روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

جلد 1

اشاره

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 2

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 3

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 4

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 5

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 6

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 7

روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر

آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ص : 8

پيشگفتار

به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر

ربّ تمّم و يسّر

امروز تقريبا هيچ ترديدى نيست كه هرگونه پژوهش درستى كه بخواهد پيرامون متون گذشته،به ويژه آثار مربوط به گذشته هاى دور صورت بگيرد سزاوار است كه بر پايۀ متنهايى باشد كه با قطعيّتى نسبى بتوان گفت همان چيزى است كه مؤلّف فراهم آورده است.معمولا چنين چاپهايى با استمداد از روش علمى تصحيح متون و تكيه بر كهن ترين نسخه ها و به ويژه نسخه هاى بازمانده از روزگار مؤلّف،به دست مى آيد و ادّعاى مصحّح در واقع جز اين نيست كه رابطۀ پژوهنده را با صاحب اثر به طور مستقيم برقرار كند و چيزى فرا روى او بگذارد كه تا حدود زيادى به تأليف اصلى نزديك باشد.امروز محقّقان ما براساس نسخه هاى خطّى بر جاى مانده از روزگاران كهن با مجموعۀ ميراث فرهنگى خطير و در عين حال دگرگون شده اى روبه رو هستند كه شناختن و شناساندن آن به نسل حاضر فريضه اى كفائى و ملّى تلقّى مى گردد و چاپ و نشر يكايك آنان گام به گام ضرورت پيدا مى كند.و براى آن كه بتوانند صورتى پاكيزه و قابل اطمينان از كتابى به بازار عرضه كنند،بايد شكيبايى و آهسته كارى در پيش گيرند و از دشوارى كار و گرانى بار نهراسند،راه خود را بى شتاب كارى و از روى حوصله و صبر برگزينند و با تكيه بر اصول تصحيح و نقد متون سرانجام با مقايسه و مقابلۀ دست نوشته هاى كهن و قابل اعتماد و تامّل در سبك و سياق اين دست نوشته ها براى هميشه چاپى مناسب و در خور توجّه به دست دهند.

ترديدى نيست كه اين كار براى هميشه تنها يك بار ضرورت پيدا مى كند و چه خوب است كه در همان بار نخست تمام احتياطها و مطالعات لازم صورت گيرد و طبعى در خور و شايسته عرضه شود تا به دوباره كارى و صرف وقت اضافى نيازى نباشد.اتّفاق مى افتد در روزگارى كه نشر و چاپ متنى به دلايلى ضرورى تشخيص داده مى شود،نسخه اى كامل و مطمئن از آن متن يا در دست نيست يا پس از كوشش و استقصاى لازم،در حوزۀ اطّلاع مصحّح قرار نمى گيرد و زمانى ديگر فرامى رسد كه همان مصحّح يا كسان ديگرى بر نسخه هاى مضبوطتر و سزاوارترى دست پيدا مى كنند و به ويرايش تازه اى حاجت مى افتد،در اين صورت از دوباره كارى گزيرى نيست و در واقع اين كار دوباره مى تواند دنبالۀ كوشش پيشين تلقّى گردد.اين نكته در مورد

ص : 9

متنهاى مفصّل و مربوط به روزگاران دور بيشتر اتّفاق مى افتد و گرنه بسيارى از كتابها هست كه در همان بار نخست،به علّت آن كه نسخه هاى دقيق و مربوط يا نزديك به عصر مؤلّف در اختيار مصحّح هست،آخرين ويرايش آن كتاب به بازار مى آيد و هيچ گونه صرف وقت دوباره اى هم ضرورت پيدا نمى كند.در هر حال آنچه بايد بر سرى باشد همّت و كوشش و استقصاى مصحّح است كه مى تواند نسخه هاى كهن و دقيق را به چاپهاى انتقادى و تمام و كمال تبديل كند.

ده سال پيش كه انديشۀ تصحيح انتقادى تفسير روض الجنان و روح الجنان معروف به تفسير ابو الفتوح رازى برايمان پيش آمد سه طبع ديگر از اين كتاب در دست بود و دست كم يكى از آنها به مناسبت اين كه تجديد چاپ شده بود،حتّى در بازار كتاب نيز وجود داشت،همين امر به ويژه وجود دانشمندان متبحّرى كه سه چاپ پيشين را تصحيح و تحشيه كرده بودند.يعنى علامه محمّد قزوينى،حكيم متأله آية اللّه مهدى الهى قمشه اى و از عالم مفضال آية اللّه ابو الحسن شعرانى،تصحيح و چاپ جديدى را كه مى خواستيم آغاز كنيم مورد ترديد قرار مى داد،امّا وقتى برخى دست نوشته هاى اصيل و كهن اين كتاب را در كتابخانۀ آستان قدس رضوى مى ديديم و صفحاتى از آن را با چاپهاى موجود مقايسه مى كرديم،بيش از پيش لزوم تجديد چنين چاپى را حس مى كرديم.مشورتهايى هم كه با برخى از ارباب فضل و متن شناسان پيشگام مى كرديم ما را بر اين كار دليرتر مى كرد،به ويژه كه هر روز نسخه اى تازه به حيطۀ آگاهى ما در مى آمد و در واقع گويى اسباب كار بيشتر از پيش فراهم مى گشت.

اين بود كه نخستين اقدام جدّى براى تصحيح اين كتاب را،پس از مشورتهاى آغازين در تابستان 1360 هجرى خورشيدى به عمل آورديم.در آن ايّام امور آموزشى دانشگاهها براى تدارك انقلاب فرهنگى بطور موقّت تعطيل شده و مجالى دست داده بود كه ما فارغ از دغدغه هاى كلاس و درس،دل به درياى پژوهش بزنيم و بى خبر از گرانى بار به پهناى اين كار بزرگ بازشويم.در آن سالها گرماى مهربانيها و خاطرانگيزيهاى استاد دانشمندمان دكتر غلامحسين يوسفى-كه به تازگى از دانشگاه فردوسى مشهد بازنشسته شده بود-به ما اميد مى داد.راه زيادى نرفته بوديم و كار چندانى نكرده بوديم،امّا او تجربۀ سى سال كار و معلّمى خود را فرا روى ما قرار داد و تشويقها و پايمرديها نمود تا گامهاى نخستين را استوار برداشتيم.

شناسايى و گردآورى نزديك به چهل دست نويس ناقص و كامل،از گوشه و كنار كتابخانه هاى داخل و خارج و سنجش و ارزيابى اعتبار هركدام و دستيابى بر شيوه اى پسنديده و مناسب پس از هم رأيى و مشاوره با صاحبان راى و نظر و سرانجام مقابله و تصحيح سه مجلّد شانزده(براساس پنج نسخه)،هفده(براساس هفت نسخه)و يازده(براساس ده نسخه) نزديك به سه سال زمان برد.در اين فاصله دانشگاه بازگشايى شده بود و ما به مصداق«العود

ص : 10

احمد»به كار هميشگى خود بازگشته بوديم.

مهم ترين مسأله اى كه بعد از شروع به تصحيح و عبور از مراحل دشوار انتخاب روش و سان و سيرت كار،پيش رو داشتيم،موضوع نشر و چاپ كتاب بود كه به دليل حجم گستردۀ كار و زمان دراز و هزينۀ زيادى كه مى برد،نمى توانست تا پايان مقابله،در بوتۀ اجمال بماند.به دانشگاه و اصولا ناشران دولتى نمى توانستيم دل ببنديم.ناشران خصوصى هم-كه عمدة در تهران بودند- نمى توانستند نظر ما را جلب كنند،زيرا طبيعت كار و گستردگى زمان چاپ نظارت مستمر ما را از نزديك ايجاب مى كرد اين بود كه گمان مى كرديم چاپ كتاب بايد در مشهد و با نظارت مستقيم خودمان صورت پذيرد.

تقريبا از همان سالهاى نخست پس از انقلاب در آستان قدس رضوى با درايت و هدايت توليت ارجمند آن،حجة الاسلام و المسلمين عباس واعظ طبسى،تحوّلى عظيم روى داده بود و نسيم خوش نهضتى فرهنگى-اسلامى مشام جان را نوازش مى داد.به جهت علاقه و اعتقاد قلبى و ديرينۀ خودمان به آستان ملكوتى هشتمين امام بر حقّ شيعيان جهان كه به مصداق سخن والاى«جاور بحرا او غنيّا»در مجاورت مضاعف دريايى به هر دو معنى توانگر،سالها از عنايات خاصّه اش برخوردارى يافته بوديم-و خداى را بر اين توفيق سپاس-و هم به دليل مباشرت برخى از همكاران همدل و دانشگاهى مان در امور فرهنگى آستان قدس رضوى،سرانجام،نخستين تفسير پارسى شيعه جايگاه راستين خود را بازيافت و نشر كتابى كه از زمان قديم بيشترين دست نوشته هاى نفيس و كاملش هم از حوادث ايّام به پناه امام همام بازآمده و به كتبخانۀ حضرتش رخت اقامت كشيده بود،به آستان مقدّس رضوى محوّل گشت.ازآن پس توفيق يافتيم به تبعيّت از نسخه هاى كهنى كه از بخشهاى مختلف تفسير در اختيار داشتيم،تا امروز به ترتيب،مجلّدات 16،17،11، 9،12،10،13،14،15 و 1 آن را منتشر كنيم و مجلدات 2 تا 8 هم،اكنون در مراحل چاپ و در راه انتشار است.از خداوند رحمان براى اتمام مجلّدات بيستگانه و حواشى و فهارس لازم اين كتاب توفيق مى خواهيم.

ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا ياحقى-ناصح

ص : 11

ص : 12

سپاس نامه

در سال 1363 بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى تأسيس شد،ازاين رو موضوع نشر اين تفسير عزيز به پايمردى همكار دانشمند و نيك نهادمان آقاى دكتر محمّد مهدى ركنى به آن بنياد پيشنهاد گرديد و با عنايت خاصّۀ توليت محترم آستان قدس و مساعى جميل جناب آقاى دكتر برادران رفيعى معاون محترم فرهنگى آستان قدس و توجّه ويژۀ هيئت مديرۀ بنياد به رياست استاد محمّد واعظزادۀ خراسانى،مورد تصويب قرار گرفت.ازآن پس و تا همين امروز با ياوريهاى خاصّ سرپرست محترم بنياد پژوهشها،حجّة الاسلام و المسلمين على اكبر الهى خراسانى كار مقابله،تصحيح و نشر اين كتاب در گروه فرهنگ و ادب اسلامى بنياد پيش مى رود.

دست نويسهاى اين كتاب را در طىّ زمان،با مراجعات مكرّر و سفرهاى پياپى به تهران،قم، يزد و تبريز و مكاتبه با كتابخانه هاى خارج فراهم آورديم.مسئولان آن كتابخانه ها و كتابداران بخشهاى مخطوطات آن عموما از همكاريهاى شايسته دريغ نداشتند:

جناب آقاى رمضان على شاكرى سرپرست محترم كتابخانۀ مركزى آستان قدس رضوى و آقاى غلامعلى عرفانيان در كتابخانۀ مركزى آستان قدس،آقاى دكتر اسماعيل حاكمى و استاد محمّد تقى دانش پژوه در كتابخانۀ مركزى دانشگاه تهران،آقاى على محدّث در كتابخانۀ ملّى تهران(كه علاوه بر نسخه هاى چندگانۀ كتابخانۀ ملّى از نسخۀ نفيس مرحوم والد خود مير جلال الدّين محدّث ارموى نيز كريمانه،عكسى براى ما تهيّه كردند)،آقاى عبد الحسين حائرى در كتابخانۀ مجلس شوراى اسلامى،آقاى محمّد رضا انتظارى در كتابخانۀ وزيرى يزد،جناب حجة الاسلام آقاى مجتبى عراقى در كتابخانۀ مدرسۀ فيضيّۀ قم،آقاى حيدر واعظى در بخش كتب خطّى كتابخانه و قرائتخانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى،آقاى حسين ميردامادى و آقاى دكتر محمود فاضل در كتابخانۀ دانشكدۀ الهيّات و معارف اسلامى مشهد،آقاى احمد احمدى بيرجندى در كتابخانۀ مسجد جامع گوهرشاد و آقاى غلامرضا طباطبايى در كتابخانۀ ملّى تبريز،همگى با گشاده رويى،با تهيّۀ عكس و يا ميكروفيلم از نسخه هاى مورد درخواست موافقت مى فرمودند،ياد خير و سپاس از همۀ اين

ص : 13

بزرگواران را بر خود فرض مى دانيم.

آقايان دكتر اصغر مهدوى و حجّة الاسلام على اصغر مرواريد بوجهى شايسته،وسائل تهيّۀ ميكروفيلم را از روى نسخه هاى شخصى خود فراهم كردند،كه جاى امتنان دارد.

استاد احمد گلچين معانى و آقاى نجيب مايل هروى هم ما را در شناسايى برخى از دست نويسها يارى داده اند،كه از آنان نيز سپاس داريم.

زحمت عكس بردارى از نسخه هاى دوازده گانۀ كتابخانۀ آستان قدس،و نسخۀ كتابخانۀ ملّى ملك و كتابخانۀ وزيرى يزد و همچنين كليۀ ميكروفيلمهايى كه از ديگر كتابخانه ها و صاحبان نسخ به دست مى آورديم،تماما بر عهدۀ دوست ديرين و هنرمندمان آقاى على اصغر ناصرى و همكاران كوششگر ايشان در بخش فيلمتك كتابخانۀ مركزى آستان قدس رضوى بوده است.حسن سلوك جبلّى و سليقه و هنر ايشان در فراهم آوردن عكسهايى با كيفيّت بسيار خوب،سزاوار تحسين و تشكّر است.

مؤسسۀ چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى به سرپرستى همكار دانشمندمان آقاى دكتر عبّاس سعيدى رضوانى با كوششهاى بى دريغ و مستمرّ همۀ همكاران و كارگران دلسوز آن،كار پرزحمت و زمان گير چاپ و نشر اين كتاب را بوجهى شايسته و كم مانند عهده دار گرديد.سپاس از مدير عامل محترم و آقاى محمود ناظران پور مدير چاپخانۀ،آقاى ابراهيم رضايى در امور ادارى و همۀ عزيزانى را كه نامشان در كارنامۀ چاپ كتاب و نيز بر لوح ضميرمان ثبت است بر خود فرض مى دانيم.

آن سالهاى نخست كه مجلّدات 16 و 17 و 11 اين كتاب براى مقابله روى ميز كارمان در اتاق پژوهش استادان دانشكدۀ ادبيّات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد پهن بود،چند دوره دانشجويان عزيز درس«روش تحقيق و مرجع شناسى»رشتۀ زبان و ادبيّات فارسى به منظور كارآموزى و آشنايى با فنّ تصحيح هركدام ساعتهايى با ما همكارى داشتند از آن ميان خانم:

فريده وكيلى مقدّم،و خواهران اشرف و صدّيقه رحيمى كاخكى بيشتر از همه علاقه نشان دادند و مدّتها اين همكارى را مشتاقانه ادامه دادند براى آنها توفيق و تندرستى آرزو مى كنيم.

از روزى كه كار مقابله و تصحيح تفسير روض الجنان به گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهشهاى اسلامى منتقل شد،گروهى از دانشجويان دانشكدۀ ادبيات و دبيران فاضل آموزش و پرورش مشهد به عنوان پژوهشگران نيمه وقت و تمام وقت گروه با ما همكاريهاى ارزنده اى داشتند:

آقايان مراد على واعظى،محمّد درّى سالارآبادى،غلامرضا مست على و عبّاس كرمانى پس از مدّتى همكارى فارغ التحصيل شدند و رفتند،امّا ياران ماندگارمان آقايان:دكتر رضا اشرف زاده،اصغر ارشاد سرابى،على اسماعيل پور صومعه،حسين بنّازاده،سيد رضا حسينى بافقى،على

ص : 14

دستجردى،احمد رواقى،غلامرضا زرّين چيان،سيد جليل ساغروانيان،محمّد اكبر عشيق، حسين مدرّسى،على محمّد مقدّس اقدس،عبّاس وزيرى،عبّاس هوتكانى و محمّد باقر ياحقّى كه نام شريفشان با نوع همكارى كه داشته اند در مقدّمۀ مجلّدات مربوط آمده است-در ادامۀ راه از هم سفرى و يارى دريغ نداشتند،كارشان مأجور و سعيشان مشكور باد! نكته بينيها و دقّتهاى كم مانند و كارگشاى حجّة الاسلام آقاى محمّد حسن خزاعى هم در ويرايش متن-به ويژه از لحاظ اعراب و ضبط احاديث و اشعار عربى-توفيق بى مانندى بود كه خداوند بخشايندۀ بخشايشگر به ما ارزانى داشت،به درگاهش سپاس مى گوييم و براى همۀ كوشندگان در راه نشر معارف قرآنى و متون استوار پارسى توفيق و قدم صدق آرزو داريم،عند مليك مقتدر.

ص : 15

ص : 16

مقدّمۀ تفسير

ص : 17

مقدّمه

اشاره

تجربه اى كه فرهنگ اسلامى پس از كشمكشهاى نژادى و كلامى در سده هاى نخستين اسلامى پشت سر گذاشت از يك طرف و شكفتگى تمدّنى نوخاسته و تركيبى كه مولود برخورد فرهنگ و نظام الهى اسلام با بينشها و دستاوردهاى فكرى و ذوقى پيش از آن به ويژه ايران قبل از اسلام بود از طرف ديگر در آستانۀ سدۀ ششم هجرى به ميراثى خطير و عظيم تبديل شده بود كه نتايج علمى آن در همۀ زمينه ها تدريجا به جامعۀ بشرى عايد گرديد.اين پيشرفت و ترقّى همه جانبه و دامنه دار بود كه فلسفه و تفكّر آن بر دوش ابن رشد و بو على و فارابى،طبّ آن بر شانۀ رازى و أبو سهل مسيحى،نجوم و رياضى آن بر دست بيرونى و خيّام و علوم شرعى و تفسير آن به مباشرت فقها و مفسّرانى چون كلينى و ابن بابويه و شيخ طوسى و طبرسى به كمالى غرورانگيز رسيده بود.

بسيارى از اين دانشمندان بودند كه در تقريب ميان شريعت و فلسفه از يك سو و شريعت و عرفان ازسوى ديگر كوشيدند،هرچند نتايج كوشش آنان در سده هاى بعد آشكار گرديد.

از ميان مذاهب اسلامى،تشيّع از همان آغاز با قابليّت اعتراضى كه در خود داشت،مورد هجوم و ملامت برخى فرق عامّه قرار گرفت،پس از پشت سر گذاشتن دورانهاى مبارزات سياسى و عقيدتى و رسيدن به تكيه گاههاى نيرومند فكرى،با وجود آن كه از نظر كمّى همچنان در اقليّت محض و از نظر عقيدتى دچار تضييقات بسيار بود از لحاظ امكانات فكرى در مرحله اى قرار داشت كه مى توانست با برهان دستاوردهاى علمى خود و با استفاده از امكاناتى كه بعدها به آن دست يافت،به عنوان مذهب فائق خودنمايى كند.

ازسوى ديگر سدۀ ششم هجرى قرن شتاب زبان فارسى به سوى كمال و پختگى و توانايى حمل معانى علوم و معارف گوناگون نيز بود.ايرانيانى كه از اتّحاد ناخوش موبدان با - قدرت مداران ساسانى سخت ناخشنود بودند،در روزهاى نخستين ورود اسلام به ايران،آيين نوين را با آغوش باز پذيرفتند و تمام امكانات ذوقى و پشتوانه هاى علمى و فكرى خود را براى تحكيم و ترويج اين آيين به كار گرفتند.ابتدا با مهارت يافتن در زبان عربى و رسيدن به دقايق و ظرايف نحوى و لغوى آن،گوى سبقت را در عربى نويسى از خود تازيان ربودند و ضمن ترجمه و انتقال

ص : 18

معارف قومى خود به قلمرو فرهنگ اسلامى،بسط و اعتلاى تازه اى را در جلوه ها و جنبه هاى آيين محمّدى سبب شدند و كوشش آنان به تمدّن درخشانى منتهى شد كه سده هاى چهارم و پنجم هجرى را به نام قرون طلايى اسلام نام بردار ساخت.

در سده هاى نخستين اسلامى،زبان فارسى با قبول الفباى عربى مرحلۀ نوينى را آغاز كرد.

با استفاده از خطّ عربى به جاى خطّ دشوار و غير قابل بقاى پهلوى،زبان شيرين و مستعدّ درى به عنوان بازوى تواناى فرهنگ اسلامى در مشرق و شمال شرق پديد آمد و با تكيه بر پيشينه هاى ادبى درخشانى كه داشت در همان گامهاى نخست يكى از آثار مهم منثور خود،يعنى تفسير طبرى را به عنوان صميمانه ترين پيوند با حوزۀ ديانتى اسلام به گزارش مهين كلام بارى اختصاص داد.

ازآن پس زبان پارسى را،با دو بازوى تواناى نظم و نثر،در خدمت نشر و بسط علوم و اخلاق و معارف دينى مى بينيم،كه پيام رسول خاتم را به شيرينى شهد در گوش هندو و ترك و تاجيك زمزمه كرده و آنان را با خيل گويندگان كلمۀ توحيد در اقصاى روم و اندلس و صحارى سوزان زنگبار پيوند داده است.

وقتى بر اوج نخستين سالهاى سدۀ ششم هجرى مى ايستيم و از دريچۀ زبان پارسى در چشم اندازى باز به پهناى تاريخ فرومى نگريم با ميراثى خطير از معارف گوناگون ادبى،علمى، اخلاقى و دينى روبه رو مى شويم،كه رسالت انتقال دستاوردهاى فكرى و دانش اندوزيهاى نياكان كوششگرمان را بر دوش دارد و مجموعۀ كمينۀ آن را مى توان سنّت مستمرّ تفسيرنويسى قرآن مجيد دانست،سنّت دويست ساله اى كه ترجمۀ تفسير طبرى-نخستين تفسير پارسى بر مشرب عامّه-بر يك سو و روض الجنان و روح الجنان از جمال الدّين حسين ابو الفتوح رازى-اوّلين تفسير پارسى بر مذاق خاصّه-بر سوى ديگر آن قرار گرفته است و در ميانه دفترهاى كرامند ديگرى كه تفسير پاك،تفسير آهنگين قرآن مجيد،تفسير كمبريج،تفسير بر عشرى از قرآن مجيد،تفسير شنقشى،تفسير أبو بكر عتيق سورآبادى و تاج التّراجم شهفور اسفراينى فقط بخشى از آن چيزى است كه سر از حوادث ايّام به سلامت برده و با همّت كوششگرانى پارسى دوست رخ از حجاب استتار كتابخانه ها بيرون كشيده است.

بنابراين مى توان گفت كه تفسير روض الجنان چيزى كم از دويست سال سنّت تفسيرنويسى پارسى را پشت سر دارد و در واقع در آن سالها شايستگى آن را يافته است كه صرف نظر از يك تفسير قرآن به عنوان متنى پارسى و مجموعه اى كامل و عزيز الوجود همپاى متون معتبر نثر فارسى-و بى ترديد در ميان آثار پرحجم و ممتاز به عنوان يكى از ارزنده ترين آنها-جاى خاصّ خود را بازيابد.

ص : 19

گفتيم سدۀ ششم هجرى،در يك نگاه كلّى پايان دوره اى است كه تمدّن اسلامى در آن به اوج شگفتگى و بالندگى خود نيز رسيده است،از طرف ديگر اين قرن،دورۀ برازندگى و - كمال يافتگى زبان درى و اوج و اعتلاى شعر و نثر پارسى و در واقع دورانى است كه در آن مذهب جعفرى دست كم در چشم و دل ايرانيان مسلمان به چنان پايگاهى رسيده است كه خود را به داشتن تفسيرى بر مبناى فقاهت خاصّ خويش نيازمند مى بيند.

مهم ترين تفسيرى كه در اين دورۀ خاصّ تاريخى سامان يافته،تفسير گرانقدر روض الجنان و روح الجنان مشهور به تفسير ابو الفتوح رازى است كه در نخستين دهه هاى سدة مزبور بر مشرب فقه جعفرى در رى بر دست دانشمندى فقيه،متكلّم و پارسى دان با نام حسين بن علىّ بن محمّد بن احمد الخزاعى النّيشابورى الاصل معروف به ابو الفتوح رازى نوشته شده است.

شرح احوال و جزئيّات زندگى ابو الفتوح چندان روشن نيست،و از مآخذ و متون بازمانده از روزگاران كهن و همچنين از خلال تفسير او اطّلاع چندانى دراين باره به دست نمى آيد،كوشش و جستجوى چندين سالۀ ما هم نتوانست چيز قابل توجّهى بر آنچه پيشينيان ما يافته بودند،بيفزايد.

ازاين رو شايسته چنان ديديم كه به حكم:«الفضل للمتقدّم»تحقيق نسبة كامل و مبسوط علاّمه محمّد قزوينى را كه در سال 1315 هجرى شمسى به پيشنهاد و مصلحت ديد على اصغر حكمت وزير معارف پرور وقت فراهم آمده و در خاتمة الطبع مجلّد پنجم از نخستين چاپ تفسير ابو الفتوح رازى (ص 615 به بعد)آمده است،اصل قرار دهيم و بخشهاى عمده اى از آن را عينا در اين جا نقل كنيم و آنگاه نظريّات اصلاحى-تكميلى ديگران و افزوده ها و يافته هاى خود را به منظور تتميم فايده در پايان بياوريم،باشد كه بتوانيم گوشه اى از مقام شامخ نخستين مفسّر پارسى نويس شيعى را كه بر گردن بيشتر مفسّران پس از خود حقّى بزرگ دارد،بازنماييم.

نسب مؤلّف كتاب و شرح احوال بعضى از مشاهير خاندان او

هو الشيخ الامام الجليل قدوة المفسّرين ترجمان كلام اللّه،جمال الدّين ابو الفتوح الحسين بن علىّ بن محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد الخزاعىّ الرازىّ،مؤلّف به تصريح خود در اثناء تفسير حاضر،از اولاد نافع بن بديل بن ورقاء الخزاعىّ از صحابۀ معروف حضرت رسول بوده است.در تفسير آيۀ وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ در سورۀ آل

ص : 20

عمران(جلد اول ص 683)[برابر با ص 148 جلد 5 چاپ بنياد]گويد:

«و بعضى دگر گفتند آيه در شهيدان چاه معونه آمد و قصۀ اين آن بود كه ابو براء عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب ملاعب الأسنّة كه سيّد بنى عامر بن صعصعه بود به نزديك رسول آمد به مدينه،رسول(ص)اسلام بر او عرضه كرد او گفت:اى محمّد اين دين كه تو ما را به آن دعوت مى كنى دينى نكوست اگر جماعتى صحابه را بفرستى به اهل نجد تا ايشان را دعوت كنند به اين دين اميد من چنان است كه اجابت كنند.رسول(ص)گفت:من ايمن نباشم بر ايشان كه ايشان را به ميان قومى كفّار فرستم.ابو براء گفت:در حمايت منند ايشان را بفرست رسول(ص)منذر بن عمرو را با هفتاد مرد از خيار مسلمانان بفرستاد از جملۀ ايشان حارث بن صمّة و حرام (1)بن ملحان و عروة بن اسماء و نافع بن بديل (2)بن ورقاء الخزاعىّ-و اين مرد از پدران ماست-«الخ»انتهى به- اختصار».

و چنانكه ملاحظه شد به تصريح واضح خود مؤلّف جدّ اعلاى او نافع بن بديل بن ورقاء مزبور بوده است نه عبد اللّه بن بديل بن ورقاء[برادر نافع مزبور] چنان كه مرحوم حاجي ميرزا حسين نورى در مستدرك الوسائل(ج 3 ص 487)مرقوم داشته،و بدون شكّ اين فقره از مرحوم محدّث نورى با آن تتبّع فوق العاده كه از او معهود است فقط ناشى از طغيان قلم است كه ما بين دو برادر خلط و يكى را به ديگرى اشتباه نموده است و الأمر فيه سهل.

و باز مؤلّف در موضع ديگر در تفسير آيۀ هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ در سورة الفتح(ج 5 ص 103) [برابر با ص 354 از جلد هفدهم چاپ حاضر]گويد:«ايشان درين بودند بديل بن ورقاء الخزاعى برسيد-و او از پدران ماست اعنى مصنّف الكتاب -و بنو خزاعه عيبۀ نصح رسول بودند از جملۀ اهل تهامه».

ص : 21


1- .حرام به فتح حاء وراء مهملتين است(اصابۀ ابن حجر)و به ازاء معجمه چنان كه در تفسير حاضر چاپ شده غلط نساخ است.[مقصود چاپ پنج جلدى است]
2- .بديل به صيغۀ تصغير است بر وزن زبير،قاموس و انساب سمعانى در«بديل».

بديل بن ورقاء مذكور تا غزوۀ حنين كه در سنۀ هشت از هجرت روى داد در حيات بوده است و اندكى قبل از وفات حضرت رسول در سنّ نودوهفت سالگى وفات يافت،و پسرش نافع بن بديل جدّ اعلاى مؤلّف در سال چهار از هجرت با قريب هفتاد نفر و به روايتى چهل نفر از خيار صحابۀ حضرت رسول در وقعۀ بئر معونه كه اشاره بدان شد به درجۀ شهادت رسيدند و تفصيل اين واقعه در عموم كتب سير و تواريخ مبسوطا مذكور است.غرض ما در اين جا فقط اشارۀ اجمالى بود به اين واقعه براى مزيد تعرفۀ جدّ اعلاى مؤلّف،و عبد اللّه بن رواحه در مرثيۀ او گفت:

رحم اللّه نافع بن بديلرحمة المبتغى ثواب الجهاد

صابرا صادق اللّقاء اذا مااكثر القوم قال قول السّداد (1)

و ترجمۀ احوال بديل بن ورقاء خزاعى مزبور با هفت پسر او نافع و عبد اللّه و عبد الرّحمن و سلمه و عمرو و عثمان و محمّد،ابناء بديل كه همه از افاضل صحابۀ حضرت رسول و بسيارى از ايشان نيز از زمرۀ مخلصين حضرت امير و در ركاب آن حضرت در صفّين به درجۀ شهادت رسيده اند در كتب معرفة الصّحابه مانند استيعاب ابن عبد البرّ و اسد الغابۀ ابن الاثير و اصابۀ ابن حجر و در كتب سير و تواريخ از قبيل سيرۀ ابن هشام و تاريخ طبرى و ابن الاثير و غيرها مفصّلا و مبسوطا مسطور است هركس كه طالب مزيد اطّلاعات در اين موضوع باشد بايد به كتب مزبوره رجوع نمايد.

و مخفى نماناد كه از اولاد بديل بن ورقاء خزاعى مذكور عدّۀ كثيرى از خاندانهاى عربىّ الاصل كه بعدها به طول اقامت در ايران و خلطه و آميزش با ايرانيان بكلّى ايرانى و زبانشان فارسى شد (2)در قديم الايّام از جزيرة العرب به ايران مهاجرت كرده و در نقاط شمالى ايران در نواحى نيشابور و سبزوار و رى و

ص : 22


1- .اسد الغابة ج 5 ص 7.
2- .مؤلف غالبا در تضاعيف اين تفسير گويد كه فلان چيز را به عربى چنان گويند و به زبان ما (يعنى فارسى)چنان،رجوع شود از جمله مثلا به جلد 1 ص 471-637،و ج 2 ص 466-537 و ج 3 ص 440،و ج 4 ص 432.

غيره سكنى گزيده بوده اند و بسيارى از اين خاندانها به اسم«بديليان» (نسبت به جدّ اعلاى ايشان بديل بن ورقاء مذكور)معروف بوده اند و سمعانى در كتاب الانساب در نسبت«بديلى»و ابو الحسن بيهقى در تاريخ بيهق در ضمن تعداد خاندانهاى قديم آن ناحيه اسامى جمعى از معاريف بديليان را به دست داده اند (1)و مؤلّف ما نحن فيه شيخ ابو الفتوح رازى و خاندان او گرچه ايشان نيز از اولاد بديل بن ورقاء خزاعى بوده اند ولى اين شعبه از اولاد بديل گويا به بديليان معروف نبوده اند چه در هيچ يك از كتب رجال نسبت مزبور در حق مؤلف يا يكى از اعضاء خانوادۀ او به نظر نرسيد.

تكميلا للفايدة و براى مزيد تعرفه و ايضاح احوال مؤلّف كتاب مناسب چنان دانستيم كه اسامى عدّه اى از مشاهير خاندان مؤلّف را كه همگى از اهل علم و فضل و از اجلّۀ فقها و محدّثين شيعۀ اماميّه بوده اند ذيلا به نظر خوانندگان برسانيم و مأخذ عمدۀ ما در اين تراجم احوال فهرست معروف شيخ منتجب الدّين على بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى تلميذ مشهور مؤلّف است با استعانت از پاره اى مآخذ ديگر كه اسامى آنها در ضمن سطور آتيه مذكور خواهد شد.

قديم ترين كسى كه از اين خاندان نام او در كتب رجال ديده مى شود جدّ دوم مؤلّف أبو بكر احمد بن الحسين الخزاعىّ النّيسابورى است از تلامذۀ سيّدين رضىّ متوفّى در سنۀ 406 و مرتضى متوفّى در سنۀ 436 و شيخ طوسى متوفى در سنۀ 460 يعنى از رجال اواخر مائۀ رابعه و اوايل يا اواسط مائۀ خامسه،و ترجمۀ عين عبارت شيخ منتجب الدّين در فهرست در حق او از قرار ذيل است:«شيخ ثقه أبو بكر احمد بن الحسين بن احمد نيشابورى متوطّن در رى پدر شيخ حافظ عبد الرّحمن عادل است و متديّن از تلامذۀ سيّدين مرتضى و رضىّ و شيخ ابو جعفر(طوسى)-رحمهم اللّه-از مؤلّفات اوست:

امالى در اخبار چهار مجلّد،و كتاب عيون الاحاديث و روضه در فقه و

ص : 23


1- .نسخۀ لندن ورق 78 الف و 131 ب.

سنن،و مفتاح در اصول و مناسك.خبر داد ما را به كتب مزبوره شيخ (1)امام سعيد (2)ترجمان كلام اللّه،جمال الدّين ابو الفتوح حسين بن عليّ بن محمّد بن احمد خزاعى رازى نيشابورى از پدرش از جدّش از صاحب ترجمه (3).

و ديگر برادر أبو بكر احمد مذكور ابو الفتوح (4)محسن بن الحسين بن احمد عمّ جدّ ابو الفتوح رازى،و ترجمۀ عبارت منتجب الدّين در خصوص او از قرار ذيل است:«شيخ عادل محسن بن الحسين بن احمد نيشابورى خزاعى عمّ شيخ مفيد عبد الرّحمن نيشابورى-رحمهما اللّه-ثقه است و حافظ و واعظ،از مؤلّفات اوست:

امالى در احاديث،كتاب السير،كتاب اعجاز القرآن،كتاب بيان من كنت مولاه،خبر داد ما را به كتب مزبوره استاد ما امام سعيد جمال الدّين ابو الفتوح خزاعى از پدرش از جدّش از صاحب ترجمه-رحمهم اللّه-جميعا» (5).

و ديگر پسر أبو بكر احمد مذكور ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين معروف به مفيد نيشابورى عمّ پدر ابو الفتوح رازى.

ص : 24


1- .در نسخۀ چاپى فهرست منتجب الدين كه بتمامه در اول مجلد بيست و پنجم بحار الانوار مندرج است در اين جا بعد از كلمۀ شيخ افزوده«ابو جعفر»و بدون شبهه كلمۀ ابو جعفر بكلى زيادى و سهو نسّاخ است چه واضح است كه كنيۀ مؤلف تفسير حاضر ابو الفتوح است نه ابو جعفر و خود منتجب الدين نيز بلافاصله بعد او را به لفظ ابو الفتوح مى نامد و هيچ جاى ديگر نيز مسموع نشده كه وى دو كنيه داشته، وانگهى در كتاب امل الآمل شيخ حرّ عاملى مطبوع در آخر رجال استرآبادى كه تمام فهرست منتجب الدين را بعين عبارت رجال متفرقه در تضاعيف كتاب خود گنجانيده است در مورد ما نحن فيه(ص 458)ابدا كلمۀ«ابو جعفر»را ندارد.
2- .كلمۀ«سعيد»در اصطلاح قدما غالبا مرادف«مرحوم»امروزه استعمال مى شده است.مقصود اين است كه از اينجا معلوم مى شود كه ابو الفتوح رازى در حين تعريف تأليف فهرست منتجب الدين (سنۀ 573-592)يا بيش در جزو احيا نبوده است.
3- .فهرست منتجب الدين مطبوع در اول جلد 25 بحار الانوار ص 3،و امل الآمل ص 458.
4- .كنيۀ«ابو الفتوح»را فقط مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك الوسائل ج 3 ص 488 نقلا از اربعين ابو سعيد محمد بن احمد جد ابو الفتوح رازى ذكر كرده و در ساير كتب رجال ندارد.
5- .فهرست منتجب الدين ص 10،و امل الآمل مطبوع در آخر رجال استرآبادى ص 494 و روضات الجنات ص 542 و مستدرك الوسائل ج 3 ص 488.

منتجب الدّين در فهرست دربارۀ او گويد:«شيخ مفيد ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين نيشابورى خزاعى شيخ اصحاب به رى و حافظ و واعظ در اطراف بلاد شرقا و غربا سفر كرد و احاديث را از مؤالف و مخالف سماع نمود و او را مؤلّفات است از آن جمله:سفينة النجاة في مناقب اهل البيت العلويّات الرّضويّات،امالى،عيون الاخبار،مختصراتى در وعظ و زواجر.خبر دادند ما را به كتب مزبوره جماعتى از جمله سيّدين مرتضى و مجتبى پسران داعى حسينى و برادرزاده (1)صاحب ترجمه شيخ امام جمال الدين ابو الفتوح خزاعى (2)-خداى برايشان رحمت كناد-صاحب ترجمه نزد (3)سيّدين علم الهدى مرتضى و برادرش رضى و شيخ ابو جعفر طوسى و

ص : 25


1- اين عين عبارت منتجب الدين است:«ابن اخيه».ولى واضح است كه اين تعبير از باب مسامحۀ عرفى است كه معمولا در امثال اين موارد روا دارند و الا در حقيقت ابو الفتوح رازى پسر برادرزاده مفيد نيشابورى بوده نه برادرزاده تنى او(رجوع شود به نسب نامۀ اين خاندان در آخر اين فصل)
2- .كذا فى الاصل يعنى در فهرست منتجب الدين چاپى ص 7.ولى در امل الآمل ص 480 در همين مورد نقلا از منتجب الدين بعد از كلمۀ خزاعى يك كلمۀ«عنه»نيز اضافه دارد و نصّه:«و اين اخيه الشّيخ الامام ابو الفتوح الخزاعى عنه رحمهم اللّه».و اين زيادتى به نظر بكلي غلط مى آيد چه ظاهر اين عبارت بنابراين زيادتى آن خواهد بود كه ابو الفتوح رازى بلا واسطه از مفيد نيشابورى روايت نموده و عصر او را درك كرده باشد و مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك الوسائل ج 3 ص 489 نيز به همين عقيده است و مفيد نيشابورى را در جزء مشايخ بلا واسطۀ ابو الفتوح رازى شمرده است.و اين فقره فوق العاده مستبعد به نظر مى آيد چه وفات مفيد نيشابورى به تصريح ابن حجر چنان كه خواهد آمد در سنه 445 بوده است و اگر اين تاريخ صحيح باشد عصر مفيد نيشابورى بسيار مقدم بر عصر مؤلف خواهد بود چه مؤلف عصر شيخ طوسى متوفى در سنه 460 را ظاهرا درك نكرده بوده و هميشه به يك واسطه از او روايت مى نمايد پس بطريق اولى عصر مفيد نيشابورى متوفى در سنه 445 را نبايد درك كرده باشد.
3- .كذا صريحا واضحا في فهرست منتجب الدين و امل الآمل و نصّهما:«و قد قرأ على السيّدين علم الهدي المرتضى و اخيه الرّضى و الشيخ ابى جعفر الطّوسى-الخ»و چنان كه ملاحظه مى شود اين عبارت صريح است در اين كه مفيد نيشابورى بلا واسطه از سيدين مرتضى و رضى روايت نموده بوده و معاصر ايشان بوده است.و مقتضاى تاريخ وفات او كه به تصريح ابن حجر در سنۀ 445 بوده نيز همين است ولى در روضات الجنات ص 184 معلوم نشد از روى چه مأخذى و شايد به اجتهاد خود در اين جا يك كلمه«بالاسناد»افزوده كه بكلى مغيّر معنى است و نصه:«و هو[اي المفيد النّيشابورى]يروى بالاسناد عن مشايخ ابيه الثّلاثة المتقدّمين[يعنى بهم المرتضى و الرّضي و الشيخ الطّوسى]و عن ابن البرّاج-الخ»كه مقتضاى اين علاوه آن خواهد بود كه مفيد نيشابورى به واسطه يا وسائطى از سيدين مرتضى و رضى روايت نموده بوده و عصر ايشان را درك نكرده بوده است و اين خلاف صريح عبارت منتجب الدين و امل الآمل است چنان كه ملاحظه شد.

مشايخ سالار و ابن البرّاج و كراجكى قرائت نمود-خداى برايشان همگى رحمت كناد- (1)انتهى.

و ابن حجر عسقلانى نيز در لسان الميزان ج 3 ص 404-405 فصلي راجع به شرح احوال صاحب ترجمۀ مذكور داشته از قرار ذيل:«عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين بن احمد بن ابراهيم بن الفضل بن شجاع بن هاشم ابو محمّد خزاعى نيشابورى حافظ،از هناد نسفى (2)و ابن المهتدى و ابن النّقور (3)سماع نمود و به شام و حجاز و خراسان مسافرت كرد و عمر بن ابراهيم زيدى و احمد ابن عبد الوهاب صيرفى و غير ايشان ازو روايت كرده اند.ابن سمعانى گويد:

عدّه اى از مجالس املاى او را در رى مطالعه نمودم از جمله مجلسى بود در خصوص اسلام ابو طالب وى بر طريقۀ شيعه بود ولى بسيار احاديث دانستى و بدان زياده از حدّ شعف داشتى.يحيى بن ابى طىّ گويد:وى يكى از داناترين و بصيرترين مردم بود به حديث و رجال آن،و گويند در مجلس او بيش از سه هزار دوات مى بود[يعنى بيش از سه هزار نفر با دواتها براى نوشتن مجالس درس او حاضر مى شده اند]و هرگاه با وى گفتندى فلان حديث در صحيحين است[يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم]وى گفتى آرى در مكسورين (4)چنين روايت شده.و نيز گفتى به خدا سوگند كه اگر مردم انصاف دادندى جز اندكى از احاديث در آن دو كتاب سالم نماندى.

ابن ابى طىّ مذكور گويد هيچ حديثي از احاديث از او نپرسيدندى الّا آن كه صحيح آن را از سقيم آن بازشناختى و پيوسته گفتى صدهزار حديث از حفظ دارم و نيز گفتى اگر مرا اقتدار بودى هرآينه پنجاه هزار حديث كه مردم

ص : 26


1- .فهرست منتجب الدين ص 7 و امل الآمل ص 480.
2- .ابو المظفر هناد بن ابراهيم النّسفى المتوفّى فى سنة 465(لسان الميزان ج 6 ص 200)
3- .ابو الحسين احمد بن محمد بن احمد بن النقور البغدادى البزّاز المتوفّى سنه 470(طبقات الحفّاظ ذهبى ج 3 ص 337)
4- .به صيغۀ تثنيه يعنى دو شكسته به طنز،در مقابل«صحيحين»يعنى دو درست.

بدان عمل نمايند ولى آنها را اصلى و صحّتى نيست بيفگندمى.ذهبى در تاريخ الاسلام گويد:اين كلام كسى است كه در دل او نسبت به اسلام و مسلمين كينه باشد (1)صاحب ترجمه در تشيّع غلوّ داشت و در سال چهارصد و چهل و پنج وفات يافت (2)».و خود مؤلف ما نحن فيه يعنى ابو الفتوح رازى مكرّر در تضاعيف تفسير حاضر از اين مفيد نيشابورى نام برده و از بعضى تأليفات وى مطالبى نقل كرده است از جمله در جلد اوّل ص 342 و جلد دوم ص 193 و جلد پنجم ص 312.

و ديگر برادر مفيد نيشابورى مذكور و جدّ بلا واسطۀ ابو الفتوح رازى ابو سعيد محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد نيشابورى است،شيخ منتجب الدّين دربارۀ وى گويد:«شيخ مفيد ابو سعيد محمّد بن احمد بن الحسين نيشابورى ثقه است و حافظ و او را مؤلّفاتى است از آن جمله الروضة الزّهراء فى تفسير فاطمة الزّهراء (3)الفرق بين المقامين و تشبيه علىّ بذى القرنين،كتاب الأربعين عن الأربعين فى فضائل امير المؤمنين (4)،كتاب منى الطّالب فى ايمان ابى طالب،كتاب المولى.خبر داد ما را به كتب مزبوره استاد ما جمال الدين ابو الفتوح رازى نوادۀ او از پدرش از صاحب ترجمه (5)»،و ابن

ص : 27


1- .تعصّب مفرط ذهبى نسبت به شيعه و هرچه راجع به شيعه است معروف است و هرجا در مؤلّفات او ذكرى از ايشان به ميان مى آيد غالبا با جملۀ«لا بارك اللّه فيهم»يا«لا رعاهم اللّه»و نحو ذلك، همراه است،و اين ملاحظۀ او در اين جا نيز از جنس همان تعصبات بارد قبيح اوست،و سخافت اين سخن يعنى نسبت دادن امامى از ائمّۀ مشهور مسلمين را به كينه نسبت به اسلام محض براى آن كه وى شيعه بوده و به مرويّات مخالفين وقعى نمى نهاده واضح تر از آنست كه محتاج به ردّ و ابطالى باشد.
2- .لسان الميزان ابن حجر ج 3 ص 404-405.
3- .كذا في الاصل يعنى در فهرست منتجب الدّين و صواب«فى مناقب فاطمة الزهراء»است چنان كه خود مؤلف يعنى ابو الفتوح رازى در ج 1 ص 561 بدان تصريح كرده و عن قريب عين عبارت او نقل خواهد شد.
4- .مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك الوسائل ج 3 ص 488 گويد كه نسخه اى ازين كتاب اربعين به خطّ شيخ محمد بن على جباعى جدّ شيخ بهائى در نزد من موجود است و مكرّر در كتاب مزبور فقراتى نيز از آن نقل كرده است.
5- .فهرست منتجب الدين ص 10-11.

شهرآشوب در معالم العلماء در ترجمۀ حال او گويد:«ابو سعيد محمّد بن احمد نيشابورى از مؤلفات اوست كتاب التّفهيم فى بيان التّقسيم،الرسالة الواضحة فى بطلان دعوى النّاصبة،ما لا بدّ من معرفته (1)»و خود مؤلف يعنى ابو الفتوح رازى در تفسير آيه يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِينَ در سورۀ آل عمران(ج 1 ص 561)[برابر جلد 4 ص 314 از چاپ حاضر]نيز نامى از صاحب ترجمه و از كتاب روضة الزهراء او برده است،پس از ذكر چند حديث در فضايل فاطمه عليها السلام گويد:«و اين دو خبر از كتابى نقل افتاد كه جدّ من خواجه امام سعيد ابو سعيد جمع كرد نام آن الروضة الزهراء في مناقب فاطمة الزهراء».

و ديگر پدر مؤلّف علىّ بن محمّد بن احمد خزاعى كه ترجمۀ حالى از او در هيچ جا نيافتم جز آن كه در مستدرك الوسائل ج 3 ص 488 نقلا از رياض العلماء در حقّ او گويد كه وى از اجلّۀ فضلا بوده است (2).

و ديگر خود مؤلّف شيخ جليل ابو الفتوح حسين بن علىّ بن محمّد بن احمد خزاعى مذكور كه عن قريب ترجمۀ حال او مفصّلا مذكور خواهد شد.

و ديگر دو پسر مؤلّف يكى شيخ صدر الدّين على و ديگر شيخ تاج الدّين محمّد،منتجب الدّين دربارۀ اوّل گويد:«شيخ صدر الدّين على پسر شيخ امام جمال الدّين ابو الفتوح حسين بن على-رحمهم اللّه-مردى است فقيه و

ص : 28


1- .معالم العلماء طبع آقاى اقبال ص 104.
2- .مؤلف روضات الجنات در ترجمۀ احوال محسن بن الحسين بن احمد خزاعى عمّ پدر ابو الفتوح رازى ص 542 احتمال داده كه آن كس كه منتجب الدين شرح حال او را به عنوان ذيل مذكور داشته [ص 8]«الشيخ زين الدين ابو الحسن علي بن محمد الرّازى المتكلّم استاد علماء الطائفة في زمانه و له نظم رائق فى مدايح آل الرّسول و مناظرات مشهورة مع المخالفين و له مسائل فى المعدوم و الأحوال و كتاب الواضح و دقائق الحقائق شاهدته و قرأت عليه»با على بن محمد پدر ابو الفتوح رازى يكى باشد. راقم سطور گويد اين احتمال صاحب روضات به غايت بعيد به نظر مى آيد چه اگر چنين مى بود منتجب الدين بدون شك متعرّض اين علقۀ قرابت بين صاحب ترجمه و استاد خود ابو الفتوح رازى مى شد،وانگهى نيفزودن نسبت«خزاعى»بر نام صاحب ترجمه و سكوت ساير مؤلفين رجال از قبيل امل الآمل و مستدرك الوسائل و تنقيح المقال از ذكر اين فقره با آن كه همه متعرّض ترجمۀ حال اين على بن محمّد الرّازى المتكلّم شده اند همه قرائن واضح بر ضعف و بى اساسى اين احتمال است.

متديّن (1)»،و دربارۀ دوم گويد:«شيخ امام تاج الدّين محمّد پسر شيخ امام جمال الدين ابو الفتوح حسين بن على خزاعى مردى است فاضل و با ورع (2)».

اينك براى سهولت مراجعه مناسب چنان ديدم كه نسب نامۀ مؤلف كتاب و خاندان او را ذيلا ثبت نماييم تا در وهلۀ اوّل وجه قرابت ايشان با يكديگر به فوريت معلوم گردد:

بديل بن ورقاء الخزاعى(از صحابۀ حضرت رسول ص) نافع هاشم شجاع الفضل ابراهيم احمد الحسين ابو الفتح المحسن ابو بكر احمد ابو سعيد محمد ابو محمد عبد الرحمن معروف به مفيد نيشابورى على جمال الدين ابو الفتوح حسين(مؤلّف تفسير حاضر) تاج الدّين محمّد صدر الدّين على نسخه تحريف نساخ وجه قرابتشان با مؤلف على التحقيق معلوم نشد از ذكر ايشان در اين جدول صرف نظر نموديم.(3)

ص : 29


1- .فهرست منتجب الدين ص 9.
2- ايضا ص 12.
3- .در فهرست منتجب الدين نام يكى دو نفر ديگر از اعضاء اين خانواده مذكور است ولى چون از

شرح احوال مؤلف كتاب

امّا مؤلّف تفسير حاضر ابو الفتوح حسين بن على بن محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد خزاعى رازى قديم ترين ترجمۀ حالى كه ازو به دست است به قلم دو نفر از معاصرين و تلامذۀ اوست:يكى شيخ منتجب الدين ابو الحسن علي بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى متوفّى بعد از سنۀ 585 صاحب فهرست معروف كه در اول مجلّد بيست و پنجم بحار الانوار مرحوم مجلسى بتمامه مندرج است،و ديگر رشيد الدين ابو جعفر محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب متوفّى در سنۀ 588 صاحب كتاب مشهور معالم العلماء كه اخيرا در طهران به توسّط دوست فاضل من آقاى عباس اقبال آشتيانى به طبع رسيده.

شرح حال ابو الفتوح رازى در دو كتاب مزبور گرچه در نهايت اختصار و حاوى هيچ گونه معلومات تاريخى نيست ولى چون به قلم دو نفر از معاصرين خود مؤلّف است در غايت اهميّت است،ترجمۀ عين عبارت منتجب الدّين از قرار ذيل است:

«شيخ امام جمال الدين ابو الفتوح حسين بن على بن محمّد خزاعى رازى عالم و واعظ و مفسّر و متديّن او را تصانيفى است از آن جمله تفسير موسوم به روض الجنان (1)[و روح الجنان (2)]فى تفسير القرآن در بيست مجلّد و روح

ص : 30


1- .روض و روح هر دو به فتح«راء»است و جنان اول به كسر جيم است جمع جنّت يعنى باغ و جنان دوم به فتح جيم است به معنى قلب و روح الجنان يعنى گشايش قلب.
2- .اين دو كلمه يعنى روح الجنان قطعا از نسخۀ مطبوعه فهرست منتجب الدين از قلم افتاده چه عين همين دو كلمه در امل الآمل شيخ حرّ عاملى به نقل از همين فهرست منتجب الدين صريحا واضحا موجود است و امل الآمل چنان كه گفتيم عين عبارت فهرست منتجب الدين را بدون تصرف نقل مى كند (رجوع شود به امل الآمل مطبوع در آخر رجال استرآبادى ص 473)

الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب (1)هر دو كتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده ام»(فهرست منتجب الدين مطبوع در اول مجلّد بيست و پنجم بحار الانوار ص 5).

و ترجمۀ عبارت ابن شهرآشوب در معالم العلماء از قرار ذيل است:

«استاد من ابو الفتوح بن على رازى از تأليفات اوست روح الجنان (2)و روح الجنان في تفسير القرآن،به زبان فارسى است ولى عجيب است[يعنى خوشايند و مطبوع است]،و شرح شهاب.(معالم العلماء ابن شهرآشوب طبع جديد آقاى اقبال ص 128)،و باز همو در كتاب ديگر خود مناقب آل ابى طالب معروف به مناقب ابن شهرآشوب در ضمن تعداد مشايخ خود يكى همين مؤلف ما نحن فيه«ابو الفتوح حسين بن على بن محمد رازى»را مى شمرد و در اواخر همان فصل بازگويد:«و ابو الفتوح روايت روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن را به من اجازه داده است»(مناقب ابن شهرآشوب طبع طهران ج 1 ص 9).

پس از منتجب الدين و ابن شهرآشوب در كتاب نزهة القلوب حمد اللّه مستوفى كه در سنۀ 740 تأليف شده نيز ذكرى از صاحب ترجمه آمده،در كتاب مزبور در فصل راجع به رى گويد:«و در رى اهل بيت بسيار مدفون اند و از اكابر و اولياء[نيز جمعى كثير در آنجا]آسوده اند،چون ابراهيم خوّاص و كسائى سابع قرّاء السبعة و محمد بن الحسن الفقيه و هشام و شيخ جمال الدين ابو الفتوح و جوانمرد قصّاب»،انتهى(نزهة القلوب طبع ليدن ص 54)،و شكى نيست كه مقصود از شيخ جمال الدين ابو الفتوح به نحو قطع و يقين همين جمال الدين ابو الفتوح رازى مؤلف تفسير حاضر است كه چنان كه معلوم است

ص : 31


1- .يكى ازين دو روح و ظاهرا اوّلى به فتح«راء»است و ديگرى به ضمّ آن،و مقصود از «شهاب»كتاب شهاب الاخبار محمد بن سلامۀ قضاعى است كه شرح آن عن قريب مذكور خواهد شد.
2- .بدون شبهه«روح»تصحيف«روض»است به قرينۀ تصريح جميع مآخذ ديگر آتى الذكر و نيز به قرينۀ تصريح خود ابن شهرآشوب در كتاب ديگر خود مناقب(عين عبارت او بلافاصله بعد مذكور خواهد شد)كه همه بدون استثناء نام اين تفسير را«روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن»ضبط كرده اند.

و عن قريب نيز مشروحا از آن صحبت خواهيم نمود مرقد او در جنب مزار فائض الانوار امامزادۀ واجب التّعظيم حضرت عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى در دو فرسخى جنوب طهران واقع است.

پس از نزهة القلوب برحسب ترتيب زمانى در كتاب حديقة الشيعة مرحوم ملا احمد اردبيلى متوفى در سنۀ 993 در اواخر فصل راجع به مذاهب صوفيه و ذمّ عقايد ايشان شرحى مفيد در خصوص مقبرۀ ابو الفتوح رازى نقلا از قول يكى از معاصرين صاحب ترجمه مذكور است كه بعين عبارت ذيلا نقل مى شود(حديقة الشيعة طبع طهران سنۀ 1260 ص 336):«ابن حمزة (1)عليه الرّحمة در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و در كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات هر دو مى گويد كه در شهر رى حاضر بودم كه شيخ ابو الفتوح رازى[صاحب]تفسير-رحمه اللّه-به رحمت حق تعالى پيوست و به موجب وصيتش در جوار مرقد امامزادۀ واجب التعظيم امامزاده عبد العظيم حسنى-رحمة اللّه عليه-مدفون گشت پس به نيّت حج متوجه مكّه معظّمه شدم و در وقت برگشتن گذارم به اصفهان و محلّت چنبلان (2)و بعضى ديگر از

ص : 32


1- .معروف به ابن حمزه ما بين علماء شيعه دو نفر بوده اند:يكى عماد الدين ابو جعفر محمد بن على بن حمزة بن محمد بن على طوسى صاحب كتاب الوسيلة در فقه از علماء اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم(رجوع شود به روضات الجنات ص 594-598)و ديگر نصير الدين ابو طالب عبد اللّه بن حمزة ابن عبد اللّه بن الحسن بن على طوسى استاد شيخ قطب الدين كيدرى و از جملۀ رواة از ابو الفتوح رازى صاحب ترجمه.وى از رجال اواسط الى اواخر قرن ششم بوده است(رجوع شود به فهرست منتجب الدين ص 9 و روضات الجنات ص 390-391)،و مراد از ابن حمزه در متن اين دومى است چه صريحا در روضات نقلا از رياض العلماء يكى از دو كتاب مذكور در متن را يعنى ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب را به او نسبت داده است و نيز تصريح كرده كه وى از جملۀ رواة از ابو الفتح رازى بوده است.
2- .چنبلان به ضم جيم فارسى و سكون نون و ضم باء موحده ولى تلفظ عامه به فتح آن است و نيز لام و الف و نون محلۀ معروفى است از محلات اصفهان كه از قديم الايام نيز به همين اسم معروف بوده و ذكر آن در كتب تواريخ و مسالك و ممالك و غيره به هيئت چنبلان و سنبلان و شنبلان مكرّر آمده است(رجوع شود به محاسن اصفهان مافروخى ص 81 و انساب سمعانى ص 312 در نسبت«سنبلانى» و معجم البلدان 3:156 در«سنبلان»و روضات الجنات ص 358،و عراق عجم شرقى تأليف هوتم شيندلر ص 121)

محلات آن شهر افتاد ديدم كه آن قدر از مردم آن ديار به زيارت (1)شيخ ابو الفتوح عجلي شافعى اصفهانى و حافظ ابو نعيم كه پدر استاد اوست و شيخ يوسف بناء كه جد شيخ ابو نعيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّي و از مشايخ صوفيّه بوده اند مى رفتند كه شيعۀ شهر رى و نواحيش هزاريك آن به زيارت امامزاده عبد العظيم نمى رفتند و مؤلف اين كتاب و محتاج به مغفرت حضرت رب الارباب احمد اردبيلى گويد كه مرا گذار به اصفهان افتاد ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابو الفتوح عجلى شافعى را شيخ ابو الفتوح رازى نام كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى كردند،اگرچه از مردم آن ديار امثال اين كردار دور نيست زيراكه ايشان پنجاه ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفته اند و در اين زمان كه مذهب شيعه بقدر قوّتى گرفته ايشان همچنان مانند پدران چندان محبّتى به شاه مردان ندارند.»انتهى كلام صاحب حديقة الشيعة.

راقم سطور گويد اين شهادت صريح يكى از معاصرين ابو الفتوح رازى كه خود شخصا در وقت وفات او در رى حاضر بوده به اين كه ابو الفتوح به موجب وصيّت در جوار مرقد حضرت عبد العظيم مدفون گشت منضمّا با شهادت حمد اللّه مستوفى در نزهة القلوب كه عين عبارت او سابقا نقل شد قريب صد و پنجاه سال بعد از ابن حمزه كه از جمله مدفونين در رى يكى همين شيخ جمال الدّين ابو الفتوح[رازى]را شمرده بنحو قطع و يقين و خارج از مجال هرگونه شك و ارتيابى ثابت مى كند صحّت انتساب مقبرۀ موجودۀ حاليّه واقع در جنب مزار حضرت عبد العظيم را به شيخ جليل مؤلّف كتاب،و

ص : 33


1- .از سياق عبارت متن واضح است كه مقصود زيارت قبر ابو الفتوح عجلى است نه زيارت خود او در حال حيات او و چون وفات ابو الفتوح عجلى(اسعد بن محمود)در سنۀ ششصد بوده است(رجوع شود به ابن خلكان 1:71-72 و سبكى 505)معلوم مى شود كه ورود ابن حمزه به اصفهان بعد ازين تاريخ يا منتهى در همان سال بوده است و در ضمن معلوم مى شود كه وفات ابو الفتوح رازى مدتى كه مقدار آن و لو بوجه تقريب معلوم نيست قبل از وفات ابو الفتوح عجلى يعنى قبل از سنۀ 600 بوده است.

اگرچه اين فقره ما بين اهالى مستفيض و محتاج به هيچ گونه تأييد و اثباتى نيست ولى براى رفع شكّ بعضى مانند صاحب مجالس المؤمنين-كه چنان كه خواهد آمد قبر او را در اصفهان فرض كرده و با قبر ابو الفتوح عجلي اصفهانى اشتباه نموده-برهان قاطعى است.

پس از حديقة الشيعة در كتاب مجالس المؤمنين قاضى نور اللّه ششترى متوفّى در سنۀ 1019 در اواسط مجلس پنجم نيز فصلى راجع به ترجمۀ احوال مؤلّف كتاب حاضر مسطور است كه بعين عبارت نقل مى شود و هو هذا:

«قدوة المفسّرين الشّيخ ابو الفتوح الحسين بن على بن[محمّد بن]احمد الخزاعى الرازى-رحمه اللّه-از اعلام علماى تفسير و كلام و عظماى ادباى انام است از خاندان فضل و بزرگى و اولاد امجاد بديل بن ورقاء الخزاعى كه از كبار صحابه و اكابر خزاعه بوده و سابقا در مجلس طوائف مؤمنين (1)و مجلس صحابۀ مخلصين (2)شرح اخلاص بنى خزاعه خصوصا عبد اللّه و محمّد و عبد الرحمن پسران بديل مذكور و جان سپارى ايشان در حرب صفّين در ركاب حضرت اميرالمؤمنين -عليه السلام-مسطور گشته،و جدّ او خواجه امام ابو سعيد كه مصنّف كتاب موسوم به روضة الزهراء فى مناقب الزهراء است از اعلام زمان خود بوده و عمّ او (3)شيخ فاضل ابو محمد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى-رحمه اللّه-از مشاهير روزگار است و بالجملة مآثر فضل و مساعى جميلۀ او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعسّفات نامستقيم مبتدعان رجيم بر همگان مخفى نيست و از تفسير فارسى او ظاهر مى شود كه معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضى از اشعار صاحب كشّاف به او رسيده اما كشّاف به نظر او نرسيده و اين تفسير فارسى او در رشاقت (4)

ص : 34


1- .يعنى مجلس دوم در بيان طائفۀ چند كه به تشيع مشهور و در سلك اهل ايمان مذكورند كه از جملۀ ايشان قبيلۀ خزاعه را شمرده است.
2- .يعنى مجلس سوم در ذكر اكابر شيعه از صحابۀ حضرت رسول كه از جمله عبد اللّه ابن بديل بن ورقاء خزاعى را شمرده.
3- .يعنى عمّ پدر او،رجوع شود به ما سبق.
4- .تصحيح قياسى،و في الاصل وثاقت.

تحرير و عذوبت تقرير و دقّت نظر بى نظير است.فخر الدّين رازى اساس تفسير كبير خود را از آنجا اقتباس نموده و جهت دفع توهّم انتحال،بعضى از تشكيكات خود را برآن افزوده،در مطاوى اين مجالس پرنور شطرى از روايات و لطائف نكات و اشارات او مسطور است و او را تفسيرى عربى هست كه در خطبۀ تفسير فارسى به آن اشاره نموده (1)اما تا غايت به نظر مطالعۀ فقير نرسيده.

و شيخ عبد الجليل رازى (2)در بعضى از مصنّفات خود ذكر شيخ ابو الفتوح

ص : 35


1- عين عبارت مؤلف در ديباچۀ تفسير حاضر(ج 1 ص 2)از قرار ذيل است:«پس چون جماعتى از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تديّن اقتراح كردند كه درين باب جمعى بايد كردن چه اصحاب ما را تفسيرى نيست مشتمل برين انواع واجب ديدم اجابت كردن ايشان و وعده دادن به دو تفسير يكى به پارسى و يكى به تازى جز كه پارسى مقدم شد بر تازى براى آن كه طالبان اين بيشتر بودند و فايدۀ هركسى بدو عام تر بود»انتهى،و ازين عبارت چنان كه ملاحظه مى شود آنچه بر مى آيد فقط اينست كه مؤلف وعدۀ تأليف تفسيرى عربى داده بوده ولى آيا موفق به وفاى به اين وعده نيز شده بوده ابدا از آن بر نمى آيد و چون هيچ كس تاكنون ازين تفسير عربى مؤلف نام و نشانى نديده پس محتمل است به احتمال قوى كه به واسطۀ بعضى موانع يا به واسطۀ عدم وفاء عمر مؤلف هيچگاه اين خيال از عالم قوه به حيّز فعل نيامده بوده است.
2- .ما بين علماى شيعه عده اى بوده اند موسوم به اين اسم و نسب يعنى عبد الجليل رازى،ولى مقصود به ذكر در اين جا در كلام صاحب مجالس المؤمنين بدون شك نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى صاحب كتاب بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الرّوافض، است كه صاحب مجالس المؤمنين بسيار مكرر در تضاعيف كتاب خود از آن نقل كرده است و غالبا محض اختصار از آن فقط به كتاب النّقض تعبير مى نمايد و شرح احوال مؤلّف آن را نيز بعنوان«عبد الجليل قزوينى رازى»در مجلس پنجم از همان كتاب يعنى مجالس المؤمنين مشروحا ذكر كرده است و از آنجا بر مى آيد كه عبد الجليل مذكور در سنۀ پانصد و پنجاه در حيات بوده يعنى بعبارة اخرى معاصر يا قريب العصر با ابو الفتوح رازى بوده است.و شرح احوال اين عبد الجليل قزوينى رازى بعلاوۀ مجالس المؤمنين در فهرست منتجب الدين ص 9.و امل الآمل ص 379،و روضات الجنات ص 350-351 نيز مسطور است،و در كتاب التدوين فى ذكر اخبار قزوين رافعى(نسخۀ اسكندريه ص 342 نيز شرح حال مختصري ازو مذكور است و نصّه:«عبد الجليل بن ابي الحسين بن الفضل[كذا]ابو الرّشيد القزوينى يعرف بالنّصير واعظ اصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنّفات فى الاصول توطّن الرّى و كان من الشّيعه»انتهى.و مخفى نماناد كه كتاب سابق الذكر از مؤلّفات صاحب ترجمه يعنى بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض به زبان فارسى بوده(روضات ص 144)و چنانكه از فقراتى كه صاحب مجالس در مواضع عديده از آن نقل كرده واضح مى شود به فارسى بسيار شيرين سليس دلكشى بوده است و علاوه بر موضوع اصلى آن كه رد بر كتابى بوده موسوم به فضايح الروافض تأليف يكى از علماء عامه حاوى اطلاعات بسيار نفيس مهمى راجع به تاريخ و جغرافياى رى و نواحى آن بوده است و اين كتاب تا عهد صاحب رياض العلماء ميرزا عبد اللّه اصفهانى معروف به افندى يعنى تا اوائل قرن دوازدهم هجرى موجود بوده است[روضات ص 351]و هيچ بعيد نيست كه هنوز نيز در يكى از كتابخانه هاى ايران يا عتبات عاليات موجود باشد.[اين كتاب موجود است و به همّت مير جلال الدين محدّث ارموى با عنوان النقض در تهران(1358)به سرمايۀ انجمن آثار ملّى به طبع رسيده است با حواشى و توضيحات و تعليقات مفصل و روشنگر در سه جلد.م.]

نموده و گفته كه خواجه امام ابو الفتوح رازى مصنف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و در موضعى ديگر گفته كه خواجه امام ابو الفتوح رازى بيست مجلد تفسير قرآن تفسير اوست كه ائمه و علماى همۀ طوائف طالب و راغب اند آن را و ظاهرا اكثر آن مجلدات از تفسير عربى او خواهد بود زيراكه نسخۀ تفسير فارسى او چهار مجلّد است كه هركدام به قدر سى هزار بيت باشد و شايد كه هشت مجلد نيز سازند پس باقى آن مجلدات از تفسير عربى او خواهد بود.

وفّقنا اللّه لتحصيله و الاستفادة منه بمنّه و جوده-از بعضى ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است و اللّه تعالى اعلم.»انتهى كلام صاحب مجالس المؤمنين (1).

و مخفى نماناد كه صاحب مجالس المؤمنين را در ترجمۀ حال مزبور دو فقره مختصر اشتباهى دست داده است:يكى آن كه مستبعد شمرده كه تفسير فارسى صاحب ترجمه بيست مجلّد باشد و توهّم كرده كه اكثر مجلّدات آن بيست جلد شايد از تفسير عربى او بوده است،و حال آنكه شيخ منتجب الدين رازى كه از تلامذۀ بلا واسطۀ مؤلف و عين عبارت او سابقا نقل شد در كتاب فهرست واضحا تصريح كرده كه«تفسير او موسوم به روض الجنان[و روح الجنان]فى تفسير القرآن بيست مجلّد است و او آن تفسير را نزد مؤلف آن خوانده است.»و اگرچه او ذكر نكرده كه اين تفسير

ص : 36


1- .مجالس المؤمنين اواسط مجلس پنجم«نقل از نسخۀ خطى ملكى راقم سطور»به نسخۀ چاپ طهران فعلا دسترسى ندارم.

موسوم به اين اسم فارسى بوده است ولى تلميذ ديگر مؤلف ابن شهرآشوب در كتاب معالم العلماء كه عين عبارت او نيز سابقا نقل شد تصريح كرده كه «از مؤلفات صاحب ترجمه يكى روح(ظ:روض)الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن است و آن به زبان فارسى است لكن خوشايند است».و از مقايسۀ دو عبارت مزبور دو تلميذ مؤلف با يكديگر كه هريكى مكمل ديگرى است ابدا مجال شكى و شبهه اى باقى نمى ماند كه بيست مجلد عدد همين تفسير فارسى فعلى او بوده است نه تفسير عربى او كه هيچ كس تاكنون بوجه من الوجوه اثرى و نشانى از آن نديده و ظاهرا گرچه در ديباچۀ تفسير حاضر وعدۀ تأليف آن را داده هيچ وقت از عالم قوه به حيّز فعل نيامده بوده است و ما سابقا نيز اشاره به همين فقره نموديم و عين عبارت مؤلف را درين خصوص نقل كرديم (1).

و مرحوم مجلسى به نقل صاحب روضات از او و نيز خود صاحب روضات هر دو در نسبت تفسيرى عربى به صاحب ترجمه بكلّى تأمل دارند و احتمال اشتباه مؤلف را به غير او مى دهند(رجوع شود به روضات الجنات ص 184) (2)و منشأ اشتباه صاحب مجالس چنان كه صاحب روضات نيز بخوبى ملتفت شده قطعا اين بوده كه او مجلدات را مجلدات متوسط عرفى بين الدفتين كه معمولا از پانزده الى سى هزار بيت كتابت دارد فرض كرده است و حال آنكه مجلّد يا جزء در اصطلاح متقدمين حدّ اقلّى يا اكثرى نداشته و اغلب محض سهولت استنساخ نسبت به مجلدات معمولى بسيار كوچكتر بوده است،مثلا اغانى ابو الفرج اصفهانى بيست مجلّد است و حال

ص : 37


1- .به ذيل صفحه 626 رجوع شود.[برابر با سى و پنج از چاپ حاضر].
2- .علاوه بر دلايل مذكوره در متن در خصوص اين كه عدد بيست مجلّد كه مؤلفين رجال ذكر كرده اند راجع به همين تفسير فارسى ابو الفتوح رازى بوده است نه به تفسير عربى مشكوك او اصلا عموم نسخ خطى تفسير فارسى كه به دست است به بيست مجلد تجزيه شده و همه جا مبادى و مقاطع مجلدات بيست گانه صريحا واضحا تعيين شده پس معلوم مى شود كه يا مرحوم قاضى نور اللّه ششترى بدقت تمام نسخۀ تفسير خود را تتبع نكرده بوده يا آن كه شايد نسخۀ او اتفاقا به بيست مجلد تجزيه نشده بوده و اوايل و اواخر مجلدات در آن نسخه معين نبوده است.

آن كه برحسب مجلّدات معمولى عرفى بيش از پنج مجلّد نمى شود،و همچنين تفسير معروف طبرى كه برحسب تجزيۀ اصلى سى مجلّد است ولى به مقياس مجلدات معمولى بيش از هفت يا هشت منتهى ده مجلّد نيست،و همچنين تفسير مجمع البيان كه برحسب تجزيۀ مؤلف ده مجلّد است و حال آنكه معمولا هميشه در دو مجلد چاپ مى شود،و هكذا بسيارى از كتب ديگر از همين قبيل كه از كثرت وضوح مطلب احتياجى به تكثير امثله نيست.

و اما اشتباه ديگر صاحب مجالس اينست كه قبر صاحب ترجمه را احتمال داده كه در اصفهان باشد و حال آنكه قبر او به شهادت يكى از معاصرين او ابن حمزه كه خود در وقت وفات وى در شهر رى حاضر بوده و به شهادت حمد اللّه مستوفى در نزهة القلوب كه ما سابقا عين عبارت هر دو را نقل كرديم (1)بعلاوۀ شياع و استفاضه ما بين اهالى محل از اقدم الايّام الى يومنا هذا،در جوار مرقد حضرت عبد العظيم در دو فرسخى جنوب طهران واقع است و واضح است كه منشأ اين اشتباه صاحب مجالس شهرت كاذبه اى است كه در آن ايام يعنى در اوايل عهد صفويه به تصريح مولى احمد اردبيلى در حديقة الشيعة،چنانكه گذشت،ما بين عوام اصفهان منتشر بوده كه قبر ابو الفتوح عجلى شافعى را كه در اصفهان است با قبر سمّى او ابو الفتوح رازى شيعى امامى عمدا يا سهوا اشتباه كرده بوده اند و به اين بهانه چون قريب العهد به مذهب اهل سنت و جماعت بوده زيارت پيران قديم خويش را از دست نمى داده اند.

مرحوم مجلسى نيز در جلد اول بحار الانوار در ضمن تعداد مآخذ خود ذكرى از صاحب ترجمه نموده گويد (2):«و كتاب شرح شهاب الاخبار و كتاب تفسير كبير هر دو از تأليفات محقق نحرير شيخ ابو الفتوح رازى»و سپس اندكى بعد گويد (3):«و كتاب الشّهاب گرچه از مؤلفات مخالفين است

ص : 38


1- .به صفحات 623-624 رجوع شود.
2- .بحار الانوار مرحوم مجلسى ج 1 ص 10.
3- .ايضا ص 16.

لكن اكثر فقرات آن كتاب در كتب و اخبارى كه از طرق خود ما روايت شده مذكور است لهذا علماء ما برآن اعتماد نموده و متصدّى شرح و تفسير آن شده اند...و شيخ ابو الفتوح رازى در فضل مشهور است و كتب او معروف و مألوف است انتهى»،به اختصار.

راقم سطور گويد:كتاب شهاب الاخبار كه ابو الفتوح رازى شرحى برآن نگاشته و مرحوم مجلسى در عبارت مذكور در فوق بدان اشاره نموده كتابى است بسيار معروف در حكم و امثال و آداب مأخوذ از احاديث نبويّه تأليف قاضى ابو عبد اللّه محمد بن سلامة بن جعفر بن علي بن حكمون مصرى قضاعى شافعى از قضاة مصر در عهد فاطميّين و متوفى در سنۀ چهارصد و پنجاه و چهار،و علماى فريقين از عامه و خاصه برآن شروح عديده نگاشته اند و حاجى خليفه در كشف الظنون در عنوان شهاب الاخبار و مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك الوسائل ج 3 ص 367-368 اسامى عدۀ كثيرى از شروح آن را به دست داده اند و اين مؤلف اخير وصف مفصلى از خود كتاب نيز نموده است،و اين قضاعى را تأليف مهم ديگرى نيز بوده راجع به خطط مصر موسوم به المختار فى ذكر الخطط و الآثار كه يكى از مآخذ عمدۀ مقريزى است در كتاب خطط مشهور خود و تقريبا صفحۀ از آن كتاب از ذكر آن خالى نيست،و شرح حال قضاعى مزبور در ابن خلكان ج 2 ص 63، و انساب سمعانى در نسبت«قضاعى»ورق 456 و طبقات الشافعيۀ سبكى ج 3 ص 62-63،و روضات الجنات ص 465 و 718 مذكور است (1).

برويم بر سر مطلب،در كتاب روضات الجنات مرحوم آقا محمد باقر خوانسارى نيز فصل جامع بسيار مفيدى راجع به شرح احوال ابو الفتوح رازى مسطور است (2)كه چون اغلب مندرجات آن فصل مأخوذ از كتبى است كه ما

ص : 39


1- .رجوع شود نيز به ديباجۀ خطط مقريزى ج 1 ص 6 و كشف الظنون در عناوين«شهاب الانوار» و«خطط مصر»و«المختار فى ذكر الخطط و الآثار».
2- .روضات الجنات ص 183-184.

مستقيما به اصل آنها رجوع كرده و عين عبارات آنها را سابقا نقل نموده ايم لهذا از تكرار مضامين آن در اين جا صرف نظر كرديم بخصوص كه قسمت غالب اين فصل به توسط طابع جلدين اول و دوم تفسير حاضر فاضل محقق آقا سيد محمّد كاظم بن محمّد يوسف بن محمد باقر طباطبائى حسينى در مقدمۀ جلد اوّل ترجمه شده است،فقط چيزى كه در اين ترجمۀ حال تازگى دارد و در هيچيك از مآخذ متقدمه به نظر نرسيد اين است كه نقلا از رياض العلماء ميرزا عبد اللّه اصفهانى سه كتاب ديگر غير تفسير حاضر و غير شرح شهاب الاخبار به ابو الفتوح رازى نسبت داده شده است از قرار ذيل:

يكى رسالۀ يوحنا به فارسى در ابطال مذهب اهل سنت از زبان يكى از نصارى موسوم به يوحنا،ديگر رسالۀ حسنيّه (1)كه از زبان يكى از كنيزكان عهد هارون الرشيد موسومه به حسنيه كه بسيار عالمه و فاضله و صاحب جمال بوده و در حضور خليفۀ مزبور با جمعى از علماء عامه در باب حقانيّت مذهب شيعه مباحثه نموده و همه را مغلوب نموده،تأليف شده است.و سوّم تبصرة العوام معروف در ملل و نحل،و سپس خود صاحب روضات گويد به غير كتاب اخير يعنى تبصرة العوام نسبت آن دو كتاب اول يعنى رسالۀ يوحنّا و رسالۀ حسنيّه به ابو الفتوح رازى هيچ مستبعد نيست (2).

ص : 40


1- .ظاهرا اين كلمه به ضم حاء و سكون سين است به مناسبت فرط حسن و جمال كنيزك مزبور.
2- .راقم سطور گويد در خصوص مؤلف تبصره العوام بايد رجوع شود به مقدمۀ نفيسى كه دوست فاضل من آقاى عباس اقبال آشتيانى بر طبع جديد آن كتاب كه به اهتمام خود ايشان اخيرا به عمل آمده ملحق ساخته اند.و اما رسالۀ يوحنا را تاكنون محرر اين اوراق به مطالعه آن موفق نشده و وصف آن را نيز در جايى مطالعه نكرده لهذا اظهار رايى در اين خصوص براى من ممكن نيست.-و اما رسالۀ حسنيه مكرر در ايران به طبع رسيده است از جمله در سنوات 1244 و 1248 و 1259 و خلاصۀ از آن نيز در تاريخ سرجان ملكم(ج 2 از ترجمۀ فارسى آن ص 130-133)مسطور است و در آنجا نيز تأليف اين كتاب به ابو الفتوح رازى(كه در ترجمه فارسى به ابو الفتح تحريف شده)نسبت داده شده است رجوع شود نيز به فهرست نسخ موزه بريطانيه از ريو ص 30 و 1078-و مخفى نماناد كه رسالۀ ديگرى موسوم به همين اسم يعنى حسنيه موجود و در كشف الحجب ص 196 و فهرست ريو ص 35 و فهرست پرچ ص 246 وصف آن شده كه اصلا و ابدا ربطى به رساله حاضره ندارد جز مجرد اشتراك در اسم و بكلى كتاب ديگرى است،اشتباه نشود.

مرحوم حاجى ملا باقر واعظ طهرانى نيز در كتاب جنّة النعيم في احوال عبد العظيم ذكرى از صاحب ترجمه نموده و در ضمن تعداد علماء و مشاهيرى كه در اطراف زاويۀ حضرت عبد العظيم مدفونند از جمله مؤلف حاضر را شمرده و پس از بيان ترجمه حال او كه عينا منقول از حديقة الشيعه و مجالس المؤمنين سابق الذكر است،گويد:«و مزار وى در صحن امامزاده حمزه در زمان دخول در طرف دست راست جلو حجرۀ اوّل است و الواحى از كاشى كه زرد مى نمايد برآن نصب شده است كه اسم شريف آن مرحوم(برآن) مكتوب است و برحسب وصيّت خواسته است در جوار حضرت عبد العظيم و مقدمۀ مزار امامزاده حمزه مدفون شده باشد (1).»انتهى.

طابع جلد اوّل اين تفسير فاضل محقّق آقا سيّد محمد كاظم طباطبائى سابق الذكر در ص 4-5 از ديباچه پس از نقل عبارت مزبور از جنّة النّعيم توضيح ذيل را برآن افزوده گويد:«و گويا آن تفصيلى كه آن محدث جليل [يعنى مرحوم حاجي ملا باقر واعظ مؤلف جنّة النّعيم]نگاشته در چند سال قبل بوده (2)اكنون كه سنۀ 1319[است] فى الجمله تغيير يافته و بالفعل دو پارچه سنگ مرمر غير محكوك در سر مقبرۀ صاحب اين تفسير كبير نصب شده و از ميامن دولت مسرّت اقتران به بركات سلطنت عدالت توأمان حضرت ظلّ اللّهى چند نفر از قاريان قرآن و خدّام روشنايى معيّن شده در هر صبح و شام مشغول قرائت قرآن و دعا گويى دولت قاهره مى باشند.

بالاخره در كتاب مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل تأليف خاتمة المحدثين مرحوم حاجي ميرزا حسين نورى-تغمّده اللّه برحمته-متوفّى در 17 جمادى الآخره سنۀ 1320 هجرى قمرى ترجمۀ حال مفصل مبسوطى از مؤلف

ص : 41


1- .جنة النّعيم فى احوال عبد العظيم طبع طهران سنۀ 1296 ص 513-514.
2- .يعنى در حدود سال 1296 هجرى قمرى كه سال تأليف جنة النعيم است و وفات مؤلف آن كتاب نفيس مرحوم حاجى ملا باقر واعظ طهرانى كه محرر اين اوراق مكرّر از حضور در مجالس وعظ و تذكير آن مرحوم در مسجد خازن الملك استفاضه نموده است در 21 ربيع الاول سنۀ 1313 هجرى قمرى در مشهد مقدس روى داد-رحمة اللّه عليه رحمة واسعة.

ما نحن فيه و خاندان او و مشايخ او و وصف مفيدى از تفسير حاضر و تأليف ديگر او شرح شهاب الاخبار قضاعى مذكور است كه چون غالب مضامين آن ترجمۀ حال منقول از مآخذى است كه ما عين عبارت آن مآخذ را مستقيما از خود آنها سابق نقل كرده ايم در اين جا بيش به تكرار آنها نمى پردازيم (1)فقط حكايت ممتّع ذيل را كه مرحوم محدّث نورى از رياض العلماء و او از شرح شهاب خود مؤلف روايت كرده چون تا درجه اى تازگى دارد ذكر مى كنيم و آن اينست:

«شيخ ابو الفتوح رازى در شرح شهاب در شرح حديث نبوى

انّ اللّه ليؤيّد هذا الدّين بالرّجل الفاجر پس از ذكر احوال مؤلّفة قلوبهم گويد براى من نيز نظير همين وقايع روى داده و اجمال آن كه من در ايّام جوانى در خان معروف به خان علاّن[در رى ظ]مجلس وعظ و تذكير مرتب همى داشتم و مرا در نزد عامّه قبولى عظيم بودى چنان افتاد كه جمعى از ياران من بر من رشك بردند و در نزد والى شهر از من سعايت نمودند.والى مرا از گفتن مجلس منع فرمود و مرا همسايه اى بود از اعوان سلطان و آن موقع يكى از ايّام عيد بود و آن همسايه به عادت امثال خود عزم داشت كه به شرب مشغول گردد.چون اين حكايت بشنيد عزم خود را ترك داده به نزد والى شد و او را از حسد ياران بر من و دروغ بستن ايشان دربارۀ من بياگاهانيد و سپس خود شخصا آمده مرا از خانه بيرون آورد و به منبر برد و تا آخر مجلس وعظ در پاى منبر بنشست.پس من به مردم گفتم اينست معنى آنچه پيغامبر-صلّى اللّه عليه و آله-فرموده كه خداوند اين دين را[باشد كه]به مرد فاجر توانائى دهد»انتهى (2).

راقم سطور گويد:برحسب ظاهر شايد براى ما تا اندازه اى غريب به نظر آيد كه مؤلّف كتاب جزاى نيكى و احسان آن مرد و شفاعت وى از مؤلّف در نزد والى و باصلاح آوردن كار او را بدين طريق داده كه علنا او را بر منبر فاجر

ص : 42


1- .رجوع شود بجلد سوم از كتاب مزبور يعنى مستدرك الوسائل،صفحات 325-365-487- 489.
2- .مستدرك الوسائل ج 3 ص 487-488.

خوانده و او را يكى از مصاديق حديث مذكور

انّ اللّه ليؤيّد هذا الدّين بالرّجل الفاجر قرار داده ولى چون خصوصيات اين واقعه به دست ما نيست بدون شك بايد فرض نمود كه مؤلّف را قطعا عذرى شرعى در اين گونه رفتار نسبت بدان مرد همسايه بوده مثلا شايد آن مرد متجاهر به فسق بوده يا شايد از نكوهيدن علنى او احتمال ترك افعال ناستودۀ وى مى داده و نحو ذلك از معاذير شرعيه.بارى مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى پس از نقل حكايت مزبور گويد (1):«و شيخ ابو الفتوح از جماعتى روايت مى كند:

الف-از شيخ ابو الوفاء عبد الجبّار[ابن عبد اللّه بن على المقرى]الرازى (2).

ب-از پدرش عليّ بن محمد (3).

ج-از عمّ پدرش شيخ جليل مفيد حافظ ابو محمد عبد الرحمن ابى بكر احمد نيشابورى خزاعى ساكن در رى (4).

د-از شيخ ابو على طوسى (5).

ه -از قاضى فاضل حسن استرآبادى (6)»،انتهى كلام صاحب المستدرك.

بعلاوه مآخذ مذكوره در فوق در نقد الرجال مير مصطفى تفرشى و امل

ص : 43


1- .مستدرك الوسائل ج 3 ص 488-489.
2- .از معاصرين شيخ طوسى است.تاريخ وفات او به دست نيامد.رجوع شود براى ذكر اجمالى از او به فهرست منتجب الدين ص 7 در حاشيه و مناقب ابن شهرآشوب ج 1 ص 9 و امل الآمل ص 379 و روضات الجنات ص 598 س 12.
3- .به صفحه 621 رجوع شود.
4- .مشروحا بيان كرديم كه فوق العاده مستبعد است كه مؤلف ما نحن فيه يعنى ابو الفتوح رازى از اين عبد الرحمن بن احمد خزاعى معروف به مفيد نيشابورى متوفى در سنۀ 445 بلا واسطه روايت كرده و عصر او را درك كرده باشد،رجوع بدانجا شود.
5- .يعنى ابو على حسن بن محمد بن الحسن طوسى پسر شيخ طوسى معروف كه به تصريح ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان ج 2 ص 250 در حدود سنۀ پانصد هجرى وفات كرده است و عين عبارت ابن حجر عن قريب نقل خواهد شد.
6- .رجوع شود به ص 108 از اجازۀ كبير صاحب معالم كه در جلد 25 بحار الانوار ص 97-116 به طبع رسيده و مستدرك الوسائل ج 3-ص 489 و 492.

الآمل شيخ حرّ عاملى و تنقيح المقال مرحوم حاج شيخ عبد اللّه ممقانى نيز در هريك شرح حال مختصرى از صاحب ترجمه مذكور است كه چون متضمن هيچ مطلب تازۀ نيست و تكرار عين مآخذ سابق الذكر است لهذا از نقل مندرجات آنها در اين جا بكلى صرف نظر كرديم.

تعيين عصر مؤلّف و تاريخ تقريبى تأليف تفسير حاضر

چنان كه از مطالعۀ فصول متقدّمه بوضوح پيوست در هيچ يك از كتب رجال و تواريخ و غيره كه متعرّض ذكرى از مؤلف ما نحن فيه شيخ ابو الفتوح رازى شده اند به هيچ وجه تاريخى راجع به وقايع احوال وى از قبيل تاريخ ولادت يا تاريخ وفات و غيره مذكور نيست و از مطالعۀ خود تفسير حاضر نيز تا آنجا كه راقم سطور تتبع نموده تاريخى در خصوص شروع يا اتمام تأليف كتاب يا اشارت ديگرى راجع به شخصيات مؤلّف-الّا ما شذّ و ندر-به نظر نرسيد.ولى از روى پاره اى قرائن و امارات خارجى كه ذيلا اشاره بدانها خواهد شد و نيز از ذكر اسامى بعضى از مشاهير اشخاص كه استطرادا نام ايشان در اثناء تفسير حاضر برده شده است روى هم رفته اين نتيجه گرفته مى شود كه مؤلّف كتاب به نحو قطع و يقين از رجال اواخر قرن پنجم و اوايل الى اواسط قرن ششم هجرى بوده است به شرح ذيل:

اولا)مؤلّف كتاب به تصريح ابن شهرآشوب در مناقب ج 1 ص 9 و صاحب روضات ص 184 و صاحب مستدرك الوسائل ج 3 ص 489 بلا واسطه از شيخ ابو على حسن بن محمد بن الحسن الطوسى پسر شيخ طوسى معروف روايت مى كند.

و وفات شيخ ابو على مزبور به تصريح ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان ج 2 ص 250 در حدود پانصد هجرى بوده است (1).پس اگر به اقلّ تقديرات

ص : 44


1- .عين عبارت ابن حجر در لسان الميزان از قرار ذيل است:«الحسن بن محمد بن الحسن بن على الطّوسى ابو عليّ بن[ابى]جعفر سمع من والده و ابى الطّيب الطّبرى و الخلاّل و التّنوخى ثم صار فقيه الشيعة و امامهم بمشهد على-رضى اللّه عنه-سمع منه ابو الفضل بن عطاف و هبة اللّه السقطى و محمد بن محمد النسفى و هو فى نفسه صدوق مات فى حدود الخمسمائة و كان متدينا كافا عن السّب»انتهى. رجوع شود نيز به فهرست منتجب الدين ص 4 و معالم العلماء ابن شهرآشوب ص 32 و امل الآمل ص 469 و منتهى المقال ص 102 و مستدرك الوسائل ج 3 ص 497.

سنّ راوى بلا واسطه از او را يعنى ابو الفتوح رازى ما نحن فيه را در وقت وفات شيخ خود در حدود 500 هجرى بيست ساله هم فرض كنيم نتيجۀ ضرورى اين فقره اين مى شود كه تولّد ابو الفتوح رازى به نحو قطع و يقين مؤخر از حدود 480 هجرى ممكن نيست روى داده باشد.

ثانيا)آن كه شيخ منتجب الدين معروف ابو الحسن على بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى صاحب فهرست مشهور به فهرست منتجب الدين كه از اخصّ تلامذۀ مؤلّف كتاب است به تصريح خود او در قريب ده موضع از فهرست مزبور (1)بلا واسطه از مؤلّف ما نحن فيه روايت مى كند و تفسير حاضر را با تأليف ديگر صاحب ترجمه شرح شهاب الاخبار قضاعى هر دو را در نزد مؤلف آنها قرائت نموده بوده است.و علاوه برآن مؤلّفات كثيرۀ عديده ديگرى از علماء شيعه را كه تراجم احوال ايشان در فهرست مزبور مذكور است (2)به توسط صاحب ترجمه از مؤلفين آنها روايت مى كند،و تولّد شيخ منتجب الدين به تصريح عموم كتب رجال و به تصريح معاصر او اما الدين عبد الكريم بن محمد رافعى در كتاب التّدوين فى اخبار قزوين كه ترجمۀ حال مفصل مبسوطى در كتاب مزبور مرقوم داشته (3)در سنۀ پانصد و

ص : 45


1- .اين ده موضع عبارت است از تراجم احوال اشخاص مذكور در حاشيۀ بعد بعلاوه ترجمۀ احوال خود ابو الفتوح رازى.
2- .و آنان عبارتند از اشخاص ذيل:ابو بكر احمد بن الحسين بن احمد نيشابورى خزاعى جدّ اعلاى ابو الفتوح رازى و اسماعيل بن حسن بن محمد حسنى نقيب به نيشابور،و ابو عبد اللّه جعفر بن محمد دوريستى،و خليل بن ظفر بن خليل اسدى و ابو محمد عبد الرحمن بن احمد بن الحسين نيشابوري خزاعى معروف به مفيد نيشابورى،و عبد الجبار بن عبد اللّه بن على مقري رازى،و ابو القاسم عبد العزيز بن محمد بن عبد العزيز امامى نيشابوري،و محسن بن حسين بن احمد نيشابورى عمّ مفيد نيشابورى،و ابو سعيد محمد بن احمد بن الحسين نيشابورى جد ادناى ابو الفتوح رازى.
3- .كتاب التدوين رافعى،نسخۀ خطى اسكندريه ص 414-416.

چهار بوده است،پس اگر سن منتجب الدين را در حين تحمّل وى روايات كتب كثيره مذكوره را از ابو الفتوح رازى به اقلّ تقديرات در امثال اين موارد بيست ساله هم فرض كنيم نتيجۀ ضرورى اين فقره اين مى شود كه استاد او ابو الفتوح رازى به نحو قدر متيقّن و بطور حتم و قطع در حدود 525 در حيات بوده است.

پس چنانكه ملاحظه مى شود دو قضيّه از قضاياى راجع به تعيين عصر مؤلف از روى قرائن خارجى مذكوره به نحو قطع و يقين و خارج از دايرۀ شك و احتمال محقق و محرز است يكى آن كه ولادت او مؤخّر از حدود 480 نبوده است و ديگر آن كه وى در حدود 525 قطعا و محقّقا در حيات بوده است و تاريخ ما بقى كيفيات و تفاصيل راجع به حيات او مجهول است مثلا معلوم نيست چه مقدار مدّت قبل از 480 ممكن است متولّد شده باشد يا چه مقدار ديگر بعد از حدود 525 باز در قيد حيات بوده است لكن گمان مى رود كه تاريخ تولد او چنان كه مؤخّر از حدود 480 نبوده چندان مقدّم بر تاريخ مزبور نيز نبوده است زيراكه مؤلّف چنان كه بعد از اين مذكور خواهد شد از زمخشرى به«شيخ ما ابو القاسم محمود بن عمر الزّمخشرى»تعبير كرده است كه از آن واضح مى شود كه زمخشرى از مشايخ و اساتيد مؤلف ما نحن فيه بوده است.

و چون عادت و در اكثريت موارد شيخ مسن تر از تلميذ و تلميذ كم سن تر از استاد است پس اگر در مورد مفروض ما نيز اين اغلبيت جارى و از قبيل افراد شاذّۀ نادره نباشد نتيجه اين خواهد شد كه تولّد مؤلف كتاب حاضر به احتمال قوى يا بعد از تولد زمخشرى يعنى بعد از سنۀ 467 بوده است يا اقلا در حدود همان سنوات ولى نه چندان مقدم برآن.

و از طرف ديگر سابق از قول يكى از معاصرين مؤلّف ابن حمزه صاحب ايجاز المطالب و هادى الى النجاة به روايت مولى احمد اردبيلى از او در حديقة الشيعه نقل كرديم كه ابن حمزه مذكور به تصريح خود او هم وفات مؤلف را در رى درك كرده بوده و هم وفات ابو الفتوح عجلى شافعى اصفهانى

ص : 46

را[به اين معنى كه به تصريح خود ازدحام مردم اصفهان را به زيارت قبر ابو الفتوح عجلى و ساير مشايخ صوفيه مدفون در آن شهر مشاهده كرده بوده است]و وفات اين اخير يعنى ابو الفتوح عجلى به تصريح ارباب رجال در سنۀ ششصد هجرى بوده است (1).مقصود اين است كه از سوق حكايت مزبوره ظاهرا چنان بر مى آيد كه اين دو واقعه در زمانى نسبة نزديك به يكديگر وقوع يافته بوده يعنى مدّت زياده از حدّ متمادى مثلا هفتاد يا هشتاد سال ما بين آنها فاصله نبوده است و الّا به غايت مستبعد است كه يك نفر انسان عادى در حال رشد و تميز(چنان كه لازمۀ حكايت مزبوره است)دو واقعه را با اين فاصلۀ عظيم در بين،در مدت عمر خود درك كرده باشد و سپس بعد از همۀ اينها در سن نودسالگى يا صدسالگى سفر حجّ پيش گيرد اين فرض فى الواقع اگر مكابره را كنار بگذاريم عادتا به غايت مستبعد بلكه نزديك به محال است،بارى تكرار مى كنيم كه از سياق حكايت پيداست كه ما بين دو واقعۀ مزبوره يعنى ما بين وفات ابو الفتوح رازى ما نحن فيه در رى و حضور ابن حمزه در آن واقعه از يك طرف و ما بين سفر ابن حمزه به حجّ و ازآنجا به اصفهان و مشاهدۀ او زيارت مردم قبر ابو الفتوح عجلى را از طرف ديگر(و بعبارة اخرى ما بين وفات ابو الفتوح رازى و ابو الفتوح عجلى)فاصلۀ زيادى از حدّ متمادى در ميان نبوده بلكه چنان مى نمايد كه دو واقعۀ مذكوره در زمانى نسبة قريب به يكديگر وقوع يافته بوده است و صاحب روضات نيز به همين عقيده است و تصريح كرده كه ابو الفتوح عجلى به اصفهان در زمانى نزديك به زمان صاحب عنوان (يعنى ابو الفتوح رازى)وفات نموده (2)بنابراين اگر فرض كنيم كه وفات ابو الفتوح رازى حتى پنجاه سال هم مثلا قبل از وفات ابو الفتوح عجلى(در سنۀ

ص : 47


1- .رجوع شود بابن خلكان ج 1 ص 71 در باب الف(اسعد)و طبقات الشافعيۀ سبكى ج 5 ص 50 و روضات الجنّات ص 101.
2- .و قد سبق لنا احتمالنا اشتباه ذلك بالشيخ ابى الفتوح اسعد بن ابى الفضائل العجلى فى ترجمته لما ذكره ابن خلكان المورّخ من انه توفّى باصفهان فى زمن قريب من زمن صاحب العنوان، روضات الجنات ص 184.

600)روى داده بوده لازمۀ آن اين مى شود كه وفات مؤلف ما نحن فيه در اواسط مائۀ سادسه وقوع يافته بوده است و ظنّ غالب نيز همين است-و اللّه اعلم بحقائق الامور.

ثالثا)آن كه مؤلّف اين كتاب علاوه بر عدّۀ كثيرى از مشاهير رجال از فقهاء و محدّثين و متكلّمين و مفسّرين و نحاة و لغويّين و علماء عربيّت و ادبا و شعرا از قرون اوليّۀ اسلام گرفته إلى اواخر قرن پنجم كه غالبا در اثناء تفسير حاضر از ايشان نام مى برد و به اقوال و آراء و روايات و اشعار ايشان تمسّك مى جويد علاوه بر اشخاص مذكوره از پاره كسانى نيز نام برده كه در اوايل إلى اواسط قرن ششم هجرى وفات يافته اند.از جمله فصيحى نحوى و هو ابو الحسن على بن ابى زيد محمّد بن على استرآبادى شيعى امامى معروف به فصيحى (1)متوفى در بغداد در 13 ذى الحجه سنۀ 516 مؤلف ما نحن فيه در جلد اول ص 749-750 از تفسير حاضر در تفسير آيۀ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ در سورة النّساء[آيۀ 24]در خصوص حلّيّت متعه در مذهب شيعه گويد:«و از اعلام مذهب اماميان يكى متعه است و مخالفان ايشان را به اين طعنه زنند و ابن سكّرة الهاشمى (2)گفت در اين معنى:

يا من يرى المتعة من دينهحلاّ و ان كانت بلا مهر

و لا يرى سبعين تطليقةتبين منه ربّه الخدر

من هاهنا طابت مواليدكمفاجتهدوا في الحمد و الشّكر

خواجه اديب علىّ بن ابى زيد الفصيحى اين را جواب گفت:

بناتكم يا منكرى متعة الاولىراوها رضا في دينهم غير منكرة

اماء و انتم ان معضتم لقولتىعبيد لهم فيما يرون مسخّرة

ص : 48


1- .فصيحى مزبور از تلامذۀ عبد القاهر جرجانى معروف صاحب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه و عوامل مشهور در نحو بوده است،رجوع شود براى ترجمۀ احوال او به معجم الادباء ج 5 ص 415-420 و ابن خلكان ج 1 ص 374 و طبقات النّحاة سيوطى ص 351-352 و مجالس المؤمنين در اواخر مجلس پنجم،و روضات الجنات ص 485.
2- .ابو الحسن محمّد بن عبد اللّه بن محمد المعروف به ابن سكّره متوفّى در سنۀ 385،ابن خلكان ج 2 ص 105-106.

و نعلي سكر لاست كلّ مصوّبلما قاله في الطّاهرين ابن سكّرة (1)

و ديگر سنائى شاعر معروف متوفّى به اصحّ اقوال در يازدهم شعبان سنۀ پانصد و بيست و پنج هجرى (2)مؤلف در تفسير حاضر(ج 2 ص 139)در تفسير

ص : 49


1- .اين ابيات به همين نحو كه بكلى صواب و معنى آن واضح است در تفسير ابو الفتوح چاپ شده است ولى نسخۀ كه صاحب مجالس المؤمنين به دست داشته ظاهرا بسيار سقيم و ابيات بكلّى مغلوط در آن مرقوم بوده لهذا او بيت دوم را بكلى غلط خوانده و غلط ترجمه كرده است.و در روضات نيز به تبع مجالس اين ابيات مغلوط چاپ شده است.
2- .تاريخ وفات سنائى به تصريح يكى از معاصرين او محمد بن على بن الرقانام كه به حكم بهرام شاه حديقۀ او را مرتب نموده بوده در ديباچه آن كتاب بعد از نماز روز يكشنبه يازدهم شعبان سنۀ پانصد و بيست و پنج بوده و غالب مورخين و تذكره نويسان از قبيل جامى در نفحات و صاحب حبيب السير و مجالس المؤمنين و هفت اقليم جز اين قول قول ديگرى نقل نكرده اند،ولى تقى كاشى و به تبع او صاحب آتشكده و رياض العارفين(و خود راقم اين سطور سابقا در حواشى چهار مقاله)وفات او را در سنۀ 545 نگاشته اند،و دولتشاه در سنۀ 576 و مجمع الفصحاء در سنۀ 590 و بدون شك فقط قول اوّل صواب است لا غير،چه هيچ شهادتى بالاتر از شهادت يكى از معاصرين خود شخص نيست در صورتى كه ساير ارباب تذكره ما بين ايشان و سنائى اقلا چهارصد سال فاصله بوده است.و بخصوص كه در روايت جامع حديقه ماه و روز و روز هفته و بودن آن بعد از نماز شام و ساير مشخصات اين واقعه همه معيّن شده است، فقط اشكالى كه بر اين تاريخ ممكن است وارد آيد يكى آن است كه در بعضى از نسخ طريق التحقيق سنائى[(رجوع به شمارۀ 926)از فهرست نسخ فارسى ديوان هند از آتيه]بيت ذيل در آخر كتاب ديده مى شود: پانصد و بيست و هشت ز آخر سال بود كاين نظم نغز يافت كمال ولى ممكن است كه بيست و هشت تحريف كلمۀ ديگرى باشد و نيز ممكن است چنان كه نظاير اين قضيه دربارۀ نسخ خطى نظامى و شاهنامه و غيره مكرر ديده شده كه اصل بيت مزبور بكلى الحاقى باشد چنان كه در نسخۀ ديگر از همان كتاب يعنى طريق التحقيق در همان كتابخانه اصلا و ابدا از بيت مذكور نشانى نيست(رجوع شود به شماره 914 از فهرست مزبور).اشكال ديگر آن كه وفات سنائى چنان كه از مراثى مشهورۀ او در حق معزّى واضح مى شود قطعا بعد از وفات معزى بوده و وفات معزي به قول مشهور در سنۀ 542 است پس وفات سنائى بالضروره بعد از تاريخ مزبور يعنى بعد از 542 خواهد بود. و جواب ازين اشكال واضح است و آن اين است كه تاريخ 542 در خصوص وفات معزى بكلى غلط مشهور است و ظاهرا ابتدا از تقى كاشى ناشى شده است و قبل ازو تا آنجا كه راقم سطور اطلاع دارد هيچ يك از ارباب تذكره متعرض تاريخ وفات معزّى نشده اند و چنان كه دوست فاضل من آقاى عباس اقبال آشتيانى در رسالۀ نفيسى كه همين اواخر در خصوص شرح حال معزى و ممدوحين و معاصرين او تأليف نموده اند به دلايل متقنه ثابت كرده اند وفات معزّى به نحو قطع و يقين مؤخّر از سنۀ پانصد و بيست نمى تواند باشد و در ديوان او مدح هيچيك از ملوك و امراى آن عهد يا اشاره و تلويحى به هيچ واقعۀ از وقايع تاريخى آن عهد بعد از تاريخ مزبور بوجه من الوجوه يافت نمى شود و چون از طرف ديگر به پاره اى از وقايع تاريخى تا حدود 518 در ديوان او اشاراتى يافت مى شود پس وفات او به ظنّ نزديك به يقين در حدود 518-520 بوده است.

آيۀ فَبَعَثَ اللّٰهُ غُرٰاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ در سورۀ مائده[آيۀ 31]گويد:«انس روايت كند كه رسول خدا-عليه السّلام-گفت خداى تعالي منّت نهاد به سه چيز بعد از سه چيز:به بوى از پس مرگ چه اگر نبودى هيچ كس مرده را دفن نكردى و به اين جانور كه در دانه افتاد كه اگر نه آن بودى پادشاهان حبوب ادخار كردندى به جاى زر و سيم و ايشان را آن به بودى و به مرگ پس از پيرى كه مرد چون سخت پير شود او را از خود ملال آيد در آن وقت او را راحت باشد چنان كه حكيم سنائى گويد:

اگر مرگ خود هيچ راحت نداردنه بازت رهاند (1)همى جاودانى»

و ديگر زمخشرى معروف ابو القاسم محمود بن عمر الخوارزمى متوفى در شب نهم ذى الحجه سنۀ 538 مؤلّف در تفسير آيۀ وَ قٰالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمّٰا كَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ. در سورۀ يوسف(ج 3 ص 141) [برابر با ج 11 ص 98 تا 100 از چاپ بنياد]گويد:«ملك گفت:اين مرد را كه علم چنين داند او را در زندان رها نكنند او را به من آريد تا من او را به خاصّه و خالصۀ خود كنم...چون استنطاق كرد او[را]و او به سخن در آمد از سخن او مايۀ علم او بشناخت و پايۀ قدر او بدانست...در خور آن او را پايه نهاد.

گفت:تو امروز به نزديك ما مكين و امينى عذر آن خواست كه پيش از بين تو را نشناختم چون تو را امروز بشناختم لا جرم بقدر امانيّتت (2)پايۀ مكانت نهاديم...و نكو گفت امام زمخشرى:

امتحنوه فكان مؤتمناثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثمّ دعوه لذاك مؤتمناللملك و المستشار مؤتمن

ص : 50


1- .تصحيح قطعى،و فى الاصل:نه بازد[كذا].
2- .كذا فى الاصل:و الظاهر:امانتت پايۀ مكانتت[حدس مرحوم قزوينى صواب و عين ضبط چاپ بنياد است.ص 100].

انتهى باختصار-و باز در تفسير آيۀ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ در سورۀ يس(ج 4 ص 419)[برابر با ج 16 ص 170 چاپ بنياد]گويد:«عبد اللّه عباس گفت آن دو درخت است كه در او آتش باشد يكى را مرخ گويند و يكى را عفار چون كسى را آتش بايد دو شاخ از اين دو درخت ببرد چنان كه آب ازو مى چكد و بر هم سايد از ميان آن آتش بيرون آيد.و گفتند«مرخ»نر باشد و«عفار»ماده و هر دو را زند و زنده گويند و شيخ ما (1)ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشرى دو بيت گفت:

و انّى ارى مثل الفاضليناذا التقيا الزّند و الزّنده

فهذا يفيد بما عندهو هذا يفيد بما عنده (2)

انتهى به اختصار،حال گوييم كه از ورود اسامى اشخاص ثلاثۀ مذكور در فوق يعنى فصيحى متوفى در سنۀ 516 و سنائى متوفّى در 525 و زمخشرى متوفّى در 538 در اثناء تفسير حاضر شايد بتوان استنباط نمود كه تأليف كتاب ما نحن فيه بعد از وفات اشخاص مزبوره بوده است نه در حال حيات ايشان،و اگر در مورد زمخشرى كه تاريخ وفات او مؤخّر از آن دوى ديگر است احتمال دهيم كه تأليف كتاب در حال حيات او بوده در مورد دو نفر اول يعنى فصيحى نحوى و سنائى اين احتمال به غايت ضعيف است.

و على اىّ حال از طرز تعبير مؤلف از زمخشرى به«امام زمخشرى»و «شيخ ما ابو القاسم محمود بن عمر زمخشرى»واضح مى شود كه اگر هم

ص : 51


1- .ازين تعبير چنان كه سابق نيز بدان اشاره نموديم تقريبا به نحو قطع و يقين واضح مى شود كه زمخشرى از جملۀ مشايخ و اساتيد مؤلف كتاب ابو الفتوح رازى بوده است.
2- .كذا فى الاصل و گويا صواب بجاى«و هذا»در مصراع دوم«و ذاك»باشد و الا مصراع دوم عين مصراع اول و تكرار آن خواهد بود و مخفى نماناد كه دو قطعه شعر مذكور از زمخشرى را در هيچيك از مآخذى كه متضمن ترجمۀ حال اوست و اين ضعيف به آنها دسترسى دارد از قبيل معجم الادباء ياقوت و انساب سمعانى و طبقات الادباء ابن الانبارى و ابن خلكان و بغية الوعاة سيوطى و جواهر المضيئة و لسان الميزان ابن الحجر و مفتاح السعادۀ طاش كبرى زاده و روضات الجنات نيافتم و همچنين در تفسير كشاف و در ضمن تفسير دو آيۀ مذكور در فوق در سورۀ يوسف و سورۀ يس نيز اثرى از آنها به دست نياوردم و ظاهرا مؤلف كتاب اين ابيات را يا شفاها بلا واسطه از خود زمخشرى استماع نموده بوده يا از ديوان اشعار زمخشرى كه در آن اعصار ما بين مردم بتصريح سمعانى و غيره مشهور بوده نقل كرده است.

زمخشرى در حين تاليف تفسير حاضر از جملۀ احيا بوده در هر صورت جوانى خردسال و در اوايل سن شباب نبوده بلكه بعد از آنى بوده كه وى مردى مشهور به علم و فضل و يكى از ائمۀ مسلمين و شيوخ ايشان محسوب مى شده است و واضح است كه اين درجات در حال صغر سن براى كسى دست نمى دهد و چون تولّد زمخشرى در سنۀ 467 است پس اگر فرض كنيم كه آغاز شهرت زمخشرى و انتشار صيت او از سن چهل سالگى او به بعد مثلا بوده است نتيجه آن خواهد بود كه تأليف تفسير حاضر به ظنّ غالب بلكه تقريبا به نحو قطع و يقين مقدّم بر حدود 510 نبوده است و اين نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه چنان كه مشاهده شد مؤلف در دو فقره عبارت مذكور در فوق كه از زمخشرى نام برده در هر دومرتبه به مناسبت نقل پاره اى از اشعار اوست كه ذكرى از او كرده است ولى از كشّاف معروف او تا آنجا كه راقم سطور تتبع كرده و قاضى نور اللّه ششترى نيز در مجالس المؤمنين بدان اشاره نموده (1)ظاهرا هيچ نامى نبرده است با وجود اين كه مؤلف به عادت خود از غالب تفاسير مشهورۀ عصر خود از قبيل تفسير طبرى و تفسير ابو القاسم بلخى كعبى (2)و تفسير ابو مسلم محمد بن بحر اصفهانى (3)و تفاسير ابو على جبّائى (4)و پسرش ابو هاشم

ص : 52


1- .«از تفسير فارسى او ظاهر مى شود كه معاصر صاحب كشاف بوده و بعضى اشعار صاحب كشاف به او رسيده اما كشاف به نظر او نرسيده»(مجالس المؤمنين در ترجمۀ احوال ابو الفتوح رازى در اواسط مجلس پنجم)در كتاب روضات الجنات ص 184 در ترجمۀ عبارت مزبور اشتباهى دست داده كه مغيّر معنى است و نصّه:«و يظهر منه(اى من تفسيره)انّه كان معاصرا لصاحب الكشاف و قد بلغه بعض ابيات(صاحب)الكتاب دون اصله»،كلمۀ«صاحب»دوم از قلم ناسخ يا از قلم خود مؤلف افتاده است.
2- .ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بلخى كعبى از رؤساى مشهور معتزله متوفى در سنۀ 319،او را تفسيرى بوده در دوازده مجلّد.رجوع شود به كتاب الفهرست ابن النديم ص 34 و انساب سمعانى در نسبت«كعبى»و ابن خلكان 1:273،و جواهر المضيئة 1:271 و لسان الميزان 3:255-256 و كشف الظنون در عنوان«تفسير ابي القاسم عبد اللّه بن احمد البلخى».
3- .ابو مسلم محمد بن بحر اصفهانى معتزلي متوفى در سنۀ 322،او را تفسيرى بزرگ بوده در چهارده مجلد موسوم به جامع التأويل لمحكم التنزيل و كتاب الفهرست 136،معجم الادبا 6:420- 422 لسان الميزان 5:89 بغية الوعاة 23،كشف الظنون در عنوان«جامع التأويل»)
4- .ابو على محمد بن عبد الوهاب جبّائى به ضم جيم و تشديد باء موحده و بعد از الف همزۀ قبل از ياء نسبت از رؤساء مشهور معتزله متوفى در سنه 303 او را تفسيرى معروف بوده(انساب سمعانى در نسبت«جبّائي»تبيين كذب المفترى از ابن عساكر ص 138 ابن خلكان 2:55-56،لسان الميزان 5:271 روضات الجنات 700-702)

جبّائى (1)و ابو بكر اصم (2)و رمّانى (3)و زجّاج (4)و حسين بن الفضل البجلى (5)و تفسير معروف ثعلبى نيشابورى (6)موسوم به الكشف و البيان فى تفسير القرآن و غير ذلك كه ذكر همگى موجب تطويل است دائما نام برده و از هريك از آنها به مناسبت مقام فصول و فقرات خارج از حدّ احصا در اين تفسير كبير عديم النّظير كه فى الواقع مصداق«كلّ الصّيد فى جوف الفراء»ست نقل كرده است،پس با وجود اينها سكوت او از يكى از مشهورترين تفاسير دنيا و يكى از مهم ترين تاليف استاد خود او يعنى كشّاف لا بد كاشف از اين است كه

ص : 53


1- .ابو هاشم عبد السلام بن محمد بن عبد الوهاب جبّائي پسر مذكور قبل و مانند پدر از رؤساى معروف معتزله متوفّى در سنۀ 321(الفهرست 174،انساب سمعانى در«جبّائى»ابن خلكان 1:317 طبقات الشافعيه سبكى 3:230 استطرادا لسان الميزان 4:16 طبقات المفسرين سيوطى 33 روضات ص 702 در ذيل ترجمه پدرش ابو على جبّائى)
2- .ابو بكر عبد الرحمن بن كيسان اصمّ معتزلى از رجال اواخر قرن دوم ظاهرا(كتاب الفهرست ص 34 س 2 و ص 100 س 29،لسان الميزان 3:427،مقالات الاسلاميين ابو الحسن اشعرى،فرق الشيعة نوبختى،تبصرة العوام طبع آقاى اقبال رجوع به فهارس اين سه كتاب اخير)
3- .ابو الحسن على بن عيسى رمانى نحوي معتزلى متوفى در سنه 384(انساب سمعانى در «رمانى»طبقات الادباء ابن الانبارى 389-392،معجم الادباء 5:280-283)ابن خلكان 359-360 بغية الوعاة 344 كشف الظنون در«تفسير الرمانى»روضات 480-481.
4- .ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن السرّى زجّاج نحوى معروف متوفّى در سنۀ 310 يا 311 يا 316 تفسير او معروف بود به معانى القرآن شهرت زجّاج مغنى از تكثير عدد مآخذ است رجوع شود از جمله به ابن خلكان 1-309 و كشف الظنون در«تفسير الزجاج».
5- .ابو على الحسين بن الفضل البجلي متوطّن در نيشابور از مفسرين مشهور و متوفّى در سنۀ 282 (انساب سمعانى در نسبت«بجلى»معجم الادباء 1:122-123(استطرادا لسان الميزان 2:307- 308)
6- .ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبى نيشابوري متوفى در سنۀ 427 مفسّر و اخبارى بسيار معروف كه قصص الانبياء او معروف به عرائس مكرّر در مصر به طبع رسيده است(معجم الادباء 2:104-105،ابن خلكان 1:22.سبكى 3:23-24.طبقات المفسّرين سيوطى 5،بغية الوعاة همو 154 روضات الجنات 68)

تأليف تفسير حاضر يا قبل از تأليف كشاف،يعنى قبل از سنۀ 528 انجام گرفته بوده يا قبل از شهرت و انتشار كشاف و وصول نسخ آن از مكۀ معظمه- كه در آنجا تاليف آن به اتمام رسيده بوده (1)-به بلاد ايران كه براى اين فقره هم لا بد چند سالى وقت لازم بوده است و بنابراين شقّ اخير ممكن است كه تأليف تفسير حاضر مدّتى بعد از تأليف كشّاف و اصلا مدّتى بعد از وفات خود زمخشرى(يعنى بعد از 538)نيز صورت گرفته بوده است.

يك مسئله از خارج بطور حتم محقق و مفروغ عنه است و آن اين است كه تأليف تفسير ما نحن فيه بنحو قطع و يقين و به دليل حسّى-عيانى مؤخّر از سنۀ 556 نمى تواند باشد زيراكه يكى از نسخ همين تفسير موجوده در كتابخانۀ آستان قدس رضوى در مشهد مقدس(نمرۀ 134)تاريخ كتابت آن صريحا واضحا و با كلمات تامّه نه با ارقام هندسى«سنه ستّ و خمسين و خمسمائه»است و نسخۀ ديگر از همان كتاب و در همان كتابخانه(نمرۀ 136)تاريخ استنساخ آن يك سال بعد است يعنى سنۀ«سبع و خمسين و خمسمائة» (2).

پس خلاصۀ مقدّمات مذكوره اين شد كه تاريخ تأليف تفسير حاضر از طرفى به ظنّ غالب مقدم بر حدود 510 نبوده است،و از طرف ديگر به نحو قطع و يقين و به دليل خارجى-حسّى مؤخر از سنۀ 556 نيز نمى تواند باشد پس تاريخ تأليف آن محصور خواهد بود ما بين حدود 510-556».

امّا در مورد آنچه مرحوم قزوينى(در پاورقى 2 ص 619)[برابر با ص 14

ص : 54


1- .عين عبارت زمخشرى در آخر مجلد سوم از كشّاف طبع مصر ص 298 از قرار ذيل است:«و هذه النّسخة هى نسخة الأصل الاولى الّتى نقلت من السّواد و هى امّ الكشّاف الحرميّة المباركة المتمسّح بها المحقوقة ان تستنزل بها بركات السماء و يستمطر بها في السّنة الشّهباء فزغت منها يد المصنّف تجاه الكعبة في جناح داره السّليمانيّة الّتى على باب اجياد الموسومة بمدرسة العلاّمة ضحوة يوم الاثنين الثّالث و العشرين من ربيع الآخر فى عام ثمانية و عشرين و خمسمائة-الخ».
2- .اين دو نسخه هيچ كدام تفسير تمام كامل نيست نسخۀ اوّل عبارت است از مجلّد 16 و 17 و نسخۀ دوم فقط مجلّد بيستم است و وصف اجمالى اين دو نسخه در همين مقدمه بيان خواهد شد ان شاءاللّه تعالى.

همين چاپ]آورده،بايد افزود كه تاريخ فوت مفيد نيشابورى كه به نقل از لسان الميزان ابن حجر 445 آمده است،صحيح نيست و بايد تحريفى در آن صورت يافته باشد زيرا بنا بر تحقيقى كه مرحوم ابو الحسن شعرانى در ص 6 مقدمۀ جلد اوّل چاپ خود از تفسير روض الجنان(كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد)انجام داده است،چون شيوخ وى همه پس از اين تاريخ در گذشته اند(مثلا هناد نسفى در 465،ابن النّقور در سال 470،شيخ طوسى 460 و ابن براج در 481)پس يا ضبط لسان الميزان مصحّف است،يا ابن حجر اشتباه كرده است.زيرا به نصّ خود لسان الميزان يكى ديگر از شاگردان او ابراهيم زيدى متوفى به سال 539 است كه تولد او به سال 442 سه سال پيش از فوت صاحب ترجمه به نقل ابن حجر در كوفه اتفاق افتاده است و اگر عمر بن ابراهيم در بيست سالگى هم او را درك كرده باشد بايد عبد الرحمن مفيد در سال 462 در عراق زنده باشد.

علاوه بر اين مورد،مرحوم شعرانى اعتراض علاّمه قزوينى(ذيل ص 619 برابر با ص 15 چاپ حاضر)را بر صاحب روضات الجنات وارد نمى داند،زيرا دربارۀ تاريخ فوت مفيد نيشابورى،چنان كه ديديم با وى هم رأيى ندارد.و در اين صورت بايد قول صاحب روضات را پذيرفت كه:

«بسيار تكلّف خواهد بود اگر بگوييم مفيد نيشابورى در حدود سال 390 متولد شد و در حدود سنّ بلوغ خود سيّد رضى را در اواخر عمر وى در سال 405 ملاقات كرد،پس از آن عمر طولانى بيش از نود سال يافت و در حدود سال 480 كه اواخر عمر او بود،سيّدين مرتضى و مجتبى ابنا الدّاعى و شيخ ابو الفتوح رازى كه آن وقت طفلى نورسيده بودند او را ديدند و اجازه گرفتند و شيخ منتجب الدين متولد در سال 505 ايشان را در حدود 525 مثلا ملاقات كرد و بدين تكلّف روايت بلا واسطۀ مفيد نيشابورى را از سيّد رضى توجيه كنيم.امّا صاحب روضات نخواست به اين تكلّفات ملتزم شود و روايت او را «بالاسناد»گفت.» (1)

ص : 55


1- .روح الجنان،چاپ شعرانى،17/1(مقدّمه)

و چون رسم شيخ منتجب الدّين بر اين است كه گاهى واسطه يا واسطه ها را حذف مى كند،بعيد نيست واسطۀ ميان مفيد نيشابورى و سيّد رضى را هم حذف كرده باشد.

مرحوم شعرانى چند نكتۀ ديگر هم در توضيح يا نقض آراء قزوينى آورده است كه چون متضمّن نكته اى در سرگذشت ابو الفتوح و تفسير او نيست از ذكر آن در اين مقام مى گذريم،خواننده مى تواند به صفحات 16 تا 19 جلد اوّل چاپ شعرانى مراجعه كند.

مرحوم محدّث ارموى در تعليقات كتاب نقض (1)پس از نقل اصل و ترجمۀ آراء تنى چند از متقدّمان نزديك به عصر ابو الفتوح و پس از آن،دربارۀ صاحب روض الجنان و تجليل از مقالۀ علاّمه قزوينى،از قول شيخ محمّد على سهورى در عدّة الخلف فى عدّة السلف-كتابى منظوم در تراجم احوال ائمّۀ هدى-عليهم السّلام-و علماى بزرگ شيعۀ اماميه-،ضمن ذكر علماى قرن ششم در مورد ابو الفتوح شعرى نقل كرده كه ذكر آن در اين صفحات براى كمال اين ديباچه ضرورى مى نمايد:

و ترجمان الذّكر ذو الاعزازاسّ الهدى ابو الفتوح الرّازى

بحر الفضائل استناد الكمّلكنز المعارف الحسين بن على

فخر المشكّكين شيخ القالهللأخذ من افضاله افضى له

قد سرق الحقّ له بغير حقنعم،و من قبل اخ له سرق

دربارۀ سال وفات ابو الفتوح

نكتۀ مهمترى كه مرحوم محدّث در تحقيق خود بدان متوجه شده،موضوعى است كه بر روى تاريكيهاى مربوط به سال در گذشت ابو الفتوح پرتوهايى سزاوار توجّه مى افكند.اين مطلب ابتدا در مقدمۀ تفسير گازر،جلاء الاذهان و جلاء الاحزان (2)، ابو المحاسن الحسين بن الحسن الجرجانى آمده و بعد عينا در جلد نخست تعليقات نقض نقل شده است.

ص : 56


1- .چاپ انجمن آثار ملّى،جلد نخست،تهران 1358 ص 151 به بعد.
2- .چاپ مهر آيين،چاپ اوّل،تهران 1378 ق1337/ ش،ص كح به بعد.

حاصل مطلب از اين قرار است كه،ميرزا محمّد صادق بن محمّد صالح آزادانى اصفهانى در كتاب شاهد صادق،در فصل هفتاد و نهم از باب سوم ضمن ذكر سال وفات بزرگان اسلام از سال اول تا سال 1042 هجرى،ذيل سال پانصد و چهلم گفته است«540 ابو الفتوح خزاعى در گذشت» (1).

مرحوم محدّث اين تاريخ را با سه تاريخ اجازه كه از ابو الفتوح به دست آورده، مناقض يافته است:

نخستين اجازه را بر پشت صحيفۀ اوّل از نسخه اى از تفسير ابو الفتوح كه در ماه صفر 980 به خط احمد بن شكر اللّه (2)نوشته شده به اين شرح ديده است:

«صورت اجازة الشيخ المفسّر-قدّس روحه- أجزت للأجلّ العالم الاخصّ الاشرف... (3)-ادام اللّه توفيقه و تسديده-أن يروى عنّى هذا الكتاب من اوّله الى آخره على الشّرائط المعتبرة فى هذا الباب من اجتناب الغلط و التّصحيف.كتبه الحسين بن على بن محمّد ابو الفتوح الرّازى ثمّ النيسابورى ثمّ الخزاعى،مصنّف هذا الكتاب،فى اواخر ذى القعدة سنة سبع و أربعين و خمسمائة حامدا للّه تعالى و مصلّيا على النّبى و آله.» اين اجازه را ابو الفتوح در اواخر ماه ذى قعدۀ 547 نوشته كه ظاهرا پس از پايان تأليف كتاب بوده است.مسلّم است كه اين اجازه بر پشت نسخه اى نوشته شده كه در زمان خود او نوشته شده و بايد از نسخه هاى اصيل و آغازين تفسير بوده باشد.سپس همان يادداشت بر پشت نسخۀ مورّخ 980 يا نسخۀ دومى كه اين نسخه از روى آن استنساخ گرديده نقل شده است.

از روى اين قرينه مى توان يقين داشت كه تفسير ابو الفتوح در 547 يا سالى چند پيش از آن به پايان رسيده و خود او نيز در اين سال در قيد حيات بوده است.

اجازۀ ديگر بر پشت برگ اوّل نسخه اى از رجال نجاشى،متعلق به كتابخانۀ آقاى فخر الدين نصيرى امينى به شمارۀ 121 ثبت شده كه نسخه اى است با تاريخ كتابت

ص : 57


1- .يادگار،سال دوم،ش ششم،ص 25.
2- .با تأسّف و با وجود درخواستهاى مكرر از صاحبان نسخ،تاكنون ما بر اين نسخه دست نيافته ايم.
3- .نام صاحب اين اجازه در اصل ذكر شده است.

982 به خط شخصى به نام حسن بن غالب البراقى،نصّ آن اجازه به نقل از مقدمۀ جلد اوّل تفسير گازر(ص ل)به شرح زير است:

«حكاية ما وجد على الأصل المنقول منه هذا الفرع:

سمع هذا الكتاب منّي بقراءة من قرأ الولد النّجيب تاج الدّين ابو جعفر محمد بن الحسين بن على بن محمّد-ادام اللّه توفيقه-و قد اجزت له روايته عنّى و رواية ما يصحّ عنده من مجموعاتى و مسموعاتى على الشرط المعلوم فى ذلك من اجتناب الغلط و التّصحيف.كتبه الحسين بن علىّ بن محمّد الخزاعىّ بخطّه فى شهر ربيع الأوّل سنة احدى و خمسين و خمس مائة حامدا للّه تعالى و مصلّيا على النّبى و آله و مسلّما.

و كتب هذا مالك الكتاب نجم بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن بن نجم الحسينىّ الشّامىّ السكيكىّ فى النجف الشّريف يوم الثلثاء ثانى ذى الحجة الحرام خاتمة شهور سنة اثنتين و ثمانين و تسع مائة من هجرة سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله الطّيبين الطّاهرين».

بنابراين سند ابو الفتوح در ربيع الاوّل سال 551 زنده بوده است.

اجازۀ ديگر را صاحب رياض العلماء،در حين ترجمۀ حال ابو الفتوح به اين عبارت نقل كرده است:

«و قد رأيت الرّبع الاوّل من تفسيره هذا فى اصفهان و كانت النّسخة عتيقة جدّا (1)و قد كتبت فى زمانه،و على ظهرها خطّه الشّريف و اجازته لبعض تلامذته و كان اجازته له سنة اثنتين و خمسين و خمس مائة و عبّر عن نسبه هكذا:الحسين بن على بن محمّد بن احمد الخزاعىّ و قد قرأها جماعة أخرى ايضا عليه و منهم ولد الشيخ أبى الفتوح هذا ايضا و خطّه الشّريف لا يخلو عن رداءة» به گواهى اين هر سه سند كه مؤيّد يكديگر نيز هست،ابو الفتوح قطعا پس از 540 و دست كم تا سال 552 زنده بوده است.از طرفى وى در زمان تأليف كتاب

ص : 58


1- .از اين نسخه نيز تاكنون نشانى به دست نياورده ايم.

نقض(556-559)در قيد حيات نبوده است زيرا شيخ عبد الجليل قزوينى صاحب نقض در چند موضع نام او را با عبارت ترحّم«رحمة اللّه»آورده است.پس وفات وى محدود مى ماند ميان سالهاى 552 تا 559،و تنها قول صاحب شاهد صادق با اين تاريخ معارض مى نمايد.

مرحوم محدّث ارموى هوشمندانه تناقض را به اين صورت حل كرده است كه صاحب شاهد صادق اين تاريخ را به صورت رقومى ديده،يعنى در جايى كه مأخذ كتاب مزبور بوده،عبارت نه به طريق حرفى بلكه به شيوۀ عدد نگارى بوده و ظاهرا «540»خوانده مى شده است و نظر به آن كه برخى نويسندگان اعداد را نيز همانند حروف و كلمات مندمج و فرورفته مى نويسند،چنان كه تشخيص عدد مقدّم و مؤخّر دشوار مى شود و با كمك قرينه معلوم مى گردد،و در صورت نبودن قرينه، خواننده كه به نظر خود يكى را مقدّم مى دارد،گاهى درست مى خواند و گاهى هم به اشتباه مى افتد.در اين جا نيز مى توان پنداشت كه در اثر تقديم و تأخير در دو رقم اوّل اين عدد،نوعى جا به جايى رخ داده و به احتمال نزديك به يقين تاريخ وفات ابو الفتوح در آن مأخذ اصلى«554»بوده است،امّا ناقل به اشتباه عدد چهار را كه در مرتبۀ ويكأن بوده در مرتبۀ ده گان ديده و در اثر عدم تشخيص و بدخطى،عدد پنج آن را صفر خوانده و در مرتبۀ ويكأن ديده است،بنابراين عدد«554»سال وفات ابو الفتوح، «540»خوانده شده است.

اگر اين استحسان دلپذير را به عنوان حلّ اين تناقض بپذيريم-كه ظاهرا دليلى براى نپذيرفتنش در دست نيست-هيچ گونه ابهام و اشكال ديگرى باقى نمى ماند، در اين صورت مى توانيم با اطمينانى نزديك به يقين اعلام كنيم كه شيخ ابو الفتوح رازى مؤلف تفسير گرانقدر روض الجنان و روح الجنان به سال 554 هجرى در گذشته است.

از لا به لاى نسخه هاى خطى

وقتى جست وجوى چندين سالۀ ما براى يافتن نكته اى تازه در شرح احوال ابو الفتوح به جايى نرسيد به دهها نسخۀ خطّى مهم و بعضا نادر الوجودى اميد بسته بوديم كه

ص : 59

در آغاز و انجام و حواشى برخى از آنها يادداشتهايى از روزگاران پيشين به خط كاتبان و قاريان دل سوختۀ ايام گذشته به چشم مى خورد،تصفّح زمان گير دهها هزار برگ عكس متعلق به سى و هشت نسخۀ خطّى كامل و ناقص تفسير كه تا امروز از گوشه و كنار كتابخانه هاى ايران و جهان گرد آورده ايم،به نتيجۀ چندانى نرسيد و عملا بايد اعتراف كنيم كه هيچ نكتۀ تازۀ قابل ذكرى بر آنچه در اختيار داشتيم نيفزود.تنها در برگ نخستين از جلد هفتم نسخۀ مج(يكى از نسخه هاى محفوظ در كتابخانۀ مجلس شوراى اسلامى)يادداشت زير به خط ثلث آمده و با القاب و نعوت احترام انگيزى از شيخ ابو الفتوح ياد شده است كه مقام و پايگاه علمى او را در چشم و دل شيعيان و معتقدان او نشان مى دهد:

«الجزء السّابع و الثّامن و التّاسع و العاشر من كتاب روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن جمعه الشيخ الاجلّ الاوحد الامام العالم الرّئيس جمال الملّة و الدّين قطب الاسلام و المسلمين شرف الائمّة فخر العلماء مفتى الطّائفة سلطان المفسّرين ترجمان كلام اللّه المبين الحسين بن على بن محمّد ابو الفتوح الخزاعىّ الرّازىّ رحمة اللّه تعالى عليه» كه همين خطبه بى كم وكاست در برگ آخر جلد 6 از نسخۀ«مت»نيز آمده است و از خويشاوندى اين دو نسخه حكايت مى كند.

در پيرامون سال تأليف كتاب:

فايدۀ ديگرى كه از تصفّح اين نسخه ها به دست آمد،نكته هايى روشنگر پيرامون تاريخ تأليف اين تفسير بود:يكى از دست نويسهاى معتبر و بسيار كهنى كه به دليل قدمت و ديگر ملاكهاى نسخه شناسى در مجلّدات 11 و 12 به عنوان اساس مورد استفاده قرار داده ايم.نسخۀ نفيسى است متعلّق به كتابخانۀ شخصى مرحوم مير جلال الدّين محدّث ارموى مورّخ 579 كه پس از نسخه هاى(آت و آك)يعنى نسخه هاى اساس مجلّدات 16 و 17 و 20 قديم ترين دست نويسهايى است كه ما در اختيار داشته ايم.مجلد يازدهم اين نسخه با اين خطبۀ مهم پايان مى پذيرد:

«تمّت المجلّدة الحادية عشر،و يتلوه فى الثّانية عشر سورة النّحل.و وقع الفراغ

ص : 60

منه فى العاشر من صفر سنة ثلاث و ثلاثين و خمس مائة،و اللّه المستعان على اتمامه و هو المتفضل باحسانه و فرغ منه فى يوم الخامس الثّاني من صفر سنة تسع و سبعين و خمس مائة.و هذا خطّ احقر عباد اللّه،الحسين بن محمّد بن الحسن بن ابراهيم بن محمّد بن م؟كا (1)العمّار،حامدا للّه و شاكرا لنعمه و مصليا على نبيّه محمّد و آله.» آنچه از اين خطبه بر مى آيد اين است كه اين مجلّد كه استنساخ آن در روز پنجشنبه دوم صفر سال 579 پايان يافته از روى نسخه اى نوشته شده كه كتابت آن، روز دهم صفر سال 533 هجرى تمام شده بوده است.تاريخ 533 كه خواننده مى تواند در كليشۀ صفحۀ چهارده جلد يازدهم از چاپ حاضر ملاحظه كند، نكته هايى را در سرگذشت اين تفسير روشن مى كند:

اين تاريخ چه پايان استنساخ مجلّد حاضر بر دست كاتب اصلى و چه تاريخ ختم اين بخش از تفسير به خامۀ خود شيخ ابو الفتوح خزاعى بوده باشد،در هر صورت اين نكته را مسلّم مى دارد كه دست كم تأليف نيمۀ اوّل اين تفسير و شايد هم تأليف تمامى آن در سال مذكور(533 هجرى)به پايان رسيده و بنابراين شروع به تأليف آن بايستى سالها پيش از اين و احتمالا در اوايل دهۀ دوم قرن ششم هجرى باشد.در اين صورت به احتمال قريب به يقين دست نويس مورد بحث از روى نسخه اى به خطّ مؤلف و يا نسخه اى مربوط به زمان صاحب تفسير،كه شايد به رؤيت و تأييد او نيز رسيده، استنساخ گرديده است،و در اين صورت بطور قطع و يقين بايد اعلام كنيم كه:تاريخ آغاز به تأليف كتاب پيش از سال 533 بوده است.

چنان كه پيش از اين ديديم مرحوم قزوينى با استدلالهاى محكم تاريخى،به اين نتيجه رسيده كه«تاريخ تأليف تفسير حاضر از طرفى به ظنّ غالب مقدّم بر حدود 510 نبوده است و از طرفى ديگر به نحو قطع و يقين و به دليل خارجى-حسّى[تاريخ تحرير نسخۀ 134 كتابخانۀ آستان قدس رضوى]مؤخر از سنۀ 556 نيز نمى تواند باشد.پس تاريخ آن محصور خواهد بود ما بين حدود،510-556».و اينك با

ص : 61


1- .كذا،در متن اصلى بدون نقطه(؟)

دستيابى بر نسخۀ مرحوم محدّث كه در حوزۀ آگاهى علامۀ قزوينى نبوده است، مى توانيم تاريخ تأليف آن را بطور قطع و يقين ميان سالهاى 510 تا 533 يا اندكى پس از آن محدود كنيم.بنابراين تاريخ،استبعاد مرحوم قزوينى و برخى ديگر از دانشمندان از اين كه چرا ابو الفتوح از تفسير كشّاف(مؤلّف به سال 528)نامى به ميان نياورده هم ديگر موردى نخواهد داشت،زيرا فاصلۀ زمانى پنج سال ميان 528 و 533 براى آن كه كتابى كه در مكّه تأليف يافته در رى به دست ابو الفتوح برسد و مورد استفادۀ وى قرار بگيرد،به هيچ وجه كفايت نمى كند.تاريخ 533 براى پايان تفسير يا بخش نخستين آن با تاريخ 547 يعنى تاريخ اجازۀ ابو الفتوح بر پشت نسخۀ مورّخ 980،كه پيش از اين بدان اشاره كرديم،تناقضى ندارد،زيرا هيچ بعيد نيست كه وى چندين سال پس از پايان تفسير خود زنده بود و به كارهاى علمى ديگر اشتغال داشته است.هرچند خوانندۀ نكته بين ممكن است بپرسد كه پس چرا ابو الفتوح در اين سالها به تأليف تفسيرى به زبان عربى كه در مقدّمۀ همين كتاب(ص 2)بدان وعده داده،نپرداخته است؟شايد هم اين كار را كرده و كتاب او مثل صدها كتاب ديگر سر از حوادث ايّام بيرون نبرده و به دست ما نرسيده است،و خدا بهتر داند! دو سه دهۀ آغاز سدۀ ششم هجرى را بايد«عصر تفسيرنويسى»بناميم،زيرا در اين دو سه دهه به فاصلۀ كمتر از سى سال دست كم چهار تفسير بزرگ و پرآوازۀ قرآن مجيد كه در همۀ دوره ها تا روزگار ما اعتبار و جايگاه خاصى داشته اند،تأليف شده است:از اين چهار تفسير دوتا به پارسى و دوتا به عربى است و از هريك از آن دوگانه- ،يكى بر مشرب تشيع و ديگرى بر مذاق تسنّن.آن چهار تفسير به ترتيب قدمت عبارتند از:كشف الاسرار و عدّة الابرار،به فارسى از ابو الفضل رشيد الدين ميبدى بر مشرب تسنّن كه تأليف آن براساس تفسير عرفانى خواجه عبد اللّه انصارى،در سال 520 ه صورت گرفته است.

ديگر،تفسير روض الجنان و روح الجنان يعنى كتاب مورد بحث،تأليف يافته ميان سالهاى 510 تا 533 يا چند سال بعد بر مشرب فقه شيعه.

سديگر،الكشّاف عن حقايق التّنزيل معروف به تفسير كشّاف،از علاّمه جار اللّه

ص : 62

زمخشرى خوارزمى بر مذاق تسنّن كه در سال 528 هجرى در مكّۀ معظّمه به عربى تأليف يافته است.

و سرانجام كتاب گرانقدر مجمع البيان فى تفسير القرآن،از ابو على فضل بن حسن طبرسى ملقّب به امين الدّين و امين الاسلام مفسّر و دانشمند معروف شيعى، كه در سال 548 به عربى تأليف شده است.نكتۀ قابل توجّه آن كه اين چهار مفسّر بزرگ در زمان و مكانهايى نه چندان دور،هريك جداگانه و بطور مستقل ضرورت تأليف تفسيرى را احساس مى كنند و بى بى آنكه ظاهرا از كار يكديگر مطّلع باشند(به دليل آن كه هيچ كدام از كتاب ديگرى نامى به ميان نياورده اند)تفسير خود را به پايان مى برند.مشابهتهايى اندك و بسيار ميان تفسير ابو الفتوح با تبيان و مجمع البيان هست و شائبۀ تأثّر آن را از اوّلى و تأثيرش را بر دومى در ذهن افزايش مى دهد،تا آنجا كه علاّمه نورى در فايدۀ ثالثه از خاتمۀ المستدرك،اظهار نظر كرده كه«هركس در مجمع البيان طبرسى به تأمّل بنگرد در مى يابد كه اين كتاب تلخيصى از ابو الفتوح بيش نيست (1)» نه تنها از تفسير كشف الاسرار-كه حدودا هم زمان با روض الجنان تأليف يافته- بلكه از هيچ كدام از تفسيرهاى فارسى پيش از تفسير ابو الفتوح نظير ترجمۀ تفسير طبرى،تفسير سورآبادى،تاج التراجم و...هم در اين كتاب نامى به ميان نيامده است.شايد ابو الفتوح با در دست داشتن امّهات تفسيرهاى عربى،خود را از مراجعه به تفاسير فارسى كه در واقع نسبت به آنها مطلب تازه اى هم نمى توانستند داشته باشند،بى نياز مى ديده است.

اگر تأثّر ابو الفتوح از تفسيرهاى فارسى پيش از خود،در مقايسه با تفسيرهاى عربى،اندك و يا بسيار كم باشد،-كه هست-به جاى آن تأثير تفسير ابو الفتوح بر تفسيرهاى فارسى پس از آن،در زمانهاى گوناگون بسيار زياد و در خور يادآورى است از آن ميان دو تفسير پرآوازۀ شيعه يعنى جلاء الاذهان و جلاء الاحزان معروف به تفسير گازر تأليف ابو المحاسن الحسين بن الحسن الجرجانى و منهج الصادقين اثر

ص : 63


1- .رك:مير جلال الدين محدّث ارموى،تعليقات النقض،جلد نخستين،انجمن آثار ملّى،تهران 1358 ص 153.

معروف ملا فتح اللّه كاشانى به حدى از تفسير روض الجنان استفاده كرده اند كه متن آن دو به ويژه تفسير گازر-با روض الجنان كاملا قابل مقايسه و سزاوار سنجشهاى دقيق زبانى و تفسيرى است.جست وجو براى روشن شدن ميزان تأثير اين كتاب بر تفسيرهاى فارسى بعد از خود به اندازه اى دراز دامن و گسترده است كه مى تواند عنوان پژوهش يا پژوهشهايى مستقل قرار گيرد.كما اين كه تأثير ابو الفتوح بر تفسيرهاى عربى بعد از او هم مى تواند با آهستگى و شكيبايى تمام به پژوهشى پردامنه- و سرانجام تأليف آثارى در خور توجّه براى مطالعات تطبيقى بينجامد.

نام كتاب

چنان كه علاّمه قزوينى ثابت كرده براساس كليّۀ نسخه هاى كهن كه ما در اختيار داريم و برخى از آنها-چنان كه خواهيم ديد-در زمان حيات مؤلّف يا بسيار نزديك به آن زمان نوشته شده است،نام كتاب«روض الجنان و روح الجنان» است،در حالى كه مرحوم شعرانى شايد به استناد قول ابن شهرآشوب در معالم العلماء (1)«روح الجنان و روح الجنان»را پذيرفته و چاپ خود را به اين نام موسوم گردانيده است.

بايد دانست كه در متن اين تفسير از طرف مؤلّف به نام كتاب اشارتى نرفته، تنها در مقدّمۀ كتاب مى گويد كه:«جمعى از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تديّن اقتراح كردند كه در اين باب جمعى بايد كردن و وعده دادن به دو تفسير يكى به پارسى و يكى به تازى،جز كه پارسى مقدّم تر شد بر تازى براى آن كه طالبان اين بيشتر بودند و فايدۀ هركسى بدو عام تر بود. (2)»و ما نمى دانيم كه آيا بواقع اين نام را خود ابو الفتوح برگزيده است و يا نسخه نويسان آن را بدين نام موسوم گردانيده اند.

چون اختلافى در نام كتاب بين نسخه ها نيست،شايد نخستين نسخه نويس،اين نام را به كتاب داده و بعد همه جا پراكنده شده است.

قرينۀ مختصرى كه از متن تفسير براى علاقۀ مؤلّف به اين تسميه يافته ايم،اين

ص : 64


1- .چاپ تهران،به همّت عباس اقبال 1-9.
2- .روض الجنان،چاپ حاضر،جلد اوّل ص 2.

است كه در تفسير آيۀ «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» (بقره،185)مى گويد:

امّا دو عصمت يكى از شيطان و يكى از نيران،هريكى از چيزى،عصمت شيطان،من

قوله-عليه السلام: و يصفّد فيه مردة الشّيطان ،و عصمت نيران قوله:

و يغلق فيه ابواب النّيران.امّا دو نعمت:فتح الجنان و روح الجنان،درهاى بهشت بگشايند و دلها را راحت دهند (1)»

چاپهاى پيشين روض الجنان و سخنى در شيوۀ تصحيح چاپ حاضر

تفسير روض الجنان در زمرۀ آن كتابهايى است كه از همان روزگار مؤلف مورد توجّه پارسى دوستان و قاطبۀ علاقه مندان به تفسير و علوم قرآنى قرار گرفته است،و به همين دليل با وجود حجم زياد كتاب همواره رونويسى و استنساخ مى شده است،و ما امروز توانسته ايم افزون از پنجاه دست نويس ناقص و كامل از اين كتاب را كه سر از حوادث قرون به سلامت برده است،احصا،و سى و هشت نسخۀ آن را گردآورى كنيم.

پس از آمدن صنعت چاپ به ايران هم همواره ضرورت طبع اين كتاب عزيز الوجود احساس مى شد،پيش ازآن كه ما به تدارك چاپ حاضر برخيزيم،سه چاپ متفاوت از اين كتاب صورت گرفته است كه هركدام چندين بار به طريق افست نشر و پخش شده است:

1-بار نخست تنى چند از فضلا من جمله ملك الشعراء صبورى از روى دو نسخۀ مورّخ 949 و 947 به شماره هاى 1331 و 1332 محفوظ در كتابخانۀ آستان قدس رضوى نسخه اى نسبة مضبوط و مصحّح به سالهاى 1307 و 1309 در چهار مجلّد براى كتابخانۀ سلطنتى فراهم آورده كه دو جلد از پنج جلد آن به سال 1323 ه .ق.به فرمان مظفر الدين شاه و سه جلد باقى مانده در سال 15-1313 ه .ش.به دستور على اصغر حكمت وزير معارف وقت به زيور طبع آراسته گشت (2)،دورۀ پنج جلدى اين چاپ بار ديگر در سال 1404 ه .ق به سرمايۀ كتابخانۀ آيۀ الله...العظمى

ص : 65


1- .روض الجنان،25/3.
2- .عبد الجليل قزوينى،تعليقات النّقض،168/1.

مرعشى نجفى در قم به صورت افست نشر گرديده است.

2-چاپ دوم آن در ده جلد به سال 1320 با تصحيح و حواشى آية اللّه مهدى الهى قمشه اى صورت گرفته است.

3-و چاپ سوم در ذى حجه الحرام 1382 ه .ق با تصحيح و حواشى مرحوم آية اللّه حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى در 12 مجلد سامان يافته و پس از آن بارها به طريقۀ افست نشر و پخش شده است.

وجه مشترك چاپهاى قبلى اين است كه از روى نسخه اى واحد صورت گرفته و تقريبا بطور جدّى با هيچ نسخه بدلى مقايسه نگرديده است.نسخه اى هم كه ملك الشعراء صبورى براى كتابخانۀ سلطنتى فراهم آورده در واقع تصحيح ذوقى شده و مبناى چاپهاى بعدى قرار گرفته است.مرحوم شعرانى هم چنان كه خود در مقدّمه يادآورى مى كند(ج 1 ص 28)از تصحيح اشعار عربى مضايقه نكرده است،با همۀ اين احوال و با وجود كوششهاى ارجمند آن مرحومان،به دليل آن كه براى دست يابى و پيوند دست نويسهاى كهن و مربوط به عصر مؤلف كوششى در خور به عمل نياورده و به بهانۀ كم و كاستيهاى نسخه ها از سودهاى فراوان آن محروم مانده اند،همۀ اين چاپها،حتّى اشعار عربى چاپ شعرانى هم چندان منقّح و مطمئن از كار در نيامده است.

در اين جا بر سر آن نيستيم كه به نقد چاپهاى قبلى و مقايسۀ آن با چاپ حاضر بپردازيم،اين كار را به پژوهندگان و منتقدان وامى گذاريم و در آن صورت بسيار بجا خواهد بود به عنوان نمونه ترجمۀ آيات چاپ حاضر را با چاپهاى پيشين مقايسه كنند، تا روشن گردد كه چگونه نسخه هاى متأخر-كه نمونه هاى آن پيش روى ما هم هست-به خود اجازۀ تصرّف در ترجمۀ لفظ به لفظ آيات اين كتاب داده اند و حتّى توجّه نكرده اند كه اين ترجمه چگونه با ترجمۀ مجدّد آيات در بخش تفسيرى كتاب متفاوت و گاه متناقض از كار در مى آيد.بديهى است چاپهايى هم كه بر اين اساس صورت گرفته باشد خالى از اين اشكال و صدها مورد بدخوانى و تصرّف بى وجه كاتبان نخواهد بود (1).

ص : 66


1- .لازم است همين جا اشاره كنيم كه قرآن مترجمى كه با نام ترجمۀ ابو الفتوح رازى انتشارات جاويدان در تهران منتشر كرده است،هيچ گونه ارتباطى با تفسير ابو الفتوح يا دست كم براساس آنچه ما در نسخه هاى كهن ديده ايم ندارد.

چنان كه از جدول تعيين نسخۀ اساس اين چاپ(جدول شمارۀ 2)بر مى آيد.

دست نويسهايى كه ما اساس اين تصحيح قرار داده ايم در مجلدات 20 و 9 تا 17 به- يقين و در جلدهاى 1 تا 4 به احتمال قريب به يقين(چون نسخه فاقد تاريخ است) از نسخه هاى سدۀ ششم و در جلدهاى 7 و 8 براساس نسخه اى است كه از روى نسخۀ مورخ 606 كتابت شده،و تنها در جلدهاى 5 و 6 و 18 و 19 است كه ناگزير به نسخه هاى متأخّرتر بسنده كرده ايم.

انتظار ما براى دست يابى بر نسخه اى كهن و كامل بيهوده بود به ناگزير برآن شديم كه نسخه اى چندگانه را اساس اين ويرايش قرار دهيم و در هر بخش از تفسير بر كهن ترين و دقيقترين نسخۀ موجود تكيه كنيم.در اين كار البته با مسائلى چند روبه رو - بوديم كه لازم مى آمد براى هركدام در جاى خود چاره اى بينديشيم.

يكى از اين مسائل چندگانه اصالت ضبطها و موضوع رسم الخطهاى متفاوت دست نويسها بود.ضبطهاى اصيل را در نسخه هاى كهن تر با وسواس تمام و در نسخه هاى غير از قرن ششم حتى المقدور حفظ كرديم.رسم الخط عمومى تفسير را هم تا آنجا كه به اصالت نسخه لطمه وارد نمى آمد،ضمن مراعات سهولت استفاده براى امروزيان تحت ضابطه اى مكتوب و معيّن در آورديم و با يادداشت كردن مواردى كه احتمال اختلاف مى رفت در برگه هاى جداگانه،برگه دانى مفصّل ترتيب داديم كه به هنگام استنساخ و مقابلۀ همۀ مجلدات پيش دستمان بود.مبناى اين رسم الخط صرف نظر از موارد خاصّ نسخه هاى كهن،كتاب راهنماى نگارش و ويرايش،فراهم آوردۀ خود مصحّحان بوده است.

مسئله ديگر معرّفى ويژگيهاى نسخۀ اساس بود كه به جاى يك مورد ناگزير شديم در چند مورد-يعنى هر جلدى كه براى نخستين بار نسخه اى اساس واقع مى شد-به معرّفى ويژگيهاى آن بپردازيم كه البتّه لازمۀ اين كار اختصار تمام بود.

تنوّع نسخه هاى اساس و نسخه بدلها ما را برآن داشت كه در مقدّمۀ هر مجلد بالاستقلال به معرّفى مختصر آنها-حتى اگر موجب تكرار هم باشد-بپردازيم و نمونۀ

ص : 67

عكس هر نسخه را در جاى خود بياوريم تا هر جلد بنفسه و ازاين جهت كامل و بى نياز از ديگر مجلّدات باشد،كما اين كه فهارس چندگانۀ هر جلد به همين دليل جداگانه و در پايان آورده شده است تا دارندگان هر جلد لزوما خود را از داشتن ديگر مجلدات ناگزير نبينند.

به علّت كثرت موارد اسقاط از اين و آن نسخه،كه غالبا ناشى از سهو و - سهل انگاريهاى مأنوس كاتبان متأخّر است،موارد كمبود نسخه ها را به ندرت و تنها در مواقع ضرورى با كلمۀ«ندارد»مشخّص كرده ايم.

ضبط همۀ موارد اختلاف نسخه بدلهاى قديم و جديد و ياد كرد تفاوتهاى اندك و بسيار چاپهاى قبلى،جز افزودن بر حجم و قيمت كتاب و ملال خاطر خوانندگان سودى در بر نمى داشت بنابراين به آوردن اهمّ موارد اختلاف كه به نوعى آن را متضمّن فايده اى زبانى،معنايى و يا تصحيحى يافتيم،بسنده كرديم.

هنگام مقابله براى اطمينان خاطر علاوه بر چاپهاى قبلى برخى تفسيرهاى معتبر و كهن از قبيل طبرى،تبيان،مجمع البيان،ميبدى،كشّاف،قرطبى،گازر و...نيز پيش روى ما بود،كه جز در مواردى كه به مدد يكى از آنها مشكلى از متن را مى گشوديم،از آنها نامى در حواشى به ميان نيامده است.ذكر همۀ موارد اختلاف از چاپهاى قبلى را هم خسته كننده و مكرّر و كم سودتر از همۀ نسخه بدلها يافتيم،روى اين اصل به اهمّ موارد از چاپ مرحوم شعرانى بسنده كرديم.

پيدا كردن مآخذ اشعار عربى و فارسى و مقايسۀ آنها با ضبط ديوانهاى اصلى شاعران را وظيفه اى خارج از كار تصحيح يافتيم كه جاى آن مى تواند تعليقاتى باشد كه اگر عمر و دل ودماغى باقى بود به آينده موكول مى شود.از دواوين شاعران اگر به ندرت نامى در پاورقيها آمده،جنبۀ كمك به تصحيح و درست خوانى داشته است.

حواشى فقهى و كلامى و پاره اى توضيحات لغوى مرحوم شعرانى هم از اين چاپ ساقط است.جاى آن مباحث هم تعليقات كتاب خواهد بود.گذشته از آن موارد،گاهى به اختلافهاى كوچكى با فقاهت امروزى شيعه برخورديم كه در حواشى به طرح آن نپرداختيم و گذاشتيم براى تعليقات يا تحقيقات مستقلّى كه بايد از اين ديدگاهها دربارۀ كتاب صورت گيرد.

ص : 68

در برخى از نسخه هاى كهن پاره اى از واژه ها با اعراب ضبط شده بود كه لزوما هميشه با اعرابهاى امروزين كلمات سازگارى نداشت.همۀ اعرابهاى نامعهود را به ويژه اگر مربوط به نسخۀ اساس بود در چاپ حاضر به دست داديم تا پژوهندگان مباحث لغوى و زبانى را از فايده هاى احتمالى آن محروم نكنيم.در اين گونه مجلّدات علاوه بر فهارس معمول،«فهرست واژه هاى مشكول»را هم جداگانه داديم تا دستيابى بر آنها آسان باشد.

علاوه بر اعراب نسخه ها،براى كمك به درست خوانى متن،گذشته از سجاوندى دقيق و مضبوط،بسيارى از كلمه ها را خود با مراجعه به كتب لغت - اعراب گذارى كرديم.در اين كار و به ويژه در مورد نامهاى خاصّ كوشش بيشترى معمول داشتيم و با استمداد از منابع و مآخذ متعدد و مطمئن مانند،المعارف ابن قتيبه، جمهرة انساب العرب اندلسى،سيرت رسول اللّه ابرقوهى،تاريخ پيامبر اسلام آيتى و...اعراب اسامى را تقريبا در همۀ موارد،حتّى در خود فهرستها به دست داديم كه اميدواريم جويندگان را مفيد افتد.

با همۀ كوششى كه براى رفع مشكلات متن براساس نسخه ها به كار برديم نتوانستيم بر همۀ موارد ابهام فائق آييم موردهايى هست كه به رغم مقايسۀ دقيق نسخه- بدلها و جست وجوهاى گسترده و زمان گير در تفسيرها و متون اسلامى باز هم روشن نشد.در موارد مشكوك با قيد«كذا»بر دقتهاى موردى نسخه ها تأكيد كرده ايم،و آنجا كه ابهام از نظر ما مسلّم بوده و همۀ جست وجوهاى ما هم براى كشف آن ناكام مانده است،مورد را با علامت پرسش(؟)مشخّص كرده ايم تا توجّه پژوهندگان و ناقدان را به خود جلب كند.

ترجمۀ آيات در متن نسخه هاى خطّى لفظ به لفظ بين السّطور آمده است،كه به- لحاظ مشكل حروف چينى و برخى ملاحظات ديگر،ترجمۀ هر آيه،بلافاصله پس از متن عربى،البتّه با حروف نازك رو به روى آن آمده است.

شماره گذارى آيات بر مبناى قرائت حفص و همان است كه مثلا در المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم فؤاد عبد الباقى و اكثر قرآنهاى منطبق بر روايت مورد قبول شيعه آمده است.بنابراين اگر گاهى شمارۀ آيه اى كه در مقدّمۀ هر سوره توسّط

ص : 69

مؤلف داده شده با شمارۀ آيات اين چاپ منطبق نيست دليلش بى گمان ناشى از تفاوت قرائت مورد قبول شيخ و قراءتى خواهد بود كه ما بدان تكيه كرده ايم.

ضبط و قرائت آيات قرآنى را بر مبناى قرآن انتشارات علمى اسلاميه با ترجمه و تفسير محمّد كاظم معزّى داده ايم كه بر قرائت حفص انطباق دارد.اين امر بنا گزير تفاوتهايى را در معانى آيات با متن مختار مؤلف اصلى-كه براساس قرائت ديگرى بوده-پيش آورده است،كه در جاى خود بدان اشاره كرده ايم.چنين تصرّفى هرچند با اصول تصحيح علمى سازگار نمى نمود،براى پرهيز از ايجاد تفاوت با قرآنهاى معيار در جامعۀ اسلامى امروز و به حكم:الضّرورات تبيح المحظورات بدان گردن نهاديم.

براى هر جلد،بالاستقلال فهرستهاى چندگانه(ده يا يازده گانه)ترتيب داديم، بدين اميد كه راه استفاده از كتاب را آسان كند و بر سودهاى علمى آن بيفزايد.

واژه نامه ها را قدرى بسط داديم و با استخراج تمام مفردات و مركّباتى كه اندكى در مقايسه با زبان امروز قابل توجّه مى نمود،در واقع آن را به نوعى كشف الكلمات نزديك كرديم،كه كمترين فايده اش براى جويندگان مى تواند اين باشد كه به مدد آن مطلب مورد نياز خود را سريع تر پيدا كنند.

در ترتيب استخراج فهرست اقوام و قبايل و همچنين ترتيب قوافى فهرست اشعار عربى،روش علمى معمول در كتب عربى مراعات نشد،زيرا به تشخيص ما آنچه را كه آورده ايم،براى خوانندگان فارسى زبان(اعمّ از متخصّص و متفنّن)مأنوس تر مى نمود.

فهرست احاديث و امثال و اشعار عربى را بدون اعراب داديم.جويندگان مى توانند براى آگاهى از اعراب كامل به متن مراجعه كنند.اميد است اين فهرستها در مجموع بتواند براى خوانندگان اين كتاب مفيد افتد.

كوشش ما و ناشر بر اين بوده است كه بتوانيم تمام مجلّدات كتاب را،علاوه بر دقّتهاى علمى و محتوايى،با ظاهرى آراسته به سامان برسانيم.بنابراين رعايت يكنواختى را در همۀ وجوه كتاب،از خطّ پشت جلد و رنگ گالينگور گرفته تا نوع حروف،تنوع و ترتيب فهرستها،استفاده از نشانه ها و عبارتهاى قرار دادى و مأنوس در حواشى و نسخه بدلها و...لازم ديديم.خوشبختانه تقسيم بندى كمّى كتاب هم بنا بر

ص : 70

جلدبندى خود مؤلف،با اين امر سازگار افتاد و حدودا تعداد صفحات همۀ مجلّدات نزديك به هم از چاپ در آمد.

براى برازندگى چاپ و تنوّع نوع حروف و دقّت در اعرابها كوشش بسيار صورت گرفته است.ممكن است برخى حروف متن كتاب را قدرى نازك و ريزتر از حدّ توقّع خود بدانند.مجموعۀ حروف به كار گرفته شده در اين كتاب پس از مشورتهاى لازم و با توجّه به جميع ملاحظات فنّى اتّخاذ شده و هنوز هم گمان مى كنيم در اين انتخاب به خطا نرفته ايم.

بسيار كوشيده ايم كتاب كم غلط از چاپ درآيد اين توفيق پس از نشر چند جلد بيشتر نصيبمان شد،زيرا همگى،هم خود ما و هم حروف چينهاى زحمت كش چاپخانه و هم ويراستار محترم كتاب،تجربه و كاركشتگى بيشترى به دست آورديم.

شايد برخى از مجلّدات اين كتاب سه چهار بار با دقّت هرچه هرچه تمام تر از آغاز تا انجام خوانده شده و بارها براى غلط گيرى به چاپخانه رفته است.براى كوشش چشم و - دل فرسايى كه بر سر اين كار گذاشته ايم از خداوند رحمان مدد خواسته بوديم،او را سپاس مى گوييم كه اين توفيق را از ما دريغ نداشت.اميدواريم حاصل اين كوشش به عنوان خدمتى ناچيز در سينۀ روزگار بماند و به درگاه بنده نواز او محلّ قبول يابد.

آغاز مجلّدات بيستگانه

تا آنجا كه تقريبا از همۀ دست نوشته هاى معتبر از تفسير ابو الفتوح بر مى آيد،اين كتاب اساسا بيست جلد بوده كه هيچ كدام از چاپهاى قبلى اين مبنا را رعايت نكرده اند.از اتّفاق كلمۀ ميان نسخه ها و مبناى درستى كه در اين جلدبندى مراعات شده،پيداست كه تقسيم كتاب به مجلّدات بيستگانه با اين كيفيّت از خود مؤلف است،ازاين رو ما هم در چاپ حاضر همين مبنا را به كار گرفتيم و متن اصلى تفسير را در بيست مجلد عرضه كرديم.ذيلا آغاز مجلّدات بيستگانه كه مورد اتّفاق همۀ نسخه هاى خطّى است با توجّه به آيات و سور قرآنى مشخّص مى شود:

جلد اوّل بسمله و آغاز تفسير از سورۀ فاتحه(1) جلد دوم از وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ... آيۀ 67 سورۀ بقره(2).

ص : 71

جلد سوم از يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ... آيۀ 183 سورۀ بقره(2).

جلد چهارم از أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرٰاهِيمَ فِي رَبِّهِ... آيۀ 258 سورۀ بقره(2).

جلد پنجم از يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ... آيۀ 106 سورۀ آل عمران(3).

جلد ششم از فَكَيْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ... آيۀ 62 سورۀ نساء(4).

جلد هفتم از يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ... آيۀ 54 سورۀ مائده(5).

جلد هشتم از وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةَ... آيۀ 111 سورۀ انعام(6).

جلد نهم از وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ... آيۀ 171 سورۀ اعراف(7).

جلد دهم از وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ... آيۀ 90 سورۀ توبه(9).

جلد يازدهم از اوّل سورۀ يوسف(12).

جلد دوازدهم از اوّل سورۀ نحل(16).

جلد سيزدهم از وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ... آيۀ 60 سورۀ كهف(18).

جلد چهاردهم از ابتداى سورۀ مؤمنون(23) (101).

جلد پانزدهم از آغاز سورۀ نمل(27).

جلد شانزدهم از يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ... آيۀ 49 سورۀ احزاب(33).

جلد هفدهم از ابتداى سورۀ مؤمن(40).

جلد هجدهم از ابتداى سورۀ حجرات(49).

جلد نوزدهم از آغاز سورۀ حديد(57).

جلد بيستم از ابتداى سورۀ مزّمّل(73).

در پايان جلد چهاردهم از نسخۀ شمارۀ 1334 آستان قدس رضوى مورخ صفر 849 اين يادداشت به- چشم مى خورد:«و ظاهر آن است كه آخر جزو رابع عشر اين موضع است. «وَ لَقَدْ آتَيْنٰا» اول جزو خامس عشر است از اجزاء تفسير كه مصنف-رحمه اللّه-تقسيم نموده چون در اين كتاب ظاهر نكرده از نسخۀ ديگر كه مصحّح است تصحيح نموده شد.

ص : 72

نسخه هاى روض الجنان

از تفسير بيست جلدى روض الجنان تاكنون پنجاه و سه نسخه شناسايى كرده ايم كه از آن ميان چهار نسخه دوبه دو هركدام يك دورۀ كامل تفسير را شامل مى شود و چهل و نه نسخۀ باقى مانده دست نويسهاى ناقصى است مربوط به بخشهاى گوناگون اين تفسير.سى و هشت نسخه از آن را بتدريج در درازاى چندين سال كوشش پيگير از گوشه و كنار كتابخانه هاى عمومى و خصوصى ايران و جهان گرد آورده ايم،پانزده نسخۀ باقى مانده را نيز اغلب از نزديك ديده ايم امّا چون متعلّق به دوره هاى جديد و در جنب نسخه هاى خوبى كه داشته ايم فاقد اعتبار لازم بوده است، عكسى از آن فراهم نياورده ايم.در اين گردآورى به يارى نيك مردان دانش پرورى پشت گرم بوديم كه نام نيكويشان زيب افزاى سپاس نامۀ اين كتاب شده است.

از بخت نيك چند نسخه از اين دست نويسها بسيار كهن و متعلّق به سدۀ ششم هجرى بود.نظر به اين كه ما تصحيح بخشهاى مختلف كتاب را بر مبناى همين دست نويسها به ترتيب قدمت آنها آغاز كرديم،توانستيم قدم به قدم با نسخه هاى كهن انس بگيريم و شيوۀ استوار و يگانه اى براى كار در پيش گيريم.همين امر ما را از انتشار مجلّدات به صورت نامرتّب ناگزير مى كرد زيرا هر مجلّدى كه از آن دست نويسى كهنه تر در دست بود ابتدا مقابله مى شد و به چاپخانه مى رفت.و همۀ اميد ما اين بود كه در خلال كار بتوانيم با جست وجوهاى مستمر نسخه هاى كهن ترى براى مجلّدات بعدى به دست بياوريم و اين درنگ و نشر نامرتّب در چند مورد(مثل جلدهاى 11 و 12)نتيجه اى مطلوب هم به بار آورد.هرچند كه به علّت فقدان نسخه هاى تاريخ دار مربوط به سده هاى ششم و هفتم ناگزير شديم در چند مجلّد به نسخه هاى متأخّرتر تكيه كنيم و آنها را اساس قرار دهيم،با اين حال برخى از اين نسخه ها هم به علّت آن كه از روى نسخه هاى كهن تر-گاهى مربوط به سالهاى نخستين سدۀ ششم-نوشته شده و با نسخه بدلهاى نسبة معتبر مقابله گرديده است،مى توانست تا حدودى اطمينان

ص : 73

ما را جلب كند.

تقريبا همۀ نسخه هاى اساس را بتفصيل و نسخه بدلها را به اجمال در مقدّمۀ مجلّدات ذى ربط معرّفى كرده ايم و در اين جا خود را از تكرار آن بى نياز مى دانيم.با اين حال جدول مشخصات دست نويس ها(جدول شمارۀ 1)را در اين مقدّمه مى آوريم تا بطور خلاصه و يكجا اطلاعات نسخه شناسى لازم مربوط به نسخه ها در اختيار خواننده قرار گيرد.

چنان كه در اين جدول ملاحظه مى شود،نسبت نسخه هاى متعلّق به كتابخانۀ مركزى آستان قدس رضوى در مشهد بيش از هر كتابخانۀ ديگرى است،كما اين كه كهن ترين آنها هم كه در دوره هاى تاريخى بسيار دور از جانب واقفان دلسوخته و باورمند بر روضۀ رضويّه وقف شده است به اين كتابخانه تعلّق دارد،و همين امر كافى است كه آستان قدس رضوى خود را وظيفه مند بداند تا نشر پيراسته و شايستۀ آن را برعهده گيرد.

از ميان اين نسخه هاى سى و هشتگانه نسخۀ«ها»متعلق به كتابخانه پتنۀ هند كه مجلّدات 1 تا 13 را شامل مى شود،تنها خلاصه اى از تفسير ابو الفتوح است با تاريخ كتابت 734 ه ،كه تاكنون كسى آن را در جايى به عنوان خلاصۀ روض الجنان معرفى نكرده است.اين نسخه با وجود آن كه به هنگام تصحيح مجلّدات مزبور كنار دست ما بود و در مواردى نيز بدان رجوع مى كرديم،با اين حال به علّت عدم همخوانى با نسخه هاى اصلى و تفصيلى،تقريبا در حواشى به عنوان نسخه بدل مورد استفاده قرار نگرفت و گرهى از مشكلات عديدۀ كار باز نكرد.

چون نسخه ها بتدريج گرد مى آمد و ما نمى توانستيم كار دراز آهنگ و زمان گير استنساخ و مقابله را تا رسيدن همۀ نسخه ها به تأخير بيندازيم،برخى از نسخه بدلها در حين كار و يا پس از اتمام مقابله و حتّى چاپ برخى مجلدات به دست ما مى رسيد تا آنجا كه مقدور بود و امكانات فنى كار اجازه مى داد حتّى پس از حروف چينى و صفحه بندى،متن را با اين نسخه ها مقابله مى كرديم و اهمّ اختلافها را در حاشيه مى افزوديم ولى متأسّفانه گاهى هم اين امكان از دست مى رفت و نسخه پس از چاپ و حتّى صحّافى مجلدى به دست ما مى رسيد كه در آن صورت به هيچ وجه

ص : 74

نمى توانستيم دست كم در آن مجلد از آن سود ببريم.نام و مشخصات كلّى برخى از دست نويسهاى اين گونه نسخه ها كه پس از اتمام چاپ متن به دست ما مى رسيد در مقدّمۀ مجلدات ذى ربط آمده است،اما در مورد برخى ديگر كه پس از صحّافى يا حتّى انتشار جلدى به دست مى آمد،حتّى همين كار هم انجام نشده است.

خوانندگان محترم مى توانند اين گونه نسخه ها را در جدول تعيين نسخۀ اساس و نسخه بدلهاى مجلّدات بيستگانه(جدول شمارۀ 2)با علامت ستاره(*)ملاحظه كنند.

چنان كه از جدول توزيع نسخه ها براساس محلّ نگهدارى(جدول شمارۀ 3) بخوبى پيداست تنها دو نسخه از مجموعۀ نسخه هاى ما(ها و بم)متعلّق به كتابخانه هاى خارج از كشور است و ما بقى خوشبختانه در داخل نگهدارى مى شود.اين ناهمسانى ناشى از كم كوشى ما براى تحصيل نسخه هاى خارج نيست.با وجود آن كه تقريبا تمام فهرستهاى قابل دستيابى متعلّق به كتابخانه هاى خارج را ديديم،و استمداد از خبرگان كار در داخل و خارج هم فروگذاشته- نيامد.در مواردى حتّى به فهرستهاى چاپ شدۀ كتابخانه ها هم بسنده نكرديم.در سفر مطالعاتى كه در حين كار براى يك تن از مصحّحان(محمّد جعفر ياحقّى)به كشورهاى اروپايى پيش آمد،با حوصلۀ تمام فهرستهاى چاپ نشده و حتّى برگه دانهاى جديد برخى كتابخانه ها مانند:كتابخانۀ دانشگاه كمبريج،بادليان اكسفورد و اينديا آفيس(در انگلستان)و كتابخانۀ دانشگاه ليدن(در هلند)را كه همه به داشتن نسخ خطّى نفيس فارسى نام بردارند از نظر گذرانيديم و از كتابداران آگاه آن كتابخانه ها نيز استمداد خواستيم.براى تحصيل نسخۀ«ها»هم پس از مكاتبات بسيار و يارى خواستن از نهادهاى مختلف سرانجام توانستيم به مقصود برسيم.

كوششها و مكاتبات مكرّر ما براى تحصيل يا حتّى رؤيت دو نسخۀ محفوظ در كتابخانۀ آستانۀ مقدسۀ قم در عمل به جايى نرسيد،و با تأسف تمام همكارى آن دار الكتب مقدّس از اين اقدام خير،كه منتسب به دستگاه مبارك امام هشتم -عليه السلام-بود،عملا دريغ شد.

ص : 75

تصویر

ص : 76

تصویر

ص : 77

تصویر

ص : 78

تصویر

ص : 79

تصویر

ص : 80

تصویر

ص : 81

تصویر

ص : 82

تصویر

ص : 83

تصویر

ص : 84

تصویر

ص : 85

تصویر

ص : 86

تصویر

ص : 87

تصویر

ص : 88

تصویر

ص : 89

كتابشناسى ابو الفتوح و تفسيرش

آزادانى اصفهانى،ميرزا محمّد صادق بن محمد صالح:شاهد صادق(نسخۀ خطى،كه سال وفات ابو الفتوح را 540 آورده است)،به نقل از:يادگار،سال دوم،ش ششم،ص 25.

آقابزرگ طهرانى،محمد محسن:الذّريعة الى تصانيف الشّيعة،دار الاضواء،بيروت 1403 ق، الطبعة الثانية 1403،الجزء الحادى عشر(مدخل روض 1694،ص 274.) ابن شهرآشوب،محمد بن على:معالم العلماء فى فهرست كتب الشّيعه،الحيدرية،النّجف، 1380 ق ص 141.باب جامع-فصل فى من عرف بكنيته.

ابو الفتوح رازى،حسين بن على:تفسير روح الجنان و روح الجنان،تصحيح و حواشى به قلم ابو الحسن شعرانى،اسلاميه،تهران 1356،مقدمه جلد اوّل ص 1-28.

ابو الفتوح رازى،حسين بن على:تفسير روح الجنان و روح الجنان،انتشارات كتابخانۀ آية الله العظمى مرعشى نجفى،«خاتمه الطّبع»ج 5،قم 1404 ه .ق،ص 615-656.

بهار،محمّد تقى:سبك شناسى يا تاريخ تطور شعر فارسى،تهران،علمى،چاپ سوم 1349،ج 2 ص 391.

بينش،تقى:«نفائس كتابخانۀ آستان قدس رضوى،دو تكّه از تفسير ابو الفتوح رازى».نامۀ آستان قدس،سال پنجم،ارديبهشت و خرداد 1340،ص 44 و 51.

الجرجانى،ابو المحاسن الحسين بن الحسن:جلاء الاذهان و جلاء الاحزان،تفسير گازر، تصحيح و تعليق،مير جلال الدين حسينى ارموى«محدث»،مقدّمه الف-سد،تهران 1378 ق1337/ ه .ش،ص 64.

حقوقى،عسكر:«ارزش ادبى تفسير ابو الفتوح رازى»،مجموعۀ خطابه هاى نخستين كنگرۀ تحقيقات ايرانى،دانشگاه تهران،ج 2 اسفند 1353،تهران ص 100 تا 125.

حقوقى،عسكر:تحقيق در تفسير ابو الفتوح رازى،دانشگاه تهران،تهران 1346،3 جلد.

حقوقى،عسكر:«فرهنگ لغات و مصطلحات تفسير ابو الفتوح رازى»،مجموعۀ سخنرانيهاى دومين كنگرۀ تحقيقات ايرانى،دانشكدۀ ادبيات و علوم انسانى مشهد،1351،ج 1 ص 36 تا 56.

ص : 90

خوانسارى اصفهانى،مير سيد محمد باقر:روضات الجنّات فى احوال العلماء و السّادات، كتابفروشى اسلاميه،تهران 1357،ج 2 ص 104.

خوانسارى اصفهانى،مير سيد محمد باقر:روضات الجنات فى احوال العلماء و السّادات، زندگانى مشاهير دانشمندان اسلام از صدر اسلام تا زمان تأليف،ترجمۀ مقدّمه،اضاف به قلم محمد باقر ساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،تهران 1397 ق.ج 3 ص 104 و 4-183.

دوانى،على:مفاخر اسلام،انتشارات امير كبير،چاپ اوّل،تهران 1336 ج 3 ص 425- 436.

دوانى،على:«مفاخر اسلام،ابو الفتوح رازى»،مكتب اسلام،سال 1337 ش 11 ص 38- 45.

شفيعى،محمّد:مفسران شيعه،انتشارات دانشگاه شيراز،شيراز 1349 ص 99-101.

شوشترى،نور اللّه بن شريف الدين:مجالس المؤمنين،چاپ سوم،كتابفروشى اسلاميه،دو جلد،تهران 1365،ج 1 ص 489.

عراقى،مجتبى:فهرست كتابخانۀ مباركۀ مدرسۀ فيضيۀ قم،1337،ج اول ص 56.

قزوينى،عبد الجليل بن ابى الحسين:تعليقات نقض،تصحيح مير جلال الدين حسينى ارموى،انجمن آثار ملّى،تهران 1358،155/1.

قزوينى،محمد بن عبد الوهّاب:«ابو الفتوح رازى و تفسير او»،مقالات قزوينى،گردآورى ع.

جربزه دار،انتشارات اساطير،تهران.1362 ه .ش.8/1-62.

مجلسى،محمد باقر:بحار الانوار،بيروت،دار احياء التّراث العربى،1403 ه ،ج 1،ص 10 و 16 و ج 25 مقدمه.

مدرس،ميرزا محمد على:ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية او اللّقب يا كنى و القاب، كتابفروشى خيام،چاپ دوم،تبريز 1346،ج 7 ص 226-229.

مستوفى،حمد اللّه بن ابى بكر:نزهة القلوب،به كوشش گاى ليسترانج(از روى چاپ ليدن)،دنياى كتاب،تهران 1362 ص 54.

مقدّس اردبيلى،احمد بن محمد:حديقة الشيعه،تهران 1340 ص 336.

ناصح،محمد مهدى:«ترجمۀ آيات تفسير طبرى و ابو الفتوح»مشكات،نشريۀ آستان قدس رضوى،شمارۀ 28،پاييز 1369،ص 126-142.

ناصح،محمد مهدى و ياحقّى،محمد جعفر.«اصلى در تصحيح انتقادى تفسير ابو الفتوح رازى»،مشكات،نشريۀ آستان قدس رضوى،شمارۀ 6 زمستان 1363 ص 9-25.

نفيسى،سعيد:«ملاحظاتى چند دربارۀ تفسير فارسى ابو الفتوح»،مجلۀ مهر،سال چهارم،

ص : 91

شمارۀ 10 ص 976-979.

النّورى الطبرسى،الحاج ميرزا حسين:مستدرك الوسائل(شيخ حرّ عاملى)،چاپ سنگى، مكتبة الاسلاميه،تهران،ج 3 ص 325 و 365 و 487 و 489.

واعظ تهرانى-ملا باقر:جنة النّعيم فى احوال عبد العظيم،تهران 1296،ص 14-513.

ياحقى،محمد جعفر:«دست نويسى نفيس از تفسير ابو الفتوح رازى»مشكات،نشريۀ آستان قدس رضوى،شمارۀ سوم،تابستان 1362 ص 160-187.

ياحقى،محمد جعفر:«طبرى و ابو الفتوح»،مشكات،نشريۀ آستان قدس رضوى،شمارۀ 28، پاييز 1369،ص 16-25.

ص : 92

شرح نسخه هاى جلد اوّل

براى مقابله و تصحيح مجلّد اوّل تفسير روض الجنان و روح الجنان ده نسخه به شرح زير در اختيار بوده است:

1.نسخۀ شمارۀ 2044 كتابخانۀ مركزى دانشگاه تهران با رمز در:اين دست نويس كه از ابتداى كتاب تا تفسير آيۀ 250 سورۀ بقره يعنى جلدهاى 1 تا 3 و بخشى از جلد 4 را شامل مى شود،با وجود آن كه تاريخ كتابت ندارد،امّا نظر به اين كه خطوربط و ضبطهاى آن بسيار كهن و شبيه است به نسخه هاى آق (مورخ 556)و آك(مورّخ 557)و مث(مورّخ 579)توانست اطمينان و توجّه ما را به عنوان نسخۀ اساس به خود جلب كند.دريغ كه اين نسخه در بسيارى از صفحات با خطّى ناپخته-امّا نه چندان جديد-نونويسى و در بعضى صفحات به- طرزى فاحش وصّالى و دوباره نويسى شده است و گرنه بر ما مسلّم است كه نبايد از دهه هاى دوم و سوم نيمۀ دوم سدۀ ششم جديدتر باشد.به هر حال به علّت فقدان نسخه اى تاريخ دار و موثّق از اين بخش از تفسير،ناگزير شديم با وجود نقصى كه داشت همين نسخه را اساس قرار دهيم.البتّه بخشهاى نونويس روش ديگرى مى طلبيد،به اين معنى كه ضبطهاى مشكوك را با دقّت بيشترى با نسخه- بدلها مقايسه كرديم و بسته به مورد به حاشيه برديم و ضبط نسخه بدلهاى نسبة موثّق را در متن قرار داديم.

بخشهاى كهن اين نسخه با خطّ نسخ كهن به شيوۀ نسخه هاى سدۀ ششم تحرير يافته است و در آن ويژگيهايى در خور ذكر مانند نوشتن كاف پارسى به صورت ك(با سه نقطه)،نوشتن«كه»به صورتهاى كى و كى،اعرابهاى قابل توجّه و متفاوت با امروز در واژه هاى فارسى مانند هزار،مرد(مقابل زن)شمشير و برخى ساختها و صورتهاى محلّى و گويشى ديده مى شود.

2.نسخۀ شمارۀ 16378 كتابخانۀ مجلس شوراى اسلامى با رمز مج،به

ص : 93

خط شخصى به نام غلام على با تاريخ 1058 مشتمل بر مجلدات 1 تا 10.

بخشهايى از دست نويس از روى نسخه اى قديم تر از 605 و بخشهاى ديگرى از آن از روى نسخه اى به تاريخ 999 رونويس شده است،كه بنا بر يادداشتهايى كه در انتهاى جلد ششم نسخه آمده،آن دست نويس ما در بارها در تاريخهاى متعددى رونويسى شده است و قاضى نور اللّه شوشترى صاحب مجالس المؤمنين توفيق يافته است در شهر لاهور،در رجب سال 1000 هجرى،آن را مقابله و مطالعه كند.اين نسخه با نسخه هاى وز و مت مشابهت و هماهنگى تام دارد.

3.ميكروفيلم شمارۀ 3196 كتابخانۀ مركزى دانشگاه تهران با رمز دب متعلق به ميرزا قوام الدين محمد حسينى كه با تاريخهاى عرض 20 ذوالقعدۀ 1127 و جمادى الثانى 1140،احتمالا در قرن هشتم يا نهم كتابت شده است اين نسخه بعدها به تملّك آقاى حسن حسن زاده آملى در آمده و از آن ميكروفيلم براى كتابخانۀ مركزى تهيّه شده است و جلدهاى 1 تا 4 و نيمى از جلد 5 را شامل مى شود.

4.نسخۀ شمارۀ 1332 كتابخانۀ آستان قدس رضوى،با رمز آج(2)،به خطّ شخصى به نام فريد،به تاريخ 947 ه ،وقفى خواجه شير احمد تونى شامل دو بخش كه مجموعا با بخش دوم آن به خط شخصى به نام عبد الغفار بن عبد الواحد به تاريخ 949 يك دورۀ كامل تفسير از ج 1 تا 20 را شامل مى شود،اين دست نويس با نسخۀ لب هماننديهاى آشكارى دارد،ترجمۀ زيرنويس آيات در اين نسخه با دست نويسهاى كهن هماهنگ نيست و به نظر ما نبايد از آن مؤلف اصلى بوده باشد.

5.نسخۀ شمارۀ 901 كتابخانۀ دانشكدۀ الهيّات و معارف اسلامى مشهد، به خطّ ميرزا على كتاب نويس (چپ نويس)ولد درويش محمّد مشهدى،به تاريخ ربيع الاوّل 1070 مشتمل بر جلدهاى 1 تا 6 با رمز لب(1)كه با نسخه هاى لب(2)و لب(3)از همان كتابخانه مجموعا سه چهارم كلّ تفسير از ابتدا تا پايان جلد شانزدهم را در بر مى گيرد اين نسخه با آج و فق همخوانى دارد.

6.نسخۀ شمارۀ 611 كتابخانۀ مدرسۀ فيضيّۀ قم،وقفى شاه عبّاس صفوى در تاريخ 1037 با رمز فق.اين دست نويس پنج جلد نخست تفسير را در بر مى گيرد و ضمن همخوانى با نسخه هاى آج،لب،و دب از اعتبارى متوسّط برخوردار است.

نسخه فاقد نام كاتب و تاريخ كتابت است امّا احتمالا بايد در قرن دهم هجرى

ص : 94

تحرير يافته باشد.

7.نسخۀ شمارۀ 8008 كتابخانۀ وزيرى يزد،شامل جلدهاى 1 تا 9،با رمز وز.با آن كه تاريخ كتابت اين دست نويس نبايد از سدۀ يازدهم كهن تر باشد،با اين حال آثار كهنگى ضبطها و استوارى و صحّت متن از همه جاى آن پيداست.

مشابهت تامّ و همخوانى كامل اين دست نويس با مج حتّى در بدخوانيهاى بسيار نادر آن،اين گمان را در ذهن ما بشدّت تقويت كرد،كه اين نسخه يا با دقّت وسواس آميزى از روى نسخۀ مج نوشته شده و يا هر دو در دوره اى نزديك به هم از روى نسخۀ واحدى استنساخ شده اند.نظر به اين كه نسخۀ مادر مج-كه تاريخ و اعتبار آن بنا بر يادداشتهاى صريح مندرج در پايان مج و مت بر ما مسلم است-كهن و معتبر و در خور توجّه بود تدريجا پس از اتمام مقابلۀ جلد اوّل تفسير، اهميّت وز نيز بر ما روشن شد و در مجلدات بعد جاى آن را پيشتر آورديم و به عنوان نسخۀ بدل دوم و گاهى اوّل به آن اعتماد كرديم.

8.نسخۀ شمارۀ 1587 كتابخانه ملّى ايران احتمالا از سدۀ يازده،شامل جلدهاى 1 تا 4 و صفحاتى از جلد 5،با رمز مب كه با مر تا حدودى هماهنگ است.

9.نسخه اى متعلق به كتابخانۀ شخصى حجّة الاسلام على اصغر مرواريد، از كاتبى به نام محمّد تقى بن ابو الحسن بن نور الورى الواعظ ظاهرا متعلق به سدۀ دوازدهم هجرى.اين دست نويس كه جلدهاى 1 تا 7 تفسير را در بر مى گيرد،نسخۀ مخدوش و كم سودى است كه بر دست كاتب يا كاتبانى غير امين بسيار در آن تصرّف و تغيير صورت گرفته است و تمام ضبطهاى اصيل و كهن آن جاى خود را به تعبيرات جديد و متأخر و گاه زايد بر متن،داده است،لذا جز اندكى شباهت كه با نسخۀ مب دارد،با هيچ كدام از دست نويسهاى مطمئن و معتبر ديگر هماهنگى پيدا نكرده است.از اين نسخه همه جا با رمز مر ياد كرده ايم.

10.نسخۀ شمارۀ 4902 كتابخانۀ پتنۀ هند با رمزها،به خط تاج الدين عمر الخوافى با تاريخ 734 ه ،مشتمل بر جلدهاى 1 تا 13.اين دست نويس خلاصه اى فشرده از تفسير روض الجنان است كه در سده هاى گذشته فراهم آمده و با نسخه هاى كامل همخوانى ندارد،ازاين رو به هنگام مقابله جز در مواردى بسيار اندك بدان رجوع نكرده ايم.

ياحقّى-ناصح

ص : 95

مقدمه مؤلف

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سپاس خداى (1)را كه بردارندۀ اين ايوان است و گسترندۀ (2)اين شادروان است (3)،آرايندۀ (4)آن به آفتاب و ماه و ستارگان است،و دارندۀ اين پيغمبران و امامان است.و درود بر رسول او كه سيّد پيغمبران و ختم مرسلان (5)است و بر اهل البيت او كه ستارگان زمين (6)و پيشوايان دين اند،و بر ياران او بزرگان و اخيار از مهاجر و انصار.

امّا[بعد] (7)بدان كه:قديم-جل جلاله -از عنايت كرم او بر بندگان و حسن نظر او به خلقان،در (8)هر وقتى و حينى و عصرى ايشان را فرونگذاشت (9)از انواع الطاف.و از جملۀ الطاف،يكى بعثت رسل است،و يكى انزال كتب،چه مكلّفان عند آن به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور.

پس از (10)غايت نعمت او بر ما آن است كه اين دو نعمت در حقّ ما بليغتر فرمود كه پيغمبر ما را بهترين پيغمبران كرد و كتاب ما (11)بهترين كتابها و آن را به فصيح ترين و شريف ترين و فراخ ترين (12)لغتها فروفرستاد،و آن لغت عرب است.

آنكه آن را مجمع (13)علوم كرد تا هيچ نوع از انواع علوم نباشد و الّا در اين كتاب يابند،پس چاره نباشد آن را كه تعاطى اين علم (14)كند و خواهد كه در

ص : 1


1- .دب:خدايى.
2- .مج،دب،وز،مر:گستراننده.
3- .دب،لب،مر+و.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:كه ختم پيغمبران است و سيّد مرسلان.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:كه ختم پيغمبران است و سيّد مرسلان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+اند.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مج،مب:حسن نظر و عنايت در،مج،مب:افتادگى دارد.
9- .دب،آج،لب،وز،فق،مر:نگذاشته.
10- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
11- .دب+را.
12- .اساس:فراغ ترين،به قياس با نسخۀ مج و با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .دب،آج،لب،فق:مجموع.
14- .دب:علوم.

تفسير تصنيفى كند ازآن كه از[همۀ] (1)علوم كه اين كتاب عزيز متضمّن است آن را و مشتمل است برآن با بهره باشد،خصوصا علم ادب و اطّلاع بر ملاحن (2)كلام عرب و علومى كه منسوب باشد به علم ادب از:لغت و نحو و تصريف (3)و علم نظم (4)و معرفت (5)بلاغت و صنعت شعر،چه مدار اين لغت بر اين علوم است، و نيز بايد كه-تا متقن (6)بود علم اصول را تا اقوالى كه قادح بود در اصول بشناسد و اجتناب كند،و تأويل آيات متشابه بر وفق اصول كند چنان كه ادلّۀ عقل اقتضاى آن كند و مطابق بود آيات محكم را.

و بايد تا فقيه باشد تا آياتى كه متضمّن احكام شرعى باشد،معانى آن و وجه استدلال از او (7)بر مذهب صحيح بداند،و اين معنى تمام نشود تا عالم نباشد به اصول فقه،كه بناى فقه برآن است و ادلّۀ فقه از او مستخرج بود.و (8)چاره نباشد از طرفى اخبار كه لايق باشد به آيت و معنى او،و آياتى كه وارد باشد بر سببى،سبب نزول آن بگفتن،و قصّه اى كه متعلّق باشد به آيت ببايد گفتن به مقدار آن كه گزارش معنى آن بباشد (9).

پس چنان كه بينى،مصنّف اين جنس را چاره نيست از اين جمله علوم، چه اگر در بعضى (10)از اين علوم بى بهره باشد،چون به آن علم رسد،يا مهمل فروگذارد- يا تخبّط كند (11)در چيزى كه ناگفتن به از گفتن باشد،و كشف عوار خود كند و هتك ستر (12)،و آن چون حجّتى باشد بر جهل او به آن نوع.

پس چون جماعتى دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تديّن اقتراح كردند كه در اين باب جمعى بايد كردن،چه اصحاب ما را تفسيرى نيست مشتمل بر اين انواع،واجب ديدم اجابت كردن ايشان و وعده دادن به دو تفسير:

يكى به پارسى و يكى به تازى،جز كه پارسى مقدّم شد بر تازى براى آن كه طالبان اين بيشتر بودند و فايدۀ هركس (13)بدو عام تر بود.

ص : 2


1- .اساس:ندارد،از دب،افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:تركيبات،وز:كيفيّت.
3- .دب،مر:صرف.
4- .مج،دب،آج،لب،وز،فق،مر:نظر.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
6- .مر:متيقّن.
7- .دب،آج،لب،فق،وز،مر:استدلال آن.
8- .دب،مر+نيز.
9- .آج،لب،وز،فق،مر:آن كه معنى گزارش آيه باشد.
10- .آج،لب،وز،فق،مر:از بهرى.
11- .دب،آج،لب،فق،مر:خبط.
12- .دب،مر+خود نمايد.
13- .دب،آج،لب،وز،فق،مر:كسى.

و اين كتاب-ان شاءاللّه -از ميانۀ اطناب و اختصار بود،اطنابى كه مملّ نباشد و اختصارى كه مخلّ نباشد و شرط آن است كه هر آيت كه بدو رسيم يا هر لفظ و هر قصّه،آنچه شرط است در او گفته شود (1).چون آن آيت يا آن لفظ مكرّر شود در قرآن،حواله بر گفته كرده شود.

و از خداى تعالى توفيق مى خواهيم بر تمام كردن اين كتاب،و بر هرچه ما را به رضاى او نزديك گرداند-فما التّوفيق الّا من لديه (2)و ما الاعتماد الّا عليه و هو حسبنا و نعم الوكيل.

فصل در اقسام معانى قرآن و بيان تفسير او كه چند وجه باشد

در اقسام معانى قرآن و بيان تفسير او كه (3)چند وجه باشد

بدان كه،معانى و تفسير قرآن بر چهار وجه است:يكى آن كه جز خداى تعالى نداند،براى آن كه مصلحت در آن شناخت (4)كه بيان نكند،ازآنجا كه درست شده است كه او أَحْكَمُ الْحٰاكِمِينَ (5)است جز حكمت و صواب نكند.مثال (6)چنان كه (7):

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (8) ...،و چنان كه (9): يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي لاٰ يُجَلِّيهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ (10).

قسمت دوم (11)آن بود كه ظاهر لفظ او مطابق معنى او بود در لغت عرب و آن را محكم خوانند،مثل قوله: قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (12)، إِنَّمَا اللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (13)...، لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِيمُ (14).[و قوله: وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ (15)...،

ص : 3


1- .دب،آج،لب،وز،فق،مر+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:الّا باللّه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بر.
4- .دب،مر:آن است،مب:آن دانست.
5- .سورۀ هود(11)آيۀ 45.
6- .دب:مثل او،آج،لب،وز،فق+او.
7- .دب،آج،لب،فق،وز+گفت.
8- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 85.
9- .دب،مب،مر+فرمود،آج،لب،فق،وز+گفت.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 187.
11- .مج،آج،لب،از او.
12- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
13- .سورۀ نساء(4)آيۀ 171.
14- .سورۀ بقره(2)آيۀ 163.
15- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 33،چاپ شعرانى(2/1)+و قوله.

وَ لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنىٰ (1) ...، وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ] (2)الْيَتِيمِ (3)...،و مانند اين آيات.و قرآن بيشتر از اين جنس است[1-پ].

و قسمت سه ام (4)آن كه به ظاهر آيت مراد معلوم نشود (5)مفصّل (6)و آن را مجمل خوانند،مثل قوله تعالى: وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ (7)...،و قوله تعالى: وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ (8)...،چه مراد خداى به ظواهر اين آيات مفهوم (9)نمى شود از تفصيل (10)نماز و كيفيّت آن و احوال زكات و كميّت آن و افعال حجّ و احكام آن تا شارع-عليه السّلام-بيان نكند و تفصيل ندهد،ما را راه نباشد به آن و رخصت نباشد خوض كردن در آن جز به وحى از قبل خداى-جلّ جلاله-به شارع-عليه السّلام-چه شرايع تبع مصالح بود و مصالح در اين باب جز خداى تعالى نداند.

و قسمت (11)چهارم آن بود كه لفظش مشترك بود از ميان دو معنى يا بيشتر،و هريكى از آن روا بود كه مراد بود،اين قسمت (12)را متشابه خواند (13)،حكم او آن بود كه حمل كنند آن را بر محتملات خود و آنچه ممكن بود كه در لغت آن وجه محتمل بود آن را و دليلى منع نكند از حملش برآن وجه،و قطع نكنند بر مراد خداى تعالى الّا به نصّى از رسول-عليه السّلام-يا از ائمّه-عليهم السّلام-كه قول ايشان حجّت باشد در دين،و هرگه كه آيتى چنين بود كه محتمل بود دو وجه را،و دليلى پيدا شود كه (14)يك وجه نشايد كه مراد خداى تعالى باشد،قطع توان كردن كه آن وجه ديگر مراد خداى تعالى بود،و مثالهاى اين در جايگاه خود در شرح آيات متشابه بيايد-ان شاءاللّه تعالى.

ص : 4


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 32،چاپ شعرانى(3/1)+و قوله.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 152،و سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 34.
4- .مج،آج،لب،وز،مر:سيوم،دب،فق،مب:سيم.
5- .اساس:با خطى متفاوت از متن+بدون.
6- .دب،مب،مر:مفصّلا.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 43 و 110،و سورۀ نساء(4)آيۀ 77،و سورۀ نور(24)آيۀ 56،و سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 20.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 97.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:م 'علوم.
10- .مج،وز:تفسير.
11- .دب،مب،مر:قسم.
12- .دب،مب،مر:قسم.
13- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+جز.

اكنون بدان كه درست شده است به روايات صحيحه كه تعاطى تفسير قرآن نشايد كرد (1)و اقدام كردن بر بيان و شرح آن الّا به اخبار و آثار از رسول-عليه السّلام- و از ائمّۀ حق چه قول ايشان نيز مسند باشد به (2)رسول خدا-عليه و على آله السّلام-و به رأى خود تفسير (3)نشايد كردن (4)،چه از طريق خاص و عام اين خبر روايت كرده اند كه،رسول-عليه السلام-گفته است:

من فسّر القرآن برأيه و اصاب الحقّ فقد اخطأ، هركه تفسير قرآن كند به رأى خود،و قول او به اتّفاق موافق حق باشد،او مخطى است.

فصل در اقسام قرآن

بدان كه اقسام قرآن از شش وجه بيرون نيست:«محكم»است و«متشابه»،و «ناسخ»و«منسوخ»،و«خاص»و«عام».

حدّ (5)«محكم»،هرآن لفظى باشد كه ظاهرش خبردهنده بود از معنيش بى اعتبار امرى كه ضم كنند به آن چنان،كه مثالش گفته شد.

و«متشابه»،آن بود كه مراد از ظاهر لفظ (6)ندانند بى دليلى،و الفاظ مشترك و محتمل را هم اين حكم بود،و براى آنش متشابه خوانند كه مراد مشتبه باشد از آن چنان كه خداى تعالى گفت: مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّٰهِ (7)...و قوله: فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (8)...، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (9)...،و امثال اين.

امّا حدّ«ناسخ»و حقيقت او،هر دليلى باشد شرعى كه دليل كند بر زوال مثل حكم ثابت به نصّ اوّل در مستقبل روزگار بر وجهى كه اگر نه آن بودى ثابت بدى به نصّ اوّل با تراخيش (10)از او.براى آن گفتيم دليل شرعى،كه اگر دليل عقلى پيدا

ص : 5


1- .مج،آج،لب،وز،مر:كردن.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+قول.
3- .مج،لب،فق+قرآن.
4- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+الّا به نقل صحيح.
5- .همۀ نسخه بدلها:چه.
6- .مج،دب،آج،لب،مر:آن.
7- .سورۀ زمر(39)آيۀ 56.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 115.
9- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
10- .دب:به اعتبار تراخيش.

شود بر زوال مثل حكم ثابت به نصّ در مستقبل آن را نسخ نخوانند.نبينى كه مكلّف چون عاجز شود يا عقلش زائل شود،عبادات از او ساقط گردد به دليل عقل،و آن را ناسخ نخوانند،و براى آن گفتيم كه:به زوال مثل حكم،و نگفتيم بر زوال حكم، براى آن كه اگر نفس به (1)آنچه بدو امر كرده باشد منسوخ كند بدا باشد،و بدا بر خداى تعالى روا نبود.

و براى آن گفتيم كه:حكم بايد كه ثابت بود به نصّ شرعى،كه آنچه به دليل عقل ثابت شود،چون شرع آن را زائل كند،آن را نسخ نخوانند و نگويند حكم عقل را منسوخ بكرد.نبينى كه«نماز»و«طواف»و«سعى»و مانند اين در عقل نيكو نيست،چون شرع آمد و تعبّد كرد ما را به اين نگويند اين دليل شرعى حكم عقل را منسوخ كرد.و اعتبار تراخى براى آن كرديم كه آنچه مقارن بود از أدلّه،ناسخ نبود،و بود كه مخصّص بود،نبينى كه اگر گويد:«اقتلوا المشركين الّا اليهود»اين تخصيص عموم باشد[2-ر]،نسخ نباشد،و نسخ در امرونهى شود و در خبرى (2)كه تغيّر (3)بر وى روا بود يا متضمّن بود معنى امرونهى را.

اكنون دخول نسخ در آيات قرآن بر سه وجه است:يكى آن كه (4)حكم منسوخ بود و تلاوت بر جاى،چو آيت عدّة يك سال،في قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِيَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرٰاجٍ (5)...،پس خداى تعالى اين عدّة يك سال (6)به چهار ماه و ده روز منسوخ كرد،في قوله: وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً (7)...،و چون آيت نجوى،في قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً (8)...،چون (9)آيت بيامد و مردم از رسول-عليه السّلام-دور شدند و اميرالمؤمنين - عليه السلام-ده درم به ده بار به صدقه داد و ملازمت كرد با رسول-عليه السّلام-چنان كه در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه تعالى-حق تعالى اين حكم (10)منسوخ كرد بقوله

ص : 6


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .مج،آج،لب،فق،وز،مب:چيزى.
3- .مج،آج،لب،مر:تغيير،دب،مب:تفسير.
4- .همۀ نسخه بدلها+است.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 240.
6- .دب،مب،مر+را،وز:يك ساله.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 234.
8- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 12.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.
10- .دب،مب،مر+را.

تعالى: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ (1)...،پس تلاوت بر جاست و حكم منسوخ.

و دوم آن است كه:تلاوت منسوخ بود و حكم بر جاى برعكس قسمت اوّل،و آن آيت رجم زانى باشد كه در اخبار و تفاسير چنين است كه،در سورة النّور اين آيت بود كه:الشّيخ و الشّيخة (2)اذا زنيا فارجموهما البتّة فانّهما قضيا الشّهوة جزاء بما كسبا نكالا من اللّه و اللّه عزيز حكيم،اين آيت را تلاوت منسوخ است و حكم بر جاى.

و سه ام (3)آن كه:لفظ و حكم هر دو منسوخ باشد،چنان كه در خبر آورده اند كه در قرآن بود كه:«انّ عشر رضعات يحرّمن»،ده رضعه حكم تحريم پديد آرد،آنگه آن را نسخ فرمود به پنج تا (4)به پانزده رضعه-على خلاف بين الفقهاء فيه.و استقصاى كلام در نسخ و احكام او و بسط مسائل او از جملۀ اصول الفقه بود،و نه از (5)شرط اين كتاب است (6)،و اين مقدار براى آن گفته شد كه در قرآن لفظ نسخ و آيات ناسخه و منسوخه هست،از اين مقدار چاره نباشد.

و«منسوخ»آن بود كه حكمش بگردانند،يا تلاوتش به تلاوت (7)يا بدليل ناسخ.

امّا«عامّ»لفظى بود صالح هرآن چيز را كز آن جنس باشد،و آنكه از يكى به دو تعدّى كند يا بالاى آن،آن را عامّ خوانند.

و«خاصّ»،آن باشد كه متناول نبود الّا يكى را معيّن از آن جنس،مثال اوّل:

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ (8) ...و يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (9)...،و مثال دوم (10): يٰا أَيُّهَا السّٰاحِرُ ادْعُ لَنٰا رَبَّكَ (11).

امّا آن كه عموم را صيغتى مفرد باشد كه خصوص را نشايد،و اگر در خصوص استعمال كنند مجاز باشد يا نه چنين باشد،و خلاف در اين مسئله نزديك سيّد مرتضى علم الهدى-قدّس اللّه روحه-چنان است كه عموم را صيغتى مفرد مخصوص نباشد كه از او جز عموم ندانند،بل هر صيغتى كه عموم را دعوى كردند،صالح باشد-

ص : 7


1- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 13.
2- .مر+الشّيخوخة.
3- .مج،آج،لب،وز:سيوم،دب،فق،مب،مر:سيم.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
5- .دب،آج،لب،فق:آن.
6- .دب،مب،مر:و آن شرط در اين كتاب گنجايش ندارد.
7- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+آيۀ ناسخه.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 21،و نيز 19 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 104،و نيز 88 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.
10- .مب،مر:دويم.
11- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 49.

عموم را و خصوص را،و مشترك بود ميان هر دو.و كلام در اين باب از جمله اصول الفقه باشد،اين جايگه احتمال نكند شرح آن دادن،چون به موضع حاجت رسيم بدو و آنچه لايق باشد در او گفته شود-ان شاءاللّه تعالى.

فصل در نامهاى قرآن و معانى آن

بدان كه:خداى تعالى اين كتاب را در قرآن به چند نام بر خواند:«قرآن»ش خواند و«فرقان»و«كتاب»و«ذكر»و«تنزيل»و«حديث»و«موعظه»و «تذكره»و«حكم»و«ذكرى»و«حكمت»و«حكيم»«مهيمن»و«شافى»و «هدى»و«هادى»و«صراط مستقيم»و«نور»و«حبل»،و«رحمة»،و«روح» و«قصص»و«حق»و«بيان»و«تبيان»و«بصائر»و«فصل»و«عصمة»و «مبارك»و«نجوم»و«مجيد»و«عزيز»و«كريم»و«عظيم»و«سراج منير»و «بشير و نذير»و«عجب»و«قيّم»و«مبين»و«نعمة»و«علىّ»و ما هريكى را بگوييم كه كجاست (1).

امّا«قرآن»في قوله تعالى: إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلىٰ[بَنِي إِسْرٰائِيلَ (2)...و في قوله: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ (3)...،و امثال او بسيار است] (4).

مفسّران خلاف (5)كردند در معنيش.عبد اللّه عبّاس مى گويد:مصدر«قرأ يقرأ» است،چون:رجحان و نقصان و خسران.و معنيش اتّباع بود،و معنى[2-پ]تلاوت هم اين باشد براى آن كه خواننده تتبّع حروف مى كند كه (6)حال خواندن.و قرائت و تلاوت به يك معنى باشد،و قتاده مى گويد:اصل او«من قرأت الشّىء»اذا جمعته و ضممت بعضه الى بعض»،و اصل او از جمع باشد،چنان كه عمرو بن كلثوم گفت

ص : 8


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق:كجا گفت.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 76.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:اختلاف.
6- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:در.

شعر:

ذراعى عيطل ادماء بكرهجان اللّون لم تقرأ جنينا

اى لم تضمّ رحمها على جنين،يعنى رحم خود بر هيچ بچّه جمع نكرد،وصف شترى مى كند كه هرگز بار (1)نگرفت.

و بعضى ديگر گفتند:اشتقاق او«من قريت الماء فى الحوض»است و [قول] (2)اول درست تر است و مرجع معنى در هر دو قول راجع بود با جمع.

سفيان بن عيينه گفت:براى آن اين كتاب را قرآن خواند (3)كه در او معنى جمع است،نبينى كه حروف جمع كرد كه كلمه شد (4)،و كلمات جمع كرد تا آيت شد (5)، و آيات جمع كرد[تا] (6)سوره شد (7)،و سوره جمع كرد تا قرآن شد (8).پس جمله و ابعاض آن از جمع خالى نيست چنان كه مى بينى.و قريش و اهل مكّه اين كلمه به تخفيف همز گويند،و قرائت عبد اللّه كثير بر اين است،و باقى (9)عرب مهموز گويند بر اصل خود.

امّا«فرقان»في قوله تعالى: تَبٰارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ (10)...،و در معنى اين خلاف كردند،بهرى گفتند:براى آنش فرقان مى خوانند كه متفرّق فروآمد (11)- ،چنان كه حق تعالى فرمود: وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّٰاسِ عَلىٰ مُكْثٍ (12)...، قولى ديگر آن است كه:براى آن كه فرق كننده است از ميان حق و باطل و حلال و حرام و وعد و وعيد و مؤمن و كافر و غير آن.

عكرمه و سدّى گفتند:براى آن كه سبب نجات است.و«فرقان»،به معنى نجات آمده است،في قوله تعالى: وَ إِذْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ وَ الْفُرْقٰانَ (13)...،و في قوله تعالى: إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقٰاناً (14)...،اى نجاة و مخرجا.و اين لفظ مصدر

ص : 9


1- .همۀ نسخه بدلها+بر.
2- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:باشد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:باشد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:باشد.
9- .مب،مر+قرّاء.
10- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 1.
11- .فق،مب،مر:فرود.
12- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 106.
13- .سورۀ بقره(2)آيۀ 53.
14- .سورۀ انفال(8)آيۀ 29.

است چون:سبحان و قربان و فصلان (1)،و بيشتر در مصدر فعّل آيد به تشديد«عين».

امّا«كتاب»في قوله تعالى: الم ذٰلِكَ الْكِتٰابُ (2)...و اين لفظ نيز مصدر است،«كالقيام و الصيام»و گفته اند:«فعال»است به معنى«مفعول»،چون:

«كتاب»حجّت كه به معنى«محسوب»است و«لباس»كه به معنى«ملبوس» است.و اين لفظ در قرآن و كلام عرب بر وجوه آمد (3).به معنى«فرض»آيد (4)،في قوله تعالى: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ (5)...،اى فرض عليكم.

و«كتاب»حجّت باشد في قوله تعالى: فَأْتُوا بِكِتٰابِكُمْ (6)...،اى بحجّتكم.و كتاب به معنى اجل آيد (7)في قوله تعالى: وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا كِتٰابٌ مَعْلُومٌ (8)،اى اجل.و«كتاب»به معنى حكم آيد (9)في قول النّبى-صلى اللّه عليه و سلّم:سأقضي بينكم بكتاب اللّه،اى بحكم اللّه (10)،قال الشّاعر:

و مال الولاء بالبلاء فملتمو ما ذاك قال اللّه إذ هو يكتب

اى يقضي و يحكم.

و«كتاب»به معنى مكاتبت سيّد باشد بنده اش را (11)،في قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتٰابَ مِمّٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ فَكٰاتِبُوهُمْ (12)...،و اين مصدر«فاعل»باشد به معنى«مفاعله»،چون:جدال،و خصام،و قتال،به معنى«مجادله»،و«مقاتله»،و «مخاصمه» (13).و اصل او جمع باشد،من قولهم:«كتبت البغلة اذا جمعت بين شفرتيها (14)بحلقة».و لشكر را«كتيبه»گويند (15)ازآنجا كه مجتمع باشد.

ص : 10


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،«فصلان»در مآخذ لغت عرب به عنوان مصدر نيامده است،احتمال تحريف كلمه مى رود،«فصلان»جمع فصيل است.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 1 و 2.
3- .مب،مر:آمده است.
4- .مج،آج،لب،فق،وز:آمد،مب:آمده است.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 183.
6- .سورۀ صاف(37)آيۀ 157.
7- .مج،آج،لب،فق،وز:آمد،مب،مر:آمده است.
8- .سورۀ حجر(15)آيۀ 4.
9- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+و.
11- .آج،لب،فق،مب:باشد به بنده اش.
12- .سورۀ نور(24)آيۀ 33.
13- .مب+باشد.
14- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ظاهرا صورت صحيح كلمه«شفريها»مى باشد.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:خوانند.

امّا«ذكر في قوله تعالى: وَ هٰذٰا ذِكْرٌ مُبٰارَكٌ (1)...،و قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (2)...،و اين را دو معنى باشد:يكى«ياد كرد» (3)،يعنى خداى تعالى به اين قرآن ياد مى دهد بندگان خود را آنچه خير و صلاح ايشان در آن است.دوم آن كه:

معنى ذكر«شرف»باشد،كما قال تعالى: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (4)...،اى شرف لك.

امّا«تنزيل»في قوله تعالى: تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (5)،و آن مصدر«نزّل» باشد.

امّا«حديث»في قوله تعالى: اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (6)...،و حديث ضدّ قديم باشد،من قولهم:كان ذلك دأبى قديما و حديثا.

امّا«موعظه»في قوله تعالى: قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي الصُّدُورِ (7)...،و او مصدر وعظ باشد.

امّا«تذكره»في قوله تعالى: وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (8)،و اين مصدر«ذكّر»باشد.

امّا«ذكرى»في قوله تعالى: وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (9)،و اين نيز مصدر«ذكّر»باشد.

امّا«حكم»في قوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ حُكْماً عَرَبِيًّا (10).

و امّا«حكمت»في قوله تعالى: حِكْمَةٌ بٰالِغَةٌ (11)...،و قوله تعالى: وَ اذْكُرْنَ مٰا يُتْلىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيٰاتِ اللّٰهِ وَ الْحِكْمَةِ (12).

امّا«حكيم»في قوله تعالى: يس، وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (13).

امّا«مهيمن»في قوله تعالى: وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ[بِالْحَقِّ] (14)مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتٰابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ (15)...،اى حفيظا،و قيل:أمينا.

ص : 11


1- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 50
2- .سورۀ حجر(15)آيۀ 9.
3- .مب،مر:ياد كردن.
4- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
5- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 80،و سورۀ حاقّه(69)آيۀ 43.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 23.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 57.
8- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 48.
9- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 55.
10- .سورۀ رعد(13)آيۀ 37.
11- .سورۀ قمر(54)آيۀ 5.
12- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 34.
13- .سورۀ يس(36)آيۀ 1 و 2.
14- .اساس:ندارد،از قرآن مجيد افزوده شد.
15- .سورۀ مائده(5)آيۀ 48.

امّا«شفاء»في قوله تعالى: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (1)...،و في قوله-عزّ و جل: وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي الصُّدُورِ (2)...،و اين دو معنى دارد:يكى آن كه به بركت او بيماران[3-ر]شفا يابند،و دوم (3)آن كه دلهاى بيمار (4)به بيان او از شك (5)و نفاق شفا يابد (6)چون در اين كتاب تأمّل كند (7)،نبينى كه خداى تعالى شكّ دل منافقان را بيمارى مى خواند آنجا كه مى گويد: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (8)...،آن را كه بردارندۀ شك بود،شفا خواند (9).

امّا«هدى»في قوله تعالى: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (10)،اى بيان و لطف.

امّا«هادى»في قوله: يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ (11).

امّا«صراط مستقيم»في قوله تعالى: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (12)،مراد قرآن است به قول ابن مسعود-رضى اللّه عنه.

امّا«نور»في قوله تعالى: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ (13)...،براى آنش نور خواند كه به او راه برند در ظلمات شك و شرك،چنان كه به نور راه برند در ظلمات شب.

امّا«حبل»في قوله تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً (14)...،براى آنش حبل خواند كه هركه (15)دست در او زند (16)از غرق نجات يابد (17).

امّا«رحمة»في قوله تعالى: وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (18)،يعنى رحمة (19)من اللّه تعالى.

ص : 12


1- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 82.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 57.
3- .آج،لب،مب،مر:ديگر.
4- .مب،مر:بيماران.
5- .مب،مر+شرك.
6- .مج،مب،وز:يابند.
7- .مب،مر:كنند.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 10.
9- .اساس:خواهد،به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
11- .سورۀ جن(72)آيۀ 2.
12- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 6.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 157.
14- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 103.
15- .مج،آج،لب،فق،وز،مر+كسى.
16- .مج،آج،وز،مب،مر+و بدو تمسّك كند،فق+و تمسّك كند.
17- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+چنان كه آن كس كه دست در رسن زند از غرق نجات يابد.
18- .سورۀ يونس(10)آيۀ 57.
19- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:نعمة.

امّا«روح»في قوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا (1)...، براى آنش«روح»خواند كه،قوام اسلام بدوست،چنان كه،قوام تن به روح باشد.

امّا«قصّه» (2)في قوله تعالى: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ (3)...، و اصل كلمه،«من قصّ اثره اذا اتّبعه»بود.

امّا«حق»في قوله تعالى: وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ (4)،براى آنش حق خواند كه درست و حقيقت است،من قولهم:حقّ الامر،اى صحّ و ثبت.و قولى ديگر آن كه،حق ضدّ باطل بود،و چون ضدّ باطل بود،محيل و مزيل باطل بود،چنان كه گفت: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبٰاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ (5)...،اى ذاهب زائل.

امّا«بيان» (6): هٰذٰا بَيٰانٌ لِلنّٰاسِ (7).

امّا«تبيان»في قوله تعالى: وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ (8)...،و اين كلمه مصدر«بيّن»باشد.

امّا«بصائر»في قوله تعالى: هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ (9)...،و«بصائر»جمع بصيرت باشد براى آن كه بدو مستبصر شوند.

امّا«فصل»،في قوله تعالى: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (10)،اى فاصل (11)بين الحق و الباطل.

امّا«مبارك»،في قوله تعالى: وَ هٰذٰا ذِكْرٌ مُبٰارَكٌ أَنْزَلْنٰاهُ (12).

امّا«نجوم» (13): فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ (14)،براى آنش نجوم خواند كه نجم نجم فروآمد (15)،آيت از پس آيت و سورت از پس سورت.

امّا«مجيد»،قوله تعالى (16): ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (17)،اى الشّريف.

ص : 13


1- .سورۀ شورى(42)آيه 52.
2- .مب،مر:قصص.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 3.
4- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 51.
5- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 18.
6- .مر+بقوله تعالى.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 138.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 89.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 203.
10- .سورۀ طارق(86)آيۀ 13.
11- .همۀ نسخه بدلها+فارق.
12- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 50.
13- .آج،لب،مب،مر+فى قوله تعالى.
14- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 75.
15- .فق،مب،مر:فرود آمد.
16- .مج،دب،وز:ففى قوله،آج،لب،فق:بقوله،مب،مر:فى قوله.
17- .سورۀ ق(50)آيۀ 1.

امّا«عزيز» (1)،قوله تعالى: وَ إِنَّهُ لَكِتٰابٌ عَزِيزٌ (2)...،و اين دو معنى دارد:يكى آن كه گرامى است،و دوم آن كه غالب است،من قولهم:«من عزّ بزّ اى (3)من غلب سلب»،يعنى صعب است و ممتنع بر آنان كه خواستند كه معارضتش كنند (4)،و معنى سيوم (5)آن بود كه مثل اين (6)نيابند.

امّا«كريم» (7): إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ (8).

امّا«عظيم (9)»: وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (10).

امّا«بشير و نذير»،في قوله-جلّ و عزّ: بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ (11)- الآية.

امّا«قيّم» (12): وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً، قَيِّماً (13).

امّا«نعمة»،في قوله-جلّ و عزّ: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (14).

امّا«مبين»في قوله-عزّ و علا: الر تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ (15).

امّا«علىّ»،في قوله تعالى: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتٰابِ لَدَيْنٰا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (16).

قديم-جلّ جلاله-از عظم شأن قرآن و كثرت منافع خلق در او اين كتاب را به چندين (17)نامهاى (18)شريف بر خواند تا تنبيه باشد خلقان را به (19)رفعت و منزلت و

ص : 14


1- .مج،دب،وز+فقى،آج،لب،فق،مب،مر+فى.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 41.
3- .آج،لب،فق:و.
4- .مج،دب،آج،لب،فق معارضه ايش آرند،وز:معارضه پيش آرند.
5- .فق،مب:سيم.
6- .همۀ نسخه بدلها:مثلش.
7- .آج+فى قوله،مب،مر+بقوله تعالى.
8- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 77.
9- .مج،دب،وز+فقى قوله:آج،لب،فق،مب،مر+فى قوله تعالى.
10- .سورۀ حجر(15)آيۀ 87.پس از بيان اين مطلب-به حسب ظاهر و مطابق روال كلام-تعبير«سراج منير»به عنوان نامى از نامهاى قرآن مجيد و استشهاد مفسّر به آيۀ: وَ دٰاعِياً إِلَى اللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِيراً [سورۀ احزاب(33) 46]بايد مى آمد،لكن اين معنى در اساس و همۀ نسخه بدلها نيست.
11- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 4.
12- .مب،مر+بقوله تعالى.
13- .سورۀ كهف(18)آيۀ 1 و 2.
14- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 11.
15- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 1.
16- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 4.
17- .همۀ نسخه بدلها:به چند.
18- .مب،مر:نام.
19- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر،وز:و.

جلالت قدر او.

فصل در معنى سورت و آيت و كلمت و حرف

بدان كه سورت را معنى منزلت بود از منازل شرف،و دليل بر اين قول نابغه است-شعر:أ لم تر أنّ اللّه أعطاك سورةترى كلّ ملك دونها يتذبذب

اى منزلة من منازل الشّرف.و بارۀ شهر را از آن سور خوانند كه بلند و مرتفع بود، اين قول آن كس باشد كه«سورة»بى همزه گويد.امّا (1)آن كه مهموز گويد،اصل او «من سؤر الماء»باشد،و آن بقيّۀ آب بود در آبدان.و عرب گويد:«اسأرت فى الاناء»،اذا ابقيت (2)فيه شيئا (3)،و قال الاعشى ثعلبه-شعر:

فبانت و قد أسأرت فى الفؤاد صدعا على نأيها مستطيرا

امّا«آيت»،علامت باشد،من قولهم:«آية كذا و كذا»،اى علامته.و از اينجاست آنچه (4)خداى تعالى حكايت كرد از عيسى-عليه السّلام-در ذكر مائده: تَكُونُ لَنٰا عِيداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا وَ آيَةً مِنْكَ (5)...،اى علامة لإجابة دعائنا.و«آيت»،به معنى رسالت باشد،چنان كه كعب بن زهير گفت-شعر:

الا أبلغا هذا المعرّض آيةأ يقظان قال القول أم قال ذا حلم

[3-پ]اى رسالة.

و معنى دگر آيت را (6)«جماعت»باشد،چنان كه گويند:«خرج القوم بآيتهم»،اى بجماعتهم.و آيتى از قرآن جملۀ كلمات و حروف باشد متّصل تا به

ص : 15


1- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:فامّا.
2- .دب،فق،مب،مر:بقيت.
3- .آج،لب،فق،مب+و آن بقيّه آب بود،مر+و آن بقيّه بود.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:آن كه،مب،مر:كه.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 114.
6- .مب،مر:و آيه را يك معنى ديگر.

انقطاع معنى.

و«آيت»عجيبه باشد،من قولهم:«فلان آية في كذا»،اى اعجوبة.

و«كلمه»،لفظى باشد موضوع كه دليل معنى كند به وضع،و جمعش كلمات و كلم بود.

و از حرف (1)دو چيز مفهوم باشد:يكى حروف هجا،چون:ا (2)،ب،ت،ث،و ديگر حرف (3)،در مواضعت اهل نحو،و هو ما جاء لمعنى (4)،ليس باسم و لا فعل،نحو:

«هل»و«بل»و«قد».

بدان كه سورتهاى قرآن (5)،هرچند سورت را نامى است مخصوص،و آن جمله در خبرى (6)جامع است.واثلة بن الاسقع روايت كند كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

اعطيت مكان التّوراة السّبع الطّوال و اعطيت مكان الزّبور المئين (7)و اعطيت مكان الانجيل المثاني و فضّلت بالمفصّل. رسول-عليه الصّلاة و السلام- گفت كه:مرا به جاى تورات،اين هفت سورۀ دراز دادند:يعنى«البقره»و«آل عمران»،و«النّساء»،و«المائدة»،و«الانعام»،و«الاعراف»،و«الانفال (8)»،و «التّوبة».و به جاى زبور،مرا مئين دادند،يعنى سورتهايى كه[كما بيش] (9)صد آيت است،چون (10):«يونس»،و«هود»،و«يوسف»،و«بنى اسرايل»و «كهف»و مانند آن.و به جاى انجيل،مرا«مثانى»دادند،يعنى (11)سورتهايى كه زير صد آيت (12)است.

و براى آنش«مثانى»گويند (13)كه ثوانى مئين است،و روا بود كه براى آنش مثانى گويند (14)كه اين سورتها مضاف با مئين دو باشد،آنگه هر دو بهم دوم«سبع طوال»باشد.و حسن بصرى گفته است:مراد به«مثانى»،فاتحة الكتاب است،و اين

ص : 16


1- .مر:حروف.
2- .مج،آج،لب،فق،وز:الف.
3- .مب:حروف.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بمعنى.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .مج:چيزى.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:المائتين.
8- .مج،دب،وز:ندارد،كه بر متن راجح مى نمايد.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+انفال.
11- .مج،دب،آج،لب،فق،مر+اين.
12- .مج،وز:كه فرود مئين.
13- .مج،آج،لب،فق،وز،مب،مر:خواند،دب:خوانند.
14- .همۀ نسخه بدلها:خواند.

در اخبار ما هست.و گفت:مرا تفضيل دادند به مفصّل،يعنى در برابر اين هيچ پيغمبر صاحب كتاب را چيزى ندادند.

مفسّران خلاف كردند در مفصّل.گروهى گفتند:از سورۀ محمّد-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-تا به آخر قرآن مفصّل است،و گروهى گفتند:از سورۀ«ق»تا به آخر قرآن.و عبد اللّه عبّاس گفت:از سورۀ و الضّحى تا به آخر قرآن.

و گفتند:براى آنش مفصّل خوانند (1)كه فصل بسيار بايد كردن از ميان (2)دو سوره بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ .و بعضى ديگر گفتند:براى آن كه فصل بايد كردن از ميان هر دو سوره به تكبيرى،و اين قرائت ابن كثير است،و شاعر اين را نظم كرد در چند بيت،گفت-شعر:

حلفت بالسّبع اللّواتي طوّلتو بمئين بعدها قد أمئيت (3)

و بالمثاني ثنّيت فكرّرتو بالطّواسين الّتي قد ثلّثت

و بالحواميم الّتي قد سبّعتو بالمفصّل اللّواتي فصّلت

فصل در ثواب خوانندۀ قرآن

شهر بن حوشب روايت كند از ابو هريره از (4)رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- كه او گفت:

فضل القرآن على سائر الكلام كفضل اللّه على خلقه، گفت:فضل قرآن بر ديگر كلامها چنان است كه فضل خداى تعالى بر خلقانش (5).ديگر انس مالك روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و[آله] (6)و سلّم-كه گفت:

القرآن غنى لا غنى دونه و لا فقر بعده ،گفت:قرآن توانگرى است كه بالاى آن توانگرى نيست و

ص : 17


1- .مج:خواند.
2- .مج،آج،لب+هر.
3- .اساس،آج،لب،فق،وز،مب،مر:امّيت،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .اساس:كه،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+خبر.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

پس از آن درويشى نيست.

خبرى ديگر،عبد اللّه مسعود روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و[آله] (1)و سلّم-كه گفت:

انّ هذا القرآن هو مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم،انّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتين و هو النّور المبين و الشّفاء النّافع،فاقرءوه فانّ اللّه-عزّ و جلّ- يأجركم على تلاوته بكلّ حرف عشر حسنات اما انّى لا اقول«الم»حرف (2)و لكن «الف»و«لام»و«ميم»ثلاثون حسنة، گفت:اين قرآن مهمانى (3)خداست،بياموزيد از مهمانى خداى تعالى (4)چندان كه توانى (5)،اين قرآن حبل خداست و نورى روشن است و شفاى سودمند،بخوانيد كه خداى تعالى شما را مزد دهد بر هر حرفى ده حسنه نمى گويم (6)«الم»يك حرف است و لكن سه حرف است،تا ثوابش سى حسنه بود (7).

ابو الدّرداء،روايت مى كند از رسول-صلّى اللّه عليه و[آله] (8)و سلّم-كه گفت:

القرآن افضل كلّ شىء دون اللّه تعالى فمن وقّر القرآن فقد وقّر اللّه و من لم يوقّر القرآن (9)فقد استخفّ بحرمة اللّه تعالى،حرمة القرآن على اللّه تعالى كحرمة الوالد على ولده ،گفت:قرآن فاضل ترين (10)همه چيز است فرود خداى تعالى،هركه قرآن را حرمت دارد،خداى-عزّ و جلّ-را حرمت داشته باشد،و هركه حرمت قرآن ندارد، استخفاف كرده باشد به حرمت خداى تعالى.حرمت قرآن بر خداى تعالى،چون حرمت پدر است بر فرزند.

خبر ديگر[4-ر]،ابو امامه روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه او[گفت] (11):«هركه او ثلثى (12)از قرآن بخواند،چنان بود كه او را ثلثى (13)نبوّت داده

ص : 18


1- .اساس:ندارد،از دب افزوده شد.
2- .دب+واحد.
3- .اساس:مهمان،با توجّه به مج و ترجمۀ مجدد كلمۀ«مأدبه»در عبارت آتى تصحيح شد،دب:ميهمانى.
4- .مب،مر:مهمانى خداى را.
5- .توانى/توانيد.
6- .مب،مر+كه.
7- .مج،آج،لب،فق،وز،مر+خبر آخر،دب،مب+خبر ديگر.
8- .اساس:ندارد،از دب افزوده شد.
9- .مب،مر:اللّه.
10- .مب،مر:فاضل تر از.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مج،آج،لب،مب،مر:سه يكى،فق،وز:سيكى/سه يكى.
13- .همۀ نسخه بدلها+از.

باشند،و هركه دو بهرى (1)بخواند چنان باشد كه او را دو بهره از نبوّت داده باشند،و هركه همۀ قرآن بخواند چنان باشد كه او را همۀ نبوّت داده باشند».

آنگه (2)گويند:

اقرأ و ارق (3)بكلّ آية درجة ،مى خوان و برمى شو به هر آيتى درجه اى (4)در بهشت (5)تا آنچه با او باشد از قرآن برسد (6).

آنگه (7)گويند:

اقبض فيقبض، هابگير (8)،او هابگيرد (9).[بار ديگرش گويند:

اقبض فيقبض ،هابگير،او هابگيرد] (10)،آنگاه او را گويند (11)،دانى كه در دست چه دارى؟گويد:نه!

فاذا في يده اليمنى الخلد و فى الاخرى النّعيم، كه (12)نگاه كند،در دست راست بهشت خلد دارد،و در دست چپ بهشت نعيم.

خبرى ديگر (13)،بعضى زنان رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-روايت كنند كه (14)گفت:

حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللّه تعالى الملبسون بنور (15)اللّه المعلّمون كلام اللّه من عاداهم فقد عادى اللّه و من والاهم فقد والى اللّه.يقول اللّه- تعالى:يا حملة القرآن تحبّبوا (16)الى اللّه تعالى بتوقير كتابه يزدكم حبّا و يحبّبكم (17)الى خلقه،يدفع عن مستمع القرآن شرّ الدّنيا و يدفع عن تالى القرآن بلوى الآخرة و لمستمع آية من كتاب اللّه تعالى خير من ثبير ذهبا و لتالى آية من كتاب اللّه تعالى خير ممّا تحت العرش الى تخوم الارض السّفلى، گفت رسول-صلّى اللّه عليه و على

ص : 19


1- .مج،دب،آج،لب،فق:دو بهر از قرآن بر،وز:دو بهرى از قرآن بر،مب،مر:دو ثلث از قرآن بر.
2- .مر+او را.
3- .اساس،مج،لب،مب،مر:و ارقا،دب:و ارتقا،با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .دب+و به هر درجه اى.
5- .مج،دب،فق،وز+بر بالا مى شود،مب،مر+بالاتر مى رود.
6- .مب،مر:تمام شود.
7- .مب،مر+با او.
8- .مج،فق،وز:هاگير،دب،آج،لب:فراگير،مب،مر:بگير.
9- .مب،مر:پس بگيرد.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .مب+هيچ،مر+كه هيچ.
12- .مب،مر:چون.
13- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:آخر.
14- .مج،دب،وز+رسول-عليه السّلام.
15- .همۀ نسخه بدلها:نور.
16- .دب،فق،مب،مر:تحبّوا.
17- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يحبكم.

آله و سلّم (1):حاملان قرآن (2)گردبرگرد ايشان رحمت خداى تعالى گرفته بود،و لباس ايشان نور خداى تعالى بود،و آموختگان كلام خداى تعالى باشند،دشمن ايشان دشمن خداى بود،و دوست ايشان دوست خداى بود.خداى تعالى ايشان را گويد:اى حاملان قرآن!دوستى كنى (3)با من به حرمت داشت (4)شما كتاب مرا، من (5)دوستى شما بيفزايم و شما را دوست داشته گردانم به خلقان خود.

آنگه گفت:از شنوندۀ قرآن شرّ دنيا بگردانند،و از خوانندۀ قرآن بلاى آخرت بگردانند،و شنوندۀ آيتى را از قرآن به قيامت ثواب بيشتر از كوه ثبير و بهتر زر بدهند،و خوانندۀ آيتى از قرآن (6)ثواب بيشتر بود كه از زير عرش تا به (7)هفتم زمين.

خبرى ديگر (8)،ابو سعيد خدرىّ روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت:روز قيامت منبرهايى از نور بنهند و نزديك هر منبرى شترى از شتران بهشت بدارند،آنگه منادى از قبل ربّ العزّه ندا كند (9):كجااند حاملان كتاب خداى تعالى؟بر اين منبرهاى نور نشينى (10)كه شما را ترسى و اندوهى نيست تا خداى تعالى حساب خلقان بكند (11).آنگه ايشان را برآن شتران نشانند و به بهشت برند.

خبرى ديگر:سليل روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (12)-كه گفت:هركه قرآن از دفتر (13)بر خواند،خداى تعالى عذاب مادر و پدرش تخفيف كند،و اگرچه مشرك بوده باشند.و هركه قرآن از بر خواند (14)و گمان برد كه خداى تعالى او را بيامرزد،او از جمله مستهزيان باشد به آيات خداى تعالى.و حامل كتاب خداى

ص : 20


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .كنى/كنيد.
4- .مب:حرمت داشتن.
5- .همۀ نسخه بدلها:مرا تا من در.
6- .مج:آيتى را از قرآن به قيامت.
7- .همۀ نسخه بدلها+زير.
8- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:خبر آخر.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .نشينى/نشينيد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:از حساب خلقان فارغ شود.
12- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر+شنيدم.
13- .اساس:كلمۀ«دفتر»را تغيير داده،با خطى متفاوت از متن به صورت«روى كتاب»نوشته است،مب، مر:از روى دفتر.
14- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:از بر برخواند،مب مر:از حفظ بخواند.

تعالى را در بيت المال هر سال دويست دينار هست،اگر بميرد (1)او را دينى باشد، خداى تعالى از آن مال قضاى دين او بكند.

خبرى ديگر،معاذ جبل روايت كند كه در سفرى با رسول-عليه الصلاة و السّلام-بودم،گفتم:يا رسول اللّه!ما را حديثى كن كه ما را در آن نفعى باشد.

گفت:

ان اردتم عيش السّعداء و موت الشّهداء و النّجاة يوم الحشر و الظّل يوم الحرور و الهدى يوم الضّلالة فادرسوا القرآن فانّه كلام الرّحمن و حرز من الشّيطان و رجحان فى الميزان، گفت:اگر خواهى (2)كه زندگانى شما زندگانى سعيدان باشد،و مرگ شما مرگ شهيدان باشد،و نجات يابى (3)روز قيامت،و سايه يابى (4)روز گرما،و راه يابى (5)روز گمراهى،درس قرآن كنى (3)كه آن كلام خداى رحمان است،و حرز و نگهداشت از شيطان است،و سنگى (4)ترازو و ميزان است.

خبرى ديگر،حارث اعور همدانى روايت كرد از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- كه او گفت:يك روز رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-ذكر فتنه مى كرد.ما گفتيم:

يا رسول اللّه!خلاص از آن (5)به چه باشد؟گفت:به كتاب خداى تعالى كه در او خبر آنان است كه پيش از شما بودند،و خبر آنان است كه از پس شما باشند،و حكم آنچه در ميان شما مى رود،آن فصل است نه هزل است،هيچ جبّار نباشد كه قرآن (6)را رها كند،و الّا خداى تعالى پشت او بشكند[4-پ]،و هركه بجز قرآن طلب هدايت كند،گمراه شود (7)،او حبل متين (8)است،و ذكر حكيم است،و صراط مستقيم است، آن است كه به زمانها پوشيده نشود،و هواها او را كژ (9)نكند،و از بسيار (10)خواندن كهن نشود،علما از او سير نشوند و به عجايب او نرسند (11)،آن است كه (12)جنّيان

ص : 21


1- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+و.
2- .خواهى/خواهيد. (3،4،5)) .يابى/يابيد.
3- .كنى/كنيد.
4- .آج،لب،فق:سنگينى،مج،دب،آج،لب،فق،وز+در.
5- .مب،مر:خلاصى از آن فتنه.
6- .همۀ نسخه بدلها:آن.
7- .مب،مر+كه.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حبل المتين.
9- .دب:كج.
10- .مب،مر:بسيارى.
11- .مج،وز:و عجايب او و او بنرسد،دب،آج،لب،فق:و عجايب او بنرسد،مب،مر:و عجايب او آخر نشود.
12- .دب:و نيز آن است كه چون،ديگر نسخه بدلها+چون.

بشنيدند،گفتند: إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً (1)،هركه آن گويد (2)راست گويد،و هركه به آن حكم كند عادل باشد،و هركه دست در او آويزد،هدايت كند بر ره راست،خذها يا اعور،[اين حديث بستان اى اعور] (3).

فصل در فضل علم قرآن و رغبت در وى

ابو عبد الرّحمن السّلمىّ روايت كند از قرّاء صحابه چون عثمان عفّان و عبد اللّه مسعود و ابىّ كعب (4)گفتند:رسول-عليه السّلام[از قرآن] (5)ده آيت بر ما گرفتى،از آن در نگذشتى تا ما را علم آن معلوم نكردى،و جملۀ (6)آنچه در او به كار بايستى تا ما چون قرآن تمام بگرفتيم،علم قرآن تمام دانستيم.

عبد اللّه عبّاس مى گويد:هركه قرآن خواند و تفسيرش نداند،به منزلت اعرابى اى باشد كه نداند كه چه مى خواند.

حسن بصرى گفت:و اللّه كه خداى تعالى هيچ آيت نفرستاد و الّا خواست تا علم آن بدانند و معنى آن،و آن كه چرا آمد و در چه سبب آمد.

ابو سعيد رملى گويد:ما در مكّه به نزديك فضيل عياض آمديم و گفتيم:ما را حديثى املا كن!گفت:كلام خداى ضايع كرده ايد و آمده ايد تا حديث فضيل شنويد (7)!اگر با كتاب خداى فزع (8)كنيد (9)،همه شفا در آن يابيد (10).گفتيم:ما قرآن بياموخته ايم.گفت:يا (11)سبحان اللّه!در علم قرآن عمرهاى شما و فرزندان شما و

ص : 22


1- .سورۀ جن(72)آيۀ 1.
2- .مب،مر:با او گويد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+رحمة اللّه عليهم،مب،مر+و غيره.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .فق+آن.
7- .مج:شنوى/شنويد،مب،مر:بشنويد.
8- .چاپ شعرانى(13/1):فراغ.
9- .مج:كنى/كنيد.
10- .مج:يابى/يابيد.
11- .مب،مر:اى.

فرزندان فرزندان شما مستغرق بايد شود (1).ما گفتيم:چگونه؟گفت:شما قرآن ندانيد (2)تا تفسير و معنيش و اعرابش ندانيد (3)،و محكم و متشابه و حلال و حرام و ناسخ و منسوخش ندانيد،و اگر به اين مشغول شويد از كلام فضيل و جز فضيل مستغنى گرديد.آنگه گفت:اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،... يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (4).

از سفيان ثورى شنيدند كه مى گفت كه:آه!كه ما عمر خود در ظهار و ايلاء صرف كرديم،و كتاب خداى تعالى با پس پشت انداختيم،ما فردا پيش خداى تعالى چه حجّت آريم!

فصل در معنى تفسير و تأويل

ابن دريد گفت:اصل اين[كلمه] (5)از«تفسره»است،و آن آب بيمار باشد كه بر طبيب عرضه كنند تا در او نگرد (6)و دستور خود سازد تا به علّت بيمار راه برد،چنان كه طبيب به نظر در آن (7)كشف كند از حال بيمار،مفسّر كشف كند از شأن آيت و قصّه و معنى و سبب نزول او (8).

و ثعلب (9)گفت:اصل او من«فسرت الفرس اذا ركضتها محصورة لينطلق حصرها»،اصل او آن باشد كه اسب شكم گرفته بتازى تا بستگى اش گشاده شود،و معنى او نيز راجع بود با كشف.

و ابو حامد الخارزنجىّ گفت:اين كلمه مقلوب است از«سفر»،چون:«جذب

ص : 23


1- .فق،مب،مر:شوند.
2- .مج:ندانى ندانيد.
3- .مج:ندانى ندانيد.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 57.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .آج،لب،فق:تا در آن در نگرد.
7- .همۀ نسخه بدلها+آب.
8- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:آيت.
9- .مب،مر:تغليه.

و جبذ»،و«ضب و بضّ».و اصل«سفر»هم كشف بود،«سفرت المرأة»آن باشد كه رو (1)بازگشايد،و«اسفر الصّبح»آن باشد كه صبح روشن شد.

امّا«تأويل»صرف آيت باشد با معنى كه محتمل باشد آن را موافق ادلّه و قرائن،و اصل او از«اول»باشد و آن رجوع بود،يقال:اوّلته فآل (2)،اى صرّفته فانصرف.و گفته اند:اصل او از«ايالت»بود و آن سياست باشد،يقول العرب:النا و إيل علينا،اى سسنا و ساسنا غيرنا.پس مأوّل آيت سائس او باشد و عالم به آن كه به جاى خود بنهد.

و فرق از ميان تفسير و تأويل آن است كه تفسير،علم سبب نزول آيت باشد و علم به مراد خداى تعالى،از (3)لفظ تعاطى آن نتوان كردن الّا از سماع و آثار،و تأويل چون كسى عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد،او را بود كه حمل كند آيت را بر محتملات لغت چون قدحى (4)نخواهد كردن در اصول و قطع نكند بر مراد خداى تعالى الّا به دليل.اين جمله اى است از مقدّمات تفسير كه لا بدّ باشد از شناختن او پيش ازآن كه خوض كند (5)در وى.و پس از اين ابتدا كنيم به فاتحة الكتاب-بتوفيق اللّه و حسن (6)معونته.

الاستعاذة

بدان كه (7):از جملۀ حقوق و اوامر خداى تعالى ما را در حقّ قرآن يكى استعاذت است،من قوله تعالى: فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّيْطٰانِ الرَّجِيمِ (8).

بعضى گفتند:اين امر واجب است،و آن اصحاب ظاهراند[5-ر]و درست آن است كه اين امر سنّت است.

ص : 24


1- .دب:روى به روى،مب:روزى.
2- .آج،لب:فتأوّل.
3- .همۀ نسخه بدلها+آن.
4- .چاپ شعرانى(14/1)قطع.
5- .آج،لب،فق،وز،مر:كنند.
6- .آج،لب،فق+توفيقه و.
7- .مب،مر+يكى.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 98.

امّا كيفيّت آن كه چگونه بايد گفتن،بعضى گفتند،بايد گفتن:«استعيذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم»،موافقت لفظ كتاب را،امّا اخبار بر اين آمده است كه:اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم،و معنى آن است كه پناه با خداى مى دهم از ديو ملعون.و«عوذ»و«عياذ»،پناه دادن (1)باشد و«استعاذت»،پناه جستن باشد، قال الشّاعر-شعر:

و المؤمن العائذات الطّير يمسحهاركبان مكّة بين الغيل و السّند

و در«شيطان»دو قول گفته اند:يكى آن كه«فيعال»باشد،من شطن اذا بعد،يعنى از خير دور است.و قول دوم (2)آن كه:«فعلان»باشد،من شاط يشيط اذا غضب و خفّ فيه،و (3)قول اوّل«نون»،لام الفعل باشد و«يا»زياده،و بر قول دوم (4)، «نون»زياده باشد و«يا»عين الفعل.

و امّا«رجيم»فعيل باشد به معنى مفعول،چون:«قتيل»و«خصيب»و «رهين»و اين دو معنى دارد:يكى آن كه مرجوم است من قبل اللّه بالشّهب،اين ستاره ها كه در آسمان (5)كشيده مى شود كه رجم شياطين است،كما قال تعالى:

وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ (6) ...،و قوله تعالى: فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ ، (7)و جز اين آيات.پس شيطان مرجوم است،يعنى مرمىّ است،و الرّجم الرّمى،و منه الرّجم فى الزّنا الرّمى بالحجارة.و معنى دگر آن است كه:مرجوم،اى مقذوف من اللّه تعالى باللّعنة،من (8)قوله: وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلىٰ يَوْمِ الدِّينِ (9).

اكنون طرفى (10)اخبار كه آمده است در (11)فضل استعاذه گفته شود:

روايت است از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:اوّل آيتى كه آمد يا اوّل چيزى كه جبرئيل-عليه السلام-رسول را-عليه السلام-فرمود در باب قرآن استعاذه بود،گفت:يا

ص : 25


1- .با توجّه به معنى«عوذ»و«عياذ»مى توان«پناه دادن»را به معنى لازم گرفت،يعنى«پناه دادن»و«پناه گرفتن».
2- .مب:دويم.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر.
4- .دب،مب،مر:دويم.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+ها.
6- .سورۀ ملك(67)آيۀ 5.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 10.
8- .همۀ نسخه بدلها:فى.
9- .سورۀ ص(38)آيۀ 78.
10- .مب،مر+از.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+حق.

محمّد!بگو كه:استعيذ بالسّميع العليم من الشّيطان الرّجيم،آنگه گفت بگو: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1).

و خلاف نيست در آن كه رسول-عليه السّلام-در نماز استعاذه كردى.ابراهيم النّخعىّ و ابو هريره روايت مى كنند كه:پيش از قرائت سوره و پس از قرائت فاتحه استعاذه كردى (2)،و اين روايت شاذّ است،اخبار متظاهر برآن است كه رسول -عليه السّلام-پس از تكبير و پيش از قرائت فاتحة الكتاب استعاذه كردى.

اختلاف فقها در استعاذه

قول بيشتر فقهاست (3)كه:در هر نمازى عقيب افتتاح نماز پيش از قرائت استعاذه بايد گفتن،و مذهب مالك آن است كه:جز در نماز فرائض در ماه رمضان نبايد گفتن.

و در نماز عيد خلاف كرده اند،ابو يوسف گفت:استعاذه بيش از تكبيرات بايد كردن،و محمّد بن الحسن گفت:پس از تكبيرات چون قرائت خواهد خواندن (4).

امّا كيفيّت تعوّذ (5)،مذهب اهل البيت-عليهم السّلام-آن است كه بايد گفتن:

اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم،و مذهب ابو حنيفه و شافعى هم چنين است.و سفيان گفت:اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم انّ اللّه هو السّميع العليم.و حسن بن صالح بن حىّ (6)گفت:اعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم.

راوى خبر (7)گويد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:چون مرد استعاذه كند و پناه با خداى دهد،شيطان از او بگريزد و هر دو طرف او را جلبه اى باشد و صوتى باشد، از او غافل مباشيد كه او از شما غافل نيست.

ص : 26


1- .سورۀ علق(96)آيۀ 1.
2- .مج:گفتى.
3- .همۀ نسخه بدلها:آن است.
4- .مب،مر:كرد.
5- .آج،لب:تعويذ،همۀ نسخه بدلها+در.
6- .اساس:حسن بن صالح بن برخى،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و راوى چنين.

جبير بن مطعم روايت كند از پدرش كه رسول-عليه السّلام-در دعا گفتى:

اللّهم انّي اعوذ بك من الشّيطان الرّجيم و من همزه و نفخه و نفثه، راوى خبر تفسير داد اين كلمات را،گفت:«همز»او فريب و دروغ باشد،و«نفخ»كبر او باشد،و «نفث»شعر او باشد.

و معاذ جبل گويد كه:دو مرد يكديگر را دشنام مى دادند و مبالغت مى كردند در آن،رسول-عليه السلام-گفت:من كلمتى دانم كه اگر يكى از ايشان (1)بگويد،آن فورت شيطان از او برود (2).گفتند:يا رسول اللّه!آن چيست؟گفت:

اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم.

معقل بن يسار روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او بامداد سه بار بگويد:

اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم، و سه آيت از آخر سورۀ الحشر بخواند، خداى تعالى هفتاد هزار فرشته را بر او موكّل كند تا بر او صلوات مى فرستند تا به شب،و اگر در آن روز بميرد شهيد باشد (3)،و هركه (4)نماز شام گويد همچنين بود [5-پ].

انس بن مالك روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او در روزى ده بار پناه با خداى تعالى دهد از شيطان،خداى تعالى فرشته را بر گمارد تا شيطان را از او بازمى راند (5)،چنان كه شتر غريب را از حوض آب برانند.

خوله بنت حكيم روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه به منزلى فرود آيد و بگويد:

اعوذ بكلمات اللّه من شرّ ما خلق، تا در آن منزل باشد،هيچ مضرّت بدو نرسد.

عمرو بن سعيد روايت كند از پدرش،از جدّش،كه رسول-عليه السّلام-گفت:

هركه او در خواب بترسد،بايد كه چون بخواهد خفتن،بگويد:

اعوذ بكلمات اللّه التّامّات من غضبه (6)و شرّ عذابه و من همزات الشّياطين و ان يحضرون، تا (7)خداى

ص : 27


1- .همۀ نسخه بدلها+آن.
2- .مب:فى الحال شيطان از او بگريزد.
3- .مب،مر:شهيد مرده باشد.
4- .همۀ نسخه بدلها:و اگر.
5- .همۀ نسخه بدلها:بازمى دارد.
6- .فق،مب،مر:غضبه اى من.
7- .مب،مر+ايمن گردد از آن خوف.

تعالى كفايت كند.

عبد اللّه بن عمرو (1)،فرزندان خود را-آنان را كه بالغ بودندى-اين كلمات بياموختى،و آنان را كه نابالغ بودندى،بر نوشتى (2)اين كلمات و در گردن ايشان بستى.

و عبد اللّه عبّاس روايت مى كند كه رسول-عليه السّلام-در عوذه (3)حسن و (4)حسين -عليهما السّلام (5)گفتى:

أعيذكما بكلمات اللّه التامّة من كلّ شيطان و هامّة و من كلّ عين لامّة ،آنكه گفتى:پدرم ابراهيم خليل-عليه السّلام-اسماعيل و اسحاق را -عليهما السّلام-به اين تعويذ كردى.

و حسن بصرى روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-به مردى بگذشت كه غلام خود را مى زد و غلام مى گفت:«اعوذ بالله اعوذ باللّه»،و مرد بازنمى ايستاد،چون رسول را بديد،گفت:«اعوذ برسول اللّه».مرد بازايستاد پيغمبر (6)-عليه السّلام- گفت:اولى (7)آن بودى كه به ذكر خداى تعالى امساك كردى از او.گفت:يا رسول اللّه!به اين كفّارت (8)آزادش كردم.گفت:اگر نه چنين كردى،رويت به آتش دوزخ بسوختى.

و در دعاى رسول-عليه السّلام-معروف است كه او گفتى:

اللّهم انّي اعوذ بك من علم لا ينفع و قلب لا يخشع و بطن لا يشبع و عين لا تدمع و دعاء لا يسمع و صلاة لا ترفع، و در خبرى ديگر:

و من الجوع فبئس الضّجيع و من الخيانة فبئست البطانة، و اخبار در اين معنى بسيار است و اين قدر در اين جاى كفايت است-و اللّه ولىّ التّوفيق.

ص : 28


1- .مب،مر:عبد اللّه بن عمر.
2- .فق:برنويشتى،مب:بنويشتى.
3- .مب،مر+حضرت امام.
4- .مب،مر+حضرت امام.
5- .آج،لب،فق+اين كلمات.
6- .آج،لب،وز:پيغامبر.
7- .همۀ نسخه بدلها:اولى تر.
8- .آج،لب،فق،مر:گفتار،مب:كلمات.

سورة فاتحة الكتاب

اشاره

بدان كه اين سوره را ده نام است:«فاتحة الكتاب»،و«امّ الكتاب»،و«امّ القرآن»،و«السّبع المثانى»،و«الوافيه»،و«الكافيه»،و«الشّافيه»،و «الاساس»،و«الصّلاة»،و«الحمد»،و هريكى از خبرى و اثرى گرفته است (1).

«فاتحة الكتاب»،براى آتش خوانند كه اوّل كتاب است و افتتاح كتاب به اوست.پس چون گشاينده (2)است كتاب را كه خواننده گشايش قرائت (3)به او كند و هركس كه تيمّن و تبرّك خواهد،ابتداى هر كار به او كند فاتحه خوانند او را.و گفته اند:براى آنش فاتحة الكتاب خوانند كه اوّل سوره كه فرود آمد اين سوره بود.

و«امّ الكتاب و امّ القرآنش»،خوانند براى آن كه اصل كتاب است،چنان كه مكّه را«امّ القرى»خوانند،چون اصل زمين از او بوده است.و مادر را«امّ»خوانند كه اصل فرزندان باشد.و گفته اند:براى آن امّ الكتاب خوانند او را كه«امّ»،آن باشد كه مرجع و مقصد با او باشد«من أمّ الشّىء اذا قصده»،چنان كه سر را«امّ الدّماغ»،خوانند و معده را«امّ الطّعام»خوانند،كه جاى دماغ و طعام باشد.پس «امّ»،به معنى«معدن»باشد بر اين وجه.

و گفته اند (4):«امّ الكتابش»،براى آن خوانند كه«امّ»،«امام»باشد و امام به معنى«امّ»آمده است في قوله تعالى: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ (5)...،اى بأمّهاتهم (6)،على احد الاقوال:معنى آن باشد كه مقدّم قرآن است و جملۀ سور چون تابع و تالى اند او را.و قولى ديگر آن است كه:امّش براى آن خوانند كه مجمع علوم

ص : 29


1- .دب،آج،لب:گرفته اند.
2- .آج،لب:بگشانيده.
3- .چاپ شعرانى(16/1):قرائت.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 71.
6- .مب:امّهاتم.

و فضايل است،چنان كه در خبر آمده است از رسول-عليه السّلام-كه گفت:خداى تعالى از آسمان صد و چهار كتاب بفرستاد،آنگه (1)ازآنجا (2)چهار اختيار كرد،و علوم آن صد (3)جمع كرد و در اين چهار (4)نهاد،و آن:تورات و انجيل و زبور و قرآن (5)است.آنگه علوم و بركات و ثواب خواننده و دانندۀ اين چهار كتاب جمع كرد و در يكى نهاد و آن قرآن است.آنگه علوم و بركات قرآن جمع كرد و در سور (6)مفصّل نهاد.

آنگه علوم و بركات و ثواب مفصّل جمع كرد و در فاتحة الكتاب نهاد،هركه فاتحة الكتاب بخواند،همچنان باشد كه صد و چهار كتاب بخوانده باشد.قولى ديگر آن است كه:براى آن«امّش»خوانند كه«امّ»در كلام عرب«رايت»باشد كه بر بالاى سر امير لشكر بدارند و لشكر را ملجأ (7)و مفزع با آن بود،چنان كه قيس بن الخطيم گفت-شعر:

نصبنا امّنا حتّى ابذعرّواو صاروا بعد الفتهم شلالا

[6-ر]اى مطرودين.

چون مفزع اهل ايمان و قرآن در نماز و جز نماز به اين سورت است،اين را«امّ الكتاب »خواند.و عرب زمين را نيز«امّ»خواند،براى آن كه معاد (8)خلق در حيات و ممات با اوست،كما قال اللّه تعالى: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً، أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (9)، و قال اميّة بن ابى الصّلت-شعر:

فالأرض معقلنا (10)و كانت امّنافيها مقابرنا و فيها نولد

و منه قوله تعالى: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ تٰارَةً أُخْرىٰ (11).

و انشد احمد بن عبيده-شعر:

نأوي إلى امّ لنا لا نغتصبسما لها أنف عزيز و ذنب

مراد به«امّ»در بيت،حصنى است يا جاى بلند كه ايشان به آنجا (12)

ص : 30


1- .آج،لب+گفت.
2- .مب:آن جمله.
3- .مب،مر+كتاب.
4- .مب،مر+كتاب.
5- .مب،مر:فرقان.
6- .مج،آج،لب،مب:سوره.
7- .آج،لب+مفرّ،مب،مر:مقرّ.
8- .مج:معاذ.
9- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 25 و 26.
10- .آج،لب،فق:معولنا.
11- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برآن،مج:بدان.

شدندى.پس از براى اين معانى،اين سوره را«امّ الكتاب»خوانند.

امّا«سبع مثانى»اش براى آن خوانند كه هفت آيت است.و در«مثانى»چند قول گفتند:يكى آن كه براى آنش مثانى خواند (1)كه الفاظ مثنّى و مكرّر در او چندى هست،چون:رحمان و رحيم (2)،و ايّاك نعبد و ايّاك نستعين،و صراط و صراط،و عليهم،و عليهم و قولى ديگر آن است كه:براى آتش«مثانى»خواند (3)كه در هر نمازى دو بار بايد خواندن،و قولى ديگر آن است كه:براى آنش«مثانى»خواند (4)كه دو بار فرود آمد:يك بار به مكّه،و يك بار به مدينه.

امّا«وافيه»،براى آن خواند (5)كه اين سوره به مذهب صحيح (6)فقيه روا نباشد كه مبعّض كنند در نماز،و ديگر سورتها روا باشد كه بعضى بخوانند به نزديك فقها در فرائض و به نزديك ما در نوافل،و اين معنى در اين سوره صورت نبندد به اتّفاق.

امّا«كافيه»:عفيف بن سالم (7)گويد،از عبد اللّه بن يحيى بن كثير پرسيدم كه:

مأموم در قفاى امام فاتحه خواند يا نه؟گفت:«كافيه»مى گويى؟گفتم:«كافيه» چه باشد؟گفت:فاتحه.گفتم:چراش كافيه خوانند (8)؟گفت:براى آن كه آن كفايت كند از جز آن،و هيچ سوره از او كفايت نكند.و تصديق اين قول آن است كه روايت كردند از عبادة بن الصّامت كه رسول-عليه السّلام-گفت:

امّ القرآن عوض من غيرها و ليس غيرها منها عوضا.

امّا«اساس»:وكيع روايت كند كه مردى به نزديك شعبى آمد و در او (9)بناليد از درد پهلو.شعبى گفت:عليك به اساس القرآن.قال:و ما اساس القرآن؟قال:

فاتحة الكتاب.گفت:برو اساس قرآن بر وى خوان (10).گفت:اساس قرآن چه باشد؟ گفت:سورة الحمد.

آنگه گفت،از عبد اللّه عبّاس شنيدم كه او گفت:هر چيز (11)را اساسى هست،و

ص : 31


1- .مج،آج،لب،مب،مر:خوانند،دب:گفتند.
2- .دب،آج،لب،فق:رحمان الرحيم،مج،وز:رحمان رحيم،مب،مر:الرّحمن الرّحيم.
3- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:خوانند.
4- .مج،آج،لب،فق:خوانند.
5- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:خوانند.
6- .مج،دب،آج،وز:هيچ.
7- .چاپ شعرانى(18/1):عفيف بن عالم.
8- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:خواندى،مب،مر:گفتى.
9- .مج،وز:و دو.
10- .مج،آج،لب،فق،وز،مر+مرد.
11- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.

اساس دنيا مكّه است،و اساس آسمانها«غريبا» (1)است،و آن آسمان هفتم است.و اساس زمينها«عجيبا»است،و آن زمين هفتم است،و اساس بهشتها،بهشت «عدن»است و آن ناف بهشتهاست يعنى ميانه.و اساس دوزخ،جهنّم است و آن دركۀ (2)،هفتم است.و اساس خلق،آدم است.و اساس پيغمبران نوح است.و اساس بنى اسرائيل،يعقوب است.و اساس كتابها قرآن است،و اساس قرآن فاتحة الكتاب است.چون تو را رنجى و بيماريى (3)باشد،فعليك بالاساس تشف باذن اللّه،اين سوره بسيار خوان تا شفا يابى به فرمان خداى تعالى.

امّا«شفاء»:ابو سعيد خدرىّ روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

فاتحة الكتاب شفاء من كلّ سمّ (4). ابو سليمان روايت كند كه:با رسول-عليه السّلام-به غزايى بوديم،مردى بعلّت صرع بيفتاد.يكى از جمله صحابه فراز شد (5)و سورة فاتحة (6)در گوش او خواند.برخاست (7)و تندرست شد.ما رسول را بگفتيم،گفت:

هى امّ القرآن و هى شفاء من كلّ داء.

خارجة بن الصّلت البرجمىّ گفت:من با عمّم از نزديك رسول-عليه السّلام- مى آمديم،به قبيله اى از قبايل عرب بگذشتيم.ما را گفتند:ما چنان مى دانيم كه شما از نزديك اين مرد مى آييد كه دعوى پيغمبرى مى كند،و ما را مردى ديوانه شده است و او را در بند كرده ايم،به نزديك شما هيچ چيزى هست كه او را در آن راحتى باشد؟عمّم گفت:بلى!ما را به نزديك آن ديوانه بردند.عمّم فاتحة الكتاب مى خواند،و آب دهن در دهن جمع مى كرد.چون چند بار خوانده بودى،آن آب دهن در دهن او كردى.سه روز چنين كرد.به فرمان خداى تعالى آن ديوانه بهتر شد، ايشان ما را چيزى دادند.ما گفتيم:ما اين بنخوريم تا از رسول-عليه السّلام-بازپرسيم كه اين حلال باشد (8)؟ما برفتيم (9)و بپرسيديم (10)گفت:

من اكل برقية باطل لقد (11)

ص : 32


1- .مج،دب،آج،لب،مب،مر:عريبا.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:درك.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+رسد و.
4- .مب،مر:همّ.
5- .مب،مر:فرارفت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+الكتاب.
7- .اساس:برخواست.
8- .مب،مر:اين بر ما حلال باشد.
9- .مب،مر+از حضرت رسول.
10- .مب:بازپرسيديم.
11- .آج،لب،فق:فقد.

أكلت برقية حقّ، اگر كسى به فسون باطل چيزى خورد[6-پ]تو با (1)فسون حق خواهى خوردن.

امّا«صلاة»:اخبار متظاهر است به آن كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-اين سوره را صلاة خواند تا بدانند كه نماز تمام (2)نباشد الّا بدان (3).ابو هريره روايت كند از رسول-عليه الصّلاة و السّلام-كه گفت،خداى تعالى گفت:

قسمت الصّلاة بيني و بين عبدي،يعنى سورة الفاتحة نصفين فنصفها لي و نصفها لعبدي و لعبدي ما سأل، گفت:من قسمت كردم نماز را يعنى سورۀ فاتحة الكتاب را از ميان من (4)و ميان بنده ام دونيمه.يك نيمه مراست و يك نيمه بنده را (5)،و بندۀ مراست آنچه بخواست.

آنگه گفت:چون بنده (6)گويد:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (7) ،خداى تعالى گويد:

حمدني عبدي ،بندۀ من حمد من گفت.و چون گويد:

اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (8) ،خداى تعالى گويد:

اثنى على عبدي ،بندۀ من بر من ثنا گفت.و چون گفت:

مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (9) ،خداى تعالى گويد:

مجدني عبدي ،بندۀ من مجد من مى گويد:چون گويد:

إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ (10) ،خداى تعالى گويد:

هذا بيني و بين عبدي، اين از ميان من و بندۀ من است.چون گويد:

اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (11) -تا به آخر سورت،خداى تعالى گويد:

هذا لعبدي و لعبدي ما سأل ،اين بندۀ مراست خاصّه، و او راست آنچه بخواست از من.

اكنون اهل علم خلاف كردند در آن كه اين سورت مكّى است يا مدنى؟ مجاهد و عطا گفتند:مدنى است،و قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند:مكّى است.و بعضى ديگر گفتند:اين سورت هم مكّى است و هم مدنى (12)از عظم شأن او يك بار

ص : 33


1- .مج،وز،مب،مر:به.
2- .همۀ نسخه بدلها:درست.
3- .همۀ نسخه بدلها:به اين سوره.
4- .همۀ نسخه بدلها:خود.
5- .مج،دب،آج،لب:بندۀ مرا،فق،وز،مب،مر:بندۀ مراست.
6- .مب+من.
7- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 2.
8- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 3.
9- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 4.
10- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 5.
11- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 6.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.

به مكّه فروآمد (1)و يك بار به مدينه،امّا اخبار بيشتر برآن است كه (2):سورت مكّى است.

علاء بن المسيّب روايت مى كند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت:

نزلت فاتحة الكتاب بمكّة من كنز تحت العرش، گفت اميرالمؤمنين كه:اين سورت به مكّه فروآمد از كنزى (3)در زير عرش.

عبد اللّه عبّاس روايت مى كند كه:چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به (4)مكّه برخاست به اداى رسالت،اوّل سخن اين گفت كه: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (5)،تا به آخر بر خواند (6).قريش گفتند:«دقّ اللّه فاك»، خداى تعالى دهانت بشكناد! دليلى ديگر بر آنكه اين سورت مكّى است،آن است كه«سورة الحجر»مكّى است،و خداى تعالى در آنجا مى گويد: وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (7)،و قول درست آن است كه«سبع المثاني»سورۀ الفاتحه است،و خداى تعالى مى گويد: وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ (8)...،ما بداديم تو را سبع مثانى،اين قول چگونه گويد و سوره به مدينه فروخواهد آمد (9)؟ دليلى ديگر بر آنكه اين سورت مكّى است،آن است كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-بالاى (10)ده سال به مكّه مقام كرد پس از بعثت و نماز كرد،و درست شده است كه نماز تمام نباشد مگر به اين سورت،چنان كه يادكرده آيد (11).پس چون شايد كه (12)چند سال نماز كند و«الحمد»نخواند،و مى گويد:

لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب.

و در خبر بعثت چنين مى آمد كه:اوّل سورت كه از قرآن فروآمد،اين سورت بود.

ابو ميسره عمرو بن شرحبيل روايت كند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-

ص : 34


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فرود.
2- .مب،مر+اين.
3- .مب،مر:گنجى.
4- .مب،مر:از.
5- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1 و 2.
6- .مب،مر:تا به آخر فاتحه بخواند.
7- .سورۀ حجر(15)آيۀ 87.
8- .سورۀ حجر(15)آيۀ 87.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب و مر:فرود خواهد آمدن.
10- .مب،مر:زياده از.
11- .همۀ نسخه بدلها:شود ان شاءاللّه.
12- .مب،مر+رسول.

عادت داشتى كه برفتى و تنها بر كوه حراء بنشستى و در آلاء و نعماء حق تعالى تأمّل مى كردى.يك روز بر عادت خود نشسته بود،سايه اى بر رسول عليه الصّلاة و السّلام- افتاد.بر نگريد تا خود چيست!شخصى را ديد پرها باز كرده (1)همه روى آسمان بپوشيده،و ندا مى كرد:

السّلام عليك يا محمّد!اقرأ ،بخوان.و رسول گفت:من پيش از آن اين آواز شنيده بودم به چند بار (2)،و كسى را نمى ديدم (3).ترسيدم كه مبادا (4)كه مرا در عقل تخليطى (5)باشد (6).خديجه را مى گفتم كه:حال (7)چنين است.او مى گفت:خير باشد.تا يك روز برفت و عمّ خود را ورقة بن نوفل خبر داد،و او مردى بود عاقل و متديّن و كتب اوايل خوانده،گفت:يا خديجه!محمّد را بگو كه هيچ انديشه مدار،و اگر دگر اين آواز شنوى بر جاى بايست (8)تا از پس از آن چه باشد.

خديجه رسول را-عليه الصّلاة و السّلام-بگفت،تا اين روز كه (9)جبريل را-عليه السّلام- معاينه بديد بر اين صورت،به غايت بترسيد،آخر (10)خود را بر جاى (11)بداشت و گفت:

ما ذا أقرا و لست بقارئ، چه خوانم كه من خواننده نيم!گفت:برخوان كه: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (12)،تا به آخر سورت (13).رسول-صلّى اللّه عليه و آله-بشنيد و ياد گرفت و برخاست و به خانه بازآمد تب گرفته و مى گفت:

زمّلوني دثّروني، مرا بازپوشى (14).خديجه-رضى اللّه عنها-جامه بر رسول-عليه الصّلاة و السّلام-افگند و او را بخوابانيد و دست بر پشت رسول نهاد،گفت:همچنان مى لرزيد كه كبوتر بچّه.

ساعتى بخفت،و از خواب درآمد و اين قصّه بازگفت و گفت:همان شخص آمد به آن صورت و مرا گفت[7-ر]:بخوان!گفتم:چه؟گفت:

ص : 35


1- .مب،مر+و پرهاى او.
2- .دب،وز:اند بار.
3- .مب،مر+اين بار.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز دب،مب،نبادا.
5- .مب،مر:خللى.
6- .مب،مر+بيامدم و.
7- .مج،وز:حالى.
8- .مب،مر+و بنگر.
9- .همۀ نسخه بدلها+رسول.
10- .مب،مر:اما.
11- .مج،فق+خود،مب،مر:خود راى محافظت نمود.
12- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1 و 2.
13- .مب،مر:تا به آخر فاتحه برخواند.
14- .بازپوشى/بازپوشيد،مب،مر:بپوشانيد.

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، يٰا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ (1) .

خديجه برخاست (2)و به نزديك عمّ خود ورقة بن نوفل رفت و او را از اين حال خبر داد.او چون اين بشنيد،شادمانه شد و گفت:يا خديجه!اين علامت و حكايت كه تو مى گويى،دليل آن مى كند كه اين شوهر تو پيغمبر آخر الزّمان است كه ما نعت او (3)در تورات و انجيل خوانده ايم،آنگه اين بيتها انشا كرد در اين معنى[بگفت] (4):

فإن يك حقّا يا خديجة فاعلميحديثك إيّانا فأحمد مرسل

و جبريل يأتيه و ميكال معهمامن اللّه وحى يشرح الصّدر منزل

يفوز به من فاز عزّا لدينهو يشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل

فريقان منهم فرقة في جنانهو اخرى بأغلال الجحيم مغلّل

آنگه ورقه نوفل بيامد و رسول را-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:تو را بشارت باد كه تو آنى (5)كه عيسى-عليه السّلام-به تو بشارت داد خلقان را،و تو بر (6)مانند آنى كه عيسى-عليه السّلام-بود،و تو پيغمبر (7)مرسلى،و تو را جهاد فرمايند،و اگر من آن روزگار دريابم با تو (8)جهاد كنم.

چون ورقة بن نوفل فرمان يافت (9)،رسول-عليه السّلام-فرمود كه (10):او را ديدم در بهشت جامه هاى حرير پوشيده،اين خبر و مانند اين (11)اخبار،دليل كند كه اين سورت مكّى است.

و خلاف نيست ميان علما (12)كه اين سورت هفت آيت است،امّا در كيفيّت عدد خلاف كرده اند.عبد اللّه عبّاس (13)و اصحاب او چون:عطا و سعيد بن جبير و عبد اللّه عامر و اهل كوفه، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (14)آيتى شمردند،و اهل بصره و شام،

ص : 36


1- .سورۀ مدثّر(74)آيۀ 1 و 2.
2- .اساس:برخواست.
3- .مج،وز،فق:نعت و صفت وى،دب،آج،لب،مب،مر:نعت و صفت او.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد،مب+نظم.
5- .همۀ نسخه بدلها:تويى.
6- .دب+ما.
7- .دب،آج،لب،فق،وز:پيغمبرى.
8- .مب،مر:دريابم در قدم تو.
9- .آج،لب،فق،وز:با پيش خداى تعالى شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:گفت من.
11- .مج،آج،لب،فق،وز+از.
12- .همۀ نسخه بدلها+در آن.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
14- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1) از اين سورت آيتى نشمردند (2)،[و أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (3)...، آيتى شمردند] (4)،و بيان اين كرده شود،و دليل بر مذهب صحيح گفته آيد-ان شاءاللّه تعالى وحده.

و كلمات اين سورت بيست و پنج كلمات (5)است،و حروفش صد و بيست و سه حرف است.

امّا ثواب خوانندۀ اين سوره:ابىّ كعب روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه گفت:هركه اين سورت فاتحه بخواند،همچنان باشد كه تورات و انجيل و زبور و صحف (6)خوانده،و به هر حرفى درجه اى در بهشتش بدهند،و من خواستم تا وصف آن درجات بگويم شما را،مرا دستورى ندادند و لكن

طوبى لقاريها ثلاثا، خنك خوانندۀ اين سورت را-سه بار بگفت-و اين سورت بخشيده است (7)ميان خداى تعالى و بنده (8).و اين سورت فسون است از هر زهرى،و شفا (9)از هر دردى و آفتى.

حذيفة بن اليمان روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه گفت:

خداى تعالى عذاب ختم كند (10)بر اهل شهرى به گناه ايشان كودكى از كودكان ايشان در كتاب اين سورت بخواند (11)،خداى تعالى بشنود چهل سال عذاب از ايشان بردارد به بركت اين سورت.

ابو هريره روايت كند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-در مسجد آمد و ابىّ كعب نماز مى كرد،گفت:يا ابىّ! (12)جواب نداد،نماز سبك كرد و گفت:السّلام عليك يا رسول اللّه!رسول-عليه الصّلاة و السّلام-گفت:يا ابىّ![چرا جواب ندادى مرا؟گفت:يا رسول اللّه!نماز مى كردم.رسول-عليه السّلام-گفت:يا ابىّ] (13)

ص : 37


1- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.
2- .اساس:شمردند،به قياس با نسخۀ مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .سورۀ فاتحه الكتاب(1)آيۀ 7.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:كلمه.
6- .مج+ابراهيم و موسى،دب،آج،لب،فق،وز+ابراهيم و موسى و قرآن تمام،مب،مر+ابراهيم و تمام قرآن.
7- .مب،مر:قسمت شده است.
8- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:بنده اش.
9- .همۀ نسخه بدلها:شفاست.
10- .لب،جهنّم كند،فق:حتم كند،مب،مر:واجب گرداند.
11- .مب،مر:چون كودكى از ايشان به مكتب رود و اين سوره بخواند.
12- .دب،آج،لب،فق،وز،مب+ابىّ.
13- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

نمى خوانى در قرآن: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ (1)...،گفت:ندانستم (2)،توبه كردم دگر (3)مانند اين نكنم.رسول-عليه الصّلاة و السّلام-گفت:يا ابىّ!خواهى كه تو را سورتى بياموزم كه در تورات و انجيل (4)و قرآن مثل آن نيست (5)؟گفتم:آرى يا رسول اللّه؟آنگه (6)برخاست (7)و دست من گرفت تا از مسجد بيرون آيد (8).من گفتم:يا رسول اللّه!آن سورت كه مرا گفتنى و وعده دادى (9)؟مرا گفت:در نماز چه (10)خوانى؟گفتم:امّ الكتاب.گفت:

هى هى،آن آن است.

آنگه گفت:به آن خداى كه (11)جان محمّد (12)به امر اوست كه در تورات و انجيل و زبور و قرآن مانند اين سورت نيست.

از مجاهد روايت كردند كه او گفت:ابليس چهار بار بناليد:يك بار كه لعنتش كرد (13)،و يك بار كه از بهشتش به در كرد (14)،و يك بار كه رسول را-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به رسالت فرستاد،و يك بار كه سورت فاتحه فرود (15)آمد.

و از جمله شرف اين سورت آن است كه نماز درست نباشد الّا به اين سورت،و هيچ سورت و آيت به جاى اين بنه ايستد (16)،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى و سفيان ثورى (17).و مذهب اصمّ و الحسن بن صالح آن است كه:خواندن اين سورت در نماز سنّت (18)است.و مذهب بو حنيفه (19)مقدار يك آيت واجب است.و ابو يوسف و محمّد گفتند:سه آيت.

ص : 38


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 24.
2- .مب،مر+يا رسول اللّه.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه ديگر.
4- .همۀ نسخه بدلها+و زبور.
5- .دب:نباشد.
6- .مب،مر+رسول-صلّى اللّه عليه آله.
7- .اساس:برخواست.
8- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
9- .دب،آج،لب:بفرما،مب،مر+كدام است بفرماى.
10- .همۀ نسخه بدلها+مى.
11- .مب،مر:گفت به حق خدايى كه مرا به حق به خلقان فرستاد كه.
12- .همۀ نسخه بدلها:بيرون كرد.
13- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+خداى تعالى.
14- .همۀ نسخه بدلها:بيرون كرد.
15- .مج،فق،وز:فرو.
16- .بنه ايستد/بنايستد.
17- .همۀ نسخه بدلها+و مالك و احمد و اسحاق و ابو ثور.
18- .همۀ نسخه بدلها:مستحب.
19- .همۀ نسخه بدلها:ابو حنيفه.

دليل بر مذهب صحيح از اين مذاهب آن است كه:طريق (1)احتياط اقتضاى اين مى كند،چه آن كس كه اين سورت (2)بخواند،ذمّت او به يقين برى شود،و دليلى نيست بر برائت ذمّت آن كس كه اين سورت نخواند.دليل ديگر،اجماع اهل البيت است[7-پ]و اجماع ايشان حجّت باشد.

ديگر،اخبار بسيار كه آمد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-در اين باب من

قوله (3): لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب.

و عبادة الصّامت (4)روايت كند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

لا صلاة لمن لم يقرأ بأمّ القرآن فصاعدا ،نماز نباشد آن را كه امّ القرآن نخواند يا بيشتر.

و ابو هريره روايت كند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-مرا فرمود كه ندا كنم كه:

لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب.

و عبد اللّه عبّاس روايت كند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-در مسجد آمد و دو ركعت نماز كرد و جز فاتحه (5)نخواند.و ابو هريره روايت كند كه:مردى در مسجد رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آمد و نماز بكرد،چون (6)فارغ شد،بيامد و بر رسول-عليه الصّلاة و السّلام-سلام كرد،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

نماز كردى؟گفت:آرى يا رسول اللّه!رسول-عليه السّلام و الصّلاة-گفت:برو (7)نماز كن كه تو نماز نكردى.مرد برفت و نماز بكرد و بازآمد.رسول دگرباره گفت:برو و نماز كن كه تو نماز نكردى-تا سه بار همچنين مى كرد (8)-گفت:من جز اين (9)نمى دانم يا رسول اللّه،اگر نيك نيست مرا بياموز.گفت:اوّل تكبير كن و فاتحه برخوان،آنگه آنچه ميسّر مى شود از قرآن (10).

امّا استدلال آنان كه«الحمد»خواندن واجب ندانند آن است كه گويند خداى

ص : 39


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:طريقت.
2- .مب،مر+تمام.
3- .مج،دب،آج،لب+عليه السّلام.
4- .همۀ نسخه بدلها:عبادۀ صامت.
5- .همۀ نسخه بدلها:فاتحة الكتاب.
6- .مر+از نماز.
7- .وز،مر+و.
8- .مب،مر+آنگه.
9- .مب،مر:من به از اين.
10- .دب،فق،وز:برخوان.

تعالى گفت (1): فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (2)... ،گوييم:اگر (3)بر عموم حمل كنند، تخصيص اين عموم كنند (4)به اين أدلّه كه گفتيم.ديگر،حق-جلّ و علا-گفت:

فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ (5) ...،و ديگر جا گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ (6)... ،و اتّفاق است كه«هدى»موصوف (7)مى بايد به صفاتى مخصوص.پس ما و ايشان،تخصيص اين عموم كنيم به اخبارى كه وارد است به آن كه«هدى»نشايد كه (8)اعور بود يا اعرج،يا اعرج،يا ناقص خلق (9)،يا اقصم و مانند اين،همچنين حكم اين آيت اين باشد-و اللّه تعالى الموفّق للصّواب! امّا قرائت اين سورت بر مأموم واجب باشد يا نه:مذهب ما آن است كه بر مأموم واجب نباشد،

لقول النّبىّ-عليه الصّلاة و السّلام: من صلّى خلف من يقتدي به فقراءة الامام له قراءة ،گفت:هركه اقتدا به كسى كند در نماز،قرائت امام قرائت او باشد،اگر نماز آن بود كه امام جهر كند (10)و بر او واجب آن است كه گوش به آواز امام دارد، لقوله تعالى: وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا (11)-الآية.و اگر امام اخفات كند در قرائت،سنّت آن است كه مأموم«الحمد»بخواند (12).

و مالك (13)انس گفت:چون امام جهر نكند،واجب باشد مأموم را خواندن قرائت،و چون جهر كند،بر او نيست كه الحمد خواند،و شافعى در قديم همچنين گفت،و در جديد گفت:قرائت الحمدش واجب است اگر امام جهر كند و اگر اخفات.

و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:بر مأموم قرائت«الحمد»نيست،اگر امام جهر كند و اگر اخفات-و اللّه اعلم بالصّواب.

ص : 40


1- .همۀ نسخه بدلها:واجب ندانند بقوله تعالى.
2- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 20.
3- .آج،لب،فق،وز،مب،مر+اين.
4- .همۀ نسخه بدلها:كنيم.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
7- .همۀ نسخه بدلها+است.
8- .همۀ نسخه بدلها:تا.
9- .همۀ نسخه بدلها+و اجدع.
10- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+به او.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 204.
12- .اگر امام در نماز إخفاتي است و مأموم همهمۀ امام را نشنود،سنّت است كه تسبيح و ذكر بگويد،نه اين كه سورۀ«حمد» را بخواند(ويراستار متن)
13- .همۀ نسخه بدلها:مالك بن.

آية التسمية

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1) ،عبد اللّه مسعود روايت كند كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

من قرأبسم اللّه الرّحمن الرّحيم كتب اللّه له بكلّ حرف اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة آلاف (2)سيّئة و رفع (3)له اربعة آلاف (4)درجة، گفت:

هركه اين آيت بخواند،خداى تعالى او را به هر حرفى چهار هزار حسنه بنويسد،و چهار هزار سيّئه بسترد،و چهار هزار درجه به هر حرفى رفيع كند.

و عبد اللّه عبّاس مى گويد،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:معلّمان بهترين مردمانند كه بر زمين مى روند جز (5)انبيا و ائمّۀ بر گرفته،براى آن كه هرگه كه دين خلق (6)شود،مجدّد كنند،يعنى به تعليم قرآن.آنگه گفت:آنچه ايشان را.

دهى (7)بر وجه عطيّه دهى (8)،و ايشان را به مزد مگيرى (9)تا در حرج نيفگنى ايشان را.

چون معلّم كودك را تعليم (10)كند بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (11)،خداى تعالى براتى بفرمايد نبشتن (12)از دوزخ براى كودك و مادر و پدرش (13)و براى معلّم.

و در خبرى مى آيد كه:رسول-عليه الصّلاة و السّلام-با جماعتى به گورستانى بگذشت،اشارت به گورى كرد،گفت:خداوند اين گور را عذاب مى كنند.چون بازآمد ،آن عذاب از خداوند (14)گور برداشته بودند،گفت:بار خدايا!سبب چيست؟ جبريل-عليه السّلام-آمد و گفت:مرد عاصى بود و مستحقّ عذاب،جز كه فرزندى

ص : 41


1- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:الف،به قياس با چاپ شعرانى:(23/1)و با توجّه به قواعد نحوى تصحيح شد.
3- .چاپ شعرانى(23/1)+اللّه.
4- .همۀ نسخه بدلها:از.
5- .همۀ نسخه بدلها:از.
6- .مج+كهنه.
7- .دهى/دهيد.
8- .دهى/دهيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مستانى.
10- .مج:تلقين،دب+و تلقين،آج،لب،فق+تلقين.
11- .همۀ نسخه بدلها+و كودك بگويد.
12- .آج،لب،وز،مب،مر:براتى بنويسد.
13- .مر:مادران و پدران كودك.
14- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+آن،مب،مر:صاحب.

داشت،او را به كتّاب دادند (1)،معلّم او را بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (2)تلقين كرد، خداى تعالى گفت (3):عذاب از او بردارى كه نيكو نبود پسر با نام (4)ما،و پدر (5)در عذاب ما،من به بركت اين نام،عذاب از او برداشتم.

و در خبر مى آيد[8-ر]كه:ملك الرّوم نامه اى نوشت به اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-و در او بناليد از صداعى كه او را مى بود و (6)اطبّا از آن عاجز بودند (7).

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كلاهى بدو فرستاد،گفت:هرگه كه تو را صداعى (8)باشد،اين كلاه بر سر نه تا راحت يابى.همچنان كرد و خداى تعالى شفا داد.عجب داشت،بفرمود تا آن كلاه بشكافتند.در آنجا كاغذى يافتند بر او نوشته: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم .بدانستند كه سبب شفا آن بوده است،اسلام آورد و مسلمانى پنهان مى داشت.

خالد بن الوليد با لشكرى به زير حصن حيره فروآمد و گفت:مردى عاقل را به (9)من فرستى تا با او سخنى گويم (10).عبد المسيح بن نفيلة الغسّاني را بر او فرستادند،و او از جملۀ معمّران بود.چون بيامد (11)،خالد در وى نگريد،گفت:من أين أقصى أثرك ايّها الشّيخ؟قال:من ظهر أبي،قال (12):من أين خرجت؟فقال (13):من بطن امّى.

قال:علام أنت؟قال:على الارض.قال:فيم أنت؟قال:في ثيابي.قال:اين كم انت؟قال:ابن رجل واحد.قال:أ تعقل لا عقلت.قال:ارى و اللّه و اقيّد،خالد گفت:

و اللّه ما رأيت كاليوم أسأله عن الشّىء و ينحو في غيره.قال:ما اجبتك الّا ما (14)سألت فسل عمّا بدا لك.قال:أعرب ام نبيط.قال:عرب استنبطنا و نبيط استعربنا.

ص : 42


1- .مب،مر:به مكتب فرستادند،فق:به مكتب دادند.
2- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.
3- .مب،مر:ملائك عذاب را امر كرد كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+و خطاب.
5- .فق،مب،مر+او.
6- .مب،مر:عليه السّلام و از درد سر بناليد و شكايت كرد و گفت.
7- .مب،مر:اطبّا از علاج صداع من عاجز آمده اند.
8- .همۀ نسخه بدلها:صداع.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:بر.
10- .مب،مر:سخنى دارم بگويم.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:پيش آمد.
12- .همۀ نسخه بدلها:فقال.
13- .همۀ نسخه بدلها:قال.
14- .همۀ نسخه بدلها:عمّا.

قال:فحرب أنتم أم سلم.قال:لا (1)بل سلم،گفت:حرب نه ايم (2)،سلميم (3).

گفت:اين حصنها چرا كردى (4)؟گفت:براى سفيهى كه (5)به ما رسد يا (6)حليمى بيايد كه او را زجر كند.گفت:تو را چند سال است؟گفت:سيصد و پنجاه سال.

گفت:چه ديدى در اين عمر كه تو را دادند؟گفت:ادركت سفن البحر ترفا (7)الينا من هذه الجرف،گفت:كشتيها ديدم كه ازآنجا با كنار مى آوردند،و اشارت به باديه كرد،يعنى دريا بود،و ديدم كه زنان اهل حيره بيرون آمدندى زنبيل بر سر گرفته،بيشتر از يك نان بر نگرفتندى به زاد (8)تا به شام شدندى.ثمّ أصبحت خرابا يبابا و ذلك دأب اللّه في بلاده و عباده.اكنون چنين خراب و يباب شد،و اين عادت كريم خداى است در شهرها و بندگان.و چيزى در دست داشت و به دست در مى گردانيد.

خالد بن الوليد گفت:چيست اين كه به دست مى گردانى؟گفت:سمّ ساعة،زهر يك ساعت (9)است.گفت:چه كنى آن را؟گفت:اگر به نزديك تو چيزى نباشد كه موافق باشد مرا و اهل مرا،بخورم و خويشتن بازرهانم كه از عمر من جز اندكى نماند.

خالد گفت:مراده.و آن زهر از او بستد و گفت: بسم اللّه ربّ الارض و السّماء،بسم اللّه الّذي لا يضرّ مع اسمه شىء فى الارض و لا فى السّماءبسم اللّه خالق الاشياء ،گفت:به نام خداوند آسمانها (10)و زمين كه با نام او هيچ چيز گزند نكند.

آنگه آن زهر در دهن نهاد و بخاييد و فروبرد.يك ساعت غشى به او در آمد (11)و سر مى جنبانيد،آنگه عرق بكرد و با هش (12)آمد،پنداشتى هيچ رنج نبوده است او را.

عبد المسيح (13)آن بديد،با حصن شد و خبر داد،و گفت:جئتكم من عند

ص : 43


1- .دب،آج،لب:ندارد.
2- .آج،لب،مب،مر:نيم.
3- .آج،ل،مب،مر:سلمم.
4- .همۀ نسخه بدلها:كرده.
5- .همۀ نسخه بدلها:اگر.
6- .همۀ نسخه بدلها:تا.
7- .وز:ترف،اساس و ديگر نسخه بدلها بجز مج:ترفع،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .مب،مر:به جهت زاد.
9- .همۀ نسخه بدلها:ساعته.
10- .همۀ نسخه بدلها:آسمان.
11- .مج،فق،وز+چو بيهوشى شد.
12- .مج،آج،لب،فق،وز،مب،مر:با هوش،دب:به هوش.
13- .مج،دب،فق،وز،مب،مر+كه.

الشّيطان،گفت:من از بر شيطان مى آيم،زهر قاتل يك ساعت بخورد و هيچ زيان نداشت او را،آنچه مى خواهد بدهيد تا برود (1).صدهزار (2)درم بدادند،آنگه عبد المسيح اين بيتها بگفت:

أبعد المنذرين أرى سواماتروح بالخورنق و السّدير

تحاماه فوارس كلّ قوممخافة ضيغم عالى الزّئير

و صرنا بعد هلك أبي قبيسكمثل الشّاة فى اليوم المطير

تقاسمنا القبائل من معدّعلانية كأيسار الجزور

نؤدّى الخرج بعد خراج كسرىو خرج من قريظة و النّضير

كذاك الدّول (3)دولته سجالفيوم من مساءة أو سرور

اين طرفى است از اخبار و آثار در فضل اين آيت.

اكنون بدان كه: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،آيتى است از فاتحة الكتاب و از هر سورتى.و اين مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيده و عطاء و زهرى و عبد اللّه بن مبارك است.و مذهب شافعى آن است كه:اين آيت از فاتحه،آيتى است تمام،و از ديگر سورتها بعضى از آيتى است،اين را با ما بعد (4)آيتى شمارند (5)بر يك قول،و قول ديگر:موافق قول ما و اين (6)فقهاست كه گفتيم.

و مذهب ابو حنيفه و مالك و اوزاعى آن است كه:از قرآن نيست و نه از الحمد آيتى هست،و نه از ديگر سورتها.و مالك گويد:در نماز خواندن مكروه است.

و از ابو الحسن كرخى دو روايت است:يكى موافق مذهب ما،و يكى به مذهب (7)ابو حنيفه،اين اختلاف فقهاست در اين آيت.

اما دليل بر مذهب صحيح از اين مذاهب چند چيز است:يكى آن كه،به اتّفاق و اجماع امّت،اين آيت بعضى است از آيتى در سورة النّمل.و اگر همۀ امّت را

ص : 44


1- .مج:بروند.
2- .مج:مصادره كردند بر صد،دب،فق:مصالحه كردند بر صد.
3- .همۀ نسخه بدلها:الدّهر.
4- .همۀ نسخه بدلها+اين.
5- .همۀ نسخه بدلها:شمارد.
6- .وز،فق،مر+قول.
7- .همۀ نسخه بدلها:موافق مذهب.

گويند:چرا گفتى كه آن آيت در سورة النّمل از قرآن است؟گويند:براى آن كه در مصحف يافتيم نبشته به خطّ مصحف،به رنگ سواد او (1)،بر وجهى كه هيچ مخالفت و فرق و تمييز نبود،لا بدّ حكم بايست كردن كه آن از قرآن است،و الّا اگر نه چنين باشد،كسى را باشد كه بسيار آيتها بيرون آرد،و گويد كه نه از قرآن است، با آن كه اين قضيّه در حقّ او ثابت باشد،و اين مؤدّى باشد با خرق اجماع و فتح باب جهالت،گوييم:كذلك في مسئلتنا.همين دليل در اين جا هست،واجب باشد كه اين حكم اين جا بكنند و حكم اين آيت،[8-پ]حكم آيات مكرّر است در قرآن، چنان كه (2)سورة الرّحمن و (3)المرسلات و جز آن (4).

طريقى ديگر اعتبارى آن است كه،اين آيت از چهار وجه بيرون نيست:يا براى اوّل سوره نبشتند (5)يا براى آخر سوره،يا براى فصل بين السّورتين،يا آنجا كه فروآمد (6)- بنوشتند،يا آنجا كه فرونيامد (7)ننوشتند.اگر از براى اوّل سورت است،بايستى كه در اوّل سورة التّوبة بودى،و اگر از براى آخر سوره بودى،بايستى كه در آخر سورة الانفال و النّاس (6)بودى،و اگر او براى فصل بودى از ميان دو سوره بايستى كه ميان انفال و توبه بودى،و در سورة النّمل نبودى.و چون اين سه قسمت (7)،باطل شد،بنماند الّا آن كه آنجا كه فروآمد (10)بنوشتند،و آنجا كه فرونيامد (11)ننوشتند.

طريقى ديگر اعتبارى آن است كه،ما يافتيم در مصحف چيزهايى كه نه از قرآن است،چون:ذكر اختلاف قرّاء،و ذكر عدد آيات و اخماس و اعشار،و لكن روا نداشتند كه به خطّ مصحف و سواد او بنويسند جز به حمرة و خضرة و صفرة و جز آن از رنگها،تا فرق باشد و اشتباه نيفتد،و بر اين اجماع كردند.اگر حكم اين آيت اين بودى (8)،اين معامله كردندى،چون نكردند دانستيم كه از قرآن است و از هر سورتى آيتى است.اين ادلّه بر عموم است.

ص : 45


1- .همۀ نسخه بدلها:مصحف.
2- .همۀ نسخه بدلها+در.
3- .همۀ نسخۀ بدلها+سورة.
4- .همۀ نسخه بدلها+هست.
5- .همۀ نسخه بدلها:نوشتند. (6،7،10،11)) .دب،آج،لب،وز،مب،مر:فرود.
6- .مج،دب،آج،لب،آخر سورة الناس.
7- .دب،فق،وز،مر:قسم.
8- .مج،دب،آج،لب،وز،مب+هم.

امّا در فاتحة الكتاب خاصّه،و بطلان قول آنان كه ايشان أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (1)...، آيتى شمرند،دليل بر اين آن است كه (1)ما نظر كرديم،مقاطع قرآن يا متشاكل يافتيم يا متقارب به مانند اواخر سجع و قوافى شعر.

امّا«متشاكل»بسيار است و بيشتر چنان كه (2):«يعلمون»و«يفقهون»و [يعقلون] (3)و«يؤمنون»،و«يوقنون»،چون (4):القمر (5)و الشّمس.

و امّا«متقارب»چنان كه در سورۀ«ق» (6)هست از:«مجيد»و«عجيب»و «مريج»،و أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (8)...،با«عالمين»و با«دين»و«نستعين»،و«ضالّين» و«مستقيم»و«رحيم»،نه متشاكل است نه متقارب،بايد كه حكم كنند به آن كه نه (7)سر آيت است.

وجهى ديگر آن است كه: أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (10)... ،آيتى شمرند و ابتدا به غَيْرِ (11)كنند،نيكو نباشد در علم نحو،براى آن كه در او دو قرائت است:الجرّ على الصّفة، و النّصب على الاستثناء،و به هر دو قرائت نيكو نباشد فصل كردن بين الصّفة و الموصوف،و لا بين المستثنى و المستثنى منه.امّا اخبار در اين باب از طريق خاصّ و عامّ چندانى است كه شرح نتوان داد امّا طرفى گفته شود:

ابن بريده روايت كند از پدرش،از رسول-عليه الصّلاة و السّلام-كه گفت:

أ لا اخبرك (8)بآية لم تنزل على احد بعد سليمان غيرى ،تو (9)را خبر دهم به آيتى كه پس از سليمان پيغمبر بر كس فرونيامد (10)مگر بر من.گفتم،بلى يا رسول اللّه!گفت:

افتتاح قرآن به چه كنى؟گفتم:به بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (11).

قال: هى هى، گفت:آن آن است.و اين خبر دليل است بر آنكه اين آيتى است از«الحمد»،و از هر سورتى (12).

ص : 46


1- .همۀ نسخه بدلها+چون.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب:چنان است چون.
3- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+سورة.
5- .همۀ نسخه بدلها+سورة.
6- .سورۀ ق(50)
7- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+از.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:اخبركم.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:شما.
10- .دب،فق،مر:فرود.
11- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.
12- .همۀ نسخه بدلها+آيتى است.

ابراهيم بن يزيد گفت:عمرو بن دينار را گفتم فضل رقاشىّ مى گويد (1): بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،نه از قرآن است.گفت:چه دلير (2)است بر خداى تعالى،أى سبحان اللّه!من از سعيد جبير شنيدم كه او گفت از عبد اللّه بن عبّاس شنيدم كه (3)از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-و سلّم-شنيدم كه گفت:علامت آن كه من بدانستمى كه سورت (4)تمام شد،آن بودى كه جبريل-عليه السلام-بيامدى،و در اوّل سورت (5)ديگر بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ آوردى به من.

جابر (6)عبد اللّه انصارى روايت كند كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-مرا گفت:يا جابر!چگونه گويى چون نماز را افتتاح كنى؟گفت،گويم: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (7).گفت:نه!اوّل بگو: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (7)، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (9)، اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (8)، مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (9)،يعنى (10)آيت آيت مقطّع كردى و به هر سر آيتى وقفى كردى تا آنگه كه هفت آيت بشمرد عدد اعراب.

و روايت كرده اند كه:اميرالمؤمنين على-عليه السّلام (11)-در نماز،در اوّل فاتحه و اوّل سوره، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (12)بخواندى و گفتى:هركه نخواند نماز او ناقص باشد،چه او تمام«سبع مثانى»است.

سعيد جبير گفت عبد اللّه عبّاس را گفتم (13):«سبع مثانى»چيست؟گفت:

سورة الفاتحه.او را گفتند:اين سوره شش آيت مى آيد (14)،فأين السّابعة،هفتم كجاست؟گفت: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (17).ابو هريره روايت كند كه:يك روز

ص : 47


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+كه.
2- .دب،فق،مب،مر:دليل.
3- .مج+گفت،ديگر نسخه بدلها+او گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها:سورتى.
5- .همۀ نسخه بدلها:سورتى.
6- .فق،مر:جابر بن. (7،9،17)) .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 2.
7- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 3.
8- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 4.
9- .آج،لب،فق،مر+به.
10- .اساس:«رضى اللّه عنه»هم افزوده است.
11- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
12- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 3.
13- .مج،وز:بر مى آيد،آج،لب:است.
14- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.

در مسجد رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-نشسته بوديم با رسول،مردى در آمد و نماز آغاز كرد و گفت:اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (1).رسول -عليه الصّلاة و السّلام-بشنيد،گفت:

يا هذا قطعت على[9-ر]نفسك الصّلاة ،نماز بر خود تباه كردى،ندانى كه بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (2)از الحمد است،و هركه رها كند،آيتى رها كرده باشد از او،و هركه آيتى از او رها كند،نمازش بريده شود.

نماز روا نيست الّا بفاتحة الكتاب،و هركه فاتحه تمام نخواند،نماز او باطل بود.

طلحة بن عبيد اللّه روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-گفت:هركه بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (3)رها كند (1)،آيتى از قرآن رها كرده بود كه اين آيت را در امّ الكتاب در (2)من شمرده اند.طريقى ديگر بر صحّت اين قول،اجماع اهل البيت (3)و صحابه است-رضى اللّه عنهم (4).امّا اجماع اهل البيت معلوم است،و اجماع صحابه آن است كه:اسماعيل بن عبيد بن رفاعه روايت مى كند كه:معاويه در عهد خود به مدينه آمد و در مسجد رسول-عليه و آله السّلام-نماز (5)كرد و قرائت به جهر خواند و در اوّل فاتحه بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (9)نخواند.چون نماز تمام كرد،مهاجر و انصار از جوانب آواز بر آوردند كه (6):أ سرقت الصّلاة ام نسيت،نماز بدزديدى يا فراموش كردى؟گفت:

چگونه؟گفتند:چرا فاتحه را بسم اللّه نگفتى؟برخيز نماز با سر گير!برخاست (7)و نماز با سر گرفت و الحمد (8)بخواند و بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (13)بخواند در الحمد،و سورت پس از الحمد بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ نخواند (9)،همچنان آواز دادند كه:

سرقت (10)الصّلاة ام نسيت؟قال:ما ذا؟قالوا:لم تقرأ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ فى السّورة بعد الفاتحة، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (16)نخواندى در سورتى كه پس از فاتحه خواندى (11)،نماز با سر گير!برخاست و نماز با سر گرفت.و اخبار در اين باب بسيار

ص : 48


1- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+چنان باشد كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .همۀ نسخه بدلها+عليهم السّلام.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيشنمازى.
6- .همۀ نسخه بدلها+يا معاوية.
7- .اساس:برخواست.
8- .همۀ نسخه بدلها:و در الحمد بسم اللّه بخواند.
9- .همۀ نسخه بدلها+چون نماز تمام كرد.
10- .فق،مر:اسرقت.
11- .همۀ نسخه بدلها+برخيز.

است و اين مقدار كفايت بود اين جا.

امّا جهر كردن و آواز برداشتن به بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1):

بدان كه:مذهب اهل البيت چنان است كه جهر بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (2)در مواضع جهر قرائت واجب است،و در مواضع اخفات قرائت مستحب است.و مذهب شافعى آن است كه:در حال (1)جهر واجب است و در حالت (2)اخفات سنّت (3)نيست.و مذهب ابو حنيفه و سفيان و اوزاعى و ابو عبيده و احمد حنبل آن است كه:جهر نبايد كردن،و مذهب مالك آن است كه:خود (4)نبايد خواندن.

دليل بر صحّت مذهب درست،يكى اجماع اهل البيت است،و ديگر اخبار كه آمده است من جهة الخاصّة و العامّة:احمد بن محمّد الحضرمىّ روايت كند از پدرش كه گفت:در قفاى (5)خليفۀ روى زمين به حق (6)نماز مى كردم آواز برداشت (7)بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (10).چون فارغ شد،گفتم:يا بن رسول اللّه (8)!جهر چرا كردى به اين آيت؟گفت:حدثني أبي عن أبيه (9)عن عبد اللّه العبّاس كه گفت:با (10)رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-نماز مى كردم،به اين آيت يعنى بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (14)جهر كرد.من گفتم:يا بن رسول اللّه (11)!اين خبر من از تو روايت كنم؟گفت:آرى! عمرو بن دينار روايت كند كه گفت:در قفاى عمر بن الخطّاب و عبد اللّه عبّاس نماز كردم،به اين آيت آواز بلند كردند.

علىّ بن زيد بن جدعان گفت:عبادله را يافتم كه در نماز به اين آيت جهر كردند،و به«عبادله»عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه و مسعود و عبد اللّه عمر و عبد اللّه بن زبير را و عبد اللّه بن صفوان را خواست (12).

از رضا-عليه السّلام-روايت كردند،از پدرش كاظم،از پدرش صادق (13)كه او

ص : 49


1- .همۀ نسخه بدلها:در جاى.
2- .همۀ نسخه بدلها:در جاى.
3- .همۀ نسخه بدلها:مستحب.
4- .فق،مر+در اصل.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق+مهدى.
6- .همۀ نسخه بدلها:خليفۀ وقت خود.
7- .همۀ نسخه بدلها+به.
8- .همۀ نسخه بدلها:اميرالمؤمنين.
9- .فق،مر:حديث كرد پدرم از پدرش.
10- .همۀ نسخه بدلها:گفت در قفاى.
11- .همۀ نسخه بدلها:اميرالمؤمنين.
12- .اساس:در حاشيه افزوده است.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق،مر:عليهم السّلام،فق،مر:عليه السّلام.

گفت:

اجتمع آل محمّد (1)على الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم و على قضاء ما فات من الصّلاة فى اللّيل بالنّهار،و على قضاء ما فات فى النّهار باللّيل،و على أن يقولوا في اصحاب النّبى-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-أحسن قول، گفت:آل محمّد -عليهم السّلام-اجماع كردند بر آنكه آواز بر بايد داشتن بدين آيت و بر قضاى نماز شب به روز بايد كردن،و قضاى نماز روز به شب.و در صحابۀ رسول-عليه السّلام-و رضى عنهم-خير بايد گفتن،و در سبب نزول اين آيت كه: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا (2)...،آورده اند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به مكّه چون نماز كردى،آواز بلند برداشتى به (3)بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (4).آنگه مشركان گفتند:

رحمان يمامه را مى خواند،يعنى مسيلمۀ كذّاب را.رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- آواز نرم كرد به اين آيت چنان كه كس نمى شنيد،حق تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا (5)...،يعنى و لا تجهر بصلاتك جهرا يسمعه المشركون فيستهزءون و لا تخافت بها اخفاتا لا يسمعه أصحابك و ابتغ بين ذلك سبيلا.اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم.

قوله-تعالى و تقدّس: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (6)،آيتى است-چنان كه بيان كرديم-و«با»تعلّق دارد به محذوفى،براى آن كه حرف جرّ را لا بد متعلّقى بايد،و آن محذوف يا خبر باشد از او[9-پ]جلّ جلاله-يا امر باشد ما را.تقدير خبر چنين باشد كه:أبدأ بسم اللّه ،ابتدا مى كنم اين كتاب مجيد را به نام خدا (7).و امر چنين باشد كه:ابدءوا بسم اللّه ،ابتدا كنى به كارها به نام من.و رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-مى گويد:

كلّ أمر ذي بال لم يبدأ فيه ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم فهو ابتر، هر كار كه آن را قدرى و منزلتى باشد (8)،ابتداى آن كار نه به نام او كنند،آن كار ابتر و بريده (9)باشد.و خداى تعالى ما را در چند جايگاه فرمود كه:ابتدا كنيم به اين نام در قرائت في قوله تعالى: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ (10)...،و در ذبح في قوله تعالى:

ص : 50


1- .همۀ نسخه بدلها+عليهم السّلام.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 110.
3- .همۀ نسخه بدلها+قرائت.
4- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 110.
6- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 1.
7- .مج،دب،لب،فق،وز،مر:خود.
8- .فق،مر+و.
9- .فق،مر:دم بريده.
10- .سورۀ علق(96)آيۀ 1.

فَكُلُوا مِمّٰا ذُكِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ (1) ...،و عند اكل تا در خبر آورده اند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

إذا سمّى اللّه العبد على طعام لم ينل الشّيطان منه و إذا لم يسمّه نال منه، گفت:چون بنده عند آن كه طعام خواهد خوردن نام خداى تعالى برد،شيطان از آن طعام تناول نكند،و چون نام خداى تعالى نبرد،شيطان از آن بخورد (2).پس عند (3)هر كار كه خواهد كردن،چون گويد: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،معنى آن باشد كه به نام خداى تعالى اين كار مى كنم،و به تقدير«ابتدا»از اين همه مستغنى شوند، اعنى چون گويند تقدير چنين كند (4)كه: بسم اللّه أبتدئ .

و«با»را اصل الصاق بود،و معنى آن بود كه«فعل»را به«مفعول به»در رساند،چنان كه:مررت بزيد،و به معنى استعانت باشد،چنان كه:كتبت بالقلم،و به معنى«مع»باشد،چنان كه:اشتريت الدّار بآلاتها،[اى مع آلاتها] (5).و به معنى «في»باشد،چنان كه:ما بالدّار أحد،اى ما فيها أحد.و به معنى«تجريد»باشد، چنان كه:رأيته فرأيت به الاسد.و به معنى«بدل»باشد،چنان كه:لئن شكرتني فيما اعطيتك.و كما قال الشّاعر:

فلئن فلّت هذيل شباهفبما كان هذيلا يفلّ

و«زياده»باشد،في قوله تعالى: عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ (6)...،و گفته اند:به معنى«من»است،و التّقدير«منها»،و كذلك في قول الشّاعر:

شربت بماء الدّحرضين فأصبحتزوراء تنفر عن حياض الدّيلم

و معنى اين حرف از اين وجوه بيرون نباشد،و او هميشه مكسور بود.

سيبويه گفت:علّت كسر او آن است كه عمل او هميشه جرّ بود،و جرّ كسر حرف اعراب باشد.و مبرّد گفت:براى آن كسرش كردند كه ردّش با اصل كردند، و كلمه از ذوات الياء است،نبينى كه چون خبر دهى از خود (7)،گويى:بى،تى (8)

ص : 51


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 118.
2- .همۀ نسخه بدلها:طعام تناول كند.
3- .لب،مب:عبد.
4- .فق،مب،مر:چون گوينده تقدير چنين كند.
5- .اساس،ندارد،از مج افزوده شد.
6- .سورۀ دهر(76)آيۀ 6.
7- .آج با خطى متفاوت از متن افزوده:كلمه.
8- .اساس،مج،وز:بييت،ديگر نسخه بدلها:بيت.گمان ما اين است كه كلمه در نسخۀ اصلى شيخ ابو الفتوح،جدا و به همان صورتى بوده كه در متن آورده ايم،و كاتبان نسخه ها،نفهميده دو كلمۀ«بى و تى با و تا»را پيوسته و به صورت فعل خوانده و ضبط كرده اند.

«يا»اخت كسره است،و او حرف جرّ است،و اسم به او مجرور است.

امّا علّت در آن كه اين«با»دراز (1)مى نويسند از ديگر«باها»،دو وجه گفتند:

قتيبى گفت:از براى آن كه [ابتداى] (2)كتاب مجيد است،خواستند تا به حرفى مفخّم كنند،و عمر بن عبد العزيز دبيران خود را گفتى:طوّلوا الباء و فرّجوا السّين و دوّروا الميم تعظيما لكلام اللّه-عزّ و جلّ.ابو الهيثم گفت:چون«الف»را بيفگندند از اسم«با»را (3)به طويل كردند تا دليل باشد بر آنكه حرفى مطوّل محذوف است،آنجا طول«الف»با«با»دادند،نبينى كه آنجا كه«الف» بنوشتند،«با»به حدّ خود نبشتند.

اگر گويند:چرا اين جا«الف»بيفگندند،در كتبت (4)،و آنجا كه گفت كه:

اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ (5) ...،و مانند اين نيفگندند،با آن كه هر دو جا در لفظ مدرج مى شود؟الجواب (6)گوييم:لكثرة الاستعمال،[براى كثرت استعمال را كه اين آيه مكرّر خواست بودن،«الف»بيفگندند تخفيف را] (7)و كثرت (8)استعمال در اين آيت نيست.

فامّا«اسم»:اصل اين كلمه«سمو»است على وزن«فعل»،از آن كار را (9)جمعش«اسماء»كردند،«كقنو و أقناء»،و«حنو و أحناء»،لام الفعل از آخرش بيفگندند،پس حركت او (10)با«ميم»دادند،و سكون«ميم»با«سين»دادند،كه ابتدا كردن به ساكن متعذّر باشد،همزۀ وصل در آوردند تا نطق ممكن بود،«اسم» گفتند.و دليل ديگر بر آنكه چنين است كه در تصغيرش«سمى»گويى،و اشتقاق او از«سموّ»،باشد،و آن ارتفاع بود،چنان كه امرؤ القيس گفت:

سموت إليها بعد ما نام بعلهاسموّ حباب الماء حالا على حال

و قول آن كه گفت:اشتقاق او از«وسم» (11)،و«وسم»علامت بود درست

ص : 52


1- .همۀ نسخه بدلها:درازتر.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .كتبت/كتابت،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كتب.
5- .سورۀ علق(96)آيۀ 1.
6- .همۀ نسخه بدلها:جواب آن است كه.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:و اين كثرت.
9- .دب،لب،وز،مب:آن كار،آج،فق،مر:از آنگاه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق،مر:واو.
11- .همۀ نسخه بدلها+باشد.

نيست،براى آن كه اگر چنين بودى در جمع«اوسام»بايستى و در تصغير (1)«وسيم»، و الف وصل حاجت نبودى آوردن.اگر گويند:اسم را (2)اشتقاقش از«سموّ»باشد، چه معنى دارد كه معنى«سمت»بر اسم مخيل است كه اسم مسمّى را علامت باشد؟گوييم:معنى«سموّ»ظاهرتر است،و آن آن است كه مسمّى كه اسم ندارد، خامل و پوشيده و متّضع بود،چون اسم بر او نهند،پندارى كه رفع و نوّه بذكره،رفعتى دادند آن را و تنويهى (3)،پس معنى«سموّ»در او (4)ظاهر است.

اكنون بدان كه،اسم دگر باشد و مسمّى دگر.و اين شبهتى است آنان را كه اين (5)گويند به غايت ركيك،براى آن كه اسم باشد و مسمّى نباشد،و مسمّى باشد و اسم نه.و يك مسمّى را[10-ر]بسيار اسماء باشد،و در يك اسم بسيار مسمّيات اشتراك كنند چون الفاظ مشترك،في قولهم:«عين»و«جون»و«شقق».اگر اسم مسمّى بودى،بايستى كه آن كس كه آتش گفتى،زبانش بسوختى،و آن كه عسل گفتى دهنش شيرين گشتى (6)!و اين تجاهل باشد،و چگونه تجاسر شايد كردن به ارتكاب اين،و خدا را-عزّ و جلّ-در قرآن و اخبار،هزار و يك نام است،اگر اسم و مسمّى يكى باشد،به هر اسمى مسمّايى باشد تا لازم آيد كه هزار و يك خدا باشد.

ديگر آن كه،اسم مسموع مكتوب و مقروء است،و مسمّى به اين صفت نباشد.ديگر،مسمّى در يك جا بود و نامش پراگنده در مواضع مختلف.امّا شبهت ايشان في قوله تعالى: يٰا زَكَرِيّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ اسْمُهُ يَحْيىٰ (7)...،بايد تا اسم يحيى باشد و يحيى اسم،الجواب:گوييم،اين به آن كه دليل ما باشد اولى تر است براى آن كه حق تعالى مى گويد:ما تو را بشارت مى دهيم كه تو را فرزندى خواهيم دادن نامش يحيى.براى آن بشارت،پيش از وجود فرزند بايد كه باشد تا معنى بشارت صورت بندد،پس نام (8)پيش از صاحب نام بود (9).حاصل و مسمّى در وجود نيامده،دليل كند براساس

ص : 53


1- .:در حاشيه آورده،همه نسخه بدلها:تصغيرش.
2- .همۀ نسخه بدلها+چون.
3- .همۀ نسخه بدلها:تنويه ذكرى.
4- .فق،مر:مسمّى.
5- .چاپ شعرانى(31/1):عين.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شيرين شدى.
7- .سورۀ مريم(19)آيۀ 7.
8- .مج،وز+نام.آج،لب،فق،مب،مر+تا،دب+اسم.
9- .آج،لب،فق،مر:نامش.

آن كه اين نه آن باشد و آن نه اين.

و شبهۀ آن كه گويند في قوله تعالى: مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّيْتُمُوهٰا (1)...،و ايشان اسما را نمى پرستيدند،مسمّيات مى پرستيدند،جواب (2)آن است كه:آن كس كه اين گويد معنى آيت نداند (3).خداى تعالى بر سبيل انكار و تقريع بر بت پرستان مى گويد:بتان را نام اله بر نهاده اند،بى بى آنكه در ايشان از معنى الهيّت چيزى هست از قدرت بر اصول نعم و استحقاق عبادت.پس از اين حديث جز اسمى در دست شما نيست بى معنى،يعنى مسمّياتى مى پرستى (4)كه اسم اله بر ايشان مزوّر است،از اين معنى در دست شما جز دعوى اسم نيست بلا معنى.

ديگر آن كه،خداى تعالى گفت: أَسْمٰاءً سَمَّيْتُمُوهٰا (5)...،گفت:نامهايى كه شما نهادى (6)،اگر اسم مسمّى باشد،معنى آن باشد كه مسمّياتى كه شما كردى (7)و آفريدى (8)و بلا خلاف (9)اجسام خداى تعالى آفريند.امّا شبهت ايشان به قول لبيد:

إلى الحول ثمّ اسم السّلام عليكماو من يبك حولا كاملا فقد اعتذر

جواب (10)اين آن است كه گوييم:بدين«سلام»،نام خداى تعالى خواست،كه از نامهاى خداى تعالى يكى سلام است،معنى آن است كه:ثمّ اسم اللّه عليكما.و جوابى ديگر آن كه:اسم صله است كه ايشان الفاظ و كلمات بسيار در كلام آرند،و غرض ايشان پيوند سخن باشد،و آن در (11)معنى زيادت بود،و اين را نوعى از فصاحت شناسند،معنى آن باشد كه:ثمّ السّلام عليكما.امّا تعلّق ايشان بقوله تعالى: تَبٰارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ (12).جواب گوييم كه:اين دليل ماست براى آن كه جملۀ قراء«ذى الجلال»،خوانند،مگر ابن عامر تنها به«واو»خواند.و چون چنين باشد،«ذى الجلال»صفت«ربّ»باشد،و«ربّ»مجرور باشد به اضافت اسم با او.و مضاف بايد كه جز مضاف اليه بود،كه اضافة الشّىء الى نفسه درست نباشد.و

ص : 54


1- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 40.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز نسخه بدلها،بجز فق،مر+از اين.
3- .همۀ نسخه بدلها:نشناسد.
4- .مى پرستى/مى پرستيد.
5- .مى پرستى/مى پرستيد.
6- .نهادى/نهاديد.
7- .كردى/كرديد.
8- .آفريدى/آفريديد.
9- .همۀ نسخه بدلها+آن.
10- .همۀ نسخه بدلها+از.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دو.
12- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 78،ضبط آيه:ذى الجلال.

و اللّه تعالى الموفّق للصّواب.

اللّه (1)،اصل اين كلمه«اله»است،على احد قولى سيبويه،«لام»تفخيم در او براند،«الاله»گشت.اجتماع دو همزه در يك كلمه مستثقل آمد،همزۀ فاء الفعل بيفگندند«لام»عين الفعل و«لام»كه در او برده بودند،ملتقى (2)شدند،پس ادغام كردند«لام»را در«لام»،«اللّه»گشت.و قولى ديگر سيبويه را آن است كه:اصل اين كلمه«لاه»بوده است،چنان كه شاعر گفته است (3):

كحلفة من أبي رباحيسمعها لاهه الكبار

آنگه«لام»-كه آن را در دگر اسماء«لام»تعريف مى گويند-در او بردند و (4)ادغام كردند،فصار«اللّه».اكنون به كثرت استعمال اين«لام»لازم شد با اين اسم تا پندارى كه اصل اين كلمه (5)است،براى آن كه بدل است از همزۀ فاء الفعل كه اصل بود.

ابن درستويه گفت:«اللّه»،خداى-جلّ و عزّ-به مثابۀ اسم علم است،و ابن كيسان گفت:لقب است،و قول ايشان به معنى متقارب است،و لقب درست نيست براى آن كه لقب بر خداى تعالى روا نبود،[لقب برآن روا بود] (6)كه غيبت و حضور بر او روا بود،چه لقب در غيبت،بدل اشارت است در حضور.درست آن است كه از اسماء مفيده است،و لكن بر اين صيغت جز بر خداى تعالى اجرا نكنند.

اكنون اهل لغت در اشتقاقش خلاف كردند،نضر بن شميل گفت:اشتقاق او [10-پ]از«تألّه»است و آن تعبّد بود چنان كه رؤبه گفت:

سبّحن و استرجعن من تألّهى اى تعبّدى،يقال:«اله،الاهة»اى«عبد،عبادة».و قرائت عبد اللّه بن عبّاس اين است (7): وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ (8)...،اى عبادتك.پس«اله»،«فعال»باشد به معنى «مفعول»يعنى معبود،كالحساب (9)و الكتاب (10).و بعضى ديگر گفتند:من«الاله»و

ص : 55


1- .همۀ نسخه بدلها:قوله تعالى:اللّه.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:ملاقى.
3- .مج+شعر.
4- .فق،مر+و لام در لام.
5- .همۀ نسخه بدلها:كه از اصل كلمه.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .آج،لب+كه.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 127.
9- .فق،مر+به معنى محسوب
10- .فق،مر+به معنى مكتوب.

هو الاعتماد و الفزع الى الشّىء.عرب گويد:الهت إلى فلان،اى فزعت اليه،قال الشاعر:

ألهت إليها و الرّكائب وقّف

و معنى آن است كه:خلق با او گريزند و فزع با او كنند (1)در كارها و اعتماد بر او كنند چنان كه«امام»و«رداء»و«لحاف»گويند:للّذي يؤتم به و يلحف (2)به و يتردّى (3)به،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاك.

و بو عمرو (4)بن العلاء گفت:هو من الهت (5)الشّىء اذا تحيّرت فيه فلم تهتد اليه،قال زهير:

و بيداء تيه تأله العين وسطهامحقّقة غبراء صرماء سملق

و معنى آن باشد كه عقلها و فهمها در ذات و صفات او متحيّر شود،اين نيز «فعال»بود به معنى«مفعول».مبرّد گفت:اشتقاق (6)او من«ألهت الى فلان»،اى سكنت اليه،قال الشاعر:

(الهت)إليها و الحوادث جمّة

براى آن كه خلقان با او ساكن شوند و به ذكر او بيارامند،كما قال تعالى: أَلاٰ بِذِكْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (7).ابو الحسن قنّاد (8)گويد:اصل او من«الوله»و هو ذهاب العقل لفقد من يعزّ عليك.«و له»،دهش باشد،مرد مدهوش مانده را در كارى از كارها«واله»گويند و«وله»گويند.و اصل او بر اين قول«ولاه»باشد،همزه از او (9)بدل كنند،چنان كه«وشاح»و«إشاح»،و«و كاف» (10)و«اكاف» (11)،و ورّخت الكتاب و ارّخته،و وقّتت و اقّتت،كميت گويد:

ولهت نفسى الطّروب إليكمو لها حال دون طعم الطّعام

ص : 56


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چنان كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:يلتحف.
3- .همۀ نسخه بدلها:يرتدى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو عمرو.
5- .همۀ نسخه بدلها+فى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و شرح الرّمل من الغبار منقطع الرّمل.
7- .سورۀ رعد(13)آيۀ 28.
8- .همۀ نسخه بدلها:قتاده.
9- .آج،لب:واو.
10- .آج،لب،مب،مر:و كاث.
11- .آج،لب،مب،مر:اكاث.

براى آن كه دلها به محبّت او و اله باشد و به ذكر او بيارامد.و گفته اند:معنى «اله»،محتجب باشد از ابصار،من قول العرب:«لاهت العروس تلوه لوها»،اى (1)احتجبت،قال الشاعر:

لاهت فما عرفت يوما بخارجةيا ليتها خرجت حتّى رأيناها

و اين كلمه از مقلوب باشد،چنان كه«جذب»و«جبذ».چون قديم-جلّ جلاله-متعالى است از ادراك حواس،و ابصار در او نرسد (2)،او را«اله»خواندند، و گفتند:معنى«اله»متعالى باشد،يقال:لاه،اذا ارتفع.و آفتاب را«الاهة» گويند،لارتفاعها،قال الشاعر:

تروّحنا من الدّهناء أرضا (3)و أعجلنا الإلهة أن تئوبا (4)

اين اقوال اهل لغت است از طريق اشتقاق.

فامّا از طريق تحقيق معنى،اين لفظ در اصطلاح«اللّه»،نام ذاتى است قادر بر اصول نعم (5)چون با مكلّفان (6)بكند از ايشان مستحق عبادت گردد،و بر اين قاعده مرجع او با قادرى باشد و از صفات نفس بود،و براى آن بر اين قدر قناعت نكردند كه اهل لغت گفتند كه:«اله»مستحقّ عبادت بود كه بر اين قول (7)در لا يزال اله بود و در ازل اله نبود،چه در ازل مستحقّ عبادت نبود.پس قادرى در آوردند تا شامل بود ازل و لا يزال را،و تعليق قادرى به اصول نعم براى آن كردند كه جز قديم تعالى،برآن قادر نيست.و ديگر استحقاق عبادت بر اين باشد،و لا بد حدود اصطلاحى را نسبت بايد به مواضعۀ اهل لغت،آنگه به حسب دليل زيادت و نقصان مى كنند و تغيير و تبديل.

امّا اصول نعم،حيات بود،و قدرت،و شهوت،و نفرت،و كمال،عقل و خلق مشتهى و تمكين از نيل مشتهى.اين را براى آن اصول نعم خوانند كه،نعمت هيچ

ص : 57


1- .همۀ نسخه بدلها:اذا.
2- .همۀ نسخه بدلها:حواس و محتجب است از رؤيت ابصار.
3- .همۀ نسخه بدلها:أيضا.
4- .مج،دب،وز+يروى ان تغيبا.آج،لب،فق،مب،مر+برآن روى ان تغيبا،چاپ شعرانى(34/1):برآن روى، أن تئوبا به معنى ان تغيباست.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:متكلّفان.
7- .همۀ نسخه بدلها+لازم آيد كه.

منعم بى آن تمام نشود،چون اين نعمتها برترين همه نعمتهاست،شكرش برترين شكرها باشد تا به حدّ عبادت رسد،كه عبادت غايت شكر است.

امّا«رحمان و رحيم» (1):قومى گفتند: (2)به يك معنى است،كندمان و نديم،و سلمان و سليم،و لهفان و لهيف.و معنى هر دو ذو رحمت باشد،يعنى خداوند رحمت.و«رحمت»نعمت باشد،براى آن كه رقّت قلب و شفقت كه به معنى خوف باشد از وقوع مضرّتى بر كسى،بر خداى تعالى روا نيست،براى آن كتاب خود را رحمت خواند.و باران را رحمت خواند،و (3)معنى رحمت درست اين است،چه تفسير او به ارادت خير و ترك عقوبت داخل است تحت اين كه،خداى تعالى به اين جمله منعم است بر خلقان.امّا بر قول آن كه گفت:به يك معنى است،عذر از تكرار به اختلاف لفظ خواست كه عرب چون لفظ مختلف شود،روا مى دارند تكرار،چنان كه شاعر گفت:

و ألفى قولها كذبا و مينا

و«كذب»و«مين»يكى باشد،و چنان كه ديگرى گفت:

و هند أتى من دونها النّأى و البعد

و هر دو،دورى باشد.

امّا قول درست آن است كه:اين دو لفظ دو معنى دارد[11-ر]و اگرچه اشتقاق هر دو از رحمت است،چه«رحمان»بليغتر است از«رحيم»،كه«فعلان» بناى مبالغه بود چون:«سكران»و«غضبان».پس،«رحمان» (4)بليغتر است از «رحيم»و«رحيم»بليغتر است از«راحم»،اين فرقى است من جهة اللّفظ.

امّا من جهة المعنى هم فرق است براى آن كه«رحمان»منعم باشد بر جملۀ خلقان مؤمن و كافر (5)،برّ و فاجر (6)،مطيع و عاصى.و«رحيم»خاصّ رحمت كند (7)بر مؤمنان دون كافران.و لفظ«رحمان»،اطلاق نكنند مگر بر خداى-عزّ و جلّ-و بيرون از خداى تعالى،كس را«رحمان»اطلاق نكنند.

ص : 58


1- .همۀ نسخه بدلها:قوله تعالى الرّحمن الرّحيم.
2- .همۀ نسخه بدلها+هر دو.
3- .همۀ نسخه بدلها+در.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رحيم.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .همۀ نسخه بدلها:بود.

و در منع از اين قول (1)بعضى گفتند:عرف لغت از (2)معنى به معنى مانع است از اين كه معنى«رحمان»لايق نيست به هيچ ذات جز به قديم تعالى-چنان كه شرح داده شد.و قولى ديگر آن است كه:سمع منع كرد از او،و اگر ما را با عقل رها كردندى،روا داشتمانى.بعضى گفتند:آن سمع اجماع است چنان كه ما دانيم كه «عبد»بنده باشد،و آن را دو جمع باشد:يكى«عباد»و يكى«عبيد».«عباد»به خداى تعالى مختص است،و«عبيد»به عباد تا نگويند در عرف:«لفلان عباد»، و انّما يقال:«له عبيد».و بعضى ديگر گفتند:اين آيت منع كرد كه خداى تعالى مى گويد: جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَيْبِ (3)...،آنگه در آخر آيت مى گويد: هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (4).

پس در اين هر دو لفظ،خصوص و عموم درست است من وجه دون وجه.در «رحمان»،خصوص از جهت لفظ،و در«رحيم»از جهت معنى،و اين است معنى قول جعفر بن محمّد الصّادق-عليهما السّلام-كه گفت:

الرّحمن خاصّ اللّفظ عامّ المعنى،و الرّحيم عامّ اللّفظ خاصّ المعنى، و هم اين باشد معنى قول عبد اللّه عبّاس كه:رحمان و رحيم اسمان رقيقان،احدهما أرق من الآخر،يعنى احدهما أبلغ فى المعنى من الآخر.و اين باشد معنى آن كه گويند:«رحمان الدّنيا،و رحيم الآخرة».

عطاء خراسانى گفت:در جاهليّت عرب چنين نبشتندى كه:«بسمك اللهمّ»، و رحمان نشناختندى.خداى تعالى رسول را عليه الصّلاة و السّلام-گفت بگو:بسم اللّه،[و آنگه] (5)فرمود[كه] (6):«رحمان»به آن ضمّ كن (7).مسيلمۀ كذّاب بيامد و اين نام بر خود نهاد،حق تعالى گفت:«رحيم»با آن ضمّ كن تا اين اسما به مجموعش مرا باشد (8)،اگرچه معنى«اللّه»از«الهيّت (9)»است،و لكن چون در حقّ ديگران اجرا كردند بنا واجب اعنى«اله»،من«لام»تخصيص در او آوردم تا«اللّه»شد،

ص : 59


1- .همۀ نسخه بدلها:دو قول گفتند.
2- .همۀ نسخه بدلها+جهت.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 61.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 65.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+چون.
8- .همۀ نسخه بدلها+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:اله.

ديگران از او بيرون آمدند.همچنين كذّاب يمامه (1)- عليه اللّعنه-«رحمان»بر خود نهاد،«رحيم»با او ضمّ كردم تا لقب ناواجب او از نام مستحقّ من جدا شود.

عطا روايت كند از ابو هريره كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:خدا را -جلّ جلاله-صد جزو (2)رحمت است،نود و نه در خزانۀ رحمت ذخيره كرد،و يك جزو بر همۀ اهل دنيا مفرّق (3)كرد،هر رحمتى و رقّتى (4)و شفقتى و عطفى (5)كه در جهان هست،از آن يك جزو رحمت است.چون فرداى قيامت باشد،اين جزو پراگنده جمع كند و با آن (6)ضمّ كند و جمله صد جزو رحمت بيارد و بر سر گناهكاران امّت احمد (7)بدارد،تا (8)در خبر است كه:در قيامت خداى تعالى را چندان رحمت باشد كه ابليس نيز طمع دارد (9)و اگرچه هرگز رحمت خداى تعالى بدان ملعون نرسد.

ضحّاك گفت:رحمان بأهل السّماوات،و رحيم باهل الارض،گفت:

رحمان باهل السّماء حين أسكنهم السّماوات و طوّقهم الطاعات و قطع عنهم المطاعم و اللّذّات،و رحيم باهل الارض حين أرسل اليهم الرّسل و انزل عليهم الكتب.

عكرمه گفت:رحمان است به يك رحمت،و رحيم است به صد رحمت،از آن خبر كه گفتيم.

عبد اللّه المبارك گفت:رحمان است،چون خواهد ببخشد.رحيم است،چون بخواهند خشم نگيرد (10).

در خبر است كه:چون بنده دو ركعت نماز كند و از خداى تعالى حاجتى نخواهد،خداى تعالى گويد:بندۀ من از من مستغنى شده است.

ابو بكر ورّاق گفت:رحمان است به اعطاى نعماء و آلاء،و رحيم است به

ص : 60


1- .اساس:يمامه كذّاب،به قياس با نسخۀ مج،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .مب:جزء.
3- .مج،مب،مر:متفرّق.
4- .فق،مر:رأفتى.
5- .مب،مر:عطوفتى.
6- .مب،مر+نود و نه جزو.
7- .همۀ نسخه بدلها:محمّد.
8- .فق،مر+غايتى كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:طمع در رحمت كند.
10- .مج،دب،وز:نخواهد خشم گيرد،آج،لب،فق،مب،مر:نخواهد كه خشم گيرد.

صرف اذيّت و بلا،و محمد على ترمذى (1)گفت:رحمان است كه (2)برهاند از نيران، رحيم است كه (3)برساند به خلد و جنان.

محاسبى گفت:رحمان است برحمة النفوس،و رحيم است برحمة القلوب.

سرىّ بن مغلّس گفت:الرّحمن بكشف الكروب،و الرّحيم بغفران الذّنوب.

عبد اللّه جرّاح گفت:الرّحمن بتيسير الطّريق،و الرّحيم بعصمة التّوفيق (4).

مطر الورّاق گفت:الرّحمن يغفر السيّئات و إن كنّ عظيمات،و الرّحيم بقبول الطّاعات و ان كنّ غير صافيات.

يحيى بن معاذ گفت:الرّحمن بمصالح معاشهم،و الرّحيم بمصالح معادهم (5).

ابو بكر ورّاق گفت:الرّحمن بمن جحده،و الرّحيم بمن وحّده،الرّحمن بمن كفره، و الرّحيم بمن شكره.اين كلمتى چند است از اقوال اهل تذكير و مشايخ تصوّف.

امّا در تقديم«رحمان»بر«رحيم»دو قول گفتند:يكى آنكه تا به«رحيم» سجع سر آيت مراعى (6)باشد،و يكى آن كه«رحمان»را به مثابت اسم كرد،و «رحيم»به جاى صفت بنهاد،و موصوف بايد كه بر صفت مقدّم بود،اين جمله است از كلام در اين آيت.

اكنون ابتدا به فاتحة الكتاب كنيم-بمشيّة اللّه تعالى و عونه (7)[11-پ].

ص : 61


1- .همۀ نسخه بدلها:محمّد بن على التّرمذى.
2- .مج،دب،آج،لب،مب:كت،فق،وز،مر:كه تو را.
3- .همۀ نسخه بدلها:بالعصمة و التّوفيق.
4- .همۀ نسخه بدلها:بغفران.
5- .اساس:عبادهم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مب،مر:مرعى.
7- .مج،دب،آج،لب،وز،فق:بتوفيق اللّه و عونه،مب،مر:و باللّه التّوفيق.

[سورة الفاتحة] (1)

سوره الفاتحة (1): آیات 1 تا 7

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ (1) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (2) اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ (3) مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ (4) إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ (5) اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ (6) صِرٰاطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّينَ (7)

ترجمه

به نام خداى (2)بخشايندۀ بخشايشگر.

همه سپاس خداى را پروردگار جهانيان.

بخشايندۀ بخشايشگر.

پادشاه روز حساب و جزا.

خاص تو را پرستيم و خاص از تو طلب يارى كنيم.

راه بنماى ما را راه راست.

راه آنان كه نعمت كردى تو برايشان از مؤمنان،جز آنان كه خشم گرفتى برايشان از جهودان (3)،و نه گمراهان از ترسايان (4).اين ظاهر اين سورت است.

كلام در آن كه كجا انزله بود (5)و چند آيت و عدد كلمات و حروف و ثواب خوانندۀ كلام در آيت تسميت برفت.

قوله تعالى: اَلْحَمْدُ ،اين«لام»تعريف جنس است،و سيبويه گفت:علامت تعريف«لام»است بس،و«الف»براى وصل است كه اين«لام»ساكن باشد ابدا،آنگه چاره نبود او را از پيوندى،اين همزۀ وصل بياوردند و پيوند او كردند تا به نطق درآيد،كه ابتدا كردن به ساكن ناممكن است.

و ديگر نحويان گفتند كه:«الف»و«لام»با جمعهما،علامت تعريف است،و قول اوّل درست است.

ص : 62


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،دب،وز:ايزد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بوده است.

اين ثناى است كه خداى-جلّ جلاله-بر ذات خود مى گويد،تعليم و توقيف ما را.صورت خبر است و مراد امر است،معنى آن كه قولوا: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بگويى (1)كه حمد خداى راست.

[عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،شكر خداى را] (2)به نعمتهايى كه با ما كرد.و«حمد»نقيض«ذمّ»است،و ابن الانبارىّ گفت:«حمد»مقلوب «مدح»است،از آن مقلوب است كه معنى يكى دارد،چون:«جذب»و«جبذ».

و علما در حمد و شكر بر دو قولند:بعضى فرق نكردند ميان حمد و شكر،و گفتند:به يك معنى باشد.و محقّقان فرقى كردند،و گفتند:«حمد»،ثناى مرد باشد به آن خصال كه در او باشد،عرب گويد:حمدته على شجاعته و سخاوته،و لا يقول (3)شكرته على ذلك و گويند:حمدته على نعمته و شكرته على نعمته.پس«حمد»، عام تر باشد از براى آن كه«حمد»در جاى شكر به كار دارند،و شكر در جاى حمد به كار ندارند.پس«حمد»،بر خصال او باشد،و اگرچه به تو تعدّى نكند،و شكر بر نعمتى باشد كه از او به تو رسد.

و بعضى گفتند:الحمد باللّسان،حمد به زبان باشد،نبينى كه حق تعالى گفت: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً... (4)،و شكر به اركان باشد،نبينى كه گفت: اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُكْراً... (5)،و گفته اند:حمد،مبتدا باشد،و شكر جز جزا نباشد.و اين راجع است با قول اوّل.

عبد اللّه بن عمر (6)روايت كند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

الحمد رأس الشّكر ما شكر اللّه عبد لا يحمده،گفت:حمد سر شكر است،شكر نكرده باشد خداى را بنده اى كه حمد خداى تعالى نكند.و اين خبر مبنى است ازآن كه «حمد»عام تر از شكر باشد،و خلافى نيست از ميان قرّاء سبع و عشر در آن كه الحمد به ضمّ«دال»خوانند،مرفوع به ابتدا،و خبرش مقدّر فى قوله:للّه (7).و تقدير

ص : 63


1- .بگويى/بگوييد.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:لا تقول.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 111.
5- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 13.
6- .دب،مب،وز،مر:قوله تعالى.
7- .مج،دب،آج،لب:عبد اللّه بن عمرو،مب،مر:عبد اللّه عبّاس.

آن كه:الحمد ثابت للّه،يا آن كه:الحمد كائن للّه (1)،و در شاذّ محمّد هارون العتكىّ (2)و رؤبة بن العجّاج«الحمد»،به نصب«دال»خوانند بر تقدير فعلى مضمر، اى أحمد الحمد للّه.و حسن بصرى گفت:الحمد للّه به كسر«دال»،براى اتباع كسره كسره را.و ابراهيم بن ابى عبله (3)مى خواند:الحمد للّه،به ضمّ«لام»براى اتباع ضمّه ضمّه را.

بدان كه از جملۀ كلمات ثناى خداى تعالى،يكى اين كلمۀ«الحمد» (4)است، چه در او قيد نعمت حاصل است و صيد نعمت ناآمده.

و در خبر است از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه گفت:

الحمد للّه ثناء عليه بأسمائه و صفاته الحسنى، و در خبر ديگر آمده است:

ليس شىء احبّ الى اللّه من قول القائل الحمد للّه و كذلك اثنى به على نفسه ،گفت:هيچ چيزى نيست كه خداى تعالى دوستر (5)دارد از اين كلمه براى آن كه،بر خود ثنا گفت به اين كلمه.

محمّد بن الكعب القرظىّ گفت:نوح-عليه السّلام-چون طعام بخوردى،گفتى:

«الحمد للّه» (6)،و چون جامع پوشيدى،گفتى:«الحمد للّه»و چون بر نشستى گفتى:

«الحمد للّه».خداى تعالى نام او در جمله شاكران بنوشت،گفت: إِنَّهُ كٰانَ عَبْداً شَكُوراً (7).

و در خبر است كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- (8)چون كارى بدو رسيدى كه بدان شاد شدى،گفتى:

الحمد للّه (9)بنعمته تتمّ الصّالحات، و چون كارى به او رسيدى كه او را خوش نيامدى،گفتى:

الحمد للّه على كلّ حال، و در خبر است كه:

چون آب بازخوردى گفتى:

الحمد للّه الّذي جعله عذبا فراتا[برحمته] (10)و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا، گفتى:سپاس آن خداى را كه اين آب را خوش كرد به رحمت او (11)،و شور و تلخ نكرد به گناه ما.

ص : 64


1- .همۀ نسخه بدلها:الحمد ثابت كائن للّه.
2- .همۀ نسخۀ بدلها:هارون بن محمّد العتكى.
3- .مب،مر:عليه.
4- .همۀ نسخه بدلها:حمد.
5- .دوستر/دوست تر.
6- .مج،وز:و چون شربتى بازخوردى گفتى الحمد للّه.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 3.
8- .دب،فق،مر+را.
9- .همۀ نسخه بدلها+الّذى.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:خود.

و در خبر است كه:چون رسول-عليه الصّلاة و السّلام-كسى را از (1)اصحاب (2)بلا بديدى،گفتى:

الحمد للّه الّذي عافاني[12-ر]ممّا ابتلاه و فضّلني على كثير ممّن خلق تفضيلا، و گفتى:هركس كه عند چنين حال اين كلمات بگويد،شكر عافيت گزارده باشد.

و صادق-عليه السّلام-مى گويد كه:رسول عليه الصّلاة و السّلام-چون در آينه نگريدى،گفتى:

الحمد للّه الّذي أحسن خلقي و خلقي وزان منّي ما شان من غيري.

و بعضى اهل علم گفتند:«حمد»كلمتى است جامع حمد (3)و شكر را،و از اينجاست كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

سبحان اللّه نصف الميزان، و الحمد للّه ملاء (4)الميزان، گفت:«سبحان اللّه»نيمۀ ترازو باشد،و«الحمد للّه»،همۀ ترازو باشد،براى آن كه حمد جامع است هر دو طرف را.

و در خبر است كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:چون بنده بگويد:

الحمد للّه كما هو اهله ،فرشتگان از نوشتن (5)بازايستند،حق تعالى گويد:

[ملائكتى]فرشتگان من!چرا اين كه بندۀ من بگفت،بر او ننوشتى (6)؟گويند:بار خدايا!ما آن توانيم نوشتن كه دانيم.ما چه دانيم كه تو از اهل چه اى از حمد!جز تو ندانى كه سزاوار چه اى از حمد!آنچه تو مستحقّ آنى تو دانى،ما ندانيم.

بكر بن عبد اللّه المزنىّ گفت:حمّالى را ديدم بارى گران بر پشت گرفته و مى رفت،و همۀ راه مى گفت:«الحمد للّه استغفر اللّه»من او را گفتم:يا هذا!تو چيزى ديگر ندانى جز اين دو كلمه؟گفت:دانم،و قرآن نيز دانم.گفتم:چرا جز اين دو كلمه نگويى؟گفت:براى آن كه من از دو حالت خالى نيستم:هر وقتى نعمتى از خداى تعالى به من فرومى آيد و گناهى از من به آسمان مى شود.شكر آن نعمت را كلمۀ«الحمد»مى گويم،و جبران گناه را استغفار مى كنم تا مگر خداى تعالى رحمت كند.گفتم:سبحان اللّه!اين حمّال فقيه تر از من (7)است.

ص : 65


1- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
2- .دب،آج،لب،وز،فق+در.
3- .همۀ نسخه بدلها:مدح را.
4- .دب،لب،فق:مثل،آج،وز:كلّ.
5- .مب،مر:از ثواب نوشتن آن.
6- .ننوشتى/ننوشتيد.
7- .همۀ نسخه بدلها:مزنى.

امّا«شكر»،اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربى (1)تعظيم و اعتراف از دو گونه باشد (2):يكى به دل و يكى به زبان.اعتراف به دل،آن باشد كه بداند كه آن نعمت كه بدو مى رسد از جهت منعم است،سواء اگر به واسطه باشد (3)و اگر بى واسطه.

در اثر آورده اند كه:يكى از (4)بزرگان در موسم حج صرّه اى زر به غلام خود داد و گفت:برو و نگاه كن در قافله،چون مردى را بينى از قافله بر كناره مى رود،اين صرّۀ زر را به او ده.

غلام برفت و نگاه كرد،مردى را ديد بر طرفى مى رفت تنها.برفت و آن صرّۀ زر بدو داد (5).مرد آن را بستد و سر سوى آسمان كرد و گفت:«اللّهمّ انّك لا تنسى بحيرا فاجعل بحيرا لا ينساك»،بار خدايا!تو بحير را فراموش نمى كنى،بحير را چنان كن كه تو را فراموش نكند.

غلام با نزديك مرد (6)آمد،گفت:چه كردى؟گفت:مردى را يافتم چنان كه گفتى،و زر بدو دادم.گفت: (7)چه گفت؟ (8)گفت:چنين گفت: (9)گفت: (10)نيكو گفت،«ولّى النّعمة موليها»،نعمت (11)حوالت كرد با آن كه به حقيقت او راست (12).

و روايت كرده اند كه داود-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!شكر تو چگونه گزارم كه من به شكر تو نرسم الّا به نعمت تو؟پس شكر تو از من گزارده نشود.حق تعالى وحى كرد به او:يا داود!تو مى دانى كه آن نعمت كه بر تو است از من است.گفت:بلى!گفت:بدان راضى ام از تو (13)در باب شكر،و (14)محمود ورّاق مى گويد:

إذا كان شكري نعمة اللّه نعمةعلىّ له في مثلها يجب الشّكر

فكيف بلوغ الشّكر الّا بفضلهو إن طالت الأيّام و اتّصل العمر

ص : 66


1- .آج،لب+از.
2- .مب،مر:بيرون نباشد.
3- .مج،دب:به او رسد.
4- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
5- .همۀ نسخه بدلها+آن.
6- .مب،مر:به نزد خواجه.
7- .مب،مر+او.
8- .مب،مر+غلام.
9- .مب،مر+خواجه.
10- .مب،مر+بسيار.
11- .مب،مر+مرا.
12- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:او داد،مب،مر:او داده بود.
13- .آج،لب،حب،جر+و.
14- .و ب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.

فإن عمّ بالسّرّاء عمّ سرورهاو إن عمّ بالضّرّاء أعقبه الأجر

فما منهما الّا له فيه نعمةتضيق بها الأوهام و البرّ و البحر

و امّا اعتراف دهنده (1)به زبان،افصاح مى كند و تصريح (2)به حمد و شكر خداى تعالى،و حكايت نعمت خداى تعالى باز مى گويد،كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

التّحدّث بالنّعم شكر، و در دگر خبر گفت:

فمن ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره، گفت:هركه بازگويد شكر كرده باشد،و هركه پنهان كند كفران كرده باشد،اگر اين نيز نكند،بايد كه آثار (3)نعمت بر خود ظاهر دارد،كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-مى گويد:

إذا أنعم اللّه تعالى على عبد[نعمة] (4)احبّ أن يرى عليه ،گفت:چون خداى تعالى بر بنده اى نعمتى بكند،خواهد و دوست دارد كه آن (5)بر او ببيند،و اگر در اين كلمه چيزى ديگر نبودى،جز آن كه مفتتح قرآن راست و آخر دعوى اهل جنان است كه (6): وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (7)كفايت بودى-و اللّه الموفّق للصّواب.

قوله-تعالى و تقدّس:ربّ العالمين،«ربّ»،براى آن مجرور كرد كه صفت «اللّه»است،و صفت در اعراب تابع موصوف باشد.و در شاذّ علىّ بن زيد (8)خوانده است:«ربّ العالمين»،نصبا على المدح.

و در معنى«ربّ»خلاف كرده اند.بعضى گفتند:معنى[ربّ] (9)سيّد و مالك باشد،بيان اين قوله: اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ (10)...،اى عند سيّدك،و اعشى مى گويد:

و اهلكن يوما (11)ربّ كندة و ابنهو ربّ معدّ خبت و عرعر

يعنى سيّد كنده.و«ربّ»به معنى مالك باشد.

رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-يكى را از جملۀ عرب گفت:أ ربّ ابل أنت أم

ص : 67


1- .مب،مر:كننده.
2- .همۀ نسخه بدلها+مى كند.
3- .همۀ نسخه بدلها:نشان.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+نعمت.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:است قوله تعالى.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 10.
8- .همۀ نسخه بدلها:زيد بن على.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 42.
11- .چاپ شعرانى(41/1):قدما.

ربّ غنم،يعنى مالكها؟جواب داد:من كلّ آتانى اللّه فأكثر و أطيب،و قال طرفة [12-پ]:

كقنطرة الرّومىّ أقسم ربّهالتكتنفن حتّى تشاد بقرمد

و قال النّابغة:

فإن يك ربّ أذواد بحزوىأصابوا من لقاحك ما أصابوا

و به معنى صاحب باشد،چنان كه ابو ذؤيب گفت:

قد ناله ربّ الكلاب بكفّهبيض رهاب ريشهنّ مقزّع

و به معنى مربّى باشد،يقول العرب:ربّ يربّ ربّا و ربوبا (1)و ربابة،فهو ربّ، مثل:برّ و طبّ (2)،قال الشّاعر:

يربّ الّذي يأتي من الخير إنّهإذا فعل المعروف زاد و تمّما

و به معنى مصلح باشد (3)كه چيزى اصلاح كند،چنان كه[شاعر] (4)گفت:

كانوا كسالئة حمقاء إذ حقنتسلاءها في أديم غير مربوب

الحسين بن الفضل گفت:الرّبّ الثّابت من غير اثبات احد،يعنى خداوندى موجود بى موجودى (5)و او را اشتقاق من ربّ بالمكان و اربّ و لبّ و ألبّ،إذا اقام به.

و در خبر مى آيد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه گفت:اعوذ باللّه من فقر مربّ أو ملبّ،اى مقيم،قال الشّاعر:

ربّ بأرض ما تخطّاها الغنم

و چون بر اين وجه تفسير دهند (6)،وصف او به اين-جلّ جلاله (7)راجع بود با ذات،چه موجودى،خداى تعالى را صفت ذات بود.و اگر حمل بر ديگر وجوه كنند، اين (8)تربيت و اصلاح (9)،از صفت فعل بود.و آن كه تفسير به مالك دهد ربّ را، گويد:مرجع او با قادرى است.پس صفت ذات بود.

ص : 68


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها:با توجّه به معاجم لغوى«ربابا»صحيح است.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .همۀ نسخه بدلها+كسى.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد،آج+الفرزدق.
5- .مج:موجدى.
6- .همۀ نسخه بدلها:دهد.
7- .همۀ نسخه بدلها+اين.
8- .همۀ نسخه بدلها:از.
9- .مج،وز:اصل.

و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير،و ابو الدّرداء روايت مى كنند كه:اين (1)نام مهترين (2)نام خداى-جلّ و عزّ.

و در خبر مى آيد كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او هفت بار بگويد:

يا اللّه يا ربّ، هر حاجت كه از پس آن خواهد،به اجابت مقرون بود.

و در خبرى ديگر مى آيد كه:هركس كه حاجتى دارد به خداى تعالى،پنج بار بگويد:ربّنا،اجابت آيد،و مصداق اين در كتاب مجيد هست،في قوله تعالى: رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَكَ (3)... ،تا به آخر آيات،پنج بار هست«ربّنا»آنگه گفت: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ (4).

و در خبرى ديگر هست كه:چون بنده دستها به خداى تعالى بردارد و از (5)نياز سه بار بگويد:«يا ربّ»!خداى تعالى دستهاى او از رحمت پر گرداند.

و در خبرى ديگر هست كه:چون بنده گويد:«يا ربّ»!خداى تعالى گويد:

«لبيك».چون دوم بار و سيوم بار بگويد،حق تعالى گويد:«لبّيك»بندۀ من،

سل تعط ،بخواه تا بدهندت.

و در خبر (6)هست كه:مردى به نزديك صادق آمد-عليه السّلام.گفت:يا بن رسول اللّه!مرا خبر ده از نام مهترين (7)خدا.و در پيش او حوضى آب بود،و روزى (8)سرد بود،مرد را گفت:در اين حوض (9)رو و غسل كن تا تو را خبر كنم (10).مرد در آب رفت و ساعتى بود،چون خواست كه به درآيد (11)كسان (12)خود را گفت رها مكنى (13).

مرد ساعتى بود سردش شد،گفت:يا ربّ اغثني،بار خدايا به فرياد من رس! صادق-عليه السّلام-گفت:اين است كه گفتى،كه بنده در وقت درماندگى كه خداى تعالى را به اين نام بخواند،خداى تعالى او را فرياد رسد.

ص : 69


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نام.
2- .مب،مر:مهين.
3- .آل عمران(3)آيۀ 191.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 195.
5- .مب،مر-روى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+ى ديگر.
7- .مب،مر:مهين.
8- .مب،مر+سخت.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز+آب.
10- .همۀ نسخه بدلها:دهم.
11- .همۀ نسخه بدلها:برآيد.
12- .دب،اج،لب،فق،مب،مر:امام كسان.
13- .مكنى/مكنيد.

و در خبرى مى آيد از ابو هشام (1)،گفت:من (2)در مسجد واسط نشسته بودم و دوستى با من نشسته بود.مردى از در مسجد در آمد بارانيى پوشيده بر عادت مسافران، و نزديك اسطوانى (3)رفت و دو ركعت نماز كرد،آنگه بر ما آمد و بنشست،گفت:

همانا كه در اين مسجد شما تيامنى مى بايد كردن به قبله.گفتم (4):چنين مى گويند، گفت:من هرگز اين جا نماز نكرده ام پيش از امروز.

آنگه گفت:مردمانى را مى بينم كه مى گويند:«اللّهمّ انّي أسألك باسمك المختوم» (5)،بار خدايا!به حقّ آن نام پنهانى تو،و خدا را نامى باشد پنهان از بندگان خويش،نبينى كه چون آدم و حوّا-عليهما السّلام-در ماندند،خدا را به چه نام خواندند،گفتند: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا (6)...،خداى تعالى توبۀ ايشان قبول كرد.

و نوح چون درماند از دست كفّار،خدا را (7)به اين نام خواند كه: رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً (8)،خداى تعالى دعايش اجابت كرد و كافران را دمار بر آورد.

و ابراهيم-عليه السّلام-چون حاجتى داشت،خداى تعالى را به اين نام بخواند، في قوله: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ (9)،اجابتش آمد.

و موسى-عليه السّلام-چون (10)قبطى را بكشت،گفت: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي (11)...،اجابتش آمد: فَغَفَرَ لَهُ (12).

سليمان-عليه السّلام-چون ملك خواست از خداى تعالى و مغفرت،هم به اين نامش خواند (13): رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي (14)...،خداى تعالى اجابت فرمود.

ص : 70


1- .مب،مر:ابى هشام كه.
2- .دب،آج،لب،مب،مر:وقتى.
3- .مج،دب،وز:اسطونى.
4- .مج،آج،لب،وز:گفتيم.
5- .مج:المكتوم.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
7- .همۀ نسخه بدلها:خداى را هم.
8- .سورۀ نوح(71)آيۀ 26.
9- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 83.
10- .مج،وز+آن.
11- .سورۀ قصص(28)آيۀ 16.
12- .سورۀ قصص(28)آيۀ 16.
13- .مج،دب،آج،فق،وز:به اين نام خواند خداى را گفت.
14- .سورۀ ص(38)آيۀ 35.

زكريّا-عليه السّلام-چون از خداى تعالى فرزند خواست هم به اين نامش بخواند،گفت: رَبِّ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوٰارِثِينَ (1)،خداى تعالى او را اجابت كرد و يحيى را به او داد.

سيّد ولد آدم (2)خداى را به اين نام بخواند كه: رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّٰاحِمِينَ (3)،خداى تعالى او را اجابت كرد،گفت: لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ (4).

آنگه،صالحان امّت او چون خداى تعالى را به اين نام بخواندند-در آخر سورۀ آل عمران-في قوله تعالى: رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً (5)-تا به آخر آيات،توقيع آيات اجابت ايشان چنين آمد كه: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ (6).

آنگه آن طريد مملك كه بترين (7)مملكت (8)است خداى را هم به اين نام خواند: رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (9)،اجابت آمد كه: إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (10).

پس خداى را تعالى نامى باشد از اين بزرگوارتر؟اين بگفت و ناپيدا شد،ما (11)بدانستيم كه آن خضر است-عليه السّلام.

اكنون بدان كه:اطلاق اين اسم الّا بر خداى تعالى نشايد كردن،يكى را از ما مطلق«ربّ»نشايد خواندن مگر مقيّد،چنان كه:ربّ الدّار و ربّ الضّيعة،و چنان كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-گفت:

أ ربّ ابل انت ام ربّ غنم، [13-ر]آن اعرابى را.و مانند اين،اسم خالق است بر اطلاق كه جز بر خداى تعالى اجرا نكنند،و در حقّ ما به قيدى (12)بايد گفتن،چنان كه:خالق الاديم و خالق كذا،اى مقدّره.و طريق به اين كه گفتيم سمع است،و همچنين في جميع اسماء اللّه تعالى كه چه بر او اجرا

ص : 71


1- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 89.
2- .دب+محمّد عليه السّلام،آج،لب،فق،وز،لب،مر+محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 118.
4- .سورۀ فتح(48)آيۀ 2.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 191.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 195.
7- .آج،لب،فق،وز:بدترين.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:خلق.
9- .سورۀ حجر(15)آيۀ 36.
10- سورۀ اعراف(7)آيۀ 15.
11- .دب،آج،لب،مب،مر:تا.
12- .مج،آج،لب،دب:مقيّد.

كنند،و چه (1)نكنند،اعتماد بر سمع باشد.

قوله تعالى: رَبِّ الْعٰالَمِينَ (2)،جمع«عالم»باشد،جمع سلامت.و«يا»در او علامت جرّ است،و«نون»او مفتوح است تا فرق باشد ميان او و«نون»تثنيه كه آن مكسور باشد.و اين اسم خود موحّد اللّفظ مجموع المعنى است،چون:«قوم»و «رهط»و«نفر».و در معنى او خلاف كردند.

شهر بن حوشب روايت كرد از ابىّ كعب كه او گفت:مراد به اين فرشتگانند، و آن هژده (3)هزار فرشتگانند:چهار هزار و پانصد به مشرق اند،و چهار هزار و پانصد (4)به مغرب اند،و چهار هزار و پانصد به جانب سيم (5)،و چهار هزار و پانصد به جانب چهارم.و با هريكى از ايشان (6)اعوانان اند (7)كه عدد ايشان جز خداى تعالى نداند.از وراى ايشان زمينى هست سپيد (8)چون رخام،عرضش چندان كه آفتاب به چهل روز تواند بريدن (9)،و طولش جز خداى تعالى نداند،مملوّ به فرشتگانى (10)كه ايشان را روحانيان خوانند.ايشان را زجلى و آوازى هست به تسبيح و تهليل كه اگر آواز يكى از ايشان به ما رسد،اهل زمين هلاك شوند از آن هيبت،و منتهى و كنارهاى ايشان تا به حاملان عرش است.

ابو معاذ گفت:آدميان اند.ابو الهيثم گفت:جنّ و انس اند،لقوله تعالى: لِيَكُونَ لِلْعٰالَمِينَ نَذِيراً ، (11)و اين روايت عطيّه و سعيد جبير است از عبد اللّه بن عبّاس.حسين بن الفضل گفت:مردمان اند،لقوله تعالى: أَ تَأْتُونَ الذُّكْرٰانَ مِنَ الْعٰالَمِينَ (12)،و عجّاج گفت:

فخندف هامة ذاك العالم و فرّاء و ابو عبيده گفتند:عبارت است از عقلا،و آن چهار صنف اند (13):

ص : 72


1- .همۀ نسخه بدلها+اجرا.
2- .همۀ نسخه بدلها:العالمين.
3- .فق:هيجده،مب،مر:هجده.
4- .مب،مر+فرشته.
5- .مج،آج،لب،وز:سيوم.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+چندان.
7- .همۀ نسخه بدلها:اعوان اند.
8- .فق،مب،مر:سفيد.
9- .فق،مب،مر:پريدن.
10- .آج،لب،فق،وز،مب،مر:فرشتگان اند.
11- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 1.
12- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 165.
13- .آج،لب،فق،وز،مب،مر+از.

فرشتگان،و آدميان،و پريان،و ديوان.و بهايم را عالم نگويند كه كلمه مشتق است از علم،و شاعر مى گويد:

ما ان سمعت بمثلهم فى العالمينا

عبد الرّحمن زيد اسلم گفت:جملۀ مرتزقانند،يعنى روزى خوارگان (1).نضر بن شميل مى گويد:اين اسمى باشد واقع بر جماعتى بسيار از هر جنس،عبد اللّه زبعرىمى گويد:إنّي وجدتك يا محمّد عصمةللعالمين من العذاب الكارب

ابو عمرو علاء گفت:هرچه درج دارد،و اين معنى قول عبد اللّه بن عبّاس است كه[گفت] (2):عالم اسمى است[واقع] (3)على كلّ من دبّ و درج،بر هرچه بر زمين برود.

صادق-عليه السّلام-مى گويد:

هم اهل الجنّة و النّار، اهل بهشت و دوزخ اند،و حسن و قتاده و مجاهد مى گويند:عبارت است از جميع مخلوقات (4)،بيانش آن است كه در قصّۀ فرعون مى آيد (5): وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِينَ، قٰالَ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمَا (6)...،و اولى تر آن باشد كه حمل كنند بر عموم كه فايده را جامع تر بود،چه مانعى نيست از تنافى و جز آن.و بر اين وجه،اشتقاق او از علم و علامات (7)باشد براى ظهورشان و ظهور آثارشان.

اكنون بدان كه در مبلغ عالم (8)خلاف كردند.سعيد بن المسيّب مى گويد:

خداى را عزّ و جلّ-هزار عالم است،ششصد (9)در بحر،و چهارصد در برّ.ضحّاك گفت:خداى تعالى را سيصد و شصت عالم است،سيصد از ايشان برهنه اند كه جامه نپوشند و ندانند كه ايشان را خالقى هست،و شصت (10)از ايشان جامه پوشند (11).

ص : 73


1- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:روزى خواران،مب،مر:روزى خورانند.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مر:عبارة عن جميع المخلوقات.
5- .همۀ نسخه بدلها:مى گويد.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 23 و 24.
7- .همۀ نسخه بدلها:علامت.
8- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
9- .مب:شصد.
10- .مج:شست.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:پوشانند.

وهب بن منبّه مى گويد:خداى تعالى را،هيجده (1)هزار عالم است،دنيا يكى از آن است،و آنگه عمارت دنيا به اضافت با خرابش چنان است كه خيمه اى در بيابانى.

ابو سعيد خدرىّ (2)گفت:خداى تعالى را چهل هزار عالم است،دنيا از شرق تا غرب يك عالم است (3).مقاتل بن حيّان گفت:خداى تعالى را هشتاد هزار عالم است:چهل هزار در بحر،و چهل هزار در برّ.

كعب الاخبار گفت:عدد عالمها جز خداى تعالى نداند كه آفريد-و اللّه أعلم بتفاصيل معلوماته و مقدوراته،و ما علمنا بذلك الّا كما قال اللّه-جلّ و عزّ: وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً (4).

قوله تعالى: اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،و تفسير اين (5)برفت.اگر گويند:چرا تكرار نمود با قرب عهد به اين دو كلمه،چه در آيت تسميت برفت،خصوصا بر مذهب آنان كه بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،آيتى شمرند از فاتحه؟جواب (6)گوييم:چون خلقان را فرمود كه:ابتداى كارها به نام او كنند و نام خود (7)«اللّه»فرمود،آنگه آن اسم را وصف كرد به«رحمان»و«رحيم»،بعد از آن فرمود كه:خلقان حمد و شكر او كنند.

و صفت ديگر خود را اين گفت كه: رَبِّ الْعٰالَمِينَ است،خواست تا علّت استحقاق حمد به خلقان نمايد،گفت:اين استحقاق حمد هم (8)آن است كه استحقاق تقديم نام من (9)بر كارها،كه من«رحمان»و«رحيم»ام،يعنى منعم به انواع نعمت از نعم دنيا و آخرت و عاجله و آجله.و«لام»تعريف عهد در او آورد تا بدانند كه:اين آفريدگار و پروردگار جهانيان،همان خداى منعم است كه وصف او در آيت تسميت برفت،چه قريب تر مذكورى[13-پ]او بود كه حوالت بدو شايد كردن (10)-و اللّه اعلم بما أراد منه.

ص : 74


1- .مج،آج،لب،فق،وز،مر:هژده،دب:هيژده.
2- .آج،لب،فق:بررى،مب،مر:بربرى.
3- .مج،وز+از آن.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 85.
5- .مب،مر+دو اسم.
6- .همۀ نسخه بدلها+آن است كه.
7- .مب،مر+را.
8- .مج،وز،مب+از.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:آن،لب،مر:او.
10- .همۀ نسخه بدلها:شايست كردن.

قوله تعالى: مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ .بدان كه:چنان كه در اخبار آمده است،قرائت رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-و بيشتر صحابه مالك است به«الف»،و جماعتى بسيار از تابعين.و از قرّاء (1)عاصم و كسائى و خلف و يعقوب،مالك مى خوانند.و باقى قرّاء ملك مى خوانند بى«الف».

امّا حجّت آنان كه مالك مى خوانند به«الف»آن است كه گفتند:مراد آن است كه ملكيّت تصرّف در آن روز كس ندارد،براى آن كه مالكى (2)همۀ مالكان در آن (3)روز زائل شود،و املاك همۀ ملاّك با حق تعالى افتد،چه[ما] (4)به تمليك او مالك باشيم،چون دست تصرّف ما از آن كوتاه كند (5)،ما را تصرّف نباشد و ما مالك نباشيم،چنان كه گفت: وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (6)،و گفت: وَ إِلَى اللّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ (7)،و قوله تعالى: يَوْمَ لاٰ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ (8)،و قوله تعالى: لاٰ يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطٰاباً (9)،و امثالها،يعنى در قيامت تصرّف جز خداى را -عزّ و جلّ-نباشد.

و حجّت آنان كه ملك خوانند بى«الف»،آن است كه گفتند:خداى تعالى در دنيا ملوك را تمكين كرد و بعضى را مملكت داد،چون:انبيا و اوصيا و ائمّه.فردا ملك از همه بازستاند و همه را معزول گرداند،چنان كه در محكم كتاب گفت:

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ (10) ،و اين به معنى همان طريق است،و اين هر دو حجّت متكافى است.

حجّتى ديگر اين آوردند كه:ملك بليغتر است در مدح كه مالك،براى آن كه ،هر مالك ملك نباشد،و هر ملك مالك باشد.قرّاء مالك گفتند:خود مالك بليغتر باشد كه آن تصرّف كه مالك را در ملك خود برود از بيع و وقف و هبه و اقرار، ملك را در ملك خود بنرود،پس مالك بليغتر است از ملك،و اين حجّتها نيز

ص : 75


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:در قرائت،وز:در قرّاء.
2- .دب،آج،لب:مالكيت.
3- .همۀ نسخه بدلها:اين.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 210.
7- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 22.
8- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 19.
9- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 37.
10- .سورۀ غافر(40)آيۀ 16.

متكافى است.

اكنون بدان كه (1)معنى مالك قادرى باشد بر تصرّف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهى كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند.و عاجز را وصف نكنند به آن كه مالك است،براى آن كه مرجع معنى اين است با قادرى است.چون چنين باشد،اين صفت خدا را-جلّ جلاله-ذاتى باشد و حاصل باشد در ازل و لا يزال.

و اصل او در لغت«شدّ»باشد،من قولهم:ملكت العجين إذا شددت عجنه،قال الشّاعر:

ملكت بها كفّي فأنهرت فتقهايرى قائم من دونها ما ورائها

اى شددت.

و مصدر«مالك»،ملك باشد،و مصدر«ملك»ملك.و ملك مصدر هر دو باشد و در جاى ملك به كار دارند،چنان كه:صوم و فطر و عدل،يقال:مالك بين الملك و الملك.و ملك بين الملك (2)و المملكة.و ملاك كار قوام او باشد.و إملاك،به زن دادن (3)باشد،چون:انكاح،براى آن كه او را به مالك زن مى كنى.

و قولى ديگر آن است كه:مالك (4)و ملك،دو لغت است به يك معنى،چنان كه:حاذرين و حذرين،و فاكهين و فكهين،و فارهين و فرهين.امّا در عرف،فرقى (5)هست ميان ايشان،و به هر حال،ملك بليغتر از مالك باشد.

و در شاذّ اعمش و محمّد بن السّميقع خوانند:«مالك»،به نصب«كاف» على تقدير:يا مالك.و عون العقيلىّ خواند:«ملك»،على تقدير:هو ملك.و ابو حياة خواند،«ملك»به جزم«لام»و رفع«كاف»،و اين جمله شاذّ است نبايد خواندن.

امّا حجّت آن كه (6)مالك به نصب خواند،به تعليل (7)إِيّٰاكَ نَعْبُدُ تا خطاب شود، اين تعليل (8)نافع نباشد،براى آن كه با اوّل سورت چه كند، اَلْحَمْدُ[لِلّٰهِ] (9)خواند و

ص : 76


1- .همۀ نسخه بدلها+در.
2- .آج،لب+و الملكة.
3- .وز:زن دادنى.
4- .مج،دب،آج،لب،وز+به فتح لام و كسرها.
5- .همۀ نسخه بدلها+ظاهر.
6- .همۀ نسخه بدلها+كس.
7- .دب،آج،لب،مر:به علت.
8- .اساس:به صورت«تعلل»هم خوانده مى شود.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

نتواند گفت (1):الحمد لك.ديگر آن كه:عرب از مغايبه به خطاب آيند،و از خطاب به غيبت (2)شوند،و اين در كلام ايشان بسيار است،قال اللّه تعالى: حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ (3)...،قال الشّاعر:

يا لهف نفسي كان جدّة خالدو بياض وجهك للتّراب الأعفر

و اين را شواهد بسيار است،در جاى خود بيايد-بمشيّة اللّه تعالى و عونه (4).

و يوم و دين (5)،هر دو مجرور است به اضافت.و«يوم»عبارت بود من طلوع الفجر إلى غروب الشّمس،و قيل:من طلوع الشّمس إلى غروبها.و اين اضافه به معنى «في»است،چنان كه گويند:فرس ثابت الغدر،اى ثابت فى الغدر.

و«غدر»،آن خانه هاى يربوع باشد كه زير او مجوّف بود،اسپى كه حاذق باشد،خويشتن از آن نگاه مى دارد تا پايش را فرونشود آن را گويند:ثابت الغدر.

همچنين آيت را معنى آن است:مالك في يوم الدّين و اين از باب ظرف متّسع است من قولهم:يا سارق اللّيلة أهل الدّار،و معنى آن است كه:يا سارق المتاع فى اللّيلة من أهل الدّار.آيت همچنين است،معنى اين است:مالك الحكم و الاثر و القضاء في يوم الدّين،و لكن اتّساع كرد و ظرف را كه مفعول فيه است به جاى مفعول به بنهاد كه فعل را و فاعل را با آن اضافه كنند.

امّا«دين»در لغت بر وجوه مختلف آمد:«دين»به معنى جزا بود،چنان كه عرب گويد (6):كما تدين تدان،اى كما تفعل تجزى،و اوّل را براى ازدواج دين خواند،كما قال تعالى: إِنّٰا لَمَدِينُونَ (7)...،اى مجزيّون،و كما قال لبيد:

حصادك يوما ما زرعت و إنّمايدان الفتى يوما كما هو دائن

و«دين»،حساب باشد،چنان كه خداى تعالى گفت: ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ... (8)،اى الحساب المستقيم،[14-ر]و چنان كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:

الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، اى حاسب نفسه.

ص : 77


1- .همۀ نسخه بدلها:كه گويد.
2- .همۀ نسخه بدلها:غياب.
3- .سورۀ يونس(10)آيۀ 22.
4- .همۀ نسخه بدلها:ان شاءاللّه.
5- .آج،لب،يوم و الدّين،فق:يوم الدّين.
6- .همۀ نسخه بدلها:گويند.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 53.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 36.

و«دين»آيد به معنى قهر و غلبه (1)،عرب گويد:دنته فدان،اى قهرته فخضع.

ابو عمرو غلام ثعلب مى گويد:دان إذا أطاع و دان و إذا عصى (2)،و دان إذا عزّ و إذا ذلّ،و دان و إذا قهر و إذا خضع،مى نمايد كه:اين كلمه از اضداد است، چنان كه«شعب»و مانند آن،و اعشى اين هر دو معنى جمع كرد در دو بيت،آنجا كه گفت:

هو دان الرّباب اذكر هو الدّي ن دراكا بغزوة و صيال

ثمّ دانت له (3)الرّباب و كانتكعذاب عقوبة الأطفال (4)

و«دين»به معنى طاعت بود،و منه الدّين الّذي هو الملّة لأنّه يدان به اللّه،اى يطاع،و فلان ديّن أى ذو دين و طاعة للّه تعالى.قال زهير:

لئن حللت بواد في بني أسدفي دين عمرو و حالت بيننا فدك

اى في طاعة عمرو.

و«دين»به معنى عادت بود،چنان كه مثقّب العبدىّ گويد:

تقول و قد (5)درأت لها وضينيأ هذا دينه أبدا و ديني

اى عادته و عادتي.

امّا از اين معنى (6)از آنچه مفسّران گفته اند و لايق (7)است (8)يكى«حساب» است،و اين قول عبد اللّه بن عبّاس و سدّى و مقاتل،و قول ديگر:«جزا»است،و اين قول قتاده و ضحّاك است.قول ديگر:قهر و غلبه است،و اين قول يمان بن رباب است.و«طاعت»است،و اين قول حسين بن الفضل (9)است.

محمّد بن كعب القرظىّ مى گويد: مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ،مالك يوم لا ينفع فيه إلاّ

ص : 78


1- .مب،مر+چنان كه.
2- .اساس:قهر،به قياس با نسخه مج،و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،لسان(169/13):بعد.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،لسان العرب(169/13):الاقوال.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،لسان العرب(169/13):اذا.
6- .مج،دب،وز،مب:مر:معانى.
7- .مج،مب،مر+آيت.
8- .آج،لب،فق،وز،مب،مر:نيست.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:حسن بن الفضل.

الدّين،اين را براى آن روز دين مى خواند (1)كه روزى است كه در او هيچ به كار نيايد و سود ندارد مگر دين،پس روز دين از اين وجه است،و بر اين قول،«دين»اسلام باشد.و اين قول در معنى آن آيت بود كه خداى تعالى مى گويد: يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ، إِلاّٰ مَنْ أَتَى اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (2)،و نيز مى گويد: وَ مٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنٰا زُلْفىٰ إِلاّٰ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً (3).

اگر گويند،چگونه گفت:ملك (4)يوم الدّين،و«يوم»عبارت است از طلوع شمس،و در آن روز شمس نباشد؟الجواب (5)گوييم:عبارت مى كند به«يوم»،از اوقاتى كه در او (6)تاريكى نباشد،چنان كه در روز،[پس] (7)بر سبيل تشبيه آن را يوم مى خواند،و جواب همين باشد في يوم القيامة،و يوم التّلاق،و يوم التّغابن.و هركجا در قرآن كه خداى تعالى ذكر يوم مى كند،مراد قيامت است.

قوله تعالى: إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ ،«إيّاك»و«إيّا»ضمير منصوب منفصل باشد،و«كاف»خطاب راست،و او را محلّى نبود از اعراب نزديك بصريان چون«كاف»ذاك و ذلك،و نزديك كوفيان در محلّ جر بود به اضافت«إيّا»با او.

پس به نزديك ايشان دو اسم ضمير است مضاف (8)يكى از او منفصل و يكى متّصل و لكن اضافت او جز با ضمير نكنند،با اسماء ظاهره نكنند،لا يقال:إيّا زيد!جز كه از خليل حكايت كردند كه او گفت:در لغت بعضى عرب هست كه:اذا بلغ الرّجل السّتين فإيّاه و إيّا الشّواب.و در اين باب قول بصريان معتمد است.

و در اصل«إيّا»،دو قول گفتند:ابو زيد گفت:اصل او«اى يا»بوده است، «اى»تنبيه را و«يا»ندا را.پس حمزه را مكسور كردند و«يا»را در«يا»ادغام كردند،«إيّا»گشت.

ص : 79


1- .آج،لب،فق،مب:دين خواندند.
2- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 88 و 89.
3- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 37.
4- .اساس:به صورت«مالك»هم خوانده مى شود.
5- .همۀ نسخه بدلها:جواب.
6- .مج،دب،وز:در آن اوقات،آج،لب،فق،مب،مر:در آن روز اوقات.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+يكى با يكى.

و ابو عبيده (1)مى گويد:اصل او«اويا»بوده است،من«الايواء»،و هو الرّجع، در او معنى انقطاع و قصد باشد،جز كه«واو»را قلب كردند با«يا»و ادغام (2)كردند.

و«إيّاك»،و امثال او هميشه بر فعل مقدّم بود،لا يقال:عنيت إيّاك،براى آن كه مى توانى تا ضمير متّصل بگويى«عنيتك»،و تا متّصل ممكن باشد،منفصل نشايد الّا كه فصل كنى ميان فعل و مفعول،گويى:ما عنيت الّا إيّاك كه آنگه كه متّصل ممكن نبود براى فصل.

اگر گويند:چرا نگفت:نعبدك و نستعينك،تا ضمير متّصل بودى و كلام مختصرتر بودى؟جواب گوييم كه:براى آن كه در ايراد منفصل معينى زياده بود كه در متّصل آن معنى نباشد،و آن آن است كه قائل چون گويد:عنيتك و قصدتك، معنى آن باشد كه:تو را خواستم و قصد تو كردم،معنى هم اين باشد و بس،و لكن چون گويد:إيّاك عنيت و إيّاك قصدت،معنى آن باشد كه:ما عنيت إلاّ إيّاك و ما قصدت سواك و عنيتك لا غيرك.پس در آنجا هم معنى اثبات باشد هم معنى نفى عمّن سواه،و اين معنى لطيف است،شاعر گفت:

إيّاك أدعو فتقبّل ملقيو اغفر خطاياى و ثمّر ورقي

و اين معنى خواست.

امّا«عبادت»،سياسة النّفس على حمل المشاق فى الطّاعة باشد.و اصل «تعبّد»تذلّل باشد،من قولهم:طريق معبّد،اى مذلّل موطوء بالاقدام،چنان كه طرفه گفت:

تباري عتاقا ناجيات و أتبعتوظيفا وظيفا فوق مور معبّد

و بعير معبّد إذا كان مطليّا بالقطران،كما قال طرفه أيضا:

إلى أن تحامتنى العشيرة كلّهاو أفردت افراد البعير المعبّد] (3)

و بنده را از اين جا عبد خوانند،لذلّته و انقياده لمولاه[14-پ].و در شاذّ، يحيى بن وثّاب مى خواند:«نعبد»بكسر«النّون»على لغة هذيل،فانّهم يقولون:افعل

ص : 80


1- .مج،آج،لب،فق،وز:ابو عبيد.
2- .مب،مر:كردند به يا،و يا در يا ادغام.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

و نفعل و تفعل،و لا يقولون:يفعل لاجتماع الكسرتين إحداهما الياء.

وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ ،اگر گويند:چرا تكرار كرد لفظ«إيّاك»را؟گوييم:بيان را و عرض كردن مذلّت،و اقرار به عبوديّت و حاجت،و قلّت استغناء از او، (1)و فزع با درگاه او،و التذاذ به ذكر او،چنان كه شاعر گفت:

يقولون ليلى أرسلت بشفاعةإلىّ فهلاّ نفس ليلى شفيعها

أ أكرم من ليلى علىّ فتبتغيبه الجاه أم كنت امرء لا أطيعها

تكرار كردن نام ليلى را،و عدول كردن از ذكر ضمير به اين معانى است كه ذكر كرده شد.

و نيز گفته اند:لتأكيد البيان،كقول الشّاعر:

و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء بهبين النّهار و بين اللّيل قد فصلا

بدان كه:«عبادت»،اسمى است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را.اوّل بايد تا به دل خاشع و خاضع بود و قصد نكند به آن عبادت[جز] (2)معبود خود را،و نيّت خالص كند و از وجوه شوايب دور دارد.و آنچه افعال جوارح است،آن است كه:بر وجه مشروع و مأمور به كند و نيز ترك محرّمات از عبادت باشد،نبينى كه رسول -صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-ابو الدّرداء (3)را مى گويد:

كن ورعا تكن أعبد النّاس، پارسا باش تا عابدترين (4)مردمان باشى.

يحيى معاذ را گفتند:بنده كى عابد باشد؟گفت:هرگه كه درجۀ عبوديّت را ملازمت كند.گفتند:كى ملازمت كرده باشد؟گفت:هرگه كه به اين شرايط باشد كه از دلى صادق گويد:بار خدايا!اگر بدهى شكر كنم،و اگر ندهى صبر كنم و رضا دهم،و اگرم بخوانى اجابت كنم و اگرم نخوانى عبادت كنم و بندگى به جاى آرم.

ديگرى را پرسيدند از حدّ عبوديّت،گفت:ترك اختيار باشد،و ترك تدبير و اظهار حاجت به خداوند خود.

سفيان ثورى گفت،شرط بندگى سه چيز است:رضا به قسمت،و نگاهداشت

ص : 81


1- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:أبو ذرّ.
4- .مج،آج،لب،فق،وز،مب،مر:عابدترين.

حرمت،و مراعات خدمت.و ديگرى گفت:شرط بندگى آن است كه:با خالق بصدق باشى و با خلقان برفق.

گويند:يكى از جملۀ صالحان به بازار رفت تا بنده اى خرد.غلامى را نزد او آوردند،گفت:يا غلام!چه نامى (1)؟گفت:[فلان] (2)گفت:چه كار كنى؟گفت:

فلان كار.گفت:نخواهم اين را،ديگرى را بيارى (3).غلامى ديگر بياوردند،گفت:

يا غلام!چه نامى (4)؟گفت:آن كه (5)توانم خوانى.گفت:چه خورى؟گفت:آنچم نو دهى (6).گفت:چه پوشى؟گفت:آنچه توام پوشانى.[گفت:چه كنى؟گفت:

آنچه توام فرمايى] (7)گفت:چه اختيار كنى؟گفت:من بنده ام،بنده را با اختيار و فرمان چه كار!گفت:اين بندۀ راستينه (8)است،او را بخريد.

طاوس يمانى مى گويد:در مسجد الحرام شدم،علىّ بن الحسين زين العابدين را (9)ديدم در حجر (10)نماز مى كرد و دعا مى كرد،گفتم:مردى صالح است از اهل بيت نبوّت،بروم گوش با دعاى او كنم (11).چون از نماز فارغ شد،سر بر زمين نهاد و مى گفت اين كلمات:

عبيدك بفنائك أسيرك بفنائك مسكينك بفنائك سائلك بفنائك يشكو إليك ما لا يخفى عليك، مى گفت:بندگك (12)تو به درگاه توست،اسير تو به درگاه توست،مسكين و محتاج تو به درگاه توست،سايل توبه درگاه توست،شكايت با تو مى كند آنچه بر تو پوشيده نيست.

طاوس مى گويد:ياد گرفتم (13)،هيچ سختى مرا پيش نيامد الّا اين كلمات كه بگفتم:خداى تعالى مرا از آن فرج آورد (14).

قوله تعالى: وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ ،سؤال كردند كه:اين مقدّم مؤخّر مى بايست كه

ص : 82


1- .مب،مر:نام دارى.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .بيارى/بياريد.
4- .مب:نام دارى.
5- .همۀ نسخه بدلها:آنچه.
6- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:آنچه توام دهى،مب:آنچه توام بخورانى.
7- .مب،مر:نام دارى.
8- .دب:پسنديده،آج،لب،فق:راستين،مب:راستى،مر:راست.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر+عليهما السلام.
10- .مر:حجر الاسود.
11- .مب،مر:كه در دعا چه مى گويد.
12- .آج،لب،فق:بنده.
13- .مب،مر+اين كلمات را.
14- .همۀ نسخه بدلها:داد.

اوّل استعانت مى بايست،آنگه فعل عبادت،كه فعل پس از استعانت باشد.الجواب (1)گوييم:فعل بى اعانت قديم-جلّ جلاله-نباشد،از خلق حيات و قدرت و كمال عقل و اتمام آلت و تمكين و از ازاحت علّت و نصب ادلّه.پس بنده اين فعل كرده را با اين اسباب و آلات توجيه مى كند به خداى تعالى (2)،مى گويد:بار خدايا!جز براى تو نكردم اين كه كردم،و بر آنچه خواهم كردن از تو يارى مى خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و صرف اسباب موانع تا در آن بندگى عرض كنم (3)و حاجت و قلّت غناى خود بر او عرض كرده باشم-و اللّه اعلم.

و«استعانت»طلب معونت باشد،و اين«سين»طلب است،و مراد به معونت الطاف است و اسباب و افعالى كه بنده عند آن به كردن طاعت نزديك شود و از معصيت دور شود،و اگر حمل كنند بر استبقاى قدرت و كمال عقل و اسباب تمكين هم روا باشد و محتمل بود.

ابو الحسن قنّاد (4)گفت:إيّاك نعبد براى آن كه تو صانعى،و إيّاك نستعين براى آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را چاره نيست از صانع،إيّاك نعبد لتدخلنا الجنان،و إيّاك نستعين لتنقذنا من النيران.إيّاك نعبد لأنّنا عبيد، و إيّاك نستعين لانّك كريم مجيد.

ابو طلحه روايت كند،گفت:با رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-بوديم در بعضى غزوات.چون كار سخت شد و كارزار گرم شد،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-سر برداشت و گفت[15-ر]:يا مالك يوم الدّين،إيّاك نعبد و إيّاك نستعين.

گفت:سرها ديدم از تنهاى كافران مى افتاد و كس را نديدم كه مى زد،و باقى (5)هزيمت شدند.گفتم:يا رسول اللّه!اين سرها كه از تنها مى افتاد چه بود؟گفت:

فرشتگان مى زدند ايشان را،و شما نمى ديديد فرشتگان را.

عبد اللّه بن عمر روايت كند كه:چون كار بر تو سخت شود،بگو:إيّاك نعبد

ص : 83


1- .همۀ نسخه بدلها:جواب.
2- .مب،مر+و.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:عرضه كرده باشد در آن.
4- .دب،آج،لب،فق:ابو الحسن قتاده،مب،مر:ابو الحسن و قتاده.
5- .همۀ نسخه بدلها:و كافران.

و إيّاك نستعين،تا كار صعب آسان شود.

قوله تعالى: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ ،اميرالمؤمنين على بن ابى طالب- عليه السّلام-و أبى كعب مى گويند معنى آن است (1):ثبّتنا،ما را بر راه راست بدار چنان كه آن كس كه در فعلى باشد،گويى هم اين مى كن،و ايستاده را گويى:قف حتى أعود إليك،معنى نه آن است كه تو واقف نه اى،يعنى بر سر وقوف مى باش تا آمدن من.سدّى و مقاتل گفتند:أرشدنا،راه نماى ما را.يقال:هديته للدّين و إلى الدّين و للطّريق و إلى الطّريق هدى و هداية،جز آن كه«هدى»در دين باشد،و «هدايت»در راه.

ضحّاك مى گويد:«ألهمنا»،و بعضى ديگر گفتند:«بين لنا»و معانى متقارب است،و معنى همان باشد كه در باب استعانت برفت از سؤال الطاف و توفيق و ازاحت علّت و نصب ادلّت.و به هيچ وجه مراد به«هدى»در آيت ايمان نيست،براى آن كه در قول عبد اللّه عبّاس:«صراط مستقيم»دين اسلام است،و راه چيزى جز آن چيز باشد.پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه به ايمان نتوان رسيدن جز به آن،و آن فعل خداى تعالى است از الطاف و تمكين كه ذكر كرده شد.

ديگر آن كه:از خداى تعالى آن خواهند كه فعل خدا باشد،و ايمان فعل بنده است به دليل امرونهى و وعد و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب،به دليل وقوعش عند قصد و دواعى (2)او و انتفايش عند صوارف،و[كراهت] (3)او با سلامت احوالش،و اين معنى به جايگاهى (4)ديگر مستقصى گفته شود-ان شاءاللّه تعالى وحده.

قوله تعالى: اَلصِّرٰاطَ ،به اصل (5)«سين»است،اشتقاق او من«سرط»بود، براى آن كه پندارى روندگان را فرومى برد،و لكن براى اطباق[ط] (6)،«سين»را «صاد»كردند،قال الشّاعر (7):

شحنّا أرضهم بالخيل حتّىتركناهم أذلّ من الصّراط (8)

ص : 84


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:داعى.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:به جايهاى،مب،مر:به جاى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اصل كلمه،مج:كلمه.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:و عامر بن الطّفيل مى گويد.
8- .مج:من السّراط.

و قال جرير:

أمير المؤمنين على صراطإذا اعوجّ الموارد مستقيم

در او پنج قرائت است:يكى (1)«سين»،و آن قرائت ابن كثير است از طريق قنبل،و قرائت يعقوب به طريق رويس.دوم،اشمام«سين»،روايت ا[بو] (2)حمدون است از كسائى.سيم (3)،به«زا»ى و آن روايت سليم است از حمزه.چهارم،به اشمام«زا»،و آن قرائت حمزه است در بيشتر (4)روايات و قرائت كسائى در روايت نهشلى.و پنجم،به«صاد»،و آن قرائت باقى قرّاء است،و همه لغتها صحيح و فصيح است،و اختيار بر«صاد»است براى آن كه در مصاحف به«صاد»است،و «صاد»با«طا»مطابق است در استعلاء.

مفسّران خلاف كردند در اين«صراط».حارث اعور همدانى روايت كند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت از برادرم شنيدم-يعنى رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه گفت:«صراط مستقيم»،كتاب خداى است-عزّ و جلّ،و اين قولى است عبد اللّه عبّاس را.و جابر عبد اللّه مى گويد و عبد اللّه عبّاس و مقاتل و سدّى كه:اين «صراط»اسلام است.سعيد جبير گفت:طريق الجنّة،راه بهشت است.محمّد بن الحنيفية گفت:دينى است كه خداى تعالى از بندگانش نپذيرد جز از آن.ابو بريدة الاسلمىّ مى گويد:مراد به اين،صراط محمّد است و آل او-عليهم الصّلاة و السّلام.

زرّ بن جبيش روايت كند از ابو وائل كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-دو خط بكشيد،يكى از جانب چپ خود،و يكى از راست خود،آنگه (5)گفت:هذه السّبل،اين راههاست و بر سر هر راهى شيطانى (6)مى گويد:«الىّ الىّ»،آنگه خطى برابر روى خود بكشيد،گفت:اين راه خداست،پس اين آيت بر خواند: وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ (7).

نوّاس بن سمعان روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه او گفت:

خداى تعالى مثلى بزد صراط مستقيم را،و بر دو كنارۀ آن صراط باره اى است،درها

ص : 85


1- .همۀ نسخه بدلها+به.
2- .مج،آج،لب،وز:سه ام.
3- .مج،آج،لب،وز:سه ام.
4- .مج،وز:اين
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:وانگهى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نشسته.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 153.

بر وى گشاده،و برآن درها پرده ها فروگذاشته،و برآن صراط داعيى (1)استاده و خلقان را دعوت مى كند،مى گويد:اى مردمان!در راه آيى (2)و ميل مكنى (3)از اين راه.و از بالاى آن صراط،داعيى (4)ديگر دعوت مى كند.چون مرد خواهد كه از آن درها يكى بر گشايد،آن داعى گويد:ويلك!نگشايى كه اگر برگشايى در شوى.آنگه گفت:«صراط»،اسلام است و آن پرده ها حدهاى خداست،و آن درهاى گشاده محارم خداست،و آن داعى بر صراط كتاب خداست،و آن داعى كه از بالاست (5)واعظ خداست در دل هر مسلمانى.و استقصاى كلام در«هدى»و اقسام و وجوه او و معانيش بيايد،في قوله تعالى: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (6).

اكنون آنچه محتمل آيت است،يكى بيان است تا معنى اهدنا،«بيّن لنا» باشد،يا لطف است[15-پ]تا معنى«الطف (7)»باشد،يا زيادت الطاف بود تا معنى«زدنا لطفا»باشد،كما قال (8)تعالى: وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً (9)،و به معنى ارشاد و تثبيت و جز آن همه راجع است با اين سه قول-و اللّه تعالى اعلم.

قوله: صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ،اين«صراط»دوم (10)،بدل باشد از صراط مستقيم،يعنى طريق آنان كه نعمت كردى (11)بر ايشان به توفيق و رعايت و منّت كه نهادى برايشان به توفيق و هدايت.

و عبد اللّه بن عبّاس گفت:قوم موسى و عيسى اند پيش ازآن كه نعمت بر خود بگردانيدند.شهر بن حوشب گفت:اهل بيت رسول اند و اصحاب او-عليه الصّلاة و السّلام و عليهم السّلام.

عكرمه گفت:أنعمت عليهم بالثّبات على الايمان و الاستقامة كما قال (12)تعالى:

إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا (13) .

ص : 86


1- .لب،فق،مر:داعى.
2- .آيى/آييد.
3- .مكنى/مكنيد.
4- .فق،مر:داعى.
5- .مج،دب،فق،وز،مب،مر:از بالاى آن است،آج،لب:كه آن بالا است.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
7- .همۀ نسخه بدلها+لنا.
8- .آج،لب،فق،وز،مب،مر+اللّه.
9- .سورۀ كهف(18)آيۀ 13.
10- .دب:دويم.
11- .مب،مر:انعام كردى.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
13- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30،سورۀ احقاف(46)آيۀ 13.

علىّ بن الحسين بن واقد گفت:نعمت كردى برايشان به شكر بر نعمت و صبر بر بليّت.و اصل«نعمت»در لغت مبالغت باشد،يقول العرب:دققت الدّواء فانعمت دقّه،اى بالغت فيه و نظرت فانعمت النّظر،و فلان لم ينعم النّظر في هذا الامر،اى لم يبالغ فيه.و«أنعم»مقلوب باشد از«أمعن»اذا بالغ،ايضا يقال:أمعن فى الأكل و السّير و غيرهما.

و«على»از حروف جرّ است،و معنى او استعلا بود،يقال:عليه كذا من المال،براى آن كه بر او مستعلى و مستولى است،از اين كار را گويند:ركبه دين و زيد على السّطح و غير ذلك.

و در عليهم،هفت قرائت است:كسر«ها»و سكون«ميم»،و آن قرائت عام است.و«عليهم»،به ضمّ«ها»و سكون«ميم»،و آن قرائت حمزه است در سبع، و در شاذّ قرائت اعمش.و«عليهم»،به ضمّ«ها»و«ميم»بى الحاق«واو»،و آن قرائت عيسى بن عمر (1)و ابن ابي اسحاق است.و«عليهم»به كسر«ها»و ضمّ «ميم»و الحاق«واو»و آن قرائت ابن كثير است،و در شاذّ قرائت اعرج.و «عليهم»،به كسر«ها»و ضمّ«ميم»،به اختلاس،و«عليهم»به كسر«ها»و كسر «ميم»هم به اختلاس،و اين اختلاس چنان بود كه شاعر گفت:

و اللّه لو لا شعبتي من الكرمو شعبتي فيهم من خال و عمّ

لكنت فيهم رجلا بلا قدم

و در تفسير اهل البيت-عليهم السّلام آمده است: صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ،آنانند كه خداى تعالى ايشان را ياد كرد في قوله-جلّ و عزّ: فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً (2)...،«من النّبيّين»،محمّد-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.«و الصّدّيقين»، علىّ بن ابي طالب (3).«و الشّهداء»،حمزة و جعفر.«و الصّالحين»،الائمّة الهداة.«و حسن اولئك رفيقا»،مهدىّ الامّة (4).

ص : 87


1- .دب،آج،لب،فق،مب:عيسى بن عمرو،مر:عيسى بن عمران.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 69.
3- .آج،لب،فق،وز،مر+عليه السّلام.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:عليه السّلام،مب،مر:عليهم السّلام.

قوله تعالى: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ ،«غير»در اين جا صفت است.و«غير»هم صفت باشد و هم استثناء،و اين جا صفت«الّذين»است و شايد تا به تكرير عامل باشد،تقدير چنين باشد:صراط غير المغضوب.و«الّذين»،اگرچه معرفت (1)است و«غير»نكره است،براى آن كه نه معرفتى (2)است مستقلّ بنفسه فى التّعريف و محتاج است به صفت،چنان كه اسم نكره (3)به صفت بعضى تعريف و تخصيص در او شود.پس پندارى كه صله و موصول را به مثابۀ صفت و موصوف كردند،از اين جا روا مى دارند:لا أجلس الّا الى العالم غير الجاهل،و:مررت بالّذي قام غير الّذي قعد،و روا نمى دارند:مررت بزيد غير الظّريف.

و در شاذّ به نصب«غير»خوانده اند.و خليل احمد از حمزه روايت كند:

«غير»،به نصب،و در وجهش دو قول گفته اند:يكى حال و يكى استثناء.

و وجهى ديگر روا بود كه صفت ضمير (4)مجرور باشد در«عليهم»،كه اگرچه ضمير مجرور است،در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه (5)و هو النّعمة.و آن كه استثناء گويد،لا بدّ منقطع تواند گفت (6)،براى آن كه«مغضوب عليهم»،نه از جنس منعم عليهم باشد،چنان كه گويند:ما بالدّار أحد الّا حمارا،و كما قال:

و ما بالرّبع من(7) أحد إلاّ أوارىّ

و اين در جاى خود به شرح بيايد-ان شاءاللّه تعالى.

و معنى«غضب»ارادت مضرّت و عقاب باشد به غيرى از خداى تعالى.و در لغت،ضدّ«رضا»بود،و رضا ارادت خير و ثواب بود،و هر دو از باب ارادت بود.

و قول آن كس كه گفت:«غضب»تغيّر حال غضبان باشد درست نيست،براى آن كه خداى تعالى غضب به خود حوالت كرد،في قوله تعالى: وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ (8)...،

ص : 88


1- .آج،لب،فق:معرفه.
2- .مب،مر:معرفه.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+كه.
4- .مر+غير.
5- .همۀ نسخه بدلها:عليهم.
6- .همۀ نسخه بدلها:گفتن.
7- .اساس:ما بالدّار،به قياس با نسخه مج و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد،اصل شعر در تبيان(44/1) چنين است: وقفت فيها اصيلا لا اسائلها اعيت جوابا و ما بالرّبع من احد الا اوارىّ لأيا ما ابيّنها و النّؤى كالحوض بالمظلومة الجلد
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 6.

و تغيّر بر خداى تعالى روا نيست.

و اصل كلمه در لغت،«شدّت»بود،و سنگ سخت را«غضبه»خوانند،و مار پليد را«غضوب»خوانند،لشدّتها و خبثها.

و مراد به اين«مغضوب عليهم»،جهودانند بر قول جمهور مفسّران از:عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بيشتر صحابۀ رسول-عليه السّلام-و موافقت آيت في قوله تعالى: مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ (1)...،و مراد به اين (2)جهودانند.

و عبد الله بن شقيق روايت كرد از بعضى صحابه كه گفت:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-در وادى القرى با جهودان كارزار مى كرد.مردى از بلقين (3)گفت:يا رسول اللّه!اينان كه اند كه با تو كارزار مى كنند؟گفت:

اَلْمَغْضُوبِ (4)عَلَيْهِمْ .

گفت:آن ديگران كه اند؟گفت:

هم الضّالّون، و اشارت به ترسايان كرد.و اين موافق (5)دو آيت است در حقّ جهودان و ترسايان كه: وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ [16-ر] وَ الْخَنٰازِيرَ (6)...،و قوله تعالى در حقّ ترسايان: قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِيلِ (7).و اگر بر عموم حمل كنند روا باشد،جز آن كه اخبار و قرآن بر اين آمد.[قوله] (8): وَ لاَ الضّٰالِّينَ ،و اصل «ضلال»،هلاك باشد،يقال:ضلّ الماء فى اللّبن اذا ذهب و خفى فيه (9).و وجوه ضلال در جاى خود گفته آيد-بمشيّة اللّه تعالى و عونه.

و ذهاب از راه حق و (10)وجه صواب ضلال باشد،يقال:ضلّ عن الطّريق و أضلّه غيره،و:فلان ضال و مضلّل اذا كان على غير صواب،و قال الشّاعر:

أ لم تسئل تخبّرك الدّيارعن الحىّ المضلّل أين ساروا

و براى آن«لا»كه حرف نفى است بر«غير»عطف كرد كه در او معنى نفى هست،يقال:فلان غير محسن و لا مجمل.و«غير»چون به معنى سوى باشد،نشايد حرف نفى را بر او عطف كردن،لا يقال:القوم عندي غير زيد و لا عمرو.كما لا يقال:

ص : 89


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 60.
2- .همۀ نسخه بدلها+آيت.
3- .آج،لب:اهل يقين.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق+اين.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 60.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 77.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:اذا خفى و ذهب فيه.
9- .همۀ نسخه بدلها+از.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق+اين.

سوى زيد و لا عمرو.

و فقها خلاف كردند در گفتن«آمين»در آخر الحمد.به نزديك اهل البيت عليهم السّلام-نشايد گفتن،و از قواطع صلات (1)باشد،سواء اگر جهر كند و اگر اخفات، اگر امام باشد و اگر مأموم.

و مذهب شافعى آن است كه:امام را مستحبّ است كه چون«الحمد»بخواند، آمين بگويد جز (2)كه بلند نبايد گفت،و اين مذهب عطا و احمد حنبل و داود و اسحاق است، و ابو حنيفه و سفيان ثورى و مالك را دو قول است:يكى همچنين كه گفتيم،و ديگر آن كه:امام را نبايد گفتن،امّا مأموم را ببايد گفتن.

و شافعى (3)را در او دو قول است:در جديد گفت:چندانى آواز بر آرد كه خود بشنود،و در قديم گفت (4):آواز بلند بردارد.و اصحابش بر دو قولند:اگر صفها اندك باشند (5)اخفا كنند،و اگر صفها بسيار باشند (6)و آواز نشنوند جهر بايد كردن.

دليل بر مذهب صحيح،اجماع اهل البيت است و طريقۀ احتياط،چه امّت از ميان دو قليل اند (7)،يكى گفت:نماز ببرد،و يكى گفت:اگر گويند روا باشد،و اگر نگويند روا باشد.احتياط در آن باشد كه ترك كنند،چه آن كس كه گويد:

بايد گفتن،گويد كه:[بى] (8)آن،نمازش درست بود.و آن كس كه گويد:نبايد گفت،نمازش بريده شود.پس احتياط با اين باشد.

و طريقى (9)اعتبارى اين است كه آن كس كه در نماز فاتحه خواند يا بر وجه قرائت خواند با بر وجه دعا اگر بر وجه دعا خواند،باتّفاق نمازش باطل بود،و اگر بر وجه قرائت خواند،شرع و عرف مانع است ازآن كه عقيب قرائت آمين گويند، چنان كه عقيب ساير آيات كه در قرآن هست متضمّن دعا،و به اجماع در آنجا آمين نشايد گفتن.ديگر آن كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

[انّ] (10)هذه الصلاة لا يصلح فيها شىء من كلام الآدميّين، و به اتّفاق اين نه كلام خداست، كلام آدميان است.پس ترك بايد كردن از اين وجوه (11)-و اللّه الموفّق للصّواب.

ص : 90


1- .همۀ نسخه بدلها:نماز.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:چون به جهر خواند.
3- .مج:امّا مأموم شافعى.
4- .همۀ نسخه بدلها+اخفا نكند.
5- .مج،دب:باشد،آج،لب،فق،مب،مر:است.
6- .مج،آج،لب،فق،وز:باشد.
7- .مج،آج،لب،دب:قايلند.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق:طريقتى.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .مج،وز+را.

سورۀ البقرة

اشاره

مائتين و ثمانين (1)و ستّ آية بدان كه اين سورت دويست و هشتاد و شش آيت است در عدد كوفيان،و آن عدد اميرالمؤمنين على است-عليه السلام،و هفت به عدد بصريان،و پنج به عدد مدنيان.

و (2)سورت مدنى است جمله (3)به يك روايت،و به روايتى ديگر يك آيت مدنى نيست كه به حجّة الوداع (4)انزله بود،و هى قوله تعالى: وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّٰهِ (5)-الآية.و عدد كلمات او شش هزار و دويست و بيست و يك كلمه است،و بيست و پنج هزار[و پانصد] (6)حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،پيغمبر-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

انّ لكلّ شىء سناما و سنام القرآن سورة البقرة ظ،گفت:هر چيزى را كوهانى است و كوهان قرآن سورة البقرة است.

و سهل بن سعد (7)روايت كند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

هركه اين سوره در سراى خود بخواند،اگر به روز خواند سه روز شياطين گرد او و سراى او نگردند،و اگر به شب خواند سه شب شياطين گرد او و سراى او نگردند.

بريده روايت كند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:سورة البقره

ص : 91


1- .آج،لب،مر،دب:ندارد،كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،با توجّه به قواعد نحوى«مائتان و ثمانون»مناسبتر مى نمايد.
2- .مب،مر+اين.
3- .مج:جملة.
4- .مب،مر+در مكّه.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 281.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سهل بن سعيد.

بياموزى (1)كه اخذش بركت است و تركش حسرت،و باطل كاران يعنى ساحران بر خداوند اين سوره راه نيابند.

و أبىّ بن كعب روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه (2)سورة البقره بخواند،صلوات و رحمت خداى تعالى بر او باشد و چندانى ثواب يابد كه مرابطى (3)در سبيل خداى تعالى كه ترسش (4)ساكن نشود.و در خبرى ديگر (5):

و انّ أصفر البيوت من الخير بيت لا تقرأ (6)فيه سورة البقرة،سورة البقرة فسطاط القرءان ،گفت:خالى تر خانه اى از خير،خانه اى باشد كه در او سورة البقره نخوانند، سورة البقرة سراپردۀ (7)قرآن است.

وهب منبّه گفت:هركه او سورة البقره و آل عمران بخواند،نام او از عجيبا تا به غريبا (8)برسد.گفتند:عجيبا و غريبا (9)چه باشد؟گفت:عجيبا زمين هفتم است،و غريبا (10)عرش ربّ العالمين (11).

ابو هريره روايت كند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-جماعتى (12)را به غزايى فرستاد،خواست تا برايشان اميرى كند (13).يك يك را پيش (14)خواند و گفت (15):تو از قرآن چه دانى؟ هركس مى گفت كه (16)فلان سوره دانم،تا جوانى پيش آمد به سال از همه كهتر،گفت:يا رسول اللّه!من سورة البقره دانم.گفت:تو را

ص : 92


1- .بياموزى/بياموزيد،مج:بياموز.
2- .مج،دب،آج،لب+او.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .مج:تركش.
5- .مب،مر+آمده است.
6- .همۀ نسخه بدلها:يقرأ.
7- .مج،آج،لب،فق،وز:سراى پرده.
8- .اساس:غريبا،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
9- .اساس:غريبا،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
10- .مج،آج،لب،فق،وز:سراى پرده.
11- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:ربّ العزّه،مب،مر:خداى تعالى.
12- .همۀ نسخه بدلها:سريتى.
13- .مب،مر+از اصحاب.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+خودمى،مر+خود.
15- .همۀ نسخه بدلها:مى گفت.
16- .فق،وز،مب،مر+من.

امير كردم بر اينان.گفتند:يا رسول اللّه!اين جوان را چگونه بر ما پيران امير مى كنى؟ گفت:

معه سورة البقرة ،او سورة البقره داند و شما ندانيد (1).يا عجب!اگر جوانى سورتى داند (2)كه پيران ندانستند،استحقاق امارت يافت بر ايشان.[پس جوانمردى كه بيرون ازآن كه جملۀ سور قرآن داند،و داند كه] (3)،و مجمل كدام و مفصّل كدام،و بيرون از آن،از تورات و انجيل و زبور حكم كند در ميان اهلش،عجب باشد اگر[مستحق امارت و امامت بود] (4)! اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

يا علىّ أنا سيّد ولد آدم و انت سيّد العرب ،گفت:من سيّد ولد آدمم،و تو سيّد عربى، و سلمان سيّد پارس است،و صهيب سيّد روميان،و بلال سيّد حبشه است.و طور سيّد كوههاست،و سدره سيّد درختان است،و سيّد ماهها ماه حرام است (5)،و سيّد كلامها قرآن است،و سيّد قرآن سورة البقره،و سيّد سورة البقره آية الكرسىّ است.يا على!در اين آيه پنجاه كلمه است،در هر كلمتى شرفى و ذكرى هست (6).

قوله (7):الم (8)،بدان كه:علما چند قول گفتند در آن كه سبب چيست كه خداى تعالى در اوّل اين سورتها حروف مقطّع گفت:بعضى گفتند:سبب آن بود كه چون رسول-عليه السّلام-قرآن خواندى،جماعت (9)مشركان بيامدندى و مجمع ساختندى و شعر خواندندى و سمر گفتندى و لغط تا مردمان آواز رسول نشنوند[و حلاوت (10)و طلاوت (11)]كلام قديم-جلّ جلاله-در نيابند و ندانند و رغبت نكنند در اسلام،چنان كه قديم-جلّ جلاله-از ايشان حكايت كرد:

ص : 93


1- .وز:ندانى/ندانيد.
2- .مج،وز:دانست.
3- .اساس:بريدگى دارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس:بريدگى دارد،از مج افزوده شد.
5- .مب،مر:و محرّم سيد ماههاست.
6- .دب،آج،لب+و اللّه تعالى و تقدّس الموفّق للصّواب،مب،مر+و اللّه اعلم بالصّواب.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+تعالى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،دب،وز+ ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ .
9- .مب،مر:جماعتى از.
10- .دب،آج،لب،فق+لطافت.
11- .دب،آج،لب،فق:طراوت.

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ (1) ...،[خداى] (2)-جلّ جلاله-اين حروف[مقطّع فرستاد] (3)و ايشان مانند اين[نشنيده بودند] (4)تا چون بشنيدند،[ايشان را عجب آمد] (5)،خاموش شدند[و گوش با قرائت (2)كردند] (7)تا دگر مانند آن خواهد[بودن.و قرآن] (8)شنيدند و حجّت [برايشان متوجّه] (3)شد.

قولى ديگر آن كه[ خداى تعالى (10)]به اين حروف مقطّع تنبيه[كرد خلقان را بر آنكه ] (11)اين قرآن از جنس حروف[و اصوات] (12)است،گفت: الم ذٰلِكَ الْكِتٰابُ ، يعنى اين حروف مقطّع[اين كتاب] (13)است،يعنى اين كتاب[از اين حروف مقطّع] (14)منظوم است تا بدانند كه معنى برأسه جنسى ديگر نيست مخالف حروف و اصوات[16-پ].

قولى ديگر آن است كه به اين حروف تنبيه كرد خلقان را بر حدوث قرآن،گفت:

اين كتاب از اين حروف است و از جنس اوست،و علامت (4)حروف (5)در مقطّع ظاهرتر بود ازآن كه در منظوم.و مراد آن كه،چون معلوم است كه اين حروف محدث است و اين كلام از اين جنس است،يك جنس نشايد كه بعضى قديم بود و بعضى محدث.

اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم،و اوّل ظاهر آيت بگوييم تا خواننده را آسان تر بود تحصيل علم به تفسير (6).

ص : 94


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 26.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به قرآن.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 26. 2إلى8و10إلى14) .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مب،مر+حدوث در.
5- .مج،دب،آج،لب،وز،فق:حدوث.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+ان شاءاللّه تعالى.

سوره البقرة (2): آیات 1 تا 5

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) ذٰلِكَ اَلْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2) اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولٰئِكَ عَلىٰ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (5)

ترجمه

آن (1)كتاب،شك نيست در او، بيان است پرهيزگاران را.

كه بگرويدند به نهانى (2)و به پاى دارند نماز و از آنچه روزى داديم (3)ايشان را هزينه كنند.

و ايشان (4)[كه] (5)بگروند به آنچه فروفرستادند به تو و آنچه فروفرستادند از پيش تو و (5)سراى بازپسين ايشان درست دانند.

ايشان،[بر بيانند] (7)از خداى[ايشان] (8)و ايشان[اند] (9)كه ظفريافتگانند.

اين چهار (6)آيت است.

اكنون بدان كه:مفسّران در معنى اين كلمت اعنى«الم»و مانند اين خلاف كردند[17-ر].بعضى گفتند:سرّ من اسرار اللّه استأثر اللّه بعلمها،سرّى از اسرار خداست كه خداى تعالى به علم آن مختصّ است.بعضى دگر گفتند:سرّ من اسرار القرءان،سرّى است از اسرار قرآن.

ص : 95


1- .آج:اين.
2- .مج:به پنهان،دب،لب،وز:به پنهانى.
3- .آج،لب،وز+ما.
4- .مج،دب،آج،لب،وز:آنان. (5،7،8،9)) .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،وز+به.
6- .با توجّه به ضبط قرآن مجيد،پنج آيت ملاحظه مى شود.

از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:

لكلّ كتاب صفوة و صفوة القرءان حروف التّهجّي ،گفت:هر كتابى را گزيده اى و خالصه اى هست،و خالصۀ قرآن،اين حروف مقطّع است.

عبد اللّه عبّاس گويد:قسم است.خداى تعالى سوگند مى خورد (1)براى آن كه كلام او از اين حروف منظوم است.قولى ديگر از او آن است كه:ثنايى است كه خداى بر خود مى گويد.

سعيد جبير گويد:نامهاى خداست اگر مردم تأليف آن بدانند كردن،نبينى كه «الر»و«حم»و«نون» (2)چون جمع كنى(الرحمن)باشد.

قتاده مى گويد:از (3)نامهاى قرآن است.عبد الرّحمن زيد اسلم مى گويد:نام سورت است.قولى ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:اين حروفى است مأخوذ از نامهاى خداى تعالى،چنان كه:كهيعص (4)،«كاف»از كافى است،و«ها» از هادى است،و«يا»از حكيم است،«عين»از عليم است،و«صاد»از صادق است.

بعضى ديگر گفتند:خداى تعالى عبارت كرد از جملۀ حروف هجا به بعضى، چنان كه گويند:فلان«ا،ب،ت،ث»مى آموزد،و مراد جمله باشد،و ابجد مى آموزد و مراد جمله باشد،و مراد آن است كه:كتاب از اين حروف است-چنان كه برفت-و بر اين ابيات (5)بسيار استشهاد كردند،منها (6):

قلنا لها قفي لنا قالت قافلا تحسبي إنّا نسينا الايجاف

شاعر خواست تا«وقفت»گويد،به يك حرف قناعت كرد،گفت:«ق (7)»،و عرب عبارت كند از جمله چيزى به بعضى،نبينى خداى تعالى مى گويد: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لاٰ يَرْكَعُونَ (8)،چون گويند ايشان را ركوع كنى (9)،يعنى نماز كنى (10)،به ركوع

ص : 96


1- .همۀ نسخه بدلها+به اين حروف.
2- .مب:ن.
3- .دب:اين،آج،لب،فق:آن.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 1.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:به ابيات،مب،مر:بر اين باب ابيات.
6- .لب،فق+قول الشّاعر.
7- .دب،لب،فق،وز:قاف/ق.
8- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 48.
9- .كنى/كنيد.
10- .كنى/كنيد.

كه بعضى از نماز است اكتفا كرد از ذكر جمله.و همچنين قوله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (1).

امّا قوله: الم ،عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه خدا گفت:انا اللّه أعلم،من خداى (2)بهتر دانم.مجاهد و قتاده گفتند:از نامهاى قرآن است.ربيع انس گفت:«الف»از«اللّه»است،و«لام»از«لطيف»،و«ميم»از«مجيد».محمّد كعب قرظىّ گفت:قسم است به آلاء و لطف و مجد خداى تعالى.

روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه قسم است و سوگند به خداى تعالى و جبرئيل و محمّد.

اهل اشارت گفتند:«الف»انا،«لام»لى،«ميم»منّي.به«الف»اشارت به آن كرد كه همه منم.به«لام»اشارت به آن كرد كه همه مراست.به«ميم» اشارت به آن كرد كه همه از من است.

در محلّ او خلاف كردند.بعضى گفتند:محلّى نيست او را از اعراب.و بعضى گفتند:در محلّ رفع است[17-پ]به ابتدا،و«ذلك»مبتداى دوم است (3)، لاٰ رَيْبَ فِيهِ خبر مبتداى دوم است.و روا بود كه«الم»مبتدا بود و ذٰلِكَ الْكِتٰابُ خبر مبتدا بود،و لاٰ رَيْبَ فِيهِ در محلّ حال بود.اى هذه الحروف ذلك الكتاب غير مشكوك فيه.

قوله: ذٰلِكَ الْكِتٰابُ ،«ذا»اشارت است،و«لام»عماد،و«كاف» خطاب.و«كتاب»به معنى مكتوب است،چون:حساب كه به معنى محسوب باشد،و اين دينار از ضرب فلان است،يعنى مضروب اوست.و بيان كرديم كه:

اصل او جمع باشد.

در«كتاب»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى و قتاده و مجاهد و ضحّاك و مقاتل گفتند:قرآن است،و بر اين قول«ذلك»به معنى«هذا»باشد، چنان كه شاعر گويد:

أقول له و الرّمح يأطر متنهتأمّل خفافا إنّني أنا ذلكا (4)

اى.انّنى انا هذا.

ص : 97


1- .سورۀ علق(96)آيۀ 19.
2- .مب،مر:كه خدايم.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .آج:ذالكا.

و عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،اين آن كتاب است كه (1)وعده دادم تو را كه به تو خواهم فرستادن.يمان گفت:يعنى اين آن كتاب است كه در تورات و انجيل خبر دادم.

سعيد جبير گفت:مراد (2)كتاب،لوح محفوظ است،كه خداى (3)قرآن بر لوح محفوظ پديد كردى تا جبريل از لوح بر خواندى و رسول را-عليه السلام-خبر دادى، يعنى كه:اين كتاب منزل نقل از آن مكتوب لوح محفوظ است.

عكرمه مى گويد:مراد به كتاب،تورات و انجيل است،يعنى«الم»كه نام قرآن است،كه وصف و نعت آن در كتاب شما كه تورات و انجيل است،مسطور است.

ابن كيسان گفت:خداى تعالى پيش از سورة البقره،چند سورتها بفرستاد، «ذلك»اشارت به آن است،يعنى آن سورتها كه مشركان به آن تكذيب كردند كتاب من است و در آن شكّى نيست.

لاٰ رَيْبَ فِيهِ ،«ريب»،شكّ باشد،و اين«لا»كه اسم را با او بنا كنند بر فتح،نفى جنس[را] (4)باشد،يعنى هيچ شك نيست در او.و گفته اند كه:«ريب»، بليغتر از شك باشد،يعنى شك نيست در صحّتش و آن كه كلام خداى است،و وحى و تنزيل اوست،و معجز رسول است.و گفته اند:ظاهر (5)لفظ نفى است و معنى نهى،يعنى شك مكنى (6)در او،چنان كه گفت: فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِي الْحَجِّ (7)،يعنى در حجّ اين هيچ سه مكنى (8).

قوله: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ ،مراد به اين لفظ بيان و حجّت و دلالت است،يعنى در اين قرآن حجّتى و بيانى و دليلى هست آنان را كه تأمّل كنند و نظر كنند.

و«هدى»،در قرآن بر وجوه آمد:يكى به معنى بيان،چنان كه در آيت هست و في قوله تعالى: هُدىً لِلنّٰاسِ (9)...،و مانند اين بسيار است،من قوله تعالى:

ص : 98


1- .مكنى/مكنيد.
2- .دب+از.
3- .مب،مر:هيچ از اين سه چيز نكنى.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مب،مر+لغت.
6- .همۀ نسخه بدلها+من.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 197.
8- .مب،مر+تعالى.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.

[وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدىٰ (1) ...، وَ مِنْ قَوْمِ] (2)مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (3)[18-ر].

و دگر به معنى اسلام،في قوله: إِنَّكَ لَعَلىٰ هُدىً مُسْتَقِيمٍ (4).

دگر به معنى دعوت في قوله: وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (5).

دگر به معنى لطف،و لطف آن باشد كه مكلّف را به طاعت نزديك (6)گرداند و از معصيت دور (7)گرداند،في قوله: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (8)...،اى لطفا، و قوله: وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً (9)،اى لطفا.

دگر به معنى ايمان،في قوله: أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاكُمْ عَنِ الْهُدىٰ (10).

دگر به معنى تورات،في قوله: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْهُدىٰ (11).

دگر به معنى قرآن،في قوله: وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدىٰ (12)...،و في (13)قوله: وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدىٰ (14).

دگر به معنى زيادت الطاف باشد كه خداى تعالى با مؤمنان كند در اداى طاعات و اجتناب مقبّحات،كه آن با كافران نتوان كردن،و آن هر كجاست كه مى گويد (15): يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ (16)...،يعنى آن لطف خاصّ است،با مؤمنان خواهد كه كند،چه با كافران نشايد كردن،كه ايشان را لطف نباشد.

دگر به معنى ثواب،في قوله تعالى: وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ، سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ (17)...،اى سيثيبهم،و قوله تعالى:

ص : 99


1- .سورۀ كهف(18)آيۀ 55.
2- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با مج و با توجه به قرآن مجيد،افزوده شد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 159.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 52.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نزديكتر.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دورتر.
8- .سورۀ محمد(47)آيۀ 17.
9- .سورۀ كهف(18)آيۀ 13.
10- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 32.
11- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 53.
12- .سورۀ كهف(18)آيۀ 55.
13- .همۀ نسخه بدلها:دگر فى.
14- .سورۀ نجم(53)آيۀ 23.
15- .همۀ نسخه بدلها+و الله.
16- .سورۀ بقره(2)آيۀ 142،و نيز 7 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.
17- .سورۀ محمد(47)آيۀ 4 و 5.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ (1) .

دگر به معنى ارشاد و سلوك با ايشان در راه بهشت،في قوله تعالى: وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً (2)،و في قوله: وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا (3).

و حقيقت آن از اين دو بيرون نيست:يا فوز و نجات است،يا دلالت و بيان.و در وجوه«هدى»وجهى دگر گفته اند به معنى طريقت نيكو و سيرت پسنديده،في قوله:

فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ (4) ...،اى بسيرتهم و طريقتهم.امّا در اين آيت مراد بيان و دلالت است.

اگر گويند:چگونه گفت خداى تعالى كه اين قرآن هداى متّقيان است و نزديك شما چنان است كه قرآن هداى است متّقى و نامتّقى را (5)؟گوييم،از اين دو جواب است:

يكى آن كه چون گويد:قرآن بيان متّقيان است،نگفته باشد كه نامتّقى (6)را بيان نيست،كه اين دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.

جواب دوم آن است كه:قرآن بيان و دلالت است متّقى و جز متّقى را،و لكن چون متّقيان منتفع شدند به او،ايشان را تخصيص كرد به ذكر چنان كه گفت: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (7)،گفت:تو پيغامبر آنى كه بترسد از قيامت،و پيغمبر -عليه السّلام-پيغمبر كافّۀ خلقان است،و لكن چون منتفع ايشان بودند،ايشان را به ذكر تخصيص كرد (8).

بدان كه:اصل تقوى«و قوى»بوده است،من«وقيت»،چون:تكلان من وكلت و تخمة من وخمت.و متّقى آن باشد كه بپرهيزد از معاصى و ترك واجبات.

و اصل كلمه از«وقايت»است،و آن حفظ باشد،يعنى خويشتن از معاصى [18-پ]نگه دارد.

ص : 100


1- .سورۀ يونس(10)آيۀ 9.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 175.
3- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 90.
5- .همۀ نسخه بدلها+جواب.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نامتّقيان.
7- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
8- .وز:كردم،آج+اكنون.

و اهل علم در تقوى و متّقى بسيار سخن گفته اند.در خبر است كه رسول -عليه السّلام-را پرسيدند از تقوى.گفت:مجمع تقوى اين آيت است كه: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ (1)-تا به آخر آيت.

عبد اللّه عبّاس گفت:متّقى آن باشد كه از شرك و كفر و معاصى اجتناب كند.

عبد اللّه عمر گفت:تقوى آن باشد كه خود را[كمتر] (2)از همه كس بينى.

كعب الاحبار را پرسيدند از تقوى،گفت:هرگز در هيچ راه تيه ناك (3)رفته اى؟ گفت:آرى!گفت:چگونه كنى (4)؟گفت:خويشتن نگه دارم (5)از آن تيه.گفت:

متّقى آن باشد كه در راه دين همچنان رود،خويشتن را از معاصى چنان نگه دارد كه آن رونده پاى خود را از تيه (6)نگاه دارد.عبد اللّه معتزّ اين معنى بگرفته است و نظم كرده،مى گويد:

خلّ الذّنوب صغيرهاو كبيرها فهو التّقى

و اصنع كماش فوق أرض الشّوك يحذر ما يرى

لا تحقرنّ صغيرةإنّ الجبال من الحصى

شهر بن حوشب گويد:متّقى آن باشد كه آنچه حلال باشد رها كند ترس آن را كه نبادا كه در حرام افتد.

عمر عبد العزيز گفت:المتّقي ملجم كالمحرم فى الحرم،گفت:پرهيزگار لگام دارد چون مرد محرم در حرم.

فضيل عياض گفت:تقوى آن باشد كه براى مردمان آن خواهد كه براى خود.

شبلى گفت:ان تتّقى ما سوى اللّه،گفت:تقوى آن باشد كه از هرچه جز خداست بپرهيزى.

سهل بن عبد اللّه گفت:تقوى آن باشد كه بپرهيزى به دل از غفلات،و به نفس از شهوات،و به حلق از لذّات،و به جوارح از سيّئات.آن وقت كه اين كرده باشى،

ص : 101


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 90.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مب،مر:راه خارستان.
4- .مب،مر:كنيد.
5- .مب،مر:داريم.
6- .مب،مر:خارها.

اميد باشد تو را به وصول درجات و نجات از دركات.

از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-پرسيدند از تقوى،گفت:متّقى آن باشد كه اگر جملۀ اعمال او بر طبقى نهند از روى مثل،و دستارى بر روى آن نه افگنند و گرد همۀ جهان بگردانند،برآن چيزى نباشد كه او را از آن شرم بايد داشتن،و (1)خبر رسول-عليه السّلام-است كه گفت:

لا يبلغ العبد حقيقة التّقوى حتّى يدع ما لا بأس به حذرا ممّا به البأس ،گفت:بنده به حقيقت تقوى نرسد تا آنچه با آن باكى نبود رها كند ترس آن را كه به آن باكى بود.و بهترين خصال تقوى اين است كه زاد سفر قيامت است. وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ (2)...،قال الشاعر:

يريد المرء[أن يعطى مناهو يأبى اللّه إلاّ ما أرادا

يقول المرء] (3)فائدتي و ماليو تقوى اللّه أفضل ما استفادا

قوله: اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ،بدان كه حقيقت ايمان تصديق به دل باشد،هم در لغت و هم در شرع.و اين لفظ چنان كه در اصل وضع آمد،و آن تصديق است، بمانده است،بيانش قوله تعالى في قصّة يعقوب: وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ كُنّٰا صٰادِقِينَ (4)،اى بمصدّق[19-ر].و اين متّفق عليه است كه اگر كسى دعوى نقل كند،دليل بر او باشد.و در فقد دليل،دليل باشد بر بطلان اين دعوى.ديگر آن كه، خداى-عزّ و جلّ-هركجا ايمان گفت در قرآن،به دل بازبست و اضافت با دل كرد، چنان كه گفت: مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (5)... ،و چنان كه گفت: وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ (6)...،و چنان كه گفت: أُولٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمٰانَ (7)...،و چنان كه گفت: قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا يَدْخُلِ الْإِيمٰانُ فِي قُلُوبِكُمْ (8).

ديگر آن كه حق-جلّ جلاله-هركجا ذكر ايمان كرد،عمل صالح به آن مقرون

ص : 102


1- .آج،لب،فق،وز:در.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 197.
3- .اساس كه در اين قسمت نونويس است:ندارد،به قرينۀ مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 17.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 41.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 106.
7- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 22.
8- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 14.

كرد كه: آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ (1)...،اگر عمل صالح از جملۀ ايمان بودى،اين تكرار لغو بودى و به مثابت آن بودى كه گفتى:انّ الّذين آمنوا و آمنوا،و اين نه كلام حكيم بود.اين جمله دليل است بر آنكه:ايمان تصديق به دل است.

پس خلاف قول معتزليان و حشويان اهل اخبار كه گفتند:ايمان تصديق به دل باشد و اقرار به زبان و عمل به اركان،و اخبارى كه در اين باب روايت كرده اند بعضى مردود است ازآن كه سندش مطعون است،و بعضى آحاد است كه ايجاب علم نكند،و آنچه به ادلّۀ قاطعه درست شده باشد،براى آن ترك نكنند،و بعضى متأوّل است،و اين در كتب اصول مشروح باشد،استقصاى كلام در اين باب اين كتاب احتمال نكند.

امّا«غيب»،هرچه مغيّب باشد از چشمها و مصوّر باشد در دلها،و اين مصدرى است به جاى اسم فاعل نهاده،چنان كه:«صوم»به معنى«صائم»،و«زور»به معنى«زائر».

ابو العاليّه مى گويد:ايمان به غيب،آن باشد كه ايمان آرد (2)به خداى تعالى و فرشتگانش و كتابهايش و پيغمبرانش (3)و قيامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و بعث و نشور (4)،اين همه غيب است.

عطا مى گويد:مراد آن است كه مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ (5)هركه به خداى ايمان دارد،به غيب ايمان داشته باشد.

عاصم بن أبى النّجود مى گويد:مراد به غيب،قرآن است.كلبى مى گويد:از قرآن آنچه نيامده بود،غيب (6)است.

ابن جريج مى گويد:مراد به غيب وحى است،بيانش قوله تعالى: عٰالِمُ الْغَيْبِ فَلاٰ يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً (7)،اى على وحيه،و قوله: وَ مٰا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (8).

ص : 103


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 25،و نيز 52 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:آورد.
3- .فق،وز:پيغامبرانش.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 62 و 177،سورۀ مائده(5)آيۀ 69،سورۀ توبه(9)آيۀ 18.
6- .همۀ نسخه بدلها+آن.
7- .سورۀ جن(72)آيۀ 26.
8- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 24.

حسن بصرى مى گويد:غيب آخرت است.

در تفسير اهل البيت-عليهم السّلام-مى آيد كه:مراد به غيب،مهدى امّت است كه غايب است از ديدار خلقان و موعود است در اخبار و قرآن.امّا در قرآن فى قوله تعالى: وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (1)-الى آخر الآية.و امّا اخبار بسيار است،منها

قوله عليه السّلام: لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه[19-پ]ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من اهل بيتي يواطى اسمه اسمي و كنيته كنيتي يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما، گفت:اگر از دنيا نماند الّا يك روز،خداى-عزّ و جلّ-آن روز (2)دراز گرداند تا مردى از فرزندان من بيايد،نامش نام من و كنيتش كنيت من (3)،زمين پر از عدل باز كند پس ازآن كه پر از جور باشد.و اين صفات مجموع نيست الّا در اين شخص كه اين قوم گفتند كه:در غيبت است و به آخر زمان خروج كند.و اين خبر در كتب مؤالف و مخالف به اساتيد درست نوشته است،و چون به آياتى رسيم كه متضمّن اين معنى بود از (4)اخبار مستقصى گفته شود-ان شاءاللّه.

راوى خبر گويد كه:يك روز رسول-صلّى اللّه عليه و آله-صحابه را گفت:

دانى كه از مؤمنان كه فاضل تر است؟گفتند:فرشتگان.گفت:ايشان چنين اند،و نه ايشان را مى خواهم.گفتند:پيغمبران.گفت:ايشان چنين اند،و نه ايشان را مى خواهم.گفتند:يا رسول اللّه!كيستند ايشان؟گفت:جماعتى كه از پس من باشند تا به آخر زمان،مرا نديده (5)و سخن من ناشنيده و معجزات من ناديده،ورقى معلّق (6)بينند و سوادى بر بياضى،برآن كار كنند (7).ايشان فاضل ترين اهل ايمانند.

آنگه بر خواند: اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ .

و در خبرى ديگر آمد كه،در عقب اين گفت:

اولئك اخواني حقّا، ايشان برادران منند راستى (8).گفتند:يا رسول اللّه!ما برادران تو نه ايم؟گفت:

انتم

ص : 104


1- .سورۀ نور(24)آيۀ 55.
2- .دب،فق،مب،مر+را.
3- .دب،آج،لب،فق+و،مر:و روى.
4- .مج،دب:آن.
5- .مب:ناديده.
6- .دب:مغلق.
7- .مب:برآن كاغذ كنند.
8- .مج،دب،آج،لب،وز:راستينه،فق:راست اند،مر:براستى.

اصحابي و هم اخواني، شما يارانيد،و ايشان برادرانند.

وَ يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ ،در اقامت نماز دو قول گفته اند:يكى ادامت،يعنى ما دام نماز به پاى دارند،و به هيچ وجه (1)در نماز خلل نكنند و مواظبت و مداومت نمايند، چنان كه گويند:«فلان مقيم على كذا،اى مديم له و أقام الحجّ و أقام السّوق» گويند،چون پيوسته بر سر كار باشد و فرونگذارد،چنان كه شاعر گفت:

أقامت غزالة سوق الضّرابلأهل العراقين حولا قميطا

و قول دوم آن است كه:ادا كنند بر وجه خود به اركان و شرايط و حقوق خود،چنان كه گويند:فلان مقيم لهذا الأمر إذا أتى به معطيا حقوقه.

[امّا] (2)«نماز»در لغت دعا باشد،چنان كه شاعر گويد:

و قابلها الرّيح في دنّهاو صلّى على دنّها و ارتسم

اى دعا عليه.چون چنين باشد،اين از الفاظ منقوله باشد،براى آن كه در شرع عبارت است از اين افعال كه قيام و قعود و ركوع و سجود است،به خلاف آن كه در ايمان گفتيم و شبه او به اصل وضع ازآنجاست كه غالب بر نماز دعاست،براى آن كه عبارت است مر خداى[را] (3)تعالى:و خواندن او بر سبيل خضوع و خشوع.

و ابو حامد الخارزنجىّ مى گويد:اشتقاق او از«صلا»است،و آن آتش [20-ر]باشد،من قولهم:صلّيت العصا اذا قوّمتها بالصّلاء و هى النّار،و قال الشّاعر:

فلا تعجل بأمرك و استدمهفما صلّى عصاك كمستديم

اى ما قوّم امرك كالمتأنّي.

اكنون بايد كه نماز كن،متأنّى باشد،و حدود او نگه دارد،و شرايط او ظاهرا و باطنا به جاى آرد،چنان كه آن كس كه چوب بر آتش راست كند،چه اگر تأنّى نكند و پيش از وقت بجنباند بشكند،و اگر بسيار بر آتش رها كند بسوزد،بر وفق آنچه شرع فرموده است تا نماز او عبادت باشد.

و گفته اند كه:اشتقاق او از«صلّى (4)»است،و آن لزوم باشد من قوله:

ص : 105


1- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:وقت.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس به صورت«صل»هم خوانده مى شود.

تَصْلىٰ نٰاراً حٰامِيَةً (1) ،و قوله: سَيَصْلىٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ (2)،و منه قول الشّاعر:

و ليس يصلى بجلّ الحرب جانيها

و«صلوان»گويند دو استخوان عجز اسب را،و«مصلّي»گويند اسب دوم را كه در مسابقه تازند،براى آن كه ملازم بود سابق را.

و مراد به«صلاة»در آيت،پنج نماز است (3)،و«لام»تعريف عهد است،يعنى آن پنج نماز معلوم معهود كه در شرع مشهور است.و اگرچه لفظ او واحد است،مراد جمع است،چنان كه خداى تعالى گفت: فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتٰابَ (4)...،و مراد جمع است،يعنى الكتب.

قوله: وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ ،چه (5)روزى هرآن چيزى بود كه حىّ را باشد كه به آن منتفع بود،و كس را نباشد كه او را از آن منع كند.و چون چنين بود،شامل بود جمله منفوعات را.از اين جا گويند:رزقه اللّه دارا و عقارا و ولدا و علما و غير ذلك ممّا ينتفع (6)به.و از اين جا معلوم شود كه حرام روزى نباشد،دليلش اين آيت است:

وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ،از آنچه ما ايشان را روزى دهيم (7)،و آنچه خداى دهد حرام نباشد چه حرام ممنوع باشد،از اين جا محظور گويند او را.و«حرمان»ضدّ«رزق»بود،و «محروم»،خلاف«مرزوق»بود،و«حرّمنا»ضد«رزقنا»بود.اگر حرام روزى باشد،اين قاعده متناقض (8)آيه بود،و آن قول كه ادا كند به مناقضۀ قرآن باطل باشد.

دگر آن كه:آيت وارد است مورد مدح.خداى تعالى مدح مى كند ايشان را به انفاق روزى.اگر حرام روزى بودى[20-پ]بر يك فعل هم ممدوح بودندى هم مذموم.

دگر آن كه،حق تعالى گفت: وَ كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَيِّباً... (9)،و اين لفظ امر است و مراد اباحت،و اباحت ضدّ تحريم بود.

ص : 106


1- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 4.
2- .سورۀ مسد(111)آيۀ 3.
3- .مر:نماز است پنجگانه.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 213.
5- .كذا:در اساس و مب،ديگر نسخه بدلها:حدّ.
6- .آج،لب،مر:ينفع.
7- .دب:داده ايم.
8- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:مناقض.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 88.

دگر آن كه: حَلاٰلاً طَيِّباً... ،نصب بر حال است،يعنى اباحت من شما را در آن حال باشد كه روزى حلال بود و طيّب،چه اگر حال نه اين باشد،اين اباحت نبود،بل به بدل او حظر (1)بود و منع و تحريم.

«ينفقون»اصل انفاق،اخراج مال باشد از دست و از ملك،و از اينجاست:

نفق المبيع نفاقا،چون مشترى اش بسيار باشد،زود از دست بايع بشود،و نفقت الدّابّة نفقا،آن باشد كه بميرد براى خروج روح از تن او.و«نافقاء»سوراخ موش دشتى باشد،براى آن كه ازآنجا به درآيد:و«نفق»،سربى باشد در زير زمين كه آن را راهى باشد به جايى (2)،لقوله تعالى: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمٰاءِ (3).

عبد اللّه عبّاس مى گويد:مراد زكات است،براى آن كه به نماز بپيوست (4).

و عبد اللّه مسعود مى گويد:مراد نفقۀ مردم (5)است بر اهل وعيال خود،براى آن كه آيت پيش از وجوب زكات (6)انزله بود.ضحّاك مى گويد:مراد صدقه است و آنچه در وجوه برّ خرج كنند،و اولى تر حمل آيت بود بر عموم تا همه معانى داخل بود تحت آن.

قوله: وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ ،آنان كه تصديق كنند. بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ ،به آنچه بر تو فروفرستاده اند اى محمّد-عليه السّلام-يعنى قرآن. وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ ،و آنچه از پيش تو فروفرستاده اند،يعنى،كتابهاى مقدّم،چون:صحف ابراهيم،و تورات موسى،و زبور داود،و انجيل عيسى-عليهم السّلام.و خداى-عزّ و جلّ-مدح كرد آنان را كه چون به قرآن ايمان آوردند،به كتب اوايل هم ايمان آوردند (7)،چه ايمان آوردن و تصديق كردن جملۀ انبيا و رسل را و آنچه ايشان[آوردند] (8)حقّ (9)و درستى آن دانستن از جملۀ ايمان است،تا كسى گمان نبرد كه براى آن كه آن كتابها منسوخ است،به آن ايمان نبايد آوردن.

ص : 107


1- .اساس:خطر،با توجه به وز تصحيح شد،فق:حضر.
2- .دب:به صورت«به چاهى»نيز خوانده مى شود.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 35.
4- .همۀ نسخه بدلها+است.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:مرد.
6- .مب:نازل.
7- .مب:آورند.
8- .اساس:افتادگى دارد،از مج افزوده شد.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:حقى،مب:به حق.

قوله: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ،«آخرت»،صفت موصوفى محذوف است،تقدير اين است كه:و بالدّار الآخرة،به سراى بازپسين،يعنى قيامت يقين دانند.و براى آنش«آخرت»خواند (1)كه متأخّر است از دنيا،و مراد امورى است كه در آخرت باشد از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب.

و«يقين»،هر علمى باشد مستدرك پس (2)شك،سواء اگر ضرورى بود و اگر [21-ر]اكتسابى.و از اين كار نگويند كه:من وجود خود به يقين مى دانم،كه اين علم نه مستدرك است،و خداى را-جلّ جلاله-عالم خوانند و متيقّن نخوانند براى اين را كه گفتيم.

اگر گويند:نه معنى اين داخل است،فى قوله: اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ،اين جا تكرار كردن چه معنى دارد؟جواب از دو وجه باشد:يكى آن كه،آنجا اجمال كرد و بر سبيل جمله گفت،و اين جا تفصيل داد،چه اوّل مجمل است و اين معيّن.

ديگر (3)آن كه،در آن آيت جمله مراد بود،و در اين آيت قيامت را از آن جمله به ذكر افراد كرد تخصيص را،چنان كه خداى تعالى گفت: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ (4)...،و قال تعالى: وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ (5).

روايت كرده اند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

يا عجبا كلّ العجب للشّاكّ فى اللّه و هو يرى خلقه، گفت:عجب و همه عجب ازآن كه در خداى تعالى به شك باشد،و او خلق را مى بيند!و يا عجبا از آن كس نشأت اولى مى داند و نشأت اخرى را منكر (6)باشد!و يا عجبا از آن كس كه نشور و بعث را منكر باشد و او هر روز و هر شب بميرد و زنده شود،يعنى خواب و بيدارى (7)!و يا عجبا از آن كس كه او به سراى خلود،يعنى به بهشت تصديق كند و به راست دارد،و او سعى كند براى سراى غرور!و يا عجبا از متكبّر فخور،و او را از نطفه آفريده اند،و باز (8)مردارى شود و در اين ميانه خود نداند كه با او چه خواهند كردن!

ص : 108


1- .مج،دب،وز،مر:خوانند.
2- .مب،مر+از.
3- .همۀ نسخه بدلها:دوم.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 7.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 98.
6- .آج،لب،مب،مر:آن كس كه او به سراى خلود منكر.
7- .مب،مر:يعنى به خواب رود و بيدار شود.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+به.

أبو ذرّ غفارى روايت كند،گفت:از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه در تورات چيست؟گفت:بيشتر مواعظ است.گفتم:يا رسول اللّه!از آن جمله چيزى بفرماى گفتن.گفت:در تورات هست:

عجبت لمن أيقن بالموت كيف يفرح ،عجب (1)از آن كس كه يقين داند كه بخواهد مردن،چگونه شاد شود!و عجب از آن كس كه او دوزخ به يقين داند،چگونه بازخندد !و عجب از آن كس كه دنيايى بيند كه چگونه مى گرداند اهلش را،چگونه دل بر دنيا نهد!و عجب ازآن كه 8 او به قدر ايمان دارد، چگونه رنج بر خود نهد!و عجب ازآن كه (2)حساب به يقين داند و پس عمل نكند! انس مالك روايت كند،گفت:يك روز رسول-عليه السّلام-مى رفت،برنايى انصارى پيش او بر افتاد.رسول-عليه السّلام-او را گفت:

كيف أصبحت يا حارثة، چگونه در روز آمدى اى حارثه؟گفت:اصبحت مؤمنا حقّا،در روز آمدم مؤمن به حق.[رسول-عليه السّلام-گفت] (3):بنگر[21-پ]تا چه مى گويى!هر حقّى را حقيقتى هست،حقيقت ايمان تو چيست؟گفت:يا رسول اللّه!خويشتن از دنيا بازگرفته ام ،شب نمى خسبم و روز نمى خورم.و پندارى كه در عرش خداى مى نگرم كه ظاهر شده است خلقانى را (4).و پندارى كه در اهل بهشت مى نگرم كه به زيارت يكديگر مى شوند.و در اهل دوزخ مى نگرم كه بانگ مى دارند.رسول-عليه السّلام- گفت:

أبصرت فالزم ،تو مستبصر شده اى بر اين ملازمت كن.تو بنده اى كه خداى دلت را به ايمان منوّر بكرده است.اين است بعضى صفات آنان كه و بالآخرة هم يوقنون،آخرت به يقين دانند،و«هم»براى تأكيد آورد.كوفيان آن را«عماد» خوانند و بصريان«فصل».

قوله:«اولئك»،در او چند لغت است:«اولاك»و«اولئك»و«اولالك»، قال الشّاعر:

و هل يعظ الضّلّيل الّا اولالكا

ص : 109


1- .مب+دارم.
2- .دب،فق،مر+كس.
3- .اساس:خطخوردگى دارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس:ر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و«اولاء»و«اولى»، (1)جمع«ذا» (2)باشد،و«كاف»در لفظ واحد و لفظ جمع،أعنى«ذاك»و«اولئك»«كاف»خطاب است،و با قصر بدل كنند همزه را به«لام»،و با مدّ نكنند تا ثقل مدّ و«لام»بر كلمت (3)جمع نشود.و او اسمى مبهم است،صالح بود هر حاضرى را،و معرّف (4)بود به اشارت،چون:هذا و ذلك.

على هدى،على رشد و بيان و بصيرة،يعنى آنان كه چنان باشند-كه ذكر ايشان در آيات مقدّم برفت-ايشان بر رشد و بيان و بصيرت باشند از خداى-عزّ و جلّ.

عبد اللّه مسعود و جماعتى از صحابه روايت كردند كه (5): اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ - تا به آخر[آيت] (6)در مؤمنان عرب فرود آمد،و اين آيت كه از پس اوست: وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ -تا به آخر آيت در مؤمنان اهل كتاب فرود آمد.آنگه حق تعالى هر دو گروه را جمع كرد در اين آيت وصف كرد[ايشان را] (7)به آن كه:

أُولٰئِكَ عَلىٰ هُدىً.

مِنْ رَبِّهِمْ ،«من»ابتداى غايت است و شايد كه تبيين بود،و تفسير هدى برفت مستقصى.

عون بن عبد اللّه گفت:«الهدى من اللّه كثير و لا يبصره الّا بصير و لا يعمل به الّا يسير أ لا ترى انّ نجوم السّماء يبصرها البصراء و لا يهتدي بها الّا العلماء»،گفت:

هدى از خداى بسيار است و لكن الّا بصيرى (8)نبيند و الّا اندكى بر او كار نكنند، نبينى كه ستارگان آسمان بسيارند،همۀ بينندگان بينند و لكن هدايت بدو جز عالمان را نباشد.

وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،«هم»عماد است يا فصل-چونان كه برفت-و «فلاح» (9)و ظفر و فوز و نحج و دريافت مراد بود،چنان كه شاعر گفت[22-ر]:

اعقلي إن كنت لمّا تعقليو لقد افلح من كان عقل

ص : 110


1- .چاپ شعرانى(68/1)+اولال.
2- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:را.
3- .دب:در يك كلمه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:معروف.
5- .همۀ نسخه بدلها+انّ.
6- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:را.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .مج:بصرى.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها+و،كه چون زائد مى نمود،حذف شد.

اى(ظفر)بحاجته،يعنى اينان كه ذكرشان برفت،آنانند كه مراد خود دريابند از ثواب و فوز و ظفر يابند (1)آنچه طلب كرده باشند،و برسند به آنچه اميد داشته باشند-و معنيى ديگر فلاح را،بقاى بود،چنان كه لبيد مى گويد:

نحلّ بلادا كلّها حلّ قبلناو نرجوا الفلاح بعد عاد و حمير

اى البقاء.و ديگر مى گويد:

لو انّ حيّا مدرك الفلاحأدركه ملاعب الرّماح

و مراد هم بقاست.

محمّد على باقر (2)روايت كند از جابر عبد اللّه انصارى كه او گفت:از امّ سلمه پرسيدند حديث اميرالمؤمنين -على گفت از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:

انّ عليّا و شيعته هم الفائزون. و فلاح و فوز به يك معنى باشد.و اصل كلمه در لغت،شق و شكافتن است،از اين جا برزگر (3)را فلاّح خوانند،و افلح گويند شكافته لب زيرين (4)[را] (5).و در مثل چنين است كه:الحديد بالحديد يفلح،اى يشقّ.

مجاهد گفت:اين چهار آيت در شأن مؤمنان است،و دو آيت از پس اين در شأن كافران،و سيزده آيت از پس آن در شأن منافقان.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 6 تا 7

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (7)

ترجمه

ايشان كه كافر شدندى راست است برايشان اگرشان ترسانى و اگر نترسانى ايمان نيارند.

مهر نهاد خداى بر دلهاى ايشان و بر گوششان (6)،و بر چشمهايشان پوششى هست و ايشان را عذابى بزرگ باشد[22-پ].

اين دو آيت است. «انّ»،حرفى است كه از (7)كلام براى تأكيد آرند.

ص : 111


1- .آج،لب،فق،وز،مب:و برسند.
2- .همۀ نسخه بدلها:محمّد بن على الباقر.
3- .مج،وز،مب:بزرگر.
4- .دب:زيرى.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .دب،آج:گوشهاشان.
7- .همۀ نسخه بدلها:در.

«الّذين»،اسمى موصول باشد،و ما بعد او صلت باشد،و صله و موصول در معنى (1)نصب باشد به«إنّ».و سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ ،تا به آخر كلام در جاى خبر اوست.

بدان كه:«كفر»،در لغت ستر باشد،من قول لبيد:

في ليلة كفرا النّجوم غمامها

مرد پوشيده را به سلاح«كافر»خوانند،و برزگر (2)را«كافر»خوانند براى آن كه دانه در زمين بپوشد،و منه قوله تعالى: أَعْجَبَ الْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ (3)...،اى الزرّاع.و شب را «كافر»خوانند براى آن كه چيزها به تاريكى بازپوشد (4)،چنان كه لبيد گفت:

حتّى إذا ألقت يدا في كافرو أجنّ عورات الثّغور ظلامها

و در اصطلاح،«كفر»جحود به دل باشد،و به نزديك ما از فعل دل باشد،چنان كه ايمان از فعل دل باشد،براى آن كه خداى تعالى آن را نيز با دل حواله كرد،في قوله: وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً (5).

سَوٰاءٌ ،مرفوع است به آن كه خبر مبتداست مقدّم بر مبتدا.و أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ ،در جاى مبتداست،و تقدير كلام چنين است كه:الانذار و تركه مستويان عليهم.و همزۀ اوّل،همزۀ استفهام است،و دوم همزۀ افعل است كه آن را همزۀ تعديه گويند،براى آن كه نذرت بالقوم (6)،علمت بهم باشد.و أنذرت غيري أعلمته باشد، جز آن كه،إنذار اعلام با تخويف بود،و هر معلّمى را منذر نخوانند تا با اعلام تحذير نكند.

اهل كوفه و ابن عامر خوانند: أَ أَنْذَرْتَهُمْ ،به دو همزۀ صريح،و باقى به تخفيف همزۀ اوّل و تليين همزۀ دوم.و اهل مدينه،از ميان هر دو همزه،به الفى فصل كنند، مدّى حاصل شود،الّا ورش و ابو عمرو و حلوانى از (7)هشام (8).

و معنى«استواء»،اعتدال باشد،چنان كه يكى را بر يكى رجحان نبود،يعنى اگر انذار كنى و اگر نكنى،به نزديك ايشان يكى باشد در آن كه ايمان نخواهند

ص : 112


1- .همۀ نسخه بدلها:محلّ.
2- .مج،وز:بزرگر،مر:زارع.
3- .سورۀ حديد(57)آيۀ 20.
4- .همۀ نسخه بدلها:پوشاند.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 106.
6- .آج،لب+اذا.
7- .آج،لب:ازو،فق،وز:و.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+جايز داشته اند.

آوردن،چنان كه ابن رقيّات مى گويد:

تعدّت بى الشّهباء نحو ابن جعفرسواء عليها ليلها و نهارها

يعنى:فرقى نيست او را از ميان شب و روز،و قال آخر:

و ليل يقول المرء من ظلماتهسواء صحيحات العيون و عورها

«ام»،حرف عطف است بر همزۀ استفهام،چنان كه گويى:أزيد عندك أم عمرو (1).و«لم»حرف جزم است.

لاٰ يُؤْمِنُونَ ،يعنى لا يصدّقون،وارد است در حقّ كسانى كه خداى-عزّ و جلّ- [23-ر]از ايشان دانست كه ايمان نخواهند آوردن،قطع طمع رسول كرد از ايمان ايشان تا معلّق القلب نباشد،كه:اليأس احدى الرّاحتين،و نوميدى راحتى باشد از دو راحت.و اين جز بر مذهب اهل عدل راست نبود،چه از حكيم نيكو نباشد كه (2)منع مى كند ايشان را از ايمان،و كفر در دل ايشان مى آفريند.و آنگه رسول را دلخوشى مى دهد تا دلتنگ نشود به كفر ايشان.

خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ،بدان كه اين آيت از جمله آيتهاى متشابه است و ظاهر آيت چنان مى نمايد كه،خداى تعالى بندگان را از ايمان بازدارد به مهر كه بر دل ايشان نهد.و در آيت وجوهى هست از تأويل كه آيت را از آن ببرد كه مجبّره را به آن تمسّكى باشد،يكى آن كه،«ختم»در كلام عرب به معنى گواى (3)بود.عرب گويد:أراك تختم على ما يقول فلان،تو را چنان مى بينم كه مهر به سخن فلان بازمى نهى ،يعنى گواهى (4)مى دهى بر صدق آن.و ختمت عليك بأنّك لا تعلم،من مهر بازنهادم به آن كه تو اين كار ندانى،يعنى گواى (5)دادم.

و معنى آيت آن بود كه:خداى تعالى،گواى (6)داد بر دلهاى ايشان كه نظر نمى كنند و نمى دانند و قبول حقّ نمى كنند.

و وجه دوم آن است كه:«ختم»به معنى علامت بود،چنان كه در شاهد يكى از ما مهر (7)براى علامت بر جاى نهد،خداى تعالى بر دلهاى كافران علامتى كند كه

ص : 113


1- .اساس:در حاشيه+و اين را معادله همزه است.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:راست نبود.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گواهى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گواهى.
5- .وز:گواى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:گواهى.
7- .همۀ نسخه بدلها:مهرى.

فريشتگان ايشان را به آن بشناسند،از ايشان تبرّا كنند و لعنت كنند ايشان را،و براى ايشان استغفار نكنند چنان كه براى مؤمنان.

وجهى ديگر آن است كه:مراد به اين طبع و ختم نه چيزى مانع باشد از ايمان، نبينى كه در دگر آيت گفت: بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (1)، ايشان ايمان نيارند با آن مهر الّا اندكى.و اگر مانع بودى،اندك و بسيار را مانع بودى.

و وجهى ديگر آن است كه:اين عبارت باشد از اصرار ايشان بر كفر و قطع طمع رسول-عليه السّلام-از ايمان ايشان،گفت:چون (2)مهر بر دل نهاده اند در اين باب چه عرب چون خواهد كه در تشبيه مبالغه كند،حرف تشبيه بيفگنند،گويند (3):هو اسد،او شير است،يعنى به شجاعت چون شير است،يعنى اينان (4)چيزى بنخواهند شنيدن و ديدن و دانستن،چون كسى كه بر دل و چشم و گوش مهر دارد،و مانند اين تأويل گوييم في قوله تعالى: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ (5)...،چون كرّان و كنگان و كوران (6)در قلّت انتفاع به گوش و زبان و چشم،چنان كه گفت: فَإِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتىٰ (7)...،تو مردگان را چيزى نتوانى شنوانيدن،يعنى چون مردگانند اينان،چنان كه گفت: لِمَنْ كٰانَ لَهُ قَلْبٌ (8)...،كسى را كه دل باشد،و هيچ كس[23-پ]نباشد كه او را دل نبود.معلوم است به ضرورت كه اين جمله مجاز است بر سبيل مبالغه فرمود-جلّ جلاله-در وصف ايشان به نظر نكردن (9)و فهم ناكردن.و بر اين منهاج است آن كه شاعر مى گويد:

لقد أسمعت لو ناديت حيّاو لكن لا حيات لمن تنادي

قوله: وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ .اگر گويند:چرا سمع به لفظ واحد گفت،و قلوبهم و ابصارهم (10)،به لفظ جمع؟جواب گوييم:سمع مصدر است و مصدر را تثنيه و جمع

ص : 114


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 155.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+چون كسانى اند كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيفگند گويد.
4- .مج،دب:ايشان.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 18.
6- .همۀ نسخه بدلها+اند.
7- .سورۀ روم(30)آيۀ 52.
8- .سورۀ ق(50)آيۀ 37.
9- .فق:كردن.
10- .همۀ نسخه بدلها:قلوب و ابصار.

نكنند،بل تثنيه و جمع او به لفظ واحد باشد،چنان كه:رجلان صوم و رجال صوم وجهى ديگر آن كه:سمع هريكى از ايشان خواست،و هريكى را سمعى باشد، چنان كه گويند:أتاني برأس كبشين،يعنى برأس كلّ واحد منهما،و كقول الشّاعر:

كلوا في بعض بطنكم تعفّوافإنّ زمانكم زمن خميص

و نگفت:في بعض بطونكم،با آن كه اضافت با جمع كرد و خطاب با جماعت.

و وجه سوم (1)سيبويه گفت:اگرچه (2)گفت به لفظ به قرينۀ دو لفظ جمع از او جمع دانند،چنان كه: يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ (3)...،و چنان كه گفت: عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ (4)،و انوار و ايمان خواست،قال الرّاعى:

بها جيف الحسرى فأمّا عظامهافبيض و أمّا جلدها فصليب

و انّما اراد جلودها.

و در شاذّ،ابن ابي عبلة خوانده است:و على اسماعهم،و وقف بايد كردن عند قوله: وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ ،چه آنجا كلام تمام است.

وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ ،جملۀ ديگر باشد از كلام.و«غشاوت»،غطا و پوشش بود،يعنى پوششى كه با آن حق را نمى بينند.و غاشيۀ زين از اين جا گويند كه پوشش زين باشد.و«غشى عليه»آن باشد كه از هوش بشود.و«غشيان»،كنايت بود از جماع،و اصل كلمه پوشش است.

مفضّل ضبّىّ در شاذّ خوانده است:«غشاوة»،به نصب بر تقدير فعلى مضمر كه ختم بر او دليل كند،و تقدير چنين بود كه:و جعل على ابصارهم غشاوة،چنان كه در دگر آيت گفت و اظهار عامل كرد،و قوله: وَ خَتَمَ عَلىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً (5)...،قال الشّاعر:

علّفتها تبنا و ماء باردا

اى و سقيتها ماء باردا.و غشاوة،و غشاوة،و غشوة،همه در شاذّ خوانده اند.

ص : 115


1- .مج،وز:سه ام،دب،فق،مب،مر:سيم.
2- .مج،آج،لب،فق،مر+واحد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 257.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 48.
5- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 23.

وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،ايشان را عذابى بود بزرگ در دنيا به كشتن و اسير گرفتن،و در آخرت به دوزخ.و«عذاب»،استمرار الم بود بر معذّب.و عذوبت آب براى روندگى او بود در حلق و سر زبان را«عذبة»براى اين خوانند كه بر سخن گفتن مستمرّ بود.و«عظم» (1)اصل در بزرگى شخص بود،پس در عظم شأن به كار دارند[24-ر] (2).

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 8 تا 20

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8) يُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ مٰا يَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ (9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اَللّٰهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ وَ لٰكِنْ لاٰ يَشْعُرُونَ (12) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمٰا آمَنَ اَلنّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ كَمٰا آمَنَ اَلسُّفَهٰاءُ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلسُّفَهٰاءُ وَ لٰكِنْ لاٰ يَعْلَمُونَ (13) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِينَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلىٰ شَيٰاطِينِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَكُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ (16) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ اَلَّذِي اِسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمٰاتٍ لاٰ يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فِيهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ مِنَ اَلصَّوٰاعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ وَ اَللّٰهُ مُحِيطٌ بِالْكٰافِرِينَ (19) يَكٰادُ اَلْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ كُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (20)

ترجمه

از مردمان كس هست كه مى گويد:ايمان آورديم به خداى و به روز بازپسين و نيستند ايشان گرويدگان.

مى فريبند خداى را و آنان را كه گرويده اند،و نمى فريبند مگر خويشتن را و نمى دانند.

در دلهاى ايشان بيماريى هست،بيفزاياد ايشان را خداى بيمارى،و ايشان را عذابى بود دردمند به آنچه دروغ گفته باشند.

چون گويند ايشان را تباهى مكنى (3)در زمين،گويند:ما نيكى كنندگانيم.

[الا] (4) ايشانند كه فساد مى كنند (5)و لكن نمى دانند.

[24-پ] چون گويند ايشان را بگرويد چنان كه بگرويدند مردمان،گويند:بگرويم ما چنان كه بگرويدند بى خردان؟ايشانند كه بى خردانند و لكن نمى دانند.

ص : 116


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:عظيم.
2- .آج،لب،فق+بقوله،مب،مر+قوله تعالى.
3- .مكنى/مكنيد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:تباهى كنندگانند.

و چون بينند آنان را كه گرويده اند،گويند ما گرويديم و چون تنها شوند با ديفشان (1)خود،گويند ما با شماييم،ما فسوس مى داشتيم.

خداى فسوس دارد به ايشان و رها كند ايشان را در گمراهى خود (2)تا سر در نهند.

ايشان آنان اند كه بخريدند گمراهى به ره راست،سود ندارد بازرگانى (3)ايشان و نبودند راه يافتگان (4).

[25-ر] مانند ايشان چو (5)مانند آن كسى است كه بر افروزد آتش را چون روشن كند (6)آنچه پيرامن او باشد ببرد خداى روشنايى ايشان و رها كند ايشان را در تاريكيهايى كه نمى ديدند (7)چيزى.

كرانند،گنگانند (8)كورانند ايشان بازنيايند.

يا چو بارانى از آسمان در او تاريكيها باشد و رعد و برق،مى كنند انگشتهاشان در گوشهاشان از سختى بانگ (9)رعد ترس مرگ[را] (10)و خداى تواناست بر ناگرويدگان (11).

ص : 117


1- .كذا:در اساس،مج،دب،وز:ديوان،آج،لب،ديقان،فق:رفيقان.
2- .در اساس ترجمۀ اصلى محو شده و با خطى ديگر به صورت:«در كفر و ضلالت و جهالتشان»ترجمه كرده، متن براساس مج تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق:بازارگانى.
4- .در اساس ترجمۀ اصلى محو شده و با خطى ديگر به صورت«هدايت يابندگان»ترجمه شده،متن براساس نسخۀ مج،تصحيح شد.
5- .مج،دب،آج،لب،فق:چون.
6- .اساس:روشن شود،به قياس با نسخه مج تصحيح شد.
7- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:كه نبينند.
8- .دب،آج،لب،فق:كراند و گنگند.
9- .اساس:تاريك،به قياس با نسخه مج تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .دب:ناگروندگان.

نزديك است بخنوه (1)كه بربايد (2)ديده هاى ايشان هرگاه كه روشن شود ايشان را بروند (3)در او و چون تاريك شود بر ايشان بايستند (4)،و اگر خواهد خداى ببرد گوشهاى ايشان و ديده هايشان (5)،خداى بر همه چيزى تواناست.

اين سيزده (6)آيت در حقّ منافقان است.

قوله (7): وَ مِنَ النّٰاسِ ،«من»تبعيض است،و«ناس»اسم جنس است و«لام» در او تعريف جنس است.و اين اسمى واحد است مر جماعت مصوّر را[25-پ]به اين صورت،كالرّهط و النّفر و القوم.و گروهى گفتند:«ناس»جمع انسان بود نه از قياس لفظ،و جمع قياسى انسان اناسين بود،چون:سرحان و سراحين.

و خلاف كرده اند در سبب تسميۀ او به اين اسم.عبد اللّه عبّاس گفت:براى آن آدم را انسان گفت كه،عهد اليه فنسى،با او عهدى كردند فراموش كرد.و ابو تمّام مى گويد:و سميت انسانا لانك ناس (8).و بو الفتوح (9)بستى گويد:

يا افضل النّاس افضالا على النّاسو اكثر النّاس احسانا إلى النّاسي

نسيت وعدك و النّسيان مغتفرفاغفر فاوّل ناس اوّل النّاس

و بعضى دگر گفته اند:براى آنش انسان خواندند،لايناسه،اى ادراك البصر ايّاه،براى آن كه ديدنى است و ادراك بصر بدو رسد،من قوله: آنَسَ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ نٰاراً (10)...،اى ابصر.و قولى ديگر آن است كه:سمّى بذلك لاستيناسه بمثله، براى آن كه با چون خودى انس گيرد.

در خبر است كه:خداى تعالى چون آدم را بيافريد در بهشت مى گشت تنها، دلش تنگ شد.خداى تعالى خواب بر او افگند.جبريل-عليه السّلام-بيامد و از

ص : 118


1- .دب:برق،آج،لب،فق:مخبره.
2- .مج،دب:ربايد،آج،لب،فق:برآيد.
3- .دب:بردند،آج،لب،فق:برويدند.
4- .آج،لب،فق:بايستد.
5- .دب+به درستى كه،فق+و،وز+كه.
6- .فق:هيژده.
7- .آج،لب،مب،مر+تعالى.
8- .همۀ نسخه بدلها:ناسى.
9- .همۀ نسخه بدلها:ابو الفتح.
10- .سورۀ قصص(28)آيۀ 29.

پهلوى چپ او استخانى (1)بر كشيد و خداى تعالى (2)حوّا را (3)بيافريد تا آدم-عليه السّلام- با او انس گرفت.و اين حديث در قصّۀ آدم تمام بيايد-ان شاءاللّه.

«من»،لفظى است صالح واحد و تثنيه و جمع را،در واحد خداى تعالى گفت: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ (4)...،و در جمع گفت: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ (5)...و در تثنيه چنان بود كه شاعر گفت:

نكن مثل من يا ذئب يصطحبان

معنى آن است:نكن يا ذئب مثل صاحبين يصطحبان.

و گفته اند:«من»،كلمتى است موحّد اللّفظ مجموع المعنى،چون توحيد كنند با لفظ شود،و چون جمع كنند با معنى شود.و در اين آيت هر دو است.يك بار ردّ با لفظ،و يك بار با معنى في قوله: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّٰا ،«يقول»لفظ واحد است و«آمنّا»جمع،و اين لفظ اين جا نكرۀ موصوفه است،چنان كه شاعر گفت:

ربّ من انضجت غيظا صدرهقد تمنّى لى موتا لم يطع

اى ربّ انسان.

سبب نزول آيت (6)آن بود كه،عبد اللّه ابىّ سلول و معتّب بن قشير و جدّ بن قيس و اتباع ايشان گفتند:بياييد تا خصلتى پيش گيريم كه از محمّد و قوم او سلامت يابيم.

به زبان اظهار اسلام كنيم و در دل بر سر اعتقاد خود مى باشيم.بيامدند و اظهار [26-ر]ايمان كردند بر رسول-عليه السّلام-و بر صحابه،و در دل كفر داشتند،و آن كه چنين باشد (7)منافق باشد.خداى تعالى كشف اسرار ايشان كرد و احوال ايشان و اعتقاد ايشان با رسول-عليه السّلام-بگفت.

و آن كه (8)گفتند: آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ ،ما به خداى ايمان داريم و به روز بازپسين،ايشان را تكذيب كرد بقوله: وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ ،گفت:دروغ مى گويند در اين گفتار كه ايشان مؤمن نه اند،بل منافقند.به زبان اظهار ايمان مى كنند و در دل

ص : 119


1- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:استخوانى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+از او.
3- .مر+از آن استخوان.
4- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 16.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 42.
6- .مج،آج،لب،فق،وز:آيات.
7- .همۀ نسخه بدلها:كند.
8- .همۀ نسخه بدلها:آنگه.

ايمان ندارند.

يُخٰادِعُونَ اللّٰهَ ،خداى را مى فريبند.اصل اين كلمه در لغت«اخفا»باشد،و نهان خانه را«مخدع»خوانند.پس منافق مخادع است ازآنجا كه كفر در دل پوشيده مى دارد.بعضى دگر گفتند:اصل«خدع»در لغت فساد بود،من قول الشّاعر:

أبيض اللّون لذيذ طعمهطيّب الرّيق إذا الرّيق خدع

اى فسد و تغيّر.پس معنى آن بود كه:تباه مى كنند آنچه به زبان مى گويند به آن كفر كه در دل دارند.

امّا آن كه خداى را چگونه مى فريبند،و اين بر خداى روا نباشد،چند قول گفتند:يكى قول آن است كه،ايشان چنين گمان بردند و اعتقاد كردند كه:آنچه ايشان كردند خدع است،و اين بر خداى بشود و روا باشد.حق تعالى از اعتقاد و گمان ايشان خبر داد.

قولى ديگر آن است كه:يعاملون اللّه معاملة المخادع،ايشان با خداى تعالى آن كردند كه مخادع كند از اظهار ايمان و ابطان كفر.خداى تعالى فعل ايشان را «خداع»[خواند] (1)بر توسّع و مجاز ازآنجا كه صورت خداع داشت.

قولى ديگر آن است كه:حق تعالى براى تغليظ آن كار و تقبيح و تهجين ايشان،و خبر از عظم كفرشان،آن خداع حوالت با خود كرد،و مراد از آن رسول بود -عليه السّلام-و مؤمنان،چنان كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ (2)...،اى يؤذون اولياء اللّه،و برعكس اين چون خبر داد از عظم حال خمس كه از غنيمت بايد دادن،به خود حوالت كرد،و اگرچه او از آن مستغنى است،و آن به پيغامبر يا به امام رسد،گفت:

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ (3) ...،سهمى به نصيب خود بنهاد،و آن پيغامبر را يا امام را باشد.

«و الّذين»،اسمى موصول است،و آنچه از پس او آيد صلۀ او باشد.و صله و موصول در محلّ نصب است براى آن كه بر منصوب معطوف است،تقدير چنين است كه:يخادعون اللّه و المؤمنين و ما يخدعون الّا انفسهم.

ص : 120


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
3- .سورۀ انفال(8)آيۀ 41.

نافع و ابن كثير و ابو عمرو مى خوانند:«و ما يخادعون»به«الف»و ضمّه«يا» از مفاعله،و باقى قرّاء«يخدعون»به فتح«يا»[26-پ]بى الف«»از«خدع».

حجّت آن كس كه«يخادعون»خواند،مطابقۀ لفظ است تا موافق لفظ اوّل بود.

و حجّت آن كس كه«يخدعون»خواند،آن است كه مفاعله از ميان دو كس باشد و ميان مرد و نفس خود مخادعه صحيح نباشد.يخدعون،به معنى بهتر باشد از يخادعون.و معنى آيت آن بود كه:وبال خداع ايشان با دنيا و آخرت جز به ايشان نخواهد گشتن.پس چنان است كه آن خداع با خويشتن كرده اند،چنان كه يكى از ما فعلى كند و پندارد كه زيان دشمن مى كند،چون بنگرد زيان خود كرده باشد،او را گويند:ما أضررت غير نفسك.

وَ مٰا يَشْعُرُونَ ،و نمى دانند.و اصل«شعر»علم بود به امرى دقيق،و شعر از اينجاست.و موى را شعر از اين جا گويند.و شعار،علامت باشد.و مشاعر حجّ،معالم او باشد از مواقف و طواف و جز آن.

فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،اى شكّ و نفاق،و در دل بيمارى دارند يعنى شك و نفاق.و چون علم را و يقين را و بيان را شفا خواند،آنچه خلاف و ضدّ آن است آن را بيمارى خواند.و گفته اند:براى آنش مرض خواند كه،شكّ و نفاق دل را ضعيف بكند همچنان كه بيمارى تن را.و گفته اند:براى آن كه،مآل بيمارى به آخر با تلف و هلاك بود،شكّ و نفاق را در دل مرض خواند كه،مآل و عاقبت آن با تلف و هلاك و عقاب باشد.و گفته اند:مراد به مرض،ريبت و تهمت است،من قوله تعالى:

فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ (1) ...،اى تهمة.و شكّ و تهمت دل را ضعيف دارد.و اصل مرض،ضعف و فتور باشد.و مرد مقصّر را«ممرّض»گويند.

قوله: فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً ،«زاد»،هم لازم بود و هم متعدّى،يقال:زدته فزاد،و نقص همچنين باشد،يقال:نقصته فنقص.و لازم او به لفظ ازداد و انتقص آمده است.و«زاد»متعدّى بود به دو مفعول: زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً (2)...،و: زِدْنٰاهُمْ هُدىً (3).و در اين آيت همچنين است.

ص : 121


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 32.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 88.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 13.

فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً ،در اين دو قول است:يكى آن كه لفظ خبر است و معنى دعا،يعنى دعا عليهم،كه نفرين باشد،خداى بيفزاياد ايشان را بيمارى چنان كه عرب گويد:قاتله اللّه و لحاه.معنى آن بود كه:خذلهم اللّه،خداى ايشان را مخذول بكناد! و قولى ديگر آن است كه لفظ خبر است و معنى هم خبر (1)بيفزود خداى ايشان را بيمارى،يعنى ايشان را با خود بگذاشت تا عند اين (2)در شكّ و كفر و نفاق بيفزودند.آنگه اين زيادت با خود حواله كرد،چون حصول آن از ايشان عند خذلان او بود.

و وجهى ديگر آن است كه،خداى تعالى[27-ر]افعالى كرد با ايشان كه ايشان عند آن بايست تا به ايمان و طاعت نزديك شوند،ايشان در كفر بيفزودند (3)، خداى با خود حواله كرد ازآنجا كه آن فعل او بود كه ايشان عند آن ازدياد كردند، چنان كه در حقّ سورت گفت: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِيمٰاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (4)...،در اين آيات زيادت ايمان را و زيادت كفر را حوالت با سورت كرد،و معلوم است به ضرورت كه سورت،ايمان و كفر نيفزايد،بل ايشان ايمان و كفر افزايند و لكن چون عند نزول سورت بود،با سورت حوالت كرد.و اين آيات هم در حقّ منافقان است در آخر سورة التّوبة،و مانند اين قوله تعالى حكاية عن نوح-عليه السّلام: فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعٰائِي إِلاّٰ فِرٰاراً (5)،و مثله:

فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّٰى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي (6) ...،معنى اين هر دو آيت چنان است كه معنى آن آيات.

وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،يعنى مولم،«فعيل»به معنى«مفعل»است،چنان كه

ص : 122


1- .وز:هم چنين.
2- .در اساس:عبارت اصلى محو شده و به صورت«نزد آن»با خطى متفاوت از متن نوشته شده،متن با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .فق،وز+آنگه آن زياده را.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 124 و 125.
5- .سورۀ نوح(71)آيۀ 6.
6- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 110

شاعر مى گويد:

امن ريحانة الدّاعى السّميعيؤرقني و أصحابي هجوع

اى المسمع.

بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ ،«با» (1)بدل و مجازات راست،و«ما»مصدريّه است،اى بكذبهم،يعنى به بدل و جزاى دروغ ايشان عذابى باشد ايشان را به دردآرنده.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ ،«اذا»ظرف زمان مستقبل باشد و«قيل»در اصل«قول»بوده است،نقل كسرۀ«واو»كردند با«قاف»براى استثقال را و براى كسرۀ«قاف»، «واو»را«ياء»كردند،«قيل»شد.و اين لغت عامّۀ عرب است و قرائت جملۀ قرّاء،مگر كسائى و يعقوب كه ايشان خوانند:«قيل»،به اشمام ضمّه،اشارت به اصل.و در جملۀ اخوات او از«غيض» (2)،و«حيل»،و«جيء»و«سيئت»،و «سيق»،و اين فعل را ما لم يسمّ فاعله خوانند،و فعل مجهول خوانند. وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ، چون گويند ايشان را-يعنى منافقان را-كه در آيات مقدّم ذكر ايشان رفته است.

لاٰ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ ،اصل«فساد»تغيّر بود از حال استقامت،تقول:فسد [الأمر] (3)و فسد الرّجل.و«افساد»،احداث فساد بود،و«فساد»،ضدّ صلاح بود،و معنى اين بر دو وجه بود:يكى بر وجه انكار و جحود،چو (4)ايشان را گفتندى:در زمين فساد مكنيد،گفتند:ما نه چنينيم كه شما گفتى، إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ،بل ما مصلحانيم.و وجه دوم آن است كه:ما مصلحانيم به نزديك ما و به اعتقاد ما.و معنى «صلاح»،نفع باشد،و در استقامت حال به كار دارند.و«صالح»مستقيم الحال [27-پ]باشد.و«مصلح»مقوّم كار باشد.و«ارض»،اين مستقرّ حيوان است،و «ارض»نيز قوائم چهار پاى بود،من قول الشّاعر:

و أحمر كالدّيباج أمّا سماؤهفخصب و أمّا أرضه فمحول

و أرض،رعدة بود.

ص : 123


1- .مر+از براى.
2- .اساس:غيظ،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مب،مر:چون.

عبد اللّه عبّاس گفت: (1)أ زلزلت الارض أم بى أرض،زمين مى لرزد يا مرا لرز است؟خداى تعالى تكذيب ايشان كرد بقوله: أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ .«الا» استفتاح كلام بود،و«هم»عماد است يا فصل-چنان كه برفت.خداى تعالى گفت:دروغ مى گويند،مفسد خود ايشانند بر حقيقت، وَ لٰكِنْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و لكن نمى دانند.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمٰا آمَنَ النّٰاسُ ،خداى تعالى حكايت مى كند كه:چون مؤمنان ايشان را دعوت كردندى با ايمان،و گفتندى:ايمان آريد چنان كه مردمان يعنى صحابۀ رسول-صلّى اللّه عليه و آله و رضى عنهم.«قالوا»،ايشان جواب دادندى و گفتندى: أَ نُؤْمِنُ ،اين همزۀ استفهام است بر سبيل انكار،ايمان آريم؟ يعنى ايمان نياريم، كَمٰا آمَنَ السُّفَهٰاءُ ،چنان كه اين سفيهان آورده اند! و«سفهاء»،جمع سفيه باشد،مثل:علماء و عليم،و حكماء و حكيم.و «سفه»،ضعف رأى و جهل بود به مواضع منافع و مضارّ،و از اين كار را خداى تعالى زنان را و اطفال را سفهاء خواند،في (2)قوله: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً (3).

و اصل«سفه»در لغت خفّت بود.و ثوب سفيه گويند جامه اى كه تنك بافته بود،و از اين جا سفيه ضدّ حليم بود،كه در حليم رزانت (4)و وقار بود،و منه

قول النّبى -صلّى اللّه عليه و آله: شارب الخمر سفيه لخفّة عقله. حق تعالى جواب داد كه:الا انّهم هم السّفهاء،بر حقيقت سفيه ايشانند نه مؤمنان كه ايشان سفيه خواندند ايشان را.

وَ لٰكِنْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،و لكن نمى دانند.و حقيقت«علم»،معنيى باشد كه اقتضاى سكون نفس كند و از قبيل اعتقاد باشد،و از حقّ او آن است كه معتقد بر وفق اعتقاد باشد و اگرچه در حد نبايد آوردن،چه در حدّ لفظى بايد كه بدو كشف و ابانت افتد محدود را از نامحدود.

و در آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف كه گويند:معارف

ص : 124


1- .آج در حاشيه افزوده:هنگامى كه زمين مى لرزيد.
2- .همۀ نسخه بدلها:من.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 5.
4- .مر:سكينه.

ضرورى است،و كافران همه خداى را مى دانند و حق مى دانند و مى شناسند،و لكن عناد و جحود مى كنند،براى آن كه خداى تعالى نفى علم كرد از ايشان به اين آيت،و بقوله: لاٰ يَشْعُرُونَ .

وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا ،در شاذّ خوانده اند:«لاقوا»،من الملاقاة.«اذا»، ظرف زمان مستقبل باشد،و«او»ابدا مضاف بود با جمله،امّا اسمى و امّا فعلى.و عامل در او آن فعل بود كه جواب او بود،و در آيت[28-ر]«قالوا»است،تقدير چنين بود كه:قالوا انّا معكم وقت لقاء المؤمنين.قديم تعالى وصف نفاق ايشان مى كند كه:با مؤمنان چيزى دگر گويند و با كافران چيزى دگر.با مؤمنان گويند:ما مؤمنيم. وَ إِذٰا خَلَوْا إِلىٰ شَيٰاطِينِهِمْ ،و چون با رؤسا و اكابر خود به خلوت بنشينند، گويند:ما با شماييم. إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ ،ما فسوس مى داشتيم برايشان.

و«لقاء»و«ملاقات»و«التقاء»در كلام عرب مقابله و مقارنه (1)باشد،يقال:

التقى الجمعان اذا تقاربا و تقابلا،و اين معنى اطلاق كنند و اگرچه اين ملاقات در شب تاريك باشد و يكديگر را نبينند.و«لقاء»،از معنى رؤيت در هيچ نباشد.و قوله: إِذٰا خَلَوْا إِلىٰ شَيٰاطِينِهِمْ ،يقول:خلوت به و خلوت اليه بمعنى (2).و گفته اند:

«الى»به معنى«مع»است،چنان كه گفت: مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ (3)...،و المعنى مع اللّه،و قوله: وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ (4)... ،اى مع اموالكم.

و وجهى ديگر آن باشد كه فعلى اضمار كنند كه«الى»از صلۀ او بود،و تقدير چنين بود كه:خلوا مفضين اليهم و(مسرّين)اليهم،او منصرفين اليهم،چنان كه خداى تعالى گفت: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ (5)...،و«آلى»به«من»تعديه نكند،به «على»تعديه كنند.و لكن معنى«ايلاء»در آيت سوگندى باشد كه مرد بخورد كه با حلال خود قربت نكند براى اضرار او.پس در اين جاى به معنى تباعد باشد،تقدير چنين بود:للّذين يؤلون متباعدين من نسائهم متبرّءين منهنّ.

شَيٰاطِينِهِمْ ،رؤسايشان بودند،گفتند:كاهنان را مى خواهد.عبد اللّه عبّاس

ص : 125


1- .مج،وز:مقاربه.
2- .همۀ نسخه بدلها:به معنى واحد.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 52.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 2.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 226.

مى گويد:پنج كس بودند از جهودان:كعب اشرف بود در مدينه و ابو برده در بنى اسلم،و عبد الدّار در بنى جهينه،و عوف بن عامر در بنى اسد،و عبد اللّه بن السودا (1)در شام.و«شيطان»،هر متمرّدى باشد عاتى از جنّ و انس و از هر حيوانى.و مار خبيث را شيطان خوانند،قال اللّه تعالى: كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّيٰاطِينِ (2)،اى الحيات.

و عرب گويد:اتّق هذه الدّابّة فانّها شيطان (3).اسب سركش را شيطان مى خوانند.

و در خبر مى آيد كه:رسول-عليه السّلام-مردى را ديد كه از قفاى كبوترى مى رفت،و كبوتر در هوا مى پريد،گفت:

شيطان يتبع شيطانا، ديوى از قفاى ديوى مى رود.

و در كلام بعضى فصحا مى آيد:و ذلك حين ركبنى شيطاني،و اين آنگه بود كه شيطان من بر من نشست.گفتند:و ما شيطانك،شيطان تو كدام است كه بر تو نشيند؟گفت:غضبي،خشمم.و شاعر گويد-و هو ابو النّجم[28-پ]:

انّي و كلّ شاعر من البشرشيطانه أنثى و شيطاني ذكر

آن شيطان را مى خواهد كه عرب آن را«تابعه»خواند،و گويد:هر شاعرى را از جن (4)تابعه اى باشد كه او را شعر تلقين كند.

قٰالُوا إِنّٰا مَعَكُمْ ،گويند:ما با شماييم،يعنى بر دين شماييم.و گفته اند:ما تبع و انصار شماييم،ما به محمّد و قوم او فسوس (5)مى كرديم، حق تعالى جواب داد كه:

اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ،خداى تعالى از ايشان فسوس (6)دارد.

امّا وجه آيت و معنى استهزا از خداى تعالى در او چند قول گفته اند:قولى آن است كه،يجازيهم جزاء استهزائهم،ايشان را جزاى (7)استهزا كند.پس جزا را به لفظ مجزىّ عليه بر خواند براى ازدواج لفظ را،و مانند اين در قرآن و كلام عرب بسيار است،قال اللّه تعالى: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (8)...،و دوم سيّئه نباشد و همچونين قوله: إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمٰا تَسْخَرُونَ (9)،و قوله: فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ

ص : 126


1- .آج،لب،فق،مب،مر:عبيد اللّه بن السّوداء.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 65.
3- .مج،دب،آج،لب،مب،مر:شيطانه.
4- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+و انس.
5- .مب،مر:افسوس.
6- .مب،مر:افسوس.
7- .مج:خداى.
8- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
9- .سورۀ هود(11)آيۀ 38.

فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ (1) ...،و دوم اعتدا نباشد كه جزاى ظلم عدل باشد،ظلم نباشد،و قوله: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ (2)...،و اوّل عقوبت نباشد،و شاعر مى گويد:

يجازيهم كيل الصّواع بما أتواو من يركب ابن العمّ بالظّلم يظلم

و دوم ظلم نباشد،و عمرو بن كلثوم مى گويد:

ألا لا يجهلن أحد علينافنجهل فوق جهل الجاهلينا

يعنى جزاى جهل دهيم ايشان را،كه هيچ عاقل به جهل فخر نيارد.

و«استهزاء»و«سخريّت»،به نزديك عرب عيب باشد،قال اللّه تعالى: إِذٰا سَمِعْتُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ يُكْفَرُ بِهٰا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهٰا... (3)،اى يعاب.و وجهى ديگر اين است كه:نعاملهم (4)معاملة المستهزئ،با ايشان معاملۀ كسى كند كه مستهزئ باشد.

پس خلاف كردند كه اين در دنيا بود يا در آخرت.بعضى گفتند كه:در دنيا بود به آن كه اطّلاع دهد مؤمنان را بر سرّ ايشان،و اين چو (5)استهزا باشد برايشان،براى آن كه ايشان چون كارى كنند و با يكديگر سرّى گويند و گمان برند كه رسول -عليه السّلام-بى خبر است از اقوال و احوال ايشان،و آنگاه خداى تعالى جمله به وحى معلوم رسول كرده باشد تا با روى ايشان آرد (6)،اين چون استهزا باشد برايشان.و عبد اللّه عبّاس گفت:اين در قيامت باشد كه چون مؤمنان در بهشت بر سريرها بنشينند و كافران در دوزخ به جاى خود برسند حق تعالى بفرمايد تا درى از بهشت در دوزخ گشايند،در آنجا كه منافقان باشند،ايشان بنگرند،در گشاده ببينند[29-ر]، تاختن كنند و به روى مى درآيند و مى خيزند و مزاحمت مى كنند و به سر يكديگر مى درافتند تا به رنجى عظيم بدان دررسند،و بهشتيان از سريرها مى نگرند راست چون به آن دررسند،«يغلق دونهم»آن در در روى ايشان دربندند،ايشان نوميد برگردند و مؤمنان از آن بخندند.اين است معنى قول خداى تعالى:

ص : 127


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 194.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 126.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 140.
4- .همۀ نسخه بدلها:يعاملهم.
5- .مب،مر:چون.
6- .آج،لب،فق+از،مج،وز،مب،مر+و.

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كٰانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ، وَ إِذٰا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغٰامَزُونَ (1) -الى قوله:

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ، عَلَى الْأَرٰائِكِ يَنْظُرُونَ، هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّٰارُ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (2) .

قولى ديگر آن است كه،عدىّ بن حاتم روايت كند كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:روز قيامت خداى تعالى جماعتى منافقان را تمكين كند تا بر (3)پى مؤمنان به راه بهشت بروند و بنور ايشان عقبه هاى صراط ببرّند تا به نور (4)بهشت رسند، بر نگرند جمال و كمال بهشت بينند،حور و قصور و اشجار و انهار و ثمار و ولدان و غلمان و انواع نعمت و نسيم بهشت برايشان آيد،پاى بردارند (5)تا در بهشت نهند، زبينكان (6)در ايشان رسند و ايشان را با راه دوزخ برند و در دوزخ اندازند.

ايشان گويند:بار خدايا!چون دانستى كه ما از اهل دوزخيم،ما را چرا تمكين كردى تا به در بهشت آمديم و جمال بهشت بديديم؟گويد:تا دانى (7)كه كجا مانده اى (8)و ازچه بازمانده اى (9)و در حسرتتان زيادت بود.و اين جزاى آن استهزاست كه شما در دنيا به مؤمنان كردى (10)،پس اين معاملۀ مستهزيان باشد،كه اين فعل اگرچه نوعى بليغ است از عقوبت،صورت استهزا دارد.و گفته اند:معنى آيت خذلان است و حرمان از توفيق.اين جمله اى است در معنى اين آيات بر وجهى كه آيت را بيرون آرد از اضافت قبيح و عبث با خداى تعالى.

قوله: وَ يَمُدُّهُمْ ،اى يتركهم و يطيل لهم المدّة.ايشان را رها كند،و مدّت برايشان دراز كند.و اين نوعى استهزا باشد كه ايشان پندارند كه ايشان را فراموش كرده اند تا گمان برند كه آنچه با ايشان مى كنند از نعمت خود بواجب و استحقاق مى كنند،كما قال تعالى: وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (11).

ص : 128


1- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 29 و 30.
2- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 34 الى 36.
3- .همۀ نسخه بدلها:در.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر.
5- .مج،دب:برآرند.
6- .دب،آج،لب:زبانيكان،فق:زبانيكيان،مب:زبانيها،مر:زبانيه.
7- .دانى/دانيد.
8- .مانده اى/مانده ايد.
9- .مانده اى/مانده ايد.
10- .كردى/كرديد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 183،سورۀ قلم(68)آيۀ 45.

و اصل اين كلمه زيادت بود،يقال:مدّ النّهر و مدّه نهر آخر.چون به معنى زيادت است،«مدّ»،چون«زاد»هم لازم است هم متعدّى چنان كه مى بينى.و در شاذّ خوانده اند:و نمدّهم،من الامداد.و«مدّ»و«امدّ»به يك معنى باشد.

و گفته اند:«مدّ»در شرّ گويند:و«امدّ»در خير گويند،نبينى كه خداى تعالى در عذاب مى گويد: وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا (1)،و در نعمت مى گويد: وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ... (2)،و قال تعالى: أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ (3).

و گفته اند:فرق از ميان«مدّ»و«امدّ»آن باشد[29-پ]كه هر زيادت كه چيزى را باشد از خود،آن را«مدّ» (4)گويند،و هر زيادت كه حادث (5)باشد از خارج،آنجا (6)«امدّ»گويند.مثال اوّل«مدّ النّهر»،و مثال دوم«امدّ الجرح».

فِي طُغْيٰانِهِمْ ،في كفرهم و ضلالهم و جهالتهم.و اصل«طغيان»مجاوزت حدّ باشد،قال اللّه تعالى: إِنّٰا لَمّٰا طَغَى الْمٰاءُ... (7)،اى جاوز قدره.و قوله: اِذْهَبْ إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ (8)،اى اسرف و تجاوز الحدّ.

يَعْمَهُونَ ،و اصل«عمه»،تحيّر باشد،يقال:عمه يعمه عمها و عموها و عمهانا، فهو عمه و عامه،قال الرّؤبة:

و مهمة اطرافه في مهمهأعمى الهدى بالحائرين العمّه

و معنى آن بود كه:ايشان را با خود رها كند و آن الطاف كه با مؤمنان كند با ايشان نكند،از معنى كه از جهت ايشان باشد (9)، قوله: أُولٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ... (10)،اى استبدلوا،ايشان آنانند كه بدل كرده اند گمراهى به ره راست.

عبد اللّه عبّاس گفت:هدى بدادند و ضلالت ها گرفتند (11)،يعنى اختيار كفر كردند و ايمان رها كردند.آنگه اين استبدال را مشارات خواند و تجارت،براى آن

ص : 129


1- .سورۀ مريم(19)آيۀ 79.
2- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 6.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 55.
4- .اساس:مدد،به قياس با نسخۀ مج تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق+را.
6- .آج،لب+را.
7- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 11.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 24.
9- .آج،لب،فق،مب+فى.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 16.
11- .مج،وز:ضلالتها گرفتند،دب:ضلالت گرفتند،فق،مب،مر:ضلالها گرفتند.

كه در او معنى مشارات حاصل است،كه خرنده بها بدهد و متاع بستاند.و گفته اند:

معنى«اشتروا»،«اختاروا»باشد،چه معنى اختيار (1)حاصل است اين جا براى آن كه مشترى اختيار متاع مى كند بر بها.و دليل اين در لغت قول اعشى بني ثعلبه است:

لقد أخرج الكاعب المشتراة من خدرها و اشيع القمارا (2)

اى المختارة،و كقول الآخر:

كما اشترى المسلم اذ تنصّرا

اى اختار النّصرانيّة على الاسلام.

و كلام در وجوه«هدى»رفت،و در وجوه ضلال بيايد-ان شاءاللّه تعالى-في قوله: يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ (3).

قوله: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ ،اين از جمله مجازات كلام عرب است،و معنى آن است كه:فما ربحوا في تجارتهم،سود نكردند ايشان در بازرگانيشان (4).عرب گويد:ربح بيعك و خسرت صفقتك و نام ليلك،معنى آن است كه:ربحت في بيعك و خسرت في صفقتك و نمت في ليلك،قال اللّه تعالى: فَإِذٰا عَزَمَ الْأَمْرُ... (5)،اى عزموا (6)على الامر،و قال-عزّ من قائل: بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ... (7)،اى مكرهم فى اللّيل و النّهار، قال الشّاعر:

و أعور من نبهان أمّا نهارهفأعمى و أمّا ليله فبصير

[و قال آخر] (8):

حارث قد فرّج عنّي غمّيفنام ليلي و تجلّى همّي

اى نمت في ليلي.

ابن ابي عبله (9)در شاذّ خواند:تجاراتهم،به جمع.

وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ ،يعنى مصيب نبودند در تجارت.و گفته اند:هدايت يافته

ص : 130


1- .آج،لب،فق:اختار.
2- .اساس:به صورت«الغمارا»هم خوانده مى شود.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 27.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،مب:بازارگانيشان.
5- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 21.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:عزموك.
7- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 33.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .فق،مب،مر:ابن ابى عيله.

نبودند از ضلالت.

قتاده مى گويد:چون اختيار ضلالت كردند بر هدى،از هدى به ضلالت شدند و از طاعت به فرقت و از امن به خوف و از سنّت به بدعت[30-ر]،خداى تعالى گفت: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ .

ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانىّ گفت:مراد به«ضلالت»در اين آيت، عذاب است،و به«هدى»،طريق ثواب،بيانش قوله تعالى: أُولٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ (1).

و اخبار و آثارى كه در باب منافقان و علامات ايشان آمده است،بسيار است، طرفى گفته شود:

صادق-عليه السّلام-گويد از پدرانش،از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:يا على!مؤمن را سه علامت است:نماز و روزه و زكات.و منافق را سه علامت است:چون حديث كند دروغ گويد،و چون وعده دهد خلاف كند،و چون امينش دارند خيانت كند.

عبد اللّه عمر روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:چهار خصلت از علامت نفاق است:دروغ در حديث،و غدر (2)در عهد،و فجور در خصومت،و خيانت در امانت.

محمّد بن مخرم (3)گويد:از حسن بصرى پرسيدم اين خبر كه روايت كردند از رسول-عليه السّلام:

ثلاث من كنّ فيه فهو منافق و ان صلّى و صام و زعم انّه مسلم إذا حدّث كذب و إذا وعد اخلف و إذا ائتمن (4)خان، سه خصلت هست كه هركه آن سه خصلت در او بود منافق باشد و اگرچه نماز كند و روزه دارد و دعوى كند كه مسلمانم:دروغ گفتن عند حديث،و خلاف كردن وعده،و در امانت خيانت كردن.

حسن بصرى مرا گفت:درست است،اين حديث رسول-عليه السّلام-گفته است،و هركه را اين خصال در او باشد منافق بود.و حسن اين بر مذهب خود گفت، كه مذهب حسن چنان است كه فاسق منافق بود،و اين مذهب درست نيست و به

ص : 131


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 175.
2- .آج،مب:عذر.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:محمّد بن محرم.
4- .مج،دب،آج،لب،فق:اؤتمن.

جاى خود گفته شود-ان شاءاللّه.

محمّد بن مخرم (1)گويد:بر من سخت آمد اين حديث.به مكّه آمدم،عطاء بن ابي رباح را ديدم،او را از اين حديث بپرسيدم،گفتم:اى عطا!اين كارى عظيم است كه رسول-عليه السّلام-اطلاق اسم نفاق كند برآن كه اين سه خصلت در او بود،و بيشترين مسلمانان از اين حال خالى نيند (2).عطا گفت:من از عبد اللّه عبّاس پرسيدم اين حديث،گفت:من اين حديث از رسول-عليه السّلام-شنيدم،و لكن خاصّ در حقّ يك مرد منافق گفت كه چون به مجلس رسول حاضر آمدى،آنچه آنجا ديدى و شنيدى،نقل كردى با منافقان و امانت مجلس به جاى نياوردى.و رسول -عليه السّلام-مى گويد:

المجالس بالامانة. و چون رسول را[عليه السّلام] (3)وعده دادى [30-پ]كه با تو به غزا خواهم آمدن،وعده خلاف كردى.و چون گفتى:ايمان دارم،دروغ گفتى.

آنگه مرا گفت:چون با بصره شوى،حسن را از من سلام برسان و بگو كه:عطا اين خبر چنين روايت مى كند از عبد اللّه عبّاس،و بگو تا از اين مقالت بازآيد،نه برادران يوسف،يوسف را به امانت از پدر بستدند،آنگه خيانت كردند در آن امانت و وعده كه (4)او را با تو سپاريم و نگاه داريم،و خلاف كردند و چون بازآمدند گفتند:

يوسف را گرگ بخورد،و دروغ گفتند.در ايشان چه گويى؟ايشان منافق بودند،و نزديك بعضى مردمان چنان است كه ايشان پيغامبر (5)بودند.

گويد:من با بصره آمدم و خبر دادم حسن را از آنچه عطا گفت.

حسن برخاست و دست من گرفت و مرا بر اصحاب خود عرضه كرد و گفت:

اين مرد را حديثى كردم و تفسير حديث او را بنگفتم،بننشست (6)تا تفسير خبر به دست نياورد (7).بر من گواه باشى (8)كه من در اين خبر آن مى گويم كه عبد اللّه عبّاس گفت.

ص : 132


1- .دب:محمّد بن محزم،ديگر نسخه بدلها:محمّد بن محرم.
2- .مج،دب،فق،مب:نه اند،آج،لب،نيستند.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+ما.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:پيغمبران.
6- .اساس:به ننشست،مج،وز:ننشست.
7- .دب+و شما.
8- .باشى/باشيد.

و مقاتل بن حيّان گويد:اين حديث به ما رسيد به خوراسان (1)از روايت حسن بصرى و مكحول عظيم آمد بر ما،برخاستم و به مكّه آمدم (2).سعيد جبير را يافتم (3)كه از حجّاج گريخته بود،و اين حديث از او بپرسيدم (4)،گفت:من از عبد اللّه عبّاس پرسيدم و از عبد اللّه عمر-و ايشان در سايۀ خانۀ كعبه نشسته بودند-گفتند:ما از رسول -عليه السّلام-پرسيديم تفسير اين حديث،گفت:من به اين حديث منافقان را خواستم،كه خداى تعالى ايشان را در قرآن ذكر كرد و وصف كرد به دروغ ايشان را في قوله: وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (5)،گفت:در اين گواى (6)كه مى دهند بر نبوّت من،مى گويند:از دل اين گواى (7)مى دهيم و دروغ مى گويند كه به زبان مى گويند و در دل ندارند،شما چنينى (8)،ما گفتيم:معاذ اللّه!گفت:

انتم من ذلك براء فلا عليكم ،شما از آن بيزارى (9)،بر شما از آن هيچ نيست،و امّا به خلف عهد آن خواستم (10)كه خداى تعالى مى گويد: وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّٰالِحِينَ (11)،منافقان با خداى عهد مى كنند كه اگر خداى ما را مالى دهد،صدقه دهيم و صالح باشيم.چون مال بداد ايشان را،بخل كردند،چنان كه گفت: فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (12)و امّا به خيانت در امانت،اين خواستم (13)كه خداى تعالى مى گويد: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَى السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ... (14)،مراد به اين امانت،طاعت خداست در سرّ و علانيت،خصوصا[31-ر] اين سه طاعت:يكى غسل جنابت،و ديگر نماز،و سه ديگر روزه كه هر مسلمانى در دينش به اين مؤتمن باشد در سرّ و علانيت.و منافقان اين سه طاعت به علانيت كنند

ص : 133


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بجز ايشان.
2- .همۀ نسخه بدلها:برخاستيم و به مكّه آمديم.
3- .همۀ نسخه بدلها:يافتيم به مكّه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق:پرسيديم.
5- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 1.
6- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:گواهى.
8- .چنينى/چنينيد،همۀ نسخه بدلها،بجز مج:چنين مى كنيد.
9- .بيزارى/بيزاريد.
10- .همۀ نسخه بدلها:خواستيم.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 75.
12- .سورۀ توبه(9)آيۀ 76.
13- .آج،فق،مب،مر:خواستيم.
14- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 72.

و به سرّ نكنند،شما در سرّ و علانيت كنى (1)يا نه؟گفتند:بلى يا رسول اللّه!

فلا عليكم فانتم من ذلك براء، بر شما نيست كه شما از اين بيزارى (2).

ما چون اين بشنيديم،شادمانه شديم و دلخوش گشتيم،و صحابۀ رسول گفتند:

دين ما به سلامت شد.

و در خبر هست كه مردى بيامد و گفت:يا رسول اللّه!من مى ترسم كه مبادا كه من منافق باشم!رسول-عليه السّلام (3)-گفت:هيچ (4)كه خالى باشى (5)نماز كنى (6)؟گفت:بلى يا رسول اللّه!گفت:برو كه تو منافق نه اى.

و روايت است از اميرالمؤمنين [عليه السّلام] (7)كه گفت:

انّ الايمان يبدو (8)لمظة بيضاء ،گفت:ايمان بر دل علامتى باشد سپيد،چندان كه ايمان مى فزايد،آن سپيدى بيفزايد و نفاق در دل او لمظه اى باشد سياه،چندان كه نفاق مى فزايد (9)،آن سياهى مى افزايد (10)تا همه دل سياه شود.و به خداى كه اگر دل مؤمن بشكافند،سپيد يابند،و اگر دل منافق بشكافند سياه يابند.

بعضى اهل علم گفتند:نفاق دو است:يكى نفاق قول و ديگر نفاق عمل.نفاق قول آن بود كه به زبان آن گويد كه در دل ندارد،چنان كه خداى تعالى حكايت كرد در اين آيات از ايشان كه: وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلىٰ شَيٰاطِينِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَكُمْ... (8)،و نفاق عمل آن باشد كه آنچه كند از طاعت،نه از دل كند و با اخلاص نكند،و غرضش نه تقرّب به خداى بود،بر نوعى كسل و كراهت كند،چنان كه خداى تعالى حكايت كرد از ايشان: وَ لاٰ يَأْتُونَ الصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ كُسٰالىٰ وَ لاٰ يُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ كٰارِهُونَ (9).

مردى به نزديك عبد اللّه مسعود آمد و گفت:يا بن مسعود!من مى ترسم كه نبادا (10)

ص : 134


1- .كنى/كنيد.
2- .بيزارى/بيزاريد.
3- .مج،دب،آج،لب،فق+او را.
4- .دب+گه.
5- .باشى/باشيد.
6- .اساس:افتادگى دارد،از مج افزوده شد.
7- .آج+فى القلب. (8،9،10)) .مب،مر:مى افزايد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 14.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 54.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مبادا.

كه منافق باشم!عبد اللّه مسعود گفت:برو كه تو منافق نه اى.گفت:چه دانى؟ گفت:منافق نترسد.

در خبر است كه:مردى نام او حنظله از جملۀ صحابۀ رسول در راه مى آمد و مى گفت:من منافقم من منافقم،بر خود ندا مى كرد.ابو بكر پيش او بر افتاد،گفت:

چرا چنين مى گويى؟گفت:من چون پيش رسول مى باشم،دلم ترسان است و چشم گريان است،و چون از پيش او به درآيم و به خانه بازروم،آن رقّت دل برود (1)و به خنده درآيم،مى ترسم كه اين نفاق باشد.ايشان در اين بودند،عمر نيز به ايشان رسيد و اين حديث بشنيد.ايشان گفتند:ما نيز همچنين باشيم.آنگه به يك جا پيش رسول آمدند و از رسول-عليه السّلام[31-پ]بپرسيدند.رسول-عليه السّلام-گفت:اين نفاق نباشد،به خداى كه اگر شما هم برآن حال بماندى (2)كه پيش من باشى (3)، فريشتگان در راه شما را مصافحه كردندى و دست در دست شما نهادندى.

انس روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت روزى صحابه را:شما دانى (4)كه شما روى به چه دارى (5)،و چه روى به شما دارد؟گفتند:يا رسول اللّه!وحيى فرود آمد؟گفت:نه!گفتند:دشمنى روى به ما دارد (6)؟گفت:نه،و لكن ماه رمضان روى به شما دارد (7)و خداى تعالى در بامداد اين روز كه اوّل ماه رمضان باشد،جمله اهل قبله را بيامرزد.

مردى از كنار مسجد آواز داد كه:خنك منافقان را!رسول-عليه السّلام (8)- گفت:پيش منش آريد.او را پيش رسول آوردند.رسول-عليه السّلام-گفت:[چرا چنين گفتى؟گفت:براى آن كه تو اهل قبله گفتى،و منافقان اهل قبله اند.رسول -عليه السّلام-گفت] (9):كلاّ و حاشا!منافقان از ما نه اند و ما از منافقان نه ايم، و منافقان را در اين هيچ نصيب نيست،منافقان كافرانند.

ص : 135


1- .همۀ نسخه بدلها:آن رقّت از دلم بشود.
2- .بماندى/بمانديد.
3- .باشى/باشيد.
4- .دانى/دانيد.
5- .دارى/داريد.
6- .مج،دب،وز:آورد،آج،لب،فق،مب،مر:آرد
7- .آج،لب:آرد.
8- .مج،دب،آج،لب،فق+آواز داد و.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

ابو الدّرداء روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:منافقان را علاماتى هست،ايشان را به آن خوانى (1)،كنيتشان (2)لعنت بود و طعمه شان نهبت بود،يعنى آن كه در و يابند (3)،و در غنيمت خيانت كنند،در مسجدها هجر (4)و فحش گويند،و به نماز كه حاضر آيند مستكبر باشند،به روز حريص باشند و به شب بانگ دارند،و صخّاب باشند،

لا يألفون و لا يؤلفون، الف نگيرند با مؤمنان،و مؤمنان با ايشان الف نگيرند.و اين خبر بر تأويل آن بود كه:اين خصال بر دست گيرند و اعتقاد كنند كه نيك است و روا باشد.

و رسول-عليه السّلام-مى گويد:

خصلتان لا يكونان (5)في منافق حسن سمت و فقه فى الدّين ،دو خصلت آن است كه در هيچ منافق نباشد،نيكوطريقتى (6)و فقه در دين.

و عمر عبد العزيز (7)گفت:مؤمن ضعيف تن و قوى دل باشد،و منافق قوى تن و ضعيف دل باشد.

بشر بن السّرىّ گفت:علامت منافق آن بود كه پيش او عيب كسى كنند شادمانه شود،و چون مدح كسى كنند خوشش نيايد،و در آن ميانه طعنى زند ترس آن را كه عيب او پيدا شود.

حاتم اصمّ گفت:مؤمن از همه كس آيس بود مگر از خداى تعالى،و منافق به همه كس اميد دارد مگر به خداى تعالى.و مؤمن عمل صالح مى كند و مى ترسد،و منافق معصيت مى كند و ايمن (8)باشد.و مؤمن مال را سپر دين كند،و منافق دين را سپر مال كند.مؤمن طلب مى كند مستحقّى (9)را كه چيزى به او دهد،و منافق تعلّل مى كند تا چيزى به كسى ندهد (10).مؤمن طاعت مى كند و مى گريد،و منافق معصيت مى كند و مى خندد.مؤمن را خورد و خفت عبادتى (11)باشد،و منافق را خورد و گفت عادتى باشد.

ص : 136


1- .خوانى/خوانيد.
2- .همۀ نسخه بدلها:تحيّتشان.
3- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:درربايند.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:هجو.
5- .كذا در اساس و نسخه بدلها،چاپ شعرانى(86/1)لا تكونان.
6- .همۀ نسخه بدلها:طريقى.
7- .مر:عمر بن عبد العزيز.
8- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب+مى.
9- .همۀ نسخه بدلها:مستحق.
10- .آج،لب،وز:ندهند.
11- .مر:عبادت.

مؤمن زلّتى (1)كند[32-ر]به خطا،از آن استغفار كند،منافق گناه قصد كند و اصرار كند (2).مؤمن طالب سياست خود بود،و منافق طالب رياست غير (3)بود.مؤمن همه كرد باشد بى گفت،منافق همه گفت باشد بى كرد.سعى اين در فكاك نفس خود بود، و سعى او در هلاك نفس خود بود.مؤمن آنچه كند خواهد كه بازنگويند (4)،و منافق آنچه نكند خواهد تا بگويند (5)،چنان كه خداى تعالى گفت (6): وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا (7).

قوله: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نٰاراً ،گفت:مثل ايشان چون مثل كسى است كه آتشى بر افروزد.

اگر گويند:خداى تعالى چگونه تشبيه كرد جماعتى را به يك شخص؟و از حقّ تشبيه آن بود كه بر وفق مشبّه به بود،چنان بايست كه:الّذين استوقدوا (8)گويد، گوييم:دو جواب است (9):يكى آن كه خداى تعالى تشبيه نكرد ايشان را به اجسام و اعيانشان به مستوقد آتش،بل فعلشان را تشبيه كرد به فعل مستوقد آتش،و تقدير چنين است كه:مثل منافقان در طلب روشنايى و خير و صلاح به اظهار ايمان و ابطان كفر،چون مثل استضاءت كسى است كه آتش بر افروزد،پس فعل به فعل تشبيه كرد الّا آن است كه مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاى آن بنهاد،كقوله تعالى:

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ... (10) ، وَ جٰاءَ رَبُّكَ... (11)،و كقول الشاعر:

و كيف تواصل من أصبحتخلالته كأبي مرحب

اى كخلالة ابي مرحب.و مانند اين آيت ديگر است: تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشىٰ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ... (12)،[اى كدور اعين من يغشى عليه من الموت] (13)،و كقوله تعالى: مٰا خَلْقُكُمْ وَ لاٰ بَعْثُكُمْ إِلاّٰ كَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ... (14)،اى كخلق نفس واحدة.و اگر

ص : 137


1- .دب،مت:ذلّتى.
2- .مر:نمايد.
3- .دب،مر:خود.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بازنگويد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بازگويد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گويد.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 188.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز+نارا.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+از اين.
10- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 83.
11- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
12- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 19.
13- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
14- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 28.

تشبيه اشخاص به اشخاص كردى،جز جمع نگفتى،چنان كه گفت: كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (1)،و: كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ (2).

و جواب دوم از او آن است كه:مراد به لفظ واحد جمع است،و براى آن موحّد گفت كه سياقت آيت بر جمعى او دليل مى كند،في قوله: ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمٰاتٍ لاٰ يُبْصِرُونَ (3)،و مثله قوله تعالى: وَ الَّذِي جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (4)،و قال الشّاعر:

و إنّ الّذي حانت بفلج دماؤهمهم القوم كلّ القوم يا امّ خالد

يعنى انّ الّذين.استوقد نارا،به معنى«اوقد»است،چنان كه اجاب و استجاب به يك معنى بود،چنان كه شاعر گفت:

وداع دعى يا من يجيب الى النّدىفلم يستجبه عند ذاك مجيب

و«نار»آتش بود،و«نور»روشنايى او بود و جز او،و«منار»علامت بود و «مناره»چراغ پارا[32-پ]براى آن كه چون علامتى بود،و چراغ پاى را مناره به اين خوانند كه جاى نور بود.و آهك را از اين جا«نوره»گويند كه اندام پاكيزه و روشن بكند.و«نار»،سمت و علامت بود،عرب گويد:ما نار ابلك،اى ما سمتها (5).

فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ،«اضاء»هم لازم هست و هم متعدّى،يقول:أضاء القمر الظّلمة،و أضاء القمر به معنى ضاء،و ضاء يضوء ضوءا الّا لازم نباشد،و شاعرگويد:اضاءت لهم احسابهم و وجوههمدجى اللّيل حتّى نظّم الجزع ثاقبة

مٰا حَوْلَهُ ،«ما»موصول است و صلۀ او (6)جمله بايد،و لكن مبتدا مقدّر است، تقدير چنين است كه:ما هو حوله.و«حول»،پيرامن باشد،يقول:دار حوله و حواليه.

و«حول»،سال باشد،لأنّه يحول،براى آن كه بازگردد.و:حال الحول،سال برگرديد.و:حال (7)عن العهد،از عهد بگرديد.و:حال لونه،گونۀ رويش بگرديد.و:

ص : 138


1- .سورۀ قمر(54)آيۀ 20.
2- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 4.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 17.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 33.
5- .اساس:ما سمته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب:او از،آج،لب،فق:از.
7- .مر+الحول.

حال بيني و بينه كذا،يعنى منع كرد.و«حوالت»،انقلاب حق بود از كسى به كسى ديگر،و«محاولت» (1)،گشتن بود در طلب كارى.و«حول»در چشم، انقلاب او باشد،و«حول»،انقلاب بود.قال اللّه تعالى: لاٰ يَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً (2)،و «محاله»،جهره (3)بود براى آن كه گردد.

ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ ،يعنى (4)اذهب اللّه نورهم.و اين«با»را«با»ى تعديه خوانند.خداى تعالى نور ايشان ببرد.

اگر گويند:در أوّل آيت مى گويد: اِسْتَوْقَدَ نٰاراً ،و در آخر مى گويد: ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ ،خداى تعالى نور ايشان ببرد،و آتش كه نور از او بشود،آتش نباشد.جواب آن است كه:آتش مشتمل است بر دو وصف:يكى نور،يكى احراق،يكى سبب منفعت،يكى سبب مضرّت.حق تعالى بازنمود كه:من از آتش ايشان سبب منفعت ببردم،سبب مضرّت رها كردم تا از هر دو وجه بر طرف (5)خسارت باشند.

وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمٰاتٍ لاٰ يُبْصِرُونَ ،جمع ظلمت باشد،و«ظلمت»،ضدّ ضياء بود،و معنى او انتقاص نور باشد.و«ظلم»در لغت نقصان باشد،بيانش قوله تعالى:

آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً... (6) ،اى لم تنقص.و آن كه در مثل گفته اند:من اشبه اباه فما ظلم،معنى آن است كه:ما نقص حقّ الشّبه.و«ظلم»،برف باشد براى آن كه كاهد.و«ظلم»كه آب دندان بود،روشنى او مشبّه است به برف.

لاٰ يُبْصِرُونَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:حقّ و راه راست نمى بينند،امّا معنى آيت و وجه تشبيه احوال منافقان به حال كسى كه آتش بر افروزد چون پيرامن او به آتش روشن شود،خداى تعالى نور آتش او ببرد و در تاريكى رها كند او را از كجاست وجه شبه (7)دارد؟ در او چند قول گفتند:عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك و مقاتل و سدّى مى گويند:وجه تشبيه آن است كه خداى تعالى منافقان را تشبيه كرد[33-ر]به

ص : 139


1- .همۀ نسخه بدلها:محاوله.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 108.
3- .مب،مر:چهره.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:طريق.
6- .سورۀ كهف(18)آيۀ 33.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:تشبيه.

مردى كه آتشى (1)بر افروزد و بدان منتفع شود و پيرامن خود ببيند و ايمن گردد از آنچه خائف باشد،پس ناگاه (2)آتش او بميرد و او در تاريكى بماند خائف و مقرور (3)و متحيّر،همچونين است حال منافقان (4)،اظهار كلمۀ ايمان كردند و به عزّ اظهار (5)ايمان عزيز گشتند و در غمار (6)مسلمانان آمدند (7)از روى ظاهر،و با مسلمانان مخالطه و مناكحه و موارثه كردند و مقاسمۀ غنايم،و بر جان و مال ايمن شدند،همى چندانى (8)باشد كه مرگ به ايشان رسد،آن نور به ظلمت بدل شود،و آن امن به خوف،و راحت به عذاب،چه حكم ظاهر شرع دگر (9)،و حكم خداى تعالى با بندگان در قيامت دگر است.اين بر ظاهر حال بود،و آن برحسب اعتقاد.

مجاهد مى گويد:وجه تشبيه از اينجاست كه،ايشان يك بار با مسلمانان باشند به زبان،و يك بار با كافران به دل،چنان كه خداى تعالى از ايشان بازگفت : وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا (10)-الآية.اقبال ايشان بر مسلمانان،و موافقت ايشان با مسلمانان تشبيه كرد به روشنايى آتش،و شدن ايشان و پناه گرفتن ايشان با مشركان تشبيه كرد به ظلمات.

سعيد جبير و محمّد بن كعب و عطا و يمان بن رباب گفتند:آيت در جهودان انزله بود،و آن كه ايشان انتظار مى كردند روزگار رسول را و بيرون آمدن او، و مى گفتند:چون بيايد،اوّل كسى كه به او ايمان آورد (11)ما باشيم،و نعت و وصف او مى گفتند.

و مردى بود نام او عبد اللّه بن هيّبان،هر سال بيامدى و مردمان را تحريض (12)كردى بر ايمان به محمّد-عليه السّلام.ايشان قبول كردندى،آن مرد پيش از بعثت (13)رسول فرمان يافت.چون رسول-عليه السّلام-بيامد،اينان كه وعده مى دادند خلاف

ص : 140


1- .همۀ نسخه بدلها:آتش.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:به ناگاه.
3- .مج،وز:مغرور،دب،آج،لب،فق،مب:معذور،مر:مغبون.
4- .دب+كه.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ظاهر.
6- .آج،شمار.
7- .دب:در آمدند.
8- .همۀ نسخه بدلها:چندان.
9- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 14.
11- .همۀ نسخه بدلها:آرد.
12- .همۀ نسخه بدلها:تحريص.
13- .مج،دب،وز:بعتث،فق:بعث.

كردند و كفر آوردند.پس نور ايشان وعده و اطماع و نشر اوصاف او بود.و ظلمت از پس نور،كفر ايشان بود به (1)رسول پس اين احوال.

و ضحّاك مى گويد:معنى اين آيت هم آن است كه معنى آن آيت كه خداى تعالى گفت: كُلَّمٰا أَوْقَدُوا نٰاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّٰهُ... (2)،اى لحرب رسول اللّه،كه هرگه كه آتش كالزارى (3)بر كنند،چون مستوقد آتش (4)در اين آيت أَطْفَأَهَا اللّٰهُ ،خداى فرونشاند،چنان كه گفت: ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ ،و اين وجهى است به صواب و سداد نزديك.

آنگه خداى تعالى ايشان را وصف كرد به صفاتى مذمومه،گفت: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ .«فعل»،جمع افعل صفت باشد،قياسى مطّرد،و مؤنّث را فعلى گويند،و«فعل»جمع مذكّر و مؤنّث باشد،يقول (5):رجل اصمّ ابكم اعمى،و امرأة صمّاء بكماء عمياء،و رجال و نساء صمّ بكم عمى.و در شاذّ خوانده اند:

[صمّا] (6)بكما،عميا،به نصب بر حال،على تقدير:تركهم صمّا بكما عميا.

و گفته اند:نصب على الذّم بود،و«صمم»،[33-پ]انسداد خرقت (7)گوش باشد به آفت،و سنگ خاره را كه مجوّف نباشد،«صخرۀ صمّاء»گويند،و سر شيشه را «صمام»گويند،و عزم سخت درست را«عزم مصمّم»گويند،و«صميم»هر چيز (8)خالص او باشد.

و«بكم»و«خرس»آفت بود در آلت كلام،و گفته اند:ابكم آن باشد كه لال زايد از مادر،و ابكم گويند بر سبيل مجاز كسى را كه فصيح نباشد.و اصل «عمى»،آفت چشم باشد،چنان كه چيزى نبيند با آن،و در چشم حقيقت بود بلا خلاف،و در دل به ظاهر استعمال حكم حقيقت كنند او را تا دليلى بر خاستن كه مجاز است.و«تعميه»،در كلام ايهام (9)و ترك بيان بود.و«معمّا»،كلامى بود

ص : 141


1- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:بر.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 64.
3- .مج:كارزارى،ديگر نسخه بدلها:كارزار.
4- .مج+را.
5- .همۀ نسخه بدلها:تقول.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:خرقه،چاپ شعرانى(90/1):خرق.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:چه.
9- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:ابهام.

نامبيّن.

فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ ،اى الى الحقّ.و«رجوع»،بازآمدن بود،و«رجع»،بازآوردن باشد،و«رجع»،بارانى بود كه بار ديگر در ايستد،في قوله: وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الرَّجْعِ (1).و«رجع»،هم لازم بود و هم متعدّى،فرق به مصدر پيدا شود كه مصدر لازم «رجوع»باشد،و مصدر متعدّى«رجع».

اگر گويند:چگونه وصف كرد ايشان را به كورى و كرى و گنگى،آنگه تكليف كرد ايشان را آنچه به چشم و گوش و زبان تعلّق دارد؟اين نه تكليف ما لا يطاق باشد؟جواب گوييم:معلوم است به ضرورت،كه اين نه حقيقت است، بل توسّع و مجاز است و مبالغت در وصف ايشان،به آن كه در حق ناگفتن و ناشنيدن است و ناديدن،چنانند كه گويى چشم و گوش و زبان ندارند.چون اين آلات دارند، و انتفاع دينى نمى گيرند بدان،همچنان است كه ندارند،چنان كه در دگر آيت گفت: لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ يَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاٰ يُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ يَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِكَ هُمُ الْغٰافِلُونَ (2)،و چنان كه مسكين دارمىّ مى گويد:

أعمى إذا ما جارتي خرجتحتّى يوارى جارتى الخدر

و اصمّ (3)عما كان بينهماأذني و ما بي غيره وقر

و چنان كه ديگرى گويد:

اصمّ عمّا ساءه سميع

جمع كرد از ميان كرّى و شنوايى براى اين معنى كه بگفتيم.

وجهى ديگر در آيت آن است كه خداى تعالى اين بر سبيل قطع طمع گفت از ايمان ايشان،گفت:چنان انگار كه كران و كوران و گنگانند كه از ايشان هيچ نيايد،همچونين از اينان ايمان و عمل صالح نيايد،چه در معلوم[چنان] (4)است كه اختيار نكنند.و قوّت اين قول آن است كه گفت: فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ .

ص : 142


1- .سورۀ طارق(86)آيۀ 11.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 179.
3- .همۀ نسخه بدلها:يصمّ.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

قوله (1):او كصيّب.اگر گويند:«او»كه در خبر شود،به معنى شكّ بود پندارى كه گفت:يشبه هذا او ذاك (2)،با اين ماند يا با آن.و اين[34-ر]شكّ باشد،و شكّ بر خداى روا نباشد،گوييم:از اين (3)چند جواب است:

يكى آن كه كلام را اگرچه ظاهر او خبر است،متضمّن است معنى امر را، يعنى حال اين منافقان ماننده است به حال كسى كه آتش بر افروزد و به حال كسى كه اصحاب باران باشد (4).تو كه محمّدى-عليه السّلام-مخيّرى.خواهى به اين تشبيه كن،خواهى به آن تشبيه كن.پس«او»تخيير را باشد،شكّ را نباشد.

جواب دوم آن است كه:«او»،اباحت را بود،چنان كه:جالس الحسن،او ابن سيرين.و فرق از ميان تخيير و اباحت آن بود كه در تخيير يكى شايد كردن بر انفراد،و در اباحت جمع شايد كردن ميان هر دو.

جواب سوم آن است كه:«او»،براى تفصيل آورد،پندارى حق تعالى گفت:

اين منافقان بسيارند،حال بعضى با حال اصحاب آتش مى ماند و حال بعضى با اصحاب باران،چنان كه گفت: وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ... (5)،«قالوا»، ضمير جهودان و ترسايان است به يك جا،تقدير آن است كه جهودان گفتند:جهود باشى (6)،و ترسايان گفتند:ترسا باشى (7).و مثال ديگر آن است (8)كه گفت: وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَيٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ (9)،بعضى (10)عذاب ما به بعضى رسيد به شب،و به بعضى رسيد و ايشان به قيلوله خفته (11).

جواب چهارم آن است كه:«او»،به معنى«بل»است،و بل اضراب را باشد، چنان كه گفت: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (12)،و المعنى بل يزيدون،و چنان كه شاعر گفت:

ص : 143


1- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
2- .همۀ نسخه بدلها+يا.
3- .مر:اين سخن را.
4- .اساس:باشند،به قياس با نسخه مج و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 135.
6- .باشى/باشيد.
7- .باشى/باشيد.
8- .همۀ نسخه بدلها:آيه.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 4.
10- .همۀ نسخه بدلها:يعنى.
11- .همۀ نسخه بدلها+بودند.
12- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.

بدت مثل قرن الشمس في رونق الضّحىو صورتها أو (1)انت فى العين أملح

يعنى بل انت.

و جواب پنجم آن است كه:«او»به معنى«واو»است،كانّه تعالى[قال] (2):

أَوْ كَصَيِّبٍ (3)مِنَ السَّمٰاءِ... ،چنان كه گفت: أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبٰائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهٰاتِكُمْ... (4)،چنان كه توبة بن الحميّر گفت:

و قد زعمت ليلى بأنّى فاجرلنفسي تقاها او عليها فجورها

و جرير گفت:

نال الخلافة او كانت له قدراكما اتى ربّه موسى على قدر

«او»،در هر دو بيت به معنى«واو»باشد تا به معنى مستقيم شود.و اين وجوه كه گفتيم،مطّرد باشد في قوله تعالى: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً... (5)،و وجهى در اين آيت هست (6)كه در آيت ما روان (7)نباشد،چون آنجا رسيم،گفته شود-ان شاءاللّه -تقدير آيت چنين است:او كاصحاب صيّب،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،چنان كه شاعر گفت:

لهم مجلس صهب السّبال أذلّةسواسية احرارها و عبيدها

و«صيّب»،باران بود،و اشتقاق او من«صاب يصوب»باشد.و به نزديك بصريان وزن او«فيعل»است[34-پ]،چون:سيّد و ميّت.و به نزديك كوفيان، «فعيل» (8).

مِنَ السَّمٰاءِ ،عرب هرچه سايه برافگند از بالا،آن را سماء گويند.سقف خانه را سماء البيت گويند،و به پارسى نيز آسمانه خانه گويند.و ابر را سماء گويند،و اين اسم جنس است،و«لام»در او تعريف جنس است (9)،واحد و جمع

ص : 144


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .اساس:ام،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
3- .ضبط قرآن مجيد:او كصيّب.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 61.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 74.
6- .همۀ نسخه بدلها:و در اين آيت وجهى ديگر است.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:روا.
8- .مج،دب:فيعل.
9- .مب،مر:و لام تعريف از براى جنس است.

در او يكسان باشد،نبينى كه خداى تعالى گفت: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ... (1)،و بعضى (2)دگر گفتند:«سماء»جمع است و واحدش«سماوة» بود،چنان كه شاعر گفت:

سماوة الهلال حتّى احقوقفا

و«سماوات»،جمع او باشد.

فيه،در وى،يعنى در باران.و گفته اند:با سماء مى شود بر قول آن كه سماء را مذكّر گويد،چه هر دو در قرآن هست،هم تذكير و هم تأنيث.[مذكّر] (3)في قوله:

اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ... (4) ،و تأنيث إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ (5).و گفته اند:با شب مى شود، كناية عن غير مذكور.و گفته اند:راجع است با«سماء»و مراد ابر است از سماء.

ظُلُمٰاتٌ ،جمع ظلمت باشد،و در شاذّ«ظلمات»به سكون«لام»خوانده اند، و«ظلمات»به فتح«لام». وَ رَعْدٌ ،اين آواز معروف است كه از ابر مى شنوند. وَ بَرْقٌ ،اين آتش بود كه از ابر بيرون مى آيد.

مجاهد مى گويد:رعد نام فريشته اى است كه تسبيح مى كند به حمد خداى و آواز او را نيز رعد خوانند،قال اللّه تعالى: وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ... (6)،يعنى آن فريشته.و«برق»تازيانه زدن آن فريشته است كه ابر را مى راند.و عكرمة مى گويد:

رعد،نام فريشته اى است كه ابر را مى راند،چنان كه راعى شتر را.و شهر بن حوشب هم چنين مى گويد،و در (7)آخر حديث مى گويد:چون خشمش سخت شود،آتشى از دهن او به درآيد،آن صواعق بود.

از اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-مى آيد (9)كه او گفت:

البرق مخاريق الملائكة، گفت:برق آن چوب است كه فريشتگان به آن ابر رانند.

ابو الدّرداء مى گويد:رعد تسبيح است،و برق براى خوف و طمع است،و تگرگ

ص : 145


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 29.
2- .اساس:معنى،به قياس با نسخه مج،و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 18.
5- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 1.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 13.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الّا در.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روايت كرده اند.

عقوبت است،و صواعق به گناه بود،و ملخ روزى بود قومى را،و زجر بود قومى ديگر را،و دريا به كيل است و كوهها به وزن است.

و اصل رعد در لغت،حركت و اضطراب باشد،و لرز (1)را از اين جا رعد خوانند.و «رعدت السّماء و برقت»آن باشد كه رعد و برق آيد از آسمان.و«ارعد»و«ابرق»، آن باشد كه تهديد كند كسى كسى را.و اصل برق روشنايى بود،و«بريق»،شمشير لمعان او بود (2).

يَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ،انگشتها در گوشها مى نهند از صواعق،و آن آوازى عظيم باشد كه از آسمان بيايد،يا آتشى كه هرجا كه برآيد بسوزد و نيست كند.و صاعقه،نامى است عذاب را و هلاك را.و صعق اذا مات،من قوله تعالى: فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ... (3)،آن باشد كه بى هوش شود،من قوله تعالى: وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً... (4)،و«صعاق»[35-ر]و«نهاق» آوازى عظيم باشد از خر و گاو (5).

حَذَرَ الْمَوْتِ ،ترس مرگ را و نصب او بر مفعول له باشد. وَ اللّٰهُ مُحِيطٌ بِالْكٰافِرِينَ ،در او چند قول گفتند:

قولى آن است كه:عالم است به احوال كافران،من قوله: وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (6).و قولى ديگر آن است كه:قادر است بر ايشان،و از قبضۀ قدرت او به در نتوانند شدن،چنان كه گفت: وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (7).قولى ديگر آن است كه:هلاك كنندۀ كافران است،من قوله: إِلاّٰ أَنْ يُحٰاطَ بِكُمْ... (8)،يعنى الّا كه هلاك شوى جمله به يك بارگى.

يَكٰادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ ،«كاد»از اخوات«عسى»باشد و به معنى مقاربت بود،و او در باب مقاربت از عسى بليغتر بود.و او فعلى جامد است،از او اسم فاعل نيايد،و او را خبرى بايد و خبر او فعل مضارع بود بى«ان»و خبر عسى

ص : 146


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:لون.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
3- .سورۀ زمر(39)آيۀ 68.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
5- .مج،دب،لب،فق،وز:گاف/گاو.
6- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 12.
7- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 66.

فعل مضارع بود با«ان». يَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ ،يعنى نزديك بود كه برق چشمهاى ايشان بربايد،و لكن نر بوده (1)باشد،چنان كه گفت: يَكٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ (2).و«خطف»،ربودن باشد،و پرستك (3)را خطّاف گويند،[و چاه (4)جوى را خطّاف گويند] (5)،و جمع هر دو«خطاطيف»بود.

كُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ ،«كلّ»اسم جمله است كه ضمّ كرده اند با«ما»ى مجازات و معنى«متيما» (6)بود،يعنى هرگه (7). أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ ،هرگه كه روشن شدى برفتندى در او.«اضاء»،اين جا لازم است،يعنى برق روشن شدى. وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قٰامُوا :و هرگه برق ندرفشيدى (8)،بايستادندى. وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ ،و اگر خداى تعالى خواستى گوش و چشم ايشان (9)ببردى.و«لو»حرف شرط است و معنى او امتناع كارى بود براى امتناع كارى ديگر به شرط آن كه هر دو، اعني«لو»و جوابش مثبت باشد،و اگر يكى را از آن حرف نفى در (10)بود مثبت شود، و جمله آن است كه نفيش اثبات بود و اثباتش نفى.و سخت نيكو گفته است شاعر آن دو بيت كه در صورت لغز بگويد در اين معنى-و هما:

أ نحوىّ هذا العصر ما هى لفظةجرت بلساني جرهم و ثمود

إذا ما نفت و اللّه اعلم أوجبتو إن أوجبت قامت مقام جحود

نبينى كه خداى تعالى چون گفت: وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ ، اگر خداى خواستى سمع و بصر ايشان ببردى.چون حرف نفى نيست،و هر دو مثبت است،نه مشيّت هست و نه اذهاب سمع و بصر.و بعكس اين،قول خداى-عزّ و جلّ

ص : 147


1- .مج،آج،لب،فق،وز،مب،مر:بربوده.
2- .سورۀ نور(24)آيۀ 43.
3- .مر:پرستوك.
4- .دب،آج،لب،فق،مب+و.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .مج،دب،وز:ميتما،آج،لب،فق،وز،مب،ميثما،مر:حيثما.
7- .فق،وز+كه.
8- .اساس:بدرفشيدى خوانده مى شود،امّا قرائن متعدّد و تفصيل مطلب در متن همين نسخه نشان مى دهد كه «ندرفشيدى»صحيح است،مج،لب،فق،مب،مر:ندرخشيدى،آج:به دررفتيدى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چشمهايشان.
10- .مب،مر+او.

[35-پ]: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَكىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً... (1)،اگر نه فضل و رحمت خداى بودى،زكى نبودى از شما هيچ كس.اكنون هم فضل هست و هم زكا،براى آن كه حرف نفى در هر دو جايگاه هست،اين حكم«لو»و «لو لا»ست در قرآن و كلام عرب هرجا كه آيد.«با»،در«بسمعهم»،«با»ى تعديه است،يعنى اذهب سمعهم (2)و ابصارهم.

إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،كه خداى تعالى بر همه چيزى قادر است.بدان كه«شىء»،آن باشد كه صحيح بود كه بدانند و از او خبر دهند.و اين لفظ شامل بود موجود و معدوم[را] (3)،و اگرچه معدوم و موجود صحّت معلومى و مخبرى دارد.بر اين قاعده،معدوم شىء باشد،و لفظ«شىء»كه در قرآن آمد،يكجا مراد موجود و معدوم است،و يكجا موجود،و يكجا معدوم.آنجا كه مراد هر دو است، قوله تعالى: أَنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (4)،خداى تعالى به همه چيزى عليم است،هم به موجود عالم باشد،هم به معدوم.و آنجا كه مراد معدوم است دون موجود،هر كجاست كه گفت: وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .مراد از اين«شىء»معدوم باشد، چه شىء چون در وجود آمد،از مقدورى قادر برفت،و اگر نه اين دليلى بودى كه تخصيص مى كند به معدوم دون موجود،بر عموم حمل بايستى كردن.همچونين آنجا كه بر موجود افتد دون معدوم،براى قرينه اى و (5)دليلى باشد في قوله تعالى: وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (6)،اى موجودا.به قرينۀ«خلقتك»،قدير بر سبيل مبالغت بود در قادر.و قادر،ذاتى بود حاصل بر صفتى (7)كه از مكان آن صفت از او صحيح بود ايجاد آنچه مقدور او بود على بعض الوجوه.

امّا معنى آيت و وجه تشبيه منافقان به اين چيزها كه در آيت بگفت،در او چند قول گفته اند:

يكى گفت:مثل منافقان در تحيّر و تردّدشان،مثل كسى است كه آتشى بر

ص : 148


1- .سورۀ نور(24)آيۀ 21.
2- .دب،آج،لب،فق،وز،لب:بسمعهم.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 231.
5- .همۀ نسخه بدلها:قرينۀ او.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 9.
7- .دب،معنيى.

افروزد،يا مثل كسى است كه در شبى تاريك در بيابانى حاضر آيد،بارانى آيد ايشان را كه در او رعد و برق و صواعق بود،كه سختى بانگ رعد چنان بود كه با آن انگشت در گوش نهند،و درفشيدن (1)برق به صفتى بود كه بيم آن باشد كه چشمها كه راه نبينند.وجه تشبيه و تحيّر و تردّد ايشان است،گاهى ميل كنند به مسلمانان (2)از روى ظاهر،و گاهى با نزديك كافران مى شوند[36-ر].هرگه كه قسمت غنيمتى باشد و چيزى به ايشان رسد،ميل كنند به مسلمانى، كُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ .و چون خلاف اين باشد،فرومانند، وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قٰامُوا .

قولى ديگر آن است كه:حق تعالى با منافقان مثل زد قرآن را،و تشبيه كرد قرآن را به باران ازآنجا كه در او خير و نفع است،چنان كه در باران.و آنچه در قرآن هست از تهديد و وعيد و ذكر و دوزخ مشبّه است به رعد،و آنچه در قرآن هست از شفا و نور و وعد (3)خير (4)و ثواب،ممثّل است به برق و روشنايى او،چنان كه اصحاب رعد انگشت در گوش نهند (5)ترس آن را كه نبادا كه چيزى شنوند كه موافق راى ايشان نباشد،و اگر چيزى بشنوند كه به بعضى وجوه موافق رأى ايشان بود، اندكى ميل كنند،چنان كه آن كس كه به روشنايى برق پاره اى برود اندك،و چون خلاف اين باشد فروماند (6).

قتاده مى گويد:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد منافقان را در بددلى و بى يقينى و پاى نه بر جاى (7)،هركجا آوازى بشنوند بترسند و انگشت در گوش نهند ترس هلاك را، حَذَرَ الْمَوْتِ ،چنان كه در دگر آيت گفت: يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ... (8)،و قوله: كُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ ،يعنى به نور اظهار كلمۀ اسلام تزجّى روزگار مى كنند. وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قٰامُوا ،چون بميرند با ظلم (9)،عذاب شوند.

قولى ديگر آن است كه:مثل منافق (10)چون در اسلام آيد ايمن شود (11)و حالش

ص : 149


1- .مب،مر:درخشيدن.
2- .همۀ نسخه بدلها:مسلمانى.
3- .آج،لب،فق:رعد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب و خير.
5- .مج+حذر الموت،منافقان و جهودان چون قرآن شنوند،انگشت در گوش نهند.
6- .همۀ نسخه بدلها:فرومانند.
7- .مر:و سست قدمى.
8- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 4.
9- .همۀ نسخه بدلها:با ظلمت.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+زد.
11- .وز:ايذا نمى شود.

نيك شود ساكن (1)گردد و مطمئنّ القلب (2)شود.چون نكبتى و شدّتى بدو رسد،بر گردد و مرتدّ شود،در اوّل با كسى ماند كه: كُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ ،و در دوم با آن ماند كه: وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قٰامُوا ،بيان اين قول،قوله تعالى في سورة الحجّ: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّٰهَ عَلىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ (3).

قولى ديگر والبي گفت از عبّد اللّه عبّاس كه:مراد به آيت منافقانند كه اوّل جهود بودند.چون فتح بدر پديد آمد،شادمانه شدند،گفتند:اين آن محمّد است كه ما نعت و صفت او در تورات خوانده ايم،و پيغامبر آخر زمان است.چون در احد وهنى ببود (4)مرتدّ (5)شدند و گفتند:اين نه آن محمّد است،و اين صفات و سير (6)نه آن است كه ما خوانده ايم.

قولى ديگر آن است كه:عبد اللّه مسعود و جماعتى از صحابه روايت كردند كه:

منافقى چند برخاستند و در (7)شب[36-پ]از مدينه بگريختند.چون به بيابان در آمدند و از شب پاره اى بگذشت،ابرى بر آمد و تاريكيى پديد آمد و باران در گرفت و رعد و برق غرّيدن و درفشيدن (8)گرفت.ايشان متحيّر فروماندند.هرگه كه برق روشنايى دادى پاره اى برفتندى،و چون برق بشدى،بايستادندى كه راه نديدندى.

گفتند:بار خدايا!اگر ما را از اين بيابان خلاصى دهى،ما برويم و دست در دست رسول نهيم و ايمان آريم از صدق دل.چون روز شد،بيامدند و دست در دست رسول -عليه السّلام-نهادند و ايمان آوردند و قصّۀ خود با رسول-عليه السّلام-بگفتند خداى تعالى مثل ايشان با دگر منافقان بزد-و اللّه اعلم بمراده.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 21 تا 22

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اُعْبُدُوا رَبَّكُمُ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ وَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)

ترجمه

اى مردمان!بپرستى خدايتان آن كه بيافريد شما را و ايشان را كه

ص : 150


1- .مج،وز:شاكر.
2- .مج،وز:القلوب.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 11.
4- .دب،فق:پديد آمد،لب،مب:پديد آمد نبود.
5- .آج:يهود مرتد.
6- .همۀ نسخه بدلها:سيرت.
7- .همۀ نسخه بدلها:و به.
8- .مب،مر:درخشيدن.

پيش شما بودند تا مگر شما پرهيزگار شوى.

آن كه كرد براى شما زمين را گسترده و آسمان را بنا كرد،و فرود آورد از آسمان آبى،بيرون آورد به او از ميوه ها روزى براى شما،مكنى (1)خداى را مانندگان و شما مى دانى (2).

قديم-جلّ جلاله[37-ر]چون ذكر مؤمنان و كافران و منافقان بكرد و ايشان را مثل زد به آنچه در آيات متقدّم برفت،خلقان را دعوت كرد به عبادت خود،و تذكير كرد ايشان را نعمتهايى كه با ايشان كرد،و تحذير كرد ايشان را ازآن كه با او معبودى ديگر پرستند و اشباه و امثال گويند او را.

قوله: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،«يا»حرف نداست،و«اىّ»،مناداى مفرد معرفه است مبنى بر ضمّ.و«ها»مقحم است براى تنبيه.«النّاس»صفت«اىّ»است،و «لام»در او تعريف جنس است.

عبد اللّه عبّاس گفت:هركجا در قرآن يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ است،خطاب اهل مكّه است،و هركجا: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (3)است،خطاب اهل مدينه است و حمل او كردن بر عموم اولى تر باشد تا دليلى مخصّص بودن.

اُعْبُدُوا رَبَّكُمُ ،خداى را پرستيد.اصل و معنى عبادت و ربّ بگفتيم در سورت فاتحه،اعادت كردن وجهى ندارد. اَلَّذِي خَلَقَكُمْ ،حقيقت«خلق»،اخراج مقدور بود از عدم به وجود با نوعى تقدير.و در لغت تقدير بود،چنان كه شاعر گويد:

و لأنت تفري ما خلقت و بع ض القوم يخلق ثمّ لا يفري

اى تقطع ما قدّرت،و قال آخر:

و لا يبطّ بأيدى الخالقين و لاأيدى الخوالق إلاّ جيّد الادم

يعنى المقدّرين و المقدّرات.و از اينجاست قول خداى تعالى:

ص : 151


1- .مكنى/مكنيد.
2- .مى دانى/مى دانيد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 104،و نيز 87 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ (1) .

بدان كه خالق بر اطلاق،خداى را تعالى گويند براى آن كه افعال او همه بر وفق حكمت و صواب بود.پس پندارى مقدّر است به اندازۀ حكمت.و ما را خالق بر اطلاق نگويند،براى آن كه فعل ما بيشتر نامقدّر (2)باشد،و در افعال ما،محكم و مشوّش و حسن و قبح (3)در افتد و بر وفق تقدير ما بنيايد براى فقد علم،و بر سبيل تقييد (4)اجرا كنند بر يكى از ما گويند:خالق الاديم نعلا.و عرب گويند:خلقت الاديم نعلا.چنان كه در«ربّ»بيان كرديم كه بر اطلاق نگويند يكى را از ما مگر مقيّد «ربّ الدّار»،و«ربّ الضّيعة»،و چنان كه شاعر گفت:

فاذا شربت فانّني ربّ الخورنق و السّديرو اذا صحوت فانّني ربّ الشّويهة و البعير

و خداى تعالى اين اسم اجرا كرد بر جز خود،في قوله تعالى: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (5).

خَلَقَكُمْ ،بيافريد شما را و از كتم عدم به حيّز وجود آورد. وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ،و آنان را كه پيش شما بودند.«واو»،عطف راست،و معنى او اشراك (6)ثانى باشد در حكم و اعراب اوّل. لَعَلَّكُمْ ،و«لعلّ»معنى او طمع و ترجّى و اشفاق بود،تقول:ايت السّوق لعلّك تشتري شيئا،طمع بود در وقوع[37-پ]و اشفاق از فوت.و معنى آن بود:لكى تنجوا من عذاب اللّه.

«لعلّ»،در قرآن به معنى«لام كى»باشد،بيانش قوله تعالى في قصّة يوسف: لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (7)،و به معنى«كأنّ»آمد در سورة الشّعراء،في قوله: وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (8)،اى كانّكم.

و جماعتى مفسّران گفتند:«لعلّ»و«عسى»از خداى تعالى واجب بود.و محقّقان گفتند:بر نهاد خود است و در او معنى ترجّى هست،و لكن راجع با ما،نه (9)

ص : 152


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 110.
2- .همۀ نسخه بدلها:نامقدور.
3- .همۀ نسخه بدله:قبيح.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تقيّد.
5- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 14.
6- .دب،مب،مر:اشتراك.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 46.
8- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 129.
9- .اساس:امانت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

با خداى تعالى،يعنى (1)خداى پرستى به اميد تقوى و نجات.و براى آن به اين لفظ فرمود تا قاطع نشوند و مغرى به قبيح نگردند.

تتّقون،در«تتّقون»،دو قول گفتند:يكى آن كه،تا از معاصى بپرهيزى،چه فعل طاعات (2)صارف باشد مكلّف را از فعل قبايح،چنان كه خداى تعالى گفت: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ... (3)،و قول ديگر تا از عذاب دوزخ بپرهيزى (4)، چه عبادت كردن بر وفق اوامر و نواهى خداى تعالى سبب نجات بود از عذاب (5).

قوله: اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً ،خداى تعالى چون امر به عبادت كرد خلقان را و بازنمود كه مستحق عبادت منم از شما كه آفرينندۀ شما و پدران شما منم،تقرير بعضى نعمتها و تفصيل آن بگفت،گفت:اين زمين را (6)به فراش و بستر شما كردم تا در وى مى آيى و مى شوى (7)و تصرّف مى كنى (8)براى معاش،و در شب بر او قرار مى كنى (9)چنان كه بر بستر.

«جعل»،بر وجوه باشد:به معنى«خلق»آيد،في قوله: وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ (10).و به معنى«صيّر»آيد (11)،في قوله: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً .و در بيشتر آيات قرآن[همچنين بود] (12)و در وجه اوّل متعدّى بود به يك مفعول،و در اين وجه دوم متعدّى بود به دو مفعول.و به معنى تسميت آيد (13)،في قوله: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (14).

فِرٰاشاً ،«فعال»بود به معنى مفعول،يعنى مفروش،چنان كه«بساط»بمعنى مبسوط.و«بناء»،به معنى مبنىّ.زجّاج گفت:بناء،ضمّ كردن بعضى بود با بعضى بر وجه تماسك كه ايمن باشند از سقوطش،و گفته اند:بناء،اى سقفا مرفوعا.

[گفته اند] (15):بنادر مقابلۀ (16)فراش براى دو وجه را،گفت يكى آن كه ابو زيد گفت:

ص : 153


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+را.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:طاعت.
3- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 45.
4- .مب:بپرخيزى/بپرهيزى بپرهيزيد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+دوزخ.
6- .همۀ نسخه بدلها+من.
7- .مى آيى و مى شوى/مى آييد و مى شويد.
8- .مى كنى/مى كنيد.
9- .مى كنى/مى كنيد.
10- .سورۀ انعام(6)آيۀ 1.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:آمد.
12- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
14- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
15- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مقابل.

بنيان البيت و سماؤه اعلاه باشد،تا اين از روى بلندى مطابق آن باشد از روى پستى.

و قول ديگر آن است كه:آسمانۀ خانه باشد كه مبنى نباشد چون آسمانۀ خيمه و خباء عرب،پس«بناء»گفت تا از آن پيدا بود،چنان كه شاعر گفت:

بنا السّماء فسوّاها ببنيتهاو لم تمدّد (1)باطناب و لا عمد[38-ر]

آفريدن آسمان و بر كشيدن او بى عمدى و گستردن زمين بى سندى،دليل است بر قادر الذّاتى او،چه قادر به قدرت (2)چنين فعل (3)نتواند كردن.

وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،[در او] (4)دو قول گفته اند:قولى آن كه به«سماء»ابر خواست،و گفته اند كه:[خداى تعالى] (5)اين ابر را چون جامه اى يا چيزى كه در آب نهى نشف كند آفريد.ابر به دريا فروشود و برآيد و در هوا متراكم شود،باد بر او آيد و آن را بيفشارد،چنان كه گفت: وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ الْمُعْصِرٰاتِ مٰاءً ثَجّٰاجاً (6).بر اين قول، آب باران،آب دريا بود.

و قولى ديگر آن است كه:مراد به«سماء»،آسمان است و آب باران از آسمان (7)مى آيد و خداى تعالى اين ابر را مغربل آفريده است و حايل كرده در هوا ميان آسمان و زمين تا چون از آسمان بيايد بر او آيد،و تاب و اعتمادش بستاند به مقدارى مقدّر به زمين آيد،چه اگر نه چنين بودى،زمين بيران (8)شدى.و اين قول درست تر است براى آن كه،لفظ قرآن بر حقيقت مانده است،و بر قول اوّل مجاز باشد،و كتاب خداى را-جلّ جلاله-تا بر حقيقت حمل شايد كردن،بر مجاز حمل نبايد كردن.

قوله: فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَكُمْ ،«به»،يعنى به باران از درختان و زمين براى شما ميوه ها (9)بيرون آرد تا روزى بود شما را،چنان كه گفت: أَنّٰا صَبَبْنَا

ص : 154


1- .آج:تمدّ.
2- .آج،در بالاى سطر با خطى متفاوت از متن افزوده:محدث.
3- .مج،لب،فق،وز،مب+بداند و،مر:چنين فعلى تواند كردن و داند.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 14.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:سماء.
8- .دب،مب،مر:ويران.
9- .اساس:ميوها/ميوه ها.

اَلْمٰاءَ صَبًّا، ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (1) ،الى قوله: مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعٰامِكُمْ (2).خداى -جلّ جلاله-در اين آيت منّت نهاد بر ما به خلق زمين براى ما بر وجهى كه قرارگاه ما باشد.

راويان اخبار روايت كرده اند كه:چون خداى-تعالى-خواست تا آسمان و زمين بيافريند،جوهرى سبز بيافريد چند هفت آسمان و هفت زمين.آنگه به نظر هيبت بدان جوهر نگريد،از ترس خداى-عزّ و جلّ-گداخته شد،آبى گشت لرزان.

آنگه فرمان داد تا از آن آب بخارى و دودى بر آمد،از آن دود يك آسمان بيافريد،چنان كه گفت: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ... (3)،آنگه آن يك آسمان بشكافت و هفت آسمان كرد و فرمان داد تا آن آب پاره اى كف و زبد بر آورد به مقدار زمين مكّه.از آن كف زمين مكّه بيافريد.

آنگه فرمان داد تا جملۀ زمين از زير آن به در آوردند.از اين جا،مكّه را«امّ القرى »خوانند كه اصل همۀ زمين از اوست.

آنگه آن يك طبقه را بشكافت و هفت طبقه كرد ستبرى هر زمينى پانصدساله راه،و از زمينى تا به زمينى كه طبقۀ ديگر است پانصدساله راه.

آنگه فريشته اى را بفرستاد از زير عرش تا زمين بر دوش و گردن گرفت و دستها بگسترد،يكى به مشرق رسيد و يكى به مغرب،قرار قدم نداشت.

خداى تعالى از بهشت گاوى (4)بفرستاد[38-پ]كه او را چهل هزار سرو بود و چهل هزار دست و پاى.و آن فريشته قدم بر (5)سنام آن گاو (6)نهاد،قدمش نيك قرار نگرفت ياقوتى از فردوس اعلى بفرستاد و از ميان سنام او تا گوش (7)او بفرمود نهادن، [تا] (8)پايهاى فريشته قرار گرفت بر او،و سروهاى اين گاو (9)به اقطار زمين برآمده است.

تا (10)زير عرش،و بينى درهاى او (11)در درياست.در روز يك دم بزند و بازگيرد.چون

ص : 155


1- .سورۀ عبس(80)آيۀ 25 و 26.
2- .سورۀ عبس(80)آيۀ 32.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
4- .مج،آج،لب،فق،گافى/گاوى.
5- .همۀ نسخه بدلها:پاى آن فرشته بر.
6- .مج،لب،فق:گاف/گاو.
7- .مج،دب،وز:كوهان.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .مج،لب،وز:گاف/گاو.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر+به.
11- .كذا:در اساس(به صورت اضافۀ مقلوب)،مج:و درهاى بينى او،آج،لب:و بينى و دهان او،مر:و درهاى. بينى آن گاو،فق،مب:و نبينى درهاى او،وز:درها و بينى او.

دم بزند،دريا را مدّ باشد،چون دم بازگيرد،جزر باشد،قوائم گاو (1)را جاى قرار نبود، سنگى بيافريد كه ستبرى او چند هفت بار هفت آسمان و هفت زمين.قوائم گاو (2)بر او قرار گرفت،و آن آن سنگ است كه لقمان مى گويد پسرش را در وصيّت (3): يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ (4).و گفته اند:اين آخر سخنى بود كه لقمان گفت در حكمت و وصيّت.

سنگ را جاى قرار نبود،خداى تعالى ماهى اى بيافريد،و آن آن است كه قسم به او ياد كرد فى قوله: ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ (5)،آن سنگ بر پشت آن ماهى نهاد،و جمله تن او خالى است،و ماهى بر آب است،و آب بر باد،و باد بر قدرت بارى -جلّ اسمه.

كعب الاحبار گفت:يك روز ابليس بيامد و اين ماهى را گفت:هيچ دانى كه بر پشت تو از زمينها و كوهها و حيوانات چه نهاده است؟اگر خويشتن بجنبانى همه ريخته شوند (6).ماهى همّت كرد كه چنان كند.خداى تعالى جانورى را بفرستاد تا در بينى آن ماهى شد و او را برنجانيد (7)سخت.او در خداى بناليد.خداى تعالى فرمان داد تا آن جانور بيرون آمد و برابر حوت نشست،هرگه كه همّت كند به مانند آن در او نگرد،نيارد كردن.آنگه زمين مانندۀ كشتى بر سر آب مى بجنبيد.خداى تعالى،كوهها را بيافريد و به ميخ زمين كرد تا دوخته شد،چنان كه گفت: وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (8)، وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (9).

و كوهى عظيم بيافريد،محيط به گرد همه عالم از زمرّد سبز،آن را قاف گويند،و آن آن است كه خداى تعالى به او قسم كرد، ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (10).

وهب (11)منبّه گويد:ذو القرنين به آنجا رسيد و كوه قاف ديد و پيرامن او بسيار

ص : 156


1- .مج،لب،فق،مب:گاف/گاو.
2- .مج،لب،فق،مب:گاف/گاو.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+لقوله.
4- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 16.
5- .سورۀ قلم(68)آيۀ 1.
6- .همۀ نسخه بدلها:بجز مج،وز:شود.
7- .آج،لب،فق،مب:بجنبانيد.
8- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 7.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 15.
10- .سورۀ ق(50)آيۀ 1.
11- .همۀ نسخه بدلها:وهب بن منبّه.

كوههاى كوچك.آن فريشتگانى كه آنجا موكّل بودند،ايشان را گفت:اين چيست؟گفتند:اين عروق زمين است،چون خداى تعالى خواهد تا زمينى (1)بجنباند، امر كند به ما،تا عرق (2)آن زمين بجنبانيم.زلزلۀ زمين ازآنجا مى باشد-و اللّه اعلم.

پس (3)از ايشان پرسيد (4)كه:بعضى از عظمت مخلوقات خداى مرا بگوييد.

گفتند:عظمت خداى را اندازه نيست،و لكن از وراى ما زمينى است پانصدساله راه،همه از برف كه از سرما بعضى بعضى را مى شكند.اگر نه آنستى (5)،ما از گرماى دوزخ بسوختمانى (6).گفت (7):دگر بگوى.مرا گفتند:جبريل-عليه السّلام- در (8)پيش[39-ر]عرش خدا ايستاده است،از ترس خداى مى لرزد از هر رعده اى كه او را مى باشد.خداى تعالى،صدهزار فريشته مى آفريند تا صفّ مى كشند در پيش عرش،سر در پيش افگنده،خاموش،دستورى نيست ايشان را كه سخن گويند.چون دستورى دهند ايشان را به سخن گفتن،زبان بر گشايند و گويند:لا اله الّا اللّه، و ذلك قوله تعالى: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا لاٰ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً (9)،يعنى لااله الاّاللّه.

انس مالك روايت كند كه:چون خداى تعالى كوهها بيافريد،فريشتگان از سختى و عظم كوهها تعجّب نمودند،گفتند:بار خدايا!از اين سخت تر و عظيم تر هيچ آفريده اى؟گفت:بلى!آهن،كه غالب است سنگ را.گفتند:بار خدايا!از آهن سخت تر (10)هيچ آفريده اى؟گفت:بلى!آتش كه غالب است آهن را.گفتند:بار خدايا!از آتش عظيم تر هيچ آفريده اى؟گفت:بلى!آب كه غالب است آتش را.

گفتند:بار خدايا!از آب عظيم تر هيچ آفريده اى!گفت:بلى!خاك كه غالب است آب را.گفتند:بار خدايا!از خاك هيچ عظيم تر آفريده اى؟گفت (11).باد كه

ص : 157


1- .دب،آج،لب،فق،مب:زمين.
2- .مب:عروق.
3- .مر:ذو القرنين گويد.
4- .همۀ نسخه بدلها:پرسيدم.
5- .مر:اگر نه چنان بودى.
6- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:بسوختمى،مب:بسوختيمى،مر:مى سوختيم.
7- .مر:گفتم.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:از.
9- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 38.
10- .همۀ نسخه بدلها:عظيم تر.
11- .مب+بلى.

غالب است خاك را.گفتند:از آن عظيم تر هيچ نيست (1)در خلق تو؟گفت:بنده اى كه صدقه اى به دست راست بدهد،از دست چپ پوشيده دارد.

عبد اللّه عمر روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:خداى تعالى زمين اوّل بيافريد و مسكن آدمى كرد.

و زمين دوّم (2)به زندان باد كرد و بادهاى مختلف از او آيد (3).

و در زمين سوم خلقى آفريد رويهاى ايشان چون روى آدمى و پايهاى ايشان چون پاى گاو (4)،و اندام ايشان موى دارد چون موى گوسپند (5)،طرفة العينى در خداى عاصى نشوند.شب ما،روز ايشان است،و روز ما شب ايشان.

و زمين چهارم،در او سنگ كبريت است كه خداى تعالى براى اهل دوزخ نهاده است،چنان كه گفت: وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ (6).

وهب منبّه گويد:هر پاره اى سنگ،چون (7)كوهى عظيم است بر زمين.

و رسول-عليه السّلام-گفت:در آنجا رودهاست از كبريت گداخته كه اگر عظيم تر كوهى در او فگنند،فروبرد.

زمين پنجم،مسكن ماران و گزدمان اهل دوزخ است،هر مارى چند واديى،هر دندانى دارد (8)چند نخلى،هر مارى از اين،هژده (9)هزار دندان دارد،و زير هر دندانى هژده (10)هزار قلّه زهر دارد كه اگر يكى از آن در دنيا ريزند،همۀ اهل دنيا (11)بميرند.

در خبر هست كه:چون بوى يكى از ايشان به دوزخيى رسد،همه اعضاى او از [39-پ]يكديگر جدا گردد،و هرگز دمى چند شترى،و هر دنبالى چند نيزه اى،بر هر دنبالى سيصد و شصت بند باشد.در هر بندى سيصد و شصت فرق زهر باشد،هر فرقى سيصد و شصت قلّه،كه به يك قلّه از آن همۀ اهل زمين هلاك شوند.

ص : 158


1- .همۀ نسخه بدلها:هست.
2- .مج،دب،آج،لب،وز،فق،مب،مر+بيافريد و.
3- .دب،آج،لب،مب:وزيد،فق:وزد،مر:مى وزد.
4- .مج،فق،گافان،دب،آج،لب،وز:گاوان.
5- .مج،وز:گوسپندان،ديگر نسخه بدلها:گوسفندان.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 24.
7- .همۀ نسخه بدلها:چند.
8- .مر:دندانى از ماران را،ديگر نسخه بدلها:دندانى.
9- .لب:هيژده.
10- .اساس:متن اصلى محو شده و به صورت:«اصلها او»در آمده،به قياس با نسخۀ مج تصحيح شد.
11- .اساس:متن اصلى محو شده و به صورت:«اصلها او»در آمده،به قياس با نسخۀ مج تصحيح شد.

زمين ششم جاى نامهاى اهل دوزخ كرد و جاى ارواح ايشان،و نام آن «سجّين»است،ذلك قوله: كَلاّٰ إِنَّ كِتٰابَ الفُجّٰارِ لَفِي سِجِّينٍ (1).

و زمين هفتم جاى ابليس و لشكر او كرد،و سراى (2)او در آنجا نهاده است،از يك جانبش سموم باشد،و از يك جانب سرير،زمهرير.و رعايا و لشكر او پيرامن او ازآنجا پراگنده شوند.

و سلمۀ كهيل (3)روايت كند از عبد اللّه مسعود كه:خداى تعالى بهشت در آسمان هفتم آفريده است امروز و دوزخ در زمين هفتم چون فانى كند آنجا باز آفريند كه او خواهد.امّا بعد (4)قعر زمين،حديث قارون بس است،في قوله: فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ الْأَرْضَ (5).و آنگه،خداى تعالى او را به زمين فروبرد و مالهاى او را و سراى او را تا روز قيامت،به زمين فرومى شود.

در اخبار مسلسل،ابو اسحاق ابراهيم الثّعلبىّ المفسّر بيارد كه:مرا روايت كرد أبو بكر محمّد بن احمد القطّان الاصفهانىّ و انگشتهاى خود در انگشتهاى من افگند، و همچونين جمله راويان تا به ابو هريره برد (6)،كه او گفت:مرا حديث كرد رسول خداى،انگشتها در انگشتهاى من افگنده و گفت:خداى تعالى زمين روز شنبه آفريد و كوهها روز يكشنبه،و درختان روز دوشنبه،و مكاره روز سه شنبه،و نور روز چهار شنبه،و چهار پايان را روز پنج شنبه،و آدم را روز آدينه.اين طرفى است از قصّۀ خلق زمين،چنان كه وعده داديم كه هر قصّه كه اوّل بار بدو رسيم،طرفى بگوييم، و آنگاه حواله بر گفته مى كنيم-ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.و حديث خلق آسمان،در دگر آيت گفته شود-ان شاءاللّه (7).

فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً ،«انداد» (8)،جمع«ندّ»باشد،هم مثل باشد و هم ضدّ باشد،و كلمه از اضداد است.امّا به معنى،چنان بود كه حسّان گويد:

أ تهجوه و لست له بندّفشرّ كما لخير كما الفداء

ص : 159


1- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 7.
2- .همۀ نسخه بدلها:سراى.
3- .دب،آج،لب،فق:سلمه سهيل.
4- .دب،آج،لب،وز+و.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 81.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها+قوله.
8- .همۀ نسخه بدلها:اندادا.

و قال جرير:

أ تيما تجعلون إلىّ ندّاو ما تيم لذي حسب نديد

اى نظير.

و مفضّل بن سلمه گفت:«ندّ»،«ضدّ»باشد،من قولهم:ندّ البعير اذا نفر،و بعير ندود،اى نفور،براى آن كه اضداد متنافر باشند و معنى متقارب است.با خداى تعالى مثل فرومى آريد (1)،يا (2)ضدّ فرومداريد.مراد به هر دو انبازى است در عبارت، يعنى با خداى تعالى شريك مگوييد چه اگر خداى را-تعالى عن ذلك[40-ر]علوّا كبيرا-مثلى بودى،چون ضدّى بودى با او در منازعت و ممانعت.پس معنى يكى است با تضادّ لفظين-چنان كه بينى (3).

وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،در او چند قول است:يكى آن كه شما مى دانى (4)كه اين جمله كه خداى تعالى بر شمرد،خداى آفريده است و جز خداى بر اين قادر نيست.و اين بتان كه شما انباز گرفتى آن را با خداى تعالى اين نتوانند كردن.

قولى ديگر آن است كه:شما مى دانى (5)كه با خداى تعالى،ضدّ و ندّ در نخورد و سزا نبود،و لكن جحود مى كنى.

و قولى ديگر آن است كه:شما عاقلانى،خير و شر خود مى دانى،و امر معاش و صنايع و وجوه منافع مى شناسى،كه (6)اين جا مى رسى (7)،چرا عقل كار نمى بندى و نظر نمى كنى (8)!

سوره البقرة (2): آیات 23 تا 24

اشاره

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا شُهَدٰاءَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِي وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ (24)

ترجمه

و اگر مى باشى در شك از آنچه ما فرستاديم بر بنده مان بياريد سورتى از مانند اين و بخواهى (9)گواهانتان را بجز خداى،

ص : 160


1- .همۀ نسخه بدلها:مداريد.
2- .اساس:تا،به قياس با نسخۀ مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:يعنى،با توجّه به مج تصحيح شد،مب،مر:مى بينى.
4- .دانى/دانيد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مداريد.
6- .مج،آج،لب:اگر.
7- .مى رسى/مى رسيد.
8- .نمى كنى/نمى كنيد.
9- .مج،آج،لب،فق:بخوانى/بخوانيد.

اگر راست مى گويى.

اگر نكنى و خود نكنى (1)،بترسى از دوزخ،آن كه هيزمش مردم باشد (2)و سنگها بجارده اند براى (3)كافران.

«واو»،عطف است و«ان»،حرف شرط است.«كان»فعلى است گاه تامّه بود و گاه ناقصه و گاه زياده،و هر سه وجه محتمل است[40-پ]اين جا.اگر تامّه بود،معنى اين بود كه:حصلتم في ريب،و اين وجه ضعيف است.و اگر ناقصه بود، «في ريب»در جاى خبر او بود،و تقدير چنين باشد كه:ان كنتم شاكّين مرتابين.و اين وجه درست است.و اگر زيادت گويند،هم محتمل است و معنى چنين باشد:

و ان انتم في شكّ،و اين وجه هم نيك باشد و عرب،«كان»در كلام آرد زيادت، چنان كه شاعر گفت:

على كان المسوّمة العراب

يعنى على المسوّمة العراب.

بدان كه:خداى-جلّ جلاله-چون ذكر ادلّه كه دليل مى كند بر توحيد او بگفت،تنبيه مى فرمايد خلقان را بر نبوّت پيغامبرش-صلّى اللّه عليه و آله.و مورد آيت بر احتجاج است و حجّت انگيختن بر صدق رسول-عليه السّلام-و صحّت نبوّت او.

وجه استدلال آن است كه خداى تعالى گفت با منكران نبوّت-و ايشان جماعتى عاقلان و فصيحان و بليغان بودند و در فصاحت به درجۀ اعلا،و خداوندان اشعار و خطب و كلام فصيح-گفت:مردى را به شما فرستادم (4)هم از شما،و كتابى بدو دادم (5)از جنس كلام شما،اگر شما را شكّى است در آن كه اين كلام كلام من است يا كلام اوست يا كلام بعضى بشر،شما نيز فصيحان و بليغانى،حديثى مانند اين بياريد.و شما اهل حميّت و انفتى،بااين همه عدول كردند از معارضۀ قرآن آوردن و دست با تيغ زدند و اختيار قتال كردند تا كشته شدند و زنان و فرزندان ايشان را به آوار

ص : 161


1- .نكنى/نكنيد.
2- .دب،آج،لب،فق:باشند.
3- .اساس آن را:كى،به قياس با ترجمه مطلب در صفحات بعد،و با توجّه به نسخۀ مج،تصحيح شد.
4- .آج،لب:فرستاديم.
5- .آج،لب:داديم.

ببردند و مالهاى ايشان غنيمت كردند،اگر قادر بودندى بر معارضۀ قرآن،اختيار آن كردندى،نه اختيار قتال،كه هر عاقل را كه مخيّر بكنند ميان دو كار چنين (1):يكى سهل و يكى صعب،تا به جان و مال با قدرت بر كار سهل،اختيار كار صعب نكند، و بذل جان و مال نكند،و او خصم را به سخن دفع تواند كردن.اين دليل است بر صحّت نبوّت رسول ما-عليه السّلام-و آن كه اين قرآن از قبل خداست-جلّ جلاله-و معجز اوست (2)-عليه السّلام.

امّا كلام در آن كه ازچه وجه معجز است،علما خلاف كردند.بيشتر علما گفتند:وجه اعجاز فرط فصاحت است،و بعضى دگر گفتند:اسلوب مخصوص است.و بعضى دگر گفتند:اخبار غيب است كه در قرآن هست.و مذهب مرتضى -رحمة اللّه عليه-صرفه است و مذهب نظّام.و كلام در اين معنى،در كتب اصول مشروح آمده است،در اين كتاب تشاغل به اين معنى وجهى ندارد[41-ر].

مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا ،«من»،تبيين را بود،و«ما»موصوله است،و تنزيل و انزال،به يك معنى بود و آن نقل باشد از جهت علو به جهت سفل.و مراد به«ما»، قرآن است بلا خلاف. عَلىٰ عَبْدِنٰا ،يعنى رسول ما محمّد-صلّى اللّه عليه و آله. فَأْتُوا بِسُورَةٍ ،خلاف كردند در آن كه اين لفظ«فأتوا»،امر است بر حقيقت يا امر نيست.

درست آن است كه اين امر نيست بر حقيقت،چه امر قول قائل باشد آن را كه دون او بود در رتبت،افعل يا آنچه جارى مجراى آن بود،به شرط آن كه مأمور به را مريد باشد،و اين جايگاه خداى-عزّ و جلّ-مريد نبود آوردن مثل قرآن را،چه وجود مثل قرآن از ايشان صحيح نبود.

و اين صيغت مشترك بود از ميان امر و اباحت و تهديد و تحدّى.امر چون: أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ... (3)،و اباحت،چون قول خداى تعالى: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا... (4)،و تهديد چون: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ... (5)،و تحدّى چون: فَأْتُوا بِسُورَةٍ .

و امر،به ارادت آمر مأمور به را محقّق شود هركجا مصاحبت ارادت بود و مراعات

ص : 162


1- .آج،لب:چونين.
2- .آج،فق:رسول است.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 43.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.

رتبت آن امر (1)بود،و الّا امر نباشد بر حقيقت.و معنى سورت بگفتيم در مقدّم.

مِنْ مِثْلِهِ ،در«من»خلاف كردند و در ضمير متّصل به«مثله»اعنى«ها».

بعضى گفتند:راجع است با قرآن آن كه اين قول گفت،گفت:«من»،زيادت است،تقدير چنين باشد:فأتوا بسورة مثله،چنان كه در دگر جا گفت (2): أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ... (3)،و چون راجع باشد با رسول-صلّى اللّه عليه و آله- معنى آن باشد كه:بياريد و بازنماييد (4)سورتى جنس اين از بشرى مثل محمّد،يعنى چون از مثل او صورت نبندد،از او هم (5)ممكن نباشد،لا بدّ كلام خداى تعالى بود.بر اين قول«من»تبيين بود و شايد كه ابتداى غايت بود،و تقدير چنين باشد كه:بسورة صدرت،او (6)وجدت من مثله.

وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَكُمْ ،اين دعا به معنى استعانت و استغاثت باشد،چنان كه شاعر گفت:

و قبلك ربّ خصم قد تمالواعلىّ فما جزعت (7)و لا دعوت

يعنى جزع نكردم و استغاثت نكردم به كسى.و قولى ديگر آن است كه:به معنى مسألت و خواستن حاجت باشد،چنان كه يكى را از ما چون مهمّى پيش آيد،با خداى تعالى فزع كند و خداى را تعالى بخواند و از او فرج در خواهد،مى گويد:شما نيز مسئله كنى از معبودان خود.

و در«شهداء»،دو قول گفتند:يكى،اصنام را كه بدون[41-پ]خداى مى پرستى،و براى آن گواه خواند بتان را كه ايشان دعوى كردند كه،اين بتان براى ما گواهى دهند بر عبادت ما ايشان را،چنان كه گفتند:شفيعان ما باشند،في قوله:

هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ... (8) ،و قولى ديگر آن است كه:جهودان را خواست كه مشركان جهودان را به گواى (9)در خواستندى،و ايشان گواى (10)دادندى براى مشركان،

ص : 163


1- .دب:آمر.
2- .آج،لب،فق+في قوله تعالى.
3- .سورۀ يونس(10)آيۀ 38.
4- .دب،آج،لب،فق:بيارند و بازنمايند.
5- .دب،آج،لب،فق:از شما هم.
6- .دب،آج،لب،فق:اى.
7- .آج،لب،فق:هلعت.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
9- .دب،آج،لب،مب،مر،فق:گواهى.
10- .دب،آج،لب،مب،مر،فق:گواهى.

چنان كه خداى تعالى در دگر آيت حكايت كرد از ايشان: قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّٰهَ حَرَّمَ هٰذٰا فَإِنْ شَهِدُوا فَلاٰ تَشْهَدْ مَعَهُمْ (1).

قوله: مِنْ دُونِ اللّٰهِ بر قول اوّل، مِنْ دُونِ اللّٰهِ راجع باشد با«شهداء»،و بر اين قول راجع باشد الى قوله:«و ادعوا» (2)،يعنى اين جهودان را به فرياد خوانيد بدون خداى اگر فريادرسى توانند كردن. إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،اگر راست مى گويى در اين دعوى كه كردى كه محمّد از خويشتن مى گويد اين قرآن.

قوله: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ،آنگه حق تعالى تهديد كرد كافران را در اين آيت به دوزخ،و خبر داد كه (3):معارضۀ قرآن نيارى هرگز،گفت:اگر نكنى،يعنى معارضه (4)و خود نكنى چه معلوم آن است كه شما را خود آن علم نيست،يا اگر هست در وقت معارضه مصروف شوى از آن علم بر قول آن كه صرفه گويد.

فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِي ،بترسى از آن آتش.و«نار»، (5)اسمى علم است دوزخ را،و «لام»،در اين جا تعريف عهد است. وَقُودُهَا النّٰاسُ ،«وقود»،آن باشد كه آتش به او بر افروزند،به فتح و به ضمّ مصدر فعل باشد،و كذلك:الطّهور و الطّهور و الوضوء و الوضوء.گفتند (6).هيزم اين آتش آدميان باشند.و سنگها،در او دو قول گفتند:يكى آن كه،اين خبر است از عظم شأن آتش دوزخ كه از قوّت به آنجا باشد كه سنگها سوزد،پس بنگر كه با آدمى چه كند-نعوذ باللّه منها.و قولى ديگر آن است كه:مراد به«حجارة»،سنگ كبريت است،چه آتش با او مسرع تر بود (7)،و اين قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود است و جماعتى از صحابه،و بر هر دو قول مبالغت است در وصف دوزخ.

و در خبر مى آيد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در وصف دوزخ گفت كه:اين آتش كه شما مى بينى در دنيا جزوى است از هفتاد جزو از آتش دوزخ.و در خبرى

ص : 164


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 150.
2- .اساس و همۀ نسخۀ بدلها:فادعوا،با توجّه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .مب:و گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها+قرآن.
5- .همۀ نسخه بدلها+نيز.
6- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
7- .مج،وز:مسرع باشد،آج،لب،فق،مر:مسرع شود،مب:مسروع شود.

ديگر چنين آمد كه:هفتاد بار به آب بفرمود (1)شستن (2)جمره اى (3)كه از دوزخ بياورند به دنيا،تا چنين شد كه مى بينى.گفتند:يا رسول اللّه!اگر اين آتش بودى،همانا كفايت بودى؟گفت:بلى!و لكن عظيم تر از اين است[42-ر]به شست (4)و نه جزو، هر جزوى مثل اين آتش.و در خبرى ديگر آمد كه:اگر اهل دوزخ را بر آتش دنيا نهند،از راحت خوابشان بربايد.

و در خبر است كه-رسول-عليه السّلام-گفت:اگر در اين مسجد صدهزار مرد باشند (5)و در ميان ايشان يك مرد باشد از اهل دوزخ (6)،دمى بر آرد،جمله از تف دم او بسوزند.

و عبد اللّه عبّاس روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:اى مردمان!از خداى بترسى (7)حقّ ترسيدن او كه اگر قطره اى زقّوم دوزخ در دنيا چكانند،طعام و شراب و معاش بر همه اهل دنيا تلخ شود و تباه گردد،پس حال آن كس كه همه طعامش از آن باشد،چگونه بود! و در خبر مى آيد كه:چون داود-عليه السّلام-گريستى،مردمان او را گفتندى:

كمتر گرى!گفتى:رها كنى تا بگريم (8)پيش از آن روز كه در آن روز گريه سود ندارد،و پيش ازآن كه استخوانها (9)در دوزخ سوخته شود و فريشتگان عذاب مسلّط گردند (10)فريشتگانى غلاظ شداد (11)، لاٰ يَعْصُونَ اللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ (12).

منصور عمّار گويد:سالى از سالها به حجّ خانۀ خداى مى شدم،به كوفه فرود آمدم.شبى بيرون آمدم در كويى از كويهاى (13)كوفه مى گذشتم.از سرايى آوازى به در مى آمد كه مى گفت:بار خدايا!به عزّ و جلال تو كه من به آن معصيت كه كردم مخالفت تو نخواستم،و به نكال تو و عذاب تو جاهل نبودم،و لكن خطيئتى عارض شد

ص : 165


1- .دب،آج،لب،فق،مب+فروبرد و.
2- .دب:و شستن،مب:تا شستند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:جزوى،مر:افتادگى دارد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شصت.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:باشد.
6- .مب+واو،مر+و.
7- .آج،لب،فق:نترسيد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:گريه كنم.
9- .وز:استخانها.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و عزّت از ميان سلطان و گدا برداشته شود.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:كه غلاظ و شداداند.
12- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 6.
13- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 6.

و شقاوتى يارى داد و به پردۀ فروگذاشتۀ تو مغرور شدم،و به جهل و نادانى در تو عاصى شدم.بار خدايا!مرا از عذاب تو كه برهاند،و اگر دستم از رسن رحمت تو بگسلد،تمسّك به رسن (1)كه كنم.

گفت (2):من خواستم تا امتحانى كنم،دهن بر شكاف در نهادم و اين آيت بخواندم: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ عَلَيْهٰا مَلاٰئِكَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ (3)-تا به آخر آيت.نعره اى بزد و ساعتى اضطراب (4)كرد و آنگه ساكن شد.در سراى بنشان كردم و بر دگر روز بازآمدم تا چه حالت است.

جنازه اى ديدم بر در سراى نهاده و عجوزى را ديدم كه در سراى مى شد و به در مى آمد.گفتم:يا هذه!اين مرد كيست كه فرمان يافته است؟گفت:جوانى خداى ترس از فرزندان رسول در ورد خويش و در مناجات بود،دوش مردى اين جا بگذشت، آيتى از قرآن بخواند،او بيوفتاد و ساعتى اضطراب كرد و جان بداد.من گفتم:طوبى له!چنين باشند اولياى خداى.

هم منصور عمّار گويد:در مسجدى شدم،جوانى را[42-پ]ديدم نماز مى كرد با خشوع و خضوع و تضرّع و گريه.گفتم:از اين مرد بوى آشنايان مى آيد.چون سلام نماز بداد،فراز شدم و گفتم:هيچ مى دانى كه خداى را در دوزخ واديى است نام آن «لظى»، نَزّٰاعَةً لِلشَّوىٰ (5)،گفت:نعره اى بزد و بيوفتاد (6)بى هوش (7).چون با هوش آمد (8)،گفت:زيادتى كن.گفتم: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ (9)-الآية.نعره اى بزد (10)و جان بداد.من جامه از سينۀ او دور كردم،به خطّى روشن بر سينۀ او نوشته بود: فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ، فِي جَنَّةٍ عٰالِيَةٍ ،

ص : 166


1- .دب،آج،لب،فق،مب:بر بند،مر:بر.
2- .مر:منصور گفت.
3- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 6.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:اضطرابى،مب،مر:ندارد.
5- .سورۀ معارج(70)آيۀ 16.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيفتاد.
7- .دب،مب،مر:و بى هوش شد،در اساس نيز با خطى جديد و متفاوت از متن(شد)افزوده شده است.
8- .مب،مر:به هوش بازآمد.
9- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 6.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+و بيفتاد.

قُطُوفُهٰا دٰانِيَةٌ (1) .به كار او قيام كردم تا او را دفن كردند (2).بخفتم،در خوابش (3)ديدم كه مى آمد تاج بر سر نهاده و حلّۀ بهشت پوشيده،گفتم:ما فعل اللّه بك،خداى با تو چه كرد؟گفت:مرا به درجۀ شهيدان بدر برسانيد و بيشتر.گفتم:چرا؟گفت:

لانّهم قتلوا بسيوف الكفّار و قتلت بسيف الملك الغفّار،براى آن كه ايشان به شمشير كفّار كشته شدند،و من به شمشير ملك غفّار (4)،پس شهادت من به از شهادت ايشان بود.

ابو العبّاس قطّان گفت:پادشاهى بود و دخترى داشت،و در همه جهان همانش بود.او را به غايت اكرام و اعزاز داشتى،پيوسته با كام دل و مطربان.شبى مطربان (5)از پيش او آن ملاهى مى زدند،عابدى در همسايگى بود،آواز برداشت و اين آيت بر خواند: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ عَلَيْهٰا مَلاٰئِكَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ -الآية (6).او گفت:خاموش شوى (7).خاموش (8)شدند.عابد دگرباره آيت بر خواند.كنيزك بشنيد،دست بيازيد و جامه بدرّيد و جزع و زارى كردن گرفت.پدر را بگفتند:پدر آمد و دختر را در كنار گرفت و گفت:جان پدر!تو را چه رسيد؟گفت:به خداى (9)بر تو،خداى را سرايى است كه در او آتشى است كه هيزم آن آدميانند و سنگهاست؟گفت:بلى!گفت:اى بى امانت !پس (10)مرا خبر نكردى؟به خداى كه طعام خوش نخورم و جامۀ نرم نپوشم،تا بندانم كه من اهل بهشتم يا اهل دوزخ! أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ ،«اعداد»و«استعداد»،بجاردن (11)باشد،خداى تعالى

ص : 167


1- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21 تا 23.
2- .همۀ نسخه بدلها:كردم.
3- .مب،مر:شب در خواب.
4- .وز:به خط كاتب اصلى در حاشيه افزوده است: غازى ز پى شهادت اندر تك و پوست غافل كه شهيد عشق فاضل تر از اوست فرداى قيامت آن به اين كى ماند كان كشتۀ دشمن است و اين كشتۀ دوست
5- .مج:با مطربان،آج،لب،فق:اهل طرب،مب،مر:با اهل طرب.
6- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21 تا 23.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+ايشان.
8- .مر:خاموش/خاموش.
9- .مب،مر:به حقّ خداى.
10- .آج،لب:پس چرا،مب،مر:چرا.
11- .آج،لب،فق:بچه،مب،مر:مهيّا.

گفت:اين آتش براى كافران بچارده ام (1)-و السّلام (2).

سوره البقرة (2): آیه 25

اشاره

وَ بَشِّرِ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ كُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا اَلَّذِي رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً وَ لَهُمْ فِيهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (25)

ترجمه

مژده ده آنان را كه بگرويدند و كارهاى نيك كردند،ايشان راست بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويها.هرگه كه روزى دهند ايشان را از آن ميوه اى روزيى،گويند:اين آن است كه ما را روزى دادند پيش از اين آرند به ايشان آن را مانند يكديگر،و ايشان را بود در آنجا حوريانى (3)پاكيزه،و ايشان در آنجا هميشه باشند.

چون قديم-جلّ جلاله-وصف عذاب دوزخيان بكرد و آنان كه كفر آرند به خداى-عزّ و جلّ-در عقب آن طرفى ثواب مؤمنان و مطيعان (4)بگفت (5)تا از هر دو طريق،هم از طريق ترغيب و هم از طريق ترهيب دعوت كرده باشد تا مكلّفان را داعى قوى تر باشد به فعل طاعات و اجتناب كفر و مقبّحات.

فقال: وَ بَشِّرِ ،مژده ده.بشارت خبرى باشد متضمّن نفع،مخبر را (6)،و در نفع و خير حقيقت باشد و در عذاب و مضرّت مجاز بود،چنان كه حق تعالى گفت:

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (7) ،و در لغت هم خبرى باشد كه اثر آن از مسرّت و مسائت بر بشره پيدا شود.و براى آن گفتم كه در اوّل حقيقت است و در دوم مجاز،كه عرف (8)اين لفظ را محقّق كرده است به خبرى (9)كه متضمّن مسرّت و نفع باشد.و اگر بر اصل وضع مانده بودى،در هر دو حقيقت بودى از روى استعمال و اشتقاق.و«بشره»، بيرون پوست آدمى بود،و«بشر»،اسم جنس است مر آدمى را،و«مباشرت»،مسّ

ص : 168


1- .كذا:در اساس و وز«بچارده ام»،(چ،با سه نقطه)،مج،دب،آج،لب،فق:بجارده ام،مب،مر:مهيّا كرده ام.
2- .آج،لب،فق:و اللّه اعلم،مب،و اللّه اعلم بالصّواب قوله تعالى،مر:و اللّه اعلم بمراده قوله تعالى.
3- .مج،دب،وز:جفتانى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مطمئنان.
5- .دب،آج،لب،فق:بكند،مب،مر:مى كند.
6- .همۀ نسخه بدلها+چنان كه اثر آن بر بشرۀ او پيدا شود.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 21.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عرب.
9- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى،دب:خيرى.

بشره بود به بشره،و«تباشير صبح»،علامات (1)صبح باشد.

اَلَّذِينَ آمَنُوا ،موصول است و صله،و هر دو در محلّ نصب است (2). وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،اى الطّاعات الصّالحات.و صالحات،صفت موصوفى محذوف است- چنين كه گفتيم.

علما خلاف كرده اند در آن كه مراد به عمل صالح چيست،و عمل كه صالح باشد؟از بعضى صحابه روايت-كرده اند[43-پ]كه:مراد به صلاح عمل، اخلاص عمل است خداى را-جلّ جلاله-چه عمل به نفاق صالح نباشد،بيانش:

فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً... (3) ،اى خالصا للّه تعالى.

و از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرده اند كه:مراد پنج نماز است، بيانش: وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (4).

عبد اللّه عبّاس مى گويد:عمل صالح آن بود كه از ميان خداى تعالى (5)و بنده يش بر وجهى كه ريا را بدو راه نبود.

معاذ جبل گفت كه:صالح آن بود كه در او چهار خصلت بود:علم و نيّت و صبر و اخلاص.

سهل بن عبد اللّه گفت:آن بود كه بر وفق سبب (6)بود،چه عمل مبتدع صالح نبود.

و گفته اند:عمل صالح اداى امانت بود،لقوله تعالى: وَ كٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً... (7)، اى امينا.و گفته اند كه:عمل صالح عمل تائب بود،لقوله تعالى: وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِينَ (8)،اى تائبين.و اولى تر آن بود كه حملش بر عموم كنند تا همه وجوه داخل باشد در او،چه از ميان اين وجوه تنافى نيست.

أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ ،محلّ او نصب است بر مفعول دوم بشّر،يقال:بشّرته كذا

ص : 169


1- .همۀ نسخه بدلها:علامت.
2- .همۀ نسخه بدلها:بوقوع البشارة عليه.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 110.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 170.
5- .مج،دب،آج،لب،وز،فق:باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:سنّت.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 82.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 9.

و بكذا.«جنّات»،جمع جنّت بود،و آن بستانى (1)باشد كه سايۀ درختان او زمين را بپوشد (2)از آفتاب.و اصل كلمه،«ستر»بود،از اين جا سپر فراخ را«جنّة»و«مجنّ» خوانند،و ديوان را«جنّ»خوانند كه پوشيده باشند از چشم ما،و ديوانگى را جنون و جنّة خوانند كه عقل را بپوشد (3)،و جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ... (4)،و اجنّه،آن باشد كه شب به او درآيد.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،يعنى من تحت اشجارها،در زير درختانش جويها مى رود،براى آن كه در اخبار چنين آمد كه:جويهاى بهشت بر روى زمين رود،و در (5)شكاف نباشد چون جويهاى دنيا.قولى ديگر آن است كه:به فرمان ايشان رود بر وفق مراد ايشان،چنان كه گفت: وَ هٰذِهِ الْأَنْهٰارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي... (6)،اى بامري، اين آبها (7)به فرمان من مى رود،حكايت است از فرعون.و«انهار»،جمع نهر باشد،و «نهر»و«نهر»دو لغت است.و نهر را اشتقاق از فراخى بود.و روز را براى فراخى (8)روشنايى نهار خوانند،و قول شاعر از اينجاست:

فانهرت (9)فتقها

در بيتى كه برفت،اى وسّعت.

در اخبار چنين مى آيد كه:جويهاى بهشت بر روى زمين مى رود،چنان كه متفرّق نمى شود بى حايلى.و چهار جوى:آب،و مى،و شير،و انگبين،به يك جاى مى رود كه آميخته نشود (10).گفتند:صادق-عليه السّلام-مى گفت اين خبر.ملحدى بشنيد،گفت:عقل اين حديث چگونه پذيرد كه چهار مايع به يك جاى باشند و مختلط نشوند!صادق گفت:اى بيچاره!نبينى كه خداى تعالى در يك پوست خايۀ مرغ،دو مايع[44-ر]جمع كرد به رنگ و طعم و طبع مختلف،و هيچ دو با هم در (11)شكاف نباشد چون جويهاى دنيا.قولى ديگر آن است كه:به فرمان ايشان رود بر

ص : 170


1- .مب:بوستان.
2- .همۀ نسخه بدلها:بپوشاند.
3- .مب،مر:بپوشاند.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 76.
5- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر،ها+او.
6- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 51.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:انهار.
8- .آج،لب،فق:آن فراخى،مب:فراخى آن.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:و انهرت.
10- .مر:نشوند.
11- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر،ها+او.

عبادۀ صامت روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:بهشت صددرجه است،از درجه تا به درجه (1)صدساله راه است و فردوس از بالاى همه است،چهار جوى ازآنجا فرومى آيد (2):يكى از آب،يكى از مى،يكى از شير،يكى از انگبين.

چون از خداى بهشت خواهى،بهشت فردوس خواهى.

و انس مالك روايت كند كه:همانا شما گمان برى كه جويهاى بهشت در اخاديد زمين باشد!آن،بر روى زمين رود،از يك جانبش مرواريد باشد،و از يك جانب ياقوت،و گل او مسك (3)اذفر باشد.گفتند:اذفر چه باشد؟گفت:خالص (4)كه با او خلطى نباشد.

مسروق روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:جويهاى بهشت از زير كوههاى مسك (5)بيرون مى آيد.

خالد بن معدان،روايت كند كه:تلّهاى (6)مشك در بهشت بيشتر از ريگهاى دنياست.از عصارۀ آن جويها بيرون مى آيد از شير سپيدتر و از انگبين شيرين تر.بر كنار آن كوههاى مرواريد باشد.

كُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً ،هرگه كه ايشان را ازآنجا روزيى دهند.

«رزقوا»،فعلى است مسند با مفعول (7)،و اين فعل را مجهول گويند،و فعل ما لم يسمّ فاعله گويند.و«من»،تبيين راست.«رزقا»،مفعول دوم«رزقوا»است.

قٰالُوا هٰذَا الَّذِي رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ ،عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن مسعود و قتاده و مجاهد گويند: مِنْ قَبْلُ ،يعنى فى الدّنيا.اين آن ميوه هاست كه ما را در دنيا دادند، يعنى مثل آن است.و وجه اين تأويل آن باشد كه آن كس كه او طعامى لذيذ كه او را خوش آمده باشد خورده بود،دلش در بند آن بود كه كى باشد كه مثل آن بازيابد.

حق تعالى خبر داد كه:آن ميوه ها مانند اين ميوه ها بود كه دل شما بدان متعلّق (8)شده باشد،و اين اختيار محمّد جرير است.

ص : 171


1- .مب،مر+ديگر.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،ها:فرود.
3- .همۀ نسخه بدلها:مشك.
4- .مب:خالصى.
5- .همۀ نسخه بدلها:مشك.
6- .مج،وز:كلّه هاى،دب،آج،لب،فق،مر:قلّه ها.
7- .همۀ نسخه بدلها:يجز مب،ها:مفعول به.
8- .دب،مب،مر:متعلّق.

و روايت كلبى از عبد اللّه عبّاس آن است كه:خداى تعالى ايشان را ميوه هاى متشابه دهد تا آنچه دوم بار آرند ايشان را گويند:اين خود هم آن است كه ما اوّل خورديم از قوّت تشابه،آنگه به طعم مختلف[يابند] (1)بدانند كه نه آن است.

و اصمّ گفت:معنى آن است كه (2)ايشان ميوه اى از درخت بگيرند،مانند آن در حال پديد آيد،في اللّون و الطّعم،و اين غايت متمنّى مرد باشد.

و مسروق روايت كند كه:درختان بهشت ساق ساده ندارند،بل از آخر تا به اوّل منضود و منظوم باشد به (3)ميوه،هرگه كه يكى از او بگيرند (4)،خداى تعالى مانند آن باز آفريند.

و حسن بصرى روايت كند كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:به آن خداى كه مرا به حق (5)بفرستاد كه ميوۀ بهشت از درخت باز كنند،به دهن نارسيده كه خداى تعالى به بدل آن مانند آن باز آفريند.

وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً ،به ايشان آرند آن را ماننده با يكديگر[44-پ]و نصب او بر حال باشد از«به»،يعنى مانند يكديگر بود در لون و طعم و منظر،و اين روايت سدّى است از عبد اللّه عبّاس و قول عبد اللّه مسعود است و جماعتى (6)صحابه.

و حسن و قتاده و ابن جريج مى گويند:مانند يكديگر بود در جودت و نيكى در او هيچ بدو نفايت (7)نباشد.

عطاء بن يسار روايت كند كه:درختان بهشت از زر باشد و برگهاى آن از حلّه هاى بهشت باشد و ميوه هاى آن (8)چند كوزه هاى بزرگ باشد از سيم سپيدتر و از مشك خوش تر و از شكر شيرين تر و از كره (9)نرم تر.

مجاهد روايت كند كه:زمين بهشت از سيم باشد و خاكش مشك باشد،و

ص : 172


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+هرگه كه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
4- .ها:باز كنند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب:به خلق،مر:به حق به خلق.
6- .اساس:جماعت،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:هيچ تفاوت.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:از.
9- .مر:مسكه.

اصل درختانش از زر باشد و شاخهاى آن از لؤلؤ و زبرجد و ياقوت.اگر ايستاده بود، دست به ميوۀ[او] (1)رسد،و اگر نشسته بود همچنين و اگر خفته باشد،شاخ سر فرود آورد تا او ميوه باز كند،و ذلك قوله تعالى: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِيلاً (2).

ابو سعيد خدرىّ روايت كند كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:در بهشت مرغان باشند،هر مرغى را هفتاد هزار پر بود.صحنى در پيش مرد بنهند،آن مرغ بيايد و برآن صحن افتد و پرها بيفشاند،از هر پريش لونى طعام بيرون آيد از برف سپيدتر و از كره نرم تر و از انگبين شيرين تر كه آن الوان بهرى با (3)بهرى نماند.

وَ لَهُمْ فِيهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ ،و ايشان را جفتانى باشند پاكيزه.زوج مرد را و زن را گويند.پاكيزه باشند از ريبت و تهمت،و گفته اند:پاكيزه باشند از بول و غائط و منى و حيض و استحاضه و آب دهن و آب بينى و جمله مكاره.

و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:حور العين در بهشت به غنا گويند:

نحن خيرات حسان خلقنا لأزواج كرام، ما زنان با خير و جماليم،ما را براى شوهرانى كريم آفريده اند،

نحن الخالدات فلا نموت ابدا و نحن النّاعمات فلا نبؤس ابدا و نحن الرّاضيات فلا نسخط ابدا، ما پايندگانيم (4)كه بنميريم هرگز،و ما به نعمت پروردگانيم (5)كه به سختى نرسيم هرگز،و ما خشنودانيم كه خشمگين نشويم هرگز.

چون جفت خود را[45-ر]بيند،گويد (6):

انت لي و انا لك لم تر عيناي مثلك ،تو مرايى و من تو را،چشمهاى من چون تو (7)نديد.

سعيد بن عامر روايت كند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:اگر زنى از زنان بهشت يك بار سر به دنيا فرود آرد،همۀ زمين پر از بوى مشك شود و نور از آفتاب و ماه بستاند.

و عبد اللّه عبّاس روايت كند كه:اگر يكى از حور العين خيو در هفت دريا فگند،آب دريا جمله عذب شود،و به صيانت به آنجا باشد (8)كه خداى تعالى

ص : 173


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .سورۀ دهر(76)آيۀ 14.
3- .مج،آج،لب،فق،وز،مب:وا.
4- .مج،وز،مب:بندگانيم،ها:زندگانيم.
5- .فق:پرورندگانيم.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر،ها:بينند،گويند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،ها:تويى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها:باشند.

مى گويد: حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِي الْخِيٰامِ (1)،در خيمه ها سرها در پيش افگنده،سر بر ندارند تا جفت خود را نبينند،دست هيچ آدمى و پرى به ايشان نارسيده كه: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ (2)و در آن كه در بهشت تمتّع وطى باشد خلاف نيست،در فرزند خلاف كردند.

در خبرى آوردند كه:

فى الجنّة جماع ما شئت و لا ولد ،گفت:در بهشت جماع باشد چندان كه خواهى و فرزند نباشد.

و در خبرى دگر كه ابو سعيد خدرىّ روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله- چنين است كه گفت:چون مؤمن را در بهشت آرزوى فرزند شود (3)،حمل (4)و وضع و رضاع،به يك ساعت باشد برحسب مراد.آنگه حق تعالى آنچه تمامى نعمت به آن متعلّق است و آن (5)دوام و نفى انقطاع است بگفت.

وَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،ايشان،يعنى اهل بهشت،در بهشت مخلّد مؤبّد باشند،كه دوام بقاى ايشان را انقطاع نبود.

ابو هريره روايت كند كه:اهل بهشت را ندا كنند كه:تصحّون فلا تمرضون ابدا،تن درست باشى كه هرگز بيمار نشوى!و تشبعون فلا تجوعون ابدا،و سير شوى كه هرگز گرسنه نباشى!و تشبّون فلا تهرمون ابدا،و جوان باشى كه هرگز پير نشوى! و تحيون فلا تموتون ابدا،و زنده باشى كه هرگز بنميرى!مويهاى شما گردآلود (6)و اندام شما تغيّر نپذيرد،و در آنجا هرگز سختى نبينى.

قديم-جلّ جلاله-انواع منافع و لذّات در اين آيت جمع كرد.ذكر بستانها و جويها كرد تا لذّت منظر باشد و نزهت چشم،و گفت: كُلَّمٰا رُزِقُوا ،تا ذكر مطاعم و تناول لذّات آن گفته باشد.و گفت: أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ ،تا ذكر تمتّع و قضاى شهوت كرده باشد.و گفت: وَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،تا به خوف انقطاع مكدّر و منغّص (7)

ص : 174


1- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 72.
2- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 74.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
4- .آج،لب،فق،مب:بل.
5- .آج،لب،فق+از.
6- .مج،دب،لب،فق،وز:كردكن،آج:دگرگون،مب،مر:گرد نگيرد،ها:گرد نگيرد و جامه هاى شما هرگز كهنه نشود.
7- .آج،لب:منقص،دب،فق،مر:منقض.

نباشد-رزقنا اللّه تعالى و ايّاكم برحمته.

سوره البقرة (2): آیات 26 تا 27

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ مٰا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ اَلْفٰاسِقِينَ (26) اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (27)

[45-پ]

ترجمه

خداى شرم ندارد كه مثلى بزند[سراسكى] (1)و آنچه بالاى آن باشد،امّا آنان كه ايمان آرند،دانند كه آن درست است از خداى ايشان[را] (2)و امّا آنان كه كافر شدند، گويند كه[چه] (3)خواست خداى به اين مثل گمراه كند به آن بسيارى را،و راه نمايد به آن بسيارى را،و گمراه نكند به آن مگر فاسقان را.

آنان كه بشكافند پيمان خداى از پس استوارى آن و ببرند آنچه فرمود خداى به آن كه بپيوندند و تباهى كنند در زمين، ايشانند كه زيانكارند.

اين دو آيت است. سبب نزول اين آيت آن بود كه چون خداى تعالى مثل زد به چيزهاى اندك چون:عنكبوت و ذباب،جهودان از آن بخنديدند و گفتند:خداى تعالى به اين مثل زدن چه خواست به اين چيزهاى خسيس؟اين،كلام خداى را نماند.خداى تعالى،اين آيت فرستاد ردّ برايشان،گفت: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَسْتَحْيِي ،خداى شرم ندارد،و اين قول قتاده است.

عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود گفتند (1):چون خداى تعالى مثل زد منافقان را به آن دو چيز كه در آيات مقدّم (2)برفت از مستوقد آتش و (3)و صيّب و منافقان گفتند:خداى تعالى چگونه مثل زند به چيزى،و او از آن بزرگوارتر است كه مثل زند!خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ برايشان،و اين قول اولى تر است از قول قتاده،براى آن كه در آيات مقدّم ذكر آن مثلها و منافقان رفته است،پس اين لايق تر باشد به سياقت آيات.

ص : 175


1- .اساس:گفت،با توجّه به نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .مج،وز:ما تقدّم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+از.

امّا،حقيقت«حيا»،امتناع باشد از فعلى براى خوف وضع قدر را يا ملامت غيرى او را،و حقيقت آن بر خداى تعالى روا نيست،براى آن كه اين معنى كه گفته شد،بر خداى روا نيست.

و در معنى«يستحيي»،خلاف كردند.بعضى گفتند:لا يمتنع،امتناع نكند (1)و بازنايستد.و بعضى دگر گفتند:لا يترك،رها نكند.و بعضى دگر گفتند:لا يخشى، نترسد.و گفتند:ترس،به معنى حيا آمده است في قوله: وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ... (2)،يعنى از مردم شرم مى دارى[46-ر]چون ترس به معنى حياست، شايد كه حيا به معنى ترس باشد اين جا.و«استحيا»و«انقباض»و«انجزال»و «ارتداع»و«انقماع»،متقارب المعنى باشد.

رمّانى گفت:معنى آيت آن است كه مثل زدن به محقّرات اشيا از آن باب نيست كه از او شرم بايد داشتن،اگر حقيقت شرم بر او روا بودى هم (3)شرم نداشتى.و ضدّ حيا،«قحة» (4)باشد،و وقح،ضدّ حيا باشد.پس خداى تعالى گفت:من رها نكنم ضرب مثل با آنچه (5)باشد،چون دانم كه صلاحى (6)به آن متعلّق است،تا (7)كسى را لطف خواهد بودن،براى آن كه حكمت در اين باب مختلف نشود به صغير و كبير و دقيق و جليل.

امّا ضرب مثل را معنى وصف و بيان باشد از طريق تشبيه حالى به حالى،چنان كه گفت: ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ... (8)،اى وصف لكم.و گفته اند:ضرب العدد فى العدد،از اين باب باشد.و«ضرب»نوع باشد،يقال:ضرب من الضّروب، يعنى نوع من الانواع و«مثل»و«مثل»يكى باشد،چون:شبه و شبه،قال كعب بن زهير:

كانت مواعيد عرقوب لها مثلاو ما مواعيده الّا الأباطيل

ص : 176


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،ها+از او.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 37.
3- .مج،وز:غير.
4- .آج،لب،فق،وز،مب،مر:وقحة.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+با هم.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب،ها:صلاح.
7- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:تا.
8- .سورۀ روم(30)آيۀ 28.

اگرچه«مثل»،«شبه»باشد،فرقى ظاهر هست در اصل وضع و عرف از ميان تشبيه و تمثيل،چه تشبيه را نهاد اين باشد كه:زيد كعمرو،او هذا كذاك (1).و تمثيل اين باشد،مثل:كذا (2)كذا،پس اين تمثيل حال بود به حال،و آن تمثيل (3)شخص بود به شخص.

اكنون در«ما»خلاف كردند.بعضى گفتند:ابهاميّه است،چنان كه:«لأمر ما جدع انفه قصير»،در قصّۀ زبّاء و كقول الشاعر:

لأمر ما يسوّد من يسود

و معنى آن باشد كه:هر مثل كه باشد،پس«ما»براى توكيد ابهام و تنكير آورد.و قولى ديگر آن است كه:«ما»نكره است امّا موصوفه او غير موصوفه.آن كس كه موصوفه گفت،گفت:«بعوضة»،صفت اوست.و آن كه غير موصوفه گفت، گفت:«بعوضة»،بدل است از او.و قولى ديگر آن است كه:«ما»موصوله است،و تقدير چنين باشد:مثلا الّذي هو بعوضة،اكنون«بعوضة»به رفع بايست،و لكن چون به جاى مثل است،اعراب مثل به او داد،چنان كه شاعر گفت:

لكفى بنا فخرا على من غيرناحبّ النّبىّ محمّد ايّانا (4)

و مانند اين،قوله تعالى: تَمٰاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ... (5)،و تقدير هم اين است كه:هو (6)احسن،در قرائت آن كس كه به نصب خواند.و قولى ديگر آن است كه:

[زياده است] (7)چنان كه شاعر گفت:

الا ليتما هذا الحمام

در روايت آن كه به نصب گويد.و كما قال: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ... (8)،اى برحمة (9)،و معنى آن بود كه كه:مثلا بعوضة.و فرّاء مى گويد:به«ما»،«ما بين»

ص : 177


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها:كذلك،ها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+و.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها:تشبيه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+در قرائت آن كه نصب خواند.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 154.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:هو الّذى.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 159.
9- .وز:برحمته.

مى خواهد،چنان كه عرب گويد:مطرنا ما زبالة فالثّعلبيّة و هو من احسن النّاس ما قرنا فقدما،اى (1)ما بين الموضعين و ما بين قرنه الى قدمه.

و معنى آيت آن بود كه:خداى تعالى[46-پ]امتناع نكند كه مثل زند از ميان بعوضه اى در صغر و حقارت تا به آنچه بالاى آن باشد.و اين اقوال همه نيكو و محتمل است-و اللّه اعلم بمراده.

و قوله: فَمٰا فَوْقَهٰا ،اين«ما»،موصوله باشد به معنى فالّذي هو فوقها،يا نكرۀ موصوفه كه فشيئا هو فوقها.و بعوضه از صغار«بق»باشد (2)،كأنّه بعضه.

در معنى«فما فوقها»،دو قول گفته اند:يكى آن كه فما فوقها فى الصّغر،تا معنى مبالغت وصف باشد در حقارت،چنان كه يكى گويد:فلان اضعف من الذّباب؟تو گويى:فوق ذلك،يعنى فى الضّعف.و قولى ديگر آن كه:فوق ذلك، اى اعظم من ذلك،و (3)معنى برعكس معنى اوّل بود.و در شاذّ،رؤبة بن العجّاج خواند:بعوضة،به رفع.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا ،«امّا»حرفى است متضمّن شرط و جزا،براى آن در جوابش «فا»بايد لا بدّ،چنان كه فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلاٰ تَقْهَرْ، وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ، وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (4)،و لغت عامّۀ عرب،«امّا»باشد،و لغت تميم،«ايما»،چنان كه شاعر گفت:

مبتّلة هيفاء ايما و شاحهافيجري و امّا الحجل منها فلا يجري

فجمع بين اللّغتين،گفت: فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ،امّا مؤمنان دانند كه اين حقّ است و صدق است و از نزديك خداست.

سؤال كردند كه:چرا بعوضه را از ميان حيوانات تخصيص كرد؟يكى قول آن است كه:لصغرها،براى كوچكى او را،كانّه بعض البقّ.و يكى ديگر آن كه:مثل زد منافقان را به او كه او تا گرسنه بود زنده باشد،چون سير شود بميرد تا با منافقان نمايد كه حال ايشان چون حال بعوضه باشد،چون كارشان مستقيم خواهد شدن وقت

ص : 178


1- .اساس:اين،به قياس با نسخۀ مج و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آج،مب،مر:بعوضه آن پشۀ كوچك باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+اين،ها:ندارد.
4- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 9 تا 11.

هلاكشان باشد، إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (1).

وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ،و امّا كافران چون اين مثل بشنوند،بر سبيل انكار گويند: مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً ،صورت استفهام است و مراد انكار،يعنى اين چه سخن باشد و خداى را به اين چه حاجت است،و اين به چه در خور است،و در اين چه فايده است؟خداى تعالى جواب داد كه:در اين چه فايده است،گفت: يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً ،تا اضلال كند به آن بسيارى كس را،و هدايت كند به آن بسيارى (2)را (3)،و معنى آيت روشن نشود مگر پس ازآن كه معنى ضلال و افساد و اقسام او گفته شود،چه معنى هدى (4)و اقسام او برفت.

بدان كه:اصل«ضلال (5)»هلاك بود،يقال:ضلّ الماء فى اللّبن اذا ضاع فيه، و از اينجاست قول خداى تعالى: أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ... (6)،اى هلكنا،چون در زمين نيست شويم.و آن را كه اداء كند به هلاك و عقاب (7)يا طريق آن باشد بر توسّع،آن را ضلال خوانند.از وجوه ضلال،يكى عذاب بود،كما قال تعالى: إِنَّ الْمُجْرِمِينَ [47-ر] فِي ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ (8).و«اضلال»از اين قسمت به معنى عقوبت باشد،قال اللّه تعالى: وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ (9)،يعنى يعاقبهم.و اين نيز حقيقت باشد.و امثال اين بسيار است در قرآن،قوله: بَلِ (10)الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذٰابِ وَ الضَّلاٰلِ الْبَعِيدِ (11).و قوله حكاية عن خزنة النّار: إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ كَبِيرٍ (12).دگر،«اضلال»،به معنى ابطال عمل آيد في قوله: فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ (13)،و قوله: اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا... (14)،اى بطل.دگر،به

ص : 179


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+كس.
3- .آج،لب،فق،وز،مب+و هدايت رساند به آن بسيارى را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها:هدايت.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اضلال.
6- .سورۀ سجده(32)آيۀ 10.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها:عذاب.
8- .سورۀ قمر(54)آيۀ 47.
9- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 27.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:انّ،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
11- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 8.
12- .سورۀ ملك(67)آيۀ 9.
13- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 4.
14- .سورۀ كهف(18)آيۀ 104.

معنى حرمان (1)از زيادت الطاف كه در حقّ مؤمنان كند،كه در حقّ كافران راست نيايد،لمقامهم على كفرهم،چنان كه گفت: وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً... (2)،دگر به معنى اذهاب از راه بهشت،چنان كه در وجوه هدايت،يكى هدايت به راه بهشت و ثواب است.و«افعل»را وجوهى باشد كه برآن تفسير دهند، يكى از آن به معنى حكم گويند:أفلس (3)القاضي فلانا اذا حكم بافلاسه،قاضى فلان كس را مفلس بكرد،معنى آن باشد كه حكم بكرد به افلاس او.دگر به معنى تسميت (4)،چنان كه:اكفرته و افسقته (5)،يعنى نامش نهادم و كافر و فاسقش خواندم،چنان كه كميت گفت:

فطائفة قد اكفروني بحبّكمو طايفة قالوا مسيء و مذنب

دگر به معنى وجدان او برآن صفت،يقال:اضلّ فلان بعيره،اى وجده ضالاّ.و ما دانيم كه هيچ كس شتر گم نكند،و لكن از او گم شود،چنان كه شاعر گويد:

هبونى امرءا منكم اضلّ بعيرهله ذمّة انّ الذّمام كبير

نبينى كه در بيت دگر (6)گفت:

و للصّاحب المتروك اعظم حرمةعلى صاحب من ان يضلّ بعير

دگر به معنى ترك تعهّد و تخليت از ميان او و ميان آن فعل كه در وى باشد تا عند آن ضلال حاصل شود،چنان كه گويند (7).افسد زرعه إذا خلاّه من السّقى و العمارة.و هركسى كه زرّى مشكوك (8)دارد بر آتش نهد سياه شود،گويند:افسد ذهبه،و آن افساد نه او كرده باشد،آن خود در زر بوده باشد،و لكن به فعل او ظاهر شده باشد.اين جمله وجوه روا بود كه با خداى تعالى اضافت كنند.

فامّا،به معنى خلق ضلال در او يا منع او از ايمان يا دعوت به اضلال يا به طريق تلبيس ادلّت،اين بر خداى تعالى روا نباشد،براى آن كه قبيح است،و خداى

ص : 180


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+باشد.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 125.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان«فلّس»صحيح است.
4- .مر+آمده.
5- .آج،لب،فق،مب:اقسمته.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز ها+چه.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گويد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مسكوك.

-جلّ جلاله-از فعل قبيح منزّه و متعالى است،و خداى تعالى آن جنس ضلال را با ارباب خود حواله كرد،يكى از آن (1)شيطان في قوله: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً... (2)،با (3)فرعون: وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ (4)،[47-پ]با سامرى. وَ أَضَلَّهُمُ السّٰامِرِيُّ (5)،با (6)اصنام في قوله: إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّٰاسِ... (7)،دگر، اگر خداى تعالى اضلال كند،به معنى خلق ضلال و منع از ايمان،امرونهى و وعد (8)و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب باطل شود.

امّا معنى ضلال و هدى از (9)اين آيت:بيشتر اهل علم برآنند كه مراد به هدى آن است كه مؤمنان تقبّل كردند و معترف شدند و ايمان آوردند بدان و كافران منكر شدند آن را و جحود كردند.آن را هدى خواند و اين را ضلال و اضافت آن به خود به آن (10)طريق كرد كه بيان كرديم في اضافة الايمان و الكفر الى السّورة.چون عند (11)نزول سورت مؤمنان در ايمان بيفزودند و كافران در كفر،اضافت آن زيادت با سورت كرد (12)في قوله تعالى: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِيمٰاناً (13)-الآيات.و برآن طريق يكى (14)از ما چيزى خواهد از كسى كه گران آيد بر او دادن آن،ندهد،گويند:فلان بخّل فلانا،فلان،فلان را بخيل بكرد،يعنى عند (15)سؤال او بخل اين ظاهر شد.و قوله: وَ مٰا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِينَ ،يعنى جز بر فاسقان (16)قبول اين امثال (17)كردن گران نيايد تا ضلال ايشان ظاهر شود.

و وجهى ديگر آن است كه:جماعتى هدى بر طريق ثواب حمل كردند و ضلال (18)بر اضلال از راه بهشت.

ص : 181


1- .مر+جمله.
2- .سورۀ يس(36)آيۀ 62.
3- .دب:و با.
4- .سورۀ طه(20)آيۀ 79.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 85.
6- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 36.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و با.
8- .آج،لب،فق،مب:وعده.
9- .همۀ نسخه بدلها:در.
10- .مج،آج،دب،لب،فق،وز:برآن،مر:بدان.
11- .مر:در حال.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:كرديم.
13- .سورۀ توبه(9)آيۀ 124.
14- .مج،فق،لب،وز،مب،مر:كه،دب،آج،كه يكى.
15- .مر:در حال.
16- .همۀ نسخه بدلها+و كافران.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:مثال.
18- .آج،لب،فق،مب،مر+را.

و وجهى ديگر،بعضى هدى حمل كردند بر زيادت الطاف و اضلال بر حرمان از آن،و ابو على حمل كرد بر عقوبت (1)و گفت:دليل بر آنكه به معنى جزا و عقوبت است،آن است كه گفت: وَ مٰا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِينَ .

و اصل فسق،خروج باشد از كارى.عرب گويند (2):فسقت الرّطبة عن قشرها اذا خرجت.پس كافر و منافق را در اين آيت فاسق خواند (3)براى آن كه از طاعت بيرون آمده باشد (4)، آنگاه آن فاسقان را وصف كرد،گفت:آنانند كه نقض عهد خداى كنند و پيمانى كه با خداى كنند،تمام نكنند و به سر نبرند،بل بشكافند.

بعضى مفسّران گفتند:مراد جهودانند كه خداى تعالى در تورات عهد بستد از ايشان كه حديث رسول پنهان نكنند.خلاف كردند تورات را و عهد بشكافتند،چنان كه گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَكْتُمُونَهُ (5)- الآية.بعضى دگر گفتند:مراد به آيت منافقانند كه دست به بيعت و عهد به رسول دادند،و آنگه آنچه به زبان و دست بسته بودند،به دل بشكافتند.

و سعد بن ابي وقّاص را پرسيدند از اين آيت،گفت:مراد به آيت خوارج اند كه پس ازآن كه در دين و در عهد آمدند خلاف كردند و بشكافتند،لا جرم رسول- عليه السّلام-ايشان را ناكثان (6)خواند.و ناكث[48-ر]و ناقض يكى باشد در لغت، و اين وصف كه خداى كرد در آيت به ايشان لايق است.و رسول-عليه السّلام-خبر داد اميرالمؤمنين را-عليه السّلام-كه:

ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين، گفت:

تو با اين سه گروه پس از من قتال كنى،همچنان بود كه خبر داد،با ناكثان به بصره قتال كرد و با قاسطان به صفّين،و با مارقان به نهروان-و آن قصّه مشهور است در تواريخ و سير.

امّا«عهد»،در لغت چند معنى دارد:يكى به معنى عقد ميثاق باشد،چنان كه گويند:با فلان عهدى كردم.و عهد به معنى رؤيت باشد،چنان كه گويند:عهد من به فلان دير است يا نزديك است.و عهد،به معنى وصيّت باشد،يقال:عهدت

ص : 182


1- .آج،عقوبته.
2- .همۀ نسخه بدلها:گويد.
3- .آج،لب،فق،مب:خواندند.
4- .همۀ نسخه بدلها:آمده اند.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 187.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+عهد.

الى فلان،يعنى اوصيت اليه.و عهد و عهاد،باران باشد.و عهد و عقد و ميثاق نظاير باشند.و آن كسى كه گويد:عاهدت اللّه،با خداى عهد كردم،يا گويد:علىّ عهد (1)اللّه،پس خلاف كند،به نزديك ما بر او مثل كفّارت ظهار باشد،و به نزديك بعضى فقها كفارت سوگند باشد بر او.و بعضى گفتند:بر او كفّارت نباشد.و ميثاق،مفعال باشد از وثيقه،و آن استوار بكردن عهد باشد.

وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ (2) ،از آن كس كه خداى تعالى فرمود كه با او بپيوندى ببرّند.

قتاده گفت:مراد صلت رحم است،و اصمّ گفت:مراد آن است كه،به رسول پيوندند (3)و به مؤمنان،و اولى تر حمل آن بود بر عموم.

وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ،مراد به فساد در زمين،ظلم است و تعدّى و راه زدن و هر معصيتى كه ضرر آن متعدّى باشد به غير آن (4).و گفته اند:مراد نفاق است،چه منافقان به اظهار موافقت در اسلام و اهل اسلام،نكايت بيشتر توانستند كردن از مشركان. أُولٰئِكَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ،ايشان زيان كارانند.و اصل«خسران»،نقصان بود، و خسران در بيع نقصان بود از بها،و جرير مى گويد:

انّ سليطا فى الخسار انّهاولاد قوم خلقوا أقنّه

مراد به«خسار»در بيت،نقصان حظّ ايشان است از شرف.و قومى گفتند:

مراد به«خسار»در آيت هلاك است،و معنى آن بود بر هر دو قول كه:يا ثواب خويش نقصان مى كنند يا مستحقّ عقاب و هلاك مى شوند.و عبد اللّه عبّاس گفت:

هر خسارى كه در حق كافران بود،مراد از او كفر باشد،و آنچه در حقّ مؤمنان بود، مراد حطام دنيا باشد.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 28 تا 29

اشاره

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اِسْتَوىٰ إِلَى اَلسَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (29)

[48-پ]

ترجمه

چگونه كافر مى شوى به خداى و شما مرده بودى،زنده

ص : 183


1- .مر:عهدة.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+گفتند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:پيوندى.
4- .همۀ نسخه بدلها:به غيرى.

كرد شما را،پس بميراند شما را،پس زنده كند شما را،پس با او برند (1)شما را.

او آن است كه بيافريد براى شما هرچه در زمين است جمله،پس قصد كرد به آسمان،راست كرد آن را هفت آسمان و او به همه چيزى داناست.

اين دو آيت است. «كيف»،سؤال حال باشد،كيف زيد،چگونه است زيد؟ از حال او مى پرسى و از اينجاست كه آن كس كه تو را (2)،به«كيف»سؤال كند، جواب او به حال دهى تو گويى:جاءني زيد،به من آمد زيد (3)،كيف جاء (4)،چگونه آمد؟تو گويى:راكبا،سوار (5).اين را نصب بر حال گويند،و علامتش آن است كه صالح بود كه جواب كيف باشد.

و آيت وارد است مورد تعجّب (6)،يعنى چگونه كفر مى آرند اين كافران به خداى تعالى،و انكار مى كنند الهيّت او را با تظاهر اين آيات و بيّنات و براهين و معجزات!و در آيت ردّى ظاهر است بر مذهب مجبّره.بر حكيم چگونه روا بود كه كفر در كافر آفريند،و قدرت موجبۀ كفر و ارادت موجبۀ كفر و ايمان بازستاند،و منع كند از آن و قدرت ايمان ندهد،و ارادت ايمان ندهد (7)،و تمكين نكند و از ازاحت علّت نكند و تلبيس ادلّه كند!آنگه به لفظ تعجّب گويد: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ ،چگونه كافر مى شوى!اين تعجّب از فعل او بيشتر است.و پس بر اين قول كه آن مى كند،و اين مى گويد،كس نيست تا گويد:چگونه اين همه با بنده اى ضعيف كردى و مهر بر دل و چشم و گوش او نهادى و تكليف كردى او را كه:بى چشم ببين،و بى گوش بشنو، و بيدل بدان،و بى قدرت بگير،و بى آلت كار بساز!پس چون نكرد آنچه (8)نتوانست

ص : 184


1- .اساس:با او برى،به قياس با نسخه مج،تصحيح شد،آج،لب،فق:بياورند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به همه چيزى داناست.
3- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+گويد.
4- .اساس:حال،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .مر+آمد.
6- .مب،مر+را.
7- .دب،آج،لب،فق،وز+و قدرت ارادت ايمان ندهد.
8- .مج،دب،وز،مب،مر:ازآن كه.

كردن،از او تعجّب نمودى كه چگونه نكردى (1)بااين همه موانع[49-ر]از تعجّب تو، جاى تعجّب است-تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا! وَ كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً ،«واو»حال راست،يعنى چگونه كافر مى شوى (2)و حال-اين حال كه شرح خواهد دادن.«امواتا»،جمع ميت باشد،كذيل و أذيال و قيل و أقيال.

و براى آن در جمع ميت،اموات گفت و اميات نگفت،قياسا على اخواتها،كه كلمه از ذوات الواو است.و اصل«مات،يموت»،«موتا»است.و«ميت»تخفيف ميّت است و اصل او«ميوت»بوده است،«واو»را«يا»كرد و آنگاه ادغام كرد تا ميّت شد،آنگاه تخفيف كرد تا ميت شد.و جمع ميّت،«موتي»و«ميّتون»باشد.

فَأَحْيٰاكُمْ ،بدان كه در آيت چند قول گفته اند:قولى آن است كه: وَ كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً ،شما مرده بودى،يعنى نطفه بودى در اصلاب آباء و ارحام امّهات،من شما را احيا كردم به خلق حيات در شما. ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ،پس بميراند شما را در دنيا. ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ،پس زنده كند شما را در گور براى مسائلۀ گور. ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ فى القيامة للجزاء،پس با او شوى در قيامت براى جزا.و اين قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه مسعود و مجاهد.و در اين قول،اماتت در گور پس از سؤال گور گفته نباشد (3)،براى آن كه كلام بر او دليل مى كند.و قتاده مى گويد: كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً ،يعنى نطفه و موات بودى، فاحياكم فى الدّنيا،شما را در دنيا زنده كرد (4). ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ،پس بميراند شما را در دنيا،اين مرگ كه عام است و لا بدّ منه،ثمّ يحييكم فى القيامة،پس شما را در قيامت زنده كند.و در اين قول،«احياء»در گور براى سؤال گور نيست،و آنچه دليل ضعف اين قول مى كند،آن است كه خداى تعالى مى گويد: ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و بعث و نشور قيامت مى خواهد.اگر معنى يُحْيِيكُمْ ،همين باشد كه در قيامت احيا كند،اين دو لفظ مكرّر باشد و معنى يكى،و كلام خداى تعالى تا هريكى (5)بر فايده مستقلّ حمل توان كردن،بر وجهى حمل نبايد كردن كه بى فايده بود.

و ابو صالح مى گويد:و كنتم امواتا فى القبر،شما در گور مرده بودى. فَأَحْيٰاكُمْ ،

ص : 185


1- .همۀ نسخه بدلها:نكرد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:مى شوند.
3- .آج،لب:نشود.
4- .آج،لب،فق،وز،مب:كرديم.
5- .دب:يا هر آيتى،آج،لب،فق،مب،مر:با هر آيتى.

زنده كرد شما را براى سؤال گور. ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ،پس بميراند شما را در گور،پس زنده كند شما را در قيامت.و (1)اين قول،خطاب با زندگان باشد،و مراد پدران مردۀ ايشان، چنان كه گفت با جهودان عهد رسول-عليه السّلام: وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، ثُمَّ بَعَثْنٰاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ (2)-تا به آخر آيات كه به«كاف»خطاب،با حاضران مى گويد،و مراد پدران ايشان،چه معلوم است به ضرورت كه اين همه در عهد موسى بود-عليه السّلام-و در عهد رسول ما از اين معانى هيچ نبود،و اين وجه قريب است به صواب.

و حسن بصرى مى گويد:اين آيت خطاب با عام است،كه ايشان را دو حيات و دو ممات[49-پ]بوده است.جماعتى بودند كه ايشان را سه حيات و سه ممات است (3)،چون عزير في قوله تعالى: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا (4)-الآية.و چنان جماعت (5)از (6)بنى اسرائيل از وبا بگريختند،في قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيٰاهُمْ... (7)،و چون قوم موسى كه به صاعقه هلاك شدند،پس خداى تعالى ايشان را زنده كرد،و اين قول هم محتمل بود اثبات عذاب گور را على احد التّأويلين،اعني تأويل قتاده (8)و تأويل ابو صالح.

قولى ديگر آن است كه:احيا و اماتت او (9)مجاز است،مراد آن است كه شما خامل الذّكر بودى،من شما را رفيع كردم،و مجهول بودى شما را معروف كردم، چنان كه ابو نخيلة السّعدىّ گفت:

فأحييت من ذكري و ما كنت خاملاو لكنّ بعض الذّكر انبه من بعض

و دوم،حقيقت است،يعنى اماتت در دنيا به عادت و احيا در قيامت،و اگرچه اين وجهى مليح است،امّا تا حقيقت ممكن باشد،حمل كلام بر مجاز نبايد كردن.و

ص : 186


1- .مج،دب،مب،مر:و در،آج،لب،فق،وز:وبر.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 55 و 56.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 259.
5- .مج،وز،مب:جماعتى.
6- .مج،دب،مر:كه در،دب،آج،لب،فق:در.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 243.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّه عبّاس.
9- .همۀ نسخه بدلها:اوّل.

مورد آيت تذكير است به نعمت خداى تعالى،و نهى كردن بندگان را از كفر بر وجه تعنيف و تبكيت و تهديد (1)و وعيد كردن به ذكر مرگ و سؤال گور و بعث و نشور و مواقف حساب و آنچه در قيامت باشد.

ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،هم بر سبيل وعيد است،چنان كه در دگر آيت گفت: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (2)،و يكى از ما گويد:باش كه مرجع تو با من است و گذر تو بر من است،و تو از من فوت نخواهى شدن.و حقيقت اين كلام كه خداى تعالى گويد مرجع با من است،آن است كه:مرجع با جايى است كه در آنجا حكم همه مرا باشد،و كسى را حكمى نبود بخلاف دنيا كه ديگران را به حق و ناحق حكمى باشد.

بدان كه در سؤال گور خلافى نيست،جز كه بعضى گويند:به آخر كار بود، چون (3)بعث باشد،خداى تعالى زنده كند خلق را در گور،و سؤال كند ايشان را،و زنده مى دارد،امّا معذّب و امّا به راحت،به حسب استحقاق ايشان،آنگه برانگيزد.

و نزديك ما آن است كه:سؤال گور آنگه باشد كه مرده را در گور نهند و گور بر او راست كنند،تا در خبر آمده است كه:او پهران (4)پاى آنان كه از سر گور او بازمى گردند بشنود،و براى اين كار سنّت است كه ولىّ مرده چون مردم از سر گور او بازگردند،بايستد و او را تلقين كند به آواز بلند هم آن تلقين كه در گور كرده باشد تا او بشنود.و سؤال او از اعتقاد او كنند،از خداى و پيغامبر و امام و قبله و كتاب.

و در خبر هست كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-چون فاطمه اسد (5)-رضى اللّه عنها-از دنيا برفت،به نفس خود به كار او قيام كرد و رداى خود در كفن او كرد،و در گور او بخفت[50-ر]پيش ازآن كه او را در گور نهاد.چون گور بر او راست كرد، بر سر گور او بنشست،كالمصغي الى كلام احد،چون كسى كه گوش با كلام كسى كند.آنگه گفت:

ابنك ابنك ابنك، سه بار گفت:پسرت است.چون

ص : 187


1- .آج،لب:تمديد.
2- .سورۀ فجر(89)آيۀ 14.
3- .همۀ نسخه بدلها+وقت.
4- .كذا:در اساس،(با سه نقطه)،مج،آج،لب،فق،وز،حب،دب،مر:آواز،اساس در حاشيه با خطى متفاوت از متن نوشته است:تبرّاى.
5- .مب،مر:بنت اسد.

بازگشت،گفتند:يا رسول اللّه!با كس. (1)اين نكردى كه با او كردى.گفت:بلى! براى آن كه او بر من حقّ تربيت داشت و حقّ مادرى داشت.من طفل بودم كه مادرم از دنيا برفت،او مرا مادرى كرده مرا بپرورد.خواستم كه (2)او را مكافات كنم.براى كرامت او از رداى خودش كفن ساختم،و براى آن تا از هوامّ او را مضرّت نباشد، در گور او بخفتم.گفتند:يا رسول اللّه! آنچه معنى داشت كه (3)گفتى:

ابنك ابنك ابنك؟ گفت:چون گور بر او راست كردم،فريشتگان سؤال آمدند و او را از خداى بپرسيدند.جواب به صواب داد.و از پيغامبرش بپرسيدند،جواب به صواب داد و از امامش بپرسيدند،فروماند.منش تلقين كردم كه:پسرت است،پسرت است،پسرت است.و در اين خبر،صحّت سؤال گور است و تقرير امامت اميرالمؤمنين -عليه السّلام-و آن كه بنده را در گور از امامت او سؤال خواهند كردن.

در خبرى مى آيد كه:رسول-عليه السّلام-گفت:چون مرده را در گور نهند،دو فريشته مى آيند تا به گور او فروشوند،و خداى تعالى او را زنده كند تا به صدر و سينه،و حيات با او دهد و حواسّ درست،و او را از خداى بپرسند و از پيغامبر و از امامان.اگر جواب دهد و جواب به صواب دهد،او را گويند:

نم نومة العروس، بخسب چنان كه عروس در خوابگاه خود بخسبد.و آن دو فريشته در گور او بر پرّند و گور بر او فراخ كند،مدّ البصر،چندان كه چشم زخم باشد (4).و درى از درهاى بهشت بر (5)او گشايند،تا نسيم بهشت بر او مى آيد.و اگر جواب به صواب ندهد،آن فريشته مقمعى از آتش به دست دارد،يكى بر سر او زند چنان كه همه گور او آتش بستاند (6)و درى از درهاى دوزخ بر گور او گشايند.اين است معنى قول رسول-عليه السّلام-كه گفت:

القبر روضة من رياض الجنّة او حفرة من حفر (7)النيران ،گور يا مرغزارى از مرغزارهاى بهشت باشد،يا كنده اى از كنده هاى دوزخ.اعاذنا اللّه عذاب القبر بمنّه و فضله و رحمته!

ص : 188


1- .دب،آج،لب،فق:با كسى،مب،مر:با هيچ كسى.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا.
3- .مب+سه بار.
4- .مب،مر:كه چشم كار كند.
5- .مج،دب،آج،لب،وز:در گور،مب،مر:بر گور.
6- .مب،مر:آتش بگيرد.
7- .آج،لب،مب،مر:حفرات.

قوله: هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ،اين آيت هم بر سبيل تذكير نعمت است،مى گويد:او آن خدايى است كه هرچه در زمين آفريد،براى شما آفريد،چه او بى نياز و مستغنى است،حاجت بر او روا نيست،منافع و مضارّ به او راه نيابد.

هُوَ ،كنايت است از نام خداى،و او ضمير مرفوع منفصل است.و«خلق»، فعل[50-پ]با تقدير باشد.و«ما»لفظى است صالح عموم ما لا يعقل را،چنان كه،«من»لفظى است صالح عموم عقلا را،به نزديك ما و به نزديك اصحاب عموم،لفظى است موضوع عموم را.و«من»،همچنين موضوع است عموم ما يعقل را،«ما»هرچه باشد،و«من»هركه باشد.و به جاى خود اين خلاف (1)و بيان مذهب صحيح كرده شود-ان شاءاللّه ! و در آيت حمل بر عموم كنند،الّا اگر دليلى منع كند.و«ما»موصوله است و محلّش نصب است بوقوع الفعل عليه. جَمِيعاً ،نصب بر حال است از مفعول.و دليل بر آنكه از اطلاق لفظ[ما] (2)عموم ندانند مگر به دليل،آن است كه خداى گفت:

جَمِيعاً .و اگر فايدت«ما»،استغراق و عموم بودى،از روى لفظ،و مشترك نبودى بين العموم و الخصوص، جَمِيعاً را فايده نبودى،چه خود جملگى از ظاهر لفظ«ما» مفهوم بودى.چون چنين است،عموم از لفظ جَمِيعاً دانيم نه از«ما».

و قوله: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ ،در او چند قول گفته اند در آيت.و بر كلام عرب بر چند وجه آمد:به معنى«انتصاب»آمد،چنان كه:استوى جالسا،او قائما، يعنى تا (3)راست بود (4).و به معنى«اعتدال»آمد،چنان كه:استوى الامران اذا تساويا،يعنى تفاوت نيست يكى را بر يكى.و به معنى تمام شباب باشد،في قوله تعالى: وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوىٰ (5)... ،و اين هيچ بر خداى تعالى روا نيست.و «استوى»،آمد به معنى قصد و اقبال بر چيزى،چنان كه گويند:فلان يشتم فلانا ثمّ استوى الىّ يشتمني،يعنى اقبل،و شاعر گفت:

ص : 189


1- .دب،آج،لب،مب،مر+گفته شود.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:تا.
4- .مب،مر:ايستاد.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 14.

ثمّ استويتم لنا ترمون اثلتنا

و ذو الرّمّة گفت:

اقول و قد قطعن بنا شرورىشوامذ (1)و استوين من الضّجوع

و تفسير اقبال هم قصد باشد.و وجه معتمد در آيت (2)اين است،و معنى آن است كه:قصد الى خلق السّماء،نبينى كه به حرف«الى»تعديه داد فعل را،چنان كه «قصد»را تعديه به«الى»كنند،چنان كه شاعر گفت:استويتم لنا،هم به معنى قصد است،براى آن كه،قصد له و اليه گويند،و قصد له،فصيح تر است.و «استوى»،به معنى استيلا و قهر و غلبه باشد،چنان كه شاعر گفت:

قد استوى بشر على العراقمن غير سيف و دم مهراق

اى استولى عليه،و بر اين تفسير دادند قول خداى را تعالى: اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ (3).نبينى كه به«على»،تعديه كرد چنان كه«استولى»،متعدى است به«على».و اين وجه در اين آيت هم محتمل بود،معنى آن باشد كه:قهرها و ذلّلها بالخلق (4)،چنان كه گفت: قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (5)،يعنى ذليل و فرمانبردار و خاضع شدند مر خداى را تعالى.و اين بر سبيل توسّع و مبالغت باشد[51-ر].

و وجهى ديگر آن است كه حسن بصرى گفت:استوى امره و تدبيره فى السّماء، اضافت فعل با محذوفى كرد (6)بر تقدير حذف مضاف و اقامت مضاف اليه مقامه، چنان كه: وَ جٰاءَ رَبُّكَ (7)... ،يعنى امر ربّك. وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (8)،يعنى اهل القرية.و اصمّ گفت:فعل مضاف نيست با خداى تعالى،بل مضاف است با دخان،و معنى آيت اين است:ثمّ علا الدّخان الى السّماء،يعنى الى العلو،آن دخان كه خداى از او آسمان آفريد.و اين وجه بعيد و متعسّف است.

قوله: فَسَوّٰاهُنَّ ،اگر گويند:«سماء»واحد است،چرا ضمير جمع گفت

ص : 190


1- .مج،وز:شوامد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:شواهد.
2- .دب،آج،لب،مب،مر:در روايت.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 5.
4- .مب،مر:الخلق.
5- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 11.
6- .دب،آج،لب،فق:كردند،مب مر:باشد.
7- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.

فَسَوّٰاهُنَّ ؟از اين چند جواب است:يكى آن كه فرّاء گفت:اين لفظ جنس است،و جنس صالح بود واحد و جمع را،اگرچه لفظ واحد است،مراد هفت آسمان است.

جوابى ديگر آن است كه:«سماء»جمع است،و واحد او«سماوة»بود،چنان كه شاعر گفت:

سماوة الهلال حتّى احقوقفا

و جوابى ديگر آن است كه:كنايت راجع است با آحاد و اجزا و نواحى و اقطار آسمان،و آن جمع است.

اگر گويند:چگونه گفت: إِلَى السَّمٰاءِ ،و آسمان ناآفريده را آسمان نخوانند (1)؟ گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه،اين بر توسّع و مبالغت قرب فعل از وجود گفت،چنان كه يكى پاره اى ريسمان پيش دارد،يكى گويد:چيست اين؟ گويد:اعمل ثوبا،جامه اى مى بافم.و ريسمان نابافته را جامه خواند.و همچونين، خيّاط گويد:اخيط قميصا،و تا تمام نكند پيرهن (2)نباشد.و جوابى ديگر آن است كه:حق تعالى آن دخان كه از او آسمان آفريد،بر شكل آسمان كرد و از روى شكل آن را آسمان خواند.جواب ديگر آن است كه:اوّل يك آسمان بيافريد،و آنگه بشكافت و هفت آسمان كرد،براى آن اطلاق اسم كرد كه يك آسمان آفريده بود.

اگر گويند:در اين آيت گفت اوّل زمين آفريدم،آنگه به حرف«ثمّ»-كه معنى او ترتيب باشد يا (3)تراخى-گفت پس آسمان آفريدم،و در دگر آيت گفت:

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا (4) ،تا آنجا كه گفت: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِكَ دَحٰاهٰا (5)،پس از آن زمين دحو كرد،و اين ظاهر تناقض دارد،گوييم.از اين دو جواب است:يكى آن كه،قديم-جلّ جلاله-زمين بيافريد و دحو نكرد،اعني نگسترد.آنگه آسمان بيافريد،آنگه زمين بگسترد،چه در آيت«دحو»،گفت كه:

تأخير كردم نه (6)خلق.جواب دوم آن است كه:مراد به«ثمّ»و«بعد»در اين آيات،

ص : 191


1- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:پيراهن.
3- .مج،دب،وز،فق:با.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 27.
5- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 30.
6- .دب،آج،لب،فق:به.

نه (1)تقديم و تأخير است،غرض تعداد نعمت است،نبينى كه يكى از ما گويد:أ لم اطعمك (2)ثمّ كسوتك ثمّ اعطيتك ثمّ حملتك،نه من تو را طعام دادم و جامه دادم و عطا دادم و اسب دادم،و اگرچه آنچه مقدّم گويد،مؤخّر كرده باشد،[51-پ]چه نظر او به تقديم و تأخير نباشد،نظر او به تعداد باشد.

و نصب سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ ،بر حال است. وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،«عليم (3)»در اين آيت واقع باشد هم بر موجود هم بر معدوم،چه قديم-جلّ جلاله-معدومات داند چنان كه موجودات داند.و«عليم»،از عالم بليغتر باشد.

اگر گويند:پس آن كه ذكر خلق آسمانها كرد و خلق چيزها كه در زمين است،بايست تا گويد:على كلّ شىء قدير،كه ذكر قادرى لايق تر است اين جا از ذكر عالمى،جواب آن است كه گوييم:«عليم»گفتن،اين جا بليغتر است از «قدير»،چه در«عليم»زيادت معنى هست كه در«قدير»نيست،براى آن كه قادر فعل (4)كند كه محكم نباشد،و لكن عالم آنچه كند محكم و متقن باشد.پس حق تعالى در اين آيت بازنمود كه:من آنچه كردم از خلق آسمان بر سبيل احكام و اتّساق است.پس در اين آيت چون وصف به عالمى كرد،براى (5)معنى قادرى در آن داخل بود،و اگر قادرى گفتى،عالمى در آن داخل نبودى،پس ذكر عالمى اين جا بهتر از ذكر قادرى.و عالم،هرآن ذاتى بود كه از او صحيح باشد ايجاد مقدور خود كردن بر وجه احكام و اتّساق.

امّا كيفيّت خلق آسمان.در خبرى جامع كه روايت كرده اند به اسناد از مقاتل و ضحّاك،كه ايشان گفتند:خداى-عزّ و جلّ-آسمان دنيا از دود بيافريد،و از زمين تا آسمان دنيا پانصدساله راه است،و از آسمان تا به آسمان پانصدساله راه است،و غلظ (6)هر آسمانى،پانصدساله راه است.

و آسمان دنيا بر لون آهن افروخته آفريد و نام او«رقيع»است،و در آسمان دنيا فريشتگانى هستند،ايشان را خداى تعالى از نور و آتش و آب آفريده است،و مهتر

ص : 192


1- .همۀ نسخه بدلها+ترتيب و.
2- .مج،وز:أ لم اكن اطعمتك.
3- .همۀ نسخه بدلها:شىء.
4- .مر:فعلى.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر اين.
6- .دب:غلظت.

ايشان فريشته اى است نام او«رعد»،و او موكّل بر ابر و باران،و تسبيح او اين است:

سبحان ذى الملك و الملكوت.

و آسمان دوم بر لون مس آفريد،و در آنجا اصناف و الوان فريشتگانند چندان كه عدد ايشان جز خداى نداند،آواز به تسبيح و تهليل بلند كرده،تسبيح ايشان اين است:سبحان ذى العزّة و الجبروت و نام اين آسمان«قيدوم»است.و در آسمان دوم (1)فريشته اى است نام او«حبيب»،خداى يك نيمۀ او از برف آفريده است و يك نيمۀ او از آتش،نه آتش برف را بگذارد و نه برف آتش را بنشاند،و دعاى او اين است:يا مؤلّفا بين الثّلج و النّار الف بين قلوب عبادك المؤمنين.

و آسمان سوم (2)بر لون برنج آفريد،و نام او«ماعون»است،در آنجا فريشتگانند، أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ (3)... ،با پرّهاى بسيار و رويهاى مختلف و اصوات و الوان مختلف،صفها زده[52-ر]ايستاده اند،آواز به تسبيح و تهليل برداشته،و تسبيح (4)ايشان اين است:سبحان الحىّ الّذي لا يموت.

و آسمان چهارم بر رنگ سيم آفريد،و نام آن«ازيلون (5)»است،و در آنجا فريشتگانند دوچندان كه در آسمان سوم هستند.و همچنين در هر آسمانى كه بالاتر است،فريشتگان در آنجا ضعف آنند كه در آسمانى كه فرود آن است،همه در قيام و ركوع و سجودند كه هيچ فريشته آن را كه در بر او (6)بود نشناسد،ازآن كه به عبادت خداى مشغول بود،و تسبيح ايشان اين است كه:سبّوح قدّوس ربّنا الرّحمن لا اله الّا اللّه.

و آسمان پنجم خداى تعالى بر لون زر آفريد،و در آنجا فريشتگانند كه از آنگاه كه خداى تعالى ايشان را آفريد در سجودند يا در ركوعند،سر بر ندارند از آن ركوع و سجود،فرداى قيامت به زبان عجز و قصور گويند:سبحانك ما عبدناك حقّ عبادتك،بار خدايا تو را نپرستيديم به سزاوار (7)پرستش تو.

ص : 193


1- .همۀ نسخه بدلها:سيم.
2- .آج،لب،فق،مر:چهارم.
3- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 1.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+و تهليل.
5- .آج،لب،فق:ان يلون.
6- .مب،مر:در بر او.
7- .دب،آج،لب،وز،ها:به سزاى.

و آسمان ششم بر لون ياقوت سرخ آفريد و نامش«غاروس» (1)است و آن،جاى كر و بيان است،جند اللّه الاكبر،لشكر مهترين خداى،و در آنجا هفتاد هزار فريشته اند خداى را تعالى،هر فريشته اى را هفتاد هزار فريشتۀ (2)زيردستند،و آن (3)فريشتگانند كه خداى تعالى ايشان را به مصالح بندگان و كارهاى دنيا بفرستد.

و آسمان هفتم از درّ سپيد بيافريد،و نام او«رفيع»است،در آنجا خداى را تعالى هفتصد (4)هزار فريشته است،هريكى از ايشان چندان زيردستان دارند از فريشتگان كه عدد قطرۀ (5)باران و ريگ بيابان و برگ درختان.و از آسمان هفتم تا جايى كه آن را«مرمويا»گويند،پانصدساله راه است.در آنجا رؤساء الملائكه باشند با عظم خلق،و حملة العرش از ايشانند،عبادت ايشان نظر در عرش است.يك ساعت نظر (6)از عرش بر نگيرند،و آواز به تسبيح و تهليل برداشته،اگر يكى از ايشان يك پرّ باز كند،همۀ دنيا به يك پر بپوشد،و بالاى آن ابرى است كثافۀ (7)آن چندان است كه كثافۀ (8)هفت آسمان و هفت زمين،و عرشى بالاى آن است در علّيّين،و حدّ و نهايت (9)جز خداى تعالى نداند.

روايتى ديگر از ربيع انس است كه گفت:خداى-عزّ و جلّ-آسمان دنيا از موجى مكفوف آفريد،و آسمان دوم از سنگ آفريد،و آسمان سوم از آهن آفريد،و چهارم از مس،و پنجم از سيم،و ششم از زر،و هفتم از ياقوت.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى آسمان دنيا مقبّب آفريد،و اقطار و جوانب آن در آسمان دوم بست،و دوم در سوم تا به هفتم.و آسمان هفتم در عرش بست،پس عماد آسمان از بالا ساخت،براى آن گفت[52-پ]: بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا (10).

ابو هريره روايت كرد كه:يك روز رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در آمد، اصحابان خود را گفت:

فيم انتم ،در چه كارى شما؟گفتند:يا رسول اللّه!

ص : 194


1- .مج،فق،وز،ها:عاروس،دب:عاروش،آج،لب،مب،مر:عارو.
2- .دب،آج،لب،مر+ديگر.
3- .آج،لب،فق+آن.
4- .مج،لب،فق،وز:هفصد.
5- .مر:قطرات.
6- .مج،دب،آج،لب،وز،فق،مب:چشم.
7- .مج،آج،لب،مر:كثافت.
8- .مج،آج،لب،مر:كثافت.
9- .همۀ نسخه بدلها+آن.
10- .سورۀ رعد(13)آيۀ 2،سورۀ لقمان(31)آيۀ 10.

تفكّر.گفت:در چه تفكّر مى كنى؟گفتند:در آفريدگار.گفت:تفكّر مكنى در خداى كه فكر به او محيط نشود،و لكن در خلق خداى تفكر كنى كه خداى تعالى هفت آسمان و هفت زمين بيافريد،از زمين تا به زمين (1)پانصدساله راه،و كثافۀ (2)هر زمينى پانصدساله راه،و از زمين تا آسمان پانصدساله راه،و از هر آسمانى تا به ديگر پانصدساله راه،و كثافۀ (3)هر آسمانى پانصدساله راه.و از بالاى آسمان هفتم دريايى آفريد،عمق آن چندان كه از بالاى هفت آسمان تا به زير هفتم زمين،در آن دريا خداى را فريشته اى است كه،لم يجاوز الماء كعبه،كه آب آن دريا از كعب او در گذشته نيست.

وهب منبّه گفت:كادت الأشياء ان تكون (4)سبعا،نزديك بود كه چيزها همه هفت شود،آسمانها هفت (5)و زمينها هفت،كوهها هفت (6)،و درياها هفت (7)،و عمر دنيا هفت هزار سال است.و ايّام هفت است،و كواكب سيّاره هفت است،و طواف خانه هفت است،و سعى و صفا و مروه و رمى الجمار هفت است،و درهاى دوزخ هفت است،و در كات او هفت است،و امتحان يوسف در زندان هفت سال بود،و سبب خلاص او در خواب ملك هفت گاو (8)بود في قوله: إِنِّي أَرىٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ (9).

و كرامت سيّد اوّلين و آخرين (10)هفت است،في قوله: وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (11).و قرآن هفت سبع است،و تركيب بنى آدم بر هفت اندام است،و آفرينش او از هفت چيز است،في قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ، ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً ،الى قوله:

فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (12) .و روزى و غذاى آدمى او هفت چيز است،فى قوله:

ص : 195


1- .آج،لب:زمينى،فق،مب،ها:از زمينى تا به زمينى،مر:از زمينى تا به زمين ديگر.
2- .مج:كثافت.
3- .مج،آج،لب،فق،مر:كثافت.
4- .همۀ نسخه بدلها:يكون.
5- .همۀ نسخه بدلها+است.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر+است.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر+است.
8- .مج،آج،لب،فق:گاف.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 43.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الاوّلين و الآخرين.
11- .سورۀ حجر(15)آيۀ 87.
12- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 12 تا 14.

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلىٰ طَعٰامِهِ، أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا، ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا، فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا حَبًّا، وَ عِنَباً وَ قَضْباً، وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً، وَ حَدٰائِقَ غُلْباً، وَ فٰاكِهَةً وَ أَبًّا (1) .و او را فرمودند كه:در نماز سجده بر هفت اندام كن.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 30 تا 34

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قٰالَ إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلاٰئِكَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (31) قٰالُوا سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ (32) قٰالَ يٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ أَبىٰ وَ اِسْتَكْبَرَ وَ كٰانَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ (34)

[53-ر]

ترجمه

چون گفت خداى تو فريشتگان را كه من خواهم كردن در زمين خليفه اى،گفتند:بخواهى كردن در آنجا كسى كه تباهى كند در آنجا و بريزد خونها،و ما پاك مى گوييم تو را به سپاس تو و پاك مى دانيم تو را.

گفت:من دانم آنچه شما ندانى.

و بياموخت آدم را نامها همه،پس عرض كردشان بر فريشتگان،گفت:خبر دهيد مرا به نامهاى اينان اگر شما راستيگرى.

گفتند:

منزّهى تو،نيست ما را علمى جز آن كه تو آموختى ما را كه تو تو (2)دانا و محكم كارى (3).

[53-پ] گفت:

اى آدم خبر ده ايشان را به نامهاى ايشان،چون خبر دادشان به نامهايشان،گفت:نه من گفتم شما را كه من دانم نهانى آسمانها و زمينها (4)و دانم آنچه شما آشكارا بكنيد (5)و آنچه پنهان دارى.

چون گفتيم ما فريشتگان را كه سجده كنى آدم را،سجده كردند مگر

ص : 196


1- .سورۀ عبس(80)آيه 24 تا 31.
2- .دب:تويى.
3- .دب:محكم كار.
4- .مج،دب،فق،وز:زمين.
5- .دب،آج،لب،فق،وز:كنى/كنيد.

ابليس كه سرباززد و بزرگوارى كرد،و بود از جملۀ كافران.

اين پنج آيت است. «اذ»،ظرف زمان ماضى باشد،و محلّ او نصب بود و عامل در او چند چيز محتمل است:يكى فعلى مقدّر،كانّه قال:اذكر يا محمّد إِذْ قٰالَ رَبُّكَ .و زجّاج مى گويد،فعلى (1)مقدّر اين است:ابتدأ خلقكم حين قال ربّك،و شايد كه عامل در او جواب«اذ»بود،و هو قوله: قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا ،و ظروف (2)ابدا مضاف بود با جمله از فعل و فاعل،يا از مبتدا و خبر.

لِلْمَلاٰئِكَةِ ،فرشتگان را.واحد او«ملك»باشد و اصل (3)او مهموز است،چنان كه شاعر گويد:

فلست بجنّى و لكن لملأك (4)تنزّل من جوّ السّماء يصوب

و اصل او از«الوكة»بود،و آن رسالت باشد،و كذلك المألكة و المألكة،قال عدىّ بن زيد:

ابلغ النّعمان عنّى مألكاانّه قد طال حبسي و انتظاري

و قال لبيد:

و غلام أرسلته أمّهبألوك فبذلنا ما سأل

و«تا»از ملائكه بيفگنند (5)در بعضى مواضع چنان كه اميّة بن ابى الصّلت مى گويد[54-ر]:

و فيها من عباد اللّه قومملائك ذللوا و هم صعاب

پس بر اين قول ايشان را (6)ملائكه خوانند كه رسولان خدااند.و قولى ديگر آن است كه:اسم مشتق نيست،و اين اسم جنس است،كالجنّ و الانس.

إِنِّي جٰاعِلٌ ،يعنى فاعل و خالق،من كننده ام،يعنى خواهم كردن در زمين خليفت.و«خليفه»،فعليه باشد به معنى فاعل،من خلفه يخلفه اذا قام مقامه،براى

ص : 197


1- .همۀ نسخه بدلها:فعل.
2- .دب،آج،لب،مب،مر:ظرف.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ملك مالك بود مهموز،آنگه قلب كرده است به ملائك به تقديم العين على الفاء.
4- .مج،وز:بملك.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .دب،وز+از آن،آج،لب،فق+.

ازآن كه قائم مقام مخلّف و مستخلف خود باشد (1)از پس او.و كلمت از«خلف» مشتقّ است،و آن جهت پس بود.و«خلف»گويند جاى نشين (2)نيك را.و چون بد بود خلف گويند،قال اللّه تعالى: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ (3)... ، و قال الشّاعر:

و بقيت في خلف كجلد الأجرب

و«خلف»،كلام بد (4)خطا باشد،در مثل گويند:سكت الفا و نطق خلفا.و «خلف»،خلاف باشد،و«خلف»،از پستان شتر آنجا بود كه دوشنده (5)در انگشت گيرد.و«خلوف»،بگرديدن بوى دهن باشد.و جمع خليفه،خلائف بود، چنان كه گفت: ثُمَّ جَعَلْنٰاكُمْ خَلاٰئِفَ فِي الْأَرْضِ (6).و خلفاء نيز جمع او بود كظريف و ظرفاء،و كريم و كرماء،براى آن كه«تا»زيادت است براى مبالغه آورده اند،قال اللّه تعالى: وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفٰاءَ (7).

گروهى گفتند:آدم را براى آن خليفه خواند كه از پس فريشتگانى بود كه در زمين بودند.و عبد اللّه عبّاس گفت:براى آن كه از پس قومى بود كه در زمين بودند ايشان را«جانّ»گفتند.حسن بصرى گفت:براى آن كه جماعتى باشند از فرزندان او كه بعضى خليفۀ بعضى باشند در عمارت زمين و آنچه پدران ايشان كرده باشند.

عبد اللّه مسعود گفت:براى آنش خليفه خواند كه او خليفۀ خدا بود به حكم كردن از ميان مردمان،و اقامت اعلام حقّ كردن. فِي الْأَرْضِ ،«لام»استغراق جنس است.

در خبر مى آيد كه:يك روز عمر خطّاب (8)در ايّام خلافت در مسجد رسول -صلّى اللّه عليه و آله-پرسيد از سلمان و طلحه و زبير و كعب الأحبار كه:فرق چيست ميان خليفه و پادشاه؟طلحه و زبير گفتند:ما ندانيم.سلمان گفت:من دانم.گفت:بگو.گفت:خليفه آن باشد كه:يعدل فى الرّعيّة و يقسم بالسّويّة و يشفق عليهم شفقة الرّجل على اهله و يقضي بكتاب اللّه،گفت:آن كه در رعيّت

ص : 198


1- .آج،لب،فق،مب:باشند.
2- .مج:جانشين.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 59.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:دوشند و.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 14.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 69.
7- .مج،وز+رضى اللّه عنه.
8- .آج،مب،فق،صب،مر+و.

عدل كند و قسمت به سويّت و راستى كند،و بر رعايا چنان مشفق باشد كه بر اهل خود،و حكم به كتاب خداى كند.

كعب الاحبار گفت:نكو گفتى!من ندانستم كه كسى باشد در ميان ما كه اين داند جز من،و لكنّ سلمان ملىء حكما و علما،و لكن سلمان را پر از علم و حكمت باز كرده اند.آنگه عمر گفت سلمان را:من خليفه ام يا پادشاه؟گفت:اگر در همه عمرت يك درم سيم يا كمتر يا بيشتر نه از جاى خود بستده اى،و نه به جاى خود صرف كرده،خليفه نه اى،پادشاهى.عمر بگريست.

قٰالُوا ،گفتند بعضى فرشتگان: أَ تَجْعَلُ فِيهٰا ،خواهى كرد (1)در زمين كس هايى را كه در زمين فساد كنند و خون به ناحق[54-پ]ريزند،و«سفك»در خون به كار دارند و صبّ در دگر مايعات؟و«سفح»،ريختن آب بود بر سبيل تضييع،از اين كار زنا را «سفاح»خوانند كه صاحبش آب ضايع مى كند.

قوله: أَ تَجْعَلُ فِيهٰا ،اين لفظ استفهام است و مراد هم استفهام و استعلام است، و نه بر وجه انكار است.و گروهى گفتند:بر وجه تعجّب است.و آن كه گفت بر وجه استفهام است،گفت:ايشان ندانستند،اين بر وجه مسألت گفتند تا بدانند چيزى كه ندانستند و خون به ناحق ريختند،خداى تعالى فريشتگان را بفرستاد تا ايشان را از زمين براندند و هلاك كردند.و قولى ديگر آن است كه:به ظنّ گفتند و امارت اين آن بود كه پيش از آدم -عليه السّلام-در زمين جماعتى بودند،ايشان را«جانّ»خواندند،چنان كه خداى تعالى گفت: وَ الْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ السَّمُومِ (2).ايشان در زمين فساد كردند.

اين ازآنجا گفتند،و اين قول ربيع انس است.

گروهى دگر گفتند:فريشتگان اين از علم گفتند،و سبب آن بود كه خداى تعالى پيش از خلق آدم خبر داد كه:من در زمين خليفتى خواهم كردن كه فرزندان او در زمين فساد و خون ناحقّ (3)كنند،ايشان اين بر سبيل تعجّب گفتند كه:تو قومى چنين را به پادشاه (4)زمين خواهى كردن (5)!ما مسبّحان درگاه تو و مقدّسان حضرت تو.

ص : 199


1- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
2- .سورۀ حجر(15)آيۀ 27.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:به ناحق.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به پادشاهى.
5- .مب:خواهى فرستاد،مر:خواهى فرستادن.

خداى تعالى گفت:من آن دانم كه شما ندانى،و اين قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سدّى است.

نَحْنُ ،ضمير مرفوع منفصل باشد،و نُسَبِّحُ ،اصل تسبيح تنزيه باشد،و معنى «تنزيه»دور داشتن بود،يعنى ما تو را پاك و منزّه مى گوييم (1)از هرچه به تو لايق نباشد،و هرچه ناسزا است از صفات نقص از تو دور داريم.و گفته اند:معنى تسبيح،تعظيم باشد،يعنى ما تو را معظّم دانيم و مستحقّ حمد و شكر شناسيم.

و گفته اند مراد آن است كه:ما تو را نماز (2)مى كنيم،و نماز را«سبحه»خوانند.قتاده مى گويد:گفتن سبحان اللّه.مفضّل گفت:تسبيح آواز برداشتن باشد به ذكر خداى تعالى،چنان كه جرير گفت:

قبح الاله وجوه تغلب كلّماسبح الحجيج و كبّروا اهلالا (3)

نُقَدِّسُ لَكَ ،يعنى تو را پاك شناسيم از قبايح.و گفته اند:ما خود را از گناه پاك مى داريم (4).خداى تعالى گفت: إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،من آن دانم كه شما ندانى،يعنى از مصالح و عواقب امور.و عبد اللّه عبّاس و سدّى مى گويند معنى آن است كه:چون خداى تعالى آن (5)جماعت فريشتگان را فرستاد به اهلاك جانّ، ابليس در ميان ايشان بود،و اين سخن ابليس گفت با ايشان،و ابليس منافق بود، و خداى تعالى از او نفاق دانست و فريشتگان ندانستند،چون گفتند:نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك،خداى تعالى گفت:من آن دانم كه شما ندانى از نفاق ابليس.قتاده و حسن بصرى گفتند:چون خداى تعالى آغاز خلق آدم كرد،فريشتگان گفتند:خداى ما خليفتى خواهد آفريدن،همانا ما از او عالم تر باشيم و گرامى تر به نزديك او.خداى تعالى پيش ازآن كه [55-ر]بر تفصيل بازنمود كه خلاف آن است كه شما ظنّ مى برى،گفت:شما را به اين علمى نيست،من آن دانم كه شما ندانى.

ص : 200


1- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .دب،آج،لب،فق:نمازى.
3- .همۀ نسخه بدلها+نبينى كه اهلال كه مصدر است،و آن رفع صورت بود به مصدر سبح كرد،و كانّه قال: اهل الحجيج اهلالا.
4- .همۀ نسخه بدلها+براى تو.
5- .همۀ نسخه بدلها:اين.

آنگه به معاينه به ايشان نمود آنجا كه آدم گفت:انبئوني باسماء هؤلاء.

و قولى ديگر قتاده را آن است كه:من آن دانم كه شما ندانى كه از نسل او انبيا و اوصيا و اوليا خواهند بودن.و در آيت دليل است بر آنكه كار خلافت به خداى تعالى تعلّق دارد،و كسى دگر را بدون خداى تعالى نرسد،لقوله: إِنِّي جٰاعِلٌ .

و در حقّ داود گفت: إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ (1)... ،و در حقّ هارون گفت حكايت از موسى -عليه السّلام: هٰارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (2)... ،و اين قول هم از امر خداى گفت،و در خليفۀ بازپسين هم اين فرمود في قوله: لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (3)... ،هركجا ذكر خلافت كرد،به خود حوالت كرد تا معلوم شود كه كسى را در اين معنى خوض نرسد-و اللّه ولىّ التّوفيق.

قوله: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ،بدان كه:«تعليم»از خداى تعالى به دو معنى باشد:امّا به خلق علم يا به نصب دليل،امّا آن كه از اين دو،خداى تعالى كدام كرد (4)،چند قول است:گفتند قولى آن است كه:لا بدّ بايد تا مواضعتى متقدّم بوده باشد و اصطلاح قومى بر لغتى تا صحيح باشد كه خداى تعالى اعلام كند آدم را نامهايى برآن لغت،و آن اصطلاح آنان بود كه پيش از آدم بودند از جانّ،و براى آن گفتند كه،مكلّف مراد خداى به ضرورت نداند،به دليل داند،و دليل خطاب او باشد.و خطاب آنگه دليل باشد بر مراد كه مواضعۀ متقدّم باشد برآن.پس چون خداى تعالى آدم را بيافريد و عقلش تمام كرد،علم به آن مواضعت در وى آفريد،تا چون خبر داد،آدم را (5)از آن خبر فايده گرفت و علمش حاصل شد به آن لغت.پس خبر داد او را به ديگر لغتها تا اين را برآن استدلال كرد،چنان كه اشارت كرد به چيزى كه اين را به تازى فلان نام است،و به پارسى فلان نام،و به ديگر لغت فلان نام.پس علم به اصل مواضعه بر يك لغت ضرورى بوده باشد،و به ديگر لغتها مستدل (6)،و اين قول ابو هاشم است و جماعتى محقّقان.

و ابو القاسم بلخى گفت:خداى تعالى خبر داد آدم را به اين نامها،و آدم ياد-

ص : 201


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 26،همۀ نسخه بدلها+خليفة.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 142.
3- .سورۀ نور(24)آيۀ 55.
4- .همۀ نسخه بدلها+در او.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .فق،مب،مر:مستبدل.

گرفت آن را به مدّتى نزديك از فهمى و حفظى كه خداى داد او را.پس باقى اسما را برآن قياس كرد تا هرچه مشاكل آن مسمّى بود،اسمى مى نهاد آن را كه لايق او بود.و معنى اين قول هم راجع است با (1)علم ضرورى.

و قولى ديگر آن است كه:خداى تعالى آدم را خبر داد به نامهاى چيزها و بر آنچه دانست كه اصطلاح خواهند كردن اهل هر لغتى برآن،و اگرچه [55-پ] اصطلاحى مقدّم نبوده باشد،يا (2)گفت او را اولى تر آن باشد كه اين شخص را يا اين چيز را فلان خوانند،و حاجت نبود به مواضعتى متقدّم (3).

«آدم»اسمى علم است بر وزن افعل،براى اين دو سبب را منع صرف كرد از او.

بعضى گفتند:موضوع است،مشتق نيست،و بعضى گفتند:مشتق است.و آنان كه مشتق گفتند،براى آنش آدم خواند كه او را از اديم زمين آفريد.و بعضى دگر گفتند:

براى آن كه لون او به ادمة و سمرة مايل بود.

و آدم در تازى سياه گونه باشد،و صاحب كتاب العين گفت:ادمة در مردم سپيدى بود به اندكى سياهى،و در شتر و آهو سپيدى بود.

و«اسماء»،جمع اسم باشد،و اسم آن بود در اصطلاح اهل نحو كه از او خبر شايد دادن،يا در معنى چيزى كه از آن خبر شايد دادن.و«كلّ»،عبارت باشد از جمله،و باشد كه عبارت بود از جلّ و معظم چيزها،اعنى بيشتر،و تأكيد باشد و جز تأكيد باشد.آنجا كه از توابع بود،تأكيد باشد،چنان كه:جاءنى القوم كلّهم.و آنجا كه تابع نبود،اصل باشد چنان كه:جاءني كلّ النّاس.در آيت تأكيد است و تبع مؤكّد باشد در اعراب.

خلاف كردند در آن كه اين نامها چه بود.ربيع انس گفت:نام فريشتگان بود.

بعضى دگر گفتند:نام فرزندان او بود،و اين قول عبد الرّحمن بن زياد است.

عبد اللّه عبّاس گفت:اسماء اجناس بياموخت او را،كالجنّ و الانس و البقر و الغنم،چون آدمى و پرى و گاو (4)و گوسپند.و روايتى ديگر (5)از عبد اللّه عبّاس آن

ص : 202


1- .آج،لب،فق،وز،مب،مر+خلق.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مقدّم.
4- .مج،فق،وز:گاف/گاو.
5- .مر+هم.

است و قتاده و مجاهد و سعيد جبير كه (1):نام همه چيزهاست حتّى القصعة و القصيعة، تا بازآموخت آدم را كه اين كاسه بزرگ است و آن كاسه خرد (2)است.و ظاهر آيت اقتضاى اين مى كند براى تأكيد به لفظ كلّ.

خلاف كردند در آن كه به كدام لغت گفت.بيشتر مفسّران برآنند كه:به لغت تازى آموخت او را،و بعضى دگر گفتند:به همه لغتها خبر داد او را،و آدم -عليه السّلام-همه لغتها و زبانها دانستى و بدان سخن گفتى.

قوله: ثُمَّ عَرَضَهُمْ ،پس عرضه كرد آن را بر فريشتگان.خلاف كردند در آن كه اسماء عرضه كرد يا مسمّيات.بعضى گفتند-و اين يك روايت است از قتاده و عبد اللّه عبّاس-كه:نامها عرضه كرد،يعنى آن نامها كه خداى او را بياموخت،يعنى سؤال كرد فريشتگان را بر وجه امتحان از آن نامها،گفت:اين نام چه باشد؟و آن نام كه باشد؟بر قوّت اين قول،قرائت ابىّ بيارند كه او خواند:ثمّ عرضها.و در حرف عبد اللّه بن مسعود اعني قرائت او چنين آمد كه:ثمّ عرضهنّ،و بر اين دو قرائت،ضمير راجع بود با اسماء.و قول دوم[56-ر]يك روايت است از عبد اللّه عبّاس،و آن قول مجاهد و حسن بصرى است كه:عرض مسمّيات و اشياء كرد،و براى آن«عرضهم»گفت،و اگرچه بيشتر ناعاقل بودند به ضمير عقلا كه تغليب داد عقلا را بر ناعاقلان،چنان كه تغليب دهند مذكّر را بر مؤنّث،و اگرچه در عدد بيشتر باشد مؤنّث.و اين قول درست تر است براى ظاهر را كه«هم»بر اسماء نيوفتد الّا بر مجاز.

اكنون خلاف كردند در آن كه،چگونه عرض كرد.بيشتر مفسّران و اهل علم برآنند كه:بيافريد و حاضر كرد و عرض كرد و گفت:نام اين چيزها چيست؟بگويى اگر دانى،و بعضى دگر گفتند:آن چيزها ناآفريده در دل ايشان مصوّر كرد،آنگه گفت: أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ ،يعنى اين چيزها كه در دل شما مصوّر است،و قول اوّل معتمد است.

فَقٰالَ أَنْبِئُونِي ،گفت-يعنى آدم فرشتگان را كه:خبر دهى مرا.و«نبأ»،خبر

ص : 203


1- .همۀ نسخه بدلها+مراد.
2- .مج،وز،مب،مر:خورد.

باشد و«انبأته»و«نبأته» (1)واحد،و نبأته كذا و بكذا.و اين هر دو فعل متعدّى باشد به سه مفعول،و در آيت به دو مفعول تعدّى كرده است.و خلاف نيست ميان محقّقان در آن كه اين امر بر حقيقت نيست،چه اگر امر بودى،تكليف ما لا يطاق بودى،و نشايد تا خداى تعالى اين را مريد باشد (2).و بعضى گفتند:امر است،و لكن مشروط، و شرط اين است كه: إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،اگر آن شرط حاصل باشد امر است،و اگر حاصل نشود امر نبود.

و خلاف كردند در معنى إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،قولى آن است كه: إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،اگر شما راست گويى (3)در آن كه گفتى كه بنى آدم در زمين فساد كنند و خون ناحقّ ريزند،و اين تعريض باشد به آن كه،ما اولى تريم كه در زمين خليفه باشيم،پس معنى آن است كه:اگر شما صادقى در اين دعوى كه خلافت به شما لايق تر است،و اين قول سدّى است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود.

قولى دگر آن است كه:اگر شما راست گويى (4)در آنچه گفتى،همانا ما عالم تر باشيم براى تقدّم روزگار.

و قول درست تر آن است كه،معنى آن است كه:خبر دهى اگر دانى،و به جاى (5)آن گفت: إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،براى آن كه ايشان خبر نتوانند دادن بر وجهى كه مخبر چون خبر بود،و خبر صدق بود الّا پس ازآن كه دانند،و اين قول حسن بصرى است و عمر و عبيد و اختيار ابو على الجبّائىّ-و اللّه اعلم بمراده.

در اخبار (6)چنين آمد كه:چون خداى تعالى خواست تا فضل آدم به فريشتگان نمايد،بفرمود تا منبرى در آسمان هفتم بنهادند و بر بالاى آن كرسى قدس بنهادند، و فريشتگان را حاضر كرد،و آدم را فرمود تا برآن منبر شد،و بر سبيل امتحان فريشتگان را گفت: أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ [56-پ]،ساليان دراز است تا شما اين چيزها مى بينيد،مرا خبر دهى به نام اين چيزها اگر دانى.ايشان به عجز و قصور اقرار

ص : 204


1- .مج،وز،مب،مر+به معنى.
2- .همۀ نسخه بدلها+و نه آدم عليه السّلام.
3- .مج:راست گفتيد،دب:راستيگرى،آج،لب،فق،مب:راستى گيرى،مر:راست گيريد.
4- .مج،دب،وز:راستيگرى،آج،لب،فق،مب:راستى گيريد.
5- .مر:و براى.
6- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:خبر،مب،مر:خبرى.

دادند كه:لا علم لنا،ما را علمى نيست جز آن كه تو آموختى ما را از تسبيح.خداى تعالى گفت:اكنون بدانستى كه نمى دانى،از او بپرسى تا شما را خبر دهد.ايشان درخواستند،خداى تعالى گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ ،خبر ده ايشان را به نامهاى ايشان.آدم-عليه السّلام-ايشان را خبر داد به نامهاى ايشان و نامهاى چيزها حتّى الهنة و الهنيّة،و اين كنايت باشد از چيزهاى حقير.خداى تعالى گفت:استحقاق آدم خلافت را معلوم شد شما را كه فريشتگانى.گفتند:آرى!اى خداى ما! گفت:همه سجده كنيد او را سجدۀ تعظيم و توقير،همه فريشتگان سجده كردند،و ابليس در ميان ايشان بود،او سجده نكرد.خداى تعالى او را گفت:چرا سجده نكردى او را؟گفت:براى آن كه من از او بهترم.گفت:چرا بهترى؟گفت:

براى آن كه تو مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك.خداى تعالى او را براند و بر او لعنت كرد،و از صفّ فريشتگان بيفگند او را،و در آسمانش رها كرد (1).

آنگه فريشتگان را فرمود تا منبر آدم بر گرفتند و او را در هفت آسمان بگردانيد تا عجايب هفت آسمان بديد به مقدار صد سال،آنگه اسپى از مشك اذفر بيافريد،و او را دو پر داد از دو (2)مرجان،و فرمود آدم را تا برآن نشست و در آسمانها مى گرديد و بر افواج فريشتگان سلام مى كرد و مى گفت (3):السّلام عليكم و رحمة اللّه (4)يا ملائكة اللّه!ايشان در جواب مى گفتند:و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته يا خليفة اللّه! خداى تعالى گفت آدم را:من اين سلام (5)،تحيّت تو و فرزندان تو كردم تا به قيامت.

و رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

السّلام تحيّة لملّتنا و امان لذمّتنا. و در خبرى آمد كه:اين پيش از آن بود كه او را بر منبر فرستاد و بر فريشتگان عرضه كرد و امتحان فريشتگان فرمود (6)-و اللّه اعلم.

قٰالُوا سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا ،فريشتگان گفتند:سبحانك،يعنى نسبّحك (7).و «سبحان»،مصدر است،مضاف با مفعول،چنان كه:وعد اللّه و كتاب اللّه مصدر

ص : 205


1- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:رها نكرد،مب،مر:نگذاشت.
2- .همۀ نسخه بدلها:درّ و.
3- .مب:و وى را افواج فرشتگان سلام كردند و مى گفتند.
4- .همۀ نسخه بدلها+و بركاته.
5- .مب،مر+را.
6- .همۀ نسخه بدلها+او را.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تسبيحك.

است مضاف با فاعل،و تقدير چنين است كه:وعد اللّه وعدا و كتب كتابا،و اين جا تقدير چنين است كه،نسبّحك تسبيحا،و معنى بگفتيم كه چه باشد. لاٰ عِلْمَ لَنٰا ، نفى جنس راست براى آن بنا كرد اسم را بر فتح با«لا»،چنان كه:لا رجل فى الدّار،يعنى جنس مردان كس نيست.هيچ علم نيست ما را الّا آن كه تو آموختى ما را،إمّا به خلق علم يا به نصب دلالت،و اين بر سبيل عجز و قصور[57-ر]گفتند و فزع با درگاه او،و برائت ازآن كه ايشان علم غيب دانند و ايشان را علمى باشد جز به اعلام او.

إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ،و«عليم» (1)از عالم بليغتر باشد.و حكيم دو معنى دارد:يكى عالم بدقائق الامور،و يكى محكم كار و درست كردار.بر تفسير اوّل راجع بود با صفت ذات،و بر دوم راجع بود با صفت فعل.و اولى تر آن بود كه بر وجه دوم حمل كنند تا تكرار نباشد،چه اگر حمل بر عالمى كنند،معنى او و عليم يكى باشد،پس بايد گفتن:حكيم،فعيل باشد به معنى مفعل،چون اليم به معنى مؤلم.و اصل حكمت در لغت منع باشد من حكمة اللّجام،براى آن كه حكمت منع كند صاحبش را ازآن كه نابايست كند،چنان كه حكمه (2)لجام منع كند اسب را ازآن كه آنجا رود كه او خواهد (3)،و جرير مى گويد:

ابني حنيفة أحكموا سفهاءكمانّي أخاف عليكم ان اغضبا

يعنى (4)امنعوا.سفيهان را بازدارى.چون ايشان به عجز مقرّ آمدند و نفى علم كردند از خود.

خداى تعالى آدم را گفت: يٰا آدَمُ ،و اين مناداى مفرد علم است،براى آن بنا كرد آن را بر ضمّ. أَنْبِئْهُمْ ،خبر ده ايشان را به نامهاى ايشان،بر قول آن كس كه گفت:او را نامهاى فريشتگان آموخت،و بر قول ديگران بر سبيل تغليب گفت-چنان كه بيان كرديم-فى قوله: ثُمَّ عَرَضَهُمْ ،چنان كه خداى تعالى گفت: وَ اللّٰهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ رِجْلَيْنِ (5)-الآية.

ص : 206


1- .مر:حكيم.
2- .دب،آج،لب،فق:حكمت.
3- .مب،مر:هرجا كه خواهد رود.
4- .مب،مر:فاحكموا،يعنى.
5- .سورۀ نور(24)آيۀ 45.

«منهم»بر سبيل تغليب عقلا گفت،و الّا،«منها»بايست گفتن.

فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ ،چون خبر داد ايشان را.خداى تعالى گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ ،نه من گفتم شما را كه من غيب آسمانها و زمينها دانم و آنچه شما آشكارا كنى و پنهان دارى.

اگر گويند:غيب آسمان و زمين چه باشد،و خداى تعالى هيچ از او غايب نيست (1)؟گوييم:مراد آن است كه آنچه غايب است از فريشتگان و جز ايشان از آنان كه حضور و غيبت در حقّ ايشان و اضافت با ايشان درست باشد (2).آنگاه آن را بر اطلاق غيب خواند و اگرچه در حقّ غيبت نباشد (3)على التّوسّع كقوله: عٰالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ (4).

قوله: وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه سرّ و علانيۀ شما دانم،بر جمله خبر است ازآن كه پنهان چنان داند كه آشكارا.

و قولى ديگر آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت:چون گل آدم-عليه السّلام-از ميان مكّه و طايف افگنده بود،ابليس با جماعتى فريشتگان بر او گذر كرد،گفت:

خداى تعالى خلقى خواهد آفريدن،اگر چنان باشد كه او را بر ما فضل (5)نهد (6)و فرمايد كه فرمان او برى،شما چه كنى؟گفتند:ما سميع و مطيع باشيم فرمان او را.او در دل[57-پ]گرفت كه طاعت ندارد آدم را،و در دل گرفت كه اگر مرا بر او مسلّط كند،هلاكش كنم،و اگر او را بر من مسلّط كند،در او عصيان كنم.خداى تعالى گفت:من آنچه شما اظهار مى كنى از طاعت و انقياد مى دانم،و آنچه ابليس در دل مى دارد از شقاق و نفاق هم مى دانم.

ص : 207


1- .همۀ نسخه بدلها:هيچ چيز از خداى تعالى غايب نباشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:غايب است از آنان كه حضور و غيبت در حق ايشان مصوّر بود از اجسام،چون ما و فرشتگان.
3- .همۀ نسخه بدلها:در حقّ او غيب نيست.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 46،همۀ نسخه بدلها+و هركجا غيبت به علم خود بازبست،تأويل اين باشد و اللّه- اعلم.
5- .دب:تفضيل.
6- .مج،آج،لب،فق،وز،مب،مر:نهند.

اگر گويند:فريشتگان ازچه (1)دانستند كه آدم را در آن خبر كه داد راستيگر است،و آن اسماء آن چيزهاست بر وفق راستى؟گوييم:لا بدّ باشد ازآن كه خداى تعالى،علمى از اعلام معجز با آن مقرون بكند كه فريشتگان عند آن صدق دعوى آدم بدانند در آنچه گفت،و در اين آيات دليل است بر فضل علم و تفضيل اهلش بر آنان كه مايۀ (2)او ندارند در علم،و تقديم فاضل بر مفضول واجب باشد.

قوله: وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ،اصل«سجود»،خضوع بود و تذلل در لغت،و نقيض او ترفّع و تكبّر باشد،يقال:سجد سجودا،و اسجد اسجادا،اى ادنى رأسه من الارض.و قيل:جعل رأسه ساجدا،قال الشّاعر:

فكلتا هما خرّت و اسجد رأسهاكما سجدت نصرانة لم تحنّف

و قال آخر:

بجمع تضلّ البلق في حجراتها (3)ترى الاكم فيها سجّدا للحوافر

اى خاضعة تحت الحوافر.

و در شرع عبارت باشد از اين فعل مخصوص كه روى بر زمين نهادن است،و آن ركنى از اركان نماز است.و معنى ركن در نماز آن باشد كه آن كس رها كند،سواء اگر به قصد بود و اگر به نسيان،نماز با سر بايد گرفتن،و آنچه نه ركن باشد از واجبات نماز،چون به نسيان رها كند،نماز با سر نبايد گرفتن.

و سجده در شرع بر چهار وجه بود:يكى سجدۀ نماز و (4)سجدۀ قرآن،و سجدۀ سهو،و سجدۀ شكر.

امّا سجدۀ نماز اين است كه معهود است در شرع.

و سجدۀ قرآن چهار جاى واجب است،و باقى سنّت بر قارى و مستمع:در«الم تنزيل (5)»،و در«حم السّجدة (6)»،و«النّجم (7)»،و«اقرأ (8)»،و يازده جاى سنّت است.

و به نزديك ابو حنيفه و شافعى،جمله چهارده جايگاه است،و به نزديك ما پانزده.و

ص : 208


1- .همۀ نسخه بدلها:پايه.
2- .همۀ نسخه بدلها:كجا.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير قرطبى(291/1):حجراته.
4- .آج،لب،فق+كه.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 37.
6- .سورۀ سجده(32)آيۀ 15.
7- .سورۀ علق(96)آيۀ 19.
8- .سورۀ نجم(53)آيۀ 62.

جمله سنّت گويند بر قارى و مستمع.و در تفصيل آن خلاف است ميان ايشان،و اين چهار سورت را«عزايم»خوانند،و خواندن اين سورتها حرام است حايض را و جنب را،و اين چهار سورت در فرائض نشايد خواندن به نزديك ما و اين انفراد ماست.

و سجدۀ سهو هم چهار جاى بايد كردن:هركه در نماز به نسيان سخن گويد،و هركه در دو ركعت نخستين سلام بازدهد به نسيان،و هركه شاكّ بود از ميان چهار ركعت و پنج ركعت،بنا بر چهار نهد و پس از سلام دو سجدۀ سهو كند،و هركه يك سجده رها كند از دو ركعت بازپسين به سهو،و يادش نيايد تا آن ركوع[58-ر]كه از پس آن بود بكند از پس آنكه سلام بازدهد،قضاى آن سجده باز كند و دو سجدۀ (1)سهو بكند.

و مذهب شافعى آن است كه:هركجا زيادتى كند يا نقصانى در نماز،سجدۀ سهو بايد كردن،و مذهب ابو حنيفه همچنين (2)،جز كه او زيادتى نگويد آن را كه در نماز جهر كند در جاى اخفات و يا اخفات كند در جاى جهر و در ترك تكبيرات نماز عيد.و مذهب مالك،هر سهوى كه در نماز افتد،جبران به سجدۀ سهو كند،و سجدۀ سهو به نزديك ما واجب است،و مذهب مالك همچنين است،و مذهب شافعى و بيشتر اصحاب ابو حنيفه سنّت است.

و امّا سجدۀ شكر،مستحبّ است و در اواخر نماز از فرائض و سنن،چه در اخبار اهل البيت-عليهم السّلام-چنين (3)آمد كه:

علامات المؤمن خمس:صلاة-الإحدى (4)و الخمسين (5)و زيارة الاربعين (6)و التّختّم فى اليمين (7)و تعفير (8)الجبين و الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم، گفت:علامت مؤمن پنج چيز است:آن كه نماز پنجاه و يك ركعت در شبان روز فريضه و سنّت (9)به پاى دارد و زيارت اربعين بكند،يعنى زيارت حسين-

ص : 209


1- .همۀ نسخه بدلها:و سجده.
2- .دب،آج:همچونين.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:خبر.
4- .مج:ندارد،اساس نيز در حاشيه افزوده است.
5- .آج،مر:و خمسين.
6- .آج،لب،فق،وز،مب:اربعين.
7- .همۀ نسخه بدلها:باليمين.
8- .اساس:نير،با توجّه به نسخۀ مج و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحيح شد.
9- .مر:از فرائض و سنن.

ابن على-عليه السّلام (1)-و براى آنش زيارت اربعين خوانند كه،جابر عبد اللّه انصارى صاحب (2)رسول اللّه از پس چهل روز از دفن او،زيارت (3)كرد،و پيش از او كس نيارست (4)بود كردن،و انگشترى به دست راست داشتن،و پيشانى در خاك ماليدن در سجدۀ شكر،و آواز برداشتن به بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،آنجا كه آواز بر بايد داشتن در نماز.

چون قديم-جلّ جلاله-تقرير (5)فضل و علم آدم كرد با (6)فريشتگان و ايشان اعتراف دادند و انقياد نمودند،حق تعالى گفت:اكنون آدم را سجده كنى.

علما در آن سجده خلاف كردند.بعضى گفتند:سجده عبادت بود،و آدم در ميانه قبله بود،و سجده خداى را بود.و بعضى دگر گفتند:آدم امام بود،آدم سجده خداى را كرد و ايشان به متابعت آدم خداى را سجده كردند (7)براى آن اقتدا به آدم، حوالۀ سجده به آدم آمد.قول درست آن است كه:سجده،سجدۀ تعظيم و اجلال بود، و آدم را بود على الحقيقة لظاهر قوله تعالى: اُسْجُدُوا لِآدَمَ ،و نگويند:سجدت للقبلة (8)و لا للامام،و انّما يقال:الى القبلة،نبينى كه خداى تعالى هركجا سجده به خود حوالت كرد،به«لام»تخصيص كرد،في قوله: وَ اسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ (9)... ، أَلاّٰ يَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي (10)... ، وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (11)،و براى اين «لام»نشايد گفتن كه خداى تعالى قبله است.دگر آن كه:اگر آدم را در آن سجده فضيلتى و مزيّتى نبود بر آنان كه (12)سجده كردند (13)او را ابليس استنكاف و استكبار نكردى،چه او ساليان بسيار خداى را سجده كرده بود،اگرچه به نفاق بود عبادت او، و اين آيت دليل مى كند بر تفضيل پيغامبران بر فريشتگان[58-پ]عليهم السّلام و الصّلاة-چه در حكمت (14)نبود فاضل را فرمودن تا مفضول را به غايت و نهايت تعظيم.

ص : 210


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:عليهما السّلام.
2- .مب،مر:صحابه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب،مب+او.
4- .مر:كس زيارت نكرده،ديگر نسخه بدلها:نيارسته بود.
5- .آج،لب،فق،مب:تقدير.
6- .آج،لب،مب،مر:تا.
7- .آج،لب،فق:كردن.
8- .مج،آج،وز:لقبلة.
9- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 37.
10- .سورۀ نمل(27)آيۀ 25.
11- .اعراف(7)آيۀ 206.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+آن.
13- .آج،لب،فق:كردن.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+نيكو.

سجده كند،و اگر در تعظيم چيزى دگر بودى از سجده برتر،همانا خداى تعالى بندگان را به آن فرمودى در عبادت خود.

قوله تعالى: إِلاّٰ إِبْلِيسَ ،در اين استثنا خلاف كردند كه متّصل است يا منقطع، و بناى اين مسئله برآن باشد كه ابليس از فريشتگان بود يا نبود.

عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعيد مسيّب و قتاده و ابن جريج و ابن جرير- الطّبرىّ مى گويند:از جملۀ فريشتگان بود.و مثل اين از صادق-عليه السلام-روايت كردند،و بر اين قول استثنا متّصل بود،و استثناى متّصل را معنى آن بود كه:مستثنى از جنس مستثنى منه باشد (1)،چنان كه:ما بالدّار احد الّا زيد.و منقطع آن باشد كه مستثنى از جنس مستثنى منه نباشد،چنان كه:ما بالدّار (2)احد الّا وتدا.چون خداى تعالى امر به سجدۀ آدم فريشتگان را كرد،و ابليس مخالفت كرد،و خداى او را به لفظ«الّا»اخراج كرد بايد تا از جملۀ فريشتگان باشد.

و حسن بصرى و قتاده و ابن زيد و ابو القاسم البلخىّ و رمّانى و جماعتى متأخّران گفتند:ابليس فريشته نبود،و«الّا»در آيت استثناى منقطع است،چنان كه خداى تعالى گفت: مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبٰاعَ الظَّنِّ (3)... ،و قوله: فَلاٰ صَرِيخَ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ يُنْقَذُونَ، إِلاّٰ رَحْمَةً... (4)،و قال الشّاعر:

و موضع ليس بها انيسالّا اليعافير و الّا العيس

و نابغه گويد:

وقفت فيها أصيلا لا أسائلهاعيّت جوابا و ما بالرّبع من احد

الّا اوارىّ لأيا ما ابيّنهاو النّؤى كالحوض بالمظلومة الجلد

و آنان كه گفتند:فريشته بود،خلاف كردند.بعضى گفتند:سلطان آسمان دنيا بود و سلطان زمين.و بعضى دگر گفتند:ما بين السّماء الى الارض،در حكم او بود.

و بعضى دگر گفتند:خازنى بود از خازنان بهشت و نام او حارث بود،و اين روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس،و از قبيله اى بود از فريشتگان كه خداى تعالى ايشان را از آتش آفريد،نام اين قبيله«جانّ»بود.

ص : 211


1- .آج،لب،فق:نباشد.
2- .مج،وز+من.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 157.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 43 و 44.

و طاوس روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه:نام او پيش از معصيت عزازيل بود.

چون معصيت كرد،خداى تعالى او را از صفّ فريشتگان براند،و او را لعنت كرد،و نامش بگردانيد،و ابليس نام كرد او را.و در اخبار ما از اين معنى هست.

و سيّد-رحمة اللّه عليه-اعنى مرتضى علم الهدى قوّت آن مى كند كه فريشته نبود،و لكن مأمور بود به سجدۀ آدم.و«الّا»در آيت منقطع است به معنى«لكن (1)»، و ظاهر اين آيت كه: كٰانَ مِنَ الْجِنِّ (2)... ،اقتضاى آن مى كند كه از جنّ بود كه جنسى اند به خلاف ملائكه و بشر.دگر آن كه:فريشتگان را خداى تعالى[59-ر] از نور آفريد و او را از آتش،و فريشتگان روحانى اند و طعام و شراب نخورند،و ميان ايشان مناكحه نبود،و ابليس طعام و شراب خورد و نكاح كند.

و اخبار متظاهر است به آن كه:ابليس پدر و اصل جنّيان است،چنان كه آدم ابو البشر است،و اين قول عبد الرّحمن بن زيد است.

و شهر بن حوشب روايت كند كه:ابليس از آن جنّيان بود كه در زمين فساد كردند،خداى تعالى فريشتگان را بفرستاد تا ايشان را هلاك كردند و براندند،و ابليس را اسير گرفتند و به آسمان بردند.و مشايخ معتزله اين قول اختيار كردند.

اگر گويند،نه خداى تعالى گفت: وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ ،گفت:من فريشتگان را گفتم آدم را سجده كنى،ايشان (3)سجده كردند (4)مگر ابليس،اگر ابليس فريشته نباشد مأمور نبوده باشد به سجدۀ آدم؟جواب گوييم:

اجماع امّت است كه ابليس مأمور بود به سجده،ديگر به ظاهر قرآن في قوله: أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ (5)... ،خلاف در آن كردند كه به يك امر بود يا به دو امر.و ظاهر آن است كه به يك امر بر وجهى كه ابليس دانست كه او داخل است در خطاب امر به سجده.

اكنون در اين لفظ خلاف كردند،اعنى«ابليس»كه مشتق است يا مشتق نيست (6).محمّد جرير گفت:مشتق است من«ابلس اذا يئس»،و وزن او«افعيل»

ص : 212


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و لكن.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 50.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+آدم را.
4- .مر:كردن.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:غير مشتق.

است،كالازميل و الاغريض (1)و الاحريض،و درست آن است كه:مشتق نيست،بل اسمى اعجمى است لا ينصرف،و سبب منع صرف او عجمت است و علميّت.

أَبىٰ وَ اسْتَكْبَرَ ،«ابا»،امتناع كرد (2)،يعنى سرباززد (3)،و اين امتناع با قدرت باشد برآن فعل،براى آن فعل،براى آن بر سبيل مدح اجرا كنند،فلان يأبى الضّيم و هو ابىّ.آنگه بيان كرد كه آن ابا و امتناع بر وجه تكبّر و ترفّع بود،پس حق تعالى بازنمود كه:اين ابا و استكبار كفر نبود،چه كفر و ايمان فعل دل باشد،بقوله: وَ كٰانَ مِنَ الْكٰافِرِينَ .

و آنان كه گويند:اين فعل كفر بود و ابليس به اين كافر شد،«كان»را به «صار»تفسير كنند،گويند:صار من الكافرين،يعنى كافر گشت،و اين از دو وجه خطاست:يكى عدول كردن از ظاهر بى ضرورتى يا دليلى،دگر گفتن كه فعل جوارح كفر باشد.و درست آن است كه:آيت بر ظاهر خود است،و معنى آن است كه خود كافر بود،نه آن كه كافر گشت.

و مذهب ما آن است كه:مؤمن حقيقى كه خداى تعالى از او ايمان داند (4)،كافر نشود براى منع دليلى،و آن دليل آن است كه اجماع امّت است كه مؤمن مستحقّ ثواب ابد بود،و كافر مستحقّ عقاب ابد،و جمع بين الاستحقاقين بر سبيل تأبيد محال بود،چه استحقاق در صحّت و استحالت تبع وصول باشد،و احباط به نزديك ما باطل است چنان كه بيانش كرده شود در جاى خود-ان شاءاللّه (5)پس دليل مانع از ارتداد مؤمن اين است كه گفتيم،و ابليس- عليه اللّعنه-هميشه كافر بود و منافق،و آن عبادت كه مى كرد بر وجه نفاق مى كرد،و فريشتگان[59-پ]از او نمى دانستند تا خداى تعالى امتحان به سجدۀ آدم سبب كشف سرّ او كرد تا فريشتگان را معلوم شد كه او منافق بوده است.و اين،بر اين جمله كه ذكر كرديم از حديث نفاق ابليس، روايت است از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن بريده و جماعتى مفسّران.

ص : 213


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:الّا عريض،مب،مر:الا مريض.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .مج،وز:سرباززدن.
4- .مب:دارند.
5- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.

اگر (1)سؤال كنند كه:چگونه گفت كه او از جملۀ كافران بود؟و در آن وقت هيچ كافر نبود جز او،از اين چند جواب است:

يكى آن كه:قطع نيست بر آنكه در آن وقت يا پيش از آن جز او كافرى نبود، بل«جانّ»را كه خداى تعالى هلاك كرد،پيش از آن شايد كه در ميان ايشان كافران بوده باشند (2).

و جوابى ديگر آن است كه:خداى تعالى نه آن خواست كه اوّل (3)جماعتى بود كه در آن عهد بودند و كافر بودند،معنى آن است كه:او كافر بود،و حكم او حكم كفّار بود،چنان كه يكى گويد:فلان مرا از جملۀ دشمنان است،و اگرچه در آن وقت دشمنى دگر نباشد او را.

جوابى دگر آن است كه:خداى تعالى اين كلام در عهد رسول گفت،و اين نظم آنگاه فرمود،و در آن وقت همۀ جهان كافر بودند-الّا ما شاء اللّه! و روايت است از ابو هريره و ابو سعيد الخدرىّ كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:چون يكى از فرزندان آدم سورت سجده بخواند و به جاى سجده رسد،سجده بكند،شيطان با كناره شود و گريستن گيرد و گويد:ويله (4)،واى بر او!فرزند آدم سورت بر خواند و سجده كرد و مستحقّ بهشت شد،و من سجده نكردم مستحقّ دوزخ شدم.

و ابو العاليه روايت كند كه:چون نوح عليه السّلام-در كشتى نشست،ابليس بيامد و بر دنبال كشتى (5)نشست.نوح گفت:يا ابليس!خود را و مردمان را هلاك كردى،گفت:اكنون چه كنم؟گفت:توبه كن.گفت:مرا توبه باشد؟گفت:بار خدايا!ابليس اگر توبه كند،قبول كنى؟گفت:توبۀ او قبول كنم اگر گور آدم را سجده كند.نوح گفت:خداى چنين وحى كرد به من.گفت:من آدم را زنده سجده نكردم،گور او را سجده خواهم كردن،و او مرده!و امثال اين اخبار اخبار آحاد باشد،

ص : 214


1- .آج،لب،فق:كه اگر.
2- .آج،لب،فق،وز،مب،مر:باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها:او از.
4- .دب:واى ويله،آج،لب،فق:ويلاه،مب،مر:وا ويلاه.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر+به.

براى او ظاهر قرآن و آيت محكم رها نكنند،من قوله: وَ كٰانَ مِنَ الْكٰافِرِينَ .

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 35 تا 39

اشاره

وَ قُلْنٰا يٰا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ وَ كُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّيْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا كٰانٰا فِيهِ وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (36) فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (37) قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (38) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (39)

[60-ر]

ترجمه

گفتيم ما:اى آدم بنشين تو و جفت تو در بهشت و بخوريد ازآنجا خوش آنجا كه خواهى،مشوى نزديك اين درخت كه پس از جملۀ بيدادگران باشى.

بخيزانيد ايشان را ابليس ازآنجا بيرون آورد ايشان را از آنچه بودند در آن و گفتيم ما فروشوى بهرى شما بهرى را دشمنى (1)،و شما راست در زمين قرارگاهى و برخوردارى تا به قيامت.

هاگرفت آدم از خدايش سخنهايى (2)توبه پذيرفت (3)بر او كه او توبه پذيرنده بخشاينده است.

گفتيم ما فروشوى از اين جا جمله اگر آيد به شما از من دينى،هركه پيروى كند دين مرا نباشد ترسى بر ايشان و نه ايشان اندوهناك باشند.

[60-پ] و ايشان (4)كه كافر بودند (5)و به دروغ دارند (6)آيتهاى ما،ايشان اهل دوزخند، ايشان در آنجا هميشه باشند.

قديم-جلّ جلاله-چون قصّۀ آدم با ابليس و سجدۀ فريشتگان بگفت،پس از آن حديث مكر ابليس گفت كه كرد تا آدم (7)را از بهشت به در آورد،قوله: وَ قُلْنٰا يٰا آدَمُ اسْكُنْ ،پس ازآن كه ابليس را براند (8)،آدم را گفت:اكنون در بهشت بنشين كه

ص : 215


1- .مج،دب،وز:دشمن.
2- .مج:سخنهايش.
3- .دب،آج،لب:پذيرفت.
4- .مج،دب،آج،لب،وز،فق:و آنان.
5- .مج،آج،لب،فق،وز:شوند،دب:شدند.
6- .دب،آج،لب،فق:دانند.
7- .آج،لب،فق:كه كرد با آدم و آدم.
8- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+و لعنت كرد.

بهشت را مسكن تو كردم،و براى آن ضمير مرفوع منفصل اظهار كرد،اعنى«انت» پس ازآن كه مستكنّ بود تا عطف اسمى ظاهر كند بر او،چه عطف (1)ظاهر بر مستكنّ نشايد كردن چنان كه در (2)دگر آيت گفت: إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ (3)... ،و مانند اين: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ (4).«زوج»،هم جفت باشد و هم فرد،و لكن يكى را زوج نگويند تا او را همتايى نبود كه هريكى از ايشان جفت صاحبش باشد،تقول:عندي زوج من الحمام و زوجان،هر دو را معنى يكى باشد،يعنى نر و ماده،و زوج كه ماده باشد،گاه با«ها»گويند و گاه بى«ها».شاعر مى گويد:

و أراكم لدى الحمامات عنديمثل صون الرّجال للأزواج

يعنى النّساء.و او جمع زوج باشد،و جمع زوجة زوجات بود،و مراد به اين لفظ حوّاست.

علما خلاف كردند در خلق حوّا.بعضى گفتند:خداى تعالى او را از بقيّۀ طينت (5)آدم آفريد،و درست آن است كه در خبر آمد كه:چون آدم-عليه السّلام-در بهشت بنشست،تنها بود و مستوحش مى شد از تنهايى،خداى تعالى خواب بر آدم افگند تا آدم بخفت.پس بفرمود تا از پهلوى چپ او استخوانى (6)بگرفتند و خداى از آن استخان (7)حوّا را بيافريد بر صورت آدم،با جمال تمام و حلّه هاى بهشت در او پوشانيد، و او را به انواع زينت بياراست تا بيامد بر سرينان (8)آدم بنشست.

چون آدم از خواب در آمد،خواست تا دست بدو دراز كند،فريشتگان گفتند:

مه،مكن (9)،گفت:خداى اين را نه براى من (10)آفريد؟گفت:آرى!حتّى تؤدّى مهرها،تا مهرش بدهى (11).گفت:مهر اين چه باشد؟گفتند:آن كه سه بار بر محمّد و

ص : 216


1- .دب+اسم.
2- .همۀ نسخه بدلها:نشايد كردن براى آن كه عطف اسم را ماند بر فعل و مانند اين در.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 27.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 24،دب،آج،لب،فق،مب،مر: أَنْتَ وَ زَوْجُكَ .
5- .مر:گل،ديگر نسخه بدلها:طينت.
6- .مج،دب،وز،فق:استخانى.
7- .آج،لب،مب،مر:استخوان.
8- .آج،مر:بالين.
9- .دب:گفتند اين را مه مكن،آج،لب،فق،مب،مر:اين را مكن.
10- .مج،وز:نه از بهر من.
11- .دب،آج،لب،فق:تا ندهى او را نيابى.

آل محمّد صلوات فرستى.گفت:محمّد كه باشد؟گفتند:آخر پيغامبران از فرزندان تو[61-ر]،و اگر نه براى او (1)بودى تو را نيافريدندى.

پس فريشتگان خواستند تا علم آدم امتحان كنند،گفتند:يا آدم!اين كيست؟ گفت:امرأة،زنى است.گفتند:چه نام است اين را؟گفت:حوّا.گفتند:چرا حوّا خوانند اين را؟گفت:لأنّها خلقت من حىّ،براى آن كه اين را از حيّى (2)آفريد.

گفتند:چرا آفريد اين را؟گفت:تا ما را به يكديگر سكون باشد.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى زنان را از استخوان (3)پهلو آفريد،و آن كژ (4)باشد،اگر خواهى تا راست باز كنى بشكنى،و اگر استمتاع كنى بدو در او كژى باشد،و ظاهر قرآن بر اين است،في قوله تعالى: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ (5)مِنْهٰا زَوْجَهٰا (6)... ،و«منها»،راجع است با نفس آدم.

و در (7)احكام اميرالمؤمنين -عليه السّلام-مى آيد كه:يك روز شريح قاضى كه حاكم بود از قبل اميرالمؤمنين -عليه السّلام-به حكم نشسته بود،مردى و زنى به نزد او در آمدند و گفتند:ما را بر تو مسأله اى است،و لكن به خلوت شايد گفتن:شريح فرمود تا جاى (8)خالى كردند،آنگه اين مرد گفت:اين زن دختر عمّ من است و حلال من است،لها ما للرّجال و ما للنّساء،هم آلت مردان دارد و هم آلت زنان،اكنون چه گويى؟او مرد است يا زن؟گفت:بول به كدام آلت مى كند؟زن گفت:به هر دو.

گفت:از كدام آغاز زودتر بود؟گفت:هر دو به يك جاى (9).گفت:از كدام زودتر منقطع شود؟گفت:به يك جا.گفت:شهوتش به كدام باشد؟گفت:به هر دو،تا آن حدّ (10)كه مرا از اين شوهر فرزندى است،و من كنيزكى دارم،از او نيز فرزندى دارم.

ص : 217


1- .مر:نه سبب وجود او.
2- .مر:زنده.
3- .مج،دب:استخان.
4- .مر:كج.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خلق،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 189.
7- .مب:شريح در.
8- .دب،مب:جايى.
9- .مب،مر:يك بار.
10- .مج،فق:تا از حدّى،آج،لب:تا آن حدّى.

شريح دست بر هم زد،گفت:اين مسئله در علم من نيست.خيزيد تا به نزديك اميرالمؤمنين شويم.برخاستند و به نزديك اميرالمؤمنين آمدند،و شريح اين قصّه بازگفت .

اميرالمؤمنين از زن پرسيد،زن گفت:همچنين است.مرد را پيش خواند، گفت:چه گويى؟گفت:همچنين است اى اميرالمؤمنين.گفت:

انت اجرأ من صائد الاسد، گفت:پس تو دليرترى ازآن كه شير گيرد،تا بر چنين حالى اقدام مى كنى! آنگه قنبر را گفت:چهار زن معتمده را حاضر كن تا اين را در خانه اى خالى برند و برهنه كنند اين را،پس ازآن كه در ستر عورت احتياط تمام كند (1)،پهلوهاى او (2)بشمارند.قنبر همچنين كرد،و پهلوهاى (3)او بشمردند،از جانب راست هشت بود و از جانب چپ هفت اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:اللّه اكبر!اين مرد است،و جامۀ زنان از او بفرمود كندن،و جامۀ مردان در او پوشانيدن،و از ميان او و شوهر جدا كرد.اين حكم نيز دليل است بر صحّت اين قول.

قوله:الجنّة،خلاف كردند كه اين كدام بهشت است.بعضى مفسّران گفتند:

بستانى بود از بستانها،و بهشت خلد نبود[61-پ]و اين قول ابو القاسم بلخى است و ابو مسلم بحر اصبهانى (4)،و اين درست نيست،درست آن است كه:بهشت خلد بود، براى«لام»تعريف معنى خلد و باقى و مانند اين الفاظ نه آن است كه واجب باشد كه فانى نشود،بل چون خداى تعالى فنا بيافريند،فانى شود.پس خداى تعالى عين آن باز آفريند،چه اعادت عين باقيات صحيح باشد از قادر الذّات بر مذهب درست.

و آن شبهت كه ايشان آوردند كه اگر بهشت خلد بودى،انتقال از او روا نبودى، گوييم:آن را اخراج و انتقال نباشد كه بر وجه ثواب بعد قيام السّاعه در آنجا شود، چه اين معنى به سمع شناخته ايم،و سمع به اين وارد است.و اين بهشت در آسمان

ص : 218


1- .دب،آج،لب،مب،مر:كنند.
2- .مر:استخوان پهلوى او را.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:پهلوى.
4- .مب:اصفاهانى،ديگر نسخه بدلها:اصفهانى.

هفتم است،و آن است كه رسول-عليه السّلام-در شب معراج در او رفت و بگرديد و گفت:

عرضت علىّ الجنّة حتّى هممت ان اقطف من ثمارها (1)و عرضت علىّ النّار حتّى اتّقيت حرّها بيدي.

علما خلاف كردند در آن كه،لفظ«أسكن»و لفظ«و كلا»امر است يا اباحت،بعضى گفتند:هر دو امر است و بعضى گفتند:هر دو اباحت است،و به صواب اين نزديكتر است كه،«اسكن»امر است،«و كلا»اباحت،براى آن كه خداى تعالى آن را مريد بود،و اين را دليل نيست كه مريد بود،و امر كه امر شود به ارادت آمر مأمور به را امر شود.

منها،كنايت راجع است با جنّت.رغدا،«رغد»،فراخ و بسيار خير بود، يقال:عيش رغد و رغيد،قال الشّاعر:

بينما المرء تراه ناعمايأمن الاحداث في عيش رغد

وَ لاٰ تَقْرَبٰا ،يقال:قربت منه أقرب قربا و قربته أقربه قربانا،فعل از او لازم بود،و فعل متعدّى.

علما خلاف كردند كه ايشان منهى از خوردن از آن درخت بودند يا از پيرامن آن گشتن.درست آن است كه:ايشان را منع كه كردند،از خوردن كردند،و اين بر سبيل مبالغه فرمود خداى تعالى،چنان كه يكى از ما گويد:نگر تا گرد فلان كار نگردى!يعنى آن كار نكنى.و اين لفظ صورت نهى دارد و معنى امر است،[چنان كه] (2): اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (3)... ،صورت امر دارد و معنى نهى است.پس معنى وَ لاٰ تَقْرَبٰا ، آن است كه:اتركا و اهجرا.

و براى آن گفتيم كه امر از حكيم بر دو وجه باشد:به واجب و به مندوب،و مراد اين جا امر به مندوب است،و نشايد كه بر ظاهر حمل كنند و گويند:نهى است،براى آن كه نهى به كراهت ناهى منهىّ عنه را نهى شود،و حكيم نهى نكند

ص : 219


1- .همۀ نسخه بدلها:ثمراتها.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.

الّا از قبيح (1).و قبيح بر پيغامبران روا نباشد،پس براى اين وجه را گفتيم كه:اين لفظ به معنى امر است تا بر ندب حمل توان كردن كه لايق بود به آدم-عليه السّلام-چه ادلّۀ عقلى و شرعى راه نموده است كه قبايح و معاصى بر پيغامبران روا نباشد،كه (2)اگر روا دارند،نفرت افگنند[62-ر]از قبول قول و امتثال امر ايشان،و غرض از بعثت ايشان قبول قول ايشان است.پس هرچه در اين قدح كند بايد تا منفى باشد از ايشان تا مؤدّى نبود با نقض غرض حكيم-جلّ جلاله.و امر به چيزى اگرچه نهى نباشد از ضدّش بر سبيل حقيقت،بر مجاز روا نباشد (3).و در قرآن مجاز بسيار است،كه قرآن به لغت عرب آمد،و لغت ايشان مشتمل است بر حقيقت و مجاز.

خلاف كردند در آن كه ايشان ممنوع از جنس درخت بودند يا از عين درخت، بقوله: هٰذِهِ الشَّجَرَةَ .بيشتر علما برآنند كه:ايشان از جنس درخت ممنوع بودند.

خلاف كردند در آن كه چه درخت بود.عبد اللّه مسعود و سدّى گفتند:درخت انگور بود.ابن جريج گفت:درخت انجير بود.از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت:درخت كافور بود.كلبى گفت:درخت علم بود،يعنى علم خير و شرّ.محمّد كعب و مقاتل گفتند و بيشتر مفسّران و اهل اخبار كه:درخت گندم بود.

فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ ،[منصوب است اين فعل به جواب نهى مع«الفاء»،و قوله: مِنَ الظّٰالِمِينَ ] (4)يعنى من النّاقصين حظّهم (5)من الثّواب،يعنى اگر چنين كنى (6)حظّ و نصيب خود از ثواب نقصان كرده باشى (7).و«ظلم»در كلام عرب به معنى نقصان بود،نبينى كه خداى تعالى مى گويد: آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (8)... ،اى لم تنقص،در صفت بستان.

و آن كس كه گفت:مراد به اين صغيره است از معتزليان،قول او باطل است به آن كه صغيره (9)همچنان كه كبيره ممنوع است در حقّ انبيا-عليهم السّلام-چه او نيز

ص : 220


1- .مج،وز+براى آن كه كاره نباشد الّا قبيح را.
2- .دب،آج،لب،وز،مب،مر:چه.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:لحظّهم.
6- .مر:كنيد.
7- .مر:باشيد.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 33.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+و.

قبيح است و معصيت است و آزار خداست-جلّ جلاله-و امتناع در حقّ انبيا و ائمّه- صلوات اللّه عليهم-از كباير و صغاير براى تنفير است از قبول قول ايشان،و مرجع در باب منفّرات با عادات است نه با ثواب و عقاب (1)،هرچه در عادت منفّر بود،برايشان روا نيست سواء اگر معصيت باشد و اگر امراض و خلق شاينه باشد و اگر از باب مباحات باشد چون:سخف و مجون و خلاعت،و اين براى آن گفتيم تا بدانند كه اعتذار معتزله در باب جواز صغاير به احباط (2)ذمّ و عقاب باطل است،چه اعتبار در اين باب به ثواب و عقاب نيست،به تنفير است،و تنفير موقوف بر عادت است-چنان كه بيان كرده شد.

و اتّفاق است كه مراد نه ظلم اصطلاحى است كه اضرار غيرى باشد بر وجهى كه در او نفعى نباشد مضرور را،و نه دفع (3)مضرّتى نه معلوم و نه مظنون نه عاجل و نه آج و مستحق نباشد،و نه در حكم چنان (4)كه از فعل مضرور بود يا از جهت غير فاعل ضرر بود،اين حدّ ظلم است در اصطلاح متكلّمان،و هر قيدى در او احتراز است از نقضى (5)،و شرح اين دادن در اين موضع (6)تطويل باشد و در كتب اصول مشروح است.

قوله: فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطٰانُ عَنْهٰا ،حمزه تنها خوانده است:«فأزالهما» (7)به الف من الازالة،متعدّى«زال»باشد،يعنى بزايل كرد ايشان را[62-پ].و معنى «ازلّهما»آن است كه:بخيزانيد ايشان را ابليس،يعنى به وسوسه و اغراء و اغواء و سوگند و مكر و آنچه مانند اين بود.و معنى آن است كه:ايشان را از آن پايه و مرتبه فرود آورد،و اين عبارتى است كه در وضع پارسيان نيز معروف است كسى را كه با كسى مكرى كند و به حيلت چيزى از او بستاند يا بر او تلبيسى كند،گويند:فلان را (8)پاى (9)از زيرها گرفت (10)،يعنى ايشان را از قرارگاه خود ببرد،و كارى كرد به

ص : 221


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مج،وز+و.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به احتياط.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رفع.
4- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:نقصى.
6- .همۀ نسخه بدلها+به.
7- .فق:فازلّهما.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها+او.
10- .مر:زير پا گرفت.

ايشان كه عند آن از ره (1)امر خداى فراتر (2)شدند،و پا بر جا بنماندند.«عنها»،يعنى از بهشت.و مراد به شيطان،ابليس است بلا خلاف.و«لام»در او تعريف عهد است.

فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا كٰانٰا فِيهِ ،و ايشان را بيرون آورد از آنچه در آن بودند از بهشت و نعيم.و اخراج بر حقيقت خداى كرد،امّا به شيطان حواله كرد براى آن كه عند وسواس او حاصل آمد،چنان كه بيان كرديم در باب سورت كه زيادت ايمان و كفر بدو حواله كرد،چون عند نزول او آن زيادت حاصل شد.و«من»ابتداى غايت است،و«ما»،موصوله است،و«كان»،ناقصه است،و«فيه»،در جاى خبر اوست،تقدير چنين بود كه:ممّا كانا حاصلين فيه.

و بيرون آوردن (3)آدم و حوّا-عليهما السّلام-از بهشت نه بر سبيل عقوبت بود،بل براى تغيير مصلحت بود،چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود.و فوت منافع عقوبت نباشد،چه عقوبت مضرتى بود مستحق مقرون به استخفاف و اهانت،و استخفاف و اهانت در حقّ پيامبران آن كس روا دارد كه قدر و منزلت ايشان نداند،و آن كس كه خداى تعالى ما را در حقّ ايشان به غايت اجلال و نهايت تعظيم فرموده است،چگونه شايد كه مهان و موبّخ و مستخفّ به (4)باشد،پس دل كى ميل كند،يا نفس كى ساكن باشد به قبول قول آن كس كه مستحقّ استخفاف و اهانت بود از خداى تعالى و مستحقّ دمّ و ملامت از عقلا؟و لازم آيد بر اين قاعده كه پيغامبران خداى هميشه معاقب باشند،چه هيچ مقدار نيست از نعمت و منفعت كه به ايشان رسد و الّا زيادت پذيرد.اين جمله دليل است بر آنكه،فوت منفعت عقوبت نباشد.

اكنون خلاف كردند در آن كه ابليس چگونه به آدم رسيد.قولى آن است كه:

آدم هروقت (5)از بهشت بيرون آمدى،و ابليس ممنوع نبود ازآن كه با او سخن گفتى (6).

و بعضى دگر گفتند:آدم-عليه السّلام بر غرف (7)بهشت آمدى و ابليس با او سخن

ص : 222


1- .همۀ نسخه بدلها:راه.
2- .مر:دورتر.
3- .مر:بيرون كردن.
4- .همۀ نسخه بدلها:مستخف.
5- .مر:وقتى.
6- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+بيرون بهشت.
7- .مب،مر:غرفه.

گفتى از بيرون بهشت.و بعضى دگر گفتند:ابليس از دور اشاره كرد به ايشان كه غرض او بشناختند (1).

و قولى دگر آن است كه (2):در دهن مار شد،و مار از جمله فريشتگان بود و پرّها و پايها داشت،و از جملۀ خازنان بهشت بود و با ابليس دوستى داشت.ابليس از او درخواست كه:مرا به آدم رسان.او ابليس را[63-ر]در دهن خود پنهان كرد و در بهشت برد.ابليس بيامد (3)برابر ايشان بايستاد و گريستن گرفت.ايشان او را نشناختند (4)،گفتند:چرا مى گريى؟گفت:بر شما كه بخواهى مردن،و اين نعمت بر شما زوال خواهد آمدن.گفتند:چرا؟گفت:زيراكه از درخت خلد و جاودانى نمى خوريد (5)،و ايشان را اشارت كرد به آن درخت.گفتند:ما از اين نخوريم كه ما را (6)از اين منع كرده اند.سوگند خورد كه اين درخت نه آن است،و من شما را نصيحت مى كنم.

ايشان از آن درخت بخوردند،بادى در آمد و تاج از سر ايشان بربود و حلّه از ايشان بكند،و ايشان برهنه ماندند و مكشوف العورة.آدم در بهشت برميد (7)،مويش به درختى پيچيده شد،خداى تعالى گفت:يا آدم أ فرارا (8)منّي،از من مى بگريزى؟ گفت:لا بل حياء منك،نه بار خدايا!بل شرم مى دارم از تو.خداى تعالى گفت:

پس چرا خوردى از اين درخت؟گفت:بار خدايا ندانستم كه كسى باشد كه سوگند خورد به نام تو به دروغ.خداى تعالى گفت: اِهْبِطُوا ،از اين جا به زير شوى،و بر مار خشم گرفت و او را پرها و پايها بستد،و اين روايت اصحاب الحديث است.

و قولى ديگر آن است كه:ايشان را نديد و به ايشان نرسيد،پيغام داد به ايشان بر دست بعضى خزنۀ بهشت،و اين قول خلاف ظاهر است.و قولى ديگر آن است كه:ايشان را خمر داد تا مست شدند،در مستى تناول كردند،و اين قول درست نيست.

ص : 223


1- .مر:بدانستند.
2- .مر+ابليس.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .دب،آج،لب،فق،مب:آواز بشناختند.
5- .مج:نمى خورى/نمى خوريد،دب،آج،لب،مب،مر:نمى خواهيد.
6- .مج،دب،آج،لب:مرا.
7- .مر:آدم به هر طرف از حيا مى گريخت.
8- .مر:افررت.

خداى تعالى گفت: اِهْبِطُوا ،فروشوى از اين جا،و اين لفظ دليل آن است كه بهشت بر آسمان است.و«هبوط»و«نزول»،و«وقوع»،نظاير باشند،و ضدّ او «صعود»بود.و«هبوط»،زمين نشيب بود،و«صعود»،زمين بالا بود.

بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ،خطاب است آدم را و حوّا را و ابليس را،و برآن قول كه گفت:در دهن مار شد ابليس،خطاب مار باشد همچنين.و اين جمله در محلّ حال باشد،اى في حال عداوة بعضكم بعضا.نبينى كه شيطان و مار دشمن بنى آدم باشند،و بنى آدم دشمن ايشان.و اصل«عدوّ»،از«تعدّى»گرفته است،چه دشمن متعدّى باشد از ره دوستى و استقامت،و عدوان مجاوزة الحدّ باشد،و منه قوله تعالى:

فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ (1)... ،اى عدوانا و ظلما.و دويدن را براى آن«عدو»خوانند كه از حدّ رفتن در گذشته باشد،و امر كه باشد به هبوط مجرّد باشد،نه به عداوت.و «عداوت»،حال بود از مفعول به،چنان كه:ضربت زيدا مجرّدا من ثيابه،واجب نباشد كه زننده او را برهنه كرده باشد،و چنان كه:الق زيدا و هو قائم،مراد نه آن است كه زيد را به پاى كن (2)و آنگه او را ببين (3).

وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ ،گفتند:«مستقرّ»،مصدر است،و گفتند:قرارگاه است،و هر بنا كه زايد باشد بر ثلاثى،لفظ مصدر و مفعول و موضع در او متساوى بود،كما قال: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ (4)... ،و كما قال تعالى: هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (5)[63-پ].

وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ ،يعنى تا زنده باشى (6)پشت زمين جاى شما باشد،چون بميرى،شكم زمين جاى شماست،چنان كه دگر جا گفت: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً، أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (7).و متاع،تمتّع باشد،و برخوردارى از (8)متاع دنيا از اينجاست،و نكاح متعه از اينجاست،و متعة المطلّقة الّتي لم يفرض لها صداق،في

ص : 224


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 108.
2- .آج،لب،مب:كنى،فق:به پا مى كنى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:ببينى.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 80.
5- .سورۀ ص(38)آيۀ 42.
6- .مب،مر:باشيد.
7- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 25 و 26.
8- .همۀ نسخه بدلها:و.

قوله: وَ مَتِّعُوهُنَّ (1)عَلَى الْمُوسِعِ (2)-الآية.

إِلىٰ حِينٍ ،«حين»وقت باشد و زمان،و«حين»،هلاك بود به وقت خود،و حان،اذا قرب و اذا هلك و اذا دخل حينه،و منه قول الشاعر:

انّه من حان حانا

اى من قرب وقت هلاكه هلك.و«حين»وقتى دراز باشد،و مراد به«حين» در آيت،قيامت است.و«حين»در قرآن بر وجوه آمد.

در خبر آورده اند كه:در عهد ابو بكر ابي قحافه،مردى بيامد و گفت:من نذرى كرده ام كه حينى با اهل خود سخن نگويم،مرا چند گاه با او سخن نبايد گفتن؟ گفت:تا به قيامت.گفت:از كجا گفتى؟گفت،من قوله تعالى: وَ مَتٰاعاً إِلىٰ حِينٍ (3)،برخاست به نزديك عمر آمد،گفت:چنين حالى است،من چندگاه سخن نگويم با او.گفت چهل سال.گفت:از كجا گفتى؟گفت:من قوله تعالى: هَلْ أَتىٰ عَلَى الْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ (4).

به نزديك عثمان آمد و گفت:تو چه گويى (5)در اين چنين حالى؟گفت:برو با او يك سال سخن مگو.گفت:از كجا گفتى؟گفت،من قوله تعالى: تُؤْتِي أُكُلَهٰا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا (6).

به نزديك على-عليه السّلام-آمد،گفت:چه گويى؟گفت:اگر بامداد نذر كردى،شبانگاه سخن توانى گفت (7)،و اگر شبانگاه نذر كردى (8)،بامداد سخن توانى گفت (9)،گفت:از كجا گفتى؟گفت،قوله تعالى: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (10).

مرد برخاست شادمانه و مى گفت: اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ (11)... ،و

ص : 225


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فمتّعوهنّ،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 236.
3- .سورۀ يس(36)آيۀ 44.
4- .سورۀ دهر(76)آيۀ 1.
5- .همۀ نسخه بدلها:مى گويى.
6- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 25.
7- .مج،دب،آج،لب:گفتن.
8- .مج،آج،لب،فق:نذر كنى.
9- .مج،دب،آج،لب:گفتن.
10- .سورۀ روم(30)آيۀ 17.
11- .سورۀ انعام(6)آيۀ 124،اساس:رسالاته،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.

به نزديك ما هركه نذر كند كه حينى روزه دارد (1)،تا شش ماه روزه دارد،لقوله تعالى: تُؤْتِي أُكُلَهٰا كُلَّ حِينٍ (2)... ،براى آن كه به هر شش ماه درخت با برآيد،و آنچه از اين كمتر است،من قوله: حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (3)،در روزه صورت نبندد.

قوله تعالى: فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ ،اى اخذ و تعلّم و تقبّل،يعنى هاگرفت (4)و بياموخت و تقبّل كرد.و«تلقّى»،به معنى استقبال باشد،چنان كه در خبر آمد كه:

نهى رسول اللّه عن تلقّى الرّكبان ،رسول-عليه السّلام-نهى كرده است از استقبال كاروان،يعنى از ايشان چيزى خريدن و فروختن به ايشان،كه ايشان سعر (5)شهر ندانند.و آن كه در عبارت فقها مى رود كه:اين خبر متلقّى است به قبول،هم به معنى استقبال است.و«تلقّي»،تفعّل باشد از«لقا»،و«القا»هم از اين اصل باشد[64-ر]براى آن كه چون متاع بر سر بعضى افگنند،متلاقى شوند (6).و«لقى»، فعّل باشد هم از اين بنا،جز كه به دو مفعول تعدّى كند،نحو قوله: وَ لَقّٰاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (7).

و در شاذّ (8)خوانده اند:فتلقّى آدم من ربّه كلمات،برعكس قرائت اوّل،براى آن كه افعال متعدّى در كلام عرب بر سه وجه است:

يكى آن كه:آنچه فاعل باشد صحيح بود كه مفعول بود،چنان كه:ضرب زيد عمرا،و اكرم بشر خالدا.هريكى از ايشان صحيح بود كه بر بدل فاعل و مفعول باشد.

و نوعى دگر آن بود كه:آن كه فاعل باشد،صحيح نبود كه مفعول بود،و نه آن كه مفعول بود فاعل باشد،چنان كه:اكلت الطّعام و شربت الماء،صحيح نبود كه آب شارب باشد و طعام آكل (9).

و نوع سوم (10)آن كه:اسناد فعل با فاعل بر حدّ اسناد او باشد با مفعول و معنى

ص : 226


1- .مج،دب،آج،لب،فق:مر+بايد.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 25.
3- .سورۀ روم(30)آيۀ 17.
4- .آج:ياد گرفت،مر:بگرفت.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تسعير.
6- .مج:شود.
7- .سورۀ دهر(76)آيۀ 11.
8- .همۀ نسخه بدلها:ابن كثير در سبع و در شاذّ جماعتى.
9- .دب:كه آب آكل بود و طعام شارب.
10- .مج،دب،فق،مب،مر:سيم،آج،لب،وز:سيوم.

مختلف نشود و آن فعلى چند مخصوص بود،چون:بلغ و نال و اصاب و ادرك و تلقّى تقول:بلغنى كذا او بلغته،و نالني كذا و نلته،و اصابني خير و أصبته،و ادركنى الشّىء و ادركته،و تلقّاني فلان و تلقّيته،و از اينجاست قرائت عبد اللّه مسعود،في قوله: لا ينال عهدى الظالمون (1)،چنان كه،«عهد»،مفعول به باشد،و«ظالمون» فاعل باشد.

«كلمات»،جمع كلمة باشد،و حدّ كلمه هر لفظى باشد كه دليل معنى كند به وضع (2)،و عرب كلمه گويند و قصيده خواهند،و نيز خطبه خواهند،يقولون:قال زهير في كلمته،و قسّ في كلمته،اى قصيدته و خطبته.

خلاف كردند در اين كلمات.حسن بصرى و مجاهد و قتاده و ابن زيد گفتند:

كلمات اين بود: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ (3).

و محمّد بن كعب القرظىّ گفت،كلمات اين بود كه گفتند:اللّهمّ لا اله الّا انت سبحانك و بحمدك ربّ انّي ظلمت نفسي فاغفر لي انّك انت خير الغافرين،اللّهمّ لا اله الّا انت سبحانك و بحمدك ربّ انّي ظلمت نفسي فتب علىّ انّك انت التّوّاب الرّحيم.

عبد اللّه عبّاس گفت،كلمات اين بود كه گفت:بار خدايا نه مرا تو آفريدى به دست قدرت؟گفت:بلى.گفت:بار خدايا نه روح در من دميدى؟گفت:بلى.

گفت:بار خدايا!نه رحمت تو سبق برده است خشم تو را؟گفت:بلى.گفت:بار خدايا!نه تو مرا در بهشت نشاندى؟گفت:بلى.گفت:بار خدايا!چرا مرا ازآنجا بيرون كردى؟گفت:به شوم (4)معصيت تو.گفت:بار خدايا!اگر (5)توبه كنم مرا به آنجا برى؟گفت:بلى.گفت:يا رب توبه كردم،كلمات اين بود.

عبيد بن عمير گفت،كلمات اين بود كه گفت:بار خدايا!اين كه من كردم از بر خود كردم يا به قضا و قدر تو كردم؟خداى تعالى گفت:لا بل به قضا و قدر من

ص : 227


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 124.
2- .دب+مفرد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
4- .مج،وز:شومى.
5- .مج،آج،لب،فق،وز:كه.

كردى،و من تو را ناآفريده بر تو قضا كردم تا چنين كنى.گفت:اكنون[64-پ] چو (1)بر من قضا كردى و به قضاى خود مرا از بهشت بيرون كردى،توبۀ من بپذير.

گفت:پذيرفتم.عجب از عقل كسانى كه چونين (2)سخن گفتن روا دارند و انديشه نكنند كه بر اين قاعده اين گناه خداى كرده باشد،توبه او را بايد كردن و عذر او را بايد خواستن،و آدم را قبول كردن-فنعوذ باللّه من مثل هذه المقالات بل المحالات.

در اخبار اهل البيت-عليهم السّلام-چنين آمد كه:چون خداى تعالى آدم را بيافريد و حيات در او آفريد،فاستوى جالسا،بنشست،او را عطسه اى فراز (3)آمد.حق تعالى او را الهام داد تا گفت:

الحمد لله، خداى تعالى او را گفت:

يرحمك ربك و لذلك خلقك ،خداى بر تو رحمت كناد و تو را خود براى رحمت آفريد.او بر ساق عرش نگريد،اشباحى و تماثيلى از نور ديد بر صورت خود،نام هريك بر بالاى سر او نوشته (4):محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين.

آدم گفت:بار خدايا!پيش از من بر صورت من خلقى آفريدى؟گفت:نه.

گفت:اينان كه اند (5)؟گفت:فرزندان تواند،

و لولاهم لما خلقتك ،و اگر نه ايشانندى،تو را خود نيافريدمى.گفت:بار خدايا!گرامى (6)بندگانند بر تو.گفت:

اى آدم!اين نامها ياد گير تا در وقت درماندگى مرا به اين نامها بخوانى تا فريادت رسم.آدم آن نامها ياد گرفت.چون اين ترك مندوب كرد،و خواست تا از آن توبه كند،و مثل آن ثواب فوت شده از او دريابد،گفت:بار خدايا!به حقّ محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين،

الا تبت على فتاب الله عليه ،به حقّ اين بزرگان كه توبۀ من قبول كنى.خداى تعالى توبۀ او قبول كرد،فهذه هى الكلمات.

و گفتند:خداى تعالى توبۀ آدم به سه چيز قبول كرد:به«حيا»و«دعا»و «بكا».

امّا«حيا».در خبر آمد از شهر بن حوشب كه گفت:چنين رسيد به من كه آدم

ص : 228


1- .دب،آج،لب،فق،مب:چون.
2- .مج:كه چنين،دب:كه چون چنين،آج،لب،فق،وز:كه چون و چونين.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:فرود.
4- .مج،دب،آج،وز:نبشته.
5- .دب:كيانند.
6- .دب،آج،لب،مب:گرامى تر،مر:گرامى ترين.

از شرم آن كردۀ خود،سيصد سال سر به آسمان بر نداشت،و دويست سال بر گناه (1)مى گريست،و چهل روز طعام و شراب نخورد،و صد سال آدم با حوّا خلوت نكرد، عجب از تو اى غافل كه شنوى كه خداى تعالى به يك ترك مندوب،به يك مخالفت فرمان،آدم را و حوّا را،كه پدر و مادر تو بودند،با قدر و منزلت ايشان به نزديك خداى تعالى،از بهشت بفرستاد و از ميان ايشان سالها جدا كرد،و ايشان را به سراى محنت و بليّت افگند،و تو در شبان روزى بسيار ترك واجبات و ارتكاب مقبّحات كنى و اصرار كنى و توبه نكنى،و آنگاه طمع دارى كه در بهشت شوى و صحبت حور العين يابى!اينت محال تمنّايى (2)و كژ (3)تقديرى (4)،محمود ورّاق گويد:

يا ناظرا يرنو بعينى راقدو مشاهدا للامر غير مشاهد[65-ر]

منّتك نفسك ضلّة فأبحتهاسبل الرّجاء و هنّ غير قواصد

تصل الذّنوب الى الذّنوب و ترتجيدرك الجنان بها و فوز العابد

و نسيت أنّ اللّه اخرج آدمامنها إلى الدّنيا بذنب واحد

پس اگر در گناه پياپى به شيطان اقتدا كردى،به توبه به آدم اقتدا كن،كه در خبر آمده است از عبد اللّه عمر كه گفت،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

توبوا إلى ربّكم فانّي اتوب اليه في كلّ يوم مائة مرّة، توبه كنى با خداى كه من (5)روزى صد بار توبه كنم.و همچونين گفت-عليه السّلام-:

ما اصرّ من استغفر و لو عاد فى اليوم سبعين مرّة ،مصرّ نباشد آن كس كه استغفار كند و اگرچه در روزى هفتاد بار با سر گناه شود.

و مردى از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-پرسيد كه:چه گويى در مردى كه گناه مى كند و توبه مى كند و گناه مى كند و استغفار مى كند؟[گفت:بايد كه] (6)استغفار كند تا آنگاه كه شيطان را غلبه كند و عاجز به استغفار.پس توبه كن،چنان كه پدرت كرد تا قبول كنند از تو چنان كه از او كردند.

ص : 229


1- .مج:گناه خود،دب،آج،لب،فق:سر بر كنار،مب:سر بر كنار بر گناه،مر:بر كنار.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:تمنّاى محال.
3- .مج:كج.
4- .مر+زهى تصوّر باطل زهى خيال محال.
5- .دب،آج،لب،فق،وز+هر.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

فَتٰابَ عَلَيْهِ ،بدان كه«توبه»در لغت رجوع باشد،يقال:تاب و ثاب و آب و اناب،و آل و آض اذا رجع.چون بنده توبه كند،گويند:تاب الى اللّه.چون رحمت خداى قبول كند،گويند:تاب اللّه عليه،يعنى با سر او آرد (1)و بنده را تايب گويند و خداى را تعالى توّاب گويند،و ببناء (2)مبالغه براى آن كه رحمت خداى بيش از توبۀ تايبان باشد.

و در شرع،توبه پشيمانى باشد بر گناه گذشته و عزم بر آنكه با سر مانند آن نشود براى قبحش را يا براى وجه قبحش را،على خلاف فيه،اين توبه آن است كه اجماع امّت است بر اسقاط عقاب عند اين.

و قبول توبه به دو معنى باشد:از خداى تعالى،يكى به ضمان ثواب و ديگر به اسقاط عقاب و توبۀ پيغامبران و امامان با خداى تعالى بر سبيل انقطاع و خضوع و فزع باشد با خداى تعالى.و معنى قبول خداى تعالى توبۀ ايشان را ضمان خداى بود ثواب آن طاعت را،و مراد به قوله: فَتٰابَ عَلَيْهِ در آيت اين است،چه عقاب در حقّ پيغامبران-عليهم السّلام-ثابت نشود تا به اسقاط حاجت باشد.

و به نزديك ما،توبه اسقاط عقاب نكند،بل خداى تعالى اسقاط كند عقاب را عند توبه،به تفضّل.و نزديك معتزله،بر خداى واجب بود قبول توبه به معنى اسقاط عذاب (3)،و توبه از ترك (4)باشد[65-پ]،و فعل قبيح،و نيز از ترك مندوب صحيح بود.بمعنى الرّجوع الى فعله،و توبۀ انبيا-عليهم السّلام-بر اين وجه باشد.و توبه از غصب با اقامت بر منع مغصوب درست باشد،و توبه از قتل عمد،بى تسليم نفس به اولياى مقتول درست باشد،و توبه از قتلى كه موجب قود بود بى قود درست باشد (5)به نزديك بعضى اصحاب ما.و اين جمله مسائل مبنى است بر آنكه،توبه از بعضى معاصى با اصرار بر بعضى درست باشد،و (6)مذهب ابو هاشم درست نيايد.و مذهب مرتضى-رحمة اللّه عليه-همچنين است،و مذهب ابو على درست آيد،براى آن كه بر

ص : 230


1- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:با سر آورد.
2- .دب:بنا بر،آج،لب،فق:بناى.
3- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
4- .مج+واجب.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نباشد.
6- .مج+واجب.

مذهب (1)او توبه از گناه لوجه قبحه باشد،و اين مقصور باشد على كلّ قبيح على حدّه، و به نزديك ابو هاشم،لقبحه (2)باشد،و اين عامّ باشد ساير قبايح را لاشتراكها فى القبح.

پس بناى مذهب ايشان در اين باب،بر اين دو كلمت است.

امّا آنچه مذهب ما اقتضا مى كند،آن است كه:درست نيايد اين توبه به معنى اسقاط عقاب،براى آن كه اسقاط (3)عند توبه ثانى (4)دانند به نزديك ما (5)كه به اجماع عقاب عند آن ساقط شود به اسقاط اللّه،آن است كه مشتمل بود بر ندم على ما مضى و العزم على ان لا يعود الى مثله فى المستقبل لقبحه.و آنچه جز اين است،در او خلاف است،توقّف باشد در او،و اين توقّف و تجويز در اسقاط عذاب پيش از (6)توبه حاصل است،پس وجود و عدم توبه يكى باشد در اين باب.

امّا قول آن كس كه گويد كه:توبه امتناع بود از گناه پس ازآن كه ارتكاب كرده باشد،و چون درست باشد كه امتناع كند از بعضى معاصى با اقدام بر بعضى مبتدأ،چرا درست نيايد كه امتناع كند از بعضى معاصى كه كرده باشد با اصرار بر بعضى پس ازآن كه كرده باشد؟و چه فرق است ميان اوّل و دوم،و چون اوّل به اجماع درست است و دوم در اين باب چون اوّل است،بايد كه درست باشد.چيزى نيست براى آن كه مجرّد امتناع توبه نباشد تا شامل نبود آن شرايط را كه گفتيم (7).

دگر آن كه مراد به صحّت امتناع اگر آن است كه بر ناكرده عقاب نباشد،اين مسلّم است.امّا آن كه عند امتناع اوّلا او ثانيا عقاب ثابت مستحقّ ساقط شود دونه خرط القتاد باشد،چه در عقل و شرع دليلى نيست جز اجماع،و اجماع حاصل نيست.پس معتمد مذهب (8)آن است كه بيان كرده شد-و اللّه ولىّ التّوفيق.

امّا كافر چون از كفر توبه كند و در اسلام آيد و فاسق بوده باشد،توبه از كفر كفايت بود او را،[66-ر]و اگرچه از فسق توبۀ مفرد نكند،

لقول النّبىّ-عليه السّلام:

الاسلام يجبّ ما قبله، اسلام آن را كه از پيش او باشد قطع كند و حكم بردارد.و آن

ص : 231


1- .همۀ نسخه بدلها:به نزديك.
2- .همۀ نسخه بدلها:بقبحه.
3- .همۀ نسخه بدلها+عقاب.
4- .همۀ نسخه بدلها:به اجماع.
5- .همۀ نسخه بدلها+و آن توبه.
6- .همۀ نسخه بدلها:اسقاط پيش از عقاب.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
8- .دب:مذاهب.

كه معصيت بسيار كرده باشد و تفصيل آن با ديد آرد (1)،بر او واجب نباشد از هريكى توبه اى كردن،بل او را يك توبه كفايت باشد از همه.و هرچه خداى تعالى كاره بود آن را و رضا نداد به كردن آن.

و توبه از معصيت به معصيت درست نباشد،چنان كه از الحاد به عبادت اصنام.و توبه از بنده درست آيد ما دام تا به حدّ الجاء نرسد،و از علامات مرگ يا اشراط (2)قيامت چيزى نبيند.و رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر ،خداى تعالى توبۀ بنده بپذيرد (3)ما دام تا جانش به حلق نرسيده باشد.

و اتّفاق است كه آدم و حوّا هر دو توبه كردند،و قرآن به اين ناطق است في قوله: قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا (4)-الآية.

و خداى تعالى گفت: فَتٰابَ عَلَيْهِ ،و لم يقل عليهما،اكتفاء بالواحد عن الاثنين،چنان كه: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا (5)... ،و قوله: وَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ... (6)،و قوله: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (7)... ،و نگفت:«اليهما»و«يرضونهما»و«ينفقونهما»،و شاعر گفت:

رماني بأمر كنت منه و والديبريّا و من جول الطّوىّ رماني

و نگفت:بريّان.

إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،توّاب كثير قبول التّوبه باشد،و براى آن«رحيم»ضمّ كرد با اين لفظ تا منبئ باشد ازآن كه خداى تعالى به قبول توبه متفضّل است.

قوله: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً .سؤال كردند كه:چرا اين لفظ تكرار كرد؟يك جواب آن است كه تأكيد را،چنان كه:اذهب،اذهب،چنان كه شاعر گفت:

كم نعمة عندي لكم كم كم و كم

و جواب ديگر آن است كه:به هبوط اوّل نزول خواست از بهشت به آسمان دنيا،و به دوّم نزول خواست از آسمان دنيا به زمين.امر است به هبوط آدم را و حوّا را

ص : 232


1- .مج،دب،آج،لب،وز،فق،مب:ياد ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:يا شرايط.
3- .همۀ نسخه بدلها:بپذيرفت.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
5- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 11.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 62.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34.

و ابليس را. مِنْهٰا ،من الجنّة او من السّماء. جَمِيعاً ،تأكيد است،چنان كه:جاءنى القوم اجمعون.

حسن بصرى گفت:اگر آدم از درخت تناول نكردى،خداى تعالى هم او را به زمين فرستادى براى آن كه او را براى زمين آفريد،في قوله: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (1).و گروهى ديگر گفتند:مراد زمين بهشت است،و قول اوّل درست تر است براى آن كه«لام»تعريف،و نصب«جميعا»بر حال باشد،يعنى مجتمعين.

فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ ،«اتيان»و«مجىء»و«اقبال»،نظاير بود.«ان»،حرف [66-پ]شرط است،و«ما»براى آن آورد تا به«نون»تاكيد سخن مؤكّد كند،چه نون تأكيد بى«ما»و يا«لا»و يا«لام»نيايد،تقول:امّا تفعلنّ (2)،و لا تقول:ان تفعلنّ (3).و تقول:بعين ما أرينّك،و لا تقول:بعين ارينّك.

اگر گويند:در كلام دو شرط هست:يكى به«ان»،يكى به«من»،جزاى هريك كجاست؟جواب گوييم:بدان كه شرط و جزا مشبّه است به مبتدا و خبر،براى آن كه مبتدا بى خبر مستقلّ نبود،و شرط بى جزا.پس چنان كه در خبر مبتدا، جمله اى از مبتدا و خبر آرند،چنان كه:زيد ابوه منطلق،و جملۀ شرط و جزا آرند، چنان كه:زيد ان يكرمك اكرمه،همچونين در جزاى شرط،شرط و جزا آرند،و مبتدا و خبر آرند،چنان كه:ان تأتنى فمن يكرمك اكرمه،و ان تأتني فانت مكرم.در آيت جزاى شرط هم شرط و جزاست به«من»،و جزاى شرط دوم جمله اى اسمى است، من قوله، فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ،و مثال آيت اين است كه گويى:ان تأتني فمن يكرمك فله العزازة و الكرامة.

و در«هدى»،اين جا دو قول گفته اند:يكى بيان و دلالت،و يكى انبيا و رسل.

و«تبع»و«اتّبع»و«تابع»يكى باشد،و معنى«متابعت»،اقتدا و احتذا بود، و نقيض او،«ابتدا»و«ابتداع»بود.مى فرمايد حق تعالى كه:هركه متابعت آيات و ادلّه و پيغامبران من كند،بر او هيچ خوف و اندوه نباشد.

ص : 233


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:يفعلنّ.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:يفعلنّ.

و حدّ خوف،علم بود يا اعتقاد به وصول مضرّتى يا فوت منفعتى در مستقبل عن قريب ،و چون متعلّق باشد در ظاهر به ذوات باقيه،مراد هم مضرّت بود،چنان كه:

تخاف (1)الاسد،يعنى ضرره،و تخاف (2)اللّه،يعنى عقابه.و اصل او در لغت نقصان بود،و منه قوله: عَلىٰ تَخَوُّفٍ (3)... ،اى تنقّص.

و«حزن»،غمّى عظيم باشد،و از اين جا زمين درشت را«حزن»گويند.و حدّ حزن علم بود يا ظنّ يا اعتقاد به وصول مضرّتى يا فوت منفعتى،امّا در حال يا در مستقبل،و اين نيز حدّ غمّ و همّ بود.و مذهب بو على (4)آن است كه:غم معنى بود برأسه،و اين درست نيست.

عبد اللّه عبّاس مى گويد:خداى تعالى آدم را به زمين هند (5)فرود آورد بر كوهى كه آن را سر نديب (6)خوانند،و آن كوهى است عظيم و از كوه هاى زمين درازتر،و حوّا را به جدّه از زمين حجاز،و ابليس را به ابلّه (7)از زمين عراق،و ما را به اصفهان،و طاوس را به زمين كابل.

صد سال آدم از حوّا جدا بود،در زمين مى رفتند،يكديگر را بازنيافتند.چون به يكديگر رسيدند و نزديك در آمدند به يكديگر،فازدلفا،اى تقاربا،آن جايگاه را «مزدلفه»نام نهادند و اجتماع ايشان به جمع بود،و تعارف ايشان به عرفات بود [67-ر]در روز«عرفه»،و به«منى»بر خداى تعالى در دعا تمنّاى مغفرت و آمرزش كردند،اين مواضع را نام مشتق شد (8)از اين معانى.

و آدم-عليه السّلام-به طول هزار گز بود،و سر او در ابر مى سودى،و با فريشتگان هوا و ابر سخن گفتى.چون در زمين رفتى هوامّ و سباع زمين از او مى ترسيدند و مى گريختند.خداى تعالى،قامت او با شست (9)گز آورد.

مجاهد گويد:آدم از زمين هند به چهل سال چهل حج كرد پياده،و به هر منزل كه فرود آمد (10)امروز آبادانى است.و چون به زمين آمد،عصايى داشت از درخت مورد(12--)

ص : 234


1- .همۀ نسخه بدلها:يخاف.
2- .همۀ نسخه بدلها:يخاف.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 47.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو على.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+فرستاد و.
6- .مج،لب،فق،وز،مر:سر انديب.
7- .دب،مب،مر:بابل.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:باشد.
9- .فق،مب،مر:شصت.
10- .همۀ نسخه بدلها:فرود آمدى. (11--)...

بهشت،بالاى آن ده گز،از او به موسى رسيد-عليه السّلام-و اكليلى از درختان بهشت.چون هوا بر او آمد،خشك شد و برگهاى او بريزيد و انواع طيب گشت،براى اين بيشتر طيبها از زمين هند آرند.و تمامى قصّۀ او در دگر آيات كه متضمّن ذكر او باشد گفته شود-ان شاءاللّه تعالى-تا هر جاى از طرفى خالى نباشد.و اللّه ولىّ التّوفيق.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،اى جحدوا،و آنان كه كفران و جحود كردند و تكذيب كردند آيات مرا.بيان كرده شد كه:كفر و ايمان از افعال قلوب باشد،و فعل جوارح اعلام كفر و ايمان باشد و علامت و دلالت بود و تكذيب اعتقاد بود،يا حكم بود به كذب كسى.و كذب هر خبرى بود كه مخبرش چون خبر (1)نبود،و صدق چيزى بود كه مخبر بر وفق خبر باشد.

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ ،«اصحاب»جمع«صحب»بود و صحب اسم بود جماعت را.و گروهى گفتند:«صحب»،جمع صاحب بود،و اصحاب،جمع جمع بود.و«نار»در قرآن به لام تعريف هركجا آيد مراد دوزخ بود،و اصحاب دوزخ ملازمان او باشند،چه معنى صحبت،مقارنت (2)و ملازمت بود،چنان كه بدويان را اصحاب الصّحرا گويند.

و«خلود»،به نوعى عرف دليل دوام كند،چنان كه گويند:لا خلود للدّنيا،اى لا دوام لها و اهل الجنّة مخلّدون فيها،اى دائمون.

و الّا،در وضع لغت عبارت بود از مدّت دراز،چنان كه گويند:خلّد فلان السّجن اذا حبس مدّة طويلة،و اگرچه دائم نباشد،و منه قوله تعالى: أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ... (3)،و منه قولهم:فلان مخلد اذا كان بطيء الشّيب.و اين شرح براى آن داده مى شود تا در جاى ديگر كه آيد در ذكر فسّاق اهل صلات اصحاب وعيد تمسّك نكنند بدو.

و در محلّ«اولئك»،سه قول هست:يكى بدل الّذين،و يكى مبتداى دوم،و

ص : 235


1- .همۀ نسخه بدلها:مخبرش بر وفق خبر.
2- .دب،آج،لب،فق:مقاربت.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 176.

سوم خبر بعد خبر،چنان كه:هذا حلو حامض (1)[67-پ].

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 40 تا 46

اشاره

يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ اَلَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّٰايَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَكُمْ وَ لاٰ تَكُونُوا أَوَّلَ كٰافِرٍ بِهِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآيٰاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيّٰايَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لاٰ تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَكْتُمُوا اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ اِرْكَعُوا مَعَ اَلرّٰاكِعِينَ (43) أَ تَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْكِتٰابَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (44) وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ إِلاّٰ عَلَى اَلْخٰاشِعِينَ (45) اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (46)

ترجمه

اى پسران يعقوب ياد كنى نعمت من،آن كه نعمت كردم بر شما،وفا كنى به پيمان من تا من وفا كنم به پيمان شما و از من بترسى.

و بگرويد به آنچه فروفرستاده ام به راست دارنده آن را كه با شماست،و مباشى نخست ناگرويده اى به او،و مخريد به آيتهاى من بهاى اندك،و از من بترسى.

و در مپوشانى حق به باطل و پنهان كنى (2)حق را و شما دانى.

و به پاى دارى نماز،و بدهى زكات و ركوع كنى با ركوع كنان[68-ر].

مى فرمايى مردمان را به نيكوى و فراموش مى كنى خود را و شما مى خوانى تورات، عاقل نه اى (3)؟ يارى خواهى به روزه و نماز،و آن (4)بزرگ است الّا بر خدا ترسان.

آنان كه دانند كه با پيش خداى خواهند شدن (5)،و ايشان با او گردند (6).

«يا»حرف نداست،و«بني»منادى مضاف است براى آن منصوب است،و

ص : 236


1- .همۀ نسخه بدلها:هذا حامض حلو،و اين وجه معتمد نيست.
2- .آج،لب،فق،پنهان دانى.
3- .مج،وز،فق:نه اى عاقل.
4- .آج،لب،فق:اين.
5- .مج،وز:خواهندشان.
6- .مج،وز:بازگردند.

«ابن»واحد است،و«ابناء»و«بنون»جمع اوست.و ابناء را جمع تكسير خوانند، و بنون را جمع سلامت.و در حال رفع به«واو»بود،و در حال نصب و جرّ به«يا»،و «نون»،براى اضافت بيوفتاده است.و مصدر ابن بنوّه باشد.و«اسرايل»نام يعقوب است.

-عليه السّلام-و در معنى او خلاف كرده اند.

بعضى گفتند معنى آن است كه:صفوة اللّه،و گفته اند معنى آن است كه:

عبد اللّه.و بعضى دگر گفتند:مركّب است از عربى و عبرى،براى آنش اسرايل خواندند (1)كه اسرى الى اللّه.و«ايل»،به زبان عبرى(اللّه)باشد.

بيشتر مفسّران گفتند:خطاب با احبار جهودان است كه در عهد رسول -عليه السّلام-بودند در مدينه.و بعضى دگر گفتند:مراد جهودان و ترسايان عهد رسولند،جز كه ايشان را نسبت كرد با پدر اعلى،چنان كه گفت:يا بني آدم.

اُذْكُرُوا ،ياد كنى (2).«ذكر»ضدّ نسيان بود،و«ذكر»به معنى حفظ بود،تقول:انا ذاكر و متذكّر،اى حافظ[68-پ].و ذكر به معنى گفتار بود،يقال:ذكرته بالخير.و «ذكر»،به معنى نوشته بود،يقال:هذا مكتوب في ذلك الذّكر،اى في ذلك المكتوب.و«ذكر»،به معنى شرف بود فى قوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (3)... ،و «ذكر»،به معنى شكر بود فى

قوله-عليه السّلام: فان ذكره فقد شكره، و

قوله (4):

التحدث بالنعم شكر.

و حسن بصرى گفت:مراد به«ذكر»در اين آيت شكر است،اى اشكروا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ .حدّ نعمت هر منفعتى بود كه به غيرى رسانند حسن (5)،و براى آن گفتيم (6)حسن كه منعم بر انعام مستحقّ شكر و تعظيم باشد،و بر قبيح مستحقّ تعظيم نباشد.و حدّ احسان و انعام هم اين باشد.

أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ ،در اين دو قول است،يكى آن كه:مراد آن نعمتهاست كه برايشان كرد دينى و دنياوى.و قولى ديگر آن كه:مراد آن نعمتهاست كه بر پدران و اسلاف ايشان كرد.و گروهى گفتند:مراد به نعمت جمع است و اگرچه لفظ واحد

ص : 237


1- .همۀ نسخه بدلها:خواندندى.
2- .يادى كنى/ياد كنيد.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+عليه السّلام.
5- .همۀ نسخه بدلها+چون غرض منعم نفع منعم عليه باشد.
6- .آج+بر.

است،چنان كه گفت: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (1).

و قولى ديگر آن است كه:نعمت آن است كه در اين آيات از پس اين خواهد- آمدن تفصيل آن،از نجات ايشان از آل فرعون و نجات ايشان از غرق و هلاك آل فرعون،و آن انواع نعمت كه بر پدران ايشان كرد در تيه،و قصّۀ آن بيايد در جاى (2)خود.و اين روايت هشام است از عبد اللّه عبّاس.

و ابو العاليه گفت:مراد به نعمت اين جا آن است كه در آيت ديگر گفت:

اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيٰاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتٰاكُمْ مٰا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِينَ (3) ،خداى تعالى ايشان را اين (4)نعمتها ياد داد براى دو كار را:

يكى آن كه در اين جمله نعمتها،بعضى آن است كه تصديق رسول-عليه السّلام-در آن است،چون تورات و انجيل و زبور و كتابهاى منزل بر پيغامبران ايشان.پس در جمله اين نعمتها بعضى آن است كه متضمّن است به وجوب تصديق پيغامبر ما -عليه السّلام-و اين قول اصمّ است.

دوم آن كه كثرت نعم ايجاب عظم معصيت كند در كفران او.

امّا نعمت بر آباء از كجا نعمت بر فرزندان بود از دو وجه باشد:يكى آن كه اگر آن نعمت نفرمودى ايشان نماندندى،اينان حاصل نشدندى.دگر آن كه:در جمله اين نعمتها بعضى آن است كه در در تشريف (5)و تفضيل دارد،و تشريف پدران تفضيل فرزندان بود در وقت مفاخرت.

قوله تعالى: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ ،يقال:وفى بعهده و اوفى لغتان،و اوفى على كذا،اى اشرف عليه،و اوفى على كذا اى زاد عليه،و اوفى عليه حقّه،و وفاه اى اعطاه تامّا وافيا،و شاعر مى گويد فى الجمع بين اللّغتين.

امّا ابن عوف فقد اوفى بذمّتهكما وفى بقلاص النّجم حاديها

[69-ر]و مراد به عهد آن عهد است كه خداى تعالى برايشان هاگرفت در كتب ايشان كه اوامر خداى تعالى كار بندند (6)و از مناهى اجتناب كنند و تحريف

ص : 238


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 18.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:به جاى.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 20.
4- .دب:از.
5- .كذا:در اساس،مج:كه در تشريف،ديگر نسخه بدلها:كه تشريف.
6- .مج،دب:كار بندد.

نكنند كتاب (1)را و ذكر رسول ما-عليه السّلام-و صفت و نبوّت او پنهان نكنند،چنان كه گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَكْتُمُونَهُ (2)... ،و اين روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس. أُوفِ بِعَهْدِكُمْ ،براى آن مجزوم است كه جواب امر است،و عهد خداى با ايشان وعدۀ اوست ايشان را به ثواب بر طاعت.پس آن را در تأكيد ايجاب بر خود به مثابۀ عهد و پيمان و سوگند كرد بر معاهد.

ابن زيد گفت:مراد به عهد خدا،امر خداست،و به عهد ايشان جزاى ايشان (3)است،آنگه بر خواند: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ ،الى قوله:

وَ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ (4) .

و سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد آن است كه در گردن ايشان كرد از ايمان به رسول-عليه السّلام-تا آنچه بر گردن ايشان بود از اثقال و اغلال بر گيرد، چنان كه گفت: اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ -الى قوله: وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ (5).

و قتاده و ابن جريج گفتند:مراد آن عهد است كه در سورۀ المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً -الى قوله: لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ (6)،و اين اقوال متقارب المعنى است.

وَ إِيّٰايَ ،ضمير منصوب منفصل است،و عامل در او فعلى مقدّر بود كه اين فعل ظاهر بر او دليل بود،و نشايد كه عامل در او اين فعل ظاهر باشد،چه او به ضمير متّصل مشغول است،و تقدير چنين باشد كه:و إيّاى فارهبوا فارهبون (7)،چنان كه گفت: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (8)... ،و اصل او«فارهبونى»بوده است،«يا»بيفگنده است و اكتفاء كرده به كسره از آن چنان،كه: اَلْكَبِيرُ الْمُتَعٰالِ (9)،

ص : 239


1- .مب،مر+او.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 187.
3- .مج،دب،فق،وز:جز ايشان.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 111.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 157.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 12.
7- .همۀ نسخه بدلها:و اياى فارهبون.
8- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
9- .سورۀ رعد(13)آيۀ 9.

وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَسْرِ (1) ،براى سر آيت تا ملايم بود ذكر اسجاع آيات را،و«رهبت»،خوف باشد و ضدّ او در عبارت رغبت بود.حق تعالى مى گويد:از من بترسى به كردن چيزى كه مستحقّ عقوبت من شوى،و بيان كرديم كه معنى آن است كه:از عقاب من بترسى.

وَ آمِنُوا ،امر است ايشان را. بِمٰا أَنْزَلْتُ ،«ما»موصوله است،به آنچه من فروفرستادم ،يعنى قرآن. مُصَدِّقاً ،راست دارنده،نصب او بر حال است. لِمٰا مَعَكُمْ ، مراد كتب اوايل (2)است از تورات و انجيل.حق تعالى ايشان را ترغيب مى افگند در ايمان آوردن به قرآن،چه قرآن مصدّق كتب ايشان است،و كتب ايشان مصدّق قرآن است،اگر بگويند و پنهان بازنكنند (3).

و انزال و تنزيل،نقل بود از جهت علو به جهت سفل،و در آيت دليل است بر حدوث قرآن،چه آن كه منزل باشد قديم نبود،[69-پ]و نزول بر قديم روا نباشد. وَ لاٰ تَكُونُوا أَوَّلَ كٰافِرٍ بِهِ ،درست آن است كه«ها»،كنايت از قرآن است،و اين قول ابن جريج است.

و ابو العاليه گفت:كنايت است از رسول-عليه السّلام-و اصمّ گفت:مراد كتاب ايشان است،يعنى به محمّد كافر مى شوى (4)كه ذكر او در كتابهاى شماست! كفر به او كفر به كتابهاى شما باشد.

اگر گويند،چرا گفت: أَوَّلَ كٰافِرٍ در (5)لفظ واحد،و در صدر آيت خطاب با جماعتى است؟جواب فرّاء و اخفش گفتند:اگرچه ظاهر اسم است بر مذهب فعل رانده است آن را،تقدير چنين است كه:اوّل من كفر،و فعل را تثنيه و جمع نكنند.

و مبرّد مى گويد وجه آن است (6): أَوَّلَ كٰافِرٍ را صفت موصوفى تقدير بايد كردن كه در لفظ واحد بود در معنى جمع،چنان كه اوّل حزب او قبيل او رهط كافر،چنان كه شاعر گفت:

و اذا هم طعموا فألأم طاعمو اذا هم جاعوا فشرّ جياع

ص : 240


1- .سورۀ فجر(89)آيۀ 4.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:اوّلى.
3- .مج،وز:بازنگويند.
4- .كذا:در اساس،مج،مب،مر:مشويد،دب،آج،لب،فق،وز:مشوى/مشويد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.

و اين قولى مليح است.

اگر گويند ظاهر اين كه گفت: أَوَّلَ كٰافِرٍ ،چنان مى نمايد كه اگر دوم كافر باشند تا آخر كافر روا باشد،گوييم:اين قول به دليل الخطاب بود،و قول به دليل الخطاب باطل است به نزديك ما و بيشتر اهل علم از محقّقان.

اگر گويند:دليل الخطاب چه باشد؟گوييم:آن كه استدلال كند به وجود (1)چيزى بر نفى جز آن چنان،كه گويد.من دخل داري اكرمته،هركه در سراى من آيد اكرامش كنم،دليل نكند بر آنكه هركس كه در سراى او نشود مستحقّ اكرام نبود از او،براى آن كه اين حكمى منفصل است از آن،و از اين جا بيش از اين مفهوم نباشد كه هركه در سراى (2)شود مستحقّ اكرام بود،و هركه در سرا نشود حكم او موقوف باشد بر دليلى دگر.و آنان كه به دليل الخطاب گويند،خلاف اين گويند (3):

هركه در سراى نشود نشايد كه او را اكرام كند،و اين از ظاهر خطاب دانيم،و بطلانش آن است كه بيانش كرديم،و براى آن اين قدر شرح داديم كه در اين كتاب از اين معنى بسيار خواهد بودن (4)تا خوانندۀ اين كتاب واقف باشد (5).

و جواب ديگر از سؤال آن است كه:اين طريقتى است عرب را در فصاحت معروف،و مراد از اين مبالغه باشد،و مراد آن است كه كافر مشوى به او،نه به اوّل نه به آخر،و اين چنان است كه گويند:فلان غير سريع الى الخنا،فلان سريع نيست به فحش،مراد نفى فحش باشد بر جملۀ نه نفى سرعت.و گويند:قلّ ما رأيت مثله، چون او كم ديدم،و معنى آن است كه:چون او نديدم نه قليل و نه كثير،و چنان كه شاعر گويد:

من اناس ليس في اخلاقهمعاجل الفحش و لا سوء الجزع

[70-ر]غرض او نه نفى عاجل فحش است دون آجل،بل نفى فحش و جزع است بر ساير وجوه.

و جواب سوم (6)آن است كه:تخصيص اوّل براى آن كرد تا ديگران كه

ص : 241


1- .مب+نفى.
2- .مب،مر+او.
3- .دب،وز+گويند.
4- .همۀ نسخه بدلها:خواهد آمد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+بر او.
6- .مج:سه ام.

در (1)نگرند،اقتدا نكند،چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من سنّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيامة ،هركه سنّتى بد نهد بزۀ آن و بزۀ آنان كه برآن كار كنند تا به قيامت بر او باشد.

و من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى يوم القيامة، و هركه سنّتى نكو نهد مزد آن و هركه برآن كار كند او را باشد تا به روز قيامت.

وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآيٰاتِي ثَمَناً قَلِيلاً ،در اين كلمات مانند اين سؤال هست كه همانا به بهاى بسيار بشايد فروختن،چه نهى مقيّد است به بهاى اندك،جواب (2)هم آن است كه بيان كرديم در وجه دوم از سؤال اوّل،مراد نه آن است كه اندك نشايد بسيار شايد،مراد آن است كه هر بها كه در عوض او بستانى اندك باشد،و در اين دو جايگاه دليل است بر بطلان قول به دليل الخطاب،و الّا اين الزامها لازم آيد.

و«اشتراء»در آيت به معنى معاوضه است،و در تازى خود اين معنى دارد براى آن كه شارى و مشترى»اعنى بايع و مشترى معاوضه مى كند،او بها مى دهد و متاع به عوض مى ستاند،و اين متاع مى دهد و بها به عوض مى ستاند.و«شرى»،آن باشد كه بفروخت،نحو قوله تعالى: وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ (3)... ،اى باعوه.و«اشتراء»، خريدن باشد،نحو قوله: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ (4).

وَ إِيّٰايَ فَاتَّقُونِ ،از من بترسى يا بپرهيزى،معنى آن كه از معصيت من بپرهيزى و از عقاب من بترسى.

وَ لاٰ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ ،يقال:لبست الثّوب البسه (5)لبسا و لباسا،و (6)لبست عليه الامر البسه لبسا،خداى تعالى مى گويد:حق به باطل بازمپوشى،و باطل (7)به روى حق بر مياريد.

و«حقّ»را معنى مختلف بود به اختلاف مواضع،چو (8)در قول گويند (9)صدق

ص : 242


1- .آج،لب،فق،مب،مر+او.
2- .مر+گوييم كه.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 20.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 111.
5- .مر:البته.
6- .مر:او.
7- .مر+را.
8- .دب:چون،آج،لب،مب،مر:چه.
9- .مب+عليه الامر البسه.

باشد،چون در فعل گويند صواب باشد،چون در اعتقاد گويند علم باشد.و حقّ عليه، اى وجب،و منه قوله: وَ لٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي (1)... ،و الحقيقة فى اللّغة ما يحقّ على الرّجل حفظه،چنان كه شاعر گفت:

فكنت انا الحامي حقيقة وائلكما كان يحمي عن حقائقها (2)ابي

و باطل نقيض حقّ بود،و اصل بطلان فساد بود.و در معنى لبس ايشان حق به باطل چند قول گفته اند:يكى آن كه دين جهودى آشكارا مكنى و مسلمانى پنهان، يعنى قوّت جهودى و ترسايى مكنى تا ظاهر شود،و ضعف مسلمانى مجويى تا پنهان شود.

و قول ديگر آن است[70-پ]كه آنچه مى دانى از حق بازمپوشى،و باطل آشكارا مكنى طمع رياست و حطام دنيا را.

قولى ديگر آن است كه:باطل به صورت حق و نام حق به مردمان منماييد.

و آيت وارد است مورد مذمّت و ملامت آنان را كه تلبيس كنند و حق به صورت باطل بنمايند،پس چگونه شايد كه خداى تعالى نهى كند جهودان را از كارى،و مذمّت كند ايشان را برآن،و خود او (3)كند،پس معلوم شد كه قديم تعالى منزّه است ازآن كه تلبيس ادلّه كند،و باطل به صورت حق به كسى نمايد.

وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ ،در محلّ او دو قول گفتند:و آن كه«نون»چرا بيفتاد از اين فعل.يك قول آن است كه:«واو»عطف است،و محلّ او جزم است،و«نون» براى جزم بيوفتاد (4)،معنى آن است (5):و لا تكتموا الحقّ،حق پنهان باز مكنى.

و قول ديگر آن است كه:«واو»جمع راست (6)و فعل در محلّ نصب است به اضمار«ان»،و«نون»براى نصب افتاده است.معنى آن است كه:حق را به باطل بازمپوشى با (7)آن كه حق پنهان كنى،يعنى از ميان اين هر دو كار جمع مكنى، چنان كه شاعر گويد:

ص : 243


1- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:حقايقنا.
3- .فق،مر:آن،وز:ادا.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:بيفتاد.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .مج،فق،وز،مب،مر+به معنى مع.
7- .فق،مب:يا.

لا تنه عن خلق و تأتي مثلهعار عليك اذا فعلت عظيم

و مثال اين آيت در كلام عرب چنين باشد كه:لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن، و لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن،معنى اوّل نهى باشد از هر دو،و معنى دوم نهى باشد عن الجمع بينهما،معنى آن باشد كه:مع ان تشرب اللّبن.

وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،«واو»حال راست،معنى آن كه:در آن حال كه شما مى دانى خلاف كردند در آن كه چه بود كه ايشان مى دانستند.

بعضى گفتند:مى دانى كه قول شما باطل است،و قول محمّد-عليه السّلام- حقّ است.

قولى ديگر آن است كه:شما مى دانى كه (1)بعث و نشور و حساب و كتاب حقّ است.

قولى ديگر آن است كه:شما مى دانى كه محمّد-عليه السّلام-حقّ است،و صادق است ازآن كه نام (2)و نعت (3)و سير او در كتابهاى خود شناخته اى (4)،و در آيت دليل نباشد بر صحّت قول اصحاب معارف براى آن كه آيت خاصّ است به جماعتى علما و احبار جهودان كه ايشان وصف رسول-عليه السّلام-از تورات شناخته بودند و پنهان مى داشتند براى حبّ رياست را.

اگر گويند:چون دانستند (5)،نه مؤمن باشند جواب گوييم:دانستن تنها (6)ايمان نبود تا تصديق با او نبود،چون به بدل تصديق (7)جحود باشد،ايمان نباشد و علمى (8)كه بر او مستحقّ ثواب شوند.

وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،قديم-جلّ جلاله-چون ايشان را نهى كرد از آنچه در آيت مقدّم رفت،در اين آيت امر كرد ايشان را به نماز و زكات.و كلام در صلات و اصل او و اشتقاق او برفت،في قوله: يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ (9)... ،و همچونين در معنى اقامت وجهى نباشد اعادت آن را. وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،«ايتاء»،[71-ر]اعطا باشد،

ص : 244


1- .مج،وز+گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها+او.
3- .همۀ نسخه بدلها+او.
4- .مر:دانسته ايد.
5- .مر:دانستيد.
6- .دب:شما.
7- .دب،فق،مب،مر+نكنند.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 3.

و«اتيان»،آمدن باشد،و«اتاوت»،خراج باشد،و اتيت الرّجل اذا جئته،و اتيت الأمر اذا فعلته،و اتيت المرأة اذا جامعتها.

و«زكات»،در لغت نما و زيادت باشد.يقال زكا الزّرع اذا زاد و نما.و صاحب كتاب العين مى گويد:اصل زكات طهارت و پاكى باشد من النّفس الزّكيّة و من التّزكية،و من قوله تعالى: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا (1)... ،و در زكات به معنى نما شاعر گويد:

المال يزكوا بك مستكثرايختال قد اشرف للنّاظر

و مصدر او زكاء باشد ممدود،و عرب گويد:هذا لا يزكو بك،اى لا يليق بك، و فلان زكاء النّقد،اى حاضره و عتيده.و زكا مقصور جفت بود و خسا فرد،قال الشاعر:

كانوا خسا و زكا من دون اربعةلم يخلقوا و جدود النّاس تعتلج

وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّٰاكِعِينَ ،ركوع و انخفاض و انحنا نظاير باشد در لغت،و ركع نقيض«ارتفع»بود،قال الشّاعر:

لا تذلّ الفقير علّك ان تركع يوما و الدّهر قد رفعه

صاحب العين گفت:هرچه به (2)روى درآيد اگر زانوش به زمين آيد و اگر نه،او را راكع گويند،و لبيد مى گويد.

اخبّر اخبار القرون اذا مضتادبّ كأنّي كلّما قمت راكع

و در شرع همچونين دوتا شدن باشد.و براى آن ركوع را تخصيص كرد از اركان نماز كه در نمازى كه جهودان كردندى ركوع نبودى.و قولى ديگر براى عظم موقع او از نماز آن را تخصيص كرد،چه عبارت كنند از جملۀ قيام و قرائت و ركوع و سجود به يك ركعت،و ركعت يك بار ركوع كردن باشد.

اگر گويند:چون گفت: أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،و ركوع در آنجا داخل باشد،بازگفتن وَ ارْكَعُوا تكرار باشد،و در او فايده نبود.جواب آن است كه گوييم (3):خطاب با جهودان است كه ايشان در نماز ركوع نكنند.

جوابى ديگر آن است كه:تخصيص كرد به ذكر اين را،چنان كه:

ص : 245


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 103.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:بر.
3- .مر+اين.

وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ (1)... ،امّا اخبار در باب نماز و زكات و ترغيب بر فعل آن و وعيد بر تركش بى اندازه است،طرفى گفته شود:

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كند و أبو ذر غفارىّ كه:يك روز رسول -عليه السّلام-نشسته بود با جماعت مهاجر و انصار.ده مرد از جمله احبار جهودان در آمدند و گفتند:ما از تو مسائلى خواهيم پرسيدن كه (2)جز پيغامبرى مرسل يا فريشته اى مقرّب نداند.اگر جواب دهى ما بدانيم كه تو پيغامبر خدايى (3).

رسول-عليه السّلام-گفت:بپرسى.گفتند:يا محمّد![71-پ]خبر ده ما را از اين پنج نماز (4)كه خداى تعالى تو را و امّت تو را در شبان روز فرموده است به پنج وقت.اين اوقات را چه اختصاص است،و تفضيل (5)بر ديگر وقتها؟ رسول-عليه السّلام-گفت:امّا نماز پيشين،بدانى كه خداى را-جلّ جلاله-در ميان آسمان دنيا حلقه اى است كه هرگه كه آفتاب بدان حلقه بيرون شود،هرچه در آسمان و زمين است خداى را تسبيح كند،و درهاى آسمان بر گشايند،و دعا (6)در آن وقت اجابت كنند،خداى تعالى خواست تا امّت من در آن وقت در آن خير مشارك باشند.

و امّا نماز ديگر (7)آن ساعت است كه:ابليس آدم را وسوسه كرد،خداى تعالى مرا و امّت مرا نماز فرمود در آن وقت رغم شيطان و بازداشت كيد او را.

و امّا نماز شام آن وقت است كه:خداى تعالى توبۀ آدم قبول كرد،خداى تعالى خواست تا امّت من نيز در آن وقت با درگاه او شوند تا ايشان را توبه اى باشد از گناه (8)كرده.

ص : 246


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 98،همۀ نسخه بدلها+و جواب ديگر از او آن است كه مراد امر به او نماز جماعت است لقوله: مَعَ الرّٰاكِعِينَ ،و در اوّل آيت مراد امر به اقامت نماز است تا تكرار نباشد و هريكى مستقل بود به فايدۀ خود.
2- .مر:پرسيد كه آن را.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب:پيغامبرى خداى را.
4- .مب،مر:نماز پنج وقت.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب+آن.
6- .مر:دعاها.
7- .مر:پسين.
8- .مج،دب،آج،لب:گناهى.

و امّا نماز خفتن:آن وقت نماز پيغامبران مقدّم است،خداى تعالى خواست تا امّت من (1)موافق باشند ايشان را در عبادت.

و امّا نماز بامداد:آفتاب كه برآيد از ميان دو سرو (2)شيطان برآيد،و كافران او را سجده كنند،خداى تعالى خواست تا امّت من او را سجده كنند پيش ازآن كه كافران شيطان را سجده كنند.آن احبار (3)گفتند:راست گفتى،و هر ده ايمان آوردند.

و در خبر است كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

انّ افضل الفرائض بعد المعرفة الصّلاة و اوّل ما يحاسب العبد عليها فان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها ،گفت:اوّل فريضه اى كه بر بنده هست پس شناختن خداى تعالى،نماز است و اوّل چيز (4)كه او را (5)حساب كنند.اگر نمازش قبول كنند دگر طاعتش قبول كنند،و اگر نمازش ردّ كنند دگر طاعاتش ردّ كنند.

و در خبرى ديگر آمد از (6)رسول-عليه السّلام-كه:اوّل چيزى كه خداى تعالى فريضه كرد بر خلقان (7)نماز است،و آخر چيزى كه از مكلّفان بردارد نماز است،و اوّل چيزى كه برآن حساب كند نماز باشد.و گفت-عليه السّلام:

الصّلاة قربان كلّ تقىّ، گفت:نماز تقرّب هر پرهيزكارى است.و (8)گفت:بين العبد و بين الكفر ترك الصّلاة،از ميان بنده و كفر آن است كه نماز رها كند.و گفت-عليه الصّلاة و السلام:

موضع الصّلاة من الدّين كموضع الرّأس من الجسد ،گفت:جاى نماز از دين جاى سر است از تن (9).

و حسن بصرى روايت كند از انس مالك كه گفت رسول-صلّى اللّه عليه و آله (10).چون بنده به نماز برخيزد و روى به نماز آرد،چون گويد:

اللّه اكبر، از گناه به

ص : 247


1- .مب+او را سجده كنند.
2- .مج،وز:سرون،مب:شاخ.
3- .مج،وز:حبر.
4- .مب،مر:چيزى.
5- .مب،مر:كه بنده را.
6- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+انس مالك از،مب:ديگر روايت است كه انس مالك روايت كرد.
7- .دب،آج،لب،فق:بر بندگان.
8- .مر:و نيز.
9- .مب:بر تن،مر:از جسد.
10- .مر+فرمود.

درآيد چنان كه آن روز (1)كه از مادر زاد.

و چون گويد:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم [72-ر]خداى تعالى به هر موى (2)كه بر تن او باشد عبادت يك ساله بنويسد او را.و چون فاتحة الكتاب بخواند، همچنان باشد كه حجّ و عمره كرده.و چون به ركوع شود،همچنان بود كه همسنگ خود زر به صدقه بداده.

و چون گويد:

سبحان ربّى العظيم و بحمده، همچنان باشد كه هر كتابى كه خداى تعالى از آسمان فرستاد (3)بر خوانده.

و چون گويد:

سمع اللّه لمن حمده، خداى تعالى به رحمت بدو نگرد،و چون به سجده شود خداى تعالى به عدد هر شيطانى و جنّى حسنتش (4)بنويسد.

و چون گويد:

سبحان ربّى الاعلى و بحمده، همچنان باشد كه به هر حرفى (5)برده اى (6)آزاد كرده.و چون به تشهّد بنشيند،خداى تعالى ثواب صابرانش دهد.و چون سلام بازدهد خداى تعالى درهاى بهشت بر گشايد،گويد:بنده به هر در (7)كه خواهى در بهشت مى شو.

و ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

الصّلاة كفّارة الخطايا، ثمّ قرأ: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ (8)... ،گفت:نماز كفّارت گناهان باشد،و اين آيت بر خواند كه حسنات سيّئات را ببرد.

و عبد اللّه عمر (9)مردى را ديد (10)كه نماز نيكو مى كرد (11)گفت از رسول -عليه السّلام-شنيدم كه:چون مرد (12)در نماز ايستد و تكبير افتتاح كند،جملۀ گناهان

ص : 248


1- .دب،آج،لب،مب،مر:روزى.
2- .مر:هر تار مويى.
3- .دب،آج،لب،مر:فروفرستاد.
4- .مر:حسنه بر ديوان او.
5- .مج،وز+كه در قرآن هست.
6- .دب،مب،مر:بنده اى.
7- .مب،مر:گويد اى بنده به هر درى.
8- .سورۀ هود(11)آيۀ 114.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+روايت كند از اميرالمؤمنين على عليه السّلام كه.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ديدم.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و تضرّع عظيم مى نمود.رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به دست مبارك اشارت كرد كه اين مرد از اهل بهشت است و هم.
12- .فق،مب،مر+مؤمن.

او بيايد و بر سر و دوش او بايستد،چندان كه به ركوع و سجود مى شود گناهان از او فرومى افتد.

و معاذ جبل روايت كند كه:مردى به نزديك رسول آمد (1)،گفت:يا رسول اللّه! چه گويى در مردى كه با زنى نامحرم به خلوت بنشيند (2)،هرچه از ميان مردان و زنان باشد از ميان ايشان برود مگر مواقعه؟خداى تعالى اين آيت فروفرستاد كه: وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ (3)... ،رسول -عليه السّلام-گفت:بايد كه برخيزد و وضوى نماز باز كند و دو ركعت نماز كند تا كفّارت گناه او باشد.صحابه گفتند:يا رسول اللّه!اين او راست خاصّ يا جملۀ امّت را عام؟گفت:بل جملۀ مؤمنان راست عام،سه بار بازگفت (4).

ابو هريره گفت:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-مثل زد گناهكار نماز كن را به مردى كه او در خاك مراغه مى كند تا خاك آلود شود،آنگه بيايد به آبى صافى پاكيزه خود را بشويد.پس دگرباره با سر خاك شود،پس دگرباره با آب شود،هرگه كه به آب فروشود نه آب اندام او را از خاك پاك مى كند؟همچونين نماز گناهان از او فرومى شويد چنان كه آب خاك را از اندام مرد (5).

و معاذ روايت كند[72-پ]كه،رسول را-عليه السّلام-گفتم:كدام عمل فاضل تر است كه بنده كند؟گفت:نماز به وقت خود،كه نماز ستون دين است.

و در خبر مى آيد كه:چون بنده را در گور نهند چهار آتش بيايد و آهنگ او كند، نماز بيايد يكى را دفع كند،و روزه بيايد يكى را بنشاند،و صدقه بيايد يكى را دفع كند،و صبر بيايد و يكى را برگرداند.

و كعب الاحبار گفت در كتب اوايل هست كه:خداى تعالى گفت سه چيز است كه هركه برآن محافظه كند او بنده من است،و هركه آن را ضايع كند او دشمن من است حقّا (6):نماز و روزه و غسل جنابت.

ص : 249


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 114.
4- .مب،مر:و سه نوبت لفظ را مكرّر كرد.
5- .مر:همچنان كه آن آب كه اندام او را از گرد و خاك فرومى شست و پاك مى كرد.
6- .مر:از روى حقيقت.

و بعضى صحابه در وعظ گفت (1):اى بيچاره!همه روز براى خود آتشى عظيم مى برافروزى،چون وقت نماز درآيد برخيز و آن آتش كه همه روز افروخته باشى به يك ساعت بنشان تا تو را بنسوزد.

و اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-چون وقت نماز در آمدى،گونۀ رويش بگرديدى و مضطرب شدى.گفتندى:تو را چه بود؟گفتى وقت گزاردن امانتى در آمد كه خداى تعالى آن را عرضه كرد (3)بر آسمانها و زمينها و كوهها.از آن بترسيدند و نيارستند پذيرفتن،تا من خود چگونه خواهم گزاردن آن را!و اخبار را در اين باب حصر نيست، در دگر آيات هر جاى طرفى گفته شود-ان شاءاللّه.

امّا زكات،رسول-عليه السّلام-مى گويد:

الزّكاة قنطرة الاسلام، زكات پول (4)اسلام است.

و اميرالمؤمنين (5)-عليه السّلام-روايت كند،كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در خطبۀ وداع گفت:

ايّها النّاس ادّوا زكاة اموالكم، اى مردمان!زكات مال بدهيد كه هركه زكات ندهد نماز نبود او را،و هركه نماز نبود او را دين نبود او را،و هركه دين نبود او را روزه و حجّ و جهاد نبود او را.

و رسول-عليه السّلام-گفت:اعمال اهل بهشت و اهل دوزخ بر من عرضه كردند.اوّل كس كه در بهشت شود سه كس را يافتم:شهيد را،و بنده اى مملوك را كه عبادت خدا نيكو كند و خواجۀ خود را نصيحت كند،و مردى ضعيف حال صاحب عيال.و اوّل كس از اهل دوزخ هم سه كس را يافتم:اميرى مسلّط را،و مال دارى را كه زكات مال ندهد،و درويشى متكبّر را.

و در خبر است (6)كه:چون توانگران زكات مال ندهند،خداى باران از آسمان بازگيرد .و رسول-عليه السّلام-گفت (7):هيچ روز آفتاب بر نيايد و الّا بر پهلوهاى او دو

ص : 250


1- .دب،آج،لب،فق:گفته اند،مب،مر:گفتند.
2- .فق،مب،مر+على.
3- .همۀ نسخه بدلها:عرض كرد.
4- .فق،مب،مر:پل.
5- .فق،مب،مر+على.
6- .دب،آج،لب،فق،وز،مب:در خبرى هست،مر:در خبرى ديگر هست.
7- .همۀ نسخه بدلها+ ما طلعت الشّمس قط الّا و على جنبها ملكان يقولان اللّهمّ عجل لمنفق خلفا و لممسك تلفا.

فريشته ايستاده،مى گويند:بار خدايا!هر دهنده و بخشنده را عوض ده،و هر بخيل و ممسك را هلاك مال (1).

قوله: أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ ،حدّ (2)امر در قول قول قائل باشد آن را كه دون او بود،افعل[73-ر]يا مانند آن،به شرط آن كه مريد بود آن را كه مى فرمايد.و مراد به «ناس»،اسم جنس است،و«لام»استغراق جنس راست.«برّ»،هر كارى نكو بود،اسمى است شامل جمله طاعات را از واجبات و مندوبات.و گفته اند:مراد به برّ صدق (3)است،من قولهم:برّ في يمينه،اى صدق.و برّ،ضدّ فجور باشد،من قول الشّاعر:

انّا اقتسمنا خطّتينا بيننافحملت برّة و احتملت فجار

[و هما] (4)علمان للبرّ و الفجور،فلان برّ و بارّ بوالديه.و ضدّ اين عقوق باشد،و نيز به معنى صله و احسان باشد.

و معنى استفهام در آيت،تقريع و ملامت است آنان را كه امربه معروف كنند مردمان را،و ايشان بر آنكه گويند كار نكنند.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه اهل كتاب تحريض كردندى بر تمسّك به احكام تورات و انجيل،و ايشان رها كردندى و ضايع ماندندى.

قتاده گفت:مردم را طاعت فرمودندى و خود نكردندى.قولى (5)دگر گفتند:مردم را صدقه دادن فرمودندى و ايشان ندادندى.

و حسن بصرى و ابن جريج گفتند:مراد منافقانند كه به ظاهر امربه معروف كردندى،و در باطن منكر كردندى،و اولى تر حمل آن باشد بر عموم براى آن كه تنافى نيست ميان اين اقوال (6)،بايد گفتن:شامل است همه را و همه داخلند در آن.

امّا نسيان در آيت اگر حمل كنند بر ضدّ ذكر حقيقت نباشد،بر توسّع و مجاز

ص : 251


1- .فق+كن،مب،مر:و بخيل را هلاك و تلف مال بده.
2- .اساس:چند،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:صدقت خوانده مى شود،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مج،وز:قوم،دب،آج،لب،فق،مب،مر:قومى.
6- .مب،مر+پس.

باشد،براى آن كه نسيان مزيل تكليف است و با زوال تكليف ملامت نباشد.و آيت وارد است مورد ملامت (1)،اولى تر آن بود كه حمل كنند بر ترك،چنان كه در قصّۀ آدم برفت في قوله:فنسى (2)...،اى (3)ترك،تا هم بر حقيقت باشد و هم بليغتر باشد در باب ملامت.

وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتٰابَ ،«واو»حال را باشد،و حال حالى است كه شما كتاب مى خوانى،يعنى تورات.از اين وجه حمل بايد كردن بر اهل كتاب و آنچه ايشان در تورات يافتند از ذكر رسول-صلّى اللّه عليه و آله-و ذكر تحريض و ترغيب بر صدقات و زكوات (4)و انواع مبرّت (5)از صلت رحم و جز آن.و«انتم (6)»،ضمير مرفوع منفصل باشد،«تتلون»،من تلوت (7)القرآن،قرآن بخواندم،و اصل او تتبّع باشد،من قولهم:

تلوت (8)الرّجل اذا تبعته.

آنگه بر سبيل مبالغه گفت: أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،شما عقل ندارى،يعنى اين نه كار عاقلان باشد كه تو كسى را چيزى فرمايى،و غرض تو آن باشد تا او برآن كار كند، آنگه تو نكنى آن (9)را داعى نباشد به كردن (10)،پس به منزلت آن بود كه نقض غرض خود كرده باشى،و عاقلان چنين كار نكنند.

و قولى ديگر آن است كه:معنى چنين است كه شما استعمال عقل نمى كنى، كه چنين كردن با عقل در نخورد (11)،چنان كه شاعر گفت[73-پ]:

لا تنه عن خلق و تأتى مثلهعار عليك اذا فعلت عظيم

و انس مالك روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتى را ديدم كه لبهايشان مى بريدند،كلّما قرضت وفت، چندان كه (12)مى بريدند باز دگرباره تمام مى شد.من گفتم:يا جبريل!اينان كه اند؟

ص : 252


1- .مب،مر+را.
2- .سورۀ طه(20)آيۀ 115.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:او.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:زكات.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:مبرّات.
6- .مر+و انتم.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:تلاوت.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:تلاوت.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:او.
10- .مر+آن.
11- .مب،مر:راست نيايد.
12- .مر:هرچند كه.

گفت:

هؤلاء خطباء امّتك يقولون ما لا يفعلون و يأمرون النّاس بالبرّ و ينسون (1)انفسهم ،اينان خطيبان امّت تواند كه گفتند و برآن كار نكردند،و مردمان را امربه معروف كردند و خويشتن كار نبستند.

و ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ اشدّ النّاس عذابا يوم القيامة عالم لم ينفعه اللّه بعلمه ،گفت:سخت تر كس به عذاب روز قيامت عالمى باشد كه او را به علم خود منفعت نبود.

جندب بن عبد اللّه روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:مثل آن كس كه مردم را خير آموزد و او كار نبندد،مثل چراغ (2)باشد كه خويشتن را مى سوزد و ديگران را مى فروزد (3)،و چنان بود كه شاعر گفت:

و من يعظ الرّجال بقول حقّفيحفظ عنه و هو له مضيع

كعاصى اللّه في مال حواهو وارثه (4)له فيه مطيع

فيسعد بالّذي كسبت يداهسواه و ذلك الغبن الفظيع

و عبد اللّه مسعود روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:فردا (5)قيامت مرد را رها نكنند كه قدم از قدم بر گيرد تا از عهدۀ چند چيز به در نيايد:از برنايى كه به چه (6)به پيرى رسانيد (7)،و از عمر كه در چه صرف كرد (8)،و از مالش كه از كجا كسب كرد و كجا خرج كرد،و از علمش كه برآن كار كرد يا نكرد،و انشد محمّد بن الجهم:

اذا انت لم ينفعك علمك لم تجدلعلمك مخلوقا من النّاس يقبله

و ان صانك العلم الّذي قد حملتهاتاك له من يجتنيه و يحمله

و مالك دينار گفت خداى تعالى وحى كرد به عيسى مريم-عليهما السّلام- كه:يا عيسى!وعظ كن مردمان را و تو متّعظ شو،و اگر متّعظ نشوى از من شرم دار.

و حسن بصرى به اين بيت بسيار تمثّل كردى:

ص : 253


1- .همۀ نسخه بدلها:تنسون.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(165/1):ورّاث.
3- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:فرداى.
4- .مب،مر:كه چون.
5- .مب:رسانيدى،مر:رسانيده.
6- .مب:كردى،مر:كرده.
7- .فق،مر:چراغى.
8- .مج،دب،مر:مى افروزد.

اذا العلم لم تعمل به صار حجّةعليك و لم تعذر بما انت جاهله

امّا حدّ عقل،عبارت باشد از مجموع علومى كه چون حاصل آيد (1)در يكى از ما از او صحيح بود (2)علم اكتسابى كردن،و از خداى تعالى نيكو بود كه او را تكليف كند چون دگر شرايط تكليف حاصل بود.و اشتقاق او از عقال ناقه بود،چه عقل عاقل را منع كند از بسيارى كارها چنان كه عقال منع كند شتر را از رفتن.و دگر آن كه علوم اكتسابى به او معتقل باشد و بسته.و ديت را از اين جا عقل خوانند[74-ر] كه خون را بازدارد ازآن كه ريخته شود.و عقل به معنى ديت آمده است در كلام عرب،چنان كه شاعر گفت:

فلا تأخذوا عقلا من القوم انّنيارى العار يبقى و المعاقل تذهب

اگر گويند:آن علوم چيست كه چون مجتمع شود آن را عقل خوانند؟گوييم:

اوّل علم است به خود و احوال خود،چنان كه يكى از ما وجود خود داند و داند كه حاصل است بر صفت مدركى،و ادراك مدركات مى كند برآن وجه كه آن باشد،و اين از خويشتن يابد.

دگر علم بود به انتفاء آن كه ادراكش نمى كند با سلامت احوالش.

دگر علم بود به آن كه اگر مدركى ديگر موجود بودى،او ادراك كردى.و علم باشد به قسمتهاى متردّد چنان كه داند كه ذات خالى نبود ازآن كه بر صفتى بود يا نبود.

و دگر علم باشد به بسيارى چيزها عند (3)اختبار چنان كه داند كه آبگينه به سنگ شكسته شود،و آتش پنبه را بسوزد و مانند اين.و علم به تعلّق فعل به فاعل در اين باب شود.

دگر علم به قصد مخاطب چون خطاب او شنود.

دگر علم به امورى جليّه (4)و تذكّر آن به اقرب عهد بدان.

دگر علم به حسن بسيارى محسّنات عقلى،و علم به قبح مقبّحات عقلى،و وجوب واجبات عقلى،و جواز مجوّزات عقلى،و استحالت مستحيلات عقلى،و اين

ص : 254


1- .آج،لب:حاصل است،فق:حاصلند.
2- .همۀ نسخه بدلها+در.
3- .مب،مر:نزد.
4- .همۀ نسخه بدلها:جلىّ.

آخر اجزاى علوم عقل بود،و هر جزوى از اجزاى علوم عقل كه ذكر كرده شد خداى تعالى آن را براى نوعى از انواع تكليف عقلى آفريد كه بى آن قبيح بودى در حكمت او تكليف كردن به آن نوع.و استقصاء كلام در اين معنى در كتب اصول مشروح است،و اطناب كردن در اين كتاب در اين باب از غرض مقصود خارج باشد.

قوله: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ ،امر است جمله مكلّفان را به استعانت و طلب يارى كردن از خداى تعالى.و اين«سين»را«سين»طلب خوانند.و استعانت،طلب يارى كردن باشد.و اعانت،يارى دادن باشد.و معنى آن باشد كه:

از خداى تعالى الطاف خواهى (1)كه شما را به طاعت نزديك كند و از معصيت بازدارد .

خلاف كردند در آن كه خطاب با كيست.بيشتر مفسّران گفتند:خطاب با اهل كتاب است از جهودان و ترسايان،چه آيات اوّل در حقّ ايشان است.چون ايشان را نهى كرد ازآن كه به طمع رياست و حطام دنيا حق به باطل نپوشند و چيزى بگويند (2)و برآن كار نكنند،در اين آيت گفت:دست از آن بدارى و به نماز و روزه تمسّك كنى.

بهرى ديگر گفتند:خطاب با صحابه رسول است،چه ايشان خود نماز و روزۀ شرع ما نشناختند،چگونه گويد ايشان را كه استعانت كنى به آن هر دو،و آن كه [74-پ]آيات مقدّم در حقّ ايشان باشد منع نكند كه اين آيت خطاب امّت رسول ما باشد-عليه السّلام-و گر (3)بر عموم حمل كنند اولى تر (4).

امّا«صبر»،حبس نفس باشد بر آنكه نفس كاره بود آن را،و از اينجاست حديث رسول-عليه السّلام-كه گفت در حقّ مردى كه مردى را به دست ها گرفت (5)تا ديگرى او را بكشت:

اقتلوا القاتل و اصبروا الصّابر ،گفت:قاتل را ببايد كشتن و آن را كه او را (6)بازداشت ازآن كه دفع او كند از خود،در زندان باز بايد داشتن تا بميرد.

ص : 255


1- .خواهى/خواهيد.
2- .مج،مر:نگويند.
3- .مج:دگر،دب،آج،لب،فق،مب:و اگر.
4- .مر+باشد.
5- .آج،لب،فق:به دست گرفت،مب:كه دست مردى بگرفت،مر:مردى را دست بگرفت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و آن كه او را.

شرح اين است كه حابس را در زندان مخلّد بازدارند تا بميرد.پس صبر را حبس خوانند و حابس را صابر.

و آن كه نهى كرد-عليه السلام:

عن قتل الرّجل صبرا ،آن باشد كه كسى را جايى بازدارند و آب و نان ندهند تا بميرد،

و نهى عن ذبح البهيمة صبرا ،نهى كرد ازآن كه بهيمه را به صبر بكشند،معنى آن است كه:نشايد كه گاو (1)و گوسفند و مانند آن يكى را مى كشند (2)و يكى در او (3)مى نگرد (4).و ضدّ صبر جزع بود،و شاعر گويد:

فان تصبرا فالصّبر خير مغبّةو ان تجزعا فالامر ما تريان

و«صبر»بر سه وجه بود:يكى صبر بر طاعت،و يكى صبر از معصيت،و يكى صبر بر مصيبت.

و گفته اند:مراد به صبر در آيت روزه است،چه معنى صبر در روزه حاصل است.و قديم تعالى روزه را در قرآن صبر خواند،في قوله: وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا (5)... ، اى[بما] (6)صاموا.دگر آن كه:تا ملائم و مناسب باشد با نماز،و اگر بر عموم حمل كنند تا جمله داخل باشد در آن اولى تر بود و فايده بيشتر.

و در«صلات»،دو قول گفتند:يكى دعا،و ديگر نماز.و حمل بر نماز كردن اولى تر بود،چه عرف شرع اين لفظ از اصل وضع ببرده است و محقّق كرده به اين افعال مخصوص. وَ إِنَّهٰا ،كنايت راجع است با نماز،و اگرچه دو مذكور در (7)پيش رفته است از صبر و صلات،براى دو وجه را:يكى آن كه موقع نماز بيشتر است از موقع صبر و او ركنى از اركان شرع است،و وجه دوم آن كه:ردّ كنايت كرد الى اقرب المذكورين.مثال وجه اوّل،قوله: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا (8)... ،ردّ كنايت با تجارت كرد،چه بيشتر را مقصود آن بود،و آن عمده و غرض بود،و مثال وجه دوم قوله: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ... ،ردّت

ص : 256


1- .دب،آج،لب،فق:گاف/گاو.
2- .مب:را بكشند.
3- .آج،لب:در وى.
4- .نظر مفسّر در مورد تفسير قتل صبر نسبت به بهيمه،با تفاسير اهل لغت مناسب نمى نمايد.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .آج،لب،مب،مر:از.
7- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 11.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34.

كنايت با سيم (1)كرد،اگرچه زر عزيزتر باشد براى آن كه فضّه نزديكتر است.

لَكَبِيرَةٌ ،اى لثقيله،يعنى گران است براى آن كه ثقل و گرانى نتيجۀ بزرگى باشد، چون جسم بزرگتر بود گرانتر بود،بر اين (2)تشبيه گفت. إِلاّٰ عَلَى الْخٰاشِعِينَ ،خشوع و خضوع[75-ر]و تذلّل و اخبات نظاير بود.و ضدّ خشوع استكبار (3)بود.و خشوع البصر، چشم بر هم نهادن باشد من قوله: أَبْصٰارُهٰا خٰاشِعَةٌ (4).و خشوع صوت سكون او باشد، من قوله: وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ (5)... ،يعنى نماز گران است مگر بر آنان كه گردن نهاده باشند فرمان خداى را.

ربيع انس گفت:مراد به خاشعان در آيت خائفان و ترس كارانند.

امّا اخبار و آثار كه در معنى صبر و فضيلت او و درجۀ صابران آمده است بى كرانه است طرفى گفته شود:

رسول-عليه السّلام-مى فرمايد:

الايمان نصفان نصف صبر و نصف شكر، ايمان دونيمه است يك نيمه صبر است و يك نيمه شكر است.و اميرالمؤمنين - عليه السّلام-گفت:

الصّبر من الايمان بمنزلة الرّأس من الجسد، گفت:صبر از ايمان به منزلت سر است از تن (6)،چون سر از تن جدا كنند تن را هيچ قدرى نماند.

و عمرو بن شعيب روايت كرد از جدّش از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:روز قيامت چون خلايق را در صعيد سياست بدارند،منادى از قبل ربّ العزّه ندا كند كه:

اين اهل الصّبر ،اهل صبر و شكيبايى كجااند؟جماعتى اندك برخيزند و روى به جانب بهشت نهند به شتاب.فريشتگان ايشان را گويند:بس به شتاب مى روى به بهشت،شما كه ايد (7)؟ايشان گويند:ما اهل صبريم.گويند:صبر شما چه بود؟ گويند:صبر ما بر طاعت بود و از معصيت بود.فريشتگان گويند:

ص : 257


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،بجز مب كه كلمه«سيم»به صورت«دويم»دستكارى شده است. در اين جا سيم برابر فضه مراد است،و نه عدد سوم.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:و اين.
3- .اساس كه نونويس است:كفار،با توجه به مج و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 9.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 108.
6- .مب:به تن.
7- .وز:كه اى/كه ايد،مر:كنيد،مب:كيانيد.

ادخلوا الجنة فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِينَ (1)،به بهشت رويد كه نيكو مزد است بهشت نيكوكاران را.و براى آن دو چيز را تخصيص كرد كه به صبر از معاصى اجتناب كند و نماز او را لطف باشد در اداى طاعات و اجتناب مقبّحات،كما قال اللّه تعالى: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ (2)... ،و رسول-عليه السّلام-چون كارى بدو رسيدى فزعى (3)با نماز كردى.

و در خبر است كه:يك روز رسول-عليه السّلام-سلمان را ديد (4)بر روى افتاده از درد شكم،گفت:يا سلمان با شكم درد (5)،

قم فصلّ فانّ فى الصّلاة الشّفاء (6)برخيز و نماز كن كه در نماز شفاست.

و در خبر هست كه:عبد اللّه عبّاس در بعضى سفرها بود،او را خبر دادند به مرگ برادرش قثم،استرجاع كرد و فرود آمد از راحله و كناره گرفت و در نماز استاد و دو ركعت نماز كرد و ساعتى نيك بنشست،آنگه برخاست و مى خواند: اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ إِلاّٰ عَلَى الْخٰاشِعِينَ .

قوله: اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ ،آنان كه ظنّ برند.به اتّفاق محقّقان ظنّ در آيت به معنى يقين است،چه اگر بعث و نشور و ثواب و عقاب به ظنّ باشد ايشان را شاكّ باشند،و چون شاكّ باشند كافر باشند ممدوح نباشند.و ظنّ به معنى علم در كلام[75-ر] عرب بسيار است،و مانند اين آيت قوله تعالى: إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ (7)،و دريد بن الصّمّة گفت:

فقلت لهم ظنّوا بألفي مدجّجسراتهم فى الفارسىّ المسرّد

يعنى ايقنوا.

و گفته اند:ظنّ از افعالى است كه به معنى شىء و ضدّ باشد به معنى ظنّ و علم بود،و گفته اند:چون در علم به كار برند مجاز بود،و اين قول قريب است به صواب براى آن كه از اطلاق لفظ ظنّ علم ندانند تا قرينه اى نباشد.و قرينه در آيت آن است

ص : 258


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 74.
2- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 45.
3- .همۀ نسخه بدلها:فزع.
4- .مب،مر+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق:اشكم درد.
6- .همۀ نسخه بدلها:شفاء.
7- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 20.

كه:آيت وارد است مورد مدح،و مدح نباشد آن را كه در بعث و نشور شاكّ باشد.و حدّ ظنّ آن باشد كه بقوى كند به نزديك آن كه اين معنى در او حال باشد،كه (1)متعلّق معنى چنان است با آن كه روا دارد كه برخلاف آن است.و در قرآن ظنّ به معنى علم بسيار است،منها قوله تعالى: وَ رَأَى (2)الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوٰاقِعُوهٰا (3)... ،و قوله: وَ ظَنُّوا (4)أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اللّٰهِ إِلاّٰ إِلَيْهِ (5)... ،و قوله: أَ لاٰ يَظُنُّ أُولٰئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، لِيَوْمٍ عَظِيمٍ (6).

أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ ،اصل ملاقات در لغت مقابله بود بر وجه مقاربت تا به حدّ ملاصقت نيز باشد،يقال:التقى الحدّان اذا تلاصقا و التقى الفارسان اذا تقابلا و تقاربا و قال الشّاعر:

فلمّا (7)التقى (8)الصّفّان و اختلف القنا

و حقيقت (9)اين در دو جسم (10)بود (11).و«لقاء»و«ملاقات»،به معنى رؤيت نيست،و در آيت مضاف محذوف است و مضاف اليه به جاى او نهاده،چنان كه:

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (12)... ، وَ جٰاءَ رَبُّكَ... (13)،و اين طريقتى است عرب را معروف،و اشعار بر اين معنى برفت.و دليل بر آنكه لقاء به معنى رؤيت نيست،قوله تعالى: فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ (14)... ،و اتّفاق است كه كافران و منافقان خداى را نبينند.

دگر،قول رسول عليه السّلام (15)-گفت:

من فارق الجماعة و استدلّ الامارة لقى اللّه و لا وجه له عنده، و اين خبر را معنى آن است كه:هركس كه از جماعت مسلمانان مفارقت كند و امارت را،يعنى امامت را خوار دارد،با پيش (16)خداى شود و او را به نزديك خداى هيچ روى نباشد.

و دگر،

قول رسول-عليه السّلام: من حلف على يمين ليقتطع (17)بها مال امرئ

ص : 259


1- .سورۀ كهف(18)آيۀ 53.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 118.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 53.
4- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 4 و 5.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 118.
6- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 4 و 5.
7- .مج،وز:چشم.
8- . مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:برود.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
10- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
11- . مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:برود.
12- .سورۀ كهف(18)آيۀ 53.
13- .سورۀ توبه(9)آيۀ 77.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+كه.
15- .مج،وز:چشم.
16- .مج:لتقطع،ديگر نسخه بدلها:ليقطع.
17- . مج،دب،آج،لب،فق،وز،مر:برود.

مسلم لقى اللّه و هو عليه غضبان، و مانند اين اخبار بسيار است و اين صفت دوزخيان است و در دوزخ كس خداى را نبيند به اتّفاق،پس معلوم شد كه«لقاء»به معنى رؤيت نيست.

دگر آن كه«لقاء»،گويند در حقّ آن كس كه بميرد،گويند:لقى اللّه فلان، سواء اگر مؤمن بود و اگر كافر.[76-ر]پس معنى آن است كه:ملاقوا ثواب ربّهم، ايشان را به ثواب خداى وصول باشد.

و دگر آن كه:«لقاء»به معنى صيرورت آمده است في قول الفرزدق:

و انّك ان تخطب اليك بناتهمتلاق الّذي لاقى يسار الكواعب

اى تصير (1)الى ما صار اليه.

و دگر آن كه:آن را بر امير بار دهند،مثلا گويد (2):لقيت الامير.و اگرچه ضرير باشد و لقاء در حقّ او به معنى حضور باشد پيش او.

و امّا آن خبر كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من احبّ لقاء اللّه احبّ اللّه لقاءه و من كره للّه لقاء اللّه كره اللّه لقاءه. راوى خبر گويد:چون رسول-عليه السّلام-اين بگفت، يكى از جملۀ زنان رسول-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه!اگر كراهت مرگ (3)كراهت لقاى خدا باشد،ما جمله مرگ را كارهيم.رسول-عليه السّلام-گفت:نه چنين است،و لكن چون مؤمن را وفات نزديك برسد،خداى تعالى آنچه براى او بجارده (4)باشد به او نمايد از ثواب و كرامت در آن حال هيچ نبود كه او دوست تر دارد ازآن كه به آن رسد.پس او دوست دارد لقاى خدا،و خداى تعالى لقاى او (5).

و كافر را چون وفات نزديك برسد،خداى تعالى با او نمايد آنچه نهاده باشد او را از هوان و عذاب (6)،در آن وقت هيچ چيز نباشد به نزديك او از آن سخت تر و مكروه تر،پس او كاره باشد لقاى خداى را و خداى تعالى لقاى او را.

ص : 260


1- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،با توجّه به قواعد نحوى«تصر»درست مى نمايد.
2- .مب،مر:گويند.
3- .اساس:من،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .مب:مهيّا كرده.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .مج+تا.

پس معنى خبر آن است كه:هركس كه خواهد كه به ثواب خداى رسد و با جوار خداى تعالى شود،خداى تعالى خواهد و دوست دارد كه او را با جوار خود برد و ثواب دهد.و هركه كاره باشد جوار خداى را،خداى تعالى كاره باشد جوار او را.

معاذ جبل روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:اگر خواهى خبر دهم شما را كه اوّل چيز كه خداى تعالى با بنده گويد و بنده با خداى گويد چه باشد.گفتند:

بلى،يا رسول اللّه!گفت:خداى تعالى بندۀ مؤمن را گويد:تو لقاء من دوست داشتى.او گويد:آرى،حق تعالى گويد:چرا؟گويد:اميد مغفرت و آمرزش تو، خداى تعالى گويد:من مغفرت و آمرزش شما واجب كردم،اين جمله دليل مى كند بر آنكه لقاء به معنى مصير باشد.

و ابو القاسم بلخى و ابو بكر اصمّ،«ظنّ»در آيت،به معنى حسبان (1)حمل كردند نه بر علم،و گفتند:مراد خوف است،چه خوف از باب ظنّ باشد.و مراد به لقاء مرگ است،معنى آن است كه:آنان كه از مرگ ترسند:و اين بر سبيل مدح باشد ايشان را،براى آن كه چون از مرگ ترسند،اعداد و استعداد آن كرده باشند،و ما دام بر توبه و تقوى باشند.

و اين وجهى است قريب به صواب براى آن كه«ظنّ»و«لقاء»،هر دو بر حقيقت خود بماند.

وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ،تكرار نباشد،چه اگر لقاء بر مصير[76-پ]حمل كنند، مصير و مرجع هر دو يكى باشد،و رجوع بازگشتن باشد،اگر گويند:چگونه گفت:

راجعون و«راجع»آن را گويند كه جايى بوده باشد،و ازآنجا بيامده پس به آنجا شود،و ايشان هرگز به قيامت نبوده اند تا آنجا بازشوند ؟جواب آن است كه:ايشان در دنيا هم در قبضه قدرت خداى بودند،و اگرچه فرمان خداى نمى بردند در بعضى احوال،و خداى تعالى به نوعى مصلحت تعجيل عقوبت ايشان نمى كرد چون با فنا شوند،و خداى تعالى ايشان را باز آفريند با (2)تصرّف خداى شوند پس ازآن كه به فنا از تصرّف او برفته باشند (3).

جوابى دگر از او آن است كه:رجوع در آيت به معنى صيرورت است،يقال:

رجع على فلان منه مكروه،و عاد اليه منه بلاء،و اگرچه پيش از آن نبوده باشد،چنان

ص : 261


1- .همۀ نسخه بدلها:حسان.
2- .مج،وز:يا،چاپ شعرانى(172/1):تا با.
3- .مج،وز:نرفته باشد.

كه (1)شاعر گويد:

فان تكن الأيّام احسن مرّةالىّ فقد عادت لهنّ ذنوب

اى صارت.و از پيش آن دهر را (2)با او گناهى نبوده بود.

وجهى دگر آن است كه:ايشان به وجود از (3)مقدورى بشده باشند بعد از فنا با (4)مقدور خداى آيند تا اعادت ايشان كند.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 47 تا 53

اشاره

يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ اَلَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (47) وَ اِتَّقُوا يَوْماً لاٰ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لاٰ يُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ يُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (48) وَ إِذْ نَجَّيْنٰاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسٰاءَكُمْ وَ فِي ذٰلِكُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِكُمُ اَلْبَحْرَ فَأَنْجَيْنٰاكُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ وَ اَلْفُرْقٰانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53)

ترجمه

اى پسران يعقوب ياد كنى نعمت من آن كه كردم بر شما و آن كه من تفضيل دادم (5)شما را بر جهانيان.

بترسى از روزى كه كفايت نكند كسى از كسى چيزى و نپذيرند (6)از او شفاعتى و فرانگيرند (7)از او فديه اى،و نه ايشان را يارى كنند (8).

و چون برهانيم (9)شما را از آل فرعون كه بر شما مى نهادند بدى عذاب مى كشتند پسرانتان (10)را و زنده مى داشتند زنانتان (11)را و در آن نعمتى بود از خدايتان بزرگ.

چون بشكافتيم به شما دريا برهانيديم شما را و غرق كرديم آل فرعون را و شما مى نگريدى.

چون وعده داديم موسى را چهل شب پس گرفتى (12)گوساله از پس او و شما بيدادگر

ص : 262


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:همچنان كه.
2- .مج،دب،آج،لب:هانگيرند،وز:هانگيرد.
3- .مج،وز:آن.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:برهانيديم.
5- .اساس:به صورت«دارم»هم خوانده مى شود.
6- .مج،دب،آج،لب،فق:نپذيرد.
7- .آج،لب،فق،مر:هر دو را.
8- .دب:يارى كند.
9- .همۀ نسخه بدلها:يا.
10- .مج:پسرانشان،دب،آج،لب،فق:پسران اينان.
11- .مج،دب،آج،لب،فق:نپذيرد.
12- .گرفتى/گرفتيد.

بودى.

پس عفو بكرديم از شما پس از آن تا مگر شما سپاس دارى.

[77-ر] چون داديم موسى را تورات و شكافتن (1)تا مگر شما راه يافته شوى.

اين هفت آيت است خطاب با جهودان و ترسايان عصر رسول-عليه السّلام-و آن كه حق تعالى ياد داد ايشان را نعمتهايى كه بر اسلاف ايشان كرد،و نعمت بر پدران نعمت شمرد بر فرزندان براى دو وجه را:يكى آن كه اگر آن نعمتها نكردى از نجات ايشان از فرعون و غرق دريا،ايشان نماندندى و اينان در وجود نيامدندى از پشت ايشان.

وجه دوم آن كه:نعمت بر پدران و مفاخر و مناقب ايشان مناقب و مفاخر فرزندان باشد،براى آن نعمت فرزندان خواند آن را و براى آن تكرار كرد اين كلمات را كه مراد به اين نعمتها جزاء آن نعمتهاست (2).

وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ ،تفضيل و ترجيح و تزييد نظاير بود،و نقيض تفضيل تسويت بود،و تفضيل ايشان بر ديگران به آن (3)داد كه در دگر آيت شرح داد من قوله: إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيٰاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً (4)-الآية،در ايشان پيغامبران كرد و پادشاهان و ايشان را چيزهايى داد كه جهانيان را نداد،و منّ و سلوى از آسمان به ايشان فروفرستاد و فرعون را هلاك كرد و دگر نعمتها كه تفصيل آن در آيات ديگر بخواهد آمدن.قوله: عَلَى الْعٰالَمِينَ ،اى على عالمي زمانهم،مراد آن است كه:شما را تفضيل داد بر اهل روزگار خود براى آن كه امّت پيغامبر ما-عليه السّلام-مفضّل اند (5)برايشان لقوله تعالى: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ (6).

وَ اتَّقُوا يَوْماً ،عطف است على قوله: اُذْكُرُوا ،گفت:نعمتهاى من ياد كنى و

ص : 263


1- .مج،دب،آج،لب،فق+دريا.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،وز+كه در آن آيت گفت.
3- .وز:باز.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 20.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:آمد.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 110.

بترسى از روزى،و معنى آن است كه:بترسى از آفات و اهوال و حوادث روزى، يعنى قيامت.و معنى آن كه:بپرهيزى از افعالى كه شما را در اهوال و شدايد آن روز افگند.

آنگه كلام را ملخّص كرد و گفت:بپرهيزى از روزى لاٰ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً ،اين جمله در محلّ نصب است به آن كه صفت«يوم»است. لاٰ تَجْزِي ،اى لا تغني و لا تكفي،غنا نكند و به جاى او بنايستد (1)،من

قوله-عليه السلام: البقرة تجزي عن سبعة، و لغت اهل حجاز«تجزى»باشد از بناى ثلاثى،و لغت بني تميم «تجزى»باشد از اجزاء.

و اخفش گفت،معنى كلمت آن است كه:لا تقوم مقامها.و گروهى دگر گفتند:لا تجزي لا تقضي (2).و اصل مجازات مكافات و مقابله بود،و منه الجزاء،و پاداشت را از اين جا جزاء گويند.و«فيه»،در او مضمر است،و تقدير چنين است كه:لا تجزي فيه نفس عن نفس شيئا،اى حقّا ممّا وجب عليه،حقّى كه بر او واجب باشد از عقاب و عوض[77-پ]و حساب و جز آن،يعنى كه هر نفس (3)را به گناه خود گيرند،و جزاى عمل او به ديگرى ندهند،و مستحقّات او از اعواض و جز آن بر ديگرى نيفگنند،چنان كه حق تعالى گفت: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (4)... ،و قوله: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (5)،آن روز حمايت نباشد،و رشوت نپذيرند، و فديه نستانند،و آنچه بمانند اين باشد،اين جمله داخل است تحت قوله: لاٰ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً .

قوله: وَ لاٰ يُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ ،قبول اخذ چيزى باشد و تلقّى او،«منها»راجع است با نفس،يعنى قبول نكنند (6)از هيچ كس شفاعتى.

مفسّران گفتند:مراد به آيت جهودانند كه ايشان گفتند:ما را باكى نيست كه پدران ما انبيا و اوصيااند،ما را شفاعت كنند.حق تعالى بازنمود كه:شفاعت ايشان مقبول نخواهد بودن.و اين آيت دليل نكند بر قول معتزله در نفى شفاعت،چه آيت

ص : 264


1- .اساس:بنه ايستد/بنايستد.
2- .مب،مر:لا يقضى.
3- .همۀ نسخه بدلها:نفسى.
4- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 18.
5- .سورۀ عبس(80)آيۀ 37.
6- .همۀ نسخه بدلها:نكند.

مخصوص است به جهودان،و اگر مخصوص نبودى تخصيص بايستى كردن على كلّ حال به آياتى كه متضمّن اثبات شفاعت است من قوله: وَ لاٰ يَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضىٰ (1)... ،و قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ (2)... ،و نيز به اجماع امّت كه اجماع منعقد است بر ثبوت شفاعت،خلاف از ميان ما و معتزله در آن افتاد كه شفاعت در اسقاط مضارّ باشد يا در زيادت منافع،به نزديك ما حقيقت شفاعت در اسقاط مضارّ باشد،و به نزديك ايشان در زيادت منافع.و حدّ شفاعت التماس باشد از غيرى اسقاط مضرّت از كسى بر وجهى كه اگر شفاعت نبودى آن مضرّت بدو رسيدى (3).و دليل بر اين آن است كه عرف مستمرّ است و عادت كه شفاعت در حقّ جنات و خونيان و كسانى استعمال كنند كه مستحق كشتن و عذاب باشند،و در وضع لغت هم براى اسقاط مضارّ است،دليل بر اين قول شاعر غطفان است به روايت مبرّد:

و قالوا تعلّم أن مالك ان يصبنفدك و ان تحبس نذرك و نشفع

و شفاعت نيز استعمال كرده اند در زيادت منافع فى قول الحطيئة:

و ذلك امرؤ ان تأته في صنيعةالى ماله لا تأته بشفيع

و به معنى معاونت استعمال كرده اند فى قول النّابغة:

اتاك امرؤ مستعلن لك (4)بغضةله من عدوّ مثل ذلك شافع

اى معين،و في قول الأحوص:

كأنّ من لا منى لأصرمهاكانوا لليلى (5)بلومهم شفعوا

و اصل شفاعت از شفع باشد،و شفع جفت بود،و وتر فرد.و براى شفيع آن اى تعاونوا.

خوانند او را و شافع كه دوم مشفوع فيه باشد در كار او و و ذبّ از او چنان كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

الشّفيع جناح الطّالب ،گفت:شفيع بال طالب باشد،و شفع (6)آن باشد كه شفاعت كرد،و شفع (7)آن باشد كه دوم تنها مى شد (8).

و يك تفسير[78-ر]اين دادند قول رسول را-عليه السّلام:

اشفعوا تؤجروا،

ص : 265


1- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 28.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 255.
3- .آج،لب،فق،مر:رسانيدى،مب:نرسانيدى.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،لسان العرب(183/8):مستبطن لي.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(174/1):عليها،لسان العرب(184/8):علينا.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:شفيع.
7- .مر:شفيع.
8- .مب:تنها شود.

گفتند معنى آن است كه:دوم آن كس شوى كه او را در صفّ نماز جماعت تنها بينى تا مزد باشد شما را.و شفع خلاف وتر باشد،و شفعت در بيع معروف است،و شافع طالب باشد،و شفيع بليغتر باشد از او،و مشفوع اليه (1)آن كس باشد كه او را شفاعت كنند،و مشفوع فيه آن باشد كه در حقّ او شفاعت كنند،و شفيع (2)مشفّع مقبول الشّفاعة باشد.و شفاعت،و ذريعت،و وسيلت،و وصلت،متقارب باشند.و پيغامبر را-صلوات اللّه عليه-و امامان و اوليا را شفاعت باشد،و بيان كرديم كه شفاعت در اسقاط مضارّ بود،

لقول النّبىّ-عليه السّلام: شفاعتي لاهل الكبائر من امّتي.

و آيت مخصوص است به جهودان كه خداى تعالى ايشان را نوميد بكرد از شفاعت هر شفيعى براى كفرشان،و اجماع است كه كس كافران را شفاعت نخواهد كردن.

وَ لاٰ يُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ ،عدل و حقّ و انصاف نظاير باشند،و نقيض عدل جور بود،و عدل مصدر بود و باشد كه به جاى اسم فاعل بنهند.عادل را عدل خوانند،و واحد و تثنيه و جمع در او يكسان بود.و عدل نظير چيز باشد و همتاى او،و از اينجاست: بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (3)،اى يشركون.با او همتا فرود آرند،و عدل عن الطّريق اذا جاز و نكب عنه.

و معنى«عدل»در آيت گفتند:فديه است،يعنى فدا از ايشان نستانند (4).و گفته اند:عدل فريضه است من قولهم:لا يقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا،اى سنّة و لا فريضة،و معنى آن بود كه:طاعات فرائض از ايشان قبول نكنند براى آن كه واقع نباشد از ايشان بر وجه مشروع.

ابن كثير و اهل بصره«تقبل»به«تا»خوانند و باقى قرّاء به«يا»خوانند.آن كه به«تا»خواند براى لفظ شفاعت كه مؤنّث است،و آن كه به«يا»خواند براى آن كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است،و براى آن كه ميان فعل و فاعل فاصله اى هست،كما قال تعالى: لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اللّٰهِ حُجَّةٌ (5)... ،خداى تعالى در

ص : 266


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،با توجّه به معنى،صورت:«مشفوع له»مناسب مى نمايد.
2- .مج،آج،لب،وز،مر+و.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 1.
4- .آج،لب،مر:بستانند.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 165.

دگر آيت مى گويد: فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدىٰ بِهِ (1)... ،اگر زمين پر از زر باز كرده او را باشد به فديه بدهد از او قبول نكنند.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:

يحشر النّاس حفاة عراة غرلا، گفت:خلقان را حشر كنند برهنه پابرهنه تن ختنه نكرده،عائشه گفت:يا رسول اللّه!زنان هم برهنه باشند،گفت:بلى،گفت:وا سوأتاه،وا رسوائيا (2)!رسول -عليه السّلام-گفت:روز قيامت مردان از زنان بى خبر باشند و زنان از مردان.آن روز همه به خود مشغول باشند،كس را پرواى كس نبود، لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (3)،سه جايگاه آن بود كه كس[كس] (4)را ياد نكند:نزديك آن كه نامه ها پرّان شود،يكى را نامه به دست راست مى دهند و يكى را به دست چپ،عند آن مردم متحيّر باشند.و آنگه كه به نزديك ترازو آيند،و حق تعالى حساب خلقان كند يكى را حسنات ترجيح دارد و يكى را سيّئات،در آن[78-پ]حال بنده متحيّر بود، يك بار با حسنات مى نگرد و يك بار با سيّئت (5)،تا خود رجحان كدام را خواهد بودن.و عند آن كه به سر دو راه رسد (6)كه گروهى را (7)به دست راست به بهشت مى برند (8)،و گروهى را به دست چپ به دوزخ مى برند.آنجا نيز متحيّر باشد (9)كه نداند كه او را به كدام دست خواهند بردن،اعاذنا اللّه في ذلك اليوم من اهواله و شدائده بمنّه و رحمته.

وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ ،و نه ايشان را يارى كنند.«نصرت»،معونت باشد،و ضدّ او خذلان بود.و انصار جمع ناصر بود،و انصار رسول-عليه السّلام-اعوان او بودند از اهل مدينه.و انتصار انتقام بود،و تنصّر آن باشد كه ترسا شد،و نصرانى منسوب است با جايى كه آن را ناصره گويند،و نصارى جمع او باشد،و نصرت السّماء آن باشد كه باران بباريد از آسمان،و نصرت به معنى عطا باشد،چنان كه شاعر گفت:

ص : 267


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 91.
2- .همۀ نسخه بدلها:وا رسوائى.
3- .سورۀ عبس(80)آيۀ 37.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مب،مر:سيئات.
6- .همۀ نسخه بدلها:رسند.
7- .آج،لب،فق،مر+ببينند.
8- .آج،لب،مر:مى روند.
9- .آج،لب،فق،مب:باشند.

ابوك الّذي اعطى علىّ بنصرهو اسكت عنّي بعده كلّ قائل

قوله: وَ إِذْ نَجَّيْنٰاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ ،«اذ»ظرف است،زمان ماضى را از آن فعل كه در آيت مقدّم رفت من قوله: اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ.

إِذْ نَجَّيْنٰاكُمْ ،و نجات و خلاص و سلامت نظايرند،و ضدّ نجات هلاك بود، تقول:نجا ينجو (1)نجاة اذا تخلّص،و نجا ينجوا (2)نجاء اذا اسرع،و ناجى فلان فلانا اذا اسرّ اليه،و النّجوى السّرّ،قال اللّه تعالى: إِنَّمَا النَّجْوىٰ مِنَ الشَّيْطٰانِ (3).و نجات و نجوت زمين بلند باشد،چنان كه شاعر گفت:

فمن بنجوته كمن بعقوتهو المستكنّ كمن يمشي بقرواح

و نجوا،ابر باشد كه اوّل پديد آيد،و نجو حدت باشد،و استنجا تطهير موضع نجو باشد،سواء اگر به آب باشد و اگر به احجار.و نجوت فلانا،آن باشد كه گفتم (4)او را كه بوى دهنت بازنماى،و آن را استنكاه خوانند،يعنى طلب نكهت،و شاعر گفت:

نجوت مجالدا فوجدت منهكريح الكلب مات حديث عهد

و نجوت الشّاة،آن باشد كه پوستش بكندم،و نجوت العود آن باشد كه پوست (5)باز كردم چوب را.و اصل باب نجوة باشد،و آن زمين بلند بود.

گفت:ياد كنى نعمتهاى من چون برهانيدم شما را از آل فرعون.و آل و اهل از روى وضع يكى بود،و آن از ابدال است براى قرب مخرج«ها»،و همزه،و در عرف فرق باشد از ميان ايشان كه اهل عام تر بود از آل،براى آن كه گويند:اهل الكوفة و اهل البصرة،و لا يقال:آل الكوفة،و اهل الرّجل،و لا يقال:آل الرّجل،و كذا اهل الحرب و اهل الجنّة و اهل النّار.

و امّا آل فرعون مراد قوم او و اهل دين او باشند،و آل سراب باشد،و آل الرّجل آلت او باشد كتمرة و تمر،و الآلة شديد من الشّدائد باشد،قالت الخنساء:

فاحمل نفسي على آلةفامّا عليها و امّا لها

و آل شخص باشد،و اصل كلمه از اول (6)باشد و آن رجوع بود.و فرعون نام

ص : 268


1- .مج،وز:ينجى.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،مر:پوستش.
3- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 10.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفتيم.
5- .مب:ينجو.
6- .اساس:به صورت«اوّل»خوانده مى شود.

پادشاه عمالقه است،چنان كه قيصر گويند پادشاه روم را،و قيل (1)پادشاه حمير را،و فغفور[79-ر]پادشاه چين را،و كسرى پادشاه پارس را،و خاقان ملك ترك را،و تبّع ملك تبابعه را.و ايشان جماعتى اند از عرب.

و او اسمى اعجمى است غير منصرف للعجمة و العلميّة.و گفته اند:نامش مصعب بن الرّيّان بود،و گفته اند،وليد مصعب بود،و گفته اند:ريّان بن الوليد فرعون اوّل بود در مصر كه در عهد يوسف-عليه السّلام-بود كه خزاين مصر در دست يوسف كرد،كما قال تعالى حكاية عنه: اِجْعَلْنِي عَلىٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ (2).

و اين فرعون يوسف-عليه السّلام-بر دست يوسف (3)ايمان آورد،و (4)در عهد يوسف -عليه السّلام-بمرد،از پس او پادشاهى به قابوس بن مصعب رسيد،و يوسف -عليه السّلام-زنده بود او را دعوت كرد به اسلام،اجابت نكرد،و جبّارى بود و (5)ظالم،و يوسف-عليه السّلام-در عهد مملكت او با پيش خداى شد،و اين قابوس در ملك ديرگاه بماند،پس خداى تعالى هلاكش كرد.

از پس او برادرش ابو العبّاس الوليد بن مصعب به پادشاهى بنشست،و نسب او الوليد بن مصعب بن الرّيّان بن اراشة بن شروان بن عمرو بن (6)قاران (7)بن عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح-عليه السّلام،اين فرعون موسى بود.

يَسُومُونَكُمْ ،اى يكلّفونكم،بر شما مى نهند من قولهم (8):سامه الخسف اذا حمّله الظلم،قال الشّاعر:

ان سيم خسفا وجهه تربّدا و السّوم،السّعر نرخ باشد،يقال:ساومته على كذا،با او نرخ كردم،و از اينجاست

حديث رسول-عليه السّلام: لا يدخل احدكم في سوم اخيه. و سوم،همچنين مداومت كردن اشتر باشد بر چره كردن،و سوم نيز آن باشد كه مى رود و مى چرد،و

ص : 269


1- .آج،لب،فق،مب،مر+گويند.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 55.
3- .همۀ نسخه بدلها:و اين فرعون به يوسف.
4- .همۀ نسخه بدلها+او.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:عمر بن.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:فاران،مر:فازان.
8- .اساس:قوله،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

تسويم علامت باشد،و منه قوله: وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ (1)... ،اى المعلّمة من السّمة و هى العلامة،و كذلك السّيماء و السّيمياء. سُوءَ الْعَذٰابِ ،من قولهم:ساءه كذا اذا احزنه،و ساء،خلاف سرّ (2)باشد،و مساءة نقيض مسرّت بود،و اساءة ضدّ احسان بود.

گفته اند: سُوءَ الْعَذٰابِ ،آن بود كه قبطيان بنى اسرايل را بنده گرفته بودند،ايشان را كارهاى سخت فرمودندى از برزگرى (3)و كار گل كردن و خشت زدن و بار گران كشيدن.و گفته اند: سُوءَ الْعَذٰابِ ،آن بود كه ايشان را كارهاى پليد فرمودندى،چون كنّاسى و حفّارى و مانند آن (4). يُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَكُمْ ،تذبيح تكثير ذبح باشد،و هرآن فعلى كه ثلاثى او متعدّى باشد تفعيل در او براى مبالغت و تكثير فعل باشد،چون:

تقطيع و تكسير (5)و تفريق و مانند اين.و«ابناء»،جمع ابن باشد،و اين را جمع تكسير (6)گويند،و جمع سلامت او به«نون»باشد در حال رفع.و بنين در حال نصب و جرّ، و اصل ذبح شقّ باشد (7)،يقال:ذبحت المسك اذا فتقت فأرته،چون نافۀ مشك بشكافى (8)ذبحت گويى.و ذبح نيز فتّ (9)بود چون فشردن غوره.و فتّ كسر باشد، چنان كه شاعر گفت:

كأنّ عينىّ فيها الصّاب مذبوح[79-پ]

اى مفتوت من (10)الفتّ فى العين كفتّ الحصرم (11).

و مذبح كارد باشد كه آلت ذبح بود،و ذبح مصدر بود،و ذبح گوسپند باشد كه كشتن را شايد من قوله تعالى: وَ فَدَيْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (12).و ذبح نبتى باشد طلخ (13)،من قول الاعشى:

ص : 270


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 14.
2- .مج،وز:سرور.
3- .آج،لب،مر:بزرگرى.
4- .همۀ نسخه بدلها+قوله.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق،مب:تكثير.
6- .مج،مر:تكثير.
7- .همۀ نسخه بدلها:شق و شكافتن بود.
8- .بشكافى/بشكافيد.
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(178/1):من قولهم.
11- .همۀ نسخه بدلها+و مذبح حلق بود.
12- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 107.
13- .همۀ نسخه بدلها:تلخ.

انّما قولك صاب (1)و ذبح

و سبب در كشتن پسران بنى اسرايل آن بود كه فرعون-عليه اللّعنة چون عمر او دراز شد و ظلم عظيم كردن گرفت در ملك خود،خداى تعالى خواست تا موسى را به پيغامبرى فرستد.شبى فرعون در خواب ديد كه:آتشى از بيت المقدّس بر آمدى عظيم،و گرد سراى فرعون ها گرفتى،و در سراى او افتادى و سراهاى او بسوختى،و در سراهاى قبطيان افتادى و بسوختى،و بنى اسرايل را هيچ گزندى نكردى.

فرعون از آن خواب بترسيد،بر دگر روز كس فرستاد و كاهنان و معبّران را بخواند،و خواب بر ايشان عرضه كرد.ايشان گفتند:اين خواب تو دليل آن مى كند كه از بنى اسرايل كسى بيايد كه هلاك تو و قوم تو و خراب مملكت تو بر دست او باشد.

او كس فرستاد و قابلگان اهل مصر را بخواند و بر زنان بنى اسرايل كه آبستن بودند موكّل كرد و بفرمود تا از ميان مردان و زنان جدا كردند،و گفت:واى برآن كه او با زن خود خلوت كند.و چون زنى بار بنهادى،اگر دختر بودى رها كردندى،و اگر پسر بودى بكشتندى،تا چند سال بر اين قاعده مى راند (2).مرگ در مردان بنى اسرايل افتاد و بسيارى بمردند.

قبطيان برخاستند و به نزديك فرعون شدند،و گفتند:پيران بنى اسرايل منقرض شدند،و تو كودكانشان را مى كشى،نسل ايشان منقطع گردد،و فردا ما را كسى نباشد كه براى ما كار (3)كند و خدمت كند ما را،و ما را كار به دست خود بايد كردن.

فرعون گفت:راى آن است كه يك سال ببايد كشتن،و يك سال (4)رها كردن.

بر اين جمله قرار دادند،خداى تعالى قضا چنان كرد كه هارون در سال امن و عفو زاد،و به يك سال مه از موسى بود.چون سال خوف و قتل بود،مادر به موسى بار گرفت خائف و دلتنگ شد.

و يك روايت آن است كه:كسانى كه علم كتب اوايل شناختند (5)،فرعون را گفتند:ما در كتابها چنين مى يابيم كه،اين كودك كه ملك تو بر دست او بشود از

ص : 271


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،لسان العرب(440/2):سمّ.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب،مب،مر:مى راندند.
3- .همۀ نسخه بدلها:كارى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+بايد.
5- .مر:شناختندى.

پشت عمران باشد،و عمران مؤمن بود و (1)ايمان پنهان داشتى،و از جملۀ خواصّ فرعون بود.فرعون او را گفت:نخواهم كه (2)يك ساعت از پيش من غايب باشى به شب و روز.گفت:همچنين كنم،به شبها پيش او مى خفت.

شبى از شبها فرعون بر كوشك خود خفته بود و عمران پيش او خفته (3)،خداى تعالى فريشته اى را بفرستاد تا مادر موسى را بر گرفت و به نزديك عمران آورد،و او خفته،و به نزديك عمران بنهاد او را.عمران از خواب در آمد مادر موسى را ديد به نزديك خود در كوشك فرعون،عمران گفت:تو چگونه آمدى اين جا؟و چند (4)درها[80-ر] بسته است و حجّاب و حرّاس نشسته؟گفت:من ندانم،و من نيامدم،مرا اين جا آوردند.عمران دانست كه آن كار خداى است،بر بالين فرعون با او خلوت كرد و او به موسى بار بر گرفت،و آن فريشته او را در شب با جايگاه خود برد.

چون (5)حمل ظاهر شد،عمران بر خود بترسيد از آنچه فرعون بر او عهد و ميثاق گرفته بود كه هيچ گرد زنان نگردد و خلوت نكند به هيچ وجه،و او قبول كرده بود.

چون حمل آشكارا شد،مردم ايشان بازگفتند،به سمع فرعون رسيد.فرعون گفت:مرا باور نيست كه من يك لحظه او را از پيش خود فرانگذاشته ام (6).

آنگه جماعتى زنان معتمد را از خواصّ (7)خود بفرستاد تا اين حال بنگرند.

بيامدند و بديدند و تفحّص كردند.خداى تعالى فرمان داد تا كودك با پشت مادر شد، و ايشان بازگشتند و خبر دادند و سوگند خوردند كه اين معنى هيچ نيست.فرعون بفرمود تا آن ساعيان را عقوبت كردند و در برّ و اكرام عمران بيفزود،و همچنين مى بود تا وقت وضع بار بنهاد (8)،و آن حال ظاهر شد و خبر متواتر گشت كه زن عمران به پسرى بار بنهاد.

خبر به سمع فرعون رسيد،گماشتگان و خواصّ (9)خود را فرستاد تا بدانند كه اين

ص : 272


1- .مر+گويند.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+هيچ.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+بود.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(179/1):چپد.
5- .فق+اثر.
6- .همۀ نسخه بدلها:فرو.
7- .مر:از پيش خاصان.
8- .مر:وضع حمل بار نهاد.
9- .فق،مب،مر:خاصّان.

حال چگونه است.كسى آمد و خبر به مادر موسى آورد كه:كسان فرعون مى آيند به تفحّص اين حال.او كودك را بر گرفت و در تنور نهاد و سر تنور بر نهاد و خود بگريخت و خانه رها كرد.

خواهر او كه خالۀ موسى بود در آمد (1)از آن حال بى خبر بود،آتش بياورد و در تنور نهاد تا پاره اى نان بپزد.تنور را آتش زبانه در هوا مى زد،كسان فرعون در آمدند و همه سراى زير و زبر كردند،و مادر موسى را با دست آوردند هيچ نديدند.به سر تنور نرفتند كه آتش عظيم در او مى بشخيد (2)،و هم ايشان از آن دور بود.برفتند و خبر دادند فرعون را.

چو (3)ايشان برفتند،مادر موسى خواهر را گفت:كودك را چه كردى؟گفت:

من كودك را نديدم.گفت:كودك در تنور بود،همانا آتش در تنور نهادى و كودك را بسوختى!و جزع كردن گرفت.آنگه به سر تنور آمد و فرونگريد،موسى -عليه السّلام-در ميان تنور نشسته بود و آتش گرد (4)او مى گرديد و او را گزند نمى كرد (5)، شادمانه شد و بدانست كه خداى تعالى[را] (6)در زير آن كار سرّى هست،كودك را بر گرفت.

اهل اشارت گفتند:خداى تعالى براى آن اين حال به مادر موسى نمود،تا چون فرمايد او را به وحى الهام كه موسى را به آب افگن،او ايمن باشد و واثق (7)داند كه آن خداى كه او را در آتش نگاه داشت،در آبش نگاه دارد.و تمامى قصّه به مواضع خود چون به آيات مى رسيم گفته مى شود-ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.

قوله تعالى: وَ يَسْتَحْيُونَ نِسٰاءَكُمْ ،استحياء،استبقاء باشد،و«سين»،طلب راست،يعنى طلب حيات ايشان مى كردند و ايشان را زنده رها مى كردند،پسران را مى كشتند و دختران را زنده رها مى كردند،اين لفظ در اين جا استفعال[80-پ]از

ص : 273


1- .دب،آج،لب،مب،مر+و.
2- .مج،دب،آج،لب:مى بخشيد،فق،مب:در او ظاهر بود،مر:مى سوخت.
3- .همۀ نسخه بدلها:چون.
4- .مر:گرداگرد.
5- .همۀ نسخه بدلها+مادر موسى.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:و اوثق و.

حيات (1)باشد،و در دگر جا استفعال از حيا (2)باشد شرم داشتن بود.و نساء،لفظ جمع است نه از لفظ واحد،و واحده المرأة باشد،چنين مسموع است برخلاف قياس.و نساء گفت،و اگرچه اطفال بودند،و اطفال را نساء نگويند (3)براى دو وجه:يكى آن كه زنان را نيز نمى كشتند على التّغليب،چنان كه مردان و كودكان را به يك جا گويند:جاء الرّجال على تغليب الرّجال.و وجه دوم آن كه:ايشان را براى آن رها مى كردند تا زنان شوند،بر توسّع ايشان را زنان خواند.

وَ فِي ذٰلِكُمْ بَلاٰءٌ ،در او دو قول است:يكى آن كه اشارت است به سوم و تكليف ايشان،و«بلاء»به معنى محنت و مشقّت باشد بر اين قول،و اضافت آن با خداى-جلّ جلاله-بر توسّع باشد ازآنجا كه به تمكين و تخليت او بود.و قول دوم آن است كه:اشارت به نجات است،يعنى در آن نجات بلاى است از خداى تعالى عظيم،يعنى نعمتى است (4)از خداى تعالى.و«بلاء»هم به معنى نعمت بود و هم به معنى شدّت،براى آن كه اصل او ابتلاست و امتحان از خداى تعالى بندگان را به هر دو بود،هم به نعمت هم به شدّت،يقال:بلوت الرّجل و ابتليته،و بلاه اللّه و ابلاه بلاء حسنا،بيانش قوله تعالى: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً (5)... ،اى نختبركم بهما اختبارا.

و فتنه هم اختبار باشد،و نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل،چنان كه گويد:

اعجبني حبّا شديدا،قال اللّه تعالى: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (6)،و قال تعالى: وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (7)،اى تبتّلا،قال زهير فى البلاء:

جزى اللّه بالاحسان ما فعلا بكمو ابلاهما خير البلاء الّذي يبلو

و در مثل گفته اند:البلاء ثمّ الثّناء،يعنى النعمة ثمّ الشكر.و در معنى مثل اين بهتر است كه:الاختبار ثمّ المدح،اوّل بيازماى پس آنگه مدح كن،و قريب است به اين معنى

قول رسول-عليه السّلام: اخبر تقله.

ص : 274


1- .همۀ نسخه بدلها:من الحياة.
2- .همۀ نسخه بدلها:من الحياء.
3- .مج،دب،آج،لب،مب،مر:گويند.
4- .مج+عظيم.
5- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 35.
6- .سورۀ نوح(71)آيۀ 17،همۀ نسخه بدلها+و التّقدير انباتا.
7- .سورۀ جن(73)آيۀ 8.

و قولى دگر آن است كه: وَ فِي ذٰلِكُمْ ،اشارت است الى قوله: وَ يَسْتَحْيُونَ نِسٰاءَكُمْ ،يعنى در استبقاء دختران و قتل پسران بلاء و امتحانى است عظيم كه طبع مردم به پسران مايل باشد و از دختران نافر،از اين جا گفت حق تعالى: وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (1)،و شاعر اين معنى نظم كرد:

سروران ما لهما ثالثحياة البنين و موت البنات

لقول النبىّ عليه السّلام و دفن البنات من المكرمات

و ديگر[ى] (2)مى گويد در حقّ دختران و به معنى كرده است:

القبر اخفى سترة للبناتو دفنها يروى من المكرمات

أ ما ترى الرّحمن سبحانهقد وضع النّعش بجنب البنات

و ديگرى مى گويد در استثقال دختران:

لكلّ ابى بنت اذا هى ادركتثلاثة اصهار اذا ذكر الصّهر

فزوج يراعيها و بيت يكنّهاو قبر يواريها و خيرهم القبر

و ديگرى مى گويد در استثقال رنج عيال،و نيز معنى انگيخته است:

ما للمعيل و للمعالي انّما[81-ر]يسعى اليهنّ الفريد الواحد

كالشّمس تجتاب السّماء فريدةو ابو بنات النّعش فيها راكد

يعنى النّجم الّذي يقال له القطب لأنّ بنات النّعش تدور حوله.و براى آن گفت خداى: مِنْ رَبِّكُمْ ،كه تكليف كرد تحمّل مشقّت ايشان و تربيت و احسان با ايشان، خلاف آن كه عرب كردندى از وأد (3)كه دختران را زنده دفن كردندى در جاهليّت تا ناسزايى به خطبت ايشان نيايد،و از اين جا گفت آن شاعر كه ناكفوى به خطبت دختر (4)او آمد:

تبغّى ابن كوز و السّفاهة كاسمهاليستاد منّا ان شتونا لياليا

فما اكبر الاشياء عندي حزازة (5)بأن ابت مزريّا عليك و زاريا

و انّا على عضّ الزّمان الّذي ترىنعالج من كره المخازى الدّواهيا

ص : 275


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 58.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .دب،فق،آج،لب،مب،مر:از وأدى.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:دختران.
5- .اساس:خزازة،با توجّه به مج و معنى عبارت تصحيح شد.

فلا تطلبنها يا بن كوز فانّهغذا النّاس مذ فام النّبىّ الجواريا

و انّ الّتي (1)حدّثتها في انوفناو أعناقنا من الإباء كما هيا

و ديگرى مى گويد كه پاى بسته مانده است به دختران ازآن كه سفر كند و در زمين برود:

لقد زاد الحياة الىّ حبّابناتي انّهنّ من الضّعاف

مخافة ان يرين البؤس بعديو ان يشربن رنقا بعد صاف

و ان يعرين آن كسى الجواريفتنبو العين عن كرم عجاف

و لولاهنّ قد سوّمت مهريو فى الرّحمن للضّعفاء كاف

و رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

من ابتلى من هذه البنات بشيء فاحسن اليهنّ كنّ سترا له من النّار ،گفت:هركه را امتحان كنند به چيزى از اين دختران با ايشان احسان كند فرداى قيامت ايشان او را پرده باشند از دوزخ،يعنى حاجزى و حايلى.

قوله: وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِكُمُ الْبَحْرَ ،اى فلقنا،چون بشكافتيم ما دريا را (2).بيان كرديم كه«اذ»،ظرف زمان ماضى است،و عامل در او فعلى مقدّم است من قوله: اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ (3)... ،و فلق بليغتر باشد از فرق،پس فرق و فلق و فصل و قصل و قطع و فصم و قصم و قضم،چنان كه متناسب الحروفند متقارب المعنى اند.

و فرق آن پاره باشد كه از چيزى جدا كنند،چنان كه گفت: فَانْفَلَقَ فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (4)،و نقيض فرق جمع بود،و فرق مفرق شعر رأس باشد،و فريق من النّاس طائفة،و جماعتى باشند از مردمان.و دريا را براى آن بحر خوانند كه فراخ باشد،و تبحّر فلان فى العلم اذا اتّسع فيه،و متبحّر آن باشد كه در علوم اتّساع و فراخى دارد،و بحر كه شكافتن بود هم از اينجاست كه در شقّ فراخيى پيدا شود،و بحرت اذن النّاقة،گوش شتر بشكافتم.

و بحيره شتر گوش شكافته باشد،و باحر مردى باشد كه چون با او سخن گويند مبهوت شود،و بحرانى منسوب باشد به بحرين و دم بحرانىّ و باحرىّ خونى باشد

ص : 276


1- .دب،آج،لب،مر:فانّ الّذي.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 47.
4- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 63.

[81-پ]سخت صرخ (1)از خون شكم و اصل باب اتّساع است.

و سبب در اين آن بود كه،چون فرعون ظلم و طغيان از حدّ ببرد،و خداى -عزّ و جلّ-هرچه ممكن باشد با او از باب اعذار و انذار و ابلاغ حجّت بكرد و او را چهارصد سال عمر داد در ملك و تمكين كرد،و او الّا طغيان و عتوّ نيفزود.وحى كرد به موسى-عليه السّلام-كه:مدّت فرعون به سر آمد و وقت هلاكش در مد و نجات اين مستضعفان از دست او.بفرماى بنى اسرايل را تا حليّى كه قبطيان را هست به عاريت بخواهند و در شب برو و ايشان را ببر.

بنى اسرايل بيامدند و قبطيان را گفتند:ما را عروسى و خرّمى هست،حلىّ و جواهرى كه شما را هست به عاريت به ما دهى تا ما روزى چند بداريم.ايشان بدادند،موسى-عليه السّلام-ايشان را خبر داده بود و بر شبى معيّن وعده كرده،ايشان آن شب همه جمع شدند و از مصر بيرون آمدند،و عدد ايشان ششصد (2)هزار و بيست هزار مرد مقاتل بود،چه هركس را كه زير بيست سال بود در آن حساب نبود،و هركه بالاى شصت (3)سال بود در آن حساب نبود.

موسى-عليه السّلام-آن شب از مصر بيرون آمد،و جمله بنى اسرايل با او.چون به راه در آمدند تا بروند راه نيافتند.موسى متعجّب فروماند،پيران بنى اسرايل را بخواند و گفت:اين چه حال است،و ما چرا راه نمى يابيم؟گفتند:ما از پدران خود شنيده ايم كه،يوسف-عليه السّلام-وصيّت كرده است كه:چون بنى اسرايل از اين جا بيرون شوند،بايد كه مرا با خود ببرند،همانا ما از اين سبب راه نمى يابيم.موسى -عليه السّلام-گفت:پس در ميان شما كيست كه او گور يوسف شناسد؟گفتند:

همانا كسى باشد كه شناسد.موسى-عليه السّلام-خداى را دعا كرد،گفت:بار خدايا!هركه گور يوسف و جاى آن نداند (4)،فاضرب على اذنيه اذا ناديت (5)،چون من ندا كنم آواز من مشنوان (6)او را.

ص : 277


1- .همۀ نسخه بدلها:سرخ.
2- .دب،آج،فق،وز:شست.
3- .دب،مب:شصد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بداند.
5- .دب،آج،وز،مب:ناديته.
6- .مج:شنوان،دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر:بشنوان.

آنگه موسى-عليه السّلام-برخاست و بر محافل بنى اسرايل گذر مى كرد و آواز مى داد كه:هركس كه از شما جاى گور يوسف شناسد مرا راه نمايد برآن (1)،ايشان نمى شنيدند.تا در خبر هست كه:از ميان دو مرد مى گذشت نزديك و به آواز بلند ندا مى كرد،و ايشان آواز او نمى شنيدند به دعاى او براى آن كه نمى دانستند،تا برسيد به عجوزى كه آواز او بشنيد،و گفت:يا موسى!من دانم جاى گور يوسف،و لكن تو را راه ننمايم (2)تا براى من چند دعا نكنى (3)و از خداى چند حاجت نخواهى (4).

موسى-عليه السّلام-گفت:از خداى دستورى خواهم تا خداى دستورى دهد مرا كه براى تو دعا كنم،از خداى تعالى درخواست،خداى تعالى رخصت داد.موسى گفت:يا عجوز!چه خواهى!گفت:از خداى در خواه تا جوانى و قوّت با من دهد،و چون بروى مرا از اين جا با خود ببر،و فردا قيامت چون به بهشت روى مرا با خود ببر.

موسى-عليه السّلام-در حقّ او اين دعا بكرد،و خداى اجابت كرد،گفت:اكنون گور يوسف مرا بنماى،آمد تا به جايى و اشارت كرد در ميان رود نيل،گفت:

اينجاست،خداى را دعا كن تا آب از اين جا ببرد تا گور پيدا شود.[82-ر]موسى- عليه السّلام-خداى را دعا كرد،آب رود نيل از بالا بازايستاد،و آن كه از زير او بود برفت و گور يوسف پيدا شد.

موسى-عليه السّلام-بفرمود تا آن جاى بشكافتند و يوسف را-عليه السّلام- ازآنجا بيرون آوردند در تابوتى از سنگ مرمر نهاده،بر گرفت و ببرد و بفرمود تا به شام دفن كردند،و حق تعالى به دعاى موسى و معجزۀ او آن شب دراز كرد،و خواب بر قبطيان افگند تا از آن حال بى خبر ماندند و در آن شب خداى مرگ بر اطفال قبطيان افگند تا هيچ سراى نماند كه در او يكى و دو و كمتر و بيشتر اطفال فرمان نيافتند (5).

قبطيان بامداد به در آمدند معزّى،همه را تعزيت بود،به دفن آن مردگان مشغول شدند،و با تفقّد و تفحّص بنى اسرايل نپرداختند تا نماز ديگر بى گاه (6)نزديك شب چون در شهر نگاه مى كردند،هيچ كس را از بنى اسرايل نمى ديدند،عجب داشتند،طلب

ص : 278


1- .لب،مب:پيران،آج:به برآن.
2- .اساس:نمايم،با توجّه به نسخۀ مج،تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بكنى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:بخواهى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يافتند.
6- .آج،لب،فق+بود.

كردند در بازارها نبودند و در محلّه ها (1)نبودند،آهنگ سراهايشان كردند،درها استوار بسته بود،به بامها بر رفتند و نگاه كردند،كس را نديدند.فرعون را خبر دادند از گريختن بنى اسرايل.

فرعون گفت:ايشان از من كجا توانند گريختن؟امشب وقت نماند (2)بباشيد تا فردا بامداد براثر ايشان برويم،و ايشان را بازآريم.پس بفرمود تا لشكرها جمع شد و مناديان ندا مى كردند كه: إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ، وَ إِنَّهُمْ لَنٰا لَغٰائِظُونَ، وَ إِنّٰا لَجَمِيعٌ حٰاذِرُونَ (3)،و تعبيه ساختند و موعد كردند كه خروس بانگ كند برويم.حق تعالى چنان تقدير كرد كه آن شب در همه دنيا (4)هيچ خروس بانگ نكرد تا روز روشن شد.

فرعون لشكر بساخت و هامان را با هزار هزار و نهصد هزار سوار بر مقدّمه بفرستاد،و فرعون بر ساقۀ لشكر مى رفت با هفتاد هزار سوار همه با جامه هاى سياه و رايتهاى سياه و اسپان سياه.موسى-عليه السّلام-در پيش ايشان مى رفت.هارون بر مقدّمۀ او،و او بر ساقۀ لشكر همچنين مى رفتند تا به كنار دريا رسيدند[و آب دريا در غايت زيادت بود.چون به كنار دريا رسيدند] (5)،بازپس نگاه كردند،لشكر ديدند در پيش،دريا و از پس،لشكر (6)موسى-عليه السّلام-فروماند،در خداى تعالى تضرّع كرد.بنى اسرايل گفتند:يا موسى!ما را چه تدبير است (7)؟دريا پيش آمد،و از پس، دشمن،ما چه چاره سازيم؟گفت:دل مشغول مدارى كه: إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (8)،خداى با من است مرا راه نمايد.

حق تعالى وحى كرد به موسى كه: أَنِ اضْرِبْ بِعَصٰاكَ الْبَحْرَ (9)... ،عصا بر دريا زن.

در خبر مى آيد كه:موسى-عليه السّلام- يك بار عصا بزد هيچ اثر نكرد،بار

ص : 279


1- .همۀ نسخه بدلها:محلها.
2- .اساس:نماز،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 54 تا 56.
4- .مج:همه در دنيا.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .مج:و لشكر از پس.
7- .دب،آج،لب،فق،وز،مب،مر+ما را راه نماى.
8- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 62.
9- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 63.

ديگر (1)عصا بزد (2)و گفت:ابا خالد انفلق باذن اللّه،اى ابا خالد شكافته شو به فرمان خداى.دريا شكافته شد و دوازده راه خشك در او پيدا شد براى آن كه بنى اسرايل دوازده سبط بودند،هر سبطى را نقيبى بود،هر نقيبى به رهى فروشدند،و سبط او در قفاى او.

حق تعالى باد و آفتاب را فرمود،تا آن راهها از وحل (3)خشك[82-پ]كرد (4)چنان كه در خبر مى آيد كه:از سنب اسپان ايشان گرد در هوا مى شد،چون به ميانۀ دريا رسيدند يكديگر را نمى ديدند،گفتند:يا موسى!ما احوال آن دوستان و خويشان خود نمى دانيم،نبادا (5)كه غرق شده باشند!موسى دعا كرد تا خداى تعالى (6)آن حواجز و حوايل را كه از آب بود طاقها ساخت تا آنان كه برآن كنار مى رفتند مى نگريدند آنان را كه بر دگر طرف بودند مى ديدند تا به كنارۀ دريا رسيدند.چون به ساحل رسيدند،فرعون به كنار دريا رسيد،و آن (7)راهها خشك ديد (8)دانست (9)كه آن به معجزۀ موسى است،خواست تا تلبيس كند بر عوام،گفت:از هيبت من دريا شكافته شد و راههاى خشك پيدا آمد تا ما دشمن خود را بگيريم.فروشوى و ايشان را بگيرى.ايشان گفتند:ما نرويم تا تو در پيش ما نباشى.فرعون تعلّل مى كرد و در دريا نمى شد،و فرعون بر اسبى فحل نشسته بود.

جبريل-عليه السّلام-بيامد بر اسبى ماديان (10)نشسته،و اسب در پيش اسب فرعون راند و به دريا فروشد،اسب فرعون براثر فروشد.چندانكه فرعون خواست تا بازدارد نتوانست.چون فرعون فروشد،قبطيان همه فروشدند.ميكايل-عليه السّلام- از پس در آمد و همه را به دريا فروكرد،و رها نكرد كه يكى از ايشان بماند كه نه به دريا فروشود.

چون جمله قبطيان به دريا فروشدند،و جمله بنى اسرائيل از دريا بر آمدند،در

ص : 280


1- .مج،وز:باز دگرباره ديگر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عصا بر دريا زد.
3- .مب،مر:گل.
4- .همۀ نسخه بدلها:كردند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مبادا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آبهاى نيل را و.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چون.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:ديدند.
9- .مر:دانستند.
10- .مج:ماديانه.

خبر چنين آمد كه:آخر كس كه از بنى اسرايل از دريا بر آمد،آن وقت بود كه آخر كس از قبطيان فروشد (1).

چون ايشان جمله بر آمدند و اينان جمله فروشدند،حق تعالى فرمان داد تا آن طاقهاى آب بر هم آمد.فرعون چون علامت غرق و هلاك ديد و ملجا شد،گفت:

آمَنْتُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرٰائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (2) .جبريل -عليه السّلام-پاره اى از گل دريا بر گرفت و بر دهن او زد،و گفت: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (3)،اكنون مى گويى كه گرفتار شدى و پيش از اين عاصى و مفسد بودى.

و بنى اسرايل از كنار دريا مى نگريدند و آن حال مى ديدند،گفتند:يا موسى! ما چه ايمن باشيم كه فرعون از رهى ديگر برآمده باشد و برفته،فردا با سر ملك خود شود و ما را رنجه دارد؟موسى گفت:ايمن باشى كه خداى تعالى فرعون را و قومش را جمله هلاك كرد.گفتند:يا موسى!ما را دل ساكن نشود تا فرعون را مرده نبينيم.

موسى-عليه السّلام-دعا كرد تا خداى تعالى جثّۀ فرعون را بر سر آب آورد با جملۀ سلاحها كه پوشيده داشت.

و در خبر چنين است كه:چهارصد من آهن بر او بود تا بنى اسرايل او را بديدند و ساكن شدند،و ذلك قوله تعالى: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ (4)... ،اى بدرعك، و المعنى مع درعك لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً (5)،اين قصّۀ غرق فرعون است (6).

وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ ،غرق رسوب باشد در آب على ما قاله صاحب العين.

[83-ر]و حقيقت او در آب باشد،آنگه در طيب و وام و كارهاى ديگر بر توسّع استعمال كنند،يقال:غرق فى الامر و فى الدّين،گويند:فلان در اين كار غرق شد، و در وام غرق است،و غرق[و] (7)غريق،اسم فاعل باشد،و اغرق فى القوس،اذا بالغ في نزعها،چون كمان بيش از اندازه بكشند گويند:اغرق.و هر كارى كه در او مبالغه كنند،اغراق در او استعمال كنند.و غرّق غيره،ديگرى را غرق كرد.و لفظ

ص : 281


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فروشدند.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 90.
3- .سورۀ يونس(10)آيۀ 91.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 92.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فروشدند.
6- .همۀ نسخه بدلها+قوله.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

عام را كه شامل بود جمله متناول خود را مستغرق گويند،و اغرورقت عينه آن باشد كه چشمش پر از آب شود. وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ،«واو»،حال راست،يعنى ما اين غرق فرعون و قومش به چشم شما كرديم در حالى كه در او مى نگريدى.

و«نظر»به معانى مختلف آمده است،به معنى تقليب حدقه درست (1)به جانب مرئى (2)طلب رؤيت او،و اين طريق رؤيت باشد و سبب او.و آن كس كه گمان برد كه«نظر»به معنى رؤيت باشد،خطايش از اين جا افتاد،و نظر به معنى فكر باشد في قوله: أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (3)... ،و: أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (4). قُلِ انْظُرُوا مٰا ذٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (5)... ، فَانْظُرْ إِلىٰ آثٰارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ (6)... ،الى غير ذلك من الآيات.و اين قسمت در قرآن نظاير بسيار دارد.

و«نظر»،به معنى رحمت باشد،في قوله: وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (7)... ،اى لا يرحمهم.و گفته اند:اين از قسمت اولى است براى آن كه ينظر في حاله اوّلا فيعرف حاله فيرحمه فى الشّاهد (8)،در شاهد از ما يكى در حال ديگرى نگرد حالش مختلّ بيند،بر او رحمتش آيد.و در حقّ خداى تعالى بر مجاز بود چيز (9)را به نام آنچه طريق اوست بازخوانده باشد.

دگر،به معنى مقابله بود في قولهم:جبلان يتناظران،اى يتقابلان،دو كوه به هم نگرانند،يعنى برابر يكديگرند.و گفتند اين نيز هم از قسمت اوّل است كه نظر به چشم باشد،و تحقيق معنى آن بود كه:وقعا موقعا لو كان لهما آلة النّظر لتناظرا،چنان افتاده اند كه اگر آلت نظر داشتندى به يكديگر ناظر بودندى،چنان كه گويد (10)الجبلان يتناوحان اذا تقابلا (11)،معنى هم اين است كه در جاى دو نوحه گر فتاده اند كه جاى ايشان برابر يكديگر بود،و اين وجوه سره است و محقّقانه است.

ص : 282


1- .آج:است.
2- .آج:جانب منظور براى.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 185.
4- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 17.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 101.
6- .سورۀ روم(30)آيۀ 50.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 77.
8- .آج:فى الثانى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
10- .مج،آج،لب،وز:گويند:
11- .آج،لب:يتقابلان.

و«نظر»،بود به معنى انتظار،في قوله تعالى: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ، إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ (1)،اى وجوه غضّة منتظرة ثواب ربّها.و همچنين قوله: وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (2)،و كذا قوله: وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ (3)... ،و استقصاء كلام در آن كه نظر به معنى رؤيت نيامده است و شبه مخالفان و جواب آن چون به آيت رسيم گفته شود-ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.

وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ،ابو جعفر و ابو عمرو و يعقوب خوانند:

«وعدنا»،من الوعد،بى«الف»،باقى خوانند: وٰاعَدْنٰا [83-پ]به«الف»من المواعدة.و مفاعل (4)اغلب از ميان دو كس باشد،و اين جا از باب آن باشد كه مفاعله از ميان دو كس نباشد،براى آن كه موسى خداى را وعدۀ نداد،بل خداى تعالى او را وعدۀ مناجات داد.پس قرائت ابو عمرو قوى تر باشد و بر قرائت ديگر قرّاء مفاعله از باب طارقت النّعل (5)و عاقبت اللّصّ و عافاه اللّه باشد.و وعد اخبار باشد موعود را به آنچه او را خرّم كند،و وعد و عدة (6)و ميعاد نظاير بود،و وعد در خير بود،و وعيد در شرّ چون مطلق باشد،و چون مقيّد بود در خير و شرّ حقيقت بود،من قوله تعالى: اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا (7).

أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ،گفتند:چرا شب گفت (8)،روز نگفت؟گوييم:براى آن كه عرب حساب بر ماه كنند و ماه به شب برآيد.قولى ديگر آن است كه:شب به روز مقدّم است،خداى تعالى اوّل شب آفريد (9)لقوله: وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ (10)... ، و نصب«ليلة»بر تميز است.

و«موسى»،نامى اعجمى است براى آن نامنصرف است كه علم است و اعجمى،و براى آن كه«الف»در آخرش افتاد اعراب در او نشود،اولى تر آن باشد كه

ص : 283


1- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 22 و 23.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 35.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 280.
4- .همۀ نسخه بدلها:مفاعله.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:الفعل،آج:اللّيل.
6- .مج،فق،وز+موعدة
7- .سورۀ حج(22)آيۀ 72.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+پس روز،مب:+آخر روز.
10- .سورۀ يس(36)آيۀ 37.

از اسماء مقصوره شمارند او را (1).گفته اند:اسمى است مركّب از دو نام به لغت عبرى،و در اصل«موشى»بوده است،چه«مو»به زبان ايشان آب باشد،و«شا» شجر،براى آنش«موشى»خواندند كه او را در ميان آب و درختان يافتند در سراى فرعون چون مادر او را به رود نيل افگند.آنگه چون معرّب كردند،«شين»را «سين»كردند،و هو موسى بن عمران بن يصهر بن فاهث بن لاوى بن يعقوب اسرايل اللّه.

و گفته اند:اين چهل روز،سى روز ذوالقعده است و ده روز از دهۀ اوّل ذى الحجه .«ثمّ»،حرفى از حروف عطف است،و معنى او مهلت و تراخى بود (2).

اِتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ ،اتّخاذ،افتعال بود من الأخذ،و اتّخذ،يك بار متعدّى بود به يك مفعول،و يك بار به دو مفعول،مثال اوّل قوله تعالى: أَمِ اتَّخَذَ مِمّٰا يَخْلُقُ بَنٰاتٍ (3)... ،و قوله: وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً (4)... ،و قوله: يٰا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (5).

و امّا آنجا كه متعدّى باشد به دو مفعول (6)،قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ (7)... ،و (8)قوله: اِتَّخَذُوا أَيْمٰانَهُمْ جُنَّةً (9)... ،و در اين آيت متعدّى است به دو مفعول،و لكن مفعول دوم محذوف است،و تقدير چنين است:اتّخذتم العجل الها. مِنْ بَعْدِهِ ، (10)كنايت راجع است با وعد،و گفته اند:راجع است با موسى،و تقدير چنين است:من بعد ذهاب موسى و غيبته،پس ازآن كه موسى به مناجات رفت و از شما غايب شد (11). وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ ،«واو»،حال راست،و ظلم در آيت حمل بايد كردن بر ظلم حقيقى،و مراد ادخال ضرر باشد بر خويشتن، يعنى عقاب عبادت عجل.

و حمل توان كردن بر ظلم مجازى كه عرب گويند:ظلم[84-ر]وضع شىء باشد در جز موضع خود،چون ايشان عبادت نه به جاى خود نهادند ظالم بودند از روى

ص : 284


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .همۀ نسخه بدلها+قوله.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 16.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 81.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 27.
6- .مج،دب،فق،وز+فى.
7- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ 1.
8- .مج،دب،فق،وز+فى.
9- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 16.
10- .همۀ نسخه بدلها+گفته اند پس از وعده.
11- .همۀ نسخه بدلها+قوله.

لغت،و حدّ ظلم هر ضررى بود محض كه در او نفعى نبود و دفع مضرّتى نبود، لا عاجلا و لا آجلا،نه معلوم و نه مظنون و مستحق نبود،و در حكم چنان نبود (1)كه گويى از فعل مضرور است،و چنان نبود كه پندارى از جهت غير فاعل ضرر است.

و قصّۀ آيت و حديث ساختن گوساله آن است كه،راويان اخبار و اهل سير گفتند:چون خداى تعالى فرعون را هلاك كرد و ملك و ملك او به ميراث به بنى اسرايل داد،موسى را گفتند:ما را كتابى بايد كه در او حرام و حلال باشد،تا ما برآن كار كنيم و ما را شرفى و ذكرى باشد.موسى-عليه السّلام-گفت:چون من بروم به مناجات به ميقات خداى تعالى،از او در خواهم تا اگر صلاح داند مرا كتابى دهد كه در او احكام حلال و حرام باشد.

آنگه برفت و هارون را به خلافت بر جاى خود بنشاند و قوم را به چهل روز وعده داد.در مدّت غيبت او مردى منافق بود در امّت او نام (2)سامرى،و گفتند:سامرى لقب او بود و نامش ميخا (3)بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:نامش موسى بن ظفر بود و زرگر بود و از اهل جاجرمى (4)بود،و گفته اند:از اهل با كرمى،بيامد و بنى اسرايل را گفت:اين حليها كه شما از قبطيان بستده اى شما را حلال نيست،چه آن غنيمت است و آن بر شما حرام بود.

گفتند:پس چه بايد كردن؟گفت:حفره اى ببايد كندن و در آنجا نهادن تا موسى بازآيد.گفتند همچنين كنيم،و چنان كردند.

روايتى دگر آن است كه:آتشى برافروخت و گفت:همه بيارى و در اين آتش اندازى.و در يك روايت آن است كه:پيش از آن سامرى جبريل را ديده بود بر اسپى نشسته كه آن را فرس الحياة گفتندى،و او جبريل را بديد (5)براى آن كه از آن كودكان بود كه در عهد فرعون كه او كودكان را مى كشت،و مردم كودكان را در كوهها و غارها و شكاف سنگها پنهان مى كردند.جبريل-عليه السّلام-بيامدى و

ص : 285


1- .مر:بود.
2- .مج،دب،آج،لب،وز+او.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:ميخان.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(189/1):با جرمى.
5- .مج:ديدى.

ايشان را از گوشۀ پر خود شير دادى،پس آنان كه از پر جبريل شير خورده بودند جبريل را بديدندى-و اين روايت محمّد بن جرير الطّبرىّ است.و هركجا آن اسپ پاى بر نهادى سبز شدى از زمين.او برفت و پاره اى خاك از جاى سنب آن اسپ بر گرفت،و گفت:اين اسپى است كه چون به وطى او جاى (1)قدم او از زمين (2)مرده زنده مى شود،ممكن بود كه اين خاك بر جمادى زنند زنده شود آن خاك نگاه مى داشت.

چون بنى اسرايل آن حليها در آتش انداختند،او بيامد و آن پارۀ خاك نيز در آتش انداخت،و گفت:كن... عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ (3)... ،گوساله اى شو كه آن را آوازى بود.فصار كذلك،گوساله شد آن زر،و آواز گوساله كردن (4)گرفت.ايشان گفتند:اين چيست؟گفت: هٰذٰا إِلٰهُكُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ فَنَسِيَ (5)،اين روايت ابن جرير است از ابن زيد[84-پ]،و اين درست نيست.

درست آن است كه:سامرى زرگرى استاد بود،آن حليها بستد و از آن گوساله اى ساخت زرّين و بياورد آن را و بر گذرگاه باد بنهاد و چنان ساخت كه باد به زير او در شدى،به گلو و دهن او به درآمدى،خوار را ماندى و بانگ گوساله را،ازآنجا كه مخارق او چنان ساخته بود كه آواز كه از او برون مى آمدى خوار را ماندى، چون آواز كه از مزمار و يراع بيرون آيد مختلف بود به اختلاف مخارق.چون آواز از گوساله بيرون آمد،ايشان گفتند:اين چيست؟آن ملعون گفت: هٰذٰا إِلٰهُكُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ فَنَسِيَ (6)،اين خداى شما و خداى موسى است،موسى خداى را اين جا فراموش كرد و او آنجا رفت،و براى آن از حيوانات گوساله اختيار كرد كه او گوساله پرست بود.

و ابو العاليه گفت:براى آن،آن را عجل خواند كه او به تعجيل كرد،پيش از آمدن موسى مردم را بدان ضالّ كرد،چنان كه خداى تعالى گفت:

ص : 286


1- .مج،وز:به وطى جاى،دب،آج،لب:كه هر جاى.
2- .دب،آج،لب:قدم او نهد زمين،فق:هر جاى قدم نهد،مر:جايى كه او قدم نهد اگر.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 88.
4- .مر:او گوساله راى بر گردن.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 88.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 88.

وَ أَضَلَّهُمُ السّٰامِرِيُّ (1) .مردم مفتتن گشتند و هژده (2)هزار مرد از بنى اسرايل گوساله پرست شدند، و چندان كه هارون گفت نشنيدند،و گفتند:ما از اين بازنگرديم تا موسى با نزديك ما نيايد،چنان كه خداى تعالى از ايشان بازگفت: قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عٰاكِفِينَ حَتّٰى يَرْجِعَ إِلَيْنٰا مُوسىٰ (3).

و شبهۀ ديگر برايشان آن بود كه:موسى-عليه السّلام-ايشان را گفت:من مى روم تا چهل روز،ايشان ندانستند بشنيدن شب و روز به حساب در آوردند،چون بيست روز بگذشت گفتند:موسى وعده خلاف كرد،اين به قوّت قول سامرى شد ايشان را.

قوله: ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْكُمْ ،عفو و صفح و تجاوز و مغفرت نظايرند،و نقيض او عقوبت باشد.و در اصل و اشتقاق (4)عفو دو قول گفته اند:يكى آن كه عفو ترك باشد، يعنى تركنا معاجلتكم بالعقوبة،من

قول النبىّ-عليه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحى ،شوارب بگيرى كه سنّت اين است و محاسن رها كنى و بگذارى،«حتّى يعفو»،اى يكثر،من قولهم:عفا النّبت اذا كثر،و اعفيته كثرته.

و قولى دگر آن است كه: عَفَوْنٰا عَنْكُمْ ،تجاوزنا عن ذنبكم،من عفا الشّىء اذا درس،اى غفرنا لكم و كفّرنا عنكم سيّئاتكم،از سر گناه شما در گذشتيم و آن را مكفّر و ناپديد كرديم،يعنى توبۀ ايشان قبول كرديم چون توبه كردند.و آيت دليل مى كند بر آنكه خداى تعالى به قبول توبه متفضّل است،براى آن كه آيت وارد است مورد منّت،و اگر واجب بودى بر خداى تعالى به فعل واجب منّت ننهادى برايشان.

مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،قيل:من بعد ذلك الزّمان،پس از آن وقت.و گفته اند:من بعد عبادة العجل،پس از پرستيدن گوساله. لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،و اين براى آن كردم تا شما همانا شاكر شوى و شكر من گويى.و كلام در«لعلّ»از خداى تعالى بيان كرده شد، [85-ر]و حدّ شكر گفتيم كه:اعتراف به نعمت باشد با (5)ضربى تعظيم.

و علما را در شكر سخن بسيار است:

ص : 287


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 87.
2- .مر:هيژده.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 91.
4- .همۀ نسخه بدلها:اشتقاق.
5- .مر:يا.

عبد اللّه عبّاس گفت:شكر طاعت خداى باشد به همه جوارح در نهان و آشكارا، و حسن بصرى گفت:شكر النّعمة ذكرها،من قوله تعالى: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (1)،و من

قول النّبىّ-عليه السّلام- التّحدّث بالنّعم (2)شكر، و

قوله عليه السّلام:

فان ذكره فقد شكره،و من كتمه فقد كفره ،شكر نعمت آن باشد كه بازگويد كه منعم با من چه نعمت كرد،بازگويد بر سبيل مدح و ثنا.

فضيل عياض گفت:شكر نعمت آن بود كه نعمت را عدّت و آلت نسازد به معصيت او.ابو بكر ورّاق گفت:شكر نعمت آن بود كه خود را در نعمت و سعى خود را در او هيچ بهره نشناسى،همه از او بينى،چنان كه گفت: وَ مٰا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ (3)... ،و بيان اين آن خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت،موسى-عليه السّلام- خداى را گفت:بار خدايا!آدم چگونه شكر تو توانست كردن،و تو او را بيافريدى و برگزيدى،و فريشتگان را فرمودى تا او را سجده كردند و بهشت به جاى او كردى؟ حق تعالى گفت:آدم دانست كه آن همه از من است،شكر او اين قدر بس مرا.

جنيد گفت:شكر خدا آن بود كه بنده داند كه از شكر عاجزست.

و از داود-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:

سبحان من جعل اعتراف العبد بالعجز عن شكره شكرا كما جعل اعترافه بالعجز عن معرفته معرفة ،گفت:

سبحان آن خداى كه اعتراف بنده به عجز از شكر او به شكر بر گرفت،چنان كه عجز او از معرفت از او به (4)معرفت بر گرفت.

و گفتند،شكر پنج چيز است:مجانبة السيّئات و المحافظة على الحسنات و مخالفة الشّهوات و بذل الطّاعات و مراقبة ربّ الارضين و السّماوات،گفتند (5):شكر اين پنج چيز است،كه از سيّئات بپرهيزد (6)،و حسنات را محافظت كند،و شهوات را مخالفت كند،و طاعت مبذول دارد معبود خود را،محافظت كند،و شهوات را مخالفت كند،و طاعت مبذول دارد معبود خود را،و مراقبت فرمان خداى كند در جميع احوال.ذو النّون گفت:شكر آن كس كه فوق تو باشد به طاعت توان كردن،و آن كه مثل تو باشد به مكافات،و آن را كه دون تو باشد به احسان.

ص : 288


1- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 11.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:بالنّعمة.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 53.
4- .همۀ نسخه بدلها:از معرفت به.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:گفت.
6- .مج،مر:برخيزد،آج،لب،وز،مب بپرخيزد.

وَ إِذْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،يعنى اعطينا،چون ما بداديم موسى را كتاب يعنى تورات بلا خلاف. وَ الْفُرْقٰانَ ،در او چند قول گفته اند:قولى آن است كه،مراد هم تورات است و لكن عطف كرد (1)برآن براى اختلاف لفظ را،چنان كه شاعر گفت:

و قدّمت الأديم لراهشيهو ألفى قولها كذبا و مينا

و عنتره گفت:

حيّيت من طلل تقادم عهدهاقوى و اقفر بعد امّ الهيثم

و«كذب»،و«مين»هر دو يكى باشد،و«اقوى»و«اقفر»يك معنى دارد، يعنى خالى شد،براى اختلاف لفظ را روا باشد كه يكى را بر ديگر عطف كند،و همچنين (2)قول شاعر:

و هند أتى من دونها النّأى و البعد

و«نأى»و«بعد»،هر دو يكى باشد،اين قول مجاهد است و اختيار[85-پ] فرّاء و زجّاج،و گفتند:بيانش آن است كه در دگر آيت گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ وَ هٰارُونَ الْفُرْقٰانَ وَ ضِيٰاءً (3)... ،و مراد به فرقان تورات است.و كسائى گفت:مراد آن فرق است كه در تورات هست از ميان حلال و حرام و فريضه و سنّت و حق و باطل و وعد و وعيد،و قولى دگر هم از او آن است كه:فرقان صفت تورات است،و لكن از ميان صفت و موصوف واوى زيادت كرد،چنان كه شاعر گفت (4):

الى الملك القرم و ابن الهمامو ليث الكتيبة فى المزدحم

قولى دگر آن است كه:فرقان صفت موصوفى محذوف است،و تقدير آن است (5):و اذ آتينا موسى الكتاب و الشّرع الفرقان،ما موسى را تورات داديم و شرعى فرق كننده از ميان حق و باطل و حلال و حرام،و فرقان مصدر بود به جاى اسم فاعل بر سبيل مبالغت،چنان كه:رجل عدل و صوم و فطر،به معنى عادل و صائم و مفطر، پس مراد به فرقان فارق بود.

و قطرب گفت:مراد به فرقان،قرآن است،و در كلام محذوفى هست،و تقدير

ص : 289


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كردند.
2- .دب:همچونين.
3- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 48.
4- .همۀ نسخه بدلها:قال الشّاعر.
5- .دب،آج،لب،فق+كه.

چنين است:و اذ آتينا موسى الكتاب،يعنى (1)التّوراة و محمّدا الفرقان،و لكن ذكر محمّد از كلام بيفگند براى دلالت كلام بر او،چنان كه شاعر گفت:

تراه كأنّ اللّه يجدع انفهو عينيه ان مولاه تاب له وفر

و«جدع»،بريدن بينى باشد با چشم هيچ نسبت ندارد،و لكن تقدير چنين است كه يجدع انفه و يفقا (2)عينيه،و لكن براى آن كه كلام على كلّ حال بر او دليل مى كند چنان كه شبهتى نيست از كلام بيفگند و مانند اين قول شاعرى كه (3)گفت:

و رأيت بعلك فى الوغامتقلّدا سيفا و رمحا

و تقدير چنين است كه:و حاملا رمحا،براى آن كه تقلّد در رمح صورت نبندد، و مانند اين قول ديگرى كه گفت (4):

علّفتها تبنا و ماء باردا

يعنى و سقيتها ماء باردا،چه تعليف در آب صورت نبندد،لا بدّ فعلى تقدير بايد كردن كه به آب لايق باشد.

قولى دگر آن است كه:مراد به فرقان انفراق درياست،چه فرقان مصدرى باشد از مصادر فعل،چون:سبحان و فصلان (5)،و فرق و فلق يكى باشد،جز كه فلق بيشتر از فرق بود،بيانش قوله تعالى: فَانْفَلَقَ فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (6)،و اگر (7)فلق گفتى به جاى فرق معنى يكى بودى كه فعل به معنى مفعول باشد.

ابن زيد گفت:مراد به فرقان نصرت است كه خداى تعالى داد موسى را بر فرعون و فرقان كنايت كرد از آن چنان،كه نصرت رسول را-عليه السّلام-در روز بدر فرقان خواند،و روز بدر را روز فرقان خواند في قوله تعالى: وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰانِ (8)... ،يعنى يوم بدر،يعنى يوم فرق اللّه بين المسلمين و الكفّار. لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ، تا مگر راه يافته شوى،يعنى تا مگر[86-ر]شما به آن الطاف كه من مى كنم با شما

ص : 290


1- .همۀ نسخه بدلها:اى.
2- .دب:نفقا.
3- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
4- .همۀ نسخه بدلها:اين قول شاعر است.
5- .مب،مر:فضلان.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 62.
7- .همۀ نسخه بدلها:و سواء اگر.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 41،لب،فق،مب+ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ .

منتفع شوى،و به طاعت نزديك شوى و از معصيت دور شوى،چنان كه گفت: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (1)... ،يعنى آنان كه به الطاف كرده با ايشان منتفع شوند.

«زادهم هدى»،اى لطفا (2)،من ايشان را در لطف بيفزايم.

سوره البقرة (2): آیات 54 تا 57

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخٰاذِكُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلىٰ بٰارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بٰارِئِكُمْ فَتٰابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ اَلصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْنٰاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56) وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

ترجمه

[چون گفت موسى قومش را:اى مردمان شما بيداد كرديد بر خود به گرفتن شما گوساله را.توبه كنيد به آفريدگارتان بكشى خود را كه آن بهتر باشد شما را به نزديك آفريدگارتان،توبه شما بپذيرد (3)،كه توبه پذيرنده و بخشاينده است] (4).

[چون گفتى اى موسى ما باور نداريم تو را تا نبينيم خداى را آشكارا.بگرفت شما را آتش عظيم،و شما مى نگريد (5)] (6).

[پس زنده كرديم شما را از پس مرگ شما تا شايد شكر كنيد.] (7) [و سايه كرديم بر شما ابر را،و فروفرستاديم بر شما ترنجبين و مرغ سمانه،بخوريد از پاكيها آنچه روزى داديم شما را،و بر ما ستم نكردند ايشان،و لكن بر خود ستم كردند] (8).

«واو»عطف است،و«اذ»معطوف است على ما تقدّم،و عامل در او همان است كه در آيات مقدّم برفت،يعنى ياد كنى چون گفت موسى-عليه السّلام-قومش را كه:اى قوم!شما بر خود ظلم و ستم كردى به پرستيدن گوساله و گرفتن او (9)به

ص : 291


1- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 17.
2- .مج،وز:لطيفا.
3- .اين كلمه در مج نبود،با توجّه به معنى از آج افزوده شد.
4- .اساس كه نونويس است ترجمه را نياورده،از مج افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق:مى نگريدى/مى نگريديد.
6- .اساس كه نونويس است ترجمه را نياورده،از مج افزوده شد.
7- .مج،وز:لطيفا.
8- .اساس كه نونويس است ترجمه را نياورده،از مج افزوده شد.
9- .دب+را.

خداى.چون موسى-عليه السّلام-از مناجات بپرداخت،خداى تعالى او را گفت:يا موسى!دانى كه سامرى چه كرد؟و قوم از پس تو چه كردند؟گفت:بار خدايا! ندانم،تو عالم ترى.او را خبر داد از كردۀ سامرى.موسى-عليه السّلام-با ميان قوم آمد: غَضْبٰانَ أَسِفاً (1)... ،و«اسف (2)»،شديد الغضب باشد،و قيل:حزينا،بازآمد [86-پ]خشم گرفته دلتنگ،قوم را گفت:چيست اين كه كردى؟ايشان گفتند:

ما از خويشتن نكرديم،ما را سامرى گمراه كرد.هارون را گفت:چرا كه ديدى كه ايشان چنين كردند از پس من نيامدى و مرا خبر نكردى؟ مٰا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا، أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ (3)-الآية،گفت:اى برادر (4)مرا موافق نيامد ايشان را رها كردن،چه (5)در غيبت تو و حضور من اين كردند كه كردند،اگر من غايب شدمى ندانم كه حال ايشان كجا رسيدى؟و تو گمان بردى كه سبب فرقت ايشان غيبت من بود.

آنگه روى به سامرى كرد و او را گفت:چه كردى و چگونه كردى؟او قصّه بازگفت (6)-و اين قصّه به سورت«طه»لا يقتر است،چه آيات در اين باب آنجا بيشتر است،چون آنجا رسيم گفته شود-ان شاءاللّه.

آنگه روى با قوم كرد و گفت:ظلم كردى و ستم كردى و بر خود كردى (7)،و ظلم اين جا محمول بود على احد الوجهين (8)،امّا لغوى يا اصطلاحى.و لغوى را معنى آن بود كه:اين عبادت كه كردى عجل را،نه به جاى خود نهادى كه سزاوار عبادت نبود،و ظلم چيزى نه به جاى خود نهادن باشد،و از روى حقيقت ظلم كردى كه ضرر عقاب به خود جلب كردى،چون كسى بر كسى بيدادى كند و مضرّتى رساند مبتدا برآن جمله كه بيان كرده شد.

مراد به«قوم»در آيت،خصوص است اگرچه لفظ او عموم است،مراد آنانند كه گوساله پرستيدند.چون موسى چنين گفت و زبان ملامت دراز كرد،گفتند:يا رسول اللّه!ما را گناه نبود،گناه سامرى را بود كه ما را گمراه كرد.اكنون تدبير ما

ص : 292


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 150.
2- .مج،وز:اسفا.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 92 و 93.
4- .مج،وز+من.
5- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:قصه باز كرد.
7- .همۀ نسخه بدلها:«بر خود كردى»را ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها+چنان كه گفتيم.

چيست؟گفت:شما را توبه بايد كردن.گفتند:توبه (1)چه باشد و چگونه بايد كردن؟ گفت:خويشتن را به دست خود ببايد كشتن.

و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه بهرى بهرى (2)را ببايد كشتن،چو (3)ايشان جمله چون يك نفس بودند.براى آن كه از يك جنس بودند،خداى تعالى ايشان را نفس يكديگر خواند،چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

المؤمنون كنفس واحدة، ايشان گفتند:سمعا و طاعة لامر اللّه،سميع و مطيعيم فرمان خداى را.

آنگه بيامدند و بر درهاى سرا و درهاى خانه هاى خود بنشستند تا آنان كه گوساله نپرستيده بودند تيغها برآهختند (4)و ايشان را كشتن گرفتند،پسر پدر را مى كشت و پدر فرزند را و برادر برادر را،و شفقت و رقّت هيچ ايشان را منع نمى كرد.

قولى دگر آن است كه ايشان گفتند:ما سميع و مطيعيم،و لكن ترسيم كه نبادا كه به فرزندان و خويشان خود رسيم،ما را رقّت و شفقت منع كند ازآن كه (5)فرمان خداى به جاى آريم.حق تعالى ابرى تاريك بر آورد و نزمى (6)تا جهان تاريك شد، ايشان تيغها برآهختند (7)و در يكديگر نهادند و يكديگر را كشتن گرفتند،پسر پدر را و برادر برادر را مى كشت.و خداى تعالى وحى كرد به موسى كه:هركس كه دست از هم بگشايد يا منع كند يا دست در پيش دارد،توبت او مقبول نيست،از بامداد تا شبانگاه مى كشتند.چون روز به آخر رسيد،[87-ر]و بسيارى را بكشتند موسى و هارون را رحمت آمد،بگريستند و دعا و تضرّع كردند و گفتند:يا ربّ هلكت بنو اسرائيل،بار خدايا بنى اسرايل هلاك شدند،البقيّة البقيّة،بار خدايا اين بقيّت را كه ماند به ما بخش.

خداى تعالى دعاى ايشان اجابت كرد و فرمان داد تا آن تاريكى گشاده شد و روشنايى پديد آمد،بشمردند هفتاد هزار مرد كشته بودند.موسى-عليه السّلام-غمگين شد،خداى تعالى گفت:يا موسى!راضى نباشى به آن كه من قاتل و مقتول را به

ص : 293


1- .دب+ما.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعضى بعضى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
4- .مج،دب،وز،فق:بر آهيختند.
5- .مج،وز:آنچه.
6- .مج،دب،وز:مزمى،فق:برقى،آج،لب:مرمى.
7- .مج،فق،وز:بر آهيختند،مب:بر كشيدند،مر:بر كشيده.

بهشت خواهم بردن،آن كه كشت مجاهد است و آن را كه كشتند شهيد است.

ابن جريج گفت:سبب آن كه خداى تعالى ايشان را قتل فرمود،آن بود كه آنان كه آن مى ديدند و نهى منكر نمى كردند سبب خوف قتل بود،خداى تعالى گفت:شما خوف قتل را ترك نهى منكر كردى،امروز شما را بفرمايم كشتن تا بدانى كه آنچه شما از آن مى ترسيدى به نافرمانى در آن افتادى.

قتاده گفت:براى آن فرمود ايشان را كشتن كه مرتدّ بودند،و مرتدّ را جزا كشتن بود.عبد اللّه عبّاس گفت:براى آن فرمودشان (1)كشتن كه ايشان متعبّد بودند به قتال آنان كه نافرمانى كردند،ايشان ابقا كردند جهت خويشى و دوستى را صيانت كردن،حق تعالى گفت:ايشان را رها كردى و با ايشان قتال نكردى،امروز مى فرمايم كه ايشان را بكشى تا اين قتل توبۀ آن ترك قتل (2)باشد.

و قتاده خوانده است:فاقتالوا (3)انفسكم (4)،افتعلوا (5)من الاقالة و معنى آن است كه:استقيلوا من تلك العثرة،يعنى (6)توبه كنى و استقالت كنى،و اقالت خواهى از گناهى كه كردى.و معنى توبه رجوع بود چنان كه برفت. إِلىٰ بٰارِئِكُمْ ،با آفريدگارتان،و برأ اللّه الخلق،بيافريد خداى تعالى خلق را. ذٰلِكُمْ اشارت است به قتل،يعنى شما را قتل بهتر است به نزديك خداى تعالى از حيات،چه قتل بر رضاى خداى-عزّ و جلّ-بهتر باشد از حيات برخلاف خداى. فَتٰابَ عَلَيْكُمْ ،در آيت محذوفى هست كه تقدير مى بايد كردن تا كلام مستقيم شود و معنى پذيرد،و آن اين است كه:

ففعلتم ما امرتم به فتاب عليكم،آنچه شما را فرمودند به جاى آوردى از قتل يكديگر، خداى تعالى توبۀ شما بپذيرفت،و معنى قبول توبه ضمان ثواب بود برآن كه بيان كرده شد.امّا اسقاط عقاب،خداى كند عند آن به تفضّل.و فعّال،بناى مبالغت است.كسى را گويند كه شأن و كار او همه آن باشد،از اين كار صنّاع (7)و محترفه را

ص : 294


1- .همۀ نسخه بدلها:ايشان را.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فافتلوا،وز:فاقيلوا.
4- .همۀ نسخه بدلها+اى.
5- .مج،وز:اقتتلوا،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اقتلوا.
6- .همۀ نسخه بدلها:معنى آن است كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:صنايع.

بر اين بنا گويند. اَلرَّحِيمُ ،بخشاينده است بر خلقان.و ذكر رحيم عقيب لفظ توّاب دليل مى كند كه خداى تعالى به قبول توبه از بندگان متفضّل است،چه لفظ رحمت در جاى وجوب به كار ندارند.

وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ ،و ياد كنى (1)چون نيز گفتى ما تو را به راست نداريم و بنگرويم به تو تا خداى را آشكارا ببينيم.

و سبب اين آن بود كه،خداى تعالى موسى را فرمود كه:دگر نوبت كه به مناجات آيى،جماعتى را از بنى اسرايل با خود بيار تا عذر گناهى (2)كه كرده اند [87-پ]از عبادت عجل بخواهند.موسى-عليه السّلام-هفتاد كس را برگزيد از خيار بنى اسرايل،و ايشان را فرمود تا روزه گرفتند و غسل كردند و جامه ها بشستند.موسى -عليه السّلام-ايشان را به كوه طور برد به ميقات خداى-جلّ جلاله.چون بدان جا رسيدند،موسى را گفتند:از خداى در خواه تا كلام خود ما را بشنواند.

موسى-عليه السّلام-بر كوه شد و ايشان براثر او،ابرى بر آمد و ايشان را و كوه را بپوشيد.موسى گفت:پيش آيى (3).حق تعالى حجابى پيدا كرد از ميان ايشان و موسى،براى آن كه چون خداى تعالى با موسى سخن گفتى نورى از روى او بتافتى چنان كه كس طاقت آن نداشتى (4).موسى در اندرون حجاب شد و ايشان بيرون حجاب بايستادند،حق تعالى با موسى سخن گفت به امرونهى و وعظ و زجر،ايشان چون كلام خداى بشنيدند،به روى در آمدند و به سجده شدند.پس خداى تعالى گفت چنان كه ايشان مى شنيدند:

اني انا الله لا اله الا انا ذو بكة اخرجتكم من ارض مصر فاعبدوني و لا تعبدوا غيري ،من خدايى ام كه جز من خداى نيست، خداوند بكّه ام (5)،يعنى زمين كعبه،شما را از زمين مصر بيرون آوردم،مرا پرستى و جز مرا مپرستى.

چون موسى-عليه السّلام-از مناجات فارغ شد،و آن ابر برفت و كوه روشن شد،

ص : 295


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:ياد كن.
2- .همۀ نسخه بدلها:گناه.
3- .آيى/آييد.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:طاقت نداشتى در او نگريدن.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مكّه ام.

موسى به نزديك قوم آمد،ايشان را گفت:شنيدى كلام خداى (1)؟گفتند:ما كلامى شنيديم جز كه ندانيم كه كلام خداى بود يا كلام شيطان!ما تو را (2)باور نداريم با آن كه آن كلام خداى بود،تا خداى را معاينه و آشكارا ببينيم.چون اين سخن بگفتند، آتشى عظيم از آسمان بيامد و همه را بسوخت.

وهب منبّه گويد:خداى تعالى جماعتى فريشتگان را فرستاد تا بانگ بر ايشان زدند (3)،جمله بمردند (4).«جهر»،نقيض سرّ باشد،و اصل او كشف بود.و خاك از چاه بر آوردن را جهر گويند،شاعر گويد:

يجهر افواه المياه السّدم

و نصب او بر صفت مصدرى بود محذوف،و تقدير چنين بود كه:نرى اللّه رؤية جهرة،و شايد كه در جاى حال باشد،و تقدير چنين بود كه:مجاهرا،چنان كه گفت: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً (5)... ،اى غائرا.

و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند:سؤال رؤيت موسى كرد و از خود گفت،چه خداى تعالى به صريح (6)لفظ حوالت سؤال رؤيت با ايشان كرد كه، حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً .و دگر آن كه:صاعقه كه از آسمان بيامد بر ايشان افتاد، موسى-عليه السّلام-مسلّم بود از آن،اگر موسى (7)خواسته بودى،اوّل صاعقه به موسى رسيدى.دگر آن كه،خداى تعالى در ديگر آيت چنين فرمود: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً (8)... ،دگر آن كه،از موسى-عليه السّلام-حكايت چنين كرد كه: أَ تُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ السُّفَهٰاءُ مِنّٰا (9)... ،پس موسى[88-ر]-عليه السّلام-دعا كرد تا خداى تعالى ايشان را زنده كرد تا بازآمدند و بنى اسرايل را خبر دادند.و در شاذّ خوانده اند:

ص : 296


1- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
2- .همۀ نسخه بدلها:«تو را»ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:زد.
4- .چاپ شعرانى(196/1)+ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً .
5- .سورۀ ملك(67)آيۀ 30.
6- .دب:به تصريح،ديگر نسخه بدلها،بجز مج،وز:تصريح.
7- .چاپ شعرانى(196/1)+رؤيت.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.

الصّعقة،بى«الف»،و اصل كلمه هلاك بود،و از اينجاست قول خداى تعالى:

فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (1)... ،اى مات،و قوله: أَنْذَرْتُكُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ (2)،و قوله: وَ يُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ (3)... ،اى الاشياء المهلكات.و گفته اند:صاعقه رجفه بود،يعنى زلزله چنان كه در دگر آيت گفت: فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ (4).

خلاف كردند كه موسى-عليه السّلام-از آن صاعقه بمرد يا نه؟گروهى گفتند:

بمرد،و به اين لفظ تمسّك كردند كه: وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً (5)... ،قالوا:ميّتا،و اين خطاست براى آن كه حق تعالى گفت: فَلَمّٰا أَفٰاقَ (6)... ،و مرده را نگويند.«افاق» معنى آن است كه:موسى-عليه السّلام-بيفتاد بى هوش (7)،چون با هوش آمد گفت:

سُبْحٰانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ (8)... ،اى سبحان اللّه.اگر جماعت جهلۀ (9)بنى اسرايل از سر گمان و تمنّا اين اقتراح كردند،نصيب ايشان صاعقه آمد.و نصيب موسى بحقّ الجوار و الصّحبة بى هوشى آمد،و نصيب كوه كه جاى قدم ايشان بود آن آمد كه پاره پاره شد،ندانم تا نصيب آن كس كه از صميم دل اعتقاد كند كه خداى را معاينه بر سبيل جهره بخواهد ديدن،چو (10)رؤيت اجسام و الوان چه خواهد بودن! وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ،«واو»حال راست،آنچه خواستند تا خداى را ببينند (11)معاينه، صاعقه ديدند.

ثُمَّ بَعَثْنٰاكُمْ ،«ثمّ»حرف مهلت و تراخى باشد.و«بعث»،به چند معنى آمد:

بعث زنده كردن باشد،و از خواب بيدار كردن،و بر انگيختن بر كارى به معنى حثّ و تحريض و فرستادن،و معنى نصب كردن باشد.

امّا زنده كردن در اين آيت است.و بر انگيختن،فى قوله: إِذِ انْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا (12)،

ص : 297


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 68.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 13.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 13.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
7- .دب،آج،لب،فق،وز،لب،مر+شد.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
9- .لب:جماعتى جهل.
10- .همۀ نسخه بدلها:چون.
11- .همۀ نسخه بدلها+به.
12- .سورۀ شمس(91)آيۀ 12.

و فرستادن في قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ (1)،و به معنى نصب كردن في قوله: وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً (2)... ،و به معنى الهام في قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ غُرٰاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ (3)... ،پس قديم تعالى چون لفظى مشترك گفت:آن را به قرينه بيان كرد تا بدانند كه اين بعث در آيت از اين معانى به چه معنى است،بقوله (4): مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ ،يعنى زنده كرديم شما را از پس مرگتان.پس صاعقۀ ايشان به قرينۀ «بعثناكم»مرگ است،و صعق موسى به قرينۀ فَلَمّٰا أَفٰاقَ (5)،بى هوشى است تا بدانند كه حال موسى در اين باب مخالف حال ايشان بود.و موت بر مذهب درست معنى نيست،بل مرجع او به انتفاء حيات است،و اگر معنى بودى ضدّ حيات بودى.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .لكى تشكروا (6)،تا شكر كنى.و كلام در«لعلّ»كه از قديم تعالى بود برفت،و از وجوه لعلّ يكى«كى»است،چنان كه قائل گويد:ايت السّوق (7)لعلّك تشتري شيئا،اى لكى تشتري شيئا،و اصل او ترجّي بود.

وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْكُمُ الْغَمٰامَ ،اللّه تعالى در اين آيات نعمتها (8)كه بر بنى اسرايل كرد مى شمارد و ياد ايشان مى دهد،نعمت از پس نعمت تا در شكر او بيفزايند و[88-پ] و كفران نكنند،ما سايه بان كرديم بر شما ابر را،و اين آنگاه بود كه ايشان در تيه بودند-و سبب شدن ايشان در تيه در جاى خود بيايد-چون در تيه مى گشتند-و آن بيابانى بود ساده،هيچ سايه و كنّى نبود،گرماى آفتاب ايشان را مى رنجانيد،در موسى بناليدند.موسى از خداى تعالى درخواست تا سايه اى دهد ايشان را.حق تعالى ابرى بفرستاد سپيد (9)تنك كه در او باران نبود،و با او نسيمى و بادى خوش بود.

چون به سايۀ او برآسودند،گفتند:يا موسى!كار گرما كفايت شد،ما طعام از كجا آريم؟حق تعالى فرمان داد تا آن ابر به جاى باران،منّ و سلوى بباريد

ص : 298


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 213.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 12.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 31.
4- .مج،دب،مر:و قوله،آج،لب،فق،وز:فى قوله.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تشكرون.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:الشوق.
8- .همۀ نسخه بدلها:نعمتهايى.
9- .مج،دب،وز،مر:اسپيد.

برايشان (1)بامداد و شبانگاه،هركس بيامدى به مقدار كفايت خود از او بر گرفتى (2)، بيشتر نه.چون شب آدينه بودى،دوروزه بباريدى براى آن كه حق تعالى (3)روز شنبه نفرستادى (4)،و خداى تعالى با ايشان شرط كرده بود (5)به مقدار كفايت بردارند،چه اگر اسراف كنند و بيش از اندازۀ حاجت بردارند،خداى تعالى منقطع كند از ايشان، و اگر ذخيره نهند از ايشان بردارد،شرط بكردند و وفا نكردند،در گرفتن اسراف كردند و از او ذخيره ساختند.خداى تعالى آن نعمت از ايشان بازگرفت،و آنچه ذخيره نهاده بودند تباه كرد.

قوله:«و ظلّلنا»،حقيقت ظلّ،عدم روشنايى آفتاب باشد از جايى با آن كه آفتاب طالع باشد،و اظلال و تظليل،سايه كردن باشد.و ظلّ فلان يفعل كذا،به معنى أقام باشد،براى آن كه تا مقيم باشد او را سايه بود،و استظلّ بكذا،آن باشد كه با زير سايه اى شود.و در ظلول ظلت و ظلت (6)لغت است،و مكان ظليل و ظلّ ظليل دائم باشد.و عرب شب را ظلّ خوانند،و نقيض او ضحّ (7)و شمس باشد.و عَذٰابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ (8)... ،روز اهلاك قوم شعيب بود به ابرى كه بر آمد و سايه افگند بر ايشان.و «اظلّ»،زير توته شتر باشد،و«ظلّ»،سايۀ بامداد بود كه آفتاب بر او نيامده باشد،و «فىء»،سايۀ نماز ديگر بود كه آفتاب بر جاى باشد آنگه از او فروگردد،و اشتقاق او من فاء اذا رجع باشد.

و«غمام»ابر بود براى آن كه آسمان بپوشد،و«غمّه»،پوشش باشد،و غمّ را براى آن گويند كه دل را بازپوشد،و اغمّ،مردى باشد كه موى بسيار دارد بر پيشانى و قفا و اصل باب پوشش باشد.

وَ أَنْزَلْنٰا ،انزال،نقل باشد از جهت علو به جهت سفل. اَلْمَنَّ وَ السَّلْوىٰ ،در او خلاف كردند:

ص : 299


1- .مر+تا.
2- .مر+و.
3- .مر+فرمان داد آن ابر را تا.
4- .همۀ نسخه بدلها:نباريدى.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .آج:ظللت.
7- .مج،وز:صبح.
8- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 189.

مجاهد گفت:صمغى بود چنان كه بر درختان بود،و لكن شيرين بود.ضحّاك گفت:ترنجبين (1)بود.وهب (2)گفت:نان گرمه (3)بود.سدّى گفت:انگبين بود كه به شب بر درختان آمدى تا بامداد ايشان از آن بخوردندى.عكرمه گفت:چيزى بود مانند ربّى (4)سطبر،بهرى (5)دگر گفتند:زنجبيل بود.زجّاج گفت:«منّ»،هر چيزى بود كه خداى تعالى به فرستادن آن برايشان منّت نهاد،چه ايشان را در آن رنجى نبود،به شب بخفتندى،بامداد كه برخاستندى از اين[89-ر]«منّ»بر درختان ايشان باريده بودى،چنان كه برف بارد براى هر مردى صاعى.

چون از آن مدّتى بخوردند،گفتند:يا موسى!ما را از اين شيرينى (6)دل بگرفت، ما را گوشت آرزو مى كند،حق تعالى فرمان داد تا«سلوى»برايشان بباريد.

مفسّران خلاف كردند در«سلوى»:

عبد اللّه عبّاس گفت:مرغى بود سمانه را ماند.ابو العاليه و مقاتل گفتند:مرغى بود صرخ (7)،يك شب بباريد از نماز شام تا بامداد بر عرض ميلى در عمق رمحى، بعضى بر بعضى.عكرمه گفت:نام مرغى است كه به هند باشد از بنجشكى (8)مهتر بود.مؤرّج گفت:«سلوى»انگبين باشد به لغت كنانه،و شاعر ايشان مى گويد:

و قاسمها باللّه حقّا لأنتمألذّ من السّلوى اذا ما نشورها

كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،در كلام محذوفى هست،و آن اين است كه:

و قلنا لهم،و گفتيم ايشان را كه بخورى،عرب قول بسيار اضمار كنند (9)،و در قرآن اين را نظاير بسيار است،منها قوله: فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ (10)... ،و المعنى يقال لهم أ كفرتم،و منها قوله: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ، اُدْخُلُوهٰا (11)... ،و التّقدير

ص : 300


1- .مج،وز:ترنجمين.
2- .همۀ نسخه بدلها:وهب بن منبّه.
3- .آج،لب،فق:گرم.
4- .آج،لب،فق:روبى.
5- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
6- .مر:شربت.
7- .همۀ نسخه بدلها:سرخ.
8- .آج:گنجشك.
9- .همۀ نسخه بدلها:كند.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 106.
11- .سورۀ حجر(15)آيۀ 45 و 46.

يقال لهم:«ادخلوها»،و نظاير او در مواضع خود بيايد.«كلوا»،صيغت امر است و مراد اباحت. مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،گفتند:به طيّبات حلال خواست،براى آن كه حلال پاكيزه باشد.و چون خداى تعالى روزى را طيّب مى خواند،دليل كند بر آنكه حرام روزى نباشد.

دگر آن كه:خداى تعالى يا امر مى كند يا اباحت،و به هيچ حال حرام نه مأمور (1)باشد نه مباح،بل محظور و ممنوع باشد. وَ مٰا ظَلَمُونٰا ،به ما زيان نكردند،و لكن به خود زيان كردند.

و قولى دگر آن كه:به ما نقصان (2)نكردند،به خود كردند و حظّ خود از خير بكاستند بر ظلم لغوى چه ما را از كفر (3)و ايمان ايشان زيادت و نقصانى نبود.

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:اگر نه آن بود كه بنى اسرايل از طعام ذخيره نهادند و شرط را مخالفت كردند تا تباه شد،هرگز هيچ طعامى تباه نشدى.

قوله-عزّ و علا:

سوره البقرة (2): آیات 58 تا 59

اشاره

وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هٰذِهِ اَلْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهٰا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطٰايٰاكُمْ وَ سَنَزِيدُ اَلْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ اَلَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (59)

ترجمه

چون گفتيم در شوى در اين ده،بخورى ازآنجا هركجا خواهى بسيار،و در شوى به در سجده كننده،و بگويى بيامرز ما را تا بيامرزيم شما را گناهانتان،و بيفزاييم نكوكاران را.

[89-پ] بدل (4)كردند[آنان كه بيداد كردند] (5)سخن (6)جز آن كه گفته بودند ايشان را فروفرستاديم بر آنان كه بيداد كردند عذابى از آسمان به آن نافرمانى كه كردند.

ص : 301


1- .دب،آج،لب،فق،مب:مأمور به.
2- .همۀ نسخه بدلها:نقصانى.
3- .دب:چه آن كفر.
4- .فق:پس بدل.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .مج،وز:سخنى.

خداى-جلّ جلاله-ايشان را گفته بود كه:حرام است بر شما اگر در اين چهل سال در هيچ شهر روى،جز كه در اين بيابان مى گردى،چنان كه گفت: قٰالَ فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ (1)... ،چون چهل سال بر آمد خداى تعالى گفت:مدّت به سر آمد،اكنون در اين شهر شوى.و شهر را و ده (2)را براى آن قريه خوانند كه مردم در او مجتمع باشند،من قولهم:قريت الماء فى الحوض اذا جمعته فيه.

خلاف كردند مفسّران كه به اين قريه چه خواست:

قتاده گفت:مراد بيت المقدّس است.ابن كيسان گفت:مراد شام است.

ضحّاك گفت:اردن و رمله و فلسطين و تدمر است از بلاد روم.مقاتل گفت:ايليا (3)، بهرى دگر گفتند:مراد شهرى است نام او ريحا (4).

فَكُلُوا مِنْهٰا ،لفظ امر است و مراد اباحت،و مراد آن است كه:ايشان تضجّر و تبرّم نمودند از«من»و«سلوى»،و گفتند: لَنْ نَصْبِرَ عَلىٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ (5)... ،حق تعالى گفت:چون بر يك طعام صبر نمى كنى،در اين شهر شوى تا هرچه خواهى خورى ازآنجا كه خواهى (6).«حيث»،ظرف مكان است،و بناى او بر ضمّ است،و ظروف را اضافت كنند با جمل. رَغَداً ،اى واسعا،يعنى فراخ و بسيار.و چون به اين شهر رسى و از در شهر در شوى (7)سجده كنى.و آن شهر را هفت در بود.و گفتند:مراد به سجده تواضع است بر وضع لغت،چنان كه شاعر گفت:

ترى الاكم فيها سجّدا للحوافر

اى خضّعا.و نصب او بر حال است.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه ركّعا،پشت خم كرده و چون در اين شهر خواهى شدن،بگويى:حطّة،و اين چو (8)استغفارى است،و معنى آن كه:اللّهمّ حطّ عنّا خطايانا،بار خدايا گناهان ما از ما فرونه.

ص : 302


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 26.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق:ديه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ايله.
4- .مج:اريحا.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.
6- .مب:خوريد.
7- .مب:درون شويد در روى.
8- .دب،مب:چون.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد گفتن لااله الاّاللّه است،و رفع او بر خبر مبتداى محذوف است،تقدير چنين است كه:مسئلتنا حطّة،و مجاهد گفت:آن درى بود از درهاى بيت المقدّس كه آن را باب حطّه گفتند:بهرى (1)دگر گفتند:در آن قبّه بود كه موسى در آنجا نماز كردى.و اصمّ گفت:مراد (2)باب راهى از راههاى آن شهر است،چنان كه گويند:هذا باب الأمر،اى وجهه.

و سعيد جبير گفت:مراد به حطّه استغفار است كه به استغفار حطّ (3)گناه باشد، و نصب را در عربيّت وجهى باشد،و وجه او مصدر بود از فعلى محذوف و لكن نخوانده اند.

نَغْفِرْ لَكُمْ خَطٰايٰاكُمْ ،جزم او براى جواب امر است و براى تضمّن او معنى شرط را.[90-ر]و اصل«غفر»،و«ستر»بود،و ترك را از اين جا مغفر گويند.و آن خرقه اى كه در زير مقنع زنان بر سر افگنند آن را غفيره (4)گويند.و غفر،نام ستاره اى است از منازل قمر.و غفر،نكس باشد در بيمارى،يعنى گناهان شما بازپوشيم و برآن محاسبت و معاقبت نكنيم.«خطاياكم»،جمع خطيئة باشد،و جمله گناه (5)را خطيئت گويند،اگرچه بعمد كرده باشند.

ابن دريد گفت:اسم«خطأ»باشد مقصور مهموز،و خطئ الشّىء آن باشد كه قصد نكنند آن چيز (6)بباشد،و اخطأ،آن باشد كه خواهد كه بكند و لكن اصابت نبود و كرده نشود.و بعضى اهل لغت گفتند:خطئ و اخطأ به يك معنى باشد،و اشتقاق او از تخطّى باشد،و هو تجاوز المراد و الصّواب.

وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ،«سين»استقبال است،و«زاد»هم لازم باشد هم متعدّى،چون متعدّى باشد به دو مفعول متعدّى بود،نحو قوله: وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً (7)،

ص : 303


1- .مج،فق،وز،مب،مر:حطّه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:و بعضى.
4- .كذا:در اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:غفير،با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان «غفاره»صحيح است.
5- .كذا:در اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:غفير،با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان «غفاره»صحيح است.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+را.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 13.

فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً (1)... ،و در آيت مفعول دوم محذوف است،و تقديره (2):سنزيد- المحسنين احسانا و خيرا و مثوبة.

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،تبديل و تغيير متقارب المعنى باشند،و از ميان ايشان فرق است.تبديل،جعل الشّىء مكان غيره باشد،و تغيير بگردانيدن شكل و هيئت (3)او باشد. اَلَّذِينَ ظَلَمُوا ،گفتند:مراد به اين ظلم كفر است،يعنى كافران آن را كه ايشان را فرمودند بدل كفر كردند.قولا و فعلا ايشان را گفتند:از اين درهاى تنگ در شوى تا پشت خم كنى به تواضع،ايشان بدل كردند بعضى به درهاى فراخ رفتند و راه بگردانيدند،و بعضى به درهاى تنگ شدند پشت باز كردند و به پشت در شدند،و به جاى آن كه ايشان را گفتند،بگويى:حطّة،تا شما را كفّارت گناه بود،گفتند:

حنطة في شعير بر طريق استهزاء.

قولى دگر آن است كه،گفتند به لغت خود:هطا سمقاثا (4)،يعنون حنطة حمراء،به لغت ايشان گندم صرح (5)بود.

فَأَنْزَلْنٰا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ،فروفرستاديم بر آنان كه ظلم كردند عذابى از آسمان.

گفتند:طاعون بود،و اين قول ابن زيد (6)است.

عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:نوعى عذاب بود،تا به يك روايت بيست و چهار هزار مرد (7)،و به يك روايت هفتاد هزار مرد به يك ساعت هلاك شدند.و قوله: مِنَ السَّمٰاءِ ،قولى آن است كه آن عذاب از آسمان آمد.

بهرى دگر گفتند:مراد آن است كه من قضاء اللّه،و به سماء،كنايت كرد از آن،و گفتند:من قبل اللّه،و اين كنايت كرد از او،و گفته اند:مراد اخبار از رفعت و علو است،و حمل او بر حقيقت كردن اولى تر باشد،اعنى آسمان.

بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ ،به آن فسق كه كردند.و اصل فسق،خروج باشد از چيزى، و فاسق را براى آن گويند[90-پ]كه از فرمان خداى تعالى خارج باشد.و گفتند:

ص : 304


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 10.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تقدير چنين است كه.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:هيئت.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:سمقايا.
5- .همۀ نسخه بدلها:سرخ.
6- .مج،وز:ابن دريد.
7- .دب:مردند.

مراد به اين فسق كفر است،براى آن كه آنچه در آيت از ايشان حكايت كرد،برآن وجه از مؤمنان نباشد،و كافر به هر حال فاسق باشد،و همه فاسق كافر نباشد (1).

سوره البقرة (2): آیات 60 تا 62

اشاره

وَ إِذِ اِسْتَسْقىٰ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اِشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلىٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِي هُوَ أَدْنىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اِهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مٰا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ اَلذِّلَّةُ وَ اَلْمَسْكَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانُوا يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ يَقْتُلُونَ اَلنَّبِيِّينَ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا وَ كٰانُوا يَعْتَدُونَ (61) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلنَّصٰارىٰ وَ اَلصّٰابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

ترجمه

و چون آب (2)خواست موسى براى قومش پس گفتيم ما بزن عصايت بر سنگ بر دميد از او دوازده چشمه دانست هركسى آب خورد[ن خود] (3)، بخورى و بياشامى از روزى خداى و تباهى مكنى (4)در زمين تباهى (5)كنان.

چون گفتى اى موسى ما شكيبايى نكنيم بر يك طعام بخوان براى ما خدايت را تا بيرون آرد براى ما آنچه روياند زمين از تره اش و خيارش و گندمش (6)و مرجوش (7)و پيازش،گفت:بدل مى كنى آنچه او كمتر است به آنچه او بهتر است،فروشوى به شهرى كه شما راست آنچه خواستى،و بزدند برايشان خوارى و درويشى،و بازآمدند به خشم (8)از خداى تعالى،آن براى آن است كه بودند كفر مى كردند (9)به آيات خدا و مى كشتند پيغامبران را به ناواجب،اين به آن است كه عصيان كردند و از حدّ در گذشتند.

ص : 305


1- .دب،آج،لب:فق،نباشند،همۀ نسخه بدلها،بجز وز+قوله تعالى.
2- .اساس كه نونويس است:در،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .اسامى:مى كنى،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:به صورت«تبايى»همه خوانده مى شود.
6- .دب:سيرش.
7- .مج،وز:مرجويش.
8- .مج،دب،وز:خشمى.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،وز:بودند كه ايشان كافر مى شدند.

[91-ر] (1) به درستى و راستى كه آن كسان كه ايمان آوردند و آن كسان كه جهود شدند و ترسايان و صابيان،هركه ايمان آرد به خدا و روز بازپسين و كردار نيكو كند،ايشان را مزدشان به نزديك خدايشان باشد و برايشان ترس (2)نباشد،و نه ايشان اندوهگن (3)شوند.

اين آيات هم قصّۀ (4)ايشان است در تيه،و چون از كار سايه و طعام فارغ گشتند، گفتند:يا رسول اللّه!ما را آب بايد.موسى-عليه السّلام-براى ايشان از خداى تعالى آب خواست.و«سين»طلب راست،چنان كه بناى استفعال بود از استفهام و استخبار كه طلب فهم و خبر باشد،استسقاء آب خواستن باشد،و سقى آب دادن باشد،و گفتند:سقى و اسقى يك لغت است.

و گفتند:سقاه آن باشد كه به دست آب دهد (5)او را تا به دهن بازخورد،و اسقى آن باشد كه كشتش را آب دهد (6)يا تعريض كند او را به آب خوردن،بيانش قوله تعالى: فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَيْنٰاكُمُوهُ (7)... ،و قوله: لَأَسْقَيْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً (8)،و بر حجّت قول اوّل شاعر مى گويد:

سقى قومي بني مجد و أسقىنميرا و القبائل من هلال

خداى تعالى گفت:اى موسى!عصايت (9)بر سنگ زن،و آن عصايى بود كه موسى-عليه السّلام-از شعيب بستد چون او را شبانى فرمود.و گفته اند:آن عصا او را از آدم به ميراث رسيد،و آن عصايى بود از مورد كه آدم-عليه السّلام-چون از بهشت به زمين آمد با خود بياورد،و او را دو شعبه بود.چون شب در آمدى از او چون مشعلۀ (10)نور مى تافتى،و طول او ده گز بود بر طول موسى-عليه السّلام-و نام اين عصا«علّيق»بود.

ص : 306


1- .همۀ نسخه بدلها:آيه و ترجمه را در اين جا نياورده اند.
2- .مج،وز:ترسى.
3- .مج،وز:اندوهگين،دب،آج،لب،فق:اندوهناك.
4- .همۀ نسخه بدلها+احوال.
5- .دب،آج،لب،فق،مب:دهند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب:دهند.
7- .سورۀ حجر(15)آيۀ 22.
8- .سورۀ جن(72)آيۀ 16.
9- .همۀ نسخه بدلها:عصاى خود.
10- .مر:شعله.

قوله: اَلْحَجَرَ ،خلاف كرده اند در سنگ.وهب منبّه گفت:هر وقتى سنگى دگر بودى چنان كه موسى-عليه السّلام-برسيدى هر سنگ كه بودى عصا بر او زدى دوازده چشمه از او روان شدى،براى هر سبطى چشمه اى،تا ايشان را به (1)هم خلاف نباشد.

ايشان گفتند:اگر موسى را عصا گم شود،ما از تشنگى بميريم.خداى تعالى گفت:پس از اين عصا بر سنگ مزن،به انگشت اشارت كن و بفرما تا به فرمان من (2)آب از او بيرون آيد،همچنان كرد.گفتند:اگر وقتى ما به زمينى فرود آييم كه در آنجا سنگ نباشد،آب از كجا آريم؟موسى-عليه السّلام-سنگى با خود بر گرفت، [91-پ]گفت:اكنون ايمن باشى.و قولى دگر آن است كه:سنگى بود معيّن، براى آن گفت:«الحجر»،به«لام»تعريف عهد.

عبد اللّه عبّاس گفت:سنگى بود مربّع خفيف بر شكل روى مردى،آن با خود داشتى،هرگه كه به آب حاجت بودى عصا بر وى زدى تا دوازده چشمه از او بيرون آمدى.

ابو روق گفت:سنگى سست بود،و در او دوازده رخنه بود،از هر رخنه اى چشمه اى آب عذب بيرون مى آمدى.چون مستغنى شدندى،دگرباره عصا بر وى زدى تا منقطع شدى.هر روز آن سنگ ششصد (3)هزار مرد را آب دادى،جز چهار پايان را.

و در خبر مى آيد كه:موسى-عليه السّلام-مى رفت در بعضى راهها،سنگى ديد برآن راه افگنده.آن سنگ موسى را آواز داد كه:مرا برگير كه تو را در من شأنى و كارى و معجزه اى هست.موسى-عليه السّلام-سنگ بر گرفت.چون قوم آب خواستند،خداى تعالى گفت: اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ الْحَجَرَ ،يعنى آن سنگ معيّن.

فَانْفَجَرَتْ ،در آيت حذفى و اختصارى هست،و تقدير اين است كه:فضرب فانفجرت،و لكن بيفگند براى دلالت كلام بر او،و اصل انفجار،انشقاق و اتّساع بود، و صبح را از اين جا فجر خوانند،و فجور (4)براى اين گويند لاتّساعه،چه آنچه مشروع باشد مضيّق و محدود بود به تضييق و تحديد شرع.انفجار بر دميدن آب باشد از

ص : 307


1- .همۀ نسخه بدلها:با.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تو.
3- .مج،وز:سيصد،دب،مر:شصت.
4- .مج،دب،وز،فق،مر+را.

چشمه.«منه»اى من الحجر،از او،يعنى از سنگ.

اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً ،دوازده چشمۀ آب.و«عين»،از اسماء مشتركه است،عين چشم باشد و چشمۀ آب باشد،و عين الميزان،چشمۀ ترازو باشد،و عين الرّكبة،سر زانو باشد،و عين زر باشد،و عين الشّىء،ذاته و شخصه باشد.

و گفته اند:تسميت اين جمله به يك نام براى تدوير و تقوير (1)آن است،و تخصيص اين عدد براى آن بود كه ايشان دوازده سبط بودند از دوازده فرزند يعقوب -عليه السّلام.و عين مؤنّث اللّفظ است،براى آن«اثنتا عشرة»گفت،«تا»در «عشرة»و«اثنتا»در آورد.و نصب او بر تميز است.و«الف»تثنيه علامت رفع بود،و«يا»علامت نصب و جرّ،و رفع اين جا به فاعليّت است،و نصب في قوله:

وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً (2)... ،به مفعوليّت.

قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ ،هر سبطى از اسباط چشمۀ خود شناختندى.و مراد به«اناس»،سبطى از اسباط است،يعنى كلّ سبط مشربهم.«مشرب»،جاى شرب باشد،و به معنى مصدر باشد چون:مدخل و مخرج و مطلع. كُلُوا وَ اشْرَبُوا ،تقدير چنان است كه:و قلنا لهم،از جملۀ آن مواضع است كه قول در او حذف كرده است، چون حال بر اين جمله بود،ما ايشان را گفتيم: كُلُوا وَ اشْرَبُوا ،بخورى از اين«منّ»و «سلوى»،و بازخورى از اين چشمه هاى (3)آب كه من شما را روزى كرده ام.

و حدّ روزى بگفتيم،و روزى را با خود حوالت كرد ازآنجا كه او آفريند (4)،و اسباب رسيدن از تمكين[92-ر]و آلات او كند. وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ،و در زمين فساد مكنى.و العثوّ و العيث،اشدّ الفساد،و اين مقلوب است به اتّفاق المعنى، يقال:عثا يعثو عثوّا و عاث يعيث عيثا و عثى يعثى عثيّا،هم لغتى است در اين معنى، قال عدىّ بن الرّقاع:

لو لا الحياء و انّ رأسي قد عثافيه المشيب لزرت أمّ الهيثم

و قال رؤبة:

ص : 308


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،مر:تغوير.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 12.
3- .اساس:چشمهاء/چشمه هاى.
4- .همۀ نسخه بدلها:آفريد.

و عاث فينا مستحلّ عائثمصدّق او ناجز مقاعث

و براى آن گفت:«مفسدين»،و اگرچه عثوّ خود فساد باشد تا (1)ايهام آن نيفكند كه اين فعلى باشد كه ظاهرش فساد بود و باطنش صلاح،چنان كه فعل صاحب موسى از خرق سفينه و قتل غلام،يعنى فعلى مكنى كه ظاهر و باطن آن فساد باشد، تا مكرّر نبود و محمول بود بر فايده اى نو (2).

وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ ،و نيز ياد كنى چون گفتى يا موسى كه (3)بر يك طعام صبر نكنيم،چون مدّتى از منّ و سلوى بخوردند،ايشان را از آن ملال آمد،آرزوى تره و سير (4)و پياز كردند.

حسن بصرى گفت:براى آن كه ايشان اهل سواد بودند،و نشو و تربيت ايشان برآن بود،طبع ايشان با منّ و سلوى ساخته نبود،طبعشان با آن خواست،گفتند:يا موسى!خداى را دعا كن تا اين زمين (5)براى ما تره بروياند (6)،و براى ما بيرون آرد از زمين از آنچه از زمين رويد از تره (7).و تره (8)را براى آن بقل خوانند (9)كه از زمين برآيد، يقال:بقل البقل اذا نبت،و بقل وجه الغلام اذا اختطّ. وَ قِثّٰائِهٰا ،در شاذّ«قثّائها»،به ضمّ«قاف»خوانده اند،و آن لغت تميم است.و«قثّاء»خيار باشد. وَ فُومِهٰا ،عبد اللّه عبّاس گفت:«فوم»نان باشد،تقول العرب:فوّموا لنا،اى اختبزوا.عطا و ابو مالك گفتند:گندم باشد،و اين لغت قدماى عرب است،قال الشّاعر:

قد كنت احسبني كأغنى واجدقدم المدينة في (10)زراعة فوم

قتيبى گفت:جملۀ حبوب را فوم خوانند،و كلبى گفت و نضر بن شميل و كسائى و مؤرّج كه:سير باشد،و مؤرّج اين بيت حسّان بياورد:

و انتم اناس لئام الاصولطعامكم الفوم و الحوقل

ص : 309


1- .دب،آج،لب،مب+در.
2- .مج،وز،مب:بود،دب،آج،لب،فق،مر:تو.
3- .همۀ نسخه بدلها+ما.
4- .مج:سبز،وز:سبزه.
5- .دب،آج،لب،مب+را.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيارند.
7- .اساس:به صورت«ترّه»هم خوانده مى شود.
8- .اساس:به صورت«ترّه»هم خوانده مى شود.
9- .مج،وز:خواند.
10- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(205/1)،و لسان العرب(460/12):عن.

يعنى سير و پياز،و نضر شميل (1)اين بيت بياورد به استشهاد از اميّة بن الصّلت:

كانت منازلهم اذ ذاك ظاهرةفيها الفراديس و الفومان و البصل

و عرب از ميان«ثا»و«فا»معاقبت كنند،صمغ عرفط را مغافير و مغاثير گويند،و گور را جدف و جدث گويند،و در مصحف عبد اللّه مسعود«و ثومها»است به«ثا».

وَ عَدَسِهٰا ،و مرجوم (2).روايت است از علىّ بن موسى-عليهما السّلام-از پدرانش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از رسول-صلّى اللّه عليه و آله كه گفت:

عليكم بالعدس فانّه مبارك مقدّس و انّه يرقّق القلب و يكثر الدّمعة و انّه بارك فيه سبعون نبيّا[92-پ] آخرهم عيسى بن مريم، گفت:بر شما باد كه مرجو بسيار خورى كه آن مبارك است و مقدّس و پاكيزه است،دل را تنك كند (3)و آب چشم را بسيار كند،و هفتاد پيغامبر بر او دعا كرده اند به بركت،آخرشان عيسى بن مريم. وَ بَصَلِهٰا ،و پياز،و «ها»در جملۀ اين چيزها كنايت است از زمين كه زمين مؤنّث است و تأنيث او به سماع دانند.

موسى-عليه السّلام-ايشان را گفت عند آن:أ تستبدلون الّذي هو ادنى بالّذي هو خير،گفت:بدل مى كنى آنچه كمتر و خسيس تر است به آنچه بهتر است؟ادنى من الدّناءة و الخساسة،و در شاذّ به همز (4)خوانده اند.و بعضى نحويان گفتند:مراد ادون است و لكن قلب كردند-چنان كه در عثا و عاث گفتيم-دونتر فروتر،يعنى آنچه بهتر است از طعام رها مى كنى و بتر اختيار مى كنى؟و روا بود كه راجع بود به اختيار خدا،و اختيار ايشان براى خود.

اِهْبِطُوا مِصْراً ،هبوط،به زمين نشيب فروشدن باشد،و نقيض او صعود بود.و مراد به مصر،شهرى از شهرهاست براى تنكير و دخول تنوين در او.و اگر مصر معيّن خواستى،تنوين در او نبردى كه او از باب لا ينصرف است،چنان كه گفت: اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ (5)،و اين قول قتاده است.

ص : 310


1- .مج،آج،لب،دب،مر:نضر بن شميل.
2- .وز در حاشيه افزوده:تفسير عدس است،لكن در زبان مرجومك مى كنيد(؟)،ظاهرا مى گويند صحيح باشد.
3- .مج،فق،وز،مب،مر:تنگ نكند.
4- .آج،لب:همزه.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 99.

و ضحّاك گفت:مصر فرعون خواست-اين شهر مخصوص كه آن را مصر مى خوانند،و روا بود كه اين اسم را و امثال اين را گاه صرف كنند گاه نكنند،براى آن كه اسمى خفيف است ساكن الاوسط (1)بر سه حرف،و آن اسم كه چنين باشد مخيّر باشند در صرف و ترك صرف.آن كه صرف نكند براى آن نكند كه دو سبب در او حاصل است:و آن علميّت است و تأنيث،و آن كه صرف كند،گويد:خفّت اسم معادل شد (2)يك سبب را اسم بر يك سبب بماند،و به يك سبب ترك صرف نكنند.

و در شاذّ،حسن بصرى و طلحة بن مصرّف خواندند:«اهبطوا مصر»،بى تنوين، و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است.و مانند اين در دو نوع بود:در مؤنّث و اسم اعجمى،چون:«هند»و«دعد»و«نوح»و«لوط»و شاعر گفت:

لم تتلفّع بفضل مئزرهادعد و لم تسق دعد فى العلب

جمع كرد از ميان هر دو وجه،و مصر در تازى حدّ باشد،و مصور الدّار حدودها باشد،و شاعر گفت:

و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء بهبين النّهار و بين اللّيل قد فصلا

فَإِنَّ لَكُمْ مٰا سَأَلْتُمْ ،در مصر شوى يا در هر شهرها (3)كه آنچه شما خواستى از اين بقول و نبات زمين آنجا باشد.آنگه از خطاب به مغايبه آمد (4)،گفت: وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ بر عادت عرب كه ايشان چنين بسيار كنند،قال اللّه تعالى:

حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ (5)... ،و شاعر گويد:

فدى لك ناقتي و جميع اهليو مالي انّه منه أتاني

و نگفت:منك أتاني،و كثيّر مى گويد:

أسيئي بنا او احسني لا ملولةلدينا و لا مقليّة ان تقلّت

و اگر بر خطاب راندى،«تقلّيت»گفتى[93-ر].

«الذّلّة»،مذلّة و هوان و خوارى برايشان زد تا هركجا جهودى را بينى الّا ذليل و مهين نباشد.و گفته اند:مراد به اين مذلّت جزيت است كه خداى تعالى برايشان نهاد

ص : 311


1- .همۀ نسخه بدلها:و اوسط او ساكن.
2- .آج،لب:باشد.
3- .مج،دب:يا در بهرى شهرها،آج،لب،فق،مب:در بهرى شهرى،وز:در شهرى شهرها.
4- .مج+و.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 22.

تا به مذلّت و مهانت مى گزارند (1)،چنان كه گفت: حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (2).

و عطاء بن السّائب گفت:مراد غيار (3)و زىّ جهودى و اهل ذمّت است كه شارع را فرمود تا ايشان را به غيار (4)از مسلمانان جدا كند.«و المسكنة»،و درويشى و هو مفعلة من السّكون براى آن كه درويش (5)را حركت نشاط نبود تا هركجا جهودى را بينى،يا درويش باشد،يا درويش شكل،يا درويش دل (6). وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ ،اى رجعوا،بازآمدند با خشم خدا.

و ابو روق گفت:استحقّوا،مستحقّ خشم خدا مى شدند،و ابو عبيد (7)گفت:اقرّوا به و احتملوه،بر گرفتند و به آن معترف شدند،يقال:باء بحقّه اذا أقرّ به،و غضب خداى تعالى ارادت او باشد عقاب را به مستحقّش،و معنى سخط هم اين باشد و بغض.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانُوا يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،اين به آن است كه ايشان به آيات خداى تعالى كافر مى شوند،يعنى نعت و صفت محمّد صلّى اللّه عليه و على آله پنهان مى كنند،و آيت رجم در تورات و انجيل پنهان مى كنند و تحريف آن مى كنند. وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ،و پيغامبران را به ناحق مى كشند و«قتل»،تخريب بنيت حيات باشد به آلتى كه به غالب عادت عند آن تلف حيات بود.و نافع تنها«النّبيئين» مهموز مى خواند من النّبأ،و هو الخبر،و باقى قرّاء بى همز (8)مى خوانند.و آن را سه وجه بود:

يكى آن كه معنى همان باشد كه در مهموز بود،و لكن تخفيف همز كرد (9).

و وجه دوم من النّباوة و هى الرّفعة،پس بر اين قول«نبي»،رفيع باشد و نبأ عن المكان اذا ارتفع عنه،قال الشّاعر:

ص : 312


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:مى گذراند.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 29.
3- .آج:صغار.
4- .آج:صغار.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:درويشى.
6- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
7- .مر:ابو عبيده.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:همزه.
9- .مج،وز:گردد.

انّ جنبي عن الفراش لنابي (1)كتجافي الأسرّ (2)فوق الظّراب

وجه سيم آن است كه:«نبي»طريق روشن باشد براى آن كه خلق به او مهتدى شوند چنان كه به راه راست،و اين قول كسائى است و بر اين حجّت انگيخت [به قول شاعر] (3):

لأصبح رتما دقاق الحصامكان النّبىّ من الكاثب

و قوله:«بغير الحقّ»،دليل نكند بر آنكه كشتن ايشان بر وجهى بود كه حق باشد،مراد آن است كه كشتن پيغامبران جز به ناحق نباشد،چه اين دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب به نزديك بيشتر اهل علم باطل است،و اين را امثله بسيار است، بعضى (4)گفته شد پيش از اين،و گفته اند:مراد آن است كه بقوله:«بغير الحقّ»يعنى بلا جرم،بى گناهى و چيزى كه به علّت توان كردن،پيغامبران را (5)مى كشتند.در خبر مى آيد كه:جهودان در يك روز هفتاد پيغامبر را بكشتند در بازار بامداد،و نماز ديگر هم در آن بازار تره مى فروختند.

ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا ،«ما»مصدريّه است،معنى آن است كه:ذلك بعصيانهم،و عصيان مخالفت امر[93-پ]به (6)ارادت باشد. وَ كٰانُوا يَعْتَدُونَ ،اى يتجاوزون حدود اللّه،اين به ايشان براى آن است كه ايشان فرمانهاى مرا مخالفت كردند و از حدّهاى من تعدّى كردند.و اعتداء،اسراف و ظلم و تجاوز حدّ و قدر باشد،و او هم در محلّ مصدر است عطفا على قوله:«بما عصوا».

قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا (7)،كلام در ايمان و حقيقت او در آيات مقدّم برفت.قوله:

وَ الَّذِينَ هٰادُوا ،در معنى و اصل و اشتقاق او خلاف كردند:

«هادوا»جهود شدند.و ابو عبيده (8)گفت:معنى«هادوا»اى تابوا من عبادة العجل،از گوساله پرستيدن توبه كردند،من قوله: إِنّٰا هُدْنٰا إِلَيْكَ (9)... ،اى تبنا،

ص : 313


1- .لنابي/لناب.
2- .اساس:الأسير،به قياس با نسخۀ وز،و با توجّه به مأخذ شعرى تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس:به صورت«يعنى»هم خوانده مى شود.
5- .مب+بى سببى.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:و يا.
7- .همۀ نسخه بدلها:تمام آيه را در اين جا نقل كرده اند.
8- .آج،لب،فق:ابو عبيد.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 156.

و انشد:

انى امرؤ من مدحه هائد

اى تائب.بهرى دگر گفتند:لانّهم هادوا عن الاسلام،اى مالوا،براى آن كه از ايمان بچسپيدند (1)و ميل كردند،تقول العرب:هاد يهود اذا مال،قال امرؤ القيس:

قد علمت سلمى و جاراتهاانّي من النّاس لها هائد

اى،اليها مايل.

و ابو عمرو بن العلاء گفت:لانّهم يتهوّدون عند قراءة التّوراة،اى يتحرّكون، براى آن كه چون تورات خوانند جنبند،و گويند:براى آن چنين مى كنيم كه چون خداى تعالى تورات به موسى فرستاد،آسمان و زمين بجنبيد.

وَ النَّصٰارىٰ ،علما خلاف كردند در سبب تسميت ايشان به اين نام:

زهرى گفت:براى آن ترسايان را نصارى خوانند كه حواريان ايشان گفتند:

نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ (2) .

مقاتل گفت:ايشان را براى آن نصارى خواندند كه ايشان در دهى بودند كه آن را ناصره خواندند،نسبت كرد ايشان را به آن.

خليل احمد گفت:نصارى جمع نصران باشد،كندمان و ندامى،و انشد:

يراه (3)اذا زار العشىّ محنّفاو يضحي (4)لديه و هو نصران شامس (5)

پس«يا»ى نسبت در او فزودند،چنان كه در لحيانىّ و رقبانىّ لكثير اللحية و عظيم الرّقبة.

و زجّاج گفت:شايد كه نصارى جمع نصرى بود،چنان كه بعير مهرىّ و ابل مهارىّ،و اين شترى باشد منسوب الى مهرة و هى قبيلة،همچنين ايشان منسوبند الى نصرة قرية كان عيسى-عليه السّلام-ينزلها،دهى كه عيسى-عليه السّلام-آنجا فرود آمدى.

ص : 314


1- .دب:بجستندى،آج،لب،فق،مر:بجستند،وز،مب:بجنبند.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 52،و سورۀ صف(61)آيۀ 14.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نراه،وز:تراه.
4- .مج:تضحى.
5- .مج،وز:شاموس.

وَ الصّٰابِئِينَ ،اهل مدينه«صابين»خواندند بى همز (1)،و باقى قرّاء به همز (2)خواندند،و اصل او من صبا يصبو اذا مال و خرج من دين الى دين،و به همز (3)هم اين معنى دارد،و اصبأ (1)لغة في صبأ،قال الشّاعر:

اذا صبأت هوادى الخيل عنهاحسبت بنحرها شرق العبير

علما خلاف كردند در آن كه ايشان كه بودند و دين ايشان چه بود:

سدّى گفت:ايشان قومى اند از اهل كتاب و ذبايح ايشان ذبايح اهل كتاب بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:ذبايح ايشان حلال نباشد و با ايشان مناكحت نشايد كردن.مجاهد گفت:ايشان اهل كتاب نيند (2)،بل قبيله اى اند از شام ميان گبركى و جهودى،ايشان را دينى نيست،و اين مذهب ابو حنيفه است[94-ر].

قتاده و مقاتل گفتند:قومى اند كه به خداى تعالى مقرّاند،فريشتگان را پرستند و زبور خوانند و نماز كنند به جانب كعبه،و از هر دينى چيزى گرفته اند.

كلبى گفت:جماعتى اند ميان جهودى و ترسايى (3)ميان سر بتراشند و خود را خصىّ بكنند.

ابن زيد گفت:قومى اند در جزيره موصل،لااله الاّاللّه گويند و به رسولان خداى ايمان ندارند،براى اين مشركان عهد رسول،مصطفى را-عليه السّلام-و صحابۀ (4)او را صابى خواندند تشبيه به ايشان،و قومى گفتند:براى آنشان (5)صابى خواندند كه ايشان از دين جاهليّت به دين مسلمانى شدند (6).

مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ ،سؤال كردند و گفتند:«من آمن باللّه»يا راجع است به«انّ الّذين آمنوا»،يا به آنچه از پس اوست.اگر راجع است با اوّل،مؤمن چگونه ايمان آرد (7)؟و اگر راجع بود با دگر اصناف از جهودان و ترسايان و صابيان،به چه دليل

ص : 315


1- .آج:صبأ.
2- .همۀ نسخه بدلها:نه اند.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:جهودان و ترسايان.
4- .همۀ نسخه بدلها:اصحابه.
5- .همۀ نسخه بدلها:آن ايشان.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و أصله من صبا يصبوا اذا مال،قال الشّاعر: صبا قلبى و مال اليك ميلا و ارّقني خيالك بابتلاء
7- .همۀ نسخه بدلها:آورد.

تخصيص افتد؟به ايشان (1)گوييم از اين چند جواب است:

يكى آن كه«انّ الذين (2)»مؤمنانند،و«من آمن»،راجع است با دگر اصناف جز آن كه«منهم»مضمر است اين جا تا به او تخصيص افتد،و حذف او براى دلالت كلام كرد بر او چنان كه هم در اين سورت گفت و«منهم»اظهار كرد في قوله: وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ (3).

جواب ديگر آن است كه:«انّ الّذين آمنوا»،نه (4)حقيقت است،معنى آن است كه:اظهروا الايمان بالسنتهم (5)و اضمروا الكفر (6)في قلوبهم،چنان كه در دگر آيت گفت: مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (7)... ،و چنان كه در دگر آيت گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ (8)... ،و معنى آن است كه:يا ايّها الّذين اظهروا الايمان بالسنتهم (9)آمنوا بقلوبكم.

جواب سيم (10)آن است كه:مراد به«من آمن»،آن است كه من ثبت على ايمانه و استقام عليه،كما قال تعالى: إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا (11)... ،بيانش آن است كه،جزاى هر دو گروه اين است در آخر آيت كه گفت: فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،و در آخر آن آيت گفت: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا (12).

و«من»لفظى است صالح واحد (13)و تثنيه (14)و جمع را مذكّر و مؤنّث را،امّا در واحد في قوله: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ (15)،و در جمع: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ (16)... ،و در مؤنّث: وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَيْنِ (17)... ،و در تثنيه فرزدق گفت:

ص : 316


1- .آج،لب:از ايشان به جواب،مب:به جواب گوييم ايشان را.
2- .همۀ نسخه بدلها+آمنوا.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 126.
4- .همۀ نسخه بدلها+بر.
5- .لب،فق،مب:السنتكم.
6- .مر:اظهروا الكفر.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 41.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 136.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:السنتكم.
10- .مج،دب،آج،لب،وز:سه ام.
11- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
12- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
13- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب+را.
14- .مج،دب،آج،لب،فق،وز،مب+را.
15- .سورۀ انعام(6)آيۀ 25.
16- .سورۀ يونس(10)آيۀ 42.
17- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 31.

تعال فان عاهدتني لا تخوننينكن مثل من يا ذئب يصطحبان

و به نزديك اصحاب عموم موضوع است عموم را چون شرط باشد يا استفهام،و به نزديك ما صالح بود عموم (1)و خصوص را.

وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،يعنى روز قيامت،و به آن اين روز را روز بازپسين خواند كه از پس آن دگر شب نباشد تا روزى دگر بود از پس او. وَ عَمِلَ صٰالِحاً ،و عمل نيكو كند از اداى واجبات و سنن و اجتناب قبايح. فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،«فا»براى جواب شرط آمد،اگر گويند:خبر«انّ»كجاست؟و جزاى شرط كدام است؟ جواب آن است كه:«فلهم اجرهم»،جمله اى است از مبتدا و خبر،هم در محلّ خبر «انّ»،و هم در محلّ جزاى شرط.و مَنْ آمَنَ [94-پ]كه شرط است مبتداى دوم است،وزن (2)اين از كلام چنين بود:انّ الّذين دخلوا داري من سلّم علىّ فله درهم، براى مشابهتى كه مبتدا و خبر را به شرط و جزا هست،جواب هر دو به جمله بازآيد، و وجه مشابهت (3)است كه هيچ دو مستقلّ نيستند،مبتدا بى خبر نباشد و شرط بى جزا، و اين مسئله پيش از اين مشروح تر گفته شده است.

وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،گفته اند معنى آن است كه:ترسى نيست برايشان در آنچه از پيش فرستاده اند،و نه اندوهى در آنچه بازگذاشته اند،و قيل:

لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ من الخلود فى النّار، وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ من قطيعة الملك الجبّار،و قيل: لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ،فى الكبائر فانّي اغفرها، وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ من الصّغائر فانّي اكفّرها،و قيل: لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ فيما تعاطوها من الاجرام، وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ فيما اقترفوها من الآثام لما سبق لهم من الايمان و الاسلام،ايشان را از كباير خوف نباشد و نه از صغاير اندوه،چه اين مكفّر كنم،و آن مستتر.

سوره البقرة (2): آیات 63 تا 66

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَكُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْكُرُوا مٰا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلَّذِينَ اِعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي اَلسَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (65) فَجَعَلْنٰاهٰا نَكٰالاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66)

ترجمه

و چون هاگرفتيم پيمان شما و بداشتيم بر بالاى شما كوه طور بگيريد (4)آنچه بداديم ما شما را بنيرو،و ياد كنيد آنچه در وى است تا مگر شما

ص : 317


1- .همۀ نسخه بدلها+را.
2- .مج:و وزدان،دب:او وزان،آج،لب،فق،مب:وزان،وز:و اوزان.
3- .آج،لب،فق،وز،مب،مر+آن.
4- .مج،وز:تا هاگيريد.

ترس كار (1)شوى.

پس برگرديديد (2)از پس آن اگر نه فضل خدا بودى (3)بر شما و بخشايش او بودى (4)،هرآينه بوديد شما از زيانكاران.

و به حقيقت بدانستى شما آن كسان را[كه] (5)در گذشتند از شما در شنبه، پس گفتيم ايشان را باشيد بوزنگان (6)راندگان.

پس گردانيديم آن را عبرتى آن را كه پيش ايشان بود و آنچه از پس آن است،و پندى مر ترسكاران را (7).

قوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا ،ياد كنى چون ما عهد شما بستديم (8)،و آن عهد خداست كه بر جملۀ مكلّفان گرفت كه او را پرستند،و با او انباز نگيرند،و رسولان او را تصديق كنند،و كتابهاى او كار بندند،و اوامر او را مؤتمر (9)شوند،و از مناهى او منزجر (10)شوند.و«ميثاق»،مفعال باشد از وثيقه امّا به سوگند و امّا به عهد يا جز آن از وثايق، و مراد به اين ميثاق آن است كه ما گفتيم،و حق تعالى در دگر آيت شرح داد (11)من قوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً (12)- الآيات،و في قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ [95-ر] مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَكْتُمُونَهُ (13)،و في قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ النَّبِيِّينَ لَمٰا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتٰابٍ وَ حِكْمَةٍ(14)

ص : 318


1- .دب،آج،لب،فق:رستگار.
2- .مج:برگرديد،دب:برگرديدن،آج،لب:برگردندن،فق،برگرداندن.
3- .مج:خداى نه استى،وز:خداى استى.
4- .مج:بوديتان.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .مج:بوزنگانى،وز:بوزينگانى.
7- .همۀ نسخه بدلها+اين چهار آيات است.
8- .مر:بستيم.
9- .اساس:مؤتمن،با توجه به مج و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .دب،آج،لب،فق:متحرز.
11- .دب،آج،لب+واو.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 83.
13- .سورۀ نساء(4)آيۀ 187.
14- .سورۀ بقره(2)آيۀ 81.

-الآيه،و آنچه مانند اين است از آيات كه متضمّن است ذكر عهد و ميثاق را،و حمل او بر عموم كردن اولى تر بود.

وَ رَفَعْنٰا فَوْقَكُمُ الطُّورَ ،طور به تازى كوه باشد چنان كه عجّاج گفت:

داني جناحيه من الطّور فمرّتقضّى البازي إذا البازي كسر

و چنان كه جرير گفت:

فان ير سلمى الجنّ يستأنسوا بهاو ان ير سلمى صاحب الطّور ينزل

و گفته اند:طور كوهى است معيّن كه خداى تعالى بر او با موسى سخن گفت.

و گفته اند:اين به لغت سريانى (1)كوه باشد،و اگر چنين باشد اتّفاق اللّغتين بود براى آن كه در قرآن جز تازى نيست.

مفسّران گفتند:چون خداى-جلّ جلاله-تورات بر بنى اسرايل فروفرستاد،و در آنجا آصار و اثقال و تكاليف شاقّ بود،بنى اسرايل آن را احتمال نكردند (2)و نمى پذيرفتند،و چون مى پذيرفتند وفا نمى كردند،خداى-جلّ جلاله-بر سبيل تهديد و وعيد و اعذار و انذار بفرمود جبريل را تا كوهى به مقدار لشكرگاه ايشان به طول و عرض يك فرسنگ در يك فرسنگ بر كند از جايگاه،و بر بالاى سر ايشان معلّق بداشت به مقدار قامت مردى.

عبد اللّه عبّاس گفت:از كوههاى فلسطين بود،حق تعالى فرمان داد تا از جاى بر كنده شد و بر بالاى سر ايشان (3)چون سايه بانى بايستاد،و عطا روايت كرد هم از عبد اللّه عبّاس كه:خداى تعالى كوه بر بالاى سر ايشان بداشت،و آتشى عظيم از پيش روى (4)ايشان پديد كرد و از پس ايشان درياى شور بود،و ايشان در ميانۀ آن (5)سر بر زمين نهادند به نيم روى و به يك چشم به كوه مى نگريدند و مى گفتند:حنطة،به جاى حطّة،و اين جمله بر وجهى بوده باشد كه ايشان ملجأ نشده باشند و الّا اگر ملجأ

ص : 319


1- .همۀ نسخه بدلها+است،چاپ شعرانى(213/1)+اسم.
2- .مب:نكردندى.
3- .آج،مر+معلّق بداشت و.
4- .مر+در برابر.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

شدندى على كلّ حال آن گفتندى كه ايشان را فرمودند (1)،خلاف آن نگفتندى.دگر آن كه:با الجاء ثبات تكليف نباشد.

خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ ،و اين از جملۀ آن جايگاههاست كه ما گفتيم كه:قول در او حذف كرد،و تقدير آن است كه:و قلنا لهم خذوا ما آتيناكم بقوّة،و لا بدّ اين محذوف تقدير بايد كردن تا معنى كلام مستقيم شود.و معنى«اخذ»اين جا قبول است،و«ايتاء»،اعطا باشد،يقال:آتيته اذا اعطيته،و أتيته جئته.بقوّة،اى بجدّ و اجتهاد و مواظبة و مداومة،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده (2)و سدّى و ابو العاليه.

ربيع انس گفت:بطاعة اللّه،به فرمانبردارى خداى.مجاهد گفت:به عمل كردن به آنچه در وى است.ابن بحر گفت:مراد آن است كه بالقبول.ابو على گفت:

به قدرتى (3)كه خداى تعالى[95-پ]شما را داده است.و در آيت دليل است بر آنكه قدرت قبل الفعل باشد،براى آن كه امر به فعل قبل فعل باشد،و خداى تعالى خبر داد كه:قدرت پيش (4)امر است،پس قدرت به دو درج (5)پيش از فعل باشد.

وَ اذْكُرُوا مٰا فِيهِ ،ياد دارى و فراموش مكنى،و گفته اند مراد آن است كه:تأمّل و تفكّر كنى،و تذكّر و اعتبار به آنچه در اوست از وعد و وعيد و عظت (6)و امثال. لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ،تا همانا شما بپرهيزى (7)از معاصى،و آن تذكّر شما را لطف (8)باشد مقرّب به طاعت و مبعّد (9)از معصيت تا به صفت متّقيان شوى.

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،پس اعراض كردى و عدول نمودى،و اصل كلمه من قولهم:و لانّي فلان كذا فتولّيته،و تفعّل مطاوع فعّل باشد،چنان كه:قطّعته فتقطّع، و حمّلته فتحمّل،و قلّدته فتقلّد،و كلّفته فتكلّف.

آنگه اين معنى ازآنجا بود كه:ولاّني دبره،چنان كه:و يولّون الدّبر،و قوله:

ص : 320


1- .دب،آج،لب،فق،مر:فرمودندى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+است و مجاهد.
3- .مب،مر:قدرت.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .آج،لب،فق،مب:درجه.
6- .مر:وعظ.
7- .لب،فق،وز:بپرخيزى.
8- .همۀ نسخه بدلها:لطفى.
9- .مج،دب،فق،وز،مب،مر:مستبعد.

وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ (1)... ،و ولّيت كذا و تولّيته اذا فعلته بنفسك و لم تكله الى غيرك.پس به آن ماند اين جا كه تفعيل از اين فعل از (2)كار كسى ديگر است،و تولّى فعل تو و،تولّى (3)استدبار و اعراض بود،چنان كه گفت: وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (4).

مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،از پس آن.«ذلك»،اشارت است الى قوله: مٰا آتَيْنٰاكُمْ ،و اولى تر آن است كه اشارت بود به جملۀ آنچه در آيت مقدّم بر شمرد از اخذ ميثاق و رفع طور بر بالاى سر ايشان.و انزال تورات و آيات او،و گفتن او كه: خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مٰا فِيهِ ،تا فايده را مشتمل بود. فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،و اگر نه فضل و نعمت خداى تعالى و رحمت او بودى به قبول توبه شما،از نكث و نقض عهد،شما از جملۀ زيانكاران بودى.و اصل خسران نقصان بود،و گفته اند:من الهالكين،شما هلاك شده بودى اگر نه خداى تعالى شما را دريافتى به رحمت.

و ابو العاليه گفت:مراد به«فضل اللّه»،اسلام است و به«رحمت»قرآن،و آيت دليل نكند بر آنكه آنان كه هالك و خاسر شدند،فضل و رحمت خدا به ايشان نرسيد،چه اين هر دو شامل است جملۀ خلق را،براى آن كه اين دليل الخطاب باشد و آن باطل است به نزديك بيشتر اهل علم،و روا بود كه مراد به«فضل»و«رحمت» رفع عذاب بود از ايشان و امهال ايشان تا توبه كردند و خويشتن برهانيدند از عذاب عاجل عند رفع الجبل فوقهم.

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ ،خطاب در اين آيت و جملۀ آيات مقدّم با اهل كتاب عهد رسول است-صلوات اللّه عليه و على آله-و مراد پدران ايشان،چنان كه برفت در آياتى كه پيش از اين است.گفت:بدانسته اى (5)حال آنان كه اعتدا كردند،و اعتدا و تعدّي مجاوزة الحدّ باشد،و«عدو»كه دويدن است مجاوزة [96-ر]قدر المشى باشد،و عدوى كه اسم تعدّي است از اين جا باشد،و عداوت كه دشمنى است هم از اينجاست. فِي السَّبْتِ ،اصل كلمه قطعة من الدّهر باشد،

ص : 321


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 16.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .مب+فعل.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 76.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندانسته اى.

اين قول زجّاج است.

و ابو عبيده مى گويد:سبت آن روز است كه سبت فيه خلق كلّ شىء،اى قطع.

پس بر اين قول (1)سبت قطع بود،و گفته اند:سبت راحت باشد و سكون،و منه السّبات لنوم (2)العليل (3)،و قوله: وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً (4)،و مرد خفته را مسبوت گويند لأنّ السّبات ادركه و اخذه.و قطع براى آن كه گفتند كه:خداى تعالى آغاز خلق اشيا (5)روز شنبد (6)كرد تا روز آدينه (7)آدينه نماز ديگر تمامى شش روز،چنان كه گفت:

خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ (8)... ،روز شنبه بود تمام كرده بود قطع (9)خلق را.

و جهودان گفتند:لمّا خلق اللّه الاشياء في ستّة ايّام آخرها يوم الجمعة لحقه تعب- تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا-چون به شش روز اين همه چيزها بيافريد رنجور شد- على زعمهم عليهم لعائن اللّه-فسبت يوم السّبت،اى استراح،روز شنبه بياسود از اين كار،ايشان شنبه روز آسايش دانند،و در اين روز هيچ كارى نكنند.

و اين در عهد داود بود-عليه السّلام-در زمينى كه آن را ابلّه گفتند،خداى تعالى ماهى گرفتن بر ايشان حرام كرد در روز شنبه،پس چون روز شنبه بودى هر ماهى كه در دريا بودى به آن بقعه آمدندى و سر از آب بيرون كردندى و ايمن بودندى ازآن كه كس ايشان را تعرّض نيارستى كردن.چون روز شنبه برفتى ازآنجا بشدندى،و نيز كس اثر ايشان نديدى آنجا چنان كه حق تعالى گفت: إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتٰانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاٰ يَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِيهِمْ (10)... ،گروهى بايستادند و پيرامن دريا حوضها بكندند و از دريا رهگذر آب بدو بكردند.

چون روز شنبه آن حوضها پر از ماهى شد (11)كه روز آدينه آب در او افگنده

ص : 322


1- .همۀ نسخه بدلها+اصل.
2- .همۀ نسخه بدلها:النّوم.
3- .مج،وز:القليل.
4- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 9.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
6- .مج،وز:يكشنبه،دب،آج،لب،مب،مر:شنبه.
7- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 59.
9- .مج،آج،لب،فق،وز+كرد.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 163.
11- .همۀ نسخه بدلها:شدى.

بودندى،نماز ديگر روز شنبه راه بگرفتندى تا ماهى در (1)دريا نتوانستى شدن.روز يكشنبه بگرفتندى،پس گفتند (2):ما آب روز آدينه مى افگنيم در حوض،و ماهى يكشنبه مى گيريم،چيزى نكرده باشيم كه خداى ما را از آن نهى كرد،مدّتى بر اين راه مى زدند (3).

قولى دگر آن است كه:روز آدينه بيامدندى و دامها در دريا و حوضها و جايها كه ماهى آنجا آمدى (4)در انداختندى و شنبه رها كردندى تا ماهى در دام شدى.روز يكشنبه دام از دريا بر كشيدندى،گفتندى:ما را شنبه نهى كردند نه آدينه و يكشنبه- .

و در آن شهر هفتاد هزار مرد بودند،گروهى اين مى كردند و گروهى نمى كردند، و آنان را كه اين مى كردند (5)نهى منكر نمى كردند،و آنان[96-پ]كه اين نمى كردند آنان را كه اين مى كردند (6)نهى منكر مى كردند برايشان،و ايشان دوازده هزار مرد بودند.

چون مدّتى به اين (7)بر آمد،و آن مردم (8)بر اين كار دلير شدند،و خداى تعالى ايشان را عقوبت نمى كرد،شنبه نيز دست دراز كردند و ماهى گرفتند و مدّتى بر اين بماندند،و مال بسيار جمع كردند.چون اين ناهيان منكر بسيار بگفتند،و ايشان قبول نكردند،گفتند:ما با شما در اين شهر نباشيم كه ما از عذاب خداى ايمن نه ايم،ما شهر با شما ببخشيم.شهر قسمت كردند،و ايشان با يك جانب شدند و حايلى و باره اى بكردند از ميان خود و آن قوم،و نيز با ايشان مخالطت و مؤاكلت و مشاربت نكردند.

داود-عليه السّلام-بر ايشان دعا كرد.خداى تعالى عذاب برايشان فرستاد و ايشان را مسخ كرد با كپى كرد ايشان را.

ص : 323


1- .همۀ نسخه بدلها:با.
2- .مج:گفتندى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:پى زدند.
4- .مج،وز+آدينه.
5- .مج،وز،آج،لب:و نهى نمى كردند آنان را كه اين مى كردند.
6- .مج،آج،لب:و گروهى نمى كردند آنان را كه اين مى كردند.
7- .مج،دب،مب،مر:بر اين.
8- .همۀ نسخه بدلها:و اين مردمان.

يك روز اين مردمان مصلح كه از ايشان جدا شده بودند،برخاستند (1)از آن جاى و بقعه ايشان هيچ آوازى نشنيدند و كسى (2)را نديدند،و نيز در نگشادند،و كسى بيرون نيامد از ايشان،اينان به ديوار فرورفتند و بر بامهاى ايشان شدند،ايشان را ديدند كه خداى تعالى مسخشان كرده بود (3)و با بوزنه كرده (4)،اينان (5)شكر خداى بگزاردند و پناه با خداى تعالى دادند از عقوبت او،و آن ممسوخان سه روز بماندند و جمله بمردند،و هيچ ممسوخ بيشتر از سه روز بنماند-على ما جاء فى الاخبار.

و قوله: فَقُلْنٰا لَهُمْ ،اين قول اين جا مجاز است،چنان كه در آن آيت كه گفت:

ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (6) .و آنجا بر حقيقت نه از خداى تعالى قولى بود و نه از آسمان و زمين،و چنان كه شاعر گفت:

امتلأ الحوض و قال قطنيمهلا رويدا قد ملات بطني

و معلوم است كه حوض چيزى نگفت.

و قوله: كُونُوا ،صيغت امر است،و مراد كنايت از تسخير،چنان كه گفت: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (7)،و«قردة»،جمع قرد باشد.

خٰاسِئِينَ ،اى بعيدين و خسأ يخسأ،هم لازم باشد و هم متعدّى،يقال:خسأت الكلب فخسأ هو،اى طردته فاطّرد،و ابعدته فبعد،و در مطاوع او انخساء آمده است،يقال:

خسأته فانخسأ بر قياس،قال الرّاجز:

كالكلب ان قلت له اخسأ انخسأ

مجاهد گفت معنى آن است كه:اذلاّء صاغرين،ذليل و مهين،و در اين عظتى و عبرتى است آنان را كه در او تأمّل كنند.

فَجَعَلْنٰاهٰا ،كرديم ايشان را.و«ها»روا بود كه راجع بود با جماعت،و روا بود

ص : 324


1- .اساس:بر خواستند،با توجّه به مج و رسم الخط رايج،تصحيح شد.
2- .مج،وز:كپى.
3- .مج:ايشان را مسخ كرده بود.
4- .دب،آج،لب:كرده بود.
5- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
6- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 40.

[97-ر]كه راجع بود با«قريه»،على تقدير:اهلها،و روا بود كه راجع بود با عقوبت،و روا بود كه راجع بود با لفظ قردة،و اين وجوه محتمل است همه را،و قريب است به صواب.

نَكٰالاً ،عبد اللّه عبّاس گفت:عقوبة،و ديگران گفتند:عبرة ينكل بها من رآها، عبرتى كه هرآن كه ببيند نكول كند و بگريزد و اقدام نيارد كردن بر مثل آن.

و نكال،ارهاب غير باشد كسى را به ترسانيدن،و نكل كه قيد باشد از اينجاست،و لگام را نيز نكل گويند ازآنجا كه منع كند چون قيد.پس اصل كلمه منع بود،و منكول آن باشد كه او را به نكال كنند،و نكول تأخّر باشد.

لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا ،«ما»شايد كه موصوله بود و شايد كه نكره موصوفه (1)بود،و«ها»راجع است امّا با امّت يا (2)جماعت يا (3)قرى، لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا من القرى او الجماعات او الامم،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

سدّى گفت (4): لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا ،راجع است با ذنوب،يعنى نكال آن گناهها كه كرده بودند، وَ مٰا خَلْفَهٰا ،با (5)امّتى كه از پس ايشان آيند.

مجاهد گفت: لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا ،گناهانى كه از پيش كردند، وَ مٰا خَلْفَهٰا ،آن گناهان كه در آن ميان بودند چون هلاك به ايشان رسيد.

معنى قول عبد اللّه عبّاس آن است كه:ما ايشان را عبرتى (6)كرديم براى امّت گذشته،يعنى امّتى كه از پيش اهلاك (7)ايشان بودند و گناهى كردند، وَ مٰا خَلْفَهٰا ، و آنان كه از پس ايشان باشند.و معنى قول ديگران (8)آن است كه:آن عقوبت (9)به گناهى بود كه در مقدّم كردند،و به گناهى (10)كه بر سر آن بودند.

وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ،و پندى پرهيزكاران را،و اين لفظ مصدر است،و كذلك

ص : 325


1- .آج،لب:موصوف.
2- .همۀ نسخه بدلها+با.
3- .همۀ نسخه بدلها+با.
4- .همۀ نسخه بدلها:مى گويد.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،مب:يا.
6- .مج،دب،فق،وز:مب،مر+مثله،آج،لب+مثل.
7- .همۀ نسخه بدلها:هلاك.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ديگر.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نه.
10- .مر:بلكه به گناهى بود،فق:بر به گناهى بود.

الوعظ و العظة كالوعد و العدة و الموعدة،يقال:وعظته فاتّعظ،و منه

قوله (1)-عليه السلام:

السّعيد من اتّعظ بغيره.

لِلْمُتَّقِينَ ،پرهيزگاران را،و اگرچه آن موعظت بود جمله خلايق را،چون متّقيان به آن متّعظ شدند،گفت:موعظت ايشان است،تخصيص كرد ايشان را به ذكر،چنان كه گفت: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2)،و: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (3)،و براى آن كه گويد (4)قرآن هدى متّقيان است،و آن آيت يا عقوبت و (5)موعظت متّقيان است،دليل نكند كه موعظت جز متّقيان نيست،براى آن كه اين دليل الخطاب بود،و آن به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.

و بيان«تقوى»،و حقيقت او و علامت متّقيان در دگر آيت گفته شده است-وجهى ندارد اعادت كردن[97-پ] (6).

ص : 326


1- .همۀ نسخه بدلها:قول النّبى.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
3- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
4- .همۀ نسخه بدلها:گويند.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .اساس:در اين جا پايان مى پذيرد،مج،دب،آج،لب،وز مر+و اللّه ولىّ التّوفيق و هو حسبنا و نعم الوكيل،نعم المولى و نعم النّصير.هذا آخر المجلّدة الاولى و يتلوه فى الثّانية قوله تعالى: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ،نيز مج+و وقع الفراغ من كتبه يوم الجمعة شهر ذى الحجّة سنّة الف و ستّ و خمسون[صحيح:خمسين].

جلد 2

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

ادامه سوره بقره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1)

سوره البقرة (2): آیات 67 تا 73

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ (67) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِكْرٌ عَوٰانٌ بَيْنَ ذٰلِكَ فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ (68) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِينَ (69) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ إِنَّ اَلْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَيْنٰا وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِيرُ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِي اَلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاٰ شِيَةَ فِيهٰا قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا كٰادُوا يَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِيهٰا وَ اَللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنٰا اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا كَذٰلِكَ يُحْيِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتىٰ وَ يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)

ترجمه

چون گفت موسى قومش را كه خداى مى فرمايد شما را كه بكشى گاوى (2)،گفتند:مى گيرى ما را (3)فسوس،گفت:پناه مى دهم به خداى كه باشم از جملۀ نادانان.

گفتند بخوان براى ما خدايت را تا بيان كند ما را كه (4)چيست آن؟گفت او مى گويد كه:آن گاوى است نه پير نه جوان،ميانه (5)، ميان اين و آن بكنى آنچه مى فرمايند شما را.

گفتند بخوان براى ما خدايت را تا بيان كند ما را كه چيست گونۀ (6)آن؟گفت او مى گويد كه:آن گاوى است زرد خالص رنگش،خرّم كند نگرندگان [را] (7).

گفتند:بخوان براى ما خدايت را تا بيان كند ما را كه چيست (8)كه گاو پوشيده گشت بر ما،و ما اگر خواهد خداى راه يابيم.

ص : 1


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+را،ها:ماده گاوى را.
3- .ها+به خندستانى و.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:تا.
5- .مج،وز+است.
6- .دب:لون،آج،لب،فق:لونها.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .مج+آن.

گفت او مى گويد (1):آن گاوى است نه كار (2)شكسته كه سپرد (3)زمين را و نه آب دهد كشت را بى عيب، نباشد رنگى بر او،گفتند:اكنون آوردى (4)حق و درستى،بكشتند آن را و نزديك نبود (5)كه بكنند.

چون بكشتى تنى را و مدافعت كردى در آن،و خدا بيرون آرد آنچه شما پنهان مى كنى.

گفتيم بزنى او را به بعضى از آن،همچنين زنده كند خداى مردگان را و بازنمايد شما را حجّتهاى خود تا همانا شما بدانيد.

[قوله تعالى: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ -الآية] (6)سبب اين آن بود كه در بنى اسرايل كشته اى (7)را يافتند نام او عاميل و ندانستند كه او را كه كشته است (8).مفسّران خلاف كردند در كشنده (9)او و سبب كشتن او.

عطا و سدّى گفتند:مردى بود در بنى اسرايل و او را مال بسيار بود،و پسر عمّى داشت و جز او وارث (10)نداشت.اين پسر عمّ مى خواست كه او بميرد تا ميراث او بر دارد،و او دراز عمر بود،او را بكشت تا ميراث او بر دارد.

بهرى دگر گفتند:اين عاميل زنى داشت بجمال و پسر عمّ او مى خواست كه او را به زنى كند،او را بكشت براى آن زن.

كلبى گويد:عاميل دخترى داشت بجمال،اين پسر عمّ او را به زنى

ص : 2


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+كه.
2- .دب،آج،لب،فق:كارى.
3- .مج،وز:مى سپرد،ها:شوراند.
4- .مج،ديگر محال اكنون مى آوردى،دب،آج،لب،فق:ديگر محل اكنون آورديم.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نبودند.
6- .اساس كه در اين قسمت:نونويس و غير قابل اعتماد است به جاى عبارت داخل قلاب كه از مج آورده شد، دارد:اين هفت است و.
7- .اساس:كشتى.
8- .فق،مب،مر+و او وارث نداشت.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كشتن.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:وارثى.

مى خواست بدو نمى داد،او را بكشت تا ولايت (1)دختر با او افتد،و آن مرد را چون بكشت از آن ده (2)بر گرفت و به دهى (3)ديگر برد و بيفگند،و گفتند:از ميان دو ده (4)بيفگند او را.

عكرمه گفت:مسجدى بود بنى اسرايل را دوازده در داشت[98-ر]به عدد اسباط بنى اسرايل،اين مرد را كشته يافتند به در سبطى،به در سبطى دگر كشيدند او را،از ميان آن دو سبط خصومت افتاد.

ابن سيرين گفت:اين پسر عمّ او را بكشت،و به در سراى مردى برد و بيفگند در شب،آنگاه (5)بامداد بيامد و طلب خون او مى كرد از آن مرد (6)،بدين سبب از ميان اسباط بنى اسرايل خصومت افتاد،به نزديك موسى آمدند و گفتند:چنين حال (7)افتاد، و اين كار بر ما مشتبه (8)شد،از خداى در خواه تا ما را معلوم كند كه اين مرد را كه كشت (9).موسى-عليه السّلام-گفت: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً .

بيان كرديم كه:حدّ امر چون از باب قول بود،هو قول القائل افعل أو ما يجرى مجراه إذا كان القائل فوق المقول له فى الرّتبة و كان مريدا لما امر به،و امر هم در فعل و هم در قول حقيقت بود چنان كه بيان كرده شود-إن شاء اللّه.

و ذبح قطع حلقوم بهيمه باشد براى انتفاع به گوشتش،و حقيقت او در گاو (10)و گوسپند باشد و آنچه بدان ماند،و در حقّ مردم بر مجاز گويند.و اصل ذبح در لغت شقّ و شكافتن بود،يقال:ذبحت (11)فأرة المسك إذا شققتها،نافۀ مشك بشكافتم.

و بقره اسم گاو ماده باشد،و نر را ثور گويند،چنان كه ناقة و جمل و رجل و امرأة كه مؤنّث او نه از لفظ مذكّر باشد.و«بقر»،جنس بود،و«تا»در او نه علامت تأنيث است،بل علامت وحدان (12)است،من باب تمر و تمرة.و باقر اسمى باشد بقر را،چنان كه جامل اسمى باشد جمل را،و اصل او از بقر است،و بقر

ص : 3


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+آن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:ديه.
3- .مج:ديهى،دب،آج،لب،فق،مر:ديه.
4- .مج،وز،دب،مر:ديه.
5- .لب،مب:شبانگاه.
6- .مب:از صاحب آن خانه.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ما را چنين حالى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پوشيده.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كشته است.
10- .آج،فق:گاف/گاو.
11- .وز:اذبحت.
12- .مر:واحد آن،دب:وحدت.

شكافتن بود،يقال:بقر بطنه،اى شقّه،براى آنش بقر خوانند كه زمين شكافد،چنان كه ثور را لاثارته الارض،قال اللّه تعالى: وَ أَثٰارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهٰا (1).

موسى-عليه السّلام-گفت خداى تعالى شما را مى فرمايد كه:گاوى بكشى تا معلوم شود كه اين مرد را كه كشته است.ايشان گفتند أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً ،بر ما افسوس مى دارى براى آن كه ايشان را مستبعد آمد،چه نسبتى معقول نبود از ميان اين و آن.

و در«هزوا»،سه قرائت است و همچنين در كفوا.هزؤا و كفؤا به تخفيف و همزه،اين قرائت حمزه و خلف است.و هزؤا و كفؤا به تثقيل و همز،و اين قرائت ابو عمرو است و كسائى و اهل حجاز و اهل شام.و هزوا و كفوا مثقّل بى همز،و اين قرائت عاصم است به روايت حفص.و همۀ لغات فصيح و صحيح است.و هزوا، سخريّت و فسوس (2)باشد و استهزاء،همچنين يقال:هزئت به،قال الرّاجز:

قد هزئت منّي امّ طيسلة (3)قالت اراه معدما لا شىء له

موسى-عليه السّلام-گفت: أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجٰاهِلِينَ ،پناه با خداى مى دهم ازآن كه من از جملۀ جاهلان باشم،براى آن كه در جواب مسترشد (4)كه طلب رشد و صلاح كند،سخريّه و استهزا جهل باشد،و جهل اعتقادى باشد كه معتقد به خلاف اعتقاد بود هركه او را متعلّقى (5)بود،و از جمله حيوانات گاو (6)براى آن تخصيص كرد كه ايشان عبادت عجل كرده بودند[98-پ]و آن در چشم و دل ايشان موقعى داشت تا بر او استخفافى (7)باشد،و مهين و ذليل شود بر دست ايشان،و بدانند كه او صلاحيت عبادت ندارد.

اكنون اهل علم خلاف كردند در آن كه خداى تعالى ايشان را ذبح بقره فرمود هرچه باشد،يا ذبح بقرى كه موصوف باشد به اين جمله صفات.

بيشتر مفسّران گفتند:خداى تعالى ايشان را فرمود كه گاوى بكشند هرچه باشد اگر مراجعت نكردندى و گاوى بكشتندى هرگونه كه بودى مجزى بودى از

ص : 4


1- .سورۀ روم(30)آيۀ 9.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:لعب.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:طيلة،با توجّه به چاپ شعرانى(220/1)تصحيح شد.
4- .آج:مسئلتى.
5- .مج،وز:تعلّقى،آج:معتقدى.
6- .همۀ نسخه بدلها+را.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:براى استخفاف.

ايشان،و لكن چون بر خويشتن سخت بكردند خداى تعالى بر ايشان سخت بكرد، چون خداى تعالى ايشان را گفت:گاوى بكشيد،مصلحت در آن بود كه گاوى بكشندى بر هر وجه كه بودى،چون مراجعت كردند مصلحت بگرديد (1)گاوى بايست موصوف به صفات اوّل،اگر بكردندى و مراجعت نكردندى مجزى بودى.چون دگرباره مراجعت كردند،مصلحت بگشت گاوى بايست به اين لون مخصوص.چون دگرباره مراجعت كردند (2)گاوى بايست جامع اين جمله صفات را كه در سه آيت است،و اين مذهب معتزليان و اصحاب الحديث است و بيشتر متكلّمان در اصول الفقه.

و مذهب مرتضى علم الهدى-قدس اللّه روحه-آن است كه:خداى تعالى به اوّل ايشان را كشتن گاوى فرمود كه جامع باشد جمله اين صفات را،و لكن تأخير بيان كرد از وقت خطاب به وقت حاجت،و اين را بنا بر مسأله اى باشد بزرگ از اصول الفقه كه تأخير البيان عن وقت الخطاب روا بود يا نبود؟ مذهب مشايخ معتزله آن است كه روا نبود،و مذهب مرتضى-رحمه اللّه (3)-آن است كه:تأخير بيان از وقت خطاب روا بود،از وقت حاجت روا نبود،و اين آيت دليل است بر صحّت اين قول،و (4)وجه استدلال از آيت آن است كه خداى تعالى ايشان را فرمود كه گاوى بكشند در وقتى،مثلا در عاشر اوقات از خطاب،خطاب بگفت در اوّل حال و بيان تأخير كرد تا به وقت عاشر كه وقت حاجت بود.

و دليل بر آنكه ايشان مأمور نبودند الّا به ذبح بقرى كه جامع بود اين جمله صفات را،آن است كه اگر مراد خداى تعالى ذبح بقرى بودى ايّة (5)بقرة كانت،چون مراجعت كردند و گفتند:ما هى؟جواب آن بود كه مراد من بقره اى است هرچه باشد اذبحوا ايّة (6)بقرة كانت،چنان كه باشد يا به دست آيد،از براى آن كه نتوان گفتن كه «هى»و«انّها»در جواب و سؤال كنايت است از بقره ديگر كه ذكر آن در آيت نيست،لا بدّ بايد كه راجع با بقره اوّل باشد،و جز چنين نشايد،و با اين جمله هيچ شبهت نماند در آن كه مراد خداى تعالى جز گاوى نباشد جامع جمله اين صفات را.

ص : 5


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بگشت.
2- .مر+مصلحت بگشت.
3- .همۀ نسخه بدلها:رحمة اللّه عليه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اگرچه.
5- .همۀ نسخه بدلها:أىّ.
6- .اساس:أىّ،با توجّه به ضبط كلمه در عبارت فوق تصحيح شد.

دگر آن كه:ما به ضرورت دانيم حسن آن كه يكى از ما غلامش را گويد:تو را فردا به بازار مى بايد رفتن يا به ديه كه چند مهمّ است تا تمام كنى.و در وقت خطاب مهمّات را بيان نكند،چون وقت رفتن درآيد او را پيش خواند و مهمّات بر او شمارد و تفصيل بكند (1)و بيان كند و وصايت كند،ما دانيم كه هركس[99-ر]كه در حسن (2)اين خلاف كند يا گويد،اين جارى مجراى خطاب غيرى (3)بود به رنجى (4)مكابر باشد و دافع ضرورت.

سدّى و جماعتى ديگر مفسّران گفتند:اين گاو موصوف به اين صفات در همه بنى اسرايل نزديك مردى بود كه او با پدر نيكوكار بود،و قصّۀ او آن بود كه:او مردى بازرگان بود و جوهر فروختى،روزى مردى آمد تا جوهر خرد از او به مبلغى،و او را بدان بسيار سود خواست بودن.چون بيامد تا جوهر عرضه كند،جوهر در صندوق بود و قفل بر زده و كليد در زير سر پدرش بود و پدر خفته بود.پدر را بيدار نكرد و بيامد و مرد را جواب داد و گفت:وقت را ميسّر نيست،اگر توقّف كنى تا پدرم بيدار شود من از بهاى اين جوهر ده (5)هزار درم كم بستانم.مرد گفت:مرا تعجيل است،اگر كار من ترويج كنى (6)،ده هزار درم بر آنچه قرار بهاست زيادت بدهم (7).او گفت:نكنم و روا ندارم كه براى زيادت زر و سيم پدر را بيدار كنم و خواب بر او بياشوبم (8).مرد را گسيل كرد و طمع از آن سود ببريد.چون پدر بيدار شد،او را خبر دادند بدين حال، پدر او را حمد كرد و دعا كرد و گفت:به بدل اين مرا گاوى است نيكو به تو دهم و او را دعا كرد به بركت در آن گاو،و آن گاو بستد.

چون اين حال افتاد و خداى تعالى فرمود ايشان را كه گاوى بايد موصوف به اين صفات،در همه بنى اسرايل الّا به نزديك او نيافتند.از او بخواستند به احتياط و استقصاء تمام و از او بخريدند«بملإ مسكها ذهبا»،به آن كه پوستش پر از زر بازكنند و به او دهند.

ص : 6


1- .همۀ نسخه بدلها:بگويد.
2- .مر:جنس.
3- .همۀ نسخه بدلها:عربى،آج:اغرايى.
4- .مب+و.
5- .مب:ندارد،لب،فق،مر:دو.
6- .مب:اگر مهم من بسازى.
7- .مر:زيادت كنم.
8- .دب،مر:بياشورم.

عبد اللّه عبّاس و وهب منبّه گفتند:مردى صالح بود در بنى اسرايل و او را پسرى طفل بود و گوساله اى داشت،چون اجلش نزديك (1)رسيد آن گوساله را بياورد،و بيشه اى بود در آن بيشه كرد و گفت:اى خداى ابراهيم!اين عجل را به تو مى سپارم تا اين فرزندك (2)من بزرگ شود با او دهى،و برفت و مادر آن پسر را از اين حال خبر داد و با پيش خدا شد آن عجل در آن بيشه بزرگ گشت و قوى شد و دست به كسى نداد تا اين كودك بزرگ شد (3)،هر روز بيامدى و پشته هيزم كردى (4)در آن بيشه و بياوردى و بفروختى و نفقه خود و مادر كردى و رضاى مادر (5)عظيم نگه داشتى.

يك روز مادر او را گفت:پدر تو را در اين بيشه گوساله اى هست به وديعه به خداى ابراهيم سپرده،اگر بروى و آن وديعه بازخواهى،كه او وديعه دارى است كه ودائع به نزديك او ضايع نشود،و وديعه را بازدهد.غلام بيامد و به بيشه در آمد و گفت:

يا اله ابراهيم يا من لا يضيع ودائعه،اى خداوندى كه وديعه (6)تو ضايع نشود،آن وديعۀ پدرم به من بازده (7).نگاه كرد (8)گاوى مى آمد (9)،كاعظم ما يكون من البقر و احسنه، بزرگتر (10)آنچه ممكن باشد كه گاوى بود و نيكوتر (11)،تا پيش او بايستاد (12)،به نام خداى رسن بر سر او كرد،چون به بازار در آمد مردمان را از نيكويى (13)آن گاو و بزرگى او عجب آمد،به خانه آورد[99-پ]،مادر او را گفت:مصلحت در آن است كه اين گاو بفروشى و در سرمايه گيرى و بدان كار مى كنى.

بر دگر روز گاو به بازار برد و قيمت گاو (14)در آن روزگار سه درم بود (15)،مادر را گفت:به چند فروشم اين گاو (16)؟گفت:قيمت (17)سه درم است،و لكن به هر بها

ص : 7


1- .مج،وز،دب،آج:به نزديك.
2- .مب،مر:فرزند.
3- .مج،دب،آج،لب،فق،مر:بالغ شد،مب:جمع شد و بالغ گرديد.
4- .دب،فق:گرد كردى،مب:جمع كردى،مر:ساختى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
6- .دب،مر+نزد.
7- .مج،وز،آج،لب،فق+كه،دب+تا.
8- .دب،آج،لب+ديد كه،مر+ديد.
9- .مج،وز:گاوى را ديد.
10- .مب+از.
11- .مب+بيامد آن گاو.
12- .مب+او را گرفت،مج،وز،دب+واو.
13- .دب:از رنگ.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:گاوى نيك
15- .همۀ نسخه بدلها:بودى.
16- .مب،مر+را.
17- .آج+بازار.

كه خواهند تا مرا خبر ندهى مفروش.چون گاو (1)به بازار آورد (2)،مردى در آمد و گفت:اين گاو به چند فروشى؟گفت:قيمت بازار سه درم است.گفت:سه درم از من بستان.گفت:تا مادر را خبر دهم.گفت:قيمت سه درم است،شش درم از من بستان و مادر را خبر مكن.گفت:نستانم،او درم دوازده كرد و بيست و چهار كرد، او مى گفت:ممكن نيست تا من مادر را خبر ندهم.او همچنين مى فزود تا به آنجا رسانيد كه گفت:پوست اين گاو پر از زر كرده بستان،و با مادر رجوع مكن.گفت:

ممكن نيست.مردم از آن بخنديدند و گفتند:بى خرد غلام (3)است اين.

در تفسير مى آيد كه:آن فريشته اى بود كه خداى تعالى او را فرستاده بود به امتحان تا برّ اين كودك با مادر (4)به خلقان نمايد،تا ايشان را تنبيه باشد و بدانند كه كس بر طاعت خداى تعالى و رضاى مادر و پدر نگاه داشتن زيان نكند.

نماز ديگر به خانه بازآمد و مادر را خبر داد.مادر گفت:صواب كردى و لكن فردا به بازار شو و اگر آن مرد را بينى با او مشورت كن و بگو كه با تو مشورت مى كنم، آنچه صلاح من است در حديث اين گاو مرا خبر (5)ده.

بر دگر روز غلام به بازار آمد،آن مرد را ديد،گفت:اى بنده خداى!من با تو مشورت مى كنم،آنچه مصلحت من است (6)مرا بفرماى.گفت:برو اين گاو (7)نگه دار كه تا پس نه (8)در بنى اسرايل حادثه اى افتد،و ايشان را به اين گاو حاجت باشد.

چون از تو خواهند،كمتر از پوست او پر از زر كرده بها مستان.

او برفت.چون در بنى اسرايل اين حادثه افتاد،در همه بنى اسرايل گاوى كه بر اين صفت بود إلاّ به نزديك اين غلام نيافتند،از او بخريدند به مراد او،به پوست آن گاو پر از زر (9).

و عجب آن است كه اين هر دو روايت در تفسيرهاى آنان است كه ايشان

ص : 8


1- .آج،لب،مر+را.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:در آورد.
3- .دب:غلامى.
4- .لب،فق:حق مادر.
5- .آج،لب،فق:خبرى.
6- .مب،مر+در اين گاو.
7- .آج،لب،مر:و اين گاو را.
8- .دب:نرود كه،آج،لب،فق:تا زمانى كه،مر:كه بعد از اين.
9- .مب:زر سرخ كردند و بخريدند.

مى گويند:هر گاو كه بودى روا بودى،و به تشديد ايشان مشدّد شد،و نمى دانند كه اين مناقض قول و مذهب ايشان است،براى آن كه اين هر دو قصّه دليل مى كند كه مراد خداى تعالى جز اين گاو معيّن نبود.چون چنين باشد،اين قوّت آن مذهب مى كند كه سيّد-رحمة اللّه عليه-اختيار كرده است كه گاو نمى شايست كه باشد إلاّ جامع جمله اين صفات را كه در آيات مذكور است،چه مراد خداى تعالى آن بود،و امر به او تعلّق داشت.

پس چون موسى-عليه السّلام-ايشان را گفت،خداى تعالى مى فرمايد شما را كه:گاوى بكشى و پاره اى از آن گاو بر تن (1)كشته زنى[100-ر]تا خداى تعالى او را زنده كند و او (2)بگويد كه مرا كه كشت (3).

ايشان چون بدانستند كه اين حديث خداست و از قبل خداى است،گفتند (4):يا موسى اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ ،دعا كن خداى را تا بيان كند كه اين گاو چه گاوى است! دعا،در خواستن فعلى باشد از غيرى بر وجهى كه داعى به مرتبه از مدعو فروتر باشد،و كذلك السّؤال،يقال:دعوت اللّه في كذا،و سألته كذا.و دعا،به معنى بانگ زدن نيز باشد،يقال:دعاه،إذا صاح به.و منه قوله تعالى: لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً (5)...،و دعا له بالخير،و دعا عليه بالشّرّ.چون دعاى خير (6)كند«له»گويند،و چون نفرين كند«دعا عليه»گويند.و بيان روشن كردن باشد،و اصل او از بين و از بينونة (7)،و خداى است كه تفصيل دهد و مشتبه از نامشتبه جدا كند.ماهى،«ما»استفهامى است و«هى»به اجماع كنايت است از بقره مقدّم في قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً .

موسى-عليه السّلام-جواب داد كه خداى تعالى مى گويد:

ص : 9


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق،مب:بر اين،فق:برآن،مب:بر.
2- .مر:تا خود.
3- .مب:كه او راى كه كشته است،ديگر نسخه بدلها:كشته است.
4- .دب+قالوا.
5- .سورۀ نور(24)آيۀ 63.
6- .مج،وز،فق:به خير.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:بود،مب:باشد.

إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِكْرٌ (1) ،اين گاوى مى بايد نه بزرگ و نه كوچك،يعنى به سال نه پيرى پير و نه جوانى جوان.

مجاهد و ابو عبيدة گفتند:«فارض»،آن باشد كه به پيرى (2)به حدّى باشد كه نزايد،يقال:فرضت تفرض فروضا،قال الشّاعر:

كميت بهيم اللّون ليس بفارضو لا بعوان ذات لون مخصّف

و قال الرّاجز:

يا ربّ ذي ضغن و ضبّ فارضله قروء كقروء الحائض

اى حقد قديم.

و«بكر»جوانى بود كه هنوز زاده نبود (3).و سدّى گفت:«بكر»آن بود كه يك بار زاده باشد،او را و پدر (4)و فرزند را«بكر»خوانند،قال الشّاعر:

يا بكر بكرين و يا خلب الكبداصبحت منّي كذراع من عضد

و«عوان»نصف بود،نه جوان جوان و نه پير پير،ميان هر دو.و«ذلك»، اشارت است به هر دو.و اخفش گفت:«عوان»آن بود كه چند بار زاده بود،و جمعها عون،و آن غايت نكويى و قوّت (5)باشد،قال الاخطل:

و ما بمكّة من شمط محلّقةو ما بيثرب من عون و ابكار

و رفع«فارض»و«بكر»بر صفت است،و رفع«عوان»بر خبر مبتداى محذوف،و روا بود كه هم صفت بود،يعنى غير فارض و لا بكر بل عوان،أو بل هي عوان.فافعلوا ما تؤمرون،بكنى آنچه مى فرمايند شما را.

آنگه گفتند:اى موسى!حديث سال معلوم شد،در خواه از خداى تعالى تا بيان كند ما را لون اين گاو تا به چه رنگ مى بايد؟«لون»،عام تر است از صفرت،چه لون نوع است و صفرت جنس،و نوع واقع بود بر متماثل و مختلف و متضادّ،و جنس واقع بود بر متماثل.

پس گفت،خداى تعالى مى گويد:اين گاوى مى بايد زرد و سخت زرد.عبد اللّه

ص : 10


1- .مر+عوان.
2- .مب:آن پيرى باشد.
3- .دب،آج،لب،فق:زياده نبود،مب:نزاييده بود.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.

عبّاس گفت:فاقع شديد الصّفرة،قال عدىّ:

و إنّي لأسقى الشّرب صفراء فاقعا *** كأنّ ذكيّ المسك منه يفتّق[100-پ]

و قتاده و ابو العاليه گفتند:«فاقع»خالص اللّون باشد.سعيد جبير گفت:

سرو و سم زرد دارد.حسن بصرى گفت:مراد به«صفراء»،سياه است،چنان كه اعشى گويد:

تلك خيلي منه و تلك ركابيهنّ[صفر] (1)أولادها كالزّبيب

اى سود.

و اين قول درست نيست براى آن كه تأكيد سواد به حلوكة كنند،يقال:اسود حالك و ابيض يقق و احمر قانئ و اخضر ناضر،و اصفر فاقع.

تَسُرُّ النّٰاظِرِينَ ،نگريدگان (2)را خرّم كند از صفاى لون،و اين لون بر گاو نكو باشد،و چشم مولع بود به نگريدن به او.

و از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرده اند كه او گفت:هركه او نعلى زرد بپوشد غمش برود (3)،لقوله-تعالى: صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ النّٰاظِرِينَ .

چون لون معلوم شد،گفتند:يا رسول اللّه!از خداى در خواه تا بازنمايد كه اين چه گاوى مى بايد كه بر ما مشتبه است (4)،و تشابه الشّىء و اشتبه بمعنى واحد،و آيت (5)متشابه براى آن گويند كه معنى در او مشتبه باشد و پوشيده.

اگر گويند:بقر جمع است،چرا تشابهت (6)نگفت،گوييم از اين چند جواب است:

يكى آن كه بقر مذكّر اللّفظ است،و چون چنين باشد تذكير اولى تر بود،چنان كه خداى تعالى گفت: كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (7).

و مبرّد گفت:سيبويه را از اين پرسيدند،گفت:هر لفظى از الفاظ جمع كه با

ص : 11


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب:نگرندگان.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:نشود.
4- .چاپ شعرانى(224/1)+قوله تعالى: إِنَّ الْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَيْنٰا .
5- .اساس:اين،با توجّه به مج،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .وز:تشابهن.
7- .سورۀ قمر(54)آيۀ 20،آج،لب،فق،مب،مر+و أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ .

واحد (1)ماند يا لفظ او را حروف جمعش از حروف واحد كمتر بود آن را تذكير كنند، چنان كه اعشى گفت:

ودّع هريرة انّ الرّكب مرتحل و نگفت مرتحلة زجّاج گفت معنى آن است كه:جنس البقرة (2)تشابه علينا. وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ ،اى لموفّقون فيما امرنا،و اگر خداى خواهد ما راه يافته و موفّق گرديم در اين امر كه ما را كردند.

جواب دادند ايشان را كه:اين گاوى مى بايد،لا ذلول،نه كار شكسته،اى مذلّلة بالعمل تثير الارض،كه زمين سپرده باشد،يقال:رجل ذليل بيّن الذّلّ و الذّلّة و المذلّة،و دابّة ذلول بيّنة الذّلّة.و ذلول (3)در صفت اسپ (4)و در صفت مرد مدح باشد، قال اللّه تعالى: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكٰافِرِينَ (5)...،و در صفت گاو ذمّ است اين جا.

و تثير الارض،من أثرت التّراب باشد چون خاك بازمشيباند (6).و گاو نر را از اين جا«ثور»خوانند كه زمين شيب اند (7)،و ثار النّقع (8)گرد انگيخته شد،و اثرته انا، من برانگيختم،و ثار الفحل،آن باشد كه شتر نر حمله آرد.و كسى كه به قصد كسى برخيزد،گويند:ثار إليه،و اخذ الثّار و طلب الثّار،از اين جا باشد كه كينه بازخواست.و ثأرت (9)بالقتيل،آن باشد كه كشندۀ او را بازكشد (10).

وَ لاٰ تَسْقِي الْحَرْثَ ،كشت را آب نداده باشد،كه جايى كه آب روان نباشد كشت را به گاو و شتر آب دهند كه از چاهها بر كشند. مُسَلَّمَةٌ ،يعنى برى از عيبها.

حسن بصرى گفت:درست دست و پا. لاٰ شِيَةَ فِيهٰا ،يكرنگ،در او (11)نباشد مخالف

ص : 12


1- .آج:الفاظ كه جمع گردد و واحد را ماند.
2- .همۀ نسخه بدلها:البقر.
3- .دب،لب،فق،مب،مر:ذليل.
4- .مج،وز،آج،لب،دب:است.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 54.
6- .آج:شيارند.
7- .آج،لب:شيارند.
8- .اساس:ثار الرّقع،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آج+القتيل.
10- .مب،مر:كشند.
11- .مج،دب،وز،آج،لب+رنگى،فق،مب:كه در او رنگى،مر:كه دو رنگ.

رنگ تنش،اين قول محمّد بن كعب است.مجاهد گفت:در او سواد و بياض نباشد [101-ر].قتاده گفت:در او عيبى نباشد.

چون اين جمله بشنيدند،گفتند: اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ،اكنون حق آوردى،يعنى جملۀ صفات روشن كردى چنان كه اشتباه زائل شد.و اين دليل است بر آنكه ايشان مأمور بودند به كشتن گاوى موصوف به جمله اين صفات،كه چون صفات تمام بشنيدند و بدانستند،گفتند:الآن جئت بالحقّ،و اگر مراد آن بودى كه گاوى بكشى (1)،هر گاوى كه باشد به اوّل كه شنيدند كه: أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ...،گفتند: اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ،فَذَبَحُوهٰا .

در آيت حذف و اختصارى هست مقدّر تا كلام مستقيم شود،و آن اين است كه:فطلبوها فوجدوها و اشتروها باغلى الثّمن.فذبحوها،بجستند و بيافتند و به گرانتر بها بخريدند.آنگه بكشتند آن گاو را، وَ مٰا كٰادُوا يَفْعَلُونَ ،و نزديك بود كه نكنند، لغلاء ثمنها،از گرانى بهاى آن.سدّى گفت:ده سر (2)به زر باز كردند (3).ديگران گفتند:پوستش پر از زر بار كردند و به بهاش (4)بدادند.

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً ،يعنى عاميل را،و اين آيت اوّل قصّه است. فَادّٰارَأْتُمْ فِيهٰا ، أى تدارأتم و تدافعتم،و اصل او تفاعلتم (5)است براى قرب مخرج«تا»به«دال» ادغام خواستند تا كنند،«تا»را«دال»كردند و اسكان او كردند براى ادغام ابتدابه ساكن نشايست كردن،«الف»وصل بياوردند تا زبان بر او اعتماد كند در گفتن، ادّارأتم شد،و كذلك قوله: اِثّٰاقَلْتُمْ (6)...،و: اِطَّيَّرْنٰا (7).

عبد اللّه عبّاس گفت:تدافعتم و اختلفتم،و مجاهد و ضحّاك گفتند:اختصمتم.

عبد العزيز بن يحيى گفت:شككتم (8)،و اصل«درء»،دفع بود،من قوله تعالى:

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ (9) ...،و منه قول الشّاعر:

ص : 13


1- .مج:بكشتى،مر:بكشند.
2- .مر:سپر،چاپ شعرانى(226/1):استر.
3- .كذا در اساس و نسخه بدلها،اصل قول سدّى اين است:«اشتروها بوزنها عشر مرّات ذهبا»ر ك،طبرى 281/1، مجمع البيان 136/1.
4- .دب،آج،فق،مب،مر:بهايش را.
5- .اساس:تقاعدتم،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 38.
7- .سورۀ نمل(27)آيۀ 47.
8- .آج،لب:سكتتم،فق:سكنتم،لب،مب:سكتم.
9- .سوره رعد(13)آيۀ 22.

فنكّب عنهم درء الاعادي

وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ،و خداى بيرون آرنده است آنچه شما پنهان مى كردى.

فَقُلْنٰا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا ،گفتيم اكنون چون اين گاو بكشى بعضى از اين گاو كشته بر اين مرد كشته زنى.

مفسّران در آن بعض خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:آن استخوان بود كه به نزديك غضروف (1)باشد،و هو بعض (2)الكتف و آن مقتل بود.و ضحّاك گفت:زبانش بود.سعيد جبير گفت:دم غزه بود.مجاهد گفت:دنبالش بود.كلبى گفت:ران راستش بود.سدّى گفت:آن پارۀ گوشت كه از ميان دو كتف بود.بعضى ديگر گفتند:گوشش بود.

حسين ابن الفضل گفت:از همه اقوال آن بهتر است كه زبانش بود براى آن كه او آلت كلام است،و غرض آن بود تا او سخن گويد.و در كلام حذفى و اضمارى هست و تقدير او تا معنى مستقيم شود اين است:«فقلنا اضربوه ببعضها يحيى الله فيدلكم على من قتله فضربوه به فاحياه الله فذكر و دل على قاتله». كَذٰلِكَ يُحْيِ اللّٰهُ الْمَوْتىٰ ،گفتيم پارۀ از اين گاو بر او زنى تا خداى زنده كند او را تا بگويد كه مرا كه كشت (3).[101-پ]بكردند خداى تعالى او را باز زنده كرد تا بگفت كه مرا كه كشت، آنگه بيفتاد و بمرد.

آنگه خداى-تعالى-بر سبيل تنبيه آنان را كه منكران بعث و نشور باشند، گفت: كَذٰلِكَ يُحْيِ اللّٰهُ الْمَوْتىٰ ،خداى تعالى-مردگان را چنين زنده كند كه عاميل را زنده كرد. وَ يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ ،و آيات و حجج و بيّنات و دلالات و معجزات با شما مى نمايد. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ،تا شما بدانى و عقل كار بندى و تفكّر و تأمّل كنى.

سوره البقرة (2): آیات 74 تا 77

اشاره

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْحِجٰارَةِ لَمٰا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اَلْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ اَلْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (74) أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِينَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اَللّٰهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لاٰ يَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ (77)

ترجمه

>2\77-74<

ص : 14


1- .دب:غضروف.
2- .مج،وز:نقض.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كشته است.

پس سخت شد دلهاتان از پس آن چون سنگهاست يا سخت تر به سختى و از سنگها بهرى (1)بود كه بردمد از او جويها،و از آن بهرى (2)بود كه بشكافد به درآيد از او آب،و از آن بهرى (3)بود كه فرود آيد از ترس خداى،و نيست خداى غافل از آنچه شما مى كنى.

طمع مى دارى كه به راست دارند شما؟را و بودند گروهى از ايشان مى شنويدند (1)سخن خداى،پس بر مى گردانيدند آن را از پس آن كه بدانسته بودند و ايشان مى دانستند.

چون بينند آنان را كه ايمان دارند،گويند ما گرويديم چون خالى شوند بهرى (2)با بهرى گويند حديث مى كنى ايشان را به آنچه حكم كرد خداى بر شما تا حجّت انگيزند (3)بر شما به آن نزديك خدايتان؟خردمند نيستى! (4) نمى دانند (5)كه خداى داند آنچه پنهان دارند ايشان و آنچه آشكارا دارند؟ (6) قديم-جلّ جلاله-گفت ايشان را پس ازآن كه با شما اين همه الطاف كردم و حجّت انگيخته و مرده زنده كردم و كشنده را[پيدا كردم] (7):دلهاى شما سخت شد.

معنى قسوة ذهاب لين و رحمت باشد از دل.و حجر قاس و جبل قاس جاس (8)اذا كان صلبا شديدا.و جاسى و قاسى سخت بود،و قسوت بليغتر از جسوة باشد،و قسو و جسو در يك معنى باشد.

ص : 15


1- .مج،دب،وز،آج،لب،فق:مى شنيدند.
2- .دب،آج،لب،فق+از ايشان.
3- .دب،آج،لب،فق:انگيزد.
4- .دب+اى.
5- .اساس:نمى دانيد،با توجّه به وز،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+اين چهار آيت است.
7- .اساس:ناخواناست،از مج افزوده شد.
8- .اساس+چنان كه گفت،ظاهرا با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

خلاف كردند در آن كه اين خطاب با كيست.عبد اللّه عبّاس گفت:خطاب با اولياى مقتول است،و«ذلك»اشارت است به احياء كشته،و بر قول ديگر مفسّران خطاب است با جمله بنى اسرايل،و«ذلك»اشارت است به جمله آيات متقدّم از فلق (1)دريا و غرق آل فرعون و نجات بنى اسرايل و جز آن آنگه تشبيه كرد دلهاى ايشان را به سختى به سنگ.«فهى»،كنايت راجع است با قلوب،و«هى»ضمير مرفوع منفصل باشد به ابتدا،و«كاف»تشبيه در جاى خبر او بود[102-ر]،و تقدير (2):فهى مثل الحجارة فى القسوة.

آنگه ترجيح داد دلهاى ايشان را در باب سختى بر سنگ،گفت: أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ،نصب«قسوة»بر تميز بود.اگر گويند:«او»كه در خبر شود به معنى شكّ بود،و شكّ بر خداى روا نيست،گوييم:از اين سؤال چند جواب برفت في قوله تعالى: أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمٰاءِ (3)...،و آن جوابها جمله صالح است اين جا كه جواب اين سؤال باشد.

و جوابى ديگر اين جا آن است كه:«او»اين جا به معنى«بل»است،و بل اضراب را باشد،چنان كه در دگر آيت گفت: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (4)، و المعنى بل يزيدون،چنان كه شاعر گفت:

بدت مثل قرن الشّمس في رونق الضّحىو صورتها او انت في العين املح

و معنى«او»،بل است اين جا.

وجهى دگر اين جا آن است كه:«او»به معنى«واو»است،چنان كه گفت:

وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (5) ،معنى آن است:و كفورا،و چنان كه شاعر گفت:

و قد زعمت ليلى بأني فاجرلنفسي تقاها أو عليها فجورها

و معنى آن است كه:و عليها فجورها.

و وجهى دگر آن است در آيت كه:«او»براى ابهام بر مخاطب گفت،چنان كه عرب گويند:اكلت اليوم تمرة او بسرة،امروز خرماى يا بسرى خوردم،و غرض

ص : 16


1- .وز:مفلق.
2- .مب+آن است،ديگر نسخه بدلها+اين است.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 19.
4- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.
5- .سورۀ دهر(76)آيۀ 24.

ابهام آن بود بر مخاطب،نه آن كه او شاكّ باشد در آنچه خورده باشد.

و در خبر مى آيد كه:ابو الأسود الدّئلي-رحمة اللّه عليه-در بنى قشير فرود آمد،و ايشان مجبّر بودند او را به شب سنگ مى انداختند،او بر دگر روز (1)ايشان را ملامت كرد.ايشان گفتند:ما رميناك بل اللّه رماك،ما تو را سنگ نينداختيم،خداى انداخت،گفت:لا تكذبوا (2)على اللّه فلو انّ اللّه رماني لما أخطأني،گفت:دروغ بر خداى منهيد،اگر خداى سنگ انداختى به من خطا نكردى.

آنگه او را گفتند:تا چند از على و على خواهى گفتن-و او مدح بنى هاشم و اهل البيت بسيار كردى-او به جواب گفت:

يقول الأرذلون بنى (3)قشيرطوال الدّهر لا تثني (4)عليّا

أحبّ محمّدا حبّا شديداو عبّاسا و حمزة و الوصيّا

فان يك حبّهم رشدا اصبهو لم اك مخطئا ان كان غيّا

او را گفتند:شك آوردى؟گفت:أ فترون اللّه شكّ حيث يقول: وَ إِنّٰا أَوْ إِيّٰاكُمْ لَعَلىٰ هُدىً أَوْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (5)،گفت:خداى شاكّ است آنجا كه در يك آيت دو«او»مى گويد؟ و ابو الأسود معروف است به حاضر جوابى،پس او نيز بر سبيل ابهام بر مخاطب مى گويد:نه از شكّى كه او را بود در دوستى ايشان.

آنگه بازنمود خداى تعالى كه:دلهاى ايشان چرا از سنگ سخت تر است، گفت: وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ ،بازنمود كه:در سنگ چند گونه خير است كه در دلهاى ايشان از آن هيچ چيز (6)نيست.و«من»تبعيض راست اين جا از سنگها بعضى هست. لَمٰا يَتَفَجَّرُ ،«لام»تأكيد راست و«ما»نكرۀ موصوفه است، تقدير اين است كه:و انّ من الحجارة لحجرا،چنان كه شاعر گفت:

ربّ ما تكره النّفوس من الام ر له فرجة كحلّ العقال

اى ربّ امر تكرهه النّفوس.

ص : 17


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بيامد و.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تكذبون.
3- .همۀ نسخه بدلها:بنو.
4- .اساس:به صورت«تسنى»هم خوانده مى شود.
5- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 24.
6- .مج:خير.

و«ما»در محلّ نصب است به«انّ»،و جار و مجرور در جاى خبر اوست.

«يتفجّر»،گشاده مى شود،[102-پ]و در شاذّ«ينفجر»خوانده اند.و تفجّر و انفجار،خروج آب باشد از منبع خود،و«انهار»،جمع نهر باشد،و اصل او اتّساع بود،و منه النّهار لاتّساع الضّياء فيه.و مراد به جويها آب است،و لكن اكتفا كرد به ذكر جويى از آب.

و بهرى از آن،آن است كه شكافته مى شود و آب از او بيرون مى آيد (1)،و اين تكرار نباشد براى آن كه به اوّل آب خواست كه از كاريزها در سنگ كنده بيرون مى آيد تا جويها روان مى شود،و دوم (2)آب چشمه ها (3)خواست كه در كوهها از خانيها (4)مى زايد،فهذه عيون نابعة،و تلك انهار جارية و مغربي گفت:مراد به حجارة اوّل كوههاست كه انهار از او بيرون مى آيد،و به دوم سنگ موسى است كه در تيه آب از او مى آمد به معجزۀ موسى-عليه السّلام.

وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَهْبِطُ ،و از سنگها بهرى آن است كه از كوهها فرومى آيد از ترس خداى.مغربى گفت:مراد به«من»اين جا«با»ست،چنان كه گفت:

يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ (5) ...،و المعنى (6)بامر اللّه.

و در معنى«هبوط»،اين جا چند قول گفتند:قولى آن است كه مراد سايۀ كوههاست و سنگها كه بر زمين افتد،چنان كه گفت: يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ (7)...،چنان كه آن سايۀ بر زمين افتاده را آنجا ساجد خواند (8)بر توسّع،اين جا هابط خواند (9)بر سبيل مجاز.

قول دوم (10)آن است كه:مراد به اين سنگها كوه است كه پاره پاره شد عند تجلّى چون سؤال رؤيت رفت.

ص : 18


1- .مب+چنان كه فرموده: وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ .
2- .مب،مر:دويم.
3- .اساس:چشمها/چشمه ها.
4- .اساس:جايها،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .سورۀ رعد(13)آيۀ 11.
6- .همۀ نسخه بدلها:اى.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 48.
8- .مب،مر:دويم.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:خوانند.
10- .اساس:چشمها/چشمه ها.

وجه سيم (1)آن است كه:مراد آن سنگهاست كه در وقت عقوبت كفّار و هلاك ايشان فرود آمد،چنان كه بر قوم لوط و جز ايشان في قوله وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (2).

و وجه چهارم آن است كه:آيت جارى مجراى آن آيت است كه حق تعالى گفت: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ (3)... ،و معنى آيت آن است كه:اگر ما اين قرآن را بر كوهى فروفرستيم با صلابت و شدّتش و او عاقل و سامع بود،خاشع و ذليل شود،و از ترس خداى تعالى شكافته گردد.يعنى از سنگها بهرى آن است كه با صلابت و شدّت او اگر عقل دارد و ترس خداى تعالى به او رسد،بر جاى بنماند،و ازآنجا كه باشد زائل شود و فرود آيد.

قولى دگر آن است كه:«منها»راجع نيست با«حجارة»،بل راجع است با «قلوب»،و تقدير چنان است كه[و إنّ من القلوب يهبط اى يخشع و يخضع و يذلّ من خشية اللّه،و از دلها بهرى آن است كه] (4)از ترس خداى تعالى خاشع و خاضع شود،و آن دل مؤمنان است،و اين وجه ضعيف است براى آن كه مخالف نظم آيت است.

و وجهى چند ديگر گفتند،امّا براى آن كه ضعيف است نياورديم.

وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ ،«ما»نفى راست به معنى«ليس»،و در خبر او گاه«با (5)»باشد و گاه نباشد،تقول:ما زيد بمنطلق و منطلقا،و خداى تعالى غافل نيست از آنچه شما مى كنيد.

ابن كثير تنها به«يا»خواند[103-ر]خبر از غايب،آنچه ايشان مى كنند.و جملۀ قرّاء به«تا»ى خطاب خوانند.

أَ فَتَطْمَعُونَ ،«الف»،استفهام است و مراد انكار،و مورد آيت قطع طمع رسول است-عليه السّلام-و طمع مؤمنان از ايمان ايشان،گفت:طمع مى دارى كه ايشان ايمان آرند و شما را باور دارند،و جماعتى از ايشان آنانند كه كلام خداى مى شنودند و تحريف و تغيير مى كردند،يعنى اينان خلف آن سلف اند كه تغيير كتاب (6)خداى

ص : 19


1- .مج،وز:سه ام،دب،آج،لب،فق:سيوم.
2- .سورۀ هود(11)آيۀ 82.
3- .سورۀ حشر(59)آيۀ 21.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .لب:لى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كلام.

تعالى كردند يعنى تورات. مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ ،از پس آن كه شناخته و دانسته بودند و معنى فهم كرده. وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،و ايشان مى دانستند كه آن كلام (1)خداى است.

قول دگر آن است كه:ايشان مى دانستند كه ايشان را نيست كه آن تغيير و تبديل كنند.و قوله: يَسْمَعُونَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ،خلاف كردند در آن كه اين كلام از كه مى شنيدند.مجاهد و قتاده و عكرمه و سدّى گفتند:از موسى مى شنيدند.

عبد اللّه عبّاس گفت:از خداى مى شنيدند به طور.بر اين قول،مراد به فريق منهم،آن هفتاد مرد باشند كه موسى-عليه السّلام-ايشان را با خود به طور برد تا كلام خداى شنوند (2).

مقاتل گفت:تحريف ايشان آن بود كه چون بازآمدند،گفتند:ما شنيديم كلام خداى و اوامر و نواهى او،و لكن ما را مخيّر كرد،گفت:اگر خواهى كنى،و اگر نخواهى مكنى كه بر شما باكى نيست.و در آيت دليل است بر آنكه كلام خداى تعالى از جنس حرف و صوت است،براى آن كه حق تعالى گفت: يَسْمَعُونَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ،و ادراك سمع به هيچ معنى از معانى تعلّق ندارد جز به صوت (3)و آنچه ايشان دعوى كردند ازآن كه كلام معنى باشد قائم به ذات متكلّم،و اگرچه از او چيزى نشنوند،حديثى نامعقول است و طريقى نيست به اثبات آن و دون اثباته خرط القتاد (4)تهاب شوكته اليد.

وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا ،چون ايشان را ملاقات بود به مؤمنان،يعنى چون به مؤمنان رسند و با هم افتند.و معنى«ملاقات»و«لقاء»به استقصاء گفته شد گويند:ما نيز مؤمنيم،و چون به خلوات (5)با يكديگر اوفتند،گويند: أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ ،ايشان را نمى گوى و حديث مى كنى (6)با ايشان؟ و معنى«فتح اللّه»،حكم اللّه است،و از اين جا حاكم را فتّاح (7)خوانند،و منه قوله تعالى: رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفٰاتِحِينَ (8)،و اين قول

ص : 20


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+كلام.
2- .مب:خداى تعالى شنودند.
3- .مر:صورت.
4- .لب،فق،مب،مر:التقاد.
5- .همۀ نسخه بدلها:خلوت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:نمى كنى/نمى كنيد.
7- .مج،مب:افتتاح.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 89.

كلبي است.

كسائي گفت:معنى آن است كه:بما بيّنه اللّه لكم،ايشان را خبر مى دهى به احوالى كه خداى بيان كرده است شما را؟يعنى سرّ مذهب با مسلمانان مى گويى!و اين بر سبيل ملامت گفتند.

واقدي گفت:بما انزل اللّه عليكم،و اين قريب است به قول اوّل،نظيرش:

لَفَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بَرَكٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (1) ...،اى انزلنا،فتح،به معنى انزال است در اين آيت.

ابو عبيده و اخفش گفتند:بما منّ اللّه عليكم و اعطاكم،باز مى گويى آن نعمت [103-پ]كه خداى بر شما كرد! و بهرى دگر گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى مؤمنان چون خويشان و دوستان و حلفاء (2)خود را ديدندى از جهودان،ايشان را گفتندى:كار محمّد چگونه مى دانى؟ايشان گفتندى:ما براى خويشى و دوستى با شما بگوييم،او پيغامبر است و ذكر او در تورات هست.ايشان بيامدندى و رؤسا و معاندان را گفتندى هم از شما جماعتى مى گويند كه:اين مرد پيغامبر است و صادق است،ايشان اينان را ملامت كردندى كه: أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ،تا با شما به آن محاجّت و مخاصمت كنند فردا پيش خداى تعالى.

مجاهد گفت:سبب نزول اين آيت آن بود كه چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله- از غزات احزاب فارغ شد،و آن (3)فتح بر آمد او را.قصد حصن بني قريظه و بنى النّضير كرد،لشكر بيامدند و پيرامن حصن خيمه ها بزدند و فرود آمدند،و اميرالمؤمنين على- عليه السّلام-رايت رسول صلّى اللّه عليه و آله-داشت.رسول-عليه السّلام-او را گفت:

سر على بركة اللّه و ايقن بالنّصر، برو بر بركت خداى و به يقين دان كه خداى ناصر تو است،و خداى تعالى مرا وعده داده است زمينها و سراهاى ايشان،و آن خداى كه تو را بر عمرو (4)ظفر داد،تو را مخذول نكند،و خداى تعالى ترس من در دل اينها فگند (5).

ص : 21


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 96.
2- .همۀ نسخه بدلها:خلفاء.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عمرو عبد ودّ.
5- .همۀ نسخه بدلها:افگند.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:من آمدم تا به زير حصن و رايت رسول در زير حصن بردم راست.چون مرا ديدند،خوفى عظيم در ايشان افتاد،يكى مى گفت:

جاءكم صاحب عمرو، و يكى مى گفت:

اقبل اليكم قاتل عمرو، يكى از كنار (1)حصن آواز داد:

قتل علىّ عمرا صاد علىّ صقرا،قصم علىّ ظهرا،هتك علىّ سترا،ابرم علىّ امرا ،و مضطرب شدند.من بدانستم كه ايشان بترسيدند،و خداى ايشان را مخذول كرد.

چون ساعتى بود (2)،به كنار حصن آمدند سفاهت مى كردند و دشنام مى دادند.

من خواستم كه پيش رسول بازشوم،و او را به علّتى برگردانم تا آن سخنها نشنود.من در اين عزم بودم، (3)رسول-عليه السّلام-فرارسيد (4)و آن بشنيد،آواز داد كه:

يا اخوة القردة و الخنازير انّا إذا نزلنا بساحة قوم،فساء صباح المنذرين (5)،گفت:اى برادران بوزنگان (6)و خوكان!ما چون به پيرامن قومى فرود آييم،بامداد ايشان بد باشد.

ايشان چون اين بشنيدند گفتند:

يا ابا القاسم!ما كنت جهولا و لا سبّابا،اى ابو القاسم! تو هرگز جاهل و دشنام دهنده نبودى.رسول-عليه السّلام-از كرم خود به شرم بر افتاد،

فرجع القهقرى، به پس (7)باز شد و باستاد (8).ايشان با يكديگر گفتند:اين حديث محمّد را كه گفته باشد؟همانا از شما خاسته باشد، أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ ،چنين حديثها مى گويى با ايشان به حكمى كه خداى بر شما كرد تا با شما حجّت مى آرند و به وقت مخاصمه بر شما حجّت مى كنند. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،شما خود عقل ندارى كه چنين سخنها با دشمنان و خصمان نقل كنى[104-ر]! آنگه خداى تعالى بر ايشان رد كرد كه: أَ وَ لاٰ يَعْلَمُونَ ،ايشان نمى دانند، أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ ،كه خداى داند آنچه ايشان پنهان دارند و آنچه آشكارا دارند؟

ص : 22


1- .مج:كفّار.
2- .دب،آج،لب:شد.
3- .مر،فق+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:فراز.
5- .اشاره است به سورۀ صافّات(37)آيۀ 177.
6- .دب،آج،مر:بوزينگان.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيش.
8- .همۀ نسخه بدلها:بايستاد.

سوره البقرة (2): آیات 78 تا 82

اشاره

وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاٰ يَعْلَمُونَ اَلْكِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ اَلْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا يَكْسِبُونَ (79) وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اَللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (80) بَلىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (81) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (82)

ترجمه

و از ايشان امّيّانند ندانند نوشتن مگر خواندن از بر،و نيند (1)ايشان مگر گمان برنده.

واى بر آنان كه بنويسند كتاب به دستهاى خود،آنگه گويند اين از نزديك خداست تا بخرند (2)به آن بهاى اندك،واى ايشان را (3)آنچه نوشت دستهاى ايشان،و واى ايشان را از آنچه مى اندوزند.

گفتند نرسد به ما آتش (4)مگر روزهاى شمرده،بگو كه گرفته اى به نزديك خداى زنهارى (5)؟كه خلاف نكند خداى زنهارش را، يا مى گويى (6)بر خداى آنچه ندانى (7).

بلى آن كس كه اندوخت (8)بدى و گرد در آمده باشد به او گناهش،ايشان اهل دوزخند،ايشان در آنجا هميشه باشند.

و آن كسانى كه بگرويدند و كردند نيكيها،ايشان اهل بهشتند،ايشان در آنجا هميشه باشند.

قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ ،«من»تبعيض راست،يعنى بعضى از ايشان،يعنى از اهل كتاب. أُمِّيُّونَ ،امّيانند،يكى (9)را امّي گويند (10).و در معنى او خلاف كردند.

عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:غير عارفين بالكتاب،كه به كتاب و بر معانى او

ص : 23


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:نه اند،مب،مر:ندارد.
2- .اساس:لتشتروا،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+از.
4- .دب،آج+دوزخ.
5- .دب،آج،لب،فق:زنهار.
6- .مى گويى/مى گوييد.
7- .ندانى/ندانيد.
8- .دب،آج،لب،فق:اندوزد.
9- .همه نسخه بدلها:و يكى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه چيزى نتواند نوشت.

واقف نباشند،از حفظ قراءتى بود ايشان را بى فهم (1).

كلبي گفت:قرائت و كتابت ندانند،و دليل بر اين قول رسول است- عليه السّلام:

نحن امّة امّيّة لا نكتب و لا نحسب، ما امّتى ايم[امّى] (2)كه ننويسيم و حساب نكنيم،و شاعر گويد:

له امّة سمّيت في الزّبور امّيّة هى خير الامم

اهل علم خلاف كردند كه چرا آنان را كه كتابت ننويسند و چيزى ندانند خواندن،امّى خوانند.بهرى گفتند:منسوب است با امّت،يعنى جماعت عامّه،و عامّه قرائت و كتابت ندانند.و بعضى ديگر گفتند كه:منسوب است با امّت كه خلقت باشد،من قول الاعشى:

و إنّ معاوية الاكرمي ن حسان الوجوه طوال الامم

يعنى بر اصل خلقت مانده اند چيزى نياموخته اند.و«تا»براى«يا»ى نسبت بيفگنده اند،چنان كه در نسبت با بصره و كوفه گويند:بصرىّ و كوفىّ،تا فرق باشد ميان«يا»ى نسبت و«يا»ى اضافت.

بهرى دگر گفتند:منسوب است با امّ كه مادر باشد،مادرى اند،يعنى بر اصل ولادت مادر مانده اند،چيزى نياموخته اند و براى آن كه كتابت[104-پ]از شأن مردان است از شأن زنان نيست. لاٰ يَعْلَمُونَ الْكِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِيَّ ،كتاب ندانند إلاّ امانىّ.

در امانىّ خلاف كردند.أبو روق و ابو عبيده گفتند:إلاّ تلاوة عن ظهر قلوبهم إلاّ آنچه از بر مى خوانند،و«تمنّى»،تلاوت باشد،من قوله تعالى: إِذٰا تَمَنّٰى أَلْقَى الشَّيْطٰانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ (3)...،اى إذا تلا القى في تلاوته،چون او چيزى خواندى شيطان در ميان (4)القا كردى و چيزى در ميان انداختى (5)،شاعر گويد:

تمنّى كتاب اللّه أوّل ليلةو آخره لاقى حمام المقادر

حسن گفت:مراد به امانىّ تمنّاست،يعنى تمنّاى باطل مى كنند،من قولهم:

ص : 24


1- .همۀ نسخه بدلها:بلا فهم.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 52.
4- .همۀ نسخه بدلها+آن.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.

لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً (1) ،ازآن كه مى گويند آتش دوزخ به ما نرسد و ما معذّب نباشيم الّا روزى چند شمرده.و آنچه گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (2)...،و آنچه گفتند: لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ (3)...،مجاهد و قتاده گفتند:إلاّ كذبا و باطلا (4)،مراد به امانىّ دروغ است،و آن آن است كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد في قوله: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (5)... ،و از اينجاست حديث عثمان عفّان:ما تمنّيت منذ اسلمت،اى ما كذبت، گفت:تا اسلام آوردم دروغ نگفتم.و بعضى اعراب ابن داب را گفت-و او حديثى مى كرد:أ هذا شىء رويته ام شىء تمنّيته،اين چيزى است كه روايت مى كنى يا چيزى است كه فرابافته اى به دروغ؟ و بر اين قول و بر قول حسن بصرى (6)استثناى منقطع باشد،براى آنچه مستثنى از جنس مستثنى منه نيست،و بر قول اوّل قريب تر آن است كه استثناى متّصل باشد.

وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَظُنُّونَ ،«إن»به معنى«ما»ى نفى است،و هرآن«إن»كه از پس او«إلاّ»باشد،به معنى«ما»ى نفى بود،نحو قوله: إِنِ الْكٰافِرُونَ إِلاّٰ فِي غُرُورٍ (7)،و قوله: إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ كَبِيرٍ (8)،و مانند اين،گفت:الّا گمان نمى برند و ايشان را در آنچه مى گويند يقينى نيست،چنان كه در دگر آيت گفت: مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبٰاعَ الظَّنِّ (9)... ،مجاهد و قتاده و ربيع گفتند:معنى آن است كه الّا دروغ نمى گويند.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ ،ابو سعيد خدرىّ روايت كند از رسول -عليه السّلام-كه گفت:«ويل»،نام وادى است در دوزخ كه چون كافران را در وى افگنند چهل سال مى روند و (10)به قعرش نرسيده باشند.

سعيد مسيّب گفت:وادى است در دوزخ كه اگر كوههاى دنيا در وى افگنند

ص : 25


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 80.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 111.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
6- .همۀ نسخه بدلها+الّا.
7- .سورۀ ملك(67)آيۀ 20.
8- .سوره ملك(67)آيۀ 9.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 157.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+هنوز.

فروبرد.ابن دريد (1)گفت:وادى است در دوزخ از خون و ريم.عبد اللّه عبّاس گفت:

كنايت است از سختى عذاب.ابن كيسان گفت:«ويل»كلمتى است كه هر متفجّعى مصيبت زده بگويد،چنان كه مى گويد:ويله و ويلا له و ويل له و ويح له و ويب له و ويس له،اين جمله لغتهاست در اين معنى.

لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ ،كتابت مى نويسند به دست خود و فايدۀ قيد زدن (2)كتابت به دست و تعليق او كردن به اين عضو،و كتابت جز به دست نتوان نوشتن،آن است تا بازنمايد كه اين فعل،ايشان[105-ر]تولاّ كردند و كسى ديگر نكرد،بل بر حقيقت فعل ايشان بود و به آلت و محلّ قدرت خود كردند،چنان كه گفت: ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (3)... بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (4)... ،و چنان كه در مثل بغداديان (5)هست:

يداك اوكتا و فوك نفخ،در حق مردى كه خيكى دميده پر از باد (6)بر سينه بست و به دجله فروشد (7).فرياد مى خواست و بانگ مى داشت (8).يكى گفت:يداك اوكتا و فوك نفخ،دستهاى تو گره زد و دهن تو دميد،يعنى فعل تو است فعل جز تو نيست،گناه تو است (9)سخت بايست بستن.اى سبحان اللّه!همه عاقلان مى دانند كه آنچه كسى كند به دست خود از خير و شرّ مدح و ذمّ آن با او راجع باشد و چون با خداى رسد اين قضيّه (10)بگردد (11)،فعل خير و شر در بنده خداى كند و مدح و ذمّ با بنده راجع باشد،اين خلاف معقول است.

و اين براى تأكيد باشد و مبالغه در اضافت فعل با فاعلش،چنان كه گويند.

مشيت برجلي،و اخذت بيدي،و رأيت بعيني،و سمعت بأذني،به پاى خود رفتم،و به دست خود گرفتم،و به چشم خود ديدم،و به گوش خود شنيدم،چه معلوم است

ص : 26


1- .همۀ نسخه بدلها:ابن زيد.
2- .وز:زان،دب،آج لب،فق،مر.فيدرون،مب:قبدون.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 10.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 182 و سورۀ انفال(8)آيۀ 51.
5- .آج،لب،فق،مب+به آن.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز+سر بسته.
7- .همۀ نسخه بدلها:مى شد.
8- .مج:برداشت،دب:مى كرد.
9- .همۀ نسخه بدلها:تو راست.
10- .دب،آج،لب،فق،مب:قصّه.
11- .مج،وز:بكرد و.

به ضرورت كه به آلت غيرى فعل نتوان كردن،پس قيد فعل به جارحه را فايده تحقيق اضافۀ فعل بود با فاعل.

ثُمَّ يَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،آنگه گويند:اين از نزديك خداست.«من»، ابتداى غايت است،المعنى صادر من عند اللّه.

سبب نزول آيت آن بود كه:جماعتى كه احبار و علماى ايشان بودند بر جهودان مرسومى داشتند كه اكلۀ (1)ايشان بود و طعمه اى كه در سال به ايشان رسيدى.چون رسول-عليه السّلام-بيامد و ايشان بدانستند كه او پيغمبر آخر زمان است،و نعت و صفات او بديدند موافق آن بود كه در تورات نوشته بود،ازآن كه:مردى نيكوروى (2)، سياه موى (3)،سياه چشم،جعد موى (4)،دو موى (5)بود اين ورقها بگرفتند و به بدل آن بازنوشتند كه:مردى باشد كوتاه بالا،دميم الوجه،ازرق چشم،صرخ (6)موى،شنك موى (7).

چون رسول-عليه السّلام-هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد،جهودان نعت و صفت او شنيده بودند.چون بديدندش گفتند:همانا اين آن پيغمبر است كه نعت او در تورات نوشته است.به نزديك احبار و رؤسا آمدند و ايشان را گفتند:اين آن پيغمبر است كه در آخر الزّمان بخواهد آمدن.ايشان گفتند:حاشا و كلا!و تورات بياوردند و آن سطرها و ورقها كه نوشته بودند و تحريف كرده و بگردانيده عرض (8)كردند و بر ايشان تلبيس كردند و ايشان را از راه بيفگندند.

قديم-جلّ جلاله-تهديد كرد ايشان را و گفت: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ .

لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً ،تا بخرند به آن بهاى اندك،معنى آن است كه:تا فراگيرند (9)به آن عوضى اندك.و مشارات،معاوضه باشد براى آن كه هريكى از بايع و مشترى آنچه به نزديك اوست مى دهد[105-پ]تا عوض آن بستاند آنچه در دست

ص : 27


1- .آج،لب،فق،مب:اكل.
2- .مج،دب،لب،فق،مب،مر:رويى.
3- .لب،فق،مب،مر:مويى.
4- .لب،فق،مب،مر:مويى.
5- .همۀ نسخه بدلها:دو بهرى.
6- .همۀ نسخه بدلها:سرخ.
7- .مر:تنك موى،لب،فق،مب.«شنگ موى»را ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:عرضه.
9- .مج،وز،مر،هاگيرند.

صاحبش است.و اصل او در لغت اخراج باشد.من شرت (1)العسل،و اشرته و اشترته (2)اذا استخرجته. فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ ،واى ايشان را (3)از آنچه دستهاى ايشان مى نويسد (4).«ما»موصوله است،و«من»بدل راست،چنان كه:ليت لي من كذا كذا،و شاعر گفت:

فليت لنا من ماء زمزم شربةمبرّدة باتت على الطّهيان

و شايد كه ابتداى غايت بود،كقولهم:ويل له من فلان،يعنى از جهت او صادر باشد اين كلمه يا سبب اين عذاب،و شايد كه تبيين و تخصيص را باشد،يعنى منه لا من غيره،و شايد كه (5)«ما»مصدريّه بود،و التقدير:من كتب ايديهم. وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا يَكْسِبُونَ ،و ويل ايشان را از آن كسب كه مى كنند.

«كسب»،در كلام عرب فعلى باشد كه به او جرّ منفعت كنند،از اين جا مرغان صيدكننده را كواسب گويند كه ايشان به صيد كردن جرّ منفعت كنند،و نيز جوارح گويند ايشان را ازآنجا كه جراحت كنند،و لبيد مى گويد:

عبس كواسب ما يمنّ طعامها

امّا كسب كه تجّار (6)مى گويند نامعقول است،براى آن كه لفظ تازى است و مراد او از اين لفظ نه اين معنى است،و چندان كه خواهد كه آن را تفسيرى گويد ممكنش نشود و چيزى عقل پذير نتوان (7)گفتن،و روشن تر حدّى كه كسب را گفتند آن است كه،گويند كه:كسب آن باشد كه به قدرت محدثه (8)كنند،يا (9)گوييم:حدّ (10)براى ابانت و كشف گويند،و در اين جا كشفى نيست براى آن كه معلوم نيست كه مراد ازآن كه گفتى به قدرت محدث كنند (11)چيست،يا مراد آن است كه به قدرت محدث احداثش كنند يا كسبش كنند،اگر مراد آن است كه به قدرت محدث احداثش كنند

ص : 28


1- .آج:شريت.
2- .همۀ نسخه بدلها:و اشتريته.
3- .وز:واى بر ايشان.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:و روا باشد كه.
6- .دب،آج،لب،فق،مب:تجارت.
7- .همۀ نسخه بدلها:نتواند.
8- .همۀ نسخه بدلها:محدث.
9- .همۀ نسخه بدلها:ما.
10- .آج،لب،مب:حدث.
11- .وز،دب،آج،لب:كننده.

اين قول ماست،و اگر مراد آن است كه به قدرت محدث كسبش كنند اين تحديد شىء باشد به نفس خود (1)،چنان است كه او را از تفسير كسب پرسيدند،گفت:كسب آن باشد كه كسبش (2)كنند.

دگر آن كه:به ادلّه عقل معلوم شده است كه واسطه اى نيست از ميان محدث و قديم،براى آن كه اين قسمت به معنى متردّد است از ميان نفى و اثبات،اگر وجودش را ابتدا نبود آن را قديم خوانند،و اگر وجودش را ابتدا بود آن را محدّث خوانند.

حال اين كسب از دو بيرون نيست:يا قديم است يا محدث.اگر قديم گويند، با خداى تعالى قدماى بسيار اثبات كرده باشند (3)،و اگر گويند:محدث است،آن را (4)محدث بايد يا محدثش خداى باشد يا ما باشيم،اگر خداى باشد پس خداى مكتسب باشد و قادر به قدرت محدث،و اگر ما محدث او باشيم،فعل ما در حقّ او احداث باشد،اين چنين است كه ما شرح داديم و اين روشن است آن را كه تأمّل كند.

ابو مالك گفت:آيت در شأن دبيرى (5)آمد كه پيغمبر را بود-صلّى اللّه عليه و آله.

آنچه پيغمبر بر او دادى كه بنويس،بخلاف (6)بنوشتى،[106-ر]به جاى غفور رحيم،سميع عليم نوشتى،و به جاى سميع عليم،عزيز حكيم و مانند اين،عاقبت مرتد شد و بگريخت.رسول-عليه السّلام-بر او دعا كرد و گفت:زمين او را مپذيراد.

ابو طلحه روايت كند،گويد:من حاضر آمدم به آن زمين كه او را دفن كرده بودند.او را ديدم بر بالاى زمين افتاده،گفتم:اين مرده را چرا دفن نمى كنى؟گفتند:

اين را چند بار دفن كرديم بر بالا افتاد،من دانستم كه دعاى پيغمبر است كه در او رسيد.

اين بكردند و نيز با خويشتن تمنّاى محال كردند كه: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً ،گفت:دوزخ به ما نرسد الّا روزى چند شمرده آنگه منقطع شود از ما.

مفسّران در آن ايّام خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند:چون رسول

ص : 29


1- .آج،لب،مر:او.
2- .دب،مر:كتبش.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+باما.
4- .همۀ نسخه بدلها:او را.
5- .اساس:كلمه را به صورت«ديگرى»نوشته و روى آن خط كشيده است و در زير كلمه نوشته:كاتبى ظ، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+آن.

-عليه السّلام-به مدينه آمد،جهودان مدينه مى گفتند:مدّت عمر دنيا هفت هزار سال خواهد بود (1)،و خداى تعالى به هر هزار سال ما را يك روز عذاب كند،مدّت مقام ما در دوزخ بيش از هفت روز نباشد.

قتاده و عطا گفتند:مراد بدين آن چهل روز است كه ايشان گوساله پرستيدند،و آن مدّت غيبت موسى بود از ايشان،خداى تعالى بر ايشان رد كرد بقوله: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً ،بگو اى محمّد.«الف»الف استفهام است كه مفتوح است،و همزۀ وصل بيفگندند.و اصل او اين چنين بود:أ اتّخذتم،[همزۀ] (2)دوم بيفگندند تا دو همزه مجتمع نشوند كه ثقيل (3)باشد و معنى تقرير و تقريع است،بگو كه به نزديك خداى عهدى و پيمانى گرفته اى؟ فَلَنْ يُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ ،كه پس خداى عهد و پيمان خود را خلاف نكند.

عبد اللّه مسعود گفت:مراد به«عهد»،توحيد است،يعنى عهد (4)گرفته اى به توحيد؟چنان كه گفت: إِلاّٰ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً (5)،يعني قال:لا اله الّا اللّه مخلصا.«ام»،معادل همزۀ استفهام است،يقول القائل:أ زيد عندك ام عمرو،يا بر خداى چيزى مى گويى كه نمى دانى.

«بلى»،به معنى بل آيد (6)،و در او معنى استدراك بود،چنان كه كسى گويد:

ما فعلت كذا و ما قلت كذا،او در جواب گويد:بلى فعلت و قلت،و بعضى نحويان گفتند:«بلى»دو معنى دارد:يكى نفى خبر ماضى و اثبات خبر مستقبل.

و كسائي گفت:فرق ميان«بلى»و«نعم»آن است كه:بلى جواب استفهامى بود كه بر سبيل جحد باشد،و نعم جواب استفهامى بود كه در او جحد نباشد،و مثال اوّل قوله: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قٰالُوا بَلىٰ (7)...، أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ (8)...، و مثال دوم قوله: أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ، أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ، قُلْ نَعَمْ (9)... ،و اين جا جواب

ص : 30


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:بودن.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مج،وز:تكرار،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مكرّر.
4- .مج،وز:عهدى.
5- .سورۀ مريم(19)آيۀ 87.
6- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
7- .سورۀ ملك(67)آيۀ 8.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 172.
9- .سورۀ صافات(37)آيۀ 16 تا 18.

جحد است في قوله: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ .

مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً ،به معنى (1)من عمل سيئة و جمعها،تشبيه به كسب مال.اصل او در نفع باشد،پس به كثرت استعمال عام شد در همه فعل،و اگرچه در او مضرّت باشد.

قتاده و ابن جريج گفتند:مراد به«سيئه»اين جا شرك است،و نيز قول [106-پ]عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و ابو وائل.سدّى گفت:مراد همه گناه است شرك و جز شرك،و قول اوّل درست تر است،و قول دوم هم نيك باشد به انضمام شرك براى آن كه ما دون شرك را عذاب دائم نباشد الّا به شرك،يا به اضافه شرك با ديگر گناه.

امّا آن كه حمل كنند بر فسق بى شرك،لايق نباشد و ملايم خلود در دوزخ لقوله تعالى: وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ (2)... ،دگر آن كه چون حمل سيّئه بر شرك كنند (3)،خطيئت بر فسق (4)تكرار نباشد،و چون نه چنين كنند و حمل هر دو بر فسق كنند تكرار باشد. وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ ،احاطت،گرد در آمدن باشد،و كذلك الاحداق و الحفوف،يقال:احاط به كذا و احدق و حفّ بمعنى واحد.

و در معنى«احاطت»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك و عطا و ابو وائل گفتند:مراد آن است كه بر شرك بميرد.ربيع خثيم گفت:اصرار باشد بر كباير.

كلبي گفت:احاطت خطيئت آن باشد كه گناهى كند كه او را به هلاك برد،من قوله: إِلاّٰ أَنْ يُحٰاطَ بِكُمْ (5).

و قول آن كس كه گفت:مراد آن است كه گناه محيط شود بر (6)حسنات و آن را احباط كند درست نيست،براى آن كه احباط به نزديك ما باطل است-چنان كه بيان كرده شود.

مجاهد گفت:مراد به احاطه خطيئه آن است كه چون گناهى كند،نكته سياه بر دلش افتد،و چون گناه دو كند سياهى بيشتر شود،و چندان كه گناه مى فزايد

ص : 31


1- .همۀ نسخه بدلها:المعنى.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 48.
3- .مج،وز+و حمل.
4- .مج،وز+كنند.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 66.
6- .همۀ نسخه بدلها:به.

سياهى مى فزايد تا جمله دل سياه (1)شود،اين است معنى احاطت.

اهل مدينه خطيئاته خواندند بر جمع (2)،و باقى قرّاء خطيئة بر وحدان. فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ ،ايشان ملازمان دوزخ باشند و اصل صحبت ملازمت بود،و ملازم هر كارى را صاحب او گويند،و منه اصحاب السّوق و اصحاب السّلطان و اصحاب رسول اللّه-عليه السّلام-و رضى عنهم.

و«نار»با آن كه«لام»تعريف در اوست،چون علمى است دوزخ را از روى شرع،«هم»عماد است يا فصل-چنان كه شرح داديم.«فيها»،راجع است با دوزخ. خٰالِدُونَ ،خالد مقيم ثابت باشد،و اگرچه بر سبيل دوام نبود،بيانش قوله تعالى: أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ (3)... ،و همچنين قول لبيد:

صمّا خوالد ما يبين كلامها

در وصف ديگ پايه مى گويد كه:آن سنگها بر جاى مانده است و سخن نمى گويد،پس مراد به خوالد ثوابت است،چه معلوم است كه آن دائم نباشد.و در اين لفظ و مانند اين اصحاب وعيد را متمسّكى نيست،چه اگر خلود (4)به معنى دوام نبودى،به ادله ديگر از او عدول بايستى كردن،فكيف كه خود در او اين معنى نيست.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه قديم-جلّ جلاله-براى آن كه دانست كه صلاح مكلّفان متعلّق است به آن كه چون وعيدى كند ايشان را مقرون كند به و عدى،و چون و عدى كند مقرون كند به وعيدى،چه مكلّفان عند اين[107-ر]به صلاح نزديك باشند و از فساد دور شوند تا آنچه داعى بود ايشان را به فعل طاعات و صارف بود ايشان را از فعل مقبّحات بطرفى الوعد و الوعيد و التّرغيب و التّرهيب و اقتران الوعد و الوعيد و ذكر الجنّة و النّار على ابلغ الوجوه (5)بود تا اعذار و انذار و تحريض و منع به غايت رسانيده باشد.

اگر گويند در اين آيت چه گويى؟نه خلود را تفسير بر دوام بايد دادن؟

ص : 32


1- .همۀ نسخه بدلها:دلش.
2- .اساس+وبل(؟)با توجّه به ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .سوره اعراف(7)آيۀ 176.
4- .همۀ نسخه بدلها+جز.
5- .همۀ نسخه بدلها:الوجه.

گوييم:لا محاله چنين بايد كردن،و لكن نه براى ظاهر را،بل براى اجماع امّت را.و اگر ما را با ظاهر رها كردندى،حمل خلود هم بر دوام نكردمانى (1)،چه معنى او در لغت عرب آن است كه گفته شد،و لكن اين جا اجماع امّت ما را حمل كرد بر آنكه خلود را بر دوام تفسير دهيم،و در آيت اوّل چنين نيست (2).

سوره البقرة (2): آیات 83 تا 85

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ لاٰ تَسْفِكُونَ دِمٰاءَكُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسٰارىٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرٰاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذٰلِكَ مِنْكُمْ إِلاّٰ خِزْيٌ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ يُرَدُّونَ إِلىٰ أَشَدِّ اَلْعَذٰابِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (85)

ترجمه

چون فراگرفتيم (3)پيمان پسران يعقوب كه نپرستند جز خداى را و به مادر و پدر نيكوى كردن و با خويشان و بى پدران و درويشان، و بگوييد مردمان را نيكويى و به پاى دارى نماز،و بدهى زكات،پس برگرديدى (4)مگر اندكى از شما،و شما برگشته بودى.

و چون فراگرفتيم (5)پيمان شما كه نريزى خونهايتان و بيرون نكنى خود را از سراهايتان،پس اقرار (6)دادى و شما گواهى مى دادى.

پس شما اى جماعت!مى كشيد خود را و بيرون مى كنى جماعتى را از شما از سراهايشان (7)يارى مى دهى بر ايشان به گناه و بيدادى،و اگر به شما آيند اسيران فدا كنى ايشان را،و اين حرام است بر شما بيرون كردن ايشان،مى بگروى به بهرى

ص : 33


1- .همۀ نسخه بدلها:نكنيم.
2- .دب،آج،فق،مب:است،مب،مر+و اللّه ولىّ التوفيق،قوله تعالى،ديگر نسخه بدلها+و اللّه ولىّ التّوفيق.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:هاگرفتيم.
4- .مج،وز:بر گرديد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:هاگرفتيم.
6- .مج،وز:قرار.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:سراهايتان.

تورات و كافر مى شوى به بهرى،چه باشد پا داشت (1)آن كه (2)اين كند از شما؟مگر رسوايى در زندگانى دنيا،و روز قيامت بازبرندشان با سخت تر عذاب،و نيست خداى غافل از آنچه ايشان مى كنند[107-پ].

قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنٰا ،و ياد كن اى محمّد (3).«اذ»ظرف زمان ماضى بود و ظرف معمول باشد،و معمول را عامل بايد،لابد فعلى تقدير بايد كردن.

چون فراگرفتيم (4)پيمان بنى اسرايل يعنى پسران يعقوب بر آنكه جز خداى را نپرستند،يعنى بر توحيد خداى و بر آنكه خداى را يكى دانند و يكى گويند و با او همتا و انباز نگيرند.

عبد اللّه عبّاس گفت:ميثاق عهدى سخت باشد،و وثيقه كه استوارى بود از اينجاست،و واثق استوار بود.

لاٰ تَعْبُدُونَ ابن كثير و حمزه و كسائى به«يا»خوانند،و باقى قرّاء به«تا» خوانند على الخطاب.آنان كه به مغايبه خوانند،گويند:ضمير راجع است با بنى اسرايل،و آنان كه بر خطاب خوانند،حمل كنند بر آنكه باقى آيت بر خطاب است من قوله: قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ تا به آخر آيت.

و بصريان گفتند:«ان»مضمر است اين جا،و همچنين في قوله: لاٰ تَسْفِكُونَ دِمٰاءَكُمْ (5)... ،و كذلك في قوله: أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ (6)... ،تقدير آن است كه:ان لا تعبدوا و ان لا تسفكوا،و ان لا تخرجوا،و لكن چون«ان»بيفگند فعل با حال رفع شد،چنان كه طرفه گفت:

الا ايّهذا اللاّئمي (7)احضر الوغاو ان اشهد اللّذّات هل انت مخلدى

و تقدير آن است:ايّهذا اللاّئمى (8)[فى]ان احضر الوغا.

ص : 34


1- .مج،دب:پاداش.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:آن كس كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+براى آن كه.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:هاگرفتيم.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 84.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 64.
7- .اساس:اللاّتى،با توجّه به نسخه مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

و دليل بر اين آن است كه در معطوف«ان»در آورد (1)كه:و ان اشهد اللّذّات،و وجهى دگر توان گفتن،و آن است كه:در كلام محذوفى باشد،و تقدير:في انّهم لا يعبدون الّا اللّه،چون فراگرفتيم (2)عهد بنى اسرايل در آن كه نپرستند جز خداى را.

و أبىّ كعب خواند و در مصحف او چنين است:«لا تعبدوا»جزما على النّهى، معنى آن كه:مپرستى جز خداى را. وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً «با»تعلّق دارد به محذوفى، و تقدير اين است كه:وصّيناهم او امرناهم،ما ايشان را وصيّت كرديم يا ايشان را فرموديم كه با مادر و پدر نيكويى كنيد،و مادر و پدر را (3)به هم والدين خواند،با آن كه مادر والده باشد براى تغليب مذكّر بر مؤنّث كه عرب چون مذكر و مؤنّث به هم جمع شوند در كلام و اگرچه مؤنّث به عدد بيشتر باشد غلبه مذكّر را دهند (4).

خداى تعالى از تعظيم حقّ مادر و پدر حقّ ايشان با حقّ خود پيوست و احسان با ايشان از پى توحيد خود گفت.

و در خبر هست كه:چون ابتداى اسلام بود و اوّل هجرت بود،رسول -عليه السّلام-از مكّه به مدينه آمده بود و مسجد بنا كرده،ستونى است كه آن را حنّانه خوانند.رسول-عليه السّلام-برآن ستون (5)تكيه كردى و براى صحابه خطبه كردى بر پاى استاده.چون مسلمانان بيشتر شدند و عدد و عدّت بسيار شد،دستورى خواستند و گفتند:ما را خوش نيست كه ما نشسته و تو بر پاى استاده ما را خطبه مى كنى.دستور باش (6)ما را تا براى تو منبرى سازيم تا بدان جا خطبه كنى (7)؟گفت:روا باشد،اين منبر كه امروز هست بساختند.

رسول-عليه السّلام-آن روز از در مسجد در آمد و آهنگ منبر كرد و نزديك ستون (8)حنّانه نرفت،منبر سه پايه بود پا بر پايۀ اوّل نهاد و گفت:آمين،و بر دوم نهاد و سوم (9)همچنين،و كس (10)را نديدند كه دعا مى كرد.چون بر منبر شد و بنشست خطبه

ص : 35


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بياورد.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:هاگرفتيم.
3- .وز+هر دو را،دب،آج،لب،فق،مب،مر+هر دو.
4- .وز،آج،لب،دب،فق،مب،مر:دهد.
5- .وز،آج،لب:استون.
6- .آج،لب،فق،باشى،مب،مر:باشد.
7- .وز،آج،لب،فق،مب،مر+او.
8- .دب،مب:استون،وز،آج،لب،فق،مر:اسطوانه.
9- .دب:سيوم،وز:سه ام،فق،مب،مر:سيم.
10- .فق،مب:كسى.

آغاز كرد،آن پاره چوب كه از آن ستون (1)بداشته بود كه رسول-عليه السّلام-برآن تكيه كردى ناله آغاز كرد تا چندانى بناليد كه آوازش بالاى آواز پيغامبر بر آمد.

رسول-عليه السّلام-از منبر به زير آمد و سر آن (2)چوب دركش (3)گرفت[108-ر] چون مادرى كه كودكى را خاموش كند.آنگه گفت:به آن خدايى كه مرا بحقّ به خلق (4)فرستاد كه اگرش خاموش نكردمى تا قيامت بر فراق من مى ناليدى.

گفتند:يا رسول اللّه!چون از در درآمدى (5)و به پايۀ منبر بر شدى (6)،سه بار آمين گفتى (7)،و كس دعايى نمى كرد؟گفت:بلى،جبريل دعا مى كرد و شما نمى شنيدى.چون پا بر پايۀ اوّل نهادم،جبريل گفت:

من ادرك والديه او واحدا منهما و لم يغفر له ابعده اللّه، هركه مادر و پدر را دريابد يا يكى را از ايشان و او را نيامرزند،ابعده اللّه،خداى او را هلاك كناد.من گفتم.آمين!چون پا بر پايۀ دوم نهادم،گفت:هركه ماه رمضان دريابد و او را نيامرزند،ابعده اللّه،خداى تعالى او را هلاك كناد.من گفتم:آمين!چون پا بر پايۀ سوم (8)نهادم،گفت:هركه پيش او ذكر تو كنند و نام تو برند،و بر تو سلام (9)نفرستد ابعده اللّه،خداى تعالى او را هلاك كناد،من گفتم:آمين! و رسول-عليه السّلام-مى گويد:

الجنّة تحت اقدام الامّهات ،بهشت در زير پاى مادران است. وَ ذِي الْقُرْبىٰ ،و خداوند نزديكى،يعنى خويش.و«قربى»قرابة باشد،و او مصدر است كالحسنى و الشّورى،قال طرفة:

و قرّبت بالقربى و جدّك إنّنيمتى يك امر للنّكيثة[اشهد] (10)

وَ الْيَتٰامىٰ ،و يتامى جمع يتيم باشد چون ندامى و نديم،و يتيم طفل باشد كه او را در طفوليّت پدر بميرد،اگر پس از بلوغ او باشد يتيمش نخوانند،

لقوله- عليه السّلام: لا يتم (11)بعد حلم، يتيمى نباشد از پس خواب ديدن. وَ الْمَسٰاكِينِ ،جمع

ص : 36


1- .وز،دب،آج،لب،مب،مر:استون،فق:اسطون.
2- .دب،مب،مر،آج،لب،فق:ستون.
3- .فق،مر:در بر.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:خلقان.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:در آمديد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شديد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:گفتيد.
8- .دب،فق،مب،مر:سيم.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:صلوات.
10- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
11- .وز،آج،لب،فق،مر:يتيم.

مسكين باشد،و مسكين مفعيل باشد از سكون،و او درويشى بود كه او را چيزكى باشد و كفافش نبود. وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً ،محذوفى هست اين جا،و تقديره (1):و قلنا لهم قولوا[للنّاس حسنا] (2)،و ما ايشان را گفتيم كه مردمان را نكويى گويى.

اهل حجاز حسنا خوانند على المصدر،و حمزه و كسائي و خلف حسنا على النّعت به فتح الحاء و السّين،اى قولا حسنا.و عيسى بن عمر (3)در شاذّ خواند حسنا (4)،و اين لغت (5)است در حسن،كذعر (6)و ذعر،و رعب و رعب و سحت و سحت،و عاصم الجحدرىّ خواند:احسانا،اى قولا نافعا لهم،و معنى آن باشد كه به ايشان خيرخواهى در گفتن،و نيز خوانده اند:حسنى اى كلمة حسنى،مردمان را سخن نكو گوى.

بهرى دگر گفتند:معنى آن است كه قولوا للنّاس[حسنا] (7)،اى لمحمّد (8)حسنا، رسول مرا محمّد مصطفى را-صلوات اللّه عليه-نكو گوى،يعنى به نبوّت او اقرار دهى و نعت و صفت او كه در تورات ديده اى پنهان باز مكنى و تصديق او كنى.

عبد اللّه عبّاس و ابن جريج و سعيد جبير و مقاتل گفتند:مراد آن است كه رسول مرا به راست دارى،دليلش قوله تعالى: أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً (9)... ،اى صدقا.

سفيان ثورى گفت:مراد آن است كه مردمان را امربه معروف كنى و نهى منكر.

بهرى دگر گفتند:عامّ است در جمله مردمان و در جمله اقوال حسنه،يعنى كس را بد مگوى از غيبت و بهتان و عيب و منقصت[108-پ]و آنچه مانند اين بود و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد تا همه داخل بود تحت آن.

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ ،«ثمّ»حرف عطف است،و معنى او مهلت و تراخى بود.و «تولّى»،اعراض و پشت بر كردن باشد،پس پشت برآن ميثاق و عهد كردى،يعنى خلاف كردى آن را و وفا نكردى با آن. إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْكُمْ ،«إلاّ»حرف استثناست،و

ص : 37


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و تقدير اين است كه.
2- .اساس:ندارد،از وز:افزوده شد.
3- .آج،لب،فق:عمرو.
4- .وز،آج،لب،فق،مب،مر+به ضمّ«حا»و«سين».
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:لغتى.
6- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:مثل ذعر.
7- .اساس:ندارد،از وز:افزوده شد.
8- .وز:بمحمّد.
9- .سورۀ طه(20)آيۀ 86.

استثنا اخراج بعضى بود از جمله (1)چيزى كه اگر نه او باشد صحيح بود دخول او در آن.و«سين»،در او طلب راست،و معنى او در تازى طلب صرف كردن بود،يعنى مى خواهى كه برگردانى مستثنى را ازآن كه داخل بود در مستثنى منه،و نصب او بر استثناست.

حق تعالى خواست تا بازنمايد كه:همه را اين حكم نبود،و همه اين بى عهدى نكردند،جماعتى اندك بودند كه به خلاف آن كردند كه جمهور قوم و سواد اعظم (2)برآن بودند تا بدانى كه قديما مردمان ممدوح اندك بوده اند،اگر اينجاست إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْكُمْ ،اگر در قصّه طالوت است: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ (3)... ،اگر بر جمله است: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ (4)،اگر در قصّه داود است: إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ (5)... ،و اگر در حديث داود و جالوت است: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ (6)... ،و اگر در قصّۀ نوح است: وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ (7)،اگر قول آن (8)شاعر است كه قوم او را به اندكى طعنه مى زنند،به جواب مى گويد:

فقلت لها إنّ الكرام قليل

پس معلوم شد كه همه اندك ممدوح بوده اند و بسيار مذموم.

منكم،«من»تبيين راست،و«كم»ضمير مجرور متّصل است.و انتم، «واو»حال راست،و«انتم»ضمير مرفوع منفصل است بر ابتدا.و«اعراض»عدول بود از چيزى،و نقيض او اقبال بود،و براى آن جمع كرد از ميان تولّى و اعراض تا بدانند كه هم به صورت هم به معنى تارك آن ميثاق بودند و ناقض آن عهد.

قوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ ،ياد كن نيز چون فراگرفتيم (9)از شما (10)عهد و ميثاقتان و سوگند و استواريتان. لاٰ تَسْفِكُونَ دِمٰاءَكُمْ ،كه نريزى خونهاتان و كس

ص : 38


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+به.
2- .وز:و معظم.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 249.
4- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 13.
5- .سورۀ ص(38)آيۀ 24.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 249.
7- .سورۀ هود(11)آيۀ 40.
8- .وز:و اگر آن،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و اگر.
9- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:هاگرفتيم.
10- .وز+تا،دب،آج،لب،فق،مب،مر+با.

خون خود نريزد،يعنى بعضى خون بعضى،پس خون ايشان را بمثابت يك نفس كرد،گفت:خون (1)آنان ريختن كه از جنس و قبيل و ملّت و دين شما باشند، همچنان باشد كه خون خود ريختن. وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ ،و خويشتن را از سرايهاتان بيرون نكنى همين معنى دارد،يعنى بعضى بعضى را اخراج نكنى،چون قوم همه از يك ملّت و يك جنس بودند همه را يكى خواند،چنان كه رسول -عليه السّلام-گفت:

المؤمنون كنفس واحدة، يك معنى اين است.

و يك معنى آن كه:آن كس كه كسى را بكشد و شرع راه (2)چنان نهاده باشد كه او را به قصاص باز بايد كشتن،به معنى چنان است كه خود را كشته است، چنان كه حق تعالى گفت: وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ (3).

و جماعتى مفسّران گفتند:آيت در شأن بني قريظه و بنى النّضير (4)آمد كه خداى تعالى ايشان را فرمود كه:يكدگر را نكشند،و قوى ضعيف را بر مال و ملك خود (5)غلبه نكند و سراى و ملك او به غصب (6)نگيرد،و اگر كسى از ايشان اسيرى بگيرد فديه كند (7)[109-ر]و بازخرند او را به آن دو (8)وفا نكردند،به يكى وفا كردند.

ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ،پس اقرار دادى و گواهى مى دهى برآن،اقرار بر خود و گواهى (9)بر ديگران،و«واو»حال راست.

و خلاف كردند در آن كه اين حكم (10)با ايشان بود يا با اسلاف ايشان.ابو العاليه گفت:اين قصّۀ اسلاف ايشان است،خداى تعالى حوالت با ايشان كرد،چنان كه در آيات متقدّم برفت (11).عبد اللّه عبّاس گفت:خطاب با ايشان است و مراد ايشانند، اعني جهودان عهد رسول-عليه السّلام.و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد تا فايده را شامل تر بود،چه از ميان هر دو قول تنافى نيست.

ص : 39


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون خون.
2- .مر:راه شرع.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 179.
4- .وز،دب،لب،فق،مب،مر:بنى النّضر.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
6- .فق،مب:به غضب.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنند.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:او را بروى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+مى دهى.
10- .آج،لب+خالص،فق،مب،مر:خاص.
11- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.

و قولى ديگر در وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ،آن است كه:شما دربارۀ خود مقرّى و بر اسلاف خود گواهى كه خداى تعالى بر ايشان عهد گرفت تا با (1)اقرار اسلاف خود گواهى دهند.

ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ ،و التّقدير يا هؤلاء و حرف ندا بيفگندند (2)لدلالة الكلام عليه، براى آن كه عرب حرف ندا بسيار بيفگند چون در كلام بر او دليل بود،كقوله تعالى:

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا (3)... ،و كقوله عزّ و علا: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ (4)... ،در قرائت آن كس كه به رفع (5)خواند،و المعنى:يا ازر (6)،و«ها»تنبيه را باشد،و «اولاء»،كنايت باشد از جماعت،معنى آن است كه:پس شما اى جماعت جهودان پس ازآن كه اقرار دادى و گواهى دادى و عهد و ميثاق بر شما گرفته شد، تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ ،خويشتن را مى كشى،يعنى بعضى بعضى را،و گروهى را هم از خويشتن از سراهاتان (7)بيرون مى كنى.

تَظٰاهَرُونَ عَلَيْهِمْ .اهل كوفه به تشديد خواندند (8)اين جا و در تحريم (9)،و تقديره (10):

تتظاهرون (11)،يك«تا»را قلب كردند با«ظا»،پس ادغام كردند.و باقى قرّاء به تخفيف خواندند،و محلّ او نصب است بر حال،تقدير چنان است كه:متظاهرين عليهم،اى متعاونين،براى آن كه يار را پشت خوانند كه پشت صاحب قوى دارد (12)،و از اينجاست كه در عبارت فرقى نبود ميان آن كه گويند:يارى او مى كند،و ميان آن كه پشتى او مى كند.و تظاهر،تعاون باشد،و تفاعل از ميان جماعت باشد، پندارى جماعتى اند در معاونت پشت با هم داده،قال الشّاعر:

تظاهرتم اشباه نيب تجمّعتعلى واحد لازلتم قرن واحد

ص : 40


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
2- .وز،دب،آج،لب،فق:بيفگند.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 29.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 74.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر فتح.
6- .دب،مب،مر:ازر.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:سرايهاشان.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:خوانند.
9- .اساس:در متحرم،دب:در محرم،آج:در محرم متحرم،لب:در محترم متحرم،همۀ نسخه بدلها بجز مج+و آنان كه به تشديد خوانند،با توجّه به وز و مب تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر تقدير.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+باشد.
12- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:پشت صاحبش قوى دارند.

و بعضى نحويان گفتند:هؤلاء بدل انتم است و تأكيد او،و تقديره (1):ثمّ انتم القوم تقتلون انفسكم.و اعان عليه خلاف اعانه باشد.اعانه،يارى داد او را،و اعان عليه يارى داد دشمن (2)را بر او،براى اين گفت شاعر:

اعان علىّ الدّهر إذ حكّ بركةكفى الدّهر لو وكّلته بي كافيا

و از اينجاست قول خداى:و ان تظاهرا (3)...،اى تعاونا،و قوله: سِحْرٰانِ (4)تَظٰاهَرٰا (5)... ،و ظهير،عون باشد في قوله تعالى: وَ الْمَلاٰئِكَةُ بَعْدَ ذٰلِكَ ظَهِيرٌ (6)، [109-پ]و شاعر گفت:

تكثّر من الاخوان ما اسطعت (7)إنّهمعماد إذا استنجدتهم و ظهير

و ما بكثير الف خلّ و صاحبو انّ عدوّا واحدا لكثير

و اين معنى است

قول رسول-عليه السّلام- المرء كثير بأخيه، مرد به برادرش بسيار باشد،يعنى به برادر عزيز و قوى باشد،يعنى به معاونت و مظاهرت او.

بِالْإِثْمِ ،به معصيت. وَ الْعُدْوٰانِ ،و ظلم و تعدّى.و گفته اند:«اثم»گناهى باشد كه از تو تعدّى نكند،و«عدوان»گناهى كه از تو به ديگرى شود،و«اثم» جامع باشد جمله را،چه هرچه [به آن] (8)مستحقّ ذمّ باشد (9)آن را اثم خوانند،و عدوان مجاوزة الحقّ باشد. وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسٰارىٰ (10)،[اسرى] (11)قرائت حمزه است على وزن فعلى،كقتيل و قتلى،و جريح و جرحى.«تفدوهم»هم قرائت حمزه است بى «الف»در هر دو جايگاه.

و باقى قرّاء از نافع و عاصم و كسائى و يعقوب و ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر:

أُسٰارىٰ تُفٰادُوهُمْ خواندند،و اسارى جمع جمع بود،يقال:اسير و جمعه اسرى و جمعها اسارى،و الاسر،الشّدّ،اسر به بستن باشد،و اسير فعيل باشد به معنى مفعول.

ص : 41


1- .مج:ندارد،ديگر نسخه بدلها:تقدير آن باشد.
2- .مج:ندارد،ديگر نسخه بدلها+او.
3- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 4.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها،جز مج:ساحران،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 48.
6- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 4.
7- .اساس و همه نسخه بدلها:ما استطعت،با توجّه به چاپ شعرانى(245/1)و معنى عبارت تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشند.
10- .اساس:اسرى،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به نسخۀ دب افزوده شد.

مفضّل بن سلمه گفت،از ابو عمرو بن العلاء پرسيدم كه:فرقى هست ميان اسرى و اسارى؟گفت:بلى،اسرى آنان باشند كه در دست دشمن باشند و اگرچه بند ندارند،و اسارى آنان باشند كه در بند باشند،و قول اوّل معتمدتر است.

و فديه آن مال باشد كه بدهند تا اسير را به آن بازخرند،و بى«الف»از بناى ثلاثى باشد،اعنى (1)تفدوهم،يقال:فديته افديه،و با«الف»از بناى مفاعله باشد، يقال:فاديته افاديه،قال الشّاعر:

قفي فادي اسيرك انّ قوميو قومك ما أرى لهم اجتماعا

وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرٰاجُهُمْ ،و اخراج ايشان بر شما حرام است.

عبد اللّه عبّاس و عكرمه و سدّى گفتند:معنى آيت آن است كه بنى قريظه حلفاى اوس بودند،و بنى النّضير حلفاى خزرج بودند،و چون از ميان اوس و خزرج قتال بودى،بنى قريظه و بنى النّضير به يارى حليفان خود آمدندى و هر دو قبيله از جهودان بودند و يكديگر را مى كشتندى.چون اسيرى را بگرفتندى از جانبين فديه كردندى و بازخريدى (2)،عرب ايشان را عيب كردند (3)و گفتند (4)ايشان را (5)روا مى دارى كشتن و اسير رها كردن (6)روا نمى دارى تا فديه مى كنى؟ گفتند:امّا فديه ما را فرموده اند در تورات،و قتل ايشان ما را حرام كرده اند در تورات،و لكن انفه (7)ما را رها نمى كند كه حلفاى خود را اسير و مستذل بينيم،براى ايشان با خويشان خود و هم ملّتان خود قتال مى كنيم.

و«حلفا»جمع حليف باشد،و حليف هم سوگند بود.خداى تعالى بر ايشان عيب كرد و انكار كرد بر ايشان و به لفظ استفهام و معنى تقريع و ملامت ايشان را گفت: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ،به بعضى تورات ايمان مى دارى و به بهرى كافر مى شوى،يعنى به فديه كردن ايمان دارى و به تحريم قتل كافرى! فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذٰلِكَ ،«ما»استفهام راست،چيست جزاى آن كس كه

ص : 42


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
2- .همۀ نسخه بدلها:خريدندى.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:كردندى.
4- .مب:گفتندى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
6- .دب،آج،لب،فق:هاكردن.
7- .مج،وز،مر:انفت.

اين كند كه ذكر آن برفت از ايمان به بعضى كتاب و كفر به بعضى؟و«ذلك» اشارت به اين (1)است[110-ر]. مِنْكُمْ ،از شما كه جهودانى.الّا خزى،اى ذلّ و صغار.خزى مذلّت و مهانت باشد،و خزى هلاك باشد و عذاب.و خزى خصلتى باشد كه يخزى منه،اى يستحيى (2)،از او شرم دارند.

مفسّران در اين خزى كه در دنيا بود ايشان را،خلاف كردند.بهرى گفتند:آن حكم بود كه خداى تعالى بكرد كه قاتل را قصاص كنند،و از ظالم و متعدّى انتقام كشند براى مظلوم.بهرى دگر گفتند:خزى اين جزيه است كه خداى تعالى بر ايشان نهاد تا به دست خود مى گزاردند (3)ذليل و مهين، عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (4).

بهرى دگر گفتند:مراد به خزى دنيا آن است كه چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله-به زير حصن بنى النّضير فرود آمد،بيست و پنج روزشان حصار داد.ايشان به زينهار آمدند و از رسول-عليه السّلام-در خواستند كه:سعد معاذ را به حكم (5)كند تا بر حكم او فرود آيند.بر اين قرار افتاد.رسول-عليه السّلام-سعد معاذ را به حاكم كرد تا از ميان ايشان و ميان رسول حكم كند.

سعد معاذ حكم كرد كه:مردان را ببايد كشتن و زنان را به ورده (6)بايد آوردن،و مالشان قسمت بايد كردن.رسول-عليه السّلام-گفت:

يا سعد لقد حكمت فيهم بحكم اللّه من فوق سبعة ارقعة، اى سعد حكمى كردى كه خداى تعالى همان حكم كرد از بالاى هفت آسمان.

رسول-عليه السّلام-بفرمود تا مردان (7)را فرود آوردند،و ايشان نهصد مرد بودند و ايشان را با مدينه آوردند.و زنان و كودكان را به بردگى (8)بياوردند و مالهاى ايشان قسمت كردند،و چون مردان را با مدينه آوردند ايشان را در سرايى از سراهاى بنى النّجار فرود آوردند.

رسول-عليه السّلام-بيامد به آنجا كه امروز بازار است،و بفرمود تا چند خندق

ص : 43


1- .مج،وز:آن.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:مى گزارند.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 29.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:حاكم.
6- .آج،فق،مر:برده.
7- .مج+خود.
8- .همۀ نسخه بدلها:برده.

بكندند،و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-حاضر آمد و ايشان را بيرون آوردند گروه گروه، و على را مى فرمود تا ايشان را گردن مى زد و در آن خندق مى انداخت.و حيى اخطب و كعب اشرف در ميان ايشان بودند،ايشان دو رئيس بودند در ميان قوم.كعب اشرف را گفتند:با ما چه خواهند كرد؟گفت:فى كلّ موطن لا تعقلون أ ما ترون الدّاعي لا ينزع و من ذهب منكم لا يرجع هو و اللّه القتل،گفت:در هر جاى عقل به كار (1)ندارى،نمى بينى كه داعى بازنمى استد (2)و هركه از ما مى بشود بازنمى آيد،قتل است و كشتن.

و حيى اخطب را بياوردند،دستها با گردن بسته تا پيش رسول آوردندش،چون در رسول نگريد گفت:

و اللّه ما لمت (3)نفسى على عداوتك و لكن من يخذل اللّه يخذل، گفت:به خداى كه خود (4)بر دشمنى تو ملامت نكردم و لكن آن را كه خداى مخذول بكند مخذول شود.

آنگه روى به قوم كرد و گفت:لا بدّ من امر اللّه،كتاب و قدر و ملحمة كتبت على بني اسرائيل،گفت:كار خداى لابدّ بباشد،نوشته اى و قضايى و كالزارى (5)است كه بر بنى اسرايل نوشته اند.

چون او را پيش[110-پ]اميرالمؤمنين (6)-عليه السّلام-آوردند (6)تا گردنش بزند، گفت:قتلة شريفة بيد شريف،كشتن شريف (7)به دست مردى شريف.

آنگاه او را گفت:اين حلّه به من رها كن و مگذار كه از من بر كنند.

اميرالمؤمنين (9)-عليه السّلام-گفت:

هى اهون علىّ من ذلك، آن خوارتر است بر من،آنگاه گردن كشيد (8)و سر پيش داشت تا اميرالمؤمنين (11)گردنش بزد (9)،و اميرالمؤمنين (13)-عليه السّلام-پرسيد از آن كس كه او را مى آورد،گفت:او چه گفت چون او را مى آوردى (10)؟گفت (11)،اين بيتها مى گفت (12):

ص : 44


1- .مر+بر.
2- .همۀ نسخه بدلها:ايستد.
3- .لب:ملت.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .همۀ نسخه بدلها:كارزارى. (6،9،11،13)) .دب،آج،لب،فق،مر+على.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:بردند.
7- .همۀ نسخه بدلها:شريفى.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر كشيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:بزند.
10- .مج،وز،آج،لب،فق،دب+در راه.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+چون او را مى آوردم در راه.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:بيتها بگفت.

لعمرك ما لام ابن اخطب نفسهو لكنّه من يخذل اللّه يخذل

لجاهد (1)حتّى يبلغ (2)النّفس جهدهاو حاول يبغى العزّ كلّ مغلغل

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-در جواب او اين بيتها بگفت:

لقد كان ذا جدّ و جدّ بكفرهفقيد الينا فى المجامع يقتل

فقلّدته بالسّيف ضربة محفظفصار الى قعر الجحيم يكبّل

فذاك مآب الكافرين و من يكنمطيعا لأمر اللّه فى الخلد ينزل (3).

پس اين خزى در دنيا آن (4)است كه بر ايشان رفت از قتل مردان و سبى زنان و غنيمت اموال.

قوله تعالى: وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،نصب او بر ظرف است و عامل در او«يردّون»، و اين فعل را مجهول خوانند يعنى فاعلش مجهول است و فعل ما لم يسمّ فاعله خوانند و فعل مبنى (5)براى مفعول به،به اين هر سه نام فعلى بود كه معدول (6)بود از اصل خود (7)، اعنى از اسناد با فاعل به اسناد با مفعول به (8)،و روز قيامت ايشان را با سخت ترين (9)عذابى برند،و اين لفظ آنجا گويند كه ايشان وقتى ديگر آنجا بوده باشند،و لكن فعل مبتدا را هم ردّ و عود گويند (10)چنان كه شاعر گفت:

فان تكن الايّام أحسن مرّةالىّ فقد عادت لهنّ ذنوب (11)

و جوابى ديگر از اين آن است كه:ردّ اين جا بر جاى خود است،چه (12)ايشان را از اين خزى و نكال و عذاب دنيا كه ذكر كرديم با عذاب دوزخ خواهند بردن.پس معنى ردّ بر جاى خود است و همچنين در بيت (13):لأنّ (14)من عادة الأيّام و الغالب عليها

ص : 45


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:فجاهد.
2- .اساس:بلغ،با توجّه به دب،تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:منزل.
4- .همۀ نسخه بدلها:اين.
5- .مب+را.
6- .مج،وز:عدول.
7- .مج،وز،دب+بگردانيد،آج،لب،فق،مب،مر+نگردانيد.
8- .همۀ نسخه بدلها:مفعول.
9- .همۀ نسخه بدلها:سخت تر.
10- .همۀ نسخه بدلها+بر توسّع.
11- .همۀ نسخه بدلها+مى گويد اگر روزگار وقتى با من احسان كرد اكنون گناهانش بازآمد و او را گناه نبود اوّل تا به دوم حال بازآيد.
12- .آج،لب،فق،مب:اگرچه،دب:چرا كه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:همچنين در خبر است.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:الا انّ.

الاساءة الى اهلها،فكأنّها كانت لها ذنوب ثمّ احسان ثمّ عادت الى ما كان (1)منها.

إِلىٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ ،اين را افعل تفضيل گويند،با سخت تر عذابى،و عذاب المى تيز (2)باشد روان (3)بر معذّب،و منه عذبة اللّسان،سر زبان را براى آن عذبه خوانند كه بر سخن جارى باشد،و ماء عذب،آبى خوش باشد براى آن كه خوار (4)به گلو فروشود .و اصل كلمه از استمرار است،پس الم مستمر را عذاب گويند. وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ ، و خداى تعالى غافل نيست،و غفلت سهو باشد و آن انتفاء (5)علم باشد پس از حصولش. عَمّٰا تَعْمَلُونَ ،اهل مدينه و ابو بكر و يعقوب به«تا»ى خطاب خواندند،و باقى قرّاء به«يا»خوانند خبر از غايب،از آنچه شما مى كنيد يا ايشان مى كنند (6).

سوره البقرة (2): آیات 86 تا 96

اشاره

أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ اِشْتَرَوُا اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (86) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ وَ قَفَّيْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنٰا عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ اَلْبَيِّنٰاتِ وَ أَيَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ أَ فَكُلَّمٰا جٰاءَكُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْوىٰ أَنْفُسُكُمُ اِسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مٰا يُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ كِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ (89) بِئْسَمَا اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلىٰ غَضَبٍ وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ مُهِينٌ (90) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَيْنٰا وَ يَكْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيٰاءَ اَللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (91) وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ مُوسىٰ بِالْبَيِّنٰاتِ ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَكُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اِسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمٰا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمٰانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (93) قُلْ إِنْ كٰانَتْ لَكُمُ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ اَللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (94) وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلىٰ حَيٰاةٍ وَ مِنَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ اَلْعَذٰابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ (96)(7)

ترجمه

آن كسانى كه بخريدند زندگانى دنيا به آخرت (8)سبك نگردانند از ايشان عذاب و نه ايشان را يارى دهند.

[111-ر] و بداديم موسى را كتاب تورات و براثر او فرستاديم از پس او پيغمبران و بداديم عيسى پسر مريم را درستى ها (9)و نيرومند كرديم او را به جبريل پاكيزه هرگاه بيايد به شما پيغمبرى بدانچه آرزو نكند تنهاى شما بزرگ منشى كنيد پس گروهى را دروغزن داريد و گروهى را بكشيد.

و گويند دلهاى ما بسته است (10)،لعنت كرد (11)ايشان را خداى به كفر ايشان،اندك است آنچه بگروند.

ص : 46


1- .دب،آج،لب،فق،مر:ما كانت.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:اليمى بتر،مر:عذابى اليم بتر.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روا.
4- .مج:ندارد،آج:گوارا.
5- .اساس:انتقام،با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .مج+مى كنيد.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .وز،آج،لب،فق:زندگانى نزديكتر به سراى بازپسين.
9- .مج،وز،آج،لب،فق:حجّتها.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلهايى كه آيات را ترجمه كرده اند،معادلى براى كلمۀ«بل»نياورده اند.
11- .مج،وز:كناد.

و چون بيامد به ايشان كتاب (1)يعنى قرآن از نزد خداى راست دارنده مر آن را كه با ايشان است يعنى تورات،و بودند از پيش نصرت خواستند برآن كسان كه كافر گشتند چون بيامد به ايشان آنچه بشناختند كافر گشتند به وى،لعنت خداى بر كافران.

بد است آنچه خريدند به آن تنهاى خود را به آن كه كافر گشتند بدانچه فرستاد خداى از حد درگذشتن (2)به آن كه فروفرستد خداى از فضل خود بر آنكه خواهد از بندگانش،بازگشتند با خشمى بر خشمى،و مر كافران راست عذابى خواركننده.

و چون گويند ايشان را بگرويد به آنچه فروفرستاد خداى،گويند بگرويديم (3)بدانچه فرستاد (4)بر ما و كافر شوند بدانچه جز آن (5)است و او راست است يعنى قرآن،راست دارنده به آنچه با ايشان است يعنى تورات،بگو چرا مى كشتيد (6)پيغمبران خداى را از پيش اگر هستيد گرويدگان.

چون بياورد به شما موسى درستى ها (7)باز بگرفتيد گوساله را از پس او و شما بوديد ستمكاران.

ص : 47


1- .مج،وز،آج،لب،فق:نامه.
2- .مج،وز:خداى به بيداد و حسد،آج،لب،فق:به بيداد و حد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:ايمان آريم.
4- .وز:فرستادند.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:از پس آن.
6- .مج،وز:چرا مى كشيد،آج،لب،فق:بگو اى محمد چرا مى كشيد.
7- .مج،وز،آج لب:حجتها.

[111-پ] چون بگرفتيم (1)پيمان شما و برداشتيم (2)بالاى شما كوه طور را بگيريد آنچه بداديم شما را بنيرو (3)،و بشنويد،يعنى فرمان بريد،گفتند:

شنيديم گفتارت و فرمان نبريم و خورانيده شدند (4)در دلهاى ايشان گوساله به كفرشان،بگو بد مى فرمايد شما را به آن ايمانتان اگر شما مؤمنى.

بگو اگر خواهد بودن شما را سراى بازپسين به نزديك خداى صافى از جز مردمان،تمنّا كنى مرگ را اگر راست گويى (5)شما.

و تمنّا نكنند (6)هرگز به آنچه در پيش افگند (7)دستهاى ايشان،و خداى داناست به بيدادكاران.

يا بى ايشان را حريص ترين مردم بر زندگانى و آنان كه مشرك بودند خواهد يكى از ايشان كه عمرش دهند هزار سال،نيست آن دوركنندۀ او از عذاب،آن كش عمر (8)دهند و خداى بيناست به آنچه مى كنند (9).

قوله: أُولٰئِكَ ،بگفتيم كه:«اولاء»،كنايت باشد از جماعتى،و اين جمعى است نه از جنس واحد،و واحد او ذلك باشد،چنان كه واحد هؤلاء«هذا»باشد.

اَلَّذِينَ ،اين اسم را موصوله گويند و ما بعدش صلۀ او باشد. اِشْتَرَوُا ،بدل كرده اند- چنان كه بگفتيم. اَلْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،فعلى تأنيث افعل تفضيل باشد،چنان كه اكبر و

ص : 48


1- .مج،وز،آج،لب،فق:هاگرفتيم.
2- .آج،لب،فق+از.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:بجدّ.
4- .مج،وز،آج،لب:بخورد دادند،فق:درآرند.
5- .مج،وز،آج،لب:راست گيريد.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلهايى كه آيات را ترجمه كرده اند،براى ضمير«ه»معادلى نياورده اند.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:افگنده اند.
8- .آج،لب،فق:آن كه عمرش.
9- .همۀ نسخه بدلها+اين يازده آيت است.

كبرى و اعظم و عظمى،و اقصى و قصوى و ادنا و دنيا. بِالْآخِرَةِ ،به سراى بازپسين، يعنى دنيا بستانند و آخرت از دست رها كنند. فَلاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ ،سبك نكنند از ايشان عذاب را.

خداوند-جلّ جلاله-در اين آيت تهديد كرد آنان را كه اقبال كنند بر دنيا و براى طمع دنيا و حطام او دست از آخرت و عمل صالح بدارند،و دين به دنيا بفروشند،و حيات باقى به حيات فانى بدل كنند به عوض راحت اندك،ايشان را عذاب (1)بى كرانه باشد،كأشدّ ما يكون من العذاب،بى بى آنكه از ايشان تخفيفى كنند، و نه كس ايشان را ياور و ناصر بود يا شفاعت كند.

و آيت خاصّ است در حقّ جهودانى كه ذكر ايشان در آيات مقدّم برفت.حق تعالى بازنمود كه:آن كه ايشان را حمل كرد كه چنين كنند (2)،حبّ دنيا بود و از جهت اين (3)گفت رسول-عليه السّلام-

حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة، و گفت:

اشقى الأشقياء من باع دينه بدنياه و اشقى منه من باع دينه بدنيا غيره ،گفت:شقى ترين اشقيا آن است كه دين به دنيا بفروشد،و از او شقى تر آن است كه دين خود به دنياى غيرى بفروشد.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،ما بداديم موسى را كتاب،يعنى تورات. وَ قَفَّيْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ ،يعنى اتبعنا من القفا،يقال:قفاه يقفوه اذا تبعه،و قفّاه غيره اذا اتبعه،قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ (4)... ،قال اميّة بن ابى الصّلت:

قالت له اخته (5)قصّيه عن جنبو كيف تقفو و لا سهل و لا حزن

وَ آتَيْنٰا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنٰاتِ ،و عيسى (6)مريم را آيات و معجزات داديم از آنچه در سورت آل عمران و در سورت[112-ر]المائدة مى گويد از احياء موتى و ابراء اكمه و ابرص،و خبر دادن ايشان را به آنچه خورده بودند و ذخيره كرده بودند و بيّنه،از بيان باشد،و براى آن گواه را بيّنه خواند في

قوله-عليه السّلام: البيّنة على

ص : 49


1- .مر:عذابى.
2- .همۀ نسخه بدلها:كردند.
3- .همۀ نسخه بدلها:و از اين كار.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 36،همۀ نسخه بدلها+اى لا تتبّع.
5- .اساس:لاخت له،با توجّه به نسخۀ دب،تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+پسر.

المدّعى و اليمين على من انكر (1)، كه به گواهى او حق روشن شود.

و چون پيغمبران-عليهم السّلام-مدّعى نبوت اند (2)،حق تعالى معجزات ايشان را بيّنات خواند. وَ أَيَّدْنٰاهُ ،اى قوّيناه،او را قوّت داديم من الايد و هو القوّة،و منه قوله تعالى: دٰاوُدَ ذَا الْأَيْدِ (3)...، اى ذا القوّة،و ايّده اللّه،اى قوّاه.

بِرُوحِ الْقُدُسِ ،ابن كثير خواند:بروح القدس،به اسكان«دال»،و باقى قرّاء خواندند:قدس به ضمّ«دال».

و مفسّران خلاف كردند در روح القدس.ربيع انس گفت:مراد به«روح»، روح عيسى است-عليه السّلام-كه در او دميد،و به«قدس»،خداى-جلّ جلاله- بقوله (4): اَلْمَلِكِ الْقُدُّوسِ (5)... ،و براى تخصيص با خود اضافت كرد،كبيت اللّه و ناقة اللّه.

بهرى دگر گفتند:مراد به قدس پاكيزگى است،و قدس در لغت طهارت باشد، و براى آنش پاكيزه خواند كه مدنّس نبود به اصلاب مردان و ارحام زنان،چه او (6)از آب نطفه آفريده نبود،و خداى تعالى او را از (7)باد آفريد،جبريل-عليه السّلام-در گريبان او (8)دميد يا در آستينش،به اختلاف روايت.

ضحّاك و سدّى و مجاهد گفتند:مراد به روح القدس،جبريل است،و«روح» نامى است از نامهاى جبريل.

بهرى دگر گفتند:معنى قدس بركت است،و«روح»نام جبريل-عليه السّلام- يعنى فرشته با بركت،و دليل اين تأويل قوله تعالى: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ (9).

عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و عبيد عمير (10)گفتند:مراد نام مهترين خداست

ص : 50


1- .همۀ نسخه بدلها:على مدّعى عليه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مدّعى نبوده اند.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 17.
4- .همۀ نسخه بدلها:من قوله.
5- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 1،و سورۀ حشر(59)آيۀ 23.
6- .همۀ نسخه بدلها+را.
7- .مج،وز+آن.
8- .همۀ نسخه بدلها:مريم.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 102.
10- .وز،دب،آج،لب،فق:عبيد عمر،مب:عبد اللّه عمر،مر:عبيد عمرو.

-جلّ جلاله-كه او به بركت آن احياء موتى كردى و خداى را به آن نام بخواندى، خداى تعالى آنچه خواستى بدادى و اظهار معجزات كردى بر دست او.

ابن زيد گفت:مراد انجيل است،چه انجيل روح او بود چنان كه قرآن روح محمّد بود-عليه و آله السّلام.

و روح در قرآن بر معانى مختلف آمد:روح،روح آدمى و جانوران است كه او شرط است در وجود و بقاى حيات،و آن از جمله بنيه است في قوله تعالى:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (1) .

و آن نفس متردّد باشد كه تا تردّد آن بود حيات بماند،و چون نباشد حيات بنماند،و منه

قول النّبى-عليه السّلام: الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف، يعنى ذوى الارواح.

مراد به ارواح در خبر ذوى الارواحند على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله تعالى: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)... ،و اين از باب فعل و فعل باتّفاق المعنى (3)باشد اعني روح در اين قسمت ريح بود جز كه تا در هوا بود ريح خوانند او را،چون به حيوانات پيوندد روحش (4)خوانند.

و روح به معنى وحى آيد في قوله تعالى: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (5)... ،و روح قرآن است في قوله: وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا (6)... ،على احد الاقوال.

و روح جبريل است-عليه السّلام-في قوله: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ (7)... ،و روح عيسى است[112-پ]في قوله: وَ كَلِمَتُهُ أَلْقٰاهٰا إِلىٰ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ (8)... ،و روح نام فرشته اى است كه روز قيامت به يك صف بايستد و فريشتگان به يك صف في قوله تعالى: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا (9)... ،و روح به معنى

ص : 51


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 85.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .همۀ نسخه بدلها:باتّفاق معنى.
4- .همۀ نسخه بدلها:آن را روح.
5- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 15.
6- .سورۀ زخرف(42)آيۀ 52.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 102.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 171.
9- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 38.

رحمت آمد (1)في قوله: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (2).

أَ فَكُلَّمٰا جٰاءَكُمْ رَسُولٌ ،سبب نزول آيت آن بود كه چون قديم تعالى (3)-قصّه معجزات عيسى با رسول بگفت،و رسول-عليه السّلام-بر جهودان خواند،ايشان گفتند:نه همانا (4)كه عيسى اين كرده باشد،و اگر كرد،تو چرا همچنان نكنى كه تو نيز دعوى پيغمبرى مى كنى همچون او؟ خداى تعالى اين آيت بفرستاد و گفت كه:هرگه كه پيغمبرى چيزى به شما آرد كه دلهاى شما آن نخواهد و نفس شما كاره بود آن را گروهى را تكذيب كنى چنان كه شما مى كنى و گروهى را قتل كنى چنان كه آنان كردند كه پيش از عهد شما بودند كه زكريّا را و يحيى را-عليهما السّلام-بكشتند و ديگر پيغمبران كه جهودان ايشان را بكشتند،يقال:هوى يهوى هوى اذا اشتهى و هوى يهوي هويا اذا سقط و اصل هر دو هوى است فانّ من يهوى شيئا يهوي قلبه اليه،دلش به آن فروشود،بيانه قوله:

فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ (5)... ،و قول القائل:الا حيث يهوى القلب تهوي (6)به الرّجل.

و فريق،فعيل است به معنى فاعل،چون كريم و ظريف،و شايد كه به معنى مفارق بود چون اكيل و نديم و ضجيع و رسيل لأنّ كلّ واحد من الفريقين يفارق صاحبه.

وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ ،گفتند،يعنى جهودان كه:دلهاى ما غلف است.جملۀ قرّاء به سكون«لام»خواندند مگر ابن محيصن كه او در شاذّ خواند:غلف،به ضمّ «لام»و غلف جمع اغلف باشد،و فعل در جمع افعل صفت قياسى مطّرد است كأحمر و حمر و اصفر و صفر و اخضر و خضر،اى في غلاف،[و] (7)شمشير در نيام كرده را اغلف گويند،و مرد ختنه ناكرده اغلف و اقلف گويند.

و معنى آن است كه گفتند:دلهاى ما در پوشش است از آنچه تو مى گويى

ص : 52


1- .مج،دب،آيد.
2- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 22.
3- .همۀ نسخه بدلها:جلّ جلاله.
4- .آج،لب:همى،فق،مب:همين.
5- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 37.
6- .همۀ نسخه بدلها:يهوى.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

نمى توانيم دانستن،و سخن تو در دل ما جاى گير نيست،پندارى از ميان دل ما و سخن تو حجابى و پوششى هست،و نظير اين معنى قوله-تعالى: وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِي أَكِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ وَ فِي آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنٰا وَ بَيْنِكَ حِجٰابٌ (1)... ،و اين قول مجاهد و قتاده است.

قولى دگر آن است كه: قُلُوبُنٰا غُلْفٌ ،و اصل او غلف بوده باشد براى تخفيف را،تسكين«لام»كردند،و او جمع (2)غلاف باشد،و اين را دو معنى بود:يكى آن كه دلهاى ما اوعيه و ظروف و غلافهاى علم است براى آن كه خداوندان كتب اوايليم،و علم (3)اوايل پيش ماست،ما علم تو را چه خواهيم كردن،ما را حاجت نيست به علم تو،و اين قول عبد اللّه عبّاس و عطا و كلبى است.

و معنى ديگر آن كه:دلهاى ما وعاء (4)علم است و محلّ و ظرف (5)علوم بسيار است،اگر اين كه تو مى گويى در آن چيزى بودى،هم در دل ما جاى گرفتى و دل ما آن را ياد گرفتى. بَلْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِكُفْرِهِمْ ،«بل»حرف اضراب باشد،و معنى اضراب[113-ر]اعراض بود چون گوينده از آن حديث كه در او باشد عدول كند و با چيزى دگر شود،«بل»آنجا استعمال كنند،ما جاءني زيد بل عمرو.و از جملۀ حروف عطف باشد.

و اصل«لعن»طرد و ابعاد بود،يقول العرب:شأو (6)لعين،اى بعيد،قال الشّمّاخ:

ذعرت به القطا و نفيت عنهمقام الذّئب كالرّجل اللّعين

يعنى خداى تعالى ايشان را براناد و دور كناد از رحمت.و لفظ خبر است،شايد كه معنى دعا بود و شايد كه خبر بود،و دعاء عليهم بهتر است. بِكُفْرِهِمْ ،خداى -تعالى-اضافه فعل لعنت با خود كرد و اضافه كفر با ايشان،اگر كفر فعل خداى بودى حوالت به خداى بودى چنان كه اسناد فعل لعنت با او است.

دگر آن كه:به اين[با] (7)بيان كرد كه سبب استحقاق ايشان لعنت را آن است

ص : 53


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 5.
2- .مج،وز:جمعى.
3- .مب:كتب.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اوعيۀ.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ظروف.
6- .آج،لب:شاوه،مج،شارد.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

كه كافر شدند.دگر آن كه:در عقل نكو نيايد كه كفر از او باشد و لعنت بر كفر،هم از او باشد. فَقَلِيلاً مٰا يُؤْمِنُونَ ،«ما»زيادت است،و روا بود كه مصدريّه باشد،و تقدير چنين باشد:فقليلا يقع (1)منهم الايمان،و نصب«قليلا»بر حال باشد.

و ابو عبيده گفت:نصب (2)به نزع حرف جرّ است،و معنى آن است كه:بقليل يؤمنون و باكثره يكفرون،به كمتر ايمان دارند و به بيشتر كافرند.چون حرف جرّ بيفگندند فعل بدو رسيد (3)و عمل كرد در او چنان كه: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً (4)... ،و المعنى من قومه.

واقدي گفت:مراد نفى ايمان است به جملۀ قليل و كثير،چنان كه يكى از ما گويد:قلّ ما رأيت مثله،من چون او كم ديدم،و معنى آن است كه:چون او خود نديدم.

وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ كِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ ،چون به ايشان آمد كتاب از نزديك خداى.مراد به«كتاب»قرآن است.«مصدّق»،صفت كتاب است، به راست دارنده آن را كه با ايشان است يعنى تورات را،[و«ما»موصوله است] (5)وَ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ ،يعنى من قبل خروج النّبى-عليه السّلام[او من قبل مجىء الكتاب] (6).و كوفيان اين«من»را غايت گويند (7)،و رفع او بر غايت بود.

و بصريان مبنى بر ضمّ گويند اين را بناى (8)عارض،و معنى آن باشد (9)كه مضاف اليه از (10)لفظ بيفگنند و در نيّت و دل بر جاى باشد آن را بنا كنند،و كذلك جميع الجهات من قبل و من بعد و من فوق و من تحت. يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا ،طلب فتح كردندى بر كافران.

و سبب نزول اين آن بود كه:جهودان پيش از آمدن رسول-عليه السّلام-چون با مشركان خصومت و مناظره كردندى،گفتندى:اگر پيغمبر آخر زمان كه محمّد است

ص : 54


1- .آج:در حاشيه آورده است«يصح»،دب،لب،فق،مب،مر:يفتح.
2- .همۀ نسخه بدلها+او.
3- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:رسد.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
8- .مب:به بناى.
9- .همۀ نسخه بدلها:و معنى اين آن بود.
10- .همۀ نسخه بدلها:آن.

بيايد با ما باشد و براى ما گواهى دهد،و به پيغمبر ما ايمان دارد و بگويد كه:ما بحق اولى تريم از شما كه مشركانى،چه او داند كه ما اهل كتابيم و كتاب ما حق است و پيغمبر ما موسى-عليه السّلام-پيغمبرى صادق بود،چنان كه خداى تعالى در دگر آيت گفت: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَكُمُ الْفَتْحُ (1).

و چون رنجى از مشركان به ايشان رسيدى،دعا كردندى كه:اللّهم انصرنا بالنّبىّ المبعوث في آخر الزّمان الّذي[113-پ]نجد نعته فى التّوراة،بار خدايا ما را نصرت كن به پيغامبر آخر زمان كه ما نعت و صفت او در تورات مى يابيم.

چون وقت آمدن رسول-عليه السّلام-بود،گفتند:قد اظلّ زمان نبىّ يخرج بتصديق ما قلنا،نزديك آمد روزگار پيغامبرى كه بيايد و بيان كند راستى آن را كه ما گفتيم. فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ ،چون او بيامد و او را شناختند و دانستند به نعت و صفت او در تورات كافر شدند به او،و گفتند:اين نه آن پيغامبر است كه ما نعت و صفت او در تورات خوانده ايم،كافر شدند با آن كه دانستند به بغى و حسد.

فَلَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،لعنت خدا بر كافران باد.

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ،«بئس»و«نعم»دو فعل ماضى اند مخالف دگر افعال،هم به بنا و هم به حكم،و در اصل«نعم»و«بئس»بوده است على وزن فعل،و آن را فعل مدح و ذمّ گويند،و تصريف در او نشود،و فاعل (2)او اسمى بايد (3)كه «لام»تعريف جنس در او بود،و به اين كفايت نباشد تا مخصوص بالمدح يا بالذّم با او نباشد،چنان كه نعم الرّجل زيد و بئس الغلام عمرو.الرّجل (4)فاعل باشد و زيد مخصوص باشد به مدح يا به ذمّ،و باشد كه اسم فاعل اضمار كنند،و اسمى نكره منصوب بر (5)جاى (6)بدارند،چنان كه:نعم رجلا زيد،تقدير اين باشد كه:نعم الرّجل رجلا زيد،و اين جا تقدير اين است:بئس الشّىء شيئا.و«ما»نكرۀ موصوفه است.

اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ،كه بفروختند به آن خود را أَنْ يَكْفُرُوا ،«ان»با فعل در جاى مصدر است،و او مخصوص به ذمّ است،و معنى آن است كه:بد چيزى است

ص : 55


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 19.
2- .مب+فعل.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
4- .مج،وز:و الرّجل.
5- .همۀ نسخه بدلها+تميز به.
6- .همۀ نسخه بدلها+او.

كه ايشان خود را به آن بفروختند كفرشان به آنچه خداى فروفرستاد از قرآن،و مراد به «اشتراء»،بيع است،كه شرى هم خريدن باشد هم فروختن،و مراد آن است كه:

حظ و نصيب خود از ثواب بفروختند به عقاب كفر.

و گفته اند (1)معنى آن است كه:بد اختيارى كردند چون بدل كردند حق به باطل و كفر به ايمان،و مراد بقوله: بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،قرآن است بلا خلاف،و«ما» موصوله است. بَغْياً ،اى ظلما،و نصب او بر مفعول له است،و اصل«بغى»،فساد باشد من قولهم:بغى الجرح اذا امدّ و فسد.و«بغى»طلب بود و به عرف مخصوص شده است به طلب ناحق و ناواجب.

و«بغا»زنا باشد،و گفته اند:بغى حسد باشد،يعنى حسد مى برند بر آنكه خداى تعالى فرومى فرستد از فضلش،يعنى نبوّت و كتاب عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ ،بر آنكه (2)خواهد از بندگانش يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله. فَبٰاؤُ ، رجعوا (3)،بازآمدند بِغَضَبٍ عَلىٰ غَضَبٍ .

مفسّران خلاف كردند در آن كه اين دو«غضب»بر چه بود.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به غضب اوّل خشم خداست بر ايشان به ضايع كردن ايشان تورات را،و غضب دوم به كفرشان به محمّد-صلّى اللّه عليه و آله.

ابو العاليه و قتاده گفتند:غضب اوّل به كفرشان به عيسى و انجيل،و غضب دوم به كفرشان به محمّد.

سدّى گفت (4):غضب اوّل به گوساله پرستيدن،[114-ر]و دوم (5)به كفرشان به محمّد-عليه السّلام.

و گفته اند«على»به معنى مع است،چنان كه گويند:هو على صغر سنّه، يقول الشّعر،اى مع صغر سنّه. وَ لِلْكٰافِرِينَ ،يعنى جاحدان نبوّت محمّد را عَذٰابٌ مُهِينٌ ،عذابى خواهد بودن خواركننده كه ايشان در آن مهان و مستذلّ باشند.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،چون گويند ايشان را كه ايمان آرى به قرآن

ص : 56


1- .مج+آن.
2- .همۀ نسخه بدلها:براى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:و رجعوا،آج:فرجعوا.
4- .آج،لب،فق+به.
5- .مب،مر:دويم.

حق تعالى كفر و عناد ايشان باز مى گويد كه چون ايمان بر ايشان عرض كنند و ايشان را دعوت كنند با ايمان به قرآن،گويند:ما ايمان به آن آريم كه بر ما فرود آمد،و [به] (1)آنچه وراى آن است و پس از آن است كافريم،يعنى آنچه جز آن است،چنان كه گفت: فَمَنِ ابْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ (2)،اى غير ذلك و سواه.و در وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ (3)،اى ما سواه.

وَ هُوَ الْحَقُّ ،و قرآن حقّ است و درست است. مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ ،به راست دارنده آن را كه با ايشان است،يعنى تورات.و نصب او بر حال است. قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيٰاءَ اللّٰهِ ،اكنون اى محمّد جواب ايشان بازده و بگو كه:«لم»،چرا.

«لام»،حرف جر است كه بر«ما»ى استفهاميّه در شده (4)است،و«الف»از او بيفگنده (5)،و«ميم»مانده،و حروف جارّه چون در«ما»ى استفهام شود،«الف» از او بيفتد (6)و به فتحه اكتفا كنند،چنان كه:«فيم»و«بم»و«لم»و«عمّ»و «علام» (7)،في (8)قوله تعالى: بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (9)،و: عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ (10)،و: فِيمَ كُنْتُمْ (11)... ،المعنى لما ذا،براى چه پيغامبران را مى كشتى، مِنْ قَبْلُ ،اى من قبل هذا،پيش از اين،چنان كه بيان كرده شد در حذف مضاف اليه از (12)لفظ، إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ بالتّورية،اگر به تورات ايمان دارى،چه در تورات نوشته است كه:كشتن پيغامبران حرام است.

وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ ،«واو»،حرف عطف است،و«لام»تأكيد را (13)،و«قد»، تحقيق را.موسى،به شما آورد بيّنات (14)و دلالات روشن و حجّتهاى ظاهر،و شما پس از آن گوساله به معبود خود گرفتى. وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ ،«واو»حال راست،و شما در آن حال ظالم و بيدادگر بودى بر خود-برآن تفسير كه بداديم.

ص : 57


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 7.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 24.
4- .مج،وز،فق،مب،مر:آمده.
5- .همۀ نسخه بدلها+اند.
6- .مر:بيفتاد.
7- .آج:على م.
8- .وز+نحو.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 35.
10- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 1.
11- .سورۀ نساء(4)آيۀ 97.
12- .همۀ نسخه بدلها:در.
13- .همۀ نسخه بدلها:راست.
14- .همۀ نسخه بدلها:بالبيّنات.

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ ،و ياد كنى چون پيمان شما بستديم،و كوه طور از بالاى سر شما بداشتيم،و شما را گفتيم آنچه شما را مى دهيم بستانى،و به قوّت و جدّ و حفظ نگاه دارى. وَ اسْمَعُوا ،بشنوى،يعنى يادگيرى.و گفته اند معنى آن است كه:

طاعت دارى،و طاعت[را] (1)براى آن سمع خواند كه طاعت عند سماع امر باشد،و به سبب او بود،و بر اين تفسير است:سمع اللّه لمن حمده،اى اجاب اللّه لمن دعاه، خداى اجابت كننده است آن را كه او را بخواند،و شاعر مى گويد:

دعوت اللّه حتّى خفت الّايكون اللّه يسمع ما اقول

اى يجيب،يعنى اجابت مى كند.و اگر در بيت سمع بر معنى خود حمل كنند اولى تر باشد،جواب دادند كه: سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا ،بشنيديم و عاصى شديم.سمع و سماع،ادراك باشد به حاسّۀ سمع،و عصيان مخالفت (2)امر باشد يا مخالفت اراده.

گفتند:سمعنا قولك و عصينا أمرك،سخنت بشنيديم و فرمانت نبريم،و بعضى اهل معانى گفتند كه:[114-پ]ايشان اين حديث بر زبان براندند (3)،و لكن چون عند سماع اوامر عصيان كردند،حق تعالى گفت:چنين گفتند،چنان كه شاعر گفت:

امتلأ الحوض و قال قطنيمهلا رويدا قد ملأت بطني

يعنى بلغ حدّا لو امكنه ان يقول شيئا لقال (4)قطني.

وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ ،و در خورد دل ايشان دادند دوستى گوساله، يعنى پندارى ايشان را مطبوع بكرده اند برآن و در دل ايشان سرشته.و شربت الماء و اشربته غيرى،آب بازخوردم و به خورد ديگرى دادم،و مراد حبّ العجل است، و لكن مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاى او بنهاد،چنان كه: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5)... ،و نابغه گفت:

و كيف تواصل من اصبحتخلالته كأبي مرحب

اى كخلالة ابي مرحب (6)،و ديگرى مى گويد:

ص : 58


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:مخالف.
3- .همۀ نسخه بدلها:نراندند.
4- .همۀ نسخه بدلها:قال.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
6- .همۀ نسخه بدلها+مى گويد چگونه پيوندى با كسى كه خصلت او چون ابو مرحب باشد،يعنى چون خصلت ابو مرحب باشد.

حسبت بغام راحلتي عناقاو ماهى ويب غيرك من عناق (1)

يعنى آواز شتر مرا آواز بره اى (2)پنداشتى.

بِكُفْرِهِمْ ،اكنون چون حق تعالى«اشربوا»،بر فعل ما لم يسمّ فاعله آورد،وجه آن بازنمود تا كسى گمان نبرد كه از فعل اوست،گفت:آن دوستى عجل (3)با دل ايشان مختلط شده از كفرشان است.

آنگه رسول را-عليه السّلام-مى گويد: قُلْ ،بگو بِئْسَمٰا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمٰانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،بد مى فرمايد شما را ايمانتان به آن،يعنى به دوستى عجل اگر شما مؤمنى بر زعم خود.

قُلْ إِنْ كٰانَتْ لَكُمُ الدّٰارُ الْآخِرَةُ ،سبب نزول آيت آن بود كه:جهودان-عليهم لعائن اللّه-دعاوى باطل كردند ازآن كه گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (4)... ،ما پسران خداييم و دوستان خدا،و ازآن كه گفتند: لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ (5)... ،كس به بهشت نخواهد شدن الّا آن كه جهود باشد يا ترسا،و ازآن كه گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً (6).

قديم تعالى به اين آيت بر ايشان ردّ كرد،و گفت:بگو كه اگر سراى آخرت، يعنى بهشت كه در جوار خداست (7)،شما را خواهد بودن خالص،و هيچ كس را در آن نصيبى نيست. فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ ،پس اكنون تمنّاى مرگ كنى اگر راست مى گويى، براى آن كه آن كس كه قاطع باشد بر آنكه از اهل بهشت است،به هر حال تمنّا كند كه از سراى محنت و تكليف تحويل كند با بهشت.

و نيز آن كس كه او دوست خداى باشد،همۀ تمنّاى او آن بود كه با جوار خداى شود كه دوست به نزديك دوست بيارامد،چنان كه اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام- به مرگ مبالات نمى كرد و مى گفتى:

و اللّه لا ابالي وقع الموت علىّ ام وقعت على الموت، به خدا كه باز بازنگيرم (9)اگر من بر مرگ اوفتم،و اگر مرگ بر من اوفتد،و

ص : 59


1- .همۀ نسخه بدلها:بالعناق.
2- .مج،وز:بزى.
3- .مج،وز،فق،مب،مر+كه.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 111.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 80.
7- .دب+اگر.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
9- .مج،وز:خدا كه ما بازنگيرم،دب،آج،لب،فق،مب،مر:خدا كه باك ندارم.

هروقت كه دلش تنگ شدى از قوم،محاسن خود به دست گرفتى و گفتى:

ما ينتظر اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، چه انتظار مى كند آن شقى ترين امّت كه خضاب كند اين محاسن سپيد را از خون اين سر،و دست بر سر نهادى و بر محاسن،و چون پسر ملجم را بديدى گفتى:

اشدد حيازيمك للموتفانّ الموت لاقيك (1)

و لا تجزع من الموتاذا حلّ بواديك (2)

و مانند اين اخبار كه از او روايت كرده اند.

آنگه قديم-جلّ جلاله-[115-ر]خبر داد كه:ايشان هرگز تمنّاى مرگ نكنند به آن عمل كه ايشان كرده اند.«لن»،نفى فعل مستقبل را باشد،و تمنّا قول الرّجل لما كان ليته لم يكن و لما لم يكن ليته كان.تمنّا آن باشد كه كسى گويد چيزى را كه باشد كاشكى نبودى،يا آن را كه نباشد كاشكى بودى. بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ،اضافۀ فعل با دست كردن (3)با آن كه فعل از جمله (4)واقع است براى آن است تا مؤكّد كند كه فعل اوست-چنان كه بيان كرديم.

عبد اللّه عبّاس گفت:اگر تمنّاى مرگ كردندى،لغصّ (5)كلّ انسان منهم بريقه، هريكى را از ايشان آب دهنش در گلو بماندى تا به مردن تا بر روى زمين هيچ جهود (6)نماندى،و اين از جمله معجزات رسول بود كه خبر داد از غيب و نابوده و مخبر بر وفق خبر بود،و صدق بود و اين خبر درست نيايد الّا به وحيى از عالم الغيب-تبارك و تعالى. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ ،و خداى داناست به ظالمان تا بدانند كه اين خبر كه داد از علم داد ايمن باشند كه مخبر به خلاف خبر نخواهد بودن.

آنگه بازنمود حق تعالى كه:بيرون از آن تمنّاى مرگ نكنند در همه جهان از ايشان حريص تر بر زندگانى نيابى. وَ لَتَجِدَنَّهُمْ ،كوفيان گفتند:قسم اين جا مضمر

ص : 60


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(ج 258/1):لاقيكا.
2- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(ج 258/1)بواديكا.
3- .مر:بايست كردن.
4- .مب+جوارح.
5- .دب،آج،لب،فق،مب:يغص.
6- .مج،وز:جهودى.

است،و«لام»و«نون»تأكيد به جواب او بازآمد،و تقدير آن كه:و اللّه لتجدنّهم.

أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلىٰ حَيٰاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا .فرّاء گفت:تقدير چنين است كه:

احرص النّاس على حياة من كلّ احد و من الّذين اشركوا،ايشان را بر حيات و زندگانى حريص تر يابى از همه جهان،و نيز از مشركان،آنگه از ايشان خبر داد كه از حرص بر حيات تا آنجااند كه (1)يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ ،خواهد و تمنّا كند يكى از ايشان كه هزار سال بماند،و مثال اين از كلام چنان بود كه يكى از ما گويد:فلان اسخى النّاس و من حاتم،فلان سخى ترين مردمان است و از حاتم،براى آن كه«من»در«ناس»مقدّر باشد تا (2)تقدير آن باشد كه:و اسخى من حاتم،و از حاتم نيز سخى تر است.

و وجهى دگر آن است كه: عَلىٰ حَيٰاةٍ ،جاى وقف است، وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ،«واو»استيناف است. يَوَدُّ أَحَدُهُمْ و تقديره (3)من يودّ،و معنى آن باشد كه:

از مشركان كسان هستند (4)كه يكى از ايشان تمنّاى هزار سال حيات كند.بر اين قول اين تمنّا هزار سال زندگانى حوالت به مشركان باشد دون جهودان،و[شاهد] (5)صحّت اين[قول] (6)قول ذو الرّمّة است:

فظلّوا و منهم دمعه سابق لهو آخر يذري دمعة العين بالهمل (7)

اين سخن معنى دار نيست تا«من»تقدير نكنند في قوله:و منهم من دمعه سابق له،و از ايشان كس بود كه دمعش سابق بود او را،و گفته اند:مراد به مشركان گبركانند كه در عبارت ايشان بسيار رود كه هزار سال زى (8).

آنگه حق تعالى بازنمود كه:اگرچه ايشان را عمر دراز دهند،درازى عمر ايشان را از عذاب خداى بنرهاند. وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ ،«ما»نفى است و«هو»

ص : 61


1- .همۀ نسخه بدلها:كى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:يا.
3- .همۀ نسخه بدلها:تقدير آن كه.
4- .مج،وز،دب،مر:كس هااند،آج:كسانند،لب،فق،مب:كهااند.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:بالعمل،چاپ شعرانى(259/1):بالعجل،آج،لب،فق،مب،مر+ترجمه اين است كه:همه روز بودند و از ايشان آب چشم سابق او را و ديگرى مى ريخت آب چشم به سيلاب.
8- .دب،لب،فق:بزى.

مبتداست،و أَنْ يُعَمَّرَ مع الفعل در تأويل مصدر است،و تفسير و بدل«هو»است،و تقدير[115-پ]چنين است:و ما تعميره (1)بمزحزحه من العذاب،و روا بود كه ضمير شأن و امر بود و خبر مقدّم،تقديره:ما الشّأن و الامر تعميره بمزحزحه من العذاب،و قول اوّل ظاهرتر است.

و زحزح،هم لازم است و هم متعدّى،يقال:زحزحته عن كذا فزحزح هو،اى ابعدته فبعد،دور كردم او را از آن كار،دور شد.ذو الرّمّة گويد در متعدّى:

يا قابض الرّوح من نفسي اذا احتضرتو غافر الذّنب زحزحني عن النّار (2)

و ديگرى مى گويد در لازم:

خليلىّ ما بال الدّجى لا يزحزحو ما بال ضوء الصّبح لا يتوضّح (3)

وَ اللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ ،و خداى (4)داناست به آنچه ايشان مى كنند.

سوره البقرة (2): آیات 97 تا 101

اشاره

قُلْ مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلىٰ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (97) مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْكٰافِرِينَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ وَ مٰا يَكْفُرُ بِهٰا إِلاَّ اَلْفٰاسِقُونَ (99) أَ وَ كُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (100) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ كِتٰابَ اَللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (101)

ترجمه

بگو آن كه (5)باشد دشمن جبريل او فرود آورده است اين را بر دل تو به فرمان خداى راست دارنده آن را كه از پيش اوست و بيانى و بشارتى مؤمنان را.

هركه باشد دشمن خدا را و فريشتگانش را و فرستادگانش را و جبريل را و ميكايل را،خدا دشمن كافران است.

به درستى كه فرستاديم به تو آيتهاى روشن و كافر نشوند به آن مگر فاسقان.

ص : 62


1- .آج:تعمره،لب،فق،مب،مر:يعمره.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى بستاننده جان من از تن من چون حاضر آيد و اى آمرزندۀ گناه دور كن مرا از آتش دوزخ.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى دوست من چه بوده است تاريكى را كه نمى رود و روشنايى صبح را كه روشن نمى شود.
4- .همۀ نسخه بدلها+بيناست.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:هر.

[هرگاه كه] (1)عهد (2)كنند عهدى بيندازند آن را جماعتى از ايشان بل بيشترينه ايشان ايمان نيارند.

چون آمد به ايشان پيغامبرى از نزديك خدا (3)راست دارندۀ آنچه با ايشان است بينداختند گروهى از آنان كه ايشان را كتاب دادند كتاب خداى (4)پس پشتشان پندارى كه ايشان نمى دانند.

قوله تعالى: قُلْ مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ ،عبد اللّه عبّاس گفت،سبب نزول آيت آن بود كه:حبرى از احبار جهودان نام او عبد اللّه صوريا بيامد و با رسول -عليه السّلام-مناظره كرد و او را از چند مسئله پرسيد (5)،چون جواب بيافت و حجّت بر او متوجّه شد،گفت:كدام فريشته به تو مى آيد[116-ر]از آسمان؟رسول -عليه السّلام-گفت:آن فريشته كه به جمله پيغامبران آمدى (6)،جبريل.پسر (7)صوريا گفت:او دشمن ماست،اگر به جاى او ميكايل بودى ما ايمان آوردمانى.

رسول-عليه السّلام-گفت:جبريل چرا دشمن شماست؟گفت:او صاحب عذاب و شدّت و قتال است.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:بگو پسر (8)صوريا را كه:هركه دشمن جبريل بود،جبريل آن است كه اين قرآن فرومى آرد بر دل تو به فرمان خدا.

مقاتل گفت،ايشان گفتند:جبريل دشمن ماست كه او را فرمودند كه كتاب به ما آر،به تو آورد.

و در جبريل هفت لغت است:جبرئيل،به فتح«جيم»و«را»و همز (9)و اشباع، و اين قرائت حمزه و كسائى و ابو بكر و خلف است،و شاعر گويد:

ص : 63


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:عهدى.
3- .مج،وز،آج لب،فق:خداى به راست.
4- .مج،وز،آج،لب،فق+با.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:بپرسيد.
6- .دب،مب،مر:مى آمد،لب،فق:مى آيد.
7- .همۀ نسخه بدلها:پس.
8- .مج،وز،دب:پس.
9- .همۀ نسخه بدلها:همزه.

شهدنا فما تلقى لنا من كتيبةمدى الدّهر الّا جبرئيل امامها (1)

و جبريل به فتح«جيم»بى همز (2)،و اين قرائت ابن كثير است.

و جبريل به كسر«جيم»بى همز (3)و اين قرائت بصريان و مدنيان است،و شاعر گويد:

و جبريل رسول اللّه فيناو روح القدس ليس به خفاء

و جبرائيل على وزن حبراعيل،و جبرايل على وزن حبراعل،و جبرئل على وزن حبرعل،و جبرال على وزن فعلال،و اين اسمى اعجمى است غير منصرف،و اسباب مانع از صرف او علميّت است و عجمه.

فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ ،«ها»در«فانّه»[ضمير] (4)جبريل است،و در«نزّله»ضمير قرآن است،و اين ضمير قبل الذّكر است،چنان كه حق تعالى گفت: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (5)... ،و قوله: حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (6)،و در آيات ذكر قرآن و آفتاب نرفته است. عَلىٰ قَلْبِكَ ،براى آن گفت بر دل تو،كه جبريل-عليه السّلام-آن مقدار قرآن كه آوردى بر رسول-عليه السّلام-خواندى،و رسول ياد گرفتى و پس املا كردى از حفظ تا بنوشتندى چه او ننوشتى و از نوشته نخواندى مُصَدِّقاً ،نصب بر حال است از مفعول. لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ ،به راست دارنده آن را كه از پيش اوست از كتب اوايل چون تورات و انجيل و زبور و صحف و هر كتاب كه خداى تعالى پيش پيغامبر ما فرستاد.

وَ هُدىً ،هدى به معنى بيان است اين جا،و شايد كه به معنى لطف بود. وَ بُشْرىٰ بشارت باشد،و آن مصدر است كالقربى و الزّلفى و الحسنى. لِلْمُؤْمِنِينَ و اگرچه قرآن هدى است جز مؤمنان را چون ايشان منتفع و مستهدى (7)شدند ذكر ايشان كرد.

شهر بن حوشب روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى جهودان بيامدند و رسول را-عليه السّلام-گفتند:ما از تو چند مسئله خواهيم پرسيدن،اگر ما را خبر دهى و جواب بصواب باشد ايمان آريم.رسول

ص : 64


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+حاضر آمديم،نيارند ما را در لشكرى الّا هميشه جبرئيل در پيش ايشان بود.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،دب:همزه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،دب:همزه.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .سورۀ قدر(97)آيۀ 1.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 32.
7- .همۀ نسخه بدلها:مهتدى.

-عليه السّلام-ايشان را سوگند داد و عهد و ميثاق كرد كه اگر مسائل را جواب بصواب يابى ايمان آرى.سوگند خوردند و عهد كردند.

آنگه سوگند داد ايشان را كه اين مسائل كه از من پرسى چون من جواب دهم آن را بحقّ،و شما دانى كه آن حقّ است منكر نشوى و جحود نكنى.سوگند خوردند (1)و قرار دادند بر اين.

رسول-عليه السّلام-گفت:اكنون بپرسى هرچه خواهى.ايشان گفتند:ما را خبر ده تا فرزند كه از مادر بزايد گاه با پدر و مادر و خويشان پدر از اعمام و بنى اعمام، و گاه با مادر و خويشان مادر ماند از اخوال و فرزندان او،سبب چيست؟ رسول-عليه السّلام-گفت:به خدا بر شما كه بدانسته هستى در كتب شما كه (2)نطفۀ مرد (3)سپيد باشد و سطبر،و نطفۀ زن رقيق باشد و زرد،هركدام كه غالب آيد از اين دو آب بر ديگر شبه او را باشد.گفتند:نكو گفتى و راست گفتى.

مسئله ديگر گفتند:[116-پ]ما را خبر ده تا پيغامبر آخر زمان را خواب چگونه باشد؟گفت:به خداى بر شما كه نه در كتاب خود خوانده اى كه پيغامبر آخر زمان (4)كه منم و شما مى گويى كه من نيم،چشمهايش بخسبد و دلش بنه خسپد (5)[گفتند] (6):

اللّهمّ نعم،آرى همچنين است.

مسئله سيوم (7)آن بود كه گفتند:ما را خبر ده از آن طعام كه اسرايل بر خود حرام كرد،آنچه (8)طعام بود؟گفت:به خدا بر شما دانسته اى (9)كه آن طعامى بود كه او دوست تر داشتى،و آن گوشت شتر و شير او بود.گفتند:اللّهمّ (10)بلى همه (11)همچنين است كه تو گفتى.

دگر مسئله آن بود كه گفتند:ما را خبر ده تا فرزند كه از مادر و پدر حاصل

ص : 65


1- .وز:خوردندم.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت شما را معلوم هست كه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مردان.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .بنه خسپد/بنخسپد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
8- .مر:كدام.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:ندانسته اى.
10- .مب+نعم.
11- .مب:ندارد.

مى آيد چه (1)از مرد است و چه (2)از زن؟رسول-عليه السّلام-گفت:امّا استخوانها (3)و رگها و پى از مرد است،و امّا گوشت و موى و خون و ناخن از زن است.گفتند:نكو گفتى و راست گفتى،و لكن ما را يك مسئله ماند كه اگر ما را از آن خبر دهى ما به تو ايمان آريم.گفت:بگوييد.

گفتند:اين فريشته كه وحى به تو مى آرد كيست؟گفت:جبريل است.

گفتند:او دشمن ماست،و او فريشته عذاب است،از آسمان بلا و صاعقه و هلاك و عذاب او فرود آرد (4)،ميكايل فريشته رحمت است،رحمت و خصب و روزى و بشارت او فرود آرد از آسمان (5)،اگر به بدل جبريل ميكايل به تو آمدى،ما ايمان آوردمانى.

رسول-عليه السّلام-گفت:سبب دشمنى شما با جبريل چيست؟گفتند (6):او با ما دشمنى بسيار كرده است،و از همه بتر آن است كه خداى تعالى در كتاب ما بر پيغامبر ما انزله كرد كه بيت المقدّس بيران (7)شود بر دست مردى كه او را بخت نصّر گويند،در فلان وقت ما مردى را بفرستاديم تا بگشت و بخت نصّر را طلب كرد و بيافت،و اين مرد را گفتيم (8):چون او را يافته باشى بكش او را تا مسجد ما (9)خراب نكند.اين مرد بيامد،چون خواست كه او را بكشد-و او غلامى بود ضعيف و مدبر و درويش و بى قوّت و بى لشكر -جبريل بيامد و رها نكرد او را و گفت:برو كه آن هلاك و خراب به فرمان و قضاى خدا خواهد بودن.مرد (10)از او نشنيد و خواست تا او را بكشد.

جبريل او را گفت:از خداى نترسى (11)،اين مرد را به چه گناه مى كشى؟اين مرد گناهى نكرده است هنوز،چگونه روا دارى او را كشتن؟مرد (12)فروماند و او را

ص : 66


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .مج،وز،دب،فق:استخانها.
4- .همۀ نسخه بدلها:فروآرد و.
5- .مر+نه صاعقه و عذاب.
6- .اساس:گفت،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .وز،دب،فق،مب،مر:ويران.
8- .همۀ نسخه بدلها:و او را گفته بوديم كه.
9- .مج،وز+را.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن مرد.
11- .همۀ نسخه بدلها:نمى ترسى.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:آن مرد.

نكشت و بازآمد و ما را خبر داد تا مدّتى بر آمد.بخت نصّر بزرگ شد و قوى گشت و پادشاه شد و مسلّط گشت و بيامد و بيت المقدّس (1)خراب كرد و از بنى اسرايل خلايقى را بكشت،ما از اين كار دشمن اوييم.

سدّى گفت سبب نزول آيت آن بود كه:عمر خطّاب را زمينى بود بر (2)در مدينه، هروقت آنجا شدى،و در راه او مدرسه اى بود از آن جهودان،و در آنجا احبار و علماى جهودان بودند،هروقت در آنجا شدى و با ايشان مناظره كردى.چون گستاخ شدند با او روزى گفتند (3):يا بن الخطّاب!ما از اصحاب رسول (4)كس را چنان دوست نمى داريم كه تو را.

گفت:براى چه؟گفتند:براى آن كه ايشان ما را رنجانند (5)،و تو ما را نرنجانى (6)،و ما را از الفى (7)كه با تو هست سخنى كه با تو بگوييم با جز تو نگوييم.

اين محمّد مردى با خير (8)است.عمر سوگند داد ايشان را به آن خداى كه تورات به كوه طور سينا بر موسى انزله كرد كه هيچ دانسته اى و شناخته اى كه اين محمّد رسول خداست،و حقّ است و صادق است.چون اين سخن بشنيدند با هم نگريدند (9)و هيچ سخن نگفتند.يكى از جملۀ ايشان گفت:چرا نمى گويى آنچه او مى پرسد[117-ر] پس از (10)سوگندان گران كه داد؟و اگر شما نگويى من بگويم:او آن پيغامبر است كه ما نعت و صفت او در تورات ديده ايم و خوانده ايم.گفت:پس چرا ايمان نيارى به او؟گفتند:سبب آن است كه آن فريشته كه به او مى آيد،جبريل است و او دشمن ماست.

گفت:چه عداوت است شما را با جبريل؟گفتند:او صاحب عذاب و خسف و مسخ است،و اگر به بدل او ميكايل بودى كه صاحب رحمت و رأفت و خصب و

ص : 67


1- .همۀ نسخه بدلها+را.
2- .مر:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شدند و انس گرفتند با يكديگر به طريق احسن او را گفتند.
4- .مج+خداى شما،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+شما.
5- .همۀ نسخه بدلها:رنجانيدند.
6- .مر:نرنجانيدى.
7- .مب،مر:الفتى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با خبر.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگريستند.
10- .دب،آج،لب،فق،مب+آن كه،مر+آن كه،مر+آن.

سعت است،ما ايمان آوردمانى.

عمر گفت:به خداى بر شما كه بگوييد تا مقام جبريل از خدا كجاست و مقام ميكايل كجا؟گفتند:مقام جبريل بر راست است،و مقام ميكايل بر چپ،و از ميان ايشان عداوت است.و فريشتگان دست راست،دشمنان فريشتگان دست چپ اند.

عمر گفت:دروغ مى گويى كه از ميان فريشتگان هيچ عداوتى نيست،و برخاست و بيرون آمد تا رسول را خبر دهد.جبريل آمده بود و اين آيات به رسول خداى آورده و او را خبر داده از آنچه ميان ايشان رفت (1).

سؤال كردند كه:وجه محاجّت و ظهور حجّت رسول بر جهودان چيست در اين آيه،و اين چه جواب است سخن ايشان را كه: فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلىٰ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّٰهِ جواب از اين آن است كه،معنى چنان است كه:اگر معادات شما با جبريل ازآنجاست كه او از آسمان به من پيغامها آرد و (2)از خويشتن نمى آرد از نزديك خداى مى آرد و به فرمان او،پس اين عداوت با خداست شما را.

دگر آن كه:جبريل چنان كه به من آمد به موسى آمد،و آنچه به من آورد جنس آن و مانند آن به موسى-عليه السّلام-آورد و اگر آمدن او به من منع مى كند شما را از ايمان به من،چرا منع نكرد شما را از ايمان به موسى؟پس جبريل-عليه السّلام-آنچه آورد از خداى آورد. بِإِذْنِ اللّٰهِ ،در او دو قول است:يكى بعلم اللّه،و يكى بامر اللّه، به علم و فرمان خداى بود،و چون چنين باشد عداوت با رسولان خداى عداوت با خداى باشد.

و هركه (3)دشمن خداى بود (4)، مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ ،[گفت:هركه دشمن خداى باشد] (5)، وَ مَلاٰئِكَتِهِ ،و فريشتگان او، وَ رُسُلِهِ ،و پيغامبران او و جبريل و ميكال باشد، اگرچه ايشان گفتند:ما دشمن جبريليم و دوست ميكايل،خداى تعالى ايشان را تكذيب كرد و گفت:دروغ مى گويند كه ايشان دشمن هر دواند (6)،دشمن جبريل دوست ميكايل نباشد،و لكن بر سبيل تعلّل ازآن كه ايمان نمى آرند اين به علّت كرده اند.

ص : 68


1- .مر:رفته بود.
2- .همۀ نسخه بدلها+آن.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:هركس كه.
4- .مب:«و هركه دشمن خداى بود»را ندارد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+چه.

امّا افراد جبريل و ميكال به ذكر با آن كه داخل باشند في قوله: وَ مَلاٰئِكَتِهِ ،اين را تخصيص بالذّكر خوانند براى تنبيه بر قدر و منزلت ايشان و تعظيم (1)شأن ايشان به نزديك خداى تعالى،چنان كه گفت: أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ (2)... ،و ميكائيل على وزن ميكاعيل قرائت اهل مكّه (3)است.و ميكائل على وزن ميكاعل قرائت اهل مدينه است،و ميكال على وزن مفعال قرائت اهل بصره است،و شاعر گويد:

و يوم بدر لقيناكم ابا (4)مددفيه مع النّصر جبريل و ميكال

و قال جرير (5)[117-پ]:

عبدوا الصّليب و كذّبوا بمحمّدو بجبرئيل و كذّبوا ميكالا (6)

و درست آن است كه اين دو نام اعجمى است،علم موضوع غير مشتق،و اگرچه در وجهى روايت كردند (7)از جماعتى اهل علم كه جبريل و ميكايل را معنى آن است كه:عبد اللّه و عبيد اللّه،و هر اسمى كه در آخر او«ايل»است اين معنى (8)دارد،چه«ايل»به (9)سريانى (10)«اللّه»باشد،و اين روايت عكرمه و سعيد جبير و عطاست از عبد اللّه عبّاس.

پس بر اين وجه سببى دگر از موانع صرف در او باشد،و آن تركيب است كمعديكرب،و اگر قائلى گويد:اين تركيب نيست،اضافت است كعبد اللّه و عبيد اللّه (11)معتمد وجه اول باشد.

حق تعالى بيان كرد در اين آيت كه:هركس كه دشمن جبريل باشد،دشمن خدا و جمله فريشتگان و رسولان و ميكايل باشد،پس آنگه خداى دشمن او باشد براى آن كه به عداوت ايشان كافر شود و خداى دشمن كافران باشد.و عداوت از ما ارادت مضرّت باشد به غيرى،و از خداى ارادت عقاب باشد به مستحقّش.و عداوت

ص : 69


1- .همۀ نسخه بدلها:عظم.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 7.
3- .همۀ نسخه بدلها+و كوفه و شام.
4- .آج،لب:اتا،فق،مب،مر:ايا.
5- .همۀ نسخه بدلها:و شاعر گفت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+پرستيدند صليب را و به دروغ داشتند محمّد را و جبرئيل و ميكائيل را نيز.
7- .همۀ نسخه بدلها:كرده اند.
8- .مج+را.
9- .همۀ نسخه بدلها+زبان.
10- .دب،لب،فق،مب:بصريان،آج:عبريان.
11- .همۀ نسخه بدلها+پس.

در حقّ خداى تعالى محقّق نشود،چه مضرّت به او نتوان رسانيدن و در حقّ جز خداى محقّق بود.

امّا عداوت در حقّ خداى آن را چند تأويل بود:يكى آن كه روا باشد كه جهودان در حقّ خداى اعتقاد چنان دارند كه مضرّت به او راه يابد گرچه دانند كه ايشان نتوانند رسانيدن،و لكن صحيح باشد با اين اعتقاد كه مريد باشند آن را چه ايشان از اين عظيم تر روا داشتند في قوله تعالى حكاية عنهم: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (1).

و دگر آن كه:بر تمنّا[حمل كنند] (2)كه چه بودى كه مضرّت ممكن بودى رسانيدن،آنگه آن را عداوت خواند و اگرچه تمنّا بود (3)آن را به حكم ارادت برخواند بر سبيل مجاز.وجهى دگر آن كه:معادات با خداى مراد معادات با اولياى خداست،چنان كه: يُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ (4).

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس چنين آورد كه:

سبب نزول آيت آن بود كه چون جهودان بر مشركان به رسول-عليه السّلام-احتجاج و استفتاح مى كردند و مى گفتند:اگر او بيايد ما را بر شما ظفر دهد و بگويد كه ما برحقيم و شما بر باطل،چون رسول-عليه السّلام-بيامد و ايشان كافر شدند معاذ جبل و بشر بن البراء بن معرور گفتند:اى سبحان اللّه!خداى تعالى او را نافرستاده شما تمنّا مى كردى و استعجال مى نموديد (5)به فرستادن او و بر ما به او حجّت مى انگيختى و ما بر شرك بوديم،اكنون ما از شرك به اسلام آمديم و به او ايمان آورديم و شما از آنچه مى گفتى بازآمدى و كافر شدى.

ايشان گفتند:اين محمّد آيتى نياورد كه ما را عند آن ايمان آوردن به او واجب شد (6)،خداى تعالى اين آيت بفرستاد. وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،گفت:

به درستى كه من آيات فرستادم (7)آياتى روشن واضح.

ص : 70


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مج،مب:بودى.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
5- .فق:مى كرديد.
6- .مج،وز:باشد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:شود.
7- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها بجز وز،اين كلمه در وز و در قسمت ترجمۀ آيات:فرستاديم.

مفسّران خلاف كردند در اين آيات.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد بيان حلال و حرام است.ضحّاك گفت هم از عبد اللّه عبّاس كه:مراد آيات قرآن است كه رسول -عليه السّلام-بر ايشان مى خواند بامداد و شبانگاه[118-ر].

اصم گفت:مراد علم تورات و انجيل است و اخبار غايبات و قصّۀ امّتان گذشته،و اشارت به آياتى كه ايشان تحريف كرده بودند با آن كه او هرگز كتابى نخوانده بود و تعاطى نكرده و به نزديك استاذى (1)اختلاف نكرده.

ابو القاسم بلخى گفت:مراد به آيات قرآن معجز است كه ايشان را و عرب و عجم را و جنّ و انس را بدان تحدّى كرد،و ايشان از آوردن مانند آن عاجز شدند.

بهرى دگر گفتند:مراد ساير معجزات است از حديث معراج و تسبيح حصا و آب بر دميدن از ميان انگشتان او و آمدن درخت و جز آن از معجزات او-عليه السّلام،و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد تا فايده را شامل تر بود. وَ مٰا يَكْفُرُ بِهٰا إِلاَّ الْفٰاسِقُونَ ،و به اين آيات كافر نشوند الّا فاسقان.

«كفر»به اين آيات از دو وجه بود:يكى آن كه دانند و با علم جحود كنند،و يكى آن كه جحود كنند و انكار ازآن كه ندانند.و مراد به فاسق كافرست در آيت براى آن كه همه كافر فاسق باشند،و لكن همه فاسق كافر نبود.و اصل فسق خروج بود،و فاسق خارج باشد از فرمان خداى تعالى.

أَ وَ كُلَّمٰا عٰاهَدُوا ،عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به آن عهد آن است كه خداى تعالى در تورات بر زبان موسى (2)بستد از جهودان كه چون محمّد-عليه السّلام-بيايد به او ايمان آرند و نعت و صفت او پنهان نكنند.

رسول-عليه السّلام-مالك بن الضّيف (3)را گفت:نه خداى تعالى از شما عهد و پيمان بستده است كه به من ايمان آرى و مرا جحود نكنى؟گفت:خداى را هيچ عهدى نيست در تورات در معنى تو با ما،و منكر شد اين را.خداى تعالى آيت بفرستاد كه عهد كردند و لكن اينان با پس پشت انداختند و كار نبستند.

أَ وَ كُلَّمٰا ،«الف»استفهام راست،و«واو»عطف را،و«كلّما»ظرف است.

ص : 71


1- .استاذى/استادى.
2- .همۀ نسخه بدلها+عهد.
3- .مج،وز:مالك بن الصّفيرا.دب،آج،لب،فق،مب،مر:مالك بن الصّفير.

و در شاذّ خواندند:عوهدوا. عَهْداً نَبَذَهُ ،اى رماه،و«نبذ»انداختن باشد،و منه قوله:

فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ (1)... ،و نبيذ از اينجاست،فعيل بود به معنى مفعول،و شاعر گفت:

نظرت الى عنوانه فنبذتهكنبذك نعلا اخلقت من نعالكا

فَرِيقٌ مِنْهُمْ ،گروهى از ايشان،و آن احبار و رؤساى ايشان بودند.«منهم»، من اليهود. بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،«بل»اضراب را بود.حق تعالى براى تسليه (2)رسول بازنمود كه اينان بيشتر ايمان نيارند تا دل عزيز او در بند ايمان ايشان نباشد.

وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ ،چون آمد به ايشان.مراد به ايشان جهودان عصر رسولند،و اگرچه رسول-عليه السّلام-مبعوث بود به ايشان و جز ايشان،و لكن براى قرينه حال تخصيص كرديم[به ايشان] (3).

ابو مسلم گفت:روا بود كه مراد به رسول رسالت بود،چنان كه كثيّر گفت:

فقد كذب الواشون ما بحت عندهمبليلى و لا ارسلتهم برسول (4)

و مراد نه مجىء شخص است،مراد قيام اوست به حجّتهاى خدا در اداى رسالت، و مراد به رسول محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله. مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،از نزديك خدا،يعنى به فرمان او و حجّت و آيات او[118-پ]. مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ ،صفت رسول است و آن كه او تصديق مى كند كتاب ايشان را،و اين بر سبيل تحريض است ايشان را بر ايمان به رسول-عليه السّلام-براى آن كه آن كس كه بيايد و كتاب ايشان را و پيغامبر ايشان را طعن نزند و تصديق كند اولى تر آن باشد كه او را تصديق كنند نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،فريق اى جماعة،و«من»تبعيض راست.

و مراد به اصحاب كتاب اين جا جهودانند. كِتٰابَ اللّٰهِ ،گفتند:مراد قرآن است كه ايمان نياوردند به آن و كار نبستند آن را.و گفتند:مراد تورات است كه در آنجا ذكر محمّد بود-صلّى اللّه عليه و آله-و نعت و صفات او.

وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ ،با پس پشت (5)،كنايت است ازآن كه ترك كلّى كردند آن را و

ص : 72


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 145.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تسلّى.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى برسالة،دروغ گفتند سخن چينان كه آشكارا نكردم نزديك ايشان اين زن را و نفرستادم به ايشان پيغامى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با پس پشتهاى ايشان و اين.

دست از او بداشتند و برآن به هيچ وجه كار نكردند. كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،پندارى خود ندانسته اند،با كسى مانند كه اين حال نشنيده باشد و ندانسته،و اين عبارت باشد از كارى بى قدر مستخفّ (1)به.عرب كار (2)چنين را گويد:جعلت ذلك خلف ظهري و دبر اذني و تحت قدمي،و نظير اين قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَكُمْ ظِهْرِيًّا (3)... ،قال الشّاعر:

تميم بن زيد لا تكوننّ حاجتيبظهر و لا يعيا عليك جوابها (4)

شعبى گفت:مراد آن است كه برآن كار نكردند.سفيان عيينه گفت:تورات در حرير و ديبا پيختند (5)و در زر و سيم گرفتند،و بر حلال و (6)حرامش كار نكردند، معنى آن كه با پس پشت انداختند،اين است كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،پندارى كه نمى دانند.

سوره البقرة (2): آیات 102 تا 103

اشاره

وَ اِتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا اَلشَّيٰاطِينُ عَلىٰ مُلْكِ سُلَيْمٰانَ وَ مٰا كَفَرَ سُلَيْمٰانُ وَ لٰكِنَّ اَلشَّيٰاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ اَلنّٰاسَ اَلسِّحْرَ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَى اَلْمَلَكَيْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ وَ مٰا يُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰى يَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ اَلْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مٰا يَضُرُّهُمْ وَ لاٰ يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اِشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِي اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ خَيْرٌ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (103)

ترجمه

پيروى (7)كردند آن را كه مى خواندند ديوان بر پادشاهى سليمان و كافر نبود سليمان،و لكن ديوان كافر بودند (8)مى آموزند مردم (9)را جادوى و آنچه فرستاده بر دو فريشته به بابل كه هاروت و ماروتند،و نمى آموزند هيچ كس را تا مى گويند كه ما آزمايشيم،كافر مشو،مى آموزند از ايشان آنچه جدا مى كنند

ص : 73


1- .مج،وز:مستحق.
2- .آج،لب،فق،مب:كنايه.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 92.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى تميم نبايد كه حاجت من باشد با پس پشت انداخته،و نه درماند بر تو جواب آن.
5- .دب:سنجند،آج،لب،فق،مب،مر:پيجيدند.
6- .مج،وز:او.
7- .مج،وز:پس روى.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:شدند.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مردمان.

به آن از ميان مرد و زنش،و نيستند ايشان زيان كننده به آن كسى را مگر به دانستن خداى و مى آموزند آنچه زيانشان دارد و سودشان ندارد،و بدانستند كه آن كه خرد (1)آن را،نيست او را در آخرت[نصيبى] (2)،و بد چيزى است كه بفروختند (3)،آن خود را اگر دانستندى.

[119-ر] و اگر ايشان ايمان آوردندى و بترسيدندى ثواب از نزديك خداى بهتر است اگر دانستندى.

اهل سير (4)گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه شياطين سحر و نيز نجات (5)بنوشتند بر زبان آصف (6)برخيا و بر پشت آن بنوشتند (7):هذا ما علّم آصف بن برخيا سليمان الملك.و پنهان سليمان در زير سر (8)او دفن كردند.چون سليمان فرمان يافت بيامدند و آن نوشته (9)از زير سر (10)او بر آوردند و گفتند:سليمان بر مردمان و جنّيان و خلايق به اين پادشاهى مى كرد،شما نيز بياموزى تا همچنان كه او ملك يابى.

امّا علما و صلحاى بنى اسرايل گفتند:معاذ اللّه كه اين علم سليمان باشد و از آن (11)تبرّا كردند،و امّا سفله و جهّال چون آن ديدند،نوشتن و آموختن گرفتند و تعاطى مى كردند و حديث سليمان و آن كه او ساحر بود بر زبانهاى ايشان روان شد تا عهد رسول ما-عليه السّلام-حق تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر ايشان،و دليل بر برائت ساحت سليمان،اين قول كلبى است.

سدّى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه شياطين در عهد پيشين بر آسمان توانستندى شدن و جايها مقام كردن (12)كه حديث فريشتگان شنيدندى،كما قال تعالى: وَ أَنّٰا كُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهٰاباً رَصَداً (13)،

ص : 74


1- .مج،وز،آج،لب،فق:مى خرد.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:چيزى است آنچه همى فروختند
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تفسير.
5- .مج،وز:نيره نجات.
6- .همۀ نسخه بدلها+ابن.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين نوشته ها.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،دب:سرير.
9- .همۀ نسخه بدلها:نوشته ها.
10- .آج،لب،فق،مر:سرير.
11- .همۀ نسخه بدلها+حديث.
12- .دب،مب،مر:مقام كنند.
13- .سورۀ جن(72)آيۀ 9.

و در احداثى كه در زمين افتادى و خواستى بودن آن را دروغها به اضافه (1)بردندى و با مردمان بگفتندى تا مردم اعتقاد كردندى كه شياطين غيب مى دانند.

چون سليمان را-عليه السّلام-به پيغامبرى بفرستاد خداى تعالى،و او را پادشاه كرد بر جنّ و انس و وحوش و طيور،او شياطين را بگرفت و آن كتابها از ايشان بستد و در زير سرير (2)خود دفن كرد تا شياطين برآن راه نيابند.

چون سليمان از دنيا بشد،ديوى بيامد و بنى اسرايل را گفت:من شما را ره نمايم بر علم سليمان و آنچه سليمان به آن جنّ و انس را مسخّر كرد؟گفتند:بنماى.

گفت:زير سريرش (3)بشكافى و در آنجا صندوقى يابى پر از كتاب.آن كتابها بردارى و كار بندى كه آن علم سليمان است.همچنان كردند و آن كتابها كه سليمان از ديوان بستده بود،همه سحر و جادوى و نيرنجات در آنجا نوشته،برداشتند و بديدند سحر بود،ازآنجا بيرون آوردند و در ميان مردمان خبر فاش گشت كه سليمان -عليه السّلام-پادشاه ساحر بود.

چون جهودان با رسول ما-عليه السّلام-در حقّ سليمان خصومت كردند و گفتند:

او ساحر بود،رسول-عليه السّلام-ايشان را زجر كرد،خداى تعالى تصديق رسول را و ردّ بر جهودان و برائت ساحت سليمان اين آيات فرستاد.

قوله: وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّيٰاطِينُ ،يقال:تبعه و اتّبعه و أتبعه بمعنى واحد پس روى كرد او را،فعل و افتعل به يك معنى آمد (4)و بيان افعل به اين معنى قوله تعالى:

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً (5)... ،و اتبع نيز آن باشد كه كسى را تبع كسى گردانند و چيزى از پى چيزى ببرد،كما قال تعالى: وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا لَعْنَةً (6)... ،[و اين] (7)متعدّى باشد به دو مفعول.«و اتّبعوا»،يعنى اليهود،پس روى كردند (8)جهودان: مٰا تَتْلُوا الشَّيٰاطِينُ ،«ما»موصوله است[بمعنى] (9)الّذي،آنچه شياطين مى خواندند،من التّلاوة بمعنى القراءة،يقال:تلوت القرآن تلاوة اذا قرأته،و اين قول

ص : 75


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به اضافتهاى دروغ.
2- .دب:سر.
3- .مب،مر:سرش.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 90.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 42.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

عطا و عبيده (1)است.

و عبد اللّه عبّاس[119-پ]گفت:آنچه شياطين تتبّع مى كردند من قولهم:

تلوت الرّجل اذا تبعته و اقتفيت اثره،يمان گفت:معنى«تتلوا»آن است كه تروى و تكذب،آنچه از او روايت مى كردند به دروغ،و قوّت اين قول قرينه«عليه»است، يقول العرب:قال فلان على فلان،اى كذب عليه،و قال تعالى: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ (2)... ،و قال (3): وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِيلِ (4)،اى تكذّب و تخرّص (5)،و قال الشّاعر:

عرضت نصيحة منّي ليحيىفقال غششتني و النّصح مرّ

و ما بي ان (6)اكون اعيب و يحيى (7)و يحيى طاهر الاخلاق برّ

و لكن قد اتاني أنّ يحيىيقال عليه في بقعاء شرّ

اى يكذب عليه،و اگرچه لفظ مستقبل است معنى ماضى است،معنى تتلوا تلت است،و مستقبل به معنى ماضى آمده است،چنان كه شاعر گفت:

و اذا مررت بقبره فاعقر بهكوم الهجان و كلّ طرف سابح

و انضح جوانب قبره بدمائهافلقد يكون أخادم و ذبائح

يعنى كان،[معنى آن است كه] (8)بود خداوند خونها.

وجهى ديگر در اين آن است كه:كان اضمار كردند (9)،اى ما كانت تتلوا الشّياطين،آنچه شياطين خواندندى،و اولى تر آن است كه بر ظاهر رها كنند و گويند:حكايت حال است،نحو قولهم:رأيت زيدا بالامس يفعل كذا،زيد را ديدم دى كه فلان كار مى كرد،لفظ مستقبل و معنى ماضى على حكاية الحال،تا عدول نبايد كردن از ظاهر.و معنى آيت آن است كه:جهودان پى آن گرفتند كه شياطين بر سليمان بسته بودند از حوالت سحر بر او،و دروغ نهاده بودند بر سليمان-عليه السّلام.

ص : 76


1- .همۀ نسخه بدلها:ابو عبيده.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 75.
3- .دب،آج،لب+اللّه تعالى.
4- .سورۀ حاقه(69)آيۀ 44.
5- .همۀ نسخه بدلها:تحرّض.
6- .آج:ما انّى،لب،فق،مب،مر:و ما انّى ان.
7- .مج،لب:بيحيى،آج،لب،فق،مب،مر:اعيب يحيى.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تا حكايت حال باشد.

و در«تتلوا»اين سه قول گفتند كه برفت از دروغ و قرائت و متابعت، عَلىٰ مُلْكِ سُلَيْمٰانَ ،بر پادشاهى سليمان.و بعضى گفتند مراد آن است كه:على عهد سليمان،بر عهد سليمان،يعنى در روزگار سليمان وَ مٰا كَفَرَ سُلَيْمٰانُ ،آنگه حق تعالى برائت ساحت سليمان را بيان كرد،گفت:سليمان كافر نبود،يعنى ساحر نبود براى آن كه چون ساحر اعتقاد صحّت سحر كند كافر بود. وَ لٰكِنَّ الشَّيٰاطِينَ كَفَرُوا ،و لكن كافر و ساحر شياطين بودند كه سحر ايشان كردند و حوالت بر سليمان كردند.

و كوفيان و شاميان خواندند:و لكن الشّياطين،به تخفيف«نون لكن»و به رفع «شياطين».و باقى قرّاء به تشديد«نون لكنّ»و نصب«شياطين»،براى آن كه انّ و انّ و كأنّ و لكنّ را چون«نون»او (1)تخفيف كنند،عمل او باطل شود اعنى عمل نصب و رفع،و او به مثابه حرفى شود كه عمل نكند،و اسم مرفوع بماند بر مبتدا و خبر.

يُعَلِّمُونَ النّٰاسَ السِّحْرَ ،مردمان را جادوى مى آموختند،بدان كه سحر حيلتى باشد كه وجه آن پوشيده بود (2)جنس آن كه مشعبدان كنند و جنس آن كه سحرۀ فرعون كردند ازآن كه عصاها مجوّف كردند و رسنها از اديم بدوختند مار پيكر و اژدها پيكر، و ميانۀ آن پر از زيبق كردند و زير زمين مجوّف كردند و آتش برافروختند (3)،و وقت چاشتگاه (4)آفتاب گرم شد گرماى آتش و گرماى آفتاب از زير و بالا اثر كرد[120-ر] حبال و عصىّ از آن جيوه (5)به جنبش در آمد،چنان مى نمود كه بخواهد رفتن،چنان كه حق تعالى گفت: يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ (6)،اين نوع (7)سحر است.

و نوعى دگر هم از باب حيل باشد،چنان كه گويند:زنى بود و شوهرى داشت،آن شوهر او برفت و زنى ديگر كرد.اين زن اول بيامد و پيرزنى را گفت كه دعوى ساحرى كردى كه:تدبيرى توانى كردن كه اين شوهر من اين زن را رها كند؟ گفت:تدبيرى توانم كردن كه او را به دست خويشتن بكشد.

آنگه برخاست و به نزديك اين زن دوم آمد و او را گفت:چگونه مى باشى با

ص : 77


1- .همۀ نسخه بدلها+را.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .مج:بر او روختند،وز:بر او دوختند،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ريختند.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+يعنى زيبق.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 66.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:نوعى.

شوهرت؟تو را دوست مى دارد (1)؟گفت:نيك است (2)،گفت:اگر خواهى تا من چيزى كنم كه از تو يك ساعت نشكيبد؟گفت:روا باشد.گفت:سه تا موى از زير محاسن اين مرد ببايد گرفتن تا من بدان جادوى كنم كه او تو را چنان دوستدار شود (3)كه از تو ساعتى نشكيبد (4)،و لكن اين مويها كه بگيرى تمام بايد و بريده نشايد،و اين تمام نشود الّا به استره.

گفت:من از كجا آرم؟گفت:من تو را بدهم،و استره اى تيز كرد (5)و بدو داد، گفت:امشب چون بخسبد،تو به اين استره اين سه تا موى از زير محاسن او آنجا كه گلوست بگير تا مقصود حاصل شود.

آنگه برخاست و به نزديك شوهر آمد و برابر او بنشست و در او مى نگريست و مى گريست (6).مرد گفت:اى عجوزه تو را چه بوده است؟گفت:مرا بر جوانى تو رحمت مى آيد كه تو را بيشتر از روزى (7)زندگانى نمانده است.

گفت:چگونه؟گفت:اين زن تو را كه به دل دوستى بياورده اى،عزم كرده است كه امشب تو را بكشد.گفت چرا؟گفت:ندانم.گفت:از كجا دانى؟ گفت:نشان آن است كه استره اى دارد تيز كرده چون قطرۀ آب به اين صفت و اين نشان،و او اين راز با من بگفته است.تو امشب خويشتن خفته ساز تا آنچه من گفتم معاينه ببينى.

مرد بيامد و به وقت خفتن خويشتن را خفته ساخت.زن چون گمان برد كه او خفته است،برخاست و بيامد و محاسن او برداشت تا مويها بگيرد،مرد را حديث عجوز (8)درست شد،بجست و دست او به دست گرفت و او را گفت:اين چه حال است و اين استره چيست؟زن فروماند و جوابى نداشت.مرد گفت:تو قصد جان من كرده اى.آنگه آن استره از او بستد و آن زن را بكشت.

اين (9)ملعونه بيامد و آن زن را گفت:ديدى كه چگونه جادوى كردم!و از او

ص : 78


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+يانى/يانه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت آرى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دوست دارد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:كه يك ساعت از تو جدا نشود.
5- .همۀ نسخه بدلها:تيز كرده.
6- .مج:و در وى مى ديد و مى بگريست.
7- .همۀ نسخه بدلها+چند.
8- .همۀ نسخه بدلها:عجوزه.
9- .همۀ نسخه بدلها:آن.

مبلغى بستد.و اين حكايت براى آن آوردم تا بدانى كه سحرى كه آن را اصلى بود چنين باشد،اين كردن و كار بستن كفر نيست،فسق است.

امّا اعتقاد كردن (1)كه كسى بر خمى و جارويى (2)نشيند و برود و يا در هوا بپرد، و اين انواع مستحيلات كه عقل قبول آن نكند كفر است،براى آن كه تجويز آن قدح كند در معجزات پيغمبران-عليهم السّلام-و آنچه از باب تمويه و تلبيس باشد-چنان كه گفتم-تعاطى آن كردن فسق باشد.

و اصل كلمه در لغت از[120-پ]پوشيدگى است،و شش را براى آن سحر گويند كه پوشيده باشد در شكم،و سحر را براى آن گويند كه آخر شب كه صبح بر خواهد آمدن تاريكتر باشد،و بيانى كه به حدّى رسد كه ديگران ندانند چنان بيان كردن سحر خوانند آن را،براى آن كه وجه آن پوشيده باشد و هركس چنان نداند گفتن.و از اينجاست حديث رسول-عليه السّلام-كه گفت:

ان من البيان لسحرا، و شعر نكورا سحر حلال خوانند،به حلال آن خواهند كه سحر جادويى حرام است،و سحر بيان حلال.و سحر به فتح«سين»،مصدر باشد،و به كسر«سين»اسم باشد، و سحر نيز غذا باشد،من قول الشّاعر:

أرانا موضعين لأمر غيبو نسحر بالطّعام و بالشّراب

و قال آخر (3):

فان تسألونا (4)فيم نحن فانّناعصافير من هذا الانام المسحّر

و گفتند:مراد در ابيات به مسحّر و مسحور مخدوع است،و اين قريب تر است و لا يقتر به معنى ابيات و اصل لغت.

و سحر آمده است به معنى علم به كارى پوشيده،من قوله: يٰا أَيُّهَا السّٰاحِرُ ادْعُ لَنٰا رَبَّكَ (5)... ،يعنى يا ايّها العالم،و قوله: إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (6)،گفته اند معنى آن است كه:من المخلوقين المحتاجين الى الغذاء.

ص : 79


1- .همۀ نسخه بدلها:اعتقاد بستن.
2- .دب:جارو،ديگر نسخه بدلها:جاروبى.
3- .مج،وز،دب:لبيد.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(271/1)لسان(349/4)،قرطبى(43/2):تسألينا.
5- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 49.
6- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 153.

امّا انواع سحر،و آن كه گفتند:نوعى از او آن باشد كه مردم را بگرداند از صورتى به صورتى،يا با حيوانى ديگر كند،و احداث الوان و اجسام و چيزهايى كه در مقدور قادر به قدرت نباشد،اعتقاد جواز آن كفر است براى آن كه قدح كند در اختصاص قديم تعالى به قادرى بر اجسام و اعراض مخصوصه (1)،و نيز قدح كند در معجزات انبيا-عليهم السّلام.

و آنچه گفتند از چشم افساى و آن كه مردم را چيزى نمايد به خلاف راستى، اين همه (2)باطل است و روا نشايد داشت براى آن كه مؤدّى بود با سفسطه و آن كه ما را به مدركات و مشاهدات وثاقت نباشد.

و امّا آنچه از باب (3)حيل و تلبيس و تمويه باشد آن را اصلى بود (4)و عقل (5)آن را بپذيرد (6)چون وجه او شناخته شود،كردن و تعاطى آن فسق باشد. وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ ،در«ما»خلاف كردند.بهرى گفتند: (7)موصوله است به معنى الّذي،و روا بود كه عطف باشد بر«ما»في قوله: مٰا تَتْلُوا الشَّيٰاطِينُ ،و معنى آن باشد كه جهودان متابعت آن كردند كه شياطين حوالت بر سليمان كردند،و نيز متابعت آن كردند كه فرود آوردند برآن دو فريشته،و شايد كه عطف بود بر سحر،في قوله: يُعَلِّمُونَ النّٰاسَ السِّحْرَ وَ مٰا أُنْزِلَ ،يعنى شياطين مردم را سحر مى آموزند و آنچه برآن دو فريشته فرود آمد.

قولى دگر آن است كه:«ما»نفى است،و تقدير چنين باشد كه:و ما كفر سليمان و لا انزل اللّه السّحر على الملكين،و اين تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس و جماعتى مفسّران.

امّا«ملكين»در او خلاف كردند:در قرائت عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى «ملكين»است به كسر«لام»،يعنى دو پادشاه بودند.و عبد اللّه عبّاس را از اين آيت پرسيدند[121-ر]گفت:متى كان العلجان ملكين (8)،آن دو علج،يعنى آن دو خر (9)

ص : 80


1- .همۀ نسخه بدلها:مخصوص.
2- .مج،وز:هم.
3- .همۀ نسخه بدلها:از ابواب.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:نبود.
5- .مر:هيچ عقل.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:نپذيرد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+ما.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+انّما كانا ملكين.
9- .دب:مرد.

كى (1)فريشته بودند!ايشان دو پادشاه بودند.و قرائت عامّه قرّاء فتح«لام»است و معنى آن كه:دو فريشته بودند.

قوله: بِبٰابِلَ ،بعضى مفسّران گفتند:بابل نام زمينى است از عراق،و براى آنش بابل خوانند كه زبان اهلش مبلبل است اعنى مضطرب.و بعضى دگر گفتند:بابل نام آن زمين است كه صرح نمرود بر او افتاد از خوف آن زبانهاى مردم مبلبل شد،و اين اسمى است اعجمى لا ينصرف،و سبب منع صرف او عجمه است و تأنيث و علميّت.

در«هاروت»و«ماروت»خلاف كردند،و اين نيز دو اسم اعجمى است لا ينصرف و سبب منع صرف عجميّت و علميّت[است] (2).بعضى مفسّران گفتند:

بدل«ملكين»است نام آن دو فريشته بود،بعضى دگر گفتند:نام آن دو پادشاه بود.

بعضى دگر گفتند:بدل«شياطين»است-بدل البعض من الكلّ.بهرى دگر گفتند:

بدل«ناس»است في قوله: يُعَلِّمُونَ النّٰاسَ ،هاروت و ماروت السّحر.

و در«ملكين»نيز خلاف كردند.بهرى ديگر (3)گفتند:مراد جبريل و ميكايل است،چه جهودان حوالت سحر بر سليمان كه كردند گفتند:جبريل و ميكايل فرود آوردند بر سليمان.بهرى دگر گفتند:هاروت و ماروت بودند.

وَ مٰا يُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ ،اين«ما»بلا خلاف«ما»ى نفى است،اين دو فريشته هيچ كس را از اين معنى چيزى نياموختند و اعلام نكردند تا نگفتند كه ما فتنه ايم يعنى امتحان و آزمايش نگر (4)تا كافر نشوى.

عبد اللّه عبّاس و جماعتى مفسّران گفتند:قصّه آيت آن است كه در عهد ادريس -عليه السّلام-چون فريشتگان اعمال بنى آدم ديدند و آنچه از گناه و معاصى ايشان با آسمان مى بردند،گفتند:بار خدايا!اينان را در زمين نشاندى تا چندين فساد و معصيت مى كنند!حق تعالى گفت:اگر آن شهوت كه در ايشان مركّب است در شما باشد،و به جاى ايشان شما باشى همان كنى.گفتند:بار خدايا!تو منزّهى،ما را نرسد كه در تو عاصى شويم و تو را بيازاريم (5).

ص : 81


1- .مج،دب،مب:كه.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(273/1):ندارد.
4- .دب:نكرده.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيان آريم.

حق تعالى گفت:دو فريشته را (1)بگزينى تا من ايشان را به زمين فرستم تا خود چگونه كنند.ايشان هاروت و ماروت را اختيار كردند،حق تعالى ايشان را به زمين فرستاد و شهواتى كه بنى آدم را باشد:از شهوت طعام و شراب و نكاح،در ايشان مركّب كرد و ايشان را نهى كرد از كفر و شرك و شرب خمر و زنا و قتل نفس به ناحق.

ايشان بيامدند و به روز ميان مردم حكم مى كردند و به شب با آسمان مى شدند به ياد كردن نام مهم ترين (2)خداى تعالى.يك ماه به اين بر نيامد كه زنى از پارس با جمال تمام نام او زهره به حكومت پيش ايشان آمد،ايشان در او نگريدند بر او فتنه شدند و او را مراودت و استدعا كردند.او اجابت نكرد.روز ديگر بازآمد ايشان او را [121-پ]استدعا كردند،گفت:اجابت نكنم الّا آنگه كه بت را سجده كنى و يا خمر بازخورى و يا كسى را بكشى.انديشه كردند كه بت را چگونه سجده شايد كردن،و قتل نفس هم عظيم باشد،مگر پاره اى خمر بازخوريم.بر اين قرار دادند.

زن آن روز برفت،و بر دگر روز بازآمد و پاره اى خمر با خود بياورد.ايشان از آن خمر بازخوردند تا مست شدند.چون مست شدند بت را سجده كردند.كسى ايشان را بديد،او را بكشتند و به آن زن خلوت كردند كه آخر روز بود (3)هر چهار معصيت كرده بودند (4).

سدّى و كلبى (5)گفتند:نماز شام كه خواستند كه با آسمان روند نتوانستند،و نام خداى فراموش كرده بودند و قوّت نداشتند،بدانستند كه آن از شومى معصيت ايشان است.به نزديك ادريس-عليه السّلام-آمدند و گفتند:اى بندۀ صالح!ما آن عبادت كه از آن تو ديديم كه به آسمان مى آوردند،از آن كسى دگر نديديم.دانيم كه تو را به نزديك خداى-عزّ و جلّ-منزلتى (6)عظيم باشد.ما را از خداى بخواه (7).

ادريس گفت:بار خدايا (8)!احوال ايشان بر تو پوشيده نيست.حق تعالى گفت:من

ص : 82


1- .مر+از ميان خود.
2- .دب:مهين،لب،مب:بهترين،فق:مهترى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:معصيت از ايشان در وجود آمد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مكى.
6- .مر+هست و قدرى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در خواه.
8- .آج،لب،فق+كه.

ايشان را لا محال عذاب خواهم كردن،و لكن ايشان را مخيّر كن تا عذاب دنيا خواهند يا عذاب آخرت؟ايشان عذاب دنيا اختيار كردند.

و علما در كيفيّت عذاب ايشان خلاف كردند.عبد اللّه مسعود گفت:ايشان (1)به موى سر آويخته اند تا به روز قيامت.قتاده گفت:از كمر بست تا بند پاى در بند و قيدند.عثمان بن سعيد گفت:به پاى آويخته اند و به سياط آهن مى زنند ايشان را.

بهرى دگر گفتند:ايشان (2)سرنگون آويخته اند از بالاى آبى،و (3)زبان ايشان از تشنگى (4)بيرون افتاده است (5)،و از ميان ايشان و آب چهار انگشت (6)است،و خداى تعالى ايشان را به تشنگى (7)عذاب مى كند.

راوى خبر گويد:كسى به زمين بابل رسيد آنجا كه ايشانند،و ايشان را بر اين جمله بديد،پناه با خداى داد و گفت:لا اله الّا اللّه،محمّد رسول اللّه،علىّ ولىّ اللّه.ايشان او را گفتند:تو از امّت كيستى؟گفت:من از امّت محمّدم.ايشان شادمانه شدند،گفتند:عذاب ما را كرانه اى پيدا خواهد آمدن كه محمّد-عليه السّلام- پيغمبر آخر زمان است،و دولت او به دامن قيامت پيوسته است.

امّا كلام در تأويل آيت از اين وجه بود كه سؤال كنند كه شايد كه خداى تعالى سحر بر فريشتگان فروفرستد،و فريشتگان مردم را سحر آموزند؟گوييم:از اين چند جواب است.

يكى آن كه:خداى تعالى از آسمان سحر نفرستاد،و لكن وصف سحر فرستاد تا مردمان بدانند و بشناسند و از آن احتراز كنند،چه از عهد ادريس تا به روزگار سليمان-عليهما السّلام-سحر در ميان مردم مستعمل شده بود،خداى تعالى اين فريشتگان را بفرستاد و بر زبان ايشان نهى كرد از سحر،و وعيد و تهديد كرد برآن.

آنگه وصف سحر بازنمود تا مردمان بدانند و اجتناب[122-ر]كنند.و غرض خداى تعالى و غرض ايشان از اين آن بود تا مردم احتراز و اجتناب كنند،نه آن كه استعمال كنند،و آن جارى مجراى اعلام و وصف ساير معاصى باشد كه خداى تعالى

ص : 83


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
2- .دب،آج،لب+را.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و از بى آبى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .مب:بيرون آمده است.
6- .مج+فرق.
7- .مب:بر انگشت.

اعلام كرد تا مردمان بدانند و اجتناب كنند نه آن كه استعمال كنند بيان اين وجه آن است كه:خداى تعالى گفت: وَ مٰا يُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ ،و اين«من»زيادت است اين جا،چنان كه گويند:ما جاءنى من احد،گفت:كس را نياموزند تا بنگويند (1). إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَكْفُرْ ،و«فتنه»اختبار و امتحان باشد،و براى آن فتنه و آزمايش خواند آن را كه با امتحان ماند،براى آن كه بر وجهى بود تعليم ايشان كه هم اجتناب را صالح بود هم استعمال را،چون قدرت و ساير آلات كه صالح بود خير و شرّ را، گفتند:ما شما را چيزى مى آموزيم كه ممكن است و صالح هم استعمال را و هم اجتناب را،اجتناب كنى تا نجات يابى،و استعمال مكنى كه پس هلاك شوى،و ذلك قوله: وَ مٰا يُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰى يَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَكْفُرْ ،ما تو را فتنه و آزمايشيم،نگر تا كافر نشوى.

آنگه چون متعلّمان را از آن كار غرض استعمال بود نه اجتناب،بر سبيل ذمّ و تهجين از ايشان بازگفت كه: وَ يَتَعَلَّمُونَ مٰا يَضُرُّهُمْ وَ لاٰ يَنْفَعُهُمْ ،و اين وجهى است در تأويل آيت مطابق ظاهر و موافق ادلّه عقل.و در اين وجه،«ما»به معنى الّذي بود،و«واو»عطف بود على قوله:«السّحر»و محلّ او نصب بود،و تقدير چنين بود كه:يعلّمون النّاس السّحر و الّذى (2)انزل على الملكين.

و وجه دوم در آيت آن است:كه محلّ«ما»جرّ بود عطفا على«ملك سليمان»،و تقدير چنين بود كه:و اتّبع اليهود ما كذب به الشّياطين على ملك سليمان و على ما انزل على الملكين،و ممتنع نبود عطف«ما»بر ملك سليمان با آن كه در ميان ايشان كلام ديگر افتاد،براى آن كه ردّ چيزى كردن با نظير خود و آنچه بدو لايق باشد،به دليل اولى تر بود،بل واجب بود،و اعتراض كلامى ديگر در آن ميانه منع نكند از عطف آن بر او،چنان كه گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلىٰ عَبْدِهِ الْكِتٰابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً، قَيِّماً (3)... و معنى آن است كه:انزل على عبده الكتاب قيّما،و لم يجعل له عوجا.

ص : 84


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب:عبارت«و اين من...تا بنگويند»را ندارد.
2- .اساس:ما،با توجّه به مج و همۀ نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 1 و 2.

و«ما»در اين وجه في قوله: وَ مٰا يُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ ،«ما»ى نفى است،و معنى آن بود كه:ايشان كس را به هيچ وجه سحر نياموزند تا بدان غايت كه گويند ما فتنه (1)و امتحان توييم،نگر تا كافر نشوى به طلب سحر و استعمال او،و مثال اين چنان بود كه يكى از ما گويد:ما امرت فلانا بكذا و لقد بالغت في نهيه حتّى قلت له لو فعلت كذا لكان لك كذا و كذا (2).

و فرق ميان اين وجه (3)و وجه اوّل آن است كه:در وجه اوّل تعليم حاصل است به شرط اعلام،و در اين وجه تعليم حاصل نيست به هيچ وجه،و حَتّٰى يَقُولاٰ مؤكّد نفى است،و بر اين وجه«منهما»راجع نباشد با دو فريشته،بل راجع باشد[122-پ]با سحر و كفر كه مذكورند در آيت في قوله: وَ لٰكِنَّ الشَّيٰاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّٰاسَ السِّحْرَ ،و تقدير چنين بود كه:و يتعلّمون من الكفر و السّحر، مٰا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ ،و«من»در اين وجه تجريد و تبيين (4)بود،چنان كه:رأيته (5)فرأيت منه الاسد،و ممكن بود كه«من»بدل بود في قوله«منهما»اى و يتعلّمون بدلا منهما، و ما (6)علّمناهم من النّهى عن السّحر و الزّجر عن الكفر ما يفرّقون به بين المرء و زوجه، چنان كه شاعر گفت:

جمعت من الخيرات وطبا و علبةو صرّا لا خلاف المزمّمة البزل

و من كلّ اخلاق الكرام نميمةو سعيا على الجار المجاور بالمحل

و معنى آن است كه:جمعت مكان الخيرات وطبا و علبة و بدل اخلاق الكرام نميمة بالمحل.

و وجه سيوم (7)در آيت آن است كه:«ما»حرف نفى است في قوله: وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ ،و تقدير كلام چنين است (8):و ما كفّر سليمان و لا انزل اللّه السّحر على الملكين ببابل هاروت و ماروت و بر اين وجه روا بود كه«هاروت و ماروت»بدل «ملكين»باشد يا بدل«ناس»يا بدل«شياطين»،چنان كه ذكر كرديم.

ص : 85


1- .همۀ نسخه بدلها+و اختبار.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .مر:دو وجه.
4- .آج،لب،فق،مب:تبديد،مر:تبديل.
5- .دب،مب:رأيت.
6- .همۀ نسخه بدلها:ممّا.
7- .مج،وز،آج،لب:سه ام،فق،مب:سيم،مر:سى ام.
8- .همۀ نسخه بدلها+كه.

امّا قوله: إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ ،در (1)اين وجه بر سبيل مجون و تخالع و استهزاء باشد، چنان كه يكى از ما بر سبيل استهزاء و مجون گويد:نگر تا مى نخورى،و غرض او آن باشد كه مى خورى،و لكن اين بر سبيل استهزاء بگويد،و اين تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس.

فاما بر قرائت او و حسن بصرى كه«ملكين»خواندند به كسر«لام»،و گفتند:مراد دو پادشاه بودند،تفسير انزال برآن دهند كه از شهرهاى نجد و زمينهاى بلند سحر به آن دو پادشاه فرود آوردند نه از آسمان بر ايشان فرود آمد،اين وجوهى است در تأويل آيت كه آيت را از آن ببرد كه سؤال سايل و طعن طاعن را در آن مجالى بود.

امّا قوله: وَ مٰا يُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ (2)،«ما»بى خلاف نفى است و«من»زيادت است،و«حتّى»انتهاى غايت است.و«انّما»براى اثبات چيزى بود و نفى ما سواه.

و معنى«فتنة»امتحان بود از قول عرب كه:فتنت الذّهب بالنّار و هذا دينار مفتون.

امّا قوله: فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا ،روا بود كه راجع بود با«ملكين»،و روا بود كه راجع بود با كفر و سحر و ازآن كه تعلّم (3)مى كنند مردمانند،و اين ضمير راجع است الى قوله: يُعَلِّمُونَ النّٰاسَ ،و«ما»نكره موصوفه است،و تقدير چنين است كه:و يتعلّمون منهما شيئا يفرّقون به بين المرء و زوجه.

و در معنى او چند وجه گفتند:يكى آن كه از سحر و تمويه و تلبيس چيزهايى (4)مى آموزند كه بدان سعايت و نميمت[كنند] (5)از ميان زن و شوهر تا مفارقت افگنند ميان ايشان-چنان كه رفت در آن حكايت.

و وجهى دگر آن است كه:او را دعوت كنند با كفر و شرك،چون او كافر شد زن (6)او رها شود بى طلاق.

وجهى دگر آن است كه:در شرع سليمان[123-ر]عليه السّلام-چنان بود كه

ص : 86


1- .دب،مر:بر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ حَتّٰى يَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ .
3- .همۀ نسخه بدلها:سحر آنان كه تعليم.
4- .دب،مب+كه.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+از.

هركه سحر آموزد يا ساحرى كند،زن او رها شود بى طلاق. وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ ،«ما»نفى است به معنى ليس،و«هم»ضمير مرفوع منفصل باشد،و«با»در خبر ما و ليس يك بار بيارند،و يك بار نيارند،چنان كه:ما زيد منطلقا و ما زيد بمنطلق،و فايده در او تأكيد نفى بود.و«به»،ضمير سحر است (1)،و«من»زايد است و معنى هم تأكيد نفى بود،چنان كه:ما جاءني من احد.و ضرّ و مضرّت خلاف نفع و منفعت باشد،يقال:ضرّه يضرّه ضرّا و ضاره يضيره ضيرا.

إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،در او چند وجه گفته اند:يكى آن كه معنى آن است كه:بعلم اللّه من قولهم آذنت فلانا بكذا اذا اعلمته به و اوقعته في اذنه و اذنت لكذا اذا استمعت اليه و منه الأذان،و بانگ نماز را از اين جا اذان گويند كه اعلام باشد به نماز،و گوش را از اين جا اذن گويند،قال عديّ:

في سماع يأذن الشّيخ لهو حديث مثل ما ذىّ مشار

و وجهى ديگر آن است كه:«الّا»زيادت بود،چنان كه يكى گويد:لقيت فلانا الّا انّي اكرمته،و معنى آن باشد كه:لقيته فاكرمته،چنان كه شاعر گويد:

و كلّ اخ مفارقه اخوهلعمر ابيك الّا الفرقدان

و معنى آن است كه:و الفرقدان ايضا.

و وجهى ديگر آن است كه: إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،اى بامر اللّه،و اين وجه بدان لايق بود كه تفسير تفريق بين المرء و زوجه برآن دهند كه كافر شود تا رها شود به كفر يا به سحر-چنان كه شرح داديم،و اين حكمى است شرعى الّا به فرمان خداى نباشد.

و وجه چهارم آن است كه: إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،اى الّا بتخلية اللّه و توليته و تمكينه.و فايده آن بود تا خلقان بدانند كه آنان كه سحر مى كنند و اضرار به سحر مى كنند نه بر وجه تعجيز خدا مى كنند،و اگر خداى تعالى خواستى ايشان را منع كردى به جبر و قهر،الّا آن است كه تكليف مانع است از او.

و وجه پنجم آن است كه:«باذن اللّه»اى بفعله و اجرائه العادة،و مراد آن مضرّت است كه به مسحور رسد عند تناول آن ادويه و اغذيه كه به او دهند تا بخورد كه

ص : 87


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مب+به معنى و در ظاهر راجع است با ما.

برآن سحر كرده باشند،آن مضرّت فعل خدا بود به عادت،چه ادويه و اغذيه فعلى نكند و (1)اثرى نباشد آن را بر حقيقت.

وَ يَتَعَلَّمُونَ مٰا يَضُرُّهُمْ وَ لاٰ يَنْفَعُهُمْ ،براى آن كه اختيار بد بود ايشان را،و غرض ايشان آن است كه كار بندند نه آن كه اجتناب كنند،از اين وجه زيان دارد ايشان را و سود ندارد.

وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرٰاهُ ،«لام»تأكيد است،و هر لامى كه در اول اسمى يا فعلى بود مفتوح براى تأكيد بود،و«من»در جاى ابتداست.و مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ ،در جاى خبر اوست،يعنى دانند آنان كه آن خريده اند و فراگرفته اند (2)آن را به بدل چيزهايى از خير كه ايشان را در آخرت نصيبى نيست.و«ها»در«اشتريه» ضمير سحر است[و گفتند:«لام»به جاى انّ نهاده است براى آن كه معنى هر دو تأكيد است،و تقدير چنين باشد:و لقد علموا انّ الّذي اشتراه ماله.فى الآخرة من خلاق] (3)و«خلاق»،نصيب باشد.و حسن بصرى گفت:ما له من دين و لا وجه عند اللّه،او را دين نبود و به نزديك خداى-عزّ و جلّ-هيچ روى نبود.

عبد اللّه عبّاس[123-پ]گفت:من قوام (4)،راستى نباشد او را.بهرى دگر گفتند:من خلاق،اى من خلاص (5)،رستگارى نبود او را،قال اميّة بن ابى الصّلت:

يدعون بالويل فيها لا خلاق لهمالّا سرابيل قطران و اغلال

اى لا خلاص لهم.

وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ،«ما»نكرۀ موصوفه است و تقديره:و لبئس شيئا شروا به انفسهم.و«بئس»فعل ذمّ باشد،و فاعل در او مضمر است اين جا چنان كه بيان كرديم.و لبئس الشّىء شيئا شروا به انفسهم،اى باعوا حظّ انفسهم،بد چيزى است آنچه ايشان حظّ و نصيب خود از ثواب آخرت به آن فروختند. لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ، اگر دانند كه آنچه كردند نيك نيست از اختيار كفر و سحر بر ايمان و دين حق.

اگر سؤال كنند و گويند:چگونه اثبات علم كرد در حقّ ايشان في قوله:

ص : 88


1- .مر+در او.
2- .مج،وز:هاگرفته اند.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قرار از.
5- .مر+به اين اخلاص.

وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرٰاهُ ،و نفى علم كرد في قوله: لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ؟گوييم از اين چند جواب است (1):

يكى آن كه آنان كه دانستند جز آنانند كه ندانستند،آنان كه دانستند شياطينند يا جهودان و احبار ايشان كه كتاب با پس پشت انداختند في قوله: نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ كِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ ،و بيانش آن است كه گفت: كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ .و آنان كه ندانستند آنان بودند كه سحر آموختند،و دين به دنيا بفروختند.

جوابى ديگر آن است كه:قوم يكى بودند،و لكن چيزى دانستند و چيزى ندانستند.آنچه دانستند آن بود كه بر جمله معلوم ايشان بود كه:ما لهم فى الآخرة من خلاق.و آنچه ندانستند آن بود كه تفاصيل انواع عقاب كه ايشان را خواهد بودن بر كفر و سحر و تعاطى و استعمال آن از تعليم و تعلّم و جز آن ندانستند.

جواب ديگر آن است كه:قوم همانند و دانستند و لكن كار نبستند.چون كار نبستند همان انگار كه ندانستند،كه آن كس كه چيزى داند و كار نبندد همچنان بود كه نداند براى آن كه به علم منتفع نباشد،پس وجود و عدم علمى كه بدو انتفاع نباشد يكى مى شمارد.و بيان اين وجه و شاهد او قول كعب زهير (2)است كه وصف مى كند گرگى را و كلاغى را كه پى او مى دارند تا چون او صيدى كند و ازآنجا چيزى بيفگند تناول كند آن را،مى گويد:

اذا حضراني قلت لو يعلمانهأ لم تعلما انّي من الزّاد مرمل

چون حاضر آيند پيش من گويم ايشان را:اگر بدانند نمى دانى كه من از زاد درويشم (3)؟و اين بيت و زان آيت است (4)براى آن كه«لو يعلمانه»نفى علم است،و «أ لم تعلما»،اثبات علم است،و معنى بيت آن است كه:ايشان مى دانند و لكن تجاهل مى كنند.غرض شاعر از بيت اين است.

ص : 89


1- .دب،آج،لب،فق،مب:وجه،مر:وجه بود.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كعب بن زهير.
3- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«چون حاضر آيند...درويشم»را ندارد.
4- .دب:بيت وراى آن نيست،مب،مر:بيت وزن آن اين است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ،اى عقاب اللّه و معاصيه،اگر بگرويدندى به خداى -عزّ و جلّ-و رسولان او،و از عقاب او بترسيدندى،و از معاصى و مخالفت او اجتناب كردندى، لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ خَيْرٌ ،و تقدير آن است كه:خير لهم،ثواب خداى ايشان را بهتر بودى از آنچه ايشان در آنند از كفر و سحر،و به طمع حطام دنيا ثواب آخرت رها كردن.

و مثوبة مصدر است،و ثواب همچنين،و ثواب در جاى اسم به كار دارند،و اصل او من ثاب اذا رجع باشد. لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ،اگر دانندى (1)[124-ر]كه موقع ثواب خداى و اكرام و اجلال او-تبارك و تعالى-مستحق ثواب را چگونه باشد.

و در آيت دليل است بر آنكه ثواب و عقاب به استحقاق باشد،براى آن كه لفظ ثواب و عقاب هم از روى وضع لغت و هم از عرف شرع،و هم از جهت اشتقاق دليل مى كند كه معلّل باشند به سبب.براى آن كه ثواب من ثاب باشد،و معنى آن بود كه:چون طاعت كند پاداشت نيك يابد،و چون حسنه كند احسان يابد،چنان كه گفت: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ (2)... ،و چون بدى كند به عقب آن بدى (3)يابد و پاداشت به بدى،پس لفظ ثواب و عقاب دليل مى كند بر آنكه الّا به استحقاق باشد، چنان كه مذهب اهل عدل است (4).

سوره البقرة (2): آیات 104 تا 109

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا اُنْظُرْنٰا وَ اِسْمَعُوا وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (104) مٰا يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ وَ لاَ اَلْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اَللّٰهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (105) مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (107) أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَمٰا سُئِلَ مُوسىٰ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ اَلْكُفْرَ بِالْإِيمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ (108) وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِكُمْ كُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ اَلْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (109)

ترجمه

اى آنان كه گرويده اى مگويى اين كلمه و بگويى گوش دار ما را و بشنوى و ناگر[ويدگان را عذابى بود دردمند] (5).

نخواهند آنان كه ناگرويده باشند از اهل كتاب (6)و نه بت پرستان كه فرود آورند بر شما هيچ نيكيى از

ص : 90


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دانند.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 26.
3- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
4- .مج:مذهب اهل السّنة،همۀ نسخه بدلها+و اللّه ولىّ التّوفيق.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .مج،وز،آج،لب،فق+يعنى جهودان و ترسايان.

خدا[يتان و خداى] (1)خاص گرداند به بخشايش خود آن را كه خواهد و خداى خداوند نعمت (1)بزرگوار است.

هرگه كه منسوخ كنيم از آيتى يا[بازپس داريم آن را بباريم بهتر از آن] (3)يا مانند آن،نمى دانى كه خدا بر همه چيزى تواناست.

نمى دانى كه خدايى او راست پادشاهى آسمانها و زمين،و نيست شما را بجز از خداى از يارى و ياورى.

يا مى خواهى كه بخواهى از پيغمبرتان چنان كه خوا[ستند از موسى] (4)از پيش اين،و هركه بدل كند كفر را به ايمان،گم كرده باشد راستى راه.

خواهند بسيارى از[اهل كتاب] (5)اگر برگردانند شما را از پس ايمانتان كافران به حسد از نزديك خودشان از پس آن كه [پيدا شد ايشان را حق] (6)،عفو كنى و درگذارى تا بيارد خداى فرمانش كه خداى بر همه چيزى قادر و تواناست (2).

مفسّران گفتند سبب نزول (3)آيت كه گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا تا به آخر،آن بود كه مسلمانان به نزديك رسول آمدندى و گفتندى:يا رسول اللّه! «راعنا»،ما را مراعات كن و ما را (4)پاى دار و گوش به ما (5)و حديث ما دار.و اين لفظ

ص : 91


1- .مج،وز،آج،لب،فق:رحمت.
2- .همۀ نسخه بدلها+قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا -الآية.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب+اين.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به.
5- .دب،مب:گوش نماى،آج،لب،فق،مر:گوش.

به لغت جهودان دشنام بود،چنان كه حق تعالى (1)دگر جا گفت: وَ رٰاعِنٰا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ (2).

جهودان چون اين بشنيدند غنيمت شمردند و گفتند:ما محمّد را در سرّ دشنام مى داديم،اكنون بهانه اى به دست آورديم كه او را آشكارا دشنام دهيم،بيامدندى و گفتندى:راعنا يا محمّد راعنا،و مى خنديدندى[124-پ]و استهزاء مى كردندى،و رسول-عليه السّلام از آن غافل بود.

سعد معاذ اين بشنيد،و او اين لفظ بشناخت،و غرض ايشان در آن گفتن بدانست.ايشان را گفت:به آن خداى كه محمّد را بحق به خلقان فرستاد كه اگر كسى ديگر اين معنى بر زبان آرد (3)جز به تيغ با او خطاب نكنم.ايشان گفتند:نه صحابه و قوم او مى گويند؟گفت:ايشان خير مى خواهند،و شما سبّ و دشنام.

حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت:چون جهودان به اين كلمه تورات مى كنند و به گفتن شما تعلّل مى كنند،شما نيز«راعنا»مگويى و به بدل اين كلمه بگويى كه:

اُنْظُرْنٰا .اين قول عبد اللّه بن عبّاس است و جماعتى از مفسّران.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،بدان كه:قديم-جلّ جلاله-در اين كتاب مجيد به اين خطاب مؤمنان را (4)هشتاد و هشت جايگاه ندا كرد.و عبد اللّه عبّاس مى گويد:هركجا در قرآن يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ (5)... است مكّى است،و هركجا يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (6)... ، است مدنى است.و هم او گويد-رحمة اللّه عليه-كه:هركجا در قرآن يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا است،بدل آن در تورات«يا ايّها المساكين»است،اى مسكينان درويشان.

حق تعالى ايشان را به نام مسكنت برخواند و مسكنت و مذلّت بر ايشان زد في قوله:

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ (7) .

و امّت محمّد را چون ندا كرد،به نداى شرف و مدحت ندا كرد گفت:اى

ص : 92


1- .همۀ نسخه بدلها+در.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 46.
3- .همۀ نسخه بدلها:راند.
4- .مب+به،ديگر نسخه بدلها+در.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 21،و نيز 18 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 104،و نيز 88 مورد ديگر در سوره هاى مختلف.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.

مؤمنان،اى گرويدگان،اى باور دارندگان،و اين اسم مدح است لغة و شرعا،و جهودان را در عهد موسى-عليه السّلام-خطاب به مسكنت كرد،و در عهد رسول -عليه السّلام-به تازيانۀ مسكنت ادب كرد كه: وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ (1)... ،اين جا شان به مسكنت بزد،و آنجا شان مسكنت بر سر زد.

در حكايات الصّالحين مى آيد (2)كه:مردى بود نام او عيسى بن زادان،مجلس وعظ داشتى،و عجوزى بود نام او مسكينة الطّفاويّة،مجلس او رها نكردى،يك دو نوبت بگذشت كه حاضر نمى آمد.واعظ گفت:آن عجوز (3)كجاست؟گفتند:

بيمار است.چون فرود آمد،گفت:برويم و او را عيادت كنيم.برفت و جماعتى با او،چون به بالين او در آمد،او را در حال خود يافت اعنى حال نزع.ساعتى بر بالين او بنشست و مى گريست،او را ديد كه لب مى جنبانيد و چيزى مى گفت.گوش به نزديك لب او برد،او مى گفت:كار كردم (4)به سر آمد،رنج بردم (5)به بر آمد (6)،دوست جستم (7)خبر آمد.واعظ گفت:عجوزه آگاه است و مى داند كه (8)كجا مى رود.آنگه دمى چند بر آورد و جان بداد.عيسى بن زادان به كار او قيام كرد و او را دفن كرد.

چون شب در آمد بخفت،او را در خواب ديد كه تاج كرامت بر سر نهاده و حلّه هاى بهشت پوشيده تبختركنان،او را گفت:اى مسكينه!اين تويى؟گفت:

بلى،و لكن نگر تا مرا دگر مسكينه نخوانى كه:ذهبت المسكنة و جاءت المملكة، درويشى و مسكنت رفت و پادشاهى و مملكت آمد.

و عبد اللّه عبّاس-رحمة اللّه عليه-گويد كه:خداى تعالى هيچ جايگاه[125-ر] در قرآن نگفت يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،الّا و اميرالمؤمنين (9)-عليه السّلام-رئيس و شريف ايشان بود،و در آياتى كه ديگران را تعبير كرد (10)ذكر على-عليه السّلام-جز به خير نكرد.

ص : 93


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:مى گويد.
3- .همۀ نسخه بدلها:عجوزه.
4- .مب:كار كردنم،ديگر نسخه بدلها:كار كرديم.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:رنج برديم،مر،دب:رنج بردنم.
6- .مج،وز+جنگ جستيم ظفر آيد.
7- .مج،وز،فق،مر:جستيم.
8- .همۀ نسخه بدلها:تا.
9- .همۀ نسخه بدلها:على.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:تفسير كرد.

قوله: رٰاعِنٰا ،خلاف كردند در آن كه حق تعالى چرا منع كرد از اين گفتن؟قول عبد اللّه عبّاس آن است كه گفتيم در باب سبب نزول.

قتاده و مجاهد گفتند:براى آن كه جهودان اين بر وجه استهزا مى گفتند،خداى تعالى نهى كرد مؤمنان را تا ايشان نيز به دليرى مسلمانان نگويند.حسن و ابن زيد گفتند:براى آن كه اين كلمتى است كه زبردستى گويد زيردستى را،حق تعالى گفت:ادب نگاه دارى،و خطاب پيغامبر بشناسى كه چگونه بايد كردن،چنان كه در دگر آيت گفت: لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً (1).

قولى دگر آن است كه:«راعنا»به زبان جهودان اين بود كه:اسمع لا سمعت، بشنو كه مشنواش (2).مسلمانان پنداشتند كه كلمه تازى است و از مراعات است نيز بگفتند.

بهرى دگر گفتند:غرض ايشان آن بود كه«راعينا»،اى شبان ما.

سدّى گويد مردى از قبيلۀ بني قينقاع نام او رفاعة بن زيد به نزديك رسول -عليه السّلام-آمدى و با او حديث كردى و در ميانه مى گفتى:اسمع غير مسمع، مسلمانان بشنيدند گمان بردند كه معنى آن است كه:اسمع غير صاغر،ايشان نيز مى گفتند،و نيز گفتى:«راعنا» (3)و غرض او سبّ بود.مسلمانان پنداشتند كه كلمت از مراعات است،مى گفتند.خداى تعالى نهى كرد.

قطرب گفت:اين كلمه متضمّن معنى وعيد است،اگرچه اشتقاق او از مراعات است.حق تعالى گفت:اين كلمه در حقّ رسول من اجرا مكنى.

و در شاذّ حسن بصرى خوانده است:«راعنا»به تنوين.آنگه وقف كند بر او تا «راعنا»شود كه منصوب منوّن را در حال وقف به بدل تنوين«ألفى»بيايد،چنان كه:رأيت زيدا در وصل،و در وقف رأيت زيدا.

آنگه در معنى او خلاف كردند.بهرى دگر گفتند معنى آن است:لا تقولوا قولا راعنا،اى قولا فاسدا قبيحا،قالوا (4):و الرّاعن هو القبيح من الكلام،و ممتنع نبود كه

ص : 94


1- .سورۀ نور(24)آيۀ 63.
2- .دب:مشنود،آج،فق،مب:مشنواد،لب،مر:مشنوا.
3- .دب،آج،لب،فق،مب+و ياران رسول را انديشۀ مراعات بود.
4- .اساس كه در اين قسمت نونويس است+و الرعن كه با توجّه به نسخه بدلها زايد تشخيص داده شد.

اشتقاق او من رعن الجبل باشد،و هو الانف الخارج منه،و آنگه معنى آن باشد كه:

سخنى خارج و خطابى ها دار هسته (1)مكنى با رسول.و گفتند:اشتقاق او از رعونت باشد و آن خفّت و جهل و حمق باشد،اى لا تقولوا ما تقولونه جهلا و حمقا.

مجاهد گفت:خلافا.يمان گفت:هجرا و آن سخن زشت باشد.كسائى گفت:شرّا،و اين اقوال (2)متقارب است،و همه برآن قرائت مى آيد (3)كه منون خوانند.

فامّا اصل كلمه از مراعات باشد،و«راعنا» (4)امر باشد،فاعلنا از بناى مفاعلة و «رعايت»،نگاه داشتن باشد،و«رعى»،چره كردن و چرانيدن باشد.

و امّا قولهم:ارعني سمعك،دو معنى دارد:يكى آن كه اجعل سمعك يرعاني و يحفظني،گوشت را نگاهبان من كن و شنوندۀ سخن من (5)،قولى ديگر آن كه:

گوشت به چره كنندۀ سخن من كن،تا چنان كه چهار پاى از آن انتفاع گيرد،تو از كلام من انتفاع گيرى[125-پ].

وَ قُولُوا انْظُرْنٰا ،گفت:به بدل اين لفظ بگوى: اُنْظُرْنٰا ،گفته اند:معنى آن است كه«انتظرنا»براى آن كه نظرته به معنى انتظرته باشد،و معنى آن باشد كه:توقّف فرما تا ما كلام تو بشنويم و تأمّل كنيم و بدانيم،آنگه ديگر بگو.

بهرى (6)گفتند:«انظرنا»معنى آن است كه:انظر الينا،و لكن حرف[جرّ] (7)بيفگند،چنان كه: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ (8)... ،اى (9)من قومه،چنان كه شاعر گفت:

ظاهرات الجمال و الحسن ينظرن كما ينظر الاراك الظّباء (10)

اى الى الاراك،و معنى آن باشد كه:به ما نگر تا ما خطاب تو نيك فهم كنيم كه چون گوينده به بعضى شنوندگان نگرد،او (11)از شمايل و حركات و آثار او (12)

ص : 95


1- .كذا:در اساس(؟)،مج:ها وارهسته،وز:هاد اژهته،آج،لب،فق،مب،مر:نالايق.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+به معنى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب،مب:مى باشد.
4- .مج،وز+فاعلنا باشد از آن.
5- .همۀ نسخه بدلها+كن.
6- .همۀ نسخه بدلها:و بعضى ديگر.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
9- .همۀ نسخه بدلها:و المعنى.
10- .چاپ شعرانى(283/1).الضّباء.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.

چيزهايى بيند (1)كه فهم كلام او بهتر تواند (2)كردن از آنان كه كلام او شنوند و او را نبينند (3)و او به ايشان ننگرد.

بهرى دگر گفتند:«انظرنا»،در جاى انظرنا استعمال كرد،فعل در معنى افعل،و در حرف (4)ابىّ كعب چنين است،و معنى آن است كه:ما را مهلت ده تا چون تو سخنى بگويى ما فهم آن بكنيم و در آن انديشه كنيم پس از آن چيزى ديگر بگو، چنان كه در«انظرنا»به معنى انتظرنا شرح داديم.

قطرب گفت:«راعنا»و«انظرنا»به معنى يكى است،جز آن كه در عرف يكى نكوست و يكى زشت،به يكى امر كرد و از يكى نهى.

و از جمله اقوال و وجوه آن بهتر است كه نظر به معنى انتظار باشد،چه ظاهر بر جاى خود باشد و معنى بر جاى خود.و«نظر»به معنى انتظار در قرآن و كلام عرب شايع و ظاهر است،قال اللّه تعالى: وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ (5)... ،اى منتظرة، و قال امرؤ القيس:

فانّكما ان تنظرانى ساعةمن الدّهر ينفعني لدى (6)امّ جندب

مجاهد گفت معنى آن است كه:فهّمنا،ما را مفهوم گردان.يمان گفت:بين لنا،ما را بيان كن. وَ اسْمَعُوا ،بشنوى،يعنى طاعت دارى،براى آن كه غرض از سمع طاعت است.و گفته اند:مراد آن است كه بشنوى اين آيات كه بر شما مى خوانند.

وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و كافران را،يعنى جهودان را عذابى خواهد بودن مولم موجع،فعيل است به معنى مفعل،چنان كه شاعر گفت:

امن ريحانة الدّاعى السّميعيؤرّقني و اصحابي هجوع

و بيان كرديم كه:عذاب استمرار الم بود،من قولهم:ماء عذب.

مٰا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،سبب نزول آيت آن بود كه مسلمانان حلفاى خود را گفتند:ايمان آرى از جمله جهودان،ايشان گفتند:در ايمان به محمّد خيرى نيست،و ما خواستمانى كه در آن (7)خيرى بودى تا ما نيز به آن خير برسيدمانى،

ص : 96


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزها نبينند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:توانند كردن.
3- .دب،وز،مب:بينند.
4- .اساس:در حاشيه آورده است«مصحف».
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 35.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:أرى.
7- .مب:در او.

و شما را نيز خير بودى.حق تعالى به اين آيت تكذيب ايشان كرد و بازنمود كه:

ايشان كه اهل كتابند،هرگز براى شما تمنّاى هيچ خير نكنند و نه نيز مشركان،يقال:

وددت الشّىء اذا تمنّيته وددت الرّجل اذا احببته ودّا و ودّا و ودادا و مودّة،و در آيت هر دو معنى محتمل است،هرگز تمنّاى خير نكنند براى شما[126-ر]و (1)هرگز به شما خير نخواهند.«من»تبيين راست، وَ لاَ الْمُشْرِكِينَ ،در محلّ جرّ است عطفا على «اهل الكتاب»و به معنى عطف است على«الّذين كفروا»و (2)در محلّ رفع است،و نظير اين آيت در اعراب قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّٰارَ أَوْلِيٰاءَ (3)... ،جز كه در اين آيت هر دو خوانده اند،هم جرّ و هم نصب،و در آيت ما جز جرّ نخوانده اند،و اگر به رفع خوانده بودندى (4)در عربيت روا بودى،جز آن است كه قرائت موقوف بر سماع و روايت باشد.

أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ ،«ان»مع الفعل در تأويل مصدر است و محلّ او از اعراب نصب است بوقوع الودّ عليه.و مِنْ خَيْرٍ ،جار و مجرور در محلّ رفع است باسناد (5)التّنزيل اليه (6)،و تقدير چنين باشد كه:ما يودّ الكافرون (7)من اليهود و النّصارى و المشركين تنزيل خير عليكم (8)،«من»زيادت است و روا بود كه تبيين بود. مِنْ رَبِّكُمْ ،اين«من»ابتداى غايت است،و«من»اوّل براى تأكيد نفى آورد.

وَ اللّٰهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،و خداى-عزّ و جلّ-تخصيص كند به رحمتش آن را كه خواهد.و اصل«رحمت»نعمت باشد-چنان كه بيان كرده شده است-و مراد اين جايگاه به رحمت نبوّت است،يعنى خداى تعالى نبوّت (9)و كتاب به آن كس دهد كه خود خواهد،براى آن كه اين معنى تبع مصلحت باشد،و مصلحت اقتضاى آن كرد كه نبوّت و رسالت به محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-دهد،چه او بهتر و

ص : 97


1- .مر:كه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+او.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 57.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بودند.
5- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«الودّ عليه...باسناد»را ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها:عليه.
7- .مج،دب،آج،لب،فق،مب:الكافرين.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:پيغامبرى.

فاضل تر خلق بود،و صالحتر اداى رسالت را،و مستقل تر (1)به اعباى او،و دورتر از منفرات در حقّ او.پس خداى تعالى نبوّت او را رحمت خواند و او را خود رحمت خواند في قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ (2)،و نبوّت به معنى رحمت،في قوله تعالى: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ (3)...،در جواب آنان كه گفتند: لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (4).

وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ،و خداى تعالى (5)-جلّ جلاله (6)-خداوند فضل و احسان و نعمت عظيم است براى آن كه او را بر هر بنده اى و پرستارى چندان نعمت است كه حصر آن جز او نداند،چنان كه گفت: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (7).

قوله: مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ ،حق تعالى چون ذكر نبوّت كرد و تعليق آن كرد به مشيّت او بر سبيل مصلحت بازنمود كه:چنان كه نبوّت تبع مصلحت است شرايع كه با نبوّت به يك جا رود هم تبع مصلحت است.

و از حقّ آن كه متعلّق به مصلحت باشد آن است كه:به اوقات و اشخاص مختلف شود،وقتى مصلحت خلقان در آن باشد كه كتاب ايشان تورات بود و پيغامبر ايشان موسى،و وقتى مصلحت ايشان در آن بود كه پيغامبرشان عيسى بود و كتاب انجيل،و وقتى مصلحت در آن داند كه نبوّت و پيغامبرى به محمّد-عليه السّلام-دهد و كتاب او قرآن بود.

و آيت ردّ بر جهودان است كه ايشان منكر بودند نسخ شرايع را،حق تعالى بازنمود كه:چنان كه شرايع تبع مصالح بود،نسخ او و تبديل او هم تبع مصالح بود تا اگر در اين كتاب[126-پ]كه ناسخ همۀ كتابهاست و اين شريعت كه ناسخ همۀ شرعهاست مصلحت نسخ پيدا شود (8)،بعضى به بعضى منسوخ كنم (9)،آيتى به آيتى و حكمى به حكمى،چه مصالح خلقان در تكاليف و عبادات (10)ايشان جز من ندانم.

ص : 98


1- .دب،لب،مب:مستقبل تر.
2- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 107.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 32.
4- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 31.
5- .مر:ندارد.
6- .مج،وز،دب،مب:ندارد.
7- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 34.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+يعنى.
9- .لب:كنيم.
10- .اساس:عبادت،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها:تصحيح شد.

بهرى دگر از مفسّران گفتند،سبب نزول (1)آيت آن بود كه:چون خداى تعالى بعضى آيات و احكام را نسخ مى كرد،جهودان طعن زدند و گفتند:محمّد را -عليه السّلام-راى متين نيست،كه وقتى چيزى بياورد (2)آنگه پشيمان شود چيزى ديگر به خلاف آن بيارد.خداى تعالى رد كرد بر ايشان به اين آيت،و اين آيت بفرستاد (3)تا بازنمايد (4)كه:اين كار تعلّق به من دارد نه به راى محمّد-عليه السّلام-گفت: مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ .

«ما»در آيت جزاى است،چنان كه گويى:ما تصنع (5)اصنع،و عمل او جزم بود در شرط و جزا به شرط آن كه هر دو مضارع باشند.و«ننسخ»شرط است،و «نأت»جزاى اوست،و هر دو به«ما»مجزوم است،و«ما»در اين باب اسم باشد، و او اسمى بود مبهم،معنى آن است كه:هرچه تو بخواهى كردن كائنا ما (6)كان،من نيز بكنم في قولك:ما تصنع اصنع،و مضمّن بود معنى او به«ان»و تقدير چنين باشد معنى را كه:هر فعل از افعال اگر تو بكنى،من نيز بكنم.و معنى در آيت آن است كه:هرآن آيت كه منسوخ بكنيم يا تأخير كنيم،آيتى دگر بياريم بهتر از آن يا مانند آن.

و معنى«نسخ»در كلام عرب تغيير و تبديل باشد،و«مسخ»همچنين،يقال:

مسخه اللّه قردا و غيره.و نسخ نيز تحويل باشد،يقال:نسخت الكتاب نسخا و نسخة،و نسخت را براى آن گويند كه تحويل كرده باشند با جايى ديگر،فعله باشد به معنى مفعول،و منه قوله تعالى: إِنّٰا كُنّٰا نَسْتَنْسِخُ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7)،يعنى بفرماييم فريشتگان را تا نسخۀ اعمال تو بكنند و بر جرايد نويسند تا تو فردا بر خوانى.

و عبد اللّه عبّاس را يك قول در نسخ آيت اين است كه گفت:معنى آن كه هرچه ما نسخت آن مى كنيم از لوح محفوظ، أَوْ نُنْسِهٰا ،يا بازپس مى داريم كه نسخه نمى كنيم بدل آنچه انساء و تأخير مى كنيم و نمى آريم و انزال نمى كنيم،آيتى يا

ص : 99


1- .مج،وز،دب،مب+آن،ديگر نسخه بدلها:اين.
2- .مج،وز:بيارد.
3- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:فروفرستاد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا به ايشان نمايد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:يصنع.
6- .مج،وز،دب،لب،مب،فق:من.
7- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 29.

حكمى مى آريم به از آن يا مانند آن،اين يك قول است عبد اللّه عبّاس را در معنى آيت.

قول ديگر آن است از او كه:مراد نسخ شرعى است از ازالت و ابطال حكم من قول العرب:نسخت الشّمس الظلّ،اى ذهبت به و ابطلته،و معنى آيت بر اين قول آن باشد كه:هيچ آيتى يا حكمى نباشد كه ما برداريم و ازالت كنيم آن را،و الّا به بدل آن به از آن يا مانند آن بياريم.

و حدّ نسخ بيان كرديم كه:ازالت مثل حكم ثابت باشد به دليل شرعى در مستقبل بر وجهى كه اگر آن دليل نبودى ثابت بودى به نصّ اوّل با (1)تراخيش (2)از او.

و«ناسخ»آن دليل شرعى باشد كه دليل كند بر ازالت مانند حكم ثابت با باقى (3)شرايط كه بگفتيم،و«منسوخ»آن حكم بود كه بر دارند و ازالت كنند به دليل ناسخ[127-ر]،و حقيقت نسخ در دليل شود و ناسخ بر حقيقت دليل باشد،و حكم را بر تبع ناسخ و منسوخ خوانند.

و خداى تعالى را-جلّ جلاله-ناسخ خوانند بر توسّع،براى آن كه نصب كنندۀ آن دليل كه نسخ به او باشد اوست،و از احكام نسخ آن است كه در احكام شرعى افتد دون اجناس افعال،و ادلّۀ عقل را كه دليل كند بر زوال چيزى،آن را ناسخ نخوانند- چنان كه در اوّل كتاب شرح داديم.

و«نسخ»در امرونهى شود،يا در خبرى (4)كه متضمّن بود معنى امرونهى را، فامّا در خبر محض و ديگر اقسام كلام نباشد.

امّا فرق از ميان«بدا»و«نسخ»و«تخصيص»:نسخ اين است كه بيان كرديم،و بدا در لغت ظهور باشد،يقال:بدا له اذا ظهر له،و بادى الرّأى-بى همز (5)-آن راى باشد كه پديد آيد،و آن علم باشد يا ظنّ كه پيدا شود بر كارى.

و«بدا»را چهار شرط است:يكى آن كه فعل يكى باشد،اعني مأمور به و منهىّ عنه،چنان كه يك چيز بفرمايد و هم از آن نهى كند،و مكلّف،و وجه،و

ص : 100


1- .مب:يا.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تراخى.
3- .مج،وز:يا باقى به،دب:ما بقى،فق،مب،مر:يا باقى،لب:ما باقى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز.چيزى.
5- .دب،آج،مب،مر:همزه.

وقت،يكى باشد،هرچه جامع بود اين چهار شرط را بدا بود،مثال او چنان كه زيد را گويد:نماز پيشين كن چهار ركعت،آنگه پيش ازآن كه وقت درآيد گويد:مكن، اين بدا باشد،و اين بر خداى تعالى روا نيست براى آن كه اين،آن كس كند كه عالم نباشد به عواقب امور،و عالم بود به علم محدث.چون كارى بفرمايد كه گمان چنان برد كه آن مصلحت است،آنگه پيدا شود او را به علمى كه پديد آيد او را كه آن مصلحت نبود پشيمانش شود نهى كند از آن.

و براى آن گفتيم در نسخ كه ازالت مثل حكم ثابت (1)باشد،و نگفتيم كه ازالت حكم باشد،تا فرق بود ميان نسخ و بدا،و هرگه كه اين چهار شرط يكى نباشد،بدا نبود،بل كه نسخ باشد،پس هر امرى بعد نهيى (2)يا نهيى (3)بعد امرى كه جامع باشد اين شرايط را آن بدا بود.

و امّا«تخصيص»،اخراج چيزى باشد از حكم جمله به دليل،و از ميان مسلمانان خلافى نيست در جواز نسخ،و لكن (4)خلاف در اين باب با جهودان است.

و نسخ بر سه وجه بود:نسخ لفظ باشد و حكم معا،و نسخ لفظ باشد بى حكم، و نسخ حكم باشد بى لفظ.

امّا نسخ حكم (5)دون لفظ چون آيت تخفيف قتال است كه خداى تعالى در اوّل فرمود كه يك مسلمان با ده كافر قتال كند،و اگر روى از او برگرداند فاسق و عاصى بود في قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتٰالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا (6)... ،آنگه اين حكم منسوخ كرد بقوله: اَلْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صٰابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ (7)... ،حق تعالى گفت:من اين حكم منسوخ بكردم،يك مرد با دو مرد بايد كه (8)مقاومت كند،پس حكم منسوخ بكرد و تلاوت بر جاى رها كرد[127-پ].

ص : 101


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:نهى.
3- .همۀ نسخه بدلها:نهى.
4- .همۀ نسخه بدلها:نسخ شرايع و انّما.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:نسخ الحكم.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 65.
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 66.
8- .همۀ نسخه بدلها:تا.

و همچنين است صدقه پيش (1)نجوى،في قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً (2)... ،آنگه منسوخ كرد اين حكم بقوله: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ (3)... ،چنان كه (4)قصّۀ او بيايد در جاى خود.

و امّا آنچه تلاوت منسوخ است،چنان است كه در تفسير آمده است كه از جملۀ قرآن در سورۀ النّور بود كه:الشّيخ و الشّيخة اذا زنيا فارجموها البتة فانّهما قضيا (5)الشّهوة جزاء بما كسبا نكالا من اللّه و اللّه عزيز حكيم.

و آنچه لفظ و حكم منسوخ است،آن است كه در (6)اخبار آمده است (7):كان مما انزل الله ان عشر رضعات يحرمن،آنگه منسوخ شد به پانزده رضعه و تلاوت نيز منسوخ شد،و اين هر دو در اخبار آحاد است و بر او قطع نيست.

امّا نسخ الشّيء قبل فعله روا باشد،و لكن قبل وقت فعله روا نباشد به نزديك ما و به نزديك اصحاب ابو حنيفه و بيشتر متكلّمان،براى آن كه اين بدا بود،و به نزديك اصحاب شافعى روا باشد.

نسخ الكتاب بالكتاب روا بود و هست،چنان كه گفتيم بلا خلاف،و نسخ السّنّة بالكتاب روا باشد،و نسخ الكتاب بالسّنّة روا باشد به شرط آن كه مقطوع عليها باشد،و نسخ السّنّة بالسّنّة هم روا باشد به اين شرط كه گفتيم كه معلوم و مقطوع بها باشد.

امّا نسخ اجماع به قياس و فحوى الخطاب روا نباشد،و اين جمله مسائل اصول الفقه است،و ادلّه و بيان او در كتب اصول الفقه مشروح باشد،در اين جاى احتمال نكند.

امّا معنى آيت،و اختلاف اقوال در او،و اختلاف (8)قرّاء در قرائتش،جمله قرّاء خوانند: مٰا نَنْسَخْ ،به فتح«نون»و«سين»،مگر ابن عامر كه او خواند:«ما ننسخ» به ضمّ«نون»و كسر«سين»من الانساخ.و بر اين قرائت در او دو قول باشد:يكى

ص : 102


1- .اساس:به صورت«بين»هم خوانده مى شود.
2- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 12.
3- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 13.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+صدقه و.
5- .همۀ نسخه بدلها:قضينا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تفسير و.
7- .مب+كه.
8- .همۀ نسخه بدلها+اما.

آن كه نسخ و انسخ به يك معنى باشد.دگر آن كه:انسخت الكتاب اذا امرت بنسخه (1).يقال:نسخت الكتاب و انسخته غيري اذا جعلته ناسخا له،چنان كه:حفرت بئرا و احفرت زيدا بئرا،اى جعلته حافرا لها.

قوله: أَوْ نُنْسِهٰا ،جمله قرّاء خواندند:«او ننسها»،مگر ابو عمرو و ابن كثير كه ايشان خوانند:«او ننساها» (2).آنان كه«ننسها»خوانند،من الانساء باشد،افعال من النّسيان،يا (3)از ياد ببريم ايشان را آن آيتها.

و قوّت اين قول و بيان او آن است كه،روايت كرده اند كه،سهل بن حنيف گفت:يك روز مردى در مجلس رسول خدا-صلّى اللّه عليه و آله-بر پاى خاست و گفت:يا رسول اللّه!چند آيت قرآن دانستم كه در نماز شب (4)خواندمى (5)،دوش برخاستم فراموش كرده بودم.چندان كه خواستم تا ياد (6)آرم،يك حرف يادم نيامد.

ديگرى برخاست،گفت:مرا هم اين افتاد،و ديگرى هم چنين.رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-گفت كه:بدانى كه چرا چنين بود؟خداى تعالى-جلّ جلاله (7)-آن آيتها منسوخ كرد،و چون آيتى منسوخ كند از يادها و دلها ببرد.اين يك قول است در معنى أَوْ نُنْسِهٰا [128-ر].

وجهى دگر آن است كه:او نتركها،و در اين وجه نسى و انسى به يك معنى باشد،و نسيان در كلام عرب ترك بود،من قوله تعالى: نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ (8)... ،اى تركوا طاعة اللّه فتركهم من الثّواب،و كذلك قوله تعالى: كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسىٰ (9).

و وجه دگر آن است كه:«ننسها»نأمر بتركها،بفرماييم تا رها كنند،چنان كه شاعر گفت:

انّ علىّ عقبة اقضيهالست بناسيها و لا منسيها

ص : 103


1- .اساس:بنسخها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+اما.
3- .مب:ما.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شب در نماز.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:مى خواندم.
6- .مب،مر:با ياد،فق:كه تا ياد،مب،مر:كه با ياد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 67.
9- .سورۀ طه(20)آيۀ 126.

يعنى آمر بتركها.

وجهى دگر در«ننسها»آن است كه معنى آن بود كه:نؤخّرها،با پس داريم آن را من انسا اللّه اجله،اى اخّره (1)،يك معنى آن بود كه:تأخير كنيم انزال آن را خود فرونفرستيم،يا (2)تأخير كنيم از وقتى به وقتى تا به حسب مصلحت فروفرستيم.

امّا قرائت ابو عمرو و ابن كثير«او ننساها»،يك معنى اين بود كه:نتركها،من قولهم:نسيت الشّىء اذا تركته.وجهى دگر آن كه:«ننسؤها»،اى نمضيها،من قولك:نسأت الابل اذا سقتها،و منه المنسأة للعصا،براى آن كه شتر را به آن رانند، طرفة بن العبد گويد در وصف شترش:

أمون كألواح الإران نساتهاعلى لاحب كأنّه ظهر برجد

نَأْتِ بِخَيْرٍ ،«نأت»مجزوم است به جزاى شرط،و در معنى او دو قول است:

يكى آن كه نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهٰا ،به از آن بياريم،به معنى (3)خوارتر (4)و سهل تر در باب تكليف.و قولى ديگر:«بخير منها»اى باصلح منها،بهتر از آن و نافعتر از آن در باب تكليف. أَوْ مِثْلِهٰا ،يا مانند آن در اين دو وجه از صلاح و خفّت.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (5) ،استفهام به معنى تقرير است، نمى دانى؟يعنى مى دانى كه خداى بر همه چيزى قادر است.و«شىء»،در آيت مخصوص است به معدوم دون موجود،براى آن كه آنچه در وجود آمد از مقدورى برفت.و«قدير»،فعيل باشد به معنى فاعل بناى مبالغت (6).

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،نمى دانى كه ملك آسمان و زمين خداى راست؟و معنى ملك و ملك راجع بود با قادرى،وصف از ملك ملك باشد و از ملك مالك،يعنى در قبضۀ قدرت اوست تا مى گرداند چنان كه خواهد از عدم به وجود آورد و از وجود به عدم،و از حال به حال به حسب مصلحت چنان كه داند.

وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ ،«ما»،نفى است و«من»در هر دو

ص : 104


1- .لب:آخره.
2- .مج:تا.
3- .همۀ نسخه بدلها:يعنى.
4- .لب:خارتر.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+الف.
6- .همۀ نسخه بدلها+بود.

جا (1)زيادت است،و معنى آن است كه:ما لكم دون اللّه ولىّ و لا نصير،يعنى جز خداى تعالى شما را يار و ياورى نبود.و«دون»در آيت به معنى غير است،و «ولىّ»و«نصير»هر دو فعيل است به معنى فاعل در (2)وجه مبالغت.و معنى ولىّ آن باشد كه يتولّى امرهم،كه تولّاى (3)كار ايشان كند و اولى تر باشد،و يارى نبود ايشان را كه حمايت كند (4)بر خداى تعالى.

أَمْ تُرِيدُونَ ،«ام»معادل بود همزه استفهام را،و آن بر دو ضرب (5)بود:متّصل و منقطع باشد،مثال متّصل چنان بود كه:أ زيد عندك ام عمرو.و مثال منقطع چنان كه:أ زيد عندك ام عندك عمرو (6).و فرق از ميان ايشان در معنى آن بود كه در اوّل سايل را علم حاصل بود[128-پ]به وجود يكى از زيد و عمرو،و لكن عين نمى داند،از عين او سؤال مى كند،و در دوم سؤال مى كند (7)از كون (8)به نزديك او،پس زيد را رها مى كند به جملگى و سؤال با سر مى گيرد از عمرو،يعنى زيد را رها كردم اكنون از عمرو خبر ده مرا تا نزد تو هست يا نه؟و«ام»در آيت معادل همزۀ استفهام است فى قوله: أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ .

و وجهى دگر آن است در«ام»كه:«ميم»زيادت است،و معنى آن كه:

أ تريدون ان تسألوا رسولكم.

و وجهى دگر آن است كه:به معنى«بل»است،چنان كه شاعر گفت:

ام انت فى العين املح

و معنى آن كه:بل انت فى العين املح.

[أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ] (9) ،حق-سبحانه و تعالى-در اين آيت تقريع و ملامت كرد جهودان را و جز ايشان را از آنان كه (10)بر رسول-عليه السّلام-تحكّم و تعنّت كردند، گفت:شما مى خواهى كه از پيغمبرتان،يعنى محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-

ص : 105


1- .مج،وز،لب،مر:جايگاه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:تولّى.
4- .مر:كنند.
5- .دب:قسم.
6- .مج،مب:ام عمرو،دب:اعمرو.
7- .همۀ نسخه بدلها:نمى كند.
8- .همۀ نسخه بدلها+زيد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج از قرآن كريم افزوده شد.
10- .مب،مر:ازآن كه.

آن خواهى كه قوم موسى از موسى خواستند پيش از اين؟ و آنچه ايشان از موسى-عليه السّلام-خواستند آن بود كه،ايشان موسى -عليه السّلام-را گفتند:خداى تعالى را-جلّ جلاله-به ما نماى معاينه،چنان كه خداى-عزّ و جلّ از ايشان حكايت كرد كه: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً (1)... ، و در دگر آيت از ايشان بازگفت كه: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً (2).

آنگاه (3)بيان كرد كه:مثل سؤال ايشان كردن،بدل كردن باشد كفر را به ايمان،اگر سؤالش كفر باشد همانا اعتقادش ايمان نباشد. وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِيلِ ،اشارت است به آن سؤال كردن در حقّ خداى تعالى آنچه بر او روا نباشد و بدو لايق نبود،به اعتقاد جواز (4)آن كفر باشد،و هركه كافر شود و كفر به ايمان بدل كند يعنى ايمان رها كند و اختيار ايمان نكند و به بدل آن كفر آرد او راه راست گم كرده باشد.و سَوٰاءَ السَّبِيلِ ،ميانه راه باشد،يعنى جادّه راه، بيانه (5): فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ (6)،اى في وسط الجحيم.

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،اين آيت در شأن گروهى جهودان آمد،و سبب (7)او آن بود كه:فنحاص (8)بن عازورا (9)و زيد بن قيس،عمّار ياسر را و حذيفۀ يمان (10)را (11)چون واقعۀ احد بيفتاد و وهنى رسيد مسلمانان را گفتند (12):اگر (13)شما حق (14)بودى،اين وهن نيفتادى شما را،از او برگردى و به دين ما در آيى كه آن بهتر باشد شما را.

عمّار ياسر گفت:شما چه گويى (15)در (16)نقض عهد؟گفتند:عظيم باشد،

ص : 106


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 55.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
3- .مج:آنك.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .همۀ نسخه بدلها:بيانش.
6- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 55.
7- .همۀ نسخه بدلها+نزول.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:فيحاص.
9- .كذا:در اساس،مج،وز،دب:عادو،آج،لب،فق،مب،مر:عادورا.
10- .دب،آج،لب،مر:يمانى.
11- .همۀ نسخه بدلها+گفتند.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
13- .مج:اگر پيغمبر،وز:اگر پيغامبر،ديگر نسخه بدلها:كه اگر پيغمبر.
14- .مر:برحق،مب:به حق.
15- .وز:چه كردى،دب:مى گوييد.
16- .دب،مب:از.

گفتند (1):ما با خداى عهدى كرده ايم كه هرگز به محمّد كافر نشويم.فنحاص (2)گفت:امّا هذا فقد صبا،اين مرد صابى باشد.عمّار گفت:امّا انا فقد رضيت باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بمحمّد نبيّا (3)و بالقرآن اماما (4)و بالكعبة قبلة و بالمؤمنين اخوانا، گفت:من بارى راضيم به آن كه خداوند من خداى باشد،و اسلام دين من باشد[و محمّد پيغامبرم باشد] (5)و قرآن امام من (6)باشد و كعبه قبله ام و مؤمنان برادرانم باشند.

آنگه بيامدند و رسول را-عليه السّلام-خبر كردند (7).رسول-عليه السّلام-بر ايشان ثنا كرد و گفت:

اصبتما الخير و افلحتما، به خير رسيدى و فلاح يافتى[129-ر].

وَدَّ ،اى تمنّا و اراد.بسيار كسان از اهل كتاب،يعنى جهودان مى خواهند و تمنّا مى كنند كه شما را از ايمان به كفر برگردانند.و كُفّٰاراً ،منصوب است بر حال از مفعول.و حَسَداً ،منصوب است بر مفعول له،و روا بود كه مصدر فعل (8)محذوف بود، يعنى حسدوا حسدا،و اصل حسد در لغت حكّ الشّىء بالشّيء،چيزى در چيزى سودن باشد چنان كه خراشيده شود،و از اين جا بيل را محسد گويند كه آلت خدش است و قراد را اعنى (9)كرهه را حسدل گويند به زيادت«لام»،چنان كه عبد را عبدل گويند،و در (10)معنى قول شاعر از اينجاست كه گفت:

اصبر على مضض الحسود فانّ صبرك قاتله

كالنّار تأكل نفسهاان لم تجد ما تأكله

گفت:صبر كن بر خشم و حسد حاسد كه صبر تو و حسد حاسد (11)او را بكشد چون آتش كه چون چيزى نيابد كه بخورد خود را بخورد،يعنى حسد حاسد دل او را بخورد.و رسول-عليه السّلام-در ذمّ حسد گفت:

ان الحسد ليأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب ،گفت:حسد (12)حسنات را چنان بخورد كه آتش هيزم را.

ص : 107


1- .مب:گفت.
2- .آج،لب،فق:فيحاص.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و بعلىّ اماما.
4- .مر:ندارد،ديگر نسخه بدلها:كتابا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به اصل روايت،از مج افزوده شد،دب،آج،لب،فق،مر،مب+و اميرالمؤمنين على امام من باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كتابم.
7- .همۀ نسخه بدلها:خبر دادند.
8- .همۀ نسخه بدلها:فعلى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبارت«قراد را اعنى»را ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها+اين.
11- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+حاسد.

و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له گفت:

حاسد خشمناك است برآن كه او را گناهى نبود.و در مثل گفته اند:

«الحسود لا يسود» ،حسود هرگز سيّد نشود.و هيچ چيز نيست كه زيانكارتر بود و سودمندتر از حسد،اعنى حاسد را و محسود را.

امّا حاسد را جگر خورد و امّا محسود را رفعت دهد،پندارى حاسد را بر گماشته اند تا آن كس را كه مردمان ندانند و نشناسند ذكر مى كند و نام او تازه مى دارد،و نكو گفت ابو تمّام طائي (1)اين معنى:

و اذا اراد اللّه نشر فضيلةطويت اتاح لها لسان حسود

لو لا اشتعال النّار فيما جاورتما كان يعرف طيب عرف العود

و ديگرى مى گويد كه بر او حسد برده اند (2):

انّي حسدت فزاد اللّه في حسديلا عشت ما عشت يوما غير محسود

لا يحسد المرء الّا من فضائلهبالفضل و العلم و النّعماء و الجود

و ديگرى گويد:

ان يحسدوني فانّي غير لائمهمقبلي من النّاس اهل الفضل قد حسدوا

فدام لي و لهم ما لي و ما بهمو مات اكثرنا غيظا بما يجد

انا الشّجا وجدوني في حلوقهملا ارتقى صدرا منها و لا ارد

و از اين جا گفت حق تعالى (3)-جل جلاله -در حقّ اميرالمؤمنين على-عليه الصّلاة و السّلام-چون حاسدان بر او حسد بردند: أَمْ يَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ (4)-الآية، و از عائشه روايت كرده اند كه گفت:روزى رسول-عليه السّلام-در حجرۀ من بود.جماعتى جهودان آمدند و دستورى خواستند،من در حجاب شدم و ايشان در آمدند و رسول را خطاب (5)كردند كه:السّلام عليك يا محمّد.رسول-عليه السّلام-دانست،و ليكن به كرم و حلم اغضاء كرد.چيزى پرسيدند و برفتند.مرا سخت آمد،همّت كردم كه جواب دهم[129-پ]ايشان را چون برفتند جماعتى دگر آمدند و همچنين

ص : 108


1- .همۀ نسخه بدلها+در آن بيتها.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برده بودند.
3- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:قديم.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 54.
5- .همۀ نسخه بدلها:خطابى.

گفتند،گفت:مرا صبر نماند،من گفتم از پس پرده:و عليكم السّام و اللّعنة و الغضب يا اعداء اللّه.

رسول-عليه السّلام-مرا گفت:خاموش باش.چون ايشان برفتند،رسول -عليه السّلام-مرا ملامت كرد و گفت:چرا سخن گفتى؟گفتم:يا رسول اللّه!من بر خويشتن مالك نبودم كه جواب ندهم،گفت:ندانى كه جهودان قومى اند حسود و بسيار حسد،و بر هيچ چيز حسد ايشان بيشتر نيست از خصال مسلمانان،ازآن كه بر سلام،كه حق تعالى به تحيّت ما كرده است،و آن تحيّت اهل بهشت است،و بر آمين گفتن به عقب دعا.پس هركه حسد كار بندد،به جهودان اقتدا كرده باشد.

مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ،پس ازآن كه حق،ايشان را روشن شد،يعنى پس ازآن كه بدانستند و بشناختند كه تو رسول خدايى،و نعت و صفت تو در تورات بخواندند.

آنگه حق تعالى گفت:رها كنى ايشان را، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا ،ايشان را عفو كنى.و«صفح»عفو باشد،و اصل او اعراض بود حتّى تبدو صفحة وجهك،از او بگردى (1)تا جانب رويت پيدا شود. حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ ،تا خداى تعالى كار خود يا (2)فرمان خود بيارد.

عبد اللّه عبّاس گفت به روايت ابن ابي طلحه (3):اين منسوخ است بقوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (4)...،و اين قول قتاده است و ربيع (5)انس و سدّى.و بهرى دگر گفتند منسوخ است بقوله: قٰاتِلُوا الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لاٰ يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ (6)-الآية.

و محمّد بن علىّ الباقر-عليهما السّلام-گفت:خداى تعالى رسول را -عليه السّلام-قتال نفرمود تا اين آيت آمد: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (7).

ص : 109


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا از او بگرديد.
2- .همۀ نسخه بدلها:با.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
5- .مج،وز،مب،مر+و.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 29.
7- .سورۀ حج(22)آيۀ 39.

جبريل بيامد و اين آيت بياورد،و تيغى از آسمان بياورد و در گردن رسول افگند، و هر آيت كه آيت سلم و صلح و مدارا بود به اين آيت منسوخ كرد، حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ ،كلبى گفت از عبد اللّه عبّاس:بامره فى (1)القتال،تا فرمان خداى بيايد در قتال.

آنگه فرمان خداى آمد در بنى قريظه به قتل و سبى تا مردان را بكشتند و زنان را آواره كردند و برده بردند،و در بنى النّضير به جلا و نفى و تا ايشان را از زمين خود به زمين شام راندند.

و ابو مسلم گفت: حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ ،يعنى آنچه وعده داد از نصرت و فتح و اظهار دين اسلام و اعلاء كلمۀ او،چنان كه دگر جا گفت: فَتَرَبَّصُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ (2).

بهرى دگر گفتند: حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ ،بالموت (3)و العقاب،تا خداى تعالى ايشان را هلاك بر آرد و از دنيا با سراى عقاب برد.بهرى دگر گفتند:معنى آن است كه تا بميرند يا ايمان آرند.و بعضى ديگر گفتند:تا مسلمانان را قوّتى و عددى (4)و عدّتى پيدا شود.

و بيشتر مفسّران برآنند كه:تا فرمان خداى تعالى بيايد در حقّ اهل كتاب،امّا به آن كه ايمان آرند يا قبول جزيه كنند و جزيه بدهند ذليل و صاغر[130-ر]،و شرايط ذمّه را مراعات كنند،و يا بكشندشان اگر اين نكنند.

اگر گويند چگونه گفت: فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا ،و عفو كسى كند كه قادر باشد و مسلمانان ضعيف و عاجز بودند؟جواب آن است كه گوييم:حق تعالى گفت مسلمانان را در اين سخنها و ايذاء و سفاهت كه اينان مى كنند و شما مى توانيد كه جواب دهيد،مدهيد تا آنگه كه خدا فرمان دهد به آنچه شرح داده شد. إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

سوره البقرة (2): آیات 110 تا 114

اشاره

وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110) وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ تِلْكَ أَمٰانِيُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (111) بَلىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (112) وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ لَيْسَتِ اَلنَّصٰارىٰ عَلىٰ شَيْءٍ وَ قٰالَتِ اَلنَّصٰارىٰ لَيْسَتِ اَلْيَهُودُ عَلىٰ شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ اَلْكِتٰابَ كَذٰلِكَ قٰالَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ وَ سَعىٰ فِي خَرٰابِهٰا أُولٰئِكَ مٰا كٰانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِينَ لَهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (114)

ترجمه

>2\114-110<

ص : 110


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:+القتل.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 24.
3- .مب،مر:الموت.
4- .مب:عدد،فق:عدد را.

به پاى داريد نماز را و بدهيد زكات را و آنچه در پيش داريد براى خود از نيكى بيابيد آن را نزديك خداى،به درستى كه خداى بدانچه شما كنيد بيناست.

گفتند نشود در بهشت الّا آن كه باشد جهود يا ترسا آن آرزوهاى ايشان است،بگو بياريد حجّتتان اگر شما راست همى گوييد (1).

آرى آن كس كه بسپارد روى خود خداى را و او نيكوكار بود،او را بود مزدش به نزديك خدايش،و ترسى نبود بر ايشان و نه ايشان اندوهگن (2)شوند.

گفتند جهودان نيستند ترسايان بر چيزى،و گفتند ترسايان نيستند جهودان بر چيزى،و ايشان همى خوانند كتاب را، يعنى تورات و انجيل،همچنين گفتند آنان كه نمى دانند (3)مانند گفتار ايشان،خداى داورى كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه بودند ايشان در آن خلاف مى كنند.

كيست (4)ظالم تر از آن كس او منع كند مسجدهاى خداى را كه ياد كنند در آنجا نام او،و سعى كنند در ويرانى آن اينانند كه نبود ايشان را كه در آنجا شوند الّا ترسان (5)،ايشان راست در دنيا هلاكى و ايشان راست در آخرت عذابى بزرگ.

قديم-جلّ جلاله-چون صحابه رسول را و مسلمانان را آنچه مصلحت (6)ايشان بود

ص : 111


1- .آج،لب،فق:راست نگريد.
2- .مج،وز:را اندوهى،آج،لب،فق:اندوهگين.
3- .آج،لب،فق:ندانستند.
4- .آج،فق:و كيست.
5- .آج:از ترسايان،لب،فق:ترسايان.
6- .همۀ نسخه بدلها+با اهل كتاب.

در باب عفو و صفح و مدارا و حسن معاشرت با اهل كتاب بفرمود (1)انتظار فرج را و آمدن فرمان خدا را،گفت:آنچه به خاصّۀ شما متعلّق است از عبادات ابدان و اموال،نيز به پاى داريد از اقامت نماز و ايتاء زكات،اين وجه اتّصال آيت است به آيت متقدّم،و كلام در اقامت نماز و ايتاء زكات مستوفى برفت در آيات متقدّم (2).

قوله: وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ ،«ما»مجازات راست،و جزاى او تَجِدُوهُ است،و «نون»از هر دو فعل به جزم شرط و جزا بيفتاد (3)،گفت:و هرآنچه تقديم كنى و در پيش افگنى (4)براى خود بازيابى به نزديك خداى-عزّ و جلّ.و«من»تبيين راست.

و مراد به«خير»صدقه است.بعضى گفته اند (5)[130-پ]:مراد به«خير» مال است،نظيره قوله تعالى: إِنْ تَرَكَ خَيْراً (6)... ،اى مالا،و گفته اند:مراد عمل صالح است،و اولى تر حمل آن بود.بر عموم تا جمله داخل باشند تحت او.

خداى تعالى به اين آيت تحريص (7)مى كند مردم را بر عمل صالح و آنچه ايشان را به خير نزديك گرداند،و مى گويد:آن بماند به نزديك خداى تعالى مدّخر (8)،تا در خبر آمده است كه:يك خرما يا يك لقمه نان كه بنده به صدقه بدهد،خداى آن را مى پروراند تا چندان شود كه كوهى عظيم،آن را بيارد (9)در كفۀ حسنات او نهد تا كفّه (10)سر به شاهين آرد،بيانش قوله تعالى: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ (11).

در خبر هست كه:يك روز مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!ما بالنا (12)نكره الموت؟ما را چه بوده است كه (13)مرگ را كارهيم؟گفت:

قدّم مالك فانّ قلب كلّ امرئ عند ماله، گفت:مالت از پيش بفرست كه دل هركس به نزديك مالش بود.

و در خبر هست كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون بنده يا پرستارى با پيش

ص : 112


1- .همۀ نسخه بدلها:به جاى آوردند.
2- .همۀ نسخه بدلها:مقدّم.
3- .مج،وز:بيوفتاد و،مر:بيوفتد و،ديگر نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها+از نيكى.
5- .اساس+و گفته اند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،همه نسخه بدلها:و گفته اند.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 180.
7- .مج،وز،آج:تحريض.
8- .آج:مدّخرا.
9- .دب،فق،مر+و.
10- .دب،آج،فق،مب،مر:كفّه اش.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 276.
12- .وز:بلنا.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+ما.

خداى شود،يقول النّاس ما ذا خلّف و تقول الملائكة ما ذا قدّم،همۀ همّت مردم آن (1)بود كه گويند:چه بگذاشت،و همۀ همّت فريشتگان آن كه (2)گويند:چه از پيش بفرستاد.

حميد طويل روايت كند از انس مالك كه گفت:چون فاطمه زهرا -عليها السّلام-با جوار رحمت ايزدى شد،اميرالمؤمنين -عليه السّلام-در مرثيۀ او اين دو بيت گفت:

لكلّ اجتماع من خليلين فرقةو كلّ الّذي دون الفراق قليل

و انّ افتقادي فاطما بعد احمددليل على أن لا يدوم خليل

آنگه در گورستان رفت و گفت:

السّلام عليكم يا اهل القبور،اموالكم قسمت و دياركم سكنت و نسائكم نكحت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ،سلام بر شما باد اى اهل گورها،مالهايتان بازبخشيدند و سراهايتان در او نشستند،و زنانتان شوهران باز كردند.اين خبر آن است كه به نزديك ماست،خبر آنچه به نزديك شماست چيست؟هاتفى از كنارى آواز داد:ما اكلنا ربحنا و ما قدّمنا وجدنا و ما خلّفنا خسرنا، آنچه خورديم سود كرديم،و آنچه از پيش بفرستاديم يافتيم،و آنچه بازگذاشتيم (3)زيان كرديم.

و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-چنين گفت كه:

ليس لك من مالك الّا ما أكلت فافنيت او لبست فابليت او تصدّقت فأمضيت ،گفت:از مال تو تو را نصيب نيست الّا آنچه بخوردى (4)فانى كردى (5)،يا در پوشيدى كهنه كردى،يا بدادى بگذرانيدى.

و در خبر است كه:رسول اللّه-عليه السّلام-گوسپندى به حجرۀ عائشه بكشت، درويشان مدينه خبر بيافتند مى آمدند و مى خواستند،و رسول-عليه السّلام-مى داد.

چون شب در آمد از آن گوسپند هيچ نمانده بود الّا گردنش.عائشه را پرسيد كه از اين ذبيحه چه مانده است؟گفت:هيچ نمانده مگر گردنش.گفت (6):ماند (7)مگر گردنش،

ص : 113


1- .همۀ نسخه بدلها:مردمان آن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+بود.
3- .وز:بازگذاشتيم.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .كردى/كرديد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بگوى همه.
7- .دب،لب،مب،مر:مانده.

اشارت بدين فرمود كه حق تعالى گفت: مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ (1)[131-ر]،و نكو گفت شاعر:

قدّم لنفسك شيئاو انت مالك مالك

من قبل ان تتلاشىو لون حالك حالك

و ديگرى گويد:

افعل الخير ما بدا و تهيّاعلم الخير لائح فى الثريّا

انّما أنت أنت ما دمت حيّافاذا متّ صرت تأويل رؤيا

پس به غنيمت دار تا (2)تو را بازگذاشته اند و تو ممكنى (3)و تو را خير كردن ممكن است،تأخير و تقصير مكن.

قدّم جميلا اذا ما شئت تفعلهو لا تؤخّر ففى التّأخير آفات

الست تعلم انّ الدّهر ذو غيرو للمكارم و الاحسان اوقات

تا كارت روان است،و بادت جهان است،و هوايت صافى است،و آب به جوى تو است،پيش ازآن كه آبت برود و بادت بنشيند و كارت فروماند.

ربّ ريح لأناس عصفتثمّ ما ان لبثت ان سكنت

و كذاك الدّهر في اطوارهقدم زلّت و اخرى ثبتت

و كذا الايّام من عاداتهاانّها مفسدة ما اصلحت

چه هرچه كردى و خواهى كرد (4)من به آن عالم (5)و بصيرم،هيچ بر من نبشود از خير،و بر من فرونشود از شرّ.

قوله: وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ ،قديم (6)تعالى حكايت مى كند از موافقت جهودان و ترسايان با يكديگر،با همه مخالفت و معادات كه از ميان ايشان بود براى مظاهرت و معاونت يكديگر بر رسول-عليه السّلام،چه (7)رسول به نسخ شرع ايشان[آمد] (8)چون دشمنى از خود قوى تر ديدند موافقت نمودند بر سبيل منافقت،به زبان نه به دل،براى آن كه«عند الشّدائد تذهب الاحقاد»،

ص : 114


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 96.
2- .همۀ نسخه بدلها:كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:متمكنى.
4- .همۀ نسخه بدلها:خواهى كردن.
5- .همۀ نسخه بدلها:عالمم.
6- .همۀ نسخه بدلها:اللّه.
7- .دب:چو.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

ندانستند (1)كه آن كار نه آنجاست كه به موافقت ايشان با يكديگر و مخالفت ايشان با رسول خلل يابد،گفتند:در بهشت نشود الّا آن كه جهود باشد يا ترسا،اين قولى است.

قولى دگر آن است كه:حق تعالى بر طريقۀ عرب كه از ايشان معروف است «العرب تلفّ الخبرين لفّا فترمى بهما رميا ثقة منها بانّ السّامع يضع كلاّ منهما موضعه»،عرب دو خبر مختلف بگيرند (2)و به هم بر پيچند و بيندازند (3)براى آن كه دانند (4)و واثق باشند (5)كه شنونده هريك به جاى خود بنهد،مثالش قوله: جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ (6)... ،و معنى آن است كه شب پيدا كرد تا بياراميد (7)و روز پيدا كرد تا طلب فضل (8)و روزى او كنيد (9)،و لكن در هم پيخت (10)، چه معلوم بود كه سامع جدا داند (11)كردن،اين آيت همچنين است و تقدير (12)اين است كه جهودان گفتند:كس به بهشت نرود مگر جهودان،و ترسايان گفتند:كس به بهشت نرود مگرآنكه ترسا (13)باشد.

آنگه در هم پيخت و به يك بار از هر دو خبر داد از جهودان و ترسايان،و تقدير آن كه:و قالت اليهود لن يدخل الجنّة الّا من كان هودا،و قالت النّصارى لن يدخل الجنّة الّا من كان نصرانيّا.

آنگه حق تعالى رد كرد بر ايشان و ايشان را جواب داد به لطيف تر جوابى،گفت:

اين خبر از آرزوى خود مى دهند (14)[131-پ]،قوله: هُوداً ،جمع هائد،كعوذ و عائذ، و عوط و عائط (15)،من هاد اذا مال،و بيان اين رفت (16)پيش از اين (17)امانىّ جمع امنيّة،

ص : 115


1- .مج:بدانستند،وز:بدانست.
2- .همۀ نسخه بدلها:بگيرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر پيچد و بيندازد.
4- .همۀ نسخه بدلها:داند.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 73.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:بيارامى/بياراميد.
8- .وز:تفضّل.
9- .مج،وز،آج،لب:كنى/كنيد.
10- .مب:بيخت.
11- .مب:خداوند.
12- .همۀ نسخه بدلها+آيت.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ترسايان.
14- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
15- .وز،مب،مر:غوط و غائط.
16- .همۀ نسخه بدلها:برفت.
17- .همۀ نسخه بدلها+تلك امانيّهم،اين آرزوى ايشان است.

و اميرالمؤمنين (1)-عليه السّلام-مى گويد:

لا تتّكل على المنى فانّها بضائع النّوكى گفت (2):بر تمنّا اعتماد نكنى كه آن بضاعت احمقان است،و از اين جا گفت رسول-عليه السّلام-

الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و العاجز من اتبع نفسه هواها و تمنّى على اللّه، زيرك آن كس باشد كه حساب خود بكند و براى قيامت عملى كند،و عاجز آن بود كه نفس را از قفاى هوا ببرد و تمنّا كند بر خدا،تمنّا بيشتر محال باشد.

و گفتند: تِلْكَ أَمٰانِيُّهُمْ ،اى أكاذيبهم و أباطيلهم،و اصل كلمت من منى يمنى باشد اذا قدّر،قال الشّاعر:

حتّى تبيّن ما يمني لك الماني

اى ما يقدّر لك المقدّر (3)،و منه المنيّة للموت،و اين چنان است كه در عبارت (4)فارسيان (5)آيد چون چيزى چنين شنوند از كسى كه سخنى مى گويد بر وفق مراد و هواى خود،نمى گويم (6)چه ات (7)آرزو مى آيد (8).

گفت (9):اين دعوى است،دعوى را بيّنت و برهان بايد، قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ .

كوفيان گفتند:اصل«هات»آت بوده است اى اعظ،آنگه همزه را«ها»كردند براى آن كه از يك مخرج بيرون مى آيد،و آن حلق است كه«ها»و«همزه»از حروف حلقند.و جمع«برهان»،براهين باشد كقربان و قرابين و سلطان و سلاطين، گفت:اگر راست مى گوييد (10)حجّت بياريد كه دعوى بى حجّت پيش نرود.

من ادّعى شيئا بلا شاهدلا بدّ ان تبطل دعواه

آنگه رد كرد بر ايشان و ايشان را تكذيب كرد و گفت:نه چنين است كه شما گفتيد (11)،بل هركه استسلام كند و انقياد نمايد خداى تعالى را و روى خود بسپارد و

ص : 116


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+نگر.
3- .مج،دب،مب،مر:المقدور.
4- .همۀ نسخه بدلها+ما.
5- .همۀ نسخه بدلها:پارسيان.
6- .وز،دب،آج،لب،مر:نمى گوييم.
7- .اساس:چه ئت/چه ات،چه ايت.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:چه آرزويى مى كند،مر:چه آرزويى مى كنيم.
9- .همۀ نسخه بدلها:آنگه گفت.
10- .مج،وز،آج،لب،فق:مى گويى/مى گوييد.
11- .آج،لب،فق:گفتى/گفتيد.

فرونهد خداى را-جلّ جلاله- فَلَهُ أَجْرُهُ ،يعنى هركه مسلمان باشد نه جهود و ترسا به بهشت او رود (1)،و اين قول عبد الله عبّاس است.

و ديگر مفسّران گفتند:بلى آن كس از جمله جهودان و ترسايان كه رجوع كند از آن ملّت و طريقه،و به دين مسلمانى درآيد، فَلَهُ أَجْرُهُ .

و اصمّ گفت معنى آيت آن است كه:جهودان و ترسايان دينى دارند كه چون دعوى آن دين كنند دعوى ايشان را حجّت نباشد،بلى آن كس كه مسلمان باشد دينى دارد كه چون دعوى آن كند او را بر دعوى خود حجّت و برهان باشد اين جا،و آنجا ثواب بهشت،و اين بعيد است چه در او تعسّفى هست.

اگر گويند:نه«بلى»در جواب سخنى گويند كه متضمّن نفى بود،اين جا چه رفته است كه مقتضى آن است؟گوييم:نهاد كلام دليل (2)مى كند بر كلامى متضمّن (3)نفى را،و تقدير آن است كه:چون جهودان و ترسايان گفتند:به بهشت نشود الّا آن كس كه جهود (4)باشد يا ترسا (5)،پندارى قائلى گفت:خود هيچ كس به بهشت نشود،جواب دادند كه: بَلىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ .

[و اگر گويند:«بلى»جواب آن است كه گفت: لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ (6)،صواب باشد و به اين تعسّف حاجت نبود] (7).

اگر گويند:چرا تخصيص كرد«وجه»را؟گوييم:يك جواب از اين آن است كه روى[132-ر]شريف ترين اعضاست،براى آن كه حواس بر اوست و نظر با اوست،و عرفان و تمييز (8)با او باشد چون روى كه شريف ترين اعضاست مبذول و مسلّم باشد،دگر اعضا ممنوع نبود.

جوابى ديگر آن است كه:«وجه»كنايت است و عبارت از همه اندام،چنان كه گفت: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (9)...،المعنى الّا هو.و قوله:

ص : 117


1- .مج:آورد.
2- .همۀ نسخه بدلها:دليلى.
3- .همۀ نسخه بدلها+معنى.
4- .آج،لب،فق،مر:جهودان.
5- .آج،لب،فق،مر:ترسايان.
6- .مب+اين.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:تميز.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.

إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىٰ (1) ،اى ابتغاء ربّه بمعنى ثواب ربّه.

وجهى دگر آن است كه:سجده كه سر عبادت و غايت شكر است،به روى باشد،براى آن وجه را تخصيص كرد،و زيد بن عمرو بن نفيل گويد در اين معنى (2):

و اسلمت وجهي لمن اسلمتله الارض تحمل صخرا ثقالا (3)

و اسلمت وجهي لمن اسلمتله المزن تحمل عذبا زلالا (4)

و اسلام،تن به دادن باشد،يقال:اسلمت لكذا (5).و اسلام،به سپاردن و تسليم كردن باشد،يقال:اسلمت اليه كذا،و اسلام،سلم دادن باشد،يقال:اسلمت في كذا،و آن كه اسلام عرفى است كه مسلمانى باشد از قسمت اوّل بود كه معنى او انقياد باشد.

قوله: وَ هُوَ مُحْسِنٌ ،«واو»حال راست،و بيشتر از پس او مبتدا و خبر آيد،چنان كه:جاءني زيد و هو راكب،و نيز فعل و فاعل آيد چنان كه:ضربت زيدا و قد جرّدته من ثيابه،و او در عمل نكوكار باشد.و گفته اند:مراد آن است كه:و هو مخلص في عمله.

فَلَهُ أَجْرُهُ ،«فا»براى جواب شرط آمد،براى آن كه هرگه كه در جواب شرط مبتدا و خبر افتد (6)لا بدّ باشد از«فا».و اجر و اجرت،مزد عمل باشد. عِنْدَ رَبِّهِ ، به نزديك خداى تعالى،نه به معنى مكان،به معنى اختصاص ثواب به قديم تعالى و به معنى دورى از فوت (7)و ضياع تا بدانند كه آنچه به نزديك او بود ضايع نشود.

وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،و حدّ خوف و حزن پيش از اين برفت،و نيز (8)«من»لفظى است موحّد اللّفظ مجموع المعنى،براى آن كه يك بار كنايت با لفظ بود كه: فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ ،و يك بار با معنى كه: وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ بر جمع،و آيت مثال بسيار دارد در قرآن،منها قوله: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّٰى إِذٰا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ (9)... ،و قوله: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً (10).

ص : 118


1- .سوره ليل(92)آيۀ 20.
2- .آج،لب،مر+شعر.
3- .همۀ نسخه بدلها:مصراع دوم بيت دوم را آورده اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:مصراع دوم بيت اوّل را نقل كرده اند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:في كذا.
6- .همۀ نسخه بدلها:آيد.
7- .دب،لب،فق،مب:قوت.
8- .مج،وز+رفت كه،ديگر نسخه بدلها+كه.
9- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 16.
10- .سورۀ انعام(6)آيۀ 25.

قوله: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ ،عبد اللّه عبّاس گويد:سبب نزول آيت آن بود كه چون ترسايان نجران به نزديك رسول آمدند،احبار (1)جهودان مدينه بيامدند و با ايشان مناظره كردند.مردى نام او رافع بن حرمله ايشان را گفت:ما انتم على شىء،شما بر هيچ نه ايد (2)،و انكار كرد عيسى را و نبوّت (3)و كتاب او را.و يكى از ترسايان نجران گفت:بل شما كه جهودانيد بر هيچ نه ايد،و انكار كرد نبوّت موسى را و كتاب او را.

خداى تعالى اين معنى از ايشان بازگفت و حكايت كرد: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصٰارىٰ عَلىٰ شَيْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ [132-پ] لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلىٰ شَيْءٍ ،و اين آيت مقوّى قول آن كس است كه گفت در آيت مقدّم كه: وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ .هريكى از ايشان تزكيت دين خود كردند و تقويت قول خود،جهودان گفتند:لا دين الّا اليهوديّة و لا يدخل الجنّة الّا من كان هودا،و ترسايان در حقّ خود هم اين دعوى بكردند.

و در آثار مى آيد كه:چون سفيان ثورى اين آيت خواندى،گفتى:صدقوا و اللّه، هر دو گروه راست گفتند.

وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتٰابَ ،«واو»حال راست،يعنى اين قول مى گويند در حالى كه هريكى از ايشان كتاب خود مى خواندند (4)،هم آن نهاد دارد كه آيت اوّل«من لفّ الخبرين لفّا و الرّمى بهما رميا،اى و كلّ واحد من الفريقين يتلوا كتابه.

و تفصيل آن كه جهودان كتاب خود مى خوانند (5)،و آن تورات است،و در تورات حديث عيسى است و نبوّت او،و بشارت به او.و ترسايان كتاب خود مى خوانند،و آن انجيل است،و در او حديث موسى است و صحّت نبوّت او،آنگاه هر دو در هم پيچيد (6)و به يك جا بگفت براى آن كه بر سامع ملتبس نخواهد شدن،و ايشان كتاب مى خوانند و مى دانند كه هر دو حقّ است و صدق است و كلام خداست.

ص : 119


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .وز،آج،فق:نۀ.
3- .مج،دب،وز،آج،لب،فق،مب+او را.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:مى خواند،دب:بخواند و.
5- .همۀ نسخه بدلها:مى خواندند.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيخت.

كَذٰلِكَ قٰالَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ ،بعضى مفسّران (1)گفتند:مراد پدران ايشانند كه از پيش ايشان بودند،پيغمبران خود را همچنين گفتند.مقاتل گفت:مراد مشركان عربند كه محمّد را همين گفتند كه:تو بر چيزى نه اى.

ابن جريج گفت:عطا را پرسيدند (2)كه اينان كه اند؟گفت:امم انبياء سالفه (3)، چون:نوح و لوط و هود و صالح و شعيب-عليهم السّلام-هر امّتى پيغمبر خود را تكذيب كردند،و گفتند:تو بر چيزى نه اى، فَاللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ .

آنگه حق تعالى بر سبيل تهديد و وعيد گفت (4):هريكى از ايشان در حقّ خود بر وفق رأى خود تصويب قول خود و تخطئه مذهب خصم مى كند،و هريكى در قول خود مدّعى است،و از ميان دو مدّعى حاكمى بايد خداى-جلّ جلاله-كه احكم الحاكمين است،فرداى قيامت ميان ايشان حكم بكند در آنچه ايشان در آن خلاف مى كنند.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ -الآية،سبب نزول آيت آن بود در قول قتاده و سدّى كه:بخت نصّر و قومش براى كشتن يحيى زكريّا بيامدند و بنى اسرايل را بكشتند و فرزندان ايشان را به بردگى (5)ببردند و بيت المقدّس را خراب كردند.

بهرى (6)دگر گفتند:آن كه اين كرد مردى بود نام او ططوس بن اسيسا بيامد و با بنى اسرايل كارزار كرد و بيت المقدّس خراب كرد و آن را مزبله ساخت و جيف و سرگين در او بيفگند (7)و آن همچنان خراب بود،تا چون مسلمانى قوّت گرفت مسلمانان آن را عمارت كردند،خداى تعالى به اين آيت ايشان را خواست،و به مساجد بيت المقدّس خواست،و اضافت با خداى اضافت تخصيص است[133-ر] به تشريفى كه حق تعالى مساجد را داده بود بر دگر بقاع.

أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ،«ان»مع الفعل در تأويل مصدر است،و محلّ او از اعراب نصب است براى آن كه مفعول دوم«منع»است چه (8)او متعدّى باشد به دو

ص : 120


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ديگر.
2- .همۀ نسخه بدلها:پرسيدم.
3- .همۀ نسخه بدلها:امم الانبياء السّالفه.
4- .مب+كه.
5- .دب:برده.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بعضى.
7- .مب:بينداخت.
8- .دب،آج،لب،مر:چو،فق:چون.

مفعول،يقال:منعته كذا،تقدير چنين است كه:منع مساجد اللّه (1)الذّكر فيها،[و روا بود كه:«مساجد اللّه»من الظّرف المتّسع فيه باشد،اعنى ظرفى به جاى مفعول به نهاده،چه (2)منع بر حقيقت تعلّق به ذاكر دارد و به ذكر،و تقدير چنين است:و من اظلم ممّن منع الذّاكرين من ذكر اللّه فى المساجد-و مثالهاى ظرف متّسع رفته است در اين كتاب چند جاى] (3)،گفت:كيست در همه جهان كه ظالم تر و ستمكارتر بود از آن كس كه منع كند بندگان خداى را كه در مساجد و خانه هاى (4)خدا (5)ذكر او كنند و سعى كنند (6)در خراب و بيرانى (7)آن،و اصل«سعى»به شتاب رفتن باشد،يقال:

سعى في كذا و سعى الى كذا اذا اسرع فيه،و از اينجاست السّعى بين الصّفا و المروة،كه آنجا هروله اى باشد بين الميلين در موضعى معلوم،آنگه شايع شد تا (8)تعاطى و اشتغال به هر كار آن را سعى خوانند. أُولٰئِكَ مٰا كٰانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِينَ ،ايشان آنانند كه نباشد ايشان را كه در آنجا شوند الّا خائف و ترسناك.

عبد اللّه عبّاس گفت:پس ازآن كه خداى تعالى اين آيت فرستاد،هيچ جهود و ترسا در بيت المقدّس نشد الّا خائف و ترسان و متنكّر.

بهرى ديگر از مفسّران گفتند:اين لفظ خبر است و معنى نهى (9)،چنان است كه حق تعالى گفت كه: مٰا كٰانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِينَ ،چنان كه گفت: وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لاٰ أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً (10)... ،و بلا خلاف معنى نهى است از ايذاء رسول-عليه السّلام-و از نكاح ازواج او (11).

لَهُمْ فِي الدُّنْيٰا خِزْيٌ ،«خزى»هوان و هلاك بود.قتاده گفت:خزى حربى قتل بود،و خزى ذمّى جزيت،عبد اللّه بن عبّاس و مقاتل و كلبى گفتند:خزى اين قوم آن بود در دنيا كه مسلمانان شهرهاى ايشان بستدند و بگشادند از عموريّه و

ص : 121


1- .وز+بعد.
2- .دب:چون،لب،فق،مر:چو.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس:خانها/خانه ها.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+روند.
6- .اساس:كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .فق:ويرانى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+در.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:نهى است،مب:نفى است.
10- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 53.
11- .مب+قوله تعالى.

قسطنطنيّه و همچنان سبى و غارت كردند.

ابو هريره (1)روايت كند كه رسول (2)-عليه السّلام-گفت:قيامت بر نخيزد تا مدينۀ هرقل-يعنى روم-نگشايند و مؤذّنان در او بانگ نماز نكنند،و آن مالهاى جمع كرده به سپرها (3)قسمت نكنند،تا چندان غنيمت يابند كه كس (4)چنان ديده نبود (5)ايشان در اين باشند خبر آيد (6)كه دجّال بيرون آمد و خانه هاى (7)شما بگرفت.ايشان بشتابند و با دجّال قتال كنند.

عطا و عبد الرّحمن (8)زيد گفتند:اين آيت در شأن مشركان مكّه آمد كه رسول -عليه السّلام-را منع كردند از مسجد الحرام،چنان كه گفت: هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (9)... ،و سعى ايشان در خرابى (10)مسجد هم از جهت منع مسلمان بود ازآنجا و ذكر خدا و نماز و سعى و طواف در او،چه مسجد به نماز و ذكر خداى آبادان (11)و آراسته بود،تا چون (12)مكّه بگشادند منادى رسول-عليه السّلام-ندا كرد كه:از امروز در نبايد (13)كه (14)هيچ مشرك گرد خانۀ خدا گردد و پيرامن آن شود،و هيچ كس برهنه گرد خانه طواف نكند،چه اگر كند لَهُمْ فِي الدُّنْيٰا خِزْيٌ ،ايشان را [133-پ]باشد در دنيا (15)قتل و سبى و ذلّ و هوان،و ايشان را در آخرت عذابى عظيم و بزرگ بود در دوزخ.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 115 تا 120

اشاره

وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (115) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ (116) بَدِيعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ يُكَلِّمُنَا اَللّٰهُ أَوْ تَأْتِينٰا آيَةٌ كَذٰلِكَ قٰالَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118) إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ اَلْجَحِيمِ (119) وَ لَنْ تَرْضىٰ عَنْكَ اَلْيَهُودُ وَ لاَ اَلنَّصٰارىٰ حَتّٰى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدىٰ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ اَلَّذِي جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَكَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (120)

ترجمه

خداى (16)راست مشرق و مغرب (17)هركجا روى فراز كنى آنجاست روى خداى كه خدا بسيار عطا و دانا است.

ص : 122


1- .مج،وز+نيز.
2- .همۀ نسخه بدلها.پيغمبر.
3- .دب،فق:پسرها.
4- .مج،وز،مر:كسى.
5- .همۀ نسخه بدلها:ديده نيست.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:خبر آرند،مر:خبر دهند.
7- .اساس:خانها/خانه ها.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبد الرّحمن بن زيد.
9- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.
10- .همۀ نسخه بدلها:خراب.
11- .لب،فق،مب:باذان.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:چنان كه.
13- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:نيايد.
14- .همۀ نسخه بدلها:تا.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+خزى.
16- .وز:و مر خداى.
17- .وز،آج،لب،فق:آنجا كه آفتاب برآيد و آنجا كه فروشود.

و گفتند بگرفت خداى فرزندان،منزّه است او،بل او راست آنچه در آسمان و زمين است،همه او را فرمان بردارند.

آفرينندۀ آسمانها و زمين است چون قضا كند كارى،گويد او را:بباش،بباشد.

و گفتند آنان كه ندانستند،چرا سخن نگويد (1)خداى يا نيايد به ما آيتى،همچنين (2)گفتند آنان كه پيش از ايشان (3)بودند مانند گفتار ايشان،ماننده شد دلهاى ايشان،پيدا كرديم حجّتها براى گروهى كه دانند.

ما فرستاديم تو را به درستى مژده دهنده (4)و ترساننده،و نپرسند تو را از اهل دوزخ.

و خشنود نشوند از تو جهودان و نه ترسايان تا پس روى (5)كنى دين ايشان را بگو كه راه خداست كه او راه راست است و اگر پس روى كنى هواهاى ايشان (6)از پس آن كه به تو آمد از علم نباشد تو را از خداى يارى و نه ياورى (7).

قوله: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ ،مفسّران خلاف كردند در سبب نزول (8)آيت، عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى از صحابه رسول-عليه السّلام-به سفرى شدند پيش ازآن كه قبله (9)بيت المقدّس به كعبه گردانيدند،در بيابانى حاضر آمدند،ابرى و تاريكى بر آمد و قبله نتوانستند شناخت (10)،تحرّى كردند و هركسى به جانبى كه ظنّش

ص : 123


1- .مج،وز،آج،لب،فق+باما.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:چنين.
3- .مج،وز:پيش ايشان،آج،لب،فق:از پيش ايشان.
4- .مج،وز،آج،لب،فق:بشارت دهنده.
5- .فق:پيروى.
6- .مج،وز،آج،لب،فق+را.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مر+اين شش آيت است.
8- .مر+اين.
9- .همۀ نسخه بدلها+از.
10- .همۀ نسخه بدلها:شناختن.

بود نماز كرد (1).چون روشن شد و آفتاب بر آمد،بهرى (2)به جانب مشرق نماز كرده بودند و بهرى (3)به جانب مغرب،بدانستند كه نيك نكرده اند،و بيامدند و رسول را -عليه السّلام-از آن خبر دادند.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس گفت به روايتى دگر كه:ما با پيغمبر-عليه السّلام-به سفرى بوديم،در شبى تاريك به منزلى فرود آمديم،هركسى از ما مى رفت و سنگى چند مى نهاد و مسجدى مى ساخت،و روى با جانبى (4)مى كرد كه گمانش بود.چون روز روشن شد،روى به جهات مختلف كرده بودند،گفتند:يا رسول اللّه!حكم اين چيست؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عمر گفت:آيت در حقّ مسافران آمد كه بر راحله نماز نوافل كنند چنان كه شتر مى رود و روى فراكرده بود روا بود چون روى به تكبير احرام به قبله كرده باشد (5)اگر قبله شناسد (6).

عكرمه گفت:آيت در تحويل قبله آمد.چون خداى تعالى قبله بگردانيد، جهودان طعنه زدند و عيب كردند مسلمانان را،خداى تعالى اين آيت فرستاد و بازنمود كه:مشرق و مغرب او راست.و مشرق،موضع شروق باشد،و شروق بر آمدن آفتاب بود[134-ر].و مغرب،موضع غروب باشد و آن (7)فروشدن آفتاب بود.و اشراق،تافتن روشنايى باشد (8).مى گويد مشرق و مغرب خداى راست. فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا ، معنى آن است كه:وجوهكم،و لكن مفعول به بيفگند براى دلالت كلام بر او،و هركجا روى فراز كنى.

فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ .عطا و قتاده گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون نجاشى فرمان يافت،جبريل آمد و گفت:خداى مى فرمايد كه بر برادرتان نجاشى نماز كنيد، و نجاشى روى به بيت المقدّس كردى.گفتند:ما چگونه بر كسى نماز كنيم كه روى به قبله ما نكردى؟خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

ص : 124


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:كردند.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
3- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
4- .اساس:جاى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:باشند.
6- .همۀ نسخه بدلها:شناسند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:بود.

مجاهد و حسن و ضحّاك گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون آيت آمد كه: اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (1)... ،صحابه گفتند:اين ندعوه؟كجاش خوانيم (2)؟آيت آمد كه: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ ،خلقا او ملكا و ملكا،مشرق و مغرب خداى راست به ملك و ملك براى[آن كه ] (3)خلق و آفريده اوست.

بدان كه،هركجا در قرآن ذكر«وجه»است مضاف با خداى تعالى (4)تأويل او در اين آيت و جز اين آيت آن باشد كه:چون وجوه و معانى (5)وجه در كلام عرب گفته شود،هر جايگاهى آنچه لايق و محتمل باشد برآن حمل مى بايد كردن.

بدان كه،«وجه»در كلام عرب بر وجوه و معانى مختلف آمد (6):يكى از آن وجه الانسان و غيره،روى آدمى و جز او كه حواسّ بر اوست از چشم و گوش و دهن و بينى،و وجه الشّىء أوّله و صدره باشد،كما قال تعالى: آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ (7)... ،و دليل اين تأويل قرينۀ اوست كه: وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ (8)... ، قال ربيع بن زياد:

من كان مسرورا بمقتل مالكفليأت نسوتنا بوجه نهار

يعنى بامداد هرروزى.

و بعضى اهل لغت گفتند:«وجه نهار»در اين بيت نام جايگاهى است،و وجه قصد به فعل باشد،قوله (9)تعالى: إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ (10)،و كقوله: وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّٰهِ (11)... ،اى قصده و عمله و عزمه،و قوله: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ (12)... ،اى قصدت بعبادتي الى اللّه (13)،قال الفرزدق:

و اسلمت وجهي حين شدّت ركائبيالى آل (14)مروان بنات المكارم

اى جعلت قصدى اليهم،و قال آخر:

ص : 125


1- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 60.
2- .مر+اين.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .دب+در.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+مختلف.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مختلف بسيار مى آيد.
7- .سوره آل عمران(3)آيۀ 72.
8- .سوره آل عمران(3)آيۀ 72.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:كقوله.
10- .سورۀ دهر(76)آيۀ 9.
11- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 22.
12- .سورۀ انعام(6)آيۀ 79.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:بعبادة اللّه.
14- .مر:اهل.

استغفر اللّه ذنبا لست محصيهربّ العباد إليه الوجه و العمل

اى القصد.

و«وجه»به معنى احتيال بود،عرب گويد:ما وجه هذا الامر و ما الوجه فيه؟ [اى ما الحيلة فيه] (1)، اين كار را چه وجه ست؟يعنى در اين كار چه حيلت است و چه تدبير و چه چاره؟ و«وجه»جهت و ناحيت باشد،چنان كه حمزة بن البيض الحنفىّ گفت:

اىّ الوجوه انتجعت قلت لهلأىّ وجه إلاّ الى الحكم

متى يقل حاجبا سرادقههذا ابن بيض بالباب يبتسم (2)

و وجه[در اين آيت بر اين معنى حمل توان كردن،و«وجه»] (3)،قدر و منزلت بود،يقال:لفلان وجه عريض و هو اوجه من فلان من الجاه،و اوجهه السّلطان،اى جعل له جاها،قال امرؤ القيس[134-پ]:

و نادمت قيصر في ملكهفأوجهني و ركبت البريدا

و«وجه»رئيس منظور باشد،يقال:فلان وجه القوم و وجه عشيرته،كما يقال:

رأسهم و رئيسهم،و وجه الشّىء ذاته و نفسه،و قال حبيب بن جندل السّعدىّ:

و نحن حفزنا الحوفزان (4)بطعنةفأفلت منها وجهه عند نهد

اى افلته و انجاه فرس غليظ ضخم.و از اين جا باشد كه گويند:فعلت ذلك لوجهك،اى لك،اين كار به روى تو كردم،يعنى براى تو كردم.و يكى وجه از وجوه آيت اين است كه: فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ ،اى فثمّ اللّه،خداى آنجاست نه به معنى حضور به مكان،و لكن به (5)علم و تدبير.و همچنين قوله: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ... (6)، يعنى الّا هو،و قوله: وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ (7)... ،اى ذاته،و آنچه در قرآن مى آيد من قوله:

ص : 126


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها و سياق عبارت افزوده شد.
2- .مب،مر،فق:تبسّم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس و همه نسخه بدلها:حفّرنا الحوفران،با توجّه به چاپ شعرانى و مآخذ مربوط به لغت و شعر تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+معنى.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.
7- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 27.

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (1) ، وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (2)،و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (3)،و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ (4)،مراد به اين وجوه در اين مواضع همه اصحاب وجوهند،براى آن كه آنچه با وجوه اضافت كرد جز با جمله (5)مضاف نتواند بود (6).

امّا در اين آيت (7)چند وجه گفته اند،يكى آن كه:فثمّ اللّه،و«وجه» (8)صلت باشد،و اين قول كلبى و قتيبىّ است و جز ايشان.

وجهى دگر آن است كه:معنى جهت بود،و معنى آن بود كه:فثمّ جهة اللّه، اى جهة قبلته،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.و اضافت قبله با او اضافت تخصيص است،كبيت اللّه و ناقة اللّه،و اين قول حسن و مجاهد و قتاده و مقاتل است.

و گفته اند،مراد آن است كه:فثمّ رضا اللّه،كه«وجه»به معنى رضا آمده است في قوله: إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىٰ (9)،اى ابتغاء رضائه (10)و قوله: وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ زَكٰاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ (11).

إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،كلبى گفت:واسع المغفرة،فراخ مغفرت است.ابو عبيده گفت:الواسع،الغنىّ،معنى آن باشد كه واسع العطاء،گفت بيانش قوله: لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ (12)... ،اى غنىّ من غناه.و فرّاء گفت:الواسع،الجواد،بيانه قوله:

وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ (13) .

و گفته اند:واسع عالمى باشد كه يسع علمه كلّ شىء،و بيانش (14): وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ (15)... ،يعنى علمه،هرچه در آسمان و زمين است در علم او گنجد، و عليم بليغتر باشد از عالم.

بعضى (16)از صالحان گفت:در ديرى رفتم وقت نماز بود،ديرانى را گفتم:مرا ره

ص : 127


1- .سورۀ قيامة(75)آيۀ 22.
2- .سورۀ قيامة(75)آيۀ 24.
3- .سورۀ عبس(80)آيۀ 38.
4- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 8.
5- .آج،لب،فق،مب:كرد جمله جمله.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:بودن.
7- .همۀ نسخه بدلها:امّا اين آيت در او.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز: فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ .
9- .سوره ليل(92)آيۀ 20.
10- .اساس:رضه،با توجّه به مج تصحيح شد.
11- .سورۀ روم(30)آيۀ 39.
12- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 7.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 156.
14- .مب+قوله تعالى.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 255.
16- .ساس:در حاشيه+يكى.

نماى بر جاى پاكيزه تا نماز كنم.گفت:طهّر قلبك و صلّ حيث شئت،دل پاك كن و هرجا كه خواهى نماز كن.

وَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً ،در جهودان آمد كه گفتند:عزيز پسر خداست،و در ترسايان كه گفتند:مسيح پسر خداست،و در مشركان عرب كه گفتند:فريشتگان دختران خدااند (1).

حق تعالى از (2)ايشان حكايت كرد كه:ايشان گفتند خداى فرزندى گرفت.و «ولد»لفظ جنس است،صالح بود يكى را و جماعتى را،از اين جا گويند:فلان من ولد فلان،فلان از فرزندان فلان است[135-ر].

آنگه رد كرد بر ايشان و جواب داد كه: سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او ازآن كه فرزند گيرد، بَلْ لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،بل او راست هرچه در آسمانها و زمين است،و آن را كه ملك آسمان و زمين (3)او را باشد،چه حاجت بود او را به آن كه فرزند گيرد!چون همه بنده او باشند و در ملك و ملك او باشند. كُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ ،در معنى «كلّ»خلاف كردند در آيت.

بهرى (4)گفتند:مراد آن است كه همه از آنان كه شما ايشان را فرزند خوانديد از عيسى و عزير و فريشتگان،همه خداى را قانت و مطيعند،و اين قول مقاتل و يمان است.

بهرى (5)دگر گفتند:مراد اهل طاعت خدااند،يعنى مطيعان خداى قانتند و مطيع،و آنان را كه عاصى و كافرند در شمار نياورد و گفت:به ايشان اعتبار نيست، و اين قول عبد اللّه عبّاس است و اختيار فرّاء.

بهرى (6)دگر گفتند:مراد جمله بندگان خدااند،مؤمن و كافر و مطيع و عاصى.

آنگه در كافر دو طريق گفتند،يكى آن كه:اگرچه ايشان مطيع و خاضع نيند (4)خداى (5)را،و لكن سايۀ ايشان (6)خداى را سجده مى كند في قوله:

ص : 128


1- .دب،آج،لب،فق،مر:حق تعالى اند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتار ايشان از.
3- .همۀ نسخه بدلها:آسمانها و زمينها. (4،5،6)) .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
4- .همۀ نسخه بدلها:نه اند.
5- .مب:مر خداى.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب+مر.

وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ (1) ،و قوله: يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ (2)... ،و اين قول مجاهد است.

و در خبر آمد كه:چون كافر جز خداى را سجده كند،سايۀ او بر رغم (3)او خداى را سجده كند،و وجه دوم (4)آن كه:در قيامت مؤمن و كافر خداى را خاضع و خاشع باشند،دليلش، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ (5).

در معنى«قانت»خلاف كردند.مجاهد و عطا و سدّى گفتند:قنوت طاعت باشد،و قانت مطيع باشد،دليلش قوله: وَ الْقٰانِتِينَ وَ الْقٰانِتٰاتِ (6).

عكرمه و يمان و مقاتل گفتند:مقرّون بالعبوديّة،قانت آن باشد كه به بندگى اقرار دهد.ابن كيسان گفت:قائمون بالشّهادة،ايستاده اند به گواهى دادن به خداوندى او.

و اصل«قنوت»،قيام باشد،بيانش قول رسول-عليه السّلام-چون از او پرسيدند كه كدام نماز فاضل تر بود؟گفت:طول القنوت،هرچه قيامش درازتر باشد،و گفته اند:مصلّون،نمازكنندگان (7)نمازكنندگان اند،بيانش: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ (8)... ،و گفته اند:داعون،دعاكنندگان اند،بيانش، وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ (9).

بَدِيعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،اى مبدعهما و منشئهما (10)،فعيل است به معنى مفعل، آفريدگار آسمانها و زمينهاست بر سبيل ابتداء و ابتداع،بى بى آنكه كسى رسمى زد و مثالى نهاد.و بدئ و بديع يكى باشد و بدأ و بدع و ابتدأ و ابتدع،و اين از باب ابدال بود،چون مدح و مده.

وَ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً ،«قضى»در قرآن بر وجوه است:به معنى خلق آمد في قوله:

فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ فِي يَوْمَيْنِ (11)... ،و به معنى امر بود في قوله:

ص : 129


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 15.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 48.
3- .همۀ نسخه بدلها:برغم.
4- .مر:دويم.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 111.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
7- .مج:نمازگزارندگان.
8- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 238.
10- .اساس:به صورت«منشئها»هم خوانده مى شود،مج،وز،آج،منشيهما،مر:منشهما.
11- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 12.

وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ (1)... ،و به معنى حكم بود في قوله: وَ اللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ (2)... ،و به معنى اعلام بود في قوله: وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي الْكِتٰابِ (3)... ،و به معنى گزاردن بود،[135-پ]كقضاء الدّين و قضاء الصّلاة،و منه قوله: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ (4)... ، و امّا قوله-عزّ و جلّ-في قصّة موسى-عليه السّلام: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ (5)... ، گفته اند (6)معنى آن است كه:فقتله،اگرچه آنجا فايده اين مى دهد.امّا«قضاء»به معنى قتل نيامده است،معنى آن است كه عمر بر او به سر آورد،و اصل او در لغت احكام و اتمام بود،چنان كه ابو ذؤيب گفت:

و عليهما مسرودتان قضاهماداود أو صنع السّوابغ تبّع

و[نيز به معنى] (7)ايجاب و الزام[بود] (8)،و اين اقسام عند تأمّل از اين دو بيرون نيست.

فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ،اين عبارتى باشد از سرعت وجود و نفى امتناع آن عند ارادت خداى-عزّ و جلّ-آن را بى تعذّر و تعسّر نه آن كه آنجا قولى باشد يا امرى، براى آن كه قول با معدوم،و امر معدوم را در حكمت نكو نباشد،اين بر سبيل تشبّه (9)است به معنى (10)چنان كه يكى از ما كه چيزى خواهد كه بباشد،طريق آن است كه گويد:«كن»تا بباشد،و در حقّ خداى تعالى قول و امر بر اين تشبيه باشد،همچنان كه در حقّ آسمان و زمين گفت: فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (11).

اهل اشارت گفتند:چنانستى كه گفت كار من به خلاف كار تو است،چنان كه من به خلاف توام (12).چون خواهى كه (13)كارى كنى تو را آلت بايد و ساز و عدّت و وقت و مهلت بايد (14)،چون چيزى خواهم بيش از آن وقت نرود كه گوينده گويد:

ص : 130


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 23.
2- .سورۀ مؤمن،(40)آيۀ 20.
3- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 4.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 15.
6- .مر+كه.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 15.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:تشبيه.
10- .همۀ نسخه بدلها:يعنى.
11- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+تو.
13- .همۀ نسخه بدلها+تا.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+من،مر+و من.

«كن»،«كاف»به«نون»نارسيده هژده (1)هزار عالم آفريده باشم،و شاعر در اين باب گويد:

لا تخضعنّ لمملوك على طمعفانّ ذاك مضرّ منك بالدّين

و استرزق اللّه ممّا في خزائنهفانّ ذلك بين الكاف و النّون

وَ قٰالَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ ،گفتند آنان كه ندانند.عبد اللّه عبّاس گفت:جهودانند.

مجاهد گفت:ترسايانند.قتاده گفت:مشركانند در عرب (2). لَوْ لاٰ كلمه تحضيض است،المعنى هلاّ،چرا. يُكَلِّمُنَا اللّٰهُ ،اى عيانا،چرا خداى با ما سخن نگويد معاينه بى حجاب كه تو رسول اويى؟ أَوْ تَأْتِينٰا آيَةٌ ،يا آيتى به ما آيد،يعنى علامتى و دلالتى كه دليل صدق تو كند.

آنگه حق تعالى ردّ كرد بر ايشان و گفت: كَذٰلِكَ قٰالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ ،گفت:چنين گفتند آنان كه پيش از ايشان بودند از كافران امّتان گذشته.

تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ ،دلهاشان به هم مى ماند در كفر و قسوت. قَدْ بَيَّنَّا الْآيٰاتِ ،ما آيات و بيّنات مفصّل و مبيّن كرديم براى آنان كه (3)دانند،و«يقين»ضدّ شكّ بود، يقال:أيقن إيقانا و تيقّن تيقنا،و الاسم اليقين،و«يقين»علمى باشد (4)پس از شك (5)براى آن خداى را-جلّ جلاله-متيقّن نخوانند.

حق تعالى چون حكايت اقوال فاسد ايشان بكرد،و تحكّم و تعنّت ايشان بازگفت ،عقيب (6)آن بيان صحّت رسالت رسول كرد-عليه السّلام-فى قوله: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ بِالْحَقِّ ،ما فرستاديم تو را بحقّ[136-ر]و«حق»اين جا صدق است، چنان كه فلان محق في دعواه،اى صادق،فلان محقّ است در اين دعوى،يعنى راستيگر است (7)،و شايد كه مراد به«حقّ»قرآن و شرع باشد،يعنى ما فرستاديم تو را به كتابى و دينى حق (8)درست.

ص : 131


1- .مر:هيژده.
2- .همۀ نسخه بدلها:مشركان عرب اند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب+به يقين،مج،وز،مر+يقين.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+حاصل آيد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب:عقب.
7- .آج،لب،مر:راستگو است،دب،مب:راست مى گويد.
8- .مج+و.

مقاتل گفت:ما ارسلناك عبثا بغير (1)شىء بل بالحقّ،ما تو را به بازى نفرستاديم،بيانش قوله تعالى: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ (2)... ،و جاى دگر گفت: وَ مٰا بَيْنَهُمٰا بٰاطِلاً (3)... ،و هو ضدّ الحقّ.عبد اللّه عبّاس گفت:بالقرآن،دليلش قوله: بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ (4)... ،يعنى بالقرآن.ابن كيسان گفت:بالإسلام،دليلش قوله: وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ (5).

بَشِيراً ،اى مبشّرا،فعيل به معنى مفعّل،يعنى بشارت دهنده اوليا را و دوستان مرا به ثواب دائم.و«بشارت»هر خبرى (6)باشد متضمّن سرور كه اثر آن بر بشره پيدا شود،و حقيقت او در خير باشد،و در شرّ و عذاب بر مجاز بود براى عرف را من (7)قوله:

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (8) .

وَ نَذِيراً ،اى منذرا،فعيل باشد به معنى مفعل،ترساننده دشمنان را (9)به عقاب.

و نصب هر دو بر حال بود از مفعول. وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِيمِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول (10)آيت آن بود كه يك روز رسول-عليه السّلام-گفت:

ليت شعرى ما فعل الله بالكفار الذين ماتوا ،كاشكى (11)من بدانستمى كه خداى تعالى با آن كافران گذشته چه كرد،خداى اين آيت فرستاد.

مقاتل گفت:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لو انزل الله بأسه باليهود لآمنوا ،اگر خداى تعالى عذاب فرستادى جهودان را ايمان آوردندى اين آيت آمد.

نافع و يعقوب و شيبه و اعرج به جزم خواندند (12):«و لا تسئل»على النّهى (13)، مپرس.و باقى قرّاء به رفع خواندند (14)على النّفى[من بناء ما لم يسمّ فاعله] (15)،تو را نپرسند.و عبد اللّه مسعود«و لن تسئل (16)»خواند،نخواهند پرسيدن تو را.

ص : 132


1- .همۀ نسخه بدلها:لغير.
2- .سورۀ حجر(15)آيۀ 85.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 27.
4- .سورۀ ق(50)آيۀ 5.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 81.
6- .مج،وز:هر چيزى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
7- .همۀ نسخه بدلها+نحو.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34،و سوره انشقاق(84)آيۀ 24.
9- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مب+اين.
11- .همۀ نسخه بدلها+تا.
12- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
13- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:عن النّهى.
14- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
15- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تسألوا.

عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِيمِ ،از اهل دوزخ،و«جحيم»فعيل باشد به معنى مفعول من جحمة النّار و جحمها اى معظمها و جحمت النّار،آتش برافروختم (1)،و«جحيم» به كثرت استعمال چون اسمى علم شده است دوزخ را،و بهرى (2)دگر از مفسّران گفتند:جحيم از جمله نامهاى دركات است،چون«لظى»و«سقر»و«هاويه»- نعوذ باللّه منها.

وَ لَنْ تَرْضىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصٰارىٰ ،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جهودان مدينه و ترسايان نجران اميد مى داشتند كه رسول-عليه السّلام- موافقت ايشان كند در قبله.چون خداى تعالى قبله بگردانيد،و فرمود كه روى به كعبه كن،آيس (3)شدند و آن اظهار مودّت (4)كه مى كردند نيز نكردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

بعضى دگر از مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى جهودان به نزديك رسول آمدند و گفتند:اى محمّد!اگر تو با ما هدنه اى و صلحى كنى (5)و با ما بسازى (6)،ما به تو ايمان آريم.رسول-عليه السّلام-حرصا على ايمانهم[136-پ]با ايشان مدارا و مقاربتى مى كرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد،و معنى آن كه اگر بسيارى مساعده كنى با ايشان از تو راضى نشوند تا متابعت ملّت و دين ايشان نكنى.

ابو العيناء به حاضر جوابى معروف بود،يك روز در نزديك (7)متوكّل شد.متوكّل او را گفت:چه گويى در ابن مكرّم و عبّاس بن رستم؟گفت:هما الخمر و الميسر، وَ إِثْمُهُمٰا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا (8).گفت:شنيدم كه با ايشان دوستى مى كنى؟گفت:

ابتعت اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ (9).گفت:سعد بن عبد الملك (10)بر تو مى خندد؟گفت: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كٰانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (11)،گفت:

ص : 133


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برافروختيم.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
3- .مر:مأيوس.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مودّتى.
5- .كنى/كنيد.
6- .بسازى/بسازيد.
7- .اج،لب،فق،مر:به نزديك.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 219.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 175.
10- .همۀ نسخه بدلها:سعيد بن عبد الملك.
11- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 29.

ابراهيم بن نوح النّصرانىّ بر تو خشم مى گيرد؟گفت: وَ لَنْ تَرْضىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصٰارىٰ حَتّٰى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ (1)،گفت:پيش ازآن كه تو حاضر آمدى حديث تو مى رفت،همه حاضران غيبت تو كردند (2)و سخن تو گفتند (3)مگر من،گفت:

اذا رضيت عنّي كرام عشيرتيفلا زال غضبانا علىّ لئامها

زجّاج گفت:«ملّة»مشتق است از«ملّة»و آن (4)خاكستر گرم بود كه خمير در ميان آن كنند تا پخته شود چنان كه بتدريج آن ملّة خمير را پخته مى گرداند تا به حدّ آن رساند (5)كه بتوان خوردن (6)،ملّة نيز بتدريج كار خداوندش به آنجا مى رساند (7)كه به دنيا منتفع (8)شود،و به آخرت از عذاب خلاص يابد،و اشتقاق هر دو روا بود كه از «ملل»و«ملال»باشد،براى آن كه بر هر دو صبر بايد كرد (9)،و صبر ملال آرد (10).

قُلْ إِنَّ هُدَى اللّٰهِ هُوَ الْهُدىٰ ،هداى اوّل دين است،يعنى دين اللّه الّذي (11)هو الاسلام،دين خداى كه اسلام است. هُوَ الْهُدىٰ ،راه حق و راه راست آن است كه طريق نجات باشد،يعنى متابعت راى و دين يهود و نصارى نبايد كرد (12)،و متابعت دين خدا بايد كردن كه مسلمانى است و ره (13)نجات آن است. وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ ،خطاب با اوست (14)عليه السّلام-و مراد امّت.گفت:و اگر چنان كه متابعت راى و هوا و مراد ايشان كنى پس ازآن كه علم به تو آمد از نبوّت و قرآن و ادلّه و بيان و دين اسلام، مٰا لَكَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ ،آنگه (15)كس نباشد كه تو را با پناه گيرد از خدا و يار و ياور تو باشد.«من»اوّل تعلّق دارد به محذوفى،تقديره (16):مالك ولىّ و لا نصير يحميك و يمنعك من اللّه،و مثله قول الشّاعر:

انّي لكلّ امرئ من جاره جار

ص : 134


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 120.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى كردند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گفتند.
4- .همۀ نسخه بدلها+ملّه.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رسد.
6- .مج،وز+همچنين،ديگر نسخه بدلها:همچنان كه.
7- .دب،آج،لب،مب:مى سازند،فق،مر:مى رسد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:منقطع.
9- .همۀ نسخه بدلها:بايد كردن.
10- .مر:بود.
11- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
12- .همۀ نسخه بدلها:نبايد كردن.
13- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:كه ره،مر:كه راه.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با رسول است.
15- .همۀ نسخه بدلها:پس.
16- .همۀ نسخه بدلها:تقدير چنين است.

اى مجير يجيره و يحميه من جاره السّوء،و«من»دوم زيادت است براى تأكيد نفى آورد (1).

سوره البقرة (2): آیات 121 تا 124

اشاره

اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (121) يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ اَلَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (122) وَ اِتَّقُوا يَوْماً لاٰ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لاٰ يُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (123) وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ (124)

ترجمه

آنان كه داديم (2)ايشان را كتاب مى خوانند آن را حقّ خواندنش،ايشان ايمان دارند به آن،و هركه كفر آرد به آن ايشان زيان كارانند.

اى پسران يعقوب ياد كنيد نعمت من آن كه كردم بر شما،و آن كه فضل دادم شما را بر جهانيان.

و بترسيد از روزى كه كفايت نكند كسى از كسى (3)چيزى و نپذيرند از او فدا (4)و سود ندارد او را شفاعتى،و نه ايشان را يارى دهند.

چون بيازمود ابراهيم را خدايش به سخنهايى تمام كرد (5)آن را،گفت:من خواهم كردن تو را براى مردم (6)امام،گفت:از فرزندان من،گفت:نرسد عهد (7)من به ستمكاران (8).

مفسّران خلاف كردند در آن كه آنان كه اند كه خداى به ايشان داد كتاب (9)،و ايشان (10)كتاب خواندند حقّ خواندنش (11)؟عبد اللّه عبّاس گفت:مراد اهل سفينه اند كه با جعفر ابو طالب آمدند،و ايشان چهل مرد بودند:سى و دو از (12)حبشه (13)،و هشت از

ص : 135


1- .مج،وز،مر+و اللّه ولىّ التّوفيق.
2- .مج:داديم ما،وز،آج،لب،فق:ما داديم.
3- .مج:تنى از تنى.
4- .مج،وز:فداى،آج،لب،فق:قرارى.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:گرداند.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:مردمان.
7- .مج،وز،آج،لب،فق+و وصايت.
8- .همۀ نسخه بدلها+اين چهار آيت است.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر:خداى كتاب به ايشان داد.
10- .همۀ نسخه بدلها+را اهل.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب،مر:حق خواندن.
12- .آج،لب،مب+آن.
13- .دب،مب+بودند.

جمله راهبان شام،بحيرا و ديگران.

ضحّاك گفت:مراد (1)جهودانند،يعنى آنان كه از جهودان بر رسول -عليه السّلام-ايمان آوردند از عبد اللّه سلام و سعد عمرو (2)و تمام بن يهودا و اسد و اسيد-پسران كعب-و عبد اللّه صوريا.

قتاده و عكرمه گفتند:مراد اصحاب رسول اند.بهرى (3)دگر گفتند:مراد جمله مؤمنانند.و بر قول اوّل مراد به«كتاب»انجيل باشد،و بر قول دوم مراد تورات،و بر قول سيم (4)و چهارم مراد قرآن باشد.

يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ ،بهرى (5)مفسّران گفتند:مراد به حَقَّ تِلاٰوَتِهِ آن است كه ايشان آنچه مى خوانند به ترتيل مى خوانند با خشوع و خضوع و صفاى اعتقاد،چنان كه حق تعالى گفت: اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ (6)-الآية.

كلبى گفت،مراد آن است كه:يصفونه حقّ وصفه فلا يكتمون منه شيئا،يعنى كه در اين كتابها كه مى خوانند وصف (7)و نعت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-چنان كه هست مى گويند (8)،هيچ پنهان نمى كنند.

و عبد اللّه مسعود گفت:يحلّونه حلالا و يحرّمونه حراما (9)فلا يحرّفونه،حلالش حلال مى دارند و حرامش حرام مى دارند و هيچ بنمى گردانند ازآن كه هست.

حسن گفت:بر محكمش كار كنند،و به متشابهش ايمان آرند (10)و علم آن رها كنند تا آن كس گويد كه داند.

مجاهد گفت:يتّبعونه حقّ اتّباعه،متابعت او كنند حقّ متابعت. أُولٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ،ايشان آنانند كه ايمان دارند به آن،يعنى ايمان حقيقى آن باشد كه با او تلاوتى بر اين جمله باشد،چنان كه در عقب آن آيت گفت: أُولٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا (11).

ص : 136


1- .همۀ نسخه بدلها+مؤمنان.
2- .همۀ نسخه بدلها:سعيد بن عمرو.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:و بعضى.
4- .مج،وز،آج،لب:سه ام.
5- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 2.
7- .آج،لب،فق،مب مر:و صفت.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها+كما انزل.
10- .همۀ نسخه بدلها:دارند.
11- .سورۀ انفال(8)آيۀ 74.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ ،و هركه به آن كفر آرد، فَأُولٰئِكَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ،ايشان آنانند كه زيان كارانند براى آن كه هركس كه حظّ خود از ثواب آخرت به عاجل دنيا بدل كند و به كتاب و رسول خدا كافر شود،اين بازرگانى بود با زيان،و خداوندش زيانكار بود.

قوله: يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ ،تا پس دو آيت الى قوله: وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ مكرّر است مثل اين هر دو آيت از پيش برفت،و آنچه تفسير و شرح آن است گفته شد،وجهى نبود اعادت آن را جز كه سخن بايد گفتن بر سؤال سائل.

اگر گويد:چرا خداى تعالى تكرار كرد اين دو آيت را با آن كه يك بار در اين سورت بگفت به اتّفاق لفظ و معنى اين نه چون لغوى باشد؟جواب آن است كه گوييم:امّا آيت اوّل متضمّن است ذكر نعمتهاى خداى كه بر بنى اسرايل كرد،و آيت ما (1)خطاب جهودان و ترسايان عهد رسول است،حق تعالى نعمتهايى[137-پ] كه با ايشان و با پدران ايشان كرد يادشان داد تا در شكر او بيفزايند و كفران نكنند.

و امّا آيت دوم متضمّن است ذكر وعيد را و ترسانيدن از روز قيامت،و آن كه او (2)روزى باشد كه كس از كس غنا نكند،و قبول فديه (3)نباشد،و شفاعت شافع در حقّ كفّار نافع نباشد،و اين هر دو آن است كه به تذكير او مكلّف به صلاح نزديك شود و از فساد دور شود،و آنچه اين صورت دارد تكرار و تذكار او مكلّفان را لطف باشد.يك وجه حسن تكرار اين باشد.

وجهى دگر آن كه:روا بود كه مخاطب اين آيت جماعتى دگر باشند،چه معلوم است كه اين هر دو آيت در دو موضع (4)اين سورت به يك وقت فرونيامد،پس چون مخاطب مختلف بود تكرار نكو بود تا مخاطب بداند كه او مخصوص است در اين وقت به اين آيت (5)به اداى واجبات از شكر نعمت و جز آن،و اجتناب مقبّحات از

ص : 137


1- .كذا:در اساس،وز،دب،لب،فق،مب،مر،مج:با،اساس در زير كلمه آورده است:كه با آن،آج:كلمۀ «ما»خطخوردگى پيدا كرده است.
2- .آج،فق،مر:آن.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خطاب.

كفران نعمت و جز آن،اين نيز وجهى باشد در حسن تكرار.

دگر آن كه:درست شده است كه الفاظ قرآن بأعيانها لطف و مصلحت به آن متعلّق است مثلا چنان كه خداى تعالى گفت: الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (1)،اگر به بدل آن گفتى:هذا القرآن لا شكّ فيه بيان و دلالة للمؤمنين به معنى همان بودى،و لكن با مراعات فصاحت در اعيان اين الفاظ صلاحى شناخت از لطف مكلّفان كه در دگر الفاظ آن لطف نبود،و اين (2)جمله منبّه است بر آنكه در قرآن هركجا لفظى هست به جاى او ديگرى نشايد در باب مصلحت،پس جواب سيم (3)از اين سؤال اين باشد كه:حق تعالى آنچه در تكرار الفاظ شناخت از لطف مكلّفان در اقتصار بر يك بار نشناخت براى آن تكرار كرد-و اللّه اعلم.

قوله: وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ ،در شاذّ ابو الشّعثاء (4)خواند:و اذ ابتلى ابراهيم ربّه (5)،به رفع«ابراهيم»و نصب«ربّه»براى آن كه ابراهيم فاعل باشد،و نام خدا مفعول باشد.و بر اين قرائت،معنى«ابتلى»دعا باشد و سأل،يعنى ابراهيم علم خداى تعالى را امتحان كرد به آن كه او را بخواند و دعا كرد، بِكَلِمٰاتٍ ،اى بدعوات،به دعاهايى. فَأَتَمَّهُنَّ ،اى اجابه اليهنّ (6)،خداى تمام كرد آن را،يعنى اجابت كرد او را به آن.

و قرائت جمله قرّاء برعكس اين است،به نصب إِبْرٰاهِيمَ و رفع رَبُّهُ ،چنان كه فاعل خداى باشد-جلّ جلاله-و مفعول ابراهيم.و معنى«ابتلاء»امتحان و اختبار و آزمايش بود،و حقيقت آن بر خداى تعالى روا نباشد،بر كسى روا بود كه چيزى نداند تا بداند،و لكن چون تكليف صورت امتحان دارد،حق تعالى او را امتحان و ابتلا خواند،و مراد به«ابتلاء»در اين آيت،امر است،يعنى امر (7)بكلمات.

و در ابراهيم چهار لغت است:«ابرهام (8)»به زوال«الف» (9)از ميان«را»و

ص : 138


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 1 و 2.
2- .وز:و آيت.
3- .مج،وز،آج:سه ام.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو الشّعثاء جابر بن يزيد.
5- .همۀ نسخه بدلها+بكلمات.
6- .آج:در حاشيه«بهنّ»آورده است.
7- .همۀ نسخه بدلها:امره.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابراهام.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به دو الف.

«ها» (1)،و اثبات«الف»از ميان«ها»و«ميم»،و اين قرائت عبد اللّه زبير (2)است در شاذّ،و ابو بكر خواند:«ابراهم»به اثبات«الف»و زوال«يا»،و زيد بن عمرو گويد:

عذت بما عاذ به ابراهماذ قال وجهي لك عان راغم

و ابن عامر خواند:«ابراهام»به دو«الف»،و باقى قرّاء خواندند:«ابراهيم»به «الف»و«يا»،و هو ابراهيم بن تارخ بن ناخور بن[138-ر]ساروع بن ارغو بن عابر،و هو هود النّبي-عليه السّلام-ابن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح-عليه السّلام.

و اهل سير خلاف كرده اند در مسكن ابراهيم.بهرى گفتند:به سوس (3)بود از زمين اهواز،و گفته اند (4):به بابل بود،و گفته اند:كوثى (5)،و گفته اند:كسكر (6).و گفته اند:به حرّان بود،و لكن پدرش به زمين بابل (7)آورد او را،و آن زمين نمرود كنعان بود.

و علما خلاف كرده اند در«كلمات»بر دو قول (8):بهرى گفتند:كلماتى بود كه خداى تعالى او را فرمود گفتن بر سبيل تسبيح و تهليل در اوقات عبادت.

از معاذ روايت كردند كه رسول-عليه السّلام-يك روز صحابه را گفت:

شما دانى كه خداى تعالى چرا ابراهيم را خليل خود گرفت؟گفتند:نه،يا رسول اللّه! گفت:براى آن كه او هر بامداد و شبانگاه گفتى: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (9).

سدّى و سعيد جبير گفتند:«كلمات»آن بود كه او تا بناى خانه مى كرد، مى گفت:«سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر (10)».چون (11)تمام بكرد،

ص : 139


1- .آج،لب،فق،مب،مر+ابرهام بى الف ميان«را»و«ها».
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبد اللّه عبّاس و زبير.
3- .اساس،مج،وز:سوس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:شورة.
4- .مر+به سوس.
5- .دب،آج،لب،فق،مب+و گفته اند كوثكى،مر+و گفته اند كوشكى.
6- .مج،وز،مر:كشكر.
7- .آج،لب،فق،مب+بود.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«دو قول»را ندارد.
9- .سورۀ روم(30)آيۀ 17.
10- .دب،آج،لب،فق،مب+و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلىّ العظيم.
11- .فق،مب+خانه.

گفت: رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ -الى قوله: إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1).

عبد الرّحمن بن زيد گفت:«كلمات»اين بود كه او را گفت بگو:«لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد،يحيى و يميت (2)بيده الخير،و هو على كلّ شىء قدير،و لا حول و لا قوّة الّا باللّه (3)فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (4).

و آنان كه گفتند:از جنس افعال بود خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت به روايت ابو صالح از او كه:آن ده سنّت بود:پنج در سر،و پنج در تن.امّا آن پنج كه در سر است:مضمضه است،و استنشاق،و مسواك كردن و سبلت پيراستن،و فرق سر را موى راست كردن كسى (5)را كه همۀ سر موى دارد.و آن پنج كه در تن است:

استنجاست به سنگ بعد از آن به آب،و ختنه كردن است،و ناخن گرفتن است،و موى بغل پاك كردن است،و موى زهار پاك كردن.

روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:آن كلمات سى خصلت است كه خداى در سه آيت به رسول ما فروفرستاد،ده در سورة الاحزاب: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ (6)-تا به آخر آيت،و ده در سورة التّوبة في قوله: اَلتّٰائِبُونَ الْعٰابِدُونَ (7)-تا به آخر آيت،و ده در سورۀ المؤمنون،في قوله: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ -الى قوله: أُولٰئِكَ هُمُ الْوٰارِثُونَ (8).

قتاده و ربيع گفتند:مناسك حجّ است:از طواف،و نماز،و سعى ميان صفا و مروه،و ذبح،و حلق،و وقوف به عرفات و به مشعر.

حسن بصرى گفت:«كلمات»آن است كه او را ابتلا كرد به ماه و آفتاب و ستاره در بدايت حال كه او را نظر فرمود،تا بدانست كه ايشان (9)محدث و مخلوقند، و صلاحيت الهيّت ندارند و استحقاق عبادت،و به آتش امتحانش كرد و به ختان (10)او

ص : 140


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 127 تا 129.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و هو حىّ لا يموت.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+العلىّ العظيم.
4- .سورۀ روم(30)آيۀ 17.
5- .مج،وز،دب،مر:يكى.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 112.
8- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 1 تا 10.
9- .همۀ نسخه بدلها+همه.
10- .اساس:در حاشيه آورده«بقربان ظ».

بر همه صبر كرد.

يمان گفت:محاجّت او بود با قوم و مجادله قوم با او في قوله: وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ (1).

أبو روق گفت:آن است كه از او حكايت كرد: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِينَ، اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ -الى قوله: إِلاّٰ مَنْ أَتَى اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (2).

بعضى ديگر گفتند:آن است كه او را[138-پ]امتحان كرد به چيزهايى در نفس و فرزند و مال و دل.مال به مهمان داد،و فرزند به قربان داد،و تن به نيران داد، و دل به خداى رحمان داد لا جرم چون از همه مجرّد شد،حق تعالى خليل خود خواند او را (3).

بهرى دگر گفتند:شرايع اسلام بود از گفتن:«لااله الاّاللّه»،و نماز و روزه و زكات و حجّ و جهاد.

مجاهد گفت:كلمات هم اين است كه در آيت است،من قوله تعالى: إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً (4)-تا به آخر آيت،گفت:من تو را امام مردمان خواهم كردن،و اين قول از همه قريب تر است براى آن كه هم در آيت است و سخن منقطع نيست،و سياقت آيت بر او دليل مى كند.

اگر گويند:چگونه گفت پيغامبر را كه من تو را امام خواهم كردن،و درجت پيغامبرى (5)بيش از امامت است،و چون پيغامبر باشد،خود امام باشد؟ جواب گوييم:معنى امامت در حقّ پيغامبر امر به جهاد باشد كه همۀ پيغامبران امام نباشند،از پيغامبران امام آن باشد كه مأمور باشد به جهاد.

حق تعالى گفت:من تو را با اداى رسالت جهاد خواهم فرمودن. فَأَتَمَّهُنَّ ،تمام كرد آن را،قتاده گفت:ادّاهنّ،ادا كرد آن را.ربيع گفت:و فى بهنّ،وفا كرد به آن.ضحّاك گفت:قام بهنّ،قيام كرد به آن،و اين اقوال متقارب المعنى است،و سياقت آيت به آن مى ماند كه حق تعالى خليل خود را امتحان كرد به كلماتى كه اقوال در او مختلف است چنان كه ديدى.

ص : 141


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 80.
2- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 77،78 و 89.
3- .همۀ نسخه بدلها:حق تعالى او را به خليل خود گرفت.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 80.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيغامبران.

چون تمام كرد امامت بر سرى خلعت قيام به آن و تمام آن ساخت گفت:چون بر سرى از تكليف پيغمبرى تو را امتحان كردم وفا كردى تو را به جزاى آن بر سرى از (1)پيغامبرى امامتت دهم تا پيغامبرى امام باشى، قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً ، گفت:من تو را امام مردمان خواهم كردن.

او آرزو كرد (2)و حاجتى خواست و لابدّ بايد تا مشروط باشد،و شرط در ضمن كلام و ضمير گوينده باشد از تقدير اين جمله كه:و من ذرّيّتي ان كانوا صالحين لذلك،بار خدايا از فرزندان من بعضى را امام كن اگر صلاحيت دارند،براى آن كه نشايد كه ابراهيم بر اطلاق دعايى كند كه ايمن نباشد كه ردّش كنند (3)خصوصا به محضر قوم كه بس مؤدّى بود با نفرت از او.

و«امام»فعال باشد به معنى مفعول،كالكتاب و الحساب،بمعنى المكتوب و المحسوب،يعنى مقتداى امّت بود.و اصل او من أمّه اذا قصده باشد.و«ذرّيّة»را وزن فعليّة باشد،من ذرء اللّه الخلق،اى خلقهم،و قول آن كس كه گفت:اشتقاق او از ذرّ است (4)درست نيست.

و در شاذّ خوانده اند:«لا ينال عهدى الظّالمون»،چنان كه«ظالم»فاعل باشد،و «عهد»مفعول،براى آن كه«نال»و«تلقّى»و«اصاب»و«ادرك»،افعالى است كه از هر دو طرف كه اسناد كنى-اعنى طرفى الفاعل و المفعول معنى بنگردد و يكى باشد،نبينى كه اگر گويند:نلت كذا و نالني كذا معنى يكى باشد،و كذلك اصابني كذا و اصبت كذا[139-ر]و تلقّانى فلان و تلقّيته،و از اينجاست (5)آن كس كه خواند: فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ (6)،به نصب«آدم»،و رفع«كلمات»،و اين فعلى چند مخصوص اند به اين حكم دون ساير افعال.

در«عهد»خلاف كردند.ابو على گفت:نبوّت است،و اين قول سدّى است.

بهرى (7)دگر گفتند:ميثاق است،يعنى عهدى كه ظالمى كند با تو بر ظلم وفا مكن.

ص : 142


1- .همۀ نسخه بدلها+تكليف.
2- .مج،وز:آرزوى كرد،دب،آج،لب:آرزو مى كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه رد كنند او را.
4- .مب،مر:ذرّه هست.
5- .همۀ نسخه بدلها+قرائت.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 37.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز فق:و بعضى،فق:امّا بعضى.

مجاهد گفت:مراد به«عهد»امامت است،و اين قول صادق و باقر است -عليهما السّلام-و قرينۀ آيت دليل صحّت اين مى كند براى آن كه ابراهيم-عليه السّلام- براى ذرّيّت امامت خواست،خداى تعالى نفى عهد كرد لابدّ بايد كه معنى عهد امامت بود تا كلام ملايم باشد،و الّا جواب بر وفق سؤال نبود و با كلام حكيم نماند، چو او را از امامت پرسند او به (1)نبوّت يا ميثاق جواب دهد.

و در آيت دليل است بر آنكه امامت به خداى تعلّق دارد چون نبوّت لقوله: إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً ،اى عجب ابراهيم با (2)پايه و منزلت او،و با پيغامبرى و خلّت، و آن كه از پيغامبر ما گذشته،خداى را از او بهتر پيغامبر نبود تا خدايش امام نكرد امام نشد،ابراهيم اين پايه از خود نيافت،تو از كسى چون يابى كه فرود تو (3)باشد به مرتبه؟ دگر در آيت دليل است بر آنكه امام معصوم بايد،و وجه دلالت آن كه ابراهيم -عليه السّلام-اين منزلت براى بهرى (4)فرزندان خود تمنّا كرد،خداى تعالى بازنمود كه امامت عهد من است،و عهد من به ظالمان نرسد.پس (5)حق تعالى نفى امامت كرد از آن كس كه خداى او را ظالم داند بر عموم ظالم نفس خود و ظالم غير،و آن كس كه بر جمله اين هر دو ظلم از او منفى (6)بود معصوم باشد،و نيز در آيت دليل است بر آنكه درجه امامت از درجه پيغامبرى جداست،براى آن كه خداى تعالى ابراهيم را با آن كه پيغامبر بود تا امامتش نداد امام نشد،پس بايد كه اين درجه اى باشد جز درجۀ پيغامبرى (7).

سوره البقرة (2): آیات 125 تا 130

اشاره

وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَيْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ أَنْ طَهِّرٰا بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ اَلْعٰاكِفِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ (125) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ اِجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلىٰ عَذٰابِ اَلنّٰارِ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (126) وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرٰاهِيمُ اَلْقَوٰاعِدَ مِنَ اَلْبَيْتِ وَ إِسْمٰاعِيلُ رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (127) رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِكَنٰا وَ تُبْ عَلَيْنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (128) رَبَّنٰا وَ اِبْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (129) وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِيمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اِصْطَفَيْنٰاهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِينَ (130)

ترجمه

چون كرديم ما خانه را بازگشت (8)براى مردم و ايمنى (9)و گرفتند از جاى ابراهيم نمازگاهى

ص : 143


1- .آج،لب،فق،مب،مر:از.
2- .مب+اين.
3- .دب،مر:فرودتر.
4- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
5- .همۀ نسخه بدلها+چون.
6- .مب:نفى،مر:منتفى.
7- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
8- .دب،آج،لب،فق:بازگشتند.
9- .مج وز،آج،لب،فق:امينى.

و عهد كرديم با (1)ابراهيم و اسماعيل كه پاك بكنى خانۀ من براى طواف كنان و مقيمان و ركوع كنان ساجدان.

چون گفت ابراهيم خدايا (2)بكن اين را شهرى ايمن و روزى كن اهلش را از ميوه ها آن كه (3)ايمان آرد از ايشان به خداى و روز بازپسين،گفت و هركه كافر شود برخوردار كنم او را[اندكى] (4)،پس ملجأ كنم او را به عذاب دوزخ،و بد بازگشتنگاهى است.

[139-/] چون برداشت ابراهيم قاعده ها (5)از خانه و اسماعيل،بار خدايا بپذير از ما كه تو شنوا و دانايى.

اى خداى ما (6)بكن ما را مسلمان (7)تو را و از فرزندان ما جماعتى مسلمانان (8)تو را (9)و بازنماى ما را اركان حجّ ما و توبه بپذير بر ما كه تو،توبه پذيرنده اى (10)بخشاينده.

خدايا (11)بفرست در (12)ايشان پيغامبرى از ايشان كه خواند (13)بر ايشان آيات تو و بياموزد (14)ايشان را كتاب و بخرد (15)درست و پاكيزه كند ايشان را كه تو غالب محكم كارى.

ص : 144


1- .وز:ما به سوى.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بار خدايا.
3- .مج،وز،دب،آج،لب:آن كس كه،آن كسى كه.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .دب+را.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بار خدايا.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+گردن نهاده.
8- .وز،دب،آج،لب،فق+گردن.
9- .وز،دب:نهاده،آج،لب،فق+نهادن.
10- .فق+بر ما.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بار خدايا.
12- .دب،آج،لب،فق:بر.
13- .مج،وز:بخواند.
14- .وز،دب:بياموز.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:سخن.

كه باشد كه نا (1)خواست كند ملّت (2)ابراهيم را مگرآنكه نشناسد خود را (3)؟ما برگزيديم او را در دنيا،و او در آخرت از جملۀ نيكان است.

قوله تعالى: وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ -الآية،خلاف نيست در آن كه بيت (4)خانه كعبه است. مَثٰابَةً ،اى مرجعا،و المثابة و المثاب واحد كالمقامة و المقام،و اصل او من ثاب اذا رجع باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:معاذا و ملجأ:پناهگاهى كه با او گريزند.مجاهد و سعيد جبير و ضحّاك گفتند:با او آيند از هر جانبى و حجّ او كنند و ملال نيايد ايشان را تا كس نباشد كه ازآنجا بازگردد و الّا تمنّا كند كه ديگرباره با آنجا شود.

قتاده گفت:مجمعا. وَ أَمْناً ،يعنى مأمنا امنگاه تا هركه آنجا باشد ايمن بود، چنان كه گفت: وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً (5)،و هركس كه بيرون حرم جنايتى كند يا خونى و در حرم گريزد،تا در حرم باشد او را نرنجانند و قصاص نكنند و حدّ نزنند (6)، جز (7)آن است كه با او مبايعه و مشارات نكنند و طعام و شراب بر او تنگ دارند تا به ضرورت از حرم بيرون آيد،آنگه حدّ بر او برانند و به خيانتش (8)مؤاخذت كنند،و اگر اين گناه در حرم كند هم در حرم حدّ برانند بر او لانتهاكه حرمة الحرم،براى آن كه او حرمت حرم نداشت.

وَ اتَّخِذُوا ،شيبه و نافع و ابن عامر بر خبر خواندند (9)به فتح«خا»،و باقى قرّاء به كسر«خا»خواندند (10)بر امر،بگيرى (11)از مقام ابراهيم نمازگاهى.و بر قرائت اوّل، بگرفتند از مقام ابراهيم نمازگاهى.

در خبر مى آيد كه:يك روز رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-به مقام ابراهيم

ص : 145


1- .وز،دب،آج،لب،فق:تا.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:دين.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+به درستى.
4- .همۀ نسخه بدلها+در آيت.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 97.
6- .همۀ نسخه بدلها+تا آنجا باشد.
7- .لب،فق،مب،مر:جزاء.
8- .همۀ نسخه بدلها:و به جنايت او را.
9- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
10- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
11- .بگيرى/بگيريد.

بگذشت با يكى از جمله صحابه،آن صحابى گفت:يا رسول اللّه!اين نه مقام پدر تو است ابراهيم؟گفت:بلى.گفت:چرا در نماز روى به او نكنى؟گفت:خداى تعالى نفرمود مرا.راوى خبر گويد كه:آن روز به شب نيامد تا آيت آمد كه:

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِيمَ مُصَلًّى ،و پيغامبر-عليه السّلام-از بيت المقدّس روى با كعبه كرد.

خلاف كردند در مقام ابراهيم.[140-ر]نخعى گفت:جمله حرم مقام ابراهيم است.يمان گفت:جمله مسجد مقام ابراهيم است.قتاده و مقاتل و سدّى گفتند:

مقام ابراهيم آنجاست كه امروز نماز مى كنند،اعنى دو ركعت طواف كه پس از (1)طواف بايد كردن به مقام ابراهيم-و آن جاى معروف است امروز به مقام ابراهيم.

بهرى (2)دگر گفتند:مقام ابراهيم آن سنگ است كه ابراهيم پاى بر او نهاد،اثر پايش برآن بماند چون به زيارت اسماعيل رفته (3)بود،و قصّۀ او آن است كه:چون خداى تعالى ابراهيم را فرمود كه هاجر را و اسماعيل را از پيش ساره ببر كه او را رشكى مى بود،ابراهيم گفت:بار خدايا!ايشان را كجا برم؟حق تعالى گفت:آنجا كه جبريل تو را ره نمايد.برخاست و ايشان را برگرفت و مى آورد،و جبريل- عليه السّلام-در پيش او مى رفت،هركجا شهرى آبادان و بقعه اى خوش و آبى (4)و گياهى بود،او گفتى اينان را اين جا فرود آرم؟جبريل گفتى:نه كه فرمان نيست،تا برسيدند (5)آنجا كه امروز مسجد الحرام (6)است به زمين حرم،و آنجا نه آبى بود و نه گياهى و نه انيسى.جبريل گفت:اينان را آنجا فرود آر كه خداى چنين مى فرمايد و تو برگرد.گفت:اى جبريل!اين چه جاى است؟گفت:اين جاى حرم است،و خداى را اين جا خانه اى بود محرّم (7)،ايشان را آنجا بنهاد و برگرديد و ايشان را تنها رها كرد-هاجر را و اسماعيل را،طفلى و عورتى (8)-و به خداى تسليم كرد ايشان را، چنان كه حق تعالى از او حكايت مى كند:

ص : 146


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه از پس.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
3- .همۀ نسخه بدلها:شده.
4- .همۀ نسخه بدلها+روان.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا برسيد،وز:تا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيت الحرام.
7- .دب،لب،فق،مب،مر+او.
8- .همۀ نسخه بدلها+را.

رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ (1)... ،و اين قصّه تمامى (2)در اين آيت بيايد-ان شاءاللّه.

چون مدّتى بر آمد و اسماعيل بزرگ شد،و هاجر فرمان يافت،و جرهميان آنجا فرود آمدند،و اسماعيل-عليه السّلام-از ايشان زنى خواست و با خانه برد،ابراهيم- عليه السّلام-از ساره دستورى خواست تا بيايد و اسماعيل را ببيند.ساره گفت:

رواست برو،به شرط آن كه از اسب فرونيايى،و او ندانست كه هاجر مانده نيست.

ابراهيم با او شرط كرد و بيامد،چون برسيد جايى ديد به مردم آبادان و قبيله اى بزرگ،فرود آمده اسماعيل را خواست.او حاضر نبود و به صيد رفته بود بيرون حرم، زن اسماعيل از خيمه بيرون آمد و گفت:تو را چه مى بايد؟گفت:اسماعيل.گفت:

حاضر نيست گفت:هيچ طعامى و شرابى هست؟گفت:نيست.گفت:چون اسماعيل بازآيد بگو (3)كه پيرى بر اين نشان اين جا بود،تو را سلام مى كند و مى گويد:

آستانۀ در بگردان كه موافق نيست،و برفت.

چون اسماعيل-عليه السّلام-بازآمد،بوى ابراهيم شنيد،گفت:اى زن كسى غريب اين جا حاضر بود؟گفت:بلى،پيرى بر اين نشان و بر اين صفت-كالمستخفّة بشأنه-چون كسى كه استخفاف كند.گفت:چه گفت؟گفت:تو را سلام برسانيد، و گفت اسماعيل را بگو (4)تا آستانۀ در بگرداند كه نيك نيست.گفت:طعامى و شرابى نخواست؟گفت:خواست،من ندادم.گفت:برخيز كه طلاقت دادم برو،و زنى ديگر كرد.

مدّتى ديگر بر آمد،ابراهيم-عليه السّلام-دستورى خواست از ساره،دستورى دادش هم برآن شرط.ابراهيم-عليه السّلام-بيامد،اتّفاق چنان افتاد كه اسماعيل حاضر نبود.چون به در خيمه رسيد،زن برون دويد و گفت:اى جوانمرد!فرود آى كه اسماعيل به صيد است همين ساعت آيد،تو بياساى تا او آمدن (5).گفت (6):فرونمى توانم آمدن[140-پ]،و لكن پيش تو هيچ طعامى و شرابى هست؟گفت:

بلى،و بدويد و براى او گوشت و شير آورد.ابراهيم-عليه السّلام-بر پشت اسب از آن

ص : 147


1- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 37.
2- .همۀ نسخه بدلها:به تمامى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بگوى.
4- .دب،فق،مر:بگوى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا آمدن او.
6- .همۀ نسخه بدلها:ابراهيم گفت.

بخورد و دعا كرد ايشان را به بركت.

در خبر مى آيد كه:اگر آن زن پيش ابراهيم نان آوردى يا خرما،و ابراهيم برآن دعا كردى در همۀ زمين جاى نبودى كه گندم و خرما بيشتر بودى ازآن كه به مكّه،و لكن چون دعا بر گوشت و شير كرد،چندانى گوشت و شير كه به مكّه باشد هيچ جاى نباشد.

آنگه زن گفت:اى پير!به بركت فرود آى تا سرت بشورم (1)كه گردناك شده است از گرد راه،گفت:فرونيايم،و لكن سنگى بيار تا من يك پاى برآن نهم و يك پاى در ركاب دارم،برفت و سنگى بزرگ بياورد و در زير پاى ابراهيم نهاد، ابراهيم-عليه السّلام-يك پاى برآن سنگ نهاد تا او يك جانب سرش بشست،اثر پاى ابراهيم برآن سنگ بماند،پاى ديگر برآن سنگ نهاد تا او دگر جانب بشست، اثر پايش در سنگ ظاهر شد.

آنگه بر نشست و او را گفت:چون شوهرت بازآيد،بگو كه آن پير تو را سلام مى كند و مى گويد:عتبۀ در،سخت صالح است بمگردان و برفت.چون اسماعيل بازآمد ،پدر را نديد گفت:كسى اين جا بود؟گفت:بلى،پيرى چنين بدين صفت نكوروى ،خوش بوى،خوش خوى،و ثنا گفت بر او،گفت:چه كردى؟گفت:

مهمان دارى كردم او را و سرش بشستم و بسيارى لابه كردم فرونيامد،گفت:چه پيغام داد؟گفت:تو را سلام مى كند و مى گويد:عتبۀ در نگاه دار كه مستقيم است و بدل مكن،گفت:دانى تا او كه بود؟او پدر من است ابراهيم خليل خداى-عزّ و جلّ- پس مقام ابراهيم آن (2)سنگ است.

انس مالك روايت كند كه:من ديدم اثر انگشتان و پاشنه در آن سنگ، اكنون ازبس كه مردم دست در او ماليدند اثر روشن نماند (3).

عبد اللّه بن عمرو (4)روايت كند كه:ركن و مقام دو ياقوت بود از ياقوتهاى بهشت،خداى-عزّ و جلّ-به زمين فرستاد و روشنايى ايشان بستد،و اگر همچنان روشن بودندى (5)همۀ زمين به نور ايشان منوّر بودى. وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ ،ما

ص : 148


1- .همۀ نسخه بدلها:بشويم.
2- .همۀ نسخه بدلها:اين.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نمانده.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبد اللّه بن عمر.
5- .دب،آج،لب،فق،مب+و اگر همچنان روشن بودندى هرگز در دنيا شب نبودى از نور و فروغ ايشان.

عهد كرديم با ابراهيم و اسماعيل.گفتند:معنى آن است كه ما فرموديم و وصيّت كرديم ايشان را أَنْ طَهِّرٰا بَيْتِيَ ،كه خانۀ من پاك كنى (1).

بعضى (1)از مفسّران گفتند:معنى آن است كه خانۀ مرا بر طهارت بنا كنى (3)، يعنى (2)توحيد.سعيد جبير و عبيد عمير و عطا و مقاتل گفتند:مراد آن است كه خانۀ مرا از بتان پاك كنى (5).يمان گفت:معنى آن است كه در او بخور سوزى و خلوق در او مالى (3)و خوش بوى كنى (7).

لِلطّٰائِفِينَ ،براى آنان كه طواف كنند و از آفاق و اقطار جهان به آنجا آيند.

وَ الْعٰاكِفِينَ ،و براى آنان كه آنجا مقيم و مجاور باشند و ساكنان حرم بودند.و عكوف و اعتكاف،روى به كارى نهادن باشد و برآن مقام كردن.و«ركّع»،جمع راكع باشد،و«سجود»،جمع ساجد بود،چنان كه شاهد و جمعه شهد و شهود،و اين دو (4)بنا جمع فاعل بود،و او را جموع بسيار بود.

عطا گفت:چون طواف كند از طايفان باشد،و چون بنشيند از عاكفان باشد،[141-ر]و چون نماز كند من الرّكّع السّجود باشد.

عطا روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

خداى عزّ و جلّ-در شبان روزى (5)صد و بيست رحمت به خانه كعبه فرستد،شصت طواف كنان را باشد،و چهل نماز كنان را،و بيست نظّاره گيان (6)را،كه در خبر است:

النّظر الى الكعبة عبادة ،در خانۀ كعبه نگريدن (7)عبادت است.

و سعيد بن المسيّب گويد (8):هركه او در خانۀ كعبه نگرد،«ايمانا و احتسابا و تصديقا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه»،يعنى از سر ايمان و احتساب و تصديق،از گناه بيرون آيد،همچنان بود كه آن ساعت از مادر زاده.

از عبد اللّه عبّاس پرسيدند كه:طواف اولى تر باشد گرد خانه يا نماز پيرامن او؟

ص : 149


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ديگر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب+بر،مر+به.
3- .مالى/ماليد.
4- .همۀ نسخه بدلها:در.
5- .دب،آج،شبانه روزى.
6- .مب،مر:نظّاره كنان.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگريستن.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.

گفت:امّا غربا را طواف،و امّا مقيمان و مجاوران را نماز.

عطاء بن كثير روايت كند (1)كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

المقام بمكّة سعادة و الخروج منها شقاوة ،مقام كردن به مكّه سعادت است،و از مكّه بيرون آمدن شقاوت است.

و مقاتل گفت:هركه او مجاورت كند به مكّه يا به مدينه،و نه از اهل اين (2)شهر (3)باشد،براى مزد و احتساب فرداى قيامت در شفاعت رسول بود-صلّى اللّه عليه و على آله:

عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هركه او ماه رمضان به مكّه دريابد (4)و چندان كه تواند مقام كند،حق تعالى چندان ثوابش دهد كه آن كس را كه صدهزار ماه رمضان روزه داشته باشد نه به مكّه،و به هرروزى كه روزه دارد آنجا چنان بود كه برده اى آزاد كرده،و به هر شبى همچنين،و به هرروزى و به هر شبى اسپى در سبيل خداى بازبسته.

و رسول-عليه السّلام-اهل حرم را«اهل اللّه»خواند آنگه كه اسيد بن عتّاب را به عامل مكّه كرد،گفت:تو را به عامل كردم بر شهرى كه در آنجا اهل خدااند.و در اخبار ما چنين آمده است كه:مجاورت به مكّه مكروه است،و به مدينه رسول -عليه السّلام-مستحبّ.

مردى بود او را حسين بن عكك الرّازى (5)گفتندى-مردى مال دار بود-به مكّه رفت و به مجاورت بنشست و پشت بر خان ومان و اسباب و املاك كرد و سالها آنجا بماند،سالى همشهريان او به حجّ بودند،او را گفتند:تو را هيچ آرزو نمى آيد كه با سر املاك و اسباب خود آيى؟آهى بزد و گفت:چه اميد بازآمدن است (6)كشته اى را كه او را رمقى مانده بود؟آنگه اين بيت برخواند:

حسب المحبّ من الحبيب بعلمهأنّ المحبّ ببابه مطروح

ص : 150


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى كند.
2- .دب:آن.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شهرها.
4- .وز:درماند،دب،آج،لب،فق،مب،مر:درآيد.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:حسين بن عكك،مب:حسين بن عكل.مر:حسين بن علك.
6- .همۀ نسخه بدلها+با دنيا.

گفت:عاشق را همان بس كه معشوق بداند كه او بر در سراى او كشته افگنده است.

امّا فضل نماز در مسجد الحرام:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:نمازى در مسجد من هزار نماز باشد در مسجدهاى ديگر،مگر مسجد الحرام كه نمازى در او چنان باشد كه صد نماز در مسجد من.

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً ،ياد كن اى محمّد چون گفت ابراهيم كه بار خدايا اين شهر مكّه را شهرى ايمن گردان،و اين دعا (1)[141-پ] براى آن كرد كه خداى تعالى اعلام كرده بود او را كه اين شهر مقصد خلقان و بندگان صالح خواهد بودن براى اداى مناسك حجّ و عمره و اعتكاف و عباداتى كه مختص است بدان جا تا دواعى (2)قوى باشد به حضور آن جايگاه،و نفسها ساكن به مقام و مجاورت در او،و دگر آن كه اهل و فرزندان خود را آنجا رها كرده بود،و آنجا انيسى نبود و جاى خوف بود،گفت:اين جايگاه شهرى ايمن گردان،و عرب بيابان را بلد خوانند و اگرچه آبادانى و انيس نباشد،چنان كه شاعر گفت:

و بلدة ليس بها أنيسالّا اليعافير و الّا العيس

و خايۀ شتر مرغ را كه در بيابان دور دست بنهد آن را بيضة البلد گويند.و «آمن (3)»به معنى مأمون است،و هذا من باب قولهم:ليل نائم (4)و نهار صائم،و بيع رابح و صفقة خاسرة،و منه قوله تعالى: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ (5)... براى آن كه معنى آن است كه شبى كه در او بخسپند (6)و روزى كه در او روزه دارند،و بيعى كه در او سود كنند،و دست زدنى كه در او زيان كنند،و معنى آيت آن است كه:فما ربحوا في تجارتهم،در بازرگانى سود نكردند يا (7)«آمن»به جاى (8)مأمن بود جاى امن (9)و خداوند امن (10)،كما قال: فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (11)،اى ذات رضى،و كقولهم:امرأة طاهر

ص : 151


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
2- .مج:داعى،دب،آج:دراعى،لب:دراعى.
3- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قائم.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 16.
6- .مج،آج:نخسپند.
7- .اساس:تا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:به معنى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:امن جاى.
10- .لب،فق:آمن.
11- .سورۀ قارعه(101)آيۀ 7.

و حائض و طامث،اى ذات طهر و حيض و طمث،و هر دو وجه نيكوست.

وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ ،و روزى كن اهلش را از ميوه ها.«من»تبيين را باشد. مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،«من»بدل بعض است از كلّ،چنان كه:

اخذت المال ثلثيه و رأيت القوم ناسا منهم،و نظير اين قوله: وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً (1).

بعضى از مفسران گفتند:ابراهيم-عليه السّلام-پيش از اين دعايى كرد مطلق اجابت نيامد كه مصلحت نبود من قوله تعالى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي(2)... ،جواب (3)آمد كه:

لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ(4) .چون اين جا خواست كه (5)سؤال كند مؤدّب شده بود سؤال مقيّد كرد مؤمنان را دعا كرد و كافران را نكرد،گفت مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،اين حديث مذكّر آن است،و ما (6)آنچه تحقيق مذهب است در اين باب در آيت مقدّم بيان كرديم فى قوله تعالى: قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي (7).

حق تعالى گفت: وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ،در آيت حذفى و اختصارى هست، و تقدير چنين است كه:اجبت دعوتك فيمن (8)آمن بي و اليوم الآخر فأمّا من كفر فامتّعه قليلا،دعاى تو در حقّ مؤمنان مجاب است اما كافران را (9)برخوردارى دهم اندكى (10)در نصب او دو وجه گفته اند:يكى آن كه صفت مصدرى باشد محذوف،و يكى آن كه صفت (11)ظرفى باشد محذوف،متاعا قليلا او زمانا قليلا.

و در معنى او دو قول گفتند (12):يكى آن كه متاع دنيا خواست،چه متاع دنيا را خود اندكى خواند في قوله: قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْيٰا قَلِيلٌ (13)... ،و به اضافت با آن كه مؤمنان را در بهشت خواهد بودن اندك است،و نيز به اضافت با عذاب ايشان در دوزخ اندك است.

قولى دگر آن است[142-ر]كه:ايشان را ممتّع (14)كنم تا آمدن محمّد-

ص : 152


1- .سوره آل عمران(3)آيۀ 97.
2- سورۀ بقره(2)آيۀ 124.
3- .همۀ نسخه بدلها+اين.
4- سورۀ بقره(2)آيۀ 124.
5- .همۀ نسخه بدلها:تا.
6- .همۀ نسخه بدلها:و امّا.
7- سورۀ بقره(2)آيۀ 124.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فمن.
9- .همه نسخه بدلها+من ايشان را.
10- .آج+فى قوله:قليلا.
11- .همۀ نسخه بدلها:و امّا صفت.
12- .همۀ نسخه بدلها:گفته اند.
13- .سورۀ نساء(4)آيۀ 77.
14- .مج،وز:تمتيع،ديگر نسخه بدلها:تمتّع.

عليه السّلام-آنگه ايشان را به تيغ او قهر كنم تا بهرى را بكشد و بهرى را اسير كند.

ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلىٰ عَذٰابِ النّٰارِ ،آنگه مضطرّ كنم او را به عذاب دوزخ،يعنى او را به اضطرار او به دوزخ رسانم بى اختيار او. وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ،و بد جاى بازگشتن است آن،يقال:صار اليه اذا رجع اليه،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت.

امّا آنچه متعلّق است به قصّۀ آيت من قوله: هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ ،و آن كه چگونه مأمن گشت و مأهول شد و مردم به او راه يافتند،آن است كه اهل سير روايت كردند از محمّد اسحاق و وهب منبّه و عبد اللّه عبّاس كه:چون هاجر به اسماعيل بار بنهاد و او را ساره به ابراهيم داده بود،ساره را رشك آمد براى آن كه نور محمّدى كه در پيشانى ابراهيم بود انتقال افتاد (1)به اسماعيل،و ساره دانست كه آن شرف از او بيفتاد،ساره را كراهت مى بود از ديدن هاجر و اسماعيل.

حقّ تعالى ابراهيم را گفت:اينان را از پيش ساره ببر،چون او با تو مردمى كرد تو نيز او را رنج و رشك منماى.ابراهيم گفت:بار خدايا!اينان را كجا برم؟گفت:آنجا كه من مى فرمايم.

آنگه جبريل آمد و براى ابراهيم براق آورد،و او به زمين شام بود،تا ابراهيم بر نشست و هاجر و اسماعيل را بر چهار پاى نشاند و مى برد-چنان كه شرح داده شد.

چون به جاى كعبه رسيد،و آن پشته اى بود از ريگى سرخ و پيرامن آن درختكى چند بود از تاه (2)و سمر.

جبريل-عليه السّلام-اشارت كرد به آنجا كه ركن عراقى است امروز و جاى حجر اسود است،و ابراهيم را گفت:خداى تعالى مى فرمايد كه اينان را اين جا فرود آور،گفت:يا جبريل!اين چه جاى است؟گفت:اين جاى معظم (3)است،و خداى تعالى را اين جا خانه اى بود آن را بيت المعمور گفتند،و آدم در آن خانه بود،و آن طوافگاه آدم بود،و خداى تعالى پس از اين آن را بر دست تو آبادان خواهد كردن (4).

ابراهيم-عليه السّلام-هاجر و اسماعيل را آنجا فرود آورد،و براى ايشان

ص : 153


1- .مر:يافت.
2- .آج در حاشيه كلمه را به صورت:«طلح شجر عظام»معنى كرده است.
3- .مر:عظيم.
4- .دب:دب،آج،لب،فق:بودن.

عريشى كرد تا در زير آن شدند،و قربه اى داشتند،اندكى آب در آنجا مانده بود.

جبريل گفت:خداى تعالى مى فرمايد كه اينان را اين جا رها كن و برو.ابراهيم -عليه السّلام-برگشت تا بيايد.هاجر گفت:يا خليل اللّه!ما را به كه رها مى كنى (1)؟ گفت:به آن خداى كه مرا فرمود كه شما را اين جا آرم و رها كنم،و به آن خداى كه در غار مرا طعام و شراب داد و بپرورانيد (2)،و به آن خداى كه مرا در آتش نگاه داشت.

هاجر چون اين بشنيد،گفت:رضيت بقضاء اللّه و امتثلت لأمر اللّه،به قضاى خداى راضى شدم و فرمان خداى را منقاد شدم-حسبى اللّه عليه توكّلت.

ابراهيم برگرديد و ايشان را به خداى تسليم كرد.ساعتى (3)بر آمد،آن قدرى آب كه در قربه[142-پ]بود بازخورد (4)،دگر نماند،تشنه شد و شيرش منقطع گشت از تشنگى و گرسنگى،و (5)اسماعيل از ضعف بيفتاد و پاى در زمين مى زد.

هاجر درماند،برخاست (6)،دو كوه بود (7)آنجا:يكى صفا و يكى مروه.ساعتى بر صفا مى دويد و ساعتى بر مروه مى شد تا هيچ كسى را بيند،يا (8)حسّى و حركتى شنود،يا مستغاثى بود!كس را نديد.با نزديك كودك آمد،كودك را رنجور و ضعيف يافت،چنان گمان برد كه بخواهد مردن،گفت:بروم تا بازى جان كندن و مرگ او نبينم.از ميان اين هر دو كوه مى دويد و مى آمد و مى شد،گاه بر صفا و گاه بر مروه.ابتدا به صفا كرده بود،تا هفت بار بدويد،به بار هفتم بر مروه بود،و در هر نوبتى بيامدى و اسماعيل را بديدى.چون او را زنده يافتى،دگرباره بدويدى اميد آن را كه باشد كه چاره اى يابد يا چاره گرى.كس (9)را نمى ديد،به بار هفتم كه بر (10)مروه حاصل آمد بنگريد (11)به نزديك اسماعيل بياض آب ديد.

محمّد اسحاق (12)گويد:هاجر چون اوّل بار بر كوه صفا آمد تا بنگرد كه (13)هيچ آبى

ص : 154


1- .دب،آج،لب:رها مى كنيد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:بپروريد.
3- .دب،آج،لب+كه،مر:چون ساعتى.
4- .همۀ نسخه بدلها:بازخوردند.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .اساس:برخواست،با توجّه به نسخۀ وز،و رسم الخطّ رايج تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ديد.
8- .همۀ نسخه بدلها:تا.
9- .مر:كسى.
10- .آج،لب:ندارد.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بنگريست.
12- .همۀ نسخه بدلها:محمّد بن اسحاق.
13- .مج،وز:تا.

يا آدميى يا (1)انيسى بيند،از جانب كوه مروه آوازى شنيد،ازآنجا بدويد و به كوه مروه آمد بنگريد (2)كس را (3)نديد.همان (4)آواز از كوه صفا بشنيد،بدويد با كوه صفا آمد،كس را نديد.بار ديگر آواز از كوه مروه شنيد (5)،بدويد با كوه مروه آمد،كس را نديد.آواز از صفا مى آمد (6)،همچنين تا هفت بار.به بار هفتم مدهوش و متحيّر شد، آواز داد كه:اى خداوند اين آواز!نمى دانم تا تو كئى (7)!آوازت مى شنوم و تو را نمى بينم.به خداى بر تو (8)اگر به نزديك تو فرجى و فريادرسى هست،فرياد (9)رس كه هلاك ما را (10)دريافت.حقّ تعالى (11)دويدن و تاختن آن ضعيفه ركنى كرد از اركان حجّ،تا هركه به حجّ آن خانه رود موافقت تاختن[و سعى] (12)هاجر را هفت بار از ميان صفا و مروه سعى كند،ابتدا به صفا و ختم به مروه.

آنگه آن آواز (13)متتابع مى بود،و هاجر براثر آواز مى شد تا به نزديك درخت رسيد.

آواز خرير (14)آب شنيد كه بر روى زمين مى رفت،عجب داشت بدويد و با نزديك (15)اسماعيل آمد،آب ديد.

وهب منبّه گويد:به بار هفتم كه هاجر چون آيسى (16)شد و محنت به غايت رسيد، جبريل-عليه السّلام-بيامد و پاى اسماعيل بگرفت و پاشنۀ (17)او به (18)زمين بماليد (19)، چشمه اى آب پيدا شد.و هرچه ساعت آمد بيشتر بود تا بر روى زمين روان گشت.

هاجر از مروه نگاه كرد بياض و لمعان آب ديد،عجب داشت بدويد آبى ديد كه از زير پاى اسماعيل مى بردميد و بر روى زمين مى رفت.هاجر بيامد و پاره اى ريگ پيرامن آن آب كرد (20)،و چاله اى بكرد كه آب در او ايستاد،و آنگه قربه از آن آب پر كرد.

ص : 155


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بنگريست.
3- .دب:هيچ را،آج،لب،فق،مب،مر:هيچ كس را.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:هم.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى آمد.
6- .مج،وز+با صفا دويد.
7- .دب،آج،لب:كنى،كئى/كه اى،كه هستى؟.
8- .مر:به خدايى تو.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به فرياد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مرا.
11- .مج،وز+از.
12- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
13- .آج،لب،فق،مب،مر+او را،مج،وز:آنگه او را.
14- .آج:جرى.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا به نزديك.
16- .دب،آج،لب:آيس.
17- .آج،لب،فق،مب،مر+پاى.
18- .دب،مر:بر.
19- .همۀ نسخه بدلها:مى ماليد.
20- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:بر كرد.

رسول-عليه السّلام-گفت:

رحم اللّه امّي هاجر ،خدا بر مادر من هاجر رحمت كناد،اگر آن آب را منع نكردى (1)همه باديه برفتى (2)آن آب.هاجر را دل نمى داد كه از آن آب بازخورد براى اسماعيل،هاتفى آواز داد و گفت:آب بازخور [143-ر]و مترس كه خداى تعالى اين آب را براى شما پيدا كرد،و اين (3)مشرب حجّاج خانۀ او خواهد بود (4)،و خداى تعالى بر دست شما اساس و قواعد اين خانه پيدا خواهد كردن تا خانه را عمارت كنيد (5)،و خلايق از اقصاى عالم به حجّ اين جا آيند.

هاجر دل خوش گشت و ساكن شد و آب بازخورد،و آن آب هرچه روز آمد زياده و بيشتر شد،و او بند از پيش او برگرفت تا آب روان گشت و بر (6)زمين برفت و گياه بسيار پديد آمد،و زمين سبز شد،و آن درختان كه آنجا بود تازه شد.

اتّفاق چنان افتاد كه جماعتى از قبيلۀ جرهم به بازرگانى (7)از شام به يمن مى شدند،و آنجا منزل (8)نبود و عادت گذشتن و فرود آمدن،چه آنجا آبى و گياهى نبودى.ايشان به منزلى كه ايشان را بود فرود آمدند،و از دور نگاه كردند مرغان را ديدند كه آنجا پرواز مى كردند با يكديگر گفتند:به هر حال آنجا بايد تا آب باشد كه مرغ جايى پرواز كند كه آب بود-و از جوانب مرغان روى نهاده بودند پياپى (9)به وادى مكّه فرومى شدند -گفتند:على كلّ حال،آنجا بايد كه (10)آب باشد.

آنگه دو مرد را اختيار كردند و گفتند:براثر اين مرغان بر وى و بنگرى تا كجا مى روند،كه ايشان سر به آب (11)دارند.آن دو مرد بيامدند و پى مرغان گرفتند تا به مكّه رسيدند.نگاه كردند،هاجر را و اسماعيل را ديدند-زنى و كودكى طفل (12)-تنها بى مردى و انيسى،و آبى ديدند روان و گياه زارى.عجب داشتند (13)،بيامدند و او را پرسيدند كه:تو جنّى يا انسى (14)؟گفت:من انسم (15).گفتند:اين آب از كجا آمد،كه

ص : 156


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از آن آب.
2- .مب:بگرفتى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+آب.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خواهد بودن.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب+روى،مب:بروى.
7- .مب،مر:به بازرگانى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:منزلى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيابانى.
10- .همۀ نسخه بدلها:تا.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سر آب.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:طفلى.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر+و.
14- .آج:انيسى،مب،مر:انسيى.
15- .فق:انيسم.

هرگز كس نگفت كه اين جا آب بوده است؟و اگر كسى خواهد كه چاهى كند (1)سيصد (2)چهارصد گز ببايد كندن تا آبى شور برآيد،اين چه حال است؟هاجر قصّۀ خود با ايشان بگفت و اكرام خداى تعالى ايشان را به آن آب.ايشان گفتند:ما را از اين آب شربتى (3)ده كه بازخوريم.ايشان را از آن آب داد تا بازخوردند،آبى عذب خوش بود.گفتند:اين آب به ملكيّت كه راست (4)؟گفت:مرا و فرزند مرا،كه خداى تعالى براى ما پيدا كرد.

آنگه بر كوه رفتند و بنگريدند (5)همۀ زمين گياه زار ديدند و درختان سبز شده (6)، گفتند:تو را در اين آب و گياه مشاركى يا مخاصمى هست يا مدّعيى؟گفت:حاشا، كه اصل ملكيّت اين مراست و اين فرزند مرا.

ايشان برفتند و قوم خود را خبر دادند،و ايشان مردمانى بودند خداوندان چهارپا (7)از گاو (8)و گوسفند (9)و شتر.شادمانه شدند،برخاستند (10)و بار بر نهادند و روى به آن جايگاه[143-پ]نهادند و پيرامن آن فرود آمدند،و كس فرستادند به هاجر،و گفتند كه:اجازت باشد (11)در جوار و همسايگى تو فرود آييم؟كه تو نيز اين جايگاه تنهايى و انيسى ندارى،و كسى نيست كه براى تو كارى كند،و تو را و فرزند تو را خدمتى (12)كند.ما اين جا فرود آييم و در جوار (13)تو بباشيم و اين فرزند تو را بپروريم،و خدمت به واجب كنيم،و تو ما را از اين نصيبى كنى و از اين گياه.

هاجر گفت:روا باشد.ايشان آنجا فرود آمدند،و آن جايگاه به ايشان مأهول شد و نعمت بسيار پديد آمد،و ايشان به راحت افتادند،و خداى تعالى ايشان را بركاتى بداد،و ايشان خدمت به واجب كردند هاجر را و اسماعيل را تا اسماعيل بزرگ شد.

و ايشان اصحاب صيد بودند،او را صيد وحش بياموختند.و مردم خبر يافتند،روى به

ص : 157


1- .مب:اين جا چاه بكند.
2- .فق+يا،مر+و.
3- .مج،وز:شربه اى.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:كراست/كه راست.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگريستند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ديدند.
7- .همۀ نسخه بدلها:پاى.
8- .مج،وز:گاف/گاو،كه براساس مرجّح است.
9- .مج،وز:گوسپند.
10- .دب،آج،لب،فق،مر،تا:برخواستند.
11- .مج تا+كه اگر تو را شايد كه ما،ديگر نسخه بدلها+اگر تو را شايد كه ما.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خدمت كارى.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جار.

آنجا نهادند و هر جنس متاع و ميوه و انواع نعمت آنجا مى بردند،و اين قصّۀ آن است كه چگونه (1)مأمن گشت من حيث الظّاهر.

امّا من حيث الحكم خلاف كردند.بعضى علما گفتند:مكّه حرم بود پيش ازآن كه ابراهيم-عليه السّلام-دعا كرد،و از عهد آدم-عليه السّلام-كه بيت المعمور (2)آنجا بنهادند براى او،او محترم و مميّز بود،و پيش از آدم-عليه السّلام-در بدايت خلق زمين،كه خداى تعالى اول بقعه اى كه از زمين آفريد بكّه (3)بود جاى كعبه،آن را حرمى محرّم كرد و به حرمت مميّز كرد از همه زمين،و زمين از زير آن به در آورد، از اين جا مكه را امّ القرى خوانند كه اصل همۀ زمين از اوست،و بمثابت متولّدى است از او.

و بيان آن كه مكّه هميشه محرّم (4)بود آن است كه در خبر مى آيد كه:چون رسول -عليه السّلام-مكّه بگشاد،خزاعى اى (5)،هذلى اى (6)را بكشت،پيغامبر-عليه السّلام- خطبه اى كرد و در آن خطبه گفت:بدانى (7)كه خداى تعالى مكّه را حرمى محرّم (8)كرد آن روز كه آسمان و زمين آفريد.حلال نباشد كسى را كه به خداى و قيامت ايمان دارد كه آنجا خون ريزد،يا درخت او ببرد.و خداى تعالى هيچ كس را حلال نكرد اين حرم الّا مرا يك ساعت و پس از آن حرام كرد.الا!و هركه حاضر است سخن من بشنوى و يادگيرى و به غايبان برسانى.و اگر كسى گويد (9)پيغامبر آنجا خون ريخت،بگوى (10)كه:خداى او را حلال كرد يك ساعت،باز حرام كرد تا به روز قيامت.

و روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه گفت:چون خانۀ خداى بيران (11)كردند، چون به اساس ابراهيم-عليه السّلام-رسيدند،سنگى بيافتند برآن نقش كرده

ص : 158


1- .همۀ نسخه بدلها:چون.
2- .مج+بود.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مكّه.
4- .دب،لب،فق،مب،مر:محترم.
5- .دب،آج،لب:فق،مب،مر:خزاعه.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:هذيلى.
7- .بدانى/بدانيد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:محترم.
9- .همۀ نسخه بدلها+نه.
10- .آج،لب:بگوييد،مب:بگو،دب،فق:بگويد.
11- .فق:ويران.

كتابتى[نه] (1)به لغت عرب.راهبى را بخواندند،و مردى را از اهل يمن تا آن بخواندند (2)،نبشته (3)بود:انا اللّه ذو بكّة حرّمتها يوم خلقت السّماوات و الأرض و الشّمس و القمر و يوم وضعت هذين الجبلين[144-ر]و حففتها بسبعة املاك حنفاء (4)لا تزول (5)حتّى يزول أخشباها مبارك لاهلها فى الماء و اللّبن،نبشته (6)بود:من خداام خداوند بكّه (7)حرام بكردم اين شهر را آن روز كه آسمان و زمين آفريدم و آفتاب و ماه،و آن روز كه اين كوهها بنهادم اين جا،و هفت فريشتۀ با استقامت را موكّل كردم بر او،و اين زائل نشود تا كوهها زائل شود (8)،و بركت كردم اهل اين شهر را در آب و در شير.

و نيز استدلال كردند بر آنكه هميشه حرم بود بقوله تعالى: رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ (9)... ،و بعضى دگر گفتند:حلال بود پيش از ابراهيم-عليه السّلام-و امّا به دعاى ابراهيم حرام شد و استدلال كردند به خبرى كه روايت كردند از ابو هريره كه رسول-عليه السّلام-گفت:ابراهيم بنده خدا بود و خليل او بود،و او مكّه به حرام كرد،و من بنده خداام و رسول خداام،من مدينه را حرام كردم،از ميان اين دو كوه درختش نبرند،و صيدش را نرنجانند،و در او سلاح برنگيرند،و گياهش ندروند الّا براى علف شتر.

و قول اول درست تر است،و ممكن است جمع كردن ميان هر دو قول بر وجهى كه مناقضت زائل بود،و آن آن است كه مكّه و ما والاها هميشه حرم (10)بود به آن اخبار به معنى آن كه ممنوع و مصون بود از حلول عقوبات چون مسخ و خسف و سطوات جبّاران.و ابراهيم-عليه السّلام-درخواست از خداى تعالى تا آن را ادامت كند و پيوسته بدارد.و ممكن بود كه حرام بود به اين معنى كه گفتيم،و لكن از روى حكم شرع كه محرّم شد به دعاى ابراهيم محرّم شد.

و حسن بن القاسم (11)روايت كند از بعضى اهل علم كه:چون آدم-عليه السّلام-

ص : 159


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:بخواند.
3- .همۀ نسخه بدلها:نوشته.
4- .آج:حفّا.
5- .همۀ نسخه بدلها:لا يزول.
6- .همۀ نسخه بدلها:بخواند.
7- .مب،مر:مكّه.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:نشود.
9- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 37.
10- .مر:حرام.
11- .همۀ نسخه بدلها:حسين بن القاسم.

به زمين آمد ايمن نبود از شيطان و مكر او،پناه با خداى داد-عزّ و جلّ.خداى تعالى جماعتى فريشتگان را بفرستاد تا گرد مكّه در آمدند از چهار جانب،حق تعالى چندان كه فريشتگان ايستاده (1)بودند حرم كرد.

و در خبر هست كه:ابراهيم-عليه السّلام-بناى خانه تمام كرد.جبريل- عليه السّلام-آمد و ابراهيم را مناسك حجّ و معالم و اركان حجّ بازآموخت،و او را حدود حرم بازنمود،و هركجا در عهد آدم فريشته اى ايستاده (2)بود فرمود تا علامتى بنهاد و سنگى نصب كرد و به خاك استوار كرد پيرامن او.

و اوّل كس (3)كه حدود حرم پيدا كرد ابراهيم بود-عليه السّلام.پس همچنان بود تا به روزگار قصىّ،او تجديد (4)كرد،همچنان بود تا قريش در بعضى غزوات بعضى از آن علامات بيفگندند،رسول را-عليه السّلام-سخت آمد.جبريل-عليه السّلام-آمد و گفت:دل مشغول مدار كه هم ايشان آن علامات (5)باز جاى (6)نهند.

آنگه بيامد و در قبايل قريش ندا كرد و گفت:شرم ندارى؟خداى تعالى شما را اكرام كرد به اين خانه و اين حرم اكنون علامات و حدود او باطل كردى،نه اكنون شما را ذليل كنند و بربايند؟همه گفتند:[144-پ]راست مى گويد،بيامدند و آنچه از آن علامات قلع كرده بودند باز جاى (7)نهادند و استوار كردند،جبريل آمد و گفت:

يا رسول اللّه!آنچه از حرم و اعلام (8)قلع كرده بودند به دست خود با جايگاه نهادند.

پيغامبر گفت:ان شاءاللّه كه راست نهاده باشند.جبريل-عليه السّلام-گفت:

هيچ كس از ايشان سنگى بر جاى ننهاد (9)و الّا (10)فريشته اى با او همدست بود تا خطا ننهد و به جاى خود نهد (11)،همچنان مى بود تا عام الفتح تميم بن اسد الخزاعىّ مجدّد كرد، پس از آن در عهد عمر خطّاب چهار مرد را بفرستاد از قريش تا مجدّد كردند،و در عهد

ص : 160


1- .مج:استاده.
2- .دب:استاده.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كسى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز فق،مر:تحديد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اعلام.
6- .مر:به جاى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با جاى.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+او.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ننهادند.
10- .مر+آن كه.
11- .دب،مر:نهند.

عثمان نيز مجدّد كردند.

و حدود حرم چنان كه در اخبار آمد از اهل سير بر راه مدينه از جانب معتمر (1)سه ميل است،و از راه يمن هفت ميل است،و از راه جدّه ده ميل است،و از راه طائف برره عرفات يازده ميل است،و از راه عراق هفت ميل است،و از راه معرّة نه ميل است.

و حدود حرم در شرع ببايد شناختن تا احكامى شرعى كه به آن تعلق دارد به جاى آرند از تحريم صيد و قلع شجر (2)و چيدن گياه،و آن كه با (3)حرم گريزد او را ايذا نكنند،و هدى جز در حرم نشايد كشتن.و آن كس كه عمره آرد نشايد كه از حرم به در شود پيش از حلق يا تقصير على خلاف فيه بين الفقهاء،اگر برود و تقصير در حلّ كند به نزديك ابو حنيفه و محمّد بن الحسن،خونى لازم آيد او را،و به نزديك ابو يوسف چيزى نباشد بر او،و احكامى بيشتر (4)در باب حجّ و عمره متعلّق است به حرم در كتب فقه مشروح باشد.و حدّ حرم به نزديك اهل البيت-عليهم السّلام-بريدى باشد در بريدى،و بريد چهار فرسنگ بود.

امّا اجابت دعاى ابراهيم در آن جايگاه عاجلا آن بود كه:آن قوم را از قبيلۀ جرهم آنجا آورد-چنان كه برفت-و از جملۀ مفاخر او آن است كه مقصد عالميان است براى حجّ،و از مفاخر او آن است كه مولد سيّد اوّلين و آخرين است،و اخبارى كه از رسول-عليه السّلام-در ذكر حرم و فضل او و فضل (5)مكّه و فضايل خانه آمده است آن را حصرى نيست،طرفى گفته شود:

عبد الرّحمن بن سابط روايت كند كه:چون رسول-عليه السّلام-از مكّه به مدينه مى آمد،بيامد و طواف خانه بكرد و استلام (6)اركان بكرد،چون به ميان مسجد الحرام رسيد با كعبه نگريد (7)،گفت:من مى دانم كه در همه روى زمين از تو فاضل تر جايى نيست،و از تو دوست تر و محبوب تر به نزديك خداى تعالى،و در جهان هيچ جايى

ص : 161


1- .همۀ نسخه بدلها:تنعيم.
2- .مر:اشجار.
3- .دب:در.
4- .مج،وز:احكامى بسيار،ديگر نسخه بدلها:احكام بسيار.
5- .همۀ نسخه بدلها:فضايل.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+حجر و.
7- .مج:مى نگريد دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگريست و.

نيست كه من دوست تر دارم از اين جا،و لكن كافران مرا رها نمى كنند كه اين جا مقام كنم.آنگه گفت:اى بني عبد مناف!حلال نباشد هيچ كسى (1)را كه منع كند كسى را كه خواهد كه نماز كند در اين مسجد به شب و به روز.

و در خبر است كه بعضى زنان رسول گفتند:[145-ر]اگر نه هجرتستى ما از مكّه نرفتمانى هرگز كه هيچ جاى نيست كه آسمان به زمين نزديكتر است ازآن كه به مكّه،و هيچ جاى ماه چنان نكو نبود كه به مكّه،و دلها به هيچ شهر چنان خوش نبود كه به مكّه.

و هشام بن عروه روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت چون به مدينه خواست آمدن (2):بار خدايا!مدينه دوست داشته گردان بر من چنان كه مكّه،و هوايش درست كن و بر صاع و مدّش بركت كن و تبى (3)كه آنجاست نقل فرماى با جحفه.

و ابو سلمه (4)روايت كند كه:روز فتح (5)رسول-عليه السّلام-بر حجون بيستاد (6)و گفت:اى مكّه!تو بهترين زمينهايى كه خداى (7)آفريد،و محبوب تر به نزديك خداى (8)،و اگر مرا از اين جا بيرون نكردندى من هرگز اختيار مفارقت تو نكردمى.و تو حرميى (9)محرّم،كس را هرگز حلال نبوده است الّا مرا،و آن نيز يك ساعت پس از آن حرام است تا به قيامت.درختش نبرّند و گياهش نچينند،و گم شده ايش (10)كه يابند (11)برنگيرند مگر براى تعريف.عبّاس گفت:يا رسول اللّه الّا اذخر،كه اذخر بنگزيرد (12)ما را از آن مرده و زنده.رسول-عليه السّلام-اذخر استثنا كرد و گفت:

الّا اذخر.

امّا ايمنى او از روى حكم و صورت آن است كه:حق تعالى اهل او را و وحوش و طيور او ايمن كرده است تا كس ايشان را نيازارد و نكشد و صيد نكند، و كس هايى كه آنجا تعدّى كردند به چه عذابهاى عاجل گرفتار شدند،چنان كه

ص : 162


1- .همۀ نسخه بدلها:كس.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+گفت.
3- .مج:لب،فق،مر:بتى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو مسلم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+مكّه.
6- .همۀ نسخه بدلها:بايستاد.
7- .مج+تعالى تو را.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:خدايى.
9- .اساس:حرمى اى/حرميى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:گم شده اش.
11- .مر:بينند.
12- .دب،لب،فق،مر:بنگريزد.

گفته اند في قوله في سورة الحجّ: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (1).

امّا امن وحوش و طيور در حكم شرع پيدا كرديم و امّا از روى قهر چنان است كه اگر شير با گاو،و يوز با آهو،و سگ با خرگوش بايستند هيچ يكديگر را گزند نكنند،و يك از يك ايمن باشند ما دام تا در حرم باشند،و كبوتر و ديگر مرغان بر سر و دوش مردم مى نشينند و كس زهره ندارد كه بگيرد.تا در خبر است كه آزموده اند و روايت كرده كه:چند كس از آنان كه در حرم بى حرمتى كردند و كبوتر حرم بگرفتند و بكشتند (2)،هنوز آن در شكم ايشان بود (3)كه شكمشان بطركيد.

و عبد العزيز بن ابى روايت كند كه:جماعتى به ذي طوى فرود آمدند،آهو مى آمد با مردم انس گرفته و احتراز نمى كرد.يكى از ايشان پاى آهوى بگرفت.

گفتند:دست بدار.ساعتى مى داشت (4)چندان كه آهو بول كرد.چون به قيلوله بخفتند،مارى بيامد و بر شكم آن مرد بخفت،چون از خواب در آمدند،او را گفتند [145-پ]:بنگر تا به آن بى حرمتى (5)كه كردى چه آمد تو را (6)؟چندان كه خواستند كه آن مار را دور كنند،دور نشد از شكم او تا مرد (7)حدث كرد از خوف او،آنگاه فرود آمد و برفت.

مجاهد روايت كند كه:در جاهليّت از پس قصىّ بن كلاب جماعتى بازرگانان از شام مى آمدند و به وادى ذى طوى فرود آمدند و آهو مى گرديد و چره مى كرد.مردى از ايشان گمان برداشت و آهوى (8)را بزد و بيفگند و بكشتند و پوست بكشيدند (9)و آتش بركردند تا بپزند.بعضى در ديگ نهادند و بعضى بر آتش.از آن آتش شررى بجست و در آن قوم افتاد و جمله بسوختند،و جامه هاى ايشان و متاع ايشان و رختشان نسوخت.

و امّا اجابت دعاى ابراهيم در ثمرات،آن است كه در خبر مى آيد از جبير بن مطعم و از زهرى و از محمّد بن المنكدر (10)كه چون ابراهيم-عليه السّلام-اين دعا كرد،

ص : 163


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 25.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+بخوردند.
3- .آج،لب،فق،مر:بيرون نيامده بود.
4- .مر:نگاه داشت.
5- .بى حرمتيى.
6- .دب،آج،لب،فق:چه چيزى پيشت آمد،مر:چه چيز پيشت آمد.
7- .آج،لب،فق:تا او را،دب:تا او از.
8- .آج،فق،مر:آهويى.
9- .مج:كندند،ديگر نسخه بدلها:بكندند.
10- .اساس:المكندر،با توجه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

خداى تعالى جبريل را فرستاد تا دهى از دههاى شام از جمله آن كه بسيار ميوه تر و نيكوميوه تر بود از زمين بركند و بر پر گرفت و بياورد و گرد خانه بگردانيد و بر زمين طايف بنهاد تا ازآنجا انواع نعمت مى برند به مكّه.

و سعيد جبير مى گويد:به دعاى ابراهيم بود كه اهل مكّه را گوشت و آب زيان نمى دارد،و الّا هر جاى جز مكّه كه طعام ايشان گوشت و آب باشد درد شكم آرد.

عبد اللّه عبّاس گفت:ابراهيم دعا كرد بر اهل مكّه به بركت گوشت و شير، لا جرم در همۀ زمين جاى (1)نباشد كه گوشت و شير بيشتر بود ازآن كه به مكّه-و اللّه ولىّ التّيسير (2).

قوله تعالى: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرٰاهِيمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ ،ياد كن اى محمّد چون برداشت قواعد خانه (3)را ابراهيم و اسماعيل.

خلاف كردند در آن كه قواعد خانه ابراهيم نهاد،يا خود مانده بود ابراهيم برداشت.

مجاهد و عمرو بن دينار گويند:قواعد خانه خود ابراهيم نهاد،و جاى خانه پشته اى بود از ريگ سرخ به شكل قبّه اى،و بعضى دگر (4)مفسّران گفتند:خانه،اوّل آدم-عليه السّلام-بنا كرد،به طوفان نوح بيران (5)شد قواعد او بر جاى بماند،ابراهيم- عليه السّلام-برآن قواعد بنا كرد،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و عطا.

محمّد بن على (6)باقر گويد-عليهما السّلام:با پدرم بودم زين العابدين (7)،و او طواف خانه مى كرد.مردى بيامد و دست بر پشت او نهاد و گفت:يا بن بنت رسول اللّه!من مى خواهم تا مسأله اى پرسم.پدرم جواب نداد[146-ر]او را تا كه از طواف فارغ شد،و به مقام ابراهيم آمد و نماز كرد.آنگه در حجره آمد و بنشست و گفت:

كجا شد اين سايل (8)؟مرد برخاست و گفت:يا بن رسول اللّه!سايل منم.گفت:بيار تا چه مى پرسى؟گفت:مرا خبر ده از ابتداى طواف اين خانه تا كى بود و چگونه بود و چرا بود؟

ص : 164


1- .مر:جايى.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:التّوفيق.
3- .مر:خوانه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+از.
5- .فق:ويران.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:محمّد على.
7- .مر:عليه السّلام.
8- .مر+اين.

پدرم گفت او را كه:تو از كجايى؟گفت:از شام.گفت:از كدام شهر؟ گفت:از بيت المقدّس.گفت:كتابين خوانده اى-يعنى تورات و انجيل؟گفت:

آرى.

گفت:اى برادر اهل شام!امّا ابتداى طواف آن بود كه چون خداى تعالى فريشتگان را گفت: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً... ،ايشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا (1)-الآية حق تعالى گفت: إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (2).

ايشان بترسيدند،گفتند:به نادانى،ما (3)بر خداى اعتراض كرديم،بيامدند و در (4)خداى تضرّع كردند و گرد عرش طواف كردن (5)،خداى تعالى به ايشان نظر كرد و رحمت (6)فروفرستاد.آنگاه در زير عرش خانه اى بنهاد بر چهار ستون از زبرجد سبز، و آن را غاشيه اى ساخت از ياقوت سرخ،و آن را بيت الضّراح نام نهاد.آنگاه فريشتگان را گفت:طواف عرش رها كنى و گرد اين خانه طواف كنى،و آن بيت المعمور است كه خداى تعالى آن را ياد كرد در قرآن.هر روز هفتاد (7)هزار فريشته در آنجا شوند تا به روز قيامت نيز به آنجا نرسند.

آنگاه خداى تعالى جماعتى فريشتگان را به زمين فرستاد،گفت:در برابر اين خانه در (8)زمين خانه اى كنى به اين طول و عرض و ارتفاع،تا چنان كه شما (9)طواف اين خانه مى كنى،اهل زمين طواف آن خانه كنند.مرد گفت:راست گفتى اى پسر رسول خداى،همچونين بود.

و در خبر است كه:يك روز جبريل-عليه السّلام-به نزديك رسول آمد،و عصابه اى بر سر بسته،گرد برآن عصابه نشسته بود.رسول-عليه السّلام-گفت:اين گرد چيست؟گفت:من به زيارت خانه كعبه بودم،جماعتى فريشتگان با من بودند، زحمت كردند در طواف بر يكديگر،اين گرد پرهاى (10)ايشان است.

ص : 165


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:نبادا كه ما.
4- .دب،آج لب،فق،مر:از.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مب+گرفتند.
6- .مج،وز+به ايشان.
7- .مر:هفت.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+روى.
9- .مر:اهل سما.
10- .لب،فق،مر:گردهاى.

و ليث بن معاذ روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:اين خانه يكى است از پانزده خانه:هفت در آسمانها (1)،و هفت در زير زمينها (2)،يكى از برابر يكى، و هريكى را جرمى (3)هست چند جرم (4)اين خانه اگر بيوفتد،بعضى بر بعضى آيد،و هر خانه اى را عمارت كننده اى هست از زوّار آن چنان (5)كه اين خانه را عمارت كننده است از زايران (6).

و در خبر است[146-پ]كه:چون آدم-عليه السّلام-به زمين آمد،و طول او چندان بود كه سر او در ابر مى سود تا اصلع (7)شد،دوابّ زمين از او مى رميدند،از خداى درخواست تا قدّ او با قوام شصت گز آورد،و او پيش از آن آواز فريشتگان شنيدى و با ايشان حديث كردى،چون بالاى او به اين مقدار بازآورد خداى تعالى، او (8)در زمين تنها تنگ دل (9)شد،در خداى بناليد،خداى تعالى براى او خانه اى فرستاد از بهشت از ياقوت صرخ (10)بر طول و عرض كعبه،دو در بر او گشاده از زمرّد سبز:يكى بر مشرق و يكى بر مغرب،و او را گفت:گرد اين خانه طواف مى كن،و به نزديك اين خانه نماز مى كن،چنان كه فريشتگان گرد عرش طواف مى كنند و نماز مى كنند.و سنگ (11)بفرستاد اعنى حجر اسود (12)،تا چون بگريد (13)اشك به آن بسترد،و آن از درّى سپيد بود.چون مشركان و ناپاكان دست در او ماليدند سياه شد.

و در خبر هست كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله گفت:حجر اسود،ياقوتى بود از ياقوتهاى بهشت،اگر نه آن بود (14)كه كافران و مشركان پليد دست در او ماليدند،هيچ خداوند عاهتى دست به او نبردى الّا كه شفا يافتى.

آدم از زمين هند پياده به مكّه آمد به حجّ خانه،جبريل در پيش او،او را دليلى مى كرد.

ص : 166


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:در آسمان نهاد.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:زمين.
3- .همۀ نسخه بدلها:حرمى.
4- .همۀ نسخه بدلها:حرم.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز فق،مب+خانه،فق:زايران.
6- .آج،لب،مر:زوّاران.
7- .آج،لب،فق:اصلاح.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب+را.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:دل تنگ.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:سرخ.
11- .آج،لب،فق،مر:سنگى.
12- .دب،آج،لب،فق،مر:حجر الاسود.
13- .دب،آج،لب،فق،مر:تا بنگريست.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب،مب:بودى.

راوى خبر گويد مجاهد را گفتم:چرا پياده آمد،بر مركوبى (1)ننشست؟گفت:

و كدام چهار پاى او را بر گرفتى (2)كه (3)هر گام كه او نهادى سه روزه راه ماست (4)،هركجا پاى فرونهاد امروز آبادانى است،و هرچه از ميان خطوات او افتاد امروز بيابان است.به مكّه آمد و جبريل او را مناسك بياموخت از خداى،و آدم حجّ كرد.

چون فارغ شد،فريشتگان او را تهنيت كردند،گفتند:برّ حجّك،حجّت پذيرفته (5)باد،ما اين خانه را پيش از تو زيارت كرده ايم به دو هزار سال.گفت:در طواف چه گفتى (6)؟گفتند:سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر.آدم هم اين كلمات مى گفت،خداى تعالى گفت:تو بيفزاى و بگو:لا حول و لا قوّة الّا باللّه (7)، آدم (8)مى گفت.چون به ابراهيم رسيد،او را گفتند (9)بيفزاى (10):العلىّ العظيم.

عبد اللّه عبّاس گفت:آدم چهل حجّ كرد از زمين هند به مكّه پياده.آن خانه (11)همچنان بود تا ايّام طوفان نوح.چون ايّام طوفان خواست بودن،خداى تعالى فرمود تا با آسمان چهارم بردند،و به يك روايت با آسمان هفتم.و خداى تعالى جبريل را فرستاد تا سنگ سياه در كوه بو قبيس پنهان كرد صيانت آن را از غرق طوفان.چون طوفان كناره شد،جاى خانه خالى ماند[147-ر]تا به روزگار ابراهيم-عليه السّلام.

چون خداى تعالى ابراهيم و اسماعيل را فرمود كه خانۀ مرا به مكّه بنا كنى،ابراهيم ندانست كه كجا بايد كردن (12)،گفت:بار خدايا!مرا بنماى تا كجا بايد كردن اين بنا.

حسن بصرى روايت كند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه:خداى تعالى بادى بفرستاد نرم نام آن بار سكينه (13)بر صورت مارى دوسر،در پيش ابراهيم ايستاد تا

ص : 167


1- .دب،مر:مركبى.
2- .دب،مر:چهار پاى او را مى توانست كشيدن،آج،لب،فق:كدام چهار پاى او را مى تواند كشيد.
3- .مج،وز،آج،لب،مر:چو،دب،فق:چون.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:ما بودى.
5- .مج،وز:پذيرفته،لب:بپذرفته.
6- .گفتى/گفتيد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب،مر+العلىّ العظيم.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+اين كلمات.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:رسيد گفت.
10- .مج،وز+گفت.
11- .دب،آج،لب،فق،مر:پياده آمد بدان خانه.
12- .مر:كجا بنا كند،دب،آج،لب:فق:كه كجا بنا بايد كردن.
13- .مر+بود.

او را به مكّه آورد.آنگه بيامد و بر جاى خانۀ كعبه چندان كه اساس آن است بخفت چون طوقى،ابراهيم-عليه السّلام-رسم بر زد و برآن رسم بنا كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى ابرى بفرستاد تا با ابراهيم مى رفت.چون به مكه رسيد بر بالاى خانۀ كعبه بايستاد و سايه افگند،حق تعالى گفت:چندان كه (1)سايۀ اين ابر است بنا كن.

و بهرى ديگر از مفسّران گفتند:حق تعالى بادى (2)بفرستاد تا اساس خانه بر رفت (3).

قولى ديگر آن است كه:جبريل-عليه السّلام-آمد و رقم برزد (4)تا ابراهيم برآن (5)بنا كرد،فذلك قوله: وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ الْبَيْتِ (6)... ،آنگه ابراهيم-عليه السّلام- بنا مى كرد و اسماعيل سنگ مى داد.

در خبر مى آيد كه:ابراهيم به سريانى مى گفت،و اسماعيل به تازى جواب مى داد،هريك از ايشان زبان صاحبش مى دانست و لكن جواب نمى دانست دادن.

بنا مى كردند (7)تا بر آوردند،فذلك قوله: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرٰاهِيمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمٰاعِيلُ .

عبد اللّه عبّاس گفت:اصوله الّتي كان قبل ذلك عليها،ان بناها كه پيش از آن برآن (8)بود.كلبى گفت:اساسه واحدتها قاعدة،قال الكميت:

زانت عواليها قواعدها

مفسّران گفتند:آن را از سنگ پنج كوه بنا كرد.طور سينا،و طور زيتا (9)،و لبنان،و جودىّ،و حرى.و اساس و قاعده از كوه حرى بود.چون به جاى سنگ سياه رسيد،هر سنگ كه بر وى مى نهاد جاى نمى گرفت و مى افتاد.اسماعيل برفت تا طلب سنگى كند در خور آن جايگاه.تا او برفته بود،جبريل-عليه السّلام-بيامد و

ص : 168


1- .مر+به.
2- .مب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+سخت.
3- .لب،مر:برفت.
4- .مب:ندارد،دب،آج،لب،فق،مر:بزد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+رقم.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 26.
7- .آج،لب،فق:بنايى.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:پيش از آن.
9- .لب،فق:طور زيتان.

سنگ در جاى خود نشاند.

و به يك روايت چون به جاى سنگ رسيد،گفت (1):برو سنگى نيكو بجوى و بيار كه اين در برابر روى مردمان خواهد بود.برفت و چند سنگ بياورد،ابراهيم هيچ نپسنديد.از كوه ابو قبيس آواز آمد كه:يا ابراهيم!تو را به نزديك من وديعتى هست بستان.ابراهيم بيامد و سنگ برگرفت،وفق (2)آن جايگاه بود نه كم و نه بيش.

بهرى ديگر از مفسّران گفتند:خداى تعالى هفت فريشته را[147-پ]بفرستاد تا ابراهيم را يارى دادند بر بناى خانه.چون فارغ شدند،گفتند: رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا ،و اين از جملۀ آن مواضع است كه قول در او حذف كردند،تقدير اين است:يقولان ربّنا،و آن محذوف (3)در جاى حال بود،تقدير چنين كه:و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل قائلين ربّنا،و التّقدير:يا ربّنا،و لكن حرف ندا بيفگند براى آن كه كلام بر او دليل كرد.

تَقَبَّلْ مِنّٰا ،از ما بپذير و ما را ثواب ارزانى دار بر او. إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،كه تو شنوا و دانايى،سميع لأقوالنا عليم بافعالنا،قول ما مى شنوى و فعل ما مى دانى بدان كه سميعى و بصيرى.

اهل علم در او خلاف كردند.بعضى گفتند:دو صفت زايد است بر ساير صفات،و بعضى گفتند:راجع است با عالمى،يعنى عالم است به مسموعات و مبصرات.و درست مذهب آن است كه:مرجع او با حيّى (4)است سميع و بصير حيّى (5)باشد كه آفت از او دور بود،و خداى تعالى در ازل سميع و بصير بود براى آن كه حىّ بود و بر او آفت روا نه،و در لا يزال وصف كنند او را بر آنكه سامع و مبصر است براى آن كه مرجع اين دو لفظ با مدركى است،و مدركى (6)موقوف باشد بر وجود مدرك،و «عليم»مبالغه باشد در عالم.

رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ،اين (7)هم حكايت دعاى ايشان است:بار خدايا! ما را مسلم و مستسلم و منقاد فرمان تو كن،يعنى الطافى كه ما به آن مقيم شويم

ص : 169


1- .اساس در حاشيه افزوده:اسماعيل را.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:بر وفق.
3- .دب،آج،لب،فق،مر+كردند.
4- .مج،وز،لب،فق،مب:حى.
5- .مج،وز،لب،فق،مب:حى.
6- .مر:مدرك.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:و اين.

بر ايمان،و با آن ثبات باشد ما را بر ايمان از ما بازمگير.

ابو القاسم بلخى و ابو مسلم بحر اصفهانى (1)گفتند:معنى«جعل»در آيت حكم و تسميت است،يعنى بر ما به اسلام حكم كن و ما را مسلمان نام كن،چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (2).

وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ،هم اين دعا كه خود را كردند امّا به دوام و به ثبات و امّا به زيادت الطاف و امّا به حكم و تسميت براى فرزندان خود بكردند.و «من»تبيين را باشد،و روا بود كه تبعيض بود. وَ أَرِنٰا مَنٰاسِكَنٰا ،و با ما نماى،يعنى اعلام كن ما را مناسك حجّ،بيانش: لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اللّٰهُ (3)... ،اى علّمك اللّه.و ابن كثير و رويس خوانند:«ارنا»به سكون«را»،چنان كه شاعر گفت:

ارنا اداوة عبد اللّه نملؤهامن ماء زمزم انّ القوم قد ظمئوا

و ابو عمرو به اختلاس خواند بين الحركة و السّكون،و باقى قرّاء به كسر صريح خوانند:«ارنا».

مفسّران در مناسك خلاف كردند[148-ر]،عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده گفتند:معالم الحجّ،مراد به مناسك معالم و اركان و افعال حجّ است.مجاهد و عطا گفتند:مناسك مذابح بود،و نسيكة گويند ذبيحة،را يعنى آن گوسپند كه او را بكشند.

اصمّ گفت:مواضع عبادتنا.و نسك عبادت بود،و ناسك عابد بود،و تنسّك تعبّد بود،چنان كه شاعر گفت:

و قد كنت مستورا كثير تنسّكفهتكت أستاري و لم تبق لي نسكا

و گفته اند:اصل او در لغت غسل بود،يقال:نسك ثوبه اى غسله،و در شرع، اسمى بود عبادت را،و منه قوله: إِنَّ صَلاٰتِي وَ نُسُكِي (4)،اى عبادتي،براى آن كه در عبادت غسل گناهان بود تشبيها بغسل الثّوب.

براء بن عازب گفت:رسول-عليه السّلام-روز عيد اضحى برون آمد و گفت:

ص : 170


1- .دب،آج،لب،فق:اصفاهانى.
2- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 105.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 162.

اوّل نسكنا في يومنا هذا الصّلاة ثمّ الذّبح،نماز را و ذبح را نسك خواند،و جملۀ افعال حج مناسك باشد،قال اللّه تعالى: فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ (1).

چون ابراهيم-عليه السّلام-اين دعا كرد،جبريل آمد-عليه السّلام-و او را مناسك حجّ بازآموخت.

و عبد اللّه عمر روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:جبريل بيامد و دست ابراهيم گرفت و او را به منا برد و آنجا نماز پيشين و ديگر و شام و خفتن و بامداد بكرد،آنگاه او را به عرفات آورد،و چون نماز پيشين در آمد،نماز پيشين و ديگر بكرد (2)،و به موقف بداشت او را تا شب در آمد،و آنگاه او را به مزدلفه آورد و آنجا نماز شام و خفتن بكرد به جمع.و شب آنجا بود،و بامداد او را به مشعر الحرام آورد و نماز بامداد آنجا بكرد و به موقف بايستاد،آنگاه او را به منا آورد و رمى بكرد- اعنى سنگ بينداخت و گوسپند بكشت و بفرمود ابراهيم را تا سر بتراشيد.آنگاه از منا بيامد،خداى تعالى وحى كرد به رسولش كه: أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً (3).

محمّد بن اسحاق گفت:عبد اللّه زبير پرسيد از عبيد عمير ليثى:كه ابراهيم مردم را چگونه به حج خواند؟گفت:به بام خانه برآمد و روى به يمن كرد و مردم را با خدا و حجّ خانۀ خدا خواند،و جوابش دادند كه:لبّيك لبّيك.آنگه روى به مشرق كرد و همچونين دعوت كرد،جواب شنيد كه:لبّيك لبّيك.و روى به مغرب كرد همچونين و بخواند و جواب شنيد،و روى به شام كرد و بخواند و جواب يافت.

آنگاه اسماعيل را و قبيلۀ جرهم را حجّ فرمود و مناسك بياموخت و ايشان مصاهران (4)اسماعيل بودند و اهل حرم بودند،نماز پيشين[148-پ]و ديگر و شام (5)به منا بكرد،و شب به منا مقام كرد.چون روز شد،نماز بامداد بگزارد و روى (6)به نمره آورد و آنجا مقام كرد و قيلوله كرد،آنگاه به عرفات آمد و نماز پيشين و ديگر آنجا بكرد در مسجد ابراهيم به جمع،آنگاه به موقف آمد و بايستاد تا آفتاب فروشد.آنگاه ازآنجا به مزدلفه آمد و جمع كرد از ميان نماز شام و خفتن آنجا.آنگاه بامداد به

ص : 171


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به جمع.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 123.
4- .مب:مصاهرون.
5- .همۀ نسخه بدلها+و خفتن.
6- .همۀ نسخه بدلها عبارت«بگزارد و روى»را:ندارد.

مشعر آمد و به موقف بايستاد.آنگاه به منا آمد و سنگ بينداخت و مناسك تمام كرد و بازگشت و اسماعيل را آنجا رها كرد،و او با شام شد و آنجا وفاتش بود-صلّى اللّه عليه و على جميع انبياء اللّه و رسله.

آنگه دعا كرد كه وَ تُبْ عَلَيْنٰا ،بار خدايا توبه ما بپذير.و بيان كرديم كه توبۀ پيغامبران بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع با خداى بود،و غرض تحصيل ثواب،چه ايشان را گناهى نبود كه به توبه ساقط شود.

محمّد جرير گفت:اصل توبه رجوع باشد من مكروه الى محبوب (1)،از اين جا بود توبه بنده با خدا از معاصى،و توبه خداى بر بنده (2)كه رجوع كند به او از عذاب با رحمت.

و اصمّ گفت كه:ممكن باشد كه توبه راجع باشد با ذرّيت او كه ايشان معصوم نبودند،و در آيت ذكر فرزندان رفت وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ،و اين وجه قريب است.

آنگه ثناى خداى گفتند: إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،تو خداوندييى (3)كه قبول توبه بكنى از تايبان و بر ايشان رحمت كنى،و در آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى متفضّل است به قبول توبه براى آن كه (4)رحيم با توّاب مقرون بكرد،چه اگر واجب بودى به خلاف اين بودى كه فاعل واجب را نگويند رحمت مى كند به كردن واجب، و نيز در دعا گفتند: رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ ،اين دعا خاصّ (5)است ايشان را به فرستادن رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-و اين آن است كه رسول -عليه السّلام-گفت:

انا دعوة ابي ابراهيم و بشرى عيسى. در روايت خالد بن معدان الكلاعىّ آمد كه:جماعتى از صحابه،رسول را گفتند-عليه و آله السّلام:

اخبرنا عن نفسك،فقال:انا دعوة ابي ابراهيم و بشرى عيسى.

عرباض بن سارية (6)السّلميّ گفت:از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه مى گفت:

ص : 172


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الى المحبوب.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آن بود.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:خداوندى.
4- .مج،وز+را.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دعاى خواصّ.
6- .اساس:سابب،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

انّي عند اللّه (1)لخاتم النّبيّين و انّ آدم ليتجدّل (2)في طينته و سوف أنبّئكم بتأويل ذلك انا دعوة ابي ابراهيم و بشرى (3)عيسى و رؤيا امّي[انّه] (4)خرج منها نور اضاءت به قصور الشّام گفت:من به نزديك خداى[149-ر]خاتم پيغمبران بودم-عليهم السّلام-و آدم به خاك خلقت خود خاك آلود بود،و شما را خبر دهم به تأويل آن،من به دعاى پدرم ابراهيم و بشارت عيسى و خواب مادرم كه در خواب ديد كه نورى از وى جدا شد كه قصور شام به آن روشن شد.

و دليل بر آنكه مراد به اين پيغمبر رسول ماست-صلّى اللّه عليه و آله-آن است كه:اين دعا در مكّه رفت،و مراد به«فيهم»عرب است،و به«منهم»همچونين.

خداى تعالى دعاى ايشان اجابت كرد و پيغامبرى را بفرستاد از عرب از معروف تر قبيله اى،و در ميان ايشان زاده و پرورده،كه او را شناختند،و نفس و نسبت (5)او دانستند تا به قبول قول او نزديكتر باشند (6). يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِكَ ،آيات تو بر ايشان خواند،يعنى از قرآن،و ايشان را حكمت آموزد يعنى شريعت و گفته اند:تأويل متشابه آموزد ايشان را،و گفته اند:مراد به حكمت سنّت است.

ابن زيد گفت:علم الدّين،و اين اقوال متقارب المعنى است. وَ يُزَكِّيهِمْ ، ايشان را تزكيه كند،يعنى استدعا كند ايشان را با كارهايى كه به آن مزكّى و مطهّر شوند،و (7)معنى آن است كه:ايشان را پاكيزه بكند از شرك و گناهان.

و گفته اند كه:چون بر شرايع كار كنند حكم كند (8)به زكا (9)و طهارت ايشان،و ايشان را ازكى (10)خواند،و اين جملۀ دعاها در حقّ فرزندان خود مى كند كه از نسل اسماعيل باشند.آنگاه در آخر دعا ثنا گفت بر خداى-عزّ و جلّ-گفت: إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،كه تو خداوندى قادر بر آنچه خواهى،ممتنع از هرچه نقص باشد.و

ص : 173


1- .اساس:به صورت«عبد اللّه»هم خوانده مى شود،وز:عبد اللّه.
2- .آج،لمنجدل.
3- .اساس:در حاشيه افزوده«بشارة»،مج،وز،دب،آج،لب،فق:بشارة.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مج،وز،دب،مر:نسب.
6- .دب:بود،مر:باشد.
7- .همۀ نسخه بدلها+گفته اند.
8- .دب:كنند.
9- .آج:زكات.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:زكى،مرا بزرگى.

اصل عزّت در لغت شدّت باشد،يقال:تعزّز لحم النّاقة اذا اشتدّ،و يقال:عزّ علىّ،اى شقّ،قال (1):

اجد اذا ضمرت تعزّز لحمهاو اذا تشدّ بنسعها لا تنبس

و منه قوله تعالى فَعَزَّزْنٰا بِثٰالِثٍ (2)،اى قوّيناهما،و محلّ اين افعال من قوله: يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ ،نصب است لكونها صفات للرّسول في قوله:«رسولا منهم»و حكيم و عالمى محكم كار و درست كردارى،و بيان اين برفت از پيش اين-و اللّه ولىّ التّوفيق.

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِيمَ ،رغب فيه،ضدّ آن باشد كه رغب عنه،رغب فيه، خواست.و رغب عنه،نخواست و دور شد از او مى گويد:و كيست كه رغبت كند از دين (3)ابراهيم و رد كند آن را و ناخواست! إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ،الّا من جهل قدر نفسه،الّا خويشتن نشناسى (4)،و آن كس كه قدر خود نشناسد غير خود را[149-پ] چگونه بشناسد! اصم گفت:معنى آن است كه الّا كافرى،براى آن كه چون خود را نشناسد خداى را نشناسد،من

قوله-عليه السّلام: من عرف نفسه فقد عرف ربّه، و

قوله:

اعرفكم بنفسه اعرفكم بربّه.

ابو على گفت:معنى آن است كه آنان كه راغب بودند از دين محمّد،راغب بودند از دين ابراهيم،و محمّد-عليه السّلام (5)-كه آمد به عزّ و شرف و اعلاء كلمت و رفع منزلت ايشان آمد،آن كس كه از اين روى بگرداند و دور شود الّا سفيهى نباشد.

ابو عبيده گفت:معنى آن است الّا من اهلك نفسه و اوبقها،الّا آن كه خويشتن را هلاك كند (6).

از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه:الّا من خسر نفسه،[الّا آن كه خود را زيان كند] (7)،و قطرب گفت:معنى آن است كه:الّا من كان سفيها في نفسه،الّا

ص : 174


1- .آج+الشّاعر.
2- .سورۀ يس(36)آيۀ 14.
3- .مج+اسلام.
4- .مب:نشناسيمى.
5- .مج:عليهم السّلام.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن كه خويشتن رها كند به دست خود تا هلاك شود.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

آن كه به خويشتن در سفيه باشد.و لقد اصطفيناه فى الدّنيا،و ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم بر اهل روزگارش و بر (1)بسيارى پيغمبران،و او در آخرت از جملۀ صالحان باشد،يعنى پايه و منزلت صالحان دارد در استحقاق منازل و درجات و غرفات.

و گفته اند كه:اجابت دعاى ابراهيم است آنجا كه گفت: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ (2)،گفت:بار خدايا مرا به صالحان در رسان،خداى تعالى گفت:او در آخرت به نزديك من از جملۀ صالحان است تا بداند كه دعاى او به اجابت مقرون باشد (3).

سوره البقرة (2): آیات 131 تا 141

اشاره

إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (131) وَ وَصّٰى بِهٰا إِبْرٰاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يٰا بَنِيَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفىٰ لَكُمُ اَلدِّينَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ اَلْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِيهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَكَ وَ إِلٰهَ آبٰائِكَ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مٰا كَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (134) وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (135) قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِيَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ وَ مٰا أُوتِيَ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِي شِقٰاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (137) صِبْغَةَ اَللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِي اَللّٰهِ وَ هُوَ رَبُّنٰا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطَ كٰانُوا هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اَللّٰهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (140) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مٰا كَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (141)

ترجمه

چون گفت او را خداى او كه اسلام آر،گفت:اسلام آوردم خداى جهانيان را.

و وصايت كرد به آن ابراهيم پسرانش را و يعقوب اى پسران من خداى بگزيد براى شما دين مميريد (4)و الّا شما مسلمان باشى.

[150-ر] يا بودى حاضر چون حاضر آمد يعقوب را مرگ،گفت پسرانش را چه پرستى (5)از پس من؟گفتند:پرستيم خداى تو را و خداى پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق يك خداى را،و ما او را گردن نهاده ايم.

آن امّتى اند جماعت كه بگذشتند (6)،ايشان راست آنچه كردند،و شما راست آنچه كردى،و نپرسند شما را از آنچه ايشان كرده باشند.

[150-پ] و گفتند:باشى جهود يا ترسا تا راه يابى،بگو:دين

ص : 175


1- .همۀ نسخه بدلها:روزگار سرور.
2- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 83.
3- .همۀ نسخه بدلها:شد.
4- .مج،وز،دب:بمميريد،آج،لب:بميريد.
5- .مج،وز،دب،لب:مى پرستى/مى پرستيد.
6- .دب،آج،لب:بگذاشتند.

ابراهيم مسلمان (1)،و نبود از انبازگويان.

بگوييد:ايمان آورديم به خداى و آنچه فرستادند به ما و آنچه فرستادند به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او،و آنچه دادند موسى و عيسى را،و آنچه دادند پيغامبران را از خداى ايشان،جدا نكنيم ميان يكى از ايشان،و ما او را مسلمان ايم.

اگر ايمان آرند به مانند آن كه ايمان آوردى به آن،راه يافتند،و اگر برگردند ايشان در خلاف اند.كفايت كند تو را ايشان (2)خداى، و او شنوا و داناست[151-ر].

دين خدا و كيست نكوتر از خدا به دين،و ما او را پرستنده ايم.

بگو خصومت مى كنى با ما در خدا،و او خداى ماست و خداى شما،و ما راست كردار ما،و شما راست كردار شما،و ما او راييم خالص كننده عملها (3).

[151-پ] يا مى گويى كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او (4)بودند جهودان و (5)ترسايان،بگو شما به دانى (6)يا خداى،و كيست بيدادگرتر ازآن كه پنهان كند گواهى نزديك او از خدا،و نيست خداى غافل از آنچه شما مى كنى.

ص : 176


1- .اساس كلمۀ«ضيفا»را به معنى مسلمان آورده است.
2- .مج+را.
3- .مج،وز،دب،آج،لب:عمل.
4- .مج،وز،دب،آج،لب:يعقوب.
5- .مج،وز:يا.
6- .مج،وز:بدانى.

آن جماعتى اند كه گذشتند،ايشان راست آنچه كردند و شما راست آنچه كردى،و نپرسند شما را از آنچه ايشان كرده باشند.

اين يازده آيت است (1)، قديم-جلّ جلاله-در اين آيت بيان كرد كه سبب آن كه ابراهيم (2)را برگزيد (3)در دنيا و در آخرت از جملۀ صالحان كرد آن بود كه او را گفت:

اى ابراهيم!اسلام آر و تن بده و گردن بنه.

عبد اللّه عبّاس گفت:حق تعالى اين امر او را آنگاه كرد كه از غار بيرون آمد، او در نگريد (4)ماه و آفتاب و ستاره ديد،نظر كرد در او و علمش حاصل شد به حدوث او و احتياج آن به محدث،گفت: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،چنان كه آنجا گفت:

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (5) .

بعضى دگر گفتند:اين امر او را پس از آن كرد كه او اسلام آورده بود،و لكن او را گفت:استقامت كن،و بر اين كه دارى بايست و از اين بر مگرد.

كلبى و ابن كيسان گفتند:مراد آن است كه دين خالص كن خداى را به توحيد.عطا گفت:معنى آن است كه خود را به خداى (6)تسليم كن،و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه خداى را خاشع باش و منقاد (7)فرمان او را،و اين اختيار ابو على است،گفت (8):گردن نهادم و منقاد شدم خداى جهانيان را.

آنگه قديم-جلّ جلاله-بازنمود كه:ابراهيم-عليه السّلام-تا زنده بود خلق را دعوت كرد (9).چون وقت وفاتش بود اندرز كرد فرزندان را به آن (10).

مفسّران خلاف كردند در آن كه كنايت با چه راجع است.عبد اللّه عبّاس گفت:

مراد كلمۀ اخلاص است لااله الاّاللّه،و اين ضمير قبل الذّكر باشد،چنان كه

ص : 177


1- .همۀ نسخه بدلها:قوله إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ .
2- .همۀ نسخه بدلها:او.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .دب،فق،آج،لب،مب،مر:نگريست.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 79.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+خالص كن آنگه.
7- .مر+شو.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:اين اختيار كن ابو على گفت.
9- .همۀ نسخه بدلها:مى كرد.
10- .چاپ شعرانى(337/1)+ وَ وَصّٰى بِهٰا .

گفت: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ... (1)،و: حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (2)،و قرآن را و آفتاب را[152-ر] در آيات ذكرى رفته نيست،و چنان كه طرفه گفت:

على مثلها امضي اذا قال صاحبيالا ليتني افديك منها و افتدي

[منها] (3)،اى من الفلاة،و آن را ذكرى نيست.

اصمّ گفت:راجع است به آن كلمه كه او گفت و هى قوله: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ .ابو عبيده (4)گفت:كنايت راجع است با ملت،و گفته اند راجع است با وصيّت،اى وصّى بوصيّة،و مفضّل گفت:راجع است به اطاعت،و ابن عامر و نافع خوانند:«اوصى»بالالف،و ابو عبيده گفت:در مصحف عثمان به«الف»است.و اوصى و وصّى به يك معنى باشد.و گفته اند:اوصى يك بار فعل باشد،و وصّى تكثير (5)فعل را باشد،يعنى اوصى مرّة بعد اخرى،يك بار پس از ديگر وصايت كرد،و افعل و فعّل به يك معنى بسيار است،قال اللّه تعالى: فَمَهِّلِ الْكٰافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (6).

بَنِيهِ ،پسرانش را،و آن هشت پسر بودند:اسماعيل و مادرش هاجر بود،و اسحاق و مادرش ساره بود،و مدين و مداين و يقشان (7)و زمران و يشبق و شوح (8)،و مادر اينان جمله قطور بنت يقطن الكنعانيّه بود،ابراهيم او را از پس وفات ساره به زنى كرد،و مهين (9)فرزندان او اسماعيل بود و آنگاه اسحاق،و آنگاه اينان بودند.قوله (10):

يَعْقُوبُ ،و تقدير اين است كه (11):وصّى بها ايضا يعقوب بنيه،و يعقوب نيز پسران خود را اين وصيّت كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعقوب را براى آن يعقوب خواندند كه ولادت او به عقب ولادت عيص (12)بود برادرش،و اسحاق را اين دو فرزند بودند:يكى عيص و يكى يعقوب،و به روايتى آن است كه:يعقوب و عيص هم شكم بودند،و مادر اوّل به

ص : 178


1- .سورۀ قدر(97)آيۀ 1.
2- .سورۀ ص(38)آيۀ 32.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابو عبيده.
5- .وز:تكسر،مر:به كسر،مب:تكسير.
6- .سورۀ طارق(86)آيۀ 17.
7- .دب:يقيتان،مر:نفشان.
8- .مج:سرح.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مهترين.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:و.
12- .مج:عميص.

عيص بار بنهاد و يعقوب براثر او،قابضا على عقبه (1)،پاشنه او در دست گرفته.

و گفتند:يعقوبش براى آن خواندند كه عقبش بسيار بود،و او را دوازده پسر بودند (2):روبيل و او فرزند مهين (3)بود،و شمعون و لاوا (4)،و يهودا،و ريالون،يسجر، و دان،و تقتالى (5)،و جاد و اشر،و يوسف و بنيامين.

يٰا بَنِيَّ ،و اين جا نيز«قال»محذوف است،قال يا بنىّ با«ان»و تقدير چنان كه:ان يا بنىّ،و در مصحف ابىّ و عبد اللّه مسعود«ان»نوشته است.و گفتند:«انّ» مضمر است في قوله: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (6)... ،و كذا في قوله: وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ (7)،اى انّ لهم مغفرة،قال الشّاعر:

انّي سأبدي لك فيما ابديلى شجنان شجن بنجد

و شجن لي ببلاد الهند[152-پ]

و تقدير آن است كه:انّ لي شجنين.

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ ،«انّ»براى تقدير قول است-چنان كه بيان كرديم-چه از پس قول«انّ»باشد،و آن كس كه به جاى«قال»،«ان»تقدير كند گويد در ندا معنى قول باشد،يعنى في قوله!«يا بنىّ»براى آن كه ندا قول باشد با رفع صوت، اى،اختار.

لَكُمُ الدِّينَ ،خداى تعالى براى شما دين مسلمانى اختيار كرد. فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ،در ظاهر نهى (8)تعلّق به مرگ دارد،و مرگ از فعل و اختيار ايشان نباشد،و لكن به معنى نهى از مخالفت اسلام است براى آن كه«الّا»اين جا براى اثبات است بعد نفى،و«واو»حال راست،يعنى نبادا كه مرگ به شما آيد و حال و صفات شما جز مسلمانى بود،يعنى ما دام بايد تا بر مسلمانى باشى تا چون مرگ به شما رسد بر هر حال از احوال شما را بر مسلمانى يابد (9)،و اين از جمله كلام فصيح

ص : 179


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عقبيه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بود.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مهتر.
4- .همۀ نسخه بدلها:لاوى.
5- .همۀ نسخه بدلها:يقتالى.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 9.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نفى.
9- .لب،مب:بايد.

است. مُسْلِمُونَ ،قيل:موحّدون،و قيل:مخلصون،و قيل:مفوّضون،كار خود با خداى افگنده.

قوله: أَمْ كُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ ،و روايت كرده اند كه:يعقوب را چون اجل نزديك رسيد،فرزندانش به بالين او حاضر آمدند.يعقوب يوسف را گفت:اى يوسف!تو دانى منزلت خود در دل من،و آن كه من براى تو چه غم و اندوه ديده ام؟و خداى تعالى آن غم بر من به سر آورد و به سرور بدل كرد و امروز روز فراق و جدايى من است از تو،و من با جوار رحمت خداى مى شوم،و روح من با نزديك ارواح انبيا مى رود.پسرانت را:افريم (1)و ميشا را پيش من آر تا ايشان را اختصاص كنم به فضلى كه جز ايشان را نباشد.ايشان را حاضر كرد.يعقوب گفت:

من شما را از جملۀ اسباط كردم،و اسباط فرزندان يعقوب بودند،يعنى من شما را با آن كه فرزندزاده اى،بمثابت فرزند كردم،امّا در منزلت و امّا در ميراث.

آنگه گفت:يا (2)يوسف دستها بيار (3)و بر پهلوهاى من نه و مرا در برگير كه من با پدرم همچونين كردم،و پدرم اسحاق با پدرش ابراهيم همچنونين كرد،يوسف همچنان كرد.

آنگه گفت:چون مرا دفن كرده باشى،مرا (4)هشتاد روز رها كن،آنگه مرا برگير از اين جا و با نزديك پدرم و جدّم بر،كه پدر و جدّم در يك گورند،و مرا نيز در آنجا نه تا از ايشان جدا نباشم.

آنگه فرزندان را گفت و خويشان را كه:به سلامت بروى،و مرا با يوسف رها كنى تا وصيّتى كه هست با او بگويم.ايشان برفتند و او يوسف را وصايت كرد به وصايا كه خواست (5)،و گفت:برادران (6)نكو دار اگرچه ايشان با تو زشتى كردند.

يوسف-عليه السّلام-[153-ر]وصيّت او بپذيرفت و يعقوب با پيش خداى شد، و يوسف او را دفن كرد.و چون هشتاد روز بر آمد،بفرمود تا او را برگرفتند و با زمين كنعان بردند با نزديك پدر و جدّش اسحاق و ابراهيم-عليهم الصّلاة و السّلام.

ص : 180


1- .دب،آج،لب،مب:اوريم،فق!آور،مر:آورديم.
2- .مج،وز،مب،مر:با.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بياور.
4- .مج:مراد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به وصيّتى كه داشت.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+را.

سبب نزول آيت آن بود كه:جهودان دعوى كردند كه يعقوب آن روز كه او را وفات رسيد،فرزندان را به جهودى وصايت كرد،حق تعالى رد كرد بر ايشان،گفت:

أَمْ كُنْتُمْ شُهَدٰاءَ ،شما حاضر بودى كه يعقوب را اجل حاضر آمد؟ كلبى گفت:سبب وصايت يعقوب آن بود كه او در مصر شد،اهل مصر بعضى بت پرست بودند و بعضى آتش پرست،گفت:نبادا (1)كه فرزندان او به آن ميل كنند، نزديك مرگ ايشان را حاضر كرد و گفت: مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي ،عطا گفت:خداى تعالى يعقوب را مخيّر بكرد از ميان مرگ و زندگانى و با همۀ پيغامبران همچنان كرد.

يعقوب اختيار مرگ كرد و گفت:چندان مهلت مى خواهم تا وصيّت كنم.آنگه بيامد و فرزندان را جمع كرد و گفت: مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي .«ام»بيان كرديم كه معادل همزۀ استفهام بود.اگر گويند:اين جا با چه معادله مى كند جواب آن است كه گوييم:يك وجه آن است كه بيان كرديم پيش از اين كه«ميم»صله است،و معنى آن است كه:أ كنتم شهداء.

وجهى ديگر آن است كه:معادل استفهامى است در كلام مضمر و محذوف،و تقدير آن است كه:أ قلتم ذلك تخرّصا و افكا ام كنتم شهداء،اين دروغى است كه مى گويى!يا (2)حاضر بودى آنجا كه يعقوب را مرگ حاضر آمد و وصايت كرد.و «ما»استفهاميّه است. مِنْ بَعْدِي ،اى من بعد موتي،و بر قول اوّل خطاب با جهودان است،و بر قول ديگر مفسّران خطاب با صحابه رسول است،ايشان جواب دادند كه:

نَعْبُدُ إِلٰهَكَ ،ما خداى تو را پرستيم. وَ إِلٰهَ آبٰائِكَ ،و خداى پدران تو را،و اين اضافت اختصاص باشد از دو وجه:

يكى آن كه:خداى كه تو را و ايشان را به پيغامبرى بفرستاد،پس اين وجه اختصاص دارد به ايشان دون ديگران.

و وجهى ديگر آن كه:خداى كه تو و پدران تو او را پرستيدى (3)و خلقان بر ضلالت و عبادت اصنام و جز آن از طواغيت بودند.

ص : 181


1- .مب:مبادا.
2- .دب،آج،لب،مب،مر،فق:شما.
3- .دب،آج،فق،مب،مر:پرستيدندى،لب:پرستدندى.

آنگه در (1)تفصيل (2)پدران ابراهيم را و اسماعيل و اسحاق را برداد،و اسماعيل پدر نبود عم بود،و عرب عم را پدر خواند ازآنجا كه به حرمت (3)داشت به جاى پدر بود، و از اين جا گفت رسول-عليه السّلام-روز بدر عبّاس را:

ردّوا علىّ ابي، پدر مرا با نزديك من آريد،يعنى عمّش عبّاس را[153-پ]،و نيز خاله (4)را مادر خوانند،چنان كه در قصّه يوسف گفت: وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ (5)... ،پدرش را خواست و خاله يش را،چه به اجماع مفسّران يوسف را مادر نمانده بود در آن وقت،اين آيت حجّت ما باشد در پدر ابراهيم كه خداى تعالى گفت: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ... (6)،و مراد عمّش است براى آن كه نشايد كه پدر پيغامبر (7)كافر بود و او كافر بچّه بود،براى آن كه نفرت افگند در حقّ او غايت نفرت،چنان كه به جاى خود بيايد-ان شاءاللّه (8). إِلٰهاً وٰاحِداً ،نصب او بر حال باشد از«نعبد». وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ،اى مخلصون،و در آيت دليل است بر استحباب و ترغيب در وصايت (9).

و آنگه خداى-جلّ جلاله-بر اين پيغامبران ثنا كرد به كار بستن وصيّت و خلل ناكردن به او،و از پس ايشان پيغامبران خواستند بودن و كتابها و شرعهاى ناسخ با همه روا نداشتند خلل كردن (10)وصيّت،رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-كه خاتم و آخر پيغامبران بود،و از پس او دگر پيغامبر نخواست بودن كى روا باشد كه خلل كند به وصيّت؟ تِلْكَ أُمَّةٌ ،عبد اللّه عبّاس گفت:جماعت و امّت بر وجوه مختلف آمد:به معنى امام و مقتدا باشد في قوله: إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً (11)... ،به معنى«دين»آمد في قوله: إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (12)... ،اى على دين،و به معنى«حين»آمد في قوله: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (13)... ،و به معنى«جماعت»في قوله: وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ يَسْقُونَ (14).

ص : 182


1- .آج،لب،فق،مب:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:تفصيل دارد،مر:تفضّل دادند.
3- .دب،آج،مب،فق،مب،مر+پدر.
4- .دب،آج،فق:خواله.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 100.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 74.
7- .همۀ نسخه بدلها:پيغامبران/پيغمبران.
8- .مب،مر+تعالى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:وصيّت.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 120.
12- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 23.
13- .يوسف(12)آيۀ 45.
14- .سورۀ قصص(28)آيۀ 23.

و«امّة»،امّ باشد يعنى مادر،و امّت قامت باشد،يقال:فلان حسن الامّة،اى القامة،في قول الشّاعر:

و انّ (1)معاوية الاكرمي ن حسان الوجوه طوال الامم

اى القامات.

قَدْ خَلَتْ ،كه گذشتند،يعنى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان ايشان. لَهٰا مٰا كَسَبَتْ ،ايشان راست آنچه كردند.

حق تعالى در اين آيت بيان عدل خود كرد و آنچه (2)او ثواب عمل كسى به كسى دگر ندهد،و به گناه كسى كسى ديگر را نگيرد.گفت:كار ايشان ايشان راست و كار شما شما را،ايشان را از شما نپرسند و شما را از ايشان نپرسند،پس هركسى (3)را كردۀ خود جزا دهند،چنان كه گفت: كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (4)و: كُلُّ امْرِئٍ بِمٰا كَسَبَ رَهِينٌ (5)، وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (6)... ،و امثال اين آيات كه خداى تعالى در اين معنى فرمود و او بيان عدل خود كرد.

و در وجه اتّصال اين آيت به آيت مقدّم،گفتند:چون حق تعالى از جهودان حكايت كرد كه ايشان بر ابراهيم-عليه السّلام-حوالت جهودى كردند،و ترسايان حوالت ترسايى كردند،حق تعالى [154-ر]در آيات مقدّم جواب ايشان بازداد و ردّ كرد بر ايشان بقوله: أَمْ كُنْتُمْ شُهَدٰاءَ .

آنگاه گفت:احسب كه چنين است شما را از آن چيست،شما را از عمل او نپرسند و او را از عمل شما،و اين وجهى نيكوست.

وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ تَهْتَدُوا ،و اين حكايت است از جهودان و ترسايان درهم پيخته چنان كه بيانش در آيات مقدّم برفت،يعنى جهودان گفتند:جهود باشى، و ترسايان گفتند:ترسا باشى.

آنگاه در آيت چنين نهاد كه:امّا اين و امّا آن،يعنى اگر از اينان شنوى مدح

ص : 183


1- .آج،لب،فق،مب،مر:فانّ.
2- .مج،وز:آن كه.
3- .مج،وز:بل هر نفسى را،آج،لب،فق،مب،مر:هر نفسى را.
4- .سورۀ مدّثر(74)آيۀ 38.
5- .سورۀ طور(52)آيۀ 21.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 164.

جهودى گويند،و اگر از ايشان شنوى مدح ترسايى گويند،براى اين لفظ«او» گفت.و قوله:«تهتدوا»،مجزوم است به جواب امر كه كلام متضمّن معنى شرط و جزاست،و تقدير چنين است:فانّكم ان تكونوا كذلك تهتدوا.

آنگه حق تعالى مسلمان را بياموخت كه جواب جهودان و ترسايان چگونه دهى:

قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ ،و نصب او بر فعلى مقدّر بود،و معنى آن كه:بل نتّبع ملّة ابراهيم و نعتقد ملّة ابراهيم.

حَنِيفاً ،نصب او بر حال است،در معنى او خلاف كردند.بعضى اهل لغت گفتند:حنيف مايل باشد،و احنف گويند آن را كه انگشتان او به جانب وحشى ميل دارد،و معنى آن كه:ما مايليم و عدول كرده از دينى كه جز دين مسلمانى است.

و بعضى دگر گفتند كه:حنيف مستقيم باشد،و از اين جا احنف گويند آن را كه قدم او راست بود،همه پاى او بر زمين نشيند در وقت ايستادن،يعنى ما بر استقامت دين مسلمانى ايم (1).

و ابو على جمع (2)كرد ميان هر دو قول و گفت:اصل حنف استقامت باشد،و كژى را بر سبيل تفأل حنف خوانند،چنان كه اعمى را بصير خوانند،و بيابان را كه مهلكه باشد مفازه،و مار گزيده را كه بيم هلاكش بود سليم،چنان كه شاعر گفت، اعنى طائى در وصف پيرى:

دقّة فى الحياة تدعى جلالامثل ما سمّى اللّديغ سليما

عبد اللّه عبّاس گفت:ملّت ابراهيم در نماز روى به كعبه كردن است،و در حج طواف خانه و مسح اركان،و استلام حجر،و وقوف بالموقفين،و رمى الجمار،كه ابراهيم و آنان كه بر ملّت او بودند اين كار را بستند.

قتاده گفت:حنيفيّه (3)تحريم نكاح محرّمات باشد و ختنه كردن.مقاتل گفت:

حنيفا،اى مخلصا،و مجاهد گفت:حنيفا،اى متّبعا.

وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،و ابراهيم از جملۀ مشركان نبود،و جهودان و ترسايان مشركند به آن كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد كه:

ص : 184


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:مسلمانيم.
2- .اساس:به صورت:«منع»هم خوانده مى شود.
3- .مج،وز،دب،آج:حنيفه.

وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (1)... ،و في قوله: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (2).

آنگاه گفت:جواب جهودان دهى و بگويى[154-پ]كه: آمَنّٰا بِاللّٰهِ ،ما به خداى ايمان داريم. وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا ،و آنچه به ما آورده اند يعنى قرآن، وَ مٰا أُنْزِلَ إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ،يعنى صحف ابراهيم،و آن ده صحيفه بود كه بر ابراهيم-عليه السّلام-فرود آمد،و كتاب اسماعيل و اسحاق و يعقوب (3)همان بود،و اگرچه«واو»ايجاب ترتيب نكند،حق تعالى در آيت ترتيب نگاهداشت اسماعيل را از پس ابراهيم،براى آن تقديم كرد كه او فرزند مهتر بود پس از او اسحاق،پس از او يعقوب را كه فرزند اسحاق بود،پس از آن اسباط را كه فرزندان يعقوب بودند.

محمّد بن اسحاق گويد:يعقوب دختر خال خود را«ليّا»بنت«ليّان»به زنى كرد،و از او شش پسر آورد.چون«ليّا»فرمان يافت،يعقوب خواهر او راحيل را به زنى كرد و از او يوسف و بنيامين آورد،و دو سريت (4)داشت چهار فرزند از ايشان آورد (5)، اين دوازده سبط بودند.و به روايتى،ديگران هر دو فرزند از مادرى بودند-و اللّه اعلم.

و اسباط در بني يعقوب چنانند كه قبايل در بنى اسماعيل،به نام مختلف اند تا فرق و تمييز باشد در ميان فرزندان ايشان.و سبط در لغت نواده (6)بود،اعنى فرزندزاده.

از اين جا حسن و حسين را سبطا (7)رسول اللّه-عليه و عليهما السّلام-گويند.و اصل او در لغت درختى بود شاخه ها در هم پيچيده،كذا ذكره ابو سعيد الضّرير.آنگه موسى و عيسى را جدا كرد براى آن كه دين ايشان و كتاب ايشان و شرع ايشان دگر بود.

دگر آن كه:جهودان و ترسايان را به ايشان اختصاص بود تا بدانند كه مصطفى -صلّى اللّه عليه و آله-به پيغامبر و كتاب ايشان ايمان مى دارد،و او را عصبيّت (8)و مكافات برآن نمى دارد كه كفر آرد به ايشان،چون درست شده است كه ايشان پيغامبران خدا بودند،و كتابهاى ايشان حق بود.

ص : 185


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 73.
3- .همۀ نسخه بدلها+و اسباط.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:دو سر پوشيده.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:چهار شدند از راحيل.
6- .دب:نوازده،فق:نوانزده،مب:نوزده.
7- .دب،آج،مب:سبط.
8- .مر:عصبت.

و أُوتِيَ ،اعطى من الايتاء و هو الاعطاء،و مراد به آنچه ايشان را دادند،اعنى موسى و عيسى را تورات و انجيل است. وَ مٰا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ ،و آنچه پيغامبران را دادند از خداى ايشان از كتابها و شرايع. لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ ،ما از ميان ايشان فرق نكنيم در باب پيغامبرى و راست گويى و حقّى آنچه از خداى تعالى آوردند،و مراد نه آن است كه تفضيل ننهيم بعضى را بر بعضى،بل مراد آن است كه در باب ايمان فرق نكنيم،چنان كه شما كه جهودانى (1)كردى و گفتى،نؤمن ببعض و نكفر ببعض. وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ،و ما او را مستسلم و منقاديم،يعنى خداى را-جلّ جلاله.

و ابو مسلم گفت:روا باشد كه ضمير عايد باشد با جملۀ آنچه در مقدّمه رفت، آنگه ضمير را براى آن تذكير كرد كه آن خواست،و نحن لذلك.

سفيان ثورى را گفتند:مرد،كى مسلمان باشد؟گفت:آنگه كه چون از او پرسند[155-ر]كه به چه ايمان دارى؟بگويد كه:امنت باللّه، وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا -الى قوله: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ،و اين آيت برخواند.

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا ،سبب نزول اين آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-آيت مقدّم بر جهودان و ترسايان خواند،چون به ذكر عيسى رسيد جهودان را خوش نيامد و ترسايان (2)نيز،گفتند:حكم عيسى ديگر است،او پيغامبرى نبود چون ديگر پيغامبران،بل پسر خدا بود-تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا-خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اگر جهودان و ترسايان ايمان آرند به مانند آنچه شما ايمان دارى،مهتدى اند و راه راست يافته (3).

عبد اللّه عبّاس گفت:«مثل»زيادت است،و در قرائت او چنين است:«فان آمنوا بما امنتم به»،گفت:ايمان به خداست،و خداى را مثل نيست.گفت،و مانند اين آن است كه گفت (4): لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (5)،و المعنى:ليس كهو (6)،و مانند اين قول شاعر است:

ص : 186


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جهودى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:يافته اند،مر:يافتند.
4- .وز:ندارد.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 11.
6- .مج،وز،دب،آج،لب:كهود.

يا عاذلي دعني من عذلكامثلي لا يقبل من مثلكا

اى،انا لا اقبل منك.

بعضى دگر گفتند:«بى زيادت (1)»است،تقدير اين است (2):«فان آمنوا مثل ما امنتم»،و«ما»مصدرى باشد،يعنى مثل (3)ايمانكم،تشبيه در ايمان شده باشد نه در آن كه ايمان بدوست،و اين وجه مليح است.و وجه اوّل هم نيكوست،و معنى آيت بر يكى از اين دو وجه مستقيم شود. وَ إِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند و اعراض كنند و ايمان بر اين وجه نيارند، فَإِنَّمٰا هُمْ فِي شِقٰاقٍ .عبد اللّه عبّاس و عطا و اخفش گفتند:في خلاف،يقال:شاقّ فلان فلانا مشاقّة و شقاقا اذا اخذ في شقّ خلاف شقّ صاحبه، دليله قوله: لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقٰاقِي (4)... ،اى خلافي.

ابو سلمه و سدّى گفتند:في عداوة،در دشمنى اند،كأنّ كلّ واحد منهما فيما يشقّ على صاحبه،پندارى هريكى از ايشان بر طريقى اند كه مشقّت صاحبش بود، دليله قوله: إِلاّٰ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ (5)... ،اى بمشقّتها،و قوله: ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّٰهَ (6)... ، اى عادوه و عصوه،و قال بشر بن ابي حازم:

و الّا فاعلموا انّا و انتمبغاة ما حيينا في شقاق

اى في عداوة.

مقاتل و ابو عبيده گفتند:في ضلال و اختلاف،كما قال الشّاعر[157-پ]:

الى كم تقتل العلماء قسراو تفجر بالشّقاق و بالنّفاق

اى بالضّلال.

كسائى گفت:في خلع الطّاعة و معنى راجع بود با مخالفت. فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّٰهُ ،آنگه حق تعالى رسول را-عليه السّلام-تسلّى داد،گفت:نگر (7)!دل در بند اينان ندارى كه خداى تعالى تو را كار اينان كفايت بكند،يعنى جهودان و ترسايان.

و«سين»استقبال راست كه فعل خالص بكند به مستقبل،و«كفى»متعدّى به دو

ص : 187


1- .بى/با.
2- .مب،مر+كه.
3- .مج:مثله.
4- .سورۀ هود(11)آيۀ 89.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 7.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 13.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:درنگر.

مفعول باشد:«كاف»مفعول اوّل است،و«هم»مفعول دوم (1)،يقال:كفيته المهمّ و همچونين كرد كه گفت.كار جهودان بنى النّضير كفايت كرد به جلا و نفى،و كار جهودان بنى قريظه كفايت كرد به قتل و سبى،و كار ترسايان نجران كفايت كرد به جزيت و مذلّت. وَ هُوَ السَّمِيعُ (2)لأقوالهم، اَلْعَلِيمُ باحوالهم.

صِبْغَةَ اللّٰهِ ،ابو العاليه گفت:دين اللّه.مجاهد گفت:اسلام است.عبد اللّه عبّاس گفت:ترسايان را چون فرزندى آمدى،روز هفتم،او را به آبى بردندى كه آن را عموديّه گفتندى،و او را به آن آب بشستندى و گفتندى:صبغناه به،ما او را به اين آب بشستيم تا دينى دگر نگيرد جز ترسايى،و اين به جاى ختان داشتند.خداى تعالى بر ايشان ردّ كرد به عبارت ايشان،گفت:اين دين كه خداى رنگ كرده است بهتر است.

بهرى دگر از مفسّران گفتند:جهودان را عادت بودى كه چون ايشان را مولودى بودى (3)رنگى در او ماليدندى،و ترسايان نيز رنگى به خلاف رنگ جهودان در مولود ماليدندى،و آن چون شعارى بودى ايشان را،حق تعالى گفت:شعار مسلمانى كه بر رنگ اصل خلقت باشد خدا (4)آفريد (5)،آن بهتر باشد.

بهرى ديگر از علما گفتند:حق تعالى دين را براى آن صبغت خواند كه دين را اثرى و علامتى بود،چنان كه رنگ را.

ابن كيسان گفت:«صبغة اللّه»،اى قبلة اللّه،بعضى دگر گفتند:حجّة اللّه.

زجّاج و ابو عبيده گفتند:خلقة اللّه،و معنى آن است كه:خداى تعالى خلقان را بر فطرت اسلام آفريد،بيانش: فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا (6)... ،و بر اين معنى است

قول رسول-صلّى اللّه عليه و آله: كلّ مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه و ينصّرانه، گفت:هر مولود كه بزايد بر فطرت اسلام،مادر و پدر او را (7)جهود يا ترسا كنند.

ص : 188


1- .مب،مر:دويم.
2- .مر+العليم السّميع.
3- .همۀ نسخه بدلها:آمدى.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه خدا.
5- .مر:آن را آفريد.
6- .سورۀ روم(30)آيۀ 30.
7- .همۀ نسخه بدلها+يا.

بعضى دگر گفتند:سنّة اللّه،و گفته اند ختان است براى آن كه صاحبش را به خون رنگ كند.

و بيشتر اقوال را معنى راجع با دين است،و خداى تعالى دين را[156-ر]به نامهاى مختلف برخواند و با خود اضافتش كرد،فطرتش خواند فى قوله: فِطْرَتَ اللّٰهِ (1)... ،صبغتش خواند في قوله: صِبْغَةَ اللّٰهِ ،كلمتش خواند فى قوله: وَ كَلِمَةُ اللّٰهِ هِيَ الْعُلْيٰا (2)... ،دينش خواند في قوله: يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّٰهِ (3)... ،صراطش خواند في قوله:

صِرٰاطِ اللّٰهِ الَّذِي (4)... ،هدى اش (5)خواند في قوله: ذٰلِكَ هُدَى اللّٰهِ (6)... ،نورش خواند في قوله: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ (7)... ،حبلش خواند في قوله: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ (8)... ،سبيلش خواند في قوله: اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ (9).

عبد اللّه عبّاس روايت كند كه،بنى اسرايل از موسى پرسيدند كه:أ يصبغ ربّك، خداى تو رنگ زرد (10).موسى گفت:اللّه اللّه (11)ان كنتم مؤمنين،از خداى بترسى اگر مؤمنى.خداى تعالى به موسى وحى كرد كه:از تو مى پرسند (12)كه من رنگرزم ؟بگو كه:همه رنگها من رزم (13)،براى آن كه همه رنگها از من است و در مقدور من است.

جهودان برآن منكر شدند،خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر ايشان و بر جهودان عصر رسول ما-عليه السّلام.

در نصب او خلاف كردند،بعضى گفتند:نصب او بر اغراست،يعنى اتّبعوا و الزموا صبغة اللّه.اخفش گفت:بدل مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ است.

وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً ،اى دينا و خلقا،و نصب او بر تمييز است. وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ ،اى مطيعون متذلّلون (14).

ص : 189


1- .سورۀ روم(30)آيۀ 30.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 40.
3- .سورۀ نصر(110)آيۀ 2.
4- .سورۀ شورى(42)آيۀ 53.
5- .همۀ نسخه بدلها:هداش/هدايش.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 88.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 32.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 103.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 125.
10- .آج:رنگرز است،مر:رنگرز بود.
11- .مر:اتّقوا اللّه.
12- .مر+أ يصبغ ربّك.
13- .مج،وز:مى رزم،مب:من رنگها ريزم،دب،آج،لب،فق،مر:من ريزم.
14- .همۀ نسخه بدلها:مذلّلون.

قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِي اللّٰهِ ،همزه استفهام راست و معنى تقريع و انكار،و محاجّت مجادلت و مخاصمت باشد،مفاعله باشد از حجّت،يقال:حاججته فحججته (1)،اى غلبته بالحجّة.

خلاف كردند در آن كه اين محاجّت و مخاصمت با كه بود و در چه بود.اصم گفت:با مشركان بود كه ايشان به خداى و صفات خدا مقرّ نبودند،و جز خداى را عبادت مى كردند.مى گويد:با ما در خداى مخاصمت مى كنى،و ما و شما مقرّيم كه او آفريدگار و پروردگار ما و شماست! بعضى دگر گفتند:خصومت با جهودان بود آنجا كه گفتند:ما به حق اولى تريم كه خداوند كتابيم،و علم اوايل به نزديك ماست، نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (2)... ،و اين قول ابو على است و ابو القاسم بلخى.

بعضى دگر گفتند:خصومت با جهودان و ترسايان است،آنگه كه جهودان گفتند: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (3)... ،و ترسايان گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (4).

آنگه گفتند:ما اولى تريم به حق،و بلا خلاف آيت ردّ است بر جملۀ آنان كه خلاف حق گفتند و در حق خلاف كردند.

وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ ،و اين عبارت است و خبر از عدل خداى -عزّ و جلّ-[156-پ]و آن كه او جزاى عمل كسى به ديگرى ندهد-چنان كه گفته شد. وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ ،و ما عمل با اخلاص مى كنيم،يعنى در عبادت با او شرك (5)نمى آريم.

فصل در اخلاص از كلام علما و مشايخ

حذيفۀ يمان گفت:از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه:اخلاص چه باشد؟ رسول-عليه السّلام-گفت:من از جبريل پرسيدم،جبريل-عليه السّلام-گفت:من از خداى-عزّ و جلّ-پرسيدم،مرا گفت:

الاخلاص سرّ من سرّى استودعته قلب من

ص : 190


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:بحجّته،مر:بحج بحجحته.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
5- .مر:شك.

احببته من عبادي، گفت:اخلاص سرّى از سرهاى من است،در دل آن بنده نهم كش دوست دارم.

ابو ذرّ غفارىّ گفت كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

انّ لكلّ حقّ حقيقة و ما بلغ عبد حقيقة الاخلاص حتّى لا يحبّ ان يحمد على شىء من عمل اللّه، گفت:هر حقّى را حقيقتى است،و بنده به حقيقت اخلاص نرسد تا چشم از آن بنيفگند كه او را مدح كنند بر كارى كه براى خدا كند.

سعيد جبير گفت:اخلاص آن باشد كه مرد،دين و عمل خويش خداى را خالص كند،در دين با خداى شرك نيارد،و در عمل با خلقان ريا نكند.

فضيل عياض گفت:ترك عمل براى مردمان ريا باشد،و عمل براى مردمان شرك باشد،و اخلاص آن بود كه از اين هر دو مسلّم بود.

يحيى معاذ گفت:هو تخليص العمل من العيب و الذّمّ كتمييز (1)اللّبن من بين الفرث و الدّم،گفت:اخلاص آن باشد كه عمل خالص دارد از عيب و ذمّ چنان كه شير مميّز است از ميان سرگين و خون.

ابو الحسن بوشنجى گفت:اخلاص آن بود كه لا يكتبه الملكان و لا يفسده الشّيطان و لا يطّلع عليه الانسان و لا يعلمه غير الرّحمن گفت:اخلاص آن باشد كه فريشته را به نبشتنش (2)راه نبود،و شيطان را به تباه كردنش،و آدمى را بر او مطّلع نباشد،و جز خداى-عزّ و جلّ-كس نداند.

رويم گفت:اخلاص آن بود كه آنچه كنى نبينى،و گفته اند:ما يراد به الحقّ و يقصد به الصّدق و قيل:هو ما لا يشوبه الآفات و لا يتبعه رخص التّأويلات،آن بود كه آفات آن را مشوب نكند و رخصت تأويل به دنبال آن نباشد.و قيل:هو ما استتر من الخلائق و استصفى من العلائق،آنچه از خلقان پوشيده باشد و از علايق صافى باشد.

حذيفه مرعشى گفت:اخلاص آن بود كه بنده را سرّ و علانيت يكى بود (3).

ابو يعقوب مكفوف گفت:آن بود كه حسنات همچنان پوشيده[157-ر]دارد كه سيئات.

ص : 191


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:كتميز.
2- .مب،مر:نوشتنش،فق:به نوشتن.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،مب:راست بود.

ابو سلمان (1)گفت:مرائى را سه علامت بود:در خلوت كسلان بود،و در ميان مردم بنشاط بود بر عمل،و چون مدحش كنند در عمل بيفزايد.

قوله: أَمْ تَقُولُونَ ،ابن عامر و حمزه و كسائى و خلف به«تا»خوانند على الخطاب،و باقى قرّاء به«يا»على الخبر عن الغائب.ام يقولون،يا (2)مى گويند،يعنى جهودان و ترسايان،به قرائت آن كه به«يا»خواند.و آن كس كه به«تا»خواند، خطاب هم با ايشان است،يا مى گويى كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان يعقوب جهود بودند يا ترسا.و همچنان كه بيان كرديم خبر از هر دو گروه درهم پيخته (3)است،و تفصيل آن كه جهودان گفتند:اينان جهودان بودند،و ترسايان گفتند:ترسا بودند.و«ام»معادل است همزه استفهام را في قوله: قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِي اللّٰهِ... ، أَمْ تَقُولُونَ ،تو جواب ده اى محمّد: قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّٰهُ ،بگو شما عالم ترى (4)به احوال و اديان ايشان يا خداى!و اگر چنان است كه قول شما در حقّ ايشان از حوالت جهودى و ترسايى بر ايشان درست است،خداى چنان دانسته باشد، و اگر بنگويد (5)گواى (6)پنهان كرده باشد (7)و اگر گواى (8)كه داند پنهان كند از او ظالم تر كه باشد،؟يعنى كس نباشد از او ظالم تر.و«من»استفهامى است،«اظلم» افعل تفضيل است،و در اين آيت دليل است بر آنكه قبيح از قديم تعالى قبيح تر باشد،چون عالمى و استغنا در حقّ او بليغتر است،خلاف آن كه مجبّران گفتند:

قبيح از ما قبيح باشد از خداى تعالى قبيح نباشد،براى آن كه مورد آيت آن است كه:

آن كس كه گواى (9)داند و پنهان كند ظالم باشد،و اگر خداى تعالى كند ظالم تر باشد-تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.

وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ ،اين«با»در خبر«ما»ى نافيه و در خبر ليس شود براى تأكيد نفى را،تقول:ما زيد بمنطلق،و مرجع غفلت با نفى علم باشد. عَمّٰا تَعْمَلُونَ ،به

ص : 192


1- .همۀ نسخه بدلها:ابو سليمان.
2- .اساس:آيا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .فق،مب،مر:بيخته.
4- .مر:داناترى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگوييد.
6- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:كرده باشيد.
8- .مر:و اگر هركه گواهى داند و.
9- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.

«تا»و«يا»خوانده اند،بناء على«يقولون»و«تقولون»در اوّل آيت.

قوله تعالى: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ -الآية،تفسير اين برفت در آيتى كه مثل اين است لفظا و معنا.

اگر گويند:چرا تكرار كرد اين آيت را با قرب عهد به او؟گوييم:مراد به آيت اوّل انبيااند كه ذكر ايشان در آيتى كه پيش از اين آيت بود برفت،و مراد به اين آيت اسلاف جهودانند كه اعقاب ايشان گفتند از ايشان كه:اين پيغامبران جهودان بودند يا ترسايان،و چون مراد مختلف باشد فايده مختلف بود،و چون چنين باشد تكرار نبود،چه هريك [157-پ]مستقلّ باشد به فايدۀ خود.

و وجه ديگر آن است كه:مخاطبان مختلف بودند،و چون مخاطبان مختلف باشند تكرار فايده باشد.

وجه ديگر آن كه:وقت مختلف بود،و آيت وارد مورد وعظ و زجر است،و در اين تذكير باشد به نعمت خدا و تحذير بود از عقاب او،و اين معنى هرچه بيشتر باشد نفعش عام تر باشد،و فايده ايش ظاهرتر-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

سوره البقرة (2): آیات 142 تا 145

اشاره

سَيَقُولُ اَلسُّفَهٰاءُ مِنَ اَلنّٰاسِ مٰا وَلاّٰهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ اَلَّتِي كٰانُوا عَلَيْهٰا قُلْ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ يَكُونَ اَلرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ مٰا جَعَلْنَا اَلْقِبْلَةَ اَلَّتِي كُنْتَ عَلَيْهٰا إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ اَلرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلىٰ عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّٰ عَلَى اَلَّذِينَ هَدَى اَللّٰهُ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (143) قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي اَلسَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا يَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَيْتَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ بِكُلِّ آيَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِينَ (145)

ترجمه

گويند سفيهان از مردمان چه (1)برگردانيد ايشان را از قبله شان كه بودند برآن،؟بگو خداى[راست] (2)آنجا كه آفتاب برآيد و آنجا كه فروشود،راه نمايد آن را كه خواهد به راه راست.

[158-ر] و همچنين كرديم ما شما را امّتى ميانه تا باشيد گواهان بر مردمان،و تا باشد پيغامبر بر شما گواه،و نكرديم ما آن قبله كه تو بودى برآن مگر تا بدانيم كه كيست كه پى گيرى (3)كند رسول را ازآن كه

ص : 193


1- .دب:چون.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .مج،وز:پيروى،دب،آج،لب:پى گرمى.

برگردد بر پى خود،و آن بود بزرگ مگر بر آنان كه لطف كرد خداى به ايشان،نبود خداى كه به ضايع كند ايمان شما (1)،خدا بر مردمان مهربان و بخشاينده است.

[158-پ] ما مى بينيم گردانيدن روى تو در آسمان،بگردانيم (2)تو را با قبله اى كه تو خواهى،فراز كن رويت به جانب مسجد مكّه و هركجا باشى (3)فراز كنى (4)رويتان به جانب او،و ايشان كه (5)دادند ايشان را كتاب دانند كه اين حقّ است از خدايشان و نيست خدا بى آگاه از آنچه ايشان مى كنند.

و اگر بيارى به آنان كه ايشان را كتاب دادند به هر دليلى،پى گيرى (6)نكنند قبله تو را و نه تو پيروى كنى قبلۀ ايشان را،و نه بهرى از ايشان پى گيرد قبلۀ بهرى را،و اگر تو پى هواى ايشان گيرى از پس آن كه آمد به تو از علم، تو آنگه از جملۀ ستمكاران باشى.

قوله: سَيَقُولُ السُّفَهٰاءُ ،وجه اتّصال (7)آيت به آيت مقدّم آن است كه چون محاجّت با جهودان و ترسايان و كافران كناره شد،خداى تعالى رسول را خبر داد كه:

آنان كه با تو خصومت كردند در توحيد من و در باب انبيا سخن گفتند،دل عزيز تو بخواهند (8)رنجانيدن در باب قبله چون من قبله بگردانم،و حق تعالى اين براى چند [159-ر]وجه گفت:

ص : 194


1- .آج،لب،فق+به درستى كه.
2- .آج،لب،فق:بگردانيديم.
3- .باشى/باشيد.
4- .كنى/كنيد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:آنان كه.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:پى گيرى.
7- .مج،وز،دب،لب،فق،مب:ايصال.
8- .مج،وز،لب،مر:نخواهند.

يكى براى آن كه:تا رسول-عليه السّلام-توطين نفس كند و دل برآن بنهد كه ايشان اين خواهند گفتن،چون بگويند سختش نيايد بر حدّ آن كه او بى خبر بوده باشد.دگر:تسليت رسول-عليه السّلام-كرد بقوله: سَيَقُولُ السُّفَهٰاءُ ،گفت:

سفيهانند و از سر سفه سخنى خواهند گفتن تا دل از آن خوش دارى.

وجهى دگر آن كه:تا معجزه اى باشد رسول را-عليه السّلام-كه چون خبر دهد از غيبى كه در مستقبل ايّام خواهد بودن،و مخبر (1)وفق خبر آيد،اين معجز باشد و دليل صدق او كند در آن كه (2)گويد.و«سفيه»ضدّ حليم (3)باشد،و سفه خفّت بود، در لغت مرد سبك سار را سفيه گويند.

مفسّران خلاف كردند در آن كه اين سفيهان كه بودند،عبد اللّه عبّاس گفت:

مشركان بودند كه چون حق تعالى قبله بگردانيد،ايشان گفتند:محمّد متردّد گشت، گاه روى به بيت المقدّس مى كند،و گاه روى به كعبه مى كند،چون سرگشته اى شده است در كار خود،اين كافران مكّه گفتند،و مانند اين روايت است از حسن بصرى.

قول ديگر آن است كه:اين سفيهان جهودانند كه چون رسول-عليه السّلام-روى از بيت المقدّس با حرم مكّه آورد،طعن زدند و ايشان را خوش نيامد (4)،گفتند:محمّد چرا از اين قبله روى برگردانيد؟و اين قبله پيغامبران مقدّم است،اگر بر اين قبله بماندى همانا آن پيغامبر آخر زمان بودى كه ما نعت و صفت او در تورات و انجيل خوانده ايم (5)،و اين قول مجاهد و قتاده و سفيان است و يك روايت است از عبد اللّه عبّاس.

سدّى گفت:مراد منافقانند و جهودان كه چون رسول-عليه السّلام-روى از بيت المقدّس با مسجد الحرام كرد طعن زدند و گفتند:اشتقاق (6)الرّجل الى بلده و مولده،محمّد را ياسۀ (7)مكّه مى باشد كه شهر و مولد اوست،براى آن روى در نماز به او كرد.

ص : 195


1- .مر+بر.
2- .همۀ نسخه بدلها:آنچه.
3- .لب،فق،مب:عليم.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:يافته ايم،مر:يافتيم.
6- .دب،لب،فق،مب:اشتياق.
7- .دب:اياسه.

و جهودان بر وجه تألّم گفتند:كه ايشان اميد موافقت رسول مى داشتند در بعضى چيزها،و گمان ايشان چنان بود كه روى به بيت المقدّس كردن از طريق مسامحت و مساهلت است،مى گفتند:اميد است كه با دين ما آيد كه در قبله ما را مخالفت نمى كند.

«سيقول»،«سين»استقبال راست،يعنى خواهند گفتن اين سفيهان بى خردان سبكساران: مٰا وَلاّٰهُمْ ،چه برگردانيد ايشان را!«ما»استفهامى است،اى ما صرفهم،يقال (1):ولّيته عن كذا فتولّى،اى صرفته فانصرف.

حق تعالى گفت:جواب ده و بگو خداى راست مشرق و مغرب،به وفق و حسب مصلحت بندگانش را بفرمايد كه:روى به جانبى دون جانبى كنى،و راه نمايد آن را كه خواهد ره راست به الطاف و زيادات (2)الطاف.و گفته اند:اين هدايت به معنى تثبيت است،يعنى الطافى كند كه به آن الطاف ايشان ثبات كنند بر ره راست.

قوله: وَ كَذٰلِكَ ،اهل علم خلاف كردند[159-پ]در آن كه اين«كاف» تشبيه به چه تعلّق دارد.بيشتر مفسّران گفتند:تعلّق به چيزى (3)دارد (4)كه يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ بر او دليل است،و تقدير اين است كه:فكما هديناكم بمحمّد الى صراط مستقيم. كَذٰلِكَ (5)جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً ،ابو مسلم محمّد بن بحر گفت:وجه تشبيه آن است كه:فكما جعلنا قبلتكم وسطا و هى الكعبة لأنّها وسط الدّنيا، كذلك جعلناكم امّة وسطا،چنان كه قبله تان وسط كرديم،و آن كعبه است كه ميانۀ عالم است،شما را نيز امّتى ميانه كرديم،و اين وجهى لطيف است.

و بعضى دگر گفتند:«كاف»تشبيه است به حال ابراهيم-عليه السّلام-چه در آيات مقدّم ذكر او رفته است،و اين عطف است على قوله: وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنٰاهُ فِي الدُّنْيٰا (6)... ، كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ ،اين وجه متعسّف و بعيد است.و«جعل»روا بود كه به معنى تصيير بود،و تأويل بر الطاف و توفيق توان كردن،يعنى ما كرديم با شما

ص : 196


1- .مب+ما.
2- .مر:زيادت.
3- .آج،مر:جزا،فق:خبرى.
4- .دب،لب،فق،مر+جزا.
5- .مر:و كذلك.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 130.

الطافى كه عند آن امّتى وسط شدى،و شايد كه«جعل»به معنى حكم باشد و تسميه باشد چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (1)... ،و كقوله:

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً (2) «امّة»،اى جماعة وسطا.

ابو سعيد خدرىّ و ابو هريره از رسول-عليه السّلام-روايت كردند كه:«وسطا» اى عدلا،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ربيع و ابن زيد است (3)،و براى آن عدل را وسط خوانند كه عدل راست باشد،و آنگه (4)راست باشد كه جاى او ميانه باشد،و يا ايقاع (5)او بر وجه ميانه باشد،نه اسراف و نه تقصير،و اين از قول عرب است كه:نزل فلان وسط الوادى،اى خير موضع فيه،و موضع فلان من قومه موضع الواسطة من القلادة،و در وصف رسول-عليه السّلام-آمده است:هو اوسط قريش نسبا،اى خيرهم و اعدلهم.و مثل از اينجاست كه:

خير الأمور اوساطها (6)، و قال زهير:

هم وسط يرضى الأنام بحبّهماذا نزلت احدى اللّيالي بمعظم

كلبى گفت: أُمَّةً وَسَطاً ،اى اهل دين وسط (7)بين الغلوّ و التّقصير براى آن كه هر دو مذموم است،هم اسراف و هم تقصير،آنچه از ميان اين هر دو باشد پسنديده آن است،نبينى كه حق تعالى چگونه گفت رسولش را: وَ لاٰ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلىٰ عُنُقِكَ وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا كُلَّ الْبَسْطِ (8)... ،و قال: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلاً (9)،و قال: وَ الَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً (10).

سبب نزول آيت آن بود كه:جماعتى جهودان مرحب و ربيع و قومى ديگر با معاذ جبل گفتند:ما امّتى عدليم و قومى وسطيم،و قبلۀ ما قبلۀ پيغامبران است و محمّد مى داند،و لكن حسد او را رها نمى كند كه بگويد.

ص : 197


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 30.
3- .مر:ندارد.
4- .دب،آج:آن كه.
5- .آج،مر:ارتفاع،دب،لب،فق،مب:انفاع،چاپ شعرانى(350/1):انفاق.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اوسطها.
7- .دب،مر:اوسط.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 29.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 110.
10- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 67.

معاذ گفت:دين ما حق است[160-ر]،و ما امّت عدليم.خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر ايشان.

بدان كه:به نزديك ما آيت مخصوص است به ائمّۀ معصوم-عليهم السّلام-براى آن كه در آيت چند چيز است.يكى آن كه حق تعالى گفت:من حكم كردم به عدالت شما في قوله: جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً ،و آن كه خداى تعالى به عدالت او حكم كند الّا معصوم نباشد،براى آن كه قاضى كه حاكم وقت باشد به عدالت هيچ كس حكم نكند تا او را ظاهر (1)عدالت نداند.و اگر او را به باطن طريقى بودى حكم نكردى تا به باطن در عدل نبودى،چون خداى تعالى عالم است به ظاهر و باطن خلق و حكم كند به عدالت كسى لا بدّ بايد تا عدل باشد ظاهرا و باطنا،و آن كه چنين باشد جز معصوم نبود.

دگر آن كه گفت: لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ،گفت:تا شما گواهان باشى بر مردمان،و رسول-عليه السّلام-بر شما گواه باشد.پس آن كس كه در برابر رسول گواهى (2)دهد،اگر به منزلت برابر او نباشد كم از آن نباشد كه به عدالت كه شرط است در گواى (3)برابر او باشد،و اين چنين نباشد الّا معصوم.

ديگر آن كه:اگر گواهان حاكم وقت ظاهر عدالت باشند،گواهان خداى -عزّ و جلّ-كه در حكم گاه او گواهى دهند لابدّ بايد كه معصوم باشند.اگر گويند:

اين خطاب با جملۀ امّت است،گوييم:تخصيص كنيم به اين ادلّه و قرائن كه در آيت و بيرون آيت هست.

دگر آن كه:امّت به معنى عصبت و جماعت در قرآن بسيار است،منها قوله:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (4)... ،و منها قوله: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ (5)... ،و منها قوله: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ (6)... ،و منها قوله: مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ (7)... ،

ص : 198


1- .مر+به.
2- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
3- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 159.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 128.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 141.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 66.

الى ما لا يحصى كثرة.

و گفته اند:وسط براى آن خواند اينان را كه،قول ايشان در پيغامبران به حدّ غلوّ نيست چون قول ترسايان در مسيح،و به حدّ تقصير نيست چون قول جهودان.آنگه بيان كرد كه من تعديل اينان براى آن كردم تا گواه باشند بر مردمان.

خلاف كردند كه اين چه گواى (1)است؟و چگونه گواى (1)دهند؟و كجا گواهى دهند؟ عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربيع گفتند:گواه پيغامبران باشند در قيامت بر تبليغ رسالت خداى-عزّ و جلّ-و اين قول روايت مى كند جابر عبد اللّه انصارى از رسول -صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:من و امّتم فردا (2)قيامت بر پشته اى بلند باشيم چنان كه اهل عرصات فرود ما باشند،و هيچ امّت نباشد و الّا تمنّا كند كه از ما باشد،و هيچ پيغامبر نبود كه امّت او او را تكذيب كنند و الّا ما براى او گواهى دهيم،ايشان گويند:شما اين گواى (3)چگونه مى دهى؟و شما در عصر ما نبودى؟گويند:ما از پيغامبر خود شنيديم،و او را باور داشتيم.

و بعضى دگر گفتند:گواهان باشند[160-پ]در دنيا در دين من براى آن كه من (4)اجماع ايشان حجّت كردم،و اين قول نيز دليل است بر آنكه مراد معصومانند، براى آن كه اجماع كه حجّت است براى آن حجّت است در هر عصرى كه قول معصوم از او خارج نيست،چنان كه در جاى خود بيايد تفصيلش-ان شاءاللّه (5).

قولى ديگر آن است كه:گواهانند هم در دنيا هم در آخرت،و اين عام تر است حملش بر اين كردن اولى تر بود.

و بعضى اختيار اجماع كردند و گفتند:به آن مميّز و مفضّلند بر ساير امم،و آنچه ما گفتيم اولى تر است براى آن كه«على النّاس»گفت،اگر«للنّاس»گفتى، آن معنى دادى.دگر به قرينۀ آن كه گفت: وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ،و شهد عليه نقيض شهد له باشد،و از اين عذر خواستند به آن كه چون قول ايشان در دين حجّت خواهد بودن،به مثابت حكم باشد بر ايشان،همچنان كه قول رسول

ص : 199


1- (1) .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فرداى.
3- (1) .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+تعالى.

-عليه السّلام.و لازم است امّت را عمل كردن به اجماع چنان كه به قول رسول -عليه السّلام.پس براى اين«على»گفت فى الموضعين جميعا،اعنى در حقّ امّت و رسول،و اين جمله عند تأمّل همه دليل مى كند بر آنكه آيت مخصوص است به معصومان،و اجماع براى قول ايشان حجّت است.

و نيز اين خبر كه ابىّ كعب روايت مى كند كه:يك روز رسول-عليه السّلام- نشسته بود.جنازه اى بگذرانيدند،گفتند:جنازۀ فلان است.حاضران گفتند:نعم الرّجل،و ثناى گفتند (1)هريكى.رسول-عليه السّلام-گفت:

وجبت، واجب شد.

ديگرى بر آوردند.گفتند:جنازۀ فلان است.حاضران گفتند:بئس الرّجل،بد مردى بود اين.رسول-عليه السّلام-گفت:

وجبت.

ابىّ كعب گفت:يا رسول اللّه!چه معنى دارد دوبار گفتى

وجبت؟ چه واجب شد؟گفت:قوله تعالى: لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ و معنى از دو وجه بيرون آيد از او:يكى آن كه:وجبت الشّهادة و وقعت موقعها، گواى (2)به جاى خود افتاد،و يكى دگر آن كه:وجبت لاحدهما الجنّة و للآخر النّار، يكى را بهشت واجب شد و يكى را دوزخ به گواى (3)شما.گفتند:اين دليل است بر آنكه گواى (2)در دنيا باشد،و روا بود كه اميرالمؤمنين (5)و حسن و حسين-عليهم السّلام-در آن جمله بوده باشند.

و در خبر مى آيد كه يك روز اميرالمؤمنين (3)-عليه السّلام-نشسته بود در مسجد كوفه.عبد اللّه بن قفل التّيمىّ بگذشت درع طلحة،عبد اللّه پوشيده.على-عليه السّلام- گفت:

هذه درع طلحة اخذتها غلولا يوم البصرة گفت:اى عبد اللّه!اين درع طلحه است كه روز كارزار (4)بصره توبه غلول و خيانت[161-ر]بر گرفته اى.او منكر شد، گفت:بيا تا به حاكم شويم كه تو براى حكومت نصب كرده اى يعنى شريح.

به حكومت پيش شريح رفتند.اميرالمؤمنين دعوى بكرد.عبد اللّه انكار كرد.

حاكم گواه خواست.اميرالمؤمنين (5)حسن على را بياورد تا گواى (6)داد.شريح گفت:

ص : 200


1- .دب،مب:ثنا مى گفتند.
2- (3) (2) .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
3- (5) .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
4- .دب:كالزار/كارزار.
5- (5) .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
6- (3) (2) .همۀ نسخه بدلها:گواهى.

به يك گواه حكم نكنم.قنبر را بياورد تا گواى (1)داد.گفت:به گواى (1)بنده حكم نكنم.اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-گفت:

قبّحك اللّه يا شريح لقد جرت في حكمك ثلاثا، در اين حكم سه بار جور كردى.گفت:چگونه؟گفت:ندانى كه از امام گواه (4)نخواهند،كه امام در دين خداى مأمون باشد،و قول او در دين حجّت باشد،پيشتر از اين،دگر گفتى:به گواى (5)حسن حكم نكنم و به قول من،و رسول -عليه السّلام-گفت مرا روز خيبر كه:خداى تعالى هر قرشى را قوّت هفت مرد داد كه نه از قريش باشند،و تو را قوّت هفت قرشى داد.و روز استرجاع خالد كه بر او به فسق گواى (6)دادم به گواى (7)من تنها حكم كرد،گفت:گواى (8)مردى از قريش به گواى (9)هفت مرد باشد كه نه از قريش باشند (3)،و گواى (11)تو اى على،گواى (12)هفت قرشى است.دگر گفتى:به گواى (13)بنده حكم نكنم (4)،ندانى كه تا گواى (15)بنده بشنوند لسيّده و لا يقبل عليه،براى او مقبول باشد بر او مقبول نباشد،پس از اين نگر تا هيچ حكم نكنى تا مرا خبر ندهى.اين خبر باقر-عليه السّلام-روايت كرد از پدرانش-عليهم السّلام.و ابو زهير روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-ما را خطبه كرد به ناوۀ طايف-و آن جايى است به طايف-در آنجا گفت:نزديك است كه شما اهل بهشت را از اهل دوزخ بشناسى،و نيك را از بد بدانى.گفتند:به چه يا رسول اللّه؟گفت:به ثناى نيكو و ثناى بد،انتم شهداء للّه بعضكم على بعض،شما گواهان خدايى بهرى بر بهرى. وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ،و رسول من كه محمّد است بر شما گواه (5)باشد به آنچه كردى،و شرح آن بيايد في قوله: وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (6)-ان شاء اللّه.

قوله: وَ مٰا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهٰا ،در او چند قول گفتند:محمّد بن جرير گفت:معنى آن است (7):و ما جعلنا تحويل القبلة الّتي كنت عليها،تقدير مضافى كرد،يعنى ما نكرديم تحويل آن قبله كه تو برآن بودى يعنى بيت المقدّس،

ص : 201


1- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
3- .همۀ نسخه بدلها:نه قرشى باشند.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين قدر.
5- .همۀ نسخه بدلها:گواه.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 41.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.

براى آن كه رسول-عليه السّلام-اوّل روى به بيت المقدّس كرد (1)،چون منسوخ شد فرض توجّه به او به توجّه با كعبه روى با كعبه كرد.

و بعضى دگر گفتند:«كان»زايد است،و معنى آن است كه:و ما جعلنا [161-پ]القبلة الّتي انت عليها،يعنى كعبه،كه آنگاه كه آيت آمد،رسول -عليه السّلام-برآن بود.و معنى«جعل»فرض و بيان باشد،نحو قولهم:جعلت لك كذا،اى فرضت و بيّنت،يعنى ما نكرديم و نفرموديم و بيان نكرديم اين قبله كه تو اكنون بر آنى،يعنى كعبه.و ممكن است تفسير آيت گفتن بر وجهى كه در او حذفى نباشد و زيادتى،و آن چنان بود كه در اخبار آورده اند كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله- چون به مكّه بود،روى به كعبه كردى،و اخبار بر اين (2)متظاهر است.

بعضى علما گفتند:روى به كعبه كردى ازآن جهت كه برابر بيت المقدّس بود تا رويش هم به كعبه بودى هم به بيت المقدّس،و اين ممكن باشد به مكّه.

و بعضى دگر گفتند:خداى تعالى رسول را-عليه السّلام-مخيّر بكرده بود در باب قبله تا هركجا خواستى روى فراز كردى (3)،و بر او حجرى (4)نبود بقوله تعالى:

فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ... (5)،پس وقتى روى به كعبه كردى و وقتى به بيت المقدّس،و اين در بدايت اسلام بود در مكّه.

و بعضى دگر گفتند:اين حجر و تعيين (6)به مدينه فرمود،پس برآن قول كه روى به كعبه كردى در آيت محتاج نباشد به حذفى و نه به تقدير زيادتى،و ما نكرديم آن قبله كه تو برآن بودى در مكّه يعنى كعبه،اى ما بيّنّا و عيّنّا،و اين قول قريب است به صواب تا آيت بر ظاهر خود بماند.

خلاف نيست كه چون رسول-عليه السّلام-به مدينه آمد،روى به بيت المقدّس مى كرد به نماز.خلاف در مدّت است.

در اخبار چنين آمد كه:پيش از هجرت،انصاريان دو سال در مدينه روى به بيت المقدّس مى كردند.چون رسول-عليه السّلام-به مدينه آمد شانزده ماه روى به

ص : 202


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+پس.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برآن.
3- .دب:فرا آنجا كردى.
4- .دب،مر:حرجى.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 115.
6- .آج،لب،فق:تعين.

بيت المقدّس مى كرد به روايت براء بن عازب و به روايت عبد اللّه عبّاس هفده ماه،و به روايت سدّى هژده ماه،و به روايت انس نوزده ماه،و به روايت معاذ جبل سيزده ماه.چون رسول-عليه السّلام (1)در مدينه به فرمان خداى تعالى روى به بيت المقدّس مى كرد در نماز،و پيش از آن به مكّه روى به كعبه كردى،جهودان به آن شادمانه بودند (2)و خويشتن را در آن تشريفى مى شناختند و به رسول-عليه السّلام-تقرّبى مى كردند.رسول-عليه السّلام-طمع به ايمان ايشان در بست خداى تعالى قبله بگردانيد تا رسول-عليه السّلام-و صحابه-رضى اللّه عنهم-بدانستند[162-ر]كه آن موافقت جهودان نه از آن بود كه خيرى در دل داشتند.چون قبله با كعبه افتاد، جهودان كه تقرّب مى كردند،برگشتند و دشمنى و تبرّا آشكارا كردند،خداى تعالى براى اين گفت: إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلىٰ عَقِبَيْهِ ،و اين وجهى است در غرض خداى تعالى در قبله بگردانيدن،و اين وجهى معتمد است،و ظاهر قرآن بر اين دليل مى كند.

بعضى دگر گفتند:جهودان مى گفتند:محمّد به دين ما نزديك است،نبينى كه روى به قبلۀ ما مى كند،ممكن هست كه با دين ما آيد.احبار و رؤسا مى گفتند عوامّ را،حق تعالى قبله بگردانيد تا طمع ايشان منقطع شد و نيز ايهام نكنند بر عوامّ.

بعضى دگر گفتند:رسول-عليه السّلام-در مدينه روى به بيت المقدّس مى كرد،و در دلش آن بود كه مى خواست كه روى به كعبه كند كه قبلۀ پدرش بود ابراهيم- عليه السّلام-براى اين گفت قديم-جلّ جلاله: فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا (3)،براى رضاى او به شرط آن كه رضاى او موافق مصلحت شرعى بود قبله بگردانيد،و اين وجه هم قريب است،چه قرآن به آن ناطق است.و اگر اين اسباب جمع باشد روا بود،براى آن كه از ميان ايشان تنافيى (4)نيست كه منع كند از جمع ميان ايشان.

اكنون ظاهر آيت آن است كه:ما قبله براى آن بگردانيديم (5)تا بدانيم كه

ص : 203


1- .اساس:عبارت:«در مدينه به فرمان خداى-الى به آن شادمانه بودند»را در سطور بالا پس از«بيت المقدس مى كردند.چون رسول عليه السّلام»تكرار كرده است،با توجه به مج حذف شد.
2- .اساس:عبارت:«در مدينه به فرمان خداى-الى به آن شادمانه بودند»را در سطور بالا پس از«بيت المقدس مى كردند.چون رسول عليه السّلام»تكرار كرده است،با توجه به مج حذف شد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 144.
4- .همۀ نسخه بدلها:تنافى.
5- .مج،بگردانيم.

كيست كه تبع تو خواهد بودن،ازآن كه بر خواهد گشتن،يعنى تا فرق بدانيم ميان دوست و دشمن و موافق و منافق،و اين بر عالم الذّات روا نباشد.

جواب از اين آن است كه:اين آيت جارى مجراى آياتى است كه متضمّن است لفظ ابتلا و امتحان را،نحو قوله تعالى: اَلَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (1)... ،و قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكٰاذِبِينَ (2)،و در سورة الكهف: لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (3)،و هم در اين سورت: ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصىٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً (4)،و امثال اين آيات بسيار است.و جواب از همه يكى بود،و آن آن است كه:خداى تعالى صورت تكليف صورت امتحان و آزمايش نهاد و با مكلّفان معاملۀ آنان كرد كه كسى را آزمايد كه چيزى نداند تا بدان آزمايش بداند.چون صورت اين بود،و اگرچه معنى نه اين بود حق تعالى در اين مورد و به اين لفظ بياورد،اين وجهى است.

و وجهى ديگر آن است كه:مراد به لفظ (5)،اختبار و امتحان است،و آن را علم خواند براى آن كه در شاهد سبب علم باشد و عند آن علم حاصل شود يكى را از ما، پس بر سبيل توسّع[162-پ]او را به جاى آن بنهاد،و معنى راجع بود عند تحقيق با جواب اوّل.

وجهى ديگر آن است كه:الّا لعلمنا،الّا براى آن كه ما دانستيم كه كيست كه متابعت رسول كند از سر (6)ايمان،و كيست كه در آن منافق باشد پس مرتد شود،و معنى آن بود كه:در سابق علم ما رفته بود كه تحويل قبله سبب هدايت قومى باشد و سبب ضلالت قومى،و عرب لفظ مستقبل به جاى ماضى بنهد،چنان كه گفت: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيٰاءَ اللّٰهِ (7)... ،و المعنى فلم قتلتم انبياء اللّه،براى آن كه در عهد رسول پيغامبرانى نبودند كه جهودان ايشان را بكشتندى،و چنان كه گفتيم از قول شاعر:

فلقد (8)يكون أخادم و ذبائح

ص : 204


1- .سورۀ ملك(67)آيۀ 2.
2- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 3.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 7.
4- .سورۀ كهف(18)آيۀ 12.
5- .همۀ نسخه بدلها+علم.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پس.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 91.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:و لقد.

و وجهى ديگر آن است كه:الّا لتعلم انت و اصحابك،آن كه علم ايشان را علم خود خواند براى اختصاص ايشان بدو چنان كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ (1)... ، اى يؤذون اولياء اللّه،و چنان كه گفت: فَلَمّٰا آسَفُونٰا (2)... ،اى اغضبونا،يعنى اغضبوا رسولنا و اولياءنا.

پس قديم تعالى تحويل قبله سبب ظهور نفاق جماعتى منافقان كرد،چنان كه آن آب كه قوم طالوت را سبب امتحان كرد في قوله: إِنَّ اللّٰهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ (3)-الآية،تا منافقان كه در دل نفاق دارند از مؤمنان مخلص جدا شوند،چه مصالح بسيار در تكليف،به اين تعلّق دارد،چنان كه گفت: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّٰى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (4).

قوله: وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً ،«ان»مخفّفه است از ثقيله،و تقدير اين است:و انّها كانت لكبيرة،و اين«لام»لازم باشد با اين حرف در خبر،تا فرق باشد ميان او و ميان«ان»نافيه.

اكنون خلاف كردند در آن كه اين«تا»ى تانيث راجع با كجاست.بعضى گفتند:راجع با نماز است كه به قبلۀ اوّل كرده بودند،و اين قول ابن زيد است.و بعضى دگر گفتند:راجع با قبله است،يعنى بيت المقدّس،و اين قول ابو العاليه است.

و بعضى دگر گفتند:راجع با كعبه است.

بعضى دگر گفتند:راجع با لفظ«تولية (5)»است،من قوله: فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا (6)... ،قتاده و مجاهد گفتند:راجع است با تحويلة القبلة،و آن يك بار بگردانيدن باشد.

و وجهى هست در كلام عرب كه با آن تحويل را به تحويلت تأويل ببايد (7)كردن كه ايشان چون مضاف اليه مؤنث باشد و اگرچه مضاف مذكّر باشد به مجاورت مؤنث تأنيث كنند،كقولهم:خربت سور المدينة،فعل مسند را با

ص : 205


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
2- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 55.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 249.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 179.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:«توليت»هم خوانده مى شود.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 142.
7- .همۀ نسخه بدلها:نبايد كردن.

سور،علامت[163-ر]تأنيث در آورد،براى آن كه مضاف است با مؤنّثى و آن مدينه است.

قوله: وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّٰ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّٰهُ ،و اين قبله كه كعبه است يا توليت با اين وجوه كه گفتيم بزرگ آيد و عظيم،يعنى دشخوار آيد الّا برآن كه خداى تعالى با وى الطافى كند كه به آن الطاف او ثبات كند بر هدايت و ايمان.

شعبى گويد:ما به بصره آمديم به نزديك حجّاج و جماعتى از قرّاء مدينه و قرّاء شام از فرزندان مهاجر و انصار،هركس (1)به مرتبۀ خود بنشستند.حسن بصرى در آمد، حجّاج بفرمود تا براى او كرسي (2)بياوردند و در پهلوى سرير او بنهادند و حسن را برآن بنشاندند.آنگه روى به او كرد و او را اكرام تمام كرد.آنگه در ميانۀ حديث اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-در آمد.او فريت كردن گرفت،و ما نيز از خوف او مساعدت و تصويب راى او مى كرديم مگر حسن بصرى كه خاموش مى بود و هيچ نمى گفت.حجّاج روى به او كرد و گفت:يا با سعيد:در على چه گويى؟گفت:چه خواهى تا گويم.گفت:راى تو در او چيست؟گفت:خداى تعالى مى گويد: وَ مٰا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهٰا إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلىٰ عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّٰ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّٰهُ ،فعلىّ ممّن هدى اللّه و من اهل الايمان و هو ابن عمّ رسول اللّه و ختنه (3)على ابنته و احبّ النّاس اليه و صاحب سوابق مباركات سبقت له من اللّه لا تستطيع انت و لا احد من النّاس يخطوها (4)عليه و لا ان يحول بينها و بينه،چون خداى تعالى امتحان كرد خلق را به تحويل قبله تا،كه برجاى ماند و كه از جاى بشود،او از آنان بود كه بر هدايت و ايمان بود،و پسر عمّ رسول بود و دامادش بود بر دخترش،و دوست ترين خلقان به او،و او را از خداى تعالى سوابقى و نعمتهايى بود كه نه تو و نه هيچ كس از مردمان آن را دفع نتواند كردن.

قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ ،سبب نزول آيت آن بود كه چون خداى تعالى قبله بگردانيد،جماعتى كه (5)با رسول-عليه السّلام-نماز كرده بودند بدان قبله (6)،

ص : 206


1- .مج:كسى.
2- .همۀ نسخه بدلها:كرسى.
3- .مج،وز:ختنته.
4- .همۀ نسخه بدلها:يحظرها.
5- .همۀ نسخه بدلها+بدان قبله.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

چون:اسعد بن زراره و البراء بن معرور،و از دنيا رفته بودند،كس هاى ايشان بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!آن نمازها كه ما و ايشان بدان قبله كرده ايم،حكم آنچه باشد، و خداى تعالى قبله بگردانيد؟خداى تعالى آيت فرستاد: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ ،اى صلاتكم الى بيت المقدّس،خداى تعالى آن نمازهاى شما باطل و ضايع نكند كه به بيت المقدّس كردى.[163-پ]اين قول قتاده و عكرمه و ربيع است.

بعضى دگر گفتند:براى خود پرسيدند كه نمازى كه ما كرديم،بعضى دگر گفتند:اين جهودان پرسيدند،گفتند:شما امروز كافر مى خوانى ما را كه روى به بيت المقدّس كرده ايم،و شمااند سالها نماز كرده اى به آن قبله،حال آن نمازهاى شما چيست؟خداى تعالى آيت فرستاد: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ .

خلافى نيست ميان مفسّران در آنچه (1)مراد به ايمان نماز است،چنان كه رسول -عليه السّلام-گفت:

الدّين النّصيحة لعظم موقعها من الدّين.

عبد الله عباس مى گويد:اوّل نسخى كه در قرآن بود حديث قبله بود،خداى تعالى اين حكم منسوخ بكرد،اعنى توجّه به بيت المقدّس در نماز به توجّه به مسجد الحرام.زهرى گفت:اوّل منسوخى در سورة البقره حديث قبله است.

اگر گويند:كدام آيت (2)منسوخ است به اين آيات (3)؟و در قرآن هيچ جاى نيست حديث توجّه به بيت المقدّس تا گويند اين آيات ناسخ آن است،گوييم:

اگرچه مفصّل نيست مجمل هست في قوله تعالى: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (4).

دگر آن كه بيان كرديم پيش از اين كه:اگر در تلاوت نباشد و در حكم شرع باشد،شايد كه منسوخ شود يا به تلاوت يا به حكم.

اكنون صحابۀ رسول بر سه وجه بودند:بعضى آنان بودند كه با رسول -عليه السّلام-به بيت المقدّس نماز كردند (5)و به كعبه نرسيدند،چون:براء بن معرور

ص : 207


1- .همۀ نسخه بدلها:آن كه.
2- .فق،مب،مر:آيات.
3- .فق،مب،مر:آيت.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 115.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كرده بودند.

و اسعد بن زراره و جز ايشان،و جماعتى آن بودند كه نماز به بيت المقدّس در نيافتند، كه بدان عهد ايمان نياورده بودند.از آنان كه اتّفاق و اجماع امّت است كه به دو قبله با رسول-عليه السّلام-نماز كردند بلاشبهه اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-بود كه او را «المصلّى بقبلتين»خواندند،و از مشاهير مناقب او يكى اين است به اتّفاق مخالف و مؤالف.

إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ،در«رءوف (1)»سه قرائت است:رءوف على فعول،و اين قرائت نافع و ابن عامر و حفص است،و حجّت ايشان قول شاعر است:

نطيع رسولنا و نطيع ربّاهو الرّحمن كان بنا رءوفا

و روف على فعل،و اين قرائت ابو جعفر است.و رءوف على فعل و اين قرائت باقى قرّاء است،و حجّت اينان قول شاعر است.

ترى للمسلمين عليك حقّاكفعل الوالد الرّءوف الرّحيم

[164-ر]،و رأفت در لغت بليغتر باشد از رحمت.

قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمٰاءِ ،سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى جهودان طعنه زدند و گفتند:اگر محمّد دين ما را و اسلاف ما را عيب مى كند،چرا روى به قبلۀ ما مى كند؟اگر او را شريعتى جدا بودى (2)،او را قبله اى جدا بودى.و او را در دل همه آرزوى كعبه و مسجد الحرام بود كه قبلۀ پدرش ابراهيم بود،جبريل را گفت:اين دشمنان مرا طعنه مى زنند،و مراد من آن است كه روى به قبلۀ پدرم آرم.

جبريل گفت:من بنده اى ام (3)همچون تو،از خدا بخواه (4)تا اگر مصلحت داند قبله بگرداند.

رسول-عليه السّلام-ادب نگاه داشت،به زبان چيزى (5)نگفت (6)،روى در (7)آسمان مى گردانيد (8)و آب در چشم (9)و حاجت در دل مى گردانيد (10)،آنگه در نماز

ص : 208


1- .اساس:رءوف.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شريعت بودى جداگونه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من بنده ام.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خداى تعالى در خواه.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:هيچ.
6- .دب:به زبان نياورد.
7- .دب:به،مر:روى سوى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:مى كرد.
9- .همۀ نسخه بدلها+مى گردانيد.
10- .دب،مر:مى گذرانيد.

ايستاد،و دو ركعت نماز پيشين بكرد.جبريل آمد و آيت آورد: قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ ،و رسول را فرمود (1)تا روى به كعبه كرد در آن دو ركعت كه مانده بود.اى محمّد ما مى بينيم گردانيدن روى تو در آسمان،تو روى مى گردان كه بر متابعت رضاى تو قبله مى گردانيم. فَلَنُوَلِّيَنَّكَ ،اى لنحوّلنّك (2)الى قبلة،برگردانيم تو را با قبله اى كه تو خواهى و پسندى،اين قول مجاهد و ابن زيد است.

عبد اللّه عبّاس و جماعتى دگر گفتند (3)،جهودان مدينه گفتند:محمّد و اصحاب او قبله نشناختند تا ما هدايت كرديم ايشان را.رسول را-عليه السّلام-اين سخت آمد، از خداى درخواست تا قبله بگردانيد،و لا بدّ رسول-عليه السّلام-اين دعا به دستورى كرده باشد،چه او داند كه آنچه خداى فرمايد صلاح او و صلاح مكلّفان در آن باشد، و اگرچه از روى ميل طبع او را موافق نباشد.

حسن بصرى گويد:خداى تعالى پيش از آن رسول را-عليه السّلام-وعده داده بود كه من قبله بخواهم گردانيدن از بيت المقدّس،و نگفته (4)كه به كدام (5)جانب.

چون جهودان زبان طعن دراز كردند،حق تعالى گفت:اكنون دعا كن تا من اجابت كنم.او گفت:بار خدايا!كعبه قبلۀ پدرم است ابراهيم،اگر صلاح دانى (6).حق تعالى گفت: فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ .

و اصمّ گفت:معنى روى در آسمان گردانيدن آن است كه خداى وحى كرد به رسول-عليه السّلام-و گفت:من توجّه به بيت المقدّس منسوخ كردم،و هنوز وقت نماز نبود،و نگفت روى به كعبه كن.چون وقت نماز در آمد رسول-عليه السّلام-روى در آسمان مى گردانيد انتظارا للوحى،تا وحى آمد كه دانست كه نماز درست نباشد بى قبله،تا وحى آمد كه: فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ، [164-پ]تا بدانى كه تأخير البيان عن وقت الخطاب روا باشد،عن وقت الحاجة روا نباشد،نگاه كن به قول اصمّ و حسن بصرى،و هر دو معتزلى اند،و

ص : 209


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه قبله بگردان.
2- .دب،مر:فلنحوّلنك،آج،لب،فق،مب:و لنحوّلنك.
3- .آج،لب،فق+كه.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:نگفت.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:از كدام.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+همان قبلۀ ما باشد.

به نزديك معتزليان چنان است كه:تأخير البيان عن وقت الخطاب روا نبود،و ايشان در تفسيرهاى خود چونين (1)مى آرند (2)،و ايشان از طبقات اوّلند،و اين هر دو قول از ايشان تصريح است به جواز تأخير بيان از وقت خطاب به وقت حاجت،چنان كه قاعدۀ مذهب ماست.

بعضى دگر گفتند:معنى روى در آسمان گردانيدن استيذان بود،تا اگر جبريل آيد و دستورى دهد (3)بخواهد و سؤال كند،او سؤال ناكرده جبريل آمد كه سؤالت كفايت كردند، فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ .

امّا قوله تعالى: قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا مجرّد رضاى او نبود،مگرآنكه رضاى او موافق بود مصلحت را چون رضاى او موافق صلاح او و مكلّفان بود در تكليف،حق تعالى اجابت كرد (4)و تصريح به مراعات رضاى او كرد،چه اعتبار مصلحت خود معلوم بود چون (5)حاجت نداشت به ذكر كردن.

بعضى دگر گفتند:رسول-عليه السّلام-دانست به اعتبار حال كه چون قبله كعبه بود،اهل مكه و عرب به ايمان و اجابت رسول-عليه السّلام-نزديكتر باشند، براى آن ميل به كعبه كرد،و اين نيز هم به شرط مراعات مصلحت بود.

آنگه بيان كرد به وقت حاجت كه: فَوَلِّ وَجْهَكَ ،روى برگردان به جانب مسجد الحرام،و اگرچه ذكر روى كرد مراد جمله او بود،و لكن روى را در اين باب اختصاصى داد كه توجّه از وجه است،و چون به جانبى باشد (6)همۀ اندام بر سبيل تبع به آن جانب بود.پس تخصيص روى به اين سبب كرد.

امّا«شطر»،عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند:اى نحوه،يعنى به جانب مسجد الحرام (7)،و شطر الشّىء،ناحيته و جانبه باشد،قال الشّاعر:

فاظعن بالقوم شطر الملوك حتّى اذا خفق المجدح

اى نحوهم،و نصب او بر ظرف است.

ص : 210


1- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
2- .دب:مى آورند،مب،مر:آورده اند.
3- .دب،مر+تا.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:گر بود.
5- .مر+كه،آج،لب،فق،مب:چو،مج،وز:ندارد.
6- .مج:دارد.
7- .مر+كن.

و ابو العاليه گفت:تلقاءه،برابرش.و ابو على گفت:وسطه.روى به ميان مسجد آر،گفت براى آن كه:شطر الشّىء نصفه باشد،شطر نيمه بود و چون يك نيمه با يك جانب گذارد و يك نيمه با يك جانب،روى به ميانه باشد،و اگرچه (1)اين در تازى وجهى دارد،اين چون حرجى (2)باشد.

و دگر آن كه:اتّفاق مسلمانان است كه اگر روى به جانبى كند از جوانب، و اگر همه طرفى و كنارى باشد نمازش درست بود.

اكنون بدان كه:تعيين قبله مختلف است به اختلاف احوال حاضران.كعبه قبلۀ آن كس است كه او در مسجد الحرام باشد،و مسجد قبلۀ آن كس است كه بيرون مسجد بود در حرم،و حرم قبلۀ آن كس است كه بيرون حرم بود از (3)چهار جانب.و اهل عراق روى به ركن عراقى كنند،و اهل يمن روى به ركن يمانى كنند،و اهل شام روى به ركن شامى كنند،و اهل غرب[165-ر]روى به ركن غربى كنند،اين مذهب ماست.و جملۀ فقيهان مخالفند ما را.

اصحاب شافعى را خلاف است در آن كه روى به عين كعبه بايد كردن يا به جهت كعبه.بعضى اصحاب او را مذهب آن است كه:روى به عين كعبه بايد كردن،و بعضى را مذهب آن است كه:روى به جهت كعبه بايد كردن،و اين مذهب ابو حنيفه است و اصحاب او.

و به نزديك ما اهل عراق را تياسرى بايد كردن اندك،و هيچ فقيه را اين مذهب نيست مگر كه ابو يوسف در كتاب الزّوال بياورد كه:حمّاد بن زيد را مذهب آن است كه اهل بصره را تياسر بايد كردن،و قوله: وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ،و هركجا باشى روى به جانب او كنى.

البراء بن عازب گويد:آيت قبله آمد،ما روى به بيت المقدّس داشتيم،در ركوع بوديم،رسول-عليه السّلام-برگرديد،و ما برگرديديم و روى به كعبه كرديم.

و راوى خبر گويد:ما در نماز بوديم،مردى بر (4)آمد و گفت (5):روى به كعبه

ص : 211


1- .مر+همه.
2- .مج:جرحى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:حشوى.
3- .دب،آج،فق،مب،مر:و حرم قبلۀ آن است كه در بيرون بود از حرم از.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به آواز كه.

آرى كه رسول را-عليه السّلام-فرمودند كه:روى (1)به كعبه كن (2).ما در نماز بگرديديم (3)و روى به كعبه كرديم و بنا كرديم برآن و نماز با سر نگرفتيم (4).و ازآن پس منادى رسول-عليه السّلام-در مدينه ندا كرد تا همۀ اهل مدينه مردان و زنان بشنيدند و روى با كعبه آوردند.

آنگه حق تعالى گفت:اين حكم مقصور نيست بر مدينه،هركجا باشى روى به جانب مسجد آرى.

قوله: وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ،سبب نزول اين آيت آن بود كه جهودان گفتند (5):اين محمّد آن پيغامبر آخر زمان بودى كه ما نعت او در تورات خوانده ايم،اگر نه آنستى كه بر بيت المقدّس بنايستاد (6)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و بازنمود كه ايشان مى دانند كه او حقّ است و از قبل خداست.

و در«ها»خلاف كردند فى«انّه»كه اين ضمير با كه راجع است؟بعضى گفتند:با رسول-عليه السّلام-جهودان مى دانند كه محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-حقّ است و مبعوث است از قبل خداى-جلّ جلاله.

بعضى دگر گفتند (7):ايشان مى دانند كه كار قبله حقّ است و تحويل او،و اين امر صادر است از خداى تعالى،و لكن به حسد و حبّ نشو (8)و طمع رياست و حطام دنيا پنهان مى كنند (9).

آنگه براى تأكيد در خبر«لام»آورد،و كوفيان گفتند:جواب قسمى مضمر

ص : 212


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از بيت المقدس بر گردانيد و روى.
2- .دب:آر،پس،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد پس.
3- .همۀ نسخه بدلها:برگرديديم.
4- .دب،آج،لب،فق،مب:كرديم و آن نماز را از سر بگرفتيم،مج:با سر بگرفتيم،با سر گرفتيم.
5- .دب،آج،لب،فق+اگر.
6- .اساس:بنه ايستاد/بنايستاد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
8- .دب،آج،لب،مب،مر:حب النشو.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز+ما را اعتقاد نباشد كه اصحاب رسول-صلّى اللّه عليه و آله-چندين سال در خدمت رسول بودند و آن لطف و حكم او شنيده و ايشان را در راه خدا و رسول و شفقت و امامت و ديانت خوانده و نيك از بد دانسته،و حق از باطل شناخته،و دم به دم به اشارات النبوىّ-عليه السّلام-در امرونهى مشرف شده در غيبت رسول اين صفات پسنديده را دانستند،و عالم و جاهل را شناختند.به سبب حطام دنياى فانى سعادت جاودانى را بر باد دادند،و دين را به دنيا بفروختند،دنيا بديشان نمانده و به آخرت و ثواب آن در نرسيده،و ليعلم الّذين ظلموا آل محمّد خسر الدّنيا و الآخرة.

است،پس بر سبيل تهديد گفت:خداى تعالى غافل نيست از آنچه ايشان مى كنند.

قوله: وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ بِكُلِّ آيَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ ،سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند:اگر محمّد آيتى و معجزه اى آوردى ما را چنان كه پيغامبران مقدّم را بوده است،ما بدو ايمان آوردمانى.حق تعالى به اين آيت تكذيب ايشان كرد و گفت:[165-پ]دروغ مى گويند كه اگر هر آيت كه در مقدور هست مثلا تو به ايشان برى،به تو ايمان نيارند و متابعت قبلۀ تو نكنند.و اگر ايشان از تو توقّع مى كنند كه تو بر مسامحت متابعت قبلۀ ايشان كنى،بگو:تا اين طمع ندارند كه تو نيز اين نكنى،و هيچ كس از شما كه مسلمانى و از ايشان كه اهل كتابند از جهودان و ترسايان،متابعت قبلۀ يكديگر نكنند،چه (1)قبلۀ مسلمانان كعبه است،و قبلۀ جهودان بيت المقدّس است،و قبلۀ ترسايان مشرق است. وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ ،گفتند:

سبب نزولش آن بود كه جهودان بر سبيل مكر و خديعت گفتند:اگر محمّد در بعضى امور مساعدت ما كردى و با ما بساختى،ما به او ايمان آوردمانى (2).و رسول -عليه السّلام-براى طمع در ايمان ايشان تمنّا كرد كه كاشك تا خداى دستورى دادى در بعضى مساعدت و ملاينت.

حق تعالى آيت فرستاد به تكذيب ايشان،و رسول را خبر داد از خبث سريرت ايشان و آن كه ايشان اين سخن از سر مكر و خديعت مى گويند،گفت:اگر تو متابعت هواى ايشان كنى پس ازآن كه علم و حجّت و بيّنت و كتاب به تو آمد،و تو حقّى (3)دين خود و بطلان دين و قول ايشان بشناختى،پس تو از جملۀ ظالمان باشى.

بعضى دگر گفتند:خطاب با رسول است و مراد امّت،چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ . (4)

و بعضى دگر گفتند:اين شرطى است كه خداى تعالى دانست كه در وجود نيايد،چنان كه گفت: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (5)... ،و زجّاج و اخفش گفتند:

كه«لام»در اين دو جايگاه في قوله: وَ لَئِنْ أَتَيْتَ ، وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ ،جواب قسمى

ص : 213


1- .لب،فق،مب،مر:چون.
2- .مج:آوردمى،وز،لب،دب،آج،لب،فق،مب:آوردمى.
3- .دب،فق،مب،مر:حقيقت،آج،لب+و.
4- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 1.
5- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.

مضمر است.و«اذا»جواب و جزا بود،و او را دو حالت بود:حالت اعمال و حالت الغاء،و در اين جايگاه ملغى است براى آن كه در ميان مبتدا و خبر اوفتاد (1).

سوره البقرة (2): آیات 146 تا 150

اشاره

اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ يَعْرِفُونَهُ كَمٰا يَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146) اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (147) وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهٰا فَاسْتَبِقُوا اَلْخَيْرٰاتِ أَيْنَ مٰا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اَللّٰهُ جَمِيعاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (148) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)

ترجمه

آنان كه ما داديم ايشان را كتاب بشناسند او را چنان كه بشناسند پسران خود را،و جماعتى از ايشان پنهان مى كنند حقّ را و ايشان مى دانند.

[166-ر] حق از خداى تست، مباش از جملۀ شك كنندگان.

و هركسى را قبله اى بود كه او روى به آن آرد بشتابيد به خيرات هركجا باشى،بيارد شما را خداى بهم كه خداى بر همه چيزى قادر است.

و ازآنجا كه بيرون شوى روى فراز كن (2)به جانب مسجد الحرام و آن حقّ است از خداى تو،و نيست خداى غافل از آنچه شما مى كنى.

[166-پ] و ازآنجا كه بيرون شوى روى فراز كن (3)به جانب مسجد الحرام يعنى مسجد مكّه،و هركجا باشى روى فراز كنى به جانب او تا (4)نباشد مردمان را بر شما حجّتى مگر آنان كه ستمكار (5)باشند از ايشان،مترسى از ايشان و بترسى از من و تا تمام كنم نعمتم بر شما و تا مگر شما راه يافته شوى.

ص : 214


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:افتاد.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .لب:فراز كنى.
4- .آج،لب+او.
5- .آج،لب:ستمكاره.

قوله: اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ ،احبار جهودان را خواست و علماى ترسايان را.

مفسّران خلاف كردند در آن كه«ها»ى«يعرفونه»،اين ضمير راجع است با كه.قتاده و ربيع و سدّى و ابن زيد گفتند:راجع با امر قبله يا با مسجد الحرام،يعنى ايشان مى دانند كه مسجد الحرام قبلۀ انبيا بوده است پيش از اين.

و ديگر مفسّران گفتند:ضمير راجع است با محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-و اين اختيار اصمّ است و ابو على و ابو مسلم بن بحر،كما قال (1)تعالى: يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ (2)... ،گفت:اينان كه اهل كتابند،علماى ايشان محمّد مصطفى را چنان شناسند كه فرزندان خود را.اكنون خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد اعيان ايشان است،يعنى عين او به نعت و صفت،و آن كه پيغامبر آخر [زمان است] (3)چنان شناسند كه اعيان فرزندان خود[را] (4)و اين قول بهتر است براى آن كه ظاهر بر وفق اين است.

و قوّت اين قول آن است كه يكى از جملۀ صحابه روايت مى كند كه:من خواستم (5)كه مصداق اين آيت بدانم.عبد اللّه سلام را گفتم:شما در كتاب خود اين پيغامبر ما را شناسى؟گفت:و اللّه كه من او را بهتر شناسم از پسر خود كه در ميان كودكان بازى مى كند.من عجب داشتم از موافقت تشبيه او با تشبيهى كه خداى تعالى كرد در آيت در باب معرفت رسول.

قول ديگر گفتند:مراد آن است كه ما او را به پيغامبرى شناسيم چنان كه پسران خود را به بنوّت شناسيم.

و گفتند:قوّت اين قول آن است كه عبد اللّه سلام را گفتند:تو اين محمّد را شناسى؟گفت:او را بهتر شناسم ازآن كه پسر خود را،براى آن كه در شناخت او شكّى نيست مرا،و لكن در پسر خود قاطع نباشم و ايمن ازآن كه كار زنان ندانم چگونه باشد!و بگفتيم كه:قول اوّل درست تر است براى ظاهر را،و براى آن كه حق تعالى اين تشبيه بر سبيل مبالغت كرد.و دگر آن كه:اين جا معرفت حاصل است،و آنجا معرفت و علم حاصل نباشد[167-ر].

ص : 215


1- .آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 157.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى خواستم.

آنگه گفت: وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،گروهى از ايشان حق مى دانند و پنهان مى كنند،و اين جماعتى رؤساى ايشان بودند به طمع رياست و طعمه اى كه ايشان را بود از عامّه،اين پنهان مى داشتند و جماعتى اندك بودند،چه بر جماعت بسيار روا نبود كتمان آنچه دانند.

مفسّران در«حقّ»خلاف كردند كه مراد چيست به حقّ.بعضى گفتند:مراد قبله است،و اين قول ربيع است و جماعتى مفسّران.

و قول ديگر آن است كه:محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله-و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده.و ابو روق راوى خبر گويد:عبد اللّه بن ابي بكر الانصارىّ از صفيّه بنت حيىّ بن اخطب گفت كه:پدرم حيىّ اخطب و عمّم ابو ياسر بن اخطب چون رسول-عليه السّلام-به مدينه آمد،حديث رسول مى كردند و مى گفتند:

اين آن پيغامبر باشد كه ما نعت و صفت او در تورات خوانده ايم،يا نباشد؟و رسول -عليه السّلام-به قبا فرود آمده بود.گفتند:فردا برويم و ببينيم او را و حديث او بشنويم و علاماتى كه يافته ايم در تورات بنگريم.

آنگه به گاه (1)بامداد (2)برخاستند و برفتند.نماز شام بازآمدند دلتنگ و گرفته (3).من پيش ايشان (4)رفتم.با من ننگريدند (5)با آن كه مرا به غايت دوست داشتند.

آنگه عمّم با پدرم گفت:او هست.پدرم گفت:آرى!به خداى كه تورات بر موسى انزله كرد.عمّم گفت:در دل خود چگونه مى يابى او را؟گفت:عداوته ما بقيت،دشمنى او (6)مى يابم تا زنده باشم.من بدانستم كه حديث رسول -عليه السّلام-مى كنند.

عبد اللّه بن قدامة بن صخر روايت كند كه:چون رسول-عليه السّلام-به مدينه آمد،پدرم گفت:بيا تا برويم و اين مرد را ببينيم و سخن او بشنويم.بيامديم او را يافتيم با جماعتى صحابه و نيز جماعتى جهودان حاضر آمده بودند و پدرى و پسرى بيمار با او بود در جملۀ جهودان.رسول-عليه السّلام و الصّلاة-روى به آن جهودان

ص : 216


1- .اساس:به صورت«پگاه»هم محتمل است.
2- .همۀ نسخه بدلها:بامداد پگاه.
3- .مج،مر:كوفته.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:او.
5- .دب،آج،لب،فق،مب:ننگريستند،مر:بنگريستند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+را.

كرد،گفت:به آن خداى كه تورات بر موسى انزله كرد كه شما در اين تورات نعت و صفت من و نبوّت من مى يابى.آن مرد جهود تورات باز كرد و مى خواند.آن پسر بيمار كه با او بود چون به ذكر محمّد رسيد،پدر خواست تا پنهان كند.آن پسر گفت:

اين است صفت و نعت تو كه او مى خواند و پنهان مى كند،و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه،من گواى (1)مى دهم كه خداى يكى است و تو رسول اويى.اين بگفت و با پيش خداى شد.رسول-عليه السّلام-صحابه را گفت:

ولّوا اخاكم ،تولّاى كار برادرتان كنى (2)،يعنى تجهيز و دفن او.

آنگه[167-پ]حق تعالى زيادت بيان را بر سبيل زجر و نهى گفت: اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ،گفت:حق از خداى تو پيدا شد و پديد آمد،نگر تا در او شك نكنى.

خطاب با رسول است و مراد رسول و جز رسول-عليه السّلام-و نهى خداى تعالى از منهيات،و اوامر او مأمورات را،متناول است رسول را-عليه السّلام-اوّلا آنگه امّت را،و نه هرچه نهى كنند كسى را از آن او آن كرده باشد يا خواهد كردن،مانند آن كه ، وَ لاٰ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً (3)... ، وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ (4)... ،و: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (5)... ،اين همه نهى است رسول را و امّت را،با آن كه در معلوم چنان بود كه رسول-عليه السّلام-آن نكرد و نيز نخواهد كردن،چه به آن نهى، مصلحتى تعلّق دارد مكلّفان را،و مر رسول را-عليه و آله السّلام-در آن لطف باشد،و داعى به كردن واجب و اجتناب كردن از قبايح.

و الامتراء،الشّكّ و كذلك المرية.

قوله: وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ ،حسن بصرى گفت:معنى آن است كه لكلّ امّة دين تدين بها،هر امّتى را دينى باشد كه برآن دين عبادت كند.و گفت چنان است كه در دگر آيت گفت: لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً (6)... ،و ديگر مفسّران گفتند:

وجهة،اى قبلة،يعنى اهل هر دينى را قبله اى باشد. هُوَ مُوَلِّيهٰا ،گفتند:مراد به«هو»

ص : 217


1- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
2- .مر:كار برادرتان را بسازيد.
3- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 37.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 36.
5- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 48.

خداست-جلّ جلاله-اى آمر له بتولّيه اليها،او فرموده باشد آن كس را كه روى به آن قبله كن،چون چنين باشد چرا بر تو عيب مى كنند و مى گويند: مٰا وَلاّٰهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كٰانُوا عَلَيْهٰا (1)... ،اين قول بعضى مفسّران است.

و قولى ديگر آن است كه:«هو»كنايت است از لفظ كلّ،يعنى هو مولّ (2)وجهه اليها،اى مستقبل اليها،يعنى هركسى را قبله اى باشد كه روى به آنجا كند در عبادت،يقال:ولّيته و ولّيت اليه اذا اقبلت اليه و ولّيت عنه اذا ادبرت عنه،و اصل او من ولّيته واليه اذا قربت منه و التصقت به،پس ولّى در جاى تولّى بنهاد،كما قال (3)تعالى: ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (4)،و معنى آن است كه:ثمّ تولّيتم مدبرين،و روا بود كه مفعول از كلام بيفگنده بود،چه مفعول در كلام فضله (5)باشد بسيار بيفگنند،و تقدير اين باشد:

ثمّ ولّيتموهم ادباركم مدبرين،و اين درست تر است كه كلام با او بر ظاهر خود مى ماند،و تقدير چنين باشد كه:هو مولّيها وجهة اى يجعل وجهه يليها،براى آن كه تولّى متعدّى باشد به يك مفعول،و ولّى به دو مفعول،قال اللّه تعالى:[168-ر] وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ (6).

و ابن عامر خوانده است:هو مولاّها،اى مصروف اليها،و در مصحف ابىّ هست:و لكلّ قبلة هو مولّيها،و در مصحف عبد اللّه (7):و لكلّ جعلنا قبلة هو مولّيها.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرٰاتِ ،اى فبادروا بالطّاعات،يعنى بشتابى و يكديگر را سبق برى به خيرات و طاعات.و تقدير چنان است (8):فاستبقوا الى الخيرات،اى ليسبق بعضكم بعضا اليها،يعنى بعضى بعضى را سبق برى به خيرات و طاعات،و حرف جرّ بيفگند،چنان كه راعى گفت:

ثنائي عليكم يا ابن حرب و من يملسواكم فانّي مهتد غير مايل

اى و من يمل الى سواكم.

أَيْنَمٰا تَكُونُوا انتم و اهل الكتاب،هركجا باشى شما كه مسلمانانى و اهل

ص : 218


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 142.
2- .همۀ نسخه بدلها:مولّى.
3- .لب،فق،مر+اللّه.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 25.
5- .لب:فصل.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 16.
7- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّه مسعود.
8- .مج،وز،دب،آج،مر+كه.

كتاب. يَأْتِ بِكُمُ اللّٰهُ جَمِيعاً يوم القيامة،هركجا باشى در مواضع متفرّق خداى تعالى شما را با هم آرد و جمع كند روز قيامت براى حساب و جزا،كه او بر همه چيز قادر است.

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ ،«حيث»ظرف مكان بود و مبنى است بر ضمّ و در شاذّ عبيد عمير خواند:«حيث»به فتح«ثا».كسائى گفت:وجه اين لغت و قرائت آن باشد كه اصل در مبنى سكون است،چون آخر ساكن بود و يا (1)ساكن جمع ساكنين بود،على غير حدّه،حرف صحيح را متحرّك بكردند به فتح براى آن كه او اخفّ الحركات است،چون:ليت و كيف و أين.و حوث لغت است،و اين قرائت عبد اللّه بن عمر است در شاذّ.و گفتند:مردى عبد اللّه عمر را گفت:نماز كن دست كجا فرونهد چون سجده كند؟گفت:ارم بهما حوث وقعتا،گفت:هركجا افتد،پس به جاى حيث،حوث گفت (2).

وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ ،هركجا باشى.حق تعالى در اين آيت بازنمود كه حكم مسافر،حكم حاضر است در وجوب توجّه به قبله چون متمكّن باشد،و چون متمكّن نباشد تحرّى كند در حال ضيق،و در حال سعت به چهار جانب نماز كند چهار بار،تا كسى گمان نبرد كه حال مسافر مخالف است حال حاضر را،چنان كه در شرع، بعضى احكام مختلف است مسافر را با حاضر.و«ما»در«حيثما (3)»كافّه (4)است به خلاف آن كه در«اينما»و«متيما (5)»كه آنجا زيادت است،و در«اذما (6)»كافّه (7)باشد همچونين،و معنى اين آن است كه:منع كند اين«ما» (8)دو اسم را ازآن كه اضافه كنند او را الى (9)ما بعدهما (10)كه تا جمله خالص شود به فعليّت و مستعدّ جزم شود،كه جزم از خصايص افعال است،و اضافه از خصايص اسماء.اگر اين«ما» نباشد (11)،«حيث»و«اذ»جزم نكنند بى«ما»براى اين علّت كه گفتيم.

ص : 219


1- .لب:با.
2- .مب+قوله تعالى.
3- .مر:حيث ما.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نافيه.
5- .آج:مهما.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+ما.
7- .مر:كافيه.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب+اين.
9- .اساس:كه،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .وز+و ميتما.
11- .همۀ نسخه بدلها+و.

و امّا«اين»و«متى»چون«ما»در او باشد و نباشد جزم كنند،براى آن كه «ما»زيادت است[168-پ]در آنجا.

وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،و آن از خداى حقّ است و درست،يعنى تحويل قبله.و اين را دو معنى باشد:يكى آن كه حقّ است و از خداى صادر است،و عمل كردن بر او واجب است.و دوم آن كه:ثابت و مستقر است،منسوخ نخواهد شدن به قبلۀ ديگر چنان كه بيت المقدّس به كعبه منسوخ شد. وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ ،خداى تعالى بى خبر نيست از آنچه شما مى كنيد،يعنى شما كه مسلمانانى.و مورد مورد زجر و وعيد است تا مكلّفان به طاعت نزديك باشند و از معصيت دور.

ابو عمر تنها به«يا»خواند،يعنى غافل نيست ازآن كه جهودان مى كنند از عناد و كتمان حقّ.

قوله: وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ ،اهل علم در تكرار اين آيت سخن گفتند.ابو على مى گويد:فايده مختلف است و موضع مختلف،مراد به آيت اوّل آن است كه:هركجا بيرون شوى به نواحى و اقطار مدينه كه وقتها رفته اى و روى به بيت المقدّس كرده،اكنون چون آن جاى روى،روى به كعبه كن (1).

و مراد به آيت دوم آن است كه:چون سفرهاى دور كنى كه از ميان تو و كعبه مسافت بعيد باشد،نبايد كه بعد مسافت مانع بود تو را ازآن كه روى به كعبه كنى.

در هر دو حال و بر هر دو وجه روى به كعبه آر،و چون چنين باشد و فايده و موضع مختلف بود تكرار نباشد.

و ابو مسلم مى گويد:چون غرض مختلف شد تكرار نباشد،نبينى كه در آيت اوّل بيان فرمود كه:روى به اين قبله كردن هركجا باشى حقّ است و از (2)فرمان خداست،و در آيت دوم گفت:اين حقّ كه در آيت اوّل مقرّر شد هركجا باشى به جاى آر تا كسى را بر تو حجّتى نباشد،چون مورد و مقصد فايده مختلف شود تكرار نباشد،و اين هر دو وجه نيكوست.

و اصمّ گفت:مراد به آيت اوّل آن است كه،هركجا باشد از بيرون شهر در

ص : 220


1- .مج،وز،دب،آج:كنى/كنيد.
2- .مج،وز:آن.

سفر،و مراد به آيت دوم آن است كه:هركجا باشد در مدينه به هر بقعه اى و هر سراى و مسجدى،و اين نيز وجهى قريب است.

و قوله: لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ ،تا مردمان را بر شما حجّتى نباشد، اقتضا اين (1)مى كند كه محاجّتى رفته باشد.

حسن بصرى گفت:مراد آن است كه هركجا باشى روى به كعبه كن تا كسى (2)بر تو طعنه (3)نزند (4)چنان كه مشركان عرب چون روى به بيت المقدّس داشتى (5)گفتند:رغب عن قبلة ابيه،از قبلۀ ابراهيم پدرش رغبت مى نمايد و بر مى گردد.چون روى با كعبه كردى (6)گفتند:پشيمانش (7)شد،بس بر نيايد كه با دين ما آيد.

قتاده و ربيع گفتند:مراد آن است كه جهودان طعنه زدند چون رسول -عليه السّلام-روى از بيت المقدس به كعبه كرد،گفتند:اشتاق الرّجل الى قبلة ابيه و الى مولده و مسقط رأسه.

و ابو على مى گويد:مراد آن است[169-ر]كه هيچ گونه روى از كعبه متاب تا هيچ كس را از مشركان و جهودان و منافقان بر تو زبانى (8)نباشد،نگويند كه اين نه از فرمان خدا كرد،چه اگر از فرمان خدا بودى بر نگشتى از آن.و قوله:«لئلاّ»تقدير آن است كه:«لان لا،«لام»«كى» (9)است دخل على«ان»براى كسره«لام»را «ياء»مفتوحه نوشتند و«نون»در«لام»ادغام كردند،يا قلب كردند با«لام»و پس ادغام كردند.

و«حجّة»فعلة من الحجّ و هو القصد يعنى،القصد الى البيان و الايضاح،و از اين جا،ره روشن را محجّة خوانند،و محاجّه (10)مجادله را از اين جا گويند كه هريكى از متجادلين قصد صاحبش بود (11)به ابطال حجّت او. إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ،علما

ص : 221


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اقتضاى آن.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
3- .مج،وز:طعنى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نرسد.
5- .داشتى/داشتيد.
6- .كردى/كرديد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كرد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پشيمان.
8- .دب،مب:زيادتى.
9- .اساس:لى،دب،مب:يكى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد(لام كى يا لام علّت)
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
11- .همۀ نسخه بدلها:كند.

خلاف كردند در نظم آيت و معنى«الّا»و آن كه اين استثنا چيست،و اين ظالمان كه اند؟ مجاهد و عطا و قتاده و سدّى گفتند:مراد به«ناس»جهودانند،تا جهودان را بر تو حجّت نبود،با (1)آن كه گفتند:اگر هدايت ما نبودى او قبله نشناختى،و امثال اين چيزها ازآن كه ما بگفتيم پيش از اين، إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا، مشركان عربند،يعنى جهودان را بر تو حجّت نماند به آن محالات و طعنها كه زدند مگر مشركان عرب را كه ايشان را حجّت ماند يعنى شبهت،و شبهت را حجّت خواند براى آن كه (2)مشابهت شبهت با حجّت،و خود براى اينش شبهت خوانند كه با حجّت ماند به حجّت ملتبس توان كردن،و شبهت عرب اين باشد كه گفتند:رغب عن قبلة ابيه ثمّ رجع اليها،از قبلۀ ابراهيم بگرديد و پس با او آمد،و عن قريب بس (3)بر نيايد كه با دين ما آيد.و مشركان را گفت:«منهم»،از ايشانند،يعنى از جهودان براى آن كه كفر به محمّد- صلّى اللّه عليه و آله-قد جمعهم.

و قولى ديگر آن است در اين وجه كه:حجّت به معنى خصومت باشد،چنان كه حق تعالى گفت: لاٰ حُجَّةَ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ (4)... ،اى لا خصومة،و كذا قوله: فَمَنْ حَاجَّكَ (5)... ،و: أَ تُحَاجُّونَنٰا (6)... ،و: لِيُحَاجُّوكُمْ (7)... ،همه به معنى مجادله است و مخاصمه.

و وجهى ديگر در آيت آن است كه:ما قبلۀ تو بگردانيديم از بيت المقدس به كعبه،روى آنجا دار پيوسته تا هيچ آدمى را بر تو حجّت نبود.و«ناس»در اين وجه عام بود جهودان و مشركان و جز ايشان را،مگر آنان را كه ظلم كنند،يعنى جحود و عناد كنند و پس ازآن كه حق روشن شود مقرّ نشوند.و عناد در مناظره ظلم باشد،و تلخيص معنى اين است كه:كس را بر تو حجّت نماند مگر عناد و جحود بر سبيل ظلم در محاجّت،و اين قول اختيار مفضّل ضبّى است،غير انّا لخّصناه بعض التّلخيص.

ص : 222


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در.
2- .همۀ نسخه بدلها:«آن كه»را ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:بسى.
4- .سورۀ شورى(42)آيۀ 15.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 61.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 139.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 76.

وجهى ديگر آن است كه:استثناى منقطع است،و در وجوه پيشين متّصل بود،و معنى او در اين وجه لكن باشد،و تقدير كلام چنين بود (1):لئلاّ يكون للنّاس كلّهم عليك حجّة الّا الظّالمين،يعنى الجاحدين المعاندين،و اين چنان بود كه يكى از ما [169-پ]گويد:تو را بر من حقّى نيست،الّا كه ظلم كنى،و تو را حجّتى نيست بر من الّا مزوّرى كه در دست دارى،و ظلم حقّ نبود و مزوّر حجّت نبود.پس استثنا منقطع بود،و استثناى منقطع آن بود كه مستثنى نه از جنس مستثنى منه بود،كقولهم:

ما بالدّار احد الا وتد،و كقول الشّاعر:

و بلدة (2)ليس لها انيسالّا اليعافير و الّا العيس

و اين قول فرّاء و مؤرّج است.

قولى ديگر آن است كه: لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ ،يعنى اليهود،تا جهودان را بر تو حجّت نباشد به آن معنى كه ايشان در تورات يافتند كه پيغامبر آخر زمان را قبله بگردانند از بيت المقدس به كعبه،و اين علامت را توقّع مى كردند فيما بينهم.چون رسول-عليه السّلام-مدّتى به بيت المقدس نماز مى كرد،گفتند:ديدى كه نه رسول خداست كه قبلۀ او بنگردانيدند تا آنگه كه آيت تحويل قبله آمد،و خداى تعالى قبله بگردانيد ايشان را يقين حاصل آمد (3).پس از آن جحود و عناد كردند رؤسا و احبار ايشان،حق تعالى -جلّ جلاله-استثنا كرد رؤساى معاند را،و ايشان را ظالم خواند،و اين وجهى لطيف است.

قولى ديگر ابو عبيده گفت:«الّا»به معنى«واو»عطف است،و تقدير آيت و معنى او چنين بود:لئلاّ يكون للنّاس اى لليهود عليكم حجّة و لا للّذين ظلموا،يعنى كفّار قريش،تا نه جهودان را و نه مشركان عرب را بر تو حجّتى باشد.و گفت:شاهد اين قول و حجّت او قول شاعر است،يعنى در«الّا»به معنى«واو»عطف.

ما بالمدينة دار غير واحدةدار الخليفة الّا دار مروانا

يعنى،و دار مروان،و قال آخر:

ص : 223


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
2- .اساس:«و موضع»بوده كه در حاشيه به خط كاتب اصلى تصحيح شده است.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شد.

و كلّ اخ مفارقه أخوهلعمر ابيك الّا الفرقدان

اى و الفرقدان،انشدهما المفضّل و انشد الأخفش:

و أرى لها دارا بأغدرة السّ يدان لم يدرس لها رسم

الّا رمادا هامدا دفعتعنه الرّياح خوالد سحم

يعنى و رمادا هامدا،تا معنى مستقيم شود.

بيان اين قول روايت مجاهد است كه گفت در شاذّ خوانده اند:الى الّذين ظلموا،براى آن كه«الى»حرف جرّ بود به معنى«مع»چنان كه خذ هذا الى (1)ذاك،اى مع ذاك،و كقوله تعالى: مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ (2)... ،و المعنى مع اللّه.آنگه معنى آيت چنين بود كه:لئلاّ (3)يكون للنّاس اى اليهود عليكم حجّة مع الّذين ظلموا من كفّار[170-ر]قريش،يعنى تا (4)هيچ دو (5)گروه را بر تو حجّتى نبود از جهودان و كفّار قريش.و اين جمله وجوهى است محتمل با شواهد اشعار و قرائن كلام عرب- و اللّه ولىّ التّوفيق.

و محلّ«الّذين»بعضى گفتند جرّ بود به تقدير«لام»،يعنى الّا للّذين ظلموا بدل ناس بود.و بعضى (6)گفتند:محلّ او نصب است بر استثنا. فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي ،از ايشان مترسى در روى به كعبه كردن، وَ اخْشَوْنِي ،از من بترسى از (7)ترك اوامر و نواهى من. وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ ،عطف است على قوله: لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ. وَ لِأُتِمَّ ،و تا نعمت خود بر شما تمام كنم به هدايت شما به قبلۀ ابراهيم و ملّت حنفى (8).

از اميرالمؤمنين (9)-عليه السّلام-روايت است كه او گفت:

تمام النّعمة الموت على الاسلام ،[تمام] (10)نعمت خداى بر بنده آن بود كه بر اسلام ميرد (11)،و هم از او روايت است كه گفت:نعمت شش است:اسلام و قرآن و محمّد و ستر و

ص : 224


1- .دب،مب:مالى.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 52.
3- .مج،وز:ان لا،دب،آج،لب،فق،مب:كيلا.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رو.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ديگر.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:در.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حنيفى.
9- .دب،فق،مب،مر+على.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به متن روايت از مج افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق،مب:مى رود.

عافيت و استغنا از آنچه در دست مردمان باشد.و از تمام نعمت خداى-عزّ و جلّ-بر مكلّفان ولايت اميرالمؤمنين (1)است-عليه السّلام (2)- اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً (3).

وَ لَعَلَّكُمْ ،در لعلّ شش لغت است:علّ و لعلّ و لعلّن (4)و عنّ و رعنّ ولعا،و معنى او بر شش وجه بود از خداى تعالى واجب بود على قول اكثر المفسّرين،و از ما بر وجوه مختلف بود:يكى بر اصل خود،و آن را معنى ترجّى بود،چنان كه:لعلّ زيدا منطلق (5)،اميد چنان است كه زيد برفته باشد.و به معنى استفهام بود في قولك:

لعلّك فعلت كذا،همانا تو كرده باشى اين كار؟بر نهاد استفهام،و به معنى ظنّ بود چنان كه كسى گويد:قدم فلان،فلان آمده است؟بر وجه سؤال،تو گويى:لعلّ، همانا آمده است،يعنى گمان چنين است! و به معنى ايجاب آمد،چنان كه كسى گويد در وقت نماز كه:نماز واجب شد،تو گويى:لعلّ،يعنى اجل قد وجب،و فرّاء در اين وجه اين بيت بياورد:

لعلّ المنايا مرّة ستعودو آخر عهد الثّائرين جديد

و به معنى عسى بود،كما قال تعالى: لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبٰابَ (6)،اى عسى ان ابلغها.و به معنى«كى»بود در معنى جزا،و آنچه در قران آيد بيشتر بر اين مفسّر بود اين جا و دگر جايها،قال اللّه تعالى: اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (7)، اى لكى يفقهوا،و در آيت همچونين است،اى لكى تهتدوا.و اصل در او ترجّى بود، و اين معانى را بيشتر مرجع با او بود،چنان كه شاعر گفت:

لعلّي فى هدى أمري و جوري (8)و تقطيعى التّنوفة و احتيالي[170-پ]

سيوشك ان تنيخ (9)الى كريمينالك بالنّدى قبل السّؤال

اى لكى تهتدوا من الضّلالة،يعنى آنچه در آيات مقدّم رفت از تحويل قبله و

ص : 225


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
2- .مج+فى قوله.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
4- .دب،آج،لب،فق،مب:لعنّ.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+يعنى.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 36.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 65.
8- .دب،آج،لب،مب،فق:وجودى،چاپ شعرانى(370/1):وجوبى.
9- .آج:انيخ.

قطع حجّت و خصومت كافران از شما،و اتمام نعمت بر شما،براى آن كردم تا مهتدى و راه يافته شوى.

سوره البقرة (2): آیات 151 تا 157

اشاره

كَمٰا أَرْسَلْنٰا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيٰاتِنٰا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ مٰا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اُشْكُرُوا لِي وَ لاٰ تَكْفُرُونِ (152) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ (153) وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْيٰاءٌ وَ لٰكِنْ لاٰ تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ اَلصّٰابِرِينَ (155) اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (156) أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ (157)

ترجمه

چنان كه فرستاديم در شما پيغامبرى از شما مى خواند بر شما آيات ما و پاك مى كند شما را و مى آموزد شما را كتاب قرآن و سخن درست،و مى آموزد شما را آنچه ندانستى.

ياد كنى مرا تا ياد كنم شما را، و شكر كنى مرا و كفران مكنى[به من] (1).

اى آنان كه بگرويدى،يارى خواهيد (2)به روزه و نماز كه خداى با صابران است.

[171-ر] و مگويى آنان را كه بكشتند در راه خداى كه ايشان مردگانند،بل زندگانند و لكن شما نمى دانى.

و بيازماييم شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كاستنى از مالها و جانها و ميوه ها[و] (3)بشارت ده صابران را.

آنان كه چون رسد ايشان را مصيبتى،گويند:ما خدا را ايم،و ما به او بازخواهيم گشتن.

ايشان بر ايشان است رحمتها از خداى ايشان و بخشايشى،و ايشان اند كه راه يافتگان اند.

قوله: كَمٰا أَرْسَلْنٰا ،اين«كاف»تشبيه است،و خلاف كرده اند اهل علم در آن كه تعلّق به چه مى دارد.بعضى گفتند:[171-پ]تعلّق دارد به آنچه پيش از آن

ص : 226


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .آج،لب:يارى خواهى.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

است،من قوله: وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ ، كَمٰا أَرْسَلْنٰا فِيكُمْ ،تا تمام كنم نعمت خود بر شما چنان كه فرستادم در شما پيغامبرى هم از شما،براى آن كه از (1)جملۀ نعمتهاى خداى-جلّ جلاله-يكى بعثت انبياست.

قولى ديگر آن است كه:تعلّق دارد بقوله: وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ،و معنى آن است كه:و لعلّكم تهتدون بهدايتى (2)كما ارسلنا،اى كما اهتديتم بارسالي فيكم رسولا منكم،يعنى تا شما مهتدى شوى به هدايت من،چنان كه مهتدى شدى به پيغامبر فرستادن من.

قولى ديگر آن است كه:تعلّق دارد به ما بعدها (3)من قوله: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ، مرا ياد كنى تا شما را ياد كنم،چنان كه فرستادم در ميان شما رسولى هم از شما، يعنى از (4)جمله ياد كرد من شما را به رحمت آن است كه رسولى فرستادم به رحمت.

محمّد بن جرير گفت:ابراهيم-عليه السّلام-دو دعا كرد،يكى آن كه رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ (5)... ،و يكى ديگر: رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ (6)... ،حق تعالى گفت:هر دو اجابت كردم (7)،دعاى اوّل بقوله: وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ (8)،و دوم بقوله: كَمٰا أَرْسَلْنٰا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ .

ابو مسلم گفت:محمول است على قوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً (9)... ،كما ارسلنا فيكم.و خطاب به«فيكم»و«منكم»با عرب است،و مراد به رسول محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله-و براى آن او را از ايشان فرستاد تا او را دانند و شناسند كه او من اكرمهم نسبا و اشرفهم بيتا (10)و اطهرهم نفسا و ابعدهم من الذّام (11)و العيب است،چه اگر او را نشناختندى،نفس ايشان ساكن نبودى به قبول قول او،و گفتندى:ما خود چه دانيم كه اين كيست!دعىّ (12)است يا نسبى دارد،پاك

ص : 227


1- .همۀ نسخه بدلها:در.
2- .مج،وز:بهذا النّبى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى.
4- .مج،وز:آن.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 128.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 129.
7- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 150.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
10- .اساس:نبيّا،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .مج،وز:الذم،دب،آج،لب،فق،مب،مر:من الزّلّة.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:داعى.

نفس است يا نيست! دگر آن كه:رسول-عليه السّلام-در ميان ايشان زاد،و نشو و تربيت او در ميان ايشان بود،و ايشان بر احوال او مطّلع بودند،هرگز چيزى نخواند و ننوشت و به نزديك استادى نشد.چون از حدّ آن برفت كه كسى چيزى آموزد،و آن چهل سال بود،آمد و كتابى چون قرآن بياورد تا ايشان را هيچ شك و شبهت نماند كه آن كتاب از قبل خداست،نه از نزديك،او چنان كه حق تعالى گفت: وَ مٰا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ (1).

قوله: يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيٰاتِنٰا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ ،حكمت (2)در جاى صفت رسول است-عليه السّلام-اى رسولا تاليا عليكم آياتنا و مزكيا لكم و معلّما لكم الكتاب و الحكمة و معلّما لكم. مٰا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ،اين رسول كه آمده است چه مى كند آيات من كه قرآن است و كتاب اوست،بر شما مى خواند و شما را تزكيه مى كند،يعنى دعوت مى كند شما را به اخلاق و افعالى كه به آن زكى و پارسا باشى [172-ر].

وجهى ديگر آن است كه:گواى (3)مى دهد بر زكا و طهارت شما چون تكاليف او به جاى آرى،و بر شما مدح و ثنا مى گويد.

و ابو مسلم گفت:شما را جمع مى كند و عدد شما به بسيار مى كند به دعوت و الف دادن و اظهار معجزات كردن،من زكا الزّرع اذا نما،و شما را كتاب و معانى و تفسير و احكام مى آموزد،و نيز حكمت،يعنى سنّت و شريعت.و شما را مى آموزد چيزى كه شما ندانستى (4)،براى آن كه او در جاهليّت آمد بر فترت پيغامبران،كتابى نبود ايشان را،و ايشان انجيل و شرع عيسى فراموش كرده بودند و متروك بكرده.

و آيت وارد مورد منّت و تذكير نعمت است بر عرب و عجم به فرستادن رسولى موصوف به اين صفات.

و در آيت دليل است بر بطلان قول ملحدان (5)كه ايشان گفتند:خداى را به سمع

ص : 228


1- .سورۀ عنكبوت(26)آيۀ 48.
2- .مج:بجمله،ديگر نسخه بدلها:جمله.
3- .مج،وز:گوايى،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نمى دانيد.
5- .همۀ نسخه بدلها:آنان.

دانند و به قول پيغامبر،براى آن كه حق تعالى بازنمود كه:من رسول را براى آن فرستادم تا شما را بياموزد آنچه شما ندانستى،يعنى از شرعيّات،كه به عقل نشايد دانستن.و ما آنچه در عقل مقرّر است و يا به نظر در ادلّه استخراج توان كردن دانسته ايم از بديهۀ عقل يا از ره نظر بى تعليم معلّمى.و نيز دليل است بر بطلان قول مثبتان قياس كه حق تعالى گفت:رسول شما را كتاب و شرايع و سنّت آموزد،و به اين منّت نهاد بر ما،اگر قياس طريق معرفت شرعيّات بودى اين منّت نبودى،چه خود هر قياس كننده اى بدانستى بى تعليم (1)رسول-عليه السّلام.

فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ اين فعل مجزوم است به جواب امر على تضمّن معنى الشّرط و الجزاء.در معنى آيت مفسّران و علما بسيار سخن گفتند:

عبد اللّه عبّاس گفت:اذكروني بطاعتي اذكركم بمعونتي،مرا به طاعت ياد دار تا تو را به معونت ياد دارم،بيانش (2): وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (3).

سعيد جبير گفت:اذكروني بطاعتي اذكركم بمغفرتي،مرا به طاعت ياد دار تا تو را به آمرزش ياد دارم،بيانش قوله: وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (4).

فضيل عياض گفت:اذكروني بطاعتي اذكركم بثوابي،بيانش: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً، أُولٰئِكَ لَهُمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ (5)... ،و نيز قول رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

من اطاع اللّه فقد ذكر اللّه و ان قلّت صلاته و صيامه و تلاوته القرآن و من عصى اللّه فقد نسى اللّه و ان كثرت صلاته و صيامه و تلاوته القرآن، گفت:هركه فرمان خدا برد،او خداى را ياد داشته (6)بود و اگرچه نماز كم كند و روزه كم دارد و قرآن كم خواند،و هركس كه خداى را بيازارد،او خداى را فراموش كرده بود و اگرچه نماز بسيار كند و روزه بسيار دارد و بسيار قرآن خواند.

و بعضى دگر گفتند:اذكروني بالتّوحيد و الإيمان اذكركم بالدّرجات و الجنان، بيانه قوله: وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا [172-پ]

ص : 229


1- .دب:تعلم.
2- .مج،وز،مب+قوله.
3- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 69.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 132.
5- .سوره كهف(18)آيۀ 30 و 31.
6- .دب،آج،فق،مب،مر:پاداشته،لب:پاداشت.

وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (1).

ابن كيسان گفت:اذكروني بالشّكر اذكركم بالزّيادة،بيانه قوله: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (2).و گفته اند:اذكروني على ظهر الارض اذكركم في بطنها.

اصمعى گفت:اعرابى اى را ديدم به عرفات ايستاده،مى گفت:الهى عجّت اليك الاصوات بضروب اللّغات يسألونك الحاجات و حاجتي ان تذكرني على طول البلى اذا نسيتني اهل الدّنيا،مى گفت:بار خدايا!آوازها بلند شد به تو به زبانهاى مختلف، از تو حاجتها مى خواهند،و حاجت من آن است كه:چون مرا در آن منزل وحدت و وحشت فرود آرند و خلقان مرا فراموش كنند (3)،مرا ياد دارى.

بعضى دگر گفتند:اذكروني بالطّاعات اذكركم بالمعافاة،بيانه قوله: مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً (4)... ،و قيل:

اذكروني فى الخلاء اذكركم فى الملإ، مرا ياد دار در خلوت تا تو را ياد دارم در زحمت (5)، بيانش آن كه روايت كرده اند كه خداى تعالى در بعضى كتب اوايل انزله كرد:

انا عند ظنّ عبدي بي فليظنّ بي ما شاء،و انا مع عبدي اذا ذكرني،فمن ذكرني في نفسه ذكرته في نفسي،و من ذكرني في الملإ ذكرته في ملاء خير منه،و من تقرّب الىّ شبرا تقرّبت اليه ذراعا،و من تقرّب الىّ ذراعا تقرّبت اليه باعا،و من اتاني مشيا أتيته هرولة،و من اتاني بقراب (6)الارض خطيئة أتيته بمثلها مغفرة ما لم يشرك بي شيئا، گفت:من نزد گمان بنده ام به من،گو هرچه خواهى به من گمان بر و من با بنده ام چون مرا ياد كند،اگر مرا در نفس خود ياد كند او را در نفس خود ياد كنم،و اگر مرا در مجمعى ياد كند او را در مجمعى به از آن ياد كنم،و اگر به دستى به من نزديك شود،رشى (7)بدو نزديك شوم،و اگر رشى (8)به من نزديك شود،بر[ى به] (9)او [نزديك شوم] (10)،و هركه به من آيد به رفتن،با او شوم به تاختن،و هركه به من آيد با

ص : 230


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 25.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 7.
3- .همۀ نسخه بدلها+تو.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 97.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جمعيت.
6- .مب:تقرّب.
7- .مج،وز:رشتى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ارشى.
8- .مج،وز:رشتى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ارشى.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد،آج،لب،فق،مب،مر:دوچندان.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد،آج،لب،فق،مب،مر:دوچندان.

چندانى گناه كه در همۀ (1)زمين گنجد (2)،هم چند آن مغفرت بدو آرم ما دام تا با من شرك نيارد.

و گفته اند:اذكروني فى النّعمة (3)و الرّخاء اذكركم فى الشّدّة و البلاء،و بيانه قوله: فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (4).و نيز قول رسول است-عليه السّلام:

تعرّف الى اللّه فى الرّخاء يعرفك فى الشّدّة ،با خداى آشنايى كن در خوارى (5)تا تو را شناسد در سختى.

سلمان پارسى گفت:چون بنده بر اين درگاه آشنا باشد،او را بلايى رسد فريشتگان شفيع او باشند،گويند:بار خدايا!خادم حضرت تو است و بندۀ درگاه تو است،او را بلايى رسيد،بار خدايا!اگر مصلحت دانى (6)از او كفايت كن،چون بر درگاه آشنايى ندارد و بلاييش رسد آنگاه به درگاه آيد[173-ر]گويند:الآن!بيانش قصّه فرعون: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ (7).

و قيل:اذكروني بالثّناء اذكركم بالجزاء،اذكروني بلا غفلة اذكركم بلا مهلة، اذكروني بالنّدم اذكركم بالكرم،اذكروني بالمعذرة اذكركم بالمغفرة،اذكروني بالارادة اذكركم بالافادة،اذكروني بالتّنصّل اذكركم بالتّفضّل،اذكروني بالاخلاص اذكركم بالخلاص،اذكروني بالقلوب اذكركم بكشف الكروب،اذكروني بالايمان اذكركم بالامان،اذكروني بالإسلام اذكركم بالاكرام.

عبد اللّه مبارك گفت:سالى از سالها به حجّ خانۀ خدا مى شدم،در راه مرا قطع افتاد.از قافله بازماندم.بر توكّل شتر مى راندم،كودكى را ديدم مراهق از كنارۀ بيابان بر آمد تنها،جامه اى مختصر پوشيده،نه زادى نه راحله اى نه انيسى،تا بر من رسيد،گفتم:اى جوان!با خويشتن زنهار خورده اى اگر چنين آمده اى در باديه،و يا چون من منقطع شده اى؟گفت:منقطع نشده ام،خود چونين آمده ام.گفتم:زاد و راحله و طعام و شرابت كجاست؟اشارت سوى آسمان كرد.خواستم تا او را امتحان

ص : 231


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+روى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگنجد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:السّعة.
4- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 143 و 144.
5- .مر:آسودگى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+او را خلاصى ده و.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 91.

كنم،گفتم:مرا بارى تشنه است،اگر شربه اى (1)آب سرد بودى (2)!او دست در هوا دراز كرد و قدحى آب بگرفت از هوا مشعشعا بالثّلج،برف در او افگنده،و بجنبانيد و پيش من داشت.من عجب بماندم،گفتم:يا هذا،اين پايه از كجا يافتى؟گفت:اذكره فى الخلوات يذكرني فى الفلوات.

ربيع انس در اين آيت گفت:انّ اللّه ذاكر من ذكره و زائد من شكره و معذّب من كفره،گفت:خداى تعالى ياد كند آن را كه او را ياد كند،و زيادت كند آن را كه شكر او كند،و عذاب كند آن را كه كفران نعمت او كند.

سفيان عيينه گفت:در اخبار چنين خوانده ام كه،خداى-جلّ جلاله-گفت:

من بندگان خود را آن دادم كه اگر جبريل و ميكايل را دادمى،حقّ ايشان را گزارده بودمى،بقولى لهم: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ .

و به موسى بن عمران وحى كرد كه:يا موسى!دشمنان مرا بگو تا مرا ياد نكنند كه چون ايشان مرا ياد كنند من ايشان را ياد كنم،و ياد كرد من ايشان را به لعنت بود.

حق تعالى در اين آيت جمع كرد از ميان ذكر و شكر.و ذكر او از سه گونه بود:

به دل و به زبان و به جوارح (3).

امّا ذكر به دل از دو گونه بود:يكى نظر و فكر باشد،و آن سر (4)و اصل عبادات است كه همه را بنا برآن است،چو سكون نفس (5)و طمأنينۀ دل در آن است،قوله تعالى: أَلاٰ بِذِكْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (6)،و اين آن واجب است كه بنده از همۀ واجبات خالى بود در وقتى دون وقتى،و از وجوب اين خالى نبود،اعنى نظر،[173-پ] لا جرم چنين فرمود:عليه السّلام:

تفكر ساعة خير من عبادة (7)سنة.

وجه دوم آن بود كه:تفكّر كند در وعد و وعيد و ثواب و عقاب تا داعى باشد او را بر فعل طاعت و صارف باشد از فعل معصيت،و توبه داخل باشد در اين جمله براى

ص : 232


1- .همۀ نسخه بدلها:شربتى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سردده چون من اين بگفتم.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و اركان.
4- .مج،وز:نيز،دب،مب:صرف،آج،لب،فق،مر:شرف.
5- .همۀ نسخه بدلها:سكون النّفس.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 28.
7- .دب،آج،لب،مب،مر+ستّين،فق،مب+سنين.

آن كه هم از فعل دل است از پشيمانى برگذشته و عزم بر آينده.

امّا ذكر (1)زبان:مشتمل بود بر تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد.

امّا ذكر به جوارح:ساير طاعات باشد از نماز و روزه و حجّ و جملۀ عبادات،و براى اين كار حق تعالى نماز آدينه را ذكر خواند في قوله تعالى: فَاسْعَوْا إِلىٰ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ (2)... ،و از جملۀ ذكر دعاست،من

قوله-عليه السّلام: افضل الذّكر الدّعاء.

و بعضى علما گفتند ذكر سه است:ذكر الآلاء،و ذكر الاسماء،و ذكر ربّ الارض و السّماء.

امّا ذكر الآلاء فقوله: اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ (3)... ، ...وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ (4).

و ذكر الاسماء،قوله-عزّ و جلّ: وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (5).

و امّا ذكر اللّه-جلّ و عزّ-فقوله: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ،و قوله: اُذْكُرُوا اللّٰهَ ذِكْراً كَثِيراً (6)، وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (7)،چو ذكر او كنى بسيار كن كه بسيار (8)تو در جنب ذكر ذاكران اندك باشد،نبينى كه در حقّ فريشتگان چه فرمود: يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ (9).

ابو سعيد خدرىّ گفت:چون اين آيت آمد كه: اُذْكُرُوا اللّٰهَ ذِكْراً كَثِيراً (10)،رسول -عليه و آله السّلام-چندانى ذكر خدا كرد تا كافران گفتند:ديوانه است.

يحيى معاذ گفت عارف را سه حالت بود:حالت افتخار،و حالت افتقار،و حالت اعتذار.چو خداى را ياد كند مفتخر بود (11)فخر آورد چو (12)خود را ياد كند مفتقر بود،اعنى درويش و محتاج.چون گناه خود ياد كند،معتذر بود،عذر خواهنده بود.

و هم او گفت:[اگر خداى تعالى به (13)بنده هم اين دو نعمت بودى كه هرگه

ص : 233


1- .همۀ نسخه بدلها+به.
2- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 9.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 40.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 231.
5- .سورۀ مزمّل(73)آيۀ 8.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 41.
7- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 42.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ذكر.
9- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 20.
10- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 41.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
12- .همۀ نسخه بدلها:چون.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:خداى را تعالى بر.

خواهد ذكر او كند و منع نه،و هرگه ] (1)با درگاه او شود او را يابد و حجاب نه، كفايت بودى.

هم او گفت:بيم آن است كه از دنيا بروم و مراد من از دو چيز برآمده نباشد و حقّ آن نگزارده باشم:ذكر خداى،و نوحه (2)بر خويشتن.حق تعالى سه چيز به سه چيز وعده داد:ذكر به ذكر،و وفا به وفا،و فسحت به فسحت.ذكر به ذكر:

فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ... ،وفا به وفا: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ... (3)،فسحت به فسحت: فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّٰهُ لَكُمْ (4).

قوله: أَذْكُرْكُمْ ،تا تو را ياد كنم.ذكر خداى بنده را از دو وجه بود:يكى به آن كه (5)مدحش فرمايد در كتابهاى خود بر زبان پيغامبران،و در آسمانها بر زبان فريشتگان،و در ملأ اعلى،و دوم به ايجاب ثواب ابد و كرامت و رضا[174-ر].

حسن بصرى گفت:شكر خداى چگونه گزاريم (6)اگر ما را گفتى:ذكر من كنى در مواضعى مخصوص تا من ذكر شما كنم،آنگه اگر جان و مال بذل بايستى كردن تا آنجا رسند واجب بودى،فكيف كه مى گويد:بندۀ من به (7)هر حال از حالات كه باشى فَاذْكُرُوا اللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِكُمْ (8)... ،و اگر ايستاده باشى و اگر نشسته باشى،و اگر بر پهلو خفته باشى.

كعب الاحبار گفت:موسى-عليه السّلام (9)-گفت:يا رب!تو به بندگان خود نزديكى تا با تو سر گويند؟يا دورى تا تو را به آواز بلند (10)خوانند؟حق تعالى گفت:

يا موسى انا جليس من ذكرني، من همنشين آنم كه ذكر من كند (11).

موسى گفت:بار خدايا!من بر حالاتى (12)باشم كه نخواهم كه برآن حال ذكر تو كنم،يعنى حالت جنابت و حالت قضاى حاجت.حق تعالى گفت:

اذكرني على

ص : 234


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،دب،وز،مر:توجّه.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 40.
4- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 11.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق:يكى آن كه به آن كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:گزارم.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 103.
9- .مب+در مناجات.
10- .دب:بلندى.
11- .همۀ نسخه بدلها:مى كند.
12- .دب:حالتى.

كلّ حال.

امّا تأويل اين خبر سؤال ممتنع نبود كه از زبان قوم باشد،چنان كه: أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ (1)... ،و تفسير:

انا جليس من ذكرني ،مبالغت باشد در علم به احوال بندگان.

و در خبر هست كه:خداى تعالى وحى كرد به موسى عمران (2)،گفت:يا موسى!چون ذكر من كنى بايد كه اندامهاى تو از خوف من لرزان باشد،و دلت از عقاب من ترسان باشد،و به معرفت من به غايت،سكون و اطمينان باشد،و چون مرا خوانى دلت بايد تا پيشرو زبانت بود،و زبانت وراى دلت باشد،و چون از پيش من بايستى مقامت بايد تا مقام ذليلان و اسيران و حقيران باشد،و آنگه به مذمّت و ملامت با خويشتن گرد (3)كه به ملامت تو اولى ترى.و چون با من مناجات كنى،به دلى حزين (4)موافق و زبانى راستيگر (5)صادق مناجات كن.

قوله: وَ اشْكُرُوا لِي ،حدّ شكر بيان كرديم كه اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربى تعظيم او،و آن اعتراف همچونين به دل باشد و به زبان و به جوارح.و اصل اعتراف به دل است،براى آن كه اگر به زبان و جوارح معترف بود و به دل نبود منافق باشد.و اگر به دل (6)بود،از زبان و جوارح مجزى باشد.

و اما اعتراف به زبان براى نعمت مخلوق بايد تا او بداند كه شاكر است،و نيز در نعمت خداى تا مردمان اقتدا كنند.امّا به جوارح به انواع عبادت باشد،و اين غايت شكر بود،و اين بر نعمت هيچ منعم نباشد مگر بر نعمت خداى-جلّ جلاله-كه آن اصول نعم باشد:از حيات و قدرت و نفرت و شهوت و كمال عقل،و استقصاى كلام در اين باب در دگر (7)آيات بيايد-ان شاءاللّه.

آنگه مؤكّد كرد بقوله: وَ لاٰ تَكْفُرُونِ ،يعنى در ساير اوقات خالى مباشى از شكر نعمت من،و اظهار آن بر خويشتن و احتراز كردن از پنهان داشتن آن كه،در خبر چنين آمده است كه:

من ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره [174-پ].

ص : 235


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
2- .دب.موسى بن عمران.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گردى.
4- .دب+و.
5- .مج،لب،فق،مب،مر:راستگير،دب،وز،آج:راستگر.
6- .همۀ نسخه بدلها+معترف.
7- .همۀ نسخه بدلها:ذكر.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ ،حق تعالى گفت:من (1)بندگان خود را به ذكر و شكر خود امر كردم (2)،و وعده دادم (3)ايشان را (4)ذكر خود بر ذكرى كه ايشان مرا كنند (5)آنچه (6)عون ايشان باشد برآن،از ايشان دريغ نداشت، براى آن كه تو را آنچه به فعل طاعت نزديك بكند لطف باشد،و چون عند آن طاعت كرده بود توفيق باشد،گفت:بر اين اوامر كه كردم شما را استعانت كنى و يارى خواهى از من، بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ .

بعضى مفسّران گفتند:اراد به الصّوم و الصّلاة،مراد به صبر روزه است براى قرينۀ نماز تا نسبت دارد به او،و گفتند:خداى تعالى چند جايگاه روزه را صبر خواند، في قوله: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ (7)... ،اى بما صمتم،و في قوله: وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا (8)... ،اى بما صاموا.

و بعضى ديگر بر عموم حمل كردند،و گفتند صبر از سه گونه باشد:صبر بر طاعت،و صبر از معصيت،و صبر بر (9)مصيبت.و حمل آيت بر عموم كردن اولى تر بود براى كثرت فايده را،و وجوه و اقسام او در دگر آيت بيايد-ان شاءاللّه تعالى. إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِينَ ،كه خداى با صابران است به معنى نصرت و معاونت و لطف و توفيق.

وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتٌ ،عبد اللّه عبّاس گفت:مراد كشتگان بدراند،و سبب نزول آيت آن بود كه مردمان چون ذكر ايشان رفتى، گفتندى:مات فلان و مات فلان.حق تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد ايشان را از اين گفتن،گفت:ايشان را مرده مگويى،كه ايشان زنده اند.و ايشان چهارده تن بودند:شش تن از مهاجر بودند،و هشت تن (10)از انصار.

امّا مهاجران (11):عبيدۀ حارث عبد المطّلب بود،و عمير بن أبي وقّاص بود،و

ص : 236


1- .همۀ نسخه بدلها:چون.
2- .همۀ نسخه بدلها:امر كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:وعده داد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+به.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ايشان كنند او را.
6- .دب:آنگه،آج،لب،فق،مب،مر:آنگه آنچه.
7- .سورۀ رعد(13)آيۀ 24.
8- .سورۀ دهر(76)آيۀ 12.
9- .مج:از.
10- .مج،وز،لب،فق:كس.
11- .همۀ نسخه بدلها:مهاجريان.

ذو الشّمالين بن عمرو بن نضله (1)و عامر بن بكير،مهجع بن عبد اللّه،و صفوان.و از انصار:سعد بن خيثمه،و قيس بن عبد المنذر،و زيد بن الحارث،و تميم بن حزام،و رافع بن المعلّى،و حارثة بن سراقة،و معوّذ (2)و عوف بن عفراء.

علما در تفسير آيت و احوال شهدا خلاف كردند.

عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى گفتند:ايشان زنده اند بارواحهم و اجسادهم، بامداد و شبانگاه روزى به ايشان مى رسد،و ايشان خرّم اند به آنچه خداى به ايشان مى دهد،چنان كه در دگر آيت فرمود من قوله: يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (3).

و بعضى دگر گفتند:ارواح ايشان زنده باشند (4)،و روزى بر ايشان عرض (5)مى كنند به بامداد و شبانگاه،چنان كه بر ارواح آل فرعون آتش عرضه مى كنند،في قوله: اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ [175-ر] عَلَيْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا (6)... ،و علما و محقّقان بيشتر بر قول اوّلند.

و امّا در اخبار لفظ ارواح آمد چنان كه روايت كرد عبد اللّه عبّاس كه رسول -عليه السّلام-در ذكر شهداى احد گفت:

ارواحهم في اجواف طير خضر ترد (7)انهار الجنّة و تأكل من ثمارها و تأوي الى قناديل من ذهب في ظلّ العرش ،گفت:ارواح ايشان در حوصلۀ مرغان سبز باشد كه از جويهاى بهشت آب خورند و از ميوه هاى بهشت خورند،و با قنديلهاى (8)بهشت شوند كه (9)آويخته در سايۀ عرش،و الفاظ اخبار در اين معنى مختلف است.

در خبرى از مجاهد چنين است كه:بوى بهشت يابند،و در بهشت نه اند و قتاده گفت:

مساكنهم السّدرة ،جاى ايشان به سدرۀ منتهاست (10)،و امّا ابو القاسم بلخى

ص : 237


1- .اساس و همه نسخه بدلها:فضله،با توجّه به منابع و مآخذ مربوط به خبر،تصحيح شد.
2- .اساس+ابن،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد،آج،لب،فق:مسعود.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 169 و 170.
4- .مج،وز:باشد.
5- .مج،وز،آج،لب:عرضه.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 46.
7- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(377/1):تروى من.
8- .همۀ نسخه بدلها:قناديلها.
9- .لب،فق،مب،مر:شوند از زر.
10- .فق،سدرة المنتهى.

گفت معنى آن كه خداى تعالى گفت: بَلْ أَحْيٰاءٌ ،آن است كه«سيحيون»،ايشان زنده خواهند شدن به قيامت عند آن كه خلقان را حشر كنند.

و بعضى ديگر گفتند:مراد به حيات ايشان آن است كه،ذكر ايشان و نام ايشان در دنيا بماند،به مثابت آن باشد كه زنده باشند (1).و ظاهر آيت دليل قول اوّل مى كند كه حق تعالى مى گويد: بَلْ أَحْيٰاءٌ ،و معنى آن است كه:بل هم احياء،و در دگر (2)آيت تصريح كرد به ذكر آن كه:روزى مى خورند،شادمانه اند به آنچه خداى به ايشان مى دهد،و اين لايق نباشد به روح بى جسم.

در خبر است از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه:خداى تعالى شهيد را شش خصلت بدهد عند آن كه اوّل قطره از خون او بر زمين آيد:جملۀ گناهانش عفو بكند، و جاى او در بهشت به او نمايد،و جفتى از حور العين به او دهد،و از فزع اكبرش ايمن گرداند (3)،و از عذاب گور ايمن باشد،و به حليت ايمانش بيارايند.

و در خبرى ديگر نه خصلت:و تاج وقار بر سرش نهند،و آن تاجى بود از ياقوت سرخ،و هفتاد و دو جفت او را از حور العين بدهد،و شفاعتش قبول كند (4)در (5)هفتاد كس از خويشانش،و راوى خبر عباده صامت است از رسول-عليه السّلام.

و ابو هريره روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:زمين از خون شهيد خشك (6)نشده باشد تا دو حورى (7)از بهشت بشتابند به مانند دو مرغ كه بچّۀ ايشان بر زمين افتاده باشد،هريكى با حلّه اى از حلّه هاى بهشت،قيمت هر حلّه اى (8)بيشتر باشد از دنيا و هرچه در دنيا هست (9).

و هم ابو هريره روايت كند كه:مثل مجاهد مثل نماز كن و (10)روزه دار است آن

ص : 238


1- .وز،لب:باشد،همۀ نسخه بدلها+چنان كه شاعر گفت: ذكر الفتى عمره الثّاني و لذّته ما فاته و فضول العيش اشغال
2- .مج،وز:و ذكر آيت.
3- .مج،وز:گردانيد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:كنند.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
6- .مج،وز:تر.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:حور العين.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بهشت كه بهاى ايشان.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از هر متاعى كه در دنيا است.
10- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:ندارد.

كه هميشه صايم (1)قائم بود،و هيچ بنده نبود كه او را مجروح[175-پ]بكنند (2)در سبيل خداى و الّا فردا قيامت مى آيد خون آلود،رنگ رنگ خون باشد و بوى بوى مشك،و خداى تعالى او را ضمان كرده بود از دو كار يكى:امّا بهشت،يا آن كه با خانه خود شود با غنيمت.و اخبار در اين معنى بسيار است.

قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ ،خطاب با امّت محمّد است.

خداى تعالى مى گويد:و ما امتحان كنيم و بيازماييم شما را به چيزى،يعنى به نوعى از ترس و گرسنگى.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى خبر داد كه:دنيا سراى بلاست و مكلّفان در او مبتلى اند.

عطا و ربيع انس گفتند:مراد به آيت مهاجرانند بعد هجرت،و مراد با بلا و ابتلا تشديد تكليف است بر ايشان تا عند آن مستحقّ ثواب عظيم شوند.و معنى ابتلا پيش از اين شرح داديم.

حق تعالى گفت:به پنج چيز امتحان كردم شما را به خوف.عبد اللّه عبّاس گفت:ترس از دشمن.و الجوع،يعنى قحط (3)، وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ ،نقصان مال، يعنى زيان در تجارت و هلاك مواشى. وَ الْأَنْفُسِ ،و تنها،يعنى به مرگ امّا به قتل.و گفته اند:به بيمارى،و گفته اند:به پيرى.

و ابو على گفت:خوف براى آن با خداى نسبت كرد كه به جهاد باشد،و آن به امر خداى بود.و بعضى ديگر مفسّران تفسير خوف به حرب كردند،و خوف در كلام ايشان كنايت باشد از حرب،و همچونين روع و فزع،نبينى كه شعراى ايشان چندان كه يوم الرّوع گفتند،يوم الحرب خواستند،قال الشّاعر:

انّا لنرخص يوم الرّوع انفسناو لو نسام بها في الامن اغلينا

و قال ايضا:

مقاديم وصّالون فى الرّوع خطوهمبكلّ رقيق الشّفرتين يمان

و قال آخر:

ص : 239


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:نكنند.
3- .مب+قوله تعالى.

نعدّيهنّ (1)يوم الرّوع عنكمو ان كانت مثلّمة (2)النّصال

و اين را حدّى نيست،مراد حرب است يعنى جهاد كفّار.و اين خود بر ظاهر خود باشد،به تأويل،حاجت ندارد.

شافعى گفت: بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ ،يعنى خوف اللّه.و الجوع،صيام شهر رمضان.گفت:به خوف ترس خداى خواست،و به گرسنگى،روزه ماه رمضان،و به نقصان مال،زكات مال و صدقات،و به نقصان نفس،مرگ و بيمارى،و به نقصان ثمرات و ميوه ها،مرگ فرزندان و فرزندزادگان،براى آن كه فرزندان (3)ميوۀ دل مادر و پدر باشند (4).

عبد اللّه عبّاس (5)گفت از ابو سلمه،از ابو سنان،كه او گفت:مرا فرزندى فرمان يافت نام او سنان كه مرا به او كنيت مى كردند.من او را دفن كردم.ابو طلحة الخولانىّ حاضر بود (6)،[176-ر]گفت:يا با سنان!تو را بشارت دهم؟گفتم:بلى.

گفت:حدّثنى الضّحّاك بن عبد الرّحمن عن ابي موسى الاشعرىّ،گفت:مرا ضحّاك حديث كرد از ابو موسى اشعرى كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:چون بنده مؤمن را فرزندى بميرد،خداى تعالى فريشتگان را گويد:بنده مرا فرزند ازو بستدى،و ميوۀ دل او از او جدا كردى (7).بندۀ من عند آن حال چه گفت؟گويند:

بار خدايا!تو را حمد كرد و استرجاع كرد.گويد:براى بندۀ من در بهشت خانه اى بنا كنى،و آن را بيت الحمد نام نهى.براى او در بهشت خانه اى بنا كنند،قوله تعالى:

وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِينَ ،بشارت ده صابران را،آنان را كه بر اين مصائب و بليّات صبر كنند و جزع نكنند.و گفتيم (8)كه:صبر حبس النّفس على ما تكره باشد.

اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ ،آنان را كه چون ايشان را مصيبتى رسد استرجاع كنند و با خداى گريزند،گويند: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ،ما خدا راييم به عبوديّت،

ص : 240


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بعديهن،چاپ شعرانى(380/1):ابعّدهنّ.
2- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:مسلّمة.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:فرزند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:باشد.
5- .مج،وز:عبد اللّه مبارك.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+مرا.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب+گويد.
8- .همۀ نسخه بدلها:گفتم.

وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ فى الآخرة،امروز (1)ملك اوييم و فردا رجوع ما در آخرت با اوست.

ابو بكر ورّاق گفت: إِنّٰا لِلّٰهِ ،اقرار له بالملك وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ،اقرار على انفسنا بالهلك،گفت:در اين دو كلمه دو اقرار است:يكى اقرار است او را به ملك،و يكى اقرار بر خويشتن به هلك،اقرار مى دهد كه او مالك است و ما هالكيم.

نصير،«نون (2)»«انّا»اماله كند،و قتيبه«لام»«للّه».و باقى قرّاء به تفخيم خوانند.

عكرمه گفت:شبى رسول را-عليه السّلام-چراغى بمرد،گفت: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ،گفتند:يا رسول اللّه!اين بر (3)مصيبت باشد،گفت:بلى،هرچه مرد را برنجاند مصيبت باشد.

سعيد جبير گفت:هيچ امّت را در مصيبت آن ندادند كه اين امّت را،يعنى كلمات استرجاع،نبينى كه يعقوب را چون آن مصيبت رسيد گفت: يٰا أَسَفىٰ عَلىٰ يُوسُفَ (4)... ،و اگر او را اين كلمه داده بودندى فزع با اين كردى.رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

من استرجع عند المصيبة جبر اللّه مصيبته و احسن عقباه و جعل له خلفا صالحا، گفت:هركس كه عند مصيبت (5)استرجاع كند،خداى تعالى جبر مصيبت او بكند،و عاقبت او بر خير كند،او را خلفى صالح دهد پسنديدۀ او.و رسول -صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او را مصيبتى رسيده باشد و آن مصيبت ياد كند، عند آن استرجاع كند،خداى تعالى چندان مزد دهد او را كه آن روز كه آن مصيبت رسيد او را (6)،اگرچه روزگار[176-پ]دراز برآمده بود.

عبد اللّه عمر (7)گفت:چهار خصلت است كه هركس كه آن خصلتها در او باشد او را در بهشت خانه اى بدهند،يكى گفتن:لااله الاّاللّه است،و چون گناهى كند استغفار كند،و چون نعمتى بر او برود (8)شكر گويد،و چون مصيبتى رسد او را

ص : 241


1- .مر+در.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:بصريون.
3- .همۀ نسخه بدلها:نيز.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 84.
5- .لب،فق:عند المصيبة.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبد اللّه عبّاس.
8- .همۀ نسخه بدلها:بدو رسد.

استرجاع كند و بگويد: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ عبد اللّه عبّاس گفت:چون مؤمن عند آن كه او را مصيبتى رسد رضا دهد و تسليم و استرجاع كند،خداى تعالى او را سه چيز بدهد:صلات (1)از قبل او و رحمت و هدايت (2).

ام سلمه گويد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-شنيدم كه گفت:هيچ بندۀ مسلمانى نباشد كه او را مصيبتى رسد،او عند آن مصيبت آنچه خداى تعالى فرموده است بگويد از كلمۀ استرجاع،يعنى گفتن: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ،آنگه گويد:

اللّهم احبرني (3)في مصيبتي و اخلفني خيرا منها، و الّا خداى تعالى عوض آن بهتر از آنش بازدهد.

آنگه گفت:چون ابو سلمه بمرد،من گفتم:در ميان مسلمانان از ابو سلمه بهتر كجا باشد (4)؟اوّل جماعت مهاجران است،تا رسول-عليه السّلام-حاطب بن أبي بلتعه را فرستاد و مرا بخواست.من گفتم:دخترى دارم،و من زنى غيورم.گفت:امّا دخترش را خداى تعالى كفايت كند،و اما غيرتش من دعا كنم تا برود.و در روايتى ديگر،گفتم:و مرا از اولياء من هيچ كس حاضر نيست،رسول-عليه السّلام-گفت:

هيچ ولى نباشد و الّا به آن رضا دهد كه من دامادش باشم.

و روايت است از وهب منبّه كه گفت:يك روز موسى كليم-عليه السّلام-در مناجات با خداى تعالى گفت:الهى از منازل بهشت كدام به تو نزديكتر است به معنى كرامت؟گفت:حظيرۀ قدس.گفت:بار خدايا!ساكنان حظيرۀ قدس كه باشند؟گفت:اصحاب مصيبات.موسى گفت:بار خدايا!صفت ايشان مرا بگو، گفت:يا موسى!آنان باشند كه چون ايشان را ابتلا كنم به بليّتى صبر كنند،و چون بر ايشان نعمتى كنم شكر كنند،و چون مصيبتى رسد ايشان را بگويند: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ،اينان اهل حظيرۀ قدس باشند.

مغيره شعبه روايت كند كه:دوال نعل رسول-عليه السّلام-بگسست،استرجاع كرد و گفت: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ما گفتيم:يا رسول اللّه!اين نيز مصيبتى باشد؟

ص : 242


1- .دب،آج،لب،مر+او.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از حق.
3- .دب،وز،فق:أجرنى.
4- .مر+او.

گفت:بلى،هر مكروهى كه به مرد رسد آن مصيبت باشد.

و ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت (1):چون دوال نعل يكى از شما بگسلد،بايد تا استرجاع كند و از خداى عوضش بخواهد،كه اگر[177-ر] خداى ميسّر نكند ميسّر نشود،آنگه او بى برگ بماند.

انس مالك گويد كه:رسول-عليه السّلام-زنى را ديد كه بر كودك (2)مى گريست،او را گفت:

اتّقى اللّه و اصبري، از خداى بترس و صبر كن.زن گفت:

مصيبت (3)تو را درد نمى كند،رسول-عليه السّلام-بگذشت.او را گفتند:اين را نشناختى همانا،گفت:نه.گفتند:اين رسول خداست،براثر (4)بدويد و تضرّع كرد و توبه كرد و گفت:يا رسول اللّه!نشناختم تو را،اكنون فرمانبردارم،صبر كنم و احتساب كنم.

رسول-عليه السّلام-گفت:

الصّبر عند الصّدمة الاولى، گفت:صبر به نزديك زخم اوّل بايد كردن،بيان كرد كه:هرچه مصيبت سخت تر باشد،صبر كردن بر او مزدتر (5)باشد.

ذو النّون مصرى گويد:به گورستانى بگذشتم،زنى را ديدم با جمال گورى چند (6)پيش گرفته مى گريست و اين بيتها مى خواند.

صبرت و كان الصّبر خيرا مغبّةو هل جزع يجدي علىّ فأجزع

صبرت على ما لو تحمّل بعضهجبال شرورى اصبحت تتصدّع

ملكت دموع العين ثمّ رددتهاالى ناظري فالعين فى القلب تدمع

او را گفتم:چه مصيبت رسيده است تو را؟گفت:عجب تر مصيبتى دو پسرك داشتم كه همه سلوت دل من ايشان بودند،پدرشان روزى گوسپندى بكشت و كارد آنجا رها كرد و او برفت،و من مشغول شده بودم.پسر مهترين كهترين را گفت:بيا تا من تو را بگويم كه پدرم گوسپند (7)چگونه كشت،آنگه او را دست و پا ببست و بخوابانيد و كارد بر گلوى او بماليد و او را بكشت.چون (8)خبر يافتم و بانگ بر او

ص : 243


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كودكى.
3- .همۀ نسخه بدلها+من.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+او.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مزد بر او بيشتر.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+در.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
8- .دب،آج،لب+من.

زدم (1)بگريخت و بر كوه شد.پدر در آمد،گفتم:چنين حالى افتاد.پدر به طلب پسر رفت،بسيار بگرديد آخر چون بازيافت او را شيرش دريده بود.پدر ساعتى بر سر او بود،آنگاه بر گرفت او را و بازآورد و تشنگى عظيم در او كار كرده بود،ساعتى در آمد (2)او نيز با پيش خدا شد.هم آن روز پسركى ديگر داشتم طفل،و من ديگ مى پختم.مشغول شدم به كار اينان،به نزديك ديگ رفت،ديگ بيفگند و بر او ريخت،و او نيز سوخته شد.اكنون من نشسته ام چنين كه تو مى بينى.گفتم:چگونه صبر مى كنى بر اين مصيبات و جزع نمى كنى؟انديشه كرده ام كه اگر صبر و جزع دو مرد بودندى كه با يكديگر برآويختندى،صبر غالب تر بودى (3)،آنگاه اين بيتها انشا كرد.

الى اللّه كلّ الامر فى الخلق كلّهو ليس الى المخلوق شىء من الامر[177-پ]

تعوّدت مسّ الضّرّ حتّى الفتهو اسلمني طول العزاء الى الصّبر

و وسّع قلبي للأذى كثرة الأذىو قد كنت احيانا يضيق به صدري

إذا انا لم اقنع من الدّهر كلّما (4)تكرّهت منه طال عتبي على الدّهر

و اميرالمؤمنين (5)-عليه السّلام-گفت:

ان صبرت جرت عليك المقادير و انت مأجور و ان جزعت جرت عليك المقادير و انت مأزور، گفت:اگر صبر كنى قضا بر تو برود و تو با مزد باشى،و اگر جزع كنى قضا بر تو برود و تو با بزه باشى.

انس مالك روايت كند كه:مردى از جملۀ صحابه بود،ما دام پيش رسول -عليه السّلام-بودى.پسركى داشت فرمان يافت.روزى چند به مسجد نمى آمد.رسول -عليه السّلام-گفت:فلان چرا به مسجد نمى آيد؟گفتند:يا رسول اللّه!او پسركى داشت (6)فرمان يافته است براى آن نمى آيد،گفت:بخوانيدش.او را بخواندند (7)گفت:يا فلان!بهشت را هشت در است و دوزخ را هفت.تو راضى نباشى كه به هر درى كه فراز شوى از درهاى بهشت او ايستاده باشد،مى گويد پدرا (8)بيا كه من بى تو در

ص : 244


1- .همۀ نسخه بدلها:بر آوردم.
2- .مج،وز،لب،فق،مر:بر آمد.
3- .مب:غالب آمدى.
4- .همۀ نسخه بدلها:كلّ ما.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
6- .مج:داشته است.
7- .مج،وز+او را.
8- .مج،وز،مر:پدر را.

بهشت نخواهم رفتن،مرد دل خوش گشت.

صحابه گفتند:يا رسول اللّه!اين او راست خاصّ،يا ديگران را همين حكم است،گفت:لا بل جملۀ مسلمانان را چون صبر و احتساب كنند.

ثابت بنانى گويد:اين مرد عثمان مظعون بود (1)،هم انس روايت كند كه:در صحابه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-مردى بود كنيت او بو طلحه (2)،پسرى داشت سخت نجيب و زنى داشت سخت صالحه و عاقله نام او امّ سليم.اين پسر بيمار بود و ضعيف شد.شبى از شبها ابو طلحه به مسجد رفت به نماز،پسر فرمان يافت.مادر برخاست و كودك را در خانه برد و بنهاد،و برخاست و ديگ بپخت و طعام راست كرد.مرد در آمد،گفت:بيمار چون است؟گفت:از امشب ساكن تر هيچ شب نبود،آنگه طعام پيش آورد تا نان بخوردند و جامۀ خواب بياوردند و بخفتند،و مرد خلوت ساخت با زن.

چون آخر شب بود،و مرد خواست تا بيرون رود،زن گفت:يا با طلحة،نبينى كه فلانان عاريه اى از كسى بستده اند و مدّتى بداشته و بدو تمتّع كرده،اكنون چون خداوندش باز مى خواهد (3)،خشم مى آيد ايشان را و اظهار كراهت و جزع مى كنند؟ گفت:بى خرد مردمانند و بى انصاف!گفت:اكنون بدان كه پسر تو عاريه اى بود (4)از خداى (5)تعالى،به ما داد مدّتى،اكنون بازستد.از حقّ ما آن است كه رضا و تسليم كار بنديم.مرد گفت:نيكو مى گويى، إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ [178-ر]و الحمد للّه.

بامداد چون پيش رسول رفت،رسول-عليه السّلام-او را گفت:

بارك اللّه[لكما] (6)في ليلتكما، خداى شب دوشين مبارك گرداناد بر شما،خداى تعالى او را پسرى ديگر بداد و عقبش از او بماند.

روز احد زنى مى آمد سه كشته (7)بر شترى بسته به پيغامبر-عليه السّلام و الصّلاة- بگذشت.رسول-عليه السّلام-گفت:اينان كه اند (8)از تو؟گفت:برادرم و پسرم و

ص : 245


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+حسن بصرى روايت كند كه:ثواب صابران نه چندان است كه او را وصف توان كرد،قوله تعالى: إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ [سورۀ زمر(39)آيۀ 10].
2- .همۀ نسخه بدلها:ابو طلحه.
3- .دب:مى خواند،مر:بازمى گيرد.
4- .همۀ نسخه بدلها:عاريت بود.
5- .آج،لب،فق،مب:بود خداى.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .مج،وز:سر كشته،همۀ نسخه بدلها+را.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:چه كس اند.

شوهرم اى رسول اللّه!اگر صبر كنم مرا چه باشد؟گفت:اگر صبر كنى بهشت تو را باشد (1)،گفت:فما ابالى بعد هذا،يعنى پس از اين باك ندارم.

مردى را پسرى فرمان يافت،عبد اللّه مزاحم به تعزيت او آمد،او را تعزيت داد آنگه گفت:

انّا نعزّيك لا انّا على طمعمن الحياة و لكن سنّة الدّين

فما المعزّى بباق بعد صاحبهو لا المعزّى و ان عاشا الى حين

عمر خطّاب در بعضى راهها اعرابى اى را ديد،گفت:از كجا مى آيى؟گفت:از نزديك وديعه اى كه مرا نهاده است در اين كوه.گفت:و آن چيست؟گفت:

پسركى داشتم كه روزگار به تعلّل او مى گذاشتم،از منش بر بودند.در اين كوه دفنش كردم.دو سال است هر روز يك بار بياام (2)و زيارتش كنم.گفت:در حقّ او چيزى گفتى از مرثيه؟گفت:بلى.گفت:بيار.گفت:

يا غائبا ما يؤوب من سفرهعاجله موته على صغره

يا قرّة العين كنت لي انسافي طول ليلي نعم و في سحره

ما تقع العين كلّما وقعتفى الحىّ منّي الّا على اثره

شربت كأسا ابوك شاربهالا بدّ منها له على كبره

يشربها و الأنام كلّهممن كان في بدوده و في حضره

فالحمد للّه لا شريك لهفي علمه كان ذا و في قدره

عمر بگريست.

حارث بن شريح گفت،قتاده را گفتم:چون است كه ما را مصيبتى رسد پنداريم كه هرگز دل خوش نخواهيم شدن،آنگه بس (3)بر نيايد كه دل خوش شويم؟ گفت:بلى چنين به ما رسانيدند كه چندان كه مرده (4)در گور مى ريزد و كهن مى شود، ياد او بر دل دوستانش كهن مى شود،آنگه گفت:

و كما تبلى وجوه فى الثّرىفكذا يبلى عليهنّ الحزن

و قال آخر:

ص : 246


1- .مر+زن.
2- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:بيايم.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بسى.
4- .مج،وز:مرد.

مقيم الى ان يبعث اللّه خلقهلقاؤك لا يرجى و انت قريب[178-پ]

تزيد بلى في كلّ يوم و ليلةو تنسى كما تبلى و انت حبيب

و اخبار و اشعار در اين معانى بى قياس است،و اين كفايت است اين جا.

أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ ،ايشان آنانند كه بر ايشان صلوات است از خداى ايشان.

عبد اللّه عبّاس گفت:اى مغفرة،مراد به صلوات اين جا مغفرت است.ابن كيسان گفت:صلوات اين جا ثناست،ديگران گفتند:صلات از خداى رحمت باشد،و تكرار براى اختلاف لفظين افتاد،چنان كه حطيئه گفت:

الا حبّذا هند و ارض بها هندو هند أتى من دونها النّأى و البعد

و براى آن صلوات به جمع گفت كه صلاتى (1)خواست بعد صلاتى و رحمة (2)بخشايشى. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ،و ايشان راه يافتگانند،يعنى به رحمت و ثواب.

و گفتند:الى الحقّ و الصّواب،و گفته اند:به كلمۀ استرجاع.و بعضى از صحابه چون اين آيت بخواندى (3)گفتى (4):نعم العدلان و نعمت (5)العلاوة،گفتى:نيك دو تنگ است،يعنى صلوات و رحمت،و نيك سربارى است،يعنى هدايت برسرى.

در تفسير اهل البيت آمد كه:اين آيات در حقّ اهل البيت است.از صادق-عليه السّلام-روايت است كه او گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون خداى-جلّ جلاله-اين آيت فرستاد (6): وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (7)... ،رسول -عليه السّلام-گفت:

نعم الخليل ابراهيم ابتلى فصبر و اعطى فشكر و لو لا انّي اخاف على عترتي لسألت اللّه لهم الإمامة و ما لهم و للدّنيا فانّهم خلقوا للآخرة و خلقت الدّنيا لهم، گفت:نيك خليلى بود خداى را ابراهيم،ابتلا كردند او را صبر كرد،و بدادند او را شكر كرد،و اگر نه آنستى كه من بر عترت خود مى ترسم،از خداى در خواستمى تا ايشان را امامت دادى،و لكن ايشان را با دنيا چه كارى كه ايشان را براى آخرت

ص : 247


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:صلواتى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .دب،آج،لب:بخواندندى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتندى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نعم.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 124.

آفريده اند،و دنيا براى ايشان.جبريل آمد و اين آيت آورد: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ .

رسول-عليه السّلام-على را بخواند.و اين آيت بر او خواند و او را گفت:

هذه كلماتك،و كلمات ابراهيم هى الشّمس و القمر، اين كلمات تو است،و كلمات ابراهيم ماه و آفتاب بود،

و لقد سبقت اجابة اللّه مسألتى، و اجابت خداى تعالى سبق برد سؤال مرا،يعنى اين كلمات تو است كه تو را به اين امتحان كرد،چنان كه ابراهيم را به آفتاب و ماه،يعنى قوله تعالى: فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأىٰ كَوْكَباً (1)- الآيات-الى قوله: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ (2)... ،او وفا كرد،او را امامت داد (3)[179-ر].

تو را نيز ابتلا كرد به اين چيزها،و معلوم از حال تو آن كه تو نيز وفا كنى،تو را نيز امامت داد،و من ناخواسته (4)اجابت او سابق شد دعاى مرا،اكنون كلمات تو چيست،«بشيء من الخوف»،به چيزى از خوف،يعنى حرب.و عرب عبارت كند از حرب به خوف و روع-چنان كه بيان كرده شد-و ابيات (5)استشهاد گفته آمد (6)،و آن (7)امتحان كه او را بود به اين معنى از همه صحابه كس را نبود،بل از همه امّت بل از همۀ امم،تا هركجا سرى از گريبان كفر بر آمد به تيغ او عمرش (8)به سر آمد،و اين چيزى است كه هيچ مخالف و مؤالف سر از اين نكشد.

«و الجوع»،و گرسنگى يعنى الصّيام،و مراد روزه تا (9)معظم سال الّا ما شاء اللّه روزه داشتى،و آنگاه افطار بر كفى چند پست كردى يا (10)لقمه اى چند طعام،گفتى:

حسبي من الطّعام ما يقيم ظهري و لا يمنعني (11)عبادة ربّي،مرا از طعام آن قدر بس كه پشت من راست دارد،و مرا از عبادت خداى-عزّ و جلّ-بازندارد،بيانش (12): وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (13)... و: إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ (14)... ،و آنچه در

ص : 248


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 76.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 79.
3- .فق+و.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر+و.
5- .دب+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:شد.
7- .مج،وز:از.
8- .وز،آج،لب،فق:اوش عمر،مر:اويش عمر.
9- .مج،وز،آج:با،لب،فق:ماه.
10- .مج،وز:با.
11- .همۀ نسخه بدلها+عن.
12- .مب+قوله تعالى.
13- .سورۀ حشر(59)آيۀ 9.
14- .سورۀ دهر(76)آيۀ 9.

او هست در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ ،اراد به البذل و العطاء،بذل و عطا خواست،بيان وفايش (1)اين آمد: يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً (2).

بعضى علما گفتند: وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ ،اين نقصان مال منع ايشان از فدك است،تا زهرا-عليها السّلام-مى گويد:

بلى كانت لنا فدك من جميع ما اظلّها (3)الفلك فسخت (4)بها نفوس قوم و شحّت (5)بها نفوس قوم آخرين.

بعضى دگر گفتند:ترك غنيمت است للاشتغال بالقتال،تا به غنيمت از قتال بازنماند (6)بر همّت او آن كمتر چيز بود،چه همّت او جانها و نفوس ابطال بود نه نفايس اموال،و سرهاى سران بود نه مالهاى گران بود.

انّ الاسود اسود الغاب همّتهايوم الكريهة فى المسلوب لا السّلب

نبينى كه چون عمرو عبد ودّ را از پاى بيفگند و خواست تا سرش بردارد،او گفت:پسر عمّ مرا به تو يك حاجت است.گفت:چيست آن؟گفت:ان لا تكشف سوأة ابن عمّك و لا تسلبه حلّته،گفت:آن كه كشف عورت من نكنى و سلاح و جامۀ من بنكنى،گفت:

ذاك اهون علىّ، گفت:از همه چيز آن كمتر است بر من،تا در مفاخرت بياورد در آن بيتها كه انشا كرد[179-پ]:

أ عليّ تقتحم الفوارس هكذاعنّي و عنهم اخبروا اصحابي

اليوم يمنعنى الفرار حفيظتيو مصمّم فى الهام ليس بنابي

فصددت حين تركته متجدّلاكالجذع بين دكادك و روابي

و عففت عن اثوابه و لو انّنيكنت المقطّر بزّني اثوابي

عبد الحجارة في سفاهة رأيهو عبدت ربّ محمّد بصواب

لا تحسبنّ اللّه خاذل دينهو نبيّه يا معشر الاحزاب

تا عمر خطّاب او را گفت:يا على چرا درع او رها كردى،كه در همۀ عرب كس درع چنان ندارد؟گفت:شرم داشتم كشف عورت پسر عمّ خود كردن،و اين

ص : 249


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عطايش.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 274.
3- .همۀ نسخه بدلها:اضلّه.
4- .همۀ نسخه بدلها:فشحت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج،لب:و سحت.
6- .همۀ نسخه بدلها:نمانند.

براى آن گفت كه عمرو عبد ودّ قرشى بود.

بعضى دگر گفتند:مراد تحريم صدقات است بر ايشان.

صادق را-عليه السّلام-پرسيدند از تحريم صدقات بر ايشان،گفت:

انّ اللّه تعالى نزّهنا عن غسالة اموال النّاس ،گفت:خداى تعالى ما را پاك داشت از دست شورۀ (1)مالهاى مردمان.

بعضى از بزرگان در حقّ ايشان گفت:منعوا الدّنيا فلم يسألوها و اعطوها فلم يقبلوها،گفت:دنيا از ايشان بازداشتند،ايشان بنخواستند (2)،و چو (3)به دادنشان قبول نكردند.

وَ الْأَنْفُسِ ،گفتند:مراد خبر است كه او را دادند به قتل او پيش وقوع آن،تا بر منبر و بيرون منبر بازمى گفت:

ما يحبس اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، و به دست اشارت مى كرد به محاسن و سر،چه منع مى كند آن شقى ترين امّت را كه بيايد و اين محاسن سپيد را از خون اين سر خضاب دهد.

وَ الثَّمَرٰاتِ ،يعنى خبر دادن رسول-عليه السّلام-او را به كشتن حسن به زهر،و حسين به تيغ.حق تعالى ايشان را ثمرات خواند براى آن كه ميوۀ دل رسول و قرّت عين (4)او بودند،تا در خبر است كه:يكى را بر اين ران نشاندى و يكى را برآن ران،و گاه بوسه بر اين مى دادى و گاه برآن.

يكى از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-پرسيد كه:ما بالنا الثّمرة احبّ الينا من الشّجرة،گفت:ما چرا ميوه دوست تر از درخت مى داريم،يعنى فرزندزاده را چرا دوست تر از فرزند مى داريم؟جواب داد او را كه:فرزندان ما (5)دشمنان مااند لقوله- عزّ و جلّ: إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ وَ أَوْلاٰدِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ (6)... ،و فرزند[ان] (7)ايشان دشمنان ايشانند،پس ايشان دشمنان دشمنان مااند،و همه كس دشمن دشمن را[180-ر] دوست دارد.

ص : 250


1- .آج،لب،مب:دست سوده.
2- .اساس:بنه خواستند/بنخواستند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
4- .دب:قرّة العين.
5- .مج،وز:من.
6- .سورۀ تغابن(64)آيۀ 14.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِينَ، اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ -الآية،صادق گفت-عليه السّلام:همه (1)در حقّ او آمد چون خبر برادرش جعفر آوردند از مؤته،او بشنيد گفت: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ .گفتند:كس نگفته بود پيش (2)او،حق تعالى گفت:من سنّت كردم تا از پس او هر مصيبت زده (3)به او اقتدا كند در اين گفتن.

أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ ،اگر آيت بر قول اوّل حمل كنند كه مراد عامّۀ امّت اند.حق تعالى مى گويد:چو (4)كسى را مصيبتى رسد،او اين كلمه (5)گويد،صلوات من بر او باد،اى سبحان اللّه!تو در حقّ او لفظ صلوات روا ندارى،در حقّ خود روا دارى،اگر تو به نوعى مصيبت رسيده اى،او به انواع مصيبت رسيده است،منها،از آن جمله يكى آن كه چو (6)تو رعيّت دارد كه آنچه در حقّ خود از خدا روا دارى در حقّ او (7)روا ندارى (8)،اگر تو در اين معنى مصيبى او بارى به تو مصاب است.و اگر آيت خاصّ است،خود صلوات خاصّ است به مستحق و اهلش،چه مستحقّ آن لفظ جز او و فرزندان او كس نيست،چه شاعر در حقّ ايشان مى گويد:

مطهّرون نقيّات جيوبهمتجرى الصّلاة عليهم اينما ذكروا

من لم يكن علويّا حين تنسبهفما له في قديم الدّهر مفتخر

اللّه لمّا برا خلقا و انشأهصفّاكم و اصطفاكم ايّها البشر

فانتم الملأ الاعلى و عندكمعلم الكتاب و ما جاءت به السّور

ابيات حسن هانى راست در (9)علىّ بن موسى الرّضا،چنين ابيات و مانند اين در دولت بنى اميّه و بنى العبّاس مى گفتند،و كس منكر (10)نبود آن را،و تو منكر باشى، همانا در نصب از ايشان بيشترى (11)! وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ،هم اوست بيانش: إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ (12)... ،در سورت هل اتى كه به اتّفاق در شأن اوست،و قوله:

ص : 251


1- .اساس:به صورت«هم»نيز خوانده مى شود.
2- .مب،مر+از.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:رسيده.
4- .همۀ نسخه بدلها:چون.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كلمات.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+از خود.
8- .مر:روا دارى.
9- .مر+شأن.
10- .مر:مانع.
11- .مر:بيشتر باشى.
12- .سورۀ دهر(76)آيۀ 3.

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (1)،فالمنذر رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-و الهادى علىّ بن ابي طالب،على ما روى عن ائمّة الهدى-عليهم السّلام-و غيرهم.

سوره البقرة (2): آیات 158 تا 162

اشاره

إِنَّ اَلصَّفٰا وَ اَلْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ فَمَنْ حَجَّ اَلْبَيْتَ أَوِ اِعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمٰا وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اَللّٰهَ شٰاكِرٌ عَلِيمٌ (158) إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلْبَيِّنٰاتِ وَ اَلْهُدىٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَيَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِي اَلْكِتٰابِ أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اَللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اَللاّٰعِنُونَ (159) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (160) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ (161) خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (162)(2) [180-پ]

ترجمه

كوه صفا و كوه مروه از نشانهاى خداست،هركه حجّ خانه كند يا عمره كند بزه نيست بر او كه طواف كند به ايشان،و هركه بكند كارى نكو خداى هو سپاس (3)داناست.

ايشان كه پنهان كنند آنچه ما فرستاديم از حجّتها و بيان پس ازآن كه روشن كرديم مردمان را در تورات،ايشان را لعنت مى كند خداى و لعنت مى كنند لعنت كنندگان.

مگر آنان كه توبت كنند و نيك شوند و بيان كنند آنان را توبت پذيرم بر ايشان،و من توبت پذيرنده ام بخشاينده ام.

[181-ر] آنان كه كافر شدند (4)و بمردند (5)و آنان كافر باشند آنانند كه بر ايشان است لعنت خداى و فريشتگان و مردمان جمله.

هميشه باشند در آنجا سبك نكنند بر ايشان عذاب و نه بر ايشان رحمت كنند.

اين پنج آيت است، قوله: إِنَّ الصَّفٰا ،صفا جمع صفات باشد،و آن سنگى نرم باشد،قال امرؤ القيس:

لها كفل كصفاة المسي ل ابرز عنها جحاف مضرّ

ص : 252


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 7.
2- .دب،آج،فق+به درستى كه.
3- .مج،وز،دب،آج،فق،خداى سپاس.
4- .دب،آج،لب،فق:كافر شوند.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و بميرند.

يقال:صفاة و صفا،مثل حصاة و حصى و قطاة و قطا و نواة و نوى.

و گفته اند:«صفا»واحد است،و ذو (1)صفوان،كعصا و عصوان،و جمعش اصفاء باشد كرحى و ارحاء،و در جمعش صفىّ آمده است،كعصا و عصىّ،قال الرّاجز:

كأنّ متنيه من النّفيّمواقع الطّير على الصّفي

و مروه سنگى باشد كوچك و سست،قال ابو ذؤيب:

حتّى كأنّي للحوادث مروةبه صفا المشرّق كلّ يوم تقرع

و جمعش مروات باشد،و جمع بيشترش مرو باشد،كتمرة و تمرات و تمر،و جمرة و جمرات و جمر.

و خداى-عزّ و جلّ-آن دو كوه معروف خواست كه در مكّه است،دليلش«الف» و«لام»تعريف عهد است.امّا (2)شَعٰائِرِ اللّٰهِ ،جمع شعيرة،و هى المنسك،و اصله من (3)الاشعار،و هو الاعلام،و در شرع هرچه علمى از اعلام حجّ بود از قربان و طواف و سعى،آن را شعاير گويند،قال الكميت:

نقتّلهم (4)جيلا فجيلا تراهمشعائر قربان بهم نتقرّب (5)

و اشعار الهدى،اعلامه.و اصل او از شعر باشد،و آن علم بود،و تقدير آيت چنين است كه:انّ الطّواف بالصّفا و المروة،او السّعى بين الصّفا و المروة من شعائر اللّه،مضاف[181-پ]حذف كرد و مضاف اليه به جاى او بنهاد،چنان كه وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (6).

حسن بصرى گويد:هما من دين اللّه،مراد به شعائر،دين است،يعنى طواف و سعى از ميان اين دو كوه از دين خداست،بيانش قوله تعالى: ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ (7)... ،اى دين اللّه.

عبد اللّه عبّاس گويد:من المناسك،از جملۀ مناسك حجّ است.مجاهد گفت:من الخبر الّذي اخبركم اللّه به،از آن خبرها است كه خداى تعالى شما را باز

ص : 253


1- .دب،آج،لب،مب،مر:و در جمع.
2- .همۀ نسخه بدلها:من.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس،مج،وز،دب،لب،فق،مب:نقلّدهم،مر:تقلبهم،با توجه به آج و مآخذ شعرى تصحيح شد.
5- .دب،آج،يتقرّب.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
7- .سورۀ حج(22)آيۀ 32.

داده است.و اصمّ گفت:شعائر (1)،اعلام بود.بر اين وجه تقدير محذوفى نبايد كردن، يعنى اين دو كوه از جملۀ مواضع عبادت خداست-جلّ-جلاله-و برآن وجوه مقدّم كه گفتيم،تقدير حذف مضاف بايد كردن تا معنى مستقيم شود.

اكنون مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند:

عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت دو بت بود:يكى را نام«اساف»،يكى را نام«نائله».يكى بر صورت مردى،يكى بر صورت زنى.

اساف بر صفا و نائله بر مروه.و اهل كتاب گفتند:آن مردى و زنى بودند كه در خانۀ كعبه زنا كردند،خداى تعالى ايشان را با (2)سنگ كرد،ايشان را بياوردند و بر اين كوهها بنهادند تا خلقان ببينند و اعتبار (3)گيرند.چون روزگار (4)بر آمد،مشركان پنداشتند كه آن براى عبادت نصب كرده اند.چون سعى كردندى از ميان صفا و مروه، دست در ايشان ماليدندى.و تقرّب كردندى.چون اسلام آمد،و خانۀ كعبه از بتان پاك كردند،بتان را نيز بشكستند.پس مسلمانان از ميان صفا و مروه سعى نمى كردند كه گمان چنان بردند (5)كه از سنّت جاهليّت است و نوعى شرك مى شناختند.خداى تعالى آيت فرستاد: إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ .

سدّى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،در جاهليّت اهل مكه آواز جنّيان شنيدندى از ميان صفا و مروه.پس كس طواف نكردى آنجا.چو (6)اسلام آمد،رسول -عليه السّلام-سعى مى كرد آنجا.گفتند:يا رسول اللّه!ما هرگز سعى نكردمانى اين جا كه اين جاى ديوان است،و اين عمل بت پرستان (7).خداى تعالى آيت فرستاد و بيان كرد كه:سعى كردن آنجا از جملۀ عبادت و اركان حجّ است.

قتاده گفت:اهل تهامه از ميان عرب آنجا سعى نكردندى،خداى تعالى آيت فرستاد.

مقاتل بن حيّان گفت:كس از عرب آنجا طواف نكردى الّا حمس،و ايشان

ص : 254


1- .مج+اللّه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:ندارد.
3- .مب،مر:عبرت.
4- .مر:روزگارى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چنان برده بودند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+است.

قريش بودند و كنانه و خزاعه و عامر و صعصعه،ايشان را براى شدّتشان حمس خواندند.ايشان بيامدند و رسول را-عليه السّلام-گفتند:يا رسول اللّه!أ من شعائر اللّه هذا،اين كه ما مى كنيم از مناسك هست؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

اكنون فقها خلاف كرده اند فى السّعى بين الصّفا[182-ر]و المروة.مذهب شافعى و مالك و احمد و اسحاق چنان است كه:سعى از ميان صفا و مروه از فرائض حجّ است،و حجّ بى آن درست نباشد اگر كسى رها كند به فديه از او بر نخيزد جز (1)كه قضا كند همان بعينه،و اگر از مكّه بشده باشد بازآيد و قضا كند همچنان كه طواف خانه.

و مذهب ابو حنيفه و سفيان ثورى و ابو يوسف و محمّد چنان است كه:اگر بازآيد و قضا كند نيكو باشد،و اگر نكند و فديه كند به خونى كه بريزد مجزى باشد از او.

و انس مالك گفت و عبد اللّه زبير و عطا و مجاهد كه:سعى از ميان صفا و مروه سنّت است.اگر كسى نكند بر او هيچ لازم نيايد.و گفتند:در قرائت عبد اللّه عبّاس و شهر بن حوشب و عبد اللّه مسعود چنين است كه:فلا جناح عليهما ان لا يطّوّف بهما.

و مذهب اهل البيت چنان است كه:سعى صفا و مروه ركنى از اركان حجّ است.هركه نكند حجّش درست نباشد.و كيفيّت اين آن است كه:هفت بار سعى كند از ميان صفا و مروه.ابتدا به صفا كند،و ختم به مروه.و مذهب فقها،همچنين است الّا اصحاب ظاهر از داود و اصحاب او و ابن جرير و ابو بكر الصّيرفىّ من اصحاب الشّافعىّ.و گفتند:در سعى اين مقدار بس بود كه از ميان اين دو كوه برود، اگر بر كوه نشود باكى نبود،و مذهب فقها همچنين است الّا مذهب ابن الوكيل من اصحاب الشّافعىّ،گويند (2):صعود واجب است.

دليل بر صحّت مذهب ما در اين مسائل طريقۀ احتياط و طريقۀ برائت ذمّت است،و قول رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

يا ايّها النّاس كتب عليكم السّعى فاسعوا ،و معنى«كتب»،فرض باشد.

ص : 255


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آن.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:كه او گويد،مر:و گفتند.

دگر خبر جابر،و آن كه رسول-عليه السّلام-چون حجّ كرد به صفا و مروه رسيد و سعى كرد،گفت:

انّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه فابدءوا بما بدأ اللّه به، آنگه بر صفا شد و در خانه نگريد (1).

و از عبد اللّه عبّاس روايت است كه:او جماعتى را ديد كه سعى مى كردند، گفت:هذا ما ورّثتكم امّكم امّ اسماعيل،گفت:اين آن است كه مادرتان به ميراث به شما رها كرد-مادر اسماعيل.چون تشنه شد بر كوه صفا دويد،و در وادى نگريد تا كس را بيند.ازآنجا فرود آمد و بدويد و بر مروه شد،بنگريد كس را نديد.تا هفت بار همچونين كرد،خداى تعالى در مناسك حجّ واجب كرد موافقت او را.چون به بطن الوادى رسد (2)مستحب آن است كه به هروله برود (3)و گويد:ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك انت الاعزّ الاكرم.

اهل اشارت گفتند:اشارت در سعى به آن است كه سائل محتاج چون به در خانۀ مخدوم و مقصود رسد،نيارد هجوم كردن و به يك بار فراز شدن،متردّد مى باشد و آمد شد (4)مى كند انتظار دستور را.حاجّ همچونين كند[182-پ]پيش ازآن كه در خانه شود،تا تشبّه كرده باشد به سايل محتاج كه گرد در سراى پادشاه مى گردد و طواف مى كند تا كه باشد كه بارش دهد (5).

فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ ،اى قصد الكعبة،هركه او حجّ خانه كند،يعنى قصد كعبه كند.و حجّ در لغت قصد باشد،و در شرع نيز قصد باشد جز كه قصدى مخصوص بود در وقتى مخصوص به جاى مخصوص براى اداى مناسكى مخصوص،و اين از اسماء مخصوصه باشد (6)،چون صوم و شاعر گفت:

لراهب يحجّ بيت المقدسذي برجد و مقلد (7)و برنس

محمّد جرير گفت:حجّ كثرت اختلاف باشد با جاى،كما قال المخبّل السّعدىّ:

ص : 256


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگريست.
2- .دب،آج،مب،مر:رسيد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:بدود.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:شدى.
5- .همۀ نسخه بدلها:دهند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب+از آسمان،مر+از اسماء.
7- .مج،وز،دب،فق،مر:منفد،آج:قفده،لب:منعد.

و اشهد من عوف حلولا كثيرةيحجّون سبّ الزّبرقان المزعفرا

چون مردم را بسيار با خانۀ كعبه بايد شدن،يك بار براى طواف زيارت،و يك بار براى طواف عمره و يك بار براى طواف النّساء و يك بار براى طواف الوداع آن را حجّ خواند (1). أَوِ اعْتَمَرَ ،من العمرة،و هى الزّيارة،قال الشّاعر:

لقد سما ابن معمر حين اعتمرمغزى بعيدا من بعيد و صبر

و اصل عمره در لغت اقامت بود جاى براى عمارت،و در شرع بر دو وجه بود:

يكى عمرۀ متمتّع كه اوّل لبّيك به عمره زند (2)،چون از آن حلال شود لبّيك به حجّ زند (3)و آن فرض آنان باشد كه نه از حاضران مسجد الحرام باشند،و حدّش آن بود كه از خانۀ او تا به مكّه بيست و هشت (4)ميل بيشتر باشد،و آنان كه از حاضرى المسجد الحرام باشند فرض ايشان قران يا افراد بود.

و ديگر عمرۀ مبتوله،و آن عمرۀ مفرده باشد.و همه وقت شايد كردن،و فاضل تر وقتى در ماه (5)رجب بود.

فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِ ،اى لا حرج عليه و لا اثم،بزه اى نباشد او را،و اصله من جنح اذا مال،قال اللّه تعالى: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا (6).

أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمٰا ،و تقدير چنان است كه:يتطوّف بهما،«تا»را«طا» كرده اند براى قرب مخرج،و آنگه در«طا»ادغام كرده،و ظاهر اين لفظ در اباحت و رخصت استعمال كنند،و اگرچه واجب و ندب (7)مشارك باشند در اين حكم.و از اين جا خطا افتاد آنان را كه پنداشتند كه ندب است،و اين خطاست،اعنى ظنّ ايشان براى آن كه اگر بر ظاهر موضوع حمل كنند اباحت فايده دهد،و اين محال است در باب عبادات.

دگر آن كه:واجب و سنّت در اين باب مشارك اند او را،اعنى في رفع الجناح عليه،انّما حق تعالى به اين لفظ فرمود براى آن كه قومى اعتقاد كرده بودند كه در

ص : 257


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خوانند.
2- .مر:زنند.
3- .مر:زنند.
4- .كذا در اساس و همۀ نسخه ها،در منابع ديگر چهل و هشت ميل گفته اند.رك:چاپ شعرانى(393/1)
5- .مج،وز:درگاه.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 61.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز فق:نذر.

آن جناح و حرج است،براى آن كه پنداشتند كه اقتدا[183-ر]به جاهليان (1)و بت پرستان است،چنان كه در سبب نزول گفته شد،و خلاف آنان كه در وجوب سعى خلاف كردند منقرض شد.اكنون اجماع است بر وجوبش،خلاف در آن است كه ركن است يا ركن نيست،و شرط هست در صحّت حجّ يا نيست.

و دليل ديگر بر وجوبش خبر ابو موسى كه گفت:در آمدم و رسول را در بطحاى مكّه يافتم.مرا گفت:چه لبّيك زدى؟گفتم:بر وفق لبّيك تو زدم.گفت:نيك كردى،آنگه گفت:

طف بالبيت (2)و الصّفا و المروة ثمّ احلّ، اكنون طواف خانه بكن و سعى از ميان صفا و مروه،و آنگه حلال شو (3).ظاهر امر رسول-عليه السّلام-بر وجوب باشد.

و قوله: وَ مَنْ (4)تَطَوَّعَ خَيْراً ،حمزه و كسائى خوانده اند:فمن يطّوّع خيرا،به«يا» و تشديد«طا»و«واو»،و اصل او«يتطوّع»بوده است،هم آن چنان كردند كه گفتيم في قوله: أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمٰا ،از قلب و ادغام.

و مفسّران در معنى او خلاف كردند،امّا مجاهد و ابن زيد و عطا-كه مذهب ايشان ندب است-ايشان تمسّك كرده اند به اين آيت-و جواب از او برفت.و آنان كه وجوب گويند،گويند:اين متفضّل (5)است از سعى.

حسن بصرى گفت:مراد آن است كه،هركه نفلى و سنّتى كند از ساير ابواب شرعيّات از نماز و روزه و جز آن.

مقاتل و كلبى گفتند:فمن زاد على الواجب فى الطّواف،يعنى هركه طواف سنّت كند.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه هركه عمرۀ سنّت كند.

فَإِنَّ اللّٰهَ شٰاكِرٌ عَلِيمٌ ،خداى تعالى سعى او مشكور كند.و مراد به شكر از خداى تعالى مجازات و مكافات و مقابلۀ به خير باشد،و انّما شكر خواند آن را تا لطيف تر لفظى گفته باشد تا مكلّف راغب شود به طاعات،و داناست به آنچه تو كنى تا بر او

ص : 258


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:جاهلان.
2- .چاپ شعرانى(394/1)+واسع بين.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:شود.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فمن،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:منفصل.

هيچ اندك و بسيار و پنهان و آشكارا پوشيده نماند تا بداند مكلّف كه رنج او در آنچه مى كند پوشيده نيست.و گفتند:معنى شاكر در خداى تعالى آن باشد كه يقبل اليسير و يعطى الكثير،آن كه اندك بپذيرد و بسيار بدهد،من قول العرب:دابّة شكور،چو (1)فربهى او بيشتر از علف خوردنش باشد.و«عليم»،يعنى عالم است به اخلاص مخلصان و نفاق منافقان و رياى مرائيان.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَيِّنٰاتِ ،آنان كه پنهان مى كنند يعنى رؤسا و احبار جهودان آنچه ما فرستاديم از تورات و احكام حلال و حرام او و حدود فرائض او. وَ الْهُدىٰ ،و نبوّت رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله.

كلبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در كعب اشرف و كعب اسد و عبد اللّه صوريا آمد كه ايشان احكام تورات پنهان كردند[183-پ]طمع حطام دنيا را.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:سعد معاذ و معاذ جبل جماعتى احبار را گفتند:شما هيچ ذكر محمّد در تورات يافتى؟گفتند:نه،خداى تعالى اين آيت در حقّ ايشان فرستاد.و اگر حمل كنند بر عموم اولى تر باشد.و اگر درست شود كه آيت در حق بعضى آمد،منع نكند كه حكم او متعدّى باشد به ديگرى،و لكن به دليل.

عطا گويد،ابو هريره گفت:لو لا آية في كتاب اللّه لما اخبرتكم بشيء ابدا.و در بعضى روايت:

لو لا آية في كتاب اللّه في سورة البقرة لما حدّثتكم بشيء ابدا، گفت:اگر نه آيتى هستى در كتاب خداى در سورة البقره،من هيچ حديث نكردمى شما را.گفتند:و آن آيت كدام است؟و اين آيت بر خواند.

و عروه روايت كرد از حمران (2)كه او گفت كه:يكى از معروفان صحابه وضو نماز باز كرد،آنگه گفت:اگر نه آيتى هستى در كتاب خداى،من حديث نكردمى شما را به خبرى از اخبار رسول-عليه السّلام.رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او وضوى نيكو باز كند و نماز بكند و به ديگر نماز رسد همچنين كند خداى تعالى آن گناه كه او كند از آن نماز تا اين نماز بيامرزد.گفتند:آيت كدام است؟اين آيت بر خواند.

ص : 259


1- .مج،وز:و،آج،مب:چه،مر:چون.
2- .آج،لب:حمان،فق:حمسان،مر:حسان.

و چند صحابى روايت كردند اين اخبار،چون انس و ابو هريره و جابر و عبد الله مسعود كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

من سئل عن علم يعلمه فكتمه الجم يوم القيامة بلجام من نار، و به دگر روايت:

جىء به يوم القيامة ملجما بلجام من نار، و به دگر روايت:

لقى اللّه يوم القيامة ملجما بلجام من نار، و بر جمله معنى آن كه:

هركس كه او علمى داند و او را (1)از آن بپرسند پنهان كند،فرداى قيامت لگامى بيارند از آتش بر دهن او كرده.

و عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:علماى اين امّت دو مرداند:يكى آن كه خداى-جلّ جلاله-او را علمى داده باشد،او بر مردمان بذل كند و بخل نكند به آن و برآن طمعى نستاند و به بهاى اندك نفروشد، او آن باشد كه براى او ماهيان دريا و مرغان هوا و دوابّ زمين استغفار كنند،و كرام الكاتبين همچونين،و با پيش خداى شود سيّد و شريف.

و ديگر مردى باشد كه:خداى تعالى او را علمى دهد و به آن علم بخل كند بر بندگان خداى،و برآن طمعى بستاند و آن به بهاى بفروشد،فرداى قيامت او را بيارند لگامى از آتش بر سر او كرده بر مجمع قيامت،و فريشته اى بر او[184-ر]ندا مى كند (2):اين فلان است پسر فلان،خداى او را علمى داد در دنيا و بر بندگان خداى بخل كرد و برآن طمع گرفت و به بها بفروخت،او را همچونين معذّب مى دارند تا خداى تعالى از حساب خلقان بپردازد.

اين اخبار جمله دليل مى كند كه آيت بر عموم است،و هركسى كه چيزى از علم دين پنهان كند داخل است تحت اين آيت،و آياتى كه مثل اين است در اين سورت و سورت آل عمران.

و«كتمان»،ترك اظهار چيزى باشد با حاجت به آن،قوله.«البيّنات»در عموم او داخل باشد،هرچه خداى تعالى فرستاد از كتابها و وحى به پيغامبران بيرون كتاب.و قوله: وَ الْهُدىٰ ،جملۀ ادلّه و بيان از ادلّه عقلى و شرعى داخل باشد در آن،و اين از جملۀ فروض بر كفايت است،اعنى (3)اين بيان كردن و تمهيد و تقرير اين ادلّه

ص : 260


1- .مج،وز:ورا.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.

كردن به حسب حاجت،چون بعضى به آن قيام كنند از باقى بيوفتد (1). مِنْ بَعْدِ مٰا بَيَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِي الْكِتٰابِ ،پس ازآن كه ما بيان كرديم براى مردمان در كتاب،يعنى پس ازآن كه ما بيان كرديم كس را حلال نباشد كه پنهان كند،چه آن خود در مكنون علم ما پوشيده بود (2)،براى آن در كتابها بيان كرديم تا پوشيده نباشد و مردمان به آن منتفع شوند.چون حال چنين باشد،كتمانش حرام بود هركه چنين كند.

أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ ،آنان باشند كه خداى بر ايشان لعنت كند و لعنت كنندگان.و اصل«لعن»،طرد و ابعاد باشد-چنان كه بيان كرديم-و من قول الشّاعر،و هو الشّماخ و قد وصف ماء ورده:

ذعرت به القطا و نفيت عنهمقام الذّئب كالرّجل اللّعين

اى المطرود المبعد.

و در شرع مراد به او ابعاد باشد از رحمت و ثواب.و قوله: وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ ، قتاده گفت:فريشتگان را خواست و پيغامبران را و مؤمنان را.

عطا گفت:جن و انس اند.مجاهد گفت:هوامّ زمين است حتّى العقارب و الخنافس.

عبد اللّه عبّاس گفت:همه جانورانند مگر جنّ و انس.

ضحّاك گفت:چون كافر را در گور نهند،فريشتگان سؤال بيايند او را گويند:

من ربّك و من نبيّك و ما دينك،خدايت كيست و پيغامبرت كيست و دينت چيست؟گويد:ندانم.مطرقه اى از آتش به دست دارد،او را زخمى زند به آن كه همۀ خلايق بشنوند مگر جنّ و انس (3)،هيچ چيز نباشد كه آن آواز بشنود و الّا او را لعنت كند،فذلك قوله: أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ .منكر و نكير او را گويند:لا دريت كذلك كنت فى الدّنيا،مداناش (4)كه در دنيا همچونين نادان بودى.

عبد اللّه مسعود گفت:[184-پ] هرآن دو كس كه بر يكديگر لعنت كنند، لعنت بر آسمان شود،و پس فرود آيد آن را كه لعنت كرده باشد،مستحق نيابد با آن گردد كه لعنت كرده باشد،او را نيز مستحق نيابد،با جهودان گردد،فذلك قوله:

ص : 261


1- .لب،فق،مب،مر:بيفتد.
2- .مج:نبود،ديگر نسخه بدلها:نباشد.
3- .فق،مب+را.
4- .آج:مدانادى.

وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ .

مجاهد گفت:بهايم اند كه عصاة بنى آدم را لعنت كنند،چون قحطى پديد آيد گويند:به شوم (1)گناه شماست كه باران از ما بازگرفتند.

و قوله: إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا ،مگر آنان را كه (2)توبه كنند.حق تعالى چون وعيد به غايت رسانيد،پوشندگان و پنهان كنندگان را خواست تا يك بارگى نوميد نشوند و بدانند كه ايشان را طريقى هست به خلاص خود متمكّن اند در سراى تكليف ازآن كه خويشتن برهانند،گفت:اين همه هست مگر آنان را كه توبه كنند از گناه مقدّم، يعنى كتمان صفت رسول-عليه السّلام.و حملش كردن بر عموم از كفر و جمله گناهان اولى تر باشد.

و بيان كرديم كه:«توبه»پشيمانى باشد بر گذشته و عزم در آينده بر آنكه مثل آن نكند (3). وَ أَصْلَحُوا ،و عمل خويش سره بازكنند فيما بينهم و بين ربّهم،كارى كه از ميان ايشان و خداى باشد با صلاح آرند.

اصمّ گفت:آن خواست كه اصلاح كنند به علم آنچه افساد كرده باشند به جهل. وَ بَيَّنُوا ،و بيان كنند آنچه كتمان كرده باشند از صفت رسول-عليه السّلام-و آيت رجم.

محمّد جرير گفت:«بيّنوا»،يعنى توبه اظهار كنند به اخلاص عمل تا آنان كه ايشان را بر (4)كفر و عمل باطل ديده باشند،ايشان را بر ايمان و عمل صالح ببينند (5).

فَأُولٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ ،من توبۀ ايشان قبول كنم،يقال:تاب العبد الى اللّه و تاب اللّه على العبد. وَ أَنَا التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،بيان اين كرده شد پيش از اين.

آنگاه حكم آنان گفت كه اصرار كنند و توبه نكنند: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ ،«واو»اوّل عطف است،و دوم (6)حال،گفت:آنان كه بر كفر مقام كنند تا بميرند، أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّٰهِ ،ايشان آنان باشند كه لعنت خداى بر ايشان باشد،و لعنت فريشتگان و لعنت مردمان جمله.

ص : 262


1- .آج،لب،فق،مب،مر:شومى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ايمان آورند و.
3- .همۀ نسخه بدلها:نكنند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:ندارد.
5- .اساس:نه بينند/نبينند.
6- .مب:دويم.

قتاده و ربيع گفتند:به«ناس» (1)مؤمنان خواست.ابو العاليه گفت:اين روز قيامت باشد كه كافر (2)را بدارند اوّل خدايش لعنت كند و پس فريشتگان و آنگه مؤمنان.

سدّى گفت:هيچ دو متلاعن (3)نباشند كه يكديگر را لعنت كنند و الّا لعنت ايشان با كافران گردد لقوله تعالى: أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ (4)،براى آن كه كافر سر همۀ ظالمان است.

و لعنت از خداى تعالى،هم به قول باشد هم به فعل.آنچه به قول باشد بر سبيل نفرين باشد،كقوله تعالى: وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي (5)،و لقوله: أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ (6).[185-ر]و آنچه به فعل بود ابعاد مستحقّ لعنت باشد از رحمت و ثواب بهشت-چنان كه بيان كرديم،و امّا از ما جز به قول نباشد بر وجه نفرين (7).

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،نصب او بر حال بود،اى مقيمين (8)،آنجا مؤبّد مخلّد باشند به بقا.خداى تعالى (9)تخفيف عذاب نكند ايشان را.

و در«فيها»خلاف كردند.بعضى گفتند:ضمير عايد است با لعنت،و بعضى گفتند:با دوزخ،نه ايشان به درآيند و نه عذاب بر ايشان به سر آيد و نه بميرند تا بازرهند ،و نه عذابشان را نقصانى و فتورى باشد.

وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ ،بعضى گفتند:از نظر است،و نظر رحمت باشد اين جا،يعنى و نه بر ايشان رحمت كند خداى-عزّ و جلّ.و بعضى گفتند:از انظار است،و آن امهال باشد،و نه ايشان را مهلت دهند و بازگذارند تا توبه اى كنند و اصلاحى كنند.و بيشتر مفسّران برآنند كه:از«انظار»است به معنى امهال.و در آيت دليل است بر آنكه به قيامت تكليف نباشد و توبه نباشد،خلاف آن كه نجّار گفت:و ايمان سود ندارد،و توبه قبول نكنند،براى آن كه بر وجه مأمور به واقع نبود،و خلايق آنجا ملجأ باشند به دو وجه:يكى به مضرّتى عظيم عاجل،و يكى به منفعتى عظيم عاجل.پس

ص : 263


1- .همۀ نسخه بدلها:بيانش،چاپ شعرانى(397/1):به.
2- .همۀ نسخه بدلها:كافران.
3- .مج:ملاعن.
4- .سورۀ هود(11)آيۀ 18.
5- .سورۀ ص(38)آيۀ 78.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 78.
7- .مر+قوله تعالى.
8- .همۀ نسخه بدلها:مقيم بر.
9- .مب+به.

ايمان و توبه را وقوع (1)قبول نباشد براى الجا.

سوره البقرة (2): آیات 163 تا 167

اشاره

وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِيمُ (163) إِنَّ فِي خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْكِ اَلَّتِي تَجْرِي فِي اَلْبَحْرِ بِمٰا يَنْفَعُ اَلنّٰاسَ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِيهٰا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ اَلرِّيٰاحِ وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَيْنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْدٰاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ وَ لَوْ يَرَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ أَنَّ اَلْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعَذٰابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ اَلَّذِينَ اُتُّبِعُوا مِنَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوا وَ رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبٰابُ (166) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا كَذٰلِكَ يُرِيهِمُ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِينَ مِنَ اَلنّٰارِ (167)

ترجمه

خداى شما يكى (2)خداست،نيست خداى مگر او بخشايندۀ بخشايشگر (3).

[185-پ] در آفريدن آسمانها و زمين و آمد شد (4)شب و روز و كشتيها كه مى رود در دريا به آنچه سود كند مردمان را و آنچه بفرستاد خداى از آسمان از آبى زنده به آن باز كرد (5)زمين را پس مرگش،و بپراگند در او از هر جانورى،و گردانيدن بادها و ابر فرمان بردار كرده ميان آسمان و زمين آياتى هست خردمندان را (6).

[186-ر] و از مردمان كس هست كه مى گيرد بجز خداى همتايانى، دوست مى دارند آنان را چون دوستى خداى،و آنان كه ايمان دارند سخت تر دوست دارند خداى را،و اگر دانندى ظالمان چون بينند عذاب (7)كه قوّت خداى را باشد همه،و خداى سخت عذاب است.(8) چون بيزار شوند ايشان كه پسر وى كرده باشند ايشان را از ايشان (9)كه پس روى كنند و بينند عذاب و بريده شود (10)به ايشان رسنهايى (11).

ص : 264


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و خداى شما يك.
3- .دب،فق:مهربان.
4- .مج+در.
5- .مج،وز،آج،دب:زنده باز كردن به آن،لب،فق:زنده باز كرد به آن.
6- .مج:مردمانى خردمند را،وز،دب،آج،لب:مردمان خردمند را.
7- .فق+را.
8- .فق:تبرّأ.
9- .دب:آنان.
10- .دب،آج،لب،فق:شوند.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:رسنها.

و گويند آنان كه پسر و باشند،اگر هيچ ما را بازگشتى بود ما (1)تبرّا كنيم از ايشان چنان كه ايشان كردند از ما،همچنين بازنمايد به ايشان خداى كردارشان اندوههايى بر ايشان نيستند ايشان بيرون آينده (2)از دوزخ.

قوله: وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،اسماء بنت بريد (3)روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:نام بزرگترين خداى در سورة البقرة است في قوله: وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،و در فاتحه[و] (4)آل عمران.

و مغيرة بن سبيع العجلىّ روايت كند كه:هركس كه او ده آيت[186-پ]از سورة البقره بخواند،چون بخواهد خفتن هرگز قرآن فراموش نكند،چهار آيت از اوّل سورت و دو آيت من قوله: وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،و آية الكرسى،و سه آيت از آخر سورت.

حق تعالى در اين دو آيت ذكر و تقرير وحدانيّت خود كرد،در آيت اوّل توحيد خود گفت،و در آيت دوم ادلّۀ آن گفت.

قوله: وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،«اله»،فعال باشد به معنى مفعول،كالكتاب و الحساب،يعنى معبود شما،يعنى مستحقّ عبادت از شما،چه لفظ«اله»مشتق از الهت است،و آن عبادت بود-چنان كه بيان كرديم في آية التّسمية.و خطاب به اين آيت با جملۀ مكلّفان است.حق تعالى گفت:معبود شما و خداى شما كه استحقاق عبادت دارد به خلق اصول نعم از:حيات و قدرت و شهوت و نفرت و كمال عقل يك خداست،چه (5)هيچ ذات با او مشاركت ندارد در قدرت بر اين،پس در اين منفرد است و انباز ندارد.

و معنى آن كه ما گوييم:خداى يكى است،بر چهار وجه بود:

يكى آن كه مثلى و نظيرى و كفوى ندارد،چنان كه گويند:فلان فريد عصره

ص : 265


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:تا.
2- .دب:برانيد،آج،لب،فق:بيرانيده.
3- .كذا در اساس و تب،ديگر نسخه بدلها:يزيد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.

و واحد دهره،كسى را كه در فنّ خود بى نظير باشد.

دوم (1)آن كه منفرد بود به الهيّت و استحقاق عبادت.

سوم (2)آن كه تجزّى و تبعيض بر او روا نباشد.

چهارم آن كه در صفات ذات منفرد است از قديمى و ديگر صفات.و اين جمله را چون تحقيق كنند مرجع با يك معنى بود،و اين آن است كه منفرد است به صفت ذات،و آن صفتى است كه هيچ ذات از ذوات او را مشاركت نكرده اند در آن،و آن ما هو عليه في ذاته است كه مؤثّر است در مخالفت او ساير ذوات را،و هم او اثر كردى در مماثلت اگر مثلى بودى او را مماثلت هم به آن كردى-تعالى علوّا كبيرا.

و هم چونين مضادّت،اگر ضدّى بودى او را به اين صفت (3)كردى.پس آن هر سه قسمت داخل است در اين.

و تحقيق در توحيد آن است كه:او ذاتى است كه در صفت ذات و الهيّت به اين معنى كه گفتيم مشارك ندارد.پس در اين دو فايده بود:يكى اثبات او،و دگر نفى امثال و اشكال (4)او،تا آيت دليل بود بر بطلان قول ملحدان و ثنويان و ترسايان و طبايعيان (5)و مشبّهيان (6).

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،[لا] (7)نفى جنس راست،براى آن اسم را بنا كرد (8)با او بر فتح.

معنى آن است كه،هرچه اثبات كردند از باب معبودان (9)همه منفى (10)است و صلاحيت الهيّت ندارند (11)و استحقاق عبادت،مگر خداى-جلّ جلاله-كه موصوف است به اين صفت[187-ر].

اين كلمت كلمت اخلاص است،و سبب خلاص است،و متمسّك به اين كلمت تمسّك به عروۀ وثقى كرده باشد،قوله تعالى:

ص : 266


1- .مب:دويم.
2- .دب،آج،لب:سيوم،مج،وز:سه ام،مب،فق،مر:سيم.
3- .آج،لب:او راى مماثله هم به اين صفتها.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .مج،وز:طبايعان،آج:صابئان،دب،لب:طايعيان.
6- .آج،لب:مشبهان.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .مر:بنا كردند.
9- .آج،فق:آن.
10- .مر:منتفى.
11- .مر:ندارد.

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقىٰ لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا (1).

و اين كلمۀ تقواست لقوله (2)تعالى: وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوىٰ (2)... ،و اين كليد بهشت است،

لقوله (3)-عليه السّلام: مفتاح الجنّة لااله الاّاللّه.

و اين حصن حصين است از آتش دوزخ،لقوله (4)-عزّ و علا:

لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي ،گفت:لااله الاّاللّه حصن من است،هركه در حصن من شد از عذاب من ايمن شد (5).و اخبار در فضايل اين كلمه بى اندازه است، در مواضعى كه اين كلمه آيد گفته شود-ان شاءاللّه -عزّ و جلّ.

آنگه حق تعالى دو اسم را به اين دو كلمه بپيوست كه مبنى است از نعمت خداى تعالى بر بندگانش و از رحمت او بر خلقانش. هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِيمُ ،و پيش از اين (6)برفت در آيت تسميه.

قديم-جلّ جلاله-چون ذكر وحدانيّت خود بكرد،مشركان گفتند:كيف يسع النّاس اله واحد،اين همه مردمان را يك خداى چگونه بس باشد؟حق تعالى اين آيت فرستاد كه: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (7)،به خلق،او كفايت بود و حاجت نداشت به يارى و انبازى در نگاهداشت (8)و رعايت هم حاجت ندارد،اين وجهى است در سبب نزول آيت.

سعيد جبير گفت:جهودان رسول را-عليه السّلام-گفتند:أرنا آية،آيتى با ما نماى چنان كه پيغامبران ديگر را بود.

و به دگر روايت مشركان عرب جهودان را گفتند:آيات موسى چه بود؟ايشان گفتند:يد بيضا،و فلق بحر،و قلب عصا و مانند اين.

ترسايان را گفتند:آيات عيسى چه بود؟گفتند:احياء موتى و ابراء اكمه و ابرص.

آنگه رسول را گفتند:تو نيز از خداى در خواه تا كوه صفا با (9)زر كند تا تو در كار

ص : 267


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 256.
2- .سورۀ فتح(48)آيۀ 26.
3- (2) .دب،آج،لب،فق،مر:كقوله.
4- (2) .دب،آج،لب،فق،مر:كقوله.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:و تفسير اين.
7- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگاه داشتن.
9- .فق:را.

خود صرف كنى.

رسول گفت:بار خدايا!دانى كه چه مى خواهند از من.خداى تعالى گفت:

من اين كه ايشان مى خواهند بكنم،و لكن اگر ايمان نيارند ايشان را عذابى كنم كه كس را از آن عذاب نكرده ام.

رسول-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!من نخواهم،رها كن تا من ايشان را دعوت كنم به مدارا روز به روز.خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:در خلق آسمان و زمين و آنچه از پس اين است [187-پ]ايشان را آياتى هست روشن تر و نافعتر از كوه صفا كه زر كنم.

اگر گويند:ايشان از او دليل نخواستند بر وحدانيّت خدا،دليل خواستند بر صحّت نبوّت او،اين جواب مطابق سؤال نيست! جواب آن است كه گوييم:رسول-عليه السّلام-ايشان را دعوت مى كرد با (1)معرفت و عبادت خداى كه قادر باشد بر اين جمله،و اين فعل او باشد،و چون ايشان نظر كنند و بدانند كه اين جمله از فعل خداست و كس بر اين قادر نيست مگر او- تعالى-ايشان را علم به صدق او حاصل آيد.چون علم به صدق او حاصل شد،علم به نبوّت او حاصل باشد.

قوله: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى-جلّ جلاله-در اين آيت هفت دليل ذكر كرد بر وحدانيّت خود:

اوّل خلق آسمان و زمين،دوم (2)اختلاف شب و روز،سوم (3)كشتى دريا بر (4)، چهارم باران زمين زنده كننده،پنجم انواع جانوران زمين،ششم گردانيدن بادها،هفتم ابر مسخر از ميان آسمان و زمين.در هريكى دليلى،بل دليلهاست بر وجود و وحدانيّت قديم-جلّ جلاله-و در هريكى نعمتى بل نعمتهاست از خداى تعالى بر تو.

امّا خلق آسمان و زمين،نعمت به او آن است كه خداى تعالى زمين به بساط و فراش و بستر و قرارگاه و خفتنگاه و مسكن و آمد و شد ما كرد،چنان كه گفت:

ص : 268


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز:تا.
2- .مب،مر:دويم.
3- .مب،مر:سيم،مج،وز،دب،آج،لب:سه ام.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دريا.

جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرٰاراً (1)... ،و: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسٰاطاً (2)،[و] (3): جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً... (4)،و: أَ لَمْ نَجْعَلِ (5)الْأَرْضَ كِفٰاتاً، أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (6).

آنگه آسمان را سقف ما كرد و آن را به ماه و آفتاب و ستارگان بياراست،آفتابى كه جرمش از ما دور است و الّا ما را بسوختى به فرط حرارت،و شعاعش نزديك است تا به ضياء و حرارت او بر وجه انتفاع منتفع مى باشيم.

و ماه را بر وجهى نهاد كه ما بدان عدد سال و ماه مى دانيم براى منافع دينى و دنياوى،و ستارگانى سيّاره هفت در دوازده (7)به حسابى مقدّر براى اعتبار و انتفاع،و آن ديگران براى زينت،چنان كه گفت: إِنّٰا زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِزِينَةٍ الْكَوٰاكِبِ (8)، و بعضى ديگر از آن به رجوم شياطين كرد،چنان كه گفت: وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ (9).

آنگه وجه دلالت از او آن كه:چون ما نظر كنيم در اختلاف احوال او،ما را دليل باشد بر حدوث او،و حدوث او ما را دلالت باشد بر احتياج او به محدثى قادر، چه از عاجز فعل درست نيايد،[188-ر]و عالم چه از جاهل فعل به اين احكام و اتّساق درست نيايد،و همچونين احوال و احكام اين افعال دليل باشد بر صفات او يك يك .آنگاه آن را بر داشته است بى عمادى از زير و علاقه اى از بالا،لا بدّ آن را مسكّنى بايد كه آن را تسكين دهد،چه اگر همۀ عالم جمع شوند تا سنگى معلق در هوا بدارند بى عمدى يا علاقه اى نتوانند.پس اين دليل باشد بر آنكه دارندۀ اين و آفرينندۀ اين به خلاف ديگر موجودات است.

ص : 269


1- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 64.
2- .سورۀ نوح(71)آيۀ 19.
3- .اساس:ندارد،از دب افزوده شد.
4- .سورۀ طه(20)آيۀ 53 و زخرف(43)آيۀ 10،اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مر:الارض مهادا،با توجّه به نسخۀ مر،و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد،نيز احتمال دارد كلمۀ«مهادا»كه در اساس و اغلب نسخه بدلها آمده است، ضبط قرائت ديگرى بوده باشد از«مهدا»،و گرنه لفظ«مهادا»تنها يك بار در قرآن مجيد و در سورۀ نبأ(78)آيۀ 6: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهٰاداً به كار رفته،و شايد هم كه مراد نقل اين آيه بوده است.
5- .اساس:و جعل لكم،با توجّه به نسخۀ مج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 25 و 26.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+برج.
8- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 6.
9- .سورۀ ملك(67)آيۀ 5.

آنگه در زمين از معادن و جبال و انهار و اشجار و ثمار چندان كه فهم و وهم به آن نرسد از ماكول و مشروب و ملبوس و ادويه و اغذيه و عقاقير و نبات مختلف اللّون و الطّعم و الرّيح و الطّبع،بعضى نافع و بعضى مضرّ،بهرى همه منفعت بهرى همه مضرّت،بهرى هم مضرّت هم منفعت چنان كه خواست و مصلحت شناخت و دانست كه صلاح خلقان است بيافريد.

[وَ] (1)اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،آمد شد و گشتن و گرديدن شب و روز.شب از پس روز مى آيد و روز از پس شب،و اين اختلاف كه آمد (2)شد است هم از آن اختلاف است كه چيزى مخالف چيزى است،براى آن كه اين چون تحقيق كنى اختلاف اكوان است،و اكوان را مختلف متضادّ باشد.آمدن خلاف شدن باشد،بل ضدّ او باشد.

و در دگر آيت چنين فرمود كه: جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً (3)... ،اى كلّ واحد منهما يخلف صاحبه،هريكى از ايشان خليفه و قائم مقام صاحبش است،چون او برود خلف او اين درآيد به منزلت خليفۀ او باشد،و اين قول بيشتر مفسّران است.

عطا و ابن كيسان گفتند:مراد به اختلاف شب و روز،مخالفت ايشان است يكديگر را در ضياء و ظلام و طول و قصر.

و«ليل»،جمع ليلة باشد كتمر و تمرة،و اين جمع جنس باشد.و ليالى جمع ليل است.و«نهار»واحد است بر قول بعضى و جمعش نهر باشد من قول الشّاعر:

لو لا الثّريدان هلكنا بالضّمرثريد ليل و ثريد بالنّهر

و بر قول درست«ليل»و«نهار»اسم جنس است.در ليل يكى را ليله گويند، و نهار را واحدى از لفظ او نيايد،لفظى كه به جاى ليله باشد يوم بود.و تقديم شب به روز براى آن كرد كه حق تعالى شب پيش از روز آفريد،بل روز از شب آفريد فى قوله: وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ (4)،[188-پ]حق تعالى جهان بيافريد و مظلم بود،آفتاب و ماه بيافريد يكى را آيت روز كرد و يكى را آيت شب.

بعضى دگر گفتند:اين تقديم و تأخير ايجاب تفضيل نكند براى آن كه«واو»

ص : 270


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .مر+و.
3- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 6.
4- .سورۀ يس 36 آيۀ 37.

ايجاب ترتيب نكند،نبينى كه حق تعالى چگونه گفت: بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ (1)... ، كليسياى (2)ترسايان و كنشت جهودان را در لفظ تقديم كرد بر مساجد و وجه نعمت و دلالت در او ظاهر است،چه شب براى راحت آفريد و روز براى تصرّف معاش، چنان كه گفت: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبٰاساً، وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً (3).اگر شب ما دام بماندى ثمار و غلاّت تباه شدى،و اگر روز و آفتاب ما دام بماندى بسوختى.

اللّه تعالى به اختلاف شب و روز غلاّت و ثمار مى پرورد به حسب مصلحت.و روز را براى آن«نهار»خوانند لاتّساع الضّياء فيه و منه النّهر لاتّساعه و استنهر الفتق اذا اتّسع و انهرته اى وسّعته.

وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ ،واحد و جمع در او يكسان باشد،آنجا كه واحد خواست در وصفش مذكّر گفت في قوله: إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (4)،و اين جا (5)كه جمع خواست وصفش مؤنّث گفت: اَلَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ ،و تأنيث براى جمع است.و اصل بحر از سعت بود،و فلان متبحّر فى العلم اذا كان متّسعا فيه.و«بحر»كه شقّ بود از اينجاست كه شكافته به شقّ فراخ شود.

بِمٰا يَنْفَعُ النّٰاسَ ،به آنچه مردمان را سود كند در تجارات و مكاسب و انواع مطالب،و اين از انواع نعمت كه مرا بر بندگان هست نوعى است براى آن كه تأليف آب از لطافت چنان ساختم كه كشتى بر او برود،و تأليف چوب چنان ساختم كه اگرچه وزنش گران بود به آب فرونشود،به خلاف سنگ و آهن.و مرجع اين به اختلاف تأليف است.

وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ ،آنگه نعمت به باران نه چندان است كه تفصيل توان دادن،چه حق تعالى خود مبالغت تمام فرمود چون گفت كه:زمين مرده به آن زنده كنم.و آنچه خداى تعالى فرود آرد آب از آسمان.

بعضى گفتند:مراد سحاب است لأنّه يظلّك،بر بالاى ماست كه ما را سايه مى كند.و اولى تر است كه بر آسمان حمل كنند (6)تا

ص : 271


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 40.
2- .آج،مر:كليسا.
3- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 10 و 11.
4- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 140.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آنجا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.

حقيقت باشد.و خداى-جلّ جلاله-آب سبب حيات همه چيزها ساخته است،قال اللّه تعالى: وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ (1)... ،آنگاه او را قطره قطره فروآورد (2)تا آنگه نيز كه بسيار بارد قطره به (3)قطره آميخته نشود،و بروز باد همچونين باشد.[189-ر]آنگاه آن (4)را به حسب مصلحت در قلّت و كثرت و زودى و ديرى چنان كه مى داند مى راند.آنگه در ميانه ابر (5)را حاجزى ساخته است چون جسمى مغربل در او سوراخها به عدد قطرات باران تا او تاب آب بستاند،كه اگر به يك بار بر زمين آيد زمين را بيران (6)كند.آنگه بر زمين مرده آيد و آن را به نبات زنده كند تا صدهزار نبات (7)برويد به لون مختلف و به شكل مختلف،به بوى مختلف و به طعم مختلف و به طبع مختلف با آن كه آب يكى و زمين يكى و هوا يكى،تا بدانند كه اين (8)نه به طبع است (9)نه به دهر است (10)نه به ستاره است،بل به اختيار فاعلى مختار و خداوندى جبّار است.

وَ بَثَّ فِيهٰا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ ،ضمير راجع است با زمين،و بپراگند در زمين جانوران را از هر جنسى.و«دابّة»،در لغت هر چيزى باشد كه بر زمين برود،بهرى مركوب و بهرى مأكول،بهرى براى زينت بهرى براى منفعت و بهرى را (11)ظاهر مضرّت و معنى منفعت،تا بهرى طعام تو باشد و بهرى ادام (12)تو باشد،و به بهرى تجارت كنى و به بهرى صيد كنى و به بهرى سفر كنى،قوله تعالى: وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغٰالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهٰا وَ زِينَةً (13)-الآية.

وَ تَصْرِيفِ الرِّيٰاحِ ،و گردانيدن بادها،گاهى شمال و گاهى جنوب (14)،گاهى صبا و گاهى دبور گاهى نكبا،براى آن تصريف فرمود گفتن گاهى نسيم باشد و گاهى عقيم باشد و گاهى لواقح (15)گاهى ابر (16)آرد و گاهى ببرد،و گاهى باران آرد و

ص : 272


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 30.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فروآرد.
3- .مج،وز،دب،مر:با.
4- .مج،وز:او.
5- .همۀ نسخه بدلها:ابرى.
6- .بيران/ويران.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بيرون آيد.
8- .مب+همه.
9- .مر+و.
10- .مر+و.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:براى.
12- .وز،آج،لب:آرام.
13- .سورۀ نحل(16)آيۀ 8.
14- .مب،مر:گاهى شمالى و گاهى جنوبى.
15- .مج،وز+بود،دب،آج+باشد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب:بر،مر:به بر.

گاهى ببرد،گاهى درخت باردار كند (1)و گاهى برگ از او فرود آرد (2)،گاهى رحمت بود گاهى عذاب بود.

در خبر مى آيد كه:يك روز موسى كليم در مناجات با خداى كريم گفت:

الهي ارني من سرائر حكمتك،بار خدايا از اسرار حكمتت چيزى به من نماى.گفت:از اين كوه فروشوى،بر راه ديهى است آنجا در شو،و در آنجا چهار در سراى بينى برابر يكديگر،آن درها بزن و از ايشان بپرس كه:ايشان كه اند،و چه صنعت كنند،و چه مى بايد كار ايشان را؟ موسى-عليه السّلام- ازآنجا فرود آمد،و چون به در آن ديه (3)رسيد در رفت،و آن سرايها ديد برابر يكديگر.به در سرايى فراز شد و در بزد و گفت:اى مردمان اين سراى!شما چه مردمانى؟و كار و پيشۀ شما چيست؟و حاجت شما به خداى چيست؟ ايشان گفتند:ما مردمانى دهقانيم،و كار ما كشت و برز كردن (4)است و حاجت ما به خداى باران است.اگر امسال باران[189-پ]بسيار آيد ما غنى شويم كه تخم بسيار كشته ايم (5).

ازآنجا برفت به در سراى ديگر شد و بپرسيد.گفتند:ما مردمانيم پيشۀ ما (6)گلينه كردن است و سفال كردن (7)و بسيار بكرده ايم،اگر امسال آفتاب بسيار باشد و باران كم بود ما مستغنى شويم.

به در ديگر فراز شد (8)،گفت:چه مردمانى شما؟گفتند:ما مردمانيم كه دخلها خرد (9)كرده ايم و بر خرمن نهاده (10)،اگر امسال باد بسيار باشد (11)ما غلّه ها پاك كنيم و ما را خيرى (12)تمام باشد.

ص : 273


1- .مج:بار آرد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برگ او ببرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ده.
4- .دب،آج،لب،فق،مب:برزگرى،مر:برزيگرى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كاشته ايم.
6- .دب.پيشه ور.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مج،وز:ديگر رفت.
9- .دب:دخلهاى خود،آج،لب،فق،مب،مر:خورد.
10- .مب:نهاده ايم.
11- .مب:باد آيد.
12- .همۀ نسخه بدلها:خيرهاى.

ازآنجا بيامد،به درى ديگر آمد،گفت:شما چه مردمانى؟گفتند:ما خداوندان رزان و درختستانيم،و درختان ما ميوه بسيار دارد،اگر امسال باد نبود يا كم بود كه آن ميوۀ ما نيفشاند و تباه نكند (1)،ما غنى شويم.

موسى-عليه السّلام- ازآنجا برگشت متعجّب،گفت:بار خدايا!يكى باران مى خواهد و يكى آفتاب مى خواهد،و يكى باد مى خواهد و يكى هواى ساكن،و حاجات و مرادات ايشان مختلف است،و بر احوال ايشان تو مطّلعى،هريكى را بر وفق مصلحت خشنود كنى و روزى برسانى.

حمزه و كسائى و خلف«ريح»خوانند بر واحد،و باقى قرّاء بر جمع خوانند:رياح.

عبد اللّه عبّاس گفت:در رحمت رياح گويند،و در عذاب ريح،نبينى كه حق تعالى چگونه گفت: أَرْسَلَ الرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ (2)... ،اى مطره،و قوله: إِذْ أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ، مٰا تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّٰ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ (3)،و از اين جا رسول-عليه السّلام-گفتى در دعا چون باد آمدى:

اللّهمّ اجعلها رياحا و لا تجعلها ريحا ،بار خدايا!رياح گردان تا رحمت باشد،و ريح مگردان تا عقوبت باشد (4).

وَ السَّحٰابِ الْمُسَخَّرِ ،و ابر مذلّل فرمانبردار از ميان آسمان و زمين براى آن سحابش خواند كه خود را در هوا مى كشد،و اشتقاق او از سحب باشد،و آن كشيدن بود مسخّر و مذلّل و فرمانبردار از ميان آسمان و زمين.

اى عجب !اگر در حدوث آسمان شكّ (5)است تو را در آن كه به يك ساعت از ابر آسمانى بسازد،در حدوث آن نيز شاكّى!شكّ مكن،كه بااين همه دلالات نه جاى شكّ است.

لَآيٰاتٍ ،دلالاتى و علاماتى هست، لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ،آنان را كه عاقل باشند، يعنى آنان را كه عقل كار بندند و تأمّل و تفكّر كنند در آن آيات،و بدانند كه آن را فاعلى هست قادر و عالم،چه اين همه افعال محكم و متقن است،دليل عالمى و

ص : 274


1- .مج،وز:كه آن ميوه ها بيفشاند و تباه كند.
2- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 48.
3- .سورۀ زاريات(51)آيۀ 41 و 43.
4- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شكّى.

قادرى كند،و عالمى و قادرى دليل حيّى و موجودى كند،و وقوع اين افعال بر اين وجوه دون ديگر وجوه،دليل مريدى و كارهى كند و آن كه او حىّ است،[190-ر]و آفات بر او روا نيست،و اين اشيا مدرك است دليل مدركى كند،و آن كه اين افعالى است كه قادر به قدرت بتواند كردن (1)،چه اجسام و الوان و طعوم و ارائيح است (2)،دليل آن كند كه فاعلش مخالف اشياء است،حاصل است بر صفت الهيّت كه بدان مخالف است ذوات را،پس علم به ذات و صفات او به نظر در اين آيت گشايد،و رسول-عليه السّلام-گفت:

ويل لمن قرأ هذه الآية فمج (3)بها ،واى برآن كه اين آيت بخواند و بيندازد آن را،يعنى تفكّر نكند در او و معتبر نگردد بدو.

قوله: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْدٰاداً ،وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم آن است كه:حق تعالى چون ذكر توحيد و ادلّۀ او بكرد و بازنمود كه در اين آياتى و دلالاتى هست آن را كه عقل كار بندد،بگفت كه:در مردمان كس هااند كه عقل كار نبندند و با خداى تعالى انداد و امثال فرود آورند (4).و«انداد»جمع«ندّ» بود،و«ندّ»هم مثل بود و هم ضدّ-چنان كه بيان كرديم پيش از اين.

قتاده و مجاهد و ربيع و ابن زيد گفتند:بتانند كه ايشان بدون خداى مى پرستيدند،و سدّى گفت:مراد سادات و كبراى ايشانند. يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّٰهِ ، اى يطيعونهم في معصية اللّه كطاعة اللّه،طاعت ايشان مى دارند در معصيت خداى، چنان كه طاعت خدا دارند،و مراد نه آن است كه چنان كه طاعت خدا دارند ايشان، كه ايشان كافرند طاعت خدا ندارند،مراد آن است كه:يحبّونهم كحبّ المؤمنين اللّه (5)،و فاعل را حذف كرده است و اضافت مصدر كرده با مفعول،چنان كه گويند:

بعت غلامى كبيع غلامك،اى كبيعك غلامك،و كما قال تعالى: لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ (6)،و المعنى بسؤاله نعجتك،قال الشّاعر:

و لست مسلّما ما دمت حيّاعلى زيد بتسليم الامير

ص : 275


1- .مج،وز:نتواند كردن،دب،لب،فق،مب،مر:نتوان كردن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،وز عبارت:«و اراييح است»را ندارد.
3- .اساس:مجّ،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .دب:فروآرند.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 24.

اى بتسليمى على الامير.

و جماعتى ديگر مفسران گفتند،معنى آن است كه:يحبّونهم كحبّهم (1)اللّه، ايشان بتان را چنان دوست مى دارند كه خداى را،و رؤسا را چنان طاعت مى دارند كه خداى را،و محبّت ايشان خداى را ممكن است براى آن كه ايشان به خداى مقرّاند،و خالق و آفريدگار خداى را مى دانند،لقوله تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (2)... ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (3)... ،و عبادت اصنام براى تقرّب به خداى مى كنند، لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (4)... ،و براى شفاعت كه: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (5)... ،و اين اختيار اصمّ و ابو على و ابو مسلم محمّد بن بحر است.

و گفتند:دليل[190-پ]بر آنكه ايشان اثبات خداى كنند و محبت ايشان ممكن است خداى را،بل حاصل است (6)آن است كه گفت: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ ،و اگر ايشان خداى را دوست نداشتندى،خداى نگفتى كه مؤمنان خداى را دوست تر دارند،كه اين لفظ جايى گويند كه در اصل اشتراكى (7)بود،آنگه يك جاى مزيّتى بود،قوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:اثبت و ادوم، گفت:براى آن كه مشركان چون بتى پرستيدندى،مدّتى پس از آن (8)يكى ديگر نكوتر بديدندى،آن را رها كردندى و اين را پرستيدندى.مؤمنان خداى را پرستند و بر خداى بدل نگيرند،از اين كار گفت: أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ ،يعنى دائم تر و ثابت تر.

قتاده گفت:براى آن كه چون كافر را بلايى رسد روى از معبود خود برتابد، و تضرّع در خداى كند،و فزع با درگاه او كند،چه داند به بديهۀ عقل كه از آن معبود چيزى نيايد.و مؤمن نه چنين باشد،بل كه در وقت (9)بلا بر عبادت خداى مقبل تر بود، بيانش: إِذٰا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (10)،[و] (11)قوله:

ص : 276


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:كحب.
2- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 25.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 87.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 3.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
6- .مج،وز،فق:ندارد.
7- .مج،وز،آج:اشتراك.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
9- .مج،وز:باشد كه بر وقت.
10- .سورۀ نحل(16)آيۀ 53،مج:تجأرون/تجئرون.
11- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

وَ إِذٰا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّٰ إِيّٰاهُ (1)... ،و مؤمن در سرّاء و ضرّاء از خداى برنگردد.

حسن بصرى گفت:براى آن چنين آمد كه،كافر خداى را به واسطۀ اصنام پرستد،توجيه عبادت به صنم كند كه: لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (2)... و مؤمن در عبادت خداى واسطه نخواهد،براى اين گفت: أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ .

بعضى دگر گفتند:براى آن گفت كه دوستى كافر مقسّم (3)بود بر سيصد و شست (4)بت،و دوستى مؤمن خالص خداى را بود پس (5)آن كه (6)يك قسمت باشد برآن حدّ نبود كه بر سيصد و شست (7)قسمت باشد.

سعيد جبير گفت:فرداى قيامت خداى تعالى بفرمايد تا مؤمنان و كافران را جمع كنند.آنگه كافران را گويد.شما در دنيا دعوى دوستى اين بتان كردى،و اينان دعوى دوستى من كردند.شما بر دوستى معبودان خود در اين آتش توانى شدن،ايشان اختيار نكنند.مؤمنان گويند:بار خدايا!اگر ما را فرمايى به دوستى تو به آتش در شويم،مناديى ندا كند: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ .

و گفته اند:براى آن كه (8)دوستى كافران ايشان را هوايى باشد،و دوستى مؤمنان خداى را عقلى باشد.

و گفته اند:براى آن كه دوستى كافر بت را به تقليد بود،و دوستى مؤمن خداى را به دليل (9).و گفته اند:[191-ر]براى آن كه ايشان بتان را مصنوع دانستند،و اينان بتان (10)را صانع.و گفته اند:براى آن كه ايشان از بتان مقابله در محبّت نديدند،و اينان از خداى به مقابلۀ محبّت خود از او محبّت ديدند في قولهم: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ (11)... ،و دوستى تو آن را كه تو را دوست دارد،نه برآن حدّ بود كه آن را كه تو را دوست ندارد.

و ابو رجاء العطاردىّ او (12)غيره گفت:براى آن كه مؤمن را محبّت به خوف و طمع بود،خوف از عقاب و طمع در ثواب،چنان كه گفت: يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً (13)... ،

ص : 277


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 67.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 3.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:منقسم.
4- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:آنچه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:آنچه.
8- .مج:آن كس.
9- .مج:دليلى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خداى.
11- .سورۀ مائده(5)آيۀ 54.
12- .آج:و.
13- .سورۀ سجده(32)آيۀ 16.

و دوستى كافر معبود خود را بى غرض بود،و آن كه به غرض بود نه چنان بود كه (1)آن كه بى غرض بود.

و گفته اند:براى آن كه مؤمن در هر وقتى و ساعتى آثار نعمت او بر خويشتن و غير خود مى بيند،و كافر از معبود خود بر خود اثر نبيند،پس دوستى او (2)معبود خود را سرسرى بود،و دوستى مؤمن خداى را از سر شاكرى بود.

ذو النّون مصرى گفت:يكى را گفتم از جملۀ عارفان كه ابتداى محبّت تو چون افتاد با اين درگاه؟گفت:اذا اقبلت قرّبني و ادناني،و اذا ادبرت صوّت بي (3)و نادانى (4)،و اذا وقفت (5)لغيره (6)رغّبنى و منّانى (7)و اذا عملت بطاعته أثابني و أعطانى،و اذا عملت معصية سترني و وارانى (8)فمن اكرم من مولاى تولّيت عنه ما ولاّنى،و در شاذّ عطاردى بخواند:«يحبّونهم»بفتح الياء و الحاء،من حبّ يحبّ فهو محبوب،و انشد.

الفرّاء،و قد جمع فيه بين اللّغتين:

احبّ لحبّها السّودان حتّىحببت لحبّها سود الكلاب

قوله: وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا نافع و ابن كثير و ابن عامر به«تا»خواندند على الخطاب،و باقى به«يا»على الخبر من الغائب.و آن كه به«تا»خواند،خطاب رسول را بود-عليه السّلام.و آن كه به«يا»خواند،فعل مسند با ظالمان بود.و ابن عامر خواند:اذ يرون العذاب،و معنى آن كه:چون عذاب با ايشان نمايند،و باقى قرّاء به فتح«يا»خوانند،و معنى آن كه:چون ايشان عذاب بينند.و بر هر دو قرائت اعنى«تا»و«يا»،جواب«لو»محذوف بود،و جواب«لو»بسيار حذف كنند، چون در كلام دليل بود بر او،نحو قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ (9)-الآية، و كقول الشّاعر (10):

ص : 278


1- .مج+بى.
2- .مج،وز:كافر.
3- .دب،آج،فق،مب،مر:اطرحنى.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:وثّقت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بغيره.
7- .دب:ثنافى،آج،فق،مب:ثنانى،لب:رزانى.
8- .دب،لب،فق،مر:وادانى،مب:دادانى.
9- .سورۀ رعد(13)آيۀ 31.
10- .آج با خطى متفاوت از متن افزوده است مصراعه الأوّل: و قد ساءنى ما جرّت الحرب بيننا

بني عمّنا لو كان امرا مدانيا

المعنى لعفونا عنه[191-پ]و تقدير جواب در آيت چنين بود: وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذٰابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً ،لرأوا امرا عظيما،او لعلموا ما صاروا (1)اليه او لعلموا (2)أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً ،چنان كه تقدير آيت ديگر چنين است: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتىٰ (3)... لكان هذا القرآن، و معنى آيت چنين بود بر قرائت آنان كه به«تا»خوانند كه:اگر تو بينى يا محمّد آنان را كه ظلم كردند يعنى كافران را.و اگر حمل كنند بر عموم اولى تر بود،اعنى كافران را و ظالمان را آنگه كه ايشان عذاب ببينند،يعنى آنگه كه ايشان عذاب يابند و به عذاب خداى رسند.

و رؤيت،به معنى وجدان است،آنگه (4)كه عذاب با ايشان نمايند.بر قرائت ابن عامر:لعلمت أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً ،بدانى كه همۀ قوّت و قدرت بر ايشان خداى (5)راست،و آن معبودان ايشان از ايشان هيچ غنايى (6)و دفعى نتوانند كردن.و بر قرائت آن كس كه به«يا»خواند،معنى آن باشد كه:اگر بينند ظالمان آنگه كه عذاب بينند-يعنى روز قيامت.

و معنى رؤيت اوّل علم باشد،و رؤيت دوم به معنى وجدان و وصول بود.اگر بدانند ظالمان وقت رسيدن ايشان به عذاب خداى كه همه قوّت و قدرت خداى راست بر ايشان،و ايشان را و معبودان ايشان را هيچ قوّت و منعت (7)نيست،لرأوا امرا منكرا، او لعلموا (8)علما يقينا لا يعتريه (9)شكّ و لا يعترضه شبهة،كارى منكر بينند آن روز يا علمى ضرورى حاصل آيد ايشان را،و اين جواب«لو»است كه گفتيم محذوف است.

و يعقوب و ابو جعفر،و در شاذّ حسن و قتاده و شيبه و سلام خوانند: أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً ،و«انّ اللّه»،به كسر«الف»فى الموضعين جميعا.و باقى قرّاء به فتح

ص : 279


1- .همۀ نسخه بدلها:اصاروا.
2- .وز:لعلمون،ديگر نسخه بدلها:يعلموا.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 31.
4- .لب،مر:تا آنگه.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو.
6- .دب،لب،فق،عنايى،مب،مر:عنادى.
7- .مر:منفعت.
8- .مج،وز:او يعلو،دب،آج،لب،فق،مب،مر:او يعلمون.
9- .مج:به.

«الف»خوانند.

آنان كه«انّ»خوانند به كسر،گويند تقدير كلام چنين است كه:و لو ترى الّذين ظلموا اذ يرون العذاب لقلت انّ القوّة،او (1)لقالوا انّ القوّة على قراءة من قرأ بالياء،و جمله فرق آن است كه آن كه آنگه (2)در جواب«لو»كه محذوف است علم تقدير كردى،اكنون قول تقدير بايد كردن كه با علم«انّ»آيد و با قول«انّ»،عرب گويد:علمت انّ زيدا منطلق،و قلت انّ زيدا منطلق.

عطا گفت معنى آيت آن است كه:اگر ظالمان بينند روز قيامت آنجا كه دوزخ از پانصدساله راه به استقبال ايشان آيد و ايشان را همچنان برچيند كه مرغ دانه را،بدانند كه قدرت قوّت و ملكوت و جبروت خداى راست،و عذاب خداى سخت است.

قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا ،و ياد كن اى محمّد آن روز كه متبوعان از تابعان[192-ر]تبرّا كنند[و] (3)بيزار شوند،مراد به متبوعان رؤساى ضلالت اند،و به تابعان عوام و سفله اند.

مجاهد برعكس خواند: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا ،آن روز كه تابعان از متبوعان تبرّا كنند و بيزارى نمايند،اين قرائت شاذّ است.پس ازآن كه طول عمر تولاّ كرده باشند و هواخواهى و فرمانبردارى نموده باشند بر تقليد و عميا، چون كشف حجاب كنند و پرده از روى كار بردارند و پيدا شود كه ايشان را غرض فاسد بوده است،و براى رياست و حطام دنيا استخدام ايشان كرده اند تبرّا كنند و بيزارى نمايند،گويند: يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً (4)، يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (5).

و بر قرائت عامّۀ قرّاء،معنى آن است كه:آن روز كه متبوعان و رؤساى ضلالت از اتباع خود تبرّا كنند و گويند:ما را شما (6)پس رو درخور نه اى،ما از شما

ص : 280


1- .مب،مر:يرون العذاب انّ القوّة للّه جميعا او،آج،لب،فق:يرون العذاب انّ القوّة للّه جميعا او.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:است كه آنگه.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 28.
5- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 38.
6- .آج،لب،فق،مب:از شما،مر:ما را امروز از شما.

لشكر (1)بيزاريم،ما را خود چندان افتاده است كه شما فراموشى به نزديك ما.امروز پادشاه به لشكر نازد و رئيس به اتباع،و مقتدا به مقتدى،فردا چون كشف كار كنند و هتك استار كنند،حق از باطل پيدا شود تو بينى و بدانى.

سوف ترى اذا انجلى الغبارأفرس تحتك ام حمار

تو به خواب اندرى نمى دانىفاذا ما انتبهت منه دريت

شاعر مى گويد:تو در زير گردى پنهان شده،نمى دانى كه بر اسپى يا بر خرى! چون گرد بازشود بدانى كه در زير ران تو خر است يا اسپ!اين عجب نيست،عجب آن است كه چون گرد بازشود تو بدانى كه در زير (2)خرى بوده اى يا در زير (2)سترى (4).

از روى جهل در زير (3)خرى،و از روى بى اصلى در زير (4)سترى (5)،شرم ندارى كه دعوى انسانيّت كنى،و در زير امر خرى و در (6)حكم سترى (7)شوى.

كم من حمار له (8)جوادو من جواد بلا حمار

همسايۀ ما خرى است او را اسپى استمن آدميم مرا كراى خر نيست

آنچه حسرت باشد كه تو را خواهد بودن،آنجا كه همه اميد در كسى بسته باشى كه او تو را دستگيرى و پايمردى خواهد كردن،ازآن كه در حقّ او اعتقاد كرده باشى كه او را پايه اى يا دستگاهى است،آنگه از بى پايه اى او را پايمارى (9)بايد،و از بى دستگاهى[192-پ]او را دستگيرى بايد،تو به وقت درماندگى پيش او روى (10).

كز پاى در آورد مرا دستم گير

او گويد:مرا پاى بر جاى نيست،دست تو چگونه گيرم،اول ثبات قدم بايد كردن،چون امروز قدم بر جا ندارد فردا جاى (11)قدم ندارد.چون امروز راى قدم دارد (12)،

ص : 281


1- .فق:شما و لشكر شما.
2- .همۀ نسخه بدلها+حكم.
3- (2) .همۀ نسخه بدلها+امر.
4- (2) .همۀ نسخه بدلها+امر.
5- (4) .همۀ نسخه بدلها:استرى.
6- .همۀ نسخه بدلها+زير.
7- (4) .همۀ نسخه بدلها:استرى.
8- .مج:حمارا،با توجّه به وز،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس،مج و وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:يارى.
10- .مر:او رو.
11- .دب،آج:جايى.
12- .مج،فق:ندارد.

فردا جاى قدم كجا دارد!گويد:كسى مى بايد كه مرا دست گيرد.دست از من بدار كه مرا به دست ندارى،فذلك قوله عزّ و جلّ- إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا ،اين قول عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطاست.

سدّى گفت:مراد شياطين اند كه فردا تبرّا كنند از آنان كه ايشان را پس روى كرده باشند و به غرور ايشان مغرور شده،فردا بيايند گويند:شما ما را گمراه كردى، امروز از عهده بيرون آيى،ايشان گويند:ما از شما بيزاريم.حق تعالى معنى اين هر دو (1)از هر دو گروه حكايت كرد.

امّا حديث رؤسا في قوله: يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ (2)-الآيات الى قوله: وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ (3)... ،و في قوله تعالى: وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ (4)... ،و في قوله: يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً (5)... ،و حديث شياطين في قوله: كَمَثَلِ الشَّيْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اكْفُرْ فَلَمّٰا كَفَرَ قٰالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِينَ (6)و فى قوله تعالى: وَ قٰالَ الشَّيْطٰانُ لَمّٰا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ (7)... الى قوله: إِنِّي كَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ (8).

و روايت كرده اند از جماعتى مفسّران كه:اصنام باشند كه خداى تعالى ايشان را به آواز آرد،و هرچه بدون خداى آن را عبادت كرده اند در دنيا تا به آوازى فصيح از پرستندگان خود تبرّا كنند.

وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ ،حق تعالى بيان كرد كه چون عذاب بينند و مفرّ (9)و ملجائى نيابند و اسباب و وصلات منقطع شود و يأس حاصل آيد بعضى از بعضى تبرّا كنند، پس ازآن كه تولاّ كرده باشند.بلى چنين باشد،چون تولا بر تبرا مقدّم باشد بر عاقبت

ص : 282


1- .همۀ نسخه بدلها+قرائت.
2- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 31.
3- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 34.
4- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 14.
5- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 25.
6- .سورۀ حشر(59)آيۀ 16.
7- .سوره ابراهيم(14)آيۀ 22.
8- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 22.
9- .وز،مب:مقرّ.

تبرّا بار آرد،تبرّا بايد بر تولاّ مقدّم بود چنان كه موحدان را فرمودند در كلمۀ توحيد تا اوّل از هرچه از دون اوست تبرّا نكردند به«لا اله» (1)،«الّا اللّه»از ايشان درست نيامد (2)،چون از آن همه علايق خود را ببريدند،پيوند ايشان به عبادت او درست شد، ايشان به پيوندهاى نااستوار تمسّك كردند تا لا جرم به وقت مساس حاجت بريده گشت كه: وَ تَقَطَّعَتْ [193-ر] بِهِمُ الْأَسْبٰابُ .عبد اللّه عبّاس (3)و قتاده و مجاهد گفتند:مراد اسباب مودّت (4)است.كلبى گفت:اسباب مواصلت است،و به روايت ديگر قتاده گفت:مراد اسباب ندامت است كه روز قيامت منقطع شود.ربيع گفت:

مراد منازل و مراتب شرف است كه ايشان را بوده باشد از مخدومان خود.

ابن جريج گفت:مراد رحم و خويشى است.سدّى گفت:مراد عمل عمّال است در دنيا،يعنى عمل سلطان،اين وزير است و آن عميد است و آن مستوفى و آن مشرف،و اين امير،فردا امير را از امارت امارت (5)خذلان حاصل بود،و وزير بى موازر و معاون ماند،و عميد بى عمده،و مستوفى مستوفى الحقوق شود،و مشرف مشرف شود (6)بر هلاك،هر دستاويزى و متمسّكى كه در دنيا به دست آورده باشند،فردا از دست ايشان برود،و دست ايشان از آن گسسته شود،فذلك قوله:

وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ و اصل«سبب»پارۀ رسن بود كه در سر رسن (7)بندند تا به آب رسد،آنگه هر چيزى را كه بدو به چيزى رسند آن را سبب خوانند،زهير گفت:

و من هاب اسباب المنايا ينلنهو لو نال اسباب السّماء بسلّم

و اسباب آسمان درهاى آسمان بود كه از در به او رسند (8)،آنگه چون اتباع از متبوعان تبرّا بينند،تمنّاى رجوع با دنيا كنند تا آن را مقابله اى كنند،گويند: لَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً ،اگر هيچ ما را رجعتى بودى با دنيا، فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا ،تا ما نيز از ايشان تبرّا كنيم چنان كه ايشان از ما تبرّا كردند.

اگر گويند:به جواب«لو»«لام»بايست كه آيد نه«فا»،و آنگه نصب فعل

ص : 283


1- .همۀ نسخه بدلها+تولّاى.
2- .مج،دب،مب،مر:نيايد.
3- .مج+گفت،با توجّه به وز،و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .وز:مروّت.
5- .همۀ نسخه بدلها+حرمان و.
6- .همۀ نسخه بدلها:بود.
7- .مج:در سرش،لب:در رسن.
8- .وز،مج،دب،فق،مر:دريا و رسند.

از پس«فا»براى چه كرده است؟جواب آن است كه گوييم:در لفظ اگرچه«لو» آورد،مراد«ليت»است،براى آن كه كلام متضمّن معنى تمنّاست.آنگه«فا»به جواب (1)ليت آورد،و«فا»در جواب شش چيز عمل نصب كند:امرونهى و استفهام و جحد و عرض و تمنّى.و چون«لو»و«ليت»متقارب المعنى اند،«لو»به جاى «ليت»نهاد،و روا بود كه جواب«لو»محذوف بود چون كلام را در او معنى تمنّى هست«فا»بياورد،و آنگه تمام كلام و فايده در تقدير جواب«لو»بود چنان كه: لَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا ،لكان امرا جيّدا.

آنگه حق تعالى بازنمود كه من روزگار ايشان و رنج ايشان را به حسرت ايشان چگونه كنم، كَذٰلِكَ يُرِيهِمُ اللّٰهُ ،چنين بازنمايد خداى-عزّ و جلّ-اعمال ايشان بر ايشان (2)حسرت شده.

بعضى مفسّران گفتند:مراد اعمال صالح (3)است كه ايشان[193-پ]ضايع كرده باشند،يعنى عمل ناكرده كه چرا نكردند بر ايشان حسرت شود.

سدّى گفت:مراد آن است كه روز قيامت درجات و منازل ايشان در بهشت به ايشان نمايند،و گويند:اين منازل و مساكن شما (4)خواست بودن اگر ايمان مى داشتيد و عمل صالح مى كرديد،ايشان نزد (5)آن حسرت خورند.

ربيع گفت:مراد اعمال قبيح ايشان است كه برآن حسرت خورند كه چرا كردند و بدل آن طاعت نكردند.ابن كيسان گفت:مراد آن اميد است كه ايشان در معبودان خود بسته باشند (6)به شفاعت كه: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (7).چون كار بر مراد بينند آن (8)عمل بر ايشان حسرت شود.

بعضى دگر گفتند:اعمالى كه ايشان كرده باشند و اميد در آن بسته،و گمان برده كه آن (9)طاعت و قربت و عبادت است،چون ذبايح كه براى اصنام كشند و

ص : 284


1- .وز،مب،مر:لجواب.
2- .آج،لب،فق،مب+پر،مر+بر.
3- .دب،آج،مر+آن.
4- .مر+را.
5- .همۀ نسخه بدلها:عند.
6- .مر:بسته بودند.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
8- .مج:كردند.
9- .مج،وز:از.

مانند اين،حق تعالى براى آن كه نه بر وجه مأمور و مشروع بوده باشد آن را نيست كند،چنان كه گفت: وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (1).

و«حسرات»،جمع حسرت بود،كتمرة و تمرات و شهوة و شهوات،چون اسم باشد تحريك عين الفعل كنند در جمع،و چون صفت باشد نكنند،كضخمه و ضخمات و عبلة و عبلات. وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِينَ مِنَ النّٰارِ ،و ايشان از دوزخ به در نيايند چنان كه در دار دنيا بر كفر اصرار كردند و از كفر به در نيامدند.

سوره البقرة (2): آیات 168 تا 176

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ كُلُوا مِمّٰا فِي اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَيِّباً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (168) إِنَّمٰا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ اَلْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اِتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَيْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ كٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاٰ يَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ اَلَّذِي يَنْعِقُ بِمٰا لاٰ يَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ (171) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ اُشْكُرُوا لِلّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ اَلْمَيْتَةَ وَ اَلدَّمَ وَ لَحْمَ اَلْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اَللّٰهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (173) إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ مٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ اَلنّٰارَ وَ لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (174) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ وَ اَلْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَى اَلنّٰارِ (175) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ نَزَّلَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ اِخْتَلَفُوا فِي اَلْكِتٰابِ لَفِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ (176)

ترجمه

اى مردمان بخوريد از آنچه در زمين است حلال پاك،و پس روى مكنيد گامهاى ديو (2)را كه او شما را دشمنى است آشكارا [194-ر].(3) مى فرمايد شما را بدى و زشتى،و آن كه گوييد بر خداى تعالى آنچه ندانيد.

و چون گويند ايشان را پس روى كنيد آن را كه فرستاد خداى تعالى گويند:پس روى كنيم آن را كه يافتيم برآن پدران خود را،چه اگر پدران ايشان ندانستند چيزى و راه نيافتند.

مثل (4)آنان كه كافر شدند،چون (5)مثل كسى است كه بانگ زند به آنچه نشنود مگر خواندن و آواز كرانند (6)گنگانند (7)كورانند،ندانند ايشان.

[194-پ] اى آنان كه ايمان آورديد خوريد (8)از پاكهاى آنچه روزى داديم شما را،و شكر كنى خداى را اگر شما او را مى پرستى.

ص : 285


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 23.
2- .مج،آج،لب:ابليس.
3- .وز،مج،آج،لب+جز اين نيست كه.
4- .وز،مج:و مثل.
5- .مج:چو.
6- .وز،مج،آج،لب+و.
7- .وز،مج،آج،لب+و.
8- .وز،مج،آج،لب:بخوريد.

حرام كرد بر شما مردار (1)و خون و گوشت خوك و آنچه آواز كرده باشند به آن جز خداى را،هركه را به ضرورت آرند نه بغى كننده و نه ظلم كننده نيست بزه اى بر او،به درستى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

[195-ر] ايشان (2)كه پنهان دارند آنچه فرستاد خداى از كتاب و بدل كنند به آن بهاى اندك،ايشان نخورند در شكمهاشان،مگر آتش،سخن نگويد با ايشان خداى روز قيامت و نه پاك كند ايشان را و ايشان را عذابى بود دردناك.

ايشان آنانند كه بخريدند گمراهى (3)به ره راست،و عذاب به آمرزش،چه صابراند (4)ايشان بر دوزخ.

آن به آن است كه خداى بفرستاد كتاب براستى (5)و آنان كه خلاف كردند در كتاب در خلافى دوراند.

مفسران گفتند:اين آيت در شأن قبيلۀ ثقيف و عامر و صعصعه و بنى مذلج (6)آمد چون بعضى حرث و انعام بر خويشتن به حرام كردند و بحيره و سايبه و وصيلة و حام، حق تعالى ردّ بر ايشان گفت: كُلُوا مِمّٰا فِي الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَيِّباً .خطاب (7)به يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ عام است،و اولى تر حمل آيت باشد بر عموم.و«من»تبعيض راست براى آن

ص : 286


1- .آج،لب،فق:مرده.
2- .وز،مج،آج،لب:آنان.
3- .فق+را.
4- .اساس:و صابرند،با توجّه به استعمال مجدّد همين كلمه در قسمت تفسير و ضبط نسخه بدلها،تصحيح شد، وز،فق:چه صابرانند.
5- .مج،وز،آج،لب:بالحق.
6- .اساس:ضبط كلمه به صورت«مدلج»
7- .مب:و خطاب.

كه آنچه در زمين است[195-پ]يا صلاحيت خوردن ندارد (1)يا حرام است (2)،پس از آن،آنچه حلال پاك است،حق تعالى اطلاق كرد،و نصب«حلالا طيّبا»بر حال است از مفعول به.

وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ ،شيبه و نافع و عاصم و حمزه و اعمش خواندند:

«خطوات»در همۀ قرآن به تسكين (3)«طا»،و كسائى و ابن عامر و ابو جعفر خوانند به ضمّ«خا»و«طا»و همزه از پس«طا»و چون به همزه خوانند خطأة فعله باشد من الخطاء و الخطيئة.و آن كس كه«خطوه»به«واو»خواند من«خطوه»اسم باشد،و «خطوة»فرجۀ ما بين القدمين باشد.و خطوه مصدر باشد من خطوت يعنى از پس خطاهاى شيطان مروى،بر قرائت آن كس كه به همزه خواند،يا (4)بر پى گامهاى شيطان مروى.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«خطوات»اعمال اوست،يعنى اقتدا به شيطان مكنى.مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند:خطيئات شيطان خواست.سدّى و كلبى گفتند:مراد طاعت شيطان است.مؤرّج گفت:مراد آثار شيطان است.عبد اللّه عبّاس گفت:سوگند و نذر در حال خشم از جملۀ خطوات شيطان است.

إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ،كه او شما را دشمنى آشكار است،و دشمنى شيطان با آدمى قديم است و موروث (5)از عهد آدم: وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ (6)... هركجا ذكر شيطان رفت او را به دشمنى نام برد: إِنَّ الشَّيْطٰانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا (7)... ، أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يٰا بَنِي آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّيْطٰانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (8).

و«أبان»هم لازم باشد و هم متعدى،يقال:أبان الشّىء اذا تبيّن،و أبان اذا اظهر،و در آيت هر دو محتمل است:«عدو مبين»،اى ظاهر و قيل:مبين مظهر للعداوة (9).

ص : 287


1- .كذا در اساس و ساير نسخه بدلها،بجز مر:دارد.
2- .مج،وز،آج،لب+يا حلال.
3- .مر:سكون.
4- .اساس:تا،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،دب:مورث.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 36.
7- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 6.
8- .سورۀ يس(36)آيۀ 60.
9- .مج،وز،آج،لب،فق+انّما يأمركم للعداوة.

إِنَّمٰا يَأْمُرُكُمْ ،«انّما»براى اثبات خبر (1)باشد و نفى ما سواه،براى آن كه «إنّ»تأكيد كلام را بود،و«ما»چون حرف باشد اصل او نفى بود،و اين«ما»را اين جا كافّه خوانند.

يَأْمُرُكُمْ ،مى فرمايد شما را يعنى شيطان بِالسُّوءِ ،اى بالاثم.و اصل«سوء» هرچه دژم بكند كسى را،يقال:ساءه يسوؤه سوءا و مساءة اذا احزنه،و سؤته فسيء اى حزنته فحزن،قال الشّاعر:

ان يك هذا الدّهر قد ساءنيفطال ما قد سرّنى الدّهر

الامر عندي فيهما واحدلذاك صبر و لذا شكر

وَ الْفَحْشٰاءِ ،قيل:هو الزّنا،گفته اند:زناست،و اين قول سدى است.و گفته اند:هر معصيت كه عظيم و فاحش باشد آن فحشاست،و گفته اند:«سوء»آن گناه است كه از او حدّ،واجب نيايد[196-ر]،و«فحشاء»آن است كه بدو حدّ واجب باشد.و روا بود كه مصدر بود،كالبأساء و اللّأواء (2)و گفته اند:فعلائى (3)است كه آن را افعل (4)نيست،كالعذراء و الحسناء،قال متمّم بن نويره:

لا يضمر الفحشاء تحت ثيابهحلو شمائله عفيف الميزر

مقاتل گفت:هركجا در قرآن«فحشا»است،مراد به آن زناست الّا في قوله تعالى: اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشٰاءِ (5)... ،كه آنجا مراد بخل است و منع زكاة.

وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،و آن كه بر خداى آن گويى كه ندانى در دعوت (6)باطل از تحريم حرث و انعام و بحيره و سائبه (7).

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:مراد مشركان عرب اند،چون گويند ايشان را كه متابعت آن كنى كه خداى فروفرستاد، گويند:لا بل متابعت آن كنيم كه پدران خود را برآن يافتيم از عبادت اصنام.بعضى

ص : 288


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
2- .دب،آج،لب:البلؤا.
3- .اساس:فعلان،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج،وز،مر:فعل.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 268.
6- .همۀ نسخه بدلها:از دعوى.
7- .مر+صائبه و وصيله و حام.

دگر گفتند:مراد آن است كه خداى تعالى گفت:متابعت فرمان خدا كنى در باب حلال و حرام،ايشان گفتند:ما متابعت آن كنيم كه پدران خود را برآن يافتيم از تحريم حرث و انعام و بحيره و سائبه.

و بهرى دگر گفتند:مراد جهودانند،و«لهم»كنايت باشد عن غير المذكورين، و كسائى«لام»«هل»و«بل»ادغام كند (1)در هشت حرف:در«تا»في قوله بَلْ تُؤْثِرُونَ (2)... ،و«ثا»في قوله: هَلْ ثُوِّبَ (3)... ،و«سين»في قوله: بَلْ سَوَّلَتْ (4)... ،و «زا»في قوله: بَلْ زُيِّنَ (5)... ،و«ضاد»في قوله: بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ (6)... ،و«ظا»في قوله: بَلْ ظَنَنْتُمْ (7)... ،و«طا»في قوله: ...بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ (8)... و«نون»في قوله: ...بَلْ نَتَّبِعُ (9)... ،و تخصيص«لام»«هل»و«بل»براى آن است كه سكون او لازم بود،و سكون دگر«لامها»باشد كه براى علّتى بود،چون علّت زائل شود سكون زائل شود،و ألفى اذا وجد ألفينا وجدنا باشد، إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّينَ (10)،اى وجدوا.

أَ وَ لَوْ كٰانَ آبٰاؤُهُمْ ،«الف»استفهام است به معنى تقريع،و«واو»عطف است،و معنى آن است كه:(أ يتبعون آباءهم و ان كانوا جهالا)،متابعت (11)پدران خواهند كردن و اگرچه ايشان جاهل بودند؟ لاٰ يَعْقِلُونَ شَيْئاً من التّوحيد و العدل،از باب توحيد و عدل كه اصول معقول است چيزى ندانستند. وَ لاٰ يَهْتَدُونَ (12)الى شىء من الشّرائع،و راه يافته نبودند به هيچ چيز از باب شرعيّات.

آنگه حق تعالى تشبيه كرد كافران را به آن كه بانگ بر گوسفند زند.اگر گويند وجه تشبيه از كجاست كافران را به صايح و ناعق گوسفند؟گوييم از اين چند جواب است:

يكى آن كه:در كلام مضاف محذوف است و مضاف اليه به جاى وى نهاده

ص : 289


1- .مج:كنند.
2- .سورۀ اعلى(87)آيۀ 16.
3- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 36.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 18.
5- .سورۀ رعد(13)آيۀ 33.
6- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 28.
7- .سورۀ فتح(48)آيۀ 12.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 155.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 170.
10- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 69.
11- .مج،وز:متتابعت.
12- .مج:و لا تهتدون.

است،و معنى آن است كه:مثل واعظ الّذين كفروا و داعيهم الى الايمان، كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمٰا لاٰ يَسْمَعُ ،و اين تشبيهى صائب است براى آن كه گوسپند آواز شنود [196-پ]و معنى نداند،همچونين كافر (1)آواز مى شنود (2)و چون تأمّل و تفكّر نمى كند (3)مضمون حديث نمى داند (4)و بدان منتفع نمى شود (5).و امّا حذف مضاف و اقامت مضاف اليه به جاى او در كلام عرب شايع و معروف است،كقوله تعالى: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (6)... ،و: جٰاءَ رَبُّكَ (7)... ،و مانند اين.

و جواب دوم آن است كه:مثل الّذين كفروا في قلّة الفهم و العمه و التّحيّر كمثل الغنم الّذي ينعق به،و اگرچه تشبيه در لفظ به ناعق است،مراد مفعول (8)است، چنان كه عادت عرب است در طريقى كه ايشان را هست معروف كه آن را طريقۀ قلب گويند،نحو قولهم:ادخلت الخفّ في رجلي،موزه در پا كردم،و معنى آن است كه:ادخلت رجلي فى الخفّ،براى آن كه پا در موزه كنند نه موزه در پا،و اين لفظ در اين معنى معروف است در عرب و عجم،چه عجم اين كلمه همچونين گويند.و از معروف كلام ايشان در باب مقلوب،قولهم:طلعت الشّعرى و انتصب العود على الحرباء،و معنى آن است كه:انتصب الحرباء على العود،چه كرپاسه (9)بر چوب بايستد نه چوب بر او،و لكن اين لفظ مقلوب بگفتند لوضوح المعنى و زوال اللّبس،و شاعر گويد:

كانت فريضة ما تقول كماكان الزّناء فريضة الرّجم

و معنى آن است كه:كما كان الرّجم فريضة الزّنا.

و ديگرى گويد:

لقد خفت حتّى ما تزيد مخافتيعلى وعل في ذى المطارة عاقل

و معنى آن است كه:ما تزيد مخافة وعل على مخافتي،و ابو النّجم گفت:

ص : 290


1- .همۀ نسخه بدلها:كافران.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى شنوند.
3- .همۀ نسخه بدلها:نمى كنند.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:نمى دانند.
5- .مج:نمى گردد.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
7- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
8- .همۀ نسخه بدلها:منعوق.
9- .اساس،مج وز:كرياسه،دب،آج،لب،فق،مب:كرپاسو،مر:كرپاس.

قبل دنوّ الافق من جوزائه

اى قبل دنوّ الجوزاء من افقه،و قال ابن مقبل:

و لا تهيّبنى الموماة اركبهااذا تجاوبت الأصداء بالسّحر

اى لا اتهيّب الموماة،و گفت:بيابان از من نترسد،و معنى آن است كه من از بيابان نترسم،و اين را مثال بسيار باشد.

جواب سوم (1)آن است كه:و مثل الّذين كفروا او مثلك يا محمّد او مثلنا.

آنگه مثل دوم (2)بيفگند اكتفاء بالاوّل،چنان كه حق تعالى گفت: سَرٰابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ (3)... ،و مراد آن كه: تَقِيكُمُ الْحَرَّ و البرد،و لكن اكتفا كرد به ذكر«حرّ» از ذكر«برد»،قال ابو ذؤيب:

عصيت (4)اليها القلب انّي لأمرهامطيع فما ادري أرشد طلابها

و معنى آن كه:ارشد طلابها ام غىّ،و لكن اكتفا كرد (5)به ذكر رشد از ذكر غىّ [يعنى مثل تو اى محمّد يا مثل ما كه دعوت مى كنيم كافران را به ايشان،چون كسى است كه آواز بر گوسپند مى زند در آن كه نداند (6)و منتفع نشود] (7).

و جواب چهارم از او آن است كه:مثل كافران در دعاشان و عبادتشان اصنام را [197-ر]چون ناعق غنمى (8)است كه هيچ نداند و جواب ندهد و غنا نكند مر ناعق و داعى خود را.و بر اين جواب«الّا»صله بود،چنان كه شاعر گفت:

هم القوم الّا حيث سلّوا سيوفهمو ضحّوا بلحم من محلّ و محرم

المعنى هم القوم حيث سلّوا سيوفهم.و«دعاء»و«نداء»منصوب بود به آن كه مفعول«يسمع»باشد،و التّقدير:ينعق بما لا يسمع دعاء و نداء اى لا يقبل.

و«يسمع»،به معنى يجيب بود،چنان كه:سمع اللّه لمن حمده،اى اجاب

ص : 291


1- .مج،وز،آج،لب:سه ام،مر:سيم.
2- .مر:دويم.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 81.
4- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها و مجمع البيان ج 255/1،چاپ شعرانى(6/2)دعانى.
5- .مج،وز:كردند.
6- .مج،بداند،با توجّه نسخۀ وز و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:غنم.

اللّه،و نعق بالغنم اذا صاح بها.

«نعيق»آواز شبان باشد كه بر گوسبند (1)زند خاصّ.و بعضى دگر گفتند:عامّ است همۀ بهايم را،و قول اوّل ظاهرتر است،قال الاخطل:

فانعق بضأنك يا جرير فانّمامنّتك نفسك فى الخلاء ضلالا

و«نعيق»آواز كلاغ بود بى آن كه گردن بكشد،و چون گردن بكشد آن را «نعيب»گويند.

آنگه حق تعالى بر سبيل مذمّت كفّار را گفت: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ ،اى هم كذلك كرانند،يعنى نمى شنوند آنچه ايشان را سود دارد،و اگر مى شنوند اجابت نمى كنند و فهم نمى كنند و كار نمى بندند.و چون چنين است،همان انگار كه نمى شنوند،چنان كه شاعر گفت:

اصمّ عمّا ساءه سميع

مى گويد (2):كر است از آنچه او را دل تنگ بكند و او شنواست،چنان كه گويند:القاضى لا يسمع ما يكره،لالانند (3)از گفت خير،چيزى نمى گويند كه ايشان را در آن خير بود.«عمى»،كورانند يعنى از هدى و ره راست نمى بينند و اگر مى بينند متابعت نمى كنند همان انگار كه نمى بيند چون منتفع نه اند به آن.

فَهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ ،و ايشان خود عاقل نه اند،يعنى استعمال عقل نمى كنند و خرد كار نمى بندند،و اين همچنان است كه حق تعالى ايشان را يك بار تشبيه كرد به چهارپا في قوله: أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ (4)... ،و يك بار به مرده في قوله: إِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتىٰ (5)... ،و چنان كه شاعر گفت:

لقد اسمعت لو ناديت حيّاو لكن لا حياة لمن تنادي

و ديگرى گويد:

علىّ نحت القوافي من مقاطعهاو ما علىّ اذا لم تفهم البقر

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،اين لفظ امر است

ص : 292


1- .فق:گوسپند،ديگر نسخه بدلها:گوسفند.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى گويند.
3- .مج،وز:لالانيد.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 179.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 80.

[197-پ]و مراد اباحت.قديم-جلّ جلاله-رخصت مى دهد مؤمنان را و اباحت مى كند ايشان را كه بخورى (1)از خوشيها و چيزهاى لذيذ كه من شما را روزى كرده ام.

و گفته اند:مراد به«طيّبات»حلال است،و قول اوّل بهتر است براى آن كه مطابق لفظ است،و دوم اگر بر حلال حمل كنند در كلام تكرار بود براى آن كه لفظ رزق مستغنى بكند (2)از قيد زدن به حلال،چه روزى نباشد الّا حلال.

ابو هريره روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ اللّه طيّب لا يقبل الّا الطّيّب و انّ اللّه امر المؤمنين بما امر به المرسلين،فقال: يٰا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبٰاتِ (3)،و قال: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،گفت:خداى تعالى پاك است الّا پاك قبول نكند،و مؤمنان را هم اين (4)فرمود كه پيغامبران را، يعنى به خوردن حلال.

آنگه گفت (5):مردى بود كه سفرهاى دراز كند و اشعث و اغبر و گردناك شود،و دست بر آسمان دارد و«يا رب يا رب»گويان باشد،و طعام و شراب و لباس او از حرام بود،چگونه دعاى او را اجابت كند خداى تعالى! و سعد بن ابى وقّاص (6)روايت كند از رسول-عليه السّلام-گفت:خداى پاك است پاك دوست دارد،و كريم است كرم دوست دارد،جواد است جود دوست دارد و پيرامن (7)خود پاكيزه دارى و چنان مكنى كه جهودان،كه پليدى كه ايشان را باشد پيرامن سراى خود بيفگنند (8)پس ازآن كه در سراى جمع كرده باشند. وَ اشْكُرُوا لِلّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ ،و شكر خداى كنى اگر او را خواهى پرستيدن.

در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت كه خداى-جلّ جلاله-گفت:مرا با جنّ و انس كارى عظيم افتاد،

اخلق و يعبد غيري و ارزق و يشكر غيري ،من آفرينم جز مرا پرستند،و من روزى دهم و شكر جز مرا كنند! آنگه چون خلقان را تحريص كرد بر طلب حلال،ذكر محرّمات بكرد تا ايشان

ص : 293


1- .بخورى/بخوريد.
2- .اساس:نكند،با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 51.
4- .همۀ نسخه بدلها:آن.
5- .مر+كه.
6- .مج:سعد ابو قاصد.
7- .مر:پيراهن.
8- .مج:بيفگند.

از آن اجتناب كنند،گفت: إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ ،در شاذّ خواندند كه:انّما حرم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير،چنان كه مرفوع بود (1)به فاعليّت.و ابو جعفر خواند:

انّما حرّم عليكم الميتة،بر فعل مجهول و ما لم يسمّ فاعله،يعنى به حرام كردند بر شما مردار و خون و گوشت خوك.و ابراهيم بن ابي عبلة چنان خواند كه«ما» موصوله بود نه (2)كافّه،و معنى آن بود كه:انّ الّذي حرّمه اللّه عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير،بر اين وجه كه«ما»[198-ر]موصوله باشد،به معنى به صورت مفصوله بايد نوشتن.و ابو جعفر«ميّته»خواند به تشديد«يا»،و اين دو لغت باشد،يقال:ميّت و ميت،كسيّد و سيد،و هيّن و هين و ليّن و لين،قال الشّاعر و جمع بين اللّغتين:

ليس من مات فاستراح بميت (3)انّما الميت ميّت الاحياء

و مراد به«ميته»هر جانورى است كه آن را بشايد كشتن،آنگه بنه كشند (4)تا بميرد،خوردن و تصرّف كردن و ساير وجوه انتفاع به او حرام است،پس به دو نوع مردار شود:

يكى آن كه:به مرگ خود بميرد،دوم آن كه:به وجهى از وجوه مرده شود از فعل آدمى،چنان كش بكشد (5)نه بر وجه مشروع،ازآن كه گلويش فروگيرد،يا در خانه اى كند آب و علف ندهد تا بميرد،يا به چوب و سنگ و مانند اين بكشد.اين جمله مردار باشد،و اين حكم شامل است جملۀ حيوان را مگر ماهى را كه اخراج او از آب تذكيتش باشد،اگر در آب بميرد يا آب از او بازشود پس بميرد مردار باشد،و حلال نبود الّا كه زنده از آب به در آرند،پس بميرد و مذهب مالك آن است كه:

ببايد كشتن و سرش ببريدن تا حلال باشد،و اگر در آبى سرد يا گرم شود از سردى يا گرمى آب بميرد نشايد خوردن.

و مذهب ابو حنيفه همچونين است.و از حيوان آب جز ماهى حلال نيست،و نيز مذهب ابو حنيفه همچونين است،و مذهب شافعى خلاف اين است و مذهب ابن ابي ليلى.

ص : 294


1- .مج:بودند.
2- .مر+ما.
3- .اساس:بموت،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج:آنگاه بنكستند.
5- .آج:بكشند.

و در طافى خلاف نيست فقها را،و آن آن بود كه در آب بميرد و بر سر آب آيد، و اگر دام در دريا افگند يك شبانروز و آنگه بر آرد (1)،بعضى مرده باشند و بعضى زنده،اگر تميز تواند كردن ببايد كردن،و اگر طريق نباشد به تميز آن همه حلال بود.

اما جنين شتر و گاو (2)و گوسبند چون تمام خلق باشد و موى بر آورده بود،چون شكم مادر بشكافد او را مرده يابد روا بود،كه كشتن مادر كشتن اوست،و اين مذهب جملۀ فقهاست مگر ابو حنيفه كه او گويد:بايد كه از شكم مادر زنده بيرون آيد،آنگه بكشند (3)او را تا حلال باشد.

و از فقها كس اعتبار تمام خلقى نكرد مگر مالك كه در اين مسئله موافق ماست.

امّا انتفاع به روغن مرده به هيچ حال (4)نشايد،و حرام است.و از رسول -عليه السّلام-پرسيدند كه:در كشتى شايد ماليدن؟نهى كرد و گفت:نشايد.

امّا پوست مردار به نزديك ما حرام بود و پليد باشد و به دباغه پاك نشود،و به نزديك فقها به دباغه پاك شود،و آنچه[198-پ]از مردار پاك بود و حلال باشد انتفاع به او پشم است و موى و پر (5)،چون ببرّند (6)و بنه كنند (7)و استخوان (8)است و دندان و سم و سرو و هرشه و شير و خايه چون پوست بالايين پوشيده باشد،و چون نباشد نشايد.

و به نزديك ابو حنيفه پوست خوك به دباغه پاك نشود و به نزديك شافعى پوست سگ و خوك.و به نزديك مالك انتفاع و تصرّف در چنين پوستها روا باشد مگر نماز كه نشايد كردن بر او.

و مذهب ليث آن است كه:پيش از دباغت بشايد فروختن چون بگويد كه مردار است.

و مالك گفت:استخوان (9)مرده پاك نباشد و انتفاع به او روا نباشد،و به موى و پشم روا باشد.و مذهب ليث سرو و سم پاك است و باقى نه،و شافعى استخوان (10)و

ص : 295


1- .مج،دب:بردارد.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:گاف/گاو.
3- .همۀ نسخه بدلها:بكشد.
4- .مر:وجه.
5- .مب:موى و وبر(كرك)،ديگر نسخه بدلها موى وبر.
6- .مج،وز:نبرند.
7- .بنه كنند/بنكنند،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيفگنند.
8- .وز،مج،دب،آج،لب،فق،مب:استخان.
9- .وز،مج،دب،آج،لب،فق،مب:استخان.
10- .وز،آج،لب،فق،مب:استخان.

موى و پشم مرده روا ندارد انتفاع و پاك نگويد،و ابو حنيفه شير و هرشه حلال گويد، و سفيان ثورى و ابو يوسف و محمّد،شير مردار مكروه گويند براى آن كه ظرفش پليد است،و نيز در هرشه همين گويند اگر مايع باشد (1)اگر جامد باشد روا دارند.و مالك و شافعى شير روا ندارند (2)،و ليث خايه روا ندارد.

امّا موش اگر (3)در جايى ميرد اگر جامد باشد پيرامن آن ببايد افگندن چندان كه مماسّتش باشد به او و باقى پاك بود،و اگر مايع بود پليد بود و ببايد ريختن.

و اگر روغن بود در زير سقف نشايد در چراغ كردن (4)،و به نزديك ابو حنيفه بيعش روا باشد،و به نزديك شافعى روا نباشد.

و اگر مردارى در ديگى افتد سواء اگر در حال غليان باشد يا در حال سكون، آنچه در او باشد از مايعات ببايد ريختن،و گوشت به آب بشستن (5)تا پاك شود،و اصحاب ابو حنيفه همچونين گفتند و اوزاعى (6).ليث گفت:اند (7)بار ببايد شستن و پس بر آتش به جوشانيدن،و ابو حنيفه فرق كرد از ميان آن كه در غليان باشد يا ساكن.

اگر ساكن باشد،گوشت روا بود بخوردن پس ازآن كه به آب شسته باشند (8)،و اگر در حال جوشيدن بود هم (9)ببايد ريختن.

امّا محرّم دوم در آيت خون است به ظاهر آيت چو (10)«لام»استغراق جنس را بود،همه خونها حرام و پليد بود جز كه اين آيت مخصوص است بقوله تعالى: قُلْ لاٰ أَجِدُ فِي مٰا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلىٰ طٰاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً (11)... ،و فقها براى اين روا داشتند گوشت و جگر با (12)آن كه در او خون باشد، چه آن خون مسفوح نيست[199-ر].

و خونها بر سه ضرب است:

ضربى آن است كه:قليل و كثيرش پليد است،و تا ازالت نكنند نماز به روا نبود

ص : 296


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:چون.
4- .مر:نشايد سوختن.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ببايد شستن.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+هم موافقند.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:چند.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
9- .همۀ نسخه بدلها:همه را.
10- .مر:چه.
11- .سورۀ انعام(6)آيۀ 145.
12- .فق،مب،مر:براى.

هم از جامه هم از اندام،و آن سه خون است:خون (1)حيض و استحاضه و نفاس.

و ضرب دوم:خونى است كه (2)ازالۀ قليل و كثيرش واجب نيست از جامه و اندام،و آن خون كيك است و سراشك و مانند آن از آنچه آن را خونى روان نباشد، و نيز خون ماهى و خون جراحتى و ريشى كه پيوسته از او خون آيد.

و ضرب سوم خونى است كه (3)به مقدار درمى (4)باشد ازالتش واجب بود و چون كمتر باشد واجب نبود.و آن باقى خونهاست از جملۀ حيوانات،و خون بينى و خون فصد و حجامت و همه را حكم اين است.

و مالك در خون مگس و ماهى خلاف كرد و گفت:واجب بود به شستن،و در خون براغيث گفت:چون بسيار بود،واجب باشد ازالتش،و شافعى اين فرق نكند ميان اين خونها.

و امّا جگر،اگرچه در او خون بود مختلط اطلاق نام خون نكنند بر او،بل در عرف آن را كبد خوانند،و از اطلاق اين اسم خون نشايد دانستن (5).

امّا محرّم سوم (6)كه در آيت است (7)گوشت خوك است،و اگرچه در آيت ذكر لحم كرد اجماع امّت است بر تحريم پيه و پى و پوست او.و نيز در نجاست او خلاف نكردند،خلاف در جواز انتفاع كردند به موى او.ابو حنيفه و محمّد بن الحسن گفتند:

روا باشد به او خرز (8)كردن،و ابو يوسف گفت:مكروه است،و مذهب اوزاعى باكى نيست،و به مذهب ما و شافعى روا نباشد.

و به نزديك ما فرقى نباشد ميان خوك آبى و ميان خوك بيشه در باب تحريم،و به نزديك اصحاب ابو حنيفه همچونين است،و به نزديك مالك و شافعى و اوزاعى و ابن ابى ليلى حلال گويند گوشت هرچه در دريا بود،و بعضى اصحاب شافعى آن را حمار الماء خوانند،خر آبى،و گوشتش حلال دارند.و مذهب ليث آن است كه:مردم آبى و خوك آبى حرام است،و حكم خوك و حكم سگ در پليدى يكى (9)است اگر تر

ص : 297


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:چون.
2- .همۀ نسخه بدلها+از.
3- .همۀ نسخه بدلها+چون.
4- .مر:درهمى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:گفتن.
6- .مر:سيم.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
8- .مج:حذر،وز،آج،لب،فق،مب،مر:حرز.
9- .همۀ نسخه بدلها+آن.

به جامه بازآيد ببايد شستن،و اگر خشك باشد آب بر او بايد زدن.و موش و وزغ و روباه و خرگوش را حكم اين است به نزديك ما،و اختلاف فقها در دگر جا گفته شود.

امّا محرّم چهارم آن است كه:ذبيحه اى كه كشته (1)باشند نه به نام خداى.و أُهِلَّ ،اى صيت (2).و«اهلال»رفع صوت بود،و هلال از اينجاست براى آن كه عند رؤيت او آواز بردارند به تكبير و دعا،و منه اهلال الصّبىّ و استهلاله،و الاهلال بالحجّ رفع الصّوت بالتّلبية،و قال ابن احمر[199-پ]:

يهلّ بالفرقد ركبانهاكما يهلّ الرّاكب المعتمر

عبد اللّه عبّاس گفت:آن ذبايح باشد كه براى اصنام كشند،و در روايتى ديگر هم از او آن باشد كه مشركان كشند،پس عند ذبح (3)نام خداى نبرند،نام طواغيت برند،و هو قوله تعالى: وَ مٰا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ (4)... ،براى آن كه كافران آنچه براى اصنام كشند برآن نام خداى نبرند،و اين قول سعيد جبير است.و قتاده و مجاهد و بعضى دگر گفتند:مراد آن ذبيحه است كه بر او نام خداى نبرند (5)،و اين قول ربيع و حسن بصرى است.

و به نزديك اهل البيت-عليهم السّلام-ذبايح هيچ صنف از اصناف كفّار از مشركان و ملحدان و جهودان و ترسايان و گبران بنشايد خوردن،چه اگر ايشان نيز نام خداى برند (6)بدان (7)،خداى را نشناسند،نه نام خداى موصوف به صفات كمال گفته باشند ذبيحۀ ايشان حلال نبود.

و به نزديك فقها ذبايح اهل كتاب حلال باشد چون نام خداى برند برآن،و چون نام مسيح برند ترسايان حلال نباشد،و اين قول مالك و شافعى و ابو حنيفه و اصحاب اوست.

و ما بيان كرديم كه در اين باب اعتبار (8)به تسميۀ ايشان نيست،چه اعتبار به اعتقاد است[دگر آن كه ايشان وجوب تسميه را معتقد نه اند،و اعتبار در اين باب به

ص : 298


1- .مج،وز:گفته.
2- .مج:وصيت.
3- .مج،وز،مب:ذبايح.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
5- .آج،لب،فق:نبردند.
6- .مج:نبرند.
7- .همۀ نسخه بدلها:برآن.
8- .آج+و.

اعتقاد است] (1)نه به گفتار،نبينى كه اگر مشرك تولّاى ذبح كند و نام خداى برد به اجماع ذبيحۀ او حرام است،و اگر مرد مؤمن لال باشد و اعتقاد دارد به وجوب تسميه،و اگرچه تسميه نگويد ذبيحۀ او حلال بود،و نيز ظاهر آيت دليل صحت قول ما مى كند، قوله: وَ لاٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ (2)... ،و آن«اله»كه ايشان اعتقاد كرده اند كه عزير يا مسيح (3)پسران اواند،او«اللّه»نباشد بر حقيقت،پس ايشان بر حقيقت نام جز خداى برده باشند در عموم اين آيت داخل باشند كه: وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّٰهِ .

و ذبيحه اى كه ترسا (4)برآن نام مسيح گفته باشد،جماعتى حلال مى دارند،و آن مذهب عطاست و مكحول و حسن بصرى و شعبى و سعيد بن المسيّب و اوزاعى و ليث بن سعد.

آنگه حق تعالى چون بيان حلال و حرام بكرد و محرّمات بر شمرد،اكنون رخصت مى فرمايد تا حجر نكرده باشد (5)و تخفيف كرده باشد (6)در تكليف،به فضل و كرم مى گويد: فَمَنِ اضْطُرَّ .عاصم و حمزه و يعقوب و ابو عمرو خوانند: فَمَنِ اضْطُرَّ ، به كسر«نون»،و همچونين در اخوات او: أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيٰارِكُمْ (7)... ،براى آن كه مجزوم را تحريك به كسر كنند،آنگه ساكن را عند التقاء السّاكنين تشبيه[200-ر]كردند به مجزوم.و باقى قرّاء خوانند:«فمن اضطرّ»به ضمّ«نون»و ضمّه براى اتباع ضمّۀ ما بعد را.و ابن محيصن ادغام كند«ضاد»را در «طا»:«فمن اطّرّ»و ابو جعفر خواند:«فمن اضطرّ»كسره را با«طا»دهد،چه اصل او اضطرر بوده است بر وزن افتعل من الضّرورة.و معنى آن است كه:احوج و الجأ، هركه را به ضرورت آرند،يعنى هركه را حال به ضرورت آيد،و ضرورت او را برآن حمل كند (8)كه بدان جا رسد كه بخواهد (9)مردن،آنگه او را تناول اين چيزها شايد كردن (10)به مقدار آن كه سدّ رمق كند،و اين مذهب اهل البيت است و احد قولى

ص : 299


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 121.
3- .آج،لب،فق،مب+كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ترسايان.
5- .مج،دب:باشند.
6- .مج،دب:باشند.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 66.
8- .مج:كنند.
9- .وز:نخواهد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد كه بكند.

الشّافعىّ و اختيار المزنىّ،و قولى ديگر شافعى را آن است كه:شايد كه چندان بخورد كه سير شود.

مقاتل بن حيّان گفت:بيشتر از سه لقمه نشايد خوردن.مجاهد گفت:معنى «اضطرّ»اكره باشد،يعنى هركه را دشمنى يا ظالمى اكراه كند و ملجأ گرداند بر تناول چيزى از اين محرّمات به اكراه بى اختيار تناول كند او را بزه نباشد.

و مالك و مسروق گفتند:چندان كه خواهد بخورد،و حكم خمر در اين باب حكم اين چيزهاست كه با اختيار حرام است تناول اندك و بسيارش،و با اضطرار مقدار آن كه سدّ رمق كند روا بود،و مالك و شافعى خلاف كردند،و گفتند:مضطرّ را هم نشايد به هيچ وجه.

امّا قوله: غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ ،نصب«غير»بر حال باشد،و روا بود كه بر استثنا بود.اصل«بغى»در لغت طلب باشد،و در لغت (1)مخصوص شده است به طلب و قصد فساد،يقال:بغى الجرح اذا ترامى الى الفساد.و زنا را از اين جا بغاء گويند، قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ (2)... ،و زانيه را«بغىّ»گويند: وَ مٰا كٰانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (3).

وَ لاٰ عٰادٍ ،اصل«عدوان»ظلم بود و مجاوزة الحدّ،يقال:عدا يعدو عدوا و عدوّا و عداء و عدوانا اذا ظلم و تعدّى الحدّ.

مفسّران در معنيش خلاف كردند.مجاهد و سعيد جبير و ضحّاك و يمان گفتند: غَيْرَ بٰاغٍ ،اى قاطع للطّريق (4)،خارج على امام المسلمين،نه به راه زدن بيرون آمده باشد يا نه بر امام مسلمانان خروج كرده باشد.عاد ظالم (5)هارب من غريم،او عبد ابق من سيّده،او مفسد فى الارض،مردى نباشد كه از واميار (6)بگريخته باشد.يا بنده اى كه از خداوند گريخته باشد،يا به طلب فسادى رود در زمين،يا سفرش معصيت بود.به هر وجه كه باشد اينان را حلال نباشد اندك و بسيار تناول كردن،

ص : 300


1- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:عرف كه بر متن مرجّح مى نمايد.
2- .سورۀ نور(24)آيۀ 33.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 28.
4- .دب،آج،لب،فق،مب:قاطع الطّريق.
5- .دب،آج،لب،فق،مب:طالح.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او اميار.

و اين مذهب اهل البيت است و مذهب شافعى.

و بعضى دگر از مفسران گفتند[200-پ]:معنى آن است غَيْرَ بٰاغٍ ،يعنى نه آن كه طلب اين محرّمات كند بقصد. وَ لاٰ عٰادٍ ،تعدى نكند از سدّ رمق به حدّ شبع،و اين قول حسن و قتاده است و ربيع و مذهب ابو حنيفه است.چون چنين باشد، فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ ،بر او حرج نباشد در خوردنش. إِنَّ (1)اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است،يعنى آمرزنده است آن را كه اين تناول كند اگرچه در حال اختيار حرام است.و رحيم است بر خلقان و بندگان خود،چون ايشان را رخصت داد كه عند ضرورت تناول اين چيزها كنند تا تلف روحشان نباشد.

و محمّد جرير گفت:معنى آن است كه اگر پيش از اسلام خلاف اين كرده اى (2)،چون امروز توبه كردى از آن،خداى تعالى گذشته (3)بيامرزد و در آينده (4)رحمت كند،و اين وجه نيكوست.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ الْكِتٰابِ ،عبد اللّه عبّاس گفت كه:

اين آيت در كعب اشرف و كعب اسد و مالك بن الضّيف و حيىّ و ياسر ابناء اخطب آمد.و سبب نزول آيت آن بود كه پيش از بعثت رسول-عليه السّلام-اينان گفتندى عوامّ و سفله را كه:نزديك است كه خداى تعالى پيغامبرى بفرستد در مكّه كه (5)او از شرب خمر و زنا و ربا نهى كند،نام او محمّد.

چون خداى تعالى رسول را-عليه السّلام-بفرستاد،ايشان گفتند رؤساى خود را كه:همانا كه آن پيغامبر است كه شما گفتى.ايشان گفتند:اين نه آن پيغامبر است،و وقت بعثت (6)او در نيامد (7)هنوز،و او مردى باشد كوتاه،ازرق چشم،اشقر،و صفات رسول-عليه السّلام-بگردانيدند،و به خلاف راستى به عوامّ نمودند طمع در حطام دنيا.خداى تعالى اين آيت فرستاد كه آنان كه پنهان كنند آنچه خداى فرستاده است از نعت و صفت رسول خود محمّد-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:

ص : 301


1- .همۀ نسخه بدلها:ان.
2- .اساس:كرده/كردى/كرده اى.
3- .مر+را.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و بر بنده.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بعثت.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نيامده.

مِنَ الْكِتٰابِ ،از تورات، وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً ،و بدل كنند به آن بهاى اندك،براى آن كه«اشتراء»كه (1)خريدن است در او معنى معاوضه هست كه مشترى بها مى دهد و متاع مى ستاند،براى آن (2)گفت: وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً .

و اگر تفسير نه چنين دهند معنى كلام مستقيم نبود،براى آن كه كسى بها نخرد متاع خرند،و لكن معنى آن است كه بها (3)عوض متاع مى دهند،يعنى كتاب خدا و آنچه در اوست از بيان و نعت و صفت رسول-عليه السّلام-كه پنهان مى كنند به طمع حطامى اندك فانى،به آن ماند كه آن مى دهند و بها مى ستانند.پس با كسى مانند كه مبايعت[201-ر]و مشارات كند (4)،چه اگر اين نكنند آن نستانند،چنان كه مشترى كه اگر بها ندهد متاع نستاند.

و براى آن«قليل»خواند آن را كه به اضافت با ثواب خداى قليل باشد،اگرچه به صورت بسيار باشد و خود (5)روا بود كه از پست همّتى و دونى به هر بهايى (6)و به هر اندكى طمع كردندى تا به همه انواع (7)اندك باشد،جزاى ايشان چه بود! أُولٰئِكَ مٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّٰارَ ،ايشان آنانند كه فردا قيامت به عقوبت آنچه امروز خورده اند از اين طعمه جز آتش دوزخ نخورند،اين قولى است.

معنى دگر آن است كه:ايشان به اين كه مى خورند جز چيزى نمى خورند كه ايشان را به دوزخ برد،چون مآل و عاقبت اين با آتش خواهد رسانيد (8)،هم آن (9)انگار كه ايشان آتش مى خورند،و بر قول اوّل فعل مستقبل باشد،و بر قول دوم فعل حال باشد.و لفظ«يأكلون»مضارع است،صالح بود حال و استقبال را.

آنگه هم از روى تهديد و وعيد گفت:فرداى قيامت خداى با ايشان سخن نگويد،و اين را سه معنى باشد:يكى آن كه ايشان را پايه و منزلت آن ننهد (10)كه با ايشان سخن گويد تا اين عبارت باشد از خساست قدر ايشان و وضع منزلت ايشان.

ص : 302


1- .همۀ نسخه بدلها+به معنى.
2- .آج+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+به.
4- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد خود.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه باشد.
7- .مج:به هر نوع،ديگر نسخه بدلها:به همه نوع.
8- .همۀ نسخه بدلها:رسانيدن.
9- .همۀ نسخه بدلها:همانا.
10- .مج،وز:ننهند،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندهد.

معنى ديگر آن كه:سخن نگويد با ايشان سخنى كه ايشان را در آن خيرى (1)و مسرت باشد چنان كه با اولياى خود گويد.

معنى سؤم (2)آن است كه:با ايشان لم (3)و كيف و تقرير و حساب نكند،بل بفرمايد تا ايشان را راست به دوزخ برند.

و قولى ديگر كه چهارم است آن است كه:اين كنايت بود از سخط و غضب، چنان كه يكى از ما چون بر غلام و زيردست خود خشم گيرد با او سخن نگويد.

وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ ،ايشان را تزكيه نكند،يعنى بر ايشان ثنا نيكو نگويد،و ايشان را وصف نگويد (4)به آن كه ايشان نه اهل زكات و طهارت اند.

و ابو مسلم گفت:معنى آن است كه ايشان را مطهّر بنه كنند (5)از گناه،به معنى آن كه ايشان را عفو بنه كنند (6)قولى ديگر آن است كه ايشان را پاك بنكند يعنى بنه رهاند از دوزخ،و ايشان را عذابى اليم باشد يعنى مولم،فعيل به معنى مفعل است-چنان كه بيان كرده شد.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ ،اى استبدلوا،ايشان آنانند كه گمراهى بدل كرده اند به راه راست،يعنى هدى بداده اند و ضلالت بستده،و معنى آن كه اين رها كرده اند و آن اختيار كرده،يعنى مسلمانى رها كرده اند و جهودى اختيار كرده،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.و ابو مسلم گفت:ره بهشت رها كرده اند و ره دوزخ گرفته،و قول اوّل بهتر است تا چو مكررى نباشد،با (7)اين كه: وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ ،چه او هم اين معنى دارد[201-پ].

آنگه بر سبيل تعجّب فرمود (8): فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّٰارِ ،و اين«ما»ى تعجّب بود،چه صابراند ايشان بر دوزخ.و تحقيق اين«ما»هركجا امثال اين باشد كه آن را «ما»ى تعجّب خوانند،آن (9)است كه:شىء اصبرهم على النّار،چنان كه ما احسن زيدا،معنى آن است كه:شىء احسن زيدا،چيزى است كه زيد را نيكو كرده است

ص : 303


1- .مر:چيزى از.
2- .مج،وز:سه ام.
3- .مج،وز:كم.
4- .همۀ نسخه بدلها:نكند.
5- .همۀ نسخه بدلها:بنكند.
6- .همۀ نسخه بدلها:بنكند.
7- .مج،دب:و تا،وز:و با.
8- .دب+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:اين.

منكر كه آن چيز را نمى دانند كه چنين به اين بديعى از كار (1)او باشد،تا اين عبارت بود از غايت حسن او و مبالغت در اين معنى،همچنين آيت چيزى است كه ايشان را صابر كرده است بر آتش دوزخ كه نمى توان دانستن كه آن چيست از بديعى كه آن (2)كار هست،و اين قول مبنى است ازآن كه ايشان مى دانند و جحود مى كنند و دل بر آتش دوزخ بنهاده اند.

قولى ديگر در«ما»آن است كه:«ما»استفهامى است،يعنى چيست كه ايشان را چنين صابر بكرده است بر آتش دوزخ؟و معنى همان باشد كه ايشان دل بر اين نهاده اند.

بعضى دگر از مفسّران گفتند معنى آن است كه:ما اجرأهم على عمل اهل النّار،چه دليرند ايشان بر عمل اهل دوزخ،اين قول حسن و قتاده و ربيع است.فرّاء گفت:اين لغت (3)اهل يمن (4)است.آنگه گفت از كسائى شنيدم كه (5):نزديك قاضى يمن حاضر بودم و او يكى را سوگند عرضه مى كرد و خصم او مى گفت:ما اصبرك على اللّه،من گفتم:چه مى گويد؟گفتند مى گويد:ما اجرأك على اللّه،چه دليرى تو بر خداى! قطرب گفت:ما اصبرهم على عمل اهل النّار،اى ما ادومهم عليه،يعنى مصراند اينان بر معصيت.و«صبر»را معنى ثبات و حبس نفس باشد،و اين قول بهتر است از قول فرّاء.

مجاهد گفت:ما اعملهم باعمال اهل النّار،چه نيك بر دست دارند (6)عمل دوزخيان.بهرى دگر گفتند:ما ابقاهم على النّار،چه باقى و به پاى اند (7)بر دوزخ، چنان كه گويند:ما اصبر فلانا على البلايا و الحبس و الضّرب،و اين جارى مجراى مثل است،چنان كه ما گوييم:جان سگان دارد،يعنى سخت جان است.

ص : 304


1- .مج،وز:انكار.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:اين،مر:در اين.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قول.
4- .مج:بهشت،وز:يمين،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
6- .وز+كه.
7- .كذا:در اساس،مج:بپاى،وز،دب،لب،فق،مب،مر:بناى.

ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ ،اى ذلك العذاب،اين عذاب بر ايشان براى آن است كه من، كتاب،يعنى تورات به حق فروفرستادم،ايشان اختلاف كردند در آن.آنگاه اين اختلاف كه گفتيم بيفگند براى آن كه ذكر اختلاف خواست آمدن در عقب او كه:

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتٰابِ .

و بعضى دگر گفتند: ذٰلِكَ ،اين عذاب براى آن است كه (1)فرستادم يعنى تورات و انجيل،ايشان پنهان باز كردند و لكن اين لفظ«فكتموه»بيفگند اعتماد بر آنكه از پيش گفته بود: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ (2).

قولى دگر آن است كه:اين كفر و رقم كفر بر ايشان براى آن است كه،پس «ذلك»اشارت بود به كفر ايشان،او مبتداست و خبر او محذوف[202-ر]و تقدير آن كه:ذلك حاصل لهم كائن.

بعضى دگر گفتند: ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ نَزَّلَ الْكِتٰابَ ،اى اخبر (3)فى الكتاب بأنّهم لا يؤمنون و يموتون على كفرهم،اين به آن است كه خداى خبر داد كه ايشان ايمان نيارند،و خبر (4)خداى از (5)علم بود،و علم تبع معلوم باشد على ما هو به (6)،و اين نيز وجهى لطيف است.

آنگه گفت:آنان كه در كتاب يعنى در تورات خلاف مى كنند، لَفِي شِقٰاقٍ .

بعضى گفتند:لفي فرقة،ايشان در فرقتى و جدايى اند دور،يعنى عظيم.و گفته اند:

لفى اختلاف،ايشان در اختلاف اقوال و اهواءاند.و گفته اند:مراد به«كتاب»قرآن است،و آنان كه مخالفان آنند در اختلافى اند و اقوالى متباين،يكى مى گويد:سحر است،و يكى مى گويد:شعر است،و يكى مى گويد:كهانت است،و يكى مى گويد:

اعجميى (7)مى آموزد او را،يكى مى گويد:اساطير اوّلينان (8)است.

ابو مسلم گفت: إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فيه،اى اختلفوه،يعنى توارثوه خلفا عن سلف،آنان كه تورات (9)به ميراث برگرفته اند خلف از سلف،كما قال تعالى:

ص : 305


1- .همۀ نسخه بدلها+من كتاب.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 159.
3- .وز:اخبرنى.
4- .مج،وز:جز.
5- .مج:در.
6- .آج،مر:هو به،ديگر نسخه بدلها:هويه.
7- .همۀ نسخه بدلها:اعجمى.
8- .مر:پيشينيان.
9- .مج،وز،مر:بورثه.

إِنَّ فِي اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ (1)... ،در اين وجه تعسفى هست براى لفظ«فيه».

قولى ديگر آن است: إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا ،جهودان و ترسايانند. فِي الْكِتٰابِ ، اى فى التّوراة و الانجيل،اى خالف كلّ واحد منهما صاحبه في كتابه،هريكى از ايشان در كتاب صاحبش را خلاف كردند.جهودان گفتند:انجيل چيزى نيست،و ترسايان گفتند:تورات چيزى نيست،كما قال تعالى: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصٰارىٰ عَلىٰ شَيْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلىٰ شَيْءٍ (2)... ،و قاضى گفت:روا بود كه معنى آن است كه (3)«أتوا (4)بخلاف ما انزل الله،چيزى گفتند خلاف آن كه خداى گفت،امّا در تفسير و امّا در تأويل براى طلب فتنه-و اللّه اعلم (5).

سوره البقرة (2): آیات 177 تا 182

اشاره

لَيْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لٰكِنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلْكِتٰابِ وَ اَلنَّبِيِّينَ وَ آتَى اَلْمٰالَ عَلىٰ حُبِّهِ ذَوِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ اَلسّٰائِلِينَ وَ فِي اَلرِّقٰابِ وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَى اَلزَّكٰاةَ وَ اَلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ اَلصّٰابِرِينَ فِي اَلْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ حِينَ اَلْبَأْسِ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (177) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلْقِصٰاصُ فِي اَلْقَتْلىٰ اَلْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ اَلْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اَلْأُنْثىٰ بِالْأُنْثىٰ فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدٰاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسٰانٍ ذٰلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اِعْتَدىٰ بَعْدَ ذٰلِكَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (178) وَ لَكُمْ فِي اَلْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ يٰا أُولِي اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179) كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً اَلْوَصِيَّةُ لِلْوٰالِدَيْنِ وَ اَلْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى اَلْمُتَّقِينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَى اَلَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (181) فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (182)

[202-پ]

ترجمه

نيست نيكوى آن كه فروكنى رويتان به جانب آفتاب بر آمدن و آفتاب فروشدن (6)،و لكن نيكوى آن است كه بگرود (7)به خداى و روز بازپسين و فريشتگان و قرآن و پيغامبران و بدهد خواسته بر دوستى او به خويشان (8)و بى پدران و درويشان و رهگذريان و خواهندگان و در گردنها،و به (9)پاى دارد نماز (10)و بدهد زكات و وفاكنندگان به پيمانشان چون پيمان كنند شكيبايان (11)در سختى درويشى و وقت كالزار (12)،ايشانند كه راست گفتند و ايشانند كه پرهيزگارانند.

ص : 306


1- .سورۀ يونس(10)آيۀ 6.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 113.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز،مر:كه معنى كه آن است.
4- .مج،وز:تو،چاپ شعرانى(17/2):قالوا.
5- .مر+بمراده،دب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
6- .مج،وز،آج،لب:فروشدنگاه.
7- .مج،وز:بگروى.
8- .مج،وز+نزديك.
9- .مج،مب،مر:بر.
10- .مج،وز،آج،لب+را.
11- .مج،وز،آج،لب،فق:و شكيبان.
12- .مج،وز،فق:كارزار.

[203-ر] اى آنان كه بگرويدى نوشتند بر شما باز كشتن در كشتگان،آزاد به آزاد،و بنده به بنده،و زن به زن،هركه را عفو بكنند (1)از برادرش (2)چيزى پس روى به نيكويى و دادن به او به نيكوى،آن سبك بارى است از خداى شما و بخشايشى هركه (3)از اندازه در گذرد پس از آن،او را عذابى بود دردناك.

شما را در قصاص زندگانى است اى خداوندان خردها تا همانا شما پرهيزگار شوى.

نوشتند بر شما چون حاضر آيد يكى از شما را مرگ،اگر بگذارد مالى اندرز براى مادر و پدر و نزديكان به نيكوى،واجب بر پرهيزگاران[203-پ].

هركه بدل كند آن را پس ازآن كه شنيد،بزۀ آن بر آنان باشد كه بدل كنند آن را،كه خداى شنوا و داناست.

هركه ترسد از اندرزكننده اى كژى اى (4)يا بزه اى به اصلاح آرد ميان ايشان، بزه اى نيست بر او كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

اهل تأويل در سبب نزول آيت خلاف كردند.حسن بصرى و قتاده و ربيع گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،جهودان در نماز روى به مغرب كردندى و ترسايان به مشرق،و گفتند:برّ و نيكوى (5)اين است كه ما برآنيم،خداى تعالى

ص : 307


1- .مج،وز:كند.
2- .مج:برادرانش.
3- .مج،وز،آج،لب+او.
4- .آج،لب:گولى.
5- .همۀ نسخه بدلها:نيكويى.

تكذيب ايشان را اين آيت فرستاد و بازنمود كه:اين بر نيست،براى آن كه اين منسوخ است به توجّه به كعبه.

قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند:آيت پيش از ايجاب فرائض آمد و تحديد (1)حدود شرع از نماز و زكات (2)،و در بدايت اسلام مرد به اين قدر بارّ بودى كه به خداى و رسول ايمان آوردى،چون خداى تعالى حدود و احكام شرع بنهاد،گفت:برّ اين بس نيست كه جهودان و ترسايان برآنند (3)تا حدود و احكام شرع به جاى نيارند از آنچه در آيت شرح داد تا صادق و متّقى و بارّ باشند.

حمزه و حفص خوانند: لَيْسَ الْبِرَّ ،به نصب«برّ»بر آنكه خبر«ليس»باشد.

و أَنْ تُوَلُّوا ،اسم ليس باشد.و باقى قرّاء خوانند:ليس البرّ،به رفع«را»بر آنكه او اسم باشد،و أَنْ تُوَلُّوا ،به جاى خبر و مانند قرائت حمزه (4)،قوله تعالى: مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (5)... ،و قوله تعالى: فَكٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِي النّٰارِ خٰالِدَيْنِ فِيهٰا (6)... ،در باب تقديم خبر بر اسم.

مجاهد و ضحّاك و عطا و سفيان گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مردى بيامد و رسول را-عليه السّلام-گفت[204-ر]:يا رسول اللّه!ما البرّ؟برّ چه باشد؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد،و اين آنگه بود كه قبله هنوز قرار نگرفته بود،و (7)هركجا كه خواستندى روى فراز كردندى لقوله تعالى: فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (8)... ،بازنمود كه اين قدر عبادت كه شما مى كنى گاه متوجّه به مشرق و گاه به مغرب در باب برّ كفايت نيست،گفت: لَيْسَ الْبِرَّ (9)أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ ،«ان»مع الفعل در تأويل مصدر است،و برّ به«لام»تعريف معرفت (10)است و مصدر به اضافت با ضمير،و چون دو معرفت در كلام جمع شود،تو مخيّر باشى هركه را خواهى به اسم توانى كرد و هركه را خواهى به خبر،براى آن اين دو قرائت برعكس يكديگر رواست.

ص : 308


1- .وز،مر:تجديد.
2- .همۀ نسخه بدلها:و روزه.
3- .مج،وز:برّاند.
4- .مج+و.
5- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 25.
6- .سورۀ حشر(59)آيۀ 17.
7- .همۀ نسخه بدلها+مردم.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 115.
9- .كذا:در اساس،فق،مر:البرّ.
10- .همۀ نسخه بدلها:معرّف.

و«قبل»منصوب بر ظرف است.و«مشرق»،جاى آفتاب بر آمدن باشد.و «مغرب»جاى فروشدن.حق تعالى گفت:برّ و نيكوى،و«برّ»،اسمى است شامل جملۀ طاعات را،و در احسان بيشتر به كار دارند،يقول العرب:برّ في يمينه اذا صدق و برّ بوالديه اذا احسن اليهما.و برّ حجّه،اى قبل،و حجّ مبرور،اى مقبول.و رجل بارّ و برّ حق تعالى گفت:مرد نيكوكار نه آن باشد كه روى به آن جهات (1)كند، وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ .

و اگر گويند:«برّ»من اسماء المعانى است،و«من»از اسماء اشخاص است،چگونه روا باشد كه اين را به خبر آن كند؟و مبتدا و خبر هر دو يكى بايد؟ گوييم از اين چند جواب گفته اند:

يكى آن كه اسم را بر طريقه فعل رانده است،چنان كه گويند:انّما البرّ الّذي يصل رحمه،و معنى آن است كه (2):إنّما البرّ صلة الرّحم،و اين قول فرّاء و مفضّل سلمه است،و انشد الفرّاء.

لعمرك ما الفتيان أن تنبت اللّحىو لكنّما الفتيان (3)كلّ فتى ند (4)

معنى آن است كه:ما الفتوّة نبات اللّحى.

و قول دوم آن است كه:مضاف از كلام بيفگند (5)و مضاف اليه به جاى آن بنهاد (6)،و تقدير اين است:و لكنّ البرّ برّ من آمن باللّه،چنان كه گفت: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (7)... ، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (8)... ،و قال تعالى: مٰا خَلْقُكُمْ وَ لاٰ بَعْثُكُمْ إِلاّٰ كَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ (9)... اى الّا كخلق نفس واحدة،و قال الشّاعر:

كأنّ غديرهم بجنوب شلّ (10)نعام قاق في بلد قفار

اى كأنّ غديرهم غدير نعام،و قال النّابغة (11):

ص : 309


1- .مج،وز:جهان.
2- .فق،مر،آج،لب:كه صلة الرّحم.
3- .مج+ان.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندى.
5- .آج،فق،مب،مر:بيفگنند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بنهند.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
8- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
9- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 28.
10- .كذا در اساس و مج و وز،دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:شغل،لسان العرب و چاپ شعرانى(99/2): سلّى.
11- .همۀ نسخه بدلها+الجعدى.

و كيف تواصل من اصبحتخلالته كأبي مرحب

اى كخلالة ابي مرحب،و هم از اين باب است قولهم:السّخاء حاتم و الشّجاعة عمرو،يعنى سخا سخاى حاتم است و شجاعت شجاعت عمرو،و اين قول قطرب و زجّاج است.

و وجهى ديگر آن است[204-پ]كه:«برّ»گفت و مراد«بارّ»است،براى آن كه عرب چون خواهند كه مبالغت كنند اسم فعل بر فاعل نهند،چنان كه گويند:

رجل صوم و عدل و زور و فطر،اى صائم و عادل و زائر و مفطر،و اين براى مبالغت كنند (1)تا چنين نمايند كه او خود به جملگى آن فعل است.

و وجهى ديگر آن است كه:«برّ»گفت و مراد ذو البرّ است،چنان كه خنساء (2)گفت در وصف گاوى كوهى كه بچۀ او را صيّاد بگرفته است:

ترتع ما رتعت (3)حتّى اذا ادّكرتفانّما هى اقبال و ادبار

اى ذات اقبال و ادبار.

مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ ،و نيكوكار آن كس بود كه ايمان دارد (4)به خداى و صفات او،و در لفظ ايمان داخل باشد،ايمان به خداى تعالى و پيغامبران و قيامت و بعث و نشور و كتابها و فرشتگان.و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه گويند:عمل از جملۀ ايمان است،براى آن كه حق تعالى ايمان از عمل جدا كرد.اوّل ايمان به آنچه واجب است كه تصديق كنند آن را بگفت،من قوله: بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ وَ الْكِتٰابِ وَ النَّبِيِّينَ .

آنگه ذكر عمل صالح كرد به«واو»عطف و چيزى (5)بر نفس خود عطف نكنند، بايد كه معطوف دگر باشد و معطوف عليه دگر،دگر آن كه (6)اگر چنان بودى كه ايشان گفتند (7)،به منزلت آن بودى كه گفتى:من آمن باللّه،و:آمن باللّه و:امن

ص : 310


1- .مج+اسم فعل بر فاعل نهند چنان كه گويند:رجل صوم و عدل،با توجّه به وز و اتّفاق نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
2- .مر+شاعر.
3- .مج:بار ترتعت،دب:ندارد،با توجّه و ضبط وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:آرد.
5- .وز،مر:خبر،ديگر نسخه بدلها:چيز.
6- .مج:آنگه.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:گفتندى.

باللّه،چون هريكى از نماز و زكات و صدقات و اعمال صالحه هريكى ايمان باشند، و بهرى بر بهرى (1)معطوف،به هريكى يك بار تكرار ايمان باشد،و اين ظاهر الفساد است،و اخبارى كه در اين باب روايت كردند محمول بود بر كمال ايمان و فضيلت ايمان.

آنگه حق تعالى (2)پس از ايمان به خود گفت كه:ايمان دارد به قيامت از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب،براى آن كه اين همه الطاف بود كه او را به طاعت نزديك كند و از معصيت دور كند.

وَ الْمَلاٰئِكَةِ ،«لام»استغراق جنس است،به جملۀ فريشتگان ايمان دارد كه ايشان بندگان خدااند-بندگانى گرامى-چنان كه گفت: بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ (3)، خلاف آن كه مشركان گفتند:ايشان دختران خدااند،و خلاف آن كه جهودان گفتند:كه ما دشمن جبريل ايم و بدو ايمان نداريم،تا ايمان به فريشتگانى كه رسولانند در آن ميان باشد و تصديق آنچه ايشان آوردند (4).

وَ الْكِتٰابِ ،گفته اند:«لام» (5)جنس است تا جملۀ كتابها در تحت او شود.و گفته اند:تعريف عهد است،و مراد قرآن است كه ناسخ است جملۀ كتابها را،و كتابها به او منسوخ است.

وَ النَّبِيِّينَ ،«لام»تعريف جنس است به جملۀ پيغامبران.

آنگه ذكر عمل صالح كرد و عبادت ابدان و اموال بگفت: وَ آتَى الْمٰالَ ،و مال بدهد، عَلىٰ حُبِّهِ ،بر دوستى او.

خلاف كردند در آن كه ضمير راجع با كى است،بعضى گفتند:راجع با مال است،و«على»به معنى«مع»است،چنان كه گويند:فلان على صغر سنّه يقول الشّعر،اى مع صغر سنّه.مال بدهد با آن كه مال دوست دارد.

و قولى ديگر آن است كه:ضمير راجع است[205-ر]با نام خداى تعالى،اى على حبّ اللّه،و اين هر دو وجه گفته اند في قوله: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ (6)... ،

ص : 311


1- .همۀ نسخه بدلها:و بعضى بر بعضى.
2- .همۀ نسخه بدلها+جلّ جلاله.
3- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 26.
4- .همۀ نسخه بدلها:آورند.
5- .وز،دب،آج،لب+استغراق.
6- .سورۀ دهر(76)آيۀ 8.

على حبّ اللّه او (1)حبّ الطّعام.

و وجهى دگر در آيت آن است كه: عَلىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبىٰ ،اى على حبّ المعطي ذوى القربى،و معنى آيت آن بود كه:مال بدهد براى محبّت ايشان تا آيت مبنى بودهم از عطا دادن (2)،هم از (3)صلت رحم.و بر اين وجه ذَوِي الْقُرْبىٰ مفعول «حبّ»باشد،مفعول«ايتاء»نباشد،و قولهاى اوّل قريب تر است.

و وجهى دگر آن است:على حبّ الايتاء،مال دهد با آن كه دادن دوست دارد.و قول بيشتر مفسّران از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و ربيع و سدّى آن است كه:راجع است با مال،و بيانش آن كه عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:چون او را پرسيدند كه:اىّ الصّدقة افضل؟

قال: ان تعطي و انت صحيح شحيح تأمل الغنى، و

يروى (4): تأمل العيش و تخشى الفقر فلا تمهّل حتّى اذا بلغت الحلقوم (5)قلت لفلان كذا و لفلان كذا، يكى پرسيد كه:يا (6)رسول اللّه!كدام صدقه فاضل تر است؟گفت:آن كه بدهى و توتن درست باشى و بخيل امّيد زندگانى دارى و از درويشى ترسى رها نكنى تا جان به گلو (7)رسد،آنگه گويى (8):اين فلان را و آن فلان را،چه در حال يأس آن رونق ندارد كه در حال سعت (9)و اختيار با تردّد (10)دواعى.

ابو الدّرداء روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:مثل آن كس كه به در مرگ صدقه دهد،مثل كسى بود كه چيزى به هديّه دهد پس ازآن كه سير شده باشد.حق تعالى شش كس را ذكر (11)كرد كه مال به ايشان بدهد:اوّل خويشان را، چه صدقه بر ايشان هم صدقه باشد و هم صلت رحم،چنان كه گفت (12)-عليه السّلام:

الصّدقة على القرابة صدقة و صلة.

ص : 312


1- .مر+على.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به.
4- .مب+و.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .وز:اى.
7- .مر:گلوا.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
9- .دب،مر:سعت صحت،آج،لب،فق،مب:صحّت.
10- .لب+و.
11- .مر:ياد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+رسول.

و زينب زن عبد اللّه مسعود مالى داشت بر خويشان خود خرج مى كرد.از رسول -عليه السّلام-پرسيد كه:مرا در اين (1)چيست؟گفت:

لك اجران اجر القرابة و اجر الصّدقة، گفت:تو را دو مزد است،مزد خويشى و مزد صدقه.

و فاطمه بنت قيس بيامد و گفت:يا رسول اللّه!هفتاد دينار زر دارم،كجا خرج كنم؟گفت:

اجعليها في قرابتك (2)،بر خويشان خود صرف كن.

وَ الْيَتٰامىٰ ،و نصيبى به يتيمان ده (3)،و يتيم آن باشد كه در خردى پدرش بميرد، و اگرچه در ظاهر آيت آن است كه مال به يتيمان دهد،معنى آن است كه به ولىّ (4)ايشان دهد،و به آن كس كه به كار ايشان قيام كند الّا آنگه كه (5)مراهق بود و در او رشدى باشد و بعض الصّلاح بشناسد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه و شرّ بيوتكم بيت فيه يتيم يساء اليه ،گفت:بهترين[205-پ]خانه هاى شما خانه هايى (6)بود كه در او يتيمى بود كه (7)با او احسان كنند،و بترين خانه هاى شما خانه اى است كه در او يتيمى باشد كه با او اساءت و بدى كنند در آنجا.

آنگه گفت:

انا و كافل اليتيم كهاتين فى الجنّة-و أشار باصبعيه ،من و تكفّل كنندۀ يتيم در بهشت همچنين باشيم،و به دو انگشت اشارت كرد-به سبّابه و وسطى.

ابو مالك روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من ضمّ يتيما الى طعامه و شرابه حتّى يستغني عنه وجبت له الجنّة، گفت:هركه يتيمى را با خود گيرد به طعام و شراب تا چنان شود كه از او مستغنى شود،بهشت او را واجب شود.

يعقوب را گفتند:در مصر مردى است كه مسكين را طعام دهد و يتيم را اكرام كند،گفت:بايد كه از اهل البيت ما باشد،چون بديدند يوسف بود-عليه السّلام.

وَ الْمَسٰاكِينَ ،جمع مسكين و هو مفعيل من السّكون.و مسكين آن بود كه از فقير به بود،او را ضعيف (8)حال باشد او را بلغه اى (9)بود از عيش و كفايتش نبود.و

ص : 313


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ثواب.
2- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها:دهد.
4- .مج،وز:تولى.
5- .همۀ نسخه بدلها:آن كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:خانه اى.
7- .همۀ نسخه بدلها+در آنجا.
8- .همۀ نسخه بدلها:ضعف.
9- .مر:بلغت.

گفته اند:مسكين آن باشد كه اگرچه محتاج بود از مردم چيزى نخواهد،و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ليس المسكين بالطّوّاف و لا بالّذي يردّه التّمرة و التّمرتان و اللّقمة و اللّقمتان انّما المسكين الضّعيف الّذي لا يسأل النّاس و لا يفطن له فيتصدّق عليه، گفت:مسكين نه اين درويش گردنده باشد كه او را بازگرداند يك خرما يا دو (1)و يك لقمه يا دو (2)و لكن (3)مسكين ضعيفى باشد كه از مردم (4)چيزى نخواهد و نداند خواستن،مردم او را نشناسند تا بر او صدقه كنند.

آنگه گفت:اگر خواهى اين آيت بخوانى: يَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أَغْنِيٰاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ لاٰ يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً (5)... ،و از اين جا (6)رسول -عليه السّلام-از خداى فقر نخواست،مسكنت خواست في

قوله-عليه السّلام:

احيني (7)مسكينا و امتني مسكينا (8)و احشرني في زمرة المساكين، يكى از جملۀ زنانش گفت:يا رسول اللّه!چرا چنين مى گويى؟گفت:براى آن كه ايشان پيش از توانگران به بهشت شوند به چهل سال.

آنگه گفت:نگر تا مسكين را زجر نكنى،و اگر چيزى خواهد ردّش نكنى و اگر (9)به نيم خرما باشد مساكين (10)را دوست دار (11)و به خويشتن نزديك دار (12)تا خداى تعالى تو را به رحمت خويش (13)نزديك كند.

و عبد اللّه عمر روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:روز قيامت مناديى از قبل ربّ العزّه ندا كند:كجااند آنان كه فقرا و مساكين را اكرام كردند در دنيا؟به بهشت رويد،امروز بر شما خوفى نيست و حزنى (14).كجااند آنان كه بيمار پرسى (15)و درويش دارى كردند در دنيا؟ايشان را بيارند و بر منبرهاى نور بنشانند

ص : 314


1- .مب+خرما.
2- .مب+لقمه.
3- .وز،دب،آج،لب،فق:و انّما،مب:به درستى كه،مر:امّا.
4- .همۀ نسخه بدلها:مردمان.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 273.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+است كه.
7- .مج:اللّهمّ احيينى،ديگر نسخه بدلها:اللّهمّ احينى.
8- .مر:غنيّا.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چه.
10- .همۀ نسخه بدلها:مسكين.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:دارى.
12- .دب،آج،لب،مب،مر:دارى.
13- .مج:خويشتن،مب:خود.
14- .دب:حرجى،مب:و نه حزنى.
15- .دب،آج،لب،مر:بيمارپرستى،مب:بيمار دارى.

[206-ر]و مردمان در حساب باشند.

وَ ابْنَ السَّبِيلِ ،مفسران در آن خلاف كردند.عبد الله عبّاس و قتاده گفتند:

مهمان است.عبد اللّه عبّاس گفت:او سه روز مهمان باشد،چه حقّ ضيافت سه روز است،آنچه بالاى آن بود از باب معروف است،و هر معروفى صدقه بود.و رسول -عليه السّلام-گفت:

من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليكرم ضيفه. و رسول -عليه السّلام-گفت:مهمان چون درآيد (1)با روزى خود آيد،و چون برود گناه صاحبش با خود (2)ببرد،يعنى خداى تعالى آن طعام كه او را داده باشد كفّارت گناه ميزبانش كند.

مجاهد و ربيع گفتند:مراد رهگذرى است مرد مسافر،و براى آنش«ابن السّبيل (3)»خواند كه ملازم راه بود و بر (4)سر راه بود،چنان كه مرغ آبى را«ابن الماء» خوانند،و مرد معمّر را«ابن الدّنيا (5)»،و قال ذو الرّمّة:

وردت اعتسافا و الثّريّا كأنّهاعلى قمّة الرّأس ابن ماء محلّق

و گفته اند:منقطع به را مى خواهد كه راه زده باشند بر او و مالش برده.

وَ السّٰائِلِينَ ،خواهندگان،درويشانى كه به جاى (6)سؤال باشند.

رسول-عليه السّلام-گفت:

للسّائل حقّ و ان جاء على فرس، سائل را حقّ است و اگرچه بر اسب آيد.

و در خبر است كه:سائلى يك روز سؤال مى كرد،حسين بن على -عليهما السّلام-گفت:دانى تا چه مى گويد؟گفتند:نه،يا بن رسول اللّه.گفت، مى گويد:من رسول ترازوى (7)شماام اگرم خيرى (8)بدهيد از شما برگيرم و آنجا برم،و الّا دست تهى آنجا روم.و رسول-عليه السّلام-گفت:

لا تردّوا السّائل و لو بظلف محرّق (9)،گفت:سائل (10)را رد مكنيد (11)و اگر به سم گوسپندى سوخته باشد.و رسول

ص : 315


1- .مج،وز:دارند.
2- .فق:صاحب خانه را.
3- .دب:و ابن السّبيل.
4- .مج:در.
5- .همۀ نسخه بدلها+گويند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:به حال.
7- .دب:رسول قرارگاه،آج،لب:رسول تراز،مب:رسول،مر:رسول فرا.
8- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.
9- .آج،لب،فق،مر:محرقا.
10- .مج:سائلى.
11- .مر:محروم مكنيد.

-عليه السّلام-گفت:

لو لا انّ (1)السّؤال يكذبون ما قدّس من ردّهم (2)، اگر نه آنستى كه سائلان دروغ مى گويند،توفيق ندادندى آن (3)را كه ايشان را رد كردى،و اگر سائل را هيچ حقّى نيست جز آن كه (4)كشف حال خود كند در پيش تو و آبروى خود بريزد و در مقام مذلّت بايستد خود كفايت است (5).

در خبر است كه:يك روز اعرابى اى آمد تا بر اميرالمؤمنين (6)-عليه السّلام-سؤال كند.اميرالمؤمنين گفت:يا اعرابى!چيزى دانى (7)نوشتن؟گفت:آرى.گفت:

اكتب حاجتك على الارض لئلاّ ارى ذلّ السّؤال في وجهك، حاجت خود بر زمين بنويس به چيزى و سؤال مكن تا مرا ذلّ سؤال در روى تو نبايد ديدن،و هر عطا (8)كه از پس سؤال بود به بهاى آبروى سائل بر نيايد،چنان كه شاعر گويد:

ما اعتاض باذل وجهه بسؤالهعوضا و لو نال الغنى بسؤال

و اذا السّؤال مع النّوال و زنته[206-پ]رجح السّؤال و خفّ كلّ نوال

و اذا ابتليت ببذل وجهك سائلافابذله للمتكرّم المفضال

انّ الكريم اذا حباك بموعداعطاكه سلسا بغير مطال

وَ فِي الرِّقٰابِ ،مفسّران خلاف كردند.بعضى گفتند:مراد بندگانند كه در رنج و سختى باشند (9)كسى ايشان را بخرد و آزاد كند،و اين قول سعيد جبير و قتاده است.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او بنده اى آزاد كند خداى تعالى به هر عضوى از او عضوى از اين (10)از آتش دوزخ آزاد كند.و قول بيشتر مفسّران برآن است كه:مراد مكاتبانند كه خويشتن را بازخريده (11)باشند و بها نداده يا تمام نداده، ايشان را يارى بايد دادن بر فكاك گردنشان (12)از بند بندگى،و از زكات نيز نصيبى به ايشان بايد دادن چنان كه در آيت زكات هست.

ص : 316


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
3- .دب:او.
4- .مج،وز:چنان كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:بودى.
6- .آج،فق،مر+على.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:توانى.
8- .فق:و نيز عطائى،ديگر نسخه بدلها:و نيز عطا.
9- .وز:باشد.
10- .دب،آج،فق،مر:از تن او،مب:از آن مولاى.
11- .مج،وز:به آن.
12- .مر:خلاص كردنشان.

عبد الرّحمن بن سهيل بن حنيف (1)روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

هركه او مكاتبى را يارى دهد بر آنكه گردن خود آزاد كند،يا غازيى را در آلتش (2)، يا مجاهدى را در سبيل خداى تعالى،حق تعالى سايه كند او را در سايه اش آن روز كه سايه نباشد الّا سايۀ او.

براء بن عازب روايت كند كه:اعرابى اى به نزديك رسول آمد (3)،گفت:يا رسول اللّه!مرا عملى (4)آموز كه مرا به بهشت (5)رساند.رسول-عليه السّلام-گفت:خطبه كوتاه كردى،و لكن سؤال پهن (6)كردى،گفت:

اعتق النّسمة و فكّ الرّقبة،عتق نسمه و فكاك رقبه كار بند.گفت:يا رسول اللّه!نه هر دو يكى باشد؟گفت:عتق نسمه آن بود كه بنده (7)آزاد كنى،و فكاك رقبه آن بود كه يارى كنى كسى را تا گردن خود آزاد كند از بندگى.

اكنون خلاف كردند كه مال به اينان دادن كه در آيت فرمود،زكات است يا بيرون زكات.سدّى و شعبىّ گفتند:بيرون زكات است،براى آن كه ذكر زكات هم در اين آيت هست،في قوله (8): وَ أَقٰامَ الصَّلاٰةَ وَ آتَى الزَّكٰاةَ ،اگر اين بر زكات حمل كنند تكرار باشد،و اين وجهى نيك است،امّا برآن وجه كه جماعتى گفتند كه:

اين بيرون زكات است،و اين هم واجب است،خلاف اجماع باشد،و در آيت بيش از اين نيست كه: وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ ،الى قوله وَ آتَى الْمٰالَ عَلىٰ حُبِّهِ ،اين «ايتاء»مال از جملۀ«برّ»شمرد،و«برّ»هم (9)بر واجب آيد و هم بر سنّت،و حملش بر سنّت كردن اولى تر بود.

و حسن بصرى گفت:مراد به اين زكات فريضه است،براى آن كه بعضى از اين مذكوران مستحق (10)زكاتند[207-ر]في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ (11)-الآية.و اين وجه ضعيف است براى سه وجه را:

ص : 317


1- .همۀ نسخه بدلها:عبد الرحمن بن سهل بن حنيف.
2- .تب:يارى دهد به آلت حرب و سلاح.
3- .دب،آج،لب:به نزديك آمد رسول را.
4- .مر:علمى.
5- .آج،لب،فق،مب:كه به بهشتم.
6- .دب،آج،لب،فق،مب:بهمت،مر:بهتر.
7- .همۀ نسخه بدلها:برده.
8- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
9- .مب،مر:بر همه.
10- .همۀ نسخه بدلها:مستحقّان.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 60.

يكى آن كه:اين دو آيت مطابق نيستند (1)،دگر آن كه:تكرار باشد،سيم آن كه :ممتنع نبود كه در آيت زكات بر وجوب باشد به اجماع،و در اين آيت بر ندب باشد هم بر اجماع،و آن كه روايت كردند كه:

فى المال حقّ سوى الزّكاة، قاله (2)رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله، و تلا هذه الآية،و آنگه (3)گفت:در شتر،بيرون زكات حقهايى هست،چون از آن پرسيدند،گفت:

اطراق فحلها و اعارة ظهرها و منيحة (4)سمينها، گفت:آن كه فحلش بدهد براى گشن (5)و كسى كه به عاريت بخواهد بر نشستن را (6)و شتر شيردار بدهد روزى چند تا درويشان به شيرش منتفع شوند،اين دليل وجوب نكند،چه لفظ حق هم در واجب هم در سنّت به كار دارند.

دگر اين خبر كه روايت كردند،كه رسول-عليه السّلام-گفت:

نسخت الزّكاة كلّ صدقة ،معنى آن است كه:وجوب زكات (7)وجوب صدقاتى كه پيش از زكات بود منسوخ كرد،و اجماع امّت است كه زكات،استحباب و ندبى صدقه منسوخ نكرد، پس اين جمله دليل است بر آنكه اين دادن بيرون زكات است و واجب نيست.

و اما گمان آنان كه پنداشتند كه هرچه در اين آيت هست واجب است،اين گمانى باشد بى حجّت و دعوى بى بيّنت،براى آن كه اجماع است كه بيرون از زكات كسى را بنده خريدن و آزاد كردن،و مكاتب را معاونت كردن،و چيزى به فقير و مسكين دادن،نه بر وجه زكات و مهمان دارى كردن،اين هيچ واجب نيست، پس اين دعوى را وجهى نبود.

قوله: وَ أَقٰامَ الصَّلاٰةَ ،«لام»جنس است،مشتمل بود بر (8)واجب (9)و مندوب (10).و اسم«صلاة»شامل (11)بود و متناول هم (12)فريضه را و هم سنّت را.امّا زكات اگرچه

ص : 318


1- .مج:نيست.
2- .فق،مر:قال.
3- .وز،لب،فق،مب،مر:آنگه.
4- .آج،لب،فق،مب:سيحة،آج در حاشيه و به خط مرحوم بهار آمده است:در حديث مباركه اين دو كلمه «و سيحة سمينها»كويا غلط است و معنى ندارد و از قرار ترجمه حديث شايد چنين باشد كه:و سمحة لبنها.حرّره ملك الشعراء غفر له.
5- .مج:كشف،آج،آبستى،لب،فق،مب،مر:كشتن،با توجّه به نسخۀ وز،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بدهد.
7- .مج،وز:با تكرار«زكات».
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آن كه.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بود.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بود.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:واجب.
12- .وز:ندارد.

«لام»در او تعريف جنس راست،بر حدّ آن كه در صلات هست،و لكن اسم زكات در شرع جز بر فريضه نيفتد (1)-و در تفسير اين در جاى خود برفت.

آنگه حق تعالى گفت: وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ ،مدح كرد آنان را كه به عهد وفا كنند.و«واو»عطف است على قوله: مَنْ آمَنَ ،و اگرچه«امن»موحّد است،لفظ «من»صالح است واحد و جمع را،يك بار از او كنايت بر واحد كنند و يك بار به جمع چنان كه قديم تعالى گفت: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ (2)... و قول كوفيان كه گفتند:رفع على المدح است وجهى ندارد،و تقدير چنين باشد (3):و لكنّ البارّ هم المؤمنون باللّه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا،يقال:وفى بعهده و اوفى لغتان،و لغت اهل حجاز اوفى است،و در قرآن بيشتر اين آمد[207-پ]من قوله: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (4)... ، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ (5)... ، و يُوفُونَ بِالنَّذْرِ (6)... ،و وجوه و اقسام عهد گفته شد،و اين جا مراد عقد است و ميثاق و نذر و سوگند،ازآن كه در شرع واجب است به آن وفا كردن يا مستحبّ و مسنون (7)براى آن كه مورد آيت بر سبيل مدح است،و مدح بر فعل واجب و مندوب باشد،و عهدى و بيعتى كه با رسول-عليه السّلام-كردند در اين باب داخل بود،و خداى-جلّ جلاله-چنان كه مدح كرد وفاكنندۀ به عهد را،ذمّ كرد،آنان را كه عهد بشكافند و به عهد وفا نكنند في قوله: اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ (8)... ،و في قوله:

وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ (9)-الآية الى قوله: وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (10).

آنگه گفت:من تو را از عهد بخواهم (11)پرسيدن في قوله: إِنَّ الْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُلاً (12).

پس بازنمود كه تو مأمورى به وفاى عهد في قوله:

ص : 319


1- .مج،وز:نيوفتد.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 25.
3- .لب+كه.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 1.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 91.
6- .سورۀ دهر(76)آيۀ 7.
7- .آج،لب،فق،مب:منون،چاپ شعرانى(25/2):مندوب.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 27.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 75.
10- .سورۀ توبه(9)آيۀ 76.
11- .مج،وز،آج:نخواهم.
12- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 34.

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ (1).

آنگه گفت:به عهد من وفا كن تا (2)به عهد تو وفا كنم في قوله: أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ (3).

آنگه بازنمود كه مرا مردانى هستند كه به عهد وفا كنند في قوله: رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ (4).

آنگه گفت:از من وفادارتر به عهد كه باشد؟في قوله: وَ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ (5).

آنگه خليل خود را به وفاى عهد بستود في قوله: وَ إِبْرٰاهِيمَ الَّذِي وَفّٰى (6)،آنگه اميرالمؤمنين -على را به وفا به نذر بستود في قوله: يُوفُونَ بِالنَّذْرِ (7).

آنگه مؤمنانى را كه به عهد وفا كنند بستود في قوله: بَلىٰ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقىٰ (8).

آنگه تخصيص كرد جماعتى را كه موصوفند به صفات كمال ايمان و از جملۀ آن وفاى به عهد في هذه الآية بقوله: وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا... ،مدح كرد در اين آيت آنان را كه به عهد وفا كنند،اگر عهد با خداى كنند و اگر با يكديگر،و چون وعده دهند (9)انجاز كنند (10)،و چون سوگند خورند به راست كنند،و چون نذر كنند به جاى آرند،و چون گويند راست گويند،و چون امانت به ايشان دهند ادا كنند و خيانت نكنند.

و انس روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

لا ايمان لمن لا امانة له، گفت:ايمان نباشد آن را كه امانت نباشد (11).

و لا دين لمن لا عهد له، و دين نباشد او را كه (12)عهد نباشد.

ص : 320


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 91.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+من.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 40.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 111.
6- .سورۀ نجم(53)آيۀ 37.
7- .سورۀ دهر(76)آيۀ 7.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 76.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:وعده كنند.
10- .دب،آج،لب،فق،مب:آن چنان كنند،مر:به جاى آرند.
11- .مر:نداشته باشد.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نباشد آن را كه او را،مب،مر:نباشد آن را كه.

و ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خداى-جلّ جلاله- گفت:سه كس آيند (1)كه من خصم ايشانم،و هركس را كه (2)خصم او باشم مقهور بود:مردى كه با من عهدى كند پس غدر كند به آن عهد،و مردى كه آزادى را بفروشد و بهاى او بخورد،و مردى كه مزدورى را به مزد بستاند و مزدش ندهد نزديك (3)فراغ او از عمل.

وَ الصّٰابِرِينَ ،«واو»عطف است[208-ر]،و در نصب او چند وجه گفتند:

بيشتر نحويان گفتند:نصب بر مدح است،و تحقيق او آن بود كه نصب او به اضمار فعلى باشد،كأنّه (4)قال اعني بما قلت و ما وصفت (5)الصّابرين.اين ابيات ابو عبيده آورد در اين باب:

لا يبعدن قومى الّذين همسمّ العداة (6)و آفة الجزر

النّازلين بكلّ معتركو الطّيّبين معاقد الأزر

و عرب چنان كه نصب بر مدح كنند،نصب بر ذمّ كنند،كما قال (7)تعالى:

مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا (8)... ،و چنان كه وَ امْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ (9).في قراءة من نصب،و قال عروة بن الورد:

سقونى الخمر ثمّ تكنّفونيعداة اللّه من كذب و زور

و از جملۀ نصب بر مدح،قول لبيد است:

نحن بني امّ البنين (10)الاربعهالضّاربين الهام تحت الخيضعه

و قول ديگرى:

نحن بني ضبّة اصحاب الجمل

ص : 321


1- .كذا:در اساس،مج،وز:آنند،ديگر نسخه بدلها:اند.
2- .همۀ نسخه بدلها+من.
3- .مب:بعد ازآن كه،ديگر نسخه بدلها:عند.
4- .مر:كما انّه.
5- .مج،وز:وصف.
6- .مج:العداوة.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
8- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 61.
9- .سورۀ مسد(111)آيۀ 4.
10- .مج:النبيين،شاهد در لسان العرب(ذيل:خضع)چنين آمده است: نحن بنو امّ البنين الاربعة و نحن خير عامر بن صعصعه المطعمون الجفنة المدعدعه الضّاربون الهام تحت الخيضعه

و كسائى گفت:مفعول دوم. وَ آتَى الْمٰالَ ،«واو»عطف است گفت بر ذَوِي الْقُرْبىٰ ،كأنّه قال:و أتى المال هؤلاء المذكورين و الصّابرين،و اين وجه نيك نيست (1)براى آن كه آيت در مدح دهندگان آمد،نه در مدح ستانندگان (2).

آنگه (3)حق تعالى صبر بر شدايد را بر سه نوع بنهاد،گفت:آنان كه صبر كنند فِي الْبَأْسٰاءِ ،اى فى الفقر و الجوع و سوء الحال،يعنى بر درويشى و تنگدستى و گرسنگى، وَ الضَّرّٰاءِ ،يعنى،المرض و انواع السّقم و البليّات،بر بيمارى (4)و انواع ابتلا به بلا. وَ حِينَ الْبَأْسِ ،يعنى وقت الحرب،اين دو نوع صبر ضرورى (5)است و آن يكى اختيارى،آن كه برآن دوگانه صبر نكند دست او جز به جزع نرسد (6)،سود نداردش (7)،و آن كه بر اين صبر نكند آن باشد كه ثبات نكند و بگريزد.

عبد اللّه عبّاس گفت: فِي الْبَأْسٰاءِ ،فى الشّدّة، وَ الضَّرّٰاءِ ،الزّمانة.گفت:

«بأساء»و«بؤس»شدّت است،و«ضرّاء»زمانت است،يعنى بر جاى مانده باشد از بى پايى.

امّا صبر بر فقر هم از جملۀ جهاد است:جهاد بر نفس و جهاد با شيطان.امّا نفس او را مطالبت كند به شهوات،و امّا شيطان امر كند او را به غوايات،چون دست بر هر دو فشاند جهاد كرده باشد.

در حكايات الصّالحين هست كه:فتح موصلى شبى در خانه آمد،در خانۀ او نه نان بود نه آب بود نه چراغ بود.نماز بكرد و سر بر زمين نهاد در سجده شكر (8)گريستن گرفت (9)و مى گفت:بار خدايا!مرا به بى طعامى ابتلا كردى،و در تاريكى بى چراغ بنشاندى.بار خدايا!من اين درجه به كدام عمل يافتم؟و من خويشتن را اين پايه نمى دانم،كه شايد كه تو با من اين كنى كه اين پايۀ اولياست،و من اين پايه ندارم.اين همانا از آداب اميرالمؤمنين -على-عليه السّلام-گرفته باشد كه او روزى بگذشت،جماعتى را ديد تن درست جوان در گوشۀ[208-پ]مسجدى نشسته و هر

ص : 322


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:است.
2- .مج،وز،دب،آج،لب:استانندگان.
3- .مج:آنك.
4- .مج،وز،دب،لب،فق،مر:شمارى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:ضرورتى.
6- .همۀ نسخه بدلها+و جزع.
7- .همۀ نسخه بدلها+او را.
8- .مب:و به سجده و شكر كرد.
9- .مب:گريه مى كرد.

يكى پوستين (1)مسلمانى پيش گرفته،ايشان را گفت:شما چه مردمانيد؟گفتند:نحن المتوكّلة (2)،گفتند:ما فرقتى متوكّلانيم.گفت:

لا بل انتم المتأكّلة (3)،شما جماعتى بسيار خوارانيد (4).پس اگر شما متوكّليد،حقيقت توكّل شما تا كجا رسيد؟ايشان گفتند:

اذا وجدنا اكلنا و اذا فقدنا صبرنا ،چون يابيم بخوريم و چون نيابيم صبر كنيم.

گفت:هكذا تفعل الكلاب عندنا (5)،سگان محلّت ما هم چنين كنند.گفتند (6):چون بايد كردن؟گفت:چنان كه ما كنيم.گفتند (7):چگونه كنى؟گفت:اذا وجدنا بذلنا و اذا فقدنا شكرنا،چون يابيم بدهيم و چون نيابيم شكر كنيم.

عبد اللّه عبّاس روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:فردا قيامت كه خلايق را در صعيد سياست بدارند،مناديى از قبل ربّ العزّة ندا كند كه:كجااند درويشان؟ آن گدايان متجمّل[و آن درويشان متحمّل] (8)جواب دهند.حق تعالى گويد:اينان را نزديك در آريد (9).ايشان را بيارند (10)تا به حجابى آرند كه در آن حجاب الّا مقرّبان نروند.

آنگه حق تعالى به خودى خود با ايشان خطاب كند،گويد:بندگان من!در (11)دنيا دنيا را از شما منع كردم (12).صبر كرديد.گويند:بار خدايا!تو عالم ترى،چنين بود.آنگه چون كسى كه از كسى عذر خواهد از ايشان عذر خواهد،گويد:بندگان من!براى كرامت شما كردم،نه هوان شما.امروز برويد،به صفهاى قيامت رويد، و هركه (13)شما را لقمه اى (14)داد يا شربه اى (15)داد،دست او گيريد،او را با خود به بهشت بريد كه شفاعت شما در حقّ او (16)مقبول است.ايشان بيايند و خلقى عظيم را

ص : 323


1- .مر:هريك پوستانى.
2- .دب،لب،فق،مر:المتوكّل.
3- .اساس:به صورت«المتّكلة»هم خوانده مى شود.
4- .همۀ نسخه بدلها:خورانيد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
6- .مر+پس.
7- .مر+شما.
8- .اساس:كه به صورت نونويس است ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب:نزديكتر آريد،مب:نزديك من آريد،مر:نزديكتر آييد.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:بياورند.
11- .مر+دار.
12- .مر:كردند.
13- .همۀ نسخه بدلها+كس.
14- .مب+نانى.
15- .فق،مب:شربت آبى.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ايشان.

دست گيرند و به بهشت برند.

و در خبر است كه:

اذا رأيت الغنى مقبلا عليك فقل ذنب (1)عجّلت عقوبته و اذا رأيت الفقر (2)مقبلا عليك فقل مرحبا بشعار الصّالحين، چون توانگرى بينى كه روى به تو نهد،بگو گناهى كرده ام كه عقوبت آن تعجيل كردند،و چون درويشى بينى كه روى به تو دارد بگو مرحبا به شعار صالحان.و شعرا بسيار گفته اند در تفضيل درويشى بر توانگرى (3)،منها قول الشّاعر:

دليلك انّ الفقر خير من الغنىو أنّ قليل المال خير من الوفر

لقاءك (4)مخلوقا (5)عصى اللّه للغنى (6)و لم تر انسانا عصى اللّه فى الفقر

و لابى العتاهية:

تسلّ فانّ الفقر يرجى له الغنىو انّ الغنى يخشى عليه من الفقر

أ لم تر انّ البحر ينضب ماؤهو يأتي على حيتانه نوب الدّهر (7)

و لست بنظّار الى جانب الغنىاذا كانت العلياء في جانب الفقر

و انّي لصبّار على ما ينوبنيو حسبك انّ اللّه أثنى على الصّبر

ترى الدّهر مغتالا (8)و لم أر ثروةمن المال تنبى النّاس عنّي و عن امري[209-ر]

و انّى على فقرى لأحمل همّةلها مسلك بين المجرّة و النّسر

در خبر است كه يك روز اميرالمؤمنين و خضر-عليهما السّلام-به هم رسيدند.

اميرالمؤمنين او را گفت:كلمتى حكمت بگو تا از تو ياد گيرم.خضر-عليه السّلام- گفت:

ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء قربة الى اللّه ،چه نيكوست تواضع توانگران (9)درويشان را تقرّب به خداى را.اميرالمؤمنين گفت:خواهى كه (10)از اين نيكوتر بشنوى؟گفت:بيار[گفت] (11):

و احسن من ذلك تيه الفقراء (12)على الاغنياء ثقة باللّه، از اين نكوتر تكبّر درويشان بود بر توانگران استوارى به خداى.

ص : 324


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:ذنبا.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:الفقير.
3- .همۀ نسخه بدلها:فى تفضيل الفقر على الغنى.
4- .اساس:لقاء،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:انسانا.
6- .همۀ نسخه بدلها:فى الغنى.
7- .همۀ نسخه بدلها+و لآخر.
8- .همۀ نسخه بدلها:مغتالى.
9- .مج+من،وز+بر،دب+مر.
10- .همۀ نسخه بدلها:تا.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الفقر.

توانگرى (1)و درويشى در اندكى و بسيارى مال بسته نيست،توانگرى توانگرى دل است.رسول گويد-عليه السّلام:

ليس الغنى من كثرة العرض انّما الغنى غنى النّفس، مرد به قناعت توانگر باشد،و به عزّت نفس و علوّ همّت شريف باشد،چنان كه در سلف بوده اند و از ايشان بازگفته اند،و ايشان نيز (2)از خود گفته اند،و لقد احسن من قال في هذا المعنى:

قنعت بالقوت من زمانيو صنت نفسى عن الهوان

مخافة ان يقول قومفضل فلان على فلان

فلن تراني امدّ كفّيالى لئيم و لا هجان

و لا اجوب الفلا لرزقحسبي من الرّزق ما كفاني

من كنت عن ماله غنيّارأيته كالّذي يراني

ابرّه ان اراد برّيو اقطع البرّ ان جفاني

كم كربة قد غشيت (3)فيهافانكشفت لي على المكان

و كم امور حذرت منهافكنت من ذاك في امان

فلو رأيت المنون حلّتباكثر الخلق ما عناني

يا جاهلا بالزّمان غرّا (4)انظر (5)الى الدّور و المغاني

فانّها و هى صامتاتابلغ من كلّ ذي لساني

أ لم تكن معدن الغوانيو البيض و الخرّد الحسانى

و كلّ نهد اقبّ طرفو صارم مرهف يمان

ولّوا و باد (6)الجميع منهمو اختر متهم (7)يد الزّمان

و اين بيتها اگرچه همه نه در اين معنى است،و لكن چون نيكو بود جمله نوشته شد،چه جمله زهد و حكمت است،[و محمود ورّاق گويد:

للنّاس مال و لي مالان مالهمااذا تحارس اهل المال حرّاس

ص : 325


1- .دب،آج،لب،فق،مر:توانگران.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .مج،وز،دب:عشيت،آج:غيت،لب،فق:غشت،مب:عنت.
4- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:عزّا.
5- .مج،وز:افطر،دب،لب،مب،مر:افبطر،فق:افيظر.
6- .مج،وز:اردنا،دب،لب،فق،مب:مر:و لوادنا،آج:ولّوا ادباء.
7- .آج،لب،فق:و اخر متهم،مب:و اخير منهم.

ما لى الرّضا بالّذي اصبحت املكهو ما لى اليأس ممّا يملك النّاس] (1)

و ابو عبد اللّه (2)الازدىّ گويد:

ابا هانى لا تسئل (3)النّاس و التمسبكفّك فضل اللّه فاللّه اوسع

و لو (4)تسئل النّاس التّراب لأوشكوااذا قيل هاتوا ان يملّوا فيمنعوا

و از اين معنى بسيار است.

قوله: وَ الضَّرّٰاءِ ،اراد به الضّرّ و السّقم.در خبر است كه:فرداى قيامت كه اصحاب بلايا و اسقام را در قيامت آرند و (5)آن اعواض بى اندازه بينند كه براى ايشان معدّ كرده باشند،گويند:كاشكى ما در دنيا (6)ساعتى تن درست نبودمانى (7).

و در خبر است كه:ايّوب-عليه السّلام-خداى تعالى او را امتحان كرد به رنجهاى عظيم (8)و بيماريهاى نامنفّر،مردم (9)از[209-پ]اقصاى عالم-خداوندان امراض و اسقام-مى آمدند و از او دعا مى خواستند.او دعا مى كرد و خداى تعالى عافيه (10)مى داد،و او را گفتند:چرا براى خود دعا نكنى (11)؟گفت:شرم دارم از خداى تعالى كه چهل سال در نعمت صحّت بودم كه مرا سرى به درد نيامد،امروز چون مرا به بلا ابتلا كرد تا چهل سال بر نيايد من دعا نكنم.تا چهل سال نگذشت و كار به غايت نرسيد و رنج به نهايت نكشيد دعا نكرد.چون به غايت رسيد گفتند (12).اگر تو نيز دعا نكنى،ما خود رحمت فرستيم.كه كار چون به غايت رسيد وقت زوال باشد،اگر نعمت بود و اگر شدّت.اگر شدّت است گو به غايت رس تا برسى،اشتدّي ازمة تتفرّجي (13)،و در اين معنى شاعر گويد:

اذا الحادثات بلغن المدىو كادت لهنّ تذوب المهج

و جلّ البلاء (14)و قلّ العزاءفعند التّناهي يكون الفرج

ص : 326


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق:مب،مر:ابو عبيد اللّه.
3- .دب،لب،فق،مب،مر:لا قتل،آج:لا ينل.
4- .همۀ نسخه بدلها:فلو.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+زمانى و يك.
7- .دب،آج،لب،فق:نبودمى،مب،مر:نبودى.
8- .همۀ نسخه بدلها+از دردها.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيماريها تا مردم.
10- .همۀ نسخه بدلها:عافيت.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نمى كنى.
12- .آج،لب:خداى تعالى گفت.
13- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:تنفرجى.
14- .كذا:در اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و حلّ السلاء.

قوله: وَ حِينَ الْبَأْسِ ،اى وقت الحرب.البأس و البوس،كنايتان عن الحرب، يعنى بر جهاد كردن با كافران صابر باشند،بر اين همه صبر كنند،و نيز در وقت كارزار كرّار باشند (1)فرّار نباشند (2)،در حقّ آن كه ثبات كند و بر جاى بايستد اينست كه: وَ الصّٰابِرِينَ فِي الْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ ،تشبيه ثباتش (3)به اين است كه: كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ (4).اگر ثابت القدم را اين رسد آن را كه قدم از حمله فرونايستد چه نصيب باشد او را؟و اگر آن را كه قدم فرونايستد (5)از حمله (6)و كرّ،اين رسد كه أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ (7)... ،آن را كه قدم فرونايستد از فرّ چيزى رسد نصيب او چيست؟ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (8).

هر ستاره كه (9)در (10)فلك هست يا ثابت است يا سيّار.آن كه ثابت است از او سير نيايد،و آن كه سيّار است در او ثبات نباشد،او ستاره اى بود در فلك حرب كه به وقت ثبات سير نشناخت،و به وقت سير ثبات نكرد.وقت سيرش وقت حمله بود، بمانند باد حمله بر بود،به وقت ثبات چون كوه بود آنجا كه دشمن در پيش حملۀ او چون كاه بود (11)هر دو چون باد بودند بر يكديگر،و لكن باد با كوه چه تواند كردن،و كاه (12)در پيش باد كه باشد،گويى در حقّ او گفت شاعر:

ز باد و كوه ندانيش (13)در مصاف بدانكچو باد حمله بر است و چو كوه حمله پذير

و الكلام في هذا يطول.

رسول-عليه السّلام-گفت:

افضل الأعمال الايمان باللّه[210-ر]و جهاد في سبيله (14)،فاضل ترين اعمال ايمان به خداست و جهاد در راه خداى،و همچنين گفت-

ص : 327


1- .وز:باشيد.
2- .وز:نباشيد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيانش.
4- .سورۀ صفّ(61)آيۀ 4.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ايستد.
6- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:جمله.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 157.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 16.
9- .دب،آج،فق:ستارۀ.
10- .دب:بر.
11- .دب،آج،لب،مب،مر:و دشمن چون كاه بود در پيش حملۀ او.
12- .همۀ نسخه بدلها:كه.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:بدانيش.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سبيل اللّه و گفت.

عليه السّلام:

خير النّاس رجل ممسك بعنان فرسه في سبيل اللّه كلّما سمع هيعة طار اليها، بهترين مردمان مردى باشد (1)عنان اسب به دست گرفته در سبيل خداى-عزّ و جلّ-هرگه كه آوازى بشنود آنجا شتابد.

آنگه (2)حق تعالى چون صفات اين ابرار به كمال بگفت،گفت: أُولٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ،اينان راستيگرانند (3)،اى في ايمانهم و ايقانهم و اتقانهم و مقالهم و مجالهم (4)و اقوالهم و اعمالهم و عهودهم و عقودهم،تا مصداق آن آيت بود كه: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ (5).

از عبد اللّه عبّاس روايت چنين كردند كه چون اين آيت بخواند گفت:اين صفت پيغامبران است،و كيست كه طاقت اين دارد مگر (6)پيغامبرى (7)يا پيغامبر سيرتى (8)فرشته سريرتى (9)،ليس الشّأن فى الماء (10)انّما الشّأن فى السّقاء (11)،سخن در سيرت نيست سخن در سريرت است،براى آن كه سيرت با خلق است و سريرت با حقّ است،چو (12)در سريرت به فرمان حقّ اقتدا كرد خلقان را فرمودند تا در سيرت بدو اقتدا كنند،اگر حسن (13)سيرت را اقتدا بايد كردن،صدق سريرت را سجده بايد كردن،اگر اين جا پاى در خط بايد نهادن آنجا سر بر خط بايد نهادن،نبينى كه در حقّ آدم-عليه السّلام-سيرتى ظاهر نشده بود جز«انبئوني (14)»كه فرشتگان به آن اقتدا كردند،و لكن چون در باطنش سريرتى بود با حقّ،مقدسان حضرت را گفتند: اُسْجُدُوا لِآدَمَ... (15)،چرا چنين بايد؟از درگاه ما منشورى دارد به توقيع إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ (16)... ،چو توقيع به خطّ ماست،كه را زهره باشد كه سر بر خطّ ما ننهد،يا پاى از خطّ ما بنهد؟اگر آدم را به

ص : 328


1- .دب،مب،مر+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بدان كه.
3- .مج:راستگيرانند.
4- .همۀ نسخه بدلها+و مصالحهم.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
6- .مج:حكم.
7- .آج،لب،فق،مب:پيغامبران.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+يا.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سيرتى.
10- .آج:النّماء.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:البقاء.
12- .همۀ نسخه بدلها:چون.
13- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
14- .سورۀ بقره(2)آيۀ 31.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 34.
16- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 33.

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ (1)برسيد (2)كه سرهاى ملائكۀ ملكوت به چنبر (3)فرمان در آورد،لا بل به سجدۀ انقياد بر نهاد آل ابراهيم را كه آدم در خلقت طفيل ايشان بود،برسد (4)كه پاى تو به دام طاعت درآرند.

وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ،اى عقاب اللّه باتقائهم معاصى اللّه،ايشان آنانند كه خود را در حمايت تقوا آوردند از عذاب خداى به عصمتى كه خداى ايشان را كرد از معاصى او،اگرچه جمله امّت به اين مكلّفند،و لكن همانا اندكى ملتزم شدند اين الزام را و متكلّف آمدند اين تكليف را (5)،آنانند كه: أُولٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا (6)... ، چنان كه در آيت هست كه: أُولٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ،به هر حال شكر كردن [210-پ]از صبر كردن آسان تر است اگر شاكران كم مى برآيند كه: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ (7).صابران كمتر باشند كه شكر بر نعمت آسان تر است از صبر بر محنت،پس آيت با صفات معصومان مى ماند-و الله اعلم بمراده.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ فِي الْقَتْلىٰ ،مفسّران خلاف كردند در سبب نزول آيت.شعبى و كلبى و قتاده و مقاتل گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى در جاهليّت پيش از اسلام به روزگارى اندك از ميان ايشان كارزارى افتاد و كشتگان و مجروحان از هر دو گروه پديد آمدند.چون رسول -عليه السّلام-آمد،به حكومت پيش او آمدند تا چه بايد كردن؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

سعيد جبير گفت:سبب نزول آيت آن بود كه دو قبيله بودند:يكى اوس و يكى خزرج،از ميان ايشان قتالى افتاد و يكى از يكى قوى تر بود،اقويا ضعفا را گفتند:

ما به هر بنده اى آزادى را بكشيم،و به هر زنى مردى را،و به هر مردى دو مرد را، خداى تعالى اين آيت فرستاد قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ .

ص : 329


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 33.
2- .آج:برسد،فق،مب،مر:پرسيد.
3- .وز:بحنين،مج،دب:بحنث،آج:بحنن كه در بالاى كلمه به صورت«خط»نوشته شده است،لب: به چنين،فق:بحين،مب:به چنين،مر:بجنب.
4- .همۀ نسخه بدلها:نرسد.
5- .مج،وز+و آن.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 4.
7- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 13.

خلافى نيست ميان مفسّران در آن كه مراد به«كتب»فرض است خصوصا به قرينۀ«عليكم»كه اين مبنى (1)بود از وجوب،و براى اين نمازهاى فريضه را مكتوب (2)خوانند.

بهرى مفسّران گفتند مراد (3)آن است كه:كتب فى اللّوح المحفوظ.عبد اللّه عبّاس گفت:فرض عليكم فى التّوراة،در تورات بر شما فريضه كردم.حسن بصرى گفت:كتب عليكم في حكم اللّه الّذى حكم عليكم،خداى تعالى به واجب كرد بر شما در آن حكم كه بر شما كرد.

اگر گويند:وجوب چگونه ممكن بود؟و از واجب عدول نشايد كردن،و ولىّ خون را باشد كه عفو كند يا ديت خواهد و قصاص نكند،پس چگونه شايد گفتن كه قصاص به واجب كرد خداى؟گوييم،از اين چند جواب است:

يكى آن كه:خداى تعالى قصاص به واجب كرد مر قاتل عمد را به شرايطش شرعا چون ولىّ دم طالب قصاص باشد بر پيغامبر و امام و نايب او از ولات و حكّام (4)واجب است دست او قوى داشتن تا (5)او قصاص كند،نبينى كه حق تعالى گفت:

فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كٰانَ مَنْصُوراً (6).

جوابى دگر آن است كه:معنى آن (7)است كه بر قاتل واجب كرد كه تسليم نفس كند تا قصاصش كنند اگر خواهند،پس حق تعالى بازنمود كه اين حقّ آدميان است التزام بايد كردن،بخلاف حقوق من از (8)حدّ زنا و شرب خمر كه از او بشايد (9)گريختن در بعضى[211-ر]احوال،و اگر توبه كنند،اعنى زانى و شارب خمر،و اين حال پوشيده دارند روا باشد (10)،و به توبه اين حدّ ساقط شود،و قتل عمد نه چنين است كه قاتل را به هر حال تسليم نفس كردن واجب است.

و وجهى دگر آن است كه:خداى گفت:من قصاص بر اولياى مقتول واجب

ص : 330


1- .همۀ نسخه بدلها:مبنى.
2- .همۀ نسخه بدلها:مكتوبه.
3- .همۀ نسخه بدلها:معنى.
4- .دب،لب،فق،مب:احكام.
5- .مج،وز:با.
6- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 33.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چنين.
8- .مج:ندارد،ديگر نسخه بدلها:كه.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شايد.
10- .مج:دارند.

كردم،نفسى به نفسى،يعنى تا تعدّى نكنند از نفسى به بيشتر نفسى،و از عضوى به بيشتر عضوى.مراد نه آن است كه عفو نشايد كردن،مراد آن است كه ظلم نشايد، عدل بايد و عدل قصاص است.اگر عفو كند فضل باشد و فضل به بود، وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ (1)... ،پس مراد حجر اولياى مقتول است على القصاص بمقتولهم لقاتله دون غيره من البرآء (2)و اشتقاق«قصاص»من قصّ اثره اذا اتّبعه باشد،و منه قوله تعالى: وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ (3)،اى اتّبعي أثره،و منه القصّة،و قصّه از اينجاست كه تتبّع الآثار (4)،و حديث رفته كند،و قصّه از اين جا گويند طرّه را براى آن كه بهرى موى متابع بهرى بود،پندارى ولىّ مقتول متابعت آن مى كند تا بر او براند آنچه او راند بر صاحب اين.

و آيت مجمل است محتاج است به بيان،و ظاهر آيت چون بر عموم حمل كنند اقتضا (5)كند،كه در هر كشته اى قصاص واجب باشد،جز كه شرع آيت را تخصيص كرد بهرى (6)كشتگان دون بهرى،براى آن كه قتل بر سه وجه بود:عمد محض و خطاى محض،و خطا شبيه به عمد.

امّا عمد محض،آن بود كه مردى عاقل بالغ،يا زنى عاقله بالغه اگر آزاد بود و اگر برده،اگر كافر بود و اگر مسلمان،قصد كند به كشتن كسى به آهن يا غير آهن (7)به آلتى و سلاحى و سنگى و چوبى و زهرى و گلو گرفتنى،و آنچه به جريان عادت عند آن،قتل حاصل شود،و غرض او قتل بود،چون حال بر اين جمله بود قصاص لازم آيد،مگر آنگه كه قاتل ديت بدهد،و يا بيشتر و كمتر و اولياى مقتول راضى شوند يا عفو كنند،قصاص اين جا باشد.

امّا خطاى محض آن باشد كه كشنده عاقل نباشد،يا آن كه كودك بود يا ديوانه بود يا ناقص عقل بود،اگرچه قصد كند و صورت عمد دارد در حكم خطا بود،و نيز آن كه مردى تيرى به صيدى اندازد يا به دشمنى،ناگاه بر كسى (8)آيد بى قصد او و

ص : 331


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 237.
2- .همۀ نسخه بدلها:براءة.
3- .سورۀ قصص(28)آيۀ 11.
4- .همۀ نسخه بدلها:تتبع آثار و.
5- .اساس كه نونويس است،اقتصاص،با توجّه به مج و ساير نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:به بعضى.
7- .همۀ نسخه بدلها:جز.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ديگر.

كشته شود،و اگر سنگى اندازد همچنين باشد،اين جمله خطاى محض بود،اين جا ديت لازم آيد بر عاقله.

و امّا خطايى كه شبيه عمد باشد آن بود كه:مرد قصد تأديب كند آن را كه در شرع تأديبش به او باشد،و غرض او ادب بود قتل حاصل آيد،و امّا فصد كند (1)كسى را و امّا (2)دارويى دهد و غرض او[211-پ]صلاح باشد پس مؤدّى بود با تلف اين كس اين جا ديت مغلّظه (3)لازم آيد بر خاصّ مال قاتل،و بيان اين كرده شود به جاى خود في قوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً (4).

و به نزديك بو حنيفه چون قتل به مثقله اى باشد چون سنگى (5)-و آهنى كه نه سلاح بود و چوبى (6)و به سنگى (7)بزرگ و مانند اين قصاص واجب نبود الّا كه آهن عمودى باشد گران،يا (8)او را در آتش افگند.امّا بجز اين قصاص واجب نبود،از غرق و هدم و از جاى (9)بيفگندن و مانند اين،و حسن بصرى و شعبى و نخعى همين گفتند، و در عمود و آتش خلاف كردند ابو حنيفه را،قصاص واجب نكردند.

و مذهب اهل البيت-عليهم السّلام-و مالك و ابن ابى ليلى و شافعى و ابو يوسف و محمّد آن است كه:به هرچه در غالب عادت به آن قتل حاصل آيد،قود و قصاص واجب بود،دليل بر صحّت مذهب صحيح،قوله تعالى: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً (10)، و هذا قتل مظلوما فدلّ على سلطان وليّه بطلب القصاص.

امّا قصاص جز به آهن نشايد كردن،از تيغ و كارد و آنچه بدان ماند،و اگرچه آن كشته را به چيزى دگر كشته باشند به نزديك ما و بيشتر فقها،لقوله- عليه السّلام:لا قود الّا بحديدة.و مالك گفت:هم به آن چيز قصاص بايد كردن كه (11)او را كشته باشد (12)از آلت،و هم به آن نوع از تغريق و تحريق،اگر بنميرد مكرّر

ص : 332


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فصد كردن.
2- .مر:و يا.
3- .همۀ نسخه بدلها:مغلظ.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 92،همۀ نسخه بدلها+ان شاءاللّه.
5- .مج:سنگ.
6- .اساس:ناخواناست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها نوشته شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:سنگى.
8- .دب،لب،فق،مب،مر:تا.
9- .دب،آج،لب،مب،مر:جايى.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 33.
11- .دب،آج،لب،فق:به آنچه.
12- .مب:باشند،مر:است.

مى كنند بر او تا آنگه كه بميرد،و شافعى مانند اين گفت،جز آن كه گفت:اگر بنميرد به شمشير بكشند (1)او را،و اگر اين كس را بازداشته باشد (2)مدّتى و طعام و شراب (3)نداده (4)تا بميرد.به نزديك ما به تيغ قصاص بايد كردن،و شافعى گفت:مانند آن مدّت او را باز بايد داشتن اگر (5)بميرد،و الّا (6)به تيغش ببايد كشتن.و به نزديك (7)مالك بازدارند او را تا به مردن،و اگرچه بيش از آن مدّت باشد،و همچنين در غرق و حرق.

امّا قصاص بر سبيل عقوبت است قاتل را،و تشفّى اولياى مقتول را و زجر و وعظ ديگران را تا مثل آن نكنند،چنان كه گفت: وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ (8).

القتلى،جمع قتيل باشد،كجريح و جرحى،و صريع و صرعى،و مريض و مرضى،و فعيل به معنى مفعول است.آنگه تفصيل آن جمله بداد و آن را بيان كرد، گفت: اَلْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثىٰ بِالْأُنْثىٰ ،آزاد را به آزاد،و بنده را به بنده، و زن را به زن يعنى قصاص كنند.مذهب بعضى فقها چنان است كه قصاص جز بر اين وجه نشايد كردن،آزاد به آزاد،و بنده به بنده،و زن به زن،تا بنده را به آزاد و مرد را به زن،و زن را به مرد قصاص روا ندارند[212-ر]و بناى اين بر دليل الخطاب كرده است،و دليل الخطاب به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.

قتل الحرّ بالحرّ خلافى نيست در او،و قتل العبد بالحرّ هم خلافى نيست كه روا بود،و قتل الحرّ بالعبد روا نبود سواء اگر بندۀ او بود و اگر بندۀ ديگرى.اگر مردى بندۀ خود را بكشد مستحقّ تأديب و تعزير بود از امام،و اگر بندۀ كسى ديگر را كشد بهايش لازم آيد بر او،ما دام تا بهايش به بالاى ديت مرد مسلمان آزاد نرسد از هزار دينار تا ده هزار درم،و نيز تعزيرش كنند با آن.و مذهب شافعى و نخعى هم چنين است.

و مذهب ابو حنيفه آن است كه:به بندۀ خود بازنكشند او را،و به بندۀ ديگرانش بازكشند.دليل بر صحّت مذهب درست قوله تعالى: اَلْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ ،و

ص : 333


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:بكشد.
2- .مب:باشند.
3- .مب:طعامى و شرابى.
4- .مب:نداده باشند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
6- .دب،آج،لب،فق:و گرنه.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+ما و.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 179.

هذا حرّ قتل بالعبد.و همچنين

قول رسول-عليه السّلام: لا يقتل حرّ بعبد، اين بر عموم است.

و مذهب شافعى آن است كه:ديت بنده بهايش بود بالغا ما بلغ،[و مذهب ابو حنيفه و محمّد موافق مذهب ماست] (1).

و بنده چون جنايتى كند ارش آن جنايت بر گردن بنده بود،خواجه يش (2)مخيّر بود.

از ميان دو كار:خواهد برده را تسليم كند به ايشان،و خواهد ارش جنايت بدهد به فداى بنده.و شافعى را دو قول است:يكى چنين كه ما گفتيم،دوم آن كه:فديه كند به اقلّ الامرين از قيمت و جنايت.اگر بنده اى ده بنده را بكشد بر خواجه جز آن نيست كه يابنده را به ايشان دهد،يا قيمت جمله بدهد بلا خلاف.اگر به ده بنده بنده اى را بكشند (3)،خواجۀ او را (4)بود كه هر ده را بازكشد،هرگه كه فضل قيمت با خداوندان دهد.و شافعى گفت:او را بود كه همه را به قصاص بندۀ خود بازكشد و چيزى بندهد،و بناى اين مسئله بر مسئله آزاد بود،و آن آن است كه:ده مرد يا بيشتر مردى را بكشند،همه را باز بايد كشتن يا نه؟مذهب ما آن است كه:همه را باز شايد كشتن به سه شرط:

يكى آن كه هريكى از اين قاتلان موازى و مكافى او باشند در خون اگر تنها بودى،و معنى آن است كه بايد كه در آن ميان مسلمانى نباشد مشارك با كافران در قتل كافر،و يا آزادى نباشد مشارك با بندگان در قتل بنده،و يا پدر نبود مشارك با اجنبيان در قتل[فرزند] (5).

دوم شرط آن است كه:جنايت هريكى چنان باشد كه اگر تنها همان بودى قتل حاصل آمدى.

سيم آن كه:اولياى اين مقتول نه ديت بازپس دهند،و اين مذهب على -عليه السّلام-است و عمر و مغيره و شعبه و عبد اللّه عبّاس از جملۀ صحابه،و در تابعين سعيد مسيّب و حسن بصرى و عطا،و در فقها مالك و اوزاعى و ثورى و ابو حنيفه و

ص : 334


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .خواجه يش/خواجه اش.
3- .همۀ نسخه بدلها:بكشد.
4- .مج:او روا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها فحواى عبارت افزوده شد.

اصحابش،و شافعى و احمد و اسحاق،جز كه اينان نگويند[212-پ]كه چيزى با پس بايد دادن،و اگر ولىّ مقتول خواهد يكى را بازكشد به كشتۀ خود.و تسعة اعشار ديت بر اين نه گانه (1)قسمت كنند و به اولياى مقتول دوم دهند،و فقها همچنين گفتند،جز كه اعتبار ديت بستدن نكردند.و در اين (2)مسئله از فقها،ربيعه و داود و اصحاب ظاهر موافقت كردند،دليل بر صحّت مذهب صحيح عموم قوله: وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ (3)و نيز عموم قوله: اَلنَّفْسَ بِالنَّفْسِ (4).

و پدر را به فرزند بازنكشند،سواء اگر به كارد كشته باشد او را يا به تيغ،و در صحابه اين مذهب عمر است،و در فقها ربيعه و ابو حنيفه و اصحابش و ثورى و شافعى و احمد و اسحاق،و مالك گفت:همچنين است الّا كه او را به ذبح كشد يا شكمش بشكافد كه آنگاه قصاص بايد كردن.

امّا مادر را به فرزند بازكشند،و مادران مادر (5)را-و إن علون.امّا جدّ جارى مجراى پدر باشد،همچنين اجداد من قبل الأب-و إن علوا،براى آن كه نام پدرى متناول است ايشان را.و شافعى در مادر همان گفت كه ما گفتيم،و در پدر و در اجداد مادرى همان كه (6)ما گفتيم در اجداد پدرى،و فرق نكرد،و گفت:به هيچ حال قصاص نبود چون فرزند را كشد،زن از جملۀ اولياى مقتول نباشد،و او را از قصاص نصيب نباشد،و شافعى گفت:باشد اگر بر ديت قرار دهند،نصيب ديتش باشد،و اگر بعضى اولياى مقتول عفو كنند نصيب ديگران ساقط نشود از قصاص،و به نزديك فقها ساقط شود و با ديت افتد براى آن كه القصاص لا يتجزّى و لا يتبعّض.

وَ الْأُنْثىٰ بِالْأُنْثىٰ ،خلاف نيست كه زن را به زن بازكشند چون مكافى او باشد، و زن را به مرد بازكشند و چيزى نبايد دادن،و مرد را به زن بازكشند (7)چون اولياى مقتول نيمه ديت مرد بازپس دهند.و مسائل قصاص بسيار است،و اختلاف فقها در آن در كتابهاى فقه مذكور است،و اين جا طرفى گفته شد.

ص : 335


1- .مج،وز:نه كافر.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:و اين دو.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 179.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 45.
5- .مب:مادر مادر.
6- .مج:همانا.
7- .همۀ نسخه بدلها:باز كشتن.

قوله (1): فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ ،بدان كه از جملۀ آن كه خون به آن ساقط شود يكى عفو است،چه طلب قصاص در قتل عمد و ديت در قتل خطابه اولياى مقتول است،و حقّ ايشان است اگر جمله جمع شوند و اتّفاق كنند بر عفو،سواء اگر قتل عمد باشد و اگر خطا قصاص يا (2)ديت ساقط شود،و اگر بهرى (3)عفو كنند و بهرى (4)نكنند حكم آن است كه گفتيم كه نصيب ايشان ساقط شود و نصيب ديگران بماند.

و مفسّران و اهل معنى در معنى آيت خلاف كردند.قول بيشتر مفسّران اين است كه: فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ ،اى ترك،و اصل«عفو»ترك باشد،و منه

قوله- عليه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحى، و يقال:عفا النّبت اذا كثر،هم از اين جا[213-ر]باشد،براى آن كه چون رها كنند ازآن كه خورند و دروند بسيار شود،و عفا الرّسم اذا درس،هم از اين جا باشد،براى آن كه تا متروك نبود مندرس نشود.

مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ ،از برادرش.گفته اند:از برادر مقتول،و آن كه معفوّ است قاتل است كه مطالب است به قصاص يا به ديت،پس معنى آن است كه:هركه را عفو كنند از جملۀ قاتلان از خون برادر مقتولش يا برادر ولىّ خون،به آن كه او را قصاص واجب بود از او به ديت قناعت كند و راضى شود.

فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ،او كه طالب است و آخذ ديت طلب به معروف كند،يعنى بر وجه و به قاعده بى تشديد و تحكّم و (5)بى زيادت.

وَ أَدٰاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسٰانٍ ،اين امر است آن را كه ديت مى دهد كه اين نيز اداء به احسان كند او را مى فرمايد كه در ستدن (6)بسازد،و اين را مى فرمايد كه آنچه خواهد دادن به قاعده و نيكو دهد،و اين قول حسن و مجاهد و قتاده و شعبى و ربيع و عطاست.

آنگه خلاف كردند در آن كه ولىّ مقتول را باشد كه ديت خواهد در قتل عمد بى رضاى قاتل.مذهب ما و مذهب ابو حنيفه و مالك آن است كه:نباشد او را كه در

ص : 336


1- .مج،وز:قولهم.
2- .همۀ نسخه بدلها:با.
3- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
4- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
5- .همۀ نسخه بدلها:او.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در رسيدن.

قتل عمد جز قصاص خواهد،و ديت موقوف باشد بر رضاى قاتل.و مذهب شافعى آن است كه:ولىّ دم مخيّر است از ميان سه چيز:قصاص و ديت و عفو.دليل بر صحّت مذهب درست،قوله: فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ ،بر قول اين مفسّران،چون عفو آن خواهد كه از قصاص يا (1)ديت عدول كند به طريق عفو،اگر مخيّر بودى لفظ عفو نيكو نبودى (2).آنگه اگر بر ديت قرار افتد (3)،در خالص مال او باشد در قتل عمد،و بر عاقله چيزى نباشد

لقوله-عليه السّلام: لا يعقل العاقلة عمدا و لا عبدا و لا اعترافا و لا صلحا.

و قوله: مِنْ أَخِيهِ (4)،بهرى از مفسّران گفتند:براى آتش برادر قاتل خواند كه به قتلى كه فسق است از آن بنشود (5)كه برادر او باشد،براى آن كه از آن بنشود كه مؤمن باشند (6)،و مؤمنان برادرانند.و گفته اند:اخوّت نسب خواست،و گفتند:تخصيص كنيم به تائب،و گفتند:اين حكمى است كه خداى تعالى گفت پيش از وقوع قتلى محقّق،و اين همه تأويل باشد و عدول از ظاهر و حقيقت تا فاسق را به فسق از ايمان ببرند،و قد أبى (7)كتاب اللّه الّا ان يكون أخاه فى الإيمان.و قولى ديگر آن است كه: فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ ،ضمير در«له»راجع باشد با ولىّ خون.و مِنْ أَخِيهِ ،ضميرش راجع است با«من»و برادر قاتل است.و معنى«عفو»آن است در اين قول كه:

جاءه (8)الامر عفوا صفوا،يعنى من صار اليه من اخيه دية مقتول له عفوا (9)من غير مشقّة و لا كدّ فليتّبعه بمعروف،يعنى هركس را كه چيزى[213-پ]به او رسد از ديت مقتولى عفوا صفوا بى رنجى بايد تا حكم بكند (10)و آن دهنده نيز به قاعده بدهد،و در اين وجه تعسّفى هست براى آن كه از ظاهر آيت،اين دشخوار (11)معلوم شود.

و وجهى دگر آن است كه:آنجا كه ديت واجب شود هم مغلّظه است و هم (12)مخفّفه-چنان كه بيان كرده شد-آن را كه ديت مغلّظه رسد با مخفّفه كند عفو كرده

ص : 337


1- .لب،فق:با(بى نقطه)
2- .مج:بودى.
3- .همۀ نسخه بدلها+ديت.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+شىء.
5- .فق،مب،مر:بشنود.
6- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
7- .همۀ نسخه بدلها:أتى.
8- .همۀ نسخه بدلها:جاء.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+صفوابى.
10- .همۀ نسخه بدلها:تحكّم نكند.
11- .مب:دشوار.
12- .همۀ نسخه بدلها:است يا.

باشد،و قوله: فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ،يعنى تشديد نكند و به مسامحت و مساهلت بستاند، و مهلت دهد و تعجيل نكند و مانند اين،و دهنده را فرمود كه او نيز به احسان دهد تعلّل نكند و عشوه ندهد،و دعوى عدم و اعسار نكند و ستاننده زيادت نخواهد،بيانش حديث رسول-عليه السّلام-كه گفت:

من زاد بعيرا في ابل الدّيات و فرائضها فمن امر (1)الجاهليّة ،گفت:هركه يك شتر بيفزايد در ديات و فرائض او از جمله كار جاهليان باشد.

آنگه گفت: ذٰلِكَ ،و آن اشارت است به جملۀ آنچه رفت از بيان قصاص و حديث عفو و آداب دهنده و ستاننده،اين جمله از خداى تعالى تخفيف و رحمت است،تخفيف تكليف و نظر رحمت در حقّ بندگانش.

عبد اللّه عبّاس مى گويد:براى آن چنين گفت كه اهل تورات را قصاص بود و ديت و عفو نبود،و اهل انجيل را عفو بود و ديت وقود نبود،حق تعالى اين امّت را تخصيص كرد (2)و تفضيل داد به اين سه چيز،و از هر سه عفو نكوتر باشد،اى عجب اگر عفو از مخلوق نكو باشد از خداى نكوتر باشد.

انس روايت كند كه:در عهد رسول-عليه السّلام-مردى مردى را بكشت.او را پيش رسول آوردند.رسول-عليه السّلام-او را به ولىّ مقتول داد،آنگه گفت:هيچ ممكن باشد (3)كه عفوش كنى؟گفت:از دلم بر نيايد.گفت:ديت بستانى؟گفت:

نه،جز كه قصاص كنم.رسول-عليه السّلام-گفت:پس تو مثل او باشى مرد گفت:

يا رسول اللّه عفوش كردم.

و اهل علم اين را تأويل كردند بر دو وجه،اعنى آن كه تو مثل او باشى.يكى آن كه:تو نيز چون او قاتل باشى نه آن كه چون او مأثوم باشى،چه قصاص حقّ او بود.

وجهى دگر آن كه:چون قصاص كنى،تو را بر او فضلى نبود،پس در نفى فضل و مردمى (4)نو چون او باشى.

ص : 338


1- .مج،وز:امن.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين آيت فرستاد.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:نباشد،مب:هست.
4- .فق،مب:مردى.

قوله: فَمَنِ اعْتَدىٰ بَعْدَ ذٰلِكَ ،هركه تعدّى كند پس از اين،يعنى بيشتر از (1)قاتل را كشد يا (2)ديت زيادت خواهد،يا بعد از عفو با سر مطالبت شود،و اين جمله وجوه محتمل است و داخل (3)در لفظ«اعتدى»[214-ر].

حسن بصرى گفت:سبب آن بود كه در جاهليّت چون كسى كسى را بكشتى به حمايت قبيله،منيع شدى،ايشان ديت بدادندى يا مصالحت كردندى،اينان امان دادندى بعد قبول ديت،چون او ايمن شدى ازآنجا بيامدندى و او را بكشتندى و ديت بينداختندى،خداى تعالى برآن تهديد كرد.

قولى دگر ابو مسلم بن بحر گفت:مراد آن است كه هركه او توبه نكند پس ازآن كه خداى او را برهانيده باشد از قتل،امّا به عفو اولياى مقتول و امّا به قبول ديت،و پس از آن نيز با سر قتل شود، فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،او را عذابى سخت بود،و اين هم وجهى نيكوست.

و در«عذاب اليم»خلاف كردند كه در دنيا بود يا در آخرت؟عامۀ مفسّران برآنند كه در آخرت او را عذابى بود مؤلم،موجع.

سعيد جبير گفت:مراد آن است كه هركه (4)پس از عفو يا قبول ديت قاتل را بازكشد ،او را باز بايد كشتن (5)بر وجهى كه او را عفو نشايد كردن،و اين وجهى قريب است.

و حسن بصرى روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:عفو نكنم آن را كه پس از اخذ ديت قتل كند.

آنگه حق تعالى بازنمود كه در قصاص چه مصلحت شرعى (6)و منفعت دينى است،گفت: وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ (7)،شما را در قصاص حيات و زندگانى است.معنى آن است كه (8):قصاص نهادم در شرع تا زاجر و مانع باشد كه آن كس كه خواهد كه كسى را به ناحق بكشد،چون از قصاص انديشه كند بترسد و منزجر

ص : 339


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .مج،وز+از،آج،لب+او.
3- .همۀ نسخه بدلها+است.
4- .همۀ نسخه بدلها+كس.
5- .مج،وز:باز كشتنى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چه.
7- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
8- .همۀ نسخه بدلها+من.

شود،اين قول عامّۀ مفسّران است.

سدّى گفت:مراد آن است كه در قصاص حيات است،يعنى پيش از اسلام به يك مرد ده را و كمتر و بيشتر بكشتندى به گزاف،من قصاص نهادم به سويّت تا به نفسى بيشتر از نفسى نكشند،پس اين قضيّه موجب آن بود كه در قصاص حيات باشد.و در عموم لفظ قصاص هم قصاص نفس و هم قصاص جراح لازم (1)باشد،و صالح است دلالت هر مسئله كه در او قصاص دعوى كنند از مسائل فقه ما دام تا دليلى (2)از آن منع نكند مخصّص (3)و قوله: يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ ،اى خداوندان خردها!اين براى (4)تخصيص كرد از ميان ديگر نامها كه عاقلان باشند كه كارها به انديشه كنند و از عواقب امور قتل و جراح بترسند،تا منع كند ايشان را از قتل و جرح،به خلاف آنان كه عقل ندارند و عواقب نينديشند.

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ،عبد اللّه عبّاس گفت و حسن بصرى:تا بپرخيزى (5)از قتل خوف قصاص را،و ديگر مفسّران گفتند:عامّ است در همۀ معاصى،و اين اولى تر است [214-پ]براى آن كه اتّقاء معاصى لطف باشد در بسيارى كارها از اداى واجبات و اجتناب مقبّحات،و در شاذّ ابو الجوزاء خواند:و لكم فى القصص (6)حياة،يعنى فى القرآن.و اين آيت از آيات مشاراليهاست در فصاحت براى آن كه تضمين اين معانى در الفاظى چنين موجز عذب بر وجه كنايت چنان كه ظاهر برعكس نمايد از مراد بابى باشد جامع انواع فصاحت را.و آن كه بر هر وجه كه اين معنى گفتند،حكما بر طريق مثل من قولهم:القتل اولى للقتل،و القتل انفى للقتل،و قتل البعض احياء للجميع و اكثروا القتل ليقلّ القتل،با آن كه حروف بيش از آن است كه لفظ قرآن را، آن عذوبت و طراوت ندارد كه: وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ .

دگر آن كه:قصاص منبئ باشد از (7)قتلى حقّ به واجب كه ظلم نباشد،و آن الفاظ را ظلم و عدل در او داخل است.

ص : 340


1- .همۀ نسخه بدلها:داخل.
2- .مج،وز:دليل.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+را.
4- .همۀ نسخه بدلها+اين.
5- .همۀ نسخه بدلها:بپرهيزى.
6- .وز،مب،مر:رافى القصاص.
7- .مج،وز:بر.

دگر آن كه در آنجا تكرار لفظ قتل است و نيز اثبات (1)قتل است،و در آيت نظر از روى معنى به نفى قتل است،و نيز در ظاهر لفظ،براى آن كه معنى آيت اين است كه:و لكم في ايجاب القصاص و فى العلم به و التّأمّل فيه،و اين جا قتلى حاصل نباشد من كلا الجانبين (2)-و اللّه تعالى اعلم و احكم بما أتى به في كتابه من الالفاظ الفصيحة و المعانى البديعة.

قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ،جماعتى تمسّك كردند به اين آيت در وجوب وصيّت،و گفتند:وصيّت واجب است براى لفظ«كتب»چنان كه صيام و قصاص واجب است براى لفظ«كتب».و نزديك ما چنان است كه وصيّت سنّتى مؤكّد است مندوب اليها مرغّب فيها.فامّا جواب از لفظ«كتب»،و لفظ«حقّا»كه گفتند دليل وجوب كند،آن است كه معنى«كتب»در لغت فرض نباشد،و حمل اين لفظ بر اين معنى به دليلى شرعى شايد كردن،و آنجا كه در صيام و قصاص حكم كرديم به وجوب به ادلّۀ شرعى كرديم و اين جا ادلّۀ شرعى از اجماع اهل البيت و اخبار ايشان و اجماع فرقۀ محقّه (3)-كه قول معصوم با ايشان است-دليل مى كند كه اين لفظ اين جا به معنى ندب و استحباب است،و كذلك القول في قوله: حَقًّا ،براى آن كه معنى«حقّ»درست باشد در برابر باطل كه نادرست باشد،و الدّليل عليه قوله:

لِيُحِقَّ الْحَقَّ (4)... ،اى ليصحّح الحقّ،و اين معنى مشترك بود بين الواجب و النّدب فلا يقطع به على الوجوب.

امّا در آيت دليل است بر آنكه وصيّت درست باشد وارث را خلاف قول جملۀ فقها،براى آن كه حق تعالى تصريح كرد در اين آيت كه: اَلْوَصِيَّةُ لِلْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ (5)... ،و اينان به اتّفاق وارثند في[215-ر]جميع الاحوال.

اگر گويند:اين آيت منسوخ است

بقوله-عليه السّلام: لا وصيّة لوارث (6)، گوييم:نسخ قرآن (7)به خبر واحد درست نباشد،و بعضى اصحاب ما را مذهب آن است كه:به خبر متواتر نشايد،و قول اوّل درست است.

ص : 341


1- .دب+لفظ.
2- .مج،فق:كل الجانبين.
3- .دب،آج،مب:محقّق.
4- .سورۀ انفال(8)آيۀ 8.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 180.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:للوارث.
7- .مج،وز:قرائت.

و اگر گويند:ما حمل كنيم آيت را على الوالدين و الاقربين اذا كانوا كفّارا غير وارثين،گوييم:اين تخصيص عموم باشد بى دليلى و دونه خرط القتاد.و مذهب جملۀ فقها و عامّۀ صحابه موافق مذهب ماست،امّا (1)وجوب،مذهب زهرى است و ضحّاك و داود و محمّد جرير طبرى پس معنى«كتب»اين جا«امر»و«بيّن (2)» باشد چه امر و بيان مشتمل بود بر واجب و مندوب،و در آيت محمول بود بر ندب براى ادلّه اى كه گفتيم.

قوله: إِذٰا حَضَرَ (3)معنى آن است كه:اذا قارب،براى آن كه ممكن نيست حمل كردن بر حقيقت،چه آن را كه مرگ به او حاضر شود تكليف از او زائل شود و با او خطاب نبود،يا معنى آن بود كه:حضر امارات الموت،و آن (4)بيمارى سخت بود،و آن را كه مخوف (5)بود بر او مرگ،گويند:حضره (6)الموت.و قوله: إِنْ تَرَكَ خَيْراً ،اى مالا،لقوله (7)تعالى: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (8)،و قوله: إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ (9)... ،اى أراكم ذا مال،و قوله: رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (10).

زهرى گفت:وصيّت به مال بايد كردن آن را كه اندك دارد و بسيار،و عامّۀ فقها و اهل علم برآنند كه وصيّت آن را مستحبّ است كه مالى تمام دارد كه فرزندان و وارثان او را خيرى باشد،آنگه ثلثى از آن مال وصيّت كند.

خلاف كردند در مقدار آن مال كه از او وصيّت بايد كردن.نخعى گفت:

هفتصد (11)درم تا هزار (12)،و از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرده اند كه:او در بالين يكى از بنى اعمام خود شد.او گفت:وصيّتى كنم؟گفت:چه قدر مال است تو را؟گفت:زير هزار است،از هفتصد تا نهصد درم باشد.گفت:نه تو عيال دارى،

و لم تترك خيرا ،و خيرى (13)رها نمى كنى،يعنى مالى بسيار.

دع مالك لعيالك (14)،

ص : 342


1- .همۀ نسخه بدلها:و.
2- .وز:بيان.
3- .همۀ نسخه بدلها+احدكم الموت.
4- .مج،وز:و از.
5- .همۀ نسخه بدلها:مخفوف،چاپ شعرانى(41/2):محقق.
6- .آج،لب،فق،مب:حضر.
7- .آج،لب،فق،مب:و قوله.
8- .سورۀ عاديات(100)آيۀ 8.
9- .سورۀ هود(11)آيۀ 84.
10- .سورۀ قصص(28)آيۀ 24.
11- .آج،لب،فق:به هفصد.
12- .آج،لب،فق،مب+است.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خير.
14- .مج،فق،مب:بعيالك.

مالت براى فرزندانت رها كن.

و از عائشه روايت كردند كه:زنى از بنى تميم خواست تا وصيّت كند.كس فرستاد و از او بپرسيد،گفت:فرزند چند دارد،و مال چند؟گفتند:فرزند چهار دارد و مال سه هزار.گفت:رها كن كه در مال تو فضله اى نيست[215-پ]از وارثان.و خبر رسول-عليه السّلام-با سعد كه در بالين او شد-و او بيمار بود-گفت:يا رسول اللّه!من مال بسيار دارم و وارث دخترى دارم،جملۀ مال وصيّت كنم؟[گفت] (1):نه.

گفت (2):دو بهر (2)؟گفت:نه.گفت (3):نيمه؟گفت:نه،گفت (4):سه يك (5)؟گفت:

بلى الثّلث و الثّلث كثير ،گفت:بلى ثلث و ثلث هم (6)بسيار باشد.

آنگه گفت:

لان تترك ولدك بخير اولى من ان تتركهم عالة يتكفّفون النّاس، گفت (7):فرزندان خود را به خير رها كنى به از آن باشد كه ايشان را رها كنى درويش تا كفاف خود از مردم (8)خواهند،براى اين وصيّت بر ثلث قرار گرفت،و اگر كمتر (9)ثلث باشد به بود

لقوله-عليه السّلام: و الثّلث كثير. و آنچه بالاى ثلث وصيّت كند با ثلث آرند.

و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او گفت:اگر هشتصد كم باشد بر او وصيّت نيست،و از اميرالمؤمنين على (10)روايت كردند كه:قرشى اى بمرد،و سيصد يا چهارصد دينار رها كرد و وصيّت نكرد،او را بگفتند.او گفت،خداى گفت: إِنْ تَرَكَ خَيْراً ،او بس خيرى (11)رها نكرد.

و اخبار بسيار آمد در باب وصيّت و ترغيب و حثّ بر او و از رسول-عليه السّلام- روايت است كه گفت:

من مات بغير وصيّة مات ميتة جاهليّة، گفت:هركه (12)او بى وصيّت بميرد،مردن او مردن جاهليان (13)باشد،و هم از رسول-عليه السّلام-روايت

ص : 343


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:بهرى.
3- (2) .آج،لب،فق،مب:گفتم.
4- (2) .آج،لب،فق،مب:گفتم.
5- .مج،وز:سيك/سه يك.
6- .همۀ نسخه بدلها:گفت ثلث هم.
7- .مج،وز،فق+هنونكه،ديگر نسخه بدلها+هنوز كه.
8- .همۀ نسخه بدلها:مردمان.
9- .همۀ نسخه بدلها+از.
10- .همۀ نسخه بدلها+عليه السّلام.
11- .همۀ نسخه بدلها:پس خير.
12- .همۀ نسخه بدلها+كس.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جاهلان.

است كه گفت:

لا يبيتنّ (1)احدكم الّا و وصيته تحت رأسه، نبايد كه هيچ كس از شما بخسپد (2)الّا وصيّت او در زير سرش باشد.

و صادق-عليه السّلام-گفت:

الوصيّة حقّ على كلّ مسلم. و رسول -عليه السّلام-گفت:

الوصيّة تمام ما نقص من الزّكاة ،وصيّت جبران (3)باشد كه از زكات فائت شده باشد.و صادق-عليه السّلام-گفت:هيچ بيمار نباشد كه به در مرگ رسد و الّا خداى تعالى عقل و سمع و بصر با او دهد در در مرگ براى وصيّت،و آن را مردمان راحت مرگ گويند،و هم او گويد:هركه بمرد و وصيّت نكرد (4)،

فقد ختم عمله (5)بمعصية. و رسول-عليه السّلام-گفت:

من لم يحسن وصيته عند الموت كان ذلك نقصا في مروءته و عقله، هركه او به نزديك مرگ وصيّت نيكو نكند نقصان بود در مروّت و عقلش.

و اصل«وصيّت»من وصى يصى باشد اذا وصل،و وصّى و أوصى اذا اوصل الخير اليه.

لِلْوٰالِدَيْنِ ،يقال:اوصيت لفلان الى فلان،موصى إليه وصىّ باشد،و موصى له آن باشد كه در حقّ او وصيّت كرده باشد.

بهرى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه ايشان وصيّت كردندى [216-ر]در حقّ بيگانگان براى نام را،و اقربا را محروم كردندى،حق تعالى اين آيت فرستاد تا ايشان آن عادت رها كنند.

بهرى دگر گفتند:خداى تعالى اين آيت آنگه فرستاد كه مادر و پدر را و بهرى خويشان را نصيبى مفروض نبود.چون آيت مواريث آمد اين متروك شد،و اين قول آن كس است كه گويد (6)آيت منسوخ است به آيت مواريث،و ما بيان كرديم كه آيت محكم است و منسوخ نيست،و جمع از ميان اين آيت و آيت مواريث ممكن است و عمل كردن بر هر دو.و اگر منسوخ بودى،جمع از ميان ايشان درست نبودى.

ص : 344


1- .آج:لا يبتين.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:نخسبد.
3- .وز،دب:خبران،لب:خبر آن،فق:خير آن،مب:تمام آن،مر:خيران.
4- .همۀ نسخه بدلها:بميرد و وصيت نكند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عليه.
6- .مج:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گفت.

و مذهب بيشتر فقها آن است كه آيت منسوخ است به آيت مواريث،و اين روايت كردند از عكرمه از عبد اللّه عبّاس،و حكايت كردند از قتاده و مجاهد كه ايشان گفتند:آيت سورة النّساء،آيت سورة البقره را منسوخ بكرد (1)،يعنى قوله تعالى:

لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (2)،و عجب از آن كس (3)است كه اين حكايت كرد از ايشان (4)،همانا آن را كه اندكى معرفت بود نگويد كه اين آيت منسوخ تواند بودن به آيت سورة النّساء،براى آن كه آنجا متوفّى مورث،پدر و مادراند،و در اين آيت وارث يا موصى له پدر و مادراند،و بين الآيتين بون بعيد.

امّا بعضى فقها كه اين محال گفتن روا نداشتند (5)،گفتند:آيت به خبر منسوخ است كه:

لا وصيّة لوارث، و جواب از اين برفت.

امّا كيفيّت و كميّت آن كه هريكى را چه مقدار تعيين كند به نزديك ما معيّن نيست،بل على حسب ما يراه،چندان كه مصلحت داند و رايش باشد ما دام تا از ثلث مال باشد يا زير ثلث،و جماعتى فقها گفتند:وصايت در حقّ ذو قرابتى كه وارث نباشد ثابت است،و در حقّ وارثان منسوخ.و بهرى گفتند:در حقّ جمله منسوخ است،و آنچه مذهب درست است از آن بيان كرديم.

آنگه حق تعالى بيان كرد كه:آن وصيّت نيز بر وجه اسراف و اضرار نبايد،بل به معروف بايد يعنى به قاعده،و معروف خلاف منكر باشد،يعنى چنان كه در او شططى و ميلى و حيفى نباشد.

و«معروف»در اين جا همان (6)معنى دارد كه در خبر كه فرمود-عليه السّلام:

من كان امرا بمعروف فليكن (7)أمره ذلك بمعروف، گفت:هركس كه او امربه معروف كند،بايد كه (8)آن امربه معروف نيز به معروف كند،يعنى به قاعده و مراعات مصلحت.

و گفته اند:مراد آن است كه بالثّلث او بأقلّ منه،به ثلث يا كمتر ثلث،كه آنجا (9)

ص : 345


1- .لب:نكرد،فق،مب،مر:كرد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 7.
3- .آج،لب،فق،مر:كسى.
4- .همۀ نسخه بدلها+چه.
5- .وز:بداشتند.
6- .همۀ نسخه بدلها:هم اين.
7- .مج:فكيف.
8- .همۀ نسخه بدلها:تا.
9- .همۀ نسخه بدلها:آنچه.

كه بالاى ثلث است خود منهى است و در شرع روا نيست،چه رسول-عليه السّلام- ثلث را مى گويد:و الثّلث كثير[216-پ].

و حَقًّا ،نصب (1)بر مصدر بود از فعلى محذوف،و روا بود كه نصب او بر حال بود.و قوله: عَلَى الْمُتَّقِينَ ،منع نكند ازآن كه جز متّقيان در آيت داخل باشند،و لكن ايشان را به ذكر تخصيص كرد چون انتفاع ايشان را بود به اين،چنان كه گفت در حقّ قرآن: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2)،و اين حديث رفت.و حقّ آن بود كه صحّت او معلوم شده باشد سواء (3)اگر فعل باشد و اگر قول و اگر اعتقاد.و«متّقى»را در اين جا معنى آن است كه:از عقاب بپرهيزد به اجتناب معاصى و امتثال اوامر او.

قوله تعالى: فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ ،هركه بدل كند آن را بعد (4)ازآن كه شنيده باشد.«ها»راجع است با وصيّت-و تذكير او براى آن كرد-و اگرچه وصيّت مؤنّث است-كه حمل كلام بر معنى كرد-و هو الإيصاء-كه اين مصدر باشد،و وصيّت اسم.

و گفته اند:معنى«وصيّت»قول باشد،و قول مذكّر است،مثال اين قوله تعالى:

فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ (5)... ،اى وعظ،و چنان كه امرئ القيس گفت:

برهرهة رخصة رؤدةكخرعوبة البانة المنفطر

و منفطره نگفت (6)براى آن كه شجر خواست يا غصن (7)فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ ،بزۀ آن،يعنى بزۀ«تبديل».و«ها»راجع است با تبديل.و جرير گفت:«ها»راجع است في قوله: فَمَنْ بَدَّلَهُ ،با فعل موصي.و«تبديل»تغيير چيزى باشد از راستى او،و«بدل»چيزى بود كه قائم تواند بودن به مقام چيزى دگر.و بزه و حرج برآن باشد كه تبديل وصيّت كند و مزد (8)وصيّت كننده بر جاى خود بود به نزديك خداى تعالى،جز آن كه (9)وصيّت كننده (10)به خلاف شرع وصيّتى كرده باشد

ص : 346


1- .آج،لب،فق،مب+او.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
3- .مب:خواه.
4- .همۀ نسخه بدلها:پس.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 275.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:بگفت.
7- .مج،وز:يا غصبنى،دب:تا عصو،لب،فق،مر:تا عصر،مب:تا عصرى.
8- .اساس:به نزد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز:آنگه كه،مب:چون كه،وز به صورت:«جز آنگه گر»هم خوانده مى شود.
10- .وز:كنند.

كه آنگه روا بود وصى را كه آن بگرداند-چنان كه در آيت ديگر بيايد.و در آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى به گناه كسى ديگرى را نگيرد.

إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،اى سميع لقول الموصي،خداى شنواست،بشنود قول وصيّت كننده اگر به عدل كند و اگر به حيف،داناست به آنچه وصىّ كند از تبديل و خلاف تبديل،از وصيّت به جاى آوردن و قول موصى كار بستن.و در آيت زجر است و تهديد از تبديل و تغيير وصيّت،و نيز قوله: سَمِيعٌ عَلِيمٌ وارد است مورد تهديد و وعيد تا مكلّف را داعى بود به فعل واجب،و صارف بود از فعل قبيح.

قوله: فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ (1)جَنَفاً ،ابن (2)كثير و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم خواندند (3):«من موص».به تخفيف من أوصى يوصي إيصاء،و باقى قرّاء خواندند (4):«من موصّ»به تشديد«صاد»من وصّى يوصّي توصية،و گفته اند:اوصى و وصّى يكى باشد،و گفته اند:وصىّ بليغتر باشد از اوصى.

آنگه قديم-جلّ جلاله-بازنمود كه:اين تبديل بر سبيل عموم منهى نيست،بل روا بود كه از موصي ميلى و شططى رفته باشد.چون حال چنين بود،روا باشد وصى را كه تغيير و تبديل كند،گفت:هركه ترسد كه موصي حيفى و ميلى كرده باشد او تبديلى كند بر سبيل اصلاح، فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ ،بر او حرجى و بزه نباشد در برابر آن كه گفت: فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ ،و اين به مثابت تخصيص عمومى است يا (5)اخراج بعضى از جمله، براى آن كه تقدير چنان است كه: فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ ،يعنى اثم التّبديل على الّذين يبدّلونه الّا من بدّل جنفا،او شيئا على[217-ر]سبيل الاصلاح،فانّه لا اثم عليه.

اگر گويند چگونه گفت: خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً ،و خوف (6)به ماضى تعلّق ندارد (7)و آنچه موصى كرده باشد گذشته بود؟گوييم از اين دو جواب است:

يكى آن كه:«خوف» (8)اين جا به معنى«ظنّ»باشد،چه اصل و مرجع او با ظنّ است،چنان كه إِلاّٰ أَنْ يَخٰافٰا أَلاّٰ يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ (9)،المعنى الّا ان يظنّا،و مانند

ص : 347


1- .اساس:موحّس،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .مج:و ابن.
3- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
4- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
6- .مج:حذف.
7- .مج،وز،دب:ندارند.
8- .همۀ نسخه بدلها+در.
9- .سورة بقره(2)آيۀ 229.

اين بسيار است.و«ظنّ»به ماضى و مستقبل تعلّق دارد،چنان كه:اظنّ انّه فعل (1)كذا.

و جواب دوم آن است كه:«خوف»در ظاهر به ماضى تعلّق دارد و در معنى به مستقبل،براى آن كه اگرچه متعلّق«خوف»در ظاهر جنف و ميل است از موصى معنى وبال و ضرر عاقبت جنف است و آنچه او مؤدّى بود با آن و آن مستقبل است.

و گفته اند:«خوف»اين جا به معنى علم است،و نيز في قوله: إِلاّٰ أَنْ يَخٰافٰا (2)... ، چنان كه شاعر گفت:

و لا تدفننّي بالفلاة فإنّنياخاف اذا ما متّ ان لا أذوقها

اى اعلم،و علم به ماضى و مستقبل تعلّق دارد،و اين وجهى باشد سه ام جز كه طريقه (3)يكى است اين را و وجه اوّل را. جَنَفاً ،جورا و ميلا عن الحقّ،قال الشّاعر:

هم المولى و ان جنفوا عليناو انّا من لقائهم لزور (4)

و منه قوله: غَيْرَ مُتَجٰانِفٍ (5)... ،اى متعمّد لميل (6)،و رجل اجنف مردى باشد كه يك جانبش ميل كسى كند و از يك جانب ميل دگرى (7)،و معنى آن است كه:چون موصى حيفى و ميلى و ناواجبى كرده باشد،وصى را هست كه با قوام و قاعده آرد،و اين مروى است از صادق-عليه السّلام-و قول حسن و قتاده و طاوس است.

بهرى دگر گفتند:معنى آن است كه اگر وصى بيند كه موصى در حال وصايت حيف و ظلمى مى كند،و وصيّت نه به جاى خود مى نهد،و اضرارى مى كند به وارثان، بر او اثم نباشد اگر او را تنبيه كند و ارشاد و صلاح با او نمايد تا از ميان موصى لهم (8)و از ميان ورثه گفتاگوى (9)نباشد،و نيز بر موصى وبال نباشد،و بر اين قول خوف به امرى (10)مترقّب متعلّق بود از ضرر خلاف و فسادى كه حاصل شود از ميان ورثه و

ص : 348


1- .همۀ نسخه بدلها:افعل.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 229.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:طريق.
4- .لب،فق،مب،مر:لسرور.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
6- .مر:بميل.
7- .همۀ نسخه بدلها:يك جانب ميل كژى دارد.
8- .وز:موصحاله.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز وز:گفتگوى.
10- .مج:با وى.

موصى لهم.و قول اوّل ظاهرتر است در روايات.

و دگر آن كه:به ظاهر آيت آن لا يقتر است،براى آن كه مى گويد: فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ ،و اين در جاى رخصت و فتوا گويند،نه در جاى فعل واجب از امربه معروف و نهى منكر،اگر چنين بودى بايستى كه (1)گفتى:فله من الاجر كذا و كذا بدل قوله:

فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ .پس اين قرينه لايق آن حال است كه او قول موصى رها كرده باشد،به ظاهر چنان كه (2)نمايد كه داخل است در آيت اوّل حق تعالى بازنمود كه نه چنين است.

و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه خواند:«حيفا» (3)بالحاء و الياء،و معنى همان باشد.اى ظلما و نقصانا لحقّ الغير.

امّا قوله: فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ ،گفته اند:كنايت راجع است الى الوالدين و الاقربين، و اين مرجعى باشد كه در كلام نيامده است.و فرّاء مى گويد:راجع است با موصى لهم و آنان كه با ايشان منازعت كنند از ورثه،و حذف كرد آن را از كلام لدلالة المعنى عليه،و مثال اين چنان است كه مسكين دارمىّ گويد:

اعمى اذا ما جارتي خرجتحتّى يوارى جارنى الخدر[217-پ]

و يصمّ عمّا كان بينهماسمعي و ما بي (4)غيره وقر (5)

«بينهما»،يعنى از ميان او و شوهرش،و در بيت اوّل ذكر شوهر نيست،و آن كه شاعر نيز گفت مثال اين است:

و ما ادري اذا يمّمت وجهااريد الخير أيّهما يليني

ء الخير الّذي أنا أبتغيهأم الشّرّ الّذي هو يبتغيني

در بيت اوّل (6):«أيّهما»،و در بيت جز ذكر خير (7)نيست،و لكن چون او خير و شرّ خواست از كلام بيفگند كه معنى بر او دليل مى كرد،آنگه در بيت دوم گزارش داد،و قوله: فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ ،ضمير راجع (8)است با وصىّ بر قول حسن بصرى و بر قول

ص : 349


1- .همۀ نسخه بدلها:تا.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .مج+و.
4- .مج،وز،آج،مب:مالى،فق،لب،مر:مانى.
5- .مج:وقس.
6- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
7- .مج،وز+در،دب،آج،لب،فق،مب،مر+در او.
8- .مج:واجب.

ديگران راجع با«من»كه در اوّل آيت گفت: فَمَنْ خٰافَ ،و اين بهتر است.

و مفسّران گفتند:«حيف» (1)در وصيّت آن باشد كه بيشتر ثلث وصيّت كند،و بهرى دگر گفتند:آن باشد كه به معصيت وصيّت كند.امّا آن كه براى فرزندزاده وصيّت كند و او را فرزندان باشند (2)،يا براى خويشان دور و او را (3)خويشان نزديك باشند،به نزديك ما وصيّت او مقبول بود و صحيح و رد نكنند (4)،و حسن بصرى و طاوس در اين خلاف كردند.امّا قوله: إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،اين جا براى آن آورد تا بدانند كه او آمرزندۀ معصيت است،آنچه معصيت نباشد اولى تر كه بيامرزد.

وجهى دگر آن است كه:چون در آيت اوّل ذكر«اثم»بود،و اين جا نفى «اثم» (5)بازنمود كه من اين حكم از رحمت و كرم خود بيان كردم تا ملتبس نماند بر مكلّفان،و اين از من رحمتى باشد (6)مكلّفان را (7)-و اللّه ولىّ التّوفيق قوله تعالى: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ تمّ الجزء الأوّل (8)[218-ر].

ص : 350


1- .همۀ نسخه بدلها:جنف.
2- .د،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
3- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:دور را و.
4- .مج،وز:كنند.
5- .مج:اثم نفى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .مج+تمّ المجلّدة الثّانية و يتلوه فى الثّالثة قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ -الآية-ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.كتبه الفقير غلام على فى 10 محرّم الحرام سنة 1007 بلدة لا هور،كتبه الحسن بن علىّ بن ابى الفضل العميدىّ المكنّى بابى اليمين،حامدا مصلّيا.هذا صورة ما كان فى آخر هذا الجزء من نسخة الاصل المنقول عنها،وز،آج،لب،فق:عبارت«تمّ المجلّدة مطابق نسخۀ مج تا«...به الثّقة»آورده است.
7- .همۀ نسخه بدلها عبارت«مكلّفان را»ندارد.
8- .اساس در حاشيه با خطّى متفاوت از متن افزوده:في نسخة تمّ المجلّد الثانى و يتلوه فى الثّالثة قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ .

جلد 3

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره بقره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1)

قوله عزّ و علا و تبارك و تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 183 تا 185

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيٰامُ كَمٰا كُتِبَ عَلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ وَ عَلَى اَلَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعٰامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ اَلْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدىٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ اَلشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كٰانَ مَرِيضاً أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اَللّٰهُ بِكُمُ اَلْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ اَلْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا اَلْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلىٰ مٰا هَدٰاكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185)

ترجمه

اى آنان كه بگرويده ايد نبشتند (2)بر شما روزه چنان كه نبشتند (3)بر آنان كه از پيش شما بودند تا همانا كه شما پرهيزگار شويد (4).

روزهاى شمرده هركه باشد از شما بيمار يا بر سفرى عددى از روزهاى ديگر و بر آنان كه بتوانند (5)فداى طعام درويش (6)،هركه فرمان برد به نيكى آن بهتر باشد او را،و اگر (7)روزه داريد به بود شما را اگر دانيد شما (8).

ماه رمضان آن كه فرستادند در او قرآن بيانى است (9)مردمان را و حجّتها از راه راست و فرق از ميان حق و باطل،هركه (10)حاضر باشد از شما ماه را (11)گو روزه دار،و هركه باشد بيمار يا بر سفر بر اوست عددى از

ص : 1


1- .اساس ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:نوشتند.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:نوشتند.
4- .آج،لب،فق:شوى/شويد.
5- .آج،لب،فق:نتوانند.
6- .مج،وز،آج،لب+بود پس.
7- .مج،وز،آج،لب:و آن كه.
8- .آج،لب:اگر هستيد كه مى دانيد.
9- .مج،وز،آج،لب:بيان و لطف.
10- .آج،لب،فق:هرآن كه.
11- .آج،لب،فق:ماه رمضان.

روزهاى ديگر،مى خواهد خدا به شما آسانى (1)و نمى خواهد به شما دشوارى (2)و تا تمام كنيد عدد (3)و تكبير كنيد (4)خداى را بر آنكه شما را هدايت داد و تا همانا (5)شاكر شويد.

بدان كه ظاهر آيت خطابش متوجّه است بر مؤمنان،و امّا كافران داخلند در اين عبارت به دليلى ديگر جز ظاهر آيت،و مرجع اين با آن بود كه كفّار (6)مخاطبند به شرايع يا نه؟و در جاى خود بيايد-ان شاءاللّٰه،به نزديك ما مخاطبند،و به نزديك فقها نيستند (7).امّا در آيت دليل نيست بر آنكه كفّار مخاطب نيستند به شرايع براى آن كه دخول مؤمنان در خطاب به[دليلى منع نكند] (8)از دخول كافران در آن خطاب به دليلى ديگر،و اين قول به دليل الخطاب باشد و آن (9)باطل است به نزديك بيشتر اهل علم.

و كُتِبَ را معنى آن است اين جا كه:«فرض»به تفسير مفسّران.و صيام، مصدر صام باشد،چنان كه قيام مصدر قام.و صوم همين معنى دارد،و (10)او در لغت امساك بود.ابن دريد گفت:هرچه متحرّك باشد (11)ساكن شود او را گويند صام، يقال:صامت الشّمس اذا قامت في وسط (12)زوالها،قال الرّاجز:

حتى اذا صام النّهار و اعتدلو سال للشّمس لعاب فنزل

و صام الفرس آن باشد كه (13)ايستاده باشد (14)،قال النّابغة:

خيل صيام و خيل غير صائمةتحت العجاج و اخرى تعلك اللّجما

و در شرع عبارت بود از امساكى[219-پ]مخصوص (15)بر وجهى مخصوص،و

ص : 2


1- .آج،لب،فق:خوارى.
2- .آج،لب،فق:دشخوارى.
3- .آج،لب،فق:تمام كنى عددى.
4- .وز،آج،لب،فق:تكبّر كنى.
5- .مج،وز،آج،لب+شما.
6- .وز:گفتند.
7- .همۀ نسخه بدلها:مخاطب نه اند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+و دليل الخطاب.
10- .همۀ نسخه بدلها+معنى.
11- .مب+و.
12- .همۀ نسخه بدلها+السّماء قبيل.
13- .آج،لب،فق،مب،مر+اسپ.
14- .همۀ نسخه بدلها+و علف نخورد:
15- .همۀ نسخه بدلها+در زمانى مخصوص.

از اسماى مخصوصه باشد.

حق تعالى خطاب مى كند با مؤمنان،و خطاب با جملۀ مكلّفان است،و لكن چون مؤمنان صلاحيت اين خطاب دارند ايشان را تخصيص كرد (1)به ذكر،چنان است كه (2)كسى دعوتى كند و جماعتى را بخواند،قومى بيايند و قومى نيايند.آنان را كه آمده باشند به خطاب ادخلوا تشريف دهند (3)،چه اين تشريف در حقّ غايبان راست نيايد و اگرچه ايشان نيز مدعوّ باشند.حق تعالى به بدايت كار به خطاب عامّ گفت: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ (4)...، يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (5)...،تا جنّى و انسى و مؤمن و كافر و سياه و سپيد (6)و برّ و فاجر در او داخل باشند.

آنگه گفت: اُعْبُدُوا رَبَّكُمُ (7)...،خداى را پرستى كه اوّل عبادة اللّٰه معرفته، سر همۀ عبادت و فاتحۀ آن شناخت اوست،آنان كه به اين حلقه در آمدند و پاى در اين خطّه (8)نهادند به اختيار كردن ايمان،ايشان را مميّز كرد و به خطاب شرف و مدحت با ايشان سخن گفت كه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اى آمدگان (9)،اى گرويدگان! در آيى،ناآمده را نگويند درآى،گويند:بياى (10).اوّل همه را گفت:بياى (11)، اُعْبُدُوا رَبَّكُمُ (12)...،آنگه آمدگان را گفت:درآى،لا جرم چنان كه اجابت كردند و قدم در حجر حجره تكليف نهادند،فردا ايشان را گويند:از اين تنگ جاى (13)برآى (14)،و بدين سراى فراخ و فسيح درآى كه: وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا كَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (15)...،از كوى ملامت به درآى (16)و به سراى سلامت درآى، اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ (17)،از ره

ص : 3


1- .دب:گويند.
2- .آج،لب،فق:تخصيص كردند اگر چنان كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+ايشان را.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 21 و 19 مورد در ديگر آيات قرآن،مج،وز،دب+بل گفت،آج،لب،فق،مب،مر+بازگفت.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 130،و سوره رحمان(55)آيۀ 33.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 21.
8- .مج،وز:خطر:فق،مر:خط.
9- .فق:آيندگان.
10- .وز،آج،لب،مب،مر:بيايى.
11- .وز:بيايى/بياييد.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 21.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:خانه.
14- .مب:درآييد.
15- .سورۀ حديد(57)آيۀ 21.
16- .مب:به درآييد.
17- .سورۀ حجر(15)آيۀ 46.

اسلام به سراى سلام و از حجرۀ ايمان به جاى امان،خواندگان من خوانده اند در هر دو سراى،در سراى تكليف به دعوت رسول من در آمدند كه: اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ (1)...،فردا آن باشد كه به دعوت سراى من درآيند كه: وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ (2)...،و آن كه دعوت مرا اجابت نكرد از اين جايش براندم كه: مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا (3)...،اى مطرودين.و«اللّعن»،الطّرد-چنان كه بيان كرده شده است،هركجا يابى ايشان را بگيرى چو (4)پاى به خطّ (5)من در ننهادند (6)اعنى خطّ قرآن،و سر بر خطّ من ننهادند اعنى خطّ فرمان.دستگير بگيرشان (7)هركجا باشند.

وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (8) ،تا بدانند كه:هركه از امر (9)بگشت خود را بكشت،در اين سراى راندۀ لعنت اند.و در آن سراى راندۀ قطعيت اند كه: اِخْسَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تُكَلِّمُونِ (10)،برانى اينان را چنان كه سگان را رانند،اگرچه از (11)بنى اسد باشد (12)،منش چنان رانم كه بنى كلب را.اين عبارت كه«اخسئوا»سگ را گويند،آن كه فرمان مرا در ايمان مخالفت كند يا چو سگ باشد يا خود سگ باشد،اين جا چو سگ باشد كه: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ (13)...،آنجا خود سگ باشد كه: اِخْسَؤُا فِيهٰا (14).

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اهل لسان (15)گفتند:اسمهم (16)باسمه و رسمهم برسمه (17)،فشرّفهم حين عرّفهم،و وصفهم ثمّ كلّفهم.به نام خودت بخواند كه (18):

«آمنوا»به رسم خود رقم زد كه«عبادى»،به تعريف خودت تشريف داد،به تلطيف خودت تكليف كرد،اوّل مشرّف آمد آنگه معرّف (19)آمد،آنگه ملطّف آنگه مكلّف،

ص : 4


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 125.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 25.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 61.
4- .مب:چون،آج،مر:چه.
5- .دب،مر:در خط،مب:از خط:وز:به خطّه.
6- .آج،لب،فق:در نهادند:مب:به در نهادند.
7- .مب:دستگير كنيدشان.
8- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 61.
9- .ذب،آج،لب،فق،مب،مر:از اين امر.
10- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 108.
11- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
12- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 176.
14- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 108.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:اهل اللّسان،دب:اهل اشاره.
16- .همۀ نسخه بدلها:سمّاهم.
17- .دب:و وسمهم بوسمه.
18- .مج،وز:به نام بخواندت كه،دب:به نام خدا خواند،لب،فق،مب،مر:به نام خود بخواندت كه.
19- .وز،مب:معروف.

سهّل لك السّبيل و اوضح لك الدّليل،خاشاك از (1)راهت دور كرد و رهنماى بر سر راهت بداشت.

حق تعالى از غايت كرم و نهايت نعم چون تو را تكليفى خواست كردن كه در آن مشقّتى بود،چند عذر خواست و چند لطف كرد:اوّل تو را به نداى شرف و مدحت ندا كرد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،مذهب جماعتى فقها آن است كه:كنايت از عتق، عتق باشد،و از كنايات عتق آن است كه سيّد بنده را به نام[220-ر]آزادان برخواند،اگر گويد:يا فلان،و نام آزادان بود آزاد شود.حق تعالى تو را به نام خود برخواند،اميد است كه علامت آزاديت باشد از دوزخ.

عذر ديگر اين است كه:«كتب»گفت به لفظ مجهول،اگرچه او نوشت،حواله به خود نكرد براى آن كه در او رنج است،رحمت كه در او راحت است حواله به خود كرد،گفت: كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (2)...،او آنچه رنج تو است (3)از طاعت به خود حواله نكرد،شرم ندارى (4)كه آنچه نقص (5)تو (6)است از معصيت بدو حواله كنى.

دگر عذر: كَمٰا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ،تا بدانى كه اين كار كه تو را افتاد پيش از تو ديگران را افتاد.

عذر ديگر: لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ،تا بدانى كه براى تو كنيم (7)نه براى خود.

عذر ديگر: أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ ،تحقير كار مى كند بر تو تا ترغيب در كار او برى.

عذر ديگر: فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ .

عذر ديگر در آخر آيات: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ. (8)

اى عجب !به يك تكليفى كه صلاح تو است،از تو هفت عذر خواست،هر روز هزار خطا بكنى كه فساد كار تو است،و يك عذر نخواهى! كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ ،

ص : 5


1- .دب+سر.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 54.
3- .مج،وز،آج،لب:رنج خواست.
4- .لب،فق،مر:بدارى.
5- .لب:نقيص.
6- .اساس:او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفتيم.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.

رنج به خود حوالت نكرد.

مثال ديگر اين را،آنچه در حقّ بيگانگان بود از شراب قطيعه گفت: وَ سُقُوا مٰاءً حَمِيماً (1)...،آنچه در حقّ دوستان بود،گفت از (2)كأس خاصّ من است كه:

وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً (3) ،چنان است كه حق تعالى گفت:بندۀ من!كار تو به تو برنيايد بى معاونت من،از آن بهرى بر تو نوشتم و آنچه اصل است بر خود نوشتم: كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (4)...،روزه خاصّ مراست (4):الصوم لي و انا اجزي به، رحمت خاصّ تو راست، وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ[فَسَأَكْتُبُهٰا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ (5)] (6)آنچه خاصّ مراست بر تو نوشتم،و آنچه خاصّ تو راست بر خود نوشتم. كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (8)،آنچه من بر تو نوشتم از روزه تو را برنجاند و تنت ضعيف كند، آنچه من بر خود نوشتم مرا نقصان نكند،تو با ضعف و حاجتت به حصّۀ خود (7)من با استغنا و قدرتم به حصّۀ خود وفا بكنم (8)! نويسندگان چهاراند،يكى قلم است: ن وَ الْقَلَمِ (9)،دوم (10):سفره اند، فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (11)-الى قوله: بِأَيْدِي سَفَرَةٍ (12).سيم (13)،حفظه اند: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ (14)- الآية.چهارم حق است-جلّ جلاله: كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (17).

قلم احوال تو نوشت،سفره ارزاق تو نوشت،حفظه اعمال تو نوشت،رحمت بر تو جبّار تو نوشت،چنان است كه حق تعالى (15)گفت آنچه قلم نوشت محو كنم: يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ (16)...،و آنچه سفره نوشتند (17)بدل كنم: وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ (18)،

ص : 6


1- .سورۀ محمد(47)آيۀ 15.
2- .مر:آن.
3- .سورۀ دهر(76)آيۀ 21. (4،8،17)) .سورۀ انعام(6)آيۀ 54.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 156.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و حفظ ارتباط مطالب افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+وفا كنى.
8- .همۀ نسخه بدلها:نكنم.
9- .سورۀ قلم(68)آيۀ 1.
10- .مب:دويم.
11- .سورۀ عبس(80)آيۀ 13.
12- .سورۀ عبس(80)آيۀ 15.
13- .مج،وز:سه ام.
14- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 10.
15- .همۀ نسخه بدلها:ملك.
16- .سورۀ رعد(13)آيۀ 39.
17- .دب،فق،مب،مر:نوشت.
18- .سورۀ نحل(16)آيۀ 101.

و آنچه حفظه نوشتند مبدّل كنم: فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ (1)...،آنچه من بر خود نوشتم كس آن را محو و بدل نكند: مٰا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ (2)...، لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ . (3)

قوله: كَمٰا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ،در او سه قول است:

اوّل (4)آن كه وجه تشبيه آن است كه:ايّامى بر شما نوشتند چنان كه ايّامى برايشان نوشتند.و موضع«كاف»[نصب است] (5)،و تقدير آن كه:كتب عليكم مثل ما كتب عليهم.و«ما»مصدرى است،و المعنى مثل كتابى او كتبى.

قول دوم حسن بصرى و شعبى گفتند:ماه رمضان بر شما نوشتند چنان كه بر امّت پيشين نوشتند از ترسايان هم اين يك[ماه بود] (6)و ايشان[220-پ]زيادتى بكردند و با ربيع افگندند كه وقت خوش باشد.پس وجه تشبيه مدّت است و مقدار او چنان كه اين يك ماه است،آن نيز يك ماه بود.

و وجه سيوم (7)ربيع و سدّى گفتند:مراد آن است كه حق تعالى روزه از نماز خفتن تا نماز شام فرموده بود (8)،چنان كه پس از نماز خفتن هيچ مفطرات را تناول نشايستى كردن در بدايت شرع،و اين روزۀ بنى اسرائيل بودى،پس حق تعالى منسوخ بكرد-چنان كه گفته شود.

عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ،مجاهد و قتاده گفتند (9):اهل كتابند،و روا بود كه وجه تشبيه از جهت وجوب بود،يعنى چنان كه بر شما واجب كردم بر ايشان (10)واجب كردم، و قوله: عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ،بر عموم گرفتن اولى تر بود.

و مورد آيت تسلّى و دل خوشى تو است تا تو بدانى كه اوّل مخاطب به اين خطاب و اوّل مكلّف به اين تكليف تو نه اى،بل پيش از تو اين تكليف بر ديگران بوده

ص : 7


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 70.
2- .سورۀ ق(50)آيۀ 29.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 115.
4- .همۀ نسخه بدلها:قولى.
5- .اساس:از حاشيه بريده شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:از حاشيه بريده شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،فق،مب،مر:سيم،همۀ نسخه بدلها+آن است كه.
8- .همۀ نسخه بدلها:است.
9- .همۀ نسخه بدلها+مراد.
10- .مب+نيز.

است تا تو را داعى باشد به كردن و بر تو سهل آيد و دل خوش باشى،و اين معنى لطف باشد براى آن كه لطف مسهّل و مقرّب بود از عهد آدم تا به عهد تو كه محمّدى،مرا با مكلّفان اين خطاب است.

و راوى خبر گويد عبد الملك بن هارون بن عنتره عن ابيه عن جدّه از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:يك روز به گرمگاه در نزديك رسول-عليه السّلام-شدم، چون بنشستم مرا گفت:

يا على هذا جبرئيل يقرئك السلام ،جبريل-عليه السّلام- حاضر است و تو را سلام مى كند (1)،من گفتم:

عليك و عليه السلام يا رسول الله ، سلام خداى بر تو و بر او باد.

آنگه گفت:پيشتر آى (2)،من نزديك رسول شدم،گفت جبريل مى گويد تو را كه:

از هر ماهى سه روز روزه دار تا خداى تعالى به روز اوّلت هزارساله روزه بنويسد، به روز دوم (3)سى هزارساله (4)،و به روز سيم (5)صدهزارساله.گفتم:يا رسول اللّٰه!بپرس تا خود اين مرا باشد خاصّ يا (6)جملۀ مردمان را عامّ؟گفت:يا على:اين تو راست و هركس را كه (7)مثل عمل تو كند از پس تو.گفتم:يا رسول اللّٰه!اين (8)ايّام كدام است؟گفت:ايّام البيض،از هر ماهى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم.

عنتره گفت من اميرالمؤمنين را گفتم:براى چه اين ايّام را ايّام البيض خوانند؟ گفت:براى آن كه چون آدم از بهشت به (9)زمين آمد در زمين (10)سقفى و سايه (11)و پوششى نبود،آفتاب در اندام آدم اثر كرد،اندام او بسوخت و سياه كرد.

آدم-عليه السّلام-در خود فرونگريد آن (12)سياهى و تباهى ديد در خداى بناليد.

جبريل آمد (13)،گفت:يا آدم!خواهى كه (14)اندامت سپيد شود؟گفت:آرى.گفت:در ماه سه روز روزه دار،سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم.آدم يك روز روزه داشت،

ص : 8


1- .دب:مى رساند.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،مب:پيش درآى.
3- .دب:و بر دوم روز،مب،مر:روز دويم.
4- .لب،فق:سال.
5- .مج،وز،آج،لب:سه ام.
6- .مج،وز،آج،لب:تاء
7- .مج،وز:هركه.
8- .مج،وز،آج،لب:و آن،دب:و از.
9- .دب:بر.
10- .همۀ نسخه بدلها:در زير
11- .همۀ نسخه بدلها:كنّى.
12- .دب:از.
13- .فق،مب،مر+و.
14- .فق،مب+ابد.

ثلثى اندامش سپيد شد.چون دو روز روزه داشت،دو بهر از اندامش سپيد شد.چون سه روز روزه داشت همۀ اندامش سپيد شد،پس اين ايّام را ايّام البيض براى اين خوانند.

بعضى دگر از مفسّران گفتند كه (1):حق تعالى در بدايت شرع روزۀ عاشورا و روزۀ ايّام البيض فريضه كرده بود.چون روزۀ ماه رمضان[221-ر]بفرمود،تخفيف كرد و آن برداشت.حسن بصرى و جماعتى دگر گفتند:خداى تعالى ترسايان را فرمود كه ماه رمضان روزه دارند،ايشان را سخت مى آمد در گرماى گرم روزه داشتن.علماى ايشان جمع شدند و راى زدند و روزه با فصل ربيع افگندند،و ده روز بيفزودند در او (2).

پس از آن پادشاهى بود ايشان را،او را دهن به درد آمد در روزه هفت روز بيفزود،روزۀ ايشان چهل و هفت روز گشت.پس از آن پادشاهى ديگر پديد آمد، گفت:اين روزه را تمام عقد بايد كردن،سه روز ديگر بيفزود تا پنجاه روز شد (3).

اكنون هنوز روزۀ ترسايان پنجاه روز است.

مجاهد گفت:سالى ايشان را وبايى رسيد،ايشان به تقرّب در روزه ده روز بيفزودند پيش از ماه (4)و ده روز پس از ماه (5)تا روزۀ ايشان پنجاه روز گشت.

شعبى گفت:خداى تعالى ترسايان را سى روز روزه فرمود قرنى (6)كه از پس ايشان آمدند دو روز زيادت كردند،يك روز پيش (7)ماه،و يك روز پس (8)ماه (9).

و همچنين هر قرنى (10)دو روز (11)مى فزودند (12)تا تمام پنجاه گشت،فذلك قوله: كَمٰا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ .

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ،معنى آن است تا شما متّقى شوى به فعل روزه (13)و پرخيزى (14)از معاصى،روزه شما را منع شود-منع شر (15)نه منع خير (16)-براى آن كه فعل طاعات لطف

ص : 9


1- .دب:گفته اند.
2- .مب:ده روز برآن بيفزودند.
3- .همۀ نسخه بدلها:گشت.
4- .آج،لب،مب،مر+رمضان و.
5- .آج،لب،مب،مر+رمضان.
6- .دب:قومى.
7- .همۀ نسخه بدلها+از.
8- .همۀ نسخه بدلها+از.
9- .دب:روز بعد ماه.
10- .دب:قومى.
11- .دب،آج،لب،فق،مب:در روزه.
12- .دب:مى افزودند.
13- .دب،مب،مر+و.
14- .مج،وز،آج،لب،فق:بپرهيزى.
15- .همۀ نسخه بدلها:لطف.
16- .همۀ نسخه بدلها:جبر.

باشد مكلّف را در اجتناب مقبّحات،أ لا ترى الى قوله: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ (1)...،چنان است كه حق تعالى گفت:بندۀ من!تو را دو راه در پيش است و دو سراى در معرض:

يكى آراسته به انواع نعمت از حور و قصور و اشجار و انهار و ثمار و ولدان و غلمان الى ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر،بار خدايا!به اين سراى كه رسد،و اين منزلت كه را باشد؟گفت:متّقيان (2)في قوله: تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا (3).

و سراى ديگر بتافتم به آتش سطوت،در او انواع عذاب پديد كردم از مغار (4)و نكال و سلاسل و اغلال و زقّوم و حميم و طعام ضريع و شراب غسلين،بار خدايا از جاى (5)چنين خلاص كه را باشد؟گفت:متّقيان را في قوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا (6)،بار خدايا!اگر بهشت است متّقيان راست،و اگر نجات از دوزخ است متّقيان را (7)،بار خدايا!ما چه كنيم تا متّقى شويم؟روزى (8)چند روزه دارى كه به روزه متّقى شوى، لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ .بندۀ من هر طاعت را كه فرمودم مزد به اندازه است مگر روزه را (9)،براى اين گفتم:

الصوم لي و أنا اجزي به ،كه«صوم» صبر است في قوله: اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ (10)...،اى بالصّوم و الصّلاة.و قوله: وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا (11)...،[اى بما صاموا] (12).و جزاى صبر بى اندازه بود كه: إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (13)گفتند:همه طاعات (14)خداى را باشد و جزا برآن خداى دهد،روزه را جزا (15)

ص : 10


1- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 45.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 63.
4- .همۀ نسخه بدلها:صغار.
5- .مج،ور،آج،لب،فق،مب،مر:اين جاى.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 72.
7- .همۀ نسخه بدلها:راست.
8- .مر:گفت روزى.
9- .دب+از.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 153.
11- .سورۀ دهر(76)آيۀ 12.
12- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .سورۀ زمر(39)آيۀ 10.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:طاعت.
15- .همۀ نسخه بدلها:چرا.

تخصيص كرد،گفتند:براى آن كه هيچ طاعت نيست.و الّا ريا را ممكن بود كه در آن مجال بود جز روزه را،پس از اين وجه را گفت:چون كارى است كه خاصّ مراست،كس مقدار جزايش نداند (1)مگر من،

أنا اجزي به ،من جزا (2)دانم (3)دادن به اندازۀ او.

يكى را از بزرگان (4)گفتند:در روزه چه حكمت است؟گفت[221-پ]:

[فى] (5)الصّوم جوع و فى الجوع رجوع در روزه جوع است و در جوع رجوع است (6)، نبينى كه موسى-عليه السّلام-چون گرسنه شد با درگاه او شد كه: رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (7).در اخبار چنين است كه:در اين دعا دو نان جوين خواست.

سه پيغامبر از خداى سه چيز خواستند:موسى نان خواست: رَبِّ إِنِّي (8)...،عيسى خوان خواست: أَنْزِلْ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ (9)...،مصطفى غفران خواست:

غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا (10) ...،ايشان را اجابت آمد،و پايۀ رسول ما از پايۀ ايشان رفيع تر،گمان برى كه دعاى او اجابت نيامد (11)؟ ديگرى را گفتند (12):در روزه چيست؟گفت:تا توانگران درويش (13)شوند، گرسنگى درويشان بدانند،برايشان رحمت (14)كنند تا خداى برايشان رحمت كند،كه در خبر است كه:

من رحم و لو على ذبيحته رحمه اللّٰه (15)يوم القيامة.

آنگه خواست كه توهين كار و تحقير روزگار كند بر تو گفت: أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ ، روزهاى است (16)شمرده،درست در معنى او آن است كه اين عبارت است از روزگار اندك،براى آن كه آنچه در عدد آيد اندك باشد،و به عكس اين،كنايت از كثرت،

ص : 11


1- .مر:ندارد.
2- .آج،لب،فق،مر+آن.
3- .مب،مر:توانم.
4- .مر:و يكى از بزرگان را.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و معين عبارت تصحيح شد.
6- .مر:رجوعى است به خدا.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 24.
8- .سورۀ قصص(28)آيۀ 24.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 114.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
11- .همه نسخه بدلها:نيايد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر+حكمت.
13- .همه نسخه بدلها:گرسنه.
14- .مر:رحم.
15- .در مج،ور:رحم اللّٰه.
16- .مب:روزى چند.

قوله: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (1)...،نظيرش آن كه حكايت كرد از جهودان كه ايشان بر سبيل تحقير و تقليل گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً (2)...،و كذا قوله: إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى (3)...،هم كنايت است از اين معنى،و به عكس اين: وَ اللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (4).

قولى از عبد اللّٰه عبّاس و عطا و قتاده آن است كه:مراد از اين ايّام سه روز است از هر ماهى،و تقدير چنين است:كما كتب على الّذين من قبلكم ايّاما معدودات، يعنى آن ايّام كه پيش (5)وجوب ماه رمضان واجب بود.

روايت دگر از عبد اللّٰه عبّاس و عامّۀ مفسّران آن است كه:مراد ماه رمضان است، و آن كنايت بود يك بار از سى روز،و يك بار از بيست و نه روز.

عبد اللّٰه عمر روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

نحن امّة امّيّة لا نكتب و لا نحسب، (6)الشّهر هكذا و هكذا و عقد بيده ،گفت:ما امّتى امّييم (7)، كتابت ننويسيم و حساب نكنيم،ماه (8)چنين باشد و چنين باشد،و انگشت يك بار به سى روز زد (9)،و يك بار به بيست و نه.و نصب«ايّاما»بر ظرف است،و آنچه فرّاء گفت كه:مفعول به است درست نيست.

حق تعالى گفت:بندۀ من!روزكى چند براى من رنجكى بر خود نه،اعملوا قليلا توجروا جزيلا،اعملوا يسيرا توجروا كثيرا،اندكى عمل كن و بسيار ثواب بستان،و به شمار بده و بى شمار بستان و در روزى كه از (10)ميان نه ساعت بود تا (11)پانزده ساعت رنج بر تا ثواب (12)دهم (13)، فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (14)فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ ،آنگه حق تعالى ازآنجا كه كرم اوست

ص : 12


1- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 34.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 80.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 212.
5- .مب،مر+از.
6- .وز:يحسب:وج،آج،لب،فق،مب:تحسب.
7- .مج،وز:امّتى اميم،آج،لب،فق:امّتى امى امام،مب:ما امّتى ايم امّى.
8- .مر+را كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:به سى عقد كرد.
10- .مج،وز:آن.
11- .مج،وز،فق:يا.
12- .مج،وز،آج،كب:ثوابت.
13- .مب:دهند.
14- .سورۀ معارج(70)آيۀ 4،آج،لب،فق+قوله تعالى.

گفت:من دو رنج بر تو ننهم (1)،هم رنج سفر،هم رنج روزه.اگر مسافرى روزه بگشاى (2)،و اگر بيمارى روزه بگشاى (3)،بيماريى كه با آن روزه نتوانى داشت (4)،يا اگر (5)روزه دارى بيمارى (6)به زيادت شود،به نزديك ما حدّ بيمارى كه با آن افطار بايد كردن اين است و حدّ آن سفر كه به آن افطار بايد كردن هشت فرسنگ (7)[222-ر]است،و دو بريد است و بيست و چهار ميل،و اين را مرحله خوانند.و مذهب اوزاعى هم اين است،و شافعى گفت (8):دو مرحله بايد شانزده فرسنگ (9)، چهل و هشت ميل،و اين مذهب مالك است و ليث و احمد و اسحاق.ابو حنيفه و اصحابش و ثورى گفتند:سه مرحله بايد،بيست و چهار فرسنگ هفتاد و دو ميل،و داود فرق نكرد از ميان سفر دراز و كوتاه.و هر سفر كه در او افطار بايد كردن در او تقصير بايد كردن نماز را،اعنى چهار (10)،دو بايد كردن.

امّا روزۀ سفر،در او خلاف كردند:به نزديك ما چنان است كه مسافر را كه سفر او اين مقدار باشد روزه نشايد داشتن،و اگر دارد درست نباشد (11)،و قضايش واجب بود.

و اين در صحابه،مذهب عمر است و عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر و ابو هريره و عبد الرّحمن عوف و عروة بن الزّبير.از عبد اللّٰه عبّاس روايت اين است (12):الافطار فى السّفر عزيمة،اى واجب.و مذهب داود آن است كه:او (13)مخيّر است از ميان روزه و افطار،خواهد دارد و خواهد نه،جز كه قضا واجب بود او را،در وجوب قضا با ما موافقت كرد (14)،و در وجوب افطار خلاف.

امّا مذهب ابو حنيفه و شافعى و مالك و عامّۀ فقها آن است كه:او مخيّر است، خواهد روزه دارد و لا قضاء عليه،و خواهد روزه بگشايد و قضا كند در حضر.

دليل بر مذهب صحيح آن است كه خداى تعالى گفت: فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ ،و به

ص : 13


1- .همۀ نسخه بدلها:بر تو روا ندارم.
2- .مج،لب،فق،مب،مر:بگشايى.
3- .مر:مگير چنان.
4- .مج،وز:داشتن.
5- .مج+از.
6- .مب:بيماريت.
7- .مب:فرسخ.
8- .آج،لب،فق،مر:گفته.
9- .همۀ نسخه بدلها:بر تو روا ندارم.
10- .مب،مر+ركعت را.
11- .وز:نبايد.
12- .مب،مر+كه.
13- .مر:كه مسافر.
14- .دب:كرده،مر:بود.

هر حال به اتّفاق در آيت محذوفى تقدير بايد كردن تا معنى مستقيم شود،و آن محذوف (1)طرفى مقدّم بايد براى آن كه مبتدا اسمى نكره است،تقدير چنين باشد كه:

فعليه عدّة،و لفظ«عليه»مبنى بود از وجوب.پس حق تعالى (2)سفر و مرض را (3)قضا بواجب كرد،و قضا واجب نبود تا افطار نبود.و نيز اخبار متظاهر است به آن كه روزه بايد گشادن.

جابر روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

ليس من البر الصيام فى السفر. و از عبد اللّٰه عمر پرسيدند كه:در سفر (4)چه گويى؟گفت:اگر كسى صدقه اى كند بر تو،تو آن را رد كنى؟و اين صدقه اى است كه خداى تعالى كرد بر ما،رد چون توان كردن (5)! عبد الرّحمن عوف روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

الصّائم فى السّفر كالمفطر فى الحضر.

و جابر روايت كند كه رسول را-عليه السّلام-گفتند:جماعتى در سفر روزه مى دارند،گفت:

اولئك العصاة ،ايشان عاصيان اند.

باقر (6)-عليه السّلام-گفت:پدرم در سفر روزه نداشتى و نهى كردى از آن،و ابو هريره گفت پسرش را-كه با او بود در سفرى و روزه مى داشت-و او (7)نمى داشت -پسر را گفت:لا محال كه به حضر شوى روزه بازدارى.و عروة بن الزّبير هم اين فرمود مردى را كه در سفر روزه (8)بود.و اخبار در اين معنى بسيار است.

اگر در آيت تقدير كنند لفظ«افطار»و گويند چنين است:فمن كان منكم مريضا او على سفر فأفطر فعليه عدّة من ايّام اخر،گوييم:در كلام تقدير محذوفى كردن كه كلام بر او دليل نكند تا مذهب با آن درست شود (9)روا نباشد،گفتند:معنى

ص : 14


1- .مج:محذوفى.
2- .همۀ نسخه بدلها+به نفس.
3- .همۀ نسخه بدلها:و.
4- .مب:پرسيدند از روزۀ سفر،ديگر نسخه بدلها:پرسيدند روزۀ سفر.
5- .همۀ نسخه بدلها:رد صدقۀ او نشايد كردن.
6- .همۀ نسخه بدلها:و ابو جعفر باقر.
7- .همۀ نسخه بدلها:و ابو هريره.
8- .همۀ نسخه بدلها+داشته.
9- .همۀ نسخه بدلها:راست كنند.

آن است كه هركس كه در سفر روزه بگشايد،در حضر قضا بر او واجب بود تا موجب قضاى او افطار باشد (1)نه سفر،گوييم:اين عدول باشد از ظاهر بى دليلى،و حمل قرآن باشد بر مذهب و برعكس اين بايد كردن،مذهب را بر قرآن[222-پ]حمل بايد كردن،نه قرآن را بر مذهب.

و اصل«سفر»كشف بود،يقال:سفرت المرأة اذا القت قناعها عن وجهها فهى سافرة،و اسفر الصّبح اذا اضاء (2)،و منه قوله تعالى: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (3)،و سفرت الرّيح السّحاب اذا كشفته (4)،قال العجّاج:

سفر الشّمال الزّبرج المزبرجا

اى السّحاب الرّقيق.و«سفر»را براى آن گويند كه عيب و هنر مرد پيدا كند،و سفره طعام مسافر بود و بر مجاز آن پوستينه را سفره خوانند كه طعام در او نهند.و جاروب را«مسفره»گويند براى آن كه آنجا كه بروبد (5)كشف كند.و«سفير»آن باشد كه سعى كند از ميان دو كس به صلاح براى آن كه استكشاف حال ايشان كند.و«سفر (6)»آن باشد كه برگ جمله از درخت فروروبد (7).و«سفر»كتاب باشد براى آن كه در آنجا كشف علوم باشد.و«سفره»كتبه باشد جمع سافر،اى ذو سفر،كلابن و تامر.

و شرط مسافر تا روزه بگشايد آن است كه سفر او طاعت بود يا مباح،و معصيت نبود،و صيد (8)لهو و بطر نباشد.و اگر سفر او تجارت بود براى زيادت مال نمازش تمام بايد كردن و روزه نبايد (9)گشادن.

و سفر هشت فرسنگ باشد يا بالاى آن،و اگر چهار فرسنگ باشد و هم در روز بازنگردد (10)او مخيّر است از ميان روزه و افطار،و اگر هم در (11)روز بازگردد افطار كند

ص : 15


1- .همۀ نسخه بدلها:بوده باشد.
2- .لب،فق،مب،مر:اضاءة.
3- .سورۀ عبس(80)آيۀ 38 همۀ نسخه بدلها+ضاحكة مستبشرة.
4- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(54/2):كشفه.
5- .مج،وز:رويد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:فروريزد.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها(در لغت مناسب با اين معنى«سفير»است)
7- .مج،وز،دب،لب،فق،مب:برويد.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها:بيايد.
10- .مج،وز،دب:بازگردد.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:در همان روز.

براى آن كه همان هشت فرسنگ بود.

ده كس آنند (1)كه ايشان را در سفر روزه بايد داشتن و نماز تمام كردن:آن كه سفر او معصيت باشد،و آن كه سفر او كمتر از هشت فرسنگ باشد،و آن كه سفر او صيد (2)لهو و بطر باشد،و آن كه سفر او بيش از حضر باشد،و حدّش آن بود كه در هيچ شهر ده روز مقام نكند.و مكارى و ملاّح و شبان،و آن كس كه در امارت خود گردد از شهرى به شهرى،و آن كس كه در تجارت گردد از بازارى به بازارى و مقام ده روزش نباشد،و بدوى كه در باديه مى گردد.اين ده كس را در سفر روزه بايد داشتن.

و نيز از شرط مسافر كه (3)روزه بگشايد (4)آن است كه نيّت سفر از شب كرده باشد، اگر سفر به روز در پيش آيد،آن روز روزه دارد و نماز تمام كند و (5)دگر روز تقصير و افطار كند (6)،و تقصير و افطار نكند تا چندانى بنرود (7)از شهر كه ديوارها و بناهاى شهر نبيند و يا بانگ نماز[شهر] (8)نشنود.و چون در شهرى شود كه آنجا نيّت مقام باشد ده روز،نماز تمام كند و روزه دارد.و اگر مقام كمتر از ده روز باشد تقصير و افطار كند،و مسائل فقه در اين باب بسيار است،ذكر آن در كتب فقه بود.

و«عدّة»عدد باشد،و در شاذّ به نصب خواندند،و[تقدير] (9):فليصم عدّة من ايّام اخر.و«اخر»لا ينصرف است،و سبب منع صرف او صفت است و عدل كه او معدول است عن[اخريات] (10)او اخر (10)،مثل عمر و زفر.

و (11): وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ ،در شاذّ عبد اللّٰه عبّاس و عطا و مجاهد خواندند:

يطوّقونه،به معنى[يكلّفونه] (13)و يحمّلونه،آنان را كه برايشان نهند و تكليف كنند ايشان را.عكرمه خواند از مجاهد:يطّوّقونه،على تقدير يتطوّقونه،اى يتكلّفونه[و يحملونه] (14)،و بر آنان كه بر خود نهند و تحمّل كنند،يقال:طاق الشّىء و أطاق و أطيق

ص : 16


1- .ذب،آج،لب،فق،مب،مر:اند.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .مج،وز،دب:تا.
4- .اساس به صورت«نگشايد»هم خوانده مى شود.
5- .همۀ نسخه بدلها+بر.
6- .مج،وز:نكند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برود.
8- .اساس:افتادگى به نظر مى رسد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:افتادگى به نظر مى رسد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10،13،14)) .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:اخر.
11- .همۀ نسخه بدلها+قوله.

بمعنى واحد.

اهل مدينه و (1)شام خواندند:«فدية طعام مساكين»به اضافه و جمع،و باقى قرّاء: فِدْيَةٌ طَعٰامُ مِسْكِينٍ ،به رفع و تنوين و وحدان.و فديه را با طعام اضافه كردند [223-ر]اهل مدينه،و اگرچه هر دو يكى باشد لاختلاف (2)اللّفظين،چنان كه مسجد الجامع،و (3): وَ حَبَّ الْحَصِيدِ (4)،و كقول الشّاعر:

حندس الظّلم

حمزه و كسائى خوانند:فمن يطّوّع،به تشديد«طا»و«واو»و جزم«عين»بر تقدير:يتطوّع،باقى:تطوّع،بر فعل ماضى على وزن تفعّل.

بدان كه علما در تأويل و معنى آيت خلاف كردند،گروهى گفتند:اين در بدايت شرع بود،چون حق تعالى مكلّفان را تكليف روزه كرد،ايشان را عادت نبود دشخوار (5)آمد برايشان،حق تعالى در اين تكليف تخيير كرد ايشان را بين الصّيام و الاطعام،گفت:هركس كه خواهد روزه دارد،و هركه نتواند فديه كند به طعام.

آنگه اين تخيير منسوخ كرد به تضييق في قوله تعالى: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ (6)،و اين قول معاذ جبل است و انس مالك و سلمۀ اكوع و عبد اللّٰه عمر و علقمه و عكرمه و شعبى و زهرى و نخعى و ضحّاك و يك روايت از عبد اللّٰه عبّاس، بهرى (7)دگر گفتند:آيت خاصّ است بالشّيخ الكبير و العجوز الكبيرة كه اينان باشند كه توانند (8)روزه داشتن و لكن دشخوار (9)بود برايشان،حق تعالى ايشان را رخصت داد كه روزه بگشايند و به طعام فديه كنند هرروزى را طعام مسكينى.آنگه اين نيز منسوخ كرد بقوله: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ (10)،و اين قول قتاده و ربيع است و روايت سعيد جبير از عبد اللّٰه عبّاس.

و حسن بصرى گفت:مراد به آيت بيمار است كه او را تخيير كردند،اگر تواند

ص : 17


1- .همۀ نسخه بدلها+اهل.
2- .همۀ نسخه بدلها:لاختلاف.
3- .همۀ نسخه بدلها+كقوله.
4- .سورۀ ق(50)آيۀ 9.
5- .آج،لب،فق،مر:دشخار،مب:دشوار.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.
7- .همۀ نسخه بدلها:و بعضى.
8- .آج،لب،فق،مر:بتوانند.
9- .مج،وز،لب:دشوار.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.

روزه دارد و اگر نه فدا كند،آنگه منسوخ كرد اين حكم را بقوله: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ (1)،بر اين اقوال آيت منسوخ باشد.

امّا قول بعضى دگر و آن سدّى است و سعيد بن المسيّب و يك روايت از عبد اللّٰه عبّاس،و روايت از صادق-عليه السّلام-آن است كه:آيت منسوخ نيست و حكم بر جاى خود است،و آيت مخصوص است بالعاجز (2)عن الصّيام،و آن چند كس اند:

مردى پير است و زنى پير،و زن آبستن و زن شيردهنده،و كسى كه او را علّت عطاش باشد.آنگه اينان بر دو ضربند:يكى آن كه فدا كند و قضا بازدارد دگر آن كه فدا كند و قضا بازندارد،امّا آن كه فدا كند و قضا بازدارد،زن آبستن است و زن شيردهنده،و آن را كه او را عطاشى بود كه (3)از او زائل شود اينان هر سه در اوقات عذر روزه بگشايند و فدا كنند روزه را به طعام،و چون منع زائل شود قضاى روزه بازدارند.

و آن كه فدا كند و قضا نبود بر او[سه ديگراند] (4):مرد پير و زن پير،و آن را كه علّت عطاش باشد و اميد بهى نبود در او،اينان فدا كنند و قضا نيست بر اينان براى آن كه منع اينان (4)نخواهد شدن،پير جوان نشود و اين علّت چون مأيوس باشد (5)به نشود،اكنون بر اين قاعده تا معنى آيت مستقيم شود در او دو وجه[گفتند] (7):يكى آن كه تقدير«كان»كردند و گفتند تقدير اين است كه:«كانوا يطيقونه»،طاقت داشتند،اكنون از آن شده اند كه مطيق باشند،[و عرب حذف] (8)«كان»كنند چنان كه حق تعالى گفت: وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّيٰاطِينُ (6)...،و معنى آن است كه:ما كانت (7)تتلوا الشّياطين.ديگر آن است كه:[«لا»تقدير كردند] (11)و على الّذين لا يطيقونه،و«لا»نيز بسيار حذف كنند،كما قال (8)تعالى: تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ (9)...،اى لا تفتؤ (10)،و شاعر گفت:

ص : 18


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.
2- .همۀ نسخه بدلها:بالعاجزين.
3- .مج،وز،دب:اگر. (4،7،8،11)) .همۀ نسخه بدلها+را زائل.
4- .همۀ نسخه بدلها:نشود.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 102.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:ما كنت.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+اللّٰه.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 85.
10- .دب:لا تفتأ.

فقلت يمين اللّٰه ابرح قاعدا

اى لا ابرح،و اين قول آن كس است كه او گفت:«ها»راجع است با«صوم»، و بيشتر مفسّران[ برآنند كه با«صوم»راجع است] (1)،و جماعتى دگر گفتند:راجع است با فدا،آنان كه فدا توانند كردن.

و«طوق»و«طاقت»و«وسع»به يك معنى باشد،يقال:[طاق يطوق] (2)طوقا و طاقة و أطاق يطيق إطاقة.و«طوق»آن بود كه در گردن كنند،و«طاق»از (1)بنا معروف است،و طاقة من[223-پ]،[الرّيحان] (4)شاخى باشد از او،و الجمع طاقات.[و تارهاى رسن را طاقات الحبل گويند] (5)،و اصل باب قوّت باشد.

امّا فديه كه چند بايد،در او خلاف كردند:به نزديك ما اگر تواند دو مدّ،و اگر نتواند يك مدّ،و به نزديك شافعى (2)مدّ على كلّ حال،و به نزديك ابو حنيفه و اهل عراق دو مدّ على كلّ حال،و آن نيم صاع بود اگر تواند و اگر نتواند اعتبار نكردند.

و«فديه»جزاء و بدل باشد،يقال:فديت هذا بذاك،اين را به فداى آن كردم، يعنى در عوض آن نهادم تا آن خرج شود،اين بماند.و«فديه»يك بار باشد از (3)فعل فدا،و اين كه در زبان مردمان هست كه فديتك،يعنى من در عوض تو بادام (4)تا تو بمانى من به بدل تو بروم.و اسير كه مال بدهد و خود را بازخرد آن را فديه خوانند.

قوله: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً ،تطوّع و نافله و سنّت به يك معنى باشد،هركه تطوّع كند به خيرى (5)عبد اللّٰه عبّاس گفت:معنى آن است كه او را در فدا،يك (6)درويش را گفتند كه طعام ده (7)،اين واجب است،اگر دو (8)درويش را طعام دهد يا بيشتر تطوّع كرده باشد، و اين قول حسن بصرى است.

ص : 19


1- .همۀ نسخه بدلها:آن
2- .همۀ نسخه بدلها+يك.
3- .وز:در.
4- .مب:بادم،مر:ما دام.
5- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
6- .وز:فداى كه.
7- .فق،مر:درويش را طعام دهد.
8- .مج:ده،فق:او.

قولى ديگر آن است كه:طعام زياده كند برآن مقدار كه واجب است از دو مدّ تا (1)يك مدّ.

قولى ديگر آن است كه:جمع كند ميان روزه و اطعام،هم روزه بدارد و هم طعام بدهد،و اين قول ابن شهاب است.و قول وسط (2)قول مجاهد است كه[اگر] (3)تطوّع كند بر اين وجوه او را بهتر باشد.

وَ أَنْ تَصُومُوا (4) ،«ان»مع الفعل در تأويل مصدر باشد،و تقدير اين است كه:

و الصّيام خير لكم،روزه به باشد شما را اگر دانى.

اكنون بدان كه،انواع روزه پنج است:فريضه است و سنّت،و قبيح،و روزه ادب و روزه دستورى.

آنچه فريضه است دوازده جنس (5)است:روزه ماه رمضان است،و قضاى ماه رمضان است آن را كه گشاده بود (6)به عذرى و بى عذرى،و روزه نذر است،و روزه كفّارت ماه رمضان است،و روزه كفّارت قتل خطاست،و روزه كفّارت [ظهار است] (7)،و روزه كفّارت سوگند است،و روزه كفّارت آن كس كه در حجّ پيش از قضاى مناسك،سر بتراشد براى رنجى،و روزه جزاى صيد است،و روزه خون متمتّع اعني بدل هدى و روزه كفّارت آن كس است كه روزى از قضاى ماه رمضان بگشايد بعد الزّوال،و روزه اعتكاف است.

و اين واجبات بر دو ضرب است:يكى واجب است بى سببى،و يكى مقيّد به (8)سببى (9).آنچ مطلق است روزه ماه رمضان است (10)بس،و آنچه مقيّد است به سبب باقى اقسام است،و منقسم شود اين قسمت دوم (11)بر سه ضرب (12):مضيّق و مخيّر و مرتّب.

ص : 20


1- .همۀ نسخه بدلها:يا.
2- .آج،لب،فق،مب:اوسط
3- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:أن يصوموا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:نوع.
6- .لب:بودى،مب:افطار كرده باشد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب:يكى عند.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:به سبب.
10- .مب:و پس.
11- .مب:دويم.
12- .مج:قسمت،وز،دب:قسم است،لب،فق،مب،مر:قسم.

مضيّق سه است.روزه نذر،و روزه اعتكاف و قضاى ماه رمضان (1)،اين سه آن است كه هيچ به جاى آن نشايد.

و مخيّر (2)چهار است:روزه اذى حلق الرّأس،و كفّاره ماه رمضان،با خلافى كه هست از ميان اصحاب ما در آن كه مخيّر است يا مرتّب،و كفّارت آن كه روزى از قضاى ماه رمضان تباه كند بعد الزّوال،و روزه جزاى صيد.

و مرتّب چهار است:روزه كفّارت سوگند،و كفّارت قتل خطا،و كفّارت ظهار، و روزه بدل هدى متمتّع.و (3)كيفيّت تخيير و ترتيب به جاى خود بيايد (4).

آنگه اين جمله اقسام بر دو قسمت ديگر شود:ضربى آن كه در افساد او متعمّدا بى ضرورتى قضاء و كفّارت لازم آيد،و ضربى آن كه لازم نيايد در او اين حكم.

اوّل چهار جنس است:روزه ماه رمضان،و روزه نذر معيّن،و قضاى ماه [224-ر]رمضان چون افطار پس از زوال باشد،و روزه اعتكاف.

و ضرب (5)دوم باقى اقسام هشتگانه است،و اين جمله اقسام باز منقسم شود بر دو قسمت ديگر:قسم اوّل را تتابع مراعات كنند،و قسم دوم را مراعات تتابع (6)نكنند.

امّا آن را كه تتابع مراعات نكنند چهار جاى است:آن هفت روز كه از جمله ده روز دم المتعة (7)باشد في قوله: وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ (8)...،و روزه نذر چون تتابع شرط نكرده باشد،و روزه جزاى صيد،و روزه قضاى ماه رمضان،و آن را كه تتابع مراعات كنند باقى اقسام است.

و امّا روزه سنّت:روزه جمله سال است الّا ايّامى (9)مستثناست از آن به تحريم، جز آن است كه بعضى از آن مؤكّدتر و فاضل تر است،و آن اربعاء بين الخميسين است،از هر ماهى پنج شنبه دهه اول،و چهار شنبه دهه ميانين،و پنج شنبه آخرين ماه،و روز (10)غدير،و روز مبعث-و آن بيست و هفتم رجب بود.و روز مولد (11)رسول

ص : 21


1- .آج،مر+و
2- .همۀ نسخه بدلها+فيه.
3- .همۀ نسخه بدلها:امّا.
4- .دب+ان شاءاللّٰه تعالى.
5- .آج،لب،مب:قسم.
6- .همۀ نسخه بدلها:تتابع مراعات.
7- .دب:دم المتمتع.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .دب+عيد.
11- .دب:مولود.

-عليه السّلام-و آن هفدهم ربيع الاوّل بود،و روزه (1)دحو زمين (2)از زير كعبه-و آن بيست و پنجم ذى القعده بود.و روزه (3)دهه عاشورا بود بر وجه حزن و مصيبت،و روز عرفه،و اوّل روز از ذوالحجّه،و اوّل روز رجب و جمله ماه رجب،و روزه ماه شعبان، و ايّام البيض از هر ماهى.

و روزه قبيح كه حرام است داشتن آن (4)،هفت جنس است:عيد فطر (5)و عيد اضحى،و ايّام التّشريق آن را كه به منا بود،و روز شكّ به نيّت ماه رمضان،و روزه نذر معصيت،و روزه (6)صمت،و روزه (7)وصال،و روزه همۀ سال (8)،چنان كه عيدين و تشريق در آن ميان باشد (9).

و روزه دستورى سه است:زن روزه سنّت ندارد مگر به دستورى شوهر،و بنده به (10)دستورى خداوندش،و مهمان جز به دستورى ميزبانش.

و روزه ادب پنج است:مسافر كه از سفر درآيد و (11)افطار كرده باشد بقيّه روز (12)امساك كند بر سبيل ادب.و حايض چون در ميانه روز پاكيزه (13)شود،و بيمارى كه بيماريش به شود (14)،و كافر كه اسلام آرد،و كودك چون بالغ (15)شود.

امّا آنچه روزه را تباه كند و اقسام و ضروب آن و احكامش كه قضا تنها كجا بود،و قضا و كفّارت كجا بود،آن در كتب فقه مشروح است ازآنجا (16)وقوف باشد برآن (17)قوله تعالى: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ ،نحويان در رفع او خلاف كردند (18).بهرى گفتند:فاعل فعلى محذوف است،و المعنى[أتاكم شهر] (19)رمضان،

ص : 22


1- .همۀ نسخه بدلها:روز.
2- .فق،مب،مر:دحو الارض.
3- .همۀ نسخه بدلها:روز.
4- .آج،لب،فق،مر:از.
5- .همۀ نسخه بدلها+است.
6- .همۀ نسخه بدلها:صوم.
7- .همۀ نسخه بدلها:صوم.
8- .همۀ نسخه بدلها:و صوم الدّهر.
9- .آج:در آن را كه به منا بوده باشد،لب:در آن ميان بود و باشد،مر:در آن ميان مى رود.
10- .فق+اذن و،مج،وز،آج،لب:بى.
11- .مج،وز،آج،لب+اوّل،دب+واو.
12- .دب،آج+را.
13- .دب:پاك.
14- .همۀ نسخه بدلها:كه در روز به شود.
15- .مب:كه در روز بالغ شود.
16- .آج،لب،فق،مر+كه.
17- .مب:ازآنجا طلب كند.
18- .دب،آج،لب،فق،مر:كرده اند بعضى.
19- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و فرّاء و اخفش گفتند:ذلكم أو هى على معنى تلك الأيّام شهر رمضان.كسائى گفت:بدل صيام است في[قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمُ] (1)الصِّيٰامُ ،و آن بدل اشتمال بود.

بهرى دگر گفتند:مبتداست و ما بعده خبر له.

و در شاذّ حسن بصرى و[مجاهد] (2)خواندند:«شهر رمضان»بالنّصب على تقدير:

صوموا شهر رمضان،اين قول مؤرّج است.اخفش گفت:نصب[على الظّرف است] (3)بدل أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ (1).

ابو عبيد (2)گفت:نصب على الاغراء است،و ابو عمرو ادغام كرد«را»را در«را» چنان كه[مذهب اوست] (6)در ادغام متجانسين يا متقاربين.و ماه را براى مشهورى و معروفى شهر خواند،و فرّاء گفت:اشتقا[ق او من الشّهرة] (7)باشد و هى البياض، و منه شهرت (3)السّيف اذا سللته.

و قوله:«رمضان»در او خلاف كردند.بهرى (4)گفتند[224-پ]:[رمضان] (10)نامى از نامهاى خداست،از اين جا مطلق نگويند رمضان تا شهر با او ضمّ نكنند،پس معنى«شهر رمضان»،شهر اللّٰه (5)باشد (6)،ماه خداى (7)،بيانش قول صادق-عليه السّلام- عن آبائه-عليهم السّلام-عن رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه او گفت:

شهر رمضان شهر الله ،ماه رمضان ماه خداست.

و انس مالك روايت كند از رسول-عليه السّلام-گفت:رمضان مگوى (8)مطلق (9)،و لكن نسبت كنى (10)چنان كه خداى كرد فى قوله: شَهْرُ رَمَضٰانَ .

أصمعيّ گفت از ابو عمرو (11)كه:براى آن (12)اين ماه را رمضان خواندند (13)كه شتربچه در او به گرما بريان شدى.بهرى دگر گفتند:براى آن كه در اين ماه سنگها از گرما

ص : 23


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 184.
2- .مر:ابو عبيده.
3- .مر:اشهرت.
4- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
5- .مب:خدا.
6- .مر+ماه رمضان.
7- .مر:خداست.
8- .مر:مگوييد.
9- .مج،مب:مطلقا.
10- .مج،وز:كنيد.
11- .آج،فق:ابو عمر.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب+اين.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:خوانند.

تافته شدى (1)،و«رمضاء» (2)سنگهاى تافته باشد.

و گفته اند:براى آنش«رمضان»خوانند،لأنّ الذّنوب ترمض (3)فيه،اى تحرق (4)، در او گناهان بسوزد.و گفته اند:براى آن كه دلها در او نصيب گيرد از موعظت و تقوى،چنان كه سنگها از حرارت آفتاب نصيب گيرد،و دلها در او تافته شود از ترس خداى چنان كه سنگها تافته شود از گرماى آفتاب.

خليل احمد گفت:اشتقاق او از«رمض»است و آن باران خريف بود كه عالم را از (5)گرد تابستان بشويد،همچنين اين ماه گناهكاران را از گناه بشويد،چه بزرگوار ماهى است اين ماه! شهر القرآن و شهر الاحسان و شهر الرّضوان (6)،تفتح فيه ابواب الجنان،و تغلق فيه ابواب النّيران،و تصفّد فيه مردة الشّيطان،و هو شهر الامان و الايمان.

شهر تقبل فيه النّفقات و تكثر فيه[الصّدقات] (7)،و تنزل فيه البركات،و تدفع فيه[الشّبهات] (8).

شهر تفتح فيه الابواب،و يدفع فيه العذاب،و يرفع فيه[الحجاب] (9).شهر يزهر فيه القناديل،و يتلى فيه التّنزيل،و يذكر فيه التّأويل،و يعطى فيه الجزيل و يغفر فيه الكثير و القليل،و يسامح فيه المسافر و العليل.

شهر رمضان فى الشّهور مثل القلوب فى الصّدور،شهر الصّيام فى الايّام،مثل الانبياء فى الانام.

در ماه رمضان بيست خصلت است:دو حرمت است،و دو عصمت است،و دو [نعمت] (10)است،و دو رخصت است،و دو كرامت است،و دو بشارت است،و دو بركت است،و دو شب است،و دو هديّه است،[و دو فرحت] (11)است.

امّا دو حرمت:حرمت ماه رمضان و حرمت قرآن. شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ .

ص : 24


1- .مر:باشد،مب:شود.
2- .همۀ نسخه بدلها:رمضان.
3- .مب:يرمض.
4- .مر:يحرق.
5- .مر+آن.
6- .همۀ نسخه بدلها+شهر.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اما دو عصمت:يكى (1)از شيطان،و يكى (2)از نيران،هريكى از چيزى.عصمت شيطان،من

قوله-عليه السّلام: و يصفد (3)فيه مردة الشيطان ،و عصمت نيران قوله (4):

و يغلق (5)فيه ابواب النيران.

امّا دو نعمت:فتح الجنان و روح الجنان،درهاى بهشت بگشايند و دلها را راحت دهند.

امّا دو رخصت:رخصت افطار در حقّ مسافر و بيمار.

امّا دو كرامت:اضافة الصّوم اليه في قوله:الصوم لي،و:طيب خلوفهم لديه، يك كرامت آن كه روزه را به خود اضافت كرد كه روزه مراست (6)و من جزا دهم به آن،و كرامت دوم آن كه،رسول-عليه السّلام-گفت:بوى دهن روزه دار به نزديك خداى از بوى مشك خوش تر (7)است.

امّا دو بشارت:ارادت يسر و نفى عسر في قوله[225-ر]: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ .

امّا دو بركت:بركت نور و بركت سحور،

قوله (8)-: تسحروا فان فى السحور بركة.

امّا دو شب:شب بدر و شب قدر.

امّا دو هديّه:يكى آن كه در آن حال كه خفته باشد عبادتش مى نويسند،دوم آن كه خاموشى از او (9)به تسبيح برگيرند (10)،و هو

قوله-عليه السّلام: نوم الصائم عبادة، و صمته تسبيح،و عمله مضاعف،و دعاءه مستجاب.

امّا دو فرحه:يكى به نزديك افطار (11)،يكى به نزديك لقاى ملك جبّار،و هو

قوله -عليه السّلام: للصائم فرحتان فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه (12)،گفت:

روزه دار را دو خرّمى بود:يكى آنجا كه روزه گشايد،و يكى آنجا كه با پيش خداى

ص : 25


1- .همۀ نسخه بدلها:عصمتى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:عصمتى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:تصفّد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تغلق.
6- .مب:روزه از براى من است.
7- .مب:خوشبوتر.
8- .همۀ نسخه بدلها:فى قوله عليه السّلام.
9- .مر:وى را.
10- .مب:خاموشى روزه دار را به تسبيح قبول كنند.
11- .دب،مب+و.
12- .اساس:لقائه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

شود به جزا گرفتن.

در خبر مى آيد كه:بهشت را درى است كه به آن در جز روزه داران در (1)نشوند.

چون روزه داران در شده باشند (2)،بفرمايد تا ببندند تا نيز كس (3)از آن در در نشود.

و در خبر است كه:چون شب اوّل ماه رمضان باشد،حق تعالى فرمان دهد تا بادى از زير عرش بجهد كه آن را مبشّره خوانند،بر درختان بهشت آيد،اوراق و برگهاى درخت بر هم زند،و حلقه هاى (4)درهاى بهشت بجنباند،طنينى و آوازى از آن در بهشت افتد كه شنوندگان مانند آن نشنيده باشند.حور العين خويشتن را بيارايند و بر غرفه هاى (5)بهشت آيند،و ندا مى كنند:الاهل من خاطب الى اللّٰه،كس (6)هست كه ما را خطبت كند (7)و از خداى تعالى بخواهد؟آنگه رضوان را گويند:اين چه شب است؟رضوان گويد (8):يا خيرات حسان،اين شب اوّل ماه رمضان است (9).حق تعالى فرمود تا درهاى بهشت برگشايند و درهاى دوزخ دربندند (10)و جبريل را فرمود تا مرده شياطين را بند برنهاد (11)و در قعر درياها انداخت (12)تا روزه امّت محمّد بر ايشان تباه نكنند (13).

سعيد مسيّب گويد كه:سلمان پارسى (14)- رحمه اللّٰه-روايت كرد،گفت:رسول -عليه السّلام-در آخر آدينه اى از ماه شعبان ما را خطبه كرد،پس از حمد و ثناى خدا گفت:

ايها الناس قد اظلكم شهر عظيم شهر مبارك شهر فيه ليلة (15)خير من الف شهر ،اى مردمان ماهى سايه افگند بر شما عظيم،مبارك ماهى كه در او شبى هست بهتر از هزار ماه،ماهى كه خداى روزه يش به فريضه كرد،و قيام شش سنّت كرد، هركه در او (16)تقرّب كند به خداى تعالى به خصلتى از خصال خير،چنان باشد كه در

ص : 26


1- .آج،لب،فق،مب،مر+او.
2- .مب:روزه داران به بهشت روند.
3- .مج،وز:تا هركس.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:حلقه هاى/حلقه هاى.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:غرفهاى/غرفه هاى.
6- .آج،لب،فق،مب:هركسى.
7- .آج،لب،فق،مر:خواند.
8- .آج،لب،فق+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها+براى امّت محمّد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در بستند.
11- .همۀ نسخه بدلها:برنهادند.
12- .همۀ نسخه بدلها:انداختند.
13- .دب،آج،لب،فق،مر:نكند.
14- .مب،مر:فارسى.
15- .همۀ نسخه بدلها+هى.
16- .همۀ نسخه بدلها:در اين ماه.

دگر ماه فريضه اى گزارده،و هركه در اين ماه فريضه اى گزارد،چنان بود كه در دگر ماه هفتاد فريضه گزارده.و اين ماه صبر است،و صبر را ثواب بى حساب (1)بود،و ماه مواسات است و ماهى است كه روزى مؤمنان در او بيفزايند.ماهى است كه اوّلش رحمت است،و ميانش (2)مغفرت است و آخرش آزادى از آتش دوزخ است.

هركس كه روزه دارى را روزه بگشايد،گناهان او را بيامرزد خداى تعالى،و گردنش از آتش دوزخ آزاد كند،و هم چند آن (3)مزد كه روزه دار را بود،او را بود.

گفتند:يا رسول اللّٰه:هركسى از ما اين قوّت ندارد كه روزه دار را روزه گشايد.

رسول-عليه السّلام-گفت[225-پ]:خداى تعالى كريم است،اين ثواب بدهد آن را كه قادر نباشد مگر بر (4)شربتى (5)شير يا آب سرد.هركس كه روزه دارى را سيراب كند،خداى تعالى او را از حوض كوثر سيراب كند و شربتى دهند او را كه تشنه نشود (6)تا در بهشت شدن،و چنان باشد كه برده اى (7)آزاد كرده (8)،و هركس كه از (9)زيردستان خود در اين ماه تخفيف كند،خداى تعالى او را بيامرزد و از آتش دوزخش آزاد كند.

چهار خصلت در اين ماه به پاى دارى (10):دو خصلت خداى را به آن راضى كنى (11)، و

هما شهادة ان لا اله الّا اللّٰه،و الاستغفار. و دو خصلت آن است كه شما را از آن گزير نيست،و آن آن است كه از خداى بهشت خواهى (12)،و از دوزخ پناه با او دهى (13)ابو سعيد خدرىّ روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:چون شب اوّل ماه رمضان باشد،خداى تعالى بفرمايد تا درهاى بهشت بگشايند،و نيز در نبندند تا به آخر ماه رمضان،و درهاى آسمان همچنين.و بفرمايد تا درهاى دوزخ ببندند،و هيچ بنده نباشد كه در شبى از شبهاى ماه رمضان نماز كند و الّا خداى تعالى او را به هر

ص : 27


1- .همۀ نسخه بدلها:ثواب بهشت.
2- .مج،وز:ميانه يش.
3- .دب:هم چنان.
4- .مب:به،دب:به يك.
5- .مج،وز:شربه،دب،لب،فق،مب،مر:شربت.
6- .مر:نباشند.
7- .مب:بنده.
8- .دب:كرده باشد،آج،لب،فق:كرد.
9- .مب:بر.
10- .مج،وز:داريد.
11- .كنى كنيد،مب:كند.
12- .خواهى/خواهيد،دب:طلبى.
13- .آج،لب،فق،مر:دهيد،مب:بريد.

سجده اى هزار و هفتصد حسنه بدهد (1)،و براى او در بهشت خانه اى بنا كند از ياقوت سرخ كه آن را هفتاد در بود (2)مرصّع به ياقوت.و چون يك روز از ماه رمضان روزه بدارد،خداى تعالى هر گناه كه كرده بود بيامرزد و كفّارت گناهش (3)باشد تا با دگر ماه رمضان.و به هرروزى كه روزه دارد (4)،كوشكى در بهشتش بدهند،هر كوشكى را هزار در باشد از زر،و براى او هفتاد هزار فريشته (5)از بامداد تا شبانگاه استغفار كنند،و به هر سجده اى كه بكند-اگر در شب باشد و اگر در روز-درختيش بدهند در بهشت كه سوار نيك رو از سايه او به صد سال بنرود (6).

انس مالك روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون شب اوّل ماه رمضان باشد،خداى تعالى رضوان را گويد:درهاى بهشت را بگشاى (7)و بهشت را بياراى براى روزه داران امّت محمّد،و مالك را گويد:درهاى دوزخ (8)ببند تا با آخر اين ماه، و جبريل را گويد:به زمين رو،و مرده شياطين (9)را بند كن تا روزه امّت محمّد را (10)ايشان تباه نكنند.

و خداى را تعالى در اين ماه هر بامداد و شبانگاه آزادكردگان باشند (11)از آتش دوزخ[از جمله] (12)برده و پرستار.و در هر آسمانى فرشته اى از خواصّ فرشتگان او ندا مى كند:ألا (13)خواهنده اى (14)است تا[اجا] (15)بت كنند او را أ لا مظلومى هست تا يارى كنند او را،أ لا (16)آمرزش خواهى هست تاش (17)بيامرزند،ألا[خواهنده] (18)اى هست تا مرادش بدهند،و حق تعالى در اين ماه ندا مى كند (19):بندگان و پرستاران (20)من:ابشروا

ص : 28


1- .همۀ نسخه بدلها:بنويسد.
2- .همۀ نسخه بدلها+از زر.
3- .دب،آج،لب،فق،:گناهانش،مب:گناهان او.
4- .مر+خداى تعالى.
5- .مج+بر هر درى.
6- .مج:بنه رود/بنرود،مر:نرود،لب،مب:برود.
7- .مج:بگشاييد،وز:بگشايند.
8- .آج،لب،فق+را.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مر:شياطين.
10- .همۀ نسخه بدلها:بر.
11- .مب:خداى را در اين ماه بسيارى آزاد كرده باشد.
12- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخ بدلها افزوده شد.
13- .مب:تا هيچ.
14- .مر:خواننده.
15- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخ بدلها افزوده شد.
16- .مب:هيچ.
17- .مب:تا او را.
18- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخ بدلها افزوده شد.
19- .همۀ نسخه بدلها+كه اى.
20- .مر:پرستكاران.

و اصبروا،بشارت باد شما را،صبر كنى و مداومت كنى كه بس (1)نماند تا مئونات از شما بردارم،و با رحمت و نعمت (2)من آيى (3).چون شب قدر باشد جبريل از آسمان فرود آيد با جماعتى فرشتگان،صلوات (4)فرستد بر هر قائمى و قاعدى كه (5)به ذكر خداى مشغول باشد.

انس مالك روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:اگر حق تعالى آسمان و زمين را دستورى دادى در سخن گفتن،روزه داران ماه رمضان را بشارت[226-ر] دادندى به بهشت.

كعب الاحبار گفت:خداى تعالى وحى كرد به موسى كه يا موسى!من روزه ماه رمضان بر بندگان خود فريضه (6)كرده ام،هركه او با پيش من آيد،و در صحيفه او روزه ده ماه رمضان باشد،او از جمله محسنان بود،و هركه پيش من آيد و در صحيفه او بيست ماه رمضان بود او از جمله ابرار باشد،و هركه آيد و در صحيفه او سى ماه رمضان بود،پايه او نزد من از پايه شهيدان برتر بود.اى موسى!چون ماه رمضان درآيد،من حمله (7)عرش خود را بفرمايم تا از عبادت خود بازايستند (8)و گوش به دعاى روزه داران دارند،تا هرگه از اين دعا كنند،اينان بر دعاى او آمين كنند،كه من سوگند ياد كرده ام كه دعاى ايشان رد نكنم.

موسى گفت:بار خدايا!من در الواح امّتى را مى يابم كه در ماه رمضان براى تو عبادت كنند،تو گناه گذشته ايشان را بيامرزى،ايشان را از امّت من كن (9)، حق تعالى گفت (10):ايشان امّت محمّداند.

موسى گفت:بار خدايا!اين ماه (11)ماه من كن (12)،حق تعالى گفت:اين ماه (13)امّت محمّد است،من براى خود برگزيدم،و به تحفه ايشان كردم،و ايشان راست در اين

ص : 29


1- .آج،لب،فق،مب:بسى.
2- .همۀ نسخه بدلها:كرامت.
3- .مب،مر:آييد.
4- .مج،وز:صلات.
5- .مب+او.
6- .مج:به فريضه.
7- .مر:جمله.
8- .مب:بايستند.
9- .مج،وز:كنى،دب:گردان،مب:گردانى.
10- .مب:حق تعالى ندا كرد كه.
11- .دب،مب+را.
12- .مب:گردان.
13- .مب+ماه.

ماه از فضل و خير آنچه هيچ امّت را نيست-و اخبار در اين باب بسيار است،و در او كتابها مفرد كرده اند. (1)

قوله: اَلَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ ،عطيّة (2)گفت:عبد اللّٰه عبّاس را پرسيدم،گفت (3)خداى تعالى مى گويد: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ ،چون قرآن (4)ماه رمضان فرود آمد،به دگر ماهها چه آمد؟گفت:خداى قرآن در ماه رمضان در شب قدر از لوح المحفوظ به آسمان دنيا فرستاد به بيت العزّة،آنگه جبريل-عليه السّلام- ازآنجا نجم نجم مى آورد به حسب حاجت و مصلحت در بيست[و سه] (5)سال،و ذلك قوله تعالى: فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ (6).

داود بن ابى الهند (7)گفت:شعبى را پرسيدم،هم اين سؤال گفت:بلى قرآن به اوقات متفرّقه آمد،جز كه جبريل-عليه السّلام-هر ماه رمضان آنچه در جمله سال آورده بودى با رسول-عليه السّلام-معارضه كردى،آنچه خداى تعالى خواستى محو كردى و آنچه خواستى اثبات كردى،فذلك قوله: يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ (8).

أبو ذر غفارىّ روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:خداى تعالى صحف ابراهيم در ماه رمضان فرستاد-سه روز گذشته (9)،و در ماه رمضان شش روز گذشته تورات به موسى فرستاد،و انجيل به عيسى در ماه رمضان فرستاد-سيزده روز گذشته (10)،و زبور به داود در ماه رمضان فرستاد[هژده] (11)روز گذشته،و قرآن در ماه رمضان فرستاد-بيست و چهار روز گذشته (12).

وجهى دگر آن است كه: أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ را[معنى آن است] (13)كه:بدئ بانزاله في شهر رمضان،ابتداى انزالش در ماه رمضان بود،چنان كه يكى از ما گويد:

من فردا به حجّ مى روم و[باشد كه به دو ماه] (14)آنجا رسد،و لكن معنى آن باشد كه:

ص : 30


1- .دب:كتابها فرموده اند،مر:كتابها مقرّر كرده اند.
2- .همۀ نسخه بدلها:عطيّة بن الاسود.
3- .ذب:گفتم:آج،لب،فق،مب،مر:كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+به.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 75.
7- .همۀ نسخه بدلها:داود بن الهند.
8- .سورۀ رعد(13)آيۀ 39.
9- .فق،مب،مر+بود.
10- .دب،فق،مب+بود.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد،مب:هيجده،مر:هيژده.
12- .دب،فق،مب+بود.
13- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ابتدا فردا مى كنم شدن به حج (1)را،همچنين گفت:در ماه رمضان فرستاد(2)،يعنى ابتدا[در ماه رمضان] (3)كردند.

آنگه قرآن را وصف كرد به آن كه در او بيان است،گفتند:«هدى»به معنى لطف است،و گفتند:به معنى دلالت است (4):«هدى للنّاس»من الضّلالة،رهنماى مردمان است از ضلالت،كأنّه قال:فيه الدّلالة على بطلان الضّلالة،فيه هدى مانع عن ردى،و محتمل است[اين لفظ] (5)لطف را و بيان را و دلالت را،چه در او بيان حلال و حرام و شرايع و احكام است. وَ بَيِّنٰاتٍ ،جمع بيّنه و آن حجّت باشد،[براى آن كه مبيّن] (6)و پيداكننده بود،و از اين جا گواه را«بيّنت»گويند كه قول او در شرع حجّت باشد مدّعى را بر مدّعى عليه. مِنَ الْهُدىٰ ،[محتمل است اين وجوه را] (7)، [226-پ]. وَ الْفُرْقٰانِ ،فرق كردن از ميان حقّ و باطل.و كلام در«فرقان»و «قرآن»و معانى و تفسير او رفته است،و نيز وجوه«هدى»و اقسام و معانى او گفته شده است بيش از اين معنى ندارد بازگفتن.

از جمله فضايل و مناقب ماه رمضان آن است كه خداى تعالى قرآن در او فرستاد كه طريق شرع است و بيان كننده حلال و حرام است.

قوله: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ ،در شاد حسن بصرى (8)خواند:«فليصمه» به كسر«لام»،و باقى قرّاء به (9)تسكين«لام»خوانند،و چون متّصل نبود،«لام»جز متحرّك نشايد به كسر،چنان كه شاعر گفت:

لتجمع خزاعة ما فرّقتمن النّاس من بعد إقلالها

چون پيش او حرفى باشد در او دو وجه روا بود:كسر (10)و سكون.و آنچه در پيش او باشد يا«واو»بود يا«فا»،يا«ثمّ»چنان كه:

ص : 31


1- .مب،رفتن به حج.
2- همۀ نسخه بدلها:فرستادند.
3- .همۀ نسخه بدلها+فيه.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- همۀ نسخه بدلها:فرستادند.
6- همۀ نسخه بدلها:فرستادند.
7- همۀ نسخه بدلها:فرستادند.
8- .همۀ نسخه بدلها+چنين.
9- .همۀ نسخه بدلها:تخفيف و.
10- .همۀ نسخه بدلها:و آن كسر بود.

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ (1) ...،و كقوله: فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا الْبَيْتِ (2).و اين«لام»امر است،غايب را به اين امر كنند.و از جمله عوامل (3)جزم است (4)،و معنى ليفعل زيد آن باشد كه:بگو زيد را تا اين كار بكند،و بفرماى زيد را و بايد تا زيد چنين كند.

حق تعالى گفت:هركه در ماه رمضان حاضر آيد،و معنى آن كه ماه رمضان به او درآيد و او را در يابد،بگو تا روزه دارد (5)،يا بايد كه روزه دارد،يا از حقّ او آن است كه روزه دارد.

علما خلاف كردند در معنى آيت،بهرى گفتند:مراد آن است كه هركه (6)اين ماه بدو (7)درآيد،و او عاقل و بالغ و تن درست و مقيم (8)باشد روزه دارد،و اين قول بيشتر فقهاست از اهل بيت،و مذهب بو حنيفه و شافعى است و اصحاب ايشان.

بهرى (9)دگر گفتند:هركه در اوّل ماه رمضان مقيم باشد،واجب بود (10)بر او كه (11)ماه تمام روزه دارد،سواء اگر در ميانه (12)سفر كند و اگر نه (13).و اگر در ميانه ماه او را سفرى پيش آيد،در سفرش روزه بايد داشتن،و اين قول نخعى و سدّى و قتاده است و مذهب ابن سيرين و عبيدة السّلمانىّ است.و از اميرالمؤمنين على (14)در اين روايتى آوردند،و مذهب درست قول اوّل است و عامّه علما و مفسّران،دليل[بر] (15)صحّت او از ظاهر قرآن (16)قوله: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ ،و اين«لام»تعريف عهد است،اشارت به جمله ماه،و ايشان چنان مى نمايند كه معنى آن است كه:من (17)شهد منكم (18)اوّل الشّهر فليصمه كلّه،و اين عدول است از ظاهر.

ص : 32


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 29.
2- .سورۀ قريش(106)آيۀ 3.
3- .همۀ نسخه بدلها:حروف.
4- .همۀ نسخه بدلها+و عمل جزم كند.
5- .مب:روزه گيرد.
6- .مب+را كه.
7- .دب:با او.
8- .دب:مستقيم.
9- .همۀ نسخه بدلها:و بعضى.
10- .مج،وز:شد،لب،مب:باشد.
11- .مب:آن.
12- .مب:خواه كه در ميانه ماه.
13- .مب:يا نكند.
14- .همۀ نسخه بدلها+عليه السّلام.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .مب+كنند.
17- .لب،فق،مب،مر:فمن.
18- .دب+الشّهر.

دگر آن كه:اگر به اوّل بر او واجب شود (1)،و آخر به عذر سفر او را روزه نشايد گشادن،بايد كه آن كس كه به اوّل ماه تن درست باشد (2)در ميانه (3)بيمار شود، (4)او را نيز روزه نشايد گشادن حملا على المسافر،و اين خلاف اجماع است.

دگر آن كه:حق تعالى اين عموم فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ را تخصيص كرد بقوله: وَ مَنْ كٰانَ مَرِيضاً أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ ،و الّا اين تكرار را فايده نباشد.

دگر آن كه:حق تعالى مريض و مسافر را در يك قرن (5)آورد،گفت:هركه بيمار باشد يا مسافر،جمع كرد ميان ايشان در وجوب افطار او (6)در رخصت افطار،على خلاف بين الفقهاء،تفريق كردن ميان ايشان در بعضى احكام بى دليل وجهى ندارد.

دگر آن كه:عبد اللّٰه عبّاس روايت كرد كه،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-عام الفتح در ماه رمضان از مدينه بيرون آمد،چون به (7)كديد رسيد روزه بگشود.[و شريك] (8)روايت كرد از ابو اسحاق كه:ابو ميسره در ماه رمضان بيرون آمد،چون به پل (9)رسيد آب بخواست و بازخورد،و شعبى[227-ر]در ماه رمضان سفر كرد به باب الجسر روزه بگشاد.

آنگه حق تعالى حديث بيمار و مسافر تكرار كرد-براى تخصيص عموم كه: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ (10)،اين قول آنان است كه گفتند: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ ناسخ نيست اين آيت را و اين حكم را كه: وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعٰامُ مِسْكِينٍ -چنان كه بيان كرديم از تخيير.

و آنان كه گفتند (11):آيت ناسخ است،آن آيت را گفتند:اين تكرار براى آن كرد تا كسى گمان نبرد كه اين آيت چنان كه ناسخ است حكم شيخ و عجوز و حامل و

ص : 33


1- .مج،وز،آج،لب:شد.
2- .مر+و.
3- .مب:و در آخر ماه.
4- .همۀ نسخه بدلها+بايد كه.
5- .اساس:قرق،دب:فرق،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لب،فق،مب،مر:واو.
7- .آج:افتادگى دارد،لب،مب،مر+پل رسيد آب بخواست و بازخورد.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج:ندارد،مج،وز،دب،لب،فق،مب:ببل،مر:به پل.
10- .همۀ نسخه بدلها+كرده باشد.
11- .همۀ نسخه بدلها+اين.

مرضع را بايد تا ناسخ باشد حكم بيمار و مسافر را.پس اين تكرار براى آن كرد تا بدانند كه اين حكم بر جاى خود است در حقّ بيمار و مسافر.

و بيان كرديم كه:خداى تعالى چنان كه به مرض افطار واجب كرد،به سفر همچنين كرد براى آن كه به نفس سفر ايجاب قضا كرد-و لا قضاء الّا بعد الافطار فايجاب القضاء ايجاب للافطار (1).

اگر گويند:در آيت محذوفى هست،و تقدير آن كه:فافطر فعليه عدّة،گوييم:

اين زيادتى باشد در ظاهر قرآن من غير دليل.

اگر گويند:نه در آيت حجّ آنجا كه گفت: فَمَنْ كٰانَ[مِنْكُمْ] (2)مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ (3)...،اتّفاق است كه آنجا «فحلق»محذوف است؟و اين تقدير مى بايد كردن:[فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأسه فحلق ففدية] (4)گوييم:بلى چنين است،و لكن آنجا دليل هست و آن اجماع است،و اين جا دليل نيست-فافترق الامران.

خلاف كردند در حدّ آن بيمارى كه با آن افطار شايد كردن.بهرى گفتند:

بيماريى (5)باشد اندك و بسيار.حسن بصرى و ابراهيم نخعى گفتند:هر بيمارى كه با آن نماز نتواند (6)كردن بر پاى،آنجا افطار بايد كردن و چون نماز تواند كردن بر پاى،افطار نشايد كردن.

عطاردىّ گفت:در نزديك ابن سيرين شدم در ماه رمضان نان مى خورد،گفتم:

چرا؟گفت:انگشتم درد مى كند،مذهب ما و مذهب شافعى آن است كه هر (7)بيمارى كه داند با آن بيمارى زياده شود،و روزه زيان دارد بيمارى را افطار بايد كردن،از هر نوع كه باشد،اگر در تن باشد،و اگر در اطراف،و اگر در (8)چشم باشد

ص : 34


1- .همۀ نسخه بدلها:الافطار.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:هر بيمارى كه.
6- .وز،دب،لب،فق،مر:نتواند،مب:نتوان.
7- .وز،آج،لب:هرگه.
8- .همۀ نسخه بدلها:درد.

يا درد دندان (1)،[و اعتبار به اين] (2)است كه گفته شد: بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (2).

و حكم مسافر و روزه و افطار او و اختلاف فقها در او گفته شد.[فلا وجه لإعادته] (3).

و قوله: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ ،ابو جعفر يزيد بن القعقاع در همۀ قرآن«عسر»و«يسر»خواند به ضمّ (4)«سين»،و باقى قرّاء به اسكان«سين».و ابو بكر و رويس خوانند:«و لتكمّلوا العدّة»به تشديد«ميم»،من التّكميل،و باقى قرّاء به تخفيف«ميم»من الاكمال.خداى-جلّ جلاله-تذكير فضل و نعمت خود كرد بر بندگان،و آن كه او به ايشان نيكو[نظر تراست ازآن كه ] (5)ايشان به خود،و آن كه او به ايشان خير به (6)خواهد ازآن كه ايشان به خود،مى گويد:من به شما خوارى و آسانى (7)و راحت خواهم،رنج و دشوارى (8)نخواهم،اى عجب در سراى دشخوارى (9)به تو خوارى (10)خواست،در سراى خوارى به تو كى دشخوارى (11)خواهد،در سراى محنت به تو منحت خواست.در سراى منحت كى به تو محنت خواهد؟چون اين است كه گفت،پس در آيت دليل ظاهر است بر بطلان مذهب جبر.و آن كه خداى به بنده كفر خواهد[و عقاب و مضرّت] (12)[227-پ]خواهد،اگر گويد كه:او مالك الملك است،آن كند كه خواهد،گوييم:بلى!مالك الملك است،آن كند كه او خواهد،و لكن مالك الملكى حكيم است،نه مالك الملكى سفيه است،آن كند كه او خواهد و لكن آن خواهد كه در او برازد،نه آن كه در تو با همۀ معيوبيت نبرازد (13).

حسن بصرى در نزديك رابعه عدويّه شد تا او را بپرسد از رنجى كه رسيده بود او را،گفت:يا رابعه چونى؟گفت:چنانم كم (14)او مى دارد.گفت:چونت مى دارد؟ گفت:چنان كه او مى خواهد.گفت:چون مى خواهد؟گفت:چنان كه در او برازد (15)،

ص : 35


1- .همۀ نسخه بدلها:در دندان.
2- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 14.
3- اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:تحريك.
5- اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب:بهتر.
7- .همۀ نسخه بدلها:آسايش
8- .دب،آج،لب،فق،مر:دشخوارى.
9- .مج،وز:دشوارى.
10- .دب،مب:آسانى.
11- .مج،وز:دشوارى.
12- (2) .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج،لب،فق،مر:نپردازد.
14- .آج،لب،فق:چنانكم.
15- .آج،لب،فق،مب،مر+گفت.

شرم ندارى او در حقّ تو آن مى گويد از نيكى كه در تو نبرازد (1)و لايق تو نباشد،تو در حقّ او آن مى گويى از بدى كه در او نبرازد،آنچه در حقّ تو بگويند به راست تو را موافق نيايد،به دروغ در حقّ او آن مگوى،چو در سفر دنيا به تو آسانى خواست (2)،در سفر قيامت كه صعب تر است به تو كى دشخوارى خواهد؟به خلاف عقل خود برميا، و مخالفت عدل مكن،كه مخالفت عدل مخالفت عقل باشد،«و من خالف عقله فقد خان نفسه»،و هركه چنين كند با خود خيانت كرده باشد،انصاف خود با خود بده، بنگر تا حق تعالى چگونه مى گويد كه من چه خواهم و چه نخواهم،[يكجا ] (3)گفت: مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ (4)...،دگر جا گفت: وَ مَا اللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ (5)، وَ مَا اللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِينَ (6)،دگر جا گفت:

يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ، وَ اللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ -الآية، يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ (7)...، إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (8)الى ما لا يحصى من الآيات.اين آن است كه او خواست و تو از او نفى كردى آنچه تو خواستى،و بدو حوالت كردى بيش از اين است،منها قوله (9): يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ (10)...، يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ (11).

اين ابا (12)در حقّ او به چه تفسير خواهى كردن؟[بر حقيقت] (13)سر با زدن (14)و گردن ننهادن و امتناع كردن،اين كنايات چون محقّق (15)كنى،مصوّر نشود در حقّ [او،جز] (16)به كراهت تفسير (17)نتوان دادن على احد القولين،و تو در حقّ او كراهت

ص : 36


1- .آج،لب،فق،مب،مر:برازو،دب:در تو نخورد.
2- .آج،لب،فق،مر:ساخت.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 6.
5- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 31.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 108.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 26 تا 28:آج،لب،فق+قوله.
8- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 33.
9- .دب،مر+تعالى.
10- .سورۀ صف(61)آيۀ 8.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 32.
12- .مر:آيات،مب:آيا.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .كذا،در اساس،وز،لب:سربازدن/سرباز زدن.
15- .دب:متحقق.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .مب+آن.

اثبات نكنى و او در حقّ خود مى گويد: وَ لٰكِنْ كَرِهَ اللّٰهُ انْبِعٰاثَهُمْ (1)...،چه اگر مريد الذّات گويى و اگر مريد به ارادتى قديم اثبات كارهى صورت نبندد[على اصو] (2)لكم،دگر گفت: يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاٰلاً بَعِيداً (3)، إِنَّمٰا يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ عَنِ الصَّلاٰةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (4).هرچه او به تو حوالت كرد تو به ارادات او حوالت كردى،و هرچه به خود حوالت كرد تو از او نفى كردى،اقلب و قد اصبت،برگردان (5)تا مصيب باشى،فان لم تقلب قلبت[228-ر]و اذا قلبت فقد اصبت،چه اگر جهد نكنى تا مصيب باشى ترسم كه مصاب باشى،[چه عجب مردى كه به اختيار شكر رها كنى و به جبر طالب صاب (6)باشى!] (7)پس مثال تو چنان باشد كه شاعر گفت:

جناب تجنّبناه ليس بمجدبو بحر تخطّيناه ليس بمرزم

و منهل ماء قد تركناه خلفنازلالا و بعناه بشربة علقم

و لم أر مثلي ما يفارق جنّةو يقرع بالتّطفيل باب جهنّم

به بهشت خوانده در نروى كه: وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ (8)...،و خود را به طفيل به دوزخ دراندازى كه: وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ (9)،اين احوال چنين است،و زمام الاختيار بيدك (10)،آنچه خواهى براى خود اختيار مى كن.

قوله: وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ ،اهل معانى خلاف كردند در آن كه اين«واو»عطف بر چيست؟و اين«لام»غرض به (11)چه متعلّق است؟فرّاء گفت:غرض متعلّق است در كلام به محذوفى،و تقدير چنين است كه:و لتكملوا العدّة شرع ذلك و اريد

ص : 37


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 46.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 60.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 91
5- .دب:بگردان.
6- .مج:طاب،با توجّه به ضبط وز و ديگر نسخه بدلها و معنى كلمه آورده شد،آج روى كلمه با خطى متفاوت از متن آمده است«صبر».
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 25.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 179.
10- .مر:و زمام اختيار به دست تو است.
11- .مر:بر.

منكم،براى آن تا عدد تمام كنى اين حكم مشروع كردند و از شما درخواستند، گفت:مثال اين چنان است كه حق تعالى در قصّۀ ابراهيم گفت: وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (1)،معنى آن است كه:

و ليكون (2)من الموقنين اريناه ذلك،براى آن (3)تا او از جمله موقنان باشد آن آيات با او نموديم،زجّاج گفت:معطوف است و متعلّق به معنى آيت متقدّم،براى آن كه معنى اين آيت كه: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ ...،آن است كه:فعل اللّٰه ذلك بكم ليسهّل عليكم.

آنگه اين را برآن عطف كرد، وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ ،يعنى اين ارادت يسر و نفى ارادت عسر براى آن بود تا كار بر شما آسان كند،و تا شما عدد ماه تمام بدارى.در اين عدد خلاف كردند.بهرى گفتند:مراد عدد ماه است تا عدد ماه تمام نگاه دارى.

قولى ديگر آن است كه تا عدد ايّامى كه در بيمارى و سفر روزه گشاده باشى نگاه دارى به تمام و كمال تا قضا (4)كنى آن را به مانند آن،و اين قول بيشتر مفسّران است،و در آيت دليل نيست نزد اصحاب عدد بر قول اوّل كه گفتيم از بعضى مفسّران،براى آن كه خداى تعالى گفت:تا عدد نگاه دارى و تمام بكنى (5).و بر قول [اوّل كه گفتند] (6)عدد راجع است با ماه،اگر مراد عدد ماه است،ماه عبارت بود يك بار از سى روز و يك بار از بيست و نه روز،و در هر دو[مستعمل است] (7)و استعمال ايشان يك لفظ را در دو معنى يا (8)بسيارى معانى ظاهر استعمال دليل حقيقت كند،چون لفظ[«قرء»و«شفق»،و بيان] (9)اين مستقصى در جاى خود بيايد-ان شاءاللّٰه.

قوله: وَ لِتُكَبِّرُوا اللّٰهَ عَلىٰ مٰا هَدٰاكُمْ ،در او دو قول گفتند:قولى آن كه تا [خداى را تعظيم] (10)كنى و اجلال،برآن هدايت و بيان كه شما را كرد در دين، و توفيق كه داد در روزه ماه رمضان،و تخصيص كه[كرد شما را به اين] (11)ماه،دون

ص : 38


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 75.
2- .مج،وز:و لتكون.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .دب:و اقضا.
5- .مب:تمام كنيد.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:با.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ساير امم.و بيشتر علما گفتند:مراد تكبير شب عيد است عقيب چهار نماز:شام و خفتن و بامداد و نماز عيد (1)فطر بگويد:اللّٰه اكبر اللّٰه اكبر لا اله الّا اللّٰه و اللّٰه اكبر و للّٰه الحمد على ما هدانا و له الشّكر على ما أولانا،[و به نزديك] (2)شافعى:اللّٰه اكبر، سه بار بايد گفتن از آنگه كه ماه بينند (3)تكبير كنند (4)تا آنگه كه امام به نماز عيد بيرون آيد[228-پ].[چون امام] (5)به درآيد،به تكبير او تكبير بايد كردن (6)و در عيد اضحى عقيب ده نماز در شهرها،و (7)پانزده نماز در منا اوّلش نماز پيشين (8)،و آخرش آنگه كه (9)عدد تمام شود (10).

مسئله (11)چند در احكام روزه با اختلاف فقها كه گفته نشده است آنجا (12):

بدان كه قضاى ماه رمضان هم متتابع روا بود هم متفرّق،و تتابع اولى تر بود،و مذهب شافعى و مالك هم چنين است،و مذهب اهل عراق آن است كه:او مخيّر است،و ترجيحى نگفتند هركه او روزه ماه رمضان تباه كند به جماع،قضا و كفّارت واجب بود او را،و مذهب ابو حنيفه و شافعى هم اين است،و كفّارت مرتّب است به نزديك ما و ابو حنيفه و شافعى،و به نزديك مالك مخيّر است،و بعضى اصحاب ما چنين گفتند.و آن كس كه روزه به اكل و شرب تباه كند،به نزديك ما قضا و كفّارت واجب بود او را،و به نزديك ابو حنيفه و مالك.شافعى گفت:بر او قضا بود، كفّارت نبود،و چون به نسيان كند اين افطار بر او هيچ نباشد عندنا و عند عامّة الفقهاء (13).و مالك گفت:بر او قضا بود،و هركه او جنب در روز آيد (14)بقصد، بى ضرورتى،قضا و كفّارت لازم آيد او را.

ابن حىّ گفت:بر او قضا بود بر سبيل استحباب،و جمله فقها گفتند:بر او هيچ نباشد (15)اگر قى بر او غلبه كند بر او هيچ نباشد،اگر قصد كند تا بر آرد بر او قضا بود.

ص : 39


1- .همۀ نسخه بدلها+در عيد.
2- .اساس افتادگى دارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،به ببينند،مب:به ببيند.
4- .مر:گويند.
5- .اساس افتادگى دارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+هذا عند الشّافعى.
7- .همۀ نسخه بدلها+عقيب.
8- .مب+عيد بود.
9- .دب،فق،مر:آن كه.
10- .دب:كند.
11- .وز،آج،لب:مسئله اى.
12- .مب،مر:اين جا.
13- .مر:نزد ما و نزد عامّه فقها.
14- .مر:جنب آيد در روزه.
15- .دب+و.

ابو حنيفه و مالك و شافعى هم اين گفتند،و اوزاعى گفت:ابو حنيفه و مالك و شافعى هم اين گفتند،و اوزاعى گفت:اگر بى قصد او باشد قضاست بر او،و اگر بقصد كند قضا و كفّارت.و هركه او چيزى ناخوردنى چون سنگى ريگى و مانند اين فروبرد بقصد بر او قضا و كفّارت باشد به نزديك ما و مالك و اوزاعى،و اهل عراق گفتند:بر او قضا بود بى كفّارت (1).ابن حىّ گفت:بر او نه قضا بود (2)نه كفّارت.

و امّا ديوانه و مغمى عليه چون جمله ماه چنين باشند پس از آن بهتر شوند،برايشان نه قضا بود (3)نه كفّارت،براى آن كه ايشان به فقد عقل از (4)تكليف خارجند،و اوزاعى همچنين گفت (5)،و اهل عراق در مجنون گفتند:بر او قضا نيست اگر همۀ ماه ديوانه باشد،و اگر در ميانه (6)ماه به شود جمله ماه را قضا بايد كردن.و در مغمى عليه گفتند:

حكم او حكم بيمار است،و شافعى هم اين گفت در مغمى عليه،و گفت:بر ديوانه قضا نيست به هيچ وجه.

امّا آبستن و شيردهنده و مرد سخت پير،حكم ايشان بگفتيم كه به نزديك ما چيست،و اهل عراق گفتند:برايشان قضا بود و كفّارت.و صدقه نباشد بر ايشان، [همچنين] (7)كه در بيمار (8)گفتند،اعنى در حامل و مرضع.

و مالك در حامل گفت (9):بر او قضاست بس،و در مرضع گفت:قضا بازدارد، [به] (10)هر روز مدّى طعام بدهد.و شافعى گفت:هر دو را قضا بود و فديه به مدّى طعام (11)،و اين قول موافق مذهب ماست،و قولى دگر هست شافعى را مثل قول مالك (12)، مرد پير كه روزه نتواند داشتن روزه بگشايد و به هر روز نيم صاع طعام بدهد،به نزديك اهل عراق،و اين موافق مذهب ماست،و شافعى گفت:هرروزى را مدّى دهد،و اين نيز موافق مذهب ماست (13)،چون از نيم صاع عاجز باشد (14).و مالك گفت:افطار

ص : 40


1- .دب،آج،لب،فق،مب+و.
2- .دب،آج،لب،فق،مب+و.
3- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
4- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
5- .همۀ نسخه بدلها:اوزاعى،را موافق است در اين مسئله.
6- .دب،مر:ميان:مب:نيمه.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب:بيمارى.
9- .لب،فق+كه.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:بمدّ من طعام.
12- .همۀ نسخه بدلها+و در هر.
13- .وز:ما نيست.
14- .مب:آيد.

كند و لا شىء عليه.

قوله عزّ و علا:

سوره البقرة (2): آیات 186 تا 189

اشاره

وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ اَلصِّيٰامِ اَلرَّفَثُ إِلىٰ نِسٰائِكُمْ هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتٰابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفٰا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ اِبْتَغُوا مٰا كَتَبَ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اِشْرَبُوا حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ اَلْخَيْطُ اَلْأَبْيَضُ مِنَ اَلْخَيْطِ اَلْأَسْوَدِ مِنَ اَلْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا اَلصِّيٰامَ إِلَى اَللَّيْلِ وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاكِفُونَ فِي اَلْمَسٰاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187) وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَى اَلْحُكّٰامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ وَ اَلْحَجِّ وَ لَيْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهٰا وَ لٰكِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقىٰ وَ أْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

[229-ر]

ترجمه

[و چون] (1)پرسند تو را بندگان من از من،من نزديكم پاسخ كنم دعاى (2)خواننده را چون بخواند مرا گو اجابت كنى مرا و بگروى به من تا همانا رشيد شويد (3).

حلال كردند شما را در شبهاى روزه نزديكى (4)با زنانتان،ايشان پوشش شمااند و شما پوشش ايشان (5)،دانست خداى كه شما بوديد خيانت كرديد (6)نفسهاى خود را،توبه پذيرفت بر شما و عفو كرد از شما،اكنون نزديكى كنيد (7)ايشان را و طلب كنيد (8)آنچه خداى نوشت شما را،و بخوريد (9)و بياشاميد (10)تا پديد آيد شما را رسن سفيد (11)از رسن سياه از صبح،پس تمام كنيد (12)روزه تا به شب و نزديكى مكنيد ايشان را (13)و شما معتكف (14)در مسجدها،اين حدهاى خداست پيرامن (15)آن مگرديد (16)،همچنين بيان بكند خداى آيتهاش براى مردمان تا ايشان پرهيزگار شوند.

ص : 41


1- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .آج،لب،فق:دعوت.
3- .آج،لب،فق:شوى/شويد.
4- .مج،وز:نزديك.
5- .آج،لب،فق:ايشانى/ايشانيد.
6- .آج،لب،فق:كردى/كرديد.
7- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
8- .آج،لب،فق:كردى/كرديد.
9- .آج،لب،فق:بخورى/بخوريد.
10- .وز:بازخوريد،آج،لب،فق:بازخورى.
11- .وز،آج:سپيد.
12- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
13- .آج،لب:نكنى با زنان.
14- .مج،وز،آج،لب+شويد.
15- .وز،لب:پرامن.
16- .وز:مگرويد.

و مخورى مالهايتان ميان شما به ناحق،و فروگذارى (1)آن را به حاكمان تا بخورى (2)[بهره] (3)از مالهاى مردم به بزه،و شما دانى.

مى پرسند تو را از ماههاى[نو] (4)،بگو كه آن وقتهاست مردمان را و حجّ را،و نيست نيكوى به آن كه در خانه ها شويد از پشتهاى آن،و لكن نيكوكارى (5)آن است كه از خداى بترسى و آييد به خانه ها (6)از درهاى آن،و بترسيد (7)از خداى تا همانا شما ظفر يابيد (8).

قوله تعالى: وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند:يا محمّد!خداى دعاى ما چگونه شنود؟و تو مى گويى از اين جا تا به آسمان پانصدساله راه است،و كثافت هر آسمانى پانصدساله راه،و همچنين هفت آسمان است،خداى تعالى (9)آيت فرستاد.

حسن بصرى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مردى بيامد و رسول را گفت [229-پ]:يا رسول اللّٰه!أ قريب ربّنا فنناجيه أم بعيد فنناديه،خداى ما به ما نزديك است تا با او مناجات كنيم؟يا دور است تا به آواز بلندش خوانيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:يا محمّد!چون بندگان تو را از من پرسند.در آيت حذفى و اضمارى هست«فقل لهم»،بگو ايشان را كه من نزديكم نه به مسافت بل به علم و قدرت آنچه تو از من دور پندارى از روى عالمى من به آن نزديكم،چنان دانم كه آن كس كه (10)نزديك (11)باشد،و آن كه از من بگريزد و دور شود گمان برد كه از من دور است،او در قبضه قدرت من است،چنان كه از شما يكى كسى را در دست (12)

ص : 42


1- .مج،وز:گياريد.
2- .آج،لب،فق:تا نخورى.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:نيكوى.
6- .اساس:بخانها/به خانه ها.
7- .آج،لب:بترسى/بترسيد.
8- .مج،وز،آج،لب+و بقا اين چهار آيت است.
9- .مب،مر+اين.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:چنان كه آن كس كه.
11- .مب+من.
12- .دب:چنان كه يكى از شما كسى را دوست.

دارد.پس مراد به قرب نه قرب مسافت است كه آن از صفات اجسام است،بر خالق اجسام روا نبود او خالق مكان است،و خالق مكان در مكان نباشد،«كان و لا مكان فخلق المكان و لم يتغيّر عمّا كان».

در خبر مى آيد كه:در عهد بعضى صحابه حبرى از احبار جهودان بيامد و از او بپرسيد كه:اخبرني عن اللّٰه اين هو،مرا (1)خبر ده تا خداى كجاست؟او گفت:فى السّماء على العرش،در آسمان است بر عرش.جهود گفت:فأرى الارض منه خالية،پس زمين از او خالى باشد،و او در مكانى بود دون مكانى!گفت:اين كلام زنادقه است،دور شو از پيش من،و الّا بفرمايم تا گردنت بزنند.جهود بيرون آمد و بر اسلام استهزا مى كرد.اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-از پيش او برافتاد (3)،گفت:يا اخا اليهود!به من رسيد آنچه پرسيدى و آنچه جواب (4)دادند.جواب از من بشنو،گفت:

بگو.گفت:«أين»عبارت باشد از مكان،

و كان الله و لا مكان ،و خدا بود و مكان نبود.

أين الأين فلا أين له ،مكان به مكان كرد و او را مكان نيست،

جل ان يحويه مكان و هو في كل مكان بغير مماسة و لا مجاورة يحيط علما بما فيها و لا يخلو (5)شىء منها من تدبيره ،او از آن متعالى است كه در مكانى باشد،و هيچ مكان از او خالى نيست نه به مماسّت (6)و مجاورت،بل به معنى علم،و من خبر دهم تو (7)را به آنچه در كتاب شما هست،اگر بدانى كه من راست مى گويم ايمان آرى (8)؟گفت:بلى.

گفت:نه در تورات هست كه روزى موسى-عليه السّلام-نشسته بود،چهار فرشته بر (9)او حاضر شدند.موسى از ايشان بپرسيد كه:من أين أقبلتم؟يكى گفت:از اقصى مشارق (10)زمين مى آيم من عند اللّٰه.و يكى گفت:من از اقصى مغارب زمين مى آيم من عند اللّٰه،و يكى گفت:از آسمان هفتم مى آيم من عند اللّٰه،و يكى گفت:از زمين

ص : 43


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت مرا.
2- .فق+على،مب+على بن ابى طالب.
3- .دب:فرا او رسيد،فق:در پيش او افتاد،مب:بدو دچار شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:جوابت.
5- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:يخلوا.
6- .همۀ نسخه بدلها+و نهبه.
7- .مج:شما.
8- .آرى/آريد.
9- .مج،وز:پيش،مر:نزد.
10- .دب:شرق.

هفتم مى آيم من عند اللّٰه.موسى-عليه السّلام-گفت:سبحان من لا يخلو (1)منه مكان و لا يكون الى مكان اقرب منه الى مكان.

جهود گفت:گواهى دهم كه حق آن است كه تو مى گويى،و تو به جاى پيغمبر اولى ترى از ديگران.قرب در حقّ قديم تعالى به اين معنى باشد.

قوله: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (2)،دعاى دعاكننده را اجابت كنم چون مرا بر خواند.اگرچه در ظاهر كلام شرط مصلحت نيست،امّا قول (3)در ضمن كلام به مصلحت مشروط باشد،اگر صلاح دانم تا سؤال سايل را مادّه منقطع شود،كه ما بسيار كس را مى بينيم كه دعا مى كنند (4)و اجابت نيست دعاى ايشان را،گوييم:

براى آن كه اين وعده مطلق نيست،بل مشروط است بانتفاء المفسدة.

اگر گويند:چون دعا را اجابت نخواهد بودن،آيت را چه فايده بود؟گوييم:

فايده آيت حثّ و تحريض به شرط خود (5)،اللّهمّ افعل[230-ر]بي كذا و كذا ان كان فيه صلاحي،و براى اين دعوات ائمّه (6)-عليهم السّلام-مشروط است به اين شرط:و لا حاجة من حوائج الدّنيا و الآخرة لك فيها رضى و لى (7)فيها صلاح الّا قضيتها،و اگر به لفظ نگويد بايد كه در نيّت بود.

اگر گويند:آنچه مصلحت به آن تعلّق دارد،لا بدّ خداى تعالى خود آن بكند،چه فايده باشد در دعا كردن؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه دعا عبادتى است از جمله عبادات،من

قوله-عليه السّلام: الدعاء عبادة (8) ،و از جمله آن دعوات قوله تعالى: قٰالَ (9)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (10)،بار خدايا حكم به حق كن،و اگر ما گوييم و اگر نه، خداى تعالى حكم جز به حق نكند،و لكن ما را اين گفتن عبادت است و ما به اين

ص : 44


1- .مج،وز،دب،آج،لب:يخلوا.
2- .اساس:دعانى،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:به هر حال.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى كند.
5- .دب+يعنى.
6- .مر+معصومين.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:و لنا
8- .دب:الدعاء هو العبادة.
9- .اساس و ديگر نسخه بدلها:قل،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 112.

متعبّديم تا مستحقّ ثواب شويم.

و جواب دوم آن كه بسيار چيزها باشد كه خداى تعالى مصلحت در آن داند كه عند دعا دهد،و اگر دعا نكنند مصلحت نبود.پس دعا شرط باشد در حسن و صلاح او.

اگر گويند:خداى تعالى دعاى كافر و فاسق را اجابت كند؟گوييم:جماعتى اهل علم روا نداشتند،گفتند:براى آن كه آن كس كه او مستجاب الدّعوة باشد در دين مسلمانى مستحقّ مدح باشد،و كافر نشايد كه مستحقّ مدح بود،و اين اختيار ابو علىّ الجبّائىّ است.ابن الأخشاد (1)گفت:روا بود كه خداى تعالى اجابت دعاى كافر كند بر وجه استصلاح،چنان كه روا بود كه رسول-عليه السّلام-اجابت كند بعضى كفّار را چون از او چيزى التماس كنند كه قبيح نباشد (2)و اين وجه نيكوتر است.

و دعا بر دو ضرب بود:يكى حمد و ثناى خداى تعالى بود،چنان كه:يا حىّ يا قيّوم يا ذا الجلال و الاكرام يا ربّ يا اللّٰه ربّنا لك الحمد لا اله الّا انت.نوع ديگر:

اللّهم افعل بي كذا و كذا.

و در معنى«قريب»دو وجه گفتند اين جا:يكى آن كه قريب الاجابة بمعنى (3)سريع الاجابة،دوم (4)آن كه:يسمع الدّعاء كما يسمعه القريب.

و امّا اصل جواب و اجابت من الجوب باشد،و هو القطع،يقال:فلان جوّاب الآفاق،قال الرّاجز:

جوّاب بيداء بها عروفلا يأكل البقل و لا يريف

و منه قوله تعالى: وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جٰابُوا الصَّخْرَ بِالْوٰادِ (5)،اى قطعوا.و اجتاب (6)الظّلام اذا قطعه و انجاب السّحاب اذا انقطع و انقشع،براى آن كه به جواب سؤال سايل منقطع شود،و گفتند:براى آن كه طمع سايل منقطع شود،امّا به انجاح و امّا به يأس.

و«دعا»،خواندن باشد كه:يا فلان،و طلب فعل باشد-چنان كه بگفتيم.

ص : 45


1- .دب:ابن اخشيد.
2- .همۀ نسخه بدلها+براى استصلاح را.
3- .مج:يعنى.
4- .مب،مر:دويم.
5- .سورۀ فجر(89)آيۀ 9.
6- .مج:ندارد.

فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي ،با«واو»و«فا»تسكين«لام»امر نيكوتر بود از تحريكش،و با «ثمّ»تحريك نيكوتر باشد.ابو عبيده گفت:استجاب و أجاب بمعنى واحد،و انشد لكعب (1)بن سعد الغنوىّ:

و داع دعا يا[من يجيب إلى النّدى] (2)فلم يستجبه عند ذاك مجيب

و مبرّد فرق كرد و گفت:در استجابت اذعانى (3)و گردن نهادنى (4)هست،و در اجابت نيست،از اين كار اجابت ما خداى را به لفظ استجابت است كه:

اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ (5) .

و«لعلّ»به معنى«كى» (6)با[شد،تا شما] (7)را شد شوى،و به معنى رجا و طمع بود،لكن نه از خداى،بل كه از مكلّف.و الرّشد اصله اصابة الخير و هو[ضدّ الغىّ، و فلان لرشدة] (8)،و فلان لغيّة اى لزنية و الرّشاد اصابة الرّشد،و الرّشد لغة فيه (9).

و بعضى مفسّران گفتند:مراد به دعا[در آيت] (10)،[230-پ]طاعت است،و مراد به اجابت ثواب،و معنى آن است كه:هركه طاعت من دارد ثوابش دهم.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ مسلمان نباشد كه خداى را بخواند به دعايى كه در او قطيعه رحمى (11)نبود و بزه اى نبود الّا (12)خداى تعالى از سه خصلت يكى بدهد او را،امّا تعجيل اجابت،و امّا ذخيره آخرت به از آن،و امّا صرف كند از او سوئى (13)و بدى مانند آن چيز (14)كه او خواسته باشد در دعا.

گروهى دگر گفتند:هيچ دعا (15)نبود الّا آن را از خداى تعالى اجابت بود،يعنى پاسخ خداى جواب آن بازدهد به حسب مصلحت به«نعم»او«لا».

ص : 46


1- .همۀ نسخه بدلها بجز دب.انشد الكعب.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:استجاب دعا.
4- .آج،لب،فق،مب:گردن نهادن.
5- .سورۀ انفال(8)آيۀ 24.
6- .دب:كه.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:لغة فى الرّشد.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز:قطيعت رحمتى.
12- .مب،مر+كه.
13- .مج،وز،آج،لب:سوء.
14- .مج،وز،آج،لب،فق:خير.
15- .مب:دعايى.

امّا انجاح مطلوب تبع (1)مصالح بود،و اين نيز وجهى باشد در آيت.عبد اللّٰه عمر روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من فتح له باب فى الدّعاء فتحت له ابواب الاجابة (2)، هركه در دعا بر او بگشايند،در اجابت بر او گشاده بود.و خداى تعالى وحى كرد به داود كه (3):ظالمان را بگو تا دعا نكنند و مرا نخوانند كه من بر خود واجب كرده ام كه هركه مرا بخواند اجابتش كنم،و اجابت ظالمان به لعنت كنم،و اين اخبار مقوّى اين وجه است كه گفتيم.

وجهى دگر (4)در آيت آن است كه:خداى تعالى نگفت كه من در حال اجابت كنم،اجابت باشد و لكن متراخى از دعا براى آن كه بنده (5)بود كه خداى تعالى آواز او بر درگاه خود دوست دارد،چنان كه محمّد بن المنكدر روايت كند از[جابر] (6)عبد اللّٰه انصارى كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:بنده باشد كه خداى را مى خواند،و خداى او را دوست دارد،جبريل را گويد (7):يا جبريل!حاجت او روا كن،و لكن بدو مده (8)تا فلان وقت كه من مى خواهم تا آواز او بر درگاه من مى باشد.و بنده (9)باشد كه از خداى حاجتى خواهد،خداى تعالى گويد جبريل را كه:حاجت او روا كن معجّل (10)و بدو ده تا برود،و نيز مرا نخواند كه من آواز او دوست نمى دارم.

بعضى دگر گفتند:دعا را شرايطى هست كه هركه دعا به شرط خود كند به اجابت مقرون باشد،و چون (11)شرايط آن به جاى نيارد آن دعا را اجابت نبود (12).

و شرط دعا آن است كه دعاكننده اوّل حمد و ثناى خداى گويد (13)،و صلوات (14)بر محمّد و آل محمّد دهد (15)كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ما من دعاء الّا بينه و بين

ص : 47


1- .لب،فق،مب،مر+و.
2- .مر+يعنى.
3- .همۀ نسخه بدلها:به داود عليه السّلام:يا داود.
4- .دب،فق،مب،مر:ديگر.
5- .فق:بنده/بنده اى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+خداى تعالى.
8- .وز:بدو مره،دب،لب،فق،مب،مر:بدومدت.
9- .مر+يعنى.
10- .مب،مر:تعجيل.
11- .همۀ نسخه بدلها:و هركه.
12- .مر:نكند.
13- .مب:خداى تعالى بگويد.
14- .مج،وز،دب:آنگه صلات.
15- .فق،مب:فرستد.

السّماء حجاب، هيچ دعا نيست و الّا از ميان (1)آن دعا و آسمان حجابى هست،چون بنده دعا كند و در مقدّمه دعا بر من صلوات نفرستاده باشد،دعا به آن حجاب برود و بر گردد،و چون در مقدّمه دعا بر من صلوات فرستد آن صلوات از پيش (2)مى رود و حجابها مى درد،و آسمانها مى برد،و دعا براثر آن مى رود تا به زير عرش،آنگه توقيع اجابت پديد آيد (3).

و اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام-گفت:هيچ دعا مكنى تا در اوّل بگويى (5)كه:صلّ على محمّد و آل محمّد،و افعل بي كذا و كذا،و او همۀ چنين كردى.گفتند:چرا يا اميرالمؤمنين ؟گفت:براى آن كه اين دعا كه (6)صلات (7)است لا بدّ (8)به اجابت مقرون بود[231-ر]،و خداى تعالى شرم دارد (9)،و شرم او كرم او بود كه بنده از او دو حاجت خواهد (10)،يكى اجابت كند و يكى نكند.

و در خبر مى آيد كه:چون بنده خود را دعا گويد (11)و مسلمانان را با خود در دعا اضافه نكند،خداى تعالى گويد:ملائكتى (12)،فرشتگان من!بنده من پندارد كه سؤال از بخيلى مى كند (13)،چون حاجت خود رها كند و در دعاى مسلمانان گيرد،فرشتگان گويند:بدأ اللّٰه بك،خداى ابتداى اين خير به تو كناد،پس اولى تر (14)آن كه دعاى فرشتگان براى تو بود كه دعاى ايشان به اجابت نزديكتر باشد.

ابراهيم ادهم را گفتند:ما (15)بالنا نذعو (16)فلا نجاب (17)،چرا ما دعا مى كنيم (18)اجابت نمى آيد؟گفت:براى آن كه شما خداى را بشناختى (19)،و طاعتش نمى دارى،و

ص : 48


1- .مج،وز:از ميانه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر من.
3- .اساس:مى يابد،با توجّه به افتادگى اساس و دوباره نويسى نسخه،براساس مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .فق،مر+على،مب+علىّ بن ابى طالب.
5- .مر:نگوييد،مب:الّا كه در اوّل آن بگوييد،دب،آج:نگويى،لب:بگو.
6- .مب:دعايى كه با.
7- .آج،لب،فق،مب:صلوات.
8- .مب:البتّه.
9- .مب:مى دارد.
10- .مب+و.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دعا كند.
12- .مب+اى.
13- .مب،مر+و.
14- .مر:اولى.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:و ما.
16- .مج،وز:ندعوا،آج،مر:ندعوه،لب،فق،مب:يدعوه.
17- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:يجاب.
18- .مج،لب:مى كنم.
19- .مب،مر:بشتافتيد.

پيغامبر را بشناختى و متابعت او نكردى،و قرآن بدانستى (1)و برآن كار نمى كنى (2)،و نعمت خداى مى خورى (3)و شكرش نمى گزارى (4)،و بهشت بدانستى (5)و طلب نكردى (6)، و دوزخ بشناختى (7)و از او بنگريختى (8)،و شيطان را بشناختى (9)و مخالفتش نكردى (10)، و مرگ را بشناختى (11)و ساز او بنكردى،و مردگان را بنگريدى (12)و عبرت برنگرفتى (13)، و عيب خود رها كردى (14)و به عيب (15)مردم مشغول شدى،دعاى شما را كى اجابت كنند! قوله: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيٰامِ الرَّفَثُ إِلىٰ نِسٰائِكُمْ ،مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه در بدايت فرض صيام حق تعالى چنان فرمود كه:چون روزه دار روزه بگشادى،طعام و شراب و جماع چندانى روا بودى او را كه نماز خفتن بكردندى (16)، چون از آن وقت بگذشتى حرام شدى تا بر دگر شب نماز شام،و اگر بخفتى پيش ازآن كه افطار كردى-و آن وقت مضيّق بگذشتى-همچنين روا نبودى او را از اين معنى چيزى تا بر دگر شب.

شبى از شبهاى ماه رمضان بعضى صحابه نماز خفتن با رسول-عليه السّلام- بكرد (17)،و گفتند:عمر خطّاب بود (18)-و با خانه شد،نفس او را مطالبت كرد به خلوت حلال خود و وقت رفته بود (19).او خلوت كرد،چون فارغ شد غسل كرد،پشيمانيى سخت او را دريافت،بامداد برخاست (20)و به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّٰه! من به شكايت اين نفس خاطئه پيش تو آمده ام.رسول-عليه السّلام-گفت:چه افتاد؟

ص : 49


1- .مب،مر:بدانستيد.
2- .مب،مر:نمى كنيد.
3- .مب،مر:مى خوريد.
4- .مب،مر:نمى گذاريد،وز،دب،آج،لب،فق:نمى گذارى.
5- .مب،مر:بدانستيد.
6- .مب،مر:نكرديد.
7- .مب،مر:بشناختيد.
8- .مب:نگريختيد،مر:بنگريختيد.
9- .مب،مر:بشناختيد.
10- .مب،مر:نكرديد.
11- .مب،مر:بشناختيد.
12- .وز:بنكندى،مج:بنكدى،دب:دفن كردى،آج،لب،فق:ديدى،مب،مر:ديديد.
13- .مب،مر:نگرفتيد.
14- .مب،مر:كرديد.
15- .دب:عيوب.
16- .مج:نكردى.
17- .آج،لب،فق،مر:بكردند،مب:گزاردند.
18- .وز+ رضى اللّٰه عنه.
19- .مب:گذشته بود.
20- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برخواست.

قصّه بازگفت.رسول-عليه السّلام-گفت:خطا كردى.

جماعتى ديگر برخاستند و گفتند:يا رسول اللّٰه!ما را هم اين حادثه افتاد،و لكن شرم داشتيم كه اين حديث در مجلس تو بگوييم،هيچ رخصتى هست ما را؟رسول -عليه السّلام-گفت:رخصت به دست من نيست،خداى تعالى از كرمش اين حكم از ايشان برگرفت،و اين آيت فرستاد،و مباح كرد ايشان را مقاربت كردن با حلال خود در شبهاى ماه رمضان،گفت:حلال كردند شما را شب روزه.

و نصب او بر ظرف است،اى في ليلة الصّيام،و كوفيان گفتند:منصوب است بعدم الخافض.

اَلرَّفَثُ إِلىٰ نِسٰائِكُمْ ،«رفث»كنايت است از جماع.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:انّ اللّٰه[حيىّ] (1)كريم،خداى تعالى شرمگن (2)است،يعنى كريم است.اين لفظ مصرّح نگفت به كنايت گفت هرجا (3)كه گفت،يك جا مباشرت گفت،و يك جا ملامست،و يك جا افضا و يك جا دخول و يك جا رفث.

دگر خواست تا تو را ادب آموزد تا اين لفظ[بر زبان] (4)،[231-پ]نرانى،چه در عرف مستهجن است.دگر آن كه عرب اين كنايات گفته اند،و قرآن به لغت ايشان فرود آمد،و اين همۀ كنايات است از جماع،قال الشّاعر:

فظلنا هنالك في نعمةو كلّ اللّذاذة الّا الرّفث

اى غير الجماع.

قتيبى (5)گفت:رفث افصاح و تصريح باشد به ذكر آنچه كنايت بايد كردن از او از ذكر نكاح،و اصل او فحش باشد و كلام قبيح،و قال العجّاج:

و ربّ اسراب حجيج (6)كظّمعن اللّغا و رفث التّكلّم

زجّاج گفت:رفث كلمتى است جامع هر مراد را كه مردان را باشد از زنان،قال الشّاعر:

ص : 50


1- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:شرمگين.
3- .همۀ نسخه بدلها:كجا.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب:متيمى،دب:قتبنى،فق:ميتمى،مب:ميثمى،مر:مشعبى.
6- .اساس:حجيم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و منابع لغت و شعر تصحيح شد.

و يرين من انس الحديث زوانياو بهنّ عن رفث الرّجال نفار

و در حرف (1)عبد اللّٰه مسعود هست:الرّفوث، هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ ، اين هم از كنايات مليح است،گفت:ايشان لباس شمااند و شما لباس ايشان (2)، يعنى ملتبس شوى (3)به يكديگر و ملتوى،كما قال الشّاعر:

فأصبحت أنّى تأتها تلتبس بهاكلا مركبيها تحت رجلك شاجر

و گفتند (4):وجه تشبيه از اينجاست كه چون وقت خواب برهنه شوند بشره هريك از ايشان ملاقى باشد بشره صاحبش را به منزله لباس،قال النّابغة الجعدىّ:

اذا ما الضّجيع ثنى جيدها (5)تثنّى فكانت (6)عليه لباسا

ربيع انس گفت:مراد آن است:هنّ لحاف لكم و انتم لحاف لهنّ،و لحاف جامه خواب باشد.

بعضى دگر از مفسّران گفتند:مراد از لباس سكن (7)است،چنان كه در شب گفت: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبٰاساً (8)،اى سكنا،هريكى از ايشان سكن صاحبش باشد كه دل او به او ساكن شود،دليلش قوله تعالى: وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِيَسْكُنَ (9)إِلَيْهٰا (10).

بهرى دگر گفتند:مراد به لباس آن است كه چنان كه جامه وقايت كند (11)خداوندش را (12)از سرما و گرما ايشان هريكى (13)وقايت كنند و حمايت (14)صاحبش را از حرام،چنان كه در خبر آمد:

من تزوج فقد أحرز نصف دينه فعليه بالنصف الآخر ، گفت:هركه زن بكرد نيمه دين خود را در حرز گرفت،بر اوست كه نيمه ديگر نگاه دارد.

بعضى دگر گفتند:براى آن كه هريكى از ايشان سترى بود صاحبش را عند (15)

ص : 51


1- .مب:مصحف،مر:حرب.
2- .مب:ايشانيد،ديگر نسخه بدلها:ايشانى.
3- .مب،مر:شويد.
4- .مر:گفته اند.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(77/2):عطفها.
6- .مر:فكان.
7- .مج:مسكن.
8- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 10.
9- .اساس:لتسكن،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 189.
11- .مج:وقايش كند،مب:نگه مى دارد.
12- .مر:و خداوندش را نگاه دارد.
13- .مب:ايشان نيز يكديگر را،آج،لب،فق،مر+راه.
14- .مب+مى كنند،دب+كنند.
15- .مب:در حال،مر:نزد.

مباشرت كاللّباس،و اين قول ابن زيد است.ابو عبيده گفت:از زن كنايت كنند به لباس و فراش و ازار،شاعرى گفت عمر خطّاب را:

[أ لا ا] (1)بلغ ابا حفص رسولافدى لك من اخي ثقة ازاري

قيل:نسائي،و قيل:نفسي.

عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَكُمْ ،خداى دانست كه شما با خود خيانت كرده اى (2)يعنى بالجماع بعد العشاء الآخرة،به آن كه از پس نماز خفتن با زنان خود [خلوت] (3)كرده اى (4)و (5)شما را از آن نهى كرده بودند و اين هم كنايتى نيكوست، براى آن كه آن كس كه با كسى خيانتى كند نقصانى كند غير خود را (6)براى منفعت خود،ايشان در اين باب نقصان حظّ خود كردند از ثواب،خداى تعالى آن را خيانت خواند،پس آنگه چنان پوشيده داشتند تا از خود پنداشتى (7)پوشيده مى دارند (8)،چنان كه خائن خيانت (9)پوشيده دارد،حق تعالى به خيانت كنايت كرد از اين[دو معنى] (10). فَتٰابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفٰا عَنْكُمْ ،اكنون چون توبه كردى (11)،خداى تعالى توبه شما قبول كرد و عفو بكرد شما را (12)،اين دليل است بر آنكه قبول توبه بر خداى تعالى واجب نيست،و اسقاط عقاب نه بر سبيل وجوب است عند آن كه عقيب (13)قبول توبه، لفظ عفو گفت،و آن را كه اسقاط[232-ر]عقاب او واجب باشد در حقّ او لفظ عفو نيكو نباشد.

فَالْآنَ ،اكنون،اين عبارت است از حال،اعنى آن وقت كه در او باشى،و هو الزّمان بين الزّمانين،وقتى باشد از ميان دو وقت ماضى و مستقبل،آن را هم حال خوانند و هم حاضر در عبارت نحويان. بَاشِرُوهُنَّ ،اكنون مباشرت كنى با ايشان،

ص : 52


1- .مب:كرديد،مر:كرده ايد.
2- .مب:كرديد،مر:كرده ايد.
3- .اساس:افتادگى دارد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب،مر:كرديد.
5- .مب+ حال آنكه.
6- .همۀ نسخه بدلها:نقصانى كند مال او را.
7- .مب:نيز گويا.
8- .مر:مى دارى.
9- .آج،لب،مب،مر+را.
10- .اساس:افتادگى دارد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مب،مر:كرديد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از اپن و.
13- .آج،لب،فق:عقب،مب:زيراكه در عقب.

لفظ امر است و مراد اباحت،چنان كه گفت: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (1)...،و قوله:

فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ (2) ...،و اين نيز كنايت است از جماع براى آن كه بشره هريكى از ايشان مماسّ بود بشره صاحبش را.و«بشر» (3)بيرون پوست مردم باشد.

وَ ابْتَغُوا مٰا كَتَبَ اللّٰهُ لَكُمْ ،و طلب كنى آنچه خداى نوشته است شما را.و «بغى»طلب باشد،يقال:بغى الشّىء بغيا،و البغاء الزّناء،و البغى الطّلب لما ليس لك،و از اين جا (4)خروج را بر امام حق بغى خواند (5).و ابتغاء،افتعال باشد از اين بنا.

بيشتر مفسّران گفتند:مراد فرزند است،يعنى غرض نبايد (6)كه قضاى شهوت بود (7)، بايد كه غرض تناسل بود.

ابن زيد گفت:ما احلّ اللّٰه لكم من الجماع،قتاده گفت:ما رخّص اللّٰه لكم فيه،يعنى آنچه خداى رخصت داد شما را در آن.معاذ جبل گفت:يعنى شب قدر (8)، و آنچه به ظاهر آيت لايق است قول آن كس است كه گفت:مراد طلب فرزند است، و رسول-عليه السّلام-گفت:

تناكحوا تكثروا فانّي أباهي بكم الامم يوم القيامة حتّى (9)بالسّقط.

و انس مالك روايت كند كه زنى (10)نام او حولاء-و او زنى بود عطّاره-يك روز در نزديك عائشه آمد،گفت:يا أمّ المؤمنين!بدان كه من زن مردى ام،هر شب كه او درآيد (11)من خويشتن (12)بيارايم و معطّر كنم بمانند آن شب كه مرا پيش او بردند،و به وقت خفتن به بستر او در شوم،و او روى از من بگرداند،و من (13)براى خداى روى از او بنگردانم و تحمّل كنم،گمان من چنان است كه او را با من خوش نيست (14)،مرا

ص : 53


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
2- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.
3- .همۀ نسخه بدلها:بشره.
4- .مب+است كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
6- .وز،مر:نيابد،لب:نيامد،مب:بايد.
7- .مب:بر او.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:شب و روز.
9- .آج،لب،فق،مب:و لو.
10- .همۀ نسخه بدلها+بود.
11- .مر:كه او را ديدم،مب+خانه.
12- .دب،مر+راه،مب:خود را.
13- .مر+از.
14- .مب+آيا.

بر اين مزد (1)باشد؟گفت (2):بنشين تا رسول خداى درآيد.او بنشست،رسول -عليه السّلام-در آمد،بوى عطر (3)شنيد،گفت:يا عائشه!عطر خريده اى يا حولاء عطّاره اين جا بوده است؟گفت:يا رسول اللّٰه!او حاضر است و مى خواهد كه مسئله (4)پرسد،آنگه حولاء قصّه خود با رسول بگفت.رسول-عليه السّلام-گفت:برو طاعت او دار (5)و فرمان او بر،گفت:يا رسول اللّٰه!هم چنين كنم،و لكن مرا در اين چه مژده (6)باشد؟ رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ زنى نباشد كه (7)در خانه شوهر چيزى برگيرد و بنهد،و غرض او صلاح شوهر باشد،و الّا خداى تعالى او را حسنه اى بنويسد و سيّئه اى بسترد (8)و درجه اى (9)برفيع كند.و هيچ زن نباشد كه از شوهر بار برگيرد،و الّا او را چندان مزد باشد كه روزه دار نماز كن را كه شب نخسپد،و روز روزه نگشايد و در سبيل خداى جهاد كند.هيچ زن نباشد كه او را درد زادن بگيرد (10)و الّا به هر درد او را مزد آن كس دهند كه برده (11)آزاد كرده بود،و به هريك يك بار كه كودك را شير دهد چنان بود كه برده اى (12)آزاد كرده (13)،چون (14)كودك را از شير بازگيرد مناديى از آسمان ندا كند كه:اى زن!تو را عمل كفايت كردند در گذشته،عمل با پس (15)گير در آينده.

عائشه گفت:زنان را خير (16)بسيار دادند،شما را كه مردانى (17)چيست؟رسول -عليه السّلام-بخنديد و گفت:هيچ مردى نباشد كه دست زن (18)گيرد بر طريق مراوده، و الّا (19)او را حسنه اى بنويسند.اگر دست در گردنش كند ده حسنه،اگر بوسه دهد

ص : 54


1- .مب:مردى.
2- .همۀ نسخه بدلها:عائشه گفت.
3- .مج+بوى.
4- .آج،لب،فق:مسأله اى.
5- .دب:كن.
6- .مج:مژد،وز،دب،مر:مزد:آج،لب،فق،مب:ندارد.
7- .مب:هر زنى كه.
8- .دب:بردارد.
9- .همۀ نسخه بدلها+او.
10- .مج:نگيرد،دب،درد گيرد:مر:نباشد.
11- .مج،وز:برده اى،دب+در راه خدا،مب:بنده.
12- .مب،مر:بنده.
13- .دب،آج،لب+بود.
14- .مب،مر:و چون.
15- .همۀ نسخه بدلها:باسر.
16- .فق:چيز.
17- .دب،مب،مر:مردانيد.
18- .همۀ نسخه بدلها:زنش.
19- .مب+كه.

بيست حسنه،اگر با او نزديكى كند چندانى ثوابش دهند كه از همۀ دنيا به بود.چون برخيزد كه غسل كند،آب بر هيچ موى او نرسد[232-پ]و الّا (1)سيّئتى محو كنند (2)او را،و درجه اى بدهندش.و آنچه او را برآن غسل بدهند به باشد از دنيا و هرچه در اوست،و خداى تعالى به او مباهات كند،با فرشتگان گويد:به بنده من نگرى!در شبى (3)سرد برخاسته است،براى من غسل مى كند،گواه كردم شما را كه او را بيامرزيدم.

قوله: وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا ،آيت در مردى انصارى آمد،در نامش خلاف كردند.معاذ جبل گفت:نامش ابو صرمه بود.البراء بن عازب گفت:قيس بني صرمه،عكرمه و سدّى گفتند:ابو قيس بن صرمة بن مالك بن عدىّ النّجّار،و اين مرد همۀ روز كار كرده بود در زمينى كه او را بود،در ماه رمضان نماز شام آمد و پاره اى خرما آورد،و زن طعامى نساخته بود،تا زن به آن مشغول شد كه طعامى سازد،او را خواب غالب شد و بخفت، نماز خفتن در آمد و او روزه بر آبى گشاده بود بس و طعامى نخورده بود.و در ابتدا شرع چنين بود كه (4):پس از نماز خفتن،طعام و شراب و نكاح حرام بودى.

مرد بيدار شد و وقت افطار رفته بود (5)،برخاست گرسنه و رنجور،و دست به طعام نيارست كردن از بيم خداى-عزّ و جلّ.بر دگر روزه (6)روزه داشت،سخت رنجور شد و از پاى بيفتاد.نماز پيشين رسول-عليه السّلام-او را ديد،گفت:يا با قيس (7)!تو را چه بود؟او قصّه خود بگفت.رسول-عليه السّلام-براى او دلتنگ شد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و تخفيف تكليف فرمود،گفت:اين حكم برگرفتم از آنگه كه آفتاب فروشود طعام و شراب خورى تا آنگه كه صبح صادق برآيد،و اين را نيز صورت،امر است و معنى (8)،اباحت،حق تعالى كنايت كرد از شب به رسن سياه،و از صبح به رسن سپيد،و شاعر گفت:

ص : 55


1- .آج،لب،فق:الّا از او،مب:الّا كه از او.
2- .مب،مر:كند.
3- .گويد:ببينيد كه بنده من در شب.
4- .همۀ نسخه بدلها+بيان كرديم كه.
5- .دب:افطار در گذشته بود.
6- .همۀ نسخه بدلها:روز.
7- .همۀ نسخه بدلها:أبا قيس.
8- .همۀ نسخه بدلها:و مراد.

الخيط الابيض وقت الصّبح منصدعو الخيط الأسود جوز (1)اللّيل مركوم

و براى آن تشبيه كرد ايشان را به رسن كه ممتدّ و كشيده شوند چون رسن،قال ابو دؤاد (2)فى الصّبح:

فلمّا أضاءت لنا سدفة (3)[و لا] (4)من الصّبح خيط أنارا

و در تفسير از رسول-عليه السّلام-نصّ آمد،عدىّ بن حاتم گويد:رسول -عليه السّلام-مرا نماز و روزه بياموخت و در باب روزه گفت:چون آفتاب فروشود روزه بگشاى،و آنگاه مباح است تو را طعام و شراب خوردن تا آنگه كه رسن سپيد از رسن سياه پيدا شود تو را،گفت:من در شب برخاستم و دو رسن پيش خود بنهادم و در او مى نگريدم،بر من مشتبه بود،گاهى پيدا شدى و گاهى ملتبس،بيامدم و رسول را -عليه السّلام-خبر دادم،بخنديد و مرا گفت:يا ابن حاتم![نمى] (5)دانى كه مراد بياض صبح است از سواد شب.

سهل بن سعد (6)گفت:در آيت مِنَ الْفَجْرِ نبود،به اوّل صحابه رسول بيشتر به شب دو رسن پيش خود بنهادندى و اعتبار مى كردندى،خداى تعالى براى بيان بفرستاد:

مِنَ الْفَجْرِ .«من»اوّل شايد كه ابتداى[غايت] (7)بود،و شايد كه تبيين را بود (8)،امّا دوم جز تبيين را نشايد.

و«فجر»انشقاق عمود صبح باشند و ابتداى روشناى او،من قولك:انفجر الماء إذا انبعث و جرى،چنان كه آب از زمين برآيد و آنگاه برود و پراگنده شود و همچنين سپيد و روشن باشد[و پيدا شود] (9)از تيرگى خاك،براى اين صبح را«فجر»خوانند.

بدان كه صبح دو است:يكى كاذب و يكى صادق.صبح اوّل را كاذب گويند،

ص : 56


1- .مج:جون،وز:جوسن:مر:جوف،لسان(299/7):كون.
2- .مج،وز:ابو داود.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز آج:عدوة،با توجّه به صورت تصحيح شده كلمه در آج،و منابع شعر و لغت تصحيح شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:سهل بن سعيد،مج در زير كلمه افزوده.يعنى ساعدى.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .ظاهرا تبيين در«من»اوّل بى مورد است.
9- .اساس:افتادگى دارد،مج،وز،دب:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و آن روشنايى بود مستطيل بر درازنا ماننده (1)دنبال گرگ،پس از آن تاريك (2)شود،آن را حكمى نيست در شرع،عند آن[233-ر]نماز فريضه نشايد كردن و طعام و شراب خوردن حرام نشود،و براى آنش كاذب خوانند كه خويشتن مثلا به صورت چيزى نمايد كه آن را حكمى باشد و بر حقيقت حكمش نبود،پس پندارى در آنچه مى نمايد دروغ مى گويد.

و دوم (3)صبح صادق باشد،و آن روشناى (4)مستطير بود،چون برآيد پراگنده شود، آن را در شرع حكم اين باشد كه عند آن نماز بامداد واجب شود،و روزه دار را تناول چيزى كردن كه روزه تباه كند حرام شود.

سمرة بن جندب روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لا يمنعكم من السّحور أذان بلال و لا الصّبح المستطيل و لكنّ الصّبح المستطير، گفت:نبايد كه بانگ نماز بلال شما را منع كند از سحور خوردن،و نه اين صبح به (5)درازنا،و لكن مانع اين صبح مستطير پراگنده بود،و در خبر دليل است بر آنكه بانگ نماز بامداد پيش،از وقت فريضه شايد كردن-تنبيها على صلاة اللّيل.

آنگه بيان وقت افطار كرد،گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيٰامَ إِلَى اللَّيْلِ ،پس روزه تمام بدارى تا به شب.و«الى»در برابر«من»انتهاى غايت را باشد،كأنّه قال:من طلوع الفجر الى غروب الشّمس،از آنگاه كه صبح صادق برآيد تا آنگاه كه آفتاب فروشود .

عبد اللّٰه بن أوفى (6)گفت:با رسول-عليه السّلام-بودم در بعضى سفرها،و رسول -عليه السّلام-روزه داشت.چون آفتاب فروشد،مرا گفت:

اجدح لي، براى من پاره اى پست تر كن.من گفتم:يا رسول اللّٰه!لو امسيت،اگر صبر كنى (7)تا شب درآيد.رسول (8)دگرباره گفت:

اجدح لى. من گفتم:يا رسول اللّٰه انّ علينا نهارا،هنوز روز است.رسول-عليه السّلام- سيوم بار بازگفت.من آنچه فرمود بكردم.مرا گفت:

ص : 57


1- .دب:مانند.
2- .اساس به صورت«باريك»هم خوانده مى شود.
3- .مب:دويم.
4- .همۀ نسخه بدلها:روشنايى.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّٰه بن ابى اوفى.
7- .همۀ نسخه بدلها:توقّف كنى.
8- .همۀ نسخه بدلها+عليه السّلام.

چون شب از اين جانب درآيد و روز از آن جانب بشود و آفتاب فروشود وقت روزه گشادن باشد،و شب عبارت است من غروب الشّمس الى طلوع الفجر الثّانى.

وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاكِفُونَ فِي الْمَسٰاجِدِ ،مجاهد در شاذّ خواند (1):

فى المسجد.و عكوف و اعتكاف مقام باشد بر كارى،يقال:عكف على كذا و اعتكف و عكف بالمكان اذا أقام به،قال اللّٰه تعالى: فَأَتَوْا عَلىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلىٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ (2)...،قال الفرزدق وصف القدور:

ترى حولهنّ المعتفين كأنّهمعلى صنم فى الجاهليّة عكّف

و قال الطّرمّاح (3):

فبات بنات اللّيل حولى عكّفاعكوف البواكي بينهنّ صريع

و در شرع مقام بود در بعضى مساجد براى عبادت،و نزديك ما درست نباشد الّا به سه شرط:يكى آن كه اعتكاف او در مسجدى بود از اين چهار مسجد:

مسجد الحرام،يا مسجد رسول به مدينه،يا مسجد كوفه،يا مسجد بصره،چه اين مسجدها آن است كه پيغامبر يا امام-عليهما السّلام-در او نماز آدينه كرده اند به جماعت.

شرط دوم (4)آن كه:روزه دارد كه اعتكاف به روزه درست باشد (5).

سيوم (6)آن كه:سه روز نيّت كند يا (7)بيشتر كه اعتكاف كمتر از سه روز نباشد.

و واجب بود معتكف را كه اجتناب كند از هرچه محرم اجتناب كند از زنان و طيب و ممارات و جدال.

و در عمل (8)او هفت چيز ديگر باشد كه در احرام نبود:بيع و شرا نكند،و از مسجد بيرون نيايد الّا عند ضرورت،و در زير سايه نرود (9)،و در هيچ مسجد (10)ننشيند جز آن مسجد به اختيار،و نماز نكند در مسجد ديگر الّا به (11)مكّه كه (12)هرجا كه خواهد نماز

ص : 58


1- .آج،لب،فق:گفت،مب:گفت كه.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 138.
3- .همۀ نسخه بدلها:الآخر.
4- .مب:دويم.
5- .مج:نباشد.
6- .مج:سدام،مب،سيم.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:تا.
8- .همۀ نسخه بدلها:در اعتكاف.
9- .همۀ نسخه بدلها+به اختيار.
10- .مب+نرود و.
11- .مب:در.
12- .مب+در،وز،دب،آج،لب،فق+به.

كند.و هرگه كه (1)روز مباشرت كند دو كفّارتش لازم آيد:يكى براى اعتكاف،و يكى براى روزه.و اگر به شب كند يك كفّارت،و كفّارت او[233-پ]كفّارت (2)فطر (3)روزه رمضان باشد.و چون معتكف بيمار شود،يا زن را حيض افتد،از مسجد بيرون آيند و چون نيك شوند با سر گيرند،اگر يك روز اعتكاف داشته باشد و اگر دو روز باشد بنا كنند (4)-و شرح آن در كتب فقه مسطور است.

علما خلاف كردند در اين مباشرت كه معتكف را از آن نهى كردند،قومى گفتند:مراد مجامعت است،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و ضحّاك و ربيع (5).قتاده و مقاتل و كلبى گفتند:آيت در جماعتى آمد كه ايشان اعتكاف گرفتندى،چون ايشان را حاجت بودى،بيامدندى با زنان مقاربت كردندى و غسل بكردندى (6)و با مسجد شدندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد ايشان را از آن.ابن زيد گفت:مراد به مباشرت جماع است و دون (7)الجماع از لمس و قبله و انواع تلذّذ.

امّا جماع به اجماع اعتكاف را تباه كند (8)،و مباشرت بدون الجماع بر دو ضرب است:يا غرض تلذّذ بوده يا نه،اگر (9)غرض تلذّذ بود مكروه است عندنا و عند الشّافعى،و اعتكاف را تباه نكند عند اكثر الفقهاء،و به نزديك مالك تباه كند.

ابن جريج گفت:عطا را پرسيدم از اين مسئله،گفت:جماع تباه كند اعتكاف را،و ما دون الجماع مكروه است،و آنچه قصد او نه تلذّذ بود مباح است.

سعيد جبير روايت كند از عبد اللّٰه عبّاس كه رسول-عليه السّلام-گفت:معتكف از گناه معتكف است،تا معتكف باشد او را ثواب همۀ حسنات بنويسند.

علىّ بن الحسين-عليهما السّلام-روايت كند از پدرش كه رسول-عليه السّلام- گفت:هركه او در عشر آخر ماه رمضان اعتكاف گيرد،همچنان باشد كه دو حجّ و دو عمره كرده.

ص : 59


1- .همۀ نسخه بدلها+به.
2- .همۀ نسخه بدلها:مثل كفارت.
3- .همۀ نسخه بدلها:افطار.
4- .همۀ نسخه بدلها:كند.
5- .همۀ نسخه بدلها:ربيعه است.
6- .مب:نكردندى.
7- .همۀ نسخه بدلها:ما دون.
8- .همۀ نسخه بدلها+عند اكثر الفقهاء و به نزديك مالك تباه كند.
9- .همۀ نسخه بدلها:آنچه.

و گفتيم:كه از شرط صحّت او (1)روزه است،و اين مذهب اهل عراق است و مالك بن انس.شافعى گفت:بى روزه درست باشد،و حسن بصرى گفت:اگر روزه شرط كند واجب شود،و اگر شرط نكند واجب نبود.و به نزديك ما كمتر از سه روز نباشد و اهل مدينه هم چنين گفتند،و اهل عراق گفتند:هر (2)مسجد كه در او نماز جماعت كنند اعتكاف درست باشد،و مالك گفت:جز در مسجد آدينه شهر نشايد.

و اهل عراق گفتند:زن (3)در مسجد خانه خود شايد كه اعتكاف گيرد،و مالك گفت:

جز (4)در مسجدى كه نماز جماعت كنند نشايد.شافعى گفت:زن و بنده و مسافر هركجا خواهند اعتكاف گيرند،و مالك گفت:كمتر از ده روز نشايد،و اهل عراق گفتند[كه:يك] (5)روز درست باشد.

تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ ،يعنى اين احكام كه گفته شد در باب روزه و اعتكاف حدّهاى خداى است.سدّى گفت:[شروط] (6)اللّٰه.شهر بن حوشب گفت:فرائض اللّٰه.

ضحّاك گفت:معصية اللّٰه.

و«حدّ»در لغت بر معانى آمد،حدّ منع بود،يقال:حدّه عن كذا[اذا منعه] (7)،و «حدّ»،حدّ سراى بود.و«حدّ»فريضه اى باشد از فرائض خداى،و«حدّ»حدّ زانى باشد و جز او.و حدّ شمشير تيزناى[او بود] (8).و حدّ در خلق حدّت (9)باشد،و حدّ فرق باشد ميان دو چيز،و حدّ غايت چيز بود،و حدّ شراب حدّتش باشد،و احداد[المرأة] (10)سوك داشتن زن بود بر شوهر (11)،و تيز كردن (12)كارد و شمشير بود.و احداد نظر،تيز نگريستن باشد.و محادّت ممانعت و عصيان است،في قوله: إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ (13)...،و حديد آهن بود،و حدّاد آهنگر بود و زندانبان،و منه المثل:تقيس الملائكة[234-ر]بالحدّادين،و اصل اين همۀ راجع است با منع،قال الاعشى:

ص : 60


1- .همۀ نسخه بدلها:اعتكاف.
2- .همۀ نسخه بدلها:در هر.
3- .فق+را.
4- .مج:چو.
5- .اساس،مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت افزوده شد.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج،وز:مدّت.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:شوهرش.
12- .همۀ نسخه بدلها:و احداد تيز بكردن.
13- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 5.

فقمنا و لمّا يصح ديكناالى جونة عند حدّادها

اى صاحبها الّذي يحفظها،و قال النّابغة:

الّا سليمان اذ قال المليك لهقم فى البريّة فاحددها عن الفند

اى امنعها.

و حدود كلمات كه متكلّمان نهند از اينجاست،و براى آن گفتند كه بايد تا جامع و مانع بود و مطّرد و منعكس و شامل و كامل.

«و حدود اللّٰه»،آن حدّهاست كه خداى تعالى در شرع بزد تا از آن تعدّى نكنند بر تشبيه به حدود سراى.

فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا ،گرد آن مگردى (1)و پيرامن آن مشوى (2)،يقال:قربت الشّىء اقربه قربانا و قربت منه اقرب قربا.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ ،خداى-جلّ جلاله-چنين بيان كند آيتهايش براى مردمان.و مراد به آيات،ادلّه است كه در شرع نصب كرد بر احكام از حلال و حرام، كه امرونهى به آن متعلّق است. لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ،تا (3)متّقى شوند و اجتناب كنند از تعدّى آن.

قوله: وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ -الآية.مقاتل حيّان گفت و ابن السّائب كه:اين آيت در امرؤ القيس بن عابس الكندىّ آمد و در عبدان بن اشوع،و آن بود كه ايشان پيش رسول-عليه السّلام-شدند به خصومت براى زمينى.چون به وقت سوگند رسيد،آن كه صاحب يد (4)بود دست بداشت (5)و اختيار (6)سوگند خوردن نكرد (7)، خداى تعالى اين آيت فرستاد.

در معنى آيت دو قول گفتند:يكى آن كه خداى گفت:مالهايتان از ميان شما (8)به باطل مخورى از خيانت و رشوت و سرقت،يعنى مال يكديگر،چنان كه گفت:

ص : 61


1- .مب:مگرديد،فق:نگردى.
2- .مب:نرويد.
3- .مب:اما.
4- .آج:صاحب ملك.
5- .مج،وز:نداشت.
6- .همۀ نسخه بدلها:اجتناب.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بكرد.
8- .مب:در ميان خود.

وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ (1) ...، وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (2)...،اى بعضكم بعضا،خود را عيب مكنى و خود را مكشى،يعنى يكديگر را براى آن كه چون شما در يك ملّتى (3)به حكم يك شخصى (4)،

لقوله-عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحده.

و قولى ديگر اين است كه:مال خود به باطل مخورى،يعنى تلف مكنى به ناواجب در شرب خمر و معازف و انواع قمار و آنچه بدين ماند.باقر-عليه السّلام- گفت:«بالباطل»اى باليمين الكاذبة،به سوگند به دروغ،و اين قول مطابق قول اول است.صادق-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى دانست كه در اين امّت (5)حاكمان باشند كه حكم به ناحق كنند،[خداى تعالى] (6)بندگان را نهى كرد ازآن كه به حكومت نزد ايشان روند.و اصل«باطل»ذاهب و زائل باشد،يقال:بطل (6)الشّىء بطلا و بطولا و بطلانا. وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَى الْحُكّٰامِ ،و اصل«إدلاء»در رسن بود كه به چاه فروگذارند (7)،يقال:ادليت[الدّلو اذا] (9)ارسلتها لتملأها،قال اللّٰه تعالى:

فَأَدْلىٰ دَلْوَهُ (8) ...،و اصل«إدلاء»از دلو است،و دلاها اذا اخرجها.آنگاه هر[إلقاء قولى] (11)يا فعلى را ادلاء گفتند،و آن را كه حجّت خود عرض كند،گويند:أدلى بحجّته،براى آن كه حجّت او دستاويز و متمسّك او باشد[بمثابت رسن] (12)، قال الشّاعر:

فقد جعلت اذا ما حاجتي عرضت (9)بباب دارك أدلوها بأقوام

و يقال:دلا ركابه يدلوها اذا[ساقها سوقا] (14)رفيقا،قال الرّاجز:

يا من قد (10)تدلوا المطىّ دلواو تمنع العين الرّقاد الحلوا

يعنى مالهايى كه شما نتوانى بردن[و بخوردن] (16)از آن مردمان به دهن حاكمان بازمنهى و به تحفه ايشان مكنى.

ص : 62


1- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 11.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
3- .مب،مر:ملّتيد.
4- .مب،مر:شخصيد.
5- .آج،لب،فق،مب:آيت. 16-14-12-11-9-6) .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .لب،فق،مب،مر:يبطل.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز دب:فروهلى.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 19.
9- .همۀ نسخه بدلها،بحز دب:نزلت.
10- .مج،وز:قد يأتى:تب:يأتى قد.

و نحويان در محلّ اين جمله خلاف كردند،بهرى گفتند:«واو»[عطف است] (1)،[234-پ]و محلّ جمله فعلى جزم است عطفا على قوله: وَ لاٰ تَأْكُلُوا ، چنان كه گويى:لا تأكل (2)السّمك و تشرب اللّبن نهى باشد از هر دو بهرى دگر گفتند:محلّ او نصب است به اضمار«أن»،و اين را«واو»جمع خوانند،چنان كه:لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن،معنى آن است كه جمع مكن ميان هر دو،إمّا اين كن و إمّا آن،و مانند اين قول شاعر است:

لا تنه عن خلق و تأتى مثلهعار عليك إذا فعلت عظيم.

معنى آن بود كه:مال مردم به باطل مخورى،آنگه بر سرى آنچه بتوانى (3)به دهن حاكم (4)بازنهى،يعنى جمع مكنى بر اين قول ميان اين دو خصلت بد تا چنان نبود كه آن مثل:مع الحمّى دمّل و مع كفره قدرىّ.

لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوٰالِ النّٰاسِ ،اى قطعة.و«فريق»،فعيل بود به معنى مفعول،يعنى آن پاره كه بازبرند از مال و جدا كنند،و لفظ فريق و طايفه (5)در مال استعمال كردن براى آن است كه مال عرب بيشتر اشتر و گوسفند (6)باشد و چهارپا،و آن فرق و طوائف و قطع بود،بيانش

قوله-عليه السّلام: لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى (7)اليهما ثالثا (8)و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب و يتوب الله على من تاب ،اگر آدمى را دو وادى مال باشد طلب سيوم (9)كند،و اين معنى صورت نبندد (10)الّا در چهار پاى (11)-چنان كه گفتيم.

بِالْإِثْمِ ،اصل«إثم»در لغت تقصير باشد،اعشى گفت در وصف شترى:

جماليّة تغتلي بالرّدافإذا كذب الآثمات الهجيرا

[اى] (12)المقصّرات.

ص : 63


1- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،مر:تاكلوا.
3- .همۀ نسخه بدلها:نتوانى.
4- .دب:حكام،مب:حاكمان.
5- .مج:طائفى.
6- .همۀ نسخه بدلها:گوسپند.
7- .و ب،وز:لا تبغى.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:ثالث.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سيم.
10- .دب:متصوّر نبود،ديگر نسخه بدلها:مصوّر نبود.
11- .دب:چهار پايان.
12- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آنگه تقصير را در فرمان خداى تعالى و در نواهى او«إثم»خواندند. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،و شما دانى (1)،يعنى شما دانى كه مبطلى (2)عبد اللّٰه عبّاس گفت:اين در حقّ مردى بود كه بر (3)او مالى بود،و صاحب مال بيّنت ندارد يا حاضر نبود،او بيايد به نزديك حاكم (4)سوگند بخورد و مال او ببرد (5)،او داند كه حرام مى خورد.

مجاهد گفت:معنى آن است كه خصومت بر باطل و ظلم مكنى (6).كلبى گفت:

معنى آن است كه گواه دروغ بدارد و مال بستاند.

قتاده گفت:معنى آن است كه به حكم حاكم عند قيام بيّنت براى تو (7)مال حرام حلال مدار كه تو دانى كه آن حرام است،و حكم حاكم حرام،حلال نكند.

شريح قاضى را چون تهمتى حاصل شدى مرد (8)را گفتى:يا هذا!پيش (9)من چنين است كه تو ظالمى،و اگر شرع مرا راه دادى حكم بكردمى (10)براى تو،و لكن شرع فرمود مرا،و حكم من حرام بر تو حلال نكند.

[ابو سلمه] (11)روايت كرد از ابو هريره كه رسول-عليه السّلام-گفت:

انّما انا بشر و لعلّ بعضكم ان يكون ألحن بحجّته من بعض فأقضي له فمن[قضيت] (12)له بشيء من حقّ أخيه فانّما اقطع له قطعة من النّار، گفت:من آدميم و باشد كه بعضى از شما حجّت خود بهتر عرض تواند كردن،هركس كه من براى او حكم كنم به چيزى از مال برادرش،آن پاره آتش است كه براى او بازمى برم.

قوله: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ ،مفسّران گفتند:آيت در معاذ جبل آمد و ثعلبة بن غنم الانصارىّ،از رسول-عليه السّلام-پرسيدند كه:يا رسول اللّٰه!اين هلال اوّل (13)پديد آيد باريك و صئيل بود،آنگه مى افزايد (14)تا تمام شود.باز دگرباره مى كاهد تا باريك

ص : 64


1- .دب:مى دانى.
2- .مج،وز:مبطليد.
3- .دب:در او.
4- .همۀ نسخه بدلها+تا.
5- .مر:مال بستاند.
6- .لب،فق:مى كنى.
7- .مب:خود.
8- .مج،وز:مردى.
9- .همۀ نسخه بدلها:گمان.
10- .همۀ نسخه بدلها:نكردمى.
11- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:هلال ماه نو.
14- .مج،وز،دب،آج،لب:مى فزايد.

شود،اين چيست؟حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت:يا محمّد!تو را مى پرسند از هلال.و«أهلّه»جمع هلال بود،ككساء و أكسية و رداء و ارديه.و«هلال»،فعال است به معنى مفعول،كالحساب و الكتاب،و اصل او از إهلال بود و آن رفع صوت باشد،يعنى عند آن كه او پديد آيد مردم آواز بردارند[235-ر]به تسبيح و تهليل، يقال:اهلّ الهلال و استهلّ،ماه نو شد،و حقيقت اين است كه عند طلوع او مردم آواز بردارند.و إهلال الصّبىّ،آواز كودك بود عند الولادة.و إهلال آواز محرم بود به لبّيك در حجّ و عمره،قال الشّاعر:

يهلّ بالفرقد ركبانهاكما يهلّ الرّاكب المعتمر

و ماه را در شب اوّل و دوم (1)هلال خوانند،و بهرى دگر گفتند:تا سه شب، و اصمعى گفت:تا آنگه كه طوق دارد.بهرى دگر گفتند:تا هفت شب (2).ازآن پس (3)قمر خوانند او را،و چون تمام شود به شب چهاردهم يا سيزدهم آن را بدر خوانند،و دايرۀ او را هاله خوانند،و ماهتاب او را فخت خوانند،و سايه او را سمر خوانند،و حديث شب را از اين جا سمر خوانند كه ايشان به شب به روشناى ماه (4)بنشينند و سمر گويند.و زبرقان نامى است از نامهاى قمر.

قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ ،تو جواب ده اى محمّد و بگو كه:آن مواقيت است كه جمع ميقات باشد و آن زمانى (5)محدود (6)مضروب بود (7)براى مردمان تا به آن اوقات عبادات بدانند (8)از حجّ و عمره و روزه و افطار و محلّ ديون،و عدّه زنان،و مشاهره مزدوران،و مدّت حيض حايض،و مدّت حمل ايشان (9)و جز اين ازآن كه تعلّق به سال و ماه دارد،به خلاف حال آفتاب كه بر يك حال است و زيادت و نقصان در او نمى آيد.[قوله تعالى]: وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهٰا ،مفسّران گفتند:در جاهليّت مرد چون احرام گرفتى به حجّ يا به عمره،از در سراى و خانه و خيمه

ص : 65


1- .مب:دويم.
2- .آج،لب،فق،مر+را.
3- .آج،لب،فق،مر:پس القمر،مب:و بعد از آن.
4- .مب:ماهتاب.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:زمان.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .همۀ نسخه بدلها+للنّاس.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبادت كنند.
9- .همۀ نسخه بدلها:آبستنان.

در نرفتى،اگر از اهل مدر بودى-اعنى حضرى (1)-سوراخى در ديوار سراى كردى از پشت سراى،يا نردبانى بنهادى و از بام راه كردى (2)،و اگر اهل و بر بودى-اعنى بدوى-از پس خيمه گذر كردى،و اين حكم احرام ايشان بودى در جاهليّت،و گمان بردند كه اين از جمله برّ است،الّا آنان كه حمس بودند-و ايشان قريش بودند و كنانه و خزاعه و ثقيف و جشم (3)و بنو عامر بن صعصعه و بنو نضر بن معاويه-و براى آن ايشان را حمس خواندند كه در دين خود سخت بودند.و«حماسه»شدّت و شجاعت بود.

چون اسلام در آمد هم اين قاعده بود،تا يك روز رسول-عليه السّلام-در سراى بعضى انصار (4)شد،به در سراى مردى از جمله ايشان براثر رسول-عليه السّلام-در سراى،شد.پيغامبر-عليه السّلام-او را گفت:نه تو محرمى؟گفت:بلى.گفت:چرا به (5)سراى در آمدى؟گفت:اقتدا به تو كردم.رسول-عليه السّلام-گفت:من از حمسم،مرا روا باشد.گفت:من نيز از حمسم (6)،دين ما يكى است و من[به همۀ حال] (7)به تو اقتدا كنم در كارها.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:برّ نه آن است كه خانه ها را از پشت در شوند (8).

حمزه و كسائى و عاصم (9)[به روايت] (10)ابو بكر،و نافع به روايت قالون در همۀ قرآن«بيوت»خواندند به كسر«با»براى مجاورت«يا»،و باقى قرّاء به ضمّ«با» خواندند بر اصل (11).

وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقىٰ ،آن وجوه كه ذكر كرده شده است فى قوله:

ص : 66


1- .اساس در حاشيه به صورت«حفرمى»ضبط كرده است،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مب:گرفتى.
3- .اساس:مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:طسم،با توجه به آج و منابع تفسيرى و لغوى تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:انصاريان.
5- .همۀ نسخه بدلها+در.
6- .آج+و گفت:مب+مرد گفت.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مج:بر شوند،مب:به اندرون روند.
9- .اساس:غامرو،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها يكى شد.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:براى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ (1) اين جا محتمل باشد،وجهى ندار[د اعاده كردن] (2).

وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا ،يعنى في حال الاحرام.عبد اللّٰه عبّاس و براء بن عازب و قتاده و عطا گفتند (3):اين مثلى است كه خداى تعالى زده،و معنى آن است كه:

ابواب برّ بشناسى و وجوه آن،تا از آن وجوه قصد آن كنى،و اين كنايت است و استعاره و حقيقت[نيست] (4).

[و جابر] (5)روايت كرد از باقر-عليه السّلام-كه او گفت مراد آن است كه:

تأتى الأمر من وجهه (6)،كارها را روى بشناسى تا از روى كار در[او شوى نه] (7)از پشتش،و ابو الجارود هم مانند اين روايت كرد از باقر-عليه السّلام.

بهرى دگر گفتند:«بيوت»كنايت است از زنان،براى آن كه زنان (8)را [235-پ]خانه خوانند براى آن كه ملازم خانه (9)باشند،و معنى آن است كه:

مقاربت ايشان از آن وجه كنى كه خداى فرمود في قوله: فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ (10)،يعنى در مواقعه قصد ادبار ايشان مكنى،بل من ابوابها،اى من فروجها.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،و از خداى بترسى و از معاصى او اجتناب كنى تا خويشتن از عقاب با پناه گرفته باشى. لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ،تا فلاح و ظفر يابى (11).

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 190 تا 195

اشاره

وَ قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ اَلَّذِينَ يُقٰاتِلُونَكُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُعْتَدِينَ (190) وَ اُقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ اَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ حَتّٰى يُقٰاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قٰاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلْكٰافِرِينَ (191) فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ اَلدِّينُ لِلّٰهِ فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَلاٰ عُدْوٰانَ إِلاّٰ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ (193) اَلشَّهْرُ اَلْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِينَ (194) وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى اَلتَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ (195)

ترجمه

كارزار كنيد در راه خدا با آنان كه با شما كارزار كنند،و بيداد مكنى كه (12)خدا دوست ندارد بيدادكاران را.

ص : 67


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 177.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج:تأتى الوجه من امره.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:زنان.
9- .فق:خوانه.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 222.
11- .همۀ نسخه بدلها+و فلاح ظفر باشد و بقا.
12- .مج،وز،آج،لب:به درستى كه.

و بكشى ايشان را هركجا كه كشان (1)يابى،و برونشان كنى ازآنجا كه شما را برون كردند،و فتنه سخت تر است از كشتن،و كارزار (2)مكنى با ايشان به نزديك مسجد مكّه تا كارزار (3)كنند شما را در آنجا،اگر كارزار (4)كنند شما را،بكشيد ايشان را همچنين باشد پاداشت (5)كافران (6).

اگر بازايستند (7)،خداى آمرزنده و بخشاينده است.

و كارزار (8)كنى ايشان را (9)تا نباشد فتنه اى (10)و باشد دين مر خداى را اگر بازايستند،عقاب و قتل نبود الّا بر بيدادكاران.

ماه حرام به ماه حرام و حرمتها را برابرى است،هركه ظلم كند بر شما شما نيز بكنى بر او بمانند آنچه كرده بود بر شما،و بترسى از خداى و بدانى كه خدا با پرهيزگاران است.

و هزينه كنيد در راه خداى و ميفگنى به دستهاى خود (11)در هلاك (12)،و نكويى كنى كه خداى دوست دارد نيكوكاران را.

ربيع انس (13)و عبد الرّحمن بن زيد گفتند:اوّل آيتى كه در قتال فرود آمد اين بود، اعنى قوله: وَ قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَكُمْ. چون اين آيت آمد،رسول

ص : 68


1- .كشان/كه شان،كه ايشان.
2- .آج:كالزار.
3- .آج:كالزار.
4- .آج،لب:كالزار.
5- .مج،وز:پاداش.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:ناگرويدگان.
7- .مج،وز+پس به درستى كه.
8- .آج:كالزار.
9- .مج،وز،آج،لب:كنى با ايشان.
10- .مج،وز،لب:نباشد با ايشان فتنه يعنى كفر.
11- .مج،وز،آج،لب:ميفگنيد خود را به دستهاى شما.
12- .مج،وز،آج،لب+و فتنه.
13- .همۀ نسخه بدلها:ربيع بن انس.

-عليه السّلام-قتال كرد با آنان كه با او قتال كردندى،[و رها كرد] (1)ى آنان را كه با او قتال نكردندى تا آنگه كه (2)اين آيت فرود آمد كه: وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ كَافَّةً (3)...،اين آيت[منسوخ شد] (4)بدان.و معنى وَ لاٰ تَعْتَدُوا ،بر اين قول آن باشد كه:ابتدا مكنى به قتال آن كس كه با شما قتال نكند،و ناگاه به سر (5)ايشان [مشوى پيش] (6)ازآن كه ايشان را با اسلام دعوت كنى.

و بعضى دگر از مفسّران گفتند:آيت محكم است و از احكام او هيچ منسوخ [نيست،و آن كه ] (7)خداى تعالى گويد در اين آيت:كارزار كنى با آنان كه با شما كارزار كنند،منع نكند از وجوب قتال آنان كه با ما قتال[236-ر]نكنند،براى آن كه اين دليل الخطاب باشد،و آن معتمد نيست-چنان كه بيان كرديم.امّا قوله: وَ لاٰ تَعْتَدُوا ،بر اين قول آن است كه:تعدّى مكنى (8)از آنچه مشروع است در باب جهاد،و زنان و كودكان و پيران ضعيف را مكشى،و آن را كه به صلح دست به شما دهد و دست به شما دراز كند (9)،كه اگر نه چنين كنى تعدّى كرده باشى،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و مجاهد.

يحيى بن عامر گفت:به عمر عبد العزيز نوشتم و سؤال كردم او را از اين آيت،او بنوشت در جواب كه:نهى (10)از زنان و كودكان است و آنان كه حرب نكنند با مسلمانان از جمله كافران.

حسن بصرى گفت: وَ لاٰ تَعْتَدُوا ،مراد نهى از جمله قبايح و منهيّات است.بهرى دگر گفتند:«اعتدا»ترك قتال است،يعنى قتال كنى كه اگر نكنى معتدى و ظالم باشى.

بريده أسلمىّ روايت كند كه:چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-سريّتى را به غزاى فرستادى،بر ايشان اميرى كردى و او را وصيّت كردى به تقوا و ترس كارى (11)در (12)خاصّه

ص : 69


1- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق:تا آن كه.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 36.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب:بسر.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:پس.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مكنيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:دراز نكند.
10- .آج،لب،فق،مب+آيت.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و به رستگارى.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:و در.

نفس خود و در زيردستان خود،و گفتى:غزا كنى به نام خدا در راه خداى،و كارزار (1)كنى با كافران به خدا (2)و غلوّ مكنى،و از حدّ شرع مگذرى،و غدر مكنى، و مثله مكنى،و كودكان را مكشى.

عطاء بن ابي رباح روايت كند كه:چون ابو بكر[الصّدّيق] (3)يزيد بن ابي سفيان را به عمل شام فرستاد،به تشييع او بيرون آمد.يزيد سوار بود،و ابو بكر پياده با او مى رفت و او را وصايت مى كرد،يزيد گفت:يا خليفة رسول اللّٰه!يا برنشين،يا من نيز پياده شوم،گفت:من بر ننشينم و تو پياده نشوى،من اين گامها در سبيل خداى بر مى دارم،تو را وصايت مى كنم به وصايايى بايد كه نگاه دارى.در اين راه كه مى روى صومعه هاست،و جماعتى در آنجا خود را محبوس كرده دعوى مى كنند كه براى خداى مى كنيم،ايشان را رها كن با (4)آنچه در آنند.و از ايشان بگذرى جماعتى را بينى ميان سرباز تراشيده و مويهاى دراز بازگذاشته،با ايشان شمشيرزن برآن كه از سرباز تراشيده اند.

آنگه نگر تا هيچ زن را و كودك را و پير و ضعيف را نكشى،و هيچ درخت نبرى، و هيچ درخت خرما تباه نكنى و بنه سوزى (5)،و هيچ گاو و گوسپند (6)را نكشى (7)مگر براى خوردن،و هيچ آبادانى بيران (8)نكنى.

كلبى روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:اين آيت در صلح حديبيّه آمد،و از (9)آن بود كه چون رسول-عليه السّلام-از مدينه بيرون آمد تا عمره اى آرد و با رسول-عليه السّلام-هزار و چهارصد مرد بودند.چون رسول-عليه السّلام-به حديبيّه رسيد،مشركان بيامدند و او (10)را منع كردند و رها نكردند (11)كه در مكّه شود (12).

رسول-عليه السّلام-هديى كه داشت آنجا بكشت،و آن (13)سال صلحى بكردند و

ص : 70


1- .لب:كالزار.
2- .همۀ نسخه بدلها:و به خداى.
3- .اساس:مخدوش است،مب:ابو بكر بن ابى قحافه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب:در.
5- .كذا در اساس:بنه سوزى/بنسوزى،لب:نسوزى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:گوسفند.
7- .مج:بنه كشى/بنكشى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:ويران.
9- .همۀ نسخه بدلها:و آن.
10- .همۀ نسخه بدلها:و رسول.
11- .مب:و نگذاشتند.
12- .مب:رود.
13- .آج،لب،فق،مب:اين.

صلح نامه بنوشتند (1)به خطّ اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-چنان كه طرفى برفت،و قرار دادند كه آن سال بازگردد تا (2)دگر سال قريش مكّه را رها كنند (3)و بروند،و سه روز مكّه رسول را باشد تا درآيد و حجّ كند و هدى بكشد،و آنچه خواهد به جاى آورد و بازگردد.

چون سال ديگر در آمد،رسول-عليه السّلام-برخاست با صحابه و لشكر تا به مكّه رود،انديشه مى كرد كه نبادا (4)كه وفا نكنند قريش به عهدى كه كرده اند و با ايشان قتال بايد كردن،و رسول-عليه السّلام-قتال ايشان را كاره مى بود در ماه حرام[در زمين حرم] (5)،[236-پ]خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد كه در ماه حرام قتال كنند با آنان كه با ايشان قتال كنند،و اگرچه در حرم باشد.

آنگه گفت: وَ لاٰ تَعْتَدُوا ،شما اعتدا مكنى،يعنى ابتدا مكنى به قتال (6)،اگر ايشان ابتدا (7)كنند شما نيز قتال كنى.و«قتل»،تخريب بنيت حيات باشد بأىّ (8)وجه كان،و«مقاتله»،مجادله و مقاساة غيرى باشد براى طلب قتل او.و مراد به سبيل خداى،دين خداست.و گفته اند:مراد جهاد است.و«اعتدا»مجاوزة الحدّ باشد،افتعال بود من عدا طوره اذا تجاوز حدّه.و محبّت از خداى تعالى ما را اراده خير و نفع و ثواب ما باشد،براى آن كه اجتماع او با كراهت محال است،جز آن است كه در محبّت مستمرّ است كه مضاف از مفعول به بيفگنند و مضاف اليه به جاى او بنهند،و در ارادت اين استمرار نيست،يقول (9):احبّ زيدا،و لا يقول (10)اريد زيدا،انّما يقال (11):اريد خيره و نفعه و (12)امرا يتعلّق به.

[قوله تعالى] (13): وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ،اى وجدتموهم،بكشى ايشان را

ص : 71


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نوشتند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:و.
3- .مج،وز:بپردازند،فق،مر:بردارند،مب،بگذارند.
4- .آج،لب،فق،مب:مبادا.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب،فق،مر+كه.
7- .فق،مر:قتال.
8- .مب:به هر.
9- .مج،وز:تقول.
10- .همۀ نسخه بدلها:تقول.
11- .همۀ نسخه بدلها:يقولون.
12- .همۀ نسخه بدلها:او.
13- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

هركجا يابى (1).و اصل كلمه حذق و بصارت باشد در كار (2)،يقال:رجل ثقف لقف (3)اذا كان حاذقا فى الحرب بصيرا بمواضعها جيّد الحذر (4)فيه،چون كارزار (5)و علم آن و مواضع حذر و مقاتل دشمن نيك شناسد او را چنين گويند،و معنى آن است كه:

هركجا تمكين يابى و به مقاتل ايشان راه برى.

و گفته اند:الثّقف الظّفر بالعدوّ،كما قال (6)تعالى: فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ (7)...،اى تظفرنّ بهم.و ثقاف گويند آن آهنى را كه كمان و نيزه به آن راست كنند،و ثقّاف گويند او را كه نيزه كژ (8)شده را راست كند،و همچنين مثقّف، و بر سبيل تشبيه مؤدّب را مثقّف گويند،براى آن كه بى ادب كژى كند،مؤدّب او را راست كند.

وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ ،و ايشان را بيرون كنى ازآن كه جا شما را بيرون كردند،يعنى مكّه.و مراد به«فتنه»،در آيت شرك است و كفر،گفت:كفر بتر و سخت تر از قتل است.اگر ايشان در زمين حرم در ماه حرام بر كفر اصرار مى كنند و ايشان محرم،از شما چرا روا نبود كه ايشان را بكشى در ماه حرام در زمين حرم و شما محرم؟ كسائى گفت:«فتنه»اين جا عذاب است،و ايشان را عادت بودى كه چون مسلمانى را بگرفتندى عذاب كردندى او را،خداى تعالى گفت:آنچه ايشان مى كنند بتر است و سخت تر.

وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ حَتّٰى يُقٰاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قٰاتَلُوكُمْ ،جمله قرّاء در اين هر سه موضع به«الف»خوانند مگر حمزه و كسائى كه ايشان بى«الف» خوانند[از قتل] (9).و اوّل از مقاتله بود و در شاذ طلحة بن مصرّف و يحيى بن وثّاب و اعمش و عيسى بن عمر موافق حمزه و كسائى خوانند (10).

ص : 72


1- .دب:باشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
3- .چاپ شعرانى(91/2):تقيف لقيف.
4- .مج،وز:الحذق.
5- .لب:كالزار.
6- .آج،لب،مر+اللّٰه
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 57.
8- .مج،وز،آج:كج.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر:باشند،ديگر نسخه بدلها:باشد.

بعضى مفسّران گفتند:اين لفظ كه در او نهى است از قتال ايشان به نزديك مسجد الحرام پيش ازآن كه ايشان ابتدا كنند منسوخ است بقوله: وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ (1)،اين قول قتاده است و ربيع،و مقاتل حيّان گفت،قوله: وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ،فى الحلّ و الحرم (2)اين منسوخ است بقوله: وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ (3)عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ ،آنگه اين نيز منسوخ شد به آيت سورت[برائت] (4): فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (5).

بعضى دگر مفسّران گفتند:آيت محكم است،و معنى و حكم (6)بر جاى خود است،و نشايد ابتدا كردن به قتال در حرم و نه در ماه حرام،الّا عند الضّرورة، و ضرورت آن بود كه ايشان ابتدا كنند،چون آغاز كردند[237-ر]قتال ايشان واجب شد. كَذٰلِكَ جَزٰاءُ الْكٰافِرِينَ ،پاداشت كافران چنين بود.

فَإِنِ انْتَهَوْا ،اگر ايشان از قتل و قتال بازايستند (7)،خداى تعالى غفور و رحيم است،بديع نبود از او كه ايشان را بيامرزد چون ايمان آورده باشند و توبه كرده.و «انتهاء»مطاوع نهى باشد،يقال:نهيته فانتهى،كما يقال:زجرته فانزجر.و انفعال بناى مطاوع (8)باشد،يقال:فعلته فانفعل،قياسى مطّرد.و«غفور»،بناى مبالغت است،و هر بنا كه معدول بود از اصل خود وضع قياس براى (9)مبالغت بود.

وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ ،و كارزار (10)كنى (11)با ايشان تا فتنه نباشد.

«كان»تامّه است،يعنى تا كفر در جهان بنماند،و مراد به«فتنه»كفر است.و آيت در حقّ مشركان است،و از مشرك (12)بازنگرديد (13)الّا به اسلام يا (14)قتل،چه حكم او به خلاف حكم اهل ذمّت است كه از ايشان جزيه قبول كنند.

ص : 73


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 193.
2- .فق،مب،مر:و الحرام.
3- .اساس،مج،وز،لب،فق،مب:تقتلوهم،به قياس با نسخه مب،و ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:معنى محكم.
7- .مج،وز،آج،لب:بازاستند.
8- .چاپ شعرانى(92/2)+فعل.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:برآن.
10- .لب:كالزار.
11- .مب،مر:كنيد.
12- .چاپ شعرانى(93/2):شرك.
13- .همۀ نسخه بدلها:نگردند.
14- .مب+به.

مفضّل بن سلمه گفت:حكمت در اين آن است كه اهل كتاب كتابى منزل دارند از خداى تعالى،حق تعالى فرمود كه:ايشان را مهلت ده كه باشد كه ايشان (1)نظر كنند،و با كتاب (2)خود رجوع كنند،و انصافى بدهند و ايمان آرند.

و امّا در حقّ مشرك عابد (3)وثن اميد نيست،پس در امهال ايشان وجهى نيست، از ايشان راضى مشو (4)جز به ايمان يا قتل.

و«كان»چون تامّه باشد به معنى وجد و حدث باشد،اى[حتّى لا] (5)يوجد كفر و يكون الدّين للّٰه،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است (6)و ربيع و ابن زيد و روايت از باقر -عليه السّلام.

و اصل«فتنه»اختبار بود،يقال:فتنته بكذا اذا جرّبته (7)به.و براى آن«كفر»را «فتنه»خواند كه مؤدّى است به اهلاك،چنان كه فتنه مؤدّى بود به اهلاك (8).و دين خداى را باشد.در«دين»دو قول گفتند،يكى ملّت و طلب (9)اسلام من قوله: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ (10)...،و يكى اذعان و گردن نهادن حق را،من قول الاعشى:

هو دان (11)الرّباب اذكر هو الدّين دراكا بغزوة و صيال

و اقسام و معانى و وجوه دين به تمامى گفته شد (12)،في قوله: مٰالِكِ (13)يَوْمِ الدِّينِ (14).رسول-عليه السّلام-گفت:

لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة (15)الاسلام اما بعز عزيز او بذل ذليل ،گفت:بر پشت زمين خانه اى بنماند در حضر و در بدو،و الّا خداى تعالى كلمه اسلام در او برد امّا به عزّى عزيز يا

ص : 74


1- .مر+را.
2- .مج،وز،دب:كتاب،آج،لب،مر،فق:با گناهان.
3- .دب:مشركان عابد،فق،مب:عابد مشرك.
4- .دب:مشوى/مشويد.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+و مجاهد.
7- .لب،مب:جزتيه،مر:أجريته،چاپ شعرانى(93/2):اذ اختبرته.
8- .چاپ شعرانى(93/2)+ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّٰهِ .
9- .همۀ نسخه بدلها:طريقه.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 19.
11- .لب،فق،مب،مر:كان.
12- .همۀ نسخه بدلها:شده است.
13- .اساس،مج،وز،دب،فق،مب،مر:ملك،به قياس با نسخه لب و با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
14- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 4.ديگر نسخه بدلها و عبارت تصحيح شد.
15- .اساس:فيها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و معنى عبارت تصحيح شد.

به ذلّى ذليل،يعنى امّا به طوع ايمان آرند و به آن عزيز شوند،و امّا (1)از بيم تيغ اظهار ايمان كنند به رغم و مذلّت.

فَإِنِ انْتَهَوْا ،اگر بازايستند از قتل و كفر و عناد. فَلاٰ عُدْوٰانَ ،اى[لا سبيل] (2)و لا حجّة،اين قول عبد اللّٰه عبّاس است،گفت نظيره قوله. أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاٰ عُدْوٰانَ عَلَيَّ (3)...،اى لا[سبيل علىّ،] (4)و قيل معناه:لا حرج علىّ.و اصل «عدوان»ظلم بود-چنان كه گفتيم-قال اللّٰه تعالى: وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ (5)...،و مراد در آيت قتل است،و آن قتل برايشان به جزاى عدوان و ظلم ايشان بود.آنگه جز[ارابه لفظ] (6)مجزى برخواند براى ازدواج (7)را،چنان كه طريقت ايشان است،قال عمرو بن شأس الاسدىّ:

[جزينا ذوى العدوان بالامس فرضهم] (8)[237-پ]قصاصا سواء حذوك النّعل بالنّعل

و مراد به ظالم (9)كافر محارب است اين جايگاه،پس معنى آيت اين است كه گفتيم،نه آن كه امرى كرد به ظلم يا اباحتى كرد ظلم را.

قوله: اَلشَّهْرُ الْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ الْحَرٰامِ ،بدان كه ماه حرام در سال (10)چهار است چنان كه حق تعالى گفت: مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ (11)...،واحد فرد[و هو رجب] (12)و ثلاثة سرد،اى متتابعة (13)،يكى فرد است و آن رجب است و سه متتابع،و آن ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم است.و براى آنش حرام خواندند كه حرام بود برايشان قتال كردن در اين ماهها تا اگر مرد،مقاتل پدر و برادر را ديدى رها كردى و نكشتى او را،پس براى حرمت ماه راه،حرام خواندند او را،و مراد به اين ماه در آيت ذوالقعده است كه

ص : 75


1- .اساس:يا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ قصص(28)آيۀ 28.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ازدواج لفظ.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:ظلم.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:سالى.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 36.
12- .اساس:ناخواناست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .مج،وز:متابعى.

رسول را-عليه السّلام-از حديبيه (1)عام الصدّ ذوالقعده بازگردانيدند.و اين ماه را براى آن ذوالقعده خواندند لقعودهم فيه عن (2)القتال،كه ايشان در اين ماه از كارزار (3)فرونشستندى .

امّا در معنى آيت دو قول گفتند،يكى آن كه:چون رسول-عليه السّلام- عام الحديبية بازگرديد (4)و در مكّه نشد،و صلحى رفت ميان ايشان و قرارى كه رسول -عليه السّلام-دگر سال بازآيد و ايشان از مكّه بروند (5)،و صحابه رسول در مكّه آيند با سلاحها در نيام و برهنه نكنند.چون سال ديگر آمد،رسول-عليه السّلام-برخاست و در مكّه رفت و طواف كرد و اركان حج بگذارد،و آن ذوالقعده بود كه بيرون آمد از مدينه سنه سبع،و آن سال كه او را منع كردند هم ذوالقعده بود سنه ستّ از هجرت، خداى تعالى آيت فرستاد و گفت:اين ماه دخول به بدل آن ماه منع است،و هر دو در ماه حرام (6)بود.

قولى دگر آن است در معنى آيت كه:قتال اَلشَّهْرُ الْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ الْحَرٰامِ ،اى بقتال الشّهر الحرام،يعنى اين قتال كه شما را گمان است كه با ايشان بايد كردن، به عوض آن قتال است كه ايشان با شما كنند.اگر ايشان حلال (7)مى دارند و روا مى دارند كه در ماه حرام با شما قتال كنند،شما نيز روا دارى،كه الشّرّ بالشّرّ و البادى اظلم (8)،[معنى آيت] (9)،معنى آيت (10)مثل باشد،و بر هر دو وجه در آيت مضاف محذوف بود و مضاف اليه به جاى او نهاده.قول اوّل را تقدير اين بود كه:دخول الشّهر بمنع (11)الشّهر،على تقدير:دخولكم[مكّة] (12)فى الشّهر الحرام بمنعهم (13)ايّاكم عن دخولها فى الشّهر الحرام.

و وجه دوم (14)را تقدير چنين باشد[238-ر]كه:قتال الشّهر الحرام،اى قتالكم

ص : 76


1- .همۀ نسخه بدلها:عام الحديبية.
2- .همۀ نسخه بدلها:من.
3- .لب:كالزار.
4- .دب:نگرديد.
5- .مج،وز:برون بروند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:محرّم.
7- .مر:بحلال.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+و الحديد بالحديد يفلح.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:اين.
11- .مج،وز:يمنع.
12- .همۀ نسخه بدلها:من.
13- .مج،وز:يمنعكم.
14- .مب،مر:دويم.

ايّاهم فى الشّهر الحرام بقتالهم ايّاكم فى الشّهر الحرام،تا معنى آيت مستقيم شود، يعنى اين دخول به بدل آن منع،و اين قتال در برابر آن قتال.

وَ الْحُرُمٰاتُ ،جمع حرمة باشد كظلمة و ظلمات و حجرة و حجرات،و براى آن به جمع گفت كه سه حرمت است،و اقلّ جمع بر مذهب درست سه بود:يكى حرمت ماه،يكى حرمت حرم،يكى حرمت احرام (1).

و قصاص و مقاصّت به معنى مساوات و مقابله بود،و اصل آن اتّباع اثر بود،يعنى دنبال آن دارى كه با او آن كنى كه او كرده باشد.

فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ ،هركه بر شما ظلم كند. فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ ،بر او همچنان ظلم كه او كرده باشد بكنى.و ظاهر چنان مى نمايد كه در آيت امر است به ظلم،و لكن مراد مقابله (2)و مجازات است.

و آنچه دوم (3)باشد بر سبيل جزاء،آن را ظلم نخوانند مگر بر سبيل مجاز و ازدواج، و مانند اين در قرآن و كلام عرب بسيار است،قال اللّٰه تعالى: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (4).

و دوم (5)سيّئه نباشد،چه جزاء بدى،بد (6)نباشد،دگر قوله تعالى: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ (7).

و آنچه اوّل ايشان كرده باشند عقاب نباشد،عقاب اين فعل باشد كه اينان به جزاى آن كرده باشند،و لكن بر سبيل ازدواج با (8)كلام جفت شود،و چنان كه عمرو بن كلثوم گفت:

الا لا يجهلن (9)احد علينافنجهل فوق جهل الجاهلينا

يعنى جزاى جهل دهيم،براى آن كه هيچ عاقل به جهل فخر نكند.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ،و از خداى بترسى و بدانى كه او با متّقيان است به معنى نصرت.و معنى«مع»مصاحبت باشد،يعنى نصرت خداى با

ص : 77


1- .مر+قوله.
2- .اساس:به صورت«مقاتله»هم خوانده مى شود.
3- .مر:دويم.
4- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
5- .مر:دويم.
6- .مر:بدى.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 126.
8- .دب:تا.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:يجهلين.

متّقيان است به يك جا.

وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،امر است از خداى تعالى جمله مكلّفان را به انفاق مال، و در عموم اين،داخل زكات و صدقه[و انواع] (1)برّ و نفقه باشد آن كس كه نفقه يش (1)بر او واجب بود.و سبيل خداى،طاعت اوست از باب حجّ و جهاد،و در[عموم] (3)آيت داخل بود هرچه از باب خير بود از عمارت مساجد و پل و رباط و اصلاح راهها و معاونت مساكين و[شفقت] (4)بر يتيمان.

و«انفاق»،در لغت اخراج الشّىء عن الملك باشد،و«نفوق»خروج باشد -و اين را شرح داده ايم.

وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ،«القاء»نقل چيزى باشد با جهت سفل (2)، چنان كه طرح،يقال:القى عليه (3)مسئلة كما يقال:[طرح عليه] (7)مسئلة.و در معنى او چند قول گفتند،بهرى گفتند:معنى آن است كه لا تأخذوا في ذلك و لا تبدءوا (4)به،و هركس[كه او ابتدا] (9)كند به كارى او را گويند:القى يده فيه،چنان كه لبيد گفت:

حتّى اذا ألقت يدا في كافرو أجنّ[عورات الثّغور ظلامها] (10)

اى بدأت فى المغيب.

مبرّد گفت:كنايت كرد به دست،كه بعضى از جمله است از جمله تن.و«با» زايد است،[معنى آن است كه:و لا تلقوا انفسكم] (11)[238-پ]،خود را در هلاك ميفگنى،چنان كه گفت: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (5)...،و: فَبِمٰا (6)كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (7)...، و در زيادت«با»مثالش (8)قوله: تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (9)...،و قول شاعر:

و لقد ملأت على نصيب جلدهبمساءة انّ الصّديق يعاتب

ص : 78


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نفقه اش.
2- .مج،مب،مر:اسفل.
3- .فق:اليه.
4- .مج،وز:تبتدءوا،آج،لب،فق،مب:تبدءونه.
5- .سورۀ حج(22)آيۀ 10.
6- .متن آيۀ قرآن:فبما.
7- .سورۀ شورى(42)آيۀ 30.
8- .همۀ نسخه بدلها:با مثال آيت آورد و هو.
9- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.

اى مساءة،و گفت:عرب اين لفظ در شرّبه كار دارند.

وجهى ديگر در«با»آن است كه ردّ او كرد با معنى در اصل،براى آن كه جمله افعال متعدّيه از قتل و ضرب و قطع همۀ مضمّن (1)است به«با»در معنى،براى آن كه معنى اين است كه:اوقعت به الضّرب (2)و القتل و القطع.

وجهى دگر در آيت آن است كه:مفعول به (3)بيفگند،و«با»آلت راست،چنان كه:فعلت بيدي و اخذت بيدي و مشيت برجلي،و معنى آن است كه:و لا تلقوا انفسكم بايديكم الى التّهلكة.

علما در معنى او خلاف كردند،بهرى گفتند:به بخل،يعنى خويشتن به هلاك مكنى (4)به آن كه به مال بخل كنى،براى آن كه در مقدّمه ذكر نفقه مال رفته است كه در بخل و امساك هلاك است در دين و دنيا،امّا دين (5):منع زكات و حجّ (6)و نفقات واجب در اين باب اند،و امّا در باب دنيا:بخيل را همۀ جهان دشمن باشند، نبينى كه شاعر چگونه مى گويد:

اللّؤم داء دوىّ (7)يقتلون بهلا يقتلون بداء غيره ابدا

ازآن كه به منع قرى و طعام دشمن اندوخته آيد،پس مؤدّى بود آن با قتل ايشان.

و اين قول حذيفه و حسن و قتاده و عكرمه و عطا و ضحّاك و ابن كيسان است.

عبد اللّٰه عبّاس و سدّى گفتند:معنى آن است كه مگو كه مرا چيزى نيست،يعنى خود را و نام خود را نيست مكنى (8).

مجاهد گفت:معنى آن است امساك مكنى از نفقه ترس درويشى را.حسن گفت:ايشان امساك كردندى در (9)سفرهاى خطرناك براى جمع مال (10)،حق تعالى آن هر دو نهى كرد به اين آيت.

ص : 79


1- .آج،لب،فق،مر:متضمّن.
2- .فق:الضّراب.
3- .لب:مفعول.
4- .مب:ميفگنيد.
5- .آج،لب،فق،مب:امّا در اين.
6- .همۀ نسخه بدلها+و جهاد.
7- .اساس:داء لوبر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز:مى كنى،مب:مكنيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:و.
10- .همۀ نسخه بدلها+را.

ابو صالح گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:آيت عام الحديبية آمد در حقّ قومى كه رسول -عليه السّلام-ايشان را حجّ فرمود،ايشان گفتند:ما چيزى نداريم تا برگ خود بسازيم و كس ما را نفقه نكند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

حسن على ابو طالب (1)روايت كند و ابو الدّرداء و ابو هريره و ابو امامه و عبد اللّٰه عمر (2)و جابر عبد اللّٰه انصارى و عمران بن[الحصين] (3)از رسول-عليه السّلام-كه گفت:آن كس كه درمى در خانه خود نشسته در سبيل خداى خرج كند،يعنى حجّ يا [جهاد را] (4)،به هر درمى هفتصد (5)بنويسند.و آن كه به نفس خود بيرون شود و مال خرج كند،به هر درمى هفتصد (6)هزار[درمش] (7)بنويسند،و ذلك قوله تعالى: وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ (8).

عكرمه گفت:معنى وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ،آن است كه: وَ لاٰ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ (9)...،يعنى نفقه از وجهى حلال كنى.

زيد بن اسلم گفت:آيت در جماعتى آمد كه ايشان به جهاد رفتندى بى برگى و سازى،يا (10)در راه منقطع شدندى و يا (11)بر ديگران وبال شدندى،حق تعالى ايشان را از آن نهى كرد و گفت:چون مال ندارى كه نفقه كنى،خويشتن (12)در هلاك ميفگنى.

بهرى دگر[239-ر]گفتند:خود را در هلاك ميفگنى به اسراف در نفقه و صدقه.

صادق-عليه السّلام-گفت:اگر مردى هرچه دارد به يك بار در صدقه و نفقه خرج كند،او محسّن و موفّق (13)نباشد لقوله: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ. بهرى دگر از مفسّران گفتند:مراد آن است كه خويشتن (14)در هلاك ميفگنى به ترك جهاد،

ص : 80


1- .دب:حسن بن على عليهما السّلام،آج:حسن بن على ابو طالب،عليهما السّلام.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها+عبد اللّٰه عمرو،كه در اساس كلمه خطخوردگى دارد.
3- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر بدلها افزوده شد.
4- .دب:حسن بن على عليهما السّلام،آج:حسن بن على ابو طالب،عليهما السّلام.
5- .مج،وز:هفصد.
6- .مج،وز:هفصد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر بدلها افزوده شد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 267.
10- .همۀ نسخه بدلها:يا.
11- .همۀ نسخه بدلها:و امّا.
12- .آج،مب:خود را.
13- .آج،فق،مب:موافق.
14- .مب،مر+را.

براى آن كه چون تن در جهاد ندهيد (1)كفّار مستولى شوند،و چون مستولى شوند مسلمانان را هلاك كنند،همچنان باشد كه آن هلاك،ايشان به سر خود آورده به دست خود.

اسلم بن عمران گويد:به غزاى قسطنطينيّة (2)بودم،و امير اهل مصر عقبة بن عامر الجهنيّ بود-صاحب رسول اللّٰه (3)،و امير اهل شام فضالة بن عبيد بود-صاحب رسول اللّٰه،و امير جمله لشكر عبد الرّحمن خالد وليد (4)بود.روميان بيامدند و مصاف بركشيدند و پشت به ديوار مدينه روم بازنهادند،و مسلمانان در برابر ايشان دو صف بركشيدند.سوارى از لشكر مسلمانان بيرون آمد و بر (5)لشكر روم حمله برد،و صف (6)ايشان (7)بردريد،آنگه بر جاى خود آمد و بايستاد،مردمان گفتند:سبحان اللّٰه القى بيده الى التّهلكة.

ابو ايّوب انصارى-رحمة اللّٰه عليه-گفت:شما اين آيت را تأويل چنين مى كنى (8)؟ مردى را كه حمله چنين برد و قتالى چنين كرد و طلب شهادت كرد او را مى گوى (9)خود را در هلاك افگند!ما به دانيم (10)،تفسير اين آيت (11)در ما فرود آمد كه انصاريانيم.

چون خداى تعالى دين مسلمانى عزيز كرد،و رسول-عليه السّلام-ممكّن (12)شد،با يكديگر گفتيم در سرّ:تا (13)چند از اين جهاد و مشقّت خواهيم ديدن!اسبابها ما مختل شد،مصلحت در آن باشد كه روزى چند با سر املاك و اسباب شويم،و عمارتى كنيم املاك را،خداى تعالى اين آيت فرستاد (14)كه: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ،بترك الجهاد و الاقامة فى الاهل.

آنگه ابن ابو عمران گفت:لا جرم ابو ايّوب چندان (15)مداومت كرد بر جهاد كه او را

ص : 81


1- .همۀ نسخه بدلها+ندهند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:قسطنطنيه.
3- .همۀ نسخه بدلها:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله.
4- .مب:عبد الرّحمن بن خالد وليد.
5- .آج،لب،مب،مر:در.
6- .مب+لشكر.
7- .آج،لب،فق،مر+را.
8- .دب:كنى،آج،لب،فق:مكنى،مب،مر:مكنيد.
9- .مب،مر:مى گوييد.
10- .لب،مب،مر:بدانيم،مب:به بدانيم.
11- .دب+اين آيت،آج،لب،فق+كه اين آيت.
12- .مب:متمكّن.
13- .مج،وز:ماتا.
14- .مب+قوله تعالى.
15- .دب:چنان.

بكشتند (1)،و در قسطنطينيّة (2)دفنش كردند،و گور او آنجاست.

عبد اللّٰه عبّاس گفت به روايت ابو الجوزاء كه:مراد آن است كه خويشتن در عذاب خداى ميفگنى به ترك جهاد،دليلش قوله تعالى: إِلاّٰ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (3).

انس مالك روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه گفت:سه چيز از اصل ايمان است:بازايستادن (4)از گوينده لااله الاّاللّٰه،و تكفير[اونا] (5)كردن به عملى كه بكند از گناه،و جهاد پيوسته داشتن تا آنگه كه آخر امّت من با دجّال جهاد كنند،و (6)ايمان داشتن به قضا و قدر خداى.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه بميرد و غزا نكند و با خود[انديشه] (7)و تدبير غزا نكند،

مات على شعبة من النفاق ،بر شاخ (8)نفاق ميرد.

ابو هريره و سفيان گفتند:آن كس باشد كه[به تنهاى] (9)حمله برد بر لشكرى بسيار.

محمّد بن سيرين و عبيدة السّلمانىّ گفتند:مراد نوميدى است از رحمت خداى.

ابو[قلابه گفت] (10):مردى باشد كه گناهى بكند،آنگه گويد:مرا توبت نيست، دست در ميان دارد و گناه مى كند،نوميد از (11)رحمت خداى تعالى.

يمان بن رباب و مفضّل بن سلمه گفتند:عرب آن كس (12)را كه تن به هلاك (13)فرونهد و از نجات نوميد شود،گويند:[ألقى بيده] (14)،[239-پ]الى التّهلكة.

يكى از براء بن عازب پرسيد كه:نه مراد به اين آيت آن كس است كه تنها بر لشكرى عظيم حمله برد؟گفت:نه،مراد مردى است كه گناهى بكند با خود

ص : 82


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مر+آنجا بكشتند،چاپ شعرانى(97/2)تا در آنجا كشته شد.
2- .وز،دب،لب،مل:قسطنطنيه،آج:قسطنطيه،فق مر:قسطنطنيه.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 39.
4- .وز،آج،لب،فق:استادن.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:«ما»(بدون نقطه)،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مب:شاخى از،ديگر نسخه بدلها:شاخى.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق:عربان كسى.
13- .مج،وز:بهلكه،آج،لب،فق،مب:به هلاكت.

فرونهد (1)كه مرا از اين گناه توبه نيست،از رحمت خداى نوميد شود گناه مى كند و اصرار مى نمايد.

راوى خبر گويد كه:حبيب بن الحارث به نزديك رسول آمد،گفت:يا رسول اللّٰه! إنّي رجل معراض للذّنوب (2)،من مردى ام كه تعرّض گناه بسيار كنم،مرا تدبير چيست؟گفت:توبه كن.گفت:يا رسول اللّٰه!توبه مى كنم،و با سر گناه مى شوم.

گفت:پس از آن با سر توبه شو.گفت:يا رسول اللّٰه!پس گناه من بسيار شود (3).

گفت:يا حبيب!عفو خداى از گناه تو بيشتر است.

فضيل عياض گفت معنى آيت آن است كه:خود را در هلاك ميفكنى به گمان بد كه به خداى برى (4)،نبينى در عقب اين گفت: وَ أَحْسِنُوا ،و مراد آن كه:و أحسنوا الظّنّ باللّٰه انّ اللّٰه يحبّ المحسنين الظّنّ به.

اسماعيل بن على برادرزاده دعبل شاعر گفت:در نزديك حسن هانى شديم در بيمارى كه او را بود به عيادت،او را گفتيم:يا با على!تو در اوّل روزى از روزهاى آخرت،و آخر روزى از روزهاى دنيا،توبه بكن.گفت:اسندوني،مرا بازنشانى،او را بازنشاندند.گفت:

حدّثني حمّاد بن سلمه عن يزيد الرّقاشىّ عن انس بن مالك، عن النّبى-صلّى اللّٰه عليه و آله-انّه قال: جعلت شفاعتي لاهل الكبائر من امتي أ تراني لا اكون منهم ؟پيغامبر-عليه السّلام-گفت:من شفاعت خود براى اهل كباير امّت نهاده ام،گمان برى كه من از ايشان نيم (5)

«و كان أحسننا ظنّا باللّٰه (6)،از ما (7)همۀ او به خداى نيكوگمان تر (8)بود.

انس گفت:رسول-عليه السّلام-گفت:

لا يموتنّ احدكم الّا و هو يحسن الظّنّ (9)باللّٰه انّ حسن (10)الظّنّ باللّٰه ثمن (11)الجنّة، گفت:نبايد (12)كه مرگ به يكى از شما آيد و (13)او به

ص : 83


1- .فق:با خود گويد،مب:با خود انديشه كند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:الذّنوب.
3- .مج:شو.
4- .مب:بريد:آج:كه خداى را برى.
5- .مج،وز،دب،آج،لب:نه ام.
6- .همۀ نسخه بدلها:باللّٰه ظنّا.
7- .در مج،وز،دب:از هما.
8- .مج:نيكوگماتر.
9- .آج،لب،فق،مب:بالظن.
10- .لب،فق،مب:احسن
11- .مج:ثمنا.
12- .آج،لب،فق:نبادا،مب،مر:مبادا.
13- .مج+از

خداى نيكو گمان نباشد،كه گمان نيكو به خداى-جلّ جلاله-بهاى بهشت است.

هم او روايت (1)كند كه فرداى قيامت حق تعالى فرمايد تا بنده را به دوزخ برند،چون او را سوى (2)دوزخ مى برند،سر بر دارد و گويد:بار خدايا!گمان من به تو نه اين بود (3)، حق تعالى گويد (4)،بنده من گمان تو به من چه بود؟گويد:آن كه (5)مرا بيامرزى و عفو كنى،حق تعالى گويد:عفوت (6)كردم،به بهشتش بريد (7).و اگر آيت حمل كنند (8)بر عموم تا همۀ معانى داخل بود تحت آن اولى تر،چه تنافيى نيست از ميان اين معانى.

و«تهلكه»تفعله باشد من الهلاك.و گفته اند:سبب هلاك بود،و«هلاك»ضياع بود.و گفته اند:«تهلكه»آن چيزى است كه (9)عاقبت او به هلاك انجامد.و«احسان»، ايصال هر نفعى بود حسن به غيرى (10)،و نه هركه او فعلى (11)حسن بكند او را محسن (12)خوانند،براى آن كه خداى تعالى كفّار را عقاب كند و از او حسن است،و نگويند كه محسن است بر (13)كافر،يا احسان مى كند با او.

عكرمه گفت معنى آن است كه:أحسنوا الظّنّ باللّٰه فى الخلف و العوض (14)، گمان به خداى تعالى نيكو برى كه آنچه شما نفقه كنى عوض بازدهد.ابن زيد گفت:أنفقوا بدءا (15)و أحسنوا عودا (16)[240-ر]،به اوّل نفقه كنى و آنچه دوم بار كنى از باب احسان باشد.و گفته اند:معنى آن است كه واسطه كار نگاه دارى كه بين

ص : 84


1- .همۀ نسخه بدلها:انس روايت.
2- .آج،لب،فق،مر:بسوى.
3- .مج،وز:من به اين بود،مر:من به تو اين بود،مر:من به تو آن بود،مب:خدايا به تو گمان اين نبود.
4- .همۀ نسخه بدلها:مى گويد.
5- .مب+مرا به دوزخ نفرستى و.
6- .دب،مب،مر:عفو.
7- .مب:برند.
8- .فق،مر:آيت را حمل كنند،دب:آيت حمل كنى.
9- .همۀ نسخه بدلها:آن باشد كه.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نفعى حسن به غيرى باشد.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فعل.
12- .اساس:بكند احسانش،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:با.
14- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
15- .مج،وز،دب،آج،لب:بدا،مر:بدوا.
16- .همۀ نسخه بدلها+گفت.

الاسراف و التّقصير است (1).

سوره البقرة (2): آیات 196 تا 203

اشاره

وَ أَتِمُّوا اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ لِلّٰهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اِسْتَيْسَرَ مِنَ اَلْهَدْيِ وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّٰى يَبْلُغَ اَلْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى اَلْحَجِّ فَمَا اِسْتَيْسَرَ مِنَ اَلْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ ثَلاٰثَةِ أَيّٰامٍ فِي اَلْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ ذٰلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِي اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (196) اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ اَلْحَجَّ فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِي اَلْحَجِّ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ اَلزّٰادِ اَلتَّقْوىٰ وَ اِتَّقُونِ يٰا أُولِي اَلْأَلْبٰابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ فَاذْكُرُوا اَللّٰهَ عِنْدَ اَلْمَشْعَرِ اَلْحَرٰامِ وَ اُذْكُرُوهُ كَمٰا هَدٰاكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلضّٰالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ اَلنّٰاسُ وَ اِسْتَغْفِرُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199) فَإِذٰا قَضَيْتُمْ مَنٰاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اَللّٰهَ كَذِكْرِكُمْ آبٰاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِي اَلدُّنْيٰا وَ مٰا لَهُ فِي اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِي اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (201) أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اَللّٰهُ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (202) وَ اُذْكُرُوا اَللّٰهَ فِي أَيّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اِتَّقىٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

ترجمه

تمام بكنى (2)حجّ و عمره خداى را،اگر بازدارند شما را (3)آنچه ميسّر شود از هدى،و متراشى سرهايتان تا برسد هدى به جاى خود،هركه باشد از شما بيمار يا باشد به او رنجى از سرش فداى از روزه يا صدقه اى يا چيزى كه بكشد چون ايمن شوى هركه تمتّع كند به عمره را (4)حجّ آنچه خوار شود از هدى (5)هركه نيابد،روزه سه روز در حجّ و هفت روز چون بازآيى آن ده روز تمام باشد،اين آن راست كه نباشد اهلش (6)حاضران مسجد حرام (7)،و بترسى از خدا و بدانيد كه خداى سخت عقوبت است.

حجّ ماههاى دانسته است هركه اندازد در آن حجّ را جماع نيست (8)و نه فاسق شدن و نه سوگند خوردن (9)در حجّ،و آنچه كنى از نيكى آن را خداى مى داند،و زاد برگيريد كه بهترين زاد پرهيزگارى باشد،و بترسيد از من اى خداوندان عقلها.

ص : 85


1- .وز+قوله عزّ و جلّ،ديگر نسخه بدلها+قوله تعالى.
2- .وز:بكنيد.
3- .وز+و يا.
4- .مج:براى.
5- .مج:هديه.
6- .مج،وز،لب،فق:اهل آن.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:مكّه.
8- .مج،وز،آج،لب+و فحش.
9- .مج،وز،آج،لب،فق+به خداى.

نيست بر شما بزهى (1)كه طلب كنيد نعمتى از خدايتان چون بيايى (2)از عرفات ياد كنى خداى را به نزديك مشعر حرام،و ياد كنيد او را چنان كه شما را راه داد (3)،و اگرچه (4)بوديد پيش (5)آن از گمراهان.

پس بيايى ازآنجا كه بيايند مردمان و آمرزش خواهيد از خدا كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

[240-پ] چون بگزارى اركان حجّتان،ياد كنيد خداى را چون ياد كردنتان (6)پدرانتان (7)را يا (8)سخت تر ياد كردن،از مردم (9)كس هست كه مى گويد (10):بار خدايا بده ما را در دنيا،و نباشد او را در آخرت از (11)نصيبى (12).

و از ايشان كس هست كه مى گويد (13):خداى ما (14)بده ما را در دنيا نيكويى و در آخرت نيكويى،و نگه دار ما را از عذاب آتش (15).

ايشان آنانند كه باشد ايشان را بهره از آنچه اندوخته باشند،و خدا (16)زود شمار است.

ياد كنيد خداى را در روزهاى شمرده،هركه تعجيل كند در دو روز،بزه نيست بر او،و هركه

ص : 86


1- .بزهى/بزه اى،مج،وز،لب،فق:بزه.
2- .مج،ور:بياييد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:راه نمود شما را.
4- .و اگرچه،ترجمه«ان»است كه ان مخففه از ثقيله است و ظاهرا به معنى:«به درستى كه»يا«همانا»ست.
5- .چاپ شعرانى(100/2)+از.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:ياد كرديتان.
7- .آج،لب،فق:پدران ايشان.
8- .مج:و،وز:تا.
9- .آج،لب،فق:مردمان،مج:پس از مردمان.
10- .مج،وز،آج،لب،فق:هستند كه گويند.
11- .نسخه بدلها:ندارد.
12- .مج+و بهره.
13- .مج،وز،آج،لب،فق:هستند كه گويند.
14- .مج،وز،آج،لب،فلق:بار خدايا.
15- .مج،وز،آج،لب،فق:دوزخ.
16- .مج:خداى تعالى.

بازپس (1)استد (2)نيست بزه بر او آن را كه ترسد،و بترسيد از خداى و بدانيد كه با او برند شما را جمع كرده (3).

قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ ،ابن ابي اسحاق در شاذّ«حجّ» (4)خواند به كسر«حا»در جمله قرآن،و اين لغت تميم است،و قيس عيلان و طلحة بن مصرّف اين جا و در آل عمران به كسر خواندند و در باقى قرآن به فتح.و ابو جعفر و حمزه و كسائى و عاصم به روايت حفص در آل عمران به كسر خواندند و در همۀ قرآن به فتح، و جمله قرّاء در همۀ قرآن به فتح«حا» (5)خوانند،و آن (6)لغت اهل حجاز است.

كسائى گفت:هر (7)دو لغت است و ميانشان فرقى نيست،كرطل و رطل و كسر البيت و كسره.ابو معاذ گفت:«حجّ»به فتح مصدر باشد و به كسر اسم،چنان كه قسم و قسم،و سقى و سقى،و شرب و شرب،و در مصحف عبد اللّٰه چنين است كه:و أتمّوا الحجّ و العمرة الى البيت للّٰه (8)،و شعبى خواند:و أتمّوا الحجّ و العمرة للّٰه، به رفع«عمره»على الابتداء.

بدان كه«حجّ»در لغت قصد باشد،و در شرع قصدى باشد مخصوص در وقتى مخصوص به جاى مخصوص بر اداى مناسكى مشروع،و اين از جمله اسماء مخصوصه (9)است،و از (10)ميان مسلمانان خلافى نيست در وجوب حجّ،امّا در وجوب عمره خلاف كردند:

مذهب ما و مذهب شافعى بر قول جديد (11)او،و (12)سفيان ثورى[241-ر]و (13)سفيان عيينه و احمد و اسحاق و عطا و قتاده آن است كه واجب است،و در صحابه مذهب

ص : 87


1- .آج،لب،فق:از.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:ايستد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+اين هشت آيت است.
4- .مب:بحج.
5- .كذا:در اساس و دب،ديگر نسخه بدلها عبارت:«و جمله قرّاء در همۀ قرآن به فتح«حا»را ندارند.
6- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
7- .همۀ نسخه بدلها:اين.
8- .مج،وز،دب،مب:الى بيت اللّٰه.
9- .مج،وز:مخصوص.
10- .فق،مب:و در.
11- .همۀ نسخه بدلها:حديث.
12- .مر+حديث.
13- .همۀ نسخه بدلها+قرّاء.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-است و عبد اللّٰه عبّاس و زيد بن ثابت.و قومى گفتند:

سنّت است،و آن مذهب اهل عراق است و مالك بن انس و ابو ثور،و يك قول شافعى در قديم،پس از آن بازآمد و اينان بنا بر قرائت شعبى كردند كه به رفع خواند،دليل بر صحّت مذهب درست قرائت عامّه (1)است: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ ، امر كرد (2)به عمره همچنان كه به حجّ،و امر از خداى تعالى دليل ايجاب كند تا دليل برخاستن (3)كه مراد ندب است.

دليل ديگر،اجماع اهل البيت و نيز اجماع صحابه-كه كس بر اينان كه گفتيم منكر نيست.

دگر خبر جابر كه گفت،از رسول-عليه السّلام-پرسيدم حديث عمره و گفتم (4):يا رسول اللّٰه!أبي شيخ كبير،پدرم (5)سخت پير است،حجّ و عمره نتواند كردن،گفت:

حجّ عنه و اعتمر،تو از او حجّ و عمره بكن،يعنى به نيابت او.و ابو السق (6)گويد:

نزديك رسول-عليه السّلام-آمدم به عرفه،او را گفتم:مرا عملى آموز كه بدان از عذاب برهم،گفت:نماز فريضه به پاى دار،و زكات مال بده،و حجّ و عمره بكن،و ماه رمضان روزه دار.«عمره»را در ميان فرائض بر شمرد.

و شقيق بن عبد اللّٰه روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:متابعت كنى از ميان حجّ و عمره،كه آن درويشى و گناه چنان ببرد كه كوره خبث از آهن و زر و سيم ببرد،و حجّ[مبرور را] (7)هيچ ثواب نبود بدون بهشت،و عبد اللّٰه عبّاس (8)گفت:

و اللّٰه كه عمره مقارن حجّ است در كتاب خداى،و اين آيت بخواند.

عبد اللّٰه عمر گفت:هيچ كس از خلقان خداى نباشد كه نه بر او حجّ و عمره است.

مسروق گفت:ما (9)را در كتاب نماز فرمودند (10)و زكات (11)و حجّ،و عمره (12)از حجّ

ص : 88


1- .كذا:در اساس،مج،وز:ابو المشتق،دب:ابو الشفق،آج،لب،فق:ابو الشقيق،مب:ابو الشعيى،مر:ابو الشفيق.
2- .مج،وز:كرده،آج،لب،فق،مب،مر:كردند.
3- .دب:برخيزد.
4- .مر:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها+مردى.
6- .كذا:در اساس،مج،وز:ابو المشتق،دب:ابو الشفق،آج،لب،فق:ابو الشقيق،مب:ابو الشعيى،مر:ابو الشفيق.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مب:عبد اللّٰه مسعود.
9- .دب،مج،وز،هما،ديگر نسخه بدلها:همانا.
10- .مج،وز:فرموده اند،دب،آج،لب،فق،مب،مر:فرمود.
11- .دب،آج،لب،فق،مب:در زكات.
12- .همۀ نسخه بدلها+و عمره.

بمثابت زكات است از نماز (1).

مردى از سعيد جبير پرسيد كه:عمره فريضه است يا سنّت؟گفت:فريضه است.

مرد (2)گفت:شعبى مى گويد كه:عمره سنّت است،گفت:شعبى دروغ مى گويد و اين آيت بخواند-و اخبار در اين معنى بسيار است.

مفسّران در اتمام حج و عمره خلاف كردند،عبد اللّٰه عبّاس و علقمه و ابراهيم و مجاهد گفتند:اتمام او آن است كه جمله اركان و فرائض و مناسك او به جاى آرد به شرايط و حقوقش از فرائض و سنن.

سعيد جبير و عطا (3)و سدّى گفتند:چون شروع كردند در او،اتمام واجب باشد ازآن كه شروع ملزم بود به نزديك[بعضى از فقها] (4).

طاوس گفت:اتمام ايشان افراد بود،يك از يك جدا دارد (5).

مردى به نزديك اميرالمؤمنين على (6)آمد و گفت:چه معنى دارد وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ ؟گفت:آن كه احرام از خانه خود فراگيرى (7)،و همانا اين مرد را[خانه از پس] (8)مواقيت بوده باشد براى آن كه به نزديك اهل البيت پيش از ميقات احرام نشايد گرفتن،و اگر بگيرد (9)مجزى نبود چون به ميقات خود رسد احرام با سر بايد گرفتن.

قتاده گفت:اتمام عمره آن بود كه[نه در ماههاى] (10)،[241-پ]حجّ آرى،چه اگر (11)در ماه حجّ آرد آن خود تمتّع بود او را هدى واجب باشد،و اين مذهب ماست چنان كه بعضى شرح داده شود (12)-ان شاءاللّٰه.

بدان كه حجّ سه گونه است:تمتّع و افراد و قران.امّا تمتّع فرض آن كس باشد

ص : 89


1- .آج،لب،فق،مب،مر:ايمان.
2- .همۀ نسخه بدلها:مردى.
3- .اساس:افتادگى دارد،با قلمى و ديگر ضبط كلمه«عكرمه»است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب:دارند.
6- .دب،فق+على،مب+على بن ابى طالب-عليه السّلام،مر+على-عليه السّلام.
7- .مج،وز:هاگيرى،مب:خود بگيرد،مر:خود گيريد.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج،وز،بكرد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گيرد.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آج،لب،فق:اگرچه.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:شد.

كه از حاضران مسجد الحرام نباشد،و افراد و قران فرض آن كس باشد كه از حاضران مسجد الحرام باشد،و حدّ او آن بود كه از خانه او تا به مسجد الحرام بيشتر از دوازده ميل نباشد از چهار جانب.

امّا حجّ-على اختلاف انواعها- (1)مشتمل است بر:فريضه و سنّت.و فريضه بر دو ضرب است:ركن است،و جز ركن.

امّا اركان متمتّع ده است:نيّت است،و احرام از ميقات خود در وقت خود،و طواف عمره،و سعى بين الصّفا و المروه براى عمره،و نيّت حجّ،و احرام به حجّ،و وقوف به عرفات،و وقوف به مشعر،و طواف زيارت-يعنى طواف حجّ-و سعى براى حجّ.

و آنچه نه ركن است هشت چيز است:لبّيك چهارگانه با تمكين،و دو ركعت نماز طواف عمره است،و تقصير است پس از سعى عمره،و لبّيك زدن به نزديك احرام به حجّ يا آنچه قائم بود مقام آن،و هدى است يا آنچه قائم بود مقام آن[از] (2)روزه چون عاجز باشد،و دو ركعت طواف حجّ،و طواف النّساء،و دو ركعت آن.

و فرق از ميان قارن و مفرد آن است كه قارن هدى با خود دارد و مفرد ندارد.و آنچه سنّت است آواز برداشتن است به لبّيك،و استلام (3)اركان،و به منا رفتن،و سنگ انداختن است،و سر تراشيدن يا تقصير كردن،و قربان كردن آن را كه متمتّع نباشد،چه اگر متمتّع بود هديش واجب باشد.

و«عمره»در لغت زيارت بود و در شرع همچنين،الّا آن است كه زيارت خانه كعبه است براى[اداى] (4)مناسكى مخصوص.و واجبات عمره آن است كه گفتيم، و فقها گفتند:افراد آن بود كه حجّ بكند و فارغ شود و آنگه عمره مبتوله-يعنى بريده (5)مستأنف-بيارد.و قران آن بود كه جمع كند از ميان حجّ و عمره،و اين مذهب

ص : 90


1- .همۀ نسخه بدلها:انواعه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:استسلام.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،لب،فق،مب:مر:برهد.

ابو حنيفه است و اصحابش،و افراد مذهب شافعى است و اصحابش.

قوله: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ ،علما در معنى«احصار»خلاف كردند،بهرى گفتند:

احصار آن باشد كه به مانعى از راه بازافتد،و بازماند (1)ازآن كه افعال حجّ به جاى آرد از خوف و بيمارى و دشمن و جراحت و كسر و نفاد نفقه،و بماندن راحله،و هرچه منع و عذر باشد،چون[چنين] (2)باشد او هدى خود بفرستد به دست آنان كه شوند (3)،و او بر احرام مى باشد تا آنگه كه هدى[آنجا ] (4)بكشند.چون هدى كشته باشند (5)او حلال شود از احرام،و اين قول نخعى است و حسن و مجاهد و عطا و قتاده و عروة بن زبير و مقاتل و كلبى،و مذهب اهل عراق است.

بهرى دگر گفتند:احصار آن بود كه دشمنى قاهر او را بازدارد از بنى آدم،امّا مرض و ساير اعذار داخل نبود در اين باب،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و عبد اللّٰه عمر و سعيد مسيّب و سعيد جبير و شهر بن حوشب و مذهب شافعى است و اهل مدينه.

امّا من حيث[242-ر]اللّغة فرقى باشد ميان حصر و احصر،حصر اذا حبس، و المحصور،المحبوس بمرض او عذر،و احصر اذا جعل بحيث يمتنع من السّير،و يصير معرضا للحبس،كقولهم:أقبره و قبره،فأقبره جعله ذا قبر و بنى له قبرا،و قبره دفنه.

و چنان كه در لغت فرق است به نزديك ما فرق است ميان آن كه به منع بيمارى ممنوع شود،و ميان آن كه دشمن منع كند او را.اگر منع از جهت بيمارى باشد،حكم او آن است كه هدى (6)به مكّه فرستد،و او بر احرام مى باشد،و اجتناب كند از هرچه محرم را اجتناب بايد كردن تا آنگه كه (7)هدى به جاى خود رسد،و جاى او منا باشد كه روز عيد و ايّام تشريق آنجا هدى كشند (8).

و اگر احرام به عمره دارد محلّ او مكّه باشد بفناء الكعبة،چون هدى به جاى (9)خود رسد او تقصير بكند و حلال شود از هرچه احرام گرفته بود از آن،الّا زنان كه زن

ص : 91


1- .مج:الا.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب:روند.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كشته باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه دارد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آنكه.
8- .لب:مى كشند.
9- .لب:بجانب.

حلال نباشد او را الّا كه طواف النّساء بكند يا (1)بفرمايد تا بكنند.و بر او باشد كه بر دگر سال به حجّ رود اگر حجّ واجب باشد.و اگر (2)سنّت باشد مستحب بود او را كه دگر سال برود،اگر بهتر شود و از قفاى ايشان برود (3)و از دو موقف يكى در يابد-اعنى موقف عرفات يا مشعر-حجّش تمام بود،و بر دگر سال حجّش نبايد كردن،و اگر هر دو موقف فايت شده باشد،حجّش درست نبود،سال آينده حجّ بايد كردن او را،و اگر هدى با خود ندارد بهايش بفرستد تا آنجا بخرند و بكشند،و او چنان كند كه گفتيم.و اگر محصور معتمر (4)باشد هم اين كند كه گفتيم،و چون در دگر ماه شود عند زوال[منع] (5)عمره از سر بايد گرفتن.

امّا آن كه او را دشمنى قاهر بازدارد،او را مصدود خوانند لقوله تعالى: وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (6)...،چنان كه رسول را-عليه السّلام-بازداشتند از مكّه (7)عام الحديبية (8)،چون چنين باشد هدى (9)[هم] (10)بر جاى خود بكشد،اعنى آنجا كه رسيده باشد و او را منع كرده باشند و از احرام حلال شود،همۀ چيزش حلال باشد -زن (11)و جز آن،و بر دگر سال حجّ بكند چنان كه بگفتيم،همان نوع حجّ كه در او شروع كرده بود اگر قارن بود و اگر متمتّع.

و اصل«حصر»منع باشد،و«حصر»احتباس البطن بود،و«حصر»آن باشد كه زبانش دربندد در وقت سخن گفتن،و«حصور»آن بود كه گرد زنان نگردد (12)صيانت را (13).

و«فا»براى جواب شرط آمد،و محلّ«ما»رفع است،و در كلام حذفى است و تقدير اين است كه:فعليه ما استيسر من الهدى.و استيسر و تيسّر به يك معنى باشد آنچه

ص : 92


1- .مج،وز،فق:تا.
2- .مج،وز+حجت،مب+حج،مر+چه.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:بشود.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:معمر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،فق+شود.
6- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.
7- .مب+در.
8- .دب،لب،مر:الحديبة.
9- .مب+را.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،فق+شود.
11- .همۀ نسخه بدلها:او را زن.
12- .مج،وز:زنا نگردد/زنان نگردد.
13- .چاپ شعرانى(104/2)+ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ .

خوار باشد بر او،يعنى آنچه به دست آيد،كما قال تعالى: فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنْهُ (1)...، در معنى او خلاف كردند،بهرى گفتند:گوسفندى (2)بود،و[هو قول علىّ (3)] (4)-عليه السّلام-و ابن عبّاس و الحسن و قتاده.

و روايت كرده اند از عائشه و عبد اللّٰه عمر كه گفتند:اشترى باشد يا (5)گاوى (6)، و تفسير چنين كردند (7)كه:هر اشترى كه به دست آيد يا هر گاو (8)كه ميسّر شود،و اين تخصيص عموم باشد بى دليلى،پس از اين وجه قول اوّل درست باشد.

و بعضى[دگر نحويان] (9)گفتند:محلّ«ما»نصب است بتقدير (10):فليهد ما استيسر،و رفع بهتر است قياسا على نظائره من قوله تعالى: فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ ،و قوله: فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ (11).

و«هدى»جمع است و واحدش هدية باشد.ابو عبيده گفت از ابو عمرو، و گفت (12):اين را نظير نيست مگر جدية السّرج،و الجمع جدى،و[اگر گويند من] (13)باب:تمرة و تمر باشد بعيد نبود.

و در اشتقاق«هدى»خلاف كردند.بهرى گفتند:من اهديت (14)الهديّة،از هديّه است براى آن كه فرستنده چون[هديّه (15)داند] (16)و تقرّب كند به آن به خداى تعالى، و بعضى گفتند:من هديته باشد،اعني هدايت به طريق رشاد،براى آن كه سوق است الى رشاد طريق مخصوص (17).[دگر گفتند:اعلاه بدنة] (18)،[242-پ]و اوسطه (19)بقرة و ادونه شاة،و شكّ نيست كه هرچه بهتر و مهتر بود در او ثواب بيشتر بود،و انّما خداى تعالى اين تكليف آسان كرد براى آن كه در حال عذر و منع است،

ص : 93


1- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 20.
2- .مج،وز،دب:گوسپندى.
3- .مب:على بن ابى طالب.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،مر:و.
6- .دب:گافى/گاوى.
7- .دب:داده اند،ديگر نسخه بدلها:دادند.
8- .دب:گاف/گاو.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب:فتقدير،مر:فتقديره.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.
12- .مب،مر+كه گفت.
13- .مب:على بن ابى طالب.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اهتديت.
15- .دب،آج،لب،فق،مب:هدى.
16- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بعضى.
18- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
19- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:و واسطة.

باشد كه به مراد او به دست نيايد.

و اعرج در شاذّ خواند:من الهدىّ (1)على وزن فعيل به معنى مفعول در جمله قرآن،و عصمت روايت كرد از عاصم مثل اين قرائت در حال رفع و جر،و امّا در حال نصب به تخفيف چنان كه: هَدْياً بٰالِغَ الْكَعْبَةِ (2)...،و قوله: وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلاٰئِدَ (3).

قوله: وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ ،سر متراشى تا آنگه كه هدى به جاى خود رسد.

خلاف كردند در محلّ هدى،بهرى گفتند:حيث يحلّ ذبحه او نحره و اكله و الانتفاع به،يعنى تا آنگه كه هدى بكشد (4)و به آنجا رسد كه صلاحيت اكل و انتفاع دارد به گوشتش،چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت در گوشتى كه به صدقه به بريره دادند،رسول-عليه السّلام- (5)بنخورد،بريره گفت:يا رسول اللّٰه!اين مرا هست اكنون؟گفت:آرى.گفت:اكنون من به هديّه پيش تو آورده ام،رسول-عليه السّلام- گفت:

قربوه فقد بلغ محله ،اى بلغ موضعا يحلّ لي اكله (6)،به جايى رسيد كه مرا بشايد (7)خوردن،هديّه گشت پس ازآن كه صدقه بود،و اين قول آن كس است كه گفت (8):احصار منع دشمن باشد،و چون چنين بود جز در جاى خود كه ايستاده باشد بنشايد كشتن،چه خوف راه و فقد برنده (9)مانع باشد ازآن كه به مكّه برند،و رسول -عليه السّلام-همچنين كرد عام الحديبيّة (10).

راوى خبر گويد،مسوّر بن مخرمه گفت:عام الحديبية چون رسول-عليه السّلام- با مشركان قريش صلح كرد بحسب مصلحت،و صلح نامه بنوشتند،رسول -عليه السّلام-اصحابان را گفت:برخيزى و چيزى كه دارى از هدى بكشى و سر بتراشى،گفت:و اللّٰه كه هيچ كس برنخاست تا (11)رسول-عليه السّلام-سه بار باز

ص : 94


1- .همۀ نسخه بدلها:خواند هدى.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 95 تصحيح شد.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
4- .همۀ نسخه بدلها:بكشند.
5- .همۀ نسخه بدلها+از آن.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+يعنى.
7- .مر:شايد،فق،مب:نشايد.
8- .دب،آج،بب+كه.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بريد.
10- .مج:الحديبة.
11- .مج:با.

گفت،و هم كس (1)فرمان نبرد.

رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد (2)و در خيمه امّ سلمه شد و گفت:يا امّ سلمه! ديدى كه اينان چه كردند!سه بار فرمودم كه هدى بكشى و سر بتراشى،فرمان نبردند! امّ سلمه گفت:يا رسول اللّٰه!تو بيرون رو و هدى خود بكش و حلاّق خود را بخوان تا سر تو بتراشد،و به ايشان هيچ مگو.

رسول-عليه السّلام-از خيمه به در آمد و با كس سخن نگفت تا هدى خود بكشت،و حلاّق را بخواند و سر بتراشيد و تقصير بكرد،صحابه (3)كه آن ديدند در افتادند و هركسى هدى خود بكشت،و بعضى سر بعضى مى تراشيدند و دلتنگ و غمناك بودند به جهت (4)آن كه در فرمان رسول-عليه السّلام-توقّف كرده بودند.

بهرى دگر گفتند:محلّ هدى حرم باشد،امّا منا اگر محرم به حجّ بود[و امّا مكّه] (5)اگر محرم به عمره بود،و اين قول آن كس بود كه گويد:مرد ممنوع به بيمارى و عذرى در تن او معذور باشد.

فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً ،حق تعالى گفت:آن را كه ممنوع باشد روا نبود كه سر بتراشد الّا آنگه كه هدى او به جاى خود رسد الّا كه عذرى پيش آيد[از بيمارى] (6)يا (7)هوامىّ در سر پديد آيد يا صداعى،آنگه روا بود (8)كه سر بتراشد و آن را فديه كند به روزه يا به صدقه يا به ذبيحه.

كعب بن عجرة گفت:آيت در حقّ من آمد كه رسول-عليه السّلام-به من بگذشت،و مرا موى بسيار بر سر بود و جمنده در افتاده (9)بود و به رويم فرومى آمد (10)،من

ص : 95


1- .مج،وز:همۀ كس،دب،آج،لب،فق،مب:هم كسى.
2- .همۀ نسخه بدلها:دلتنگ برخاست،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
3- .مج،وز:اصحابان،دب،آج،لب،مب،مر:اصحاب.
4- .همۀ نسخه بدلها:بودند از آن.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز:تا.
8- .لب،مب:نبود.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:در او افتاده،مب:بر او فتاده.
10- .مب:در.

از آن رنجور بودم،و من ديگ مى پختم (1)،رسول مرا گفت:همانا رنجورى از اين جمنده؟گفتم:به غايت يا رسول اللّٰه!آيت فرود آمد،رسول-عليه السّلام-گفت:سر بتراش كه خداى رخصت (2)بداد،و فدا كن به روزه.

و به نزديك ما روزه فداى حلق سه روز است،و اطعام شش درويش راست،و به روايتى ده درويش (3)[243-ر].

و«نسك»گوسپندى است و به نزديك شافعى هم چنين است،و اين قول مجاهد است و علقمه و ابراهيم (4)و اختيار جبّائى و روايت از كعب بن عجرة،حسن و عكرمه گفتند:روزه ده روز،يا طعام ده درويش،هر درويشى را نيم صاع،يا ذبيحه اى.و «نسك»جمع نسيكه باشد،كصحيفه و صحف جمعى است على غير قياس.

خلاف كردند در آن كه ذبيحه كجا كشتند (5)و طعام كجا دهند (6).بهرى گفتند:

هر دو به مكّه بايد،و درست آن است كه هرجا كه خواهد اين روزه بدارد و اين صدقه بدهد،و اين گوسپند بكشد.

فَإِذٰا أَمِنْتُمْ ،حق تعالى چون حكم خائف بگفت،حكم ايمن نيز بگفت،چون ايمن شوى از دشمن يا از بيمارى. فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ ،در اين خلاف كردند،بهرى گفتند:آن كس را گفت كه ممنوع باشد چندان مدّت كه حجّ از او فايت شود آن حجّ را عمره كند و حلال شود پس تمتّع كند به آن عمره به حجّ سال آينده،و اين قول عبد اللّٰه زبير است.

قولى دگر آن است كه انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-لبّيك زد به حجّه (7)و عمره و آن را (8)قارن نام نهاد.

قولى دگر آن است كه جابر عبد اللّٰه انصارى و ابو سعيد خدرىّ روايت كردند كه:

سالى صحابه (9)با رسول به حجّ بودند،لبّيك بزدند به حجّ،رسول-عليه السّلام-گفت:

ص : 96


1- .مب:ديگ بر سر آتش نهاده بودم و طعام مى پختم.
2- .همۀ نسخه بدلها:دستورى.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .همۀ نسخه بدلها+و ربيع.
5- .همۀ نسخه بدلها:كشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:دهد.
7- .همۀ نسخه بدلها:حج.
8- .مب+حجّ.
9- .مج،وز،دب:اصحابان،آج،لب،فق،مب،مر:اصحاب.

نيّت با عمره گردانى و حلال شوى،پس احرام به حج فراگيرى (1)،و اين مانند آن است كه ما گوييم.

قولى دگر آن است كه عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر و سعيد بن مسيّب و عطا گفتند:آن باشد كه در ماههاى حجّ احرام (2)فراگيرد (3)به عمره،آنگه حلال شود،پس احرام فراگيرد (4)به حجّ-و اين بعينه مذهب ماست در متعۀ حجّ.

راوى خبر گويد كه:آن سال كه رسول-عليه السّلام-به حجّ وداع مى شد، اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-را به يمن فرستاد تا خمس معادن (5)ايشان بستاند،و آن قرارى كه ترسايان نجران داده بودند و برآن صلح كرده،و آن دو هزار حلّه بود از حلّه هاى اواقىّ،هر حلّه را قيمت چهل درم،برفت تا آن بستاند.رسول -عليه السّلام- (6)گفت:چون اين هر دو كار تمام كرده باشى به راه مكّه بيا (7)كه مرا به مكّه بينى كه من امسال عزم حجّ دارم.او برفت و آن هر دو مهم تمام كرد،و رسول -عليه السّلام-بفرمود (8)تا در[احياء] (9)و قبايل عرب ندا كردند كه:رسول -عليه السّلام (10)-حجّ وداع مى رود،بشتابى و مساعدت كنى،خلقى عظيم جمع شدند، و رسول-عليه السّلام-از مدينه به در رفت (11)بيست و پنجم ذوالقعده (12)،و اميرالمؤمنين را اعلام نكرده بود كه چه نوع حجّ مى بايد كردن.

رسول-عليه السّلام-هدى با خود داشت و حجّ قارن مى كرد،هدى براند و به ذو الحليفة آمد و احرام فراگرفت ازآنجا و (13)لبّيك بزد،ازآنجا به كراع الغميم آمد، و مردم بعضى سوار بودند و بعضى پياده،پيادگان به رنج افتادند (14)،بيامدند و شكايت با رسول كردند.رسول-عليه السّلام-گفت:من چهار پاى ندارم كه شما را برنشانم،

ص : 97


1- .مب:بگيريد،ديگر نسخه بدلها:هاگيريد.
2- .مب:ماههاى حرام.
3- .همۀ نسخه بدلها:هاگيرد.
4- .همۀ نسخه بدلها:هاگيرد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
6- .همۀ نسخه بدلها+او را.
7- .مج،وز،دب،آج،لب:بيايى.
8- .مب:ماههاى حرام.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+به.
11- .مج،وز،دب،آج،لب:به در آمد،مب،مر:بيرون آمد.
12- .مب:بيست و پنجم شهر ذوالحجّه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
14- .مب:به زحمت بودند.

امّا بروى و ميانها سخت در بندى (1)و رمل به نسيل (2)آميخته كنى تا آسوده شوى-و اين دو نوع[رفتن] (3)باشد،ايشان همچنان كردند و بياسودند.

و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از ره يمن روى به مكّه نهاد،و آن حلّه ها بياورده بود (4)از بني نجران،و در تنگها نهاده و استوار كرده.چون رسول-عليه السّلام-به نزديك مكّه رسيد از ره مدينه،على[نيز به نزديك] (5)رسيد از راه يمن خواست تا از پيش بيايد و رسول را-عليه السّلام-ببيند و احوالى بداند (6)،بر لشكر خود خليفه اى بداشت،و بيامد و رسول را-عليه السّلام-بديد و بپرسيد،و از آنچه كرده بود او را خبر داد،رسول -عليه السّلام-شادمانه (7)شد به ديدار او[و] (8)ترويج[آن كارها] (9)كه او را فرموده بود.

آنگه گفت:

يا على بم اهللت ،احرام به چه نيّت گرفتى؟گفت:يا (10)رسول اللّٰه،تو مرا نگفتى (11)كه چه نوع حجّ را نيّت كنم (12)؟[جز آن است] (13)، [243-پ]كه من نيّت در نيّت تو بستم و گفتم:

اللّهمّ اهلالا كاهلال نبيّك، بار خدايا!لبّيكى مى زنم چنان كه رسول تو زد،و نيّت در نيّت (14)او بستم،گفت:يا على! هدى رانده اى؟گفت:بلى:يا رسول اللّٰه!سى و چهار اشتر (15).رسول-عليه السّلام- گفت:اللّٰه اكبر!و من شصت (16)شش رانده ام،

فانت شريكي (17)في حجي و مناسكي و هديي ،همچنين بر احرام (18)باش و با نزديك لشكر شو،و لشكر را برگير و با مكّه آى كه به مكّه موعد است- إن شاءاللّٰه.

ص : 98


1- .دب:بروى،مب:ميانها استوار كنيد.
2- .كذا:در اساس،مج،آج،لب،فق،مب،مر،وز:سيل،چاپ شعرانى(108/2):نبل،كه ضبط اساس و نسخه بدلها ظاهرا با معنى لغت سازگار نمى افتد.
3- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بستده بود.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج در حاشيه افزوده:يكى،فق+كسى،مب،مر+شخصى و.
7- .دب،لب،مر:شادمان،مب:بسى شادمان.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مج:ابم،وز،دب،آج،لب:اى.
11- .مج:گفتى.
12- .همۀ نسخه بدلها:كن.
13- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:عبارت:«تو بستم و گفتم:اللّهمّ...كاهلال»را تكرار كرده است.
15- .وز،مب،مر:شتر.
16- .وز:شست و شش،دب،آج،لب،فق،مب،مر:شصت و شش.
17- .دب،لب،مب:شريك.
18- .مر:با احرام.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام (1)با سر لشكر شد،ايشان را ديد آن تنگها برگشاده (2)و حلّه ها (3)در پوشيده،گفت:چرا چنين (4)كردى؟گفتند:خواستيم تا خود را بياراييم.

آن را كه خليفه كرده بود،گفت:چرا اين حلّه ها (5)به ايشان دادى؟گفت:مرا شفاعت (6)كردند،او را ملامت كرد و ايشان را سخن (7)درشت گفت و بفرمود تا حلّه ها (8)بكندند و بيفشاندند و در تنگها بست (9)و گفت:حلّه اى هنوز رسول ناديده شما در پوشيدى و مبتذل (10)كردى.ايشان را آن خوش نيامد،كينه در دل گرفتند.

چون در مكّه آمدند،زبان در او دراز كردند،و هركسى شكايتى مى كرد (11)از او.رسول -عليه السّلام-بفرمود تا آواز دادند (12)و مردم جمع شدند،آنگه خطبه بكرد و در آخر بگفت:

ارفعوا السنتكم عن علىّ بن ابي طالب فانّه خشن (13)في ذات اللّٰه غير مداهن في دينه ،زبان از على بردارى كه او مردى درشت است در حقّ خدا و مداهنه نكند در دين (14).

مردم نيز (15)شكايت او نكردند،و كراهت رسول در آن معنى بشناختند،و رسول -عليه السّلام-و اميرالمؤمنين بر احرام بودند،و بيشتر مردم كه با رسول بودند هدى نداشتند،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ -تا به آخر آيت.

رسول-عليه السّلام-صحابه را جمع كرد و آيت برايشان خواند و گفت:هركه (16)هدى رانده اى (17)بر احرام بايستى،و هركه (18)هدى نرانده اى (19)حلال شوى كه خداى تعالى اين آيت فرستاد،و دخلت العمرة فى الحجّ،و عمره در حجّ شد،و شبّك بين اصابعه،و انگشتان درهم افگند،و آنگه گفت:

لو استقبلت[من امري] (20)ما استدبرت

ص : 99


1- .مج،مر+برفته:مر+برفت.
2- .مب:كه بارها گشوده.
3- .دب،آج:چونين.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:حلّها/حلّه ها.
5- .دب،آج:چونين.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(109/2):شناعت.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سخت.
8- .دب،آج:چونين.
9- .مب:بستند.
10- .كذا:در اساس،مج،وز:متبدّل،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مبدّل.
11- .مب:مى كردند.
12- .مب:منادى كردند.
13- .مر:فاوخش.
14- .مب+خود.
15- .مب:مردم زبان از شكايت او كوتاه كردند.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سخت.
17- .مب:هركدام.
18- .مب:رانده ايد.
19- .مب:نرانده ايد.
20- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ما سقت الهدى، اگر اين كه اكنون مى دانم،پيش از اين دانستمى هدى نراندمى.

آنگه بفرمود تا منادى ندا كردن گرفت كه (1)،رسول خداى مى فرمايد كه:هركه هدى نرانده است بايد كه حلال شود.مردم بهرى (2)حلال شدند و بهرى (3)بر احرام بايستادند،و خلاف فرمان رسول كردند و گفتند كه (4):رسول اللّٰه!اشعث اغبر و نحن نلبس الثّياب و نقرب النّساء و ندهن،رسول خداى چنين كاليده[موى] (5)و گرد زده مى آيد و ما جامه ها (6)در پوشيم و با زنان نزديكى كنيم و غسل كنيم و روغن در سر ماليم (7)؟ما هرگز اين نكنيم و حلال نشويم! بهرى دگر گفتند:ما شرم داريم كه آب از سرها ما فرومى چكد (8)از غسل جنابت،و رسول خداى اشعث و اغبر مى آيد،و گفتا گوى (9)مى كردند.رسول -عليه السّلام-برآن منكر شد،و گفت:من براى آن حلال نمى شوم كه هدى رانده ام، و اگر نه هدى بودى من نيز حلال شدمى.فايده نداشت گروهى حلال شدند و گروهى اصرار كردند،[همانا در آن] (10)خود را و ضيعتى مى پنداشتند (11)و اعتقادى كرده بودند كه در آن وضع قدرى هست.

رسول-عليه السّلام-روى به يكى از ايشان كرد و گفت:تو هدى رانده اى؟ گفت:نه.گفت:چرا حلال نشوى (12)؟گفت:و اللّٰه كه من حلال نشوم هرگز و تو محرم (13)،رسول[244-ر]-عليه السّلام-گفت:

انّك لن تؤمن بهذا ابدا ،تو هرگز به اين ايمان نيارى (14).سبب نزول (15)آيت و وقت نزولش و سبب متعه حجّ اين بود.

و از جمله آنان كه متعه حجّ گويند،جماعتى صحابه و تابعين اند كه نام ايشان گفته شد پيش از اين،گفت:آن كس كه حج متمتّع (16)كند آنچه ميسّر شود او را از

ص : 100


1- .آج،لب،فق:ندا كردند گفت كه،مب،مر:ندا كردند كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
3- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفتند يا.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:جامها/جامه ها.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر سر كنيم.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:سرهاى ما مى چكد.
9- .فق،مب،مر:گفت و گوى.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر:همانا خود را در آنچه كردند خوب مى پنداشتند.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نشدى.
13- .مب:هرگز حلال نشوم تا تو محرم باشى.
14- .دب:نياوردى،آج،لب،فق،مب،مر:نياورى.
15- .دب+اين.
16- .دب:ممتّع.

هدى.و«ما»در محلّ رفع است-چنان كه برفت پيش از اين-على تقدير:فعليه ما استيسر من الهدى.

و فقها گفتند:آن متمتّع را كه هدى واجب بود محتاج بود به چهار شرط:يكى آن كه احرام به عمره در ماه حجّ آرد،دوم آن كه حلال شود هم در ماه حجّ،سيم (1)آن كه احرام به حجّ گيرد هم در ماه حجّ و در احرام حجّ با ميقات نشود و اين بعينه مذهب ماست جز كه ما حتم گوييم و فقها نگويند،و مذهب ما آن است كه هركس كه نه حاضرى المسجد الحرام باشد فرض او تمتّع (2)است و صفت او آن بود كه چون به ميقات اهلش رسد احرام گيرد به عمره اوّلا،و در لبّيك بگويد:لبّيك بمتعة بعمرة الى الحجّ،و همچنين (3)مى رود لبّيك زنان مى شود تا آنگه كه خانه هاى (4)مكّه ببيند.

چون عروش مكّه ببيند لبّيك رها كند،و چون در مكّه شود بايد كه بر غسل باشد،و اولى تر آن بود كه غسل از چاه ميمون يا (5)چاه فخّ كند،و از بالاى مكّه در شهر شود،و چون بيرون آيد از زير شهر بيرون آيد،و مستحب آن است كه در مكّه پاى تهى رود (6)، و بر (7)غسل در مسجد رود،و از در بني شيبه در شود (8)و پاى برهنه كند،و دعواتى كه در كتب عبادات مشروح است به هر جاى مى خواند.

آنگه آهنگ حجر اسود (9)كند،و ازآنجا آهنگ طواف كند و آن را استلام كند اوّلا و بوسه بر دهد،يا دست در او مالد،يا اشارت كند به حسب تمكّن.آنگه هفت بار گرد خانه طواف كند،و در هر شوطى استلام اركان بكند و دعوات بخواند.

چون از طواف فارغ شود به مقام ابراهيم آيد و دو ركعت نماز بكند،آن را ركعتى (10)الطّواف خوانند.آنگه بيايد و ميان صفا و مروه سعى كند هفت بار،ابتدا به صفا كند و ختم به مروه،و بر صفا بايستد و روى به كعبه كند و دعا بخواند و در هر نوبتى از سعى هروله بكند بين الميلين كه سنّت اين است.چون فارغ شود،تقصير بكند اعنى

ص : 101


1- .مج،وز:سه ام.
2- .فق:متمتّع.
3- .دب،اج:هم چونين.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خانها/خانه ها.
5- .مج:تا.
6- .مب:پاى برهنه.
7- .آج،لب،فق،مب:و با.
8- .مب:به مسجد شود.
9- .مب،مر:حجر الاسود.
10- .دب،آج،لب،فق،مب:ركعت.

پاره اى از موى سر و محاسن بگيرد و حلال شود از هرچه احرام داشت از آن الّا زنان و طيب و صيد براى حرمت حرم (1).

و مستحب آن است كه جامه دوخته در نپوشد تا متشبّه باشد به محرمان،آنگه همچنان (2)باشد تا روز ترويه،[روز ترويه] (3)غسل كند و بايد كه وقت زوال بود آنگه نماز پيشين و ديگر بكند،و عقيب (4)آن احرام گيرد[به حجّ،پس] (5)ازآن كه نماز احرام بكند شش ركعت يا دو ركعت و در دعا ذكر عمره نكند كه عمره تمام شد او را ذكر حج كند،پس آنگه (6)اگر پياده[بود هم ازآنجا كه] (7)احرام گرفته باشد آغاز لبّيك زدن كند،و اگر سوار باشد آنگه كه راحله او برخيزد،چون با بطح رسد آواز (8)بلند كند و طواف خانه نكند (9)،[روى به منا نهد] (10)و به منا شود و شب آنجا (11)باشد،و بامداد به عرفات آيد،و روز آنجا باشد،چون وقت زوال بود غسل بكند و نماز پيشين و ديگر به جمع بگزارد و[به موقف] (12)بايستد و بر كوه نشود الّا عند ضرورة (13).

و حدّ عرفات از بطن عرنه است تا (14)به ثويّه تا (15)به نمره تا (16)به ذى المجاز،بر زمين بايستد و دعاى موقف خواندن گيرد تا آفتاب فروشدن.[چون آفتاب فروشود ] (17)از عرفات بيايد و نماز شام به مزدلفه آرد،و اگر از شب ربعى شده باشد هر دو نماز به جمع بكند[244-پ]آنجا،و مزدلفه در مشعر الحرام است.

و حدّ مشعر الحرام از ميان مأزمين است تا به حياض تا به وادى محسّر،به موقف مشعر در اين ميانه بايد (18)تا باشد،چون صبح برآيد نماز بامداد بكند و به موقف

ص : 102


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حج.
2- .دب:چونان.
3- .اساس:افتادگى دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،آج،لب:عقب.
5- .اساس:افتادگى دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،مب،مر:پس ازآن كه
7- .اساس:افتادگى دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،فق+را.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:بكند،مب:كند.
10- .اساس:افتادگى دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب،مب:شب به منا.
12- .اساس:افتادگى دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .دب،آج،لب،فق،مر:عند الضّرورة،مر:به كوه نرود مگر در حال ضرورت.
14- .چاپ شعرانى(111/2):يا.
15- .همۀ نسخه بدلها:يا.
16- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
17- .اساس:افتادگى دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .آج،لب،فق:ماند،دب،مر:بماند،در اين ميان بماند.

بايستد به مشعر الحرام،و تا آفتاب بر نيايد از وادى محسّر بنگذرد،ازآنجا به منا آيد و هفت سنگ بيندازد به جمرة القصوى كه جمرة العقبه گويند آن را،از جمله هفتاد ريگ (1)كه دارد بر گرفته از مزدلفه تا به منا،و باقى دارد تا تمامى ايّام تشريق هر روز بيست و يك بيندازد،آنگاه همان روز با مكّه آيد،و طواف زيارت بكند و نماز مقام ابراهيم بكند،و سعى صفا و مروه بكند-چنان كه اوّل بار كرد.چون اين كرده باشد،از همۀ چيز حال شود الّا از زنان،آنگه بازآيد و طواف النّساء بكند.چون كرده باشد،زن نيز بر او حلال شود.

آنگه با منا آيد،و هرروزى (2)از ايّام تشريق بيست و يك سنگ مى اندازد (3)به سه جمره:الاولى و الوسطى و العقبه،و آن سه روز بود بعد يوم النّحر،از پس روز نحر.و اين ايّام اولى تر آن باشد كه به منا مقام كند،و اگر خواهد (4)با مكّه آيد و طواف خانه مى كند (5)،چون ايّام التّشريق گذشته باشد با مكّه آيد و طواف خانه كند-طواف الوداع-و وداع بكند.و اگر صرورت (6)بود و حجّ نكرده بود لا بدّ چاره سازد كه در خانه كعبه شود و نماز كند آنجا.چون طواف وداع بكند بر گردد،و به درمى خرما بخرد و به درويشان دهد تا كفّارت خللى باشد كه افتاده بود-اين جمله اى است مجمل از سياقت حجّ متمتّع.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ ،اگر كسى هدى نيابد يا بها ندارد، فَصِيٰامُ ثَلاٰثَةِ أَيّٰامٍ فِي الْحَجِّ ،اى فعليه صيام ثلاثة ايّام فى الحجّ،و جهد بكند تا هدى بخرد،اگر نيابد بهايش به نزديك معتمدى رها كند تا بخرد و به نيابت او بكشد (7)طول ذى الحجه.اگر نيابد و كسى نباشد كه اين تكفّل كند يا بها ندارد،آنگه به عوض آن ده روز روزه دارد،سه روز در حجّ،و آن روزى باشد پيش (8)روز ترويه،و روز ترويه،و روز عرفه، و اين سه روز پيوسته بايد.و اگر اين ايّام فوت شود رها كند تا ايّام تشريق برود (9)،

ص : 103


1- .اساس در حاشيه+سنگ.
2- .اساس:هروزى/هرروزى.
3- .مب:بيندازد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب+كه.
5- .مر+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:ضرورت.
7- .مب+در.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+از.
9- .مب:بگذرد.

آنگه اين سه روز (1)بدارد (2)،و هفت روز چون با خانه آيد بدارد،و اين قول عطا و قتاده است و مجاهد گفت:اين هفت روز در راه بدارد.

و عبد اللّٰه عمر گفت و حسن و مجاهد (3)كه:آن سه روز از آنگه كه احرام گيرد تا ماهها تمام شدن،هرگه كه خواهد بدارد.

امّا ايّام تشريق روزه يش (4)حرام است به نزديك ما،و اين قول جماعتى مفسّران است.

تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ ،آن ده روز تمام باشد،اشارت است[245-ر]به اين سه روز و آن هفت (5)،چون مجموع كنند ده (6)تمام باشد،و ذكر«كامله»براى تأكيد آورد،چنان كه:زيد نفسه و القوم كلّهم اجمعون (7)،چنان كه اعشى گويد:

ثلاث بالغداة فهنّ (8)حسبيو ستّ حين يدركنى المساء

فذلك تسعة فى اليوم رىّو شرب المرء فوق الرّىّ داء

و قال الفرزدق:

ثلاث و اثنتان فهنّ خمسو سادسة تميل الى شمام

و بعضى دگر گفتند:كاملة بالهدى،و اين قول حسن است روايت از باقر -عليه السّلام،و قولى ديگر آن است كه:كاملة بالثّواب،و قيل:كاملة بحدودها و شرائطها.

و بعضى دگر گفتند:«كاملة»براى آن گفت تا ايهام (9)نيفكند كه«واو»به معنى«او»است چنان كه هست في قوله تعالى: فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ (10). «ذلك»،المعنى ذلك التّمتّع،اين تمتّع آن راست،يعنى فرض آن كس است كه (11)اهل حاضران مسجد الحرام نباشند،و حدّش

ص : 104


1- .چاپ شعرانى(112/2)+روزه.
2- .چاپ شعرانى(112/2)+ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ .
3- .مب+و قتاده.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:روزه اش.
5- .چاپ شعرانى(113/2)+روز.
6- .چاپ شعرانى(113/2)+روز.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اجمعين.
8- .دب،لب،فق،مب،مر:فمن.
9- .وز،مر:ابهام.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 3،آج،لب،فق+الآية،چاپ شعرانى+ ذٰلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ .
11- .دب،مب+از.

آن است كه از خانه ايشان تا به مكّه دوازده ميل باشد از چهار جانب.عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد گفتند:حاضران مسجد اهل حرم (1)باشند،و مكحول و عطا گفتند:آنان كه از ميان مكّه (2)خانه دارند،و زهرى و مالك گفتند:آنانند كه خانه ايشان در عرفه و عرنه و پيرامن مكّه باشد،آنان كه چنين باشند فرض ايشان قران يا افراد باشد،و آنان كه وراء (3)اين باشند (4)فرض ايشان تمتّع (5)باشد.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،از خداى بترسى در مراعات و محافظت حدود و احكام و فرائض حجّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ،و بدانى كه خداى تعالى سخت عقوبت است آنان را كه حدود و احكام او را كار نبندند و از آن تعدّى كنند.و فرق ميان عذاب و عقاب آن است كه عذاب شايد كه مبتدا بود بى سببى،و لكن عقاب الّا به استحقاق نباشد عقيب (6)فعلى كه موجب آن بود.

اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ ،«حجّ»مرفوع است به ابتدا،و«اشهر معلومات»خبر اوست،و خبر بايد كه (7)مبتدا بود،و اين جا چنين نيست براى آن كه حجّ ماه نباشد، پس لا بدّ بود از تقدير محذوفى،و اين از باب وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (8)...، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (9)باشد،على تقدير حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه و تقدير اين باشد (10):

وقت الحجّ اشهر معلومات،چنان كه:الحرّ شهران و البرد شهران،يعنى وقت الحرّ و وقت البرد[245-پ].

و كسائى گفت عرب گويد:الصّيد شهران و الطّيلسان ثلاثة اشهر،يعنى اوان (11)الصّيد و اوان الطّيلسان،اين قول كسائى است،و زجّاج گفت:اشهر الحجّ اشهر معلومات،و معنى متقارب است،و آن شوّال است و ذوالقعده و ده روز از ذوالحجّه على قول بعض المفسّرين،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و عبد اللّٰه عمر و ابراهيم و

ص : 105


1- .اساس:حرام،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مب:آنان باشند كه در ميان.
3- .مب:دور از.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:باشد.
5- .مب+و افراد.
6- .آج،لب،فق:عقب.
7- .مر+تابع.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
9- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
10- .مب+كه.
11- .همۀ نسخه بدلها:زمان.

شعبى و مجاهد و حسن و مذهب ماست،و روايت محمّد بن علىّ الباقر -عليهما السّلام.و بر قول بعضى دگر،و آن عطا و ربيع و طاوس و ابن شهاب است،نه روز از ذوالحجّه،چه بر قول ايشان وقوف (1)به عرفات واجب است (2)به مشعر واجب نيست (3)،حجّ درست بود بى آن،و به نزديك ما وقوف به موقفين واجب است،و از جمله اركان است،و حق تعالى عبارت كرد از دو ماه و ده روز به«اشهر»و آن جمله قليل است،و اقلّ جمع بر مذهب درست سه باشد،آن ده روز را به يك ماه برخواند براى آن فعلى در بعضى از او (4)واقع است،و چون فعل (5)در بعضى (6)روز يا ماه واقع باشد عرب اضافت با جمله ماه يا روز كنند (7)،گويند:خرجنا يوم الجمعة و في اوائل الشّهر و فى النّصف الاوّل منه و شهر كذا و قدمنا مكّة يوم التّروية،و اگرچه اين خروج در بعضى از روز و بعضى از ماه بوده باشد.

و امّا شوال،اگرچه بسيار مردمان باشند كه در اين ماه در راه حجّ نباشند در ساز و اهبت (8)و نيّت حجّ باشند،براى آن شوّال را ماه حجّ خواند (9)،و آنان كه از اقاصى (10)بلاد آيند ايشان خود (11)در راه باشند،و آن از جمله افعال حجّ بود براى آن كه قضاى مناسك بى قطع مسافت ممكن نباشد.

و براى آن«معلومات»گفت،كه اين جمعى باشد كه هريكى از وحدان او مؤنّث باشد،و اين جا نه چنين است بل كه (12)«شهر»مذكّر است،پس«معلومة» (13)بايست تا گفتى (14)،و لكن چون«شهر»مشتمل باشد على (15)ايّام و ليال (16)،بر روزها و شبها-و آن جمع بود و جمع مؤنّث-هر ماهى را از روى معنى بر تقدير مؤنّثى بنهاد،چون جمع كرد ماه را جمع مؤنّث كرد-از اين وجه كه بيان كرديم.

ص : 106


1- .مر:توقّف.
2- .مر+و.
3- .مر+و.
4- .مج:بعضى روزه،مب:از آن ماه.
5- .مب:فعلى.
6- .مب+از.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كند.
8- .مب:تهيّه.
9- .مب:ماه ذى حج خوانند.
10- .مر:اقصى.
11- .مب+در اين ماه.
12- .مب:براى.
13- .مج:معلوم.
14- .مب،مر.گفت.
15- .مب:بر.
16- .مب:ليالى.

و بعضى دگر گفتند:مراد خود سه ماه تمام است،براى آن كه تمامى حجّ در تمامى ماه ذوالحجّه پيوسته است،نبينى كه متمتّع چون هدى نيابد بهايش رها كند (1)به نزديك كسى تا بخرد و به نيابت او بكشد (2)به منا در طول ذى الحجّه.پس از اين (3)وجه ذوالحجّه به يك بار از جمله ماههاى حجّ باشد،و اين وجهى قريب است.

اكنون بدان كه:هركس كه در جز اين ماهها احرام گيرد،احرامش درست نباشد به حجّ و آن عمره سنّت باشد،چنان كه آن كس كه در نمازى شود پيش [246-ر]از وقت آن نماز او را به نافله اى مجزى باشد،و اين قول عطا و طاوس و مجاهد است،و مذهب اوزاعى و شافعى.و مذهب مالك و ثورى و ابو حنيفه و محمّد مكروه است كه چنين كند اگر كند روا باشد و مجزى از او.و مذهب ما آن است كه:احرام پيش از وقت حجّ و رسيدن او به ميقات اهلش درست نباشد،دليل ما قوله تعالى: اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ. و المعنى وقت الحجّ و اوان الحجّ.چون تخصيص كرد حجّ را به اين ماهها بايد تا مخصوص باشد،و الّا اين تخصيص را فايده (4)نبود چون نماز نبينى كه چون تخصيص كرد آن را به مواقيت هريكى مختصّ آيد به وقتى،چون پيش از وقت كند درست نباشد،فكذلك الاحرام بالحجّ.

فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ ،قيل معناه:قدّر،هركه او در اين ماهها با خويشتن تقرير و تقدير حجّ كند،و گفته اند معنى آن است كه:فمن اوجب على نفسه،هركه او در اين ماهها بر خويشتن[حجّ واجب كند] (5)بالخوض فيه،به آن كه در او خوض و شروع كند از احرام و لبّيك زدن و آنچه افعال حجّ بود. فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ (6)،ابن كثير و ابو عمرو و يعقوب خواندند:فلا رفث و لا فسوق و لا جدال (7)،اين دو به رفع،و اين (8)بازپسين به فتح،چنان كه اميّه گفت:

فلا لغو و لا تأثيم فيهاو ما فاهوا به لهم (9)مقيم

ص : 107


1- .مب:بهاى هدى گذارد.
2- .مج،وز:بكشاند،مب او در هدى بكشد.
3- .مب:پس بدين.
4- .مب:فاييده
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+في الحجّ.
7- .آج،فق،مب+فى الحج،لب+فى الحجّة.
8- .لب،فق،مر+دو،مب:آن دو.
9- .دب،آج،لب،فق،مب:ابدا.

و ابو رجاء العطاردىّ در شاذّ به عكس اين خواند:فلا رفث و لا فسوق و لا جدال، بازپسين به رفع،و دوگانه پيشين به فتح،چنان كه شاعر گفت و اخفش آورد:

ذاكم و جدّكم الصّغار بعينهلا امّ لي إن كان ذاك و لا أب

و ابو جعفر هر سه به تنوين و رفع خواند،و باقى قرّاء همه به فتح خواندند برعكس قرائت ابو جعفر،و چون به فتح خوانند معنى نفى جنس بود،چنان كه:لا رجل فى الدّار و لا امرأة و چون به رفع (1)و تنوين خوانند،معنى نفى يكى باشد.منكّر از جمله جنس،چنان كه:لا رجل فى الدّار و لا امرأة،در اين وجه شايد كه دو مرد (2)در سراى باشند يا جماعتى،براى آن كه او نفى يكى كرد،و بر قرائت اوّل هيچ كس از جنس مردمان نه يكى و نه جماعتى نشايد تا (3)باشند،هذا هو الفرق بين (4)القراءتين من جهة المعنى اكنون مفسّران خلاف كردند در معنى آيت،عبد اللّٰه مسعود و عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر (5)و حسن بصرى و عمرو بن دينار و مجاهد و قتاده و ابراهيم و ربيع و زهرى و سدّى و عطا و عكرمه و ضحّاك گفتند:مراد به«رفث»جماع است-و اين مذهب ماست،و طاوس و ابو العاليه گفتند:مراد تعريض (6)به جماع است و ذكر آن كردن پيش زنان.و عطا گفت[246-پ]:وعده مرد است (7)زن را به جماع بعد الاحلال من الاحرام.

حضير بن قيس (8)گفت:با عبد اللّٰه عبّاس (9)بودم در راه حجّ.چون فرود آمديم، او بيامد و تعهّد شتر مى كرد در ميانه دنبال شتر به دست گرفت،و مى پيخت (10)چنان كه عادت رحّال (11)باشد،و مى گفت:

و هنّ يمشين بنا هميساان يصدق (12)الطّير ننك لميسا

او را گفتم:أ ترفث و انت محرم،رفث مى گويى و تو محرمى؟گفت:إنّما الرّفث

ص : 108


1- .چاپ شعرانى(115/2):بر منع.
2- .چاپ شعرانى+دو زن.
3- .مب:كه.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:من.
5- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّٰه بن عمر.
6- .وز:تعرّض.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مراد است.
8- .همۀ نسخه بدلها:حصين بن قيس.
9- .وز+و عبد اللّٰه عمر و حسن بصرى.
10- .آج،مب:مى پيچيد،فق:مى هحت.
11- .همۀ نسخه بدلها:رجال.
12- .وز،دب،آج،لب،فق:صدق.

ما قيل عند النّساء،اين رفث آنگه باشد كه پيش زنان گويند،اشارت به آن (1)مى كند كه:الرّفث ذكر الجماع عند النّساء.و علىّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:«رفث»جماع بود و قبله و لمس و تعريض كردن مر جماع را به فعل و قول.

و بعضى دگر گفتند:«رفث»كلام فحش (2)بود و سخن زشت،كما قال العجاج:

عن اللّغا و رفث التّكلّم

وَ لاٰ فُسُوقَ ،عبد اللّٰه عبّاس و حسن و طاوس و سعيد جبير و قتاده و ربيع و زهرىّ و قرظىّ گفتند:جمله معاصى باشد،و اين مصدر است،و الاسم الفسق.ضحّاك گفت:يكدگر را به لقب خواندن باشد،من قوله تعالى: وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمٰانِ (3)ابن زيد گفت:الذّبح للاصنام (4)،چيزى براى اصنام كشتن باشد،به آمدن رسول اين معنى منقطع شد كه خداى تعالى آيت فرستاد: وَ لاٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ (5)...،و هرچه نه به نام خداى كشته بودندى حرام كرد و گفت:آن فسق است،و نيز قوله: أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ. (6)

ابراهيم و مجاهد و عطا گفتند:هو السّباب،يكديگر را دشنام دادن باشد،

لقوله -عليه السّلام-: سباب المسلم فسوق (7)و قتاله كفر. عبد اللّٰه بن عمر گفت:هرچه محرم را از آن نهى كردند در حال احرام از قتل (8)صيد و ناخن گرفتن و موى سر گرفتن،و آنچه مانند اين است.و در اخبار ما هست:الفسوق،الكذب،دروغ باشد.

وَ لاٰ جِدٰالَ ،و عبد اللّٰه مسعود و عبد اللّٰه عبّاس و عمرو بن دينار و سعيد جبير و عكرمه و ضحّاك و زهرى و عطاء بن يسار و عطاء بن ابي رباح و قتاده گفتند:

«جدال»مجادله و مخاصمه بود،و عبد اللّٰه عمر گفت:دشنام دادن و منازعت بود.

قرظىّ گفت:«جدال»آن بود كه قريش چون حجّ بكردندى (9)با هم خصومت و

ص : 109


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به او.
2- .مب:كلام درشت.
3- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 11.
4- .مج:الاصنام.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 121.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 145.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فسق.
8- .چاپ شعرانى(116/2):قبيل.
9- .دب،اج،لب،فق:بكردند،مب،مر:كردند.

منازعت كردندى اينان گفتندى (1).حجّنا أتمّ (2)من حجّكم،حجّ ما از حجّ شما تمام تر است،و آنان هم اين گفتندى (3)و در اين باب خصومت كردندى.

القاسم بن محمّد گفت،آن بود كه قومى گفتندى:الحجّ اليوم،و گروهى دگر گفتندى[247-ر]:الحجّ غدا،يكى گفتى:حجّ امروز است،و يكى گفتى:

فرد است،در اين باب خصومت كردندى.

ابن زيد گفت:آن بودى كه هريكى به موقفى بايستادندى،آنگه هر گروهى دعوى كردندى كه:موقف ابراهيم آن (4)است كه ما ايستاديم (5).

مقاتل گفت:«جدال»آن بود كه در حجّ وداع رسول-عليه السّلام-فرمود صحابه را كه:هركه هدى نرانده است حلال شود و حجّ عمره كند،گروهى مخالفت كردند و گفتند:ما نكنيم كه ما احرام به حجّ گرفته ايم،و در اين گفت و گوى كردند -چنان كه بيان كرديم-فذلك جدالهم.

و مجاهد گفت:«جدال»آن بود كه گروهى حجّ ذوالحجّه كردندى،و گروهى تأخير كردندى تا دگر ماه و دگر وقت،و ذلك النّسيء الّذي ذكره اللّٰه في قوله: إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيٰادَةٌ فِي الْكُفْرِ (6)...،و گروهى گفتندى:اين رواست و گروهى گفتندى:

روا نيست فذلك جدالهم.

و در اخبار اصحاب ما آمد كه«جدال»قول الرّجل (7):لا و اللّٰه و بلى و اللّٰه صادقا او كاذبا،گفتن:لا و اللّٰه و بلى و اللّٰه باشد به راست يا به دروغ.

و اهل معانى گفتند:صورت نفى است و معنى نهى،اى لا ترفثوا و لا تفسقوا و لا تجادلوا،يعنى رفث و فسوق و جدال مكنى،چه اگر خبر بودى دروغ بودى،چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لا حلف فى الاسلام و لا فتك فى الاسلام ،المعنى لا تحلفوا و لا تفتكوا.

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هركس كه او حجّ خانه

ص : 110


1- .همۀ نسخه بدلها:اين گفتى.
2- .وز:اتمم،دب:خير.
3- .همۀ نسخه بدلها+با هم.
4- .مب:اين.
5- .مب،مر:ايستاده ايم.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 37.
7- .آج،لب،فق،مب:الرّجال.

خداى بكند و رفث و فسوق (1)نكند از گناه به درآيد چنان كه آن روز كه از (2)مادر بزاد.

وهيب بن الورد مى گويد:با سفيان ثورى طواف خانه مى كردم در شب،سفيان برفت و من در حجر شدم و نماز مى كردم،سر بر سجده نهادم،آوازى شنيدم كه از ميان استار كعبه به در مى آمد (3)و مى گفت:يا جبريل (4)اشكو الى اللّٰه ثمّ اليك ما يفعل هؤلاء الطّائفون حولي من تفكّههم فى الحديث و لغطهم (5)و سومهم.

وهيب (6)گفت:من تأويل (7)كه خانه با جبريل شكايت مى كند،مى گفت:شكايت مى كنم با خداى پس (8)با تو اى جبريل ازآن كه اين طواف كنندگان مى كنند از مزاح و گفتا گوى (9)در پيرامن من (10)و نرخ چيزها كردن.

و اصل«جدال»و«جدل»و«مجادله»از جدالت است و هو الارض و آن (11)زمين باشد،يقال:جادلته فجدلته،اى صارعته فصرعته على الارض. وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّٰهُ ،و آنچه شما كنى از خير خداى داند.آيت وارد است مورد ترغيب (12)،و معنى آن است كه:من عالمم به آنچه مى كنى از خير و بر من فرونمى شود (13)تا واثق باشى به آن كه بر من بنشود به وقت جزا به اجزا و تفاصيل آن عالمم تا همۀ را جزا به سزا بدهم[247-پ]،چه از حقّ آن كه عالم الذّات بود آن است كه عالم بود به همۀ معلومات بر هر وجهى كه صحيح بود كه بدانند.

آنگه تحريض (14)كرد خلق را بر طاعت و پرهيزگارى،گفت: وَ تَزَوَّدُوا ،و زاد برگيرى، فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ ،كه بهترين زاد تقوى و پرهيزگارى است.

مفسّران گفتند:آيت وارد است در باب قومى كه ايشان از يمن به حج آمدندى بى زاد،گفتند (15):نحن وفد اللّٰه افتراه لا يطعمنا،ما وفد خداييم ما را طعام نخواهد (16)دادن؟

ص : 111


1- .چاپ شعرانى(117/2)+و جدال.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:كز.
3- .لب:مى آيد.
4- .فق:جبرئيل.
5- .دب:تعظيم.
6- .مب،مر:وهب.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مر+برآن كردم.
8- .مج،وز،دب،لب،فق،مر:خدايش،با توجّه به آج و ترجمه عبارت تصحيح شد.
9- .لب،مب:گفتگوى،فق،مر:گفتگوى.
10- .مج:اين،مب:وى.
11- .دب،آج،لب،مر+به.
12- .مب+را.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر من فوت.
14- .دب،لب،فق،مب،مر:تحريص.
15- .مب:گفتندى.
16- .مر:نخواهند.

و بعضى گفتند (1):نحن مر تحلون الى اللّٰه و حجّاج بيت اللّٰه لا يطعمنا؟ما به خداى مى شويم (2)و حجّاج خانه خداييم (3)گمان برى كه ما را (4)طعام ندهد؟آنگه در راه يا سؤال كردندى يا غصب (5)و سلب،خداى تعالى ايشان را نهى كرد ازآن كه بى زاد به حج روند تا ايشان را يا راه بايد زدن و يا سؤال كردن و يا وبال و عيال باشند بر مردمان.

مفسّران گفتند:زاد حاجّ كعك و زيت و خرما و پست و مانند اين بود،و در اين باب حجرى (6)نيست هركس آنچه بر تواند گرفتن به حسب قوّت و حاجت هركس آنچه خواهد و تواند گرفتن برگيرد.

عبد اللّٰه عمر گفت:جماعتى بودند كه به حج شدندى و زاد برگرفتندى،چون احرامها گرفتندى آن زاد بينداختندى و زادى نو طلب كردندى،بس (7)بدى (8)كه به دست آمدى،و بدى (9)كه به دست نيامدى،به رنج افتادندى،خداى تعالى گفت:

وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ ،و مراد آن كه زادى كه دارى نگه دارى تا به رنج نيوفتى.

آنگه گفت:اين زاد از دو روى (10)برگيرى:يكى براى راه حج،يكى براى سفر قيامت.اين زاد كعك و خرما بود،و آن زاد عمل صالح و تقوى بود.

گروهى گفتند:مراد به هر دو زاد،زاد سفر حجاز است،يعنى زادى كه به آن مستغنى باشى از مردمان،و زادى از تقوى كه تو را منع كند از غصب (11)و قطع طريق تا (12)زاد ظاهر مانع بود تو را از سؤال،و زاد باطن مانع بود از معاصى.

و اهل اشارت گفتند:خداى چون ذكر سفر حج كرد مكلّفان را سفر قيامت ياد آورد و گفت:براى اين راه زادى ساختى كه به يك دو ماه بروى و بازآيى براى سفرى كه چون بروى آنجا بمانى و نيز بازنيايى،اگر اين را (13)زاد بايد،اولى و احرى كه آن را زاد بايد.زاد اين راه گران بارى بود،و زاد آن راه سبك بارى بود.اين جا هرچه

ص : 112


1- .وز:گفتندى.
2- .مب:مى رويم.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:اوييم.
4- .مج،وز+به.
5- .لب،فق:غضب.
6- .دب،فق،مر،مب:حرجى.
7- .كذا:در اساس،دب،لب،فق،ديگر بدلها:پس.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بودى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بودى.
10- .مج:زاد از دو روزى.
11- .دب،آج،لب،مر:غصب و سلب،فق،مب،غضب.
12- .اساس:يا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
13- .دب،آج،لب،مب:راه.

گران بارتر باشى تو را (1)به بود براى آن كه اين جا بار بر پشت شتر باشد،و آنجا بر گردن تو باشد،اين جا زاد بر راحله باشد و آنجا زاد خود راحله باشد،اين جا اگر راحله ئت (2)نبود و زادت نبود از تقوى زادى ساز و از پاى خود راحله اى ساز (3)،اگرت رحلى نبود به نعلى قناعت كن،چنان كه گفت[248-ر]:

و حبيت (4)من خوص الرّكاب بأسودمن دارش (5)فعدوت أمشى راكبا

و اگر هيچ دانى (6)كه از توكّل زادى سازى و از هواى نفس راحله و آن زاد توكّل بر گردن اصطبار نهى و پاى قهر به پشت هواى نفس در آرى،چو (7)او را پست كرده باشى انگار كه راه بريدى،هرچه (8)راحله يت (9)در زير تو ضعيف تر باشد،تو راه حق به سپرى به عكس راحله حاجّ كه هرچه او قوى تر باشد ايشان ايمن تر باشند،و چون سستى كند ايشان بترسند و خائف شوند.خطر ايشان در ضعف راحله باشد،و خطر تو در قوّت راحله تو،و أنت براحلتك احجى من الحاجّ برواحلهم،انت أحجى لو استعملت الحجى.اگر عقل دارى تو را اين به است.آن كه راه حج سپرد زاد او حاضر بايد،و تو چون راه حق سپرى،از زاد اين راه به نيستى (10)قناعت كن (11).

تو را اگر همى راه حق جويى اوّلطلب كرد بايد سبيل الرّشادى

پس از نيستى زاد آن راه سازىكجا (12)بهتر از نيستى نيست (13)زادى

بيش از آن نبود كه چون از نيستى زاد سازى نيست شوى.و همۀ هستى در تحت آن نيستى هست،و همۀ وجود در ضمن آن عدم،و همه اثبات در ميان آن انتفاء، لا جرم چون چنين كنى هم حاجى باشى (14)هم غازى،پايه جهاد بيش از پايه حجّ

ص : 113


1- .همۀ نسخه بدلها بجز فق+آسان تر بود و آنجا هرچه سبك بارتر باشى تو را.
2- .راحله ئت/راحله ات،مر:راحليت.
3- .مب:راحله كن.
4- .و حبيت،وز،آج:وجيت،دب،لب،فق،مب،مر:و حيث،چاپ شعرانى(119/2):و قنعت.
5- .همۀ نسخه بدلها:دارش.
6- .همۀ نسخه بدلها:توانى.
7- .آج،مب:چون.
8- .مر:هرچند.
9- .راحله يت/راحله ات.
10- .مج:نبينى،وز دب:نبستى.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مج،وز:كنى،آج+شعر.
12- .اساس:روى كلمه خط كشيده شده و به دست خواننده اى نااهل به صورت«ترا»تصحيح شده است.
13- .مر:هست.
14- .مب،مر+و.

است،اگر دشمنى (1)را نمى يابى كه با او جهاد كنى تا كشته او شوى،با خود گرد و با خود جهاد كن (2)و در آن جهاد اجتهاد كن كه از تو دشمن تر تو را دشمن (3)نيست،

اعدى عدوك بين جنبيك ،تا كشته خود شوى به دست خود،تا قاتل و مقتول تو باشى (4).

به قاتلى درجۀ مجاهدان يابى،به مقتول پايه شهيدان:

صلاح تو در كشتن تست و آنگهصلاحيست (5)اين مضمر اندر فسادى

نبينى كه پروانه شمع هرگهكه بر باطنش چيره (6)گردد و دادى،

برى گردد از خويش و بر صدق دعوىكند خويشى خويش را چون (7)رمادى

و لكن تو از آن پست همّت ترى (8)و دون منزلت تر (9)كه اختيار چنين چيزها كنى.

تو خود كشته هوايى،چگونه كسى را كشى!تو خود اسير مرادى،كسى را چگونه اسير كنى!گفتم (10)تو هوا را كشى،هوا تو را كشت (11).گفتم (12):تو مراد را قهر كنى، مراد تو را قهر كرد.گفتم (13):قهرمانى قاهر باشى،قهرمانده اى مقهور شدى،همۀ عمر در بند آرزو مانده تا باشد كه برآيد،صدهزار جان عزيز برآيد و آن برنيايد،صدهزار عمر چو (14)عمر تو برسد،و آن بنرسد،عمر تو[248-پ]به سر آيد،و جز آن كه نوشته تو است به سر تو نيايد (15)، قُلْ لَنْ يُصِيبَنٰا إِلاّٰ مٰا كَتَبَ اللّٰهُ لَنٰا هُوَ مَوْلاٰنٰا (16)...،تو را يك نفس از اين هوس پرواى دگر چيز نيست (17).

ايا مانده بر موجب هر مرادىشب و روز در محنت اجتهادى

ص : 114


1- .مج،مر:دشمن.
2- .مج،وز،دب،لب،مر:جهادى كن.
3- .وز:از تو دشمن تر تو را كس،دب:كه تو دشمن تر تو كس،آج،لب،فق،مر،لب:دشمن تر از تو كس.
4- .صورت ظاهر نسخه اساس چنان مى نمايد كه عبارت:«تا كشته خود شوى...تو باشى»به صورت و هيئت شعر(بيت)ملحوظ نظر كاتب بوده است: تا كشته خود شوى به دست خود تا قاتل و مقتول تو باشى اگر برفرض چنين بوده باشد،در مصراع دوم كلمه اى از قلم افتاده است.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:صلاحيت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خيره.
7- .آج:خويشى خويشتن چون.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:آن دون همّت ترى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:منزلترى.
10- .همۀ نسخه بدلها:گفتيم.
11- .مر:كشد.
12- .همۀ نسخه بدلها:گفتيم.
13- .همۀ نسخه بدلها:گفتيم.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
15- .مب+قوله تعالى.
16- .سورۀ توبه(9)آيۀ 51.
17- .آج+شعر.

نه در حقّ خود مر تو را انزعاجىنه در حقّ حق (1)مر تو را انقيادى

تو مى بايد تا بى هوس باشى،مصحف بى هوس (2)اعنى بى هوش بى هوشى (3)مدهوشى (4)مانده اى،از عقل ديوانه،و از شرع بيگانه (5):

چو ديوانگان دائم اندر تفكّركه گويى مرا چون برآيد مرادى (6)

اين همه (7)رنج بر منزل سپنج!گنج ابد رها كرده و رنج ابد اختيار كرده (8):

ز بهر دوروزه مقام مجازىبه هر گوشه اى كرده ذات العمادى

همانا به خواب اندرى يا (9)ندانى (10)كه ما را جز اين است ديگر معادى

اين نه جاى معاد است،جاى معاد وقت ميعاد (11)است،فيوم القيامة ميعاده،امروز روز عهد است فردا روز (12)وعد است:

اليوم عهدكم فأين الموعدهيهات ليس ليوم عهدكم (13)غد

تو را ميعاد به معادى است،پس تو را اعداد و استعداد مى بايد براى آن معاد تا آن روز كه معاد شوى آن براى تو معدّ باشد،آن چيست؟زاد تقوى است، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ.

اى خواجه!تو بر جناح سفرى،و مسافر را از زاد چاره نيست،از آن ملخ بياموز- اگرچه اين حديث از ملح (14)است از فوايد ملخ (15)است:

مرّ الجراد على زرعي فقلت لهاسلك سبيلك لا تولع بافساد

فقام منهم خطيب فوق سنبلةإنّا على سفر لا بدّ من زاد

ص : 115


1- .همۀ نسخه بدلها:خود.
2- .مج،وز،لب،فق،مر:بى هوسى.
3- .مج،وز:اعنى بى هوشى بى هوش،ديگر نسخه بدلها:بى هوش.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مج،وز:مدهوش.
5- .آج+شعر
6- .مج:مرادم.
7- .مر:اى همه.
8- .مج،دب،لب،فق:كرده اى،آج+شعر.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
10- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:بدانى.
11- .مج:جاى ميعاد،آج،لب،فق،مب:جاى وقت ميعاد،مر:نه جاى وقت ميعاد.
12- .مج،وز+روز.
13- .دمب،آج،لب،فق،مب،مر:وصلكم
14- .مج:از ملخ،آج،فق،مر:حديث ملخ،دب،مب،اين ملح است.
15- .وز،آج،مب:ملح.

زاد (1)تقوى مى بايد،تو به زاد ازدياد معاصى آورده اى،به اين زاد راه نتوان (2)بريدن،اين زاد برسد و تو را به منزل نرساند (3):

و زادي قليل ما أراه مبلّغيأ للزّاد أبكي أم لطول مسافتي

تو را زاد يا در معاصى ازدياد است،يا دوستى آل زياد است،اينت (4)بترك (5)سازى كه تو را زاد (6)است!حقيقت دان كه تو را از دوستى يزيد و زياد بس (7)زياده جاه نباشد،و اگرت از اين زيادتى بود،آن زيادت همه نقصان است،و اگر اين ربح (8)مى شناسى عين خسران است[249-ر].

زيادة المرء فى دنياه نقصانو ربحه غير محض الحق خسران

زاد عقبى تقوى (9)بايد كه آن راهى پرآفت است،به پرخيز (10)بايد بدان راه رفتن، راهى است پرخار و خاشاك.

يكى را از بزرگان پرسيدند كه:تقوى چه باشد؟گفت:هل سلكت طريقا ذا شوك؟فقال:نعم.گفت:هرگز در هيچ راه خارستان رفته اى؟گفت:بلى.

گفت:چگونه كردى؟گفت:حذرت و تشمّرت.گفت:بر حذر و هشيار و دامان چاك زده.گفت:تقوى آن است كه در راه دين همچنان روى.شاعر نظم كرد اين معنى و گفت:

خلّ الذّنوب صغيرهاو كبيرها فهو التّقى

و اصنع كماش فوق أرض الشّوك يحذر ما يرى

لا تحقرنّ صغيرةإنّ الجبال من الحصى

مردان آنان بودند كه در راه دنيا هم تقوى زاد كردند تا به راه دين رسيدن (11).

ص : 116


1- .همۀ نسخه بدلها+تو.
2- .مر:نتوانى.
3- .مج،دب+شعر.
4- .مج اين است:
5- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مرگ سازى،مج:برگ سازى،چاپ شعرانى(121/2): برگ و سازى.
6- .آج،لب،مر:آزاده.
7- .دب،آج:پس.
8- .وز،دب،لب،فق،مب:اين رنج،مر:مر اين كه را ربح.
9- .مج:پرهيز.
10- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:پرهيز.
11- .دب،آج،لب،فق،مر:رسيدند،مب:رسيدندى.

عبد اللّٰه مبارك گويد:سالى از سالها به حجّ خانه خداى مى شدم،در راه منقطع شدم بر توكّل مى رفتم.از كناره بيابان كودكى را ديدم كه بر آمد-ظننته سباعيّا او ثمانيّا-گمان چنان بردم كه هفت سال (1)يا (2)هشت ساله است،جامه اى كوتاه پوشيده ايزارى (3)در سر بسته نعلينى در پاى كرده قضيبى خيزران در دست گرفته،با او نه زادى نه راحله اى نه يارى.گفتم:سبحان اللّٰه!باديه اى بدين خونخوارى و كودكى بدين خردى!او را گفتم:يا صبىّ!از كجا مى آيى؟گفت:من اللّٰه.گفتم:كجا مى روى؟گفت:الى اللّٰه.گفتم:چه مى جويى؟گفت:رضا اللّٰه.گفتم:زادت كجاست راحله يت كجاست (4)؟گفت:زادي تقواى و راحلتي رجلاى و مرادي مولاى، گفت:زاد من تقواى من است و راحله من پايهاى من است و مراد من خداى من است.

عجب داشتم (5)،گفتم:اينت (6)زهد و اينت (7)توكّل!گفتم:أخبرني من انت،خبر ده مرا تا تو كيستى؟گفت:تا چه خواهى كرد؟ (8)اين حديث را رها كن از محنت روزگار ما چه مى خواهى؟گفتم:على (9)حال.گفت:نحن قوم مظلومون،ما مردمانى ستم رسيدگانيم.گفتم:زيادتى كن در بيان.گفت:نحن قوم مقهورون.

گفتم:روشن تر بگوى.گفت:نحن قوم مطرودون،ما گروهى راندگان بازماندگان درماندگانيم.گفتم نمى دانم،گفت:

لنحن على الحوض ذوّادهنذود و يسعد (10)ورّاده

و ما فاز من فاز الّا بناو ما خاب من حبّنا زاده[249-پ]

و من سرّنا نال منّا السّرورو من ساءنا ساء ميلاده

و من كان غاصبنا حقّنافيوم (11)القيامة ميعاده

اين بگفت و برفت چنان كه من به گرد او نرسيدم.در سوداى آن فتادم (12)تا اين

ص : 117


1- .همۀ نسخه بدلها:ساله.
2- .لب:تا.
3- .مج،وز،آج،فق،مر:ازارى،مب:دستارى.
4- .اساس در حاشيه افزوده:مرادت چيست؟
5- .مب:مرا عجب آمد،اساس در بالاى كلمه با خطى متفاوت از متن افزوده:و با خود.
6- .مج:اينست.
7- .مج:اينست.
8- .مب:چه مى خواهى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كلّ.
10- .دب،آج،لب،فق،مب:نسعد،مر:تسعد.
11- .مج،وز،دب،آج،لب:فانّ.
12- .همۀ نسخه بدلها:افتادم.

كودك چه كسى است؟گفت:ديگر نديدم او را تا به ميان ركن و مقام رسيدم،او را ديدم ايستاده و خلايق بر او جمع شده،و او را از حلال و حرام و مسائل و احكام مى پرسيدند و او جواب مى داد.من گفتم:اين كودك كيست؟گفتند:نمى دانى؟ اين زين العابدين علىّ بن الحسين (1)است.من گفتم:سبحان اللّٰه!اينت (2)زهد و توكّل،و اينت علم و بيان! اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ (3)...،از اين چه عجب دارى!خادمان ايشان را چون در خدمت خانه ايشان حقيقتى بود،بركت آن به اعقاب ايشان برسد تا در حقّ ايشان جنس اين بود.

مالك دينار گويد:سالى از سالها به حج مى شدم،آنجا كه وداعگاه بود،زنى را ديدم پير ضعيفه بر چهارپايكى (4)ضعيف نشسته و مردم گرد او در آمده،مى گفتند:

برگرد كه خداى بر تو رحمت كناد.راهى صعب است و تو بس ضعيفى،و چهار پاى نيك نيست.او مى گفت:نه چنان آمده ام كه بر گردم،من نيز بگفتم كه برگرد كه مصلحت نيست تو را بى ساز در باديه رفتن.مرا نيز همين جواب داد.رفتيم (5)،چون به ميان باديه رسيد آن چهارپايك او خركى (6)ضعيف بود،بماند.مردم همه بگذشتند و او را رها كردند.من نيز خواستم تا بگذرم،اين خبرم ياد آمد كه رسول-عليه السّلام- گفت:

المؤمن أخو المؤمن من امه و أبيه ان جاع اطعمه و ان عرى كساه و ان خاف امنه،و ان مرض عاده (7)و ان مات شيع جنازته ،بازايستادم و او را گفتم:نه تو را مى گفتم كه مياى كه راه صعب است و چهار پاى ضعيف است!گوش با من نكرد (8)و سر سوى آسمان كرد و گفت:الهى لا في بيتى تركتني و لا الى بيتك حملتني فو عزّتك و جلالك لو فعل بي هذا غيرك لما شكوته الّا اليك،گفت:بار خدايا،نه در خانۀ خودم رها كنى (9)،نه به خانه خودم رسانى،به عزّ و جلال تو كه اگر

ص : 118


1- .مب:علىّ بن الحسين زين العابدين.
2- .وز:آنت.
3- .اساس،رسالاته،با توجّه به مج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد،سورۀ انعام(6)آيۀ 124.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:چهار پاى،مج،وز:چهار پاكى.
5- .فق،مب:رفتم.
6- .دب،آج،لب،فق:خزك.
7- .اساس:اعاده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:نكردى.
9- .همۀ نسخه بدلها:رها كردى.

اين با من جز تو كردى شكايتش جز با تو (1)نكردمى.

هنوز اين سخن تمام نگفته بود كه شخصى را ديدم كه از گوشۀ بيابان بر آمد (2)زمام ناقه اى تيزرو به دست گرفته و ناقه فروخوابانيد و گفت:برنشين،و او را برنشاند و چون باد از پيش من بجست.دگرش بازنديدم تا به طوافگاه رسيدم،او را ديدم، گفتم:به آن خداى كه با تو آن كرامت كرد كه مرا بگوى تا تو كيستى؟گفت:

نمى دانى،انا شهدة بنت مسكة بنت فضّة خادمة فاطمة (3)،من دخترزادۀ فضّه ام [250-ر]خادمه فاطمه زهرا (4).اين نه منزلت من است،اين منزلت آن بار خدايان (5)من است كه خداوند لطيف با من ضعيف اين كند كه ديدى.آن زاد تقوى است،و اين زاد توكّل،و تو را چاره نيست از هر دو در حضر به ما حضر از زاد توكّل تزجّى مى كن،و در سفر به زاد تقوى به اضافت تزجّى توسّل مى كن كه: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ. در اين سفر هيچ زاد صالح نيست مگر زاد تقوى،چه در هر منزل كه فرود آيى،و اوّل منزلت (6)آخرت گور است تو را اين زاد فرياد رسد (7):

الموت بحر موجه غالبتذهب فيه حيلة السّابح

لا يصحب الانسان في قبرهغير التّقى و العمل الصّالح

راوى خبر گويد كه:اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-چون به گورستان در آمدى، گفت:

السلام عليكم يا اهل القبور اما الدور (9)فقد سكنت و اما الاموال فقد قسمت و اما الازواج فقد نكحت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ،سلام بر شما باد اى اهل گورستان،امّا سراهاتان (10)ديگران در نشستند،امّا مالهايتان (11)قسمت كردند،و امّا زنانتان شوهران باز كردند،اين آن خبر است كه نزديك ماست،به نزديك شما چه

ص : 119


1- .دب،آج،لب،مر:شكايت جز پيش تو.
2- .دب،آج،لب،مر:بيابان نزد من آمد.
3- .اساس:با خطى متفاوت از متن در زير كلمه افزوده است:«الزهراء عليه السّلام»،مج،وز،دب،آج،لب، فق،مر+گفت.
4- .اساس:با خطى متفاوت از متن در زير كلمه آورده است:«عليها السّلام».
5- .دب،آج،لب،فق:بار خداى.
6- .همۀ نسخه بدلها:منزل.
7- .مج،دب،آج،لب+شعر.
8- .دب،فق،مب+على.
9- .اساس:الدّوور.
10- .مج،وز:سراهايتان.
11- .مج،وز،آج،لب،دب،فق،مر:مالهاتان.

خبر است؟ آنگه گفت:اگر ايشان را دستورى بودى تا جواب دادندى،جز اين نگفتندى:

و تزوّدوا فانّ خير الزّاد التّقوى،و اعشى گويد:

اذا انت لم ترحل بزاد من التّقىو ابصرت بعد الموت من قد تزوّدا

ندمت على ان لا تكون كمثلهو انّك لم ترصد كما كان أرصدا

مالك دينار گويد:يكى از جمله زهّاد بصره فرمان يافت،جنازه او برگرفتند و خلقى عظيم حاضر شدند.چون به گورستان رسيدند و او را دفن بكردند،سعدون مجنون-و او از عقلاى مجانين بود-بر بالاى (1)رفت،و آواز در داد (2).

الا يا عسكر الاحياء هذا عسكر الموتى

أجابوا الدّعوة الصّغرىو هم منتظروا الكبرى

يحثّون على الزّادو ما الزّاد سوى التّقوى

يقولون لكم جدّوافهذا آخر الدّنيا

وَ اتَّقُونِ يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ ،از من بترسى اى خداوندان عقلها،يعنى از عقاب من بترسى و از معاصى من حذر كنى تا در عقاب من نيوفتى! قوله: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ ،سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى از عرب چون به حج رفتندى روا نداشتندى هيچ تجارتى كردن از (3)ايّام عشر دست از همۀ تجارات بداشتندى،و آن را كه در ايّام حج تجارت كردى او را داجّ خواندندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را رخصت تجارت داد،گفت:

نيست بر شما بزه اى أَنْ تَبْتَغُوا [250-ر] فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ ،كه از خداى تعالى «فضلى»بجوى (4)،و مراد به«فضل»روزى است.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:عرب را سه بازار بود:عكاظ و مجنّه و ذو المجاز.ايشان در وقت موسم آنجا تجارت كردندى و وجه معاش ايشان ازآنجا بودى.چون اسلام در آمد تحرّج كردند از اين،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را در تجارت كردن در اين ايّام.

ص : 120


1- .مب،مر:بالايى.
2- .مب+كه.آج+شعر.
3- .همۀ نسخه بدلها:در.
4- .مج،آج،:بجويى/بجوييد.

ابو امامة التّيمىّ گفت،عبد اللّٰه عمر را گفتم:ما جماعتى ايم كه شتر به كرا (1)مى دهيم به حاجّ (2).مردمان مى گويند شما را حجّ نيست،اكنون بگو تا (3)ما را حجّ باشد يا نه؟گفت:شما احرام گيرى چون حاجيان؟گفتم:آرى.گفت:طواف كنى و سعى كنى و سنگ اندازى؟من گفتم:آرى.گفت:شما را حجّ بود.

آنگه گفت:مردى به نزديك رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-آمد و او را از اين بپرسيد.

رسول-عليه السّلام-ندانست تا چه جواب بايد دادن (4)،جبريل آمد و اين آيت آورد و رخصت از خداى تعالى.

و عبد اللّٰه عبّاس چنين خواند (5): لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ في مواسم الحجّ.

ابو هريره روايت كرد (6)كه،رسول-عليه السّلام-گفت:چون روز عرفه باشد خداى تعالى حاجيان را بيامرزد،چون شب مزدلفه بود بازرگانان (7)را بيامرزد،چون روز منا باشد جمّالان را بيامرزد،چون وقت سنگ انداختن جمرة العقبه باشد سايلان را بيامرزد،و هيچ كس آنجا حاضر نيايد از گويندگان«لااله الاّاللّٰه»،الّا (8)خداى تعالى او را بيامرزد. فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ ،يعنى چون به جمع از عرفات بازآيى يقال:افاض القوم فى الحديث اذا اندفعوا فيه و اكثروا التّصرّف فيه،قال الشّاعر:

فلمّا افضنا فى الحديث و أسمحتأتتنا عيون بالنّميمة تضرب

و يقال:أفاض البعير بجرّته إذا رمى و دفع بها في كرشه،قال الرّاعى يصف الابل:

فأفضن بعد كظومهنّ بجرّهمن ذى الأبارق اذرعين حقيلا

و يقال:أفاض الرّجل بالقداح إذا ضرب بها لأنّها تقع متفرّقات،قال ابو ذؤيب يصف الحمار و الاتن.

ص : 121


1- .مج:كراى،فق،مر:كرايه.
2- .فق:حجّاج.
3- .فق:بگوييد كه شما.
4- .فق:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-هيچ جواب نداد،مج،وز،دب،آج،لب،مب:ندانست تا چه جواب دهد.
5- .فق+قوله تعالى.
6- .همۀ نسخه بدلها:روايت كند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:بازرگانان،مب:بازرگان.
8- .فق+كه.

و كأنّهنّ ربابة و كأنّهيسر يفيض على القداح و يصدع

و اصل كلمه من فاض (1)الماء و افضته انا،آب ريخته شد و من بريختم آن را،و اين در جاى مبالغه به كار دارند،براى آن كه چنان كه آب در جاى جمع كرده باشند،آنگه مجموع آن بريزند،آن به دفع و قوّت خويش ريخته شود،همچنين اين جا پنداريى (2)كه سيرى (3)مدّخر بوده است اين جا مبتذل (4)مى شود.و افاضت را به ايضاع و اسراع تفسير دادند،و اصل اين است كه گفته شد.

امّا«عرفات»جمع عرفه باشد،مثل درجه و درجات و دركه و دركات.

آنگه اين اسم را جمع (5)بگرفتند و بر موضعى نهادند،چنان كه گفتند:ثوب اخلاق و أسمال و أرض سباسب.اين اسماء وحدان را به لفظ جمع وصف كردند [251-ر]و براى آن صرف كردند او را با آن كه دو سبب در او حاصل است از:

علميّت و تأنيث.و اگر گويند:سبب سه است.يكى ديگر جمع است،جواب آن است كه:نه جمع و نه تأنيث هيچ دو (6)نه آن است كه منع صرف كند براى آن كه آن جمع بر مفاعيل و مفاعل بايد (7)،و تأنيث بر فعلا و فعله باشد،چون حمراء (8)و صحراء و حمزه و طلحه.

امّا چون اين اسم را جمع كند (9)،چون:مسلمات و مؤمنات (10)،اين بنا منع صرف نكند،پس پندارى كه بر اصل خود بمانده است به مثابت آن كه پيش ازآن كه بر اين بقعه نهادند (11)،چون چنين باشد اسم بماند بر يك سبب،و يك سبب منع صرف نكند.

مفسّران خلاف كردند در آن كه اين جايگاه را چرا عرفات خواندند،و اين روز را عرفه!

ص : 122


1- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:افاض.
2- .همۀ نسخه بدلها:پندارى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اشترى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مبدّل.
5- .وز،دب،اج،لب،فق،مب:اسم جمع را.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها بجز فق،هر دو به چاپ شعرانى(126/2):هيچ از اين دو.
7- .همۀ نسخه بدلها+چون مصابيح و مساجد.
8- .همۀ نسخه بدلها:قمراء.
9- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
10- .همۀ نسخه بدلها:و مسلمون.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:نهاديم.

ضحّاك گفت:براى آن كه چون آدم را به زمين فرستادند،آدم به زمين هند فرود آمد و حوّا به جدّه،يكديگر را طلب كردند در اين جايگاه به هم رسيدند در روز عرفه يكديگر را بازشناختند،روز (1)را عرفه نام نهادند،و جايگاه را عرفات.

سدّى گفت:براى آن عرفات خواندند اين جايگاه را كه چون هاجر به اسماعيل بار بنهاد،ساره را از آن رشك مى آمد،گفت او را:برخيز و از بر من برو.او برخاست و اسماعيل را برگرفت و بيامد و به اين جايگاه آمد.چون ابراهيم بازآمد،ساره گفت:

ايشان برفتند.ابراهيم (2)در طلب ايشان مى گشت (3)تا به اين جا رسيد (4)،روز عرفه بود، ايشان را ديد بشناخت (5)،روز را عرفه نام شد (6)و جاى را عرفات.

عبد الرّحمن بن عرّاد (7)روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون هاجر و اسماعيل بيامدند،از پس مدّتى ابراهيم-عليه السّلام-خواست تا بيايد و ايشان را ببيند.ساره گفت:با من عهد كن كه فرونيايى.ابراهيم عهد كرد.چون آنجا رسيد اسماعيل حاضر نبود،برگشت ازآنجا به دگر نوبت كه آمد كه او را بيند شب بود،راه بازندانست.چون صبح بر آمد آنجا رسيده بود علامات (8)بديد و جاى بازشناخت در روز عرفه،نام بر جاى نهاد و بر روز.

عطا گفت:براى آن است كه چون ابراهيم-عليه السّلام-از بناى خانه فارغ شد، جبريل-عليه السّلام-بيامد و اركان حجّ بر او نمود و او را مى گفت:عرفت عرفت؟ شناختى؟او مى گفت:نعم!روز (9)را عرفه خواندند و جاى را عرفات،و اين قول روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-و عبد اللّٰه عبّاس.

سدّى (10)گفت:چون خداى تعالى جبريل را فرستاد و ابراهيم را اركان حجّ بياموخت،ابراهيم بيامد و آن به جاى آورد (11)،ابليس بيامد تا او را وسواس آرد (12)به منا.

ص : 123


1- .مج،فق:اين روز،مب،مر:آن روز.
2- .فق+عليه السّلام.
3- .آج،لب،مب:مى گفت،فق:مى رفت.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .فق+اين.
6- .فق:نام نهاده شد.
7- .مج،مر:عبد الرّحمن بن جواد،آج،لب،فق،مب:عبد الرّحمن بن خراد،وز:عبد الرّحمن حراد.
8- .همۀ نسخه بدلها:علامت.
9- .مب:مى گفت بلى نهم روز.
10- .فق،مب،مر+و سدّى.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:به جاى مى آورد.
12- .مب:وسوسه كند.

ابراهيم هفت سنگ به او انداخت با هر سنگى تكبيرى كرد.ازآنجا ببريد (1)بر جمره دوم افتاد،آنجا نيز هفت سنگ انداختش با هر سنگى تكبيرى مى كرد.ازآنجا ببريد (2)[251-پ]بر جمره سوم (3)افتاد،آنجا نيز هفت سنگ انداختش (4).ازآنجا بگريخت به ذو المجاز آمد،ابراهيم او را به ذو المجاز بديد بشناخت او را از او تجاوز كرد،و آن جاى (5)ذو المجاز خواندند.چون به عرفات رسيد آن جاش ديد،بشناختش آن جاى (6)عرفات خواندند چون ازآنجا بيامد،ازدلف الى (7)جمع فسمى مزدلفه،آن جاى را مزدلفه خواندند (8)به منا نزديك شد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:روز«ترويه»را براى آن ترويه خواندند كه آن شب ابراهيم در خواب ديد كه اسماعيل را مى كشتى،آن روز همه روز انديشه مى كرد در آن.و «ترويه»انديشه باشد.چون شب عرفه بود دگرباره در خواب ديد،فعرف صحّته، بشناخت به درستى (9)خواب (10)،براى آن اين روز را عرفه خواندند.

و بعضى دگر گفتند:براى آن كه در اين روز در اين جاى مردمان به گناه اعتراف دهند،براى اعتراف ايشان روز را عرفه خواند (11)و جاى را عرفات خواند (12).

بعضى دگر گفتند:براى آن كه آدم و حوّا در اين جايگاه به گناه اعتراف دادند، و گفتند: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا (13).

بعضى دگر گفتند:اشتقاق او از«عرف»است،و آن بوى خوش بود،قال اللّٰه تعالى: عَرَّفَهٰا لَهُمْ (14).اى طيّبها لهم.چون ذبح به منا كنند و نيز حلق،آنجا خون و فرث و سقط ذبايح حاصل آيد،[آنجا پاك نبود،از (15)اين جا از اين معنى هيچ نباشد،اين جاى را عرفات خواندند لطيبها من العرف و هو الرّائحة الطّيّبة،و بعضى

ص : 124


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(127/2):بپريد.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(127/2):بپريد.
3- .مج،وز،آج،لب:سه ام،فق،مب،مر:سيم.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز فق،مر:آن جاش نيز هفت سنگ انداخت.
5- .مب،مر+را.
6- .مب،مر:و آن جاى را.
7- .آج،لب،فق،مب:اى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:خواندندى.
9- .همۀ نسخه بدلها:درستى.
10- .آج،مب+را.
11- .مر:خواندند.
12- .مر:خواندند.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
14- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 6.
15- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.

دگر گفتند] (1):لأنّ النّاس يتعارفون بها.بعضى دگر گفتند:اصل كلمه از صبر است من قولهم:رجل عارف إذا كان صابرا خاشعا،شاعر گفت:

فصبرت عارفة لذلك حرّةترسو (2)إذا نفس الجبان تطلّع

اى نفسا صابرة عارفة حرّة ثابتة،و قال ذو الرّمّة:

عروف لما خطّت عليه المقادر

پس براى تذلّل و خضوع حاجّ و صبر ايشان بر وقوف در اين روز در (3)اين موقف اين نامها بر روز و بر جاى نهادند (4).

فَاذْكُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ ،اشتقاق«مشعر»از شعار است،و شعار علامت بود و براى آنش مشعر خواند كه معلمى از معالم حجّ است (5)،وقوف آنجا از جمله اركان حجّ است،و بعضى دگر گفتند:براى آنش«مشعر»خواندند كه اشعار كردند مردمان را حرمت او و حكم او.

و«حرام»و«حرمت»و«احرام»جمله اصل منع بود من حرمته عطاه،اى منعته.و«حرمان»،منع باشد،و«محروم»ضدّ مرزوق باشد براى آن كه ممنوع بود از روزى،و اين امر بر سبيل وجوب است اعنى قوله (6): فَاذْكُرُوا اللّٰهَ مراد وقوف به مشعر است و دعا خواندن آنجا.و حدّ مشعر الحرام ما بين المأزمين الى الحياض الى وادى محسّر،پس براى حرمت او را حرامش خواندند.چنان كه مسجد الحرام و بلد الحرام مكّه را،و البيت الحرام كعبه را،و اصل او منع است-چنان كه گفتيم-قال زهير:

و إن اتاه خليل يوم مسئلة (7)يقول لا غائب مالي و لا حرم[252-ر]

و آن جاى را كه در اوست آن را جمع براى آن گويند كه نماز شام و خفتن در او به جمع بايد كردن.و افاضه از عرفات پيش ازآن كه آفتاب فروشود نشايد،هركه از

ص : 125


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شده.
2- .همۀ نسخه بدلها:ترسوا.
3- .همۀ نسخه بدلها:به.
4- .مب+قوله تعالى.
5- .مر+و.
6- .مب+تعالى.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(129/2):مسغبة.

عرفات بيايد پيش (1)آفتاب فروشدن بر او خونى باشد،اعنى خون شترى،اگر ندارد به عوض آن بايد تا هژده (2)روز روزه دارد.

وَ اذْكُرُوهُ كَمٰا هَدٰاكُمْ ،المعنى (3)لدينه و مناسك حجّه،و وجه تشبيه آن است كه شكر كه واجب بود بر قدر نعمت بود،حق تعالى گفت:شكرى كنى مرا موازى هدايت من به حسب نعمت من.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّٰالِّينَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله (4)،براى آن كه «لام»در خبر او آورد،و اين«لام»ملازم بود در خبر (5)تا فرق باشد از ميان اين حرف چون مخفّفه باشد،و از ميان او چون مجازات را بود.و چون مخفّف كنند او را عملش باطل شود.و«كان»از پس اين حرف آيد،چنان كه در اين آيت هست،و چنان كه گفت: وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّٰ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّٰهُ (6).

و كوفيان گفتند:اين«ان»نافيه است،و«لام»به معنى الّاست،تقدير چنين است كه:و ما كنتم من قبله الّا من الضّالّين (7)،و مثله (8): وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكٰاذِبِينَ (9)،اى ما نظنّك الّا من الكاذبين،و قال الشّاعر:

ثكلتك امّك إن قتلت لمسلماحلّت عليك (10)عقوبة الرّحمن

المعنى ما قتلت الّا مسلما،اين قول كوفيان است،و بصريان گفتند تقدير اين است:و انّه على معنى الأمر و الشّأن،المعنى انّ الشّأن كونكم ضالّين قبل هداية اللّٰه ايّاكم.

قوله: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ ،عامّه مفسّران گفتند:قريش و خلفاى قريش از جمله حمس از حرم (11)بيرون نشدندى (12)به عرفات،و موقف به مزدلفه كردندى،گفتندى:نحن اهل اللّٰه و قطّان حرمه لا نخرج من الحرم و لا نخلّفه فلسنا

ص : 126


1- .آج،لب،فق،مب،مر+از.
2- .لب،مر:هيژده،فق،مب:هيجده.
3- .چاپ شعرانى(128/2)+كما هداكم.
4- .مر:مثقله.
5- .مب+و.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
7- .مر: قَبْلِهِ لَمِنَ الضّٰالِّينَ .
8- .مب+قوله تعالى.
9- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 186.
10- .اساس:عليه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مب:احرام.
12- .آج،لب،فق،مر:بيرون رفتندى،مب:بيرون رفتند.

كسائر النّاس،ما اهل حرم خداييم و ساكنان حرميم،ما از حرم بيرون نشويم كه ما چون دگر مردم (1)نه ايم بر سبيل تعظّم (2)،يعنى ما آن كه ديگران كنند نكنيم،مراد ايشان تعظيم و تمييز (3)خود بود،گفتندى:اگر ما كار حرم و حرمت او آسان فروگيريم،ديگران حرمت حرم ندارند.چون مردمان از عرفات بيامدندى،ايشان از مزدلفه برفتندى،حق تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را گفت:شما را نيز آن بايد كردن كه ديگر مردمان مى كنند،آنجا موقف بايد كردن به عرفات،و ازآنجا ببايد آمدن،كه فرمان خداى تعالى چنين است،و سنّت ابراهيم خليل اين است.

و بعضى دگر گفتند:مخاطب به اين آيت جمله مؤمنانند،و مراد بقوله: مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ مزدلفه است الى منا،يعنى از مزدلفه و جمع،به منا آى (4)،و اين قول قريب است براى آن كه افاضه از عرفات برفت في قوله: فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ و جمهور مفسّران برآن قولند كه اوّل گفته شد[252-پ].

و مراد به«ناس»در آيت جمله مردمانند مگر حمس كه ايشان مأمورند به اقتدا كردن به مردمانى كه بر وفق شرع و نهاد مصلحت كار مى كنند.

كلبى گفت:مراد اهل يمن اند،ضحّاك گفت:مراد به«ناس»ابراهيم است تنها،و روا بود كه اين لفظ گويند يك (5)كس را،براى آن كه حق تعالى گفت:

اَلَّذِينَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ (6) ...،و مراد نعيم مسعود است. إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ (7)...،بو سفيان (8)است و اين پيشواى (9)جماعتى را گويند كه لسان القوم باشد (10)، پنداريى (11)كه او مردى است كه او را به منزلت جماعتى (12)نهاده اند.

زهرى گفت:مراد به«ناس»اين جايگاه آدم است،يعنى بر سنّت آدم و طريقت او در اداى مناسك،و دليل اين قول قرائت سعيد جبير است (13):

ص : 127


1- .همۀ نسخه بدلها:مردمان.
2- .همۀ نسخه بدلها:تعظيم.
3- .لب،فق:تميز.
4- .آى/آيى،آييد.
5- .آج،لب:يكى كسى را،فق:يكى را.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 173.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 173.
8- .همۀ نسخه بدلها:ابو سفيان.
9- .مب:پيشوايى.
10- .آج،لب،فق،مب:باشند.
11- .همۀ نسخه بدلها:پندارى.
12- .همۀ نسخه بدلها:جمعى.
13- .مب+قوله تعالى.

مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ (1) ،يعنى آدم-عليه السّلام-انّه نسى ما عهد اليه.

عبد اللّٰه عبّاس گويد:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-از عرفات بيامد با سكينه و وقار، و اسامه زيد رديف او بود،و مردم را گفت:

ايّها النّاس عليكم[بالسّكينة] (2)، بر شما باد كه به سكون و آهستگى روى و رانى (3)،

و ان البر ليس بايجاف الخيل و الابل ، كه برّ و نيكوكارى نه در تاختن اسب و اشتر است،و شتر (4)رسول را-عليه السّلام- نديدم (5)كه بدويد يا تيزتر برفت تا بجّه (6)رسيد (7)،نام منزلى است.

و ابو صالح روايت كند از عبد اللّٰه عبّاس كه-رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-يكى را از جمله صحابه به امير حاجّ كرد،و او را فرمود تا مردمان را به عرفات برد و آنجا موقف (8)بدارد،ازآنجا بيايد آفتاب فروشده و به مزدلفه آيد و آن شب آنجا باشد.

چون صبح برآيد ازآنجا به مشعر الحرام آيد آنجا به موقف بايستد.چون بيامد، قريش و حمس را به جمع ديد آنجا ايستاده،چون خواست تا ايشان را بگذارند (9)،بازايستادند و گفتند:هذا مفيض آبائنا،اين موقف و فيض گاه پدران ماست (10)،از اين جا بنرويم.او برفت و جماعت حاجّ با او برفتند از اهل ربيعه تا به عرفات آمدند،و ايشان آنان (11)بدند (12)كه خداى تعالى ايشان را خواست بقوله: مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ .آنجا موقف كردند تا آفتاب فروشد،ازآنجا بيامدند به مشعر آمدند و آنجا موقف كردند.چون آفتاب بر آمد به منا آمدند.

قوله: وَ اسْتَغْفِرُوا اللّٰهَ ،المعنى هناك،و از خداى آمرزش خواهيد (13)آنجا،يعنى

ص : 128


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(129/2):النّاسى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت افزوده شد.
3- .وز در زير كلمه افزوده است:يعنى مركوب برانيد.
4- .مب:اشتر.
5- .اساس:به صورت«نديديم»هم خوانده مى شود.
6- .كذا:در اساس،مج:بچه،وز:بجه،آج،لب،فق:بجه،لب:پخه،مب،مر:نچه،چاپ شعرانى(130/2): بحه،و در زيرنويس اشاره شده است كه:تا بجمع رسيد چنان كه در تفسير درّ المنثور است و اين كلمه اين جا مصحّف است،آج در حاشيه آورده است:تا به محسّر رسيدم.
7- .همۀ نسخه بدلها:رسيدم.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آنجا.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آنجا.
10- .همۀ نسخه بدلها+ما.
11- .فق:آن نان/آنان.
12- .مب،مر:بودند.
13- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:خواهى/خواهيد.

به عرفات. إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،كه خداى تعالى آمرزگار و بخشاينده است.

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

الحجاج و العمار وفد الله ان دعوه اجابهم و ان استغفروا غفر لهم ،گفت:حاجيان و معتمران[253-ر]وفد و زايران خدااند،اگر خداى را خوانند اجابت كند ايشان را،و اگر آمرزش خواهند بيامرزد ايشان را.

مجاهد روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

اللهم اغفر للحاج و لمن استغفر لهم الحاج (1)، گفت:بار خدايا!حاجيان را بيامرز و آنان را كه حاجيان براى ايشان استغفار كنند.

علىّ بن عبد العزيز گفت:سالى از سالها من عديل ابو عبيد (2)القاسم بن سلاّم بودم،چون به موقف رسيدم چاهى (3)بود ازآنجا آب بر آوردم و غسل كردم و نفقه اى كه داشتم آنجا فراموش كردم.چون به مأزمين رسيدم،ابو عبيد (4)گفت:برو پاره اى خرما و كره براى ما بخر،مرا ياد آمد كه نفقه آنجا رها كردم،بيامدم تا به آن جايگاه كه آن شكسته (5)فراموش كرده بودم هم آنجا نهاده بود بر گرفتم و در ميان بستم و ازآنجا روى با قافله نهادم.در آن وادى نگاه كردم،همۀ وادى پر از قرده (6)و خنازير بود پر از كپى و خوك بود،بترسيدم از آن حال و بيامدم و پيش از صبح با قافله رسيدم و ايشان بر جاى خود بودند.مرا گفت:كجا بودى؟قصّه با او بگفتم،و حديث قرده و خنازير بگفتم و تعجّب آن،مرا گفت:دانى تا ازچه بود؟گفتم:نه.گفت:آن گناه بنى آدم است كه آنجا رها كرده اند و بيامده (7).

فَإِذٰا قَضَيْتُمْ مَنٰاسِكَكُمْ ،چون قضاى مناسك كرده باشى،يعنى از گزاردن حجّ فارغ شده باشى و ذبايح كشته باشى،و هو جمع منسك،يقال:نسكت أنسك نسكا و نسكا و نسيكة و منسكا،و المنسك الموضع كالمشرق و المغرب،و نسك اذا تعبّد، و النّاسك العابد.و ابو عمرو«كاف»در«كاف»ادغام كند بر عادت او در (8)جمله

ص : 129


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابو عبيده.
3- .لب:چايى/چاهى.
4- .دب:ابو عبيده.
5- .اساس در حاشيه افزوده:نفقه.
6- .مر:قرد.
7- .مب:و آمده اند،قولى تعالى.
8- .مب:ادغام كند و بر عادت.

قرآن براى آن كه مثلين اند (1)،چنان كه شاعر گويد:

و لا يشاركك (2)عندي بعد واحدة (3)لا و الّذي اصبحت عندي له نعم (4)

فَاذْكُرُوا اللّٰهَ كَذِكْرِكُمْ آبٰاءَكُمْ ،بيشتر مفسّران در اين آيت گفتند كه:عرب را عادت بودى (5)كه چون (6)حجّ بگزاردندى بيامدندى و به نزديك كعبه بايستادندى و مفاخر پدران خود مى گفتندى كه:كان ابي يقرى الضّيف و يضرب بالسّيف و يطعم الطّعام و ينحر الجزور و يفكّ العانى (7)و يجزّ النّواصى و مانند اين،پدر من مهمانى چنين كردى،و شمشير چنين زدى،و درويشان را طعام چنين دادى،و شتران كشتى،و اسيران را از بند رها كردى و مويهاى پيشانى ايشان ببريدى،و اين علامت آزاد كردى اسيران بودى و آنچه بدين ماند.

حق تعالى گفت:به بدل آن كه اين محالات مى كردى (8)ذكر من كنى (9)چه خانه [253-پ]،خانه من است و نعمت نعمت من است،و به نعمت و تمكين من شما و پدران شما ممكّن شدى،پس شكر من و ذكر من بايد كردن شما را،نه ذكر پدران.

سدّى گفت:عرب را عادت بودى كه چون حجّ بگزارندى به منا گفتندى:اللّهم انّ ابي كان عظيم الجفنة عظيم القبّة كثير المال فأعطني مثل ما اعطيته،بار خدايا، پدر من بزرگ جفنه،بزرگ قبّه،بسيار مال بود.بار خدايا!چندان كه او را دادى (10)مرا بده (11).خداى تعالى گفت:اين ثنا كه بر پدران مى گوى بر من گوى.

عبد اللّٰه عبّاس و عطا و ربيع و ضحّاك گفتند:معنى آن است كه فاذكروا اللّٰه كذكر (12)الصّبيان الصّغار الآباء،مرا خوانى و پناه با من دهى و فزع با من كنى و

ص : 130


1- .آج:سنگين اند،مب:ساكنند.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،فق:و لم تشار لك،مر:و لم تشارك.
3- .مج،وز،دب،مر:غايته.
4- .دب،لب،فق،مب،مر:ام نعم.
5- .مج،وز:بودندى.
6- .مب+حاجّ.
7- .مج:المعانى.
8- .مج،دب،آج،لب،فق:مى گويى،مب،مر:مى گوييد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مى كنى،مب،مر:كنيد.
10- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:بدادى.
11- .مر:مرا نيز بده.
12- .همۀ نسخه بدلها:كذكركم.

بيارى مرا در خواهى همچنان كه كودك خرد (1)چون بترسد يا درماند فزع با مادر و پدر كند.

ابو الجوزاء گفت:عبد اللّٰه عبّاس را پرسيدم از اين آيت،گفتم:چه معنى دارد اين كه خداى تعالى گفت:خداى را چنان ياد كنى كه پدرانتان و (2)يا سخت تر،و مرد باشد از ما كه ساليان بر او بگذرد كه پدران را (3)ياد نكند.گفت:نه چنان است كه گمان بردى،مراد آن است كه براى خداى تعالى خشم چنان بايد گرفتن چون بينى كه در خداى عاصى شوند كه خشم گيرى براى پدرت چون شنوى كه او را دشنام دهند.

أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ،آنكه گفت:به آن قناعت مكنى كه ذكر من چنان كنى كه ذكر پدران،بل (4)ذكر من بيشتر و بهتر و به همّت و عنايت سخت تر.

و نصب«ذكرا»بر تمييز (5)است،و نصب«اشدّ»بر تقدير فعلى،المعنى اذكروه ذكرا اشدّ.و گفته اند:«او»به معنى«واو»است،و گفته اند:به معنى«بل» است،و زجّاج گفت:«اشدّ»در محلّ جرّ است عطفا على قوله: كَذِكْرِكُمْ ،الا آن است كه مفتوح كرد (6)براى آن كه لا ينصرف است.

فَمِنَ النّٰاسِ ،«من»تبعيض راست. مَنْ يَقُولُ ،و«من»نكره موصوفه است، چنان كه شاعر گفت:

ربّ من انضجت غيظا صدره (7)

رَبَّنٰا ،و التّقدير يا ربّنا،و لكن حذف حرف ندا كرد لدلالة الكلام عليه،و نصب «ربّنا»براى آن است كه منادى مضاف است.آتنا فى الدّنيا،بده ما را در دنيا.

وَ مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ ،و او را در آخرت نصيبى نيست.

انس مالك گفت:ايشان را عادت بودى كه گرد خانه طواف مى كردندى برهنه،

ص : 131


1- .مج،مر:خورد.
2- .همۀ نسخه بدلها:را.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:كه او پدر را،مر:پدر او را.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:بلكه.
5- .مج،وز،دب،لب:تميز.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:كردند،مب:كردندى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى ربّ انسان.

و دعاى ايشان اين بود كه:اللّهمّ اسقنا المطر و أعطنا على عدوّنا الظّفر و ردّنا صالحين الى صالحين (1)،بار خدايا!ما را باران ده،و بر دشمن ظفر ده،و ما را به سلامت به خانه خود رسان[254-ر]و ايشان به سلامت.

قتاده گفت:اين در حقّ كسانى است كه همۀ همّت ايشان دنيا بود،اگر عملى كنند براى دنيا بود،و اگر سعيى كنند براى دنيا بود،و اگر تمنّا كنند تمنّا دنيا كنند، و اگر دعا كنند از خداى دنيا خواهند،ايشان مردمان دون همّت باشند و دنىّ المنزلة (2)كه از خيرات دينى (3)و آخرتى به دنيا قناعت كرده باشند (4):

و انّ امرءا دنياه اكبر همّه (5)لمستمسك (6)منها بحبل غرور

ايشان (7)از آنانند كه: وَ فَرِحُوا بِالْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا (8)...،همه شادى ايشان در آن باشد كه از دنيا چيزكى به دست آرند ندانند كه وصف دنيا اين است كه تسرّ و تضرّ و تغرّ و تكرّ و تمرّ،روزكى چند اصحابش را خرّم باز كند.و سرورها غرور،و سرور (9)او (10)غرور بود،اگر روزى به مسرّت بگذرد سالى در مسائت بدارد،به دستى (11)شكر مى چشاند به ديگر دست شرنگ مى پالايد،هرچه (12)او پالوده بود همه آورده بود:

و من عادة الايّام أنّ صروفهاإذا سرّ منها جانب ساء جانب

يحيى بن خالد البرمكىّ،قدامة بن نوح را گفت:هيچ بيتى دانى كه جامع است وصف دنيا را؟گفت:نعم،قول العدوىّ:

حتوفها (13)رصد و عيشها رنقو كدّها نكد و ملكها دول

عجب چيزى است كار دنيا! بااين همه مسائت محبوب است.عجب معشوقى است كه بااين همه جفا دوستى او از دل اربابش كم نمى شود،و لأبى العتاهية:

ص : 132


1- .دب،آج،لب،فق،مر،ردّنا صالحين،مب:ردنا بسالمين بالمقر.
2- .دب،مر:دنى منزلت،آج،لب،فق،مب:دون منزلت.
3- .مج:دنيا وز:دنيى.
4- .دب،آج،لب+قال الشّاعر.
5- .دب،فق،مب،همّة.
6- .فق:بمستمسك.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:هم ايشان.
8- .سورۀ رعد(13)آيۀ 26.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:شرور.
10- .مج،دب،آج،لب:+همه.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يكى دستى.
12- .همۀ نسخه بدلها+از.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فتوحها.

اصبحت الدّنيا لنا عبرةو الحمد للّٰه على ذلكا

اجتمع النّاس على ذمّهاو ما أرى منهم لها تاركا

و شعبى گفت:دنيا را به هيچ چيز مثل نزده ام مگر بيت كثيّر:

اسييء بنا أو احسني لا ملومةلدينا و لا مقليّة ان تقلّت

و مثله:

نذمّه ثمّ نهواه و نطلبهيا صدق ذا المثل المحبوب مسبوب

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً ،و بهرى از ايشان آنند كه مى گويند:

خداى ما بده (1)ما را در دنيا نيكى و در آخرت نيكى،حق تعالى تو را بازآموخت كه دعا چگونه كن (2)و بازنمود كه مردم از اين دو گونه اند:يكى آن كه دنيا مى خواهد و از آخرتش تيمار نيست و او را در آن خلاقى و نصيبى نيست،و خلاق نصيب مقدّر باشد من الخلق و هو التّقدير.[254-پ] و بهرى آنند (3)كه از خداى تعالى خير دنيا مى خواهند و نصيب آخرت فراموش نمى كنند،اين مى خواهند براى عاجل معاش،و آن طلب مى كنند براى آجل معاد.اين براى ممرّ،و آن براى مقرّ،اين براى حال و آن براى مآل.

مفسّران خلاف كردند در معنى اين دو حسنه كه حسنه دنيا چيست و حسنه آخرت چيست؟روايت كردند كه اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:حسنه دنيا زنى صالح (4)است و حسنه آخرت حور العين (5)است. وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ ،مراد به اين عذاب دوزخ،زن بد است.

حسن بصرى گفت:حسنه دنيا علم و عبادت است،و حسنه آخرت بهشت است.

سدّى و مقاتل حيّان گفتند:حسنه دنيا روزى فراخ حلال است،و حسنه آخرت آمرزش و ثواب است.

ص : 133


1- .اساس:بدهد،با توجّه به نونويسى نسخه در محلّ افتادگى،به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:كنى.
3- .مب:آنانند.
4- .مج،وز،دب،مر:صالحه.
5- .مر:بهشت.

عطيّه گفت:حسنه دنيا علم و عمل است،و حسنه آخرت مساهلت حساب است و ثواب بهشت.

و گفته اند:حسنۀ دنيا توفيق و عصمت است،و حسنه عقبى نجات و رحمت است.و گفته اند حسنه دنيا فرزندان نجيب اند،و حسنه آخرت صحبت پيغامبران و صالحان است.

و گفتند (1):در دنيا مال و نعمت است،و در آخرت تمام نعمت است،و آن نجات از دوزخ و رسيدن به بهشت است.و گفته اند:در دنيا اخلاص است،و در آخرت خلاص است.

قتاده گفت:حسنه دنيا و آخرت عافيت است.

انس مالك روايت كند كه:در خدمت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-در عيادت بيمارى شديم (2)سخت به حالى شديد بود،پنداشتى كبوتر بچّه اى است كه موى از وى بكنند.رسول-عليه السّلام-گفت:دعا نمى كنى؟گفت:آرى يا رسول اللّٰه!دعا مى كنم كه:بار خدايا!هر عقوبتى كه مرا در قيامت خواهى كرد،همه با دنيا افكن كه من طاقت عذاب دوزخ ندارم.رسول-عليه السّلام-گفت:بد گفتى براى خود،

هلاّ قلت اللّهمّ (3)ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار ،چرا نگفتى بار خدايا!ما را در دنيا نيكى ده و در آخرت نيكى ده،و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار؟ و آن مرد اين دعا بكرد،خداى تعالى او را شفا داد.

عوف در تفسير اين آيت گفت:هركه (4)خداى تعالى او را اسلام و قرآن داده باشد و اهل و مال (5)،او را حسنه دنيا و آخرت داده باشد.

حمّاد روايت كرد از ثابت كه جماعتى به نزديك انس مالك آمدند و گفتند:

براى ما دعاى كن،گفت (6):اللهم ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة

ص : 134


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفته اند.
2- .وز:شدم.
3- .مب+قوله تعالى.
4- .مج،وز:كه را
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عيال.
6- .مب+قوله تعالى.

و قنا عذاب النار.گفتند:«زدنا»زيادتى بكن،هم اين بازگفت (1).گفتند: (2)

زيادتى بكن.گفت:چه زيادت (3)خواهى،و اين[255-ر]دعايى است شامل خير دنيا و آخرت را (4)براى شما خير دنيا و آخرت بخواستم.و بيشتر دعاى رسول -عليه السّلام-اين بودى كه گفتى: رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ .

مجاهد روايت كند از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:خداى را تعالى به نزديك ركن يمانى فريشته اى است كه از آنگاه كه خداى تعالى جهان (5)آفريد،آنجا ايستاده است و مى گويد:آمين آمين،بر دعاى آنان كه ايشان گويند: رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ .

ابن جريج گفت:چنين رسيد به من كه فرمودند اهل موقف را كه بيشتر دعاى ايشان اين بود (6): رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ.

أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا ،ايشان آنان باشند كه ايشان را نصيبى بود و بهرى (7)از آنچه كرده باشند.

مفسّران گفتند:من الخير،و الدّعاء (8)و من الثّواب بالجزاء،براى آن كه ايشان از خداى تعالى خير دنيا و آخرت خواسته اند به دعا ايشان را خير دعا (9)بدهند،و به عمل صالح ايشان را جزاى ثواب بدهند.

جويبر (10)روايت كند از ضحّاك از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مردى به نزديك رسول آمد گفت:يا رسول اللّٰه،پدرم از دنيا برفت و او حجّ خانه خدا نكرده بود،اگر من براى او حجّ بكنم مجزى باشد از او؟گفت:اى مرد اگر پدرت را وامى بودى تو قضا كنى،آن را مجزى نباشد از او؟گفت:آرى يا رسول

ص : 135


1- .مب:اين دعا.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر+زدنا.
3- .مر:زيادتى.
4- .مب:از.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+را.
6- .مب:اين باشد كه قوله تعالى.
7- .مج،وز،دب،آج،فق،مر:بهره اى.
8- .همۀ نسخه بدلها:بالدّعاء.
9- .همۀ نسخه بدلها:دنيا.
10- .مج،وز،جبير،دب،آج،لب،مر:چنين،مب:حنين.

اللّٰه!گفت:وام خداى اولى تر كه بگزارند،و گفت:يا رسول اللّٰه!پس مرا هيچ مزدى باشد؟خداى تعالى آيت فرستاد: أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا ،يعنى من حجّ عن ميّت كان الاجر له و للميّت مثله.

فضل عباس روايت كند،گفت:روزى (1)رديف رسول بودم،مردى بيامد گفت:

يا رسول اللّٰه!مادرى پير دارم و بر راحله نتواند نشستن (2)،و اگر او را در بندم (3)ترسم كه رنجور شود،و حجّ نكرده است.رسول-عليه السّلام-گفت:اگر تو را وامى باشد نه تو از او قضا كنى؟گفت:بلى.گفت:برو از او حجّ بكن.

أنس روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:مردى به حجّى وصايت (4)كند چهار حجّ بنويسند:يكى آن را كه وصايت نامه نويسد،و يكى آن را كه وصايت او به جاى آورد (5)و از پيش ببرد،و يكى آن را كه ها گيرد (6)و بكند،و يكى آن را كه فرموده باشد.

سعيد جبير گويد:مردى به نزديك عبد اللّٰه عبّاس آمد و گفت:مردى جمّالم و شتر به كرا (7)داده (8)و شرط كرده (9)كه من نيز حجّ كنم مجزى باشد؟گفت تو از آنانى كه خداى تعالى[255-پ]گفت: أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اللّٰهُ سَرِيعُ الْحِسٰابِ ،و خداى تعالى زود شمار است.

اگر گويند:اين چه معنى دارد،و در اين چه مدح بود كه او زود شمار بود؟ گوييم،اين را دو معنى است:يكى آن كه خداى تعالى حساب همۀ خلقان به زمانى اندك بر آرد،چنان كه حساب بعضى او را منع نكند از حساب ديگرى،چنان كه يكى را از ما كه جسم بود و عالم بود به علم،و معلومات او برحسب علومش باشد،او را احتياج نبود به عقد دستى و نه ضبط شمارى و ضمّ بعضى با بعضى،چه او-جلّ جلاله-عالم است به جميع معلومات على كلّ وجه يصحّ ان يعلم عليه،و جسم نيست

ص : 136


1- .همۀ نسخه بدلها+من.
2- .مب:دارم و نتواند سوار شدن.
3- .مب:او را بر راحله بندم.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:وصايتى.
5- .دب،مر:آورد.
6- .دب:فرار گيرد،مر:بگيرد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:كرايه.
8- .همۀ نسخه بدلها:داده ام.
9- .دب،مب:كرده ام.

كه منع كند او را اقبال او بر يكى از اقبال بر ديگرى (1)تا به يكى از يكى بازماند.

در خبر هست كه:خداى تعالى حساب خلايق (2)بر آرد به مقدار (3)آن كه يكى از ما گوسپندى (4)بدو شد،چه او متكلّم است نه به آلت از او صحيح بود كه خطاب كند با خلايق به خطابهاى مختلف،و منع نكند او را خطاب بعضى از خطاب ديگرى چنان كه متكلّمان به آلت را،و اين امرى است و حكمى كه او به اين منفرد است و در اين غايت مدح باشد.

و وجه دوم (5)در آيت آن است كه:او سريع الحساب است،به معنى آن كه سريع الجزاء است.و«حساب»در آيت به جاى جزا باشد،و اين شايع است در كلام عرب و عجم،نبينى كه گويند:تا وقت حساب تو باشد تا من حساب تو بر آرم،و مانند اين از الفاظ.

و آيت وارد است مورد الوعيد للمكلّفين،چنان كه گفت: وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ (6)...،او (7)براى آن جزا را به لفظ حساب برخواند (8)كه جزاى بندگان عقيب (9)حساب ايشان باشد و بر وفق عمل ايشان باشد،و بيان اين قوله تعالى: جَزٰاءً مِنْ رَبِّكَ عَطٰاءً حِسٰاباً (10)،اى كافيا.

و معنى«حساب»از خداى تعالى اعلام او خلقان راست مقدار مستحقّات ايشان از ثواب و عقاب بر اعمالشان،و موافقت او ايشان را برآن تا بدانند كه آنچه با ايشان مى رود از خير و شر بر كرده ايشان است،[و] (11)اگر خداى تعالى عفو كند ايشان را (12)، ازچه عفو كرده است،و دگر آن كه تا ايشان را حث (13)كرده باشد بر فعل طاعت و زجر كرده از معصيت چون دانند كه با ايشان موافقت و مناقشت خواهد رفتن،اين خبر دادن ايشان را و بر اين واقف كردن در حقّ ايشان لطف باشد،اين معنى و غرض در

ص : 137


1- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:ديگر.
2- .لب+را.
3- .دب+از.
4- .مج،لب،فق،مب،مر:گوسفندى.
5- .دويم.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 76.
7- .همۀ نسخه بدلها:و.
8- .دب:ياد كرد.
9- .آج،لب،فق،مب:عقب.
10- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 36.
11- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر+دانند كه.
13- .مب:تحريص.

حساب است.و«حساب»به معنى محاسبه است كه فعال و مفاعله به يك معنى باشد.

قوله تعالى: وَ اذْكُرُوا اللّٰهَ فِي أَيّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ ،مراد به ذكر خداى تعالى در اين ايّام كه (1)ايّام تشريق است تكبير[است كه بايد] (2)كردن عند (3)رمى الجمار،با هر سنگى تكبيرى و در عقب نمازهاى[256-ر]فريضه در منا عقيب پانزده نماز،و در شهرهاى عقيب ده (4)نماز،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و حسن بصرى (5).

و«ايّام معلومات»عشر ذى الحجّه است،و اين قول زجّاج است و مذهب مالك و شافعى،و بيشتر علما بر اين اند.و مذهب ما هم چنين است،و فرّاء بعكس گفت:

«ايّام معدودات»عشر ذوالحجّه (6)است،و«ايّام معلومات»،ايّام تشريق است،و اين مذهب ابو حنيفه است.

دليل بر صحّت مذهب درست آن است كه«معدودات»عبارت بود از قلّت،و سه از ده كمتر باشد.

و دگر آن كه خداى تعالى گفت: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ ،و مراد نفر است از منا به اتّفاق،و اين در ايّام تشريق باشد دون عشر ذى الحجّه،و من تأخّر الى اليوم الثّالث،و اين لايق نيست الّا به اين ايّام،و آيت دليل مى كند بر وجوب تكبير در اين ايّام به عقيب اين صلوات كه گفتيم:اوّلش نماز پيشين من يوم النّحر،و آخرش انقضاى اين عدد،امّا ده در شهرها،و امّا پانزده در منا،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و عبد اللّٰه عمر و زيد بن ثابت و روايت از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام.

و فقها گفتند:سنّت است تكبير كردن در اين ايّام،و مذهب ابو حنيفه آن است كه:از نماز بامداد (7)روز عرفه تا به نماز ديگر روز عيد و اين قول عبد اللّٰه مسعود است.

و مذهب ابو يوسف و محمّد چنان است كه از بامداد روز عرفه الى آخر ايّام التّشريق.

ص : 138


1- .اساس:«ذكر»،با خطى متفاوت از متن در قسمت افتادگى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب:در حال.
4- .مج،وز:دو.
5- .فق+گفت.
6- .مج،دب،آج،لب،فق،مب:ذى الحجّه.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+در.

در اوّل خلاف كردند با ما و در آخر وفاق.و مذهب شافعى موافق مذهب ماست، و اين قول عطاست و اختيار ابو على الجبّائىّ گفت (1)براى آن كه روز عيد وقت نماز پيشين آن وقت بود كه حاجيان از لبّيك زدن خاموش شوند بايد كه (2)تكبير كردن آغاز كنند،و نماز پيشين ايّام تشريق آخر نماز بود كه[به منا كنند] (3)على اختلافهم فى النّفر،و به مذهب ما اين تعليل درست نيست.

امّا كيفيّت تكبير:مذهب اهل مدينه و شافعى آن است كه به اوّل سه بار تكبير كنند متوالى،و مذهب ابو حنيفه و اهل عراق دو بار،و مذهب ما در اوّل دو تكبير است،و به نزديك فقها-على اختلافهم في بعضها:اللّٰه اكبر اللّٰه اكبر اللّٰه اكبر (4)لا اله الّا اللّٰه و اللّٰه اكبر اللّٰه اكبر و للّٰه الحمد،و به نزديك ما:للّٰه الحمد على ما هدانا و له الشّكر على ما اولانا و رزقنا من بهيمة الانعام،و اين زيادت فقها را نيست.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ايام التشريق ايام اكل و شرب و ذكر الله.

و از صادق-عليه السّلام-روايت كرده اند (5)كه گفت:رسول-عليه السّلام-بفرمود تا منادى ندا كرد در ايّام تشريق كه:

انها ايام[اكل و شرب و] (6)بعال ،و«البعال»

قال-عليه السّلام-[256-پ]: [ملاعبة] (7)الرجل اهله و المرأة بعلها.

قوله: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ ،هركه او تعجيل كند در دو روز،يعنى در نفر،در روز دوم اگر خواهد كه در نفر اوّل بيايد،و نفر اوّل در دوم ايّام تشريق بود،و سه ام روز عيد.و معنى«نفر»بيامدن از منا بود روا باشد و هو قوله تعالى: فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ. و اگر تأخير كند و توقّف تا در نفر اخير بيايد،اولى تر بود،و آن سوم ايّام تشريق بود و چهارم عيد (8)،جز آن كه (9)در نفر اوّل بيايد لا بدّ از پس زوال بايد كه بيايد،و اگر در نفر دوم آيد روا بود كه پيش از زوال بيايد.

ص : 139


1- .همۀ نسخه بدلها:گفتند:
2- .دب+در.
3- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،عبارت:«اللّٰه اكبر»را ندارد.
5- .مج:كرده است.
6- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مج+و.
9- .همۀ نسخه بدلها+اگر.

و اگر مرد از آنان باشد كه او را در وقت احرام خطايى رفته باشد از اصابت صيدى يا خلوت حلالى،او را روا نبود كه در نفر اوّل بيايد،بل توقّف كند تا نفر دوم.

و آن را كه در نفر اوّل آيد عند الضّرورة قبل الزّوال روا بود،اگر با پس زوال افتد و توقّف مى باشد تا آفتاب فروشود (1)نشايد (2)از منا بيامدن،و چون از منا بيايد آنگه (3)بايد آمدن براى وداع خانه و طواف وداع،و مستحب است كه در مسجد خيف نماز بكند به نزديك آن مناره كه در ميان (4)مسجد است.

و ازآنجا به مسجد حصبا آيد-و آن مسجد رسول است،صلّى اللّٰه عليه و آله.و آنجا بياسايد و به ستان بازخسبد (5)ساعتى،ازآنجا ببايد (6)در مكّه آيد و جهد كند كه در خانه كعبه شود اگر صرورت (7)باشد على كلّ حال رها نكند و الّا اولى تر هم آن است كه در خانه شود (8).بايد تا بر غسل باشد،و به چهار گوشه خانه نماز بكند و بر رخام سرخ و از (9)ميان دو ستون (10)نماز بكند و دعواتى كه معيّن هست آنجا بخواند و به درآيد و طواف وداع بكند،و در مستجار بايستد و حاجت (11)بخواهد و از خداى در خواهد تا آخر عهد نكند.

و در آن كه بعد غروب الشّمس از منا بنشايد آمدن شافعى موافقت كرد ما را.

و در معنى آيت خلاف كردند،عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر و عطا و عكرمه و مجاهد و قتاده و ضحّاك و نخعى و سدّى گفتند:معنى آيت آن است كه سواء (12)اگر در نفر اوّل بيايد و اگر در دوم-چنان كه شرح داديم-بر او حرجى و بزه اى و اثمى نيست،و او را كفّارتى لازم نيايد.

و از اميرالمؤمنين -على عليه السّلام-روايت كردند و از أبو ذرّ و عبد اللّٰه مسعود و مطرّف شخّير،كه معنى آيت آن است كه:در هر نفرى كه بيايد از اوّل و دوم (13)،گناه

ص : 140


1- .مج:مى شود.
2- .مج:شايد.
3- .مج:تا مكّه،دب،وز،مر:با مكّه،مب:به مكّه.
4- .دب:ميانه.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مر و ساعتى آنجا بازخسبد،دب:و ستان بخسبد ساعتى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيايد.
7- .مر:ضرورت.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .مب:و در.
10- .مج،وز،دب،لب،فق،مر:استون.
11- .دب+خود.
12- .مب:خواه.
13- .مج+و.

او مغفور بود،و آن حجّ كه كرده باشد كفّارت گناه او شده باشد.

و معاوية بن قرّه گفت:سواء (1)در هر نفرى كه بيايد،خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه،از گناه بيرون آيد چنان كه آن روز كه از مادر زاده باشد[257-ر].

اسحاق بن يحيى گفت:مجاهد را از اين آيت پرسيدم،گفت:«فلا إثم عليه الى قابل»،معنى آن است كه:در هر نفر كه بيايد گناه بر او ننويسند تا دگر سال.

و سعيد بن المسيّب گفت:مردى در منا فرمان يافت.عمر خطاب را گفتند:

رغبت كنى كه بر او (2)نماز كنى؟گفت:چه منع كند مرا كه بر (3)مردى نماز كند كه تا او را بيامرزيدند گناهى نكرد،و اين اخبار قوّت قول دوم است قوله: لِمَنِ اتَّقىٰ ،آن را كه بپرخيزد (4).

در«او»خلاف كردند،عبد اللّٰه عبّاس گفت:در روايت عوفى و كلبى مراد آن است لمن اتّقى قتل الصّيد،آن را كه بپرخيزد (5)ازآن كه صيد كند و صيد كشد،كه در ايّام تشريق صيد نشايد كردن.

قتاده گفت:مراد آن است كه آن را كه در صيد چيزى نكند كه خداى تعالى از آن نهى كرده است.ابو العاليه گفت:معنى آن است كه حجّ او كفّارت گناه (6)شود اگر فيما بقى من عمره از گناه اتّقا و اجتناب كند.و عبد اللّٰه مسعود گفت:لمن اتّقى اللّٰه في حجّه،آن را كه در حجّ از خداى بترسد.و در مصحف عبد اللّٰه چنين (7)نوشته است كه:لمن اتّقى اللّٰه.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:لمن اتّقى عبادة الاصنام و معاصى اللّٰه،آن را كه از كفر و شرك پرخيزد (8).

آنگه گفت:و من خواستمى كه از آنان بودمى كه اسم تقوا متناول بود ايشان را.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،از خداى بترسى في جميع الاحوال من الاقوال و الافعال،در جميع

ص : 141


1- .مب:خواه.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:بر اين مرد،مر:بر اين مرده.
3- .مج:بر سر.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بپرهيزد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بپرهيزد.
6- .دب:گناهان،مب:گناه او.
7- .آج،لب،فق،مب:عبد اللّٰه جبير،مر:عبد اللّٰه عمر.
8- .مج،وز:بپرخيزد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بپرهيزد.

احوال،در گفتار و كردار،در هر حال كه باشى،بر هر وجه كه باشى. وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ،و بدانى كه حشر شما و جمع شما (1)فردا (2)قيامت با خداى-جلّ جلاله-خواهد بودن،و آيت وارد است مورد وعيد (3)،و آن كه (4)هركسى را بر وفق عمل او جزا دهد از ثواب و عقاب.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 204 تا 210

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ يُشْهِدُ اَللّٰهَ عَلىٰ مٰا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ اَلْخِصٰامِ (204) وَ إِذٰا تَوَلّٰى سَعىٰ فِي اَلْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهٰا وَ يُهْلِكَ اَلْحَرْثَ وَ اَلنَّسْلَ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْفَسٰادَ (205) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُ اِتَّقِ اَللّٰهَ أَخَذَتْهُ اَلْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (206) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (207) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِي اَلسِّلْمِ كَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (208) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْكُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (209) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اَللّٰهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ اَلْغَمٰامِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ قُضِيَ اَلْأَمْرُ وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (210)

ترجمه

از مردمان كس هست كه به عجب آرد تو را گفتار او در زندگانى دنيا،و گواه مى گيرد خداى را بر آنچه در دل اوست و او سخت خصومت است.

[257-پ] [و] (5)چون برگردد بكوشد (6)در زمين تا تباهى كند در آنجا و نيست كند كشت و بچّه (7)،و خداى دوست ندارد تباهى (8).

و چون گويند او را بترس از خداى،بگيرد او را عزيزى به گناه،بس باشد او را دوزخ و بد جايگاه است آن.

و از مردمان كس هست كه بفروشد خود را براى طلب خشنودى خداى،و خداى رحمت كننده است بر بندگان.

[258-ر] اى آنان كه بگرويده اى در شوى (9)در

ص : 142


1- .مر:جميع شما،مب:حشر شما همه.
2- .همۀ نسخه بدلها:فرداى.
3- .مب+را.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:آنگه.
5- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجه به مج افزوده شد.
6- .مج:سعى گردد و بشتابد،وز،آج،لب،فق:سعى كند و بشتابد.
7- .مج،وز،آج،لب،فق+را.
8- .مج:ندارد فسادكنندگان را.
9- .مج:درآييد.

صلح جمله و پى مگيرى (1)اثر پيهاى (2)ديو را كه او (3)شما را دشمنى ظاهر است (4).

اگر خطا كنى از پس آن كه (5)آمد به شما حجّتها بدانى كه خداى منيع و محكم كار است.

گوش مى دارند الّا آن كه به ايشان آيد خداى در سايه بانى از ابر و فريشتگان و گزارده شود كار و با خداى بود بازگشت كارها.

قوله: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ :الآية.كلبى و سدّى و مقاتل و عطا گفتند:

آيت در اخنس شريق (6)فرود آمد-و او حليف بنى زهره بود-و نامش ابىّ بود-و براى آنش اخنس خواندند كه روز بدر با سيصد مرد از قتال رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- بازپس استاد،و ايشان به جحفه فرود آمده بودند،قوم را گفت:يا بنى زهره!محمّد خواهرزاده شماست،اگر پيغامبرى صادق است اولى تر كس كه تصديق و متابعت او كند شمايى،و اگر دروغزن است براى قرابت و خويشى اولى تر آن بود كه از او برگردى و با او كالزار (7)نكنى.گفتند:نكو مى گويى،رأى رأى تو است،تو برو به جانبى تا ما با تو بياييم.چون منادى بر آمد كه لشكر جمع مى كرد تا به كالزار (8)بدر شوند،خنس هو بأصحابه (9)،اى تأخّر،فسمّى اخنس،با پس ايستاد،او را براى اين اخنس خواندند،و او مردى شيرين سخن بود و نكوديدار بود.هروقت به نزديك پيغامبر آمدى و با او نشستى و سخن گفتى[258-پ]و اظهار ايمان كردى و سوگند خوردى كه تو را دوست دارم-و منافق بود،و رسول-عليه السّلام-از نفاق و باطن او بى خبر بود (10).رسول-عليه السّلام-مجلس او از خود نزديك بكردى (11)،و بر او اقبال كردى و

ص : 143


1- .مج:پيروى مكنيد.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:اثرهاى.
3- .مج+مر.
4- .مج:دشمنى است آشكارا.
5- .وز،آج،لب،فق:آنچه.
6- .همۀ نسخه بدلها:اخنس بن شريق.
7- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
8- .مج،وز،آج،لب،فق:اثرهاى.
9- .دب:هو و اصحابه.
10- .دب:با خبر بود،مب:نفاق او و باطن او هنوز آگه نبود.
11- .دب:مجلس او به خود نزديكى داشتى.

بنواختى او را ازآن كه باطن او ندانست.پس از ميان او و ثقيف خصومتى افتاد، شبيخونى برد (1)آنجا و چهار پاى ايشان (2)بكشت و كشت (3)ايشان بسوخت.

سدّى گفت:به زرعى از آن مسلمانان بگذشت و چهار پايانى،چهار پايان را بكشت و زرع (4)بسوخت.

مقاتل گفت:او را بر غريمى مال (5)بود در طايف،برفت كه آن مال بستاند، خرمنى گندم از آن آن (6)مرد بسوخت و ماديانى پى بكرد،خداى تعالى در او اين آيت بفرستاد.

عبد اللّٰه عبّاس و ضحّاك گفتند:آيت در سريّت رجيع آمد،و آن آن (7)بود كه كفّار قريش گفتند:ما اسلام آورديم جماعتى علماى اصحابت (8)به ما فرست تا ما معالم دين خود از ايشان بياموزيم،و اين مكرى بود كه كردند.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-خبيب بن عدىّ الأنصارىّ را و مرثد بن ابى مرثد الغنوىّ را و خالد بن بكير (9)را،و عبد اللّٰه بن طارق را،و زيد بن الدّثنه (10)آنجا فرستاد،و عاصم بن ثابت را بر ايشان امير كرد.ايشان روى به مكّه نهادند جايى فرود آمدند كه آن را (11)بطن الرّجيع گويند از ميان مكّه و مدينه،و ايشان خرماى عجوه داشتند،از آن خرما بخوردند و استخوان (12)آن آنجا بيفگندند.

عجوزى آنجا بگذشت و آن استخوان (13)بديد بدانست كه آن استخوان (14)عجوه است،و آن جنس خرما به مدينه باشد.بيامد و قوم خود را گفت:در اين راه اهل مدينه گذشته اند.گفتند:چه دانى؟گفت:استخوان (15)خرما عجوه ديدم،و آن جز به مدينه نباشد.هفتاد مرد برخاستند و سلاح برگرفتند و به آن راه از قفاى ايشان برفتند تا

ص : 144


1- .مج:شبيخون بزد.
2- .مب:چهار پايان ايشان را.
3- .همۀ نسخه بدلها:كشتهاى.
4- .مج:مزرع،مب+را.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:مالى،مب:وامى.
6- .همۀ نسخه بدلها:از آن.
7- .مب:چنان.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+را،مب:اصحاب،مر:صحابه را.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خالد بن بكر با توجّه به مراجع و منابع مربوط به اعلام،تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+را،مب+با.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+مقام.
12- .مج:استخان.
13- .مج:استخان.
14- .مج:استخان.
15- .مج:استخان.

ايشان را دريافتند و با ايشان قتال كردند،مرثد را و خالد را و عبد اللّٰه طارق را بكشتند.

و عاصم بن ثابت جعبه تير خود فروريخت (1)،هفت تير بود در آنجا،آن را بينداخت و به هر تيرى مردى را از بزرگان مشركان بيفگند،آنگهى گفت:اللّهم انّي حميت دينك صدر النّهار فاحم لحمي آخر النّهار،بار خدايا!من اوّل روز دين تو را حمايت كردم،در آخر روز گوشت من (2)از مشركان نگاه دار.مشركان گرد او در آمدند (3)و او را بكشتند،و خواستند تا سر او ببرند و به هديّه به سلافه بنت سعد [شهيد] (4)برند كه عاصم پدر او را روز احد كشته بود،و او نذر كرده بود كه:اگر عاصم را بكشند[او به كاسه سر] (5)او خمر بازخورد،خداى تعالى جمعى[259-ر] از زنبور (6)بفرستاد تا او را حمايت كردند،هركس كه پيراهن (7)او بگرديد او را بزدند (8).

كس گرد او نگشت او را حمىّ الدّبر (9)خوانند.چون زنبور رها نكرد كه ايشان گرد او گردند،گفتند:رها كنى تا شب درآيد كه زنبور به شب برود.

چون شب در آمد،ابرى سياه بر آمد،و بارانى عظيم بباريد،و سيلى در آمد و جثّه عاصم بر گرفت و ببرد،و خداى تعالى فرمود فريشتگان را تا به بهشت بردند،و پنجاه مشرك را كشته بودند همه را به دوزخ بردند.

و عاصم سوگند خورده بود در حيات خود كه دست ها (10)مشرك نكند و نگذارد (11)كه هيچ مشرك دست ها او (12)كند از تعصب دين را.خداى تعالى دعاى او اجابت كرد،و تمكين نكرد مشركان را ازآن كه دست بدو كشند (13).

ص : 145


1- .دب+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:گوشت مرا حمايت كن.
3- .مب:بر آمدند.
4- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب:زنبوران.
7- .وز:پرامن،مب:پيرامون.
8- .مب:او را نيش مى زدند.
9- .آج:حمى الزنابير،فق،مر:حمى الزهر.
10- .مج،وز:دست را هيچ،دب:دست فرا پيش هيچ،آج،لب،فق،مب،مر:دست بر هيچ.
11- .دب:و رها نكند.
12- .مج،وز:دست را او،دب:دست فرا او،آج،لب،فق،مب،مر:دست بر او.
13- .دب:دست به او كنند،آج،لب،فق،مب،مر:دست بدو كنند.

عمر خطّاب چون اين حديث بشنيد،متعجّب فروماند از اجابت دعاى عاصم.

و مشركان خبيب بن عدىّ را و زيد بن الدّثنه را به اسيرى بگرفتند و به مكّه بردند.

امّا خبيب بن عدىّ را بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بخريدند تا او را به بدل پدر بازكشند،كه پدرشان را او كشته بود در احد.او را به خانه بردند بند برنهاده و بازداشتند و ايشان (1)برفتند.او از دختران حارث استره اى بخواست تا خويشتن پاكيزه (2)كند كه دانست كه او را بخواهند كشتن.ايشان او را استره اى دادند،و اين زن را كودكى خرد (3)بود،بدويد و به نزديك خبيب رفت.خبيب او را برگرفت و بر كنار خود نشاند-و ستره (4)در دست داشت-آن زن فرياد بر آورد و بانگ برداشت (5).

خبيب گفت:چه بانگ مى دارى!مى ترسى كه من اين كودك را بكشم؟از اين معنى انديشه مدار،كه غدر از دين ما و شأن ما نيست،و كودك را به ايشان داد.

آنگه ايشان گفتند:ما خبيب را ديديم خوشه اى انگور به دست گرفته بود (6)، مى خورد،و نه از آن انگور بود (7)،ما دانستيم كه آن روزيى است كه خداى تعالى او را فرستاد.

آنگه او را برگرفتند و از حرم بيرون بردند تا او را بكشند.چون او را به آنجا بردند كه خواستند كشتن،درختى بود آنجا،گفتند:صلب كنيم اين (8)را بر اين درخت.او گفت:چندانى رها كنى كه ركعتى چند نماز كنم،آنگه دو ركعت نماز كرد و گفت:اگر نه آنستى (9)كه شما گوييد حبيب ترس مرگ را به نماز تعلّل مى كند،بيشتر بكردمى (10)،آنگه اين بيتها انشا كرد (11):

و لست أبالي حين اقتل مسلماعلى أىّ شقّ كان فى اللّٰه مصرعي

و ذلك في ذات الاله و إن يشأ (12)يبارك في اوصال شلو ممزّع

ص : 146


1- .دب+باز،مب:و خود.
2- .دب:پاك.
3- .مج،فق،مب،مر:خورد.
4- .همۀ نسخه بدلها:استره.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:بر آورد،مب:فرياد و فغان برگرفت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .دب:و وقت انگور نبود.
8- .دب،مر:او.
9- .مب:نه آن بودى.
10- .مب:مى كردم.
11- .مب+نظم.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ان نشأ.

آنگه گفت:اللّهمّ احصهم عددا و خذهم بددا.و او را زنده بردار كردند،او گفت[259-پ]:بار خدايا!تو دانى كه كس نيست اين جا كه سلام من به رسول تو رساند (1)،سلام من به رسول رسان.

آنگه مردى از مشركان نام او سلامان و كنيت او ابو ميسره نيزه بر آورد تا بر سينه او زند،او گفت:اتّق اللّٰه،از خداى بترس!چون نام خداى بشنيد،در طغيان و عتو بيفزود،نيزه بر سينه خبيب زد و به (2)پشت او بيرون برد (3)،فذلك قوله: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ (4)،يعنى سلامان.

و امّا زيد بن الدّثنه:صفوان بن اميّه او را بخريد تا به عوض پدر او را بازكشد،كه پدرش را او كشته بود-اميّة بن خلف الجمحىّ را.آنگه او را به دست يكى از موالى خود داد كه اين را به تنعيم بر و بكش،و جماعتى از قريش حاضر بودند،و ابو سفيان در ميان ايشان بود،زيد را گفتند:به خداى بر تو،تو را چيزى بپرسيم (5)راست بگو.گفت:چيست آن؟گفت:تو خواستى كه محمّد به جاى تو در دست ما اسير بودى،و او را به جاى تو بكشتندى و تو به سلامت به مدينه بودى به جاى او؟ گفت:به خداى تعالى كه من هرگز نخواهم كه محمّد را رنجى رسد به مقدار تيهى (6)كه در دست او شود،و مرا همه سلامت بود،جز كه خود را به فداى او كنم از همه مكاره.

ابو سفيان گفت:و اللّٰه كه من نديدم كسى را كه اصحابش دوست تر دارند او را ازآن كه اصحاب محمّد،محمّد را.

آنگه اين غلام او را ببرد و بكشت،و نام اين غلام نسطاس بود.

چون خبر به رسول-عليه السّلام-رسيد،صحابه را گفت:كيست از شما كه بشود و خبيب را از آن درخت بگيرد (7)؟زبير گفت:يا رسول اللّٰه!مقداد اسود را با من بفرست تا برويم،باشد كه بياريم.رسول-عليه السّلام-ايشان را بفرستاد،به روز

ص : 147


1- .آج،لب+تو كه خدايى.
2- .مب:و از.
3- .مب:بيرون آمد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 206.
5- .همۀ نسخه بدلها:بپرسم.
6- .دب،مب:خارى.
7- .دب:بياورد.

پنهان مى شدند و به شب مى رفتند.چون به تنعيم آمدند و درخت خبيب بديدند،چهل مرد مشرك پيرامون او خفته بودند مست،او را از درخت فروگرفتند،و چهل روز بر او بگذشته بود،و او هيچ متغيّر نشده بود،و دست او به (1)جراحت (2)نهاده بود و خون از جراحت (3)مى آمد،رنگ رنگ خون بود و بوى بوى مشك بود.

زبير او را بر اسب خود گرفت و اسب براندند.مشركان بيدار شدند،خبيب را بر درخت نديدند.آواز در قريش دادند،هفتاد سوار بر نشستند و از قفا ايشان بيامدند.

چون در ايشان رسيدند (4)خبيب را از اسب بيفكند.خبيب چون بر زمين افتاد،زمينش فروبرد،او را بليع الارض خواندند.

آنگه زبير آواز داد و گفت:براى چه مى آيى؟من زبير بن العوّام،مادرم صفيّه بنت عبد المطّلب،و اين كه با من است مقداد بن الاسود است،دو شير بيشه ايم،اگر خواهى تا به تيغ كالزار (5)كنيم،و اگر خواهى[فرود آييم و پياده] (6)كالزار (7)كنيم،و اگر خواهى برويم،گفتند:بروى[260-ر]هركجا خواهى.و ايشان (8)با مكّه رفتند، و اينان پيش رسول آمدند.جبريل آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!فريشتگان تعجّب نمودند از شجاعت اينان.

و جماعتى منافقان چون ايشان مى رفتند،اعنى خبيب و اصحابش،و آن كار افتاد،ايشان (9)گفتند:ديدى (10)كه اينان چه زيانكار بودند!برفتند و خود را هلاك كردند.چون رسول خبر يافت از گفت ايشان،و ايشان خبر يافتند كه رسول را از گفت ايشان خبر كرده اند،آمدند و به بدل آن سخنهاى نيكو گفتند و سوگند آن به خداى خوردند كه در دل ايشان نفاق نيست،خداى تعالى اين آيت فرستاد (11).

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،«من»تبعيض راست

ص : 148


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
2- .مب:او دست بر جراحتش.
3- .همۀ نسخه بدلها:جراحتش.
4- .همۀ نسخه بدلها+زبير.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
6- .اساس:به جهت وصالى به صورت«پياده قتال و»نونويسى شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
8- .مب+بازگشتند و.
9- .همۀ نسخه بدلها+را.
10- .مب:ديديد.
11- .مب+قوله تعالى.

بلا خلاف،و«من»نكره است موصوفه،از مردمان كس هست كه به عجب (1)مى آورد تو را،كارى كه نكو باشد (2)در فنّ خود و جنس خود به غايت بود كه آن را امر معجب رايق گويند،و راقني كذا و (3)أعجبني.

حق تعالى در اين آيت صفت تزويق (4)زبان منافقان گفت كه،ايشان به زبان چگونه چاپلوسى و چابكى مى كنند.و كلام منمّق مزخرف چگونه مى كنند (5)تا تو را به گفت زبان به عجب (6)مى آرند،كافر با مؤمن چنين باشد كه:«المؤمن غرّ كريم و الفاجر خبّ لئيم».پس چون با ايمان كرم يار باشد،صفت كريم اين است:

انّ الكريم اذا خادعته انخدعا كريم را چون بفريبى فريفته شود،يعنى كريم سهل جانب باشد،زود به دست آيد ازآنجا كه كريم باشد،و دير از دست بشود ازآنجا كه حليم باشد.چون گويند باور دارد،چون سوگند خورند راست پندارد،و همۀ خلق را از حساب خود انگارد،چو او سليم الجانب باشد به همه كس گمان سلامت جانب برد.

و منافق همه تزوير و تزويق (7)زبان باشد،ظاهرى آراسته آبادان دارد،باطنى خراب بيران (8).منافق با دنيا ماند،«ظاهرها سرور و باطنها غرور»،چون گورى (9)كه ظاهرش مذهّب باشد و خداوندش (10)در اندرون (11)معذّب باشد.در سيرت او نگرى، گمان برى كه كسى هست،حسن سيرت بينى و از خبث سريرت خبر ندارى:

صلّى فأعجبني و صام فرابنىنحّ القلوص عن المصلّى الصّائم

آخر (12):

ابدا تراه ساجدا او راكعاليجرّ منك أمانة و ودائعا

آيت اگرچه بر سببى خاصّ باشد يا در حقّ شخصى معيّن باشد،چون كسان ديگر در آن معنى مشارك باشند متناول باشد ايشان را.پس آيت متناول است جمله

ص : 149


1- .مج:تعجيل،ديگر نسخه بدلها:تعجّب.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .دب:او،آج،لب،فق،مب،مر:اى.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ترويق.
5- .فق:افتادگى دارد،ديگر نسخه بدلها:مى گويند.
6- .مج،وز،دب،مر:زبان تعجّب.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:ترويق.
8- .فق،مب،مر:ويران.
9- .آج،لب:گوهر.
10- .مج:خداونديش.
11- .مج:ايدرومى(اندرونى؟)
12- .آج،لب،فق،مب،مر،و قال آخر.

منافقان را كه در ظاهر جز آن گويند كه در باطن دارند،ظاهر با خلق است و باطن با حق (1)،لا جرم ظاهر به رسول سپرد[260-پ]و باطن با خود حواله كرد،اليك الظّواهر و اللّٰه يتولّى السّرائر.سخن او از آراستگى تو را به عجب (2)آرد.تو در دنيا از او سخن قبول كنى،من از او در آخرت سخن قبول نكنم.

آنگه به آن رها نكند كه سخن رايق بگويد تا آن را بندزند (3)و مؤكّد كند به سوگند.خداى را سپر كار خود ساخته بود،و سوگند سلاح (4)خود كرده (5)،جرّ منفعت به آن كند و دفع مضرّت به آن كند.گاهى تيغش بود گاهى سپرش.منافق آنگه دروغ زن تر باشد كه سوگند خورد.

و اكذب ما يكون أبو المعلّىاذا آلى يمينا بالطّلاق

آن كه در سوگند به خداى دروغزن بود كمتر چيز بر او (6)زن بود،من لا يبالي بالخلاق كيف يبالي بالطّلاق.گاهى به خداى سوگند (7)خورد و گاهى به رسول (8)و گاهى به كعبه و گاهى به قرآن:

و حلف ألف يمين غير صادقةمطرودة ككعوب الرّمح في نسق

خداى را به دروغ به گواهى خواند،خدا گواه است بر دل من حواله به خدا كند خداى داند و گواه (9)من است گواه تو نيست گواه بر تو است، وَ اللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا تَعْمَلُونَ (10). وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (11).

اين گواهى مدّخر است نهاده تا آنجا كه خصم او باشد و گواه او و حاكم او:

فيك الخصام و انت الخصم و الحكم

مشكل بود كار آن كس كه حاكم گواهش بود،اعنى بر او،فكيف چون خصم

ص : 150


1- .همۀ نسخه بدلها+است.
2- .مج:تو را عجيب،آج،لب،فق،مب،مر:تو را تعجّب.
3- .مج:پندارند.
4- .لب:صلاح.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+ اِتَّخَذُوا أَيْمٰانَهُمْ جُنَّةً ،[سورۀ منافقون(63)آيۀ 2].
6- .مج:برآن،فق:چيزى بر او،مر:چيزى را وزن.
7- .مب+دروغ.
8- .مب+خدا.
9- .مج،وز:گواى.
10- .اساس،مج،وز،آج،لب،مب،مر:يعملون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد،[سورۀ آل عمران(3) آيۀ 98].
11- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 1.

بود،آنگه به اين رها نكند ستيز (1)روى و لجاج پيشه گيرد.آلت او سوگند و لجاج بود، اين پيش گيرد و آن پيشه گيرد.در حجاج لجاج كند و در حلال جدال كند و در حرام خصام كند،و (2)آن همه براى اين حطام (3)كند كه فى الحياة الدّنيا.و«اعجاب»، تعظيم الشّىء فى النّفس باشد.و«عجب»عظم الشّىء فى النّفس باشد و از اين جا متكبّر را معجب گويند كه بر خود معظّم باشد.

و اصل«عجب»آن بود كه مانند آن يا نبود يا كم بود،قاله المفضّل،و ابن محيصن در شاذّ خواند:و يشهد اللّٰه،به فتح«يا»و«ها»،و رفع«ها»«اللّٰه»، بر آنكه گواى (4)خدا دهد و معنى ردّ بر او بود.او مى گويد و خداى گواى (5)مى دهد كه دروغ مى گويد،بيانش (6): وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (7).و در مصحف ابىّ هست:و يستشهد اللّٰه،و اين قوّت (8)قرائت عامّه است در معنى،و خداى را به گواى (9)مى درخواهد (10).بار خدايا!تو گواه منى بر آنچه در دل من است،اگر هيچ (11)ممكن است براى من گواى (12)بده،خداى را به گواه (13)مى خواهد (14)به دروغ خداى گواى (15)بداد به راست كه او دروغ مى گويد، وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (16).

وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ ،و او سخت خصومت است:يقال:لددت يا هذا و[انت تلدّ لددا و لدادة] (17)،چون در لجاج خصم را غلبه كند گويى (18):لدّه يلدّه لدّا[261-ر] و رجل الدّ و امرأة لدّاء و رجال و نساء لدّ،قال اللّٰه تعالى: وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (19)،و رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ ابغض الرّجال الى اللّٰه الالدّ الخصم (20)، دشمن تر

ص : 151


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ستيزه.
2- .همۀ نسخه بدلها:اين.
3- .مب+دنيا.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گواهى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گواهى.
6- .مب+قوله تعالى.
7- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 1.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:موافق.
9- .همۀ نسخه بدلها:مج،وز،آج،لب،فق،مر:گواهى.
10- .مب:مى طلبد،مر:در مى خواهد.
11- .مر:اگرچه.
12- .همۀ نسخه بدلها:مج،وز،آج،لب،فق،مر:گواهى.
13- .همۀ نسخه بدلها:مج،وز،آج،لب،فق،مر:گواهى.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:مى خواند.
15- .همۀ نسخه بدلها:مج،وز،آج،لب،فق،مر:گواهى.
16- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 1.
17- .اساس:زير وصّالى رفته و به دليل نونويسى مشوّش است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .آج،لب،فق،مب،مر:گويند.
19- .سورۀ مريم(19)آيۀ 97.
20- .مج،وز:الخصام،دب،آج،لب،مب،مر:الخصيم.

كس به نزديك خداى مردى سخت خصومت ستيزه كش (1)باشد،و قال الرّاجز:

تلدّ اقران الرّجال اللّدّ

و قال الشّاعر:

انّ تحت التّراب حزما و عزماو خصيما الدّ ذا مغلاق

زجّاج گفت:اشتقاق او من لديدى العنق اى جانباه،از سويهاى گردن است، يعنى به هر جانب كه به او فراز شوى گردن بر پيچد.و«خصام»،مخاصمه باشد،و اين قياس مطّرد است،فعال در معنى مفاعله،اين قول ابو عبيد (2)است.

زجّاج گفت:«خصام»،جمع خصيم باشد كطويل و طوال و كريم و كرام،اين نيز قياسى مطّرد است،و قيل:جمع خصم.و گفت:«خصم»را بر خصوم و خصام جمع كنند،كبحر و بحور و بحار.و بر اين وجه اضافة الشّىء الى جنسه باشد، كقولهم:كريم الرّجال و هو شجاع الفرسان،و اضافت به معنى«من»باشد،من باب خاتم فضّة و باب ساج (3).

زجّاج گفت:حقيقت خصومت تعمّق در بحث باشد،و از اين جا گوشها (4)جوال را خصوم گويند.

سدّى گفت:«الدّ الخصام»اعوج الخصام باشد،كژ خصومت،يعنى خصم راه به سر خصومت او نبرد.

و مجاهد گفت:«الدّ»آن بود كه مستقيم نبود در خصومت،و اين در معنى قول سدّى است.

حسن بصرى گفت:«الدّ»دروغزن باشد.قتاده گفت:شديد القسوة سخت و سنگدل (5)باشد در معصيت،و در باطل مجادل بود،عالم زبان جاهل عمل باشد، حكمت گويد و خطبه (6)كند،به زبان خاطب بود و به عمل خاطى (7)،به زبان خطيب (8)و به عمل مخطى نه مصيب.

ص : 152


1- .آج،لب،فق،مب،مر:ستيزه گر.
2- .دب:ابى عبيده،مب،مر:ابو عبيده.
3- .لب،فق،مب+و بحار.
4- .گوشها/گوشه ها،دب،لب،فق:گوشهاى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:سخت سنگدل.
6- .مج:حكم گويد و خطئيت.
7- .مج،وز،لب:خاطبى.
8- .آج،لب،فق+قول،مب:خطيب القول.

قوله: وَ إِذٰا تَوَلّٰى ،ادبر و اعرض،چون برگردد و پشت بر كند،اين قول عكرمه است.و قول آنان كه گفتند كه:آيت در حقّ اخنس شريق آمد كه پيش رسول سخنى دگر گفت و پس او سخنى دگر.و از شأن منافق اين بود كه دو روى و دو زبان باشد.دو روى دارد:يكى با تو (1)،يكى با خصم تو.دو زبان دارد:يكى با تو (2)،يكى با دشمن تو،تجدون من شرّ النّاس ذا الوجهين (3)يأتي هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه.رسول -عليه السّلام-گفت:در جهان از او بتر (4)نباشد با تو به رويى باشد و با دشمنت به رويى:

لا خير في صحبة خوّانيأتي من الغدر بألوان

فلعنة اللّٰه على صاحبله لسانان و وجهان

كاغذوار دو روى بودند (5)و قلم وار دو زبان.و (6)آن كس كه چنين بود:به قلم و كاغذ دواى او[261-پ]برنيايد (7).به نوشتن قلم متّعظ نشود،به نوشتن (8)كاغذ مبالات نكند،از صرير اقلام نه انديشد (9)تا صليل حسام نباشد،و با تحرير كاغذ ننگرد تا تقطيرش نكنند از دو وجه:يكى از قطر و يكى از قطر.پس جزاى او (10)آن بود كه با او معامله هم از نوع شكل او كنند در دنيا و آخرت.در دنيا قلم وار به تيغش تباه كنند،و در آخرت چو (11)كاغذ رويش سياه كنند (12):

من كان كالطّرس ذا وجهين من سفهو ذا لسانين فيما قال من كلم

فسوّدن وجهه كالطّرس محتسباو اضرب علاوته بالسّيف كالقلم

ترجمته (13):

هركه چون كاغذ و قلم باشددو زبان و دو روى گاه سخن

همچو كاغذ سياه كن رويشچو قلم گردنش به تيغ بزن

ص : 153


1- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .مر:ذو الوجهين.
4- .مب:بترى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:بود.
6- .مج،وز،دب:و دواى،آج،لب،فق،مب،مر:واى بر.
7- .همۀ نسخه بدلها:كاغذ بر نيايد.
8- .همۀ نسخه بدلها:نوشته.
9- .مب:نينديشد.
10- .مب+در.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:چون.
12- .مج،آج+شعر.
13- .مر:ترجمه.

پس قولى اين است كه:«اذا تولّى»ادبر و اعرض،چو (1)روى برگرداند (2)زبان بگرداند،چو پشت بر كند (3)روى برتابد،اين قول عكرمه است.

حسن بصرى گفت:ازآن كه گفته باشد بازآيد سخن بگرداند كلمتش مختلف شود،دو قول شود.از دو روى،دو روهى (4)عجب نباشد،و از دو زبان،دو قولى بديع نبود،و آن كه چنين بود سيّان قوله و بوله و نجواه و نجواه لا جرم نامعتمد شود.

ضحّاك گفت:«و اذا تولّى»معنى آن است كه تولّى الامر و صار واليا،والى شود.

سَعىٰ فِي الْأَرْضِ سيّئ الملكة و لئيم الظّفر باشد چو (5)دست بر يابد (6)عفو نكند، آنچه نكند براى آن نكند كه نتواند،و آنچه نراند (7)براى آن كه نرود (8)،چنان كه گفت:

و الظّلم في خلق النّفوس فإن تجدذا عفّة فلعلّة لا يظلم

تا رعيّت باشد به ظلم گردن نرم دارد،چون والى شود دست به ظلم ديگران دراز كند. سَعىٰ فِي الْأَرْضِ ،اى اسرع بالفساد،سعى خير نكند سعايت شرّ كند،و اصل«سعى»اسراع فى المشى باشد،يقال:فلان سعى بين القوم بالنّميمة،اين در شر باشد و سعى في كذا من الخير اذا بالغ (9)فيه،قال الاعشى:

و سعى لكندة سعى غير مواكلقيس فضرّ عدوّها و بنى لها

سَعىٰ فِي الْأَرْضِ (10) ،اى سار فيها للفساد،براى آن كه اين«لام»به اضمار «ان»نصب كند.و«ان»مع الفعل در تقدير مصدر باشد،در اين زمين برود تا تباهى كند.

ابن جريج گفت:بقطع الرّحم و سفك الدّماء،تا رحم و خويشى ببرّد و خونها به ناحق بريزد.و«فساد»نامى است جامع جمله معاصى را.

ص : 154


1- .آج،لب،فق،مب:چون.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+كلمتش مختلف شود و.
3- .مر:برگرداند.
4- .مج،وز،آج،مب،مر:دورويى،فق:در روى.
5- .مب:چون.
6- .دب:دست برآيد،مب:دست يابد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز دب،برانده.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:برود.
9- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:بلغ.
10- .چاپ شعرانى(147/2)+ لِيُفْسِدَ فِيهٰا .

وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ ،حسن بصرى و ابن ابي اسحاق و ابو جعفر خواندند:

«و يهلك»،به رفع بر آنكه (1)«واو»عطف نباشد و استيناف باشد،على تقدير:و هو يهلك الحرث و النّسل.و عرب هرچه كشت بود آن را حرث[262-ر]خوانند.و «نسل»،بچّه همه چيز باشد،و اشتقاقه من نسل اذا سقط.

و مجاهد گفت:چون والى ظلم كند،خداى تعالى به شومى ظلم او باران (2)آسمان بازگيرد تا حرث و نسل هلاك شود.

سعيد بن المسيّب گفت:قطع الدّرهم من الفساد فى الارض،زر و درم درست بريدن از جمله فساد است در زمين.

در اهلاك حرث و نسل خلاف كردند.بعضى گفتند:تولّاى اهلاك و مباشرت آن كردند (3)به نفس خود،و اين قول عامّه مفسّران است،و ظاهرتر (4)اين است،و قول مجاهد آن است كه:در زمين ظلم آشكارا كردند تا خداى تعالى زرع و نسل هلاك كرد.

وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ الْفَسٰادَ ،كه خداى تعالى فساد دوست ندارد،و آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره براى آن كه محبّت ارادت بود على بعض الوجوه،و محال بود كه مريدش باشد و محبّش نباشد،دليل مى كند آيت (5)كه خداى تعالى هيچ معصيت را مريد نبود،براى آن كه فساد اسمى است جامع و جمله معاصى را،و«لام»استغراق جنس راست.

قتاده روايت كرد از عطا كه عطا گفت:مردى نام او علاء بن منبّه احرام گرفت در پيرهنى دوخته،رسول-عليه السّلام-فرمود او را كه:پيرهن (6)بكن،قتاده گفت:ما شنيديم كه پيغامبر-عليه السّلام-بفرمود تا آن پيرهن (7)در او (8)دريدند،گفت:حاشا انّ اللّٰه لا يحبّ الفساد.

صحابه رسول و تابعين (9)چنين بودند كه به رسول خداى و به خداى گمان چنين

ص : 155


1- .دب:براى.
2- .همۀ نسخه بدلها+از.
3- .آج،لب،مب:كردن.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بر.
5- .دب:آيۀ دليل مى كند،مر:آيۀ دليل است.
6- .مج،وز،فق،مب،مر:پيراهن،دب:پيرهن بكش.
7- .مج،وز:پيراهن.
8- .آج،لب،فق،مر:در تن او.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تابعش.

بردند كه آن را كه جرمى كرده باشد و جنايتى و كارى به خلافت شرع،پيرهنى خلق بر او تباه نكنند (1)،و تعليل به اين كردند كه خداى فساد دوست ندارد،نمى دانم تا چگونه روا مى دارند گروهى كه هر فساد كه در جهان هست همه نسبت و حوالت و اضافت به ساير وجوه و حقايق،به خداى كنند از خلق و فعل و احداث و انشاء و قضا و قدر و ارادت،تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ ،آنگه حق تعالى بيان كرد حال اين كافر منافق چون او در زمين گناهى (2)كند از اهلاك زرع و نسل او را وعظ كنند و به خداى بترسانند و گويند:از خداى بترس. أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ،اى حملته عليه،آن عزّت و منعت و حميّت جاهليّت كه در دل ودماغش باشد حمل كند او را بر آنكه بتر كند چون نام خداى شنود،و گفته اند: أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ،اى للاثم الّذي في قلبه.پس«با»به جاى«لام»بنهاد،كقول عنتره.

و كأنّ ربّا او كحيلا معقداحشّ الاماء به جوانب قمقم

اى حشّ الاماء له.

فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ،او را دوزخ بس است به جزاى گناهى. وَ لَبِئْسَ الْمِهٰادُ. اى الفراش[262-پ]،و بد بسترى است او را آن جايگاه،و براى آن«مهاد»و «فراش»خواند كه جاى ايشان برآن جايگاه باشد (3)،و از آن مفارقت نبود ايشان را چون مرد خفته كه ملازم بستر باشد.

عبد اللّٰه مسعود گفت:از جمله كباير بزرگ آن است كه كسى كسى را گويد:

اتّق اللّٰه،از خداى بترس،او گويد:عليك بنفسك،به جواب اين گويد كه:تو برو و نفس خود را نگاه دار.

و در خبر است كه اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام-در اين آيت و ما بعدها گفت:

اقتتل الرّجلان و ربّ الكعبة، عبد اللّٰه عبّاس از او بنشنيد و بياموخت (5).يك روز در

ص : 156


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:نكند،دب:كنند.
2- .همۀ نسخه بدلها:فسادى،اساس در بالاى كلمه حرف«ف»را افزوده است.
3- .دب:برآن شد.
4- .فق،مب،مر+على.
5- .دب:و ياد گرفت.

مسجد رسول در عهد عمر خطّاب پيش او اين آيتها مى خواندند،عبد اللّٰه عبّاس گفت:

اقتتل الرّجلان-چنان كه شنيده بود از على-عليه السّلام-عمر گفت:چه معنى دارد اين سخن در اين جا؟گفت:از (1)ضمن اين دو آيت بوى خصومت و قتال دو كس مى آيد.گفت:چگونه؟گفت:براى آن كه آن كس كه خود را به رضاى خدا در راه خداى بفروشد او آمر معروف و ناهى منكر باشد،اين معروف بر هركس بكند چون به كافر (2)منافق متعدّى رسد،او را گويد:«اتّق اللّٰه»،و چون نام خداى شنود، أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ،او را انفت (3)برآن دارد كه ناهمواريى كند و گويد،از ميان قتال و خصومت آمد (4).عمر بپسنديد (5)و گفت:بارك اللّٰه عليك يا غوّاص غص،اى غوّاص فروشو كه نيك غوّاصى مى كنى،و اين غوّاصى (6)استادش بود،عمر (7)گمان برد كه از غوص (8)اوست.

قوله: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ ،شرى اذا باع، و يشري (9)[اذا] (10)يبيع،كسائى در همۀ قرآن امالت كند (11)مَرْضٰاتِ اللّٰهِ خواند،و نصب«ابتغاء»على انّه مفعول له.

مفسّران خلاف كردند در سبب نزول (12)آيت،و آن كه (13)آيت در حقّ كه فرود آمد.

ضحّاك گفت:آيت در زبير و مقداد فرود آمد چون برفتند و خبيب را از درخت بگرفتند-چنان كه قصّه يش (14)برفت.

و جماعتى ديگر مفسّران گفتند:آيت در صهيب رومى آمد كه او برخاست تا هجرت كند و بيايد از مكّه به مدينه.قريش خبر بداشتند (15)،از پى او بيامدند،چون در

ص : 157


1- .دب:در.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+و.
3- .لب،فق،مب،مر:انفس.
4- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:آيد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:بشنيد.
6- .همۀ نسخه بدلها:غوّاص.
7- .مج،وز،آج،لب،فق+چنان.
8- .مج،مب،آج،لب:آن غواص،وز:كه غوّاص،دب:از غوّاصى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:يشترى.
10- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
11- .دب،مب+ابتغاء.
12- .دب+اين.
13- .دب+اين.
14- .قصه يش قصه اش،مج،وز،دب:قصّه پيش،آج،لب،فق،مب،مر:قصّه از پيش.
15- .مج:خبر دادند،آج،مر:قريش چون اين بدانستند.

او رسيدند،او از شتر فرود آمد و كمان بزه كرد و گفت:بينى كه در اين كنانه (1)چند تير است،و شما دانى كه تير من خطا نشود،هر تيرى در دل مردى نشانم.آنگاه به نيزه قتال كنم،آنگاه به شمشير تا كشته شدن (2).اگر خواهى مالى و قنيتى (3)كه مراست در مكّه به شما تسليم كنم،مرا و دين مرا رها كنى.به آن راضى شدند و از او برگشتند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و اين قول سعيد بن المسيّب است،و اين قول خطاست براى آن كه اگر چنين بودى خداى تعالى«يشري»نگفتى كه يبيع (4)باشد، «يشترى»گفتى كه يبتاع باشد،براى آن كه او مال بداد و نفس بازخريد،و معنى آيت آن است كه:نفس بفروشد و به بها رضاى خدا بستاند.

و بعضى ديگر گفتند:آيت در باب امربه معروف [263-ر]و نهى منكر آمد- چنان كه حكايت كرده شد از عبد اللّٰه عبّاس و قوله:اقتتل الرّجلان.

ابو امامه روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

افضل الجهاد كلمة حقّ عند امام جائر ،گفت:فاضل تر جهادى كلمتى حق بود نزديك (5)اميرى ظالم.

و جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:سيّد شهيدان روز قيامت حمزه عبد المطّلب باشد،و مردى كه برخيزد به نزديك امامى جائر،او را امربه معروف كند و نهى منكر كند،اين مرد (6)او را بكشد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت،و (7)در تفسير اهل البيت-عليهم السّلام-آمده است كه:آيت در شأن اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-آمد در شب غار.چون رسول-عليه السّلام-از مكّه به مدينه خواست آمدن،و آن شب مشركان قصد آن كردند كه به سر پيغامبر فروشوند و او را بكشند،جبريل آمد و رسول را-عليه السّلام-از مكر ايشان خبر داد.

رسول-عليه السّلام-گفت:پس چه بايد كردن مرا؟گفت:تو را ببايد رفتن و على را بر جاى خود به خوابانيدن،چه اگر تو بروى و ايشان بيايند،و تو را بر جاى خود نبينند، بر پى تو بيايند و تو را رنجه دارند (8).حق تعالى چنين مى فرمايد كه:على را بر بستر

ص : 158


1- .مج،وز،آج،لب،فق+من.
2- .مب:كشته شوم.
3- .فق:قيمتى،مب:غنيمتى.
4- .آج،لب:بيع.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:به نزديك.
6- .دب:اين جائر.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .دب:تو را تعرّض رسانند.

خود بخوابان و تو برو.رسول-عليه السّلام-كس فرستاد و على را بخواند و گفت (1):

مشركان امشب به كشتن من عزم كرده اند،خداى تعالى مرا مى فرمايد كه از مكّه برو، و تو را مى فرمايد كه بر جاى من بخسب تا اگر مشركان تعرّض و قصد من كنند به تو دفع (2)شود،به جاى آن كه مرا خواهند كشتن تو را بكشند،تو را (3)شايد كه جان تو به جاى جان من باشد؟ اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بگريست-على ما جاء فى الاخبار:فاستعبر باكيا.

رسول-عليه السّلام-گفت:

يا علىّ ما كنت جبانا، تو هرگز بددل نبودى،

أ جزعا من الموت تبكي، از ترس مرگ مى بگريى؟گفت:نه يا رسول اللّٰه!و لكن براى آن مى گريم تا چرا يك جان دارم كه به يك بار فدا كنم (4)،مى بايستى تا هزار جان داشتمى تا به هر نوبتى جانى فدا كردمى.

آنگه از سراى بيرون آمد شب تاريك شده،و آنان كه ره او (5)مى داشتند نشسته بودند به دو صف برابر يكديگر (6)فراز آمدند (7)،خداى تعالى خواب برايشان افگند،تا رسول-عليه السّلام-هريكى را (8)مشتى خاك بر سر كرد،و مى خواند. وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ (9). وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ رَمىٰ (10).ايشان از آن خواب در آمدند،بر سر خود خاك ديدند،گفتند:اين خاك بر سر ما كه كرد؟كارى كه در اوّلش خاك بر سر باشد،در آخرش باد در دست بود.در اوّل شب خاك بر سر بودشان،و به ميانه شب چون بدانستند كه مرغ از قفص (11)پريده (12)[263-پ]باد در دستشان ماند،به آخر شب كه به طلب رفتند و نيافتند آب حسرت در چشمشان بود،به آخر كار كه آخرت بود آتش در جانشان

ص : 159


1- .آج،لب،فق،مر يا اخي،مب+يا اخي على.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:رفع.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:عبارت«تو را»ندارد.
4- .آج،لب،مب،مر:فداى تو.
5- .مخ،وز،آج،لب،فق،مب،مر:راه او.
6- .مج+به نزديك ايشان،دب،وز،آج،لب،فق،مر:به نزد ايشان،مب+حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله به نزد ايشان.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:فراز آمد،مب:آمد.
8- .مب:هريك از ايشان را.
9- .سورۀ يس(36)آيۀ 9.
10- .سورۀ انفال(8)آيۀ 17.
11- .دب،لب،فق،مب:قفس.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:پريد.

باشد.ايشان عجب داشتند،گفتند:ما به يك بار چونين (1)غافل شديم كه كسى خاك بر سر ما كرد و ما بى خبر.

آنگه توقّف كردند تا شب به نيمه آخر رسيد.آنگه قصد بام كردند (2)،گروهى (3)در را (4)مراقبت مى كردند،اينان از بام فرونگريدند (5)،اميرالمؤمنين على بر جاى رسول خفته بود،روى پوشيده و پاى بيرون كرده،براى آن كه پايش به پاى رسول نيك ماند (6)،شكلا و ثباتا،هم به شكل و هم به ثبات،تا گمان نبرند كه آن نه رسول است.مى نگريدند و مى گفتند:محمّد بر جاى خود است،تا آنگه كه فروشدند و بر بالين او بايستادند،او بيدار بود و مى نمود كه خفته ام.

آنگه يك يك را (7)مى گفت:تو ابتدا كن (8).او برخاست و بانگ بر ايشان زد، گفت:شما چه كار دارى اين جا؟چون آواز على شنيدند خائب شدند كه ايشان به طلب محمّد آمده بودند،اگر دانستندى كه همۀ بلا و آفت ايشان از على خواهد بودن، به كشتن او راغب تر بودندى.او را گفتند:يا على!محمّد كجاست؟گفت:من ندانم،

ما كنت عليه رقيبا ،من رقيب او نبودم تا دانم كه كجا باشد.

در ساعت ايشان از سراى بيرون آمدند،پى ديدند نهاده،بدانستند كه آن كه (9)در اوّل شب خاك بر سر ايشان كرد همان بود كه در آخر شب باد به دست ايشان داد، اين بيت در حقّ ايشان محقّق شد.

دردا و دريغا كه از آن خاست (10)نشستخاكى است (11)مرا بر سر و بادى است (12)به دست

در خبر مى آيد از صادق-عليه السّلام-كه گفت:حق تعالى در اين شب به

ص : 160


1- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز فق،مر+گروهى،فق+گروه،مر:ندارد.
3- .لب.با گروهى،دب،مب،مر:و گروهى،فق:گروه.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:راه.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و مى گفتند:محمّد بر جاى خود است تا آنگاه فروشدند و بر بالين او بايستادند.
6- .مر:مانند بود،مب:رسول(ص)شبيه بود.
7- .دب:اين آن را،مب:يك يك يكديگر را.
8- .مب+و هيچ كدام را دليرى آن نبود حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب-عليه الصّلاة و السّلام.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+كس.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خاكيست...باديست.
12- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خاكيست...باديست.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-با فريشتگان مباهات كرد،جبريل و ميكايل را گفت:من در آسمان ميان شما برادرى داده ام،از شما كيست تا اختيار آن كند كه جان فداى برادر كند؟ايشان هريك توقّف مى كردند،حق تعالى گفت:على از شما جوانمردتر است كه جان به فداى برادر كرده است،و بر بستر او بخفته تا به جاى او اين را كشند.به عزّ عزّت من كه بر وى و بر او موكّل باشى،و دشمن را از او دفع كنى.بيامدند و بر بالين او بنشستند و مى گفتند:بخ بخ لك يا ابن ابي طالب هنيئا لك يا ابن ابي طالب سبقت الملائكة المقرّبين و اميرالمؤمنين بر بستر رسول -عليه السّلام-خفته،اين بيتها انشا مى كرد (1):

فديت بنفسي خير من وطئ الحصىو اكرم خلق طاف بالبيت و الحجر

و بتّ اقاسي منهم ما ينوبنيو قد صبرت نفسي على القتل و الأسر

و احمد لمّا خاف أن يمكروا بهفنجّاه ذو الطّول العظيم من المكر

[264-ر]و بات رسول اللّٰه فى الغار آمنافما زال في حفظ الإله و في ستر

و در امالى عمّم (2)الشّيخ (3)المفيد السّعيد ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين النيسابورىّ (4)-قدس اللّٰه روحه (5)-ديدم به خطّ او كه نوشته بود:حدّثنا الشّيخ (6)ابو محمّد زيد بن عليّ الحسنى (7)من لفظه،قال:حدّثنا الحسين بن عليّ بن جعفر،يقول سمعت الحسين النّيسابورى (8)يقول سمعت ابي يقول سمعت العنبرى مذكّر البصرة، گفت:از عنبرى كه مذكّر بصره بود شنيدم كه:آن شب كه اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-بر جاى رسول بخفت (9)شب غار،اين بيتها بگفت:

أقيك بنفسي أيّها المرسل الّذيهدانا به الرّحمن من عمّة الجهل

و يفديك حوبائي و ما قدر مهجتيلمن أنتمي منه الى الفرع و الاصل

ص : 161


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:انشا كرد،مج،وز،آج،لب،فق،مر+و مى گفت،مب+و مى گفت نظم.
2- .دب:امم،آج،لب،فق،مب:عجم.
3- .مر+الكبير.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:النيشابورى.
5- .مب+العزيز.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:السّيد،مب:السّعيد.
7- .دب،مب،مر:الحسينى.
8- .دب،مر:النيشابورى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+در.

و من ضمّني اذ كنت طفلا و يافعاو أنعشني بالبرّ و العلّ و النّهل

و من جدّه جدّي و من عمّه أبيو من أهله أمّي و من بنته اهلي

لك الخير إنّي ما حييت لشاكرلإحسان ما أوليت يا خاتم الرّسل

و هم اين ابيات به اسنادى دگر از سليمان بن جعفر الهاشمىّ از صادق -عليه السّلام-از پدرانش،از اميرالمؤمنين (1)-عليهم السّلام-كه در روز مؤاخات اين بيتها گفت بگفتم،چون رسول-عليه السّلام-مرا گفت:

انت اخي فى الدّنيا و الآخرة، و پيش از بيت آخر اين بيت زيادت:

و من حين آخى بين من كان حاضرادعاني و آخاني و بيّن من فضلي

و ممتنع نبود كه بيتها آن شب انشاد كرده باشد،و اين روز انشاد كرده،و اين بيت الحاق كرده-و اللّٰه اعلم.

رسول-عليه السّلام-از ميان همه صحابه او را به جاى خود به آن اختيار كرد تا بدانند كه مقام او او را شايسته بود،در شب غار أنامه منامه،و در روز تبوك أقامه مقامه،آن شبش بر بستر خود و آن (2)روزش بر منبر خود،به علمش منبر داد و به شجاعتش بستر داد.آن شبش گفت:جز تو كس پاى ايشان ندارد،اين روزش گفت:جز تو كس جاى من ندارد،همان پاى كه آن شب در پيش من سپر كردى، امروز منبر (3)سپر كن،تا به وقت آن كه مرا عمر سپرى شود (4)،بدانند كه در پيش اين دين سپرى،و به پاى پايه (5)علم فرق منبر سپرى (6)،جز تو كس را سزاوار نبود.پاى كه بر مهر (7)نبوّت نهند چو (8)به منبر صاحب نبوّت (9)رسد،منبر از او (10)بنازد،و محراب از او (11)ببالد (12)،آنجا كه ديگران از محراب و منبر لاف زنند،محراب و منبر بدو (13)فخر كند (14)[264-پ]:

ص : 162


1- .آج،لب،فق،مب،مر+على.
2- .دب،آج،لب:اين.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+را.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+عالميان.
5- .آج:و به پايه ومايه.
6- .آج،مب،مر،لب:سرى،
7- .مر:منبر،
8- .همۀ نسخه بدلها:چون.
9- .آج+به تو.
10- .آج:از تو.
11- .آج:از تو.
12- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:بنالد.
13- .مج،ور،دب،لب،فق،مر:از او.
14- .آج:از تو فخر كنند.

و تزيدين أطيب الطّيب طيباان تمسّيه أين مثلك أينا

و إذا الدّرّ زان حسن وجوهكان للدّرّ حسن وجهك زينا

آخر (1):

فالطّيب انت إذا أصابك طيبه (2)و الماء انت إذا اغتسلت (3)الغاسل

آنجا كه ديگران به طيب مطيّب شوند،طيب به او مطيّب شود،و آنجا كه ديگران به آب غسل كنند،آب چو بدو رسد مغتسل شود،اگر او پاك كننده است، عجب مدار كه اصل همۀ پاكى آن (4)است كه اصل اوست،و اصل او از آب (5)است:

خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً (6) ...،همۀ آلودگى به او پاك شود كه او مطهّرى مطهّر است.

اللّٰه طهّركم بفضل نبيّهو أبان شيعتهم بطيب المولد

اگر عبادت كرد للّٰه،و اگر جهاد كرد فى اللّٰه،و اگر نان داد لوجه اللّٰه،و اگر جان داد ابتغاء مرضات اللّٰه. وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ ،فعول من الرّأفة،و هى الرّحمة-و قد مرّ تفسيره (7).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً ،قرّاء خلاف كردند در«سلم».

ابن كثير و نافع و كسائى«سلم»خواندند بفتح السّين،و باقى به كسر«سين»،و هما لغتان،و اين دو لغت صحيح اند.

اهل لغت در معنيش خلاف كردند،اخفش گفت:«سلم»به كسر«سين» صلح باشد،و به فتح«سين»استسلام و انقياد.

ابن جرير گفت:به فتح«سين»صلح باشد و به كسر«سين»اسلام باشد،و ابو مسلم بر هر دو حمل كرد:بر صلح،و بر اسلام.

بعضى مفسّران گفتند:آيت در شأن مؤمنان اهل كتاب است چون عبد اللّٰه سلام (8)و اصحابش،و اسد و اسيد-پسران كعب-و يامين بن يامين و ثعلبة بن سلام (9)،و آن آن بود (10)كه:ايشان تعظيم شنبه نگاه مى داشتند،و گوشت و شير اشتر (11)نمى خوردند،و

ص : 163


1- .آج،لب،مب،مر،فق:و قال الآخر.
2- .چاپ شعرانى 154/2:طبته.
3- .مب:اذ اغتسلت.
4- .مر:ندارد،ديگر نسخه بدلها:آب.
5- .همۀ نسخه بدلها:آن.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 54.
7- .مب+قوله تعالى.
8- .اساس:سلام.
9- .اساس:سلام.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:و اين قوم آنان بودند.
11- .مر:شتر.

گفتند:يا رسول اللّٰه!تورات كتاب خداست،رها كن ما را تا در نماز شب مى خوانيم، خداى تعالى آيت فرستاد كه يك بارگى بگو تا در اسلام آيند و جهودى از دل برگذارند (1)،و اين قول قتاده (2)و ضحّاك و سدّى است و ابن زيد،و دليل بر آنكه «سلم»به معنى اسلام آمده است قول كندى است:

دعوت عشيرتي للسّلم لمّارأيتهم تولّوا مدبرينا

اى دعوتهم الى الاسلام.

و اين آنگاه گفت كه بني كنده مرتد شدند با اشعث قيس از پس وفات رسول -عليه السّلام.

طاوس (3)گفت:فى السّلم،اى فى الدّين.مجاهد گفت:في احكام اهل الاسلام.ربيع گفت:فى الطّاعة.سفيان ثورى گفت:في انواع البرّ،و اين اقوال به معنى متقارب است.و اصل كلمه از استسلام و انقياد است،براى آن صلح را سلم گويند،و قال زهير[265-ر]:

و قد قلتما إن ندرك السّلم واسعابمال و معروف من الامر (4)نسلم

حذيفة بن اليمان گفت:در اين آيت اسلام بر هشت سهم است:سهمى نماز است،و سهمى زكات است،سهمى روزه است،و سهمى حجّ است،و سهمى عمره است،و سهمى جهاد است،و سهمى امربه معروف است،و سهمى نهى منكر است.

و نوميد (5)آن كس كه او را سهم و نصيب نيست.

و انس روايت كند كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:

مثل الاسلام كمثل الشّجرة النّابتة الايمان باللّٰه اصلها،و الصّلوات الخمس جذوعها،و صيام شهر رمضان لحاؤها،و الحجّ و العمرة جناها،و الوضوء و غسل الجنابة شربها،و برّ الوالدين و صلة الرّحم غصونها،و الكفّ عمّا حرّم اللّٰه و رقها،و الاعمال الصّالحة ثمرها،و ذكر اللّٰه عزّ و جلّ عروقها،فكما لا تحسن الشّجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر،كذلك لا يصلح الاسلام الّا بالكفّ عن محارم اللّٰه و الاعمال (6)الصّالحة.

ص : 164


1- .دب،مب،مر:بگذارند.
2- .مب:قول مجاهد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:طاوس.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:الامن.
5- .آج،لب،فق،مر+شد،مب+شود.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:و بالاعمال.

گفت:مثل اسلام چون مثل درخت است رسته (1)،ايمان به خداى اصل آن درخت است،و نماز پنج بنه (2)آن درخت است،و روزه ماه رمضان پوست آن درخت است،و حجّ و عمره بار آن درخت است،وضو و غسل جنابت آبخور (3)آن درخت است، و مبرّت (4)با مادر و پدر و صله رحم شاخهاى (5)آن درخت است،و بازاستادن (6)از آنچه خداى به حرام كرده است برگ آن درخت است،و عمل صالح ميوه آن درخت است، و ذكر خداى تعالى بيخ آن درخت است،چنان كه درخت نيكو نبود الّا به برگ سبز، همچونين اسلام نيكو نبود و صالح الّا به اجتناب از محارم و به اعمال صالحة.

كَافَّةً ،اى جميعا،جمله به يك بار.و اصل او از«كفّ»باشد،و آن منع بود، و از اين جا نورده پيراهن را«كفّه»گويند،براى آن كه منع كند ازآن كه ريسمانهاى او منتشر شود،و«كفّة الميزان»براى آن كه حاوى باشد آن زر و سيم را كه در او باشد،و ميان دست را«كفّ» (7)گويند براى آن كه (8)از تن منع كند،و ممنوع البصر را «مكفوف»گويند،و جمله جماعت را براى آن«كافّه»گويند كه بعضى منع كنند بعضى را به ازدحامشان.

و نصب او بر حال باشد،اى مجتمعين مانعين مانعا بعضهم بعضا (9).

وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ ،جمع«خطوة»باشد،و خطوه گام بود،فرجة ما بين القدمين،به ضمّ«خا»و (10)فتح،يك بار گام نهادن باشد (11). إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ،كه او شما را دشمنى آشكار است و تفسير اين برفته است.

شعبى (12)روايت كند از جابر عبد اللّٰه انصارى كه يك روز عمر خطّاب[265-پ] رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:يا رسول اللّٰه،ما از جهودان حديثهاى (13)نيكو

ص : 165


1- .مر:درسته.
2- .آج،لب،فق،مب:نماز پنج گانه تنه.
3- .مر:آب.
4- .مر:و نيكويى كردن.
5- .مر:شاخ.
6- .مر:بازداشتن.
7- .لب:كفّه.
8- .آج+خطره را،لب،فق+حضرت را،مب،مر+مضرت را.چاپ شعرانى 157/2:خطرات را.
9- .مب+قوله تعالى.
10- .مج،وز،دب،لب،فق،مب+به.
11- .مب+قوله تعالى.
12- .اساس:شعبى.
13- .آج،لب،فق،مب،سخنهاى،مر:سخنان.

مى شنويم دستور باشى (1)كه بنويسيم؟رسول-عليه السّلام-گفت:

أ متهوّكون انتم كما تهوّكت اليهود و النّصارى لقد جئتكم بها بيضاء نقيّة و لو كان موسى حيّا ما و سعه الّا اتّباعي ،گفت:شما متهدّد (2)و شاكّى چنان كه جهودان و ترسايان،من به شما دينى آورده ام سپيد و پاكيزه،و اگر موسى زنده بودى،او را روا نبودى مگر متابعه (3)من.

فَإِنْ زَلَلْتُمْ ،من الزّلّة،اگر شما را خطايى (4)كرده شود،من زلّة القدم،اصل آن است كه پاى را بر جاى ثبات نباشد.

مقاتل حيّان گفت:أخطأتم،سدّى گفت:ضللتم،يمان گفت:ملتم، عبد اللّٰه عبّاس گفت:مراد شرك است،قتاده گفت:خداى تعالى اين آيت بفرستاد و دانست كه از قومى اين زللها حاصل خواهد آمدن (5)،و لكن بگفت تا حجّت برانگيخته بود (6)بر ايشان.

ابو السّمّال (7)العدوىّ در شاذّ خواند:«فان زللتم»،به كسر«لام»،و اين دو لغت است. مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْكُمُ الْبَيِّنٰاتُ ،پس ازآن كه دلايل و حجّت به شما آيد از أدلّه عقل و شرع. فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. عزيز في نقمه (8)،در انتقام و كينه كشيدن عزيز است،كسى را بر فرمان او دست نباشد،با آن كه عزيز و قوى و منيع است،حكيم است (9)محكم كار و درست كردار است.آنچه كند به حسب مصلحت كند (10).

هَلْ يَنْظُرُونَ ،معنى آن است كه:هل ينتظرون.و«نظر»،به معنى انتظار در كلام عرب شايع و بسيار است،يقال:نظرته،اى انتظرته،قال الشّاعر:

فبينا نحن ننظره أتانامعلّق شكوة و زنا دراع

يعنى چه گوش مى دارند آنان كه در اسلام نمى آيند گوش آن مى دارند كه خداى به ايشان آيد؟ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمٰامِ ،جمع ظلّة باشد،در سايه بانى از ابر سپيد (11).و قتاده

ص : 166


1- .مب:دستورى ده،فق،مر:دستور باشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:متردّد.
3- .دب،لب،فق،مب،مر:متابعت.
4- .مب+رفته باشد يا.
5- .مر:خواهد شدن.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:حجّت انگيخته باشد.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ابو السّماك،با توجه به منابع تفسيرى تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:نقمته.
9- .مب+يعنى.
10- .مب+قوله تعالى.
11- .مج،لب،فق،مب،مر:سفيد.

خواند (1):في ظلال،جمع ظلّ.و ابر را براى آن غمام خوانند كه آسمان بپوشد.

وَ الْمَلاٰئِكَةُ ،جمله قرّاء به رفع خوانند عطفا على اسم اللّٰه،و ابو جعفر به جرّ خواند عطفا على الغمام،و معنى آن بود كه (2):مع الملائكة،با فريشتگان.و در قرائت ابىّ و عبد اللّٰه مسعود چنين است (3):هل ينظرون الّا أن يأتيهم اللّٰه و الملائكة في ظلل من الغمام.

بدان كه علما در تأويل و معنى«اتيان»بسيار سخن گفته اند.بعضى اخبارى آورده اند و اتيان (4)حمل كرده (5)بر انتقال،و آيت را تفسير داده بر وجهى كه مقتضى تشبيه و تجسيم بود،و آن قولى است كه قطع كنيم بر بطلان آن،براى منع ادلّه عقل از آن.

و قومى دگر گفته اند:اين آيت را و آنچه مانند اين باشد،به تنزيلش ايمان آريم [266-ر]و در تأويلش توقّف كنيم.اتيان بگوييم چنان كه در قرآن هست،و لكن تفسير و كيفيّت ندانيم،و آنچه ندانيم نگوييم.و اين جماعتى اند از مفسّران و فقهاى سلف چون:كلبى و اوزاعى و مالك و احمد و اسحاق،و ايراد اخبارى كه ايشان كردند (6)نياورديم صيانت كتاب را،ازآن كه در او تشبيه و تجسيم باشد-تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا.

امّا آنان كه به تأويل اين آيت و كلام در او مشغول شدند،چند قول گفتند.يكى آن كه:«في»به معنى«با»است كه عرب حروف صفات بعضى به جاى بعضى بنهند،و معنى آن است كه:ان يأتيهم اللّٰه في ظلل،اى بظلل،خداى ابرى بيارد در آن ابر فريشتگان باشند،و اين وجهى باشد در تاويل اين آيت.

و وجهى دگر گفتند اين آيت على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه باشد،چنان كه گفت: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (7)...، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (8)...اى اهل القرية،و:

ص : 167


1- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
2- .آج+من الملائكة اى،لب،فق،مب،مر+على الملائكة اى.
3- .مب+قوله تعالى.
4- .مب+را.
5- .مب:حمل كرده اند.
6- .همۀ نسخه بدلها+در اين باب.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
8- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.

أَمْرُ رَبِّكَ ...،معنى آن است كه:يأتيهم امر اللّٰه،او عذاب اللّٰه.

و وجهى دگر گفتند:«اتيان»به معنى قصد است،كما قال اللّٰه تعالى: فَأَتَى اللّٰهُ بُنْيٰانَهُمْ مِنَ الْقَوٰاعِدِ (1)...،اى قصد اللّٰه،و قوله: فَأَتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا (2)...،اى قصدهم اللّٰه،على تقدير:قصد اللّٰه عذابهم.و اين وجوهى است كه در جايى كه حاجت بود اتيان را تأويل كردن،مأوّل باشد به اين تأويلات.امّا به (3)اين آيت حاجت نيست (4)اين وجوه،چه چون مورد آيت معلوم شد تأويل خود معلوم باشد،و اتيان بر حقيقت خود است،مورد آيت تهديد و وعيد است كافرانى را كه ايشان عند نزول آيات و ظهور بيّنات و حجج ايمان نمى آرند.

خداى تعالى گفت:آنچه ممكن است با اينان كرده شد از باب تسهيل سبيل تكليف از اقدار و تمكين و عدّت و ساز و آلت و ازاحت علّت و نصب ادلّت و بعثت انبياء و انزال كتب و اظهار معجزات،و ترادف ادلّه چنانستى كه حق تعالى گفت:

من اين همه بكردم ايمان نياوردند،مگر انتظار محالى مى كنند از آمدن من به نزديك ايشان در ظلّه هاى ابر با فريشتگان،و اين بر سبيل استبعاد و استحاله گفت و قطع طمع رسول-عليه السّلام-از ايمان ايشان.و اين چنان باشد كه يكى از ما بر غلام خود خشم گيرد تا او را ادب كند.چون خواهد كه او را استمالتى كند و يا دست گيرد او را عذرى كند و دل خوشى دهد و گويد:با سر كار خود رو كه ازاين پس جفا نيز نكنم تو را،و نيز تحفه اى دهد او را و آنچه عادت باشد كه در مثل آن جايگاه با (5)مثل او كنند به جاى آرد (6)،غلام صلح نكند و عذر نپذيرد،خواجه به پاى خود بيايد و سخنها (7)نيكو گويد و وعده ها نيكو دهد[غلام با جايگاه نيايد] (8).

خواجه گويد[266-پ]:هرچه ممكن گردد از استمالت تو كرده شد،اين مانده است كه سلطان وقت را به شفاعت پيش تو مى بايد آوردن تا تو دل خوش كنى،

ص : 168


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 26.
2- .سورۀ حشر(59)آيۀ 2.
3- .همۀ نسخه بدلها:در.
4- .همۀ نسخه بدلها+به.
5- .آج،مب:يا.
6- .مب:آورد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سخنهاى.
8- .اسا:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و اين بر سبيل تهكم و سخريّت گويد،و براى آن اين اطلاق كند كه داند كه همۀ عاقلان استحالت اين حديث به ضرورت دانند،در مثل اين موضع تأويل اين حديث [نه از لفظ اتيان جويند،كه اتيان سلطان اين جا به معنى امر است يا حكم است يا عذاب است يا قصد است،چه اين تعسّف اين جا در نخورد،بل طلب تأويل اين حديث] (1)از قرائن او جويند و از معنى و فحوى خطاب (2)،فكذلك تأويل الآية و اللّٰه اعلم بالصّواب.

قوله: وَ قُضِيَ الْأَمْرُ ،كار گزارده شد (3)،عبارتى است از قيام ساعت،و مورد او هم وعيد است،و اين هم در معرض استحالت است براى آن كه به قيام ساعت تكليف باطل شود و مكلّف ملجأ گردد،بيان اين جمله قوله: وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ،و مرجع و بازگشت كارها با خداست-جلّ جلاله-كه اتّفاق است كه اين كلمت وعيد است، و اين هم كنايت از روز قيامت است،پس به اين جمله معنى آيت و تأويل او روشن شد-و اللّٰه ولىّ التّوفيق.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 211 تا 216

اشاره

سَلْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ كَمْ آتَيْنٰاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (211) زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ اَللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (212) كٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ اَلنّٰاسِ فِيمَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اِخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ اَلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ اَلْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اَللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا يَأْتِكُمْ مَثَلُ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ اَلْبَأْسٰاءُ وَ اَلضَّرّٰاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّٰى يَقُولَ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتىٰ نَصْرُ اَللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اَللّٰهِ قَرِيبٌ (214) يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ قُلْ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوٰالِدَيْنِ وَ اَلْأَقْرَبِينَ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ (215) كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلْقِتٰالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (216)

ترجمه

بپرس از فرزندان يعقوب تا چند داديم ايشان را از حجّتى روشن،و هركه بگرداند نعمت خداى ازآن پس كه آمده باشد به او (4)،خداى سخت عقوبت است.

[267-ر] بياراستند براى آنان كه كافر شدند زندگانى نزديكتر،و فسوس (5)مى دارند از آنان كه بگرويدند و آنان كه ترس كار (6)باشند بالاى ايشان باشند روز قيامت،و خداى روزى مى دهد آن را كه

ص : 169


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و همۀ نسخه بدلها و فحواى عبارت افزوده شد.
2- .مج،وز+است.
3- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:شود.
4- .مج،وز،آج،لب،فق+به درستى كه.
5- .مج،وز:افسوس.
6- .فق:ترسكاران.

خواهد بى شمار.

[267-پ] بودند مردمان يك گروه (1)،بفرستاد خداى پيغامبران را بشارت دهنده و ترساننده،و بفرستاد با ايشان كتاب بحق (2)تا داورى كند ميان مردمان در آنچه ايشان خلاف كنند در آن،و خلاف نكردند در آن مگر آنان كه به ايشان دادند از پس آن كه آمد به ايشان حجّتها به ظلم ميان ايشان،راه نمود خداى آنان را كه بگرويدند به آنچه خلاف كردند در آن از حقّ به فرمان او،و خداى راه نمايد آن را كه خواهد به ره راست.

يا (3)پنداشتى كه در شوى در بهشت،و نيامد (4)به شما مانند آنان (5)كه گذشتند از پيش (6)شما به ايشان رسيد سختى و رنج،و بجنبانيدند ايشان را تا گفت پيغامبر و آنان كه بگرويدند به او كى باشد يارى خداى،الا يارى خدا (7)نزديك است.

[268-ر] مى پرسند از تو كه چه هزينه كنند،بگو آنچه هزينه كنى از مال (8)،پدر و مادر راست و خويشان را و بى پدران را و درويشان را و رهگذريان را،و آنچه كنى از نيكى (9)خداى به آن داناست.(10)

ص : 170


1- .فق+يك گروه.
2- .مج،وز:براستى،آج،لب،فق:به درستى.
3- .مج:آيا.
4- .اساس:بيامد،مج،وز:نيايد،با توجّه به آج،لب تصحيح شد.
5- .فق:آن نان.
6- .مج+از.
7- .مج،وز:خداى.
8- .مج:از نيكويى.
9- .مج+پس.
10- .دب،مب،مر:شيئا.

نوشتند بر شما كالزار (1)و آن مشقّت است شما را،و باشد (2)كه نخواهى چيزى و آن بهتر بود شما را،و باشد كه خواهى چيزى و آن بتر بود شما را،خداى داند و شما ندانيد (3).

قوله (4): سَلْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،بپرس اى محمّد از فرزندان يعقوب،و مراد جهودان مدينه اند. كَمْ آتَيْنٰاهُمْ ،كه چند داديم.«كم»را معنى تكثير بود به ازاى«ربّ»كه معنى آن تقليل بود.و او به دو معنى آيد:به معنى استفهام،چنان كه:كم رجلا رأيت و كم يوما صمت،چند مرد را ديدى و چند روز روزه داشتى؟كه (5)چنين بود،معنى و تقدير او آن بود كه:أ عشرون رجلا رأيت ام ثلاثون،نصب او به اين تقدير بود،و چون خبر بود ما بعد او مجرور بود،چنان كه:كم رجل رأيته،و كم يوم صمته،بس (6)مراد (7)كه ديدم او را،و بس (8)روزا (9)كه روزه داشتم،على تقدير مائة رجل و الف يوم.و در آيت به معنى استفهام است،و به اين معنى اگر در اسم شدى و نصب كردى معنى آن است[268-پ]كه:بپرس از ايشان كه چند داديم ايشان را،يعنى پدران ايشان را از آياتى كه در اوّل سورت گفت از عصا و يد بيضاء و فلق دريا و منّ و سلوى و جز آن.

و«من»تبيين راست،و آيت علامت و دلالت بود به قرينه«سل»گفتيم كه «كم»استفهام است،و روا بود كه خبر بود و معنى آن كه:سلهم عن عدد تلك الآيات،بپرس از ايشان تا بگويند كه بس (10)آيات كه ما داديم ايشان را.

وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّٰهِ ،بعضى مفسّران گفتند:مراد به«نعمت»كتاب است،و تبديل ايشان كتاب را تحريف بود في قوله: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ (11)...،و بعضى دگر«نعمت»بر عموم گرفتند،و تبديل آن نعمت كفران بود،يعنى به بدل شكر

ص : 171


1- .مج،وز،فق:كارزار.
2- .آج،لب،فق:و شايد.
3- .لب:ندانى/ندانيد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:قوله تعالى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:كم.
6- .مب:بسا.
7- .مر:مرد را.
8- .مب:بسا.
9- .مر:روز را.
10- .مب:بسى.
11- .سورۀ نساء(4)آيۀ 46.

كفران كنند. مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ ،و اين لفظ به كتاب لا يقتر است،و تأنيث بر لفظ نعمت كرد،و«فا»به جواب شرط آمد،و ضميرى كه بايد كه عايد بود با جمله شرطى در او مقدّر است،و التّقدير:شديد العقاب[له] (1)،كما هو في قوله: وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (2)،و التّقدير انّ ذلك منه،خداى تعالى سخت عقوبت است او را.

قوله: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ،بياراستند براى كافران.عبد اللّٰه عبّاس گفت:آيت در شأن ابو جهل هشام آمد و مشركان عرب كه ايشان سخريّت و فسوس كردندى بر درويشان مسلمانان،و تنعّم كردندى به مالى و معيشتى كه ايشان را بود، و گفتندى:اگر محمّد (3)حق بودى،سادات و اشراف ما او را متابعت كردندى،نه اين (4)مشتى ضعفا و مساكين چون عبد اللّٰه مسعود و عمّار و صهيب و سالم و خبّاب،و اين روايت كلبى است از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس.

و مقاتل گفت:آيت در منافقان آمد-عبد اللّٰه ابىّ سلول و اصحابش-كه ايشان تنعّم كردندى و از ضعفاى اصحاب رسول سخريّت كردندى،گفتندى كه:جماعت را ببينى كه محمّد به اينان غلبه خواهد كردن ما را.

عطا گفت:آيت در علما و رؤساى جهودان آمد از بنى قريظه و بنى النّضير و بني قينقاع سخريّت كردند (5)از فقراى اصحاب رسول،حق تعالى گفت:من مالهاى ايشان به روزى شما كنم بر سبيل غنيمت بى قتال،على اسهل الوجوه و ايسرها، و ذلك قوله في آخر الآية: وَ اللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ.

مجاهد و حميد در شاذّ خواندند:«زيّن»به فتح«زا»و«يا»،على تقدير:زيّن اللّٰه،براى آن كه بر قرائت عام معنى هم اين (6)باشد،و آنچه با خداى اضافت كنند به اين لفظ كنند كقوله: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (7)...، وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (8)...،و:

ص : 172


1- .اساس:زير وصالى رفته،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ شورى(42)آيۀ 43.
3- .مب+به.
4- .همۀ نسخه بدلها:آن.
5- .مج،وز:كردندى.
6- .همۀ نسخه بدلها:عام هم اين معنى.
7- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
8- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.

زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ (1) ...،و امثال ذلك.قوله تعالى: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ،مرفوع است[269-ر]باسناد الفعل اليه،و براى آن علامت تأنيث در فعل نياورد و نگفت«زيّنت»كه از ميان فعل و فاعل فصل كرد به چيزى ديگر،كما قال الشّاعر:

انّ امرء غرّه منكنّ واحدةبعدي و بعدك فى الدّنيا لمغرور

يعنى در چشم اين كافران دنيا و حيات او و حطام او مزيّن است و آن كارى (2)مى دانند،و آن را كه آن نيست (3)در چشم ايشان نمى آيد،و بدو سخريّت و استخفاف مى كنند.

ابو القاسم عبيد اللّٰه (4)بن احمد الطّائىّ روايت كرد از پدرش از رضا-عليه السّلام-از پدرش،از پدرانش،از اميرالمؤمنين على-عليهم السّلام-از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- كه او گفت:

من استذلّ مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره و[قلّة] (5)ذات يده شهّره اللّٰه يوم القيامة و فضحه، هركه مؤمنى يا مؤمنه اى را خوار دارد و حقير دارد براى درويشى و اندك مالى،خداى تعالى فردا قيامت او را مشهّر و رسوا (6)بكند،و هركه او مؤمنى را يا مؤمنه اى را بهتانى نهد،يا در او چيزى گويد كه در او نبود،خداى تعالى او را فردا قيامت بر تلّى (7)از آتش بدارد تا از عهده آنچه گفته باشد بيرون آيد.

و مؤمن به نزديك خداى تعالى گرامى تر و معظّم تر بود از فريشته مقرّب،و هيچ چيز نيست كه خداى تعالى دوست تر دارد از مؤمنى تايب يا مؤمنه اى تايبه.و مؤمن را در آسمان چنان شناسد كه مرد اهل و ولدش را.

ابراهيم بن ادهم روايت كند از عبّاد بن كثير بن قيس كه گفت:روزى مردى در آمد با جامه هاى پاكيزه و به نزديك رسول-عليه السّلام-بنشست،و از رسول -عليه السّلام-چيزى مى پرسيد،مردى ديگر بيامد با جامه اى خلق و در پهلوى او بنشست،آن مرد جامه در خود (8)كشيد از او،رسول-عليه السّلام-آن بديد گفت:

ص : 173


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 14.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:عبد اللّٰه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:او را رسوا و مشهور.
7- .آج،لب،فق،مب:پلى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:خود دور.

أ كلّ (1)هذا تقذّرا من اخيك المسلم، اين براى تقذّر مى كنى از برادر مسلمانت،يعنى تو را (2)او قذر مى آيد،مى ترسى كه از توانگرى تو چيزى با او شود،يا از درويشى او چيزى با تو آيد؟مرد گفت:يا رسول اللّٰه!توبه كردم و عذر مى خواهم از كرده خود با خداى و پيغامبر،اين نفس بد و شيطان مكّار مرا بر اين حمل كرد،اكنون گواه باش كه نيمه مال من او راست.مرد (3)گفت:اى رسول اللّٰه!گواه باش كه من قبول نكردم، گفت:چرا؟گفت:ترسم كه دل من هم چنان تباه كند كه دل او.

يكى از جمله صحابه گفت:هيچ مسلمان را حقير مدار كه كوچك ايشان به نزديك خداى بزرگ است.

و يحيى معاذ گفت:بد قومى باشند آنان كه اگر مؤمن در ميان ايشان توانگر بود حسدش (4)برند،و اگر درويش بود حقيرش دارند.

وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و آنان كه متّقيان باشند و پرهيزگاران [269-پ]،فردا قيامت در درجه و منزلت زبر (5)ايشان باشند.

در خبر مى آيد از أبو ذرّ الغفارىّ كه گفت:يك روز رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-مرا گفت:يا با ذرّ (6)!در مسجد نگاه كن تا كيست كه در چشم تو رفيع تر مى آيد.گفت:

نگاه كردم،مردى وسيم جسيم را ديدم،حلّه اى نيكو پوشيده،گفتم:هذا يا رسول اللّٰه،اين مرد در چشم من نيك مى آيد.گفت (7):درنگر،تا از اين جمع در چشم تو كيست كه حقير مى آيد.من نگاه كردم مردى ضعيف ضعيف حال را ديدم، خلقانى پوشيده،گفتم:هذا يا رسول اللّٰه،اين حقيرتر مى آيد مرا.رسول-عليه السّلام- گفت:

و الّذي نفسي بيده لهذا عند اللّٰه يوم القيامة افضل من قراب الارض من هذا، به آن خداى كه جان من به امر اوست كه اين مرد حقير كه در چشم تو نمى آيد (8)،

ص : 174


1- .كذا:در اساس،دب،لب،فق،مر،مج،وز:اهل،آج:تفعل.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+از.
3- .مب:آن مرد درويش.
4- .اساس:افتادگى دارد و دوباره نونويسى شده و كلمه به صورت«تعظيمش»نوشته شده،با توجّه به مج و همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب:زور.
6- .مج،وز،دب،فق:ابا ذر،آج،لب،مب،مر:ابو ذر.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر+اكنون.
8- .مب:مى آيد.

به نزديك خداى تعالى بهتر و فاضل تر است از جهانى از اين مرد بر باز كرده (1)وَ اللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،و خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى شمار، يعنى بى اندازه و بسيار،و«بى شمار» (2)،كنايت است از بسيارى،براى آن كه هرچه حساب در او شود اندك بود،اعنى از بسيار به جاى بود كه شمار به او محيط نشود، اين قول عبد اللّٰه عبّاس است،بر اين قول نفى حساب از او نفى تضييق و تقتير باشد،و عرب عطاء اندك را محسوب خوانند،چنان كه قيس بن الخطيم گفت:

أنى سربت و كنت غير سروبو تقرّب الاحلام غير قريب

ما تمنعي يقظى فقد تؤتينه (3)فى النّوم غير مصرّد محسوب

وجهى دگر در معنى آيت آن است كه:«بغير حساب»،اى بغير احتساب و ظنّ و تقدير للمرزوق (4)،يعنى ناانديشيده از جايى كه او گمان نبرد،چنان كه گفت: وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (5)، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ (6)...،و اين وصفى است روزى را به غايت طيّب و راحت،چه روزى كه نابيوسان (7)باشد مهنّاتر بود،و اين چنان بود كه قائل گويد:لم يك هذا في حسابي،اى في ظنّي و تقديري و فيما احسبه و احسبه في نفسي.

و عبد اللّٰه عبّاس مى گويد در اين آيت كه:مراد اموال بني قريظه و النّضير (8)است كه خداى تعالى آن غنيمت نابيوسان (9)به رسول-عليه السّلام-داد و به مسلمانان.

و وجهى دگر در معنى آيت آن است كه:من غير طلب للمكافات و مراقبة لها، براى آن كه آن كس كه عطا براى مكافات دهد عرب در حقّ او گويد:فلان يحاسب النّاس على ما يعطيهم و يناقشهم فيما يولّيهم،پس نفى حساب عبارت باشد از نفى طمع از مقابله و مكافات.

ص : 175


1- .مج،وز:مرد باز كرده،دب.پر باز كرده،آج:مرد تن بار كرده،لب:مرد سرباز كرده.
2- .مج،وز،آج،لب:بى شمارى.
3- .آج:أوتيته.
4- .آج،لب،فق،مب،مر،المورد.
5- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 2.
6- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 3.
7- .مج:نابيوشاند،وز،آج:ناهوشان،دب:نابيوسا،لب:ماه و شان،فق،مب:باهوشان،مر:باسوشان.
8- .دب،آج،لب،فق:بنى النّضير.
9- .آج،لب:ماه و شان.

و وجهى دگر در معنى آيت آن است كه:من غير[270-ر]تعب و لا تبعة له فى الدنيا و الآخرة،و خداى تعالى روزى دهد آن كس را (1)بى تبعتى در دنيا و بى حسابى در آخرت،براى آن كه آنچه روزى بود خود موصوف بود به اين صفت چون خداى دهد و نه به آن دهد تا بازخواهد برآن حساب،و تبعت روا ندارد.

و وجهى دگر گفتند مراد آن است كه:بى حساب،يعنى بيش از اندازه استحقاق او،چه اگر بر وفق عمل او مثلا يا استحقاق او نعمت را باشد اندكى رسد به او،يا خود نرسد او را چيزى،و لكن چون بر سبيل تفضّل بود از او آن را اندازه نگاه ندارد، براى آن كه نه از خزينه اى مى آيد كه ترسند كه برسد (2)،اين وجوهى است كه در اين آيت اهل علم گفتند.

وجهى دگر آن است كه:مراد به اين اهل بهشتند كه خداى تعالى ايشان را روزى نه به اندازه و حساب دهد،بل در هر حالى از احوال بيش ازآن كه تمنّاى ايشان باشد به ايشان مى رساند،براى آن كه آن را انقطاعى نبود-و اللّٰه اعلم بمراده.

قوله تعالى: كٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،حسن بصرى و عطا گفتند:مردمان از عهد آدم تا به روزگار نوح-عليه السّلام-بر يك ملّت و طريقت بودند.قتاده و عكرمه گفتند:از عهد آدم تا وقت بعثت نوح ده قرن بودند،و همه بر يك شريعت بودند، اختلاف كه پيدا شد در عهد نوح-عليه السّلام-پديد آمد،پس خداى تعالى نوح را بفرستاد.

كلبى و واقدى گفتند:مراد به«ناس»اهل سفينه نوح اند،آن هفتاد (3)كه بر دين نوح بودند به او ايمان آورده (4)كه با او در كشتى بودند،پس از آن مختلف شدند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت پيش از ابراهيم-عليه السّلام-مردمان يك ملّت بودند بر كفر، خداى تعالى ابراهيم را بفرستاد.بعضى دگر از مفسّران گفتند:مردمان يك ملّت و طريقت بودند،در آن معنى كه بر ايشان تكليف نبود و امرونهى،خداى تعالى تكليف كرد و پيغامبران را بفرستاد.

و مراد به«امّت»در آيت،ملّت است،چنان كه گفت:

ص : 176


1- .همۀ نسخه بدلها+كه خواهد.
2- .آج،لب:نرسد.
3- .همۀ نسخه بدلها+مرد.
4- .آج،لب،فق:آوردند.

إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (1) ...،اى على ملّة و طريقة.و امّت در قرآن و كلام عرب بر وجوه است:امّت به معنى ملّت-چنان كه بگفتيم-و«امّت»آمد به معنى امام في قوله: إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً (2)...،و«امّت»آمد به معنى حين و روزگار في قوله: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (3)...،و«امّت»آمد به معنى جماعت في قوله: وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ يَسْقُونَ (4).

و الأمّة الامّ،امّت مادر باشد،تقول (5):هذه امّة فلان،اى امّه،و امّت مردى (6)باشد منفرد به دينى كه او را در آن دين مشاركى نباشد،چنان كه رسول-عليه السّلام- گفت:

يبعث زيد بن عمرو بن نفيل امة واحدة (7)يوم القيامة [270-پ].و«امّت»،به معنى قامت آمد،يقال:فلان حسن الأمّة اى القامة،قال الشّاعر:

و انّ معاوية الاكرمينحسان الوجوه طوال الامم

اى القامات،و اصل همه از امّ است،و آن قصد بود.

و جمله اقوال خارج نيست از دو (8)قول:يكى آن كه مردم همه از يك ملّت بودند بر كفر،و الكفر على اختلاف انواعه ملّة واحدة،و يكى آن كه:بر يك ملّت بودند از مسلمانى و خداى شناسى،و در ميان ايشان خلاف نبود در اين،و قول سوم از بى تكليفى.

فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ ،خداى بفرستاد پيغامبران را،و جمله ايشان صد و بيست و چهار هزار پيغامبر (9)بودند-على ما جاء فى الاخبار-از ايشان سيصد و سيزده رسول بودند،و بيست و هشت مذكورند در قرآن به اسماء اعلام،و پنج از ايشان اولوالعزم اند:

نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد-عليهم السّلام.

مُبَشِّرِينَ ،بشارت دهنده مؤمنان و مطيعان را به ثواب. وَ مُنْذِرِينَ ،ترساننده

ص : 177


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 23.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 120.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 45.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 23.
5- .دب:يقال،آج،لب،فق:يقول.
6- .اساس:زير وصالى رفته،و در نونويسى كلمه،به صورت«مرداى»نوشته شده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،دب،آج،لب،فق:وحده.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:سه.
9- .مج،وز،آج،لب،فق:پيغامبران.

كافران و عاصيان را به عقاب.

ابو هريره روايت كند كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:

صلوا على انبياء اللّٰه و رسله فانّ اللّٰه بعثهم كما بعثني، گفت صلات (1)فرستى بر پيغامبران خداى كه ايشان نيز فرستادگان خدااند چنان كه مرا فرستاد.

اگر گويند:نه قاعدت آن است كه زمين نشايد كه از حجّتى خالى باشد،پس چگونه بود كه خلقان مجتمع باشند بر كفر،واحدة؟جواب (2)گوييم بر قول آنان كه گفتند بر ايمان مجتمع بودند يا بر بى تكليفى،اين سؤال نيايد،و بر قول آنان كه اجتماع بر كفر گفتند،جواب ايشان آن است كه:حجّت خداى در ميان ايشان مغمور و مقهور بود،قوّت قهر و غلبه ايشان نداشت،براى آن خداى تعالى ذكر او (3)در ميان اينان نكرد.

و قاضى القضاة و ابو مسلم بن بحر گفتند:مراد آن است كه مردم يك امّت بود (4)، به آن معنى كه بر ايشان پيش از بعثت انبيا جز تكليف عقلى نبود،چون خداى تعالى خواست تا تكليف شرعى كند پيغامبران بفرستاد با كتابها.

وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ ،كتاب گفت،و پيغامبران كه خداوندان كتابند يكى باشند (5)؟از اين چند جواب گفتند:يكى آن كه چون«لام»جنس در او آورد، جنس صالح باشد يكى را و جمع را.و جواب دوم آن است:اراد مع كلّ نبىّ كتابا، با هر پيغامبرى كتابى،چنان كه گفت: فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً (6)...،و معنى آن كه :فاجلدوا كلّ واحد منهم،و مانند اين بسيار است.

أبو ذرّ غفارى-رحمة اللّٰه عليه-روايت كند كه:من از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه خداى تعالى از آسمان چند كتاب فرستاد.گفت:خداى تعالى (7)پنجاه صحيفه بر شيث انزله كرد،و شيث وصىّ آدم بود.و بر نوح سى صحيفه انزله كرد،و بر ابراهيم

ص : 178


1- .دب:صلوات.
2- .مج،دب،وز+ايشان،آج،لب،فق+آن.
3- .دب:ايشان.
4- .مج،وز،دب:بودند،آج،لب،فق:مردم يك ملّت بودند.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:كتابند:بيش اند.
6- .سورۀ نور 24 آيۀ 4.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+از آسمان.

ده صحيفه انزله كرد،آنگه تورات[271-ر]بر موسى انزله كرد و انجيل بر عيسى.

گفتم:يا رسول اللّٰه!در صحف ابراهيم چه بود؟گفت:همه امثال بود،و تورات موسى (1)عبر (2)بود،مانند آن كه:

عجبا لمن ايقن بالموت كيف يفرح،و عجبا لمن ايقن بالنار كيف يضحك و عجبا لمن رأى الدنيا و تقلبها بأهلها كيف اطمأن اليها ،عجب ازآن كه مرگ به يقين داند،چگونه شاد شود!و عجب ازآن كه دوزخ به يقين داند و چگونه بازخندد !و عجب ازآن كه دنيا ببيند و تقلّب او به اهلش چگونه ساكن شود با دنيا!و اين خبر ايجاب آن نكند كه در اين كتابها هيچ اوامر و نواهى و احكام نباشد.

در دگر خبر آورده اند كه:انجيل همه وعظ است،و در خبرى ديگر آمده است كه:زبور همه حكمت است،و در خبرى ديگر آمده است كه:در تورات هزار حكم بيش نيست از احكام شرع،خداى تعالى بيشتر در سورة البقره بيان كرد: لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ ،تا بيان كند احكام (3)را كه در آن خلاف مى كنند،پس«بيان»را حكم خواند تا اضافه اش (4)به كتاب درست باشد.

و قولى دگر آن است كه:حكم صاحب كتاب كند،و لكن براى آن كه به كتاب حكم كند،و اگر كتاب نبودى او را حكم نبودى،و حاكم از كتاب حكم كند بر وفق آن كه در كتاب باشد،براى اين حكم را اضافت كرد به كتاب،[و كتاب را] (5)حاكم خواند،چنان كه گفت: هٰذٰا كِتٰابُنٰا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ (6)...،كتاب سخن نگويد،انّما بر كتاب سخن گويند (7)،و اين چنان است كه خارجيان اميرالمؤمنين على را گفتند:ما براى آن برگشتيم از تو كه تو مردان را در دين خداى به حاكم (8)كردى.او گفت:

ما حكّمت الرّجال و لكن حكّمت كتاب اللّٰه، گفت:من مردان را به حاكم نكردم،من كتاب خداى به حاكم كردم،و لكن كتاب سخن نگويد مردم از كتاب سخن گويند.

ص : 179


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب+همه.
2- .مر:عبرت.
3- .همۀ نسخه بدلها:احكامى.
4- .مج،وز:اضافه اش.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 29.
7- .همۀ نسخه بدلها:گويد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:به حكم

وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ ،و خلاف نكردند در كتاب الّا آنان كه كتاب به ايشان دادند از جهودان و ترسايان، مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَيِّنٰاتُ ،پس ازآن كه حجّت به ايشان آمد،يعنى احكام تورات و انجيل،و گفته اند:مراد به«بيّنات» ادلّه و حجج عقل است.

قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ ،اين«ها»شايد تا ضمير كتاب بود امّا كتاب ايشان و امّا كتاب ما اعنى قرآن،و شايد كه راجع بود با حق،و شايد كه راجع بود با محمّد -عليه السّلام.و لكن (1)إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ ،اين ضمير ممكن نيست كه راجع باشد الّا با كتاب.

و اختلاف ايشان در كتاب محتمل است دو وجه را:يكى آن كه بعضى در كتاب بعضى خلاف مى كنند،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَيْنٰا وَ يَكْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ (2)...،و گفتند:

نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (3) .

و وجه ديگر آن كه:كتاب را تحريف و تبديل مى كردند،كقوله تعالى: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ (4).

قوله: بَغْياً بَيْنَهُمْ اى ظلما و حسدا،و نصب او بر مفعول له[باشد] (5)،[271-پ] براى بغى و ظلم و حسد را اين خلاف كردند پس ازآن كه حجج متظاهر شد و ادلّه مترادف.

فَهَدَى اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا ،گفته اند:«لام»به معنى الى است،يعنى الى ما اختلفوا،و هر دو مستعمل است،يقال:هديته لكذا و الى كذا،قال اللّٰه تعالى: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا (6)...،خداى تعالى مؤمنان را هدايت داد به آيات و ادلّه به حق از آنچه ايشان در وى خلاف كردند.

ابن زيد گفت:ايشان در نماز خلاف كردند،بعضى روى به مشرق كردند و

ص : 180


1- .مب+قوله تعالى.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 91.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 150.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 13.
5- .اساس:ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 43.

بعضى روى به مغرب كردند و بهرى روى به بيت المقدّس كردند،خداى تعالى مؤمنان را به كعبه هدايت كرد.

و در روزه خلاف كردند،بعضى به شب روزه داشتند و بعضى نيمه روز و بهرى از روز روزه داشتند و در اوقات مختلف،خداى تعالى مؤمنان را هدايت كرد به ماه رمضان.

و در بهينه ايّام خلاف كردند.جهودان شنبه گفتند،و ترسايان يكشنبه گفتند، خداى تعالى مؤمنان را هدايت كرد به روز آدينه.

در ابراهيم خلاف كردند،جهودان گفتند،جهود بود،و ترسايان گفتند:ترسا بود، خداى تعالى بيان كرد مؤمنان را كه: مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً (1).در عيسى خلاف كردند،جهودان گفتند:پيغامبر نيست،ترسايان گفتند:آدمى نيست-پسر خدا است-خداى تعالى بيان كرد مؤمنان را آنچه حقّ است از آن في قوله: مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كٰانٰا يَأْكُلاٰنِ الطَّعٰامَ. (2)

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

نحن الآخرون السابقون ، ما آخريم و سابقيم.به روز (3)آخريم،و به فضيلت سابقيم روز قيامت،در دنيا آخريم و در آخرت سابقيم،اوّل كس كه در بهشت شود ما باشيم،بيش از آن نيست كه امّت سلف را كتاب پيش (4)ما دادند و ما را پس ايشان (5)دادند،خداى تعالى ما را هدايت كرد به آنچه ايشان در آن خلاف كردند.

و از جمله آن كه خداى ما را به آن هدايت كرد،آن روز است يعنى روز آدينه،و جهودان را فردا باشد،و ترسايان را پس فردا.و خداى تعالى راه نمايد آن را كه خواهد به راه راست.و در اين جا هيچ شبهت نيست مجبّره را براى آن كه آنچه هدايت است كه تعلّق به خداى دارد-جلّ جلاله-از الطاف و توفيق و اقدار و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت و ارسال رسل و انزال كتب،اين فعل خداست،و جز خداى تعالى

ص : 181


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 67.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 75.
3- .همۀ نسخه بدلها:به روزگار.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مب+از.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز وز،مب+كتاب.

نتواند كردن،و هرچه فعل خداى باشد لا محال خداى تعالى آن را مريد باشد،و خداى تعالى مريد است كه همۀ مكلّفان را هدايت كند به راه راست و خود كرده است،آنچه ايشان مهتدى نشده اند دليل نكند كه براى آن است كه خداى تعالى هدايت نكرد،چه هدايت عام است و مهتدى بعضى اند،چنان كه امرونهى [272-ر] عام است و لكن مطيع و منتهي (1)اندك.

قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ ،خداى تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان امّت محمّد آنان كه معنى اند (2)بقوله تعالى: فَهَدَى اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ (3).

قتاده و سدّى گفتند:آيت در غزاى خندق آمد كه مسلمانان را از آن خوف رسيد و جهد و مشقّت كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد: وَ إِذْ زٰاغَتِ الْأَبْصٰارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ (4)،و گفته اند:در كالزار (5)احد آمد كه عبد اللّٰه ابىّ سلول،اصحاب رسول را گفت:تا كى شما خويشتن در تلف نهى و به علف شمشير كنى؟و به جان و به مال خطر كنى؟و خويشتن را غرور دهى؟ايشان گفتند:هركه از ما قاتل بود، مجاهد و غازى باشد،و هركه مقتول بود شهيد بود.ايشان گفتند:اين چه تمنّاى باطل است،اگر محمّد رسول حق بودى،خداى تعالى دشمن را بر او ظفر ندادى،و قتل و اسر بر اصحاب او مسلّط نكردى،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و گفت:مى پندارى كه آسان به بهشت شايد شدن؟گمان مى برى كه به بهشت خواهى شدن،و شما را به بلا مبتلا (6)نكنند كه آنان را كه پيش (7)شما بودند كردند؟اين تمنّاى است از شما عطا گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول-عليه السّلام-با اصحابان (8)از مكّه به مدينه آمدند (9)،ايشان را سختيى برسيد،كه ايشان دست تهى آمده بودند، و خان ومان رها كرده،و جهودان به معادات برخاستند،و منافقان زبان طعن دراز

ص : 182


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مهتدى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:معين.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 213.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 10.
5- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:كارزار.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:ابتلا.
7- .مب،مر+از.
8- .آج،لب،فق،مر:اصحاب.
9- .همۀ نسخه بدلها:آمد.

كردند.مسلمانان دلتنگ شدند،خداى تعالى به تسلّى ايشان اين آيت فرستاد: أَمْ حَسِبْتُمْ ،بيان كرديم كه:«ام»معادل همزه استفهام بود،و اين جا در كلام استفهامى (1)ظاهر نيست (2).

فرّاء گفت (3):به معنى همزه استفهام است،و«ميم»صله است،معنى آن است كه:«أحسبتم (4)».و زجّاج گفت:به معنى«بل»است،چنان كه شاعر گفت:

بدت مثل قرن الشّمس في رونق الضّحىو صورتها أم انت فى العين املح

اى بل انت.

و خطاب كرد با مؤمنان،گفت:پنداشتى كه به بهشت خواهى شدن،و مانند آن كه مكلّفان را در[آن] (5)تكليف بود شما را نخواهد بودن. وَ لَمّٰا يَأْتِكُمْ ،و به شما نيامده مانند آن كه به آنان آمد كه پيش شما بودند.و گفته اند:«لمّا»به معنى«لم» است و هر دو نفى را باشد،چنان كه گفت: لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ (6)...،اى لم يلحقوا بهم، و چنان كه نابغه گفت:

ازف التّرحّل غير أنّ ركابنالمّا تزل بركابها و كأن قد

اى لم تزل.

و در«لمّا»معنيى باشد زيادت كه در«لم»نبود،و[براى] (7)آن تا قطع طمع منتظر نباشد،چنان كه كسى را بينى كه منتظر ركوب امير باشد گويى:لمّا يركب الامير،يعنى هنوز بر نشسته نيست (8)[272-پ]،انتظار آن كه (9)باشد كه بر نشيند،و در برابر او«قد»به كار دارند تا قطع طمع كنند به آن،گويند اين منتظر را:قد ركب

ص : 183


1- .اساس:اساى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب:است.
3- .همه نسخه بدلها+همزه.
4- .اساس:جستم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه آج تصحيح شد.
6- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 3.
7- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:وصّالى شده و متن اصلى محو شده،به نظر مى رسد كه متن برابر نسخه مب به صورت«اسير سوار نشده است»نونويسى گرديده.با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت در جمله بعدى«باشد كه بر نشيند» تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:كن،مب:منتظر باش.

الامير،يعنى انتظار مكن (1)كه امير بر نشست،و اين معنى روا نيست اين جا تا كلام بر ظاهر خود باشد،يعنى ايشان هنوز آن نكرده و با ايشان هنوز آن نرفته كه با امّت پيشين.

و«مثل»و«مثل»يكى باشد،كشبه و شبه و حذر و حذر.

خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ،اى مضوا،آنان كه گذشتند پيش (2)شما،آنگه بيان كرد آن را (3)كه به ايشان رسيد: مَسَّتْهُمُ الْبَأْسٰاءُ وَ الضَّرّٰاءُ ،سختى و گرسنگى و درويشى.

البأساء الشّدّة،و الضّرّاء الضّرّ من الجوع و ضيق اليد و سوء الحال،و آيت در (4)جارى مجراى اين آيت است كه گفت: الم، أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (5)...،و گفته اند:مراد به«بأساء»درويشى است،و به«ضرّاء»بيمارى و زمانت.

وَ زُلْزِلُوا ،ايشان را بجنبانيدند و مضطرب بكردند و بترسانيدند و دل مشغول كردند، حَتّٰى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتىٰ نَصْرُ اللّٰهِ ،تا كار به حدّى رسيد كه رسول خداى و مؤمنان استبطاء نصرت كردند،و گفتند:آخر اين نصرت خداى كى خواهد (6)،خداى تعالى تسلّى داد ايشان را: أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِيبٌ ،گفت:نصرت خداى نزديك است.

مقريان (7)خلاف كردند در اعراب«يقول».نافع خواند و در شاذّ شيبه و اعرج و مجاهد:«حتّى يقول الرّسول»به رفع«لام»،و ديگران به نصب خوانند.

امّا فرق از ميان اين دو قرائت در (8)معنى است (9)كه«حتّى»نصب فعل مضارع به اضمار«ان»كند،و«ان»مؤذن بود به استقبال،و معنى آن بود كه:«الى ان يقول، يعنى آن اضطراب مى بود تا آنگاه كه رسول اين گفت: مَتىٰ نَصْرُ اللّٰهِ ،گفت رسول غايت آن بود.و آن كه به رفع خواند،گويد:قول رسول در آن حال بود.

ص : 184


1- .مب:مكش.
2- .مج،مب،مر+از.
3- .مب:آنچه.
4- .همه نسخه بدلها+معنى.
5- .سورۀ عنكبوت(29)آيات 1 تا 3.
6- .همه نسخه بدلها:خواهد بودن.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بصريان.
8- .اساس به صورت«دو»هم خوانده مى شود.
9- .همه نسخه بدلها:در معنى آن است.

و كوفيان گفتند:چون«حتّى»در فعلى شود كه معنى ماضى بود عمل نكند،و تقدير اين است كه:حتّى قال الرّسول،براى آن كه عمل عامل در فعل مستقبل بود براى آن كه ماضى مبنى بود،و كوفيان اين را نصب على الظّرف (1)گويند،يقول:سرنا حتّى ندخل مكّة بالرّفع،اى حتّى دخلناها.و چون به معنى مستقبل باشد نصب بايد كردن.

و وهب منبّه گويد:از (2)ميان مكّه و طائف هفتاد پيغامبر را مرده يافتند،سبب مرگ ايشان جوع و سختى بود.و هم او گفت:در كتاب بعضى حواريان خواندم كه، چون خداى تعالى بعضى در بلا بر تو بگشايد شادمانه (3)شو،براى آن كه سبيل انبيا و رسل است.و چون در نعمت و راحت بر تو بگشايد بر خويشتن بگرى،براى آن كه با تو خلاف آن كرد كه با پيغمبران كرد.

مصعب سعد (4)گويد،پدرم از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه:اىّ النّاس اشدّ بلاء؟[273-ر]،كدام (5)مردمان به بلا مبتلاترند؟گفت:«الانبياء،پيغامبران،ثمّ الامثل فالامثل من النّاس،پس آن كه نيك مردتر باشد،و«امثل»اشبه باشد،يعنى هركس كه در حسن سيرت با ايشان ماند،آنكه گفت:مرد را خداى تعالى برحسب دينش ابتلا كند،آنگه گفت:

فلا يبرح البلاء عن العبد حتى يدعه يمشي على الارض و ليس عليه خطيئة ،و بلا با مرد ملازم مى باشد تا او را چنان بكند كه بر زمين مى رود و بر او هيچ خطيئه و گناه نباشد.

و در خبر مى آيد كه:عيسى را-عليه السّلام-وزيرى بود،شير او را بدرّيد.عيسى -عليه السّلام-گفت:بار خدايا!مرا وزيرى بود (6)اين مرد در دين تو،و عونى بود بر بنى اسرايل،سگى را بر او مسلّط كردى تا او را بخورد.حق تعالى گفت:آرى براى آن كه خواستم كه او را منزلتى باشد،و او به عمل خويش (7)به آن منزلت نمى رسيد (8)،

ص : 185


1- .اساس:على الصرف،با توجّه به آج تصحيح شد.
2- .مب:در.
3- .لب،مب:شادمان.
4- .مج،دب،وز،آج،لب،فق،مب:مصعب بن سعد.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:كه كدام.
6- .مر:بودى.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:خويشتن را،مب:خود را.
8- .مج،وز،دب،آج:نمى رسانيد.

من او را ابتلا كردم به اين بلا تا به آن منزلت برسد (1).

[و اين خبر با اصول موافق نيست براى آن كه به مثل انتها عوض ابتدا توان كردن،چه عوض از تعظيم و تبجيل عارى بود به مثل ثواب ابتدا نتوان كردن كه نامستحق را تعظيم كردن از حكيم نيكو نباشد] (2)،و آيت دليل آن مى كند كه به بهشت دشخوار (3)توان رسيدن الّا به تحمّل مكاره و مشاقّ،و منه

قوله:صلّى اللّٰه عليه و آله:

حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النّار بالشّهوات (4).

و در خبر است كه:چون خداى تعالى بهشت بيافريد،جبريل را گفت:در بهشت بگرد و ببين.جبريل در بهشت بگرديد (5)،گفت:بار خدايا!نه همانا كه هيچ كس باشد كه[در] (6)اين جاى نيايد،

فلما حفت بالمكاره. چون پرچين (7)او به شدائد و محن و تكاليف شاقّ بر سر نهاد،جبريل در آن نگريد،گفت:بار خدايا! ترسم كه كس در اين جا نيايد ازآن كه اختيار تحمّل اين مشاقّ نكند.

آنگه دوزخ بيافريد،و گفت:يا جبريل!برو و ببين.او برفت و بديد،گفت:بار خدايا!كس نباشد كه اختيار اين كند و در اين جا شود.آنگاه چون پرچينش (8)به شهوات بر نهاد،گفت:بار خدايا!مى ترسم كه كس بنماند كه نه در اين جا آيد.

و در خبر هست كه لقمان پسرش را گفت:

يا بنىّ انّ اللّٰه تعالى يجرّب العبد الصّالح بالمحن و البلاء كما يجرّب الذّهب بالنّار، گفت:خداى بنده صالح را به بلا چنان ابتلا كند كه زر را به آتش امتحان كنند.

حسن بن محمّد الواعظ (9)گفت:بكر بن علىّ المصّيصي از جمله ابدال بود،سى سال بود كه بيمار بود.اصحابش او را گفتند:خواهى كه بهتر شوى از اين بيمارى؟ گفت:نه.گفتند:خواهى تا بميرى؟گفت.نه.گفتند:چگونه؟گفت:اگر از

ص : 186


1- .اين همه نسخه بدلها:برسيد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز،دب،فق،مر:دشوار.
4- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز+و اللّذّات.
5- .مج،وز،دب،فق،مب،مر+و بديد،آج،لب+و بدويد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج:بر جبينش،لب،فق:بر حبس،مب:بر حيس،چاپ شعرانى(170/2):بر جنبين.
8- .مج:بر جنينش،آج،لب،فق:بر جنش،مب:برخيش،چاپ شعرانى(170/2):جنبين.
9- .همه نسخه بدلها:حسين بن محمد الواعظ.

دوگانه يكى خواهم،خلاف آن خواسته باشم به خود كه خداى به من خواسته است، و من نخواهم كه خواست من در خلاف خواست خداى بود،مرا به اين فضول چه كار است!من بنده مملوكم،خداوند من آنچه صلاح من باشد به داند،خود مى كند.

گفتند:رابعة العدويّة هرگاه كارى بر او سخت شدى،در ميان سراى مى گشتى و مى گفتى[273-پ]:

تحكّم يا الهي كيف شئتافإنّي قد رضيت بما رضيتا

ترفّق في عذابك لي قليلاو لا تعجل فمثلى (1)لن يفوتا (2)

يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ ،ظاهر آيت چنان است كه سؤال از نفقه است كه ما چه نفقه كنيم.و جواب دليل آن مى كند كه سؤال از آنان افتاد كه نفقه با ايشان صرف شود،و خداى تعالى از هر دو جواب داد،و ممكن باشد كه سؤال از اين افتاد،و لكن حق تعالى براى بيان را (3)آنچه پرسيدند و (4)آنچه نپرسيدند جواب كرد آن را از اين جا گفت: وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ.

و بعضى مفسّران گفتند:آيت در عمرو بن الجموح آمد،كه او مردى پير بود و مال بسيار داشت.از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه:من چه نفقه كنم و بركه نفقه كنم؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد،جواب اين آمد: قُلْ ،بگو اى محمّد: مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ ،آنچه هزينه كنى مِنْ خَيْرٍ ،مراد به اين«خير»مال است بلا خلاف براى قرينه انفاق از خير،يعنى از مال. فَلِلْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ ،بر مادر و پدر بايد كردن و خويشانى كه نزديكتر باشند.

عبد اللّٰه مسعود روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

اليد العليا خير من اليد السفلى و ابدأ (5)بمن تعول امك و اباك و اختك و اخاك و ادناك فأدناك ،گفت:

دست زيرين به باشد از دست زيرين،و ابتدا به آن كس كن كه عيال تو باشد-مادر و پدرت و خواهر و برادرت،پس از آن،آن كه نزديكتر باشد پس نزديكتر.

ابو هريره روايت كند كه:مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!من

ص : 187


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بمثلى.
2- .دب،لب،فق،مب،مر:تقونا.
3- .همه نسخه بدلها+از.
4- .مج،وز،دب،مر+از.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابدأ.

دينارى دارم.گفت:برو بر خود نفقه كن.گفت:ديگرى دارم.گفت:برو بر اهلت نفقه كن.گفت ديگرى دارم.گفت:برو بر فرزندانت نفقه كن.گفت:ديگرى دارم.گفت:برو بر زيردستانت (1)نفقه كن.گفت:ديگرى دارم.گفت:تو دانى هركجا كه خواهى صرف كن.

و رسول-عليه السّلام-گفت:صدقه تو بر درويش صدقه اى باشد،و بر خويشاوند (2)دو صدقه باشد،براى آن كه هم صدقه باشد و هم صله رحم.حق تعالى ابتدا كرد بالاولى فالاولى،گفت:آنچه تو را باشد از فاضل نفقات ابتدا به مادر و پدر كن، آنگه به آنان كه به تو نزديكتر باشند (3)،هرچه قرابت او نزديكتر باشد ولايت و اولى ترى او را بود.

آنگه گفت:چون از آن فاضلى بماند بر (4)يتيمان براى آن كه بى پدر باشند (5)و ايشان را كسى نبود كه تولّاى كار ايشان كند،و ايشان طفل باشند.

آنگه گفت:«و المساكين»كه ايشان چيزى ندارند (6)يا كفاف ندارند.آنگه گفت:

وَ ابْنِ السَّبِيلِ ،و رهگذرى كه او غريب باشد و پناهى ندارد.

جماعتى مفسّران-سدّى و جز او-گفتند:آيت منسوخ است به آيت زكات،و اين درست نيست براى آن كه در آيت[274-ر]،[حديث] (7)قلّت و كثرت نيست،و انّما (8)در آيت ذكر آنان است كه نفقه برايشان بايد كردن،و نفقه بر ايشان منع نكند از وجوب زكات،و جمع از ميان هر دو ممكن است.

گروهى دگر گفتند:منسوخ است از وجهى ديگر به آيت مواريث،و اين هم درست نيست كه وجوب نفقه بر آنان كه ذكر كرد از مادر و پدر و ديگران،منع نكند ازآن كه چون مرده باشند تركه ايشان را مستحقّانى باشند از روى شرع به حسب مصلحتى كه خداى ديده باشد،پس اين منع نيست از آن،و آن منع نيست از اين،و

ص : 188


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دوستانت.
2- .دب،آج،لب،فق:خويشاوندان،مب،مر:خويشان.
3- .مج،وز،دب فق:باشد.
4- .مب:براى.
5- .همه نسخه بدلها:باشد.
6- .دب،آج،لب:ندارد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:امّا.

جمع از ميانشان ممكن است.و محتمل بود كه خداى تعالى ندب و استحباب (1)خواست،گفت:هركس كه خواهد كه طرفى از مال خود در وجوه برّ صرف كند مصارف آن اين است كه ذكر كرد.

و حسن بصرى گفت:مراد به آيت زكات است،و لكن پدر و مادر را،و من يجب عليه نفقته من الاقربين،ازآنجا به در آرند به دليلى خارج،و در باقى روان (2)باشد،و بر اين وجه هم نسخ صورت نبندد.

قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتٰالُ ،اى فرض-چنان كه در آيت صيام بيان كرديم- و آيت دليل فرض جهاد مى كند.

و امّت خلاف نكردند در آن كه فريضه است،خلاف كردند (3)كه فرض بر كفايت است يا فرض بر اعيان!و مذهب درست آن است كه:فرض بر كفايت است-اذا قام به من في قيامه غنى عن الباقين سقط عنهم،چون جماعتى كه در قيام ايشان غنا باشد به آن قيام كنند،از ديگران بيفتد.

و آيت مجمل است و محتاج به بيان آن كه جهاد كى بايد كردن و با كى (4)بايد كردن،چنان كه آيت نماز و روزه و زكات و حجّ همه مجمل است،و تفصيل آن از بيان رسول-عليه السّلام-دانند.

و وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم (5)آن است:كه خداى در آيت پيشين بيان كرد كه به بهشت نرسند الّا به تحمّل مشاقّ،و از جمله مشاقّ كه در شرع آن را تحمّل بايد كردن جهاد است.

و از عطا روايت كرد ابن جريج كه:از او پرسيدم وجوب جهاد،گفت:برايشان واجب بود،يعنى صحابه رسول،بر ما واجب نيست.همانا،مراد آن بوده باشد كه بر ما واجب نيست،براى آن كه شرايط وجوبش حاصل نيست،از جمله شرايط او وجود امامى عادل بود،يا آن كه امام او را نصب كند براى جهاد،و بى امام جهاد واجب نبود الّا آنگه كه كافران بر مسلمانان غلبه كنند.آنگه على سبيل الذّب عن حوزة

ص : 189


1- .مج:استحقاق.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روا.
3- .همه نسخه بدلها:خلاف در آن است.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
5- .مر:مقدّم.

الاسلام،واجب باشد آن از باب وجوب دفع مضرّت بود كه در عقل مقرّر است.

انس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

ثلاث من اصل الايمان:

الكفّ عمّن قال لا اله الّا اللّٰه ،سه چيز از اصل ايمان است:بازايستادن ازآن كه گوينده لااله الاّاللّٰه باشد،

لا تكفّره بذنب و لا تخرجه من الاسلام بعمل. او را به گناهى كه بكند كافر نگويى،و به عملى كه كند از[274-پ]اسلام به در نيارى،

و الجهاد ماض (1)منذ بعثنى اللّٰه الى ان يقاتل آخر امّتى الدّجّال لا يبطله جور و لا عدل، و دوم جهاد از آنگه كه خداى تعالى مرا بفرستاد تا به آخر زمان كه آخر امّت من با دجّال كارزار (2)كنند،روزگار جور يا عدل آن را باطل نكند،

و الايمان بالاقدار ، و ايمان داشتن به قضا و قدر خداى.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه بميرد و غزا نكند و يا خود عزم نكند بر غزا،

مات على شعبة من (3)النّفاق، او بر شاخى از نفاق مرده باشد.

زهرى و اوزاعى گفتند:خداى تعالى جهاد بر مردان نوشته است اگر كنند و اگر نكنند (4)،هركه از ايشان غزا كند فبها و نعم،و هركه بنشيند او عدّه است،يعنى ذخيره.اگر به او استعانت كنند (5)يارى دهد،و اگرش برانگيزانند برانگيخته شود (6)،و اگر مستغنى باشند از او بنشيند،و اين موافق مذهب ماست در آن كه جهاد فرض بر كفايت است،و مذهب شافعى هم چنين است.و دليل بر صحّت اين مذهب قوله تعالى: فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِينَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقٰاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنىٰ (7).

و اگر آنان كه قاعد (8)بودندى برايشان واجب بودى و ايشان تارك وجوب (9)بودندى به قعود از جهاد ايشان از خداى تعالى موعود نبودندى بالحسنى كه تأنيث احسن باشد،بل موعود (10)بودندى بالسّوأى كه سزاى تارك واجب بود.پس به اين اعتبار معلوم شد كه جهاد فرض بر كفايت است.

ص : 190


1- .آج:فرض.
2- .لب:كالزار.
3- .آج،لب:عن.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .مج،مر+و اگر نكنند.
6- .مب،مر:ندارد،ديگر نسخه بدلها:برانگيزد.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 95.
8- .مب،مر:قاعده.
9- .همه نسخه بدلها:واجب.
10- .همه نسخه بدلها:موعد.

و«قتال»مصدرى باشد در معنى مقاتله،و آن بيشتر از ميان دو كس بود،اعنى مفاعله،مگر جايى چند معدود من قولهم:طارقت النّعل (1)و عاقبت اللصّ،و عافاه اللّٰه.

و امّا قوله:«عليكم»،اگرچه ظاهر او عموم است،آن را تخصيص بايد كردن به ادلّه مخصّصه،براى آن كه زنان و كودكان و پيران ضعيف و ديوانگان و بيماران و معذورانى كه ايشان را ممكن نباشد نهوض به جهاد از اين خارجند،و آن را كه بر او جهاد واجب بود و اگر او نتواند شدن كسى را به جاى خود بدارد،و ساز و آلت و عدّت و برگ بدهد،روا باشد مگر آنگه كه امام او را فرمايد و بدل نستاند از او كه پس فرض جهاد از او ساقط نشود.

و از شرط (2)وجوبش-چنان كه گفتيم-وجود امامى عادل است يا كسى كه از قبل او و دست او باشد،و الّا واجب نبود،و با ائمّه جور و سلطان ظالم (3)جهاد واجب نيست،هركس كه كند اگر مصيب شود مأجور نبود،و اگر مصاب شود مأثوم بود،الّا آنگه كه خائف باشند بر بيضه اسلام-چنان كه بيان كرديم-كه بر سبيل مدافعه واجب بود.

و امّا آن كه با كدام صنف از كفّار جهاد بايد كردن،و با كدام صنف نبايد كردن در دگر جاى بيايد كه لايق بود-ان شاءاللّٰه (4).

قوله: وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ،اى كراهة لكم و مشقّة عليكم،و شما را از روى نفار طبع اين خوش نيست،و هرچه تكليف بدو تعلّق دارد به هيچ حال مشتهى نبود،لا بدّ با مشقّت بود تا بر او استحقاق ثواب بود.

و جمله قرّاء«كره»به ضمّ«كاف»خواندند،مگر در شاذّ كه ابو عبد الرّحمن السّلمىّ خواند:«كره»به فتح«كاف»،و آن دو لغت است:كالضّعف و الضّعف، و الرّهب و الرّهب (5).

و محقّقان (6)لغت فرق كردند،گفتند:«كره»به ضمّ«كاف»مشقّت باشد

ص : 191


1- .آج:اللّيل،مر:النّخل،مب:النعم.
2- .لب،فق:شرايط.
3- .مج،وز:ظلم.
4- .همه نسخه بدلها+و به الثّقة.
5- .اساس:به صورت:الذهب و الذهب هم خوانده مى شود.
6- .همه نسخه بدلها+اهل.

[275-ر]،و«كره»اكراه بود،و بيان كرديم كه معنى اين«كره»نفار طبع است كه به اكراه (1)فعل مختار در وجود نيايد،براى آن كه اين خطر جان است و مشقّت نفس است و مئونت مال است.

و عكرمه گفت:اين لفظ منسوخ است بقوله: سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا (2)...،يعنى كرهوا ثمّ انقادوا،و اين درست نيست براى آن كه نسخ در اخبار نشود (3)،در اوامر و نواهى شود.

آنگه حق تعالى بيان كرد كه:مصالح شرع (4)موقوف نباشد بر ارادت و كراهت تو، وَ عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ،بسيار بود كه تو كاره باشى چيزى را و آن تو را بهتر بود،و باشد كه تو چيزى دوست دارى و تو را آن بتر بود،براى آن كه در جهاد احدى الحسنيين است،إمّا ظفر و غنيمت،و إمّا شهادت،و ترك او شرّ است براى آن كه در او ذلّ است و غضاضت و فقر و حرمان غنيمت.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:يك روز رديف رسول بودم-صلّى اللّٰه عليه و على آله- گفت:

يا ابن عباس ارض عن الله بما قدر و ان كان خلاف هواك، گفت راضى شو از خداى به آنچه بر تو قضا كرده است (5)،و اگرچه برخلاف هواى تو باشد كه اين در كتاب خداست.گفتم:كجاست يا رسول اللّٰه؟كه من در قرآن خوانده ام و نمى دانم كه كجاست؟گفت نمى دانى اى زيرك، وَ عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ.

حسن (6)گفت:لا تكره الملمّات الواقعة و البلايا الحادثة،گفت:كاره مباش مهمّات واقعه را و بلاهاى حادثه را،كه بسا كار كه تو آن را كاره باشى و نجات تو در آن باشد،و بسا كار كه تو را خوش آيد و هلاك تو در آن باشد.و ابو سعيد الضّرير در اين معنى آورد،قول القائل:

ربّ امر تتّقيهجرّ امرا ترتجيه

خفى المحبوب منهو بدا المكروه فيه

و عبد اللّٰه المعتزّ گويد در اين معنى:

ص : 192


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بالكراهة.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
3- .وز،فق،مب+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:شرعى.
5- .همۀ نسخه بدلها:قضا كند.
6- .مج:چنين،وز:خبيبى را چنين.

لا تكره المكروه عند نزولهانّ الحوادث لم تزل متباينة

كم نعمة لا تستقلّ بشكرهاللّٰه في درج الحوادث كامنة

محمّد بن اللّيث گفت:مدّتى بود كه در خانه بمانده بودم بى كار و بى عمل و دلتنگ،روزى كسى (1)از آن متوكّل آمد و گفت:اجب امير المؤمنين،من بترسيدم و روح از من برفت،بر نشستم و چون مرده مى شدم انديشناك تا خود چه خواهد بودن! در راه مردى از پيش من برافتاد و اين بيت بر تمثيل مى خواند:

كم مرّة حفّت بك المكارهخار لك اللّٰه و انت كاره

من اين به فال گرفتم،چون در پيش متوكّل شدم بفرمود تا منشور مصر براى من بنوشتند،و خلعت راست كردند و مرا به ولايت آنجا فرستاد،و في هذا المعنى ايضا انشده (2)محمّد بن الفرخان:

كم فرحة مطويّة لك بين أثناء المصائبو مضرّة قد اقبلت من حيث تنتظر المواهب

و انشد ابو عبد اللّٰه الوضّاحىّ:

ربّما خير للفتى و هو للخير كارهثمّ تأتى السّرور من حيث تأتى المكاره

سوره البقرة (2): آیات 217 تا 221

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِيهِ قُلْ قِتٰالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَلْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ يَزٰالُونَ يُقٰاتِلُونَكُمْ حَتّٰى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اِسْتَطٰاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كٰافِرٌ فَأُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (217) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (218) يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا وَ يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ قُلِ اَلْعَفْوَ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْيَتٰامىٰ قُلْ إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخٰالِطُوهُمْ فَإِخْوٰانُكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ اَلْمُفْسِدَ مِنَ اَلْمُصْلِحِ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (220) وَ لاٰ تَنْكِحُوا اَلْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لاٰ تُنْكِحُوا اَلْمُشْرِكِينَ حَتّٰى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ اَللّٰهُ يَدْعُوا إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)

ترجمه

[مى پرسند تو را از ماه حرام كارزار (3)در او،بگو كه كارزار (4)در او بزرگ است و منع از راه خداى و كفر است به او و مسجد حرام و بيرون (5)كردن اهلش از او بزرگتر (6)است نزديك خداى و فتنه بزرگتر است از كشتن،و به زائل نباشد كارزارى (7)كنند (8)با شما تا برگردانند شما را از دين شما اگر توانند،و هركه برگردد از شما از دينش بميرد و او كافر بود،ايشان تباه شود كارهاى ايشان در

ص : 193


1- .اساس:در حاشيه آورده است«ملازمى».
2- .مج،وز،دب:انشد.
3- .آج،لب:كالزار.
4- .آج،لب:كالزار.
5- .مج:بيران،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .مج:بزرگ،با توجه به وز و معنى كلمه تصحيح شد.
7- .آج،لب:كالزار.
8- .آج،لب،فق:مى كنند.

دنيا و آخرت و ايشان اهل دوزخند،ايشان در آنجا هميشه باشند] (1)[275-پ] [آنان كه بگرويدند و آنان (2)كه هجرت كردند و جهاد كردند در راه خداى،ايشان اميد مى دارند رحمت خداى،و خداى آمرزگار و بخشاينده است] (3).

[مى پرسند تو را از مى (4)و قمار،بگو در آن هر دو بزه بزرگ است و سودهايى مردمان را،و بزه آن بزرگتر از سود آن است،و مى پرسند تو را كه چه نفقه كنند،بگو عفو،همچنين بيان مى كند خداى براى شما آيتها شايد شما انديشه كنيد] (5).

[در دنيا و آخرت و مى پرسند از تو از يتيمان،بگو كه نيك كردن ايشان را بهتر بود،و اگر آميختگى كنيد با ايشان برادرانتانند (6)،و خداى داند اهل فساد را از اهل اصلاح،و اگر خواهد خداى عذاب كند شما را كه خداى منيع و محكم كار است] (7).

[و به زنى مكنيد زنان مشركان (8)را تا آرند ايمان و پرستار مؤمنه بهتر بود از بت پرست و اگرچه شما را عجب آرد،و دختر مدهى بت پرستان را (9)تا آرند ايمان.و بنده مؤمن به بود از بت پرست،و اگرچه نيكو آيد شما

ص : 194


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .فق:آن نان/آنان.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .لب:دن.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .مج:بل در ايشانند،با توجّه به وز تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .وز:مشركات.
9- .مج:و به زنى مكنيد مشركات را،با توجّه به وز تصحيح شد.

را.ايشان مى خوانند به سوى دوزخ و خداى مى خواند (1)با بهشت و آمرزش به فرمان او، و روشن مى كند آيات و دلالات خود براى مردمان تا همانا كه ايشان انديشه كنند] (2).

قوله تعالى: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ ،مفسّران گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-عبد اللّٰه بن جحش را بفرستاد-و او پسر عمّه (3)رسول بود-در جمادى الآخرة پيش از قتال بدر به دو ماه[و در اين وقت] (4)هفده (5)ماه از هجرت گذشته بود،و هشت مرد مهاجر را با او بفرستاد:سعد ابو وقاص،و عكاشة بن محصن الاسدىّ،و عتبة بن غزوان السّلميّ،و ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعه،و سهيل بن بيضاء،و عامر بن ربيعه،و واقد بن عبد اللّٰه،و خالد بن بكير.و نامه اى نوشت براى امير ايشان-عبد اللّٰه بن جحش-و او را گفت:

سر على اسم الله ،برو به نام خداى،و اين نامه را سر باز مكن تا دو منزل از مدينه بنروى (6)،آنگه سر نامه باز كن و بر اصحاب خود خوان و بر آنچه در نامه باشد (7)كار كن و از پيش ببر،و اگر از اصحاب تو كسى نخواهد كه با تو بيايد او را اكراه مكن.

او نامه بستد،چون دو منزل برفت نامه را سر باز كرد و بر اصحاب خود خواند،در نامه نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم امّا بعد،برو با اصحابت بر بركت (8)خدا تا به بطن نخله،آنجا فرود آى و راه كاروان قريش نگاه دار تا كى آيند (9)و خبرت (10)از آن با ما ده.نامه برخواند و گفت:

سمعا و طاعة.

ص : 195


1- .مج:مى خواهد،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .فق،مب،مر:پسر عم.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مب:هفتده.
6- .مج،وز:بيرون روى،مب:بروى.
7- .آج،لب+به آن.
8- .مب،مر:نزله.
9- .دب،فق،آج:تا كه آيند،لب:تا آيند،مب،مر:تاكيانند.
10- .همۀ نسخه بدلها:خبرى.

آنگه اصحاب خود را گفت،مرا فرموده اند كه:بر شما اكراه نكنم،هركه را آرزوى شهادت است خود بيايد،و هركه نخواهد بازپس شود،كه من مى روم به آنچه رسول خداى مرا فرمود.اصحاب او گفتند:ما نيز سميع و مطيعيم فرمان خداى و رسول را.

برفتند تا به جايى رسيدند كه آن را بحر گفتند بالاى فرع،و آن نام جايى (1)است.

سعد ابو وقّاص را شترى گم شد و عتبه بن غزوان را،ايشان دستورى خواستند كه به طلب شتر روند،دستورى داد ايشان را،و عبد اللّٰه بن جحش برفت با اصحابش تا به بطن نخله رسيد از ميان[مكّه] (2)و طايف.آنجا فرود آمدند،كه نگاه كردند كاروانى از آن قريش از طايف مى آمد ميويز (3)داشت و اديم و چيزى از متاع طايف،و در ميان كاروان عمرو بن الحضرمىّ بود و الحكم بن كيسان و عثمان بن عبد اللّٰه بن المغيره،و نوفل بن عبد اللّٰه المخزوميّان.

چون اصحاب رسول را ديدند بترسيدند.عبد اللّٰه بن جحش گفت:اين قوم بترسيدند،يكى را بنشانى (4)و سر بتراشى (5)تا ايشان گمان برند كه شما معتمريد، ايمن شوند.عكّاشه را بنشاندند و سرش را بتراشيدند،ايشان كه آن ديدند گفتند كه:

اينان عمره آورده اند،ايمن شدند[276-ر]و گفتند:زايرانند،باكى نيست.و آن آخر روزى بود از جمادى الآخرة كه گروهى مى گفتند:جمادى است و گروهى مى گفتند:

رجب است،روز شك بود،با يكديگر گفتند:اگر ما امشب توقّف كنيم،فردا رجب باشد،و رجب ماه حرام است در او قتل و قتال نشايد كرد (6)،اگر كارى خواهيم كرد (7)امروز بايد كرد (8).

واقد بن عبد اللّٰه السّهمىّ آغاز كرد و تيرى انداخت عمرو بن الحضرمىّ را،و او را بكشت.اوّل كشته از مشركان در اسلام او بود،و حكم را و عثمان را به اسيرى گرفتند،اوّل اسيرى در اسلام ايشان بودند،و نوفل بجست،و ايشان كاروان براندند تا

ص : 196


1- .دب،آج:چاهى.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:مويز.
4- .بنشانى/بنشانيد.
5- .بتراشى/بتراشيد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
7- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
8- .همۀ نسخه بدلها:كردن.

به مدينه آمدند.

قريش گفتند:محمّد استحلال مى كند ماه حرام را،و اين ماهها مأمن خائفان بودى،و روا نداشتندى به هيچ وجه در او كارزار (1)كردن.و خون ريختن و غارت كردن.مسلمانان اهل مكّه را (2)بدان تعيير كردند،و گفتند:اى صابيان!هم حرمتى بمانده بود ماه حرام را،آن حرمت نيز برداشتى.و جهودان از آن مردمان و نامهاى ايشان تفأّل كردند،گفتند:واقد أو قدت الحرب و عمرو عمرت الحرب و الحضرمىّ حضرت الحرب،واقد ايقاد حرب كرد و عمرو عمارت حرب كرد و حضرمىّ به حرب [حاضر آمد] (3)و اين طريقتى باشد ايشان را در تفأّل.

آن حديث به رسول-عليه السّلام-رسيد.عبد اللّٰه بن جحش را گفت:من تو را نفرمودم كه[در ماه حرام] (4)قتال كن و كسى را بكش،و آن كاروان و آن اسيران را موقوف بكرد و هيچ گونه دست به آن دراز نكرد.اصحاب آن سريّه از آن انديشناك شدند و از دست در افتادند،گفتند:يا رسول اللّٰه!ما اين حضرمىّ (5)را بكشتيم،پس از آن شب ماه رجب را ديديم،نمى دانيم او را (6)در رجب كشتيم يا در جمادى!و مردم در آن گفتاگوى (7)كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

رسول-عليه السّلام-آن مال پيش خواست،و خمس آن بيرون كرد-و اوّل خمسى كه در اسلام بود آن بود-و باقى قسمت كرد ميان اصحاب سريّه،و اوّل غنيمتى در اسلام آن بود،و اهل مكّه فداى آن اسيران بفرستادند.

رسول-عليه السّلام-گفت:توقّف كنيم،اگر سعد و عتبه بيايند (8)،و الّا اينان را به بدل ايشان بازكشيم.چون ايشان بازرسيدند،رسول-عليه السّلام-فديه بستد و اسيران را باز جايگاه داد.

امّا حكم بن كيسان اسلام آورد و با رسول-عليه السّلام-به مدينه بماند،و او را

ص : 197


1- .لب:كالزار.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(178/2):مسلمانان را اهل مكّه.
3- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،فق:ما ابن حضرمىّ.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
7- .دب،مر:گفت و گوى:لب:گفتگوى.
8- .همۀ نسخه بدلها:بازآيند.

روز بئر معونه بكشتند شهيد.

و امّا عثمان بن عبد اللّٰه،با مكّه شد و آنجا بماند تا به وقت مرگ،و كافر مرد (1).

و امّا نوفل،روز خندق خواست تا اسب به خندق بجهاند،اسبش نجست (2)و در خندق افتاد و شكسته شد با اسب،و مشركان جيفه او را ديت بدادند و بازخريدند.

رسول-عليه السّلام-گفت:نستانى (3)كه او خبيث الجيفه و خبيث الدّيه است،سبب نزول آيت اين بود.

قوله تعالى: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ ،مراد ماه رجب است،و اين ماهها را براى آن حرام خوانند كه قتال و قتل در آن (4)حرام است.و گفته اند:لعظم حرمته،براى تعظيم حرمت او را حرامش خوانند و از اين جا اين ماه را منصل الأسنّه گفتند و مضر (5)الأسنّه،كه در اين ماه عرب سنانها از نيزه بگرفتندى.

و گفته اند:رجبش براى آن خواندند كه از ماههاى حرام منفرد است،چه او، تنهاست و آن سه گانه باقى،پيوسته.و گفته اند:براى آن كه از ماهها هيچ به حرمت او نيست،و گفته اند:براى تعظيمش من التّرجيب،من قول سعد:أنا جذيلها المحكّك و عذيقها المرجّب،منّا أمير و منكم أمير-قاله يوم السّقيفة.

و مرجّب،درختى بود كه از بسيارى بارى (6)كه دارد ترسند كه (7)بشكند،دعامه اى از[276-پ]زير او برزنند.و اين ماه را«أصمّ»خوانند،براى آن كه در او قعقعه سلاح نشنيدندى،و اين از باب ليله نائم و نهاره صائم.و اين ماه را«أصبّ»خوانند، لأنّ اللّٰه تعالى يصبّ فيه رحمته على عباده،در اين ماه خداى تعالى رحمت خود بر گناهكاران ريزد.و اين ماه را نيز«رجم»خوانند،براى آن كه خداى تعالى شياطين را در اين ماه رجم فرمايد،و در جاهليّت عظيم الحرمة بود،و چون اسلام آمد حرمتش بيفزود،و در فضل او كتابى مفرد كرده اند.

امّا قوله: قِتٰالٍ فِيهِ ،مجرور است بر بدل،و اين را بدل اشتمال گويند،و بدل

ص : 198


1- .مج:بود.
2- .وز:نه بجست،آج،لب،فق،مب،مر:بجست.
3- .مج،وز:بستانيد،دب،لب:بستانى.
4- .همۀ نسخه بدلها:در او.
5- .كذا در اساس و تب،مج،وز،دب:مضمر،آج،لب،فق،مب،مر:مظهر.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:بار.
7- .مج،دب،آج،لب،فق+شاخ.

اشتمال آن بود كه از ميان بدل و مبدل ملابستى بود،چنان كه سلب زيد ثوبه،و أعجبني زيد داره.

و بدل بر چهار نوع بود،و هريكى در جاى خود چون پيش آيد ذكر كرده شود، مگر«بدل الغلط»كه آن در قرآن نباشد.و از حقّ بدل آن بود كه،چون او را اضافت كنى با مبدل[منه] (1)معنى مستقيم بود،چنان كه سلب زيد ثوبه،و معنى آن است كه:سلب ثوب زيد،فكذلك هاهنا،معنى اين كه:يسألونك عن قتال الشّهر الحرام،يعنى عن القتال فى الشّهر الحرام،و اين را ظرف متّسع گويند،چنان كه:يا سارق اللّيلة اهل الدّار،المعنى فى اللّيلة.و در قرائت عبد اللّٰه مسعود چنين است:عن الشّهر الحرام و عن قتال فيه.

قُلْ يا محمّد،بگو اى محمّد كه: قِتٰالٌ فِيهِ كَبِيرٌ ،كالزار (2)در ماه حرام كبير است،و گناهى بزرگ است،و از جمله كبائر است. وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،«صدّ» منع بود،و مصدود ممنوع بود من قوله. هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (3)...،[و مراد] (4)منع ايشان است رسول را-عليه السّلام-از مكّه عام الحديبية.و «صدّ»،مرفوع است به ابتدا،و ما بعد او معطوف است بر او،الى قوله: أَكْبَرُ ،و «اكبر»مرفوع است بر خبر ابتدا،اين قول زجّاج است و ابو على الفارسىّ،و معنى آن بود كه:منع كردن رسول خداى را و صحابه و مسلمانان را از خانه خدا،و نيز كافر شدن به خدا،و نيز اهل حرم را و مكّه را از مكّه بيرون كردن (5)،اين جمله كه شما كرديد با رسول خدا و با صحابه او،به نزديك خداى تعالى بزرگتر است[از قتال در ماه حرام] (6).

و قوله: وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ ،معطوف است على قوله: عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ ،و عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (7)،اين قول فرّاء است.و ابو على گفت عطف است على قوله: عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ، و عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (8)،گفت:و بيان اين از روى معنى و نظير او في

ص : 199


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مب افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
3- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:كردند،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2،سورۀ انفال(8)آيۀ 34.
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (1)،و ابو على قول فرّاء را رد كرد و گفت سؤال از قتال ماه حرام افتاد،نه از قتال در مسجد الحرام.

و آنچه سبب نزول است از قصّه عبد اللّٰه جحش دليل اين مى كند،دگر طول الكلام و آن كه وهم سابق نشود به آن كه عطف مسجد بر شهر باشد.

و امّا قول آن كس كه گفت:عطف است بر ضمير مجرور في قوله«به»اى باللّٰه و المسجد الحرام خطاست،براى آن كه عرب عطف نكنند اسم ظاهر را بر ضمير مجرور متّصل،الّا آنگه كه حرف جرّ بازآرند،لا يقال:مررت به و زيد،و انّما يقال:

مررت به و بزيد،براى آن كه جار و مجرور به منزله اسمى (2)واحد باشد،و العطف على بعض الاسم لا يصح.

و امّا قول آن كس كه گفت:«و صدّ»،«و كفر»معطوف است بر«كبير»قول او فاسد است،براى فساد معنى،و آن آن است كه اگر گويند:قتال ماه حرام«كبير» است و«صدّ»است،معلوم است كه«صدّ»نيست،اگر گويند:سبب«صدّ» است،گوييم:«صدّ»حاصل بود،و اين سبب كه قتال است نبود،دگر آن كه:

وَ كُفْرٌ بِهِ اگر عطف باشد بر«كبير»بايد تا كفر[277-ر]بود و اين خلاف اجماع است.

دگر آن كه خداى آيت بدان فرستاد تا حجّت بود مسلمانان را بر كافران،و حجّت آنگه باشد كه چنين بود كه ما گفتيم،و اگر چنان باشد حجّت كافران را بود بر مسلمانان چون قتال كبير (3)باشد و صدّ و منع باشد و كفر باشد،اين همه قوّت قول كافران بود،و آيت براى ايشان آمده باشد و مخالف بود سبب نزول را،پس نظم آيت چنين است كه: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ ،اى قتال الشّهر الحرام،قل قتاله كبير و الصّدّ عن سبيل اللّٰه و عن المسجد الحرام و الكفر به،اى باللّٰه و إخراج اهله،اى اهل المسجد الحرام اكبر عند اللّٰه،اى هذه الأشياء باجمعها اكبر عند اللّٰه،يعنى اين كه شما كرديد بزرگتر است و شنيع تر در باب كبيره اى از قتال در ماه حرام،اين به حجّت

ص : 200


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 25.
2- .همۀ نسخه بدلها:اسم.
3- .همۀ نسخه بدلها:كبيره.

كردى و به اين تمسّك كردى،و آن كبائر و كفر خود فراموش كردى (1).

قوله: وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ ،اين جمله دگر است مستأنف هم در آن معنى،و مراد به«فتنة»كفر است[و شرك به خداى عظيم تر] (2)است از كشتن پسر حضرمىّ.

چون اين آيت آمد،عبد اللّٰه بن جحش نامه نوشت به مسلمانان مكّه و گفت:چون كافران شما را تعيير كنند بدانچه من كردم،شما نيز ايشان را تعيير كنيد به كفر و منع رسول و اخراج او از مكّه كه خداى براى من مشركان را جواب داد.

آنگه گفت: وَ لاٰ يَزٰالُونَ يُقٰاتِلُونَكُمْ ،گفت:اگر اين كافران ممكّن باشند و توانند،پيوسته با شما كارزار (3)كنند تا شما را از دين خود برگردانند اگر توانند.قتاده گفت:قتال در ماه حرام و در حرم منسوخ است بقوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (4)...،و بقوله: وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ (5)...،و جبّائى اين قول اختيار كرد.

و عطا و ديگر مفسّران گفتند:او بر تحريم است،و مذهب ما آن است كه:

هركس كه اين ماه و اين جاى را حرمت دارد،و قتال نكند،با او قتال نكنند و ابتدا نكنند به اذيّت او،و آن كس كه اين (6)حرمت ندارد با او قتال كنند.و رسول -عليه السّلام-چون فتح مكّه بكرد،خطبه كرد و گفت:

ان الله احلها لي في هذه الساعة و لا يحلها لاحد بعدي الى يوم القيامة.

و قوله: وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كٰافِرٌ ،بدان كه ارتداد مؤمن به نزديك ما درست نبود،براى آن كه اجماع است كه بر ايمان استحقاق ثواب ابد بود، و بر كفر استحقاق عقاب ابد بود،و جمع از ميان ايشان در حقّ يك شخص متعذّر بود،براى آن كه صحّت استحقاق تبع صحّت وصول است،و چون وصول صحيح نبود

ص : 201


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و اگر گويند چگونه شايد كه صدّ و كفر مبتدا باشد،و اين هر دو نكره است،و مبتدا بايد كه معرفه باشد،گوييم:روا بود كه نكره باشد،چون موصوف باشد يا مخصوص،كقولهم:رجل من بنى تميم فارس و غلام كريم النّسب حاضر و آنچه بدين ماند.و صدّ مخصوص است بقوله: عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ وَ كُفْرٌ ،به نيز يقوله اى باللّٰه،پس بدين وجه روا باشد.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .لب:كالزار.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 193.
6- .مب+ماه را.

استحقاق متصوّر نبود،مگر آنگه كه احباط گويند كه كفر او ايمانش را محبط كرد، يا عقاب كفرش ثواب را محبط كرد.و چون احباط درست نيست،بنا كردن بر او درست نباشد،پس آن را كه بينند از مسلمانان كه مرتد شود،يا ايمانش درست نبوده باشد،يا اظهار ارتداد و كفر كه كند بر سبيل تقيّه و يا غرض ديگر بود براى اين دليل كه گفتيم.

و تأويل ارتداد در آيت برگرديدن باشد از ظاهر اسلام نه از ايمان،چه اين دليل مانع است از او. فَيَمُتْ وَ هُوَ كٰافِرٌ به جواب شرط مجزوم است،و«واو»حال راست.

فَأُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،ايشان را عملهاى (1)باطل باشد در دنيا و آخرت، و مراد به احباط در آيت و هركجا كه باشد نفى قبول و وقوع بود در اوّل،و لكن چون با اوّل صورت واقع دارد و در ثانى حال آن را ثمرتى نبود تا محبط ماند،خداى تعالى آن را محبط خواند[277-پ].

و اصل«حبوط»آن بود كه چهار پاى را شكم بياماهد (2)و از آن بميرد پس هر بطلان و هلاك را حبوط گويند.

امّا حبوط اعمال ايشان در دنيا آن بود كه خداى تعالى اطّلاع كند خلق را بر سرّ و نفاق ايشان،تا آن مدح كه ايشان را كرده باشند به ذمّ بدل شود،چنان كه در حق ابليس بود و امّا در آخرت ثوابى كه ايشان را بودى،اگر آن عمل به اخلاص كردندى و آن ايمان با حقيقت بودى آن نباشد،و كلام در بطلان احباط در دگر جايگاه بيايد -ان شاءاللّٰه.

وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،و ايشان اهل دوزخ باشند براى كفرشان.

چون رسول-عليه السّلام-از طعنه مشركان رنجوردل شد،و در حقّ اين مردمان و غنيمتى كه آورده بودند توقّفى (3)كرد،و خداى تعالى اين آيت فرستاد،و رسول -عليه السّلام-غنيمت قسمت كرد،گفتند:يا رسول اللّٰه،ما را بر اين غزا كه كرديم،و بر اين رنج كه برديم هيچ مزدى و ثوابى خواهد بودن؟خداى تعالى اين آيت فرستاد:

ص : 202


1- .همۀ نسخه بدلها+هرزه و.
2- .همۀ نسخه بدلها:بياماسد.
3- .آج،لب:توقيفى.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،«آمنوا»اى صدّقوا، ايمان آرند و تصديق كنند و هجرت كنند و خانه و مسكن خود رها كنند در رضاى خدا،و در سبيل خداى تعالى جهاد كنند. أُولٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّٰهِ ،ايشان اميد رحمت خداى دارند.آيت به (1)تسلّى ايشان فرستاد تا آيس نشوند و اميد بر ندارند. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است،بيامرزد گناهكاران را به رحمت.

قوله: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ ،جماعتى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى صحابه رسول پيش رسول آمدند،و گفتند:يا رسول اللّٰه!افتنا فى الخمر و الميسر فانّهما مذهبة للعقل مسلبة للمال،ما را فتوا كن در باب خمر و قمار كه اين هر دو عقل برنده و مال رباينده است (2)،مصدر به جاى اسم فاعل بنهاد مبالغت را (3).خداى تعالى اين آيت فرستاد.

جماعتى مفسّران روايت كردند كه:خداى تعالى در خمر چهار آيت فرستاد،به مكّه اين آيت فرود آمد: وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنٰابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً (4)...، اى مسكرا على احد القولين،و آنگه حلال بود،چون معاذ حبل و جماعتى از صحابه با رسول-عليه السّلام-در اين باب مراجعتى كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ. جماعتى دست بداشتند و جماعتى دست بنداشتند براى منافعى كه در او بود.تا روزى عبد الرّحمن بن عوف مهمانى كرد و طعامى بساخت و جماعتى را حاضر كرد.چون طعام بخوردند،ايشان را خمر آورد،و ايشان خمر خوردند و اين آنگه بود كه خمر هنوز حلال بود.نماز شام در آمد و ايشان مست شده بودند،يكى را پيش داشتند تا نماز كنند به ايشان،الحمد برخواند و قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ (5)،و در او بخواند كه:اعبد ما تعبدون (6)،و همچنين تا آخر بى«لا»كه حرف نفى است.

ص : 203


1- .مب،مر:آيت از جهت.
2- .همۀ نسخه بدلها:ربانيده اند.
3- .دب،آج،لب،فق،مر+ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ ،مى پرسند تو را از خمر.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 67.
5- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 1.
6- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 2.

خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰارىٰ حَتّٰى تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ (1)...،چون اين آيت آمد،قومى دگر دست بداشتند و گفتند:خيرى نباشد در چيزى كه ما را از نماز بازدارد و در او اثم باشد.و قومى دگر به اوقاتى كه نه اوقات نماز بودى تعاطى مى كردند،تا روزى يكى از جمله مسلمانان خمر خورد،[چون مست شد] (2)او را كشتگان بدر ياد آمد،برايشان بگريست و نوحه كرد،و در نوحه و مرثيه ايشان[اين بيتها بگفت] (3):

تحيّى بالسّلامة امّ بكرو هل لك بعد رهطك من سلام

ذريني اصطبح بكرا فانّيرأيت الموت نقّب (4)عن هشام

و ودّ بنو المغيرة لو فدوهبالف من رجال او سوام[278-ر]

و كانّى بالطّوى طوىّ بدرمن الشّيزى تكلّل بالسّنام

و كانّى بالطّوى طوىّ بدرمن الفتيان و الحلل الكرام

اين حديث به رسول رسيد،رسول-عليه و على آله السّلام-برخاست و بيامد و چيزى كه در دست داشت خواست تا بر او زند،او زينهار خواست و عذر خواست و توبه كرد و پناه با خداى داد از خشم خدا و پيغامبر.

زهرى روايت كرد از زين العابدين علىّ بن الحسين بن علىّ-عليهم السّلام-از پدرش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:من شترى داشتم نكو،و شترى ديگر رسول-عليه السّلام-مرا داده بود از غنيمت.آن هر دو شتر بياوردم و يكى را ميعاد (5)گرفتيم تا برويم و پاره اى هيزم بياريم.شتران را نزديك ديوار بستى از آن مردى انصارى ببستم،و من برفتم تا رسن و جوال و آلت جمع كنم،كه (6)بازآمدم اشتران را كشته يافتم و شكم شكافته و كوهان بريده،مرا سخت آمد تا نزديك بود كه آب از چشم من روان گردد.گفتم:اين كه كرد؟گفتند:عمّت كرد حمزه.گفتم:چرا؟ (7)

ص : 204


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 43.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:اشعار گفت،به دليل نونويسى متن به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس نونويس و مخدوش است،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .دب،لب،فق،مب،مر:معاد،آج:معاون.
6- .مب،مر:چون.
7- .همۀ نسخه بدلها:چرا كرد.

گفتند:مست بود با جماعتى زنگى خنياگر كه در ميان ايشان بود-و اين بيتها بگفت-و ايشان گرسنه بودند،او بيامد و چنين كرد-و هى:

الا يا حمز للشّرف النّواءو هنّ معقّلات با[لفناء] (1)

ضع السّكّين فى اللّبّات منهافضرّجهنّ حمزة بالدّماء

و عجّل من شرائحها كباباملهوجة على وهج الصّلاء

و اصلح من اطايبها طبيخالشربك من قديد او شواء

فأنت ابا عمارة المرجّىلكشف الضرّ عنّا و البلاء

اميرالمؤمنين علىّ-عليه السّلام-گفت:من بيامدم و شكايت با رسول خداى كردم،و او در حجره امّ سلمه بود،و بريده مولاى رسول آنجا بود.رسول-عليه السّلام- برخاست و نعلين در پاى كرد و بيامد و مادر (2)پى او.چون به در سرايى كه ايشان در آنجا بودند برسيد،سلام كرد و دستورى خواست و در سراى شد و حمزه را گفت:

چرا چنين كردى؟و او را ملامت كردن گرفت.او نيز در رسول نگريست،و آنگه چشم از او بگرفت و گفت:نه شما و پدران شما بنده پدر من بوديت (3)؟رسول -عليه السّلام-گفت:يا علىّ!عمّت سخت مست است،و بازپس آمد و گفت:

غرامت شتران بر من است.

با (4)ديگر روز حمزه برخاست و بيامد و در دست و پاى رسول افتاد و عذر (5)خواست.رسول-عليه السّلام-گفت:من براى تو استغفار كردم و از خداى در خواستم تا تو را عفو كرد.

پس از آن عتبان بن مالك طعامى ساخت و سر شترى بريان كرد و جماعتى را حاضر كرد،و سعد بن ابى وقّاص آنجا بود،چون مست شدند در شعر خواندن و مفاخرت آمدند.سعد در آن ميانه قصيده اى خواند كه در آنجا هجاى انصاريان بود و فخر قوم او.انصارى برخاست و آن استخوان (6)برگرفت و بر سر سعد زد و سر او

ص : 205


1- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:بر.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بودى،مب،مر:بوديد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر.
5- .مب:عذرها.
6- .مج،وز،دب،آج:استخان.

بشكست.او به شكايت به رسول آمد،يكى از صحابه گفت:اللّهم بيّن لنا بيانا شافيا فى الخمر،بار خدايا!ما را بيانى شافى كن در باب خمر،خداى تعالى آيت سورة المائدة بفرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ (1)-الآية،و خمر حرام شد اين قول بيشتر مفسّران است.

و قول بعضى مفسّران و بعضى اصحاب ما آن است كه خمر هميشه حرام بود،و اين اخبار را قبول نكنند.

خلاف كردند در آن كه اين آيت دليل تحريم خمر مى كند يا نه؟ حسن بصرى گفت:آيت دليل تحريم خمر مى كند ازآنجا كه خداى تعالى گفت: فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ ،و لفظ«اثم»و«حرج»و مانند اين دليل تحريم كند.اگر تنها بودى هم دليل تحريم كردى،اعنى«اثم»من قوله: قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ [278-پ] مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (2)...،فكيف كه وصف مى كند«اثم»آن را به كبر كه: قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ .و گفت:در باب خمر اوّل،آيت نماز آمد كه: لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰارىٰ (3)...،و اين دليل تحريم نكرد،بيش از آن نيست در او كه نهى است از نماز كردن در حالى كه مستى باشد كه نداند كه چه مى گويد،پس از آن اين آيت آمد: قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ ،و اين دليل تحريم كرد-چنان كه گفتيم.و پس از آن به تأكيد تحريمش آيت سورة المائده آمد:

إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ (4) .

و قتاده و جماعتى ديگر گفتند:آيت (5)سورة البقرة دليل تحريم نمى كند،آيت سورة المائده دليل تحريم به كند.و تفسير داد«اثم»را به گفتا گوى (6)و خصومتى كه ممكن باشد كه (7)رود،و قول حسن بصرى درست تر است.

امّا«خمر»اسمى است عصير انگور را چون بجوشد و سخت شود،اعنى در سورت و مست كردن نزديك بيشتر مفسّران،و ابو حنيفه و سفيان ثورى و ابو يوسف

ص : 206


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 90.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 33.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 43.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 90.
5- .همۀ نسخه بدلها:اين آيت اعنى.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت و گوى.
7- .همۀ نسخه بدلها+آنجا.

گفتند:هرچه از انگور و خرما كنند و بجوشد نه بر آتش آن را خمر خوانند (1)آنگه در مطبوخ خلاف كردند،مذهب ما آن است كه:هر عصيرى كه بجوشد (2)اگر بر زمين باشد و اگر بر آتش،حرام شود.و حدّ جوشيدن او آن بود كه زبر و زير (3)شود،و حلال نشود پس ازآن كه حرام شد،اگر خمر شده باشد،امّا چون بر آتش بجوشد حرام شود،مگر آنگه كه چندانى بجوشانند كه دو بهر شود و سه يكى (4)بماند آنگه حلال بود و اين در عصير بود در خمر نبود.

و مذهب ابو حنيفه و ابو يوسف و اهل عراق آن است كه:خمر و عصير را (5)حكم يكى باشد.و مذهب فقهاى اهل مدينه آن است كه:هرچه بسيار از او مستى كند اندكش حرام باشد،و مذهب ما اين است،و مذهب اهل عراق جز اين است، گفتند:آنچه[از آن] (6)مستى كند آن شربت بازپسين حرام (7)است.

امّا نبيذ التّمر،كه در او اخبار آورده اند كه:

تمرة طيبة و ماء طهور ،آن است كه رسول-عليه السّلام-در اسفار و غزوات (8)به منازلى كه فرود آمدى،آبها شور و ناخوش بودى.روزى به بعضى منازل فرود آمد،و آب سخت شور و ناخوش بود،بفرمود تا خرمايى چند در مطهره آب افگنند،و رسول-عليه السّلام-بخفت به قيلوله.آنگه برخاست،و از آن آب وضو كرد.گفتند:يا رسول اللّٰه!روا باشد؟گفت:چرا روا نباشد!

تمرة طيبة و ماء طهور ،خرماى پاك و آبى پاكيزه.اين است معنى آن كه گويند از رسول اللّٰه:

«توضّأ بنبيذ التّمر» ،براى آن كه نبذ رمى بود،يعنى ماء نبذ فيه التّمر،آبى كه خرما در او افگنده باشند،نه خمرى كه از خرما كرده باشند،و اين را نقيع خوانند كه خرما يا مويز در آب افگنند تا طعم آن فراگيرد (9)،براى بامداد به شب درافگنند،و براى شبنگاه (10)بامداد درافگنند بيش (11)از يك روز يا (12)يك شب در او

ص : 207


1- .همۀ نسخه بدلها:گويند.
2- .همۀ نسخه بدلها+سواء.
3- .همۀ نسخه بدلها:زير و زبر.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:سيكى.
5- .همۀ نسخه بدلها:در خمير و عصير.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+آن.
8- .همۀ نسخه بدلها:اسفار غزوات.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:هاگيرد،مب،مر:گيرد.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:شبانگاه.
11- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:بيشتر.
12- .مج:كه.

نباشد،و مراد آن كه چندانى در او رها نكنند كه آن به حدّى رسد كه در او سورتى و شدّتى پديد آيد،يا (1)به حدّ آن كه اگر بسيار بود مستى كند (2)،اگر چنين بود مسكر باشد،و مسكر حرام بود،هر مسكرى كه باشد سواء اگر از انگور كنند و اگر از خرما يا مويز يا جويا ارزن،اندك و بسيارش در (3)تحريم يكى باشد به نزديك ما و (4)شافعى و مالك و احمد و ابو ثور.

و هرچه چنين بود خمر بود،براى آن كه اشتقاق خمر از خمر است،و هو ما واراك (5)من شجر او (6)غيره.و«خمرة»آن بود كه در عجين كنند،[و خمر ستر بود،و خمار گويند مقنع را] (7)،و«خمار»،بيمارى و رنجى بود از شرب خمر،و«خمرت»، مصلّى نماز كوچك باشد،و«مخامرت»،ملابست باشد.پس«خمر»براى آنش گويند كه عقل بپوشد،و خمير را (8)هم براى اين خمير گويند.

چون لفظ قرآن بر خمر است[279-ر]،و هرچه مخامر عقل بود آن را خمر خوانند،پس از ظاهر آيت لا بد بايد تا حرام بود و از اجماع امّت،و اخبار در اين باب از رسول-عليه السّلام-و صحابه و تابعين بيرون از حدّ است.و اجماع حاصل است بر آنكه :كلّ مسكر حرام.

و در كيفيّت او خلاف كردند،و غرض رسول-عليه السّلام-اشارت به جنس است نه به عين،فكيف كه (9)يك شربت از جمله عين شرابى!و اين تخصيص باشد بى دليل،و اخبار در اين معنى بسيار است (10)اين كه:

ما اسكر كثيره فقليله حرام، هرچه بسيارش مستى (11)كند،اندكش حرام باشد از انواع خمر.

و عائشه (12)روايت كند از رسول-عليه السّلام (13):

ما أسكر الفرق فملء الكفّ منه

ص : 208


1- .همۀ نسخه بدلها:تا.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .همۀ نسخه بدلها+باب.
4- .همۀ نسخه بدلها+و به نزديك.
5- .وز:وراك.
6- .همۀ نسخه بدلها:شجر و.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها+به.
10- .همۀ نسخه بدلها:بسيار آمد و لفظ.
11- .مر:مست.
12- .وز+ رضى اللّٰه عنها.
13- .مج،وز،دب+كه.

حرام،گفت:آنچه فرقى (1)از او مستى كند (2)چندان كه در كفى كنند از او حرام باشد.و«فرق»انائى بود كه شانزده رطل در او گنجد.

و لفظى دگر از رسول-عليه السّلام-اين است (3):

كلّ مسكر حرام اوّله و آخره. و رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ من التّمر خمرا (4)و انّ من العنب خمرا (5)،و انّ من الزّبيب خمرا (6)،و انّ من العسل خمرا (7)،و انّ من الحنطة خمرا (8)،و انّ من الشّعير خمرا (9)،و انّ من الذّرّة خمرا (10)،فرمود:از انگور خمر باشد و از خرما و مويز و انگبين و گندم و جو و ارزن.و

قال-عليه السّلام: كلّ شراب عاقبته كعاقبة الخمر فهو حرام، گفت:هر شرابى كه آن را عاقبتى بود چون عاقبت خمر،يعنى در مستى،او حرام است.

و امّا اخبار در نهى و زجر و [وبال و عقاب] (11)شارب خمر آن را حدّى نيست.امّا خبرى جامع هست،مضاء بن حرب (12)روايت كند از ابو عبد اللّٰه كه گفت:روزى جماعتى از اهل شام به نزديك عبد اللّٰه عمر آمدند و گفتند:يا ابن عمر!ما را خبر ده تا از رسول-عليه السّلام-چه شنيده اى در باب شراب مسكر؟گفت:از رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-شنيدم كه او گفت:

و الّذي بعثني بالحقّ، به آن خدايى كه مرا به حق به خلقان فرستاد كه هركس كه او يك شربت بازخورد از شراب مسكر،خداى تعالى چهل روز نماز او نپذيرد،و اگر توبه كند مقبول باشد.و چون دو شربت بازخورد، خداى تعالى هشتاد شبانروز (13)نماز او نپذيرد،و اگر توبه كند مقبول بود توبه اش.

و بدان خداى كه مرا به حق (14)بفرستاد كه هركه او سه شربت مسكر بازخورد، خداى تعالى صد و بيست روز نماز او نپذيرد.و واجب باشد بر خداى كه او را ردغة الخبال بچشاند.گفتند:«ردغة الخبال»چه باشد؟گفت:خون و ريم اهل دوزخ كه از شكم ايشان بيرون آمده باشد،و آن در (15)واديى بود از دوزخ چندان كه از مشرق

ص : 209


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فرق.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+از كفش،مب+در كفش.
3- .مب،مر+كه.
4- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
5- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
6- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
7- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
8- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
9- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
10- همۀ نسخه بدلها:لخمرا.
11- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مر:مضار بن حرب.
13- .هشتاد روز،مب،مر:شبانه روز.
14- .دب،آج،لب،مب،مر:به خلق،فق:به خلقان.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دو.

تا به مغرب در آنجا موج مى زند.

آنگه گفت:

و ازيدكم يا اهل الشام ،زيادت كنم براى شما اى اهل شام.رسول -عليه السّلام-گفت:

و الذي بعثني بالحق ،به آن خداى (1)كه مرا به حق (2)بفرستاد، كه شارب خمر فرداى قيامت مى آيد سيه روى،از رق چشم،لبها از دهن بازافتاده، آب از دهنش مى رود،هركه او را بيند از اوش نفرت آيد.

و ازيدكم يا اهل الشام ،رسول-عليه السّلام-گفت:شارب خمر تشنه بميرد،و در گور تشنه باشد،و روز قيامت تشنه برخيزد،و هزار سال بانگ مى دارد كه:

وا عطشاه!پس از هزار سال آبى بيارند چون دردى زيت كه به نزديك دهن برد،رويش بريان كند و دندانهايش در آن كاس (3)افتد،و چشمهايش بيرون آيد تا همه بازخورد.

چون خورده باشد،هرچه در شكمش باشد گداخته شود.

و ازيدكم يا اهل الشّام (4)،رسول-عليه السّلام-گفت:شارب الخمر مى آيد روز قيامت،حق تعالى گويد:بگيرى اين را،هفتاد هزار فريشته روى به او نهند و در او آويزند،و او را در روى (5)مى كشند،و فرشتگان عذاب از پيش (6)[279-پ]بازآيند (7)با سلاسل و اغلال،بر روى او مى زنند تا او دهن باز كند،طعامى در دهن او نهند:

كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّيٰاطِينِ (8) ،چون سرهاى ديوان،آن به گلوش فرونشود،و كرم ازآنجا بيرون مى آيد و در دهن و كام و شكم او مى افتد،او چون وحوش (9)در بيابان مى رمد.

و ازيدكم يا اهل الشام ،رسول-عليه السّلام-گفت:شرب خمر در ديوان شارب الخمر (10)،از بالاى همه گناهان او بشود چنان كه درخت (11)بلند از بالاى همه درختان برود.

و ازيدكم يا اهل الشام ،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه فرزندش را خمر

ص : 210


1- .مح،مر:خدايى.
2- .مب:به خلق.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كاسه.
4- .مب+زيادت كنم از براى شما اى اهل شام.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به روى.
6- .مر+او.
7- .مب،مر:مى آيند،بقيّه نسخه بدلها:آيند.
8- .سورۀ صافات(37)آيۀ 65.
9- .همۀ نسخه بدلها:وحش.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:گفت در شرب خمر شارب خمر.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:درختى.

دهد،خداى تعالى او را از شراب غسلين بچشاند،و آن در شكم همچنان جوشد كه آب بر آتش.

و ازيدكم يا اهل الشام ،رسول-عليه السّلام-گفت:شارب خمر روز قيامت از تشنگى سر بر زمين مى زند و مى گويد:وا عطشاه!

و ازيدكم يا اهل الشام ،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه در پيش (1)او آيتى باشد از كتاب خداى،و او خمر فروريزد آنجا،به هر حرفى كه در آن آيت بود فريشته اى بيايد و به موى پيشانى او در آويزد،و (2)او را پيش خداى آرد تا قرآن با او خصومت كند،و هركه را قرآن خصم باشد او مقهور و مغلوب بود.

و ازيدكم يا اهل الشام ،خداى تعالى هم به آن لفظ كه نهى مى كند از عبادت اصنام،نهى مى كند از خمر،در حقّ اصنام مى گويد: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (3)...،در باب خمر مى گويد: فَاجْتَنِبُوهُ (4)...،و به قولى مراد به«رجس»نه اوثان است خمر است،يعنى پليديى از جهت اوثان،على تقدير الرّجس الصّادر من جهة الاوثان،و بر اين قول«من»ابتداى غايت باشد.

و ازيدكم يا اهل الشام ،رسول-عليه السّلام-در باب خمر چند كس را لعنت كرد:خمر را لعنت كرد و آن كه فشارد،و آن كه فرمايد تا فشارند،و ساقى را،و شاربش را،و حاملش را كه بر گيرد،و آن را كه به او برند،فان تاب تاب اللّٰه عليه، اگر توبه كند خداى تعالى توبه اش بپذيرد لقوله: إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ التَّوّٰابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (5).«توّابان»،آنان باشند كه از كرده توبه كنند،و متطهّران آنان باشند كه خود نكنند و خويشتن از آن پاكيزه دارند.

و الخمر جماع الإثم و امّ الخبائث و مفتاح الشّرّ، خمر جمع (6)بزه است،و مادر پليديهاست،و كليد همه شرها و بديهاست.

قوله: وَ الْمَيْسِرِ ،يعنى القمار.مراد به«ميسر»قمار است.عبد اللّٰه عبّاس گفت:

در جاهليّت فرد به اهل و مال و فرزند قمار باختى.چون بماندى و مقمور (7)شدى از

ص : 211


1- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:در نفس.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 30.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 90.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 222.
6- .همۀ نسخه بدلها:مجمع.
7- .فق:مقهور.

همۀ بيرون آمدى و بدادى.و اصل او از (1)«يسر لى الشّىء اذا وجب ييسر يسرا»باشد،و ياسر واجب به قمار باشد،يعنى ما وجب له.آنگه قمار را«يسر»و«ميسر»خواندند براى آن كه اعتقاد وجوب آن كرده بودند،و مقامر را ياسر و يسر خوانند،قال النّابغة فى الياسر:

او ياسر ذهب القداح بوفرهاسف تأكّله الصّديق مخلّع

و قال آخر فى اليسر (2):

فبتّ كأنّني يسر غبينيقلّب بعد ما اختلع القداحا

مقاتل گفت:براى آن قمار را ميسر خوانند كه قامر مقمور را گويد:يسر لي ما قمرت،آنچه بمانده (3)از او ديده (4).و اصل آن كه عرب باختندى بر شتر بودى،شترى بخريدندى و بكشتندى،آنگه پاره پاره بكردندى.و در پاره هاى او خلاف كردند.ابو عبيده گفت و ابو عمر (5)كه:ده جزو بودى.اصمعي گفت:بيست و هشت پاره بودى.

آنگه به ده تير بر اجزاى (6)قمار كردندى و آن تيرها را«ازلام»و«قداح»خواندندى، هفت را از آن ده نصيب بودى،و سه را نصيب نبودى[280-ر].

و نام آن تيرها اين است:«الفذّ»و او را يك نصيب باشد،و«توأم»واو را دو نصيب باشد،و«رقيب»و او را سه نصيب باشد،و«حلس»و او را چهار نصيب باشد،و«نافس»و او را پنج نصيب،و«مسبل»و او را شش نصيب باشد،و «معلّى»و او را هفت نصيب باشد.

و آن سه كه آن را نصيب نبود:آن را«منيح»و«سفيح»و«وغد»خوانند.

آنگه اين تيرها در خريطه اى كنند و آن را ربابه خوانند،قال ابو ذؤيب:

و كأنّهنّ ربابة و كأنّهيسر يفيض على القداح و يصدع

آنگه آن كيسه در دست مردى نهند كه معتمد ايشان بود،و آن مرد را«مجيل»و «مفيض»خوانند،دو اسم مشتقّ است از فعل او تا او بگرداند،و آنگه يك يك بيرون

ص : 212


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او من.
2- .اساس به صورت«الميسر»هم خوانده مى شود.
3- .مج:نمانده.
4- .كذا:در اسامى و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(191/2):از او بده.
5- .دب،آج،لب:ابو عمرو.
6- .آج:بران احزا.

مى آرد به نام هركسى،هر (1)مرد را كه به نام او آن تير برآمده باشد،آن نصيب كه بر او نوشته باشد (2)مى دهد.و«نصيب»را از اين جا سهم خوانند كه نصيب برآن تير نوشته بود (3).و تير به تازى سهم باشد.پس اگر از آن تيرها بى نصيب به نام كسى برآيد خلاف كرده اند.بهرى گفتند:هيچ (4)نگيرد،و بهاى شتر جمله غرامت كنند او را.و بهرى گفتند:چيزى ندهند او را و غرامت نكنند بر او،و آن[تير را لغو گويند] (5)،و دگرباره به نام او ديگرى برآرند،آنگه آنچه برده باشند برنگيرند (6)،بل به درويشان دهند،براى اين كار ايشان به قمار[باختن] (7)فخر آورند كه در آن خيرى (8)به درويشان رسد،و آن را كه به آن مشغول نباشد (9)،او را بنكوهند و ذمّ كنند،و به تازى او را «برم»خوانند،قال متمّم بن نويره:

و لا برما تهدى النّساء لعرسهاذا القشع في برد الشّتاء تقعقعا

عبد اللّٰه مسعود روايت كند كه شطرنج و نرد حرام است و همه بازى حرام است (10)، و در دوزخ است تا بازى كردن به جوز و كعب.و ابو صالح روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:«ميسر»قمار است،و جمله در دوزخ است.

و روايت كرده اند كه:عبد اللّٰه مسعود بگذشت به جماعتى كه شطرنج مى باختند، گفت: مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ (11).و رسول-عليه السّلام-گفت:

من لعب بالنّرد فقد عصى اللّٰه و رسوله ،هركه به نرد بازى كند،در (12)خدا و پيغامبر عاصى باشد.

عبد اللّٰه بن عمرو (13)گفت:خواندم در بعضى كتابهاى منزل كه«هركه او شطرنج بازد بر سبيل قمار،همچنان بود كه گوشت (14)خوك خورده،و هركه بازد نه به قمار،

ص : 213


1- .همۀ نسخه بدلها:هركدام.
2- .همۀ نسخه بدلها:بودند.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
4- .همۀ نسخه بدلها+نصيب.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز:برگيرد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر نگيرد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.
9- .اساس:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+و قمار همۀ حرام است.
11- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 52.
12- .دب،آج،لب،فق،مر:در نزد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبد اللّٰه بن عمر.
14- .مج،وز:گوشتك،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوشت سگ.

همچنان باشد كه خويشتن به روغن او بيندوده (1).

و در خبر است كه اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-به قومى بگذشت كه شطرنج مى باختند،گفت: مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ (3)،و پاره اى خاك بر گرفت و در آن ميان ريخت.چنين گويند (4)آنان كه تعاطى آن كار كنند كه هرگه كه (5)آن نطع بازافگنند (6)قدرى خاك در آن ميان باشد.

عبد اللّٰه عبّاس روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ملعون من لعب بالاشتريق (7)،يعنى الشّطرنج،و النّاظر اليه كآكل لحم الخنزير، گفت:ملعون است آن كه (8)شطرنج بازد،و آن كه در آن نگرد چنان است كه گوشت خوك مى خورد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

من لعب بالنرد شير فكأنما غمس يده في لحم الخنزير و دمه ،گفت:هركه او نرد بازد،همچنان بود كه دست در خون و گوشت خوك نهاده.و اخبار در اين معنى بسيار است،و اگرچه ميسر در عرب قمار بر اين وجه بود،آيت متضمّن نهى است از جمله انواع قمار.

و روايت است از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

ايّاكم و هاتين الكعبتين الموشومتين (9)فإنّهما من ميسر العجم، گفت:دور باشى از اين دو استخان نگاشته كه آن از قمار اهل عجم است.

و صادق-عليه السّلام-گفت از پدرانش كه نرد و شطرنج[280-پ]از جمله ميسر است.

قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ ،بگو اى محمّد كه در آن هر دو يعنى خمر و ميسر بزه اى عظيم هست (10)و فسادى بسيار به آن تعلّق دارد از مخاصمت و مشاتمت و كلام فحش و دروغ و ضرب مزامير (11)و منع صلات و زوال عقل،و انواع آنچه تعلّق دارد به او از جمله فواحش.

ص : 214


1- .مج،وز،دب،آج،لب:باندوده.
2- .همۀ نسخه بدلها+على.
3- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 52.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
5- .همۀ نسخه بدلها:كه هركه.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:افكند.
7- .مج،وز:بالاشريق.
8- .همۀ نسخه بدلها+كس.
9- .آج:الموسومتين.
10- .همۀ نسخه بدلها:است.
11- .مج،وز:خوامير.

اهل كوفه خوانند مگر عاصم:«كثير»بالثّاء،باقى قرّاء«كبير» (1)بالباء.

وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ ،و در آنجا منفعتهايى هست مردمان را.بهرى گفتند:مراد منفعت تن است (2)از آنان كه خمر با طبع ايشان موافق بود،و لذّتى به آن متعلّق است، و منافع تجارتى كه به آن كردندى،چنان كه اعشى گفت:

لنا من ضحاها خبث نفس و كآبةو ذكرى هموم ما تغبّ أذاتها

و عند العشاء طيب نفس و لذّةو مال كثير عدوة (3)نشواتها

و چنان كه ديگرى گفت (4):

و إذا شربت فإنّني ربّ الخورنق و السّديرو إذا صحوت فإنّني ربّ الشّويهة و البعير

يكى از جمله خلفا شاعرى را گفت:ما تصنع بشرب الخمر؟چه خواهى كردن خمر را كه اوّلش تلخ است و آخرش خمار؟گفت:چنين است (5)،و لكن بينهما حالة لا يساويها ملكك،در آن ميانه حالتى هست كه با ملك تو برابر نكنم.گفت:توبه بكن تا تو را فلان اقطاع بدهم (6).گفت:چون مست شوم ملك من از ملك تو بيش باشد.گفت:باز چون هشيار (7)شوى نه همان گداى باشى؟گفت:اعاود السّكر ليعاودنى الغنى (8)،با سر مستى شوم تا توانگرى با من آيد.منافع خمر از اين معانى بود، و منافع ميسر آن مالى كه ازآنجا جمع كنند و ببرند.

وَ إِثْمُهُمٰا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا ،گفت:و لكن بزه اش بزرگتر است از سودش.

مفسّران گفتند:اثم خمر آن بود كه چون مست شود مردم را ايذا كند،و اثم قمار آن بود كه مال مردمان (9)به ناحق ببرد.

ربيع و ضحّاك گفتند«منافع»پيش تحريم بود،و«إثم»پس از تحريم،و

ص : 215


1- .مج+به،وز+ببر.
2- .اساس:نيست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:عدّة،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:گويد.
5- .اساس:با خطى متفاوت از متن نوشته«گفت ايّها الامير»،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:با خطى متفاوت از متن«بدهم»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،وز:هشيارى.
8- .اساس:با خطى متفاوت از متن«يعنى»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،فق:مردم.

بر اين قول مراد به«إثم»عقوبت و وبال قيامت باشد بر جمله.

حق تعالى بازنمود كه:در اين هر دو سود و زيان هست،و زيان بيش از سود است،و اگر هيچ زيان نبودى جز آفت عقل بس بودى.و آن ابيات كه ابن طباطبا العلوىّ گويد،ابياتى جامع است مذمّت (1)آن را كه اختيار بى عقلى كند،و هى:

سألت عن السّكران ما وزن عقلهو احمق ما يلقى اذا ما تعاقلا

تراه اذا استرخت قواه لسكرهيزاول أمرا لم يزل عنه زائلا

يرى العجز منه قوّة مستفادةو لو أنّه لاقى كميّا لقاتلا

يحارب اعلاه أسافله فإناراد استواء فى القيام تمايلا

فإن قلت قل لا قال من سكره نعمفإن قلت نصحا قل نعم قال لا و لا

إذا اخذت منه المدام رأيتهكذى الجدّ في بعض الامور تهازلا

ذكيّا بليدا ساهيا متفكّراكحيران مبهوت تذكّر ما خلا

إذا ما اقتضاه الهمّ فى السّكر دينهرأيت غريم الهمّ ثمّ مماطلا

لديه كنوز من أمانىّ نفسهفمهما يرد منها غرورا تناولا

و يتحف بالتّقبيل كلّ مسائلو إن لم يكن فى النّاس خلّا مواصلا

و ديگرى گويد در اين معنى:

إخاءهم ما دارت الكأس بينهمفإن غبت عنهم ساعة فذميم

و كلّهم يلقاك (2)بالبشر كاذباو كلّهم رثّ الوصال سووم (3)

فهذا ثنائى لم اقل بجهالةو لكنّني بالفاسقين عليم

و ديگرى گويد (4):

تركت النّبيذ و شرابهو صرت خدينا (5)لمن عابه

شراب (6)يضلّ سبيل الهدىو يفتح للشّر أبوابه (7)

ص : 216


1- .مج،آج،لب،فق:مذهب.
2- .همۀ نسخه بدلها:تلقاك.
3- .آج:ذميم.
4- .همۀ نسخه بدلها:و هم در اين معنى گفت.
5- .مج:حذينا.
6- .اساس:شرابا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،وز:اثوابه.

و ديگرى گويد:

تركت النّبيذ لشرّابه (1)و اقبلت أشرب عذبا نقاخا

شراب النّبيّين و المرسلينو من لا يريد الشّراب الطّباخا[281-ر]

[رأيت] (2)النّبيذ يذلّ العزيزو يزداد فيه العمى (3)و انتفاخا

و يورث شرابه سوأةو يكسو التّقىّ النّقىّ انسباخا (4)

[و يترك] (5)القلب (6)بورا خلاءكما ترك الزّارعون السّباخا

فإن كان ذا جائزا للشّبابفما العذر فيه إذا المرء شاخا

و فيه ايضا:

شربنا من الرّازىّ حتّى كأنّماملوك حوت ما بين هيت الى مصر

فلمّا تجلّى السّكر عنّا رأيتناتجلّى الغنا عنّا و عدنا الى الفقر

و فيه ايضا:

لحى اللّٰه اصحاب النّبيذ فما لهماذا فقدوا الصّهباء عهد و لا عقد

مودتهم ما دامت الكأس تحتشىفإن عاق عنها (7)عايق بطل الودّ

قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ ،سبب نزولش آن بود كه رسول-عليه السّلام- ايشان را بر صدقه حثّه (8)كردى،گفتند:يا رسول اللّٰه:ما را بيان كن تا چه دهيم؟و چند دهيم؟و به كه دهيم؟خداى تعالى آيت فرستاد:مى پرسند تو را اى محمّد كه چه نفقه كنند؟«ما»استفهاميّه است.

قُلِ الْعَفْوَ ،ابو عمرو (9)و حسن بصرى و قتاده و ابن ابي اسحاق به رفع خواندند على معنى الّذي ينفقونه هو العفو،و مثال اين قرائت قوله تعالى:

ص : 217


1- .آج:و شرابه.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:فيه غمى،مج:فيه عمى.
4- .مج،وز،اتساخا،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اتاخا.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب:و نزل القلب،لب:و ينزل القلب،چاپ شعرانى(195/2):و يترك للقلب.
7- .همۀ نسخه بدلها:عنهم.
8- .آج:حث.
9- .همۀ نسخه بدلها:ابو عمر.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قٰالُوا أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (1) [رفع او] (2)در هر دو جايگاه بر خبر ابتداى (3)محذوف است،و ديگران به نصب خواندند بر تقدير:قل انفقوا العفو،و مثالش قوله تعالى: [وَ قِيلَ] (4)لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قٰالُوا خَيْراً (5).

مفسّران در (6)معنى«عفو»خلاف كردند.عبد اللّٰه عمر و محمّد كعب و قتاده و عطا[و سدّى] (7)و ابن ابى ليلى گفتند:ما فضل من المال عن العيال،آنچه از قوت او و عيالش فاضل بود.

حسن بصرى گفت:«عفو»آن بود كه مرد با آن بر جا بماند و درويش نشود.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:آنچه پديد نيايد بر مال.مجاهد گفت:صدقه اى باشد از سر توانگرى.

عمرو بن دينار و عطا گفتند:صدقه اى وسط باشد از ميان اسراف و تقصير.

ضحّاك گفت:مقدار طاقت بود.عوفى روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه:مراد به «عفو»آن است (8)كه هرچه باشد از قليل و كثير.

عطاء خراسانى گفت:ما عفا و يسّر،آنچه سهل و آسان بود من قولهم:أتاه الامر عفوا صفوا.ربيع گفت:«عفو»طيّب پاك باشد،يعنى از آنچه پاك تر و حلال تر و نكوتر باشد صدقه (9)بايد دادن،و معنى متقارب است.

و اصل«عفو»در لغت زيادت باشد و كثرت،قال اللّٰه تعالى: حَتّٰى عَفَوْا (10)...، اى كثروا.و

قال-عليه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحى،اى كثّروها ،گفت:

شارب نيك بگيريد يعنى سلبت،و محاسن رها كنيد تا بسيار شود،قال الشّاعر:

و لكنّا يعضّ السّيف لابأسوق عافيات الشّحم كوم

اى كثيرات الشّحم.و«عفو»نيز كارى بود آسان كه گفتيم،و عرب گويند (11)

ص : 218


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 24.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مبتداى.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به قرآن مجيد افزوده شد.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 30،همۀ نسخه بدلها:و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربّكم قالوا خيرا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّٰه عبّاس العفو مراد آن است.
9- .همۀ نسخه بدلها:بصدقه.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 95.
11- .همۀ نسخه بدلها:گويد،كه بر متن مرجّح است.

خذما عفا،اى ما اتاك سهلا.

جابر روايت كند كه:مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!هذه بيضة ذهب أصبتها من بعض المعادن لا أملك غيرها اريد ان أجعلها صدقة للّٰه،گفت:

مردى شكل خايه (1)زرّين بياورد پيش رسول-عليه السّلام-و گفت:يا رسول اللّٰه!به خدا (2)كه من جز اين ندارم و مى خواهم كه (3)صدقه كنم براى خدا.

رسول-عليه السّلام-رو از او بگردانيد،او به دگر جانب آمد و اين بگفت.رسول -عليه السّلام-رو بگردانيد (4)،با دگر جانب آمد و (5)بگفت:رسول-عليه السّلام-از او به خشم آمد (6)،از دست او بستد و بينداخت،چنان كه اگر بر او آمدى عضوى تباه كردى از او،و گفت:چون مى (7)گويى كه هم اين دارم صدقه را چه خواهى كردن؟آنگهى گفت:يكى از شما مى آيد و جمله مال[281-پ]صدقه مى كند،آنگه به درها مى گردد و سؤال مى كند،

أفضل الصدقة ما كان عن (8)ظهر غنى،و ليبدأ احدكم بمن يعول ،فاضل تر صدقه آن بود كه از سر توانگرى باشد،و يكى از شما بايد كه ابتدا به عيال خود كند.

كلبى گفت:بعد نزول اين آيت كسى آن چنان نكرد،چون كسى را چيزى بودى و خواستى كه از آن صدقه اى كند قوت خود و قوت عيال ازآنجا برداشتى،و آنچه فضله بودى صدقه كردى،و اگر مرد اهل حرفت بودى،يك روزه نفقه برداشتى ازآنجا و باقى صرف كردى (9).آيت زكات بيامد،اين آيت منسوخ شد اعنى حكمش على قول الكلبىّ.و اولى تر آن بود كه نگويند كه آيت منسوخ است،براى آن كه جمع از ميان اين آيت و (10)آيت زكات ممكن است.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ ،زجّاج گفت:براى آن«كذلك»گفت و خطاب با جماعتى است،كه معنى جماعت قبيل (11)بود و آن موحّد اللّفظ و مذكّر است.بهرى ديگر

ص : 219


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+مرعى.
2- .همۀ نسخه بدلها:به خداى عز و جلّ.
3- .همۀ نسخه بدلها:مى خواهم تا اين.
4- .مب،روى از او فرا بگردانيد.
5- .دب+اين سخن.
6- .مب:در خشم شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:همى.
8- .همۀ نسخه بدلها:على.
9- .همۀ نسخه بدلها+چون.
10- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+ميان.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:قبيله.

گفتند:براى آن موحّد گفت كه خطاب با رسول است-عليه السّلام-و مراد او و امّت، «كذلك»خطاب با او،و«لكم»خطاب با او و امّت اوست.همچنين خداى تعالى بيان كند براى شما آيتها را، لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي (1)الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،يعنى لعلّكم (2)تتفكّرون في امر الدّنيا و الآخرة في باب النّفقة،و تا شما در كار دنيا و آخرت انديشه كنيد،در باب نفقه مال آنچه قوت خود و عيال است در باب دنيا راست كنيد،و آنچه فاضل باشد و افزون براى خداى تعالى و براى آخرت صدقه كنيد تا ذخيره اى باشد شما را.و در آيت مضاف محذوف است و مضاف اليه به جاى او نهاده.

بهرى ديگر گفتند مراد آن است كه (3):تتفكّرون فى الدّنيا و زوالها و فنائها [و مآلها] (4)،تا در دنيا انديشه كنيد بدانيد (5)كه فانى است و زائل و مآل او با فنا و زوال است،و در آخرت انديشه كنيد كه سراى بقا و (6)ثواب است،تا چون انديشه كرده باشيد شما را داعى بود بر صدقه و نفقه كردن،و صارف بود از بخل و حرص بر حطام دنيا.

و جار و مجرور در محلّ مفعول به باشد نه در جاى ظرف،تا كسى گمان نبرد كه در قيامت تكليف نظر و تفكّر باشد.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتٰامىٰ (7) ،عبد اللّٰه عبّاس به روايت عطيّه و ضحّاك و سدّى گفتند:سبب نزول آيات آن بود كه عرب در جاهليّت كار يتيم عظيم داشتندى،و مال او از مال خود دور داشتندى،و با او مؤاكله و مخالطه نكردندى،و اگر او را چهار پاى بودى كس بر او ننشستى (8)،و اگر خدمتكارى بودى كس او را خدمت نفرمودى و متشأّم بودندى از آن،چون اسلام آمد از رسول-عليه السّلام-پرسيدند حديث يتيمان.خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتٰامىٰ ،و مى پرسند اى محمّد تو را از يتيمان. قُلْ إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَيْرٌ ،بگو كه اصلاح كار ايشان به حسب مصلحت بهتر بود شما را.

ص : 220


1- .همۀ نسخه بدلها+أمر.
2- .اساس:لعلّهم،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+لعلّكم.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ترجمه عبارت افزوده شد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:كنى بدانى.
6- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+سراى.
7- .همۀ نسخه بدلها+الآية.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:بر ننشستى.

قتاده و ربيع و سعيد جبير از عبد اللّٰه عبّاس گفتند:چون خداى تعالى در باب يتيم (1)و مال او تشديد فرمود و آيات فرستاد من قوله: وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (2)...،و[قوله:انّ] (3): اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰامىٰ ظُلْماً (4)...،مردم بترسيدند يتيمان را از خويشتن دور كردند،و مالهاى ايشان را از مال خود دور داشتند،و طعام ايشان از طعام خود[282-ر]جدا كردند (5)و با ايشان اختلاط نكردند تا اگر از طعام يتيم كه روز را ساخته بودندى چيزى بماندى كس بنخوردى و بر نگرفتى (6)تا عوضى دادى آن را تا (7)تباه شدى،و اين كار بر ايشان سخت شد.

به نزديك رسول-عليه السّلام-آمدند و از او بپرسيدند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رسول را فرمود كه بگو (8): إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَيْرٌ ،اگر شما اين براى خير مى كنى اصلاح كار ايشان شما را بهتر بود،و اصلاح مال ايشان بى طمعى و اجرتى و خيانتى و اخذ عوضى مزد در آن بيشتر باشد شما را،و اگر مصلحت در آن بود كه با ايشان اختلاط كنيد روا بود كه ايشان برادران شمااند در دين،در طعام و شراب و دوابّ و مواشى و اسباب به يك جاى اگر مصلحت دانى،و اگر مال ايشان را به حفظ و تجارت و عمارت به بر آرى و از آن عوضى و اجرت مثلى بردارى هم[روا] (9)بود. فَإِخْوٰانُكُمْ ، اى فهم اخوانكم،ايشان برادران شمااند.و در شاذّ ابو مجلّز خواند:فاخوانكم،به نصب على تقدير:فا[خوانكم] (10)تخالطون،يعنى ايشان را جارى مجراى برادران دارى،و آن كه با مال برادر كنى از وجوه صلاح با مال ايشان همان كنى.

[ابو عبيد (11)گفت] (12):اين آيت دليل آن است كه مسافران (13)چون هم سفره باشند، ايشان را روا بود كه طعام و شرابشان (14)به يك جاى باشد،و زيادت و نقصانى كه آن

ص : 221


1- .همۀ نسخه بدلها:يتيمان.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 152.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 10.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:دور داشتند،دب:دور كردند.
6- .دب:بر نگرفتندى.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز لب،مب:يا.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+كه.
9- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:يتيمان.
11- .مب،مر:ابو عبيده.
12- .همۀ نسخه بدلها:يتيمان.
13- .همۀ نسخه بدلها+را.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:شراب ايشان،دب:شراب و طعام ايشان.

جا بود بطيبة النّفس باكى نبود از آن،براى آن كه چون در حقّ يتيم خداى تعالى رخصت داد،در حقّ بالغان اولى تر كه رخصت باشد.

آنگه گفت: وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ ،و خداى تعالى مفسد را از مصلح بازداند كه كيست،كه غرض او از (1)مخالطت اصلاح است،و كيست كه غرض او فساد است،باشد كه آن كس كه مخالطت نكند،او افساد و تلف ما ايشان كند،و باشد كه آن كس كه مخالطت كند غرض او صلاح باشد تا مال ايشان محفوظ باشد و برايشان تباه نشود. وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَعْنَتَكُمْ ،و اگر خداى تعالى خواستى كار بر شما سخت كردى،و شما را رخصت ندادى در مخالطت ايشان.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:معنى آن است كه حكم كردى به إثم و حرج شما به تصرّف (2)در مال ايشان.و اصل«عنت»سختى و مشقّت بود،يقال:عقبة عنوت،اى شاقّه كئود (3).زجّاج گفت:«عنت»آن بود كه پاى شتر شكسته شود،بازبندند دگرباره شكسته شود چنان كه بنتواند رفتن،قطامىّ گفت:

فلا هم صالحوا من يبتغى عنتيو لا هم كرّر و الخير الّذي فعلوا

إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ،كه خداى تعالى عزيز است،كس دست زبر فرمان او نيارد آوردن به قهر چون تكليفى شاقّ كند،و حكيم است اگر اين كند و اگر بخلاف به حكمت (4)كند.

وَ لاٰ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰى يُؤْمِنَّ (5) ،آيت در شأن مرثد بن ابي مرثد آمد،و مقاتل گفت:ابو مرثد الغنوىّ و نامش ايمن بود،و عطا گفت:هو ابو مرثد بن كنّاز بن الحصين (6)-و او مردى بود شجاع و قوى.رسول-عليه السّلام-او را به مكّه فرستاد تا جماعتى مسلمانان را كه آنجا بودند (7)بيارد پنهان.چون به مكّه آمد زنى مشركه نام او عناق در جاهليّت دوست او بود،بشنيد كه او آمده است،برخاست و به نزديك او آمد و

ص : 222


1- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+آن.
2- .اساس:متضع،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز:كود،آج:اكود.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:اگر خلاف اين.
5- .همۀ نسخه بدلها+الآية.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ابو مرثد بن كنان بن الحصين،با توجه به مآخذ مربوط به اعلام تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+ايشان را.

گفت:يا مرثد!بياى تا ساعتى به خلوت بنشينيم.

مرد گفت:و ويحك يا عناق (1)انّ الاسلام قد حال بيننا و بين ذلك،اسلام آمد [282-پ]و منع كرد از چنين چيزها.گفت:پس ممكن باشد كه مرا به زنى كنى؟ گفت:بلى،و لكن پس ازآن كه دستورى با رسول برم.او را موافق نيامد كه (2)دانست كه رسول-عليه السّلام-دستورى ندهد،بر او تشنيع كرد و مشركان را به سر او آورد تا او را بزدند،و او از دست ايشان بجست و پنهان شد.چون فرصت يافت كارى كه داشت در مكّه بگزارد (3)و با نزديك رسول آمد گفت:يا رسول اللّٰه!زنى مشركه مى خواهد تا به زن من باشد (4)،روا بود يا نه؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰى يُؤْمِنَّ ،با مشركات (5)مناكحت مكنيد تا آنگه كه ايمان آرند.

مفضّل گفت:اصل نكاح جماع بود،پس به كثرت استعمال در عقد نيز استعمال كردند،و گفت:از اسماء منقوله است كه نقل من الجماع الى العقد كالغائط و غير ذلك.و درست آن است كه از اسماء مشتركه است،كالجون و القرء (6)و الشّفق،و در هر دو معنى حقيقت است براى آن كه در هر دو مستعمل است بر يك حد،و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند الّا كه مانعى باشد،و دليل بر آنكه چنين است آيت (7)است،و اجماع امّت بر آنكه [نكاح با مشركات] (8)حرام است عقدا و طيا.

وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ حرة وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ بجمالها،گفت:پرستارى مؤمنه (9)بهتر بود از زنى آزاد مشركه،و اگرچه به عجب آرد شما را به جمال و مال، يعنى جمال و مال او از حدّ عادت به حدّ تعجّب شده باشد.

مفسّران گفتند:آيت در شأن خنساء آمد،و او كنيزكى سياه بود از آن حذيفه يمان.گفت:يا خنساء!ذكرت فى الملإ الاعلى مع سوادك و دمامتك،گفت:

ص : 223


1- .اساس:با خطى متفاوت از متن نوشته«بالاعناق»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مب:به آن كه.
3- .مب:بگذاشت.
4- .مب،مر:تا زن من شود.
5- .مب،مر:مشركان.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،:و القروء.
7- .دب:اين آيت:ديگر نسخه بدلها بجز وز:اين.
8- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مؤمن.

خداى تعالى تو را با سياهى و زشت رويى (1)ياد كرد در ملاء اعلى،و در شأن تو آيتى فرستاد،پس حذيفه او را آزاد كرد و به زنى كرد.

سدّى گفت:آيت در عبد اللّٰه رواحه آمد،كه او پرستارى سياه داشت،بر او خشم گرفت و او را بزد و بيرون كرد،آنگه بترسيد و پشيمان شد.بيامد و رسول را -عليه السّلام-خبر داد رسول-عليه السّلام-گفت:چگونه كسى است اين پرستار؟ گفت:شهادتين مى گويد و نماز مى كند،و روزه مى دارد،و وضو و آب دست به جاى مى آرد.رسول-عليه السّلام-گفت:

هى مؤمنة، اين كنيزك مؤمنه است.

عبد اللّٰه رواحه گفت:به آن خدايى كه تو را به حق به خلقان فرستاد كه آزادش بكنم و به زنى كنم (2)،و آنچه گفت بكرد.جماعتى مردم (3)طعنه زدند و گفتند:

پرستارى سياه را به زنى كرده اى،و زنى آزاد مشركه را بر او عرض كردند (4)و ايشان رغبت كردندى در نكاح مشركات براى آن كه تا باشد كه ايمان آرند (5).خداى تعالى اين آيت فرستاد و نكاح مشركات حرام كرد،قوله: وَ لاٰ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰى يُؤْمِنُوا ،و دختر به مرد مشرك مدهيد تا (6)ايمان آرد.از هر دو طرف نهى كرد،هم خواستن و هم دادن،در (7)جمله مناكحت با ايشان حرام است. وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ ،و بنده مؤمن به باشد از آزادى مشرك،و اگرچه شما را به عجب آرد به مال و جمال و حسن حال.

حسن بصرى و قتاده روايت كنند (8)از انس مالك كه:يك روز رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-نشسته بود،اعرابى اى در آمد و سلام كرد و گفت:يا رسول اللّٰه!أ يمنع سوادي و دمامة وجهي من دخول الجنّة؟گفت:سياهى من و زشت روى ام مرا منع نكند (9)ازآن كه به بهشت روم (10)؟گفت:نه،ما دام تا از خداى بترسى و به رسول او ايمان دارى گفت:يا رسول اللّٰه[283-ر]!به آن خداى كه تو را شرف نبوّت داد كه

ص : 224


1- .مج،وز،لب،فق،مر:رويت،دب:زشتى رويت،آج:روييت.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب+او را.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:مردمان.
4- .همۀ نسخه بدلها:عرضه كردند.
5- .اساس:آرد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+آنگه كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:براساس.
8- .،مج،وز:كند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:كند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز آج،لب،مب:شوم.

من پيش از اين به هشت ماه ايمان آورده ام،و اقرار داده كه:خداى تعالى يكى است،و تو رسول اويى به حق.رسول-عليه السّلام-گفت:انت من القوم لك ما لهم و عليك ما عليهم،گفت تو از اينانى آنچه ايشان را بود تو را بود،و آنچه بر ايشان بود بر تو بود،گفت:پس براى چيست كه من خطبت كردم با هريك از اينان كه حاضراند كس اجابت نكرد مرا،و هيچ منع نمى دانم جز دمامت وجه (1)و سواد لون (2)،و الّا من در ميان قوم خود حسبى دارم از بنى سليم،و پدران من معروفانند،و لكن غلبني (3)سواد أخوالي،و لكن (4)غلبه كرده است بر من سواد خاليانم.

رسول-عليه السّلام-گفت:عمرو بن وهب حاضر است؟و او مردى بود از ثقيف، و در (5)صعوبت جانبى و انفه اى (6)بود.گفتند نه يا رسول اللّٰه،اعرابى را گفت:تو خانه او دانى؟گفت:دانم،گفت:به خانه او رو و در بزن زدنى برفق (7)،و چون در سراى شوى سلام كن و بگوى كه:رسول-عليه السّلام-دختر تو را به من داد-و او دخترى داشت ذات جمال و عقل و عفاف.بيامد و در بزد و در بگشاد (8)چون سواد و دمامت او ديدند،كاره شدند و اظهار كراهت كردند.او گفت:رسول-عليه السّلام-دختر تو را به من داد،او را زجر كردند[و رد كرد (9)] (10)ردّى قبيح.

مرد برخاست و بيرون آمد (11)،دختر گفت:يا پدر!برو و اين حال بدان،اگر پيغامبر-عليه السّلام-مرا به او داده است،من راضى ام[به آنچه رسول] (12)خداى كرد.

مرد براثر او بيرون آمد،او با پيش رسول رفته بود و شكايت كرده (13)،مرد در پيش رسول آمد،رسول-عليه السّلام-گفت:[يا هذا] (14)تويى كه رسول مرا رد كردى و زجر

ص : 225


1- .مج:دمامة الوجوه،ديگر نسخه بدلها:دمامة الوجه.
2- .همۀ نسخه بدلها:سود اللّون.
3- .مج،وز:غلبتى.
4- .همۀ نسخه بدلها:و الّا آن كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:انفة.
7- .لب،فق،مب،مر:بر وفق.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آج،لب،فق بگشادند.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:كردند.
10- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها+چون مرد بيرون آمد.
12- .اساس:در قسمت نونويس آورده است:«كه او به حكم»كه با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:كرد.
14- .اساس:در قسمت نونويس آورده است:«او را»كه با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كردى؟گفت:يا رسول اللّٰه!كردم و بد كردم،و أنا استغفر اللّٰه،براى آن كه مرد غريب بود،گمان بردم كه (1)دروغ مى گويد.اكنون يا رسول اللّٰه!حكم ما و خانه ها (2)و مالها و فرزندان ما تو راست،و من پناه با خداى مى دهم،از خشم خدا و خشم رسول خدا.

رسول-عليه السّلام-گفت:خيز اى اعرابى كه من دختر او را به تو دادم و با خانه شو مرد گفت:يا رسول اللّٰه!من مردى غريبم و دست تنگم و شرم دارم دست تهى به خانه زن رفتن،رسول-عليه السّلام-گفت:نزد (3)سه كس از صحابه من رو و آنچه تو را بايد از ايشان بستان،بر على رو و بر عثمان و بر عبد الرّحمن عوف.او بر على آمد،صد درم داد او را،و همچنين عبد الرّحمن عوف و عثمان (4).

او درم بستد و به بازار آمد تا جامه و چيزى خرد كه او را به كار آيد،و به خانه بازشود ،منادى رسول را ديد كه بر آمد و ندا كرد:يا خيل اللّٰه اركبي و ابشري،برنشينى و بشارت است (5)شما را.مرد سر سوى آسمان كرد و گفت:بار خدايا!تو خداوند آسمان و زمينى و فرستنده محمّدى به نبوّت به خلقان،مرا رغبت (6)چنين مى باشد (7)كه اين درمها در سبيل تو و جهاد دشمنان تو و مساعدت رسول تو صرف كنم.

آنگه آنچه جامه هاى (8)ابريشم و حرير خواست خريدن،اسبى خريد و تيغى و نيزه اى و سپرى و دستار (9)بگرفت و سينه و شكم سخت ببست و لثام بر بينى (10)بست و سلاح بپوشيد و بر اسپ نشست،و از او هيچ پيدا نبود مگر چشمهايش (11).بيامد و در ميان مهاجر بايستاد.هركس (12)مى گفت:اين سوار كيست (13)؟كس او را نمى شناخت، گفتند (14):رها كنى،همانا مردى باشد از عرب آمده تا معالم دين بداند،اكنون

ص : 226


1- .همۀ نسخه بدلها بجز دب،مر+مرد.
2- .اساس:خانها/خانه ها،مج،وز،دب:جانها.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر.
4- .همۀ نسخه بدلها:عثمان و عبد الرّحمن عوف.
5- .همۀ نسخه بدلها:بشارت باد.
6- .مج:رغبت كن.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:جامهاى/جامه هاى.
9- .فق:دستارى.
10- .همۀ نسخه بدلها:بر روى.
11- .مب،مر:چشمانش.
12- .اساس:با خطى متفاوت از متن«يكى»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مب+و.
14- .مج:گفت.

مى خواهد[تا] (1)با ما مساعدت كند.

چون رسول-عليه السّلام-بر آمد،گفت:اين سوار كيست؟گفتند:يا رسول اللّٰه!ما نمى دانيم،از عرب است.[بر جمله] (2)چون به كارزارگاه (3)در شدند،او حمله مى برد و از پيش و پس به نيزه و تيغ كارزار (4)مى كرد،در ميانه آستين[از او پاره] (5)باز كرد (6).

چون رسول-عليه السّلام-سواد بازوى او بديد،[283-پ]گفت:سعد است؟ [مرد] (7)گفت:آرى!تن و جان من فداى تو باد،گفت:سعد جدّك،بختت نيك باد.آنگه كارزار (8)مى كرد به تيغ و نيزه تا آن كه كش بيفگندند (9).

رسول را گفتند:يا رسول اللّٰه!سعد را بيفگندند.رسول-عليه السّلام-به بالين او آمد و سرش (10)بر كنار گرفت و گرد از روى او مى سترد به جامه خود،و مى گفت:

ما اطيب ريحك و احسن وجهك و أحبك الى الله ،چه خوش است بوى تو (11)،چه نيكوست روى تو،و چه دوست دارد خداى تو را.و بگريست آنگه باز خنديد و روى بگردانيد و گفت:

ورد الحوض بربّ (12)الكعبة ،به كنار حوض فراز آمد.

ابو امامه گفت:يا رسول اللّٰه!حوض چيست؟گفت:حوضى است كه خداى تعالى مرا داده است،عرض او از ميان صنعا الى بصرى،كناره هاى او مكلّل به درّ و ياقوت،به عدد ستاره (13)آسمان،بر كنار او اناء است از شير سپيدتر است و از انگبين شيرين تر.هركه از او شربتى (14)بازخورد هرگز تشنه نشود.

صحابه گفتند:يا رسول اللّٰه!چرا بگريستى؟بعد از آن (15)بخنديدى؟و پس روى بگردانيدى؟گفت:بلى،امّا گريه براى مفارقت سعد بود،و امّا خنده (16)از بشاشت بود

ص : 227


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .اساس و مب ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،فق،مر:كارزار،لب:كالزار.
4- .لب:كالزار.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .آج،لب،فق:آستين از بازو باز كرد.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .دب،آج،فق،مر:كارزار،لب:كالزار.
9- .مب،مر:كسى او را بيفگند.
10- .همۀ نسخه بدلها:سر او.
11- .همۀ نسخه بدلها+و.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:و رب.
13- .فق:ستارگان.
14- .مج:شربه،وز:شربه اى.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و پس،مب،مر:و باز.
16- .همۀ نسخه بدلها+من.

و خرّمى من به منزلت (1)او نزد (2)خداى تعالى و كرامت او بر خداى.و امّا آن كه روى بگردانيدم براى آن بود كه حور العين را ديدم جامه ها از ساق بر گرفته و مى شتافتند، يك بر سر يك مى افتاد و مبادرت مى كردند تا او را بر بودند،من روى بگردانيدم از شرم ايشان.

آنگه فرمود تا اسپ و سلاح او بر گرفتند و به خانه زن او بردند (3)و گفت (4):بگويى كه اين ميراث شوهر تو است،و خداى تعالى او را بهتر از تو بداد به بدل تو.پس جمله آن كه بنده مؤمن از خواجه مشرك به باشد،براى آن كه او اين جا بنده است آنجا سيّد باشد.و آن كه اين جا خواجه است متكبّر و مترفّع از بندگى،آنجا از همه بندگان و اسيران ذليل تر و بازمانده تر باشد.

أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّٰارِ ،ايشان با دوزخ دعوت مى كنند،يعنى مشركان،براى آن كه ايشان با عمل اهل دوزخ مى خوانند،بمثابت آن است كه ايشان را با دوزخ مى خوانند. وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ،و خداى تعالى شما را با بهشت و مغفرت و آمرزش مى خواند به فرمان او. وَ يُبَيِّنُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ ،و بيان مى كند آيتهاى (5)خود را از اوامر و نواهى و احكام (6)و حلال و حرام و براهين و دلالات براى مردمان.

لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ،تا همانا انديشه كنند و ياد گيرند و متّعظ شوند.

قوله عزّ و علا (7):

سوره البقرة (2): آیات 222 تا 228

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا اَلنِّسٰاءَ فِي اَلْمَحِيضِ وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰى يَطْهُرْنَ فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلتَّوّٰابِينَ وَ يُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِينَ (222) نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّٰى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاٰقُوهُ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (223) وَ لاٰ تَجْعَلُوا اَللّٰهَ عُرْضَةً لِأَيْمٰانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (224) لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (225) لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا اَلطَّلاٰقَ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (227) وَ اَلْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ وَ لاٰ يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ فِي أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذٰلِكَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ اَلَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجٰالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (228)

ترجمه

[و مى پرسند تو را از عذر زنان،بگو كه آن رنج است دور شويد از زنان در عذر (8)و پيرامن ايشان مشويد تا پاك شوند چون غسل كنند،پس به ايشان شويد ازآنجا كه فرمود شما را خداى،به درستى كه خداى

ص : 228


1- .آج،لب،فق،مب،مر:من المنزلة.
2- .مج،وز،دب:او از،آج،لب،فق،مب،مر:او را از.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:آوردند.
4- .مج:گفتند.
5- .همۀ نسخه بدلها:آيات.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:قوله تعالى،آج،لب:قال اللّٰه تعالى.
8- .وز،آج،لب،فق:حيض.

دوست دارد توبه كنندگان (1)را و دوست دارد پاكيزگان (2)را] (3).

[زنان شما كشتزار شمااند،پس بياييد به كشتزار خود آنجا كه خواهيد و در پيش افگنيد براى خود و بترسيد از خدا و بدانيد كه شما با پيش او شويد و مژده (4)ده مؤمنان را] (5).

[و مكنيد خداى را در معرض سوگندتان كه نكويى كنيد و پرهيزيد (6)و نيكى كنيد ميان مردمان و خداى شنوا و داناست] (7).

[284-ر] [نگيرد شما را خداى به بازى در سوگند شما،و لكن بگيرد شما را به آنچه اندوزد دلهاى شما،و خداى آمرزگار و بردبار است] (8).

[آنان را كه دورى كنند به سوگند از (9)زنان (10)انتظار چهار ماه است اگر بازآيند،پس به درستى كه خداى آمرزگار و بخشاينده است] (11).

[و اگر عزم كنند طلاق را،خداى شنوا و داناست] (12).

[و زنان طلاق داده بازايستند به خود سه (13)پاكى،و نباشد حلال ايشان را كه پنهان كنند آنچه آفريده بود خداى در شكمهاى (14)ايشان اگر ايمان دارند

ص : 229


1- .وز،آج،لب،فق:توبه كاران.
2- .آج،لب،فق:پاكيزه كاران.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .وز:مزده.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .وز:بپرهيزيد،آج،لب،فق:بپرخيزيد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
9- .وز:سوگندان.
10- .مج+آنان زنان.با توجّه به وز و معنى آيۀ زايد مى نمايد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
14- .وز،آج،لب،فق:رحمهاى.

به خداى و روز بازپسين،و شوهران ايشان سزاوارتراند به بازآوردن ايشان در آن اگر خواهند نيك كردنى (1)،و ايشان راست مانند آن كه بر ايشان است به نيكويى،و مردان را بر ايشان پايه اى هست،و خداى عزيز و داناست] (2).

قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ -الآية،سعيد جبير گفت (3)از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:ما رأيت قوما خيرا من اصحاب رسول اللّٰه ما سألوه الّا عن ثلاثة عشرة (4)مسئلة حتّى قبض،كلّهن فى القرآن،گفت:هيچ قوم را نديدم بهتر از اصحاب رسول-عليه السّلام-در همه عمر او و ايشان،او را بيشتر از سيزده مسئله نپرسيدند، هر سيزده در قرآن هست: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ (5)...، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ (6)...، يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ (7)...، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ (8)...، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتٰامىٰ (9)...، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ (10)...، يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا (11)...، وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي (12)...، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ (13)...، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ (14)...، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ (15)...، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبٰالِ (16).

مفسّران گفتند:عرب را در جاهليّت عادت چنان بود كه چون زن را حيض پديد آمدى از او اجتناب كلّى كردندى،او را در خانه تنها بنشاندندى و با او مجالست و مؤاكلت و مشاربت نكردندى بر عادت مجوس.

ص : 230


1- .وز:نيك كردن،آج،فق:نيك كردى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:گويد.
4- .اساس:عشر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 189،مب+قوله تعالى.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 217،مب+قوله تعالى.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 215،مب+قوله تعالى.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 219،مب+قوله تعالى.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 220،مب+قوله تعالى.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 222،مب+قوله تعالى.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 187 و سورۀ نازعات(79)آيۀ 42.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 186،مب+قوله تعالى.
13- .سورۀ انفال(8)آيۀ 1،مب+قوله تعالى.
14- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 85،مب+قوله تعالى.
15- .سورۀ كهف(18)آيۀ 83،مب+قوله تعالى.
16- .سورۀ طه(20)آيۀ 105،مب+قوله تعالى.

ابو الدّحداح (1)از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه:و ما نصنع بالنّساء اذا حضن،چه فرمايى ما را در حقّ زنان چون ايشان را (2)عذرى پيدا شود؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ. و«محيض»مصدر بود يقال (3).حاضت المرأة يحيض حيضا و محيضا كالسّير و المسير،و العيش و المعيش.

و اصل«حيض»انفجار باشد،عرب گويند (4):حاضت الشّجرة (5)،آن بود كه چيزى از او بيايد بمانند خون و مانند آن،اين جا از درخت توت (6)باشد.

قُلْ هُوَ أَذىً ،بگو كه آن رنج است يعنى خون،و اين قول قتاده و سدّى است.و قيل:قذر،پليدى است،و الأذى ما يكره و يغتمّ (7)به،هر مكروهى را كه از آن (8)دلتنگى آيد آن را«اذى»گويند.

فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِي الْمَحِيضِ ،دور باشى از زنان در حال حيض.و«اعتزال» دورى بود،قال اللّٰه تعالى حكاية عن ابراهيم-عليه السّلام: وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (9)...،و اين جماعت را براى آن معتزله خوانند كه قتاده و عمرو بن عبيد از شاگردان حسن بصرى بودند،و مذهب حسن در فاسق آن بود كه:فاسق منافق بود.

پس از وفات حسن بصرى مناظره اى رفت و اصل عطا را با عمرو بن عبيد در اين مسئله.

و واصل،ابطال اين مذهب بكرد،و«منزلت بين المنزلتين»اظهار كرد،و اوّل كسى كه[در معتزله] (10)اظهار«منزلت بين المنزلتين»كرد واصل عطا بود.پس چون حجّت بر عمرو[بن] (11)عبيد بايستاد،او گفت:الرّجوع الى الحقّ خير من التّمادي فى الباطل،با حق آمدن به[از] (12)آن باشد[216-پ]كه بر باطل بايستادن (13)،و از مذهب حسن بازآمد (14).پس ايشان را براى آن كه اعتزال كردند و دورى جستند از

ص : 231


1- .مب،بر:ابو الدّجاج.
2- .مب+حيفى و.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:يقول،دب:تقول.
4- .همۀ نسخه بدلها:گويد.
5- .مج،وز:السّمره،لب،فق،الثّمره،مب،مر:المرأة.
6- .مج،وز،آج،لب:تود/توت.
7- .مب:يغمّ،مج،وز،لب:تعتم.
8- .همۀ نسخه بدلها:از او.
9- .سورۀ مريم(19)آيۀ 48.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:در قسمت نويس«بايستادند»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:در قسمت نويس«بازآمدند»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مذهب حسن (1)معتزلى خواندند و گفتند:براى آن كه از حلقه قتاده دور شدند و كناره اى (2)گرفتند.قتاده چون ذكر ايشان كردى،گفتى:ما فعلت المعتزلة.

اكنون بدان كه:«حيض»خونى باشد سياه و گرم،با دفع و آگاهى جدا شود.و «استحاضه»خونى باشد سرد و زردفام،اين فرق است از روى ظاهر.و حايض را احكامى باشد كه گفته شود و مستحاضه به حكم طاهر (3)باشد هرگه كه شرط آن به جا آرد.

امّا آن حكم كه به (4)حيض تعلّق دارد،بعضى واجب بود و بعضى حرام و بعضى مكروه.

آنچه محرّمات و واجبات است نمازش واجب نبود،بل (5)درست نيايد از او،و روزه يش درست نباشد،و در مسجدها شدنش (6)حرام بود،و اعتكافش درست نباشد، و طوافش درست نباشد،و قرائت عزايمش حرام باشد،و دست بر قرآن نهادنش حرام باشد،و بر شوهرش مقاربت كردن با او حرام باشد،و اگر كند بقصد،كفّارتش واجب بود،در اوّل حال دينارى و در ميانه نيم دينار،و در آخرش دانگى و نيم.و تعزير بر او واجب باشد،و غسل و وضو بر او (7)درست نباشد در ايّام حيض بر وجه رفع حدث.

و چون خون منقطع شود غسلش واجب باشد،و طلاقش درست نباشد در ايّام حيض، و قضاى روزه يش واجب باشد،و قضاى نمازش واجب نبود.

و مكروهات:قرآن خواندن (8)آنچه جز عزايم است مكروه بود او را،و مصحف بر گرفتن و دست بر حواشى (9)نهادن،و خضاب كردن و اقلّ ايّام حيض سه روز بود،و بيشترش ده روز،و آنچه (10)ميانه اين باشد به حسب عادت.

و حايض[285-ر]بر دو ضرب باشد:يا مبتداء بود يا نبود.اگر مبتدأ بود،او را

ص : 232


1- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر+ايشان را.
2- .همۀ نسخه بدلها:كناره.
3- .مب:مستحاضه خونى طاهر.
4- .همۀ نسخه بدلها:و بيست حكم به،كه براساس مرجّح مى نمايد.
5- .مب،مر:يا.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:و در مسجد شدن او.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:از او.
8- .مب،مر+و.
9- .مر+مصحف.
10- .اساس:در،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

چهار حالت باشد:يكى آن كه تميز داند (1)و فرق از ميان اين خونها كه حيض و استحاضه بود برآن كار بايد كردن.

دوم آن كه:تميز نداند و مشتبه شود بر او،بر عادت زنانى كه خويش (2)او باشند كار كند.سيم (3)آن كه:خويش ندارد،بر عادت زنانى كه بر سنّ او باشند كار كند.

چهارم آن كه:نه خويشان دارد (4)و نه همسالان.از ماه اوّل سه روز نماز رها كند،و از ماه دوم ده روز كه اين اكثر حيض است و آن اقلّ،يا نه،از هر ماهى هفت روز نماز دست بدارد،مخيّر است او از ميان اين هر دو.

و آن كه مبتدأ نباشد او را نيز چهار حال است:يكى آن كه او را عادتى باشد بى تمييز برآن كار كند.دوم آن كه:او را عادت باشد و تمييز باشد (5)بر عادت كار كند.سيّم (6)آن كه:او را تمييز باشد بى عادت،بر تمييز (7)كار كند.چهارم آن كه:او را عادت و تمييز (8)نباشد از هر ماه هفت روز نماز نكند،اين جمله مذهب ماست،و مذهب ابو حنيفه و اهل عراق در اقلّ و اكثر ايّام حيض موافق مذهب ماست.و همچنين مذهب حسن بصرى هم اين است.و مذهب شافعى و اهل مدينه آن است كه:اقلّ حيض شبانروزى بود و بيشترش پانزده روز.و بعضى فقها را مذهب آن است كه:آن را حدّى محدود نيست،ما دام تا خون بيند حايض باشد،نماز نكند.

و اقلّ طهر ده روز بود،و جمله فقها خلاف كردند،گفتند:پانزده روز باشد و در آن حكمهاى بيست گانه اى،در بيشتر مسائل شافعى موافقت كرد ما را.

و مالك[285-پ]خلاف كرد در قرائت قرآن،گفت:اگر مدّت دراز شود و ترسد از فراموشى روا بود كه خواند،امّا دخول المساجد،و مسّ المصحف،و كتابة القرآن،و اعتكاف،و طواف،و نماز،و روزه،و وجوب قضاى روزه دون نماز،شافعى و بيشتر فقها موافقت كردند.

امّا در كفّارت وطى حايض در اوّل دينارى،و (9)ميانه نيم دينار،و آخر دانگى

ص : 233


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نداند.
2- .همۀ نسخه بدلها:خويشان.
3- .مج،وز:سه ام.
4- .همۀ نسخه بدلها:خويشان باشند او را.
5- .اساس:نباشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز:سه ام.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تميز.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تميز.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:و در.

نيم (1):شافعى را در او دو قول است:در قول اوّل همچنين گفت،در اوّل و وسط و در آخر حيض گفت:بر او استغفار باشد،و مذهب اوزاعى و احمد و اسحاق هم چنين است،و شافعى در جديد گفت (2):بر او كفّارت نباشد در هيچ حال،بر او توبت باشد بس،و اين مذهب ابو حنيفه است و اصحابش و مالك و ثورى.

ملامست مرد زن حايض را از بالاى ناف تا به سر،و از زير زانو تا به قدم مباح است،و در او خلاف نيست ميان فقها.امّا از ناف تا به زانو ملامست آن روا بود و اجتناب فاضل تر،و اين مذهب مالك است و اسحاق و محمّد بن الحسن.

و مذهب شافعى و اصحابش و ابو حنيفه و ابو يوسف آن است كه:حرام باشد.

چون خون منقطع شود و شوهرش را روا باشد كه نزديكى كند بعد غسل الفرج،سواء اگر به اقلّ ايّام پاك شده باشد و اگر (3)به اكثر،و اگرچه غسل نكرده باشد.

و مذهب ابو حنيفه[286-ر]آن است كه:اگر به ده روز پاك شده باشد روا بود، و اگر زير ده روز باشد روا نبود الّا پس (4)غسل يا تيمّم،و نماز،اگر وقت نماز درآيد و نماز نكند (5)روا بود وطى او شوهر را.و مذهب شافعى آن است كه:تا يك نماز نكند (6)با استباحت آن طهارت (7)و دخول وقت،روا نبود شوهرش را وطى او.

استمرار عادت به دو بار باشد پياپى كه حيض بيند در روزى معيّن،و اين مذهب ابو حنيفه و بعضى اصحاب شافعى است و مروزى و اوزاعى.سريج (8)گفت كه (9):

عادت به يك بار ثابت شود.

وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ ،يقال:قربته أقربه قربانا،و قربت منه أقرب قربا.و«قربت» كنايت است در آيت از جماع،و معنى آن است كه:پيرامن ايشان مگردى در ايّام حيض، حَتّٰى يَطْهُرْنَ ،تا آنگه كه پاكيزه شوند.«حتّى»انتهاى غايت را باشد چون «الى»،اين دو لفظ اعنى: فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ...، وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ يكى امر است و يكى

ص : 234


1- .آج،لب،فق،مب،مر:و نيم.
2- .همۀ نسخه بدلها:و در جديد گفت اعنى شافعى.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد او.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .مج:بكند،لب:كند.
6- .لب:كند.
7- .همۀ نسخه بدلها:به طهارت.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:و ابو العبّاس بن سريج.
9- .همۀ نسخه بدلها:گفتند كه.

نهى.دليل است بر تحريم وطى زنان در ايّام حيض،براى آن كه اوامر قرآن را به ظاهر حمل بر وجوب كنند و نهى شرعى دليل فساد منهىّ عنه كند.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هرگز نديده ام ناقص دينان ناقص عقلان را كه عقل مرد عاقل حازم بهتر ببرند ازآن كه اين زنان.گفتند:

يا رسول اللّٰه!نقصان عقل و دين ايشان از كجاست؟گفت:نه گواهى دو زن به يكى مرد برگيرند،آن از نقصان عقل ايشان است[286-پ]،و امّا نقصان دين آن است كه:از هر ماهى چند روز نماز نتوانند كردن و روزه نتوانند داشتن (1).

معاذة العدويّة روايت كند كه:زنى به نزديك عائشه آمد و گفت«ما بال الحائض تقضى الصّوم و لا تقضى الصّلاة؟،چرا زن حايض (2)قضاى روزه بدارد (3)و قضاى نماز نكند؟عائشه گفت او را:أ حروريّة انت؟تو خارجيى؟گفت:نه،و لكن سائلم.

عائشه او را گفت:ما را در عهد رسول اين كار افتادى،ما را قضاى روزه فرمودند و قضاى نماز نفرمودند،بنگر كه عائشه چون از او احكام شرع مى پرسند،تهمت خارجى مى برد،و چون جواب درست مى گويد حوالت بر سمع مى كند.

راوى خبر گويد كه:چون اين آيت آمد،صحابه رسول چون زنان ايشان را (4)حيض پيدا شدى،ايشان را از خانه و جامه خواب بيرون كردندى.چون هوا سرد شد، ايشان سرما مى يافتند،پيش رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّٰه!ما را حال آن نيست كه جامه زيادتى باشد تا به زنان حايض دهيم،و چون ايشان را از جامه خواب (5)گرم بيرون كرديم (6)سرما مى يابند،و اگر جامه به ايشان دهيم ما سرما مى يابيم.رسول -صلوات اللّٰه و سلامه عليه و آله الطّاهرين الطّيّبين (7)-گفت:خدا شما را نمى فرمايد كه ايشان را از خانه و جامه خواب بيرون كنيد (8)،مى فرمايد كه با ايشان خلوت مكنيد تا ايّام حيض باشد ايشان را،آن عادت عجم است-يعنى گبركان.

ص : 235


1- .همۀ نسخه بدلها:روزه داشتن.
2- .آج،لب،فق:حايضه.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:بكند.
4- .همۀ نسخه بدلها+عذر.
5- .همۀ نسخه بدلها+و خانه.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:كرده ايم.
7- .همۀ نسخه بدلها:رسول عليه السّلام.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+شما را.

سعيد مسيّب (1)روايت كند از ابو هريره از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:هركه او با زن حايض قربت كند و او را فرزندى آيد[287-ر]، و آن فرزند را جذام (2)بود،گو كس را ملامت مكن جز خويشتن را،و هركه او روز شنبه و چهارشنبه خون گيرد و او را برص (3)رسد،گو ملامت خويشتن را كن.

عائشه روايت كند كه:يك شب با رسول-صلوات اللّٰه و سلامه عليه و آله (4)-خفته بودم،مرا حالت عذر پيدا شد،از بستر بجستم و كناره اى گرفتم.رسول -صلوات اللّٰه و سلامه عليه و آله (5)-گفت:چه بود تو را؟مگر حائض شدى؟گفتم:

آرى.گفت:ازار را بند سخت كن و بازآى و به جاى خود بخسپ.و امّ سلمه مانند اين روايت كند،و مانند اين روايت است از ميمونه زوجة النّبي-صلوات اللّٰه و سلامه عليه و آله (6).

عائشه گويد،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (7)-مرا گفت:آن نماز كن (8)مرا ده.من گفتم:يا رسول اللّٰه!من حائضم،گفت:

ان حيضتك ليست في يدك ، حيضت در دست نيست.

و از او پرسيدند كه:شايد كه با حائض نان خورند؟گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (9).با من از يك اناء آب خوردى و از يك قدح.و گاه او (10)اوّل خوردى و من دوم،و گاه من اوّل خوردمى و او دوم،[و اعتبار كردم نيك،دهن هم آنجا بنهادى كه من نهاده بودمى] (11).

اين اخبار دليل مى كند بر آنكه از (12)حائض هيچ حرام نيست مگر وطى او در فرج.و امّا ديگر چيزها همه (13)رواست،به خلاف آن كه گبركان و ترسايان كردند،

ص : 236


1- .مج،وز:سعيد بن مسيّب.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،مب:جزام.
3- .مج،وز،دب:مرضى،آج،لب،فق،مب،مر:برصى.
4- .همۀ نسخه بدلها:رسول عليه السّلام.
5- .همۀ نسخه بدلها:رسول عليه السّلام.
6- .همۀ نسخه بدلها:صلّى اللّٰه عليه و آله.
7- .همۀ نسخه بدلها:رسول عليه السّلام.
8- .مج:نمازگه،وز:نمازگر،آج،لب،فق:نماز كفى،مب،مر:نماز كنى.
9- .مج،وز:رسول اللّٰه،دب،آج،لب،فق:رسول عليه السّلام.
10- .آج،لب،فق،مر:گابودى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:بر.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:هم.

كه گبركان مفارقت كلّى كردندى،و ترسايان در حيض مقاربت كردندى.خداى گفت:نه آن بايد،نه اين شايد،واسطۀ اين هر دو بايد گرفتن كه-

خير (1)الأمور اوساطها (2).

وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ [287-پ] حَتّٰى يَطْهُرْنَ ،كوفيان خوانند مگر عاصم (3)«يطّهّرن»،به تشديد«طا»و«ها»،و باقى قرّاء خوانند (4): «يَطْهُرْنَ» به تخفيف.و آن كس كه به تشديد خواند،تقدير چنين بود كه:«يتطهّرن»«تا»با«طا»كردند،و«طا»در «طا»ادغام كردند،و معنى آن بود كه:«حتّى يغتسلن»،تا آنگه كه غسل بكنند.و آن كس كه خواند: «يَطْهُرْنَ» به تخفيف،معنى آن باشد كه:تا خون حيض منقطع شود از ايشان،و ايشان از آن پاك شوند.و اختلاف فقها در آن كه كى روا باشد مرد را كه با حلال خود مقاربت كند و آنچه مذهب است در آن باب گفته شد.

و قرائت به تخفيف حجّت ماست و حجّت ابو حنيفه على وجه.و قرائت به تشديد،حجّت شافعى است پيش از غسل روا بود مقاربت به نزديك ما،و به نزديك ابو حنيفه چون ده روز گذشته باشد،و به نزديك شافعى روا نبود تا غسل بنكند يا تيمّم و بعد (5)انقطاع الدّم،و اين مذهب زفر است و ليث و سالم و قاسم بن محمّد و ابن شهاب.و حسن بصرى گفت:اگر پيش (6)غسل مقاربت كند كفّارتش لازم آيد همچنان كه در حال حيض. فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ ،اى اغتسلن،چون غسل بازكنند.

فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ ،به ايشان شوى ازآنجا كه خداى فرمود شما را.

و«اتيان»كنايت است از جماع،و اگرچه صورت امر است مراد اباحت است، چنان كه گفت: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (7)...،و قوله: فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ (8)...،و مراد بقوله: مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ ،آن است كه من حيث امركم اللّٰه بالاعتزال.و فايده،اطلاق حظر (9)است.و خلاف كردند فى (10)الامر

ص : 237


1- .همۀ نسخه بدلها:و خير.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اوسطها.
3- .همۀ نسخه بدلها+حتّى.
4- .همۀ نسخه بدلها+حتّى.
5- .دب،مب،مر+از.
6- .دب،فق،مب،مر+از.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
8- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.
9- .اساس:حضر،با توجّه به دب و مب تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:خطر.
10- .اساس:كى،دب:من،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

الوارد بعد الحظر (1).مذهب فقها آن است كه:ايجاب اباحت كند،و مذهب ما آن است كه:حكم او همان باشد كه قبل الحظر (2)بوده باشد من اشتراكه بين الوجوب و النّدب،و تقدّم حظر (3)را هيچ اثر نبود در تغيير حكم او،پس معنى آن است كه:آنچه محظور (4)بود اكنون مطلق است،و اين قول مجاهد است و ابراهيم و قتاده و عكرمه.

والبى (5)گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:مراد آن است كه«جامعوهنّ فى الفرج لا غير»،با ايشان مقاربت در موضع مخصوص كنى كه آن جاى،مأمور به است.و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه من حيث امركم اللّٰه به من الطّهر،يعنى اين مواقعه در ايّام طهر بايد دون ايّام حيض تا امتثال فرمان خداى كرده باشد.

و تفسير[«حيث»به وجه باز كرد] (6)ند،كأنّه قال:فأتوهنّ من قبل طهرهنّ لا من قبل حيضهنّ[288-ر]،و اين قول ابن زيد است و ضحّاك و روايت عطيّه (7)عن ابن عبّاس.و محمّد حنفيّه (8)گفت: مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ ،اى من الحلال دون الفجور،يعنى به حلال مقاربت كنى نه به حرام.

ابن كيسان گفت:معنى آن است كه به ايشان مواقعه آنگه كنى كه ايشان روزه ندارند و معتكف و محرم نباشند،يعنى در اوقاتى كه حلال بود شما را مواقعه ايشان.

فرّاء گفت:مثال اين چنان باشد كه كسى گويد:أتيت الأمر من مأتاه،اى من الوجه (9)الّذي يؤتى،از آن ره آن باشد.واقدى گفت:مراد آن است كه فى الفرج،و مراد به«من»،«في»است،چنان كه گفت:اروني ما ذا خلقوا من الارض،اى فى الأرض،و قوله: إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ (10)،أى في يوم الجمعة.

إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ التَّوّٰابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ،مقاتل سليمان گفت و كلبى:يحبّ

ص : 238


1- .اساس:الحضر،با توجّه به دب تصحيح شد.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:حضر،با توجّه به دب تصحيح شد.
4- .اساس:محضور،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:و والبى.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج:عتبه.
8- .وز،دب،آج،لب،فق:محمّد خليفه.
9- .مب:من الوجوه.
10- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 9.

التّوّابين من الذنوب،خدا دوست دارد توبه كاران را آنان كه[از گناه] (1)توبت كنند، و آنان را كه در طهارت و پاكى از احداث آب به كار دارند.مجاهد گفت:يحبّ التّوّابين من الذّنوب و المتطهّرين من أدبار النّساء،يعنى دوست دارد (2)آنان را كه خويشتن پاكيزه دارند ازآن كه خلوت كنند با زنان بر (3)وجهى ديگر.

مقاتل حيّان (4)گفت:التّوّابين من الذّنوب و المتطهّرين من الشّرك،از گناه توبت كنند و از شرك خويشتن پاك سازند (5).سعيد جبير بعكس اين گفت:يحبّ (6)التّوّابين من الشّرك و المتطهّرين من الذّنوب،از شرك توبت كنند به ايمان،و از پس ايمان نيز گناه نكنند و پاكى جويند از گناه.

منهال بن عمرو گويد:به نزديك ابو العاليه بودم،برخاست و وضوى نيكو باز كرد و آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ التَّوّٰابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ،ابن جريج گفت عن مجاهد: اَلتَّوّٰابِينَ ،آنان (7)كه گناه كرده باشند پس توبت كنند.و اَلْمُتَطَهِّرِينَ ،آنان كه خود هرگز گناه نكرده باشند.

عبد الرّحيم قنّاد (8)گفت:التّوّابين من الكبائر و المتطهّرين من الصّغائر،التّوّابين من الافعال،و المتطهّرين من الاقوال،التّوّابين من الاظهار،و المتطهّرين من الاضمار،التّوّابين من الآثام،و المتطهّرين من الاجرام،التّوّابين من الجرائر، و المتطهّرين من خبث السّرائر،التّوّابين من الذّنوب،و المتطهّرين من العيوب.

و ظاهر آيت با آن مى ماند كه يُحِبُّ التَّوّٰابِينَ ،يعنى آنان را كه مقاربت كرده باشند با زنان در حال حيض و ندانسته باشند،چون بدانند از آن توبت كنند. وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ،يعنى آنان را كه طلب پاكيزگى كنند و از اين معنى دور باشند،الّا آن است كه اگرچه آيت عقيب اين حديث آمد،روا باشد كه مراد عموم بود،پس حمل

ص : 239


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .وز:دارند.
3- .همۀ نسخه بدلها:به.
4- .همۀ نسخه بدلها:مقاتل بن حيّان.
5- .همۀ نسخه بدلها:دارند،كه به اعتبار گنگى لفظ بر متن مرجّح مى نمايد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+باشند.
8- .آج،لب،فق:قتاد،ديگر نسخه بدلها:قتاده.

كردن بر عموم اولى تر باشد.

قوله: نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ -الآية،سعيد جبير گويد (1)از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت عمر خطّاب به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!هلكت و اهلكت، [گفت] (2):هلاك شدم[288-پ]و ديگرى را هلاك كردم.رسول -عليه السّلام-گفت:چه كردى؟گفت:حوّلت البارحة رحلي،دوش رحل برگردانيدم.رسول-عليه السّلام-جواب نداد،جبريل آمد و اين آيت آورد:

نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ ،زنان شما كشتزار شمااند. فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّٰى شِئْتُمْ ،به كشتزار خود آيى آنجا كه خواهى،پس ازآن كه از موضعى ديگر اجتناب كنى و از ايّام حيض.

محمّد بن المنكدر روايت كرد از جابر عبد اللّٰه انصارى كه او گفت كه:جهودان دعوى كردند كه هركس كه با حلال خود خلوت كند از جاى (3)معتاد و لكن از خلف، فرزند احول آيد.رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از اين حديث،گفت:

كذبت (4)اليهود ،جهودان دروغ گفتند.خداى تعالى تصديق رسول را و تكذيب يهود را اين آيت فرستاد.

قولى دگر در سبب نزول آيت آن است كه:كافران مدينه در بعضى كارها اقتدا كردندى به جهودان پيش از آمدن رسول-عليه السّلام-و جهودان را عادت چنان بود كه با زنان خلوت كردندى على حرف،اى على جنب.و قريش را عادت چنان بود (5)كه شرح كردندى اعنى (6)كشف.چون رسول-عليه السّلام-هجرت كرد،يكى از جمله مهاجر زنى انصارى را بخواست،به وقت خلوت خواست كه با او نزديكى كند بر عادت ايشان،امتناع كرد و گفت:اگر بر عادت ما بباشى (7)و الّا اجتناب كن،و در اين باب از ميان ايشان گفتا گوى (8)رفت و اين حديث به رسول رسيد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 240


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب:نه در جاى،مب:در موضع:بقيّه نسخه بدلها:در جاى.
4- .وز:كذب.
5- .همۀ نسخه بدلها:بودى.
6- .همۀ نسخه بدلها:يعنى.
7- .اساس:به صورت«نباشى»هم خوانده مى شود.
8- .مج،وز:گفت گوى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت و گوى.

اين اخبار و مانند،اين همه دليل آن مى كند كه اتيان النّساء من غير المأتى روا نباشد،و تعلّق آن كس كه به خلاف اين گويد با اين آيت درست نباشد،چه آيت مقصور و وارد است بر اين اسباب كه گفته شده و اين جماعت تفسير«أنى» (1)چنين دادند كه:كيف شئتم،و متى شئتم،و حيث شئتم بعد ما كان الصّمام واحدا«انّى»راسه معنى باشد،چنان كه خواهى،و هرگه كه خواهى،و آنجا كه خواهى،پس ازآن كه موضع يكى باشد.و اين از جمله كنايات لطيف است كه در قرآن هست.خداى تعالى زنان را كشت خواند،و مراد كشتزار است.مرد را تشبيه كرد به زرّاع (2)،و زن را به مزرعه،و آب را به تخم،و فرزند را به زرع اعنى نبات،و حرف تشبيه براى مبالغت بيفگند،چنان كه حق تعالى گفت: حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً (3)...،و شاعر گفت:

النّشر مسك و الوجوه دناني ر و اطراف الأكفّ غنم

و اين كنايت به نزد عرب مشهور است،مفضّل بن سلمه گفت انشدني أبي:

اذا أكل الجراد حروث قومفحرثي همّه أكل الجراد[289-ر]

[و انشد احمد بن يحيى ثعلب] (4):

حبّذا من هبة اللّٰه البنات الصّالحاتهنّ للنّسل و للزّرع (5)و هنّ الشّجرات

يجعل اللّٰه لنا فيما يشاء البركاتانّما الأرحام ارضون لنا محترثات

فعلينا الزّرع فيها و على اللّٰه النّبات

و امّا إتيان النّساء في أدبارهنّ،بيشتر فقها برآنند كه حرام است،و مذهب مالك آن است:كه مباح است (6)،و در اخبار ما اباحت و تحريم هر دو هست،و شيخ ابو جعفر (7)-رحمة اللّٰه عليه-فتوى بر كراهت كرد حملا للأخبار على وجوهها (8)

ص : 241


1- .آج،لب،فق،مب،مر:اين.
2- .مب:بر زارع.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 96.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:هنّ اصل النّسل و الزّارع.
6- .همۀ نسخه بدلها+و طحاوى در كتابش گفت از محمد بن عبد اللّٰه بن الحكم كه شافعى گفت:درست نشده است به خبرى معلوم تحريم و تحليل اين مسئله،و قياس اقتضاى تحليل مى كند،و امّا المرتضى-رحمه اللّٰه-فانه ادّعى اجماع الطائفة ذكره فى كتاب الانتصار.
7- .همۀ نسخه بدلها:شيخ ابو جعفر الطّوسى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:وجهها.

و جمعا بينها.

و آنان كه اباحت كنند (1)به اين آيت تمسّك كردند و گفتند خداى تعالى گفت:

أَنّٰى شِئْتُمْ ،و«أنّى»بر سه معنى باشد-چنان كه گفتم (2)،و به معنى موضع آمده في قوله (3): أَنّٰى لَكِ هٰذٰا (4)...،اى من اين لك هذا،قال الشّاعر:

فأصبحت أنّى تأتها تلتبس بهاكلا مركبيها تحت رجلك شاجر

و قال الكميت:

أنّى و من أين ابك (5)الطّربمن حيث لا صبوة و لا ريب

لفظ امر است و مراد اباحت.

و«أنّى»محتمل است مكان را تخصيص كردن به آن كه بعد ما كان [الصّمام] (6)واحدا،تخصيص قرآن باشد به اخبار آحاد،و اين درست نباشد به نزديك ما (7).

امّا تمسّك فقها بقوله: نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ ،و اين جا حرث نبود،چه محتمل حرث نيست،گوييم:اين دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.دگر آن كه بين الفخذين به اجماع مباح است و لا حرث هناك.

امّا تفسير ايشان«حرث»را به فرج خلاف قرآن است،كه خداى تعالى زن را حرث خواند بقوله: نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ ،و لم يقل فروج نسائكم حرث لكم.

امّا تمسّك ايشان بقوله: فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّٰهُ ،و أنّه الفرج لا غير، گوييم:در اين همه حجّتى نيست براى آن كه معنى امر،اباحت است اين جا،و اباحت تصرّف در (8)ايشان است و انواع (9)الاستمتاع و لا مخصّص (10)هاهنا (11)فدلّ (12)على العموم.

ص : 242


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:گفتند،مب:كردند.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتيم.
3- .اساس:قولك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 37.
5- .آج:نالك.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج افزوده شد،آج:المقام.
7- .مج،وز،دب+و بيشتر محقّقان،آج،لب،فق،مب،مر+و بيشتر فقها.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها:بانواع.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:و لا تخصيص.
11- .همۀ نسخه بدلها:ههنا.
12- .آج،لب:و يدل.

امّا تمسّك ايشان بقوله: قُلْ هُوَ أَذىً ،و تفسير ايشان«اذى»را به قذر و نجاست،و أنّ الاذى ههنا اكثر اعني فى الادبار،هم معتمد نيست براى آن كه حمل الشّىء على غيره باشد من غير علّة جامعة بينهما،و از جمله قياس باشد و ما به قياس نگوييم.

دگر آن كه جماعتى مفسّران تفسير«اذى»به تحريم و مفسده كردند،اگر حمل برآن كنند اين طريقه مطّرد نبود،دگر آن كه«اذى»حاصل است در اين جا بالبول و دم الاستحاضة،و مع ذلك مانع نيست از وطى و اباحت آن،روايت كرده اند عن نافع عن ابن عمرو عن (1)زيد بن اسلم عن محمّد بن المنكدر (2)عن طرق مختلفة (3)عن ابن عمر أيضا (4).

وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ ،گفته اند:مراد طلب فرزند است،و گفته اند:مراد آن است كه زنان پارسا را طلب كنيد براى مناكحت تا فرزند صالح باشد،چنان كه [289-پ]گفت-عليه السّلام:

تخيروا لنطفكم ،اختيار كنى براى آبتان،يعنى براى فرزند (5).و همچونين گفت (6)-عليه السّلام:

فانظر في أي نصاب تضع ولدك فان العرق دساس ,و كذا

قوله-عليه السّلام: إياكم و خضراء الدمن. و گفته اند:

تقديم الافراط من الاولاد،فرزندان را از پيش فرستادن تا فردا شفيع تو باشند.و بر اين قول مراد امر بود به صبر و توطين (7)نفس على موت الاولاد و تطييب (8)النّفس بكونهم شفعاء لابويهم.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

من قدم ثلاثة من الولد لم يمسه (9)النار الا تحلة القسم ،گفت:هركس كه سه فرزند را در پيش افگند،آتش به او نرسد الّا به

ص : 243


1- .همۀ نسخه بدلها:از.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب+و.
3- .لب،فق،مب،مر:عن طرف مخلد.
4- .آج،فق،مب،مر+و غرض از ايراد اين وجود آن است تا كه معلوم شود كه اين وجوه كه تمسّك كرده اند به آن از الفاظ قرآن معتبر نيست،اگرچه در اخبار ما نيز وارد است از اباحت و تحريم او كه برآن بود كه تحريم را ترجيح دهد و اجتناب كند از آن-وفّقنا لما فيه المحبّة و الرّضا.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:فرزندان.
6- .همۀ نسخه بدلها:قوله.
7- .مر:توطّن.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تطيّب.
9- .همۀ نسخه بدلها:تمسّه.

مقدار تحليل سوگند في قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ (1).و گفته اند:كنايت است عن قلّة مكثه فى النّار.گفتند:يا رسول اللّٰه!و اگر دو باشند (2)؟گفت:و اگر دو باشند.تا راوى خبر گويد كه:گمان چنين است كه اگر گفتندى اگر يكى باشد؟هم بگفتى كه:اگر يكى باشد اين حكم حاصل بود.

عطا گفت:مراد آن است كه به نزديك خلوت نام خداى برند.مجاهد گفت:مراد آن است كه عند خلوت ذكر خداى كنند تا خداى تعالى فرزند صالح دهد بحسب مصلحت.عبد اللّٰه عبّاس گفت كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:هركه او عند خلوت با حلالش بگويد:

بسم الله اللهم جنبني (3)الشيطان و جنب الشيطان ما رزقتنا ،اگر فرزندى باشد ايشان را،شيطان به او مضرّت نكند.

و در اخبار ما آمده است كه:چون مرد با حلال خود دخول كند،مستحب آن است كه بر وضو باشد و دو ركعت نماز كند،و او را نيز فرمايد تا دو ركعت نماز كند.

آنگه چون زن را پيش آورند (4)دست راست بر پيشانى او نهد و بگويد:

اللّهم على كتابك تزوّجتها و على امانتك اخذتها و بكلماتك استحللت فرجها،فان قضيت لي في رحمها نسبا فاجعله مسلما سويّا،و لا تجعله شرك شيطان.

سدّى و كلبي گفتند:مراد خير و عمل صالح است،دليلش سياق آيت من قوله:

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاٰقُوهُ ،و حمل او كردن بر عموم اولى تر (5)بود تا جامع بود فوايد را.

ابن كيسان گفت:معنى آن است كه آنچه خداى تعالى شما را فرموده است تقديم كنى آن را،و آنچه حلال كرده است شما را يا حرام كرده است بر شما امتثال كنى.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ :و از خداى بترسى در جميع احوالتان در آنچه امر كرد و نهى كرد شما را،و معنى آن كه:اتّقوا اللّٰه (6)،از معاصى خداى بپرخيزى (7).

ص : 244


1- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
2- .مج،وز،دب:باشد.
3- .مج،وز:اجنبنى.
4- .مج،وز:او آرند.
5- .مر:اولى.
6- .همۀ نسخه بدلها:اتقوا معاصى الله.
7- .مج،وز،آج:بپرهيزى،مب،مر:بپرهيزيد.

وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاٰقُوهُ ،و بدانى كه شما را با پيش او مى بايد شدن،و حساب با او دادن.و حقيقت ملاقات بر خداى روا نباشد،چه حقيقت او مقابلت و مقاربت بود،و اين بر اجسام روا بود،پس معنى محاسبه و مجازات باشد.

و دليل بر اين،آن است كه آيت وارد است مورد وعيد و تهديد و تنبيه بر عمل صالح،و زجر از معصيت[290-ر]،و مخالفت (1)،و تقدير آن كه:انّكم ملاقوا ثوابه او عقابه على ما تستحقّون (2)،و بدانى كه شما ملاقى ثواب او يا عقاب او خواهى بودن برحسب آنچه مستحقّ باشى آن را.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ،و بشارت ده مؤمنان را.و«بشارت»،هر چيزى بود متضمّن خير و نفع را كه سرور (3)آن بر بشره پيدا شود.

قوله: وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَيْمٰانِكُمْ ،كلبى گفت آيت در عبد اللّٰه رواحه آمد كه او سوگند خورده بود كه با دامادش بشير بن النّعمان خير و احسان و مبرّت نكند، براى وحشتى كه از ميان ايشان رفت (4).هرگه كه او را گفتندى كه در حقّ او خيرى بكن و توسّطى كن از ميان او و خصوم او و اصلاح بعضى كارها او گفتى:من سوگند خورده ام كه اين نكنم،و مرا روا نباشد خلاف سوگند كردن (5)،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

مقاتل بن حيّان گفت:آيت در حقّ ابو بكر الصّدّيق آمد (6)كه سوگند خورده بود كه با پسرش خيرى نكند-عبد الرّحمن-تا اسلام آرد (7).

ابن جريج گفت:آيت در او آمد كه او سوگند خورد كه با مسطح بن اثاثه هيچ خير نكند براى آن كه او در حديث افك خوضى كرده بود.

و«عرضة»فعله باشد به معنى مفعول،كالجرعة و الاكلة و اللّقمة و غير ذلك.و «عرضة»،چيزى بود كه در معرض كارى نهند،و اصل يا از«عرض»باشد و هو الجانب،يا از عرض مصدر عرضت عليه الامر عرضه كردن چيز (8)و چيزى كه

ص : 245


1- .همۀ نسخه بدلها+او.
2- .همۀ نسخه بدلها:يستحقّون.
3- .مج،وز:شرور.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:برفت،مب:رفته بود.
5- .مر:سوگند خوردن.
6- .آج،لب،فق،مر:ابو بكر آمد.
7- .همۀ نسخه بدلها:نيارد.
8- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:خير.

صلاحيت كارى دارد.عرب گويد:هذا عرضة لذلك الامر،اى صالح له،چنان كه شتر قوى را گويند:هذا عرضة للسّفر،و دختر رسيده را گويند:هذه عرضة للنّكاح،و معنى هم اين كه گفتيم كه:او را در معرض آن نهاده اند،امّا او در جانب آن است كه صلاحيت اين دارد،و امّا پندارى خويشتن عرضه مى كند و تعرّض (1)اين كار مى كند،اين اصل و اشتقاق كلمت است،و على هذا قول الشّاعر:

و لا تجعلينى عرضة للّوائم

اى في معرض الملامة،و قول ديگرى كه گفت:

و ان رفعوا الحرب العوان الّتي ترىفعرضة عضّ الحرب مثلك او مثلي

و قال حسّان:

وقاك اللّٰه قد سيّرت جندامن الأنصار عرضتها اللّقاء

و در معنى آيت چند قول گفته اند،يكى آن كه:و لا تجعلوا اليمين باللّٰه عرضة مانعة و علّة (2)في ان لا تبرّوا (3)و تتّقوا و تصلحوا بين النّاس،گفت:سوگند به خداى تعرّض (4)مكنى،يعنى به علّتى مانعه كه براى آن علّت برّ نكنى و تقوا و اصلاح،براى (5)عرضة چون چيزى باشد متعرّض (6)[290-پ]بين الامرين،و آن حايل و مانع باشد.

اين يك قول آن است كه«عرضه»علّت باشد.

قولى ديگر آن است كه:عرضة اى حجّة،يعنى سوگند به خداى به حجّت مكنى به آن كه از خير و صلاح امتناع كنى،و گويى (7)ما سوگند خورده ايم،بل اگر سوگندى خورده باشى و خلاف سوگند صلاح بود متابعت صلاح كنى،و خلاف سوگند كه آنجا حنثى نبود.

عبد الرّحمن بن سمرة روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

اذا حلفت على يمين فرأيت غيرها خيرا منها فأت الّذي هو خير ثمّ كفّر عن يمينك، گفت:

چون سوگند خورده باشى (8)بر كارى،پس خلاف سوگند اولى تر و بهتر باشد آن بايد

ص : 246


1- .دب:تعريض.
2- .مج،وز:فاعلة.
3- .مر:تتبرّءوا.
4- .مج،وز،دب،آج:بعرضه.
5- .دب+آن كه.
6- .مج،وز،دب:معترض.
7- .اساس:گوئى/گويى گوييد.
8- .باشى/باشيد.

كردن كه بهتر بود،و كفّارت سوگند بكردن (1).

انس (2)مالك گفت:در بعضى غزوات ابو موسى أشعرى بيامد و رسول را -عليه السّلام-گفت:من مركوبى ندارم كه بر نشينم مرا بر نشان.رسول -عليه السّلام-دل مشغول بود،و او الحاح و ابرام كرد.رسول-عليه السّلام- سوگند خورد كه تو را بر ننشانم.او برفت،چون وقت ارتحال بود هركس سازه ره مى كردند،رسول-عليه السّلام-ابو موسى را گفت:تو چرا ساز (3)نمى كنى؟گفت:

يا رسول اللّٰه!مركوب ندارم،و تو سوگند خورده اى كه مرا بر ننشانى.گفت:اكنون سوگند مى خورم كت بر نشانم،و او را چهار پاى بداد.

سنان بن حبيب گفت،سعيد جبير را گفتم:مرا مولايى هست و با من در سراى بود،اكنون سوگند خورده ام كه با من در سراى نباشد و نمى گريزد (4)،گفت هذا من عمل الشّيطان،برو و او را با (5)خانه آور و كفّارت سوگند بكن،آنگه بر خواند: وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَيْمٰانِكُمْ. و به نزديك ما چون اولى تر خلاف سوگند باشد،اولى به جاى آرد-و لا كفّارة عليه.و قول اوّل قول حسن است و طاوس و قتاده،و قول دوم (6)قول عبد اللّٰه عبّاس است و مجاهد و ربيع،و اين هر دو قول به معنى يكى است، جز آن كه يكى«عرضه»را به علّت تفسير داد و يكى به حجّت.

قولى ديگر آن است كه: وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ ،اى الحلف (7)باللّٰه عرضة،اى قوّة لايمانكم،يعنى چون خواهى كه كارى بكنى از برّ و خير (8)و صلاح،سوگند به خداى را به مقوّى و مؤكّد آن (9)مكنى،و معنى هم آن است كه در اوّل گفتيم،جز كه «عرضة»را تفسير به قوّت داد،من قول العرب:هذه النّاقة عرضة للسّفر اذا كانت قويّة عليه.و اصل در اين،آن است كه گفتيم،معنى آن است كه:اين شتر مايه (10)سفر است.

ص : 247


1- .وز:كردن،مب:ببايد دادن.
2- .آج،لب،فق:آن است كه.
3- .دب+راه،مب+ره.
4- .همۀ نسخه بدلها:نمى گريزد.
5- .مج:در.
6- .مب،مر:دويم.
7- .آج،لب،فق،مر:احلف.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:از بهر خيز.
9- .مج،وز:مؤكّدات.
10- .فق:ندارد،همۀ نسخه بدلها:بابت.

قولى ديگر آن است كه:خداى را به«عرضة» (1)سوگند مكنى در هر نيك و بدى و اندك و بسيارى تا (2)به هر محقّر و معظمى سوگند به خداى ياد كنى (3)،و معنى نهى باشد از (4)سوگند و ابتذال آن با (5)هر كارى و مبالات ناكردن به او در هر حقّى و باطلى.

و قوله: أَنْ تَبَرُّوا ،بر اين قول معنى آن باشد كه:لان تبرّوا،سوگند به خداى در هر چيزى[291-ر]مبذول مداريد (6)تا شما را راستيگر (7)و متّقى خوانند،و بر قول اوّل تقدير آن باشد كه:لئلاّ تبرّوا،چنان كه گفت: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (8)...،و المعنى لئلاّ تضلّوا،و قال (9): وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (10)...،اى لئلاّ تميد بكم،و مرجع معنى در اين اقوال با اين (11)دو وجه است كه گفته شد.

و سوگند را براى آن«يمين»خوانند كه عند سوگند مردم دست راست بدهند، براى اين گويند:بذل يمينه في كذا،پس به كثرت استعمال حقيقت شد (12)در سوگند، و اين از اسماء منقوله باشد،و هرچه از اين بنا اشتقاق دارد از«يمن»و«تيمّن»و «تيامن»،همه را مرجع با اين معنى است.

و در محلّ أَنْ تَبَرُّوا ،سه قول گفتند،خليل گفت:موضع او جرّ است به تقدير حرف جرّ،و المعنى لأن تبرّوا.و قولى ديگر آن است كه:محلّ او رفع است به ابتدا، و خبر در او مقدّر،و تقدير اين است كه (13):ان تبرّوا و تتّقوا اولى بكم و اجمل،براى آن كه «ان»مع الفعل در تأويل مصدر باشد،معنى آن بود كه:برّكم اولى بكم و تقواكم اجمل لكم.

و قولى ديگر آن است كه سيبويه گفت:محلّ او نصب است،براى آن كه چون حرف جرّ بيفگنند و اتّصال (14)فعل كنند،فعل عمل نصب كند،چنان كه گفت:

ص : 248


1- .لب،فق،مب،مر:تعرض.
2- .مج،وز:ما،لب،فق،مب،مر:يا.
3- .مب:نكنيد.
4- .مج،وز:اين.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:عند.
6- .آج:مدارى/مداريد.
7- .مج:دب:راستگير،آج:راستگو،لب،فق:راستگر،مب،مر:راستكى.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
9- .مج،وز+تعالى.
10- .سورۀ نحل(16)آيۀ 15.
11- .دب:در اين،مب:و بر اين.
12- .دب:شده.
13- .مب:آن است قوله تعالى.
14- .مج،وز،دب،آج:ايصال.

وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ (1) ...،و التّقدير:من قومه،و كذا قوله تعالى: وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ (2)...،و المعنى على عقدة النّكاح،و لكن چون حرف جرّ از ميانه بيفگنند (3)، فعل به مفعول به رسيده و عمل نصب كرد.

وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،اى سميع لايمانكم،عليم بنيّاتكم،خداى شنواست اين سوگندها (4)شما را،و داناست به نيّتها (5)شما.

قوله: لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ -الآية،لغو از كلام و جز (6)او آن بود كه بيفگنند (7)،براى آن كه در او فايده نبود و در شمار نيايد،چنان كه ذو الرّمه گفت:

و يطرح بينهما المرئىّ لغواكما الغيت فى المائة (8)الحوارا

و قال المثقب العبدىّ:

او مائة تجعل اولادهالغوا و عرض المائة الجلمد

و اللّغا و اللّغو واحد،و هو ما لا فائدة فيه،و نظير او در لغت قولهم:صغو (9)فلان معك و صغاه،قال اللّٰه تعالى: لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِيماً ، (10)،و قال اميّة بن أبى الصّلت:

فلا لغو و لا تأثيم فيهاو ما فاهوا به لهم مقيم

علما خلاف كردند در«يمين لغو»،بعضى گفتند:آن است كه بر زبان عرب مى رود«لا و اللّٰه»و«بلى و اللّٰه»اين بر زبان برانند،و غرض ايشان وصل كلام بود،و در دل عقد سوگند[291-پ]ندارند،بر اين كفّارتى و اثمى نباشد،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و شعبى و عكرمه و مجاهد،و قال الفرزدق:

و لست بمأخوذ بلغو تقولهاذا لم تعمّد عاقدات العزائم

بعضى دگر گفتند:«يمين لغو»آن بود كه مردى گمان برد در كارى از كارها برآن سوگند خورد،چون بنگرد آن كار به خلاف آن بود،برآن نيز اثمى و كفّارتى

ص : 249


1- .همۀ نسخه بدلها+سلبعين رجلا،سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 235.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:بيفگند.
4- .مب:سوگندهاى.
5- .فق،مب،مر:نيّتهاى شما را.
6- .دب:خبر.
7- .مج،آج،لب،فق،مر:بيفگند.
8- .آج:فى الدّية.
9- .لب،فق:صغوا،آج:صغا.
10- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 25.

نباشد،و اين قول زهرى است و حسن بصرى و سليمان بن يسار و نخعى و ربيع و زراره و مكحول و سدّى و عبد اللّٰه عبّاس به روايت والبى.

و (1)روايت كردند از اميرالمؤمنين علىّ-عليه السّلام-كه:

«يمين لغو» سوگند در غضب بود،و اين روايت طاوس است از عبد اللّٰه عبّاس،بر اين هم اثمى و كفّارتى نباشد،دليلش

قوله (2)-عليه السّلام: لا يمين في غضب.

و بعضى دگر گفتند:آن سوگند در (3)معصيت بود كه خداى تعالى مؤاخذت نكند بر حنث آن،و بر او كفّارت نباشد.و به نزديك ما از آن توبه بايد كردن،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و عكرمه و شعبى.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

من نذر فيما لا يملك فلا نذر له و من حلف على معصية فلا يمين له ،گفت:هركه نذر كند بر چيزى كه ندارد،نذرش بر نه افتد، و هركه سوگند خورد بر چيزى كه معصيت باشد،او را سوگند نبود.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

من حلف على قطيعة رحم او معصية فبره ان يحنث فيها و يرجع عن يمينه ،گفت:هركه او سوگند خورد بر قطع رحمى يا بر معصيتى،برّ او آن است كه حانث شود و از آن سوگند بازآيد.

و حسن بصرى روايت كند كه رسول-عليه السّلام-به قومى بگذشت كه ايشان تير مى انداختند،يكى از ايشان تيرى بينداخت (4)گفت:اصبت و اللّٰه و اخطأت،من صواب انداختم و تو خطا (5)،كسى كه با رسول بود گفت:يا رسول اللّٰه!اين مرد حانث شد،رسول-عليه السّلام-گفت:

كلاّ ايمان الرّماة لغو لا كفّارة فيها ،سوگند تيراندازان لغو باشد،در او كفّارت نبود.

و عائشه گفت:سوگند لغو آن بود كه در هزل و جدل و خصومت بود،و حديثى كه عقد دل نكرده باشد (6)برآن.

زيد بن اسلم گفت:هو دعاء الحالف على نفسه،نفرين باشد بر خويشتن،چنان

ص : 250


1- .آج،لب،فق:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:قول النّبي.
3- .اساس با خطى متفاوت از متن:بر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:خطا كنى.
6- .مب،مر:باشند.

كه گويد:چشمش كور بادا[اگر ديد] (1)گوشش كر بادا اگر شنيد،و مانند اين.و گفت:اين چنان است كه[خداى تعالى] (2)گفت: وَ يَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَيْرِ (3)...،و همچونين قوله تعالى: وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ (4).

ضحّاك گفت:مراد آن سوگند است كه آن را كفّارت كرده باشند[292-ر]، [براى آن كه ] (5)به كفّارت حنث و عقوبت برخيزد.

ابراهيم گفت:آن باشد كه سوگندى خورد بر چيزى،پس فراموش كند،و آن چيز برخلاف سوگند بكند،و دليلش

قول النّبىّ-عليه السّلام: رفع عن (6)امّتى الخطأ و النّسيان و ما (7)استكرهوا عليه.

وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ،يعنى ما قصدتم و تعمّدتم،و لكن شما را به آن گيرد كه دلهاى شما كسب كند،يعنى آنچه قصد كنى و عمد و نيّت كنى و عقد دل كنى برآن. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ،و خداى آمرزگار و بردبار است.

امّا كلام در حكم آيت:بدان كه سوگند بر دو ضرب است:ضربى آن كه در او كفّارت واجب بود،و ضربى آن كه واجب نبود.

امّا آن كه (8)در او كفّارت واجب نبود،سوگند بر ماضى بود چنان كه:و اللّٰه ما فعلت،به خداى كه نكردم و كرده باشد،و نگفتم و گفته باشد،يا كردم و نكرده باشد،اين را كفّارت نبود به نزديك ما،و به نزديك ابو حنيفه و اصحابش و همچنين مالك و ليث و ثورى و احمد و اسحاق.

و شافعى گفت:اگر عالم باشد كه خلاف مى گويد،بر او كفّارت بود،و از آنچه بر او كفّارت نبود آن است كه:سوگند خورد كه واجبات نكند يا مندوبات و يا قبايح (9)ارتكاب كند،حكم اين،آن باشد كه خلاف سوگند كند،و واجب و مندوب به جاى

ص : 251


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و وز،افزوده شد.
3- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 11.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 11.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز،دب:على.
7- .آج،لب،فق،مر:و من.
8- .همۀ نسخه بدلها:آنچه.
9- .اساس:با خطى متفاوت از متن:قباح،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آرد،و لا كفّارة عليه عندنا.و جمله فقها گفتند كفّارت واجب بود.

امّا مباحات:اگر سوگند خورد كه كارى نكند از جمله مباحات چون سفر و شركت و تجارت و جز آن،يا كارى نكند،اعتبار كنند (1)،اگر صلاح در كردن يا ناكردن باشد،آن چنان كند كه صلاح در آن باشد،و اگرچه خلاف سوگند بود،و لا كفّارة عندنا عليه،و به نزديك ما كفّارت بر او نباشد،و جمله فقها گفتند بر او كفّارت باشد،اگر گويد او گبر است يا جهود يا ترسا،يا از خداى بيزار است،يا از مسلمانى و قرآن،اگر فلان كار بكند يا نكند،اين سوگند نباشد و مخالفتش حنث نباشد،و كفّارت واجب نشود.و همچنين گفت مالك و اوزاعى و ليث و شافعى و ابو حنيفه و ثورى و ابو يوسف و محمّد گفتند:اين سوگند باشد،و خلافش حنث بود و كفّارت لازم آيد به ذو.و هركه بر محالى سوگند خورد من صعوده الى السّماء او قتل ميّت،گويد كه:به خداى كه بر آسمان شوم،يا فلان كس را بكشم،و او مرده باشد سواء اگر داند و اگر نداند،او را كفّارت لازم نيايد.

و ابو حنيفه و شافعى گفتند:در حال حانث شود و كفّارتش لازم آيد،سوگند كافر منعقد نشود،و چون حنث حاصل شود بر او كفّارت نباشد سواء اگر در حال كفر حانث شود يا پس از اسلام[292-پ]،ما دام تا سوگند در حال كفر بوده باشد (2).و مذهب ابو حنيفه همچونين است.

و شافعى گفت:كفّارت لازم آيد بر او،اگر كسى سوگند خورد به علم خدا يا (3)قدرت خدا يا حيات خدا،اگر مرادش قادرى و عالمى و حيّى باشد،سوگندش باشد، و اگر مرادش آن معانى باشد كه اشعرى گويد،كفّارتش لازم نيايد،و ابو حنيفه چنين (4)گويد.

و اصحاب شافعى گفتند:اين سوگند باشد،اگر سوگند خورد بالرّحمن،و مرادش نام خداى باشد سوگند بود،و اگر مرادش سورت باشد سوگند نباشد،و همچونين به قرآن.و ابو حنيفه و اصحابش هم چنين گفتند،و شافعى و اصحابش گفتند:اين

ص : 252


1- .دب،آج،لب،فق،مر:اعتبار كند،مب:اعتبار مى كند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خورده باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها+به.
4- .آج،لب:همچنين.

جمله سوگند باشد و بر او كفّارت واجب بود.

اگر گويد (1):اقسمت،آنگه گويد:غرض من سوگند نبود از او بشنوند (2)،براى آن كه سوگند به نيّت منعقد شود،و اين لفظى است محتمل،روا بود كه سوگند خواهد بدو،و روا بود كه خبر خواهد (3)،ازآن كه در روزگار گذشته سوگندى خورده ام.و شافعى گفت:قبول كنند،فيما بينه و بين اللّٰه.

امّا كه در حكم قبول كنند يا نكنند،شافعى را دو قول است.چون گويد:

اقسمت،و نگويد باللّٰه،اين سوگند نباشد،سواء اگر نيّت سوگند كند و اگر نكند،و شافعى هم چنين (4)گفت.و ابو حنيفه گفت:سوگند باشد،اگر نيّت كند و اگر نه.و مالك گفت:اگر در نيّت او سوگند باشد سوگند بود،و الّا نبود،چون گويد:لعمر اللّٰه،و نيّت سوگند كند سوگند باشد،و اهل عراق هم چنين گفتند.

و اصحاب شافعى مختلف شدند بر دو وجه چون گويد:و حقّ اللّٰه،سوگند نباشد اگر قصد سوگند كند و اگر نه،و ابو حنيفه و محمّد همچونين گفتند،و شافعى گفت:

چون نيّت سوگند كند سوگند باشد.و ابو يوسف هم چنين گفت،گفت چون گويد:

باللّٰه و تاللّٰه،و سوگند نخواهد (5)سوگند نبود.و چون گويد:نيّت سوگند نكرده بودم،هم از او بشنوند،و شافعى گفت چون گويد:باللّٰه،اگر به نيّت سوگند گفته باشد[سوگند بود] (6)،و اگر گويد:به نيّت سوگند نگفتم،از او بشنوند (7)براى آن كه لفظ محتمل است سوگند را،و اين معنى را كه باللّٰه أستعين.

و امّا«و اللّٰه» (8)و«تا اللّٰه»،در آن دو قول باشد او را.چون گويد:«اللّٰه»به كسر«ها»بى حرف قسم سوگند نباشد،و شافعى و اصحابش هم اين گفتند،مگر ابو جعفر الأسترآبادىّ من اصحاب الشّافعىّ كه او گفت (9):سوگند باشد.چون گويد:

ص : 253


1- .مب:گويند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نشنوند.
3- .مب،مر:خواهند.
4- .آج:همچونين.
5- .لب،مب،مر:بخواهد،فق:خواهد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق:نشنوند.
8- .دب،مب،مر:باللّٰه.
9- .اساس:با خطى متفاوت از متن+اين چنين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

اشهد باللّٰه،اين[293-ر]سوگند نباشد (1).

و اصحاب شافعى خلاف كردند بر دو وجه.بهرى گفتند:چون اطلاق كند (2)و سوگند خواهد (3)،سوگند بود.و ابو حنيفه هم چنين گويد.و بهرى دگر گفتند:سوگند نباشد.چون گويد:اعزم باللّٰه،اين سوگند نباشد،اگر سوگند خواهد و اگر نه.

و شافعى را دو قول است:اگر نخواهد،سوگند نباشد (4)،و اگر خواهد،باشد.چون گويد:«أسألك باللّٰه»،او«اقسم عليك باللّٰه»اين سوگند نباشد به هيچ حال.و شافعى گفت:اگر سوگند خواهد،باشد (5)،و اگر نخواهد،نباشد.

و سوگند الّا به خداى نباشد و به نامهاى خداى كه به آن مختصّ است،و مسائل سوگند و خلاف در آن بسيار است،و اين قدر كفايت است اين جا قوله: وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ،بيان كرديم كه اصل«غفر»ستر باشد،و«مغفر»از اينجاست،و«غفارت»همچونين.

و«حلم»،امهال باشد به تأخير عذاب از مستحق،تقول (6):حلم الرّجل يحلم حلما،فهو حليم،و حلمت فى النّوم حلما و أنا حالم،براى آن كه عرب عقل را «حلم»خوانند،و عاقل را«حليم».و آن كه به حلم رسد،وقت آن باشد كه به حلم رسد.

و سر پستان را حلمة الثّدى گويند،براى آن كه محلّم باشد،و كودك را حليم كند.و تحلّم الضّبّ (7)آن باشد كه فربه شود.و«حلاّم»،بزغاله فربه باشد براى ثقلش،كه حليم ضدّ سبك سار باشد.و«حلم» (8)قراد بزرگ باشد براى آن كه با حلمه پستان ماند و حلم الأديم اذا وقع الحلم فيه.

قوله: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ (9)،يؤلون اى يحلفون.و الايلاء الحلف.قتاده

ص : 254


1- .اساس:كلمه در زير وصالى به صورت«باشد»ضبط شده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق:كنند.
3- .آج،لب،فق:خواهند.
4- .مج،وز،دب:اگر سوگند بخواهد نباشد،آج،فق،مر:اگر سوگند نخواهد نباشد،مب:اگر سوگند بخواهد باشد.
5- .آج،لب،فق:اگر خواهد سوگند باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:يقول.
7- .آج:در حاشيه به صورت:«الصّبى اذا سمن و كذلك»توضيح داده است.
8- .آج:حلمة.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+تربّص.

گفت:«ايلاء»طلاق اهل جاهليّت باشد.سعيد مسيّب گفت:من ضرار اهل الجاهليّه بود،چون مرد زنى داشتى (1)با او خوشش نبودى و نخواستى كه شوهرى ديگر كند،سوگند خوردى كه با او نزديكى نكند،او را رها كردى،نه بيوه بودى و نه شوى ور (2)،چنين (3)مى كردند در جاهليّت و اسلام،و اين اضرارى بود كه مى كردند به زنان،حق تعالى اين آيت فرستاد و آن را اجلى مضروب پيدا كرد (4): لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ .

و در مصحف عبد اللّٰه مسعود چنين است كه:للّذين آلوا من نسائهم،و در قرائت عبد اللّٰه عبّاس:للّذين يقسمون من نسائهم.«و الإيلاء»،الحلف،يقال:آلى يؤلى إيلاء،قالت الخنساء:

فآليت آسى على هالكو أسأل (5)نائحة مالها[293-پ]

و الاسم الأليّة،قال الشّاعر:

علىّ اليّة و صيام شهرامسّك طائعا الّا بكفّ (6)

و در او چهار لغت است:«أليّة»،و«الوة»،و«الوة»،و«الوة».اگر گويند عرب نگويد:[آلى] (7)من كذا انّما تقول (8):آلى على كذا،گوييم:اين فعل (9)را معنى «بعد»در او تضمين كرد،چون اين معنى مضمّن شد به اين معنى،تعديه كرد او را به حرفى كه«بعد»را به آن تعديه كنند،و تقدير چنين است كه:للّذين (10)يبعدون من نسائهم بالألية و الحلف.

و«تربّص»،تمكّث و درنگ كردن باشد،حق تعالى گفت:آنان كه سوگند

ص : 255


1- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
2- .اساس:به صورت:«شؤى وز»هم خوانده مى شود،مج،وز:شوزى،دب:شوهر،آج:شوهروار،لب،فق: شوهرور،مب،مر:شوهردار.
3- .همۀ نسخه بدلها:اين چنين.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+گفت:مب+و گفت.
5- .اساس:با خطى متفاوت از متن:«أسألك»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:يلف.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب:يقول.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:قول.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+يؤلون.

خورند (1)كه با حلال خود مقاربت نكنند،با ايشان چهار ماه مدارا بايد كردن.و گفته اند:«تربّص»،از مقلوب است،«تصبّر»باشد،چون:جبذ و جذب (2)،و آن انتظار باشد خيرى يا شرّى را كه به كسى فرود آيد (3)،و منه قوله تعالى: فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰى حِينٍ (4).و قوله: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (5)،و قال الشّاعر:

تربّص بها ريب المنون لعلّهاتطلّق يوما او يموت حليلها

و از شرايط«ايلاء»آن بود كه سوگند بخورد به خداى تعالى يا به نامى از نامهاى مختصّ به او،بر وجهى كه لغو (6)نباشد كه:با زن مقاربت نكند بر وجه اضرار،هرگه كه اين شرايط حاصل بود مرد مولى باشد،و هرگه كه از اين شرايط چيزى مختلّ بود ايلاء نباشد،و اين مذهب اميرالمؤمنين على است و عبد اللّٰه عبّاس و حسن بصرى.

نخعى گفت و شعبى و ابن سيرين:«ايلاء»،در غضب باشد.سعيد بن المسيّب گفت:آن بود كه سوگند خورد كه با زن سخن نگويد،و هرگه كه إيلاء براى صلاحى كند ازآن كه زن كودك را شير دهد تا حملى پيدا نشود كه شير زده گردد كودك،اين جا حكم إيلاء نكنند،براى آن كه غرض او مصلحت است نه اضرار.

چون چنين باشد،و مرد مقام كند بر اين سوگند و كفّارت نكند (7)سوگند را،زن مخيّر باشد (8)ازآن كه صبر كند بر اين ايذاء،و از ميان آن او را رفع كند بر حاكم،چون رفع كند او را بر حاكم،او را چهار ماه مهلت دهد،و هو قوله: تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ،تا (9)انديشه كند،يا طلاقش دهد،يا كفّارت سوگند بكند و با سر مقاربت شود.اگر امتناع كند از اين و از آن،حاكم او را حبس كند و طعام و شراب بدو (10)تنگ كند تا آنگه كه از دوگانه (11)يكى بكند:امّا رجوع و امّا طلاق.

اگر طلاقش دهد از او جدا شود و عدّت بايد داشتن از روز طلاق،و اگر مرد

ص : 256


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خوردند.
2- .مج،وز،دب،آج:جذب و جبذ.
3- .مب:فرود آرند.
4- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 25.
5- .سورۀ طور(52)آيۀ 30.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:كفر.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها+ميان.
9- .وز:يا.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:بر او.
11- .مب،مر:دو كار.

[294-ر]خواهد تا رجعت كند تواند ما دام تا از عدّت بيرون نيامده باشد.چون از عدّت به در آمد مالك شود نفس خود را،و مرد را بر او سبيلى نباشد.

فَإِنْ فٰاؤُ ،و المعنى فان رجعوا،اگر بازآيند.و بازآمدن از سوگند به حنث باشد، و هو أن يجامعها،و آن بود كه خلوت كند با زن اگر حاضر و متمكّن باشد،و اگر غايب بود يا متمكّن نبود،عزم كند و گواه بر (1)گيرد بر رجوع او از إيلاء،و شافعى در اين مسئله موافق ماست.و كفّارت واجب بود به نزديك ما و بيشتر فقها.و حسن بصرى و نخعى گفتند:لا كفّارة عليه،لقوله تعالى: فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

امّا پس ازآن كه چهار ماه بگذرد،و او رجوع نكرده باشد،فقها خلاف كردند.

بعضى گفتند:چون چهار ماه بگذرد،و رجوع نكرده باشد زن از او باين شود و به يك طلاق بريده،و اين قول عبد اللّٰه مسعود است و زيد بن ثابت و مقاتل بن حيّان و قتاده و كلبى،و مذهب ابو حنيفه است.

و بعضى دگر گفتند:چون چهار ماه بگذرد،و زن صبر كند و رفع نكند مرد (2)را بر حاكم،بر مرد هيچ نبود و طلاق لازم نيايد،و اين قول بيشتر علما و صحابه است،و مذهب ماست و شافعى و مالك و ابو ثور و احمد و اسحاق. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ، محمول است به نزديك ما و بيشتر مفسّران و فقها بر عفو و اسقاط عقاب قيامت.و حسن و ابراهيم و قتاده گفتند:مراد اسقاط كفّارت است.

وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاٰقَ ،اگر عزم طلاق كنند (3)،يعنى آنان كه ايلاء كرده باشند،و بعد العزم به نزديك ما باين نشود الّا كه طلاق دهد او به صريح (4)لفظ،به آن لغت كه زبان او باشد.و اهل مدينه گفتند:اگر امتناع كند از طلاق،حاكم طلاق دهد زن را يك طلاق رجعى.و«عزم»ارادتى باشد كه متقدّم (5)بود بر فعل،و اگر همه به يك وقت بود،و تعلّق به فعل عازم دارد،و از ميان آن و ميان فعل سهوى و نسيانى در نشود.

و اصل«عزم»،العقد على الشّىء باشد،و قول العرب:عزمت عليك،يعنى

ص : 257


1- .آج،لب،فق،مر+خود.
2- .اساس:مرد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق:كند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:تصريح.
5- .همۀ نسخه بدلها:مقدّم.

سوگند دادم بر تو.و«عزيمت»و«صريمت»عزم باشد،و فسون را نيز عزيمت خوانند براى آن كه در آنجا سوگند باشد.

و«طلاق»حلّ عقد نكاح باشد،و اصل او از اطلاق است،تقول (1):طلقت المرأة تطلق طلاقا فهى طالق،بى«ها»ى تأنيث.كوفيان گفتند:براى آن كه مختصّ است به مؤنّث (2)و اشتراك نيست در او تا فرق بايد نهاد (3).و به نزديك بصريان درست نيست اين قول،براى آن كه بسيار جايها هست كه اختصاص نيست،اشتراك است،و«ها»بيفگندند چنان كه:ناقة ضامر و ساعد (4)عبل.سيبويه گفت:هذا على وجه النّسب باشد.فقولهم:حائض[294-پ]و طاهر و طامث.اى ذات حيض و طهر و طمث.

امّا طلاق كه پس (5)ايلاء باشد رجعى بود عندنا و عند ابن عمر و سعيد بن المسيّب و جماعة من الفقهاء.و به نزديك جماعتى باين باشد،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه مسعود و حسن بصرى است.

و قوله: فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،اى سميع لطلاقه،عليم بنيّته (6)،و قيل:سميع لايلائه،عليم بنيّته فى الرّجوع،و هر دو قول مروى است از مفسّران.

و«سميع»آن باشد كه حاصل بود بر صفتى كه از مكان آن را مسموعات شنود (7)چون موجود باشد و مرجع او با حيّى است به شرط انتفاء آفات از او.و«عليم» مبالغت است در عالم.

قوله: وَ الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ -الآية،مقاتل بن حيّان و كلبى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه در اوّل اسلام چون مرد زن را سه طلاق دادى،و زن حامل بودى،طلاق رجعى بودى،و مرد مالك رجعت بودى تا بار بنهادن (8)تا (9)اين حكم منسوخ شد بقوله تعالى: اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ (10)

ص : 258


1- .آج،لب،فق،مب،مر:يقول.
2- .آج،مب،مر:است مؤنّث را.
3- .آج،لب،فق:به ها.
4- .فق،مب،مر+و.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+از.
6- .آج،لب،مب،مر:فى الرّجوع.
7- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(223/2):كه از مكان آن مسموعات را شنود.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:بار بنهادى.
9- .مج،وز:به.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 229.

-الآية،و بقوله: فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ (1).

مردى زن را طلاق داد،نام او اسماعيل عبد اللّٰه الغفارىّ،و زن را قتيله (2)نام بود،و زن آبستن بود.مقاتل گفت:نام او مالك بن الاشدق بود از اهل طائف.و مرد ندانست كه زن آبستن است،و زن نگفت.چون بدانست كه آبستن است،مراجعت كرد و زن را با خانه آورد.زن آنجا بزاد و فرمان يافت،و فرزند نيز بمرد،و خداى تعالى اين آيت فرستاد.

وَ الْمُطَلَّقٰاتُ ، (3)و رهاكردگان،يقال:طلّقتها فطلقت و طلقت (4)ايضا.و طلّق (5)و اطلق (6)در لغت يكى باشد،جز كه به عرف شرع تفعيل مخصوص شده است به اطلاق النّساء من حبالة النّكاح على وجه مخصوص.و اسم،طلاق باشد،و الانطلاق المضىّ على وجهه (7)من غير مانع.و طلوق البعير أن يركب (8)رأسه (9)فلا يمنع،و آن يك تاختن (10)كه اسب كند در ميدان يا (11)در مسابقه بى مانعى آن را طلقى (12)گويند.و «طلق»،حلال مطلق باشد،فعل به معنى مفعول.

يَتَرَبَّصْنَ ،اى ينتظرن،تربّص كنند،يعنى انتظار كنند و شوهر نكنند. ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ ،سه قروء.و«قروء»جمع كثير باشد،و جمع قليلش«اقرؤ»و«اقراء»باشد.

اگر گويند:اين جا جمع قليل بايست (13)كه سه است،گوييم:براى آن كه بر جمع كثير گفت كه حواله با جمله مطلّقات كرد،هر مطلّقه اى را سه قرء (14)،پس جمع كثير بايد (15)اين جا.

فقها خلاف كردند در«قرء» (16).قومى گفتند:حيض باشد،و اين قول عمر است

ص : 259


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 230.
2- .دب:فتيله.
3- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:طلّقها.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .وز:طلقا.
6- .مب+ايضا.
7- .همۀ نسخه بدلها:وجه.
8- .مج،وز،آج،مب،مر:تركت.
9- .آج:رسنه.
10- .مب،مر+است.
11- .اساس،وز،لب،فق،مب،مر:تا،مج:با زن،با توجّه به دب و آج تصحيح شد.
12- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى،لسان:طلق.
13- .مج،وز:مى بايست.
14- .اسامى به صورت:«قروء»هم خوانده مى شود.
15- .مج،وز:باشد.
16- .اسامى به صورت:«قروء»هم خوانده مى شود.

و على (1)در يك روايت،و عبد اللّٰه مسعود و ابو موسى و مجاهد و مقاتل بن حيّان،و مذهب ابو حنيفه است و سفيان ثورى و اهل كوفه،و حجّت ايشان قول النّبىّ -عليه السّلام-[295-ر]،[مستحاضه] (2)را كه از او پرسيد كه:نماز كنم؟گفت:

دعى الصلاة ايام اقرائك، اى ايّام حيضك.و نيز قول الرّاجز،انشده ثعلب عن ابن الأعرابىّ:

و صاحب صاحبته جرائضليس إذا استنهضته بناهض

له قروء كقروء الحائض

مراد آن است كه:عداوت (3)به اوقات پيدا مى شود،چون حيض كه آن را اوقاتى باشد.آن كه اين قول گويد،گويد كه:زن حلال نباشد بر شوهران كه بر او عقد بندند تا حيض سوم (4)تمام نشود او را.

و نيز خبرى روايت كردند از اميرالمؤمنين علىّ-عليه السّلام-كه او گفت:

آنگه حلال شود كه از حيض سوم (5)غسل بكند،و نماز تواند كردن.و جماعتى (6)گفتند:«قرء»طهر باشد،و اين قول زيد بن ثابت است و عبد اللّٰه عمر و عائشه و مذهب ماست،و مالك و شافعى و اهل مدينه،و حجّت اينان قول اللّٰه تعالى (7): يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ (8)...،و چون عبد اللّٰه عمر زن را طلاق داد،و او حايض بود،او را گفت:راجعها،مراجعت كن.چون پاك شود، خواهى طلاقش ده،و اين آيت بخواند: إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ (9)...، و المعنى لقبل عدّتهنّ.

و دليل ديگر بر آنكه«قرء»،طهر باشد قول الاعشى:

و في كلّ عام أنت جاشم غزوةتشدّ لأقصاها عزيم عزائكا

مورّثة مالا و فى الحىّ رفعةلما ضاع فيها من قروء نسائكا

ص : 260


1- .مب:على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السّلام.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+او.
4- .اساس:سؤم،لب،فق:سيم.
5- .اساس:سؤم،لب،فق:سيم.
6- .همۀ نسخه بدلها+ديگر.
7- .مج،وز،آج:اللّٰه تبارك و تعالى.
8- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 1.
9- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 1.

و آنچه به غيبت غزو ضايع شد از او طهر باشد نه حيض،و آن كس كه اين قول گويد كه:چون زن (1)حيض سوم (2)بيند (3)حلال شود (4)بر مردان (5)كه بر او عقد بندند.

و از زهرى روايت كرده اند از عروه از عائشه،كه گفت:چون در حيض سوم (6)شود حلال شود بر شوهران.

و در لغت«قرء»از جمله اسماء مشتركه است به معنى حيض باشد و به معنى طهر،كالجون و الشّفق،يقال:أقرأت (7)المرأة اذا حاضت و اذا طهرت.

و در اصل او اهل لغت خلاف كردند،ابو عمرو بن العلاء و ابو عبيده گفتند:آن وقت باشد آمدن چيز را يا شدنش را،يقال:رجع فلان لقرئه و لقارئه،اى لوقته الّذي يرجع فيه،و هذا قارئ الرّياح،اى وقت هبوبها،و قال مالك بن الحارث الهذلىّ:

كرهت العقر عقربني شليلاذا هبّت لقارئها الرّياح

و قال آخر:

رجاء إياس أن يؤوب و لا أرىإياسا لقرء الغائبين يؤوب

اى لوقتهم،و يقال:اقرأت النّجوم اذا طلعت و اقرأت اذا افلت تشبيها بظهور الدّم و انقطاعه،قال كثيّر[295-پ]:

اذا ما الثّريّا و قد اقرأتأحسّ السّماكان منها افولا

پس«قرء»بر اين قول صالح بود هر دو را:هم حيض و هم طهر،براى آن كه هريكى به وقتى معيّن باشد.و گفته اند:اشتقاق او از قرء (8)است و هو الجمع و الحبس،قال عمرو بن كلثوم:

ذراعى عيطل أدماء بكرهجان اللّون لم تقرأ جنينا

اى لم تضمّ رحمها على جنين،من قولهم:ما قرأت النّاقة سلا،اى لم تحمل

ص : 261


1- .اساس:با خطى متفاوت از متن:زنان.
2- .مج،وز،آج،لب:سه ام،فق،مب،مر:سيم.
3- .اساس:بينند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:شوند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب:شوهران،مب،مر:مردمان.
6- .اساس:بينند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:قرأت.
8- .مج،وز:قروء،آج،لب:قرأ.

قطّ.و منه قرأت القرآن لأنّ القارئ جامع للحروف (1)،و اين اختيار زجّاج است.و آن كس كه گفت:قريت (2)الماء فى الحوض،اى جمعت از اينجاست،گفت:

تخفيف همز (3)كرد،پس بر اين قاعده اگر بر طهر حمل كنند لاجتماع الدّم فى الموضع الّذي هو فيه بهتر باشد،و از اين جا گفتيم (4):حمل كردن بر طهر اولى تر است،و در حيض از اين وجه اشتقاقى لايح ندارد.

امّا كلام در عدّت و حكم او:بدان كه عدّت بر دو چيز (5)است:عدّت مطلّقه و عدّة المتوفّى عنها زوجها.امّا مطلّقه بر دو ضرب بود:ضربى او را عدّت بايد داشتن،و ضربى نبايد داشتن.

امّا آن كه ايشان را عدّت نبايد داشتن سه اند:يكى آن كه با او دخول نرفته باشد، و يكى آن كه لم تبلغ المحيض و لا فى سنّها من تحيض،و يكى الآيسة من المحيض و لا في سنّها من تحيض.

و امّا آنان كه ايشان را عدّت بايد داشتن بر دو ضربند:يكى عدّت به أقراء دارد (6)،و يكى (7)به شهور.

فامّا آنان كه به ماه دارند دو كس باشند:يكى آن كه حيض بينند (8)،و لكن آنان كه به سنّ او باشند حيض نبينند (9)،و يكى آن كه حيضش منقطع شود،و آنان كه در سنّ او باشند حيض بينند،اينان كه عدّت به ماه بايد داشتن سه ماه تمام.

و امّا آن كه به أقراء عدّت دارد،زنى باشد كه حيض بيند و او را عادتى مستقيم باشد،او (10)بنشيند تا سه پاكى ببيند:يكى پاكى آن كه در او طلاق گيرد،و دو پاكى ديگر پس از آن چون خون (11)بيند (12)،حيض سوم (13)حلال شود بر شوهران.

و امّا آن كه حيض بيند،و لكن عادتى مستقيم ندارد و گاهى (14)بيند و گاهى (15)

ص : 262


1- .آج،لب،فق،مب،مر:جامع الحروف.
2- .اساس:قرأت،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:همزه.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:دو ضرب.
6- .مج:وارد.
7- .همۀ نسخه بدلها+عدّت.
8- .دب:نبينند،آج،لب،فق،مب،مر:نبيند.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:بينند.
10- .مج،وز:او را.
11- .همۀ نسخه بدلها:حيض.
12- .همۀ نسخه بدلها+از.
13- .مج،وز،دب،آج،لب:سه ام،فق،مب،مر،سيم.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گاه.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گاه.

نبيند،او را مسترابه گويند،او را عدّت به اقراء و شهور باشد،هر دو را مراعات كند، اگر از آن روز كه شوهرش طلاق دهد سه ماه به او (1)بگذرد سپيد (2)پاكيزه،او از عدّت بيرون آمده باشد،اگر سه ماه كم يك (3)روز بگذرد،و روز آخرين خون بيند او را به أقراء عدّت بايد داشتن،آن يك حيض در شمار آرد و انتظار دوم كند تا تمامى نه ماه از روز طلاق،اگر خون بيند در شمار آرد،و اگر نبيند (4)[پس از آن عدّت بدارد] (5)به سه ماه،اگر سه ماه پاك بگذرد بر او[باين شود]،و اگر در آن ميانه خون بيند، عدّت او به اقراء افتد انتظار حيض سوم (6)كند تا تمامى[296-ر]يك سال،و اگر در اين مدّت خون بيند باين شود،و اگر نبيند سه ماه ديگر بنشيند و عدّت تمام بدارد، تمامى (7)پانزده ماه.

امّا مستحاضه:چون ايّام حيض خود شناسد به عادتى مستمرّ برآن عادت عدّت بدارد به أقراء،و اگر ايّام عادت نداند بر تمييز كار كند،و به تمييز اين خون از آن خون،عدّت بدارد هم به أقراء و اگر تمييز نتواند كردن و بر او مشتبه باشد،اعتبار كند عادت زنان خود در حيض و بر عادت ايشان عدّت بدارد،اگر زنان نباشند او را يا مختلفات العاده (8)باشند،عدّت به ماه (9)دارد سه ماه (10).

امّا عدّت زن آبستن وضع حملش باشد،و اگرچه عقيب (11)طلاق بود به يك ساعت.و امّا پرستار چون به حكم كسى باشد به نكاح،و طلاقش دهد،اگر عدّت به

ص : 263


1- .مج:سه ماه از او ديگر.
2- .لب،فق،مب،مر:سفيد به همۀ نسخه بدلها+و.
3- .مج+از.
4- .اساس:در حاشيه،و نيز دب،آج،لب،فق،مب،مر+سه ماه ديگر بنشينند و عدّت تمام بدارد تا تمامى پانزده ماه.
5- .اساس:افتادگى دارد،لكن در حاشيه با خطى متفاوت از متن آورده است.
6- .مج،وز:سه ام،لب:سيوم،دب،فق،مب،مر:سيم.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
8- .همۀ نسخه بدلها:مختلف العاده.
9- .همۀ نسخه بدلها:تمام.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و اگر ايّام عادت نداند بر تمييز كار كند و به تمييز اين خون از آن خون مدّت بدارد هم به أقراء.
11- .آج،لب،فق:عقب.

أقراء دارد،دو قرء (1)بنشيند،و اگر عادت (2)دارد چهل و پنج روز بنشيند.

امّا عدّة المتوفّى عنها زوجها:چون زن آزاد بود،اگر نكاح دوم بود و اگر متعه، اگر دخول بوده باشد و اگر نه،عدّت او چهار ماه و ده روز باشد.و اگر پرستارى بود نه مادر فرزند،عدّت او نيمه عدّت زن آزاد بود،دو ماه و پنج روز.و اگر طلاقش دهد و آنگه مرد (3)بميرد،اگر طلاقى (4)رجعى باشد و مادر فرزند باشد،عدّه اش چهار ماه و ده روز بود،و اگر مادر فرزند نبود،عدّه اش دو ماه و پنج روز باشد.و اگر طلاق باين بود عدّه اش عدّت مطلّقه باشد.و چون مرد زن آزاد را (5)طلاق دهد،طلاقى رجعى، پس بميرد،عدّه اش ابعد الاجلين باشد،چهار ماه و ده روز.و اگر طلاق باين بود عدّه اش عدّه مطلّقه باشد.و چون مرد را وفات رسد و زن آبستن بود،عدّت او ابعد الاجلين باشد،اگر چهار ماه و ده روز بگذرد و وضع حمل نبوده باشد،صبر كند تا بار بنهد،و اگر بار بنهد و چهار ماه و ده روز تمام نشده باشد،صبر كند تا تمام بگذرد.

و اگر مرد غايب باشد،و در غيبت زن را طلاق دهد،عدّت از آن روز باشد كه مرد او را طلاق داده باشد،و عدّت او به ماه باشد،سه ماه بنشيند.و اگر مرد غايب بود و در سفر فرمان ياود (6)،عدّت او از آن (7)روز دارد كه خبر به او رسد،چهار ماه و ده روز.و اگر غايب بود،غيبتى كه ندانند كه مرده است يا زنده،زن مخيّر باشد خواهد صبر كند و خواهد خبرش بر امام رفع كند،تا امام وليّش را نفقه زن الزام كند.

اگر مرد غايب را ولىّ نباشد يا مالى در دست او نبود از آن او،بر امام باشد كه كس بفرستد به طلب او چهار سال.اگر در اين مدّت (8)خبر زندگانيش آرند،روا نباشد كه شوهر كند.و اگر هيچ اثر و خبر نباشد (9)از او و بازآيند،او از آن روز عدّت بدارد،[296-پ]عدّة المتوفّى عنها زوجها،چون عدّت به سر آيد،اگر خواهد شوهر

ص : 264


1- .مج،وز،آج،لب:قروء،مب،مر:قراء.
2- .همۀ نسخه بدلها+به ماه.
3- .اساس:مرد.
4- .همۀ نسخه بدلها:طلاق.
5- .همۀ نسخه بدلها:مرد آزاد زن را.
6- .همۀ نسخه بدلها:يابد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:و زن عدّه از آن.
8- .مج،وز،فق:در اين چهار سال.
9- .آج،لب،فق:نيابد،مب،مر:نيايد.

كند.اگر در عدّت شوهرش بازآيد،يا پس از عدّت،ما دام تا شوهر نكرده باشد او اولى تر بود به زن،و اگر شوهر كرده باشد شوهر اوّل را بر او سبيلى نبود.

قوله: وَ لاٰ يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِي أَرْحٰامِهِنَّ ،عكرمه و ابراهيم گفتند:مراد حيض است،و آن،آن بود كه زن عدّت به أقراء دارد،چون مرد خواهد كه رجعت كند،گويد:من حيض سوم (1)بديدم.عبد اللّٰه عبّاس و قتاده و مقاتل گفتند:

مراد آبستنى است و فرزند.

و معنى آيت آن بود كه:حلال نباشد زن را كه آنچه خداى آفريده باشد در رحم او از حيض و حمل پنهان دارد تا حقّ مرد ضايع كند از رجعت يا فرزند،براى آن كه اگر حيض سوم (2)نديده باشد،گويد:ديده ام،حقّ مردم باطل كرده باشد در رجعت،و اگر حمل پنهان كند نسب (3)فرزند از پدر بريده باشد.

إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،اگر ايمان دارند به خداى و روز بازپسين،و معنى آن است كه:هركه ايمان دارد به خداى و روز قيامت،اين حكم فرونگذارد،و اين كتمان (4)نكند،معنى (5)آن است كه:اين حكم مؤمنان را لازم است دون كافران را،و لكن اين شرط براى آن كرد كه مؤمنان را ايمان به خداى و قيامت بايد تا مانع بود از اين،چنان كه يكى از ما گويد كسى را:اگر تو مسلمانى،تو را (6)اين نشايد كردن!يعنى كه مسلمانى بايد تا منع كند تو را از اين.

قوله: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ ،«بعول»جمع بعل آمد (7)و«تا»براى مبالغت آورد در جمع،كالذّكورة و الخيوطة و السّبورة (8)،يقال:تبعّلت المرأة اذا تزوّجت،و منه

قوله -عليه السّلام: جهاد (9)المرأة حسن التبعل ،و أراد ملاعبة الرّجل اهله و المرأة زوجها،

ص : 265


1- .مج،وز:سه ام،دب،آج،لب:سيوم،فق،مب:سيم.
2- .مج،وز:سه ام،دب:سيوم،آج،لب،فق،مب،مر:سيم.
3- .همۀ نسخه بدلها:نسبت.
4- .لب:گناها،فق:گنه ها،مب،مر:گناهان.
5- .اساس با خطى متفاوت از متن افزوده«نه»،دب،آج،لب،فق،مب،مر+آيت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
7- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
8- .كذا در اساس،مج،وز:البسورۀ،دب،آج،لب،فق،مب،مر:البشوره.
9- .همۀ نسخه بدلها:و جهاد.

و جماع را«بعال»گويند،و منه قال-عليه السّلام،و از اين جا گفت رسول -عليه السّلام-ايّام تشريق را:

ايام اكل و شرب و بعال. و شوهر را براى آن«بعل» خوانند كه به كار زن قيام كند و به آن مستقلّ باشد.و اصل«بعل»سيّد باشد و مالك،قال اللّٰه تعالى: أَ تَدْعُونَ بَعْلاً (1).

و در شاذ مسلمة بن محارب خواند:«و بعولتهنّ»باسكان«تا»لكثرة الحركات.

أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ ،اولى تر و سزاوارترند به رجعت ايشان يعنى زنان خود،و تقدير چنين است كه:بردّهنّ اليهم. فِي ذٰلِكَ ،اشارت است به حال عدّت،اى في حال العدّة،براى آن كه چون از عدّت بيرون آمد (2)،مالك نفس خود گردد،و شوهر را بر او سبيلى نباشد به رجعت،و آيت مختصّ است به رجعيّات دون باينات.

إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً ،لا اضرارا،اگر اين رجعت بر سبيل اصلاح كنند نه بر سبيل اضرار،براى آن كه ايشان را عادت بودى كه چون خواستندى كه رنج نمايند [297-ر]زنان را طلاق دادندى،ايشان را رها كردندى تا انقضاى عدّت نزديك رسيدى،آنگه رجعت كردندى،باز دگرباره طلاق دادندى،پس دگرباره رجعت كردندى،همچونين مى كردندى و غرض ايشان اضرار بودى. وَ لَهُنَّ ،اى للنّساء،و زنان را، مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ،و زنان را بر (3)مردان نيز حقّى باشد،مانند آن كه مردان را بر ايشان حقّى باشد.

و در خبر است كه زن معاذ،رسول را گفت:يا رسول اللّٰه!حقّ زنان بر مردان چيست؟گفت:آن كه بر روى ايشان نزنند،و ايشان را زشت نخوانند،و از آنچه خورند ايشان را هم از آن دهند،و از آنچه پوشند ايشان را (4)پوشانند،و از ايشان هجران ننمايند.

حسن بصرى روايت كند كه،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:به زنان وصيّت خير كنى (5)كه ايشان اسيرانند به نزديك شما.مالك نباشند بر نفس خود به

ص : 266


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 125.
2- .مج،وز:آيد.
3- .مج،وز+سر.
4- .آج،لب+هم.
5- .مج،وز،مر:پذيريد،ديگر نسخه بدلها:پذيرى.

هيچ چيز،چه (1)شما ايشان را به امانت خداى گرفته اى،و استحلال فرج ايشان به كلام خداى كرده اى.

ميمونه روايت كند-زوجة النّبىّ-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه رسول -عليه السّلام-گفت:

خيار الرّجال من امّتي خيرهم (2)لنسائهم،و خير النّساء من امّتي خيرهنّ لازواجهنّ ،گفت:بهترين مردان از امّت من بهترين باشند زنانشان را، و بهترين زنان بهترين باشند شوهر ايشان (3)را.چون بار بردارند هر زنى از ايشان در شبان روز (4)مزد (5)هزار شهيد باشد كه ايشان در سبيل خداى كشته باشند صابر محتسب (6)،و هريكى را از ايشان تفضيل دهند بر حور العين به مقدار تفضيل من بر كمتر كسى از امّت من.و بهترين زنان امّت من،آنان باشند كه رضا (7)شوهر نگاه دارند در هرچه او خواهد،ما دام تا معصيت خداى نباشد.

و بهترين مردان از امّت من آن باشد (8)كه با اهل خود به رفق و لطف زندگانى كند (9)،چنان كه مادر با فرزند لطف كند،هر مردى را از ايشان در هر شبان روزى مزد صد شهيد بنويسند كه ايشان در سبيل خداى كشته باشند صابر محتسب.

عمر خطّاب (10)گفت:اى رسول اللّٰه!چون است كه مردان را مزد صد شهيد باشد، و زنان را مزد هزار (11)شهيد؟رسول-عليه السّلام-گفت:ندانى كه مزد زنان از مزد مردان (12)بيش باشد،و ثوابش به نزديك خداى تعالى تمام تر بود،و خداى تعالى درجات مرد در بهشت رفيع كند به رضاى زن از او،و به دعاى زن او را،بدانستى (13)كه از شرك برگرفته،هيچ گناهى نيست كه وزر و وبال آن به نزديك خداى تعالى بيشتر بود از عصيان زن در شوهر.

ص : 267


1- .همۀ نسخه بدلها:و.
2- .مر:اخيارهم،ديگر نسخه بدلها:خيارهم.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شوهرانشان.
4- .لب:شبانه روزى،آج،فق،مر:شبان روزى.
5- .مج:مژد.
6- .آج،لب،مب:صابر بر محتسب.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رضاى.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:كنند.
10- .اساس:عبارت«رضى اللّٰه عنه»را داشته كه از نسخه محو كرده اند،و لفظ«اللّٰه»باقى مانده.
11- .مج:صدهزار.
12- .اساس:مردان.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:نداشتى،دب:نداشتى.

از خداى بترسى (1)در حقّ دو ضعيف:زن و يتيم،كه خداى تعالى شما را بپرسد از ايشان،هركه با (2)ايشان احسان كند به رحمت[297-پ]و رضوان رسد،و هركه با ايشان بدى كند،مستوجب سخط خداى شود.حقّ مرد بر زن چون حقّ من است بر شما.و هركه حقّ من ضايع كند،چنان بود كه حقّ خداى ضايع كرده،و هركه حقّ خداى ضايع كند،بازگردد به خشم خداى،و مأواى او (3)دوزخ بود،و آن بد جايى است.

وَ لِلرِّجٰالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ ،يعنى در فضل،عبد اللّٰه عبّاس گفت:به آن مهر (4)كه به او دهد،و مال (5)كه نفقه كند بر او،و بعضى دگر گفتند:مرد (6)مفضّل است بر زن به عقل،و گفته اند:به ميراث.و قتاده گفت:به فرض جهاد بر (7)مردان.

حجّاج بن دينار روايت كند از باقر-عليه السّلام-از جابر عبد اللّٰه انصارى كه گفت:ما به نزديك رسول-عليه السّلام-حاضر بوديم و جماعت صحابه،زنى بيامد و بر بالاى سر رسول-عليه السّلام-بايستاد و گفت:السّلام عليك يا رسول اللّٰه،من رسول زنانم به نزديك تو،و هيچ زن نباشد كه اين پيغام من بشنود (8)كه تو را مى گويم و الّا راضى باشد.اى رسول اللّٰه!خداى تعالى،خداى مردان و خداى زنان است،و آدم پدر مردان و زنان است،و حوّا مادر مردان و زنان است.مردان چون از خانه بيرون آيند به جهاد ايشان را بكشند در سبيل خداى،ايشان زنده باشند و روزى خورند،و ما از اين خير جهاد و درجه شهادت محروميم،و ما در خانه ها محبوس مانده خدمت ايشان بايد كردن هيچ مزد باشد باشد ما را بر اين؟ رسول-عليه السّلام-گفت:آرى!سلام من به ايشان برسان،و ايشان را بگوى كه طاعت شوهران داشتن ايشان را،برابر جهاد و شهادت بود،و لكن كم باشد (9)از ايشان كه اين به جاى آرد (10).

ص : 268


1- .اساس:با خطى متفاوت از متن:بترسيد،با توجّه به مج تصحيح شد.
2- .مج،وز:از.
3- .مج،مب،مر+در.
4- .آج،لب،فق،مب:كه به آن مهرى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:مالى.
6- .مج،وز:مراد.
7- .مج:به.
8- .مج،وز،مب،مر:نشنود.
9- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
10- .همۀ نسخه بدلها:آرند.

أنس مالك روايت كند كه (1):زنان به نزديك رسول آمدند (2)،و گفتند:يا رسول اللّٰه!ذهب الرّجال بفضل الجهاد فما لنا،مردان فضل جهاد بردند (3)،ما را چيست؟ رسول-عليه السّلام-گفت:

مهنة إحداكنّ في بيتها تدرك عمل المجاهدين في سبيل اللّٰه ،خدمت يكى از شما در خانه يش (4)،در يابد عمل مجاهدان در سبيل خداى.

عمران بن حصين روايت كند كه:از رسول-عليه السّلام-پرسيدم (5)كه بر زنان جهاد باشد؟گفت:بلى،جهاد ايشان غيرت بود كه با خود بر جهاد كنند و صبر كنند برآن حميّتى كه ايشان را بود،اگر صبر كنند (6)مجاهد باشند و مرابط باشند،و ايشان را دو مزد بود.و همچونين گفت:

ان الله كتب الجهاد على الرجال و الغيرة على النساء فمن صبر منهن احتسابا كان له مثل اجر شهيد ،خداى تعالى جهاد بر مردان نوشت و غيرت بر زنان،هركه صبر كند (7)از ايشان برآن،او را مانند مزد شهيدى بود.

قولى ديگر آن است:كه تفضيل (8)مردان بر زنان آن (9)است كه طلاق به (10)مردان باشد،و گفته اند:[298-ر]به آن است كه زنان را از (11)مردان عدّت بايد داشتن،و مردان را عدّت نبايد داشتن.و گفته اند:به گواى (12)است،كه گواى (13)دو زن به يك مرد برگيرند.و (14)گفته اند:به قوّت بر عبادت است.

وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى عزيز است،حكم كند و كس بر او حكم نكند،و حكيم است حكم جز به حكمت نكند.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 229 تا 233

اشاره

اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ وَ لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاّٰ أَنْ يَخٰافٰا أَلاّٰ يُقِيمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ يُقِيمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا فِيمَا اِفْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يَتَرٰاجَعٰا إِنْ ظَنّٰا أَنْ يُقِيمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اَللّٰهِ يُبَيِّنُهٰا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230) وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاٰ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آيٰاتِ اَللّٰهِ هُزُواً وَ اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ اَلْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (231) وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذٰلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كٰانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ ذٰلِكُمْ أَزْكىٰ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (232) وَ اَلْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ اَلرَّضٰاعَةَ وَ عَلَى اَلْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاٰ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى اَلْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِكَ فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالاً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَكُمْ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِذٰا سَلَّمْتُمْ مٰا آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (233)

ترجمه

>2\233-229<

ص : 269


1- .مج،وز،دب،آج،لب،مر+رسول.
2- .مب:روايت كند كه حضرت رسول-صلّى اللّٰه عليه را زنان هميشه به خدمت مى آمدند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برند.
4- .مب،مر:خانه اش.
5- .همۀ نسخه بدلها:پرسيدند.
6- .مب+ايشان.
7- .اساس:در قسمت وصالى،با خطى متفاوت از متن نوشته:پس اگر صبر كنند،با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تفضّل.
9- .مج،مر:به آن.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+دست.
11- .مر+براى.
12- .آج:گوايى،لب،فق،مب،مر:گواهى.
13- .دب،لب،فق،مب،مر:گواهى.
14- .مب+نيز.

طلاق دو بار است، بداشتنى (1)به نيكى يا دست بداشتنى (2)به نكوى (3)،حلال نباشد شما را كه هاگيرى از آنچه داده باشيد زنان (4)را چيزى مگر كه ترسند كه راست ندارند حدّهاى خداى،اگر ترسى كه راست ندارند حدّهاى خداى،بزه نيست برايشان در آنچه فدا كند به آن،آن حدّهاى خداست،درمگذرى از آن،و هركه در گذرد از حدّهاى خداى،ايشان بيدادكاران باشند.

[298-پ] اگر طلاق دهد او را،حلال نبود او را از (5)پس تا بكند شوهرى جز او، اگر طلاقش دهد نيست بزه بر ايشان كه رجعت كنند اگر گمان برند كه بدارند حدّهاى خداى و آن حدّهاى خداست بيان مى كند (6)براى (7)قومى كه دانند.

[299-ر] چون طلاق دهى زنان را و برسند به وقت خود،بداريد ايشان را به نيكوى يا دست بداريدشان به نيكوى،و بازمداريد ايشان را براى مضرّت تا ظلم كرده باشى،و هركه آن كند بيداد كرده باشد بر خود،و مگيريد آيات خداى به فسوس،و ياد كنى نعمت خداى بر شما و آنچه فرود فرستادند بر شما از كتاب و حكمت،پند مى دهد شما را به آن،و بترسى (8)خداى و بدانى كه خداى به همه چيز داناست.

ص : 270


1- .دب،آج،لب،فق:بداشتى.
2- .دب،آج،لب،فق:بداشتى.
3- .دب:نيكى،آج،لب،فق:نيكويى.
4- .آج،لب،فق:ايشان.
5- .مج،وز،آج،لب،فق+آن.
6- .مج،آج،لب،فق+آن را.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:براى حدّ.
8- .مج،وز،آج،لب،فق+از.

[299-پ] چون طلاق دهى زنان را،برسند به وقت خود،منع مكنى ايشان را كه به زن باشند شوهران را چون خشنود شوند ميان ايشان به نيكوى آن پند دهند به آن،آن را كه از شما ايمان دارد (1)به خداى و به روز بازپسين،آن پاك تر بود شما را و پاكيزه تر،خداى داند و شما ندانى.

[300-ر] مادران شير دهند فرزندان خود را دو سال تمام،آن را كه خواهد كه تمام شير دهد،و برآن كه براى او زاده باشند روزى و جامه ايشان بود به قاعده (2)،تكليف نكنند هيچ كس را مگر طاقتش،زيان نكنند (3)مادرى را به فرزندش و نه پدرى را به فرزندش،بر ميراث خوار مانند آن بود،اگر خواهند از شير باز كردن از خشنودى از ايشان و مشورت كردن بزه نيست برايشان،و اگر خواهى كه شيردهى فرزندانتان را (4)،بزه نيست بر ايشان (5)،چون تسليم كنى آنچه داده باشى،به نيكوى،و بترسى از خداى،و بدانى كه خداى به آنچه شما مى كنى بيناست.

قوله: اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ ،هشام روايت كند عن عروة عن عائشه كه:زنى به نزديك او آمد و گفت:شوهرى دارم،مرا چند بار طلاق داد هرگاه كه وقت آن باشد كه عدّت

ص : 271


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ايمان آرد.
2- .فق:نيكى.
3- .آج،لب،فق:زيان نكند.
4- .مج،وز:فرزندان خود را،آج،لب،فق:فرزندان ايشان را.
5- .اساس:بر ايشان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

به سر آيد،دگرباره مراجعت كند،و غرض او اضرار من است.و در جاهليّت چنين كردندى،چون ايشان را با زن خوش نبودى،و نخواستندى كه او شوهرى ديگر كند براى حميّت.و طلاق را حدّى محدود نبودى،عائشه اين حديث با رسول بگفت.آيت آمد كه: اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ ،طلاق سه (1)باشد،دو در اين آيت است،و سوم (2)قوله تعالى:

فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ (3) .

و در خبر است كه:رسول-عليه السّلام-اين آيت برخواند،گفتند:يا رسول اللّٰه:فأين الثّالثة؟طلاق سوم (4)كجاست؟گفت: فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ .

اكنون مفسّران اين آيت را تفسير بر تخصيص دادند،گفتند:معنى آيت آن است كه آن طلاق كه مرد در او مالك رجعت باشد دو است.

امّا طلاق سوم (5)آن بود كه:رجعت نتواند كردن با آن،و اين رجعت آنگاه تواند كردن كه زن هنوز در عدّت بود،فامّا چون از عدّت بيرون آمد (6)،مالك شد نفس خود را و اختيار با زن افتد،و مرد از جمله خاطبان و خواهندگان يكى باشد،در طلاق اوّل چنين باشد و در دوم.

فامّا از طلاق سوم (7)در حال باين شود و مالك نفس خود (8)،و شوهر را بر او سبيلى نباشد به رجعت،جز آن كه زن شوهر نتواند كردن تا عدّت بندارد.چون عدّت بداشت،نشايد كه با (9)زن او باشد،الّا آنگه كه شوهرى ديگر بكند و با خانه شوهر شود و از او جدا شود به طلاق يا مرگ شوهر،و عدّت بدارد آنگه اگر خواهد با نزديك اين مرد آيد[300-پ]به نكاحى نو و مهرى نو.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:معنى آيت آن است كه خداى تعالى عدد طلاق سنّت را بيان كرد،گفت:چون خواهد كه طلاق دهد زن را،بايد كه طلاقش آنگاه دهد كه

ص : 272


1- .مج:سه بار.
2- .مج،وز:سه ام،دب،آج،ل،فق،مب،مر:سيم.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 230.
4- .مج،وز:سه ام،دب،آج،ل،فق،مب،مر:سيم.
5- .مج،وز،دب،آج،لب:سه ام،فق،مب،سر:سيم.
6- .مج،مب،دب:آيد.
7- .مج،وز:سه ام،آج،لب:سيوم،فق،مب،مر:سيم.
8- .همۀ نسخه بدلها+شود.
9- .آج،لب،فق،مر:تا.

پاك باشد،پاكيى كه در او (1)مقاربت نكرده باشد با او،آنگه رها كند تا از عدّت بيرون آيد آنگه طلاقى ديگر دهد.

و عروه و قتاده گفتند:مراد بيان طلاق رجعى است-چنان كه گفتيم-و اين اختيار زجّاج است.

و المرّة،الدّفعة،فعلة واحدة من مرّ يمرّ مرّا و مرّة.و المرّ،المرور،و«مرّ»كه خلاف حلو است از اينجاست،لأنّه يمرّ به،فلا يقام عنده لمرارته،از او بگذرند و بر او بنه ايستند.و المرّة،الصّفراء من علل البدن.و المرّة،القوّة،و منه قوله تعالى: ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىٰ (2).و اصل او من امرار الحبل و هو احكام فتله لأنّه يمرّ به يده حتّى يحكمه.

و قوله: فَإِمْسٰاكٌ (3)،المعنى فعليه إمساك،و هو الكفّ و الامتناع من الشّىء و هو المنع ايضا،يقال:أمسك عن كذا كامساك الصّائم عن الطّعام و الشّراب، و امسكت الدّابّة اذا منعته من السّير.

و«امساك»خلاف اطلاق باشد،و بخيل را از اين جا ممسك گويند.و تمسّك بكذا إذا تعلّق (4)و استمسك مثله.و المسكة،القوّة،و تماسك إذا قوى على إمساك نفسه،و منه المسك للجلد لأنّه يمسك ما تحته (5)،و المسك،السّوار لاستمساكه فى اليد.

و قوله: بِمَعْرُوفٍ ،اى على وجه جميل سائغ فى الشّرع. أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ ، و التّسريح،خلاف الامساك،و هو الاطلاق من قولهم:سرّحت الدّابّة اذا تركتها فى المرعى.و السّرح ايضا كذلك.و السّرح (6)اسم للدّوابّ السّارحة كالرّكب و الشّرب.

و السّرحان،الذّئب لسروحه في اثر السّرح.و سرحة،درختى است دراز لانطلاقه في جهة العلو.و شانه را«مسرح»گويند لانسراحه فى الشّعر.و ملخ را«سرياح» گويند لانطلاقه فى البلاد.

خداى تعالى بيان كرد كه طلاق سنّت (7)،امّا رجعى در شرع دو طلاق باشد،و

ص : 273


1- .آج،لب،فق،مب،مر:در آن پاكى.
2- .سورۀ نجم(53)آيۀ 6.
3- .همۀ نسخه بدلها+بمعروف.
4- .مج،وز،به.
5- .آج:ما يحبسه،لب،فق،مب،مر:ما يحسنه.
6- .همۀ نسخه بدلها:في السّرح.
7- .كذا:در اساس،مج،وز،دب،آج،مب،مر،لب،فق:سه،چاپ شعرانى(234/2):سه است.

مرد را با زن دو طريق است:امّا بداردش بوجه،و امّا رها كندش بشرع،قوله: وَ لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا ،و حلال نباشد شما را كه چيزى به ايشان داده باشى بازگيرى از ايشان،چون ايشان را طلاق خواهى دادن از مهر و تحفه و هبة هديّة و عطيّة و لباس و حلىّ و آنچه مانند اين بود،كما قال تعالى: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَكٰانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً (1).

آنگه خلع را از اين استثنا كرد،گفت: إِلاّٰ أَنْ يَخٰافٰا. و حمزه و ابو جعفر خواندند:الّا ان يخافا،به ضمّ الياء.و گفته ايم[301-ر]كه:خوف از باب ظنّ باشد،و به معنى ظنّ صريح آمده است في قول الشّاعر:

اتاني كلام عن نصيب يقولهو ما خفت يا سلاّم انّك عائبى

اى ما ظننت،و انشد الفرّاء.

اذا متّ فادفنّي الى جنب كرمةتروّي (2)عظامي بعد موتي عروقها

و لا تدفننّي بالفلاة فانّنياخاف اذا ما متّ ان لا اذوقها

و ابو عبيده گفت:خوف اين جا به معنى علم است،و اين حكم با هر دو روان است،اگر علم حاصل بود،و الّا ظنّ در امثال اين،قائم مقام علم بود.و آيت در جميله بنت ابىّ آمد و در شوهرش ثابت بن قيس بن شمّاس،كه او زن را به غايت دوست داشت،و زن او را به غايت دشمن داشت،و هيچ با او نمى ساخت.يك بار برخاست و به شكايت به نزديك پدر آمد،پدر التفات نكرد،و دوم بار آمد و پدر گفت:برو با خانه شوهر رو.و چون بديد كه پدر سخن او نمى شنود،برخاست و بيامد و شكايت با رسول كرد.رسول-عليه السّلام-كس فرستاد و شوهرش (3)حاضر كرد و گفت:اين زن چرا شكايت مى كند؟گفت:يا رسول اللّٰه!شكايت او نمى دانم تا چراست (4)،به آن خداى كه تو را به حقّ به خلقان فرستاد كه من بر همه زمين از او دوست تر كس را ندارم.

زن گفت:اى رسول اللّٰه!راست مى گويد،و من با تو چيزى نگويم (5)كه فردا به خلاف آن آيتى آيد،و تو را معلوم كنند،و مرا خجالتى باشد.او مرا سخت دوست

ص : 274


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 20.
2- .اساس:يروّى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+را.
4- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .مج،وز:ما با تو چيزى نگوييم.

دارد،و من سخت كارهم او را،اگر مرا از او بر نيارى،ترسم كه از من كارى آيد كه بدان هلاك شوم.

رسول-عليه السّلام-مرد را گفت:چه گويى؟گفت:يا رسول اللّٰه!من حديقه اى به او داده ام،بگو تا با من دهد،گفت:بلى يا رسول اللّٰه و زيادت.رسول -عليه السّلام-گفت:حديقه او با او ده تا طلاقت دهد.حديقه با او داد-و آن خرما ستانى بود،و مرد او را طلاق داد.

اول خلعى كه در اسلام كردند اين بود،خداى تعالى اين آيت فرستاد،و اين استثناست از آن جمله كه گفت: وَ لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً ،و حلال نباشد شما را كه چيزى كه به زنان داده باشى بازستانى الّا كه حلال (1)اين بود كه خلع كنى (2)،الّا كه ترسند زن و شوهر كه حدّهاى خدا اقامت نكنند و به جاى نيارند،زن ترسد كه چون او را با مرد خوش نباشد كارى كرده شود او را كه ناپسند باشد،و شوهر بترسد نيز از اين،و آنگه از او نيز بر زن تعدّى باشد چون حال بر اين [301-پ]جملت بود خلع كنند.

و به نزديك ما خلع آنگاه بايد كردن كه زن گويد مرد را كه:من فرمان تو نبرم،و هيچ حدّ تو به جاى نيارم،و از جنابت تو غسل نكنم،و پاى بيگانه اى بر فراش تو نهم.

چون كار به اين حدّ رسد (3)خلع بايد كردن.و اگر اين معنى نگويد،و لكن از حال او معلوم بود يا مظنون،هم اين حكم باشد.و حدّى محدود نيست به نزديك ما آن را كه مرد اقتراح كند بر زن،اگر مثل مهر باشد (4)يا بيشتر يا كمتر،برحسب مراد مرد باشد، براى آن كه طلاق حقّ مرد است،و حقّ او موقوف باشد بر رضاى او چندان كه خواهد اقتراح تواند كردن.

و خلع به سببى باشد كه از جهت زن بود خاصّه،و نشوز (5)از جهت مرد بود،و

ص : 275


1- .آج،لب،فق،مب،مر:حال.
2- .چاپ شعرانى(236/2)+ أَلاّٰ يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ .
3- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+ميان ايشان.
4- .اساس+يا كمتر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،در آج اين كلمه بعدها به«نشود كه»تغيير پيدا كرده است و به نظر ويراستار محترم اين كتاب همين وجه صحيح است.

مبارات از جهت هر دو باشد،و طلاقى كه عقيب اين چيزها باشد الّا باين نبود.

و حكم بن عيينه روايت كند كه در عهد عمر خطّاب زنى بود همچونين ناسازگارى كرد با شوهر،و به نزديك عمر آمد،عمر او را وعظ كرد،هيچ قبول نكرد و گفت:اگر مرا فرمايى كه با خانه او رو،خويشتن را هلاك كنم.عمر بفرمود تا آن شب او را بازداشتند در اصطبلى كه در او چهار پاى بود،و سرگين،و سه شبان روز آنجا رها كرد.

آنگه او را بخواند و گفت:چه گويى؟با خانه شوهر شوى؟گفت:نه،و تا من در خانه او شده ام مرا از آن خوش تر نبود كه اين شبها كه در ميان اين سرگين خفته بودم.عمر (1)مرد را گفت:تو را از اين هيچ نيايد،خالعها و لو من قرطها و خالعها بما دون عقاص رأسها،خلع كن با او به گوشواره و گيسوبند او،فلا خير لك فيها،كه تو را در او خيرى نيست.فذلك قوله: فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ ،يعنى بر مرد و زن هيچ حرجى و جناحى نيست در آنچه فدا كند زن و بدهد،و خويشتن از او بازخرد،نه زن را در دادن نه مرد را بر ستدن،براى آن كه زن به طيبت نفس مى دهد، و مرد طلاق به عوض فديه مى دهد.

فرّاء گفت:مراد در آيت شوهر است تنها،براى آن كه او مى گيرد،و لكن حق تعالى هر دو را به يك جا بگفت،چنان كه در قصّه موسى گفت: نَسِيٰا حُوتَهُمٰا (2)...، و نسيان از موسى نبود،از رفيق موسى بود.و قوله: يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ (3)، و لؤلؤ و مرجان كه باشد از دريا شور بود دون دريا خوش،و كما قال الشّاعر:

فان تزجراني (4)يا ابن عفّان انزجرو ان تدعاني احم عرضا ممنّعا[302-ر]

و اولى تر حمل آيت بود بر ظاهر خود،براى آن كه ضرورتى نيست عدول كردن از ظاهر،و خوف از هر دو حاصل است،و رفع جناح در حقّ هر دو هست،در حقّ زن به إباء و كراهت،و در حقّ مرد به گرفتن فديت.

و فقها را در خلع دو قول است:قولى آن است كه خلع فسخى بود بى طلاق،و

ص : 276


1- .مج،وز+ رضى اللّٰه عنه،در اساس اين عبارت محو گرديده و كلمه«اللّٰه»باقى مانده.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 61.
3- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 21.
4- .اساس:با خطى متفاوت از متن:«ترجوننى»،دب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و مذهب شافعى در قديم.و قول ديگر آن كه خلع طلاقى باين باشد،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى در جديد.

تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا ،اين حدّهاى خداست،از آن تعدّى مكنى،يعنى اوامر و نواهى و احكام اوست،از آن تجاوز مكنى، وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،و هركه تعدّى كند از احكام و اوامر خداى تعالى ظالم بود.

و خلع بر سه وجه بود:يكى آن كه زن پير باشد يا دميم الوجه (1)باشد،مرد مضارّت كند و از او چيزى خواهد تا او به فديه مفارقت كند،آن حلال نباشد براى آن كه آن از جهت مرد است.

دوم آن كه:زن كارى ناشايست (2)كند،مرد او را ايذا كند،او فديت كند،آن حلال باشد بقوله: وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ (3).

و سوم آن باشد كه در اين آيت شرح داديم،و در آيت دليل است بر آنكه سه طلاق به يك بار درست نيايد لقوله تعالى: اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ ،آنگه به سوم (4)گفت: أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ ،او قوله: فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ (5)،چون خداى تعالى سه طلاق فرمود به سه بار،چون به يك بار گويد مشروع نباشد،چنان كه شهادات لعان چون به يك بار گويد مشروع نباشد،و چون رمى الجمار بسبع حصيات،اگر به يك بار بيندازد مجزى نبود،فكذلك الطّلاق،لا جرم گفت:اين حدود من است،و هركه از حدود من تعدّى كند ظالم باشد،و چيزى نه به جاى خود نهاده باشد.يا مراد آن است كه:بر نفس خود ظالم بود،به آن معنى كه جالب (6)مضرّتى بود به خود كه با ظلم ماند از ضرر محض كه در او نفعى نبود و دفع ضررى نبود.

فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ ،اگر طلاقش دهد،و اين طلاق سوم (7)باشد

ص : 277


1- .اساس،مج،وز،مب،مر:ذميم الوجه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ناشايسته.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 19.
4- .مج،وز:سه ام،آج،لب،مب،مر:سيم.
5- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+حتّى تنكح زوجا غيره.
6- .اساس:به صورت:«حالت»هم خوانده مى شود،دب:ندارد،آج،لب،فق،مب،مر:طالب.
7- .مج،وز:سه ام،دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:سيم.

حلال نباشد او را تا شوهرى ديگر نكند،آنگه از آن شوهر مفارقت كند يا به طلاق يا به مرگ شوهر،آنگه عدّت بدارد،آنگه اگر خواهد به تراضى با زن اين مرد باشد.

و كوفيان «بَعْدُ» را رفع على الغاية گويند،و بصريان بنا گويند بر ضمّ بناى عارض،و اعتراض اين بنا براى آن است كه مضاف اليه بيفگنده است،و تقدير آن است كه:[302-پ]فإن طلّقها من بعد ذلك.و«ذلك»،اشارت باشد به دو طلاق مقدّم،و نكاح از پس آن بر سبيل تجديد (1)بود،چون در طلاق به دو بار رفته باشد،و سوم (2)بر اين وجه با (3)استكمال شرايط حاصل آيد،مرد را روا نبود كه با سر او شود تا او شوهرى ديگر نكند (4).

و نكاح از اسماء مشترك است،هم عقد را متناول باشد هم وطى را.و آن شوهر را كه هدم سه طلاق كند،بايد كه جامع بود چهار شرط را:بايد كه بالغ بود،و نكاح دوام بود،و نكاح صحيح باشد فاسد نباشد از نكاح محرمه و معتكفه و حائض،چه اگر چنين بود حلال نباشد او را.

و مالك موافقت كرد در حائض و گفت:نكاح در حيض تحليل نكند (5)،و اگرچه مهر و عدّت واجب آيد،و نيز بايد تا دخول كند،چه اگر نابالغ بود يا نكاح متعه بود،يا دخول نكند،روا نباشد كه با شوهر اوّل شود.و حرّيّت اعتبار نيست،بل شايد كه بنده بود.

مفسّران گفتند:آيت در شأن تميم،و قيل عائشه بنت عبد الرّحمن بن عتيك القرظىّ آمد،و او زن رفاعة بن وهب القرظىّ بود،و پسر عمّ او بود،طلاقش داد سه طلاق به سه بار،از پس او به زن عبد الرّحمن بن زبير بود.او نيز طلاقش داد.

برخاست و به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!من به نزديك رفاعة بودم،مرا طلاق داد،سه طلاق پس به زن عبد الرّحمن زبير بودم،و انّ ما (6)معه مثل هدبة الثّوب، و آلت او چو ريشه جامه بود،با من خلوت نتوانست كردن،روا بود كه با زن رفاعه

ص : 278


1- .مج،وز:تحديد.
2- .مج،وز:سه ام.
3- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:تا.
4- .مج،وز،مر:بكند.
5- .مج،وز:بكند.
6- .اساس:انّما،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

باشم؟رسول-عليه السّلام-گفت:

لا،حتّى تذوقي عسيلته و يذوق عسيلتك، اين مى گفت در حجره عائشه،و ابو بكر حاضر بود و خالد بن سعيد بن العاص حاضر بود بر در حجره،و آواز اين زن مى شنيد (1)،آواز در حجره داد كه:يا با بكر،رها كرده اى اين زنك را تا چنين تصريح مى كند (2)پيش رسول؟ و«عسيلة»كنايت باشد از جماع لما فيه من اللّذة (3)كما كان فى العسل من اللّذّة.و او تصغير عسل باشد.

آنگه اين زن مدّتى بر آمد تا نزديك رسول آمد،و گفت:يا رسول اللّٰه!عبد الرّحمن زبير كه شوهر دوم بود مرا،با من خلوت كرد،شايد كه با پيش شوهر اوّل شوم به نكاح؟و گمان برد كه رسول را آن فراموش شده باشد.رسول-عليه السّلام- گفت:نه،كه اوّل راست گفتى و اين خلاف مى گويى،برفت.

چون رسول-عليه السّلام-از دنيا برفت،به نزديك ابو بكر آمد و از او بپرسيد.

ابو بكر گفت:نه من حاضر بودم روز اوّل كه از رسول-عليه السّلام-[303-ر] پرسيدى و گفتى،آلت او مثل هدب الثّوب (4)است،برو كه روا نباشد تو را با زن او بودن تا شوهرى ديگر نكنى،برفت.

در عهد عمر بيامد،از او بپرسيد.عمر گفت:به پيغامبر شدى و جواب يافتى،و به ابو بكر شدى،و اكنون به نزديك من آمده اى،اگر دگر اين حديث كنى،بگويم (5)تا رجمت كنند،نه خداى تعالى در باب تو (6)به رسول فرستاد: فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ.

و مراد به نكاح در آيت جماع است به اجماع

لقوله-عليه السّلام: حتى تذوقى عسيلته (7)و يذوق عسيلتك ،عموم آيت را به اجماع تخصيص كرديم: فَإِنْ طَلَّقَهٰا ، يعنى شوهر دوم،اگر او طلاقش دهد، فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يَتَرٰاجَعٰا ،بزه نباشد مرد و زن را كه مراجعت كنند با يكديگر شوند به نكاح نو.و مراد به مراجعت،تجديد نكاح

ص : 279


1- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:مى شنيدند.
2- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:مى گويد در.
3- .مج:المدة.
4- .دب:ندارد،همۀ نسخه بدلها:هدبة الثّوب.
5- .دب:ندارد،همۀ نسخه بدلها:بفرمايم.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+آيت.
7- .مج،وز:عسيلة.

است.و مراجعت لغوى است در آيت نه شرعى،براى قرينه حال،كه معلوم است به اجماع كه بعد طلاق مردى كه در ميانه طلاق شوهر اوّل او را نكاحى بوده باشد رجعت شرعى صورت نبندد،چه رجعت آن بود كه مرد به طلاق اوّل يا دوم يا طلاقى كه نه باين باشد در عدّت رجعت كند با سر زن آيد به نكاح اوّل.و اين جا نكاح اوّل كجا مانده است تا او رجعت كند با آن نكاح؟پس معلوم شد كه مراد به رجعت در آيت نكاح مجدّد است.

إِنْ ظَنّٰا ،گفته اند:ان علما،و گفته اند:ان رجوا،اگر دانند يا اميد دارند و حمل كردن[بر ظاهر] (1)اولى تر بود. أَنْ يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ ،كه حدّهاى خداى به جاى خواهند (2)داشتن.و مراد به حدود خداى،آن است كه خداى فرموده است هريكى را از رعايت حقّ صاحبش،اعنى زن و شوهرش.

و محلّ «أَنْ» في قوله: أَنْ يَتَرٰاجَعٰا ،نصب است به نزع حرف الجرّ (3)،و تقدير آن است (4):فى أن يتراجعا،اى فى الرّجعة.و چون حرف جرّ نباشد،فعل به مفعول رسد و عمل نصب كند،و كذلك قوله: أَنْ يُقِيمٰا حُدُودَ اللّٰهِ ،ان مع الفعل در محلّ نصب است بوقوع الظنّ عليه.

مجاهد گفت:مراد آن است كه اگر دانند كه نكاح آن نه بر تدليس است،و مراد به تدليس اين جا تحليل است،يعنى حلّه،و اين مذهب سفيان است.و اوزاعى و مالك و ابو عبيده و احمد و اسحاق گفتند:چون زن را سه طلاق دهد و خواهد كه با زن او باشد،او را به شوهرى دگر دهند (5)،و غرض ايشان تحليل باشد تا شوهر او را (6)حلال شود،و اين جماعت گفتند:اين نكاح درست نباشد.

و شافعى گفت:اگر در نكاح تحليل شرط كند نكاح فاسد بود،و اگر شرط نكند درست باشد،و اين شرط اگر از پيش عقد نكاح كند نكاح باطل نباشد.

نافع گفت:مردى به نزديك عبد اللّٰه عمر آمد و گفت:مردى زن را سه طلاق باين

ص : 280


1- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مر:خواهد،مب:بايد.
3- .مج،وز،آج،لب،مب:نزع خافض.
4- .مب+كه.
5- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:دهد.
6- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اوّل را.

داد (1)،برادرش برفت و او را به زنى كرد تا چون او طلاق دهد با زن برادر باشد.پس (2)عبد اللّٰه عمر گفت.نشايد الّا به نكاح[303-پ]رغبت.ما بر عهد رسول -عليه السّلام-اين را سفاح خوانديم،كه رسول-عليه السّلام-گفته است:

لعن اللّٰه المحلّل و المحلّل له، يعنى شوهر دوم و اوّل.

عقبة بن عامر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

أ لا ادلّكم على التّيس المستعار؟قالوا (3):بلى يا رسول اللّٰه،قال (4):هو المحلّل و المحلّل له، گفت:

راه نمايم شما را بر نر بزى به عاريت بستده؟گفت:بلى يا رسول اللّٰه.گفت:آن باشد تا (5)او را درآرند تا تحليل كند براى ديگرى اين معنى خواست.

قبيصة بن جابر الاسدىّ گفت،شنيدم از عمر خطّاب كه مى گفت بر منبر:لا اوتى (6)بمحلّل و لا محلّل له الّا رجمتهما،هيچ كس را پيش من نيارند از آنان كه حلّه- و جند (7)براى ديگرى،الّا هر دو را رجم كنم. وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ ،اين كه بيان كرد و گفت در اين آيت،از جمله حدود خداست،بيان مى كند براى آنان كه بدانند.

عاصم خواند به روايت ابان و مفضّل:«نبيّنها» (8)،به«نون»و اگرچه اين بيان براى عالم و جاهل آمد،عالمان را تخصيص كردند،چنان كه گفت: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ ،و اين طريقه را بيان كرده ايم فيما تقدّم.

قوله: وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ ،چون طلاق دهى زنان را،خطاب است با صحابه (9)رسول،و مراد ايشان و ما (10). فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ،اى قاربن بلوغ الاجل،و هو انقضاء العدّة،مراد به«بلوغ اجل»،مقاربت بلوغ است،نه آن كه عدّت تمام به سر شود،چه اگر چنين باشد او را امساك نرسد[كه چون عدّت به سر آمد،زن مالك نفس خود گشت،مرد را رجعت نرسد] (11)امساك به معروف چون كند يا تسريح،كه نه امساك

ص : 281


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:طلاق داد،مر:طلاق دهد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ندارد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
4- .اساس:قالوا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
6- .آج:يؤتى.
7- .كذا در اساس و تب و مج،مب،لب:حله چند،آج:حله كنند.
8- .مب:تيبيّنها.
9- .مج:به اصحاب.
10- .مب+قوله تعالى.
11- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

به دست او باشد نه تسريح.

و مراد به«امساك»در آيت رجعت است،اى راجعوهنّ،رجعت كنى با ايشان به معروف،يعنى بر وجه مشروع چنان كه خداى فرموده است.

محمّد بن جرير گفت: بِمَعْرُوفٍ ،اى باشهاد عليها،براى آن كه چون بر طلاق گواه (1)باشد و بر رجعت نباشد ايشان را متّهم بكنند به زنا،و اشهاد بر رجعت به نزديك ما مستحبّ است براى اين را،و اگر نكند (2)روا باشد و حلال بود او را.

و مراد به«تسريح»،تخليه و امهال است تا از عدّت بيرون آيد و مالك نفس خود شود.

وَ لاٰ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرٰاراً ،معنى آيت آن است كه:چون زنان را طلاق دادى،و ايشان عدّت به نزديك آخر رسانيدند،اگر رغبت باشد شما را كه با ايشان رجعت كنى بكنى بر وجه معروف،و اگر نباشد امهال و تخليه كنى و رها كنى تا عدّه شان (3)به سر آيد،و از بند شما بيرون شوند،تا اگر خواهند كه (4)جاى ديگر عقدى بندند ببندند،و ايشان را معذّب مداريد (5)بين الباب و الدّار،لا ايّما و لا ذات بعل،نه شوهر دارند و نه ندارند به شما شوهر (6)بى شوهر باشند،و از بند شما نارسته شوهرى ديگر نتوانند كردن.

و غرض از آيت نهى از اضرار است[304-ر]و امساك ايشان بر سبيل مضارّت تا اعتدا و ظلم كرده باشى،و هركه اين كند بر خويشتن ظلم كرده باشد به ايصال عذاب و عقوبت به خود و نقصان حظّ خود از (7)ثواب اگر بر شرع كار كردى.و راوى خبر گويد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

ملعون من ضار مسلما او ما كره ، گفت:در لعنت است آن كس كه مضرّت رساند به مسلمانى (8)يا مكرى كند با او.

وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آيٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً ،ابو الدّرداء روايت كند كه:در جاهليّت مرد زن را

ص : 282


1- .ضبط اساس در اصل به صورت«گواه»بوده و بعدها با خطى متفاوت از متن به«گواه»تبديل شده است.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:نكنند.
3- .كذا:در اساس،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:عدّت ايشان.
4- .مب،مر+در.
5- .آج،لب،فق:مدارى/مداريد،مب:ندارى/نداريد.
6- .آج:كلمه«شوهر»را خط زده و به«زن»تبديل كرده است.
7- .مب،مر:بر.
8- .آج،لب:رساند مسلمانى را.

طلاق دادى،آنگه گفتى:كنت لا عبا،يا بنده آزاد كردى،آنگه رجوع كردى گفتى:بازى مى كردم،يا (1)نكاح بستى (2)،خداى تعالى نهى كرد از اين،و اين قول آن كس بود كه گويد:ثلاث جدّها جدّ و هزلها جدّ:النّكاح و الطّلاق و العتاق.و اين به نزديك ما درست نيست،بل اين همه محتاج باشد به عزيمت و عقد نيّت،چه اگر اين معانى در حال سهو و نوم و سكر و جنون و احوالى كه در آن احوال از مرد درست نبود نيّت كردن در وجود آيد واقع نبود،و خبرى آوردند،و آن سه را پنج كردند به رجعت و نذر،و اين به نزديك ما درست نيست.

و طلاق بر وجهى نامشروع،طلاق بدعت باشد،و آنچه بدعت باشد واقع نبود به موقع صحّت.و كلبى گفت:مراد به آيات اللّٰه: فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ است (3)،و اين نوعى تعذيب باشد،و خداى تعالى نهى مى كند از اين،و آن شاعر پارسى اين معنى به (4)نظم آورد در حقّ كسى كه به وعده هاى خلاف او را معذّب مى داشت،و جواب كلّى نمى داد تا آيس شدى-و اليأس احدى الرّاحتين- پس او ممدوحش را گويد (5):

يا (6)مركز معروف و ايا معدن احسانجز من،ز تو با شكر سراسر همه انسان

ز احسان و ز معروف نزيبد چو منى رانه امساك به معروف و نه تسريح به احسان

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ببيان الشّريعة،نعمت خداى بر خويشتن ياد كنى به انواع.«منها»،از آن جمله بيان شرع كه مصالح شما به آن متعلّق است. وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتٰابِ ،آنچه فروفرستاد از كتاب،يعنى قرآن. وَ الْحِكْمَةِ ،و مواعظ قرآن و بيان حلال و حرام و حدود احكام. يَعِظُكُمْ بِهِ ،در جاى (7)حال است،شما را به آن وعظ مى كند و پند مى دهد.و از خداى بترسى و بدانى كه خداى تعالى به همه چيزها (8)عالم است.

ص : 283


1- .مج،وز:تا.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:كردى.
3- .كلمه«است»در اساس با خطى متفاوت از متن آمده،همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:در.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:مى گويد.
6- .مج،وز:ايا.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+خود يعنى در جاى.
8- .مج،وز+به آن.

وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ،بيشتر مفسّران گفتند:آيت در شأن جمل (1)بنت يسار آمد-خواهر معقل بن يسار-و او زن ابو الدّحداح (2)بود،و او را طلاق داد و رها كرد تا عدّت به سر آمد آنگه بيامد و خطبه كرد.برادرش معقل را[304-پ] خشم آمد و گفت:من كريمه (3)خود را به او دادم تا (4)او بى جرمى (5)طلاقش دهد، آنگه رها كند تا عدّت به سر آيد و در عدّت مراجعت نكند،آنگه بيايد و خطبه كند، و اللّٰه كه هرگز به او ندهم اين را،و ابو الدّحداح مردى نيك بود،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.رسول-عليه السّلام-او را بخواند (6)و آيت بر او خواند.او گفت:اى رسول اللّٰه!توبت كردم و كفّارت سوگند بكرد،و خواهر را به او داد.

و بعضى دگر (7)مفسّران گفتند:آيت در جابر عبد اللّٰه انصارى آمد كه او دختر عمّ خود را به مردى داد،و او طلاق داد (8)طلاقى رجعى،و رها كرد تا عدّت برفت.آنگه آمد و خطبه كرد.جابر ابا كرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:چون زنان را طلاق دهى فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ،و عدّت به سر برند-اين جا حقيقت است.زجّاج گفت:«اجل»آخر مدّت باشد و عاقبت كار،و لبيد گفت:

و اجزها بالبرّ للّٰه الاجل

اى عاقبة الأمور.

فَلاٰ تَعْضُلُوهُنَّ ،و«عضل»منع باشد از نكاح منعى مكنى ايشان را ازآن كه به زن اكفاء خود باشند،و انشد الاخفش:

و نحن عضلنا بالرّماح نسائناو ما فيكم عن حرمة لكم عضل

و انشد ايضا:

و انّ قصائدي لك فاصطنعنيكرائم قد عضلن عن النّكاح

و اصل«عضل»ضيق و شدّت بود،يقال:عضلت المرأة و الشّاة،چون فرزند در

ص : 284


1- .آج،مب،مر:جملاء،تفسير طبرى(485/2):جميل.
2- .تفسير طبرى(485/2):ابى البدّاح.
3- .فق،مر:خواهر.
4- .فق،مب،مر:امّا.
5- .لب،مب،مر:بى حرمتى.
6- .مب:او را طلب كرد.
7- .مب،مر+از.
8- .فق،مب+او را.

رحم ايشان گيرد و بيرون نتواند (1).و«داء (2)عضال»گويند دردى بى درمان را.

و اعضل الامر اذا أشكل.و هر كارى مشكل را معضل گويند،و منه قول عمر بن الخطّاب في علىّ:لا كانت معضلة لم يكن لها ابو الحسن.و قال ايضا:اعضل بي اهل الكوفة لا يرضون بأمير و لا يرضاهم أمير،و قال الشّاعر-و قيل هو للشّافعىّ:

إذا المعضلات تصدّينني (3)كشفت حقائقها بالنّظر

أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ ،يعنى الاوّل،كه (4)با زن شوهر (5)اوّل باشند به نكاحى مجدّد. إِذٰا تَرٰاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ،چون تراضى باشد ميان ايشان.و در آيت تقديم و تأخيرى هست،و تقدير چنين است:ان ينكحن ازواجهنّ بالمعروف اذا تراضوا بينهم،چون از ميان ايشان تراضى باشد.

«ذلك»اشارت است به آن امرونهى و بيان مسائل[شرعى. يُوعَظُ بِهِ مَنْ كٰانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،به آن پند دهند آنان را كه به خداى ايمان دارند و به قيامت] (6)و اين هم (7)از باب تخصيص بالذّكر است،كقوله تعالى: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (8)،و: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (9).[و وجهى] (10)دگر آن كه:كافر با اصرار بر كفر به وعظ متّعظ نشود.

ذٰلِكُمْ أَزْكىٰ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ ،[اى] (11)ازكى لعملكم (12)و اطهر لقلوبكم (13).«ذا»هم اشارت است به اين جمله مقدّم كه ذكر او رفته است[305-ر]،براى آن كه (14)در دل ايشان محبّت يكديگر باشد،آنگه منع كند (15)ايشان را از مناكحت يكديگر،ممكن بود

ص : 285


1- .همۀ نسخه بدلها:نتواند آمدن.
2- .لب:و را،فق:وى را.
3- .آج،لب،مب،مر:تصدّين لى.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+با شوهران او صلح كنند و.
5- .مج،وز،آج،مب،مر:شوهران.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،مب:همۀ.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
9- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:لعلكم،وز:لكم،آج:يجعلكم،با توجّه به مج تصحيح شد.
13- .اساس:با خطى متفاوت از متن:قلوبكم،با توجّه به مج تصحيح شد.
14- .آج+اگر.
15- .آج كنند.

كه مؤدّى بود با ريبتى و تهمتى. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ ،و خداى داند مصالح شما را در امور دينى و شرعى،و شما ندانى.

وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ ،مفسّران گفتند:مراد زنان اند كه ايشان را طلاق داده باشند،و ايشان از آن شوهر مطلّق (1)فرزند دارند شيرخواره.چون خواهند كه فرزند خود را ايشان شير دهند،اولى تر (2)ايشان باشند.

آنگه بيان مدّت رضاع كرد،گفت: حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ ،مدّت تمامش دو سال باشد آن كس را كه خواهد كه رضاعش تمام بود او را. لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ ،آنگه بازنمود كه،پدر فرزند را واجب بود نفقه و كسوت او به معروف (3)،يعنى بر سبيل اقتصاد و ميانه،بى اسراف و تقصير.

اهل معانى گفتند،قوله: وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ ،صورت خبر است و معنى امر،براى آن كه اگر معنى خبر (4)بودى دروغ بودى كه ما بسيار مادران را مى يابيم كه كودك را بيشتر يا كمتر از دو سال شير مى دهند،و تقدير كلام وجهى بود از دو وجه:امّا چنين بود كه:يرضعن اولادهنّ في حكم اللّٰه الّذي اوجبه على عباده،و امّا تقدير چنين بود كه:ليرضعن اولادهنّ.

امّا«حول»،اشتقاق او من حال يحول اذا تحوّل،و حال عن العهد اذا انقلب عنه.و حال بين الرّجل و كذا اذا منع،و الحول،الانقلاب.و الحيلولة،المنع،و منه الحيلة،و منه الحوالة.و الحول،التّحويل،قال اللّٰه تعالى: لاٰ يَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً (5).

و قوله: كٰامِلَيْنِ براى تحقيق را گفت،تا بدانند كه نه بر تقريب مى گويد،بر تحقيق مى گويد،و مثله قوله تعالى: تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ (6).

و در آيت بيان دو چيز است:يكى فريضه و يكى سنّت.آنچه فريضه است،آن است كه بازنمود كه اجرت رضاع در دو سال واجب بود،بالاى آن واجب نبود.و آنچه سنّت است،مدّت دو سال شير دادن است.

علما خلاف كرده اند در آن كه اين حدّ هر كودكى باشد يا خاصّ است به بعضى

ص : 286


1- .وز:مطلق.
2- .مب،مر:اولى.
3- .آج،لب،مر:بمعروف.
4- .مج،وز:خبرى.
5- .سورۀ كهف(18)آيۀ 108.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.

دون بعضى.عكرمة گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:اين حدّ مولودى است كه مادر به او بار بنهد به شش ماه اعتبارا بقوله تعالى: وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً (1)،تا چون شش ماه مدّت (2)حمل بود،و بيست و چهار ماه مدّت رضاع،جمله سى ماه بود.

و روايت كرده اند كه در عهد عمر خطّاب (3)زنى را پيش او آوردند كه به شش ماه بار بنهاده بود،عمر فرمود تا او را رجم كنند.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

ان خاصمتك بكتاب الله خصمتك ،اگر با تو خصومت كند به كتاب خداى تعالى، تو را غلبه كند (4).گفت:چگونه؟گفت بقوله تعالى: وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً (5).و مدّت رضاع دو سال باشد بقوله تعالى[305-پ]: وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ. چون دو سال مدّت رضاع بروى (6)مدّت حمل شش ماه ماند، عمر بفرمود تا زن را رها كردند،و در اين حكم متابعت فتواى اميرالمؤمنين كردند.

و چون مدّت حمل هفت ماه باشد،بيست و سه ماه شير دهد.و چون مدّت حمل هشت ماه باشد،بيست و دو ماه شير دهد.و چون مدّت حمل نه ماه باشد،بيست و يك ماه شير دهد.در اين جمله مراعات آن آيت مى كند (7)كه: وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً. و بيشتر علما برآنند كه اين مدّت دو سال،مدّت همه كودكان است، و به مدّت حمل اعتبار نيست،و مدّت رضاع بر سنّت اين مدّت است اگر نقصان كنند بيشتر از سه ماه نقصان نشايد كردن،و الّا بر كودك جور بود،و اگر زيادت كنند بيشتر از دو ماه نبايد.

ابن جريج و ثورى،و عبد اللّٰه عبّاس به روايت والبي گفت:اگر پدر خواهد كه پيش از دو سال از شيرش باز كند او را نبود بى رضاى مادر،و همچونين مادر نتواند بى رضاى پدر،و چون خلاف باشد ميان ايشان پيش از دو سال فطام نشايد تا اتّفاق نكنند بر كارى.

ص : 287


1- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.
2- .وز:به مدّت.
3- .در اساس:عبارت«رضى اللّٰه عنه»با توجّه به نسخه مج سترده شده و كلمه«اللّٰه»باقى مانده.
4- .اساس:با خطى متفاوت از متن:«چه گويى»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.
6- .كذا در اساس(؟)،مج:بودى،آج،لب،فق،مب،مر،تب:بود.
7- .آج،لب،فق:مى كنند.

و بعضى دگر گفتند:مراد به مدّت رضاع آن است تا دلالت كند و بازنمايد كه چه مقدار بود كه از رضاع تحريم آرد،چه هر رضاعى كه پس از دو سال بود آن را در تحريم اثرى نبود،و حكم رضاع به او ثابت نباشد،و اين قول على و عبد اللّٰه عمر و عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه مسعود و علقمه و شعبى (1)و زهرى.

و در خبر هست كه:لا رضاع بعد الحولين،رضاع نباشد از پس دو سال،و حكم رضاع به امر حاصل شود از سه امر:يكى آن كه چندانى باشد كه گوشت روياند و استخوان سخت كند و الّا پانزده رضعت متواتر،و الّا شبان روزى پياپى كه در آن ميانه فصل نبود به رضعت كسى ديگر.و اگر زنى باشد كه او را شير نبود به دارو و غذا شير دارد (2)آن را حكمى نبود در تحريم،و بايد كه در مدّت دو سال بود،چون چنين بود و اين شرايط حاصل باشد به منزلت نسب شود،هرچه از جهت نسب حرام بود از جهت رضاع حرام بود.

بعضى دگر گفتند:آن (3)حدّى است كه خداى نهاد كه نهايت رضاع است، نبينى كه گفت: لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ ،و اگر كسى خواهد،زيادت و نقصان كند برحسب مصلحت كودك.

ابو رجاء العطاردىّ خواند در شاذّ:«ان يتمّ الرّضاعة»به كسر«را»و فعالة مصدر باشد و فعالت صنعت باشد،كالحياكة و الخياطة و الصّباغة (4).و مجاهد و ابن محيصن خواندند:ان يتمّ الرّضعة،و هى المرّة الواحدة.و عكرمه و حميد و عون العقيلىّ مى خوانند:«ان تتمّ (5)الرّضاعة»[2-ر]بر بناى فعل ثلاثى لازم مسند با رضاعة به رفع«تا»ى رضاعت بر فاعليّت.

و عبد اللّٰه عبّاس مى خواند:ان تكمل (6)الرّضاعة.و طلحة بن مصرّف مى خواند:

كِسْوَتُهُنَّ ،به ضمّ الكاف،و هما لغتان:كالإسوة و الأسوة،و الرّشوة و الرّشوة.

بِالْمَعْرُوفِ ،بالقصد و الوسع،به قدر يسار و طاقت،پدر نفقه كند و مادر حضانت، چه خداى-جلّ جلاله-تكليف ما لا يطاق نكند.

ص : 288


1- .اساس:شعبى.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:درآيد.
3- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اين.
4- .فق،مب،مر:الصّناعة.
5- .آج،لب:يتمّ.
6- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:يكمل.

لاٰ تُكَلَّفُ (1)نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا. «تكليف»در لغت الزام باشد،و تكلّف التزام،قال الشّاعر:

تكلّفني معيشة آل لأى (2)و من لي (3)بالصّلائق و الصّناب

و در اصطلاح تكليف ارادة ما فيه كلفة و مشقّة (4)با اعلام،يا اعلام ما فيه كلفة و مشقّة بشرط الإرادة على ما اختلفوا فيه.

و«وسع»طاقت باشد و آنچه در توانى (5)او گنجد،و او اسم است كالجهد و الوجد.و گفته اند:«وسع»دون طاقت باشد.و هيچ شكّ نيست كه خداى تعالى تكليف دون طاقت كرده است،چه به جارى مجراى ضرورت مى دانيم كه قدرت و آلت ما در شبان روز (6)بيش از هفده ركعت نماز است،و در يك سال يك ماه روزه، و از بيست دينار نيم دينار زكات،و در همه عمر يك بار حجّ.عجب ازآن كه تكليف ما لا يطاق بر خداى روا دارد!و عقل چنين دلالت مى كند،و قرآن چنين خبر مى دهد كه مى بينى.

لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا .ابو عمرو و ابن كثير و يعقوب،و در شاذّ ابن محيصن و شبل (7)و سلاّم و قتيبه به رفع«را»ى مشدّد مى خوانند:لا تضارّ،عطفا على قوله:

لاٰ تُكَلَّفُ .و اصل او«لا تضارر»باشد،پس ادغام كردند.

و نافع و ابن عامر و عاصم و حمزه و كسائى و خلف به«را»ى مفتوح (8)مشدّد مى خوانند بر نهى غائب،و اصله«لا تضارر»آنگه ادغام كردند و تحريك الى الفتحة و هى اخفّ الحركات.

و قرائت عمر بن الخطّاب بر اين است-به فكّ ادغام،بر اصل:لا تضارر.و حسن بصرى خواند:لا تضارّ،به«را»ى مكسور مشدّد،براى آن كه حقّ او جزم است بلام الامر و المجزوم اذا حرّك حرّك الى الكسر (9).

ص : 289


1- .مج،وز،فق،مب،مر:لا يكلّف.
2- .آج:زيد.
3- .مج،وز،لب،فق،مب،مر،اى.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+باشد.
5- .مج:تواينى،وز:توافى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:توانايى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روزى.
7- .آج،لب،فق:شبلى.
8- .همۀ نسخه بدلها:مفتوحه.
9- .دب:بالكسر.

و ابان روايت كند از عاصم:لا تضارر والدة،به فكّ ادغام و كسر«را»بر آنكه اسناد فعل با والده باشد.و ابو جعفر خواند:لا تضارّه،به«را»ى ساكن مشدّد بجمع ساكنين على حدّه،براى آن كه جمع ساكنين على حدّه شايد،و على غير حدّه نشايد.

و حدّش آن بود كه ساكن اوّل،حرف مدّ و لين باشد،و ساكن دوم حرف اوّل از مدغم،چه مدغم دو حرف باشد:اوّل ساكن و دوم (1)متحرّك،مثالش قوله تعالى: وَ لاَ الضّٰالِّينَ (2)،و قوله: أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اللّٰهِ (3)،و قوله: لاٰ تُضَارَّ .

و بر قرائت ابو جعفر بر اين كلمه وقف كرده باشد او،چه خود[او] (4)،[306-پ] به همه وجه كه مدغم خوانند جمع ساكنين باشد على حدّه-چنان كه بيان كرده شد-امّا زيادت ابو جعفر وقف است در آخر كلمت.

و امّا معنى آيت آن است كه:مادر (5)مضرور نبايد كردن به فرزند به آن كه فرزند را از او بازگيرند او راغب باشد كه شير دهد و قناعت كند به آن كه ديگران بستانند از اجرت. وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ،و نه نيز پدر را مضرور كنند به فرزند به آن كه مادر فرزند پيش تو (6)افگند و گويد:فرزند تو است،دايه اى طلب كن تا شيرش دهد،پس ازآن كه كودك با مادر خو (7)كرده باشد و الف (8)گرفته.

و گفته اند معنى آن است كه:مضارّت نكنند مادر را به فرزند،يعنى اكراه نكنند مادر را بر رضاع فرزند،چون كودك شير از ديگرى بستاند،و مادر نخواهد كه كودك را شير دهد،براى آن كه بر او واجب نيست شير دادن،بر پدر واجب است.

وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ ،و نه نيز پدر را اضرار كنند به فرزند،يعنى پدر را تكليف نكنند كه مادر را اجرت دهد پيش ازآن كه معتاد باشد و ديگران بستانند براى مادرى.

ص : 290


1- .مب:دويم.
2- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 7.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 80.
4- .اساس:افتادگى دارد،با توجه به مج افزوده شد،وز:چه خواهد او.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .همۀ نسخه بدلها:پدر.
7- .همۀ نسخه بدلها:خوى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الفت.

اين دو قول كه گفتيم،برآن وجه آيد كه فعل مجهول بود-ما لم يسمّ فاعله-و پدر و مادر مفعول فعل باشند،اعنى مضارّت.و برآن طريقه كه فعل مسند بود با پدر و مادر،و فعل بر اصل خود بود مجهول نبود،معنى آن بود كه:مادر مضارّت نكند به آن كه كودكش را شير ندهد تا (1)پدر را طلب دايه و تحكّم او بايد (2)بردن،و نه نيز پدر مضارّت كند مادر را به آن كه فرزند از او بستاند،و گويد:رها نكنم تا تو او را شير دهى.و بر تقدير اوّل،اصل چنان بود كه:لا تضارر،و بر اين قول:لا تضارر (3).

و فعل مادر و پدر را باشد،و (4)اضرار به يكديگر كنند-چنان كه بگفتيم-به سبب فرزند.و شايد كه ضرار (5)راجع باشد با كودك يعنى هريكى از مادر و پدر نبايد تا كودك را اضرار كنند به آن كه مادر گويد:من شير نمى دهم كه بر من واجب نيست،و پدر گويد:من دايه نمى يابم،يا (6)تحكّم دايه نخواهم كشيدن تا كودك مضرور شود.و بر اين قول«با»زايد بود،و تقدير چنين بود كه:لا تضارر (7)والدة ولدها،و اين اقاويل جمله مروى است از مفسّران.

و قولى ديگر آن است كه:مضارّت نكند مادر به منع شوهر از مواقعه با او خوف حمل را.و نيز پدر مضارّت نكند بامتناعه عن جماعها شفقة على الولد،و بر اين قول مضارّت (8)تعلّق به مادر و پدر دارد،و المعنى بسبب الولد و اين قول صادق و باقر است-عليهما السّلام.

وَ عَلَى الْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِكَ ،خلاف كرده اند كه اين وارث كيست و وارث كيست؟بعضى گفتند:وارث كودك است،و معنى آن است كه:بر وارث كودك، كه اگر كودك را وفات بود[307-ر]اولى النّاس بميراثه او باشد،بر او همان است كه بر پدر.چون كودك را پدر نباشد بر ولىّ كودك كه وارث باشد همچنان اجرت رضاع و تعهّد كودك و شيردهنده او (9)واجب است كه بر پدر باشد.

ص : 291


1- .آج،مب:و يا.
2- .مر:بايدش.
3- .اساس:به صورت«لا تضارر»هم خوانده مى شود.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اصل.
5- .مج،وز،فق،مب،مر:اضرار.
6- .مج،وز،دب،مر:تا.
7- .همۀ نسخه بدلها:تضارّ.
8- .اساس:مضار،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب،مر+را.

آنگه در او خلاف كردند (1)،بعضى گفتند:عصبه مرد باشند (2)از مردان دون زنان، چون جدّ و برادر و پسر برادر عمّ و پسر عمّ،و اين قول عمر است و ابراهيم و حسن و مجاهد و عطا و مذهب سفيان است،و گفتند:چون او را مالى نباشد عصبة را جبر كنند بر نفقه او آنان را كه وارث او باشند.

و ابن سيرين گفت:كودكى يتيم را به نزديك عبد اللّٰه بن عتبه آوردند،گفت:

رضاع او از مال او باشد،و اگر او را مال نبود از مال وليّش،أ لا ترى انّ اللّٰه تعالى يقول: وَ عَلَى الْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِكَ ،و اين قول ضحّاك است.و بعضى ديگر گفتند:

وارث كودك است كائنا من كان من الرّجال و النّساء.و اين قول قتاده است.و الحسن بن صالح (3)و ابن ابي ليلى و مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور،گفتند:هر وارثى بر قدر نصيبشان از ميراث جبر كنند بر نفقه او،و اگر عصبه باشند و اگر نه.

بعضى دگر گفتند:هر خويشاوندى باشد كه محرم كودك باشد از جمله وارثان او.و چون ذو رحم محرم نباشد،بر او واجب نبود،مثلا چنان كه بر خواهرزاده و برادرزاده باشد،بر عمّ زاده نباشد كه ايشان محرم اند و اينان نه اند،و اين قول ابو حنيفه است و ابو يوسف و محمّد.

و بعضى دگر گفتند:مراد به وارث،كودك است كه او وارث پدرش باشد، يعنى مزد رضاع او بر مال خود باشد او را،براى آن كه مال او مال پدر است،اگر پدر زنده بودى هم از اين مال (4)او خرج كردى.چون پدر رفت،مال هم آن (5)است كه به فرزند رسيد و او وارث است،اگر پدر را مال نباشد مادر را جبر كنند بر نفقۀ او،و اين مذهب مالك است و شافعى كه ايشان گفتند:جبر جز مادر و پدر را نكنند بر نفقه كودك،و به نزديك ما همچونين (6)بر مادر و پدر باشد-و ان عليا-اگرچه بر بالا مى شوند از جدّ و پدران ايشان.

و قولى ديگر اصحابان (7)ما را اين است كه:بر وارث باشد نفقه و مئونت كودك

ص : 292


1- .دب،آج،لب،فق،مر:كرده اند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مراد باشد.
3- .آج،لب:حسن بن صالح.
4- .مج،وز+بر،دب،آج،لب،فق،مب،مر+براى.
5- .مب،مر:همان.
6- .مج،آج،لب،فق،مر:هم چنين.
7- .آج،لب،فق:اصحاب.

-كائنا من كان-و اين ظاهر قرآن است.

و بعضى ديگر گفتند:معنى آن است كه از اين دوگانه -اعنى مادر و پدر- هركدام مانده باشد (1)نفقه كودك بر او بود، مِثْلُ ذٰلِكَ ،اى مثل ما كان على الأب، مانند آن كه بر پدر بود در حيات او از مزد رضاع و نفقه و كسوت.اين قول بيشتر علماست.

و شعبى و زهرى گفتند: مِثْلُ ذٰلِكَ من ترك المضارّة،بر وارث هم چنين واجب است كه مضارّه[307-پ]نكند (2).

فَإِنْ أَرٰادٰا ،اگر خواهند-يعنى مادر و پدر. فِصٰالاً ،كه كودك را از شير باز كنند پيش از دو سال[ عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ ،از سر تراضى و مشاورت با يكديگر. فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا ،بريشان بزه نباشد،يعنى اگر] (3)از سر تراضى و موافقت باشد روا بود،و اگر از سر مضارّت باشد روا نبود.و وارث آن باشد كه مستحقّ تركه متوفّا باشد شرعا.و مورّث متوفّا باشد.و ارث وميراث مصدر باشد،و اورثه الشّىء كذا اذا اعقبه بر سبيل تشبيه باشد،چنان كه گويند:اورثه اكل الطّين صفرة اللّون.

و«مشورت»،استخراج الرّأى باشد من قولهم،شرت العسل و اشرته و اشترته اذا استخرجته،قال عديّ:

و حديث مثل ما ذىّ مشار

اى عسل مستخرج،و كذلك:شرت الدّابّة و شوّرتها اذا استخرجت ما عندها من العدو،و آن ميدان را كه اسب را در آن بتازند براى آزمايش آن را مشوار گويند.

وَ إِنْ أَرَدْتُمْ ،اگر خواهى.خطاب با پدران است. أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَكُمْ ،كه براى فرزندانتان دايه گيرى تا ايشان را شير دهد،چون مادر شير ندهد،يا بيمار باشد، يا شيرش نباشد،يا آبستن بود،يا مطلّقه بود خواهد كه شوهر كند،يا خواهى كه فرزند پيش شما باشد، فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،بر شما حرجى نباشد چون مزد رضاع مادر بدهى به قدر آنچه شير داده باشد.و گفته اند:چون مزد (4)دايه بدهى.و گفته اند:معنى آن

ص : 293


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:نكنند.
3- .اساس،مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت افزوده شد.
4- .مج:مژد.

است كه چون تسليم كنى كودك را به دايه از سر تراضى و اتّفاق،نه بر وجه ضرار (1)، فذلك قوله: بِالْمَعْرُوفِ .

و بر اين وجهها (2)،«معروف»را معنى آن بود كه:آنچه بايد دادن و قرار بود به تمام و كمال بدهى،در اجرت طريق قصد مراعات كنى،و هو بين الإسراف و التّقصير.

و گفته اند:«لام»مضمر است في قوله: أَوْلاٰدَكُمْ ،و المعنى لأولادكم،و لكن حذف كرد براى دلالت كلام بر او.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ فيما امركم به و دعاكم اليه،از خداى بترسى در مخالفت آنچه بيان كرد براى دلالت (3)شما را،و بدانى كه خداى تعالى به آنچه شما مى كنى عالم و بيناست.و مراد از اين وعظ و زجر،تنبيه است مكلّفان را تا مخالفت شرع نكنند،و مراقبت جانب خداى-عزّ و جلّ-كنند،فيما يأتون و يذرون-و اللّٰه اعلم بمراده.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 234 تا 239

اشاره

وَ اَلَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (234) وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ اَلنِّسٰاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لٰكِنْ لاٰ تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّٰ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اَلنِّكٰاحِ حَتّٰى يَبْلُغَ اَلْكِتٰابُ أَجَلَهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (235) لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى اَلْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى اَلْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى اَلْمُحْسِنِينَ (236) وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا اَلَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ اَلنِّكٰاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ وَ لاٰ تَنْسَوُا اَلْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (237) حٰافِظُوا عَلَى اَلصَّلَوٰاتِ وَ اَلصَّلاٰةِ اَلْوُسْطىٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً أَوْ رُكْبٰاناً فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اَللّٰهَ كَمٰا عَلَّمَكُمْ مٰا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239)

[308-ر]

ترجمه

و آنان كه بميرند از شما (4)و رها كنند زنان را بازايستند به خود و انتظار كنند چهار ماه و ده روز،چون برسند به وقت خود بزه نيست بر شما در آنچه ايشان كنند در خود به رسم و قاعده،و خداى به آنچه مى كنى داناست.

[308-پ] نيست بزه اى (5)بر شما در آنچه تعريض كنى (6)به آن از خواستن زنان يا پوشيده دارى در تنهايتان.داند

ص : 294


1- .همۀ نسخه بدلها:اضرار.
2- .آج،لب،فق:وجه.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيان كرد از جمله شرعيات.
4- .دب،آج،لب،فق:وفات رسد ايشان را.
5- .اساس:بزهى/بزه اى،مج،وز،آج،لب:بزه.
6- .دب،آج،لب،فق:تعرّض كنى.

خداى كه شما ياد مى كنى ايشان را،و لكن وعده مدهى ايشان را به كامى (1)مگر كه گويى سخنى نيكو،و آهنگ مكنيد (2)به بستن نكاح تا برسد نوشته به وقتش،و بدانى كه خداى داند آنچه در تنهاى شماست،بپرخيزى (3)از او و بدانى كه خداى آمرزگار و بردبار است.

نيست،بزه اى (4)بر شما اگر طلاق دهى زنان را تا نزديكى نكرده باشى با ايشان يا (5)معيّن نكرده باشى ايشان را مقدارى (6)،متعه دهى ايشان را،بر توانگر باشد اندازه يش و بر درويش اندازه يش برخوردارى به وجه،واجب بر نيكوكاران.

[309-ر] اگر (7)طلاق دهى ايشان را از پيش آن كه نزديكى كنى (8)با ايشان و بازبريده باشى (9)ايشان را مهرى معيّن نيمه آنچه ببريده باشى مگر عفو كنند (10)يا عفو كند آن كس كه به دست او باشد بستن زنا شوهرى،و آن كه (11)عفو كنى نزديكتر بود به پرهيزگارى،و فراموش مكنى (12)احسان ميان شما كه خداى به آنچه كنى بيناست.

نگاه دارى براى نمازها و نماز ميانين و بايستيد خداى را فرمان بردار.

اگر ترسى پيادگان يا سواران،چون ايمن شوى ذكر خداى كنى

ص : 295


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نكاحى،مب:به نهان.
2- .مج،وز:عزم مكنيد،آج،لب،فق:عزم مكنى.
3- .مج،وز،دب،آج،لب:بپرهيزيد.
4- .اساس:بزه اى/بزه اى،مج،وز،آج،لب:بزه.
5- .دب،آج،لب،فق:تا.
6- .مج،وز،آج،لب،فق+و.
7- .دب،آج،لب،فق:و اگر.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:خلوت كنى.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و معيّن كرده باشى.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+ايشان.
11- .دب:و اگر.
12- .اساس:كنى،با توجّه به نسخه دب،تصحيح شد،مج،وز:مكنيد.

چنان كه بازآموخت شما را آنچه شما ندانستى.

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً -الآية،بدان كه اصل «توفّى»چيزى تمام بستدن باشد[309-پ]،يقال:توفّيت الشّىء و استوفيته اذا اخذته تامّا (1)وافيا.و اوفيته حقّه،حقّش تمام بدادم.پس«توفّي»كنايت باشد از مرگ و به عرف مخصوص به اين معنى و مرده را«متوفّى»گويند براى آن كه جان او به تمامى بستده اند.

و خداى تعالى يك جاى قبض روح به خود حوالت كرد في قوله: اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا (2)...،و يك جاى به ملك الموت في قوله: قُلْ يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ (3)...و در اين آيات بر فعل مجهول ما لم يسمّ فاعله فرمود گفتن،و به عرف مشهور (4)شد توفّى الرّجل اذا (5)قبض روحه.

و در قرائت اميرالمؤمنين (6)-عليه السّلام-آورده اند:«يتوفّون»بر فعل راست منسوب با فاعل،و تقدير آن كه:يتوفّون اعمارهم،و آنان كه عمرهاى خود به سر آرند، و بر قرائت عامّه قرّاء،و آنان كه ايشان را جان بستانند. وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً ،و رها كنند زنان را.

«يذر»و«يدع»دو فعل باشد كه از او بناى ماضى نيايد،و فاعل و مفعول نيايد، لا يقال:وذر و لا ودع و لا آذر،و لا موذور،از او جز فعل مستقبل نيايد و امرونهى كه بناى آن بر مستقبل است.

اگر گويند:خبر«الّذين»كجاست؟كه«الّذين»مبتداست و«يتوفّون» صلت اوست،و«يذرون»عطف است بر او اعنى بر يتوفّون ازواجا؟گوييم از اين چند جواب است:

يكى (7)زجّاج گفت:خبر در او مضمر است،و آن اسمى است كه خبر به او

ص : 296


1- .مب،مر:تماما.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.
3- .سورۀ سجده(32)آيۀ 11،دب،آج،لب،فق،مب،مر+الّذى و كلّ بكم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:معروف.
5- .همۀ نسخه بدلها:الرّجل أى مات أى.
6- .مج،وز،آج،لب،فق،مر+على.
7- .فق:ندارد.

جمله شود تا (1)جمله در جاى خبر مبتدا باشد،و تقدير اين است كه:ازواجهم يتربّصن،بمنزلة قولك:زيد ابوه منطلق.

و قطرب گفت تقدير چنين است كه:ينبغى لازواجهم ان يتربّصن،بمنزلة قولك:زيد يقوم غلامه.و فرّاء گفت:خبر از زنان به قائم مقام خبر ايشان كرد،چنان كه شاعر گفت:

لعلّى ان مالت بى الرّيح ميلةعلى ابن أبي ذبيان (2)ان يتندّما

فقال:لعلّي ثمّ قال ان يتندّم،براى آن كه معنى اين است كه:لعلّي ابلغ حالا يتندّم معها ابن ابي ذبيان،و قال آخر:

بنى اسد انّ ابن قيس و قتلهبغير دم دار المذلّة حلّت

خبر«انّ» (3)فروگذاشت و خبر قتله بگفت،اكتفاء بذكره عن الاوّل،و مثله:

نحن بما عندنا و أنت بماعندك راض و الرّأى مختلف

اخفش گفت:«يتربّصن»خبر است،و تقدير اين است كه:يتربّصن بعدهم ازواجهم.

بدان كه اين آيت ناسخ است آن را كه پس از اين است،من قوله: وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً [310-ر] وَصِيَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ (4)-الآية،و اگرچه در تلاوت،اين آيت،پيش آن است،و به نزديك ما عدّة المتوفّى عنها زوجها،چهار ماه و ده روز باشد سواء اگر دخول بوده باشد و اگر نبوده باشد اگر آزاد بود و اگر برده (5).اگر آبستن بود عدّتش (6)ابعد الاجلين باشد امّا به وضع حمل و امّا به چهار ماه و ده روز، و اين روايت است از اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام.

و از فقها اصمّ موافقت كرد ما را در تمام (8)عدّت غير مدخول بها،و جمله فقها

ص : 297


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،طبرى(511/2):ابى زبّان،تبيان(263/2):ابي ديّان.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(251/1):ابن.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 240.
5- .دب،مب،مر:بنده.
6- .كذا:در اساس،لب:عده اش،مب،مر:عدّتش.
7- .فق،مب+على.
8- .مب،مر:اتمام.

خلاف كرده اند،و گفتند:دو ماه و پنج روز باشد عدّت پرستار بر نيمه عدّت زن آزاد، و بعضى اصحابان (1)ما هم اين گفتند.و در عدّت آبستن گفتند جماعتى فقها كه:

وضع حمل باشد،و اگر مرد را هنوز دفن نكرده باشند،و به نزديك ما اين عدّت مطلّقه باشد.

فأمّا المتوفّى عنها زوجها فعدّتها ابعد الاجلين باشد-چنان كه گفتيم-براى آن كه زن آزاد را از شوهر سوك بايد داشتن از ترك زينت و سرمه در چشم كردن (2)،و از خانه بيرون آمدن.و عبد اللّٰه عبّاس و ابن شهاب هم چنين گفتند و مذهب شافعى و مالكى اين است،و نيز جامه رنگين نپوشد،و جامه سياه خود هميشه مكروه است پوشيدن،و اگرچه چشمش به درد آيد،چيزى در چشم كند كه نه سرمه باشد،و در او طيب (3)نباشد.

امّ سلمه روايت كند كه:زنى به نزديك پيغامبر-صلّى اللّٰه عليه و آله-آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!شوهر دخترم فرمان يافته است،و او را چشم درد مى كند و رنجور است،دستور باشى (4)كه سرمه در چشم كند؟ رسول-عليه السّلام-گفت:يكى از شما روا مى داشت كه يك سال در خانه بنشيند و جامه كهنه پوشد و زينت رها كند و سرمه رها كند،آنگه بيرون آيد و پشكى به سگى (5)اندازد،يعنى كه عدّت شوهر بينداختم.اكنون چهار ماه و ده روز نمى تواند صبر كردن! و رسول-عليه السّلام-گفت:حلال نباشد هيچ كس را كه ايمان دارد به خداى و (6)قيامت كه بر مرده اى (7)سوك دارد بالاى سه روز،مگر زن (8)كه سوك شوهر

ص : 298


1- .آج،لب،فق:اصحاب.
2- .مب،مر:در چشم كشيدن.
3- .فق:داروى طبيب،آج،لب،مب،مر:داروى طيب.
4- .دب،مب،مر:دستورى باشد،آج،لب،فق:دستور مى باشى.
5- .اساس،مج،وز،آج،لب،فق:بسكى،مب:سكى،مر:بسنكى،دب:ندارد.اختيار متن از روى اطمينان با توجّه به نصّ روايت از تفسير طبرى چاپ مصر(512/2)صورت گرفت كه از امّ سلمه نقل شده است كه زنى همسرش را از دست داد،چشمش درد گرفت خدمت پيامبر آمد و در مورد سرمه سؤال كرد.حضرت فرمود: «لقد كانت احداكنّ تكون فى الجاهليّة فى شرّ احلاسها،فتمكث فى بيتها حولا اذا توفّى عنها زوجها،فيمرّ عليها الكلب فترميه بالبعرة أ فلا اربعة اشهر و عشرا». أ يضارك:ص 326 همين جلد.
6- .مب+به روز.
7- .همۀ نسخه بدلها:مرده.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:زنى.

دارد چهار ماه و ده روز.

سعيد بن المسيّب گفت:حكمت در تخصيص اين مدّت آن است كه به اين مدّت حيات بيافريند خداى تعالى در فرزند،و براى آن گفت (1): وَ عَشْراً بى«تا»كه ليالى خواست،و عرب حساب بر شب كنند براى آن كه بر هلال حساب كنند و آن در شب باشد،از اين جا گويند:صمت عشرا،و اگرچه روزه به روز باشد،و آنجا كه خبر از شب و روز بود چنان كه در آيت هست تغليب شب را[310-پ]دهند چنان كه شاعر گفت:

فطافت (2)ثلاثا بين يوم و ليلةو كان النّكير ان تضيف و تجأرا

و عبد اللّٰه عبّاس خواند:أربعة اشهر و عشر ليال.مبرّد گفت:براى آن تأنيث كرد كه مدّت خواست. فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ،«اجل»آخر مدّت باشد من قولهم:اجل الدّين،چون عدّت تمام به سر برند. فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،بزه نيست بر شما،خطاب با اولياى زن است. فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ ،در آنچه ايشان به خود كنند از نكاح يا زينت يا رغبت در نكاح ما دام تا به معروف باشد،يعنى به قاعده شرع. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،و خداى به آنچه شما مى كنى داناست.

وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،بزه نيست بر شما،خطاب با (3)مردان است. فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ ،در آن تعريض كه كنى از خواستن زنانى كه در عدّت باشند،و اصل«تعريض»تلويح و آرايش سخن و مقدّمات حاجت باشد،و آن ضدّ تصريح باشد.و اصل كلمت،من عرض الشّىء و هو جانبه باشد،يقال:ضرب به عرض الحائط.

امّا كلمات تعريض چنان كه در تفسير آمده است،آن باشد كه او را گويد (4):تو را خداى جمالى داده است،تو زنى صالحى و زنى عاقلى،تو را بنگزيرد از كسى كه در پيش كار (5)باشد،تو را خداى ضايع نكند،و ان شاءاللّٰه كه خداى به تو خير (6)

ص : 299


1- .مج،وز+كه.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(253/2):أقامت،مجمع البيان(337/2):فطاف.
3- .مب:بر.
4- .وز:گويند.
5- .همۀ نسخه بدلها+تو.
6- .همۀ نسخه بدلها:خيرى.

خواهد (1)،مرا بر تو شفقتى هست،در عزم من آن است كه با تو احسان كنم.

و نخعى گفت:روا باشد كه او را هديّه اى فرستد و به مهمّات او قيام كند.

ابو عبيده گفت:روا باشد كه ولىّ او را گويد كه بى آگاهى من كارى مكن (2)در تزويج اين زن.مجاهد گفت (3):مردى زنى را گفت-و او از قفاى جنازه شوهر مى رفت-سبق مبر تو را خود (4)،يعنى با كسى زبانى مده.گفت:زودتر بايست گفتن،كه من زبان بدادم جاى ديگر.

سكينه بنت حنظله روايت كند كه:محمّد بن علىّ الباقر-عليهما السّلام-در نزديك من آمد،و من در عدّت بودم،مرا گفت:همانا شناخته باشى قرابت من از رسول-عليه السّلام-و حقّ پدران من،و حقّ جدّم علىّ بو طالب (5)و قدمت و سابقت او؟من گفتم:يا بن رسول اللّٰه!مرا خطبت مى كنى و من در عدّتم،و مردمان فقه و علم از تو مى آموزند.گفت:اى سبحان اللّٰه!من خطبتى نكردم،من حديث جدّ و پدرم كردم و سابقه ايشان.تو نشنيدى كه رسول-عليه السّلام-در نزديك امّ سلمه شد و او در عدّت پسر عمّش بود.ابو سلمة،و حديث خود و مكان و منزلت خود مى گفت،بر دست تكيه زده،تا حصير در دست او اثر بكرد[311-ر]،و آن كه او كرد خطبه نبود.

ابن زيد گفت:هرچه دون عزم نكاح باشد،آن (6)تعريض بود.و خطبه التماس نكاح باشد.و گفته اند:خطبه كيفيّت از (7)خواستن بود كالعقدة و الرّكبة.و گفته اند:

سؤال الرّجل المرأة ان يجيبها الى خطبها،و الخطب الامر و الحاجة،تقول (8):ما خطبك،اى ما امرك و ما حاجتك، قٰالَ فَمٰا خَطْبُكَ يٰا سٰامِرِيُّ (9).اخفش گفت:

خطبه،خواستن باشد خطبه،خواندن.

ص : 300


1- .مر:دهد.
2- .مب:نكنى،فق،مر:نكن.
3- .همۀ نسخه بدلها:گويد.
4- .مج،وز:مرا به خود،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مرا بر خود.
5- .دب،لب،مب:على ابو طالب،مر:على بن ابى طالب.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:از،مب:در.
7- .مج،وز:زن.ديگر نسخه بدلها:گفته اند زن.
8- .مر:يقول.
9- .سورۀ طه(20)آيۀ 95.

أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ ،يا در دل پنهان دارى،يقال:كنت الشّىء و اكننته (1)لغتان،و قال ثعلب:اكننت الشّىء اذا اخفيته في نفسك،و كننته سترته بشيء.

عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ ،خداى داند كه شما ايشان را در دل ياد مى كنى.

حسن گفت:يعنى خطبه ايشان. وَ لٰكِنْ لاٰ تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا ،و لكن وعده مدهى ايشان را سرّ (2).

در«سرّ»خلاف كردند،بعضى گفتند:زناست و دعوت باحرام،و آن آن بود كه مرد در نزديك زنى شدى و او را بفريفتى به گفتارهاى خوب،و گفتى:مرا تمكين كن،تا چون عدّت به سر آيد آشكارا بر (3)تو عقد بندم.خداى تعالى از آن نهى كرد، اين قول حسن و قتاده و ابراهيم و جابر بن زيد (4)و ضحّاك و ربيع و عطاست و روايت عطيّه از عبد اللّٰه عبّاس،و دليل بر اين،قول اعشى است:

و لا تقربن جارة انّ سرّهاعليك حرام فانكحن او تأبّدا

و قال الحطيئة:

و يحرم سرّ جارتهم عليهمو يأكل جارهم انف القصاع

مجاهد گفت:آن باشد كه مرد گويد شوهر مكن كه تو را به زنى خواهم كردن.

شعبى و سدّى گفتند:عهد بكند با زن كه به زن من باش چون عدّت به سر آيد.عكرمه گفت:در عدّت او را بنخواهد (5).سعيد جبير گفت:وعده بدهد (6)او را به مالى،كه به زن ديگرى مباش،تا من تو را چندينى بدهم،و اين اقوال (7)متقارب است.و«السّرّ» (8)بر اين قولها نكاح باشد،امرؤ القيس گفت:

الا زعمت بسباسة اليوم انّنيكبرت و ان لا يحسن السّرّ أمثالي

و قال الاعشى:

فلم يطلبوا سرّها للغنىو لم يسلموها لإزهادها

اى نكاحها.

ص : 301


1- .آج،لب،فق:اكننت.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:پنهان.
3- .همۀ نسخه بدلها:با.
4- .همۀ نسخه بدلها:جابر بن يزيد.
5- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،تب:بخواهد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:ندهد.
7- .همۀ نسخه بدلها:قول.
8- .همۀ نسخه بدلها:سرّ.

كلبى گفت:مراد به«سرّ»جماع است،يعنى خويشتن را وصف مكنى به قوّت بر جماع[311-پ]تا گويد:اقوى على اربع و خمس (1)،و قال الفرزدق:

موانع للأسرار الّا من اهلها (2)و يخلفن ما ظنّ الغيور المشفشف

وصفهنّ بالعفّة،و قال رؤبة:

فعفّ عن اسرارها بعد الفسقو لم يضعها بين فرك و عشق

زيد بن اسلم گفت:معنى آن است كه در عدّت با ايشان عقد مبندى پنهان، و چون عدّت به سر آيد آشكارا كنى.و اصل«سرّ»چيزى پوشيده باشد،و براى آن اين چيزها را سرّ مى خوانند از جماع و نكاح و زنا كه پوشيده باشد.و نيز فرج را سرّ خوانند،براى آن كه پوشيده باشد.و انشد ابن الاعرابىّ (3).

لمّا رأت سرّى تغيّر و انحنىمن بعد نهمة نشره (4)حين انثنى

و نصب«سرّا»محتمل است دو وجه را:يكى مفعول به،و يكى صفت مصدرى محذوف (5)،و عدا سرّا.آنگه استثنا كرد از آن گفت: إِلاّٰ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً.

گفتند:مراد وعده نيكوست.مجاهد گفت:مراد تعريض است،و«ان»در محلّ نصب است بدل سرّ يا بر استثنا.

وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ ،گفته اند:معنى آن است كه«لا توجبوا عقدة النّكاح»،نكاح به واجب مكنيد (6).و قيل:لا تصحّحوا،درست مكنيد (7).زجّاج گفت:معنى آن است«و لا تعزموا على عقدة النّكاح»،براى آن كه نگويند:عزمت كذا،انّما يقال:عزمت على كذا،و لكن چون حرف جرّ بيفكند،فعل به مفعول رسيد و منصوب بكرد او را،و قال عنترة:

و لقد اتيت على الطّوى و اظلّةحتّى اتاك (8)به كريم المطعم

اى و اظلّ عليه.

ص : 302


1- .اساس:اربعة و خمسة،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج:الّا هنّ لاهلها.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابن اعرابى.لمّا رأت سرّى تغيّر و انثنى من دون نهمة شبرها حين انثنى.
4- .البيت هكذا فى لسان العرب(سرر)
5- .آج،لب+اى.
6- .آج،لب،فق:مكنى.
7- .آج،لب،فق:مكنى.
8- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(256/2):حتّى أنال.

حَتّٰى يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ ،تا آنگه كه نوشته به وقت خود رسد،يعنى تا عدّت به سر آيد و براى آنش كتاب خواند،لأنّها ممّا كتب اللّٰه على النّساء،اى فرض اللّٰه.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ ،بدانيد (1)كه خداى داند كه شما چه در دل دارى از وعده نكاح دادن در عدّت زنان پنهان يا عزم بر نكاح،و حملش بر عموم اولى تر باشد،و مراد وعيد و تهديد است. فَاحْذَرُوهُ ،از او حذر كنى،يعنى از معاصى و مناهى او. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ ،و بدانى كه خداى تعالى آمرزگار (2)و بردبار است،تعجيل نكند به عقوبت،امهال كند،براى آن كه تعجيل آن كس كند كه ترسد كه فايت شود،و هو القوىّ العزيز القادر المقتدر.

لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،اصل[312-ر]اين كلمه من جنح اذا مال،بزه و حرج نيست بر شما.خطاب با مردان است كه زن كرده باشند و مهرى معيّن نكرده.

مفسّران گفتند:آيت در حقّ مردى انصارى آمد كه زنى را از بنى حنيفه به زنى كرد و او را مهرى معيّن نكرد،آنگه طلاق داد او را پيش از دخول،خداى تعالى اين آيت فرستاد.چون آيت فروآمد رسول-عليه السّلام-گفت:

متّعها و لو بقلنسوتك، گفت:او را ممتّع (3)كن و اگر به اين كلاه باشد كه بر سر دارى. مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ ، «مسّ»و«مسيس»كنايت بود از جماع.

حمزه و كسائى و خلف خوانند:«تماسّوهنّ»از بناى مفاعلة،براى آن كه مماسّة از هر دو باشد،و مفاعله ميان دو كس بود،و در اين حال بشره هريكى از ايشان مماسّ بود بشره صاحبش را.و باقى قرّاء خوانند:«تمسّوهنّ»بى«الف»از بناى ثلاثى،براى آن كه غشيان از فعل مرد بود نظير قرائت اوّل (4)قوله: مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّٰا (5)نظير قرائت دوم (6)قوله: وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ (7).

أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً ،اى لم تقدّروا و لم تعيّنوا.و«فرض»تقدير باشد،ايشان را مهرى معيّن مسمّى نكرده باشى،يقال:فرض له السّلطان اذا (8)عيّن له رزقا،و فرض

ص : 303


1- .لب،فق،مب:بدانى/بدانيد.
2- .همۀ نسخه بدلها:آمرزنده.
3- .مر:متعه.
4- .آج،لب+فى.
5- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 3.
6- .مب،مر:دويم.
7- .سورۀ مريم(19)آيۀ 20.
8- .همۀ نسخه بدلها:اى.

القاضى لها نفقة.و«فرض»گويند آن را كه حاكم معيّن كند از نفقت زن بر مرد،و فريضه از اينجاست براى آن كه مقدّر است و معيّن بر مكلّف.

اگر گويند:چگونه فرمود كه بزه نيست برآن كه طلاق دهد زن را قبل الدّخول،و اين آنگه باشد كه بعد الدّخول حرجى باشد،و در شرع اين حرج نيست؟ جواب گوييم:اين دليل الخطاب باشد،و آن به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.

دگر (1)گفتند:سبب آن بود كه ايشان را عادت بودى كه طلاق بسيار گفتندى و مراجعه مى كردندى،رسول-عليه السّلام-از اين نهى كرد و گفت:

ما بال اقوام يلعبون بحدود اللّٰه؟ چه بوده است اين قوم را كه به حدودهاى (2)خداى بازى مى كنند؟يكى از ايشان مى گويد:طلّقتك (3)راجعتك،طلاقت دادم و رجعت كردم.

دگر آن كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

لا تطلّقوا نساءكم الّا عن ريبة، زن را طلاق مدهى الّا از تهمتى

فان الله لا يحب الذواقين و لا الذواقات (4)،كه خداى تعالى چشندگان را دوست ندارد از مردان و زنان،يعنى آن كه هر وقتى زنى نو كند يا شوهرى نو.و نيز گفت-عليه السّلام:

ابغض الحلال الى الله الطلاق ،بغيض تر حلالى (5)به نزديك خداى تعالى طلاق است.

و نيز گفت-عليه السّلام:

انّ اللّٰه يبغض كلّ مطلاق مذواق، گفت:خداى دوست ندارد مرد (6)بسيار طلاق (7)بسيار نكاح را،يكى مى كند و يكى رها مى كند.چون رسول-عليه السّلام-اين حديثها بگفت،ايشان گمان بردند كه به هر طلاقى ايشان را اثمى و حرجى خواهد بودن.خداى تعالى اين اطلاق و اباحت (8)كرد،گفت:طلاق روا باشد مادام كه تا به سنّت بود كه باشد كه در طلاق[312-پ]مصلحت جانبين باشد.

و گفته اند:معنى آن است كه لا سبيل لهنّ عليكم،زنان را بر شما سبيلى نيست چون طلاق دهى زن را پيش از دخول و مهرى معيّن نكرده باشى از طلب مهر و نفقه و

ص : 304


1- .مب،مر:بعضى ديگر.
2- .همۀ نسخه بدلها:به حدهاى.
3- .مب،مر+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:و و الذّوّاقات.
5- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:مردم.
7- .مب،مر+و زن.
8- .مر:طلاق اباحت.

مانند اين.

و گفته اند كه:معنى آن است كه بزه نيست شما را كه چون دخول نكرده باشى زن را طلاق دهى هروقت كه خواهى،اگر حايض باشد و اگر طاهر،و نه چنين است حكم مدخول بها،كه او را طلاق نشايد دادن الّا در طهرى،كه در آن طهر مقاربت نرفته باشد،چه اگر نه چنين كند طلاق واقع نباشد،و مذهب شافعى هم اين است.

وَ مَتِّعُوهُنَّ (1) ،ايشان را متعه اى بدهى.«متعه»،چيزى اندك باشد كه بدان انتفاع برگيرند،چون زادى كه بقيّت راه به آن ببرّند. عَلَى الْمُوسِعِ ،بر توانگر.يقال اوسع اذا استغنى و صار ذا سعة في ماله،و اضاق اذا افتقر و صار ذا ضيق.

قَدَرُهُ ،ابو جعفر و حفص و حمزه و كسائى و خلف و ابن ذكوان:«قدره»خوانند به فتح«دال»،و ديگران به سكون«دال»،و هما لغتان،يقال:قدر و قدر،قال جرير فى القدر:

نال الخلافة او كانت له قدراكما اتى ربّه موسى على قدر

و قال آخر فى القدر:

و ما صبّ رجلي في حديد مجاشعمع القدر الّا حاجة لي اريدها

و هر دو لغت (2)قرآن است.قال اللّٰه تعالى: مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ (3)...،و قال تعالى: فَسٰالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهٰا (4)...،و بعضى دگر گفتند:القدر المصدر،و القدر الاسم.

مَتٰاعاً ،نصب است بر مصدرى نه از بناى فعل،«و المقتر»الفقير،يقال:أقتر فهو (5)مقتر من القتر و هو التّضييق على العيال فى المعيشة.

بِالْمَعْرُوفِ ،اى على الوجه من غير نقص و لا مطل.

حَقًّا ،روا بود كه نصب بود بر مصدر،لا من لفظ الفعل،و روا بود كه نصب بود بر حال،و روا بود كه صفت متاعا بود،اى متاعا واجبا عَلَى الْمُحْسِنِينَ.

امّا كلام در حكم آيت:جمله مفسّران گفتند كه:آن كس كه او زنى بكند و

ص : 305


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فمتّعوهنّ،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .مج،وز،آج،لب،مب،مر+در،فق+از.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 91.
4- .سورۀ رعد(13)آيۀ 17.
5- .همۀ نسخه بدلها:و هو.

مهرش مسمّى نكند و طلاقش دهد،او را متعه باشد و فريضه نباشد از مهر معيّن مقدّر به اجماع علما:

آنگه فيما عدا ذلك،در آن كه نه اين صفت باشد خلاف كردند.بعضى گفتند:

متعه هر مطلّقه اى را باشد بر (1)ساير وجوه،حاكم به او حكم كند در مال مرد مطلّق (2)چون ديگر حقّهاى واجب كه زن را باشد بر مرد،سواء اگر مدخول بها باشد و اگر نباشد،اگر مفروض الصّداق باشد و اگر نباشد،چون طلاق از قبل مرد باشد.و چون [313-ر]فراق از جهت زن باشد،زن را نه مهر رسد و نه متعه،و اين قول حسن بصرى است و سعيد جبير (3)و ابو العاليه و اختيار محمّد جرير طبرى (4)،قالوا لقوله تعالى:

وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (5) ،به اين آيت و اطلاق لفظ او متعه واجب كرد جمله مطلّقات را،و (6)اين وجه كه ايشان گفتند،تقدير آيت چنين باشد كه:فلا جناح عليكم ان طلّقتم النّساء ما لم تمسّوهنّ تفرضوا لهنّ فريضة او لم تفرضوا.

و بعضى دگر گفتند كه:متعه واجب نباشد جز زنى را غير مدخول بها و لا مفروض لها فريضة،چه اگر او را صداقش (7)معيّن باشد،چون طلاقش دهد (8)قبل الدّخول بها،او را نيمه مهر برسد،لقوله تعالى: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ ،و اين قول عبد اللّٰه عمر است و نافع و عطا و مجاهد و مذهب ماست و مذهب شافعى،و بر اين قول«او»به معنى واو بود في قوله:او لم تفرضوا،كما قال اللّٰه تعالى:

أَوْ يَزِيدُونَ (9) ،و المعنى و يزيدون.

و زهرى گفت متعه دو است:حاكم به يكى حكم كند و به يكى نكند،بل مرد را لازم بود فيما بينه و بين اللّٰه.امّا آنچه حاكم به آن حكم كند و بستاند براى زن، اين است كه در اين آيت گفت: حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ .

و امّا آنچه لازم است او را فيما بينه و بين اللّٰه،آن است كه در اين (10)آيت گفت:

ص : 306


1- .همۀ نسخه بدلها:و.
2- .مج،وز:مطلقا.
3- .همۀ نسخه بدلها:سعيد بن جبير.
4- .آج:محمد بن جرير طبرى.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 241.
6- .مج،وز+بر.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:صداقى.
8- .مب:طلاق او دهند،ديگر نسخه بدلها:طلاقش دهند.
9- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.
10- .مج،وز،آج،لب،مب،مر،فق:آن.

حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (1) ،و اوّل در غير مدخولات و لا مفروضات باشد،[و دوم در مدخولات مفروضات باشد] (2).

بعضى دگر گفتند:اين هيچ واجب نيست،و اين بر سبيل تبرّع و احسان است،و امر بر وجه ندب است،و اين قول ابن سيرين است و مذهب ابو حنيفه.و ابن سيرين روايت كند (3)كه مردى و زنى چونين به نزديك شريح به حكومت رفتند (4).شريح گفت:

رغبت كن به آن كه از جمله محسنان و متّقيان باشى و الزام نكرد او را.

اكنون در مقدارش خلاف كردند.عبد اللّٰه عبّاس و شعبى و زهرى و ربيع بن انس گفتند:برترين آن،خادمى يا خادمه اى باشد،و اوسطش سه جامه باشد پيرهن و ايزار پاى (5)و مقنع،و كمترينش وقايه اى باشد يا درمى چند،و اين مذهب شافعى است،و مذهب ما به اين قريب (6)است،اعلاه،برترين آن خادمى باشد يا اسپى،و (7)ميانه جامه اى،و كمترين انگشتريى و آنچه برابر اين بود.و شريح پانصد درم فرمود (8)توانگران را در متعه.

و عبد الرّحمن بن عوف كه مادر ابو سلمه را طلاق داد،خادمه اى بدو داد.و حسين علىّ (9)-عليهما السّلام-متعه داد زنى را كه طلاقش داد قبل الدّخول بها و مهر مسمّى نكرده بود ده هزار درم،و گفت:

متاع قليل من حبيب مفارق و ابو حنيفه گفت:[چون زن و شوهر] (10)در مقدار آن[313-پ]خلاف كنند، نيمه (11)مهر مثل او بود و از آن بالاتر نبود،و درست آن است كه در خور مرد بود و دستگاه او،براى آن خداى مقدّر بكرد بر قدر استطاعت مرد از توانگرى و درويشى.

ص : 307


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 241.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:با خطى متفاوت از متن نوشته:گفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .شريح آمدند به حكومت.
5- .مج،وز،آج،لب،مب:از ار پاى،مر:ازارى پاى.
6- .آج،لب:قرين.
7- .مب:در.
8- .همۀ نسخه بدلها+بعضى.
9- .مب:حسين بن على.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز:تتمه.

و نگفت (1):على قدرها،و قدر،نصف صداق مثلها،پس معلوم شد كه اعتبار به حال مرد است نه به حال زن.

و صالح بن صالح گفت:پرسيدند از عامر كه مقدار متعه چه باشد؟گفت:على مقدار (2)مال الرّجل،اكنون هركس كه او زنى كند از دو بيرون نباشد:[يا مهر مسمّى كند يا نكند،و اگر مهر مسمّى كند آن مهر بر مرد واجب باشد.آنگه از دو بيرون نباشد] (3):يا طلاقش دهد قبل الدّخول بها،يا دخول كند پس طلاق دهد.

اگر طلاق دهد بعد الدّخول و مسمّى باشد مهرش،آن مهر مسمّى واجب بود بر او، و اگر مسمّى نكرده باشد،حاكم حكم كند بر او به مهر مثلها،و اگر طلاق قبل الدّخول دهد،يا مسمّى باشد يا نباشد.اگر مهر مسمّى بود،نيمه آن مسمّى واجب باشد،و اگر مسمّى نبود متعه واجب باشد او را-چنان كه گفتيم-اين مذهب ماست و مذهب شافعى.

و اگر مرد را وفات رسد و مهر مسمّى باشد بعد الدّخول جمله مهر برسد بلا خلاف بين الفقهاء،و اگر قبل الدّخول باشد خلاف فقها گفته شد،چون مهر مسمّى باشد.

و اگر دخول و تسميه نباشد و مرد را وفات رسد،شافعى را دو قول است:يكى آن كه مهر مثلى (4)رسد او را،و اين مذهب اهل عراق است،و حجّت ايشان حديث بروع بنت واشق است كه روايت كنند كه:او را شوهر بمرد قبل الدّخول و تسمية المهر.

رسول-عليه السّلام-حكم كرد به مهر مثل زنان او،لا وكس و لا شطط،و رسول -عليه السّلام-او را عدّت فرمود و ميراث داد.

و قول دوم (5)شافعى را آن است كه:او را عدّت تمام بايد داشتن و ميراثش رسد و مهرش نرسد،بل او را متعه باشد-چنان كه گفتيم-و اين قول اميرالمؤمنين علىّ است-عليه السّلام-و مذهب اهل البيت است،و علىّ گفت در حديث بروع:

لا يقبل قول اعرابىّ من اشجع على كتاب اللّٰه و سنّة رسوله ،گفت:قول اعرابى اى (6)از

ص : 308


1- .مب،مر:بگفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:قدر.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر.مهر مثل،مب:مهر را مثل.
5- .مب،مر:دويم.
6- .همۀ نسخه بدلها:اعرابى.

بنى اشجع قبول نكنند بر كتاب خداى و سنّت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله.

قوله-عزّ و جلّ: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ ،اين در حقّ آن كس است كه[زن را] (1)طلاق دهد قبل الدّخول بها،و تسميت و مهر معيّن (2)كرده باشد.

وَ قَدْ فَرَضْتُمْ ،«واو»حال راست،اى و قد قدّرتم و بيّنتم، لَهُنَّ فَرِيضَةً ،اى مقدارا (3)معيّنا و مهرا معلوما. فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ ،المعنى فلهنّ نصف ما فرضتم، بلا خلاف،او را نيمه مهر مسمّى رسد و بر او عدّت نباشد و اگر او را وفات رسد -اعني مرد را-قبل الدّخول[بها] (4)خلاف نيست كه او را جمله (5)مهر برسد،و عدّت ببايد داشت (6)و ميراثش رسد[314-ر].و«مسّ»در اين مواضع مراد جماع است عندنا و عند الشّافعىّ.

و ابو حنيفه گفت:اگر به خلوت بنشيند با او مهر جمله واجب شود،و مذهب ما آن است كه چون دخول افتد مرد را به زن و پرده فروگذارند،و يخلّى (7)بينهما،و از ميان ايشان تخليه كنند و گواهان بر اين گواى (8)دهند،حاكم بر ظاهر حكم كند بجميع الصّداق،به جمله مهر،و اگرچه خلوت نرفته باشد جز آن كه زن (9)را حلال نباشد جمله مهر گرفتن،براى آن كه جمله مهر به دخولى واجب شود كه به معنى جماع بود،الّا آنجا كه حالى ظاهر باشد كه حاكم به آن حكم نكند (10)،و آن،آن بود كه زن بكر بود چون بدانند بكارت بر جاى بود،حاكم حكم نكند جز به نيمه مهر،اين مذهب ماست و مذهب شافعى.

و حجّت ابو حنيفه در اين مسئله حديث عبد اللّٰه مسعود است كه گفت:قضى الخلفاء الرّاشدون فيمن اغلق بابا و ارخى سترا انّ لها المهر و عليها العدّة،گفت:

صحابه به اين حكم كردند كه چون در ببندند و پرده فروگذارند مهر جمله واجب شود

ص : 309


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:تعيين مهر.
3- .دب:قدرا،مب،مر:مقدّرا.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:با خطى متفاوت از متن:كه زن را،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نبايد داشت.
7- .مج،وز:يخلى،آج،لب،فق:تخليلة.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آج:گواهى.
9- .مج:به زن.
10- .مج،وز،دب،مر:حكم كند.

و زن را عدّت بايد داشتن.

و حجّت ما و شافعى ظاهر قرآن است،و شريح گفت-چون او را از اين پرسيدند كه (1):در كلام خداى نمى بينم جايى كه درى بسته است و پرده اى فروگذاشته است،و شريح به مذهب علىّ-عليه السّلام-حكم كردى (2)،و اين مذهب عبد اللّٰه عبّاس است.

و گفتند:اين آيت ناسخ است آن آيت را كه در سورة الاحزاب هست من قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمٰا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهٰا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلاً (3)، به ايجاب نيمه صداق در اين آيت حكم متعه منسوخ كرد.

و اولى تر آن باشد كه اين آيت را مخصّص آن گويند و ناسخ (4)نگويند،براى آن كه در سورة الاحزاب نگفت كه آن زن مفروض لها باشد،و چون چنين بود روا بود كه حمل كنند آيت را بر آنكه مراد به آيت مطلّقاتى اند غير مسمّى لهنّ،آنگه اين آيت يا مجمل باشد (5)آيت متعه بيانش بود،يا اين عموم باشد و آن مخصّص باشد اين را و اعتبار با آن افتد.

و اصل«فرض (6)»قطع بود،و آن حزّه (7)را كه در چوب كنند (8)چون چوب سر غراره (9)و مانند آن فرضة (10)گويند،و الفرض (11)اقلّ منه كما انّ القرص (12)اقلّ (13)من الفرض (14)،و فرص (15)و فرض (16)و قرص و قرض اخوات باشند،و نصف (17)ميراث را براى اين

ص : 310


1- .كى/كه.همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .آج،لب،فق:حكم كند.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 49.
4- .مب،مر+آن.
5- .مج،ور+و.
6- .كذا:ر اساس،همۀ نسخه بدلها:فرض.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مب:خرّه.
8- .اساس:كند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس،مج،وز،دب:عراره،آج:عراضه،لب،فق،مر:عرازه،مب:عزازه.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فريضه.
11- .آج:الفرص.
12- .همۀ نسخه بدلها:الفرض.
13- .دب،آج،لب،فق:اثقل.
14- .مج،وز:القرض،آج:الفرص.
15- .مج،وز،فق:قرض،مب،مر،لب:فرض.
16- .مج:قرص،لب،مر:قرض.
17- .همۀ نسخه بدلها:نصيب.

فريضه گويند لأنّها قطعة فرضت اى قطعت له من المال.

و سلمىّ خواند در شاذّ:فنصف ما فرضتم،به ضمّ«نون»هركجا باشد،و هما لغتان[314-پ].ثمّ قال: إِلاّٰ أَنْ يَعْفُونَ الّا كه زنان عفو كنند.و«يعفون»در محلّ نصب است به«ان»،و«نون»ضمير جماعت مؤنّثات (1)است در همه حال حاصل باشد بخلاف«نون»تثنية و جمع كه علامت رفع بود،در حال رفع بر جاى باشد،و در حال نصب و جزم ساقط[شود] (2)و آن در پنج جايگاه بود،في قولك:يفعلان و يفعلون و تفعلان و تفعلون و تفعلين.

قوله: أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ ،و اين«واو»براى آن منصوب است كه عطف است على فعل منصوب المحل به«ان».و حسن بصرى خواند به«واو» ساكن،براى آن كه«واو»حرف علّت است،و حركت بر او گران باشد،يا (3)عفو كند آن كس كه عقد نكاح به دست اوست،يعنى ولىّ زن.

و علما در او خلاف كردند.بعضى گفتند معنى (4)آيت آن است كه:خود زن (5)عفو كند چون عاقله و بالغه و رشيده باشد يا ولىّ او عفو كند،چون زن نابالغ باشد يا رشيده نباشد،نيمه مهر (6)لازم است شوهر را بر او رها كند و او را عفو كند از آن چون در آن صلاح داند،و اگر ولىّ عفو كند و زن كاره باشد،اگر زن عاقل و بالغ و رشيد بود درست نباشد،و اگر نبود،درست بود،و اگر زن عفو كند و ولىّ كاره باشد هم به بلوغ و رشد اعتبار است،اگر زن عاقل و بالغ باشد و رشيده (7)كراهت ولىّ را اثر نبود،و اگر نباشد حكم ولىّ را بود،و اين قول علقمه و اصحاب عبد اللّٰه عبّاس است و ابراهيم و عطا و حسن و زهرى و سدّى و ابو صالح و ابن زيد و ربيعه و عبد اللّٰه عبّاس و روايت عوفى و طاوس.

و عكرمه گفت:خداى تعالى دستورى داد در عفو و بفرمود و رضا داد اگر زن عفو

ص : 311


1- .مج،وز،دب،فق:مؤنّثان،مب،مر:مؤنّث.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،مب،مر:تا.
4- .همۀ نسخه بدلها:خلاف كردند و معنى.
5- .مج،وز:زن خود.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .مب،مر+باشد.

كند جايز باشد،و اگر ابا كند ولىّ او عفو كند و جايز باشد،و نافذ،و كراهت او را اثر نبود،و اين مذهب فقهاى حجاز است،الّا آن است كه ايشان عفو ولىّ بر بكر روان گويند،چون ثيّب باشد روا ندارند.

و بعضى دگر گفتند:آن كه عقد نكاح به دست او باشد شوهر است،و معنى آيت چنين گفتند: إِلاّٰ أَنْ يَعْفُونَ (1)،الّا كه زنان عفو بكنند هيچ ها نگيرند (2)،يا شوهران عفو بكنند جمله بدهند،و اين (3)قول را معنى برعكس است،براى آن كه عفو اوّل محمول است على قولهم:عفا الشّىء اذا درس،و عفوته عن كذا اذا تركته عن الاستحقاق.و قول دوم (4)،عفو در او مأخوذ باشد من:عفا الشّيب اذا كثر،و المعنى الّا ان يعفون اى يكثرون مال الزّوج بتركها (5)عليه،او يعفو الّذي بيده عقدة النّكاح بان يعطى جميع المهر فيكثر مال المرأة.

و العفو،من الاضداد[يكون] (6)بمعنى الدّروس و ذهاب الاثر،و يكون بمعنى الاكثار،و

منه الحديث: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحى (7)، و اين قول روايت است از اميرالمؤمنين على و قول سعيد بن المسيّب و شعبى و مجاهد و قرظىّ و نافع و ربيع و قتاده و ابن حيّان و ضحّاك و روايت عمّار است از عبد اللّٰه عبّاس.

و مذهب فقهاى عراق است كه:ايشان ولىّ را حقّى نبينند بر مال زن الّا به اذن او اگر بكر باشد و اگر ثيّب،گفتند:براى آن كه اجماع است كه اگر ولىّ[قبل الطّلاق ابراء ذمّت مرد كند از مهر درست نباشد،فكذلك (8)بعد الطّلاق.و نيز براى آن كه اجماع است كه اگر ولى] (9)از مال زن چيزى به شوهر[315-ر]زن (10)بخشد درست نباشد،همچونين از مهر،چه مهر مال زن است.

و روايت كرده اند از شريح كه او گفت اميرالمؤمنين علىّ-عليه السّلام-از من

ص : 312


1- .آج:يعفون.
2- .مب،مر:بازنگيرند.
3- .مج،وز:اين دو.
4- .دب،مب:دويم.
5- .مج،لب،فق:يتركها.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:با خطى متفاوت از متن:اللّحيه،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .لب،فق،مب،مر:همچنين.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

پرسيد كه: اَلَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ كيست؟گفتم:ولىّ زن،گفت:نه،شوهر زن است.

و روايت كرده اند كه:مردى خواهرش را به شوهر داد،شوهر طلاقش داد قبل الدخول بها.برادر عفو بكرد (1)مرد را از نيمه مهر.شريح اجازت كرد و گفت:من عفو نكنم از زنان بنى مرّه،و شعبى گفت:شريح هيچ حكم از اين بدتر نكرد،و گفت:

شريح پس از آن از اين حكم بازآمد و گفت:آن شوهر باشد و نيز گفتند:مراد آن است:الّذي بيده عقدة نكاحه (2)،اى نكاح نفسه،و لكن چون«لام»تعريف در آورد، اضافت ترك كرد،چنان كه نابغه گفت:

لهم شيمة لم يعطها اللّٰه غيرهممن النّاس و الاحلام غير عوازب

اى و احلامهم،و قال تعالى: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوىٰ (3)، اى مأواه،اين قول آنان است كه قوّت آن (4)كردند كه شوهر است.

فامّا مذهب ما و آنچه از ائمّه ما روايت كرده اند،از باقر و صادق-عليهما السّلام- آن است كه:ولىّ باشد،و ولىّ به نزد (5)ما پدر بود و جدّ با وجود پدر بر بكرى كه نابالغ باشد،و اين قول نيز در اخبار ما آورده اند و معتمد اين است،و آنان كه قوّت اين قول كنند،تفسير چنين دهند:او يعفو الّذي بيده عقدة نكاحها،تا بر آيت و بيت راست باشد،و اين ظاهرتر است،[و قرينه اى كه در آيت هست نيز دليل قوّت اين قول مى كند،اعني قول اوّل،من قوله: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ ،و قوله: وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ ،و اين قرينه ها به قول اوّل لايق باشد كه عفو بر ترك تفسير دهند] (6).

و به نزديك فقها عصبة (7)جمله ولىّ باشند از برادر و عمّ و پسران ايشان.

قوله (8): وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ ،در محلّ رفع است،و المعنى:و عفوها اقرب للتّقوى،براى آن كه«ان»مع الفعل در تأويل مصدر باشد.و شعبى مى خواند:و ان يعفوا،به«يا»تا خبر باشد عن الّذي بيده عقدة النّكاح.

ص : 313


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نكرد.
2- .دب،مب،مر:عقدة النّكاح.
3- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 41.
4- .آج،لب:او.
5- .فق،مر:نزديك.
6- .اساس:ندارد:با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .دب،فق:عصبة.
8- .مب+تعالى.

وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ ،در شاذّ روايت كردند كه:اميرالمؤمنين علىّ (1)خواند (2):و لا تناسوا الفضل بينكم،كقوله: وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ (3).و تفاعل از ميان جماعت باشد،كما يقال:تعارضوا و تقاتلوا و تشاتموا.و يحيى بن يعمر خواند:و لا تنسوا الفضل،به كسر«واو»[و قال:لأنّ المجرور (4)اذا حرّك حرّك بالكسر،كقوله:

لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا (5) ...،و امّا ضمّ الواو في قراءة العامّة فلأنّ الضّمّة اخت الواو فحرّكها (6)بحركة تليق (7)بها] (8).

و معنى«فضل»گفتند اين جا كه:تمام به دادن مرد است جمله صداق،يا رها كردن زن نيمه صداق،براى آن كه هر دو فضل است و احسان و واجب نيست،خداى تعالى هر دو را هم زن را هم شوهر (9)را فرمود كه:فضل كنى و بنگرى تا كه سابق بود صاحبش را در اين فضل كه خير او را باشد.و خداى تعالى به آنچه شما مى كنى بيناست بر او بنشود (10)،مورد اين كلمت (11)از آيت مورد حثّ (12)است بر خير[315-پ]و فضل و احسان.

قوله: حٰافِظُوا عَلَى الصَّلَوٰاتِ ،يعنى واظبوا و داوموا (13)،مواظبت و مداومت كنى بر نمازها،و به پاى دارى آن را به اوقات،و به جاى آرى به اركان و شرايط و مواقيت،و حقوق و حدود و واجبات و مندوبات در او به جاى آوردن،و شرط خشوع و خضوع در او مراقبت كردن.

مفسّران گفتند:مراد پنج نماز (14)است.

آنگه«نماز وسطى»را تخصيص كرد (15)به ذكر،چنان كه گفت:

ص : 314


1- .مب+عليه الصلاة و السلام.
2- .دب:خوانده است.
3- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 11.
4- .مب،مر:المجزوم،آج،لب،فق:المجزون.
5- .سورۀ بينه(98)آيۀ 1.
6- .آج،لب،فق:فحركتها.
7- .مب،مر:يليق.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب،مر:و هم شوهر،مب:و هم مرد.
10- .وز:بشود،دب،مب،مر:بشنود.
11- .اساس:با خطى متفاوت از متن:كلمات،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .لب،فق،مب،مر:حيث.
13- .همۀ نسخه بدلها:داموا.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،مر،فق:نماز پنج،مب:نماز پنجگانه.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:كردن.

مَلاٰئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ (1) ...،و كقوله: فِيهِمٰا فٰاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ (2).

و در شاذّ خوانده اند:و الصّلاة الوسطى،بالنّصب على الاغراء.و نافع خواند به روايت قالون:«الوصطى»به«صاد»،براى آن كه هر دو حرف اطباقند،و هر دو لغت است:كالصّراط و السّراط،و الصّندوق و السندوق،و الصّقر و السّقر،و البصاق و البساق و غيرها.

و«وسطى»تأنيث اوسط باشد،و وسط الشّىء و واسطته خيره و اعدله من واسطة القلادة،و منه قولهم:خير الامور اوساطها (3)،و منه قوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً (4)،اى عدلا.و قوله: قٰالَ أَوْسَطُهُمْ (5)،اى خيرهم و اعدلهم.و اعرابى اى (6)مى گويد در مدح رسول:

يا اوسط النّاس طرّا في مفاخرهمو اكرم النّاس امّا برّة و ابا

علما خلاف كرده اند در«صلات وسطى»كه كدام است.سعيد بن المسيّب گفت:ميان اصحاب رسول همچونين (7)خلاف بود و انگشتان در هم افگند،گروهى گفتند:نماز بامداد است،و اين قول عمر است و معاذ جبل و عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر و جابر بن عبد اللّٰه انصارى و عطاء و عكرمه و ربيع و مجاهد و ابو امامه،و اين مذهب شافعى است.و گفت:براى آنش«وسطى»خواند كه از ميان دودو نماز (8)است:دو نماز به شب و دو نماز به روز.و گفته اند:براى آن نماز بامداد را«وسطى» خواند كه ميان سواد شب و بياض روز كنند،و براى آن كه بيشتر نماز كه فايت شود مردمان را آن باشد،براى آن كه وقت خواب بود،و براى آن كه قصر و جمع در او نشود،و براى آن كه در ميان دو نماز افتاده است كه قصر و جمع در او شود-[من صلاة العشاء الآخرة و الظّهر] (9).و نظير اين آيت در حثّ بر نماز بامداد و تخصيص او به ذكر قوله تعالى: وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً (10)،اى يشهده ملائكة

ص : 315


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 98.
2- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 68.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:اوسطها.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
5- .سورۀ قلم(68)آيۀ 28.
6- .همۀ نسخه بدلها:اعرابى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:همچنين.
8- .مج،لب،فق:ميان دو نماز.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 78.

اللّيل و ملائكة النّهار.

و ابو رجاء العطاردىّ (1)گفت:عبد اللّٰه عبّاس نماز بامداد به جماعت بكرد در مسجد بصره[316-ر]،و قنوت بكرد در او،و چون فارغ شد گفت:نماز وسطى اين است كه خداى ما را فرمود كه در او قنوت كنى،و اين جمله حجّت شافعى است.

بعضى دگر گفتند:نماز پيشين است،و اين قول زيد بن ثابت است و اسامة بن زيد و ابي سعيد الخدرىّ (2)و عائشه،گفتند:براى آن اين نماز را تخصيص كرد به ذكر كه«اثقل صلاة على النّاس»،براى آن كه وقت گرمگاه و قيلوله باشد،و بعضى مردمان در بازار و معاملات (3)مشغول باشند.

زيد بن ثابت گفت:نماز پيشين در قفاى رسول وقت بودى كه يك صف يا دو صف نماز كردندى از اين سبب را،تا رسول-عليه السّلام-گفت:همّت كردم كه سراى قومى بسوزند در سر ايشان كه نماز پيشين به نماز حاضر نمى آيند،بر اين (4)سبب اين آيت آمد: حٰافِظُوا عَلَى الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطىٰ ،و دليل ايشان اين است كه اين نماز ميانه (5)روز است،براى آنش نماز ميانين مى خواند (6).

و ابو ذرّ روايت كند از اميرالمؤمنين علىّ (7)از رسول-عليه السّلام-كه گفت:خداى تعالى را در آسمان دنيا حلقه اى است ميان آسمان،چون آفتاب بدان جا رسد نيمه روز باشد،چون (8)به آن حلقه به در شود زوال آفتاب باشد،چون آفتاب به آن حلقه بشود همه چيز (9)خداى را-جلّ جلاله-تسبيح كند،خداى تعالى براى شرف آن وقت را گفت (10):آن نماز كنى،و آن وقت را به ذكر،و آن نماز را به ذكر تخصيص كرد،و در آن ساعت درهاى آسمان گشاده باشد،و دعا در آن وقت مستجاب بود.

و دگر آن كه:آن نماز ميانين است از نمازهاى روز،و از خصايص اين نماز آن

ص : 316


1- .اساس:با خطّى متفاوت از متن:ابو رجاء العطار،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:ابو سعيد الخدرى.
3- .همۀ نسخه بدلها:معاملت.
4- .مب،مر:بدين.
5- .همۀ نسخه بدلها:به ميانه.
6- .مب:خواننده.
7- .مب:علىّ بن ابى طالب.
8- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:كه چون:مب:كه چون آن.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:چيزى.
10- .مب:بگفت كه.

است كه اوّل نمازى كه خداى تعالى فريضه كرد نماز پيشين بود،و اوّل نمازى كه به آن روى به كعبه كرد رسول-عليه السّلام-نماز پيشين بود.و از خصايص او آن كه:

نماز آدينه (1)بر اين وجه كه مى كنند نماز پيشين باشد،و اين مذهب ماست در بعضى روايات اصحاب ما.

و قولى ديگر آن است كه:نماز ديگر است،و اين قول اميرالمؤمنين علىّ است و عبد اللّٰه مسعود و ابو هريره و نخعى و زرّ بن حبيش و حسن بصرى و قتاده و ابو ايّوب (2)و ضحّاك و مقاتل و كلبى و مذهب ابو حنيفه است،و مذهب ماست به روايت بعضى اصحاب از اميرالمؤمنين علىّ (3)-عليه السّلام-و باقر و صادق-عليهما السّلام.

و سمرة بن جندب روايت كند از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه گفت:

صلاة الوسطى هى العصر، گفت:نماز وسطى نماز ديگر است.

براء بن عازب گفت:بر (4)عهد رسول-عليه السّلام-چند گاه مى خوانديم:«حافظوا على الصّلوات و صلاة العصر»،آنگه اين قرائت منسوخ شد بقوله تعالى: وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطىٰ.

و عائشه و حفصه[316-پ]روايت مى كنند (5)از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:نماز ديگر است.و روايت مى كنند (6)كه رسول-عليه السّلام-روز احزاب گفت:

شغلونا عن صلاة الوسطى صلاة العصر ملأ اللّٰه قبورهم نارا، ما را مشغول باز كردند از نماز وسطى كه نماز ديگر است،خداى گورهايشان (7)پر از آتش كناد.آنگه قضاى آن بكرد بين العشاءين.

عبد العزيز بن مروان (8)گفت:تنى چند از صحابه مرا بر (9)رسول فرستادند-و من كودك بودم-تا او را بپرسم از«صلاة وسطى».رسول-عليه السّلام-مرا (10)بگرفت،و

ص : 317


1- .همۀ نسخه بدلها+كه كنند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ابو يوسف.
3- .مب:علىّ بن ابى طالب.
4- .مب:در.
5- .مب،مر:روايت كردند.
6- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:روايت كردند.
7- .مج،وز،دب:گورهاشان،فق،مب،مر:گورهاى ايشان.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:عبد العزيز مروان.
9- .همۀ نسخه بدلها:به.
10- .همۀ نسخه بدلها:دست من.

انگشت كهين من بگرفت و گفت:اين نماز بامداد است.آنگه آن كه در برآن (1)است بگرفت و گفت:اين نماز پيشين (2)،آنگه انگشت مهين بگرفت و گفت:اين نماز شام است،و سبّابت بگرفت و گفت:اين نماز خفتن است.آنگه گفت:كدام انگشت مانده است (3)؟گفتم:وسطى.گفت كدام نماز بمانده است؟گفتم:نماز ديگر.گفت:آن است،و (4)براى آنش وسطى خواند (5):

لأنّها بين صلاتى ليل و نهار، از ميان دو نماز شب است و دو نماز روز.

ابو نضرة الغفارىّ (6)گفت:رسول-عليه السّلام-نماز ديگر بكرد و گفت:اين نماز به فريضه كرد (7)بر آنان كه پيش (8)شما بودند،در آن تقصير كردند،و هركه برآن محافظت كند مزدش دوباره بدهند.و از پس اين نماز نيست تا ستاره نبينند (9)-يعنى نماز شام.

قبيصة بن ابي ذؤيب گفت:نماز شام است براى آن كه وسطى است من الصّلوات از نمازها (10)ميانه است كمتر نيست و بيشتر نيست (11)،ميانه كمتر و بيشتر است يعنى ميانه دو و چهار است،و در سفر بر حال خود باشد.

و عائشه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:فاضل ترين نمازها به نزديك خداى تعالى نماز شام است،خداى تعالى آن را از مسافر فروننهاد،و از مقيم نماز شب را به آن فتح كرد،و نماز روز را به آن ختم كرد (12).هركس كه او نماز شام بكند.و در عقب آن دو ركعت نماز كند،خداى تعالى براى او در بهشت كوشكى بنا كند.و هركس كه از پس آن (13)چهار ركعت نماز كند،خداى تعالى او را گناه بيست ساله يا چهل ساله بيامرزد.

و بعضى دگر علما گفتند:نماز خفتن است از براى آن كه از ميان دو نماز است

ص : 318


1- .مج،وز:در زير،دب،فق:در برابر.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مر+است.
3- .مج،وز،دب،مر:نماز بمانده،آج،لب:بماند.
4- .مب:گفت.
5- .لب:خوانند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ابو بصرة الغفارىّ.
7- .همۀ نسخه بدلها:كردند.
8- .مب،مر+از.
9- .آج،لب،فق،مب،مكر:بينند.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:نمازهاى.
11- .مب+و.
12- .وز،مب+و.
13- .مب:و هركه از عقب او.

كه قصر در او نشود.

راوى خبر گويد از رسول-عليه السّلام-كه:هركه او نماز خفتن به جماعت بكند چنان بود كه نيمه شب نماز كرده (1).و هركه نماز بامداد به جماعت بكند،چنان بود كه همه شب نماز كرده (2).و بعضى علما گفته اند يكى است از نمازهاى پنجگانه نه (3)معيّن.

ربيع خثيم را كسى پرسيد از نماز وسطى،گفت:اگر بدانى چه كنى؟گفت:

سخت محافظه كنم به آن (4).گفت:خداى تعالى به آن نامعيّن كرد كه (5)بر همه نمازها محافظه كنى طمع نماز وسطى را[317-ر].

ابو بكر ورّاق را پرسيدند،گفت:لو شاء اللّٰه لعيّنها،اگر خداى خواستى معيّن بكردى،و لكن خداى تعالى خواست تا خلقان را تحريض (6)كند بر اداى نمازها،و اين قولى نيكوست براى آن كه خداى تعالى اين نماز در ميان نمازها پوشيده كرد تا به اميد آن همه نمازها بگزارند چنان كه شب قدر (7)در ميان شبهاى ماه رمضان،و نام مهترين در ميان نامها،و ساعت اجابت در (8)ساعات روز آدينه به فضل و كرم خود بر بندگانش.

و در آيت دليل است بر آنكه وتر واجب نيست،براى آن كه اجماع اهل قبله است كه نمازهاى فريضه از هفت كم است و از سه بيش است،و از ميان سه و هفت هيچ فرد نيست مگر پنج تا ممكن بود كه او (9)را وسطى بود،و الّا جفت را ميانه نباشد.

انس روايت كرد كه مردى بيامد و رسول را-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّٰه! خداى تعالى چند نماز فريضه كرد؟گفت:پنج نماز.گفت:بيرون از آن هيچ نماز فريضه هست بر ما؟گفت:نه.گفت:به خدايى خداى كه من برآن نيفزايم و نكاهم.رسول-عليه السّلام-گفت:

ان صدق الرّجل دخل الجنّة، اگر راست

ص : 319


1- .فق+باشد.
2- .فق+باشد.
3- .آج،لب،فق،مب:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:محافظت كنم برآن.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
6- .لب،فق،مب،مر:تحريص.
7- .فق،مب+را.
8- .همۀ نسخه بدلها+ميان.
9- .همۀ نسخه بدلها:آن.

مى گويد به بهشت شد (1).

راوى خبر گويد كه:مردى به نزديك رسول آمد از اهل نجد،آشفته موى،آواز مى داد و حديث او دشخوار (2)مفهوم مى شد.چون نزديك (3)در آمد،بدانستم كه چه مى گويد.رسول را-عليه السّلام-از اسلام مى پرسيد.رسول-عليه السّلام-گفت:پنج نماز در شبانروز.

گفت:دگر هيچ فريضه هست؟رسول-عليه السّلام-گفت:الّا كه تطوّع كنى.

گفت:روزه ماه رمضان فريضه است.

گفت:دگر هيچ فريضه است از روزه؟گفت:نه،الّا كه تطوّع كنى.[و نيز حديث زكات بكرد.مرد گفت:دگر هيچ فريضه است بر مال من؟گفت:نه،مگر كه تطوّع كنى] (4).

مرد برخاست و مى گفت:و اللّٰه كه از اين بنكاهانم (5)و در اين نيفزايم.رسول -عليه السّلام-گفت:

افلح ان صدق، گفت:نجات يافت اگر راست مى گويد.

ابن محيرز (6)گفت:مردى از بنى كنانه-او را مخدج (7)مى گفتند-آمد و گفت:

مردمانى در شام مى گويند وتر واجب است.گفت:برخاستيم و به نزديك عباده صامت (8)شديم و او را بگفتيم.گفت:دروغ مى گويند آنان كه اين مى گويند.از رسول -عليه السّلام-شنيدم كه گفت:خداى تعالى پنج نماز بر بندگان خود فريضه كرد، هركه به جاى آرد و ضايع نكند چيزى از آن بر وجه استخفاف (9)به حقّش،او را به نزديك خداى تعالى عهدى باشد كه او را به بهشت برد.و هركه به جاى نيارد،او را به نزديك خداى عهد نبود[317-پ]،و اگر خواهد عذابش كند،و اگر خواهد به بهشتش برد.

ص : 320


1- .مب:راست مى گوييد به بهشت شويد.
2- .مج،وز،آج،مب،مر:دشوار.
3- .همۀ نسخه بدلها:به نزديك.
4- .اساس،فق:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،دب:نبكاهانم،لب،فق:بنكاهايم.
6- .اساس:(بدون نقطه)،مج،لب:مخيرر،دب،مب:ابن محرز.
7- .مج،مب:مجدح.
8- .دب:عبادة بن صامت.
9- .لب،مب،فق:استحقاق.

عاصم بن ضمره (1)گفت از اميرالمؤمنين علىّ-عليه السّلام-پرسيدم كه:وتر واجب است يا نه؟گفت:واجب نيست چون نمازهاى فريضه،و لكن سنّتى است كه رسول -عليه السّلام-فرمود.و دليل ديگر بر آنكه وتر واجب نيست آن است كه عبد اللّٰه عمر گفت:رسول خداى را ديدم كه وتر مى كرد بر شتر نشسته.و اجماع امّت است كه:

نماز فريضه در حال امن بر راحله روا نباشد.

وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ. اى مطيعين.«قنوت»،طاعت باشد.اين قول شعبى و جابر و عطا و سعيد جبير و حسن و قتاده و طاوس و عبد اللّٰه عبّاس است به روايت عكرمه،و عطيّه ابو العاليه و ضحّاك و مقاتل و كلبى گفتند:هر قومى را نمازى بود كه در آن نماز قيام كردندى (2)،در خداى عاصى شده (3)،شما به نماز خود قيام كنى خداى را مطيع.

و ابو سعيد خدرىّ روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:هر قنوت كه در قرآن هست به معنى طاعت است.بهرى دگر گفتند:«قنوت»سكوت باشد از آنچه در نماز نشايد گفتن.

زيد ارقم گويد كه:ما در عهد رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-در نماز سخن گفتمانى با يكديگر.و چون يكى در پهلوى يكى ايستاده بودى از او بپرسيدى كه:نماز چند كردى؟او جواب دادى،و چون كسى در آمدى و سلام كردى،در نماز جواب سلام دادندى.و هركسى به حاجت خود سخن گفتى،و روا بودى،تا اين آيت آمد،سخن گفتن حرام شد،نيز (4)كسى در نماز سخن نگفت.

مجاهد گفت:«قانتين»،اى خاشعين،گفت:و از جمله قنوت طول ركوع باشد و چشم بر هم نهادن،و سكون و وقار به جاى آوردن،و تذلّل و خضوع كردن خداى را -جلّ جلاله-و بازننگريدن به جوانب،و به دست بازى نكردن و حديث النّفس از خود دور داشتن.

حسن بصرى و ربيع گفتند:«قنوت»قيام باشد در نماز،دليل آن حديث جابر كه گفت:رسول را-عليه السّلام-پرسيدند كه كدام نماز فاضل تر است؟گفت:

طول

ص : 321


1- .تب:عاصم بن حمزه.
2- .دب+و.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:شدند،همۀ نسخه بدلها+به نماز خود.
4- .مر:ندارد.

القنوت ،نمازى كه قيامش درازتر بود.

عبد اللّٰه عبّاس گفت در روايت جابر (1)كه:«قنوت»دعا باشد،دليلش آن خبر كه روايت كرده اند كه:

انّ رسول اللّٰه قنت على رعل (2)و ذكوان، اى دعا عليهم،كه پيغامبر-عليه السّلام-بر اين دو مرد (3)قنوت كرد،يعنى دعا كرد برايشان-يعنى نفرين كرد ايشان را.و گفته اند:«قنوت»خود نماز باشد[318-ر]. وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ، اى مصلّين،دليلش قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً (4)...،اى مصلّ.و رسول-عليه السّلام-گفت:

مثل المجاهد في سبيل اللّٰه كمثل القانت الصّائم،اى المصلّى الصّائم ،گفت:مثل مجاهد در سبيل خداى مثل نماز كن روزه دار را (5)بود.

قوله: فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً ،اگر ترسى نماز كنى پياده رونده يا سوار بر پشت ستور.

و نصب او بر حال بود از فعلى محذوف كه كلام بر حذف او دليل مى كند،و التقدير:

فصلّوا رجالا او ركبانا.و«رجال»جمع راجل باشد اين جا،كصاحب و صحاب، و قائم و قيام،و صائم و صيام،قال اللّٰه تعالى: يَأْتُوكَ رِجٰالاً (6)...،اى راجلين (7)،قال الاخطل:

و بنو غدانة شاخص ابصارهميمشون تحت بطونهنّ رجالا

او ركبانا،جمع راكب يا سواران (8).

مفضّل (9)گفت:راكب شترنشين را گويند،و سوار اسب را فارس گويند،و صاحب خر را حمّار گويند،و صاحب استر را بغّال.و معنى آيت آن است كه:اگر متمكّن نباشى ازآن كه نماز كنى به قنوت-بر اين معانى كه رفت به حدود و حقوقش براى خوف را-نماز بكنى در آن حال كه مى روى يا بر ستور (10)نشسته باشى،

ص : 322


1- .كذا:در اساس،مج،وز،مب،مر:روايت رجا،ديگر نسخه بدلها:افتادگى دارد.
2- .اساس:رجا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها(توضيح آن كه:رعل و ذكوان نام دو قبيله است.)
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 27.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .دب:سوار
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(269/2):سوار،ابن مفضّل.
10- .فق:مى روى كه بر شتر.

و اين نماز خوف بود،به تكبير احرام روى به قبله كند و آنگه چنان كه ستور مى رود يا مرد (1)را جهت رفتن باشد مى رود و اگرچه نه جهت قبله بود،و اين يا نماز خوف بود با قلّت عدد،و يا نماز شدّت خوف بود در حال مطارده و مسايفه.

فامّا نماز خوف:چون در لشكر مسلمانان كثرتى باشد كه به دو فرقه شوند كه هر فرقتى از ايشان با دشمن مقاومت كنند،در سورة النّساء بيايد در جاى خود-ان شاءاللّٰه .و اين جا نماز چنان بايد كردن كه به تكبير احرام روى به قبله كند،و آنگه چنان كه مى آيد رود (2)يا ستور مى راند،و قرائت بخواند و ركوع و سجود به ايماء و اشارت كند به چشم،و سجودش از ركوع خافض تر باشد،و اين نماز شدّت خوف بود.

و اگر در حال مطارده و مسايفه اين قدر نيز نتواند كردن،به بدل هريك ركعت نماز بگويد:سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا اله الّا اللّٰه و اللّٰه اكبر.و مجزى بود،و اين روايت سعيد جبير است از عبد اللّٰه عبّاس،و مذهب ماست و مذهب شافعى.

و مجاهد روايت كند از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:خداى تعالى نمازها (3)فريضه كرد بر زبان رسولش:در حضر چهار ركعت،و در سفر دو ركعت،و در حال خوف يك ركعت (4)[318-پ].

زهرى گفت:چون متمكّن نباشد از نماز (5)،متذكّر بود نماز را در دل،يعنى بر نيّت باشد كه به وقت تمكّن قضا كند.

فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّٰهَ كَمٰا عَلَّمَكُمْ ،چون ايمن شوى ذكر خداى كنى چنان كه شما را بازآموخت آنچه ندانستى،يعنى نماز كنى به اركان و حدود و شرايط چنان كه مشروع است.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 240 تا 245

اشاره

وَ اَلَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِيَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَى اَلْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرٰاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِي مٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (240) وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى اَلْمُتَّقِينَ (241) كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اَللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيٰاهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَشْكُرُونَ (243) وَ قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (244) مَنْ ذَا اَلَّذِي يُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً كَثِيرَةً وَ اَللّٰهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)

ترجمه

و آنان كه وفات آيد ايشان را از شما و رها كنند زنان را

ص : 323


1- .چنين است ضبط نسخه اساس.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى رود.
3- .مب،مر:نمازهاى.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز فق+بايد كه.

اندرز براى زنانشان نفقه (1)سال جز بيرون كردن،اگر بروند (2)بزه نيست بر شما در آنچه كنند در خود از نيكى،و خداى قوى و محكم كار است.

و زنان طلاق داده را نفقه اى هست به وجه،واجب بر پرهيزگاران.

همچونين روشن كند خداى براى شما آيتهاش (3)تا همانا شما بدانى[319-ر].

نبينى آنان را كه بيرون آمدند از سرايهاشان و ايشان هزاران بودند ترس مرگ را، گفت ايشان را خداى.بميرى،پس زنده كرد ايشان را كه خداى خداوند نعمت است بر مردمان و لكن بيشترين مردمان شكر نكنند.

كالزار (4)كنى در ره خداى،و بدانى كه خداى شنوا و داناست.(5) كيست آن كه قرض دهد به خداى وامى نكو تا دوچندان كند او را زيادتها بسيار،خداى تنگ كند روزى و فراخ كند و با او بازشويد.

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ ،خطاب با مردان (6)است كه چون از جمله شما (7)وفات رسد[319-پ]بهرى را و زنان رها كنند.و«ازواج»جمع زوج باشد، و«زوج»نر و ماده را گويند،يقول (8)العرب:عندي زوجان من الحمام،و مراد در آيت زنانند.

ص : 324


1- .مج،وز+تا.
2- .مج،وز،آج،لب،فق:اگر بيرون شوند.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:آتيهايش.
4- .مج،وز،فق:كارزار.
5- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،رسم الخط پاره اى از قرآنهاى جديد به صورت«يبصط»است.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:مردمان.
7- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
8- .همۀ نسخه بدلها:تقول.

كسائى گفت:عرب،زن (1)را بيشتر زوجه گويند،و خداى در قرآن زوج گفت،و جمع زوجه زوجات باشد.

وَصِيَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ ،ابو عمرو و ابن عامر و حمزه،و در شاذّ حسن بصرى و اعمش مى خوانند:وصيّة،به نصب على تقدير فليوصّوا وصيّة،بايد تا وصيّت كنند آن مردان (2). لِأَزْوٰاجِهِمْ ،براى زنانشان،و باقى قرّاء خوانند:وصيّة به رفع،على تقدير فعليهم وصيّة او كتب عليهم وصيّة،بر ايشان است،يا بر ايشان نوشتند اندرزى.

و گفته اند تقدير آن است كه:لازواجهم وصيّة،و اين قول ضعيف است براى آن كه مبتدا آنگاه شايد كه نكره بود كه منفى باشد يا مستفهم عنه،يا موصوف و مخصوص،يا خبرش ظرفى مقدّم بر او واجب التّقديم (3)لا يقال:رجل فى الدّار و مال فى الكيس،إنّما يقال:فى الدّار رجل،و فى الكيس مال (4)و عليك وقار.و در مصحف عبد اللّٰه مسعود:«كتب عليهم وصيّة لازواجهم»است.و گفته[اند] (5):لتكن وصيّة، بايد تا وصيّتى باشد برآن معنى كه«كان»تامّه بود.و در مصحف ابى به جاى وصيّت،«متاع لازواجهم»است.

ابو عبيد (6)گفت:هرجا (7)كه مانند اين است در قرآن رفع ديديم (8)من قوله تعالى:

فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ (9) ...،و قوله: فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ (10)...،و قوله: فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ (11).

«متاعا»،نصب بر مصدر است از فعلى محذوف،و التّقدير:متّعوهنّ متاعا.و گفته اند:مفعول به است،و التّقدير:جعل اللّٰه لهنّ عليكم متاعا.

و گفته اند:نصب بر حال است من قوله:وصيّة،اى فليوصّوا وصيّة في حال كونها متاعا،و شايد كه بدل وصيّت باشد.و گفته اند:مفعول وصيّت است،براى آن كه مصدر عمل فعل كند و مثله (12)قوله: أَوْ إِطْعٰامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ، يَتِيماً (13)...،

ص : 325


1- .دب،لب،مب،مر:زنان.
2- .مب،مر:مردمان.
3- .اساس:التّقدير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .وز،مج،آج،لب،فق،مب،مر:درهم.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .دب،مب،مر:ابو عبيده.
7- .مب،مر:كجا.
8- .آج،لب،فق،مر:ديدم.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 227.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 92.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 184.
12- .مب،مر:مثل.
13- .سورۀ بلد(90)آيۀ 14 و 15.

و معنى«متاع» (1)اين جا نفقه او باشد و آنچه او را به آن حاجت بود از طعام و كسوت و سكنى،و آنچه حاجت او باشد در سال.

و قوله: غَيْرَ إِخْرٰاجٍ ،نصب بر حال است.و گفته اند:بنزع (2)حرف الصّفة،حرف جرّ از او بستدند چنان كه گفت: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً (3)...،اى من قومه،و التّقدير:من غير اخراج،و اين مذهب كوفيان است.

امّا تفسير آيت و حكم او،عبد اللّٰه عبّاس گفت و جمهور مفسّران:آيت در (4)مردى آمد از اهل طايف،نام او حكيم بن الحارث (5)كه او هجرت كرد با مدينه رسول عليه السّلام-و پدر با او بود و او زن داشت و فرزندان،فرمان يافت[320-ر].

رسول را-عليه السّلام-گفتند:زن او چه كند؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

رسول-عليه السّلام-ميراث او به پدر داد و فرزندان او،و زن را چيزى نداد از ميراث جز كه از مال او فرمود تا يك ساله نفقه و كسوت به او دادند تا عدّت دارد يك سال.

و عدّت زنان در ابتداى شرع يك سال بودى،عدّة المتوفّى عنها زوجها.چون يك سال تمام بنشستى و سال به سر آمدى او از خانه بيرون آمدى و پشكى به سگى (6)انداختى،اشارت به آن كه حرمت شوهر مرده و عدّت او از او به منزلت اين پشك است كه به سگ (7)انداخت در هوان و خوارى،و حديث عدّت سال،شعرا در اشعار خود بگفتند-قال لبيد:

و المرملات اذا تطاول عامها

و نصيب (8)ميراث او از شوهرش هم اين نفقه يك ساله بودى و جامه و آنچه وجه حاجت او بودى در يك سال ما دام تا از خانه بيرون نيامدى،اگر از خانه بيرون آمدى حقّ نفقه شوهر باطل شدى.و مرد در جمله وصايا به اين وصيّت كردى،همچونين مى بود تا آيت مواريث فرود آمد-اين حكم-اعنى نفقه سال منسوخ[بكرد به ربع

ص : 326


1- .دب:متاعا.
2- .اساس:به صورت«ينزع»هم خوانده مى شود.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
4- .فق+حقّ.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:حرث.
6- .مب:يشكى،مر:ندارد.
7- .مب:بشك،مر:يشك،ضبط مختار متن قطعى و با توجّه به دلايل مضبوط است.رك:ص 298.
8- .آج+او و،لب+و.

يا به ثمن،چنان كه در سورة النّساء بيان كرد،و مدّت يك سال منسوخ] (1)شد بقوله تعالى: يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً (2)...،به چهار ماه و ده روز.و حكم وصيّت به نزديك ما ثابت است منسوخ نيست،جز آن است كه على سبيل الاستحباب باشد دون الوجوب.

و امّا آن خبر كه آوردند:«لا وصيّة لوارث»،آن خبر واحد است نسخ قرآن به آن درست نباشد.و امّا آيت ميراث منافى نيست وصيّت را نشايد كه ناسخ آن بود،و آنچه گفتيم مذهب فقهاست.

امّا نسخ عدّت يك سال به آيت اوّل كه متضمّن چهار ماه و ده روز است،قوله:

فَإِنْ خَرَجْنَ ،اگر بيرون آيند از خويشتن. فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،حرجى نيست بر شما كه اولياء مرده اى (3)، فِيمٰا فَعَلْنَ ،در آنچه آن زنان كنند در خويشتن، مِنْ مَعْرُوفٍ ،اى من تعرّض للنّكاح على مقتضى الشّرع.

امّا معنى آن كه گفت:مردان را (4)بزه نيست به آن كه زنان كنند،دو قول است در او:يكى آن كه بزه نيست بر ايشان در قطع نفقه،و قولى دگر آن كه در منع نكردن ايشان را از بيرون آمدن،و اين قول چنان بوده باشد كه ايشان مخيّر باشند فى الجلوس و الخروج.

و وجوب نفقه موقوف بود بر نشستن ايشان در خانه.چون بيرون آيند نفقه باطل شود،و اين مذهب فقهاست،براى آن كه به نزديك ما نفقه عدّت متوفّى عنها زوجها، واجب نباشد نه بر مال متوفّى و نه بر وارثان او تا حمل كنند بر آنكه به اين آيت واجب بوده است به حكم نسخ[320-پ]ساقط شده است،چه حكم آيت به اجماع منسوخ است،و اولى تر آن بود كه گويند:به اجماع اهل البيت دانيم كه او را نفقه نرسد،و فقها نفقه منسوخ گويند يا به ميراث و عدّت سال به چهار ماه و ده روز.

و خداى-جلّ جلاله-عزيز و قوى است،غالب همه كس و همه چيز را.و لا يغلبه شىء،و هيچ چيز او را غالب نيست،و حكيم است هرچه كند بر وفق حكمت كند.

ص : 327


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 234.
3- .مرده اى/مرده ايد.
4- .وز:بر مردان.

وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ،سعيد بن المسيّب گفت:اين آيت منسوخ است بقوله تعالى: فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ (1)،و به نزديك ما اعتبار كنند اگر هر دو آيت به يك جا آمده باشند (2)مخصوص بود و منسوخ نبود،و اگر آن آيت پيش از اين (3)آمده باشد اين منسوخ بود براى آن كه به نزديك ما متعه آن را واجب باشد كه مدخول بها و مفروض لها نباشد (4)اگر او را مهرى معيّن كرده باشند قبل الدّخول نيمه آن واجب باشد او را،و بعد الدّخول جملة،-چنان كه شرح داديم پيش از اين.

و سعيد جبير و ابو العاليه و زهرى گفتند:تكرار (5)متعه براى آن (6)كرد كه در آيت اوّل متعه آن را نهاد كه غير مدخول بها باشد،و در اين آيت متعه واجب كرد جمله مطلّقات را بر عموم،و در اين آيت زيادت فايدتى هست و اين مذهب ابو حنيفه است.

امّا مذهب ما و مذهب شافعى آن است كه:متعه الّا غير مدخول بها و غير مفروض لها الصّداق (7)را نباشد.

و ابن زيد گفت:سبب تكرار آن است كه چون خداى تعالى آيت متعه فرستاد من قوله: فَمَتِّعُوهُنَّ (8)...،بعضى مردمان گفتند:اگر خواهيم بكنيم،و اگر خواهيم نكنيم (9)،اين تبرّعى است از ما،خداى تعالى اين آيت فرستاد و بيان كرد كه:اين واجب است بر جمله متّقيان يعنى (10)مؤمنانى كه اتّقاء كنند از شرك،يعنى بر جمله مسلمانان.

و وجهى ديگر آن است كه،إياس بن عامر روايت كرد از اميرالمؤمنين علىّ -عليه السّلام-كه او گفت:

لكل مؤمنة مطلقة حرة او امة متعة ،هر مطلّقۀ (11)را كه نه مدخول بها باشد اگر آزاد بوده باشد (12)يا بنده (13)او را متعه رسد،و اين آيت بخواند،و اين

ص : 328


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 227.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .مج،وز،دب:پس از اين،آج،لب،فق،مر:پس اين،مب:ندارد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
5- .لب،فق،مب،مر:يكى از.
6- .مب،مر+ذكر.
7- .دب:الصّدقات،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+او.
8- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 49.
9- .مج،آج،لب،فق،مب،مر،عبارت:«اگر خواهيم نكنيم»را ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها+بر.
11- .مطلّقۀ/مطلّقه اى.
12- .همۀ نسخه بدلها:آزاد بود.
13- .مج:اگر برده،وز،دب،آج،لب،فق:و اگر برده،مب،مر:و اگر بنده.

وجهى باشد نكو (1)در تكرار آيت،و اين مذهب ماست.

و قوله: بِالْمَعْرُوفِ ،معنى آيت آن است كه در آيت اوّل گفت: عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ،و وجهى ديگر (2)گفتند:من (3)الاسراف و التّقصير على وجه القصد،و قول اوّل درست تر است.

و قوله: حَقًّا ،نصب او بر مصدر است،و تقدير چنين بود كه:حقّ لهنّ ذلك حقّا.

و گفته اند:مصدرى است در محلّ حال (4)و عامل در او امّا«بالمعروف»باشد [321-ر]،و التّقدير:عرف ذلك حقّا،و امّا معنى جمله مبتدا و خبر من قوله: وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ ،كأنّه تعالى (5)قال:جعل ذلك لهنّ حقّا.

و قوله: عَلَى الْمُتَّقِينَ ،در او دو قول گفتند،يكى آن كه:المتّقين الشّرك،تا (6)جمله مسلمانان باشند (7).و قول دوّم (8)آن كه:از باب تخصيص بالذّكر بود،كما قال (9)تعالى: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (10)،و اين طريقه را بيان كرده شد (11)چند جاى.

قوله: كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ ،اين تشبيه بيان مستقبل است بيان (12)ماضى،يعنى چنان كه بيان كرديم آياتى و احكامى را كه پيش از اين بود نيز بيان كنيم (13)آن را كه پس از اين خواهد بودن (14)على حدّ واحد من الكشف و البيان.

و بيان ادلّه وى بود (15)كه به آن فرق كنند ميان حق و باطل،و هرچه چيزى به آن ظاهر شود آن را بيان خوانند،و خداى تعالى در همه قرآن از خويشتن بيان حكايت كرد و به او تمدّح كرد،چگونه گويند خداى تعالى تلبيس ادلّه كند بااين همه بيان و ايضاح!

ص : 329


1- .دب،لب:نيكو.
2- .مج،وز:اگر.
3- .همۀ نسخه بدلها:بين.
4- .اساس:«حاد»خوانده مى شود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:با.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
8- .مب،مر:دويم.
9- .آج،لب،فق،مب+اللّٰه.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
11- .مب،مر:بيان كرديم.
12- .مج،وز،آج،لب،فق،ببيان،مب،مر:نه بيان.
13- .مج،كرديم،لب بيان كرديم و كنيم.
14- .مج:پيش از آن خواهد بود،وز:پيش از اين خواهد بود،آج،لب،فق،مب،مر:پس از اين خواهد بود.
15- .مج،لب،مر،مب:ادلّه بود،وز،آج،لب،فق:ادله بود.

و«آيات»،علامات بود (1)،و معنى«لعلّ»،«كى» (2)باشد،براى آن تا استعمال عقل كنى.و بگفتيم كه:«عقل»مجموع علومى ضرورى باشد كه به آن فرق كنند از ميان حسن و قبيح (3)و با آن ممكن باشد استدلال به شاهد بر غايب.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ -الآية،بيشتر مفسّران گفتند:

ديهى (4)بود پيش واسط آن را داوردان گفتند (5).و بعضى گفتند:خود واسط بود، طاعون در آنجا افتاد (6)،جماعتى ازآنجا بيرون آمدند از طاعون مى گريختند،و جماعتى بايستادند آنجا،از ايشان گروهى هلاك شدند (7)بيشتر،و اندك (8)بماندند.چون طاعون برفت (9)،آنجا بازآمدند (10)به سلامت،آن جماعت كه مانده بودند گفتند:شما حزم كردى و ما خطا كرديم،اگر وقتى دگر (11)اين جا (12)طاعون يا وبا باشد،ما نيز بگريزيم و شهر رها كنيم تا زنده مانيم.

دگر (13)سال طاعون پديد آمد،برخاستند جمله اهل شهر و شهر (14)رها كردند و بيامدند به بيابانى فراخ آمدند و آنجا نزول كردند.چون همه فرود آمدند و آب و هواى آن جايگاه بديدند و بپسنديدند و ساكن شدند و گمان بردند كه از مرگ ايمن شدند،خداى تعالى دو فريشته (15)را بفرستاد تا يكى از بالاى وادى و يكى از زير وادى آواز دادند كه:«موتوا،فماتوا جميعا»،گفتند:بميرى،همه بمردند.

اصمعىّ گفت:سالى در بصره طاعون پديد آمد،مردى از شهر به در آمد و اهل وعيال را بر خرى نشاند (16)،و غلامى حبشى با (17)ايشان بود خر مى راند و مى گفت:

ص : 330


1- .مج+ادلّه،ديگر نسخه بدلها+و ادلّه.
2- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:حسن و قبح.
4- .مر:دهى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتندى.
6- .مب+از ايشان.
7- .مب:شد گروهى.
8- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اندكى.
9- .مب+از.
10- .دب:ازآنجا بيرون آمدند.
11- .مج،وز،دب:ديگر،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
12- .آج،لب،فق:آنجا.
13- .مب:ديگرى،مر:ديگر.
14- .دب،آج،لب،فق+را.
15- .وز:فرسته.
16- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:نشانده.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:بر.

لن تسبق اللّٰه على حمارو لا على ذي ميعة مطّار (1)

[321-پ]قد يصبح اللّٰه امام السّاري

مى گفت:خداى را سبق نتوان بردن بر خرى و نه بر اسبى تيزرو،كه خداى تعالى در پيش مرد شب رو باشد.چون مرد اين بشنيد،برگرديد (2)و با شهر آمد و گفت:از قضاى خداى نتوان گريختن.

عبد الرّحمن عوف روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت (3):شنوى (4)كه در شهرى وباست در آنجا مروى (5)،و اگر آنجا باشى (6)ازآنجا بيرون ميايى (7).

ضحّاك و مقاتل و كلبى گفتند:ايشان از جهاد مى گريختند،و آن (8)آن بود كه پادشاهى از پادشاهان بنى اسرايل ايشان را فرمود كه:به جهاد كافران شوى (9).بيرون آمدند و لشكرگاه بزدند،پس بترسيدند از قتال،پادشاه را گفتند كه:ما آنجا نمى رويم كه اشنيديم (10)كه در آن زمين وباست.خداى تعالى مرگ در ايشان افگند.

چون بديدند كه مرگ بسيار شد،از شهر بيرون آمدند و سراها رها كردند و بگريختند.

پادشاه كه آن ديد،گفت:اللّهمّ ربّ يعقوب و اله موسى،اى خداى يعقوب و موسى عصيان بندگانت مى بينى در تو،آيتى به ايشان نماى در تنهاى ايشان،تا بدانند كه از تو نتوان گريختن.خداى تعالى گفت:موتوا فماتوا جميعا،[بميريد] (11)همه بمردند،و چهار پايان (12)ايشان نيز بمردند.

چون هشت روز بر آمد برآماهيدند (13)و منتفخ شدند و كس آنجا نتوانست گذشتن

ص : 331


1- .وز:ندارد،كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(274/2):خطّار.
2- .دب:بازگرديد.
3- .همۀ نسخه بدلها+چون.
4- .مب:شنويد.
5- .مروى/مرويد.
6- .باشى/باشيد.
7- .ميايى/مى آييد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
9- .آج،لب،فق،مر:شوند،مب:رويد.
10- .همۀ نسخه بدلها:مى شنويم.
11- .اساس:ندارد،دب،آج،لب،فق:بميرى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مج،وز:چهار پايهاى،آج،لب،فق،مر:چهار پاى.
13- .آج:برآماسيدند.

از نتن ايشان.مردم از آن شهر بيرون آمدند،خواستند تا ايشان را دفن كنند نتوانستند كه بسيار بودند،گرد ايشان حظيره كردند و ايشان را آنجا رها كردند.

علما در مبلغ عدد ايشان خلاف كردند.عطاء خراسانى گفت:سه هزار مرد بودند.عبد اللّٰه عبّاس و وهب منبّه گفت (1):چهار هزار بودند.مقاتل و كلبى گفتند:

هشت هزار (2)بودند.ابو روق گفت:ده هزار (3)بودند.ابو مالك گفت:سى هزار (4)بودند.

سدّى گفت:سى و اند (5)هزار (6)بودند.ابن جريج گفت:چهل هزار (7)بودند.عطاء بن ابي رباح گفت:هفتاد هزار بودند،و ضحّاك گفت (8):عددى بسيار بودند،و قريب تر قولى آن (9)است كه گفتند:بالاى ده هزار بودند،براى آن كه از (10)سه تا ده جمعش به «آلاف»كنند كه جمع قليل باشد،و بالاى آن جمع كثير بود«الوف»گويند،و از جمع قليل الف (11)على وزن افعل چنان كه شاعر گفت:

كانوا ثلاثة الف و كتيبةالفين (12)اعجم من بنى الفدّام (13)

گفت:چون مدّتى دراز به اين (14)بر آمد،و ايشان پوسيده شدند،و از ايشان جز استخان (15)نماند،پيغامبرى آنجا بگذشت او را حزقيل (16)گفتند-سؤم (17)خلفاى بنى اسرايل بود از پس موسى-عليه السّلام-[322-ر]براى آن كه از پس موسى وصىّ او يوشع بن نون بود،و از پس او كالب (18)بن يوفنّا (19)و از پس او حزقيل (20)-و او را ابن العجوز گفتند براى آن كه مادر او پير شد و از فرزند آيس شد كه عقيم شده بود،خداى

ص : 332


1- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:گفتند.
2- .مب،مر+مرد.
3- .مب،مر+مرد.
4- .مب+مرد.
5- .مب،مر:سى و نه.
6- .مب+مرد.
7- .مب+مرد.
8- .مب+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:قول آنان.
10- .آج،لب،فق:ندارد.
11- .دب،آج،فق،مب،مر+بود.
12- .اساس:الفان،با توجّه به مج تصحيح شد.
13- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بنى المقدام،با توجّه به چاپ شعرانى(275/2)،و لسان العرب(9/9 ذيل الف)و تفسير طبرى(590/2)تصحيح شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:بر اين.
15- .مج،وز،دب:استخوان،ديگر نسخه بدلها:استخوانى.
16- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود.
17- .مج،وز،سه ام،آج،لب:او،فق:از،مب،مر:و.
18- .اساس:كاكب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
19- .مج،وز:نوفل،آج،لب،فق:نوفلسا،مب:توفليا،مر:نوفليا.
20- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود.

را دعا كرد تا او را آن فرزند بداد،براى آنش ابن العجوز خواندند كه او از مادر بر (1)پيرى آمد.

حسن و مقاتل گفتند:ذو الكفل بود،و او را براى آن ذو الكفل خوانند (2)كه كفالت و پايندانى هفتاد پيغامبر بكرد و ايشان را از قتل برهانيد،و ايشان را گفت:شما بروى كه اگر مرا بكشند تنها به بود كه شما (3)هفتاد مرد را.چون جهودان آمدند،و گفتند كجا شدند اينان؟گفت:ندانم تا كجا شدند،و خداى تعالى ذو الكفل را بپايد (4)از جهودان.

چون حزقيل به آن مردگان بگذشت،در ايشان مى نگريد و انديشه مى كرد،خداى تعالى وحى كرد به او كه:اى حزقيل (5)!خواهى كه آيتى به تو نمايم كه من مرده چگونه زنده كنم؟گفت:آرى.خداى تعالى ايشان را زنده كرد.اين قول سدّى است و جماعتى از مفسّران.

و هلال بن يساف (6)گفت و جماعتى (7)علما كه:حزقيل دعا كرد،گفت:بار خدايا!اگر دستور باشى (8)دعا كنم تا اينان را زنده كنى تا شهرهاى تو آبادان كنند و تو را عبادت كنند.خداى تعالى گفت:تو را چنين مى بايد!گفت:آرى.گفت:دعا كن.دعا كرد،خداى تعالى ايشان را زنده كرد پس هشت روز،و آن آن بود كه چون ايشان بيامدند بر سر روزى چند حزقيل (9)بر پى (10)ايشان بيامد تا ايشان را با شهر برد، مرده يافت ايشان را،گفت:بار خدايا!من در ميان قومى بودم كه تسبيح و تهليل مى گفتند،اكنون تنها ماندم (11)بى قوم،خداى تعالى وحى كرد به او كه:من حيات ايشان با دعاى تو افگندم،بگو تا زنده شوند.حزقيل (12)گفت:احيوا باذن اللّٰه،زنده

ص : 333


1- .مج،وز:در،فق،مر:به.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:خواندند.
3- .مج،وز،مر+را كه.
4- .مب،مر:پناه داد،چاپ شعرانى(276/2):بياييد.
5- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود،مج:كه يا حزقاييل،وز،دب،آج،لب،فق،مب:كه يا حزقيل.
6- .دب:يسار،مب:سياف.
7- .دب،مب+از.
8- .همۀ نسخه بدلها:دستورى باشد.
9- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود.
10- .مر:در پى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:بمانده.
12- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود.

شوى به فرمان خداى،همه زنده شدند.

وهب گفت:سبب آن بود كه سالى قحطناك (1)آمد بر ايشان،و ايشان رنجور شدند (2)،گفتند (3):كاشك (4)ما (5)به مردمانى و (6)از اين محنت برستمانى (7)!تمنّاى مرگ كردند،خداى تعالى وحى كرد به حزقيل (8)،گفت:يا حزقيل (9)!تمنّاى مرگ مى كنند تا برهند،و گمان مى برند كه در مرگ راحت است ايشان را،چه راحت بود در مرگ ايشان را!و من هرگه كه خواهم ايشان را زنده كنم.و اگر خواهى تا بدانى (10)برو به فلان زمين كه آنجا جماعتى مردگان هستند،و ايشان را آواز ده تا من ايشان را زنده كنم.

حزقيل (11)به آن زمين آمد،بسيارى استخوانها (12)پوسيده ريزيده متفرّق شده ديد،آواز داد كه:اى استخوانها (13)پوسيده و گوشت رفته و پوست ممزّق شده!با هم آيى (14).به فرمان خداى با هم آمدند (15)[322-پ].

گفت:اى گوشتهاى پوسيده شده!بر اين استخوانها (16)پوشيده شوى.به فرمان خداى پوشيده شد (17).گفت اى پوستهاى ممزّق شده!بر سر اين گوشت پوشيده شوى،به فرمان خداى پوشيده شد.

آنگه گفت:اى روحهاى جدا شده!از اين كالبدها به اين قالبها بازشوى به فرمان خداى.روحهاى ايشان به تنهايشان در آمد (18)و زنده شدند و برخاستند و به يك بار تكبير كردند.

منصور بن المعتمر گفت كه،مجاهد گفت:چون زنده شدند (19)گفتند:سبحانك

ص : 334


1- .مب:قحطناكى.
2- .مب،مر:شدندى.
3- .وز،آج،لب،فق:مى گفتند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:كاشكى.
5- .مج،وز،دب،مب،مر:تا.
6- .آج،لب،فق:تا.
7- .دب:برستيمى.
8- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود.
9- .مج:يا حزقاييل.
10- .همۀ نسخه بدلها:بدانند.
11- .اساس به صورت«خرقيل»هم خوانده مى شود.
12- .وز:استخانها،آج،لب،فق،مب،مر:استخوانهاى.
13- .وز:استخانهاى.
14- .اساس:هم اى/هم آيى،مب،مر:هم آييد.
15- .دب:آمده،آج،لب،فق،مب:آمد.
16- .وز:استخانهاى.
17- .دب،مب،مر+آنگه.
18- .آج،لب،فق+به فرمان خداى،مب،مر+به فرمان خداى تعالى.
19- .آج،لب،فق،مب،مر+باتّفاق.

ربّنا و بحمدك لا اله الّا انت،و برخاستند و با ميان قوم شدند و مدّتى دراز زندگانى كردند،و مى دانستند كه ايشان مرده بوده اند و گونه روى ايشان با حاله (1)اوّل نشد،و هر جامه كه پوشيدندى (2)چرب شدى و از ايشان به وى آمدى كه اندكى (3)كراهت داشتى.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:آن بوى هنوز از فرزندان ايشان كه از آن سبط بودند آيد تا به وقت آجالى كه خداى-عزّ و علا-حكم كرده بود بماندند و آنگاه (4)بمردند.

قتاده گفت:خداى بر ايشان خشم گرفت براى آن كه از مرگ بگريختند،پس ايشان را زنده كرد تا به آجالى مقدّر كه ايشان را بود.و اين آيت دليل صحّت رجعت مى كند و قطع شغب و تعجّب و استبعادى كه نمايند (5)،و استبعاد اين،شكّ در قدرت خداى باشد-جلّ جلاله-و در اين چه تعجّب باشد كه خداى تعالى در آخر زمان به معجز صاحب معجزى گروهى را زنده كند،چنان كه گفت: وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيٰاتِنٰا فَهُمْ يُوزَعُونَ (6)،و آنجا كه ذكر قيامت كرد گفت: وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً (7).

و صادق را-عليه السّلام-پرسيدند كه:خداى به رجعت كه را (8)زنده كند؟گفت دو گروه را:

من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا، آن كس كه مؤمن خالص باشد يا كافر خالص،مؤمن براى آن تا انتقام كشد از آنان كه او را طعنه زده باشند،و كافر براى آن تا ببيند به عيان آنچه منكر بود آن را،و به دليل مفهوم خود نكرد تا آن دو كس كه منازعت كرده باشند و در منازعت برفته (9)،مقرّ منكر را گويد:

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (10) .

هذا الّذي كنت فى الاحياء (11)تنكرهقد كنت تجحده و الآن تبصره

ص : 335


1- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:حالت.
2- .آج،لب،فق:پوشيده بودند.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:اندك.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:آنگه.
5- .مب:مى نمايند.
6- .سورۀ نمل(27)آيۀ 83.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 22.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:كرا/كه را.
9- .مج،وز،مب،مر:نرفته،باشند،دب:برفته باشند،آج،لب،فق:رفته باشند.
10- .سورۀ ق(50)آيۀ 22.
11- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(277/2):في الاخبار،كه با توجّه به سياق عبارت فارسى در توضيح شعر،مرجّح مى نمايد.

آنچه به خبر مى شنيدى و نمى گرويدى،اكنون به عيان بديدى مشكلت بيان شد و خبرت عيان شد تا تو را باور باشد و مرا ياور باشد،و از ميان ما هر دو داور (1)باشد.آن را گمان علم اليقين شود،و اين را علم اليقين عين اليقين شود،اين،چشم به ديدار او روشن كند،و آن،كنار (2)از خون دل گلشن كند،اين گويد: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا (3)...،آن گويد: يٰا وَيْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا هٰذٰا (4)...،[323-ر]اين (5)گويد:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي صَدَقَنٰا وَعْدَهُ (6) ...،آن گويد: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً (7)،اين گويد:

الحمد للّٰه الّذي وفّقني حتّى اتّخذت مع الرّسول سبيلا،آن گويد: يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً (8)،اين گويد:

و انّى كنت مذ زمن طويلارجّي ان اراك و ان تراني

آن گويد:

و انّي قد اطعت (9)الجهل دهراكأنّي و الرّدى متعانقان

اين بگويد:ساليان دراز است تا در قيد فراقم و در بند اشتياقم،آن نيز بگويد:

ساليان در هوان هوى (10)بودم و با رداء (11)ردى (12)بودم،امروز كه چشم بر كردم (13)كار نه چنان است كه من گمان بردم (14).

چندان كه همى نگه كنم در كارمدر دست من امروز بجز حسرت نيست

آنگه حاكم از ميان ايشان حكم كند،آن را بر آرد و اين را فروبرد،آن را بر سر آرد (15)و اين را از سر بر آرد آن را بر سرير (16)سرورى (17)نشاند (18)،و اين را چون هباء در هوا فشاند.

ص : 336


1- .لب:ياور.
2- .لب،فق،مب،مر:كار.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 43.
4- .سورۀ يس(26)آيۀ 52.
5- .مب،مر:و اين.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 74.
7- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 40.
8- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 28.
9- .مب،مر:ابلغت.
10- .دب،آج،لب،مر:هوا.
11- .لب،فق:باردار،آج:بارزوى.
12- .دب:ردا،آج:دوا.
13- .دب:باز كردم.
14- .آج+شعر،مب+نظم.
15- .مر:آن را سر بر آرد.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:بسرير.
17- .همۀ نسخه بدلها:سرور.
18- .مج،وز،آج،لب،فق:بر نشاند.

پس قديم-جلّ جلاله-براى قطع شغب ساعيان (1)و انكار مستنكران (2)آنچه در اين امّت ما خواست بودن (3)،آن را مثالى در امّت متقدّم بنمود تا راه تعجّب بسته شود و زبان استبداع شكسته شود،و بر زبان مبين شرع چنين فرمود كه:

سيكون في امتي ما كان في بني اسرائيل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة ،پس رجعت آخر زمان را كه در عهد صاحب امر (4)باشد،در اين (5)آيت مثال كرد تا با او بيندازند چنان كه پاى نعل با پاى نعل و پرّ تير با پرّ تير.

گفت: أَ لَمْ تَرَ ،نبينى،و معنى آن كه نمى دانى!و اين از رؤيت قلب باشد نه از رؤيت چشم،و اين از براى مبالغت گفت در تصديق اخبار او،يعنى تو را به چيزى (6)كه من گويم چنان بايد كه علم حاصل بود كه آن را كه معاينه در چيزى مى نگرد.

و اهل معانى گفتند:اين لفظى است موضوع،تعجيب (7)و تعظيم را،عرب گويند (8):هل رأيت مثل ما وقع لي،و أ لم تر الى ما يصنع فلان،تو هرگز ديدى اين واقعه كه ما را افتاد،و مى بينى كه فلان چه مى كند!و غرض از اين نه رؤيت قلب باشد و نه رؤيت بصر،و انّما مراد آن است كه:سامع را تعجّب (9)مى آرد،و آن كار در چشم او بزرگ مى كند،و سبيل هرچه در قرآن از اين معنى هست همه اين است.

و ابو عبد الرّحمن السّلمىّ در همه قرآن اين كلمه به سكون«را»خواند،و اين لغت قومى از عرب است چون«يا»به جزم بيفگندند و هم آمد ايشان را كه«را»آخر كلمت است،او را ساكن بكردند،قالوا:أ لم تر،و انشد الفرّاء:

قالت سليمى اشتر لنا دقيقا

و اين لفظ با«الى به كار دارند،كأنّهم اجروه مجرى النّظر (10)قوله: وَ هُمْ أُلُوفٌ ،«واو»حال است،و«الوف»جمع كثير باشد و«آلاف»

ص : 337


1- .همۀ نسخه بدلها:شاغبان.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:مستكبران.
3- .آج،لب،فق،مر:بودند،وز:خواست بودن(به كسر حرف آخر)
4- .آج،لب،مب:صاحب الامر.
5- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
6- .مج،وز،آج:خبرى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:تعجّب،دب:تبعجيب.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گويد.
9- .وز،دب:بعجب.
10- .مج،وز:النّظير.

جمع قليل بود،و«واو»حال در جمله ابتدا (1)و خبر شود[323-پ]يا (2)در جمله فعل و فاعل. حَذَرَ الْمَوْتِ ،نصب (3)است على انّه مفعول له،كما تقول:فعلت ذلك مخافة الشّرّ.

ابن زيد گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ ،معنى آن است كه:مؤتلفة (4)قلوبهم،دلهاشان موافق بود.و قوله: فَقٰالَ لَهُمُ اللّٰهُ ،«قول»اين جا مجاز است كه خداى تعالى با ايشان سخن نگفت (5)،همچنان است كه گفت: فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (6)،و اگر شبهتى است (7)كه خداى تعالى با آسمان و زمين (8)گفت،شبهت نيست كه آسمان و زمين با او چيزى نگفتند،و از ايشان قولى نبود.

و قوله تعالى: مُوتُوا ،صورت امر دارد،و مراد تكوين است،و اين جملت عبارت بود از سرعت وجود مقدورى كه وجودش مراد بود،كما قال (9)تعالى: كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (10).

آنگه تقرير آن كرد كه خداى تعالى مفضل است بر بندگان خود در آيت،تقرير نعمت خود و كفران نعمت كافر نعمتان كرد،گفت:من (11)نعمت مى كنم،و لكن بيشتر مردمان شاكر نه اند،كافرند.

قوله: وَ قٰاتِلُوا ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه خطاب ايشان است،و خداى تعالى چون ايشان از جهاد بگريختند ايشان را بميرانيد و زنده كرد،آنگه گفت:با سر جهاد شوى.و بعضى دگر گفتند:اين خطاب امّت محمّد است-صلّى اللّٰه عليه و آله- كه امر كرد ايشان را به جهاد،و اين اولى تر است براى آن كه با (12)اين قول كلام بر وجه خود بود و محتاج نباشد به محذوفى،و بر وجه اوّل تقدير محذوفى بايد كردن،من قوله:

وَ قِيلَ لَهُمْ (13) ...،براى آن كه معنى اين است كه:خداى تعالى ايشان را بميرانيد و پس با زنده (14)كرد،و گفتند،ايشان را،او قال لهم،يا گفت ايشان را كه:قتال كنى.

ص : 338


1- .همۀ نسخه بدلها:مبتدا.
2- .دب:و يا،مج،وز،لب،فق:تا.
3- .مب،مر:منصوب.
4- .مب،مر:مؤلّفة.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.
6- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
7- .همۀ نسخه بدلها:هست.
8- .همۀ نسخه بدلها+قولى.
9- .فق،مب+اللّٰه.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 65.
11- .آج،لب،فق+تقرير.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 167.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:باز زنده.

و«قتال»،مقاتله بود،و مقاتله ميان دو كس باشد،كالزار (1)كردن با يكدگر،فعال به معنى مفاعله بود قياسى مطّرد است،و قتل نقض بنيه (2)حيات بود.و قوله: فِي سَبِيلِ اللّٰهِ مراد جهاد است به اتّفاق.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،اى سميع لأقوالكم (3)عليم باحوالكم (4)،بدانى كه خداى شنواست و دانا،مى شنود كه شما چه مى گويى،و داناست به احوال شما كه در اين تعلّل كه مى كنى در تقصير در باب جهاد راست مى گوى (5)يا نه.و وجه اتّصال اين آيت به آيت مقدّم آن است كه،خداى تعالى بازنمود كه:آنان كه ايشان از جهاد بگريختند،با ايشان چه معاملت رفت.آنگه عقب آن جهاد فرمود تا ما را تنبيه باشد و تحذير از مثل حال ايشان،اگر بگريزند يا تكاسل نمايند.

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ (6) ،سفيان ثورى گفت چون اين آيت فرود آمد: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (7)،رسول-عليه و على آله السّلام-گفت:

رب زد امتي ،بار خدايا امّت مرا بيفزاى![324-ر]خداى تعالى اين آيت فرستاد (8): مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً ،گفت:بار خدايا!بيفزاى امّت مرا.خداى تعالى آن (9)آيت فرستاد:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ (10) -الآية،گفت:بار خدايا! بيفزاى امّت مرا،خداى،تعالى (11)آيت فرستاد: إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (12).

«من»،استفهامى است.و«ذا»اشارت است،«الّذي»اسمى موصول است و ما بعده صله اوست.معنى آن است كه كيست (13)كه قرض (14)دهد به خداى؟ و علما خلاف كردند در معنى اين«قرض».اخفش گفت:خداى،قرض نه از

ص : 339


1- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
2- .مج،وز،دب:بنيت،لب:بينه.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+اى.
4- .آج،لب،فق،مر:لأخوالكم.
5- .مى گوى/مى گويى،مج،وز،دب،مب،مر:مى گوييد.
6- .همۀ نسخه بدلها+قرضا حسنا.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 160.
8- .مب:فروفرستاد.
9- .فق:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اين.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
11- .دب،مب+اين.
12- .سورۀ زمر(39)آيۀ 10.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز مر+آن كس.
14- .همۀ نسخه بدلها:قرضى.

سر حاجت مى خواهد،و لكن چنان است كه عرب گويد:لك عندي قرض صدق و قرض سوء (1)،در كارى كه در او مسائت و مسرّت باشد،معنى آن كه:كيست (2)كه كارى كند كه چون قرضى شود،واجب بر خداى تعالى قضا و جزاى آن.

زجّاج گفت:«قرض»در لغت بلاى نيكو و بلاى بد باشد،قال اميّة بن ابى الصّلت:

لا تخلطنّ خبيثات بطيّبةو اخلع ثيابك منها و انج عريانا

كلّ امرئ سوف يجزى قرضه حسناأو (3)سيّئا و مدين مثل ما دانا

و قال آخر:

نجازى القروض بأمثالهافبالخير خير و بالشرّ شرّ

كسائى گفت:«قرض»هر عمل نيك يا بد بود كه به سلف بدهى،يعنى بكنى تا با تو همچنان كنند.ابن كيسان گفت:«قرض»آن بود كه چيزى بدهى تا (4)مثل آن با تو دهند.خداى تعالى،اعمال ما را تشبيه كرد به قرض.چون جزاى آن (5)مثل آن در عقب او خواست بودن،پس«قرض»نام آن چيز است كه بنده بدهد اميد آن را تا عوض آن يا به (6)از آن با او دهند.تشبيها بالقرض الّذي هو الدّين،قال لبيد:

و اذا جوزيت قرضا فاجزهانّما يجزى الفتى ليس الجمل (7)

و اصل«قرض»،قطع بود،و منه المقراض.ناخن به راه را مقراض براى اين گويند كه آلت (8)قطع باشد.و قرض كه وام بود براى آن گويند كه قطعه اى (9)باشد كه او از مال خود ببرّد و بدهد.

و (10)اهل معانى گفتند:در آيت حذفى هست،معنى آن است (11):

ص : 340


1- .اساس:صدق،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+آن كس.
3- .اساس:و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:كه.
5- .مب،مر:جزاى او در.
6- .دب:يابد،مب:پايه.
7- .لب،فق،مب،مر:حمل،تفسير تبيان(285/2):...غير الحمل.
8- .همۀ نسخه بدلها+قرض.
9- .اساس:قطعه/قطعه اى،آج،لب،فق،مب،مر:قطعه.
10- .همۀ نسخه بدلها+بعضى.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز دب،مب+كه.

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ (1) ،اى يقرض عباد اللّٰه[و] (2)المحتاجين من خلقه،كيست كه قرضى به بندگان خداى دهد و به محتاجان،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كما قال: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ (3)...،و كقوله: فَلَمّٰا آسَفُونٰا (4)...،و ايذا و ايساف از ما در حقّ او-جلّ جلاله-صورت نبندد.معنى آن است كه:يؤذون اولياء اللّٰه و آسفوا انبياء اللّٰه،و چنان كه در خبر آمد كه:خداى تعالى روز قيامت گويد[324-پ]با بعضى بندگان:

[عبدي] (5)استطعمتك (6)فلم (7)تطعمني و استسقيتك (8)فلم تسقني (9)و استكسيتك فلم تكسني ،بنده من!از تو طعام خواستم ندادى (10)،شراب خواستم ندادى (11)،جامه خواستم جامه ام ندادى.بنده گويد:بار خدايا!كى بود و چگونه بود؟ گويد:فلان بنده گرسنه از تو طعام خواست ندادى،و فلان برهنه از تو جامه خواست [ندادى] (12)،

فلأمنعنك اليوم فضلي كما منعته ،من امروز فضل خود از تو بازگيرم چنان كه تو از او بازگرفتى.

پس قديم-جلّ جلاله (13)-آنچه تو به طعام و شراب (14)به درويش دهى (15)به خود حواله كرد،گفت:اگر طعام است و اگر شراب و اگر كسوت به من مى دهى،براى آن كه براى من مى دهى.چون گفت در اين خبر كه:به من مى دهى (16)و خواهنده منم-به اين معنى كه رفت-در دگر آيت گفت من مى گيرم: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (17)...،و چون آيت را بر اين وجه حمل كنند قرض بر حقيقت خود باشد.و آيت را معنى حثّ بود بر قرض دادن به مستقرضان،

ص : 341


1- .دب+قرضا حسنا.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 56.
4- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 55.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .لب،فق:اطعمتك.
7- .آج،مب،مر:فلا.
8- .مج،وز:و استقيتك.
9- .مج،وز:استقيتك،دب،لب،فق:يسقى.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
11- .مب،مر+و.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
14- .مج،وز،دب+و كسوت.
15- .آج،لب،فق،مب،مر+از كسوت.
16- .مج،وز،آج،لب،فق:به من دهى.
17- .سورۀ توبه(9)آيۀ 105.

براى آن كه چنان كه صدقه مستحبّ و مندوب است،قرض هم چنين است،كه قرض فاضل تر،

لقوله-عليه السّلام: رأيت مكتوبا على باب الجنة ،بر در بهشت ديدم نوشته:

الصدقة بعشرة (1)و القرض بثمانية (2)عشر ،گفت:صدقه يكى به ده است،و قرض يكى به هژده (3).

گفتم:يا اخي (4)جبريل،چرا چنين آمد؟و آن كه صدقه دهد،نه براى آن دهد تا بازخواهد (5)،و آن كه قرض دهد برآن (6)دهد تا بازخواهدگفت.:بلى چنين است، و لكن نه هركه صدقه خواهد از سر حاجت خواهد،و آن كه قرض خواهد الّا از سر حاجت نخواهد.بس صدقه باشد.كه نه به مستحقّ رسد،و قرض الّا به مستحقّ محتاج نرسد.از اين سبب (7)قرض از صدقه فاضل تر آمد.

و نيز شايد تا (8)قرض محمول بود بر صدقه،و براى آن قرض خواند آن را كه آن را (9)جزاى خواهد بودن چون قضاء دين.

يحيى بن معاذ گفت:عجبت لمن يبقى له مال و ربّ العرش يستقرضه،عجب دارم از آن كس كه او را مالى باشد در دست و رها كند،و خداى عرش از او قرض مى خواهد.

يكى را از اهل اشارت پرسيدند كه:چرا خداى تعالى با استغنايش از ما محتاجان قرض خواست؟گفت:تا بازنمايد كه دوستى ثابت هست از ميان ما؟ براى آن كه قرض از دوستان خواهند.

و ابو سلمه روايت كند از ابو هريره از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هركه (10)چيزى به قرض به برادر مسلمان دهد،خداى تعالى به هر درمى به وزن كوه احد و ثبير و (11)طور سينا حسنات بنويسد او را[325-ر].

ص : 342


1- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:بعشر.
2- .ضبط اساس:«بثمنية»،مج،وز،آج،لب،فق:بثمينة.
3- .دب:هجده،مب:هيجده،مر:هيژده.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .آج،لب،فق:كه تابان.
6- .همۀ نسخه بدلها:براى.
7- .همۀ نسخه بدلها:از اين كار.
8- .آج،لب،فق:كه.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه برآن.
10- .همۀ نسخه بدلها+او.
11- .دب:و بيشتر از كوه،آج:و بو قبيس و،لب،فق،مب،مر:و بيش و.

قوله: قَرْضاً حَسَناً ،واقدى گفت:محتسبا طيّبة بها نفسه،قرض نيكو آن بود كه براى خداى دهد و دلش به آن خوش بود.عبد اللّٰه مبارك گفت:قرض نيكو آن بود كه مالش حلال بود.عمرو بن عثمان الصّدفيّ گفت:آن بود كه بدهى و منّت ننهى.

سهل بن عبد اللّٰه گفت:آن بود كه عوضى چشم ندارد. فَيُضٰاعِفَهُ ،تا مضاعف كند خداى آن را.

قرّاء خلاف كردند.عاصم خواند و ابن ابي اسحاق و ابو حاتم در شاذّ:

«فيضاعفه»به نصب«فا»و به«الف».ابن عامر و يعقوب خواندند:«فيضعّفه»به نصب (1)و تشديد بى«الف».ابن كثير و ابو جعفر خواندند:به تشديد و رفع،باقى خواندند:به«الف»و تخفيف و رفع«فا».

آن كس كه به رفع خواند،عطف كند على قوله يُقْرِضُ اللّٰهَ. و گفته اند:بر استيناف (2)على تقدير:فهو يضاعفه.و آن كه به نصب خواند،به جواب استفهام كند به«فا».و تشديد و تخفيف هر دو لغت است،و حجّت تشديد قوله: أَضْعٰافاً كَثِيرَةً ، و تفعيل تكثير فعل را باشد.

حسن بصرى و سدّى گفتند:اين تضعيف جز خداى تعالى نداند،براى آن كه آن را كه خداى بسيار خواند آن را،چه اندازه باشد؟قالوا و هذا كما قال: وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (3).

وَ اللّٰهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ (4) ،و خداى تعالى روزى تنگ كند بر آنكه خواهد و فراخ كند بر آنكه خواهد،و وقتى بر شخصى تنگ كند،و وقتى فراخ كند برحسب مصلحت.و«قبض»به معنى امساك آمد في قوله: وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ (5)،اى يمسكونها عن النّفقة.و«بسط»به معنى فراخ روزيى (6)آمد في قوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ (7)،و اصل در اين باب دست بستن و گشادن باشد،آنگه كنايت كردند

ص : 343


1- .همۀ نسخه بدلها بجز دب+فاء.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:استثنا.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 40.
4- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها:يبسط،قرآن كريم:يبصط.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 67.
6- .همۀ نسخه بدلها:روزى.
7- .سورۀ شورى(42)آيۀ 27.

به اين از بخل و به آن از سخا،و ابو تمّام مى گويد در اين معنى:

تعوّد بسط الكفّ حتّى لو انّهثناها لقبض لم تجبه انا مله

و بعضى مفسّران گفتند:مراد احيا و اماتت است.«يقبض»مراد قبض روح است،و«يبسط» (1)مراد بسط عمر،و گفته اند مراد آن است كه: وَ اللّٰهُ يَقْبِضُ ،اى يقبض (2)الصّدقة،خداى صدقه بستاند و يبسط الخلف،و عوض بگسترد يعنى فراخ دهد و بسيار.

و بعضى دگر (3)گفتند:مراد قبض (4)دلها و بسط آن است،براى آن كه دادن و ندادن به دل تعلّق دارد.آن را كه خداى خواهد،توفيق دهد تا دلش گشاده و فراخ شود به دادن،و قبض كند دل آن كس كه خواهد تا بخل و امساك كند.و مراد از آيت آن بود كه:ازمّة القلوب بيد اللّٰه،زمامهاى دلها به دست مشيّت خداست،چنان كه خواهد گرداند[325-پ]كه مقلّب القلوب اوست.

وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و مرجع و مآب با خداست،با او برند شما را تا جزا دهد هركسى (5)را بر وفق عملش.و قتاده گفت:«ها»راجع است با خاك،كناية عن غير مذكور،يعنى با خاك برند شما را،چنان كه: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ (6).

و راوى خبر گويد (7):چون اين آيت فرود آمد،مردى بود در صحابه رسول-نام او ابو الدّحداح-بيامد و رسول را گفت:يا رسول اللّٰه!خداى از ما قرض مى خواهد،و او از ما بى نياز است!گفت:بلى،مى خواهد تا شما را به بهشت برد.

گفت:يا رسول اللّٰه!اگر من قرضى (8)دهم به خداى-عزّ و جلّ-تو ضمان كنى براى من بهشت؟گفت:آرى،هركه او صدقه اى (9)بدهد،مانند آنش در بهشت بدهند.گفت:يا رسول اللّٰه!و اهل من-امّ الدّحداح-با من باشد؟گفت:آرى.و گفت:اين دخترك خرد من دحداحة با من باشد؟گفت:آرى.گفت:دست به من

ص : 344


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،قرآن كريم:يبصط.
2- .آج،لب،فق،مر+اى يقبل،مب+اى يبطل.
3- .مب،مر:ديگر.
4- .مب،مر:بقبض.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:كس.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:قرض.
9- .همۀ نسخه بدلها:صدقه.

ده.رسول-عليه السّلام-دست در دست او نهاد.او گفت:يا رسول اللّٰه!مرا دو خرماستان (1)است،يكى به بالاى مدينه و يكى به زير مدينه،جز آن چيزى ندارم.

هر دو قرض كردم بر خداى-عزّ و جلّ.رسول-عليه السّلام-گفت:نه،يكى قرض كن و يكى رها كن تا معيشه (2)تو و عيال تو باشد.

گفت:يا رسول اللّٰه!چون چنين مى فرمايى،گواه باش كه از اين دو خرماستان (3)آن كه بهينه است خداى راست،و آن حايطى است سيصد (4)خرما بن در او،رسول -عليه السّلام-گفت:

اذا يجزيك اللّٰه الجنّة، خداى تعالى به جزاى آن بهشت به تو دهد.

آنگه ابو الدّحداح بيامد و اهلش و فرزندانش در حديقه بودند،گرد درختان مى گرديدند و كارى مى كردند،آواز داد و اين بيتها انشاء كرد:

هداك ربي سبل الرّشادالى سبيل الخير و السّداد

بينى من الحائط لي بالواد (5)فقد مضى قرضا الى التّناد (6)

اقرضته اللّٰه على اعتمادبالطّوع لا منّ و لا ارتداد

الّا رجاء الضّعف فى المعاد (7)فارتحلي بالنّفس و الاولاد

و البرّ لا شكّ فخير زادقدّمه المرء الى المعاد (8)

امّ الدّحداح گفت:بارك اللّٰه لك فيما اشتريت،خداى تو را مبارك كناد آنچه خريدى.ابو الدّحداح (9)اين بيتها بگفت (10):

بعلك (11)ادّى ما لديه و نصحانّ لك الحظّ اذا الحظّ وضح

[326-ر]قد متّع اللّٰه عيالي و منحبالعجوة السّوداء و الزّهر (12)البلح

ص : 345


1- .آج،لب،فق،مب،مر:خرما استان.
2- .همۀ نسخه بدلها:معيشت.
3- .فق،مر:خرما استان.
4- .مج،دب،آج،مر:ششصد،وز،لب،فق،مب:شصد.
5- .آج،مر:بالزّاد،مب،فق:بالرّاد.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:التّنادى.
7- .مج،وز:المعاد.
8- .دب+گفت يا رسول اللّٰه.
9- .مج،وز:ندارد.
10- .مب+نظم.
11- .اساس،مج،وز،دب:مثلك،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مج،وز،دب:و الزّهو.

و العبد يسعى و له ما قد كدحطول اللّيالي و عليه ما اجترح

امّ الدّحداح آنچه كودكان در دامن و آستين داشتند از ايشان بستد و بريخت،و آنچه در دهن داشتند از دهانشان بگرفت و بينداخت،و بيرون آمدند و با حديقه ديگر رفتند.رسول-عليه السّلام-گفت:

كم من عذق ردّاح و دار فيّاح فى الجنّة لابى الدّحداح، گفت:بس درخت بزرگ و سراى فراخ كه ابو الدّحداح را خواهد بودن در بهشت.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 246 تا 252

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسىٰ إِذْ قٰالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ اِبْعَثْ لَنٰا مَلِكاً نُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ قٰالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِيٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ اَلْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (246) وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طٰالُوتَ مَلِكاً قٰالُوا أَنّٰى يَكُونُ لَهُ اَلْمُلْكُ عَلَيْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ اَلْمٰالِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاهُ عَلَيْكُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ وَ اَللّٰهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (247) وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلتّٰابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّٰا تَرَكَ آلُ مُوسىٰ وَ آلُ هٰارُونَ تَحْمِلُهُ اَلْمَلاٰئِكَةُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (248) فَلَمّٰا فَصَلَ طٰالُوتُ بِالْجُنُودِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّٰ مَنِ اِغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمّٰا جٰاوَزَهُ هُوَ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قٰالُوا لاٰ طٰاقَةَ لَنَا اَلْيَوْمَ بِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالَ اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اَللّٰهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ (249) وَ لَمّٰا بَرَزُوا لِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالُوا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَيْنٰا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ وَ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْكَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّٰا يَشٰاءُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (251) تِلْكَ آيٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (252)

[326-پ]

ترجمه

نبينى جماعت (1)را از فرزندان يعقوب از پس موسى،چون گفتند پيغامبرى را از ايشان بفرست براى ما پادشاهى (2)تا كالزار (3)كنيم در راه خداى،گفت:چنان باشد كه اگر بر نويسند (4)بر شما كالزار (5)كه كالزار (6)نكنى،گفتند:چه بوده است[ما را] (7)كه كالزار (8)نكنيم در ره خداى،و بيرون كردند ما را از سراهامان و فرزندانمان،[چون] (9)نوشتند بر ايشان كالزار (10)برگرديدند مگر اندكى از ايشان،و خداى داناست به بيدادكاران.

و گفت ايشان را پيغامبرشان (11):خداى بفرستاد براى شما (12)طالوت را پادشاه،گفتند:چگونه باشد او را پادشاهى بر ما،و ما سزاوارتريم به پادشاهى از او،و

ص : 346


1- .آج،لب،فق:جماعتى.
2- .مج،وز،آج،لب،فق+را.
3- .مج،وز،فق:كارزار.
4- .مج،وز،بر تو نويسند،آج،لب،فق:بنويسند.
5- .مج،وز،فق:كارزار.
6- .مج،وز،فق:كارزار.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .مج،وز،فق:كارزار.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .مج،وز،فق:كارزار.
11- .مج،فق+به درستى كه.
12- .اساس:ايشان،با توجه به مج و معنى كلمه تصحيح شد.

نداده اند (1)او را فراخى از خواسته (2)،گفت كه خداى برگزيد او را بر شما،و بيفزود او را زيادت در دانش و تن،و خداى بدهد پادشاهيش آن را كه خواهد و خداى توانگر و داناست[327-ر].

و گفت ايشان را پيغامبرشان كه علامت پادشاهى او آن است كه به شما آيد تابوت،كه در او وقار است از خداى شما،و مانده از آنچه رها كرد آل موسى و آل هارون،برگيرند آن را فريشتگان،در آن علامتى باشد (3)شما را،اگر از جمله مؤمنان باشى.

[327-پ] چون ببرد طالوت لشكرش را،گفت خداى مى بيازمايد شما را به جويى (4)،هركه بازخورد از او نيست از من،و هركه بنخورد (5)از آن او از من است،مگر آن كس كه برگيرد كفى به دستش،بازخوردند از او مگر اندكى از ايشان چون در گذشت از او،و آنان كه ايمان داشتند (6)با او گفتند نيست توانايى ما را امروز به جالوت و لشكرش،گفت آنان كه دانستند كه ايشان بازشوند با پيش خداى،بس گروه اندك كه غلبه كند (7)گروه بسيار را به فرمان خداى،و خداى با شكيبايان (8)است.

چون بيرون آمدند براى جالوت و لشكرش،گفتند

ص : 347


1- .اساس:نه داده اند/نداده اند.
2- .مج،آج،لب،فق:از مال،وز:به فراخى از مال.
3- .مج،وز+و.
4- .كذا در اساس:جوى/جويى.
5- .آج،لب،فق:نخورد.
6- .مج:ايمان آرند.
7- .آج:غلبه كنند.
8- .مج،وز،آج،لب،فق:شكيبايان.

پروردگارا،برريز (1)بر ما شكيبايى و به جاى دار پايهاى ما،و يارى ده ما را بر مردمان ناگرويده (2)[328-ر].

بشكستند ايشان را به فرمان خداى،و بكشت داود جالوت را،و بداد خداى او را (3)پادشاهى و حكمت،و بازآموخت او را از آنچه خواست،و اگر نه بازداشت خداى بودى (4)مردمان را بهرى به بهرى،تباه گشتى زمين،و لكن خداى، خداوند فضل است بر جهانيان.

اين آيتهاى خداست كه خوانيم ما آن را بر تو به درستى،و تو از جمله پيغامبرانى.

قوله (5): أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ ،و«ملأ»جماعتى معروفان باشند كه يملئون العيون، كه به چشمها (6)درآيند،و چشم از ايشان پر شود از سادات و اشراف قوم،و او را از لفظ خود واحد نيامده است كالخيل و الإبل و الرّهط (7)و الجيش و النّفر و القوم،و گفته اند (8):

جمعش املاء آمده است،قال الشّاعر:

سط الاملاء و افتتح الدّعاءلعلّ اللّٰه يكشف ذا البلاءا

مِنْ بَعْدِ مُوسىٰ ،يعنى از پس وفات موسى. إِذْ قٰالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ،چون گفتند پيغامبرى را از ايشان.

خلاف كردند در آن (9)پيغامبر كه كه (10)بود؟قتاده گفت:يوشع بن نون بن افراييم (11)بن يوسف بن يعقوب بن[328-پ]اسحاق بن ابراهيم بود.

ص : 348


1- .لب:بريز.
2- .فق:ناگرويدگان.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:به وى داد خدا.
4- .فق:بوى.
5- .مب+تعالى.
6- .مب،مر+ايشان.
7- .آج،لب،فق،مب:الرّهبة،مر:الرّهبة.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:در اين.
10- .آج،لب،فق،كى.
11- .دب،آج،لب،فق:افراهيم.

سدّى گفت:نامش شمعون بود و براى آنش شمعون خواندند كه مادر او را از خدا بخواست به دعاء.چون دعاى مادرش را اجابت آمد و او را بزاد،گفت:سمع اللّٰه دعائي،و«سين»به لغت عبرانى«شين»گردد،و او شمعون بن صفيّة بن علقمة بن ابي يأسف بن قارون بن يصهر بن (1)قاهث (2)بن لاوى بن يعقوب بود.

و ديگر مفسّران گفتند:اشمويل (3)بود،و اين به زبان عبرانى اسماعيل بود،و هو ابن تالى (4)بن علقمة بن حام بن النّهر بود.و مقاتل گفت:از نسل هارون بود.

مجاهد گفت:اشموئيل (5)بن هلقانا بود (6)ابو اسحاق و وهب و سدّى و كلبى گفتند:سبب سؤال ايشان آن بود كه چون موسى -عليه السّلام-با جوار رحمت خداى رفت (7)،يوشع بن نون را خليفه خود كرد،و او در ميان قوم حدود تورات و احكام آن بر جاى مى داشت تا با پيش خداى شد.و او كالب را خليفه كرد،تا به جاى او بيستاد (8)و هم آن كرد تا خداى تعالى او را قبض روح كرد.از پس او حزقيل را خداى به پيغامبرى بفرستاد،در عهد او احداث در بنى اسرايل (9)پيدا شد و عهد خداى فراموش كردند و بت پرستيدن گرفتند.

خداى تعالى الياس را به پيغامبرى بفرستاد،و اين پيغامبران جمله كه مى آمدند به تجديد شرع موسى و اقامت احكام تورات مى آمدند.و از پس الياس،اليسع آمد به پيغامبرى.چون خداى تعالى او را ببرد،فساد در ميان بنى اسرايل (10)ظاهر شد و ايشان را دشمنى پديد آمد كه او را بلشاثا (11)گفتند،و ايشان از جمله قوم جالوت بودند و عمالقه بودند،ساحل بحر روم تا به مصر و فلسطين به دست ها گرفتند (12)و بر

ص : 349


1- .مج،وز:مصهر بن،آج،فق:يضربن،لب،مب،مر:نصر بن.
2- .دب،آج،لب،فق:فاهت،مب،مر:فامت.
3- .دب:اشموئيل،مب:اشمعويل.
4- .مج،وز،آج،لب،فق:بابى،دب:بالى،مب:مالى.
5- .مج،وز،فق،مب،مر:اشموئل.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد،اساس با خطّى متفاوت از متن آورده است.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:بايستاد،دب:باستاد.
9- .مج،وز،دب،لب،مب،مر:اسرائيل.
10- .مج،وز،دب،لب،مب،مر:اسرائيل.
11- .مب،ملشانا،دب:بلسانا ديگر نسخه بدلها:بلشتا.
12- .دب:فراگرفتند.

بنى اسرايل (1)مستولى شدند،و ايشان را مى كشتند و برده از ايشان مى آوردند تا چهارصد و چهل برده از ملك زادگان (2)ايشان به بردگى ببردند و جزيت بر ايشان نهادند،و تورات از ايشان بستدند،و بنى اسرايل (3)از ايشان بلا و مشقّت بسيار ديدند،و ايشان را پيغامبرى نبود كه تدبير كار ايشان كند،از خداى مى خواستند تا پيغامبرى بفرستد كه در پيش ايشان ايستد و با آن قوم كالزار (4)كند.

و سبط نبوّت جمله هلاك شده بودند،از ايشان كس نمانده بود مگر زنى آبستن، او را بگرفتند و در خانه اى موقوف بكردند،ترسيدند كه اگر دخترى (5)بزايد پنهان كند و به كودكى نرينه بدل كند از سختى رغبت بنى اسرايل (6)كه مى ديد (7)در پيغامبرى كه باشد در ايشان.و زن از خداى تعالى مى خواست به دعا كه:بار خدايا!مرا پسرى روزى كن.خداى تعالى او را پسرى بداد او را اشموئيل (8)نام نهاد و گفت:سمع اللّٰه دعائى.و او چون از مادر جدا شد،تكبير كرد خداى را-عزّ و جلّ.مادر او را چون بزرگ كرد (9)،در بيت المقدّس به پيرى سپرد از جمله علماى بنى اسرايل (10)تا او را تربيت مى كرد و تورات و علم[329-ر]و احكام شرع (11)مى آموخت او را.

چون بالغ شد و خداى تعالى خواست كه او را به پيغامبرى بفرستد،جبريل (12)را فرستاد-و او در پهلوى آن پير خفته بود-و پير او را از چشم (13)فرونگذاشتى يك ساعت،و سخت مشفق بود بر او،و كس را بر او استوار نداشتى جبريل (14)-عليه السّلام-به آواز پير او را ندا كرد،كودك از خواب بجست و گفت:اى پدر!تو خواندى مرا؟ گفت (15):نه،كه ترسيد كه او بترسد.گفت:بخسب كه خير است.دگرباره آواز داد.

كودك گفت:اى پدر!تو آواز دادى (16)مرا؟پير گفت بخسب،و اگر آوازى شنوى

ص : 350


1- .مج،وز،دب،لب،مر:اسرائيل.
2- .مب:شاهزادگان.
3- .مب:شاهزادگان.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:دختر.
6- .مج،وز،دب،لب،مر:اسرائيل.
7- .دب:مى ديدند.
8- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:اشمويل.
9- .مج،وز،دب،مب،مر:بزرگ شد.
10- .مج،وز،دب،لب،مب،مر:بنى اسرائيل.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:شرعى.
12- .مج،وز،دب،مب،مر:جبرئيل.
13- .دب:از پيش چشم خود.
14- .مج،وز،دب،مب،مر:جبرئيل.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پير گفت.
16- .مب،مر:تو خواندى.

جواب مده.به بار سديگر (1)جبريل (2)پيدا شد و گفت:من جبرئيلم (3)،و خداى تعالى تو را پيغامبرى داد،برخيز و پيغام خداى به اين قوم بر.

او بر خاست (4)و پير را خبر داد.پير گفت:آنچه خداى فرموده است به جاى آر (5).

او برخاست (6)به دعوت كردن در ميان قوم.او را باور نداشتند و گفتند:تعجيل مى كنى (7)به نبوّت،و خداى تو را هنوز پيغامبرى نداده است،و اگر تو پيغامبر خدايى، ما از تو آيت پيغامبرى آن مى خواهيم كه از خداى در خواهى تا براى ما پادشاهى فرستد تا (8)در پيش ما با دشمن ما قتال كند.و قوام كار بنى اسرايل بر ملوك بودى،و جهاد مفوّض (9)به پادشاه بودى،و پيغامبر پادشاه را مشير و مرشد بودى،و مؤيّد او به وحى از قبل خداى تعالى.

وهب منبّه گفت:خداى تعالى اشمويل (10)را به پيغامبرى بفرستاد (11)،چهل سال پيغامبرى كرد و كار بنى اسرايل به استقامت بازآورد.آنگاه جالوت و عمالقه پديد آمدند (12)،بنى اسرايل گفتند: اِبْعَثْ لَنٰا مَلِكاً نُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ.

و ابو عبد الرّحمن السّلمىّ در شاذّ خواند:«يقاتل (13)»به«يا (14)»،براى آن كه فعل ملك را باشد و او مجزوم است به جواب امر.

چون قوم چنين گفتند،او گفت: هَلْ عَسَيْتُمْ ،«هل»استفهام است و«عسى» فعل مقاربت است.و نافع و حسن و طلحة بن مصرّف«عسيتم»خوانند به كسر «سين»در جمله قرآن،و آن لغتى است.و باقى قرّاء به فتح«سين»خوانند،و آن لغت فصيح است.

ابو عبيد (15)گفت:اگر«عسيتم»روا بودى خواندن،«عسي ربّكم»هم روا

ص : 351


1- .آج،لب:سوم.
2- .مج،وز،دب،لب،مب،مر:جبرئيل.
3- .آج،فق:جبريلم.
4- .دب،لب،مر:برخواست.
5- .آج،لب،فق:آور.
6- .دب،لب،مر:برخواست.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:مكن.
8- .همۀ نسخه بدلها:كه.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:مفروض.
10- .مج،دب،فق،مب،مر:اشموئيل،وز:شمويل.
11- .آج،لب،مب،مر+و.
12- .مب:پديد آمدندى.
13- .همۀ نسخه بدلها+في سبيل اللّٰه.
14- .همۀ نسخه بدلها:بالياء.
15- .مر:ابو عبيده.

بودى.و«عسى»فعلى است جارى مجراى حرف فى امتناع التّصريف،از او مستقبل نيايد،و اسم فاعل (1)،و امرونهى نيايد،جز فعل ماضى از او نيايد.

پس اشمويل (2)گفت ايشان را:چنان باشد كه اگر قتال و جهاد بر شما نويسند، فرمان نبرى و قتال نكنى؟جواب دادند و گفتند: مٰا لَنٰا [329-پ] أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ. «ما»استفهاميّه است،چه بوده است ما را كه قتال نكنيم در ره (3)خداى؟ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِيٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا ،«واو»حال است،يعنى و حال،حالى كه ما را بيرون كرده اند از خان ومان (4)و فرزندان خود.

اگر گويند:چرا«ان»آورد اين جا،و عرب نگويد:ما لك ان لا تفعل،و انّما گويند:ما لك لا تفعل،جواب گوييم:هر دو لغت صحيح است،و در قرآن هر دو آمد، قال اللّٰه تعالى: مٰا مَنَعَكَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ (5)،و قال تعالى: وَ مٰا لَكُمْ لاٰ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ (6).

كسائى گفت:«في»مقدّر است اين جا،معنى اين است:ما لنا في ان لا نقاتل، چيست ما را در آن كه قتال نكنيم.فرّاء گفت معنى آن است (7):ما يمنعنا،چه منع كند ما را ازآن كه قتال كنيم،چون«ما لنا»به معنى«ما يمنعنا»باشد،لا بدّ«ان» بايد (8).

و بعضى دگر گفتند:«واو»عطف مقدّر است،و تقدير اين است:ما لنا و لان لا نقاتل.و چون«واو»باشد،لا بدّ«ان»بايد (9)براى آن كه«ان»مع الفعل در تأويل مصدر باشد،و مصدر اسم بود،و اين جا اسم بايد تقول:مالك و ان تفعل كذا،و لا تقول:مالك و تفعل كذا.

اخفش گفت:«ان»زيادت است (10)،تقدير اين است:ما لنا لا نقاتل في سبيل اللّٰه.و چون«واو»و«لام»اضمار كند (11)معنى آن باشد:ما را چه با آن كه

ص : 352


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نيايد.
2- .دب:اشموئيل.
3- .دب،فق،مب،مر:راه.
4- .لب،فق:خانمان.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.
6- .سورۀ حديد(57)آيۀ 8.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .ب،مر:باشد.
9- .دب+كه.
10- .مب+و.
11- .مب،مر:كنند.

كالزار (1)نكنيم!چنان كه:مالك و ان تفعل،تو را با آن چه كار كه اين چنين كنى (2)! و اين همه عبارات طريق تعجّب است بر سبيل مبالغه،كه چگونه ممكن باشد كه بااين همه آفت ما كالزار (3)نكنيم،و ايشان سراها (4)ما به غصب (5)فروگرفته و فرزندان ما را به غارت[و برده] (6)برده.

و عبيد بن عمير خواند در شاذّ:«و قد اخرجنا من ديارنا»بر فعل ماضى،چنان كه فعل مسند باشد با دشمن،يعنى (7)دشمن با ما چنين كرد (8).و ظاهر كلام عموم است، و فحوا (9)دليل خصوص مى كند براى آن كه آنان (10)كه اين مى گفتند ايشان را به بردگى نبرده بودند،و از سراى بيرون نكرده بودند،و لكن چون با خويشان ايشان اين معامله رفت،ايشان گفتند با ما رفته است،گفتند:اگر وقتى كه عزيز و ممنوع بوديم، قتال نكرديم كه حاجت نبود ما را به آن،معذور بوديم.امروز چون مقهور و مضطرّ شديم،و پيغامبر هست،و پادشاه باشد،چه عذر آريم كه قتال نكنيم! حق تعالى گفت بااين همه مبالغه كه كردند بازنمود (11)چون قتال بر ايشان نوشتند ثبات نكردند و بگريختند (12)،مگر اندكى[330-ر] فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ ،و در كلام حذفى هست كه سياقت آيت بر او دليل مى كند،و تقدير اين است:«فبعث اللّٰه لهم ملكا و كتب عليهم القتال فلمّا كتب عليهم القتال»،و بر جا (13)بنه ايستادند (14)مگر اندكى،و آن اندكى (15)آن بودند (16)كه آب نخوردند از آن جوى كه

ص : 353


1- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر:كارزار.
2- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:با آنچه كه چنين كنى.
3- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر:كارزار.
4- .دب:كارهاى،مج،وز،لب،فق،مب،مر:سراهاى.
5- .لب،فق،مب:غضب.
6- .اساس،فق:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .وز،دب:كرده،آج،لب،فق،مب،مر:كرده با ما.
9- .اساس:فحوى/فحوا،مب:فحواى.
10- .فق:آن نان/آنان،دب:آنا.
11- .همۀ نسخه بدلها+كه.
12- .مج،وز،آج،فق،مر+و بر جانب ايستادند،لب+و بر يك جانب استادند.
13- .همۀ نسخه بدلها:جاى.
14- .مر:نه ايستادند.
15- .دب،آج،لب،فق،مر:اندك.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.

ذكرش بيايد،چون آب نخوردند به آب عبر كردند و برابر دشمن شدند و قتال كردند (1).

وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى ظالمان را به از آن شناسد كه ايشان خود را.ايشان (2)از گمان خود خبر دادند،و علم احوال ايشان به نزديك خدا (3)بود.

حق تعالى گفت من داناام به احوال ايشان و نيّات ايشان.

وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ ،گفت ايشان را پيغامبرشان اشمويل (4): إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طٰالُوتَ مَلِكاً ،كه خداى تعالى طالوت را بفرستاد براى شما به پادشاهى.

و قصّه او آن بود كه مفسّران گفتند:چون بنى اسرايل اين سخن گفتند و اين سختى كردند،خداى تعالى جبريل را فرستاد به اشمويل (5)و عصايى و قرنى-اعنى سروى-روغنى در او كرده كه آن را روغن قدس خواند (6)،و گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد كه پادشاه بنى اسرايل آن بود (7)كه به بالاى اين عصا برابر بود،و اين روغن بر سر او ريزى،گرد سر او برگردد و به رويش فرونيايد.و از علامت او اين بود كه چون از در سراى تو درآيد،اين روغن (8)به جوشيدن آيد.چون شخصى چنين بود، سر او به اين روغن مدهّن بكن و به پادشاه (9)بنى اسرائيلش كن.

اشمويل (10)كس فرستاد و بطون بنى اسرايل را مى خواند،و ايشان مى آمدند و خويشتن (11)به عصا اندازه مى گرفتند (12)،بالاى كس (13)با آن موافق نبود،و روغن در قرن ساكن بود.

و طالوت را نام به سريانى ساذل (14)بود و به عبرى شاول (15)بود،و از فرزندان

ص : 354


1- .همۀ نسخه بدلها+و ظفر يافتند.
2- .آج،لب،فق:اينان.
3- .همۀ نسخه بدلها:خداى.
4- .دب:اشموئيل،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .دب:اشموئيل.
6- .دب:گويند.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:باشد.
8- .مج+در او سرو،وز،دب،آج+در اين سرو،لب،فق،مر+در اين سر.
9- .همۀ نسخه بدلها:پادشاهى.
10- .مج،دب:اشموئيل.
11- .مج،وز،مب+را.
12- .وز:مى كردند،دب:اندازه مى كردند و مى گرفتند.
13- .مب:كسى.
14- .مج،وز،فق:شاذل،دب،آج:شازل،لب:شاول،مب:تنازل،مر:تناويل.
15- .آج،لب،فق:شاويل،مب،مر:تناويل.

بنيامين (1)بن يعقوب بود،گفتند:مردى دبّاغ بود اديم كردى.

عكرمه و سدّى گفتند:سقّا بود،به چهار پاى (2)آب كشيدى از نيل.و گفته اند:

مكارى بود،خربنده بود،خرش گم شد.در طلب خر مى گرديد با غلامى از آن پدرش،به در سراى اشمويل (3)رسيدند،غلام گفت:اگر در نزديك اين پيغامبر شويم (4)،باشد كه ما را خبر دهد از احوال اين چهار پاى.در سراى رفتند،و آن قرن پيش اشمويل (5)نهاده بود (6)و روغن در وى.

چون طالوت از در سراى در شد،و وجوه و اعيان بنى اسرايل حاضر (7)،روغن (8)جوشيدن گرفت.طالوت بنشست و خواست تا حديث چهار پاى كند.اشمويل (9)در او نگريد،گفت:بر پاى خيز.او بر پاى خاست،[330-پ]آن عصا به بالاى او بازگرفت هم بالاى او (10)بود.گفت:پيش من آى.طالوت،پيش (11)رفت،آن روغن قدس بر سر او ريخت روغن گرد سر او چون اكليلى مى گشت،و هيچ به روى (12)او فرونيامد (13).سر او به آن روغن مدهّن كرد و گفت:برو كه تو پادشاه بنى اسرائيلى (14).گفت:

چگونه؟ گفت:خداى تعالى مرا فرموده است كه تو را پادشاه (15)بنى اسرايل كنم.گفت:

يا رسول اللّٰه!دانسته باشى كه من از نزديكترين اسباط بنى اسرائيلم و از جمله اشراف ايشانم؟گفت:بلى.گفت:آيت و علامت اين حديث چيست؟گفت:آن است كه تو با خانه شوى،پدرت چهار پاى بازيافته بود.

آنگه اشمويل (16)بنى اسرايل را گفت: إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طٰالُوتَ مَلِكاً ،خداى

ص : 355


1- .فق:بنيامين.
2- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:چهارپا.
3- .مج،دب،اشموئيل.
4- .آج،لب،مب:شوم.
5- .دب:اشموئيل.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:نهاده بودند.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،مر+آن،فق،مب+بودند.
8- .دب+در آن قرن.
9- .مج،دب،اشموئيل.
10- .دب:هم بالا با او،فق:هم به بالاى او.
11- .دب+او.
12- .اساس:به روى/به روى،مب،مر:بر روى.
13- .فق:فرود.
14- .دب:پادشاهى به بنى اسرائيلى،آج،لب:پادشاهى ببنى اسرائيل.
15- .مج،دب:به پادشاه،وز:به پادشاهى.
16- .مج،دب،اشموئيل.

تعالى طالوت را به پادشاهى بفرستاد و نصب كرد.اى عجب پادشاهى كم (1)از نبوّت و امامت است!چون نصب پادشاه از قبل خداى باشد،نصب امام چرا به تو مفوّض باشد؟ايشان به انكار در آمدند كه: أَنّٰى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنٰا ،تا بدانى كه قديما بر آنچه خداى كرد منكران بودند،چگونه او را بر ما پادشاهى رسد؟ وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ ،و ما به پادشاهى از او سزاوارتريم-الخنفساة (2)في عين امّها رامشنة (3)-تزكيه خود به زبان خود مى كردند كه ما حق تريم و اولى تر به پادشاهى از او.ابليس هم اين كرد: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ (4)...،و لكن نه با كسى كرد كه تلبيس ابليس بر او برود.آنگه به نقص او در آمدند كه: وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ ،او را دست فراخيى (5)در مال نداده اند،گمان بردند كه استحقاق تقدّم به سعت مال باشد، ندانستند كه به سعادت مآل باشد.نظر نه به مال است به مآل است،نظر به سعت است،و لكن در علم نه در مال.پيشواى (6)بايد تا از مال مايل باشد،نبايد كه به مال مايل باشد.چون به مال مايل بود.بخيل بود،و چون از مال مايل بود سخى بود،اين موجب تقدّم بود،و آن مقتضي تأخّر،و لكن ازآنجا كه همّت تو است،نظر تو به مال است و سؤال تو از اين (7)حال است:

يقولون ما مالي و ما لي و ما لهمو ما مال من ما (8)مال يوما الى مال

أ ما لى علم مالئ (9)و ممالئأمالىّ آمالي لدىّ و اموالي

جواب داد:ان اللّٰه اصطفاه عليكم،گفت:خداى او را بر شما برگزيد. وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ،و او را بسطت (10)و زيادت داد (11)در علم و جسم،از شما عالم تر است.و مراد به بسطت (12)جسم،شجاعت و قوّت است،آن داند كه شما ندانى و آن تواند كه شما نتوانى[331-ر].به بالا از شما برتر است از آن،به قدر از شما

ص : 356


1- .مج:كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:الخنفساء.
3- .مب:راشيه،مر:رامشية،چاپ شعرانى(290/2):...امّها فراشة.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.
5- .همۀ نسخه بدلها:دست فراخى.
6- .اساس،مج،وز،دب،لب،فق:پيش واى/پيشواى،آج:پس وى،مر:پيشوايى.
7- .همۀ نسخه بدلها:حسن.
8- .آج:قد.
9- .لب+مالى امالى،فق+امالى امالى،چاپ شعرانى(291/2)+و هو مالي.
10- .وز،فق:بسطه،مب:بسط.
11- .دب:داند،لب،فق،مب،مر:دارد.
12- .وز،فق:بسطه،مب:بسط.

بالاتر است،چون از شما والاتر (1)است از شما بالاتر (2)است:

تبيّن لي انّ القماءة ذلّةو انّ اعزّاء الرّجال طوالها

اگر بيگانه اى (3)كه در علم بيشتر بود (4)و به قوّت بيشتر (5)،بر خويشان (6)و همگنان تقدّمش دادند (7)،آن كس كه به علم بيشتر و به قوّت (8)بيشتر و با اين از همه خويش تر (9)بر بيگانگانش تقدّم نباشد؟تا چو (10)او را گفتند كه كارى چنين رفت،گفت:به چه علّت؟گفتند:به علّت صحبت.گفت:اگر به صحبت برسد،و به صحبت و قرابت (11)نرسد؟أ تكون الخلافة بالصّحابة (12)و لا تكون بالصّحابة و القرابة؟ثمّ انشأ يقول:

فإن تك بالشّورى ملكت امورهمفكيف بهذا و المشيرون غيّب

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهمفغيرك اولى بالنبىّ و اقرب

گفته اند،براى آن گفتند كه: أَنّٰى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ كه در بنى اسرايل (13)دو سبط بودند:يكى سبط نبوّت،و يكى سبط مملكت.سبط نبوّت سبط لاوى يعقوب (14)بود كه موسى و هارون از آن سبط بودند،و سبط مملكت سبط يهودا بن يعقوب بود كه داود و سليمان از آن سبط بودند.و طالوت از هيچ دو نبود،از سبط بنيامين بن يعقوب بود،و بااين همه درويش است و مالى ندارد.

اشمويل (15)گفت:به اين چه تعلّق دارد،خداى تعالى چو (16)در او صلاحيت اين مى بيند،او را برگزيد بر شما و تفضيل و زيادت داد در اين دو خصلت،و بازنمود كه:

ص : 357


1- .همۀ نسخه بدلها:بالاتر.
2- .همۀ نسخه بدلها:والاتر.
3- .اساس:بيگانه ى،مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:بيگانه.
4- .مج،وز،بد،لب،فق،مب،مر:بيشتراند.
5- .مج،وز+بد،دب،آج+بود،ديگر نسخه بدلها+اند.
6- .دب+خويشتن.
7- .لب،فق:دارند.
8- .مب:كه تعليم او و قوّت.
9- .فق:خويشتن،مب،مر:خويش.
10- .فق:چون،مب:چه.
11- .اساس:قربت،با توجّه به مج و نيز فحواى عبارت بعدى،تصحيح شد.
12- .لب،فق،مب،مر:و الصّحابه.
13- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:بنى اسرائيل.
14- .همۀ نسخه بدلها:لاوى بن يعقوب.
15- .دب:اشموئيل.
16- .دب،آج:چون.

او عالم تر از شماست.گفتند:او خر بنده است.گفت:اگرچه چنين است،او داناست و شما نادان،و آن كه نادان باشد خر باشد،و خر بنده به هر حال[به از خر باشد و] (1)بر خر،سايس و مستولى باشد.اگرچه خر بنده است در تحت امر خرش نكنند،خر اولى تر كه در زير امر او باشد.خرى داشت به افسار،فسارش (2)از دست او بستدند،و افسرى بر سر او نهادند بدل آن،تا پس ازآن كه (3)بنده يك خر بود،خداوند سيصد هزار خر باشد (4).اين حديثها بر قول آن كس است كه گفت:كان خر بندجا.

وهب منبّه گفت:دبّاغ بود،اگرچه دبّاغ چرب دست بود و استاد (5)،چو پوست،پوست سگ باشد دباغت نپذيرد.

كلبى گفت:و زاده بسطة فى العلم بالحرب (6)،مراد به«علم» (7)حرب است، علم كالزار (8)نيك دانست تا مطابق و مناسب بسطت (9)جسم بود كه معنى او شجاعت است،اگرچه مردى شجاع بود (10)كه علم حرب[331-پ]نداند كارش بر نيايد:

الرّأى قبل شجاعة الشّجعانهو اوّل و هى المحلّ الثّاني

و

قال-عليه السّلام: الحرب خدعة ،هر دو به جمع در يك شخص كم باشد،آن را كه قوّت بود علم نبود،و آن را كه علم بود قوّت نبود:

فاذا هما اجتمعا لنفس مرّةبلغت من العلياء كلّ مكان

و چون هر دو به هم مجتمع باشند مرتبه دارند، (11)اوّل علم بايد پس قوّت،براى آن كه قوّت بى علم به كار نيست،و علم بى قوّت به كار است،نبينى كه تا چگونه گفت:

و لربّما طعن الفتى أقرانهبالرّأى قبل تطاعن الاقران

اگر نه آن است (12)كه علم بر همه خصال از شجاعت و جز آن تقدّم دارد،آن

ص : 358


1- .اساس،مج،وز،دب:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت افزوده شد.
2- .مب،مر:افسارش.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:خربنده.
4- .مر:شد.
5- .آج،لبز فق،مب،مر+حاذق.
6- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:و الجسم.
7- .همۀ نسخه بدلها+علم.
8- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر:كارزار.
9- .مج،وز،دب،آج،لب:بسطه.
10- .آج،لب،فق:شجاع است.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+او را.
12- .همۀ نسخه بدلها:نه آنستى.

شيرى (1)كز آن كمتر نبود شجاع تر و قوى تر از آدميى شجاع باشد،پس واجب كردى كه از او به بودى:

لو لا العقول لكان أدنى ضيغمأدنى إلى شرف من الإنسان

آنگه نيز شجاعان را بر يكديگر تفاوت نبودى،تفاوت به تفاوت علم است:

و لما تفاضلت النّفوس و دبّرتأيدي الكماة عوالى المرّان

از بى علمى و بى رأيى بود كه نادان بر دانا و ضعيف بر قوى،و جاهل بر عالم،و مأمور بر آمر،و رعيّت بر امام زبان جهل دراز كرد تا به شكايت حكايت آن نكايت كرد:

حتّى لقد قالت قريش انّ عليّا رجل شجاع لكن لا علم له بالحرب للّٰه هم (2)هل كان فيهم احد أطول لها مراسا منّي و أشدّ لها مقاساة لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين ثمّ ها أنا ذا قد ذرّفت على الستّين و لكن لا امر لمن لا يطاع، و به روايتى ديگر:

لا رأى لمن لا يطاع.

آنان كه اين گفتند كه بودند؟آنان بودند كه او ايشان را درويشان (3)مى گفت:

قبحا لكم يا اشباه الرّجال،و لا رجال حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال،أيّها الشّاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم المختلفة اهواؤهم ما اعزّ اللّٰه نصر من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم و لا قرّت عيون من آواكم (4)،كلامكم يوهن الصّمّ الصّلاب،و فعلكم يطمع فيكم عدوّكم المرتاب،و يحكم أىّ دار بعد داركم تمنعون و مع اىّ امام بعدي تقاتلون،المغرور و اللّٰه من غررتموه،و من فاز بكم فاز بالسّهم الاخيب،اصبحت لا اطمع في نصرتكم و لا اصدّق قولكم فرّق اللّٰه بينى و بينكم، و اعقبني بكم من هو خير منكم[332-ر]و اعقبكم بي من هو شرّ لكم امامكم يطيع اللّٰه و انتم تعصونه و امام اهل الشّام يعصى اللّٰه و هم يطيعونه و اللّٰه لوددت انّ معاوية صارفني بكم صرف الدّينار بالدّرهم اخذ منّي عشرة منكم و اعطاني واحدا من بني فراس بن غنم و اللّٰه لوددت انّي لم اعرفكم و لم تعرفوني لأنّها معرفة جرّت ندما- في كلام طويل. بلى!چنين مخنّثان،چنان مرد را از اين جنس سخن گويند،بلى

ص : 359


1- .لب،فق،مب،مر:شتر.
2- .آج:ابو هم.
3- .دب:در روى ايشان.
4- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:اولاكم.

چون جهان با شكونه (1)گردد كارى در جهان مستقيم كى ماند:

اذا وصف الطّائىّ بالبخل مادرو عيّر قسّا بالفهاهة باقل

و قال السّهى للشّمس أنت خفيّةو قال الدّجى يا صبح لونك حائل

و طاولت الأرض السّماء سفاهةو (2)فاخرت الشّهب الحصى و الجنادل

فيا موت زر إنّ الحياة ذميمة (3)و يا نفس جدّي انّ دهرك هازل

از اين حديث رها كن كه وقت برسد و اين بنرسد-

هذا خطب يطمّ و أمر لا يتمّ - عدنا الى ما كنّا فيه.

وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ،قيل:اراد طول القامة،بنى اسرايل به غايت (4)دراز بودند و از ايشان به سرى و گردنى درازتر بود.در ميان جمعى مى رفتى از همه سر برداشته (5)و گردن فراشته بودى،تا پندارى شاعر او را گفت:

فجاءت به سبط العظام كأنّماعمامته بين الرّجال لواء

براى اين به بالاى آن عصا بود كه از آسمان آوردند،بيانش: وَ زٰادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً (6)،اگر نااهلى را كه نه از خانه نبوّت و مملكت بود،چون اين دو خصلت در او يافتند اهليّت تقدّم و مملكت بنى اسرايل داشت،آن را كه از خانه بود بل كه خداوند خانه بود،اين دو خصلت با جمله خصال خير در او بود بر چو (7)تويى تقدّم نمى رسد او را؟ قولى ديگر آن است كه:مراد به«بسطت جسم»قوّت و شجاعت است در اين هر دو خصلت اجماع منعقد است كه كس با او مقارب نبود او را،چه باشد اگر به طول طالوت نباشد طالوت با طولش از قتال جالوت و جولان با او قاصر و عاجز بود تا داود (8)با قصر قامت اعلام قيامت به او نمود،نظر به طول نيست و به عرض،نظر به طول است و به عرض چه اگر آن بود و اين نبود،«كطول بلا طول و عرض بلا عرض»باشد.

ص : 360


1- .دب،آج:باژگونه.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .مج،فق،مب،مر:دميمة.
4- .دب:بسيار.
5- .مب،مر:+بودى.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 69،كلمه«بسطة»در قرآنهاى چاپى به صورت«بصطة»هم هست.
7- .دب مب،مر:چون.
8- .همۀ نسخه بدلها:داود/داود.

كسى او را گفت:شجاعتت (1)را حدّى نيست،لو لا قصر قامتك،اگر نه آنستى كه قامتت كوتاه است،گفت:انّ اللّٰه تعالى لم يخلقنى طويلا و لا قصيرا لا ضرب الطّويل فاقطّه (2)و اضرب القصير فأقدّه.عبد اللّٰه[332-پ]عبّاس گفت:كانت ضربات علىّ ابكارا اذا استطال قدّ و اذا اعترض قطّ.

ابن كيسان گفت:مراد جمال است،و طالوت نيكوتر بنى اسرايل بود و عالم تر،و در تقدّم جاى (3)هست كه جمال شرط است،آنجا كه جماعت در قرائت و فقه و هجرت راست باشند به اقامت (4)نماز كه را پيش دارند؟اصبحهم وجها،آن را كه نكوروى تر باشد.

وَ اللّٰهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشٰاءُ ،و خداى تعالى ملك به آن دهد كه او خواهد،پس منكر مباشى كه طالوت پادشاه بود،كه ملك نه به وراثت باشد،ملك خدا را است، به آن دهد كه او خواهد،و به آن خواهد كه دهد كه سزاوار باشد.

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى-جلّ جلاله-فراخ عطا و داناست،چون دهد بى اندازه دهد،و چون نهد به جاى نهد،بخيل وار ندهد و جاهل وار ننهد.

بنى اسرايل گفتند:اكنون آيت و علامت و دلالت پادشاهى او چيست؟پيغامبر گفت (5)، وَ قٰالَ (6)لَهُمْ نَبِيُّهُمْ -يعنى اشمويل (7): إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ ،علامت پادشاهى او أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّٰابُوتُ ،آن است كه تابوت به شما آيد،و قصّه و صفت او-على ما جاء فى التّفسير و ذكره المفسّرون و اهل الاخبار-آن بود كه گفتند:خداى تعالى تابوتى بر آدم فروفرستاد در او صورت پيغامبرانى (8)كه از فرزندان او خواستند بودن (9)،و خانه هاى ايشان تا (10)به آخر زمان كه خانه رسول ما-عليه السّلام-بود در آخر ايشان از ياقوتى صرخ (11)و صورت و شبح او در آنجا ايستاده در نماز،و حوله (12)اهل بيته و اصحابه،و

ص : 361


1- .همۀ نسخه بدلها:شجاعت تو.
2- .لب،فق،مب،مر:فاقطعه.
3- .دب،آج،مب:جايى.
4- .مج،وز،دب:امامت.
5- .مب+قوله تعالى.
6- .اساس:و قالت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .دب،آج:اشموئيل.
8- .آج،لب،فق:در صورت پيغمبرى.
9- .آج،لب،فق:خواسته بودند.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:را.
11- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:سرخ.
12- .آج:حواليه،لب،فق:حواله،مب،مر:حوالى.

پيرامن (1)او اهل البيت و اصحاب او بودند،و در پيش او جوانى شمشير بر دوش نهاده،بر پيشانى او نوشته (2):هذا اخوه و ابن عمّه المؤيّد بالنّصر من عند اللّٰه،اين برادر و پسر عمّ اوست مؤيّد است به نصرت از قبل خداى-عزّ و جلّ-و خويشان و بنو اعمام و انصار و خدم و خول (3)او گردبرگرد او.نور سمّ اسب (4)يكى از ايشان فردا قيامت نور آفتاب را غلبه كند.

و اين تابوت طولش (5)سه گز بود (6)در عرض دو گز،و از چوب شمشاد بود در زر گرفته،به نزديك آدم بود تا آنگه كه او را وفات آمد به وصىّ خود سپرد شيث،آنگه فرزندان آدم را يك به يك مى دادند تا به ابراهيم-عليه السّلام-رسيد.چون ابراهيم را -عليه السّلام-وفات آمد،تابوت به اسماعيل سپرد كه مهين (7)فرزندانش بود.چون اسماعيل را وفات آمد،به نزديك پسرش قيدار بنهاد.فرزندان اسحاق با او منازعه كردند،گفتند:نبوّت از شما رفت (8)تابوت با ما دهى (9)،از آثار نبوّت جز اين نور با شما نماند،يعنى نور محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله[333-ر].

قيدار گفت:اين وصيّت پدر من است و من به كس ندهم.روزى خواست تا سر آن تابوت باز كند نتوانست و راه نيافت برآن،و منادى او را ندا كرد كه:يا قيدار!سر اين تابوت مگشاى كه تو را برآن سبيل نيست،سر او نگشايد مگر پيغامبرى.اين تابوت (10)برگير و با نزديك پسر عمّت بر-يعقوب اسرائيل اللّٰه،و بدو سپار.او برخاست و تابوت بر گردن نهاد و از زمين حرم بيامد و روى به كنعان نهاد و يعقوب به كنعان بود.چون قيدار (11)به نزديك يعقوب رسيد،تابوت صريرى (12)و آوازى بكرد كه يعقوب بشنيد،فرزندان را گفت:سوگند مى خورم كه قيدار (13)آمد و تابوت آورد،برخيزى تا به استقبال او رويم.آنگه برخاست و فرزندان با او برفتند.

ص : 362


1- .دب،آج:پرامن.
2- .مب+كه.
3- .آج:اخوال.
4- .آج:نور سيماى.
5- .مب+بر.
6- .مج،وز،دب،مب،مر+و.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:مهتر.
8- .همۀ نسخه بدلها:برفت.
9- .آج:تابوت بايد به ما دهى،لب:تابوت ما به ما دهى.
10- .مب،مر+را.
11- .اساس،مج،وز:قيذار.
12- .مج،وز:صيرگرى.
13- .مج،وز:قيذار.

چون چشمش بر قيدار (1)افتاد،بگريست و او را در بر گرفت (2)و گفت:يا قيدار (3)!تو را چه رسيد كه رويت زرد گشته است (4)و تنت ضعيف؟دشمنى به تو رسيد يا معصيتى كردى از پس پدرت اسماعيل؟گفت:اين هيچ نبود،و لكن آن نور كه در پيشانى من بود انتقال افتاد،براى آن چنين ضعيف و متغيّر اللّون شده ام.يعقوب گفت:كجا وضع كردى در دختران اسحاق؟گفت:نه در زنى عربى جرهمى نام او غاضره يعقوب گفت:بخ بخ شرفا لمحمّد صلّى اللّٰه عليه و آله لم يكن اللّٰه ليخرجه الّا فى العربيّات الطّاهرات،خداى او را بيرون نيارد الّا در زنان عربى پاكيزه.اى قيدار (5)!من تو را بشارت مى دهم.گفت:به چه؟گفت:به آن كه غاضره كه اهل تو است بار بنهاد به پسرى دوش شب.قيدار گفت:تو چه دانى،و تو به (6)زمين شامى و او به (7)زمين جرهم (8)است؟ يعقوب گفت:به آن مى دانم كه دوش درهاى آسمان ديدم كه بگشادند،و فريشتگان را ديدم كه رحمت و بركت فرومى آوردند،و نورى ديدم از ميان آسمان و زمين چون نور ماهتاب،دانستم كه آن براى شرف محمّد است-صلّى اللّٰه عليه (9).

پس قيدار (10)تابوت به يعقوب تسليم كرد،و او برگشت و روى به حرم نهاد،اهل او بار بنهاده بود به پسرى،و او را حمل نام برنهاده،و نور محمّدى (11)در پيشانى او بود.

آنگه تابوت در ميان بنى اسرايل مى بود تا آنگه كه به موسى-عليه السّلام-رسيد.

موسى تورات در آنجا نهادى و چيزى از متاع خود،تا آنگه كه او را وفات آمد.آنگه دست به دست مى گرديد (12)تا به اشمويل (13)رسيد،و آنچه خداى تعالى ياد كرد در تابوت بود،و هو قوله: فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ.

و در«سكينه»خلاف كردند.از اميرالمؤمنين علىّ (14)روايت كردند كه:سكينه

ص : 363


1- .اساس،مج،وز:قيذار.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و بپرسيد.
3- .اساس،مج،وز:قيذار.
4- .همۀ نسخه بدلها:شده است.
5- .اساس،مج،وز:قيذار.
6- .آج،لب،فق،مر:بر،مب:در.
7- .آج،لب،فق،مر:بر،مب:در.
8- .همۀ نسخه بدلها:حرم،محتمل است اين كلمه در نسخه اساس بتوسّط ناسخان تغيير داده شده باشد.
9- .مج+و سلّم،وز،دب،آج،لب،فق،مب+و اله.
10- .اساس،وز:قيذار/قيدار.
11- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:محمّد.
12- .مج،وز:مى كردند.
13- .مج:اشموئيل.
14- .دب،مر+عليه السّلام.

بادى (1)بود سبك جهنده (2)،آن را دو سر بود،و روى چون روى آدميان.

مجاهد گفت:لها رأس كرأس الهرّة،سرى داشت چون سر گربه و دنبالى چون دنبال گربه،و دو پر داشت.

وهب منبّه گفت:شكل سر گربه اى بود.[333-پ]چون كالزارى (3)بودى ازآنجا آوازى بيامدى (4)چون آواز گربه،ايشان را يقين شدى كه ظفر خواهد بودن.

سدّى گفت:در آنجا طستى (5)زرّين بود.بكّار بن (6)عبد اللّٰه (7)گفت:در آنجا روحى بود كه سخن گفتى.چون ايشان را خلافى پديد آمدى،سخنى گفتى كه خلاف ايشان زائل شدى.

عطاء بن ابي رباح گفت:آياتى و علاماتى بود كه ايشان شناختندى (8)و ساكن شدندى به آن.قتاده و كلبى گفتند:«سكينه»فعيله باشد من السّكون،اى طمأنينة، يعنى هر جاى كه تابوت بودى ايشان را به آن تسلّى و طمأنينه بودى.ربيع گفت:

سكينة اى رحمة من ربّكم.

و قوله: بَقِيَّةٌ ،فعيله من البقاء،و«ها»براى مبالغه است. مِمّٰا تَرَكَ آلُ مُوسىٰ وَ آلُ هٰارُونَ ،مفسّران گفتند:«آل»صله است اين جا،مراد آن است كه:ممّا ترك موسى و هارون،چنان كه جميل گفت:

بثينة من آل النّساء و انّمايكنّ لأدنى لا وصال لغائب

اراد من النّساء.و«آل»در لغت نيز شخص (9)باشد روا بود كه ممّا ترك شخص موسى و هارون.و«آل»در جز اين جايگاه سراب بود،و اصل«آل»اهل بوده است ابدال كرده[اند] (10)«ها»را به همزه لقرب مخرجيهما (11)،نبينى كه چون تصغير كنند

ص : 364


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(297/2):مارى،قرطبى 249/3:ريح.
2- .اساس:به صورت«جمنده»هم خوانده مى شود.
3- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:كارزار،دب:كارزارى.
4- .دب:بر آمدى.
5- .همۀ نسخه بدلها:طشتى.
6- .لب،مب:زرّين بود نگارين.
7- .آج،فق،مب،مر:عبد اللّٰه بن عبّاس.
8- .لب،فق،مب،مر:ساختندى.
9- .آج،لب،فق،مب:شخصى.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .وز،آج،لب،فق:مخرجيها،دب،مب،مر:مخرجهما.

گويند:«اهيل»با اصل برند.

مفسّران گفتند:در تابوت عصا (1)موسى بود و پاره ها (2)الواح.او (3)چون الواح بينداخت بعضى از آن (4)شكسته شد،و پاره اى از آن ترنجبين (5)كه از آسمان فرومى آمد در تيه،و دو لوح از الواح تورات و نعلين موسى و عمامه (6)هارون.و تابوت در ميان (7)بنى اسرايل بود.چون در چيزى خلاف كردندى،آوازى ازآنجا بيرون آمدى و حكم كردى از ميان ايشان.و چون كالزار (8)بودى به منزلت رايت در پيش داشتندى و به آن طلب فتح و ظفر كردندى.

چون بنى اسرايل در خداى عاصى شدند،خداى تعالى عمالقه را بر ايشان مسلّط كرد تا تابوت از ايشان بستدند (9)،و سبب آن بود كه:آن پير را كه (10)اشمويل را پرورد -نام او عيلى (11)بود-او را دو پسر بودند،و اين پير حبر و عالم ايشان بود،و صاحب قربانشان بود.او را ازآنجا طعمه اى (12)رسم بودى.اين پسران او دست دراز (13)كردند و خيانت كردند (14)در قربان.و چون زنان در بيت المقدّس نماز كردندى،در ايشان آويختندى و ايشان را رنجه داشتندى.

خداى تعالى وحى كرد به اشمويل كه:عيلى (15)را بگو كه تو را دوستى فرزندان منع مى كند ازآن كه ايشان را زجر كنى از خيانت در قربان من و اظهار فساد در قدس من،بر من است كه اين مرتبه از تو بستانم،[334-ر]و تو را و فرزندانت را هلاك كنم.

ص : 365


1- .مج،وز،مب،مر:عصاى.
2- .اساس:بارها/پاره ها،مج،وز،دب،مب،مر:پارهاى.
3- .همۀ نسخه بدلها:موسى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:از او.
5- .ترانجبين.
6- .آج،لب،فق،مر+ابراهيم و روايتى عمامه.
7- .آج،فق:ميانه.
8- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:كارزار،دب:كارزارى.
9- .آج،لب،فق،بستندى.
10- .دب،آج،مر:پير كه.
11- .وز:عبلى،دب:بلى،مب:على.
12- .مج،وز:ايشان را از اطعمه،دب:و او را،آج،لب،مب،مر:و ايشان را اطعمه،و ايشان را طعمه.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:پسران دست درازى.
14- .مب:كردندى.
15- .دب:عيلا،مب:على.

اشمويل،عيلى (1)را خبر داد به اين.او بترسيد،و دشمنى روى به ايشان كرد با لشكرى عظيم.عيلى پسران را با لشكر به كارزار (2)فرستاد و تابوت با ايشان بفرستاد (3)، و عيلى ترسان مى بود از آن احداثى كه ايشان كرده بودند كه دايره (4)برايشان بود،او بر كرسينى (5)نشسته بود كه يكى بيامد (6)و خبر داد كه:لشكر بنى اسرايل شكسته شد،و پسران او را بكشتند و تابوت ببردند.او از آن كرسى در افتاد و بمرد.

كار بنى اسرايل مختلّ شد و هرج و مرج پيدا شد،و متفرّق شدند تا آنگه كه خداى تعالى طالوت را پادشاهى داد،و ايشان را گفت:علامت ملك او آن است كه تابوت با دست شما آيد،و قصّه او آن بود كه:آنان كه تابوت برده بودند،به دهى آوردند از دههاى فلسطين-كه آن را اردود (7)گفتند-و در بتخانه اى كه آنجا بود بنهادند و با زير پاى بت مهين نهادند.

بامداد كه در آمدند،بت در زير تابوت بود و تابوت بر زبر.دگرباره تابوت زير (8)نهادند و بت بر زبر،دگربار بامداد (9)همچنان بود،بايستادند و پاى آن بت به مسمارها بر پشت تابوت دوختند.بامداد كه آمدند،دست و پاى بت شكسته بود،و در زير تابوت افگنده،و بتان همه به روى در آمده.تابوت ازآنجا به در آوردند (10)و به ناحيتى از نواحى شهر بنهادند.اهل آن (11)ناحيت را دردى در گردن پديد آمد،و بسيارى از ايشان بمردند،گفتند:شما نمى دانى كه كس با خداى بنى اسرايل بس نباشد (12)!اين

ص : 366


1- .دب:عيلا،مب:على.
2- .اساس:كارزا(كلمه خوردگى دارد،به ظنّ قريب به يقين كالزار بوده)،همۀ نسخه بدلها جز لب:كارزار،با توجّه به لب و استعمال اين كلمه در موارد مشابه تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+بر عادت.
4- .اشاره است به تعبيرى از نوع:«دائرة السّوء»،چنان كه در قرآن مجيد آمده است:سورۀ توبه(9)آيۀ 98 و سورۀ فتح(48)آيۀ 6.
5- .كذا:در اساس(يحتمل:كرسيى)،همۀ نسخه بدلها:كرسى.
6- .مج،وز،مب:مى آمد،ديگر نسخه بدلها:آمد،همۀ نسخه بدلها+ناگاه.
7- .وز،آج،فق،مب،مر:ازدود.
8- .دب،مب:بر زير.
9- .مج،وز،آج،لب،فق:دگر بامداد،دب،مب،مر:ديگر بامداد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:آنجا بر آوردند.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:اين.
12- .دب:بر نيايد.

تابوت از اين شهر و اين ناحيت ببرى.ازآنجا به شهرى ديگر بردند.

خداى تعالى در آن شهر جانورى پديد آورد مانند موش،هركه را بزدى بكشتى تا در شبانروز (1)بسيار مردم بمردند،ازآنجا بياوردند و به صحرا (2)و جاى (3)در زير خاك كردند.آنگاه آنجا آمدندى به طهارت كردن.هركس كه آنجا طهارت كردى،او را ناسور و قولنج پديد آمدى،در ماندند.آخر زنى بود از جمله سبى بنى اسرايل از فرزندان پيغامبران،ايشان را گفت:ممكن نيست كه شما را از اين بلا خلاص (4)باشد تا اين تابوت در ميان شما باشد،اين تابوت از زمين خود بيرون كنى تا برهى (5).برفتند به اشارت آن زن،و گردونى بياوردند و آن تابوت برآن گردون نهادند،و در گردن دو گاو قوى بستند،و آن گاوان (6)از ولايت خود بيرون آوردند،و سر ايشان در بيابان نهادند.

خداى تعالى چهار فريشته را موكّل كرد برآن گاوان تا ايشان را[334-پ] مى راندند تا به زمين بنى اسرايل.آنگه رسنها بگسستند و تابوت آنجا رها كردند،و ايشان برگشتند.بامداد كه بنى اسرايل بيرون آمدند از شهر (7)،تابوت ديدند شادمانه شدند و بر گرفتند و به سراى طالوت بردند،و كار او و مملكت او به حضور تابوت مستقيم شد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت (8):فريشتگان برگرفتند در هوا و با بيت المقدّس آوردند.قتاده گفت:تابوت (9)،موسى-عليه السّلام-در تيه رها كرد به نزديك يوشع بن نون.او نيز آنجا رها كرد و فريشتگان ازآنجا با نزديك طالوت آوردند.ابن زيد گفت:

بنى اسرايل بر كره گردن نهادند طالوت را (10)چون تابوت با نزديك او آوردند.

ص : 367


1- .دب:شبانه روزى،لب:شبان روزى.
2- .مج،وز:و به صحرا آوردند،دب:و به صحرايى آوردند،آج،لب،فق،مر:به صحرا آوردند،مب:و بر صحرا انداختند.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:و جايى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خلاصى.
5- .برهى/برهيد.
6- .دب،مر+را.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بنى اسرائيل از شهر بيرون آمدند.
8- .همۀ نسخه بدلها+تابوت،لب+را،مب+را ديدند.
9- .دب+را.
10- .دب:به كره طالوت را گردن نهادند،ديگر نسخه بدلها:ندارند.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،يعنى در تابوت و قصّه او و شأن او. لَآيَةً لَكُمْ ،آيتى و علامتى و دلالتى هست شما را. إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،اگر هيچ به خداى ايمان دارى،يعنى به آيت و دلالت آن كس منتفع شود كه در او نظر و تأمّل كند،و اين،مؤمنان كنند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:تابوت و عصاى موسى در بحيره طبريّه است در درياى طبرستان،و پيش از قيامت ازآنجا برآرند،و اين در عهد صاحب الزّمان باشد-على ما جاءت به الرّواية عن الصّادقين-عليهم السّلام.

فَلَمّٰا فَصَلَ طٰالُوتُ بِالْجُنُودِ (1) ،چون طالوت لشكر فصل كرد،أى خرج و شخص بهم،چون ببرد ايشان را.و اصل«فصل»قطع بود،يعنى چون ايشان را از قرارگاه خود بياورد و جدا كرد،نظيره قوله: وَ لَمّٰا فَصَلَتِ الْعِيرُ (2).

چون طالوت (3)لشكر بساخت و از بيت المقدّس بيرون آمد،هفتاد هزار مرد مقاتل بودند.و گفته اند:هشتاد هزار كس از آن لشكر و از آن شهر بازنه ايستاد (4)الّا پيرى يا بيمارى يا نابينايى يا معذورى،براى آن كه چون تابوت بديدند،متيقّن شدند به نصرت و ظفر.طالوت گفت:مرا،اين جمع و انبوه حاجت نيست،هركس كه او به عمارتى يا به تجارتى يا كدخدايى يا اصلاح معيشتى مشغول بوده است با سر كار خود بايد شدن.كسى بايد كه با من بيايد كه جوانى بسيط (5)باشد،فارغ دل كه همه همّت او قتال بود.

از اين شرط هشتاد هزار مرد جمع شدند و به راه بيامدند.گرماى گرم بود و آب كم بود،گفتند:يا طالوت!اين راهى دراز است و آب كم است،از خداى در خواه تا جوى (6)آب براند اين جا.طالوت گفت:من اين در خواهم از خداى و خداى اجابت كند،و لكن ابتلا كند شما را به آن. إِنَّ اللّٰهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ ،اى مختبركم،خداى شما را امتحان و آزمايش مى كند به جوى.

جمله قرّاء«بنهر»مفتوحة الهاء خوانند[335-ر]،و در شاذّ حميد و ابن

ص : 368


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فلمّا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 94.
3- .فق:جالوت.
4- .آج،لب:نايستادند.
5- .مج،وز،دب:نشيط،كه بر متن مرجّح است.
6- .دب:جوب.

محيصن (1)«بنهر»ساكنة الهاء خوانند.و اين دو لغت است،مثل:«شعر»و«شعر»، و«شمع»و«شمع»،و«صمغ»و«صمغ»،و«فحم»و«فحم».

عبد اللّٰه عبّاس و سدّى گفتند:جوى فلسطين خواست.قتاده و ربيع گفتند:آبى است از ميان اردن و فلسطين خوش.و«ابتلاء»آن بود كه گفت: فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي ،هركه از اين جوى آب خورد،از من هيچ نيست،يعنى نه از اهل دين من است،بيانش: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي (2)...،اى من اهل ديني.و هركس كه از اين آب باز نخورد او از من است،و از اهل دين و طاعت من است.و«طعم»به معنى شرب است اين جا.و اصل در طعام باشد،و اين جا مجاز است،و براى آن گفت كه مراد ذوق است،نظيره قوله: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِيمٰا طَعِمُوا (3)...،و در اين آيت استشهاد اگر حمل بر عموم كنند در مأكول و مشروب اولى تر باشد،و لكن در آيت ما حمل جز بر مشروب نشايد كردن براى قرينه.آنگه استثنا كرد تا حرج نباشد،گفت: إِلاّٰ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ.

نافع و ابو عمرو و ابو جعفر خوانند:«غرفة»به فتح«غين»،و در شاذّ جماعتى بسيار هم اين قرائت خواندند،منهم:عبد اللّٰه بن العبّاس و ابن ابي اسحاق و سليمان التّيمىّ و شيبه و ابو بحريه (4)و ايّوب.و باقى قرّاء«غرفة»بضمّ الغين خواندند،گفتند:

دو لغت است،و كسائى و ابو عبيد (5)گفتند:ميان ايشان فرق آن است كه«غرفة»به فتح«غين»مصدر باشد مرّة واحدة،من غرفت.و«غرفة»،اسم باشد،نام آن مقدار آب بود كه در دست گنجد.

گفتند:ايشان را كه:از اين جوى مخوريد (6)،و اگر خوريد (7)بيشتر از كفى مخوريد (8)،امتثال نكردند و التفات نكردند،و همه از آن جوى آب خوردند،و تمام

ص : 369


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ابن محيص،با توجّه به ضبط كلمه در مآخذ و منابع مربوط به اعلام تصحيح شد.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 36،چاپ شعرانى(300/2):و من لم يطعمه فانه مني.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 93.
4- .كذا:در اساس با،مج:لحرمه(بدون نقطه)،وز:بحرمه،چاپ شعرانى(301/2):ابو مخرمه.
5- .مب:ابو عبيده.
6- .دب،آج،لب،فق:مخورى/مخوريد.
7- .دب،آج،لب،فق:خورى/خوريد.
8- .دب،آج،لب،فق:نخورى/نخوريد.

خوردند الّا اندكى كه خداى تعالى استثنا كرد از او (1): إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ. و نصب او بر استثناست.و عبد اللّٰه مسعود به رفع خواند:الّا قليل منهم،چنان كه شاعر گفت:

و كلّ أخ مفارقه أخوهلعمر أبيك الّا الفرقدان

در آن اندك خلاف كردند كه از آن آب نخوردند.سدّى گفت:چهار هزار بودند،و جمله مفسّران گفتند:سيصد و سيزده مرد بودند.و دليل صحّت اين قول، حديث براء بن عازب است كه گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت ما را روز بدر:

انتم اليوم على عدد اصحاب طالوت حين عبروا النهر و ما جاز معه الا مؤمن ،شما امروز بر عدد اصحابان طالوتى (2)كه به جوى عبر كردند و هيچ كس با او عبر نكرد الّا مؤمنى،و ما آن روز سيصد و سيزده[335-پ]مرد بوديم.اى عجب اين عدد معيّن در اصحاب طالوت عجب نيست،و در لشكر پيغامبر روز بدر بديع نيست،در اصحابان صاحب الزّمان-عليه السّلام-چه اعجوبت آمد و استبداع و استنكار،اگر نه محض عناد است.با يكديگر گفتند:اين محال باشد ما را گفتن كه بر كنار آب ايستاده آب مخورى (3)،بيايى (4)تا آب تمام بازخوريم و برگيريم،كه (5)از اين جا بگذريم دگر آب نباشد:

تمتّع من شميم عرار نجدفما بعد العشيّة من عرار

تا فردا (6)اين ابلهان كه آب نخورده باشند به (7)تشنگى بميرند،ما را مسكت (8)و قوّت باشد.

اين بگفتند،و آب بسيار بازخوردند،و چهار پايان را سيراب كردند،و آن سيصد و سيزده مرد بهرى نخوردند (9)و بهرى كفى آب بيش نخوردند.

آنان كه آب تمام خورده بودند،تشنگى برايشان غالب شد و لبهايشان سياه شد.

چندان كه آب خوردند سير نشدند،و بر كنار آن جوى بماندند ضعيف و بى قوّت،و

ص : 370


1- .آج،لب،فق:از ايشان.
2- .مج:طالوئيد.
3- .مج،وز،مب،مر:مخوريد.
4- .دب،آج،فق،مر:بيا،مب:بياييد.
5- .مب:گر،فق:چو.
6- .دب،مب،مر+كه.
7- .مب:از.
8- .همۀ نسخه بدلها:مكنت.
9- .لب،فق:بخوردند،مب،مر:خوردند.

عبر (1)نتوانستند كردن و به كالزارگاه (2)نرسيدند و به فتح حاضر نيامدند،و آنان كه اندكى (3)خورده بودند تن درست و قوى به جوى بگذشتند و از تشنگى هيچ زيان نرسيد ايشان را.

فَلَمّٰا جٰاوَزَهُ هُوَ ،چون بگذشت به رود-يعنى طالوت-و آن جماعت اندك از مؤمنان سيصد و سيزده مرد كه با او بودند، قٰالُوا ،گفتند-يعنى آنان كه منافقان بودند-كه آب بسيار خورده بودند: لاٰ طٰاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ ،ما را طاقت نباشد و قوّت با جالوت و لشكرش.اين بگفتند و از طالوت برگشتند.

آى عجب،اللّٰه تعالى،هر وقتى سببى سازد و نشانه اى كند تا نفاق (4)منافقان به آشكارا كند،و پرده از روى كار ايشان بردارد.در بدايت كار،آدم را محكى ساخت كه ابليس منافق (5)به او از جمله مقدّسان حضرت بيرون آورد،و گمانى كه در حقّ او بردند به خير خلاف آن آشكارا كرد،و سجده آدم در ميانه (6)سبب كرد (7)،بيانش: أَبىٰ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كٰانَ مِنَ الْكٰافِرِينَ (8).

در عهد نوح-عليه السّلام-غرس خرما نهادن (9)و دفع هلاك قوم از (10)وقت به وقت سبب ساخت (11)ظهور نفاق منافقان آن امّت را.در عهد طالوت،جوى سبب ظهور نفاق منافقان بنى اسرايل كرد تا آنچه در دل داشتند بر صحرا نهادند.

در عهد رسول،هم چونين فرمود: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّٰى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (12)،اگر آنجا جوى سبب كرد،اين جا درياى (13)سبب كند.اگر جوى[336-ر]اين كار را بشايد (14)درياى بهتر بشايد (15)خصوصا كه درياى (16)

ص : 371


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبور.
2- .مج،وز،دب،آج،مر:كارزارگاه،فق،مب:كارزار.
3- .آج،لب،فق:اندك،مر:آب.
4- .همۀ نسخه بدلها+قومى.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:آدم آن وقت.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 34.
9- .آج،لب،فق:نهادند.
10- .همۀ نسخه بدلها:آن.
11- .مر:خاست.
12- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 179.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:دريا.
14- .مج،دب:نشايد،مر:شايد.
15- .مر:شايد.
16- .دب،آج،مب،مر:دريا.

ديگر با او پيوندد با دو گردند (1): مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ (2).آنجا ايشان را گفتند:آب عذب است،و لكن مخورى كه امتحان چنين آمد.و اين جا گفتند:آب دريا شور است و تلخ،جز از اين مخوريد كه تكليف است،و تكليف خوش نباشد.

آنان را كه گفتند از آن مخوريد،هم (3)از آن خوردند.و اينان را كه گفتند جز اين مخورى (4)،گرد اين (5)نگشتند و يك شربه (6)از آن نوش نكردند،لا جرم چنان كه بخوردن نفاق ايشان ظاهر شد،به ناخوردن نفاق اينان نيز ظاهر شد تا در نفاق اينان برابر ايشان شدند تصديقا

لقول النّبىّ-عليه السّلام: سيكون في امتي ما كان في بني اسرائيل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة ،از او محكى ساختند تا ابريز (7)را از غشّ و دغل (8)ابراز كنند (9).

اذا ما التّبر حكّ على المحكّتبيّن غشّه من غير شكّ

ففينا الغشّ و الذّهب المصفّىعلىّ بيننا شبه المحكّ

منافقان آنگه گفتند: لاٰ طٰاقَةَ لَنَا ،از سر ضعف بصيرت و فتور عقيدت گفتند:ما طاقت نداريم،همانا بانفاق جمع جبر كردند منافق مجبّر بودند،براى آن كه خداى ايشان را آن تكليف كرده بود،و ايشان گفتند:ما را طاقت نيست پس تكليف ما لا يطاق مى گفتند،مؤمنان چه گفتند آنچه خداى از ايشان (10)بازگفت.

قٰالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اللّٰهِ ،گفتند آنان كه دانستند و متيقّن بودند ملاقات خداى را.«ظنّ»اين جا به معنى علم است،براى آن كه اين كنايت است از ايمان،و آنچه از باب ايمان بود علم باشد،ظنّ نباشد.و«ظنّ»در كلام عرب به معنى علم آمده است،چنان كه شاعر گفت:

فقلت لهم ظنّوا بألفى مدجّجسراتهم فى الفارسىّ المسرّد

ص : 372


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:تا در او گردند،مر:تا دريا گردند.
2- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 19.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:همۀ.
4- .همۀ نسخه بدلها+هيچ.
5- .همۀ نسخه بدلها:آن.
6- .آج،فق،مب،مر+آب.
7- .دب،آج،لب:اين نو،فق:آن نور،مب،مر:اين زر.
8- .مب،مر:غلّ.
9- .همۀ نسخه بدلها:پاك كنند.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خداى ايشان را.

و«ملاقات»و«لقا»را تفسير برفت پيشتر از اين،و اصل او در لغت مقابله بود تا (1)مقاربت،و حقيقت آن بر خداى روا نباشد،تقول (2)العرب:التقى الجمعان،و تلاقى الفريقان اذا تقابلا.و اين از صفات اجسام باشد (3)،و هركجا در قرآن و اخبار آيد كنايت بود از حضور به موقف قيامت براى جزاى اعمال،و التّقدير:قال الّذين يعلمون انّهم ملاقوا ثواب اللّٰه،و كذا قوله: فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ (4)...،اى لقاء ثواب ربّه.

و از آن جماعت اندك بودند كه با طالوت برفتند (5)،چه گفتند: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ (6)،اى جماعة[336-پ].و اين لفظى است جماعت را،لا واحد له من لفظه، كالقوم و الرّهط و النّفر،و يجمع جمع السّلامة على فئات و فئين.

زجّاج گفت:اشتقاق«فئه»من فأوت رأسه بالعصا اذا شققته (7)بها،و فأيته ايضا.

پس«فئه»،فرقه باشد معنى و اشتقاقا (8)،گفتند براى توطين نفس را و تسليه قلب را:

بس گروه اندك كه ايشان غلبه كنند لشكر بسيار را به فرمان خداى،و خداى -جلّ جلاله-با صابران است.

حق تعالى در اين قصّه چند جاى (9)،اندك را بستود،يكى آنجا كه (10): فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ (11)...،و يكى آنجا كه گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ. دگر اين جا كه (12): كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً ،بس اندك كه غالب آيد بر بسيار (13).و دگر جا (14)گفت: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ (15)،و دگر جا (16)گفت: إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ (17)-الى غير ذلك.

ص : 373


1- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:يا.
2- .لب،فق:يقول.
3- .همۀ نسخه بدلها:بود.
4- .سورۀ كهف(18)آيۀ 110.
5- .مب:مى رفتند.
6- .همۀ نسخه بدلها+ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً .
7- .فق:اشفقه،مب،مر:اشققته.
8- .مج،وز:اشتقاق.
9- .مج:جايى.
10- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 246.
12- .آج،لب،فق،مب+گفت.
13- .مج،وز:آيد بسيار را.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:جاى،مب،مر:ديگر جاى.
15- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 13.
16- .مج:جاى،مب،مر:ديگر جاى.
17- .سورۀ ص(38)آيۀ 24.

و كثير را بنكوهيد (1)چند جاى،في قوله: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (2)، وَ لاٰ يَعْقِلُونَ (3)، وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لاٰ يَشْكُرُونَ (4)،و لاٰ يُؤْمِنُونَ. (5)،و: لاٰ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ (6)،تا چندين لاف نزنى به كثرت،و طعن نزنى به قلّت،و تكيه نكنى على السّواد الأعظم.دنييت (7)سواد است و شعارت سواد است،تكيه يت (8)بر سواد است و لافت از سواد است (9)، سوداء اين سواد (10)تو را برابر (11)سويدا و سواد است،اعنى سويداء القلب و سواد العين،ترسم كزين همه (12)سياهى دلت سياه شده باشد،آنگاه آن (13)سياهى تعدّى كند از دل به روى تا چنان كه در دنيا سياه دلى،در آخرت سياه روى شوى كه: وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ (14)...،اين كثرت مقال تو و كثرت محال تو از كثرت سواد تو است.آن مرد هم (15)فخر به كثرت آورد كه: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مٰالاً (16)...،و نمى دانى كه در كثرتش خير نيست:

به قول ايزد خير از كثير دور آمدتو جهد كن كه از آل (17)كثير باشى دور (18)

يقين بدان كه اگر در كثير خيرستىبه چپ نبودى و عقد كثير

عقد كثير به چپ باشد و ره كثير به چپ باشد (19)،آنجا كه صباء يمن بر اصحاب

ص : 374


1- .فق:نيكوهيد.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 75 و 101،سورۀ انبياء(21)آيۀ 24،سورۀ نمل(27)آيۀ 61،لقمان(31)آيۀ 25.
3- .سورۀ زمر(39)آيۀ 43،و 9 مورد ديگر تعبير«لا يعقلون»در قرآن كريم آمده است.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 243،سورۀ يوسف(12)آيۀ 38،سورۀ غافر(40)آيۀ 61.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 100،سورۀ هود(11)آيۀ 17،سورۀ رعد(13)آيۀ 1،سورۀ يس(36)آيۀ 7،سورۀ غافر (40)آيۀ 59.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 114.
7- .كذا:در اساس«دنييت/دنيايت»،نسخه به صورت«دينيت»هم خوانده مى شود،مج:دست افرازت،وز: دست افذازت،دب،آج،لب،فق،مب،مر:دست افزارت.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تكيه ات.
9- .همۀ نسخه بدلها+تا.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سودا.
11- .همۀ نسخه بدلها:بر اين.
12- .مب+سويد او.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آنگه اين.
14- .سورۀ زمر(39)آيۀ 60.
15- .همۀ نسخه بدلها:نيز.
16- .سورۀ كهف(18)آيۀ 34.
17- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اهل.
18- .فق،مب،مر:دور باشى.
19- .دب،آج،لب،فق،مب،مر،عبارت:«ره كثير به چپ باشد»را ندارد.

اليمين آيد،شمال شقاوت بر اصحاب الشّمال مشتمل شود همه را درهم پيچد،ايشان را كه راست بوده باشند به راست ببرند،و ايشان (1)را كه كژ بوده باشند به چپ ببرند، تا ايشان (2)از اينان،و اينان از ايشان جدا شوند، فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (3)،همچنان كه آن عدد اندك منصور و مظفّر آمدند-باذن اللّٰه-مثل اين عدد فردا منصور و مؤيّد باشند[337-ر]بتأييد اللّٰه مع امام من اهل بيت (4)رسول اللّٰه،مؤيّد من عند اللّٰه،مظفّر من قبل اللّٰه،قائم بامر اللّٰه،مظهر لدين اللّٰه،داع الى كتاب اللّٰه،ناصر لاولياء اللّٰه قاهر لأعداء اللّٰه،كلمة اللّٰه،امان اللّٰه،حجّة اللّٰه القائم بقسط اللّٰه،و الذّابّ عن حريم اللّٰه،و النّاصر لدين اللّٰه الّذي

قال له النّبىّ-صلّى اللّٰه عليه و آله: لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدي (5)يواطى اسمه اسمي و كنيته كنيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ،به كثرت خود و قلّت او منگر،كه نصرت نه به كثرت است،و ذلّت نه به قلّت است.نه كثرت موجب نصرت است،و نه قلّت علّت ذلّت است،بل نظر به اين است كه: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ .

شاها همه فتح در سر رايت تستو اين نادره بازپسين غايت تست

هرچند كه لشكر عدو بى عدد است«كم من فئة قليلة»آيت تست

قوله: وَ لَمّٰا بَرَزُوا لِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ ،آنگه كه بيرون آمدند يعنى لشكر طالوت -اين سيصد و سيزده مرد.و«بروز»خروج باشد،و«بارز»خارج باشد،و«براز»و «مبارزت»بر يكديگر به در آمدن باشد قتال را،و«براز» (6)زمين صحرا باشد،يقال:

برز له اى خرج له.براى جالوت و لشكرهاى او اين جماعت اندك در برابر آن جموع و جنود بايستادند.براى آن كه به ايمان و اعتقاد درست رفته بودند.

چون سواد ايشان ديدند از بياض صفاى اعتقاد زبان به دعاى برگشادند كه:

«ربّنا»،پروردگار ما و سيّد ما، أَفْرِغْ عَلَيْنٰا صَبْراً ،اى صبّ (7)علينا،صبر بر ما ريز.

ص : 375


1- .همۀ نسخه بدلها:اينان.
2- .لب+را.
3- .سورۀ شورى(42)آيۀ 7.
4- .مج:اهل البيت.
5- .آج،لب،فق:من اهل بيتى.
6- .مب،مر:برزى.
7- .دب،لب،مب،مر:صبّه.

و اصل او از فراغ دلو[باشد] (1)،يعنى اگر صبر در جايى است مثلا از آن چندان بر ما ريز تا آن جاى فارغ و تهى شود. وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا ،ما را ثبات قدم ده،ياى ما بر جاى دار. وَ انْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ،بار خدايا!ما را مدد فرست به دو چيز:به صبر و (2)نصر،صبر بر ما و نصر (3)بر دشمنان ما كه كافرانند.و در اين آيت اضمار و اختصارى هست،تقدير اين است (4):فانزل اللّٰه عليهم صبرا و نصرا.

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،ايشان بخواستند،خداى اجابت كرد صبر و نصرت (5)فروفرستاد ،ايشان لشكر جالوت را به هزيمت كردند.و هزم و هشم و هصم و هضم همه كسر باشد،جز كه بعضى از بعضى بيشتر. وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ ،داود جالوت را بكشت.

مفسّران گفتند به الفاظ مختلفه و معانى متّفقه كه:از جمله آنان كه با طالوت به جوى [337-پ]بگذشتند،ايشا بود پدر داود-عليه السّلام-با سيزده پسر.و داود به سال كمتر بود،روزى بيامد و پدر را گفت:اى پدر!من در قفا (6)گوسپند (7)مى روم و قلاسنگ (8)به دست گرفته هيچ نيست كه من خواهم كه به قلا سنگ (9)بزنم و الّا اصابت باشد،و هركه را بزنم به قلا سنگ (10)بيفگنم.

پدر گفت:بشارت باد تو را كه خداى تعالى روزى تو در قلا سنگ (11)تو نهاده است.روزى دگر آمد و گفت:اى پدر!گوسپند (12)مى چرانيدم،در بيشه شدم شيرى ديدم خفته،برفتم و بر پشت او نشستم و او را بتاختم،و او مرا نيازرد.پدر گفت:اين چيزى (13)است كه خداى به تو خواست.روزى دگر آمد و گفت:اى پدر!من در كوه مى روم و خداى را تسبيح مى كنم،هيچ سنگ نيست و الّا به تسبيح من خداى را تسبيح مى كند.پدر گفت:اين چيزى (14)است كه خداى تو را داده است.

ص : 376


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،وز،دب+به.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مج،وز:نصرت.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .مج،وز،آج،لب:نصر.
6- .همۀ نسخه بدلها:قفاى.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب+كه.
8- .مب،مر:فلاسنگ.
9- .مب،مر:فلاسنگ.
10- .مب،مر:فلاسنگ.
11- .مب،مر:فلاسنگ.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:گوسفند.
13- .مج:خيرى،مب:چيزهايى.
14- .مج:خيرى.

چون دو لشكر روى به هم آوردند،جالوت كس فرستاد به طالوت تا پيش (1)من آى به كالزار (2)يا كسى (3)را پيش من فرست،اگر او مرا بكشد ملك من شما را باشد، [و اگر من او را بكشم ملك شما مرا باشد] (4).طالوت[در ماند] (5)،بفرمود تا در لشكر او ندا كردند كه:كيست كه به مبارزت جالوت بيرون شود،و من كه طالوتم دختر به او دهم و ملك با او بخشم به دونيمه ؟كس اجابت نكرد،كه آن ملعون مهيب مردى بود و شجاع و منكر.

طالوت پيغامبر را گفت:دعا كن خداى را و از خداى در خواه تا تو را خبر دهد از كار اين كافر.اشمويل دعا كرد.خداى تعالى جبريل را فرستاد و قرنى در او روغن قدس و تنورى از آهن،و گفت خداى (6)مى گويد:كشنده جالوت مردى باشد كه اين قرن بر سر او نهند (7)،روغن در قرن (8)بجوشد و از قرن بيرون آيد،و گرد سر او بر گردد چون تاجى،و به رويش فرونيايد و در اين تنور آهن شود،اين تنور يك اندام (9)او باشد نه بيش و نه كم.

طالوت آن جماعت حاضران را بخواند و تجربت كرد،بر هيچ كس راست نبود، خداى تعالى وحى كرد كه:اين مرد از فرزندان إيشا است،إيشا فرزندان خود را حاضر كرد،دوازده مرد شجاع تمام بالا جسيم و سيم،يك يك را عرضه مى كردند برآن قرن،و روغن هيچ نمى جنبيد.و در ميان ايشان يكى بود به بالا از همۀ درازتر و به تن از همه ضخم تر (10)،هربار او را عرض (11)مى كرد و فايده (12)نبود.خداى تعالى وحى كرد بدو كه:چه چشم در اين جسيم (13)طويل زده اى كه:انا لا نأخذ الرجال على صورهم و

ص : 377


1- .مج،وز:يا پيش،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه با پيش.
2- .مج،وز،آج،فق،مب،مر:كارزار.
3- .اساس:تا كسى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خداى تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها+اين.
8- .همۀ نسخه بدلها:روغن در او.
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(306/2):تنور به اندام.
10- .آج،لب:ضخيم تر.
11- .مج:عرضه.
12- .مج،وز:فايده.
13- .وز:جسم.

لكن نأخذهم على صلاح قلوبهم،ما مردان را به صورت ننگريم و لكن ايشان را به صلاح دل نگريم.

اشمويل،إيشا را گفت:تو را فرزند دگر هست؟گفت:نه.جبريل آمد كه دروغ مى گويد.پيغامبر گفت:چرا چونين گويى؟خداى تعالى مى گويد كه:تو دروغ مى گويى.

گفت:خداى[338-ر]راستيگر (1)است،من دروغ مى گويم،مرا پسرى است كهترين فرزندان است براى آن كه كوتاه است و حقير است،شرم داشتم كه مردمان او را بينند داود نام است.خود (2)در ميان مردم نيارم او را.او در كوه گوسپند (3)مى چراند.و داود -عليه السّلام-مردى بود كوتاه و حقير،و زرد روى و بيمار شكل،ازرق چشم،اندك (4)موى.

طالوت گفت:ما برويم و او را ببينيم.برفت با جماعتى،او را يافت بر كوه گوسپند (5)مى چرانيد،ورودى عظيم بيامده بود،و او آن گوسپندان (6)را دودو بر گردن مى گرفت.

و با اين كنار (7)مى آورد.چون طالوت او را بديد،گفت:اين است لا شكّ،اين كه بر بهايم (8)رحيم است،بر مردمان رحيم تر باشد.او را پيش خواند و آن قرن بر سر او نهاد، آن روغن در او بجوشيد و گرد سر او برگرديد مانند اكليلى.طالوت او را گفت:تو را افتد كه با جالوت كالزار (9)كنى و او را بكشى و از ملك من نيمه اى تو را باشد؟و دختر خود را به تو دهم.اگر آن كه (10)يك كافر را بكشد با حيات صاحب ملك نيمه (11)ملكش مى برسد و دختر،آن كس كه هزاران كافر را بكشت در حيات ارش دختر نرسد (12)و از پس وفات او ملك.

داود گفت:بلى.طالوت گفت:از خويشتن هيچ يافته اى كه قوّت اين كار دارى (13)؟گفت:بلى،وقتها شير بيايد و تعرّض گوسپند (14)من كند يا پلنگ يا گرگ، من بگيرم ايشان را و دست در زفر (15)ايشان كنم و بر درّم و بيندازم.

ص : 378


1- .مج،مب،مر:راست گير،دب:راستيگير،آج،فق.راستگو.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+هرگز.
3- .دب،آج،فق،مب،مر:گوسفند.
4- .مج:اندكى.
5- .دب،آج،فق،مب،مر:گوسفند.
6- .دب،آج،فق،مب،مر:گوسفند.
7- .مج،وز:كنارى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+چنين.
9- .مب:جنگ،ديگر نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
10- .مج،وز،دب،آج،لب+كس.
11- .آج،فق،مب،مر:ملكش يك نيمه.
12- .مب،مر:برسد.
13- .مب+كه با جالوت كارزار كنى.
14- .دب:گوسفند،آج،لب،فق:گوسفندان.
15- .آج:زير.

گفت:بيا تا برويم.با لشكرگاه آمدند.داود-عليه السّلام-در راه كه مى آمد، سنگى آواز داد او را كه:مرا بردار كه من سنگ هارونم كه فلان پادشاه را به من بكشت.برگرفت و در توبر[ه] (1)نهاد.به سنگى ديگر بگذشت،آواز داد كه:مرا بردار كه من سنگ موسى ام كه فلان پادشاه را به من كشت (2).به سنگى ديگر رسيد،آواز داد كه:مرا بردار كه من سنگ توام كه هلاك جالوت در من نهادند.خداى تعالى مرا براى تو مى داشت.برگرفت و در توبر[ه] (3)نهاد.

چون جالوت سلاح در پوشيد و صفها كالزار (4)راست كردند،جالوت بيرون آمد بر اسپى (5)گرانمايه نشسته،و سلاح تمام پوشيده مبارزه خواست.طالوت اسپى نيكو بياورد و سلاح تمام (6)،تا داود (7)در پوشيد و بر نشست و پاره اى برفت و بازآمد.مردم گفتند:كودك است،بترسيد.گفت:أيّها الملك!اين سلاح نه ساز من است،و من كالزار (8)به قوّت خداى كنم نه به عدّت و سلاح.مرا رها كن تا چنان كالزار (9)كنم كه مرا بايد،گفت:تو دانى.آن سلاح بكند و پياده شد،و آن توبر[ه] (10)در برافگند و قلاسنگ (11)به دست گرفت و پيش جالوت آمد.

و جالوت مردى مذكور بود به قوّت و شدّت (12)و شجاعت،و به تنها (13)بر لشكرهاى گران حمله بردى،و ترك را كه بر سر داشت (14)[338-پ]سيصد من آهن بود-على ما جاء فى التّفسير.

چون در داود نگريست (15)،ترسى از او در دلش افتاد،گفت:تو آمده اى به (16)قتال

ص : 379


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .دب+برگرفت،مب،مر+بر گرفت و در توبره نهاد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .مج،وز،فق،مب،مر:صفهاى كارزار.
5- .مب:اسب.
6- .دب،آج،لب،فق+به او داد.
7- .دب:داود تمام،مب،مر:به داود داد او.
8- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:كارزار.
9- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:كارزار.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،همۀ نسخه بدلها+سنگ.
11- .مب:فلاسنگ.
12- .مب:شوكت.
13- .مج،وز:به تنهايى.
14- .اساس از اين جا تا آخر اين مجلّد به صورت نونويس و مغلوط است.
15- .آج،لب،فق،مر:نگريد.
16- .مج:بر.

من؟گفت:بلى.گفت سلاحت كجاست؟گفت:سلاح من اين قلاسنگ (1)است.

گفت:سنگ به سگ اندازند.گفت:تو از سگ بدترى (2).گفت:لا جرم گوشتت ببخشم از ميان سباع زمين و مرغ هوا.گفت:با خدا گوشت تو ببخشيدم (3).

آنگه دست فراز كرد و يك سنگ بر آورد و گفت:به نام خداى ابراهيم و در قلاسنگ (4)نهاد،و ديگرى بر آورد و گفت:به نام خداى اسحاق و در قلاسنگ (5)نهاد.

و ديگرى بر آورد و گفت:به نام خداى يعقوب و در قلاسنگ (6)نهاد،هر سه يكى شد او بينداخت.خداى تعالى باد را موكّل كرد تا آن سنگ را مى برد تا بر ميان ترك جالوت آمد،و به ترك فروشد و به سر و پيشانى او بيرون شد (7)و از قفايش بيرون افتاد و در (8)قومى آمد كه در پس پشت او نشسته بودند،و سى مرد را بكشت و جالوت بيفتاد (9)مرده،و لشكر به هزيمت رفتند (10).داود بيامد و به پاى جالوت درآويخت و او را پيش طالوت كشيد و بيفگند،و مسلمانان شاد (11)شدند و او را (12)دعا كردند.

چون با شهر آمدند،داود گفت طالوت را:وفا كن با آن وعده كه كردى (13).

طالوت گفت:تو مى خواهى (14)دختر (15)ملك را به حكم خود كنى بى صداقى؟گفت:

تو بر صداق (16)شرط نكردى پيش از كشتن جالوت،و من چيزى ندارم كه به صداق دختر تو دهم.

طالوت گفت:من از تو چيزى نمى خواهم كه (17)ندارى،كه تو مرد كارزارى (18)،و

ص : 380


1- .مب،مر:فلاسنگ.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بترى.
3- .مج،وز،دب،لب،فق:ببخشيد،آج:ببخشد،مر:بخشيدم.
4- .مب،مر:فلاسنگ.
5- .ضبط اساس در اين قسمت كه به صورت نونويس است«فلا سنگ»مى باشد،با توجّه به ضبط همين حكم در صفحات قبلى اساس و به ضبط با قياس مج،وز،دب،آج،لب،فق تصحيح شد.
6- .ضبط اساس در اين قسمت كه به صورت نونويس است«فلا سنگ»مى باشد،با توجّه به ضبط همين حكم در صفحات قبلى اساس و به ضبط با قياس مج،وز،دب،آج،لب،فق تصحيح شد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:فروشد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بجز مر:و بر.
9- .مج:بيوفتاده.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:شدند،مب،مر:كردند.
11- .مج،وز،دب،آج،فق:شادمانه،لب،مب،مر:شادمان.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:و داود را.
13- .مب:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز مر:كه مرا دادى.
14- .مج،وز:تا،دب،آج،لب،فق،مب+كه.
15- .مب+با.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:صداقى.
17- .همۀ نسخه بدلها+تو.
18- .دب،لب:مردى كالزارى.

ما را در اين كوهستان دشمنان (1)هستند اغلف،يعنى ختنه ناكرده،چون دويست مرد از ايشان[بكشى] (2)و به علامت غلفه (3)ايشان با پيش من آرى،من دختر به تو دهم.او بيامد به آنجا رفت،و ايشان را (4)هركه را يافت مى كشت و غلفه ايشان با رشته مى كرد تا تمامى دويست كس را بكشت،و نشان را با پيش طالوت آورد.

طالوت دختر به او داد و انگشترى ملك در دست او كرد،و داود بر سرير سرورى بنشست و به عدل مشغول شد،و مردم به او اقبال كردند و مايل شدند به او.

جماعتى مفسّران روايت كردند كه طالوت حسد برد بر داود،قصد كشتن او كرد.داود بگريخت و در كوهى پنهان شد،و طالوت در طلب او عالم خراب كرد، و هركس از علما و احبار بنى اسرايل كه او را نهى كردند از كشتن او (5)،او را بكشت تا در همۀ بنى اسرايل جز يك زن نماند از نژاد علما،او را پنهان كردند-في خرافات طويلة-كه ظاهر قرآن از آن مانع است،من قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَيْكُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ (6)،و خداى تعالى اين معنى جز با كسى نكند از اطلاق لفظ«اصطفا»و آنچه آيت متضمّن آن است كه او معصوم باشد.

و بعضى مفسّران گفتند:[طالوت] (7)پيغمبر بود،و اگر اين روايت درست باشد صغيره و كبيره در حقّ او ممنوع بود،پس اولى (8)باشد كه كتاب را صيانت (9)كنند از حديثهاى مطعون.

و گفته اند:طالوت چهل سال پادشاهى كرد و ملك به داود سپرد و با پيش خداى تعالى شد،و كار (10)داود در ملك مقرّر شد،و بنى اسرايل جمله به او (11)مجتمع

ص : 381


1- .مج،وز،دب:دشمنانى.
2- .اساس كه در اين قسمت نونويسى است،ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:حلقه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:و از ايشان.
5- .آج،لب،فق،مب:داود.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 247.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مج،وز،دب:اولى تر آن،آج،لب،فق:اولى تر.
9- .اساس كه نونويس است:صلبيه،با توجّه به مج تصحيح شد.
10- .اساس:و در كار،با توجّه به مج تصحيح شد.
11- .مج،وز،دب،آج،لب:بر او.

شدند. وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ ،و خداى تعالى او را ملك (1)داد و پادشاهى و نبوّت،و او از فرزندان يهودا بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم-عليه السّلام-بود.

اى عجب (2)حق تعالى از داود (3)،كشتن جالوت بازگفت،و عقيب (4)او گفته (5).

من او را ملك دادم و حكمت،اگر آن كه يك كافر را بكشت،[او را] (6)ملك دنيا و پيغمبرى رسيد،آن كه هزار (7)را بكشت او را امامت و ملك آخرت نرسد؟بلى،هم امامتش داد و هم ملك،و هر دو به لفظ ملك گفت،امّا امامت في قوله تعالى: فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (8)،«كتاب»قرآن است، و«حكمت»نبوّت،و«ملك»ملك امامت.امّا ملك آخرت ففي قوله: وَ إِذٰا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (9).

وَ عَلَّمَهُ مِمّٰا يَشٰاءُ ،بازآموخت او را (10)آنچه خواست.بعضى مفسّران ديگر (11)گفتند:مراد صنعت (12)درع (13)است يعنى زره كردن.بيانش: وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ (14).گفتند:هر روز درعى بپرداختى و مبلغى فروختى تا ازآنجا مالى عظيم جمع كرد.

و بعضى مفسّران ديگر گفتند:بيشتر از يك سال آن صنعت نكرد،و هر روز يكى تمام كردى،سيصد و شصت درع تمام بكرد.و درع نيك به او منسوب است و شعرا [339-ر]در نظم و نثر بياوردند.

بعضى ديگر گفتند:مراد منطق الطّير و كلام النّمل (15)است.و گفته اند:زبور

ص : 382


1- .دب،آج،لب،فق+و حكمت.
2- .مب:اين.
3- .آج+و.
4- .آج،لب،فق:عقب.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،آن گفت.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:هزاران.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 54.
9- .سورۀ دهر(76)آيۀ 20.
10- .مج،وز+از.
11- .كذا:در اساس،مر،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس كه نونويس است،صفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مج،وز،آج:دروع.
14- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 80.
15- .اساس:النّحل،مج،وز:الحكل و النّمل،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

است،و گفته اند:آواز خوش است كه حقّ تعالى كس را آواز چنان نداد كه داود را.و (1)چون در زبور خواندن آمدى،وحوش و سباع پيرامن صومعه او بايستادندى،و طير (2)در هوا صف بر كشيدندى تا اگر كسى ايشان را به دست بگرفتى بى خبر بودندى.اگر آواز او به آب روان رسيدى،آب از رفتن و باد از جستن بازايستادى.و آنان كه آواز او شنيدند در عهد او مزامير و انواع اوتار و ملاهى بساختند.

ضحّاك گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:مراد آن سلسله است كه خداى تعالى براى او از آسمان فروگذاشتى،روز حكم او چون در هوا حادثه پديد آمدى،آن سلسله بجنبيدى و آواز كردى و او خبر يافتى از آن حادثه.و سر اين سلسله به مجرّه پيوسته بود،و آخرش به بالاى سر داود بود به قامت مردى ذى قوّت،و احكامش قوّت آهن بود،و رنگش رنگ آتش بود،و حلقه هايش گرد بود مفضّل (3)به انواع جواهر،مسمّر به قضيبها (4)لؤلؤتر،هيچ خداوند عاهت و بيمارى دست در او نزدى الّا شفا يافتى.و آن سلسله در عهد داود-عليه السّلام-به جاى بيّنه و سوگند بود بين المدّعي و المدّعى عليه.

چون كسى بر كسى دعوى كردى،پيش او حاضر آمدندى،او دعوى بشنيدى، آنگه مدّعى را گفتى:برخيز و سلسله بگير.او دست بكشيدى،اگر بر حقّ بودى دستش به سلسله رسيدى،و اگر برحق نبودى سلسله بر بالا شدى تا آنگه كه برآن مكر و خديعت بساختند.

و آن،آن بود كه:مردى (5)جوهر (6)گرانمايه بود وديعت پيش كسى بنهاد،به وقت مطالبت مرد گفت:وديعت با تو دادم.به حكومت پيش داود افتاد[ند] (7).مرد وديعت دار بايستاد و عصا بگرفت و مجوّف كرد،و آن جوهر در ميان عصا بنهاد.چون مرد او را به حكومت پيش داود برد و دعوى كرد،او گفت:اين وديعت كه او مى گويد،من به او داده ام.

ص : 383


1- .آج،لب،فق:او.
2- .مج،وز:طيور.
3- .وز،دب،آج،لب،مب،مر:مفصل.
4- .آج:فصها.
5- .دب،مر+را.
6- .مج:ندارد،وز،دب،آج،لب،فق:جوهرى.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

داود اوّل مدّعى را گفت:برخيز و دست به سلسله دراز كن.مرد برخاست و گفت:بار خدايا!اگر دانى كه من در اين دعوى بر حقّم و اين وديعت با او سپرده ام،و او را واجب است كه با من دهد،دست من به سلسله رسان.دست دراز كرد و سلسله بگرفت.داود-عليه السّلام-مدّعى عليه را گفت:برخيز تو نيز دست به سلسله (1)كن.

او برخاست (2)و آن عصا به دست گرفته (3)،صاحب وديعه را گفت:اين عصاى من دار (4)تا من اين سلسله بگيرم.آنگه گفت:بار خدايا!اگر دانى كه اين وديعت كه او دعوى مى كند به او رسيده است،و در دست او حاصل شده است،بار خدايا دست من به سلسله رسان.اين بگفت و سلسله به دست گرفت.داود-عليه السّلام-از آن كار تعجّب فروماند.جبريل آمد و گفت:دانى كه اين مرد چه مكر كرد!و اين قصّه شرح داد.داود-عليه السّلام-مرد را بخواند.و جوهر از او بستد و مكر او بر مردمان آشكارا كرد،خداى تعالى اين (5)سلسله برداشت.

و خداى تعالى او را به كشتن جالوت صنعت درع در آموخت (6)او را درع كردن و آيين (7)درع در پوشيدن،او درعى كرد كه پيش از (8)او كسى چنان درع نكرده بود.و (9)درعى در پوشيد كه پيش از او و پس از او كس چنان درع در نپوشيده بود،و آن درعى بود كه سينه داشت و پشت نداشت.او را گفتند:ما بال درعك لا ظهر لها؟قال:اذا ولّيت فلا ولّت (10).

و اگر او را حكمت داد از موعظه زبور،اين را حكمتى داد در مواعظ بليغه كه فصحاى عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند:كلامه دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق ما عدا كلام رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله.

و اگر داود را آواز دادى (11)كه مرغ از آواز او در هوا بماندى،او را آوازى داد كه

ص : 384


1- .مب+دراز.
2- .اساس:برخواست،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .مج،وز+و.
4- .فق:نگه دار.
5- .مج،وز:آن.
6- .همۀ نسخه بدلها:درع آموخت.
7- .مب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:و اين را.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها:و اين.
10- .آج:وليت،مج:والت.
11- .همۀ نسخه بدلها:آوازى داد.

به يك نعره جانهاى شجاعان از تن (1)جدا شدى و روان گشتى.

و اگر داود را در حكومت سلسله داد،اين را در حكمت گشايشى داد كه هر حكمى كه در اشكال (2)سلسله بسته تر بودى (3)به او گشاده شدى،تا رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت او را:

اقضاكم عليّ، و صحابه گفتند (4):لا كانت معضلة لم يكن لها ابو الحسن،در جهان مشكل مباد كه نه آن را ابو الحسن باشد.

وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ،ابو جعفر و نافع و يعقوب خواندند،و شيبه (5)و ايّوب در شاذّ:«دفاع»،به كسر دال[339-پ]و به«الف»اين جا و در سورة الحجّ،و ديگران بى«الف»خواندند،و اين اختيار ابو عبيده است براى آن كه خداى-جلّ جلاله-دافع است و او را مدافع نيست.و قرائت اوّل اختيار ابو حامد (6)است،و گفت:مفاعله چنان كه از ميان دو كس باشد از يكى باشد،چنان كه:

احسن اللّٰه عنك الدّفاع و عافاك اللّٰه،و طارقت النّعل و عاقبت (7)اللّصّ و ناولت الشّىء.

عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد گفتند:اگر نه دفع خداست مشركان و كافران را،به مجاهد[ان] (8)و مرابطان زمين را خراب كردندى،و مسجدها بسوختندى و مسلمانان را بكشتندى.

ديگر مفسّران گفتند:مراد آن است كه اگر نه خداى بلا دفع كردى به مؤمنان و ابرار از كفّار و فجّار،زمين و هرچه در زمين بودى هلاك شدى.

و رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى دفع كند به نمازكنان آنان را كه نماز نكنند،و[به] (9)زكات دهان از آنان (10)كه زكات ندهند،و به روزه داران از آنان كه

ص : 385


1- .همۀ نسخه بدلها:تنها.
2- .مج،وز،آج+از.
3- .اساس:شدى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج،وز:مى گفتند.
5- .اساس،مب،مر:شبه،آج:شيب،لب،فق:شيب،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .مج،وز:ابو حاتم.
7- .اساس كه نونويس است:بما فيه،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .اساسى:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر:آنان را.

روزه ندارند،و به حاجيان از آنان كه حج نكنند،و[به] (1)مجاهدان از آنان كه جهاد نكنند.و اگر مردم همۀ جمع شوند.بر ترك اين اشياء كه قواعد دين است،خداى تعالى يك ساعت مهلت ندهد ايشان را.

آنگه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-اين آيت را (2)بخواند: وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ. و رسول-عليه السّلام-گفت:

لو لا عباد اللّٰه ركّع و صبية رضّع و بهائم رتّع لصبّ عليكم العذاب صبّا، اگر نه آنستى كه خداى را بندگانى هستند راكع،و كودكانى شيرخواره،و بهايمى چرنده (3)،عذاب بر شما ريختندى ريختنى.بارع جرجانى اين معنى برگرفت و نظم كرد:

لو لا عباد للاله ركّعو صبية من اليتامى رضّع

و مهملات فى الفلات رتّعصبّ عليكم العذاب الأوجع

محمّد بن المنكدر روايت كند از جابر بن عبد اللّٰه انصارى كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:خداى تعالى به صلاح (4)مسلمانان (5)فرزندانشان (6)را به صلاح دارد،و فرزند[زاد] (7)گانش را و اهل سرايش را،و آن سراها (8)كه پيرامن او باشد،اين (9)در حفظ و نگاهداشت خداى تعالى باشند تا او در ميان ايشان باشد.

قتاده گفت[خداى تعالى] (10):به كافر مؤمن را ابتلا كند،و به مؤمن كافر را ابتلا كند،و به مؤمن كافر را در عافيت دارد.عبد اللّٰه عمر گفت از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-شنيدم كه خداى تعالى به بركت بنده صالح بلا را از صد همسايه (11)بگرداند.

آنگاه عبد اللّٰه عمر اين آيۀ بخواند: وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعٰالَمِينَ ،و خداى تعالى (12)خداوند فضل و كرم و رحمت است بر جهانيان،آنان كه مستحقّ اند و آنان كه مستحقّ نه اند،ازآنجا كه رحمت او واسع است بر مؤمن و كافر و برّ و فاجر.

ص : 386


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:ندارد.
3- .لب:چرانده.
4- .مج،وز،آج+مرد.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:مسلمان.
6- .همۀ نسخه بدلها:فرزندانش.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:سراييا.
9- .مر:ندارد،مج،وز،دب،آج،لب،فق:ايشان.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز+او.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:خداى عزّ و جلّ.

تِلْكَ آيٰاتُ اللّٰهِ ،اين آيات خداست،اشارت به آيات متقدّم است از آنچه رفت از احكام حلال و حرام و مسائل شرع و قصص اوايل و عبر و مواعظ در او. نَتْلُوهٰا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ ،و ما بر تو مى خوانيم به درستى و راستى،يعنى رسول ما كه جبريل است از قبل ما و به فرمان ما بر تو مى خواند. وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ،و تو از جمله پيغام گذارندگانى (1)تا اين آيات پيغام به خلقان گذارى (2)تا ايشان را حجّت نماند، حجّت مرا باشد بر ايشان.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 253 تا 257

اشاره

تِلْكَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اَللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ وَ آتَيْنٰا عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ اَلْبَيِّنٰاتِ وَ أَيَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مَا اِقْتَتَلَ اَلَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ وَ لٰكِنِ اِخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مَا اِقْتَتَلُوا وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يُرِيدُ (253) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ وَ اَلْكٰافِرُونَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (254) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَيُّ اَلْقَيُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ مَنْ ذَا اَلَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ يَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْعَظِيمُ (255) لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقىٰ لاَ اِنْفِصٰامَ لَهٰا وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256) اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَى اَلظُّلُمٰاتِ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (257)

ترجمه

[آن فرستادگانند به تفضيل (3)داديم بهرى را بر بهرى از ايشان.كس بود كه سخن گفت خداى با او و برداشت بهرى را پايه ها (4)،بداديم ما عيسى پسر مريم را معجزها،و دست او قوى كرديم به جبريل (5)،و اگر خواستى خداى كارزار (6)نكردى آنان (7)كه از پس ايشان بودند از پس آن كه به ايشان آمد حجّتها،و لكن مختلف شدند،از ايشان كس هست كه ايمان دارد و از ايشان كس هست كه كافر است،و اگر خواستى خداى كارزار نكردندى و لكن خداى بكند (8)آنچه (9)خواهد] (10).

[اى آنان كه بگرويده ايد هزينه كنيد (11)از آنچه ما روزى داديم شما را پيش ازآن كه آيد روزى كه فروخت نباشد در او و نه

ص : 387


1- .وز،دب:پيغام گزارندگانى.
2- .وز:گزارى.
3- .وز،دب،آج،لب،فق:تفضيل.
4- .اساس:ندارد،مج،وز،آج،لب:پايها/پايه ها.
5- .دب،آج،لب،فق+امين.
6- .آج،لب:كالزار.
7- .مج:آيات،با توجه به وز تصحيح شد.
8- .دب،آج:خداى كردى،فق:خداى مى كند.
9- .فق+مى.
10- .اساس كه نونويس است،ترجمه ندارد،از مج افزوده شد.
11- .فق:نفقه كنى.

دوستى و نه شفاعت،و ناگرويدگان (1)ايشان بيدادگاران اند (2)] (3).

[340-ر] [خداى نيست خداى مگر او زنده پاينده، نگيرد او را (4)خواب اندك و بسيار،مر او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است،كيست آن كس كه شفاعت كند به نزديك او مگر به فرمان او،داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است،و محيط نشوند (5)به چيزى از علم او مگر به آنچه او خواهد،فراخ شود علم او (6)به آسمانها و زمين،گران بار نكند او را نگاه داشتن آن، و او بزرگوار و بزرگ است] (7).

[زور نيست در دين،پديد آمد ايمان از كفر،هركه كافر شود به آنچه دون خداست و ايمان آرد به خداى دست در آويخته باشد به بند استوار،بريدن نيست آن را،و خداى شنوا و داناست] (8).

[خداى دوست آنان است كه ايمان آرند (9)بيرون آرد ايشان را از تاريكى به روشنايى،و آنان كه كافر شدند دوستان ايشان بتانند،بيرون آرند ايشان را از روشنايى به تاريكى،ايشان اهل دوزخ اند،ايشان در آن (10)هميشه باشند] (11).

ص : 388


1- .دب،آج،لب:ناگروندگان.
2- .مج:بيدادكان،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .اساس كه نونويس است،ترجمه ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مج عبارت«نگيرد او را»را ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
5- .دب:نشود.
6- .دب،آج،لب،فق+و ملك او.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق:ايمان دارند.
10- .وز،دب،آج،لب،فق+جا.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

قوله تعالى: تِلْكَ الرُّسُلُ ،اشارت است به پيغمبرانى (1)كه نامهاى ايشان در آيات مقدّم برفت.و«رسل»جمع رسول باشد،و رسول پيغام گزار (2)باشد،ما بهرى را بر بهرى تفضيل داديم.قديم-جلّ جلاله-در اين آيت بازنمود كه:اگرچه ايشان از روى نام پيغمبرى (3)يكسانند،از روى درجه و پايه و منزلت متفاوتند به اعمالى كه ايشان را هست و مقاماتى و اجتهاداتى،بر قدر آن ايشان را به نزديك من منزلت و درجت (4)است.

بعضى از ايشان مخصوص اند به آن كه به ايشان سخن گفتيم بى واسطه،چون موسى-عليه السّلام-و چون رسول ما-صلّى اللّٰه عليه و آله (5). مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّٰهُ ،اخفش گفت:مفعول از كلام بيفگند،و تقدير آن است:«من كلّمه اللّٰه»،و چنين بسيار گويند (6)،و در قرآن از اين بسيار است،منها قوله تعالى: أَ هٰذَا الَّذِي بَعَثَ اللّٰهُ رَسُولاً (7)،و التّقدير:«بعثه اللّٰه»،و قوله: فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ (8)،و التّقدير:«تشتهيه الانفس».و چون ابراهيم-عليه السّلام-كه او را به خلّت تخصيص كرد في قوله تعالى: وَ اتَّخَذَ اللّٰهُ إِبْرٰاهِيمَ خَلِيلاً (9)،و چون رسول ما صلّى اللّٰه عليه و آله-كه او را به كافّه جنّ و انس فرستاد في قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ كَافَّةً لِلنّٰاسِ (10)،و اين قول مجاهد است.

و مراد (11)تفضيل،بيان درجات و استحقاق و منازل ايشان است بعضى بر بعضى.

وَ رَفَعَ[بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ ،و بعضى را به درجاتى و منازلى] (12)،رفعت داد چون آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و سيّدهم محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (13).آنگه از

ص : 389


1- .مج،وز،دب،آج،لب:پيغامبرانى.
2- .وز:پيغام گزار.
3- .مج،وز:پيغامبرى.
4- .مب:منزلتى و درجتى.
5- .مج،وز،دب،آج،لب:صلوات اللّٰه عليه.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بسيار كنند.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 41.
8- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 71،اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى(313/2):ما تشتهى الانفس،انتخاب متن مبتنى بر ضبط قرآن مجيد است.نيز قرائت مورد نظر ابو الفتوح همچنان كه مرحوم شعرانى نيز بدان توجه داشته،ما تشتهى الانفس بوده تا با جمله تقديرى بعد مناسبت داشته باشد،ولى آيه اى به صورت ما تشتهى الانفس در قرآن مجيد وجود ندارد.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 125.
10- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 28.
11- .مج،وز+به.
12- .اساسى:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
13- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:عليه و عليهم.

اينان باجماع (1)پيغمبر (2)ما بهتر است و فاضل تر،و از او فرود ابراهيم-عليه السّلام-و على ما جاء فى الاخبار-و ما را به تفصيل اين،راه نباشد،براى آن كه تفضيل مكلّفان بهرى بر بهرى به زيادت ثواب باشد به نزديك خداى تعالى،بيانش قوله تعالى: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ (3)...،دگر به زيادت علم باشد،لقوله تعالى: وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ (4)،و قوله: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (5)،براى آن كه ما را از روى عقل طريقى نيست،جز به سمع ندانيم.

وَ آتَيْنٰا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنٰاتِ ،و ما عيسى مريم را بيّنات داديم،يعنى معجزات و دلالات از احياء موتى و إبراء اكمه و ابرص،و جز آن از معجزات او.

وَ أَيَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ،خلاف كردند در او.بعضى گفتند:مراد جبريل است كه (6)روح نام جبريل است،و القدس هو اللّٰه،اضافه او با خود كرد:كعبد اللّٰه و رسول اللّٰه و بيت اللّٰه،اين قول حسن بصرى است.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:«روح القدس»آن نام بود كه[او] (7)به آن احياء موتى كردى چون او خداى را به آن نام بخواند[ى] (8)،خداى تعالى مرده زنده كردى به دست او،به دعاى او،به معجزه او.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ ،و اگر خواستى خداى قتال نكردندى با يكديگر از پس اين پيغمبران (9)،يعنى از پس آمدن ايشان به آيات و معجزات.آنگه بيان كرد كه:مراد به«بعدهم»نه ظرف است و نه جهت است،مراد آيات و دلالات و بيّنات است،بقوله: مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَيِّنٰاتُ ،و اين مشيّت الجا (10)باشد كه خداى تعالى خبر مى دهد ازآن كه كافران و عاصيان به اين نافرمانى كه مى كنند از اعجاز من نمى كنند،و من از منع ايشان عاجز نه ام (11)،چه اگر خواهم (12)ايشان را به قهر منع كنم و

ص : 390


1- .اساس:با جماعتى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز:پيغامبر.
3- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 28.
4- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 11.
5- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
6- .مج،وز:چه.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب:پيغامبران.
10- .اساس:آنجا،با توجّه به مج تصحيح شد.
11- .فق:نيم.
12- .مج،وز:خواهى.

ملجأ گردانم كه جز مراد من نكنند،و لكن من چنان مى خواهم كه ايشان آنچه كنند و نكنند[از اختيار كنند] (1)،نا مستحقّ جزاى آن فعل شوند از نيك و بد.و همچنين بود تفسير قوله (2): وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا (3)...،و قوله: لَوْ شٰاءَ [340-پ] رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً (4)و دليل بر آنكه (5)اين مشيّت او اكراه[و] (6)الجاء است،نه مشيّت اختيار،قوله تعالى بلافصل عقيب (7)اين: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ (8)،تو اگر اكراه خواهى كردن مردمان را بر ايمان؟يعنى نتوانى،من توانم (9)،قوله تعالى: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً (10)،جمله اين اخبار آيات (11)است از قدرت او بر منع ايشان و قهر و جبر ايشان.

و آنگه گفت:اگر من خواهم نكنند،دليل آن نكند كه چون مى كنند او مى خواهد،براى آن كه معنى اين است كه:بازنموديم،و اين چنان بود كه يكى از ما گويد (12):اگر سلطان خواهد جهودان به كنشت نشوند روز شنبه،و ترسايان خداى را ناسزا نگويند،و گبركان نكاح محرّمات نكنند،مراد نه آن باشد كه سلطان مى خواهد تا ايشان آن كنند،معنى آن باشد كه سلطان اگر خواهد منع كند ايشان را به قهر،و لكن نمى خواهد تا منع به قهر كند براى صلاحى را،و اين روشن است.

وَ لٰكِنِ اخْتَلَفُوا ،نبينى كه حوالت اختلاف به ايشان كرد،و همچنين حوالت ايمان و كفر في قوله: فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ، «من»تبعيض راست،و «من»نكره موصوفه است،و التّقدير:فبعضهم و (13)فرقة آمنت و اخرى كفرت، وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مَا اقْتَتَلُوا، اين (14)معنى دارد كه گفتيم. وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يُرِيدُ، و لكن خداى تعالى بكند آنچه خواهد چو از فعل او باشد،و او را مانعى نبود،يعنى كس او را از

ص : 391


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:قوله تعالى.
3- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 99.
5- .مج+بر ايمان.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق:عقب.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 99.
9- .مج،وز،دب،آج،لب+و.
10- .سورۀ هود(11)آيۀ 118.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:اين آيات اخبار.
12- .آج،لب:مى گويد.
13- .مج،وز:ندارد.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:هم اين.

فعل خود برحسب مراد خود منع نتواند كردن،و او همه كنندگان (1)را اگر خواهد از آنچه مى كنند منع تواند كردن تا اوّل و آخر آيت در معنى مطابق باشد.

در خبر است كه:مردى با اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-در حرب صفّين بود،او را گفت:يا اميرالمؤمنين !اخبرنا مسيرنا الى الشّام أ كان بقضاء من اللّٰه و قدر (2)،خبر ده ما را (3)از رفتن ما (4)به شام (5)به قضا و قدر خداى بود يا نه؟گفت:

و اللّٰه ما هبطنا واديا و لا علونا تلعة و لا وطئنا موطئا الّا بقضاء من اللّٰه و قدر، گفت:به خداى كه هيچ بلند بر نشديم،و هيچ نشيب فرونيامديم،و پاى بر هيچ جاى ننهاديم الّا به قضا و قدر خدا.

مرد شامى گفت:يا امير المؤمنين!فعند اللّٰه احتسب عنايى،پس رنجى كه مرا در اين راه رسيد همانا بر خداى نويسم كه مرا در آن مزدى نباشد،چون مى گويى به قضا و قدر خداست.اميرالمؤمنين گفت:نه:

انّ اللّٰه قد اعظم لكم الاجر في مسيركم و انتم سائرون[و في مقامكم و انتم مقيمون و لم تكونوا في شىء من حالاتكم مكرهين و لا اليها مضطرّين و لا عليها مجبرين، خداى تعالى] (6)مزد شما عظيم (7)كرد بر رفتگان (8)در آن حال كه مى رفتى،و بر مقامتان در آن حال كه مقيم بودى،براى آن كه در هيچ حال مكره نبودى و ملجأ و مضطرّ نبودى.

شامى گفت:يا امير المؤمنين!كيف ذلك و القضاء و القدر ساقانا و عنهما كان مسيرنا و انصرافنا،چگونه باشد اين قضا و قدر ما را به آنجا راند و از قضا و قدر رفتيم و آمديم؟ و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

يا اخا اهل الشّام لعلّك ظننت قضاء لازما و قدرا (9)حتما لو كان ذلك كذلك لبطل الثّواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد و الأمر من اللّٰه و النّهى و ما كان المحسن اولى بثواب الاحسان من المسيء و لا

ص : 392


1- .اساس:كند كار را،با توجّه به مج تصحيح شد.
2- .چاپ شعرانى(314/2):قدره.
3- .اساس كه نونويس است:مرا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:من،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز+تا.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بعظيم.
8- .آج:رفتنتان.
9- .لب،فق+و.

المسيء اولى بعقوبة الذّنب من المحسن تلك مقالة عبدة الاوثان و حزب الشّيطان و خصماء الرّحمن و شهداء الزّور و قدريّة هذه الامّة و مجوسها،انّ اللّٰه تعالى امر عباده تخييرا (1)و نهاهم تحذيرا و كلّف يسيرا،و لم يلزم عسيرا و اعطى على القليل كثيرا، و لم يطع مكرها و لم يعص مغلوبا،و لم يرسل الانبياء لعبا،و لم ينزل الكتب الى عباده عبثا،و لم يخلق السّماوات و الأرض و ما بينهما باطلا،ذلك ظنّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار، گفت:اى برادر اهل شام!همانا قضاء لازم و قدرى حتم گمان بردى،اگر چنين بودى ثواب و عقاب باطل شدى،و وعد و وعيد ساقط گشتى، و امرونهى بى فايده بودى،و محسن به ثواب احسان اولى (2)نبودى از مسيء و نه مسيء اولى (3)بودى به عقوبت اساءت از محسن،اين مقاله بت پرستان است و لشكر شيطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدريان اين امّت و مجوسيان.خداى تعالى بندگان را امر به تخيير كرد و نهى كرد به تحذير و تكليف آسان كرد،و الزام دشخوار (4)نكرد،و بر تكليف اندك آلات (5)بسيار داد،و طاعت او[341-ر]به اكراه نداشتند،و معصيت او به غلبه بر او نكردند،و پيغمبران (6)را به بازى نفرستاد،و كتابها به هرزه انزله نكرد،و آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است باطل (7)نيافريد،اين گمان كافران است به خداى،واى بر (8)ايشان از آتش دوزخ.

شامى گفت:يا اميرالمؤمنين !پس اين قضاء كه فرمودى چيست؟گفت:آن امر خداست به طاعت،و نهى او از معصيت،و وعده ثواب است برآن،و وعيد عقاب است بر اين،و ترغيب و ترهيب به طاعت و معصيت،و تمكين از فعل حسنه،و خذلان اهل عصيان بر معصيت،اين قضاء خداست افعال ما را،و قدر اوست اعمال ما را.امّا بيرون از اين ظنّ مبر،كه ظنّ آن،عمل را احباط كند.

شامى بر پاى خاست (9)شادمان،و گفت:يا امير المؤمنين!فرّجت عنّي فرّج اللّٰه

ص : 393


1- .اساس:تخيير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:اولى تر.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:اولى تر.
4- .مج،وز:دشوار.
5- .آج:آلاء.
6- .مج،وز،دب،آج،لب:پيغامبران.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:بباطل.
8- .مج،وز:ندارد.
9- .اساس:خواست،مج،وز:خاست.

عنك،مرا از[اين] (1)شبهه فرج دادى كه خداى تو را از مكاره فرج دهاد،و اين بيتها انشا كرد-شعر:

انت الامام الّذي نرجوا (2)بطاعتهيوم المآب من الرّحمن غفرانا

اوضحت من ديننا ما كان ملتبساجزاك ربّك بالاحسان احسانا

ابو حنيفة النّعمان بن ثابت گويد:روزى در نزديك صادق جعفر بن محمّد الباقر عليهما السّلام (3)-شدم،و او را سلام كردم.چون به در آمدم،موسى جعفر را ديدم در دهليز سرا[به كتّاب] (4)نشسته-و سخت كوچك بود (5)-خواستم تا او را امتحان كنم،گفتم:يا ابن رسول اللّٰه!اين يحدث الغريب عندكم،غريبى كه به شهر شما رسد كجا قضاى حاجت كند؟گفت:از كنار جويها و زيردار ميوه ها و پيرامن سرايها و رهگذرها و مسجدها اجتناب كند،و آنجا كه خواهد جز اين قضاى حاجت كند.

گفت:چون اين بشنيدم از او در چشم من افتاد ترفّع (6)تمام،گفتم:يا ابن رسول اللّٰه! نيكو گفتى.

مسئله ديگر بپرسم به دستورى؟گفت:بيار.گفتم:معصيت بنده از كيست؟ در من نگريد و مرا گفت:بنشين تا تو را خبر دهم.من بنشستم،گفت:حال معصيت از چند وجه بيرون نيست:يا از خداست،يا از بنده،يا از خدا و بنده.

اگر از خداست دون بنده،خدا از آن عادل تر است كه بنده را به فعلى كه او نكرده باشد مؤاخذه كند،كه بس (7)اين ظلم باشد (8).

و اگر از خدا و بنده است،پس او شريك بنده باشد (9)،و قوى اولى (10)باشد به انصاف و (11)بنده ضعيفش.

و اگر از بنده است تنها:

فعليه وقع الامر و اليه توجه النهى،و له حق الثواب و العقاب،و وجب الجنة و النار ،لا جرم امر به اوست،و نهى او راست،و ثواب و

ص : 394


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز:نرجو.
3- .اساس:عليهم السّلام،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .مج،وز،فق:بودم.
6- .مج،وز،مب،مر:توقع،دب،آج،لب،فق:بوقع.
7- .مج،وز،دب،مب،مر:پس.
8- .مب:او ظلم كرده باشد.
9- .مج:شريك باشد با بنده.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:اولى تر.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.

عقاب متعلّق به اوست،و بهشت و دوزخ براى اوست.

ابو حنيفه گفت،چون اين بشنيدم گفتم: ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1)،و بهرى اهل علم اين معنى به نظم آوردند و گفتند (2):

لم تخل أفعالنا اللاّتي نذمّ بهااحدى ثلاث خصال حين نأتيها

إما تفرّد (3)بارينا بصنعتهافيسقط اللّوم عنّا حين ننشيها

او كان يشركنا فيها فيلحقهما سوف يلحقنا من لايم فيها

أو لم تكن لإلهي في جنايتهاذنب فما الذّنب الّا ذنب جانيها

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،خطاب است جمله مؤمنان را به انفاق و نفقه كردن.و خلاف كردند در او:

حسن بصرى گفت:مراد زكات است براى دو وجه:يكى امر خداست،و امر او بر وجوب باشد.و دگر آن كه گفت:به وعيد مقرون بكرد،و وعيد[بر] (4)ترك واجب باشد.

و جماعتى ديگر گفتند:مراد نفقه عيال است،و امر بر وجه استحباب است و وعيد نيست،در آيت بيشتر از اخبار نيست عن عظم يوم القيامة،و اين اختيار (5)ابو القاسم بلخى است.و بعضى ديگر گفتند:عام است در زكات و صدقه و نفقه،و اين اولى (6)است براى عموم فايده را.

و حدّ رزق بگفته ايم پيش از اين:هرچه كسى را باشد كه به آن منتفع شود، و كس را نبود كه او را از آن منع كند. مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ (7)[پيش] (8)ازآن كه [روزى آيد كه در او] (9)بيع نباشد و دوستى نباشد و شفاعت نباشد.

ابو عمرو و ابن كثير مى خوانند: لاٰ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ -به فتح،

ص : 395


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 34.
2- .مج،وز:آورد و گفت:كه براساس مرجّح است.
3- .اساس:يفسر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .اساس:اخبار،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:اولى تر.
7- .مب+لا بيع،دب،آج،لب،فق+يعنى روز قيامت.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

بى تنوين،و باقى قرّاء به رفع و تنوين.و«بيع»،استبدال المتاع بالثّمن باشد،و نقيض او«شراء»بود،و به معنى«شراء»آيد نيز. وَ لاٰ خُلَّةٌ ،«خلّت»دوستى خالص باشد،كأنّه من خلال القلب.و الخلّة الحاجة،و الخلّة الخصلة،و الخلّة ما كان حلوا من المرعى،و خلال الشّىء وسطه،و الخلل[341-پ]شقّ فى الشّىء، و الخلّ الخليل،و الخلّ الطّريق فى الرّمل،و الخليل من الحبيب من الخلّة،و الفقير من الخلّة و هى الحاجة،قال الشّاعر-شعر:

و ان أتاه خليل يوم[مسئلة] (1)[يقول] (2)لا غايب مالي و لا حرم

وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ ،و اصله من الشّفع و هو خلاف الوتر[براى آن كه دوم] (3)صاحب حاجت باشد،و نظر به اين معنى را گفت اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام:

الشّفيع جناح الطّالب، و آيت[به] (5)اجماع مخصوص است براى آن كه خلاف نيست از ميان امّت كه شفاعت خواهد بودن.

ما را با اصحاب وعيد خلاف در آن است كه ايشان گفتند:در زياده (6)و منافع باشد،و ما گفتيم:در اسقاط مضارّ،و قطع است كه به كفّار نرسد،و ما گفتيم:به فسّاق اهل صلاة (7)رسد،

لقوله-عليه السّلام: شفاعتي لاهل الكبائر من امّتي، و ايشان گفتند:به تايبان رسد.فامّا در آيت كس نگفت كه اصلا شفاعت نخواهد بودن،يا معنى آن باشد كه:لا شفاعة لاحد فى الكفّار،و امّا،لا شفاعة فى الفسّاق الّا باذنه.

وَ الْكٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،لانّهم يضعون العبادة في غير موضعها،كافران ظالمان اند براى آن كه نه عبادت به جاى خود مى نهند،و روا بود كه گوييم معنى آن است كه:ظالم نفس خوداند،به آن معنى كه به فعل كفر (8)مستحقّ ضرر عقوبت اند.

قوله: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -الآية،ابىّ بن كعب گفت،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- مرا بپرسيد كه كدام آيت در كتاب خدا عظيم تر است يا ابا المنذر؟من گفتم:اللّٰه

ص : 396


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد،لسان العرب(215/11):مسغبة.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .فق،مب+على.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق:ندارد.
7- .مب:صلوات.
8- .اساس،دب،لب،فق،مب،مر:كس،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

اعلم و رسوله (1)،ديگرباره پرسيد تا سه بار،من گفتم (2):خدا و پيغمبرش اعلم اند، گفتم:آية الكرسىّ است.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-دست بر سينه من نهاد و گفت:

هنيئا لك العلم يا ابا المنذر ،گوارنده باد تو را علم.

آنگه گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه اين آيت را زبانى است كه تقديس و تنزيه خداى مى گويد به نزديك ساق عرش.و رسول-عليه السّلام-گفت:

هركس او آية الكرسىّ بخواند در عقبه (3)هر فريضه،تولّاى قبض روح او خداى بكند -جلّ جلاله-و چنان باشد كه با پيغمبران خداى تعالى جهاد كرده باشد تا شهادت يافتن.

و عبد اللّٰه مسعود گفت كه،رسول-عليه السّلام-گفت:[آية الكرسىّ و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ عظيم تر است از همه چيزى كه دون خداست-جلّ جلاله.و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت] (4):سيّد آيتهاى قرآن آية الكرسىّ است (5).و اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:كدام عاقل (6)باشد كه به وقت خفتن آية الكرسىّ نخواند و آخر سورة البقرة،يعنى قوله:

آمَنَ الرَّسُولُ (7) -تا به آخر سورۀ كه آن از كنز عرش است.

و محمّد بن جعفر الصّادق-عليه السّلام-روايت كند از پدرش اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-كه او فرمود (8)كه،رسول-عليه السّلام-گفت كه:چون آية الكرسىّ فرود آمد،گفت:آيتى فرود آمد از كنز عرش كه هر بتى كه در مشرق و مغرب بود به روى در آمد (9)،و ابليس بترسيد و گفت قومش را كه:امشب حادثه (10)عظيم افتاد،بباشيد تا من در مشارق و مغارب بگردم تا چه حادثه است!بگرديد تا به مدينه رسيد،مردى را

ص : 397


1- .آج،لب:اللّٰه و رسوله اعلم.
2- .مج،وز،آج،مب،مر:مى گفتم.
3- .همۀ نسخه بدلها:عقب.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،عبارت ما قبل را چنين آورده:و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،و عظيم تر است از همه چيزى كه دون خداى عزّ و جلّ است.و ابو هريره روايت كرد كه رسول عليه السّلام گفت:سيّد آيتهاى قرآن آية الكرسىّ است.
6- .اساس به صورت«غافل»هم خوانده مى شود.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:گفت.
9- .اساس،مب،مر:در آمدند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .فق،مب:حادثه اى.

ديد،گفت:چه حادثه افتاد دوش؟گفت:رسول (1)-عليه السّلام-ما را گفت آيتى فرود آمد از كنزهاى عرش كه اصنام عالم براى آن به روى در آمدند.ابليس به نزديك (2)اصحاب آمد و خبر داد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:اين آيت در هيچ سرايى (3)نخوانند (4)و الّا شياطين (5)سه روز گرد آن سراى نگردند (6).بازگفت (7):سى روز،و هيچ جادويى در آنجا راه نيابد چهل شبانه روز (8).اى على!اين آيت بياموز (9)كه هيچ آيت از اين بزرگوارتر فرونيامد.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرد كه:رسول را ديدم بر اين چوبهاى منبر (10)،مى گفت:هركس كه آية الكرسىّ در قفاى هر نماز فريضه بخواند،او را از بهشت (11)منع نكنند،الّا مرگ،و كس بر اين مواظبت نكند الّا صدّيقى يا عابدى،و هركس كه اين آيت بخواند عند آن كه بخواهد (12)خفتن،خداى تعالى او را ايمن بكند (13)بر نفس خود و خانه خود و خانه چند همسايه كه پيرامن او باشد.

و جابر عبد اللّٰه (14)روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت،خداى تعالى وحى كرد به موسى عمران كه:هركس كه مداومت كند بر آية الكرسىّ در عقب هر نمازى،خداى تعالى او را دل شاكران دهد و مزد پيغمبران (15)و عمل صدّيقان،و دست رحمت بر او گشاده كند،و هيچ منع نباشد او را ازآن كه به بهشت رود الّا مرگ.

موسى-عليه السّلام-گفت:[و] (16)كه باشد (17)كه برآن مداومت كند؟گفت:نكند الّا پيغمبرى (18)يا صدّيقى يا مردى كه من از او خشنود باشم،يا مردى كه من او را شهادت

ص : 398


1- .آج،لب،فق+خدا.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز دب،مب:با نزديك.
3- .مج،دب،آج،لب،فق:سراى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:بنخوانند.
5- .آج،لب،فق:شيطان.
6- .آج،لب،فق:نگردد.
7- .مب،مر:تا،ديگر نسخه بدلها:يا.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:شبان روز.
9- .مج،وز،آج،لب،فق+و فرزندانت را بياموز و همسايگانت را.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز،مر+كه.
11- .آج،لب،فق+هيچ.
12- .اساس،مب:خواهد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .فق:گرداند.
14- .مج،وز:جابر بن عبد اللّٰه.
15- .مج،وز:پيغامبران.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
17- .دب،آج،لب،فق:كى باشد.
18- .مج،وز،دب،آج،لب:پيغامبرى.

-يعنى شهيدى-روزى كرده باشم.

ابو هريره روايت كرد (1)كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركس كه آية الكرسىّ بخواند،چون از خانه به درآيد خداى تعالى هفتاد هزار فرشته را بفرستد تا براى او استغفار مى كنند (2)و او را دعا مى كنند.و چون به خانه بازآيد،بخواند،خداى تعالى درويشى از پيش چشم او ببرد (3).

راوى خبر گويد كه:جماعتى صحابه در مسجد رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- [342-ر]نشسته بودند،و ذكر فضايل قرآن مى كردند كه:كدام آيت فاضل تر است؟ يكى مى گفت:آخر برائت (4)،و يكى مى گفت:آخر بنى اسرايل،و يكى مى گفت:

«كهيعص»،يكى مى گفت:«طه».اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:

اين انتم عن آية الكرسىّ؟ شما از آية الكرسىّ كجايى (5)كه من از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- شنيده ام كه گفت:اى على!آدم سيّد البشر است،و من سيّد عربم و لا فخر، (6)و سلمان سيّد پارس است.و صهيب سيّد روم است،و بلال سيّد حبشه است،و طور سينا سيّد كوههاست.و سدره سيّد درختان است و ماههاى (7)حرام سيّد ماههاست.و روز آدينه سيّد روزهاست،و قرآن سيّد كلامهاست،و سورة البقره سيّد قرآن است.و آية الكرسىّ سيّد سورة البقره است،در اين جا پنجاه كلمت است،در هر كلمتى پنجاه بركت است.

عمرو بن المقدام (8)گفت از باقر-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:هركه آية الكرسىّ يك بار بخواند (9)،خداى تعالى هزار مكروه از مكاره دنيا از او بگرداند،و هزار مكروه

ص : 399


1- .همۀ نسخه بدلها:كند.
2- .اساس:مى كند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بردارد،مب:برد.
4- .اساس+و يكى مى گفت آخر برائت،مج،وز+ديگرى مى گفت آخر برائت،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت زايد مى نمايد.
5- .مج،وز،مب،مر:كجاييد.
6- .اساس:بلا شك،با توجّه به مج و همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج:ماه.
8- .اساس،آج،لب،مر:عمرو بن المقدم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب:بخواند يك بار.

از مكاره آخرت (1).خوارترين مكاره دنيا درويشى باشد،و خوارترين مكاره آخرت عذاب گور باشد.

ابو المتوكّل النّاجى روايت كند كه ابو هريره گفت:كليد خانه صدقه در دست من بود.يك روز در باز كردم،خرماى صدقه كم بود[مقدار كفى] (2)،و دوم (3)روز همچنين بود (4).برفتم و رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله-بگفتم.مرا گفت:يا ابا هريره! خواهى كه آن دزد را بگيرى؟گفتم:بلى يا رسول اللّٰه.گفت:چون در بگشايى بگوى (5):

سبحان من سخّرك لمحمّد، سبحان آن خدايى كه تو را مسخّر محمّد كرد (6).

من ديگربار در خانه شدم،خرما كم بود.من اين كلمه بگفتم.شخصى سياه منكر را ديدم بر سر آن خرما از آن مى خورد.من در او در (7)آويختم،گفتم:تو را به نزديك رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله-برم.گفت:دست از من بدار كه با تو عهد (8)كنم كه دگر معاودت نكنم،تا مانند اين عهد كرد من دست از او بداشتم.

مدّتى بر آمد با سر كار شد،من رسول را بازگفتم.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-مرا گفت:تو نيز با سر (9)كلمه شو.من در خانه شدم (10)،گفتم:سبحان من سخّرك لمحمّد.ديگرباره بگرفتم او را،گفتم:يا عدوّ اللّٰه!نه با من عهد كردى (11)كه ديگر مثل اين نكنى؟گفت:آرى خطا كردم،مرا رها كن كه ديگر اين نكنم.من در او آويختم و گفتم:دست از تو بازندارم تا تو را پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-برم (12).

گفت:دست از من بدار تا تو را چيزى آموزم كه تو چون آن برخوانى هيچ كس از جنّيان-خورد (13)و بزرگ و نر و ماده-گرد تو و متاع تو نگردند.من گفتم:كدام است

ص : 400


1- .مب+كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:دو،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كذا در اساس:همۀ نسخه بدلها:گفت.
5- .مج،وز،دب،مب+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:بكرد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
8- .مج،وز:كه من با تو عهدى.
9- .مج،وز+آن.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:من چون در خانه رفتم.
11- .وز:كرده اى.
12- .مج،وز:نبرم.
13- .وز،دب،آج،لب،فق:خرد.

آن؟گفت:آية الكرسىّ است.من دست از وى بداشتم،و اين حديث رسول را بگفتم.مرا گفت:تو ندانستى اى ابا هريره (1)كه چنين باشد!من (2)آيت برآن خواندم،ديگر شيطان گرد آن خرما نگشت.

عبد اللّٰه بن عون گفت:شبى در خواب ديدم كه قيامت برخاسته (3)بود و خلايق را در صعيد سياست بداشته بودند.مرا بياوردند و حسابى آسان بكردند،آنگاه مرا به بهشت بردند و كوشكها بر من عرضه كردند كه از جمال و بهاى آن متحيّر بماندم.

گفتند:درهاى اين كوشكها به شمار.بشمردم،پنجاه در بود.گفتند:خانه هايش (4)به شمار،بشمردم صد و هفتاد و پنج خانه بود.مرا گفتند:اين تو راست.من از آن شادى از خواب در آمدم و خداى را شكر كردم،و بامداد با نزديك محمّد بن سيرين شدم،و اين خواب با او بگفتم.مرا گفت:چنان تواند بودن كه تو آية الكرسىّ بسيار خوانى، گفتم:بلى چنين است،و لكن از كجا گفتى؟گفت:براى آن كه اين پنجاه كلمت است و صد و هفتاد و پنج حرف است.مرا عجب آمد از حفظ و زيركى او،آنگه مرا گفت:هركه اين آيت بسيار خواند،سكرات موت (5)بر او آسان بود.

و در آثار مى آيد،عن ابي بكر بن روح،گفت از پدرم شنيدم كه گفت:مرا دوستى بود در نهروان،مرا حكايت كرد و گفت مرا عادت بود كه:هر شب از دكّان (6)برخاستمى (7)آية الكرسىّ بر خواندمى و باد برآن دميدمى.شبى در ببستم و بيامدم و فراموش (8)كردم كه اين آيت خوانم.وقت خفتن (9)يادم آمد،در خانه بخواندم و باد برآن دميدم و دل مشغول بخفتم،و بر دگر روز بغلس (10)برخاستم (11)و به دكّان آمدم،در دكّان گشاده ديدم،و آنچه در دكّان بود جمع كرده و نهاده و مردى آنجا نشسته.او را گفتم:تو كيستى؟و اين جا چه كار دارى؟و خواستم (12)كه بانگ (13)بردارم (14)،مرا

ص : 401


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:اى با هريره.
2- .مج،وز+اين.
3- .اساس،دب،لب،مب،مر:برخواسته.
4- .اساس:خانهايش/خانه هايش.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:مرگ.
6- .وز:دوكان.
7- .اساس،مج،لب،فق،مب،مر:برخواستمى.
8- .مب:فراموشى،مر:فرموش.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به.
10- .اساس:سحر،با توجّه به مج تصحيح شد.
11- .اساس،دب،لب،مب،مر:برخواستم.
12- .آج،فق:خاستم.
13- .همۀ نسخه بدلها:تا بانگ.
14- .مج،وز:بر آرم.

گفت:ساكن باش كه من چيزى از آن تو نبرده ام،و بنگر تا متاعت همه بر جاست، [342-پ]و قصّه من بشنو! گفت:من دوش به اوّل شب بيامدم و در اين دكّان باز كردم و اين متاع جمع كردم و در هم بستم.چون برگرفتم تا بروم،چندان كه طلب كردم ره در (1)نيافتم.چون متاع بنهادم راه يافتم (2)،باز در نشان كردم (3)و بيامدم و متاع برداشتم،خواستم تا بروم ديگرباره (4)در نيافتم.همه شب در اين به سر بردم تا اكنون كه تو آمدى.اكنون اگر دانى كه مرا عفو بايد كردن كه توبه كردم كه مانند اين نكنم.من دست از دزد (5)بداشتم و خداى را شكر كردم.

ليث بن سعد روايت كند از عبد اللّٰه (6)بن ابي جعفر كه گفت:مرا بيمارى سخت بود و دردى عجيب،و طبيبان از آن عاجز،من در شبى از شبها رنجور بودم.انديشه مى كردم،گفتم به جزوى (7)از قرآن استشفا كنم،آية الكرسىّ بخواندم و باد بر خود دميدم.مرا خواب ببرد.در خواب دو مرد را ديدم از پيش من ايستاده،با يكديگر مى گفتند:اين مرد آيتى بخواند كه در آنجا سيصد و شصت (8)پنج رحمت است،و اين مرد را هنوز به يك رحمت رسيد (9)و از آن هيبت (10)من از خواب در آمدم (11)،دردم ساكن شده بود-و اخبار و آثار در فضايل اين بسيار است.

اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم:بدان كه قديم-جلّ جلاله-در اين آيۀ اثبات

ص : 402


1- .فق.راه در،مب،مر:ره.
2- .مج،وز:ره در نيافتم،دب،آج،لب،فق:ره بيافتم،مب:بنهادم و بيامدم ره يافتم،مر:ره در يافتم.
3- .آج،لب:بيافتم و نشان بكردم.
4- .مب+ره.
5- .مج،وز:از دزدى،مب،مر:از او.
6- .اساس:ابى عبد اللّٰه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر:به چيزى.
8- .آج،لب،فق:شست،همۀ نسخه بدلها بجز مج+و.
9- .مج،وز:رسيد بدو،دب:رسيدند،آج،لب،فق:رسانيدند.
10- .اساس:و هيمه(شايد:هيمنه،يا:همهمه)،مج:هم،وز،دب:همه،مر:همت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج:بر آمدم.

الهيّت خود كرد و نفى هرچه دون اوست،ازآنجا نام«اله»بر او نهادند به دروغ، گفت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ،خدا قادر بر اصول نعم كه به كردن آن مستحقّ عبادت آمد،جز يكى نيست كه با او«اله»نيست،و مستحقّ عبادت و سزاوار پرستش نيست مگر او.

«اللّٰه»مرفوع است به ابتدا و خبر او در لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ است،تقدير آن است كه:

اللّٰه واحد مستحيل المثل،و«لا»نفى جنس راست براى آن است با او بر فتح بنا كرد [و] (1)«هو»در محلّ رفع است براى آن كه استثناء غير موجب است،كما قال تعالى:

وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ (2) .

و«حىّ»،ذاتى بود حاصل بر صفتى كه امكان آن صفت محال نبودى كه عالم و قادر باشد،و اين صفت خداى راست (3)-جلّ جلاله-ذاتى است با مقتضى صفت ذات،و وزن او فعل است،كالحذر و الطّمع،«يا»اوّل (4)ساكن كردند و در«يا» ادغام كردند.

و«قيّوم»فيعول باشد من القيام،و در او سه لغت است:«قيّام»،و آن قرائت عبد اللّٰه مسعود است.و«قيّم»،و آن قرائت علقمه است.و«قيّوم»،و آن قرائت عامّه است.

و اصل«قيّوم»قيووم (5)بوده است،قلب كرده اند،پس ادغام كرده اند،كما يقال:

ديّار و ديور و ديّر،و اين هر سه بنا بر (6)مبالغت است.

مجاهد گفت:القائم على كلّ شىء،به همه چيز او قيام نمايد،يعنى تولّاى همه كار او كند.سعيد جبير گفت:«قيّوم»آن باشد كه ابتدايش نبود،و تفسير قيام وجود (7)كرد.ضحّاك گفت:دائم باشد و به معنى،هر دو قول يكى است،جز آن كه در گذشته گفت و اين در ناآمده.

ص : 403


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 144.
3- .مج،وز:را.
4- .مج،وز+را.
5- .اساس كه نونويس است:قيوام،وز،آج:قيوم،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس:خود،با توجّه به مج تصحيح شد.

ابو روق گفت:الّذي لا يبلى،و آن خداست كه تغيير نپذيرد،لم يزل عمّا كان عليه و لا يزال.ربيع گفت:«قيّوم»قيّم باشد بر همه چيزى به روزى و حفظ.همه را او روزى دهد و او نگاه دارد.

كلبى گفت:القائم على كلّ نفس بما كسبت،به جزاى خلقان او قيام نمايد.

ابو عبيده گفت:الّذي لا يزول،باقى است كه او را زوال نبود،و قال اميّة بن أبى الصّلت:

لم يخلق السّماء و النّجومو الشّمس معها قمر يعوم (1)

قدّرها المهيمن القيّومو الحشر و الجنّة و النّعيم

الّا لأمر شأنه عظيم

أنس بن مالك گويد:بيشتر دعاى رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله-اين بودى:

يا حى يا قيوم. عبد اللّٰه عبّاس گفت:مهم ترين نامهاى خداى تعالى«الحىّ القيّوم» است،و اين دعاى اهل دريا (2)است كه گويند ايشان:يا هيّا شراهيّا (3).

ابو امامه روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:نام مهم ترين خداى در سه سورۀ قرآن است:البقره،و آل عمران،و طه.

عمر بن ابي سلمه گفت:انديشه كردم هيچ اسم نديدم كه در اين[سه] (4)سورۀ به مطابقه بازآمد جز اين نامها در البقره: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ،[و در آل عمران فاتحه اوست: الم، اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (5)،و در طه: وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ (6)] (7).

ص : 404


1- .آج،مب:يقوم.
2- .اساس،مب،مر:ديار،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .چاپ شعرانى(322/2)آورده است:«أهى أشر أهى،هستم كسى كه هستم،عبارت عبرانى در تورات است كه چون حضرت موسى بن عمران با خداى تعالى گفت كه:اگر بنى اسرائيل از من بپرسند خداى تو چيست و كيست،به آنها چه بگويم؟خداوند به او وحى فرستاد:هستم آنچه هستم...»نيز در لسان العرب (506/13)پاورقى 1 صحيح آن را چنين آورده است:اهيا أشراهيا،معنى الأزلىّ الّذى لم يزل.نيز در متن لسان العرب همان صفحه گويد:هيا شراهيا،معناه يا حىّ يا قيّوم بالعبرانيّة.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .سورۀ آل عمران(2)آيه 1 و 2.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 111.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ ،مفسّران گفتند:«سنة»خوابى باشد سبك،و«نوم» خواب باشد تامّ (1)،و حدّ خواب اين بنهادند متكلّمان:سهو يلحق الانسان مع فتور الاعضاء من غير علّة،سهوى كه با مردم (2)رسد با فتور و سستى اندامها بى بيمارى [343-ر].و مرجع[او] (3)با نفى است.و«سهو»نا بدن (4)علم باشد،و«فتور»اعضاء به شرط كرد تا احتراز[بود از] (5)سهوى كه در حال بيدارى باشد،و نفى علّت و بيمارى به شرط كرد تا احتراز بود از مغمى عليه.

و علما از ميان«سنة»و«نوم»فرقى (6)كرده اند به اقوال (7)متقارب حسن بصرى گفت:«سنة»كسل باشد،و«نوم»خواب،و أصمّ گفت:«سنة»غفلت باشد،و «نوم»خواب،اى لا يغفل و لا ينام.ديگر مفسّران گفتند:«سنة»اوّل خواب بود كه مرد بين النّائم و اليقظان باشد،نبينى كه عدىّ بن الرّقاع چگونه گفت:

و سنان أقصده النّعاس فرنّقتفي عينه سنة و ليس بنائم

يقال منه:وسن يوسن وسنا و سنة،فهو و سنان.

و قديم-جلّ جلاله-نفى كرد از خود سنه و نوم،بر سبيل تمدّح.گفتند:براى آن كه آفت است،و آفت بر او روا نيست،و تغيير (8)است و تغير (9)بر او روا نيست،و قهر است و قهر بر او روا نيست،و براى آن كه او ضدّ علم است و اضداد[علم] (10)بر او روا نيست (11)،و براى آن كه او آسايش از رنج و بلاست،و رنج و آسايش بر او روا نيست،براى آن كه او برادر مرگ است و مرگ بر او روا نيست.

جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كند كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-را پرسيدند كه در

ص : 405


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:خواب تمام باشد،مب:خوابى تام باشد،مر:خواب باشد.
2- .مج،وز:ها مردم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .اساس،مب،مر:با بدن،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:فرق.
7- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:با قول،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق:تغير.
9- .مب:تغيير.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،عبارت:«و براى آن كه او ضد علم...»را پس از عبارت بعدى:«...آسايش بر او وانيست»آورده است.

بهشت خواب باشد؟گفت:نه،راى آن كه خواب[برادر] (1)مرگ باشد و در بهشت مرگ نباشد (2).

و راوى خبر گويد كه رسول-عليه السّلام-در بعضى خطبه ها (3)گفت:

ان الله تعالى لا ينام و لا ينبغي له أن ينام و لكنه يخفض (4)القسط و يرفعه،[يرفع] (5)اليه عمل الليل قبل عمل النهار و عمل النهار قبل عمل الليل ،گفت:خداى تعالى بنخسبد و خواب به كار نيست او را،و او را خفض (6)و رفع بهره باشد،يعنى روزى خلقان، عمل بندگان كه در شب كرده باشند بر او رفع كنند پيش ازآن كه روز آيد (7)،و عمل روز بر او عرضه (8)كنند پيش ازآن كه شب آيد.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:قوم موسى،موسى را گفتند:

هل ينام ربّك؟خداى (9)تو بخسبد،از او بپرس.موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!اين قوم پرسند (10)كه:خواب تو را دريابد؟خداى تعالى گفت:من تو را معلوم كنم.

آنگه موسى[را] (11)-عليه السّلام-سه شبان روز بيدار داشت،پس از آن فرشته اى را فرستاد و با او دو (12)قاروره،گفت خداى تعالى مى گويد:اين قاروره[ها] (13)در دست دار امشب،او آن قاروره ها را در دست نگاه[مى] (14)داشت و جهد مى كرد تا خوابش نبرد،خوابش غلبه كرد و دستهايش به هم آمد و قاروره ها بر هم آمد و شكسته شد.موسى از خواب در آمد،قاروره ها شكسته شده (15)ديد،جبريل آمد و گفت:تو در خوابى (16)،دو قاروره (17)نگاه نمى توانى داشت،اگر من بخسبم آسمان و زمين كه نگاه دارد؟

ص : 406


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نبود.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خطبها/خطبه ها.
4- .اساس،دب،آج،فق،مب،مر:يخفظ،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:حفظ،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .مج،وز+و عمل روز آيد.
8- .مج:عرض.
9- .اساس+تعالى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مى پرسند.
11- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
12- .مج،دب،آج،لب:فرستاد با او با دو.
13- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
15- .مج،وز:ندارد.
16- .مج،وز:خواب.
17- .اساس:قاره،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،او راست آنچه در آسمان و زمين هست ملكا و ملكا،آنچه آن را مالكى نيست ملك اوست،و آنچه او را مالكى ظاهر است ملك اوست،براى آن كه ملك و مالك همه در ملك اويند،فانّ (1)العبد لا يملك و ان ملك،ما لا يملك (2)نفسه كيف يملك غيره،آن كه مالك خود نبود مالك غيرى چگونه بود؟چون چنين باشد،مستقلّ نبود به خود،چگونه ديگرى را دست گيرد؟ مگر به فرمان او. مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،كيست كه به نزديك او شفيع باشد كسى را مگر به فرمان او؟ بعضى اهل معانى گفتند:خداى تعالى به اين آيت دل بندگان خود به خود مى كشد عاجلا و آجلا،چنان است كه گفت:اى بنده!اگر راغب دنيايى،مراست، از من خواه.و اگر اميد كرامت آخرت دارى-به شفاعت شفيعى-كه آن شفاعت به فرمان من است،پس در دنيا و آخرت گزير نيست تو را از من،فسبحان من لا وسيلة اليه الّا به،سبحان آن خدايى كه با او هيچ وسيله نيست الّا به او،حقيقت دان كه او را به فرمان او شفاعت الّا آنان نكنند كه طرفة العينى پاى از فرمان او بيرون ننهادند، آنان كه اند كه چنين بودند؟مگر معصومانى كه ما همّوا بمعصية اللّٰه قطّ.در همّت ايشان نيايد (3)كه آزار خداى اختيار كنند:

شفيعي اليك اليوم يا خالق الورىرسولك خير الخلق و المرتضى عليّ

آخر:

شفيعي الى اللّٰه يوم[343-پ]القضانبىّ (4)الهدى و علىّ الرّضا (5)

شفيعي عترة طهرت فدلّتمحبّتهم على طهر الولادة

قوله تعالى: يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،مجاهد و عطا و حكم و سدّى گفتند (6)مراد آن است كه:داند آنچه پيش ايشان است از كار دنيا،و آنچه پس ايشان است از

ص : 407


1- .اساس+له،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .چاپ شعرانى(324/2):و من لا يملك.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نيامد.
4- .اساس:مى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،با خطى متفاوت از متن افزوده:ديگرى،چاپ شعرانى(325/2)+ديگرى گويد.
6- .اساس:غيره،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كار آخرت.ضحّاك و كلبى برعكس اين گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ،كار آخرت براى آن كه آخرت در پيش دارند،و روى آنجا دارند،و بازگشت (1)آنجاست. وَ مٰا خَلْفَهُمْ ، آنچه پس ايشان است از دنيا كه با پس پشت افگنده اند.

مقاتل و واقدى گفتند:آنچه پيش ايشان بوده است،يعنى پيش خلق عالم و فريشتگان،و آنچه پس خلق عالم بوده باشد.

و گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ،آنچه در ميان آنند (2)از خير و شرّ،و آنچه پس ايشان است،يعنى آنچه خواهند كردن. وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ ،و خلقان را احاطه نبود به چيزى از علم (3)الّا (4)به آنچه او خواهد.

احاطه چو (5)با علم مقرون باشد معنى عالمى باشد بر وجه تأكيد چون كسى چيزى داند به تفصيل،چنان كه چيزى از علم او به در نشود گويند:احاط علمه بكذا و احاط بكذا علما،پندارى علم او به گرد آن معلوم در آمد،و رها نكرد كه چيزى از آن بيرون شود.

و«علم»در آيت به معنى معلوم است تا اشاعره را تمسّك نباشد،يقال:هذا الكتاب في (6)علم فلان،اى معلومه.و اين مسئله از علم شافعى است يا از علم ابو حنيفه،يعنى از معلوم ايشان است براى آن كه علم ايشان در دل ايشان باشد.و «علم»آيت (7)به معنى عالمى.چنان كه: وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (8)، علم او محيط است به همه چيز يعنى عالمى او.و در اين آيۀ علم به معنى معلوم (9).

دگر در آيت دليلى ظاهر هست بر اين كه ما گفتيم،و آن آن است كه گفت:

كس به (10)علم او محيط نشود الّا به آنچه او خواهد.[و معنى آن است كه:الّا به آنچه او خواهد] (11)كه اطّلاع دهد برآن ازآن كه راه نمايد و دليل انگيزد و خلق علم (12)

ص : 408


1- .مج،وز+با،دب،آج،لب،فق،مر+به.
2- .فق:آن نند.
3- .دب،آج،لب،فق+او.
4- .مج،وز+و.
5- .آج:چون.
6- .دب،آج،لب،فق+فى.
7- .وز:آيد.
8- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 12.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+است.
10- .اساس:كسب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
12- .اساس،مب،مر:عالم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ضرورى كند،و اطّلاع دهد به وحى و خبر،و اين ممكن نيست در علم حقيقى،كه علم او به نزديك آن كه او را علم اثبات كند قائم باشد به ذات[او] (1)،و آنچه قائم بود به ذات او احاطه به آن محال بود. وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،اى ملأ و احاط.

و در«كرسىّ»خلاف كردند.عبد اللّٰه عبّاس و سعيد جبير و مجاهد گفتند:مراد به كرسىّ علم است،و از اين جا دفتر علم را كرّاسه خوانند،و از اينجاست قول را جز در وصف صيّادى-شعر:

حتّى اذا ما جاء[ها] (2)تكرّسا

اى علم،و عالمان را«كراسىّ»خوانند چنان كه شاعر گفت-شعر:

تحفّ بهم بيض الوجوه و عصبةكراسىّ بالاحداث حين تنوب

اى علماء بها.

و بعضى ديگر گفتند:مراد به«كرسىّ»عظمت و سلطان است،و عرب ملك قديم را كرسىّ خوانند (3)،و الكرس (4)اصل كلّ شىء،يقال:فلان كريم الكرس (5)،اى الاصل،قال العجّاج:

و قد علم القدّوس مولى القدسأنّ ابا العبّاس اولى نفس

في معدن الملك القديم الكرس

و در بعضى تفاسير مى آيد كه:«كرسيّه»اى سرّه،قال الشّاعر:

ما لي بأمرك كرسىّ أكاتمهو لا يكرّس علم اللّٰه مخلوق (6)

محمّد بن جرير الطّبرىّ گفت كه:«كرسىّ»اهل باشد،اى وسع عباده السّماوات و الارض،ابو موسى و سدّى گفتند:«كرسىّ»حقيقى خواست (7)،و خداى تعالى كرسىّ از لؤلؤ آفريد،و هفت آسمان (8)در جنب كرسىّ چون هفت درم است كه براساس

ص : 409


1- .:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،طبرى(11/3):اذا ما احتازها.
3- .فق:خواند.
4- .مب،مر:و الكرسى.
5- .مب،مر:الكرسى.
6- .اساس به صورت:«المخلوق»،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس،وز:به صورت:«خداست»هم خوانده مى شود.
8- .مج،وز،آج،مب،مر:آسمانهاى هفت،فق:آسمانها هفت است.

سپرى افگنند.

و اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:هر قائمه آن از قوائم كرسى چندان است كه هفت آسمان و هفت زمين،و كرسىّ در پيش (1)عرش است،و حاملان كرسىّ چهار فرشته اند،و هر فرشته چهار روى دارند (2)،قدمهاى ايشان برآن صخره نهاده است كه در زير هفت (3)زمين است به پانصدساله راه،يك (4)روى ايشان چون روى آدميان است،بدان روى،روزى آدميان خواهند (5)،و رويى بر صورت گاو است بدان روى،روزى بهايم خواهند،و رويى بر صورت شير است و بدان روى،روزى سباع و دد خواهند،و رويى بر صورت كركس (6)است بدان روى،روزى مرغان خواهد.

و ابو ادريس خولاني روايت كند از ابو ذرّ غفارىّ-رحمة اللّٰه عليه-كه گفت،از [344-ر]رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه:خداى تعالى كدام آيت بر تو انزال (7)كرد كه از آن بزرگتر نيست؟گفت:آية الكرسىّ.آنگه گفت:نيست هفت آسمان در جنب كرسىّ الّا چون حلقه اى در بيابانى.

و در اخبار مى آيد كه:از ميان عرش و كرسى هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب است از ظلمت،اگر آن حجابها نبودى حمله (8)كرسى از نور حملۀ (9)عرش بسوختندى.

حسن بصرى گفت:مراد به«كرسيّ»عرش است.بعضى علما گفتند:

«كرسىّ»نام فرشته اى (10)است كه خداى تعالى او را با خود اضافه كرد-اضافه (11)تخصيص،و مراد به اين تنبيه بندگانش على اعظم (12)خلقه،كه او را خلقى باشد كه آسمانها و زمينها به او پر شود.

ص : 410


1- .مج،وز:كرسى نزد.
2- .مج،وز،مب:دارد.
3- .مج،وز:هفتم.
4- .مج،وز:يكى.
5- .اساس،آج،لب،فق،مب:خواهد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
6- .اساس،لب،فق كرك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج:انزله كرد،كه بر متن مرجّح است.
8- .همۀ نسخه بدلها:جمله.
9- .آج،لب،دب،فق:جمله.
10- .دب:فريشته.
11- .آج،لب،فق+به.
12- .مج،وز،دب:عظم.

وَ لاٰ يَؤُدُهُ ،اى لا يجهده،به رنج نيفكند او را نگاه داشتن زمين و آسمان،و دشخوار (1)نباشد بر او،و قالت الخنساء:

و حامل الثّقل بالاعباء قد علموااذا يئود رجالا بعض ما حملوا

و گفته اند:«يؤده»،اى يسقطه من ثقله،او را بيفگند از گران بارى،قال الشّاعر:

انّي و ما نحروا غداة منىعند الجمار يؤده الثّقل (2)

حِفْظُهُمٰا ،يعنى حفظ آسمان و زمين. وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ،[واو] (3)بزرگوار و رفيع است بالاى همۀ خلق نه به جهت و مسافت و لكن به تدبير و قدرت.العظيم،بزرگوار است نه از روى جرم و جثّه،و لكن از روى كبريا و عظمت.

علما گفته اند:در اين آيت چند فوايد و ادلّه است بر اصول دين از توحيد و عدل، منها قوله: اَللّٰهُ ،دليل است بر ذات و صفات خداى تعالى بر آنكه (4)تا بر صفت كمال نباشد استحقاق عبادت ندارد.

و دوم قوله: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،دليل است بر بطلان (5)همۀ مشركان (6)از ثنويان [و گبركان] (7)و ترسايان كه بدون خداى تعالى الهى (8)اثبات كردند.

سه ام (9)،قوله: اَلْحَيُّ ،دليل بطلان قول بت پرستان است كه ايشان جماد و موات پرستيدند،و از اين كار ابراهيم-عليه السّلام-بر ايشان عيب كرد (10): يٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ يَسْمَعُ وَ لاٰ يُبْصِرُ وَ لاٰ يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (11).

چهارم قوله: اَلْقَيُّومُ ،دليل بطلان قول فلاسفه و طبايعان (12)است (13)،گفتند:بيشتر

ص : 411


1- .مج،وز،مب،مر:دشوار.
2- .اساس،مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:العقل،با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز:براى آن.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:دليل بطلان قول.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+است.
7- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .الهى/آلهه اى.
9- .فق،مر:سيم.
10- .مب+كه.
11- .سورۀ مريم(19)آيۀ 42.
12- .وز،مر:طبايعيان.
13- .مج،وز+كه.

چيزها به طبع محلّ حاصل مى آيد،حق تعالى بازنمود كه:من قيّومم،يعنى قائم (1)به تولّاى افعال خود.

پنجم: لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ ،دليل بطلان قول جهودان است كه گفتند:

خداى،عالم به شش روز بيافريد (2)،خسته شد فاستراح يوم السّبت،روز شنبه بياسود، ديگر دليل است بر بطلان مذهب جهم (3)كه گفت:خداى تعالى عالم است به علمى محدث،سهو بر او روا باشد.

ششم قوله تعالى: لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،دليل بطلان مذهب مفوّضه است كه گفتند:خداى تعالى تفويض[خلق] (4)عالم كرد با (5)شخصى محدث كه او را بيافريد و به نيابت خود بداشت.

هفتم قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،دليل كرد بر بطلان قول آنان كه نفى شفاعت كردند.

هشتم قوله تعالى: يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،دليل مى كند بر بطلان قول آنان كه[گفتند] (6)خداى تعالى عالم است به علم،براى آن كه در اين آيت بازنمود كه:معلومات او ما لا يتناهى (7)است،و معلومات ما لا يتناهى (8)را علوم ما لا يتناهى بايد، و آن در وجود محال بود.

نهم قوله: وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ ،دليل (9)بطلان قول كاهنان و منجّمان مى كند كه ايشان گفتند:ما غيب مى دانيم از سير كواكب بى اعلام خداى تعالى.

دهم قوله: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،ردّ است بر مذهب فلاسفه كه گفتند:عالم خود زمين است و افلاك كه بدان محيط است في (10)و راى آن چيزى (11)

ص : 412


1- .مج،وز،دب،آج،فق:قائمم،مب:يعنى توانا و قائم.
2- .مر+و.
3- .اساس:جهيم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،فق:يا،آج،لب:با(بى نقطه)
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:لا يتناهى.
8- .مج:لا يتناهى.
9- .من،مر+بر.
10- .مج،وز:و.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:آن دگر چيز.

نيست.نفى عرش و كرسىّ و لوح و قلم كردند.

يازدهم (1): وَ لاٰ يَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا ،دليل بطلان قول جهودان كرد كه گفتند:انّ اللّٰه تعالى اعيى (2)بخلق (3)السّماوات و الأرض فاستراح.ديگر دليل بطلان قول آنان كه گفتند:خداى تعالى قادر است به قدرت،[344-پ]كه به قدرت فعل مخترع نشايد كردن.

دوازدهم قوله: وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ،دليل است بر بطلان قول ثنويان (4)چه اگر با او الهى بودى ممانعت كردى او را و مستعلى نبودى بر اشياء،همانا عظم (5)موقع اين آيت براى كثرت ادلّه اوست (6)بر اصول مسلمانى از توحيد و عدل.

قوله: لاٰ إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ ،مجاهد گفت:آيت در مرد[ى] (7)انصارى آمد كه غلامى سياه داشت او را صبيح گفتند،او را اكراه مى كرد بر اسلام.

سدّى گفت:در حقّ مردى انصارى آمد كه او را ابو الحصين گفتند،او دو پسر داشت.جماعتى از بازرگانان از شام به مدينه آمدند و آن پسران او را دعوت كردند با ترسايى.ترسا شدند و با ايشان برفتند.او به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّٰه! كسى از عقب (8)ايشان بفرست و ايشان را بازآر و زجر كن تا[با] (9)مسلمانى آيند.

خداى تعالى اين آيت بفرستاد: لاٰ إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ. آن مرد انصارى را خوش نيامد، و در دلش از رسول خداى چيزى بود (10)،آيت آمد: فَلاٰ وَ رَبِّكَ لاٰ يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ (11)الآية،و اين پيش از آيت قتال بود،آنگه اين آيت به سورۀ برائت منسوخ شد في قول (12)ابن مسعود و ابن زيد.و ديگر مفسّران گفتند:آيت منسوخ نيست.

ص : 413


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+قوله.
2- .اساس:مب،اعما،مر:عما،مج،وز،فق:اعنى،با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .مب:لخلق.
4- .اساس،مب:مثويان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،لب،فق،مب:عظيم.
6- .دب:است.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:قفا.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .مب،مر+اين.
11- .سورۀ نساء(4)آيۀ 65.
12- .اساس،مب،مر:قوله،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

سعيد جبير گفت از عبد اللّٰه عبّاس (1)كه:در انصاريان چون زنى بودى كه او را فرزند بنماندى،او گفتى بر سبيل نذر كه:اگر مرا فرزندى بماند به جهودانش دهم، و اين پيش اسلام بود.چون اسلام پديد آمد،از اينان جماعتى در بنى النّضير (2)بودند.

چون خداى تعالى جلا بر ايشان نوشت كه بروند و خان ومان رها كنند،انصاريان گفتند:يا رسول اللّٰه!فرزندان و برادران مااند،خداى تعالى اين آيۀ فرستاد: لاٰ إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ. رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى ايشان را مخيّر بكرد،اگر مسلمانى خواهند اين جا بباشند،اگر جهودى خواهند با ايشان بروند.

قتاده (3)و عطا و ضحّاك و ابو روق و واقدي گفتند مراد آن است:لا اكراه فى الدّين بعد اسلام العرب،براى آن كه عرب امّتى بودند امّى،ايشان را كتابى نبود، خداى تعالى رسول را-عليه السّلام-فرمود كه:از عرب قبول مكن الّا اسلام،يا تيغ فرود آر بر ايشان (4).اهل كتاب را حكمى ديگر نهاد و آن جزيه (5)بود،گفت:اينان را اكراه مكن بعد قبول جزيه (6)،يا ايمان آرند يا جزيه (7)دهند.

و اقوالى ديگر (8)گفتند در سبب نزول آيت متقارب المعنى،و مرجع با اين است كه ما گفتيم.

زجّاج گفت: لاٰ إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ ،من قول العرب:اكرهت فلانا اذا نسبته الى الكره،كما يقال:اكفرته و افسقته و اظلمته اذا نسبته الى الكفر و الفسق و الظّلم،قال الكميت:

فطائفة قد اكفروني بحبّكمو طايفة قالوا مسيء و مذنب

و معنى آن است كه:آن را كه در اسلام آيد،مگوى (9)تو مكرهى (10)ايمان اكراه

ص : 414


1- .اساس،مر:انصار،مب:انصارى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس،دب،لب،فق،مر:بنى النسير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس+گفت مج:عبارت را ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:تيغ فرود ايشان،يا تيغ بر ايشان فرود آر.
5- .مج،وز،آج،لب،فق:جزيت.
6- .مج،وز،آج،لب،فق:جزيت.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:جزيت.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:دگر.
9- .مر:مگوييد.
10- .اساس،مب،مر:مكروهى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آوردى او را نسبت مكنى (1)با اكراه،كما قال تعالى: وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقىٰ إِلَيْكُمُ السَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا (2).

قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ،اى ظهر الاسلام من الكفر،و الهدى من الضّلالة، و الحقّ من الباطل،حق از باطل پيدا شد و ايمان از كفر.

حسن و مجاهد و اعرج خوانند (3):«الرّشد»،به فتح«را»و«شين»،و آن دو لغت است:كالحزن و الحزن،و البخل و البخل.

و عيسى بن عمر خواند:«رشد»به ضمّتين،و آن دو لغتند:كالرّعب و الرّعب، و السحت و السحت.

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ ،هركه كافر شود به طاغوت.عبد اللّٰه عبّاس گفت:شيطان است.مقاتل و كلبى گفتند:«صنم»است،و گفته اند:«كاهن»است،و گفته اند هرچه بدون خداى بپرستند،و آن فاعول باشد من الطغيان،«لام»فعل از او بيفگند[ند] (4)براى آن كه حرف علّت بود،و بدل او«تاء»بازآوردند كه حرفى صحيح بود،كقولهم (5):حانوت و تابوت.

اهل اشارت گفتند:طاغوت هركسى نفس اوست،بيانه قوله تعالى: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ (6)[345-ر].

وَ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ ،بيان كرديم پيش از اين كه:«ايمان»تصديق به دل،و«كفر» جحود به دل باشد.و ايمان در شرع بر اصل (7)لغت مانده است،و«كفر»از اسماء منقوله است،و اين اخبار كه آوردند من

قوله-عليه السّلام: الايمان تصديق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان ،مراد ايمان است و توابع او از اسلام (8)،و شعار هر دو بر پاى داشتن.

ص : 415


1- .اساس:كنى،مج،وز،مر:مكنيد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 94.
3- .مج،وز:خواندند.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .آج،لب،فق+جالوت.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 53.
7- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به اصل،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .اساس،مب،مر+است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

فَقَدِ اسْتَمْسَكَ ،«فا»براى جزاى شرط آمد كه فعل ماضى است،اى (1)تمسّك،او دست در آويخته باشد. بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقىٰ ،به بند استوارتر.و«عروه» انگلك (2)باشد كه گوى گريبان در او افتد.و فعلى،تأنيث افعل تفضيل باشد،و اين استعارتى است كه خداى تعالى كرد بر طريق كلام عرب،گفت:هركه به طاغوت كافر شود و به خداى مؤمن،تمسّك او به بند استوارترين باشد،بندى (3)كه هرگز گسسته نشود (4).و«انفصام» (5)،انقطاع باشد،و انفصام (6)[از او] (7)بليغتر باشد،و اين بشارتى است كه خداى تعالى مؤمنان را داد. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى شنواست اقوال ايشان را،و عالم است به احوال (8)ايشان.

قوله تعالى: اَللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا ،خداى تعالى ولىّ مؤمنان است،[و] (9)گفته اند:مراد ناصر است،يعنى يار مؤمنان است.و گفته اند:مراد دوست است، دوست ايشان است.و گفته اند:يعنى متولّى كار ايشان است.

و گفته اند معنى آن است كه:اولى و احقّ بهم،و همه معانى و اقوال را مرجع با اين است،لأنّه من وليت الامر اذا تولّيته بنفسك باشد.و الولى القرب،و الولاية الامارة،و الوليّ من المطر الّذي يلى الوسمىّ،باران دوم (10)را براى آن ولىّ خوانند كه در بر (11)وسمىّ باشد،و«وسمي»باران اوّل باشد.پس از روى لغت و اشتقاق و عموم فوايد تفسير،ولىّ بر اولى دادن اولى تر (12)است،فالاولى ان يفسّر بالاولى (13).

ص : 416


1- .اساس:يعنى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس،آج،لب،دب،فق،مب،مر:ان كلك،وز:انكلنك،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .وز:باشد عندى.
4- .آج،با خطى متفاوت بالاى سطر افزوده: لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا .
5- .اساس،دب،لب،فق،مب،مر:اعصام،با توجّه به مج،وز،تصحيح شد.
6- .وز،مب:انقصام.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .اساس،مب،مر:اقوال،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
10- .مب:دويم.
11- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:در او،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
12- .اساس،مب،مر:اولى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و استعمال كلمه در موارد ديگر از همين متن،تصحيح شد.
13- .اساس،مب،مر:بالولى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

حسن بصرى گفت:ولى هديهم،هدايت ايشان را از الطاف و توفيق او تولاّ كند، چه آن،كار جز او نباشد (1). يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ ،و اين بر سبيل مبالغت است،و مراد الطاف و توفيق و آنچه جارى مجراى آن باشد كه بنده به ايمان نزديك شود و از كفر دور شود،فعلى كه خداى تعالى كند كه عند آن بنده از كفر بيرون آيد و به ايمان در (2)شود.چون خداى تعالى كند گفت:خود (3)،مخرج منم،چنان كه در باب سورۀ گفت: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ (4)...،الى قوله: فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً (5)...،يعنى ازدادوا عند نزولها[ايمانا]. (6)وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً (7)...،در هر دو آيت اضافۀ زيادت ايمان و كفر با سورت كرد،و سورت فعل نكند،يعنى ايشان عند نزول سورت در كفر و ايمان بيفزودند،و دليل بر آنكه چنين است قرينه آيت: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمٰاتِ.

و از جمله طاغوت كه بدون خداى پرستند بل بيشتر و غالب تر (8)،اصنام و اوثان و اشجار و احجار باشد و آفتاب و ستاره و آتش،و اين همه جمادند،فعل از ايشان درست نباشد.و آن كه شيطان (9)است و رؤساى ضلالت بر سبيل حقيقت اخراج نكنند كسى را از ايمان به كفر،و لكن اغراء و اغواء و تزيين كنند چون كافران عند اغراى ايشان خروج كنند از ايمان به كفر،حق تعالى اطلاق كرد و گفت:اخراج خود طاغوت كردند.

واقدي گفت:هر نور و ظلمتى كه در قرآن است مراد بخش (10)ايمان و كفر است، مگرآنكه در سورة الانعام است كه مراد بخش (11)شب و روز است.

ص : 417


1- .مب+قوله تعالى.
2- .اساس،دب،مب،دور،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس،مر:چون،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 124.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 124.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 125.
8- .اساس،مب،مر+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .اساس،لب،مب،مر:سلطان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .دب:بخشش.
11- .دب:بخشش.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:آيۀ در حقّ قومى[كه] (1)كافر بودند به عيسى.چون رسول -عليه السّلام-بيامد،به او ايمان آوردند.خداى تعالى ايشان را به ايمان به مصطفى از كفر به ديگر پيغمبران (2)به در آورد.

واسطي گفت:ايشان را از ظلمات نفس خود بيرون آورد به اخلاق مرضيّه (3)به در آورد ايشان را از كذب به صدق،و از حرص به قناعت،و از سخط به رضا،و از طلب به توكّل،و از جهل به معرفت.

ابو عثمان النّهديّ (4)گفت:ايشان را بيرون آورد از ديدن[345-پ]افعال به ديدن افضال،يعنى آنچه (5)كنند از طاعات و قربات،از خود نبينند از او بينند.و بهرى ديگر گفتند بيرون آورد ايشان را از ظلمات (6)وحشت و فرقت به نور وصلت و قربت.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ ،حسن بصرى خواند:«الطّواغيت»على الجمع.ابو حاتم گفت:در عرب طاغوت به واحد و جمع و مذكّر و مؤنّث كند (7)،در واحد مذكّر گفت: يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ (8)...،و در مؤنّث گفت: وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّٰاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهٰا (9)...،و در جمع گفت: يُخْرِجُونَهُمْ.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:مراد به«طاغوت»،شيطان است.مقاتل گفت:مراد رؤساى ضلال اند (10)،چون:كعب اشرف و حيىّ اخطب و جز ايشان. يُخْرِجُونَهُمْ ،اى يدعونهم،ايشان را دعوت مى كنند.

«اخراج»در آيت به معنى دعوت است،بيانش: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ (11)...،يعنى ادعهم.

ص : 418


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب،آج:پيغامبران.
3- .اساس،مب،مر:فريضه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:الهندى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز+طلب.
6- .اساس:ظلمه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب:كنند.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 60.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 17.
10- .مج،وز،دب:ضلالت.
11- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 5.

اگر گويند،چگونه گفت خداى تعالى: يُخْرِجُونَهُمْ ،ايشان را بيرون مى آرند؟و اين كسى را گويند كه در ايمان باشد،و كافران در ايمان نبوده اند،چگونه لفظ اخراج گفت؟ گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه قتاده گفت و مقاتل كه مراد جهودانند پيش بعثت رسول ما-عليه السّلام-به او ايمان داشتند[از] (1)آنچه در كتب خود ديده بودند از نعت و صفت او،چون بيامد به او كافر شدند و جحود كردند، بيانش قوله تعالى: فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ (2).

باقى (3)مفسّران گفتند:آيت عام است در جمله كفّار،و منع شيطان ايشان را از دخول در آن اخراج خواند،و اين چنان (4)باشد كه يكى از ما گويد-چون پدر او را از نصيب ميراث بيفگند:اخرجني ابي من ماله،و او در مال نبوده باشد،و مانند اين قوله [تعالى] (5)حكاية عن يوسف-عليه السّلام: إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ (6)...،و يوسف هرگز بر ملّت كافران نبود،و مانند اين قول امرؤ القيس است:

[و ماء] (7)كلون البول قد عاد اجناقليل بها (8)الأصوات ذي كلإ مخلى

گفت:قد عاد اجنا،و آن (9)پيش[از] (10)آن آجن نبود،و مثله قوله تعالى: وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ (11)...،و مرد هرگز پيش از پيرى پير (12)نبوده است،و كذا قول الشّاعر:

اطعت العرس فى الشّهوات حتّىأعادتني (13)عسيفا عبد عبد

و قال آخر:

فان تكن الايّام أحسن مرّةالىّ فقد عادت لهنّ ذنوب

ص : 419


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 89.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و باقى.
4- .اساس،مب،مر:چنين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 37.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .مج،وز:به.
9- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:از،با توجّه به مج و وز،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 70.
12- .مج،وز:ندارد.
13- .اساس،دب،لب،فق،مب،مر:اعادتى،با توجّه به مج و وز،تصحيح شد.

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،اين آيت و مانند اين آن بود كه ما بدانيم از سمع كه عقاب كفّار مؤبّد (1)خواهد بودن،و در عقل دليل نيست بر اين،بل از جهت عقل عفو ايشان مجوّز و مستحسن است،و از جمله آيات (2)قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَرىٰ إِثْماً عَظِيماً (3).

تمّ (4)الجزء الثّالث و يتلوه فى الرّابع بعون اللّٰه تعالى:[ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرٰاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْكَ ] (5).

ص : 420


1- .وز،لب،فق:مؤيد.
2- .دب،آج،لب،فق:از جهت اثبات.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 48.
4- .اساس:تمت،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد،مب+و الحمد لله رب العالمين.

جلد 4

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره بقره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

ربّ سهل و يسّر (1)

سوره البقرة (2): آیات 258 تا 260

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِي حَاجَّ إِبْرٰاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْكَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّيَ اَلَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قٰالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ فَإِنَّ اَللّٰهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهٰا مِنَ اَلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ اَلَّذِي كَفَرَ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (258) أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اَللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ كَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ وَ شَرٰابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلىٰ حِمٰارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّٰاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَى اَلْعِظٰامِ كَيْفَ نُنْشِزُهٰا ثُمَّ نَكْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ اَلْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ اَلطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)

ترجمه

به نام خداوند بخشايندۀ مهربان (2)نبينى آن را كه خصومت كرد (3)با ابراهيم در خدايش به آن كه دادش (4)خداى پادشاهى (5)،چون گفت ابراهيم خداى من آن است كه زنده كند و بميراند (6)، گفت (7)من زنده كنم و بميرانم (8)،گفت ابراهيم:به درستى كه خداى من بيارد آفتاب را از مشرق (9)،تو بيار او را از مغرب (10)،متحيّر ماند آن كه كافر بود و خدا راه نمى نمايد (11)گروه ستمكاران را (12).

ص : 1


1- .اساس از اين جا تا پايان برگ[346-پ]نونويس و فاقد اعتبار است متن از مج اختيار شد.
2- .ترجمه از آج داده شد.
3- .آج،لب:اى بنگرستى آن كس كه حجّت گفت،فق:اى نگرستى به آن كس كه حجّت گفت.
4- .آج،لب،فق:ابراهيم در باب پروردگار او براى آن كه داد او را.
5- .آج،لب،فق+يعنى نمرود.
6- .آج،لب،فق:زنده مى گرداند و مى ميراند.
7- .آج،لب،فق+نمرود.
8- .آج،لب:زنده مى گردانم به عفو و مى ميرانم به قتل.
9- .آج،لب،فق:را از جاى بر آمدن آفتاب.
10- .آج،لب:پس بيار آن را به جاى فروشدن آن پس.
11- .تب:راه ننمايد.
12- .وز،دب:بيدادكاران را.

يا چنان كه بگذشت بر ديهى (1)و آن افتاده (2)بود بر سقفهايش،گفت چگونه زنده كند اينها را (3)خداى پس مرگشان،پس بميرانيد او را خداى صد سال،آنگاه زنده كرد (4)،گفت:چند مقام كردى (5)،گفت:

بماندم (6)روزى يا پاره اى از (7)روزى،گفت نه چنين است بماندى صد سال،درنگر به طعام خود و شراب خود كه بنگرديده است (8)،و درنگر به خرت،و تا سازيم تو را علامتى (9)براى مردمان (10)و نظر كن به استخوانها (11)كه چگونه برداريم (12)پس بر او پوشيم گوشت (13)پس چون پيدا شد او را (14)،گفت:مى دانم آن كه خداى بر همه چيز تواناست.

و چون گفت ابراهيم:بار خدايا بنماى مرا كه چگونه زنده كنى مردگان را.گفت ايمان ندارى (15)؟گفت آرى (16)،و لكن تا بيارامد دل من،گفت:بگير (17)چهار مرغ پس پاره پاره كن با تو (18)،آنگاه كن بر هر كوهى از ايشان پاره اى،پس بخوان ايشان را تا به تو آيند به تاختن،و بدان كه آن خداى عزيز و محكم كار است.

قوله: أَ لَمْ تَرَ ،اين فصل به استقصا برفت،اعني تفسير.

ص : 2


1- .وز،دب:دهى،آج،لب،فق+بيت المقدس يا قرية الغيب كه دو فرسنگى بيت المقدس است.
2- .آج،لب:آن ديه افتاده.
3- .آج،لب:از كجا زنده گرداند اهل اين ديه را.
4- .آج،لب،فق:پس بر انگيخت او را.
5- .آج،لب،فق:چند مدّت درنگ كردى.
6- .آج،لب،فق:درنگ كردم.
7- .تب:بعض.
8- .آج،لب،فق:پس بنگر سوى خورش تو انجير يا انگور و آشاميدنى تو و عصير يا شير،حال آنكه متغيّر نشده.
9- .آج،لب،فق:دلالتى بر حشر.
10- .آج،لب،فق+كرديم آنچه كرديم.
11- .آج،لب،فق+از حمار.
12- .آج،لب،فق:چگونه تركيب مى فرماييم آن را.
13- .آج،لب،فق:بس مى پوشانيم آن را گوشتى.
14- .آج،لب،فق:چون روشن شد چگونگى حشر مرا.
15- .تب:باور ندارى.
16- .آج،فق+باور مى دارم،لب+باور نمى دارم.
17- .آج،لب،فق:فراگير.
18- .آج،لب،فق:پس ميل ده آنها را به سوى تو.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ ،«محاجّه»،مفاعله باشد از حجّة،يقال:

حاججته فحججته،كما يقال:خاصمته فخصمته.و«محجوج»گويند آن را كه در حجّت مغلوب باشد،يعنى به آن كه حجّت آوردم غلبه كردم او را.و آن كه با ابراهيم-عليه السّلام-در حقّ خداى تعالى محاجّة كرد نمرود بن كنعان بن سنخاريب ابن كوش بن سام بن نوح بود.او اوّل كس بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين جبّارى كرد،و دعوى كرد كه خداى است.

أَنْ آتٰاهُ اللّٰهُ .اى لأن آتاه اللّه الملك،و موضع«ان (1)»نصب است بنزع حرف الصفة عند الكوفيّين.

مجاهد گفت:دو مؤمن و دو كافر پادشاهى همه زمين بيافتند امّا دو مؤمن:يكى سليمان بود و يكى ذو القرنين بود،و امّا دو كافر:يكى نمرود بود و يكى بخت نصّر.

در وقت اين مناظره خلاف كردند.مقاتل گفت:چون ابراهيم-عليه السلام- بتان را بشكست نمرود او را بازداشت.آنگاه به درش آورد او را تا به آتش اندازد گفت:اين خداى كه تو ما را به عبادت او مى خوانى كيست؟ابراهيم گفت: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،و ديگر مفسّران گفتند:اين مناظره پس از آن كردند كه او را به آتش انداختند.

زيد بن اسلم گفت:اوّل جبّارى كه بود بر زمين،نمرود بن كنعان بود، مردمان از اقصاى عالم مى آمدند و طعام مى بردند از نزديك او يعنى جو و گندم.چون جماعتى به او بگذشتى (2)،او گفتى:من ربّكم؟خداى شما كيست-بر عادتى كه او را بود؟ايشان گفتند:خداى ما تويى (3)،ابراهيم گفت: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ .

چنان كه خداى تعالى از او حكايت كرد،نمرود همه را طعام دادى مگر ابراهيم را كه ابراهيم را بازگردانيد بى طعام،ابراهيم بازگشت.چون به در شهر خود رسيد،شرم داشت از شماتت اعدا انديشه كرد كه گويند همه آمدند (4)و گندم آوردند، و ابراهيم نياورد.و تلّى ريگ بود،از آن ريگ جوالها پر كرد،تا به در سراى و بار بر در سراى بيفگند،و او مانده بود (5)،آنجا بخفت،اهل ابراهيم از خانه به در آمدند و

ص : 3


1- .همۀ نسخه بدلها ان.
2- -تب:بگذشتندى،مب:بگذشتند.
3- .تب:تواى.
4- .تب:آوردند.
5- .تب:خسته بود.

سر جوالها بگشادند آردى سپيد و پاكيزه بود كه از آن نيكوتر نباشد از آن آرد نانى بپخت چون ابراهيم در سراى شد،آن طعام در پيش او بنهاد،ابراهيم گفت:اين از كجا آورديد (1)؟گفت:از آن آرد است كه تو آورده اى.او دانست كه نعمتى است كه خداى تعالى با او كرد.

آنگاه خداى تعالى ابراهيم را بفرستاد به نمرود كه به من ايمان آر (2)تا ملك به تو رها كنم.او گفت:خدايى ديگر هست تو را كه مرا به او دعوت مى كنى،و آن خداى كيست؟گفت: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،خداى من آن است كه احيا و اماتت كند،مرده را زنده كند و زنده را بميراند (3).

و در آيت محذوفى هست،و تقدير اين است:اذ قال له الجبار من ربك؟قال له: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ .و اين مناظره به حضور قوم نمرود بود،او خواست تا بر ايشان تلبيس كند،گفت: أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ ،من نيز احيا و اماتت كنم.

حمزه خواند:ربى الّذي يحيى و يميت،باسكان الياء،و در شاذ اعمش و عيسى همچنين خواندند،و قرّاى مدينه خواندند:انا احيى و اميت،به مدّ در همه قرآن، و اين لغت قومى است كه وصل چون وقف دارند،و انشد (4)-شعر:

انا سيف العشيرة و اعرفونى (5)حميد قد ترقّيت السّناما

و در وقف بعضى عرب«انا»گويند،و بيشتر عرب در وقف«انه»گويند.

ابراهيم-عليه السلام-گفت:احيا و اماتت چگونه كنى؟كس فرستاد و دو شخص را حاضر كرد،يكى را بكشت و يكى را رها كرد و گفت:اين را اماتت كردم و آن (6)را كه بنكشتم زنده كردم.

سدّى گفت:چهار مرد را بگرفت و در خانه كرد و طعام و شراب نداد تا به حدّ هلاك رسيدند.آنگاه از آن چهارگانه دو را طعام و شراب داد تا زنده ماندند،گفت:

اين احياست،و دو را رها كرد تا بمردند،گفت:اين اماتت است.

ابراهيم-عليه السلام-توانست گفتن كه من احيا و اماتت كه دعوى كردم خداى

ص : 4


1- .همه نسخه بدلها:آورده اى/آورده ايد.
2- .آج،لب،فق،مب:آور.
3- -مب:مرده كند.
4- .همه نسخه بدلها:و انشدوا.
5- .همه نسخه بدلها:فاعرفونى.
6- .تب:و اين.

خود را،به احياء خلق حيات خواستم كه در مرده چندساله آفريند،و به اماتت، اماتتى كه بى مماسّت باشد،و لكن انديشه كرد و ترسيد كه بر حاضران مشتبه شود و گمان بردند كه آن كه او كرد جنس اين (1)است كه ابراهيم گفت،و اين حال ايشان را روشن نشود،انتقال كرد از آن (2)طريقه به دليلى و طريقى ديگر كه از آن روشن تر بود،و دانست كه او در آن طريقه شبهت نتواند آوردن كه تلبيس كند بر حاضران.

و مناظره (3)را كه با كسى مجادله كند،غرض او آن باشد.كه اصل مدّعى كه دعوى كرده باشد درست كند به آنچه در وسع او بود،چون داند كه يك طريقت گفت روشن نشد خصم را طريقتى (4)ديگر بگويد،اين يك جواب است آنان را كه سؤال كردند كه:ابراهيم-عليه السلام-چرا انتقال كرد از دليلى به دليلى؟و اين آن كس كند كه عاجز باشد از نصرت دليل اوّل.

و جواب ديگر از اين سؤال آن است كه:عدول نكرد و انتقال و لكن اين سخن به نصرت دليل اوّل بود.او گفت:از حقّ آن كه قادر بود بر اماتت و احيا،آن است كه قادر بود بر اتيان آفتاب از مشرق و مغرب،اگر تو قادرى به اين كه دعوى كرده اى، او از شرق مى آرد،تو از مغرب بر آر.

اگر سؤال كنند و گويند چگونه گفت ابراهيم كه: فَأْتِ بِهٰا مِنَ الْمَغْرِبِ ،تو از مغرب بر آر و او را بودى (5)كه گفتى خداى تو را بگو تا از مغرب بر آرد-و اگر بگفتى خداى تعالى[346-پ]اجابت كردى يا نه؟ جواب (6)گوييم:اگر بگفتى،خداى تعالى ابراهيم را اجابت كردى،و اين بر سبيل معجز بر دست او اظهار كردى-و اگرچه خارق عادت بودى.[و] (7)همانا براى آن نگفت كه دانست كه اگر بگويد،و ابراهيم در خواهد،خداى تعالى اجابت كند.

چون ابراهيم-عليه السلام-اين بگفت،او دانست كه در چيزى كه به آسمان (8)تعلّق

ص : 5


1- .وز:آن.
2- .تب:در آن.
3- .تب:مناظر.
4- .تب:طريقى.
5- .تب:بود.
6- .مج:جوابت.
7- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:به خداى،كلمه در حاشيه صفحه نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

دارد او (1)شبهتى نتواند آوردن،فروماند و متحيّر شد،چنان كه خداى تعالى گفت:

فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ،اى تحيّر و انقطعت حجّته،يقال:رجل مبهوت اذا كان منقطع الحجّة،قال الشّاعر-شعر:

و ما هى الّا ان اراها فجاءةفأبهت حتّى ما اكاد اسير

و محمّد بن السّميقع (2)خواند:فبهت،به فتح الباء و الهاء،اى بهته ابراهيم، بيانه: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ (3)،اى تحيّرهم و تدهشهم.

وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ الى الحجّة،و خداى تعالى كافران را هدايت نكند به حجّت،يعنى ايشان را مخذول كند،و الطافى كه در حقّ مؤمنان كند با ايشان نكند.امّا ازآنجا كه داند كه ايشان را لطف نباشد،و إمّا بر سبيل عقوبت-على ما ذهب اليه ابو على في اكثر المواضع.

خداى تعالى دگرباره ابراهيم را گفت:نمرود را دعوت كن و وعده ده (4)كه اگر ايمان آرد،ملك بر او رها كنم.گفت:من خداى ديگر را ندانم جز خويشتن (5).

ابراهيم بار سديگر (6)مراجعت كرد،نمرود گفت:من ندانم تا تو چه مى گويى (7)،اگر خداى تو را قوتى هست،گو لشكر بيار تا حرب كنيم،هركه غالب آيد ملك او را باشد كه عادت ملوك اين باشد.

آنگه گفت:خداى تو را لشكر است؟گفت:بلى،خداى مرا لشكرهاست.

گفت:اكنون برو و بگو (8)تا به سه روز لشكر جمع كند،تا من نيز لشكر جمع كنم و كالزار (9)كنيم،«فمن غلب سلب»ابراهيم گفت:بار خدايا!تو مى دانى كه اين كافر چه مى گويد!خداى تعالى گفت:ما منش گذار.

آنگه نمرود لشكرى عظيم جمع كرد و لشكرها (10)به صحرا بيرون برد (11)،و ابراهيم

ص : 6


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:السّميفع.
3- .سوره انبيا(21)آيه 40.
4- .اساس با خطى متفاوت از متن:و با وى بگو،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب+را.
6- .مب،مر:بارى ديگر،ديگر نسخه بدلها:بار ديگر.
7- .تب+تو.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب+كه.
9- .همه نسخه بدلها:كارزار.
10- .همه نسخه بدلها:لشكرگاه
11- .تب:به صحرا زدند،ديگر نسخه بدلها:به صحرا بيرون زدند.

را گفت:لشكر من اين است،از لشكر خداى تو اثرى نمى بينم.خداى تعالى وحى كرد به فريشته اى كه به سراشك (1)موكّل است.و به روايتى ديگر جبريل را گفت:از لشكرهاى من چه ضعيف تر دانى؟گفت:بار خدايا!تو عالم ترى،و لكن من از سراشك ضعيف تر هيچ نمى دانم.

گفت:از ايشان كه را ضعيف تر دانى؟گفت:سراشكان فلان دريا را [347-ر].حق تعالى گفت:بگو آن فريشته را كه بر ايشان موكّل است كه يك در برگشاى (2)ايشان را (3)،او درى بر گشاد،از آن در چندانى (4)سراشك بيرون آمد كه آفتاب و روى آسمان بپوشيد.نمرود گفت:چرا امروز آفتاب بر نمى آيد؟ابراهيم گفت:لشكر خداى من رها[نمى كند] (5).

آنگاه آن سراشكان در ايشان افتادند و گوشت و خون ايشان بخوردند،[از آدميان] (6)و چهارپايان الّا استخوان نماند،و نمرود همچونين (6)مى نگريد (7)و [ايشان] (9)او را تعرّض نرسانيدند.ابراهيم گفت (8):ايمان آرى؟گفت:نه،خداى تعالى بفرمود[سراشكى را] (11)تا لب زيرين (9)،او بگشت (10)،[و آنگاه لب زبرين او بگشت (11)] (12).او بخاريد،لبهاى او چندانى بياماهيد (13)كه از دهن او[دور] (14)بازافتاد، آنگاه (15)سراشك (16)در بينى او رفت و به دماغ او رسيد و از دماغ او مى خورد تا آنگاه كه بزرگ شد چند موشى.او آن ساعت (17)ساكن شدى كه چيزى سنگى (18)بر سر او

ص : 7


1- .اساس در زير كلمه با خطى متفاوت از متن افزوده:پشه.
2- .دب:بر گشايد.
3- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته و به صورت:«از آن»نونويسى شده است،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .تب،مب،مر:چندان.
5- .اساس:در حاشيه كاغذ زير وصالى رفته،با توجّه به تب افزوده شد،مج:نكنند،ديگر نسخه بدلها:نمى كنند. (6،9،11)) .اساس:در حاشيه كاغذ زير وصالى رفته،با توجّه به تب افزوده شد.
6- .مج،وز،فق،مر:همچنين،دب:همچون،مب:نمرود در ايشان همچنان.
7- .تب،مر:مى نگريست،مب،مى نگريستند.
8- .مر+او را.
9- .تب:مب:زبرين.
10- .كذا:در اساس،مج،وز،ديگر نسخه بدلها:بگزيد.
11- .تب:بگزيدش،دب،مب:بگزيد،آج،لب:به گزيدن،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
13- .آج،لب:بياماسيد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
15- .تب،مج،وز،دب،فق،مب،مر+آن،لب+يك.
16- .مر:سرشك.
17- .دب:ساعتى.
18- .مب:سنگين.

مى زدندى،و هركس كه خواستى كه بر او كرامتى كند دستها بر هم نهادى و بر سر او زدى.خداى تعالى او را در اين عذاب چهارصد سال بداشت چنان كه چهارصد سالش در ملك داشته بود.آنگه هلاك شد و با عذاب خداى رفت. قوله: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ ،اين آيت عطف است بر معنى آيت اوّل،و معنى آيت اوّل آن است (1):«أ رايت كالّذي حاجّ ابراهيم في ربّه»، أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ ،بر سبيل تعجّب مى فرمايد كه:هيچ چنان كسى ديدى كه با ابراهيم محاجّه (2)كرد،يا چنان كسى كه برآن ده (3)گذر كرد.

و قولى ديگر آن است كه:«كاف»زيادت است،و تقدير آن است كه:أ لم تر الى الّذي حاجّ ابراهيم في ربّه و الى الّذي مرّ[على قرية] (4)،و«كاف»تشبيه زايد باشد در كلام عرب،نحو قوله: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (5).

و علما خلاف كردند در آن كه آن گذرنده كه بود؟قتاده و ربيع و عكرمه و ناجية بن كعب و ضحّاك و سدّى و سليمان بن بريده و سالم الخواصّ گفتند:

عزير بن شرحيا بود.و وهب منبّه و عبد اللّه بن عبيد بن عمر (6)گفتند:ارمياء بن جلقيا بود و او از سبط هارون بن عمران بود،و گفته[اند] (7)او خضر است.

مجاهد گفت:مردى بود كافر شاكّ در بعث.ضحّاك گفت:آن ده از جمله زمين مقدّسه (8)بود.ابن زيد گفت:آن زمين (9)بود كه خداى تعالى آنان را كه از خانه بيرون آمدند و از وبا مى گريختند،برآن زمين هلاك كرد،و ايشان آنان بودند كه ذكر ايشان برفت في قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ (10).

كلبى گفت:ديرى بود كه آن را سابرآباد گفتند (11).سدّى گفت:نام آن ده

ص : 8


1- .مب+كه.
2- .اساس:حاجّه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب:ديه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره شورى(42)آيه 11.
6- .تب:عبد اللّه بن زيد بن عمر.
7- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
8- .مب:مقدّس.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زمينى.
10- .سوره بقره(2)آيه 243،تب+الآية.
11- .تب:گفتندى.

سلماباد (1)بود.و گفته اند:دير هرقل بود،و گفته اند[347-پ] (2):ديهى بود كه آن را ده انگور خواندند بر دو فرسنگى بيت المقدّس.

وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،«واو»حال راست،اى ساقطة،يقال:خوى البيت يخوى خوى بالقصر اذا سقط[و خوى] (3)يخوى خواء اذا خلا على عروشها،بر سقفهايش و بناهايش.واحدش عرش (4)،و عرب هر بناى را عرش خوانند،قال اللّه تعالى: وَ مٰا كٰانُوا يَعْرِشُونَ (5)،اى يبنون.و«عريش»چفته باشد،و«عرش»سرير باشد في قوله: وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ ،و عرش عبارت باشد[از ملك و] (6)استقامت كار، قال الشاعر-شعر:

رأوا عرشي تثلّم جانباهفلمّا ان تثلّم افردوني

قوله: خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،عبارت است از خراب آن جايگاه،يعنى سقفها و ديوارها افتاده.اگر گويند:سقف بر زمين افتد،چگونه گفت كه:بر (7)سقف افتاد؟ يك جواب آن است كه:سقف او فتاده (8)باشد اوّل،آنگه ديوارها بر سر آن افتاد (9).و جواز ديگر آن است كه:«على»به معنى«مع»است،اى مع عروشها،چنان كه (10)هو على صغر سنّه،يقول الشعر و قال الشاعر (11):

فلو سالت سارة الحىّ سلمىعلى ان قد تلون (12)بي زماني

قٰالَ أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،اى كيف يحيي،چگونه زنده كند خداى اينان را پس مرگشان!اين بر سبيل تعجّب گفت نه بر سبيل شكّ.

و سبب اين در روايت (13)محمد بن اسحاق عن وهب آن بود كه:چون خداى

ص : 9


1- .تب:سليمانا باد.
2- .اساس+كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .تب+باشد.
5- -سوره اعراف(7)آيه 137.
6- .سوره نمل(27)آيه 23.
7- .تب،وز:كه آن بر،دب،لب،فق،مب،مر:كه از،آج:كه از بر.
8- .تب:بيفتاده.
9- .تب:افتاده.
10- .تب+گويند.
11- .تب:بقول الشاعر شعر.
12- .اساس:تلوم،با توجّه به تب تصحيح شد.
13- .اساس:در رود اين آيه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

تعالى ارميا را به پيغامبرى بفرستاد،او را گفت:يا ارميا!من پيش ازآن كه تو را آفريدم تو را برگزيدم،و پيش ازآن كه تو را نگاشتم (1)تو را پاكيزه كردم،و پيش ازآن كه بالغ شدى تو را پيغامبرى دادم و تو را براى كارى عظيم اختيار كردم.

آنگاه به پادشاه بنى اسرايل فرستاد،و نام او ناشية بن اموص بود تا او را مسدّد (2)كند و ترتيب كار او و اخبار غيب به وحى خداى (3)او را معلوم كند،بيامد و مدّتى بود.

بنى اسرايل احداث بسيار كردند،و ارتكاب معاصى كردند،و حرامها (4)حلال (5)داشتند.خداى تعالى ارميا را گفت:بترسان اين قوم را و نعمتهاى من (6)ياد ده ايشان را و معاصى ايشان.

او گفت:من ندانم اگر تو مرا الهام ندهى،گفت:برو كه (7)تو را الهام دادم.

بيامد و خطبه اى بليغ كرد ايشان را،و در آنجا بگفت كه خداى تعالى مى گويد كه:

اگر توبه نكنى و اصرار نمايى،طاغيى را بر شما مسلّط كنم كه در دل او رحمت نباشد (8)با لشكرى مثل سواد اللّيل المظلم.ايشان امتناع كردند.خداى تعالى وحى كرد به ارميا كه:من بنى اسرايل را به يافث هلاك خواهم كردن-و يافث اهل بابل بودند[348-ر]من (9)اولاد يافث بن نوح.

ارميا بگريست و جزع كرد،خداى تعالى گفت:تو را خوش نمى آيد كه [من] (10)ايشان را هلاك كنم.من ايشان را به دعاى تو هلاك كنم.ارميا دل خوش گشت و پادشاه را گفت:خداى تعالى مرا وعده داد كه تا من دعا نكنم،بنى اسرايل را هلاك نكند.

آنگه از پس آن سه سال ديگر بماندند الّا (11)معصيت و طغيان و فساد نيفزودند،و پيغامبر و پادشاه ايشان را وعظ مى كردند و سود نبود.خداى تعالى بخت نصّر

ص : 10


1- .اساس به صورت«بكاشتم»هم خوانده مى شود.
2- .آج،لب،مب،فق،مر:مدد.
3- .همه نسخه بدلها+بى عيب.
4- .مب+را.
5- .وز:حلالها.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+به.
7- .همه نسخه بدلها+من.
8- .همه نسخه بدلها بجز مب+بر شما.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
10- .اساس در حاشيه زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .همه نسخه بدلها+به.

را بر گماشت با[شش صدهزار ] (1)رايت تا آهنگ بيت المقدّس كرد.

خبر به پادشاه رسيد،ارميا را گفت:نه تو گفتى خداى تعالى[مرا] (2)وعده داد كه تا من برايشان دعا نكنم (3).ايشان را هلاك نكند (4)!گفت:بلى،و من واثقم به وعده خداى تا لشكر (5)نزديك رسيد.

خداى تعالى فريشته اى را فرستاد به ارميا بر صورت مردى تا بيامد و گفت:اى رسول اللّه!از راهى دور آمده ام تا تو را مسأله اى پرسم.آنچه دانى مرا فتوا كن در آن.گفت:بگو،گفت:تو را فتوا مى پرسم (6)در جماعتى كه زيردستان كسى باشند،و از آن خداوندگار بر ايشان همه نعمت بود،و ايشان به بدل نعمت و به جاى شكر،كفران كنند،و او را آزارند و فرمان او نكنند در صلاح خود،و هرچه (7)او كرامت بيش كند، ايشان كفران بيش كنند.گفت:برو و بگو كه نعمت (8)بازمگير از ايشان،و با ايشان بساز تا خدايت مزد دهد.

برفت و روزى چند بايستاد و بازآمد و گفت:نعمت بيشتر كرد و ايشان طغيان بيشتر كردند.اكنون سزاوار چه باشند (9)؟گفت:سزاوار هلاك و دمار.گفت:اكنون با من يار (10)باش،دعا كن برايشان تا خداى ايشان را (11)هلاك بر آرد.و در اين وقت بخت نصّر به نزديك بيت المقدّس رسيده بود با لشكرى (12)از عدد ملخ بيشتر.

گفت:اين يك بار ديگر برو،باشد كه (13)بهتر شوند.اگر نيك نشوند،من برايشان دعا كنم.او برفت،بر سر روزى چند بازآمد،گفت:نعمت برايشان زيادت شد،و فساد ايشان به نعمت بيفزود،اكنون آنچه مرا وعده دادى از دعا برايشان وفا كن.

ارميا گفت:بار خدايا!اگر اين مرد راست مى گويد و اينان به اين صفتند و

ص : 11


1- .اساس:زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب+خداى تعالى.
4- .تب+ارميا.
5- .مج،وز،دب+خداى.
6- .تب:تو را مى پرسم از روى فتوا.
7- .تب:هرچند.
8- .تب:برو و نعمت.
9- .تب:سزاى آن قوم چه باشد و سزاوار چيستند ارميا.
10- .تب:اكنون ياور.
11- .تب:خداى تعالى از ايشان.
12- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب+عظيم.
13- .تب:يك بار بگذار بود كه.

مستحقّ هلاكند،هلاك برآور (1)از ايشان.و اگر به خلاف اين است،ايشان را نگاه دار و هلاك مكن.

چون ارميا اين بگفت،آتشى از آسمان بيامد و جاى قربان از بيت المقدّس بسوخت،و نه در از درهاى او به زمين فروشد.ارميا بيوفتاد و بى هوش شد.چون در آمد (2)گفت:بار خدايا!نه مرا وعده دادى كه بى دعاى تو اينان را هلاك نكنم؟هم آن فريشته آمد و گفت:خدايت[348-پ]سلام مى كند و مى گويد:تا تو دعا نكردى،عذاب نفرستادم.

ارميا بدانست كه آن فريشته اى بوده است (3)از قبل خداى تعالى فرستاده (4)بر سبيل امتحان،و او آن دعا بر بنى اسرايل (5)كرده است (6)و آن اخلاق و اوصاف در ايشان بوده است،و آن فريشته را راستگو (7)بود در (8)آنچه گفت.

ارميا برخاست و بيت المقدّس رها كرد و بگريخت،و بخت نصّر در افتاد (9)و بيت المقدّس خراب كرد و اهلش را كه بنى اسرايل بودند به سه قسمت كرد:بهرى (10)را بكشت و ثلثى را اسير كرد و ثلثى را رها كرد در شام تا در دست (11)او باشند.آنگه (12)بفرمود تا كودكان اين ثلث را كه اسير كرده بودند بياوردند (13)،صدهزار به عدد بر آمدند از ميان ملوك و امراى لشكر خود ببخشيد،هر پادشاهى را چهار برسيد.برخاست و

ص : 12


1- .تب:هلاك ايشان كن و دمار برآور.
2- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون با خود آمد.
3- .اساس:بودست/بوده است،مج،وز:فرشته است.
4- .اساس:فرستاد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و كلمه به صورت«اهل بابل»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:كردست/كرده است.
7- .مج،وز:راستيگر.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
9- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«بيامد»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«ثلثى»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج،وز:از دست،تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:زيردست.
12- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و كلمه به صورت«پس»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مب:بر آوردند.

بازگشت و لشكر را فرمود به وقت بازگشتن كه:هريكى سپرى از خاك بر گيرى و در بيت المقدّس اندازى.بكردند (1)تا كوهى عظيم پيدا شد آنجا از خاك.

چون ايشان بازگشتند ارميا بر خر نشست و روى به بيت المقدّس نهاد.پاره اى انگور داشت در سلّه اى و پاره اى عصير داشت.چون برسيد آن خرابى ديد و آن كشتگان را،گفت: أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا بر سبيل تعجّب،و آنجا فرود آمد و خر را ببست و چيزى كه داشت آنجا بنهاد.خواب بر او غلبه كرد و بخفت.خداى در خواب جان از او بستد و (2)او بمرد.آنجا صد سال مرده افگنده (3)بود،خداى تعالى او را از چشم مردمان پنهان كرد و گوشت او از سباع[زمين] (4)نگاه داشت.

چون هفتاد سال بر آمد،خداى تعالى فرمود پادشاهى را از پادشاهان پارس تا بيامد و بيت المقدّس را آبادان كرد.او بيامد و هزار قهرمان را بر گماشت،هر قهرمانى را سيصد هزار مرد كار كن زيردست (5)بودند تا در مدّت اندك بيت المقدس و شهرها و دهها (6)باز كردند نكوتر ازآن كه بود.و خداى تعالى بخت نصّر را هلاك كرد.و آنان كه از بنى اسرايل مانده بودند،با بيت المقدّس آمدند و عمارت مى كردند در مدّت سى سال تا به ازآن كه بود باز كردند.

چون صد سال از آن واقعه (7)و خواب ارميا بر آمد،خداى تعالى او را زنده كرد.او برخاست طلب خر كرد.خر (8)نديد،رسن مانده بود از او،و جز استخوانهاى سپيد (9)نمانده بود،و انگور و عصير او بر حال خود مانده بود.از آسمان آوار (10)آمد كه:اى

ص : 13


1- .تب:چنان كردند.
2- .اساس:با خطى متفاوت از متن نوشته«جان او قبض نمود»،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:افتاده.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مب+او.
6- .تب،آج،لب،فق:ديهها،مب،مر:قريه ها.
7- .اساس:وقعه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج+را.
9- .مج،وز:استخانها سفيد،دب:استخوانهاى پوسيده سپيد شده،آج،لب،فق:استخوانهاى پوسيده سپيد،مب: استخوانهاى سپيد پاكيزه،مر:استخوانهاى سفيد پوسيده.
10- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و كلمه به صورت«ندا»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

استخوانهاى پوسيده گشته و متفرّق شده مجتمع شوى.به فرمان خداى با هم آمدند،و آواز (1)آمد كه:اى گوشت!بر او پوشيده شو (2).پوشيده شد.گفت:پوست[349-ر]بر سر او پوشيده شو.چنان شد،و خداى تعالى جان در او آفريد،برخاست[به فرمان خداى] (3)و نهق (4)و بانگ كرد.اين روايت وهب است.

فاما قول آنان كه گفتند:عزير بود،خبرى است از موسى بن جعفر (5)-عليهما السّلام-كه گفت:در وقتى كه من از دشمنان مى گريختم و متنكّر مى رفتم،به بهرى از دههاى (6)شام برسيدم.كوهى ديدم،و از آن دهها كه بر حوالى آن بود مردم بسيار بيرون مى آمدند (7)و برآن كوه مى شدند.

من پرسيدم ايشان را كه:اين چه جاى است،و شما كجا مى روى؟گفتند:در اين كوه غارى است،و در آن غار راهبى است ما را،سال تا سال يك بار (8)ازآنجا بيرون آيد و[براى ما] (9)چيزى گويد،و ما را مشكلى كه بايد (10)از او بپرسيم.

گفت:من نيز در ميان ايشان برفتم تا بر كوه شدم (11)،منبرى بياوردند و بنهادند،و پيرى را از ديرى بيرون آوردند ابروها بر چشمها فروافتاده و به عصابه ابروى او بر پيشانى او بستند،و او برآن منبر نشست (12)و يك بار به آن قوم در نگريد،چشمش براساس

ص : 14


1- .:در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«جمع شد ديگر ندا»،مج:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مب،مر:شويد.
3- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها بجز مب:نهيق.
5- .همه نسخه بدلها بجز مر:موسى جعفر،كه با توجّه به روال كتابت و ملاحظه قرينه در سطور بعدى براساس مرجّح مى نمايد.
6- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«به شهرى از شهرهاى»نونويسى شده است،با توجّه به تب تصحيح شد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به شهرى از دههاى.
7- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«آمده»نونويسى شده است،با توجّه به تب و همه نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يك زمان.
9- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همه نسخه بدلها:كه باشد.
11- .اساس به صورت«شديم»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .همه نسخه بدلها:بنشست.

موسى جعفر افتاد،نورى ديد از فرق سر او تابان تا به عنان آسمان.

روى با او كرد (1)و گفت:يا هذا،اى مرد همانا تو غريبى در ميان اين قوم؟ گفت:بلى.

گفت:از مايى يا بر مايى،منّا ام علينا؟گفت:

لست منكم، از شما نيستم.

گفت:همانا از امّت مرحومه اى؟گفت:بلى،گفت:أ من علمائهم انت ام من جهالهم،از علماى (2)ايشانى يا از جاهلانش؟گفت:

لست من جهّالهم ،از جاهلانشان (3)نيم.

گفت:أسألك ام تسألني (4)،من پرسم تو را يا (5)تو پرسى مرا؟گفت:

ذاك اليك، گفت:اختيار تو راست.گفت (6):من پرسم،گفت:

سل عمّا بدا لك، بپرس از آنچه خواهى.

راهب گفت:ما و شما مى گوييم در بهشت درختى است آن را طوبى گويند، ما مى گوييم:اصل آن در سراى عيسى است،و شما مى گويى:اصل آن در سراى محمّد است،و لكن در بهشت هيچ جاى و بقعه اى و خطّه اى نيست و الّا شاخى از آن درخت سر در آنجا دارد (7)،مثال آن در دنيا چيست؟ گفت:مثال آن در دنيا آفتاب است،بامداد سر از مشرق خود بر آرد.چون به قطب فلك رسد،هيچ جاى و بقعه اى نباشد كه شاخى از شعاع او در آنجا نيفتد (8).

گفت:نكو گفتى.

مرا خبر ده كه ما و شما مى گوييم كه:اهل بهشت او طعام و شراب بهشت مى خوردند،چندان كه بيش خورند زيادت باشد و نقصان نبود،مثال آن در دنيا چيست؟گفت:مثال آن در دنيا كتاب خداست كه چندان كه خوانندگان

ص : 15


1- .تب:به موسى جعفر،مج،وز،دب:به او،آج،لب،فق،مب،مر:بدو.
2- .اساس:به صورت«عالمان»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جاهلان ايشان.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
5- .اساس،وز،تا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:راهب گفت.
7- .تب،دب:آنجا آرد،آج،لب،فق:آنجا در آرد.
8- .تب:نه افتد.

مى خوانند و گويندگان در انواع علومش سخن مى گويند از قرائت و تفسير و تأويل و فقه[و كلام] (1)و حدود و احكام و حلال و حرام سخن مى گويند (2)و بنمى رسد.

گفت:نكو گفتى.مرا خبر ده ازآن كه ما و شما مى گوييم كه اهل بهشت طعام و شراب خورند و ايشان را بول و غائط نباشد[349-پ]مثال آن در دنيا چيست؟ گفت:جنين در شكم مادر كه طعام و شراب كه مادر خورد او از آن نصيب يابد و او را بول و غائط نباشد.

گفت:نكو گفتى و راست گفتى (3).خبر ده مرا (4)از كليد بهشت تا (5)از زر است يا از سيم يا از چيست؟گفت:كليد بهشت نه از زر است و نه از سيم،كليد بهشت زبان بنده مؤمن است كه در دهن بگرداند و بگويد: لااله الّااللّه.ترسا گفت:همه (6).

نكو گفتى و راست گفتى و لكن تو را مسأله اى پرسم (7)كه در او متحيّر فرومانى.

گفت:اگر جواب گويم و صواب باشد ايمان آرى و به دين ما در آيى؟گفت:بلى.

و بر اين عهد كردند.گفت:بيار.

گفت:مرا خبر ده از آن دو برادر هم شكم كه به (8)يك شب از مادر جدا شدند و به يك روز با پيش خداى شدند،و چون بمردند يكى را دويست سال بود و يكى را صد سال.گفت:ايشان عزر و عزير (9)بودند كه دو توأم (10)بودند در يك شكم،به يك شب بزادند و پنجاه سال با يكديگر بودند.پس از آن،يك روز عزير به بعضى دهها رفته بود،ازآنجا مى آمد بر چهار پاى نشسته و پاره اى انگور و انجير در سلّه اى نهاده و

ص : 16


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+به غور آن و معنى حقيقت آن.
3- .تب+رهبان گفت،ديگر نسخه بدلها+گفت.
4- .آج،لب،فق،مب:ما را.
5- .تب،آج:يا.
6- .اساس در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«محمد رسول اللّه»دوباره نويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب،دب،آج،لب،فق:مى پرسم.
8- .اساس در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«كه با هم»دوباره نويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:عزير و عزر مب،مر:عزير و عزره.
10- .همه نسخه،بدلها:كه ايشان توأم.

پاره اى شير و عصير در جاى (1)كرده،بر بعضى دهها بگذشت خداى تعالى اهل آن را هلاك كرده بود و ده (2)بيران (3)شده،بر سبيل تعجّب گفت: أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،خداى تعالى فرمان داد تا از خر بيفتاد و بمرد و خر از دگر جانب بيفتاد و بمرد (4)،صد سال مرده در آن بيابان افگنده بودند و آن طعام و شراب نهاده بود (5)بر حال (6)خود كه هيچ گونه (7)متغيّر نشده بود.

چون صد سال بر آمد،خداى تعالى او را زنده كرد.جبرئيل (8)آمد و گفت:يا عزير!چند گاه است تا تو اين جايى؟گفت:روزى يا پاره اى (9)از روزى.جبريل گفت:نه چنين است،صد سال است كه (10)تو اين جايى.اكنون از روى عبرت به طعام و شرابت نگر كه هيچ متغيّر نشده است و از روى تصديق (11)و مدّت مقام تو اين جا در خر نگر كه استخوانهايش (12)چگونه پوسيده شده است تا خداى تعالى او را پيش تو زنده كند و خداى چهار پاى او را زنده كرد تا او بر نشست و آنچه داشت بر گرفت و با ده (13)آمد و (14)با برادر پنجاه سال ديگر بماند.آنگه به يك بار (15)با پيش خداى شدند.

راهب گفت (16):نكو گفتى و راست گفتى و من گواهى دهم كه خداى يكى [است] (17)و محمّد بنده و رسول اوست و آن جماعت ايمان آوردند.

و بر قول آنان كه گفتند ارميا بود،گفتند:او خضر است،خداى تعالى او را زنده كرد و هنوز زنده است و او را در بيابانها و جايهاى دشت بينند،فهذا معنى قوله:

فَأَمٰاتَهُ اللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ،پس زنده كرد او را.و«بعث»احيا باشد و تنبيه باشد از

ص : 17


1- .مب،مر:جايى.
2- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ديه،مب:دهها.
3- .فق،مب:ويران.
4- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+هر دو.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:افكنده بودند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جاى.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد،كه بر متن مرجح مى نمايد.
8- .آج،فق:جبريل.
9- .تب:بعضى،ديگر نسخه بدلها:بهرى.
10- .مر:تا.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين حديث
12- .مج،وز،لب،استخانهاى او،مب:استخوانهاى او.
13- .تب:ديه.
14- .مج،وز:ندارد.
15- .همه نسخه بدلها:روز،كه بر متن مرجّح است.
16- .اساس:گويد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خواب و فرستادن باشد،و اين جا احيا است به قرينه قوله: فَأَمٰاتَهُ اللّٰهُ ،و در سوره الكهف تنبيه است في قوله: ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ (1)به قرينه: فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (2)،و به معنى فرستادن في قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ (3).

قٰالَ كَمْ لَبِثْتَ ،گفت او را چند مقام كردى اين جا،و ظاهر چنان است كه خداى گفت،و لكن به واسطه گفته باشد يا جبريل[350-ر]باشد.بر قول آن كس [] (4)كه گفت:پيغامبر بود يا فرشته اى باشد گماشته از قبل خداى تعالى.

كَمْ لَبِثْتَ ،«كم»استفهام است از عدد و محلّ او نصب است به آن فعل كه از پس اوست،و عامل در او لا بدّ بايد (5)تا مؤخر بود براى آن كه استفهام را صدر كلام باشد.

و ابو عمرو و حمزه و كسائى«لبتّ»و«لبتّ»به ادغام خوانند امّا للمجاورة و قرب مخرج الثّاء من التّاء،و امّا للقلب اولا ثمّ الادغام.و«لبث»و«مكث»مقام [كردن] (6)باشد،يقال:لبث يلبث لبثا و لباثا،جواب داد كه: لَبِثْتُ (7)يَوْماً يك روز است تا من اين جا مقيم،و او چاشتگاه (8)آنجا رسيده بود.چون برنگريد،هنوز آفتاب مانده بود،استدراك (9)كرد و گفت: أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،يا بهرى از روزى.

و گفته اند:«او»به معنى«بل»است،كقوله: أَوْ يَزِيدُونَ (10)،و اين تعسّف به كار نيست براى آن كه خبر اوّل كه داد از ظنّ خود داد كه گمان برد (11)كه روزى تمام است.آنگه خواست كه خبر را از آن ببرد كه مقطوع عليه باشد براى شكّى كه او را

ص : 18


1- .سوره كهف(18)آيه 12.
2- .آج،لب،فق+ثم بعثناهم،سوره كهف(18)آيه 10.
3- .سوره بقره(2)آيه 213.
4- .اساس:نونويس است و ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
6- .اساس:نونويس است و ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:زير وصالى رفته و به صورت«چون او گفت»نوشته شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چاشت.
9- .اساس:به صورت نونويس كلمه را«نگاه»ضبط كرده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .سوره صافّات(37)آيه 147.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى برد.

بود،گفت: أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،پس اولى تر حمل او بود على ظاهره.جواب داد او را آن پرسنده كه: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ ،و«بل»براى اضراب باشد از اوّل،اعني عدول از كلام اوّل و (1)كلامى ديگر پس از آن آغاز كردن. لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ (2)،صد سال است تا تو اين جايى.اكنون از روى اعتبار نظر كن: فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ وَ شَرٰابِكَ ، گفته اند:طعامش انجير بود،و گفته اند:انگور،و شرابش گفته اند عصير بود،و گفته اند:شير بود،و اين (3)چيزها سريع التّغيير باشد.

لَمْ يَتَسَنَّهْ ،اى لم يتغيّر.حمزه و كسائى«لم يتسنّ»خوانند بى«ها»در حال وصل.و هم چنين[في قوله] (4): فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ (5)،بى«ها»در حال وصل،و باقى قرّاء به«ها»خوانند في حالتى الوصل و الوقف.و طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند:

«لم يسّنّه»،به ادغام«تا»در«سين»،و گفت:در مصحف ابىّ كعب چنين است، يعنى گشت سالها آن را (6)بنگردانيده است.

آنان كه«ها»بيفگندند،گفتند:زيادت است.و اصل«يتسنّ»،«يتسنّى» بوده است،«يا»براى جزم بيفتاده است آنگه در حال وقف«ها»استراحة از«يا» بدل كردند،و اين بر قول آن كس باشد كه«ها»در«سنة»زياده گويد،و گويد:

اصلها سنوة،و الجمع سنوات،و الفعل منه سانيت مساناة و تسنّيت تسنّيا،الّا آن است كه«واو»با«يا»گردانند در تفعل و تفاعل،كالتّداعى و التّنادى،براى آن كه«يا» خفيف تر از«واو»است.

ابو عمرو گفت:اصل او«تسنّن»است به دو«نون»،و آن تغيّر باشد من قوله:

مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (7) ،آنگه به بدل يك«نون»،«يا»بياوردند،كالتّظنّى،و اصله التّظنّن،قال الشّاعر:

ص : 19


1- .آج:به.
2- .اساس در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«از آن آوردن گفت»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها:و آن.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره انعام(6)آيه 90.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سالها برآن.
7- .سوره حجر(15)آيه 33.

فهلاّ اذ سمعت تجيب عنهو لم تمض الحكومة بالتّظنّي (1)

[و قال الحجّاج] (2):

تقضى البازي اذا البازي كسر

اراد تقضض،تقول العرب:خرجنا نتلعى،و الاصل نتلعّع اذا خرجوا في اجتناء نبت ناعم يقال له اللعّاع،بپارسى هنجيمك (3)گويند آن را،و منه قوله تعالى: وَ قَدْ (4)خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (5)اى دسّسها و آن كس كه«ها»بر جاى دارد در حال وصل و وقف، گويد:«ها»اصلى است و لام الفعل،و اين قوم گويند:اصل سنة سنهة بوده است، نبينى كه در تصغير«ها»بيارند،گويند:سنيهة (6)و فعل از (7)مسانهة باشد.قال لشاعر.

ليست بسنهاء و لا رجبيّةو لكن عرايا في السّنين الجوائح[350-پ]

[عرايا جمع عريّه و هى شجرة في دار الانسان لغيره] (8)، اگر گويند چگونه گفت بر لفظ واحد لم يتسنّه و در پيش دو،مذكور رفته است از طعام و شراب،گوييم (9)براى آن كه ضمير را رد كرد الى اقرب اللّفظين كما قال تعالى:

وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا (10)... ،[ردّ ضمير الى اقرب المذكورين كرد] (11).

و جوابى ديگر آن است كه:اكتفى بذكر احدهما عن الآخر،كقول الشّاعر:

عقاب عقبناه (12)كأنّ وظيفهاو خرطومها الأعلى سنان ملوّح

و لم يقل سنانان ملوّحان.و دليل اين تاويل قرائت عبد اللّه مسعود است:

فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ ،و هذا شرابك،بالرّفع[على الابتداء و الخبر] (13)لم يتسنّ.

ص : 20


1- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب:هنجميل،آج،لب،فق،مب،مر:هنجمك.
4- .مج،وز،دب،مر:لقد.
5- .سوره شمس(91)آيه 10.
6- .تب+سنهاء شجرة قديمه.
7- .اساس،وز،دب،آج،فق،مب،مر،تب+او،با توجّه به نسخه لب و معنى عبارت تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها:گويند.
10- .سوره توبه(9)آيه 34.
11- .اساس،تب،مج،دب،لب،مب،فق،مر:عقبناه،با توجّه به وز تصحيح شد.
12- .سوره شمس(91)آيه 10.
13- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

وَ انْظُرْ إِلىٰ حِمٰارِكَ ،بهرى (1)از علما گفتند:خر زنده بود همچنان كه خداى تعالى طعام و شراب از تغيّر (2)نگاه مى داشت خر را بسته همچنان بر جاى مى داشت تا آيتى باشد او را،و بر اين قول«عظام»نه استخوان (3)خر باشد،استخوان (4)بهرى از آن مردگان باشد كه آنجا بودند،و بر قولى استخوانهاى (5)پاى او،كه در تفسير چنان آمد كه:خداى تعالى نيمه تن او باز آفريد.[و نيمه تنش استخوان بود تا] (6)او مى نگريد تا استخوانهاى (7)پايش با هم آمد،و گوشت و پوست بر او پوشيده شد،و جان در او آمد، و اين قول ضحّاك و قتاده و ربيع و ابن زيد است.

ابو عمرو (8)و ابن عامر (9)و حمزه و كسائى خواندند:الى حمارك به امالة،و بعضى علما گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى هست،و نظم آيت اين است كه:فانظر الى طعامك و شرابك و لنجعلك آية للنّاس و انظر الى حمارك.

و بهرى دگر گفتند نظم آيت چنين است:فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنّ (10)و انظر الى حمارك و انظر الى العظام كيف ننشزها ثمّ نكسوها لحما و لنجعلك آية للنّاس.و به اين تعسّف حاجت نيست،چه ضرورتى نيست از فساد معنى و عدم استقامت او تا حاجت باشد به اين تقديم و تأخير.

وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظٰامِ (11) ،بيشتر مفسّران گفتند مراد آن است كه:الى عظام حمارك،و«الف»و«لا»به جاى اضافه بداشت.[چنان كه] (12)مثالش (13)برفت پيش از اين،و اين قول بيشتر مفسّران است.

كَيْفَ نُنْشِزُهٰا ،ابن عامر و حمزه و كسائى و خلف خوانند:بضمّ النّون و الزاء (14)و

ص : 21


1- .مب:بعضى.
2- .مب:تغيير.
3- .مج،وز:استخان.
4- .مج،وز:استخان.
5- .مج،وز:استخانهاى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز:استخانهاى.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب:ابو عمر.
9- .همه نسخه بدلها بجز تب:ابو عامر.
10- .آج،لب،فق:لم يتسنّه.
11- .اساس:طعام،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:بيانش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:بالزاء،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كسر الشّين،و اين روايت ابو العاليه است عن زيد بن ثابت و روايت معاوية بن قرّة عن عبد اللّه بن العبّاس،انّه قال:انها زاء فزوّها،اى اقراها بالزّاء،و الانشاز الرّفع،اى كيف نرفعها و نزعجها،يقال:انشزته فنشز،اى رفعته فارتفع،و منه نشوز المرأة على زوجها.و نشز الغلام اذا ارتفع،در اين استخوانها نگر كه ما چگونه از زمين برداريم و بر يكدگر نشانيم.

عبد اللّه عبّاس و سدّى گفتند:«نخرجها»،بيرون آريم آن را.كسائى گفت:

ننبتها و نعظمها،برويانيم آن را و بزرگ گردانيم.نافع و ابن كثير و ابو عمرو و يعقوب خوانند،و در شاذّ قتاده و عطا و ايّوب:ننشرها بالرّاء و كسر الشّين و ضم النّون،اى نحييها،كه چگونه زنده كنيم آن را،يقال:انشر اللّه الموتى نشرا،فنشروا هم نشورا، قال اللّه تعالى: ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (1)و قال تعالى: كَذٰلِكَ النُّشُورُ (2)،و قال حارثة بن بدر الغدانيّ:

فأنشر موتاها و اقسط بينهافبان و قد ثابت اليها عقولها

و قال الاعشى في«نشر»لازما[351-ر]:

حتّى يقول النّاس ممّا راوايا عجبا للميّت النّاشر

و بعضى اهل لغت گفتند:«نشر»هم لازم است و هم متعدّى،يقال:نشر (3)اللّه الموتى نشرا فنشروا نشورا،كالرّجع و الرّجوع.و النشر ضدّ الطّى.و در شاذّ نخعى[بر اين لغت] (4)خواند:«ننشرها»بفتح النّون و ضمّ الشّين.

ثُمَّ نَكْسُوهٰا لَحْماً ،آنگه گوشت بر او پوشيم (5).و جامه را از اين جا كسوت گويند (6)كه تن بازپوشد.«لحما»،نصب بر تمييز باشد،و شايد كه مفعول دوم (7)بود، چه«كسوته»به معنى البسته باشد،[و آن را دو مفعول] (8)بايد.

ص : 22


1- .سوره عبس(80)آيه 22.
2- .سوره ملائكه(35)آيه 9.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+لهم.
4- .اساس،مب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:پوشم.
6- .اساس خوانند،با توجّه به تب و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:دويم.
8- .اساس:زير وصّالى رفته،تب ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

امّا«لام»في قوله: وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّٰاسِ ،فرّاء گفت:تعلّق دارد به اضمار فعلى از پس او،و تقدير[آن است] (1):و لنجعلك آية للنّاس فعلنا ذلك.

بهرى دگر گفتند:«واو»زايد است، آيَةً لِلنّٰاسِ ،[اى دلالة] (2)و عبرة،تا دليل باشد بر آنكه پس[از] (3)مرگ بعث و نشور خواهد بودن،و«لام» (4)تعلّق به«بعثه» دارد في قوله: ثُمَّ بَعَثَهُ [اى بعثه] (5)لنجعلك و (6)حالك آية للنّاس و در آيت دلالت است على صحّة الرجعة و فساد قول من انكرها مستبعدا.[دگر في] (7)قوله تعالى:

فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ وَ شَرٰابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ،خداى تعالى در نگاهداشت طعام و شرابى سريع التّغير (8)به حسب اجراى عادت براى حكمت و مصلحتى را حرق عادت كرد،و آن طعام و شراب از تغيّر (9)نگاه داشت،نشايد كه شخصى را كه[صلاح] (10)جهانى به او منوط است،سالى چند بخلاف عادت عمر ابناء وقت او بدارد كه پير نشود و بى قوّت نگردد.

دگر بر قول آنان كه گفتند از قتاده و ضحّاك و ربيع و ابن زيد كه:خر زنده بود،ايشان روايت مى كنند،و تو روا مى دارى كه خرى در بيابانى بر بالين مرده صد سال زنده بماند (11)بسته كه آب نخورد و گياه و علف نخورد (12)اين را منكر نه اى، اگر گويند:خداى تعالى شخصى را در جهان زنده مى دارد كه طعام و شراب خورد و بيايد و بشود،آنت منكر آيد و منكر شوى آن را!اين به صحّت در مقدور و حكمت نزديكتر از آن است-لو لا العناد.

ضحّاك و ديگر مفسّران گفتند:چون خداى تعالى او را زنده كرد،او برخاست (13)و بر خر نشست و باده آمد برنا و سياه موى،و فرزندان (14)و فرزندزادگان او پير و كهل شده بودند.

ص : 23


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:لا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:فى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مج،مر:التّغيير.
9- .آج،لب،مب:تغيير.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:سال بى آب وعلف ،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:نيابد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر خواست.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب+او.

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:چون عزير با ده (1)آمد،نهاد ده (2)و محلّت از آن بگشته بود،بروهم بيامد و به در سراى خود آمد و در بزد.ايشان را كنيزكى بود كه آن روز كه عزير برفت (3)بيست ساله بود،و چون (4)بازآمد صد و بيست ساله شده بود،و مقعد و نابينا شده.او را آواز داد.[او] (5)گفت:كيست كه در مى زند؟او گفت:اين سراى عزير است؟گفت:آرى و بگريست،و گفت:اى مرد!تو چه كسى كه عزير را مى شناسى؟كه صد سال است تا عزير مفقود شده است،و كس نام او نبرد.

گفت:من عزيرم.

عجوز گفت:اى سبحان اللّه!عزير صد سال است تا مفقود است و كس از او خبر ندارد.عزير گفت:همچنين است.خداى تعالى صد سال مرا بميرانيد و اكنون زنده كرد.

آن (6)كنيزك گفت:اين را علامتى باشد (7)،گفت!و آن (8)چيست؟گفت (9):

عزير مردى مستجاب الدّعوه بود،اصحاب امراض و بلايا (10)را دعا كردى،خداى تعالى به دعاى او ايشان را شفا دادى.اگر تو عزيرى،دعا كن تا خداى تعالى چشم من بازدهد (11)تا من تو را ببينم،كه من عزير را نيك شناسم[351-ر].

عزير دعا كرد و دست بر (12)چشم او ماليد،چشمش درست شد و دست او گرفت و گفت:قومي باذن اللّه،برخيز به فرمان خداى.پايش درست (13)شد،برخاست (14)و به رفتن آمد.در او نگريد،گفت:گواهى دهم كه تو عزيرى.آنگه برخاست (15)و به محافل بنى اسرايل آمد،و در آن محفل پسرى از آن عزير بود صد و (16)هيژده ساله پير و ضعيف شده،و او را فرزندان بودند پير شده.[آن كنيزك] (17)آواز داد و گفت:يا قوم!

ص : 24


1- .تب:ديه.
2- .تب:ديه.
3- .تب+آن كنيزك.
4- .تب+عزير.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
6- .تب:اين.
7- .تب+عزير.
8- .تب+علامت.
9- .تب:كنيزك گفت.
10- .تب+علامت.
11- .همه نسخه بدلها بجز تب:چشم با من دهد.
12- .اساس:در،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس:روان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برخواست.
15- .دب،لب،مب،مر:برخواست.
16- .همه نسخه بدلها:هژده.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.

خبر دارى كه عزير بازآمده است؟گفتند:برو محال مگو،عزير صد سال است تا (1)مفقود است و كس از او هيچ نشان نديد (2)،گفت:من فلانه ام،پرستار او نابينا و مقعد شده،به دعاى او مرا خداى تعالى عافيت داد،و او مى گويد:مرا خداى تعالى صد سال بميرانيد،و اكنون زنده كرد مرا.مردم برخاستند و به ديدن عزير آمدند.

پسرش گفت:عزير را خالى بود بر ميان دو كتف چون ستاره درفشان (3)،بيامد و او را گفت:ميان كتف مرا بنماى.او جامه برداشت،آن خال پيدا شد و از آن خال آن حال پيدا شد-فربّ (4)خال يدلّ على حال-او را (5)ميان كتف بود در (6)زيرجامه،و اين (7)را بر روى (8)راست باشد ناپوشيده به جامه،على خدّه الايمن خال...،كانه كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ (9).

سدّى و كلبى گفتند:عزير با خانه خود آمد و بخت نصّر تورات بسوخته بود [و نسخه هايى كه آنجا بود] (10)كس نداشت و ندانست،خداى تعالى فريشته اى را فرستاد با انايى (11)آبى (12)در او كرده و گفت:از اين آب بخور.او (13)آب بازخورد، تورات او را حفظ شد،و خداى تعالى آن به معجز او كرد و او را به بنى اسرايل فرستاد.او بيامد و دعوى پيغامبرى كرد (14)،گفتند:چه معجز (15)دارى؟گفت:تورات من ظهر القلب خوانم،و مى خواند.پيرى بود،گفت:پدر مرا رزى هست،مرا

ص : 25


1- .اساس:كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب+و هيچ خبر نشنيد كنيزك.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:درخشان.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،مب:فو رب.
5- .آج+خال.
6- .اساس:و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب،بالاى كلمه افزوده است:يعنى به صاحب الامر عليه و على آبائه المعصومين افضل التّحيّة و السّلام، مج،وز در حاشيه افزوده اند:اشارة الى المهدى،آج،در حاشيه دارد:را و اين اشاره به رسول صلى اللّه عليه و آله است.
8- .مب:ابروى،مر:برابر روى.
9- .سوره نور(24)آيه 35.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب،آج،لب،فق،اناى.
12- .دب:آب.
13- .مب:مر+از آن.
14- .تب،لب،فق،مب،مر:به پيغمبرى دعوى كرد.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:معجزه.

وصيّت كرده (1)است كه در آنجا خنبى (2)در زير خاك كرده است (3)نسخه اى از تورات (4)در آنجا نهاده است (5).برفتند و باز كردند و برگرفتند و به آن كه عزير مى خواند مقابل (6)كردند،حرفى كما بيش (7)نبود،به او ايمان آوردند و او را باور داشتند،و هيچ كس پيش از عزير تورات از بر نخواند،گفتند:جهودان را اين شبهه شد،و گفتند:اين اختصاص كه او (8)را هست بيش از پيغامبرى است،بايد كه (9)اين پسر خداى باشد-تعالى علوّا كبيرا-چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد في قوله: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (10)،و قصّه اين در سورة التّوبة بيايد-ان شاءاللّه تعالى. فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ ،چون پيدا شد او را و به عيان بديد (11)،و به يقين بدانست (12)،معنى آن است كه:[آنچه] (13)به دليل شناخت به ضرورت بديد،گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،مى دانم كه خداى بر همه چيزى قادر است.

جمله قرّاء خوانند (14):«اعلم»به فتح«الف»و قطع او و[به] (15)ضمّ«ميم»بر خبر،مگر حمزه و كسائى كه ايشان خوانند:«قال اعلم»به«الف»وصل و سكون «ميم»بر امر،و در شاذّ عبد اللّه عباس و ابو رجاء العطاردىّ هم چنين خواندند (16).

وهب منبّه گفت:در بهشت هيچ سگ نخواهد بودن و هيچ خر مگر سگ

ص : 26


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:هست بر او وصيّت كرد.
2- .اساس:كلمه نونويس است و به صورت«آن رز صندوقى»نوشته شده،با توجّه به تب تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:آنجا خمى.
3- .اساس:كرده اند،تب:خنبى است در زير خاك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب:نسخت تورات.
5- .اساس:كرده اند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب،مب،مر:مقابله.
7- .تب،كم وبيش،مج:كم بيش،مر:بيش وكم.
8- .همه نسخه بدلها:اين.
9- .تب،مج،وز،تا.
10- .سوره توبه(9)آيه 30.
11- .همه نسخه بدلها بجز تب:بديدند.
12- .مب:بدانستند.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب:خواندند.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .تب:هم اين خوانند،مج،وز،دب،آج،لب،فق:هم اين خواند،مب:هم اين خواندند.

اصحاب الكهف،و خر عزير كه خداى تعالى او را با عزير بميراند و زنده كرد.

قوله: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ -الآية بدان كه علما چند وجه گفتند در سبب[352-ر]سؤال ابراهيم-عليه السلام-از خداى تعالى احياى موتى:حسن بصرى و قتاده و عطاء خراسانى و ضحّاك و[ابن جريج]گفتند:سبب آن بود كه ابراهيم-عليه السلام-بگذشت به مرده اى از جمله دوابّ،بعضى از او در دريا بود و بعضى بر خشك،آنچه در آب بود حيوان بحر از او مى خوردند،و آنچه بر خشك بود (1)حيوان بر از او مى خوردند.چون سباع برفتند[ى] (2)مرغان هوا از او مى خوردند[ى] (3).ابراهيم-عليه السلام-گفت:بار خدايا!من دانم كه تو قادرى بر آنكه اين را از شكم اين جانوران[پراگنده] (4)جمع كنى[و زنده كنى] (5)و لكن مى خواهم تا معاينه ببينم آنچه به دليل مى دانم،خداى تعالى او را بر سبيل تقرير گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ،[ايمان ندارى] (6)به احياى موتى؟با آن كه دانست كه (7)او ايمان دارد،و لكن براى تقرير[گفت] (8)تا او بگويد«بلى»،گفت (9):بلى ايمان دارم (10)،و لكن (11)تا دلم ساكن شود،يعنى آنچه به دليل مى دانم بر وجهى كه شكّ و شبهه را در او محال است به معاينه ببينم و به ضرورت (12)بدانم تا علمم چنان شود كه (13)شبهه را در او مجال نباشد.

ابن زيد گفت:ماهى اى بود بزرگ مرده (14)،نيمه اى در دريا و نيمه اى بر خشك،و دوابّ برّ و بحر از او مى خوردند.ابليس ابراهيم را وسواس كرد (15)-استبعاد اعادة ذلك حيّا (16).ابليس گفت او را (17):چگونه باشد اين را جمع كردن از بطون سباع و حواصل

ص : 27


1- .تب:آنچه در خشك،مج،وز،آج،لب،فق:آن كه در بر بود،دب:آن كه در بر بودند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مب+به.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج،فق:او گفت.
10- .مج:آوردم.
11- .اساس+ليطمئنّ قلبى،با توجّه به تب و ضبط همه نسخه بدلها حذف شد.
12- .اساس:صوره،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همه نسخه بدلها:چنان شود علمم كه.
14- .همه نسخه بدلها:كه مرده بود.
15- .مج:وسوسه كرد.
16- .اساس:حيّه،با توجّه به تب تصحيح شد.
17- .همه نسخه بدلها بجز مب+كه.

طيور و شكمهاى دوابّ بحر؟ابراهيم سؤال كرد،گفتند او را: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي من وسوسة ابليس.

بعضى دگر گفتند:چون ابراهيم-عليه السلام-با نمرود مناظره كرد و گفت:

خداى من احياء و اماتت كند،او گفت:من نيز احياء و اماتت كنم-چنان كه شرح آن برفت (1).ابراهيم گفت:من نه اين خواستم كه (2)زنده اى را بكشى و زنده اى را رها كنى،من آن خواستم كه خداى من مرده بى حيات را حيات دهد و زنده كند،و زنده را جان بر دارد بى مماسّه.نمرود گفت:تو ديده اى كه خداى تو مرده زنده كرده است؟او نتوانست گفتن كه آرى،كه نديده بود و نخواست كه گويد نه،عدول كرد از آن دليل به دليلى ديگر،پس از آن گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ ،بار خدايا!مرا باز نماى كه مرده چگونه زنده كنى؟خداى تعالى گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ، گفت:بلى (3)و لكن تا دلم ساكن شود.اگر پس از اين مرا با كسى مناظره باشد،و مرا گويد:تو ديده اى (4)معاينه كه خداى تو مرده زنده كرده است؟من به طمأنينه بتوانم گفتن كه:آرى،و دلم به آن ساكن باشد.

بعضى دگر گفتند نمرود او را گفت:اگر خداى تو مرده زنده نكند-چنان كه تو گفتى و دعوى كردى-من تو را بكشم،او از خداى درخواست احياء موتى.خداى او را گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ،[او] (5)گفت: بَلىٰ[وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي من خوف القتل] (6)،و لكن تا دلم (7)ساكن شود از خوف قتل،و اين قول محمّد بن اسحاق بن يسار است.

عبد اللّه عباس و سعيد جبير و سدّى گفتند:سبب آن بود كه خداى تعالى چون خواست كه ابراهيم را بخليل (8)خود گيرد،ملك الموت را فرستاد به او تا او را بشارت دهد به خلّت.ملك الموت بيامد و در سراى ابراهيم شد و ابراهيم حاضر نبود،و او مردى غيور بود.چون ابراهيم بازآمد،مردى را ديد در سراى خود.آهنگ او كرد [352-پ]و او را گفت تو از كجا در اين سرا آمده اى بى دستورى خداوند سراى؟

ص : 28


1- .تب:رفته است.
2- .مب+تو.
3- .همه نسخه بدلها: قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي .
4- .فق:مب،مر:ديدى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز،دب،فق،مر:دل من.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خليل.

ملك الموت گفت:مرا خداوند اين (1)سراى فرستاد اين جا.او بدانست كه ملك الموت است،گفت:تو ملك الموتى؟گفت:آرى (2).گفت:براى چه آمده اى؟ گفت:آمده ام تا تو را بشارت دهم به خلّت كه خداى تعالى تو را بدوست خود خواهد گرفتن (3).ابراهيم گفت:كى؟گفت:آنگه كه تو (4)دعا كنى به دعاى تو مرده زنده كند.ابراهيم-عليه السلام-مدّتى صبر كرد.آنگه خواست تا بداند كه وقت آن وعده هست (5)،گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بالخلّة،و لكن تا دلم بيارامد و ساكن شود به آن كه تو مرا خليل خود گرفتى.

بعضى دگر گفتند:خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه:

اني متخذ فى الارض خليلا ،من در زمين دوستى خواهم گرفتن.ابراهيم عليه السلام گفت:بار خدايا!آن دوست تو را علامت چه باشد؟گفت:آن كه بر دست او احياء موتى كنم.

چون مدّتى بر آمد،ابراهيم-عليه السلام-خواست تا بداند كه او آن خليل هست يا نه (6).گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بانّي خليلك.

ابو ابراهيم المزنى را پرسيدند از اين آيت و از خبرى كه در اين آيت (7).ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه:

نحن احق بالشك من ابراهيم، گفت:امّا خبر را تأويل آن است كه،ابراهيم-عليه السلام-شاكّ بود در آن كه خداى تعالى اجابت دعاى او كند يا نه!پس رسول-عليه السلام-گفت:ما اولى تريم به شكّ از ابراهيم،يعنى در آن كه خداى تعالى دعاهاى ما به همه حال اجابت كند يا نه.و امّا تأويل آيت آن است كه:حنّ الخليل الى صنع خليله و لم يتّهمه،خليل را حنين و تا سه

ص : 29


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:بلى.
3- .اساس:خواهد گرفت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق:كه چون،مب،مر:ندارد.
5- .اساس كه كلمه نونويس است:رسيده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:نيست.
7- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+است.

خواست (1)به صنع خليل خود گفت:آرزوست مرا كه از روى دل دوستى بعضى صنعهاى تو كه نديده ام عيان ببينم،نه آن كه او را در گفت متّهم داشت و آن كه خداى او را گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ،نه تو ايمان دارى؟اين گواهى است كه بر ايمان او داد،چنان كه شاعر گفت آن ممدوحان خود را:

أ لستم خير من ركب المطاياو اندى العالمين بطون راح

مراد آن است كه:انتم كذلك،قال:بلى،و لكن ليطمئن قلبي بالعلم الضّرورىّ او بالخلّة او من خوف القتل،تا دل من ساكن شود به علم ضرورى،يا به خلّت،يا به امان او قتل-چنان كه گفته شد.

قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ ،خداى تعالى او را گفت:چهار مرغ[را] (2)بگير.

مفسران خلاف كردند در آن مرغان.عبد اللّه عبّاس گفت:طاوس بود و كركس و كلاغ و خروه (3).مجاهد و عطاء بن يسار و ابن جريج گفتند:كلاغ بود و خروه و طاوس و كبوتر.ابو هريره گفت:طاوس بود و خروه و كبوتر و مرغى كه آن را غرنوق (4)گويند.عطاء خراسانى گفت:خداى تعالى وحى كرد به او كه چهار مرغ بگير:بطّى سبز (5)و كلاغى سياه و كبوترى سپيد و خروهى (6)صرخ (7).

اهل اشارت گفتند:اختصاص اين مرغان از آن بود كه طاوس مرغى با زينت (8)است،و كلاغ مرغى حريص است،و خروه (9)شهوانى است،و كركس دراز عمر است،و كبوتر الوف است.

گفتند:اين چهار مرغ را بگير با اين چهار معنى و ايشان را بكش،و به كشتن ايشان اين چهار معنى خود را (10)بكش،كركس را بكش[353-ر]و طمع (11)از طول عمر

ص : 30


1- .كذا:در اساس،تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر،مج،وز:خاست.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج:خروس.
4- .اساس،تب،مج،وز،دب،لب،فق،مر:فرنوق،مب:ندارد،با توجّه به آج و ضبط لغت تصحيح شد.
5- .اساس:بطىء السير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،مر:خروسى،فق:خروس.
7- .همه نسخه بدلها:سرخ.
8- .مب،مر:نازنين.
9- .آج:خروس.
10- .تب:چهار معنى را در خود.
11- .وز،مب+را.

برگير،و طاوس را بكش و طمع از زينت دنيا ببر،و كلاغ را بكش و گلوى حرص ببر،و خروه (1)را بكش و مرغ شهوت را پروبال بشكن،و كبوتر را بكش و الف از همه جهان بگسل.چون اين مرغان كه موصوفند هريكى به چيزى از اين معانى-و در هريكى يك معنى است-كشتن را شايند (2)،تو كه (3)اين همه معانى در تو جمع شده است (4)بل بيشتر،پس تو چه چيز را شايى (5)! جمله خصال ناپسنديده اين مرغان در تو است،پس تو از وجهى هر چهار مرغى، و از روى ديگر كه به كار ايشان بازنيايى و به جاى ايشان بنشايى و به رنج ايشان بنپايى (6)،هيچ مرغى نه اى تو،بو العجب (7)مرغى كه زينت طاووست نيست،و لكن رعونت او دارى.جدّ كلاغت نيست،و لكن حرص بيش از او دارى.غيرت خروهت (8)نيست،و لكن شهوت چنو دارى.منظر طاوس ندارى و مخبر عنقايت (9)نيست، لحنى چون لحن بلبل ندارى،و همّتى چو همّت بازندارى،و قوّتى چو قوّت عقاب ندارى،آخر تو چه مرغى و تو را با چه خورند (10)؟از روى (11)رنگ ابو براقشى،هر زمان به لونى دگر مى نمايى:

كأبي براقش كلّ لون لونه يتخيّل

و در (12)جاى تخيّل اخيلى،و زغرا[بت در] (13)ناهموارى غرابى،اگر او غراب البين است تو غراب الحينى،پس تو غرابى غريبى،حكم تو در ميان مرغان عجيب است،و حديث تو در ميان ايشان غريب است،پس تو را از كدامان شمارند و در عداد

ص : 31


1- .آج:خروس.
2- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز:شايد.
3- .دب،لب،فق:ز تو كه،آج،مب،مر:از تو كه.
4- .اساس:كلمه در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«حاصلست»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:شناسى.
6- .اساس:بنه پايى/بنپايى.
7- .اساس:هيچ مرغ به زينت طاوس نيست،با توجّه به تب تصحيح شد.
8- .آج،مب،خروست.
9- .اساس:عقابت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:عنقات.
10- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(353/2):خرند.
11- .اساس:از-ر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:وز،با توجّه به تب تصحيح شد.
13- .اساس:ندارد با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كدامان آرند!چون هيچ نه اى،و از اين همه در هيچ نه اى (1):

سيمرغ نه اى كه بى تو نام تو برندطاوس نه اى كه با تو در تو نگرند

بلبل نه كه بر نواى تو (2)جامه درندآخر تو (3)چه مرغى و تو را با چه خورند

در روزگار سليمان-عليه السلام-مردى (4)در بازار مرغكى خريد كه آن را (5)هزار دستان گويند.اگر او را در نوا هزار دستان است،تو را در هوا هزار دستان بيش است (6)، او را در نوا و تو را در بى نوايى.آن[مردآن] (7)مرغك را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفص (8)و جاى (8)آب و علف (9)بساخت و با آواز او مستأنس مى بود.

يك روز مرغكى بيامد هم از جنس او (10)بر قفص (12)او نشست و چيزى به قفص (13)او فروگفت.آن مرغك نيز بانگ نكرد.مرد آن قفص (14)برگرفت و پيش سليمان آورد،گفت:يا رسول اللّه!اين مرغك ضعيف را به بهاى گران خريدم (11)،و به آنچه شرط اوست از جا و آب و علف (12)قيام نمودم تا براى من بانگ كند.روزى چند بانگ كرد،مرغكى بيامد و چيزى به قفص (17)او فروگفت.اين مرغ گنگ شد.[از او] (13)بپرس تا چرا (14)اوّل بانگ كرد و اكنون نمى كند؟و آن مرغك چه گفت او را (15)؟ سليمان-عليه السلام-قفص (21)پيش خواست و آن مرغ را گفت:چرا بانگ نمى كنى؟مرغك گفت:يا رسول اللّه![من] (16)مرغى بودم هرگز دام و دانه صيّاد ناديد،صيّادى بيامد و بر گذر من دامى بگسترد و دانه اى چند در آن دام فشاند (17).من

ص : 32


1- .اساس:با خطى متفاوت از متن+نظم.
2- .تب:بلبل تو نه اى كه بر نوا.
3- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته و به صورت«برگو كه»نونويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شخصى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او را.
6- .تب:دستان است بلكه بيشتر.
7- .اساس:كلمه زير وصالى رفته و به صورت«پى هوا»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 21-17-14-13-12-8) .لب:مر:قفس.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .مب،مر+و دانه.
10- .تب+و.
11- .همه نسخه بدلها بجز مب:بخريدم.
12- .مر:جاى و آب و دانه.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .تب:كه چرا.
15- .تب:مرغك با وى چه گفت.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .تب،لب،افشاند.

چشم حرص باز كردم،دانه بديدم،چشم عبرت باز نكردم تا دام ديدمى (1).به طمع دانه در دام شدم،به دانه نارسيده در دام افتادم،پاى به دام بسته شد و دانه به دست نيامدم (2)[353-پ]،[چنين باشد] (3):

پروانه به طمع (4)نور در نار افتدچون مرغ به طمع دانه در دام افتد (5)

صيّاد مرا بگرفت از جفت و بچّه جدا كرد[و به بازار آورد] (6)،اين مرد مرا بخريد و در زندان قفص (7)بازداشت.من از سردرد فرقت ناليدن گرفتم،او از سر شهوت و غفلت سماع مى كرد و از درد من (8)بى خبر: (9)

از درد دل محب حبيب آگه نيستمى نالد بيمار و طبيب آگه نيست

آن مرغك بيامد (10)،مرا گفت:اى بيچاره!چند نالى (11)كه سبب حبس تو اين (12)ناله تو است!من عهد كردم كه تا در اين زندان باشم[نيز] (13)ننالم.سليمان بخنديد و مرد را گفت (14)،اين مرغك مى گويد:عهد كرده ام[كه] (15)تا در اين زندان باشم [نيز] (16)ننالم.مرد قفص (17)پيش خواست و در او بكشيد (18)و مرغ را رها كرد و گفت:

ص : 33


1- .همه نسخه بدلها بجز تب:بديدمى.
2- .همه نسخه بدلها:نيامد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:بالاى كلمه نوشته است:«ز بهر».
5- .اساس:كلمه به صورت«آيد»نونويسى گرديده است،نيز ضبط كلمه در همه نسخه بدلها بجز تب «آيد»با توجّه به تب تصحيح شد.همچنين در صورتى كه بيت در قالب مثنوى باشد،قافيه مختل است،و نيز احتمال آن است كه كلامى موزون و مسجّع باشد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .لب،مر:قفس.
8- .همه نسخه بدلها بجز دب+غافل و،دب+غافل.
9- .تب+شعر.
10- .تب+و.
11- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته و به صورت:«مگر ندانى»دوباره نويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب:از،كه براساس و ديگر نسخه بدلها مرجّح است.
13- .اساس:ندارد،مب+ديگر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مب:و گفت آن مرد را كه.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،مب+ديگر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .لب،مر:قفس.
18- .اساس:درش بگشاد،با توجّه به تب تصحيح شد،مج،وز،دب،آج،لب،فق:در او بر كشيد.

من اين را (1)براى آواز دارم (2)،چون (3)بانگ نخواهد كرد،من او را چه خواهم كرد[ن] (4).

اين مثل (5)تو است،تو مرغ اويى و دنيا قفص (6)تو است.تو را در زندان قفص (7)براى ناله تو مى دارند (8).اگر در اين قفص (9)ناله نكنى،تو را بر او هيچ خطر نباشد، قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ (10).

قوله: فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ،نافع و ابن كثير و ابن عامر و عاصم و كسائى و ابو عمرو و يعقوب خواندند:به ضمّ«صاد»و در شاذّ ابو الاسود و ابو رجاء العطاردىّ و ابو عبد الرّحمن السلمى و حسن بصرى[و عكرمه] (11)و اعرج و شيبه.و اين قرائت اميرالمؤمنين على-عليه السلام-است،و معنى آن است كه:ايشان را با خود چفسان (12)،يقال:صرت الشّىء اصوره اذا املته،قال امرؤ القيس:

و افزع ميّال يكاد يصورهاو عجز كدعص اثقلته البوائص

اى يميلها،و قال و الطّرماح:

عفائف الأذيال (13)او ان يصورهاهوى و الهوى للعاشقين صؤر

و يروى صروع.و رجل اصور اذا كان مايل العنق،يقول العرب:انّي لأصور اليك اى مشتاق،و امراة صوراء و قوم صور،قال الشاعر (14):

اللّه يعلم انّا في تلفتنا (15)يوم الوداع الى جيراننا صور

اى مائلون.عطا و عطيّه و ابن زيد و مؤرّج گفتند معنى آن است كه:ضمّهنّ

ص : 34


1- .دب،آج،لب،فق+از.
2- .اساس:داشتم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مر:من اين مرغ را آزاد كردم:من او را از براى آواز دارم.
3- .دب،آج،فق،مب،مر:چو مرا.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
5- .دب،مب+مثل.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .لب،مر:قفس.
8- .اساس:دارد،با توجّه به تب تصحيح شد.
9- .لب،مر:قفس.
10- .سوره فرقان(25)آيه 77.
11- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .دب:چسفان.
13- .اساس:الاذراك،ديگر نسخه بدلها:عفائف الّا ذاك،با توجّه به چاپ شعرانى(ج 355/2)و منابع لغت تصحيح شد.
14- .تب+شعر.
15- .اساس،وز،آج:تلقّينا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

اليك و اجمعهنّ،يقال:صار يصور صورا،اذا جمع،و از اين جا جمله نخل را«صور» گويند،و جمله گاو كوهى را«صوار»گويند،قال الشاعر:

و جاءت خلعة (1)دهس صفايايصور عنوقها احوى زنيم

اى يضمّ.

ابو عبيده و ابن الانبارىّ گفتند،معنى آن است كه:قطعهنّ،پاره پاره بكن ايشان را.و الصّور القطع،قال توبة الحمير (2):

فلمّا جذبت الحبل اطّت (3)نسوعهباطراف عيدان شديد اسورها

فأدنت لى الأسباب حتّى بلغتهابنهضى و قد[كاد] (4)ارتقائى (5)يصورها

اى يقطعها و قال رؤبة:

صرنا به الحكم فأعيا الحكما

اى قطعنا،و حمزه و خلف به كسر«صاد»خواندند (6)،و در شاذّ علقمه و عبيد بن عمير و سعيد بن جبير و قتاده و طلحة بن مصرّف و يحيى بن وثاب و اعمش،و معنى آن است كه:قطّعهنّ و مزقهنّ،يقال:صار الشّىء يصيره صيرا اذا قطعه و انصار اذا انقطع، قالت الخنساء (7):

فلو تلاقى الّذي لاقيته خضر (8)[354-ر]لظلّت الشّم (9)منها و هى تنصار

اى تنقطع،و اين بيت لغز (10)از اينجاست كه شاعر گفت (11):

و غلام رايته صار كلباثمّ في ساعتين صار غزالا

اى قطع،فرّاء گفت:اين مقلوب است من صرى[يصرى] (12)چنان كه:عثا و

ص : 35


1- .اساس،دب،لب،فق،مب:خلقه،تب،مج،مر:حلقه،و ز:حلفه،با توجّه به آج،و ضبط شعر در لسان العرب (ماده صور)،و تبيان(328/2)تصحيح شد.
2- .تب+شعر.
3- .آج،لب:اتت.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ضبط بيت در طبرى(52/2)تصحيح شد،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر: كاو.
5- .تب:ارتفاعى.
6- .همه نسخه بدلها:مى خوانند.
7- .اساس،دب،لب،فق،مب:خلقه،تب،مج،مر:حلقه،و ز:حلفه،با توجّه به آج،و ضبط شعر در لسان العرب (ماده صور)،و تبيان(328/2)تصحيح شد.
8- .تب:ابدا،آج،لب،دب،فق،مب،مر:ابدا خضرا.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،لسان العرب(474/4):الشهب.
10- .تب+به معنى.
11- .تب+شعر.
12- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عاث و جذب و جيذ،قال الشّاعر (1):

يقولون انّ الشّام يقتل اهلهفمن لى ان لم آته بخلود

تعرّب آبائي فهلاّ صراهممن الموت ان لم يذهبوا و جدودي

اى قطعهم،آنگه آن را مقلوب كرد و گفت:صار.و در شاذّ از عبد اللّه عبّاس دو روايت است:يكى«فصرهنّ»به فتح«صاد»و كسر«را»و«ها»من التّصرية و هى الجمع،و منه الشّاة المصرّاة للّتى يجمع لبنها في ضرعها للبيع و هو تدليس فى البيع.

و روايتى دگر:«فصرهنّ»،به ضمّ«صاد»و فتح«را»مشدّد من الصّرّ و هو الشّدّ و الجمع،و منه الصّرّة.

و بر قول آنان كه تفسير به تقطيع كردند،در كلام (2)تقديم و تأخيرى باشد،و تقدير اين بود كه:فخذ اربعة من الطّير اليك فصرهنّ،براى آن كه [«الى»از صلة] (3)اخذ باشد و از صلة قطع نباشد،يقال:خذ هذا اليك،و لا يقال اقطع هذا اليك.

و بر قول آنان كه تفسير بر (4)جمع و اماله كردند،در كلام محذوفى باشد،و تقدير چنين بود:فخذ اربعة من الطّير فصرهنّ اليك ثمّ اذبحهنّ و[قطّعهنّ] (5)و فرّقهنّ ثمّ اجعل على كلّ جبل.و اين جمله از كلام براى آن بيفگند كه: ثُمَّ اجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ،بر او[دليل است] (6)،اكتفا كردند[به ذكر] (7)اين از ذكر آن چنان، كه يكى از ما گويد:خذ هذا الثّوب و اجعل على كلّ رمح منه علما،و اين راست نيايد الّا بعد التّخريق و التّمزيق،و لكن در لفظ به اين حاجت نيست كه از فحوى معلوم مى شود.

و مراد به«كلّ»بعضى است اين جا،براى آن كه به هر كوه در جهان پاره اى

ص : 36


1- .تب+شعر.
2- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«كلمه»نونويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:به.
5- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

نرسد (1)،و نه ابراهيم به آنجا رسد (2)،و مثله قوله: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (3)... ،و قوله: تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا (4)... ،عاصم به روايت ابو بكر و مفضّل مى خواند:«جزءا»، بتحريك الزّاء (5)در همه قرآن،و ابو جعفر مشدّد مى خواند.باقيان مهموز مخفّف مى خوانند.و«جزء»بعضى و نصيبى باشد،و هو خلاف الكل.

مفسران گفتند خداى تعالى ابراهيم را فرمود كه:چهار مرغ (6)بگير،و هريكى را به چهار پاره كن و بر چهار كوه بنه،آنگه بخوان ايشان را تا منشان (7)زنده كنم تا پيش تو آيند،تا اشارت باشد و تنبيه تو را بر آنكه من قادرم كه خلايق را از ارباع زمين كه مشرق و مغرب و شمال و جنوب است برانگيزم،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

و قتاده و ربيع و ابن اسحاق[و] (8)ابن جريج و سدّى گفتند:آن مرغان را بكشت و پاره پاره كرد و مختلط كرد و به هفت قسمت كرد و بر سر هفت كوه نهاد و سرهايشان (9)به انگشتان باز كرد،آنگه ايشان را بخواند آن،اجزاء پراگنده مختلط ايشان از اين كوه به آن كوه و از آن كوه به اين كوه مى شد تا ملتئم شد،و خداى تعالى حيات در ايشان آفريد-على ما رووا-ايشان به تاختن پيش ابراهيم آمدند.

ابراهيم-عليه السلام-سر هريكى بر تن ايشان نهاد (10)،و ايشان بپريدند.

و در خبر است كه:ابراهيم-عليه السلام-امتحان را[354-پ]سر مرغى ديگر به تن ديگر مرغ مى نهاد،تن از آن دور مى شد و التيام نمى گرفت تا آنگه كه سر او بر تن او (11)نهادى[آنگاه] (12)التيام گرفتى.

و قوله (13): يَأْتِينَكَ سَعْياً ،نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل،و المعنى

ص : 37


1- .تب:هر كوهى در جهان بترسد.
2- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:رسيد.
3- .سوره نحل(27)آيه 23.
4- .سوره احقاف(46)آيه 25.مر،رسيد.
5- .اساس،تب:محرك الزّاء،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب،مب+را.
7- .همه نسخه بدلها:تا من ايشان را.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .تب،مج،وز:سرهاى ايشان.
10- .اساس:تن هريكى بر سر او نهاد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد.
11- .همه نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:آنگه.
13- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+ثمّ ادعهنّ.

يسعين اليك سعيا،و روا بود كه مصدرى بود در جاى حال،و المعنى:ياتينك ساعيات،و شايد كه تمييز بود براى آن كه اتيان محتمل بود وجوه بسيار را از مشى و عدو و هروله و طيران فلمّا ميّزه باحدها نصبه على التّمييز و السعى العدو و الاسراع،و براى آن سعى گفت و طيران نگفت كه«مشى»و«سعى»در حجّت بليغتر باشد و از شبهت بعيدتر.

و نضر بن شميل (1)گفت خليل احمد را گفتم:پريدن مرغ را سعى گويند؟ گفت:نه،گفتم پس چگونه گفت خداى تعالى:يأتينك سعيا؟گفت تقدير (2)آن است كه:يأتينك و انت تسعى سعيا،بر آنكه سعى از فعل ابراهيم باشد،و در اين وجه بعدى (3)و تعسفى هست.

وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ،و بدان كه خداى تعالى عزيز است،و غالب،و لا يغلبه شىء،و حكيم است آنچه كند به حكمت[و صلاح] (4)كند.

سوره البقرة (2): آیات 261 تا 274

اشاره

مَثَلُ اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (261) اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ ثُمَّ لاٰ يُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهٰا أَذىً وَ اَللّٰهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذىٰ كَالَّذِي يُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَيْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاٰ يَقْدِرُونَ عَلىٰ شَيْءٍ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكٰافِرِينَ (264) وَ مَثَلُ اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهٰا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنٰابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ لَهُ فِيهٰا مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ وَ أَصٰابَهُ اَلْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفٰاءُ فَأَصٰابَهٰا إِعْصٰارٌ فِيهِ نٰارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ تَيَمَّمُوا اَلْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267) اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ اَلْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَللّٰهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (268) يُؤْتِي اَلْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (269) وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا اَلصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا اَلْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271) لَيْسَ عَلَيْكَ هُدٰاهُمْ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ اَللّٰهِ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَرٰاءِ اَلَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي اَلْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ اَلْجٰاهِلُ أَغْنِيٰاءَ مِنَ اَلتَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ لاٰ يَسْئَلُونَ اَلنّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ (273) اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

ترجمه

مثل (5)آ[نا]ن كه هزينه كنند (6)خواسته هايشان در ره خداى،چون مثل دانه اى است كه بروياند هفت خوشه (7)،در هر خوشه اى صد دانه باشد،و خداى دوچندان كند آن را كه خواهد،و خداى فراخ عطا و داناست.

آنان كه هزينه كنند مالهايشان (8)در ره خداى،پس از پى نبرند (9)آن را كه نفقه كرده باشند (10)منّتى و نه آزارى ايشان

ص : 38


1- .اساس كه كلمه نونويس است:سهيل،با توجّه به تب تصحيح شد.
2- .اساس:مراد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:تعدّى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب:مانند،آج،لب:داستان.
6- .تب:نفقه كنند،آج،لب:صرف مى كنند.
7- .فق+را.
8- .مج،وز،دب:خواسته هاشان.
9- .آج،لب،فق:از پى در نمى آرند.
10- .آج،لب،فق،كه داده اند.

را باشد،مزدشان نزديك (1)خدايشان،و نه ترسى بود برايشان و نه ايشان اندوهگن (2)شوند.

سخنى نيكو و آمرزشى بهتر بود از صدقه اى كه به دنبال آن باشد رنجى،و خداى بى نياز (3)و بردبار است.

اى آنان كه گرويده اى به باطل مكنى صدقه هايتان به منّت و رنج چنان كه آن كس كه نفقه كند مالش را (4)به رياى مردمان،و ايمان ندارد به خدا و روز بازپسين، مثلش (5)چون مثل سنگى نرم است كه بر او خاكى باشد برسد به او بارانى سخت (6)، رها كند او را ساده (7)،قادر نباشد بر چيزى از آنچه بيند و زند،و خداى ره ننمايد گروه كافران را.

و مثل آنان كه هزينه كنند خواسته هايشان طلب خشنودى خداى را و بر جاى داشتن (8)از خويشتن،چون مثل بستانى باشد بر بلندى كه به او رسد بارانى بزرگ قطره،بدهد ميوه اش (9)دو بهره (10)،اگر نرسد به او ياران بزرگ،خرد (11)برسد،و خداى به آنچه مى كنيد بيناست.

ص : 39


1- .تب،مج،وز،دب:به نزد.
2- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق:اندوهگين.
3- .تب،مج،وز،دب:توانگر.
4- .تب،مج،وز،دب:خواسته اش.
5- .تب:پس مثل او،مج،وز،دب:مثل او.
6- .لب،فق:بزرگ قطره.
7- .تب،مج،وز،دب+و سخت،لب،فق:پس بگذارد آن را پاك از غبار.
8- .تب:بر جاى به داشتن.
9- .تب:خوردن باران،مج:ميوه اش،وز:ميوه ايش،آج،لب:بار خود را.
10- .تب:دوچندان،آج،لب،فق:دو نوبت در يك سال پس.
11- .تب:پس باران خرد قطره.

خواهد (1)يكى از شما كه باشد او را (2)بستانى از (3)درختان خرما (4)و انگورها[كه] (5)مى رود از زير آن جويها او را بود در آنجا از همه ميوه ها،و به او رسد پيرى،و او را فرزندانى باشد (6)ضعيف،برسد (7)آن را بادى با گرد كه در او آتشى باشد بسوزد آن را (8)؟همچنين بيان كند خداى براى شما حجّتها تا مگر شما انديشه كنى.

اى آنان كه گرويده اى،هزينه كنى از پاكهاى (9)آنچه مى اندوزى (10)و از آنچه بيرون آورديم براى شما از زمين،و قصد مكنى پليد را (11)كه از او هزينه كنى،و نستانى (12)شما (13)مگر آنگه كه چشم بر هم نهى (14)در آن،و بدانى كه خداى توانگر و ستوده است.

ديو (15)وعده دهد شما را درويشى و فرمايد به ناخوبى،و خداى وعده دهد شما را آمرزش،از او و افزونى (16)،و خداى فراخ عطا و داناست.

بدهد حكمت آن را كه خواهد،و هركه را بدهد (17)حكمت او را

ص : 40


1- .تب:آيا خواهد،آج،لب،فق:اى دوست مى دارد.
2- .آج،لب،فق:مر او را.
3- .آج،لب،فق+بهر خدا.
4- .آج،لب،فق:خرمابنان.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .تب،مج،وز،دب:فرزندان باشند.
7- .آج،لب،فق:پس رسد.
8- .تب،مج،وز،دب،سوخته شود.
9- .مج،وز:پاكها.
10- .آج،لب،فق:اندوخته ايد.
11- .آج،لب،فق:قصد مكنيد مال بد را.
12- .تب:نيستيد،آج،لب:نه آيد به.
13- .اساس:نفقه كنيد،با توجّه به تب تصحيح شد،آج،لب،فق+فراگيرنده آن در حقوق خود.
14- .آج،لب،فق،چشم خوابانيده داريد.
15- .آج،لب،فق+رانده.
16- .آج،لب،فق:آمرزش از نزد خود و فزونى در مال.
17- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،معنى كلمه به صورت:«بدهند»مرجّح مى نمايد.

داده باشند خير بسيار،و اين انديشه نكنند (1)مگر خداوندان عقلها.

و آنچه نفقه كنى از هزينه اى يا نذر كنى از نذر پذيرفته اى (2)،خداى داند آن را و نيست ظالمان را از يارانى.

اگر پيدا كنى صدقات (3)نيك چيزى است آن و اگر پوشيده دارى آن را و بدهى به درويشان،آن بهتر بود شما را و بپوشانيم از شما (4)گناهانتان،و خداى به آنچه شما كنى داناست.

نيست بر تو (5)ايمان ايشان (6)و لكن خداى ره دهد (7)آن را كه خواهد و هرچه (8)نفقه كنى از مالى (9)براى خود كنى،و شما هزينه نمى كنى مگر طلب رضاى خداى را،و آنچه هزينه كنى از مالى تمام بدهند به شما و شما را نقصان نكنند.

درويشانى را آنان كه بازدارندشان در ره خداى نتوانند رفتن در زمين بپندارد ايشان را نادان توانگر از پرهيزيدن،بشناسى ايشان را به علامتشان،نخواهند از مردمان[به سختى] (10)و هرچه نفقه كنى از خيرى (11)خداى به آن داناست.

ص : 41


1- .اساس كه كلمه نونويس است:اين و پند نپذيرند،با توجّه به تب تصحيح شد.
2- .تب:يا نذرى كنيد از هر نذرى،آج،لب،فق:بايد بريد آن پذيرفتنى در طاعت و معصيت.
3- .تب:صدقه ها را.
4- .مج+از.
5- .اساس:بر شما تو،با توجّه به تب لفظ«شما»زايد مى نمايد.
6- .فق:راه يافتن ايشان.
7- .تب:راه نمايد.
8- .تب:و آنچه.
9- .تب:از نيكى
10- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،از تب افزوده شد.
11- .مج،وز،دب:نيكى،آج،لب:مال.

آنان كه هزينه كنند خواسته هايشان به شب و روز -پنهان و آشكارا-ايشان را بود مزدشان به نزديك خدايشان،و نه ترسى باشد برايشان و نه ايشان اندوهگن (1)شوند.

قوله تعالى: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الآية،در آيت اضمارى و اختصارى هست و تقدير آن است كه (2):مثل صدقات الّذين ينفقون اموالهم،براى آن كه آنچه ممثّل است به دانه اى كه بكارند تا از او هفت خوشه برويد (3)و[در] (4)هر خوشه اى صد دانه باشد،صدقه است كه مرد بدهد نه دهنده صدقه است،و يا اضمار اسمى اين جا تقدير بايد كردن:مثل الّذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل زارع حبّة،براى آن كه دهنده صدقه با زارع دانه ماند،و اين طريقتى است معروف عرب را في حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5)... ، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (6)... و اين طريقت به استقصا گفته شد-و پيش از اين فرق از ميان تشبيه و تمثيل بگفتيم.

و«حبّه»دانه باشد از هر جنس كه بود از گندم و جو و ارزن و كنجد[و نخود و برنج] (7)و جز آن. أَنْبَتَتْ ،اى اخرجت،و اضافت انبات به حبّه كرد من حيث انّه يحصل عند بذر الحبّة في الأرض،و بر حقيقت از (8)فعل خداى بود-جل جلاله.

سَبْعَ سَنٰابِلَ ،ابو عمرو و حمزه و كسائى ادغام كردند«تا»را در«سين»،انبت سبع،و باقى قرّاء اظهار كردند.حجّت آنان كه ادغام كردند،آن است كه گفتند كه:«تا»و«سين»هر دو مهموسند و متعاقب باشند،چنان كه شاعر گفت (9):

ص : 42


1- .مج،وز:اندوهگين.
2- .اساس كه نونويس است،تقديره كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس كه نونويس است،برآيد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره يوسف(12)آيه 82.
6- .سوره فجر(89)آيه 22.
7- .اساس:عبارت مخدوش است،تب:كنجد و نخود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:آن.
9- .تب:قال الشّاعر-شعر.

يا لعن (1)اللّه بنى السعلاةعمرو بن ميمون (2)شرار (3)النّات

اى النّاس.

مِائَةُ حَبَّةٍ ،ابو جعفر و اعشى تخفيف همز (4)كنند«مائة»را هركجا باشد.

اگر گويند:كسى نديد صد دانه در خوشه اى تا خداى به آن مثل زد (5)،گوييم:ممتنع نباشد كه بود در گاورس،[چه نوعى است در جاورس] (6)كه در او صد دانه و بيشتر باشد.

وجه ديگر آن كه:واجب نباشد كه مثل و ممثول محقّق باشند،بل بر سبيل تقريب (7)بود،چنان كه يكى از ما گويد:فلان (8)چون ديو است و چون غول است-و اگرچه او نديده باشد ديو و غول را-و لكن استقباح (9)و استهوال منظر را و استبشاع را،قال اللّه تعالى: طَلْعُهٰا كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّيٰاطِينِ (10)[356-ر]،و قال امرؤ القيس (11):

و مسنونة زرق كأنياب (12)اغوال

وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ ،و خداى تعالى مضاعف كند آن را كه خواهد.خداى تعالى حسنه را يكى به ده وعده داد في قوله: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (13)،و در اين آيت يكى به هفصد (14)وعده كرد،و در آيت قرض به اضعاف مضاعفه وعده كرد.

ضحّاك گفت:هركه صدقه اى دهد،خداى تعالى او را در دنيا يكى را هفصد (15)عوض بدهد و در آخرت يكى را دو هزار هزار (16)عوض بدهد.

در خبر است كه:يك روز اميرالمؤمنين (17)-عليه السلام-در حجره فاطمه شد،او را

ص : 43


1- .لب:ما لعن،چاپ شعرانى(360/2):يلعّن.
2- .اساس:مسعود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها:لئام.
4- .تب،آج،لب:همزه.
5- .همه نسخه بدلها:بجز تب+جواب.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چه نوعى هست از گاورس،اساس ندارد،از تب افزوده شد.
7- .تب،وز،مب،مر:تقرّب.
8- .تب+كس.
9- .تب:باستقباح.
10- .سوره صافّات(37)آيه 65.
11- .تب+شعر.
12- .اساس،تب:كانبات،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .سوره انعام(6)آيه 160.
14- .تب،مب،مر:هفتصد.
15- .تب،مب،مر:هفتصد.
16- .همه نسخه بدلها بجز آج:دو هزار.
17- .تب،دب،فق،مر+على،مب+على بن ابى طالب.

يافت (1)كه حسن و حسين را (2)مى خوابانيد و ايشان نمى خفتند از گرسنگى،فاطمه گفت:يا بن عم رسول اللّه!بنگر تا چيزكى به دست آرى براى اين كودكان كه از گرسنگى بنمى خسبند (3)و سه روز است تا طعام نخورده اند؟ اميرالمؤمنين (4)از خانه به در آمد (5)و به نزديك عبد الرّحمن عوف شد (6)و او را گفت:دينارى زر به قرض مرا ده.او (7)در خانه رفت و كيسه اى بيرون آورد صد دينار صرخ (8)در او كرده و گفت:بستان و هرگز عوض مده (9)،اميرالمؤمنين گفت:لا و اللّه،كه اين از تو نستانم و قبول نكنم.گفت چرا؟گفت:براى آن كه از رسول-عليه السلام- شنيده ام كه:

اليد العليا خير من اليد السفلى ،گفت:دست زبرين بهتر از دست زيرين باشد،يعنى دست دهنده به از دست گيرنده باشد،و من نخواهم كه كسى را بر من دستى بود تا (10)دست او از دست من بهتر باشد،و لكن يك دينار مرا ده بر سبيل قرض (11)،و اين خبر از من بشنو،گفت بيار (12).

گفت از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:

الصدقة عشرة (13)اضعاف و القرض ثمانية عشر ضعفا ،صدقه يكى را (14)ده باشد و قرض يكى را (15)هژده (16).

عبد الرّحمن (17)دست در كيسه كرد و دينارى ازآنجا برداشت و به اميرالمؤمنين داد.او بستد (18)و ازآنجا بيامد تا به بازار چيزى خرد،مقداد اسود را ديد-جالسا على

ص : 44


1- .اساس كه نونويس است:فاطمه را ديد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب+عليهما السلام.
3- .مب،مر:نمى خفتند.
4- .تب+عليه السلام،مج،وز،دب+على.
5- .همه نسخه بدلها:از خانه بيرون آمد.
6- .همه نسخه بدلها:آمد.
7- .تب:عبد الرّحمن عوف.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:سرخ.
9- .اساس كه نونويس است:بستان خرج كن و بازمانده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
11- .اساس كه نونويس است:يك دينار زر به من ده به قرض،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب:بيان فرما،آج،لب،فق،مب،مر:بيان كن.
13- .اساس:بعشرة،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب،دب،آج،لب،فق،مر:صدقه را يكى.
15- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و قرض را يكى.
16- .مب:هيجده.
17- .تب:عبد الرّحمن عوف.
18- .تب:اميرالمؤمنين عليه السلام آن بستد،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و آن بستد.

قارعة الطّريق،بر سر راه نشسته.اميرالمؤمنين او را گفت:[اى مقداد] (1)!در اين وقت در چنين جاى چرا نشسته اى؟گفت:ضرورتى را.گفت:چيست آن؟گفت:چند روز است تا طعامى نيافتم.گفت:چند روز است؟گفت:چهار روز،آن دينارى كه به قرض بستده بود (2)به او داد و گفت:تو اولى ترى كه تو چهار روز است كه چيزى نيافته اى (3)و ما سه روز،مقداد آن بستد و برفت.

و اميرالمؤمنين با مسجد رسول آمد،در شأن او و اين قصه (4)آيت آمده بود كه:

وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (5) ،چون با رسول-عليه السلام-نماز شام بكرد.رسول-عليه السلام-گفت:يا على!من امشب به خانه تو مى آيم.او شرم داشت كه رسول را گويد:در خانه ما (6)چيزى نيست،گفت:

عزازة و كرامة يا رسول الله ،و برخاست و از پيش برفت و فاطمه را گفت:رسول خداى امشب به خانه ما مى آيد و در خانه چيزى نيست! براثر او رسول[356-پ]عليه السلام-در آمد و بنشست.فاطمه زهرا (7)-عليها السلام-برخاست و در خانه شد و دو ركعت نماز كرد،در ركعت اوّل«الحمد» برخواند و«الم السجدة»،و در دوم[ركعت] (8)«الحمد»و سورة الانعام،و (9)چون سلام بداد سر بر زمين نهاد و گفت:بار خدايا!از تو مى خواهم به حقّ محمّد و آل محمّد كه براى ما خوانى (10)فرستى از آسمان تا ما از آن (11)بخوريم و در شكر تو بيفزاييم.

سر برداشت جفنه اى ديد از (12)ثريد،و عليها عراق من لحم،و بر سر آن گوشت نهاده از استخوان (13)جدا كرده،و دستارى بر سر آن نهاده كه كسى مانند آن نديده بود.از خانه

ص : 45


1- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .تب:ستده بود.
3- .همه نسخه بدلها:نيافتى.
4- .همه نسخه بدلها:او اين قصّه و.
5- .سوره حشر(59)آيه 9.
6- .تب،مب:من.
7- .تب:فاطمة الزهراء.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،مج:در دوم بر خواند،دب،و در ركعت دويم.
9- .همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .اساس كه نونويس است:طعامى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب+خوان.
12- .اساس:آن تريد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .وز:استخان.

به در آمد و آب پيش (1)رسول آورد تا رسول-عليه السلام-دست بشست،و اميرالمؤمنين در او مى نگريد تا[او] (2)چه خواهد كردن! آنگه در خانه رفت و آن جفنه بيرون آورد و در پيش ايشان بنهاد.رسول -عليه السلام-و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين از آن طعام مى خوردند.

سايلى به در حجره فراز آمد و سؤال كرد.اميرالمؤمنين دست فرار كرد (3)تا پاره اى[از آن] (4)طعام به او دهد.رسول-عليه السلام-گفت[مه] (4):يا على!مكن[اى على] (6)كه اين سايل ابليس است،خبر يافت كه خداى ما را طعام بهشت فرستاده، خواست تا (5)با ما شريك باشد،و طعام بهشت در دنيا همه (6)هركس[را] (9)نرسد.

اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه!اين طعام از بهشت است؟گفت:آرى![و] (10)خداى تعالى طعام بهشت به كس نفرستاد مگر[آن خوان كه] (11)براى عيسى[مريم فرستاد] (12)،و اين جفنه براى ما.

اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه!آن خوان كه (7)براى عيسى[بن مريم] (14)فرستاد چه[نوع بود و برآن خوان چه طعام] (15)بود؟گفت (8):[آن] (17)خوانى[بود كه] (9)از زر سرخ،مكلّل به درّ و ياقوت و زمرّد،چهل گز در چهل گز[و] (19)آن را چهار پايه بود، و برآن خوان (10)پنج نان بود[و] (21)بر سر هر نانى نارى (11)بود پوست باز كرده،و بر زبر (12)هر نارى سيبى،[و] (24)از انواع ترها (13)برآن خوان همه چيزى بود-ما خلال الثّوم

ص : 46


1- .همه نسخه بدلها بجز تب و مب:بيش.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب:دست دراز كرد،وز:دست كرد. 12-11-10-9-6-4) .اساس:ندارد،با توجه به تب افزوده شد. 21-19-17-15-14) .اساس:ندارد،با توجه به تب افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،وز:مبر،دب،لب،فق،مب،مر:صه.
5- .تب:كه.
6- .اساس:به،با توجه به تب تصحيح شد،دب،آج،لب:هركسى را.
7- .اساس كه نونويس است:طعامى كه خداى تعالى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس كه نونويس است:رسول گفت:با توجّه به تب تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:بود.
10- .اساس و همه نسخه بدلها:آنجا،با توجّه به تب تصحيح شد.
11- .تب در بالاى كلمه افزوده:انارى.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زير.
13- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:ترها/تره ها.

و الجر جير،مگر سير و ككج،و بر ميان آن سفره اى صرخ بود (1)،و برآن ماهى اى (2)برشته (3)،به نزديك سرش نمك نهاده و به نزديك دنبالش سركه نهاده،و به دستارى از دستارهاى بهشت پوشيده.اصحاب عيسى حاضر آمدند و گفتند:تو را كشف اين بايد كردن،او دست فراز كرد و آن دستار از روى خوان برگرفت،توانگران (4)بديدند (5)حقير آمد ايشان را از آن بنخوردند،گفتند:اندكى (6)است.

عيسى-عليه السلام-ندا كرد و درويشان را بخواند تا از آن خوان مى خوردند، چهل چاشت از آن بخوردند[تا چهار هزار يا چهل هزار مرد از آن بخوردند] (7)،هيچ بيمار (8)نخورد كه نه شفا يافت،و هيچ ديوانه نخورد و (9)الّا به هوش آمد،و هيچ نابينا نخورد و الّا بينا شد،و هيچ مقعد نخورد و الّا به رفتن آمد،و هيچ پير نخورد و (10)و الّا برنا شد.

چون رسول-صلوات اللّه عليه و آله-و ايشان از آن فارغ شدند و دست بشستند، رسول-عليه السلام-گفت:اين جفنه برگير و همان جا كه نهاده بود بنه (11)،جفنه بر گرفت و با جاى خود برد[357-ر]و بنهاد،[در حال] (12)به آسمان بردند و رسول -عليه السلام-و اميرالمؤمنين با مسجد شدند و نماز خفتن بكردند.

[بر دگر روز] (13)اميرالمؤمنين -عليه السلام-در مسجد نشسته بود،اعرابى بيامد بر ناقه اى نشسته و على را از مسجد بيرون خواند (12)و كيسه اى بزرگ به او داد (13)،گفت:

اين بستان كه تو راست و ناپيدا شد[اميرالمؤمنين -عليه السلام] (16)بيامد و كيسه به رسول داد و او را بگفت (14)كه:[اين] (18)اعرابى به من داد و ناپيدا شد.

رسول-عليه السلام-سر آن كيسه بگشاد و[از پيش] (19)بريخت در آنجا هفصد (15)

ص : 47


1- .تب،سرخ نهاده،ديگر نسخه بدلها،سرخ بود.
2- .همه نسخه بدلها:ماهى.
3- .تب:بريان كرده بود.
4- .تب+چون آن.
5- .تب+در چشم ايشان.
6- .همه نسخه بدلها:اندك.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .تب+و رنجورى از.
9- .آن همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .آن همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .تب،مج،وز:و همان جا بنه كه نهاده بود. (19-18-16-13-12)) .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .اساس:بيرون طلبيد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .تب:بدو داد و.
14- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:داد و گفت.
15- .تب،مب،مر:هفتصد.

دينار بود.رسول-عليه السلام-گفت:يا على!شناختى آن اعرابى را؟گفت:نه، گفت:او (1)جبريل بود،كنزى از كنزهاى زمين[براى تو] (2)بيرون كرد،و خداى تعالى تو را به عوض آن يك دينار كه به مقداد دادى بيست و چهار جزو[ثواب داد]و خير، از جمله (3)آن دو معجّل بكرد،آن جفنه و اين كيسه،و بيست و دو در آخرت براى تو معدّ بكرد،آنچه (4)چشمها چنان ديده نيست و گوشها چنان شنيده (5)نيست،و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست.اميرالمؤمنين آن زر بر سخت (6)هفصد (7)دينار بود،گفت:

صدق اللّه جلّت عظمته حيث قال: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ آنگه ازآنجا دينارى برداشت و با عبد الرّحمن عوف داد،و باقى بر اهل البيت و فقراى مهاجر (8)و[انصار] (9)تفرقه كرد (10).

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى فراخ عطاست،اگر بر اندكى بسيارى (11)بدهد خزانه او را نقصان نرسد (12)و داناست به اجزا و مقادير اعمال و استحقاق ثواب و جزاى آن (13).

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ -الآية،خداى-جلّ جلاله-چون در آيت مقدّم تحريص (14)كرد بندگان را بر انفاق (15)و بذل مال در زكات و صدقات و نفقات،در اين آيت بازنمود كه:چگونه بايد دادن تا آن را موقعى باشد،گفت:آنان كه مال

ص : 48


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
3- .مج+به.
4- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:بكرد كه هيچ.
5- .دب،آج،لب،مر:شنوده،فق،مب:شنونده.
6- .آج،لب،مر:آن زر بريخت،مب:آن كيسه بريخت.
7- .تب،آج،مب،مر:هفتصد.
8- .اساس كه نونويس است:مهاجران،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
10- .اساس:قسمت كرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب:اندك بسيار،مج:اگر بداند كه بسيارى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اگر تو را اندك و بسيارى.
12- .تب:نقصانى نباشد،مج،وز:نقصانى نكند،دب،آج،لب،فق:نقصان نكند،مب:چه نقصان كند.
13- .تب:ثواب و جزاير آن،آج،لب:ثواب و حرمان،مب،مر:ثواب و جزا به آن.
14- .مج،وز،آج:تحريض.
15- .اساس:صدقات،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

هزينه كنند در راه خداى،و مال آنگه در ره خداى مصروف باشد كه قصد و نيّت و ارادت تو،خداى باشد،و طلب رضاى او.براى رضاى حق بايد نه براى رياى خلق،آنگه در راه[خداى] (1)باشد كه براى خداى باشد،اوّل در مقدّمه نيّتى (2)چنين بايد كه سابق (3)بود برآن،و در عقب آن رنجى نيايد (4)از منّتى و اذيّتى، [اگر بدهى و] (5)منّت ننهى و (6)بر سر ستاننده نزنى و رنج بر دل او ننهى از تو قبول كنند،و اگر هيچ به وقتى از اوقات بر سر او زنى هم در آن وقت بر روى تو زنند،[به منّت منكّد (7)مكن و به اذيّت مكدّر مگردان] (8).كريم آن باشد كه بدهد و منّت بر خود گيرد (9)،نه آن كه منّت برگيرنده نهد،[بدهد] (10)و عذر خواهد،چنان كه[بزرگى] (11)گفت (12):

يعطي عطاء المحسن الخضل النّدىعفوا و يعتذر اعتذار المذنب

[و قال ]الآخر (13):

يعطيك مبتدئا فان اعجلتهاعطاك معتذرا كمن قد اجرما

كريم آن باشد كه[يخفى و يعطى] (14)،عطا دهد و پوشيده دارد،بدهد و منّت ننهد،ببخشايد و ببخشد،به اوّل مطل ندهد و به آخر منّت ننهد،دعا نخواهد و جزا چشم ندارد و ثنا نجويد،و آنچه داده باشد با كس نگويد[357-پ]چنان كه آن سر جوانمردان كرد:در شب بداد و به روز بازنگفت،شرط بر نهاد و منّت بر ننهاد،و شرط بر نهاد سايل را كه كس را (15)نگويد: لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً (16).

ص : 49


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نيّت.
3- .مج:سابقه.
4- .دب،آج،لب،فق:نه آيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب+اگر.
7- .مج،وز:منكده،دب:منكند.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر خود نهد.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .اساس كه نونويس است+العربيه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
13- .تب+شعر.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:يعطى و يخفى،مر:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
15- .مج،دب،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .سوره دهر(76)آيه 9.

و اصل«منّت»و«منّ»قطع بود من قولهم:حبل منين (1)،اى ضعيف لأنّه سريع الانقطاع،و منه قوله تعالى: لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (2)،اى غير مقطوع.

و گفته اند:اصل«منّت»نعمت بود،يقال:منّ عليه اذا انعم عليه،و منه قوله تعالى: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ (3)،اى اعط،آنگه مستعمل شد تا ذكر نعمت را و اعتداد به آن را منّت خواندند.

و«اذى»رنج باشد،آن باشد كه ذكر آن بسيار كند و پيش كسانى بازگويد كه او را خوش نيايد،يا گويد (4):تا چند از اين سؤال تو و تو را خداى سير تواند كردن و تو هميشه درويش خواهى بودن،و خدا مرا از تو برهاناد،و مانند اين كلمات موذيه.

ضحّاك گفت:عطا نادادن و منّت نانهادن به از آن[باشد] (5)كه عطا (6)دادن و منّت نهادن.عبد الرّحمن بن زيد بن اسلم گفت:پدرم گفتى چون كسى را عطا دهى (7)و دانى كه سلام تو بر او گران خواهد آمدن،بر او سلام مكن.

راوى خبر گفت (8):زنى به نزديك اسامه زيد (9)آمد و گفت:[من] (10)جعبه اى دارم (11)تيرى چند در او،مرا ره نماى به مردى كه رفتن وى به جهاد براى خداى بود نه براى ريا،كه اين مجاهدان (12)بيشتر براى آن مى روند تا از باغهاى مردم (13)ميوه خورند.اسامة ابن زيد گفت:«لا بارك الله فيك و لا في جعبتك آذيتهم قبل ان اعطيتهم»،پيش ازآن كه بدادى (14)ايذا كردى،خداى تعالى حرام كرد منّت نهادن بر عطا،گفت:كس را نرسد كه منّت نهد بر كسى در عطا،اين مرا رسد كه بر بندگان خود منّت نهم براى آن كه منّت خلقان (15)تكدير و تعيير باشد،و منّت خداى تنبيه و تذكير باشد،و محمود

ص : 50


1- .وز،دب،لب،فق،مب:متين.
2- .سوره فصّلت(41)آيه 8.
3- .سوره ص(38)آيه 39.
4- .تب:يا گويند،مب:بازگويد.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .تب،مج،دب،آج،لب،فق،مب:عطائى دهى،مر:عطا كنى.
8- .همه نسخه بدلها:گويد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اسامة بن زيد.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .همه نسخه بدلها+و.
12- .اساس كه كلمه نونويس است:مردان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب:مردمان.
14- .تب:بدهى.
15- .تب:آن كه خلقان را منّت.

ورّاق گويد (1):

احسن من كلّ حسنفي كلّ وقت و زمن

صنيعة مربوبةخالية من المنن

و انشد أبو ذر القراطيسى (2):

ما تمّ معروفك عند امرئكلّفته للعرف اعظامكا

انّ من البرّ فلا تكذبناكرام من اظهر اكرامكا

و المنّ للمنعم نقص فلاتستفسدن بالمنّ انعامكا

و العزّ فى الجود و بخل الفتىمذلّة (3)احببت اعلامكا

و انشد ابو علىّ البصرىّ:

و صاحب سلفت منه الىّ يدابطا عليه مكافاتي فعاداني

لمّا تيقّن انّ الدّهر حاربنيابدى النّدامة ممّا كان اولاني

افسدت بالمنّ ما قدّمت من حسنليس الكريم اذا اعطى بمنّان

لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،«اجر»،نفعى باشد مستحقّ بر عمل،و براى آن گفت:«عند ربّهم»،تا ايمن باشد (4)ازآن كه خلاف خواهد بودن يا تلف خواهد شدن،چه وعده از مليىء (5)است و وديعت به نزديك امينى است.

و در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت:

المنان بما يعطى لا يكلمه الله و لا ينظر اليه و لا يزكيه ،آن كس كه چيزى بدهد و منّت بر نهد،خداى تعالى با او سخن نگويد و بدو نظر نكند[358-ر]،و او را تزكيه نكند.

وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،بر او خوف و ترس نبود،بل ايمن باشد چنان كه سايل را ايمن داشت از منّت،و اندوهگن (6)نشود چنان كه اندوهگن (7)نكرد سايل را به اذيّت.

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ،سخنى نيكو يعنى ردّى جميل و جوابى بوجه سايل را،و گفته اند:وعده نيكو.كلبى گفت:دعاى نيكو،چنان كه گويد:وسع اللّه عليك

ص : 51


1- .تب+شعر.
2- .تب:ابو ذر القرطاسى،شعر.
3- .دب،آج،لب:من ذلّة،فق،مب،مر:من قوله.
4- .مج،وز:باشند.
5- .مج،وز:ملىّ.
6- .مج،وز:اندوهگين.
7- .مج،وز:اندوهگين.

و اصلح اللّه شأنك،و كفاك المؤنة،و اغناك عن سؤال النّاس.

ضحّاك گفت:قول في اصلاح ذات البين،يعنى چيزى گويد كه از ميان مردمان اصلاح با ديد آيد،[كما قال الشاعر في هذا المعنى-شعر:

قد جئت أرجو جودكم سائلاما ذا تردّون على السائل

ان لم تنيلوه فقولوا لهقولا جميلا بدل النّائل

وَ مَغْفِرَةٌ ] (1)،يعنى بازپوشد آنچه بداند از حال مردم،اگر مطلع شود بر حال كسى از فقر و فاقه و سوء الحال يا سايل با او بگويد آن حال بر او پوشيده دارد و افشا نكند.

كلبى و ضحّاك گفتند:مراد آن است كه چون كسى بر او ظلمى كند از آن در گذرد و عفو كند او را،و گفته اند:مراد آن است كه چون سايل سؤال كند و[تو] (2)او را رد كنى و چيزى (3)ندهى،ربّما كه از سر ضجارت (4)و دلتنگى سخنى گويد كه تو را از آن كراهت باشد،از سر آن در گذر و عفو كن او را (5)،حق تعالى گفت:سخنى نيكو يا ردّى جميل يا مغفرتى بر اين وجوه كه گفته شد، خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهٰا أَذىً ، بهتر باشد از صدقه اى كه رنجى به دنبال (6)آن باشد از منّتى و تعييرى سايل را و عيبى و كلمتى موحش.

وَ اللّٰهُ غَنِيٌّ ،و خداى بى نياز است از صدقات بندگان،و اگر او خواهد همه خلق (7)را غنى گرداند تا كسى را به كسى حاجت نباشد،و لكن توانگران را مال داد تا شاكر باشند،و درويشان را امتحان كرد تا صابر باشند،و ذلك قوله: وَ اللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ (8).

عبد الرّحمن سلمى (9)روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:چون سايل سؤال كند،قطع سؤال او مكنى تا از آن فارغ شود،آنگه جوابى كنى او را با وقار و لين،

امّا ببذل يسير او بردّ جميل ،يا به چيزى اندك كه يا به ردّى نكو،كه وقت باشد كه

ص : 52


1- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
3- .تب+به وى.
4- .تب:ضجرت.
5- .تب:درگذرى و عفو كنى.
6- .تب:رنجى در عقب.
7- .اساس كه كلمه نونويس است:تا كسى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سوره نحل(16)آيه 71.
9- .مج،وز،دب:عبد الرّحمن السلمى.

سايلى به شما آيد كه نه انسى باشد (1)نه جنّى،تا بنگرند (2)تا خود شما در نعمتى كه خداى با شما كرده است چگونه مى كنى! راوى خبر گويد كه:اميرالمؤمنين -عليه السلام-و خضر به هم رسيدند، اميرالمؤمنين خضر را گفت:سخنى حكمت بگوى تا[از تو] (3)ياد گيرم.خضر- عليه السلام-گفت:

ما احسن عطف الاغنياء[على الفقراء] (4)رغبة في ثواب الله ، چه نيكوست شفقت توانگران بر درويشان رغبت ثواب خداى تعالى را.

اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:دانى كه از آن نكوتر چيست؟گفت:بگو، فرمود (5):

و احسن من ذلك تيه الفقراء على الأغنياء ثقة بالله ،و نكوتر از آن تكبّر درويشان[است] (6)بر توانگران اعتماد بر خداى-عزّ و جلّ.خضر گفت:اين كلمه سزاوار (7)آن است كه به قلم زرّين بنويسند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ ،حق تعالى در اين آيت به لفظ نهى مؤ[منان] (8)،[358-پ]را منع (9)و زجر كرد ازآن كه صدقات خود تباه كنند به منّت يا به (10)رنج،و تقدير اين است كه:ثواب صدقاتكم و اجور نفقاتكم.

و مراد از آيت آن است كه:صدقه چنان دهى كه خالى باشد از منّت و عارى باشد از اذيّت (11)،[چه] (12)اگر نه چنين باشد خود موقعى ندارد و به موقع قبول نيفتد،و لكن از روى ظاهر به آن ماند كه واقع شد و آنگه (13)باطل شود (14)،براى آن كه اگر نه چنين باشد احباط بود،و احباط باطل است به نزديك[ما به] (15)ادلّه اى كه رفت و نيز آيد-ان شاءاللّه.

ص : 53


1- .همه نسخه بدلها+و.
2- .تب:بنگرد.
3- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- -همه نسخه بدلها:سزاى.
5- .تب:اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت.
6- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- -همه نسخه بدلها:سزاى.
8- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .مر:يا زجر و.
11- .تب:آذيت.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .تب:آنگاه،مج:آنك/آن كه،چاپ شعرانى(366/2):آنكه،و در زيرنويس توضيح داده است:و حال آنكه.
14- .همه نسخه بدلها:شد.
15- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عبد اللّه عبّاس گفت:بالمن على اللّه و الاذى للسائل،به آن كه بر خداى منّت نهى وسايل را برنجانى.آنگه آن را مثلى زد،گفت: كَالَّذِي يُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ ،چنان (1)كه آن كس كه مال خود نفقه و خرج كند به رياى مردمان تا مردم (2)گويند:او كريم و سخى است.و نصب«رئاء»بر مفعول له است.

وَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،و به خدا و (3)قيامت ايمان ندارد (4)،يعنى هم مرائى بود و هم منافق (5)،مثل او با چه ماند،مثل او يعنى مثل عمل او، كَمَثَلِ صَفْوٰانٍ ،به سنگى (6)نرم ماند. عَلَيْهِ تُرٰابٌ ،كه بر او خاكى باشد. فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ ،بارانى بزرگ قطره (7)بدو رسد،سنگ را ساده رها كند (8)و هيچ خاك بر او نماند،چون حال بر اين جمله بود كس نتواند كه چيزى (9)از خاك برآن سنگ بدارد،منافقان و مرائيان همچنين باشند،عملشان (10)با خاكى ماند بر سنگى نرم كه بارانى عظيم بر او آيد هيچ نماند (11)[از خاك] (12)برآن سنگ،همچنين عمل مرائى.

و دليل بر آنكه اين،دليل احباط نكند و اصحاب وعيد را به اين (13)تمسكى نيست،و مراد از اين آيت و ما قبلها نفى وقوع و قبول است اوّلا،و قوله: وَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،ايمان ندارد به خدا و روز (14)قيامت،و اتّفاق است كه آن كس كه ايمان ندارد به خدا و (15)قيامت عمل او خود واقع نشود به موقع قبول،نه آن كه واقع شود.

ص : 54


1- .اساس كه كلمه نونويس است،همچنان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:مردمان.
3- .تب،فق+به.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد ايمان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر+در عمل مرائى بود و در ايمان منافق،لب:همين عبارت را با خطى متفاوت از متن در حاشيه آورده است.
6- .اساس كه نونويس است:مثل سنگى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها(با سنگى)تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+باشد و.
8- .آج،لب،فق:رهاند.
9- .همه نسخه بدلها:بر او نماند نتواند كس كه چون حال بر اين جملت بود چيزى.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:عمل اينان.
11- .اساس كه نونويس است:بر او آيد و اثر نماند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
13- .اساس كه نونويس است+آيت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
14- .همه نسخه بدلها:ندارد.
15- .تب+روز.

پس محبط شود.و«صفوان»[به تازى] (1)سنگ نرم باشد،چنان كه شاعر گفت (2):

مالي لديك كأنّي قد زرعت حصىفي عام جدب و وجه الارض صفوان

اما لزرعي ابّان فأحصدهكما يكون لزرع النّاس (3)ابّان

و اين لفظ هم واحد است و هم جمع.آن كه گفت جمع است،گفت:

واحدش«صفوانة»باشد (4)به زيادت«تا»،و اين از باب تمر و تمرة باشد،و آن كه گفت:[جمع نيست] (5)واحد است،جمع او«صفيّ»گفت،قال الشّاعر (6):

مواقع الطّير على الصّفي

و زهرى خواند:صفوان»و جمعه صفوان،كورشان و ورشان و كروان و كروان.

عَلَيْهِ ،اى على ذلك الصّفوان،برآن سنگ نرم. تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ ، «وابل»،باران (7)سنگى باشد (8)،و«وبال»ثقل بود و«وبيل»ثقيل بود،و«صلد» سنگى سخت نرم باشد،قال تأبّط شرّا (9):

و لست بجلب جلب رعد (10)و قرّةو لا به صفا صلد عن الخير اعزل[359-ر]

و آن زمين زمينى باشد كه نبات نروياند،و از سرها سرى باشد كه موى بر نيارد (11)،قال رؤبة (12).

لمّا راتني خلق المموّهبرّاق اصلاد الجبين الأجله

اين مثلى است آن كس را كه خاك برآن سنگ كند و در (13)بيابان رها كند، گمان برد كه هرگه كه او آنجا رسد آن خاك بر جاى (14)باشد.

ص : 55


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس+م،تب+شعر.
3- .تب:لزرع القوم.
4- .همه نسخه بدلها:است.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس+م،تب+شعر.
7- .تب:بارانى.
8- .آج:سنگين باشد.
9- .اساس+م،تب+شعر.
10- .آج:ريح،لسان العرب(272/1):ليل عرا معزل لسان.
11- .مج:بر نياورد،آج،لب،فق،مب،مر:بر نيايد.
12- .اساس:الشاعر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه نونويس است،سنگ نرم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .همه نسخه بدلها:خاك آنجا.

حق تعالى گفت:اين تمنّا محال است كه خاك از آن سنگ (1)به باران اوّل زائل شده باشد،همچنين مرائى و منافق گمان برد كه عملى (2)كرده است كه آن را فردا ثوابى خواهد بودن.چون به قيامت آيد،چيزى نيابد،چنان كه فرمود: وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (3)،برآن تفسير كه گفته شد.

لاٰ يَقْدِرُونَ عَلىٰ شَيْءٍ مِمّٰا كَسَبُوا ،اى على تحصيل (4)شيء من ثواب ما كسبوا و عملوا،براى آن كه [عمل] (5)نه خداى را كرده باشند (6)،و آن كه عمل نه خداى را كند (7)[او را] (8)ثوابى نباشد.

عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او گفت:چون روز قيامت باشد[در آن روز منادى] (9)ندا كند چنان كه اهل جمع بشنوند (10):كجااند آنان كه در دار دنيا مردمان را پرستيدند (11)؟ايشان را گو برويد و مزد بستانيد (12)از آنان كه (13)از براى ايشان عمل كرديد كه من قبول نكنم عملى كه آن آميخته باشد به چيزى از دنيا و اهل دنيا.

راوى خبر گويد:عبد الوهّاب المزنىّ (14)ازآن كه (15)از او شنيد (16)كه گفت به مدينه رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-رسيدم و در مسجد رسول-صلى اللّٰه عليه و على آله- رفتم،ابو هريره را ديدم كه گفت:حدّثني خليلي ابو القاسم،آنگه گريه بر او غلبه كرد (17)،دگرباره گفت:حدّثني خليل ابو القاسم،دگرباره گريه منع كرد (18)او را،به بار سيوم (19)بگفت (20)و بگريست و برخاست تا برود.[من] (21)دست در دامن او زدم و

ص : 56


1- .تب:كه آن حال.
2- .اساس:عمل،با توجّه به تب تصحيح شد.
3- .سوره فرقان(25)آيه 23.
4- .مب:يحصل.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .تب،فق،باشد.
7- .همه نسخه بدلها بجز تب:كرده بود.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
10- .تب+كه.
11- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:پرسيدند.
12- .اساس:كه ثواب آن را بستانيد،با توجّه به تب تصحيح شد.
13- .مب:از مردمانى كه.
14- .تب:عبد اللّٰه المزنى،مب:عبد اللّٰه الوهاب المزنى.
15- .مب+او را پرسيدند و.
16- .مب:شنيدند.
17- .اساس در محلّ نونويس شده:غالب شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
18- .اساس در محلّ نونويس شده:غلبه كرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
19- .مج،وز:سه ام.
20- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگفت.
21- .اساس:ندارد،مب:من برخاستم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفتم:[من مردى] (1)غريبم،و آمدم تا حديثى از احاديث (2)رسول خدا-عليه السلام- بشنوم.تو سه بار حديث آغاز كردى و بگريستى (3)و اكنون مى بروى،بگو تا رسول خداى چه حديث كرد تو را؟گفت:رسول-عليه السلام (4)-گفت:روز قيامت مردى را بيارند،و او را گويند:نه ما در دنيا تو را مال (5)بسيار داديم (6)!چه كردى با آن (7)؟ گويد:بار خدايا!صدقه دادم و نفقه كردم.

گويند او را:كردى،و لكن براى آن كردى تا گويند:فلان (8)سخى است و كريم است،و بگفتند،تو را ازآنچه سود؟ ديگرى را بيارند،و او را گويند:نه ما تو را قوّت و شجاعت داديم!چه كردى؟ گويد:بار خدايا!جهاد كردم و جان سبيل (9)كردم.گويند:كردى،و لكن براى آن كردى تا گويند:فلان شجاع است و بگفتند:فما ذا يغني عنك؟تو را چه سود است از آن؟ ديگرى[را] (10)بيارند،گويند:نه ما تو را علم داديم و فهم،در دنيا چه كردى؟ گويد:بار خدايا!علم بياموختم و مردمان را در آموختم و نشر كردم،گويند:كردى، و لكن براى آن كردى تا مردمان گويند:فلان عالم است[359-پ]،اين بگفتند،تو را ازآنچه سود؟آنگه بفرمايد تا هر سه را به دوزخ برند.

وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكٰافِرِينَ ،گفت:خداى تعالى هدايت نكند كافران را به ره بهشت،يا لطفى نكند با ايشان كه با مؤمنان كند،چه آنچه با مؤمنان كند با كافران نكند،چه اگر كند لطف نباشد ايشان را،و اين دليل ديگر است بر آنكه آيت در شأن كافران است تا در باب احباط،اصحاب وعيد را تمسك نبود به آيت.

ص : 57


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:در محلّ نونويس شده:از آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:در محلّ نونويس شده:و نگفتى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب،مب:رسول خداى.
5- .اساس:زر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:نه ما تو را مال بسيار داديم در دنيا.
7- .تب+مال،آن مرد.
8- .تب+كس.
9- .وز:بسبيل.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.

وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ ،اى طلب رضاء اللّٰه،و نصب او بر مفعول له است،و«بغى»و«بغا»و«ابتغاء»،طلب باشد.و«مرضات» و«رضا»به يك معنى بود.

وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،شعبى و كلبى و ضحّاك گفتند:تصديقا من انفسهم، زكات دهند به دلخوشى و ثبات نفس و طيب قلب،متيقّن (1)به آن كه آنچه بدهند به از آن باشد كه بنهند.

سدّى و ابو صالح و ابو روق گفتند:تثبيتا،اى يقينا،مفضّل گفت:متيقّن باشند به آن كه حق تعالى (2)عوض بازخواهددادن.قتاده گفت:احتسابا،براى خداى دهند توقّع ثواب او.يمان گفت:ثقة،استوار باشند و واثق به خداى تعالى.عطا و مجاهد گفتند:يتثبّتون (3)اين يضعون (4)اموالهم،انديشه كنند در آن كه مال به كه دهند و كه را مستحق يابند (5).و حسن بصرى گفت:يكى از صحابه چون خواستى كه صدقه دهد، انديشه نيك بكردى،اگر ثواب (6)خداى بودى بدادى،و اگر چيزى ديگر بدان آميخته شدى رها كردى.

سعيد جبير و ابو مالك گفتند:تحقيقا في دينهم،از سر تحقيق دينى (7)دهند [آنچه دهند] (8).ابن كيسان گفت:اخلاصا و توطينا لأنفسهم.يقين خود موطّن بكنند برآن و دل برآن بنهند.

زجّاج گفت:از سر آن دهند كه دانند كه ايشان را برآن ثواب خواهد بودن.

و اصل كلمه من ثبّت فلانا اذا صحّحته و قوّيت عزمه (9)و رايه على الامر،قال عبد اللّٰه بن رواحه (10):

فثبّت اللّٰه ما آتاك من حسنتثبيت موسى و نصرا كالّذي نصروا

ص : 58


1- .اساس:و تيقّن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:باشند كه خداى تعالى.
3- .همه نسخه بدلها:يثبّتون.
4- .اساس:يضعفون،وز،دب،آج،لب،فق:يصنعون،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .تب:ياوند/يابند.
6- .اساس:براى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است:و يقين،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .تب:عرفه.
10- .تب+شعر.

كَمَثَلِ جَنَّةٍ ،چون مثل بستانى است.فرّاء گفت:چون در بستان درخت خرما باشد،آن را جنّت خوانند،و چون در او رز باشد آن را فردوس خوانند.و اصل كلمت از«ستر»است،بوستانى پردرخت كه درختان او سايه افگند بر زمين آن را جنّت خوانند.و اصل الجنّ و الستر.و ديو را (1)از اين جا جنّى خوانند،و سپر فراخ را جنّه خوانند،و ديوانگى را جنّة و جنون خوانند كه عقل بپوشد.

مجاهد خواند:كمثل حبّة،بالحاء و الباء.

بِرَبْوَةٍ ،عاصم و ابن عامر،و در شاذّ سلمى و عطاردىّ و حسن خوانند (2)به فتح «را»اين جا و در سورة المؤمنين،و اين لغت تميم است.و نافع و ابن كثير و حمزه و كسائى و خلف و يعقوب و ابو عمرو و ابو جعفر و شيبه و اعمش و ايّوب،«بربوة»خوانند (3)[360-ر]به ضمّ«راء»،و اين لغت بيشتر عرب است.

و عبد اللّٰه عبّاس و ابو اسحاق سبيعى (4)خوانند:«بربوة»به كسر«راء»،و اشهب العقيلىّ خواند:«برباوة»به كسر«را»با«الف»،و معنى جمله جاى بلند بود و راست كه آب بر او برود و چنان نبود كه آب به سر او در شود،و چنان نبود كه آب بر او نرسد.و اصل كلمه من ربا الشّىء (5)يربوا اذا زاد باشد،و منه الرّبا في البيع،و منه قوله تعالى: اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ، (6)،اى انتفخت،و تخصيص اين[زمين] (7)براى آن كرد كه نباتش نكوتر باشد (8).

أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ ،به او رسد بارانى بزرگ قطره،سخت بسيار. فَآتَتْ أُكُلَهٰا ضِعْفَيْنِ ،نافع و ابن كثير و ابو عمرو:«اكلها»خوانند به تخفيف،و باقى به تثقيل،و آن ميوه باشد،بدهد آن بستان ميوه خود دو بهره،يعنى چندان كه زمينى (9)ديگر به دو سال بر دهد،آن به يك سال بر دهد،اين قول عطاء است.[عكرمه گفت:مراد آن است كه در يك سال دو بار بر دهد] (10).و ديگران گفتند[مراد آن است] (11)كه:دو

ص : 59


1- .تب:ديوان را.
2- .تب:خواندند.
3- .دب:خواندند.
4- .تب:ابو اسحق السبيعى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ربى الشّىء.
6- .سوره حج(22)آيه 5.
7- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:نيكوتر بود.
9- .تب،وز،دب،زمين.
10- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

چندان كه ديگر زمينها دهد به عادت (1).مفضّل گفت:«اكل»بسيار[ى] (2)چيزى بود (3)كه نافع بود آن را[كه در او بود] (4)،يقال:ثوب كثير الاكل،اى[كثير] (5)الغزل.

فَإِنْ لَمْ يُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ ،اگر وابل نبود طلّ.و اين (6)باران ضعيف بود.زيد اسلم (7)گفت:به اين صفت كه خداى تعالى گفت زمين مصر است،اگر بارانش نرسد بر دهد،و اگر رسد مضاعف شود.اين مثلى است كه خداى تعالى زد مؤمن مخلص را در برابر اين (8)مثل منافق مرائى به زمينى (9)نيك بلند راست كه بر او بستانى بود،آنگه باران رسد آن را يا وابل يا طلّ چنان كه اين بستان بر آرد،و آن را ريع بود و اسباب نما و ذكا در او حاصل بود،لا محال (10)آن را ثمره نيكو باشد،همچنين عمل مؤمن مخلص آن را به قيامت ثواب باشد، أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً (11)،اگر اندك بود و اگر بسيار،چنان كه آن بوستان را اگر وابل رسد و اگر طلّ.

وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،و خداى بدانچه شما كنى (12)بيناست،يعنى عالم است تا جزاى آن در خور آن بدهد.

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ -الآية،[اين آيت متّصل است] (13)بقوله تعالى:

لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ (14) ،حق تعالى براى مطابقت معنى را چون مثل منافق (15)مرائى بگفت،خواست تا به (16)عقب آن مثل مؤمن مخلص (17)بگويد تا مطابقت ظاهر شود،دگرباره با سر حديث مرائى رفت و عمل و صدقه او را مثل زد و تشبيه كرد به كسى چنين كه در اين آيت وصف كرد او را،گفت: أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ ،خواهد و تمنّا كند و دوست دارد يكى از شما كه او را بستانى (18)بود از درختان خرما و انگور كه (19)

ص : 60


1- .همه نسخه بدلها بجز مب+و.
2- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .همه نسخه بدلها:باشد.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها بجز آج،لب:و.
7- .آن همه نسخه بدلها:زيد بن اسلم.
8- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
9- .تب:به زمين،مج،وز،مب،مر:بر زمين.
10- .تب:لا محاله.
11- .سوره آل عمران(3)آيه 130.
12- .تب،مج،وز،مى كنيد،دب،آج،لب،فق:مى كنى.
13- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .سوره بقره(2)آيه 264.
15- .تب:منافقان.
16- .تب:در.
17- .تب+را.
18- .تب:بوستانى.
19- .اساس:و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

جويها در زير درختان او (1)مى رود،و در آنجا از همه جنس ميوه باشد (2).

وَ أَصٰابَهُ الْكِبَرُ ،و پيرى به او رسيده باشد،اين«واو»حال است (3). وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفٰاءُ ،و او را فرزندانى (4)باشند (5)ضعيف و عاجز،اين«واو»نيز[واو] (6)حال است.

آنگه به اين بستان[رسد] (7)إِعْصٰارٌ ،بادى سخت كه خاك از زمين بردارد و بر طول در هوا برد بر شكل (8)عمودى،قال الكميت (9)[360-پ]:

تسدى الرّياح بها دبلا (10)و تلحمهذا معنق من رقاق التّرب موّار

في منخل جاء من هيف يمانيةبالسافياء و في غربال اعصار

و جمع اين لفظ اعاصير بود،قال يزيد بن المفرغ الحميرىّ (11):

اناس اجارونا فكان جوارهماعاصير من فسق (12)العراق المبذر (13)

و (14)با اين باد آتشى بود. فَاحْتَرَقَتْ ،سوخته شود اين بستان،و وجه تشبيه آن است كه:حق تعالى (15)مثل زد عمل منافق را و صدقه او را به بستانى چنين،در حالى چنين كه او از پيرى و ضعف نتواند آن را عوض (16)ساختن يا اعادت آن عمارت كردن، و نيز فرزندان او كوچك و ضعيف باشند و قوّت آن ندارند،آن تلف و هلاك شود چنان كه صلاح نپذيرد،همچنين باشد عمل منافق،هيچ ثباتى و اصلى نباشد آن را، و او آنگه بداند كه او را توبه و پشيمانى و عذر سود ندارد،يعنى روز قيامت كه تكليف نباشد و در توبه بسته بود،مستقبل (17)را اقالت نكنند،و مستعتب را اعتاب (18)نكنند.

ص : 61


1- .اساس:آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:بود.
3- .تب،آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
4- .آج،لب،فق،مر:فرزندان.
5- .مج،وز،دب،فق،مر:باشد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:برد مثل.
9- .اساس+م،تب+شعر.
10- .اساس:ذيلا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس+م،تب+شعر.
12- .مب،مر:فتق،دب:فصو.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:المنذر،تفسير طبرى(78/3)مصراع دوم چنين است:اعاصير من سوء العراق المنذر.
14- .چاپ شعرانى(371/2):فيه نار،و.
15- .همه نسخه بدلها:خداى.
16- .اساس:كه نونويس است:عمارتى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .همه نسخه بدلها:مستقبل.
18- .تب:اعقاب.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ،خداى تعالى همچنين بيان كند آياتش براى شما (1)تا همانا شما (2)انديشه كنى (3)در آن.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ ،اى گرويدگان (4)نفقه كنى از پاك و حلال آنچه كسب (5)مى كنى.نظيرش قوله تعالى: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ (6).

عبد اللّٰه مسعود گفت:مراد به طيّب،حلال است،دليلش قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبٰاتِ وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً (7).

رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:

ان الله تعالى قسم بينكم اخلاقكم كما قسم بينكم ارزاقكم و ان الله طيب لا يقبل الا طيبا (8) ،گفت:خداى تعالى قسمت اخلاق شما بكرد چنان كه قسمت ارزاق شما بكرد و خداى تعالى پاك است،جز پاك نپذيرد.هيچ بنده نباشد كه مالى از حرام جمع كند و از آن (9)صدقه دهد كه آن صدقه از او مقبول باشد و اگر از آن نفقه كند (10)بركت نباشد او را در آن،و اگر بگذارد زاد او بود (11)تا به دوزخ،و خداى تعالى سيّئه به سيّئه محو نكند (12)،سيّئه به حسنه محو كند و پليد را پليد (13)محو نكند.

مٰا كَسَبْتُمْ ،آنچه اندوخته باشى.مفسران گفتند:مراد به كسب در آيت تجارت است يا صناعت.

عبيد (14)بن رفاعة گفت:رسول-عليه السلام-بيرون آمد و گفت:

يا معشر (15)التجار انتم فجار الا من اتقى و بر و صدق و قال بالمال هكذا و هكذا، گفت:اى جماعت

ص : 62


1- .همه نسخه بدلها:مردمان.
2- .همه نسخه بدلها بجز تب:ايشان.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب،مر:كنند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:گروندگان.
5- .تب:مكسب.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 92.
7- .سوره مؤمنون(23)آيه 51.
8- .اساس:كه در اين كلمه نونويس است،طيّب به قياس با تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+مال.
10- .مج،نكند.
11- .تب:باشد.
12- .مج،وز:اين جمله را ندارد،لب:كند.
13- .تب،مج،وز،دب،مب،مر:پليد پليد را.
14- .دب+ربيعة.
15- .تب:معاشر.

بازرگانان!شما فاجرانى (1)الّا آن كه متّقى باشد و نيكوكار و راستگر (2)كه مال خرج مى كند از اين جانب و از آن جانب.

قيس بن ابي غرزة الغفارىّ گفت:ما را در عهد رسول-عليه السلام-در مدينه سمسار خواندندى.رسول-عليه السلام-آمد و ما را نامى نهاد از آن بهتر،گفت:

يا معشر (3)التجار، اى جماعت بازرگانان!

هذا البيع يحضره اللغو و الكذب و اليمين فشوبوه بالصدقة ،اين بيع،را لغو و دروغ و سوگند در وى شود،آن را با صدقه به يك جا برآميزى.

ابو امامة روايت كند كه،رسول[361-ر]-عليه السلام-گفت:خير ده جزو است،فاضل ترين آن تجارت است چون حق بستاند و حق بدهد.و رسول-عليه السلام- گفت:

تسعة اعشار روزى در تجارت است.

و عبد اللّٰه عبّاس روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:نبادا كه (4)موالى شما را (5)غلبه كنند بر تجارت،اى جماعت قريش!كه بركت در تجارت است و خداوندش درويش (6)نشود الّا بازرگانى كه سوگندخواره باشد.

ابو وائل گفت:يك درم از تجارت دوست تر دارم كه ده (7)درم از عطا.و رسول -عليه السلام-گفت:پاك تر آنچه مردم (8)خورد از كسب او باشد و فرزند او (9)[از كسب اوست] (10).

سعيد بن عمير (11)گفت:رسول را-عليه السلام-پرسيدند كه:از كسبهاى مرد چه

ص : 63


1- .تب،مج،وز،مب،مر:فاجرانيد.
2- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:راستگو،مج،راستگير،وز،دب:راستيگير كه براساس و ديگر نسخ مرجّح مى نمايد.
3- .تب:معاشر.
4- .تب،آج،لب،فق:سعى بايد كرد كه،مج،وز:نباد كه،مب،مر:بيعى بايد كرد.
5- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:خداوند خسران،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:ده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مرد.
9- .اساس،دب،مب،مر:فرزندان او،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .اساس:كلمه در زير وصالى رفته است،با توجّه به تب افزوده شد.
11- .تب،فق:سعيد جبير،آج،لب:سعيد بن جبير.

پاك تر (1)است (2)؟گفت:آنچه به دست كند،و هر سعى (3)كه آن (4)مبرور بود،يعنى حلال.

ابراهيم النّخعى به زنى بگذشت از قبيله مراد،و او (5)دوك مى رشت.او را گفت:يا امّ بكر!پير شدى،وقت نيامد (6)كه اين از دست بيفگنى؟گفت:چگونه بيفگنم،كه من از اميرالمؤمنين [على] (7)-عليه السلام (8)-شنيدم كه گفت:

انه من طيبات الرزق ،كه اين از روزيهاى پاك است. وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ،و از آنچه ما از زمين برآريم از انواع حبوب و ثمار.

جابر عبد اللّه انصارى گويد (9)كه:رسول-عليه السلام-در بستانى (10)شد از آن امّ معبد،او را گفت:اين غرس (11)كافرى نشانده است يا مسلمانى؟[امّ معبد] (12)گفت:يا رسول اللّه مسلمانى نشانده است.گفت:هيچ مسلمان نباشد كه او غرسى نشاند (13)، ازآنجا آدمى يا چهارپايى يا مرغى بخورد و الّا او را صدقه اى مى نويسند تا به روز قيامت.

و رسول-عليه السلام-گفت:

اطلبوا الرزق في خبايا الأرض ،روزى طلب كنى (14)در نهان خانه هاى زمين.

مالك دينار گفت در تورات خواندم:طوبى لمن اكل من ثمرة يده (15)،خنك آن را كه او از ميوه دست خود (16)خورد.

ص : 64


1- .دب:پاكيزه تر.
2- .تب+رسول عليه السلام.
3- .مج،وز،دب:هر بيعى.
4- .تب،مب:كه او.
5- .تب:و آن زن.
6- .آج،لب،فق،مب:نه آمد.
7- .اساس،وز،دب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است+و از رسول عليه السلام،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.
10- .دب،به بستانى،آج،لب،فق،مب،مر:در بوستانى.
11- .آج،لب،فق:غروس.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
13- .تب،آج،لب،دب،فق،مب،مر+كه.
14- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:يعنى طلب كنى روزى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .مب:ثمرة بيده.
16- .تب،دب:دست خويش،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:دست خويشتن.

وَ لاٰ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ ،ابن كثير به تشديد«تا»خواند در اين لفظ و در اخوات او در همه قرآن،و آن سى و يك جايگاه است،«تا»محذو[ف باز] (1)آورد،آنگه ادغام كرد براى آن كه در اصل«و لا تتيمّموا»بوده است به دو«تا»،يكى«تا»ى خطاب و يكى«تا»ى تفعل.

و عبد اللّه مسعود خواند:و لا تأمّموا،من الأم و هو القصد،و عبد اللّه عبّاس خواند:

«و لا تيمّموا»به ضمّ«تا»و كسر«ميم»اوّل من التّفعيل،يعنى (2)لا توجّهوا (3)،پليد و حرام را روزى مسازى.و باقى قرّاء خواندند:«و لا تيمّموا»اى لا تقصدوا،يقال:

يمّمت فلانا و امّمته و تيمّمته اذا قصدته،قال ميمون بن قيس الاعشى (4):

تيمّمت قيسا و كم دونهمن الأرض من مهمه ذي شزن

براء بن عازب (5)گفت:آيت در (6)جماعت (7)انصاريان آمد كه چون مردمان خرما صدقه آوردندى (8)بر خوشه هاى ايشان خوشه ها حشف و خرماى بد در آن ميانه (9)بياوردندى و بنهادندى،و رسول-عليه السلام-فرموده بود تا رسنى بسته بودند در ميان دو اسطوانه،آن خوشه ها ازآنجا بياويختندى[361-پ].چون درويشان بيامدندى ازآنجا بخوردندى،چون خيانت در آن (10)آوردند و خرماى بد در ميان تعبيه كردند (11)، خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:قصد آن مكنى كه از (12)پليد و بد و نفايت نفقه كنى در ره خداى.

عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيت كه،رسول-عليه السلام-گفت صحابه را:

ان لله في اموالكم حقا ،خداى تعالى را در مالهاى شما حقّى هست چون مال شما به حدّ آن حق رسد-يعنى به نصاب-زكات بدهى و رها مكنى.پس ايشان (13)بيامدندى و

ص : 65


1- .اساس:كلمه در حاشيه زير وصّالى رفته است،از مج افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:اعنى.
3- .همه نسخه بدلها بجز دب+يعنى.
4- .تب:ميمون بن الاعشى القيسى،مج،وز:ميمون بن قيسى الاعشى.تب+شعر.
5- .اساس:براء بن عازم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب+حقّ.
7- .تب،مج،دب:جماعتى.
8- .دب:بياوردندى.
9- .آج،لب،فق،مر:بد در ميان.
10- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:در ميان.
11- .فق:كردندى.
12- .تب،مج،وز،آج،لب،مب،مر:آن.
13- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:پس صحابه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صدقاتى كه ايشان را بودى بياوردندى و در مسجد بنهادندى،چون پر شدى (1)رسول -عليه السلام-قسمت كردى.

روزى مردى بيامد (2)و پاره اى خرماى بد بياورد و بنهاد.چون رسول-عليه السلام- در آمد و آن ديد گفت:اين خرماى بد چيست و كه آورده است؟

بئس ما صنع صاحب هذا ،بد كرده است خداوند اين،و در بعضى الفاظ خبر چنين است كه:[اما] (3)

ان صاحب هذا ليأكل الحشف يوم القيامة ،خداوند اين را فرداى (4)قيامت هم حشف دهند،آنگه بفرمود تا آن خوشه خرما در آويختند (5)تا هركه مى ديد ملامت مى كرد آن را كه (6)آن آورده است (7)،خداى تعالى به نهى كردن از اين معنى اين آيت فرستاد.

اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت (8)،و حسن و مجاهد و ضحّاك كه (9):

جماعتى بودند كه چون زكات يا صدقه خواستدندى (10)دادن بگزيدندى (11)آنچه خيار بودى خود را بازگرفتندى،و آنچه رذال (12)بودى صدقه را بنهادندى از هر جنسى، خداى تعالى اين آيت در حقّ ايشان بفرستاد تا از (13)خرما حشف ندهند،و از حبوب زؤان (14)و نوعى كه بد باشد از آن،و از زرّ و سيم زيوف و نبهره (15)ندهند.

وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ،زهرى خواند:الّا ان تغمضوا،به فتح«تا» و ضمّ«ميم».و حسن بصرى خواند:الّا ان تغمضوا به فتح«تا»و كسر«ميم» (16)، يقال:غمض يغمض[و يغمض] (17)،و قتاده خواند:الّا ان تغمّضوا[فيه] (18)من التّغميض

ص : 66


1- .تب:چون بسيار شدى.
2- .همه نسخه بدلها:مردى بيامد روزى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:اين خرما را،آج،آب،فق،مب،مر:اين را روز،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .دب:بياويختند.
6- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:آن كس كه:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:آورده بود.
8- .مب:ندارد.
9- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
10- .همه نسخه بدلها:خواستندى.
11- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب+از.
12- .مج،وز،دب،مب:زوال.
13- .تب:تا آن،دب،تا از آن.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
15- .آج:ناسره.
16- .تب،وز،آج،لب،فق،مب،مر+و اين دو لغتند.
17- .اساس:مب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

للمبالغة.و ابو مجلس (1)خواند:الّا ان تغمضوا[فيه] (2)،به ضمّ«تا»و فتح«ميم»على معنى الّا ان تغمض (3)لكم فيه،و اين همه در شواذّ است،و قرائت عامّه قرّاء اين است كه:الّا ان تغمضوا،به ضمّ«تا»و كسر«ميم»من الاغماض،و هو غضّ البصر و اطباق الجفن،قال رؤبة:

ارّق عينىّ من الإغماضبرق سرى في عارض نهّاض

و در معنى آيت چند قول گفتند:يكى آن كه معنى آن است كه چيزى به حق (4)و صدقه مدهيد (5)كه اگر به شما دهند نستانى الّا على مسامحة و مساهلة.و اغماض العين كنايت و عبارت باشد از مساهلت و مسامحت (6)،و در زبان (7)ما هم چنين آيد كه گويند:به اندكى (8)چشم بر هم ته،يعنى مسامحت كن (9)،در بيع و جز بيع (10)استعمال كنند هركجا (11)معنى مسامحت خواهند (12)،و منه قول الطّرمّاح (13):

لم يفتنا بالوتر قوم و للضّيم (14)رجال يرضون بالإغماض (15)

و اميرالمؤمنين (16)-عليه السلام-گفت و براء بن عازب كه:معنى آيت آن است كه (17)كسى را بر كسى حقّى[362-ر]بود،و از اين جنس چيزى به او دهد،او چنان داند كه (18)بعضى حقّ او را اغماض كرده است،يعنى نقصان.يعنى چنان داند كه حقّ خود بعضى بستده است و بعضى رها كرده،و اين به معنى نزديك است به قول اوّل،و اين روايت (19)عوفى است از عبد اللّه عبّاس.

والبى (20)روايت كرد از او كه:معنى آيت آن است كه اگر شما را بر كسى (21)دينى

ص : 67


1- .كذا:در اساس،تب،آج،لب،مج،وز:ابو مجاهد،دب:ابو محلذ،فق،مر:ابو مجلس،مب:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز:يغمض.
4- .همه نسخه بدلها بجز فق+خداى.
5- .دب:ندهى،آج:ندهند،فق،مب،مر:بدهند.
6- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:باشد عن المسامحة و المساهلة،فق:باشد من المساهلة و المسامحه.
7- .تب:زفان.
8- .آج،لب،فق،مر:بايد كه.
9- .همه نسخه بدلها+و.
10- .همه نسخه بدلها+اين عبارت.
11- .دب:هرجا كه.
12- .تب:خواهد.
13- .تب+شعر.
14- .تب:و للضّمير.
15- .وز در حاشيه+اى المذلّة،دب+اى بالذّلّة.
16- .تب،مج،وز،دب+على.
17- .تب،دب+اگر.
18- .دب+او.
19- .تب+است از.
20- .همه نسخه بدلها بجز دب:و والبى.
21- .تب:بر كسى دعوى باشد و حقّى و دينى.

و حقّى بود (1)اين بدهد بنستانى (2)الّا آنگه كه وضع كنى چيزى از او و نقصان كنى،و بد به حساب نيك نستانى (3).

حسن و قتاده گفتند:معنى آن است كه اگر اين جنس در بازار بينى كه مى فروشند بنستانى الّا آنگه كه بر شما ظلم كنند و حيف،و اين قول بنا بر قرائت خود كرد كه خواند:الّا ان تغمضوا فيه-على ما لم يسمّ فاعله،و[بر] (4)اء بن عازب نيز گفت:اگر كسى به هديّه به شما آرد شما نپذيرى الّا كه چشم بر هم نهى از شرم خداوندش.

و بر اين قول«اغماض»،كنايت باشد از شرم،و بر (5)قولهاى ميانين عبارت باشد از نقصان،و معنى آن كه خداى تعالى گفت:آنچه خود را نمى پسندى (6)چرا مرا مى پسندى (7).

قولى ديگر آن است كه خداى تعالى گفت:اصحاب صدقات شريكان شمااند در مال،اگر همه نيك بود جز نيك نبايد دادن،و اگر همه بد بود[روا بود] (8)كه بد بدهى براى آن كه بر (9)تو آن است،پس اگر مال بد بود و تو اغضا كنى برآن و مسامحت،و حق خداى تعالى نيك بدهى به باشد،و اين قول خلاف ظاهر است لقوله: وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ ،و نمى گويد:و لستم بمعطيه او بباذليه (10).

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ،و بدانيد (11)كه خداى تعالى مستغنى است از صدقات شما اگر ندهى،و حميد است،يعنى حامد است سعى شما را اگر بدهى.و بر اين قول فعيل به معنى فاعل باشد،و گفته اند:فعيل به معنى مفعول است،يعنى (12)

ص : 68


1- .همه نسخه بدلها بجز دب:حقّى و دينى بود.
2- .مب:نستانى.
3- .مج،وز،لب،فق:بستانى،همه نسخه بدلها+از او.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب+اين.
6- .تب:دب:نپسندى.
7- .دب،فق،مب،مر:مرا پسندى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:نزد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:بباذله،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز دب:بدانى.
12- .اساس:مفعول قول حميد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

محمود است و پسنديده در افعالش (1).

ابو شريح الكعبى (2)گفت:چون مرا بينيد (3)كه مال بد به صدقه مى دهم،مرا بند كنى و داغ نهى و بدانى كه ديوانه شده ام،و اين ابو شريح از اصحاب رسول بود.

اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ ،اى بالفقر،يقال:وعدته كذا و بكذا،امّا آن كس كه گفت:وعدته كذا،و«با»حذف كرد،گفت:چنان است كه شاعر گفت:

امرتك الخير فافعل ما امرت بهفقد تركتك ذا مال و ذا نشب (4)

يقال:وعدته بالخير و الشّر،امّا فى الخير قوله تعالى: وَعَدَكُمُ اللّٰهُ مَغٰانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهٰا (5)،و در شرّ قوله تعالى: اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا (6).چون ذكر خير و شرّ نكنى و ذكر وعد كنى مطلق (7)،استعمال او در خير باشد و استعمال وعيد در شرّ،يقال:

في الخير وعدته و في الشرّ او عدته،قال الشّاعر (8):

و انّي اذا اوعدته او وعدتهلمخلف ميعادى و منجز موعدي

و«فقر»سوء الحال و قلّة ذات اليد باشد،«فقر»لغت است در وى (9)، كالضّعف و الضّعف،و«فقير»فعيل باشد به معنى مفعول،[اى مفقور] (10)يعنى مكسور فقار الظّهر،شكسته[362-پ]پشت باشد،و كذلك الفقر (11)،قال الشّاعر (12).

و اذا تلسنني السنهاانّني لست بموهون فقر

حق تعالى در اين آيت تحريص مى كند مردم (13)را بر صدقات و نهى مى كند (14)از بخل،مى گويد:شيطان شما را وعده درويشى دهد (15)،گويد:مال مدهى در زكات و

ص : 69


1- .اساس:كه در اين مورد نونويس است:و پسنديده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كذا:در اساس،تب،دب،ديگر نسخه بدلها:ابو شريح الكلبىّ.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:بينى.
4- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر:نسب.
5- .سوره فتح(48)آيه 20.
6- .سوره حج(22)آية 72.
7- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:ذكر وعده مطلق باشد،وز:ذكر وعد مطلقا باشد.
8- .تب+شعر.
9- .تب:لغتى است در او.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:لذلك الفقر،مج،وز،مب،مر:كذلك الفقير.
12- .تب:الفقر،شعر.
13- .همه نسخه بدلها:مردمان.
14- .تب،فق+شما را،آج،لب:از بخل شما را.
15- .تب:مى دهد.

صدقه كه پس درويش بباشى (1).

وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشٰاءِ ،اى بالبخل،شما (2)را بخل فرمايد.

مقاتل و كلبى گفتند:هركجا در قرآن فحشاست مراد زنا است،مگر در اين آيت كه مراد بخل است،شيطان تو را بخل فرمايد و نفس امّاره ميل به بخل كند،و آن كس كه از آن آفت با سلامت است مفلح اوست،قال اللّه (3)تعالى: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (4).

ابن مهدى روايت كند كه:اعرابى اى (5)بيامد و عنان فضل بن يحيى بن خالد بگرفت و گفت (6):

أ لم تر انّ الجود من صلب آدمتحدّر (7)حتّى صار في راحة الفضل

تناسله الفضل بن يحيى بن خالدكذا كلّ معروف يصير الى النّسل

فضل (8)تيرى (9)در كمان نهاد تا به مرغى اندازد،اعرابى گفت (10):

و قوسك جود و النّدى و تر لهاو سهمك فيه البشر فاقتل به (11)فقري

فضل گفت:فقر تو به چند كشته شود (12)؟گفت:به صدهزار درم.بفرمود تا (13)بدادند،ندما او را ملامت كردند و گفتند:اين چه اسراف است؟او اين بيتها انشا كرد (14):

اذا جمعت مالا يداى و لم انلفلا انبسطت كفي و لا نهضت رجلي

اروني بخيلا نال خلدا ببخلهو هاتوا اروني باذلا مات من هزل (15)

على اللّه اخلاف الّذي اتلفت يديفلا (16)مهلكي بذلي و لا مخلدي بخلي

ص : 70


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نباشى.
2- .همه نسخه بدلها بجز دب:و شما.
3- .دب:قوله.
4- .سوره حشر(59)آيه 9.
5- .همه نسخه بدلها:اعرابى.
6- .تب+شعر.
7- .اساس،تب،آج،فق،مب،مر:تجدّد،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:و فضل.
9- .اساس كه كه در اين مورد نونويس است:تير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .تب+شعر.
11- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:بها.
12- .دب:به چند درم شكسته شود.
13- .تب+او را.
14- .تب:بيتها بگفت،قال-شعر.
15- .آج در حاشيه افزوده:من بذل.
16- .تب،مج:و لا.

و غرض از اين حديث (1)بيتهاى فضل است كه لايق اين (2)حال است،و اسحاق موصلي گويد هارون را (3):

و آمرة بالبخل قلت[لها اقصدي] (4)فذلك شىء ما اليه سبيل

ارى النّاس اخوان الجواد و لا ارىبخيلا له في العالمين خليل

و انّى (5)رايت البخل يزري باهله (6)فاكرمت نفسي ان يقال بخيل

عطاى عطاء المكثرين تكرّماو مالى كما قد تعلمين قليل

و من خير حالات الفتى لو علمتهاذا نال شيئا ان يكون ينيل

و كيف اخاف الفقر او احرم الغنىو راى اميرالمؤمنين جميل

هارون با جلساء خود نگريد و گفت:للّه درّ ابيات اتى بها اسحاق ما اتقن اصولها و احسن وصولها،و اجود فصولها و ابرق نصولها،و اكثر محصولها.اسحاق گفت:نثر تو از نظم من بهتر است.

و گويند كه (7):معاويه-عليه اللّعنة (8)-به حجّ رفت و اهل مكّه و مدينه را عطا (9)بسيار داد،كسان او ملامت كردند او را،او گفت (10):

و ما انا مسرفا في بذل ماليعوضني ثناء العالمينا (11)

و لو لا الجود ما اجتمعت قريشعلى انّي امير المؤمنينا (12)

و اشعار در اين معنى بسيار است (13).

وَ اللّٰهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً ،و خداى تعالى وعده مغفرت مى دهد (14)شما را و فضل (15)،[363-ر]آمرزش گناه بر سبيل كفارت از صدقاتتان. وَ فَضْلاً ،يعنى روزى

ص : 71


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين.
2- .تب:ندارد.
3- .تب:با هارون گويد،شعر.
4- .اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج افزوده شده،تب:لها اقصرى.
5- .تب:فانى.
6- .مر:لاهله.
7- .همه نسخه بدلها:و گفتند سالى.
8- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .تب:عطاى.
10- .تب:معاويه عليه اللّعنه گفت،شعر.
11- .تب:العالمين.
12- .اساس:امير الكافرينا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .تب،مب+قوله تعالى.
14- .تب:مغفرت وعده مى دهد.
15- .تب+و،آج،لب،فق،مب،مر:از فضل و.

و عوض آنچه داده باشى عاجلا،در آجل (1)مغفرت و در (2)عاجل عوض.

دو وعده است:يكى از خداى (3)،و يكى از شيطان.وعده شيطان متضمّن (4)غرور باشد،و وعده خداى تعالى (5)متضمّن سرور باشد.وعده شيطان وسواس و تخييل بود، وعده خداى تعالى وحى و تنزيل بود.وعده خداى تعالى (6)به عوض و ثواب باشد،و وعده شيطان چون سراب بود (7).

وعده خداى تعالى نور و فروغ (8)باشد،و وعده شيطان زور و دروغ (9)باشد.وعده خداى تعالى با اخلاف باشد از خلف-و آن عوض بود،و وعده شيطان با إخلاف بود از خلف-و آن خلاف بود.

خداى خلف دهد و شيطان خلاف كند،پس به وعده شيطان مغرور مشو كه او تو را دشمن است: إِنَّ الشَّيْطٰانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا (10)،[او تو را دشمن (11)و تو او را دشمن] (12): لاٰ تَعْبُدُوا الشَّيْطٰانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (13)،تو را با معصيت مى خواند و به (14)درويشى مى ترساند و به وسوسه ات مى رنجاند،و خداى تعالى تو را مى نوازد و كار تو مى سازد،وعده خوبت مى دهد و مرتبه بلندت مى نهد،شقاوت باشد از اين بگريختن و در آن (15)آويختن.

شيطان در خويشتن مفلس است،تو را وعده افلاس مى دهد،و خداى-جلّ جلاله-توانگر است و خداوند فضل،تو را وعده مغفرت و فضل مى دهد.

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى فراخ عطا (16)و داناست،به عوض بخل نكند،بدهد و بيش از داده تو دهد،داناست آنچه (17)نهد به جاى خود و به مقدار خود نهد.

ص : 72


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:در اين جا،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب،مج،وز،آج،لب:و به.
3- .تب+تعالى.
4- .تب،مج،وز،آج،لب:ندارد.
5- .تب:وعده رحمان.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+چون.
7- .همه نسخه بدلها:باشد.
8- .تب،فق،مب،مر:و سرور.
9- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:شيطان كذب و زور.
10- .سوره فاطر(35)آيه 6.
11- .دب+است.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .سوره يس(36)آيه 60،آج،لب،فق+او.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:و از.
15- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:و بدان.
16- .همه نسخه بدلها+است.
17- .اساس كه در اين مورد نونويس است،به آنچه،با توجّه به تب تصحيح شد.

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ ،حكمت به آن كس دهد كه او خواهد.سدّى گفت:

مراد به حكمت نبوّت است.عبد اللّه عبّاس و قتاده و ابو العاليه گفتند:مراد علم قرآن است،ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدّم و مؤخّر و حلال و حرام.

ضحّاك گفت:مراد قرآن است و حفظ او و فهم معانى او،و گفت:در (1)قرآن صد و نه آيت است از ناسخ و منسوخ،و هزار آيت است در حلال و حرام،و هيچ مؤمن را روا نبود كه رها كند ناآموخته تا بنياموزد (2)،بياموزى آن را تا چون اهل نهروان نباشى.

مجاهد گفت:مراد علم فقه است،و هم او گفت به روايت ابن ابي نجيج كه:

مراد اصابت قول و فعل است كه مرد (3)در آنچه كند و گويد مصيب باشد.ابن زيد گفت:مراد عقل است.بعضى دگر گفتند:مراد معرفت است.ربيع انس گفت:

مراد ترس خداست،بيانش

قول رسول-عليه السلام: خشية الله راس كل حكمة.

سهل بن عبد اللّه گفت:مراد به حكمت سنّت است.اهل اشارت گفتند:علم لدنّى است.بعضى ديگر گفتند:خداى (4)را گواه كردن است بر جميع احوال.

ابو عثمان النّهدىّ گفت:نور الهى است كه فرق كند ميان وسواس و الهام.و گفته اند:

مراد تجريد سرّ است از خلق براى حق.بعضى دگر گفتند:هى سرعة الجواب مع اصابة الصّواب[363-پ].و اهل لغت گفتند در حدّ حكمت:كلّ فضل (5)جزل من قول او فعل،و اصل او از منع باشد،و منه حكمة الدّابة،و منه قول الشّاعر (6):

ابني حنيفة احكموا سفهائكم

كنانى (7)گفت:خداى تعالى پيغمبران را براى نصيحت خلقان فرستاد،و كتابها براى تنبيه دلهاى ايشان،و حكمت براى (8)سكون ارواح ايشان.پيغامبر دعوت مى كند با امر خداى،و كتاب دعوت مى كند به احكام او،و حكمت دعوت مى كند با فضل او.

ص : 73


1- .اساس:و گفتند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب،مر:تا نياموزد.
3- .تب:كه مراد.
4- .تب+تعالى.
5- .تب،مج،وز،دب،آج،لب:فصل.
6- .تب+شعر.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كسائى،با توجّه به مج تصحيح شد،تب،مر:كيانى،لب،فق:كتابى.
8- .آج،لب:حكمت را به.

و امّا معنى

قول رسول-عليه السلام: كلمة الحكمة ضالة كل حكيم، و

قوله- عليه السلام: الحكمة ضالة المؤمن ،يك (1)معنى اين است كه:مؤمن هركجا حكمت بيند در او آويزد (2)،بخواهد و بنويسد و ياد گيرد و[تعو] (3)يذ كند،پندارى (4)گم شده اوست.و معنى ديگر آن كه:كلمت حكمت اگرچه از سفيهى شنوى از حكيمى گم شده باشد،از اهلى افتاده باشد (5)كه نااهلى گرفته باشد.

يعقوب خواند:«و من يؤت الحكمة»به كسر«تا»،على تقدير:و من يؤته اللّه الحكمة،و اعمش خواند:و من يؤته اللّه الحكمة،و باقى قرّاء خواندند:«و من يؤت (6)الحكمة»بر فعل مجهول،و مفعول اوّل در او مضمر باشد،و ضمير راجع با«من»،و محلّ او رفع باشد باسناد الفعل المجهول اليه،و«حكمة»،منصوب است به آن كه مفعول دوم«يؤت (7)»است.

حسن بصرى گفت: وَ مَنْ يُؤْتَ (8)الْحِكْمَةَ ،هركه را حكمتى (9)بدهند،مراد به اين حكمت ورع در دين خداست (10).

فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ،«فا»براى جزاى شرط آمد و«قد»همچنين،براى آن كه هركجا جزاى فعل ماضى باشد«فا»بايد و«قد»،كقول القائل (11):ان تكرمني فلقد اكرمتك و ان شكرتني فقد انعمت عليك.

فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ،او را خير بسيار داده باشند،بنگر كه آنچه خير باشد كه خدا (12)آن را بسيار خواند،و جمله دنيا را اندك (13)خواند في قوله: قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْيٰا قَلِيلٌ (14).

وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،و اين انديشه نكنند مگر خداوندان خرد.و

ص : 74


1- .همه نسخه بدلها:يكى.
2- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:در آويزد.
3- .كلمه در اساس زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب+كه.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:از اهلى گم شده باشد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:يؤتى،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .اساس:يؤتى،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .تب،دب،آج،لب،مب:يؤتى،فق،مر:تؤتى.
9- .همه نسخه بدلها بجز مب:حكمت.
10- .تب،مب+قوله تعالى.
11- .تب+شعر.
12- .همه نسخه بدلها:خداى تعالى.
13- .مج،وز:اندكى.
14- .سوره نساء(4)آيه 77.

گفته اند:«لبّ»،صافى عقل باشد (1)،از عقل خاصّ تر است،و لبّ چيز (2)مغز او باشد، و اگر عقل را لبّ خوانند سزاوار است براى آن كه پوست قشر تن است،و سينه قشر دل است،و دل قشر عقل است.اگر آنچه در يك قشر باشد لبّ بود،آنچه در سه قشر باشد اولى و احرى كه لبّ بود،و اين بر سبيل تشبيه باشد.

وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ [364-ر] أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ ،هر (3)نفقه اى كه كنى از آنچه خداى واجب (4)كرد بر شما يا نذرى كه شما واجب (5)كردى بر خود.و«نذر»عقد الشىء على النّفس باشد،و آنگه منعقد باشد كه گويد:للّه على كذا (6)ان كان كذا، خداى را بر من فلان چيز (7)است از حجّ و روزه و نماز و صدقه اگر فلان[كار] (8)بباشد، بر اين اتّفاق اصحاب است و بيشتر فقها.

و به نزديك بعضى اصحاب (9)ما،«نذر»منعقد شود،و اگرچه مطلق باشد،چنان كه گويد:للّه على كذا،و اگرچه نگويد:ان كان كذا،چون چنين گويد،[وفا] (10)واجب بود به آن،و اگر ذكر خداى نكند و گويد:علىّ كذا،او:«نذرت»،او:

«عاهدت نفسي»،و آنچه به اين (11)ماند،وفا كردن به آن مستحبّ بود.

و«نذر»بر وجوه (12)باشد:يكى آن بود كه نذر كند با خدا بر اداى واجبات يا اجتناب (13)بعضى مقبّحات،يا فعل بعضى خيرات و طاعات،وفا به اين واجب بود و اين نذر طاعت باشد.

و نذر (14)ديگر نذر معصيت بود،و آن چنان باشد كه نذر كند با خدا كه واجبى (15)

ص : 75


1- .آج،لب+و.
2- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
3- .همه نسخه بدلها:هرآن.
4- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،مب:بواجب.
6- .مج،وز+و اگرچه بگويد،مر+و اگرچه نگويد.
7- .لب،فق:خير.
8- .اساس،مج،وز:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:علماء،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:دب:بدين.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بر سه نوع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:امتناع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:امّا نوع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .اساس كه در اين مورد كلمه زير وصّالى رفته و نونويس است:كه واجبات خود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

نكند[يا قبيحى] (1)بكند يا نذر كند كه هرگه كه او را معصيتى ميسر شود كارى كند از خير،اين جمله نذر معصيت باشد،وفا كردن به او واجب نباشد.

و بعضى (2)دگر آن بود كه:نذر كند بر كارى از كارهاى مباح و حلال (3)چون شركت و سفر (4)و تجارت و صناعت و تزوّج و تزويج،نگاه كند اگر صلاح باشد كردن آن وفا كردن به آن واجب بود،و اگر مصلحت نباشد (5)كردن آن وفا كردن به آن واجب نبود،و در مخالفت آن كفّارت واجب نباشد.و به كفّارت يا برده اى آزاد كند يا شصت مسكين را طعام دهد،يا دو ماه پيوسته روزه دارد بر سبيل تخيير،اين (6)كفّارت نقض نذر باشد.

و اصل كلمت از خوف است،يقال:نذرت بالقوم اذا علمت بهم و بكيدهم فاستعددت لهم و انذرت فلانا اذا اعلمته (7)بما تخوّفه به،و منه:[364-پ]النّذير و المنذر،[براى آن كه (8)نذر برآن (9)زنده كه ترسد كه مبادا (10)كه تقصير افتد در آن، و نذرت النّذر اذا عقدته على نفسك] (11).و نذر و عهد و عقد متقارب المعنى است،و حكم (12)نذر و عهد در شرع يكى است،قال الشّاعر (13):

هم ينذرون دمي و ان ذر ان لقيت بأن اشدّا

فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ ،«ما»مجازات راست في نحو قولك:ما تصنع اصنع،هر نفقه اى كه كنى يا نذرى كه ببندى (14)خداى تعالى داند.و«فا»براى جزاى شرط

ص : 76


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و نوعى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها كلمه«و حلال»را ندارد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و بيع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها:نبود.
6- .اساس:آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق:اعلمته.
8- .مج،وز،دب،آج،لب+بند.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:براى.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نبادا.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .تب،آج،لب،فق،مب،مر+هر دو اعنى،مج،وز:و معنى هر دو اعنى.
13- .تب+شعر.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كنيد،مج،وز،آج،لب:ببنديد،تب:بنديد،دب:كه كنى و بندى، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آمد،چون جزاى شرط جمله اى اسمى بود (1)حاجت باشد به«فا»تقول:ما تصنع فانّي عالم به،و ان تفعل خيرا فانّي (2)مجازيك (3)عليه (4).

وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ ،[انصار] (5)،جميع نصير باشد كشريف و اشراف، و حبيب و احباب،و قياس جمع او بر فعلاء باشد،چون علماء و ظرفاء.

و قوله: فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ ،ردّ (6)الى اقرب المذكورين،و مثله قوله: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا (7)،اگرچه در پيش ذكر دو چيز رفته است،ردّ (8)كنايت با نزديكتر مذكور كرد،و اگر خواهى ردّ كنى با«ما»في قوله (9): وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ ،و مثله قوله (10): وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتٰابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ (11)،و لم يقل:بهما (12).

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ ،اگر صدقات آشكارا دهى نيك چيز (13)است آن.سبب نزول آيت آن بود كه پرسيدند از رسول-عليه السلام-كه:صدقه به سرّ دهى (14)اولى تر بود يا آشكارا (15)؟خداى تعالى[اين] (16)آيت فرستاد و گفت:اگر صدقه آشكارا دهى نيك چيز است آن،و اگر پنهان دهى به درويشان آن بهتر باشد شما را.

و قوله: فَنِعِمّٰا (17)،«نعم»در اصل نعم بوده است و«ما»نكره است غير موصوفه و لا موصولة،و التّقدير:فنعم شيئا هى،على تقدير:فنعم الشّىء شيئا هى.و محلّ«ما» نصب است على التّمييز في نحو قولك:نعم رجلا زيد،و تقدير چنين باشد كه:نعم الرّجل رجلا زيد،و مثله قوله تعالى: سٰاءَ مَثَلاً (18)،اى ساء المثل مثلا. مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا (19)،چون«ما»در آمد خواستند تا ادغام كنند تخفيف را،«ميم» (20)

ص : 77


1- .همه نسخه بدلها:باشد.
2- .همه نسخه بدلها:فانا.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب:مجاز بك.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و قوله،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
6- .آج+الكناية.
7- .سوره توبه(9)آيه 34.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:امّا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .تب+تعالى.
10- .سوره بقره(2)آيه 231.
11- .سوره بقره(2)آيه 231.
12- .آج،فق:بها.
13- .تب،دب،آج:چيزى.
14- .همه نسخه بدلها:ندارد.
15- .همه نسخه بدلها بجز مر:به آشكارا.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .همه نسخه بدلها+هى.
18- .سوره اعراف(7)آيه 176.
19- .سوره اعراف(7)آيه 176.
20- .مج+را،دب:تخفيف كردند و ميم را.

ساكن كردند و«عين»ساكن بود با اصل خود بردند كه«نعم»است على وزن فعل، و«ميم»كه لام الفعل است ساكن بكردند و آنگه ادغام كردند«نعمّا»شد.

و حسن بصرى بى ادغام خواند:فنعم ما،و ابو عمرو و نافع-نه (1)به روايت ورش- و عاصم به روايت ابو بكر[365-ر]و ابو جعفر و شيبه خواندند:«فنعمّا (2)»به كسر «نون»و اختلاس حركت عين بين الحركة و السكون،و در سورة النّساء همچنين في قوله: إِنَّ اللّٰهَ نِعِمّٰا يَعِظُكُمْ بِهِ (3)،و مثله

قوله (4)-عليه السلام: نعما بالمال الصالح للرجل الصالح.

و ابن عامر[و حمزه] (5)و كسائى و خلف خواندند:«فنعمّا»،به فتح«نون»و كسر «عين».و در شاذّ،اعمش (6)و يحيى وثاب و ابن كثير و يعقوب به كسر«نون»و «عين»خواندند،و در شاذّ طلحة بن مصرّف و ايّوب.

وَ إِنْ تُخْفُوهٰا ،و اگر بازپوشى.و«اخفا»پوشانيدن (7)باشد،و اخفا نيز اظهار بود (8)، و كلمت از اضداد است.و گفته اند:«اخفا»ستر (9)باشد،و«اختفا»اظهار باشد- ذكره ثعلب.حق تعالى گفت:هر دو نيك باشد (10)چون براى خداى بود،و لكن صدقه سرّ بهتر باشد.

و در خبر مى آيد كه رسول-عليه السلام-گفت:

صدقة السر تطفئ غضب الرب ،يعنى صدقه سرّ (11)خشم خداى بنشاند،و در دگر خبر:

تطفئ الخطيئة (12)كما تطفئ (13)الماء النار و تدفع سبعين بابا من البلاء ،گناه را بنشاند چنان كه آب آتش را و هفتاد نوع بلا (14)بگرداند.

ص : 78


1- .دب،مب:ندارد.
2- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:فنعما.
3- .سوره نساء(4)آيه 58.
4- .همه نسخه بدلها:قول النبىّ.
5- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب+و نخعى.
7- .همه نسخه بدلها:پوشيدن.
8- .همه نسخه بدلها:باشد.
9- .فق،مر:سرّ.
10- .تب:است.
11- .تب:پنهان.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:الذّنوب(در حاشيه:الذّنب)،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .تب:يطفئ.
14- .تب،آج،لب،مر،فق+را.

ابو هريره روايت كند كه (1)رسول-عليه السلام (2)-گفت:فرداى قيامت خداى تعالى (3)هفت كس را در سايه عرش سايه (4)كند آنجا كه سايه نبود (5)جز سايه عرش:

اوّل امام عادل را،دوم جوانى كه او (6)در طاعت خداى تعالى پرورده شده باشد.

و مردى كه او را دل به مسجد باشد.و دو مرد[را] (7)كه با يكديگر دوستى كنند براى خداى تعالى،مواصلتشان فى اللّه باشد و مفارقتشان فى اللّه.و مردى كه او را زنى ذات جمال با خود دعوت كند به فساد،او (8)رها كند (9)او را براى خداى تعالى.و مردى كه به دست راست صدقه اى دهد از دست چپ پوشيده دارد.و مردى كه در خلوت خداى تعالى را ياد كند (10)از ترس خداى بگريد.

وَ يُكَفِّرُ (11)عَنْكُمْ ،عبد اللّه عبّاس و عكرمه خواندند:«و تكفّر»بالتّاء ردّ الفعل الى الصدقه،يعنى صدقه كفّارت گناه كند (12).و ابن عامر و حفص خواندند:و يكفّر» بالياء و الرّفع على معنى:و يكفّر اللّه،و ابن كثير و عاصم و ابو عمرو و يعقوب خواندند:

به«نون»و رفع«را»على الاستيناف،اى و نحن نكفّر.و نافع و حمزه و كسائي و در شاذّ شيبه و اعمش و ايّوب[365-پ]و ابو حاتم خواندند (13):به«نون»و جزم«را»ردّا على موضع فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ،براى آن كه او جزاى شرط است و محلّ او جزم بود.

ص : 79


1- .همه نسخه بدلها:از.
2- .همه نسخه بدلها+كه او.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:جاى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مب:عرش بدارد و سايه.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه باشد،مب:كه جز سايه عرش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب:جوانى را كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .تب:ندارد.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:دعوت كند و بعد از آن رها كند،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
11- .اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:نكفّر،با توجّه به تب و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مر:گناه او شود،مب:گناهان او شود.
13- .اساس:خوانند،با توجّه به تب تصحيح شد.

و قوله: مِنْ سَيِّئٰاتِكُمْ ،«من»براى تبعيض است تا مكلّف مغرى (1)نشود به قبيح، و به اعتماد صدقه بر معصيت دليرى نكند (2).و گفته اند:زيادت است.و بيشتر علما گفته اند (3):آيت (4)در باب صدقه تطوّع است،براى آن كه (5)اجماع علما است كه:

زكات فريضه اظهارش اولى تر از اخفا باشد براى دو (6)وجه:يكى براى نفى تهمت تا مردم نگويند (7)اين مرد زكات نمى دهد (8)فاسق است از او تبرا كنند.دون تا مردمان بينند (9)به او اقتدا كنند،چنان كه نماز فريضه در مسجد به جماعت فاضل تر[و اولى تر] (10)بود ازآن كه در خانه تنها،و نوافل در خانه اولى تر بود تا از ريا دورتر باشد.

و عمّار دهنى روايت كرد كه از باقر-عليه السلام-كه او گفت مراد بقوله تعالى: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ ،زكات فريضه است، وَ إِنْ تُخْفُوهٰا مراد صدقه تطوّع است،و اسم صدقه هر دو را شامل است في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ (11).

سويد الكلبيّ روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او را (12)پرسيدند از:جهر در قرائت و اخفات،گفت:آن (13)چون صدقه است إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ .و اگر اين خبر درست بود،رسول -عليه السلام-آنگه (14)گفته باشد كه مردم مخيّر بودند در قرائت از ميان جهر و اخفات.

ص : 80


1- .اساس،دب،فق،مب:معزى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:نكنند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:گفتند.
4- .اساس:اين،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس+اين،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها بجز تب+كه.
8- .همه نسخه بدلها:زكات ندهد.
9- .تب:ببينند،همه نسخه بدلها+و.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .سوره توبه(9)آيه 60،همه نسخه بدلها+و.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چون،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه قراة،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .چاپ شعرانى(382/2):درست بود از رسول عليه السلام[نزد]آنكه.

عقبة بن عامر روايت كرد (1)كه رسول-عليه السلام-گفت:

المسر (2)بالقرآن كالمسر (3)بالصدقة،و الجاهر بالقرآن كالجاهر بالصدقة ،گفت (4):آن كس كه قرآن خواند در سرّ چنان بود كه آن كس كه صدقه دهد به سرّ.و آن كس كه به آواز بلند خواند،چنان بود كه آن كس (5)صدقه دهد آشكارا (6).

علىّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس (7)كه او گفت:صدقه تطوّع را در سرّ بر صدقه آشكارا چندان تفاوت است كه يكى از اين هفتاد ضعف آن باشد،و صدقه فريضه در سرّ بر (8)علانيه به بيست و پنج ضعف افزون است،و همچنين جمله فرائض و نوافل. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،و خداى به آنچه شما مى كنى دانا و آگاه است.

لَيْسَ عَلَيْكَ هُدٰاهُمْ ،كلبى گفت:رسول-صلى اللّه عليه و على آله-برفت تا عمره آرد-عمره اى كه او را قضا شده بود-و اسماء بنت ابى بكر با او بود،و مادرش قتيله[366-ر]و جدّه اش (9)،بيامدند و از او چيزى خواستند-و ايشان مشرك بودند.او گفت:من چيزى به شما ندهم تا دستورى با (10)رسول خداى نبرم كه شما بر دين ما نه اى (11).آنگه دستورى با رسول خداى بود كه شايد كه اينان را چيزى بدهم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السلام-گفت:آيت آمد به جواز اين،از صدقه سنّت چيزى به ايشان ده.

كلبى روايتى دگر (12)آورد و گفت:جماعتى مسلمانان بودند كه ايشان را خويشان و پيوستگان بودند از جهودان،و با ايشان مبرّت كردندى و برايشان نفقه كردندى.چون مسلمان شدند آن خير و بر وصلت بازگرفتند (13)،رسول-عليه السلام-را گفتند كه:شايد كه چيزى به اينان دهيم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 81


1- .همه نسخه بدلها:روايت كند.
2- .مب،مر:المس.
3- .مب،مر:كالمسّ.
4- .اساس:يعنى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها+كه.
6- .همه نسخه بدلها:صدقه آشكارا(تب:به آشكارا)دهد و.
7- .دب+از رسول(ص)و آله.
8- .دب:و.
9- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:جده اش.
10- .تب:به نزد.
11- .اساس:نه ى/نه اى،تب،مر:نه ايد.
12- .تب،مج،وز،دب،فق:روايت ديگر.
13- .آج،لب،بازگرفتندى.

سعيد جبير گفت:مسلمانان عادت داشتندى كه صدقه به درويشان اهل ذمّت دادندى.چون درويشان مسلمانان (1)بسيار شدند آن بازگرفتند،خداى تعالى اين آيت فرستاد: لَيْسَ عَلَيْكَ هُدٰاهُمْ .

وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ،مراد به«هدى»در آيت توفيق و لطف است كه به خداى تعالى تعلّق دارد كه عند آن بنده ايمان آرد تا نزديكتر باشد.اين بر رسول نيست،بر خداست،[و اين] (2)خود رسول نتواند كرد.و مراد به«هدى»بيان و دعوت نيست،كه هدى (3)بيان و دعوت بر رسول است.

عمر عبد العزيز روايت كند كه يك روز (4)عمر خطّاب پيرى را ديد از اهل ذمّت كه بر در سرايى سؤال مى كرد.عمر گفت:انصاف نيست كه ما از تو جزيت مى ستديم تا جوان بدى،چون پير شدى صدقه به تو ندهيم،آنگه اجرايى پديد كرد از بيت المال،خداى تعالى گفت:هداى مردمان كه ايمان دارند يا ندارند (5)بر تو نيست،و لكن خداى تعالى هدايت دهد از باب الطاف و توفيق آن را كه خواهد.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ ،و آنچه شما نفقه كنى از مال براى خود كنى.

«ما»هم جزاى است براى آن (6)در جوابش«فا»بازآمد. وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ اللّٰهِ ،اين«ما»نفى است،و شما نفقه جز براى خداى نمى كنى (7).و مراد به «وجه»در آيت رضاى خداست.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ ،«ما»اين جا (8)نيز مجازات راست، يُوَفَّ إِلَيْكُمْ جزاى اوست (9)براى آن هر دو مجزوم است،و آنجا كه«ما»[حرف] (10)نفى است،«نون»بر جاى است،و اين دو جاى ساقط است به جزم شرط و جزاء هرچه نفقه كنى از مال جزا (11)و مكافات آن تمام بدهند شما را. وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ ،اى

ص : 82


1- .آج:مسلمان.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .چاپ شعرانى(383/2):هداى.
4- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:كه روزى.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ايمان دارى يا ندارى.
6- .تب+كه.
7- .اساس:نكنى،تب،مج،وز،مب،مر:نمى كنيد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جايگاه.
9- .تب+و.
10- .اساس:ندارد،دب:حروف،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر:اجر.

لا تنقصون،و هيچ نقصان نكنند شما را و بر شما هيچ ظلم نكنند و حقّتان بازنگيرند، من قوله تعالى: آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (1)،[366-پ]اى لم (2)تنقص.و اين آيت لا بدّ مخصوص باشد به صدقه تطوّع،براى آن كه زكات[واجب] (3)جز به مؤمنان مستبصر ظاهر ستر نشايد دادن از (4)آنان كه در آيت مذكوراند في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ (5)،مگر مؤلفة قلوبهم كه ايمان در حقّ ايشان معتبر نيست.

آنگاه (6)قديم-جلّ جلاله-بيان كرد كه صدقه فريضه[و سنّت] (7)به كه بايد دادن و به كه اولى تر بود،گفت: لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،و مبتدا در آيت (8)محذوف است،و تقديره (9):للفقراء الّذين احصروا في سبيل اللّه حق واجب في اموالكم،گفت:آن درويشان كه ايشان محصر (10)و عاجز و ممنوع (11)باشند به ضعف و ابتلاء و شيخوخيّت (12)و قلّت ذات اليد ازآن كه كارى نتوانند كردن (13)تا (14)در زمين خداى بروند و ايشان فقراى مهاجريان (15)بودند به نزديك چهارصد مرد بودند،ايشان را در مدينه سرايى نبود و مسكنى و ملكى و ضيعتى و عشيرتى و مالى و صنعتى.همه روز و شب در مسجد بودندى،اگر كسى ايشان را كارى فرمودى بكردندى و الّا همه روز در مسجد نشسته (16)بودندى و گاهگاهى (17)استخوان خرما كوفتندى (18)براى شتر مردمان،

ص : 83


1- .سوره كهف(18)آيه 33.
2- .اساس:ما،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه كلمه نونويس است:و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سوره توبه(9)آيه 60.
6- .اساس كه كلمه نونويس است:پس،با توجّه به تب تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:آنگه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه كلمه نونويس است:مبتدا خبرش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .همه نسخه بدلها:و تقدير آن است كه.
10- .تب،دب:محصور.
11- .اساس كه كلمه نونويس است:و درمانده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مب،مر:مشخوخيت.
13- .تب،دب:نتواند كردن،مج،وز:توانند كردن،آج،لب،فق،مب،مر:تواند كردن.
14- .لب،مج،وز:يا،فق:با(بدون نقطه)
15- .فق:مهاجران.
16- .اساس كه كلمه نونويس است:مدينه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .همه نسخه بدلها:گاه گاه.
18- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب:گرفتندى.

و قرآن مى آموختندى،و وقتى كه رسول ايشان را در سريّتى بفرستادى برفتندى،ايشان اصحاب صفّه بودند،خداى تعالى قوم را تحريض (1)كرد بر مواسات ايشان (2)، هركس را كه چيزكى (3)فاضل بودى از عشا به ايشان آوردى.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:يك روز (4)رسول-عليه السلام-به (5)اصحاب صفّه بگذشت و آن فقر و مسكنت ايشان ديد (6)،گفت:هركس از امّت من كه بر اين حال باشد كه شمايى (7)،و به آن (8)حال راضى و قانع (9)باشد،او فرداى قيامت (10)در بهشت از رفيقان من باشد.

در خبر (11)مى آيد كه:يك روز (12)عمر خطّاب (13)هزار دينار فرستاد به سعيد بن عامر،[او] (14)آن بستد[و] (15)با خانه آمد دلتنگ و اندهگن (14).اهل او (15)او[را] (18)گفتند:تو را چه بوده است؟مگر (16)حادثه اى افتاد؟گفت:بلى،و سخت حادثه اى!آنگه آن هزار دينار (17)آنجا بيفگند (18)گفت:اين به من داده اند،برخيز و آن پيرهن (19)كهنه بيار.

[او] (23)برفت و پيرهن (20)[كهنه] (25)بياورد پاره پاره كرد آن را،و آن زر به (21)صرّه ها در بست و پيش خود بنهاد و همه شب نماز مى كرد و مى گريست.بامداد بيامد و بر سر راه

ص : 84


1- .دب،لب،فق،مب،مر:تحريص.
2- .اساس كه كلمه نونويس است+تا،لب،مب+و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .دب،مب:چيزى.
4- .تب:كه روزى.
5- .اساس كه كلمه نونويس است:بر،مب:با،توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بديد.
7- .مب:هركس كه از امت من باشد بر اين حال كه شماييد.
8- .تب:بدان.
9- .مب:و شاكر.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .مج،وز،دب:در خبرى،تب،آج،لب،فق،مر:و در خبرى،مب:و در خبر.
12- .همه نسخه بدلها:عبارت«يك روز»را ندارد.
13- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:عمر بن الخطّاب. (25-23-18-15-14)) .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
14- .تب:اندوهناك،مج،وز،دب،لب،مب،مر:اندوهگين.
15- .اساس:اهل البيت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:همانا.
17- .مج،وز،دب+زر،آج،لب،فق،مر+را.
18- .دب،مب+و.
19- .تب،مج،وز،دب:پيراهن.
20- .تب،آج،لب،فق،مر:پيراهن،تب:پيراهنى.
21- .مب:در.

بنشست و آن صرّه ها مى داد به درويشان تا جمله بداد.

آنگه گفت (1)از رسول (2)شنيدم كه او گفت (3):روز قيامت درويشان مهاجريان (4)در عرصات قيامت آيند (5)،فريشتگان ايشان را گويند:به حسابگاه آييد (6)تا حساب بازدهيد (7).گويند:ما را چيزى نبود تا حساب آن بازدهيم.ايشان را به بهشت برند پيش از توانگران به پانصد سال،تا مردى از جمله توانگران در ميان ايشان شود،خواهد كه با ايشان به بهشت رود (8)،فريشتگان بيايند و دست او گيرند (9)و او را از آن ميان بيرون آرند.عمر خواست تا من آن مرد باشم.به خداى كه من نخواهم كه همه دنيا مرا بود و من آن مرد باشم.

قوله (10): أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اى حبسوا و منعوا (11)،يقال:احصره المرض، و حصره العدوّ. فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اى في طاعة اللّه (12). لاٰ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ ، اى سيرا فيها.ايشان نتوانند كه در زمين بروند به سفرى و تجارتى و طلب معاشى.و ضرب در زمين،[367-ر]كنايت باشد از سير شديد سريع كما قال (13)تعالى: وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ (14)،و قوله: إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ (15)،قال الشّاعر:

قليل المال تصلحه فيبقىو لا يبقى الكثير مع الفساد

لحفظ المال ايسر من بغاه (16)و ضرب في البلاد بغير زاد

قتادة گفت معنى آن است كه:خود را بازداشته باشند (17)،در راه خدا (18)،و جهاد و عبادت (19)

ص : 85


1- .دب+كه.
2- .همه نسخه بدلها بجز تب+خداى.
3- .اساس كه كلمه نونويس است:كه چون،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .وز،مب:مهاجران.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .مج،وز،دب:آيى/آييد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:دهى/دهيد.
8- .فق+و.
9- .تب:بگيرند،وز:برگيرند.
10- .تب،مب+تعالى.
11- .مب،مر:احبسوا اى منعوا.
12- .تب+قوله تعالى.
13- .مب+اللّه.
14- .سوره مزّمّل(73)آيه 20.
15- .سوره نساء(4)آيه 101.
16- .تب،مج:نفاه.
17- .مج،وز:بازداشته.
18- .تب:خداى تعالى.
19- .دب+و.

خود را برآن وقف كرده باشند،از آن با سفر و تجارت و طلب معاش (1)نپردازند.

ابن زيد گفت:ازآن كه [بسيار] (2)جهاد كرده باشند در زمين سير نتوانند كردن كه به هر جهت كه بروند همه جهان (3)دشمن ايشان باشند.

سعيد جبير گفت:اينان آنان بودند كه با رسول (4)به جهاد رفتند مجروح و مبتلا و زمن شدند،نتوانستند جايى (5)به رفتن (6).و كسائى اين قول (7)اختيار كرد براى آن كه محصر ممنوع بيمارى و زمانت بباشد،و محصور (8)ممنوع دشمن[باشد] (9).و الحصر و الاحصار،المنع،و منه الحصار،و منه الحصر لاحتباس البطن.

قوله تعالى: يَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ ،حمزه و عاصم و ابو جعفر در همه قرآن«يحسب» خوانند (10)به فتح«سين»،و اين اختيار حسن (11)و اعمش و شيبه است،و باقى قرّاء به كسر«سين»خوانند (12)،و هر دو لغت است.و روايت كرده اند كه:فتح،لغت رسول است-عليه السلام.

عاصم بن لقيط روايت كرد از پدرش كه گفت:من وافد بنى المنتفق (13)بودم.

چون بر رسول (14)-عليه السلام-فرود آمديم،شبان را بخواند و گفت:گوسفندى (15)براى اينان بكش.آنگه گفت:

لا تحسبن انا انما ذبحناها (16)من اجلكم ،اين لغت به فتح «سين»گفت،به كسر (17)نگفت.گفت:مپندارى كه اين براى شما كشتم،و لكن

ص : 86


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:روزى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:جماعتى،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همه نسخه بدلها+عليه السلام.
5- .تب:جانبى.
6- .مر:نتوانستن،به جايى رفتن.
7- .اساس:كلمه مخدوش است و به صورت«قرائت را»خوانده مى شود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
10- .دب:خواندند.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است+و شعبى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
12- .دب:خواندند.
13- .كذا:در اساس،دب:تب:بنى المثقف،مج:بنى المنيف،وز:بنى المنتف،آج،فق،مب،مر بنى المنفق، لب:المفق،آج در حاشيه افزوده:بنى المصطلق.
14- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:بر رسول.
15- .مج،وز،آج،فق:گوسپندى،مر+بيار،دب+را.
16- .مج،وز،مر:اذبحناها.
17- .تب،مج+سين.

ما را صد گوسفند (1)هست،هرگه كه يكى بيفزايد بكشيم تا صد بيش نباشد.

«الجاهل»،يعنى آن كه ايشان را و احوال ايشان (2)نداند،گمان برد كه ايشان توانگراند ازآن كه ايشان كس را سؤال نكنند،و اگر كنند الحال نكنند در سؤال.

و«التّعفّف»،التّفعّل من العفّة،و عفّ عن كذا اذا كفّ عنه،و تعفّف تكلّف الكفّ،قال رؤبة:

فعفّ عن اسرارها بعد الغسق

محمّد بن المفضّل گفت:بلندهمّتى (3)ايشان را منع كند كه جز از خداوند خود سؤال كنند و حاجت خواهند،و اين علوّ همّت كارى عظيم است و در هركس نيابند (4)، و آن را كه آن باشد خود گمان برد كه از او توانگرتر (5)در جهان (6)كس نيست،دنيا و حطام او در چشم او وقعى ندارد و چيزى نسنجد از سر همّت خود.اگر به پادشاه نگرد رعيّت بيند او را،امير به نزديك او همان و حشم به نزديك (7)او همان.از اين جا قديم-جلّ جلاله-رسول خود را مدح كرد كه شب معراج چون كون و كائنات بر او عرض كردند،از بلندهمّتى [367-پ]به گوشه چشم با هيچ ننگريد (8)،عرش با عظمت و كرسى با سعت (9)و لوح با بسطت و قلم با جريت و بهشت با نعمت و دوزخ با سطوت، نه به اين طمع كرد و نه از آن بشكوهيد،لا جرم قرآن مجيد[ش] (10)چنين ستود كه: مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغىٰ (11).و آنها (12)كه در دور دولت او بودند،اقتدا بدو كردند و همّت بلند داشتند ازآن كه از هركسى بل (13)از هر خسى چيزى خواهند كه در آن،وضع قدر ايشان باشد،و عمر بر فقر و فاقه به سر مى بردند (14)و بدان (15)راضى بودند،چنان كه

ص : 87


1- .مج،وز،آج،فق:گوسپند.
2- .فق+را.
3- .تب+ايشان.
4- .اساس:نباشد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:تونگرتر.
6- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:در همه جهان.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ببر.
8- .دب+و.
9- .مب:با وسعت.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .سوره نجم(53)آيه 17.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و هر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:يا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .همه نسخه بدلها:به سر بردند.
15- .تب:برآن.

محمد بن حازم گفت:

لطىّ يوم و ليلتينو لبس طمرين باليين

ايسر (1)من نعمة لقوماغضّ منها جفون عيني

و له ايضا:

اشدّ من فاقة و جوعمقام حرّ على خضوع

فاطلب غنى (2)ما بقدر (3)قوتو انت بالمنزل الرّفيع

و لا ترد ثروة بمالينال بالذّلّ و الخشوع

و ارحل (4)اذا اجدبت بلادعنها الى الرّيف و الرّبيع

لعلّ دهرا مضى بنحسيكرّ بالسعد في الرّجوع

و در اين معنى (5)بسيار گفته اند،و لكن جا معتر و نكوتر ازآن كه (6)قاضى ابو الحسن علىّ بن عبد العزيز الجرجانىّ گفت،كس نگفته است (7)،من قصيدته (8):

و ما زلت منحازا (9)بعرضي جانبامن الذّلّ اعتدّ الصّيانة مغنما

اذا قيل هذا مشرب قلت قد ارىو لكن نفس الحرّ (10)تحتمل الظّما

انهنهها (11)عن بعض ما لا يشينهامخافة اقوال العدى فيم او لما

فأصبح عن عيب اللّئيم مسلّماو قد رحت في نفس الكريم مكرّما

فاقسم ما عزّ امرؤ حسنت لهمسامرة الاطماع ان بات معدما

بقولون لي فيك انقباض و انّماراوا رجلا (12)عن (13)موقف الذّل محجما

ارى (14)النّاس من داناهم (15)هان عندهمو من اسلمته عزّة النّفس (16)اكرما

ص : 88


1- .مج،آج،فق،مب،مر:آنس.
2- .تب،مج،وز،لب،فق،مب،مر:عنى.
3- .همه نسخه بدلها بجز دب:قدر.
4- .تب،لب:و ارجل.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است+شعر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .تب:گفته اند،نيكوتر از.
7- .تب:الجرجانى نگفته اند.
8- .تب:شعر.
9- .تب،مر:منجازا.
10- .آج+قد.
11- .تب،لب،فق،مر:ازهنها،مج:انهنها،وز:انههنا،آج:انزهها،مب:ازهبا.
12- .تب:ارجلا
13- .اساس:من،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب:لدى.
15- .مج،وز،آج،داراهم،لب،فق،مب،مر:داراها.
16- .تب:عزّة النّاس.

و لم اقض حقّ العلم ان كان كلّمابدا طمع صيّرته لى سلّما

و لم ابتذل في خدمة العلم مهجتيلأخدم من لاقيت لكن لاخدما

ء اشقى به غرسا و اجنيه ذلّةاذا فاتّباع الجهل قد كان اجزما

و لو انّ اهل العلم صانوه صانهمو لو عظّموه في النّفوس لعظّما

و لكن اذلّوه (1)فهان و دنّسوامحيّاه بالأطماع حتّى تجهّما

و انّي اذا ما فاتنى الأمر لم ابتاقلّب كفّي اثره متندّما

و لكنّه ان جاء عفوا قبلتهو ان مال لم اتبعه هلا و ليتما

و اقبض خطوى عن حظوظ كثيرة (2)اذا لم انلها وافر (3)العرض مكرما

و اكرم نفسي ان اضاحك عابسا (4)و ان اتلقّى بالمديح مذمّما

و كم طالب رقّي بنعماه لم يصلاليه و ان كان الرّئيس المعظّما

و ما كل برق لاح لي يستفزّنيو لا كلّ اهل الارض ارضاه منعما

و لكن اذا ما اضطرّني (5)الامر لم ازلاقلّب فكري منجدا ثمّ متهما

الى ان ارى من لا اغصّ (6)بذكرهاذا قلت قد اسدى علىّ و انعما

فكم نعمة كانت على الحرّ نقمةو كم مغنم يعتدّه (7)الحرّ مغرما

و ما ذا عسى الدّنيا و ان جلّ خطبهاينال (8)به من صير الصّبر معصما

تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ ،حمزه و كسائى به اماله خوانند (9)و باقى به تفخيم.و «سيما»مقصور و«سيمياء (10)»ممدود علامت باشد،و اصل او از سمه است،و آن علامت باشد.مجاهد گفت:علامتى كه (11)ايشان را به آن (12)بشناختند تواضع بود و خشوع.

ربيع و سدّى گفتند:اثر جهد و درويشى بود.ضحّاك گفت[368-ر]:

زردرويى و نحافت اندام.ابن زيد گفت:خلق جامگى.يمان گفت:سكينه و وقار با

ص : 89


1- .همه نسخه بدلها:اذا لوه.
2- .تب،مج:غريبة.
3- .دب:وافد،مب،مر:واقر.
4- .دب:عطبسا.
5- .وز:ما اضطرانى.
6- .تب:اغضّ.
7- .وز:يقيده.
8- .آج:تنال.
9- .دب:خواندند.
10- .تب،دب،مب:سيماء.
11- .همه نسخه بدلها:علامت ايشان كه.
12- .مج،وز:باز بشناختند.

نحول و هزال.ثورى گفت:[شادمانى] (1)ايشان به درويشى.بهرى دگر گفتند از اهل اشارت:غيرت ايشان بود بر درويشى.ابو عثمان گفت:ايثار آنچه دارند با مساس (2)حاجت بهرى (3)دگر گفتند:طيبت (4)قلب و بشاشت روى و اظهار تجمّل.

لاٰ يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً ،عطا گفت:چون غدا داشتندى عشا نخواستندى،و چون عشا داشتندى غدا بخواستندى (5).

اهل معانى (6)گفتند معنى آيت آن است كه:لا يسألون النّاس بوجه من الوجوه لا الحافا و لا غير الحاف،و اين چنان بود كه يكى از ما گويد:قلّ ما رأيت مثله،معنى آن باشد كه:ما رأيت مثله،و كذا قوله تعالى: فَقَلِيلاً مٰا يُؤْمِنُونَ (7)،و ايشان اندك و بسيار ايمان نياوردند،قال الشّاعر (8):

على (9)لاحب لا يهتدى بمناره

و اين طريقه مستقصى برفت في قوله تعالى: وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (10)و الحاح[و الحاف] (11)لجاج باشد و استقصا،و اشتقاق او من لحف الجبل و هو خشونته باشد،در طلب خشونت كار بندد.

ابن سيرين روايت كند از ابو ذرّ غفارىّ-رحمة اللّه عليه-كه رسول-عليه السلام- گفت:هركه چهل درم دارد و سؤال كند او ملحف بود،يعنى الحاح كننده باشد در سؤال.و حسن بصرى گفت:هركه پنجاه درم دارد توانگر بود.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:مسكين نه آن باشد كه او را يك لقمه يا دو لقمه طعام از تو برگرداند،درويش و (12)مسكين آن مرد متعفّف باشد كه

ص : 90


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:وجود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها:بعضى.
4- .اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:طيب،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .كذا:در اساس و مج،ديگر نسخه بدلها:نخواستندى.
6- .وز:معنى.
7- .سوره بقره(2)آيه 88.
8- .تب:نياوردند،مصراع،ديگر نسخه بدلها:و قال الشّاعر.
9- .مب:و قال على.
10- .سوره بقره(2)آيه 61.
11- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .تب:ندارد.

برگش نبود كه سؤال كند،و راهش (1)بندهد (2)كه حال خود با تو بگويد (3)،نمى خوانى:

لاٰ يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً .

هم او روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى دوست دارد كه اثر نعمت او بر بنده[اش] (4)بيند،و كاره باشد اظهار بؤس و حاجت را.و مرد (5)عليم و متعفّف را[دوست دارد] (6)،و فاحش پليد زفان (7)بسيار سؤال ملحف (8)را دشمن دارد.

قبيصة بن مخارق گويد (9):نزديك رسول آمدم در ديتى كه بر ما لازم بود، گفت:باش به نزديك ما تا ديت (10)بدهيم،يا (11)معاونت كنيم تو را برآن (12).و بدان كه كس را حلال نباشد كه سؤال كند الّا به يكى از اين سه سبب (13):امّا ديتى كه (14)لازم باشد و او قوّت ندارد[كه آن ديت بدهد] (15)،سؤال كند تا[آن] (16)ديت بگذارد،آنگه نيز سؤال نكند (17)،و كسى (18)كه او را احتياجى رسد و مالش تلف شود او سؤال كند تا كفافى از عيش بيابد،پس امساك كند و نيز سؤال نكند،و كسى كه درويش باشد (19)و او را چيزى نبود و سه كس از قوم او بر درويشى او گواهى دهند او نيز سؤال كند تا قوامى از عيش به دست آرد (20)آنگه نيز سؤال نكند.و آنچه بيرون از

ص : 91


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:رويش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .فق:ندهند،مب:ندهد.
3- .تب:كه حال خود گويد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
5- .تب:مردم.
6- .اساس در اين مورد زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همه نسخه بدلها:زبان.
8- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:محلف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب+كه.
10- .آج،فق:ديتت.
11- .اساس،مر:تا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب،دب:به آن،
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چيز،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق،مب،مر+بر او.
15- .اساس و همه نسخه بدلها بجز تب:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .مج،كند،دب:نكنند:آج،وز،لب،فق،مب:بكند.
18- .مب:و آن كس.
19- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
20- .تب:از عيش بيابد پس.

اين باشد از سؤال حرام است،خداوندش حرام خورده باشد آنچه از آن خورد.

ابو سعيد خدري گفت (1):ما را سالى نكبتى رسيد،من برخاستم (2)و پيش رسول خداى رفتم بر آنكه تا (3)او را سؤال كنم و از او چيزى خواهم.رسول-عليه السلام- اوّل كه حديث كرد چون مرا ديد (4)،اين بود كه گفت:

من استعف اعفه الله و من استغنى اغناه الله و من سألنا لم ندخر عنه شيئا[نجده] (5) ،هركه عفّت كند خداى تعالى او را عفيف گرداند،يعنى هركه سؤال نكند خداى[تعالى] (6)او را از سؤال مستغنى كند (7)،و هركه خويشتن از مردم (8)بگزيراند (9)خداى تعالى او را توانگر كند.[368-پ]و هركه از ما چيزى خواهد كه ما را باشد بر او بخل نكنيم.من گفتم:اين كه رسول-عليه السلام-گفت،كار بندم و سؤال نكنم و تعفّف كنم تا خداى تعالى مرا مستغنى كند از سؤال،و از رسول-عليه السلام-هيچ (10)نخواستم و خداى تعالى كفايت كرد،پس از آن چندان مال پديد آمد ما را كه ما و قوم ما در آن غرق (11)شديم،و نيز حاجت نبود كسى را از ما سؤال كردن.

و رسول-عليه السلام-گفت:

ان الله كره لكم ثلاثا قيل و قال و كثرة و السؤال و اضاعة المال و نهى عن عقوق الامهات و واد (12)البنات و من منع و هات ،گفت:

خداى تعالى كاره شد از شما سه چيز را:گفت و گوى (13)و سؤال بسيار كردن و مال ضايع كردن،و نهى كرد (14)از عصيان مادر،و زنده در گور كردن دختران را (15)،و از نادادن (16)و گرفتن.

ص : 92


1- .تب:گويد.
2- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:برخواستم.
3- .تب،وز،مج،آج،لب،فق،مب:مر:ندارد.
4- .تب،فق،مر:اوّل حديث كه كرد رسول عليه السلام كه مرا ديد،مج،مر،آج،لب:اوّل حديثى كه كرد رسول عليه السلام چون مرا ديد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .تب:گرداند.
8- .همه نسخه بدلها:مردمان.
9- .همه نسخه بدلها بجز تب:بگريزاند.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+چيز.
11- .مب:غرقه.
12- .آج:وءودة.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است،اوّل گفت،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب:نهى كردن.
15- .همه نسخه بدلها:و در گور كردن دختران زنده.
16- .وز:و از آنان دادن،دب:و ربا دادن.

و رسول گفت-صلّى اللّه عليه (1):دست نعمت خداى تعالى بالاى (2)همه دستهاست،آنگه[گفت] (3):دست دهنده و بخشنده زور (4)است،و دست خواهنده و گيرنده زير است تا به قيامت.و هركه چيزى خواهد و او را حاجت نباشد،آن سؤال او روز قيامت بر روى او خراشيدگيها و جراحتها شود.گفتند:يا رسول اللّه!چه مقدار باشد كه مرد به آن مستغنى بود از سؤال؟گفت:پنجاه درم يا بهاى آن از زر.

و رسول-عليه السلام-گفت:

لا تزال المسألة بالعبد حتى يلقى الله و ما في وجهه مضغة (5)لحم ،گفت سؤال بنده را به جايى آرد كه چون با پيش خداى شود بر روى او هيچ گوشت نبود (6)و هركه او را نفسى بود (7)و خواهد كه نفيس باشد نفاست كند، اعنى بخل كند به نفس خود و تكرّم كند از سؤال لئيمان،كه سؤال به اوّل مذلّت است،و به ميانه خوف منع،و به آخر يا منع يا منّت،و هيچ آدمى كه او را نفسى باشد خود را در اين معرض ننهد،ابن قسام گويد (8):

[لا تطلبنّ الى] (9)صديق حاجةمن عفّ خفّ على قلوب العالم

انت المسوّد ما رزقت كفايةفاذا طلبت ذللت ذلّ الخادم

و لابي عبد اللّه الازدي (10):

ابا هاني لا تسئل النّاس و التمسبكفّيك فضل اللّه و اللّه اوسع

فلو (11)تسئل النّاس التّراب لأوشكوااذا قلت هاتوا ان يملّوا فيمنعوا (12)

و لابي هفان البصرى (13):

اقسم باللّه لرضخ (14)النّوىو شرب[ماء] (15)القلب المالحة

اعزّ للإنسان من حرصهو من سؤال الأوجه الكالحة

ص : 93


1- .همه نسخه بدلها بجز تب+و اله.
2- .تب،مج،وز:زبر،دب،آج،لب،فق،مب،مر:زور.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
4- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:زبر.
5- .اساس كه نونويس است،مزغه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس كه نونويس است:نباشد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب:باشد.
8- .تب+شعر.
9- .اساس كه نونويس است:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .تب+شعر.
11- .اساس كه نونويس است:فلا،با توجّه به مج تصحيح شد.
12- .تب:فيمنع.
13- .تب+شعر.
14- .تب:لرضع.
15- .اساس كه نونويس است:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فاستغن باليأس و كن ذا غنى (1)مغتبطّا بالصّفقة الرّابحة

الزّهد عزّ و التّقى سوددو رغبة النّفس لها فاضحة

من يكن الدّنيا به برّةفانّها يوما له ذابحة

و لمحمود الوراق (2):

للنّاس مال و لي مالان مالهمااذا تحارس اهل المال حرّاس

مالى الرّضا بالّذي اصبحت املكهو مالى اليأس ممّا يملك النّاس

و للشّافعى (3):

امتّ مطامعي فأرحت نفسيفانّ النّفس ما طمعت تهون

و احييت القنوع و كان ميتاو فى احيائه عرض مصون

اذا طمع احلّ بقلب عبدعلته مذلّة و علاه هون

و اين معنى بسيار گفته اند.و اميرالمؤمنين (4)-عليه السلام-نكو (5)گفته است:

اليأس حر و الرجاء عبد ،نوميدى آزاد است و اميد بنده.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ ،«ما»مجازات راست (6)،براى آن«فا»در جوابش آمد،و آنچه نفقه كنى از خير،يعنى مال[369-ر]. فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ ،خداى به آن (7)عالم است تا برآن جزا دهد به حسب استحقاق.

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً (8) ،مجاهد روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:آيت در (9)اميرالمؤمنين على[عليه السلام] (10)آمد كه او چهار درم داشت:يكى به شب بداد (11)و يكى به روز،و يكى پنهان و يكى آشكارا، [خداى تعالى اين آيت فرستاد و از او بازگفت كه:آنان كه مالهاى خود نفقت كنند

ص : 94


1- .تب:ذاغنا.
2- .تب:لمحمود ورّاق شعر.
3- .اساس+رحمه الله،كه با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،تب:قال الشافعى شعر.
4- .تب+على.
5- .تب:نيز،آج،لب:نيكو.
6- .مج:مجازات است.
7- .مج،وز:خداى تعالى بدان.
8- .مج،آج،لب،فق،مب،مر+الآية.
9- .تب+شأن.
10- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه نونويس است:صدقه كرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

به شب و روز پنهان و آشكارا] (1)،حالت مرد (2)اين دو حال باشد:از (3)سرّ و علانيه،و وقت اين دو باشد كه مردم در او بود از شب و روز،حق تعالى بازگفت كه:او بر (4)اين دو حال خود و در اين دو وقت از اين خير خالى نيست،لا جرم به عاجل اين ثنا بستند،و به آجل (5): فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،و او به امثال اين (6)،آيات متضمن به مدح و ثنا بسيار دارد.

ابو اسحاق روايت كرد از يزيد بن رومان كه گفت:ما نزل في احد من القرآن ما نزل في علىّ بن ابي طالب (7)،از قرآن آنچه در حقّ اميرالمؤمنين على (8)آمد در حقّ هيچ كس نيامد.و بدان منگر كه درم به عدد چهار بود كه او داد،كه حق تعالى آن را مالها خواند براى آن كه از سر اخلاص و صفاى عقيدت بود،براى اين رسول- عليه السلام-گفت:

سبق درهم مائة الف درهم [گفت] (9):يك درم باشد (10)كه سابق [بود] (11)صدهزار درم را.گفتند:يا رسول اللّه!و آن كدام درم باشد كه يكى از او صدهزار را سابق بود؟گفت:مردى دو درم دارد،يكى بهتر بگزيند و براى خدا بدهد،و مردى مال بسيار دارد از عرض (12)آن مال صدهزار درم بدهد،آن يك درم او بهتر باشد كه صدهزار درم (13)اين.

ابن[جبير] (14)روايت كند (15)از ضحّاك كه اصحاب صفّه را حاجتى ماسّ پيدا شد.عبد الرّحمن عوف مالى بسيار بياورد (16)و برايشان صرف كرد،و[در شب] (17)

ص : 95


1- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+بر.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
4- .اساس كه نونويس است:در،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب+.
6- .آن همه نسخه بدلها بجز تب،دب+امثال.
7- .همه نسخه بدلها+گفت.
8- .همه نسخه بدلها بجز دب+عليه السلام.
9- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همه نسخه بدلها بجز تب:بود.
11- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج:عوض.
13- .همه نسخه بدلها بجز دب:ندارد.
14- .اساس:ندارد،تب:ابن جويبر،دب،آج:ابن جوير،لب،فق،مب،مر:ابن جوهر،با توجه به مج و وز افزوده شد.
15- .اساس كه نونويس است:روايت است،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .مج:بر آورد.
17- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اميرالمؤمنين على بيامد و ايشان را وسقى خرما آورد-و وسقى شصت صاع بود (1)- دوست ترين اين دو صدقه به نزديك خداى تعالى صدقه اميرالمؤمنين على بود،و در باب او اين آيت آمد كه: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ (2)-الآية.

و بعضى دگر مفسران گفتند:آيت در حقّ مرابطان آمد كه اسبان (3)در راه خداى و جهاد كفّار بازبستند و برايشان نفقه مى كردند به شب و روز پنهان و آشكارا.

عبد اللّه بن عريب روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:شيطان گرد سرايى نگردد كه در آنجا اسبى تازى[بسته] (4)بود (5).

و از ابو ذر غفارىّ روايت كردند كه (6):روزى اسبى چند ديد نكو،گفت:

خداوندان اين اسبان آنانند كه خداى تعالى در حقّ ايشان گفت: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً .

عبد اللّه الصّنعانيّ روايت كند (7)از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:الآية نزلت في علف الخيل،آيت در باب علف اسبان فرود آمد (8).

ابو شريح روايت كند (9)از ابو الفقيه كه او گفت:[هركس] (10)كه (11)اسبى در ره خداى[تعالى] (12)بازبندد،به هر موى كه از آن اسب بيفتد (13)،حق تعالى او را حسنه اى (14)بنويسد.و ابو هريره هركجا اسبى فربه بديدى،اين آيت بخواندى،و چون اسبى لاغر ديدى نخواندى (15).

اسماء بنت يزيد روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او اسبى در ره خداى (16)بازبندد و بر او نفقت كند احتساب را سيرى و گرسنگى و سيرابى و تشنگى و بول و روث آن است روز قيامت در ترازوى او بود،و معنى آن است كه:به

ص : 96


1- .همه نسخه بدلها:باشد.
2- .همه نسخه بدلها+باللّيل سرّا و علانية.
3- .آج،لب،فق،مر:كه ايشان،مب:كه ايشان اسبان.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:باشد.
6- .اساس با خطى متفاوت از متن و در بالاى كلمه افزوده:رسول.
7- .همه نسخه بدلها:كرد.
8- .تب+او.
9- .همه نسخه بدلها:كرد.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس با خطى متفاوت از متن و در بالاى كلمه افزوده:رسول.
12- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .مج،وز:بيوفتد.
14- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:حسنه.
15- .مج،وز،آج،لب،فق:نبخواندى،مر:نگفتى.
16- .تب+عزّ و علا،ديگر نسخه بدلها+تعالى.

هر حالتى از حالات آن اسب خداى تعالى منفقش را صدقه اى (1)مى نويسد.

مكحول روايت كرد كه (2)رسول-عليه السلام (3)-گفت:آن كس كه بر اسب جهاد نفقت كند،همچنان[369-پ]بود كه دست به صدقه گشاده.

فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ ،اخفش گفت:چون اسم موصول را صله[اى كه آيد] (4)به فعل آيد در خبر مبتدا«فا»درآيد،براى آن كه كلام متضمّن شرط باشد،و تقدير چنين بود كه:

من انفق فلهم اجرهم.و«اجر»براى آن گفت تا بدانند كه رنج ايشان ضايع نيست.

و عِنْدَ رَبِّهِمْ براى آن گفت:تا بدانند كه فايت نيست. وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ براى آن گفت تا واثق (5)باشند بر آنكه (6)ايشان را ثواب خواهد بودن و عقاب نخواهد بودن،از مضرّت عقاب (7)ايمن باشند اين جا خائف باشند كه: إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا (8)و: يَخٰافُونَ يَوْماً (9)تا آنجا ايمن باشند كه: فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِكَ الْيَوْمِ (10)و اين جا حزين باشند كه دانند كه:

ان الله يحب كل قلب حزين ،و: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (11)،تا آنجا نباشند كه: وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ .

و قول آنان كه گفتند:آيت در باب اسب (12)مجاهدان آمد هم به اميرالمؤمنين على لا يقتر است،براى آن كه آن مقاسات و مكابدت كه در ره خداى او كرد كس نكرد،[و] (13)اگر اسب مجاهد (14)را برسد،مرد مجاهد (15)را بهتر رسد (16)،و اگر آنچه به چهار پاى دهند اين موقع دارد آن واقع تر باشد كه به مؤمنى دهند-و اللّه اعلم[بمراده] (17).

ص : 97


1- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:صدقه.
2- .همه نسخه بدلها:از.
3- .همه نسخه بدلها+كه او.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب+و استوار،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا استوار و واثق.
6- .همه نسخه بدلها:به آن.
7- .دب:عذاب.
8- .سوره دهر(76)آيه 10.
9- .سوره نور(24)آيه 37.
10- .سوره دهر(76)آيه 11.
11- .سوره قصص(28)آيه 76.
12- .تب:اسبان.
13- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب:مجاهدان.
15- .آج،لب،فق،مب،مر+آن.
16- .اساس كه نونويس است:چون نرسد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و مج افزوده شد.

[قوله تعالى] (1):

سوره البقرة (2): آیات 275 تا 281

اشاره

اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ اَلرِّبٰا لاٰ يَقُومُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَقُومُ اَلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ اَلشَّيْطٰانُ مِنَ اَلْمَسِّ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا اَلْبَيْعُ مِثْلُ اَلرِّبٰا وَ أَحَلَّ اَللّٰهُ اَلْبَيْعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبٰا فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهىٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اَللّٰهِ وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اَللّٰهُ اَلرِّبٰا وَ يُرْبِي اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ كَفّٰارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّكٰاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ اَلرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِكُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ (279) وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اِتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اَللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (281)

ترجمه

آنان كه خورند (2)ربا را بر نخيزند مگر چنان كه برخيزد آن كس بزده باشد (3)او را ديو از ديوانگى،آن به آن باشد (4)كه ايشان گفتند (5)فروختن چون ربا باشد،و حلال كرد خدا فروختن (6)و حرام كرد ربا (7)،هركه (8)آيد بدو پندى از پروردگارش بازايستد او را بود آنچه گذشت (9)و كار وى با خداست،و هركه با سر آن شود (10)ايشان اهل دوزخ اند در آن جاودانه (11)باشند.

ببرد خداى ربا[را] (12)و بپرورد (13)صدقه ها را،و خداى دوست ندارد هر كافرى (14)بزهكار را.

آنان كه ايمان آورند (15)و كارهاى نيكو كنند (16)و به پاى دارند (17)نماز[را] (18)و بدهند (19)زكات ايشان را بود مزد[ايشان] (20)نزديك خداى ايشان،و نه ترسى بود بر ايشان و نه[ايشان] (21)اندوهگن (22)شوند.

اى آنان كه بگرويده اى بترسيد از خدا و رها كنيد آنچه بماند از ربا اگر (23)ايمان داريد.

ص : 98


1- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجّه به تب و مج افزوده شد.
2- .تب،آج،لب،فق:مى خورند.
3- .آج،لب،فق:آن كه ناقص عقل گرداند.
4- .تب،مج،وز:است.
5- .تب،به حقيقت كه.
6- .تب+را.
7- .تب:به سود دادن را.
8- .تب:پس هركه.
9- .تب:بگذشت.
10- .اساس كه نونويس است:هركه بازگردد:با توجّه به تب،مج،وز تصحيح شد.
11- .تب:جاويد،مج،وز:هميشه،آج،لب،فق:جاودانه.
12- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
13- .اساس كه نونويس است:بيفزايد،با توجه به تب،مج،وز تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق:ناگرويده.
15- .تب،مج،وز:آوردند.
16- .مج:آج،لب،فق:كردند.
17- .مج:به پاى داشتند.
18- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
19- .آج،لب،فق:دادند.
20- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
21- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
22- .مج،وز،آج،لب:اندوهگين.
23- .تب+شما.

اگر نكنيد بدانى (1)به كارزارى از خدا و رسولش،و اگر توبه كنيد شما راست سرمايه (2)شما،ستم نكنيد[شما] (3)و بر شما ستم نكنند (4).

و اگر باشد درويشى (5)،مهلت دهيد تا به دست فراخى (6)و اگر صدقه كنيد (7)بهتر بود شما را اگر دانيد (8).

و بترسيد از روزى كه شما را بازبرند در او (9)با خداى،پس تمام بدهند (10)هر تنى را آنچه كرده باشد،و برايشان ستم نكنند (11).

قوله: اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبٰا (12)،حق تعالى گفت:آنان كه ربا خورند.و«ربا» در لغت عرب زيادت بود،قال اللّه تعالى: وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوٰالِ النّٰاسِ فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اللّٰهِ (13)،اى لا يزيد،و قال عزّ من قائل: فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ (14)،اى ارتفعت و انتفخت،و آن نيز از روى ظاهر زيادتى باشد و در شرع هم زيادت باشد جز كه زيادت بر رأس المال را ربا خوانند و هر (15)زيادات (16)را ربا نخوانند،و اين از اسماء مخصوصه باشد كالصّوم و الحج.

بدان كه خلافى نيست از (17)ميان اهل اسلام در تحريم ربا،و صادق-

ص : 99


1- .آج،لب،فق:دانا شويد.
2- .آج،لب،فق:اصل سرمايه مالهاى.
3- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج،وز افزوده شد.
4- .آج،لب،فق:و ستم مكنيد برايشان.
5- .تب:باشد خداوند درويشى،آج،لب،فق:خداوند تنگ دستى.
6- .تب:فراخ دستى،آج،لب،فق:هنگام توانگرى.
7- .تب:صدقه دهيد.
8- .تب:كه دانيد.
9- .تب:شما را با او برند.
10- .آج،لب،فق:تمام داده شود.
11- .اساس كه نونويس است:و ايشان نشوند ستم كرده،با توجّه به تب مج،وز،تصحيح شد.
12- .مج،وز،دب:الرّبا.
13- .سوره روم(30)آيه 39.
14- .سوره حج(22)آيه 5،سوره فصّلت(41)آيه 39.
15- .تب،دب،آج،لب،فق،دگر.
16- .تب،دب:زيادت.
17- .همه نسخه بدلها:ندارد.

عليه السلام-گفت:يك درم ربا به نزديك خداى تعالى عظيم تر است از هفتاد بار زنا كردن همه با محرم خود از مادر و خواهر،و آنچه از آن حاصل شود حرام باشد و رد (1)بايد كردن (2)با خداوندش،اگر خداوندش را نشناسد[به] (3)صدقه بدهد براى او،و چون خداوندش را (4)شناسد و مال ندارد كه به او دهد،يا (5)حلالى بخواهد (6)از او اگر حلالش كند يا مصالحت كند با او بر چيزى.

و ربا نباشد ميان پدر و فرزند و (7)ميان بنده و خداوند،و نه از ميان زن و شوهر (8)،و نه از ميان مسلمان (9)و اهل حرب،براى آن كه مال ايشان غنيمت است (10)،و از ميان مسلمان (11)و اهل ذمّت ربا باشد براى آن كه مال ايشان غنيمت نيست.

و ربا نباشد الّا در مكيلات و موزونات به نزديك ما و (12)ابو حنيفه و اصحابش و اهل عراق،و مذهب شافعى و اهل حجاز آن است كه:ربا نباشد الّا در اثمان از زر و سيم،و در مأكول و مشروب.و (13)مذهب مالك آن است كه:ربا در آن باشد كه قوت را شايد و به قوت بخورند،و در اثمان ربا نگويند (14).

و آنچه مكيل يا موزون باشد بيع (15)آن درست نباشد چون جنس يكى بود (16)الّا مثلا بمثل (17)يدا بيد.و تفاضل در او ربا بود و حرام باشد،مثال او چنان كه دينارى به دينارى و درمى به درمى،و چهار يكى (18)گندم با (19)چهار يكى (20)گندم يا به جو،براى آن كه جو و گندم در اين باب چون يك جنس باشد و جز بنقد نشايد و به نسيه (21)روا

ص : 100


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و واجب است رد كردن،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و واجب است رد كردن،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه نونويس است:و اگر او را،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب:بايد كه.
6- .مج،وز:تا حلالى نخواهد.
7- .تب،آج،لب،فق،مب+از.
8- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:شوى.
9- .تب:مسلمانان.
10- .همه نسخه بدلها:باشد.
11- .تب،دب،آج،لب،فق:مسلمانان.
12- .تب،مج،وز،فق،مب+به نزديك.
13- .آج،لب،فق،مب،مر+در.
14- .تب،دب:نگويد.
15- .دب+از.
16- .دب:باشد.
17- .اساس كه نونويس است با خطى متفاوت از متن+و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
18- .تب:چاريكى.
19- .تب،مج،وز:به.
20- .تب:چاريكى.
21- .اساس كه نونويس است:نسبه،با توجّه به تب،مج،وز،دب تصحيح شد.

نبود،و تفاضل در او روا نبود لا نقدا و لا نسية.

و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود،چنان كه دو (1)درم نقره به دينارى، يا درمى نقره به دو دينار،و لكن چون (2)بنقد نشايد بنسبه روا نبود،و كيله اى گندم به دو كيله (3)گاورس (4)يا برنج يا جنسى ديگر كه نه گندم يا جو باشد (5)روا بود بنقد،و به نسيه (6)روا نبود.

و آنچه كيل و وزن در آن نشود تفاضل در او روا بود،چنان كه جامه اى به دو جامه و بنده اى به دو بنده و اسپى به دو اسپ بنقد،و به نسيه روا نبود (7)،و اگر هريكى را على حدة از آن قيمتى (8)بكنند و به قيمت بخرند و بفروشند به احتياط نزديكتر باشد.

و بيع گوسپند به گوشت و رطب به خرما روا نبود.بيع نان به گندم روا باشد سربه سر به نقد،و به نسيه روا نبود و تفاضل نشايد در او.و حكم آرد و پست يكى باشد، و حكم شير و كره و گاو (9)روغن (10)يكى باشد در آن معنى كه بيعش روا نبود جز سربه سر سر و دست به دست.

و بيع گوشت به گوشت-اگرچه (11)جنس متّفق بود-روا نباشد الّا سربه سر و دست به دست،و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود بنقد،و به نسيه نشايد به هيچ وجه .و جمله مكيلات (12)[370-پ]و موزونات و معدودات را بيع روا نبود به گزاف،و تفاضل در روغنها روا نبود چون اصل از يك جنس باشد،و چون جنس مختلف شود روا بود بنقد.

و انواع خرما بمثابت يك جنس باشد،تفاضل در او روا نبود.و حكم انواع

ص : 101


1- .مج،وز:ده.
2- .تب،دب،آج:جز.
3- .آج،لب،فق،مر:كاله.
4- .تب:جاورس.
5- .تب:نه گندم باشد و نه جو باشد.
6- .اساس كه نونويس است:نسيه،با توجّه به تب،مج،وز،دب تصحيح شد.
7- .تب در حاشيه افزوده:ظ بود.
8- .تب،مج،وز،آج،مب،مر:قيمت،لب،فق:قسمت.
9- .آج،فق:كره گاو.گاو روغن روغن گاو.
10- .تب:مج،وز:رو كن.
11- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،با توجّه به تشريح مطلب در جمله هاى بعد«چه»زائد مى نمايد.
12- .مج،وز،دب،لب،فق،مر:و به هيچ وجه مكيلات.

ميويز (1)هم اين است (2)هم (3)از يك جنس باشد در اين باب،و آنچه معدود باشد زيادت در او نشود بيع او متفاضل روا بود،و لكن به شرط آن كه نقد باشد،و فروع اين و شعبش در كتب فقه مشروح باشد و اين قدر كفايت است[اين جا] (4).

حمزه و كسائى ربا خوانند به اماله براى كسره (5)«را»و باقى قرّاء به تفخيم،و اگرچه لفظ قرآن در اكل است مراد معامله (6)و بيع و شرا (7)و تعاطى است و اگرچه آن كس وقت را (8)نخورد براى آن كه مكيل و موزون باشد از مأكولات غرض از او اكل بود،و كذلك الحكم في اغلب الاثمان.

لاٰ يَقُومُونَ ،بر نخيزند،يعنى روز قيامت از گورها الّا چنان كه آن كس (9)بر خيزد كه شيطان او را بزده باشد و بيفگنده و در پاى گرفته.و اصل«خبط»ضرب باشد و وطئ،و منه خبط الورق من الشّجر للغنم،و فلان يخبط خبط العشواء،اى يطأ.و ناقة خبوط[گويند] (10)شترى باشد كه مردم (11)را لگد زند و در پاى گيرد،و قال زهير:

رايت المنايا خبط عشواء من تصبتمته و من تخطئ يعمّر فيهرم

مِنَ الْمَسِّ ،از ديوانگى،يقال:مسّ الرّجل و ألس (12)فهو ممسوس و مألوس اذا جنّ.و اصل كلمت از«مسّ»باشد كه لمس دست بود،براى آن كه ايشان اعتقاد چنان كردند كه ديوانه را (13)ديو بزند و به دست گيرد.

قتاده گفت معنى آيت آن است كه:آكل (14)ربا فردا (15)قيامت ديوانه بر خيزد از گور.

ص : 102


1- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:مويز،مج،وز:ميوه.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:هم يكى بود چون،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:همه،با توجّه به تب،مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب:كسر.
6- .تب:ندارد،دب+است.
7- .تب:شرى.
8- .آج:وقتى آن را.
9- .دب+كه.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:گويند شترى كه لگد زند و مردم.
12- .تب:ظاواملس.
13- .اساس كه نونويس است:كه مرد را،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب:اهل.
15- .همه نسخه بدلها:فرادى.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند (1)در حديث معراج كه رسول-عليه السلام-گفت:

شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتى را ديدم شكمهايشان (2)برآماهيده (3)،هر شكمى چند خانه بزرگ بر رهگذر آل فرعون افتاده،و آل فرعون را (4)هر بامداد و شبانگاه بر دوزخ عرضه[مى] (5)كنند چنان كه حق تعالى گفت: اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا (6).

ايشان مى آمدند بمانند شتران مست مهار گسسته،هيچ سنگى و كلوخى و درختى پيش نيامدى و الّا ايشان پاى برآن نهادندى[و] (7)پست كردندى.چون به ايشان رسيدندى،ايشان خواستندى كه از راه ايشان (8)برخيزند چندان كه جهد كردندى نتوانستندى،و هرگه كه برخاستندى (9)[با جاى] (10)افتادندى تا ايشان در آمدندى و اين قوم را در پاى گرفتندى و پست كردندى،در آمدن و شدن همچنين مى كردندى و آل فرعون مى گفتند:اللّهم لا تقم الساعة ابدا،بار خدايا قيامت برمينگيز هرگز،من گفتم (11):يا جبريل!اين افتادگان كيند (12)؟گفت:[اينان] (13)آنانند كه در دنيا ربا خوردندى.

لاٰ يَقُومُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ ،گفتم آل فرعون چرا مى گويند:«اللّهم لا تقم الساعة ابدا»؟گفت:براى آن كه خداى تعالى ايشان را وعده چنين داد كه (14): يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ (15).

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتى را ديدم با شكمهاى بزرگ پر از ماران چنان كه از بيرون شكم

ص : 103


1- .اساس كه نونويس است:گفت:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:شكمها دريده.
3- .مج،وز،آج،لب،مب،مر:بر آماسيده.
4- .تب+ديدم.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سوره مؤمن(40)آيه 46.
7- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است:از جاى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،تب،لب،دب،مب،مر:برخواستندى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:محمّد گفت.
12- .همه نسخه بدلها:كه اند.
13- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آج،لب:وعده داده است چنين كه.
15- .سوره مؤمن(40)آيه 46.

ايشان مى شايست ديدن آنچه در اندرون بود،و آن ماران احشاء شكم ايشان مى خوردند.من گفتم:يا (1)جبريل!اينان كنيد (2)؟گفت:هؤلاء آكلة الرّبا،اينان رباخوارانند.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبٰا .حق تعالى بازنمود كه:اين براى آن است كه ايشان ربا حلال داشتند و گفتند:بيع همچون رباست[371-ر]كه در اين جا سود است و در آن سود است،چيزى به دينارى بخريم و به دو بفروشيم رواست، چرا روا نيست كه دينارى بدهم و دو بستانيم،و اگرچه متاعى در ميان نيست! حق تعالى رد كرد برايشان و گفت:اين تحليل و تحريم به مصالح تعلّق دارد،و شما مصالح و عواقب امور نشناسيد (3)،خداى تعالى بيع حلال كرده است و ربا حرام، براى آن كه در اين مصلحت است و در آن مفسده از وجهى كه شما ندانيد (4).

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اهل جاهليّت چون ايشان را بر كسى دينى بودى و آن كس نداشتى،بيامدى و گفتى:مرا مهلتى بده تا[در] (5)مال زيادت كنم،چنين كردندى.چون رسول-عليه السلام-بيامد و (6)گفت:اين نشايد كردن (7)، گفتند[اگر] (8):متاعى به او فروشيم (9)تا مدّتى به بهايى كه كم از آن ارزد روا بود؟ گفت:بلى.گفتند:پس بيع هم رباست (10)،چون اين رواست (11)آن نيز روا بود.خداى تعالى بر ايشان رد كرد كه اين نه كارى است كه مقائيس را در او راه (12)بود،بيع براى آن حلال است كه من حلال كردم،و ربا براى آن حرام است كه من حرام كردم.

فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهىٰ ،هركه [را] (13)موعظتى و پندى و تذكيرى به او آيد از خداى تعالى،و او بازايستد از آن، فَلَهُ مٰا سَلَفَ ،آنچه گذشته باشد خداى تعالى او را عفو كند،يعنى هركه (14)توبه كند،خداى تعالى اسقاط عقاب كند از او و

ص : 104


1- .همه نسخه بدلها:اى.
2- .تب،دب،آج،لب:كه اند.
3- .آج،لب،فق:نشناسى/نشناسيد.
4- .دب،آج،لب،فق:ندانى/ندانيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب:ندارد.
7- .همه نسخه بدلها:نشايد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب:متاعى بازفروشم.
10- .تب:ربا باشد.
11- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مر:روا باشد.
12- .همه نسخه بدلها:مجال.
13- .اساس و همه نسخه بدلها بجز تب:ندارد،از تب افزوده شد.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و اگر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گذشته با روى او نياورد.و براى آن فعل به لفظ تذكير گفت كه نظر به معنى كرد،و تقدير آن است كه:وعظ و (1)ذكر.

سدّى گفت:مراد به موعظه«قرآن»است،و لفظ قرآن مذكّر (2)است،و عرب چنين بسيار كند،قال اللّه تعالى: إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ (3)...،اراد الرّحم (4)او الفضل لا لفظ الرّحمة،و قال الشّاعر (5):ما هذه الصوت.

و ذهب الى الصّيحة.

و بعضى[دگر] (6)گفتند:مراد به«موعظه»نهى است،بيانش قوله تعالى:

فَانْتَهىٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ ،قبل النّهى و امره الى اللّه بعد النّهى.چون توبه كرد و بازايستاد (7)و آنچه از پيش (8)نهى كرد او راست،و آمرزگار او (9)خداست،پس نهى كرد (10)،اگر دگر كند كار او به خداى تعلّق دارد (11)،خواهد عفوش كند خواهد عقوبت كند (12).

و گفته اند:مراد آن است كه اگر خواهد توفيقش دهد تا بر توبه بماند،و اگر خواهد خذلان كند (13)تا توبه تباه كند.

و گفته اند:مراد آن است كه كار او با خداست در آنچه امر كند يا نهى كند يا حلال كند يا حرام كند،از اين معانى چيزى به بنده تعلّق ندارد،چنان كه محمود ورّاق گفت (14):

الى الله كلّ الامر في كلّ خلقهو ليس الى المخلوق شىء من الامر

بيانه قوله تعالى: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ (15)-الآية.

ص : 105


1- .مج،وز:فهو.
2- .مب،مر:مذكور.
3- .سوره هود(11)آيه 119.
4- .اساس كه كلمه نونويس است:الرّحمه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب+شعر.
6- .اساس:كلمه در زير وصّالى رفته است،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه كلمه نونويس است:بازايستد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:آنچه پيش از.
9- .تب:او امروز كار او با،مج،وز،دب:و امر و كار او با.
10- .تب،مج،وز:ندارد،دب:پس از نهى.
11- .تب:كار او با خداى است.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+او را.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب+او را.
14- .تب:محمود ورّاق رحمة اللّه گويد.
15- .سوره آل عمران(3)آيه 128،همه نسخه بدلها+ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ .

وَ مَنْ عٰادَ ،و هركه عود كند (1)و پس از (2)تحريم و آمدن موعظه با سر ربا دادن و (3)خوردن شود-مستحلاّ له،و حلال دارد آن را ايشان اصحاب و اهل دوزخند و آنجا باشند هميشه،و براى آن،تقدير استحلال كرديم كه در آيت اين معنى هست في قوله تعالى: ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبٰا -چنان كه بيانش برفت،و دگر ادلّه عقلى و شرعى كه دليل مى كند بر انقطاع عقاب فساق اهل صلات.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:ربا هفتاد باب است، آسان ترين به نزديك خداى تعالى چون نكاح مادر باشد.

عبد اللّه مسعود گفت:رسول-عليه السلام-لعنت كرد آن (4)را كه ربا خورد،و آن را كه او را دهد تا بخورد،و آن را كه نويسد و گواه شود.

ابو هريره گفت از رسول-عليه السلام-كه:چون خداى تعالى خواهد كه شهرى هلاك كند،علامتش آن بود كه ربا در ميان ايشان آشكارا (5)شود.

عبد اللّه مسعود[371-پ]گفت از رسول-عليه السلام-كه:ربا اگرچه بسيار بود عاقبت اندك شود،و ذلك قوله تعالى: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا ،و اصل المحق النقصان و الاهلاك و اذهاب البركة،و محاق ماه از اين جا باشد در شب آخرين ماه كه چنان (6)ناقص شود كه نتوان ديدن (7).

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا ،آن است كه از سبب ربا،خداى تعالى از زكات و صدقه و قربات و برّ و صله رحم كه او كند نپذيرد،مثله قوله تعالى:

فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اللّٰهِ (8) .

وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ ،اى يكثرها يقال:ربا (9)الشّىء اذا زاد،و اربيته انا اى زدته، مراد آن است كه:كار بر آن (10)است كه تو به ظاهر مى بينى يا مى شناسى،براى

ص : 106


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:هركه بازگردد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:ندارد.
3- .تب+و ربا.
4- .دب:او.
5- .مب:پيدا.
6- .وز:چونان،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
7- .مج،وز،فق،مب:بديدن.
8- .سوره روم(30)آيه 39.
9- .مج،وز+الى.
10- .آج،لب،مب،مر:اين.

آن كه تو در ربا زياده مى بينى و در صدقه نقصان،و[كار] (1)بر اين است،ربا نقصان است به معنى،و اگرچه به ظاهر،زيادت است،و صدقه به معنى،زيادت است و اگرچه به ظاهر،نقصان است،[و] (2)رسول-عليه السلام-گفت:

لا ينقص مال من صدقة ،هيچ مال به زكات و صدقه بنكاهد. وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ ،خداى تعالى صدقات[بدارد و] (3)بپرورد و بيفزايد و به بركت كند (4)،و ثواب برآن مضاعف كند.

وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ (5) .

ابو هريره روايت كند از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه[او] (6)گفت:خداى تعالى صدقات نپذيرد و (7)از آن الّا آن كه پاك بود بپذيرد و او[را] (8)بستاند از دهنده،و به دست راست بستاند،و اين عبارتى باشد از تولاّ آن به ذات خود و از كرامت آن،و آن را مى پرورد چنان كه يكى از شما[اسپ] (9)كرّه خود را (10)مى پرورد تا يك لقمه را (11)چندان كند كه كوه احد،و تصديق اين در كتاب خداى تعالى هست و در دو آيت، في قوله: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (12)... ،و في قوله: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ .

يحيى معاذ (13)گفت:هيچ دانه اى نشناسم كه بر كوههاى دنيا بسنجد الّا دانه اى كه[در] (14)صدقه باشد.

در خبر است كه:بنده يك لقمه نان يا يك خرما يا نيم خرما به صدقه بدهد، حق تعالى آن را مى پرورد و مى افزايد (15)تا چندان شود كه كوه احد.روز قيامت

ص : 107


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:كلمه زير وصالى رفته است،با توجه به تب افزوده شد،آج،لب،فق،مب،مر:بدهد و.
4- .همه نسخه بدلها بجز تب:بكند.
5- .سوره بقره(2)آيه 261.
6- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .تب:كرّه خود،وز،آج،لب:كرّه خورد را،مب:يكى كرّه است خورد را.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:تا آن كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .سوره توبه(9)آيه 104.
13- .تب:يحيى بن معاذ.
14- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ميفزايد.

خداوند آن صدقه به نزديك (1)ترازو (2)آيد و حساب او برآرند (3)و كفّه حسنات او از طاعت سبك باشد،آن مرد فروماند.حق تعالى آن صدقه او بيارد (4)و در كفّه حسناتش نهد، كفّه گران بار شود و بر كفّه سيئات بچربد (5)،بنده گويد:بار خدايا!اين طاعت گران چيست كه من خويشتن را نمى دانم طاعتى چنين (6)!حق تعالى گويد:اين آن نيم خرماست كه تو فلان روز براى من به صدقه دادى (7)،من اين را براى تو مى پروردم (8)تا به وقت درماندگى تو را فريادرس باشد (9).

وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ كَفّٰارٍ أَثِيمٍ ،و خداى تعالى دوست ندارد هيچ كافرى را به تحريم ربا كه مستحل ربا بود.اثيم،اى مأثوم،بزهكارى كه مستعمل آن بود[پس] (10)به استحلال،كافر شود،[و] (11)به استعمال،مأثوم (12).

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،قديم تعالى (13)چون ذكر آنان كرد كه ايشان ربا دهند و ربا خورند و حلال دارند و ذكر عقوبت ايشان كرد،در[مطابقه آن و] (14)مقابله آن ذكر مؤمنان كرد كه نماز به پاى دارند و زكات مال بدهند،ايشان را مزد و ثواب بود به نزديك خداى تعالى،و بر ايشان ترس و اندوه نبود[تا آن خير باشد ايشان را] (15)و از آن بليّت ايمن باشند (16).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،عطا و عكرمه گفتند:آيت در عبّاس عبد المطّلب آمد و عثمان عفان،و آن چنان (17)بود كه

ص : 108


1- .دب+آن.
2- .تب:ترازوى.
3- .تب:بدارند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:بياورد.
5- .تب:بچسبد.
6- .اساس كه كلمه زير وصالى رفته و مخدوش است:را چنين نمى دانم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:بدادى.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب،مر:مى پرورانيدم.
9- .اساس كه نونويس است:تو را به فرياد رسد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .تب+گردد قوله تعالى.
13- .اساس كه نونويس است:حق تعالى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .تب+قوله تعالى.
17- .همه نسخه بدلها:آن.

ايشان خرماى بسيار بسلف (1)خريده بودند،[372-ر]و (2)چون وقت محلّ در آمد مطالبه كردند،ايشان گفتند:اگر حقّ شما بدهيم چيزى به ما بنماند (3)و ما بى برگ مانيم، آنچه شما راست نيمه (4)بستانيد و نيمه ديگر مضاعف كنيد (5)تا دگر سال بدهيم،چنين كردند.رسول-عليه السلام-[چون] (6)بشنيد،نهى كرد،و خداى تعالى اين آيت فرستاد،و ايشان آن را انقياد (7)كردند و سرمايه بستدند.

سدّى گفت:آيت در عبّاس و خالد وليد آمد،و ايشان هر دو انباز بودند، در جاهليّت ايشان سلف كردندى و ربا دادندى در بنى عمرو بن عمير (8)،و ايشان قومى بودند از ثقيف،چون اسلام در آمد (9)،ايشان را مالى عظيم جمع شده بود (10)بر ايشان خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السلام گفت:هر ربايى (11)كه در جاهليّت داده اند من وضع كردم،و اوّل ربا كه وضع مى كنم رباى عمّ من است عبّاس عبد المطّلب (12)،و هر خونى كه در جاهليّت كرده اند من وضع كردم،و اوّل خونى كه وضع مى كنم خون ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب[است] (13)پسر عمّ من،و او را قبيله هذيل كشته بودند (14).

مقاتل گفت:آيت در چهار برادر ثقفى آمد:مسعود و عبد ياليل و حبيب و ربيعه،و ايشان پسران عمرو بن عمير بن عوف الثّقفيّ بودند،و ايشان از بنو المغيره وام ستدندى و ربا گرفتندى از ايشان.چون[اسلام] (15)در آمد و رسول-عليه السلام- طايف بستد و با ثقيف صلح كرد و ايشان ايمان آوردند،اين چهار برادر نيز ايمان

ص : 109


1- .اساس:سلف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نماند.
4- .تب،دب،فق:نيمه.
5- .مج،وز،دب،آج،لب:كنى/كنيد.
6- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
7- .اساس كه نونويس است:رها،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:بني عمرو و بنى عمير.
9- .اساس كه نونويس است:آوردند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه نونويس است:جمع شد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .همه نسخه بدلها:ربا.
12- .تب،وز،دب:عبّاس بن عبد المطّلب.
13- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها+و.
15- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آوردند.چون وقت محلّ بود مطالبه مال كردند،ايشان گفتند:ما در اسلام ربا ندهيم،و خداى تعالى و پيغامبر-عليه السلام-ربا وضع كرده است از مسلمانان،ما به هيچ حال شقى ترين مردمان (1)نخواهيم بودن به اين كار،به حكومت پيش عتّاب بن اسيد شدند-و او عامل رسول بود بر مكّه.عتّاب نامه اى نوشت بر رسول (2)-عليه السلام- و اين حديث به فتوى كرد و از رسول-عليه السلام-بپرسيد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد (3)،و رسول-عليه السلام-فرمود (4)تا به او نوشتند كه:خداى تعالى وضع مى فرمايد،وضع بايد كردن.حق تعالى گفت:اى مؤمنان!از خداى بترسيد (5)و از عقاب (6)او حذر كنيد (7)[و رها كنيد] (8)آنچه شما را مانده است بر مردمان از ربا اگر مؤمنيد.

بيان كرديم كه از اين (9)فعل كه«ذر»و«دع»است،جز مستقبل و امرونهى نيايد (10)،ماضى نيايد و مصدر نيايد (11)و فاعل و مفعول نيايد.

حسن بصرى خواند:«ما بقى»،به فتح«قاف»على فعل،و اين لغت طىّ است كه ايشان جاريه را جارات گويند و ناصيه را ناصات گويند.و در رضي و بقي، رضى و بقى گويند،قال شاعرهم (12):

لعمرك ما اخشى التصعلك ما بقىعلى الأرض قيسىّ يسوق الأباعرا

و بعضى اهل معانى گفتند:معنى آن است في قوله (13): إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ .اى اذ كنتم مؤمنين،و كذلك في قوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (14)،اى اذ كنتم، و آنچه ايشان از آن بگريخته اند (15)آن لازم نيست،و آن آن است كه پنداشتند كه اين

ص : 110


1- .اساس كه نونويس است:مردم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب،دب:برسول.
3- .همه نسخه بدلها:فرستاد.
4- .تب،مج،وز،دب:بفرمود.
5- .دب،آج،لب،فق:بترسى/بترسيد.
6- .مب،مر:عتاب.
7- .دب،آج،لب،فق:حذر كنى/حذر كنيد.
8- .اساس:ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:چاپ شعرانى(401/2)+دو.
10- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:چاپ شعرانى(401/2)+دو.
11- .آج،لب،فق:نيامد.
12- .تب+شعر.
13- .تب+تعالى.
14- .سوره آل عمران(3)آيه 139.
15- .اساس كه نونويس است:بگريختند،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

جا شكّى لازم آيد بر گوينده،و شكّ بر او روا نيست-تبارك و تعالى-و اين لازم نيست براى آن كه يكى از ما گويد:اين كار روا مدار اگر مسلمانى و اگر خداى (1)دانى، غرض او در اين حديث تذكير خداى باشد او را و حرمت مسلمانى،نه آن كه او شاك باشد[372-پ]در اسلام آن كس (2).

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا ،اى اعلموا،اگر نكنيد و فرمان نبريد بدانيد و آگاه باشيد (3)،يعنى اگر نكنى (4)آنچه شما را گفتند (5)از رها كردن باقى ربا، فَأْذَنُوا ،قرائت عامّه قرّاء فَأْذَنُوا است به«الف»وصل،من اذن يأذن.و حمزه خواند و عاصم (6)به روايت ابو بكر:فأذنوا من الايذان،اى اعلموا انفسكم او غيركم،يقال:اذن الشّىء يأذن اذنا و اذنا اذا سمعه (7)و علمه،و اذنته اى اعلمته.و اصل كلمه از اذن باشد كه گوش است،براى آن كه ايذان ايقاع في الاذن باشد.

بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،يعنى اگر اين،كار نبنديد (8)و از سر استحلال ربا بنرويد،آگاه باشيد (9)كه شما محارب خدا و رسوليد (10)،و خداى و پيغامبر محارب شمااند،يعنى شما به اين دليرى و جرئت كه مى كنيد (11)بر خداى و رسولش با ايشان كالزار (12)مى كنى.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:روز قيامت رباخوار (13)را گويند:

خذ سلاحك للحرب ،سلاح برگير تا با خداى كالزار (14)كنى.

ص : 111


1- .تب+را.
2- .تب،مب+قوله تعالى.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب:اگر نكنى و فرمان نبرى بدانى و آگاه باشى.
4- .تب:نكنيد.
5- .اساس:گفته اند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .وز+و كسائى.
7- .اساس كه نونويس است:علمه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب:نبنديد(بدون نقطه)،مج،وز،آج،لب،فق،مر:بندى،دب:نبندى.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:بنروى،آگاه باشى،دب+ بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ .
10- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:رسولى/رسوليد،تب:محارب خداييد و از آن رسول.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مى كنى/مى كنيد.
12- .تب،مج،وز،دب،آج،فق:كارزار.
13- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:رباخواران،دب،رباخواران.
14- .تب،مج،وز،دب،آج،فق:كارزار.

والبى (1)روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:[هركس] (2)كه او اصرار كند بر ربا،بر امام مسلمانان (3)است كه استتابه كند او را[يعنى] (4)توبه بر او عرضه (5)كند، اگر توبه كند (6)و الّا گردنش بزند.

اهل معانى گفتند: بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ ،حرب خداى با او آتش دوزخ باشد،و حرب رسول به (7)تيغ جهاد (8)باشد (9).

وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِكُمْ ،و اگر توبه كنى از ربا به هر حال از سرمايه نقصانى نبود شما را،سرمايه شما شما را بود (10). لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ ،شما ظلم نكنيد (11)بر ايشان به خواستن ناحق،و ايشان نيز نبايد كه بر شما ظلم كنند و سرمايه تان بندهند (12).

ابان و مفضّل روايت كنند (13)از عاصم[به] (14)ضم«تا»ى اوّل و فتح دوم (15)،چنان كه فعل اوّل مجهول باشد و دوم (16)مستقيم برعكس قرائت عامه قرّاء،نه بر شما ظلم كنند و نه شما (17)ظلم كنيد.

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ ،«كان»بر دو وجه باشد:يكى تامّه و يكى ناقصه.معنى (18)تامّه آن بود كه در او معنى حدث باشد،چنان كه (19)كانت الكائنة و كان كذا اذا وجد،قال الشّاعر (20):

ص : 112


1- .همه نسخه بدلها:و والبىّ.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،دب+آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب،دب،مر:عرض.
6- .تب:توبه كرد.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:و جهاد.
9- .تب+قال اللّه تعالى.
10- .تب+قوله تعالى.
11- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
12- .دب،فق،مب،مر:ندهند،همه نسخه بدلها+و.
13- .اساس كه نونويس است:كردند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:دويم.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:دويم.
17- .اساس كه نونويس است+نيز،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
18- .اساس كه نونويس است:كان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
19- .اساس كه نونويس است:چون،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
20- .تب+شعر.

اذا كان الشّتاء فادفئونيفانّ الشّيخ يهدمه الشّتاء

اى اذا حدث (1).

و ناقصه آن باشد كه در او معنى حدث نبود،بل معنى حدث در خبر بود،چنان كه:كان زيد منطلقا.

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ ،اى وجد ذو عسرة،اگر چنان كه درويشى باشد، فَنَظِرَةٌ ، اى انتظار[او انظار] (2).

و ابى كعب و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود خواندند:و ان كان ذا عسرة،بر تقدير اضمار اسم،و معنى آن بود كه:و ان كان الغريم (3)ذا عسرة.

و ابان بن عثمان خواند:و من كان ذا عسرة،و اعمش خواند:و ان كان معسرا.و «عسرت»درويشى و تنگدستى (4)باشد.و اعسر الرّجل،درويش شد مرد،و ايسر (5)، توانگر شد.

فَنَظِرَةٌ ،«فا»به جواب شرط بازآمد،و اين صيغت خبر است و معنى امر، المعنى فانظروه،مهلت دهيد او را،و تقدير كلام اين است كه:فعليه نظرة،اى انظار و امهال.و حسن و قتاده و عطاردىّ خواندند:فناظرة،اى منتظرة.

و عطاء ابن ابي رباح خواند:فنظرة،ساكنة الظّاء،و آن مصدر باشد،امّا من النّظر [الّذي] (6)هو الانتظار،و امّا اسم انظار و امهال باشد (7).

إِلىٰ مَيْسَرَةٍ ،نافع خواند و عطا و شيبه و حميد و ابن محيصن:ميسرة،به ضمّ «سين».و باقى قرّاء به فتح«سين»،[خواندند] (8)،و مجاهد و ابو سراح (9)خواندند (10):

الى ميسره،به ضمّ«سين»و اضافت با«ها»ى ضمير،يعنى الى غناه و سعته.

حق تعالى گفت:اگر درويشى باشد او را مهلت بايد دادن[373-ر]تا به

ص : 113


1- .دب:احدث.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز:الغرائم.
4- .تب:دست تنگى.
5- .تب،فق+الرّجل.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .تب+قوله تعالى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
9- .تب،آج،فق،مر:ابو سراج.
10- .تب،مر:خوانند،مج،وز،آج،لب،فق:خواند.

وقت آن كه خداى تعالى بر او فراخ كند و ميسر شود او را،و اعمش روايت كرد از عاصم از زر حبيش (1)از عبد اللّه مسعود كه او خواند:فناظروه الى ميسوره،و مطالبه غريم با ظهور اعسار او مكروه است.

و شافعى گفت حقوق بر دو ضرب (2)باشد:

يكى آن كه عوض چيزى باشد كه در دست او (3)آمده باشد از دينى و بهاى متاعى و مانند اين.اگر[مرد] (4)دعوى اعسار كند او را گواه بايد براى آن كه اصل يسار اوست از آنچه داشت چون (5)دعوى كند كه نمانده بر غريم باشد (6).

دوم (7)آن كه:از آن عوضى (8)بستده نباشد چون مهر و ضمان و آنچه بدين ماند چون دعوى اعسار كند بر صاحب (9)حق گواه باشد كه او مال دارد اگر (10)گواه نبود او سوگند خورد،على اعساره،براى آن كه اصل در حقّ آدمى فقر است و نابودن مال.

چون حالت (11)غنى از او معلوم نباشد بر اصل حكم كنند تا آنگه كه يسارش معلوم شود.و حسن بصرى گفت:قول قول اوّل (12)باشد در دعوى اعسار يا سوگند.و بر (13)غرما آن باشد كه مال و يسار او بر او درست كنند به بيّنه.و ابو حنيفه گفت:چون حق بر او درست شود و دعوى اعسار كند حاكم او را بازدارد دو ماه،و از پس او در سرّ تفحّص احوال او بكند (14).اگر درست شود كه چيزى ندارد دست از او بدارند،و اگر معلوم شود كه چيزى دارد از او بستاند،و به نزديك ما و (15)شافعى،بازندارند او را (16)،الّا پس از آن

ص : 114


1- .تب،فق،مر:زر بن حبيش.
2- .اساس كه نونويس است:وجه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها+حاصل.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس در حاشيه افزوده:غريم.
6- .تب:چون دعوى كند او را گواه بايد كه مانده نيست،بر او گواه باشد،مج،وز،دب،لب،مر:چون دعوى كند كه مانده نيست بر او گواه باشد،مب:چون دعوى كند كه بر او مانده نيست،گواه باشند.
7- .مب،مر:دويم.
8- .مب+كه بايد.
9- .مج،وز+و.
10- .مب:چون.
11- .تب:حال.
12- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
13- .تب:در.
14- .تب،مب:نكنند.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+به نزديك.
16- .اساس كه در اين مورد نونويس است:برو حبس نيست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه معلوم شود كه دارد و دفع مى كند.و دليل بر اين،حديث ابو سعيد الخدرى كه گفت:مردى را در مدينه وام بر آمد (1)او را پيش رسول آوردند اعسار كرد.رسول -عليه السلام-گفت:غريمان او را:

خذوا ما وجدتم و ليس لكم الا ذلك (2) ،آنچه دارد بستانيد و جز اين نرسد شما را.و نيز ظاهر آيت فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ ،و التّقدير (3):فعليه، اى على صاحب الحقّ انظاره الى ميسرة،بر صاحب حقّ است كه او را رها كند، الى ان يوسع اللّه عليه،و اگر نيك مسلمانى كند و نيكومعاملتى و حقّ صاحب حق بر دارد و به در سراى او برد مستحقّ مزد (4)و ثواب عظيم شود.

سعيد جبير (5)روايت كرد از عبد اللّه عبّاس از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه او گفت كه:هركه او حقّ غريمش بر گيرد و به در سراى او برد همه جانوران زمين بر او صلوات (6)فرستند يعنى او را دعا كنند و همه ماهيان دريا (7)،و خداى تعالى به هر گامى كه بر دارد (8)براى او در بهشت درختى بنشاند[و گناهانش بيامرزد،] (9)و اگر دارد و مطل و مدافعه (10)كند ظالم باشد،

لقوله-عليه السلام: مطل الغنى ظلم ،گفت:وام سپوختن (11)مرد.توانگر ظلم باشد،و چون معلوم شود كه ندارد و معسر است (12)،صاحب حق او را مهلت دهد و بر او سختى نكند (13).

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:

من انظر معسرا او وضع.له اظله الله تحت ظل عرشه يوم لا ظل الا ظله (14) ،هركه مهلت دهد وام دار (15)درويش.را يا از مال او چيزى وضع كند،خداى تعالى او را سايه كند در زير سايه عرش آن

ص : 115


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مردى در مدينه وام داشت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها+گفت.
3- .اساس كه نونويس است:تقدير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس كه نونويس است:مزد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:ابو سعيد خدرى.
6- .مج،وز،دب،فق:صلاة.
7- .تب:درياه.
8- .تب:و به هر گامى كه بر دارد،خداى تعالى.
9- .با توجّه به تب:افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:گناهش بيامرزد.
10- .تب:و دفع و مطل.
11- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:سوختن،مر:دوختن.
12- .همه نسخه بدلها+و.
13- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+ثواب باشد.
14- .تب،وز،دب،آج،لب،مب،فق،مر+گفت.
15- .تب،مج،وز+و.

روز كه سايه نباشد مگر سايه عرش.

عبد اللّه عمر روايت كند (1)كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه خواهد كه دعاى او اجابت كنند و غمهايش (2)كشف كنند بايد كه بر معسر سختى نكند.

حذيفه يمان (3)روايت كند كه،روز قيامت بنده را بيارند او گويد:بار خدايا (4)! در عمر خود خويشتن را عملى صالح نمى دانم جز آن كه مرا در دنيا مالى دادى،من درويشان را به وام دستگيرى كردم (5)،چون نداشتند كه قضا كنند بر ايشان سختى.نكردم.خداى تعالى گويد[373-پ]:من اولى ترم كه تو را دست گيرم (6)كه.

درمانده اى

فتجاوزوا عن عبدى ،از بنده من درگذارى.

ابو مسعود الانصارىّ گفت:گواهى دهم كه حذيفه اين حديث از رسول -عليه السلام-شنيد.

بريده روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه او وام دار معسر (7)را.مهلت دهد به هرروزى صدقه بنويسند او را (8)[و هركه مهلت دهد او را خداى تعالى.او را صدقه بنويسد (9)هرروزى بمانند آن كه او را بر او باشد] (10)بمانند آن مال كه او را برآن غريم باشد.[من گفتم:اى رسول اللّه اوّل فرمودى به هرروزى صدقه بنويسند او را،دگرباره گفتى بمانند آن كه او را بر او باشد (11)هر روز صدقه بنويسند او را؟ گفت:بلى.اوّل پيش اجل (12)گفتم،دوم پس اجل (13)] (14)جابر بن عبد اللّه انصاري به در سراى وام دارى شد كه بر او وامى داشت (15)تا

ص : 116


1- .تب،دب،آج،لب،فق،مر:كرد.
2- .تب،مر:و غمهاى او،مج،وز،دب،مر،آج،لب،مب،فق:غمهاى او را.
3- .همه نسخه بدلها،بجز دب:حذيفة بن اليمان.
4- .همه نسخه بدلها+من.
5- .تب،دب:و من درويشان را دستگيرى كردم و آج،لب،فق،مب،مر:من بر درويشان دستگيرى كردم و.
6- .تب:دستگيرى كنم.
7- .مج،وز:وام دارد معسر،دب:وام دارى معسر،لب،مب:وام دار و معسر.
8- .تب:به هرروزى كه مهلت داده باشد،خداى تعالى او را صدقه بنويسد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:بنويساند.
10- .اساس:افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
11- .فق،مب،مر:آن كه بر او باشد.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيش از اجل.
13- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:پس از اجل.
14- .اساس:افتادگى دارد،از تب افزوده شد.
15- .تب:بروى وام.

تقاضاى كند او را.مرد (1)روى از او پنهان كرد و بيرون نيامد،او برفت و جايى بنشست تا مرد گمان برد كه او برفت.آنگه بيرون آمد.جابر او را گفت:چرا روى از.من پنهان مى كنى و حقّ من نمى دهى؟گفت:براى آن كه شرم مى دارم و معسرم چيزى ندارم تا از حقّ تو بيرون آيم.گفت:به خداى بر تو كه ندارى؟گفت:به خداى بر من كه ندارم (2).دست در آستين كرد و قباله او برون آورد و پيش او بينداخت و برفت.

عبد اللّه جعفر گويد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:خداى تعالى با وام دار است تا قضاى دين كردن (3)ما دام تا نه در كراهت خداى صرف كرده باشد.

عبد اللّه جعفر هر روز خازن و و كيل (4)خود را گفتى بروى و وامى بستانى براى.ما،كه من نخواهم كه هيچ شب بخسبم و الّا خداى با من باشد از آن خبر كه (5)از.رسول-عليه السلام-شنيدم.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او وامى بستاند و نيّت آن كند كه قضا نكند (6)او دزد باشد.

ابو قتاده روايت كرد كه جنازه اى بياوردند و بنهادند تا رسول-عليه السلام-بر او.نماز كند.رسول-عليه السلام-صحابه را گفت:بر او نماز كنى كه من بر او نماز نمى كنم،گفتند:چرا يا رسول اللّه؟گفت:براى آن كه بر او وام است.ابو قتاده گفت:من ضمان كردم كه وام او بگذارم (7).رسول-عليه السلام-گفت:به تمام و كمال؟گفتم:به تمام و كمال.رسول-عليه السلام-بر او نماز كرد.ابو قتاده گفت:

وامى كه بر او بود هفده يا هژده (8)درم بود.

ابو موسى اشعرى روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هيچ گناهى [نيست] (9)عظيم تر به نزديك خداى تعالى پس از كباير گناه ازآن كه مرد بميرد و بر

ص : 117


1- .تب+ وام دار.
2- .تب+جابر عبد اللّه الانصارى،دب+جابر.
3- .تب:تا قضاى دين به گردن او باشد.
4- .تب:كيّال.
5- .همه نسخه بدلها،بجز دب+من.
6- .همه نسخه بدلها،بجز تب+آن را.
7- .وز:بگزارم.
8- .لب:هيژده،مب:هجده.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.

ذمّت (1)او وامى باشد مردم (2)را كه آن را وجه قضا نبود.

انس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام (3)-گفت:

اياكم و الدين فانه هم بالليل و مذلة بالنهار.

و در خبر است كه:فرداى قيامت دو بنده پيش خداى شوند كه يكى را بر يكى حقّى باشد،صاحب حق به وام دارد در آويزد و گويد:[بار خدايا!بفرماى تا حقّ من.بدهد.خداى تعالى گويد:كه از عهده حقّ او به درآى (4).گويد:] (5)بار خدايا من از عهده حقّ او چگونه برون توانم آمدن (6)،و آنچه حقّ اوست بر من،ندارم.حق تعالى.گويد:بنده (7)هيچ ممكن باشد كه او را عفو كنى؟بنده گويد بار خدايا نكنم كه حقّ من بازگرفت.حق تعالى گويد:اكنون با او باش تا حقّ تو بدهد.ايشان ساعتى توقّف كنند.گرماى قيامت در ايشان كار كند و تشنگى بر ايشان غالب شود،حق تعالى بفرمايد[374-ر]تا حجاب بر دارند از ميان آن بنده (8)و بهشت و منازل و درجات و عرفات بهشت پيدا شود ايشان را و نسيم بهشت بر ايشان جهد (9).مرد صاحب حق گويد:بار خدايا!اين درجات و غرفات و منازل كراست؟حق تعالى گويد:

بنده اى راست كه حقّ دارد[بر كسى] (10)و آن كس از قضاى حقّ او عاجز باشد او را عفو كند و حقّ خود به او رها كند.آن بنده گويد:بار خدايا!بر من گواه باش كه (11)حقّ خود را (12)رها كردم.حق تعالى گويد. (13)تو حقّ خود رها كردى من اولى ترم (14)كه حقّ خود بر بنده خود رها كنم.درست در (15)دست يكديگر نهيد (16)و به بهشت رويد.

وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّٰهِ ،ابو عمرو و يعقوب و سلاّم و ابو بحريه (17)

ص : 118


1- .همه نسخه بدلها:در گردن.
2- .همه نسخه بدلها:مردمان را.
3- .همه نسخه بدلها:بجز مر:از رسول-عليه السلام-كه.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب+بنده.
5- .اساس:افتادگى دارد،از تب آورده شد.
6- .تب:از عهده حقّ او چگونه به درآيم.
7- .فق+را،مب:اى بنده.
8- .تب:اين بنده،مج،وز،ميان بنده.
9- .همه نسخه بدلها+آن.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .همه نسخه بدلها،بجز تب+من.
12- .مج:كه من خود را حق بر او،دب،آج،لب،فق:به او،مب،مر:بر او.
13- .همه نسخه بدلها:چون.
14- .مر:اولايم.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
16- .تب:زنيد.
17- .اساس،مج،وز:ابو بحر به(بدون نقطه)،تب،مب،مر:ابو بحيره،دب:ابو يحيى.

خواندند (1):ترجعون به فتح«تا»و كسر«جيم»اعتبار به قرائت ابىّ و اتّقوا يوما تصيرون فيه الى اللّه،و ديگر قرّاء«ترجعون»خواندند (2)،على الفعل المجهول (3)اعتبارا (4)به قرائت عبد اللّه مسعود:و اتّقوا يوما تردّون فيه الى اللّه.معنى قرائت اوّل آن است كه،حق تعالى گفت:بترسيد از روزى كه در آن روز با پيش خدا شويد (5).و قرائت دوم معنى آن است كه از خداى بترسى در روزى كه در آن روز شما را با پيش خدا برند.و«رجع»هم لازم باشد و هم متعدّى (6)،و فرق از ميان ايشان به مصدر پيدا شود كه مصدر لازم«رجوع»باشد و مصدر متعدّى«رجع».و معنى آيت و رجوع و رجع با خداى معنى آن دارد كه ايشان را با جايى برند كه در آن جاى كس را حكمى و امرى نباشد جز خداى را-عزّ و جلّ.

و امّا معنى رجوع در آيت با آن كه ايشان از قبضه قدرت حقّ بيرون نيند (7)،آن است كه:عرب ذهاب را-و اگرچه بر سبيل ابتدا باشد (8)-رجوع و عود خوانند،چنان كه شاعر گفت (9):

فان تكن الايّام احسن مرّةالىّ فقد عادت لهنّ ذنوب (10)

المعنى:فقد ظهرت لهنّ ذنوب،[و اين طريقه و] (11)و كلام در اين (12)باب مستقصى برفت.

ابو صالح روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه (13)گفت:چون (14)آيت فرود آمد،جبريل- عليه السلام-گفت،خداى تعالى مى فرمايد كه:اين آيت (15)بر سر دويست و هشتاد آيت از سورة البقرة بنه.عبد اللّه عبّاس گفت:اين آخر آيتى است كه از قرآن فرود

ص : 119


1- .تب،مج،وز،دب،مب:خوانند،مر:خوانده اند.
2- .تب،مج،وز،دب،فق،مب،مر:خوانند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+خوانند.
4- .همه نسخه بدلها:اعتبار.
5- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:با پيش خداى تعالى برند.
6- .همه نسخه بدلها+رجع بازآمد و رجع بازآورد.
7- .همه نسخه بدلها:نه اند.
8- .همه نسخه بدلها+آن را.
9- .تب+شعر.
10- .اساس كه كلمه نونويس است:ذهوب،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .همه نسخه بدلها:در او.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب،مب:او.
14- .تب+اين.
15- .تب+را.

آمد،و به روايت ديگر از او:آن است كه آخر آيت از قرآن آيت ربا بود.

مفسّران گفتند:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد كه (1): إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (2)،رسول-عليه السلام-گفت:

ليت شعري متى يكون ذلك، كاشكى (3)بدانستمى كه چون (4)خواهد بودن!خداى تعالى آيت فرستاد: إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ (5).چون اين سورت آمد،رسول-عليه السلام-چون اين آيت (6)بخواندى،[پيش تكبير] (7)گفتى:

سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه. گفتند:يا رسول اللّه! پيش از اين نمى گفتى.گفت:

نعيت الى نفسي، خبر مرگ من با من رسيد (8)،آنگه بگريست.گفتند:يا رسول اللّه!از مرگ مى بگريى (9)؟و خداى تعالى تو را بيامرزيده است (10)آنچه كرده اى و (11)خواهى كردن.رسول-عليه السلام-گفت:هول مطّلع كجاست و تنگى گور و ظلمت لحد و اهوال قيامت؟ رسول-عليه السلام-پس از نزول اين (12)سورت يك سال ديگر بماند،پس از آن خداى (13)آيت فرستاد: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ -الى آخرها.

و رسول-عليه السلام-پس از آن شش ماه بزيست،آنگه به حجّ وداع رفت و در راه[اين آيت] (14)فرود آمد: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاٰلَةِ (15).چون بازگشت در منصرف او به غدير خم رسيد،فرود آمد (16): يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (17).

ص : 120


1- .همه نسخه بدلها بجز تب+گفت.
2- .سوره زمر(39)آيه 30.
3- .مج،وز:كاشك تا من،تب،كاشكى دانستمى،مب:كاشكى من دانستمى،ديگر نسخه بدلها:كاشكى تا من.
4- .همه نسخه بدلها:كه كى.
5- .سوره نصر(110)آيه 1.
6- .همه نسخه بدلها بجز فق،چون قرائت.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:با من دادند.
9- .تب،مب:مى گويى،مج،وز:نمى گريزى،دب،آج،لب،فق،مر:مى گريزى.
10- .مج،مر:تو را آمرزنده است.
11- .مب+و آنچه.
12- .آج:نزول آيت و،دب،لب،فق،مب،مر:نزول آيت.
13- .وز،مب+اين.
14- .اساس ندارد،از تب افزوده شد.
15- .سوره مائده(5)آيه 176.
16- .مب+اين آيت قوله تعالى،آج،لب،دب،فق+كه.
17- .سوره مائده(5)آيه 67.

چون پيغام بگزارد (1)،و قائم مقام فروداشت -چنان كه شرحش بيايد در جاى خود-ان شاءاللّه -و هم در آن منزل بود كه (2)آيت آمد: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (3)- الآية.پس از آن هشتاد[و دو] (4)روز[374-پ]بر آمد (5)آيت ربا آمد (6)،پس از آن اين آيت كه (7): وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّٰهِ ،و اين آخر آيتى است كه از قرآن فرود آمد،و رسول-عليه السلام-پس از آن بيست و يك روز بزيست.

ابن جريج گفت:نه روز،مقاتل گفت:هفت روز،و فرمان خداى به او رسيد روز دوشنبه سيم (8)ربيع الاوّل وقت زوال سال يازدهم (9)هجرت.

ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ ،پس تمام بدهند هر نفسى را آنچه كرده باشد.

وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و ايشان را هيچ ظلم و نقصان نكنند.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 282 تا 286

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاٰ يَأْبَ كٰاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمٰا عَلَّمَهُ اَللّٰهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كٰانَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لاٰ يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اِسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ اِمْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ اَلشُّهَدٰاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا اَلْأُخْرىٰ وَ لاٰ يَأْبَ اَلشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا وَ لاٰ تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلىٰ أَجَلِهِ ذٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنىٰ أَلاّٰ تَرْتٰابُوا إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِيرُونَهٰا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَلاّٰ تَكْتُبُوهٰا وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ وَ لاٰ يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (282) وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلىٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ اَلَّذِي اُؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ تَكْتُمُوا اَلشَّهٰادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283) لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اَللّٰهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (284) آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ (285) لاٰ يُكَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهٰا مَا اِكْتَسَبَتْ رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً كَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (286)(10)

ترجمه

اى آن كسانى كه (11)بگرويده اى چون

ص : 121


1- .تب،آج،لب،فق،مر:بگذارد،مب:گذارد.
2- .تب+اين.
3- .سوره مائده(5)آيه 3.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:شد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب،مر:بر آمد.
7- .تب،دب،آج،لب،فق،مر:آيت آمد،مج،وز:اين آمد.
8- .تب:سوم،مج،وز:سه ام.
9- .همه نسخه بدلها+از.
10- .همه نسخه بدلها بجز مب:ان لا.
11- .تب،مج،وز،دب:اى آنان كه.

بستانى وامى (1)تا به وقتى معيّن بنويسى آن را و بايد كه بنويسد ميان شما دبيرى به داستان (2)و سربازنزند دبيرى ازآن كه بنويسد چنان كه آموخته باشد (3)او را خدا بنويسد و املا كند آن كس كه بر او حقّ باشد و بپرهيزد (4)از خداى[خود] (5)كه پروردگار اوست،و نقصان نكند (6)از آن چيزى (7)،اگر باشد آن كه بر او حق بود نادان يا كوچك يا نتواند (8)املا كند او،بايد كه املا كند وليّش (9)به داستان (10)،و برگيرى دو گواه از مردان شما،اگر نباشند دو مرد يك مرد (11)و دو زن از آن كسان كه بپسنديد (12)از گواهان تا چو (13)فراموش كند يكى از ايشان،با ياد (14)دهد يكى از ايشان ديگرى را،و بازنايستند (15)گواهان چون بخوانندشان،و ملال منمايى (16)ازآن كه بنويسى (17)كوچك يا بزرگ تا به وقتش (18)،آن شما را به دادتر باشد نزديك خدا و راست تر در گواهى و نزديكتر به آن كه شك نكنى (19)مگر كه باشد بازرگانى حالى (20)كه مى گردانى ميان شما كه نباشد بر شما (21)گناهى كه ننويسى (22)آن را و گواه برگيريد چون بيع كنى (23)و نبايد كه زيان كند (24)دبير (25)و گواه (26)،و اگر كنى،آن فسق است به شما،بترسى از خدا و مى آموزد شما را خدا،و خداى به همه چيزى داناست.

ص : 122


1- .آج،لب،فق:چون معامله كنيد كه در آن دينى بود.
2- .كذا در اساس،تب،آج،لب،فق:براستى،مج،وز،دب:براستان.
3- .آج،لب،فق:آموزانيد.
4- .تب:و بترس.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .مج،وز:مكن.
7- .تب+پس.
8- .تب+و طاقت ندارد كه.
9- .تب:ولى او.
10- .تب،آج،لب،فق:براستى،مج،وز:براستان.
11- .تب،مج،وز،فق:دو مرد،مردى.
12- .فق،آج،لب:پسنديده داريد.
13- .مج،وز:چون.
14- .مج،وز:تا ياد.
15- .تب،مج،وز،دب:و نبايد كه منع كنند،فق:و نبايد كه نافرمانى كنند.
16- .تب:و ملال منمايند،آج،لب،فق:ملول مشويد.
17- .تب:بنويسند.
18- .تب:به وقت او.
19- .تب:شك نكنند،آج،لب،فق:در شك نيفتند.
20- .تب:مال.
21- .+بزه و.
22- .آج،لب:كه ننويسند.
23- .آج،لب،فق:خريد و فروخت كنى.
24- .مج:زيان كنند،آج،لب،فق:و بايد كه گزند رسانيده نشود.
25- .تب،مج،وز+را.
26- .تب،فق:و نه گواه.

و اگر باشى بر سفر (1)و نيابى دبير (2)گروها (3)گرفته،اگر ايمن باشد بهرى از شما بهرى (4)،بدهد آن كه او را امين داشته باشند (5)زنهارش،و گو بترس از خداى خود و پنهان مكنى گواهى،و هركه پنهان كند بزهكار است دل او،و خداى به آنچه مى كنى داناست.

خدا راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است،و اگر آشكار كنى (6)آنچه در تنهاى شماست يا پنهان كنيد (7)شمار كند شما را بدان خداى (8)،بيامرزد آن را كه خواهد و عقوبت كند آن را كه خواهد،و خداى بر همه چيز (9)تواناست.

بگرويد (10)پيغمبر بدانچه فروفرستاده اند (11)به او از خدايش،و گرويدگان همه گرويدند به خدا و فريشتگانش و كتابهايش و پيغامبرانش،ما جدا نكنيم (12)ميان يكى از پيغامبران (13)،گفتند:شنيديم (14)و فرمان برداريم آمرزش ده خداى (15)ما و به (16)تو است بازگشتن.

ص : 123


1- .تب:سفرى،آج،لب،فق:بر حالت سفر.
2- .تب،مج،وز،آج،لب،فق:نويسنده اى.
3- .آج،لب:گروهانى است.
4- .آج،لب،فق+را.
5- .آج،لب،فق:ايمن دانسته باشد.
6- .آج،لب،فق:پيدا كنيد.
7- .آج،لب+آن را.
8- .تب،آج،لب،فق+پس.
9- .تب،مج،وز،آج،فق:چيزى.
10- .آج،لب،فق:ايمان آورد.
11- .آج،لب،فق:فرستاده شد.
12- .آج،لب:مى گويند فرق نمى نهيم.
13- .آج،لب،فق+او و.
14- .آج،لب،فق:شنوديم فرماى خداى را.
15- .آج،لب،فق:بيامرز ما را اى پروردگار ما.
16- .آج،لب،فق:و با حكم.

بر ننهد (1)خدا هيچ نفس (2)را مگر توانايى او (3)،او راست آنچه كرد و بر اوست آنچه كند (4).خداى ما!مگير ما را اگر فراموش كنيم يا خطا كنيم،خداى ما!منه بر ما گرانى چنان كه نهادى برآن كسان كه پيش از ما بودند،خداى ما!بار منه ما را آنچه توانايى نيست ما را به آن،عفو كن (5)از ما و بيامرز ما را و ببخشاى بر ما،تو خداوند مايى (6)،يارى دهد ما را بر گروه ناگرويدگان.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ -الآية،عبد اللّه عبّاس گفت:

چون خداى-جلّ جلاله-ربا حرام كرد (7)سلم حلال كرد تا آنان كه از آن (8)بازمانند (9)ايشان را عوض باشد به ازآن كه هم مقصود[و] (10)منفعت حاصل بود و هم مضرّت [و] (11)معصيت مندفع،گفت:اى گرويدگان (12)! إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ ،چون دين دهى (13)يكديگر را،و تفاعل[از] (14)ميان جماعت باشد،چون:تقابل و تضارب و تمانع و جز آن.

إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،تا به وقتى معيّن،و دان فلان فلانا يدينه دينا اذا اعطاه الدّين فهو دائن،و المعطى مدين و مديون،و قوله: تَدٰايَنْتُمْ ،وام و نسيه و سلم در او داخل باشد و هر حقّى كه مؤجّل باشد،و آنچه مؤجّل نباشد آن را«حالّ»خوانند و«عين» خوانند،و براى آن گفت:«بدين»،تا (15)اشتباه نباشد به مجازات،براى آن كه اين تفاعل اگر مبهم بگذاشتى ملتبس شدى به آن كه از«دين»است نه از«دين»،پس قيد زد و بيان كرد تا احتمال برخيزد و پيدا شود كه از دين است نه از دين-كه جزا باشد-و گفته اند (16):بر سبيل تأكيد است،چنان كه گفت:

ص : 124


1- .تب:بار برننهد.
2- .تب،مج،وز:كس،آج،لب،فق:تنى.
3- .تب،مج،وز:مگر طاقتش.
4- .تب،مج،وز:آنچه اندوخت.
5- .آج،لب:گذران.
6- .آج،لب،فق:تو متولى امور مايى.
7- .تب:بحرام كرد.
8- .آج در بالاى كلمه افزوده است:ربا.
9- .همه نسخه بدلها:بازماندند.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:گروندگان.
13- .تب:چون بستانى دينى.
14- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
15- .همه نسخه بدلها:كه.
16- .مج،وز+پس،تب،دب،آج،لب،فق،مر+كه.

وَ لاٰ طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ ... (1)،و قوله: فَسَجَدَ الْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (2)،و: تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ (3)[375-پ].

فَاكْتُبُوهُ ،بنويسى آن را كه داده باشى اگر قرض باشد و اگر بيع سلم (4)براى آن كه تا در او شكى و شبهتى و خلافي و جحودى نرود (5).

خلاف كردند در اين امر كه بر وجوب است يا ندب.مذهب اهل ظاهر آن است كه:[بر] (6)وجوب است،و اين اختيار محمّد جرير طبرى است.و مذهب ما و دگر فقها آن است كه:[اين امر] (7)بر سبيل استحباب و ندب (8)است.

آنان (9)كه وجوب گفتند،تمسك كردند به حديث ابو موسى كه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه (10)گفت:سه كس را خداى تعالى دعا اجابت نكند.مردى كه دينى به كسى دهد و گواه بر نگيرد،و مردى كه مالى به سفيهى دهد،و شنيده باشد قول خداى (11)تعالى: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ (12)... ،و مردى كه زنى بدخو (13)دارد و طلاقش ندهد.

و بهرى دگر[از] (14)مفسران و فقها گفتند:كتابت واجب بود،منسوخ شد بقوله تعالى: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ (15)...،و اين قول شعبى است.

آنگه حق تعالى بيان آن كتابت (16)بكرد،گفت: وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ .حسن بصرى به كسر«لام»خواند،و اين«لام»امر غايب است چون پيش

ص : 125


1- .سوره انعام(6)آيه 38.
2- .سوره ص(38)آيه 73.
3- .سوره بقره(2)آيه 196.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
5- .همه نسخه بدلها+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:سنت.
9- .همه نسخه بدلها:و آنان.
10- .تب،مج،وز+او.
11- .اساس كه نونويس است:قوله،مب:كه قوله،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .سوره نساء(4)آيه 5.
13- .تب:بدخوى،دب،آج،لب،فق،مب:بد خواهد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .سوره بقره(2)آيه 283.
16- .اساس كه نونويس است:كاتب،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

او حرفي نباشد و ابتدا خواهى كنى به آن (1)لا بدّ مكسور بايد،و اگر پيش او حرفي بود «واو»يا«فا»يا جز آن،عرب بيشتر برآنند كه تسكين كنند براى تخفيف (2)را.و معنى آن است كه:چون چنين بود كاتبى (3)عدل بايد كه (4)اين نوشته (5)دين از ميان داين و مدين (6)يا بايع و مشترى بنويسد بحقّ و عدل و داستان (7)چنان كه در آنجا حيفي و ظلمى و زيادتى و نقصانى نباشد،و تقديم و تأخير اجل نباشد،و چيزى نباشد كه حقّ صاحب حقّى از ايشان باطل كند (8)،چنان كه ايشان ندانند.

وَ لاٰ يَأْبَ كٰاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمٰا عَلَّمَهُ اللّٰهُ فَلْيَكْتُبْ ،و نبايد كه ابا كند نويسنده ازآن كه بنويسد (9)چنان كه خداى تعالى آموخته باشد او را،براى آن كه در عهد رسول -عليه السلام-نويسندگان اندك بودند خصوصا آنان كه اين دانستند نوشتن.

و علما خلاف كردند در آن كه اين نوشتن بر نويسنده واجب است يا نه (10)[و تحمّل شهادت بر گواه واجب است يا نه.گروهى] (11)گفتند:واجب است،و اين قول مجاهد است و ربيع و مذهب اهل ظاهر.و حسن بصرى گفت:واجب بود آنجا كه حقّ كسى ضايع خواهد شدن و كسى دگر نبود كه بنويسد،امّا چون دگر كس باشد بر او معيّن نبود.و[بر] (12)مذهب ما و بيشتر فقها واجب نيست (13)،اگر بنويسد متبرّع باشد، و اگر اجرتى خواهد[برآن ] (14)او را رسد.

و ضحّاك گفت:واجب بود،و لكن منسوخ شد بقوله: وَ لاٰ يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِيدٌ .سدّى (15)گفت:واجب باشد بر او (16)در حال فراغ.

ص : 126


1- .همه نسخه بدلها:به او.
2- .اساس كه نونويس است:آن حرف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كاتب.
4- .همه نسخه بدلها:تا.
5- .تب:نبشته.
6- .اساس كه كلمه نونويس است:مديون،با توجّه به ضبط تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها.
8- .اساس كه كلمه نونويس است:شود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .تب:نويسد.
10- .اساس كه نونويس است:نيست،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب+و.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .همه نسخه بدلها:و سدّى.
16- .تب+و.

وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ ،و املا كند آن كس كه بر او حقّ باشد،يعنى مقرّ مديون كه وام ستده باشد يا سلم فروخته.و«املا»و«املال»دو لغت اند صحيح فصيح،يقال:املى و املّ بمعنى،قال اللّه تعالى: فَهِيَ تُمْلىٰ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (1).

و اصل[376-ر].«املال» (2)،اعادة الشّىء مرّة بعد اخرى باشد،و الحاح كردن،قال الشّاعر:

الا يا ديار الحىّ بالسبعاناملّ عليها بالبلى الملوان

اى الحّ،و اصل او هم از املال است كه ملال انگيختن باشد براى آن كه چون يك بار پس از ديگر املا كند ملال انگيزد.

آنگه حق تعالى تخويف كرد صاحب كتاب را كه املا مى كند،يعنى مقرّ كه بر كاتب املا كند (3)،گفت:بايد (4)از خداى بترسد و از آنچه حق باشد بر او چيزى نقصان نكند (5).و اين براى آن گفت كه آنان كه در آن عهد بودند،كتابت و قرائت ندانستند.

و«بخس»،نقصان باشد و به دو مفعول تعدّى كند،يقال:بخسه حقّه اذا نقصه.

فَإِنْ كٰانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً ،اگر املاكننده كه مقرّ باشد به دين،و حق بر ذمّت او باشد جاهل بود و (6)املا نداند كردن،اين قول مجاهد است.ضحّاك و سدّى گفتند:مراد به«سفيه»اين جا طفل كوچك است،و اصل«سفه»،خفّت باشد،و قال الشّاعر:

نخاف ان تسفه احلامنافنخمل الدّهر مع الخامل

اى تخفّ.

أَوْ ضَعِيفاً ،يا پيرى خرف.[سدّى] (7)و ابن زيد گفتند:عاجزى كم عقل (8).

أَوْ لاٰ يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ ،يا نتواند كه او به نفس خود املا كند از خرسى يا عيبى يا لكنتى يا عجمتى يا زمانتى يا حبسى كه نتواند حاضر شدن به نزديك كاتب (9).

ص : 127


1- .سوره فرقان(25)آيه 5.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:املا.
3- .تب:املا مى كند.
4- .تب،مج،وز+تا،ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .آج+و افزون.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس:كلمه زير وصالى رفته است،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .تب+قال الله تعالى.
9- .تب+قال الله تعالى.

فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ ،بايد كه ولىّ او و قيّم به كار او و آن كه با او اولى تر باشد املا كند به عدل و داستان (1)و راستى.

آنگه بيان كرد كه به اين قناعت نبايد كردن تا گواه بر گيرد و دو گواه را از جمله مردان كه اهل گواهى باشند (2).اين«سين»طلب راست،كالاستفهام و الاستعلام و الاستخبار،اى اطلبوا منهما الشّهادة. مِنْ رِجٰالِكُمْ ،يعنى مردان بالغ آزاد كه نه كودك باشند و نه بنده،و اين مذهب ابو حنيفه است و سفيان و مالك[و شافعى] (3)و بيشتر فقها،و مذهب شريح و ابن سيرين آن است كه:گواهى بنده در دين مقبول باشد،و (4)به نزديك ما هم چنين باشد (5)،حريّت شرط نيست در قبول شهادت،و انّما (6)آنچه شرط است ايمان است و عدالت.

و ابو ثور و عثمان البتّي و شريح و انس بن مالك و ابن سيرين با ما موافقند (7)در اين، و تمسك فقها به اضافه في قوله: مِنْ رِجٰالِكُمْ ،در آنچه آزادى (8)شرط است معتمد نيست،براى آن كه ايشان نيز با ما مضافند،چنان كه حق تعالى گفت: وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ (9).

فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ ،اگر دو مرد نباشند،يعنى اگر گواه دو مرد نباشند.و اسم «كان»مضمر است،و تقديره (10):فان لم يكن الشّاهدان رجلين فَرَجُلٌ (11)،«فا»براى جزاى شرط (12)آمد.امّا رفع«رجل»محتمل است چهار وجه را:

يكى فليكن رجل و امراتان،دوّم:فليشهد رجل و امراتان،سيم (13):فالشّاهد رجل و امراتان،چهارم:فرجل و امراتان يشهدون (14)،اول اسم«كان»باشد مقدّر،دوم فاعل فعلى محذوف باشد،سيم (15)خبر مبتداى[376-پ]مقدّر باشد،چهارم مبتدا باشد

ص : 128


1- .مج،مب:راستان.
2- .چاپ شعرانى(411/2)+و استشهدوا شهيدين.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب+.
5- .اين همه نسخه بدلها بجز تب:است.
6- .تب،دب،فق،مب:امّا.
7- .مب:موافقت كردند.
8- .اساس كه نونويس است:از ما،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .سوره نور(24)آيه 32،تب+قال اللّه تعالى.
10- .همه نسخه بدلها:تقدير اين است.
11- .آج+و امراتان.
12- .تب:براى شرط و جزا.
13- .تب:سيوم،مج،وز:سه ام.
14- .تب:تشهدون.
15- .تب:سيوم،مج،وز:سه ام.

و خبرش محذوف.و اجماع فقهاست در آن كه:گواهى زنان با مردان در (1)دين و مال (2)مقبول (3)باشد.

آنگه در ما دون (4)مال خلاف كردند.مالك و اوزاعى و شافعى و ابو عبيد (5)و ابو ثور و احمد حنبل گواهى زنان با مردان الّا در (6)مال روا ندارند.

و ابو حنيفه و اصحابش و سفيان ثورى گواهى زنان با مردان در همه چيزى روا دارند الّا در حدود و (7)قصاص.

و به نزديك ما گواهى زنان بر سه ضرب است:ضربى آن كه به هيچ حال (8)نشنوند[سواء] (9)اگر مرد با ايشان باشد و اگر نه،و آن در طلاق و رؤيت هلال بود.و ضرب دوم (10)آن كه:گواهى ايشان بشنوند (11)،و اگرچه مردان با ايشان نباشند،و آن چيزى بود كه به زنان تعلّق دارد و مردان را در آن رايى (12)نبود،چون بكارت و كارهايى (13)كه به زنان و اندام زنان تعلّق دارد.

و گواهى چهار زن بشنوند در وصيّت و ميراث كودك كه از مادر جدا شده باشد زنده،و اگر سه زن گواهى دهند گواهى ايشان مقبول بود در نصف و ربع ميراث و وصيّت،و اگر دو زن باشند در نيمه،و اگر يكى بود در ربع،و گواهى قابله تنها بشنوند در ربع ميراث مستهلّ اعنى كودك زنده.عند عدم مردان باشد اين جمله.

فامّا ضرب سيم (14)آن بود كه:گواهى ايشان (15)با مردان بشنوند،و آن چند جاى است:منها الرّجم،كه چون سه مرد و دو زن بر كسى گواهى دهند به زنا،و (16)محصن

ص : 129


1- .تب:و مردان با.
2- .اساس كه نونويس است:و عقل،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب:دين مال مقتول.
4- .تب،وز:در دون.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابو عبيده.
6- .تب:بر.
7- .تب:در حد و در.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه گواهى:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب:ديم،مب،مر:دويم.
11- .تب:نشنوند.
12- .همه نسخه بدلها:نظر.
13- .تب:كارى.
14- .تب،آج،لب:سيوم،مج،وز:سه ام.
15- .اساس كه نونويس است:زنان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و او،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها،«او»زايد مى نمايد.

باشد،رجم بايد كردن او را.

و اگر دو مرد و چهار زن گواهى دهند بشنوند و لكن رجم نكنند،حدّ زنند حدّ (1)زانى.

و اگر يك مرد (2)و شش زن گواهى دهند (3)[قبول نكنند] (4)و همه را حدّ مفترى بزنند.

و گواهى زنان در قتل و قصاص بشنوند چون مردان با ايشان باشند،همچنان كه در اموال.

اگر مردى و دو زن گواهى دهند بر قتل و[بر] (5)جراح مقبول باشد.

و در دين چون مردى گواهى دهد و دو زن بشنوند،چون دو زن گواهى دهند يا يك مرد،مدّعى سوگند خورد تا به جاى يك گواه باشد و حاكم به آن حكم كند،و اين مذهب اهل البيت است خاصّ.

مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ ،يعنى آنان كه مرضى باشند در ديانت و امانت و كفايت،و مراد آن است كه مسلمان باشند و ظاهر ستر و مرتكب چيزى نباشند از قبايح،و اخلال نكنند به واجبات اين معنى عدالت (6)است در گواهى.عمر خطّاب (7)گفت:هركه اظهار خير كند،ما به او ظنّ خير بريم،و برآن دوست داريم او را،و هركه اظهار شرّ كند،[ما] (8)به او گمان بد بريم و او را برآن دشمن داريم.و چون مرد بر همسايه و رفيق و خويشاوند خود ثنا گويد،شكّ مكنى در صلاح او.

نخعي گفت:هركه از او تهمتى و ريبتى (9)پيدا نشود،او عدل باشد،[و] (10)شعبى گفت:هركه مطعون نباشد در بطن و فرج،او عدل بود.حسن بصرى گفت:

ص : 130


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:برآن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس+گواهى دهد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس+بشنوند،با توجّه به تب،مج،وز،زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
5- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عدل،مج،وز:عدله.
6- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عدل،مج،وز:عدله.
7- .تب،مج،وز،مب،مر:عمر بن الخطّاب،آج،لب:اميرالمؤمنين عليه السلام.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج:ريبتى و شبهتى.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

هركه از او خزيى ندانند (1)،او عدل باشد.

و رسول-صلى اللّه عليه و آله گفت:

لا يجوز شهادة خائن و لا خائنة [377-ر]و لا محدود و لا ذي حقد على اخيه و لا مجرب عليه شهادة زور و لا القانع مع اهل البيت[يعني] (2)الخادم لهم ،گفت:گواهى خائن و حدّ زده و حقود كينور (3)بر برادر مسلمان،و نه آن كه او را به گواهى دروغ آزموده باشند،و نه آن كه در سراى مرد خدمت او كند،گواهى اينان مقبول نباشد (4).

شافعى گفت:گواه را ده شرط بايد تا گواهى او مقبول باشد:بايد كه (5)آزاد بود (6)و بالغ و مسلمان و عدل،و عالم باشد به آن گواهى كه دهد،و به آن گواهى جرّ منفعت خود نكند و نه دفع مضرّت،و معروف نباشد بكثرة الغلط و ترك المروّة،و از ميان او و ميان مشهود عليه عصبيّت نباشد،و گواهى زنان بر انفراد-آنجا كه گفتيم- مقبول باشد به نزديك شافعى در عيوبى (7)كه بر عورات زنان باشد،و در استهلال كودك و رضاع و ولادت.

و ابو حنيفه نيز در اين مسائل موافقت كرد،الّا در رضاع كه در رضاع گواهى زنان بر انفراد روا نداشت.

امّا صفت گواهى و آن كه مرد كى شايد كه (8)گواهى دهد:طاوس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:رسول را (9)عليه السلام-پرسيدند از گواهى،كه كى دهند و چگونه دهند؟گفت:آفتاب مى بينى (10)؟گفتند:بلى.گفت:هرگه كه همچنان دانى كه آفتاب روشن،گواهى دهيد (11)و الّا رها كنى (12).

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:

اكرموا الشهود فان الله يستخرج بهم الحقوق و يدفع بهم الظلم ،گواهان را اكرام كنى كه خداى تعالى

ص : 131


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خيرى بدانند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:كينور/كينه ور،مب:كينه ورز.
4- .همه نسخه بدلها+و.
5- .همه نسخه بدلها:تا.
6- .همه نسخه بدلها:باشد.
7- .دب،فق،مب،مر:عيوب.
8- .همه نسخه بدلها:تا.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت از رسول.
10- .تب،مر:آفتاب را مى بينيد.
11- .همه نسخه بدلها:بده.
12- .همه نسخه بدلها:رها كن.

حقها به ايشان بيرون آرد،و ظلم به ايشان بازدارد.

در خبر مى آيد (1)كه:پس از كارزار (2)بصره روزى عبد اللّه بن قفل التّيميّ بر (3)اميرالمؤمنين على (4)بگذشت درعى پوشيده،اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:

هذه درع طلحة اخذتها غلولا يوم البصرة (5) ،اين درع طلحه است كه تو روز كارزار (6)بصره به خيانت گرفته اند،او انكار كرد و گفت:بيني و بينك الحاكم الّذي رضيته للنّاس،از ميان من و تو حاكمى حكم كند كه تو او را براى حكومت مردم بنشانده اى-يعنى شريح.

آنگه پيش شريح رفتند.اميرالمؤمنين -عليه السلام-بر او دعوى كرد،شريح گواه خواست.اميرالمؤمنين حسن على را بياورد تا گواهى داد.شريح گفت:به يك گواه حكم نكنم.او قنبر را بياورد[تا گواهى داد] (7)،گفت:به گواهى بنده حكم نكنم.

اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:

قبحك الله من حاكم لقد جرت في حكمك ثلاث مرات ،در اين حكم سه بار جور كردى:اوّل آن كه از امام گواه خواستى،و امام مأمون باشد از او گواه نخواهند،دگر آن كه گفتى:به گواهى حسن تنها حكم نكنم،و رسول-عليه السلام-به گواهى خزيمه ثابت حكم كرد و او را ذو الشّهادتين خواند (8)،دگر گفتى:به گواهى بنده حكم نكنم،ندانى كه گواهى بنده براى خواجه مقبول باشد بر او مقبول نباشد!ندانى[377-پ]كه رسول-عليه السلام-به گواهى من تنها حكم كرد آن روز كه بر خالد وليد گواهى دادم،و گفت:گواهى مردى قرشى (9)به گواهى هفت مرد باشد كه نه از قريش بود (10)،و گواهى تو اى على به گواهى هفت قرشى (11)است،و خداى تعالى مردى قرشى (12)را قوّت هفت مرد داد كه نه از قريش باشند،و تو را قوّت هفت قرشى (13)داد،به خدا كه دگر حكم نكنى از ميان دو

ص : 132


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،لب:كالزار.
3- .همه نسخه بدلها:با.
4- .تب،فق،مر+عليه السلام.
5- .همه نسخه بدلها+گفت.
6- .دب،لب:كالزار.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است،در حاشيه افزوده،از آن گفتند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .تب:مرد قرشى،آج،لب،فق:قريشى.
10- .تب:باشد،ديگر نسخه بدلها:باشند.
11- .آج،لب،فق:قريشى.
12- .آج،لب،فق:قريشى.
13- .آج،لب،فق:قريشى.

كس و الّا (1)مرا خبر دهى.

قوله: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا ،حمزه خواند:«ان تضلّ»به كسر«الف»على الشّرط. فَتُذَكِّرَ به رفع (2)،و«تضلّ» (3)جزم باشد به«ان»،و لكن ظاهر نمى شود براى ادغام،و رفع«تذكّر»براى«فا»است،كقولك:ان تكرمني فاكرمك،على تقدير:

فانا اكرمك.و دگر قرّاء به فتح«ان»خوانند و نصب«تضلّ»و«تذكر»به عمل آن.

و در معنى آن چند قول گفتند:سيبويه گفت:محلّ آن جرّ است به«لام» مقدّر،و تقديره (4):لان تضلّ،براى آن كه چون ضال شود،يعنى ناسى و ضلال اين جا به معنى نسيان است،يكى از ايشان آن ديگر (5)را ياد دهد (6).و اگرچه غرض ضلال (7)نيست اذكار است به حكم آن كه اذكار عند ضلال باشد كه نسيان است آن را چون معروض (8)و مقصود،[كرد]،چنان كه يكى از ما گويد:اعددت الخشبة ان يميل الحائط فادعمه.و غرض از اعداد چوب ميل ديوار نباشد،دعم و به بازگرفتن او باشد، و لكن چون دعم عند ميل باشد ميل را غرض كرد.

و فرّاء گفت:از جمله مقدّم مؤخّر كلام است و معنى بر تقديم و تأخير مستقيم شود،چنان كه يكى از ما گويد:يعجبني ان يسأل سائل فيعطى،به عجب آرد مرا كه سائل چيزى خواهد بدهندش.و اعجاب در عطا باشد در سؤال سايل نباشد،پس تقدير آيت اين است كه (9):ان تذكّر إحداهما الاخرى ان ضلّت،براى آن كه تا ياد دهد يكى ديگر را اگر (10)فراموش كند،و مثله قوله:

ص : 133


1- .اساس:تا،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است+را،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .تب و ديگر نسخه بدلها+محل و تضل.
4- .همه نسخه بدلها:تقدير اين است.
5- .تب،مج،وز:از ايشان آن يكى اين ديگر،دب،آج،لب،فق،مب مر:از ايشان از يكى اين ديگر.
6- .همه نسخه بدلها:ياد دهند.
7- .اساس كه نونويس است:اضلال،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب،مج،وز:مفروض،چاپ شعرانى(415/2):مغروض.
9- .همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً (1)... ،و تقدير آن (2)است:ان يقولوا هلا ارسلت الينا رسولا اذا اصابتهم مصيبة،و مثال«ضلال»به معنى نسيان قوله تعالى: فِي كِتٰابٍ لاٰ يَضِلُّ رَبِّي وَ لاٰ يَنْسىٰ (3).و اصل«ضلال»هلاك بود-چنان كه برفت (4).

عاصم الجحدرى خواند:ان تضلّ إحداهما على الفعل المجهول به ضم«تا»و فتح«ضاد»،و زيد اسلم خواند:فتذاكر من المذاكرة.و ابن كثير و يعقوب و قتيبه خواندند:فتذكر،به تخفيف«كاف»من الاذكار،و باقى قرّاء به تشديد«كاف» خواندند (5).و«ذكّر»و«اذكر»بمعنى واحد،چنان كه نزل و انزل،و اكرم و كرّم،و اين متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:ذكّرته الشّىء،قال الشّاعر:

تذكّرنيه الشّمس عند طلوعهاو تعرض ذكراه اذا غربها افل

[و سفيان بن عيينه گفت:اين كلمت از«ذكر»است نه از«ذكر»،و معنى آن است كه:چون دو زن گواهى دهند به جاى يك مرد باشد،پس ما دام تا زن يكى بود گواهى او را اثر نبود.چون زنى ديگر با او يار شود،حكم آن دو زن (6)حكم يكى مرد باشد.پس به منزلت آن بود كه آن زن اين زن را مذكّر بكرده بود،به معنى آن كه گواهى او در حكم گواهى مردان آورد.و در اين قول بعدى هست براى آن كه اين تذكير (7)با نسيان نسبت ندارد] (8).

قوله (9): وَ لاٰ يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا ،بعضى مفسران گفتند:اين در تحمّل شهادت است،يعنى نبايد كه (10)كسى را خوانند تا گواه شود بر كسى او امتناع كند (11)، و اين قول آن كس است كه گفت:تحمّل شهادت (12)واجب باشد[378-ر]،و اين قول معتمد نيست.

ص : 134


1- .سوره قصص(28)آيه 47.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:اين.
3- .سوره طه(20)آيه 52.
4- .تب:چنان كه در پيش ذكر رفت.
5- .تب،مج،وز:خوانند.
6- .همه نسخه بدلها بجز تب:حكم ايشان.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:تذكّر.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب+تعالى.
10- .تب:تا.
11- .همه نسخه بدلها:او ابا كند و امتناع.
12- .دب،آج،لب،فق:تحمّل الشّهادة.

قتاده و ربيع گفتند:سبب نزول[آيت] (1)آن بود كه چون مردى را كارى افتادى در قبيله بزرگ مى گرديدى (2)تا كسى گواه شود،كس گواه نشدى،خداى تعالى آيت فرستاد و نهى كرد مردمان را ازآن كه (3)ابا كنند از تحمّل شهادت.

شعبي گفت:اگر كسى دگر باشد كه گواه شود او مخيّر است در تحمّل شهادت،خواهد گواه شود و خواهد نشود،و چون كسى دگر نباشد كه گواه شود واجب است او را تحمّل شهادت كردن.و عطا و عطيّه و بيشتر مفسران گفتند:او مخيّر است در تحمّل شهادت،خواهد گواه شود،و خواهد نشود.

ابو مرّه (4)گفت:حسن بصرى را پرسيدم (5)از اين مسئله،گفت:تو مخيّرى، خواهى گواهى شو (6)خواهى مشو.

بعضى دگر مفسران گفتند:آيت در اقامت شهادت است و اداى آن،و اين قول مجاهد و عطا و عكرمه و سعيد جبير و ضحّاك و سدّى است،و امر به اقامت شهادت على الوجوب باشد الّا عند عذرى واضح يا ضرورتى مانع.و عامر گفت:مرد (7)چندان مخيّر است (8)تا گواه نشود (9)،چون گواه شد (10)در اداى گواهى مخيّر نباشد (11).

حسن بصرى و سدّى گفتند:آيت وارد است در هر دون معنى در تحمّل و اداء و از اين مانعى نيست،و اين در فايده عام تر است (12). وَ لاٰ تَسْئَمُوا ،ملال (13)و ضجارت منماى،يقال:سئمت الشّىء اسأم (14)سأمة،قال زهير (15):

سئمت تكاليف الحياة و من يعشثمانين حولا لا ابا لك يسأم

و قال لبيد:

و لقد سئمت من الحياة و طولهاو سؤال هذا النّاس كيف لبيد

ص : 135


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب:مى گردندى،ديگر نسخه بدلها،مى گرديدندى.
3- .تب+گواهى را.
4- .كذا:در اساس با تب،آج،لب،فق،مر:ابن جرير،مج،وز،دب:ابو حرم،مر:ابن حريم.
5- .همه نسخه بدلها بجز تب:پرسيدند.
6- .همه نسخه بدلها+و.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مردان.
8- .مب،مر:مخيراند.
9- .همه نسخه بدلها بجز مب:نشد.
10- .مب:شدند.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:نيست،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب+قال اللّه تعالى.
13- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:املال.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب:اسأمه.
15- .تب+شعر.

قوله: أَنْ تَكْتُبُوهُ ،«ان»در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه،التّقدير:لا تسأموا كتابته. صَغِيراً (1)،كان الحقّ أَوْ كَبِيراً ،اگر حق اندك بود و اگر بسيار.و نصب«صغير» و«كبير»شايد تا به اضمار (2)«كان»بود چنين كه گفتيم،و شايد كه نصب او بر حال بود من«الهاء»في قوله: أَنْ تَكْتُبُوهُ ،[اى ان] (3)تكتبوا الحقّ و حال باشد از مفعول به (4). إِلىٰ أَجَلِهِ ،اى وقت محلّه.و«اجل»وقت باشد و[دين] (5)مؤجّل موقّت باشد. ذٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ ،«ذا»اشارت است و«كاف»خطاب،يعنى آن،اى (6)جماعت مخاطبان (7)بدادتر بود و بعدلتر.و القسط،العدل.و قسط،نصيب باشد براى آن كه بهره باشد به عدل و راستى،و اقسط اذا عدل،و قسط اذا جار،و گفته اند:اصل كلمه از جور است،و اقسط،اى ازال (8)الجور.و القسط اسم للاقساط.

وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ ،و راست تر (9)باشد در اقامه شهادت. وَ أَدْنىٰ أَلاّٰ (10)تَرْتٰابُوا ،و نزديكتر به آن كه به شك نيوفتى (11)در گواهى[378.پ]و مبلغ دين و نقد مال و حلول (12)اجل،و اين جمله بر ياد بنماند (13)به روزگار،پس قديم تعالى از كرمش (14)بر بندگان فرمود كه (15):بنويسند تا حقّ مردمان ضايع نشود به فراموشى گواهان،كدام نوع از انواع نعمت است كه خداى با ما (16)نكرد؟ آنگه استثنا كرد بعضى حقوق را از نوشتن،گفت: إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً ،جمله قرّاء به رفع«تجارة»خواندند (17)،و وجه او آن است كه:اسم«كان» باشد،و«كان»تامّه بود،و معنى آن باشد كه:الا ان تحصل و توجد تجارة حاضرة.

ص : 136


1- .تب+و ان.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:شايد كه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
4- .تب+قال تعالى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى اى.
7- .آن همه نسخه بدلها+اقسط عند اللّه.
8- .تب:اذا ازال،ديگر نسخه بدلها:اذا ازال.
9- .تب:راستر.
10- .اساس:ان لا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .تب:نيفتيد،آج،لب،فق،مب،مر:نه اوفتى.
12- .مج،وز:طول.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نماند.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:رحمتش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .همه نسخه بدلها:تا.
16- .تب:خداى تعالى با بندگان.
17- .مج،وز:خوانند.

بعضى دگر گفتند:«كان»ناقصه است،و«تجارة»اسم اوست،و«حاضرة» صفت او،و تُدِيرُونَهٰا خبر اوست در محلّ نصب.و عاصم خواند: إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً ،بر آنكه (1)اين خبر«كان»باشد و اسم«كان»مقدّر (2)،و التّقدير:الّا ان تكون التّجارة تجارة حاضرة او المبايعة تجارة حاضرة،و انشد الفرّاء (3):

للّه قومي اىّ قوم لحرة (4)اذا كان يوما ذا كواكب اشنعا

اى اذا كان اليوم يوما،و انشد ايضا:

أ عينيّ هلاّ تبكيان عفاقااذا كان طعنا (5)بينهم و عناقا

اى اذا كان الامر طعنا بينهم.

حق تعالى گفت:اين نوشتن براى آن مى بايد تا حقّ كسى بر كسى ضايع نشود چون تجارتى باشد حاضر دست بدست كه متاع (6)بدهد و بها بنقد بستاند،به نوشتن (7)حاجت نباشد.چون چنين بود،حاجت نبود به نوشتن،اگر بنويسى (8)بر شما حرجى و بزه اى نبود.

وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ ،و گواه برگيرى چون مبايعت كنى (9).ضحّاك گفت:هذا عزم من اللّه واجب،اين عزمى است يعنى واجب است بر هرچه باشد از اندك و بسيار بنقد و نسيه،و لو على باقة بقل،و اگر بر دسته تره (10)باشد،و اين مذهب اصحاب (11)ظاهر است و اختيار جرير طبرى (12).ديگران گفتند:امر استحباب و ندب است،و اين قول بيشتر مفسران و جمله (13)فقهاست.و ابو سعيد خدرىّ (14)گفت (15):تعلّق به امانت دارد،اگر مرد امين باشد به اشتهار (16)حاجت نبود،و اگر (17)امين نباشد اشهاد بايد كردن.

ص : 137


1- .تب:براى.
2- .آن همه نسخه بدلها+باشد.
3- .تب+شعر.
4- .آج:بجرّة.
5- .آج:ظعنا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:متاعى.
7- .تب:نبشتن.
8- .تب:بنويسد.
9- .تب:يعنى چون مبايعت كنيد گواه برگيريد.
10- .فق:تره.
11- .اساس:اهل،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(418/2):ابن جرير طبرى.
13- .اساس كه نونويس است:عامّه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب:ابو سعيد الخدرىّ.
15- .تب+اگر.
16- .اساس:به اشتهاد،تب:به شهادت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .تب+مرد.

وَ لاٰ يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِيدٌ ،اصل كلمه«يضارر»بوده است يا«يضارر»على اختلاف المفسّرين،پس ادغام كرده اند«را»را[در«را»] (1)براى تخفيف،و تحريك آخر كلمه براى ادغام كرده اند،و اختيار فتحه لكونها اخفّ الحركات كرده اند (2).

امّا معنى آيت،بعضى مفسّران گفتند تقدير آن است كه:و لا يضارر كاتب و لا شهيد،بايد تا اضرار نكند (3)دبير و گواه (4).اضرار دبير آن بود كه چيزى نويسد (5)كه بر او املا نكرده باشند يا (6)زيادت و نقصان كند،يا در اجل تقديم و تأخير كند.

و اضرار گواه آن باشد[379-ر]كه گواهى به خلاف راستى دهد،يا (7)براستى گواهى پنهان كند،و اين قول طاوس و حسن و قتاده و ابن زيد است.

بعضى دگر بر فعل مجهول حمل كردند و گفتند:تقدير اين است (8):و لا يضارر كاتب،دبير و گواه و اضرار نكنند (9)،اضرار ايشان آن بودى (10)كه مردى بيامدى و دبير (11)را گفتى:چيزى بنويسى براى من،و گواه را گفتى:گواه شو.ايشان گفتندى:ما مشغوليم (12)،كسى ديگر را بگو،او بنه رفتى (13)و الحاح كردى و گفتى:خداى تو را فرموده است،و تو را واجب است،و برايشان تشنيع كردى.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد از اين معنى،و دليل اين تأويل قرائت عمر است و ابىّ كعب و عبد اللّه مسعود:و لا يضارر،به اظهار تضعيف على ما لم يسمّ فاعله.و ابو جعفر (14)، «و لا يضار»مجزوم مخفّف خواند.و اين ضعيف باشد براى آن كه اين جمع ساكنين بود

ص : 138


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:كردند.
3- .همه نسخه بدلها:نكنند.
4- .آج+را.
5- .اساس:نويسنده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،لب،فق،مب،مر:تا.
7- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:تا.
8- .اساس كه نونويس است:تقديره،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .همه نسخه بدلها بجز وز:ندارد.
10- .همه نسخه بدلها بجز تب:بود.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:دبيرى.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:برو و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .بنه رفتى/بنرفتى.
14- .همه نسخه بدلها+خواند.

على[غير] (1)حدّه-و اين مسئله[را] (2)بيان برفته است پيش از اين.و حسن بصرى خواند:«و لا يضارّ»به كسر«را»ى مشدّد (3).

وَ إِنْ تَفْعَلُوا ،و اگر بكنى اين اضرار، فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ ،اى خروج عن امر اللّه، از فرمان خداى بيرون آمده باشى.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،از خداى بترسى و از عذاب (4)و عقاب او،[و از معاصى او] (5)احتراز كنى تا مستحقّ عقاب او نشوى.

وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّٰهُ ،و خداى تعالى شما را احكام شرعى مى آموزد از آنچه صلاح دين و دنياى شما در آن است،و آنچه شما را بايد كردن يا نبايد كردن،براى آن كه عالم است به اين (6)مصالح و جز اين،و او به همه چيز عالم است (7)، وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .

وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلىٰ سَفَرٍ ،حق تعالى از جمله احكام اين باب حالتى ديگر را شرح داد،گفت:اگر[چنان كه] (8)شما بر سفر باشى. وَ لَمْ تَجِدُوا كٰاتِباً ،و كسى را نيابى كه چيزى نويسد،و آلت نوشتن نيابى (9)از قلم و دوات و كاغذ،و خواهى كه (10)مال ضايع نشود رهنى بستانى براى وثيقه را.عبد اللّه عبّاس خواند:و لم تجدوا كتابا.و ضحّاك خواند:و لم تجدوا كتّابا،جمع كاتب.

فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ ،ابن كثير و ابو عمرو خواندند،و عبد اللّه عبّاس و ابراهيم و زرّ حبيش و مجاهد:«فرهن»بضمّ الرّاء و الهاء،و عكرمه و منهال بن عمرو خواندند:«فرهن»،بضمّ الرّاء و سكون الهاء،و باقى قرّاء:«فرهان»،و هو جمع رهن كنعل و نعال،و بغل و بغل،و كبش و كباش،و كعب و كعاب.و رهن جمع الرّهان و هو جمع الجمع قاله الفرّاء و الكسائي.

ص : 139


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب+قال اللّه تعالى.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب:بدين.
7- .اساس كه نونويس است:چيزى داناست،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب:نداريد.
10- .همه نسخه بدلها:تا.

و ابو عبيد (1)گفت:جمع رهن باشد،و در كلام عرب هيچ اسم نيست على فعل، و جمعه على فعل الّا هشت حرف،و هى:حلق و حلق،[379-پ]و سقف و سقف، و قلب النّخل (2)و قلب،و جدّ للحظّ و جدّ (3)،و ثطّ (4)،و فرس و رد و خيل ورد،و نسر و نسر (5)و رهن و رهن،و قال الأخطل:

و الحارث بن ابي عوف ابحن بهحتى يعاوده العقبان و النّسر

و انشد الفرّاء:

حتّى اذا بلّت حلاقيم الحلق

و ابو عمرو گفت:اختيار«فرهن»براى آن است تا به رهان كه مصدر است و معنى مراهنة بود ملتبس نشود،و انشد لقعنب (6)بن امّ صاحب:

بانت سعاد و امسى دونها عدنو غلقت (7)عندها من قبلك الرّهن

تخفيف و تثقيل هر دو لغت است،ككتب و كتب،و رسل و رسل.و اجماع است كه رهن درست نبود الّا به قبض،كقوله تعالى: فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ ،و (8)اگرچه در آيت رهن در سفر گفته است (9)،خلاف نيست كه در حضر درست باشد،و رسول عليه السلام-طعامى بخريد به نيست از جهودى،و درع خود به نزديك او گرو نهاد.

و مجاهد گفت:روا نبود الّا در سفر عند عدم كاتب.

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ،يعنى اگر مستدين و من عليه الدّين امين باشد و صاحب حق را به قول و امانت او وثاقت باشد[و] (10)رهن نخواهد از او و گمان نيكو برد به او،بايد تا او نيز خلاف نكند و امانت به جاى آرد،چون او را امين داشتند به وقت خود آنچه ميان ايشان باشد از امانت بگذارد. فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ ،و همزه براى

ص : 140


1- .فق،مب،مر:ابو عبيده.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:النّحل.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب:جدّه.
4- .مب:شط و جمعه شط.
5- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،در معاجم لغت جمع نسر،انسر آمده است.
6- .فق:للقعنب،لسان العرب(189/13):قعنب.
7- .آج،لب،فق،مب:علّقت،لسان العرب(189/13):غلقت.
8- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب:گفته اند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ضمّه (1)ما بعد«واو»نوشتند،و چون ما بعد همزه كسره بود،«يا»نويسند،نبينى كه در«او ائتمن»،«واو»براى كسره ما بعد«يا»نوشتند (2)،و بايد تا از خداى بترسد[و] (3)در آنچه او را امين داشته باشند خيانت نكند.

آنگه به وعظ گواهان بازآمد و گفت: وَ لاٰ تَكْتُمُوا الشَّهٰادَةَ ،و گوايى (4)كه دانى پنهان مكنى.و ابو عبد الرّحمن السلمى به«يا»خواند.

آنگه (5)وعيد آنان گفت كه گوايى پنهان كنند،گفت (6): وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ ،و هركه پنهان باز كند گواهى (7)او را دلش بزهكار بود،براى اين (8)حوالت بزه با دل كرد كه كتمان (9)فعل دل است و در دل پنهان باز كند،يعنى عزم كند على الكتمان و الامساك عنها،چنان كه گفت:بما كسبت يداك (10)،و: بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (11).

و ابراهيم بن ابي عبله (12)خواند:فانّه اثم قلبه،اى جعل قلبه اثما. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى داناست به آنچه شما مى كنى.

علما گفتند:خداى تعالى در اين سورت پانصد حكم بيان كرد،از جمله آن بيست و پنج حكم در اين آيت است،يكى: إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ،گفت:[380-ر]چون دينى به كسى دهى بنويسى.

دوم (13)گفت:بايد تا دبيرى از ميان شما آن بنويسد به عدل[چنان كه] (14)از جانبى بر جانبى ظلم نباشد.

ص : 141


1- .اساس:كلمه مخدوش است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
2- .با توجّه به قاعده صرفى كتابت همزه به نظر مى رسد كه كاتب در اين جا مرتكب اشتباه شده است و مى بايد جمله اين طور باشد:«ضمّه ما قبل«واو»نوشتند و چون ما قبل همزه كسره بود«ياء»نويسند.نبينى كه در «و ائتمروا»براى كسره ما قبل«يا»نوشتند.
3- .اساس:ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفت پس ازآن كه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:ندارد،مب+كه.
7- .همه نسخه بدلها:گواهى.
8- .تب،مج،وز،دب،آج،لب:آن.
9- .وز،دب،فق،مر+دل.
10- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،در صورتى كه اشاره به آيتى از آيات قرآنى باشد،بايد چنين مى بود: بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ سوره بقره(2)آيه 225 يا آيتى مثل: فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ،سوره شورى(42)آيه 30.
11- .سوره آل عمران(3)آيه 182،نيز سوره انفال(8)آيه 51.
12- .تب،دب:ابراهيم بن ابى عيله.
13- .فق،مب،مر:دويم.
14- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سه ام (1):كاتب را وعظ كرد تا امتناع نكند ازآن كه چنان نويسد كه خداى تعالى فرمود.

چهارم گفت (2):دبير احوال تو و ستد و داد تو نداند تو را املا بايد كردن كه حق بر گردن تو است تا به اقرار و اعتراف تو نويسد آنچه نويسد.

پنجم:مدين را كه وام مى ستاند يا سلم مى فروشد،او را وعظ كرد (3)،گفت:از خداى بترس و در حال املا كردن بخسى و نقصانى به حقّ صاحب حق را مده.

ششم گفت:همه كس از اينان نه آن باشد كه املا داند كردن،بعضى از اينان سفيه و كم عقل (4)و نابالغ و ضعيف و عاجز باشند از املا،بازنمود كه ايشان را وليّي بايد كه نيابت كند از ايشان در اين معنى[و] (5)املا كند.

آنگه گفت:او نيز بايد تا در آنچه مى گويد و مى كند (6)عدل كند،آنگه گفت حكم هفتم آن است كه:كار مقرّ (7)و مقرّ له و نويسنده راست نشود كه باشد كه در آن خلافي رود،دو گواه بايد از مردان.

هشتم گفت:اگر جايى باشد كه دو مرد حاضر نباشند (8)،يك مرد و دو زن باشند،بيان كرد كه:گواى (9)دون زن به جاى يك مرد باشد،چنان كه در بسيارى احكام شرعى حكم (10)،دو زن حكم مردى (11)باشد،و يك زن در حكم نيمه مردى باشد في الحدّ و الشّهادة و الميراث و غير ذلك.

نهم،بيان كرد كه:هر مردى و هر زنى گواهى را نشايد مگر كه مرضىّ باشند و پسنديده و ظاهرستر و نكوسيرت.

دهم،بيان كرد علّت اين را كه[چرا] (12)چنين بايد: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا ،تا اگر

ص : 142


1- .تب:سيوم،آج،لب،فق،مب:سيم.
2- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(420/2)+اگر.
3- .مب+كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:كم عقلند.
5- .اساس:زير وصالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب+حق باشد.
7- .همه نسخه بدلها:بمقرّ.
8- .مب+گواهى.
9- .همه نسخه بدلها:گواهى.
10- .مب+.
11- .اين همه نسخه بدلها:يك مرد.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

از اين دو زن يكى را فراموش شود،آن كه ياد دارد آن را ياد دهد كه فراموش كرده باشد.

يازدهم گفت:چون تحمّل شهادت كرده باشد،و مرد صاحب حق را حاجت بود به اقامت آن،نبايد كه ابا كند از اقامت آن.

دوازدهم گفت:براى آن كه حق اندك بود نبايد كه نويسنده ملال نمايد و حقير دارد و گويد:اين قدر خطر آن ندارد كه بنويسند و گواه شوند،بل آنچه حق باشد اگرچه اندك بود (1)با او هم آن كنند كه اگر بسيار بود (2).

سيزدهم،بازنمود كه:اگر چنين كنند به نزديك خداى تعالى عادل تر بود.

چهاردهم گفت (3):در باب گواى (4)راست تر بود.

پانزدهم گفت:نزديكتر بود به آن كه گواه به شك نيفتد (5)،بازنمود كه:

اين همه از كتابت و استشهاد و تحمّل شهادت و اقامت آن و صفت (6)گواهان آنجا بايد كه بيعى به نسيه يا به سلم يا قرضى و دينى مؤجّل باشد اگر چنان كه معاملتى و تجارتى بود ميان شما دست بدست آنجا حاجت نباشد[380-پ]به نوشتن.

شانزدهم (7)بازنمود كه:اگرچه در تجارت حاضر كتابت نبايد،گواه بايد.

هفدهم گفت:نبايد كه گواه و دبير به كس اضرار كند يا كسى به ايشان اضرار كند.

هژدهم بازنمود كه:هركه (8)اين كند و روا دارد فاسق بود.

نوزدهم:بر كار بستن اين جمله ايشان را پند داد كه: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ .

بيستم بازنمود كه:اين جمله احكام از تعليم خداى دانند و اعلام رسول از آن جمله نيست كه به مقاييس استخراج توان كردن،چه اين به مصالح تعلّق دارد،و مصالح آن داند كه عواقب داند،و عواقب آن داند كه به همه چيزها عالم باشد،و آن خداست-جلّ جلاله.

ص : 143


1- .نسخه تب از اين جا به بعد چند صفحه اى افتادگى دارد.
2- .همه نسخه بدلها:بودى.
3- .همه نسخه بدلها+.
4- .اين همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .همه نسخه بدلها بجز تب+شانزدهم.
6- .لب:وصف.
7- .لب،فق،مر:هفدهم،مب:هفتدهم.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كه آن كس كه.

بيست ويكم گفت:اگر چنان كه حالت حالت سفر باشد،و مرد بر جناح سفر بود،و دبير يا آلت به دست نيايد،و وثيقه و استظهار بايد، فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ ،به دست [گرو] (1)ى بدهد تا صاحب حق بستاند.

بيست و دوم،بازنمود كه:اين حالى است كه به اختلاف معاملان (2)مختلف شود (3)اگر تو را بر كسى امان باشد و گرو نستانى رواست.

بيست سه ام (4)گفت:ظنّ آن مرد نيكو گمان در حقّ خود خطا مكن،او تو را امين مى شناسد،تو خويشتن را خائن مساز،اداى امانت به جاى آر و از خداى بترس.

بيست چهارم گفت:چون گواهى (5)در گردن تست و حقّى از آن غيرى به آن زنده خواهد شدن و اگر پنهان كنى حقّ او تباه خواهد شدن،زنهار آن گواى (6)نبايد كه نهان كنى (7).

بيست و پنجم[گفت] (8):اگر كنى دلت كه امير همه اعضاست او خائن و آثم و فاجر شود،چون او معلوم گشت ديگر اعضايت را چه حرمت ماند و از اعمال تو هيچ چيز بر من (9)پوشيده نيست كه من به اعمال و افعال و احوال تو عالمم.

قوله: لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،حق تعالى چون[اين] (10)جمله احكام شرعى بيان كرد بازنمود كه:آنچه من فرمودم تو را نه براى آن فرمودم كه مرا به آن حاجتى بود،و براى (11)نفع و صلاح تو فرمودم چه همه ملك آسمان و زمين مراست.

اهل علم خلاف كردند در عموم و خصوص آيت في قوله: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اللّٰهُ .بعضى گفتند:خاصّ است در كتمان شهادت، خداى تعالى گفت:اگر چيزى آشكارا كنى يا پنهان كنى در دل از كتمان شهادت،

ص : 144


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجه به مج افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:معاملات.
3- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+و.
4- .وز،آج،لب:بيست و سه ام،فق،مب:بيست و سيم.
5- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
6- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
7- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:گواهى پنهان نكنى.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها بجز تب:تو بر من هيچ.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .وز+تو و،دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو و براى.

من فرونگذارم و به حساب در آرم،بيانش (1): وَ لاٰ تَكْتُمُوا الشَّهٰادَةَ ،و اين قول شعبي است و عكرمه و مجاهد و روايت مقسم از عبد اللّه عبّاس.

بعضى ديگر گفتند:مراد به اين،موالات كافران است و تولّاى ايشان، [بيانش] (2)قوله تعالى في سورة آل عمران: قُلْ إِنْ تُخْفُوا [381-ر] مٰا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّٰهُ (3)،و اين قوله مقاتل است و واقدى،و بعضى دگر از علما گفتند:

آيت عام است و لكن حكم او منسوخ است،و سبب نسخ او آن بود كه:چون اين آيت آمد،ابو بكر و عمرو عبد الرّحمن عوف و معاذ جبل و جماعتى صحابه پيش رسول آمدند و گفتند:اى رسول اللّه!در همه قرآن هيچ آيت نيامد كه سخت تر است بر ما از اين آيت،يكى از ما چيزهايى در دل گيرد از حديث النّفس و امانى كه اگر همه دنيا و را باشد (4)او نخواهد كه آن نباشد (5)،و خداى تعالى مى گويد:شما را برآن حساب خواهد بودن،هلاك شديم ما.

رسول-عليه السلام-گفت:چنين است صلاح دانى كه آن گوى (6)كه بنى اسرايل گفتند:سمعنا و عصينا؟گفتند:نه يا رسول اللّه!ما مى گوييم:سمعنا و اطعنا، خداى تعالى آيت فرستاد (7): لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا (8)،و اين آيت به آن منسوخ بكرد.پس رسول-عليه السلام-گفت:

ان الله تجاوز لامتي ما حدثت به انفسها ما لم تكلم به او تعمل به ،گفت:خداى تعالى از امّت من در گذراند (9)آنچه نفس ايشان به آن حديث كند ما دام تا بنگويند و يا بنكنند،و اين قول عبد اللّه مسعود است و ابو هريره و عائشه و عبد اللّه عبّاس و عطا و سعيد جبير و محمد بن سيرين و محمّد كعب و قتاده و كلبى.

و سعيد بن مرجانه گفت:به نزديك عبد اللّه عمر حاضر بودم،اين آيت بر خواند و

ص : 145


1- .مب+قوله تعالى.
2- .اساس،تب:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 29.
4- .مب+و امّا.
5- .مج،وز:بباشد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب:گويى/گوييد.
7- .مب+كه قوله.
8- .سوره بقره(2)آيه 286.
9- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:در گذرانيد.

گفت:اگر خداى (1)ما را به اين بگيرد ما هلاك شديم.آنگه بگريست به آواز بلند.

من اين حكايت با عبد اللّه عبّاس بگفتم،او گفت:رحم اللّه ابا عبد الرّحمن،ندانست كه اين حكم منسوخ است بقوله: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا (2)،كار وسوسه و تكليف از مكلّفان بر داشتند،و كار با قول و عمل افتاد،و اين قول ضعيف است براى چند وجه را:

اوّل آن كه:نسخ در اخبار نشود،مگر خبرى (3)كه متضمّن امرونهى باشد،امّا چون خبر محض باشد،نسخ را در او مجال نبود.

دگر آن كه:از حكيم نيكو نبود كه تكليف ما لا يطاق كند في حال من الاحوال و لو ساعة واحدة،با تظلّم (4)متظلّمان و استغاثه مستغيثان منسوخ كند.

امّا قوله تعالى: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اللّٰهُ ،متناول باشد اعتقادات و ارادات و كراهات را كه امرونهى به آن تعلّق دارد.

فامّا آنچه در مقدور بنده نيايد من خطور الشّىء بالبال و آنچه از باب تمنّى و شهوات باشد،و تكليف متناول نبود آن را،آن در تحت اين آيت نيايد و از اين خارج بود لدلالة العقل،و به هيچ حال مقتضى عقل براى خبر واحد رها نكنند.

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ ،آن را كه خواهد بيامرزد از آنان كه مستحقّ عقاب (5)باشند [381-پ]،و اين دليل كند كه خداى را تعالى هست كه عفو كند گناهكار را.

وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ ،و عذاب كند آن را كه خواهد و اگر مستحق را عذاب كردن از مواجب (6)بودن تعليق آن كردن به مشيّت نيكو نبودى،چه كارى (7)به مشيّت بازبندند كه فاعل در آن مخيّر بود،خواهد كند و خواهد نكند.

و عقاب فساق به نزديك اهل وعيد چنين نيست،و آنچه گفتيم[در آن كه ] (8)آيت محكم است و منسوخ نيست قول قومى است از اهل معانى كه گفتند:دل را نيز فعلى هست كه حوالت بدوست في قوله تعالى: بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ (9)،پس قديم-

ص : 146


1- .تب:افتادگى دارد،ديگر نسخه بدلها+تعالى.
2- .سوره بقره(2)آيه 286.
3- .مج،وز،فق:چيزى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به ظلم.
5- .مج:عذاب.
6- .لب:از او واجب.
7- .مج،وز،دب،آج:كار.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
9- .سوره بقره(2)آيه 225.

جلّ جلاله-هر عاملى بر عملش سواء اگر به دل كرده باشد و اگر به جوارح،برآن واقف (1)كند و در حساب آرد،آنگه آن را كه خواهد عفو كند و آن را كه خواهد عقوبت و ذلك قوله: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (2)،و اين معنى قول حسن و ربيع و قيس بن ابى حازم و روايت ضحّاك از عبد اللّه عبّاس است (3).

بعضى دگر گفتند:خداى تعالى بنده را بر همه فعلى از افعال محاسبه كند و مؤاخذه،جز آن كه هرآنچه (4)از آن به قول و عمل كرده باشند آن را به قيامت عقوبت كند اگر توبه نكنند،و آنچه بدان همّت كرده باشند به دل يا عزم كرد (5)برآن از معصيت،آن را جز به بيمارى (6)و مصائب و آفات و جز آن (7)كند.

و روايت كردند خبرى از عائشه از رسول-عليه السلام-كه گفت:در اين آيت اين متابعت خداى باشد بنده را بدانچه بدو رسد از تبى يا (8)نكبتى يا تبهى (9)كه در دست او شود و چيزى كه در گريوان (10)طلب كند نيابد (11)در آستين باشد تا بدانستن (12)غمى به دل او رسد تا مؤمن چون با پيش خداى شود از گناه پاكيزه باشد.چنان كه زر سرخ از كوره زرگر بيرون آيد،و اين (13)بر وجه كفّارت بود آن گناه را،و بيان اين قول رسول[است] (14)-عليه السلام-كه گفت:

لا يصيب المؤمن نصب و لا وصب و لا مخمصة حتّى الهمّ يهمّه (15)و لا اذى الّا كفّر اللّه به من خطاياه، گفت:مؤمن را هيچ رنجى و دردى و گرسنگى نرسد تا آن چيز كه او را غمگين كند،و الّا خداى تعالى به كفّارت گناهانش كند.

ص : 147


1- .مج:وقف.
2- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 36.
3- .همه نسخه بدلها:ندارد،ظاهرا كلمه«است»در اساس هم نونويس است.
4- .همه نسخه بدلها بجز تب:هرچه.
5- .همه نسخه بدلها بجز تب:كرده.
6- .همه نسخه بدلها بجز تب،وز:جزاء بيمارى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:احزان.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب:و.
9- .فق،مب:تبهتى،دب:تبهمى.
10- .گريوان/گريبان.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نبايد.
12- .چاپ شعرانى(424/2):تا بدان سبب.
13- .مج،وز:و بر اين:ديگر نسخه بدلها:و به اين.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
15- .مج،وز،دب،آج،فق،مر:بهمّه،مج،وز+رواية.

مجاهد گفت:و ان تبدوا ما في انفسكم من اليقين او تخفوه من الشّك،و اگر اظهار كنى آنچه در نفسهاى شماست از يقين يا پنهان (1)كنى از شكّ.

و (2)صادق جعفر بن محمّد-عليهما السّلام-گفت:و اگر اظهار كنى آنچه در دل دارى از اسلام يا پنهان كنى،يعنى ايمان.و هم از او روايت است كه:آنچه اظهار كنى از عمل (3)يا پنهان كنى از عزم و ارادت و نيّت فعل،

اما حديث النفس فلا يدخل (4)في التكليف ،بيانه: لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ (5).

عبد اللّه بن المبارك گفت:از سفيان ثورى پرسيدم كه خداى تعالى[382-ر] بنده را به همّت بگيرد (6)؟گفت:بلى چون عزم باشد.

عمرو بن جرير گفت:در ايّام (7)برنايى روزى عزم كردم بر كارى ناشايست.در راه كه مى رفتم،به حلقه واعظى برسيدم،اوّل سخن (8)كه گفت-چون فراز رسيدم-اين بود كه:اين عزم معصيت كرده و در دل پنهان كرده،آن كه دل آفريد نهان (9)دل داند.

چون من اين شنيدم،مرا غش افتاد و بيفتادم (10)بى هوش،فما افقت الّا عن توبة،با هوش نيامدم الّا از توبه.

در خبر است كه:در بنى اسرايل سالى قحط بود،مردى در بيابان مى گذشت تلهاى ريگ مى ديد،مى گفت:چه بودى اگر اين همه آرد بودى و مرا بودى تا به درويشان دادمى!حق تعالى وحى كرد به پيغامبر روزگار را،گفت:بگو آن مرد را كه من از دل تو صدق دانستم،از تو قبول كردم آنچه در دل آوردى.

زيد بن اسلم گفت:مردى را ديدم كه بر (11)محافل علما مى گرديد و مى گفت:

هيچ كسى هست كه مرا راه نمايد بر عملى از اعمال خير كه من از آن خالى نباشم

ص : 148


1- .لب:يا نهان،آج،مب:تا نهان.
2- .مب+حضرت،دب+امام.
3- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+جوارح.
4- .همه نسخه بدلها بجز تب،فق:مدخل.
5- .سوره بقره(2)آية 225.
6- .لب:نگيرد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در هنگام.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سخنى.
9- .دب،مر:پنهان.
10- .مج،وز:بيوفتادم.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در.

كه مراد مى بايد كه يك ساعت بر من نگذرد كه من به عبادت مشغول نباشم!علما او را گفتند:حاجت تو آسان است تا طاعت توانى كردن مى كن،چون فتورى تو را در يابد يا شاغلى (1)پديد آيد،عزم كن و نيّت،تا تو را همچنان كه عمل كرده باشى بنويسند،فانّ العازم كالعامل،كه عازم چون عامل بود،و هذا معنى

قول النّبي عليه السلام: نية المؤمن خير من عمله ،براى آن كه عمل را فتور در يابد (2)و نيّت را فتورى (3)در نيابد.

محمّد بن علىّ الباقر-عليهما السلام-گفت:

تبدوا ما في انفسكم من الافعال الظاهرة ،آنچه (4)آشكار كنى و مردم ببيند و از تو دانند.«او تخفوه» (5)يا پنهان (6)از مردمان كه خداى داند[از تو] (7)و مردمان ندانند،

يحاسبكم به الله العائد على افعالكم (8)و العارف باحوالكم.

و در خبر مى آيد كه:روز قيامت بنده اى را در قيامت آرند و صحيفه عمل (9)او در دست او نهند،او نامه باز كند،در اوّل صحيفه حجّى بيند مقبول مبرور،ساعتى در آن مى نگرد و انديشه مى كند،مرد حجّ كرده نباشد.حق تعالى گويد:برخوان صحيفه عملت.او گويد:بار خدايا سهو و غلط بر تو روا نيست،من در دار دنيا حجّ نكردم،و اين جا حجّى (10)مقبول نوشته است!حق تعالى گويد:تو حجّ نكردى،و لكن فلان روز ياد دارى كه قافله حاجّ (11)مى گذشت،تو آب در چشم بگردانيدى و گفتى (12):كاشك (13)تا من استطاعت داشتمى تا با اينان برفتمى.من از تو صدق دانستم،در ديوان تو حجّ بنوشتم.

ص : 149


1- .مب،مر+تو را.
2- .همه نسخه بدلها:فتورى درآيد.
3- .همه نسخه بدلها:فتور.
4- .مب:هرآنچه.
5- .اساس:و تخفوه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:تا به نهان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است:افعالهم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب،مر:اعمال.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حج.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حجّاج.
12- .همه نسخه بدلها:مى گفتى.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كاشكى.

در خبر مى آيد كه:فرداى قيامت خداى تعالى گويد:

هذا يوم تبلى السرائر و تخرج الضمائر ،اين روزى است كه سرها در او آشكارا كنند و ضماير در او بيرون آرند،و دبيران من بر شما[382-پ]آن نوشته اند از عمل شما كه ظاهر بود ايشان را، و مطّلع بر سراير من بودم (1)،آنچه ايشان ننوشتند من دانم،امروز خبر دهم شما را و حساب كنم شما را برآن تا بدانى كه مثقال ذرّه اى از عمل شما از من فرونشده است.آنگاه بيامرزم آن را كه خواهم،و عذاب كنم آن را كه خواهم.

امّا مؤمنان را خبر دهد بدان و بيامرزدشان اظهار فضل را،و امّا كافران را خبر دهد بدان،و عقوبت كندشان برآن (2)اظهار عدل را،و اين معنى قول ضحّاك است و ربيع و عوفي و والبي از عبد اللّه عبّاس،و دليل بر اين آن است كه گفت:

«يحاسبكم»،و نگفت«يعاقبكم»،و حساب جز عقاب باشد،حساب ثابت باشد و عقاب ساقط.

و قتاده روايت كند از صفوان بن المحرز كه گفت:با عبد اللّه عمر بودم در طوافگاه.مردى آمد و از او پرسيد كه:اى پسر عمر!از رسول-عليه السلام-چه شنيده اى در نجوى؟گفت شنيدم كه رسول-عليه السلام-گفت:روز قيامت حق تعالى بنده را به عرش خود نزديك كند و گناهان او با او به سرّ تقرير مى كند، مى گويد:بنده من!ياد دارى فلان روز فلان گناه كردى،و فلان روز فلان گناه كردى؟او مى گويد:بار خدايا!همه (3)همچونين است كه مى فرمايى و (4)من كردم.

حق تعالى گويد:بنده من! آن همه بر تو بپوشيدم و فريشتگان را برآن اطّلاع ندادم، اكنون بيامرزيدم تو را (5)و عفو كردم،با مؤمنان چنين خطاب كند،و با كافران و منافقان بر ملاء خلق على رءوس الاشهاد ندا كند كه: هٰؤُلاٰءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلىٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ (6).

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ ،ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و يعقوب خوانند به رفع هر دو فعل،و باقى قرّاء به جزم خوانند،رفع على تقدير:فهو يغفر،و جزم

ص : 150


1- .دب،آج،لب،مب،مر+و.
2- .همه نسخه بدلها:لفظ«برآن»را ندارد.
3- .مج،وز:ندارد.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .سوره هود(11)آيه 18.

بر عطف على قوله: يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اللّٰهُ .و طاوس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس: فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ ،بيامرزد آن را كه خواهد بر (1)گناه بزرگ،و عذاب كند آن را كه خواهد بر (2)گناه كوچك،براى آن كه هر دو حقّ اوست، لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (3).

وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

قوله: آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ (4)،عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول -عليه السلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،چون به سدره منتهى (5)رسيدم،مرا سه تحفت دادند:نماز پنج (6)،و خواتيم سورة البقره،و آمرزش آنان كه به خداى شرك (7)نيارند از امّت من.

عقبة بن عمرو گفت:خداى تعالى (8)دو آيت فروفرستاد از كنزهاى بهشت،[383-ر] خداى تعالى تقرير (9)كرد آن را پيش ازآن كه خلق را آفريد به دو هزار سال،هركه از پس نماز خفتن بخواند،همچنان باشد كه همه شب به نماز ايستاده،و آن آمَنَ الرَّسُولُ است تا به آخر سورت.

نعمان بن بشير (10)روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت كه:خداى كتابتى فرمود نوشتن پيش ازآن كه آسمان و زمين آفريد[به دو] (11)هزار سال،و آن دو آيت است كه ختم سورة البقره كرد به آن (12)،هيچ سراى نبود كه سه شب اين آيات در او بخوانند (13)كه شيطان گرد آن گردد.

و رسول-عليه السلام-گفت:در آخر سورة البقره[آياتى است] (14)كه هم قرآن است و هم دعاست،و هم رضاى خداست.

و در خبر است كه رسول را-عليه السلام-گفتند:از خانه ثابت بن قيس بن

ص : 151


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .همه نسخه بدلها:به.
3- .سوره انبيا(21)آيه 23.
4- .همه نسخه بدلها+الآية.
5- .لب:سدرة المنتهى.
6- .آج+وقت،دب+نماز،مب،مر:پنجگانه.
7- .دب:شريك.
8- .همه نسخه بدلها+تعالى.
9- .مج،وز،دب:تقدير،آج،لب،فق،مب،مر:تقديم.
10- .اساس:بشر،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مب+و.
13- .مج،وز:نخوانند.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

شماس نورى مى برآيد (1)چون چراغى تابان،گفت:همانا او سورة البقره مى خواند.او را گفتند:چه مى خوانى به شبها در سراى؟گفت:آخر سورة البقرة: آمَنَ الرَّسُولُ .

و در خبر است كه اين دو آيت شب معراج فرود آمد بر رسول-عليه السلام-در زير عرش،چون حق تعالى گفت:

يا محمد!سل تعط ،بخواه تات بدهند (2)،گفت:

التحيات لله و الصلوات الطيبات الطاهرات المباركات ،جوابش دادند كه:

السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته. رسول-عليه السلام-موافقت را گفت:

[السلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين ،گفت] (3):

اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله (4)،خداى تعالى فروفرستاد (5)(6):

آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ،گفت:ايمان آورد رسول-عليه السلام-به آنچه خداى تعالى به او فرستاد.

وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ ،و مؤمنان همه ايمان آوردند به خداى.«امن»گفت،و«آمنوا»نگفت حملا على اللّفظ دون المعنى،براى آن كه لفظ[«كل»] (7)موحّد اللّفظ مجموع المعنى است،قال اللّه تعالى: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ (8)...و در جمع گفت: كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ (9)، وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِينَ (10).

حمزه و كسائى و خلف خوانند و عبد اللّه عبّاس و عكرمه و اعمش:«و كتابه» على الواحد،و باقى قرّاء على الجمع:«و كتبه».امّا وجه جمع ظاهر است،و وحدان (11)دو وجه دارد:يكى آن كه مراد به كتاب قرآن است،و وجهى دگر آن كه واحد گفت در جاى جمع،عرب گويد:كثر (12)اللّبن و كثر (13)الدّرهم و الدّينار في ايدى النّاس،قال اللّه تعالى:

ص : 152


1- .مب،مر:نورى بر مى آيد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا بدهند.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق+اشهد ان عليا وليه و وصيه.
5- .آج،لب،فق،مر:به او.
6- .مج،وز+كه.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سوره نور(24)آيه 41.
9- .سوره انبيا(21)آيه 93.
10- .سوره نمل(27)آيه 87.
11- .مج،وز:و وحدانى،دب:واحدانى،آج،لب،فق،مب،مر:و واحد آن.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كثير.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كثير.

فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتٰابَ (1) ...،و لم يقل«الكتب».

وَ رُسُلِهِ ،جمع رسول باشد،و حسن بصرى خواند:«و رسله»به سكون«سين» لتوالى الحركات.و يك روايت از نافع آمده است:و كتبه و رسله.

لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ،در ايمان تفريق نكنيم (2)ميان رسولان،نگوييم (3):

نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ [383-پ] بِبَعْضٍ (4)...،[383-پ]چنان كه جهودان گفتند.

و يعقوب خواند (5):«لا يفرّق»ردّا على لفظ الكلّ،او على الرّسول-عليه السلام.و در كلام«قول»محذوف است،و تقدير آن است (6):و قالوا لا نفرق بين احد،و عرب حذف بر (7)قول بسيار كنند،و در قرآن از اين بسيار است،و منها قوله: وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (8)،اى:يقولون (9)سلام عليكم،و قوله: وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنٰا... (10)،اى يقولون ربّنا،و قوله: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ (11)...،اى قالوا ما نعبدهم،و امثال اين بسيار است.

و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه:لا يفرقون (12)،بر اين وجه به تقدير محذوف حاجت نباشد،و«بين»از ميان دو كس باشد يا بيشتر،و براى آن گفت:

«بين احد»،و نگفت بين آحاد،كه لفظ احد در جاى جمع به كار دارند،قال اللّه تعالى: فَمٰا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِينَ (13)،و

قال النّبىّ-عليه السلام: ما احلّت الغنائم لاحد سود الرّءوس غيركم، و قال رؤبة:

اذا امور النّاس ديكت دوكالا يرهبون احدا رأوكا

وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا ،فرمان (14)تو شنيديم (15)و مطيع راى توايم،خلاف آن كه جهودان گفتند: سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا (16).

ص : 153


1- .سوره بقره(2)آيه 213.
2- .همه نسخه بدلها+از.
3- .مج،وز:بگوييم.
4- .سوره نساء(4)آيه 150.
5- .مب+كه.
6- .مب+كه.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .سوره رعد(13)آيه 23 و 24.
9- .مج،وز:ام يقولون.
10- .سوره سجده(32)آيه 12.
11- .سوره زمر(39)آيه 3.
12- .وز:لا نفرّقون،دب،آج،لب،مب،مر:لا تفرّقون.
13- .سوره حاقّه(69)آيه 47.
14- .مج،وز:حكم.
15- .همه نسخه بدلها:بشنيديم.
16- .سوره بقره(2)آيه 93.

حكيم بن جابر (1)روايت كند كه:جبريل-عليه السلام-آمد به رسول و اين آيت آورد و گفت:خداى تعالى بر تو و امّت تو ثنا گفت،اكنون بخواه تا بدهند.او به تلقين خداى تعالى سؤال كرد. غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا ،و نصب او بر مصدر بود،و تقدير اين است كه:اللّهمّ اغفر لنا غفرانا،كما قال: كِتٰابَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ (2).و مثال«غفرانك»در نصب و تقدير او سبحانك است،اى (3)نسبّحك تسبيحا،و گفته اند:مفعول به است و تقدير آن كه:نسألك غفرانك،بار خدايا ما از تو آمرزش مى خواهيم.

وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ،و بازگشت ما با تو است،يعنى با جايى كه در آنجا كس را حكم نباشد مگر تو را.

خداى تعالى پس از اين بيان كرد فساد قول آنان كه تكليف ما لا يطاق روا دارند،گفت: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ،تكليف نكند خداى هيچ كس را الّا [به] (4)وسع و طاقت او،و«وسع»نام چيزى باشد كه واسع بود بر مرد و مضيّق نبود بر او،و مثال او وجد و جهد (5)باشد.

و گفته اند:وسع طاقت باشد،و گفته اند:دون طاقت باشد و جارى مجرى ضرورت است كه خداى تعالى ما را تكليف كمتر از وسع و آلت و قدر (6)ما كرده است كه يكى از ما قدرت هفده ركعت نماز بيش دارد در شبان روز (7)،و در سال (8)يك ماه روزه (9)،و در عمر يك بار حج با وجود استطاعت.

و ابراهيم بن ابي عبله خواند:الّا وسعها (10)،على الفعل،اى وسعها امره،او على تقدير:ما وسعها اللّه (11)،آنگه[384-ر]ما حذف كرد.

قومى مفسران گفتند:مراد حديث نفس است،چنان كه برفت في قوله: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ (12).و اگر اين روايت درست باشد (13)،گمان برده باشند

ص : 154


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حكيم بن خالد.
2- .سوره نساء(4)آيه 24.
3- .مج،وز:انّى.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:جدّوجهد.
6- .همه نسخه بدلها:قدرت.
7- .مر:شبانه روز.
8- .آج،فق،مب،مر:سالى.
9- .فق+دارد.
10- .مر:وسعها.
11- .همه نسخه بدلها:ندارد.
12- .سوره بقره(2)آيه 284.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب+همانا ايشان.

كه حديث نفس و وسوسه و تمنّا در اين جمله است،خداى تعالى آيت فرستاد و گفت:اين (1)در تكليف نيست ازآنجا كه در وسع نيست تا نفي گمان ايشان كند، و نظير او در معنى: مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (2)...،و قوله: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (3)...،و: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا (4).

سفيان عيينه را از اين آيت پرسيدند،گفت:لا يكلّف اللّه نفسا الّا يسرها (5)لا عسرها و لم يكلّفها طاقتها و لو كلّفها طاقتها لبلغ المجهود منها،گفت:خوارى و آسانى تكليف كرد خداى تعالى،و تكليف نكرد هيچ كس را طاقت او،چه اگر تكليف طاقت كردى مكلّف (6)به رنج افتادى،پس تكليف دون طاقت كرد (7).

آنگه بيان اين جمله كرد و تقرير (8)عدل خود در حسابى (9)كه او را با بندگان هست،گفت: لَهٰا مٰا كَسَبَتْ ،گفت:او راست آنچه كرد از خير.و«كسب»در لغت هر فعلى باشد كه به او جرّ منفعت كنند،براى اين مرغان صيدكننده را كواسب خوانند،قال لبيد:

غبس كواسب ما يمنّ طعامها

و دون اين تفسير كه گفتيم كه اهل لغت دانند و شناسند معقول نيست.

وَ عَلَيْهٰا مَا اكْتَسَبَتْ ،و بر اوست آنچه كند از فعل بد.و فعل و افتعل اين جا به يك معنى است،و لكن براى قرينه«لها»آن را بر خير تفسير داديم،و براى«عليها» اين را بر شرّ حمل كرديم.

لَهٰا مٰا كَسَبَتْ ،او راست خير و ثواب و نفع آنچه او كرده باشد.و«عليها»،و بر اوست وزر و وبال و عقوبت آنچه كرده باشد.و«ها»راجع است با«نفس».پس از اين هيچ عاقل را شبهه نماند در آن كه جزا بر (10)عمل است،و خداى.جلّ جلاله-با

ص : 155


1- .همه نسخه بدلها بجز تب:آن.
2- .سوره حج(22)آيه 78.
3- .سوره بقره(2)آيه 185.
4- .سوره طلاق(65)آيه 7.
5- .مج+و.
6- .اساس:تكليف،تب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بود،تب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:تقدير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس كه نونويس است:حساب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:اين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مكلّفان كار بر وفق عمل ايشان خواهد كردن از عدل،از آن گذشته الّا فضل نماند (1)، از هر دو گذشته جز ظلم نماند،و او-جلّ جلاله-از آن متعالى است.

رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا ،حق تعالى به لفظ مفاعله گفت و اگرچه از خداست تعالى پس چنان كه معاقبه.و اهل معانى در هر دو لفظ گفتند كه:چون مكلّف به اختيار بد (2)خويش كارهايى كند كه مستحق (3)عقوبت شود،و اگر آن نكردى او را مؤاخذت و عقوبت نبودى،پس چنانستى كه:اعان على نفسه،پس پندارى كه اين فعل-اعني معاقبت و مؤاخذت-ميان او و خداست،براى آن بر لفظ مفاعله گفت.

إِنْ نَسِينٰا ،اگر فراموش كنيم.«نسيان»ضدّ ذكر باشد.كلبى گفت:بنى اسرايل هرگه كه چيزى فراموش كردندى از آنچه ايشان را فرموده بودند،يا خطايى كردندى،خداى طعامى يا شرابى بر ايشان حرام كردى.[384-پ]و اگر اين قول (4)درست باشد بر وجه تغيّر مصلحت باشد نه بر وجه عقوبت،كه عقوبت مضرتى محض باشد مستحق مقارن با استخفاف و اهانت.

امّا فوت منافع از باب عقوبت نباشد،چه اگر چنين بود ما و پيغامبران و فريشتگان يك ساعت از عقوبت خالى نباشيم،كه هيچ نفع نيست كه خداى تعالى كرده است با ما و الّا بيش از آن و به از آن مقدور (5)است در هر وقتى از اوقات.

و بعضى دگر گفتند:نسيان به معنى ترك است،چنان كه گفت: نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ (6)...،اى تركوا طاعته فتركهم من الثّواب. أَوْ أَخْطَأْنٰا ،يقال:خطئ فلان يخطأ خطأ (7)و خطأ اذا تعمّد،قال الشّاعر:

عبادك يخطئون و انت ربّبكفّيك المنايا لا تموت

و اخطأ اذا لم يصب،بهرى اين فرق كردند كه شنيدى بين خطئ (8)و أخطأ.

و بعضى دگر گفتند:هر دو به يك معنى باشد،و اولى تر آن باشد كه خطايى بود

ص : 156


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است،نداند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز:بر،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .آج+عقاب و.
4- .دب:اين قضيه و وجه،آج،لب،فق،مب،مر:اين وجه.
5- .چاپ شعرانى(430/2)+خدا.
6- .سوره توبه(9)آيه 67.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .همه نسخه بدلها:خطأ.

كه نه عمد باشد،براى آن كه بر عفو آن كه (1)بر سبيل عمد باشد قطعى نيست.

ابن زيد گفت: إِنْ نَسِينٰا ،اگر فراموش كنيم چيزى از واجبات و فرائض (2)،او اخطأنا،يا ارتكاب كنيم چيزى از محرّمات.

عبد اللّه عمر شنيد از مردى كه مى گفت:اللّهمّ اغفر لي خطاياى،بار خدايا خطاهاى من بيامرز.او گفت:اى مرد از خداى خواه تا عمدت بيامرزد كه خطايا خود مغفور است،و آن نيز وجهى نيك است كه گناه را بر اطلاق اگر عمد باشد اگر سهو خطا خوانند،براى آن كه خلاف صواب باشد.

نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر (3)كه رسول-عليه السلام-گفت:

رفع عن امّتى الخطاء و النّسيان و ما استكرهوا عليه، از امت من برداشتند خطا و نسيان و آنچه ايشان را برآن اكراه كنند.

رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً .بعضى مفسران گفتند:عهدا او (4)ميثاقا،بار خدايا بر ما منه عهدى و ميثاقى-يعنى تكليفي-كه ما به آن قيام به دشخوارى (5)توانيم كردن،پس ما را به آن مؤاخذه باشد چنان كه جهودان را،بيانش قوله: وَ أَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي (6)...،اى عهدي،و اين قول مجاهد (7)و عطا و قتاده و ضحّاك و ربيع و مقاتل و سدّى و كلبي و ابن جريج است.

و بعضى دگر گفتند:مراد به«اصر»ثقل است،بار خدايا بار گران در تكليف بر ما منه چنان كه بر آنان نهادى كه پيش ما بودند،و آن آن بود كه در اخبار مى آيد كه:

خداى تعالى در شبان روز (8)پنجاه نماز بر امّت موسى نهاد،و ايشان را به زكات ربع مال فرمود دادن،و چون جامه شان پليدى رسيدى (9)ببايستى بريدن و نمازشان جز در مسجد روا نبودى،و چون آب نيافتندى،تيمّم روا نبودى ايشان را.و چون گناهى

ص : 157


1- .چاپ شعرانى(430/2):غفران.
2- .همه نسخه بدلها بجز تب+تو.
3- .مب:عبد اللّه عبّاس.
4- .اساس:و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز:قيام دشوار،مب،مر:قيام به دشوارى.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 81.
7- .همه نسخه بدلها+است،اساس:كلمه خطخوردگى دارد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شبان روزى.
9- .مج،وز:جامه را پليدى برسيدى،دب،آج،لب،فق،مب:جامه را پليدى رسيدى،مر:جامه را پليديى رسيدى.

بكردندى،علامت آن گناه بر روى ايشان پديد آمدى.و چون در سراى به معصيتى مشغول شدندى[385-ر]،بر در آن سراى به خطّى روشن پيدا شدى كه:فلانان (1)در اين سراى فلان كار مى كنند،و اين قول عطا و مالك بن انس و مؤرّج و قتيبى و ابن الانبارىّ است،دليلش قوله تعالى: وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ (2).ابن زيد گفت:لا تحمل علينا ذنبا لا توبة منها و لا كفّارة لها،ما را به گناهى ابتلا مكن كه آن را توبه و كفّارت (3)نبود.و اصل كلمه عقد و احكام باشد،يقال:

بيني و بينه آصرة رحم و ما يأصرني عليه،اى ما يعطفني،و للشّافعي-[رحمة] (4)اللّه عليه:

اذا لم يكن لامرئ نعمةلدىّ و لا (5)بيننا اصرة

و لا لى في ودّه حاصلو لا نفع دنيا و لا آخرة

و أفنيت عمري على بابهف «تلك اذا كرّة خاسرة» (6)

رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ ،اين دعايى است كه غرض از او عبادت ماست،كه اگر ما اين دعا نكنيم خداى تعالى خود اين بكند،و لكن در اين دعا كردن ما را عبادت (7)بود،چنان كه حق تعالى گفت:قال (8)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (9).

در معنى آيت خلاف كردند.بعضى مفسران گفتند:عام است در جمله تكليف ما لا يطاق،و اين قول قتاده و ضحّاك و سدّى و ابن زيد است.

و بعضى دگر گفتند:مراد حديث النّفس و وسوسه است.

بعضي دگر گفتند:غلمه است و هى شدّة الشّهوة.

ابو ادريس خولانى گفتى (10):اللّهم اعذني و اصحابي هؤلاء من شرّ الغلمة فانّها (11)

ص : 158


1- .همه نسخه بدلها:فلان.
2- .سوره اعراف(7)آيه 157.
3- .مج،وز:و گناه.
4- .در اساس كلمه بعمد محو شده است،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج:و لما.
6- .اشاره است به سوره نازعات(79)آيه 12.
7- .همه نسخه بدلها:عبادتى.
8- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،ضبط قرآن مبناى كار ما:قال.
9- .سوره انبيا(21)آيه 112.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .چاپ شعرانى(431/2):فانّهما.

ربّما جرّت الى جهنّم،باز خدايا مرا و اين قوم را از شرّ غلمه نگاه دارد كه باشد كه مردم را به دوزخ برد.

و بعضى ديگر گفتند:مراد محبّت است.بعضى ديگر گفتند:مراد عشق است.

يكى از جمله صالحان نام او خبّاب (1)گفت:به مجلس ذو النّون مصرى حاضر آمدم در فسطاط (2)مصر،حزر (3)كردم حاضران را كه هفتاد هزار مرد بودند.او در محبّت خداى سخن گفت،[ياز] (4)ده جنازه بر گرفتند.يكى از جمله مريدان او برخاست (5)و گفت (6):محبّت خداى تعالى گفتى،در محبّت مخلوقان چيزى بگو.آهى بزد و دست نهاد و پيرهن (7)چاك كرد و گفت:آه غلقت رهونهم،و استعبرت عيونهم،حالفوا السهاد (8)،و فارقوا الرّقاد (9)،قليلهم طويل و نومهم قليل،احزانهم لا تنفد،و همومهم لا تفقد،امورهم عسيرة،و دموعهم غزيرة،باكية عيونهم.قريحة جفونهم،عاداهم الزّمان و الاهل و الجيران.

يحيى معاذ گفت:اگر عذاب قيامت به دست من بودى عشّاق را عذاب نكردمى،براى آن كه گناه ايشان اضطرارى بود نه اختيارى.

اصمعىّ گفت:در بغداد ديوانه اى را ديدم سخت زرد روى (10)،نحيف اندام، كودكان رسنى در گردن او[385-پ]كرده و او را رنجه مى داشتند.چون مرا ديد گفت:يا اصمعىّ!صف لي بعض ما يعذّب اللّه به اهل النّار في النّار،وصف بكن براى من بعضى آنچه خداى تعالى اهل دوزخ را در دوزخ بدان عذاب كند.من وصف آن مى كردم،گفت:و اللّه لو عذّبهم بالحبّ و الرّقباء و الهجر لكانوا في اشدّ من عذاب النّار،به خداى كه اگر ايشان را به محبّت و رقيبان و هجر عذاب كردى،در سخت تر از عذاب دوزخ بودندى (11).

ص : 159


1- .دب:خبان.
2- .مج،وز،دب،مر:قسطاط.
3- .وز،مب،مر:حرز.
4- .در اساس كلمه زير وصالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز:بر پاى خاست،ديگر نسخه بدلها:بر پاى خواست.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+در.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيراهن.
8- .وز:اشهاد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:الشّهادة.
9- .وز:الرّفاد،مب:الرّفادة،دب،آج،لب،فق،مر:الرّقادة.
10- .همه نسخه بدلها+و.
11- .همه نسخه بدلها+آنگه گفت.

لو كان مالك عالما (1)بجوى الهوىو فعاله في اضلع العشّاق

ما عذّب الكفّار الّا بالهوىو إن استغاثوا غاثهم بفراق

و ديگرى گفت در اين معنى.

دخول النّار للمهجور خيرمن الهجر الّذي هو يتّقيه

لأن دخوله في النّار أدنىعذابا من دخول النّار فيه

و بعضى دگر گفتند:مراد مسخ است و بگردانيدن صورت با صورتى دگر،چنان كه در امّت پيشين كرد.

و بعضى دگر گفتند:مراد شماتت اعداست،و انشد ابن الاعرابىّ:

كلّ المصائب قد تمرّ على الهوى (2)فتهون (3)غير شماتة الحساد

انّ المصائب تنقضي أيّامهاو شماتة الاعداء بالمرصاد

و بعضى دگر گفتند:مراد فرقت و قطيعت است.و حكما گفته اند:قطع الاوصال اهون من قطع الوصال.

و نظام گفت:لو كان للبين صورة لراع القلوب و لهدّ الجبال،و لجمر الغضا اقلّ توهّجا منه،و لو عذّب اللّه اهل النّار بالفراق لاستراحوا الى ما فيه من العذاب،گفت:

اگر فراق را صورت بودى دلها بترسانيد (4)و كوهها را بيران كردى (5)،و آتش تاغ از داغ فراق آسان تر است،و اگر خداى تعالى اهل دوزخ را به فراق عذاب كند،عذاب دوزخ بر ايشان آسان آيد.

و اعف عنّا،ما را عفو بكن.و اصل«عفو»محو باشد،يقال:عفا الرّسم اذا انمحى (6)،بار خدايا تقصيرهاى ما درگذار. وَ اغْفِرْ لَنٰا ،و گناهان ما بيامرز.و ارحمنا،بر (7)ما ببخشاى كه ما به نجات نرسيديم (8)مگر به رحمت تو.و گفته اند:عفو كن ما را از مسخ،و بيامرز ما را از خسف،و رحمت كن بر ما از قذف.

ص : 160


1- .اساس:لو ان مالك عالم،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:على الفتى.
3- .مج،آج:فيهون،وز،دب،لب،فق،مب،مر:فهون.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بترسيدى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .فق،مب:ويران كردى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اذا انمحى.
7- .همه نسخه بدلها:و بر.
8- .همه نسخه بدلها:نرسيم.

و گفته اند:ما را عفو بكن از (1)اقوال و بيامرز ما را از افعال،و رحمت كن بر ما از ضماير و اسرار.و گفته اند:اعف عنّا،عفو كن از صغاير و بيامرز ما را (2)كباير،و رحمت كن بر ما از سوء سراير.

انت مولانا،كه تو خداوند مايى[386-ر]و سيّد و ناصر مايى و به ما تو اولى ترى.

و«مولى»معانى بسيار دارد:به معنى ناصر باشد،و به معنى سيّد باشد،و به معنى همسايه باشد،و به معنى معتق باشد،و به معنى معتق باشد،و به معنى پسر عم باشد،و به معنى هم سوگند باشد،و به معنى بنده باشد،و به معنى اولى باشد.و اصل در او اين است براى آن كه مرجع همه معانى اين است،قال اللّه تعالى:

مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ هِيَ مَوْلاٰكُمْ (3) ...،اى اولى بكم.و استقصاى كلام در اين،در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه -در سورة المائده.

فَانْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ،ما را نصرت ده بر كافران.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:چون بنده اين آيت بخواند، چون به اين جا رسد (4): غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا (5)،خداى تعالى گويد:غفرت لك،بيامرزيدم تو را.

چون گويد: رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا ،خداى تعالى گويد:

لا اؤاخذكم (6)،مؤاخذت نكنم شما را.

چون گويد: رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً ،حق تعالى گويد:لا احمل عليكم،بار گران بر شما ننهم.

چون گويد: رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ ،حق تعالى گويد:لا احملكم، ننهم بر شما چيزى كه طاقت آن ندارى.

چون گويد: وَ اعْفُ عَنّٰا ،گويد:عفوت عنكم،عفو بكردم از شما.

ص : 161


1- .مب+اعمال و.
2- .همه نسخه بدلها+از.
3- .سوره حديد(57)آيه 15.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
5- .سوره بقره(2)آيه 285.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:لا اتخذكم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

چون گويد: وَ اغْفِرْ لَنٰا ،گويد:غفرت لكم،بيامرزيدم شما را.

چون گويد: وَ ارْحَمْنٰا ،گويد:رحمتكم،بر شما رحمت كردم.

چون گويد: فَانْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ،گويد:نصرتكم عليهم،شما را نصرت كردم بر كافران.

معاذ جبل چون اين آيت بخواندى و سورت ختم كردى،گفتى:آمين.

و در معنى او دو قول گفته اند:يك قول آن است كه معنى اين است كه:بار خدايا!بشنو و اجابت كن.و يك قول آن است كه:نامى است از نامهاى خداى- عزّ و جلّ.

و در او دو لغت است:مدّ و قصر،و در هر دو لغت«ميم»مخفّف است،و بيرون از نماز روا باشد و در نماز روا نباشد-و اللّه ولىّ التّوفيق.

ص : 162

سورة آل عمران

سوره آل عمران (1)مدنى است،و عدد آيات او دويست است،و كلماتش سه هزار و چهارصد و هشتاد كلمت است،و چهارده هزار و پانصد و بيست و پنج حرف است.

و روايت است از عبد اللّه عبّاس كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سوره آل عمران بخواند،خداى و فريشتگان بر او صلات (2)فرستد (3)تا آفتاب فروشدن.

و زرّ بن حبيش روايت كند از ابى كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت آل عمران بخواند،[386-پ]به هر آيتى امانيش بدهند.

تبر پل دوزخ.

عبد اللّه مسعود روايت كرد كه:هركه سورت آل عمران بخواند،او توانگر است.

راوى خبر گويد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:البقره و آل عمران بياموزى كه آن دو ستاره تابان است (4)،فرداى قيامت بيايند بر صورت دو فريشته و شفاعت كنند خواننده شان را تا به بهشتش برند.

و در خبر است كه:هركه سورة البقرة و آل عمران بخواند در شب آدينه، فرداى قيامت او را دو پر بدهند تا بر صراط بپرد (5).

ص : 163


1- .مب،مر:اين سوره.
2- .فق،مب،مر:صلوات.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:فرستند.
4- .همه نسخه بدلها+و.
5- .مب،مر+ان شاءاللّه تعالى،چاپ شعرانى(434/2)+چون طيور،نسخه تب تا اين جا افتادگى داشت.

سوره آل عمران (3): آیات 1 تا 9

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَيُّ اَلْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ اَلْفُرْقٰانَ إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (4) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَخْفىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي اَلسَّمٰاءِ (5) هُوَ اَلَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي اَلْأَرْحٰامِ كَيْفَ يَشٰاءُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (6) هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (7) رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (8) رَبَّنٰا إِنَّكَ جٰامِعُ اَلنّٰاسِ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ (9)(1)

ترجمه

[به نام خداى بخشاينده مهربان] (2) خداى كه نيست خداى مگر او زنده و پاينده.

فروفرستاد (3)بر تو قرآن به درستى راست دارنده (4)آن را (5)كه پيش اوست (6)،و فروفرستاد تورات و انجيل (7)پيش از اين براى بيان (8)مردمان [را] (9)و فروفرستاد قرآن.(10) آنان كه كافر شدند به آيتهاى خداى،ايشان را عذابى بود سخت،و خداى غالب است و كينه كش[387-ر].

خداى پوشيده نبود (11)آنان بر او چيزى در زمين و نه در آسمان.

او آن است كه مى نگارد (12)شما را در رحمها (13)چنان كه خواهد،نيست خداى (14)مگر

ص : 164


1- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .آج،لب،فق+اسم سورت است يا غير آن.
3- .آج،لب،فق+بتدريج.
4- .آج،لب،فق:حال آنكه باوردارنده است.
5- .آج،لب،فق:مر آن كتاب را.
6- .آج،لب،فق:كه پيش از وى بوده.
7- .مج،وز،دب:فروفرستاد كتاب موسى و كتاب عيسى.
8- .مج،وز،دب+و لطف.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجه به تب افزوده شد.
10- .تب،آج،لب+به درستى كه.
11- .تب:به درستى كه بر خداى پوشيده نيست،مج،وز،آج،لب،فق:پوشيده نشود.
12- .آج،لب،فق:كه صورت كند.
13- .آج،لب،فق:جايگاههاى بچگان آن مادران.
14- .آج،لب،فق:هيچ خداى نيست.

او،غالب است و محكم كار.

[387-پ] او آن است كه فروفرستاد بر شما قرآن،[از او آيتهايى هست محكم] (1)كه آن اصل كتاب است و ديگر متشابهات (2)،امّا آنان كه در دلهاى ايشان كژى بود پى گيرى كنند (3)متشابه را از آن طلب (4)فتنه را و طلب (5)تأويلش را (6)،و نداند تأويل مگر خداى،و پابرجايان در علم مى گويند بگرويديم به ،آن همه از نزديك خداى ماست و انديشه نكند مگر خداوندان عقل (7).

خداى ما بر مگردان دلهاى ما پس ازآن كه راه دادى ما را،و بده ما را از نزديك تو رحمت (8)،به درستى كه تو بخشنده اى (9).

خداى ما تو جمع كننده (10)مردمانى براى روزى كه شك نيست در آن كه،خداى خلاف ميعاد نكند (11).

كلبى گفت و ربيع أنس كه:اين آيات كه در اوّل اين سورت است تا به قصّه مباهله در وفد نجران فرود آمد،و ايشان شصت (12)مرد بودند،چهارده مرد با ايشان بودند از اشراف ايشان،و از آن چهارده سه مرد پيشواى و مقدّم بودند،عاقب (13)بود و او

ص : 165


1- .اساس:در اين مورد زير وصّالى رفته است،تب:ناخواناست،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب:متشابه،آج،لب:محتمل و متشابه.
3- .اساس:پيگرى كند،با توجه به مج تصحيح شد.
4- .مج:طلبد،آج،لب،فق:جستن.
5- .آج،لب،فق:و براى جستن.
6- .آج،لب،فق:عدول از ظاهر.
7- .تب:خردها.
8- .تب،مج،وز،آج،لب،فق:بخشايشى.
9- .تب:دهنده،آج،لب+بخشنده بر كمالى،فق:بخشنده اى بر كمال.
10- .تب:به هم آرنده اى،آج،لب،فق:گردآورنده.
11- .تب،آج،لب:خلاف نكند وعده را.
12- .مج،وز،دب،آج:شست.
13- .دب،آج،لب،فق+با ايشان.

امير قوم بود و صاحب مشورت ايشان،و نام او عبد المسيح بود.و سيّد بود[388-ر]،و نام او أيهم (1)بود،او صاحب رحلشان بود.و ابو حارثه بن علقمه حبر و عالمشان بود،و صاحب مدارشان،و به نزديك ملوك روم و ترسايان موقعى عظيم داشت،و كتب اوايل برخوانده بود و مردى متعبّد بود و مجتهد.

در مدينه آمدند نماز ديگر با جامه هاى نيكو،و به يك روايت جامه هاى ديبا پوشيده،مردمانى با جمال و آراسته،اصحاب رسول-عليه السلام-گفتند:ما نديديم وفدى چونين در مسجد رسول آمدند-عليه السلام-و او نماز ديگر بكرده بود.بنشستند و ساعتى در مسجد تأمّل مى كردند،وقت نماز ايشان در آمد،برخاستند و دستورى خواستند و نماز خود بكردند روى به مشرق كرده (2)،رسول-عليه السلام-گفت:اسلام آرى (3).گفتند:ما اسلام آورده ايم پيش ازآن كه تو را ديديم (4).گفت:دروغ مى گويى،اسلام چگونه باشد با آن كه خداى را فرزند گويد (5)و صليب پرستد (6)و گوشت خوك خورد! گفتند:پس كه بود عيسى؟گفت:پيغامبر خدا بود و بنده خدا.گفتند:هيچ بنده مخلوق را ديدى (7)بى پدر ؟رسول-عليه السلام-گفت:از قدرت خداى بديع (8)نيست اين،و لكن ندانى (9)كه فرزند به پدر ماند؟گفتند:بلى.گفت:ندانى (10)كه خداى را تعالى مثل و مانند نيست،و ندانى (11)كه عيسى زنده اى بود فناپذير؟و خداى زنده اى است كه (12)نميرد،و نمى دانى (13)كه خداى تعالى حافظ خلقان است و خالق ايشان است؟عيسى اين تواند كردن؟گفتند:نه.

گفت:نمى دانى (14)كه خداى تعالى[را] (15)هيچ چيز بر او پوشيده نشود در آسمان

ص : 166


1- .اساس:بهم،آج،لب،مب،مر:الهم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز:كرد.
3- .آرى/آريد.
4- .مب،مر:بينيم.
5- .آج،لب:گوييد.
6- .وز،لب،مر:پرستيد.
7- .ديدى/ديديد.
8- .چاپ شعرانى(435/2):بعيد.
9- .ندانى/ندانيد،همه نسخه بدلها:نمى دانى.
10- .ندانى/ندانيد،همه نسخه بدلها:نمى دانى.
11- .ندانى/ندانيد،همه نسخه بدلها:نمى دانى.
12- .مب+هرگز.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:نمى دانيد،با توجّه به دب تصحيح شد.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:نمى دانيد،با توجّه به دب تصحيح شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و زمين؟گفتند:بلى.گفت:نه عيسى از آن هيچ نداند؟گفتند:نه.گفت:

نمى دانى (1)كه خداى تعالى صورت عيسى (2)در رحم مادر بنگاشت چنان كه خواست؟گفتند:بلى.

گفت:نمى دانى (3)كه خداى تعالى مستغنى است از طعام و شراب و حدث، و عيسى طعام و شراب خورد و[او را] (4)حدث بود (5).ايشان گفتند:همچونين است.

گفت:نمى دانى (6)كه (7)عيسى از مادر بزاد و (8)كوچك بود (9)چون دگر كودكان، آنگه به غذا و تربيت بزرگ شد چون دگر كودكان؟گفتند:بلى.

رسول-عليه السلام-گفت:چون اقرار دادى (10)به اين،چگونه[گويى] (11)عيسى [فرزند] (12)خداست؟خداى تعالى اوايل سورت آل عمران بفرستاد تا به سر هشتاد و اند (13)آيت.

قوله تعالى: الم، اَللّٰهُ ،آنچه در حروف مقطّع گفته اند و در الم برفت به استقصا در اوّل سورة البقره فلا معنى لإعادته.

ابو جعفر يزيد بن القعقاع خواند:«الم»مفصول،و جمله حروف تهجّى چنين خواند.و باقى قراء موصول خواندند.

وجه تحريك او بصريان گفتند:براى (14)جمع ساكنين را تحريك كردند او را،و تحريك به فتحه براى آن كردند كه سبكتر حركتى است.كوفيان گفتند (15):نقل كردند حركت[388-پ]همزه را با«ميم».و آن كس كه وقف كرد،گفت:براى آن كه حروف مبنى باشد،و اصل او سكون بود، آنگه ابتدا كرد به«اللّه»لا بدّ همزه قطع بايست كردن،اگرچه همزه وصل است،چنان كه شاعر گفت:

لتسمعنّ وشيكا في دياركماللّه اكبر يا ثارات عثمانا

ص : 167


1- .نمى دانى/نمى دانيد.
2- .مب،مر+را.
3- .نمى دانى/نمى دانيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:كرد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .نمى دانى/نمى دانيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چون.
8- .همه نسخه بدلها:ندارد.
9- .دب+و.
10- .دادى/داديد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس،مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .فق،مر:و دو.
14- .مج،وز+ها.
15- .دب،آج،لب،فق،مر+و.

و وجهى ديگر آن است كه گروهى خود روا مى دارند كه همزه وصل قطع كنند،چنان كه شاعر گفت] (1):

اذا جاوز الإثنين سرّ فانّهبنث و تكثير الوشاة قمين.

اللّه مرفوع است به ابتداء،و لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،در جاى خبر اوست،و اَلْحَيُّ الْقَيُّومُ ، صفت اوست.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ ،ابراهيم بن ابى عبله خواند به تخفيف:نزل عليك الكتاب بالحقّ،چنان كه فعل لازم باشد و كتاب فاعل.براى آن گفت:«نزل»،كه خداى تعالى آيت از پس آيت و سورت از پس سورت فرستاد،و تفعيل تكثير فعل باشد،و مراد به«كتاب»قرآن است باتّفاق. بِالْحَقِّ ،به درستى و راستى. مُصَدِّقاً ،به راست دارنده،و نصب او بر حال است[از مفعول] (2). لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ ،آن را كه پيش اوست از (3)كتابها و پيغامبران و شرايع ايشان.

وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ ،براى آن در حقّ تورات و انجيل«انزال»فرمود و «تنزيل»نگفت كه،آن كتابها به يك بار فرود آمد.

و اصل«تورات»به نزديك بصريان«و ورية»بوده است على وزن فوعله مثل دوخله و حوقله،«واو»اوّل را«تا»كردند،و«يا»ى مفتوحة را«الف»كردند توراة گشت،و در كتبت (4)«يا»نوشتند،تا دانند كه اصل او«يا»بوده است.

كوفيان گفتند (5):وزن او تفعله است مثل توصية و توفية،«يا»را با«الف» كردند چنان كه طىّ كنند كه:جارية (6)جاراة گويند،و ناصية را ناصاة گويند.و اصل او من ورى الزّند اذا خرج ناره،چون آتش بيرون آيد از آتشزنه ورى گويند، قال اللّه تعالى: أَ فَرَأَيْتُمُ النّٰارَ الَّتِي تُورُونَ (7)،اى تخرجونها من الزّند،قال اللّه تعالى:

ص : 168


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:به صورت«آن»هم خوانده مى شود.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كتب،وز:كتبه.
5- .مج+اصل تورية است على،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+اصل او تورية است على.
6- .چاپ شعرانى(437/2)+را.
7- .سوره واقعه(56)آيه 71،اساس:تورونها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

فَالْمُورِيٰاتِ قَدْحاً (1) .پس براى آتش تورات خواند كه نور و ضياء است،اين قول فرّاء است و بيشتر علما.

مؤرّج گفت (2):اصل آن تورية است،و آن كتمان و تعريض باشد،و منه

الحديث كان رسول اللّه-صلى اللّه عليه و (3)آله:اذا اراد سفرا ورّى بغيره اى عرّض بغيره ،چون سفرى خواستى كردن،رسول-عليه السلام-نمودى كه جاى دگر مى روم تا كافران كيد نتوانستندى كردن،براى[آن كه ] (4)تورات بيشتر معاريض و تلويحات است،و گفته اند:تورات به عبرانى«توروتو»باشد،و معنيش شريعت باشد.و انجيل،افعيل باشد من النّجل و هو الخروج،بيرون آمدن باشد،و فرزند را از اين جا«نجل»خوانند كه از شكم مادر بيرون آيد،و قال الاعشى:

أنجب أزمان والده بهإذ نجلاه فنعم ما نجلا

براى آتش چنين خواند كه خداى تعالى حقّى و شرعى مندرس به او بيرون آورد.و گفته اند:[389-ر]هو من النّجل،اصل او از نجل است و آن فراخ چشمى باشد،يقال:طعنة نجلاء و عين نجلاء،اى واسعة،براى آتش چنين خواند كه آن شرعى بود كه خداى تعالى بر ايشان موسع كرد،و گفته اند:به سريانى انگليون باشد.

و حسن بصرى انجيل خواند به فتح«الف»و باقى قرّاء به كسر. مِنْ قَبْلُ ،كوفيان گويند:رفع بر غايت است،و بصريان گفتند:مبنى است بر ضمّ بناى عارض،قال زهيرو ما بك من خير أتوه فانّهتوارثه آباء آبائهم قبل

هُدىً لِلنّٰاسِ ،و براى آن لفظ تثنيه نگفت-و اگرچه او صفت تورات و انجيل است-براى آن كه مصدر است،و مصدر را تثنيه و جمع نكنند.و محلّ او نصب است بر حال.و«هدى»را در آيت حمل توان كردن بر بيان و بر لطف،و گفته اند:مصدر است به معنى اسم فاعل يعنى هادى،كما قال تعالى: إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً (5)...، اى غائرا.

ص : 169


1- .سوره عاديات(100)آيه 2.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفته اند،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .وز+على.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره ملك(67)آيه 30.

وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ ،و اين لفظ مصدر است چون سبحان و غفران و قربان،و مراد اسم فاعل است براى مبالغه را مصدر آورد،يعنى به غايت فرق كننده است از ميان حقّ و باطل.

سدّى گفت:در كلام تقديم (1)و تأخيرى هست،و تقدير اين است:و انزل التوراة و الانجيل و الفرقان هدى للنّاس،تا«هدى»حال باشد از هر سه كتاب.و گفته اند:مراد نصرت است به فرقان،براى آن كه نصرت از آسمان آيد و فرق كند بين الحقّ و الباطل و المؤمن و الكافر.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ -الآية،آنان كه به خداى كافر شوند ايشان را عذابى (2)سخت باشد.خداى تعالى در اين حجّتها وعيد كرد كافران را كه در آيات و حجج او تأمّل نكنند و به آن منتفع نشوند. وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقٰامٍ ،آنگه بيان كرد كه (3):

كافران اين (4)اصرار بر كفر كه مى كنند،مرا در آن عجزى و نقصى نيست و غضاضتى،كه من عزيزم و غالبم،و اگرچه امروز تعجيل عقوبت نمى كنم براى مصلحت تكليف را،از من فايت نخواهد شدن،در قبضه قدرت منند،انتقام كشم از ايشان به حسب استحقاق ايشان.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَخْفىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ فِي السَّمٰاءِ ،آنگه بيان كرد كه مقادير آنچه ايشان مستحقّند از اجزاء ثواب (5)و عقاب بر افعال و اقوال ايشان بر من پوشيده نيست،كه من عالم الذّاتم و هيچ چيز نباشد در آسمان و زمين از جليل و حقير و صغير و كبير و نهان و آشكارا كه بر من پوشيده بود.

آنگه گفت:با كمال عالمى كمال قادرى است مرا،تا آنچه دگر قادران نتوانند من توانم،و آنچه دگر عالمان ندانند من دانم.من در رحم بر آب (6)صورت نگارم،همه مصوّران عالم در وقت نگاشتن صورت از آن احتراز كنند،سر قلم از آب نگاه دارند تا متفشّى (7)نشود،و از تاريكى احتراز كنند تا نقش مشوّش نشود.من از

ص : 170


1- .اساس:تقدير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:عذاب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها+اين.
4- .مج،وز،دب+را.
5- .مب،مر:جزاى ثواب.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:رحم بدان.
7- .مج:متنشى.

كمال قادرى در سه ظلمت: فِي ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ (1)...،ظلمت شب و ظلمت رحم و ظلمت شكم (2)بر آب چنين (3)صورت بديع نگارم كه مصوّران از آن[389-پ] (4)عاجز و حيران مانند (5)،در بعضى نگاشتگان از قلم قدرت او شاعر مى گويد-شعر:

مثالك (6)بالصّين لمّا رأوهأرباب حذق بنقش الصّنم

غدوا عاكفين على وضعهفعضّوا البنان و رضوا القلم

اين بيتها بعضى اهل عصر نقل كرده است (7)از اين دو بيت پارسى،كه شاعر مى گويد-نظم:

از روى تو نسختى به چين بردستندآنجا كه دو صد بتكر (8)چابك دستند

در پيش مثال روى تو بنشستندانگشت گزيدند و قلم بشكستند

بتگر به آلت من بت نگارد (9)،قدرت از من و محلّ قدرت از من و اسباب آلات از من،و اگر آن نباشد نتواند.

آنگه خود بتراشد و خود بنگارد و خود بپرستد.هيچ عاقل اين روا دارد كه تراشيده (10)خود پرستد،و نگاشته (11)خود را بندگى كند،و نشانده خود را خدمت كند! آنگه ايشان به آلت صورتى برآرند بى معنى،من بى آلت صورتى چنين بر آرم با چندين معانى.از پاره اى پيه چشمى بينا سازم،و از پاره اى استخوان گوشى (12)شنوا سازم،و از پاره اى گوشت زبانى گويا بر آرم (13)،و از قطره اى خون دل دانا پديد آرم، سبحان من بصّرك (14)بشحم و اسمعك بعظم و انطقك بلحم و اعلمك بقطرة دم.

ص : 171


1- .سوره زمر(39)آيه 6.
2- .همه نسخه بدلها+مادر.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:شكم مادر تو را به چنين.
4- .يك برگ از نسخه اساس نونويس است و فاقد اعتبار،متن از مج اختيار شد.
5- .مب:فرومانند.
6- .اساس كه نونويس است:عشالك،با توجه به مج تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است+و،با توجّه به مج زايد مى نمايد.
8- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:پيكر،با توجّه به مج تصحيح شد.
9- .مج،وز+و.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:تراشنده.
11- .مب:نگارنده.
12- .اساس كه نونويس است:گوشتى،با توجّه به مج تصحيح شد.
13- .اساس كه نونويس است:گردانم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .چاپ شعرانى(439/2):أبصرك.

تن تو بر مثال كوشكى بيافريدم همه بنّايان (1)عالم اساس و قاعده قوى نهند،و هرچه بالاتر مى روند مى كاهند تا بايستد (2)،من به خلاف اين كردم قاعده تو از ساقهاى باريك نهادم،آنگه هرچه بالاتر بود سطبرتر (3)كردم،تا بدانى كه چنان كه نگارنده منم،دارنده منم،به من استاده است نه بعضى به بعضى،تا بدانند كه چنان كه فعل من با فعل كس نماند،من با كس نمانم.بناى آن كوشك بر اين دو ساق باريك نهادم،هيچ بنّا بنا بر دو ستون ننهد،بر چهار ستون نهد،آنگه هرچه بالاتر سطبرتر (4)تا به رانها و كفل.

آنگه از جوف تو قصرى مجوّف كردم و در او از صدر تو ملكى ساختم و از دل تو در او سريرى نهادم.و برآن سرير-[لا بل] (5)در سر آن سرير-از تامور دلت اميرى نشاندم،آن تامور مأمور من است و آمر تو (6)است و امير تن است،و امّا مصالح و مفاسد تو است.اماره امارت او (7)آن است كه تا او نفرمايد چشم نبيند و تا[او] (8)اشارت نكند گوش نشنود،تا او نخواهد زبان نگويد،تا او نگويد (9)بينى نبويد و تا او نجويد پاى نپويد (10)،و تا او نپذيرد دست نگيرد،او (11)اميرى امين است و صاحب اقطاعى مطاع است،چون او را در صدر ملك بنشاندم،از ديده تو او را ديده بانى كردم،و از گوش تو جاسوسى ساختم او را،و از زبان تو صاحب خبرى و ترجمانى،و از دست تو خدمتگارى،و از پاى تو بريدى.او پادشاه و اينان رعيّت،او امير و اينان حشم،او پيشوا و اينان متابع.

حق تعالى از حكمت (12)خود روا نداشت كه هفت عضو تو بى رئيسى بگذارد (13)،

ص : 172


1- .مج،وز:بنا ان،دب،لب،فق:بنّاءان.
2- .دب،لب،فق،مب،مر:باشد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ستبرتر.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ستبرتر.
5- .اساس:كلمه محو شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .چاپ شعرانى(440/2):و از تو.
7- .مج:تو.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس كه نونويس است+تا بو نكند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .اساس،مب،مر:نشود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مج:حكم.
13- .اساس كه نونويس است+و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

كى (1)روا دارد كه هفت اقليم بى امامى رها كند!زمانه را امام بايد،و رعيّت را راعى،و گوسفند را شبان،و تو مكلّف به آن كه بشناسى كه[از] (2)اصول اسلامى اصلى است،و از قواعد ايمان (3)قاعده،

من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ،چنين فرمود (4)-صلوات اللّه عليه (5)-كه:هركس كه بميرد و امام زمانه را نشناسد مردن او مردن جاهليان (6)باشد كه نه در اسلام بودند.

در اين خبر دو دليل است بر دو اصل از اصول (7)ما:يكى آن كه،زمانه از امام خالى نباشد،براى آن كه تا امام نباشد شناختنش واجب نباشد.و ديگر،دليل است بر آنكه (8)معرفت امام از اصول دين است،كه اگر نه چنين بودى نگفتى [عليه السلام] (9)كه:هركه نشناسد او را مردن او مردن كافران بود.

[قوله] (10): يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحٰامِ كَيْفَ يَشٰاءُ ،در رحم صورت نگارد چنان كه خواهد،يكى را سياه و يكى را سفيد (11)،و يكى زشت و يكى نيكو،و يكى دراز و يكى كوتاه،يكى نر (12)يكى ماده (13)،يكى سعيد (14)يكى شقى،يكى كريم و يكى لئيم،يكى خوشخو (15)و يكى بدخو،چنان كه خواهد و مصلحت داند، فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (16)، لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً (17).

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز آن (18)خداى خدايى نيست كه قادر بود بر اين و امثال اين تا

ص : 173


1- .اساس به صورت:«كجا»هم خوانده مى شود،مج،وز:ندارد.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .اساس كه نونويس است:اينان،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج+مهتر عالميان.
5- .مج،وز+و على آله.
6- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:جاهلان،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است:احوال،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .وز،دب،بدان كه.
9- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز،دب،آج،:سپيد.
12- .مب+و.
13- .مب،مر+و.
14- .همه نسخه بدلها+و.
15- .لب:خوش خوى.
16- .سوره مؤمنون(23)آيه 14.
17- .سوره شورى(42)آيه 49 و 50.
18- .مج،وز:او.

مستحق آن باشد از عبادتى (1)كه او هست،و اگرچه (2)نام خداى بر او اجرا كنند هر نام كه بى معنى باشد و نه باستحقاق بود زور بود،و چون نام زور بود كار مزدور (3)بود، و چون كار مزدور (4)بود صاحبش مزوّر بود،پس بت مزوّر است و بت پرست مزوّر.اگر بت پرست مزوّر باشد،بت تراش چه باشد!براى آن كه بت پرست اين نام بر نهد،بت خداى نشود و مسيلمه محمّد نشود،و كاذب صادق نباشد،و باطل به تسميه حق نشود،و نشيب به هوا فراز نگردد و على هذا فقس،و همه بر اين قياس مى كن اگر از اهل قياسى. اَلْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،عزيز است به تسميه آنان كه نام او بر ديگران نهند يا بدون او معبودى ديگر پرستند،او را مذلّتى حاصل نشود،و حكيم است آنچه كند به حكمت و صواب كند.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ ،او آن خدايى است كه كتاب قرآن بر تو كه محمّدى فروفرستاد،هرچه حق تعالى در قرآن قرآن را به آن خواند و (5)وصف كرد از انزال (6)و تنزيل و وحى و كلام و كتاب و آنچه مانند اين است همه دليل حدوث (7)است،هيچ مخيل قديم (8)نيست.

آنگه وصف كرد اين كتاب (9)و آيات او را تفصيل داد و قسمت كرد بر دو نوع، [390-ر]گفت: مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ ،از اين كتاب (10)آياتى محكم هست،و محكم آن باشد كه مراد از ظاهرش مفهوم شود.و امّ الكتاب است،يعنى اصل كتاب است.و«امّ»در كلام عرب اصل باشد چنان كه مكّه را امّ القرى گويند،[و] (11)سر را امّ الدّماغ گويند،و لوح محفوظ را امّ الكتاب گفت،و (12)رايت را كه لشكر را مفزع با او بود آن را ام گويند،و مادر را كه مفزع

ص : 174


1- .مج،وز:عبادت.
2- .اساس كه نونويس است:لكن،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .كذا،در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(441/2):مزوّر.
4- .كذا،در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(441/2):مزوّر.
5- .مج،وز:ندارد.
6- .اساس كه نونويس است:انزال،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج:حديث.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:قدم.
9- .مر+را.
10- .اساس كه نونويس است+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .اساس كه نونويس است:ندارد،از مج افزوده شد.
12- .مج،وز،دب،لب،فق:او.

كودكان باشد و مرجع ايشان با او بوده ام از اين جا گويند (1)،و اين فعل باشد به معنى مفعول،و اصل كلمه از (2)أمّ باشد و آن قصد بود،پس هر مقصودى مرجوع را امّ گويند، و براى آن امّ خوانند آن را كه رجوع متشابه با او باشد و حمل متشابه بر او كنند،و مفزع در حلّ اشكال او باشد،و براى آن گفت كه:«امّ الكتاب»،و لم يقل:امّهات الكتاب بالجمع،براى آن كه اين آيات در اين حكم چون يك آيت است.

و وجهى ديگر آن است كه:اشارت به حكم است و هو الاحكام،محكمى آيت،حكمى است كه اصل كتاب است و رجوع در اين باب اعنى في ردّ المتشابه اليه و حمله عليه با او باشد.

و وجهى ديگر آن است كه:هر آيتى از او امّ است و اصل است،[كما قال اللّه تعالى] (3)وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً (4)...،اى كلّ واحد منهما...،و كما قال اللّه تعالى:

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً (5) ...، اى فاجلدوا كلّ واحد منهم ثمانين جلدة.

وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ ،«اخر»جمع اخرى باشد و از باب لا ينصرف است،و سببهاى منع صرف او صفت است و عدل او كه (6)معدول است از اواخر (7).و كسائى گفت:براى آن كه او جمعى است كه بر وزن او واحد نيست،پس او در جمع است سببى مكرر باشد.و بعضى ديگر نحويان گفتند:اين جمع را حمل بر واحدش كردند كه واحد او اخرى است و آن منصرف نيست.

مُتَشٰابِهٰاتٌ ،و متشابه آن باشد كه مراد در او متشبه (8)باشد مراد از ظاهرش ندانند،و اقوال علما در اين حكم (9)و متشابه مختلف است.قتاده و ضحّاك و ربيع و سدّى گفتند:محكم ناسخ باشد كه بر او عمل بايد كردن،و متشابه منسوخ بود (10)كه به

ص : 175


1- .مب:دانند.
2- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سوره مؤمنون(23)آيه 50.
5- .سوره نور(24)آيه 4.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و عدل كه او.
7- .فق:آخر،دب:از او اواخر.
8- .مج،وز،مب:مشتبه.
9- .مج،وز:علما در محكم،دب،آج،لب،فق:در اين محكم.
10- .همه نسخه بدلها بجز وز،مب،مر:باشد.

او ايمان بايد آوردن و به (1)او كار نبايد كردن،و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.

و روايت علىّ ابي طلحه (2)از عبد اللّه عبّاس آن است كه:محكمات قرآن حلال و حرام و حدود و احكام و فرائض است كه آن را كار بايد بستن و ايمان بايد آوردن، و متشابه امثال و مواعظ و مقدّم و مؤخّر است كه در آنجا چيزى نبود كه كار بايد بستن.

و ابو اسحاق روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مثال آيات متشابه چنان است كه در سورة الانعام گفت قوله: قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ (3)-تا به آخر سه آيت.متشابه آياتى است كه سوره بنى اسرايل است من قوله: وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً (4)...،و چنان كه در سورة البقرة و سورة الاعراف،و آنچه مقربان آن را متشابه خوانند لاشتباه بعضها ببعض على القارى حفظا،و آنچه اين شكل (5)ندارد محكم باشد.

محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت:محكم آن باشد كه محتمل نباشد الّا يك وجه را،و متشابه آن بود كه محتمل آن (6)بود وجوه را.

بعضى ديگر گفتند:محكم آن باشد كه علما تأويل آن دانند،و متشابه آن بود كه تأويل[آن] (7)جز خداى تعالى نداند،كالخبر عن قيام الساعة،چنان كه خبر قيامت، و باران كه كى بارد،و بچّه كه در شكم مادر چه باشد،و آن كه فردا چه شود (8)،و هركس چند بماند،و كى ميرد (9)،و كجا ميرد (10)،و آنچه اخبار غيب است.

ابن كيسان گفت:محكم آن باشد كه در او انديشه بسيار نبايد كردن تا معنى مفهوم شود،و متشابه آن بود كه معنى او الّا به نظر و انديشه نتوان دانستن،و

ص : 176


1- .اين همه نسخه بدلها:بر.
2- .مج،وز:على بن ابى طلحه،آج،لب:على بن طلحه.
3- .سوره انعام(6)آيه 151.
4- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 23.
5- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(443/2):مشكل.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:چه باشد.
9- .وز:مى رود.
10- .وز:مى رود.

نزديك است به آن كه ما گفتيم.

و بعضى دگر گفتند:محكم آن بود كه در او خلاف نباشد،و متشابه آن بود (1)كه خلاف كنند در او علما،و هريكى قولى گويند به خلاف آن ديگر.

ابو عثمان گفت:محكم فاتحة الكتاب است كه نماز روا نباشد الّا به او.و محمّد بن الفضل گفت:محكم سورة الاخلاص است كه در او جز توحيد نيست،و متشابه قدر است.

بدان كه قرآن همه محكم است از يك وجه،و هم (2)متشابه است از يك وجه.

و از يك وجه بهرى محكم است و بهرى متشابه.امّا آن كه جمله محكم است،قوله:

الر (3)كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ (4) ...،و معنى آن است كه آياتش جمله محكم است،چنان كه نقصى بر او راه نيابد و متناقض نشود،و شبهه ملحدان و اصحاب اباطيل (5)بر او متطرّق نشود،چنان كه گفت: لاٰ يَأْتِيهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ (6)،و آن كه جمله متشابه است چنان كه گفت قوله: كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِيَ (7)،و معنى آن كه:يشبه بعضه بعضا في الاحكام و الاعجاز و انتفاء و التّناقض عنه،بهرى با بهرى ماند در احكام و اعجاز و نفي نقض از او.و بهرى محكم است و بهرى متشابه بر اين معانى كه گفته شد،و اين است جواب آن كس كه گويد:در قرآن آيات متناقض است،نبينى كه در يك آيت گفت:قرآن جمله محكم است،و در يك آيت گفت:جمله متشابه است،و در يك آيت[گفت] (8):بهرى محكم است و بهرى متشابه.

و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:متشابه قرآن حروف التّهجى است كه در اوايل سورت است،و آن آن (9)بود كه جماعتى از جهودان (10)به نزديك رسول-صلى اللّه عليه و آله-آمدند چون حيىّ اخطب[390-پ]و كعب اشرف و مانند

ص : 177


1- .مر:باشد.
2- .مج،وز:همه.
3- .مج،وز:ندارد،اساس و ديگر نسخه بدلها:الم،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .سوره هود(11)آيه 1.
5- .مر:باطل.
6- .سوره فصّلت(41)آيه 42.
7- .سوره زمر(39)آيه 23.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مر:اين.
10- .مر:يهودان.

ايشان،و گفتند:اى محمّد! (1)شنيديم كه از جمله (2)آنچه فرو[د] (3)آمد بر تو«الم» است.به خداى بر تو كه چنين است و اين منزل است بر تو،گفت:چنين است، گفت (4):اگر اين درست است،چنان مى نمايد كه ملك امّت تو هفتاد و يك سال باشد،و اين از حساب جمّل گفت كه«الف»يكى باشد،و«لام»سى و«ميم» چهل،جمله هفتاد و يك باشد.

آنگه گفت:يا محمّد!از اين جنس دگر هست؟گفت:بلى (5)،«المص»، گفت:اين بيشتر است از آن،اين سد و شست (6)و يك سال است،و لكن دگر هست؟گفت:آرى،«الر».گفت:اين بيشتر است،اين دويست و سى و يك سال است.دگر هست؟گفت:آرى،«المر»گفت:اين بيشتر است،اين دويست و هفتاد و يك (7)است،بر ما مشتبه شد،ندانيم تا بر كدام گيريم؟بر كمتر يا بر بيشتر؟و ما به اين ايمان نياريم،خداى تعالى اين آيت فرستاد (8): هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ .

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ ،اى ميل عن الحقّ،يقال:زاغ يزيغ اذا مال،امّا آنان كه در دل ايشان زيغى باشد،يعنى ميلى و كژى از حق،و قيل شكّ،گفته اند مراد شكّ است.

فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ،به دنبال آن (9)شوند كه متشابه است،چرا«ابتغاء الفتنة (10)»،براى طلب فتنه و طلب تأويلش.

خلاف كردند در آن كه مراد به اين آيت كيست؟ربيع گفت:وفد نجرانند كه ايشان با رسول-عليه السلام-در عيسى خصومت كردند و گفتند:نه تو مى گويى (11)عيسى كلمه خدا بود و روح او؟گفت:بلى.گفتند:ما را اين بس است،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 178


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+ما.
2- .مب+قرآن.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفتند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز،دب:آرى.
6- .همه نسخه بدلها:صد و شصت.
7- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز+سال.
8- .مب،مر+قوله.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
10- .اساس گفتند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مر+كه.

كلبى گفت:مراد جهودانند كه خواستند كه از حروف تهجّى استخراج مدّت ملك امّت محمّد كنند به طريق حساب جمّل.ابن جريج گفت:مراد منافقانند.

حسن بصرى گفت:خارجيانند.قتاده چون اين آيت بخواندى و اين جا (1)رسيدى، گفتى (2)حروريانند[و صابيان] (3).بعضى دگر گفتند:جمله مبتدعانند.

عائشه گفت:رسول-صلى اللّه عليه و آله-اين (4)جمله بخواند و گفت:چون آنان را بينى از اين امّت كه طلب تأويل متشابه كنند و به متشابهات قرآن تعلّق و تمسك كنند و برآن جدل كنند،ايشان آنانند كه خداى تعالى ايشان را خواست (5)،از ايشان احتراز كنى و با ايشان منشينى.

اِبْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ ،اى طلب الشرك،اين (6)براى طلب فتنه كنند،و«فتنه»اين جا شرك است على قول الرّبيع و السدّي و ابن الزّبير و مجاهد،بيانه قوله:و الفتنة اشدّ من القتل (7).

و بعضى دگر از مفسران گفتند:مراد لبس و اضلال است و تخليط.و اصل كلمه امتحان و اختبار باشد در لغت،يقال:فتنته بكذا اى امتحنته به (8).

وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ ،اى تفسيره[391-ر]و معناه و ما يؤول اليه المعنى،تأويل آن باشد كه معنى با او شود،و اصل او از اول باشد و أول رجوع باشد.و در عرف اهل علم تفسير فرقى هست ميان تفسير و تأويل،كه بيان (9)معنى آيات محكم را تفسير گويند،و بيان معنى آيات متشابه و دگر (10)وجوه و احتمالات او را تأويل گويند،و حق تعالى لفظ تأويل در باب متشابه اطلاق كرد.حق تعالى بازنمود كه:اين قوم (11)دست از محكم بدارند و به دنبال متشابه در افتند به علّت طلب تأويل،و غرض ايشان

ص : 179


1- .مب:بدين جا.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:محو شده است،با توجّه به آج افزوده شد،مج،وز:سايبيان،دب،لب،فق،مر:سابيان.
4- .همه نسخه بدلها+آيه.
5- .همه نسخه بدلها+به اين آيت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+از.
7- .سوره بقره(2)آيه 191.
8- .آج،لب،امتحنه.
9- .همه نسخه بدلها:تأويل كشف.
10- .اساس:به صورت«ذكر»هم خوانده مى شود.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ايشان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

[فتنه] (1)باشد.و گفته اند:طلب عاقبت و ما يؤول اليه امره از (2)حديث حساب جمّل و مدّت ملك امّت رسول از آن استخراج كردن (3)-چنان كه برفت-بيانش: ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ،اى عاقبة،و نصب هر دو اعني«ابتغاء» (4)بر مفعول له است.

آنگه حق تعالى گفت:تأويل آن من دانم، وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ ،تأويل آن جز خداى نداند،و آنان كه در علم ثابت قدم باشند و پاى بر جاى باشند.من دانم و آن كسى كه از من داند،راسخان علم[علم] (5)از او گرفته باشند،در علم ثابت قدم باشند،در علم قدمى و قدمى دارند،در آن دست و پاى دارند،از دست بسطت و از پاى ثبات،آنچه گويند از بصيرت گويند.

مفسران در نظم آيت و حكم او (6)خلاف كردند:عروة بن الزّبير گفت و عائشه و طاوس عن ابن عبّاس كه:«واو»في قوله: وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ،«واو»استيناف است و وقف كردند عند قوله: إِلاَّ اللّٰهُ ،و گفتند:كلام تمام شد اين جا،و معنى آيت آن است كه تأويل آيات (7)متشابه كس نداند مگر خداى-عزّ و جلّ.فامّا راسخان علم گويند: آمَنّٰا بِهِ ،چنان كه«و الرّاسخون»مبتدا باشد،و«يقولون»خبر او بود.

آنگه تفسير متشابه بر علم ساعت و فناى دنيا و خروج دجّال و خروج يأجوج و مأجوج است (8)و خروج مهدى و علم روح و علوم (9)غيب دادند (10)،گفتند:اين چيزها آن است كه كس نداند مگر خداى،و چون راسخان علم از اين قاصرند،به زبان عجز و قصور مى گويند: آمَنّٰا بِهِ ،ما ايمان آورديم به اين جمله از محكم و متشابه،همه از نزديك خداست هم محكم و هم متشابه.

و گفتند:ممتنع نباشد كه چيزهايى بود كه خداى تعالى به علم آن مستأثر بود و

ص : 180


1- .در اساس كلمه محو شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق:و آن.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:كردند.
4- .اساس+و تأويلا،با توجّه به وز،مج زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها:آن.
7- .اساس:آيت،با توجّه به مج تصحيح شد،آج،لب،دب،فق،مر+و.
8- .همه نسخه بدلها:ندارد.
9- .مج:علم.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:دانند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ما را تكليف نكرده باشد دانستن،آنچه مصلحت در اجمال و اهمال آن باشد،چون روح و وقت قيام الساعة،و آنچه ياد كرد في قوله: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ (1)-الآية.و اگر تفسير متشابه (2)اين كنند،اين قول قريب باشد،و اين قول اختيار كسائى و فرّاء و مفضّل بن سلمه و محمّد بن جرير است.و گفتند:دليل اين قول قرائت عبد اللّه مسعود است:ان تأويله الّا عند اللّه و الرّاسخون في العلم[391-پ] يقولون آمنا به.و در قرائت ابىّ و عبد اللّه عبّاس چنين است كه:و يقول الرّاسخون في العلم آمنّا به.

و قولى دگر در نظم آيت آن است كه مجاهد گفت و ربيع و محمّد بن جعفر الزّبير (3)و قتيبى كه (4):«واو»في قوله:«و الرّاسخون»«واو»عطف است،و معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:تأويل متشابه كس نداند مگر من كه خداام (5)و راسخان ثابت قدمان در علم.و قوله: يَقُولُونَ ،در محلّ حال باشد از ايشان،و معنى آن بود كه:ايشان دانند و با آن كه دانند مى گويند: آمَنّٰا بِهِ ،تا مدح باشد ايشان را به دو وجه:يكى تحصيل علم به متشابه،يكى انقياد و استسلام،و مثال آيت در (6)آن كه «يقولون»حال افتاد في موضع قائلين قوله تعالى: لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ (7)...،چيست آن كه ايشان راست،آن كه (8)پيش از اين آيت گفت: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ (9)...،آنگه گفت: لِلْفُقَرٰاءِ .الآية،آنگه گفت:

وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِيمٰانَ (10) ...،يعنى و للّذين تبوّءوا الدّار و الايمان،آنگاه گفت:

وَ الَّذِينَ جٰاؤُ (11)مِنْ بَعْدِهِمْ (12) ...،اى و للّذين جاءا من بعدهم،براى آن كه غنيمت را خمسش خدا و پيغامبر و امام را باشد و يتامى و مساكين و ابناء سبيل (13)آل محمّد،

ص : 181


1- .سوره لقمان(31)آيه 34.
2- .منج،وز،مب+بر.
3- .همه نسخه بدلها:محمّد بن جعفر بن الزّبير.
4- .مب:گويد كه.
5- .فق:خداوندم.
6- .آج،لب،فق،مر:مثال اين قدر.
7- .سوره حشر(59)آيه 8.
8- .دب،لب،فق،مب،مر:آنگه.
9- .سوره حشر(59)آيه 7.
10- .سوره حشر(59)آيه 9.
11- .اساس:جاءوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد آورده شد.
12- .سوره حشر(59)آيه 10.
13- .همه نسخه بدلها:و ابن السبيل.

اعنى (1)بنى هاشم،و اربعة اخماسش مهاجر (2)و انصار را و آنان را كه از پس ايشان باشند تا به دامن قيامت به اتّفاق لا خلاف (3).

آنگه بيان كرد كه:آنان كه پس از مهاجر و انصارند با آن كه مستحقّ نه اند (4)، يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا (5)...،مى گويند:بار خدايا بيامرز ما را،اى قائلين.همچنين در (6)آيت ما راسخون (7)علم با آن كه تأويل متشابه دانند،مى گويند: آمَنّٰا بِهِ ،و اين مثالى روشن است،و مثال او از شعر عرب قول يزيد بن مفرّغ في عبد له يسمّى بردا قد باعه ثمّ ندم على بيعه،فقال:

و شريت بردا ليتنيمن بعد برد كنت هامه

من هامة تدعو صدىبين المشقّر فاليمامه

الرّيح تبكي شجوهاو البرق يلمع في الغمامه.

«واو»في قوله:«و البرق»،«واو»عطف است،و«يلمع»،در جاى حال است،و معنى آن است كه:و البرق ايضا يبكيه لا معا في الغمامة،و اگر نه چنين گويند معنى تباه شود،[براى آن كه اگر (8)و البرق به ابتدا كنند و يلمع خبر او كنند، معنى ندارد،چه برق از ابر هميشه لمعان زند.آنگاه اين حديث اجنبى شود از آنچه مراد شاعر است در غرض او و معنى،فاسد.پس اين قول بهتر است] (9)و به ظاهر لا يقتر است.

دگر آن كه خداى-جلّ جلاله-اين كتاب به لغت عرب فرستاد، بِلِسٰانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (10)،در او الغاز و تعميه نيست (11)،و گفت:

ص : 182


1- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز:يعنى.
2- .دب:مهاجرين.
3- .همه نسخه بدلها:بر اجماع بلا خلاف.
4- .مج،دب:مستحق نى اند،چاپ شعرانى(446/2):مستحق خمس نه اند.
5- .سوره حشر(59)آيه 6.
6- .مب+.
7- .اين همه نسخه بدلها بجز مب:راسخان.
8- .مج،وز:ندارد،با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
10- .سوره شعر(26)آيه 195.
11- .اساس:است،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ مُبٰارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيٰاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (1) ،[392-ر]و گفت: تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ (2)، و گفت: بِكِتٰابٍ (3)فَصَّلْنٰاهُ عَلىٰ عِلْمٍ (4)،جمله قرآن (5)به تفصيل و تبيين وصف كرد،جز آن است كه بعضى از او به تأمّل و تدبّر توان دانستن.

دگر آن كه:نشايد در حكمت كه با رسول-عليه السلام-خطابى كند كه او نداند (6)،و رسول از قبل او با ما آن خطاب كند و نه او داند كه چه مى گزارد،و نه ما دانيم كه (7)چه مى شنويم.پس رسول-عليه السلام-بايد كه داند،و بايد كه عالمان ربّانى از اهل البيت و صحابه او دانند برخلاف قول (8)اوّل.

و دگر آن كه گفت: اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (9)،و متابعت آنچه ندانند چگونه كنند.

دگر آن كه:[چون] (10)راسخان علم تأويل متشابه ندانند،و جز راسخان نيز ندانند،چه فرق باشد ميان راسخ و ناراسخ؟و چه فايده (11)بود وصف ايشان در اين جايگاه به رسوخ و ثبوت قدم در علم؟چه آنان كه جاهل باشند و در علم هيچ پايه ندارند،در اين معنى با ايشان راست اند.پس آيت از معنى بشود (12).

دگر آن كه:از عهد رسول-عليه السلام-الى يومنا هذا نديديم كه مفسران در آيتى از آيات قرآن در تفسير و تأويل و كلام در وجوه علوم و انواع آن رها كردند و گفتند:نه علم ماست،و تفسير اين آيت جز خداى نداند،تا حروف مقطّع را در او اق [وال] (13)بسيار گفتند.و عبد اللّه عبّاس چون اين آيت خواندى،گفتى:انا من الرّاسخين في العلم الّذين يعلمون تأويل المتشابه،گفت:من از[آن] (14)راسخان علمم كه تاويل متشابه[دانند.و مجاهد گفت:من از جمله آنانم كه تأويل متشابه] (15)دانم.

ص : 183


1- .سوره ص(38)آيه 29.
2- .سوره يوسف(12)آيه 1.
3- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:ضبط قرآن مجيد:بكتاب.
4- .سوره اعراف(7)آيه 52.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
6- .دب،لب،فق،مب:بداند.
7- .مب+مى گويد.
8- .همه نسخه بدلها:اقوال.
9- .سوره اعراف(7)آيه 3.
10- .اساس:كلمه زير وصالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مب:فاييده.
12- .همه نسخه بدلها:آن معنى نشود.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و برآن (1)وجه كه گفتم،لفظ متشابه[محمول] (2)بود على احد الاقوال المشروحة،از آن قولها كه گفتيم،و بر وجه اوّل الّا آن يك قول نباشد كه حمل بر علم غيب كنند،و لفظ متشابه در عرف به اين لايق است كه ما گفتيم از مفسران نه به علم غيب.

و وجهى ديگر آن كه:در آيت،مرتضى علم الهدى-قدّس اللّه روحه-گفت:برآن طريقه كه«واو»استيناف باشد نه برآن وجه كه ايشان گفتند،و آن آن است كه آيات متشابه بيشتر آن بود كه محتمل بود وجوه بسيار را،چون:هدى و ضلال و مانند آن،بر مأوّل آن باشد كه هر وجه كه محتمل بود در لغت و مطابق بود ادلّه عقل را و آيات محكم را،بگويد و قطع نكند على مراد اللّه.

پس قديم-جلّ جلاله-گفت:تأويل آيت يعنى آن وجه معيّن (3)كه مراد من است كه من بيان نكرده ام كسى (4)را براى صلاحى را (5)آن كس نداند مگر من،و اين وجهى نكوست در تفسير اين آيت-و اللّه اعلم بمراده.

قوله: وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ،«رسوخ»ثبوت باشد،و رسخ اذا ثبت،و كذلك رصخ كالصّراط و السراط،و المسلوخ و المصلوخ،قال الشّاعر:

لقد رسخت في القلب منّي مودّةلسلمى ابت آياتها (6)أن تغيّرا[392-پ]

مفسران خلاف كردند در آن كه اين راسخان كه بودند؟بعضى گفتند:مؤمنان اهل كتابند،چون عبد اللّه سلام و جز او از امثال او.و در تفسير اهل البيت هست كه:

مراد به راسخان علم اهل البيت رسولند-عليه و عليهم السلام-از آنان كه علم ايشان از علم رسول باشد،و علم رسول از تلقين جبريل،و علم جبريل از لوح محفوظ،و كتابت لوح محفوظ از قبل ربّ العزّه.عجب از آنان كه روا دارند كه تأويل متشابه جهودان دانند،و روا بود كه ايشان در اين باب معطوف باشند بر نام خداى،و اهل البيت رسول نشايد كه دانند و اين پايه دارند!و هل هذا الّا محض العناد.

انس مالك روايت كند و ابو الدّرداء و ابو امامه كه:از رسول-عليه السلام-

ص : 184


1- .همه نسخه بدلها:بر اين.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:معتبر.
4- .همه نسخه بدلها:كس.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .آج:ازمانها.

پرسيدند كه راسخان علم كه باشند؟گفت:

من بر يمينه و صدق لسانه و استقام قلبه و عف بطنه و فرجه فذلك الراسخ في العلم ،گفت:آن باشد كه سوگندش راست بود،و زبانش صادق بود،و دلش مستقيم بود،و بطن و فرجش عفيف،و اين صفت معصومان است.

و انس مالك گفت:راسخ علم آن بود كه[داند و به آنچه داند كار بندد و متابع علم باشد.و بعضى علما گفتند كه:راسخ علم آن بود كه] (1)در او چهار خصلت بود:

تقوا و پرهيزگارى در آنچه ميان او و خداى باشد،و تواضع از ميان او و خلقان،و زهد ميان او و دنيا،و جهاد از ميان او و ميان نفس خود،و اين هم از سيرت معصومان است.لا جرم چون در علم ثابت قدم بود،كس وصف علم و عالم (2)چنان كه او كرد نكرد.

كميل زياد (3)گويد:يك روز اميرالمؤمنين على-عليه السلام-دست مرا (4)گرفت و با خود مى برد تا مرا (5)از كوفه بيرون برد.چون به صحرا شديم آهى سرد بر آورد از دلى گرم و (6)گفت:

يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، اين دلها وعاءهاست،آن به بود كه (7)[نگاهدارنده تر] (8)بود،

فاحفظ عنّي ما اقول لك، نگاه دار آنچه تو را مى گويم:

النّاس ثلاثة فعالم (9)ربّاني و متعلّم على طريق (10)نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق.يا كميل!العلم يحرسك و انت تحرس المال،و المال تنقصه (11)الانفاق و العلم يزكوا على الانفاق،محبّة العالم (12)دين يدان به و به تكملة الطّاعة في حياته

ص : 185


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها:علما.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كميل بن زياد.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:من.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:گرفت و مرا.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آهى كشيد از سر اندوه پس،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:اين دلها ظرفهاست و بهترين آنها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها:عالم.
10- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها.نهج البلاغه تصحيح دكتر صبحى سالم افست قم.ص 496«سبيل».
11- .مج،وز،دب،آج:ينقصه.
12- .آج،لب:العلم.

و جميل الاحدوثة بعد موته،و العلم حاكم و المال محكوم عليه.

يا كميل!مات خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر:اعيانهم مفقودة،و امثالهم في القلوب موجودة.ها (1)ها!انّ هاهنا لعلما جما-و اشار بيده [الى] (2)صدره-لو اصبت له حملة!بلى اصبت لقنا غير مأمون-في كلام طويل الى ان قال:

اللّهم بلى:لا تخلوا الارض من حجّة لك على خلقك امّا ظاهرا[393-ر] مغلوبا او خائفا مغمورا كيلا (3)تبطل حججك و بيّناتك و اين اولئك.اولئك الأقلون عددا الأعظمون قدرا بهم يحفظ اللّه حججه حتّى يودعوها قلوب اشباههم.هجم بهم العلم على حقايق الايمان فاستلانوا (4)روح اليقين فانسوا بما استوحش منه الجاهلون و استلانوا ما استوعره المترفون.صحبوا الدّنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحلّ الاعلى، اولئك خلفاء اللّه في ارضه و حججه على عباده.

گفت (5):مردمان سه نوعند:عالم است و متعلّم،عالمى ربّانى و متعلّمى بر طريق نجات.و از اين هر دو در گذشته همج و رعاعند كه بر سر آب آيد كه چون خسك (6)خشك شود طعمه آتش را شايد،به دنبال هر آوازى بروند و با هر بادى كه بجهد ميل كنند،به نور علم روشنايى نجسته باشند،و در علم،التجا به ركنى استوار نكرده باشند.

اى كميل!علم پاسبان تو بود و تو پاسبان مال باشى.و مال از نفقت (7)بكاهد و علم از نفقت (8)بيفزايد.دوست دارى عالم (9)دين است كه به آن خداى را پرستند،و كمال طاعت به آن بود در حيات،و ذكر و ثناى نكو به آن بود پس وفات.علم حاكم است و مال محكوم.

ص : 186


1- .مج،وز،دب:هاوها.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .نسخه اساس در بالاى كلمه آورده است:لئلا.
4- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،نهج البلاغ:و باشروا.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .نفقت/نفقه.
8- .نفقت/نفقه.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:علم.

يا كميل!خازنان مال در آن حال كه زنده باشند مرده اند،و عالمان آنگه كه مرده باشند زنده[اند] (1)تا جهان بماند ايشان بمانند اشخاص ايشان مفقود باشد (2)،و مثال (3)ايشان در د[لها] (4)موجود.

آنگه گفت:هاى هاى!اين جا علمى (5)بسيار هست اگر كسى را يابم كه بر گيرد و[تحمّل] (6)كند-و اشارت كرد به دستها (7)به سينه خود در حديثى دراز كه در وصف اهل روزگار و عالمان وقت خود بكرد-تا در آخر كلام گفت:بار خدايا!زمين خالى نباشد از حجّتى از آن تو بر خلق،امّا ظاهر (8)مغلوب يا خائف (9)مغمور (10):ظاهر مغلوب چون او كه اوّل ائمة (11)است،و خائف مغمور چون فرزندش كه آخر ائمّه است براى آن كه تا حجّتهاى تو باطل نشود،كجااند ايشان؟ايشان به عدد اندكند و به[قدر و] (12)منزلت بزرگند.خداى تعالى به ايشان حجّتهاى (13)خود نگاه دارد تا در دل اشباه خود نهند،علم،ايشان را بر حقايق ايمان واقف كرده باشد،ايشان را راحت (14)يقين خوش آمده باشد،مستأنس باشند به آنچه جاهلان از آن مستوحش باشند،و آنچه مترفان منعمان (15)را درشت آيد ايشان را نرم بود،صحبت ايشان با دنيا به (16)تنهايى بود كه جانها از تن معلّق بود به محلّ اعلى،ايشان خلفاى خدا باشند در زمين و حجج او بر بندگانش.

آنگه گفت:

آه شوقا الى رؤيتهم ،اى يا سه به ديدار ايشان!آن كس كه [اين] (17)داند بر تو راسخ نباشد،و آن كه اين نداند شنيدن و فهم كردن بر تو هم راسخ

ص : 187


1- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب:باشند.
3- .مب،مر:امثال.
4- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .در اساس كه كلمه نونويس است:علم،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه نونويس است:به دست خود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:ظاهرى.
9- .دب،آج،لب،مر:خايفى.
10- .اساس كه كلمه نونويس است:مستور،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس كه كلمه نونويس است و آج،لب،فق،مب،مر:امّت،با توجّه به مج تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس كه نونويس است:حجت و بيّنات،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:راحتى.
15- .مب:منعم.
16- .همه نسخه بدلها:ندارد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

باشد و هم ناسخ.

راسخ علم،آن باشد كه به تأويل[393-پ]متشابه عالم بود نه آن كه محكم بر او مشتبه بود (1)،آن كه بر تأويل شمشير زند با آن راست بود كه محكم تيغ در گلو (2)بايد كردن،

منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله ،گفت:از شما مردى باشد كه بر تأويل قرآن همچنان كارزار (3)كند كه من بر تنزيلش كردم.هركسى گفت:من هستم يا رسول اللّه گفت:نه و لكن (4)خاصف النّعل آن است كه نعل پاى من مى پيرايد،اگر او نعل پاى من پيرايد من تاج سر او پيرايم.نگاه كردند اميرالمؤمنين از حجره به در مى آمد (5)،نعل رسول به دست گرفته كه نيك بكرده بود،

فكان علىّ للنّعل خاصفا،و كان النّبىّ لمدحه واصفا،و كان في الحرب ريحا عاصفا و لأعداء اللّه قاصما قاصفا.

يَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ ،مى گويند:بار خدايا!ما به متشابه ايمان داريم. كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا همه از نزديك خداست محكم و متشابه،و ناسخ و منسوخ،و مجمل و مفصّل.

وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،اين انديشه خداوندان عقل كنند.خواجه عقل ندارد و اگر دارد به كار ندارد،و«لبّ»هر چيز خالص (6)و صافي آن باشد،و مغز چيزها (7)«لبّ» گويند كه نفع در آن است.عقل را به آن تشبيه كردند و آن را لبّ نام نهادند.

رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا ،در كلام محذوفي هست،تقدير آن است:و يقولون اى الرّاسخون في العلم:ربّنا،بار خداى ما!بمگردان و بمچفسان (8)دلهاى ما،يعنى آن الطافي كه دلهاى ما به آن مستقيم باشد و از حق مايل نشود از ما بازمگير.و«زيغ» اين ميل باشد،و ازاغت امالت،و معنى آن است كه گفتيم.

اگر گويند:اين چه دعا باشد؟گوييم:خداى تعالى ما را تكليف كرد كه اين دعا كنيم،و اگرچه خداى تعالى[بى] (9)دعاى ما اين بكند چنان كه فرمود ما را كه:

ص : 188


1- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،مب:گلوى او،آج،لب،فق،مر:گلوى.
3- .دب:كالزار.
4- .همه نسخه بدلها:و لكنّه.
5- .مج:به در آمد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+است.
7- .همه نسخه بدلها+را.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بمخسبان.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

قٰالَ (1)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (2) .

و جواب ديگر آن است كه:ممتنع نباشد كه الطافي بود كه در معلوم آن بود كه اگر دعا كنند خداى تعالى آن لطف بكند،و اگر دعا نكنند كردن (3)آن صلاح نباشد،چه آنچه تعلّق به مصالح دارد به اوقات و اشخاص و احوال،مختلف شود.

وجه سوم (4)در آيت آن باشد كه:بار خدايا بر سبيل عقوبت ما را خذلان مكن، چون ما يك بار و دو بار و ده بار زيغ كرده باشيم،تو ما را با خود مگذار بر سبيل عقوبت چنان كه با كافران كردى في قولك: فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ (5).

و روا بود كه ازاغت خود عبارت بود از جزاى زيغ،اى جازاهم اللّه بزيغهم،كما قال تعالى: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّٰهُ (6).

بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا ،پس ازآن كه ما را به ايمان هدايت كردى از الطاف و توفيق و تسهيل سبيل و بيان و نصب ادلّت و ازاحت علّت و آنچه اسباب و مقدّمات است وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ،و ما را از خزاين رحمت خود مدد فرست كه تو بخشنده و بخشاينده اى.گفتند:مراد به«رحمت»در آيات (7)توفيق و توقيف است.

اى ثبتنا (8)على الايمان و الهدى.

ضحّاك گفت:مراد تجاوز و عفو و آمرزش است،و صادق-عليه السلام- گفت:

لزوما لخدمتك، مراد لزوم خدمت درگاه اوست بر وجه سنّت بخلاف بدعت.

امّ سلمه گويد:رسول-عليه السلام-در دعا بسيار گفتى:

اللهم مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي على دينك ،اى گرداننده دلها و چشمها،دل من بر دين خود بدار (9)گفتند:يا رسول اللّه دل بگردد؟گفت:آرى،

ما خلق اللّه من قلب آدمى الّا و هو بين اصبعين من اصابع الرّحمن ان شاء ازاغه و ان شاء[اقامه] (10)، گفت:دل هيچ

ص : 189


1- .اساس و همه نسخه بدلها:قل،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .سوره انبيا(21)آيه 112.
3- .دب،اگر دعا ندانند كردن،آج،لب،فق،مب،مر:اگر آن دعا ندانند كردن.
4- .مج،وز،سه ام،دب،آج،لب،فق،مب،مر:سيم.
5- .سوره صف(61)آيه 5.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 54.
7- .همه نسخه بدلها:آيه.
8- .اساس:به صورت«تثبيتا»هم خوانده مى شود.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بدان،مج،وز،ندارد.
10- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آدمى نيست و الّا از ميان دو انگشت از انگشتهاى خداست،و اين كنايت باشد از [سهولت] (1)تقليب آن بر او،چنان كه يكى از ما گويد:هذا الامر في يدي و في اصبعي و في خنصري،و اين كار به دست من است و در انگشت من است و در كمينه انگشتهاى (2)من است.چون خواهد كه مبالغه كند از قدرت خود برآن و سهولت آن بر او.و دگر وجه ها گفته اند،اگر جاى حاجت باشد[گفته شود-ان شاءاللّه ] (3).

آنگه گفت:

نسئل اللّه ان لا يزيغ قلوبنا بعد اذ هدانا (4)و ان يهب لنا من لدنه رحمة انّه هو الوهاب ،ما از خداى مى خواهيم تا دل ما ثابت دارد و بنگرداند پس از هدايت،و ما را رحمت دهد و آمرزش كه او بخشنده است،و تفسير آن است كه بگفتيم.

امّ سلمه گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!مرا دعايى بياموزى (5)كه نافع باشد [مرا] (6)؟گفت:بلى،بگو:

اللّهم ربّ النّبى محمّد اغفر لي ذنبى و اذهب غيظ قلبي و اجرني من مضلاّت الفتن ما احييتني.

و گفته اند:قلب را براى آن نام قلب كردند (7)لسرعة تقلبه،براى آن كه زود گرده (8)باشد،و رسول-عليه السلام-گفت:

مثل القلب كمثل ريشة بارض فلاة في يوم عاصف تقلّبها (9)الرّيح ظهرا لبطن (10)، مثل دل آدمى چون پر مرغى است به زمين بيابان در روز باد سخت كه باد آن را از اين روى برآن روى مى گرداند.

ابو عبيده روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:دل فرزند آدم چون گنجشكى است در روز (11)هفت رنگ بگردد.[و رسول-عليه السلام-گفت:

لقلب ابن آدم اسرع تقلّبا (12)من القدر اذا استجمعت غليا ،گفت:دل فرزند آدم زودتر (13)گردد از ديگ در آن حال كه نيك به جوش درآيد] (14).

ص : 190


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:انگشت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج:هديتنا.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بياموزيد،مج،وز:نياموزى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است+كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:زود گرد.
9- .مج،وز:يقلّبها.
10- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ظهر البطن.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روزى.
12- .دب:تقلبها،آج:تقليبا.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است+كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
14- .دب،آج،لب،فق،مر+گرم.

ربنا انّك جامع النّاس،بار خدايا تو مردمان را جمع كنى براى روزى كه در آن روز شك نيست،يعنى روز قيامت كه خلقان اوّل و آخر مجموع باشند در آن روز، چنان كه[گفت] (1): ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (2)،و قال تعالى:

فَكَيْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ (3) ...،و چنان كه گفت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ (4)...،و براى آن گفت شك نيست در او-و اگرچه كافران در او شك كردند-كه بر حقيقت و به درستى خواهد بودن،[394-پ] و اين مبالغه باشد از صحّت وقوع و وجود كار.آنگه عدول كرد از خطاب به غياب،گفت: إِنَّ اللّٰهَ ،و نگفت:انّك،عرب را عادت باشد كه از خطاب به غياب شوند،و اين نوعى از فصاحت باشد در كلام ايشان،قال كثير:

اسيئي بنا او احسني لا ملومةلدينا و لا مقليّة ان تقلّت

و نگفت:ان تقلّيت.و قال تعالى: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ (5)...،و مانند اين در قرآن و كلام عرب بسيار است.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ الْمِيعٰادَ ،خداى تعالى خلف ميعاد نكند.و«ميعاد»،مفعال.باشد من الوعد،كالميقات من الوقت.و اصل اين بنا در آلت باشد،كالمفتاح و المغلاق[و المقلاد] (6)و المقلات و ما اشبه ذلك.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 10 تا 20

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً وَ أُولٰئِكَ هُمْ وَقُودُ اَلنّٰارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (11) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (12) قَدْ كٰانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ اِلْتَقَتٰا فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ أُخْرىٰ كٰافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ اَلْعَيْنِ وَ اَللّٰهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشٰاءُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي اَلْأَبْصٰارِ (13) زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِينَ وَ اَلْقَنٰاطِيرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلْخَيْلِ اَلْمُسَوَّمَةِ وَ اَلْأَنْعٰامِ وَ اَلْحَرْثِ ذٰلِكَ مَتٰاعُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذٰلِكُمْ لِلَّذِينَ اِتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (15) اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (16) اَلصّٰابِرِينَ وَ اَلصّٰادِقِينَ وَ اَلْقٰانِتِينَ وَ اَلْمُنْفِقِينَ وَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ (17) شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (18) إِنَّ اَلدِّينَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ وَ مَا اِخْتَلَفَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّٰهِ وَ مَنِ اِتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ وَ اَلْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (20)

ترجمه

آنان (7)كه كافر شدند سود ندارد (8)از ايشان مالهايشان و نه فرزندانشان (9)از خدا چيزى (10)و ايشان (11)هيزم دوزخ باشند (12).

ص : 191


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره هود(11)آيه 103.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 25.
4- .سوره نساء(4)آيه 87.
5- .سوره يونس(10)آيه 22.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق:به درستى كه آنان.
8- .آج،لب،فق،بازندارد.
9- .مج:اولادهاى ايشان،وز:فرزند ايشان،دب،آج،لب،فق:فرزندان ايشان.
10- .آج،لب،فق+را.
11- .مج:و آن گروه،آج،لب،فق+ايشانند.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:هيزم يعنى آتش دوزخ اند،آج،لب،فق:ايشانند آتش انگيز آتش،با توجّه به مج و وز تصحيح شد.

چون خوى (1)قوم فرعون و آنان كه پيش از (2)ايشان بودند به دروغ داشتند آيات ما،بگرفت ايشان را خداى به گناهانشان،و خداى سخت عقوبت است.

بگو آنان را كه كافر شدند غلبه كنند شما را و جمع كنند شما را با (3)دوزخ،و بد بستر (4)است آن (5).

بد شما را دليل در (6)دو گروه كه به هم رسيدند،گروهى كالزار (7)مى كنند (8)در راه خداى،و ديگرى كافرند مى ديدند ايشان را دوچندان (9)به ديدار چشم،و خداى قوّت دهد به ياريش آن را كه خواهد در اين (10)عبرتى هست خداوندان چشمها (11)را.

[395-پ] آراسته شد مردمان (12)را دوستى شهوتها از زنان و پسران و مالهاى بسيار تمام كرده از زر و سيم و اسپان به علامت (13)و چهار پايان و كشت (14)،آن متاع زندگانى دنياست،و خداى به نزديك اوست نيكوى (15)بازگشتن.

ص : 192


1- .مج،وز،دب:عادت،آج،لب،فق:عادت ايشان چون عادت.
2- .مج،وز،دب:ندارد.
3- .مج:در،دب:بر.
4- .آج،لب،فق:گستردنى.
5- .مج+بد شما را.
6- .مج،وز:باشد شما را،آج:لب،فق:به حقيقت هست شما را اى جهودان معجزه در حقيقت رسالت محمّد در.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:كارزار.
8- .مج،وز:مى كردند.
9- .مج:دو چند اينان.
10- .مج،وز:در آن.
11- .آج،لب،فق:مر خداوندان بينايى دل.
12- .مج،وز:بياراستند براى مردمان.
13- .مج،وز:علامت بر كرده،آج،لب:نشان كرده،فق:نشان كرده شده.
14- .مج،وز:كشتزار،آج،لب،فق:كشاورزى.
15- .آج،لب،فق:نيكويى.

بگو خبر دهم (1)شما را به بهتر از اين شما را آنان (2)را كه پرهيزگار باشند نزديك خدايشان بهشتهايى (3)كه مى رود از زير آن جويها،جاودان اندر (4)آنجا و زنان (5)پاكيزه (6)و خشنودى از خداى،و خداى بيناست به بندگان.

آنان كه گويند،خداى ما!ما ايمان آورديم،بيامرز ما را گناهان ما و نگاه دار ما را از عذاب دوزخ.

(396) صبركنندگان و راستيگران (7)و نماز كنان (8)و نفقه كنان (9)و آمرزش خواهان (10)به سحرگاهها (11).

گواى (12)داد خداى كه نيست خداى مگر او و فرشتگان و خداوندان علم ايستاده به دادستان (13)،نيست خداى مگر او غالب (14)محكم كار.

[396-پ] دين (15)در نزد (16)خداى مسلمانى است و خلاف نكردند آنان كه بدادند ايشان را كتاب مگر از پس آن كه آمد به ايشان دانش به ستم (17)ميان ايشان و هركه كافر شود به آيتهاى

ص : 193


1- .آج،لب،فق:بگو اى بياگاهيم.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آن كسانى را،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق:بوستانهايى.
4- .مج،وز:هميشه باشند.
5- .مج،وز:زنانى.
6- .آج،لب،فق:پاك از عيبهاى زنان.
7- .مج:راستگاران،وز:دب:راستگيران،آج،لب،فق:راست گويان در اقوال و افعال.
8- .آج،لب:و مداومت نمايندگان بر وظايف طاعت و اخلاص.
9- .دب،آج،لب،فق:كنندگان.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:خواهندگان.
11- .آج،لب:به وقتهاى پيش از صبح.
12- .مج،وز:گواهى داد،آج،لب:گواهى مى دهد.
13- .مج،وز،دب:به راستان،آج،لب:به دلايل قاطعه.
14- .مج+و.
15- .آج،لب:به درستى كه دين.
16- .مج،وز،دب:دين به نزديك.
17- .اساس:ستم،با توجّه به مج تصحيح شد.

خداى،خداى زود شمار است.

اگر خصومت كنند (1)،با تو،بگو بسپردم روى خود خداى را (2)و آنان كه پى من دارند،و بگو آنان را كه دادندشان كتاب و عرب ناخواننده را (3)،اسلام آورديد (4)اگر اسلام آورند (5)راه يافتند،و اگر بر گردند بر تو رسانيدن است،و خداى بيناست به بندگان.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،آنان كه كافر شدند و جحود كردند وحدانيّت مرا،و از آن جحود دل خود را پوششى ساختند گمان بردند كه مال ايشان و فرزندان ايشان از ما (6)غنا كند و بگزيراند (7)كه مرا و رضاى مرا و اوامر من و مصالح خود به مال و فرزند بفروختند،فردا (8)قيامت آن مال مار شود،و آن فرزند بند شود،و آن سيم بيم شود،و آن زر شر شود،و آن حسن حال وبال شود،و آن اقارب عقارب شوند، لاٰ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً (9)،اى لا يغنى (10)،هيچ كس (11)از كسى غنايى و كفافي نكند،كسى از كسى دفع نكند و به جاى او نباشد.آنچه (12)تو به جاى اويى يا براى او،يا بر راى او، فردا براى تو نباشد و بر راى تو نباشد.آن را كه امروز به فداى ايشانى فردا خواهى (13)تا به فديت خود بدهى نستانند،يومئذ

ص : 194


1- .آج،لب،فق:بس اگر حجت گويند.
2- .آج،لب،فق:بگو خالص گردانيدم عمل خود راى براى خدا.
3- .مج:عرب ناخوانده را،دب،عرب ناخواهنده را،آج،لب:آنان كه نه اهل كتابند.
4- .مج،وز:اسلام آوردى،آج:اى فرمان برداريد.
5- .مج:آورديد،وز:آوردند.
6- .همه نسخه بدلها:من
7- .اساس،وز،دب،آج،لب:بگزيراند،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:فرداى.
9- .سوره بقره(2)آيه 123.
10- .همه نسخه بدلها:تغنى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:كس را.
12- .مج،وز:آن كه:ديگر نسخه بدلها:آنگه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه،چاپ شعرانى(454/2):فردا كه خواهى.

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ، وَ صٰاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ، وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ، وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (1) ،پس از اين آيت معلوم شد كه:خويشان غنا نكنند،و مال نيز غنا نكند كه اگر مال و ملك دنيا كسى را باشد (2)و خواهد كه فديت كند[397-ر]و خويشتن بازخرد،از او قبول نكنند و او را با او نفروشند. فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدىٰ بِهِ (3)، و شرم ندارى كه امروز به چرب و خشك ترازو خداى را بيازارى،و فردا به همه زمين پر از زر تو را بازنفروشند (4).

لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ ،مالت فرياد نرسد،و فرزندانت دست نگيرند،اين هيچ از خداى غنا نكند.

ابو عبد الرّحمن السلمى خواند:«لن يغنى»به«يا»براى آن كه فعل مقدّم است،و حايلى هست ميان فعل و فاعل.و حسن بصرى خواند:«لن تغني»به سكون «يا»چنان كه شاعر گفت:

كأنّ ايديهنّ بالقاع القرقايدي جوار يتعاطين الورق

[و توانگرى را براى آن غنى خوانند كه غنا كند،يعنى كفاف و دفع فقر. مِنَ اللّٰهِ ،اى من عذاب اللّه] (5).

ابو عبيده گفت معنى آن است كه:«عند اللّه»،به نزديك خداى. وَ أُولٰئِكَ هُمْ وَقُودُ النّٰارِ ،«وقود»[اسم] (6)آن چيز باشد كه آتش به او بر افروزند،و«وقود»مصدر باشد،و مثله الوضوء للماء و الوضوء للفعل،و الطّهور و الطّهور،ايشان فردا (7)قيامت هيزم دوزخ باشند،قال اللّه تعالى: وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ (8)،و قال تعالى: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (9).

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ ،چون عادت آل فرعون.و وجه تشبيه آن است كه:چنان كه

ص : 195


1- .سوره معارج(70)آيه 11،12،13،14.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+از آن دنيا.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 91.
4- .مج،وز،تو را به او نفروشند،آج،لب،فق،مب،مر:تو را با تو نفروشند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:فرداى.
8- .سوره بقره(2)آيه 24.
9- .سوره انبيا(21)آيه 98.

آل فرعون[را] (1)عند نزول عذاب و نعمت به ايشان مال و ملك ايشان از ايشان غنا نكرد،همچونين مال و فرزندان اينان از اينان غنا نكنند،و امّت سلف از كافران كه بودند چون عذاب به ايشان فرود آمد،هيچ دافع و مانع نبود ايشان را از خداى.

امّا معنى«داب»،عبد اللّه عبّاس و عكرمه و مجاهد و ضحّاك و ابو روق (2)و سدّى و ابن زيد گفتند:كفعل آل فرعون،چون فعل آل فرعون و صنيع (3)ايشان در باب كفر و تكذيب،يعنى جهودان همچنان كافر شدند كه آل فرعون.

ربيع و كسائى و ابو عبيده گفتند:كسنّة (4)آل فرعون،چون سنّت و طريقت آل فرعون.مقاتل گفت:كاشباه آل فرعون.

اخفش گفت:كامر آل فرعون و شأنهم،چون كار آل فرعون.قطرب گفت:

كحال آل فرعون.نضر بن شميل و مبرّد گفتند:كعادة آل فرعون.

زجّاج گفت:كاجتهاد (5)آل فرعون،و اين اصل كلمت است يقال:دأبت في الامر اداب دابا اذا ادمنت العمل و تعبت فيه و اداب السير اذا ادامه،و قال زهير:

لأرتحلن بالفجر ثمّ لأدأبنالى اللّيل الّا ان يعرّجني طفل

سيبويه گفت:«كاف»در محلّ رفع است،و تقدير آن است:دأبهم مثل داب آل فرعون.

وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،و آنان كه پيش ايشان بودند از كفّار امم ماضيه. كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ ،[397-پ]تكذيب كردند به آيات ما و آن را دروغ داشتند و نگرويدند و تصديق نكردند،لا جرم خداى تعالى ايشان را به گناه خود بگرفت و مؤاخذت كرد،نظيره قوله (6): فَكُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ (7)-الآية.

وَ اللّٰهُ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ،و خداى سخت عقاب است در وقت عقوبت،چنان كه

ص : 196


1- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ابو ورق،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .آج،فق،مر:صنع،لب،مب:وضع.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كداب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز:كاحوال.
6- .مر:قال اللّه تعالى.
7- .سوره عنكبوت(29)آيه 40.

واسع رحمت است در وقت مغفرت.

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ ،بگو اى محمّد كافران را كه شما را غلبه كنند مغلوب شوى عاجلا. وَ تُحْشَرُونَ إِلىٰ جَهَنَّمَ ،و به آجل به دوزخ شوى تا اين جا مقهور باشى و آنجا معذّب. خَسِرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ (1)...،نه دنيا دارى و نه آخرت، دنيا كه معبود تو است از دست تو بستانند،و آخرت كه به او ايمان ندارند مدفوع شوند با آن به رغم خود.به بهشت بنگويند،لا جرم نبينند،به دوزخ ايمان ندارند لا جرم بچشند تا بدانند.

حمزه و كسائى و خلف خوانند و يحيى و اعمش به«يا»در هر جايگاه بر مغايبه (2).و باقى قرّاء به«تا»على الخطاب.و هر دو رواست و جايز در عربيّت،براى آن كه چون مخاطب مواجه نبود و رسالت به او بر زبان كسى فرستند هر دو رواه بود، تقول العرب:قل لفلان انّك تعزّر و تؤدّب (3)،و قل له انّه يعزّر و يؤدّب.

مفسران خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست!مقاتل گفت:مشركان مكّه اند،و معنى آن است كه:اى محمّد بگو كافران را كه شما را روز بدر غلبه كنند و به قيامت به دوزخ برند.چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-روز بدر كافران (4)را گفت:

ان الله تعالى غالبكم و حاشركم الى جهنم ،خداى تعالى خبر داد كه شما را غلبه خواهد كردن و حشر خواهد (5)كردن به دوزخ،و دليل اين قول قوله (6)تعالى:

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ، بَلِ السّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّٰاعَةُ أَدْهىٰ وَ أَمَرُّ (7) .

و بعضى ديگر گفتند:مراد به آيت جهودانند.

كلبى گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه:چون رسول-عليه السلام-روز بدر مشركان را غلبه كرد جهودان گفتند:به خداى كه اين آن پيغامبر امّى است كه ما را در تورات وعده كردند،و ما نعت و صفت او در كتاب خود يافته ايم،و رايت او منصور

ص : 197


1- .سوره حج(22)آيه 11.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:در هر دو كلمه على المغايبه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب:يعزز و يؤدّب.
4- .آج،فق،مب،مر+مكّه.ح
5- -همه نسخه بدلها بجز مب،مر:ندارد.
6- .اساس:قال اللّه،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .سوره قمر(54)آيه 45 و 46.

است و مردود نيست،و خواستند تا به او ايمان آرند،بازگفتند:صبر كنى تا ديگر وقعه بنگريم،اگر دست او را باشد ايمان آريم.چون روز احد بود و اصحاب رسول را نكبتى رسيد،شكّ آوردند و گفتند:اين نه آن پيغامبر است كه ما گمان برديم،و ايمان نياوردند.و از ميان ايشان و رسول-عليه السلام-عهدى بود تا به مدّتى،پيش از اجل و وقت انقضاى مدّت،آن عهد تباه كردند.و كعب اشرف با شست (1)سوار از جهودان به مكّه آمدند به نزديك ابو سفيان و با او عهد بستند كه دست يكى دارند در حرب رسول-عليه السلام.آنگه با مدينه آمدند،خداى تعالى[398-ر]در شأن ايشان اين آيت فرستاد.

محمّد بن اسحاق گفت:چون رسول-عليه السلام-به بدر مشركان را بشكست و با مدينه آمد،جهودان را جمع كرد در بازار بنى قينقاع و گفت:

يا معشر اليهود احذروا من اللّه مثل ما نزل بقريش يوم بدر، از خداى بترسى كه به شما نكبتى فرود آيد چنان كه به قريش فرود آمد روز بدر،و اسلام آرى پيش ازآن كه عذاب خداى به شما رسد كه شما مى دانى كه من پيغامبر خداام،و نام و نعت من در تورات خوانده اى،و خداى بر شما عهد گرفته است.جواب دادند و گفتند (2):نباد (3)كه تو ما را از عداد و از حساب ايشان شمارى،قومى اغمار كه ايشان را علمى و عهدى نبود به كالزار (4)، ايشان را زبون گرفتى و برايشان فرصتى يافتى،گمان برى (5)كه ما چون ايشانيم،اگر با ما قتال كنى بدانى كه ما چه مردمانيم!خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:بگو اى محمّد اين جهودان را كه بااين همه فضول مغلوب شوى،و همه را به دوزخ حشر كنند.

و«حشر»جمع باشد،و قيامت را محشر خوانند يعنى مجمع،و اين روايت عكرمه است و سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس.

و«جهنّم»از اسماء اعلام است دوزخ را،و اشتقاق او از جهنام است و آن چاهى بعيد القعر باشد.

ص : 198


1- .همه نسخه بدلها:شصت.
2- .همه نسخه بدلها+يا محمّد.
3- .دب:مبادا،آج،لب،فق،مب،مر:مباد.
4- .همه نسخه بدلها بجز دب:كارزار.
5- .برى/بريد.

وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ ،و بد بستر است آن يعنى دوزخ.خداى تعالى در اين آيت خبر داد ايشان را به غيب،و مخبر مطابق خبر آمد تا معجزه او باشد و دليل صدق او كند و وعيد كرد ايشان را در آخر آيت.

قَدْ كٰانَ لَكُمْ آيَةٌ ،«تا»ى تأنيث در فعل نياورد و نگفت«كانت»با آن كه آيت (1)مؤنّث است براى دو وجه:يكى،ردّا الى المعنى و هو البيان،اى قد كان لكم بيان،چنان كه شاعر گفت:

برهرهة رخصة رودةكخرعوبة البانة المنفطر

و«منفطره»نگفت،براى آن كه شاخ خواست،و فرّاء گفت:براى آن علامت تأنيث نياورد كه از ميان فعل و اسم فاصله اى است بقوله:«لكم»،چنان كه شاعر گفت:

انّ امرءا غرّه منكنّ واحدةبعدي و بعدك في الدّنيا لمغرور

و هرچه از اين معنى آيد حكمش اين بود،گفت:شما را آيتى است و دلالتى بر صدق اين مقال كه گفتيم:ستغلبون و تحشرون،و آيت و (2)دلالت در چيست؟ فِي فِئَتَيْنِ ،در دو فرقه و دو جماعت.و اصل كلمه من فاء يفيء اذا رجع باشد،و اين نام بر كالزاريان (3)اجرا كنند براى آن كه بعضى با بعضى شوند.يك فئه رسول بود و اصحابش-صلوات اللّه عليه و رضى عنهم،و يك فئة مشركان قريش بودند.

اِلْتَقَتٰا ،به يكديگر رسيدند و در برابر يكديگر بايستادند نزديك[398-پ].و «ملاقات»مقابله باشد با (4)مقارنه (5)،يعنى روز بدر.

فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،يعنى رسول-عليه السلام-و اصحاب او،و ايشان سيصد و سيزده مرد بودند بر عدد اصحابان طالوت روز قتال جالوت (6)،هفتاد و هفت مرد مهاجر بودند،و دويست و سى و شش مرد انصار بودند.

و صاحب رايت رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين بود،و روايت انصاريان سعد

ص : 199


1- .مج،وز:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .همه نسخه بدلها:كار زاريان.
4- .اساس:با،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها:مقاربه.
6- .همه نسخه بدلها+و.

عباده داشت،و جمله شتر كه در لشكرگاه رسول بود (1)،هفتاد شتر بود و دو اسپ:يكى از آن مقداد اسود بود،و يكى از آن مرثد بن ابي مرثد.و از صلاح شش درع داشتند و هشت شمشير،و آن روز جمله شهيدان اصحاب رسول چهارده (2)مهاجر بودند و هشت انصارى.

وَ أُخْرىٰ كٰافِرَةٌ ،اى فرقه اخرى،و فرقتى ديگر كافر بودند،و ايشان مشركان مكّه بودند و رئيس ايشان عتبة بن ربيعه (3)بود،و مشركان (4)نهصد و پنجاه مرد بودند و صد اسپ داشتند.و اوّل كالزارى (5)كه رسول-عليه السلام-در او حاضر بود (6)كالزار (7)بدر بود،و سبب آن عير ابو سفيان (8)بود-چنان كه قصّه آن در جاى خود بيايد.

و زهرى خواند در شاذّ:«فئة»به جرّ بر بدل،و ابن السميقع خواند به نصب:

«فئة»على المدح،و مجاهد خواند:«يقاتل»بالياء ردا الى المعنى يَرَوْنَهُمْ ،ابو جعفر و نافع و يعقوب خوانند،و در شاذّ حسن بصرى و ابو رجاء و ابو بحريّه (9)و شيبه و ايّوب:

«ترونهم»به«تا»،بر اين قرائت خطاب با جهودان است،گفت:اى جماعت جهودان!شما مشركان را دوچندان ديدى كه مسلمانان را،و آن كس كه به«يا» خواند خلاف كردند در او (10)،بعضى گفتند:رؤيت مسلمانان را بود،يعنى مسلمانان (11)مشركان را دوچندان ديدند كه خود را.

آنگه عدد اندك بر عدد بسيار ظفر يافتند،اين آيت بود كه خداى تعالى گفت:

قَدْ كٰانَ لَكُمْ آيَةٌ .

عبد اللّه مسعود گويد:به اوّل كه در نگريديم گمان برديم كه ايشان ششصد و

ص : 200


1- .مج،وز+جمله.
2- .همه نسخه بدلها+مرد.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ربيع،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و ايشان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب:كار زارى.
6- .همه نسخه بدلها:حاضر آمد.
7- .همه نسخه بدلها بجز دب:كارزار.
8- .مج،وز،دب،لب،غز ابو سفيان،آج،فق:غزا ابو سفيان،مب،مر:كارزار ابو سفيان.
9- .كذا:در اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:ابو بحريد،مر:ابو تحريه،چاپ شعرانى(458/2):ابو مخرمه.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آيت،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مسلمان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بيست (1)و شش مرد باشند،بر ضعف ما هرچه (2)ساعت بود در چشم ما حقير[تر] (3)بودند تا (4)گما[ن برد] (5)يم كه كمتر از مااند.يكى مى گفت:اينان هفتاد مرد باشند،ديگرى او را مى گفت:صد مرد[باشند] (6).چون كالزار (5)تمام شد،اسيران را پرسيديم كه شما چند بودى؟گفتند:هزار مرد.[و بعضى] (8)دگر گفتند:رؤيت راجع است با مشركان در اوّل ملاقات،آنگه چنان كه گمان بردند كه مسلمانان دوچندانند كه ايشان، يعنى مشركان مسلمانان را با قلّت ايشان دو چند (6)خويشتن[مى ديدند چنانكه] (10)گفت: وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّٰهُ أَمْراً كٰانَ مَفْعُولاً (7).

اگر گويند:نه اين مؤدّى باشد[399-ر]با مذهب اشعرى كه ادراك معنى گويد تا (8)مؤدّى بود با مذهب سوفسطائيان كه ايشان را وثاقه نباشد به مدركات،جواب آن است كه گوييم:مراد آن است كه ايشان گمان بردند كه ايشان (9)بيش از آنند از روى حزر و تخمين،نه از روى علم و يقين.

و مراد به«رؤيت»در آيت نه ابصار است،نبينى كه متعدّى است به دو مفعول،و آن كه متعدّى باشد به دو مفعول،به معنى ظنّ باشد،و آن كه قوّت اين است قرائت ابو عبد الرّحمن السلمىّ (10):«ترونهم»به معنى تظنونهم،نبينى كه[يكى] (15)از ما چون جمعى بسيار را (11)بيند يا لشكرى،حزرى كند گويد:همانا اينان (12)هزار مرد

ص : 201


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:شصت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها+يك،چاپ شعرانى(458/2):هرچه بگذشت.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج:ما. (15-10-8-6-5)) .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:كارزار.
6- .وز:دوچندان.
7- .سوره انفال(8)آيه 44.
8- .همه نسخه بدلها:يا.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:اينان.
10- .همه نسخه بدلها+است.
11- .همه نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس:اين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

باشند،و ديگرى به خلاف آن حزر كند،و ديگرى به خلاف آن گويد.و چون بنگرند نه چنان باشد كه ايشان حزر كرده باشند.اين نه از سبب آن باشد (1)كه بعضى را ادراك كرده باشند و بعضى را ادراك نكرده باشند.آن كس كه كم گويد،يا آن كه بيشتر گويد به حزر،ادراك كسى كرده باشد كه نبود،بل هركسى از (2)گمانى كه برده باشند (3)از سر آن گمان چيزى گويد (4)،و اين از باب ادراك در چيزى نباشد.

اگر گويند:حكمت (5)در آنچه بود كه مسلمانان يا (6)مشركان عدد به خلاف آن گمان بردند كه بود؟گوييم:آن كه مسلمانان مشركان را دو چند (7)خود گمان بردند،و ايشان سه چندان بودند،غرض آن (8)تقليل عدد و تحقير ايشان بود در چشم مسلمانان تا بددل نشوند و به دلى قوى و اميد[ى] (9)فسيح (10)به كارزار (11)مشغول شوند، ضعف و فشل در نيابد ايشان را.

و امّا تقليل مسلمان در چشم مشركان براى آن بود كه تا (12)ايشان متهاون باشند به كار و اعداد نكنند و ساز كارزار بواجب به دست نيارند،و مبالات و اكتراث نكنند،و مسلمانان به حزم و احتياط به كارزار مشغول شوند،اين نيز سبب ظفر مسلمانان باشد بر كافران.

و امّا آن كه [فرّاء گفت] (13): يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ ،بر خود سؤال كرد كه چرا «مثليهم»گفت:و ايشان-اعنى مشركان-سه چندان بودند كه مسلمانان؟براى آن كه اينان سيصد و سيزده مرد بودند،و ايشان نهصد و پنجاه مرد،و از اين جواب داد كه:اين چنان بود كه مردى را در كارى سه مرد به كار بايند (14)و يكى حاضر باشد،

ص : 202


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آن است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج:وز:آن.
3- .مر:باشد كه براساس و نسخه بدلها مرجّح مى نمايد.
4- .همه نسخه بدلها بجز مر:گويد.
5- .مب:سبب.
6- .همه نسخه بدلها:با.
7- .وز:دوچندان.
8- .وز:از.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:فتح،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .دب:كالزار.
12- .دب،لب،فق،مب،مر:با.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،وز،دب،آج،لب:يابند،فق،مب:مردمانند،مر:بيابند.

گويد:احتاج الى مثليه.

آنگه اين دو مثل مضاف با اين يكى سه باشند،و اين تعسّف آنجا باشد كه اين سخن محقّق بود،امّا چون مظنون و مخمّن (1)باشد و بر سبيل حزر و مقاربه-نه بر سبيل تحقيق (2)-اگر در گمان ايشان تفاوتى بود خلل نكند،براى آن كه نه معلوم است [399-پ]مظنون است.و دليل برآن (3)قوله: رَأْيَ الْعَيْنِ ،و«رأى»در رؤيت دل گويند،و«رؤيت»در ديدن چشم،و«رؤيا»در ديدن به خواب،و از اين كار گويند:لفلان رأى فى الفقه،و هذا رأى ابي حنيفة،و هذا على (4)رأى الشّافعى.و رأى فقها از اجتهاد باشد و آن ادا نكند به علم،و انّما ادا به ظنّ كند بلا خلاف،و اين كلمه از ظاهر آيت قوّت آن جواب است كه گفتيم سؤال اشاعره را و سوفسطائيان را، يقال:رأيت الشّىء بعيني رؤية،و بقلبى رأيا،و في منامي رؤيا،قال الاعشى فى الرّأى.

فلمّا رأى القوم من ساعةمن الرّأى ما ابصروه اكتمن

و معنى آن كه گفت-جلّ جلاله: رَأْيَ الْعَيْنِ ،مراد آن است كه اوّل نظر باعينهم من غير تأمّل و نظر صحيح فأدى الى ما عنّ لهم من الرّأى،از سر دست در نگريدند (5)و گمان ايشان بر اين مقدار افتاد،فهذا معنى قوله: رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّٰهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،و خداى-عزّ و جلّ-به نصرت خود قوّت دهد آن را كه خواهد تا بدانند كه رسول-عليه السلام-قتال (6)نه به لشكر (7)و ساز و عدّت (8)كردى،بل بتوفيق اللّه و نصره و تأييده.آن را كه او نصرت كند منصور باشد،و آن را كه او تأييد دهد مؤيّد باشد.

و«تأييد»تفعيل باشد من الايد و هو القوّة،دليلش قوله: دٰاوُدَ ذَا الْأَيْدِ (9)،اى ذا القوّة (10).آن را كه خواهد و جز آن را (11)نخواهد كه حكمت و مصلحت اقتضا كند،

ص : 203


1- .دب،لب،فق،مب،مر:متحمن،آج،متخمن.
2- .مج،وز:تحقّق.
3- .همه نسخه بدلها:اين.
4- .مج،وز:و على هذا.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ديدند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لب:قتالى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قتال بى لشكر.
8- .آج+و آلت.
9- .سوره ص(38)آيه 17.
10- .چاپ شعرانى(460/2)+من يشاء.
11- .اساس+كه،با توجّه به مج زايد مى نمايد.

اگرچه بر ايهام (1)گفت،در حكمت مستنكر باشد كه مشركان را تأييد و نصرت دهد بر پيغامبرش.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً ،در اين عبرتى هست كه گروهى بيايند مردى را از شهر خود برون كرده او به شب گريخته از شهر (2)از دست ضعفاى آن شهر و سفهاى ايشان كه با ضعيفان نه بس بود نتوانست مقام كردن،در شب بگريخت و پنهان به شهرى ديگر آمد،جماعتى ضعفا بى سازوبرگ سازوبرگ و بى عدد و عدد (3)از پى او بيامدند در مساعدت او هجرت كردند ازآنجا جماعتى انصار به نصرت او برخاستند از اينان بى برگتر و بى سازتر.

آنگه كاروانى از آن رؤساى مكّه با عزّت و منعت مى آمد،حق تعالى اين ضعيفان بينوايان را فرمود كه بروى (4)و آن كاروان بيارى (5).

برفتند هر سه يا چهار مرد بر شترى نشسته (6)،سلاح ايشان چوبها بود و بيشتر پياده.مشركان بيامدند تنگ هزار مرد با ساز و آلت و عدّت و مدد و قوّت دل و صاحب حقّى كه (7)كاروان ايشان بود.چون اينان را بديد[ند] (8)در چشم ايشان هيچ نيامد- على احد القولين-يا بسيار و بزرگ و با شكوه آمد-على القول الآخر-در كالزار (9)رفتند.

بس وقت نرفت كه اين گدايان ضعيفان (10)،آن رؤسا[400-ر]و شجاعان را بكشتند، و مالشان به غنيمت برگرفتند،و سلاحهاشان بستدند و منصور و مظفّر با غنيمت و كاروان با مدينه آمدند،اين جاى اعتبار باشد خداوندان عقل را. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصٰارِ .

زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ ،حق تعالى گفت:چون حديث بدر و حديث عير (11)

ص : 204


1- .اساس:ابهام(بدون نقطه)،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها آورده شد،چاپ شعرانى(460/2):ايهام.
2- .همه نسخه بدلها:به شب از شهر گريخته.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عدّت.
4- .بروى/برويد.
5- .بيارى/بياريد.
6- .همه نسخه بدلها:يا چهار بر شترى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+با:چاپ شعرانى(460/2):صاحب حقى كه(4)با...،و در زيرنويس آورده است: كارآزموده حنكه به معنى آزمودگى است،و حقى كه تصحيف آن است.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:ضعيف.
11- .آج،عبرت.

بگفت،ذمّ دنيا كرد تا صحابه رسول ميل به دنيا و حطام او نكنند،و از پس آن ذكر بهشت كرد تا همه همّت در آن بندند،قوله: زُيِّنَ لِلنّٰاسِ .

خلاف كردند در آن كه مزيّن كيست:حسن بصرى گفت:شيطان است براى آن كه كار شيطان اين است،و خداى-جلّ جلاله-چندان كه (1)گفت مذمّت دنيا گفت و تزهيد در وى،هم او تزيين و ترغيب نكند.

زجّاج گفت:مزين خداست،بدان معنى كه خلق شهوت كرد و طباع به او مايل آفريد،چنان كه گفت: إِنّٰا جَعَلْنٰا مٰا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهٰا (2)...،و اين وجه هم نكوست و از اين منع نيست.

ابو على گفت:هرچه از آحن حسن است مزيّن آن خداست،و آنچه قبيح است مزيّن آن شيطان است،و اين قول سديد (3)است.

حق تعالى گفت:بياراستند براى مردمان حُبُّ الشَّهَوٰاتِ ،دوستى شهوتها.و مراد به«شهوت»در آيت مشتهاست و آنچه شهوت به او تعلّق دارد،براى آن كه شهوت محبوب نباشد (4)مشتهى محبوب باشد.

و«شهوات»جمع شهوت باشد،و تحريك عين الفعل براى آن كرد در جمع تا فرق باشد ميان اسم و صفت،كه آنچه اسم باشد عين جمعش متحرّك (5)باشد،كتمره و تمرات (6)،و جمره و جمرات،و زفره و زفرات،و آنچه صفت باشد بر وفق وحدان باشد، كضخمه و ضخمات،و عبله و عبلات (7).اگر عين الفعل حرف علّت باشد«واو»يا «يا»،اگرچه اسم[بود] (8)نحو بيضات و جوزات (9)،براى آن كه حركت بر حرف علّت گران باشد.

ص : 205


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چنان كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سوره كهف(18)آيه 7.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(461/2):سدى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:محرك.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است به صورت:«كثمره و ثمرات»هم خوانده مى شود.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:غلبه و غبلات،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .آج:نحو بيضه و بيضات و جوزه و جوزات.

و«شهوت»معينى باشد كه ايجاب صفت مشتها (1)كند،و از جمله اعراض مخصوصه است كه قديم تعالى مختصّ است به قدرت برآن،و از جمله اصول نعم است،و شهوت به چيزهايى كه نيل مشتهاى آن ممنوع است عقلا و شرعا از باب ابتلا و امتحان است،پس شهوت بعضى نعمت است و بعضى محنت،اعنى امتحان براى تكليف.

آنگه حق تعالى اين مشتهيات را كه مجمل بگفت و از او به شهوت عبارت كرد،تفصيل داد گفت: مِنَ النِّسٰاءِ ،از زنان.و براى آن تقديم كرد ايشان را كه سبب افتتانند و حبايل شيطانند چنان كه گفت:-عليه السلام-:

النّساء حبائل الشّيطان، و همچونين (2)گفت:

لا يخلونّ رجل بامرأة فانّ ثالثهما الشيطان، نبايد كه هيچ مردى با زنى به خلوت بنشيند كه سوم (3)ايشان شيطان است،پس ايشان گاه دام شيطان باشند،و گاه پيشرو شيطان باشند،و گاه خود شيطان باشند:

انّ النّساء شياطين خلقن لنانعوذ باللّه من شرّ الشّياطين

[400-پ]اعشى بني مازن (4)زنى داشت،برخاست و برفت تا براى او طعامى آرد،چون بازآمد زن بر جاى نبود.برخاست و به شكايت او پيش رسول آمد و گفت:

يا مالك الملك (5)و ديّان العرباليك أشكو ذربة من الذّرب

خرجت ابغيها الطّعام في رجبفخلّعتني بنزاع و هرب

أخلفت العهد و لطّت بالذّنبو هنّ شرّ غالب لمن غلب

رسول-عليه السلام-گفت:

مه لا تقل مالك الملك فانّ اللّه مالك الملك! آنگه اين مصراع بازپسين تكرار مى كرد و بازمى گفت:

و هنّ شرّ غالب لمن غلب

و آكل المرار زنى داشت،زن به او خيانتى كرد فقتلها و انشأ يقول:

كلّ انثى و ان بدا لك منهاآية الحبّ حبّها خيتعور (6)

انّ من غرّه النّساء بودّبعد هند لجاهل مغرور

ص : 206


1- .اساس:مشتهى/مشتها.
2- .همه نسخه بدلها:همچنين.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:سيم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:اعشى بن مازن.
5- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،لسان العرب(386/1):يا سيد النّاس.
6- .كذا:در اساس،مج،وز،آج:منجنون+قال آخر،ديگر نسخه بدلها:كلمه مشوّش است و تصحيف شده.

حلوة اللّفظ و اللّسان و مرّكلّ شىء أجنّ منها الضّمير

و لقيس الرّقيات:

انّ النّساء كأشجار نبتن معافيهنّ (1)مرّ و بعض النّبت مأكول

انّ النساء اذا نهّين (2)عن خلقفكلّ ما قيل لا يفعلن مفعول

و لابى سعيد الضّرير في هذا المعنى:

لا تأمنن أنثى جنابك (3)و اعلمنانّ النّساء لحومهن مقسم

اليوم عندك دلّها و حديثهاو غدا لغيرك كفّها و المعصم

كالدّار تسكنها و تصبح ظاعناو يحلّها من بعد من لا تعلم

و لبعضهم في هذا الباب:

تمتّع بها ما ساعفتك (4)و لا تكنجزوعا اذا بانت فسوف تبين

و ان هى أعطتك اللّيان فانّهالغيرك من خلّانها ستلين

و ان حلفت لا ينقض النّأى عهدهافليس لمخضوب البنان يمين

قوله: وَ الْبَنِينَ ،جمع«ابن»باشد،و اين را جمع سلامت خوانند در حال رفع به «واو»باشد،كما قال تعالى: اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ (5).و در حال نصب و جرّ به«يا»-چنان كه در اين آيت هست.و اصل«بنو»بوده است و جمع تكسيرش«ابناء»كقنوا و اقناء، و حنو و احناء،چون لام الفعل از او بيفگندند«الف»در آوردند.

راوى خبر گويد كه:رسول-عليه السلام-اشعث قيس را گفت:تو را از دختر حمزه فرزند هست؟گفت:[401-ر]پسرى دارم كه اگر بدل آن جفنه اى ثريد بودى كه من به مهمانان (6)دادمى دوست تر داشتمى.رسول-عليه السلام-گفت:چرا چونين مى گويى:

انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعين و انّهم مع ذلك مجبنة (7)مبخلة محزنة، ايشان ميوه دلند و روشنايى چشمند،و بااين همه جاى بددلى و بخيلى و اندوهند.

وَ الْقَنٰاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ ،جمع قنطار باشد.و در قنطار خلاف كردند:

ص : 207


1- .دب،آج،لب،فق:فهنّ،ديگر نسخه بدلها ناخواناست.
2- .آج:اذا انهين.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:جنانك.
4- .آج:عانقتك،لب،فق:عصك،مب،مر:عفيك.
5- .سوره كهف(18)آيه 46.
6- .مج،وز:مهمان.
7- .مج،وز،دب،آج،فق:لمجنبه.

ربيع انس گفت:مال بسيار باشد بر هم نهاده.ابن كيسان گفت:مال بى اندازه باشد.ابو عبيده گفت:عرب قنطار را حد ننهادند (1).و ابو صالح روايت كرد از ابو هريره كه رسول-عليه السلام-گفت:قنطارى دوازده هزار اوقيّه باشد.

يزيد الرّقاشىّ گفت:من با جماعتى در نزديك انس مالك شديم،او را گفتيم:يا با حمزه!از رسول-عليه السلام-چه شنيده اى در قيام اللّيل؟گفت:رسول -عليه السلام-گفت:هركس كه او در شبى پنجاه آيت قرآن بر خواند،او را در جمله غافلان ننويسند.و چون صد آيت بر خواند چنان باشد كه شبى تا روز عبادت كرده،و هركه دويست آيت بخواند،حقّ قرائت قرآن گذارده باشد،و هركه پانصد آيت [بخواند] (2)تا هزار (3)چنان باشد كه قنطارى زر به صدقه داده باشد.ما گفتيم:قنطارى چند باشد؟گفت:هزار دينار.معاذ جبل گفت:قنطارى هزار و دويست اوقيّه باشد، و مانند اين روايت است از عبد اللّه عمر و ابى كعب از رسول-عليه السلام.

ضحّاك گفت:هزار و دويست مثقال باشد،و مانند اين حسن بصرى روايت كرد از رسول-عليه السلام-و به روايتى ديگر از انس از رسول-عليه السلام-كه گفت:قنطارى دو هزار دينار باشد.

سعيد جبير و عكرمه گفتند:صدهزار،و صد من،و صد رطل،و صد مثقال،و صد درم باشد.

و گفتند:چون اسلام آمد در مكّه صد مرد بودند كه هريكى قنطارى زر داشتند (4).ابو صالح گفت:رطل باشد.حكم گفت:قنطارى چندانى[زر] (5)باشد كه از زمين تا آسمان.

ابو نضرة گفت:پوست گاوى پر از زر يا سيم باشد.سعيد بن المسيّب و قتاده گفتند:هشتاد هزار دينار باشد.مجاهد گفت:هفتاد هزار دينار باشد.شريك گفت:

چهل هزار دينار باشد.

حسن بصرى گفت:قنطارى ديت مردى مسلمان باشد (6)-هزار دينار يا ده هزار

ص : 208


1- .وز،دب،آج،لب:ننهاد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز:يا هزار.
4- .لب:داشتند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب:بود.

درم.و والبى گفت از عبد اللّه عبّاس:هزار دينار يا دوازده هزار درم ديت مردى مسلمان (1).

ابو حمزة الثّمالى گفت:هشت هزار دينار باشد،و سدّى گفت:چهار هزار دينار باشد.

و در بعضى كتب آمد كه:قنطار ضياع و عقار باشد،و اصل كلمه[401-پ]از احكام است.و پل را از اين جا قنطره گويند كه محكم كرده باشند.

قتاده گفت:مقنطره (2)مالى منضّد بر هم نهاده درهم بيجا رده (3)باشد.يمان گفت:در زمين نكنده (4)باشد.سدّى گفت:مضروب منقوش باشد.

فرّاء گفت:مضعّفه باشد چنان كه قنطار سه هزار باشد و مقنطره نه هزار،و على هذا الحساب.

و ابو عبيده گفت:مفعّله من القنطار چنان كه ألف مؤلّف.

مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ،از زر و سيم،گفته اند:زر را براى آن ذهب خوانند كه يذهب و لا يبقى،و سيم را براى آن فضّه خوانند لأنّها تنفضّ اى تتفرّق. وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ ، «خيل»لفظ جنس است،كالجنّ و الانس،و الابل از (5)لفظ خود واحد ندارد و واحدش فرس باشد.

و علما در معنى«مسوّمه»خلاف كردند.مجاهد گفت و سعيد جبير و ربيع كه:چرنده باشد،و عطيّه از عبد اللّه عبّاس هم اين گفت،و حسن بصرى گفت:در مرغزار گردد،يقال:سامت الخيل تسوم و اسمتها انا و سوّمتها تسويما فهى مسوّمة،قال اللّه تعالى: فِيهِ تُسِيمُونَ (6)،و قال الاخطل:

مثل ابن بزعة او كاخر مثلهاولى لك ابن مسيمة الأجمال.

يعنى،راعية الابل.

ص : 209


1- .مب،مر+بود.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مقنطر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج:به جاآورده،وز،دب،آج،لب،فق:بجارده.
4- .اساس كه نونويس است،مر:فكنده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .سوره نحل(16)آيه 10.

مجاهد گفت:المطهّرة (1)الحسان (2)،اسبان تمام خلق نكو،و ليث گفت:

نگاشته از نكويى.سدّى گفت:الرّائعة،اى المعجبة حسنا،مردم را به حسن و جمال به عجب آرد (3).

حسن بصرى و ابو عبيده گفتند و اخفش (4):المعلّمة،به علامت كرده،يعنى بداغ كرده.قتاده گفت:به شيات و علامات معروف.مبرّد گفت:اسپان معروف.ابن كيسان گفت:اسپان ابلق،و مرجع جمله اقوال با دو قول است:يكى من السماء و هى العلامة،و يكى من السوم و هو الرّعى،يقال:سوّمت الخيل اذا اعلمتها،[قال اللّه تعالى] (5): بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ (6)،و قال النّابغة:

بسمر (7)كالقداح مسوّماتعليها معشر أشباه جنّ

و قال اعشى باهلة:

و فرسان الحفاظ بكلّ ثغريقولون المسوّمة العرابا

ابن زيد گفت:المسوّمة المعدّة (8)للحرب،آن باشد كه براى كارزار (9)به دست نهاده باشند،چنان كه لبيد گفت:

و لعمري لقد بلى بكليبكلّ قرن مسوّم للقتال

و در بعضى تفسيرها آمده (10)كه:مراد به«مسوّمة»هماليج اند،يعنى (11)اسپان رهوار.بعضى ديگر از مفسران گفتند:ذات شياه معروفة كالغرّة و التّحجيل،يعنى (12)اسپان (13)اغرّ محجّل،پيشانى و دست و پاى سفيد (14).و عرب اين چنين اسبان[هم] (15)

ص : 210


1- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،تفسير قرطبى(34/4)المطهّمة،طبرى(204/3):معلمه...المطهّمة ايضا.
2- .اساس،مب،مر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب،لب،فق،مب،مر:تعجّب آرد.
4- .همه نسخه بدلها:و ابو عبيده و اخفش گفتند.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 125.
7- .آج:و ضمر.
8- .اساس كه نونويس است:مقدمه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .لب:كالزار.
10- .همه نسخه بدلها بجز مر:آمد.
11- .مج،وز:بعضى.
12- .مج،وز:ندارد.
13- .مج،آج،فق،مر:اسپانى.
14- .مج،وز:سپيد.
15- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مستحسن دارند و هم مبارك،و ابن نباته شاعر در قصيده گفت (1)وصف (2)اغرّ و محجّل- و قد ابدع فيه:

يا ايّها الملك الّذي عزماتهمن خلقه و رواعجوه (3)من رائه

قد جاءنى الطّرف الّذي اهديتههاديه يعقد ارضه بسمائه

متجلّلا و البرق من اسمائهمتبرقعا و الحسن من اذوائه (4)

فكأنما لطم الصّباح جبينهفاقتصّ منه فخاض في احشائه

و هم او گويد هم اين معنى در قصيده اى ديگر:

و ادهم يستمدّ اللّيل منهو يطلع بين جبهته الثّريّا

سرى نحو الصّباح يطير مشياو يطوى فجوة الافلاك طيّا

فلمّا خاف و شك البين منهتشبّث بالقوائم و المحيّا

ابو جعفر المداينىّ روايت كند از قاسم بن الحسن بن الحسن (5)از پدرش از جدّش اميرالمؤمنين على-عليه السلام-از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او (6)گفت:

چون خداى تعالى خواست تا اسپ بيافريند باد جنوب را گفت:من از تو خواهم خلقى آفريد (7)يعنى آن فريشتگان را (8)كه بر باد جنوب موكّل باشند،خلقى كه عزّ اولياء و دوستان من باشند و مذلّت دشمنان من (9)و جمال اهل طاعت من،فريشتگان گفتند:بار خدايا!فرمان تو راست،حق تعالى از باد جنوب اسپى بيافريد.

آنگه گفت (10):من تو را غريب آفريدم،و خير در پيشانى تو بستم و غنيمتها مجموع بود بر پشت (11)[تو] (12)خداوند تو را بر تو مهربان كردم،و تو را پرنده اى بى پر

ص : 211


1- .آج+در.
2- .مج،وز+اسپى.
3- .آج:روائه،مج،وز،دب:رواؤه.
4- .آج:متبرقعا و البدر من اكفائه.
5- .اساس كه نونويس است:قاسم بن حسن از،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .مج،وز:خلقى خواهم آفريد،دب،آج،لب،فق،مب:خلقى خواهم آفريد-،مر:خلقى مى خواهم.
8- .مج،وز:ندارد.
9- .مج+باشند.
10- .اساس كه نونويس است،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گويد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز:غنيمتها بر پست تر مجموع بود.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كردم،فأنت للطّلب و انت للهرب،تو را براى طلب دارند و براى هرب دارند،من بر پشت تو مردانى را سوار كنم كه تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير من كنند (1)،و توبه تسبيح و تهليل ايشان تسبيح و تهليل كنى.آنگه گفت:هيچ تسبيح و تهليل نباشد كه او بشنود و الا او نيز[402-ر]بمانند آن جواب دهد.

آنگه گفت (2):چون فريشتگان صفت اسپ بشنيدند[و] (3)خلقتش (4)بديدند گفتند:بار خدايا!ما فريشتگان توييم،تسبيح و تحميد مى گوييم،نصيب ما چيست؟ حق تعالى براى ايشان اسپان (5)ابلق بيافريد گردنهاشان (6)چون گردنهاى شتران بختى، چون اسپ را بر (7)زمين فرستاد و پايهاى او بر زمين قرار گرفت صهيل كرد،حق تعالى،گفت:بركت بر تو باد،از (8)جانورى كه من به صهيل تو مشركان را ذليل كنم،و گوشهايشان پر كنم،و دلهاشان بترسانم.چون خداى تعالى چيزها بر آدم عرضه كرد، گفت:بگزين آنچه خواهى.او اسپ بگزيد،خداى تعالى گفت:عزّ خود و عزّ فرزندان خود اختيار كردى،تا زنده باشند بركت من بر تو باد و برايشان،از خلق هيچ نيافريدم كه به نزديك من محبوب تر است از تو و اين كه تو اختيار كردى.

و ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السلام (9)-گفت:

الخير (10)معقود بنواصى الخيل (11)الى يوم القيمة ،خير در پيشانى اسپان بسته است تا به روز قيامت.

انس (12)روايت كرد كه:هيچ چيز بر رسول-عليه السلام (13)-محبوب تر نبود از زنان بر گرفته كه اسپ (14).

ابو ذر غفارىّ روايت كرد از رسول-عليه السلام (15)-كه گفت:هيچ اسب تازى

ص : 212


1- .اساس كه نونويس است،آج،لب،فق،مب،مر:مى كنند،با توجّه به مج،وز،تصحيح شد.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .اساس:خلقش،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز:اسپانى.
6- .مب:گردنهايشان.
7- .آج،لب،مب:به.
8- .وز،دب:آن.
9- .اساس:ص و اله،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .آج،فق:الخيل.
11- .آج،لب:بنواصى صيها الخير،فق:بنواصيها الخير
12- .مب:انس مالك.
13- .اساس:ص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
14- .مج،وز:ساده(؟):اصل عربى حديث به نقل از تفسير قرطبى(33/4)چنين است: لم يكن احبّ الى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بعد النّساء من الخيل.
15- .اساس:خلقش،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

نباشد و الّا مأذون بود (1)كه هر بامداد بگويد:بار خدايا!مرا به كسى ده كه به نزديك او از همه اهل و مال او دوست تر باشم.

ابو وهب روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:اسپان بازبنديد (2)و گرد از پيشانى ايشان پاك كنيد (3)و چيزى در گردن ايشان بنديد (4)،و زه كمان نبايد.و اسپ (5)كه دارى (6)يا كميت اغرّ محجّل بايد يا اشقرى اغرّ محجّل يا ادهمى اغرّ محجّل.و رسول-عليه السلام-گفت:

يمن الخيل في اشقرها (7)،خجستگى اسپان در اشقر (8)است.

و در خبر است كه:رسول-عليه السلام-اسپ اشكل را مكروه داشتى،و اشكل آن باشد كه يك دست او يا (9)يك پاى او سفيد بود (10)و سه مطلق،[يا يكى] (11)مطلق بود و سه محجّل.[و] (12)ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:اسپان،خداوند ايشان را از سه روى باشد:

يكى را[«اجر»بود يكى را«وزر»بود] (13)يكى را«ستر».امّا آن[را] (14)كه اجر بود:مردى بود كه اسپى بازبندد در راه خداى تعالى،يا فروگذارد آن (15)را در گياه زارى به چرا (16)براى جهاد بهر رفتنى و چره (17)كردنى و خوردنى و شربت (18)آب كه بازخورد خداوندش را حسناتى بنويسند.

و امّا آن را كه«ستر»باشد مردى بود كه اسپى بازبندد براى تجمّل و تعفّف و

ص : 213


1- .اساس كه نونويس است:نبود،وز:نباشد بود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،آج،لب،فق:بازبندى/بازبنديد.
3- .دب،آج،لب،فق:پاك كنى/پاك كنيد.
4- .دب،آج،لب،فق:بازبندى/بازبنديد.
5- .مر:اسپى.
6- .مج،وز:داريد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:شقرها.
8- .مج،وز:اشقر آن.
9- .دب،آج،لب،فق:با.
10- .مج،وز:محجّل بود.
11- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
14- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
15- .اساس كه نونويس است:او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .همه نسخه بدلها:ندارد.
17- .اساس:جر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
18- .مج،وز:شربه اى،مب:شربتى.

حقّ خداى (1)تعالى در رقاب (2)و ظهور آن فراموش نكند.

امّا (3)آن كس (4)كه او را«وزر»باشد،مردى باشد كه اسپى بازبندد براى فخر و ريا و معادات اهل اسلام.

و خبّاب بن الأرتّ روايت كند از (5)رسول-عليه السلام-كه گفت اسپان سه اند:

فرس للرّحمن و فرس للإنسان و فرس للشيطان.

امّا آنچه خداى راست،اسپى باشد كه در راه (6)خداى براى جهاد كفّار بازبندند.

و امّا آنچه آدمى راست،اسپ (7)كه مردى (8)دارد براى نسل[و] (9)بچّه.

و امّا آنچه شيطان راست،اسپى باشد كه بر او گرو بندند و قماربازند.

و قوله: وَ الْأَنْعٰامِ ،جمع«نعم»،و آن شتر و گاو و گوسفند بود،و«نعم»اسمى است مر جمع را،و از (10)لفظ خود واحد ندارد،كالقوم و الرّهط و النّفر.

وَ الْحَرْثِ ،زرع يعنى كشت (11)و بذر كردن (12). ذٰلِكَ مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،اين متاع زندگانى دنياست،يعنى اين جمله كه بر شمرد همه (13)تمتّع زندگانى دنياست (14)، اين سراست كه دنياست،و«دنيا»تأنيث ادنى (15)باشد،نزديكتر،براى آن كه صفت سراست (16)و«دار»مؤنّث باشد.

وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ،خداى را به نزديك او حسن المآب است.و«مآب» مرجع باشد من آب يؤوب اذا رجع،بازگشتنگاه نكو آنجاست كه: فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ [402-پ] اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ (17)...،آنچه تو آرزو ندانى كردن،

فيها ما لا عين

ص : 214


1- .اساس كه نونويس است:حق،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .مج،وز:و اما.
4- .اساس كه نونويس است+را،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .مج:گفت از.
6- .مج،وز:ره.
7- .مج،وز،مر:اسپى.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مرد.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز:يعنى زرع و كشت.
12- .وز:برز كردن.
13- .آج،لب،مب،مر:هم.
14- .مج،وز:ندارد.
15- .كذا در اساس،آج،وز،مج،دب.
16- .اساس كه نونويس است:تثنيه است،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .سوره زخرف(43)آيه 71.

رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،آن كه به خوف و انقطاع مشوب نباشد، و اين براى آن گفت كه تا از اين فانى مكدّر دست بدارى،و چشم بدان باقى صافى دارى.

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذٰلِكُمْ ،بگو اى محمّد خبر دهم شما را به بهتر از اين كه ذكرش برفت: مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِينَ -تا به آخر آيت. لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ،براى متّقيان و پرهيزگاران (1)خدا ترسان. عِنْدَ رَبِّهِمْ ،به نزديك خداى ايشان-جلّ جلاله و عمّ نواله (2)وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِي ،بوستانها (3)كه در زير آن جويها مى رود،يعنى در زير درختان آن جويها (4)مى رود.

در خبر چنين است كه:جويهاى بهشت،تجرى في عين في غير اخاديد من الارض،در شكافته زمين نرود (5)بل روى زمين رود و متفرّق نشود.اوّل گفت جايى كه مرجع ايشان بود بوستانهاى پردرخت است كه سايه آن زمين بپوشد.آنگه گفت:

در زير درختهايش (6)آب (7)روان است كه از جمله متنزّهات (8)دنيا كه چشم را سود دارد و روح را راحت بود،سبزى (9)بود و آب روان،آنگه سبزى (10)نباشد بى ثمره از انواع ميوه ها (11)در او باشد،آنگه نزديك باشد تا تو را رنج نرسد. قُطُوفُهٰا دٰانِيَةٌ (12)،آنگه به خوف انقطاع منغّص نبود. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند،اين لذّت چشم است ديگر چه باشد ايشان را؟ وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ ،زنانى كه جفت ايشان باشند (13)، جفت گفت تا فايده سازگارى دهد.آنگه گفت نه چون زنان دنيا باشند در بند اعذار (14)،بل (15)مطهّر (16)باشند از بول و غائط و حيض و استحاضه و نفاس.آنگه آنچه بهتر (17)از اين همه باشد خشنودى خداى باشد كه خداى از ايشان خشنود باشد و ايشان

ص : 215


1- .مب،مر+و.
2- .مج،وز:عبارت«عند ربهم...و عم نواله»را ندارد.
3- .مج،وز:آج،لب،فق:بوستانهاى.
4- .مب+كه.
5- .لب:رود،فق،مب:برود.
6- .مج،وز:درختانش.
7- .مج،وز:آبها.
8- .وز،مب:منزّهات،لب،فق،مر:منسرحات.
9- .مر:سبزه.
10- .مر:سبزه.
11- .اساس و همه نسخه بدلها:ميوها/ميوه ها.
12- .سوره حاقّة(69)آيه 23.
13- .فق:زنانى باشند.
14- .مج،وز:اعزار.
15- .مر:بلكه.
16- .لب:مطهّره.
17- .مج،وز:به.

از خداى- رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ (1).جمله قرّاء«رضوان»خوانند بكسر الرّاء، مگر ابو بكر عن عاصم كه او به ضم«را»خواند در همه قرآن و آن لغت قيس عيلان است.و آن دو لغت است:كالعدوان و العدوان و الطّغيان و الطّغيان.

در خبر است از عطاء بن يسار از ابو سعيد خدرىّ كه رسول-عليه السلام-گفت، خداى تعالى اهل بهشت را گويد:اى اهل بهشت!ايشان گويند:

لبيك ربنا و سعديك و الخير في يديك فيقول هل رضيتم ،راضى شديد از من؟گويند:بار خدايا!چگونه راضى نشويم و تو ما را آن دادى كه كس را ندادى.حق تعالى گويد:

من شما را از اين بهتر و فاضل تر بدهم.ايشان گويند:خدايا!به از اين چه باشد؟ گويد:خشنودى من چنان كه با او خشم (2)نباشد هرگز.

گفته اند در بهشت چند چيز است به از بهشت:يكى رضاى خداست و يكى خلود بهشت است و يكى جوار محمّد و آل محمّد است.

اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا ،محلّ او شايد كه جر باشد ردّا على قوله: لِلَّذِينَ اتَّقَوْا .

و شايد كه رفع باشد على خبر المبتدا،اى هم الّذين،و اولى تر آن بود كه صفت «للّذين»باشد.

يَقُولُونَ رَبَّنٰا ،آنان كه گويند:بار خداى ما! إِنَّنٰا آمَنّٰا ،ايمان كه در دل دارند (3)بر زبان رانند تا هم مؤمن باشند (4)هم مسلمان،كه اسلام به زبان باشد و به انقياد و استسلام.آنگه چشم دارند به آن كه چون قدم در دايره ايمان دارند و دست در رسن معرفت زده باشند و زبان به ثناى او و جوارح به خدمت او در كار دارند (5)،آمرزش او توقّع كنند،از سر آن دليرى گستاخ وار بگويند: فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا ،گناهان ما بيامرز، وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ ،و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار.

اَلصّٰابِرِينَ ،محلّ او از اعراب دو وجه را محتمل است:يكى جر،حملا على قوله: لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ،تا صفت متّقيان باشد كه ذكر ايشان برفت.و وجهى ديگر نصب، على المدح،كانّه تعالى ابهم ثمّ فسر،فقال«الصّابرين»على تقدير اعنى الصّابرين.

ص : 216


1- .سوره مائده(5)آيه 119 و هفت مورد ديگر.
2- .مج،وز:ما آن چشم.
3- .آج+و.
4- .مج،وز:باشد.
5- .مج،وز+و.

و«صبر»حبس نفس باشد،على ما يكره.و صبر از سه گونه بود:صبر بر طاعت،و صبر از معصيت و صبر بر مصيبت.

اما صبر بر طاعت آن بود كه خويشتن به بند او بسته دارد اوقات نماز را مراقبت كند و روزه فريضه و سنّت را به صبر و احتمال مشقّت تلقّى كند و بر زكات و حجّ و جهاد،نفس (1)موطّن كند و از معاصى خويشتن (2)بازگيرد و چون مصيبتى رسد او را بگويد كه: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (3)تا از جمله صابران باشد. وَ الصّٰادِقِينَ ،اوّل صدقى كه باشد (4)او را صدق ايمان باشد،مصدّق باشد خداى را،تا آنجا كه گويد: رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا ...،در اين گفتار (5)صادق باشد.آنگه احتراز كند ازآن كه در گفتار او تفاوت و كما بيش (6)رود،كه در خبر است كه چون مرد يك بار و دو بار[راست بگويد] (7)به راست گفتن معروف شود،

حتى يكتب عند الله صديقا ،تا به نزديك خداى تعالى نام او را در جريده صدّيقان بنويسند.و چون يك دو بار دروغ بگويد،عادت شود او را تا به نزديك خداى تعالى او را از جمله كذّابان بنويسند.

قتاده گفت:صدقت نيّاتهم و استقامت قلوبهم و السنتهم،فصدقوا في السرّ و العلانية،گفت:نيّت ايشان راست باشد،و دلهاشان مستقيم باشد،و زبانهاشان لا جرم در سرّ و علانيه صادق باشند (8)،در دل با خداى راست گويند (9)و در ظاهر به زبان با خلقان راست گويند و راست روند و راست باشند،هيچ كژى (10)در گفتار و كردار به اقوال و اعمال خود راه ندهند (11).

وَ الْقٰانِتِينَ ،مطيعان باشند و نمازكنندگان.و اختلاف اقوال در«قانت»گفته شد في قوله: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ (12)و المنفقين،اموالهم في طاعة اللّه،و مالهاى خود نفقه كنند در راه خداى.

ص : 217


1- .مب+را.
2- .مب+را.
3- .سوره بقره(2)آيه 156.
4- .وز:بايد.
5- .لب+و.
6- .اساس كه نونويس است:تفاوتى كما بيش،با توجّه به ضبط مج و وز تصحيح شد.
7- .اساس و مج و وز:افتادگى دارد،از دب افزوده شد.
8- .مب:با راست باشد.
9- .مج،وز:باشند.
10- .مر:كجى.
11- .اساس كه نونويس است:ندهد،با توجّه به مج و وز تصحيح شد.
12- .سوره بقره(2)آيه 238.

در خبر است كه رسول-صلى اللّه عليه و آله (1)-گفت:

ما طلعت شمس قطّ الّا بجنبيها الملكان يقولان:اللّهم اعط كلّ منفق خلفا و كلّ ممسك تلفا، هيچ روز آفتاب بر نيايد و الّا بر پهلوهاى (2)او دو فرشته باشند،مى گويند:بار خدايا!هر نفقه كننده اى را عوض بده و هر بازدارنده اى [را] (3)تلف و هلاك مال.

اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ ،و به وقت سحر استغفار كنند.

مجاهد و قتاده و ضحّاك و كلبى گفتند:نمازكنندگان باشند،يعنى نماز شب كنان،بيانش قوله تعالى: كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ، وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (4)،زيد بن اسلم گفت:آنان باشند كه نماز بامداد به اوّل وقت،چون صبح دوم (5)باشد،بگذارند (6).

ابن كيسان گفت:آنان باشند كه نماز بامداد به جماعت كنند.حسن بصرى گفت:در شب نماز كنند تا به وقت سحر،آنگه در وقت سحر به استغفار مشغول باشند.

راوى خبر گويد كه:عبد اللّه عمر همه شب نماز كردى،آنگه گفتى:اى نافع! وقت سحر هست؟گفتى:نه.با سر نماز شدى،تا آنگه كه گفتى:وقت سحر است، به استغفار مشغول شدى تا صبح بر آمدن.آنگه نماز بامداد كردى.

ابراهيم بن خاطب گفت:در مسجد رسول-صلّى اللّه عليه و آله (7)-نماز مى كردم، از گوشه مسجد آوازى شنيدم كه[مى] (8)گفت:رب امرتني فأطعتك و هذا سحر فاغفر لي،بار خدايا مرا امر كردى طاعت داشتم،و اين وقت سحر است،اگر از كرم روى (9)دارد مرا بيامرز،گفت:نگا كردم عبد اللّه مسعود بود.

انس مالك روايت كند كه،رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت خداى تعالى (10)

ص : 218


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:عليه السلام.
2- .مر:پهلوى.
3- .اساس:ندارد،به قياس با مج و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .سوره ذاريات(51)آيات 16 و 17.
5- .فق:صادق.
6- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،با همين املا.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:عليه السلام.
8- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،فق،مب،مر:روا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مب+مى گويد.

:من همّت كنم به عذاب اهل زمين،چون به عمارت كنندگان خانه خودم نگرم،و نماز نمازشب كنندگان،و آنان كه با يكديگر براى من دوستى كنند،و آنان كه در وقت سحر استغفار كنند،عذاب[از] (1)اهل زمين بردارم.

امّ سعد روايت كند كه رسول-عليه السلام (2)-گفت:خداى تعالى سه آواز دوست دارد:آواز خروس (3)،و آواز آن كس كه قرآن خواند،و آواز آنان كه در وقت سحر استغفار كنند.

در خبر هست (4)كه داود-عليه السلام-از جبرئيل-عليه السلام-پرسيد كه:كدام وقت فاضل تر است؟گفت:ندانم،الّا آن است كه وقت سحر عرش خداى تعالى بجنبد.

سفيان ثورى گفت:خداى (5)را-جلّ جلاله-بادى است كه آن را باد صبحى گويند[كه] (6)وقت سحر بجهد،و ذكر و (7)استغفار ذاكران و مستغفران به خداى (8)بردارد.

و هم سفيان ثورى گفت:چون نيمه اوّل باشد از شب،منادى ندا كند (9):اين القانتون؟جماعتى برخيزند و نماز كنند،چندان كه خداى خواهد.چون نيمه [شب] (10)باشد،منادى ندا كنند كه:اين المستغفرون،[403-پ]كجااند ذاكران (11)؟برخيزند و نماز كنند.چون وقت سحر باشد ندا كنند كه:اين المستغفرون،[403-پ]كجااند استغفاركنندگان؟ايشان برخيزند و استغفار كنند.چون صبح برآيد،ندا كنند كه:اين الغافلون،غافلان كجااند؟ برخيزند چنان كه مردگان از گورها برخيزند.

در جمله وصاياى لقمان (12)پسرش را،وصيّت كرد كه:اى پسر!نبايد كه خروس (13)

ص : 219


1- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .وز:خروه يعنى خروس.
4- .اساس:خبرست،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،مب+تعالى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس،مب،مر:ذكر او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج:خدايى.
9- .اساس كه نونويس است:منادى كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه نونويس است:منادى كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .چاپ شعرانى(471/2)+ايشان.
12- .دب+كه.
13- .مج،وز:خروه.

از تو زيرك تر (1)باشد كه (2)به وقت سحر بر خيزد و استغفار كند،و تو خفته باشى.

در تفسير اهل البيت هست (3)كه:آيت در اميرالمؤمنين على است-عليه السلام.

امّا اَلصّٰابِرِينَ فنظيره في قوله: وَ الصّٰابِرِينَ فِي الْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ (4).

و امّا اَلصّٰادِقِينَ فنظيره: وَ الَّذِي جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ (5).

و امّا اَلْقٰانِتِينَ فنظيره في قوله: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً (6).

و امّا اَلْمُنْفِقِينَ فنظيره قوله: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً (7).

و امّا اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ فنظيره قوله: كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ، وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (8).

و اهل اشارت گفتند (9): اَلصّٰابِرِينَ فى الاهوال، وَ الصّٰادِقِينَ في الاقوال، وَ الْقٰانِتِينَ فى الاحوال، وَ الْمُنْفِقِينَ للاموال، وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بالاسحار.

قوله تعالى: شَهِدَ اللّٰهُ -الآية.بدان كه قرآن اگرچه همه شريف و فاضل است، آياتى است كه شريف تر و پرفضل تر،و خواندن آن را ثواب بيشتر است،منها آية الكرسى،و آية الشّهادة،و آية الملك،و آية السخرة و مانند اين،از آخر سورة البقرة و[آخر] (10)سورة آل عمران و[آخر] (11)سورة الحشر،و فضل هريك بر جاى خود بيايد-ان شاءاللّه تعالى.

انس مالك روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:هركه او اين آيت برخواند و در آخرش بگويد:و انا على ذلك من الشاهدين،خداى تعالى به عدد هر حرفى فرشته اى را بيافريند تا براى او استغفار[مى] (12)كنند و آمرزش مى خواهند (13)تا به روز قيامت.

ص : 220


1- .اساس كه نونويس است:بزرگتر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:ندارد.
3- .اساس:است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .سوره بقرة(2)آيه 177.
5- .سوره زمر(39)آيه 33.
6- .سوره زمر(39)آيه 9.
7- .سوره بقره(2)آيه 274.
8- .سوره ذاريات(51)آيات 16 و 17.
9- .فق:گفته اند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .مج،وز،فق:استغفار مى كند و آمرزش مى خواهد.

خبرى ديگر در فضل اين آيت (1)،رسول-عليه السلام (2)-گفت:هركه اين آيت بخواند خداى تعالى هشت در بهشت بر روى (3)او بگشايد و هفت در دوزخ به روى او دربندد (4).

خبر سيم (5)در فضل اين آيت،رسول-عليه السلام-گويد:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،مردى را ديدم كه (6)هشت در بهشت به (7)روى او بسته،چون بازگرديدم [هشت] (8)در بهشت ديدم بر روى او گشاده،جبرئيل را گفتم:سبب چيست؟ گفت:تا تو برفتى،او شَهِدَ اللّٰهُ بر خواند (9)،خداى تعالى درهاى بهشت بر روى او بگشاد به بركت خواندن اين آيت (10).

خبر چهارم،ابو غالب القطان گفت:آمدم به كوفه (11)به تجارت،در همسايگى اعمش فرود آمدم (12)،در آخر شب اين آيت مى خواند[و بازپس مى خواند] (13)و در آخرش مى گفت:و انا اشهد بما شهد اللّه تعالى به و استودع اللّه هذه الشّهادة و هى لي عند اللّه وديعة حتى يؤدّيها الىّ في (14)القيامة.

با خويش (15)گفتم:همانا چيزى شنيده باشد در اين آيت (16).ديگر (17)روز پيش او رفتم (18)او را گفتم:دوش آية الشّهادة مى خواندى و در آخر او كلماتى مى گفتى،در آن چيزى شنيده اى؟گفت:بلى.گفتم:مرا روايت كنى (19).گفت:نكنم تا يك

ص : 221


1- .اساس كه نونويس است+حضرت،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
2- .اساس كه نونويس است:ص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب:ندارد،مر:بروى.
4- .مج،وز،دب:دوزخ بر او بندد.
5- .مج،وز،آج،لب:سه ام.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
7- .مب:در.
8- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى خواند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به بركت خواندن شهد اللّه،مج،وز:ندارد.
11- .همه نسخه بدلها:به كوفه آمدم.
12- .وز:فرود آمديم.
13- .اساس،وز،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آج+يوم.
15- .همه نسخه بدلها:خويشتن.
16- .همه نسخه بدلها:ندارد.
17- .مج،وز:بر دگر،ديگر نسخه بدلها:بر ديگر.
18- .مج،وز+و.
19- .همه نسخه بدلها:كن.

سال خدمت در سراى من نكنى،و من كارهاى خود تمام كرده بودم و بر سر راه بودم، بارها بگشادم و مقام كردم يك سال،چون سال سر آمد (1)،گفتم:يا (2)شيخ!سال تمام شد،گفت:حدّثنى (3)ابو وائل عن عبد اللّه بن مسعود انّه قال سمعت النّبىّ -عليه السلام (4)-گفت:از پيغامبر (5)شنيدم كه گفت:هركه اين آيت[404-ر]بخواند و از پى او اين كلمات بگويد،حق تعالى گويد:

عبدي وفيت بعهدي و اديت الى امانتي و هى التوحيد و انا اولى من وفى بالعهد افتحوا له ابواب الجنان فيدخلها من ايها شاء ،بنده من!به عهد من وفا كردى و امانت من ادا كردى،و آن توحيد است،و من اولى تر كه به عهد خود وفا كنم.ملائكتى (6)،فرشتگان من!درهاى بهشت بر او بگشاييد (7)تا از هر درى كه خواهد در بهشت شود.

خبر پنجم در فضل اين آيت،رسول-عليه السلام (8)-گفت:هركه اين آيت بخواند در ميانه شب،آواز او حجابها مى درد و آسمانها مى برد تا به زير عرش رسد، آنگه حق تعالى بفرمايد تا اين آيت در صحيفه عمل او بنويسند،در ميان طاعات (9)او همچنان تابد كه ماه در ميان ستارگان.

خبر ششم،رسول-عليه السلام (10)-گفت:دو فرشته (11)در هوا به يكديگر رسيدند، يكى ديگرى (12)را گفت:از كجا مى آيى؟گفت (13):از[بر] (14)بنده عاصى،كه امروز همه[روز] (15)معصيت مى كرد[و] (16)خداى را مى آزرد (17)،و اينك ديوان عمل او سياه به

ص : 222


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بر آمد.
2- .همه نسخه بدلها:اى.
3- .اساس،دب،فق،مب،مر:حديث،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:از حضرت رسول ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق+و.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بگشاى/بگشايى بگشاييد.
8- .اساس:ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،مب،مر:طاعت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .دب:فرشته.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ديگر.
13- .اساس كه نونويس است:كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .مب:مى آزردانيد.

گناه تا (1)آسمان مى برم.آن (2)فرشته ديگر (3)گفت:و عجب آن است كه من براتى به نام او از آتش دوزخ به زمين مى برم!اين فرشته بعجب (4)بماند و گفت:چرا چنين آمد!گفت:چون تو بيامدى،او (5)«آية الشّهادة»بخواهد،خداى تعالى گفت:من گناه[و] (6)معصيتش در كار ايمان و معرفتش كردم.

خبر هفتم،در خبر هست (7)كه خداى در بعضى كتب انزله كرد كه (8):اى بنده [من] (9)!مرا به نزديك تو سرّى است،و تو را به نزديك من سرّى،سرّ من به نزديك تو توحيد من است،و سرّ تو به نزديك من گناهان و معاصى تو است،چون سرّ من نگاه داشتى و ضايع نكردى،من اولى تر (10)كه سرّ تو پوشيده دارم و كس را برآن اطّلاع ندهم.

خبر هشتم آن است كه،روايت كردند كه روزى واعظى بر منبر مى گفت (11):

هركس (12)اين آيت بخواهد،خداى تعالى او را هزار حسنه بنويسد و هزار سيّئه بسترد [404-پ]و هزار درجه برفيع (13)كند.بعضى حاضران را عجب آمد.آن شب بخفت، در خواب ديد كه قائلى او را گفت:ياد دارى كه غريمان بر تو جمع شدند و تو چيزى نداشتى كه به ايشان دهى؟بيتى چند گفتى موسى حازم را،در او گفتى.

أتوني جميعا يطلبون حقوقهمفمنّيتهم ما عند موسى بن (14)حازم

او تو را گفت:و امت چند است؟گفتى:سى هزار دينار.گفت:من مى دهم، از آن عجب نداشتى،از اين عجب مى دارى!مرد از خواب در آمد و توبه كرد و پشيمان شد.

خبر نهم،در خبر مى آيد كه هركس كه او گويد:

اللّهم انّي اشهدك و اشهد ملائكتك و حملة عرشك و سكّان سماواتك و جميع خلقك بأنّي اشهد ان لا اله الّا

ص : 223


1- .مج،وز:به،فق،مر:با.
2- .همه نسخه بدلها بجز مب،مر:.
3- .اين همه نسخه بدلها بجز مب،مر:ندارد.
4- .اساس:متعجّب،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،دب،لب:و.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .اساس:است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج:انزله هست كه.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .مب:اولى ترم،مر:اولى ام.
11- .مج،وز،دب،منبرى گفت،فق:بر بالاى منبر مى گفت.
12- .مب،وز+كه.
13- .دب،فق:ترفّع،آج،لب،مر:ترفيع.
14- .اساس:موسى اين.

انت و انّ محمّدا عبدك و رسولك و انّ الأنبياء قد بلّغوا و نصحوا، چهار بار اين كلمات بخواند،خداى تعالى او را براتى (1)از دوزخ بنويسد.

خبر دهم در فضل اين آيت،در خبر مى آيد كه:مردى برنا بيامد-چنان كه عادت زورآزمايان باشد-هفت سنگ (2)سنگى (3)بر گرفت و بيفراشت و بينداخت،با هريك بگفت:اشهد يا حجر انّى اشهد ان لا اله الّا اللّه.چون شب در آمد بخفت،در خواب ديد كه قيامت برخاسته است،و خلقان را در صعيد سياست بداشته اند،و حساب ايشان مى كنند.نامه او به دست او دادند و حساب او بر آوردند،سيّئاتش به حسنات (4)بيفزود.او را سوى دوزخ بردند،چون به در دوزخ بردند او را،كوهى عظيم بيامد و حايل شد.به درى ديگرش بردند،كوهى ديگر بيامد و حايل شد،تا همچونين (5)به هفت در دوزخ بگردانيدند او را،هرجايى كوهى منع كردى،خزنه دوزخ گفتند:

شما را با اين بنده چيست؟گفتند:اين مرد ما را گواه كرد بر آنكه خداى يكى است،ما (6)رها نكنيم كه او را به دوزخ برند.

اين جا اشارتى است،و آن آن است كه:اگر مردى سنگى را گواه كرد (7)بر آنكه خداى يكى است،به وقت حاجت گواى (8)بازنگرفت (9)و رها نكرد كه او را به دوزخ برند،هفتاد سال است تا خداى را گواه مى كنى بر توحيد او،گمان برى كه به وقت درماندگى رهات كند! قوله: شَهِدَ اللّٰهُ ،كلبى گفت سبب نزول آيت آن بود كه:دو حبر از احبار شام به (10)مدينه آمدند،با يكديگر گفتند:نيك ماند اين مدينه به مهاجر پيغامبر آخر زمان.

چون به مسجد در آمدند و رسول را-عليه السلام-بديدند او را به صفات و علامات بشناختند،گفتند:يا محمّد!ما را مسأله اى هست،اگر جواب دهى ايمان آريم.

ص : 224


1- .دب+اين جا،آج،لب:به نجات.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .آج:سنگين.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حسناتش.
5- .همه نسخه بدلها:همچنين.
6- .آج،لب،فق،مب+كه كوهها هستيم،مر+كه كوههاييم.
7- .همه نسخه بدلها:گواه گيرد.
8- .همه نسخه بدلها:گواهى.
9- .مج،وز،دب،لب:باز بگرفت.
10- .دب،آج،لب:با.

اخبرنا عن اعظم شهادة (1)في كتاب اللّه،ما را خبر دهد از عظيم تر گوايى (2)كه در كتاب خداى هست،[405-ر]خداى تعالى (3)اين آيت بفرستاد.

در شاذّ ابو نهيك و ابو الشّعثاء خوانند،شهداء اللّه،على تقدير:هم شهداء اللّه، يعنى آن صابران و صادقان-كه ذكر ايشان در آيت برفت-گواهان خدااند بر خلقان.

و دگر قرّاء خواندند: شَهِدَ اللّٰهُ ،على الفعل.و مهلّب خواند:شهد اللّه،بنصب على الحال و المدح.

مفسران در معنيش خلاف كردند،مجاهد گفت:حكم اللّه،حكم كرد خداى تعالى.فرّاء و ابو عبيده گفتند:قضى اللّه.مفضّل گفت:اعلم اللّه.بعضى دگر گفتند:

بيّن اللّه،خداى تعالى بيان كرد.ابن كيسان گفت:شهد اللّه بتدبيره العجيب و صنعه المتقن و اموره المحكمة انه لا اله الّا هو،گفت:خداى گوايى (4)داد به تدبير عجيب و صنع محكم و افعال متقن كه:او يكى است.و اين چنان است كه بعضى خطبا گفتند (5):سل الأرض من شق انهارك و غرس اشجارك و جنى ثمارك؟فان لم يجبك حوارا اجابتك اعتبارا،از اين زمين بپرس كه:جويهايت كه بشكافت،و درختانت كه نشاخت (6)و ميوه هات كه به بر آورد (7)؟اگر به زبان محاورتت جواب ندهد،به زبان اعتبارت جواب دهد،و ابو العتاهية گفت (8):

الا انّنا كلّنا بائدو اىّ بني آدم خالد

و بدؤهم كان من ربّهمو كلّ الى ربّه عائد

و للّه في كلّ تحريكةو تسكينة ابدا شاهد (9)

و في كلّ شىء له آيةتدلّ على انّه واحد

بعضى اعراب را گفتند:ما الدّليل على انّ للعالم صانعا،چه دليل است برآن

ص : 225


1- .ج،لب،فق،مر:شهادات.
2- .مب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
3- .عبارت«خداى تعالى»در اساس تكرار شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .مر:گفته اند.
6- .دب:نشانده،آج،لب،فق،مب،مر:نشاند،نيز در اساس كلمه به صورت«نشاند»هم ضبط شده است.
7- .آج+شعر.
8- .آج+شعر.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،ديوان ابى العتاهيه.(بيروت 1964/1384)،ص 122:و فى كلّ تسكينة شاهد.

كه اين عالم را صانعى هست؟گفت:البعرة تدلّ على البعير،و آثار القدم تدلّ على المسير،فهيكل علوى بهذه اللّطافة،و مركز سفلىّ بهذه الكثافة أ ما تدلاّن على صانع خبير؟گفت:بعر (1)دليل بعير است،و آثار قدم دليل مسير است،هيكلى (2)علوى با اين لطافت و مركزى (3)سفلى با اين كثافت دليل صانعى خبير (4)دانا نكند! و در خبر است كه:ابو شاكر الدّيصانيّ با جماعتى زنادقه بيامدند (5)و در موسم حج صادق را گفت (6):يا بن رسول اللّه!انّك لأحد النّجوم الزّواهر و آباؤك كانت بدورا بواهر،و امّهاتك كانت عقيلات عباهر،و اذا ذكر العلماء فبك تثنى الخناصر.خبرنا ايّها البحر الزّاخر:ما الدّليل على حدوث العالم؟گفت (7):تو از جمله ستارگان تابان يكى اى (8)،و پدران تو هريك ماهى تابنده[405-پ]بودند،و مادرانت كرايم بودند.و چون ذكر علما كنند انگشت كهتر به تو مهتر بجنبانند (9)،يعنى اوّل تو بر انگشت آخر آيى.اين دريايى موج زننده!ما را خبر ده كه:دليل چيست بر حدث (10)عالم؟ صادق-عليه السلام-خايه مرغى بخواست و بر دست نهاد،و گفت:

هذا حصن ملموم داخله غرقى رقين تليف (11)به كالفضّة السائلة و الذّهبة المائعة،ثمّ انّها تنفلق عن صورة كالطّاوس،أ دخله شىء غير ما عرفت؟فقال:لا،قال:هذا هو الدّليل على حدث العالم، آن خايه مرغ بر دست نهاد و گفت:اين حصنى است مصهرج (12)اندرون او پوستكى است تنك،در او[دو مايع چون] (13)زر و سيم گداخته،آنگه شكافته شود از صورتى چون طاوس،چيزى دگر در او شد جز آن كه مى دانى؟

ص : 226


1- .همه نسخه بدلها:بعرة.
2- .لب،مب،مر:هيكل.
3- .همه نسخه بدلها:مركز:ظاهرا در نسخه اساس:حروف«ى»بعدها افزوده شده است.
4- .آج،لب،فق،مر:چنين.
5- .در نسخه اساس كلمه به صورت«بيامد»هم خوانده مى شود.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
8- .مج،وز،دب:يك،آج،لب،فق،مر:تابانى.
9- .آج در حاشيه نوشته:بخسبانند.
10- .دب:حدثى،لب،مر:حدوث.
11- .مب،مر:يطيق.
12- .آج،لب،فق،مب،مر مصهرجه.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفت:نه.گفت:اين دليل است بر حدث (1)عالم.

گفت:يا بن رسول اللّه!نيكو گفتى و دانستى كه ما نپذيريم الّا آن كه به چشم بينيم و به گوش بشنويم و به بينى ببوييم و به دهان بچشيم و به دست بپساييم (2).

صادق-عليه السلام-گفت:اين حواسّ پنج است،و اين هيچ سود ندارد بى دليل عقل،چنان كه ظلمت بى چراغ نتوان بريد،همچونين به حواسّ استدلال نتوان كردن،به شاهد بر غايب الّا به دليل عقل.

عبد اللّه عبّاس خواند:شهد اللّه انّه.ابو عبيده (3)[و مفضل] (4)گفتند:وجه[آن است] (5)كه معنى شهادت قول باشد و ما[بعد] (6)قول مكسور باشد همزه«انّ».

مفضّل گفت:معنى شهادت خداى،اعلام باشد،و معنى شهادت فريشتگان و مؤمنان اقرار باشد،بيانش قوله تعالى: قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلىٰ أَنْفُسِنٰا (7)...،اى اقررنا،چنان كه صلات را معنى مختلف باشد به اختلاف فاعلان،صلات از خداى رحمت باشد (8)و از فرشتگان (9)استغفار و از ما دعا.حق تعالى گفت:گواهى داد خداى و فريشتگان و خداوندان علم بر وحدانيّت خداى: أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،به آن كه جز او خدايى نيست،و چون كار چنين باشد (10)گواهان از اين باشند،و قدر الشّهادة (11)قدر الشّهود، يكى از جمله (12)بزرگان گويد (13):

شهدت شهادة لا شكّ فيهابأنّ اللّه ليس له شريك

و انّ محمّدا صلّى عليهبدين الحق ارسله المليك

و خسرو هانى گويد (14):

ص : 227


1- .لب:حدوث.
2- .وز:بساييم،دب،آج،لب،فق:بستانم.
3- .مج،وز:ابو عبيد.
4- .اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سوره انعام(6)آيه 130.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است،است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .اساس كه نونويس است+خداى،با توجّه به مج،وز،دب،زايد مى نمايد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+حال.
11- .همه نسخه بدلها بجز وز+و.
12- .لب،فق،مب،مر+حسن يمانى.
13- .مج،وز+و حسن هانى.
14- .همه نسخه بدلها:ندارد.

عيون من لجين في جفونمن الرّيحان زيّنها المليك

باحداق الينا ناظراتكأنّ نضارها ذهب سبيك

على قضب الزّمرد شاهداتبأنّ اللّه ليس له شريك

[406-ر]چون سخن در توحيد مى رود،مدّعى و حاكم و گواه اوست:

فيك الخصام[و انت الخصم و الحكم] (1)

رسول-عليه السلام-بيامد و دعوى كرد كه:من فرستاده اويم و او را همتا و انباز نيست.گفتند:گواه تو كيست بر آنكه فرستاده اويى؟گفت:بار خدايا!اين كافران از من گواه مى خواهند.گفت:من گواه توام، وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (2).

گفتند:به يك گواه كار بر نيايد،حق تعالى گفت:گواهى با من گواهى مى دهد كه علم كتاب به نزديك اوست، وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ (3)،و آن پسر بو طالب (4)است.مخالفان گفتند:جهودانند،و موافقان گفتند:آن است كه جهودان از تيغ او بهرى به دين در آمدند،و بهرى به روى (5)در آمدند و بهرى جزيه پذيرفتند.

بى انصاف مردى،تا گواهى (6)اوت نبايد گفتن،جهودى (7)اختيارى كردى،تا ولايت قضاى اوت (8)نباشد گفتن جهودى (9)اختيار كردى آن را كه رسول (10)اقضى خواند، خواجه را برگ نيست كه به گواييش (11)بدارد،گواى (12)خداست بر تو،شئت ام ابيت، گواى (13)مقبول الشّهادة و حاكمى (14)نافذ الحكم.

يا شاهد اللّه علىّ فاشهدآمنت بالواحد ربّ احمد

ص : 228


1- .اساس:زير وصّال رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره رعد(13)آيه 43.
3- .سوره رعد(13)آيه 43.
4- .همه نسخه بدلها:ابو طالب.
5- .مج،وز،مب،مر:به ديم،دب:به دم،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .همه نسخه بدلها:گواهى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
8- .همه نسخه بدلها:اويت.
9- .دب+را.
10- .همه نسخه بدلها+عليه السلام.
11- .مج:به گواهيش دب:به گواهى هش،ديگر نسخه بدلها:گواهش.
12- .همه نسخه بدلها:گواه.
13- .مج،وز،آج،لب:گواهى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حاكم.

من ضلّ في الدّين فانّي مهتدي

دعبل علىّ خزاعىّ چون به در مرگ رسيد،كاغذى بر گفت و (1)برآن [] (2)نوشت:

اعد اللّه يوم يلقاهدعبل ان لا اله الّا هو

يقولها مخلصا عساه بهايرحمه في القيامة اللّه

اللّه مولاه و النّبىّ و منبعدهما فالوصىّ مولاه

و وصايت كرد كه با او در كفن پيچند،همچنان كردند.چون او را دفن كردند، شب در خواب ديدند او را و گفتند:ما فعل اللّه بك،خداى با تو چه كرد؟گفت (3):

رحمني بتلك الابيات،به آن ابيات بر من (4)رحمت كرد.

رسول را گفتند:تو را گواه بايد،ما خداى را نشناسيم،و گواهى پسر عمّت نپذيريم،كه او از تو است.گفت:هرچه انگشت برآن نهى گواه من است بر صدق دعوى من.

راوى خبر گويد كه:با رسول بودم در بعضى راهها،اعرابى اى پيش ما بر افتاد.

رسول او را بپرسيد كه:تو از كدام قبيله اى؟گفت:از فلان قبيله.گفت:كجا مى روى؟گفت:كه با قبيله مى روم،گفت:

هل لك في خير يصحبك اليها، رغبت كنى به خيرى كه در صحبت تو با قبيله تو آيد؟گفت:و ما ذاك،آن چيست؟ گفت:تشهد ان لا اله الّا اللّه و انّى رسول اللّه،گواى (5)دهى كه خداى يكى است [406-پ]و من رسول اويم.

اعرابى گفت:و من يشهد لك على هذا،كه گواهى (6)دهد تو را بر اين؟رسول -عليه السلام-نگاه كرد،درختى (7)سمره (8)ديد عادى بر كنار آن بيابان خشك گشته،

ص : 229


1- .اساس كه نونويس است+اين سه بيت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:گفتى.
4- .مب:ابيات مرا.
5- .همه نسخه بدلها:گواهى.
6- .همه نسخه بدلها:گواهى.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:درخت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است+را،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

گفت:آن درخت مرا گواهى (1)دهد.مرد را عجب آمد،رسول گفت:يا اعرابى!برو آن درخت را پيش من خوان گو (2):رسول خداى تو را مى خواند.

اعرابى برفت و گفت:ايّتها الشّجرة أجيبي[رسول اللّه] (3)،اجابت كن رسول خدا را!درخت بر خويشتن بجنبيد (4)و عروق خود از زمين بر كند،و جعلت تخدّ الارض خدّا،و زمين مى شكافت تا پيش رسول آمد و بايستاد.رسول خداى-عليه السلام- گفت:

بم تشهدين ايّتها الشّجرة ،به چه گواى (5)مى دهى اى درخت؟گفت:

اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه ،گواى (6)مى دهم كه:خداى يكى است و تو رسول (7)اويى.

اعرابى گفت:درختى تو را گواى (8)مى دهد،من اولى تر (9)كه گواى (10)دهم:اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه،[و اسلام آورد] (11).

وَ أُولُوا الْعِلْمِ ،خداوندان علم گواى (12)مى دهند.

مفسران خلاف كردند در آن كه [اين] (13)خداوندان علم كه اند؟بعضى مفسران گفتند:مراد انبيااند،پيغامبران خداى برآن (14)گواى (15)مى دهند.

ابن كيسان گفت:صحابه رسولند از مهاجر و انصار.

مقاتل گفت:احبار اهل كتابند،آنان كه ايمان آوردند،چون عبد اللّه سلام و مانند او.سدّى و كلبى گفتند:علماى مؤمنانند.

در تفسير اهل البيت مى آيد كه: أُولُوا الْعِلْمِ اميرالمؤمنين على-عليه السلام-است [بيانه] (16)قوله: وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ (17)،و اگر علماى اهل اسلام يا علماى اهل كتاب يا مهاجر و انصار صحابه،آيت محتمل باشد ايشان را اولى تر كه اگر از

ص : 230


1- .كذا در اساس كه نونويس است:گواهى/گواى.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و بگو كه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس،ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب:بپيچيد.
5- .همه نسخه بدلها:گواهى.
6- .همه نسخه بدلها:گواهى.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:فرستاده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:گواهى.
9- .دب:اولى ترم.
10- .همه نسخه بدلها:گواهى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .همه نسخه بدلها:گواهى.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها:اين.
15- .همه نسخه بدلها:گواهى.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .سوره رعد(13)آيه 43.

صحابه شماريش (1)،راس و رئيس (2)ايشان است،و اگر از اهل البيت (3)گوى،اوّل و پيشواى ايشان است،و اگر از علماى ايمان گويى او مقدّم ايشان است،و اگر احبار اهل كتاب گويى او به كتاب ايشان از ايشان عالم تر است (4)،

[و اللّه] (5)و ثنيت (6)لى الوسادة لحكمت بين اهل التّوراة بتوريتهم و اهل الانجيل بانجيلهم و اهل الزّبور بزبورهم و اهل القرآن بقرآنهم حتّى يزهو كلّ كتاب من هذه الكتب،و يقول يا ربّ انّ عليا قد قضى بقضائك- في حديث طويل.

و اين آيت در عطف او بر فريشتگان مانند آن اين است كه خداى تعالى گفت:

فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِينَ (7) ...،قديم-جلّ جلاله-علما را بر فريشتگان عطف كرد از عظم قدر و رفعت منزلت ايشان را و عالمى خداى را-جلّ جلاله-از اسماء حسنى و صفات علياست.و علما اعلام اسلامند و چراغهاى زمين اند و امان (8)اهل زمانند.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:

ساعة من عالم يتّكى على فراشه ينظر في علمه خير من عبادة العابد[407-ر]سبعين عاما، گفت:يك ساعت از عالمى كه بر بستر خود تكيه كند و در علم خود مى نگرد (9)بهتر است از عبادت عابدى كه هفتاد سال خداى را پرستد.

حميد طويل روايت كند از انس مالك از رسول-عليه السلام-كه گفت (10):

تعلموا العلم فانّ تعلّمه حسنة و مدارسته تسبيح و البحث عنه (11)جهاد و تعليمه من لا يعلمه

ص : 231


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:شمارند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:رئيس و راس،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب+شمارى و.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است+چنان كه فرمود:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:لوثنى.
7- .سوره تحريم(66)آيه 4.
8- .مج،وز:امامان.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و نظر كند در علم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:انس مالك كه رسول صلّى اللّه عليه و آله گفت.
11- .اساس كه نونويس است:عنها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صدقة،و تذكيره لأهله قربة،لأنّه معالم الحلال و الحرام و منار سبل الجنّة و النّار.

و الانيس في الوحشة،و الصّاحب في الغربة،و المحدّث في الخلوة و الدّليل فى السراء و الضّرّاء و السلاح على الاعداء و القرب عند الغرباء.

يرفع اللّه به اقواما فيجعلهم في الخير قادة يقتدى بهم و يقتصّ آثارهم و يرمق اعمالهم و يقتدى بافعالهم و ينتهى الى آرائهم.

و ترغب الملائكة في لحقتهم (1)و بأجنحتها تمسحهم،و في صلاتهم تستغفر لهم و كلّ رطب و يابس يستغفر لهم حتّى حيتان البحر و هو امّها و سباع الارض و انعامها و السماء و نجومها.

الا و انّ العلم حياة القلب على العمى و نور الابصار من الظّلم و قوّة الابدان من الضّعف يبلغ بالعبد منازل الاحرار و مجالس الملوك و الفكر فيه يعدل بالصّيام و مدارسته بالقيام و به يعرف الحلال و الحرام و يوصل الارحام،امام العمل و العمل تابعه،يلهم (2)السعداء و يحرم (3)الاشقياء.

گفت:علم بياموزى كه آموختن علم حسنه است،و درس او تسبيح است،و بحث[از] (4)او جهاد است،و آموختن آن را كه نداند صدقه است،و با ياد دادن اهلش (5)قربت و تقرّب به خداى است،براى آن كه علم معالم حلال و حرام است،و علامت راههاى بهشت و دوزخ است.

در وحشت انيس است،و در غربت رفيق است و در خلوت محدّث است،در سرّاء و ضرّاء و نيك و بد دليل است،و بر دشمنمان سلاح است،و به نزديك غربا تقرّب است.

خداى تعالى به او رفيع بكند قومى را و ايشان را در خيرات پيشرو كند (6)كه به

ص : 232


1- .مج،وز:خلقتهم،آج،لب،فق،مب،مر:خلقهم،بحار الانوار انتشارات دار الكتب الاسلاميه،«كتاب العلم»(171/1):خلّتهم.
2- .مج،وز:خلقتهم،آج،لب،فق،مب،مر:خلقهم،بحار الانوار انتشارات دار الكتب الاسلاميه،«كتاب العلم»(171/1):خلّتهم.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،بحار الانوار به نقل از امالى شيخ طوسى:(171/1):يلهمه...يحرمه.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:پيشرو گرداند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ايشان اقتدا كنند و بر پى ايشان بروند و به اعمال ايشان نگرند،و به افعال ايشان اقتدا كنند و با راى ايشان شوند (1).

فريشتگان در حلقت (2)ايشان رغبت كنند و پرهاى خود در ايشان مالند،و در نماز براى ايشان استغفار كنند،و هر تر و خشكى بر ايشان آمرزش خواهد تا ماهيان دريا و هوامّ آب (3)،و سباع زمين و انعام و چهارپا (4)،و آسمان با ستارگان.

الا!و علم حيات دل است بر نابينايى،و نور چشم است از ظلمت و تاريكى،و قوّت تن است از ضعف،بندگان را به پايه آزادان رساند و به مجالس ملوك افگند.

انديشه ى (5)در او برابر روزه روز باشد،و درس او برابر قيام شب باشد.حلال و حرام به او شناسند،و رحم بدو پيوندند.پيشرو عمل است[407-پ]و عمل تابع او[ست] (6)، نيك بختان را (7)الهام دهند و بدبختان را از او محروم كنند.

قٰائِماً بِالْقِسْطِ ،نصب او بر حال است از شَهِدَ اللّٰهُ ،معنى آن است كه:گواهى داد خداى در آن حال كه[او] (8)قائم به قسط است.و«قسط»عدل باشد (9)و نصيب راست باشد،و اين اصل كلمت است.و«عدل»را براى اين (10)قسط خوانند كه راستى باشد و معنى آن كه عادل (11)است براى آن كه از شرط گواه آن است كه عدل باشد،چه اگر عدل نباشد (12)گواهى او مقبول نبود.

اى عجب در گواهى خدا عدالت شرط است،در حكومت حاكم تو عدالت شرط نيست!اگر گواه عدل بايد حاكم اولى تر كه عدل باشد (13)،حكّام و شهود عدول بايند (14)، و تو را از آن عدول نشايد كردن.بنگر كه اللّه تعالى عدل با توحيد چگونه مقرون كرد تا آنجا كه بر توحيد گواهى مى دهد عدل به شرط كرد،و در معرض حال بر آورد تا بدانى كه عدل از اوصاف مدح است او را،پس توحيد بى عدل مطرد نيست

ص : 233


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .همه نسخه بدلها:حلقه.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(478/2):.
4- .آن همه نسخه بدلها بجز مر:چهار پاى.
5- .آج،وز:انديشه،ديگر نسخه بدلها:انديشه.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز:است،مر:به عدل باشد.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج،وز:است،مر:به عدل باشد.
10- .همه نسخه بدلها بجز دب:.
11- .آن همه نسخه بدلها بجز آج:عالم.
12- .همه نسخه بدلها:نبود.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.

چنان كه مى بينى تا دانى كه موحّد عدلى (1)بايد.

و در مصحف عبد اللّه مسعود:«القائم (2)بالقسط»است،آن صفت باشد و اين حال (3)،و در اصطلاح متكلّمان حال و صفت هر دو يكى بود (4)و در اصطلاح نحويان از ميان حال و صفت فرق باشد (5)،[و فرق آن بود كه] (6)صفت لازم باشد و حال معترض، تقول:جاءنى زيد الظّريف،«ظرف»از صفات لازمه (7)باشد.در حقّ زيد،و:جاءني زيد راكبا،«ركوب»در حال مجىء باشد و صفت تابع موصوف بود (8)في احواله در تعريف و تنكير و تأنيث و تذكير و وجوه (9)اعراب،و حال جز نكره منصوب نباشد.

فرّاء گفت:حال صفت بوده است،الّا آن است كه«الف»و«لام»از او باز كردند (10)،و تقدير اين بود كه:القائم بالقسط،چنان كه گفت: وَ لَهُ الدِّينُ وٰاصِباً (11)، و تقدير آن است كه:و له الدّين الواصب.

و اهل معانى گفتند معنى آن است كه (12): قٰائِماً بِالْقِسْطِ ،اى مدبّرا له،كما يقال:فلان قائم بأمر فلان،اى متعهد له مدبّر لأموره،فلان به كار فلان قائم است، يعنى تعهّد او مى كند و تدبير كارهاى او (13)،و قيل:قائما بالقسط،اى مجازيا لاعمال (14)العباد بالعدل،بندگان را به عدل پاداشت دهد و به سزا جزا كند.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،گفتند براى آن تكرار كرد كه اوّل جارى مجراى دعوى بود،از اين جا گواهى با او مقرون كرد،و دوم حكم است كه گواهى به موقع خود افتاد،و هذا من كلام المذكّرين.

ص : 234


1- .مر:عدل.
2- .مر:القيام.
3- .همه نسخه بدلها+باشد.
4- .همه نسخه بدلها:باشد.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:فرق باشد ميان حال و صفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:لازم.
8- .همه نسخه بدلها:باشد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:وجوب.
10- .مج:ندارد،آج،لب،فق،مب،مر:گرديد.
11- .سوره نحل(16)آيه 52.
12- .همه نسخه بدلها:ندارد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:تعهّد كارهاى او مى كند و تدبير او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها عبارت تصحيح شد.
14- .فق،مب،مر:بالاعمال.

و از صادق-عليه السلام-روايت كردند كه او را پرسيدند از اين مسئله،گفت:

اوّل تقرير توحيد است،و دوم توقيف (1)و تعليم است.اوّل گفت:من يكى ام،دوم گفت:بگو كه من يكى ام،چنان كه خود را وصف كردم (2)،و عزيز و حكيمم،غالب و محكم كار.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ ،دين به نزديك خداى اسلام است.كسائى خواند:

«انّ الدّين»به فتح همزه[انّ] (3)ردّا على الاوّل في قوله: شَهِدَ اللّٰهُ .و باقى قرّاء خواندند:«انّ»به كسر (4)بر ابتدا.

و (5)اسلام تن به دادن و انقياد كردن و در سلم آمدن باشد،چنان كه اشتى و اصاف و اربع و اخصب و اجدب،اذا دخل فى[408-ر]الشّتاء و الصّيف و الرّبيع و الخصب و الجدب.

قتاده گفت في قوله: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ ،گفت (6):شهادة ان لا اله الّا اللّه،و ايمان آوردن به آنچه رسول آورد از نزديك خدا،و اين دين خداست كه شرع لنفسه براى خود نهاد پيغامبران را برآن فرستاد و اولياى خود را به آن فرمود و جز از آن نپذيرد از بندگان خود،و جزا ندهد بندگان را مگر برآن.

وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،بعضى مفسران گفتند:كتاب تورات است و اين قول ربيع است.و محمّد بن جعفر گفت:مراد انجيل است،و جبّائى گفت:

مراد (7)جنس است،يعنى آنان كه ايشان را كتابهاى مقدّم دادند از تورات و انجيل.

ربيع گفت:چون موسى را وفات نزديك آمد،هفتاد حبر را بخواند از احبار بنى اسرايل و تورات به ايشان سپرد،و يوشع بن نون را بر ايشان خليفه كرد.چون از ايشان قرنى دو سه بگذشت (8)،ايشان با يكديگر خلاف كردند و خونها ريختند،و اين پس از

ص : 235


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:توفيق.
2- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(479/2)+العزيز الحكيم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .كذا در اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر،مج،وز:بگذشتند.

آن بود كه علم تورات و بيان احكام تورات به ايشان آمد.

بَغْياً بَيْنَهُمْ ،اى ظلما و طلبا للملك و الرّئاسة،براى طلب ملك و رياست.و «بغى»طلب باشد در لغت،و در عرف و شرع طلب چيزى كردن باشد به ناحق.و «باغى»گويند آن[را] (1)كه بر امام به درآيد،و البغاء الطّلب،و البغاء الزّنا،قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ (2).

محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت:آيت در ترسايان نجران آمد كه خلاف كردند در عيسى،و مراد به كتاب انجيل است. مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ ،پس ازآن كه علم انجيل به ايشان آمد و بيان كرده در[او] (3)وحدانيّت خداى تعالى و عبوديّت عيسى- عليه السلام. بَغْياً بَيْنَهُمْ ،يعنى به ظلم و بغى،و تعدّى كردند اين كه كردند.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،و هركه به آيتهاى (4)خدا كافر شود و بيّنات و دلايل او، فَإِنَّ اللّٰهَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ ،خداى-عزّ و جلّ-زود شما راست،بس بر نيايد كه اينها را با پيش خود برد (5)،و شمارشان بر آرد،و حق برايشان بنشاند،و آنچه مستحقّ آنند از عقاب از ايشان بستاند،و وجوهى كه در«سريع الحساب»گفته اند در سورة البقرة گفته شد.فلا معنى لإعادته.

كلبى گفت:آيت در جهودان و ترسايان آمد چون مسلمانى رها كردند و اختيار جهودى و ترسايى كردند،خداى تعالى گفت:اهل كتاب-يعنى اين دو فرقه-خلاف نكردند در ملّت يكديگر الّا بعد ازآن كه علم به ايشان آمد كه دين حق،مسلمانى است،نظيره قوله تعالى: وَ مٰا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (6).

قوله: فَإِنْ حَاجُّوكَ ،اى خاصموك،اگر با تو خصومت كنند يعنى جهودان و ترسايان.و خصومت ايشان آن بود كه گفتند:اى محمّد!اين جهودى و ترسايى نسب است ما را،و تو ما را به اين نسب مى خوانى (7)و دين ما اسلام است،خداى تعالى

ص : 236


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره نور(24)آيه 33.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:به آيات.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،آرد،مب،مر:دارد.
6- .سوره بيّنه(98)آيه 4.
7- .دب:نسبت مى خوانى،فق:نسبت خوانى،ديگر نسخه بدلها:نسب خوانى.

اين آيت بفرستاد[و] (1)گفت:بگو اى محمّد اگر شما به دعوى مسلمانى بى معنى (2)قناعت كرده اى (3)يا اختيار جهودى (4)و ترسايى بر مسلمانى كرده اى،من اسلام آوردم [408-پ]و تن بدادم و انقياد كردم (5).

فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّٰهِ ،و براى آن روى را اختصاص داد كه شريف ترين اعضاست و حواسّ پنج (6)بر اوست،و چون روى خاضع و فرونهاده شد كارى را دگر اعضا نتواند تا ابا كند (7). وَ مَنِ اتَّبَعَنِ ،و آنان كه پس روان منند هم اين كردند كه من كردم از استسلام و انقياد.

و گفته اند:مراد به«وجه»نيّت است و قصد،چنان كه شاعر گفت:

استغفر اللّه ذنبا لست محصيهربّ العباد اليه الوجه و العمل

و گفته اند:«وجه»جانب و جهت است،و آن نيز هم بر (8)مجاز باشد چنان كه گويند:خرجت لوجه كذا،اى لجانبه (9)،و منه قوله: يُرِيدُونَ وَجْهَهُ (10)...،يعنى جانبه بمعنى رضاه،و كذا قوله: إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىٰ (11)،و اين به استقصاء در سورة البقره برفت.

بعضى قرّاء خواندند (12):«و من اتّبعني»به اثبات«يا»بر اصل،و باقى قرّاء خواندند (13):[بلا ياء اكتفاء] (14)بالكسرة عنها،كما قال:فهو المهتد،قال الشاعر:

كفّاك كفّ ما تليق درهماجودا و اخرى تعط بالسيف الدّما

و از حق او آن است كه تعطي گويد براى آن كه در كلام جازمى نيست.

وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،اهل كتاب را بگو، وَ الْأُمِّيِّينَ ،يعنى عرب را-و

ص : 237


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .وز:دعوى مسلمانى اى يعنى.
3- .فق،مب،مر:كرده.
4- .مر:يهودى.
5- .اساس كه نونويس است:دگر نمودم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،مب،مر:پنجگانه.
7- .اساس كه نونويس است:دگر اعضا ابا نتواند كرد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:لجانب كذا.
10- .سوره كهف(18)آيه 28،آج،لب،فق،مب،مر: يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ .
11- .سوره كهف(18)آيه 28،آج،لب،فق،مب،مر: يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ .
12- .سوره ليل(92)آيه 20.
13- .همه نسخه بدلها:خوانند.
14- .در اساس كلمه محو شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عرب را پيش از رسول-عليه السلام-امّى خواندند-براى آن كه ايشان را كتاب نبود، بر اصل ولادت امّهات مانده بودند،ايشان را نسبت (1)با مادر كردند.

أَ أَسْلَمْتُمْ ،لفظ استفهام است و معنى تقرير،اسلام آورده هستى؟و اهل معانى گفتند:اين استفهام و تقرير در معرض امر است،چنان كه يكى از ما گويد:

[تو] (2)فلان كار خواهى كردن و الّا بگو تا دانم (3)،و غرض او امر باشد و ملامت او بر ابطاء آن چنان،كه حق تعالى گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (4)،يعنى انتهوا.

فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا ،و اگر اسلام آرند مهتدى و ره (5)يافته اند.چون رسول -عليه السلام-اين آيت برايشان خواند،ايشان گفتند:اسلمنا،اسلام آورديم.جهودان را گفت:در عيسى چه گويى؟او را پيغامبر خدا و كلمه (6)او شناسى؟گفتند:نه.

ترسايان را گفت:عيسى را بنده و آفريده و طاعت دارنده خداشناسى؟گفتند:معاذ اللّه كه عيسى بنده باشد.رسول-عليه السلام-گفت:پس دروغ گفتى اين كه گفتى:«اسلمنا»،كه اسلام آن (7)دارد كه در اين كه من گفتم خلاف نكند،خداى تعالى گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا ،اگر اينان قبول نكنند و اعراض كنند و از فرمان تو برگردند، فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ الْبَلاٰغُ ،بر توهم اين رسانيدن است،آن دگر از احوال (8)و اعمال بندگان به (9)من است كه من (10)بصير و عالمم به ايشان و به عواقب كار ايشان و به مقادير استحقاق اعمال ايشان از ثواب و عقاب خود جزا دهم و به حقّ ايشان رسم (11).

سوره آل عمران (3): آیات 21 تا 27

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ يَقْتُلُونَ اَلنَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ اَلَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ اَلنّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (21) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتٰابِ يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اَللّٰهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (25) قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِكَ اَلْمُلْكِ تُؤْتِي اَلْمُلْكَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِيَدِكَ اَلْخَيْرُ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَيِّتَ مِنَ اَلْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (27)

ترجمه

آنان كه كافر شوند (12)به آيتهاى

ص : 238


1- .اساس كه نونويس است:نسبشان با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز،مب:دانيم.
4- .سوره مائده(5)آيه 91.
5- .همه نسخه بدلها:راه.
6- .مر:كليم.
7- .مب،مر+معنى.
8- .مب+و افعال.
9- .آج،لب،فق،مر:ندارد،مب:بر.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .مج و ديگر نسخه بدلها+قوله تعالى.
12- .مج:شدند،آج،لب،فق:مى شوند.

خداى و بكشند (1)پيغمبران را به ناحق (2)و كارزار كنند با (3)آنان (4)كه فرمايند (5)به عدل (6)از مردمان مژده ده ايشان را به عذابى دردناك.

[409-ر] ايشان آنانند كه ضايع شد عملشان (7)در دنيا و آخرت و نباشد ايشان را يارى (8).

نبينى (9)آنان را كه دادندشان بهره از كتاب (10)مى خوانند ايشان را با كتاب (11)خداى تا حكم كند ميان ايشان،پس برگردند گروهى از ايشان و ايشان برگرديده بودند.

اين براى آن است كه گفتند (12):به ما نرسد آتش مگر روزهاى (13)شمرده (14)و بفريفت ايشان را در دينشان آنچه به دروغ مى بافتند (15).

[پس] (16)چگونه باشد كه جمعشان كنيم (17)براى روزى كه نيست شكّ در آن امر،و تمام بدهند (18)هركسى را از آنچه كرده باشند (19)و برايشان ستم نكنند.

بگو اى

ص : 239


1- .آج،لب،فق:مى كشند.
2- .آج،لب،فق:را بى شبهه استحقاق.
3- .اساس كه نونويس است.بكشند،آج،لب،فق:و مى كشند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس كه نونويس است+را،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
5- .آج،لب،فق:مى فرمايند.
6- .آج،لب،فق:براستى.
7- .آج،لب،فق:كه باطل است كارهاى ايشان.
8- .آج،لب:و نيست ايشان را هيچ يارانى.
9- .آج:امى نگرستى،فق:اگر ننگريستى.
10- .آج،لب،فق:تورات.
11- .آج،لب،فق:سوى نامه.
12- .آج،لب،فق+هرگز.
13- .آج،لب،فق:چند روزى.
14- .مج+به چند.
15- .آج،لب،فق:مى نمايند.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
17- .مج،وز:چون جمع كنند ايشان را،آج،لب،فق:چون گرد آريم ايشان را.
18- .مج،وز:تمام بدهد،آج،لب،فق:تمام داده شود.
19- .مج،وز:كرده باشد.

خداى (1)خداوند پادشاهى،بدهى پادشاهى به آن كه خواهى و بستانى پادشاهى ازآن كه خواهى،و عزيز كنى آن را كه خواهى و ذليل كنى (2)آن را كه خواهى،به دست (3)تو است نيك كه تو بر هر (4)چيزى توانايى.

در آرى (5)شب (6)در روز و در آرى روز (7)در شب و بيرون آرى (8)زنده از مرده (9)،و بيرون آرى (10)مرده از زنده، و روزى دهى آن را كه خواهى بى شمار (11).

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،آنان كه كافر شدند به آيات و علامات و حجج و بيّنات خداى تعالى،يعنى كتابها (12)كه خدا فرستاد و حجّتها (13)كه در آنجا انگيخت و پيدا كرد.و گفته اند كه:مراد به كتاب قرآن است،و مراد به اين كافران،جهودان (14)و ترسايانند.و بيان كردم كه:«كفر»جحود به دل باشد.

وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ ،و پيغامبران را كشند (15)به ناحق،و اگرچه كشتن پيغامبران جز به ناحق نباشد.و بيان كرديم كه:اين طريقتى است عرب را معروف در كلام ايشان،مثل قولهم:فلان لا يرجى خيره،و قلّ ما رايت مثله.و استقصاء كلام در اين آيت برفت در سورة البقرة.

وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ .حمزه خواند:«و يقاتلون»،و حسن بصرى خواند:«و يقتّلون»به تشديد على تكثير الفعل.مقاتل گفت:مراد ملوك بنى اسرائيل اند.ابن جريح و معقل بن ابي مسكين (16)گفتند:اين جماعتى بودند كه

ص : 240


1- .آج،لب،فق:بار خداى.
2- .آج،لب،فق:خوار مى گردانى.
3- .مج،وز+نيكى،آج،لب،فق:به قدرت.
4- .مج،وز:همه.
5- .مج،وز:در آورد،آج،لب،فق:در مى آورى.
6- .آج،لب+را.
7- .مج،وز،فق+را.
8- .مج،وز:بيرون آورد،آج،لب،فق:بيرون مى آورى.
9- .آج،لب،فق+چون حيوان از بيضه.
10- .مج،وز:بيرون آورد،آج،لب،فق:بيرون مى آورى.
11- .مج:بغير.
12- .آج،لب:كتابهايى.
13- .دب:حجّتهايى.
14- .مر:يهودان.
15- .مب،مر:كشتند.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:مفضل بن ابى بكر.

وحى به ايشان نيامد و لكن اتباع انبيا بودند،چون پيغامبران دعوت كردندى آن كفّار و ظلمه،ايشان را بكشتندى،اينان انكار كردندى و امربه معروف كردندى،اينان بودند كه مردمان را به عدل[409-پ]فرمودندى،[اين] (1)كفّار ايشان را نيز بكشتندى على قراءة من قرأ: وَ يَقْتُلُونَ .و آن كس كه خواند:«و يقاتلون»،معنى آن بود كه با ايشان كارزار (2)كردندى.

ابو عبيده جرّاح روايت كند از رسول-عليه السلام-كه از او پرسيدند كه:اىّ النّاس اشدّ عذابا يوم القيامة،روز قيامت كه را عذاب سخت تر بود؟گفت:

[من قتل نبيّا] (3)، آن كس كه او پيغامبرى را بكشد.گفتند:پس از آن؟گفت:آن كس كه او كسى را بكشد كه امربه معروف و نهى منكر كند،آنگه اين آيت بر خواند وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ -الى قوله: وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ .

آنگه گفت:بنى اسرايل چهل و سه پيغامبر را بكشتند در اوّل روز،پس از آن صد و دوازده مرد برخاستند از عبّاد بنى اسرايل به امربه معروف و نهى منكر بر آنان كه ايشان را كشته بودند،ايشان را نيز در آخر روز بكشتند،و ايشان آنند كه خداى تعالى وصف كرد ايشان را در اين آيت،و آيت در ايشان فرستاد.

عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:بئس القوم قوم (4)يقتلون الّذين يأمرون بالقسط من الناس،بئس القوم قوم لا يأمرون بالمعروف و لا ينهون عن المنكر،بئس القوم قوم يمشى المؤمن بينهم بالتّقيّة،بد قومى (5)باشند قومى كه كسى را كه امربه معروف كند و نهى منكر بكشند،و بد قومى باشند كه امربه معروف و نهى منكر نكنند،و بد قومى باشند كه مؤمن در ميان ايشان به تقيّه زندگانى كند.

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ،بشارت ده ايشان را به عذاب (6)سخت.و اصل«بشارت»

ص : 241


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب.كالزار.
3- .اساس كه نونويس است:الّذين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،المؤمنون،ديگر نسخه بدلها:المؤمنين.
5- .اساس:قوم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،دب،فق،مب:عذابى.

در لغت (1)چيزى (2)باشد كه اثر آن از سرور و حزن بر بشره پيدا شود،و لكن در عرف در سرور و خبر (3)خير مستعمل است،و در عذاب و محنت استعمالش مجاز بود.و«فا» براى آن آورد كه كلام متضمّن شرط و جز است،و تقديره:من كان كذلك فبشرهم.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،اى بطلت،ايشان آنان باشند كه عمل ايشان باطل بود.و حبط يحبط لغت است،و در شاذ ابو واقد و الجرّاح خواندند:به فتح«با»، و اصل كلمه من الحبط،و آن آن بود كه شتر گياهى بد بخورد (4)شكمش بياماهد (5)از آن و هلاك شود،پس بر مجاز در هلاك و بطلان عمل استعمال كردند،و منه

قول النّبى- عليه السلام: انّ ممّا ينبت الرّبيع ما يقتل حبطا او يلمّ.

و معنى قوله تعالى: فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،يعنى در دنيا كفر و نفاق ايشان ظاهر كند مردمان را تا ايشان را برآن مدح نكنند،و در آخرت ايشان را برآن ثواب ندهند، براى آن كه نه بر وجه مأمور به كرده (6)باشند. وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،و ايشان را در قيامت يارى و شفيعى نبود (7).

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،نبينى آنان را كه ايشان را نصيبى دادند از كتاب يعنى جهودان (8).و كتاب«تورات»است،و براى آن گفت كه:

نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،كه علم تورات به تمامى ندانستند. يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اللّٰهِ ، ايشان را با كتاب خداى مى خوانند (9).

در اين«كتاب»خلاف كردند.بعضى مفسران گفتند:قرآن است.جويبر (10)گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:خداى تعالى قرآن را به حاكم كرد از (11)ميان رسول-عليه السلام-و از ميان جهودان (12)[410-ر]قرآن برايشان حكم كرد،از قرآن عدول[و اعراض] (13)كردند.و قتاده هم اين گفت.

ص : 242


1- .اساس كلمه به صورت«فقه»هم خوانده مى شود.
2- .دب:خبرى.
3- .اساس كه نونويس است:دو چيز،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مب+و.
5- .آج:بياماسد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كرده.
7- .همه نسخه بدلها:نباشد.
8- .مر:كتاب يهودان.
9- .وز+و.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:جبير.
11- .دب:و در.
12- .مر:يهودان.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سدى گفت:رسول-عليه السلام-[جهودان را] (1)با اسلام خواند.نعمان بن اوفى گفت:يا (2)محمّد!نحاكمك الى الاحبار،به حكومت بر احبار رويم.رسول -عليه السلام-گفت:

بل نحاكم الى القرآن ،به حكومت به قرآن رويم.ايشان مى گفتند:به احبار رويم،و رسول-عليه السلام-مى گفت:به قرآن رويم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السلام-در مدرسه جهودان رفت و ايشان را دعوت كرد به اسلام.عمرو بن الحارث گفت:تو بر كدام دينى اى محمّد؟گفت:من بر دين ابراهيمم.گفت:ابراهيم جهود (3)بود.رسول-عليه السلام- گفت:در تورات بخلاف اين است،بيايى تا به حكومت بر تورات رويم،ابا كردند و سرباز زدند،خدا[ى تعالى] (4)اين آيت فرستاد.بر اين قول،«كتاب»تورات باشد.

كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه:زنى و مردى زنا كردند در عهد رسول-عليه السلام-از اهل خيبر،و در ميان قوم خود شريف بودند،و در تورات حكم ايشان رجم بود،برخاستند و به نزديك (5)رسول آمدند،اميد آن را كه به نزديك او تخفيفي بود اين حكم[را] (6)،و بپرسيدند.رسول-عليه السلام-رجم فرمود ايشان را.

نعمان بن اوفى و عمرو بن الحارث گفتند:جرت علينا،بر ما ظلم كردى برايشان رجم نيست.رسول-عليه السلام-گفت:دروغ گفتى،برايشان رجم است و در تورات هم چنين است،گفتند:نيست،تورات بياوردند و بنهادند و گفتند:

انصاف بدادى اى محمّد.

رسول-عليه السلام-گفت:در ميان شما تورات كه[بهتر] (7)داند؟گفتند:مردى اعور هست (8)به فدك باشد،او را ابن صوريا گويند.كس فرستادند و او را به مدينه آوردند پيش رسول-عليه السلام.او را گفت:تو عالم ترين جهودانى (9)به تورات؟

ص : 243


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها:اى.
3- .مر:يهود.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها بجز مب:و بر.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،مب+كه.
9- .مب:تو علم تورات بهتر دانى و عالم ترين جهودانى،مر:يهودانى.

گفت:چنين گويند (1).رسول-صلّى اللّه عليه و آله (2)-تورات پيش (3)خواست و او بنشست و تورات مى خواند.چون به آيت رجم رسيد،دست بر وى نهاد و بپوشيد و بر نخواند.عبد اللّه[سلام] (4)برخاست و دست او ازآنجا بر داشت و آن آيت بر خواند.

رسول-عليه السلام-گفت:بدانستى (5)كه حكم آن است كه من كردم،و تورات مطابق قول من است،و در تورات چنين بود كه:مرد محصن و زن محصنه چون زنا كنند (6)و بيّنه برايشان بايستد،ايشان را رجم بايد كردن.و اگر زن آبستن بود رها كنند تا بار بنهد آنگه رجم كنند او را.

رسول-عليه السلام-بفرمود تا آن هر دو (7)جهود را رجم كردند.جهودان (8)آن به حقدى (9)كردند،و خداى تعالى در اين قصّه اين آيت بفرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،يعنى عبد اللّه صوريا و نعمان بن اوفى و عمرو بن الحارث.

يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اللّٰهِ ،يعنى تورات. لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ في الرّجم. ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ بعد علمهم انّها في التّوراة،پس گروهى از آن بر گرديدند پس ازآن كه دانستند كه (10)آيت در تورات است. وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ،اى عادلون ناكبون.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ ،يعنى اين[كه] (11)كردند و گفتند و اين جرئت (12)كه نمودند براى آن بود كه ايشان گفتند-يعنى جهودان كه:

آتش به ما نرسد الّا روزهاى شمرده.

بيشتر مفسران برآنند[410-پ]كه:چهل روز خواستند مثل ايّام عبادت عجل (13)،و حسن بصرى گفت:هفت روز خواستند (14).بعضى دگر گفتند:كنايت

ص : 244


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بلى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب:عليه السلام.
3- .اساس كه نونويس است+آن مرد،با توجّه به و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .بدانستى/بدانستيد.
6- .اساس:كند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق:آن مرد جهود،مر:آن مرد يهود.
8- .مر:يهودان.
9- .آج،لب،فق،مب:به حقد،مر:حقد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+آن.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .وز:جره.
13- .آج:عبادة العجل،لب،فق،مب،مر:عباد العجل.
14- .آج،لب،مب:خواستندى.

است از روزگار اندك منقطع،براى آن كه آنچه معدود بود (1)برسد.

وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ،«غرور»اطماع باشد در آنچه صحيح نبود،و غرّه يغره غرورا،و الغرور الشّيطان،و الغرّ الّذى لم يجرّب الامور و الغرارة الغفلة،و الغرارة لأنّها تغرّ بما فيها،و الغرر الخطر و غرّ الطّائر فرخه اذا زقّه غرّا،و الغر غرة تدوير الماء فى الحلق،و ايشان را بفريفت و مغرور بكرد در دينشان آن فريه و دروغ كه گفتند.

و الافتراء الكذب،و اصله القطع،يقال:فرى يفرى اذا قطع الأديم على (2)وجه الصّلاح،[و افراه] (3)اذا قطعه على وجه الفساد،و انّه ليفرى الفرىّ اى يأتى بالعجب (4)الدّاهية (5).

و خلاف كردند در آن دروغ كه ايشان را مغرور بكرد.بعضى گفتند:اين بود كه در اين آيت خداى تعالى حكايت كرد از ايشان كه: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ .

بعضى (6)دگر گفتند قولهم (7): نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (8)...،آن كه (9)گفتند:ما پسران خدا و دوستان اوييم (10).

فَكَيْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ ،«كيف»سؤال باشد از حال و محلّ او رفع است براى آن كه خبر مبتداى است محذوف (11)،اى حالهم شديدة عجيبة في الشّدّة و السوء بحيث يسأل عنها،و (12)إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ ،چگونه باشد حال ايشان چون ما ايشان را جمع كنيم (13)براى روزى كه در آن شكّى نيست.

ص : 245


1- .مج و ديگر نسخه بدلها+زود.
2- .اساس:في،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس كلمه زير وصالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ان يأتى العجب.
5- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،معاجم لغت اين ضبط را تأييد نمى كنند(؟)
6- .همه نسخه بدلها:و بعضى.
7- .آج،لب،فق،مر:قوله،مب:قوله تعالى.
8- .سوره مائده(5)آيه 18.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آنگه.
10- .همه نسخه بدلها بجز دب:پسران خداييم و دوستان خداييم.
11- .دب:خبر مبتداى محذوف است.
12- .مج،وز،دب:ندارد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چون جمعشان كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فرّاء گفت:«لام»به معنى«في»است،اى في يوم براى آن كه حروف (1)صفات بعضى قائم باشد مقام بعضى،و اين قول (2)ضعيف است.و درست آن است كه:«لام»بر جاى (3)خود است،و معنى آن است كه:لجزاء يوم و لعقاب يوم،چنان كه يكى از ما گويد كسى را:اعددتك (4)ليوم الهياج (5)،[اى لقتال يوم الهياج] (6).

وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ ،و تمام بدهند جزا هر نفسى را آنچه كرده باشد (7)،يعنى جزاى آنچه كرده باشد هر نفسى را،اگر مؤمن بود و اگر كافر،و اگر برّ بود و اگر فاجر،آنچه مستحقّ باشد آن را از جزا،اگر خير بود و اگر شرّ. وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و بر ايشان ظلم نكنند و حقّشان (8)بازنگيرند از ثوابشان (9)و زيادت آنچه مستحقّ باشند نكنند با ايشان از عقاب.

عبد الله عبّاس گفت:اوّل رايت كه بر دارند آن روز[رايت] (10)جهودان (11)باشد، و خداى تعالى ايشان را بر سر جمع رسوا بكند،و آنكه بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند.

قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِكَ الْمُلْكِ ،ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او گفت:چون خداى تعالى خواست كه«فاتحة الكتاب»و«آية الكرسىّ»و«شهد اللّه»و قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِكَ الْمُلْكِ به زمين فرستد،و ايشان[را] (12)از عرش مجيد آويخته بودند گفتند:[بار] (13)خدايا!ما را به زمين خواهى فرستادن به سراى زلّت و معاصى،و ما از عرش پاكيزه (14)آويخته ايم؟

ص : 246


1- .اساس كه نونويس است:حرف،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز:قولى.
3- .اساس:بجاى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس كه نونويس است:اعددت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،مب،مر:الميهاج،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:كلمات زير وصّالى رفته و ناخواناست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب:باشند.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:حقّ ايشان،مب،مر:حقّ ايشان را.
9- .اساس:ثواب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر:يهودان.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:مجيد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خداى تعالى گفت:هيچ بنده (1)نباشد كه شما (2)را بخواند در عقب هر نمازى (3)فريضه،و الّا او را در حظيره قدس جاى دهم برآن (4)[411-ر]وجه كه باشد،و به چشم رحمت (5)بدو نگرم (6)هر روز[ى] (7)هفتاد بار هر روز هفتاد حاجتش بروا كنم (8)كمينه آن مغفرت و آمرزش،و او را با پناه گيرم از هر دشمنى،و نصرت دهم او را برآن دشمن،و او را از بهشت هيچ منع نباشد الّا مرگ.

معاذ جبل گفت:روزى از روزهاى آدينه خواستم تا (9)به نماز آدينه آيم به مسجد رسول-عليه السلام.مردى جهود (10)را بر من قدرى گندم بود،و او بر راه من نشسته بود تا مرا مطالبت كند.يك دو بار بيرون (11)آمدم و هربار به احتراز از او بازگرديدم تا نماز آدينه از من فوت شد با رسول-عليه السلام.چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله (12)-مرا ديد گفت:يا معاذ!چرا به نماز آدينه (13)نيامدى؟گفتم:يا رسول اللّه!سبب اين (14)بود.

رسول-عليه السلام-گفت:يا معاذ!خواهى كه تو را چيزى بياموزم كه اگر چندان كه در زمين گنجد تو را وام باشد (15)،خداى-عزّ و جلّ-از تو قضا كند؟گفتم:آرى يا رسول اللّه.گفت: قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِكَ[الْمُلْكِ] (16)برخوان الى قوله: بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،آنگه بگو:

يا (17)رحمان (18)الدّنيا و (19)الآخرة و رحيمهما تعطي ما (20)تشاء منها (21)و تمنع ما تشاء منها (22)فاقض عنّي ديني. من اين ياد گرفتم و مى خواندم.

قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السلام-از خداى خواست

ص : 247


1- .دب،آج،لب،فق:بنده اى.
2- .مب:آن.
3- .دب:نماز.
4- .مج،وز،دب:براى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:مرحمت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بر او نگاه كنم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،فق،مب،مر:روا كنم.
9- .اساس به صورت:«كى/كه»هم خوانده مى شود.
10- .مر:يهود.
11- .آج،لب،فق:برون.
12- .همه نسخه بدلها بجز مب،مر:عليه السلام.
13- .اساس كه نونويس است:به مسجد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق،مب+آن.
15- .مب+به بركت آن.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به ضبط قرآن مجيد و همه نسخه بدلها افزوده شد.
17- .كذا:در اساس،مج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
18- .دب:الرّحمن،رحمان.
19- .آج،لب،فق،مب،مر+رحيم.
20- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من.
21- .كذا در اساس،مج،وز،تب،آج،لب،مر:منهما.
22- .كذا در اساس،مج،وز،تب،آج،لب،مر:منهما.

تا ملك روم و پارس (1)به امّت او دهد،خداى تعالى اين آيت فرستاد (2).

عبد اللّه عبّاس و انس مالك گفتند:چون رسول-عليه السلام-فتح مكّه بكرد، امّت را وعده داد ملك روم و پارس (3)منافقان و جهودان (4)گفتند:محمّد را مكّه و مدينه بس نيست تا تمنّاى ملك پارس و روم مى كند؟خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

عبد اللّه بن عمرو بن عوف روايت كرد عن ابيه عن جدّه كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله (5)-عام الاحزاب به اشارت سلمان بفرمود تا گرد مدينه خندق كردند،و هر چهل گز از آن به ده مرد صحابى داد.سلمان-رحمة اللّه عليه (6)-به نزديك مهاجر آمدى و گاه به بر (7)انصار شدى و گاه بر اوس و گاه بر خزرج،و ايشان را نشاط مى دادى و تحريض مى كردى.

مهاجر گفتند:سلمان از ماست،و انصار گفتند:سلمان از ماست،و اوس و خزرج همچنين،تا از ميان ايشان خصومتى عظيم پديد آمد (8)،و آنچه به دست داشتند بينداختند و سلاح بر گرفتند.

خبر به (9)رسول آمد،رسول-عليه السلام-برخاست و بيامد و گفت:شما را چه بوده است؟گفتند:يا رسول اللّه!اختلفنا في سلمان،ما را در سلمان خلاف افتاد (10).

ما مى گوييم:از ماست،و ايشان مى گويند:از ماست.رسول-عليه السلام-گفت:اين چه دعوى است كه در سلمان مى كنى (11)؟سلمان نه از شماست (12)نه از ايشان (13)،سلمان از ماست،اهل البيت (14).

ص : 248


1- .مب:و ملك فارس.
2- .دب،آج،لب،فق،مب+و.
3- .همه نسخه بدلها بجز فق:ملك پارس و روم.
4- .مر:يهودان.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است و متن مخدوش،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
6- .مب:عليه الرّحمه.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گاهى نزد،مب،مر:گاه به نزديك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،مب،مر:بر آمد.
9- .آج،لب،فق،مب:بر.
10- .همه نسخه بدلها:در سلمان خلاف افتاد ما را،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
11- .مب،مر:مى كنيد.
12- .دب،مب،مر+و.
13- .آج،لب،فق+سلمان منّا.
14- .مب،مر:نه از ايشان،سلمان منّا اهل البيت سلمان از ماست.

اى عجب اين حال با حال تو نيك مى ماند (1)،چون فرداى قيامت در عرصات آيى با بار گناه،آدم كه تو را بيند روى بگرداند،نوح كه تو را بيند اعراض كند،ابراهيم كه تو را بيند تبرّا كند،رسول كه تو را بيند سر در پيش افگند.چون نظر رحمت (2)درآيد و توقيع سعادت به نام آن بنده برآيد،آدم گويد (3):فرزند من است،نوح گويد (4):

بر شريعت[411-پ]من است،ابراهيم گويد (5):بر ملّت من است،مصطفي گويد (6):از امّت من است،حق تعالى گويد:اين چه دعاوى مختلف است،بنده بنده من است.

عمرو بن عوف گويد:من و سلمان و حذيفة بن اليمان و نعمان بن مقرّن المزنىّ با شش انصارى در چهل گز (7)بوديم و به كار خود مشغول بوديم.سنگى پديد آمد بزرگ و سخت كه آهن ما (8)برآن كار نكرد.ما سلمان را گفتيم:يا سلمان!رسول را از اين سنگ خبر ده تا چه فرمايد،آهن بر او كار نمى كند،رها كنيم يا (9)از خط درگذريم؟كه معدل (10)نزديك است كه ما روا نداريم كه از خطّى كه رسول كشيده باشد تعدّى كنيم.

اى عجب صحابه رسول از خط كشيده رسول تعدّى نكردند،چه دلير مردى تو بر خداى و پيغامبر (11)كه از خطّ[و حدّ] (12)ايشان پاى بيرون نهاده اى.

سلمان بيامد و رسول را خبر داد (13).رسول[عليه السلام] (14)برخاست (15)و به كنار خندق آمد و در آن سنگ نگريد.آنگه كلنگ از دست سلمان بستد و خود به خندق

ص : 249


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .مب:به نظر سعادت و رحمت.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گويد.
4- .همه نسخه بدلها:مى گويد.
5- .همه نسخه بدلها:مى گويد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:مى گويد.
7- .وز:در چهل كرد،آج،لب،فق،مب:در عمارت چهل گز،مر:در عمارت خندق.
8- .مج:آهن،چاپ شعرانى(488/2):آهنها.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:تا.
10- .چاپ شعرانى(488/2)ح ش 1:يعنى جاى عدول كردن و پيچاندن خندق.
11- .اساس كه نونويس است:رسول،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .وز:بداد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،لب،مب،مر:برخواست.

فروشد و يك زخم برد،آن سنگ بشكافت و ثلثى از او شكسته شد،و نورى ازآنجا بتافت كه جمله مدينه نور بگرفت،پنداشتى چراغى است در خانه اى تاريك[و] (1)رسول-عليه السلام-تكبير كرد تكبير (2)فتح.و مسلمانان تكبير كردند.آنگه ضربه اى (3)ديگر بزد و ثلثى ديگر از سنگ بشكست،نورى عظيم پيدا شد كه جمله مدينه (4)بگرفت و رسول-عليه السلام-تكبير كرد (5).و به زدن سيم (6)جمله سنگ برداشت و نور پيدا شد،رسول-عليه السلام-تكبير (7)كرد و سلمان دست رسول گرفت (8)و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-بر بالا بر آمد.

سلمان گفت:يا رسول اللّه!امروز[ما] (9)عجايبى ديديم كه مانند آن نديديم هرگز.رسول-عليه السلام-گفت:بلى،چون ضربت اوّل بزدم و آن نور پيدا شد،در ميان (10)آن نور كوشكهاى حيره و مداين كسرى به من نمودند.

كأنها ابيات الكلاب ،پنداشتى خانه هاى سگان است.و جبريل مرا خبر داد كه:امّت من برآن ظفر يابند.

آنگه ضربت دوم (11)بزدم و نور (12)پيدا شد.در آنجا كوشكهاى قيصر از زمين روم مرا پيدا شد،پنداشتى خانه هاى سگان است،و جبريل مرا خبر داد كه امّت من برآن ظفر يابند.

آنگه ضربت سيوم (13)بزدم و نور (14)پيدا شد.در آنجا كوشكهاى صنعاء يمن (15)به من نمودند،

كانها ابيات الكلاب ،و جبريل مرا خبر داد كه امّت من برآن ظفر (16)يابند (17).مسلمانان شادمانه (18)شدند به اين بشارت و وعده ظفر و گفتند:الحمد للّه موعد

ص : 250


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب:بتكبير.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:ضربتى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نور.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تكبير فتح بكرد،وز،دب،آج+و مسلمانان تكبير كردند.
6- .وز،دب،آج:سه ام.
7- .وز،دب+فتح.
8- .دب:بگرفت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق:ميانه.
11- .مج:دوام،آج،لب:دويم.
12- .وز:و آن نور،دب:و آن نور ديدى كه،آج،فق،مب:و آن نور كه ديدى،مر،لب:و آن نورى كه ديدى.
13- .مج،وز،آج،لب،سه ام،فق،مب،مر:سيم.
14- .مب:و آن نور كه ديدى،مر:نورى.
15- .همه نسخه بدلها:ندارد.
16- .مج:ظاهر،وز،دب:طاهر،آج،لب،فق:ظافر.
17- .مج،وز،دب،بباشند،آج،لب،فق:باشند.
18- .مب،مر،لب:شادمان،دب:شاد.

صدق وعدنا النّصر بعد الحصر،سپاس خداى را كه ما را پس از حصر وعده نصر داد (1).

منافقان گفتند:عجب نيست كار شما!از خوف خندق (2)مى كنى و از شهر بيرون نمى توانى شدن،و اين چنين تمنّا[ها] (3)ى باطل مى كنى،خداى تعالى اين (4)آيت فرستاد كه (5): وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً (6)،و اين آيت فرستاد براى حسم مادّه تعجّب ايشان.

قوله: اَللّٰهُمَّ نحويان خلاف كردند در اين«ميم»كه در آخر اين كلمت است.

بصريان گفتند:معنى«اللّهم»،يا اللّه است چون حرف ندا از اوّل[اين] (7)كلمه بيفگند (8)دو حرف در آخر او آورد (9)،و آن[412-ر]«ميم»مشدّد است،و كوفيان گفتند:تقدير اين است كه:يا اللّه امّ (10)،اى يا اللّه (11)آمنا بخير،اى اقصدنا به.و گفتند:

دليل بر آنكه چنين است،آن است كه عرب جمع مى كند ميان حرف ندا و«ميم» مشدّد،و اگر بدل او بودى جمع نكردندى بين البدل و المبدل،قال الشاعر (12):

انّي اذا ما حدث المّااقول يا اللّهم يا اللّهمّا

و انشد الفراء:

و ما عليك ان تقولي كلّماسبّحت (13)او صلّيت (14)يا اللّهمّا

اردد علينا شيخنا مسلّما

و مذهب بصريان در اين باب درست تر است.

ابو رجاء العطاردىّ گفت:اين«ميم»كه در آخر«اللّهمّ»است،جامع است هفتاد نام را كه اوّلش«ميم»است،چون:ملك و مالك و محيى و مميت و منعم و محسن و مفضل،پس چنان است كه آن كس كه خداى را با اين نام (15)بخواند،به

ص : 251


1- .دب:دادى.
2- .مر:خندقى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .سوره احزاب(33)آيه 12.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب:بيفگنند،مب،مر:بيفگندند.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:در آخر او عوض آورد،دب:حرف در آخر آورد.
10- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:كه اللّه ام.
11- .مج،آج،لب،باللّه.
12- .همه نسخه بدلها:و شاعر گفت.
13- .مج:صبحت،آج،لب،فق،مب،مر:اصبحت.
14- .لسان العرب(470/13):صلّيت او سبّحت.
15- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.

هفتاد نام بخوانده (1).

بدان كه ما (2)را ملك خوانند و مالك خوانند،امّا مالك الملك جز خداى را نخوانند (3)،[حديث] (4)اعشى[كه] (5)رسول را مدح كرد و گفت:

يا مالك الملك و ديان العرب

رسول-عليه السلام-او را نهى كرد و گفت:مه فانّ اللّه مالك الملك (6)برفت.

و در خبر است (7)كه رسول-عليه السلام-شنيد از كسى كه كسى را آواز مى داد، مى گفت:يا شهنشاه (8)!رسول-عليه السلام-نهى كرد و گفت:

مه لا تقل فانّ اللّه مالك الملوك، پادشاه پادشاهان خداست.

و در خبر هست (9)كه خداى تعالى در بعضى كتب انزله كرد:

انا ملك الملوك (10)و مالك الملوك (11)قلوب الملوك و نواصيهم بيدى فان العباد اطاعوني جعلتهم عليهم رحمة و ان العباد عصوني جعلتهم عليهم عقوبة فلا تشتغلوا بسبّ الملوك و لكن توبوا الى اعطفهم عليكم، گفت:من پادشاه پادشاهانم و مالك پادشاهانم،دلهاى پادشاهان و مويهاى پيشانى (12)ايشان به دست من است،اگر بندگان من طاعت من دارند پادشاهان را بر ايشان رحمت (13)كنم،و اگر بندگان من در من (14)عاصى شوند،پادشاهان را بر ايشان عقوبت كنم.شما دل در پادشاهان مبنديد (15)،و لكن به كسى ميل كنيد (16)از ايشان كه بر شما مهربان تر بود.و نصب او براى آن است كه مناداى مضاف است.

تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشٰاءُ ،بگو (17)اى خداوند خداوندان!ملك به آن كس (18)دهى كه تو

ص : 252


1- .دب،آج:خوانده باشد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مردم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
4- -اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- -اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس در حاشيه+و اين باستقصاء،چاپ شعرانى(489/2)+از پيش.
7- .وز،آج،لب:فق،مب،مر:هست.
8- .مج،وز:شاهنشاه.
9- .دب:است.
10- .دب،مب:مالك.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:الملك.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و نواحى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همه نسخه بدلها:رحيم،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
14- .دب:و اگر بر من،ديگر نسخه بدلها:و اگر در من.
15- .دب،آج،لب،فق:مبندى/مبنديد.
16- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
17- .مج،وز+كه.
18- .دب:با كسى،ديگر نسخه بدلها:به آن كسى.

خواهى،و از آن بستانى كه (1)خواهى.

مجاهد و سعيد جبير گفتند:مراد به اين«ملك»،ملك نبوّت است،يعنى پيغامبرى آن را دهى كه خواهى،و آن را كه خواهى از ملك پيغامبرى به مرگ معزول كنى.كلبى گفت:تؤتى الملك من تشاء،يعنى محمّد و اصحابش،و تنزع الملك ممّن تشاء،يعنى روم و عجم و ساير امم.

سدّى گفت:تؤتى الملك من تشاء من الانبياء،و تنزع الملك ممّن تشاء من الجبابرة،از جبّاران بستانى به بندگان مطيع دهى.

بعضي ديگر گفتند:[تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء] (2)،از ابليس و لشكرش بستانى،و به آدم و فرزندانش دهى.

بعضى ديگر گفتند:از طالوت بستانى و به داود دهى،بيانه قوله: وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ (3).

بعضى دگر گفتند:از داود بستانى و به سليمان دهى.[بعضى دگر گفتند (4)- اگرچه حشو است:از سليمان بستانى (5)به صخر دهى،و«صخر»،نام آن ديو بود كه انگشترى سليمان بستد و بر جاى او بنشست،و آن ترّهاتى كه قصّاص آوردند-كه بعضى در جاى خود بيايد و بطلانش گفته شود-گفته شود-ان شاءاللّه ] (6).

محمّد ورّاق گفت:تؤتى الملك من تشاء،يعنى ملك نفس و قهر هو و غلبه او،چنان كه سليمان را داد،كه در خبر آمده است كه در مطبخ او هر روز چهل هزار گاو خرج[412-پ]شدى بيرون گوسفند (7)و دگر حيوانات (8)،او از كسب دست خود به دو نان جوين (9)قناعت كردى،و جامه بر هم پيراستى و سرافكنده رفتى به.خشوع و خضوع،و در مسجد شدى بنگريدى تا كجا درويشى نشسته است،به پهلوى او بنشستى و گفتى:مسكين جالس مسكينا،درويشى است با درويشى نشسته.

ص : 253


1- .آج،لب،فق،مب،مر+تو.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد و ضبط مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سوره بقره(2)آيه 251.
4- .دب+و.
5- .دب+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد و ضبط مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،آج:گوسپند.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .آج،لب،فق،مب:جوى،مر:جو.

وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ ،و ملك ازآن كه خواهى بستانى تا مقهور هواى نفس شود،و هوا بر او غالب شود،[هواپرست شود] (1)،چنان كه گفت: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ (2)،پادشاه آن است كه بر (3)خود پادشاه است:

ملكت نفسي فذاك ملكما مثله للانام (4)ملك

فصرت حرّا بملك نفسيفما لخلق علىّ ملك

[و الآخر] (5).

من ملك النّفس فحرّ ما هوو العبد من يملكه هواه

بعضى ديگر گفتند:«ملك»عافيت (6)است،قال اللّه تعالى:و جعلكم ملوكا (7)...،قيل:اراد اصحاء،و در مثل هست كه:تن درستى پادشاهى است.

و رسول-عليه السلام-گفت:

من اصبح آمنا في سربه معافي (8)في بدنه (9)عنده قوت يومه فكانّما حيزت له الدّنيا بحذافيرها، گفت (10):هركه در روز آيد ايمن در راهش تن درست و قوت روز دارد پندار (11)كه ملك دنيا جمله او راست.و گفته اند:

ملك قناعت است.

رسول-عليه السلام-گفت:

ملوك الجنّة من امتى القانع يوما بيوم فمن اوتى ذلك فلم يقبله بقبوله (12)و لم يصبر عليه تشكرا (13)قصر عمله (14)و قلّ عقله، گفت:پادشاهان بهشت قانعان به قوت باشند،روز به روز (15)هركس را كه اين بدهند و قبول نكند به شكل،و صبر نكند برآن عملش قاصر باشد و عقلش اندك (16).

ص : 254


1- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره جاثيه(45)آيه 23.
3- .فق+نفس و تن،مب،مر+سر نفس و تن.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است،الامام،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس كه نونويس است:عامه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سوره مائده(5)آيه 20.
8- .مج:معافيا.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .كذا:در اساس و مج،ديگر نسخه بدلها:پندارد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .اساس:بشكر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .لب:علمه.
15- .اساس كه در اين مورد نونويس است+آن،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
16- .اساس كه در اين مورد نونويس است:عقلش كم بود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

عبد اللّه مبارك گفت:در نزديك (1)سفيان ثورى شدم به مكّه،بيمار بود و داروى (2)خورده بود،و اندوهى مى بود او را.گفتم:چه بوده است تو را؟گفت:

بيمارم و داروى (3)خورده ام.گفتم:پيازى هست؟بفرمود تا بياوردند،بشكستم و گفتم:به بوى،بازگير آن به بوى (4)بازگرفت (5)،عطسه چندش فراز آمد و گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (6)،و ساكن شد (7)مرا گفت:يا بن المبارك فقيه و طبيب.گفتم:

دستور باشى (8)كه مسئله چند بپرسم؟گفت:بپرس.گفتم:اخبرني ما النّاس،مرا بگوى تا مردم كيست؟گفت:فقيهان.گفتم:پادشاهان كيستند؟گفت:زاهدان.

گفتم:اشراف كيستند؟گفت:پرهيزگاران.گفت:غوغا كيستند؟گفت:آنان كه گردند و احاديث (9)نويسند براى آن تا مال مردمان (10)خورند.گفتم:سفلگان كه اند؟ گفت:ظالمانند،آنگه وداعش كردم.مرا گفت:يا ابن المبارك!اين خبر و مانند اين نگاه دار كه امروز ارزان است پيش ازآن كه گران شود به بها نيابند.

بعضى دگر گفتند:مراد«ملك»بر ابليس است و قهر او،چنان كه خداى تعالى از او حكايت كرد كه او مردانى را كه پاى در طاعت او ننهند (11)استثنا كرد و از حزب خود بيرون آورد،آنجا كه گفت: إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (12)،و رسول -عليه السلام-گفت:

انّ الشّيطان يجري من (13)ابن آدم مجرى الدّم، شيطان[413-ر] از بنى آدم چنان رود كه خون،يعنى وسواس او چنان به رگهاى او بشود كه خون رود.

ص : 255


1- .اساس كه نونويس است:به نزديك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،دب.دارو،مب،مر:دارويى.
3- .مج،وز،دب:دارو،مب،مر:دارويى.
4- .وز:گفتم به بوى،او ببويد و.
5- .مج:آن به بوى باز.
6- .سوره فاتحة الكتاب(1)آيه 2.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چون خلاص شد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .كذا:در اساس،مج،وز،آج،لب،فق،دب:دستورى دهى،مب:دستور باشد،مر:دستورى باشد.
9- .اساس+شنوند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .اساس كه نونويس است:مردم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج،فق،مب،مر:نهند.
12- .سوره حجر(15)آيه 40.
13- .وز:عن.

بعضى دگر (1)گفتند: تُؤْتِي الْمُلْكَ (2)،ملك معرفت است،چنان كه سحره (3)فرعون را داد. وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ ،چنان كه با بلعام باعورا كرد،و اين بر تأويل توفيق و خذلان (4)باشد.

بعضى ديگر (5)گفتند:قيام اللّيل است،شب برخاستن (6)و در شب كار معاد ساختن،من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل،هركه ترسد شبگير كند و هركه شبگير كند به منزل رسد.

شبلى گفت:هو الاستغناء (7)باللّه عمن سواه (8)،آن است كه به خدا مستغنى باشى (9)از جز خدا.واسطى گفت:چون ابناء[دنيا و ملوك] (10)به ملك فخر آوردند (11)، حق تعالى بازنمود كه:ملك عاريت (12)است بر كس (13)بنماند،هر روز جاى ديگر باشد.

حسن بصرى چون حديث دنيا رفتى،به اين بيت تمثّل كردى:

اليوم عندك دلّها و حديثهاو غدا لغيرك كفّها و المعصم

بهلول مجنون من (14)عقلاء المجانين بود (15)،در عرفات هودج هارون الرّشيد (16)ديد كه (17)مى آوردند و مردم را مى زدند و مى راندند (18).بر بالاى رفت و آواز داد و گفت:اى

ص : 256


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و بعضى ديگر،مج:و بعضى ديگر.
2- .اساس+من تشاء،با توجّه به ضبط مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .وز:شجره.
4- .دب+كرده.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ديگر.
6- .مج:دشب خاستن/در شب خاستن،دب،لب،مب،مر:شب خواستن،ديگر نسخه بدلها:شب خاستن.
7- .مج:الاستعلاء.
8- .اساس كه نونويس است:عن النّاس،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس كه نونويس است:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:آورند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب:بر عاريت.
13- .دب:به كسى،لب،مر:بر كسى.
14- .اساس:از،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .مب+و.
16- .فق+را.
17- .مج:ندارد.
18- .دب،آج،لب،فق:ندارد.

پادشاه مغرور!بشنو اين حديث.هارون (1)سر از هودج بيرون كرد و بهلول را بديد، گفت:بيار تا چه دارى (2)،گفت:

حدّثني فلان عن فلان عن ابن مسعود انّه قال:

رايت رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-هاهنا (3)على حمار و لم يكن ضرب و لا طرد.

گفت:رسول خداى را ديدم در اين جاى (4)بر خرى (5)نشسته[و] (6)ضرب و طردى (7)نبود[كس را] (8)نمى زدند و نمى راندند.او را پيش خواند و گفت:

يا بهلول! عظني، مرا پند (9)ده.گفت:

انّ الّذي (10)في يدك كان في يد غيرك ثمّ انتقل اليك و عن قريب ينتقل[عنك] (11)الى غيرك، گفت:اين ملك (12)كه[تو] (13)مى بينى كه (14)در دست تو است در دست ديگرى بود،از او به تو انتقال كرد (15)،و عن قريب (16)از تو به ديگرى انتقال كند (17).

ابن العميد در آخر عمر به اين بيتها مولع بود:

دخل الدّنيا اناس قبلنا[رحلوا عنها] (18)و خلّوها لنا

و دخلناها كما قد دخلواو نخلّيها لقوم بعدنا

بعضى ديگر گفتند مراد ملك امامت است،چنان كه گفت:

ص : 257


1- .مب:هارون الرشيد.
2- .اساس،دب،چه مى گويى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز:هاهنا.
4- .اساس كه نونويس است:جايگه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:دراز گوشى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .اساس كه نونويس است+با او،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .اساس،دب:پندى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .فق،مب،مر:ان الدنيا،لب:ان الدينى.
11- .اساس،دب:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ملكى.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:انتقال يافت،مج،دب:انتقال افتاد.
16- .اساس كه نونويس است:و باشد كه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .دب:افتاد،آج،لب،فق،مب،مر:افتد.
18- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (1) ،«كتاب»قرآن است،و «حكمت»نبوّت،و«ملك عظيم»ملك امامت.عجب از گروهى كه گويند:

ملك دنيا[با امر دنيا] (2)به امر خداست،تا خدا دهد (3)و خدا ستاند،و ملك دين كه امامت است به دست ماست،ما (4)به آن كس دهيم كه ما خواهيم،و[از آن بستانيم كه ما خواهيم.ملك دو است:يكى ملك دنيا (5)،يكى ملك آخرت] (6)و هريكى را وصفي است (7)يكى را به عظم (8)و يكى را به كبر (9)،هر دو به اميرالمؤمنين على -عليه السلام-ارزانى داشتند تا ملك اين سرايش (10)به ملك آن سراى مقرون باشد.

ملك دنيا ملك امامت است كه: وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (11)،و ملك عقبى ملك بهشت است، وَ مُلْكاً كَبِيراً (12).

و من له ملك كبير ناعمفي الخلد لا ينكره في هل اتى

وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ ،از دشمنان او بستاند به دوستان او دهد،از ايشان بستاند به استخفاف و به اينان دهد به استحقاق، تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا (13)،از اشقيا بستاند (14)به اتقيا دهد.

در خبر مى آيد (15)كه[413-پ]هيچ بنده و پرستار مكلّف نباشد در دنيا،و الّا خداى تعالى به نام او در بهشت (16)و دوزخ (17)جايى آفريده باشد.چون بنده آن كند كه بدان مستحقّ دوزخ شود از كفر و معاصى،او را به دوزخ برد،و جاى او در بهشت

ص : 258


1- .سوره نساء(4)آيه 54.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج:تا دهد،آج،لب،فق،مب،مر:خدا دهد.
4- .اساس،دب:تا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:هست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:را تعظيم.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تكبير.
10- .اساس،دب،آج،لب،فق:سريش،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .سوره نساء(4)آيه 54.
12- .سوره دهر(76)آيه 20.
13- .سوره مريم(19)آيه 63.
14- .فق،مر+و.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .مب+جايى.
17- .مب:و در دوزخ.

به ميراث به مرد مطيع مؤمن دهد.و چون بنده اختيار ايمان و طاعت كند،جاى او به دوزخ به كافران ارزانى دارد،اين خبر بيان اين قول است.

وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ ،عزيز كنى آن را كه خواهى و ذليل كنى آن را كه خواهى.

عزيز كنى،يعنى (1)محمّد را و اصحابش را تا در مكّه شدند با فتح و ظفر،پس ازآن كه ازآنجا بگريختند ممتحن و مضطرّ.[ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ ] (2)،و ذليل كنى (3)كفّار قريش را تا در بدر مقهور و مغلوب شدند و سرهاشان ببريد[ند] (4)و در قليب بدر انداختند (5).و گفتند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ ،عرب را و مسلمانان را به مقدم رسول-عليه السلام- وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ ،ملوك پارس و روم را.

[و گفته اند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ ،بالتّوفيق (6)للطّاعة و الايمان، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ ، بالخذلان و الحرمان (7)] (8).و گفته اند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بالملك، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالهلك (9)،آن را كه خواهى به تخت (10)مملكت بر آرى،و آن را كه خواهى به چاه مهلكت فروبرى.

ابو بكر ورّاق گفت (11): تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بقهر النّفس و غلبة الهوى، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالتّخلية بينه و بين الهوى.كنانى گفت: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بقهر الشّيطان وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالتّخلية بينه و بين الشّيطان.اين را دست گيرى و آن را دست زنى،اين را بر جاى بدارى و آن را از پاى در آرى.آن به فضل كنى،و اين به عدل كنى.

آنگه كلام در اين اقوال همين (12)باشد كه كلام في قوله: يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ (13)،چون حق تعالى آن اطلاق كرد على تأويل،اين بر اطلاق شايد

ص : 259


1- .آج،لب،فق،مب،مر:اعنى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .مج،وز،دب،عبارت«ذليل كنى»را ندارد،آج،لب،فق،مب،مر+آن را كه خواهى يعنى.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:اندازند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها بجز مج،دب:بالتّوفيق.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:بالحرمان و الخذلان.
8- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مر:بالهلاك.
10- .مر+و جاه و.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:گويد.
12- .مج:همان.
13- .سوره نحل(16)آيه 93.

كردن على تأويل.

و گفته اند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بالقناعة و الرّضا، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالحرص على حطام الدّنيا.قانع عزيز است و طامع ذليل.

در كلام اميرالمؤمنين است:

الطّامع في وثاق الذّل، گفت:مرد طامع در بند مذلّت است،و هم او گفت (1):

اليأس حرّ و الرّجاء عبد، [گفت] (2):نوميدى آزاد است و اميد بنده[است] (3).و هم او گفت (4):

الحرّ عبد ما (5)طمع و العبد حرّ اذا[ما] (6)قنع، [گفت] (7):آزاد بنده است تا در بند طمع است،و بنده آزاد است تا در سعت قناعت است-شعر:

دع الحرص على الدّنياو في العيش فلا تطمع

و لا تجمع من المالفلا تدري لمن تجمع

فإنّ الرّزق مقسومو سوء الظّن لا ينفع

فقير كلّ ذي حرصغنىّ كلّ من يقنع

وهب منبّه گفت:عزّ و توانگرى برون آمدند و در عالم ملك خود جولان كردن گرفتند (8)،قناعت از پيش ايشان بر افتاد از پاى در آمدند و بيفتادند.

عيسى مريم-عليهما السلام-اصحابش (9)را گفت:شما از پادشاهان توانگرترى.

گفتند:چگونه،كه ايشان ملك دنيا دارند و ما قوت نداريم؟گفت:شما هيچ ندارى و آسوده اى (10)،و ايشان بهره تمام از دنيا دارند و هيچ آسايش نيست ايشان را.شافعى گويد:

الا يا نفس ان ترضى بقوتفأنت عزيزة ابدا غنيّة

دعى عنك المطامع و الأمانيّفكم امنيّة جلبت منيّة

و لآخر (11):

ص : 260


1- .اساس كه نونويس است:فرمود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه نونويس است:فرمود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:اذا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:جولان كردند.
9- .اساس كه در اين قسمت نونويس است:اصحاب خود را،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مج:آسوداه.
11- .مج:و الآخر.

افادتنى القناعة كلّ عزو هل عزّ اعزّ من القناعة

فصيرها لنفسك راس مال[414-ر]و صير بعدها (1)التّقوى بضاعة

و رسول-عليه السلام-گفت:

من قنع شبع (2)[و من لا يقنع لا يشبع] (3)، قانع اگرچه گرسنه است سير است،و طامع اگرچه سير است گرسنه است،مالى كه آن را نهايت نيست و قناعت است،

القناعة مال لا ينفد و گفته اند:تعزّ من تشاء بالظّفر و الغنيمة،و تذلّ من تشاء بالقتل و الجزية و الهزيمة،آن را كه خواهد عزيز كند به ظفر و غنيمت،چون رسول-عليه السلام-و اهل البيتش (4): وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ (5)-الآية.و آن را كه خواهد ذليل كند به قتل و جزيه و هزيمت تا بهرى را بكشند (6)و بهرى را جزيه بر نهند (7)، حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (8).

بِيَدِكَ الْخَيْرُ ،[خير] (9)به دست تو است،يعنى به فرمان تو است و در قبضه قدرت تو است،كس بر او قادر نباشد.بدون تو.هر خير (10)كه در جهان هست (11)همه از اوست،امّا بنفسه و امّا (12)بواسطة،براى آن كه آن خير (13)كه ديگرانت دهند هم از او شناس كه از او به ايشان رسيد،و آن كه از ايشان به تو،يا به امر او يا به توفيق او.و به اين آيت استدلال نتوان كردن بر آنكه شرّ به خداى نيست،براى آن كه (14)دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب معتمد نيست.

ص : 261


1- .اساس كه نونويس است:بعد ذى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس+هركه قانع شد سير شد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .وز،لب،اهليتش،ديگر نسخه بدلها:اهل بيتش.
5- .سوره انفال(8)آيه 41.
6- .دب:بكشتند.
7- .مب،مر:جزيه نهند،ديگر نسخه بدلها:بر نهادند.
8- .سوره توبه(9)آيه 29.
9- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس،مب:چيز،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس،دب:است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس،دب:او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مج:چيز.
14- .اساس+آن،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

و بعضى علما گفتند:مراد در آيه خير و شرّ است،براى آن كه مرجع معنى في قوله: بِيَدِكَ الْخَيْرُ ،با قدرت است،و قديم-جلّ جلاله-بر خير و شرّ قادر است،و لكن به خير اكتفا كرد از[ذكر] (1)شرّ،براى آن كه خير بهتر و غالب تر است،چنان كه گفت: سَرٰابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ (2)...،و انّما اراد الحرّ و البرد. إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، كه تو بر همه چيز (3)قادرى (4)دليل آن است كه بر خير و شرّ قادر باشد.

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ ،شب در روز برى و روز در شب آرى (5).دو قول گفتند:

يكى آن كه شب به روز در آرى و روز به سر شب،يعنى گاه شب آرى و گاه روز [آرى] (6)،چنان كه گفت: جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ (7).

اذا ليلة هزمت يومهااتى بعد ذلك يوم فتى

قولى دگر آن است كه:ساعت شب در روز مى آرد و ساعات روز در شب،از اين مى كاهد و در آن مى فزايد (8)تا روز با پانزده ساعت آرد و شب با نه ساعت، و همچنين از روز مى كاهد (9)و در شب مى فزايد (10)تا روز با نه ساعت آرد و شب با پانزده ساعت (11)،هرچه از شب بكاهد در روز فزايد (12)و هرچه از روز بكاهد در شب فزايد (13)،نظيره: يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهٰارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهٰارَ عَلَى اللَّيْلِ (14).چون آفتاب به حمل آيد،شب،و روز راست شوند (15)،و چون به ميزان آيد همچنين،چون به سرطان آيد غايت درازى روز بود،چون به جدى آيد غالب درازى شب بود (16).

ص : 262


1- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره نحل(16)آيه 81.
3- .همه نسخه بدلها بجز دب:چيز.
4- .لب،فق،مب،مر+و.
5- .اساس با خطى متفاوت از متن+در اين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .سوره قصص(28)آيه 73.
8- .وز،دب،مب:مى افزايد.
9- .اساس كه نونويس است:كم مى كند:وز:بكاهد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس،دب:مى افزايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .دب،مب،مر+و.
12- .اساس،دب،مر:افزايد،مب:بفزايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس،دب،مر:افزايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .سوره زمر(39)آيه 5.
15- .مب:آرد.
16- .مب:آيد،همه نسخه بدلها بجز دب+نظيره:يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل

وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ،زنده از مرده به در آرى و مرده از زنده.

عبد اللّه مسعود گفت و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و ضحّاك و سدّى (1)،مراد آن است كه:حيوان از نطفه بر آرد و نطفه از حيوان.

عكرمه و كلبى گفتند:مرغ از خايه بر آرد و خايه از مرغ پديد آرد.ابو مالك گفت:درخت از استخوان ميوه بر آرد،و استخوان ميوه از درخت و خوشه از دانه بر آرد و دانه از خوشه[414-پ].حسن بصرى گفت مؤمن از كافر پديد آرد و كافر از مؤمن،و گفت:مؤمن زنده دل است،و كافر مرده دل،دليلش: أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ (2).

معمر روايت كند از زهرى كه:رسول-عليه السلام-در نزديك بعضى زنان خود رفت،زنى حاضر بود نكو (3)جامه نكو (4)هيئت (5).پرسيد كه اين كيست؟گفت (6):

احدى خالاتك،يكى است از جمله خالگان (7)تو.گفت:خالگان (8)من به اين شهر غريب باشند،كدام خاله است[اين] (9)؟گفت (10):خاله (11)بنت الأسود بن عبد يغوث.

رسول-عليه السلام-گفت:

سبحان اللّه (12)الّذي يخرج الحىّ من الميّت، و اين زن [زنى] (13)صالحه بود و پدرش كافر بود.

فرّاء گفت معنى آن است كه:پاك از پليد بيرون آرد و پليد از پاك.

اهل اشارت گفتند:حكمت از دل كافر به در آرد (14)تا در او قرار نگيرد،و سقطت و هفوت از زبان عارف.

وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،و روزى دهى (15)آن را كه خواهى (16)بى شمار.

نافع (17)و كسائى و حمزه و حفص به تشديد«يا»خوانند (18)از«ميّت»،و باقى قرّاء

ص : 263


1- .دب+كه،مب+را.
2- .سوره انعام(6)آيه 122.
3- .مب،مر:نيكو.
4- .آج،فق،مب،مر:نيكو.
5- .اساس و همه نسخه بدلها:هيئت/هيأت.
6- .اساس:گفتند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .دب:خالتان.
8- .دب:خالتان.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:گفتند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .اساس و ديگر نسخه بدلها:خالده.
12- .مج،وز،دب:ندارد.
13- .اساس،مر ندارد،آج،لب،فق،دب،مب:زن،با توجّه به مج،وز افزوده شده.
14- .مر:به درآيد.
15- .اساس كه نونويس است:دهد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس كه نونويس است:خواهد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:و نافع.
18- .اساس،مر:خواندند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

به تخفيف خوانند:«ميت» (1)،و آن دو لغت است،[يقال:«ميت»و«ميت»] (2)، كسيّد و سيد و هين و هين،و لين و لين.

و«ايلاج»ادخال باشد،و«ولوج»دخول[باشد] (3)،و«الوليجة»بطانة الرّجل، قال اللّه تعالى: وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً (4).

و اصل«ميّت»،ميوت بوده است من مات يموت،چنان كه«سيّد»سيود بوده است من ساد يسود.

و بعضى علما فرق كردند بين الميت و الميت،گفتند:«ميت»-به تخفيف-آن باشد كه در او حيات نباشد،و«ميّت»آن باشد كه در او حيات بوده باشد،پس بشود،و بعضى[دگر] (5)گفتند:لا فرق بينهما،و گفتند:دليل بر آنكه فرقى نيست ميان ايشان،آن است كه شاعر جمع كرد ميان هر دو لغت به يك معنى،[و هو ابن الرّعلاء (6)الغسانىّ] (7)في قوله:

ليس من مات فاستراح بميتانّما الميت ميّت الأحياء

[انّما الميت من يعيش (8)كئيبا (9)كاسفا باله قليل الرّجاء (10)] (11).

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیه 28

اشاره

لاٰ يَتَّخِذِ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اَللّٰهِ فِي شَيْءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِيرُ (28)

ترجمه

>3\28<(12)

ص : 264


1- .اساس:ميت خوانند بتخفيف،با توجّه به مج،وز تصحيح شد،آج،لب،فق،مب،مر:بتخفيف ميت.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سوره توبه(9)آيه 16.
5- .اساس:ندارد،آج،لب،فق،مب،مر:ديگر،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس كه در اين قسمت نونويس است عبارت حذف شده است،همه نسخه بدلها:و هو العلاء،چاپ شعرانى (497/2):و هو العلاء،التبيان في تفسير القرآن(432/2):ابن الرّعلاء الغسانى،مجمع البيان(426/1):ابن رعلة الغسانى،لسان العرب(91/2):عدى بن الرّعلاء،با توجّه به متن تبيان و لسان العرب تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه مج و مآخذ تفسير و لغت افزوده شد.
8- .مج:من العيش،وز،من تعيش،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها كلمه آورده شد.
9- .مج:كيسا،ديگر نسخه بدلها:كئيبا،لسان العرب(90/2):شقيا،انتخاب متن با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلهاست.
10- .همه نسخه بدلها بجز مج:الرّخاء،با توجّه به مج و ضبط لسان العرب(90/2):آورده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس،وز:آج،لب،فق،مب،مر:تقاة.

نبايد كه گيرند مؤمنان كافران (1)را دوستان جز از گرويدگان،و هركه كند آن (2)،نيست از خداى در چيزى مگر كه ترسى (3)از ايشان ترسيدنى،بترساند (4)شما را خداى از (5)خود،و با خداست بازگشت (6).

قوله تعالى: لاٰ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى (7)انصاريان با جماعتى (8)جهودان (9)دوستى مى كردند چون:عمرو بن الحجاج و سلام بن أبى الحقيق و قيس بن زيد و مى خواستند كه ايشان را در دين به فتنه آرند.رفاعة بن المنذر و عبد اللّه بن جبير و سعيد بن خيثمه ايشان را از آن نهى كردند،قول ايشان (10)بنشنيدند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

مقاتلان گفتند:آيت در حاطب بن أبى بلتعه[415-ر]آمد و جماعتى از صحابه رسول كه با اهل مكّه اظهار مودّت مى كردند و نامه مى نوشتند به ايشان (11)،تا در خبر مى آيد كه:چون رسول-عليه السلام-خواست تا به مكّه رود اين حديث پوشيده مى داشت،و مى خواست تا اهل مكّه ندانند تا ناگاه رسول آنجا رود.

حاطب بن ابى بلتعه نامه اى نوشت به اهل مكّه و ايشان را خبر داد از عزم رسول -عليه السلام-و انذار كرد ايشان را،و نامه به زنى سياه داد (12)از اهل (13)مكّه كه به مدينه آمده بود به سؤال كردن.او نامه بستد و در ميان موى خود پنهان كرد و برفت.

جبريل آمد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين على را و زبير عوّام را گفت:از پس او بروى و نامه از او بستانى،و بگفت كه:او (14)به كدام راه مى رود.ايشان برفتند و او را در يافتند.اوّل زبير به او رسيد و او را تهديد كرد و گفت:

ص : 265


1- .مج،وز:گيرند گرويدگان ناگرويدگان.
2- .لب،فق:كند آن را پس.
3- .آج،لب،فق:مگر ترسيد شما.
4- .مج،وز،آج،لب،فق:مى ترساند.
5- .آج،لب،فق+غضب.
6- .آج،لب،فق:و با جزاى خداست بازگشتن.
7- .آج:جماعت.
8- .آج:جماعت.
9- .مر:يهودان.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+را.
11- .مج:با ايشان.
12- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:و نامه به زنى داد سياه.
13- .لب:از اهلى.
14- .همه نسخه بدلها بجز دب:ندارد.

نامه اى كه دارى به من ده.او بگريست و سوگند خورد كه نامه ندارد.برگرديد و على را گفت:او مى گريد و مى گويد كه نامه ندارم و سوگند مى خورد (1)،برگرد تا برويم و رسول را خبر دهيم.

اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:اى عجب رسول ما را خبر داد به وحى از قيل خداى كه او نامه دارد،و ما را فرمود كه نامه از او بستانى،و تو مى گويى نامه ندارد! آنگه بيامد و او را گفت:اين نامه كه دارى به من ده (2)،و الّا برهنه ات كنم (3)و نامه از تو بستانم (4)و گردنت بزنم.اين بگفت و تيغ بر كشيد،زن گفت:يا على (5)!اگر لا بدّ است روى بگردان تا نامه تو را دهم.آنگه نامه از[ميان] (6)موى بگرفت و به اميرالمؤمنين على-عليه السلام-داد.على-عليه السلام-نامه بستد،و با پيش (7)رسول -عليه السلام-آورد.

رسول-عليه السلام-بلال را بفرمود تا آواز داد كه الصّلاة جامعة،صحابه در مسجد حاضر شدند و رسول-عليه السلام-بر (8)منبر شد و خطبه (9)كرد و گفت:من از خداى تعالى در خواسته ام تا خبر من بر اهل مكّه پوشيده دارد تا من ناگاه در مكّه شوم (10):اكنون از جمله شما كسى اين نامه به اهل مكّه نوشته است،و ايشان را از عزم من خبر داده است،خداوند نامه (11)بر خيزد و اقرار دهد و الّا وحى او را رسوا بكند (12)، يك دو بار بگفت،كس (13)برنخاست (14)،و به بار سيؤم (15)گفت (16)من بگويم كه كيست خداوند اين نامه.

ص : 266


1- .مج،آج،فق،مر:گفت:او مى گريد و سوگند مى خورد،وز،دب،لب،مب:گفت:او مى گويد و سوگند مى خورد.
2- .همه نسخه بدلها:مراده.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:برهنه بكنم،دب:برهنت بكنم،مب،مر:برهنه ات كنم.
4- .مب:و آن نامه بستانم.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب:اى على.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و به نزديك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب+بالاى،مر:در.
9- .وز:خبطه.
10- .مج،وز:شدم.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+بايد تا،مب،مر:خداوند اين نامه بايد كه.
12- .دب:رسوا خواهد كرد.
13- .همه نسخه بدلها:كسى.
14- .اساس كه نونويس است:بر نخواست،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
15- .مج،وز،دب،آج،لب:سه ام،فق،مب،مب،مر:سيم.
16- .مر+كه.

حاطب بن ابى بلتعه بر پاى خاست و چون درخت بيد مى لرزيد و گفت:يا (1)رسول اللّه!اين نامه من نوشتم (2)،و به آن خداى كه تو را بحق به خلقان فرستاد كه نه از سر نفاقى (3)كردم،و مرا از پس اسلام نفاق نيست،و از پس يقين شكّ نيست،و لكن مرا در مكّه قبيله اى و قرابتى هست (4)،انديشه كردم كه اگر دست ايشان را باشد بر ما،اين نامه وسيلتى بود مرا به ايشان،براى اين كردم.

يكى از جمله صحابه (5)گفت:يا (6)رسول اللّه!دستور باش (7)تا گردنش بزنم كه منافق است؟رسول-عليه السلام-گفت:نبايد،كه او از اهل بدر است،

و لعل الله اطلع اطلاعة فغفر لهم ،و همانا (8)خداى تعالى اطّلاعى كرده باشد،و ايشان را بيامرزيده (9)،و لكن

[اخرجوه من المسجد] (10)،[415-پ]و لكن از مسجدش بيرون كنيد (11).مردم دست به پشت ها مى نهادند (12)و او را مى انداختند،و او با پس مى نگريد تا مگر رسول -عليه السلام-رحمت كند،او را بازخواند.چون به در مسجد رسيد،رسول -عليه السلام-گفت:بازآريدش (13)،او را بازآوردند،گفت:يا حاطب!تو را عفو كردم،توبه كن كه دگر (14)مانند اين نكنى،خداى تعالى به نهى ايشان اين آيت فرستاد: لاٰ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ[أَوْلِيٰاءَ] (15)-الآية.

ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:آيت (16)در منافقان آمد-عبد اللّه ابىّ

ص : 267


1- .مج،وز،آج،لب،فق:اى.
2- .دب،مب:نوشته ام.
3- .لب:نفاق.
4- .همه نسخه بدلها بجز وز و دب:نيست.
5- .اساس:اصحاب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:دستور باشد.
8- .مر+تا.
9- .مج،وز:آمرزيده.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:از مسجدش به در كنيد،مر:از مسجد به درش كنيد.
12- .اساس كه نونويس است و مب،مر:دست به دستها مى نهادند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد،دب، لب:دست به پشت او مى نهادند،آج:دست به پشت اوها مى نهادند،چاپ شعرانى(3/3):دست به پشت اوها مى زدند.
13- .مج،وز:بازآرش،مب،مر:بازآريد.
14- .مج،وز،آج،لب،فق:توبه كن و دگر،مب،مر:توبه كن كه ديگر.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
16- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.

سلول و اصحابش-كه ايشان با جهودان (1)و مشركان دوستى مى كردند اميد آن را تا (2)كار رسول[را] (3)توهينى باشد (4)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و (5)مؤمنان را نهى كرد از مثل فعل ايشان.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه (6):آيت در عبادة بن صامت (7)آمد و او مردى (8)مؤمن متّقى بود از اهل بدر،و او را حلفايى (9)بودند از جهودان (10).چون رسول -عليه السلام-روز احزاب از مدينه به در مى آمد (11)،گفت:يا رسول اللّه!اگر فرمايى تا اين جماعت را كه خلفاى (12)من اند،پانصد مرداند،ايشان را بيارم تا يار ما باشند بر كافران،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

و اگر بر عموم حمل كنند (13)تا جمله داخل باشند از مذكوران در اين اقوال و نامذكوران اولى تر باشد،خداى تعالى نهى مى كند مؤمنان را ازآن كه با كافران دوستى كنند،تو را از ايشان تبرّا مى بايد كردن،چگونه تولاّ كنى،و آنگه دعوى دوستى كسى كنى؟با دشمن او دوستى چگونه كنى؟دوستى حقيقت نباشد الّا آنگه كه با دوست او دوست باشى و با دشمن او دشمن (14).

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ ،و هركه آن كند يعنى دوستى كافران، فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْءٍ ،از خداى در هيچ نباشد،يعنى از دين خداى،يا از رحمت خداى،يا از رضاى خداى،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

سدّى گفت:ليس من ولاية اللّه في شىء،از ولايت خداى در هيچ نيست و خداى از او بيزار است،آنگه حالتى استثناء كرد از آن،گفت (15): إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً ،الّا كه از ايشان ترسى ترسيدنى.يعقوب خواند (16)،و در شاذّ مجاهد و حميد و

ص : 268


1- .مر:يهودان.
2- .اساس:كه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مب،مر:به اميد آن كه در كار رسول خللى پيدا شود.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ندارد.
6- .مب+اين.
7- .مب:عباده انصارى،ديگر نسخه بدلها:عباده صامت.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مرد.
9- .وز،دب،لب،فق،مب،مر:خلفايى.
10- .مر:يهودان.
11- .مج:به در آمد.
12- .وز،دب،لب،فق،مب،مر:خلفاى.
13- .مب:حمل كنى.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:دشمن باشى.
15- .همه نسخه بدلها:ندارد.
16- .همه نسخه بدلها:و يعقوب.

ضحّاك و ابو رجاء و حسن بصرى[خواندند] (1):«تقيّة»على وزن بقيّة،و حمزه و كسائى و خلف خواندند:«تقاة» (2)به اماله براى مجاورت«يا»،و اين جمله الفاظ مصادر است،يقال:تقيته تقاة و تقى و تقيّة و تقوى و اتّقيت اتّقاء.

و اين لفظ كه در آيت هست مصدرى است نه از بناى فعل،كما قال (3)تعالى:

وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (4) ،و قال القطاميّ في صفة غيث:

و لاح بجانب الجبلين منهركام يحفر التّرب احتفارا

و قال (5)تعالى: وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (6)،خداى تعالى مؤمنان را نهى كرد ازآن كه با كافران موالات و مصافات كنند،الّا در حالى كه كافران را قوتى باشد و مسلمانان را [416-ر]ضعفى.آنگه اظهار مودّت و موافقت كنند و با ايشان بسازند براى دفع مضرّت،و اين حديث در عقل مقرّر است و در شرع،قرآن مجيد به آن ناطق است،و در صحابه جماعتى برآن عمل كردند چون:عمّار ياسر-رحمة اللّه عليه-و جز او،تا خداى تعالى در حقّ او بفرستاد: إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ (7)و اين از جمله آن است كه مخالفان بر ما عيب كنند و طعن زنند،اعنى تقيّة،و فرمان خداى تعالى در اين آيت بدو ناطق و در (8)عقل واجب،پس طاعن بر اين طاعن است (9)بر عقل و شرع و قرآن و اخبار و صحابه رسول.

و صادق را-عليه السلام-از تقيّه پرسيدند،گفت:

التّقيّة ديني و دين آبائي، [گفت] (10):تقيّة دين من است و دين پدران من،و از پدران او يكى پيغامبر (11)است- عليه السلام-مخالفت دين ايشان همانا نيكو نباشد،و حديث عمّار ياسر در جاى خود گفته شود-ان شاءاللّه (12)و به الثقة.

ص : 269


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها بجز مر:تقية.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قال اللّه.
4- .سوره نوح(71)آيه 17.
5- .دب،مب،مر:قال اللّه.
6- .سوره مزّمل(73)آيه 8.
7- .سوره نحل(16)آيه 106.
8- .دب:و بر.
9- .دب+و.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:سيّد عالم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مب،مر+تعالى.

ابن (1)المسيّب روايت كند كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! به فرياد من رس كه (2)هلاك شدم!گفت:چه كردى؟گفت:قريش مرا بگرفتند و عذاب كردند،و گفتند:تو را ناسزا گوى (3).من آنچه ايشان (4)خواستند بگفتم.رسول- عليه السلام-گفت:

كيف كان قلبك ،دلت چگونه بود؟گفت:كاره بود آن را.

گفت:اگر دگرباره به دست ايشان افتى و تو را مثل اين حال افتد مثل آنچه (5)گفتى بگو،اين حديث سه بار تكرار كرد.

عبد اللّه مسعود گفت:خالطوا النّاس و صافحوهم بما يشتهون و دينكم لا تكلمونه (6)،گفت:با مردم بسازى (7)و مخالطه كنى و با ايشان مصافحه كنى و دست در دست ايشان نهى (8)تا (9)آنچه ايشان خواهند،و دين را رخنه مكنى.با كافران مخالطت شرط است و با مؤمنان مخالصت (10).اين را به زبان نگاه دار (11)،و او را به دل دوست دار (12).دلت براى جرّ منفعت ثواب (13)با اين بايد،و زبان براى دفع مضرّت (14)با او.

صعصعة بن صوحان-رحمة اللّه عليه-اسامة زيد (15)را گفت:پدر تو مرا از تو دوست تر داشت،و من تو را از فرزند خود دوست تر (16)دارم،و تو را وصيّت مى كنم به دو خصلت:خالص المؤمن و خالق الكافر،با مؤمن دوستى خالص كن و با كافر به خلق خوش زندگانى كن كه كافر از تو به خوى (17)خوش راضى شود.

و صادق-عليه السلام-گفت:تقيّه واجب است و وقت باشد كه من شنوم كه

ص : 270


1- .همه نسخه بدلها:و ابن.
2- .همه نسخه بدلها+من.
3- .دب:گوييم،آج،مب،مر:گويم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب:آن كه،دب:مثل اين حال كه.
6- .مج،دب:تكلمنه،وز:تكلمه،لب:تكلمون.ضبط«لا تكلموه»مناسبتر مى نمايد.
7- .اساس،مب،مر:بسازيد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس،مب،مر:مج،وز،مب،مر،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب:يا.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:موافقت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .وز،مب،دارد،مر:داريد.
12- .اساس،مب،مر:بسازيد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .آج+آجل.
14- .آج،لب،فق،مب،مر+عاجل.
15- .دب:اسامة بن زيد.
16- .مب:دوستر/دوست تر.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:خلق.

كسى مرا دشنام[مى] (1)دهد،من از او (2)پنهان مى شوم تا مرا نبيند كه به شرم بر افتد.و صادق-عليه السلام-گفت:

الرّياء مع المؤمن شرك و مع المنافق في داره عبادة، [گفت] (3):ريا كردن با مؤمن شرك است و با منافق در سراى او عبادت،و شاعر گويد:

و دارهم ما دمت في دارهمو ارضهم ما كنت في ارضهم

هشام (4)بن سالم گويد كه:چون صادق-عليه السلام-از دنيا برفت،من و محمّد بن[416-پ] (5)النّعمان صاحب الطّاق و ابو جعفر الأحول و جماعتى از اصحابان (6)صادق-عليه السلام-بوديم،و مردم چنان گمان بردند (7)كه عبد اللّه بن جعفر-كه پسر مهترين بود-امام و قائم مقام پدر اوست.مادر نزديك او شديم و او را گفتيم:يا ابن رسول اللّه!اگر مردى دويست درم دارد (8)بر او زكات آن چند باشد؟گفت:پنج درم.

گفتيم (9)كه (10):صد درم دارد؟گفت:دو درم (11)نيم.ما گفتيم (12)يا ابن رسول اللّه!مرجيان چنين نمى گويند.گفت:من ندانم تا مرجيان چه مى گويند.

از (13)نزديك او بيرون آمديم آيس،و دانستيم كه (14)امام نيست براى قلّت علم او به شرع،در گوشه اى بنشستيم و با يكديگر مى گفتيم در سرّ كه:ما كجا رويم و با كى فزع كنيم؟الى المرجئة،ام الى المقدريّة،ام الى الزّيدية،ام الى المعتزلة.

در اين ميانه پيرى او دور پديد آمد كه ما او را نمى شناختيم (15)،اشارت كرد به ابو جعفر الاحول و او را بخواند.ما هيچ شك نكرديم كه از جمله عيون و جواسيس

ص : 271


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب:و من مى شنوم و از او.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:و هشام.
5- .نسخه اساس در اين جا پايان مى پذيرد،از اين به بعد مج به عنوان نسخه اساس با ديگر نسخه بدلها مقابله و مقايسه مى گردد و كاستيها افزوده مى شود،نيز ازاين پس برگ شمارى صفحات براساس نسخه مج صورت گرفته است(برگ 220-ر از نسخه مج به عنوان 417-ر اساس شماره گذارى شد)
6- .آج،لب،فق،مب،مر:اصحاب.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:مى بردند.
8- .مب،مر:درم داشته باشد.
9- .آج،لب،فق،گفتم.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اگر.
11- .دب،فق،مب+و.
12- .مب:من گفتم.
13- .همه نسخه بدلها:ما از.
14- .همه نسخه بدلها+او.
15- .همه نسخه بدلها+و.

ابو منصور (1)دوانيقى است كه او را در اين وقت جاسوسان بودند تا خود (2)شيعه (3)صادق جعفر بن محمّد-عليهما السلام-به نزديك كه شوند،و قائم مقام جعفر كه باشد!من گفتم: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (4)،كار افتاد و لكن شما برويد (5)كه او مرا مى خواند تا شما نيز هلاك نشويد (6)،و من خائف و انديشناك در پى او ايستادم.مرا بياورد تا به در سراى موسى جعفر (7)-عليهما السلام-و آنجا بنشاند و به خادمى سپرد و او در سراى شد.

ساعتى بود يكى به در آمد كه درآى.من در سراى شدم،راست كه چشمش بر من افتاد مبتدا (8)گفت:

الىّ الىّ لا الى الجبريّة و لا الى القدريّة و لا الى المرجئة و لا الى الزّيدية و لا الى المعتزلة.

من رفتم و (9)پيش او بنشستم،او را گفتم:يا بن رسول اللّه!پدرت با جوار رحمت خداى انتقال كرد.گفت:آرى.گفتم:يا ابن رسول اللّه!به مرگ مرد؟گفت:

بلى.گفتم:ما را رجوع با كيست پس از او؟[گفت] (10):

ان شاءاللّه ان يهديك هداك. گفتم:يا بن رسول اللّه!برادرت عبد اللّه دعوى امامت مى كند.گفت:

عبد اللّه يريد ان لا (11)يعبد اللّه، او نمى خواهد كه خداى پرست باشد.گفتم:جعلت فداك فمن لنا بعده،امام ما كيست پس از پدرت؟گفت:

ان شاءاللّه ان يهديك لهداك. گفتم:يا بن رسول اللّه،تو امامى پس از پدرت؟گفت:من اين نمى گويم، با خويشتن گفتم:هيچ فايده اى حاصل نشد مرا.گفتم:يا بن رسول اللّه!ا عليك امام،بر تو امام (12)هست؟گفت:نه.

چون اين سخن از او بشنيدم،چندان (13)هيبت او در دل (14)آمد و اعظام و اجلال او

ص : 272


1- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،صحيح:ابو جعفر منصور.
2- .چاپ شعرانى(6/3)+بيند كه.
3- .لب:شيعت.
4- .سوره بقره(2)آيه 156.
5- .دب،آج،لب،فق:بروى/برويد.
6- .دب،آج،لب،فق:نشوى/نشويد.
7- .دب:موسى بن جعفر.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:افتاد مرا گفت.
9- .مر+در.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب:لا يريد ان.
12- .مب:امامت:مر:امامى.
13- .همه نسخه بدلها:چندانى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+من.

كه وصف ندانم كردن.گفتم:يا بن رسول اللّه!دستور باشى (1)تا مسائلى و مشكلاتى كه مرا هست از تو بپرسم چنان كه از پدرت پرسيدمى؟گفت:بپرس از هرچه خواهى.من از او بسيار مسائل پرسيدم.همه را جواب گفت.

آنگه گفت:

عليك بالكتمان فان اذعت فهو الذّبح، پوشيده دار و الّا كشتن بود.

گفتم:يا بن رسول اللّه!شيعه پدرت فرومانده اند.دستور باشى (2)كه ايشان را هدايت كنم به نزديك تو؟گفت:اگر كسى باشد كه از او رشدى بينى،اوّل از او عهد و پيمان بستان بر كتمان و تقيّه،چه اگر آشكارا كنند اين حديث ذبح باشد،و اشار بيده الى حلقه،و به دست اشاره كرد به حلق.

من بيرون آمدم و اصحاب را ديدم.مرا گفتند:ما وراك؟چيست از پس تو؟ گفتم:الهدى،ره راست.و قصّه با او بگفتم.آنگه بتدريج اصحابان (3)صادق-عليه السلام-به نزديك او مى شدند،تا بر او جمع شدند.

و اين خبر براى اين آوردم تا بدانند كه سيرت ائمه ما-عليهم السلام-در عهد ظلمه بنى اميّه و بنى العبّاس تقيّه بوده است الا عند ايناس الأمن و الرّشد.

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ ،اى ايّاه،خداى (4)تعالى تحذير مى كند شما را از خود يعنى از عقاب و معاصى خود،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

و«نفس»و«ذات»و«عين»و«شىء»يكى باشد،و نفس شىء و عين و ذات او خود او باشد،چنان كه اعشى گفت:

يوما بأجود نائلا منه اذانفس البخيل تجهّمت سؤالها

اى البخيل.

وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت با خداست،و مورد او مورد (5)وعيد و تهديد است.

ص : 273


1- .مب:دستور باشد.
2- .مب،مر:دستور باشد.
3- .آج،لب:اصحاب.
4- .همه نسخه بدلها:و خداى.
5- .دب:بمورد.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 29 تا 34

اشاره

قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (30) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّٰهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْكٰافِرِينَ (32) إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34)

ترجمه

بگو اگر پنهان داريد (1)آنچه در سينه هاى (2)شماست،يا آشكارا كنيد،داند آن خداى،و داند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است.و خداى (3)بر هر چيز (4)تواناست.

آن (5)روز كه يابد هركسى (6)آنچه كرده باشد از (7)نيكى حاضر كرده و آنچه (8)كرده باشد از بدى خواهد (9)كه اگر ميان آن و ميان او غايتى باشد دور (10)،و حذر مى دهد خدا شما را (11)از خود،و خداى مهربان است به بندگان.

بگو كه اگر شما (12)دوست داريد خداى را،پيروى كنيد مرا تا دوست دارد شما را خداى،و بيامرزد شما را گناهان شما،و خداى آمرزنده و بخشنده است (13).

بگو فرمان بريد خداى را و پيغامبر او را،اگر بر گرديد خداى دوست ندارد كافران را.

خداى برگزيد آدم را و نوح را و اولاد (14)ابراهيم (15)و آل (16)عمران را بر جهانيان.

و فرزندانى بهرى از بهرى (17)،و خداى

ص : 274


1- .آج،لب،فق:نهان داريد.
2- .وز،آج،لب،فق:در دلهاى.
3- .اساس:و اللّه،با توجّه به وز،آج،لب،فق،تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:همه چيزى.
5- .آج،لب،فق:در آن.
6- .آج،لب،فق:هر تنى.
7- .آج،لب،فق:از هر.
8- .آج،لب،فق:و آن را.
9- .آج،لب،فق:دوست دارد.
10- .آج،لب:كه اگر آنستى كه ميان نفس و ميان آن روز بودى مسافتى دور.
11- .آج،لب:و مى ترساند شما را خداى.
12- .آج،لب،فق:بگو اگر هستيد شما كه.
13- .آج،لب:و خداى آمرزگار است مهربان.
14- .آج،لب،فق:و فرزندان.
15- .وز:و آل ابراهيم و فرزندان او را.
16- .آج،لب،فق:و فرزندان.
17- .آج،لب،فق:و فرزندانى كه برخى از آن از نسل برخى اند.

شنوا و داناست (1).

قديم-جلّ جلاله-چون رخصت داد در كتمان حق و مساعدت كافران به ظاهر، براى دفع مضرّت را بازنمود كه:اگر كسى اين معنى كار بندد نه براى خوف و عذر (2)اضطرار،بل براى مساعدت و موافقت و مصافات و مخالصت دوستى با كافران،و گمان برد كه آن بر خداى تعالى پوشيده بماند به خلاف آن است،تو بگو اى محمّد:

إِنْ تُخْفُوا مٰا فِي صُدُورِكُمْ ،كه اگر پوشيده دارى آنچه در دل دارى يا اظهار كنى، خداى داند.

كلبى گفت:معنى آن است كه اگر آنچه با رسول مى گويى،اگر از سر زبان مى گويى و اگر از ميان جان مى گويى از اخلاص و نفاق،خداى داند براى آن كه او عالم الذّات است،عالم است به جميع معلومات بر هر (3)وجهى كه صحيح بود كه معلوم بود،براى آن كه صفت نفس با صحّت واجب باشد،و چون متعلّق بود اختصاص ندارد به بعضى متعلّقات دون بعضى.

وَ يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،و هرچه در آسمان و زمين هست آن (4)پنهان و آشكارا داند.و جمله اين و بيشتر از اين داخل باشد تحت آنچه ما بگفتيم.

و فعل اوّل مجزوم است به جزاى شرط،و دوم مرفوع است بر استيناف براى آن كه عطف صورت نمى بندد اين جا لفساد المعنى معه،براى آن كه عالمى او-تعالى- موقوف نباشد بر اخفا و اظهار ايشان.و تقدير آن است كه:و هو يعلم ما في السموات، و نظيره قوله تعالى: قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ (5)-الآية.الى ان قال: وَ يَتُوبُ اللّٰهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ (6)...،و كذا قوله: فَإِنْ يَشَإِ اللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّٰهُ الْبٰاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ (7)...،بالرّفع،و معنى آيت آن است كه:چون معلوم شد كه در آسمان

ص : 275


1- .آج،لب،فق:شنواست دانا به استحقاق هريك از خلايق.
2- .دب+و.
3- .آج،لب،فق:ندارد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
5- .سوره توبه(9)آيه 14.
6- .سوره توبه(9)آيه 15.
7- .سوره شورى(42)آيه 24.

و زمين هيچ[بر] (1)خداى تعالى پوشيده نماند،چگونه پوشيده بود احوال شما در موالات كفّار،و آن كه شما با ايشان مساعدت از دل يا از زبان كنى! وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر همه چيز (2)قادر است.براى آن گفت تا بدانند كه اين تأخير عذاب و مهلت و انظار مستحقّ (3)عذاب نه براى عجز مى كند،و لكن لنوع من المصلحة المقتضية لذلك في التّكليف،براى آن تا مكلّفان ممكّن باشند و ممهّل باشند،و ايشان را بر خداى تعالى حجّت نبود،بل حجّت خداى را باشد برايشان.

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً ،و نصب او (4)بر فعلى مقدّر (5)باشد،كأنّه قال:اذكروا و خافوا يوم.و گفته اند:نصب او بر ظرف است از معنى آيت مقدّم (6)،براى آن كه آيت اوّل متضمّن وعيد است و تهديد،كأنّه قال تعالى:ما اوعدتكم (7)به في الآية المتقدمة انّما يقع و يكون يوم القيمة.و گفته اند (8)قوله:

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ ،و گفته اند من قوله: وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ .گفت:ياد كنيد (9)و فراموش مكنيد (10)تا بدانيد (11)كه اين وعيدها-كه ذكر آن سابق شد-در روزى خواهد بودن كه هر نفسى آنچه كرده باشد از خير و شر،و نفع و ضرّ،و نيك و بد،و طاعت و معصيت،و حسنه و سيئه حاضر يابد،نظيره قوله تعالى: وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً (12).

جمله قرّاء خوانند (13):«محضرا»بفتح الضّاد على انّه مفعول،و در شاذّ عبيد بن عمير (14)خواند (15):«محضرا» (16)على انّه فاعل على معنى انّ عمله (17)يحضره للجزاء من

ص : 276


1- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب:همه چيزها.
3- .كذا:در اساس:ديگر نسخه بدلها:مستحقّان.
4- .چاپ شعرانى(9/3):نصب يوم.
5- .اساس:مصدر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها متقدّم.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:ما وعدتكم.
8- .دب+من.
9- .وز،دب:ياد كنى/ياد كنيد.
10- .وز،دب:مكنى/مكنيد.
11- .وز،دب،آج،لب:تا بدانى/تا بدانيد.
12- .سوره كهف(18)آيه 49.
13- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:خواندند.
14- .اساس:عمير بن حميد،آج،لب،فق،مب،مر،چاپ شعرانى(9/3):عبيد بن عمرو،با توجّه به وز،دب تصحيح شد.
15- .اساس:خواندند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس:محضر،با توجّه به وز،دب تصحيح شد.
17- .آج:علمه.

الحضور او يحضره من الحضر و هو العدو،يعنى عمل او را به حاضر كند آنجا براى جزا،و يا بتازد او را براى جزا.

و«ما»في قوله: مٰا عَمِلَتْ ،روا باشد كه موصوله بود،و روا باشد كه مصدرى بود،اى عملها على معنى جزاء عملها.

و قوله: وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ رواه باشد (1)كه موصوله بود،و روا بود كه مجازات را باشد.اگر موصوله باشد،«واو»عطف بود و محلّ او نصب بود (2).اگر«ما» مجازات باشد در«تودّ»دو وجه است:روا باشد جزم على الجزاء و رفع على الاستيناف،كقول الشّاعر:

و ان اتاه خليل يوم مسئلةيقول لا غايب مالي و لا حرم

و«تودّ»من الودادة،يعنى تمنّا كند كه از ميان او[و] (3)ميان آن عمل بد كه كرده بود. أَمَداً بَعِيداً .غايتى و مسافتى دور باشد.و«امد»غايت باشد،قال اللّه تعالى: فَطٰالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ (4)...،و قال النّابغة:

الّا لمثلك[417-پ]او من انت سابقهسبق الجواد اذا استولى على الأمد

سدّى گفت:امدا بعيدا،اى مكانا بعيدا،يعنى راهى دور.

مقاتل گفت:ما بين (5)المشرق و المغرب،نظيره قوله: يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ (6).

حسن بصرى گفت:تمنّاى آن كند كه كاشك تا هرگز آن عمل پيش او نيافريدندى (7)،نظيره قوله: يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتٰابِيَهْ، وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِيَهْ (8).

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ ،اى رحيم من الرّأفة و هى الرّحمة.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ -الآية.حسن بصرى و ابن جريج گفتند:در عهد رسول

ص : 277


1- .دب:ما روا باشد.
2- .دب،آج،لب+و.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سوره حديد(57)آيه 16.
5- .اساس:بين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .سوره زخرف(43)آيه 38.
7- .وز:آن عمل با پيش او بيافريدندى،دب،آج:آن عمل با پيش او نياوردندى،لب،فق،مب،مر:افتادگى دارد.
8- .سوره حاقّه(69)آيه 25 و 26.

جماعتى دعوى كردند كه ما خداى را دوست داريم.گفتند:يا محمّد!انّا نحبّ ربّنا،ما خداى را دوست داريم.حق تعالى گفت:دوستى را علامتى باشد،و آن آن بود كه از فرمان دوست به در نيايند (1)،و دوست او را دوست دارند (2).اين محمّد دوست من است،اگر شما (3)در اين دعوى راستى گيريد (4)،متابعت او كنيد (5)تا من نيز شما را دوست دارم،و الّا دعوى باشد بى بيّنت،و دعوى بى بيّنت باطل بود.

يا مدّعى الحبّ لمولاهمن ادّعى صحّح معناه

من ادّعى شيئا بلا شاهدلا بدّ ان تبطل دعواه

اى عجب اگر (6)پاشنه كفيده (7)را دوست دارى،پاى او هواى او بيرون ننهى، دعوى دوستى خداى مى كنيد،و يك ذرّه پاى در رضاى او بر جاى ندارى (8):

تعصى الاله و انت تظهر حبّههذا محال في القياس بديع

لو كان حبّك صادقا لأطعتهانّ المحبّ لمن يحبّ مطيع

كسى كه دعوى دوستى مخلوقى كرد و او را وفات رسيد،اين مدّعى خويشتن را ملامت مى كند،ما (9)چرا چون او برفت (10)،اين در مساعدت او نرفت (11)مى گويد:

أ ليس عجيبا ان طواك يد البلىبرغمى ما بين الصّفائح و التّرب

و ينشرني روح الحياة و ادّعىهواك فيا سحقا لدعواى في الحبّ

ديگرى گفت:مساعدت و موافقت من در دوستى با دوست من تا آنجاست كه اگر مرده باشم و ساليان بر خاك من گذشته و او مرا آواز دهد،يا جوابش دهم يا كوفي (12)از گور من او را جواب دهد تا آواز و (13)گفت او بر زمين نيفتد:

و لو انّ ليلى الأخيليّة سلّمتعلىّ و دوني تربة و صفائح

ص : 278


1- .آج،لب،مر:نه آيند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و دشمن او را دشمن.
3- .اساس+را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .دب:گويى،آج:گوييد.
5- .دب:كنى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .مب،مر:عجب باشد كه بنده اى.
8- .مب:نمى گذارى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
10- .آج،لب،فق،مب+و.
11- .آج،مب:بنرفت.
12- .آج:بومى.
13- .اساس:او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

لسلّمت تسليم البشاشة او زقااليها صدى من جانب القبر صائح

اين بيتها توبة بن الحميّر راست.

گويند:از اتّفاقات عرب يكى آن بود كه اين توبه-كه گوينده آن بيتهاست- فرمان يافت،و او را دفن كردند،و مدّتى بر اين بر آمد.يك روز شوهر ليلى اخيليّه با ليلى از جايى (1)مى آمدند به سر گور توبة بن الحميّر برسيدند.آن مرد را اين بيتها ياد آمد.ليلى را گفت:بحقّي عليك،به حقّ من بر تو كه بروى و بر گور توبة بن الحمير سلام كنى تا دروغ او پيدا شود در آن كه گفت (2):

لسلّمت تسليم البشاشة او زقااليها صدى من جانب القبر صائح

ليلى گفت:رها كن،شاعرى از سر سوداى خود چيزى بگفت آن را حقيقتى نباشد.بر او سخت كرد (3)و سوگند داد.ليلى اشتر پيش راند و آواز داد (4):السلام عليك يا توبة بن الحمير،اتّفاق (5)چنان افتاد كه در گور شكافى بود،و در آن شكاف كوفي آشيانه (6)كرده (7)،چون آواز ليلى اخيليّه بشنود ازآنجا بپريد و آوازى كرد (8)،شتر ليلى از آواز و پرواز[آن] (9)مرغ برميد و ليلى را بيفگند و بر جاى (10)بمرد و گور او همان جا در پهلوى گور او بنهادند.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السلام-به نزديك قريش آمد و ايشان در مسجد الحرام بتان را مى پرستيدند،و بتان را بياراسته بودند[و] (11)گوشوارها (12)در گوش كرده،ايشان را ملامت كرد[و] (13)گفت:شرم نداريد (14)،دين پدر خود ابراهيم و اسماعيل رها كرده ايد و جمادى را مى پرستيد (15)كه در او نفعى و ضررى (16)نيست.

ص : 279


1- .آج،لب،فق:جانبى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:گفته.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:سخت گفت:چاپ شعرانى(12/3):سخت گرفت.
4- .آج،لب،فق+گفت،مب،مر+و گفت.
5- .اساس:اتفاقا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لب:آشيان.
7- .دب:كرده بود.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب:بر جايگاه،آج،لب،فق،مر:و در جاى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب:گوشوار.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .دب،مب:مر+كه.
15- .دب،آج،لب،فق:مى پرستى.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ضرّى.

ايشان گفتند:ما اينها را به دوستى خدا مى پرستيم: لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (1)...،تا ما را به خدا نزديك گردانند،خداى تعالى اين آيت فرستاد[و] (2)گفت:اگر شما طلب چيزى مى كنيد (3)كه شما را به خداى نزديك گرداند،متابعت من كنيد (4)تا خداى تعالى شما را دوست دارد كه من اولى ترم به تعظيم از اين اصنام كه من رسول خدايم.

ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در جهودان آمد،چون گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (5)...،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اگر در اين دعوى راستى گيريد (6)متابعت رسول من مى كنيد (7).رسول-عليه السلام-آيت (8)بر جهودان خواند،ابا كردند.

محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت:آيت در ترسايان نجران آمد كه ايشان گفتند:

ما عيسى را كه مى پرستيم و تعظيم مى كنيم،براى دوستى خداى مى كنيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه:اگر عيسى را براى دوستى من-على زعمكم-عبادت مى كنيد (9)،رسول مرا كه محمّد است متابعت كنيد (10).رسول-عليه السلام-اين آيت برايشان خواند.

عبد اللّه ابى سلول منافق اصحابش را گفت:نبينيد (11)كه محمّد دوستى خود چون دوستى خداى مى دارد،و ما را مى فرمايد كه:او را همچنان دوست داريم كه ترسايان عيسى را!خداى تعالى به جواب ايشان اين آيت فرستاد: قُلْ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْكٰافِرِينَ .

بدان كه محبّت از باب ارادت باشد (12)،ارادتى باشد متعلّق به نفع غيرى يا تعظيم (13)او،و معنى محبّت او (14)خداى را تعالى اراده طاعت و فرمانبردارى او باشد،

ص : 280


1- .سوره زمر(39)آيه 3.
2- .اساس:ندارد:با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق:مى كنى.
4- .دب:كنى.
5- .سوره مائده(5)آيه 18.
6- .دب:راستى گرى،آج،فق:راستى گيرى،لب:راستى كنى و گيرى.
7- .دب،آج،لب:رسول من كنى.
8- .دب:اين آيت.
9- .دب،آج،لب،فق:مى كنى/مى كنيد.
10- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
11- .دب،آج،لب،فق:نبينى/نبينيد.
12- .دب،مب،مر:ندارد.
13- .دب:بتعظيم.
14- .آج،لب،فق:يعنى محبّت ما.

و محبّت او ما را ارادت او باشد و (1)ثواب و نفع ما را،و محبّت ما يكديگر را[418-ر] اراده نفع (2)و خير باشد در حقّ محبوب.امّا اين لفظ را در او خلاف كردند،و محبّت براى اشتباهش به ميل طباع جارى مجراى شهوت باشد في تعلقها بالذوات الباقية،از اين جا گويند:احببت زيدا،و لا يقولون اردت زيدا،و چون تعلّق به حوادث دارد خود بر حقيقت خويشتن باشد،و احببت فلانا فهو محبوب،اين مفعول نه از بناى فعل باشد و كلام عرب بر اين است.و زجّاج گفت از كسائى كه:حببت فلانا فهو محبوب آمده است،و احبّه (3)فهو محبّ،كما قال عنتره:

و لقد نزلت فلا تظنّي غيرهعندي (4)بمنزلة المحبّ المكرم.

و فرّاء گفت:حببت لغتى متروك است،و لفظ او اين است كه هذه لغة قد ماتت،گفت:مرده است اين لغت،يعنى حببت.و شك نيست كه متروك است مستعمل در فعل احببت است و در مفعول او محبوب على خلاف القياس آمد.و يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ ،مجزوم است به جزاى شرط.

و رسول-عليه السلام-گفت:از شرايط و علامات ايمان:

الحب في الله و البغض في الله ،آن است كه دوستى و دشمنى براى خدا كنى.و رسول-عليه السلام-گفت:

اذا اراد احدكم ان يجد حلاوة الايمان فليحبّ المرء لا يحبّه الّا للّه ،گفت:چون بنده خواهد كه حلاوت ايمان در دل خود بيابد (5)،آن را كه دوست دارد جز براى خدا دوست ندارد.

و رسول-عليه السلام-گفت:شرك در امّت من پوشيده تر است از رفتن مورچه خرد (6)در شب سياه بر سنگ نرم،و كمينه او آن است كه:مرد كسى را دوست دارد بر ظلمى يا دشمنش دارد بر عدلى،و دين هست (7)الّا دوستى و دشمنى؟آنگه اين آيت برخواند: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ -الآية.

ص : 281


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
2- .مب:ضرّ.
3- .وز،آج،لب،فق:فاحبّه.
4- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى(60/4)و تبيان(438/2):منّى.
5- .دب:بياود/بيايد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خورد.
7- .آج:نيست.

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ عطف است برآن تا خداى تعالى شما را دوست دارد و گناهانتان (1)بيامرزد. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،كه خداى تعالى آمرزنده گناه است و بخشاينده بر (2)گناهكار.

قُلْ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ ،بگو اى محمّد كه طاعت داريد (3)و فرمان بريد (4)خداى را و رسول (5)را.و«طاعت»امتثال امر يا (6)اراده باشد و رتبت معتبر باشد (7)ميان مطيع و مطاع،برعكس آن كه (8)ميان آمر و مأمور باشد.حق تعالى طاعت رسول با طاعت خود برابر كرد (9)،و رسول-عليه السلام-طاعت على با طاعت خود برابر كرد،و در احاديث بسيار از روات مخالف و مؤالف،منها،از آن جمله حديثى كه روايت كرد عمر بن مالك (10)عن فضالة بن عبيد عن احدهما.عليهما السلام-اعنى ابا جعفر و ابا عبد اللّه، مراد صادق و باقر (11)باشد از اين،و براى آن اين خبر از جمله اخبارى كه در اين معنى هست اختيار كرده شد كه اين خبرى است متضمّن سبب نزول اين آيات را،و آن آن است كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (12)...،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-خطبه كرد (13)گفت:

ايّها النّاس انّ اللّه امركم (14)ان تطيعوه في نبيّه و تطيعوني في وصيّي و وزيري و خليفتى في حياتي و ولى الامر من (15)بعد وفاتي و خير من اخلف بعدي عليّ بن ابي طالب الا و من اطاع عليّا فقد اطاعني و من اطاعنى اطاع اللّه،و من فارق عليّا فقد فارقني و من فارقني فقد فارق اللّه،و من فارق اللّه فعليه لعنة اللّه، گفت خداى تعالى شما را فرمود كه:طاعت او را داريد (16)در حقّ من و طاعت من داريد (17)در باب وصىّ و

ص : 282


1- .وز،مر:گناهانشان،آج،لب،فق+را.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:برى/بريد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+او.
6- .آج،لب،با،مب:و به اراده.
7- .اساس+و،زائد مى نمود،با توجّه به ساير نسخ تصحيح شد.
8- .دب+از.
9- .دب:مقابله كرد.
10- .دب:عمرو بن مالك.
11- .مب+عليهما السلام.
12- .سوره نساء(4)آيه 59.
13- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
14- .اساس:يأمركم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.
17- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.

وزير و خليفه من در حيات من و خداوند امامت از پس وفات من،و بهينه هركس كه او را رها كنم و آن على ابو طالب (1)است.الا و هركه طاعت او دارد طاعت من داشته باشد،و هركه طاعت من دارد طاعت خداى داشته باشد،و هركه از او مفارقت كند از من مفارقت كرده باشد،و هركه از من مفارقت كند از خداى مفارقت كرده باشد- يعنى از دين خدا-و هركه از خدا مفارقت بكند لعنت خدا بر او باد (2).

پس از آن روزى اوس (3)بن بشر التّيمىّ على را گفت:ابيتم يا بنى هاشم الّا المخاريق (4)،اى بنى هاشم شما الّا حيله چيزى ديگر نكنى،اى بنى هاشم چرا شما به ولايت مخصوصيد (5)دون ما؟اميرالمؤمنين گفت:

و ابيت يا اوس (6)الّا من كذب (7)، تو اى اوس (8)الّا دروغ ندانى

انّ اللّه اختارنا ذرية ابراهيم ،خداى تعالى ما را كه فرزندان ابراهيميم (9)برگزيد.اوس (10)گفت:و ما نيز از فرزندان آدميم و زنگيان و نوبيان (11)از فرزندان سام بن نوح اند (12)-و اينان دو پيغمبر (13)مرسل بودند.

على-عليه السلام-برفت و رسول را خبر داد به آنچه ميان ايشان رفت.رسول -عليه السلام-گفت:

و اللّه لا ازجره الّا بالوحى ،به خداى كه من زجر او[جز] (14)به وحى نكنم.در حال جبريل مى آمد (15)و گفت:خدايت سلام مى كند،و اين آيات (16)آورد: قُلْ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْكٰافِرِينَ، إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى الْعٰالَمِينَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ .

ص : 283


1- .مب،مر:على بن ابى طالب.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:اويس.
4- .آج،لب،الّا المحال،لب،فق:الّا المحار.
5- .وز،دب،مخصوصى/مخصوصيد،مب:مخصوص آييد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:اويس.
7- .كذا در اساس،ديگر نسخه بدلها:الّا الكذب.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:اويس.
9- .اساس،دب،ابراهيم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مب،مر:اويس.
11- .اساس:او بيان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب:حام بن نوح.
13- .وز،دب:پيغامبر.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،مر:ندارد.
16- .مب،مر:آيت.

صادق بن جعفر بن محمّد-عليهما السلام-در تفسير آيت گفت:

قل اطيعوا اللّه فيما امركم و الرّسول فيما اكّد عليكم فان تولّوا عن ولايتنا فانّ اللّه لا يحبّ الكافرين بالآيات فينا انّ اللّه اصطفى آدم و نوحا للولاية و لم يصطف اولادهما و آل ابراهيم و آل عمران ردّا على اوس (1)،گفت:طاعت خداى داريد (2)در آنچه فرمود،و طاعت رسول را در آنچه مؤكّد كرد بر شما اگر بر گرديد (3)از ولايت ما.خداى دوست ندارد كافران را به آياتى كه در حقّ ماست.خداى تعالى آدم را و نوح را برگزيد و فرزندان ايشان را برنگزيد،و آل ابراهيم و آل عمران را برگزيد ردّ بر اوس (4)تيمى.و معنى اين آيات [418-پ]نظم نمى پذيرد تا سبب نزول او معلوم نمى شود،و مخالفان[ما] (5)تا اين قول نبايد گفتن،از ظاهر عدول كردند و گفتند:مراد به آل ابراهيم خود ابراهيم است،و به آل عمران خود عمران است و بيتى آوردند:

و لا تبك ميتا بعد ميت احبّهعلىّ و عبّاس و آل ابي بكر

يعنى ابا بكر.

و خلاف نيست كه ظاهر قرآن رها نكنند الّا عند ضرورتى،و لا ضرورة ههنا الّا نصب العداوة لآل محمّد،پس آيت را حمل بر ظاهر بايد كردن.

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ ،و هو افتعل من الصّفوة و هى الاختيار«ط» (6)مقلوب است از «تاى»افتعال براى مطابقت«صاد»را.و«اصطفى»و«اجتبى»و«اختار»،به يك معنى باشد.

آدَمَ ،برگزيد آدم را كه ابو البشر است،نوح را كه شيخ الانبياست و اولوالعزم است و مبعوث به كافّه خلق،و آل ابراهيم و هو محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله-و اين به او اولى تر است كه از ميان اينان لقب مصطفي او راست-صلوات اللّه عليه و على آله.

وَ آلَ عِمْرٰانَ ،قولى آن است كه:مراد موسى بن عمران است،و قولى دگر آن است كه در اخبار اهل البيت است و تفاسير ايشان كه:مراد به آل عمران اميرالمؤمنين

ص : 284


1- .مب،مر:اويس.
2- .دب،مب:دارى/داريد.
3- .دب،آج،لب،مب:برگردى/برگرديد.
4- .مب،مر:اويس.
5- .اساس:ندارد،دب:را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس،مب:تا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

على است،و عمران نام ابو طالب است في التّوراة.

پس اوّل گزيده از آل ابراهيم رسول است-عليه و على (1)آله السلام-چنان كه انس مالك روايت كرد كه:جماعتى از بنى كنده دعوى كردند (2)كه رسول -عليه السلام-از ايشان است.اين حديث به رسول رسيد،گفت:ابن (3)عبّاس و ابو سفيان گفتند چون به يمن شدند،ما از پدران خود انتقال نكنيم (4)،

انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن النّضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان بن (5)ادد بن المهيسع بن نبت بن سلامان بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم.و ما افترق النّاس فرقتين الّا جعلنى اللّه في الخير منهما خرجت من ابوىّ من نكاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتّى انتهيت الى ابي و امّي، گفت:مردمان به دو فرقه نشدند الّا من در بهينه ايشان بودم و از هر پدر و مادر كه آمدم به نكاح آمدم[به سفاح نيامدم] (6)از آدم تا به پدر و مادر خود.

آنگه گفت:بدانيد (7)كه خداى تعالى از فرزندان ابراهيم اسماعيل را برگزيد،و از فرزندان اسماعيل بنى كنانه را و از بنى كنانه قريش را،و از قريش بنى هاشم را، و از بنى هاشم مرا،

فأنا خيركم نفسا و خيركم ابا[و امّا] (8).

اِصْطَفىٰ آدَمَ ،آدم را برگزيد براى خلافت و گفت: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (9)...،تا بدانى كه هركه خليفه او باشد گزيده او باشد،آن را كه گزيده او بود به خلافت در بدايت كار فرشتگان را در پيش او به سجده آورد (10)،آن را كه گزيده او بود به خلافت بهترين پيغامبران اگر فرشتگان او را سر بر خط نهادند،تو اين را گردن ننهى؟

ص : 285


1- .آج،لب:ندارد.
2- .آج،لب:روايت كردند.
3- .اساس:كلمه به صورت:«اين»هم خوانده مى شود.
4- .مرحوم شعرانى عبارت:«ابن عباس...انتقال نكنيم»را در نسخه ها زايد تشخيص داده اند.رك:تفسير روض الجنان و روح الجنان(15/3)زيرنويس.
5- .اساس،آج،لب+اد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق:بدانى/بدانيد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سوره بقره(2)آيه 30.
10- .دب:به سجده فرمود.

«نوح»را برگزيد تا به دعاى او زمين از دشمنان خدا پاك شد (1). رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً (2)،اين را برگزيد تا به تيغ او زمين از كافران پاك شد.

حق تعالى چون خواست كه زمين را پاك كند در عهد نوح از آسمان آب فرستاد كه موجب تطهير،آب پاك است.چون در عهد رسول خداست تا زمين پاك كند سبب آن هم آب كرد.از آن خلقى آفريد و تولّاى اين كار به دست او كرد: خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً (3).

و آل عمران بر قول عامّه مفسران موسى است و هارون تا موسى به عصا زمين از سحر پاك كرد.اين زمين از سحره كه اصل سحر بودند به تيغ پاك كرد.اگر عصاى موسى سحر فروبرد تيغ اين ساحران (4)را فروبرد.و اگر هارون موسى را خليفه بود (5)، اين محمّد را به منزلت هارون بود موسى را،جز آن كه هارون پيغامبر بود،و از پس رسول ما پيغامبر نبود،

انت منّي بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي.

حسن بصرى گفت:مراد به آل عمران عيسى مريم است كه مريم دختر عمران بود.بر اين قول عيسى[را] (6)برگزيد تا مبشّر مقدم او باشد: وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ (7)،و مقدّمه لشكر فرزند او باشد كه مهدى امّت است،آنجا آيت بشارت (8)بود و اين جا رايت بشارت باشد.

و آل ابراهيم بلا خلاف محمّد است و اهل البيت او كه (9)فرزندان ابراهيم خليل اند.معروف بن خرّبوذ روايت كرد از جماعت (10)تابعين كه عبد اللّه عبّاس گفت:

سالى در موسم حاجّ مردم را حديث مى كردم،مردى را ديدم در هيئت اعرابى عمامه سياه در سر بسته،هرگه من خبرى روايت كردم او خبرى روايت كرد.چون فارغ شد

ص : 286


1- .دب:پاك كرد.
2- .سوره نوح(26)آيه 71.
3- .سوره فرقان(25)آيه 54.
4- .مب:كافران.
5- .لب:كرد.
6- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سوره صف(61)آيه 6.
8- .اساس:اشارت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،فق+از.
10- .دب،مب:جماعتى.

گفت:

معاشر النّاس من عرفني فقد عرفني،و من لم يعرفني فأنا أؤنبّئه باسمي،انا جندب بن جنادة البدرىّ الغفارىّ،انا صاحب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله-سمعته يقول في هذا المكان-و الا صمّت اذناى:انّ اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين،ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم.فأمّا الذرّيّة فمن نوح و الآل من ابراهيم،و السلالة من اسماعيل و العترة (1)الهادية و الذرّيّة الطّاهرة من محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-و الصّدّيق الاكبر علىّ بن ابي طالب،فأيّتها الامّة المتحيّرة بعد نبيّها لو قدّمتم من قدّمه اللّه و رسوله و اخرتم من اخّره اللّه و رسوله،لما عال ولىّ اللّه و لا طاش سهم في سبيل اللّه و لا اختلفت (2)الامّة بعد نبيّها الّا كان تأويله عند اهل البيت فذوقوا بما كسبتم، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (3).

گفت:از رسول-عليه السلام-[419-ر][شنيدم] (4)كه در اين موقف اين آيت بخواند و گفت:امّا«ذريت»از نوح است (5)،و«آل»از ابراهيم،و«سلاله»از اسماعيل،و عتره هاديه و ذرّيّه طاهره از محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله-و صدّيق اكبر علىّ بن ابي طالب است.اى امّت متحير!از پس پيغامبر اگر تقديم كردى (6)آن را كه خداى و پيغامبر او را تقديم كرد،و بازپس داشتى (7)آن را كه خداى و پيغامبر بازپس پشت (8)داشت،دوست خداى محتاج نشدى (9)،و هيچ تير در راه خداى خطا نرفتى،و امّت از پس پيغامبر در هيچ چيز خلاف نكردند (10)الّا تأويل آن به نزديك اهل البيت باشد.

بچشى وبال آنچه (11)كردى،و بدانند ظالمان كه بازگشت ايشان چگونه باشد.

ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ ،اين فرزندانى اند بهرى از بهرى.

در خبر مى آيد كه حسن عسكرى را پرسيدند از اين آيت،گفت (12):

انا من الزّكىّ

ص : 287


1- .دب،مر:العزّة.
2- .وز،مب،مر:لا اختلف.
3- .سوره شعرا(26)آيه 227.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس،وز،لب،فق:تو چيست،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مر:او آدم و نوح است.
6- .كردى/كرديد
7- .داشتى/داشتيد،وز:داشتن.
8- .دب،مب:بازپس.
9- .مب،مر:تشديد.
10- .وز،دب:نكردندى.
11- .اساس+باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
12- .اساس:گفتند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

علىّ بن محمّد،و الزّكى من الهادي محمّد بن على،و الهادى من الرّضا علىّ بن موسى،و الرّضا من الكاظم موسى بن جعفر،و الكاظم من الصّادق جعفر بن محمّد، و الصّادق من الباقر محمّد بن علىّ،و الباقر من السجّاد زين العابدين،و السجّاد من الشّهيد المظلوم الحسين بن علىّ، و چون به ذكر حسين على رسيد گريه بر او افتاد (1)، آنگه گفت:

السلام على الشّهيد المظلوم،السلام على السيّد المرحوم،السلام على الحقّ (2)المكتوم و الحسين بن علىّ من ابيه امير المؤمنين علىّ بن ابي طالب-عليهم السلام.

وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،قوله: ذُرِّيَّةً ،قول آن است:بر وزن فعليّه است،كقمرية من ذرء اللّه،الخلق،اى خلقهم،و اين اختيار زجّاج است.

و قولى ديگر آن است كه:اصل او ذرّورة على وزن فعلوله،پس براى كراهت تكرير (3)«را»،«را»ى دوم (4)را«يا» (5)كردند،آنگه«واو»را هم«يا»گردانيدند (6)براى«يا»،آنگه ادغام كردند فصار ذرّية.و نصب را،اخفش گفت بر حال است، و زجّاج گفت على البدل.

وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى شنواست اقوال اينان را و دانا به احوال و اسرار اينان،براى آن برگزيد ايشان (7)كه از حال ايشان عصمت معلوم بود.

و قولى دگر آن است (8):سميع عليم لما تقوله (9)اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً .

قوله عزّ و جلّ:

سوره آل عمران (3): آیات 35 تا 41

اشاره

إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (35) فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهٰا أُنْثىٰ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ وَ لَيْسَ اَلذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ وَ إِنِّي سَمَّيْتُهٰا مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُهٰا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهٰا مِنَ اَلشَّيْطٰانِ اَلرَّجِيمِ (36) فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ كَفَّلَهٰا زَكَرِيّٰا كُلَّمٰا دَخَلَ عَلَيْهٰا زَكَرِيَّا اَلْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ يٰا مَرْيَمُ أَنّٰى لَكِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (37) هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ (38) فَنٰادَتْهُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (39) قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ اَلْكِبَرُ وَ اِمْرَأَتِي عٰاقِرٌ قٰالَ كَذٰلِكَ اَللّٰهُ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ (40) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِي آيَةً قٰالَ آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً وَ اُذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ اَلْإِبْكٰارِ (41)

ترجمه

چون (10)گفت زن عمران:خداوند من!

ص : 288


1- .آج،لب،فق،مب،مر:افتاد.
2- .اساس:السيّد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:تكرّر.
4- .مب،مر:دويم.
5- .اساس:يارا،با توجّه به وز و معنى جمله جا به جا شد.
6- .دب:كردند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
8- .دب+كه
9- .اساس،دب،مب:بقوله:لب،مر:بقوله،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق:ياد كن آن وقت را كه.

[من] (1)پذرفتم براى تو آنچه (2)در شكم من است آزاد كرده،بپذير از من كه تو شنوا و دانايى.

چون بهار بنهاد (3)گفت:بار خدايا من بار نهادم به او ماده (4)،و خدا داناتر است به آنچه بار نهاد،و نيست نر (5)چون ماده (6)،و من نام نهادم او را مريم،و من پناه او با تو دهم و فرزندانش (7)از ديو رانده.

بپذيرفت (8)او را خداى بپذرفتنى نيكو و برويانيد او را رويانيدنى نيكو (9)،و بازگذاشت او را زكريّا،هرگه در شدى بر او زكريّا در محراب يافتى به نزديك او روزى.گفت (10):اى مريم!از كجا آمد تو را[اين] (11)؟ گفت:او از نزديك خداست كه خدا روزى دهد آن را كه خواهد بغير شمار.

آنجا بخواند (12)زكريّا خدايش را،گفت:خداى من بده مرا از نزديك خود فرزندى پاكيزه كه شنونده دعايى.

ندا كردند او را فريشتگان و او ايستاده بود نماز مى كرد (13)در محراب كه خداى مژده مى دهد تو را به

ص : 289


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
2- .آج،لب،فق:آن را كه.
3- .آج،لب،فق:پس آنگاه كه نهاد آن مادينه را كه در شكم داشت.
4- .اساس:چون ماده،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق:نرينه.
6- .آج،لب،فق:مادينه.
7- .وز:و فرزندش.
8- .وز:بپذيرفت.
9- .اساس:«و برويانيد...نيكو»را ندارد،از وز افزوده شد.
10- .آج،لب،فق:گفتى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
12- .اساس:بخاند،با توجّه به وز تصحيح شد.
13- .اساس:نماز كرد،آج،لب،فق:نماز مى گذارد،با توجّه به وز تصحيح شد.

يحيى راست دارنده به كلمتى (1)از خدا و مهترى و پارسايى و پيغامبرى از نيكان.

گفت:اى خداوند من!چگونه باشد مرا فرزندى (2)و به من رسيد (3)بزرگى،و زن من نازاينده است،[گفت] (4):خداى همچنين كند آنچه خواهد.

[419-پ] گفت:خداى من كن (5)مرا نشانى.گفت:نشانى (6)تو آن است كه سخن مگويى با مردمان سه روز (7)مگر به اشاره،و ياد كن خدايت را بسيارى،و تسبيح كن (8)به شبانگاه و بامداد.

قوله: إِذْ قٰالَتِ امْرَأَتُ عِمْرٰانَ ،«اذ»ظرف زمان گذشته باشد،و در عامل او چند قول گفتند:

اخفش و مبرّد گفتند:فعلى مضمر است،و التّقدير اذكر اذ قالت.

زجّاج گفت:عامل در او«اصطفى آدم»و اين بعيد است.رمّانى گفت:عامل در او«سميع عليم»است.و اين قريب تر است از قول زجّاج.

و ابو عبيده گفت:«اذ»زيادت است،و هذا ابعد الوجوه.و زن عمران مادر مريم بنت عمران است مادر (9)عيسى-عليه السلام-و نام او حنّه بنت قاقود بن قبيل (10)بود.

و امّا عمران:عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:هو (11)عمران بن ماثان بود و نه پدر موسى بود،چه از ميان اين عمران و آن عمران كه پدر موسى بود هزار[و] (12)هشصد (13)

ص : 290


1- .اساس:كلمه،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .وز:پسرى،آج،لب،فق:كودكى.
3- .آج،لب،فق:و حال رسيد به من.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
5- .آج،لب،فق:پديد كن.
6- .وز،آج،لب،فق:نشان.
7- .آج،لب،فق:شبان روز.
8- .آج،لب،فق:و نمازگزار يا تسبيح گوى.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،تفسير قرطبى(65/4):جدّة.
10- .كذا در اساس،وز:قاقور بن قبيل،دب،مب:قارور بن قبيل،آج،لب،فق،مر:فاقور بن قبيل،تفسير قرطبى (65/4):فاقود بن قنبل،تفسير طبرى(235/3):فاقوذ بن قتيل.
11- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:و هو.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .دب،مب:هشتصد.

سال بود.و فرزندان ماثان رؤسا و علما و احبار بنى اسرائيل بودند.

محمّد بن اسحاق گفت:هو عمران بن اشهم بن امون بن ميشا بن حزقيا (1)از فرزندان سليمان بن داود بود.

ياد كن اى محمّد-چون گفت زن عمران كه حنّه بود:بار خدايا من با تو نذر كردم و پذرفتم (2).

و«نذر»آن باشد كه مرد بر خويشتن چيزى به واجب كند مشروط يا نامشروط، به آن كه گويد:للّه علىّ كذا ان كان كذا،در اين خلاف نيست كه اين نذر واجب است،در مطلق خلاف است كه نذرى (3)منعقد باشد يا نباشد.نزديك سيّد مرتضى علم الهدى نذر نباشد (4)-و قد مضى الكلام فيه.

بار خدايا (5)!بار تو نذر كردم و اين بچّه كه در شكم دارم او را محرّر كردم به نذر، و اين لفظ در لغت و شرع يك معنى دارد.امّا در لغت چنان كه اعشى گفت:

عشيت (6)لليلى (7)بليل جروراو طالبتها و نذرت النّذورا

[و جميل گفت] (8):

فليت رجالا فيك قد نذروا دميو همّوا بقتلي يا بثين لقوني

و امّا در شرع قال اللّه تعالى حكاية عن مريم: فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً (9)،اى اوجبت على نفسى.و رسول-عليه السلام-گفت:

من نذر ان يطيع الله فليطعه و من نذر ان يعصيه فلا يعصه ،گفت:هركه نذر كند كه طاعت خداى دارد، بايد تا وفا كند.و آن كس كه نذر كند كه معصيت كند،بايد تا معصيت نكند.

مُحَرَّراً ،در«محرّر»چند قول گفتند:يكى آن كه آزاد كردم او را از خدمت

ص : 291


1- .آج،لب،فق،مر:حرف،مب:حزف.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:پذيرفتم.
3- .دب:نذر.
4- .اساس:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+من.
6- .اساس،وز:كلمه به صورت«غشيت»هم خوانده مى شود.
7- .اساس،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ليلى،با توجّه به دب تصحيح شد.
8- .اساس،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
9- .سوره مريم(19)آيه 26.

خويشتن،من قولهم:حرّرت المملوك فحرّ هو (1)،اى صار حرّا.

و قولى ديگر:جعلته خالصا صافيا لعبادة اللّه و خدمة المسجد و الكنيسة،من قولهم:حرّرت الكتاب اذا صحّحته و هذّبته و اخلصته من الخطأ و اللّحن،او را خالص بكردم و مجرّد خدمت خانه خداى را و عبادتگاه را تا جز آن كارى نكند.

قولى ديگر آن است كه:او را وقف كردم بر خدمت عبادتگاه.و اصل كلمه اخلاص باشد.و رجل حرّ از اينجاست،و طين حرّ،گلى خالص باشد كه در او سنگ و ريگ نباشد.و نصب او بر حال است.

و ايشان را عادت بودى كه از جمله عبادات و قربات فرزندان خود بر خدمت خانه خدا و مساجد و عبادتگاه ها وقف كردندى تا آن مى رفتى و آب مى زدى و هيچ ازآنجا مفارقت نكردى جز عند حاجتى،تا آنگه كه بالغ شدى او را مخيّر كردندى، گفتندى:خواهى بباش و خواهى برو.اگر برفتى منع نكردندى و برآن حرجى نبودى،و اگر اختيار خدمت و مقام كردى بعد البلوغ رها كردندى تا همچنان مى بودى،و پس از آن او را خيار نبودى اگر خواستى تا برود روا نبودى.و هيچ كس نبودى از انبيا و علما و الّا از فرزندان او يكى و دو محرّر بودندى،و اين تحرير در فرزندان نرينه بودى و دختران از اين مسلّم بودندى،هم براى صيانت ايشان از مردان، و هم براى صيانت عبادتگاه از اعتذارى (2)كه زنان را باشد از حيض و نفاس.

و سبب اين آن بود كه دو خواهر بودند يكى به حكم زكريّا بود،يكى به حكم عمران.آن كه به حكم زكريّا بود اشباع نام بود مادر يحيى،و آن كه به حكم عمران بود حنّه بود مادر مريم.و حنه را فرزند نمى بود تا (3)پير شد،و ايشان اهل البيتى بودند از خانه پيغمبرى (4)و علم،يك روز در زير درختى نشسته بود.مرغى را ديد كه بچه را زقّه مى كرد (5)،او را آرزوى فرزند خاست (6)از خداى تعالى فرزند خاست (7)،و نذر كرد با خدا كه اگر خداى او را فرزندى دهد آن فرزند را محرّر كند و بر خدمت خانه خداى

ص : 292


1- .آج،لب،فق،مب،مر:فحرّر هو.
2- .دب:اعذارى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .دب:پيغامبرى.
5- .مر:مى داد.
6- .مر:فرزند شد،دب،لب،مر:فرزند خواست.
7- .وز،دب:خواست.

وقف كند او را.بس (1)بر نيامد كه بار بر گرفت به مريم.شوهر خود را گفت-عمران را:

تو دانى كه من نذر كرده ام كه اين فرزند را محرّر كنم؟عمران گفت:خطا كردى، اين تعجيل نبايست (2)كردن (3)،چه گويى اگر دخترى باشد؟نه اين كار بنه شايد،و تو بزهكار شوى.او هنوز بار ننهاده بود كه عمران با پيش خداى شد،و او (4)در حال نذر اين دعا كرد كه: فَتَقَبَّلْ مِنِّي ،بار خدايا از من بپذير اين نذر كه كردم. إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،اى السميع للدّعاء العليم بمصالح العباد و الإماء،تو شنونده دعايى و عالمى به مصالح بندگان و پرستاران.

اسماء بنت زيد (5)گفت:چون خديجه-رضى اللّه عنها-به فاطمه بار گرفت (6)، گفت:بار خدايا!تو دانى كه من از زن عمران بهترم[و محمّد از عمران بهتر است] (7)مرا اين (8)اولاد (9)را محرّر كردم.خداى تعالى وحى كرد به رسول[420-ر]كه خديجه را بگو:

لا عتاق قبل الملك خلي بينى و بين صفيتى فإني املكها هى ام الائمة عتيقتي من النار ،گفت:بگو كه عتق پيش از ملك نباشد،دست بدار از ميان من و او كه صفيّه و گزيده من است،و مادر امامان است،و آزاد كرده من است از دوزخ.

خديجه گفت:دلم خوش است اگرچه دختر (10)است چون مادر امامان است.

فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا ،چون بار بنهاد به آن مولود.تأنيث براى آن گفت كه مولود بر حقيقت مؤنّث بود.و گفته اند:روا باشد كه«ها»راجع بود با«ما»،براى آن كه او صالح است،واحد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنّث را،و قول اوّل ظاهرتر است.

چون بنگريد دخترى بود،بر سبيل عذر مى گويد:بار خدايا من اميد چنان داشتم كه پسرى باشد،نرينه اى باشد كه صلاحيت خدمت خانه تو دارد.

آنگه اعتراضى است من كلام اللّه بين كلامها،اعني: وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ ،

ص : 293


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بسى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:نبايستى.
3- .مب+گفت.
4- .وز+را.
5- .اساس:اسما بن زيد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اسماء بنت يزيد،با توجه به وز تصحيح شد.
6- .وز،فق:بار بر گرفت.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من.
9- .اين همه نسخه بدلها:مولود.
10- .كذا:در اساس،همه نسخه بدلها:دختر.

يعنى او اين مى گفت نه بر وجه اعلام خداى،چه خداى-جلّ جلاله-عالم تر بود به آنچه او بزاد.اين بر قرائت عامّه قرّاء است.فأمّا بر قرائت آن كس كه به ضمّ«تا» خواند على اخبارها من نفسها: وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ ،جمله كلام زن باشد،و فصلى نبود،و اين قرائت ابن عامر است و يعقوب و ابو بكر عن عاصم.

وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ ،و نر چو (1)ماده نباشد در اين مقصود كه مرا هست از خدمت مسجد براى عورتى و ضعيفى و عذرهايى كه زنان را (2)باشد. وَ إِنِّي سَمَّيْتُهٰا مَرْيَمَ ،و من او را مريم نام نهادم،و مريم به لغت ايشان عابده و خادمه باشد.

و در خبر هست كه:مريم-عليها السلام-نكوتر زنان روزگار خود بود.و ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت (3):

حسبك من نساء العالمين اربع:

مريم بنت عمران،و آسية امراة فرعون،و خديجة بنت خويلد،و فاطمه بنت محمّد، گفت:بس باد تو را از زنان عالم چهار:مريم دختر عمران،و آسيه زن (4)فرعون،و خديجه دختر خويلد،و فاطمه دختر محمّد-صلوات اللّه عليه و عليهنّ.

وَ إِنِّي أُعِيذُهٰا -يقال:عاذ الرّجل بفلان و اعذته به من كذا اذا اجرته منه:عوذ و عياذ،پناه با كسى دادن باشد.و اعاذة كسى را به پناه و جوار كسى بردن-او را و فرزند او را به پناه (5)خداى مى برم (6)از شرّ ديو ملعون و الرّجيم و المرجوم (7)باللّعنة و الشّهب.

ابو هريرة روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:هيچ مولود (8)نباشد و الّا چون بزايد شيطان دست در او مالد،و كودك از مسّ شيطان بانگ دارد مگر مريم را و عيسى را به دعاى حنّه مادر مريم.آنگه گفت:اگر شما نيز خواهيد،براى فرزندان خود بخوانيد: وَ إِنِّي أُعِيذُهٰا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهٰا مِنَ الشَّيْطٰانِ الرَّجِيمِ .

قتاده گفت:هيچ كودك (9)نباشد.كه نه شيطان بر او طعنى زند وقت آن كه بزايد،مگر مريم را و عيسى را كه خداى تعالى حجابى پديد كرد ميان ايشان و شيطان.

ص : 294


1- .دب،فق،مب:چون.
2- .مب+مى.
3- .آج،لب،فق+و.
4- .اساس:امراة،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .آج،لب:با پناه.
6- .دب:پناه بر خدا برم.
7- .اساس:الملعون،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب:مولودى.
9- .وز:كودكى.

وهب منبّه گفت:چون عيسى-عليه السلام-از مادر جدا شد،بتان عالم نگونسار شدند.شياطين بر ابليس آمدند و گفتند:دوش حادثه (1)افتاد كه بتان نگونسار شدند.

ابليس گفت:من ندانم كه چه بوده است!آنگه در آفاق بگرديد چيزى نيافت،تا آنجا رسيد كه عيسى-عليه السلام-بود.او را يافت و فرشتگان گرد او در آمده (2)، بازگشت و شياطين را گفت:دوش پيغامبرى از مادر جدا شده است،و كم مولودى باشد كه از مادر بزايد كه من (3)آنجا حاضر نباشم جز اين كودك.پس از اين عبادت اصنام را بازار نباشد،و شما بر بنى آدم از جهت خفّت و عجلت (4)راه يابيد (5).

فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ ،بپذرفت خداى تعالى مريم را-به آن كه (6)زن بود گمان چنين بردند كه[او] (7)خدمت عبادتگاه را نشايد-به قبولى نكو.

و«قبول»مصدرى است لا من لفظ هذا الفعل،وزن او فعول است بفتح الفاء و چنين كم آمد،معدود بنايى چند آمد:كالولوع و الوروع.امّا قياس مصادر بر اين وجه آن است كه مضموم الفاء باشد،كالدّخول و الخروج و القعود و الحلول و مصدر اين فعل كه مذكور است«تقبّل»باشد،جز كه مخالف آورد چنان كه گفت: أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (8)،و چنان كه قطامىّ گفت:

و خير الأمر ما استقبلت منهو ليس بأن تتبّعه اتباعا

و قال آخر:

و ان شئتم تعاودنا عوادا

و لم يقل:تعاودا،و مانند اين برفت.

وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً ،و برويانيد (9)او را رستنى نكوهم از اين باب است،و قياس چنان واجب كرد كه انباتا گفتى (10)،و مفضّل گفت تقدير آن است:و انبتها فنبتت

ص : 295


1- .آج،فق:حادثه/حادثه اى.
2- .مب،مر:برآمده.
3- .مب،مر+در.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عجز.
5- .دب،آج،لب،فق:راه يابى/راه يابيد.
6- .آج،لب،فق،مب:با آن.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سوره نوح(71)آيه 17.
9- .دب:بروياند.
10- .اساس:گفتا،دب:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

نباتا حسنا،و همچنين گفت في قوله: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ (1)فنبتّم (2)نباتا.

و ضحاك گفت از عبد اللّه عبّاس:معنى قبول چنين است كه او را توفيق داد تا ره نيك بختان سپرد. وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً ،يعنى او را تمام خلق راست اندام آفريد.

وَ كَفَّلَهٰا زَكَرِيّٰا ،ابن كثير و نافع و عاصم به روايت ابو بكر و ابو عمرو و ابن عامر و يعقوب خواندند به تخفيف«فا»و رفع«زكريّا»بر فاعليّت،چنان كه فعل زكريّا را باشد،يعنى زكريّا او را كفالت كرد و در خويشتن پذرفت.و باقى قرّاء به تشديد خواندند.و نصب«زكريّا»بر آنكه مفعول به باشد،و فعل،فعل خداى-جلّ جلاله- باشد متعدّى به دو مفعول،و معنى آن بود كه:خداى-جلّ جلاله-او را با زكريّا گذاشت.

مفسران گفتند:چون حنّه بار به مريم بنهاد او را در خرقه پيخت (3)و بياورد و در مسجد پيش احبار و علما بنهاد-و ايشان[420-پ]سد نه و حجبه بيت المقدّس بودند-چنان كه امروز بنى شيبه سدنه كعبه اند-گفت:بر گيريد اين نذيره را،يعنى آن كه نذر در حقّ او آمد.زكريّا گفت:من اولى ترم به او،براى آن كه خاله او در خانه من است.احبار گفتند:ما بدين راضى نباشيم كه اگر به خاله رها كردندى به مادرش رها كردندى،و در او منافسه و مناقشه كردند براى آن كه عمران امامى بود در ميان ايشان و صاحب قربان ايشان بود،هركسى رغبت كرد كه تولّاى تربيت فرزند او كند.

[چون] (4)گفتا گوى (5)بسيار شد،قرار دادند بر قرعه كه قرعه بر افگنند (6)،هركس كه نام او به قرعه برآيد به اوش (7)دهند و ايشان بيست و نه مرد بودند،برفتند و هريكى تيرى بتراشيد (8)و نام خود بر او نقش كرد (9)و به كنار جوى اردن (10)آمدند و تيرها در آب

ص : 296


1- .سوره نوح(71)آيه 17،آج،لب،فق،مب،مر+نباتا.
2- .دب:فنبتهنّ.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيچيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،لب:گفتگوى:دب،مب،مر:گفت و گوى.
6- .مب،مر:بيفگنند.
7- .وز:به او سر،مب:به اويش.
8- .دب،آج،فق،مب،مر:بتراشيدند،لب:به تراشيدن.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كردند.
10- .اساس:ار ردن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

انداختن گرفتند،همه تيرها به آب فروشد مگر تير زكريّا كه بر سر آب بماند.

سدّى گفت:تيرها در آب انداختند،همه آب ببرد مگر تير زكريّا كه بر سر آب ايستاده بماند.چون حال چنين بود،دست بداشتند و او را به زكريّا تسليم كردند.

و الكافل و الكفيل واحد يقال:كفل فلان لفلان بكذا و تكفّل به،قال الشّاعر:

فهو (1)لضلال الهوامي (2)كافل

و حجّت آنان كه به تخفيف خواندند،قوله تعالى: أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ (3)،و قوله تعالى (4): هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ (5).و به يك روايت از ابن كثير آمد:

«و كفلها»بكسر الفاء قياسا على ضمن فهو كفيل و ضمين،چنان كه سمع فهو سميع، و علم فهو عليم،و كفل فهو كافل قياسا على نظيره:قتل فهو قاتل.

و در مصحف عبد اللّه مسعود هست (6):و اكفلها زكريا،نظيره قوله (7): فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ (8).

و زكريّا-عليه السلام-پيغمبرى (9)بود معروف،و هو زكريّا بن آذر بن مسلم بن صدوق (10)من اولاد سليمان بن داودند-عليهما السلام.

و«زكريّا»به قصر لغت است،و آن قرائت حمزه و كسائى و خلف و حفص است،و به مدّ قرائت قرّاء است.

زكريّا او را به (11)خانه برد و به خاله او سپرد و دايه (12)بگرفت تا شير مى داد او را.

چون بزرگ شد و بالغ گشت براى او محرابى بنا كرد،يعنى صومعه (13)،و در آن بر بالاى كرد چنان كه جز به نردبان بر او نشايستى شدن (14)-چنان كه در خانه كعبه هست.

ص : 297


1- .دب،آج،لب،مر:هو.
2- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:تفسير طبرى(242/3):الهوافى،و قد روى:الهوام.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 44.
4- .دب،آج،لب+جلّ جلاله.
5- .سوره قصص(28)آيه 12.
6- .اساس:است،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تعالى.
8- .سوره ص(38)آيه 23.
9- .وز،دب:پيغامبرى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:صدوف.
11- .وز:با.
12- .فق:دايه/دايه اى.
13- .فق:صومعه/صومعه اى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نتوانستند شدن.

و زكريّا-عليه السلام-هر روز بيامدى و طعام و شراب و آنچه او را حاجت بودى به آنجا آوردى.و«محراب»،در لغت شريف تر جاى باشد،و براى اين محراب مسجد را محراب خوانند كه شريف تر جاى باشد،قال عدىّ بن زيد (1):

كدمى العاج في المحاريب او كاالنّور من الارض زهره مستنير

و مسجد را خود محراب خوانند،قال اللّه تعالى: يَعْمَلُونَ لَهُ مٰا يَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِيبَ وَ تَمٰاثِيلَ (2)،اى مساجد.و گفته اند:مراد به محراب در آيت غرفه است،قال عمر بن ابي ربيعة:

ربّة محراب اذا جئتهالم ادن (3)حتّى ارتقى سلّما

اى ربّه عرفة.

ربيع بن انس گفت:زكريّا-عليه السلام-چون بيرون شدى هفت در بند در بستى،چون در آمدى درها بر حال خود بودى،و به نزديك او طعام و شراب بودى.به تابستان ميوه زمستان،و به زمستان ميوه تابستان (4)،او را گفتى: أَنّٰى لَكِ هٰذٰا ،اى من اين لك هذا،از كجا آمد اين تو را؟ قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،گفتى:اين از نزديك خداست مرا.

حسن بصرى گفت:او خود از هيچ پستان شير نخورد و به ميوه بهشت پرورده شد.

و حسن بصرى گفت:او به كودكى،پيش از وقت،سخن گفت.محمّد بن اسحاق گفت:

بنى اسرايل را قحطى برسيد و رنجور شدند.زكريّا-عليه السلام-بنى اسرايل را گفت:

احوال من شما را معلوم است و ضعف حال من.و من به كار دختر عمران قيام نمى توانم كردن.كيست از شما كه رنج او از من بر دارد؟ هيچ كس قبول نكرد (5)، و گفتند:ما را نيز هم اين عذر است.دگرباره قرعه پيش آوردند و قرعه زدند،قرعه به نام مردى بر آمد نام او يوسف بن يعقوب النجّار،مردى درودگر بود و پسر عمّ مريم بود.

مريم را با كفاله (6)خود گرفت.مريم در او انكسارى و دل شكستگى مى ديد،گفت:

ص : 298


1- .آج+فى روضه،دب،لب،فق،مب،مر+روضة.
2- .سوره سبأ(34)آيه 13.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،تفسير تبيان(447/2)و تفسير قرطبى(71/4):لم القها.
4- .مب+بودى.
5- .فق:نكردند.
6- .مر:كفالت.

يا بن عم!دل مشغول مدار كه خداى روزى ما برساند (1)،و او چيز كه به دست از كسب (2)بياوردى آنجا بنهادى،خداى تعالى زياده كردى و بركت دادى.هروقت [كه] (3)زكريّا[در] (4)آمدى و گفتى:من دانم كه يوسف را اين بسيار (5)نباشد، أَنّٰى لَكِ هٰذٰا ،از كجا آمد تو را اين؟گفت: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،اين از نزديك خداست.

محمّد بن المنكدر روايت كند از جابر عبد اللّه انصارى كه رسول-عليه و على آله السلام-چند روز بگذشت كه طعامى نخورد،رنجور شد.برخاست و در حجره زنان بگرديد،هيچ نيافت.به حجره فاطمه آمد-عليها السلام-و گفت:

يا بنيّة! اى فرزندك من،هيچ طعامى هست به نزديك تو؟گفت:تن و جان من فداى تو باد،هيچ نيست.

از نزديك او بيرون آمد و با مسجد رفت.همسايه (6)از آن فاطمه او را دو نان فرستاد و پاره اى گوشت،و او و شوهر و فرزندان (7)همه گسنه (8)و محتاج بودند.فاطمه با خود گفت:

و الله لأوثرن بها رسول الله ،به خداى كه پيغامبر خداى را به اين ايثار كنم بر خود و فرزندان خود.

آنگه يكى از فرزندان بفرستاد تا رسول را بخواند.رسول-عليه السلام-بازآمد.

فاطمه گفت:تن و جان من فداى تو باد،چون تو برفتى خداى تعالى مرا چيزكى (9)بداد،اگرچه اندك است من خواستم كه ايثار كنم بر تو،و اين در جفنه نهاده بود (10)، چيزى بر سر او نهاده پيش رسول آورد.چون[421-ر]سر او بر گرفت،جفنه پر از نان و گوشت بود.فاطمه-عليها السلام-عجب بماند،دانست كه آن از نزديك (11)خداست،شكر خداى بكرد و بر رسول-عليه السلام-صلاة (12)فرستاد و رسول او را گفت:

يا بنيّة!انى لك هذا، از كجا آمد تو را؟

قالت: هو من عند اللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب. رسول- عليه السلام-خداى را شكر كرد و گفت:

الحمد للّه

ص : 299


1- .مب،مر:مى رساند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:و او چيزكى از كسب دست.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد،مب:وقتى كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:يسار.
6- .وز،آج،لب،فق،مب،همسايه.
7- .مر:فرزند.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:گرسنه.
9- .آج:ما را چيزكى،مب،مر:ما را چيزى.
10- .همه نسخه بدلها+و.
11- .مر:نزد.
12- .وز:صلاة،دب،آج،لب،مب،مر:صلوات.

الّذي لم يخرجني من الدّنيا حتّى أراني فيك ما أرى زكريّا في مريم،كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقا،قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب، اسپاس (1)خداى را كه مرا از دنيا بنبرد تا با من نمود در اهل البيت من آنچه با (2)زكريّا نمود در مريم،كه هرگه (3)در پيش او شدى به نزديك او روزى يافتى.گفتى:از كجا آمد اين تو را؟گفتى:از نزديك خداى (4)كه (5)خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى حساب.

آنگه رسول-عليه السلام كس فرستاد و على را و حسن و حسين را بخواند (6)و جمله زنان خود را و خويشان را تا از آن طعام بخوردند و سير شدند،و همسايگان [را] (7)،ازآنجا (8)بخوردند و سير شدند (9)،پنداشتى كه على حاله و هيئته مانده است از آن بركت كه خداى تعالى در آن نهاده بود.

هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ ،مفسران گفتند:چون زكريّا چنان ديد كه خداى تعالى روزى به مريم مى رساند و او را در تابستان ميوه زمستانى مى دهد،و در زمستان ميوه تابستان مى دهد،رغبت كرد كه خداى تعالى او را نيز فرزندى دهد،و اگرچه او پير بود و اهل او عاقر (10)شده بود از ولادت برخاسته و از آن سن در گذشته،دانست كه بر خداى آسان باشد،در دعاى و تضرّع گرفت و گفت: رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ،بده مرا از نزديك تو (11)نسلى و فرزندانى پاكيزه،كه تو شنوده (12)دعايى.

قوله: هُنٰالِكَ ،اى عند ذلك،و«هنا»اشارت به غايب باشد،چنان كه «هذا»اشارت به حاضر باشد.و«كاف»خطاب راست.

مفضّل بن سلمه گفت (13):«هنالك»بيشتر در زمان استعمال كنند،و«هناك»

ص : 300


1- .همه نسخه بدلها بجز وز:اى سپاس.
2- .اساس:در،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،مر+كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+تعالى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب+مرا از دنيا نبرد تا با من نمود كه.
6- .آج،لب:بخواندند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:بفرستادند فاطمه زهرا-عليها السلام گفت:چون اين ازآنجا.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:و همسايگان ازآنجا بخوردند و خرج كردند.
10- .دب:عاجز.
11- .همه نسخه بدلها بجز وز:خود.
12- .مب،مر:شنونده.
13- .مب+كه.

در مكان،آنگه به جاى يكديگر به كار دارند. دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ ،در صومعه خود شد و درها ببست و با خداى به مناجات در آمد و گفت:ربّ،و المعنى يا ربّي،حذف حرف ندا كرد لدلالة الكلام عليه.و«يا»ى اضافت بيفگند،اكتفاء بالكسرة عنه.

هَبْ لِي ،يقال:وهب له كذا يهب هبة،و با«لام»به كار دارند.و«هبه» عطيّه باشد. مِنْ لَدُنْكَ ،اى من عندك،از نزديك تو.در«لدن»چهار لغت است:

فتح«لام»و ضم«دال»و حذف«نون»لد،و لدن به فتح«لام»و سكون«دال»و فتح«نون» (1).فرّاء گفت:حكم او حكم«منذ»و«مذ»است در عمل جرّ و رفع،و اين بيت بر دو وجه روايت كرد:

ما (2)زال مهرى مزجر الكلب منهملدن عدوة حتّى دنت لغروب

ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ،اى نسلا مباركا تقيا صالحا رضيا،نسلى مبارك پاكيزه.و«ذرّيّه» واحد را و جمع را و مذكّر و مؤنّث را بشايد،و در آيت مراد واحد است بدلالة قوله:

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ،و انّما تأنيث وصف براى تأنيث لفظ آورد،چنان كه شاعر گفت:

ابوك خليفة ولدته اخرىو انت خليفة ذاك الكمال

و قال آخر:

فما تزدري من حيّة جبليّةسكات اذا ما عضّ ليس (3)بأدردا.

جبليّة،بر لفظ حيّة تأنيث كرد.

آنگه گفت:«عضّ»بر تذكير،براى آن كه نر خواست و لفظ«حيّة»نر را و ماده را گويند،از اين جا گويند:حيّة اسود و حيّة افعى،و گفته اند:اين حكم چندانى روا باشد تا بر جنس باشد،كالخليفة و الذريّة (4)و الدّابة،چون به نام شخصى كنى و علم شود بر او،چنان كه حمزه و مغيرة نشايد گفتن:فعلت،تقول حدّثنا المغيرة و الضّبيّة (5)،و لا تقول حدّثتنا (6)المغيرة و الضّبيّة (7)،براى علميّت را كه او علم شد (8)بر مردى.

ص : 301


1- .كذا،در اساس و همه نسخه بدلها،ظاهرا تا اين جا دو وجه و با خود كلمه«لدن»سه وجه بيشتر ذكر نشده است.
2- .آج:و ما.
3- .آج،مر:ليس است.
4- .اساس:الذّروبة،با توجه به آج تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:الصّبى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .آج،لب:الصّبيه،فق،مب،مر:و الصّبى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد.

إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعٰاءِ ،اى سامعه و مجيبه،[و] (1)منه قوله: إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (2)،اى اطيعون،و منه قولهم (3):سمع اللّه لمن حمده،اى اجاب،و منه قول الشّاعر:

دعوت اللّه حتّى خفت الّايكون اللّه يسمع ما اقول

اى يجيب.

انس مالك روايت كرد (4)از رسول-عليه السلام-كه گفت:

ايّما رجل مات و ترك ذرّيّة طيّبة اجرى اللّه عليه مثل عملهم لا ينتقص من اجورهم (5)شيئا، هر مردى كه بميرد و نسلى صالح رها كند (6)خداى تعالى به هر عملى صالح كه ايشان كنند هم چندان ثواب كه ايشان را دهد او را بدهد بى آنكه از ثواب ايشان چيزى بكاهد.

فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِكَةُ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:فناديه الملائكة به«يا» چنان كه فعل مذكّر را باشد براى آن كه فعل مقدم است،و چون فعل مقدّم باشد تو مخيّر باشى،خواهى تذكير كنى خواهى تأنيث.

و آن كه تأنيث كرد گفت:براى آن كه اسم هو مؤنّث است هم جمع،و چون چنين باشد اختيار تأنيث باشد،كقوله تعالى: قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا (7)،و آن كس كه تذكير كرد،[گفت] (8):عبد اللّه مسعود در همه قرآن«ملائكه»را تذكير كردى [ابو عبيده گفت:اين براى آن كردى] (9)تا ردّ باشد بر مشركان في قولهم:الملائكة بنات الله،براى تكذيب ايشان.

و شعبى روايت كرد (10)از عبد اللّه مسعود كه گفت:هركجا شما را خلاف افتد در«يا»و«تا»،قرآن را به تذكير گويى يعنى«يا»،و مانند اين از عبد اللّه عبّاس روايت كردند (11).

ص : 302


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره يس(36)آيه 25.
3- .آج،لب،فق:ندارد،ديگر نسخه بدلها:قوله.
4- .مب:كند.
5- .اساس:امورهم،با توجّه به دب تصحيح شد.
6- .اساس:روا كند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سوره حجرات(49)آيه 14.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همه نسخه بدلها:كند.
11- .مب:كرده اند.

و مفسران گفتند:مراد به ملائكه اين جا جبريل است-عليه السلام-براى آن كه زكريّا-عليه السلام-پيغامبرى مرسل بود و سر احبار بود و صاحب قربان بود [421-پ]و كليد عبادت خانه به دست او بودى،و به دستورى او در آنجا رفتندى،او در مسجد نماز مى كرد و مردم بر در منتظر بودند تا او در بگشايد.نگاه كرد برنايى را ديد با جامه سفيد (1)،جبريل بود ندا كرد زكريّا را،زكريّا بترسيد،او گفت: أَنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ ،فذلك قوله: فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِكَةُ ،و نظير او هم در اين سورت قوله تعالى: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ (2).و مراد جبريل است و اگرچه لفظ جمع است،و مثله قوله تعالى في سورة النّحل: يُنَزِّلُ الْمَلاٰئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (3)...، و مراد به ملائكه جبريل است-عليه السلام-و به«روح»وحى.براى آن كه اجماع است كه هيچ فرشته پيغامبران[را] (4)وحى نياورد الّا جبريل-عليه السلام.

و در مصحف عبد اللّه مسعود خود اين است.فناداه جبريل و هو قائم يصلّي في المحراب و اين در عربيّت روا باشد،يقال:ركب فلان السفن،فلان در كشتيها نشست،و او در يكى (5)كشتى نشسته باشد،و قوله تعالى: قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ (6)...،يعنى نعيم بن مسعود. إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ (7)...،يعنى ابا سفيان،و مانند اين بسيار است.

و مفضّل گفت:چون گوينده بزرگى باشد،شايد كه از او به جمعى خبر دهند چون جبريل-عليه السلام-رئيس فرشتگان است شايد كه از او به جمعى خبر دهند.

وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرٰابِ ،«واو»حال راست،اى في المسجد،نظيره قوله: فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ (8)،اى من المسجد،و نظيره قوله: إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ (9).اى المسجد.و«المحراب»،مفعال من الحرب.مفعال آلت باشد، كالمفتاح و المقلاد،براى مبالغت مسجد و جاى نماز را محراب خواند كه آنجا و (10)

ص : 303


1- .وز:سپيد.
2- .سوره آل عمران(3)آيه 45.
3- .سوره نحل(16)آيه 2.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:به پيغامبران.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:يك.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 173.
7- .سوره آل عمران(3)آيه 173.
8- .سوره مريم(19)آيه 11.
9- .سوره ص(38)آيه 21.
10- .آج،لب،فق،مب:آن جايگاه.

آلت كارزار (1)است با شيطان،ايستادن تو در محراب رغم شيطان بود،پس آن جاى آلت كارزار (2)شيطان بود چنان كه ميدان را كه در او اسب تازند مضمار گويند و اسپ به تاختن لاغر و باريك باشد (3)،و اسپ چنين را مضمر گويند.و ابن عامر در همه قرآن«محراب»را امالت كند،و ديگران را (4)به تفخيم.

ابن عامر و حمزه و اعمش و عيسى بن عمر خواندند: أَنَّ اللّٰهَ ،به كسر همزه بر تقدير قول،اى فنادته الملائكة،و قالت: أَنَّ اللّٰهَ .و روا باشد كه ندا را به قول تفسير دادند كه ندا قول باشد،كأنّهم قالوا:فقالت له الملائكة: أَنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكَ .

بدان كه قرّاء در صيغه اين فعل چون مستقبل باشد در قرآن-و آن ده جايگاه است-خلاف كردند،و دو در اين سورت هست و ديگر (5)در سورة التّوبة: يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ (6)...،و در سوره الحجر: إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ عَلِيمٍ (7).و هم در اين سورت: فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (8).و در سبحان و كهف: وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ (9)...،و در مريم دو جايگاه: إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ (10)...،و لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ (11)...،و در عسق (12): ذٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّٰهُ عِبٰادَهُ (13)...،اين دو جايگاه است در يك جا اتّفاق كردند بر تشديد،و هو قوله تعالى في سورة الحجر: فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (14).

و در آن نه جايگاه خلاف كردند.حمزه جمله به فتح«يا»و اسكان«با»و ضمّ«شين»خواند با تخفيف[من بشر يبشر،على وزن فعل يفعل.و كسائى پنج جاى مخفّف خواند،دو اين جا و دو در سبحان و كهف و حم عسق و باقى به تشديد.و ابن كثير و ابو عمرو در يك جا به تخفيف] (15)خوانند در عسق (16)،و باقى به تشديد خوانند من

ص : 304


1- .دب،لب:كالزار.
2- .دب،لب:كالزار.
3- .همه نسخه بدلها:شود.
4- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(27/3):ندارد.
5- .آج،لب،فق:ديگرى.
6- .سوره توبه(9)آيه 21.
7- .سوره حجر(15)آيه 53.
8- .سوره حجر(15)آيه 54.
9- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 9.
10- .سوره مريم(19)آيه 7.
11- .سوره مريم(19)آيه 97.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حمعسق.
13- .سوره شورى(42)آيه 23.
14- .سوره حجر(15)آيه 54.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،لب افزوده شد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حمعسق.

التّفعيل من بشّر يبشّر تبشيرا.و در شاذّ حميد بن قيس خواند:نبشرك به ضمّ«نون» (1)و كسر«شين»من الابشار در جمله مواضع.

امّا آن كس كه بشّر خواند من التّبشير،آن خود لغت عامّه عرب است،و تكثير فعل و مبالغت را باشد،و امّا آن كه از ابشار و افعال برگيرد،به قول شاعر استدلال كند كه گفت:

يا امّ عمرو ابشري بالبشرىموت ذريع و جراد (2)غضبى

و قال آخر:

و لكن ابشري امّ عامر

و آن كه از فعل يفعل بر گيرد و آن لغت تهامه است و قرائت عبد اللّه مسعود، استدلال به قول شاعر كرد كه گفت:

بشرت عيالي اذ رايت صحيفةاتتك من الحجّاج يتلى كتابها

و قال آخر:

و اذا رايت الباهشين الى النّدىغبرا اكفّهم بقاع ممحل

فأعنهم و ابشر بما بشروا بهو اذا هم نزلوا بضنك فانزل

و دليل آنان كه به تشديد خوانند آن است كه لغت عامّه عرب است و لغت معروف اين است.

دگر آن كه در همه قرآن هركجا لفظ ماضى و امر است از اين فعل به تشديد است،نحو قوله تعالى: فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ (3)...، قٰالُوا بَشَّرْنٰاكَ بِالْحَقِّ (4)...، فَبَشِّرْ عِبٰادِ (5)...، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (6)...، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ (7)...،و نيز به قول جرير:

يا بشر حقّ لوجهك (8)التبشيرهلاّ غضبت لنا و انت امير

ص : 305


1- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(27/3):يبشرك بضم يا،نيز تفسير طبرى(251/3): يبشرك بضمّ الياء.
2- .مب،مر:جواد.
3- .سوره هود(11)آيه 71.
4- .سوره حجر(15)آيه 55.
5- .سوره زمر(39)آيه 17.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 21.
7- .سوره يس(36)آيه 11.
8- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:تفسير طبرى(252/3):حقّ لبشرك.

بِيَحْيىٰ ،اسمى است لا ينصرف،و سبب منع صرف علميّت است و وزن فعل، و جماعتى اماله كنند و جماعتى به تفخيم خوانند،و جمع او يحيون باشد چنان كه موسون و عيسون في جمع موسى و عيسى.

و خلاف كردند كه چرا او را يحيى نام كرد.بعضى مفسران گفتند،براى آن كه عاقرى مادر او[او] (1)نازايندگى او به او (2)زنده شد.اين قول عبد اللّه عبّاس است،و قتاده گفت:لأنّ اللّه تعالى احيا قلبه بالايمان،خداى تعالى[دل] (3)او (4)به ايمان زنده كرد.

و بعضى دگر گفتند:براى آن كه خداى تعالى دل او به[نبوّت زنده كرد.

حسين بن فضل گفت:براى آن كه خداى تعالى دل او به] (5)عصمت زنده كرد،او هرگز معصيت نكرد و همّت و عزم معصيت نكرد،و اين در خبر معروف بيامد از عبد اللّه عبّاس از رسول-عليه السلام-كه گفت:يحيى زكريّا معصيت نكرد و همّت معصيت نكرد.و زين العابدين على بن الحسين را گفتند:جدّت را-اميرالمؤمنين را- فضيلتى گو،گفت:مختصر گويم يا مطوّل؟گفتند:مختصر.گفت:

ما هم بمعصية الله قط ،گفت:هرگز همّت نكرد كه خداى را بيازارد.

ابو القاسم بن حبيب گفت:لأنّه[422-ر]استشهد فأحياه اللّه.براى آن كه او را شهيد كردند،و خداى تعالى وعده كرد كه شهيدان را زنده كند.بيانه قوله: بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ (6).

و حسين على-صلوات اللّه عليهما-چون از مكّه به كوفه مى شد،به هيچ منزلى (7)فرود نيامد و الّا حديث يحيى زكريّا و مقتل او كردى (8)،روزى گفت:

من هوان الدّنيا على اللّه انّ راس يحيى بن زكريّا اهدى الى بغيّة (9)من بغايا بني اسرائيل.

ص : 306


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،وز:او با،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
5- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 169 و 170.
7- .آج،لب:منزل.
8- .همه نسخه بدلها+تا.
9- .كذا در اساس و ديگر نسخه ها،با تاى تأنيث.

عمر بن عبد العزيز المقدسىّ گفت:نام مادر اسحاق يساره بود،خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه:من از نسل شما شخصى خواهم آفريدن كه او به طاعت زنده باشد (1)،به معصيت بنه ميرد (2).يساره را بگو از نام خود يك حرف (3)به او ده (4)،او اوّل حرف از نام خود به او داد،اين يحيى شد و او ساره.

و درست در اسماء اعلام آن است كه مشتق نبود و مفيد نباشد،براى آن كه به منزلت لقب باشد تغيير و تبديل او رواه نباشد (5)و اللغة بحالها.و اسماء مفيده برعكس اين است،و چون اسمى از اسماء مفيده علم كنند و بر كسى نهند،چون زيد و فضل و عبّاس و حسن و مانند آن،نظر به معنى و اشتقاق او نباشد از زيادت و افضال و عبوس و حسن،بل غرض آن باشد تا آن مسمّى را به او بخوانند و فرق كنند به او ميان او و ميان ديگران.

مُصَدِّقاً ،نصب او بر حال است،در آن حال كه او تصديق كند و به راست دارد (6)كلمه خداى را،يعنى عيسى را-عليه السلام.

و گفتند:خداى تعالى عيسى را براى آن كلمه خواند كه او را به كلمه«كن» آفريد بى پدر بتدريج و گشت روزگار چنان كه عادت رانده است.و يحيى اوّل كس بود كه به عيسى ايمان آورد و او را تصديق كرد،و يحيى از عيسى-عليه السلام-به شش ماه مه (7)بود،و پسران (8)خاله يكديگر بودند.و يحيى را پيش از آن كشتند كه عيسى را به آسمان بردند.

و ابو عبيده گفت و عبد العزيز بن يحيى:مصدّقا بكلمة،اى بكلام اللّه و كتابه و آياته،و عرب قصيده را كلمه خواند،تقول انشدني كلمة،اى قصيدة.

وَ سَيِّداً ،فيعل باشد من ساد يسود-و بيان كرديم كه اصل سيود (9)بوده است،

ص : 307


1- .مب.مر+و.
2- .مب،مر:بنميرد.
3- .اساس،وز+از نام خود،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .مب،مر:دهد.
5- .اساس:روا باشد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .چاپ شعرانى(29/3)+بكلمة من اللّه.
7- .اساس:چه،مب،مر:بزرگتر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:پسر.
9- .دب،مر:اصل سيود يسود،آج،لب فق،مب،سود يسود.

«واو»با«يا»كردند،و«يا»در«يا»ادغام كردند«سيّد»شد،و سيّد رئيس قوم باشد.

مفضّل گفت:يعنى سيّد بود در دين.ضحّاك گفت:سيّد،خوش خو باشد.

سعيد جبير گفت:سيّد،مطيع باشد خداى را.سعيد بن المسيّب گفت:سيّد،فقيه (1)عالم باشد.

قتاده گفت:سيّد،عالم ورع باشد.سعيد جبير گفت:حليم باشد.ضحّاك گفت:پرهيزگار باشد.عكرمه گفت:آن بود كه خشم نگيرد.مجاهد گفت:آن بود كه به نزديك خداى (2)كريم (3)باشد.سفيان ثورى گفت:آن بود كه حسد نبرد،فإنّ الحسود لا يسود.

خليل گفت:مطاع باشد.زجّاج گفت:آن بود كه در خصال خير بر سر آمده بود.

احمد بن عاصم گفت:آن بود كه قناعت كند به آنچه قسمت او كرده باشند (4).

ابو بكر ورّاق گفت:رضى (5)بقضاء اللّه تعالى.محمّد بن على التّرمذىّ گفت:

المتوكّل على اللّه.بو يزيد (6)و سطامى (7)گفت:بلندهمّت بود ازآن كه با خود حديث دنيا كند،و گفته اند:آن بود كه بخيل نباشد.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كند كه:رسول-عليه السلام-بني سلمه را گفت:

من سيدكم يا بني سلمة؟ سيّد شما كيست اى بني سلمه؟گفتند (8):جدّ بن قيس، على انّا نبخّله،با آن كه بخيل است.رسول-عليه السلام-گفت:

و اىّ داء ادوى من البخل، كدام درد است از بخل بى درمان تر !

بل سيّدكم الجعد القطط عمرو بن الجموح.

عبد اللّه عبّاس گفت:با رسول-عليه السلام-نشسته بوديم،جماعتى در آمدند برايشان اثر و جامه سفر بود.سلام كردند بر صحابه و رسول را نشناختند.گفتند:من

ص : 308


1- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .دب+تعالى.
3- .آج:گرامى.
4- .دب،آج،لب:به آنچه او قسمت كرده باشد،فق:به آنچه قسمت شده باشد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الرّاخى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ابو يزيد.
7- .لب،مب،مر:بسطامى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:گفت.

السيّد منكم؟سيّد كيست از شما؟رسول-عليه السلام-گفت:

ذاك يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ،بدانستند كه او رسول خداست.گفتند:يا رسول اللّه! در امّت تو سيّد نباشد (1)؟گفت:بلى مردى كه او را مالى بود و سخايى،و با درويشان نزديك باشد،و مردم از او شكايت كم كنند.

عبد اللّه عبّاس مردى را از بني شيبان گفت،شنيدم گفت (2):سيادت و مهترى در ميان شما ارزان است،گفت:ما آن را سيّد خوانيم كو دخل خود بر ما فراخ دارد،و عرض خود ما را (3)مبذول دارد،و مال بدهد.گفت:پس سؤدد (4)به نزديك شما گران است،امّا اگر سيادت بر حقيقت خواهى در خانه رسول يابى،بيانش آن خبر كه راوى (5)خبر گويد (6):امّ سلمه-رضى اللّه عنها-گفت:روزى زنان رسول-عليه السلام- به حجره من حاضر بودند و هركسى از مفاخرت قوم خود چيزى (7)مى گفتند:فاطمه زهرا (8)-عليها السلام (9)-در آمد،حديث ايشان تنگ شد چون او را بديدند،عائشه گفت:

ما بالكم يا بني هاشم قد حزتم السيادة بأسرها امّا انت فسيّدة نساء العالمين،و امّا ابوك فسيّد ولد آدم،و امّا زوجك فسيّد العرب،و امّا ابناك فسيّدا شباب اهل الجنّة،و امّا عمّك فسيّد الشّهداء،گفت:جمله سيادت بر خود جمع كرده اى.اما تو سيّد (10)زنان جهانى،و پدرت سيّد ولد آدم است،و شوهرت سيّد عرب است،و پسرانت سيّدان جوانان[اهل] (11)بهشتند،و امّا عمّت سيّد شهيدان است.فما تركتم لأحد بعد هذا سيادة،براى هيچ كس پس از اين سيادتى رها نكرده اى.

او بر پاى خاست (12)و مى گفت: أَمْ يَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (13).

ص : 309


1- .كلمه در اساس به صورت«باشد»بود كه با قلمى متفاوت از متن به«نباشد»تغيير پيدا كرده است،نيز همه نسخه بدلها:نباشد،چاپ شعرانى(30/3):بباشد.
2- .وز+كه،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
3- .مب:خود بر ما.
4- .دب،لب،فق،مر:سود،مب:سيّد.
5- .مب+اين.
6- .دب،آج،لب،فق+كه.
7- .دب،آج،فق،مب،مر:خبرى،لب:خبر.
8- .دب:فاطمة الزّهراء.
9- .مج:عليه السلام،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مر:سيّده.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مج:خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
13- .سوره نساء(4)آيه 54.

وَ حَصُوراً ،اصل او از حصر است،و«حصر»حبس باشد،و منه الحصار، [422-پ]و«حصر»احتباس البطن و حصرت الرّجل اذا حبسته،و حصر الرّجل اذا عيي في منطقه و الحصر ارتتاج اللّسان،قال اللّه تعالى: وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ حَصِيراً (1)،اى محبسا،و قال جرير:

و لقد تكنّفنى العداة (2)فصادفواحصرا بسرّك يا اميم ضنينا

عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و قتاده و عطا و حسن و سدّى و ابن زيد گفتند:حصور آن بود كه خويشتن بازدارد از زنان و مقاربت نكند.بر اين قول حصور فعول باشد به معنى فاعل،يعنى خويشتن از شهوات بازگرفته بود.

سعيد بن المسيّب گفت:حصور عنّين باشد كه قادر نبود بر مقاربت زنان، و خبرى آورد از ابو هريره كه رسول-عليه السلام-گفت:هركسى از بنى آدم ايشان را گناهى بود،جز يحيى زكريّا را كه او كان سيّدا و حصورا، وَ نَبِيًّا مِنَ الصّٰالِحِينَ ،آنگه دست فراز كرد و حشاكى (3)از زمين بر گرفت،گفت:آلت او همچنين بود،و اين قول بعيد است و اين خبر ضعيف،براى چند وجه را:يكى آن كه اين حال در حقّ مردان طعن باشد و صاحب اين مطعون بود در عرف،و آنچه در عرف راه در طعن دارد در حقّ انبيا و ائمّه منفّر بود.

دگر آن كه آيت وارد مورد مدح است،و خداى تعالى او را به اين مدح كرد، اگر مجبول و مخلوق بودى بر اين حال ممدوح نبودى.

و مبرّد گفت:«حصور»آن بود كه در بازى و لهو و عبث و اباطيل نشود،و اصل ازآنجاست كه عرب كسى را كه در قمار نشود او را حصور خوانند،و اين بر بخل حمل كنند،چنان كه اخطل گفت:

و شارب مربح (4)بالكأس نادمنيلا بالحصور و لا فيها بسوّار

ص : 310


1- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 8.
2- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،لسان العرب(31/3):تسقّطنى الوشاة،تفسير طبرى(255/3):و لقد تسقّطنى الوشاة.
3- .كذا در مج،وز،دب:خشاكو،ديگر نسخه بدلها:خاشاكى.
4- .مج:مرجّح،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

چون جبريل-عليه السلام-زكريّا را اين بشارت داد،او گفت: رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،خلاف كردند در آن كه خطاب«ربّ»با كيست.كلبى گفت و جماعتى مفسران كه:خطاب با جبريل است،و مراد به ربّ سيّد است،گفت:يا سيّدي.

و ديگر مفسران گفتند:خطاب با خداست-جلّ جلاله: أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،من (1)اين يكون لي او كيف يكون لي غلام،اى ابن (2)،مرا از كجا پسر باشد،[يا چگونه مرا پسر باشد] (3)، وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ «واو»حال است و حال اين حال (4)كه پيرى رسيده است.گفته اند كه:اين از جمله مقلوب است،و معنى اين است (5):و قد بلغت الكبر، من به پيرى رسيده ام،چنان كه عرب گويد:طلع الثّريّا و انتصب العود على الحرباء و انّما الحرباء ينتصب على العود،حرباء بر چوب راست بايستد نه چوب بر (6)حرباء،و شاعر گفت:

كانت فريضة ما تقول كماكان الزّناء فريضة الرّجم

و اراد كما كان الرّجم فريضة الزّناء،و اين (7)در كلام عرب بسيار است و طرفي از اين برفت.امّا قول درست آن است كه:كلام بر ظاهر خود است و عدول كردن ضرورت نيست،براى آن كه معنى آن است كه اصابنى الكبر و ادركنى و اخذ منّي و اضعفني،پيرى به من رسيد و مرا دريافت،و اين قول مستقيم است و كلام بر ظاهر خود اين (8)اولى تر باشد.

قولى دگر آن است كه:بلغ از آن افعالى است كه به طرد و عكس برود و بازآيد ،و معنى آن كه يك (9)در او هم فاعل باشد هم مفعول،و من ذلك ادركت و نلت و اصبت،تقول:بلغني كذا و بلغت كذا و نلت كذا و نالني كذا،به يك معنى (10)،چنان كه فرق نباشد اگر فاعل مفعول بود و اگر مفعول فاعل.

ص : 311


1- .آج،لب:اى من.
2- .مج به صورت:«اين»هم خوانده مى شود.
3- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب،مر:ندارد.
5- .مب+كه.
6- .مج:نه بر چوب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+معنى.
8- .مب:ندارد.
9- .آج+چيز.
10- .فق+باشد.

كلبى گفت:اين (1)روز كه او را به فرزند بشارت دادند (2)،نود و دو سالش بود، (3)و جويبر (4)گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:صد و بيست سالش بود،و اهلش نود و هشت سال (5)بود. وَ امْرَأَتِي عٰاقِرٌ ،اى عقيم،و اهل من عاقر است،يعنى عقيم كه نزايد:يقال:رجل عاقر[و امراة عاقر] (6)و قد عقر-بضم القاف-يعقر عقرا (7).و عقارة (8)، و يقال:تكلّم فلان حتّى عقر،اى عيى و بقى لا يقدر على الكلام يعقر عقرا و انشد الفراء:

اردام (9)ناب عقرت اعوامافعلّقت بينها (10)تشاما

و قال عامر بن الطّفيل:

لبئس الفتى ان كنت اعور عاقرا (11)جبانا فما عذري لدى كلّ محضر

و«ها»از عاقر براى اختصاص اناث به اين جا گه (12)بيفگنده اند به نزديك كوفيان،و خليل احمد هم اين گفت،و سيبويه گفت:براى آن كه در معنى نسبت است،چنان كه:امراة مرضع و مطفل،اى ذات رضاع و طفل،و كذلك قوله في حائض و طاهر و طامث،اى ذات حيض و طهر و طمث.

و قولى ديگر آن است كه:براى آن كه در معنى وصف (13)لفظى مذكّر است،اراد امراتي شىء عاقر او شخص[عاقر] (14)،قال عبيد:

أ عاقر مثل ذات رحمو غانم مثل من يخيب

قال،گفت يعنى جبريل:كذلك اللّه،چنين باشد،خداى-جلّ جلاله-يعنى كار خدا و حكم او. يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ ،آنچه خواهد بكند.

ص : 312


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:داده بودند.
3- .دب،آج،لب،مب،مر+و به روايتى ديگر نود و نه سالش بود.
4- .مب،مر:جبير.
5- .همه نسخه بدلها:ساله.
6- .مج:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كذا در مج،آج،فق،وز.
8- .كذا در مج،آج،فق،وز.
9- .كذا در همه نسخه ها،شعرانى(32/3)ردام.
10- .مب،مر:بينهما،چاپ شعرانى(32/3):بفيهم الشّباما.
11- .مج:اعورها عاقرها،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جايگه.
13- .آج،لب،فق:و صفت.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اگر گويند:زكريّا-عليه السلام-چرا منكر بود آن حال را پس از بشارت فرشتگان او را،در وحى شكّ افتاد او را يا در قادرى خدا؟و اين روا نباشد بر پيغامبران،يك جواب از اين آن است كه در اخبار آمد كه:جبريل اين حديث او را به مشافهه نگفت،بل ندا كرد او را چنان كه او جبريل را نديد،[او] (1)در آن انديشه بود،شيطان او را وسوسه كرد و گفت:اين آواز ديوى است كه بر تو افسوس مى كند.او خواست تا كشف آن (2)حال كند،نبينى كه در آيت به لفظ ندا گفت و به لفظ وحى نگفت.

جواب ديگر آن است كه:او اصل اين حديث را منكر نبود،و انّما استفهام از كيفيّت و شرح حال بود كه اين حال چگونه خواهد بودن؟خداى تعالى ما را جوان باز كند،يا هم بر اين پيرى و عاقرى فرزند (3)خواهد دادن،يا اين فرزند مرا از زنى ديگر خواهد بودن،و اين قول هم قريب است به سداد[423-ر]،و اين قول حسن بصرى و ابن كيسان است.

قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً ،اى علامة،بار خداى (4)مرا آيتى كن و علامتى،كه من به آن وقت،حمل اين زن بدانم تا در شكر و عبادت بيفزايم،و اين وجهى دگر باشد در جواب سؤال كه كردند،خداى تعالى گفت: آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً ،آيت و علامت تو آن است كه سه روز با مردم حديث نكنى الّا به اشارت، و به ذكر من و عبادت من مشغول باشى.

و قولى ديگر آن است كه:سه روز زبانت از گفتار و حديث با مردمان بسته شود تا سخن نتوانى گفتن،و قول اوّل درست تر است،بارى آن كه گفت: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً .و اگر زبانش از كلام بسته بودى،ذكر خداى نتوانستى كردن،امر نكردندى او را به ذكر خداى،و اولى تر آن است كه قول دوم (5)را قوّت كنند و ترجيح دهند لقوله:

اِجْعَلْ لِي آيَةً ،و آيت بيّنت و معجزه باشد.و آن كه سخن نگويد به اختيار آيت نباشد،و بيّنت و علامت را نشايد.امّا جواب از اُذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً ،آن باشد كه

ص : 313


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،مب:اين.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:فرزندان.
4- .دب،مب،مر:بار خدايا.
5- .دب،فق،مب:دويم.

اذكره فيما بينك و بين نفسك،تا مناقضه زائل باشد.

عطا گفت:مراد روزه صمت است كه در شرع ايشان بود و رمز اشارت بود.

فرّاء گفت:به زبانى بى بيان،و ديگران گفتند:به دست و انگشت و مانند آن، و غمز (1)اشارت بود به چشم،و اعمش در شاذّ خواند:«الّا رمزا»،و آن لغتى باشد در مصدر كالطّلب و الهرب،حق تعالى گفت:اكنون به اين بشارت در ذكر من (2)خداى بيفزاى. وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكٰارِ ،و به شبانگاه و بامداد تسبيح كن.

مجاهد گفت:عشىّ از زوال آفتاب باشد تا شب،و عشاء از نماز شام تا پاره (3)شب شده،و البكرة اوّل النّهار و الابكار الدّخول في البكرة كالاصباح و الإمساء و غيرهما.

[قوله عزّ و جلّ] (4):

سوره آل عمران (3): آیات 42 تا 63

اشاره

وَ إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِينَ (42) يٰا مَرْيَمُ اُقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اُسْجُدِي وَ اِرْكَعِي مَعَ اَلرّٰاكِعِينَ (43) ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِيحُ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِي اَلْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (46) قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قٰالَ كَذٰلِكِ اَللّٰهُ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47) وَ يُعَلِّمُهُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ اَلطِّينِ كَهَيْئَةِ اَلطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُبْرِئُ اَلْأَكْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ اَلْمَوْتىٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمٰا تَأْكُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ اَلَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (50) إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (51) فَلَمّٰا أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ اَلْكُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اِشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اِتَّبَعْنَا اَلرَّسُولَ فَاكْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِينَ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَيْرُ اَلْمٰاكِرِينَ (54) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ يٰا عِيسىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ جٰاعِلُ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوكَ فَوْقَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (56) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ اَلظّٰالِمِينَ (57) ذٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ اَلْآيٰاتِ وَ اَلذِّكْرِ اَلْحَكِيمِ (58) إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اَللّٰهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُنْ مِنَ اَلْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْكٰاذِبِينَ (61) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْقَصَصُ اَلْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

ترجمه

و چون گفتند فرشتگان:اى مريم كه (5)خداى برگزيد تو را (6)و پاكيزه بكرد (7)و برگزيد بر زنان جهانيان.

اى مريم نماز كن خدايت را (8)و سجده كن و ركوع كن با ركوع كنندگان.

اين از خبرهاى غيب است كه ما وحى مى كنيم بر تو،و تو نبودى به نزديك ايشان چون مى افگنند قلمهايشان كه كدام كس از ايشان كفالت كند مريم را،و تو نبودى به نزديك ايشان چون خصومت كردند.

ص : 314


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:غمزه.
2- .دب:مر.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،مب،مر:قوله تعالى،فق:قال اللّه تبارك و تعالى.
5- .آج،لب،فق:به درستى كه.
6- .آج،لب،فق+چون از مادرت جدا كرد.
7- .آج،لب،فق:پاك گردانيد تو را از رنجهاى زنان يا از كفر و شرك.
8- .آج،لب،فق:طاعت نماى پروردگارت را.

چون گفتند فرشتگان اى مريم (1)خداى مژده مى دهد به كلمتى از او نامش مسيح عيسى پسر مريم به آب روى (2)در دنيا و در آخرت و از نزديكان (3).

سخن گويد با مردمان در گهواره (4)و پير (5)و از نيكان.

گفت:بار خدايا!چگونه باشد مرا فرزندى و به من نرسيد هيچ آدمى؟گفت:همچنين بود خداى،بيافريند آنچه خواهد چون حكم كند كارى،گويد آن را:بباش،بباشد.

و بياموزيم (6)او را انجيل (7)و حكمت و تورات و انجيل.

[423-پ][226-پ] و فرستاده به فرزندان يعقوب آن كه (8)من آوردم به شما حجّتى از خدايتان آن كه من بكنم براى شما از گل بمانند مرغى،دردم در او،شود مرغى به فرمان خدا،و به باز كنم نابيناى مادر زاد را و پيش را،و زنده كنم مردگان را به فرمان خدا،و خبر دهم[شما را] (9)به آنچه خوريد و ذخيره نهيد در خانه هاى شما در اين حجّتى هست شما[را] (10)اگر گرويده ايد.

به راست دارنده آن را كه پيش من بود

ص : 315


1- .وز+آن،آج،لب،فق+به درستى كه.
2- .مج:به آن روى:با توجّه به دب تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق+حضرت خداى.
4- .آج،لب:گاواره،فق:گاهواره.
5- .آج،لب،فق:و در زمانه كهولت سى وسه سالگى بى تفاوتى.
6- .آج،لب:آموزاند.
7- .آج،لب،فق:خط.
8- .آج،لب:آن كه.
9- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.

از كتاب موسى تا حلال كنم شما را بهرى آنچه حرام كردند بر شما،و آوردم به شما حجّتى از پروردگارتان،بترسيد از خدا و فرمان بريد[مرا] (1).

خداى ما خداى من است و خداوند شما،بپرستيد او را،اين راهى است راست.

چون ديد عيسى از ايشان جحود، گفت:كيستند ياران من با خداى؟گفت خاصگان عيسى:ما ياران (2)خداييم، گرويديم به خداى و گواه باش به آن كه ما مسلمانيم.

خداى ما! گرويديم به آنچه فرستاديد (3)،و پيروى كرديم (4)پيغامبر را.بنويس ما را با شاهدان.

مكر و حيله كردند و كرد (5)نيز خداى،و خداى بهترين ماكران است (6).

چون گفت خداى[اى] (7)عيسى من [جان] (8)بردارنده توام و بردارنده توبه من،و پاك كننده تو از آنان كه كافر شدند،و كننده آنان كه پيروان تواند[بالاى] (9)آنان كه كافراند تا به روز قيامت،پس با من است بازگشت شما،به شما داورى كنم ميان شما را (10)در آنچه خلاف كرديد.(11) امّا آنان كه كافر شدند عذاب كنم ايشان را عذابى سخت در دنيا و

ص : 316


1- .مج،ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
2- .وز،دب:ياوران.
3- .دب،آج،لب،فق:فرستادى.
4- .وز،دب:پى گيرى كرديم.
5- .مج:كر،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .وز،دب:دستان كنندگان است،آج،لب،فق:جزاكنندگان است.
7- .مج:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
8- .مج،ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
9- .مج:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
11- .مج:و امّا،با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

آخرت،و نباشد ايشان را از ياران.

و امّا آنان كه ايمان آرند و كار نيكو كنند،تمام بدهد ايشان را مزدشان،و خداى دوست ندارد ستمكاران را.

اين مى خوانيم بر تو از آيتها و ياد كرد با حكمت.

مثل (1)عيسى به نزديك خدا چون مثل (2)آدم است،بيافريد او را از خاك،پس گفت (3)او را:بباش،ببود.

حق (4)از خداى تو است،مباش از شاكّان.

هركه خصومت كند با تو در او پس ازآن كه آمد به تو از دانش،گو بيايى (5)تا بخوانيم پسران ما را و پسران شما را،و زنان ما را و زنان شما را،و نفسهاى خود و نفسهاى شما را،آنگه زارى كنيم،كنيم (6)لعنت خداى (7)بر دروغ زنان.

اين،قصّه راست است،و نيست خداى مگر خداى-عزّ و جلّ-خداى اوست كه غالب و محكم كار است[424-ر].

اگر برگرديد،خدا داناست به فسادكنندگان (8).

ص : 317


1- .آج،لب،فق:به درستى كه داستان.
2- .آج،لب،فق:داستان.
3- .وز،دب،مى گفت.
4- .آج،لب،فق:آن سخن درست.
5- .آج،لب،فق:بياييد.
6- .وز،دب:ندارد.
7- .آج،لب:پس بگردانيم به خواهش از خداى دورى از رحمت خداى.
8- .آج،لب،فق:تباه كاران.

قوله: وَ إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ ،بيان كرديم كه به مراد به ملائكه-اگرچه لفظ جمع است-جبريل است-عليه السلام.جبريل مريم را گفت:ياد كن اى محمّد،چون جبريل-عليه السلام-مريم را گفت كه:خداى تعالى تو را برگزيد و خاصّه گردانيد به آن كه عيسى را از تو بيافريد بى پدر. وَ طَهَّرَكِ ،و پاك بكرد تو را ازآن كه دست مردان به تو رسد.

سدّى گفت:طهّرك من الحيض و الاستحاضة و النّفاس،پاك بكرد تو را از اعذارى كه زنان را باشد از حيض و استحاضه و نفاس، وَ اصْطَفٰاكِ ،و برگزيد تو را به تخصيص تو،خدمت خانه او را داد (1)،از پيش آن هيچ زن را اين رخصت نبود و اين پايه ندادند. عَلىٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِينَ ،اى عالمى زمانها بر زنان جهان برگزيد تو را،يعنى بر زنان روزگار او به اتّفاق.

فامّا گزيده (2)بر زنان همه جهان به اتّفاق فاطمه زهراست-صلوات اللّه عليها-بر آنكه (3)پاره اندام رسول است،و آن كه بعضى از رسول باشد برابر نبود به آنكه بهرى از عمران بود.رسول-عليه السلام-گفته است:

فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني، فاطمه پاره اى از اندام من است،هركه او را بيازارد مرا آزرده باشد.

و عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-في حديث طويل، در حديثى دراز كه بگفت-و ذكر اميرالمؤمنين على كرد-و گفت:

و امّا ابنتي فاطمة فانّها سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الآخرين و هى بضعة منّي و هى نور عيني و ثمرة فؤادى و روحى الّتي بين جنبىّ (4)و هى الحوراء الانسيّة منّى (5)تقوم في محرابها بين يدى ربّها يزهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الأرض يقول اللّه لملائكته:انظروا الى امتي فاطمة سيّدة نساء امائي فانّها بين يدىّ ترتعد فرائصها من خيفتي و قد اقبلت بقلبها على عبادتي اشهدكم انّي قد امّنتها و شيعتها من النّار، گفت:و امّا دختر من فاطمه سيّد (6)زنان عالم است از اوّلينان و آخرينان،و او پاره اى

ص : 318


1- .آج،لب:فق:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و امّا برگزيده.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:براى آن كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:جنبى.
5- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها كه با ترجمه هم سازگار مى نمايد،چاپ شعرانى:متى.
6- .دب،آج،وز:سيده.

از من است،و نور چشم من است،و ميوه دل من است،و جان من است از ميان پهلوهاى من،و او حور است (1)جز آن كه انسى نسب است از من.در محراب خود بايستد پيش خداى-عزّ و جلّ-نور روى او فريشتگان را همچنان روشنايى دهد كه ستارگان آسمان اهل زمين را.

خداى تعالى فرشتگان را گويد:پرستار (2)مرا بينى (3)فاطمه (4)سيّده زنان را (5)پرستاران من،از پيش من ايستاده،پهلوهاى او مى لرزد از ترس من،و روى به عبادت من كرده است،شما را گواه مى گيرم (6)كه او را و شيعه او را از آتش دوزخ ايمن كردم.

و آنچه در حقّ مريم گفت: اِصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ -الآية،به موجب اين خبر او گزيده زنان اوّلين و آخرين است.و امّا قوله: وَ طَهَّرَكِ ،در حقّ او و فرزندان او و شوهر او فرمود: وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (7)،و او را نيز پاك كرد از حيض و استحاضه و نفاس،و يك تفسير اين گفتند بتول را.در اخبار اميرالمؤمنين على (8)روايت كند از رسول -عليه السلام-كه او را پرسيدند كه:يا رسول اللّه!ما از تو چند بار شنيديم كه گفتى:

مريم«بتول»است،و فاطمه بتول است،بتول چه باشد؟گفت:بتول از زنان آن باشد كه او را عذر حيض نبود،و او سرخى نبيند،و مريم و فاطمه چنين اند كه حيض در دختران پيغامبران مكروه باشد،و اين دو خبر از كتابى نقل افتاد كه جدّ من خواجه امام سعيد،ابو سعيد جمع كرد نام آن الرّوضة الزّهراء في مناقب فاطمة الزّهراء.

قوله: يٰا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّٰاكِعِينَ ،«قنوت»طول قيام باشد،و استقصاى كلام در او در ركوع و سجود برفت-فلا وجه لإعادته.

حق تعالى گفت:يا مريم قنوت كن،و اصل او دوام باشد بر كارى،يعنى ملازم عبادت باش (9)و سجده كن و ركوع كن،و در آيت سجود در پيش ركوع آورد براى آن

ص : 319


1- .حور است/حوراء است.
2- .آج،لب،فق:پرستدار/پرستار.
3- .بينى/بينيد.
4- .همه نسخه بدلها+را.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:گواه مى كنم.
7- .سوره احزاب(33)آيه 33.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+عليه السلام،مب:علىّ بن ابى طالب عليه الصّلاة و السلام.
9- .مج،باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه«واو»ايجاب ترتيب نكند،براى آن كه«واو» (1)را معنى جمع باشد،نبينى كه چون گويى:جاءني زيد و عمرو،آنگه چون خواهى كه اختصار كنى و به تثنيه بگويى گويى:جاءني الرّجلان،و آنجا ترتيب صورت نبندد همچنين در حال تفصيل.و دگر آن كه در جايها استعمال كنند كه ترتيب صورت نبندد آنجا،نحو قولهم:اشترك زيد و عمرو و اختصم زيد و عمرو،اقتتل (2)زيد و عمرو،مانند (3)اين بسيار است،و چون ترتيب خواهند،[فا] (4)بيارند براى تعقيب،و چون تراخى باشد«ثمّ» آرند.

اما قوله: مَعَ الرّٰاكِعِينَ ،و (5)در او دو قول گفتند:يك قول آن كه ركوع كن چنان كه ديگر راكعان مى كنند،و يكى آن كه نماز به جماعت كن تا به ركوع ايشان ركوع كنى.

ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ (6) ،«ذلك»اشارت است به آن خبر كه داد (7)از زكريّا و يحيى و مريم و عيسى.و«انباء»اخبار باشد،واحدها«نبأ».و غيب آن بود كه از تو غايب و پوشيده باشد،يعنى اين كه ما با تو گفتيم از اخبار مقدّمان از خبرهاى غيب است.

نُوحِيهِ إِلَيْكَ ،ما بر تو وحى مى كنيم،و در آيت احتجاج است بر مشركان براى آن كه مانند اين يا از مشاهده و معاينه دانند يا از قرائت كتب[424-پ]،يا از تعليم معلّمان و اخبار مخبران،يا به وحى خداى تعالى،و آن سه در حقّ رسول-عليه السلام- نبود به اتّفاق جز چهارم نماند.

[و] (8)وحى به معانى آمد وحى ارسال فرشته باشد به پيغامبرى براى اعلام مصالح،و در شرع چون اين لفظ اطلاق كنند از او اين مفهوم باشد،و اين آيات را بر اين تفسير دهند: إِنّٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ كَمٰا أَوْحَيْنٰا إِلىٰ نُوحٍ (9)،و: كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا (10)و:

ص : 320


1- .آج،لب،فق،مب،مر:او.
2- .وز،مب:و اقتتل.
3- .مب،مر:و مانند.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،فق:ندارد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نوحيه اليك.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به آن كه خبر داد.
8- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سوره نساء(4)آيه 163.
10- .سوره شورى(42)آيه 7.

إِلاّٰ نُوحِي إِلَيْهِ (1) ،و مانند اين.و اصل (2)او در لغت القاء باشد،و على ذلك. وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ (3).

و وحى به معنى اشارت باشد في قوله: فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (4)، و وحى به معنى القاء في القلب،در دل افگندن باشد في قوله: وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ (5)،و وحى الهام باشد في قوله: وَ أَوْحىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ (6)،و امّا در بيت عجّاج:

اوحى لها القرار فاستقرّت

بر الهام محمول بود،و في قول الآخر:

فأوحت اليها و الانامل رسلها

محمول بر اشارت باشد و وحى كتابت بود،في قول الشّاعر:

من رسم اثار كوحى الواحى

اى ككتابه الكاتب،براى آن كه در او القاى معنى باشد در دل.و به معنى امر آمد في قوله: أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوٰارِيِّينَ (7)،و غيب خفاى چيزى بود از ادراك، و غايب نقيض حاضر بود.

إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ ،چون قرعه مى زدند-و شرح اين و قصّه اين برفت-و در (8)كلام حذفى هست،و المعنى لينظروا أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ ،تا بنگرند كه كفالت مريم كه خواهد كردن. وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ ،حق تعالى گفت:اى محمّد تو حاضر نبودى كه ايشان قرعه مى زدند براى كفالت مريم،اين بر سبيل تعجيب (9)فرمود از رغبت و حرص ايشان در تكفّل كار مريم،و آن كه مشاحّت به حدّ خصومت رسانيدند و تو اى محمّد آنجا نبودى به نزديك ايشان چون خصومت مى كردند در اين معنى.

ص : 321


1- .سوره انبيا(21)آيه 25.
2- .مج+اين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .سوره انعام(6)آيه 121.
4- .سوره مريم(19)آيه 11.
5- .سوره قصص(28)آيه 7.
6- .سوره نحل(16)آيه 68.
7- .سوره مائده(5)آيه 111.
8- .مب+معنى و در.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تعجّب.

قوله: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ ،گفتند:عامل در«اذ»سه چيز است محتمل (1):يكى «اذكر»،چنان كه[ذكران] (2)در دگر جا برفت اضمار او.و وجهى ديگر: يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ ،و وجه سه ام (3)إِذْ يَخْتَصِمُونَ ،و ياد كن اى محمّد چون گفت ملائكه-و مراد جبريل است تنها،[چنان كه] (4)در دگر جاى گفته شد،اى مريم إِنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكِ ، خداى تو را مژده مى دهد، بِكَلِمَةٍ .ابو السماك (5)قعنب بن زيد العدوىّ در شاذّ خواند:

بكلمة»،و آن لغت است مثل:فخذ و فخذ،و:لعب و لعب.

و بيان كرديم كه عيسى را براى چه كلمه خواندند،يك وجه آن است كه گفتيم:لأنّ اللّه تعالى خلقه بكلمة كن فكان من غير اب.

قولى ديگر آن است (6):براى آن كه پيش او وقت سخن گفت: وَ يُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ .

قولى دگر آن كه:مبعوث بود به كلمه و آن كلام (7)خداى-جلّ جلاله-از انجيل.

مِنْهُ ،اى من اللّه-عز و جلّ-از خداى-جلّ جلاله.و شايد كه«من»تعلّق دارد به بشارت،و شايد كه تعلّق دارد به«كلمه».و معنى ابتدا غايت باشد،و التّقدير:بكلمة صادرة،او بشارة واردة. مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ ،ردّ كنايت كرد با عيسى-عليه السلام-و رد نكرد با كلمه،براى آن به تذكير گفت.و گفته اند:ردّه الى معنى الكلمة و هو الكلام.

و در مسيح چند (8)قولها گفتند مفسران،بعضى گفتند:فعيل است به معنى مفعول يعنى ممسوح مطهّر من الاقذار،پاكيزه و ماليده بود از پليديها.و گفته اند:

ممسوح بود به بركت،و گفته اند:براى آن كه از مادر بزاد به روغن اندوده.و گفته اند:

براى آن كه ممسوح القدمين بود،جمله پاى او بر زمين نشستى،ارتفاع نداشت ميان پاى او.و گفته اند:براى آن كه جبريل پر در او ماليد (9)تا شيطان را بر او سبيل نباشد

ص : 322


1- .همه نسخه بدلها:سه چيز محتمل است.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .فق،مب،مر:سيم.
4- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى:ابو السمّال.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
7- .مب:كلمه.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
9- .وز:ماليده.

در وقت ولادت.

و بعضى دگر گفتند:فعيل است به معنى فاعل چون سميع و عليم.

آنگه خلاف كردند،بعضى (1)گفتند:براى آن كه او دست در (2)بيماران و خداوندان عاهت (3)ماليدى نيك شدندى.

كلبى گفت:براى آن كه دست بر چشم اكمه نهادى بينا شدى،و بعضى دگر گفتند:براى آن كه در زمين بسيار سياحت كردى و رفتى،و بر اين قول«ميم» زيادت باشد،و وزن كلمه مفعل بود.

ابو عمرو بن العلاء گفت:مسيح فرشته باشد،نخعى گفت:مسيح صدّيق باشد، فامّا دجّال مسيح است-بكسر الميم و تشديد السين،و بعضى علما بر اين انكار كردند و گفتند:اين را وجهى نيست در تازى،او مسيح است براى آن كه ممسوح العين است،يعنى اعور است يا (4)سياحت (5)در زمين،و اگر خواهند تا آن را وجهى بگويند (6)هم ممكن است كه فعّيل باشد بناى مبالغت چون شرّيب و سكّير و خمّير،من المساحة لا من السياحة،و معنى يكى باشد جز كه بنا مختلف بود،يعنى زمين پيماى باشد (7)،و در حقّ عيسى-عليه السلام-هم اين وجه توان گفتن كه:مسيح فعيل باشد از مساحت تا«ميم»زيادت نباشد،بل آن (8)اصل كلمه بود.

و در اخبار آمد كه:دجّال همه زمين بگيرد (9)مگر مكّه و مدينه و بيت المقدّس،و به قوّت قول آن كس كه او (10)هر دو را مسيح خوانند-اعني دجّال را و عيسى را-اين بيت بياوردند[425-ر]:

انّ المسيح (11)يقتل المسيحا

يعنى عيسى دجّال را بكشد.

ص : 323


1- .فق+ديگر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
3- .فق:علّت..
4- .مب،مر:با.
5- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(40/3)سيّاحى است.
6- .مج:نگويند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بگردد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
11- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،لسان العرب(594/2):اذا المسيح.

و در اخبار ظاهر است كه:دجّال را مهدى كشد (1)و عيسى مريم با او باشد،و لكن آنان كه مهدى را نشناسند حواله بر (2)عيسى كردند،و اتّفاق است كه عيسى- عليه السلام-در لشكر مهدى باشد و در قفاى او نماز كند و با او اقتدا كند،چه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند.

عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ بدل مسيح است،و كلمه لقب است او را،و عيسى علم است،و نسبت او با مادر براى آن است كه او را پدر نبود،و نتوان گفتن كه:عيسى از فرزندان آدم نيست،براى آن كه نسبت از مادر به آدم مى برد،و خداى تعالى او را از فرزندان ابراهيم مى خواند في قوله: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ (3)-الى قوله: وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ (4)،اگر عيسى از مادر به آدم نسبت مى گيرد با بعد نسب او از آدم، حسن و حسين-عليهما السلام-از رسول نسبت نگيرند؟و از ميان ايشان و رسول جز فاطمه زهرا نيست-لو لا العناد! (5)وَجِيهاً ،نصب او بر حال است،اى ذا جاه و قدر،خداوند جاه و منزلت بود و آبروى به نزديك خداى-عزّ و جلّ-و به نزديك خلقان،هم در دنيا هو در آخرت (6). وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ،از جمله مقرّبان و نزديكان بود به نزديك خداى-عزّ و جلّ.

وَ يُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ ،با مردم سخن گفت در گاهواره پيش از وقت،به خرق عادت.قوله: فِي الْمَهْدِ جارّ (7)مجرور در محلّ حال است،اى صبيّا صغيرا، نبينى كه«و كهلا»بر او عطف كرد،و اين را عطف بر محلّ گويند،چنان كه شاعر گفت:

فلسنا بالجبال و لا الحديدا

مجاهد گفت:چون مريم تنها بودى،عيسى-عليه السلام-از شكم او با او سخن گفتى،و چون كسى او را مشغول كردى،او در شكم مادر تسبيح كردى.

و در خبر مى آيد از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در آن وقت كه خديجه حامل (8)بود به فاطمه-عليهما السلام-شبى به نزديك او بود و او سخن

ص : 324


1- .مب،مر:بكشد.
2- .مب:با.
3- .سوره انعام(6)آيه 84.
4- .سوره انعام(6)آيه 85.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
6- .سوره انعام(6)آيه 84.
7- .آج،فق+و،لب:ندارد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:حامله.

مى گفت.رسول-عليه السلام-گفت:

يا خديجة من تكلّمين، با كى سخن مى گويى؟ گفت:اى رسول اللّه با اين جنين كه در شكم دارم.رسول-عليه السلام-گفت:

بشارت باد تو را با او،كه جبريل مرا بشارت داد كه (1)مادينه است،و مادر امامان است،و از نسل و فرزندان او امامان باشند كه خلقان (2)با ايشان اقتدا كنند. وَ كَهْلاً ، در آن حال كه كهل باشد،و«كهل»اشمط بود،موى يك نيمه سپيد شده.حسين بن الفضل گفت:پس ازآن كه از آسمان به زمين آيد.

ابن كيسان گفت:اين بشارت است مادرش را به آن كه او بماند تا كهل شود.

و گفته اند:معنى آن است كه:يكلّم النّاس في المهد صبيّا و كهلا نبيّا،تا به اوّل چون خرق عادت بينند،به وقت دعوت تصديق كنند او را،پس كلام او در مهد معجزه بود و در كهولت دعوت.

مجاهد گفت:كهلا اى حليما،و عرب مدح كند كهولت را براى آن كه آن حالت ميانه بود،بين الشّباب و الشّيب،خفّت جوانان نباشد و ضعف پيران نبود،و آن حالت تجربه احوال و استكمال عقل و اصابت راى بود.و اصل كلمه علوّ السنين (3)باشد من قولهم:اكتهل النّبت اذا طال و قوى،و المرأة كهلة،قال الرّاجز:

و لا اعود (4)بعدها كريّاامارس الكهلة و الصّبيّا

و گفته اند:كهولت حالت سى وسه سالگى باشد،و وجه كلام او (5)در تبرئه ساحت مادرش بود از تهمت.اگر گويند فايده كلام او در مهد اين است،فايده كلام او در كهولت چيست،و اين نه حالى بديع است؟بگوييم (6)از اين چند جواب است:

يكى آن كه بشارت است به آن كه بماند تا كهل شود.دوم (7)كنايت است از دعوت، و اين هر دو بر وجه معجز باشد،براى آن كه خبر است از غيب و مخبر چون خبر است.

سه ام (8)ردّ است بر ترسايان در آن دعوى محال كه كردند از الهيّت و (9)براى آن كه

ص : 325


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين چنين.
2- .آج،لب،فق:خلايق.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:علوّ السن.
4- .مج:عود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+در مهد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوييم.
7- .دب:ديم،مب:دويم.
8- .فق،مب،مر:سيم.
9- .آج،فق:او.

خداى باشد متغيّر نبود از حال به حال از طفولت (1)به كهولت و آن (2)به شيخوخت.

امّا اظهار معجز در آن حال در او چند قول گفته[اند] (3):يكى آن كه خداى تعالى عيسى را در آن حال كمال عقل بداد تا او نظر كرد و خداى را شناخت (4)،و خداى به او وحى كرد و اين كه گفت: آتٰانِيَ الْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (5)،بر حقيقت خود بود،چون او دعوى نبوّت كرد،خداى تعالى براى تصديق او اظهار معجز كرد و او را به سخن آورد پيش از وقت،و اين اختيار جبّايى است.

و ابن الأخشاد گفت:آن بر سبيل تقرير و تأسيس نبوّت (6)بود و جارى مجرى بشارت،و انباء از نبوّت او.و گفته اند:بر سبيل معجزه مريم بود براى برائت ساحت او از آنچه او را به آن متّهم كردند،و هر سه وجه به نزديك ما رواست.

قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ ،مريم گفت:«ربّ»خطاب (7)امّا با جبريل است،و«ربّ»به معنى سيّد است،و امّا با خداى تعالى-چنان كه برفت (8). أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ ،مرا چگونه فرزند باشد؟اگر گويند:اين چه تعجّب بود كه مريم -عليهما السلام-نمود ازآن كه او را فرزندى باشد بى مساس مردى،و اين در مقدور خداى تعالى عجب نيست؟[گوييم] (9)از اين دو جواب است:يكى از روى خرق عادت جاى تعجّب بود،و اگرچه در مقدور خداى-عزّ و جلّ-هست اين و امثال اين، چنان كه يكى از ما گويد:اين ضيعت (10)چگونه به كسى بخشى با آن كه اين همه رنج بردى بر او؟اين بر سبيل شكّ نبود در قدرت او بر هبه آن،و لكن بر سبيل تعجّب بود از جود او.

جواب دوم (11)آن كه [425-پ]بر سبيل استفهام بود از كيفيّت حال،كه اين

ص : 326


1- .مب،مر:طفوليّت.
2- .كذا در مج و وز،آج،دب،فق:از صبيت.
3- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .وز:بشناخت.
5- .سوره مريم(19)آيه 30.
6- .مج،وز:نبود،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+است.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كه شرح رفت.
9- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كذا در مج و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(42/3):صنيعه.
11- .دب:ديم،مب،مر:دويم.

برخلاف عادت خواهد بودن بى مرد تا (1)برحسب عادت از مردى به حكم شرع و فرمان خداى،چنان كه يكى از ما گويد (2):فلان چگونه سفر خواهد كردن،و او مركوب ندارد!و معنى آن است (3):از خود قوّت رفتن دارد و يا مركوبى جايى هست كه او بر نشيند؟ قٰالَ كَذٰلِكِ ،گفت،يعنى جبريل-عليه السلام:«كذلك»،همچنين باشد كه تو هستى،و خداى تعالى بيافريند آنچه خواهد،يعنى برآن وجه كه خواهد با مرد و بى مرد بر او متعذّر نبود (4). إِذٰا قَضىٰ أَمْراً ،چون حكم كند كارى را،آن باشد كه گويد:«كن»،بباش،خود بباشد.و در اين دو قول گفتند:

يكى آن كه:اين عبارت باشد عن نفي التّعذر عليه،تا در مكان (5)و تسهّل (6)بر او چنان بود كه يكى از ما گويد:«كن»چنان كه او را رنجى نرسد همچون خداى تعالى بى كلفتى و مشقّتى هرچه خواهد بكند.

جواب دوم (7)آن است كه:خداى تعالى«كن»به علامتى كرده است فرشتگان را تا ايشان (8)بدانند[كه خداى تعالى-جلّ جلاله-فعلى خواهد كردن،و ايشان را در آن اعلام لطف باشد] (9).

سه ام (10)آن است كه:خداى تعالى اين به صيغت امر گفت،تنبيه بر آنكه چنان كه آمر مأمور را فرمايد و مأمور امتثال كند و زيردستى و طاعت نمايد،فعل منقاد او باشد همچنان كه بنده مطيع خداوند را.امّا قوله: فَيَكُونُ ،روا نباشد الّا به رفع،و نصب بر جواب امر به«فا»صورت نبندد،براى آن كه اين آنجا باشد كه كلام متضمّن بود به شرط و جزا،چنان كه:انزل فتصيب خيرا،معنى آن بود كه:ان نزلت

ص : 327


1- .كذا در مج و همه نسخه بدلها:چاپ شعرانى(42/3):يا.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
3- .مب،مر+كه.
4- .دب+قال اللّه تعالى،آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى جلّ جلاله.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:امكان.
6- .آج:تسهيل.
7- .دب:ديم.
8- .مج،وز:به ايشان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب،فق،مب،مر:سيم.

اصبت خيرا،و اين تقدير محال باشد اين جا،براى آن كه معنى تباه شود اگر گويى:

كن فانّك ان كنت كنت،و فانّه ان يكن يكن،و امّا قوله: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1)،گفته اند (2):آنجا نصب روا باشد عطفا على ان نقول،و آن نيز ضعيف است،و شاعر گويد:

لا تخضعنّ لمملوك (3)على طمعفانّ ذاك مضرّ منك بالدّين

و استرزق اللّه ممّا في خزائنهفإنّ ذلك بين الكاف و النّون

وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتٰابَ ،مدنيان و عاصم و يعقوب خوانند: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتٰابَ به«يا» حملا على قوله: يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ ،يعنى خداى تعالى بياموزد او را.و باقى قرّاء خوانند:و نعلّمه الكتاب به«نون»،و ما بياموزيم او را كتاب،حملا على قوله:نوحيه اليك.

«الكتاب»ابن جريج گفت:مراد كتابت است،ما او را نوشتن بياموختيم-و ابو على گفت:كتابى دگر بود جز تورات و انجيل و (4)زبور و مانند آن.

وَ الْحِكْمَةَ ،گفته اند:مراد علم است،و گفته اند:علم عام تر بود از حكمت،و حكمت خاصّ تر بود،براى آن كه حكمت نوعى از انواع علم باشد.و سخن درست نكو را حكمت خوانند.و اصل او منع باشد-چنان كه گفتيم.و حكمت لگام از اين جا بود.

وَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ ،و اين دو كتاب-يكى كتاب موسى-عليه السلام-و يكى (5)كتاب او.و كوفيان اين را آيتى شمارند،و اسرائيل (6)آيتى نشمارند (7)،براى آنى كه معلّق (8)است به«رسولا»،و ديگران آيت نشمارند (9)-اعنى انجيل را.

امّا قوله: وَ رَسُولاً إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،در نصب او چند وجه گفته اند:يكى آن كه حال باشد،عطفا على«وجيها».

ص : 328


1- .سوره نحل(16)آيه 40.
2- .مج،گفت،وز:گفته،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،فق،مب،مر:لملوك.
4- .كذا:در مج،ديگر نسخه بدلها:چون.
5- .وز+در.
6- .مب:بنى اسرائيل.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:بشمارند،با توجّه به معنى عبارت و چاپ شعرانى(43/3)تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:متعلّق.
9- .دب،آج،لب،فق:نشمارند.

و وجهى دگر آن كه:و نجعله رسولا،و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه-چنان كه شاعر گفت:

علفتها تبنا و ماء باردا.

و وجهى ديگر زجّاج گفت:و يكلم (1)النّاس في المهد رسولا،حال باشد از «يكلّم» (2).

[و وجهى ديگر اخفش گفت،و او،مقحم است،و تقدير آن است: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتٰابَ رسولا،و«رسولا»حال باشد از] (3)،«يعلّمه».و اوّل پيغامبران بنى اسرايل يوسف بود،و در (4)آخرشان عيسى (5)-عليه السلام.

انس مالك روايت كند از رسول-عليه السلام-[كه] (6)گفت:مرا براثر هشت هزار پيغامبر فرستادند،چهار هزار از بنى اسرايل.

أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ ،همزه براى آن مفتوح كرد (7)كه تعلّق دارد به«رسولا»،و گفته اند:به تقدير«با»،اى بأنّي،يا«لام»،اى لأنّي.و محلّ او بر اين دو قول بازپسين جرّ بود،و بر قول اوّلى (8)نصب.

بِآيَةٍ ،اى بدلالة و بينة و معجزة من آيتى و دليلى و معجزه اى آورده ام (9)به شما.

چون عيسى اين بگفت،ايشان گفتند:و آن آيت كدام است؟گفت: أَنِّي أَخْلُقُ ،نافع خواند به كسر همزه،«انّي»على الاستيناف،و باقى قرّاء خواندند على البدل من قوله: أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ .

أَخْلُقُ لَكُمْ (10) ،خلق تصوير و تقدير است نه خلق احداث،براى آن كه بر فعل (11)اجسام جز خداى-جلّ جلاله-قادر نيست،من بكنم براى شما (12)مرغى از گل.

ص : 329


1- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:يكلمه.
2- .كذا:در مج،آج،لب،فق،مر،با توجه به وز تصحيح شد.
3- .مج،آج،لب،فق،مر:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها«در»:ندارد.
5- .مج:موسى،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،دب،مب:بكرد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اول.
9- .مر:آوردم.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:انى اخلق.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خلق.
12- .وز:برا شما،دب،آج،لب،فق،مب:بر شما.

كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ ،يعنى كشكل الطّير،من شكل و مثال مرغى بكنم.و[هيئت] (1)،صورتى مهيّا باشد من هيّأت (2)الشّىء و در شاذّ زهرى و ابو جعفر خواندند:كهيئة (3)،به تشديد«يا».

فَأَنْفُخُ فِيهِ ،باد در او دمم. فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّٰهِ ،مرغى شود به فرمان خداى.

مدنيان و يعقوب خواندند:«طائرا»،باقى قرّاء«طيرا».آن كه«طائرا»خواند، حمل كرد على طائر واحد،براى آن كه او بيشتر خفّاش كردى-شف شيره (4)-و آن كه «طيرا»خواند جنس خواست.و تخصيص خفّاش براى آن است كه از مرغان او تمام خلق تر (5)باشد،براى آن كه او پستان دارد و دندان دارد،و او را حيض باشد و پرنده است.

در خبر چنين است كه:عيسى-عليه السلام-دعوت كردى،از او معجزه خواستندى.او پاره اى گل بگرفتى و شكل خفّاشى بكردى و به دهن باد (6)دردميدى مرغى زنده شدى و بپريدى.

وهب منبّه گفت:تا مردم در او مى نگريدندى (7)مى پريدى،چون ناپديد شدى بيفتادى تا فرق بودى ميان آن كه مبتدا خداى آفريده باشد و آن كه به دعاى عيسى و معجزه او كرده باشد،باذن اللّه كوّنه (8)طيرا،براى آن تعليق كرد به فرمان[426-ر]و اذن خداى و خلق هيئة الطّير و تقديره و نفخ در او،مطلق گفت كه اين از فعل و مقدور او بود.

و امّا كونه طيرا،آن كه مرغ شود به حيات مرغ شود،و آن فعل خداست-جلّ جلاله-و نفخ او به منزله روح باشد،و جسم به حيات زنده باشد و مخارق روح شرط است در صحّت وجود و بقاء حيات در محلّ خود.

وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ ،نيك باز كنم و شفا دهم اكمه را.عكرمه گفت:

ص : 330


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب:هيئت.
3- .مب،مر:كهيئة.
4- .كذا:در مج،وز(شفشيره معادل شفسده؟)،دب،لب:شف بره،مب:شف بر،آج،فق:شب پره،مر:شب پر ،نسخه وز ضمن ضبط لغت در زير كلمه آورده است:يعنى شبيره.
5- .آج،لب،فق:تمام تر خلق تر.
6- .همه نسخه بدلها+او.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:مى نگريستندى.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:گفته اند.

اعمش باشد كه آب از چشمش (1)بازنايستد (2)و چيزى نبيند.

ضحّاك گفت:شب كور باشد.عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:نابيناى مادر زاد باشد كه هرگز چيزى نديده باشد.

حسن بصرى و سدّى گفتند (3):نابينا باشد على اىّ وجه كان،و اين در كلام عرب معروف تر است.يقال:كمهت عينه تكمه كمها اذا عميت و اكمهتها (4)انا اذا اعميتها،قال سويد بن ابي كاهل:

كمهت عيناه حتّى ابيضّتافهو يلحى نفسه لمّا نزع

وَ الْأَبْرَصَ ،پيش باشد،و اين دو را براى آن تخصيص كرد كه بر اطبّا متعذّر بود علاج اين هر دو،حق تعالى معجز هر پيغامبرى كه داد از جنس آن داد كه در روزگار او تعاطى كردندى.و در عهد عيسى-عليه السلام-مردم روزگار به علم طب مفاخرت كردندى،و صنعت ايشان اين بودى،و متّفق بودند كه به علم طب اين (5)دو را دوا نتواند كردن كه دوا بپذيرد.عيسى-عليه السلام-گفت:شما با آن كه روزگار و عمر در اين علم صرف كرده (6)به (7)درمان و علاج،از اين عاجزيد (8).من بى آنكه مباشرت اين كار كنم و يا دارو دوا پيش آرم،به فرمان خداى به دعا و اجابت او (9)اينها را درست كنم.و ابراء،شفاى بيمار باشد،يقال:أبرأ (10)اللّه المريض فبرأ هو يبرأ (11)،و برئ يبرأ برءا.

ايشان گفتند:ما نيز به روزگار و (12)معالجت اين معنى بكنيم،گفت:جنس آن نباشد كه من مى گويم،ابرا (13)اكمه و ابرص چيست! وَ أُحْيِ الْمَوْتىٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،من به فرمان خدا مرده زنده كنم،و اين هر دو مجاز

ص : 331


1- .آج:چشم او،لب:چشم.
2- .همه نسخه بدلها:نايستد/نايستد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:حسن بصرى گفت و سدّى هم گفت.
4- .اساس:اكمتها،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مب+هر.
6- .وز:كرده،مب،كرديد،ديگر نسخه بدلها:كرده ايد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
8- .دب،آج،لب،فق:عاجزى/عاجزيد.
9- .مج:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ابراء،با توجّه به دب تصحيح شد.
11- .آج،لب+برءا.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .آج،لب،فق،مر+و.

است اعنى (1)اضافه او با خويشتن،و انّما خداى تعالى كند و او قادر باشد بر اين،و معنى آن است كه:من دعا كنم تا خداى تعالى ايشان را شفا دهد و اينان را زنده كند.

و در اخبار چنين آمد كه:عيسى-عليه السلام-چهار كس را زنده كرد،يكى عازور. (2)او (3)آن دوست عيسى بود به بعضى دهها بيمار شد.خواهر را بر عيسى فرستاد تا او را خبر كند از بيمارى،او بيامد و گفت:يا روح اللّه!آن دوست تو عازر (4)سخت رنجور است فلان جاى،و از ميان عيسى-عليه السلام-و آن جايگاه سه روزه راه بود.

عيسى-عليه السلام-بر خاست (5)با اصحابش و به آن جايگاه شد،كه او آنجا (6)رسيد عازر بمرده بود،سه روز بود تا دفنش كرده بودند،او گفت:بيايى (7)تا به سر گور او شويم.عيسى را-عليه السلام-به سر گور او بردند.عيسى-عليه السلام-دعا كرد و گفت:

اللّهم ربّ السموات السبع و الأرضين السبع انّك ارسلتنى الى بني اسرائيل ادعوهم الى دينك و اخبرهم انّى أحيي الموتى باذنك فأحى (8)عازرا، اى خداوند هفت آسمان و هفت زمين!تو مرا به بنى اسرائيل فرستادى تا ايشان را با دين تو خوانم و خبر دهم ايشان[را] (9)كه تو بر دست من به دعاى من مرده زنده كنى،بار خدايا عازر را زنده كن.در حال گور بشكافت (10)و عازر بر پاى خاست (11)و روغن از اندام او مى چكيد،و با عيسى با شهر آمد (12)و مدتى دراز بماند و فرزندان آمدند او را.

ديگر عيسى-عليه السلام-مى رفت،جنازه (13)مى بردند و پير زنى در قفاى آن جنازه

ص : 332


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
2- .كذا:در مج،وز،فق،لب:عازره،دب:عافرده،آج:عاذر،مب،مر:عازر.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
4- .مب:عاذر.
5- .لب،مب،مر:بر خواست.
6- .آج،لب،مب+بود به آنجا،فق،مر+بود چون به آنجا.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيا.
8- .لب،فق:فأوحى.
9- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مج،شكافت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج و همه نسخه بدلها:بر پاى خواست،با توجّه به رسم الخط رايج امروزى تصحيح شد.
12- .لب:به شهر آمديم.
13- .آج،لب،فق:جنازه/جنازه اى.

ايستاده و جزع مى كرد.عيسى-عليه السلام-دعا كرد،و او بر نعش زنده شد و باز نشست و به پاى خود از گردن مردان كه او را بر گرفته بودند به زير آمد و با خانه رفت و عمرى بماند و فرزندان آورد.

سه ديگر (1)زنى بود او را بنت العاشر (2)گفتندى،از عيسى-عليه السلام- در خواستند كه او را زنده كن.عيسى-عليه السلام-دعا كرد،خداى تعالى او را زنده كرد و روزگار دراز بماند و فرزندان زاد.

چهارم سام بن نوح بود،و آن چنان بود كه عيسى-عليه السلام-چون دعوت كرد و دعوى احياى موتى كرد،او را گفتند:كدام مرده زنده كنى؟گفت:هركس را كه شما خواهيد.ايشان انديشه كردند و گفتند:مرده ديرينه (3)را.انديشه بايد كرد (4)تا بدانيم كه راست مى گويد يا نه (5).گفتند (6):براى ما سام بن نوح را زنده كن.گفت:

گورش با من نماييد.ايشان او را به سر گور او بردند او خداى را به نام مهترين بخواند، خداى تعالى سام را زنده كرد (7)در گور،و عيسى-عليه السلام-گفت:يا سام قم باذن اللّه،برخيز به فرمان خداى.

سام از گور برخاست و نيمه سر او سپيد (8)شده بود و مى گفت:اقامت القيامة؟ قيامت بر خاسته است؟گفت:نه،و لكن من خداى را به نام مهترين بخواندم تا تو را زنده كرد (9)،و در عهد او[و] (10)پس از آن مردم را موى سپيد (11)نشدى تا به عهد ابراهيم- عليه السلام.

عيسى-عليه السلام-او را گفت:نه تو (12)جوان بودى كه تو را وفات رسيد!چرا مويت سپيد (13)شده است؟گفت:چون آواز تو شنيدم پنداشتم (14)قيامت برخاسته (15)

ص : 333


1- .مج،وز،دب:سديگر،آج:و سوم يك،لب:و سيوم يك،فق:سيم،مب،مر:ديگر.
2- .مب:بنت الشّاعر.
3- .وز،آج:ديرينه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بايد كردن.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+باتّفاق.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى عيسى اگر راست مى گويى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زنده گردانيد.
8- .دب،آج،لب،مب،مر:سفيد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زنده گردانيد.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب،آج،لب،مب،مر:سفيد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تونه.
13- .دب،آج،لب،مب،مر:سفيد.
14- .مج:با خطى متفاوت از متن+كه.
15- .دب،لب،مب،مر:برخواسته.

است،از هول قيامت مويم سپيد (1)شد.گفت:تو را چند سال بود كه وفاتت رسيد (2)؟ گفت:پانصد سال.آنگه گفت:مت باذن اللّه،به فرمان خدا بيفتاد (3)و بمرد.

كلبى گفت:عيسى-عليه السلام-خداى را به«يا حىّ يا قيّوم»خواندى،چون احياى موتى كردى.

وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمٰا تَأْكُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ،و خبر دهم شما را به آنچه خورده باشيد (4)و آنچه ذخيره كنيد (5)[426-پ].

كلبى گفت:چون عيسى-عليه السلام-ابراء اكمه و ابرص كرد و احياى موتى.

گفتند:اين سحر است كه تو مى كنى،ما از اين جنس معجز نخواهيم.ما را خبر ده كه ما در خانه ها (6)چه خوريم،و چه ذخيره نهيم؟گفت:روا باشد.آنگه يك يك را مى گفت كه شما فلان طعام خوردى (7)،و چندين (8)مقدار خوردى (9)،و چندين (10)ذخيره نهادى (11).

چهل مرد بيامدند و مواطات كردند و هريكى طعامهاى مختلف بياوردند (12)به خانه بردند و مقدارى موزون معيّن بخوردند،و مقدارى موزون بنهادند در مواضع متفرق.آنگه (13)بيامدند و گفتند:ما را خبر ده تا ما چه خورديم (14)و چند خورديم (15)و چند نهاديم[و كجا نهاديم] (16)؟جبرئيل (17)-عليه السلام-او را خبر مى داد و يك يك ايشان را مى گفت (18).

در خبر است كه او در ايّام صبى چون كودكان با او بازى كردندى،او ايشان را

ص : 334


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
2- .مب:تو را چند سال از عمرت گذشته بود كه وفات يافتى،مر:كه وفات يافتى.
3- .دب:بيوفتاد.
4- .دب،آج،لب،فق:خورده باشى.
5- .دب،آج،لب،فق:ذخيره كنى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خانه خود.
7- .مب،مر:خورديد.
8- .دب،آج،لب:چندان،فق،مب،مر:چند.
9- .مب،مر:خورديد.
10- .فق،مب،مر:چند.
11- .مب،مر:نهادند.
12- .فق،مب،مر+و.
13- .مب:و آنگه.
14- .مج،وز،فق:خوريم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
15- .مج،وز،فق:خوريم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
16- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .دب،آج،لب:و جبرئيل.
18- .مب:يك يك را به ايشان خبر مى داد.

گفتى:مادر و پدر شما به خانه فلان و (1)فلان چيز خوردند،و از آن بهرى شما را نصيب نهادند و بهرى ننهادند.ايشان بيامدندى (2)،مادر و پدر را گفتندى:شما فلان طعام خورديد (3)،نصيب ما نهاديد بياريد (4).و از فلان طعام چرا ما را ننهاديد (5)؟ايشان گفتندى:شما چه دانيد (6)؟گفتندى (7):ما را عيسى مريم گفت.ايشان گفتندى:اين كودك جا دوست،كودكان ما را بر او (8)رها نبايد كردن كه تباه شوند.

چون عيسى-عليه السلام (9)ايشان را طلب كردى،ايشان را در خانه ها (10)پنهان كردندى.عيسى-عليه السلام-گفتى:ايشان در فلان خانه اند (11).گفتندى:ذاك الخنازير.آن خوكانند،او گفتى:سيكونون كذلك،همچنين خواهند شدن (12).آنان بودند كه به مائده كافر شدند،و خداى تعالى ايشان را به خوك و بوزنه كرد (13).

سدّى گفت:چون عيسى-عليه السلام-به طلب ايشان آمد،همه را در خانه جمع كرده بودند.عيسى را گفتند:ايشان حاضر نه اند.گفت:پس در آن (14)خانه آوازى مى آيد.گفتند:خوكانند.گفت:چنين شوند.در بگشادند،همه خوك شده بودند.اين خبر در بنى اسرائيل فاش شد،قصد آن (15)كردند كه او را بكشند.

مادرش (16)بر گرفت و به مصر برد.

قتاده گفت:اين در وقتى بود كه مائده از آسمان برايشان فرود مى آمد،و خداى تعالى ايشان را نهى كرده بود ازآن كه ذخيره كنند،ايشان عصيان كردند و ذخيره نهادند.عيسى-عليه السلام-ايشان را گفتى:نگفته ام شما را كه (17)خيانت مكنيد (18)و

ص : 335


1- .دب،آج،لب،فق:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .مب،مر+و،دب،آج،لب،فق:خوردى/خورديد.
4- .دب،آج،لب،فق:ما نهادى بيارى/نهاديد بياريد.
5- .دب،آج،لب،فق:ما را چرا ننهادى،مب،مر:ازآن كه طعام چرا براى ما ننهاديد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:دانى.
7- .دب،آج،لب،فق:گفتند.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با او.
9- .دب،آج،لب،فق:چون عيسى مريم.
10- .مج و ديگر نسخه بدلها:خانها/خانه ها.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خانهااند/خانه هااند.
12- .لب:خواهى شدن.
13- .مب،مر:بوزينه گردانيد،دب،آج،لب،فق:بوزنه گردانيد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
15- .مب:او.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+او را.
17- .مب+ذخيره مكنيد و.
18- .دب:مكنى.

از اين خان (1)پيش ازآن كه بخورى چيزى بر مگيريد و ذخيره مكنيد (2)!ايشان گفتندى (3):ما نكرديم.عيسى-عليه السلام-گفتى:من بگويم كه كسى از شما چه خورده و چه ذخيره نهاده (4)! إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ ،در اين كه من گفتم آيتى و دلالتى و علامتى و معجزه اى هست شما را اگر تصديق كنيد و به راست داريد (5).

قوله تعالى: وَ مُصَدِّقاً ،نصب است بر حال عطفا على قوله: وَ رَسُولاً إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،و بعضى دگر (6)گفتند:عامل در او فعلى مقدّر است،اى و جئتكم مصدّقا،و به شما آمدم به راست دارنده آن كتاب را كه پيش من است از تورات. وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ ،و نيز تا حلال كنم شما را بعضى از آنچه بر شما حرام كردند در تورات از گوشت شتر و پيه و بعضى طيور و ماهى و آنچه در تورات و شرع موسى بر شما بود من حلال مى كنم.يعنى خداى تعالى در كتاب من و بر زبان (7)و در (8)احكام شرع من.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه بنى اسرائيل بر خويشتن چيزهايى حرام كردند كه تحريم آن در تورات نبود،گفت:آمده ام تا آن را حلال كنم،و بيان كنم كه خداى تعالى (9)آن حرام نكرده است.

ابو عبيده گفت:مراد به«بعض»كلّ است و آن (10)بيت بياورد:

ابا منذر افنيت فاستبق بعضناحنانيك بعض الشّرّ أهون من بعض

و گفت معنى آن است كه:بعض الشّرّ أهون من كلّ،و هم در آيت خطا كرد و هم در بيت،براى آن كه در آيت مهمّى و ضرورتى نيست كه موجب عدول باشد از

ص : 336


1- .كذا:در مج،وز،دب،مر،آج،لب،فق:ندارد،مب:خانه.
2- .دب:بر مگيرى و ذخيره مكنى.
3- .مب:گفتند.
4- .وز:چه خورد و چه ذخيره نهاد،دب:چه خوردى و چه ذخيره نهادى،مب،مر:چه خورديد و چه ذخيره نهاديد، آج،لب،فق:ندارد.
5- .دب،آج،لب،فق:تصديق كنى و به راست دارى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ديگر.
7- .اساس:زمان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب،مر:و بر.
9- .آج،لب،فق+جلّ جلاله.
10- .دب:اين.

ظاهر،و اگر دليل بر آنكه«بعض»به معنى كلّ آمده است اين بيت است،در اين بيت بر اين معنى دليل نيست،براى آن كه معنى بيت آن است كه:بعضى از شرّ بود كه آسان تر بود از بعضى،چنان كه:ضرب از قتل،و قتل از صلب و صلب از تمثيل و آنچه مانند اين (1)بود،واجب (2)نكند كه تا«بعض»با كلّ مضاف نبود هيّن (3)نباشد،فاذا لا وجه (4)لهذا القول.

و نخعى در شاذّ خواند:«حرم»بر فعل لازم على وز كرم.و اصل تحريم حظر و منع باشد،و اشتقاق او از حرمان است.و محروم ممنوع باشد،و اصل احلال و تحليل اطلاق بود من الحلّ الّذي هو ضدّ العقد (5)براى آن كه حلال گشاده باشد،نبينى كه مطلق (6)و طلق در جاى حلال استعمال كنند.

وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ،من از خداى به شما آيتى آورده ام و حجّتى و معجزه (7).

فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ از خدا بترسيد (8)و طاعت من داريد (9).

إِنَّ اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،خداى-عزّ و جلّ-خداى (10)من است و خداوند شما،و «انّ»براى آن مكسور است كه سخن مبتداست متعلّق نيست بما قبله،و در عربيّت روا باشد.و إِنَّ اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،تا محمول بود على قوله:و جئتكم بأنّ اللّه ربّي و ربّكم،و اين كلمه،اعنى«ربّ»اطلاق نكنند بر يكى از ما،بل مقيّد گويند چنان كه:ربّ الدّار،و اين لفظ را تفسير و وجوه رفته است در سورة الفاتحة[427-ر].و كذ[لك] (11)قوله (12): فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ ،خداى را پرستيد (13)،اين آيت وارد است مورد تنبيه و ترغيب و تذكير و تحريض (14)بر نظر كردن و نعمت خداى را شكر

ص : 337


1- .آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و واجب.
3- .لب:مين،آج:مبيّن.
4- .مج:فاذن الاوجه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج:العقل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج:مطلقا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب:معجزه/معجزه اى.
8- .دب:بترسى.
9- .دب:دارى،مب،مر:بداريد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:خداوند.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب+تعالى.
13- .دب،آج،لب،فق:پرستى.
14- .دب،لب،فق،مب،مر:تحريص.

كردن،و به عبادات او قيام كردند.

فَلَمّٰا أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ ،اى علم و وجد بالحاسة و راى.بدانست و به حواسّ بيافت و علاماتش (1)بديد و از ديگران بشنيد.

فرّاء گفت:وجد (2).ابو عبيده گفت:عرف.مقاتل گفت:راى،نظيره قوله: هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ (3)...،و قوله: فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا (4)...،مفسران گفتند و آنگه بيشتر اظهار كفر كردند كه قصد كشتن او كردند.او مادر را (5)بر گرفت و بگريخت كه «الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين» (6).

سدّى گفت:سبب آن بود كه جهودان بنى اسرائيل به حجّت با عيسى بر نيامدند (7)،قصد كشتن او كردند،او بگريخت و به ديهى آمد،و مريم مادرش با او بود.

در سراى مردى فرود آمدند كه زنى داشت.روزى اين مرد در سراى آمد (8)دل تنگ، و با زن (9)چيزى بگفت و زن نيز دل تنگ شد.مريم گفت:اين شهور تو چرا دل تنگ است؟و با تو چه گفت كه تو دل تنگ شدى؟گفت:آفتى و بلايى كه با تو گفتن سود ندارد.مريم-عليها السلام-گفت:با من بگو كه باشد كه به نزديك من فرجى بود آن را.گفت:چگونه؟گفت:اين پسر من مجاب الدّعوة (10)است،خداى را دعا كند تا خداى كفايت كند.

گفت:بدان كه اين پادشاه ولايت ما هريك چند مئونت خود و لشكر بر كسى افگند و به خانه او فرود آيد با جمله لشكر (11)و آن كس را مستأصل كند،اكنون كس فرستاده است كه من و لشكر (12)جمله اين جا (13)مى آييم و ما طاقت آن نداريم.مريم- عليها السلام-گفت (14):من پسرم را بگويم تا دعا كند تا خداى تعالى كفايت كند.

ص : 338


1- .آج،لب،فق:علامتش.
2- .دب،مب،مر:وجده.
3- .سوره مريم(19)آيه 98.
4- .سوره انبيا(21)آيه 12.
5- .لب،فق،مب،مر:مادر او را.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:الانبياء.
7- .دب+و.
8- .مب:در سراى خود در آمد.
9- .آج،لب،فق،مر+خود.
10- .فق،مب:مستجاب الدّعوه.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+خود.
12- .مر+من.
13- .آج،لب،مب،مر:بدان جا،فق:بدين جا.
14- .آج،لب،فق+كه.

چون عيسى در آمد،مريم او را (1)بگفت.عيسى گفت:من اين دعا بكنم (2)،و لكن اين جا شرّ و فتنه (3)پديد آيد.مريم گفت:اين بيايد كردن كه اين مرد و اين زن را (4)بر ما حقّ است.مرد گفت:به هر حال (5)ببايد كردن.عيسى-عليه السلام-گفت:

تو چندان كه توانى آب بيار (6)و در اين ديگها و خمها كن تا (7)دعا كنم تا (8)خداى تعالى همه به انواع (9)مطبوخات كند،و آن آبها كه در خمهايت با خمر كند-و اين بر قول آن كس باشد كه گويد:خمر اوّل حلال بوده است.

عيسى دعا كرد،و خداى اجابت كرد،و پادشاه حاضر آمد،طعامى خورد (10)كه از آن لذيذتر و خوش تر هرگز نخورده بود (11).چون خمر پيش آوردند،خمرى بود كه (12)مثل آن نديده بودند،آن مرد را گفت:اين طعامها و اين شراب از كجا آورديد (13)؟ گفت:مرا بود.گفت:دروغ مى گوييد (14)،چندان كه تعلّل كرد فايده نبود،تا بگفت كه:زنى (15)به سراى من فرود آمده است (16)،پسرى دارد،او (17)دعا كرد تا خداى تعالى آب با اين طعام و شراب (18)كرد،و پادشاه را پسرى بمرده بود-من احبّ خلق اللّه اليه- او را وليعهد خواست كردن،با خود گفت كه:آن كس كه دعاى او در تحويل آب با (19)طعام و شراب مستجاب بود،همانا در احياى موتى هم چنين باشد.

آنگه كس فرستاد،و عيسى را بخواند و گفت:تو را لا بدّ دعا بايد كردن تا

ص : 339


1- .مر:مريم آن سخن.
2- .مج،وز:نكنم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:فتنه/فتنه اى.
4- .وز:كه اين مرد و زن را،آج،لب،فق،مب،مر:كه اين زن را و اين مرد را.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+كه اين.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بياور.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+من.
8- .آج،لب:كه.
9- .مج،بانواع،وز،آج،لب،فق،مر:با انواع.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:خوردند.
11- .آج،لب،فق،مر:نخورده بودند.
12- .مب+هرگز.
13- .دب،آج،لب،فق:آوردى/آورديد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گويى.
15- .مب+و پسرى.
16- .مب:آمده اند.
17- .مب:و پسر.
18- .آج،لب،فق:طعامها و شراب،مب،مر:طعامها و شرابها.
19- .آج،لب،فق،مب،مر:و.

خداى آن پسر مرا زنده كند.گفت:من اين بكنم،و لكن اين جا فتنه و شرّى بباشد.

پادشاه گفت:لا ابالي،باك ندارم اندى (1)كه او باشد و من او را بينم (2).

عيسى-عليه السلام-گفت:به شرط آن كه من اين دعا بكنم و بروم و مادر با من بيايد و ما را منع نكند كسى.گفت:روا باشد.

بر اين عهد كردند،و عيسى-عليه السلام-دعا كرد و خداى تعالى پسر او زنده كرد (3).عيسى و مريم ازآنجا بيامدند.مردم آن شهر چون بديدند كه پسر او زنده شد، خروج كردند بر پادشاه و سلاحها بر گرفتند و گفتند:ما را اميد آن بود كه چون او بميرد ما از اين جور برهيم،كه او را فرزند و عقب نبود (4).اكنون پسر بازآمد تا با ما همان كند كه پدر (5)،و قتلى و فتنه اى عظيم پيدا آمد آنجا.و عيسى-عليه السلام- بيامد،چون به كنار دريا رسيد حواريّان جماعتى بودند،صيّادان ماهى بر كنار دريا ماهى مى گرفتند.ايشان را گفت (6):شما چه مردمانيد (7)؟گفتند:ما صيد ماهى كنيم (8).گفت:صيد ماهى چه خواهيد كردن (9)،بياييد تا صيد بهشت و رضاى خدا كنى (10).گفتند:چگونه؟گفت:من پيغامبر خدايم (11)و ايشان را دعوت كرد و معجزه نمود.ايشان ايمان آوردند.ايشان را گفت:من انصاري الى اللّه.

سدّى و ابن جريج و كسائى گفتند:«الى»به معنى مع است،چنان كه عرب گويد:الذود الى الذّود ابل،اى مع الذّود.اين مثلى معروف است،و نابغه گفت:

فلان تتركنّي بالوعيد كأنّنيالى النّاس مطلىّ به القار اجرب

و قال آخر:

ولوج ذراعين (12)في بركهالى جؤجؤ رهل (13)المنكب

ص : 340


1- .آج،لب،فق،مب،مر:چندانى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ببينم.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:پسر او را زنده گردانيد.
4- .مب:نباشد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+مى كند،دب:پدرش.
6- .دب:مى گفت.
7- .دب:مردمانى/مردمانيد،مب:چه مى كنيد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كنيم.
9- .دب:خواهى كرد،آج،لب،فق:خواهى كردن.
10- .آج،لب،فق،مر:كنيد،مب:بكنيد.
11- .آج،لب،فق،مر:خداام.
12- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(50/3):ذراعيه.
13- .اساس:راهل،با توجّه به دب تصحيح شد.

و قال تعالى: وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ (1)...،اى مع اموالكم.و حسن بصرى و ابو عبيده گفتند:«الى»به معنى«في» (2)است،اى من انصاري في اللّه و في سبيل اللّه،قال طرفة:

و ان تلتقى الحىّ الجميع تلاقنيالى ذروة البيت الكريم المصمّد

اى في ذروة.و«الى»هرجايى به معنى مع نباشد،مگر آنجا كه در او اضافه و مصاحبت باشد،و معنى آن بود كه:من انصاري مضافا الى اللّه،يعنى خداى مرا خود (3)يار است،كيست كه رغبت كند كه با خداى يار شود در يارى من! جبّائي گفت:«الى»به معنى«لام»است،چنان كه گويند:هديته [427-پ]لكذا و الى كذا،قال اللّه تعالى: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ (4).

قٰالَ الْحَوٰارِيُّونَ ،گفتند حواريّان.مفسران خلاف كردند در آن كه حواريّان كه بودند،و چرا ايشان را حوارىّ خواندند.

سدّى گفت:ملاّحان و صيّادان دريا بودند-چنان كه شرح داديم-و اين روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس (5)،گفت:براى آن حوارىّ خواند (6)ايشان را لبياض ثيابهم،براى آن كه سپيد (7)جامه بودند (8).

عطا گفت:مادر او را به دكّان گازران و رنگرزان (9)داد (10)تا پيشه بياموزد،و او به دكّان رئيس صبّاغان بود و جامه بسيار در دكّان او جمع شده بود.عيسى را گفت:

مرا روزى چند به دهى كارى هست آنجا خواهم رفتن،و اين جامه ها را علامت بر كرده ام هريكى (11)به رنگى مى بايد كه برآن رنگ علامت دارد،و او برفت.

عيسى-عليه السلام-جمله در خم (12)نيل نهاد و رها كرد و گفت:اللّهم اخرجها على

ص : 341


1- .سوره نساء(4)آيه 2.
2- .مر:مع.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:خداى خود مرا.
4- .سوره يونس(10)آيه 35.
5- .دب+و.
6- .آج،لب،فق،مر:خواندند،مب:خوانند.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
8- .آج،لب،فق،مر:بودندى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رنگرزان.
10- .مب:دادى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+را.
12- .دب:جمله جامه درخت.

ما اريد.چون مرد بازآمد گفت (1):چه كردى؟گفت:جامه ها همه در آن خم است.

استاد گفت:جامه هاى مردمان (2)تباه كردى،آن هريكى لونى مى بايد (3)و بانگ و فرياد كرد،مردم (4)جمع شدند.

عيسى-عليه السلام-گفت:يا استاد (5)!چه بانگ و فرياد است!بيا بر كنار اين خم بايست و بگوى (6)كه هر جامه چه لون مى بايد (7)،از تو گفتن و از من بر آوردن (8).

آنگاه استاد مى گفت:جامه فلان،فلان رنگ مى بايد.او به آن رنگ مى برآورد (9).

يكى (10)سرخ و يكى زرد و يكى لعل و يكى كبود و يكى سبز.مردم آن (11)بازار از آن متعجّب شدند (12)و دانستند كه آن فعل خداست،و هيچ قادر به قدرت آن نداند كردن (13).

و عيسى-عليه السلام-ايشان را دعوت كرد،ايشان ايمان آوردند فهم الحواريّون، حواريّان ايشانند.دكّانها و كارهاى خود رها كردند،و در قفاى عيسى ايستادند و با او مى رفتند و آيات و عجايب مى ديدند.

در خبر است كه:حواريّان عيسى دوازده مرد بودند،در سياحت عيسى با عيسى مى گرديد[ند] (14)در سهل و جبل و برّ و بحر.چون گرسنه شدندى گفتندى:يا روح اللّه!ما گرسنه ايم.عيسى-عليه السلام-دست در زمين زدى-اگر سهل بودى و گر (15)جبل (16)نان بيرون آوردى و به عدد هر مردى دو نان.چون تشنه شدندى،گفتندى:يا روح اللّه!ما تشنه شديم (17)،او دست بر زمين يا كوه زدى و آب بيرون آوردى،آب بازخوردندى .

ص : 342


1- .مب،مر+جامها/جامه ها.
2- .مر:مردم.
3- .آج،لب:لونى ديگر مى بايد.
4- .مب:مردمان.
5- .دب،آج،لب،فق+مر+اين.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گوى.
7- .مب،مر+كردن.
8- .مب:بيرون آوردن،دب،مر:به در آوردن.
9- .مب،مر:بر مى آورد.
10- .مج:هريكى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،«هر»زايد مى نمايد.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مردمان.
12- .دب:شگفت ماندند.
13- .دب:نتواند كرد،مب،مر:نتواند كردن.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،مب،مر:و اگر،فق:يا.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:ما تشنه ايم.

روزى گفتند (1):يا رسول اللّه (2)!بهتر از مادر جهان كيست؟چون گرسنه شويم تو ما را طعام دهى،و چون تشنه شويم تو ما را آب دهى،و در صحبت (3)خدمت تو با تو مى گرديم،و عجايب مى بينيم.عيسى-عليه السلام-گفت:از شما بهتر آن باشد كه از كسب دست خود خورد.ايشان بيامدند و اختيار گازرى كردند.جامه مردمان مى شستند و مزد بر آنكه مى ستدند (4)قناعت مى كردند.

ضحّاك گفت:ايشان را براى آن حوارىّ (5)خواندند (6)،لصفاء قلوبهم و نقائها، براى آن كه دلهايشان (7)صافي بود.

عبد اللّه مبارك گفت (8):براى آن كه نورانى بودند،اثر نور و عبادت بر روى ايشان پيدا بود،قال اللّه تعالى: سِيمٰاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ (9).

و اصل«حور»به نزديك عرب سپيدى (10)باشد،يقال:رجل احور و امراة حوراء و رجال و نساء حور،للشّديد (11)بياض العين.و نان (12)سپيد (13)را حوّارى گويند،و زن سپيد (14)روى با جمال را حواريّه گويند،قال الحارث بن حلّزة:

فقل للحواريّات يبكين غيرناو لا تبكنا الّا الكلاب النّوابح

و قال الفرزدق:

فقلت انّ الحواريّات تعطفهاذا تزيّنّ من تحت الجلابيب

ابن عون گفت:پادشاهى از جمله پادشاهان طعامى ساخت و مردمان صالح را جمع كردند و عيسى-عليه السلام-در آن ميان بود.پادشاه به عيسى مى نگريد (15).او از (16)

ص : 343


1- .آج،لب،فق:گفتندى.
2- .مب:يا روح اللّه.
3- .دب،مب+و.
4- .وز:و مزد كه برآن مى ستدند و،دب:و مزدى كه مى ستدند بدان،آج،لب،فق،مب،مر:و مزدكى برآن مى گرفتند و.
5- .مب،مر:حواريّان.
6- .دب،مب:خوانند.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:دلهاشان.
8- .مب:عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مبارك گفتند.
9- .سوره فتح(48)آيه 29.
10- .دب:سپيد،فق،مر:سفيدى،مب:سفيد.
11- .مج:شديد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز:و زنان.
13- .فق،مب،مر:سفيد.
14- .فق،مب،مر:سفيد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:مى نگريست.
16- .وز:و از.

كاسه خود به عادت طعام مى خورد و هيچ كم نمى شد (1)،او را گفت:تو چه مردى؟ گفت:من عيسى مريمم (2)پيغامبر خدا،و او را دعوت كرد و (3)ايمان آورد و خواصّ ملك به او ايمان آوردند و ملك رها كردند و در قفاى او ايستادند،حواريّان ايشان بودند.

كلبي گفت و ابو روق:حواريّان اصفياء و خواصّ عيسى بودند-و ايشان دوازده مرد بودند.

حسن (4)گفت:حواريّان انصار عيسى بودند،و حوارىّ ناصر باشد.

نضر بن شميل گفت:حوارىّ الرّجل خاصّته.قتاده گفت:حوارىّ وزير باشد،و هم از قتاده پرسيدند كه حوارىّ كه باشد؟گفت:آن كس باشد كه خلافت را بشايد.

نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ ،حواريّان گفتند:ما ياران خداييم،يعنى ما ياران رسول خداييم. آمَنّٰا بِاللّٰهِ ،ايمان آورديم به خداى. وَ اشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ ،و گواه باش اى عيسى به آن كه ما مسلمانيم.

رَبَّنٰا ،اى خداوند (5)پروردگار ما! آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ ،ايمان (6)آورديم به آنچه تو فرستاده بودى (7)از كتبهاى پيشين. وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ ،و متابعت كرديم پيغامبر را، يعنى عيسى را. فَاكْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِينَ ،نام ما در جمله گواهان بنويس كه ما بر اين گواهى مى دهيم،يعنى آنان كه براى پيغامبران تو گواهى دادند به صدق.

عطا گفت:مع النّبيّين،با پيغامبران،براى آن كه هر پيغامبرى گواه امّت باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:مع محمّد و امّته (8)،بيانه: وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (9)، و قوله [وَ] (10)كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (11).

وَ مَكَرُوا ،مكر كردند (12)،و«مكر»تدبير لطيف پوشيده باشد.و اهل معانى

ص : 344


1- .دب:و هيچ نمى گفت و كم نمى شد،آج،لب،فق،مب،مر:هيچ تمام نمى شد.
2- .آج،لب،فق،مر:عيسى بن مريمم.
3- .وز:و او،دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:حسن بصرى.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ما ايمان.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:تو فرستادى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .سوره نساء(4)آيه 41.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
11- .سوره بقره(2)آيه 143.
12- .مج،مكر كردن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گفتند:«مكر»سعى به فساد باشد در پوشيدگى[428-ر].و اصل او من قول العرب:مكر اللّيل و امكر (1)اذا اظلم،شب تاريك شد.و گفته اند:استجماع الرّأى و استحكامه في المكيدة،و اصل او از احكام باشد من قولهم:امراة ممكورة اذا كانت مجتمعة الخلق محكمته (2).

وَ مَكَرُوا ،مكر كردند،يعنى كفّار بنى اسرائيل آنان كه أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ .و مكر ايشان اين جا تدبير و انداخت (3)قتل عيسى بود،و اين آنگه بود كه عيسى را براندند و بيرون كردند.پس از مدّتى بازآمد و دعوت آشكارا كرد،و ايشان همّت (4)كشتن او كردند (5).

وَ مَكَرَ اللّٰهُ ،فرّاء گفت:«مكر»،از مخلوقان (6)خديعت و حيلت بر فساد باشد،و از خداى تعالى استدراج بندگان باشد،و معنى«استدراج»ناگاه گرفتن بود و در پختن (7)از پس آن كه در نعمت باشند،قال اللّه تعالى: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (8).

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى مكر او (9)آن است[كه] (10):هرگه كه بنده گناهى نو كند،خداى با او نعمتى نو كند.

زجّاج گفت:مكر خداى با بنده جزاى او باشد بنده را بر مكر،جزا (11)را به اسم مبتدا بر خواند،چنان كه گفت: اَللّٰهُ (12)يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ (13)،و قوله: وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ (14)،و قال عمرو بن كلثوم.

الا لا يجهلن احد علينافنجهل فوق جهل الجاهلينا

ص : 345


1- .آج،لب،فق:امكره.
2- .اساس:محكمه،با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .فق،مب،مر+و.
4- .آج،لب،فق،مب:همه قصد،مر:هم قصد.
5- .مب+قوله.
6- .مب،مر:مخلوقات.
7- .در پختن/در پيختن،دب:سختن،آج:در سختن،لب،فق:در سختن،مب،مر:و پيختن.
8- .سوره اعراف(7)آيه 182.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مكروا.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .وز:خدا.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:و اللّه.
13- .سوره بقره(2)آيه 15.
14- .سوره نساء(4)آيه 142.

و قال آخر:

فاعلم و أيقن أنّ ملكك زائلو اعلم بانّك ما تدين تدان

اى ما تجزى تجزى.و اوّل جزا نباشد،و اين را مزوّجه (1)گويند،و مثله قوله:

فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ (2) ،و نظاير اين بسيار است،و اين طريقت مستقصى تر گفته شود.إن شاء اللّه.

ابو القاسم بن حبيب گفت،از ابو عبد اللّه بن عاد بغدادى شنيدم (3)كه گفت، مردى جنيد را پرسيد (4):چون است كه خداى تعالى مكر با خود اضافه كرد،و پسنديد خود را به اين،و بر ديگران عيب كرد.جنيد گفت:ندانم كه (5)تو چه مى گويى،و لكن من از فلان (6)طنبوره زن شنيدم اين ابيات:

فديتك قد جبلت على هواكافنفسي لا تنازعني سواكا

احبّك لا ببعضي بل بكلّيو ان لم يبق حبّك لي حراكا

و يقبح من سواك الفعل عنديو تفعله فيحسن (7)منك ذاكا

مرد (8)گفت:يا سبحان اللّه!تو را از آيتى (9)قرآن مى پرسم،مرا به شعر (10)طنبوره زن جواب مى دهى!گفت:من جواب تو دادم اگر عقل دارى،چون اين نمى دانى تا به زبان عاميانت بگويم تخليه و فراگذاشتن او (11)ايشان[را] (12)تا مكر كنند مكرى است از او به (13)ايشان و آن مكر كه خداى تعالى كرد به (14)ايشان.اين جا القاى شبه عيسى است بر صاحب ايشان كه او را بر عيسى موكّل كردند،چون عزم كشتن عيسى كردند تا به جاى عيسى او را (15)بياويختند،چون بنگريدند صاحب ايشان بود-و قصّه اين

ص : 346


1- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها:مزاوجه.
2- .سوره بقره(2)آيه 194.
3- .مج:شنيديم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،مب،مر+كه.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
6- .آج،لب،مب،مر+زن.
7- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(53/3):و يحسن.
8- .وز،آج،لب:مردى.
9- .فق:آيت.
10- .آج،لب،فق+زنى.
11- .دب:و.
12- .مج:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج،لب،فق:با.
14- .آج،لب،مر:ندارد،وز:با.
15- .آج،لب،فق:تا به جايى كه عيسى را.

در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

و طرفي اين است كه عبد اللّه عبّاس[گفت] (1):پادشاه (2)بنى اسرائيل خواست تا عيسى را بكشد،اعوان و شرط (3)خود را به طلب او فرستاد او را در راهى بديدند.قصد گرفتن او كردند،بگريخت در كويى (4)شد و در آن كوى (5)در سوراخى (6)شد،از پى او برفتند.يكى را كه از ايشان خبيث تر بود گفتند:تو دررو و او را بيرون آور.او در آنجا رفت،كس را نديد.چون بيرون آمد،خداى تعالى شبه عيسى بر او افگند،او را بگرفتند.او گفت:من صاحب شماام فلان،از او قبول نكردند و او را بياويختند،و عيسى را-عليه السلام-به آسمان بردند.

وهب گفت:د شب بيامدند و عيسى را بگرفتند و (7)درختى بزدند و خواستند تا عيسى را بر دار كنند.خداى تعالى شب تاريك بكرد و فرشتگان را بفرستاد تا عيسى را ازآنجا ببردند،و ايشان به جاى عيسى-عليه السلام-آن مرد را كه بر او راه نموده بود بگرفتند (8)و بياويختند.

و آن شب عيسى-عليه السلام-در اوّل شب حواريّان را جمع كرد و ايشان را وصايت كرد و گفت:پيش ازآن كه خروس (9)بانگ (10)كند،يكى از شما كافر شود و مرا به درمى چند بفروشد.حواريّان متفرّق شدند و عيسى جايى پنهان شد.

اين مرد كه عيسى گفته بود بيامد (11)،جهودان را گفت:مرا چه دهيد (12)اگر شما را راه نمايم بر عيسى؟گفتند:تو را سى درم دهيم.او بيامد و ايشان را به سر عيسى آورد.عيسى را بگرفتند و به زير درخت آوردند.خداى تعالى شبه او بر اين (13)مرد

ص : 347


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج:پاداشاه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز:شرطه.
4- .آج،لب،فق،مر:كوهى.
5- .فق،مر:كوه،آج:كو،لب:كوهى.
6- .مر:سولاخى.
7- .مر+بر.
8- .آج،لب،فق،مر:آن مرد را بگرفتند كه راه به ايشان نموده بود.
9- .دب،لب:خروه.
10- .لب:بانگه،مر:بنگ.
11- .مر+و.
12- .دب،آج،لب،فق:دهى/دهيد.
13- .مر:آن.

افگند-و نام او يهودا بود-تا او را بگرفتند و بياويختند،و عيسى را به آسمان بردند.

و به روايت ديگر عيسى را فرشتگان ازآنجا ببردند.مادر عيسى-عليه السلام- در شب بيامد و چنان گمان بردند كه عيسى را بر دار كرده اند،و زنى با او بود (1).

عيسى-عليه السلام-او را دعا كرده بود تا خداى (2)او را از ديوانگى شفا داده بود،و هر دو در زير آن درخت مى گريستند و جزع مى كردند[بر عيسى] (3).

عيسى-عليه السلام-بيامد و ايشان را گفت:شما بر كه مى گرييد (4)؟و براى چه جزع مى كنيد (5)؟گفتند:ما بر پيغامبرى خداى-عيساى مريم-مى گرييم (6)كه او را بر دار كرده اند.گفت:هيچ مگرييد (7)و جزع مكنيد (8)كه من عيسى ام،خداى تعالى مرا نگاه داشت،و اين آويخته آن منافق است كه مردم را به سر من آورد.ايشان دل خوش شدند و بر گرديدند.

پس از هفت روز عيسى-عليه السلام-بيامد و حواريّان را جمع كرد،و ايشان را وصيّت كرد و در زمين بفرستاد (9)هريكى را به جانبى تا دعوت كنند خلقان را با دين خداى.و خداى تعالى عيسى را به آسمان برد[428-پ]و حواريّان پراگنده شدند در زمين،هريكى (10)به جانبى از جوانب زمين براى دعوت.هركس (11)به آن زمين كه فتاد (12)،خداى تعالى او را لغت آن قوم با[ز آ] (13)موخت تا به زبان ا[يشا] (14)ن ايشان را دعوت كرد (15)،فهذا معنى قوله تعالى: وَ مَكَرُوا[وَ مَكَرَ] (16)اللّٰهُ.وَ اللّٰهُ خَيْرُ الْمٰاكِرِينَ المعاقبين المجازين،بهترين جزادهندگان است بندگان را برآن مكر كه كنند.

ص : 348


1- .دب+كه،آج،لب،فق+و.
2- .وز،آج،لب،فق+تعالى.
3- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب:مى گريى/مى گرييد.
5- .دب:مى كنى/مى كنيد.
6- .مج،وز،آج،لب:مى گريم،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
7- .دب:مگريى/مگرييد.
8- .دب:مكنى/مكنيد.
9- .وز،مب+و.
10- .مب،مر:و هريك.
11- .آج،لب،فق+كه.
12- .مب،مر:به هر زمينى كه افتاد.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آج،لب،فق،مر:مى كرد،دب،مب:مى كردند.
16- .مج،وز،دب:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

اهل تواريخ گفتند:چون مريم به عيسى بار[بر] (1)گرفت،او را سيزده سال بود، و عيسى به بيت لحم زاد به زمين اورى،شصت[و] (2)پنج سال گذشته از غلبه اسكندر بر زمين بابل،پنجاه و يك سال گذشته از ملك اشكانيان،و خداى وحى كرد به او از پس سى سال-بر يك قول-و او را از بيت المقدّس به آسمان برد شب قدر از ماه رمضان.

و در حديث مقتل اميرالمؤمنين على-عليه السلام-آمد:

و لقد ضربت في اللّيلة الّتي قبض فيها يوشع بن نون و قبضت (3)في اللّيلة التى عرج فيها بعيسى بن مريم، گفت:مرا در شبى ضربت زدند در مثل آن شب يوشع بن نون را وفات آمد و قبض روح من در شبى كردند كه در مثل آن شب عيسى مريم را به آسمان بردند،و آن شب بيست ويكم بود،و به يك روايت اين شب[شب] (4)قدر باشد.و چون عيسى را- عليه السلام-به آسمان بردند،او را سى و سه سال بود.و مدّت نبوّت او سه سال بود بر اين قول،و مادر از پس[آن كه] (5)او را به آسمان بردند شش سال بماند.

إِذْ قٰالَ اللّٰهُ يٰا عِيسىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ ،و ياد كن اى محمّد چون گفت خداى -عزّ و جل-[اى] (6)عيسى من تو را توفّى خواهم كردن.

مفسران خلاف كردند در معنى«توفّى»اين جايگاه.كعب الاحبار (7)و حسن بصرى و كلبى و ابن جريج و ابن زيد و مطر الورّاق و محمّد بن جعفر بن الزّبير (8)گفتند (9):معنى قبض اوست نه معنى قبض روح و جان برداشتن.و اين قول را حجّت اين آوردند كه گفت: فَلَمّٰا تَوَفَّيْتَنِي (10)،اى قبضتني الى السماء حيّا،براى آن كه قوم او از پس رفع او به آسمان ترسا شدند نه از پس مرگ او،و بر اين قول«توفّى»را حمل بايد كردن على احد المعنيين،اى قابضك الىّ تامّا وافيا لم ينالوا منك شيئا،من تو را به آسمان بردم و دشمنان از تو چيزى نقصان ناكرده و فرصتى نايافته از آن مكر كه

ص : 349


1- .مج،دب:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:قبضته،با توجّه به دب تصحيح شد.
4- .مج،لب،مب،مر:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
10- .سوره مائده(5)آيه 17.

انداختند،من قول العرب:توفّت منه كذا اذا استوفيته.

و معنى دگر تسلّم و تقبّل،اى متسلمك من قولهم:توفّيت:كذا اذا تسلّمته،و بر اين قول در لفظ تكرارى باشد براى آن كه:قابضك الىّ و رافعك الىّ،هر دو يكى باشد،جز كه از او عذر به اختلاف لفظ نشايد خواستن (1)،چنان كه شاعر گفت:

و هند اتى من دونها النّأى و البعد

و اين هر دو يكى باشد.و ديگرى گفت:

و ألفى قولها كذبا و مينا

و اين هر دو يكى باشد.

ربيع انس گفت:مراد نوم است و خواب (2)،انّي منيمك،من تو را بخوابانم و در خواب به آسمان برم تو را (3)،گفت بيانش قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ بِاللَّيْلِ (4)...، اى ينيمكم،و آن خداست كه شما را بخواباند و به روز احوال شما داند،براى آن كه نوم را«اخو الموت»گويند،و قوله تعالى: اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا (5)...،تفسير چنين دادند كه:وقت نومها به قرينه وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا (6).

عليّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس: إِنِّي مُتَوَفِّيكَ ،اى مميتك،من تو را بميرانم،دليله قوله: قُلْ يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ (7)...،و قوله: فَإِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ (8)...،و اين به حقيقت نزديكتر است و به ظاهر لايق تر.و بر اين قول آيت را دو تأويل باشد:يكى آن كه وهب (9)گفت:خداى تعالى عيسى را بميرانيد سه ساعت،آنگه زنده كرد او را و به آسمان برد.

محمّد بن اسحاق گفت:ترسايان مى گويند خداى تعالى عيسى را هفت ساعت بميرانيد،آنگه زنده كرد و به آسمان برد.

و تأويل دگر آن است كه ضحّاك (10)و جماعتى (11)اهل علم گفتند (12):در كلام

ص : 350


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شايد خواستن.
2- .دب،آج،لب،فق+يعنى.
3- .آج،لب،فق،مر:در خواب تو را به آسمان برم.
4- .سوره انعام(6)آيه 60.
5- .سوره زمر(39)آيه 42.
6- .سوره زمر(39)آيه 42.
7- .سوره سجده(32)آيه 11.
8- .سوره غافر(40)آيه 77.
9- .مب:وهب منبه.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
11- .مب+از مفسران و.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:كه.

تقديم و تأخيرى هست،و تقدير اين است:انّي رافعك الىّ و مطهرك من الّذين كفروا و متوفّيك بعد انزالك من السماء،و نظير اين در تقدير و تأخير،قوله: وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (1)،و تقدير آن است (2):و لو لا كلمة سبقت من ربّك و اجل مسمّى لكان لزاما،و قال الشّاعر:

الا يا نخلة من ذات عرقعليك و رحمة اللّه السلام

اى عليك السلام و رحمة اللّه.

و قال آخر:

جمعت و عيبا نخوة و نميمةثلاث خصال لست عنهنّ ترعوي

اى جمعت نخوة و نميمة و عيبا.

ابو هريره روايت كرد (3)از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

الانبياء اخوة لعلاّت امّهاتهم شتّى و دينهم واحد،و انا اولى النّاس بعيسى بن مريم لأنّه لم يكن بيني و بينه نبىّ،و انّه نازل على امّتي و خليفتي عليهم فاذا رايتموه فاعرفوه،فانّه رجل مربوع الخلق الى الحمرة و البياض،سبط الشّعر كأنّ شعره يقطر و ان لم يصبه بلل، يدقّ الصّليب و يقتل الخنزير و يقبض (4)المال،و يسكن الرّوحاء حاجّا و معتمرا، و يقاتل النّاس على الاسلام حتّى يهلك اللّه في زمانه الملل كلّها و يهلك اللّه في زمانه مسيح الضّلال الكذّب الدّجّال،و يقع في الارض المنة حتّى يرتع الأسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم،و يلعب الغلمان بالحيّات لا يضرّ (5)بعضهم بعضا،و يلبث في الارض اربعين سنة و في رواية كعب اربعا و عشرين سنة ثمّ يتزوّج و يولد له،ثمّ يتوفى و يصلّى المسلمون عليه و يدفنونه[429-ر]في حجرة النّبى-صلّى اللّه عليه و آله، گفت:پيغامبران برادرانند از مادران مختلف و دينشان يكى است،و من اولى ترم به عيسى (6)مريم براى آن كه (7)ميان من و او پيغامبرى

ص : 351


1- .سوره طه(20)آيه 129.
2- .مب+كه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كند.
4- .مج،لب،فق،مب،مر:يقبض،وز،دب:يقبض،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مج:به صورت«لا يفر»هم خوانده مى شود.
6- .دب+بن.
7- .دب+از.

نيست،و او فرود آيد از آسمان بر امّت من و خليفه من باشد بر ايشان،و همانا (1)اين خبر آنان روايت كرده باشند كه حديث مهدى را از روى بى انصافى منكر باشند،و الا او خلافت رسول را نبشايد (2)براى آن كه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند، لا بدّ بود ازآن كه رجوع او با كسى باشد،و رجوع جمله امّت كه شرع محمّدى (3)داند و استحقاق آن دارد كه عيسى مريم به او اقتدا كند از او قبول كند،پس همانا خلل از راوى بوده باشد،و خبر چنين است:

و انّه نازل على امّتي مع خليفة من ولدى.

چون او را بينى بشناسى او را،به اين اوصاف و علامات مردى باشد دو بهرى سرخ سپيد (4)دراز موى،پندارى آب از موى او مى بچكد (5)و اگرچه موى او تر نباشد.

صليب شكند،و خوك كشد،و مال بخشد و در روحاء نشيند و حج و عمره كند،و با مردمان بر اسلام قتال كند تا خداى تعالى در روزگار او جمله دينها هلاك كند، در روزگار او مسيح ضلال را كه دجّال است هلاك كند،و همه زمين ايمن شود تا شير با شتر و پلنگ با گاو و گوسفند و گرگ (6)به يك جاى چره كنند (7).و كودكان به (8)مار بازى كنند و هيچ يك يكديگر (9)را نيازارند و نرنجانند.و او در زمين چهل سال بماند،و روايت كعب بيست و چهار سال،و زن كند و فرزندان آرد،آنگه او را وفات آيد و مسلمانان بر او نماز كنند.

و در اخبار اهل البيت چنين آمد كه:مهدى بر او نماز كند،و همانا مهدى (10)اولى تر باشد به نماز كردن بر عيسى از يكى من افناء النّاس،و او را در حجره رسول دفن كنند.و جمله آنچه در اين خبر هست،همه اوصاف و علامات (11)روزگار مهدى است كه در اخبار مخالفان و مؤالفان آمده است،و اگر كسى انصاف دهد و عناد رها كند و بر اين اخبار واقف شود،و آن را با حجّت عقل و آيات قرآن برابر كند،بداند

ص : 352


1- .مج:همانان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،بنشايد،دب،مر:نشايد.
3- .آج،لب،فق+است و،مب+است او.
4- .دب:و سپيد،فق،مب:و سفيد.
5- .آج،لب،فق:او بچكد،مب،مر:او مى چكد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و گرگ با گوسفند.
7- .دب:چرا كنند.
8- .دب،مر:با.
9- .وز،آج،لب،فق،مر،يكديگر.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
11- .آج،لب،فق:علامت.

كه معتمد آن است.

حسين بن الفضل را گفتند:در قرآن هيچ آيتى هست كه دليل مى كند بر نزول عيسى-عليه السلام-از آسمان؟گفت:آرى.قوله تعالى: وَ كَهْلاً (1)...،براى آن كه او كهل نشده بود و (2)او را به آسمان بردند،چون به زمين آيد كهل شود،معنى آن است (3):

و كهلا بعد نزوله من السماء.

ابو جعفر منصور خليفه روايت كرد از پدرانش از عبد اللّه عبّاس كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

كيف يهلك امّة انا في اوّلها و عيسى في آخرها و المهديّ من اهل بيتي في وسطها ،گفت:چگونه هلاك شوند امّتى كه من در اوّل ايشان و عيسى در آخرشان و مهدى از اهل البيت من در ميانشان (4)،و اين خبر از روايت ابو جعفر منصور الدّوانيقىّ (5)حجّت است و دليل بر وجود مهدى-عليه السلام-براى آن كه رسول-عليه السلام-گفت:و مهدى (6)اهل البيت من در ميانه،و اگر اكنون و پيش از اين تاريخ به مدّت دراز او موجود نبوده باشد،اين خبر را معنى درست نباشد.و اين خبر ابو اسحاق ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسيرش بيارد به اسناد،و خبرى كه در اين باب اوّل راويان او (7)مفسر (8)اصحاب حديث باشد،و آخر راويان خليفه روزگار كه امام فريقين باشد در (9)باب حجّت بليغتر باشد.

محمّد بن موسى واسطي (10)گفت:انّي متوفّيك (11)عن شهواتك و حظوظ نفسك، من تو را بميرانم از شهوات و نصيب نفسانى،و اين قولى لطيف است،براى آن كه در آخر (12)آمده است كه:عيسى-عليه السلام-چون او را به آسمان بردند و با فرشتگان مختلط شد.طبع او طبع ملائكه شد.

ص : 353


1- .سوره آل عمران(3)آيه 46.
2- .آج،لب،فق:كه.
3- .آج،لب،فق،مب+كه.
4- .دب،آج،فق:ميانه ايشان،لب،مر:ميان ايشان،مب:وسط ايشان.
5- .دب،لب،فق:منصور الدّوانقى،مب،مر:منصور دوانقى.
6- .دب+از.
7- .آج،لب+و،چاپ شعرانى(58/3)+امام.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مفسران.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الواسطى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+و رافعك.
12- .كذا در مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:خبر.

وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ ،نباتى (1)و شيبانى گفتند:عيسى-عليه السلام-بر كوه طور ايستاده (2)بود،جامه (3)از موى بز پوشيده (4)،بادى سخت بر آمد عيسى بدويد،در آن دويدن باد او را بر گرفت و به آسمان برد.

عبد اللّه عبّاس گفت:موسى-عليه السلام-تا بود الّا جامه صوف نپوشيد.و عيسى-عليه السلام-تا بود الّا جامه شعر نپوشند.«صوف»،پشم گوسپند (5)بود،و «شعر»موى بز.

عبد اللّه عمر گفت:رسول را ديدم كه طواف مى كرد (6)،در ميانه (7)طواف تبسمى كرد.گفتند:يا رسول اللّه!سبب تبسم چه بود (8)؟گفت:در طوافگاه عيسى مريم را ديدم و دو فرشته (9)با او بودند.

و گفته اند معنى آن است (10):و رافعك في درجات الجنّة،خداى تعالى تو را رفع كند (11)در درجات بهشت و مقرب گرداند (12)به رحمت خويش (13).

وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و پاكيزه گرداند تو را از (14)كافران،يعنى تو را از ميان ايشان به در آرد و برهاند. وَ جٰاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ ،و آنان (15)كه پس روان تواند من زبر دست و قاهر گردانم بر كافران،يعنى بر جهودان كه به تو كافر بودند.

ربيع انس گفت و حسن و قتاده (16):مراد آنانند كه به او ايمان دارند،چنان كه (17)دون آنان كه او را به دروغ دارند (18)يا دروغ گويند.

ص : 354


1- .وز:بناتى،دب،آج،لب،فق،مر:بنانى.
2- .آج،لب،مب،مر:بايستاده.
3- .آج،لب:جامه/جامه اى.
4- .آج،لب،فق+بود.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوسفند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:ميان.
8- .دب:تبسم چيست.
9- .مب:ديدم با دو فرشته كه.
10- .مب+كه.
11- .آج،لب،فق:رفيع گرداند،مب:رفيع كند.
12- .آج،لب،فق،مر:مقرون گرداند،مب:مقرون كند.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:خويشتن.
14- .مب+ميان.
15- .آج،لب،فق،مب+را.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:ربيع انس و حسن و قتاده گفتند.
17- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبارت«چنان كه»را ندارد.
18- .مب:دروغ داشتند.

آنگه خلاف كردند في[معنى] (1)قوله: فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،كه اين«فوقيت» به چيست؟بعضى گفتند:به حجّت،و بعضى گفتند:به مملكت و قهر و غلبه،و از اينجاست كه پادشاهى در روميان است كه ترسايان باشند (2)،و در جهودان نيست،و جهودان ما دام مقهور و مغلوب باشند و ذليل،و قول اوّل اولى تر است،براى آن كه متضمّن ترغيب در حقّ است[429-پ]و در دين او.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ،پس با من است بازگشت شما،و ورود (3)اين مو[رد و] (4)عظ و ترغيب است. فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ،و حكم كنم ميان شما به قيامت در آنچه در دنيا در (5)آن خلاف كرده باشيد.وجه اتّصال اين كلام به اين قصّه ازآنجاست (6)كه من شما را در دنيا امهال كرده ام و فروگذاشته و مخيّر كرده يا (7)چنين مى كنى از تكذيب و ايذاى پيغامبران من،و لكن اهمال نكنم،كه مرجع و مآل شما با من است،و آن خلاف كه كردى (8)در عيسى مريم كه بهرى گفتى (9)خداست، و بهرى گفتى (10)پسر خداست،و بهرى گفتى (11)بنده خداست،و بهرى گفتى (12)ساحرى كذّاب است،من حكم كنم ميان ايشان در اين اختلاف كردن (13).

و امّا عدول از غياب (14)به خطاب و از خصوص به عموم،جارى مجراى آن است كه پادشاه گويد:معلوم شد پيش من كه اهل فلان شهر چه كرده اند از حسن طاعت و انقياد و امتثال اوامر من،من شما را كه رعيّتى (15)مكافات به خير (16)و انواع تشريف و كرامت ارزانى دارم.

ص : 355


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،وز،مب،مر:باشد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:مورد.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،مب:به.
6- .دب:اين.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كرديد.
9- .دب:بهرى گفت،آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد،بعضى گفتند.
10- .آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد.
11- .دب:گفتندى،آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد كه.
12- .دب:گفتندى،آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد كه.
13- .مج،وز،مب،مر:اختلاف كردند،دب:در اين اختلاف كه كردى.
14- .دب،آج،لب،فق:غايب.
15- .مب:رعيّتيد.
16- .دب+كنم.

آنگه تفصيل داد اين جمله را كه گفت: فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ ،براى آن كه آنان كه محكوم لهم او عليهم باشند،دو نوع باشند:امّا مؤمنان و مطيعان باشند،و امّا كافران و عاصيان.حق تعالى هر دو را تفصيل داد و حكم بگفت بقوله: فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ، امّا آنان كه كافر باشند و آيات و نعم مرا جحود كنند،من ايشان را عذابى كنم سخت.

و«عذاب»استمرار ألم باشد،من عذبة اللّسان لاستمراره في كلام،و منه ماء عذب لاستمراره في الحلق.و شدّت عذاب،امّا به تضعيف باشد و امّا به تنويع و امّا به استمرار.

فِي الدُّنْيٰا ،در دنيا به قتل و سبى و جلاء و جزيه و مذلّت و هوان. وَ الْآخِرَةِ ،و در آخرت در دوزخ عذاب به انواع[عقوبت] (1)وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،«نصرت» معونت باشد بر دشمن.و«معونت»زيادت و (2)قوّت بود دست با او يكى داشتن در قهر،و«ما»نفي است و«من»زايد است براى تأكيد نفي را،كقولك:ما في الدّار من رجل.

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا ،يك فرقه را جزا و پاداشت آن است كه گفت،و دگر فرقه را كه به خلاف آنند به خداى ايمان دارند و تصديق كرده اند او را و پيغامبران او را،و گفت ايشان كار بسته اند و بر وفق شرع عمل كرده.

فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ ،حفص و رويس به«يا»خوانند (3)على الخبر من اللّه-جلّ و عزّ و باقى به«نون»خوانند (4)على اخبار اللّه تعالى عن نفسه على عادة الملوك.

و توفية (5)الحقّ اتمامه بكماله،خداى ايشان را حق به تمامى بگذارد (6)،يا ما ايشان را به تمامى حق بگذاريم (7)چنان كه از مستحقّ ايشان هيچ بخسى (8)و نقصانى نباشد.و «اجر»مزد عمل بود بر وفق آن،امّا عرفا او شرعا،و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه جزا بر عمل نگويند.

خداى تعالى گفت:من مزد بدهم و تمام بدهم و بخس نكنم[كه] (9)آنگه

ص : 356


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .مب،مر:خواندند.
4- .مب،مر:خواندند.
5- .دب:توفيته.
6- .وز،آج،لب،مب:بگزارد.
7- .وز،آج،لب،فق:بگزاريم،دب:بگذارديم.
8- .مب:سختى.
9- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ظالم (1)باشم (2)و من ظالمان را دوست ندارم،و آن كه ظالمان را دوست ندارد براى ظلمشان كى روا دارد كه ظلم كند!و چون ظالم را دوست ندارد (3)نخواهد،كه محبّت اراده بود على وجه،و در اين لفظ هم دليل است بر بطلان مذهب اهل جبر.و حدّ و حقيقت ظلم گفته ايم،و اصل او در لغت نقصان باشد.

ذٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ ،اشارت است به آنچه از قصّه پيغمبران (4)رفت،اى ذلك الّذي قصصت عليك،يعنى اين كه بر شما خواندم از قصّه زكريّا و يحيى و مريم و عيسى از آيات و دلالت و معجزات،و«ذكر»هم گفت باشد و هم ياد كرد،و اين جا مراد گفتارى است كه شنونده به آن متذكّر شود.

در خبرى مرفوع،آمد از رسول-عليه و على آله الصّلاة و السلام (5)-كه:مراد به «ذكر»در اين آيت قرآن است،بيانه قوله: يس، وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (6).و گفته اند:

مراد لوح محفوظ است.و مراد آنچه در لوح نوشته باشد،براى آن«ذكر»را حكيم خواند كه چون خواننده و نظركننده به آن معتبر شود پندارى دليل ناطق است بمثابت گوينده كه حكيم باشد و حكمت بر زبان راند،چنان كه دلالت را دليلى (7)خوانند براى آن كه از بيان (8)به جايى (9)باشد كه پندارى راه نماينده اوست.و نَتْلُوهُ ،را دو معنى باشد:يكى آن كه نكلّمك به،ما بر تو مى خوانيم و با تو مى گوييم،و دگر آن كه جبريل را مى فرمايم (10)تا بر تو خواند،و براى آن كه امر اوست با خود حواله كرد،و«ذلك»در محلّ رفع است به ابتدا،و در خبر او دو قول است:يكى نَتْلُوهُ ،و دگر مِنَ الْآيٰاتِ ،اى ذلك الّذي نتلوه عليك من الآيات.

إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اللّٰهِ ،سبب نزول آيت[آن] (11)بود كه وفد نجران چون بيامدند

ص : 357


1- .دب:ظلم.
2- .مج،دب،آج،لب،مب،مر:باشد،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .دب+ظلم دوست ندارد،و چون ظلم دوست ندارد.
4- .وز،دب:پيغامبران.
5- .آج،لب،فق:رسول عليه السلام.
6- .سوره يس(36)آيه 1 و 2.
7- .مب:دليل.
8- .آج،لب،فق:ازينان،مر:از اينان.
9- .مج+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .مر:مى فرماييم.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و با رسول-عليه السلام-مناظره كردند در باب عيسى-عليه السلام-و گفتند:ما تقول في المسيح عيسى بن مريم؟گفت:عبد اللّه و رسوله.گفتند:هيچ بنده اى را ديدى كه او از مادر پديد آمد بى پدر ؟خداى تعالى به جواب ايشان اين آيت فرستاد،و فحواى آيت آن كه:چه جاى تعجّب است،و شما احوال (1)مى دانيد،اگر آدم بى پدر و مادر در مقدور (2)صحيح و ممكن است،جاى تعجّب نباشد از عيسى كه از مادر آيد بى پدر (3).

پس حق تعالى گفت:مثل[عيسى] (4)در اين باب چون مثل آدم است،يعنى عيسى در اين حكم به آدم ماند كه خداى تعالى او را از خاك بيافريد بى پدر و مادر.

و«مثل»ذكرى باشد ساير كه دليل كند بر آنكه حكم دوم حكم اوّل است،و وجه تمثيل و تشبيه عيسى را به آدم ازآنجاست كه گفتيم (5). ثُمَّ قٰالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ، و التّقدير:فكان:آنگه او را گفت:بباش،ببود در حال بى مدّت و تدريج و تحويل نطفه با علقه،و علقه با مضغه،چنان كه در آيت ذكر كرد: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً (6)- الآية.

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،[430-ر]رفع او محتمل است دو چيز را:يكى خبر مبتدا، التّقدير:ذلك الّذي قد مرّ ذكره الحقّ من ربك.دوم مبتدا باشد و خبر او در جار و مجرور بود،و التّقدير:الحقّ وارد من ربّك (7)،ثابت من ربّك (8)،صادر منه.و قوله:

فَلاٰ تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ،شايد كه خطاب بود با رسول-عليه السلام-و مراد ديگرى چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ (9)،و شايد تا مراد يكى باشد من جملة المكلّفين،چنان كه يكى از ما چون كارى فرمايد جماعتى را،يا خطابى كند با جماعتى،توجيه خطاب كند به يكى از ايشان و جمله (10)مراد باشد (11)به آن خطاب.

ص : 358


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آدم.
2- .وز:در و مقدور،ديگر نسخه بدلها:در مقدور او.
3- .دب،آج+چه تعجّب باشد.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،فق+خلقه من تراب.
6- .سوره مؤمنون(23)آيه 14.
7- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها:چاپ شعرانى(61/3)+او.
8- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها:چاپ شعرانى(61/3)+او.
9- .سوره طلاق(65)آيه 1.
10- .مج+با،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .وز،دب:باشند.

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ ،در ضمير خلاف (1)كردند،بعضى گفتند:راجع است با حقّ في قوله: اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،و بعضى دگر گفتند:راجع است با (2)عيسى-عليه السلام و«محاجّه»،مفاعله باشد از حجّت از دو محاجّه و مجادله و مخاصمه در حقّ مادر عيسى (3)-عليه السلام-و سبب آن بود كه چون رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد و اسلام منتشر بود (4)و سلطان (5)حجّت رسول قاهر گشت بر كافران،وفود آمدن گرفتند به نزديك رسول-عليه السلام-بهرى اسلام آوردند (6)،و بهرى امان (7)طلبيدند (8).در جمله وفود وفد نجران بود (9)،رئيس ايشان ابو حارثه اسقف با سى مرد آمد،از جمله ايشان عاقب بود و سيّد و عبد المسيح،و اينان احبار و رؤساء بودند (10).نماز ديگر در مدينه آمدند جامه هاى (11)ديبا پوشيده (12)و چليپها (13)در گردن افگنده.جهودان بيامدند و با ايشان مناظره كردند و ايشان را گفتند:شما بر هيچ نه ايد (14)،[و ايشان جهودان را گفتند:شما بر هيچ نه ايد (15)] (16)،و (17)خداى تعالى (18)آيت فرستاد: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصٰارىٰ عَلىٰ شَيْءٍ (19)-الآية.

چون رسول-عليه السلام-نماز ديگر بكرد،ايشان روى به رسول كردند و گفتند:

ما تقول في السيّد المسيح،عيسى را چه گويى؟گفت:

عبد اصطفاه (20)اللّه، بنده اى بود كه خداى تعالى او را برگزيد.

ص : 359


1- .مج:حذف،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،مب،مر:از حجّت هركه با تو حجّت آورد مجادله و مخاصمه كند در حق تو يا در عيسى،فق: از حجّت...در حقّ مادر عيسى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى آوردند.
7- .دب:امانى.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:طلب مى كردند.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
10- .آج،لب،مر+و.
11- .مج:جامهاى/جامه هاى.
12- .آج،لب،مب،مر+بودند.
13- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:صليبها.
14- .وز،دب،فق:نه.
15- .آج،لب،فق:نه.
16- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
18- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.
19- .سوره بقره(2)آيه 113.
20- .فق،مب:عبد اصطفاء.

گفتند:يا محمّد!او را پدرى (1)شناسى؟رسول-عليه السلام-گفت:او نه از نكاح زاد تا او را پدر باشد.گفتند (2):هيچ بنده مخلوق را ديدى كه نه از (3)نكاح باشد و او را پدر نباشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اللّٰهِ ،الى قوله: فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ (4).

رسول-عليه السلام-ايشان را گفت:چون شما را (5)قول من باور نمى كنيد (6)و حجّت قبول نمى كنى،بيايى (7)تا مباهله كنيم،كه خداى مرا خبر داد كه عذاب فرود آرد بر دروغزن.

با يكديگر نگريدند و گفتند:چه راى است (8)؟گفتند:مهلت بايد خواستن تا فردا.گفتند:ما را مهلت ده تا فردا تا ما انديشه كنيم،آنگه برفتند و با هم بنشستند و راى زدند،اسقف،ايشان را گفت:اگر محمّد فردا آيد و عامّه صحابه را در قفا گرفته، از او هيچ انديشه مكنيد (9)و با او مباهله كنيد (10)كه او برحق نيست،و اگر آيد و خاصّه فرزندان خود را و قرابات خود را آرد از مباهله او حذر كنيد.

چون بامداد بود و صحابه در مسجد جمع شدند و هركسى توقع كرد (11)كه رسول -عليه السلام-او را حاضر كند،رسول گفت:مرا نفرموده اند الّا (12)خاصّگان خود را از زنان و مردان و كودكان آنجا برم،آنان را كه خداى تعالى به دعاى ايشان عذاب فرستد و عذاب صرف كند.

آنگه دست على گرفت (13)و حسن و حسين از پيش او مى رفتند (14)،و فاطمه-

ص : 360


1- .وز،فق:پدر.
2- .مج:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج:در،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:على الكافرين.
5- .مب،مر:ندارد.
6- .نمى كنيد/نمى كنى.
7- .نمى كنى بيايى/نمى كنيد بياييد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+شما را.
9- .دب:مكنى/مكنيد.
10- .دب:كنى/كنيد.
11- .دب:مى كرد.
12- .مج:كه آن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .لب،مب:بگرفت.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:حسن و حسين مى رفتند از پس او.

عليها السلام-براثر[] (1)ايشان مى رفت تا به صحرا شدند،و ترسايان بيامدند و اسقف ايشان در پيش ايستاده (2)،چون در نگريد (3)ايشان را ديدند.

اسقف گفت:اينان كه اند از محمّد؟گفتند:آن برنا پسر عم و داماد اوست بر دخترش،و آن زن دختر اوست،و آن كودكان دخترزادگان (4)اويند.

او با ترسايان نگريد (5)و گفت:بنگريد (6)كه محمّد چگونه واثق است كه به مباهله فرزندان و خاصّگان خود را آورده است،و به خداى كه اگر هيچ خوفى بودى او را ازآن كه حجّت بر او باشد اگر اختيار كردى (7)هلاك خود (8)و هلاك اينان (9)، احذروا مباهلته (10)،از مباهله او حذر كنيد (11)كه اگر نه مكان قيصر بود من اسلام آوردمى،و با او مصالحه كنى (12)بر آنكه او حكم كند،و بازگرديد (13)و با شهر خود شويد (14)و راى بزنى (15)تا صلاح شما در چيست؟گفتند:راى تو راى ما باشد،و آنچه تو گويى عين مصلحت باشد.

اسقف گفت:يا ابا القاسم انّا لا نباهلك و لكن (16)نصالحك،ما با تو مباهله نمى كنيم،[و لكن با تو مصالحه مى كنيم] (17)با ما مصالحتى كنى (18)بر چيزى كه به آن (19)قيام توانيم كردن (20).

ص : 361


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:در پيش ايشان ايستاده،دب:را در پيش گرفته ايشان.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:در نگريست،دب:در نگريدند.
4- .آج،لب:دخترزاده ها.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:نگريست.
6- .مب:نگريست كه ببينيد.
7- .مر:او باشد اختيار نكردى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب+را.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+را،چاپ شعرانى(62/3):هرگز اختيار نكردى هلاك خود را هلاك اينان را.
10- .اساس:مباهلة،با توجّه به دب تصحيح شد.
11- .دب:كنى/كنيد.
12- .كنى/كنيد.
13- .آج،لب،فق:بازگردى/بازگرديد.
14- .دب،آج،لب،فق:شوى/شويد.
15- .بزنى/بزنيد.
16- .وز،آج،مب:و لكنّا.
17- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .وز،آج،لب،فق،مب:كن.
19- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ما به آن.
20- .دب:توانيم نمود.

رسول-عليه السلام-با ايشان مصالحه كرد بر دو هزار حلّه از حلّه هاى اواقى (1)، هر حلّه چهل درم سره،هرچه بيفزايد يا بكاهد (2)از قيمت اين حلّه ها به حساب باشد، و بفرمود تا صلح نامه بنوشتند (3):

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم.هذا كتاب من محمّد النّبى رسول اللّه لنجران و حاشيتها (4)في كلّ صفراء و بيضاء و ثمرة و رقيق لا يؤخذ منهم غير الفي حلّة من حلل (5)الأواقى قيمة كلّ حلّة (6)اربعون درهما فما زاد او نقص فبحساب ذلك،يؤدون الفا منها[في] (7)صفر و الفا في رجب و عليهم اربعون دينارا مثواة رسولى فما فوق ذلك،و عليهم في كلّ حدث يكون باليمن من ذى عدن عارية مضمونة ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عارية مضمونة لهم بذلك جوار اللّه و ذمّة محمّد بن عبد اللّه و رسول اللّه فمن اكل الرّبا (8)منهم بعد عامه هذا فذمّتى منه بريئة، اين نامه (9)از محمّد رسول خداى براى نجران و حاشيتش در هر زرى (10)و سيمى و ميوه (11)و برده اى (12)كه ايشان را هست از ايشان هيچ نستانند جز دو هزار حلّه از حلّه هاى اواقى[قيمت] (13)هر حلّه چهل درهم آنچه بيفزايد يا (14)بكاهد (15)برآن حساب باشد،هزار از آن در صفر و هزار در رجب،و بر ايشان است كه در مدّت مقام رسول من آنجا چهل دينار به او دهند يا بالاى آن[430-پ]و به هر وقعه (16)و حادثه كه در يمن افتد به عاريت سى زره

ص : 362


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+قيمت.
2- .مج،وز:نكاهد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب+اين چنين كه مسطور است كه.
4- .مب+و.
5- .مج:احلل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج+من حلل الأواقي قيمة كلّ حلّة.
7- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب:اكل الرّبوا.
9- .دب،آج:نامه اى است.
10- .مج:روزى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .وز،دب،آج،فق،مب:ميوه/ميوه اى.
12- .مج:بردى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،لب،فق:تا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .وز:نكاهد.
16- .دب:وقعتى،آج،لب،فق:واقعه.

و سى اسب و سى شتر بدهند عاريت (1)مضمون پذرفته (2)به اين وفا كنند ايشان را جوار خداست و ذمّه محمّد رسول خداى هركه ربا خورد پس از (3)امسال ذمّت من از او بيزار است.

نامه بستدند و ببردند و در راه با يكديگر مى گفتند:اين كه ما كرديم صلاح بود يا نه؟عاقب و عبد المسيح ايشان را گفتند كه:و اللّه كه ما و شما مى دانيم كه محمّد پيغامبرى مرسل است،و آنچه آورده است از كتاب از قبل خداى است،و به خداى كه هيچ كس با هيچ پيغامبر ملاعنه نكرد و الّا مستأصل شدند و از ايشان كسى نماند كوچك و بزرگ،و اگر شما اين كنيد (4)هلاك شويد (5)و بر پشت زمين هيچ ترسا نماندى،كه من در ايشان نگريدم (6)،رويها ديدم كه اگر از خداى بخواستندى تا كوهها را از جاى بر كند (7)اجابت كردى.

و رسول-عليه السلام-گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه عذاب فروآينده بود (8)بر نجران اگر ملاعنه كردندى،و خداى تعالى ايشان را با خوك و بوزنه (9)كردى،و از اين كوه آتشى بر آمدى و همه را بسوختى،و از قبيله (10)ايشان هيچ جانور (11)نماندى تا مرغان (12)بر درختها و سال برنگشتى كه بر پشت زمين يك ترسا بودى.

قوله: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ ،هركه با تو حجّت آرد و خصومت كند در عيسى پس ازآن كه علم يقين به تو آمد در حق او. فَقُلْ تَعٰالَوْا ،بگو بيايى (13).و«تعالوا»،تفاعلوا من العلوّ باشد،اى ارتفعوا.و در اصل وضع كه نهادند به جاى آن نهادند كه مرد بر بالاى (14)نشسته،آينده را گويد:تعال،اى ارتفع،چنان كه ما به پارسى گوييم:برآى

ص : 363


1- .وز:عاريه/عاريه اى.
2- .دب،مب:پذيرفته اى.
3- .آج،لب،فق،مب:ندارد.
4- .دب:كنى/كنيد.
5- .دب:شوى/شويد.
6- .آج،لب،فق،مب،مب،مر:نگريستم.
7- .مب+برآن.
8- .دب:فرود آمده بود.
9- .دب،مب،مر:بوزينه.
10- .دب:قبيل.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:جانورى.
12- .مر+ايشان هيچ.
13- .آج،فق،مب،مر:بياييد.
14- .مج+آن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

اى فلان،تا عام شد و اين كلمه به تازى و پارسى مى گويند،و اگرچه گوينده (1)در پستى باشد (2)نه بر (3)بلندى و به جاى هلمّ. نَدْعُ مجزوم است به جواب امر.

أَبْنٰائِنٰا ،باتّفاق مراد حسن و حسين اند،و در اين جا دليل است بر آنكه ايشان فرزندان رسول اند باطلاق اسم البنوّة عليهم من اللّه،براى آن كه خداى تعالى ايشان را پسر او خواند (4)،اخبار از طريق مخالف و مؤالف به اين متظاهر است كه رسول -عليه السلام-گفته است.و ايشان را فرزند خواند (5)،و مانند آن كه گفت:

ابناى هذان ريحانتاى من الدّنيا، گفت:اين دو پسر من ريحان (6)منند از دنيا،و اتّفاق امّت است كه خطاب جمله صحابه رسول در عهد رسول (7)پس او با ايشان«يا بن رسول اللّه»بوده است.

و در خبر مى آيد كه در صفّين روزى از روزها محمّد حنفيّة-رحمة اللّه (8)عليه- كارزارى (9)مى كرد و ابلاء جهد كرد،اميرالمؤمنين (10)-عليه السلام-[او را] (11)گفت:

اشهد انّك ابني حقّا، گواهى دهم (12)كه تو پسر منى (13)به حقيقت (14).گفتند:اى اميرالمؤمنين !پس حسن و حسين (15)؟گفت (16):

هما ابنا رسول اللّه، ايشان پسران پيغامبر خدااند (17).و در اين آيت دليل است بر آنكه دخترزاده فرزند باشد.و مرد چون وقفى كند على اولاده و اولاد اولاده دخترزاده در آنجا شود و اين مذهب ماست و مذهب شافعى،و آيت،حجّت ماست و حجّت شافعى بر ابو حنيفه كه او گفت:

دخترزاده در آن وقف داخل نبود،به اين بيت استشهاد كرد:

ص : 364


1- .مج،مب:گوينده،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:در.
4- .دب+و.
5- .آج،لب،فق،مر:فرزندان خوانده.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:دو ريحان.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .مب:رحمهم اللّه.
9- .لب:كالزارى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مر:مى دهم.
13- .مج:من،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .مب،مر:بتحقيق.
15- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(64/3)+كيستند.
16- .مج:گفتند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .آج،لب،فق،خدايند.

بنونا بنو ابنائنا و بناتنابنوهنّ ابناء الرّجال الأباعد

و شافعى گفت:من ظاهر كتاب خداى (1)در آيتى محكم رها نكنم براى بيتى از شعر عرب به آن كه در اين بيت وجوهى توان گفتن كه از آن بشود كه در اين مسئله به او استدلال كنند.يكى آن كه:او بر سبيل مبالغت و توسع گفتن باشد،و آيت بر حقيقت است.دوم آن كه:ممكن باشد كه او را با خويشان اهل خود خصومتى بوده است،ايشان مراعات مصاهرت نكرده اند،از سر آن رنج مى گويد.ديگرى گفت هم از اين سبب:

فإنّ ابن اخت القوم مصغى اناؤهاذا لم يزاحم خاله بأب جلد

وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ ،زنان ما را و زنان شما را،و باتّفاق مراد به زنان در آيت فاطمه زهراست-عليها السلام-تنها،و اين دليل است على شرفها و انّها تنزّلت منزلة جمع كثير،تا خداى تعالى از او به جمعى خبر داد،و رسول را نفرمودند كه از جمله زنان كه داشت هيچ كس را به مباهله با خود برد،و اگرچه اين لفظ ايشان را متناول بود،براى آن كه صلاحيت آن مقام و عرض (2)به حضور آن جايگاه به او لايق بود.

دگر آن كه قربت (3)نسب با وصلت سبب برابر نباشد،پس در اين لفظ دليل بود بر آنكه فاطمه زهرا-عليها السلام-از جمله آنان نبود (4).

وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ،و نيز بخوانيم نفس خود را و نفس شما را،و باتّفاق مراد به نفس،اميرالمؤمنين على است اين جا،براى آن كه كسى نفس خود را بنخواند،چه اين معنى از ميان مرد و نفسش (5)صورت نبندد.پس لا بدّ لفظ مجاز بود و مورد او بر مبالغت بود،يعنى بخوانيم كسى را كه حكم نفس او حكم نفس ما باشد،و آنچه ما را باشد او را باشد،و آنچه بر ما باشد بر او باشد.حكم او در عصمت و طهارت و غنا و كفايت حكم من باشد.پس همچنان باشد كه من او باشم او من باشد،و اين كنايت باشد از غايت اختصاص و محبّت و قربت و دوستى تا دو دوست چون در

ص : 365


1- .آج،لب+تعالى جلّ جلاله.
2- .مج،وز،دب:غرض،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج:قرب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جمله زنان به بود.
5- .وز:هر دو نفسش،دب:هر دو نفس.

دوستى به غايت باشند،گويند:اينان متّحد شدند،اگرچه به صورت دواند به معنى يكى اند،چنان كه[شاعر] (1)مى گويد:

أنا من أهوى و من أهوى أنانحن روحان حللنا بدنا

فاذا أبصرتني أبصرتهو إذا أبصرته كان أنا

و اين لفظ دليل كند بر آنكه اميرالمؤمنين على (2)بهتر از همه صحابه و اهل البيت بود،براى آن كه آن را كه خداى تعالى[431-ر]نفس رسول خواند (3)بر اين وجه كه گفتيم تا مدانات و مقاربتى سخت نباشد چنان كه كثير التفاوت نباشد ميانشان اين لفظ اجرا نكنند.

ثُمَّ نَبْتَهِلْ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه نتضرع الى اللّه في الدّعاء،و ابتهال تضرّع باشد (4)،پس لابه كنيم يا (5)خداى تعالى را (6)تا دعاى ما اجابت كند در حقّ دروغ زنان،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

مقاتل گفت:نخلص في الدّعاء،در دعا اخلاص كنيم.كلبى گفت:اجتهاد و مبالغت (7)،و اين قول (8)متقارب است.معنى ديگر آن است كه:نلتعن،لعنت كنيم يكديگر را،و گوييم:لعنت از ميان ما هر دو گروه بر دروغزن باد،من قول العرب:

عليه بهلة اللّه و بهلته،اى لعنته (9)،قال لبيد:

في قروم سادة من قومهمنظر الدّهر اليهم فابتهل

اى دعا عليهم،اين بيت اگرچه در تفسيرها به استشهاد اين معنى آورده اند، معنى چنان مى نمايد كه شاهد به معنى (10)اوّل است من التّضرع،اى تضرّع و ذلّ لهم.

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ ،عطف است على قوله: ثُمَّ نَبْتَهِلْ ،براى

ص : 366


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
2- .مب:على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السلام،آج،لب،فق،مر:عليه السلام.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:براى آن كه او را نفس رسول عليه السلام خواند خداى تعالى جلّ جلاله.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .كذا در مج وز،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .دب:لا به كنيم به خداى عزّ و جل،آج،لب،فق،مب،مر:لابه كنيم خداى تعالى را.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كنيم.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اقوال.
9- .اساس:لعنة،آج:لعنته اللّه،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:كه شاهد معنى،دب:كه معنى شاهد.

آن (1)مجزوم است،يعنى گوييم:لعنت بر دروغزن (2)باد.

إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ،اين (3)،يعنى اين (4)قصّه پيغمبران كه رفت همه قصّه حقّ است.

و در«هو»خلاف كردند.بعضى نحويان گفتند:فصل است،و كوفيان اين عماد (5)خوانند،نحو قولهم:انّ زيدا لهو المنطلق.و بر اين قول محلّى نباشد او را از اعراب.و بعضى گفتند:مبتداى دوم است،نحو قولهم:زيد (6)ابوه منطلق.

و قصص خبرى باشد كه در او تتابع معنى بود،من قولهم:قصّ اثره،اى اتّبعه،و منه قوله تعالى: وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ (7)...،اى اتّبعي (8)اثره.

وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ ،«ما»نفي است،و«من»مؤكّد نفي است براى نفي جنس را، چنان كه:ما في الدّار من رجل الّا زيد،و بجز خداى خدايى نيست،ردّ بر ترسايان كه گفتند:عيسى خداست،و گفتند: إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (9)...،سه گفتند (10)يكى شده:

اقنوم اب،و اقنوم ابن،و اقنوم روح القدس.به«اب»خداى را خواستند (11)،و به «ابن»عيسى را،و به«روح القدس»جبرئيل را،و اين قولى (12)نامعقول است كه سه ذات يكى باشد،و ابوّت و (13)خداى (14)روا نيست كه اين از صفات اجسام و محدثات بود،و او تعالى قديم است و خالق اجسام.

وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،خداى تعالى (15)عزيز است و غالب،اگر خواهد قهر كند ترسايان را و جمله انواع كفّار را به كفرشان،و لكن نكند براى آن كه حكيم

ص : 367


1- .دب+كه.
2- .دب:دروغ زنان.
3- .دب:انّ هذا.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .دب:آن را اعماد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:انّ زيدا.
7- .سوره قصص(28)آيه 11.
8- .مج:اتبقى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .سوره مائده(5)آيه 73.
10- .مر:گفته.
11- .مج:خواند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .فق:قول.
13- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها:بر.
14- .شايد كه كلمه به صورت«خدايى»بوده باشد.
15- .وز،دب،مب،مر:و خداى تعالى،آج،لب،فق:و خداى تعالى جلّ جلاله.

است و حكمت در تكليف،اقتضاى خلاف اين مى كند.

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر بر گردند ترسايان و كافران و اعراض كنند از تو و قبول قول تو نكنند (1). فَإِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ ،خداى تعالى عالم است به مفسدان،و براى آن تخصيص كرد ايشان را كه غرض از اين تهديد است و وعيد ايشان.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 64 تا 74

اشاره

قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاٰ يَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (64) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرٰاهِيمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ اَلتَّوْرٰاةُ وَ اَلْإِنْجِيلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (65) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ حٰاجَجْتُمْ فِيمٰا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمٰا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (66) مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (67) إِنَّ أَوْلَى اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ (68) وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ مٰا يُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ (69) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَكْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71) وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى اَلَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ اَلنَّهٰارِ وَ اُكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ اَلْهُدىٰ هُدَى اَللّٰهِ أَنْ يُؤْتىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ اَلْفَضْلَ بِيَدِ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (74)

ترجمه

بگو (2)اى خداوندان (3)تورات و انجيل بياييد به سخنى راست (4)ميان ما و شما،آن كه نپرستيم جز خداى را،و انباز نگيريم به او چيزى،و نگيرد بهرى از ما بهرى را خدايان فرود خداى،اگر بر گردند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم (5).

اى خداوندان تورات و انجيل خصومت مى كنيد در ابراهيم (6)؟و نفرستادند تورات و انجيل مگر از پس او،شما خرد نداريد؟ شما آنانيد كه خصومت كرديد در آنچه شما را به آن دانشى بود،چرا خصومت كنيد در آنچه نيست به آن داشتى؟و خدا داند و شما ندانيد.

نبود ابراهيم جهود و نه ترسان،و لكن بود مردى راست[و مسلمان] (7)،و نبود از آنان كه با خداى انباز گيرد.

اولى ترين مردمان (8)به ابراهيم آنانند كه پس او باشند،و اين پيغمبر،و

ص : 368


1- .مج،وز:بكنند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز+كه.
3- .آج،لب،فق+دانش به.
4- .آج،لب،فق:بياييد سوى سخنى كه يكسان است.
5- .آج،لب،فق:ما بر دين اسلاميم.
6- .آج:چرا حجت مى گوييد در دين ابراهيم؟
7- .مج:ندارد،از آج افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:به درستى كه سزاوارترين مردم.

آنان كه ايمان دارند (1)،و خداى يار مؤمنان است.

تمنّا كردند (2)جماعتى از اهل كتاب كه اگر شما را هلاك كردندى، و هلاك نكنند الّا خود را و ندانند.

اى خداوندان كتاب چرا كافر شويد به آيتهاى خداى؟و شما گواهى مى دهيد.

[431-پ] اى خداوندان كتاب چرا در مى پوشيد حق به باطل و پنهان مى كنيد حقّ و شما مى دانيد؟ و گفتند گروهى از خداوندان كتاب:ايمان آريد به آنچه فرستادند بر آنان كه ايمان دارند (3)اوّل روز و كافر شويد (4)آخر روز تا باشد كه بازآيند ايشان.

به راست مداريد مگر آن را كه پس روى كند دين شما را،بگو كه دين دين خداست كه بدهند كسى را مانند آنچه دادند شما را،يا مخاصمت كنند نزديك خداى تعالى،بگو كه فضل به دست خداست،بدهد آن آن را كه خواهد،و خداى فراخ عطا و داناست.

خاص كرد به رحمت خود آن را كه خواهد (5)،و خداوند نعمتى بزرگ است (6).

قوله تعالى: قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ ،مفسران گفتند:سبب نزول اين آيات (7)-الى

ص : 369


1- .آج،لب،فق:ايمان آوردند.
2- .آج،لب،فق:دوست داشت.
3- .آج،لب،فق:ايمان آوردند در.
4- .آج،لب،فق+در.
5- .وز+خداى.
6- .آج،لب:و خداى خداوند بخشايش بسيار است.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:نزول آيه.

قوله: وَ اللّٰهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (1)،اين بود كه ترسايان نجران چون به مدينه آمدند،جهودان مدينه با ايشان مناظره كردند.ايشان را با يكديگر خصومت افتاد در ابراهيم- عليه السلام.ترسايان گفتند:اين ابراهيم ترسا بود و ما به او اولى تريم،و جهودان هم چنين گفتند،پيش رسول آمدند به حكومت.رسول-عليه السلام-گفت:ابراهيم جهود نبود و ترسا نبود،شما به او اولى تر نه اند،بل مسلمان بود،و من به او اولى ترم.

جهودان گفتند:اى محمّد!همانا تو را مى بايد كه ما در حقّ تو آن گوييم كه ترسايان در حقّ عيسى گفتند،و ترسايان گفتند:تو را مى بايد كه ما تو را آن گوييم كه جهودان عزير را گفتند.خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر هر دو فرقه،اى (2)، جهودان و ترسايان و گفت:بگو اى محمّد اهل كتاب را،يعنى جهودان و ترسايان را:

تَعٰالَوْا ،بياييد إِلىٰ كَلِمَةٍ (3)سَوٰاءٍ ،اى مستوية. بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ ،و اين مصدر را واحد و تثنيه و جمع در او يكسان باشد و مذكّر و مؤنّث.با سخنى كه ميان ما راست است.و در مصحف عبد اللّه مسعود است:الى كلمة عدل،اى عادلة،هم بر اين نهاد كه گفتيم.

و بعضى دگر گفتند: إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ ،اى نصفة،يعنى انصاف،يقال:دعا فلان الى سواء و السويّة اى (4)الإنصاف،قال الشّاعر:

أ تسألني السويّة وسط زيدالا انّ السويّة ان تضاموا

يعنى الانصاف،و سواء كل شىء وسطه،قال اللّه تعالى: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ (5)،و ميانه را براى آن«سواء»خوانند كه از او تا هر طرفي از اطراف راست بود.مثلا چون (6)نقطه دايره.چون ممدود گويند«سين»مفتوح باشد،و چون مقصور گويند«سين»يا مكسور باشد يا مضموم،قال اللّه تعالى: مَكٰاناً سُوىً (7)، و قرء (8):سوى،قال الشّاعر:

ص : 370


1- .سوره آل عمران(3)آيه 68.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به سخنى.
4- .مج با تكرار«اى»،كه با توجّه به نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد.
5- .سوره صافّات(37)آيه 55.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:چون مثل.
7- .سوره طه(20)آيه 58.
8- .مج:و قد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وجدنا ابانا كان حلّ ببلدةسوى بين قيس عيلان و الفزر

و اين جا در اين آيت جزو مجرور نشايد (1)به صفت«كلمة».و امّا قولك:مررت برجل سواء عنده الخير و الشّر[جز رفع نشايد كه آنجا خبر مبتداست مقدّم بر او، و التقدير:الخير و الشّرّ] (2)عنده مستويان،كما قال (3)تعالى: وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ الَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ (4)...،جز رفع نشايد اين جا نيز،يعنى كلمتى كه از ميان ما در آن خلاف نيست،يعنى بيايى تا خلاف رها كنيم (5)وفاق گيريم و آن چيست. أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّٰهَ ،جز خداى را نپرستيم،و محلّ آن رفع است به خبر ابتداى محذوف،و التّقدير:و هى ان لا نعبد الّا اللّه.و گفته اند:محلّ او جرّ است بر بدل«كلمة»،و گفته اند:نصب است بنزع حرف الجر بأن لا نعبد،جز خداى را نپرستيم و با او انباز نگيريم.

وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً ،و بعضى بعضى را خداى نگيريم چنان كه شما كرديد (6)كه جهودان و ترسايانيد (7)تا خداى تعالى بازگفت:

اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (8) .

عكرمه گفت:يكديگر را سجده كردندى صادق-عليه السلام-گفت:اتّخاذ ايشان احبار و رهبان (9)را ارباب نه به عبادت بود،بل به تحريم و تحليل حرام بود.

بعضى ديگر گفتند:به طاعت داشت ايشان بود رؤسا و بزرگان را در معصيت خدا.

[و در خبر آمده است كه:

من اطاع مخلوقا في معصية الله فكأنما سجد سجدة لغير الله ،گفت:هركس كه او طاعت (10)مخلوق دارد در معصيت خدا] (11)همچنان باشد كه جز خداى را سجده كرده (12).

ص : 371


1- .آج،لب،فق،مب،مر+خواند.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
4- .سوره حج(22)آيه 25.
5- .دب+و.
6- .دب،آج،لب،فق:كردى/كرديد.
7- .دب،آج،لب،فق:ترسايانى/ترسايانيد.
8- .سوره توبه(9)آيه 31.
9- .آج،مب:رهبانان.
10- .مب:اطاعت.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب،آج+باشد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر ايشان اين قبول نكنند و اعراض نمايند و پشت بر اين گفتار كنند، فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ ،بگويى (1)كه گواه باشيد (2)بر آنكه ما مسلمانيم، انقياد كرديم و گردن نهاديم اين گفتار را.

چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-نامه (3)نوشت به قيصر ملك الرّوم:

من محمّد رسول اللّه الى هرقل عظيم الرّوم،سلام على من اتّبع الهدى،امّا بعد فانّي ادعوك الى الاسلام فاسلم تسلم،اسلم يؤتك اللّه اجرك مرّتين فان تولّيت فانّ عليك اثم الإرّيسين (4)، و كتب هذه الآية: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ تَعٰالَوْا الى كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ -الآية،از محمد رسول خدا به هرقل كه بزرگ روم است.سلام برآن باد كه پسر و راه راست باشد[432-ر].من تو را به اسلام مى خوانم،اسلام آر تا سلامت يابى،اسلام آر تا مزدت دوباره باشد،و اگر از اسلام عدول كنى و برگردى بر تو باشد بزه (5)،و اين آيت بر نوشت (6)بر آخر نامه و بفرستاد (7).

بگو اى اهل كتاب (8)،اى جهودان و ترسايان: لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرٰاهِيمَ ،چرا محاجّت و مخاصمت مى كنيد (9)در ابراهيم (10)؟و انجيل نيامد الّا پس (11)او،چه عهد موسى (12)-عليه السلام-از پس عهد ابراهيم بود،و جهودى پيش از تورات و موسى نبود، و ترسايى (13)پيش از انجيل و عيسى نبود.و از ميان ابراهيم و موسى هزار سال بود،و از ميان موسى و عيسى دو هزار سال بود. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عاقل نه ايد (14)؟يعنى عقل كار نمى بنديد (15).

هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ ،مدنيان خوانند (16)بى همزه و بى مدّ الّا به مقدار آن كه«الفي»

ص : 372


1- .مج و ديگر نسخه بدلها:بگوى/بگويى بگوييد.
2- .دب:باشى/باشيد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:نامه/نامه اى.
4- .دب:اثم الاسين،آج،لب،فق،مب،مر:اثم الاثمين.
5- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(70/3):بزه بزهكاران.
6- .دب:بنوشت.
7- .چاپ شعرانى(70/3)+قوله: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ .
8- .آج،لب،فق،مب،مر:بگو اهل كتاب را.
9- .دب:مى كنى/مى كنيد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و تورات.
11- .دب+از.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و عيسى.
13- .مب:ترسا،مر:ترسايان.
14- .وز:نه يد،دب:نيى.
15- .دب،آج،لب،فق،نمى بندى/نمى بنديد.
16- .وز،دب،مب،مر:خواندند.

ساكن پيدا شود،و مكّيان (1)خواندند[به همزه و قصر على وزن هئنتم و كوفيان خواندند (2)به مدّ و همزه،و باقى خواندند] (3)به مد بى همزه.

و در اصل او خلاف كردند.بعضى گفتند (4):آن است كه«انتم»،و«ها»براى تنبيه است.و اخفش گفت:اصل او«أ انتم» (5)،همزه اوّل را«ها»كردند چنان كه:هرقت الماء،و الاصل ارقت،و معنى آن باشد كه شما را آن كه (6)محاجّه مى كنى (7)،بر وجه استفهام و معنى تقريع.و«هؤلاء»،مبنى است بر كسر،و اصل «اولاء»است«ها»تنبيه در او شد،و مدّ و قصر دو لغت است،شاعر گفت در قصر:

لعمرك انّا و الأحاليف هؤلاءلفي محنة اظفارها لم تقلّم

و«انتم»مبتداست و در خبر او دو وجه است:يكى«هؤلاء»،و حٰاجَجْتُمْ بر وجه اوّل (8)از صله«هؤلاء»باشد،وجهى دگر آن كه«حاججتم»خبر او باشد و «هؤلاء»منادى است در ميان مبتدا و خبر افتاده حشوا لتقدير (9):ها انتم يا هؤلاء حاججتم.

بر وجه اوّل معنى آن بود (10):شما آنانى كه محاجّه كردى (11).بر وجه دوم (12)معنى آن بود كه:شما محاجّه كرديد (13)اى جماعت حاضران،و اين بر سبيل تقريع باشد، مى گويد:شما بسيار مجادله بكرديد (14)در آنچه مى دانيد (15)،و علم آن به نزديك شماست از (16)نبوّت محمّد و نعمت و صفت او كه در تورات و انجيل خوانده و دانسته.

ص : 373


1- .مج،وز:مكان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:«و كوفيان خواندند»را ندارد.
3- .مج،وز:ندارد،از دب افزوده شد.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+معنى.
5- .وز:آ انتم.
6- .دب:شمايى آنان كه،آج:كه شمايان كه،لب،فق،مب،مر:شما به آنكه.
7- .مى كنى/مى كنيد.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبارت«بر وجه اول»را ندارد.
9- .چاپ شعرانى(70/3):حشوا و التّقدير.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
11- .مب،مر:آنانيد كه محاجّت كرديد.
12- .مب،مر:دويم.
13- .دب،آج،لب،فق:كردى/كرديد.
14- .دب،آج،لب،فق:بكردى/بكرديد.
15- .دب،آج،لب،فق:مى دانى/مى دانيد.چاپ شعرانى(70/3)+فيما لكن به علم.
16- .مج،وز:آن،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فَلِمَ تُحَاجُّونَ ،اكنون چرا محاجّه مى كنيد (1)در آنچه شما را به آن علمى نيست از حديث ابراهيم-عليه السلام-و آن كه او جهود بود يا ترسا.

و تلخيص معنى آن است كه:بسيارى خصومت كرديد (2)در آنچه بدانستيد (3)بر سبيل جحود،اكنون اين مانده است كه خصومت و مجادله كنيد (4)در چيزى كه بدانيد (5)از سر جهل تا در او معاند باشى (6)و در آخر مجازف،و قوله (7):«فلم»صورت (8)استفهام دارد و معنى تقريع است. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،و خداى داند حديث (9)ابراهيم-عليه السلام-[و] (10)مذهب و اعتقاد او،و شما ندانيد.

آنگه رد كرد بر ايشان آنچه گفتند و حواله كردند از جهودى و ترسايى ابراهيم بقوله: مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا ،گفت:ابراهيم-عليه السلام-جهود[نبود] (11)و ترسا نبود،و در معنى اين دو كلمه اقاويل رفته است. وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً ،و لكن مسلمانى (12)بود،امّا مستقيم بر طريق راستى و استقامت،و امّا مايل و معوجّ از طريق ضلالت،براى آن كه كلمه از اضداد است،اعنى«حنف»هم استقامت باشد (13)هم ميل،و اين نيز رفته است.

وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،تا مشركان گمان نبرند كه جهود و ترسا نبود مشرك بود.اگر گويند:چون علّت آن كه ابراهيم جهود و ترسا نبود آن نهاد كه تورات و انجيل پس او آمد بايد تا مسلمان نباشد كه قرآن پس از او آمد و پس تورات و انجيل، جواب آن است كه گوييم:تورات و انجيل آمد در آنجا نبود كه ابراهيم جهود بود يا ترسا،و قرآن پس از او آمد پس از همه (14)،و در او گفته بود كه:ابراهيم مسلمان بود، وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .

ص : 374


1- .دب:مى كنى/مى كنيد.
2- .وز،مب،مر:بكرديد.آج،لب:بكردى.
3- .دب،آج،لب:دانستى/دانستيد.
4- .دب:كنى/كنيد.
5- .دب:ندانى/ندانيد،مب،مر:ندانيد.
6- .مب،مر:باشيد.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:قولهم،با توجّه به دب تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:به صورت.
9- .مب:مذهب.
10- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:مسلمان.
13- .مب،مر+و.
14- .وز،دب:قرآن آمد پس از همه،آج،لب،فق،مب،مر:قرآن آمد پس آن همه.

إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ -الآية،عبد اللّه عبّاس گفت رؤساى جهودان گفتند:

تو دانى اى محمّد كه ما اولى تريم به ابراهيم از تو و جز تو،و ابراهيم بر دين ما بود و تو را حسد حمل مى كند بر آنكه با ما مساعدت نمى كنيد (1)،خداى تعالى به (2)ردّ بر ايشان اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس به روايت كلبى عن ابي صالح و شهر بن حوشب و محمّد بن اسحاق روايت كردند از صحابه رسول (3)كه:چون جعفر بو طالب (4)-رحمة اللّه عليهما- و اصحابش هجرت كردند و به حبشه رفتند و آنجا مقام كردند (5)،و رسول -عليه السلام-به مدينه آمد و وقعه (6)بدر بيوفتاد (7)،و مشركان قريش و جماعتى معروفان كشته شدند،و آنجا قريش در دار النّدوة حاضر آمدند و راى زدند و گفتند:اگر ما خواهيم ما (8)از محمّد و اصحاب او انتقامى كشيم جز از جهت نجاشى نباشد مالى جمع كردند و مبلغى تحف و هدايا بر دست عمرو بن العاص،و عمارة بن ابي معيط بفرستادند به نزديك نجاشى،و ايشان را پيغام دادند كه اين جماعت كه از ما گريخته اند و به شهر تو آمده اند (9)،مردمانى اند در دين مخالف تو،بر تو و مذهب تو طعنه زننده و قدح كننده در (10)عيسى مريم،بايد كه ايشان را بفرمايى (11)گرفتن و به دست ما بازدادن،و از اين معنى چيزها گفته.

ايشان از ره (12)دريا به حبشه آمدند.چون در نزديك نجاشى شدند،او را سجده كردند و تحيّت كردند،و سلام قوم خود برسانيدند و بگفتند:ما مردمانى دوستدار (13)و هواخواه توايم،و نصيحت مى كنيم تو را كه خويشتن (14)بر حذر دارى از قوم اين مرد ساحر كذّاب كه در (15)ما بر خاسته است و (16)دعوى نبوّت مى كند،و تبعى (17)و لشكرى

ص : 375


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نمى كنى/نمى كنيد.
2- .مر:ندارد.
3- .مر:حضرت رسول،آج،لب،فق+عليه السلام.
4- .وز:جعفر بن ابى طالب.
5- .مب،مر:مقام ساختند.
6- .لب،فق،مب،مر:واقعه.
7- .دب،مب:بيفتاد،مر:افتاد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
9- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:آمده.
10- .آج:بر.
11- .وز،دب،آج،لب،فق:بفرماى.
12- .مب،مر:راه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دوست.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
17- .دب،لب،فق،مب،مر:تيغى.

ندارد الّا قومى سفيهان ما.و ما كار بر ايشان تنگ گرفتيم و ايشان را با شعبى پيختيم (1)،كسى پيش ايشان نيارد شدن و از ايشان[432-پ]كس بيرون نيارد آمدن.

چون كار بر ايشان سخت شد،پسر عمّ خود را پيش تو فرستاد تا تو را بفريبد و دين تو و ملك تو بر تو تباه كند.چون پيش تو آيند،ايشان را بند كن (2)پيش ما فرست تا ما شرّ ايشان از خويشتن و ملك تو كفايت كنيم،و علامت آنچه ما گفتيم آن است كه چون پيش تو درآيند تو را سجده نكنند و استنكاف كنند از اين.

نجاشى كس فرستاد و جعفر بو طالب (3)را و قومش را بخواند.چون به درگاه او رسيدند،جعفر بو طالب (4)به آوازى بلند گفت:يستاذن عليك حزب اللّه،نجاشى را اين حديث هايل آمد،گفت:اين گوينده را بگو تا بازگويد اين كه گفت.جعفر بازگفت.نجاشى گفت:فليدخلوا بأمان اللّه و ذمّته،گو درآيند به امان و زينهار خداى.

عمرو عاص با صاحبش نگريد (5)و گفت:ديدى كه چه گفتند و چگونه مؤثّر آمد بر نجاشى ايشان (6)در آمدند (7)و سجده نكردند.عمرو عاص گفت:اى ملك!ديدى كه ايشان چه غرور در سر دارند،در آمدند و بر عادت وفود (8)تو را سجده نكردند.

نجاشى جعفر را گفت:چرا در آمدى (9)سجده نكردى مرا و تحيّتى كه عادت است رها كردى؟جعفر گفت:براى آن كه در دين ما سجده روا نباشد مگر خداى را كه آفريدگار جهان است،اين تحيّت در وقتى بود كه ما بت مى پرستيديم،چون خداى تعالى پيغامبر را بفرستاد و ما را از اين نهى كرد و به تحيّت،ما را سلام فرمود كه تحيّت اهل بهشت است.نجاشى را خوش آمد آن حديث و دانست كه آنچه او مى گويد (10)حق است،و در تورات و انجيل نوشته است كه:از علامت پيغامبر آخر

ص : 376


1- .چاپ شعرانى(72/3):انداختيم.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .مب:جعفر ابو طالب.
4- .مب:جعفر ابو طالب.
5- .مج:نگريدند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آمدند.
8- .مج،وز:خود،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
10- .مب+راست و.

زمان آن بود كه تحيّت او سلام باشد.

گفت:كه بود از ميان شما كه گفت يستاذن عليك حزب اللّه؟جعفر گفت:

من بودم.گفت سخن تو گو.

جعفر گفت:تو پادشاهى از پادشاهان زمين،و نزديك (1)تو بسيار نشايد گفتن.

مرا با اينان كلمتى چند است،بشنو تا من بگويم و ايشان جواب دهند و تو حاكم باش ميان ما.گفت:بگو.

جعفر گفت:بپرس از اينان كه ما آزاديم يا بنده ايم؟نجاشى (2)بپرسيد.عمرو عاص گفت:بل احرار كرام من اشراف قومنا،بل آزادان و كريمان و اشراف قومند.

گفت:بپرس تا هيچ خونى به ناحق كرده ايم از اينان كه اينان طالب آنند؟ عمرو (3)گفت:و لا قرطه (4).

گفت:بپرس (5)ما هيچ مالى اقتطاع كرده ايم كه اينان را مطالبه آن مى رسد؟ نجاشى گفت:اگر ايشان را بر شما دعوى مال باشد تا قنطارى باشد من غرامت كشم،آنگه بپرسيد.عمرو گفت:و لا قيراط،و نه قيراطى.نجاشى گفت:پس چه مى خواهى (6)از ايشان؟ گفت:بدان اى ملك كه ما و اينان بر يك دين بوديم،و آن (7)دين اسلاف ما بود.ايشان آن (8)دين رها كردند،و ما برآن دين مانده ايم.

نجاشى گفت:آن دين چه بود كه اوّل برآن بودى (9)؟و آن دين چيست كه اكنون بر آنى (10)؟جعفر گفت:امّا آن دين كه ما و ايشان برآن بوديم،دين شيطان و عبادت اوثان بود و كفران به خداى-عزّ و جلّ-بود،و سنگ و جماد پرستيدن بود،و اين دين كه به او آمده ايم،دين خداى است (11)دين اسلام.رسول خداى اين دين از

ص : 377


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به نزديك.
2- .مب+از ايشان.
3- .مج،وز،دب،لب،فق:عمر،با توجّه به ضبط آج تصحيح شد.
4- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها،و لا قطرة و نه يك قطره.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تا.
6- .مر:مى خواهيد.
7- .فق:اين.
8- .فق:اين.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بوديد.
10- .مب،مر:برآنيد.
11- .دب،مب،مر+و.

خداى به ما آورد (1)،كتابى چون كتاب عيسى موافق و مصدّق آن.نجاشى گفت:يا جعفر كارى عظيم مى گويى! آنگه بفرمود تا ناقوس بزدند و قسيسان و رهبانان حاضر آمدند.نجاشى ايشان را گفت:به آن خداى كه انجيل بر عيسى انزله كرد كه بگوى (2)تا در كتابها از ميان عيسى و قيامت هيچ پيغامبرى يابى (3)؟گفتند:اى و اللّه،پيغامبرى كه عيسى (4)به او اشارت داد،و گفت:هركه به او ايمان دارد به من ايمان داشته بود (5)،و هركه (6)با او كفر آرد (7)به من كافر بود (8).

نجاشى گفت:اين پيغامبر كه عيسى گفت (9)چه فرمايد و ازچه نهى كند؟ گفتند:كتابى باشد او را از نزديك خداى-عزّ و جلّ-آن كتاب خواند،و از آن گويد، و امربه معروف كند و نهى منكر كند،و وصيّت كند به حسن الجوار (10)،و صلة الرّحم،و برّ يتيم،و به عبادت خداى فرمايد و از عبادت اصنام نهى كند.

جعفر را گفت:از اين كتاب شما چيزى بر من خوان.جعفر سورة العنكبوت و الرّوم بر خواند (11).نجاشى بگريست و گفت:يا جعفر!زدنا من هذا الحديث الطّيب، بيفزاى از اين حديث خوش.او سورة الكهف بر خواند.عمرو خواست تا نجاشى را به خشم آرد،گفت:ايشان عيسى را دشنام دهند.نجاشى گفت:عيسى را و مادرش را چه گويى؟جعفر سوره مريم بخواند.چون به ذكر مريم و عيسى رسيد،نجاشى خاشاكى برداشت و گفت:و اللّه كه عيسى را (12)به اين مقدار زياده اين (13)نيست كه او بر خواند.

ص : 378


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آورده است.
2- .مر:بگوييد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق:مى يابى،مب:مى يابيد.
4- .دب،آج،لب،فق+عليه السلام.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:داشته باشد.
6- .دب،فق،مب،مر+به من كفران دارد به او كفران دارد و هركه.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:كافر بود.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:كافر باشد.
9- .مب،مر:فرمود.
10- .مج،وز:حسن اطوار،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مب:برو خواند.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .فق،مب:ازين.

آنگه جعفر را گفت:بروى (1)كه شما ايمنى (2)،هيچ خوفى نيست بر شما كه حزب ابراهيمى (3).عمرو گفت:حزب ابراهيم كيستند (4)؟گفت:اينان و صاحبشان.

ايشان (5)انكار كردند،و گفتند:حزب ابراهيم ماييم،و آن مال و هدايا با ايشان داد،و گفت:بستانيد (6)كه اين رشوت است،خداى تعالى (7)كه مرا ملك داد از من رشوت نخواست.جعفر گفت:فانصرفنا و كنّا في خير دار و اكرم جوار،و خداى تعالى (8)در خصومت ايشان اين آيت به رسول-عليه السلام (9)-فرستاد: إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ، اولى تر كس از مردمان به ابراهيم آنانند كه (10)متابع ملّت و سنت اويند،و اين پيغامبر يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله، وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،و آنان كه به او ايمان دارند (11)و اتباع اويند.

وَ اللّٰهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ ،و خداى تعالى (12)ولىّ مؤمنان است و اولى تر (13)به نصرت و ولايت ايشان.رسول-عليه السلام-گفت:

لكلّ نبى ولاة من النّبيّين و انّ والىّ (14)منهم ابي و خليل ربّي، هر پيغامبرى را وليّى باشد از جمله پيغامبران،و ولى (15)پدر من است و خليل خداى،آنگه اين آيت بر خواند: إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ -الآية.

وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،آيت در معاذ جبل و حذيفه يمان و عمّار ياسر آمد آنگه كه جهودان ايشان را دعوت كردند با دين خود-و آن قصّه (16)در سورة البقرة برفت-خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَدَّتْ طٰائِفَةٌ ،تمنّا كردند و خواستند[433-ر] جماعتى از اهل كتاب،يعنى جهودان و ترسايان.و«ودادت»،تمنّا باشد و «مودّت»دوستى باشد (17)به معنى متلاحظند.

ص : 379


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برويد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،ايمنى/ايمنيد.
3- .مب،مر:ابراهيم ايد.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كيست.
5- .لب:و ايشان را،آج،فق،ايشان را،
6- .دب،مر:بستانى/بستانيد.
7- .دب،آج،لب،فق،دب+جلّ جلاله.
8- .دب،آج،لب،فق،دب+جلّ جلاله.
9- .دب،آج،لب،فق:آيت رسول عليه السلام را.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چون.
11- .مر:آرند،مب:آوردند.
12- .دب،آج،لب،فق+جلّ جلاله.
13- .آج،لب،فق:اولى.
14- .دب،آج،لب،فق،مر:وليى،مب:اولى.
15- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+من.
16- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:و قصّه آن،مب:و قصّه خود آن.
17- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.

لَوْ يُضِلُّونَكُمْ ،اگر شما را گمراه بتوانند كردن از دينتان،و شما را با كفر بردن.

و محمّد جرير گفت:يهلكونكم،مراد به اضلال اهلاك است،و اصل اضلال خود هلاك (1)بود،من قولهم:ضلّ الماء في اللّبن،و منه قوله: أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ (2)، اى اهلكنا،و قال الاخطل:

كنت القذى في جوف اكدر مزبدقذف الأتىّ به فضلّ ضلالا

وَ مٰا يُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ ،و ايشان به اين كه مى كنند جز اضلال و اهلاك خود نمى كنند و نمى دانند،يعنى وبال آن و مضرّت آن عايد است به ايشان، [و تمنّاى ايشان] (3)در ضلال (4)و ضياع است كه اينان دعوت ايشان (5)قبول نخواهند كردن،و به عاقبت،عقاب اين (6)اضلال و اغوا بر ايشان خواهد بودن،چون چنين باشد به خود زيان كرده باشند.

و رمّانى گفت:«تمنّا»تقرير چيزى باشد در نفس كه دل به آن تقرير خوش گردد،و درست آن است كه:تمنّا از اقسام كلام است و معنى به راسه نيست به دليل آن كه عرب آن را در اقسام كلام شمرده اند،و هو قول الرّجل:ليت الشّىء كان، وليته (7)لم يكن،و هم بر صحيح افتد،و هم بر محال (8).

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،اى جهودان و ترسايان!چرا به آيات خداى كافر مى شويد (9)؟بعضى گفتند:مراد قرآن است.بعضى دگر گفتند:مراد آياتى است از تورات كه در او نعت و صفت محمّد است. وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ،و شما گواهى مى دهيد (10)كه نعت و صفت او در تورات و انجيل هست (11).

و«لم»اصل او«لما»بوده است،«ما»استفهامى (12)و چون حرف جرّ در او

ص : 380


1- .مر:اهلاك.
2- .سوره سجده(32)آيه 10.
3- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب،آج،فق،مب:اظلال.
5- .دب،آج،لب،فق+را.
6- .مب:و.
7- .مج:ليت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق+قوله تعالى.
9- .دب،آج،لب،فق:مى شوى/مى شويد.
10- .دب،آج،لب،فق:مى دهى/مى دهيد.
11- .فق:است.
12- .مب،مر:استفهام.

شود (1)،«الف»از او بيفگنند (2)چنان كه«لم»و«بم»و«عمّ»و«فيم»و«علام»و«حتّام».

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ ،اى جهودان و ترسايان!چرا حق به باطل مى بپوشى (3)؟يعنى اسلام به جهودى و ترسايى (4)مى بپوشى (5).و قولى ديگر آن است (6)ابن زيد گفت:چرا تورات كه حق است (7)فرستاده خداى مى بپوشيد (8)به تحريف و تصحيفي (9)و آياتى موضوع (10)كما شما را خويشتن نهادى (11)قولى ديگر آن است كه:ايمان به موسى و عيسى مى بپوشيد (12)به كفر به محمّد.

و«تلبيس»را به تخليط تفسير دادند. وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ ،و حق پنهان مى كنيد،يعنى نعت و صفت محمّد-صلّى اللّه عليه و سلّم (13). وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،و شما مى دانيد (14)كه او حقّ است و پيغامبرى صادق است.و اين آيت و مانند اين دليل نكند بر قول اصحاب معارف،براى آن كه كتمان (15)خلاف آن كه (16)معلوم باشد،اظهار كردن از قومى اندك ممكن باشد،از قومى بسيار كه تواطى و تكاتب بر ايشان روا نباشد،ممكن نبود.

دگر آن كه:در يك چيز روا باشد (17)كه كتمان كنند (18)و خلاف حق اظهار

ص : 381


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او شد.
2- .لب،مب:بيفگند.
3- .فق:مى پوشى/مى پوشيد،مب،مر:مى پوشيد.
4- .مج:به جهودان و ترسايان،با توجّه به وز و.
5- .فق:مى پوشى/مى پوشيد،مب،مر:مى پوشيد.
6- .مب+كه.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .دب،آج،لب،فق:مى پوشى/مى پوشيد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تصحيف.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:موضّع.
11- .مب،مر:نهاديد.
12- .دب،آج،لب،فق:مى پوشى/مى بپوشيد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب:عليه و آله و سلّم.
14- .دب،آج،لب،فق:مى دانى/مى دانيد.
15- .كذا در مج و همه نسخه بدلها،شعرانى(75/3)+و.كه خالى از ابهامى نيست،مرحوم شعرانى ذيل كلمه «معارف»در اين جمله توضيحى آورده است كه چون تا حدودى به روشن شدن عبارت مدد مى كند،در اين جا مى آوريم:«يعنى كسانى كه مى گويند حقيقت بر همه مردم آشكار است و همه كس آن را مى داند.آن كه منكر است از عناد انكار مى كند.آيه دلالت بر صحّت قول ايشان ندارد،زيراكه خطاب به گروهى خاص فرموده و آنها را بدين صفت مذمت كرده است نه همه منكران را».
16- .مج:انك،با توجّه به نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
17- .وز:نباشد.
18- .مج:كند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كنند،امّا در جمله اصول نه.

دگر آن كه:در آيت دليل است بر بطلان مذهب اصحاب معارف،و آن آن است كه گفت: وَ تَكْتُمُونَ (1)الْحَقَّ ،و ايشان حق پنهان مى كنند.اگر مردم همه حق دان و حق شناس بودندى،كتمان صورت نبستى و ممكن نشدى،براى آن كه اين كتمان حقّ (2)تلبيس بر آنان شايد كردن كه ندانند (3).

وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ ،گفتند (4)گروهى،«جماعت»را براى آن طايفه خوانند تشبيها بالرّفقة (5)الطّائفة في الاسفار.و گفته اند:براى آن كه مجتمع باشند چون حلقه كه، يمكن ان يطاف حولها،نحو قوله: عِيشَةٍ (6)رٰاضِيَةٍ (7)،اى مرضيّة في قول الكوفيّين،و:

ذات رضا،في قول البصريين.

حسن بصرى و سدّى گفتند:دوازده كس از اهل كتاب از جهودان خيبر و دههاى غرينه (8)مواطاة كردند و گفتند:بيايى (9)تا بامداد به محمّد ايمان آوريم و نماز ديگر كافر شويم با او (10)و گوييم:ما بدانستيم كه اين نه آن پيغامبر است كه ما گمان برديم تا اصحاب او به شك افتند و ايشان نيز كافر شوند.

مجاهد و مقاتل گفتند:آيت در باب قبله آمد.چون قبله با (11)كعبه گردانيد خداى تعالى،جهودان را سخت آمد.كعب اشرف گفت:بامداد به قبله محمّد ايمان آرى (12)به زبان و روى به او كنى (13)،و نماز ديگر روى با بيت المقدّس كنى (14)تا اصحاب او به شك افتند،باشد كه از او برگردند (15)و فعل ما ايشان را شبهه شود.

ص : 382


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يكتمون.
2- .كذا در مج،وز:من،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
3- .اساس:بدانند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .فق:گفتندى.
5- .مج،مب:بالرّفعة،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مر:في عيشة.
7- .سوره حاقّه(61)آيه 20.
8- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،تفسير طبرى(507/6):عربية.
9- .بيايى/بياييد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به او.
11- .مج:ما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آريد.
13- .كنى/كنيد.
14- .دب،مب،مر:كنيد.
15- .مج،وز،برگرديد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و وجه النّهار اوّله لأنّه احسنه و اوّل ما يواجه به النّاظر،و اوّل جامعه را وجه الثّوب گويند و به زبان ما سرروه (1)گويند.و قال ربيع بن زياد:

من كان مسرورا بمقتل مالكفليأت نسوتنا بوجه نهار

قوله تعالى: وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ بعضى نحويان گفتند:«لام» زيادت است في قوله: لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ،و المعنى:و لا تصدّقوا الّا لمن تبع دينكم، چنان كه گفت: قُلْ عَسىٰ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ (2)...،و المعنى:ردفكم،و ابو علىّ الفارسىّ گفت:براى آن كه ايمان را در او معنى اعتراف است،تعديه كرد او را به حرفي كه اعتراف را به آن (3)تعديه كنند،و آن«لام»است و المعنى:و لا تعترفوا الّا لمن تبع دينكم.

اكنون بدان كه قرّاء و اهل معانى در قرائت و نظم و معانى آيت خلاف كرده اند بر هفت قول:قرائت عامه قرّاء«ان يؤتى»است به فتح همزه و قصر او (4)،بر اين قرائت اهل معانى چند قول گفتند:يكى آن كه اين آيت حكايت كلام يهود است الّا (5)قوله تعالى: قُلْ إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،و قوله: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ -تا به آخر آيت،و تقدير كلام اين باشد كه:جهودان خيبر[433-پ]جهودان مدينه را گفتند-بر قول حسن بصرى و بر قول قتاده و سدّى و ربيع و ابن زيد-جهودان بعضى بعضى را گفتند:هيچ كس را باور مداريد (6)الّا آنان را كه تابع دين شما باشند (7)از جهودى،و نيز باور مداريد (8)كسى را كه گويد كه در جهان كسى را آن دهند كه شما را دادند (9)از حجج و آيات و براهين و معجزات و خير (10)از كتاب و فلق دريا و من و سلوى و جز آن،و نيز باور مداريد (11)كسى را كه محاجّت و مجادلت كند با شما به نزديك خداى (12)بر آنكه او به حق اولى تر است.

ص : 383


1- .كذا:در مج،وز:سررو،دب،آج،لب،فق،مر:سروره،مب:سرورت.
2- .سوره نمل(27)آيه 72.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بدان.
4- .وز،دب،آج،لب،فق+و.
5- .آج،لب،فق:الى.
6- .دب،آج،لب،فق:و.
7- .مج:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،فق:مدارى/مداريد.
9- .دب:داده اند.
10- .وز:خبر،دب:خيرى،آج،لب،فق:چيزى.
11- .مداريد/مدارى.
12- .دب،آج،لب،فق+تعالى.

آنگه اين اعتراض در ميان اين كلام افتاد كه حكايت كلام جهودان است،من قوله: قُلْ إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،و اين از كلام خداست بر سبيل جواب جهودان، يعنى:انّ البيان بيان اللّه،و قيل:انّ الدّين دين اللّه،و همچنين قوله تعالى: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ (1)...،هم از كلام خداست ردّا على اليهود،تا هر دو جواب آن باشد كه ايشان گفتند از باب تزكيه خود و دين خود،و وصيّت بعضى بعضى را بر محافظت بر جهودى،و اين قول مجاهد است و اخفش،و بر اين قول: وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ،كلامى باشد،و: أَنْ يُؤْتىٰ أَحَدٌ ،كلامى ديگر.و عامل را تقدير (2)تكرير بايد كردن،و التقدير:و لا تؤمنوا ايضا بان يؤتى احد،و«الّا»متعلّق باشد به كلام اوّل دون اين كلام،و«ان يؤتى»در محلّ نصب باشد به تقدير اين عامل كه گفتيم.

قول دوم ابو علىّ الفارسىّ گفت:تقدير كلام آن است (3)«و لا تصدّقوا بان يؤتى احد مثل ما اوتيتم»،او يحاجّوكم عند ربّكم فيكون الحجّة لهم عليكم الّا لمن تبع دينكم على التّقديم و التّأخير،يعنى جهودان گفتند:باور مداريد (4)كه كس (5)را آن دهند كه شما را دادند يا (6)با شما محاجّت كند غالب آيد بر شما الّا جهودان را،يعنى اين حديث اگرچه بر شما باشد در اين باب جهودان را باور داريد (7)تعظيما لهم [و ايجابا] (8)لقبول قولهم،و بر اين قول«الّا»متعلّق«بان يؤتى احد»باشد،و در كلام تقديم و تأخير باشد چنين كه مى بينى،و محلّ«ان يؤتى»هم نصب باشد.

و قول سه ام (9)ابن جريج و ابن رباب (10)گفتند معنى آن است كه:رؤساى جهودان عوامّ را گفتند:و لا تؤمنوا الّا لمن تبع دينكم،كراهة ان يؤتى احد[او لئلاّ يؤتى احد] (11)مثل ما اوتيتم فيكون لهم عليهم (12)فضل او يحاجّوكم عند ربّكم فيكون

ص : 384


1- .سوره آل عمران(3)آيه 73.
2- .مج،وز،دب:تقرير،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب+كه.
4- .مداريد/مدارى.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:كسى.
6- .مب،مر:تا.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.
8- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب:سيوم،مب،مر:سيم.
10- .چاپ شعرانى(77/3):اين رئاب.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عليكم.

الحجّة لهم عليكم،گفت:در جهان كس را باور مداريد الّا جهودان را تا كسى گمان نبرد كه كسى را آن دهند كه شما را دادند تا دعوى فضل كند بر شما يا (1)انديشه كند كه اگر با شما كه جهودانى (2)حجّت آرد به نزديك خداى غلبه تواند كردن بر شما در حجّت،يعنى بايد تا كلمه شما يكى باشد،تا كسى از اين دو تمنّا چيزى انديشه نكند،و مثل قوله:«ان يؤتى»في تقدير كراهة ان يؤتى،او لئلا يؤتى،قوله:

وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (3) ...،و قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (4)...، اى كراهة ان تميد و (5)كراهة ان تضلّوا.و اين طريقه مستقصى در جاى خود رفته است.

و قول چهارم آن است كه حسن بصرى و اعمش خواندند:«ان يؤتى»به كسر همزه،يعنى ماى نفي،و بر اين قول اين از كلام جهودان نباشد،حكايت كلام ايشان تا آنجا باشد كه: إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ،اين باقى (6)كلام خدا باشد،و معنى آن كه:

بگو اى محمّد مسلمانان را كه دين دين خداست،كس را آن ندهند كه به شما دادند از دين و حجّت.

أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ ،يعنى الى ان يحاجّوكم عند ربّكم يوم القيمة،كقولهم:لألزمنّك او تعطيني حقّي،اى الى ان تعطيني حقّي،و كقول امرى القيس:

فقلت له لا تبك عينك انّمانحاول ملكا او نموت فنعذرا

يعنى،الى ان نموت فنكون معذورين،يعنى اين هرگز نباشد.

قول پنجم آن است كه ابن كثير خواند:«آن يؤتى احد»،و وجه اين قرائت است كه در كلام حذفى و اختصارى بود،و تقدير آن كه:الّا ان يؤتى احد مثل ما اوتيتم يا معشر اليهود (7)حسدتم فلم تؤمنوا،براى آن كه كسى را دينى و شريعتى دادند چون دين و شريعت شما،يعنى محمّد را-صلّى اللّه عليه و آله-حسد بردى (8)و

ص : 385


1- .دب،مب،مر:تا.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:جهودانيد.
3- .سوره نحل(16)آيه 15.
4- .سوره نساء(4)آيه 176.
5- .دب،فق،مب،مر:تميدوا.
6- .مج،وز:ياتى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مب+و.
8- .مب،مر:برديد.

ايمان نياوردى (1)،و اين كلام خداى باشد ردّ بر جهودان،و اين قول قتاده است.

و ابو حاتم گفت:نظير اين آيت في حذف«لام»كقوله (2)تعالى: أَنْ كٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِينَ (3)اى لأن (4)كان،چون«لام»علّت بيفگند در هر دو آيت،بذل او مدّى بازآورد ،براى آن كه او مال و فرزندان دارد،چون كلام ما بر او خواند گويد (5):اين افسانه اوّلينان است.

و قوله: أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ ،خطاب باشد با مؤمنان،و«او»به معنى«ان»باشد براى آن كه هر دو حرف شكّ است،و معنى آن باشد كه:و ان يحاجّوكم عند ربّكم،فقل في الجواب: إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،اگر با شما محاجّت كنند به نزديك خداى،بگو كه:دين دين خداست،و فضل به دست خداست.

قول ششم آن است كه:خطاب جمله با (6)مؤمنان است،و نظم آيت چنين باشد كه براى آن كه كسى را (7)مثل آن دادند كه شما را كه مؤمنانيد بايد تا بر شما حسد برند جواب ده و بگو كه: إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ .و اگر با شما محاجّت كنند بگو: إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،و بر اين وجه در آيت تقديم و تأخير باشد چنين كه مى بينى (8)[434-ر-].

و وجه هفتم آن است كه:تمام حكايت كلام جهودان آنجاست كه گفت:

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،از سر آيت كه: وَ لاٰ تُؤْمِنُوا ،خطاب است با مؤمنان،و معنى آيت آن بود كه:خداى تعالى بر سبيل تثبيت دلهاى مؤمنان و تشحيذ بصائر ايشان و ازاله شكّ و شبهه از ايشان عند تزوير جهودان گفت:كس را باور مداريد الّا آنان را كه بر دين شما باشند،كه كسى را از خير و فضل در دين آن دادند (9)كه شما را،براى آن كه

ص : 386


1- .مب،مر:نياورديد.
2- .مج،وز:كى قوله،دب،آج،لب،فق:كه قوله.با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .سوره قلم(68)آيه 14.
4- .وز،دب:الّا ان،آج،لب،فق،مب،مر:الى ان.
5- .مج،وز:گويند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مب:خطاب با جمله.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه كسى را براى آن كه.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه بينى.
9- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(78/3):ندادند.

دين دين خداست و شما برآنيد،و نيز باور مداريد كه كس را قوّت آن باشد كه با شما محاجّت و مخاصمت كند پيش خداى،براى (1)آن كه اگر كند محجوج و مغلوب شود،و اين فضلى است از خداى،و فضل به دست اوست،يعنى به امر و فرمان اوست و در مقدور اوست،به آن كس دهد كه او خواهد،براى آن كه از حقّ آنچه واجب نبود،آن باشد كه فاعلش را بود كه كند،و بود كه نكند،و چون كند چنان كند كه خواهد،و چندان كند كه خواهد،و به آن كس كند كه خواهد.

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى فراخ عطا و جواد است و فضل و نعمت و (2)نپرسد (3)براى آن كه مقدور او را نهايت نيست،و داناست به جاى خود نهد بحسب مصلحت.

اهل اشارت گفتند،معنى آيت آن است كه:لا تعاشروا الّا من يوافقكم فانّ من لا يوافقكم لا يرافقكم،مخالطت به آن كن كه بر طريق (4)تو باشد،و اگر (5)بر طريق تو نباشد رفيق تو نباشد (6).

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،گفته اند:مراد به«رحمت»نبوّت است،مخصوص گرداند به نبوّت آن را كه خواهد،پيغامبرى به آن كس دهد كه او خواهد.و بعضى دگر گفتند:مراد جمله نعمت و منافع است و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد تا فايده را شامل تر بود.

ابو عثمان گفت:تا اميد و خوف با او باشد،تا اميددارنده دل بر نگيرد،و خائف دل بنه نهد (7).و اختصاص،انفراد بعضى اشياء باشد به معنى (8)،و نقيض او اشتراك باشد،و خصوص نقيض عموم بود،و خصّه بكذا و اختصّه به،به يك معنى باشد.و خصصته بكذا فاختصّ هو،يعنى اختصاص هم لازم باشد و هم متعدّى.

ص : 387


1- .آج،لب،فق:بر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
3- .آج،لب،فق،مر:نپرسند،مب:نه برسند.
4- .لب:طريقت.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه اگر.
6- .در نسخه مج،احتمال مى رود كه كلمه به صورت«باشد»بوده كه به صورت«نباشد»دوباره نوشته شده است.
7- .آج:نبنهد،لب،فق،مب،مر:بنهند.
8- .چاپ شعرانى(79/3):معينى.

و ابن جريج گفت:مراد به«رحمت»قرآن است و اسلام،و معنى آن باشد كه:الطافي كه به آن (1)به ايمان نزديك باشد به ايشان بكند.

وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ،«فضل»زياده احسان باشد،و بر اطلاق زياده باشد،يقال:في يده فضل،اى زيادة.و فاضل زايد باشد در خصال خير،و تفضّل (2)زيادة منافع باشد بر مستحقّ.

سوره آل عمران (3): آیات 75 تا 83

اشاره

وَ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينٰارٍ لاٰ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَيْهِ قٰائِماً ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي اَلْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلىٰ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ وَ اِتَّقىٰ فَإِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُتَّقِينَ (76) إِنَّ اَلَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ وَ لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ ÙΙęЙʙř̠(77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ مٰا هُوَ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78) مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اَللّٰهُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحُكْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ كُونُوا عِبٰاداً لِي مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰكِنْ كُونُوا رَبّٰانِيِّينَ بِمٰا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ اَلْكِتٰابَ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لاٰ يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا اَلْمَلاٰئِكَةَ وَ اَلنَّبِيِّينَ أَرْبٰاباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِيثٰاقَ اَلنَّبِيِّينَ لَمٰا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتٰابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلّٰى بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اَللّٰهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)

ترجمه

از (3)خداوندان كتاب كس هست كه او را امين داريد بر بسيارى مال بازرسانند با تو (4)،و از ايشان كس هست كه اگر امين دارى به دينارى ادا نكنند با تو (5)،مگر ملازمت كنيد (6)بر او ايستاده،اين براى آن است كه ايشان گفتند نيست بر ما در عرب،يعنى مال عرب به ره (7)،و مى گويند بر خداى دروغ (8)،و ايشان مى دانند.

آرى هركه وفا كند به پيمانش (9)و بترسد،خداى دوست دارد ترسكاران (10)را.

آنان كه بخرند (11)به پيمان خداى و سوگندشان بهاى اندك،و ايشان را نصيبى نبود در آخرت،و نه به ايشان هيچ گويد خداى،و نه به ايشان نگرد روز قيامت،و تزكيه نكند ايشان را و ايشان را بود عذابى دردناك.

ص : 388


1- .مب،مر:به او.
2- .مج:بفضل،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق:و از.
4- .آج،لب،فق:بازسپارد آن را.
5- .آج،لب،فق:بازنسپارد او را به تو.
6- .مج:ملامت كنيد،با توجّه به وز تصحيح شد،آج،لب،فق:مگر كه باشى اى صاحب حق.
7- .آج،لب،فق:نيست بر ما در كار آنان كه غير اهل كتابند راه عقابى و عتابى.
8- .آج،لب،فق+را.
9- .آج،لب،فق:به عهد خدا.
10- .وز:رستگاران،آج،لب،فق:پرهيزگاران.
11- .آج،لب،فق:بدل مى كنند.

و از ايشان گروهى هستند مى درپيچند (1)زبانهايشان به كتاب تورات، تا پندارند كه آن از تورات است و نيست آن از تورات،و مى گويند آن از نزديك.خداست،و نيست از نزديك خداى (2)،و مى گويند بر خداى دروغ و ايشان مى دانند (3).

[434-پ] نباشد هيچ آدمى را كه بدهد او را خداى كتاب و حكمت و پيغمبرى آنگه گويد مردمان را كه باشيد بندگان من بجز خداى و لكن باشى مردان خداى به آنچه آموزيد كتاب و به آنچه درس كنيد.

و نمى فرمايد شما را آن كه گيريد فرشتگان را و پيغمبران را خدايان فرمايد شما را به كفر پس ازآن كه شما مسلمانيد (4)؟.

و چون هاگرفت خداى پيمان پيغامبران كه آنچه من دادم شما را از كتاب و سخن درست،پس آمد به شما پيغامبرى راست دارنده آن را كه با شماست تا ايمان آريد (5)به او و يارى كنيد او را گفت اقرار داديد و ها گرفتيد (6)برآن عهد من؟گفتند اقرار داديم،گفت:گواه باشيد (7)و من با شما از جمله گواهانم.

هركه بر گردد پس از آن ايشان

ص : 389


1- .آج،لب:مى پيچانند.
2- .مج:از خداى نزديك،با توجّه به وز تصحيح شد،آج،فق:و نيست آن از نزد خداى.
3- .آج،لب،فق+كذب خود را.
4- .دب:مسلمانى/مسلمانيد.
5- .آج،لب:آوريد.
6- .دب:اقرار دادمى و ها گرفتى/اقرار داديد و ها گرفتيد.
7- .آج،لب:پس گواه شوى/پس گواه شويد.

بيرون فرمان خداى (1).(2) جز دين خداى طلب مى كنيد و تن بداده است (3)او را هركه در آسمان و زمين است به اختيار (4)و كراهت و با او بزند شما را.

قوله: وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،بيشتر مفسران برآنند كه آيت در جمله جهودان آمد، حق تعالى بازنمود كه:در ايشان نيز امانت و خيانت (5)هست.و«قنطار»عبارت است از مال بسيار،و«دينار»عبارت است از مال اندك،و اختلاف اقوال در قنطار بگفتيم.

حق تعالى گفت (6):از اهل كتاب كس هست كه اگر او را امين دارى[بر قنطارى زر و به امانت پيش او بنهى با تو دهد،و كس هست كه اگر او را امين دارى] (7)بر دينارى با تو ندهد،و«من»اين جايگاه نكره موصوفه است چنان كه شاعر گفت:

ربّ من انضجت غيظا صدرهقد تمنّى لي موتا لم يطع

اراد ربّ انسان،يقال:امنته بكذا و على كذا بمعنى واحد.

اگر گويند:اين را چه فايده باشد.و خلايق عالم چنين اند،بعضى امين و بعضى خائن،جواب گوييم:خداى تعالى تحذير مى كند مسلمانان را از آنچه ايشان را امين دارند،و مال خود پيش ايشان به امانت بنهند و مغرور شوند به ايشان،براى آن كه ايشان مال مسلمانان حلال دارند.

و اين آيت جارى مجراى آن خبر بود در معنى كه گفت-عليه السلام:

أ ترعون

ص : 390


1- .وز،دب+باشند،آج،لب:بيرون روندگان از دين.
2- .مج،وز،دب،آج،لب:ترجعون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .آج،لب:و گردن بنهاد.
4- .مج،وز:رهبت،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مب:ديانت.
6- .مب+كه.
7- .مج،آج،لب،فق:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عن ذكر الفاجر؟اذكروه بما فيه كى يحذره النّاس ،گفت:ورع مى كنى (1)ازآن كه [ذكر فاسق كنى] (2)؟ذكر او كنى (3)به آنچه در او هست تا مردمان از او حذر كنند.

بعضى دگر گفتند:«امانت»راجع است با آنان كه ايمان آوردند از اهل كتاب، چون عبد اللّه سلام و امثال او،و«خيانت»راجع است با آنان كه برآن مقاله اصرار كردند.

جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در عبد اللّه سلام آمد و فنحاص بن عازورا،كه مردى هزار دويست اوقيّه زر (4)به نزديك عبد اللّه سلام بنهاد به وقت مطالبه به او سپرد و مردى از قريش دينارى به نزديك فنحاص بنهاد در آن خيانت كرد و با او نداد.و در بعضى تفسيرها هست كه:آنان كه اداى امانت كنند ترسايانند،و آنان كه امانت بندهند جهودانند.

اشهب عقيلى خواند:تيمنه،به اماله در شاذّ،و دينار را اصلش دنّار است براى آن كه در جمعش دنانير مى آيد و در تصغيرش دنينير،براى تخفيف يك«نون»با «يا»كردند.

و قوله: يُؤَدِّهِ ،ابو عمرو و عاصم و حمزه خوانند (5):«يؤده»باسكان الهاء،و ابو جعفر و يعقوب به اختلاس خوانند«ها»كسره (6)،و باقى قرّاء«يؤده»به كسر«ها»و اشباع خوانند،در قرائت ابو عمرو و حمزه (7)گفتند:چنان ساخته است كه پندارى«ها»ى آخر كلمت است و از اصل كلمت است،جزم بر او افگند،و اين بر سبيل مجاز بود.

و زجاج گفت:اين خطا از راوى افتاد[435-ر]و الّا ايشان به اختلاس خواندند براى آن كه علامت جزم،سقوط«يا»ست من يؤدّي،و«ها»اسم است و جزم در اسم نشود.

و فرّاء گفت:اين مذهب بعضى عرب است كه اسكان كنند«ها»يى كه پيش

ص : 391


1- .مب،مر:مى كنيد.
2- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب،مر:كنيد.
4- .لب+را.
5- .مب:خواندند.
6- .خوانند با كسره.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:ابو حمزه.

او متحرك باشد،يقولون:ضربته ضربا شديدا،چنان كه:ميم (1)انتم و قمتم،و انشد:

لمّا راى ان لا دعه و لا شبعمال الى ارطاة حقف فاضطجع

و آن كس كه اختلاس كرد اكتفا كرد از«ياء»به كسره و از«واو»به ضمّه، و آن قرائت سلام است در شاذّ يؤده،و انشد الفرّاء:

اتاني كلاب و ابن اوس فمن يكنقناعه مغطيا فانّي لمجتلي

و آن كه اشباع كرد مراعات اصل كرد.سيبويه گفت:پس«ها»ى ضمير مذكّر«واو»ى بيارند اگر مضموم بود،و«يا»يى اگر مكسور بود،چنان كه ما بعد «ها»كه ضمير مؤنّث بود«الفي»بيارند.

إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَيْهِ قٰائِماً ،يحيى بن وثّاب و اعمش و طلحة بن مصرّف در شاذّ خوانند:الا ما دمت،و اين لغت تميم است كه گويند:متّ تموت،و دمت تدوم،با آن كه كلمه من ذوات الواو است.فرّاء گفت:لغت بعضى عرب است دام يدام و مات يمات،على فعل يفعل،مثل:خاف يخاف و هاب يهاب.

عبد اللّه عبّاس گفت:ملحّا،مگر الحاح و سختى كنى.مجاهد و عطا و سعيد بن جبير گفتند:مواظبا،تا مداومت بكنى و ملازمت.قتاده گفت:مداومت (2)تقاضا خواست.

سدّى گفت:قائما على راسه،قتيبى گفت:قيام در آيت كنايت است از مداومت مطالبت،براى آن كه مرد متكاسل را قاعد خوانند.

ابو روق گفت معنى آن است كه:چندانى معترف باشد كه تو ايستاده باشى (3)در وقت نهادن،چون بروى و روزگارى برآيد منكر شود.

ذٰلِكَ ،آن (4)،يعنى آن استحلال و خيانت براى آن است كه ايشان گفتند:

لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ ،بر ما حرجى نيست در مال عرب،بيانش: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ (5)،اى في العرب،و مراد به«سبيل»حرج است لقوله: مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ (6)،اى من حرج.

ص : 392


1- .اساس:اميم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج:به مداومت.
3- .وز+و.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
5- .سوره جمعه(62)آيه 2.
6- .سوره توبه(9)آيه 91.

و در آيت حذفى هست،و معنى آن است كه:ليس علينا في اموال الامّيين، و لكن براى دلالت كلام را بر او بيفگند،و اين طريقه كه عرب را هست في حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه طريقتى معروف است و شايع،و لكن همه جاى نشايد و انّما آنجا روا باشد كه«ليس»زائل بود،و در كلام دليل بود بر او،چنان كه گفت: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (1)،براى آن كه معلوم است كه از ده (2)نتوان (3)پرسيدن، و كذلك قوله: وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ (4)،براى آن كه معلوم است مَنْ آمَنَ (5)خبر نتواند بودن از برّ،و بر يك قول تقدير آن است كه:و لكنّ البرّ برّ من آمن.و كذلك قول الشّاعر:

حسبت بغام راحلتي عناقاو ما هو ويب غيرك بالعناق.

و معلوم است به ضرورت كه آواز شتر بزه (6)نباشد،يعنى نزبت (7)عناق،و اگر كسى گويد:جاءني زيد و آنگه گويد:آن خواستم كه جاءني غلام زيد،اين محال باشد و رواه نبود.

و در آيت دليل است بر آنكه مراد مال است،پس جهودان در امانت خيانت كردند به استحلال و گفتند:مال عرب ما را حلال است،براى آن كه ايشان بر دين ما نيستند.و بعضى دگر از ايشان گفتند:مالهاى عرب ما راست،و ايشان (8)بر ما غضب كردند،به هر وجه كه فرصت يابيم ما را حلال باشد كه مال ايشان برگيريم.

حسن بصرى و ابن جريج و مقاتل گفتند:از ميان جماعتى جهودان معاملتى و مبايعتى بود،چيزى بدادند و چيزى بماند بر ايشان.آنان كه صاحب حق بودند ايمان آوردند،چون وقت اداى مال در آمد تقاضا كردند.ايشان گفتند:ما را[چيزى] (9)به شما نبايد دادن،كه شما دين ما رها كرده ايد و به دين محمّد رفته (10)،و دعوى كردند كه در كتاب ما چنين است.خداى تعالى ايشان را تكذيب كرد بقوله: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،گفت:بر خداى دروغ مى گويند و مى دانند كه آنچه مى گويند دروغ است.

ص : 393


1- .سوره يوسف(12)آيه 82.
2- .مب،مر:ديه.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:بنتوان.
4- .سوره بقره(2)آيه 177.
5- .سوره بقره(2)آيه 177.
6- .آج:بز،فق:بره.
7- .كذا در مج،وز،لب،فق،مب،مر(؟)،آج:صوت.
8- .مب+نيز.
9- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .دب،آج،لب،فق:رفته اى،مب،مر،رفته ايد.

و در خبر هست كه چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-گفت:

ما من شىء كان في الجاهليّة الّا و هو تحت قدميّ الّا الأمانة فانّها (1)مؤدّاة الى البرّ و الفاجر، گفت:هيچ چيز نيست كه در جاهليت بود و الّا آن در زير پاى من است الّا امانت كه امانت با خداوندش بايد دادن،اگر مسلمان بود و اگر كافر.

صعصعه روايت كند كه:مردى گفت اوقاتى باشد كه ما در غزو از مال اهل ذمّت گوسپندى (2)يا مرغى بگيريم،ما را روا باشد؟گفت:به چه علّت چنين كنى (3)؟ گفت گويم (4)ما را به آن باكى نيست و در آن حرجى (5)نيست.گفت اين هم چنان است كه ايشان با مالهاى شما كنند و گويند: لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ .چون ايشان جزيه بدهند كس را بر مال ايشان سبيل نيست الّا به طيبت نفس ايشان.

آنگه حق تعالى گفت: بَلىٰ ،اى ليس الامر كما زعموا،چنان نيست كه ايشان گفتند،و لكن هركس كه وفا كند به عهدش.«ها»راجع است با وفاكننده بر قولى،يعنى عهدى كه ببندد وفا كند و نقض نكند.و بر دگر قول راجع است با نام خداى تعالى،كه نام خداى پيش از اين رفته است في قوله: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ .هركه وفا كند به عهد خداى كه بر او گفت در تورات از ايمان به محمّد و قرآن و اداى امانت. وَ اتَّقىٰ ،و متّقى باشد و از معاصى اجتناب كند،و از خداى بترسد و در امانت خيانت نكند،خداى دوست دارد متّقيان را كه به اين صفت باشند.

حسن بصرى گفت از رسول-عليه السلام-كه گفت:[سه خصلت آن است] (6)كه هركه در او حاصل باشد منافق بود و اگرچه نماز كند و روزه دارد:چون حديث كند دروغ گويد،و چون وعده دهد خلاف كند،و چون[435-پ]امانت به او دهند خيانت كند.

ابو امامه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركس را كه امين دارند بر امانتى و او تواند كه در آن امانت خيانت كند و نكند،خداى تعالى در بهشت

ص : 394


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فانّه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوسفندى.
3- .مب:كنيم،مر:كنم.
4- .آج،فق:گوييم.
5- .مج،وز:حرفي،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

چندانى حور العين دهد او را كه او خواهد.

ابو سعيد خدرىّ روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:بازرگان راستيگر امين فردا قيامت با پيغامبران و صدّيقان و شهيدان باشد (1).و در خبر هست:

لا ايمان لمن لا امانة له ،ايمان نباشد آن را (2)كه امانت نباشد.و رسول-عليه السلام-گفت:

اوّل چيزى كه از دين خود مفقود بكنى (3)امانت باشد،و آخر چيزى كه از دين خود مفقود بكنى (4)نماز باشد.

و حذيفة بن اليمان گفت،دو حديث ما را بگفت رسول-عليه السلام-يكى بديدم و منتظر يكى ديگرم-يكى آن كه گفت:امانت بر دل مردمان فرود آمد و قرآن فرود آمد،قرآن و سنّت بياموزى (5)،آنگه ما را گفت:امانت برداريد،و در رفع امانت چنين گفت كه:مرد بخسپد (6)امانت از دل او بر كنند،اثر او آنجا بماند چنان كه ستاره،آنگه بخسپد (7)امانت از دل او بر كنند و اثر آن بماند چنان كه شغه دست، يعنى دست سر و بسته،يا چون انگشتى آتش كه بر پاى خود بگردانى اثرى اندك بكند و بنماند اثر.

آنگه حذيفه ريگى بر گرفت و بر پاى خود نهاد و بگردانيد،گفت:ديدى كه اثر نيست اين را،همچنين امانت برود و اثرش بنماند.پس در آن عهد مردمان با يكديگر معامله و مبايعه كنند،و در ميان ايشان امانت نماند.تا اگر كسى باشد در قبيله كه در او اندكى امانت باشد او را مثل كنند و انگشت نماى كنند،و گويند:در فلان قبيله مردى هست كه او را امانتى است.

و ديگرى را گويند:فلان سخت عاقل و جلد و ظريف است،و در دل او چند سپندان دانه (8)ايمان نباشد،و پيش از اين با هركه بودى معامله كردمى اگر مسلمان بودى و اگر ذمّى.امّا مسلمان را اسلام و تحرّجش رها نكردى كه خيانت كند،و امّا

ص : 395


1- .آج،لب،فق،مب،مر:باشند+به بركت آن راستى و امينى.
2- .آج،لب:او را.
3- .بكنى/بكنيد.
4- .مب،مر:بكنيد.
5- .مب،مر:بياموزيد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بخسبد.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بخسبد.
8- .مب:پنبه دانه.

ذمّى را عامل كه از او جزيه ستدى مال من از او بستدى،امّا امروز معامله نمى كنم جز با فلان و فلان-و دو مرد را نام برد.

و گفته اند:اكمل الدّيانة ترك الخيانة و اعظم الافلاس خيانة النّاس.و اين در معنى همان است كه رسول-عليه السلام-گفت:

الامانة تجرّ الرّزق و الخيانة تجرّ الفقر، گفت:امانت روزى آرد،و خيانت درويشى آرد.

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ -الآية،در سبب نزول اين آيت خلاف كردند.عكرمه گفت:آيت در ابو رافع آمد و كنانة بن ابى الحقيق (1)و حيىّ بن اخطب و جماعتى از رؤساى جهودان كه ايشان آياتى كه در تورات بود در نعت و صفت رسول-عليه السلام-بپوشيدند و پنهان كردند براى طمع حطام دنيا و حبّ رياست، تا جهودان از ايشان بر نگردند و آن مرسومى كه در اوقات بودى از ايشان فوت نشود.

كلبى گفت:جماعتى از علما و احبار جهودان بودند درويش،و سالى قحط بود،به نزديك كعب اشرف آمدند و از او پاره اى گندم خواستند.او گفت:چه گويى (2)اين مرد را كه آمده است و دعوى نبوّت مى كند؟گفتند:پيغامبر خداست و صادق و راستيگر است.كعب ايشان را گفت:شما به نزديك من آمده ايد،و من در حق شما خير بسيار خواستم كردن از طعام و كسوت،و اكنون خويشتن را محروم كردى،بر وى (3)كه شما را به نزديك من هيچ روى نيست.ايشان گفتند:ما را مهلت ده تا ما برويم و اين محمّد را ببينيم،و در كتاب نگريم و نعت و صفت او با نوشته (4)تورات مقابل كنيم.

برفتند و رسول را-عليه السلام-بديدند و تورات بر گرفتند،و آن آيات كه در وصف رسول بود-عليه السلام-تغيير و تبديل كردند،و به خلاف آن كه بود بنوشتند،و به نزديك كعب اشرف آوردند (5)،او ايشان را طعام داد و شادمانه شد به آن،و خداى تعالى اين آيت بفرستاد و نظير او در سورة البقرة،قوله: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ الْكِتٰابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ مٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّٰارَ (6).

ص : 396


1- .مج و ديگر نسخه بدلها:لبانة بن ابى الحقيق،با توجّه به منابع و مآخذ خبر تصحيح شد.
2- .گويى/گوييد.
3- .مب،مر:محروم كرديد،برويد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+در.
5- .دب،آج،لب،فق:آمدند.
6- .سوره بقره(2)آيه 174.

اشعث قيس گفت:آيت در شأن من انزله بود كه مرا با كسى خصومتى بود در جاهى (1)،پيش رسول رفتيم و من دعوى كردم.مرا گفت:گواه بيار،گفتم (2):گواه ندارم.گفت:او را سوگند بايد دادن.گفتم:اى (3)رسول اللّه!او سوگند بخورد و باك ندارد.رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سوگند خورد به دروغ بر مالى كه ببرد (4)روز قيامت با پيش خداى شود،و خداى بر او خشم گير (5)باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابن جريج برعكس اين گفت:گفت:از ميان اشعث و مردى خصومتى افتاد در زمينى كه از آن او در دست اشعث بود،به حكومت پيش رسول شدند.رسول -عليه السلام-گفت (6)مرد را:گواه بيار،گفت:گواه ندارم.گفت:سوگندش ده.

اشعث سوگند بخورد به دروغ،خداى تعالى (7)آيت فرستاد و او را دروغزن كرد،او زمين (8)با جايگاه داد.

عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در امرؤ القيس بن عابس الكندى آمد،و در عيدان بن اشوع (9)-در زمينى كه در دست او بود-[و] (10)گواه نداشت مدّعى.رسول-عليه السلام- خواست تا سوگند دهد امرؤ القيس را،و او همّت كرد كه سوگند خورد،آيت آمد [436-ر].او بترسيد و سوگند نخورد (11)و زمين با خداوندش داد.

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ ،آنان كه بخرند.گفته اند:«اشترى»به معنى«باع»آمده است،آنان كه عهد خداى به بهاى اندك بفروشند.بعضى دگر گفتند:«اشترى» بمعنى استبدل،براى آن كه در مبايعت معنى معاوضت است كه هريكى از متبايعان چيزى مى دهد تا چيزى بستاند.چون چنين بود در جاى«معاوضه»،«اشترا» (12)

ص : 397


1- .كذا:در مج:وز(جاهى/جايى،چاهى)،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جايگاهى.
2- .آج،لب،مب،مر،فق:من گفتم.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
4- .مب:ببرند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خشمگين.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+آن.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
9- .كذا:در مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عندان بن اشوع،چاپ شعرانى(86/3):عيذان ابن اشوع.
10- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
11- .مج،وز:بخورد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آج،لب،فق:اشترى.

گفت،يعنى عهد خداى و سوگند بدهند و بهاى اندك بستانند و مبالات نكنند به آن كه سوگند به راست باشد يا به دروغ.

أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ ،اى لا نصيب لهم،ايشان را نصيبى نبود در آخرت،و «آخرت»صفت موصوفي محذوف است،اى في الدّار الآخرة،در سراى بازپسين و ثواب آن و نعيم آن،و خداى با ايشان (1)سخن نگويد.

در اين دو قول گفتند:يكى آن كه با ايشان سخنى نگويد كه ايشان را در آن خيرى و نفعى باشد،و قول ديگر آن كه اين عبارت باشد از استخفاف (2)به ايشان،يعنى ايشان را آن وزن ننهد كه با ايشان (3)سخن گويد.قولى ديگر آن است كه تولّاى محاسبه ايشان را نكند،بل سخن با ايشان (4)فرشتگان عذاب گويند.

وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و به (5)رحمت در (6)ايشان ننگرد و اين نظر نه به معنى تقليب حدقه صحيحه باشد به جهت مرئى،براى آن كه بر خداى تعالى روا نيست،و انّما به معنى رحمت است.و براى آن رحمت را«نظر»خواند كه در شاهد بيشتر رحمت و رقّت عند نظر باشد كه در او نگرد،احوال او ببيند (7)،رحمت آيد او را.

و اين قول بهتر از آن است كه گويند:نظر لغتى است در رحمت تا (8)نظر اليه و رحمه به يك معنى باشد.و آنچه بيان اين است آن است كه گويند:نظر اليه بعين الرّحمة، اين نظر به چشم باز بندند و آنگه استعاره كنند براى رحمت چشم را،اگر نه ملاحظه اين معنى بودى چنين نكردندنى (9)،و از اينجاست كه گويند:سلطان فلان كس را نظرى كرد،و شاعر گفت در«نظر»به اين معنى:

فقلت انظري يا احسن النّاس كلّهملذي غلّة صديان قد شفّه الوجد

ابو عمران الجوفي گفت:خداى-عزّ و جلّ-به هيچ (10)ننگرد الّا بر او رحمت كند، و اگر حكم كرده بودى كه در اهل دوزخ نگرد بر ايشان رحمت كردى،و لكن حكم

ص : 398


1- .مج و ديگر نسخه بدلها:به ايشان/با ايشان،به ايشان.
2- .كذا:در مج،وز،مب،مر،ديگر نسخه بدلها:افتادگى دارد،چاپ شعرانى(86/3):استخفاف.
3- .مج و ديگر نسخه بدلها:به ايشان/با ايشان،به ايشان.
4- .مج و ديگر نسخه بدلها:به ايشان/با ايشان،به ايشان.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نظر.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
7- .دب،لب،فق،مب،مر:بيند.
8- .آج،لب،فق:ما.
9- .دب،آج،لب،فق:كردندى،مب،مر:كردى.
10- .آج در بالاى كلمه«كس»افزوده.

چنان كرد كه به ايشان ننگرد و بر ايشان رحمت نكند.

امّا معنى آن خبر كه روايت كردند:

ان الله تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم و لكن ينظر الى قلوبكم ،خداى تعالى به صورتهاى شما ننگرد،و به اعمال شما ننگرد،و لكن به دلهاى شما نگرد معنى آن باشد كه:اعتناى او به شأن صور و اعمال نباشد كه ظاهر است و همه كس بيند و بداند،انّما اعتناى او به شأن دلها باشد كه اعتبار به آن است،براى آن كه ايمان كه عمل بر او موقوف است و نيّت كه عمل به او درست باشد به دل تعلّق دارد،چنان كه يكى از ما گويد:من در فلان كار نمى نگرم،در فلان چيز مى نگرم،يعنى معتبر آن است به نزديك من.

ابو امامه گفت از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت (1):هركه او مال مردى مسلمان برد (2)به سوگند،خداى تعالى او را دوزخ بواجب كند و بهشت بر او حرام كند.گفتند:اى رسول اللّه!و اگرچه چيزى اندك باشد؟گفت:و اگرچه شاخى از شاخهاى درخت اراك باشد.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

عظيم تر كبيره شرك به خداى باشد و عقوق مادر و پدر و سوگند به دروغ،كه (3)به آن خداى كه جان من به امر اوست كه هيچ كس نباشد كه او سوگند خورد بر چيزى،و اگر همه چند پر سر اشكى (4)باشد،و الّا علامتى از آن بر دل او بماند تا روز قيامت.

ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:سه كس آن باشند كه خداى تعالى به ايشان سخن نگويد،و بديشان ننگرد،و ايشان را تزكيه نكند،و ايشان را عذابى بود سخت:مردى كه او را آبى باشد فضله آنچه او را به كار آيد (5)از مردمان رهگذرى بازدارد.و مردى كه بر كسى بيعتى كند و براى دنيا كند اگر مراد خود را او بيابد وفا كند و اگر نيابد وفا نكند به آن.و مردى كه متاعى دارد مشترى آيد تا بخرد و گويد:به چند خواستند،او سوگند خورد كه به چندين (6)خواستند،و دروغ گويد،آن مرد او را باور دارد و آن بها بدهد.

ص : 399


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه گفت.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ببرد.
3- .كذا:در مج:ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:سراسكى(بدون نقطه)
5- .وز،دب:بايد،آج،لب،فق،مب:نايد،مر:نيايد.
6- .دب،آج،لب،فق:به چندى،مب:به چند.

و اميرالمؤمنين على (1)روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم (2)-كه گفت:

نگر تا سوگند به دروغ نخورى كه آن سراها را بيران (3)و خالى رها كند.

و ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم (4)-كه او گفت:سوگند به دروغ متاع از پيش ببرد،و لكن بركت از كسب بردارد.

و در اشتقاق«خلاق» (5)دو قول گفتند:يكى آن كه مشتق است از خلق كه تقدير بود،براى آن كه نصيب مقدّر بود به مقدارى معلوم،و اين استحقاقى (6)لايح است (7).و قولى دگر (8)آن كه من الخلق لأنّه نصيب ممّا يوجبه الخلق الكريم،و اين بعيد است.

قوله: وَ إِنَّ مِنْهُمْ ،يعنى من اليهود،از ايشان،يعنى از جهودان. لَفَرِيقاً ، گروهى و طايفه اى هستند،و آن كعب اشرف بود و حيىّ اخطب و مالك بن الصّيف و ابو ياسر و شعبة بن عمر الشّاعر: يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتٰابِ ،زبان در مى پيچند بر سبيل تحريف و تغيير،يعنى از بر خود چيزى مى خوانند در تغيير صفت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-و در آيت رجم و مانند آن،به آوازى كه به او تورات خوانند،و مى نمايند كه تورات است و مراد به«كتاب»تورات است.باتّفاق،و اصل[436-پ]لي (9)بر پيختن (10)باشد،تقول:لويت يده اذا فتلتها،قال الشّاعر:

لوى يده اللّه الّذي هو غالبه

و بعضى اهل مدينه خواندند:«يلوّون»من التّفعيل التكثير الفعل،قال الشّاعر:

فلو كان في ليلى سدى في خصومةللوّيت اعناق الخصوم الملاويا

و منه:لويت الغريم ليّا و ليانا اذا مطلته حقّه،قال الشّاعر:

تطيلين ليّاني و انت مليّةو احسن يا ذات الوشاح التّقاضيا

و حميد در شاذّ خواند:«يلئون» (11)به يك«واو»على تخفيف الهمزة،و قوله:

ص : 400


1- .دب،مر+عليه السلام.
2- .دب،مب:و آله و سلّم،آج،لب:رسول عليه السلام.
3- .فق،مب:ويران.
4- .دب،مب:و آله و سلّم،آج،لب:رسول عليه السلام.
5- .مج:خلافي،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:اشتقاقى.
7- .مب:لايق است.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:و في قولى ديگر.
9- .لىّ/اللّيّ.
10- .آج:پيچيدن.
11- .دب:يلؤن،آج،لب،فق:يلون.

«لفريقا»اسم انّ است،و«لام»تأكيد راست،و اين«لام»در اسم«انّ»آرند چون مؤخّر باشد،يقولون:انّ في الدّار لزيدا،و خبر ظرف باشد،و چون مقدّم باشد نيارند، نگويند:انّ لزيدا قائم او في الدّار،براى آن تا حروف متداخل نباشند و دو حرف تأكيد در يك جا مجتمع نباشد.

لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتٰابِ ،تا شما پنداريد كه از كتاب است،يعنى از تورات. وَ مٰا هُوَ مِنَ الْكِتٰابِ ،و آن از كتاب نيست. وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،و گويند:آن از نزديك خداست. وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،و آن از نزديك خداى نيست.

و در آيت دليل است بر آنكه معاصى از قبل خداى نيست،خلاف آن كه مجبره گفتند و از فعل او نيست،براى آن كه اگر از فعل او بودى[از نزديك او بودى] (1).اگر گويند:چرا نشايد كه من عند اللّه باشد خلقا و فعلا،و از نزديك او نباشد امرا و انزالا؟جواب گوييم:اگر چنين باشد از نزديك او باشد على ابلغ الوجه، نفي كردن كه: وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ معنى ندارد.

وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،و بر خداى دروغ مى گويند و مى دانند كه آنچه مى گويند دروغ است.

جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در هر دو فرقت است- جهودان و ترسايان-كه ايشان در تورات و انجيل تصرّف كردند،و آن را تغيير و تبديل كردند،و آنچه در اين دو كتاب بود از ذكر دين مسلمانى بيفگندند،خداى تعالى بيان فعل ايشان با مؤمنان بگفت: مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّٰهُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ مقاتل گفت و ضحّاك:مراد به«بشر»عيسى است و به«كتاب»انجيل، و آيت در وفد نجران آمد.عبد اللّه عبّاس و عطا گفتند:مراد به«بشر»محمّد است و به«كتاب»قرآن،و سبب نزول آيت آن بود كه وفد نجران گفتند،و جماعتى از جهودان گفتند (2):اى محمّد!همانا تو مى خواهى كه ما تو را پرستيم چنان كه خداى را پرستيد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السلام-گفت:معاذ اللّه!مرا به خلاف اين فرستاده اند تا نهى كنم مردمان را ازآن كه بدون خداى كسى را پرستند.

ص : 401


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب،مر:وفد نجران گفتند.

حسن بصرى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى صحابه گفتند:يا رسول اللّه!ما بر تو چنان سلام كنيم كه بعضى بر بعضى،و تو را مزيّتى نباشد،ما را دستور باش (1)تا تو را سجده كنيم؟رسول-عليه السلام-گفت:سجده جز خداى را نشايد،و لكن در حقّ من اكرام زيادت كنى (2)و حقّ هر صاحب حقّى بشناسى (3).

خداى تعالى اين آيت فرستاد.

در خبر مى آيد در باب معجزات رسول-عليه السلام-كه:مردى انصارى شترى داشت در مدينه،مدّتى دراز بود كه آن شتر را داشت.چون (4)شتر پير شد و از كار بازماند ،خواست تا او را بكشد.چون آلت نحر حاصل كرد و آهنگ شتر كرد،شتر بجست و آمد تا به در مسجد رسول-عليه السلام.چون به در مسجد رسيد آواز داد كه:

السلام عليك يا رسول اللّه،سلام خداى بر تو باد اى (5)رسول خداى.چون رسول روى به او كرد،او سر بر زمين نهاد و رسول را-عليه السلام-سجده كرد (6).آنگه (7)سر بر داشت (8)و به زبانى فصيح گفت:يا رسول اللّه!به شكايت فلان آمده ام به نزديك تو، مدّتى دراز است تا خدمت او مى كنم.اكنون چون پير شدم و از كار بازماندم مرا بخواهد كشت.رسول-عليه السلام-كس فرستاد و آن مرد را بخواند و گفت:يا فلان! اين شتر را به من فروش يا به من بخش.او گفت:اى (9)رسول اللّه!تن و جان من فداى تو باد،حكم من و مال من تو راست.

رسول-عليه السلام-آن شتر (10)از او قبول كرد و او را آزاد كرد،و او در (11)مدينه مى گرديد،او را از هيچ آبى و گياهى منع نمى كردند و مى گفتند:هذا عتيق رسول اللّه، اين آزاد كرد (12)رسول خداست.

اين جا اشارتى است (13)،و آن آن است كه شترى كه به حمايت رسول آمد،

ص : 402


1- .مب،مر:دستورى باش.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بشناسيد.
4- .مب+آن.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:يا.
6- .دب،فق،مر:و سجده كرد رسول را عليه السلام.
7- .دب،آج،لب،فق:و آنگه.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از زمين.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
11- .دب:او گرد.
12- .دب،مب،مر:آزاد كرده.
13- .مب،مر:هست.

رسول او را بخواست و آزاد كرد،و همه كس او را حرمت داشت.هفتاد سال است تا دست در فتراك او زده اى و خويشتن بر او بر خانه او بسته (1)،اميد باشد كه فردا تو را شفاعت و حمايت كند و از آتش دوزخ برهاند (2)،چنان كه آن شتر را از كشتن برهانيد.

صحابه رسول كه آن ديدند گفتند:يا رسول اللّه! بهيمه اى تو را سجده مى كند، دستور باش (3)تا ما تو را سجده كنيم؟رسول-عليه السلام-گفت:

لا ينبغى السجود الّا للّه، سجده جز خداى را نشايد كرد،و اگر رخصت بودى كه مخلوق مخلوقى را سجده كند،من بفرمودمى تا زنان شوهران (4)را سجده كردندى.

مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ ،معنى آن است كه:نباشد و نشايد و روا نبود (5)هيچ آدمى را.و «بشر»اسم جنس است آدمى را،و او را واحدى نيست از لفظش،كالقوم و الرهط و النّفر،و در جاى واحد بنهند براى آن كه موحّد[437-ر]اللّفظ است.

أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّٰهُ الْكِتٰابَ ،كه خداى او را كتاب دهد. وَ الْحُكْمَ ،گفتند:مراد حكمت است چنان كه رسول-عليه السلام-گفت:

و انّ من الشّعر لحكما. و گفته اند:

مراد فهم علم است،و گفته اند:مراد احكام شرع است،نظيره قوله: أُولٰئِكَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ (6).

ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ ،آنگه (7)گويد مردمان را كه:مراد بنده گيرى (8)و عبادت كنى (9)بدون خداى.بعضى اهل معانى گفتند:مراد نفي است نه نهى،و معنى آن است كه:

ما كان لبشر ليقول هذا،هيچ آدمى نباشد كه خدا او را كتاب و حكم و نبوّت دهد آنگه او چنين سخن گويد،و اين«لام»كه در ظاهر لفظ اينجاست از اين جا بيفگند و با«قول»برد،نظيره قوله: مٰا كٰانَ لِلّٰهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ (10)...،و المعنى ما

ص : 403


1- .وز،دب،آج،:لب بسته/بسته اى،مب:بسته ايد.
2- .دب:دوزخ خلاص دهد.
3- .مج،دب،وز،آج،لب،فق:دستور باشد،با توجّه به مب و مر،و استعمال اين ساخت فعلى در نسخه هاى كهن و موارد مشابه در همين نسخه تصحيح شد.
4- .مب،مر:مردان.
5- .مج+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .سوره انعام(6)آيه 89.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب+او.
8- .مب،مر:گيريد.
9- .مب،مر:كنيد.
10- .سوره مريم(19)آيه 35.

كان اللّه (1)ليتّخذ من ولد،و قوله: وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ (2)...،و المعنى و ما كان (3)لنبىّ ليغلّ،و اين قولى لطيف است اگر او را شاهدى از لغت عرب باشد.

ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ كُونُوا عِبٰاداً لِي مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگاه او مردمان را گويد بنده من باشيد و مرا پرستيد بدون خدا«ثمّ»از حروف عطف است،و معنى او مهلت و تراخى باشد،براى آن نصب كرد«يقول»را.و يك روايت از ابو عمرو رفع (4)است، ثمّ يقول على الاستيناف،اى ثم هو يقول،و راوى اين قرائت محبوب است عن ابي عمرو.

عِبٰاداً لِي ،عبد اللّه عباس گفت:«عباد»لغت مزينه (5)است،و«عبيد»لغت عامّه عرب. وَ لٰكِنْ كُونُوا ،معنى آن است كه:و لكن يقول،و لكن گويد،و قول بيفگند براى دلالت كلام بر او،و اين از جمله[آن] (6)مواضع باشد كه در او حذف (7)قول كرد،و اين را نظاير بسيار است در قرآن-و در مواضع خود بعضى گفته شد و دگر گفته شود-ان شاءاللّه.او را آن نرسد،و لكن رسد او را كه گويد (8): كُونُوا رَبّٰانِيِّينَ ، ربّانى باشى (9).

مفسران در معنى او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاك گفتند مراد آن است كه:

كونوا فقهاء علماء، و اين قول روايت است از اميرالمؤمنين على- عليه السلام.پيغامبر را آن باشد كه گويد:فقيه باشيد (10)و عالم.مجاهد گفت:

فقهاء و هم دون الاحبار،گفت:فقيه دون حبر باشد.

سعيد جبير گفت:معلّمين،يعنى آنان كه مردمان را علم و حكمت و قرآن آموزند.مرّة بن شرحبيل گفت:علقمه از جمله ربّانيان بود كه مردمان را قرآن آموختى.ابن زيد گفت:ولاة النّاس و قادتهم،بعضى دگر گفتند:متعبّدان و مخلصان باشند.

ص : 404


1- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .سوره آل عمران(3)آيه 161.
3- .مج+اللّه،با توجّه به نسخه بدلها و معنى جمله زايد به نظر مى رسد.
4- .آج:رافع.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبادا لغت اهل مدينه.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،مب،مر:خلاف.
8- .مب،مر+كه.
9- .وز:باشيد.
10- .دب،آج،لب،فق:باشى/باشيد.

ابو عبيده گفت:پرسيدم از بعضى عرب كه ربّانى چه باشد؟گفت:الرّجل العالم بالحلال و الحرام،و أحكام امرونهى،و به آنچه بود و به آنچه باشد.و اين صفت امام باشد به نزديك ما.

مؤرّج گفت:«ربّانىّ»منسوب است با ربّ،يعنى مردان خداى باشيد (1)،چنان كه شما را از اخلاص و اختصاص به خداى بازخوانند و نسبت به او كنند و گويند:

رجال اللّه.

و بعضى دگر گفتند:اصل او«ربّي»بوده است،«الف»و«نون»براى تفخيم در او آوردند چنان كه گفتند:صنعانى و بهرانى و بحرانى و دارانى (2)،و هذا من تغييرات النّسب.

مبرّد گفت:الرّبّانيّون،ارباب العلم،واحدها ربّانيّ و هو الّذى يربّ العلم و يربّ النّاس بعلمه يعلّمهم و يصلحهم و يقوم بأمرهم،گفت:اهل علم باشند كه تربيت علم كنند و تربيت مردمان كنند به علم تا ايشان را به علم با صلاح آرند،و«الف»و «نون»براى مبالغت است چنان كه در«عطشان»و«ريّان»و«غرثان»و«و سنان» هست،آنگه براى مبالغه«يا» (3)ى نسبت در او آرند،و آن از باب نسبة الشّىء الى نفسه باشد،چنان كه لحيانىّ و رقبانىّ،قال الشّاعر:

لو كنت مرتهنا في الجوّ انزلنيمنه الحديث و ربّانىّ احبار

و از اميرالمؤمنين -عليه السلام-روايت كردند كه جامع است اين جمله اقاويل را،از او پرسيدند،گفت:«ربّانى»آن باشد كه يربّ العلم بعمله،كه ترتيب علم كند به عمل،عالمى عامل باشد.و آن روز كه عبد اللّه عبّاس بمرد،محمّد حنفيّه گفت:اليوم مات ربّانى هذه الامّة.

بِمٰا كُنْتُمْ ،گفته اند:«كان»صله است اين جا به معنى زياده،و به معنى:بما انتم،و مثله قوله تعالى: وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً (4)،اى و امراتي عاقر،و قوله: مَنْ كٰانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (5)،اى من هو في المهد صبىّ. تُعَلِّمُونَ الْكِتٰابَ ،به آنچه مردم را

ص : 405


1- .مب:باشند.
2- .دب،لب،فق:درانى،آج:درّانى.
3- .مج:و،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .سوره مريم(19)آيه 5.
5- .سوره مريم(19)آيه 29.

كتاب آموزانى (1).

ابن كثير گفت (2)و نافع و عمرو خواندند (3):تعلمون الكتاب،به آنچه شما كتاب دانى،و باقى قرّا:تعلّمون من التّعليم،به آنچه شما كتاب آموزى مردمان را.و حسن بصرى خواند:تعلّمون على معنى تتعلّمون من التّعلّم (4)،به آنچه شما مى آموزيد (5). وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ،و به آنچه درس كتب كنى (6).

و«درس»تكرار باشد،و اصله من الدّرس الّذى هو الطّمس،كهنه كردن (7)و اثر به بردن براى آن كه چون تكرار كند بر او،بذله (8)و داشته شود چون جامه خلق كه بسيار داشته باشد.و سعيد جبير خواند:«تدرسون»بتشديد من التّدريس،و به آنچه درس كتاب گوى (9)ديگران را تا بياموزند،حملا على قوله: تُعَلِّمُونَ (10)الْكِتٰابَ .

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

ما من مؤمن ذكر او انثى حرّ او مملوك الّا و للّه عليه حقّ واجب ان يتعلم من القرآن و يتفقّه فيه ثمّ قراء هذه الآية، هيچ مؤمن نباشد از مردان و زنان و بنده و آزاد و الّا خداى را بر اوست حقّى واجب كه از قرآن چيزى بياموزد و فقه آن بداند،آنگه اين آيت بر خوانند.

وَ لاٰ يَأْمُرَكُمْ ،عاصم و حمزه و ابن عامر خوانند:و لا يأمركم،به نصب«را»عطفا على قوله: ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ (11)،و قيل:على اضمار«ان»،و بر اين قرائت[437-پ] مردود باشد على (12)أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّٰهُ (13)،و تقدير آن كه:و ما كان لبشر ان يؤتيه اللّه و لا ان يقول و لا ان يأمركم (14)،يعنى اين هر دو[از] (15)قول و امر هيچ آدمى را نرسد،و باقى قرّاء

ص : 406


1- .وز،دب،لب،فق:آموزى،مب،مر:آموزيد.
2- .كذا:در مج:ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .وز:خوانند،ديگر نسخه بدلها:خواند.
4- .مج:من التّعليم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق:مى آموزى/مى آموزيد.
6- .دب،آج،لب:كنيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كهنه بودن.
8- .دب:برار بدله،آج:يزاد بدله،لب،فق،مب،مر:بر او بدله.
9- .مب:گوييد.
10- .مج و ديگر نسخه بدلها:يعلّمون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .سوره آل عمران(3)آيه 79.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+البشر.
13- .سوره آل عمران(3)آيه 79.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على قوله ثمّ.
15- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

به رفع خوانند على الاستيناف.

آنگه در معنى او خلاف كردند.زجّاج گفت:و لا يأمركم اللّه،خداى نمى فرمايد شما را كه فرشتگان و پيغامبران را خداى گيريد (1)،و ابن جريج و جماعتى مفسران گفتند:و لا يأمركم محمّد،رسول اللّه نمى فرمايد شما را،و بعضى دگر گفتند:و لا يأمركم البشر،و هيچ آدمى را نيست كه شما را فرمايد كه فرشتگان را پرستى (2)، چنان كه مشركان عرب گفتند:الملائكة بنات اللّه،فرشتگان دختران خدااند (3).

وَ النَّبِيِّينَ ،و نه پيغامبران را،چنان كه جهودان و ترسايان گفتند در عيسى و عزير: أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ ،صورت استفهام است و معنى تقريع و انكار است،شما را كفر فرمايد پس ازآن كه مسلمان شده ايد!و در آيت دليل نيست براى آن كه افعال جوارح كفر باشد،براى آن كه عبادت نكند هيچ كس معبودى را الّا (4)پس ازآن كه اعتقاد ربوبيّت او كرده باشد،و اين اعتقاد كفر باشد نه به عبادت معبود.

وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ النَّبِيِّينَ ،و ياد كن اى محمّد چون هاگرفت (5)خداى -عزّ و جلّ-پيمان پيغامبران.حمزه خواند:«لما آتيتكم»،بكسر اللاّم،باقى به فتح «لام»خواندند،و نافع خواند:آتيناكم،على الجمع،باقى قرّاء به«تا»على اخبار المخاطب عن نفسه.

و«ميثاق»مفعال باشد من الوثيقة (6)،وثيقه استوارى باشد و معنى عهد و عقد باشد بمثابت سوگند دادن. لَمٰا آتَيْتُكُمْ ،آن كس كه«لام»مفتوح خواند در او چند قول گفتند،اخفش گفت:«لام»ابتداست،و«ما»موصوله است،و آنچه از پس اوست صله اوست و«من»تبيين است،و تقدير آن است:للّذي آتيتكم مِنْ كِتٰابٍ وَ حِكْمَةٍ لتؤمننّ به،و اين در جاى خبر است،يعنى آنچه من دادم شما را از كتاب و حكمت به آن ايمان آريد،و«لام»دوم (7)في قوله:«لتؤمننّ»،«لام»قسمى مضمر است،كأنه قال:و اللّه لتؤمننّ به،يعنى عهد پيغامبران هاگرفتم (8)كه آن كتاب و

ص : 407


1- .دب:برگيرند.
2- .مب،مر:بپرستيد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خدايند.
4- .مب+خداى تعالى جلّ جلاله الّا.
5- .آج،لب:چون بازگرفت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .دب:دؤم،مب،مر:دويم.
8- .وز:هاگرفتيم.

حكمت كه من به شما دهم (1)،آنگه (2)پيغامبرى آيد كه آن (3)كتاب شما را تصديق كند،شما به او ايمان آريد و او را يارى كنيد.

قولى دگر آن است كه:«ما» (4)مبتداست،و قوله مِنْ كِتٰابٍ در جاى خبر اوست و«من»زيادت است،و معنى آن است كه:للّذي (5)آتيتكم كتاب و حكمة، آنچه ما شما را داديم كتاب و حكمت است. ثُمَّ جٰاءَكُمْ ،اى يجيئكم،پس پيغامبرى به شما آيد كه تصديق كتاب شما كند يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله.از حقّ شما آن است كه به او ايمان آريد و نصرت او كنيد،و در اين قول طعن زدند بعضى نحويان،و گفتند:«من»آنجا زيادت بود كه كلام نفي بود،امّا در اثبات حكم نكنند به زيادت«من»،لا يقال:جاءني من رجل[انّما يقال:ما جاءني من رجل] (6)و ما في الدّار من رجل،و بر اين قوله«لام»هم جواب قسم باشد في قوله:

لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ .

مبرّد و زجّاج گفتند:«لام»تأكيد است و«ما»مجازات راست،و«لام»در او چنان است كه در«ان» (7)،و تقدير آن است كه:لمهما آتيتكم و لأىّ كتاب و حكمة آتيتكم،و جواب شرط لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ باشد.و مثاله قوله تعالى: وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ .

و كسائى گفت:لتؤمننّ به متّصل است به كلام اوّل] (8)و جواب شرط في قوله:

فَمَنْ تَوَلّٰى بَعْدَ ذٰلِكَ ،و معنى آن بود كه:ياد كن اى محمّد چون خداى تعالى عهد پيغامبران بستد كه آنچه من دادم (9)،بر آنكه«ما»موصوله باشد يا (10)هرچه دادم شما را بر آنكه«ما»شرط را باشد از كتاب و حكمت.پس رسولى (11)مصدّق به شما آيد كه از صفت او آن باشد كه به او ايمان آرى (12)و نصرت كنى (13)او را،و گويد:اقرار

ص : 408


1- .مب:دادم.
2- .چاپ شعرانى(93/3):آن كه.
3- .مج،وز:كلمه به صورت«از»هم خوانده مى شود.
4- .آج:لا،لب:لما.
5- .دب،مب،مر:الّذى.
6- .مج:ندارد،با توجّه به دب وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .چاپ شعرانى(93/3):آن.
8- .مج:ندارد،با توجّه به دب وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو را.
10- .مج،وز،فق،مب،مر:ما،دب،آج:با،با توجّه به لب تصحيح شد.
11- .فق:رسول.
12- .آرى/آريد.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.

دادى (1)و عهد من برآن بستدى؟گويند:اقرار داديم،گويد:گواه باشيد كه من نيز گواه باشم (2)هركه پس از آن بر گردد.

و اين خبر مبتدا يا جزاى شرط باشد،و در اين قول ضعفى هست لبعده عن الظّاهر و تعسف (3)فيه،و مثال آن چنان باشد كه:ما اصنع من الخير من يصنع مثله فهو من الفائزين،اين مثال«ما»مجازات است،و مثال«ما»ى موصوله چنان باشد كه:

ما اختاره من العمل من يعمل به فهو ناج،اين جا جمله جزاى خبر مبتدا باشد،و در اوّل جزاى شرط،اين بيان قول كسائى است.

و امّا آن كه«لام»را مكسور خواند،گفت:«لام»اضافت است و«ما» موصوله است بمعنى الّذي،و«لام»تعلّق دارد به«اخذ»،يعنى ميثاق پيغامبران هاگرفت (4)براى آنچه داد ايشان را از كتاب و حكمت. ثُمَّ جٰاءَكُمْ ،و التّقدير:ان جاءكم،پس اگر پيغامبرى به شما آيد كه تصديق كند كتاب شما را،و به او ايمان آرى (5)و او را نصرت كنى (6)،و«لام»جواب قسم است كه اخذ ميثاق به جاى آن است (7)،براى آن كه فرقى نباشد بين قولك اخذت ميثاقك لتفعلنّ و انشدك اللّه لتفعلنّ.

و بعضى اهل معانى گفتند:«لام»مكسور مضمّن (8)بود به معنى«بعد»تا معنى اين باشد كه:بعد ما آتيتكم،چنان كه نابغه گفت:

توهّمت آيات لها فعرفتهالستّة اعوام و ذا العام سابع

اى بعد ستّة اعوام،و سعيد جبير در شاذّ خواند:لمّا آتيتكم،اى حين آتيتكم،و بر اين جمله اقوال معنى آنگه مستقيم باشد كه«قال»اضمار كنند،و گويند تقدير اين است:و اخذ اخذ اللّه ميثاق النّبيّين و قال لهم لما آتيتكم.

اكنون مفسران خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست و عهد از كه بستدند؟[بعضى گفتند:عهد بستدند] (9)از جمله پيغامبران كه بعضى بعضى را تصديق

ص : 409


1- .دادى/داديد.
2- .وز،دب،آج،لب،فق:من نيز گواهم.
3- .آج:و التّعسف.
4- .دب،آج،لب،فق:پيغامبران را گرفت.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آريد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:مضمر،با توجّه به معناى عبارت و چاپ شعرانى(94/3)تصحيح شد.
9- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كنند،و امّتان خود را بفرمايند تا به همه (1)ايمان آرند،و معنى نصرت ايمان و تصديق و متابعت است[438-ر]،اين قول سعيد جبير است.

و طاوس و قتاده و حسن و سدّى از اميرالمؤمنين (2)-عليه السلام-روايت كردند كه او گفت:خداى تعالى هيچ پيغامبر را نفرستاد و الّا بر او عهد گرفت كه به محمّد (3)-صلّى اللّه عليه و سلّم-ايمان آرد،و قوم را فرمايد تا به او ايمان آرند (4)،و اگر در روزگار ايشان ظاهر شود نصرتش كنند.

و مجاهد گفت كه:عهد كه گرفتند بر اهل كتاب گرفتند كه پيغامبران در ميان ايشان[بودند] (5)و حجّت آورد بر اين قول كه در قرائت ابىّ كعب و عبد اللّه مسعود چنين است:«و اذ اخذ اللّه ميثاق الّذين اوتوا الكتاب لما آتيتكم»،و بر اين قول استدلال كردند بقوله: ثُمَّ جٰاءَكُمْ ،و گفت:پيغامبر ما به هيچ پيغامبر نيامد،به اهل كتاب آمد،و اين قول مزيّف است،براى آن كه خلاف ظاهر است-و اللّه اعلم بمراده.

و اگر خواهند تا اين قول را قوّت[كنند] (6)بطريقة حذف المضاف و اقامة المضاف اليه توان كردن،چه مراد آن است كه:و اذ اخذ اللّه ميثاق امم النّبيّين،و دليل اين حذف،معنى و فحواى آيت كه پيغامبر ما-عليه السلام-مبعوث نبود به پيغامبران،بل به امم ايشان مبعوث بود،و اين روايت كرده اند از صادق و باقر- عليهما السلام.

و عبد اللّه عبّاس گفت:پيغامبران را فرمودند كه عهد رسول ما بر امّتان خود بستانند،و لكن اكتفا كرد (7)به ذكر پيغامبران از ذكر امّتان،و براى آن«جاءكم»كه ماضى است در جاى مستقبل بنهاد كه كلام را در او معنى شرط است،و شرط در مستقبل باشد و اگرچه لفظ ماضى بود،چنان كه گويند:من اتاني اكرمته،و المعنى من يأتني اكرمه،پس پيغامبرى به شما آيد و تصديق كند كتاب شما را و قول شما را،

ص : 410


1- .وز:هم.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+مصطفي.
4- .مب:آورند.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كردند.

و اقرار دهد به نبوّت شما،و به او ايمان آورى (1)و او را نصرت كنى (2).

آنگه حق تعالى گفت پيغامبران را: أَ أَقْرَرْتُمْ ،اقرار داديد (3)؟ وَ أَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي ،و عهد من بستديد (4)برآن،يعنى از امّتان خود كه ايشان و امّتان ايشان مكلّف باشند به ايمان آوردن به جمله پيغامبران،و تصديق ايشان كردن بر سبيل جمله.

و قولى ديگر آن است كه:اخذتم،اى قبلتم.«اخذ»به معنى قبول است،عهد من پذرفتى (5)؟و مثالش قوله تعالى: إِنْ أُوتِيتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ (6)،اى فاقبلوه،و قوله:

لاٰ يُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ (7) ،اى لا يقبل منها فدية،و قال (8)تعالى: وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (9)،اى يقبلها.

ايشان را گفتند: أَقْرَرْنٰا ،اقرار داديم.حق تعالى گفت: فَاشْهَدُوا ،بر خود گواه باشيد،و قولى ديگر آن است كه:بر يكديگر گواه باشيد. وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّٰاهِدِينَ ، و من با شما از جمله گواهانم.

عبد اللّه عبّاس گفت:فاشهدوا،اى فاعلموا،بدانيد (10).زجّاج گفت:بينوا،بيان كنيد (11)امّتان را.سعيد مسيّب گفت:فاشهدوا،خطاب است با فرشتگان كه خداى ايشان را گفت بر پيغامبران گواه باشيد.

فَمَنْ تَوَلّٰى بَعْدَ ذٰلِكَ ،هركه پس از اين اقرار و اشهاد بر گردد و اعراض كند از جمله فاسقان باشد (12).و اين«هم»عماد است يا فصل عند الكوفيّين و البصريّين،و معنى آن باشد كه:فاسق ايشانند (13)،از روى مبالغه مى نمايند كه فاسق خود ايشانند لا غير تا (14)پندارى كه كسى گفت:فاسق كه باشد؟خداى تعالى گفت:فاسق[آن] (15)

ص : 411


1- .دب،آج،لب،فق،مر:آوريد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
3- .دب،آج،لب،فق:دادى/داديد.
4- .دب،آج،لب،مب،مر:بستدى/بستديد.
5- .دب،آج،فق:پذرفتيد،مب:پذيرفتى،لب،مر:پذيرفتيد.
6- .سوره مائده(5)آيه 41.
7- .سوره بقره(2)آيه 48.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
9- .سوره توبه(9)آيه 104.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،بدانى/بدانيد.
11- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+فاولئك هم الفاسقون.
13- .مب:ايشان باشند.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تو.
15- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

باشد كه به اين (1)صفت بود.و اصل«فسق»خروج باشد،يعنى از فرمان خداى بيرون باشند.

أَ فَغَيْرَ دِينِ اللّٰهِ يَبْغُونَ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول اين آيت آن بود كه اهل كتاب در حقّ ابراهيم با يكديگر خصومت كردند.جهودان گفتند:ما اولى تريم به ابراهيم،و ترسايان گفتند:ما اولى تريم.پيش رسول آمدند به حكومت، رسول-عليه السلام-گفت:شما را به ابراهيم هيچ سبيل و نسبت نيست،و شما بر دين او نه ايد (2).ايشان را خشم آمد و گفتند:به خدا كه ما دگر پيش تو نياييم به حكومت، و به قضاى تو راضى نباشيم،و دين تو نگيريم.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

دينى جز دين خدا طلب مى كنيد (3)! بصريان و حفص (4)خواندند:يبغون به«يا»و حفص و يعقوب خواندند: وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ به«ياء»بر غايب،و باقى قرّاء بر خطاب به«تا».و ابو عمرو«يبغون»به «يا»و«ترجعون»به«تا».

وَ لَهُ أَسْلَمَ ،«واو»حال راست،و هرچه در آسمان و زمين گردن نهاده اند او را، امّا بطوع و رغبت و انقياد و استسلام،و امّا بر كراهت و رغم خود.و نصب او بر تمييز باشد،و گفته اند:بر مصدرى كه فعلش محذوف است،يعنى اسلم فطاع طوعا او كره كرها،و گفته اند:مصدرى است در جاى حال،اى طائعين و كارهين.

مفسران خلاف كردند در آن كه طايعان كيستند و كارهان كيستند.انس مالك روايت كرد از رسول-عليه السلام-در اين آيت كه گفت:

و له اسلم من في السموات طوعا اى هم الملائكة و (5)في الأرض الانصار ،گفت:آنان كه بطوع اسلام آوردند فرشتگان آسمان اند و در زمين انصاريانند،براى آن كه رسول-عليه السلام- چون هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد،آيت قتال نيامده بود،دعوت كرد،انصاريان ايمان آوردند بطوع و رغبت بى اكراهى و قتالى،و رسول-عليه السلام-گفت:

لا تسبوا اصحابي فانهم اسلموا طوعا و اسلم الناس من خوف سيوفهم ،گفت:

ص : 412


1- .مب+دليل و.
2- .دب،آج،لب،فق:نه.
3- .دب:مى كنى/مى كنيد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+و يعقوب.
5- .دب،آج+من.

اصحاب (1)مرا دشنام مدهيد (2)كه ايشان بطوع[438-پ]و رغبت (3)ايمان آوردند و مردمان ديگر (4)از بيم شمشير ايشان.

حسن بصرى و مفضّل گفتند:آنان كه بطوع ايمان آوردند اهل آسمانند،و امّا اهل زمين بهرى بطوع ايمان آوردند و بعضى بكره.ابو العاليه گفت:هيچ كس نباشد كه نگويد كه مرا خداى هست،چون بگفت بر او حجّت شد (5)آنگه اگر برآن بايستد و استقامت كند از جمله آنان است كه اسلم طوعا،و اگر استقامت نكند و با گفت (6)به خداى تعالى بدون او چيزى دگر پرستد،او آن است كه اسلم كرها.

ضحّاك گفت:مراد آن است كه وقت اخذ ميثاق اقرار داد امّا بطوع و يا بكره (7)،يعنى در اوّل-و كلام در آن بيايد-ان شاءاللّه.

مجاهد گفت:آنان كه اسلام (8)بطوع آوردند مؤمنانند،و آنان كه بكره اسلام آوردند كافرانند كه چون ايشان سجده كنند معبود خود را بدون خداى،سايه ايشان سجده كنند خداى را بر رغم ايشان،بيانه قوله: وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ (9).

شعبى گفت:مراد بكره آن است كه آنان كه در ايمان محقّق نباشند به وقت خوف و اضطرار هم التجا به او كنند،أ لا ترى الى قوله: فَإِذٰا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (10).

قتاده گفت (11):آنان كه بطوع ايمان آوردند مؤمنانند كه به اختيار در حال سعت ايمان آوردند به وقتى كه ايمان نافع باشد ايشان را،و آنان كه به كره اسلام (12)آوردند كه در مرگ (13)عند معاينة (14)الملائكة و مقدّمات الدّار الآخرة ايمان آورند (15)،ايشان را آن

ص : 413


1- .مب:ياران.
2- .دب،آج،لب،مدهى/مدهيد.
3- .مب+بى كراهيتى.
4- .مج:يكديگر:با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب:باشد.
6- .دب:يا بگفت.
7- .آج،لب،فق:كره.
8- .مب:ايمان.
9- .سوره رعد(13)آيه 15.
10- .سوره عنكبوت(29)آيه 65.
11- .آج،لب+كه.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ايمان.
13- .وز،دب،آج،لب،فق:در در مرگ،مب،مر:به در مرگ.
14- .مب،مر:در حال معاينه.
15- .وز،دب،فق،مب،مر:آوردند.

ايمان سود ندارد،بيانه: فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا (1).

كلبى گفت:آنان كه بطوع ايمان آرند،آنان باشند كه بر فطرت اسلام زاده باشند،و آنان كه بكره ايمان آرند آنان باشند كه ايشان را از بلاد كفر به بردگى بيارند (2)،و ايشان را اكراه كنند بر اسلام.

ابن كيسان گفت: وَ لَهُ أَسْلَمَ ،اى خضع من في السموات و الارض طوعا و كرها، يعنى هركه در آسمان و زمين او را خاضع و ذليل و (3)گردن نهاده اند امّا بطوع و امّا بكره.آنان كه اهل طوعند مؤمنانند،و آنان كه اهل كرهند كافرانند،و آنان كه كافرند اگر پرسى (4)از ايشان كه شما را كه آفريد،و آسمان و زمين كه آفريد؟گويند خداى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (5)،... وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (6).

مجاهد روايت كند (7)از عبد اللّه عبّاس كه گفت:چو (8)يكى از شما را اسپى (9)شموس باشد كه منقاد نشود،بايد تا (10)اين آيت در گوش او خواند (11): وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً (12).

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 84 تا 95

اشاره

قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِيَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ وَ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (85) كَيْفَ يَهْدِي اَللّٰهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ اَلرَّسُولَ حَقٌّ وَ جٰاءَهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (86) أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ (87) خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ثُمَّ اِزْدٰادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلضّٰالُّونَ (90) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اَلْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ اِفْتَدىٰ بِهِ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (91) لَنْ تَنٰالُوا اَلْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ (92) كُلُّ اَلطَّعٰامِ كٰانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ إِلاّٰ مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِيلُ عَلىٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ اَلتَّوْرٰاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (93) فَمَنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (94) قُلْ صَدَقَ اَللّٰهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (95)

ترجمه

بگو كه (13)ايمان آورديم به خدا و آنچه فرستادند بر ما و آنچه فرستادند بر ابراهيم و پسرانش و پسرزاده اش و قبيله هاى او (14)،و آنچه دادند

ص : 414


1- .سوره مؤمن(40)آيه 85.
2- .مب،مر:آورده باشند.
3- .دب،آج،لب،فق:ندارد.
4- .مج،وز:ترسى،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .سوره لقمان(31)آيه 25.
6- .سوره زخرف(43)آيه 87.
7- .آج،لب،مب،مر:كرد.
8- .مب،مر:چون.
9- .وز،آج،لب،مب:اسبى.
10- .مب،مر:كه.
11- .آج،لب:خوانيد،فق:خوانند،مب،مر:بخوانند،مب+تا آخر.
12- .مب،مر+الى آخر.
13- .وز+ما.
14- .آج،لب،فق:ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او

موسى (1)و عيسى را و پيغامبران (2)را از خدايشان،جدا نكنيم (3)ميان يكى از ايشان و ما او را گردن نهاده ايم (4).

هركه طلب كند (5)جز اسلام دينى نپذيرند (6)از او،و او در سراى بازپسين از زيانكاران[باشد] (7).(8) چگونه لطف كند (9)خداى با قومى كه كافر شدند پس اسلامشان و گواهى دهند (10)كه پيغامبر حق است و به ايشان آيد (11)حجّتها، و خداى ثواب ندهد (12)مردمان كافر را.

ايشان پاداششان (13)آن است كه بر ايشان بود زندان و خشم خدا و فرشتگان (14)و مردمان همه.

هميشه باشند آنجا تخفيف نكنند از ايشان عذاب و نه بر ايشان رحمت كنند.

مگر آنان كه توبه كنند (15)از پس آن و نيكى كنند (16)كه خدا آمرزنده (17)و بخشاينده است.

آنان كه كافر شدند (18)پس ايمانشان (19)آنگه بيفزايند كفر،نپذيرند توبه ايشان

ص : 415


1- .آج،لب،فق+را.
2- .آج،لب،فق+ديگر.
3- .آج،لب،فق:و ما هيچ جدايى نمى دانيم.
4- .آج،لب،فق:و ما مر او را فرمان برداريم.
5- .آج،لب،فق:هركه جويد.
6- .آج،لب،فق:جز دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دينى را پس هرگز قبول نكنند.
7- .مج:ندارد،از وز افزوده شد،آج،لب،فق:است.
8- .وز:اسلامهم.
9- .آج،لب،فق:راه نمايد.
10- .آج،لب،فق:دادند.
11- .آج،لب،فق:آمد.
12- .آج،لب،فق:راه ننمايد.
13- .آج،لب:پاداش ايشان.
14- .آج،لب،فق:كه بر ايشان است دورى از رحمت خداى و نفرين فرشتگان.
15- .آج،لب،فق:توبه كردند.
16- .آج،لب،فق:و به سامان آرند كار خود را.
17- .آج،لب،فق:آمرزگار.
18- .آج،لب+به عيسى.
19- .آج،لب،فق:ايمان ايشان به موسى.

و ايشان گمراهان باشند[439 ر].

آنان كه كافر شوند و بميرند و ايشان كافر باشند نپذيرند (1)يكى از ايشان همه زمين پر از زر و اگرچه به فدا كند آن را (2)ايشان آنانند كه ايشان را عذابى سخت بود،و نيست از ايشان يارى (3).

در نيابيد نيكويى تا هزينه كنيد از آنچه دوست داريد،و آنچه هزينه كنيد از چيزى خدا به آن داناست.

همه طعامى حلال بود فرزندان يعقوب را الّا آنچه حرام كرد يعقوب بر خود از پيش آن كه فرستادند تورات، بگو بياريد تورات و بخوانيد اگر راست مى گوييد.

هركه فروبافد (4)بر خداى دروغ از پس آن،ايشان (5)بيدادكاران اند (6).

بگو راست گفت خدا،پسر وى كنيد دين ابراهيم را راست و نبد از بت پرستان (7).

قوله: قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ ،مثل اين آيت بعينها در سورة البقرة رفت و تفسير آن گفته شد،اين جا سخن بايد گفتن (8)در آن كه در اين تكرار چه فايده است.

در وجه حسن تكرار در آيات قرآن چند وجه گفته اند:يكى آن كه مذهب محقّقان آن است كه مكلّفان را در الفاظ قرآن لطف است چنان كه در معانى لطف

ص : 416


1- .وز،آج،لب،فق+از.
2- .آج،لب،فق:و اگرچه بازخرد خود را به آن
3- .آج،لب:نيست مر ايشان را هيچ يارانى در دفع عذاب.
4- .آج،لب،فق:هركه از خود سازد.
5- .مج+ايشان،با توجّه به وز زايد مى نمايد،آج،لب،فق:آن كه بيان كرديم.
6- .آج،لب،فق:پس ايشان ايشانند ستمكاران.
7- .آج،لب،فق:نبود از اهل شرك.
8- .دب،بايد گفت.

است،چنان كه اگر قديم-جلّ جلاله-به جاى (1): الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2)گفتى:الر (3)هذا القرآن لا شك فيه (4)بيان للمؤمنين،در او آن لطف نبودى كه در اين الفاظ هست،براى آن كه ممكن نيست دعوى كردن كه اين نظمى است (5)و به فصاحت به حدّ است كه معجز است،و عرب از مثل اين مقدار عاجزند خصوصا به نزديك اصحاب صرفه،پس اين باشد كه خداى تعالى دانست كه مكلّفان را در اعيان اين الفاظ لطفي (6)باشد كه در الفاظى دگر نباشد و اگرچه متّفق المعنى باشند (7)،و بر اين قاعده سؤال از تكرار قرآن منقطع شود.

گروهى دگر گفتند:تكرار نوعى (8)فصاحت است در جاى خود نه (9)براى عىّ گوينده باشد،و اين در كلام عرب بسيار است،و غرض از اين تأكيد باشد و تقرير كلام با مخاطب،و در اشعار ايشان از اين بسيار است،قال الشّاعر:

كم نعمة كانت لكم كم كم و كم

و قال آخر:

نعق الغراب بيين لبنى غدوةكم كم و كم بفراق لبنى ينعق

و قال آخر:

و كاين و كم عندي لهم من صنيعةايادى ثنّوها (10)على و اوجبوا

و اين جواب فرّاء است.

و وجهى دگر آن است كه:خداى تعالى قرآن به جمله خلايق فرستاد،و ايشان در آفاق و اقطار زمين پراگنده بودند،و قرآن مجموع نبود،هرچند آيت و هر (11)سورتى به جانبى (12)فرستاد،اگر تكرار نبودى در قرآن يكى قصّه موسى شنيدى و يكى قصّه عيسى و يكى قصّه آدم،و آن كه (13)آن شنيدى اين نشنيدى،و آن كه (14)اين شنيدى آن

ص : 417


1- .مب+قوله.
2- .سوره بقره(2)آيه 1 و 2.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+هذا.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:لفظى است.
6- .مب،مر:لفظى.
7- .مب:باشد.
8- .دب،مب،مر+از.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:و آن نه.
10- .دب،آج،لب:منوها.
11- .مب:ندارد.
12- .دب:به جايى.
13- .مب،مر:و هركه.
14- .مب،مر:و هركه.

نشنيدى.پس حق تعالى خواست تا مكلّفان در لطف (1)و فايده قرآن مساوى باشند، قصّه ها و آيتها در قرآن مكرّر كرد تا پيش از جمع به هر جاى (2)و به هر طرفي برسد-و استقصاى كلام در اين باب كرده شود في سورة الرّحمن و المرسلات-و اين قدر اين جا كفايت است.

حق تعالى خواست تا بيان انكار كند بر جهودان كه گفتند: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (3).دگر آن (4)تا مطابق آن بود كه خداى تعالى گفت در آيت كه پيش از اين است كه:من عهد بر پيغامبران گرفته ام كه چون پيغامبرى آيد مصدّق آن را كه به اين پيغامبر باشد به او ايمان آرد،و بعضى تصديق بعضى كنند،و بازنمايد كه چنان كه پيغامبران پيشتر (5)مكلّفند به ايمان به من،من هم مكلّفم به ايمان به ايشان-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

قوله: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاٰمِ دِيناً ،مفسران گفتند:آيت در شأن دوازده مرد آمد كه اظهار ايمان كرده بودند و منافق بودند،در باطن مرتد شدند و برگشتند و به مكّه شدند به نزديك كفّار،از جمله شان (6)[439-پ]:الحارث بن سويد الانصارى (7)، خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

و«ابتغاء»افتعال باشد من البغاء و هو الطّلب،جز كه بغى لغيره باشد و ابتغى لنفسه،چنان كه شوى و اشتوى (8)و خبز و اختبز (9)و قصد غيره و اقتصد هو،و مانند اين.

خداى تعالى گفت:هركس كه او دينى طلب كند جز اسلام از او قبول نكنند،براى آن كه دين به نزديك خداى اسلام است لا غير،كه دگر اديان و ملل را به آن منسوخ كرد،چنان كه گفت: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ (10).

و معنى«قبول عمل،ضمان ثواب باشد بر او،براى آن كه واقع باشد به موقع خود،و بر وجه مأمور به كرده شده باشد. وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،و او در

ص : 418


1- .آج،لب،فق:در لفظ.
2- .فق:هرجايى،مب،مر:هر جانبى.
3- .سوره نساء(4)آيه 150.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .دب:پيشين.
6- .مب،مر:ايشان.
7- .دب،مب،مر+بود.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:سوى و استوى.
9- .آج،لب،مب،مر:خير و اختبر.
10- .سوره آل عمران(3)آيه 19.

آخرت-يعنى قيامت كه سراى ديگر است-از جمله زيانكاران باشد.«و الخسران» ذهاب راس المال آن باشد كه سرمايه تلف شود،و كافر در قيمت چنين باشد براى آن كه مكلّف در دنيا مشبّه (1)است به بازرگان،و عمر سرمايه اوست،و اسباب تمكين آلات اوست،و سود او ثواب است،و زيان او عقاب است،فردا (2)قيامت چو (3)بنگرد عمر صرف كرده باشد در كارى كه ثمره آن عقاب بود،نه سرمايه دارد و نه سود،عند آن پشيمانى او سخت شود و سود ندارد او را،نعوذ باللّه من الخذلان و الحرمان.

كَيْفَ يَهْدِي اللّٰهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ،صورت استفهام است و مراد انكار و نفي،اى لا يهدى اللّه،يعنى خداى هدايت نكند گروهى را كه از پس ايمان كافر شدند،و مثله قول الشّاعر:

كيف نومي على الفراش و لمايشمل الشّام غارة شعواء

اى لا انام،و اين را نظير بسيار بود،منها قوله: كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّٰهِ (4)،اى لا يكون لهم عند اللّه عهد،و مثل اين روايت است كه از صادق -عليه السلام-در سبب نزول آيت.

و حسن بصرى گفت:آيت در اهل كتاب آمد كه ايشان پيش از قيام و ظهور رسول-عليه السلام-به او ايمان داشتند و مقرّ بودند (5)،چون (6)بيامد منكر شدند و كافر گشتند.

امّا مراد به«هدايت»در آيت محتمل است وجوه (7)را:يكى الطافي كه خداى تعالى با مؤمنان كند كه ايشان را آن لطف باشد در ثبات بر ايمان،و آن در حقّ كافران اگر بكند (8)لطف نباشد،چنان كه در شاهد آن كس كه دعوتى سازد و جماعتى را به طعام و مهمانى خود خواند،و خواندن او بر عموم همه را لطف باشد، آنگه از ايشان جماعتى بيايند و جماعتى نيايند.آنان كه بيايند ايشان را شمعى پيش فرستد،و چون به در سراى رسند استقبال كند و اين لطف باشد،و لكن در حقّ آنان

ص : 419


1- .مب،مر:شبيه.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:در فرداى.
3- .دب،مب،مر:چون.
4- .سوره توبه(9)آيه 7.
5- .دب:مقرّ آمدند.
6- .آج،لب،فق،مب+رسول.
7- .مر:چند وجه.
8- .اساس:نكند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

حاضر آيند.فامّا آنان كه آمده نباشند (1)،اين معانى در حقّ ايشان لطف نبود-لأمر يرجع اليهم-براى (2)كارى كه راجع باشد به ايشان نه با ميزبان،و اين وجهى نيكو و معتمد است.

وجهى دگر آن است كه:خداى تعالى حكم نكند به هدايت آنان كه به اين صفت باشند.وجهى دگر آن كه:مراد به«هدى» (3)ثواب بود،اى كيف يثيب (4)اللّه، خداى چگونه ثواب دهد و هدايت ره بهشت كند آنان را كه به اين صفت باشند! فامّا قوله: كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ،مراد آن است كه:كفروا بعد اظهارهم الايمان، براى آن كه ارتداد از مؤمن حقيقى درست نباشد به نزديك ما،براى آن كه مؤدّي بود با اصلى از دو اصل فاسد:امّا احباط،و قد دلّ الدّليل على بطلانه،و امّا جمع بين الاستحقاقين على سبيل التّأبيد.بيان اين آن است كه اجماع است كه بر ايمان استحقاق ثواب ابد (5)باشد،و بر كفر عقاب ابد اگر مؤمن محقّق كه به ايمان مستحقّ ثواب ابد بوده باشد (6)كافر شود و كفرى حقيقى مستحقّ عقاب ابد شود،پس در يك حال هم مستحقّ ثواب ابد باشد و هم مستحقّ عقاب ابد،و اين محال است،و امّا بايد گفتن كه عقاب كفرش ثواب ايمانش محبط كرد (7)،و احباط باطل است به نزديك ما،چون هر دو اصل فاسد است،دليل كند بر آنكه مؤمن حقيقى مرتد نشود امّا يا مظهر ايمان بده (8)باشد در اوّل و يا مظهر كفر بده (9)باشد در دوّم.

اگر گويند:چه گويى در كافر كه مسلمان شود نه همچنين باشد يا مؤدّي بود با جمع بين الاستحقاقين،و امّا مؤدّى بود با احباط؟جواب گوييم:احباط نباشد اين جا،و انّما خداى تعالى اسقاط عقاب او كند به اجماع،

لقوله-عليه السلام- الاسلام يجبّ ما قبله، اسلام آن را كه پيش آن باشد (10)ببرد. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى هدايت نكند به اين معانى كه گفتند (11)ظالمان را،و مراد به«ظالم»

ص : 420


1- .آج،لب،فق،مب،مر:كه نيامده باشند.
2- .دب،مب،مر:از براى.
3- .مب،مر:يهدى.
4- .مب،مر:يثبت.
5- .لب،فق،مب،مر:ابدى.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:شده باشد.
7- .مب،مر:گرداند.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بوده.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بوده.
10- .دب:آنچه پيش اين بوده باشد،مب،مر:پيش از آن بوده باشد.
11- .مب،مر:گفتيم.

كافر است براى آن كه در آيت ذكر كافران (1)رفته است: أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ ،الى قوله:

إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا ،هم در حقّ حارث بن سويد آمد كه چون به مكّه رفت و از مدينه بگريخت پشيمان شد برآن،فرستاد به قوم خود و گفت:بپرسى (2)از رسول -عليه السلام-تا خود مرا توبه باشد كه من (3)پشيمانم!خداى تعالى (4)آيت فرستاد: إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ .

كسى از جمله خويشان او آيت آنجا فرستاد تا بر او بخواندند (5)،حارث او را گفت:تو به اين كه مى گويى راستيگرى (6)،و رسول از تو راستيگرتر (7)است،و خداى تعالى از هر دو راستيگرتر (8)است.با مدينه (9)آمد[440-ر]و اسلام آورد،و حسن اسلامه،و اسلامش نيكو شد.

مجاهد گفت:اين (10)در مردى آمد من (11)بنى عمرو بن عوف (12)،كافر شد از پس اسلام (13)ترسا شد و با روم شد.

أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ -الآية،بگفتم (14)كه اصل«لعن»طرد باشد،و قوله (15):

مقام الذّئب كالرّجل اللعين

اى الطّريد (16).و«جزاء»،پاداشت باشد امّا به خير و امّا به شرّ،چون به خير مخصوص باشد ثواب گويند،و چون به بد (17)باشد عقاب گويند.و آيت دليل است بر

ص : 421


1- .مب،مر:ظالمان.
2- .مب،مر:بپرسيد.
3- .مب،مر:كه از كرده.
4- .دب،مب+اين.
5- .دب:خواندند،آج،لب،فق:خوانند،مب،مر:خواند.
6- .آج،لب،فق:راستگيرى،مب،مر:راست مى گويى.
7- .وز،دب،آج،لب،فق:راستگيرتر،مب،مر:راستگويتر.
8- .وز،دب،آج،لب،فق:راستگيرتر،مب،مر:راستگويتر.
9- .لب،فق،مب،مر:تا به مدينه.
10- .دب:آيت،مب،مر+آيت.
11- .دب،مب،مر:از.
12- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
13- .مب،مر:شد بعد از اسلام و.
14- .دب:و بگفتيم،مب،مر:و گفتيم.
15- .مب،مر:و قال الشّاعر.معمولا عبارت«قوله»در اين متن پيش از آيات قرآن به كار مى رود،و اين جا مصرع دوم بيتى است از شمّاخ كه مصرع اول آن چنين است:ذعرت به القطا و نفيت عنه.رك:ج 2 روض الجنان از چاپ حاضر ص،نيز:تفسير طبرى ج 408/1،و تبيان 47/2.
16- .آج،لب،فق:كالطّريد.
17- .آج،لب،فق+مخصوص،مب،مر:به شر مخصوص.

آن كه جزاء بر عمل است،خلاف آن كه مجبّران (1)گفتند.

«اولئك»در محلّ رفع است به ابتدا،و«جزاؤهم»مبتدا دوم است، أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ در جاى خبر مبتداى دوم است.آنگه مبتدا و خبر دوم در جاى خبر مبتداى اوّل است.

اگر گويند چرا گفت: وَ الْمَلاٰئِكَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ ،با (2)آن كه لعنت او از همه كفايت باشد،چه آن از همه بليغتر بود؟جواب گوييم:براى آن كه تا ما بدانيم كه ما مكلّفيم به لعنت و تبرّاى ايشان،دون آن كه تا بدانند كه ما را هست كه ايشان را لعنت كنيم،به خلاف عقاب كه عقاب جز خداى را نرسد،و مثل اين آيت در سورة البقرة رفته است.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،نصب او بر حال بود از مفعول،آنجا هميشه بمانند و در هيچ وقت از اوقات ايشان را تخفيف عذاب (3)نبود،و نه نيز كس بر ايشان رحمت كند،و نه نيز خداى تعالى بر ايشان بخشايد.و حمل آن بر خداى كردن اولى تر باشد (4)براى دو وجه:يكى آن كه افعال مجهوله در قرآن چندان كه آيد مضاف با خداى تعالى بود، چنان كه گفت: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (5)...،و: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (6)...و: مٰا أُنْزِلَتِ التَّوْرٰاةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ (7)-الى غير ذلك من الآيات.

وجه ديگر آن كه:در قيامت دست همه متصرّفان از عمل،مقبوض و معزول باشد و كس را آنجا (8)تصرّف نبود (9). آنگه استثنا كرد تايبان را،تا كفّار بر كفر اصرار نكنند و نوميد نشوند و بدانند كه ما دام تا كمال عقل بر جاى است و در تكليف گشاد است مكلّف را به خلاص خود طريقى هست به توبه،و توبه كافر رجوع باشد از كفر به ايمان،چون ايمان آرد تايب باشد.و توبه فاسق هم رجوع باشد از فسق بالنّدم على ما مضى و العزم على ان لا يعود الى مثلها في المستقبل.

ص : 422


1- .دب،مب،مر:مجبّره.
2- .مب،مر:براى.
3- .مب،مر:عقاب.
4- .مب،مر+از.
5- .سوره نمل(27)آيه 23.
6- .سوره نمل(27)آيه 16.
7- .سوره آل عمران(3)آيه 65.
8- .مب،مر:را مجال.
9- .مب،مر:نباشد.

وَ أَصْلَحُوا ،اصلاح كنند پس ازآن كه افساد كرده باشند.اگر گويند:چون توبه از كفر به ايمان باشد،و كافر ايمان آورد،اصلاح چرا به آن ضمّ كرد.جواب گوييم:تا ابهام (1)آن (2)بيفگند كه كافر چون ايمان آورد (3)،ايمان تنها كفايت است از واجبات عقلى و شرعى چنان كه هرجا كه ذكر ايمان كرد عمل صالح با او مقرون كرد تا ابهام (4)زائل باشد ازآن كه او را عمل صالح واجب نيست. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،«فا» (5)براى آن آورد كه كلام مضمّن (6)است به معنى شرط،و تقدير اين است (7):ان تابوا فانّ اللّه غفور رحيم.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ -الآية،حسن و قتاده و عطا خراسانى (8)گفتند:

آيت در جهودان آمد كه ايشان به عيسى كافر شدند بعد ايمانهم بموسى (9). ثُمَّ ازْدٰادُوا كُفْراً ،پس كفر بيفزودند به جحود به محمّد-صلّى اللّه عليه و آله.

ابو العاليه گفت:آيت در جهودان و ترسايان آمد كفروا بمحمّد بعد مبعثه بعد ايمانهم به قبل مبعثه ثمّ ازدادوا كفرا،يعنى اصرارا على الجحود[به] (10)،تا محمّد را نديده بودند نعت و صفت (11)او در كتابهاى خود مى ديدند (12)معترف بودند،چون بيامد و دست ايشان از تصرّف و رياست و فتوى و رشوت و حكم و متبوعى كوتاه خواست بودند (13)،به آنچه مى گفتند كفر آوردند و منكر شدند،آنگه به اصرار بر كفر در كفر بيفزودند.

مجاهد گفت:آيت در (14)مشركان آمد. كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ،اى بعد اقرارهم باللّه من قولهم انّ خالقنا هو اللّه،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد في قوله:

ص : 423


1- .مج،دب:به صورت«ايهام»هم خوانده مى شود.
2- .مب:از او،مر:از آن.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+او را.
4- .مج،دب:به صورت«ايهام»هم خوانده مى شود.
5- .مج+ما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر،متضمّن.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
8- .دب:خوراسانى.
9- .مب،مر:بعد از ايمانشان به موسى.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مب،مر:صفات.
12- .مب،مر+و.
13- .دب:كوتاه خواست كرده بود،آج،لب،فق،مب،مر:كوتاه كرد و كوتاه خواست بودن.
14- .دب+شأن.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (1) ،پس از اين اقرار،به شرك و انباز گرفتن با خداى كافر شدند.

حسن بصرى گفت:كفروا،كافر شدند به آيتى كه فرود آمد،ثمّ ازدادوا كفرا بنزول (2)آية كفروا بها عند نزولها.قطرب گفت (3):زيادت كفر ايشان آن بود كه گفتند،ما توقّف كنيم تا اين (4)محمّد بميرد،ما دين او خراب كنيم،چنان كه خداى تعالى از ايشان (5)بازگفت (6): نَتَرَبَّصُ (7)بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (8).

كلبي گفت:آيت در آن يازده مرد آمد كه با حارث بن سويد مرتد شدند،چون حارث پشيمان شد بازآمد.ايشان بازنيامدند،گفتند:ما چندان كه خواهيم به مكّه باشيم بر كفر.چون خواهيم كه به (9)ايمان شويم،در شأن ما نيز آيت آيد،چنان كه در شأن حارث آمد.چون رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد،بهرى از ايشان با اسلام آمدند،و بعضى (10)بر كفر اصرار كردند،اين آيت در باب آنان است كه بر كفر بمردند،كفروا بعد ايمانهم،اى اسلامهم.ثمّ ازدادوا كفرا بعد فتح مكّة و رجوع اصحابهم الى الاسلام و اصرارهم على الكفر اذ (11)ماتوا عليه، لَنْ تُقْبَلَ ،چون بر كفر چندان مقام و اصرار كنند كه بميرند (12)توبه ايشان قبول نكنند،و اين آيت دليل است بر آنكه در قيامت قبول توبه نباشد،براى آن كه محال است كه با منافع حاضر بهشت و عقاب عاجل دوزخ ملجأ نشوند،و اگر از اين دو يكى بودى هم ملجائى (13)بودى،فكيف كه در هر دو به يك جاى مجتمع باشد (14)،اعني معاجلة الثّواب و العقاب، چون ملجأ شوند توبه كنند (15)،چون توبه كنند بايد قبول باشد اگر تكليف باقى باشد، پس نفي قبول توبه نفي تكليف باشد،براى آن كه با الجاء ثبات تكليف محال باشد[440-پ].

ص : 424


1- .سوره زخرف(43)آيه 87.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كلّ.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ ثُمَّ ازْدٰادُوا كُفْراً .
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .آج،لب،فق:از او.
6- .دب:خبر داد.
7- .مج،وز،يتربّص،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .سوره طور(52)آيه 30.
9- .دب:با.
10- .مب،مر+همچنان.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اذا.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:بمردند.
13- .مب،مر:ملتجى.
14- .مب،مر:باشند.
15- .مب،مر+و.

دگر آن كه قديم-جلّ جلاله-گفت: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ حَتّٰى إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّٰارٌ (1)- الآية.و رسول-عليه السلام-گفت:

انّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر، چون در در مرگ به ظاهر قرآن و اخبار توبه نباشد،پس از مرگ اولى تر كه نباشد.و آيت مخصوص بود به كافرانى كه بر كفر بميرند تا در در مرگ توبه كنند،كه خداى تعالى در حقّ ايشان فرمود: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ (2)-الآية.

وَ أُولٰئِكَ هُمُ الضّٰالُّونَ ،سه وجه باشد اين«ضلال»را:يكى آن كه اصل اوست و هو الهلاك،اى الهالكون،من قوله: أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ (3)،اى هلكنا.

و دگر آن كه:الضّالّون من (4)الدّين،اى الكافرون حقا،ايشان كافر باشند بر حقيقت،براى آن كه بر كفر مرده باشند،و پس از آن در ايشان اميدى نبود.

وجهى دگر آن است (5):هم الضّالّون عن طريق الجنّة،از ره بهشت گمراه باشند، و هر سه وجه يكى باشد.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ (6)الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدىٰ ،قديم-جلّ جلاله-به اين آيت غايت وعيد و تهديد كرد كافران را،و قطع طمع ايشان كرد،گفت (7):آنان كه كافر باشند و بر كفر مصرّ باشند تا به مردن بميرند و كافر باشند.«واو»حال راست،اگر هريكى از ايشان همه زمين پر از زر دارد و بدهد از او قبول نكنند بعد ما كه (8)ايشان آنجا مالك فتيلى و قطميرى نباشند (9).پس بنگر كه چه زيانكار بود آن كس كه خويشتن به اندكى (10)حطام دنيا دوزخ (11)كسب كند،و اگر فردا از طريق مثل همه (12)زمين پر از زر او را باشد،و خواهد تا فديه كند و خويشتن بازخرد،او را به او نفروشند و از او قبول نكنند-اعاذنا اللّه من

ص : 425


1- .سوره نساء(4)آيه 18.
2- .سوره نساء(4)آيه 18.
3- .سوره سجده(32)آيه 10.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عن.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ملا الارض.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .فق،مب،مر:بعد از آن:چاپ شعرانى(105/3):بعد ازآن كه.
9- .دب+و نبود.
10- .مب،مر+براى اندكى.
11- .مب،مر+را.
12- .مب،مر+روى.

عذابه بفضله و رحمته.

و«ذهبا»نصب او بر تمييز (1)است لتمام الاسم،براى آن كه اسم به اضافه تمام است،و امتنع (2)من الاضافة مرّة اخرى فلمّا تمّ الاسم نصب ما بعده حملا على تمام الكلام في قوله (3):طاب زيد نفسا،حملا على المفعول به و تشبيها به في قولك:ضرب زيد عمرا (4).

و قوله: وَ لَوِ افْتَدىٰ بِهِ ،هم از آن باب است كه گفتيم كه:فعل لغيره و افتعل لنفسه،يقال:فدا فلان فلانا و افتدى نفسه.

انس مالك روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم (5)-كه گفت:روز قيامت كافران (6)را به كنار دوزخ آرند،او را گويند:اگر تو را زمين پر از زر بودى خويشتن را فديه كردى يا نه؟گويد:آرى!گويد (7):از تو كم از اين خواستند اجابت نكردى.

أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،اى مولم،ايشان را عذابى بود دردناك. وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،ايشان (8)را هيچ يارى نبود،نه بر طريق (9)مغالبه،نه بر طريق شفاعت.

لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«برّ» در آيت بهشت است،يعنى به بهشت نرسى (10)تا خرج نكنى (11)آنچه دوست تر دارى (12)، به آنچه دوست تر داريد (13)نرسى (14)تا آنچه دوست تر داريد (15)ندهى (16).اين قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و سدّى و عمرو بن ميمون است.

عطيّه گفت:مراد به«برّ»طاعت است كه نقيض او فجور بود،و«برّ»نقيض فاجر باشد.و ابو روق گفت:مراد به«برّ»خير است.مقاتل بن حيّان گفت:مراد تقوى است.حسن بصرى گفت (17):از جمله ابرار نباشند (18)تا انفاق احبّ الاموال

ص : 426


1- .دب،آج،لب،فق،مب:تميز.
2- .دب،آج،لب،مب،مر:فامتنع.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قولك.
4- .دب،مب،مر:عمروا.
5- .آج،لب،فق:رسول عليه السلام،دب:رسول ص و آله.
6- .دب:كافر.
7- .دب،مب،مر:گويند.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:و ايشان.
9- .مب،مر:طريقه.
10- .مب،مر:نرسيد.
11- .مب،مر:نكنيد.
12- .مب،مر:داريد.
13- .دب،آج،لب،فق:دارى/داريد.
14- .مب،مر:نرسيد.
15- .دب،آج،لب،فق:دارى/داريد.
16- .مب،مر:ندهيد.
17- .آج،لب،فق،مب،مر+مراد.
18- .دب:نباشد.

نكنند (1)بطيبة النّفس،به چشم حقارت نگريده بدو به دست مهانت صرف كرده.

مجاهد و كلبى گفتند:آيت منسوخ است به آيت زكات.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس:مراد به انفاق خود زكات است،يعنى از جمله ابرار نباشد تا زكات واجب از مال بندهد.عطا گفت:مراد آن است كه مرد دين دار و متقى نشود تا از كرايم اموالش از عرض (2)آن آنچه بهتر و نكوتر بود ندهد و او (3)تن درست ممكن صحيح شحيح با داعى متردّد (4)با مشقّت نفس و مجاهدت خود و مكايده شيطان با اوميد (5)زندگانى و ترس درويشى.حسن بصرى گفت:عام است در جمله صدقات اندك و بسيار تا اگر خرمايى بدهد در اين آيت داخل باشد.

در خبر هست كه:از جمله صحابه رسول مردى بود نام او ابو طلحه از انصاريان و در همه مدينه چندان درخت خرما كه او را بود كس را نبود،و لكن خرما ستانى (6)داشت برابر مسجد رسول-عليه السلام-سخت نكو و آبادان و بسيار دخل،و در آنجا چشمه اى آب خوش بود.رسول در آنجا رفتى و از آن آب خوردى و وضو كردى.

چون اين آيت فرود آمد.ابو طلحه بيامد و گفت:يا رسول اللّه!خداى داند كه دوست ترين مال من و كريم ترين،اين خرماستان (7)است،من اين را صدقه كردم اميد به روز جزا آن را (8)تا مراد ذخيره باشد.اى رسول اللّه!آنجا كه مصلحت دانى (9)فرونه.رسول-عليه السلام-گفت:بخ بخ ذلك مال رابح لك،گفت:خنك باد تو را،اين مالى است سودكننده تو را.اين كه گفتى شنيدم و مصلحت در آن دانم كه بر خويشان خود وقف كنى.گفت:يا رسول اللّه!آن چنان كه بايد كردن مى فرمايى (10).رسول-عليه السلام-بر ايشان (11)وقف كرد.

ابو ايوب انصارى روايت كرد كه:چون اين آيت آمد،زيد بن حارثه اسپى نكو (12)

ص : 427


1- .دب:نكند.
2- .آج:عوض،لب،فق،مب،مر:غرض.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:و از.
4- .مج:مترد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اميد.
6- .مب،مر:نخلستانى.
7- .مب،مر:نخلستان.
8- .آج،لب،فق:به اميد بر فردا را،مب،مر:به اميد آن كه فردا.
9- .آج،لب،فق+آنجا.
10- .آج،لب:كه بايد فرماى.
11- .مب:ايشان را اين نخلستان.
12- .مب،مر:اسبى نيكو.

داشت و سخت دوست داشتى آن را پيش رسول آورد و گفت:اى رسول اللّه!من اين اسپ (1)دوست دارم صدقه كردم.رسول-عليه السلام-به اسامه زيد داد.زيد را خوش نيامد،گفت:اى (2)رسول اللّه!من آن صدقه كرده بودم (3).رسول-عليه السلام-گفت:

آن به موقع افتاد[441-ر]و خداى تعالى از تو قبول كرد.

شهر بن حوشب روايت كند كه:چون اين آيت آمد،زنى بود در مدينه پرستارى داشت و جز آن نداشت،آزاد كرد و گفت:تو را آزاد كردم،و لكن از بر (4)من مرو،و اين شرط نمى كنم بر تو،چون آزادش كرد پرستار برفت.زن بيامد و رسول را خبر داد، رسول-عليه السلام-گفت:او حجاب تو شد از دوزخ،رها كن تا برود،و چون شنوى كه مرا سبيى آورده اند از جاى،بيا تا من تو را برده[اى] (5)دهم.

مجاهد روايت كرد كه:عمر خطّاب كس فرستاد به ابو موسى اشعرى و او را گفت:از سبى جلولا براى من كنيزكى فرست.او كنيزكى فرستاد به غايت حسن و جمال.عمر چون او را بديد در چشم او نكو آمد،اين آيت بر خواند لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ -الآية،و در حال آزادش كرد.

عبد اللّه عمر گويد:يك روز اين آيت مى خواندم،انديشه كردم (6)تا خود چيست كه بر من دوست تر است؟هيچ به نزديك من از كنيزكى كه بود مرا دوست تر نبود.آن را (7)آزاد كردم.بر خاطرم گذر كرد كه او را به نكاح حلال گردانم،دگرباره گفتم:

چيزى كه به خداى دادم با آن رجوع نكنم.

راوى خبر گويد:مهمانى به ابو ذر غفارىّ فرود آمد.ابو ذرّ او را گفت:من از تو مشغولم به فلان جاى مرا شتر (8)است،برو و شترى بهينه (9)بگزين و بيار.او برفت و شترى لاغر بياورد.ابو ذرّ او را گفت:بهتر از اين نبود؟گفت:بود،و لكن من نياوردم،رها كردم براى روزى كه و را به آن حاجت باشد.ابو ذرّ گفت:حاجت من

ص : 428


1- .وز،دب،آج،لب،مب،مر:اسب.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
3- .آج،لب،فق،مب:صدقه كردم.
4- .مب،مر:از پيش.
5- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .مب،مر+كه.
7- .آج،لب،فق،مب:او را.
8- .آج،لب،فق:شترى،مب،مر:شترى چند.
9- .مب،مر:بهترين.

آن روز باشد كه مرا در گور نهند،از آن محتاج تر نباشم براى حاجت سخت بهينه (1)مال بايد نهادن،و خداى تعالى مى گويد: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ .

عبد اللّه بن سيدان روايت كند از ابو ذر (2)-رحمة اللّه عليه-كه او گفت تو را در مالت سه انبازاند (3):يكى قدر كه دستور با تو نيارد (4)كه كدام ببرد بهتر يا بتر (5)،يعنى آفت خداى.دوم (6)وارثت (7)كه منتظر آن است كه تو چشم بر هم نهى تا او مال ببرد.و انباز سه ام (8)تويى اگر بتوانى كردن كه تو عاجزترين (9)سه گانه (10)نباشى بكن.آنگه گفت خداى تعالى مى گويد: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ ،و اين شتر دوستر (11)مال من است به نزديك من براى خود اختيار كردم تا خاصّه مرا باشد،و آن را در راه صدقه صرف كرد (12).

راوى خبر گويد:سايلى به در سراى (13)ربيع خثيم (14)آمد،ربيع خثيم (15)گفت:

برويد (16)پاره اى شكر (17)به اين سايل دهيد (18).من گفتم:سايل شكر چه خواهد كردن (19)؟ او را نان بايد،گفت:خداى داند كه ربيع خثيم (20)شكر دوست (21)دارد و مى گويد:

لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ .

و در اثر هست كه:زبيده امّ جعفر زن هارون الرّشيد مصحفي قرآن فرمود نوشتن (22)به نود پاره به زر،و پشتهاى آن (23)زرّين كرده بود مرصّع به انواع جواهر بيش

ص : 429


1- .مب:بهترين،مر:خوب ترين.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ابو ذر غفارى.
3- .دب:انباز است.
4- .دب:كه با تو دستورى نيارد.
5- .مر:بدتر.
6- .مب:دويم.
7- .دب،آج،لب:وارث است.
8- .مب،سيوم،فق،مب:سيم.
9- .دب:عاجزتر از اين.
10- .دب،مر:عاجزترين ايشان.
11- .مب:دوست ترين.
12- .فق:در راه خدا صدقه كرد،مب،مر:در راه خداى صرف كرد.
13- .آج،لب،فق:سايلى نزد.
14- .دب:ربيع خيثمه،فق،مب،مر:ربيع خيثم.
15- .فق،مب:ربيع خيثم،دب:ربيع.
16- .آج،لب،فق:بروى/برويد.
17- .مب+بياريد.
18- .دب،آج،لب،فق:دهى/دهيد.
19- .دب:به شكر چه خواهد كرد،مب،مر:شكر چه كند.
20- .دب:ربيع خثيمه،فق:ربيع خيثم.
21- .مر:دوست تر.
22- .مب،مر:تا نوشتند.
23- .مب:و پشت آن را كه و جلد آن را،مر:و پشت جلد آن را.

بها.يك روز قرآن مى خواند،در آن دفتر به اين آيت رسيد: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ ،با خويشتن (1)انديشه كرد،گفت:من در جهان چيزى از اين دوست تر ندارم،كس فرستاد و زرگران را بخواند و آن زر و جواهر (2)بفروخت و بهاى آن در چاههاى باديه صرف كرد كه تا امروز منسوب است با او.

ابو بكر ورّاق گفت:حق تعالى به اين آيت ما را فتوّت بازآموخت (3)،گفت:برّ من به برّ خود دريابى (4)من با تو آنگه برّ كنم كه تو با برادران خود برّ كنى.به اين سر بده تا به آن سر با تو دهند.به حسب آن به عدل و بيش از آن به فضل،و نگر تا گمان نبرى كه آنچه تو مى كنى از خير و برّ بر من پوشيده است.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ ،و هر نفقه اى كه شما كنى (5)خداى به آن عالم است تا دهندگان استوار باشند،كه (6)جز آن بر خداى بنخواهند شدن (7)،چه به مقادير و تفاصيل آن (8)عالم است.

كُلُّ الطَّعٰامِ كٰانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ -الآية،ابو روق و كلبى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول-عليه السلام-گفت:من بر ملت ابراهيمم،جهودان گفتند:چون است كه گوشت شتر و شير شتر مى خورى؟و آن بر ابراهيم (9)حرام بود.

رسول-عليه السلام-گفت:دروغ مگوى (10)كه در شرع ابراهيم اين هر دو حلال بود.

ايشان گفتند:هرچه امروز بر ما حرام است،آن است كه بر ابراهيم و نوح حرام بود (11)،تا به امروز حرام است،خداى تعالى به تكذيب ايشان اين آيت فرستاد: كُلُّ الطَّعٰامِ ،يعنى الطّعام المحلّل لنا كان حلاّ لبني اسرائيل،هر طعام كه امروز ما را حلال است بنى اسرائيل را حلال بود،الّا آنچه اسرائيل بر خود حرام كرد،يعنى يعقوب-عليه السلام-پيش ازآن كه تورات آمد.

ص : 430


1- .آج،لب،فق،مب،مر:خود.
2- .مج:جوهر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب:در آموخت.
4- .مب،مر:دريابيد.
5- .مب،مر:كنيد.
6- .فق:و.
7- .وز،دب،آج:بنخواهد شدن،لب،فق:نخواهد شدن.
8- .مب،مر+خداى.
9- .دب:و اين ابراهيم را،آج،لب،فق،مب،مر:و اين بر ابراهيم.
10- .دب،آج،لب،فق:مى گويى،مب،مر:مى گوييد.
11- .آج،فق،مب،مر+و.

مفسران خلاف كردند در آن طعام كه يعقوب بر خود حرام كرد پيش (1)نزول تورات.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند:سبب آن بود كه يعقوب را -عليه السلام-از عرق النّسا رنجى بود،و اصل آن رنج از رگ پيدا شده بود،او رگ بر خويشتن حرام كرد.

مقاتل و ضحّاك گفتند:سبب آن بود كه يعقوب-عليه السلام-نذر كرد كه اگر خداى تعالى او را دوازده فرزند نرينه بدهد و او به سلامت به بيت المقدّس رسد، آخرين ايشان را قربان كند.چون خداى تعالى او را دوازده فرزند بداد،او خواست تا به نذر وفا كند،برخاست (2)تا به بيت المقدّس آيد،خداى تعالى فرشته فرستاد به او (3)و او را گفت (4):من تو را عفو كردم از (5)اين نذر به امتحانى كه تو را كنم (6).يعقوب شاد شد،و يعقوب فردى بود قوى و بطّاش و كس پيش او به كشتى بنه ايستادى،و در [441-پ]مصارعت قوّت او نداشتى.فرشته (7)آمد در پيش او،او گمان برد (8)كه او دزدى است از سر قوّت خود با او درآويخت.آن فرشته (9)آمد در پيش او،او گمان برد (10)كه او دزدى است از سر قوّت خود با او درآويخت.آن فرشته چيزى بر ران يعقوب زد،ران او درد گرفت و دردى عظيم در او پديد آمد.او از آن رنجور شد،و يعقوب-عليه السلام- گوشتى دوست داشتى كه در او رگ بود،او با خداى نذر كرد كه اگر به شود از آن نيز نخورد،و اين قول ضعيف (11)است.ابو العاليه و مقاتل و كلبى گفتند گوشت اشتر و شير شتر (12)بر خود حرام كرد.

شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:جماعتى جهودان پيش رسول آمدند و گفتند:يا ابا القاسم!ما را خبر ده تا آنچه طعام بود كه يعقوب بر خود حرام كرد پيش ازآن كه تورات فرمود آمد (13)؟رسول-عليه السلام-گفت:به (14)خداى بر شما، نه شما مى دانيد (15)كه يعقوب-عليه السلام-بيمار شد بيمارى سخت؟نذر كرد كه اگر

ص : 431


1- .مب+از.
2- .مج:بر خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .دب:فرشته را به او بفرستاد،مب،مر:فرشته را بفرستاد به او.
4- .مب،مر+خداى تعالى مى فرمايد كه.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:به.
6- .وز:گفتم.
7- .دب،آج،مب:فرشته.
8- .مب:يعقوب گمان بردى.
9- .دب،آج،مب:فرشته.
10- .مب:يعقوب گمان بردى.
11- .مج:عظيم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب:اشتر.
13- .آج،لب،فق:فرود نيامده بود.
14- .مب،مر+حقّ.
15- .دب،آج،لب:مى دانى/مى دانيد.

خداى تعالى او را عافيت دهد،او دوست تر طعام (1)و شرابى بر خويشتن (2)حرام كند،و دوست ترين طعامها و شرابها بر او گوشت شتر و شير شتر بود،آن بر خويشتن (3)حرام كرد (4)،گفتند:صدقت (5)اللّهم نعم همچنين است كه (6)گفتى.

ضحّاك گفتى (7)از عبد اللّه عبّاس كه:يعقوب را عرق النّسا (8)پديد آمد،طبيبان او را نهى كردند از گوشت شتر و شير شتر،او آن هر دو بر خويشتن حرام كرد.

[جهودان گفتند:ما آنچه يعقوب بر خود حرام كرد نيز بر خود حرام كنيم (9)مساعدت (10)او را.عكرمه گفت:يعقوب-عليه السلام-پيه بر خويشتن حرام كرد] (11)و جگر و وكك (12).

مجاهد گفت:گوشت چهار پاى بر خويشتن حرام كرد.حسن بصرى:گفت:

گوشت شتر بود،و لكن از خداى دستورى خواست[براى تعبّد] (13)و تقرّب را (14)خداى تعالى او را دستورى داد در آن.

آنگه مفسران خلاف كردند در حال اين طعام كه يعقوب بر خويشتن حرام كرد، تا حكم آن در تورات چه بود؟سدّى گفت:تورات كه آمد به تحريم آن آمد،و اين قول نيك نيست براى آن كه ممنوع است از او،لقوله تعالى: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ .و رسول-عليه السلام-جهودان را در وقت مناظره گفت:تورات بياريد بخوانيد (15)اگر راست مى گوييد (16).چون (17)تورات بياوردند،آنچه ايشان تحريم آن دعوى مى كردند در تورات نبود،خجل شدند و عناد ايشان ظاهر شد.

ص : 432


1- .دب:طعامى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:خود.
3- .مب،مر:آن را بر خود.
4- .مب،مر+جهودان.
5- .مج:صدقست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مب،مر+تو.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.
8- .مب،مر:يعقوب را دردى.
9- .مب،مر:حرام كرديم.
10- .دب:موافقت.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مب،مر:جگر و گرده،آج،در حاشيه كلمه«وكك»را به كليه معنى كرده است.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،آج،لب،فق:بخوانى/بخوانيد.
16- .دب،آج،لب،فق:مى گويى/مى گوييد.
17- .مب،مر+ايشان.

عطيّه گفت:خداى اين چيزها بر بنى اسرائيل حرام نكرد،ايشان حرام داشتند بر خود به تحريم يعقوب موافقت او را،و اين قول موافق ظاهر است و برعكس قول سدّى است (1).

كلبى گفت:در تورات تحريم آن طعامها نبود هيچ،پس از نزول تورات خداى تعالى بر بنى اسرائيل حرام كرد به معاصى (2)كه ايشان كردند،كه خداى تعالى بر ايشان شرط نهاده بود كه:هركه معصيتى كند،خداى طعام (3)بر ايشان حرام كند، و ذلك قوله: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (4)،و قوله:

[وَ] (5)عَلَى الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمٰا -الى قوله: ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (6).

ضحّاك گفت:آن هيچ بر ايشان حرام نبود (7)،مساعدت يعقوب بر خود حرام كردند.آنگه حواله با تورات كردند و گفتند:خداى تعالى در تورات اين بر ما حرام كرده است.خداى تعالى رسول را گفت: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،گو تورات بياريد (8)و بخوانيد (9)اگر به راست مى گوييد (10)،تورات نيارستند آوردن كه دانستند كه رسوا شوند.

خداى تعالى گفت: فَمَنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،هركه پس ازآن كه بر خداى دروغ گويد از جمله ظالمان باشد.

انس مالك روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه او را عرق النّسا باشد،بايد تا دنبه (11)گوسپندى (12)[نر] (13)تازى[بگيرد] (14)نه كوچك و نه پير باشد،و

ص : 433


1- .دب،آج،لب،فق+و.
2- .مب،مر:معاصيى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:طعامى.
4- .سوره نساء(4)آيه 160.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد بدلها افزوده شد.
6- .سوره انعام(6)آيه 146.
7- .مب+و لكن.
8- .دب:بيارى/بياريد.
9- .دب:بخوانى/بخوانيد.
10- .دب،آج،لب،فق:مى گويى/مى گوييد.
11- .مج:دنب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز:گوسبندى،آج،لب،فق،مب،مر:گوسفندى.
13- .مج،مب،مر:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:ندارد،مب،مر:بستاند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بگذارد و به سه قسمت كند و هر روز قسمتى ناشتا (1)بخورد تا خداى شفا دهد (2).انس گفت:بيشتر از صد كس را بفرمودم و بكردند،خداى شفا داد.و اللّه اعلم بصحّته.

اگر سؤال كنند و گويند:شايد (3)هيچ كس را بدون خداى تعالى كه تحليل و تحريم كند؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه اين كه يعقوب كرد- عليه السلام-به اذن و فرمان خداى كرد (4)،پيغامبر را نباشد (5)كه در شرع هيچ كارى كند جز به امر و دستورى خداى تعالى،و اين جواب آن است كه در قول حسن بصرى بيامد.

و جواب ديگر از او آن است كه:لفظ تحريم مجاز است اين جا،و مراد منع نفس است از آن.و«تحريم»در لغت خود منع باشد،و«حرمان»منع بود،يعنى الّا آنچه يعقوب-عليه السلام-خود را از آن به حسب مصلحت طب (6)يا بر سبيل تعبّد منع كرد،و بر اين هر دو وجه شبهه آن كس كه تمسك كرد به آيت در جواز اجتهاد در شرع در باب تحريم و تحليل باطل شود،براى آن كه وجه آيت اين است كه گفتيم- و اللّه اعلم و احكم.

قوله: فَمَنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،يقال:فرى و افترى اذا قطع و اصل الفرى القطع،و عرب گويد:لا شىء يفري فرية و انّه ليفرى الفريّ،اى يأتي بالدّواهي و العجائب،«و افترى عليه»،و«قال عليه»و«كذب عليه»آن باشد كه دروغ گويد بر او برخلاف مراد او و«كذب له»آن باشد كه براى او بر مراد او دروغى گويد.و «كذب في كلامه»آن باشد كه در سخن كه گويد دروغ گويد.

اگر گويند (7)چه فايده است در آن كه گفت: مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،و دروغ در همه حال قبيح است؟جواب گوييم:مراد بيان وعيد است پس لزوم حجّت بر آنان كه مخالفت فرمان خداى كنند[442-ر]و بر خداى دروغى گويند كه خداى تعالى نگفته باشد،اگر گويند چگونه گفت كه:دروغزن (8)بر (9)خداى ظالم باشد،و ظلم

ص : 434


1- .مب:بنا شتا.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .مب:باشد.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .مب،مر:نشايد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
8- .آج،لب،فق،مر+دروغ.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+خداى تعالى بندد او بر.

ضررى مخصوص باشد كه مى دانى؟جواب گوييم از اين چند وجه است:يكى آن كه حمل كنند بر ظلم لغوى،و گويند:مراد آن است كه اين كس واضع بود چيز (1)را نه به موضع خود كه دروغ بر خداى (2)،و اين بر او محال است (3)وضع الشّىء في غير موضعه باشد،و عرب اين را ظلم (4)گويند.

وجه دگر آن كه:«ظلم»در كلام عرب نقصان باشد،من قوله: آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (5)،أى لم تنقص،آن كس كه چنين بود،خداى را تعالى وصف نكرده باشد به صفت كمال.

وجه دگر آن است كه:آن كس ظالم نفس خود بود،يعنى آن مضرّت كه در معنى ظلم گفتند او جلب (6)كرده باشد به خويشتن.

قُلْ صَدَقَ اللّٰهُ ،بگو اى محمّد كه خداى تعالى راست گفت در آن خبر كه داد،من قوله: كُلُّ الطَّعٰامِ كٰانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ -الآية.

فَاتَّبِعُوا ،پس روى كنى (7).و«اتباع»،اقتدا باشد به طريقه آن كس كه پيش تو باشد،إمّا در طريق و إمّا در طريقه (8)و سنّت.ملت ابراهيم را«حنيفا» (9)حال باشد، إمّا از ملّت و إمّا از ابراهيم.و اصل او بگفتم چه باشد،و گفته اند:از كلام حذفى هست،و آن آن است كه:فانّه كان حنيفا وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،تا نظم مستقيم شود،و عطف فعل بر اسم نباشد-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

قوله تعالى-عزّ و علا:

سوره آل عمران (3): آیات 96 تا 105

اشاره

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ (96) فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ (97) قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (99) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ كٰافِرِينَ (100) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ آيٰاتُ اَللّٰهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (101) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا وَ اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى اَلْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (104) وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اِخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ وَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (105)

ترجمه

نخست (10)خانه كه نهادند (11)براى مردمان را (12)آن است كه به مكّه است

ص : 435


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
2- .وز+تعالى،آج،لب،فق،مب،مر+تعالى گويد.
3- .مب،مر+كه.
4- .مب،مر:اين را كس را ظالم،آج:ظالم.
5- .سوره كهف(18)آيه 33.
6- .آج،لب،فق:نسبت،مب،مر:طلب.
7- .مب،مر:پيروى كنيد.
8- .مج:طريق،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مر:ملّة ابراهيم حنيفا،حنيفا.
10- .آج،لب،فق:به درست كه نخست.
11- .آج،لب،فق:نهاده شد.
12- .آج،لب،فق:براى عبادت جاى مردمان هرآينه.

خجسته و لطف براى جهانيان (1).

در او علامتهاست روشن جاى ابراهيم،و هركه در او شود ايمن شود،و خداى راست بر مردمان قصد خانه آن را كه برگ باشد به او راه،و هركه كافر شود،توانگر است، خداى از جهانيان.

بگو اى خداوندان كتاب چرا كافر شويد (2)به حجّتهاى خداى،و خداى گواه است بر آنچه شما مى كنيد.

بگو اى خداوندان كتاب،چرا منع مى كنيد از راه خداى آن را كه ايمان آرد (3)،مى جويى (4)آن را كجى (5)،و شما گواهانيد،و نيست خداى بى خبر از آنچه شما مى كنيد.

اى آنان كه ايمان آورده ايد،اگر فرمان بريد گروهى را ازآن كه (6)ايشان را كتاب دادند بر گردانند شما را پس ايمانتان (7)كافر.

و چگونه كافر شويد،و شما (8)مى خوانند بر شما آيتهاى خداى،و در شماست پيغمبر او،و هركه پناه دهد با خداى پس راه نمايد او را به (9)راه راست.

اى آنان

ص : 436


1- .آج،لب،فق:و راه نمودنى مر جهانيان را.
2- .وز:كفر مى آوريد،آج،لب:انكار مى كنيد.
3- .وز:ايمان دارد،آج،لب،فق:ايمان آوردند.
4- .آج،لب،فق:مى جوييد.
5- .وز:كژى.
6- .آج،لب،فق:از آنان كه.
7- .وز:ايمانشان،آج،لب،فق:ايمان شما.
8- .فق:شويد شما و.
9- .آج،لب،فق:راه يافته است سوى.

كه ايمان آورده ايد بترسيد از خداى حق ترسيدنش،و نميريد الّا و شما مسلمان (1).

دست زنيد (2)به رسن خداى همه و پراگنده مشويد و ياد كنيد نعمت خدا بر شما چون بوديد شما دشمنان،با هم آورد ميان دلهاى شما،در روز آمدى (3)به نعمت او برادران و بوديد شما بر كنار كنده اى (4)از دوزخ،برهانيد شما را از آن،همچنين بيان كند خداى براى شما آيتهايش تا همانا شما راه يافته شويد.

بايد كه باشند (5)از شما جماعتى كه خوانند با نيكى و فرمايند نيكى (6)و بازدارند از ناشايست،و ايشان رستگاران باشند.

و مباشيد چو (7)آنان كه پراگنده شدند و خلاف كردند از پس ازآن كه به ايشان آمد حجّتها،ايشان آنانند كه بود ايشان را عذابى بزرگ.

قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ،مجاهد گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جهودان با مسلمانان بخلاف كردند (8)در باب كعبه و بيت المقدّس.جهودان گفتند:

بيت المقدّس بهتر (9)است از خانه كعبه براى آن كه مهاجر انبياست و زمين مقدّسه است،و مسلمانان گفتند:كعبه فاضل تر است،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابن السميقع خواند:وضع بفتح الواو و الضاد،على معنى وضعه اللّه،يعنى خداى

ص : 437


1- .آج،لب،فق:و بايد كه نباشد اجل شما مگر در آن حال كه مسلمان باشيد.
2- .وز:دست در زنيد.
3- .آمدى/آمديد.
4- .آج،لب،فق:كوهى.
5- .آج،لب،فق:باشد.
6- .آج،لب،فق:فرمايند به كارهاى كردنى به عرف شرع.
7- .آج،لب،فق:چون.
8- .دب،فق،مب،مر:خلاف كردند.
9- .آج،لب،فق،مب:مهتر.

بنهاد اين خانه را،و اين شرف،بيت المقدّس را نيست.

لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ -الى قوله: غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ ،خداى تعالى در اين آيات هفت فضيلت بر شمرد كعبه را كه هيچ از آن بيت المقدّس را نيست ردّ بر جهودان.

علما خلاف كردند في تأويل قوله: أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ .بعضى گفتند:

مراد آن است كه اوّل بقعه اى كه از (1)زمين بر روى آب پديد آمد (2)،و خداى تعالى بيافريد زمين كعبه بود از كفي سفيد (3).پس از آن به دو هزار[سال] (4)زمين آفريد، يعنى فرمود تا از زير زمين خانه كعبه،بيرون آوردند،و اين قول عبد اللّه عمر است و مجاهد و قتاده و سدّى.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اوّل خانه[كه] (5)بر روى زمين نهادند (6).

روايت كرده اند كه:زين العابدين علىّ بن الحسين را پرسيدند از سبب طواف (7)،گفت:خداى تعالى در زير عرش خانه اى بنهاد كه آن را بيت المعمور گويند،آنگه خداى تعالى در سورة الطّور ذكر كرد كه: وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (8)،و فرشتگان را فرمود تا گرد آن طواف كنند،و طواف عرش رها كنند تا برايشان آسان تر باشد.آنگه فرشتگان زمين را بفرمود تا برابر آن در زمين (9)آنجا كه امروز خانه كعبه است خانه اى بنا كردند بر شكل آن بر طول (10)و عرض بكردند و نامش ضراح (11)نهاد،و آنان را كه در زمين بودند از خلقان او بفرمود تا گرد آن طواف مى كردند،چنان كه

ص : 438


1- .دب:در.
2- .مج:اول خانه كه از بر روى زمين آب نهادند،كه چون متن مشوّش مى نمود،با توجّه به وز آورده شد.
3- .وز،آج:سپيد.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،دب:دو هزار سال بعد از آن.
5- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها-خانه كعبه بود.
7- .مب:از براى طواف كه سبب آن چيست،مر:كه سبب طواف چيست.
8- .سوره طور(52)آيه 4.
9- .وز:تا برابر آن زمين،دب:تا در برابر آن در زمين،آج،لب،فق:تا برابر آن در روى زمين:مر:تا برابر آن بر روى زمين.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:در طول.
11- .مج و ديگر نسخه بدلها:صراح(بدون نقطه)

اهل آسمان گرد خانه معمور.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اوّل خانه كه آدم بر زمين (1)بنا كرد (2)،اين قول عبد اللّه عبّاس است.ضحّاك گفت:اوّل خانه كه در او بركت نهادند و از فردوس اعلى به زير آوردند (3).

سمّاك روايت كرد از خالد بن عرعره (4)كه از اميرالمؤمنين على پرسيدند كه:

اين خانه اوّل خانه است كه در زمين بنهادند؟گفت:نه،پس قوم نوح و عاد و ثمود كجا بودند؟و لكن اوّل خانه كه در او بركت نهادند اين خانه است.اين يك روايت است از او.

و در مسائلى كه جهودان از او پرسيدند هست كه گفتند:خبر ده ما را از اوّل سنگى كه بر روى زمين بنهادند.گفت:شما كه جهودانيد (5)گوييد كه آن سنگ است كه در بناى بيت المقدّس است،و دروغ گويى (6)،اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند حجر اسود بود،

و له لسان ذلق يشهد يوم القيامة لمن وافاه ،و او را روز قيامت زبانى فصيح بود تا گواهى دهد براى آنان كه بدو آمده باشند به زيارت.

و گفته اند:اوّل خانه كه نهادند براى حجّ مردمان اين خانه است،و اين نيز روايتى است از عبد اللّه عبّاس.و گفته اند:اوّل خانه كه به قبله (7)اهل زمين كردند اين خانه بود.حسن و كلبي و فرّاء گفتند:اوّل خانه كه به عبادتگاه اهل زمين كردند.و مراد به«بيت»مسجد است،بيانش قوله: أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا بِمِصْرَ بُيُوتاً (8)، يعنى مساجد.

ابو ذرّ غفارى روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او را پرسيدند از اوّل مسجدى كه در زمين ساختند براى عبادت،گفت:مسجد الحرام بود،و آنگه بيت المقدّس.گفتند:اى (9)رسول اللّه!چه (10)مدّت بود ميان ايشان؟گفت:چهل

ص : 439


1- .دب:در زمين،مر:بر روى زمين،فق،مب:در روى زمين.
2- .دب+اين بود،آج،لب،فق،مب،مر+آن بود.
3- .دب+اين بود،لب+كعبه بود،مر+آن بود.
4- .دب:خالد بن عرفطه.
5- .آج،لب:جهودانى/جهودانيد.
6- .مر:گوييد.
7- .مب:به كعبه.
8- .سوره يونس(10)آيه 87.
9- .مر:يا.
10- .مر:چند.

سال،هركجا وقت نماز به تو رسد،نماز كن كه زمين همه مسجد من است

جعلت لى الارض مسجدا و طهورا ،به خلاف آن كه بنى اسرائيل را بوده،چه ايشان را نماز روا نبودى الّا در مسجد.

و روايت كرده اند كه:چون خداى تعالى آدم را به زمين فرستاد او در زمين مى گشته (1)،كنّى (2)و پوششى نبود كه او را سايه كردى،تابش آفتاب در او اثر كرد و او را سياه كرد.او يك روز به اندام خود فرونگريد (3)آن سياهى ديد،در خداى بناليد از آن و از رنج آفتاب،خداى تعالى از آسمان براى او بيت المعمور بفرستاد،و اين خانه بر طول و عرض و عمق خانه كعبه از پاره ياقوت سرخ آفريده (4)،آدم در آنجا شد و از گرما بياسود،گفت:بار خدايا!به اين سياهى اندام چه كنم؟حق تعالى گفت:

سيزدهم ماه و چهاردهم و پانزدهم (5)روزه دار.او يك روز روزه داشت،ثلثى (6)اندامش سپيد (7)شد،دوم (7)روز روزه داشت،دو بهر از اندامش سپيد (9)شد.سه ام (8)روز روزه داشت همه اندامش سپيد (11)شد (9)،لذلك سميت ايّام البيض،اين سه روز را براى آن ايّام البيض خوانند.

اين جا اشارتى است،و آن آن است كه اگر به روزه اين ايّام اندام آدم سپيد (13)شد،اولى و احرى كه به روزه اين روزها صحيفه اعمال تو از گناه سپيد (14)شود.

و آن خانه همچنان بود تا ايّام طوفان نوح (10)،[443-ر]خداى تعالى فرمود تا به آسمان چهارم بردند و بنهادند برابر خانه كعبه،چنان كه اگر (11)از روى مثل،رسنى فروگذارند ازآنجا به پشت (12)خانه كعبه رسيد همچنان بود تا آنگه كه خداى تعالى ابراهيم را فرمود كه خانه بر آر،قوله: لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً .

ص : 440


1- .آج،لب،فق،مب،مر:مى گشت.
2- .وز:ركنى،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .آج،لب،فق،مب:فرونگريست،مر:نگاه كرد.
4- .مب:آفريد.
5- .مب+ماه.
6- .دب،مب،مر+از. (14-13-11-9-7)) .فق،مب،مر:سفيد.
7- .مب:دويم.
8- .دب،فق،مب،مر:سيم.
9- .آج،لب،فق+و.
10- .مر+بعد از آن.
11- .مج،وز:دگر،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مر+بام.

ضحّاك و مؤرّج گفتند:مكّه است،و هما لغتان،براى آنكه عرب معاقبه كند ميان«با»و«ميم»،فنقول (1):سبّد راسه و سمّده و اغبطت عليه الحمّى و اغمطت و ما هو بضربه لازب و لازم.

ابن شهاب گفت:«بكّه»زمين مسجد است و خانه،و«مكّه»جمله حرم است.

بعضى دگر گفتند:«مكّه»نام شهر است و«بكّه»نام زمين خانه است و آنجا كه طوافگاه است سمّى بذلك لأنّ النّاس يتباكّون فيه،اى يزدحمون،كه مردم آنجا بر يكديگر زحمت كنند،و در پيش يكديگر نماز كنند،و پيش يكديگر بگذرند (2)، و قال الرّاجز:

اذا الشّريب اخذته اكّةفخلّه حتّى يبكّ بكّة

عطا گفت:مردى نماز مى كرد در (3)مسجد الحرام،زنى پيش او بگذشت.مرد او را زجرى بكرد.ابو جعفر باقر-عليه السلام-گفت:رها كن او را،اين بكّه است يبكّ بعضها بعضا.

عبد اللّه زبير گفت:براى آتش بكّه خواند لأنّها تبكّ اعناق الجبابرة،اى تدقها، براى آن كه آن خانه گردن جبّاران شكند،هيچ جبّار قصد آن خانه نكرد و الّا خداى تعالى گردنش بشكند.و امّا (4)شهر را مكّه براى آن خوانند كه آب در او اندك باشد، من قول العرب:مكّ الفصيل و امتكّ اذا امتصّ ما في ضرع امّه من اللّبن،قال الشّاعر:

مكّت و لم تبق في اجوافها در را

حسن بصرى روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:بر روى زمين هيچ جاى نمى شناسم كه عامل را به هر حسنتى صدهزار بنويسند،و نمازكننده را به هر ركعتى صدهزار ركعت بنويسند.و نمى دانم بر (5)پشت زمين شهرى كه در او صدقه (6)بدهند به

ص : 441


1- .دب،آج،لب،فق،مب:فيقول.
2- .مب:بگذارند.
3- .مج+نماز،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .مر+آن.
5- .آج،لب،فق:كه بر،مب:كه در،مر:و در.
6- .آج،لب،فق:صدقه/صدقه اى.

صدهزار صدقه برآيد الّا مكّه.

و بر روى زمين هيچ شهر ندانم كه در آنجا شراب ابرار است و نمازگاه اخيار است الّا مكّه.و در روى زمين هيچ شهر ندانم كه مردم دست بر هرچه نهد (1)در آنجا كفارت گناهانش بود الّا مكّه.

و نمى دانم بر روى زمين شهرى كه در آنجا خانه (2)باشد كه هركه در آن خانه مى نگرد،بى آنكه نماز كند يا طواف كند،او را عبادة الدّهر و صوم الدّهر بنويسند الّا به مكّه.و بر روى زمين جايى ندانم كه دعاكننده آنجا دعا كند،فرشتگان بر دعاى او آمين كنند الّا به مكّه.و هيچ شهر ندانم كه جمله پيغامبران را در آنجا مورد و مصدر بوده است الّا مكّه.

و هيچ شهر ندانم كه فردا (3)قيامت پيغامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان را از او بيشتر حشر كنند[كه مكّه،و آنان را كه ازآنجا حشر كنند] (4)ايمن باشند.

و هيچ شهر ندانم بر روى زمين كه در هرروزى از روح و رايحه بهشت چندان فرود آيد كه به مكّه.

قوله: مُبٰارَكاً ،نصب او بر حال است،و معنى او ثبات (5)باشد من بروك البعير و منه البركة لثبوت الماء فيه،و منه البرك للصّدر لثبوت الحفظ فيه،و منه قولهم (6):

تبارك اللّه،اى بقى لم يزل و لا يزال. وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ .اى قبلة لهم.

گفته اند:مراد به«هدى»قبله است،و گفته اند:به معنى دلالت و بيان است در بسيارى معالم دين از:نماز و طواف و ذبح و جز آن،و روا باشد كه مراد لطف بود،كه«هدى»به معنى لطف آمده است في قوله: وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً (7).

فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ ،عبد اللّه عبّاس خواند:آية بينة على الوحدان،گفتند (8):مراد مقام ابراهيم است تنها،و جمله قرّاء. آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ خواندند على الجمع.بر قرائت اوّل تقدير چنان باشد:فيه آية بينة و هى مقام ابراهيم،رفع او بر خبر مبتدا باشد.و بر

ص : 442


1- .فق،مب،مر:نهند.
2- .وز،فق:خانه/خانه اى.
3- .آج،لب،فق:فرداى.
4- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:اثبات،دب:ثابت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:قوله.
7- .سوره كهف(18)آيه 13.
8- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.

قرائت عامه تقدير چنين باشد:فيه آيات بينات منها مقام ابراهيم،و رفع او بر ابتدا باشد.

فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ .در اين خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد به«آيات»مشاعر و معالم است كه آنجا هست از حجر اسود (1)و اركان و حطيم و زمزم و جز آن،و بعضى دگر گفتند:مراد به آيات علاماتى[و دلالاتى است كه] (2)حق تعالى نهاد آن را كه دليل شرف كعبه مى كند جارى مجرى معجز (3)از آن جمله آن است كه ده چندان و بيست چندان و صدچندان مردم كه در آنجا گنجند در جاى مثل آن،در آنجا شوند و بر ايشان تنگ نشود تا همه نماز كنند و مقصود خود حاصل كنند.دگر آن (4)چندان مرغ از كبوتر و جز آن گرد خانه مى پرند (5)و يكى ايشان (6)به سر (7)خانه نپرد.

دگر آن كه هيچ مرغى در مسجد ذرق نيفكند،و نه بر بام خانه و نه بر زير بام و ديوار (8).

دگر آن كه جمار با آن كه هر سال چندين هزار هزار خلق سنگ به او اندازند زياده نشود،و اگر جاى ديگر بودى هريكى كوه (9)شده بودى.دگر آن كه شفاى بيماران در او باشد.دگر آن كه هر جبّار كه قصد آن كرد،خداى تعالى هلاكش بر آورد و تعجيل عقوبت كرد او را.

مَقٰامُ إِبْرٰاهِيمَ ،اختلاف اقوال در مقام ابراهيم بگفتيم در سورة البقره.

وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً ،در او چند قول گفته اند:يكى آن كه تا در حرم باشد ايمن شود ازآن كه كس او را نرنجاند،اگر مرد قاتل پدر و برادر (10)را ببيند در حرم، شرع (11)مى فرمايد تا تعرّضش نكند و نرنجاند (12)او را،و هركه خيانتى (13)كند و در حرم

ص : 443


1- .مب،مر:حجر الاسود.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:معجزات.
4- .دب+كه،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .مج:مى پردند،آج،لب،فق،مب:مى پروازند،مر:در پروازند،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+تنگ نشود.
7- .آج،لب،فق،مب+آن.
8- .دب،و نه بر بام ديوار،آج،لب،فق،مب،مر:و نه بر ديوار.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:بودى كوهى.
10- .مر+خود.
11- .مر:صاحب شرع.
12- .مب:نكنند و نرنجانند.
13- .آج،لب:جنايتى.

گريزد او را تعرّض نكنند در حرم،و لكن طعام و شراب بر او تنگ كنند تا به ضرورت بيرون آيد،آنگه حدّ بر او برانند.و اگر آن خيانت (1)در حرم كند همان جا حدّ بر او برانند لانتهاكه حرمة الحرم.

و قولى[443-پ]دگر آن است كه:و من دخله و هو على هدى من ربّه و بصيرة من دينه كان آمنا،اى صار آمنا في القيامة من النّار،هركه در آنجا شود به شرايط خود در قيامت از آتش دوزخ ايمن باشد.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه در جاهليّت هركه در آنجا شدى از غارت و قتل ايمن شدى،و چون اسلام آمد الّا حرمت نيفزود آن را.

ابو الجلد به عبد اللّه عبّاس نوشت كه:اوّل كس (2)كه پناه با حرم داد ماهيان كوچك و بزرگ بودند،كوچك از بزرگ و بزرگان (3)از طوفان.

قولى دگر آن است:هركه او آن سال كه رسول-عليه السلام-عمره قضا كرد با رسول اللّه در آنجا شد ايمن است،بيانه قوله: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ (4).

و قولى دگر آن است كه:لفظ خبر است به (5)معنى امر،اى من (6)دخله فامنوه، آن كس كه در آنجا شود ايمنش بايد داشت،چنان كه گفت: فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِي الْحَجِّ (7)،[اى لا ترفثوا في الحج] (8)و لا تفسقوا و لا تجادلوا.

ضحّاك گفت:من دخله حاجّا كان آمنا من الذنوب الّتى اكتسبها (9)قبل ذلك،هركه در آنجا شود از گناهان كرده ايمن شود.

جعفر بن محمّد الصّادق-عليهما السلام-گفت:

من دخله على الصفا كما دخله الانبياء و الاولياء كان آمنا من عذاب الله ،هركه باصفا در او شود چنان

ص : 444


1- .آج:جنايت.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:كسى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:بزرگ.
4- .سوره فتح(48)آيه 27.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و من.
7- .سوره بقره(2)آيه 197.
8- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج:اكتتبها،با توجّه به وز تصحيح شد.

كه انبيا و اولياء شدند از عذاب خداى ايمن شود.

ابو النّجم القرشىّ الصّوفيّ گفت:روزى در طوافگاه مى گرديدم،گفتم:بار خدايا!تو گفته اى در كتاب مجيد خود كه: وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً ،هركه در اين جا آيد ايمن شود.بار خدايا! ازچه ايمن شود؟هاتفى از پس پشت من آواز داد (1):من النّار،از آتش بازنگريدم (2)كس را نديدم.بيان اين قول آن است كه أنس مالك روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هركه او در حرمى از اين دو حرم- كه حرم خدا و حرم رسول است-بميرد،روز قيامت خداى تعالى او را از ايمنان برانگيزد (3).

و در خبر است كه:رسول-عليه السلام-گفت:فردا (4)قيامت خداى تعالى فرمايد تا اطراف حجون و بقيع گيرند،و آن گورستانهاى مكّه و مدينه است،و در بهشت افشانند.

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-بر كناره صحراى مكّه-كه امروز گورستان است-و آنگه هنوز گورستان نبود-گفت:از اين بقعه و از اين حرم فرداى قيامت هفتاد هزار مرد را برانگيزند كه ايشان را بى حساب به بهشت برند،كه هريكى از ايشان هفتاد هزار گناهكار را شفاعت كنند (5)،و رويهايشان چون ماه باشد شب چهارده (6).

انس بن مالك (7)روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه بر گرماى مكّه صبر كند[يك ساعت] (8)از روز آتش دوزخ از او دور شود دويست ساله (9)، و بهشت در (10)نزديك شود صدساله راه.

وهب منبّه گفت:در تورات نوشته است كه خداى تعالى روز قيامت هفصد (11)

ص : 445


1- .مب،مر+كه.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:بازنگريستم.
3- .مب،مر:برانگيزاند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:فرداى.
5- .دب،مر:كند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون ماه شب چهارده،مر+بود.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:انس مالك.
8- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+راه.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،دب:به او.
11- .مب،مر:هفتصد.

هزار فرشته را بفرستد با زنجيرهاى زرّين تا خانه كعبه را به عرصه قيامت آرند.ايشان بيايند و كعبه را به آن سلسله هاى زرّين به موقف (1)قيامت آرند.فرشته گويد (2):يا كعبة اللّه سيري،اى كعبه خداى برو.او گويد:نروم تا حاجتم روا نكنند.گويد (3):حاجت تو چيست؟گويد:شفاعت من قبول كنند در (4)آنان كه در پيراهن من دفن كنند (5)ايشان را.حق تعالى گويد:حاجتت روا كردم،آن مردگان را از گورها برانگيزند رويها سپيد (6)،همه احرام گرفته،گرد خانه كعبه درآيند و لبيك زدن گيرند.

فرشته دگر گويد:اى كعبه خداى برو!گويد:نروم تا مرادم ندهند (7).گويند:

مرادت چيست؟بخواه تا بدهند.گويد:بار خدايا!بندگان گناهكار تو از هر فجّى عميق و رهى بعيد،اشعث اغبر به من آيند (8)،اهل و اولاد را به جاى رها كرده (9)،پشت بر خان ومان كرده و دوستان و رفيقان را وداع كرده،به ياسه (10)من به من آمدند (11)به زيارت،و مناسك بگزاردند (12)چنان كه تو فرمودى،بار خدايا!شفاعت مى كنم كه ايشان را از فزع اكبر ايمن كنى،و شفاعت من در (13)ايشان قبول كنى و همه را پيراهن من بدارى (14).

فرشته ندا كند كه:در ميان ايشان گناهكاران و اصحاب كبايراند مصرّ بر گناه مستحقّ دوزخ.كعبه گويد:بار خدايا!من شفاعت در حق گناهكاران مى كنم.

خداى تعالى گويد:شفاعت قبول كردم و مرادت بدادم.

فرشته ندا كند:الا و هركس كه از اهل كعبه است از ميان جمع بيرون آيى.

جمله حاجيان از ميان جمع بيرون آيند و گرد كعبه درآيند سپيد (15)روى،ايمن از دوزخ

ص : 446


1- .فق،مر:به عرصات.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:فرشته اى.
3- .مج:گويند،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+حقّ.
5- .وز،دب:كرده اند،آج،لب،فق:كردند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
7- .آج،لب،فق،مب:بدهند،مر:بدهند.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:آمدند.
9- .آج،لب،فق،مب+و.
10- .دب:به آرزوى.
11- .آج،لب،فق،مب:آمده اند.
12- .وز،مب:بگزارند،مر:بگزارده.
13- .مب،مر+حق.
14- .مج،وز:بداريد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.

طواف مى كنند و لبيك مى زنند.

فرشته ندا كند و گويد:اى كعبه خدا!برو،و كعبه خرامان به رفتن درآيد و مى گويد:

لبيك،اللّهم لبيك،لبيك انّ الحمد و الملك و النّعمة لك لا شريك لك لبيك، و اهل او در پى او مى روند.

و آنچه در اين خبر آمد از اضافه كلام و رفتار با كعبه على احد الوجهين باشد امّا مضاف بود با فرشتگان كه موكّل كعبه اند،و امّا بر طريق تمثّل باشد،چنان كه اگر كعبه مثلا عاقلى مكلّف بودى،او را در باب شفاعت اين منزلت بودى،و سخن و مناظره او با خداى تعالى بر اين وجه بودى،چنان كه حق تعالى گفت: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ (1)-الآية،يعنى لو انزلنا هذا القرآن على جبل و كان الجبل ممّن يسمع و يعقل لرايته كذا.

قوله: وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ،«لام»ايجاب و اختصاص است،يقال:

لفلان عليه كذا،يعنى او راست،جز[444-ر]او را نيست. عَلَى النّٰاسِ ،لفظ عام است بر مردمان شريف و وضيع و برّ و فاجر و مؤمن و كافر،و اگر نه مخصّص باشد هرچه اين نام بر او افتد از اين جنس داخل بود در او.و در آيت دليل است بر آنكه كفّار مكلّف اند به حج لتناول عموم اللّفظ لهم.

حِجُّ الْبَيْتِ ،ابو جعفر و حمزه و كسائي خوانند:حجّ البيت به كسر«حا»در همه قرآن،و باقى به فتح«حا»خوانند،و هما لغتان:الفتح لغة اهل الحجاز،و الكسر لغة الباقين.

و بعضى اهل لغت گفتند:الحجّ بالفتح المصدر،و بالكسر الاسم و بگفتيم كه:

اصل حج قصد باشد در لغت و در شرع همچنين،جز كه مخصوص باشد بالقصد الى مكان مخصوص في ايّام مخصوصة لأداء مناسك مخصوصة.

مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ،«من»بدل«ناس»است،و هو بدل (2)البعض من الكل،كقولك:مررت بالقوم ثلثيهم (3)،و رايت القوم اكثرهم،و محلّ او جرّ است و تقدير الآية:و للّه على النّاس المستطيعين منهم حجّ البيت.

ص : 447


1- .سوره حشر(59)آيه 21.
2- .وز:البدل.
3- .لب:ثلثهم.

امّا«استطاعت»،فقها در او خلاف كردند.به نزديك ما حريت است و كمال عقل و بلوغ و صحّت و وجود زاد و راحله و تخلية السرب و امكان المسير و الرّجوع الى كفاية.هرگه كه يكى از اين دو مختل بود،وجوب ساقط باشد و استحباب بر جاى بود.و به نزديك شافعى همچنين است،جز كه شافعى در وجوب،اسلام اعتبار كند، بناء على اصله ان الكفّار غير مخاطبين بالشّرائع.و به نزديك ما اسلام شرط نيست در وجوبش،و انّما شرط در صحّت اداء است كه كافر اگرچه مخاطب است به شرايع از او درست نيايد با مقام بر كفر و آن خبر (1)كه شافعى به او تمسك كرد من

قوله- عليه السلام- ايّما اعرابى حجّ ثمّ هاجر فعليه حجّة اخرى، هر اعرابى (2)كه حجّ كند و پس از آن هجرت كند برو حجّى دگر باشد،و مراد به هجرت اسلام است،اين دليل نباشد بر سقوط وجوب در حال كفر،انّما دليل باشد بر او فقد (3)اجزاء و نفي صحّت اداء چنان كه ما گفتيم.پس به نزديك ما شرايط وجوب اين است كه ذكر كرديم.

و مراد به«تخلية السرب»آن است كه راه ايمن باشد از دشمن و موانع ديگر،و مراد به«امكان المسير»آن است كه اگر حجّ بر او در وقتى واجب شود كه در آن وقت ممكن نباشد به حجّ رفتن،واجب نباشد تا وقت امكان كه ممكن باشد از (4)رفتن.

و«وجود زاد و راحله»در وجوب حجّ قول عمر است و عبد اللّه عمر[و عبد اللّه عبّاس] (5)در صحابه،و در تابعين حسن بصرى و سعيد جبير و مجاهد و عطا،و در فقها مذهب شافعى است و ثورى و ابو حنيفه و اصحابش و احمد و اسحاق.و دليل اين قول،حديث عمرو بن شعيب عن ابيه عن جدّه كه گفت،مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه ما السبيل الى الحجّ؟گفت:راه به حجّ چيست؟گفت:زاد و راحله،و اين خبر عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عائشه و جابر و انس مالك روايت كردند.

امّا آن كس كه او قادر باشد بر رفتن و راحله ندارد،به نزديك ما و اين فقها حجّ بر او واجب نيست،بل سنّت باشد،اگر برود مجزى نباشد از حجّ اسلام.و همچنين

ص : 448


1- .مج:به صورت«جز»هم خوانده مى شود.
2- .مب،مر:اعرابى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر فقد.
4- .وز و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اگر زاد ندارد و در ره سؤال كند و مى شود به تسكّع نيز از حجّ اسلام مجزى نباشد،و چون مال يابد اعاده حجّ بر او واجب بود.و مالك گفت:اگر زاد دارد و قادر باشد بر رفتن،حجّ بر او واجب باشد.و اين مذهب اصحاب ظاهر است،تمسك كردند بقوله تعالى: وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً (1)...،و هو جمع راجل.و جواب از اين آن است كه:قديم تعالى وصف آيندگان به حجّ كرد كه بعضى از ايشان سوار باشند و بعضى پياده،و نگفت كه:آنان كه پياده باشند بر ايشان واجب باشد آمدن.فامّا كمّيّت زاد[و كيفيّت راحله چنين گفتند:زاد كاف] (2)و راحلة مبلغة (3)و قوّة مؤدية،و اين جمله آن تفصيل است كه در باب شرايط برفت،زاد چندان بايد كه او را كفايت باشد در آمدن و مقام كردن و بازآمدن.

و امّا«راحله»،چنان بايد كه غلبه ظنّ آن بود كه برساند او را،و امّا رجوع با كفايت شرط است به نزديك ما و به نزديك شافعى،و اگر نباشد او را حج واجب نبود مگر آنگه كه صنعتى داند يا ضيعتى دارد كه رجوع كند با آن.و اگر متاع و عقار دارد به مقدار آن كه به او حجّ توان كردن[هم واجب بود او را.و اگر سرايى دارد (4)] (5)مسكن و خادمى كه خدمت او كند،واجب نباشد او را صرف كردن آن در باب حجّ.

و شافعى را دو قول است:يكى چنين كه ما گفتيم و اين ظاهر مذهب اوست.و يكى آن كه:واجب باشد.

فامّا آن كس را كه پير پير (6)باشد و بر راحله نتواند بايستادن،بر او واجب آن است كه كسى را بفرمايد تا از او (7)حجّ كند،چون باقى شرايط حاصل باشد،و هو على قول على بن ابى طالب-عليه السلام.و اين مذهب شافعى است و ثورى و ابو حنيفه و اصحابش (8)،و عبد اللّه بن المبارك و احمد و اسحاق،و همچنين باشد حكم آن كه او را بيمارى (9)مزمن باشد و اميد برء نبود.و به نزديك مالك فرض حجّ از او

ص : 449


1- .سوره حج(22)آيه 27.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:متبلّغه.
4- .مب+و.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
6- .وز:پرپر،دب:پيرى پير.
7- .مر:تا براى او.
8- .مب+و عبد اللّه مسعود.
9- .مب:بيماريى.

ساقط باشد،سواء اگر مال دارد و اگر ندارد.

دليل ما و شافعى خبر خثعمه است كه بيامد و رسول را گفت:يا رسول اللّه! فرض حجّ،پدرم را دريافت و او پير پير (1)است،و بر راحله نتواند نشستن،روا باشد كه من از او (2)حجّ كنم؟گفت:روا باشد.گفت:يا رسول اللّه!سود دارد او را؟گفت:

أ رأيت لو كان على ابيك دين فقضيته[444-پ]أ ما كان يجزي،قالت:نعم.قال:

فدين اللّه احقّ، گفت:چه گويى اگر بر پدرت وامى باشد؟تو بگذارى،روا باشد؟ گفت:بلى،گفت:وام خداى اولى تر.

و امّا آن كس كه بيمار باشد-بيمارى كه اميد برء باشد او را-روا نباشد كه از او حجّ كنند به نيابت،براى آن كه او آيس نيست ازآن كه به نفس خود حجّ كند،اگر كسى از او حجّ كند روا نباشد به نزديك شافعى،و به نزديك ابو حنيفه روا باشد.

و«استطاعت»در لغت آن باشد كه فعل به او (3)طوع تو باشد از قدرت و آلت،و در شرع عبارت است در باب حج از اين كه گفتيم.

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ ،هركه كافر شود،خداى تعالى مستغنى است از جهانيان،معنى آن است:تا بدانند كه مرا در كردن حجّ و عبادت شما منفعتى نيست.

مفسران در تعيين (4)آن خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحاك گفتند:

مراد آن است كه هركه جحود كند وجوب حجّ را.مجاهد گفت:مراد آن است كه اگر حجّ كند از باب (5)برّ نبيند،و اگر نكند خويشتن مأثوم نداند.و روايت كردند از رسول-عليه السلام-كه گفت:مراد آن است[كه] (6):من (7)كفر بالله و اليوم الآخر، [هركه] (8)به خداى و قيامت كافر شود.

سعيد بن المسيّب گفت:آيت در جهودان آمد آنگه كه گفتند:حجّ كردن به خانه كعبه واجب نيست.ضحّاك گفت:چون آيت حجّ آمد،رسول-عليه السلام-

ص : 450


1- .وز:پر پير.
2- .مر:من به نيابت او.
3- .وز:بازو،مر:با.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تفسير.
5- .وز:لب:ارباب.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق:فمن.
8- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اهل ملل را جمع كرد و ايشان را با حجّ دعوت كرد.اهل يك ملّت اجابت كردند-و آن مسلمانان بودند،و اهل پنج ملّت كافر شدند،گفتند:ما ايمان نياريم به آن و نماز نكنيم را جهت (1)او،و حج نكنيم به او.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عطا گفت:من كفر بالبيت،هركه به كعبه كافر شود.ابن زيد گفت:هركه به اين آيات كافر شود كه خداى تعالى گفت: فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ .سدّى گفت:مراد آن است كه هركه استطاعت دارد و حجّ نكند كفران او به حجّ اين است.

اما اخبار در وجوب حجّ و ترغيب بر او بى اندازه است.رسول-عليه السلام- گفت:

صلّوا خمسكم و صوموا شهركم و ادّوا زكاة مالكم،و حجّوا بيتكم تدخلوا جنّة ربّكم، گفت:نماز پنج (2)به جاى آريد (3)و ماه رمضان روزه داريد،و زكات مالتان بدهيد،و حجّ خانه بگذاريد و به بهشت خداى رويد.

رسول-عليه السلام-گفت:

حجّوا قبل ان لا تحجّوا ،حجّ كنيد پيش ازآن كه خواهيد كه كنيد و نتوانيد،كه اين خانه دو بار بيران (4)كردند و به بار سه ام (5)از ميان شما بردارند.عبد اللّه مسعود گفت:حجّ خانه به پاى داريد پيش ازآن كه در باديه درختانى برويد كه هر چهار پاى كه از آن بخورد بميرد.

ابو امامه گفت از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هركه را حاجتى ظاهر منع نكند و سلطان قاهر يا بيمارى حابس بازندارد از حجّ و حجّ نكند،

فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيّا، و بميرد گو خواه جهود مير (6)و خواه ترسا.

موسى بن جعفر روايت كند از پدرش از پدرانش از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه بميرد و حجّ نكرده باشد،خداى تعالى هيچ عمل از او قبول نكند.

قتاده گفت از حسن بصرى از عمر خطّاب (7)كه او گفت:چند بار همّت كردم كه كسان را به شهرها فرستم (8)تا خود كيست كه حجّ نمى كند

ص : 451


1- .كذا:در مج،وز،دب:نكنيم بجهت،ديگر نسخه بدلها:نكنيم جهت.
2- .فق:پنجگانه.مب،مر:پنج وقت.
3- .مب،مر:آوريد.
4- .مب،مر:ويران.
5- .دب،فق،مب،مر:سيم.
6- .مب،مر:ميرد.
7- .لب،فق،مب،مر:از عطا،اساس+رضى اللّه عنه.
8- .لب،فق،مب،مر:به شهر فرستم.

بى عذرى ؟جزيه بر او نهم.

قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،آيت وارد است مورد تعجّب و انكار و تقريع،و ظاهر او استفهام است. وَ اللّٰهُ شَهِيدٌ ،«واو»حال راست،يعنى در حالى كه خداى بر شما و افعال شما گواه است،و مثل اين آيت را تفسير برفت پيش از اين.

قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ ،چرا منع مى كنيد از راه خدا.و الصّد:المنع، قال اللّه تعالى: هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (1).

و در كيفيّت«صدّ»دو (2)قول گفتند (3):يكى (4)جهودان (5)به تذكير و ياد دادن كارزارى (6)كه در جاهليّت از ميان اوس و خزرج بود ايشان را بر يكديگر اغراء كردندى تا ايشان بر يكديگر بيامدندى،و حميّت جاهليّت ايشان را برآن داشتى كه محافظت و مراعات اسلام يك سو نهادندى و ما سر كينه كهن شدندى،اين قول زيد بن اسلم است،و او گفت:آيت خاصّ در (7)جهودان است.

و حسن بصرى گفت:آيت در (8)جهودان است و ترسايان،و آن آن بود كه ايشان عرب را گفتندى:اين محمّد نه آن محمّد است كه ما نعت و صفت او در تورات و انجيل خوانده ايم و پيغامبران ما را بشارت داده اند.

مَنْ آمَنَ ،در جاى مفعول به است،و محلّ او نصب است،يعنى چرا منع مى كنى (9)مؤمنان را. تَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،و«ها»راجع است با«سبيل»،و طلب كژى اين راه مى كنى (10). تَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،در جاى حال است،اى باغين لها عوجا.و«العوج» بكسر العين اعوجاج فيما[لا يرى كالأمر و الدّين و الرّأى و غير ذلك.و«العوج»بفتح العين اعوجاج فيما] (11)يرى،كالحائط و العصا و غير ذلك.و البغى و البغا الطّلب،يقال:

ص : 452


1- .سوره فتح(48)آيه 25.
2- .آج،لب،فق،مب:بر دو.
3- .مب:گفتندى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آن كه.
5- .دب+را.
6- .لب:كالزارى/كارزارى.
7- .آج،لب،فق،مب:بر،مر:بر حقّ.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:بر.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كنيد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كنيد.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ابغني كذا و ابغ الى (1)كذا،اى اطلبه لي،و قال الشّاعر:

بغاك و ما تبغيه حتّى وجدتهكانّك قد واعدته (2)امس موعدا

امّا بغى (3)عليه اذا ظلمه (4)،و قوله:ابغني،اى اعني على طلبه.

وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ ،«واو»حال راست،و«شهداء»جمع شهيد،و شما گواهى.

در[او] (5)دو قول گفتند:يكى آن كه شما گواهى بر آنكه منع كردن از راه خداى روا نباشد.و قولى ديگر: أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ ،اى عقلا،و شما عاقلى (6)،نظيره قوله: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (7)،اى عاقل،براى آن كه چون او انديشه كند و عقل حاضر باشد،تمييز كند (8)ميان حق و باطل.

قولى ديگر آن است كه: وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ ،و شما گواهى بر آنكه [445-ر]در تورات و انجيل نوشته است كه:دين مسلمانى دين خداست و حق آن است (9).

يا ايّها الّذين آمنوا ان تطيعوا فريقا-الآية.زيد بن اسلم گفت:آيت در (10)شأس بن قيس اليهودىّ آمد،و او پيرى بود قاسى و عاصى شديد الكفر و العناد،و كينور (11)بر مسلمانى (12)و سخت حسد،بگذشت بر جماعت اوس و خزرج،جمعى عظيم را ديد مجتمع شده و مؤتلف گشته،و كلمه و راى و ديانت يكى كرده،سخت آمد او را از پس آن كه ميان ايشان تا (13)در جاهليّت خونها و عداوتها بود و الفتى نبودى ايشان را با يكديگر،انديشه كرد و گفت:اگر اينان هم بر اين مانند (14)،ما را رها نكنند در اين شهر و بر ما غلبه كنند،و كار بر ما تباه شود.

جوانى را گفت از جهودان كه:برو و (15)بر كناره آن حلقه بايست و حديث كارزار (16)

ص : 453


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:لى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:قد اوعدته.
3- .مج:كلمه به صورت:«ابغى»بوده كه به قلمى ناشناخته تصحيح شده است.
4- .آج،لب،فق،مر:اظلمه.
5- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .دب،مب:عاقليد،مر:عاقلانيد.
7- .سوره ق(50)آيه 37.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تميز كند.
9- .مر:و دين حق است.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+شأن.
11- .مر:كينه ور.
12- .وز و ديگر نسخه بدلها:مسلمانان.
13- .وز و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
14- .وز و ديگر نسخه بدلها:بمانند.
15- .مج:برود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .لب:كالزار.

بعاث درانداز و ياد ده ايشان را وقعه (1)آن روز و كشتگانى كه آن روز بودند، و اشعارى كه در آن روز (2)گفتند.و اين روز كارزارى بود عظيم ميان اوس و خزرج، و ظفر آن روز اوس را بود بر خزرج.اين غلام بيامد و اين بگفت،و ايشان در آن حديث افتادند و در منازعت و مفاخرت افتادند،تا دو مرد از (3)ايشان در زانو افتادند و درهم جستند:اوس بن قنطر (4)از بني حارثه اوسى بود،و جبان (5)بن صخر،احد بني سلمه از خزرج،و در گفت و گوى آمدند و گفتند:اگر خواهى (6)تا اكنون تازه باز كنيم،و آهنگ سلاح كردند و گفتند:موعد ظاهره است-و آن جايى است-تا آنجا بيرون رفتند و روى به يكديگر آوردند برآن كينه كه ميان ايشان بود در جاهليّت.

خبر به (7)رسول-عليه السلام-رسيد.بر خاست با جماعتى مهاجريان بيرون شد و گفت:اى جماعت مسلمانان!با سر دعوى جاهليّت شدى (8)،و من در ميان شما،و خداى تعالى بر شما به اسلام كرامت كرده،و احقاد جاهليّت از ميان شما برداشته و از ميان شما الفت داده،با سر كفر و احوال كافرى خواهيد شدن (9)!اللّه اللّه!از خداى بترسيد.

ايشان چون رسول را بديدند و سخن او بشنيدند دانستند كه آن از نزغات شيطان است و كيد دشمنان ايمان است و انداخت جهودان است.سلاحها از دست بينداختند و بگريستند و دست در گردن يكديگر كردند و صلح كردند و در قفاى پيغامبر-صلّى اللّه عليه و آله-ايستادند و با مدينه آمدند.خداى تعالى اين آيت فرستاد:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اى گرويدگان اگر فرمان بريد (10)گروهى از اهل كتاب را،يعنى شأس بن قيس را و اصحاب او را. يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ كٰافِرِينَ ،شما را از پس

ص : 454


1- .وز،لب،فق،مب،مر:واقعه.
2- .مج+بودند،لب+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .مب:دو مرد در ميان.
4- .كذا:در مج،وز،دب،ديگر نسخه ها بدلها:قطر،تفسير طبرى 55/7:اوس بن قنظي.
5- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،تفسير طبرى 55/7:جبّار بن صخر.
6- .خواهى/خواهيد.
7- .آج،لب،فق،مب:بر.
8- .آج،لب،فق،مب:بازشديد،مب:رفتيد.
9- .دب،آج،لب،فق:خواهى شدن.
10- .دب،آج،لب،فق:برى/بريد.

ايمانتان كافر باز كنند،و اين بر سبيل مجاز بود،يعنى ايشان چيزى كنند كه آنانى كه از شما بر بصيرت نباشند (1)از سر حميّت جاهليّت كارى كنند كه ظاهر او كفر باشد و ارتداد از معادات و معاندت با يكديگر،و كشتن يكديگر،و معلوم است كه اين هيچ كفر نباشد،بل فعلى بود كه آنان كنند كه مرتدّ باشند.

جابر عبد اللّه انصارى گويد:بينا (2)كه ما در يكديگر افتاده بوديم،رسول -عليه السلام-بر آمد كالقمر الطّالع،چون ماه تابان كه در شب تاريك برآيد،به دست اشارتى كرد،چندانى بود كه اشارت دست رسول بديدند تا اين گروه از اين جانب شدند و آن گروه از آن جانب،پس در جهان هيچ شخصى (3)نيست كه بر ما دوست تر است از رسول خداى،و نديديم روزى كه اوّلش زشت و وحش تر بود كه آن روز و آخرش نكوتر از آن روز.

آنگه حق تعالى بر وجه تعجّب گفت: وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ ،چگونه كافر شوى (4)شما. وَ أَنْتُمْ تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ آيٰاتُ اللّٰهِ ،و آيات خدا بر شما مى خواندند. وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ، و پيغامبر او در ميان شما است،اى عجب با چنين لفظها در قرآن چگونه روا دارد كسى كه در دين خدا و كتاب خدا جبر گويد؟حق تعالى بر سبيل تعجّب مى گويد:

چگونه كافر شوى به خداى،و در ميان شما كلام خدا و كتاب خداى؟كس نيست تا بگويد چگونه كلامى به ما فرستيد (5)چون قرآن بر دست رسولى چون محمّد با صدهزار حجّت و برهان،آنگه ما را منع كنى به قهر از ايمان،و دلهاى ما خراب و بيران (6)كنى به جحود و كفران،آنگه از ما تعجّب نمايى كه: وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ ،اين تعجّب از تو است! ممكن هست كه اگر كلام خدا نباشد،و رسول خدا نباشد،و عاقل مكلّف را خواطر و دواعى و تجدّد انواع نعمت با اختلاف عقلا بجنباند نظر كند و خداى را بشناسد ما دام،تا او را خداى به جاى باعث مانع نباشد،و به جاى داعى صارف (7).

ص : 455


1- .مج:باشند،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .لب:همانا.
3- ،وز،دب،آج،فق،مب:شخص،مر:كس.
4- .دب،مب:شويد.
5- .دب،آج،لب،فق:فرستى/فرستيد.
6- .مب،مر:ويران.
7- .مج:صادق،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

امّا اگر اين كه يك كتاب است پنجاه باشد،و اين كه يك رسول است صد باشد،و او مانع از ايمان و حايل (1)بر كفر بل محدث و منشئ و خالق كفر و قدرت موجبه كفر (2)اين جمله با اين چه (3)غنا و كفاف كند و كجا سود دارد!نعوذ باللّه من الجهالة و تجويز هذه المقالة.

قتاده گفت:در اين آيت دو حجّت عظيم هست،يكى كتاب خدا،و يكى رسول خدا.رسول خدا رفت و كتاب ماند،در او بيان حلال و حرام (4)و شرايع و احكام،و اين دو چيز هم بر اصل مجبّره روان نيست (5)،براى آن كه اگر كلام است به ذات او قائم است،و اگر رسول است به مرگ از رسالت معزول است،چه او از دعوت معزول است،خواجه به ترك اجابت معذور است،پناه با خداى ده از امثال اين تا مهتدى[445-پ]شوى كه: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِيَ ،اى يمتنع (6)باللّه و يتمسك به،هركه او معتصم شود به خداى،يعنى تمسك كند به دين خداى،و منه قوله: وَ اعْتَصَمُوا بِهِ (7).و اصله الامتناع،و من قولهم:عصمته فاعتصم،و العصم و العصام،المنع،قال اللّه تعالى: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ (8)،و از اين جا عصمت گويند آن لطف را كه مكلّف عند آن امتناع كند از ساير قبايح،قال الفرزدق:

انا ابن العاصمين بني تميماذا ما (9)اعظم الحدثان نابا

يقول (10):اعتصم بكذا اذا تمسك به،قال الشّاعر:

يظلّ من خوفه الملاح معتصمابالخيزرانة بعد الأين و النّجد

و يقال:اعتصمته (11)بمعنى اعتصم به،قال الشّاعر:

اذا انت جازيت الإخاء بمثلهو آنستني (12)ثمّ اعتصمت حباليا

اى بحبالي.

ص : 456


1- .كذا:در مج،وز و ديگر نسخه بدلها:حامل.
2- .وز و ديگر نسخه بدلها+واردات موجبه كفر.
3- .وز:اين چه.
4- .مج:و حلال،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،مب،مر:روا نيست.
6- .وز:يتمتع،مر:يمتنع يتمتع.
7- .سوره نساء(4)آيه 175.
8- .سوره هود(11)آيه 43.
9- .مج:و امّا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز و ديگر نسخه بدلها:يقال.
11- .مج:اعتصمه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،تفسير طبرى(62/7):و آسيتني.

فَقَدْ هُدِيَ ،اى ارشد،راه نمايند (1)او را به ره راست.و مراد به«هدايت»در آيت لطف است،يعنى با او الطافي كنند كه عند آن راه حق روشن شود او را و به نظر كردن نزديك شود،و روا بود كه مراد ثواب بود،و معنى آيت آن بود كه:هركه ايمان آرد و دست به دين خداى در آويزد او را راه بهشت بنمايند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ -الآية،مقاتل بن حيّان گفت:از ميان اوس و خزرج در جاهليّت كارزارى (2)بود و عداوتى،چون رسول-عليه السلام-به مدينه آمد،از ميان ايشان صلح داد و هر دو يكى شدند.

يك روز دو مرد از اوس و خزرج با يكديگر مفاخرت كردند:از اوس ثعلبة بن تميم بود،و اسعد بن زرارة از خزرج.اوس گفتند:خزيمه ثابت ذو الشّهادتين از ماست،و حنظلة غسيل الملائكة از ماست،و زيد بن ثابت (3)بن اقلح حمىّ الدّبر از ماست،و سعد معاذ كه عرش براى او (4)بلرزيد از ماست،و خداى تعالى به حكم او در بني قريظه راضى شد.

و خزرج گفتند:چهار كس از مااند (5)اهل قرآن،ابىّ كعب و معاذ جبل و زيد بن ثابت و ابو زيد،و سعد عباده-كه رئيس و خطيب انصار است-از ماست،و از ميان ايشان در مفاخرت حديث رفت تا خزرجى گفت:اگر رسول خداى نيامدى،ما شما را كشته بوديم و فرزندان شما (6)برده كرده و زنان شما را بى مهر نكاح كرده.

اوسى گفت:پيش از اسلام چرا اين نكردى كه از بيم ما از خانه بيرون نمى يارستى آمدن،تا كار به سلاح انجاميد،و در هم افتادند.رسول-عليه السلام- بيامد و ايشان را از هم باز كرد و صلح داد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عطا گفت:آيت در ايّام افك آمد.رسول-عليه السلام-بر منبر شد و گفت:

يا معشر المسلمين ما لى اوذى في اهلي، چرا مرا در اهلم مى رنجانند؟به خداى كه من

ص : 457


1- .مج:نماينده،با توجّه به آج و لب و معنى آيه تصحيح شد.
2- .آج:كالزارى.
3- .كذا در مج و همه نسخه بدلها،سيره ابن هشام و جمهرة انساب العرب:عاصم بن ثابت.
4- .دب:عرش از براى او،آج،لب،فق،مب،مر:عرش از او.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
6- .دب،آج،لب،مب+را.

بر اهل خود جز خير نمى دانم (1)،و اين مرد را كه بر او حوالت است بى من در خانه من نرفت.

سعد بن معاذ الانصارى بر پاى خاست (2)،و گفت:يا رسول اللّه!اگر از ماست كه اوسيم دستور باش (3)تا من گردنش بزنم،و اگر از خزرج است همچنين بفرماى تا آن كنيم كه تو فرمايى.سعد عباده را سخت آمد و گفت:نتوانى،و تو را اين حكم نباشد،و از (4)ميان ايشان در اين باب گفت و گوى (5)رفت،خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ ،اين مؤمنان از خداى بترسيد حقّ ترسيدن.

راوى خبر گويد كه رسول-عليه السلام-گفت:

حقّ تقاته ان يطاع فلا يعصى و ان يذكر فلا ينسى و ان يشكر فلا يكفر، حقّ ترسيدن او (6)آن باشد كه طاعتش كنند بى عصيان،و ذكرش كنند بى نسيان،و شكرش كنند بى كفران.

عبد اللّه عبّاس گفت:آن باشد كه طرفة العينى در او عاصى نشوند.مجاهد گفت:آن باشد كه جهاد كنند در راه او حقّ جهاد،و ملامت هيچ لايم (7)دامن او نگيرد،و حق بگويد و اگرچه بر او باشد و بر پدر و برادر و فرزندان او.زجّاج گفت:

آن باشد كه طاعت او به جاى آرد در آنچه بر او واجب بود،و سميع و مطيع باشد اوامر او را.

مفسران گفتند:چون اين آيت آمد،صحابه گفتند:يا رسول اللّه!و من يقوى على هذا؟و كيست كه قوّت و طاقت اين دارد كه حقّ تقوى (8)به جاى آرد؟خداى تعالى (9)آيت فرستاد: فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ (10)،و به او (11)اين آيت منسوخ كرد،و اين قول معتمد نيست.

ص : 458


1- .مب،مر:نمى خواهم.
2- .مج،دب:خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .مب:دستور باشد،مر:دستور بده.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:و در.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:گفت و گوى.
6- .مر:ترسيدن از خداى.
7- .مر:لايمى.
8- .مج:يقوى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب،مر+اين.
10- .سوره تغابن(64)آيه 16.
11- .مج+به،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ،و بنايد كه مرگ به شما آيد الّا و شما مسلمان باشيد (1).به ظاهر نهى است از مرگ،و به معنى امر است به استقامت بر اسلام و ايمان،چنان كه يكى از ما گويد:لا اراك الّا قائما،نبايد كه من تو را بينم الّا ايستاده،به ظاهر نهى است خود را از رؤيت،و به معنى امر است او را به قيام و استدامت آن.

وَ أَنْتُمْ ،«واو»حال راست،و از حقّ از آن است كه از پس او مبتدا و خبر آيد در محلّ نصب بر حال يا فعل و فاعل هم در اين محلّ.

گفته اند:مراد به مسلمان (2)اين جا مؤمن است،و گفته اند:مخلص است.و گفتند (3):مفوّضين اموركم الى اللّه،كارهاى خود با خداى افگنده.فضيل گفت:

محسنون الظّنّ باللّه،گمان نيكو برند به خداى.

مجاهد روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه حقّ تقاته و لا تموتنّ الّا و انتم مسلمون،فلو انّ قطرة من الزّقّوم قطرت في الارض لأمرّت على اهل الارض معيشتهم فكيف بمن هو طعامه، گفت:اى مؤمنان از خداى بترسيد حقّ ترسيدنش،و نبايد كه مرگ به شما آيد [446-ر]الّا و شما مؤمن مخلص باشيد كه اگر قطره اى زقوم (4)دوزخ بر زمين چكد، زندگانى بر اهل دنيا تلخ شود (5)،چگونه بود حال آن كس كه همه طعامش از آن باشد.

انس مالك روايت كند كه:هيچ بنده نباشد كه از خداى بترسد حقّ ترسيدنش،و الّا زبان نگه دارد.

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً ،حق تعالى گفت:بندگان من!دست در رسن من زنيد (6).و«حبل»كنايت باشد از دين و عهد و امان و مودّت (7)و خويش و قرابت،و اصل او سبب باشد كه به او به چيزى رسند،چنان كه به رسن به آب رسند.آنچه مرد آن را وصله و سبب سازد كه به او به كارى رسد آن را حبل گويند بر سبيل تشبيه و

ص : 459


1- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.
2- .دب،مب،مر:مسلمانان.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفته اند.
4- .مب:از زقوم.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+پس.
6- .آج،لب،فق:زنى/زنيد.
7- .مج:از اين جا بظاهر افتادگى دارد،لكن دنباله مطلب در دو صفحه بعد قرار گرفته يعنى برگ[448-پ].

مجاز،قال اعشى بني ثعلبة:

و اذا تجوّزها حبال قبيلةاخذت من الاخرى اليك حبالها

و قوله: إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اللّٰهِ (1)،اى بامان،و«حبل»به معنى مودّت و عهد آمد في قول ذى الرّمّة:

هل حبل خرقاء بعد اليوم مرمومام هل لها آخر الأيّام تكليم

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«حبل»در آيت دين است،اى تمسكوا بدين اللّه، دست در دين[448-پ]خداى زنى (2).عبد اللّه مسعود گفت:جماعت است،و هم او گفت:يا ايّها النّاس عليكم بالطّاعة و الجماعة فانّها حبل اللّه الّذي امر به و انّ ما تكرهون في الجماعة خير ممّا تحبّون في الفرقة (3)،گفت:اى مردمان اطاعت خدا و ملازمت جماعت نگاه داريد كه آن حبل و عهد خداست،و آنچه شما آن را كاره باشيد در جماعت بهتر از آن است كه دوست داريد در فرقه (4).

مجاهد و عطا گفتند:مراد عهد است،اى بعهد اللّه.قتاده و سدّى و ضحّاك گفتند:مراد قرآن است، بِحَبْلِ اللّٰهِ ،اى بكتاب اللّه.

حارث اعور گويد:در مسجد رسول شدم،مردم را ديدم در اختلاف احاديث افتاده.به نزديك اميرالمؤمنين على (5)آمدم،گفتم:يا اميرالمؤمنين !مردمان در گفت و گوى افتاده اند.گفت:شنيده ام از رسول-عليه السلام-كه فتنه اى بباشد.گفتم:يا اميرالمؤمنين !خلاص از او به چه باشد؟گفت:

بكتاب اللّه،فانّ فيه نبأ ما قبلكم، خبر ما بعدكم،و حكم ما بينكم،هو الفصل ليس بالهزل،هو حبل اللّه المتين،و هو الذّكر الحكيم،و هو الصّراط المستقيم- في حديث طويل ذكرناه في اوّل الكتاب، گفت:خلاص از اين فتنه به كتاب خداى باشد كه در او حديث پيشينگان است،و خبر بازپسينان،و حكم آنچه در ميان شما باشد فصل است و هزل نيست،او حبل خداست و ذكر حكيم است،و راه راست است-در حديث دراز كه گفته شد در اوّل كتاب (6)في مقدّماته.

ص : 460


1- .سوره آل عمران(3)آيه 112.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:زنيد.
3- .وز:الفرق.
4- .مب:فرقت.
5- .مب:علىّ بن ابى طالب.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:گفته شد كما ذكر في اوّل الكتاب.

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

انّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتين و النّور المبين (1)و الشّفاء النّافع عصمة من تمسك به و نجاة من تبعه لا يعوج فيقوّم و لا يزيغ فيستعتب و لا تنقضي (2)عجايبه و لا يخلق عن كثرة الرّدّ فاقرءوه فانّ اللّه يأجركم على تلاوته بكلّ حرف عشر حسنات اما انّي لا اقول الم،و لكن الف و لام و ميم ثلاثون حسنة ،گفت:اين قرآن رسن خداست قوى،و نورى روشن،و شفايى نافع،دستاويز آن كه دست در او زند،و نجات آن كس كه او را متابعت كند اكثر نشود تا راست باز كنند و بنچسبد تا با حدّ آرند (3)،عجايبش را بن در نيايد (4)،و از بسيار خواندن كهن نشود،بخوانيد كه خداى تعالى شما را به هر حرفي[ده] (5)حسنه مزد دهد،مراد به حرفي (6)نه الم است،بل اين سه حرف است تا ثوابش سى حسنه باشد.

زيد بن حيّان گفت:در نزديك زيد ارقم شديم،گفتيم (7):تو رسول را ديده اى و با او صحبت كرده اى؟از او چه شنيده اى؟گفت:رسول-عليه السلام-ما را خطبه كرد و در وى گفت:

انّي تارك فيكم كتاب اللّه،هو حبل من الله من اتّبعه كان على الهدى و من تركه كان على الضّلالة، گفت:من در ميان شما كتاب خداى رها مى كنم،او (8)رسنى است از خداى،هركه پى او گيرد به ره راست باشد،و هركه رها كند آن را بر ضلالت و گمراهى بود.

عطيّة العوفيّ روايت كند از ابو سعيد الخدرىّ كه گفت،[از رسول-عليه السلام- شنيدم كه گفت] (9):

يا ايّها النّاس انّي تركت (10)فيكم خليفتين ان اخذتم (11)بهما لن تضلّوا بعدي احدهما اكبر من الآخر كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض و عترتي اهل بيتي و انّ اللّه (12)اللّطيف الخبير اخبرني انّهما لن يتفرّقا حتّى يردا علىّ

ص : 461


1- .آج،لب:و نور مبين.
2- .آج،لب،فق،مر:و لا تنقض.
3- .مج:به صورت«خداوند»هم خوانده مى شود،آج،لب،فق،مب،مر+و.
4- .وز:به صورت«در نيابد»هم خوانده مى شود.
5- .مج،وز:ندارد،از آج افزوده شد.
6- .آج،لب،مب:حرف.
7- .دب:شدم،گفتم.
8- .وز+را،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب:تركتم.
11- .مج:اخذتهم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز،آج:ندارد.

الحوض، گفت:من مى روم و در ميان شما دو خليفه رها مى كنم،يكى از يكى مهتر (1).اگر پى ايشان گيرى گمراه نشوى (2):يكى كتاب خداست رسنى از آسمان به زمين فروگذاشته،و يكى عترت و اهل البيت من،و خداى لطيف خبير مرا خبر داد كه:ايشان از يكديگر جدا نشوند تا بر كتاب حوض با پيش من آيند.

مقاتل بن حيّان گفت:بحبل اللّه،اى بأمر اللّه و طاعته،به فرمان و طاعت خدا.

ابو العاليه گفت:باخلاص توحيد اللّه.ابن زيد گفت:بالإسلام.

وَ لاٰ تَفَرَّقُوا ،و پراگنده مشويد چنان كه جهودان و ترسايان.زيد الرّقاشىّ روايت كند از انس مالك كه رسول-عليه السلام-گفت:بنى اسرايل بر هفتاد و يك فرقه شدند (3)،و امّت من بر هفتاد و دو (4)فرقه شوند،همه به دوزخ شوند مگر يكى از ايشان.

گفتند:يا رسول اللّه!آن يكى كدام است؟دست فراهم گرفت و گفت:جماعت (5)، آنگه بخواند: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا .

ابان بن تغلب روايت كند از فضل بن عبد الملك الهمدانى (6)از زاذان (7)گفت:

به نزديك اميرالمؤمنين -عليه السلام-حاضر بودم در مسجد كوفه،راس الجالوت را كه سر احبار جهودان بود،و جاثليق را كه امام ترسايان بود پيش او آوردند به مدافعتى عنيف.اميرالمؤمنين گفت:

ارفقوا بهما، مدارا كنيد با ايشان.

آنگه روى به راس الجالوت كرد و گفت:

ويلك يا راس الجالوت، دانى تا جهودان از پس موسى بر چند فرقه شدند؟گفت:نه،در كتاب نگرم و بگويم،گفت:

لعنك اللّه من رئيس قوم اذا اتوك في حلالهم و حرامهم،قلت انظر في كتابي و اقول أ رأيت لو احترق الكتاب او سرق، لعنت بر او (8)باد از رئيس قومى چون با تو رجوع كنند در حلال حرامشان گويى در كتاب نگرم و بگويم،اگر كتاب سوخته شود يا بدزدند چه خواهى كردن؟آنگه با جاثليق نگريد و گفت:ترسايان پس (9)عيسى بر

ص : 462


1- .آج،لب،مب:بهتر.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:گيريد گمراه نشويد.
3- .مر+و نصرانى بر هفتاد و دو فرقه شدند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:هفتاد و سه.
5- .مر:جماعتى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فضيل بن عبد الملك الهمدانى.
7- .كذا:در مج،وز،دب،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .آج،مر:بر تو.
9- .دب:از پس،آج،لب،فق،مب+از،مر:بعد از.

چند فرقه شدند (1)؟گفت:بر چهل و پنج فرقه.گفت:دروغ مى گويى.به خداى كه من تورات به از او دانم،و انجيل به از تو دانم.امّت موسى پس از و بر هفتاد و يك فرقه شدند،هفتاد ايشان هالكند و يكى ناجى،و ايشان آنند كه خداى تعالى گفت:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (2) .و امّت عيسى از پس او بر هفتاد و دو فرقه شدند،يكى از ايشان ناجى و باقى هالك،و ناجى آنانند كه خداى [449-ر]تعالى در حقّ ايشان گفت: وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (3).

و امّت مصطفي-صلّى اللّه عليه و آله-بر هفتاد و سه فرقه شوند (4)،يكى از ايشان ناجى (5)،و آنان آنند (6)كه خداى تعالى گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (7)،

و هم شيعتي، و ايشان شيعه من اند.

اين جا اشارتى است،و در آن اشارت تو را بشارتى است.و آن،آن است كه هركجا سبب نجات آمد در هر امّت كه بود،ثبات برحق بود،نبينى كه در حقّ امّت موسى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (8)،و در باب امّت عيسى: تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (9)،و در امّت ما: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (10).اكنون اين حق كجا جويند؟آنجا كه رسول-عليه السلام-بيان كرد باتّفاق:

الحقّ مع علىّ و علىّ مع الحق يدور معه حيث ما دار ،گفت:حق با على است و على با حق،حق آنجا گردد كه على باشد.اى عجب همه جهان تبع حق باشند،حقّ نگر (11)كه چگونه تبع اوست كه:

الحقّ مع علىّ، چگونه پس رو و قدم نگاه دار اوست كه:

يدور معه حيث ما دار.

محمّد بن كعب القرظىّ روايت كند عن ابي جعديّه (12)كه رسول-عليه السلام-

ص : 463


1- .وز،فق:شد.
2- .سوره اعراف(7)آيه 159.
3- .سوره مائده(5)آيه 83.
4- .وز:به صورت«شدند»هم خوانده مى شود.
5- .مر+بود.
6- .دب:و آن آنانند،آج،لب،فق،مب،مر:و آنانند.
7- .سوره اعراف(7)آيه 181.
8- .سوره اعراف(7)آيه 159.
9- .سوره مائده(5)آيه 83.
10- .وز:به صورت«شدند»هم خوانده مى شود.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:بگو.
12- .دب:ابن جعده.

گفت:خداى تعالى از شما سه چيز مى پسندد،و سه چيز را كاره است.آنچه مى پسندد آن است كه او را پرستى (1)،و به او شرك نيارى (2)،و به حبل خداى اعتصام كنى (3)و متفرّق نشوى (4)و فرمان برى (5)گماشتگان او را.و آنچه كاره است آن را،قيل و قال است و كثرت سؤال،و (6)اضاعت مال.

سماك الحنفيّ گويد:به نزديك عبد اللّه عبّاس شدم و گفتم:اى پسر عمّ رسول! قومى كه به ما مى آيند و صدقه مى خواهند،تعدّى و بى رسمى مى كنند.روا باشد كه ايشان را منع كنيم؟و مراد به صدقه زكات است.گفت:نه،يا حنفيّ اعطهم صدقتهم (7)،صدقه شان بده،و ان اتاك اهدل (8)الشّفتين منتفش المنخرين،يعنى زنجيّا،و اگر همه زنگى باشد (9)لبها در آويخته و بينى درها دريده (10)،نيك شترى باشد آنچه مرد بر او نشيند بر جان و مال و اهل وعيال ايمن باشد،يعنى زكات كه به نايب امام (11)دهد.

آنگه گفت:يا حنفيّ!الجماعة الجماعة،ملازمت جماعت كن كه امّتان گذشته به مفارقت (12)جماعت هلاك شد (13)،نبينى تا (14)خداى تعالى چگونه گفت:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا .

[ابان بن تغلب روايت كند از صادق جعفر محمّد (15)-عليهما السلام-كه او گفت:

نحن حبل اللّه الّذين قال اللّه-عزّ و جلّ:و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا] (16)، گفت:ماييم آن حبل خداى كه خداى تعالى گفت[دست] (17)در او زنى (18)و

ص : 464


1- .مب،مر:پرستيد.
2- .مر:نياريد.
3- .مر:كنيد.
4- .مب،مر:نشويد.
5- .مب،مر:بريد.
6- .وز:ندارد.
7- .مر:اعطيهم صدقاتهم.
8- .وز:اهدك،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب:زنجى باشد.
10- .كذا:در مج،وز،دب:بينيها دريده،ديگر نسخه بدلها:بينى دريده.
11- .مب:نايب الامام.
12- .وز:بمن رقه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شدند.
14- .وز،آج،لب:كه.
15- .دب:جعفر بن محمّد،مر:امام جعفر صادق.
16- .وز:اهدك،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
18- .مب،مر:زنيد.

از او پراگنده مشوى (1)،يا عجب!دست در كسى زن كه پاى بر جاى باشد،كه آن كه براى خود ثبات قدم ندارد،تو را چگونه دست گيرد؟آن كه به خود مستقلّ نباشد،تو را چگونه مقلّ باشد؟آن كه سر خود بر نتابد،كجا پاى دستگيرى تو دارد،سر آن كس چه دارى كه پاى تو ندارد،امروز پى آن كس چه گيرى كه فردا سر تو ندارد،و سر به تو بر ندارد! إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا (2)،امروز تولاّ به كسى چگونه كنى كه فردا از تو تبرّا كند!پيش ازآن كه در دست تو جز تبرّا يا تمنّا نماند،به بدل آن تبرّا اين تابع بيچاره گويد: يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ (3)،او نيز تبرّا كند،و چون اثر قدم آنان بيند كه بگذرند و او را رها كنند،تمنّا كند كه: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (4).

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،و ياد كنى (5)نعمت خدا بر شما. إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً چون شما دشمن يكديگر بودى (6). فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ ،خداى تعالى دلهاى شما با هم آورد (7)بر دوستى جمع كرد. فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً ،در روز آمدى (8)به فضل و نعمت او با يكديگر برادر.

و قصّه اين آن بود كه،محمّد بن اسحاق بن يسار و ديگر علماى سير گفتند:

أوس و خزرج دو برادر بودند از مادر و پدر،از ميان ايشان عداوتى در افتاد به سبب سمير و حاطب (9).سمير پسر زيد بن مالك بود احد بنى عمرو بن عوف.او حليفي را از آن مالك بن عجلان الخزرجىّ بكشت،نام او حاطب (10)بن الحرب من مزينة،به اين سبب از ميان اين دو قبيله كارزار و عداوت افتاد و مدّت دراز بماند،تا اهل علم به اخبار عرب چنين گفتند كه:آن عداوت و حرب ميان ايشان صد و بيست سال بماند،و همچنين متّصل شد تا به عهد رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او به دعوت

ص : 465


1- .مب،مر:مشويد.
2- .سوره بقره(2)آيه 166.
3- .سوره زخرف(43)آيه 38.
4- .سوره نساء(4)آيه 73.
5- .مر:ياد كنيد.
6- .مب،مر:بوديد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .مر:آمديد.
9- .مج:شمشير و حاطب،دب،آج،لب،فق:خاطب،با توجّه به وز تصحيح شد.
10- .مج و ديگر نسخه بدلها:خاطب،با توجّه به مورد مشابه فوق و منابع خبر تصحيح شد.

برخاست.خداى تعالى به بركت رسول و سعى او آن عداوت بر گرفت از ميان ايشان.

و سبب آن بود كه سويد بن الصّامت من بني عمرو بن عوف به مكّه آمد به حجّ يا به عمره،و قوم سويد او را كامل خواندندى (1)براى جلادت و نسب و شرف و شعر و حكمت كه او را بود.او به مكّه آمد و رسول-عليه السلام-به دعوت برخاسته بود.

رسول-عليه السلام-بيامد و او را دعوت كرد و با خداى و با اسلام خواند او را.سويد گفت:همانا اين كه تو دارى مانند آن است كه من دارم.رسول-عليه السلام-گفت:

تو چه دارى؟گفت:مجلة لقمان،يعنى كتاب حكمت او.

رسول-عليه السلام-گفت:عرضه كن بر من.او عرضه كرد.رسول-عليه السلام- گفت:اين كلامى نيكوست،و آنچه با من است از اين نيكوتر است،آن كلام خداست و خداى از آسمان فرستاده است،على نور و هدى.و قرآن بر او خواند.او از اسلام دور نبود و خوش آمد او را.آنچه بشنيد برگشت و با مدينه آمد،بس روزگار بر نيامد كه او را بكشتند پيش از وقعه بعاث.

او را خزرجيان كشتند و قوم او دعوى كنند كه (2):اسلام آورده بود.پس از آن ابو الحيسر (3)انس بن رافع به مكّه آمد (4)با جماعتى من بني عبد الأشهل و اياس بن[499-پ] معاذ به ايشان بود،مى خواستند تا با قريش همكارى كنند تا يار ايشان باشند بر خزرج.

رسول-عليه السلام-چون بشنيد كه ايشان آمده اند،برخاست و بيامد،ايشان را گفت:رغبت كنيد به چيزى كه به از اين (5)آن است كه شما آمده اى (6)آن را؟گفتند:

و آن چيست؟گفت:آن كه خداى را پرستيد و به او شرك نياريد كه خداى تعالى [مرا به شما فرستاده است.

اياس به معاذ جوانى زيرك بود،او گفت:اى قوم!و اللّه كه راست مى گويد،و آنچه او ما را به آن دعوت مى كند به از اين است] (7)كه ما آن را آمده ايم.ابو الحيسر (8)

ص : 466


1- .مب،مر:خواندند از.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+او.
3- .مج،وز:ابو الحبيس،دب:ابو الحسن،آج،لب،فق،مب،مر:ابو الجيس،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.
4- .وز:آمدند.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .مب،مر:آمده ايد.
7- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .مج،وز:ابو الحبيس،دب:ابو الحس،آج،لب،فق،مب،مر:ابو الجيش،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.

پاره اى ريگ بر گرفت و بر روى آورد و گفت:خاموش،ما اين كار را نيامده ايم.

رسول-عليه السلام-بر خاست و ايشان با مدينه شدند،و پس از آن وقعه بعاث افتاد ميان اوس و خزرج.و اياس بن معاذ فرمان يافت.چون خداى تعالى خواست كه اظهار دين خود و اعزاز پيغامبر خود كند جماعتى آمدند از انصار،و رسول را- عليه السلام-عادت بودى كه در اوقات مواسم چون شنيدى كه جماعتى آمده اند، بيامدى و ايشان را دعوت كردى.رسول-عليه السلام-به نزديك عقبه رسيد،شش مرد را ديد از خزرج:اسعد بن زراره و عوف بن عفراء و رافع بن مالك و قطبة بن عامر و عقبة بن عامر و جابر بن عبد اللّه.رسول-عليه السلام-ايشان را گفت:شما چه قومى (1)؟ گفتند:ما جماعتى ايم از خزرج.گفت:از موالى جهودان؟گفتند:آرى.گفت:

بنشينيد تا با شما سخنى گويم،ايشان بنشستند.

رسول-عليه السلام-ايشان را دعوت كرد با دين اسلام و اسلام برايشان عرض كرد (2)و قرآن برايشان خواند (3).ايشان بشنيدند و انديشه كردند،دور نيامد ايشان را،و از جمله آنچه ايشان را داعى بود با مسلمانى آن بود كه ايشان مخالط و معاشر جهودان بودند،و جهودان اهل كتاب بودند،و اينان بت پرست بودند كتابى نداشتند.ايشان را،جهودان را (4)گفتندى:اينك رسيد نزديك (5)پيدا شدن پيغامبر آخر زمان در مكّه كه ما در تورات مى خوانيم.چون او بيامد ما به او ايمان آريم و تبع او شويم و از شما انتقام كشيم.

اينان با يكديگر گفتند:همانا كه اين پيغامبر كه پيوسته جهودان ما را به او مى ترساندند (6)اين است،بيايى تا ما سبق بريم ايشان را و به او ايمان آريم تا اين دست ما را باشد برايشان،ايشان را نبود بر ما.و باشد كه خداى تعالى به بركت او اين فتنه و شرّ از ميان ما بردارد.ايشان هر شش به رسول-عليه السلام-ايمان آوردند گفتند:اى رسول اللّه!ما با مدينه رويم و قوم را با تو دعوت كنيم و حديث تو بگوييم همانا اجابت كنند قومى (7).چون با مدينه آمدند،حديث رسول كردن گرفتند و دعوت

ص : 467


1- .مب،مر:قوميد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عرضه كرد.
3- .فق:برخواند.
4- .وز و ديگر نسخه بدلها:جهودان ايشان را.
5- .وز و ديگر نسخه بدلها:نزديك رسيد.
6- .وز و ديگر نسخه بدلها:بى ترسانند.
7- .آج،لب،فق:قوم.

با او و با دين او.

و حديث او در مدينه فاش شد،تا هيچ سرا از سراهاى انصاريان نماند كه نه در او حديث رسول كردند،تا سال ديگر كه وقت موسم بود دوازده مرد برخاستند:اسعد بن زراره و عوف و معاذ ابناء عفراء و رافع بن مالك و ذكوان بن عبد القيس و عبادة بن الصّامت و يزيد بن ثعلبه (1)و عبّاس بن عباده و عقبة بن عامر و قطبة بن عامر،اينان خزرجى بودند و ابو الهيثم بن التّيّهان و عويم بن ساعدة (2)از اوس بودند.بيامدند رسول را-عليه السلام[هم به عقبه اوّل ديدند.رسول را عليه السلام] (3)بيعت كردند و ايمان آوردند على بيعة النّساء،و معنى اين كه على بيعة النّساء قوله تعالى:

يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين (4) -الآية.

و رسول-عليه السلام-ايشان را گفت:اگر وفا كنى (5)بهشت جزا يابى (6)،و اگر در بعضى خباثت (7)كنى و شما را نكبتى رسد در دنيا،يعنى آن گناه بر شما پيدا شود و حدّ زنند (8)شما را،باشد كه كفّارت آن (9)باشد.و اگر خداى تعالى بر شما بپوشد آنگه يا (10)شما را به قيامت عذاب كند يا عفو بكند،اين در مشيّت خداست،و اين پيش از آن بود كه رسول را-عليه السلام-جهاد فرمودند.ايشان اسلام قبول كردند،و برگشتند با مدينه شدند.و رسول-عليه السلام-مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف را به ايشان بفرستاد تا قوم را دعوت كنند،و اينان را قرآن و شرع آموزد.او بيامد و به سراى اسعد بن زراره فرود آمد و مردم را قرآن مى آموخت و قرآن برايشان خواند (11).او را در مدينه مقرى خواندند،و اوّل كس را كه در مدينه مقرى خواندند او بود.

روزى سعد بن معاذ اسيد بن حضير (12)را گفت:بيا تا برويم و اين دو مرد را كه اغوا و اضلال سفيهان قوم ما مى كنند زجر كنيم و برانيم ايشان را،و الّا تو خود برو

ص : 468


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:زيد بن ثعلبه،با توجّه به دب و مآخذ خبر تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:عويمر بن ساعده.
3- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .سوره ممتحنه(60)آيه 12.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
6- .مب،مر:يابيد.
7- .دب:خيانتى.
8- .مب:حد رانند.
9- .آج،لب،فق،اين.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
11- .وز و ديگر نسخه بدلها:مى خواند.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:اسيد بن حصين.

كه اسعد پسر خاله من است،من از او شرم دارم.و اين دو مرد،اعنى (1)سعد معاذ و اسيد حضير (2)رئيسان و مهتران قوم بودند و مشرك بودند.اسيد حربه اى بر گرفت و آمد تا به حايطى كه ايشان در آنجا بودند،راست كه اسعد،اسيد را ديد،مصعب را گفت:اين سيّد قوم است تا دانى كه با اين سخن چگونه بايد گفتن!اسيد فراز آمد و روى در مصعب نهاد و گفت-به لفظى درشت و روى ترش:چه كار را آمده (3)و سفيهان ما را گمراهى مى دهى (4)!برخيزيد و از اين شهر بروى (5)اگر شما را هلاك خود آرزو نيست،و جان خود به كار است شما را.

مصعب گفت او را:اگر بنشينى (6)و از من چند سخن بشنوى (7)،اگر با راى تو موافق باشد فهو المراد،و اگر برخلاف آن باشد كه تو را راى بود خود انگار كه نشنيدى.اسيد گفت:با انصاف گفتى.آنگه حربه به زمين فرود زد و بنشست،و مصعب چند آيت (8)قرآن بر او خواند،و وصف اسلام با او بگفت و او مى شنيد و روى او تازه مى شد،و بشاشت و استبشار در او پديد آمد (9)،تا گفتند:و اللّه كه ما مسلمانى در روى او بشناختيم،پيش ازآن كه سخن گفت[450-ر]از اشراق و طلاقت روى او.

آنگه گفت:نيكو كلامى است و نيكوطريقتى (10)است.چگونه كند آن كس كه خواهد كه در دين آمد (11)؟گفتند:اوّل غسل كند و جامه پاكيزه در پوشد،و كلمه شهادت بگويد،و دو ركعت نماز كند (12).او (13)شهادتين بگفت،و برخاست و غسل كرد و جامه پاكيزه در پوشيد (14)و دو ركعت نماز كرد،آنگه گفت:من مى روم تا مردى را بر شما فرستم كه اگر او اجابت كند شما را،و در اين دين آيد،هيچ كس بر شما

ص : 469


1- .آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:اسيد حصين.
3- .فق:آمده/آمده اى،مب:آمده ايد.
4- .مب:مى دهيد.
5- .فق،مب:برويد.
6- .مج،وز:بنشينيد،با توجّه به دب تصحيح شد.
7- .مب:بشنويد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
9- .وز و ديگر نسخه بدلها:مى آمد.
10- .مب،مر:طريقى.
11- .دب:در اين دين آيد،آج،لب،فق:كه در دين آيد،مر:خواهد به اسلام درآيد و دين اسلام قبول كند.
12- .مب:نماز بگزارد.
13- .مر+كلمه.
14- .دب:از اين جا به بعد چند صفحه افتادگى دارد.

خلاف نكند-سعد معاذ را خواست.

آنگه حربه بر گرفت و برفت و با نزديك قوم شد.قوم در او نگريدند (1)،گفتند:

و اللّه كه اسيد نه به آن روى بازآمد كه از اين جا برفت!سعد معاذ او را گفت:چه كردى؟گفت:برفتم،و اين مردمان را بديدم،چيزى نمى گويند (2)كه ما را زيان دارد، و گفتم:چيزى مكنيد (3)و مگوييد كه ما را زيان دارد.گفتند:همچنين كنيم،و لكن دانى كه چه شنيدم؟شنيدم كه:جماعتى از بنى حارثه برخاسته اند تا اسعد را (4)بكشند براى آن كه پسر خاله تو است،تا عهدى كه از (5)ميان شما هست تباه كنند به كشتن او،اگر بروى و مراقبتى كنى صواب باشد.

سعد معاذ برخاست و حربه بر گرفت و آمد تا به آن ديوار سر بست (6)كه ايشان در آنجا بودند.ايشان را يافت ساكن نشسته،بدانست كه اسيد خواسته است تا او آنجا رود و سخن ايشان بشنود.بيامد-شتيم الوجه،با غلظت،و بانگ بر ايشان زد و گفت:چرا اين جايگاه رها نمى كنى و نمى رود (7)و اضلال (8)و اغواى ضعيفان ما مى كنى (9)؟اگر (10)نه آنستى كه تو پسر خاله منى،و الّا به اين حربه خطاب كردمى با شما.

اسعد بن زراره مصعب را گفت:اين رئيس قوم است،و اگر اين مرد اجابت كند ما را،ما را در اين شهر هيچ مخالف نماند.مصعب گفت:اى جوانمرد!اگر بنشينى و سخنى بشنوى و انديشه كنى اگرت صواب آيد (11)،و الّا آنچه راى تو باشد مى كنيم (12).سعد گفت:انصاف دادى،آنگه بنشست و مصعب حديث اسلام و طريقه (13)مسلمانى و مكارم اخلاق وصف كردن گرفت،و از قرآن پاره اى بر خواند.او مى گفت و روى سعد مى شكفيد (14)و تازه مى شد تا محبّت اسلام در روى او ظاهر شد

ص : 470


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نگريستند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:نمى گفتند.
3- .فق:مكنى.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:تا سعد را.
5- .مر:كه در.
6- .وز،دب:ديوار بست،آج،لب،فق،مب،مر:بدان ديار.
7- .مب،مر:نمى كنيد و نمى رويد.
8- .وز:اخلال.
9- .مب،مر:مى كنيد.
10- .مب،مر:و اگر.
11- .مر+عمل كن.
12- .فق:بكن،مب،مر:آن كنيم.
13- .مب:طريق،مر:طريقت.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:مى شكفت.

پيش ازآن كه بر زبان راند (1).

آنگه گفت:شما چگونه كنيد چو (2)خواهيد كه در اين دين آييد (3)؟گفتند:كلمه شهادت گوييم و غسل كنيم،و جامه پاكيزه (4)پوشيم،و دو ركعت نماز كنيم.

سعد همچنان كرد،آنگه حربه (5)بر گرفت و با مجمع قوم شد.چو (6)از دور پديد آمد،قوم گفتند:و اللّه كه نه سعد به آن روى بازآمد كه از اين جا رفت،بيامد و بنشست و روى به قوم كرد و گفت:يا بنى عبد الأشهل!چگونه دانيد (7)مرا؟گفتند:

سيّد و رئيس و مطاع مايى،و راى تو از راى ما همه قوى تر،و نقيبه تو خجسته تر.

گفت:چون چنين مى دانى (8)مرا،حرام است بر من كه از شما هيچ حديث شنوم تا به خداى و پيغامبر ايمان نيارى (9).گفتند (10):سمعا و طاعة لك،ما دانيم كه تو به ما جز خير نخواهى،و اگر به ما نخواهى به خود خير خواهى به هر حال،آنگه همه ايمان آوردند تا در بني عبد[الأشهل] (11)هيچ مردى و زنى نماند الّا كه اسلام آورد.

و مصعب و اسعد زراره همچنين دعوت مى كردند تا هيچ سراى انصارىّ در مدينه نماند كه نه در آنجا جماعتى مسلمانان بودند از مردان و زنان،الّا به سراى (12)بني اميّة بن زيد و حطمه وائل،كه ايشان متوقّف بودند،براى آن كه ابو قيس بن الأسلت الشّاعر در ميان ايشان بود،و ايشان را منع مى كرد.

آنگه مصعب بن عمير برخاست با مكّه آمد و هفتاد مرد مسلمان با او بيامدند به مكّه،همه مجادل با مشركان قوم خود،و ميعاد ايشان با رسول-عليه السلام-به عقبه بود در روز ميانين ايّام تشريق (13)،و اين روز را روز بيعت عقبه دوم گويند (14)كعب بن مالك گفت:چون از حج فارغ شديم،و آن شب بود كه با رسول وعده

ص : 471


1- .مر:تا محبّت اسلام بر وى غلبه كرد تا پيش ازآن كه كلمه عرضه كند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:كه.
3- .مر:كه در دين اسلام درآييد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:پاك.
5- .آج:حربه/حربه اى.
6- .فق،مب،مر:چون.
7- .فق:دانى/دانيد.
8- .مب،مر:مى دانيد.
9- .آج،لب:نياريد،مر:نياوريد.
10- .مب،مر:همه گفتند.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:الّا سراى.
13- .مب،مر:ايّام التّشريق.
14- .مب:دويم خوانند.

كرده بوديم،عبد اللّه بن عمرو بن حرام الانصارى (1)پدر جابر با ما بود،و ما اين كار از مشركان قوم خود پنهان مى داشتيم،او را به حاكم كرديم و گفتيم:تو از جمله سادات و اشراف مايى،و ما را نمى بايد كه چون تو مردى با اين عقل و راى و حصافت كه تو راست فردا هيزم دوزخ شوى.اسلام آر و با ما به دين محمّد درآى،و ما را امشب ميعاد است به عقبه با رسول اللّه حاضر آى تا بشنوى.گفت:روا باشد.

پس ما رها كرديم تا از شب ثلثى برفت.برون آمديم (2)به ميعاد رسول -عليه السلام-پوشيده،يك يك و دودو مى رفتيم تا همه در آن شعبى كه نزديك عقبه است مجتمع شديم،هفتاد مرد بوديم و دو زن با ما بودند:يكى امّ عماره بنت كعب احدى نساء بنى النّجار،و يكى اسماء بنت عمرو بن عدىّ احدى نساء بني سلمه.

نگاه كرديم رسول-عليه السلام-مى آمد و عمّش عبّاس بن عبد المطّلب با او بود،و او هنوز در اسلام نبود،و لكن براى خويش و قرابت با رسول بيامده بود.

چون بنشستيم،اوّل عبّاس سخن گفت،و گفت:يا معشر الخزرج-و عرب هر دو قبيله را خزرج خواندنى-بدانى كه (3)محمّد از ما آنجاست (4)كه مى دانى (5)،و ما خود او را از قوم خود حمايت مى كنيم از آنان كه بر دين مااند،و او در قوم و شهر خود در عزّ و منعت (6)است،و لكن مى خواهد كه با نزديك شما (7)آيد.اگر دانيد (8)كه به اين قول كه به او كنى (9)موافقت و وفا خواهى كردن (10)،و او را حمايت خواهى كردن (11)و تحمّل احوال او كردن تا بيايد (12)،و الّا اگر به اين كه من گفتم قيام نتوانى كردن (13)و او را بسيارى (14)و خذلان كنى (15)،اكنون بگوى (16)تا او رحلت نكند و شهر خود رها نكند.

ص : 472


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:عبد اللّه بن عمرو بن حزام الانصارى.
2- .مر:بيرون آمديم.
3- .مب،مر:بدانيد كه،فق:كه مى دانى.
4- .مب،مر:اينجاست.
5- .مب،مر:مى دانيد.
6- .مب،مر:و رفعت.
7- .مب،مر:كه به شهر شما.
8- .آج،لب،فق:دانى/دانيد.
9- .فق،مب،مر:كه با او كنيد.
10- .مب،مر:خواهيد كردن.
11- .مب،مر:خواهيد كردن.
12- .مب مر+به شهر شما.
13- .مب،مر:نخواهيد نمودن.
14- .بسپارى/بسپاريد.
15- .مب،مر:كنيد.
16- .مب،مر:بگوييد.

ما گفتيم[450-پ]:شنيديم آنچه گفتى اى رسول اللّه!تو سخن خود بگو،و آنچه تو را راى است و شرط است (1)براى خداى و براى خود التماس كن.رسول -عليه السلام-سخن گفت و چند آيت (2)قرآن بخواند (3)،و قوم را دعوت كرد و در مسلمانى ترغيب داد (4).

آنگه گفت:من اين تبليغ در ميان شما به آن شرط مى كنم كه حمايت من چنان كنى (5)كه حمايت زنان و فرزندان خود.براء بن معرور دست رسول به دست گرفت و گفت:يا رسول اللّه!تو را بيعت مى كنيم (6)بر آنكه تو را چنان حمايت كنيم كه از آن خود،يعنى عورت خود را.ما اهل مجمع و محفل و كارزاريم (7)،و اين معانى به ميراث از پدران يافته ايم.

و ابو الهيثم بن التّيّهان گفت:يا رسول اللّه!تو دانى كه از ميان ما و مردمان عهود و مواثيق است و ما آن همه بر هم خواهيم زدن،چنان باشد كه اگر خداى تعالى تو را قوّت و نصرت دهد بر قوم خود ما را رها كنى و با شهر خود شوى.رسول-عليه السلام- بخنديد و گفت:

لا بل الدّم الدّم و الهدم الهدم انتم منّي و انا منكم،احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم، گفت:نه خونهاى (8)و خانهاى ما و شما (9)به يكديگر پيوست؟خونهاى ما با (10)يكديگر ريزند و خانهاى ما با يكديگر بيران (11)كنند.شما از منيد (12)و من از شما،حرب كنم به آن كه محارب شما باشد،و صلح كنم با آن كه مصالح شما باشد.

آنگه گفت:دوازده نقيب را اختيار كنيد كه كفلاى قوم باشند،چنان كه حواريّان عيسى.نه از خزرج و سه از اوس.

آنگه گفت:دوازده نقيب را اختيار كنيد كه كفلاى قوم باشند،چنان كه حواريّان عيسى:نهاز خزرج و سه از اوس.

عاصم عمر بن قتاده گفت:چون ما به بيعت رسول-عليه السلام-بنشستيم،

ص : 473


1- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
2- .مب،مر+از.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:برخواند.
4- .مب،مر:ترغيب نمود.
5- .مب،مر:كنيد.
6- .وز:مى كنم.
7- .لب:كالزاريم.
8- .آج،لب،فق:خونها.
9- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(136/3):نه خون ما و خون شما.
10- .وز:ندارد.
11- .فق،مب،مر:ويران.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:منى/منيد.

عبّاس بن عبادة بن نضله گفت (1):اى مردمان!شما دانيد (2)كه اين مرد را بر چه بيعت مى كنيد؟على حرب الأحمر و الأسود،بيعت او بر كارزار (3)عرب و عجم مى كنى (4).اگر چنان كه مالتان را نكبتى رسد،يا اشراف شما را بكشند،از او بر خواهى گرديدن (5).

اكنون انديشه كنى (6)،اگر به هيچ وجه او را بسپارى (7)و به عهد او وفا نكنى (8)خزى باشد در دنيا و آخرت،و اگر چنان كه به او وفا خواهى كردن (9)و يار (10)بازنگيرى به آن كه شما را بكشند و مالتان را ببرند و وفا كنى (11)و از او نگردى (12)آن (13)خير دنيا و آخرت است.

گفتند:ما او را به جان و مال و قتل اشراف قبول مى كنيم (14).اى رسول اللّه! اگر ما به اين وفا كنيم،ما را بر اين چه باشد؟گفت:بهشت،گفتند:يا رسول اللّه! دست باز كن (15).رسول-عليه السلام-دست باز كرد بيعتش كردند.اوّل كس كه دست بر دست رسول زد البراء بن معرور بود.آنگه جمله بيعت كردند.چون از بيعت فارغ شدند،ابليس از سر عقبه آواز داد به آوازى بلند كه:يا اهل الجباجب (16)! نمى دانى (17)كه مذمّمى (18)با جماعتى صابيان بر حرب شما مجتمع شدند.

رسول-عليه السلام-گفت:اين دشمن خداست (19)ابليس،آنگاه گفت:يا عدوّ اللّه،اى دشمن خدا با تو پردازم.آنگه رسول-عليه السلام-گفت:با رحلهاى خود روى (20)به سلامت.

ص : 474


1- .آج،لب،فق،مر:عبّاس گفت،مب:عبد اللّه عبّاس گفت.
2- .آج،لب:دانى/دانيد.
3- .لب:كالزار.
4- .مب،مر:مى كنيد.
5- .مب،مر:خواهيد گرديدن.
6- .آج،لب:كنيد.
7- .بسپارى/بسپاريد.
8- .نكنى/نكنيد.
9- .خواهى كردن/خواهيد كردن.
10- .آج،لب،فق:يارى.
11- .كنى/كنيد.
12- .وز،آج،لب:برنگردى/برنگرديد.
13- .آج،لب،فق:اين.
14- .مب+گفتند.
15- .مب،مر:دست بگشاى.
16- .مج،وز:الحاجب،آج،لب،فق،مب،مر:اهل الحاجة،چاپ شعرانى(136/3):اهل الحجاز،آنچه در متن آمده است براساس سيره ابن هشام(چاپ گوتينگن ج 300/1)و توضيح آن است.
17- .مب،مر:نمى دانيد.
18- .مب،مر:مدلجى.
19- .مب+يعنى.
20- .آج،لب،فق،مب،مر:رويد.

عبّاس بن عبادة بن نضله گفت:يا رسول اللّه!به آن خداى كه تو را بفرستاد به حق كه اگر فرمايى بامداد با شمشير به سر اينان رويم به منا.رسول-عليه السلام- گفت:مرا نفرموده اند،و لكن با رحل خود روى (1).گفت: (2):برفتيم.چون بر دگر روز بود،اجلاّى قريش آمدند به نزديك ما و گفتند:يا معشر الخزرج!ما شنيديم كه شما بيامده اى (3)تا صاحب ما را-يعنون (4)محمّد را-از ميان ما ببرى و به شهر (5)خود برى (6)، با او عهد كرده اى بر قتال ما.چيست كه شما را بر اين حمل كرده است؟و شما را عداوت و قتال ما چرا اختيار است؟و ما را به برگ نيست اختيار عداوت و قتال شما (7)، مشركان قوم ما كه اين شنيدند (8)،سوگند خوردند كه:ما از اين خبر نداريم،و راست گفتند،براى آن كه ايشان بى خبر بودند از اين،و ما هيچ سخن نگفتيم و در يكديگر مى نگريديم (9).

آنگه برخاستند،و حارث بن هشام بن المغيرة المخزومىّ در ميان ايشان بود،و او نعلينى نو در پاى داشت.من پدر جابر را-عبد اللّه بن عمرو بن حرام را-گفتم:يا جابر!نه سيّد قوم خودى؟چرا جفتى نعل (10)چنين كه اين جوان قرشى (11)دارد تو ندارى؟گفت و بشنيد،نعل از پاى بكند و بينداخت و گفت:در پاى كن.ابو جابر گفت:چرا چنين سخنها گويى؟ برگير نعلين و با پيش او بر.من گفتم:لا و اللّه كه نبرم،و نعلين بر گرفتم و گفت:اين فالى است كه من زدم،چه اگر او ندادى (12)،ما خود عن قريب گرفتمانى (13)از او،و انصاريان با مدينه شدند و عهد از ميان ايشان و رسول-عليه السلام-محكم بود.چون با مدينه شدند اسلام آشكارا كردند و دعوت آشكارا كردند،و خبر منتشر شد و به مكّه رسيد.قريش اصحاب رسول را مى رنجانيدند.

ص : 475


1- .آج،لب،فق،مب،مر:رويد.
2- .آج،لب،فق،مب:گفتند.
3- .فق:آمده اى،مب،مر:آمده ايد.
4- .كذا:در وز،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
5- .وز،مب،مر:شهرى.
6- .آج،لب،فق:بريد.
7- .مب،مر:بر قتال ما شما را چه بر اين عمل داشته است و شما عداوت و قتال ما از براى چه اختيار كرده ايد و ما را به شما هيچ عداوتى نيست.
8- .مب،مر+همه.
9- .آج،لب،فق:مى نگريستيم.
10- .آج،لب،فق،مب:نعلينى،مب،مر:نعلين.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:قريش.
12- .آج،لب،فق،مب:مر:او نداند.
13- .آج،:لب،فق،مب،مر:گرفتيم.

رسول-عليه السلام-گفت:بس مهمّ نيست (1)ما را اين جا مقام كردن،برخيزيد تا به مدينه شويم و آنجا مقام كنيم كه ايمن باشيم بر خود.و اصحاب رسول -عليه السلام-يك يك و دودو هجرت مى كردند و به مدينه مى رفتند،و اوّل كس كه هجرت كرد ابو سلمة بن عبد الاسد المخزومىّ بود،پس عامر بن ربيعه با عيال خود ليلى بنت ابي حثمه (2)،پس عبد اللّه بن جحش بود.

آنگه گروه گروه اصحاب رسول هجرت مى كردند،و رسول-عليه السلام-به مكّه مقام كرد تا آنگه كه خداى فرمايد كه تو نيز هجرت كن.چون خداى تعالى فرمود كه تو (3)نيز هجرت كن (4)،بر خاست و با مدينه آمد،و اهل مدينه به آمدن او شادمانه (5)شدند متبجّح و متبرّك شدند،و خداى تعالى به بركت او و بركت مقدم او آن عداوت و دشمنى[451-ر]از ميان اوس و خزرج برداشت،چنان كه گفت: وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يا معشر الانصار! إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً قبل الاسلام، فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ بالإسلام، فَأَصْبَحْتُمْ ،اى صرتم.و مراد نه«صباح»است كه خلاف«مسا»باشد، مراد صيرورت است،نظيره: فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِينَ (6)، فَأَصْبَحَ مِنَ الْخٰاسِرِينَ (7)، فَأَصْبَحَ هَشِيماً (8)، أَوْ يُصْبِحَ (9)مٰاؤُهٰا غَوْراً (10)الى امثال (11)ذلك من الآيات.اخوانا في الدّين،نظيره قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (12)،و

قوله-عليه السلام: المؤمن اخ (13)المؤمن.

ابو هريره روايت كند (14)از رسول-عليه السلام-كه گفت:مسلمان برادر مسلمان است،

لا يظلمه و لا يسلمه ،بر او ظلم نكند و نگذارد كه كسى بر او ظلم كند.

ص : 476


1- .مب،مر:مصلحت نيست.
2- .مج،وز:ليلى بن ابى خيثمه،آج،لب،فق،مب،مر:ليلى بنت ابى حيثمه،با توجه به منابع خبر تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:فرمايد كه توهم.
4- .آج،لب،فق+چون خداى گفت.
5- .لب:شادمان.
6- .سوره مائده(5)آيه 31.
7- .سوره مائده(5)آيه 30.
8- .سوره كهف(18)آيه 45.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:اصبح،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .سوره كهف(18)آيه 41.
11- .وز:مثال.
12- .سوره حجرات(49)آيه 10.
13- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:اخو.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:كرد.

لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و كونوا عباد اللّه اخوانا التّقوى ههنا-و اشار بيده الى صدره-حسب امرئ من الشّرّ ان يحفر (1)اخاه (2)،بر يكديگر حسد مبريد و با يكديگر دشمنى مكنيد،و پشت بر يكديگر مكنيد،به معنى خذلان و هجران (3)،و اى بندگان خداى چون برادران باشيد،پرهيزگارى در دل است.بس باد مرد را از شرّ و بدى آن كه عهد برادر مسلمان بشكافد.

و

قال-عليه السلام: المؤمن للمؤمن كالبنيان يشدّ بعضه بعضا و شبّك بين اصابعه ،گفت:مؤمن مؤمن را چون بنيان است كه بهرى را محكم دارد و انگشتان درهم افگند.و

قال-عليه السلام: المؤمنون كنفس واحدة ،مؤمنان چون يك تن اند (4).

و

قال-عليه السلام: مثل المؤمنين في توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى، مثل مؤمنان در دوستى ايشان با يكديگر و رحمت ايشان بر يكديگر چون مثل تن است كه چون بعضى از او بنالد و رنجور شود،جمله را دعوت كند و بخواند به بى خوابى و تب.

وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ ،و شما اى جماعت اوس و خزرج بر كناره كنده از دوزخ بودى. فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا ،خداى تعالى شما را برهانيد،و اين مثل است، يعنى شما نزديك بوديد (5)كه در دوزخ افتيد (6)،و از ميان شما و افتادن در دوزخ هيچ نمانده بود جز آن كه مرگ به شما رسيدى.چون كسى كه بر كناره چاهى يا خندقى باشد،به هر آسيبى كه به او رسد در افتد.خداى تعالى ايشان را تشبيه كرد و احوال ايشان به حال كسى كه بر كناره[حفره اى] (7)باشد،هر ساعت خوف آن بود كه در

ص : 477


1- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها كه ترجمه حديث هم با همين ضبط سازگار مى نمايد،امّا ضبط اين كلمه در منابع حديث به صورت«يحقر»آمده است.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:لاخيه.
3- .آج،لب،فق،مب:يعنى خذلان و هجران،مب:و با يكديگر خذلان و هجران مكنيد.
4- .وز:در حاشيه افزوده+للعارف الشيرازى: بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهراند چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
5- .آج،لب،فق:بودى،مب،مر:بوديد.
6- .آج،لب،فق:افتى/افتيد.
7- .مج،وز:ندارد،از آج افزوده شد.

افتد.و شفا البئر جانبه كشطّ النّهر و ساحل البحر و طرّة الثّوب و طرف الرّمح،كناره اين چيزها باشد جز كه«طرف»عام تر است.و«شفا»چاره را باشد و خندق را و مانند آن،قال اللّه تعالى: عَلىٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ (1)،و قال الرّاجز:

نحن حفرنا للحجيج سجلهنابتة فوق شفاها بقله

و اگرچه حكم مضاف را باشد دون المضاف اليه،اين جا ردّ كنايت با مضاف اليه كرد كه«حفره»است و با«شفا»نكرد،چنان كه عجاج شاعر گفت:

طول اللّيالي اسرعت في نقضيطوين طولي و طوين عرضي

و يقول العرب:خرجت سور المدينة.

و در آثار آمده است كه اعرابى شنيد از عبد اللّه عبّاس كه اين آيت مى خواند:

وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا ،گفت:و اللّه ما انقذهم منها و هو يريد (2)ان يوقعهم فيها،گفت:به خداى كه خدا ايشان را از دوزخ بنزهانيد،و خواست كه ايشان را در اندازد.

عبد اللّه عبّاس گفت:خذوها من غير فقيه،اين كلمه حكمت بگيريد از كسى كه فقيه نيست،و نكو آمد او را آن،حكمت حكمت باشد بر زبان هركه رود،از اين جا گفت اميرالمؤمنين -عليه السلام:

انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال، به آن نگر كه (3)مى گويد،به آن منگر كه مى گويد،يعنى به سخن نگر (4)به گوينده منگر، كه گوينده از سخن قيمت گيرد،و سخن از گوينده قيمت نگيرد.

اعرابى گفت و نكو گفت،و عدل گفت،و از عقل گفت.و عبد الله عبّاس كه ربّانى امّت است اعجاب كرد و پسنديد،و اين حديث خلاف آن آمد كه مجبر (5)گفت:«لام»غرض است في قوله: وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ (6)،براى آن كه آن نه غرض حكيم باشد نه فعل كريم (7)باشد،غرض حكيم چنين باشد: مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ (8)،

ص : 478


1- .سوره توبه(9)آيه 109.
2- .آج+هم.
3- .آج،لب،فق+چه.
4- .مب،مر+و.
5- .مب:مجيره.
6- .سوره اعراف(7)آيه 179.
7- .آج،لب،مب،مر:حكيم.
8- .سوره مائده(5)آيه 6.

يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ، وَ اللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوٰاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً، يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِيفاً (1) ،عجب ازآن كه (2)با چنين آيات محكم مؤكّد به ادلّه عقل روا دارد كه جبر گويد.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ ،خداى تعالى چنين بيان كند آيات خود را براى شما،چه كار او بيان است نه تلبيس، لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ،و المعنى لكى تهتدوا،براى آن (3)تا شما مهتدى شويد و راه يافته.اين جا به ره اسلام،و آنجا به ره بهشت.اين غرض حكيم (4)باشد. فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا ،فعل كريم باشد و اللّه يوفقنا لمرضاته.

وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ ،«لام»امر غايب راست،و اصل او كسر است،و لكن با«واو»و«با»ساكن كنند تا مؤذن باشد به آن كه عمل او جزم است، و با«ثمّ»اسكان نكردند،و اگرچه او نيز حرف عطف است،براى آن كه او بمثابت كلمتى است مفرد،و«لام»اضافه را اسكان نكردند و بر كسر رها كردند تا ايذان كنند (5)كه عمل او جرّ است.

و قوله: مِنْكُمْ ،بيشتر مفسران برآنند كه«من»تبعيض راست،و اين قول آن كس باشد[451-پ]كه گويد:امربه معروف و نهى منكر از فروض كفايات است نه از فروض اعيان،چون بعضى به او قيام كنند از ديگران بيوفتد (6)،و گفتند:اين امر متوجّه است به فرقتى نامعيّن.

و زجّاج گفت:و ليكن (7)جميعكم امّة،و«من»براى تخصيص مخاطبان در آمده است از ساير اجناس،چنان كه گفت: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (8)،و قال الشّاعر:

اخور غايب يعطيها و يسلبها (9)يأبى الظّلامة منه النّوفل الزّفر

ص : 479


1- .سوره نساء(4)آيه 26 تا 28.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:آنان.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .مج،وز:حكم،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .وز،آج،لب:كنند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بيفتد.
7- .آج،لب:و لتكن،فق،مب،مر:و لكن.
8- .سوره حج(22)آيه 30.
9- .وز:تسلبها،لسان العرب:ماده(زفر)

اى هو النّوفل الزّفر (1)،براى آن كه او را وصف كرد باعطاء الرّغائب،و«نوفل» مرد بسيار عطا باشد من النّافلة،و آن عطيّتى باشد كه دادن آن واجب نبود.و«زفر» آن باشد كه غنيمتها جمع كند.

و«من»در آيت في قوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (2)،تبيين راست،و در بيت تجريد را،و اگرچه نزديكند به يكديگر،ميان ايشان فرقى هست براى آن كه تجريد چنان بود كه گويد:رايته فرايت منه الاسد،از او شير،ديدم يعنى او خود (3)شير بود،و من چو (4)او را ديده بودم شير ديده.و آيت را معنى اين است كه:اجتناب كنى از رجس و ارجاس بسيار است.آنگه بيان كرد آن را به«من»تبيين كه (5)از جنس اوثان.

و بعضى دگر گفتند:«من»در آيت ما زيادت است،و تقدير آن كه:و لتكونوا امّة يدعون الى الخير،و اين قول تأويل آنان باشد كه امربه معروف و نهى منكر از فروض اعيان گويند و بر همه مكلّفان واجب شناسند،و اين مذهب ماست و اختيار زجّاج و جبّائى.

و«امّت»بر هشت قسم (6)است.يكى جماعت،في قوله: وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ (7)،و يكى به معنى حين و مدّت (8)،و في قوله: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (9)،اى بعد حين و مدّة.و به معنى مقتدا و قدوه (10)في قوله: إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً (11)،و به معنى قامت بود في قولهم (12):هو حسن الامة،اى القامة،و قول الشّاعر:

حسان الوجوه طوال (13)الامم

و به معنى دين،في قوله: إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (14)،و الامّة،اتباع الانبياء- عليهم السلام. وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِيهٰا نَذِيرٌ (15)،و الامّة،الرّجل المنفرد بدين،في

قول

ص : 480


1- .دب:از چند صفحه پيش تا بدين جا افتادگى دارد.
2- .سوره حج(22)آيه 30.
3- .دب+گفت.
4- .دب،مب،مر:چون.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:قسمت.
7- .سوره قصص(28)آيه 23.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+باشد.
9- .سوره يوسف(12)آيه 45.
10- .مج،وز:قدرة،آج:رئيس قوم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .سوره نحل(16)آيه 120.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:قوله.
13- .وز:طول.
14- .سوره زخرف(43)آيه 23.
15- .سوره فاطر(35)آيه 24.

النّبىّ-عليه السلام: يحشر زيد بن نفيل امّة واحدة يوم القيامة. و الأمّة الأم،من قولهم:هى امّ فلان،و امّته بمعنى واحد،و اصل همه من الأمّ باشد و هو القصد.

جماعت را (1)براى آن امّت خوانند كه اجتماع ايشان على مقصد واحد[باشد] (2)و كذا الباقي.

و«معروف»فعلى باشد حسن كه صفتى زايد بر حسن دارد امّا بأن يكون واجبا او مندوبا اليه،يا فريضه باشد يا سنّت.پس امربه معروف [بواجب] (3)واجب باشد،و امر به سنّت سنّت باشد.و«منكر»قبيح باشد،و نهى از جمله او واجب باشد براى آن كه ترك همه قبايح واجب است،و همچنين منع كردن از همه واجب باشد.و«انكار» اظهار كراهت چيز (4)باشد براى وجهى از وجوه قبح كه در او باشد.و نقيض او «اقرار»باشد،و آن اظهار قبول چيزى باشد براى آن كه صواب و نكو باشد،و باتّفاق امربه معروف و نهى منكر هر دو واجب است.

و بيشتر متكلّمان برآنند كه:فرض بر كفايت است،و مذهب ما آن است كه:

فرض بر اعيان است.و بعضى علما گفتند:طريق وجوب انكار منكر عقل است، براى آن كه چون كراهتش[واجب] (5)باشد،منع از او واجب باشد.و الّا تاركش به منزله راضى باشد به منكر،و مذهب ما آن است كه:طريق وجوبش سمع[است] (6)و اجماع امّت.

و امربه معروف و نهى منكر به سه مرتبه باشد:باليد و اللّسان و القلب،به دست و زبان و دل،اگر ممكن باشد به هر سه بكند:هم به دل،هم به دست،هم به زبان.

اگر به دست نتواند،به زبان.و اگر به زبان نتواند،به دل منكر باشد فعل منكر را و ترك معروف را.

اگر گويند:استعمال سلاح (7)در اين باب روا باشد؟گوييم:اگر حاجت

ص : 481


1- .وز:ندارد.
2- .مج،وز،دب:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز،مر:ندارد،از دب افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:واجب.
4- .آج،لب،فق،مر:چيزى.
5- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،مب،مر:صلاح.

باشد،جز كه اين نوع به دستورى امام شايد كردن به نزديك ما،و به نزديك مخالفان بى اذن امام روا باشد.ابو القاسم بلخىّ گفت:عند وجوب امام و بى دستورى امام نشايد،الّا عند الضّرورة،فامّا عند عدم الامام روا باشد-و اللّه اعلم.

بدان كه امربه معروف و نهى منكر از فروع ابواب امامت است،و ابواب امامت از اصول دين است،و اخلال به او روا نباشد،و اخبار به وجوب و تأكيد او متظاهر است.

حسن بصرى روايت كند،كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او امربه معروف و نهى منكر كند،او در زمين خليفه خدا باشد و خليفه رسول و خليفه كتاب.

راوى خبر گويد:مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من خير النّاس،بهترين مردمان كيست (1)؟گفت:

آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنكر و اتقاهم للّه و اوصلهم للرّحم، آن كه امربه معروف بيشتر كند و نهى منكر و از خدا بترسد و صله رحم كند.

عبد اللّه عبّاس گفت،رسول را-عليه السلام-گفتم:يا رسول اللّه!اگر ما همه معروف به جاى آريم و از همه مناكير اجتناب كنيم تا از آن هيچ رها نكنيم (2)،و از اين هيچ ارتكاب نكنيم (3)،و لكن امربه معروف و نهى منكر نكنيم ديگران را،روا باشد؟ گفت:امربه معروف كنى (4)و اگرچه بمعنى معروف (5)نكنى (6)،و نهى منكر كنى (7)و اگرچه بعضى منكر ارتكاب كنى (8).

نعمان بن بشير روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:مثل فاسق در ميان قوم چنان باشد كه كشتيى بود در دريا يا (9)ميان (10)قومى،بروند و آن كشتى ببخشند و قسمت كنند و هركس به نصيب و حصّه خود بنشيند.آنگه يكى از ايشان تبرى

ص : 482


1- .مب:بهتر آدميان كيستند،مر:بهترين آدميان كيستند.
2- .مب،مر:كه هيچ فرونگذاريم.
3- .وز:ندارد.
4- .مب،مر:كنيد.
5- .وز+است،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .مج:كنى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج:كنى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب،مر:كنيد.
9- .كذا:در مج:ديگر نسخه بدلها:ندارد.
10- .آج،لب،فق+بود در ميان دريا.

بر دارد و آن نصيب خود را سولاخ (1)كند،ديگران او را گويند[452-ر]:چه مى كنى؟ گويد:در نصيب خود تصرّف مى كنم.شما را با من و نصيب من چه كار است؟اگر او را به اين گفتار رها كنند،و دستش به دست نگيرند (2)،كشتى بيران (3)كند و آب درآيد،و او و ايشان غرق شوند (4).

و اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت:فاضل تر جهادى امربه معروف و نهى منكر است و دشمنى كردن با فاسقان.هركه امربه معروف كند،پشت مؤمن قوى كرده باشد،و هركه نهى منكر كند منافق را به رغم آورده باشد،و هركه با فاسق معادات كند و براى خداى خشم گيرد،خداى تعالى براى او خشم گيرد.

ابو الدّرداء گفت:اگر امربه معروف و نهى منكر كنى (5)،و الّا خداى تعالى سلطان ظالم را بر شما گمارد كه بزرگتان را (6)حرمت ندارد،[و بر كودكان رحمت نكند] (7)،و نيكان و صالحان شما دعا كنند اجابت نيايد،و نصرت خواهند نصرت نيابد (8)،و آمرزش خواهند (9)خداى نيامرزد ايشان را (10).

حذيفة بن اليمان (11)گفت:روزگارى آيد بر مردمان كه مردار خرى (12)برايشان دوست تر بود از كسى كه امربه معروف و نهى منكر كند.

سفيان ثورى گفت:هرآن مردى كه همسايگان او دوست او باشند و او را مدح كنند،بدان كه او مداهن است،چه اگر (13)امربه معروف و نهى منكر كردى،همه دشمنش بودندى،و معنى آيت آن است كه:جمله شما كه امّت مصطفى ايد،يا بهرى از شما بايد تا (14)خلقان را با خداى و ره خير و طاعت دعوت كنى (15)و امربه معروف

ص : 483


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سوراخ.
2- .آج،لب،فق:و دستش نگيرند،فق،مب،مر:رها كنند و مانع او نشوند.
3- .دب،فق،مب:ويران.
4- .مج:غرق كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق:نكنى،مب:نكنيد،مر:ندارد.
6- .آج،لب،فق:بر بزرگان.
7- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،مب،مر+و چون.
8- .مب،مر:ندهد شما را.
9- .مب،مر:و چون آمرزش خواهيد.
10- .مب،مر:شما را.
11- .آج،لب،فق،مر:حذيفة اليمانى.
12- .دب:مردار خوارى،مر:مردار خورى.
13- .دب+او.
14- .مب،مر:كه.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.

كنى (1)،يعنى مردمان را طاعت فرمايى (2).

وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ،و از (3)قبايح و فضايح و ناشايست و نابايست نهى و منع كنى (4). وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،آنگه گفت:آنان كه اين (5)كنند و آن (6)كار بندند، ايشان مفلحان و ظفريافتگان و فايزان و به نصيب تمام رسيدگان باشند.

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْبَيِّنٰاتُ ،و چنان مباشيد (7)كه آنان كه ايشان پراگنده شدند و مختلف گشتند پس ازآن كه حجّت برايشان متوجّه شد و آيات و دلايل به ايشان آمد.بيشتر مفسران گفتند:مراد جهودان و ترسايانند.و بعضى مفسران گفتند:مراد مبتدعان امّت اند.

عبد اللّه بن شدّاد روايت كند كه:من با ابو امامه بودم-صاحب رسول اللّه-به در شام يا دمشق بيامد و بر سر آن كشتگان حروريان بايستاد-يعنى خارجيان-و گفت:

كلاب النّار،كلاب النّار (8)،سگان دوزخند-دو بار سه بار (9).بترين (10)كشتگان اند كه آسمان سايه برايشان افگند،و كشتن بهتر ايشان را.آنگه بگريست.

من گفتم:يا ابا امامة!اين كه گفتى از خود گفتى،يا از پيغامبر در اين باب چيزى شنيده (11)؟گفت:اگر من چنين چيزها به راى خود گويم،انّى اذا لجريء،پس من دلير باشم بر خداى و پيغامبر،از رسول شنيدم،نه يك بار و دو بار و سه بار،تا به هفت (12)رسيد كه گفت:اين كه من گفتم و تو شنيدى.

من گفتم:پس چرا بگريستى؟گفت:رحمة لهم،براى رحمت برايشان،كه اينان مسلمانان بودند پس مرتد شدند.آنگه اين آيت بر خواند:و وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا -و الآيات-الى قوله: أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ آنگه ابو امامه گفت:هم الحروريّة،ايشان خارجيان اند.

ص : 484


1- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
2- .مب،مر:فرماييد.
3- .مج،وز،و آن،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
5- .مب،مر:چنين.
6- .دب+را.
7- .دب،آج،لب،فق:مباشى/مباشيد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،مب،مر+ايشان.
9- .دب:سه بار گفت،آج،لب،فق،مب،مر:دو بار يا سه بار،كه مقدّم بر لفظ«كلاب النّار»آمده است.
10- .فق،مب:بدترين.
11- .آج،لب،فق:شنيده/شنيده اى.
12- .مب،مر+بار.

قبيصة بن جابر گويد:يا عمر بن الخطّاب بوديم (1)به درى از درهاى دمشق (2)كه آن را جابيه گويند،بايستاد و خطبه كرد و گفت:رسول خداى تعالى در ما بايستاد، همچنان كه من ايستاده ام،و گفت:

من سرّه (3)ان يسكن بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة فانّ الشّيطان مع الفذّ (4)و هو (5)من الاثنين ابعد، گفت:هركه او خواهد كه در ميان سراى بهشت بنشيند،بايد كه با جماعت به يك جاى باشد،كه شيطان با مرد (6)تنهاست و از دو دورتر (7)باشد.

وَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و ايشان آنانند كه ايشان را عذابى عظيم باشد در دنيا به تيغ امام وقت،و در آخرت عذاب دوزخ به بقاى خدا (8).

و هذا اخرى المجلّدة الرّابعة و يتلوه في المجلّدة الخامسة قوله تعالى: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ان شاء اللّه تعالى و به الثّقة و الحمد لله حمد الشّاكرين و الصّلاة على محمّد و آله الطّاهرين [452-پ] (9)

ص : 485


1- .دب،مب،مر:ندارد،آج،لب:گويد با اميرالمؤمنين على بوديم رضى اللّه عنه،فق:گويد با اميرالمؤمنين على-عليه السلام-بوديم.
2- .مب،مر+رسيديم.
3- .آج،لب،فق:سرّ به.
4- .دب:مع الوجد،آج،لب،فق:مع العدو،چاپ شعرانى(143/3):مع الواحد.
5- .مج:و هى،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق:مب،مر:مردم.
7- .وز،دب:دور.
8- .مب+تعالى جلّ جلاله عمّ نواله و عظم شانه.
9- .نسخه مج در صفحه مقابل آورده است:صورة ما كان مكتوبا على ظهر المجلّدة الخامسة من نسخة الأصل. المجلّدة الخامسة من روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جمعها الشّيخ الأجلّ الإمام العالم جمال الدّين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمة ابو الفتوح الحسين بن على بن محمّد بن احمد الخزاعى،حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين،في شهر ربيع الثّانى سنة تسع و تسعين و تسع مائة سبع و خمسون و الف،آج، لب+المجلدة الخامسة من روضة الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن،جمعها الشّيخ الأجلّ الاعظم الامام العالم العامل جمال الدين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمّة ابو الفتوح الحسين بن علي بن محمد بن احمد الخزاعىّ-حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين المعصومين،مر:و الصّلاة على نبيّنا محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و سلّم تسليما كثيرا كثيرا،نمقه محمد تقىّ ابن ابو الحسن بن نور الورى الواعظ-عفي عنهم.

جلد 5

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره آل عمران

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره آل عمران (3): آیات 106 تا 115

اشاره

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا اَلَّذِينَ اِسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ اِبْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اَللّٰهِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (107) تِلْكَ آيٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اَللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِينَ (108) وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (109) كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ اَلْكِتٰابِ لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (110) لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاّٰ أَذىً وَ إِنْ يُقٰاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ يُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ اَلذِّلَّةُ أَيْنَ مٰا ثُقِفُوا إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ حَبْلٍ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ اَلْمَسْكَنَةُ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانُوا يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ يَقْتُلُونَ اَلْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا وَ كٰانُوا يَعْتَدُونَ (112) لَيْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ يَتْلُونَ آيٰاتِ اَللّٰهِ آنٰاءَ اَللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113) يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ يُسٰارِعُونَ فِي اَلْخَيْرٰاتِ وَ أُولٰئِكَ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (114) وَ مٰا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115)

ترجمه

آن روز (1)كه سپيد باشد (2)رويها و سياه باشد (3)رويها (4)،فامّا آنان كه سياه باشد رويها كافر شدى پس ايمانتان،بچشيد عذاب به آنچه كافر شديد.

و امّا آنان كه سپيد باشد (5)رويهايشان در رحمت خداى،ايشان در آنجا هميشه باشند.

اين آيتهاى خداست،مى خوانيم بر تو به درستى،و نخواهد خداى،بيداد جهانيان.

و خداى راست آنچ در آسمانهاست،و آنچ در زمين است و با خداى شود (6)كارها.

بوديد شما بهترين امّتانى (7)كه بيرون آوردند براى مردمان،مى فرماييد (8)نيكى،و منع مى كنيد از بدى،و ايمان داريد به خداى،و اگر ايمان آورند (9)جهودان و ترسايان ايشان را به بودى،از ايشان بهرى مؤمنند و بيشترين ايشان كافراند.

ص : 1


1- .آج،لب،فق،مر:در روزى.
2- .آج،لب،فق،مر:سفيد شود.
3- .آج،لب،فق،مر:سياه شود به ظلمت كفر.
4- .وز:رويهاشان.
5- .آج،لب،فق،مر:سفيد شده باشد.
6- .آج،لب،فق،مر:و با حكم خداى بازگردانند.
7- .آج،لب،فق،مر:گروهى.
8- .مج:مى فرمايد،با توجّه به وز تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مر:ايمان آوردندى.

زيان نكنند (1)شما را مگر رنجى،و اگر كارزار كنند با شما پشت بر شما كنند،آنگه نصرت نكنند ايشان را.

زدند بر ايشان خوارى هرجا (2)يابند ايشان را مگر به زنهارى (3)از خدا و زنهارى (4)از مردمان و بازآمدند به خشمى از خداى.زدند (5)بر ايشان درويشى،آن به آن است كه ايشان كافر شدند به آيتهاى خداى و بكشتند پيغمبران را به ناحق اين به آن است كه عاصى شدند و ظلم كردند.

نباشند راست،از اهل كتاب (6)امّتى ايستاده،مى خوانند آيات خدا در اوقات شب،و ايشان سجده مى كنند[251-پ].

ايمان آرند به خداى و به روز بازپسين،و مى فرمايند نيكى،و بازمى دارند از بدى و مى شتابند در نيكيها،و ايشان از جملۀ نيكانند.(7) آنچه شما كنيد از نيكى (8)،كفران نكنند،و خداى داناست به پرهيزگاران.(9) آنچه شما كنيد از نيكى (9)،كفران نكنند،و خداى داناست به پرهيزگاران.

قوله تعالى: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ ،عامل در«يوم»امّا مضمرى باشد چنان كه

ص : 2


1- .وز،دب:زيانى نكنند.
2- .وز،دب:هركجا.
3- .آج،لب،فق،مر:عهدى.
4- .آج،لب،فق،مر:عهدى.
5- .دب:و زده شد.
6- .آج،لب:نه اند اهل كتاب برابر.
7- .مج،آج،لب،مر:ما تفعلوا،با توجّه به وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .مج:تكفروه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .مر:آنچه كنند از هر نيكى،متن اساس و ديگر نسخه بدلها با ترجمۀ«و ما تفعلوا»مطابقت دارد.

گفتيم:اذكر يوم تبيضّ،و شايد كه عامل در او عظيم باشد،أي يعظم عذابهم يوم تبيضّ وجوه،و شايد كه معنى عذاب بود،تا تقدير چنين باشد:و هم يعذّبون عذابا عظيما يوم تبيضّ.

يحيى بن وثاب خواند:تبيضّ و تسودّ،به كسر هر دو«تا»على لغة تميم،و زهرى خواند:تبياض و تسوادّ و افعلّ و افعالّ،امّا (1)في الالوان و العيوب،گفتند مفسّران كه معنى آيت آن است كه:يوم تبيضّ وجوه المؤمنين و تسودّ وجوه الكافرين- آن روز كه رويها سپيد (2)باشد و (3)رويها سياه.گفتند:رويهاى سپيد (4)رويهاى مخلصان (5)باشد،و رويهاى سياه رويهاى منافقان (6)باشد.

عطا گفت:رويهاى سپيد (7)روى (8)مهاجر (9)و انصار باشد،و رويهاى سياه رويهاى (10)بني قريظه و بنى النّضير باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:روى سپيد (11)رويهاى (12)موحّدان باشد،و رويهاى سياه روى (13)اهل بدعت باشد.

كلبى روايت كند عن ابي صالح عن ابن عبّاس كه عبد اللّه عبّاس گفت:چون روز قيامت باشد،خداى بردارد و نصب كند هر معبودى را كه بدون او (14)پرستيده باشند (15)در دار دنيا هركسى به جانب معبود خود تازند و بشتابند،و هو قوله تعالى: نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰى (16)...،ما او را به آن گذاريم كه به آن تولاّ كرد (17).چون به او (18)رسند و آن خسارت و ندامت بينند دژم شوند (19)،از دژمى (20)روهاى (21)ايشان سياه شود،آنجا مؤمنان بمانند و اهل كتاب براى ايشان معبودى رفع نكنند كه ايشان بت پرست نبوده باشند در دنيا.

ص : 3


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:لغتان.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آن روز كه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
5- .آج،لب:مؤمنان مخلصان،فق،مب،مر:مؤمنان.
6- .آج،لب،فق،مب:كافران.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
8- .مب:رويهاى.
9- .مب،مر:مهاجران.
10- .مب،مر:روى.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
12- .مب،مر:روى.
13- .آج،لب،فق:رويهاى.
14- .مب،مر:خداى.
15- .دب:باشد.
16- .سورۀ نساء(4)آيۀ 115.
17- .آج،لب،فق:كند.
18- .آج،لب،فق:به آن.
19- .مب،مر:غمگين و اندوهناك شوند.
20- .مب،مر:از آن غم و اندوه.
21- .وز،دب،آج،لب،فق:روى.

حق تعالى گويد:هركه از شما مرا در (1)دنيا سجده كرد،امروز سجده كنيد مرا،مؤمنان (2)سجده كنند،جهودان و ترسايان (3)سجده نتوانند كردن.مؤمنان سر بردارند و رويهاى ايشان از نور چون ماه (4)بود.منافقان و اهل كتاب-از جهودان و ترسايان-در روى مؤمنان نگرند،از آن حزن و اندوه رويهايشان سياه شود،گويند:بار خدايا! رويهاى مشركان سياه كردى،و ما در دنيا مشرك نبوديم!و ذلك قوله تعالى:

وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا كُنّٰا مُشْرِكِينَ (5) .حق تعالى گويد: اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ (6).

امّا آنچه موافق كتاب خداست آن است كه گفت في قوله: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّٰهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرِينَ، أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (7).حق تعالى در اين آيت بيان (8)كرد كه:مشركان با شرك جبر گويند (9)،تا آن مثل در حقّ ايشان محقّق باشد كه مع كفره قدرى،كفر آن است كه: وَ إِنْ كُنْتُ (10)لَمِنَ السّٰاخِرِينَ (11)،و قدر آن كه: لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِي (12)،اگر خداى مرا هدايت دادى من متّقى بودمى،يعنى خداى مرا هدايت نداد،و اين دروغ است بر خداى،و به مثل (13)گفته اند:دروغزن سياه روى باشد.اگر آن كه دروغ بر كسى نهد من افناء النّاس سيه روى شود،آن كه دروغ بر خداى نهد چه شود؟ به وعدۀ خداى هم چنين شود كه در آخر آيات گفت: وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ (14).

بهرى (15)از اهل معانى گفتند:سواد و بياض كنايت است از اربداد (16)و اشراق و از

ص : 4


1- .همۀ نسخه بدلها+دار.
2- .فق،مب،مر+مرا.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+مرا.
4- .مب،مر+تابان.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 23.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 24.
7- .سورۀ زمر(39)آيۀ 56 و 57.
8- .همۀ نسخه بدلها+آن.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گويند.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+من قبله،چاپ شعرانى(146/3)+من قلبه.
11- .سورۀ زمر(39)آيۀ 56.
12- .سورۀ زمر(39)آيۀ 57.
13- .مب،مر:و تمثيل.
14- .سورۀ زمر(39)آيۀ 60.
15- .مب،مر:بعضى.
16- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ارتداد،با توجه به دب و معنى عبارت تصحيح شد.

عبوس و طلاقة،أ لا ترى الى[قوله] (1): وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (2)،و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (3)، و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ، ضٰاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ، وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهٰا غَبَرَةٌ، تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ (4).

آنگه بيان و تفصيل[حال] (5)ايشان داد هريكى را على حده گفت: فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ ،و امّا آنان را كه رويهاى (6)ايشان سياه باشد. أَ كَفَرْتُمْ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:فيقال لهم أكفرتم،ايشان را گويند،و اين از جملۀ آن جايهاست كه قول اضمار كرد كه كافر شدى پس (7)ايمانتان،يعنى پس (8)آن كه اظهار كردى ايمان (9)و منافق بودى (10)در آن اظهار كفر كردى كه در دل داشتى (11)و مرتد شدى (12).

ربيع و ابو العاليه گفتند: بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ ،يعنى بعد اقراركم يوم الميثاق (13).حسن بصرى گفت:آنانند كه اظهار كلمۀ ايمان كردند و منافق بودند،و اين بعينه مذهب ماست.عكرمه گفت:مراد جهودان و ترسايانند كه پيش ازآن كه رسول-عليه السّلام- آمد (14)،ايشان نعت و صفت او مى خواندند در تورات و انجيل،و مقرّ بودند.چون بيامدند (15)او را بديدند و بشناختند (16)كافر شدند،چنان كه گفت: فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ (17).

بعضى دگر[252-ر]از مفسّران گفتند:قومى باشند از اهل قبلۀ ما.حارث أعور گفت از اميرالمؤمنين على (18)شنيدم كه مى گفت بر (19)منبر:مرد باشد كه از خانه

ص : 5


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+ إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ ،سورۀ قيامت(75)آيۀ 22.
3- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 24.
4- .سورۀ عبس(80)آيات 38 الى 41.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مب:روى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
9- .وز،دب،آج،لب،فق:اظهار ايمان كرده بودى.
10- .بودى/بوديد.
11- .داشتى/داشتيد.
12- .شدى/شديد.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز مب،مر+و.
14- .مب،مر:آيد.
15- .وز،مب+و.
16- .دب،آج،لب،فق:نشناختند.
17- .سورۀ بقره(2)آيۀ 89.
18- .دب،مر+عليه السّلام،مب:على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السّلام.
19- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+بالاى.

بيرون آيد (1)با خانه نشود الّا پس ازآن كه عملى كند كه مستوجب بهشت شود.و مرد باشد كه از خانه بيرون آيد،با خانه نشود تا عملى كند كه مستوجب دوزخ شود،و آنگه اين آيت برخواند: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ -الآية،و بيان اين،قول النّبىّ- عليه السلام-كه گفت (2):روزگارى آيد بر امّت من كه مرد بامداد مسلمان بود،نماز شام كافر شود كه دين خود به چيزى اندك از دنيا بفروشد.

ابو امامة الباهلىّ گفت:خوارجند و قتاده گفت:مبتدعان امّت اند،بيان اين قول خبر رسول است-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:فردا قيامت جماعتى به نزديك من آيند بر كنار حوض از اهل صحبت (3)من،چون من ايشان را بينم،ايشان را از پيش من بربايند (4).من آواز دهم كه:

اصيحابي اصيحابي (5)، ياركان منند،مرا گويند،تو ندانى كه اينان از پس تو چه احداث كردند؟

انّهم رجعوا على اعقابهم القهقرى و ارتدوا ،اينان از پس تو مرتدّ شدند و برگشتند،و اين خبر ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسير آورد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ ،و امّا آنان را كه روى ايشان سپيد (6)باشد و ايشان مؤمنان و موحّدان و مخلصان باشند،عكس آنان كه ذكر ايشان برفت. فَفِي رَحْمَتِ اللّٰهِ ،أي في ثواب اللّه،ايشان در رحمت و ثواب خداى باشند،يعنى در بهشت. هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،و در آنجا مخلّد (7)و مؤبّد باشند به بقاى خداى تعالى.

تِلْكَ آيٰاتُ اللّٰهِ ،اين آيات و بيّنات و حجج خداست. نَتْلُوهٰا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ ، ما بر تو مى خوانيم به حقّ و راستى و درستى،تا بدانى از اين آيات و بيّنات كه خداى تعالى ظلم (8)عالميان نخواهد،يعنى نخواهد كه بر هيچ كس از جهانيان ظلم كند.

و نسبت و اتّصال اين حديث بما تقدم آن است كه:خداى تعالى ذكر كافران و منافقان و مؤمنان بكرد،و آنگه جزا و استحقاق هريك بگفت،آنگه گفت:اين براى آن است تا معلوم شود كه خداى تعالى نخواهد كه بر هيچ كس ظلم كند،امّا به

ص : 6


1- .مر+و.
2- .مب،مر:فرمود.
3- .دب:صحابه،مر:صحبۀ.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برانند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اصحابى.
6- .مب،مر:سفيد.
7- .مج:مخلود،با توجّه به وز تصحيح شد.
8- .مب،مر+بر آنكه.

ثواب مستحقّ او بازگيرد،و امّا به آن كه تا او را مستحقّ عذاب كند.و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه گفتند:خداى تعالى ظلم خواهد و ظلم كند، براى آن كه به لفظ نكره نفى كرد از خود ارادۀ هر ظلمى نامعيّن،چنان كه گويى:

جاءنى رجل أو ما جاءني رجل،و بر هر مردى كه در جهان است برافتد (1)نامعيّن،و نيز دليل است بر آنكه ظلم نكند،براى آن كه اجماع است كه:خداى تعالى فعلى نكند كه نخواهد همۀ افعال خود را مريد باشد،پس آيت دليل است بر آنكه ظلم نكند و نخواهد.

وَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،وجه اتّصال اين آيت به آيت متقدّم آن است تا قيدى و تأكيدى باشد آن را كه گفت: وَ مَا اللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِينَ ،براى آن كه ظلم (2)و قبيح آن كس كند كه جاهل باشد به قبح آن،يا محتاج باشد به آن.چون قديم-جلّ جلاله-بازنمود كه:ملك آسمان و زمين و هرچه در آسمان و زمين است همه او راست (3)،و مرجع و مردّ همه كارها با او است،به هيچ حال او را حاجت نباشد (4)به ظلم كردن و ظلم خواستن،چه آن را كه ملك آسمان و زمين او را باشد، مستغنى بود.پس اين حجّت و بيّنت آن دعوى است كه در آيت اوّل گفت،و وجوه آن كه چرا به لفظ رجوع گفت و از او بيامده نيست تا با او شود گفته شد پيش از اين.

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ ،عكرمه و مقاتل گفتند (5):آيت در جماعتى آمد از صحابۀ رسول، منهم:عبد اللّه بن مسعود و أبىّ بن كعب،و سبب آن بود[كه] (6):مالك بن الضّيف و وهب بن يهودا دو حبر بودند از احبار جهودان،اينان را گفتند:ما از شما بهيم و دين ما از دين شما بهتر است.خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر ايشان (7).

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس،كه او گفت:هم المهاجرون،آنانند كه با رسول -عليه السلام-هجرت كردند و از مكّه به مدينه آمدند.و ضحّاك گفت:اصحاب رسولند خاصّة

ص : 7


1- .مب،مر:مى افتد.
2- .مب،مر+قبيح است.
3- .مب،مر:همه از اوست.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نيست.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
6- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد،با توجّه به مب و مر افزوده شد.
7- .مب،مر:بر جهودان.

الرّواة الدّعاة،راويان اخبار و داعيان با دين خداى كه مسلمانان را فرمودند كه:

طاعت ايشان داريد (1)،و اين صفت امامان باشد.و از بعضى صحابۀ رسول روايت است كه او گفت:[آيت] (2)در اوّلينان ماست نه در آخرينان.

عمران بن حصين روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

خير الناس قرني ثم الذين يلونهم ،گفت:بهترين مردمان مردمان عهد منند،پس آنان كه از پس ايشانند،پس آنان كه از پس ايشانند،پس از آن قومى آيند:

يتسمنون يحبون السمن ، كه تن پرورند و خويشتن فربه كنند،و همّت ايشان در اين باشد،پيش ازآن كه از ايشان پرسند و خواهند گواهى دهند.

و ابو سعيد خدرىّ روايت كرد كه رسول-عليه السّلام گفت:

طوبى لمن راني، و لمن راى من راني،و لمن راى من راى من راني ،گفت:خنك (3)آن را كه مرا ديد، يا آن را ديد كه مرا ديد (4)،يا آن را ديد كه آن را ديد (5)كه مرا ديد.

هم او روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام گفت:

لا تسبّوا اصحابي، اصحاب مرا دشنام مدهيد،كه به آن خداى كه جان من به امر اوست كه اگر يكى از شما [252-پ]چندان كه وزن كوه احد است زر (6)خرج كند،آن درنيابد از درج (7)كه ايشان و نه نيمۀ آن (8).بعضى دگر گفتند:مراد جملۀ امّت محمّداند،و آيت عام است در همۀ امّت.

و

قال عليه السّلام: احفظوني في أصحابي فانّهم خيار امّتي، گفت:مرا نگاه داريد (9)در (10)ياران من كه ايشان بهينۀ (11)امّت منند.

و در اخبار و تفاسير اهل البيت-عليهم السّلام-چنان است كه (12):آيت خاصّ

ص : 8


1- .دب،آج،لب،فق:دارى/داريد.
2- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب،مر:خوشا.
4- .مب،مر:ديده باشد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر،عبارت:«كه آن را ديد»مرا ندارد.
6- .مب،مر+سرخ.
7- .دب،مب،مر:درجه.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ايشان.
9- .دب،آج،لب،فق:دارى/داريد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ميان اصحاب و.
11- .مب،مر:بهترين.
12- .دب،آج،لب،فق،مب+اين.

است در حقّ ايشان و ائمۀ معصوم (1)-عليهم السّلام-براى آن كه لفظ«خير»در حقّ مقتدايان امّت روان باشد (2)،آنگه آن صفات كه آيت متضمّن آن است لايق حال ايشان است،من قوله تعالى: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ -الآية.بيانش آن خبر كه (3)سلمان پارسى (4)-رحمة اللّه عليه-روايت كند كه:در عهد عمر خطّاب مردى بيامد از احبار جهودان،و پرسيد كه:خليفۀ محمّد كيست كه بر جاى اوست؟او را هدايت كردند به عمر.او بيامد و گفت:أنت خليفة محمّد؟گفت:آرى.گفت:إنّي سائلك (5)عن ثلاث،و ثلاث و واحدة،گفت:من تو را بخواهم پرسيدن از سه مسئله،و سه مسئله و يكى.گفت:چه منع كرد تو را ازآن كه نگفتى (6)هفت مسئله؟گفت:براى آن كه اگر آن سه اوّل بپرسم جواب يابم،دگر بپرسم (7)،و إلاّ لا اوذيك و نفسى،خود را و تو را رنجه ندارم.عمر گفت:فاذا عليك بعلي بن أبي طالب،او را ببر على فرستاد.

او بيامد و على (8)را گفت:من تو را سؤال خواهم كردن،چنان كه اوّل گفته بود گفت:سل ما بدا لك (9)،بپرس از هرچه خواهى!گفت:گفت:خبر ده مرا از اوّل درخت (10)كه بر زمين برست،و از اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند،و از اوّل چشمۀ آب (11)كه بر زمين پديد آمد؟ گفت:امّا شما كه جهودانيد (12)مى گوييد اوّل درخت (13)كه بر زمين برست سمر بود،و دروغ گفتيد.اوّل درخت كه بر زمين برست درخت عجوه بود،نوعى (14)خرماست.و اوّل چشمۀ آب (15)شما گفتيد (16)چشمۀ بيت المقدّس است،و دروغ گفتيد (17).اوّل چشمۀ آب كه بر زمين پديد آمد،آن چشمه بود كه صاحب موسى در او

ص : 9


1- .دب،فق،مب،مر:معصومين.
2- .مب،مر:روا باشد.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:خبرى كه.
4- .مب،مر:سلمان فارسى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سألتك.
6- .اساس،وز،دب:گفتى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مر+و جواب يابم.
8- .آج،لب،فق:و اميرالمؤمنين على.
9- .وز:سل عمّا بذلك،دب و ديگر نسخه بدلها:سل عمّا تريد.
10- .مب،مر:درختى.
11- .مب،مر:آبى.
12- .آج،لب،فق:جهودانى/جهودانيد.
13- .مب،مر:درختى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
15- .فق+كه.
16- .دب،آج،لب:گفتى/گفتيد.
17- .دب،آج،لب:گفتى/گفتيد.

ماهى بشست و ماهى زنده باشد.و اوّل سنگى كه بر زمين نهادند (1)،شما گفتيد آن سنگ است كه در بناى بيت المقدّس نهاده است،دروغ گفتيد.اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند،حجر أسود بود كه جبرئيل-عليه السّلام-از بهشت به آدم آورد،

و له لسان ذلق يشهد لمن وافاه يوم القيمة، و فردا قيامت او را زبانى فصيح بود تا گواهى دهد براى (2)آن كس كه به او آمده باشد.جهود گفت:اشهد انّه املاء موسى و كتاب هارون،گفت:گواهى دهم (3)كه اين جمله املاء موسى است و كتابت هارون.

گفت:مسئله سه ماند.گفت:بگو.گفت:أخبرني عن موضع نبيّكم في الجنّة،خبر ده مرا از جاى پيغامبرتان در بهشت.گفت:

قضيب غرسه اللّه بيده فى أعلى علّيين ثم قال له كن فكان جنّات عدن، گفت:قضيبى و شاخى (4)حق تعالى به دست قدرت خود غرس كرد (5)در اعلا علّيّين.آنگه گفت آن را كه:بباش،بهشت عدن[شد] (6).گفت (7):

املاء موسى و كتاب هارون.

گفت:خبر ده مرا تا با او كه باشد در آنجا ؟گفت:

اثنى عشر من أهل بيته يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و لا يخافون فى اللّه لومة لائم، دوازده كس از اهل البيت او كه امربه معروف كنند و نهى منكر كنند،و از ملامت هيچ ملامت كننده نترسند.گفت:راست گفتى (8)،املاء موسى است و كتاب هارون.

گفت:خبر ده مرا از وصىّ او تا از پس او چند سال بماند.

اميرالمؤمنين (9)-عليه السّلام-عقد بيده ثلاثين، به دست،سى (10)بگرفت،يعنى سى سال.

گفت:يك مسئله ماند مرا،اگر جواب دهى بصواب ايمان آرم.گفت:

و ما هى، و آن چيست؟گفت:اخبرني عن وصيّه أ يموت ام يقتل،

ص : 10


1- .وز،آج،لب:بنهادند.
2- .مب،مر:بر.
3- .مب،مر:مى دهم.
4- .مر+كه.
5- .مب،مر+و بنشاند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(149/3)+أشهد أنّه.
8- .چاپ شعرانى(149/3)+اين.
9- .دب+على.
10- .مب،مر:به دست خود سى عقد.

خبر ده مرا از وصىّ او تا به مرگ ميرد يا او را بكشند؟اميرالمؤمنين (1)-عليه السّلام- گفت:

لا بل يخضب هذه من هذا (2)-و وضع يده على لحيته و رأسه ،لا بل كه (3)اين را از اين خضاب كنند-و اشارت كرد به دست ها سر و محاسن (4)خود.جهود ايمان آورد و از جمله موالى او يكى بود (5)و گفت:اشهد ان لا اله الّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه و (6)أنّك وصىّ رسول اللّه.

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ ،«كان»صله است اين جا و مراد آن كه:انتم خير أمّة،چنان كه گفت: مَنْ كٰانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (7)،[أى من هو في المهد صبىّ] (8)،يعنى شما بهتر امّتى.و«كان»زيادت است.و محمّد جرير (9)گفت:«كان»تامّه است،و معنى آن است كه:و خلقتم و وجدتم خير امّة،شما را بهتر امّت آفريده اند.و«خير» نصب او بر حال باشد نه خبر،كان تامّه را اسم كفايت باشد بى خبر.

و بعضى دگر گفتند:«كان»بر جاى خود است،و معنى آن كه: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ عند اللّه في اللّوح المحفوظ،شما بهتر امّت بوده اى (10)به نزديك خداى تعالى در لوح محفوظ.و قوله: أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ در جاى صفت امّت است،اى كنتم خير أمّة مخرجة للنّاس،و معنى آن است كه:أنتم خير النّاس للنّاس،و اين اقوال مفسّران همه دليل آن مى كند كه مراد (11)امامان و مقتدايان اند (12)،براى آن كه هريكى را از مردمان كه نه امام و پيغامبراند أخرج لنفسه براى خود آفريد او را،و او را با كس كار نباشد مگر پيغامبر و امام را كه تكليف امّت و اتباع در گردن ايشان باشد.

ص : 11


1- .دب،فق+على.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من هذه.
3- .مب،مر:نه بل كه.
4- .دب،آج،لب،مب،مر:به دست مبارك به سر و محاسن مبارك.
5- .مب،مر:مواليان گشت،چاپ شعرانى(150/3):يكى او بود.
6- .مب،مر+و أشهد.
7- .سورۀ مريم(19)آيۀ 29.
8- .اساس،وز:ندارد،با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:محمّد بن جرير.
10- .مب،مر:بوده ايد.
11- .دب،آج،لب،فق+ما.
12- .دب:امامان و متّقيان و مقتدايان اند،آج،لب،فق:امامان و متّقيان اند.

و ابو هريره روايت كرد كه معنى آن است (1):انتم خير النّاس للنّاس تدخلونهم فى الاسلام،شما بهتر (2)امّتانيد،يعنى بهترين مردمانيد (3)براى مردمان كه مردم را در اسلام آرى (4)،و اين صفت امام باشد.

قتاده گفت[253-ر]:مراد آنانند كه جهاد كنند و سبى و غارت كنند،و مردم را در اسلام آرند به تيغ و قتال،كه پيش از رسول-عليه السّلام-ديگران را قتال نفرمودند.

مقاتل بن حيّان گفت (5):امّتان پيشين (6)امربه معروف و نهى منكر نكردندى، و گفتندى:ما را با كس كار نيست،ما را تكليف خود به جاى بايد آوردن،اگر كسى نيك باشد او را به بود،و اگر بد باشد او را بتر بود (7)،و امّت ما نه چنين اند،بلكه امربه معروف كنند و نهى منكر كنند،و مردم را از ظلم و معصيت بازدارند،پس[از] (8)اين جا بهترين امّتان باشند.

بهز بن حكيم روايت كند عن أبيه عن جدّه از رسول-عليه السّلام-كه گفت در اين آيت:شما تمامى هفتاد امّتى (9)از ميان پيشين (10)شما از همه بهترى (11)و بر خداى گرامى تر.

بريدة الاسلمىّ روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:اهل بهشت در قيامت صد و بيست صف باشد (12)،هشتاد صف امّت من باشد (13).و عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ امّت نيست و الا بهرى در بهشت باشند و بهرى در دوزخ،مگر امّت من كه همه در بهشت باشند.

أنس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:امّت من چو (14)بارانند،

ص : 12


1- .مب،مر+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:بهترين.
3- .دب،آج،لب،فق:مردمانى/مردمانيد.
4- .مب،مر:آريد.
5- .مب+كه.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيشتر.
7- .دب،آج،لب،فق:بدتر بود،مب،مر:بد باشد از براى خود بد باشد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مب،مر:امّتيد.
10- .مب،مر:از امّتان پيشين.
11- .مب،مر:بهتريد.
12- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:باشند.
14- .مب،مر:چون.

كس نداند كه اوّلش به بود يا آخرش.

أنس روايت كند (1)كه اسقف ترسايان پيش (2)رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! مرا در دل افتاده است (3)كه ايمان آرم.گفت سبب چيست؟گفت در خواب ديدم كه:قيامت خاسته بودى (4)و خلقان (5)در صعيد سياست بداشته اند (6)،و امّتان را بر خداى عرضه مى كردند.جماعتى درآمدند أغرّ محجّل،روى و دست و پاى سپيد،بر صراط بگذشتند كالبرق الخاطف،و ديگران مى فتادند (7)و مى خاستند (8)،من گفتم:

اين امّت كيستند؟همانا (9)انبيااند (10)يا اوصيا يا فرشتگان،گفتند:نه،اينان امّت محمّداند،غرّا محجّل (11)،از آثار طهور ازين سبب مرا رغبت اسلام افتاد.رسول -عليه السّلام-اسلام (12)عرضه كرد و ايمان آورد.

رسول-عليه السّلام-گفت:بهشت بر پيغمبران حرام است تا من در او شوم (13)،و بر اوصيا حرام است تا وصىّ من در شود (14)،و بر امّتان حرام است تا امّتان من در او شوند (15).

ابو موسى أشعرى روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:امّت من امّتى اند مرحومه،چون روز قيامت باشد خداى تعالى هر مردى را از امّت من كافرى بدهد، گويد:اين فدا (16)تو است از آتش دوزخ.

أنس روايت كند كه:يك روز با رسول-عليه السّلام-مى رفتم،آوازى از شعبى

ص : 13


1- .همۀ نسخه بدلها بجز وز،مب:روايت كرد.
2- .مب:نزد.
3- .مب،مر:در دل آمده است.
4- .دب،آج،لب،فق:برخاسته بودى،مب،مر:بر خواسته است.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .آج،لب،فق:بداشته بودند.
7- .لب،مب،مر:مى افتادند.
8- .اساس:مى خواستند؛با توجّه به وز تصحيح شد،مب،مر:برمى خاستند.
9- .مب،مر+كه.
10- .دب:اولياءاند،همۀ نسخه بدلها+و.
11- .آج،لب،فق+روى و دستها سفيد،مب+دست و پاى و روى ايشان سفيد،مر+روى و دست و پاى سفيد.
12- .دب،آج،لب،فق+او را،مب،مر+بر او.
13- .مب،مر:در نروم،ديگر نسخه بدلها بجز وز:نشوم.
14- .مب،مر:تا اوصياى من در نروند،وز:در او شود،ديگر نسخه بدلها:در نشود.دب،آج،لب،فق:نشوند؛
15- .مب،مر:در نروند.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فداى.

بيرون مى آمد،مرا گفت:بنگر يا أنس تا آن آواز چيست؟گفت:برفتم،مردى را ديدم كه در بن درختى نماز مى كرد و مى گفت:مرا از امّت مرحومه كن (1)،مرا از امّت (2)محمّد كن كه بر ايشان رحمت كرده اى و گناهان ايشان بيامرزيده (3)و دعاى ايشان اجابت كرده (4)و ايشان را ضمان ثواب كرده اى.

بيامدم،رسول را بگفتم،مرا گفت:برو آن مرد را بگو كه رسول خداى تو را سلام مى كند و مى گويد:من أنت،تو كيستى؟بيامدم و بگفتم،گفت:رسول خداى را از من سلام كن و بگو كه:برادر تو است خضر،خداى را دعا مى كند و مى خواهد تا او را از امّت تو كند.

در خبر است كه قوم عيسى،عيسى را گفتند:يا روح اللّه!پس (5)اين امّت امّتى دگر باشند؟گفت آرى امّت احمد.گفتند:امّت احمد كه باشند (6)؟گفت:

علماء حلماء،ابرار،أتقياء كأنّهم من العفّة أنبياء يرضون من اللّه باليسير من الرّزق و يرضى اللّه منهم (7)باليسير من العمل يدخلهم الجنّة بشهادة أن لا اله الّا اللّه، گفت:عالمان باشند و حليمان و نكوكاران و پرهيزگاران[پندارى] (8)كه از (9)عفّت پيغامبرانند،از خداى به اندكى (10)روزى راضى باشند،و خداى از ايشان به اندكى (11)عمل راضى باشد به گفت (12)لااله الاّاللّه به بهشت برد ايشان را.

و در خبر است كه كعب الاحبار را گفتند:چرا در عهد رسول و عهد أبو بكر ايمان نياورديد (13)در عهد عمر ايمان آورديد (14)؟گفت:سبب آن بود كه پدرم در در مرگ (15)صحيفه اى به من داد مهر برنهاده،و مرا وصايت كرد (16)كه:مهر از اين جا

ص : 14


1- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+يعنى.
2- .مب+مرحومه.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيامرزيدۀ/بيامرزيده اى.
4- .همۀ نسخه بدلها:اجابت كردۀ/اجابت كرده اى.
5- .مب،مر:بعد از.
6- .مب،مر:كدام اند.
7- .آج،لب،فق:عنهم.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،وز:آن،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:به اندك.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:به اندك.
12- .مب،مر:و به گفتن.
13- .كذا:در اساس،وز،ديگر نسخه بدلها:نياوردى.
14- .كذا:در اساس،وز،ديگر نسخه بدلها:آوردى.
15- .مب:به دم مرگ،مر:به در مرگ.
16- .مب،مر:وصيّت كرد.

برندار (1).من بنهادم و مهر بر نداشتم تا به عهد عمر.در خواب ديدم كه مرا گفتند (2):

پدر با تو خيانت كرد،مهر از آن صحيفه بردار و بنگر تا چيست در آنجا كاربند.من مهر از او برداشتم (3)،در آنجا نعت امّت محمّد بود،سالوما و عالوما و حالوما و حاكوما و صافوحا و خاروجا.گفتند:تفسير اين (4)چه باشد؟گفت:«سالوما»،بر يكديگر سلام كنند به تحيّت،و«عالوما»،علماءاند چون انبياء بنى اسرائيل[و «حالوما»] (5)،حليمانند و بردباران،و«حاكوما»و خداى ايشان را حكم كرد به بهشت (6)،و با يكديگر مصافحت كنند،از گناه بيرون آيند چنان كه از مادر زاده (7).

يحيى معاذ گفت:اين آيت مدح امّت محمّد است،و خداى تعالى از كرم روا ندارد (8)كه قوم (9)را مدح كند،و آنگه به دوزخ برد ايشان را،آنگه وصف كرد ايشان را به انواعى (10)مدح كه در ايشان بود،گفت:امربه معروف كنند و نهى منكر كنند،و به خداى ايمان دارند،آنگه گفت (11):[اگر] (12)اهل كتاب نيز ايمان آورندى ايشان را به بودى،و اگرچه بهرى از ايشان مؤمنند بيشتر كافراند.

و مراد به«فسّاق»در آيت كافر است براى قرينۀ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ ،و در آيت تمسّك نيست اهل وعيد را براى آن كه خداى در آيت فاسق را كافر نخواند،كافر را فاسق خواند،و كافر به همه حال فاسق باشد براى آن كه از فرمان خداى خارج باشد.دگر آن كه تنافى نيست از ميان كفر و فسق،تنافى از ميان كفر و ايمان است چون فاسق به فعل[فسق] (13)مستحقّ[253-پ]اين اسم باشد،واجب بود كه به فعل ايمان مستحقّ اسم مؤمن بود از روى اشتقاق،و اگر دعوى نقل كنند دليل نيابند بر اين.

ص : 15


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بر مدار.
2- .دب،آج،لب،فق:مرا گفت،مب،مر:به خواب ديدم كه پدرم مرا گفت.
3- .مر:مهر ازآنجا بر گرفتم.
4- .دب:اين خبر.
5- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد،با توجّه به مب و مر و فحواى عبارت افزوده شد.
6- .چاپ شعرانى(152/3)+و صافوحا و خاروجا.
7- .مب،مر:زاده اند.
8- .اساس:ندارد روا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قومى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:انواع.
11- .چاپ شعرانى(152/3)+ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتٰابِ لَكٰانَ....
12- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.

قوله: لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاّٰ أَذىً ،مقاتل گفت:رؤساى جهودان چون كعب و نعمان و ابو رافع و ابو ياسر و كنانه و ابن صوريا،به نزديك عبد اللّه سلام آمدند و اصحاب او از مؤمنان اهل كتاب،و ايشان را ملامت و سرزنش كردند بر مسلمانى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اين جهودان به شما هيچ نتوانند كردن مگر ايذاء به زبان از طعنه (1)و وعيدى به دروغ يا دعوت با جهودى،يا (2)كلمه اى از كلمات كفر كه بگويند تا شما به آن رنجور شويد (3).

« إِلاّٰ أَذىً »محلّ او نصب است بر استثناء و جرير طبرى و بو القاسم بلخى (4)گفتند:استثناء منقطع است براى آن كه آن أذى ايشان را زيان ندارد،و اولى تر آن است كه استثناء متّصل باشد براى آن كه أذى از جنس مضرّت باشد،و منقطع آن بود كه مستثنى از جنس مستثنى منه نباشد،چنان كه:ما بالدّار من أحد الّا حمارا.

وَ إِنْ يُقٰاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبٰارَ ،و اگر با شما كارزار كنند پشت به هزيمت دهند شما را،و اين آيت از جمله معجزات است براى آن كه خبر است از غيب،و مخبر بر وفق خبر آمد كه هريكى از ايشان با رسول و صحابۀ او قتال كردند (5)منهزم شدند از بنى قريظه و بنى النّضير و بنى المصطلق و جز ايشان،پس آيت دليل صحّت نبوّت است و تسلّى رسول است-عليه السّلام.و قوله: ثُمَّ لاٰ يُنْصَرُونَ (6)،و پس ايشان را نصرت نكنند،هم اين مورد دارد از روى اعجاز و تسلّى.و اگرچه«ثمّ»حرف عطف است،اين فعل معطوف نيست بر فعل اوّل،براى آن مجزوم است،و التّقدير:ثمّ هم لا ينصرون،و إنّما استأنف لرأس الآية،كما قال الشّاعر:

أ لم تسئل الرّبع القديم فينطق

أى فهو ينطق (7)،و آنجا كه سر آيه نبود چنين فرمود: لاٰ يُقْضىٰ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا (8)... ،و مثله في رأس الآية قوله: وَ لاٰ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (9).

ص : 16


1- .وز:طعنۀ/طعنه اى.
2- .مب،مر+به.
3- .فق:رنجور شوى/رنجور شويد.
4- .مب،مر:ابو القاسم بلخى.
5- .مب،مر+و.
6- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق:لا تنصرون،با توجّه به مب،مر و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .اساس،وز:تنطق،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 36.
9- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 36.

قوله: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ ،بر ايشان راند (1)مذلّت و خوارى. أَيْنَ مٰا (2)ثُقِفُوا ،هركجا يابند ايشان را به قتل و أسر و سبى و جزيه. إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اللّٰهِ ،أى بعهد،و قيل:

بأمان،يعنى هركجا باشند (3)و به هر حال كه باشند ذليل و مهين باشند.

حسن بصرى گفت:مراد جهودانند كه ايشان را ابدا علامت ذلّت (4)مسكنت بر ايشان پيدا بود.و قوله:«ضربت».صارت ثابتة عليهم لازمة[لهم] (5)،يعنى چنان كه اثر (6)ضرب و زدن پيدا باشد،آن اثر بر ايشان پيداست،و منه الضّريبة،و ضريبة از اينجاست،فعيلة بمعنى مفعولة.

و در استثناء خلاف كردند كه متّصل است يا منقطع،و اولى تر آن است كه منقطع گويند كه هست،براى آن كه حالت اعتصام به حبل خداى نه حالت ذلّت باشد.و در«باء»خلاف كردند كه به چه تعلّق دارد.فرّاء گفت:به محذوفى تعلّق دارد،و تقدير آن است كه:الّا ان يعتصموا بحبل و عهد (7)من اللّه و مثله (8)قول الشّاعر:

رأتني بحبليها فصدّت مخافةو في الحبل روعاء الفؤاد فروق

أى رأتني فاقبلت بحبليها،و قال الآخر:

قريب الخطو يحسب من رانيو لست مقيّدا أنّي بقيد

أى مقيّد بقيد.و گفته اند:تعلّق دارد بمعنى قوله:ضربت،أى وجبت لهم الذلّة بكلّ حال الّا بحبل من اللّه.

وَ حَبْلٍ مِنَ النّٰاسِ ،و عهدى از مردمان.گفتند:مراد به«ناس»رسول است- عليه السّلام-و نايبان او (9). وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ ،أى رجعوا،بازآمدند به خشم خداى (10)،و اين عبارت است ازآن كه مستحق خشم خداى شدند به افعالى كه كردند

ص : 17


1- .دب،آج،لب،فق،مب:زدند.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:أينما،با توجّه به ضبط قرآن مجيد آورده شد.
3- .دب،آج،لب:باشد.
4- .مب،مر+و.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
7- .اساس:اللّه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:قال،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+و قوله.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+تو.

از كفر و معاصى.و غضب از خداى تعالى ارادۀ عقاب باشد به مستحقّش. وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ،گفته اند:مراد مذلّت است،و گفته اند:مراد درويشى است كه آنان نيز كه توانگر باشند از جهودان از خويشتن درويشى (1)نمايند و درويش مانده باشند،و هى مفعلة على السّكون (2). ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانُوا يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،اين «با»ى جزاست،يعنى اين براى آن و به سبب و جزا و مكافات آن بود كه ايشان به آيات خداى كافر شدند،و پيغامبران را كشتند به ناحق.

اگر گويند:چگونه روا باشد كه خداى تعالى به گناه پدران ايشان (3)را مؤاخذه كند،و ايشان كه در عهد رسول بودند هيچ پيغامبر را نكشتند؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه اگرچه تولّاى قتل نكردند،راضى بودند و مصوّب آراء و افعال ايشان بودند،خداى تعالى گفت:به مثابه آن است (4)كه ايشان كشتند.

و جواب دوّم آن است كه بر سبيل تغليب گفت چون ذكر قاتل و ناقاتل كرد غلبه داد قاتلان را،چنان كه مذكّر را بر مؤنث تغليب كنند،و بيان كرديم كه:لازم نيايد از فحواى آيت كه قتل انبيا بر وجهى از وجوه حق باشد،و إنّما مراد آن است كه كشتن پيغامبران جز به ناحق نباشد،چنان كه:

على لاحب لا يهتدى بمناره

و قوله (5):لم تكحل من الرمد،يعنى لا منار هناك فيهتدى به و لا رمد (6)فتكتحل لأجله.

قوله: ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا ،«ما»مصدريّه است،أى ذلك بعصيانهم،و اين«با» هم جزا راست،اين به سبب عصيان و نافرمانى ايشان است بر ايشان. وَ كٰانُوا ،أى [و] (7)بما كانوا. يَعْتَدُونَ ،أى باعتدائهم،و به آن ظلم و عدوان و تعدّى و تجاوز از اندازۀ خود كه كردند.

لَيْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،«سواء»اقتضاى دو اسم كند،كقوله تعالى:

ص : 18


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:درويش.
2- .همۀ نسخه بدلها:من السّكون.
3- .مر+ايشان.
4- .اساس:آنانند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بها.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سَوٰاءً مَحْيٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ (1) ...،و قولهم:[سواء زيد و عمرو،و قوله] (2): سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا [254-ر] أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا (3)...،و در آيت ذكر يكى كرده است و دوم مضمر است على قول الفرّاء،و تقدير آن است كه:امّة قائمة و امّة غير قائمة،و لكن حذف كرد لدلالة الكلام عليه،كقول الشّاعر:

عصيت اليها القلب إنّي لامرهامطيع فما ادري ارشد طلابها

اراد ارشد أم غىّ،و اين قول بر لغت آنان روا باشد كه ضمير متّصل را به فعل جمع روا دارند با تقديم،من قولهم:أكلونى البراغيث،و قال الشّاعر:

رأين الغوانى الشّيب لاح بعارضيفأغرضن عنّي بالخدود (4)النّواضر

و بر قول بصريان امّت بدل ضمير باشد تا اين لازم نيايد،چنان كه گفت قوله:

وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا (5) ...،و وجهى ديگر-تا اين لغت نامعروف (6)لازم نيايد در اين آية و امثال اين-آن است كه اين به منزلۀ جواب سائل باشد،پندارى چون شنيدند كه: لَيْسُوا سَوٰاءً ،گفتند:من هم (7)،فقيل لهم:امّة قائمة أى هم (8)امّة قائمة، تا رفع او بر خبر مبتدا باشد نه بر فاعليّت،و اين هم وجهى نكوست.

و قولى ديگر در آيت آن است،و آن قول زجّاج (9)كه آنجا (10)مى گفت: لَيْسُوا سَوٰاءً وقف است و تمام كلام است،و آن دو اسم كه«سواء»را به كار بايد (11)در پيش رفته است في قوله: مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفٰاسِقُونَ (12)،أى لا يستوى المؤمنون و اكثرهم الفاسقون،آنگه مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ ،مبتدا و خبر باشد.و بر اين قول، أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ مراد مؤمنانند اهل كتاب (13)از عبد اللّه سلام و جز او.

و بر قول اوّل مراد آن است كه:مؤمنان و جهودان راست نباشند،و به معنى

ص : 19


1- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 21.
2- .اساس:ندارد:با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 21.
4- .اساس:الخدود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 3.
6- .اساس:تا اين معروف،با توجّه به وز تصحيح شد.
7- .آج:منهم.
8- .وز:هو،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+است.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آنجا كه.
11- .دب:به كار آيد.
12- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 110.
13- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مراد مؤمنان اهل كتاب باشند.

متقاربند هر دو قول،و اگرچه در نظم ميان ايشان مخالفت است.

و مراد به أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ نمازشب كنانند،نظيره قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً (1)-الآية،أى قائمة في الصّلاة،آنان كه به نماز شب برخيزند.

و در خبر هست كه رسول-عليه السّلام-در وصيّتش اميرالمؤمنين على را گفت:

يا على عليك بصلاة اللّيل،عليك بصلاة اللّيل،عليك بصلاة اللّيل، براى تأكيد اين وصيّت بر او مكرّر كرد،يا على بر تو است نماز شب،و رسول-عليه السّلام گفت:

من كثر صلاته بالليل حسن وجهه بالنّهار، گفت:هركه به شب نماز بسيار كند،به روز رويش نكو باشد.

و مفسّران گفته اند في قوله تعالى: يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ (2)...،كه مراد نمازشب كنانند.

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:چون عبد اللّه سلام و ثعلبه و اسيد بن سعيه و أسد بن عبيد (3)اسلام آوردند،جهودان گفتند:آنان كه از ما به محمّد ايمان آوردند شرار مااند و بدان قوم،چه اگر در ايشان خيرى بودى دين اسلاف (4)خود رها نكردندى و صابى نشدندى.و ايشان كسى را كه از دينى به دينى شدى،او را صابى گفتندى (5).خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس گفت: أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ ،أى قائمة بدين اللّه،امّتى و گروهى (6)به دين خداى قيام كرده (7).مجاهد گفت:قائمة،أى عادلة مستقيمة،عادل و راست در كار دين خداى.سدّى گفت:قائمة على كتاب اللّه باقامة حدوده و احكامه،بر كتاب خداى ايستاده اند،حلال و حرام آن (8)كار مى بندند.

اخفش گفت:أراد ذو امّة[قائمة] (9)،أى ذو طريقة مستقيمة،على حذف

ص : 20


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
2- .سورۀ حديد(57)آيۀ 12.
3- .اساس،وز،دب،آج،فق،مب،مر:اسد بن عبيد،با توجّه به لب و مآخذ خبر تصحيح شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اسلام.
5- .مب+پس.
6- .مب،مر+كه.
7- .مب،مر:كرده اند.
8- .مب،مر:حرام را.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله:

فانّما هى اقبال و ادبار

اى ذات اقبال و ادبار خداوندان رهى (1)راست من اممته اذا قصدته،قال النّابغة:

و هل يأثمن ذو أمّة و هو طائع

أي ذو طريقة.

يَتْلُونَ آيٰاتِ اللّٰهِ ،آيات خدا و كتاب او مى خوانند.مجاهد گفت:يتبعون، متابعت مى كنند،من تلوته اذا تبعته،قال الرّاجز:

قد جعلت دلوى تستتليني (2)

أى تستتبعني (3).

آنٰاءَ اللَّيْلِ ،أي ساعاته،واحدها إنى و أنى و إنى،مثل:قفا و أقفاء،و معا و أمعاء،و نحى و أنحاء،قال الرّاجز:

للّه درّ جعفر أيّ فتىمشمّر عن ساقه كلّ إنّي

اى كلّ وقت،و قال آخر:

حلو و مرّ كعطف القدح شيمتهفي كلّ إنى حذاه اللّيل ينتعل

سدّى گفت:جوف اللّيل،يعنى ميانۀ شب.

در خبر است كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

ركعتان يركعهما العبد في جوف اللّيل الآخر خير له من الدّنيا و ما فيها لو لا أن أشقّ على امّتي لافترضتها (4)عليهم، گفت:دو ركعت نماز كه بنده بكند در ميانۀ شب در نصف اخير (5)بهتر است او را از دنيا و هرچه در دنياست،و اگر نه آنستى (6)كه مشقّت بر امّت نمى نهم،فريضه كردمى (7)بر ايشان. وَ هُمْ يَسْجُدُونَ ،گفته اند:مراد سجده است،براى آن كه از اركان

ص : 21


1- .آج،لب،فق،مب،مر:راه.
2- .اساس،وز:تستسلينى،ضبط ديگر نسخه بدلها مغشوش است،با توجّه به ضبط لسان العرب(مادّۀ تلا) تصحيح شد.
3- .ضبط نسخه بدلها مغشوش است.
4- .اساس:لافترضها،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:آخو.
6- .مب،مر:نه آن بودى.
7- .مب،مر:مى گردانيدم.

نماز ركنى باخضوع تر از او (1)نيست،و گفته اند مراد آن است كه:و هم يصلّون.سجده عبارت است از نماز،نظيره: وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (2)،أي يصلّون.

عبد اللّه مسعود گفت:مراد نماز خفتن است،براى آن كه جهودان نماز خفتن نكنند.راوى خبر گويد كه:رسول-عليه السّلام-شبى از شبها نماز خفتن تأخير كرد، آنگه از حجره بيرون آمد و نماز خفتن بكرد و گفت:هيچ اهل دينى نبودند كه در اين وقت نماز كردند جز شما كه امّت منى (3)،اين آيت فرود آمد.و گفته اند:[مراد] (4)نماز نوافل است از ميان (5)نماز شام و خفتن.

هشام بن سالم روايت كند از صادق-عليه السّلام-[254-پ]كه او گفت:هركه از ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز كند،در ركعت اوّل«الحمد»بخواند و قوله (6): وَ ذَا النُّونِ (7)إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً (8)الى قوله: وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (9)،و در دوم الحمد و: عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ (10)،و در قنوت (11)بگويد:

اللّهمّ انّي اسألك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الّا انت ان تصلّي على محمّد و آله، و حاجت بخواهد آنگه بگويد:

اللّهمّ انت ولىّ نعمتي و القادر على طلبتي تعلم حاجتي أسألك بحقّ محمّد و آل محمّد-عليه و عليهم السّلام-لمّا قضيتها (12)، هيچ حاجت از خداى نخواهد الّا خداى تعالى اجابت كند.

و صادق گويد-عليه السّلام-از پدرانش از اميرالمؤمنين از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:هركه او از ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز كند،در ركعت اوّل«الحمد»بخواند (13):و إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا (14)سيزده بار،و در ركعت دوم

ص : 22


1- .دب،آج،لب،فق:از وى.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 206.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من ايد.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .مب،مر:به ميان.
6- .وز:ندارد.
7- .اساس:و ذو النّون،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
9- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 88.
10- .سورۀ انعام(6)آيۀ 59،فق+تا آخر.
11- .كذا:در اساس و وز،دب،آج،لب،فق،مب:در دعاى قنوت،مر:و در قنوت.
12- .فق،مر+لى.
13- .مب،مر:الحمد يك بار.
14- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 1.

«الحمد» (1)و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (2)پانزده بار،هركه هر سال اين نماز يك بار بكند از جملۀ محسنان باشد،و هركه هر ماه يك بار بكند (3)از موقنان (4)باشد.و هركه هر شب آدينه بكند (5)از مصلحان باشد،و هركه هر شب بكند (6)،

زاحمني في الجنّة و لم يحص ثوابه الّا اللّه، با من در بهشت مزاحمت كند و ثواب او جز خداى نداند.

بعضى دگر از مفسّران گفتند (7):آيت در باب چهل مرد آمد از نجران از عرب،و سى و دو مرد از حبشه،و هشت مرد از روم كه ايشان بر دين عيسى اند،و رسول را- عليه السّلام-تصديق كردند،و جماعتى انصاريان كه پيش از هجرت رسول -عليه السّلام-به او ايمان آوردند،چون:سعد بن زراره و البراء بن معرور-و قصّۀ ايشان برفت-آنگه وصف كرد ايشان را به اوصافى محموده كه در ايشان بود،گفت: يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ ،به خداى ايمان دارند و امربه معروف كنند و نهى منكر كنند،و به خيرات مسارعت كنند.و در او دو قول گفتند:يكى آن كه مبادرت كنند و شتاب ترس آن را كه فايت شود،چنان كه شاعر گفت:

قدّم جميلا اذا ما شئت تفعله (8)و لا تؤخّر ففى التّأخير آفات

أ لست تعلم أنّ الدّهر ذو غيرو للمكارم و الاحسان أوقات

و قولى ديگر آن است كه:متثاقل و گران نباشند در خيرات كردن،بل سبك بارند و راغب.و فرق از ميان سرعت و عجله آن است كه سرعت تقدّم باشد در آنچه در آن سرعت پسنديده باشد و او محمود است،و ضدّش كه بطوء است مذموم.و عجله تقدّم در چيزى (9)كه در آن تقدّم نبايد كردن و او مذموم است،و ضدّش كه سكون و أناة است محمود.

وَ أُولٰئِكَ مِنَ الصّٰالِحِينَ ،و ايشان از جملۀ صالحان اند و نيكان (10).

وَ مٰا يَفْعَلُوا (11)مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ،حمزه و كسائي و خلف و حفص به«يا»

ص : 23


1- .مب،مر:الحمد يك بار
2- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
3- .دب،آج،لب،فق:يك بار بگذارد(بگزارد)
4- .مب،مر:مؤمنان.
5- .دب،آج،لب،فق:بگزارد.
6- .دب،آج،لب،فق:بگزارد.
7- .دب،آج،لب،فق:گفته اند.
8- .اساس:به صورت«نفعله»هم خوانده مى شود.
9- .اساس،وز:خيرى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .دب،آج،لب،فق:نيكوكاران.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و ما تفعلوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

خوانند (1)،و باقى قرّاء به«تا».و ابو عمرو هر دو روا دارد.آن كه به«يا»خواند ضمير با«امّة قائمة»بود كه ذكر ايشان و اوصافشان در آيت مقدّم برفت. وَ مٰا يَفْعَلُوا (2)مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ،آنچه از خير كنند ايشان مكفور نباشند و مجحود،يعنى مشكور و مرضىّ باشد و واقع به موقع حمد و ثواب.و آن كس كه به«تا»خواند،خطاب با رسول-عليه السّلام-و صحابه و جملۀ مكلّفان باشد تا ايشان را به وعدۀ او وثاقت (3)باشد و بدانند كه رنج ايشان ضايع نيست و سعى ايشان مشكور است،مكفور نيست. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ ،و خداى تعالى عالم است (4)به متّقيان و احوال ايشان.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 116 تا 129

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (116) مَثَلُ مٰا يُنْفِقُونَ فِي هٰذِهِ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اَللّٰهُ وَ لٰكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ لاٰ يَأْلُونَكُمْ خَبٰالاً وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ اَلْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ وَ مٰا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنّٰا لَكُمُ اَلْآيٰاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتٰابِ كُلِّهِ وَ إِذٰا لَقُوكُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اَلْأَنٰامِلَ مِنَ اَلْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهٰا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاٰ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120) وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ اَلْمُؤْمِنِينَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اَللّٰهُ وَلِيُّهُمٰا وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلىٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125) وَ مٰا جَعَلَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ بُشْرىٰ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا اَلنَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خٰائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ اَلْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ (128) وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129)

ترجمه

آنان كه كافر شدند بنگزيراند (5)از ايشان خواسته هايشان (6)و نه فرزندان ايشان از خداى چيزى،و ايشان اهل دوزخ اند، ايشان در آن هميشه (7)باشند.

مثل آنان كه (8)نفقه كنند در اين زندگانى دنيا (9)چون مثل (10)بادى است كه در او سرما باشد (11)كه برسد به كشت (12)قومى كه بيداد كرده باشند بر خود،هلاك كند آن را و (13)ظلم نكند خداى بر ايشان،و لكن ايشان بر خود ظلم كنند.

اى آنان كه بگرويديد مگيريد خاصگان (14)از جز شما،كه تقصير

ص : 24


1- .مر:خواندند.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و ما تفعلوا،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد
3- .مب،مر+و اعتماد.
4- .همۀ نسخۀ بدلها+و دانا.
5- .آج،لب،فق،مر:هرگز بازندارد.
6- .اساس:خواست هايشان،آج،لب،فق:خوستهاى ايشان.
7- .آج،لب،فق:جاودانه.
8- .آج،لب،فق،مر:داستان آنچه.
9- .آج،لب،فق:نزديكتر.
10- .آج،لب،فق،مر:داستان.
11- .آج،لب،فق:سرماى سخت.
12- .آج،لب،فق،مر:كشتزار.
13- .اساس+جزاى،با توجّه به ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
14- .آج،لب،فق،مر:دوست خالص.

نكنند شما را فساد،تمنّا كردند رنج و مشقّت شما.پيدا شد دشمنى از دهنهاى ايشان و آنچه پنهان دلهاى شما مى كنند (1)بهتر است،بيان كرديم براى شما[آيتها را] (2)اگر هستيد كه خرد داريد (3).

[255-ر] شما آنانى (4)كه دوست داريد ايشان را،و ايشان دوست ندارند و ايمان داريد (5)به همه كتابها،چون بينند شما را گويند:ايمان داريم (6)ما،و چون خالى شوند مى گزند بر شما سر انگشتها از خشم،گو ميريد (7)به خشمتان كه خداى داناست به آنچه در دلهاست.

اگر برسد به شما نيكى (8)دژم كند (9)ايشان را و اگر رسد شما را بدى خرّم شوند به آن،و اگر صبر كنيد و پرهيزگار باشيد زيان ندارد (10)شما را مكر (11)ايشان چيزى،كه خداى به آنچه شما مى كنيد عالم است.

چون بامداد بيامدى از خانه ات جاى ساختيد (12)مؤمنان را جايگاهى براى كارزار (13)،و خداى شنوا و داناست.

چون همّت كردند (14)دو گروه از شما كه بددل شوند (15)و خداى يار ايشان بود و بر خداى

ص : 25


1- .وز،دب:آنچه پنهان مى كند دلهايشان،آج،لب،فق:و آنچه پنهان مى دارند سينه هاى ايشان.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .دب:اگر شما خرد دارى.
4- .آج،لب:اينكيد شما.
5- .آج،لب،فق:ايمان مى آريد.
6- .آج،لب،فق:ايمان آورديم.
7- .آج،لب،فق:بميريد.
8- .وز،دب،آج،لب،فق:نيكويى.
9- .آج،لب،فق:اندوهگن گرداند.
10- .آج،لب،فق:گزند نرساند.
11- .وز،دب:كيد،آج،لب،فق:بدخواهى.
12- .وز:مى ساختند،دب:مى ساختى.
13- .دب:كالزار.
14- .آج،لب،فق:قصد كردند.
15- .آج،لب،فق:بددلى نمايند.

توكّل كنند مؤمنان.

يارى داد شما را خداى به بدر و شما ذليلان بوديد (1)بترسيد (2)از خداى تا شاكر باشيد (3).

چون مى گفتى (4)مؤمنان را بس نيست (5)شما را آن كه مدد كند (6)شما را خداى به سه هزار از فرشتگان فروفرستاده (7)؟ آرى اگر شكيبايى كنيد و پرهيزگار باشيد و آيند به شما از سر اين شتاب فروفرستاد شما را خداى به پنج هزار[از] (8)فرشتگان با علامت (9).

و نكرد آن را خداى مگر بشارتى شما را (10)و تا ساكن شود (11)دلهاى شما به آن،و نيست يارى (12)مگر از نزديك خداى عزيز محكم كار.

تا ببرد گوشه اى از آنان كه كافر شدند يا به روى در آورد ايشان را برگردند (13)نوميد.

نيست تو را از اين كار چيزى،يا توبه پذيرد بر ايشان،يا عذاب كند ايشان را،ايشان بيدادكارانند.

و خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،بيامرزد آن را

ص : 26


1- .دب:بودى/بوديد.
2- .دب:بترسى/بترسيد.
3- .دب:شاكر باشى/شاكر باشيد،آج،لب:سپاس دارى،فق:سپاس ورزى نماييد.
4- .اساس،وز:مى گفتيد،با توجّه به دب تصحيح شد،آج،لب+تو.
5- .آج،لب،فق:اى هرگز بسنده نبود.
6- .وز،دب:مدد كرد.
7- .آج،لب،فق:فروفرستادگان.
8- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .آج،لب،فق:نشان كرده.
10- .آج،لب،فق:مژده دادن مر شما را.
11- .آج،لب،فق:و تا آرام يابد.
12- .آج،لب،فق:يارى كردن.
13- .آج،لب:پس بازگردند.

كه خواهد و عذاب كند آن را كه خواهد،و خداى آمرزگار و بخشاينده است.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،خداى-جلّ جلاله-چون مؤمنان و آنان كه از اهل كتاب ايمان آوردند و اوصاف و مستحقّات (1)ايشان و آنچه ايشان را خواهد بودن بگفت،در عقب آن ذكر كافران كرد و احوال ايشان،گفت:آنان كه كافر شدند آنچه همّت[و] (2)سعى و كدّ ايشان در آن بود و همه عنايت از ايشان (3)مصروف به آن است و همه عمر در سر آن كردند (4)فردا قيامت از ايشان هيچ غنا و كفاف نكند، يقال:اغنى فلان عن فلان،إذا قام مقامه و دفع عنه،گفت:مالش سود ندارد و فرزندان از او دفع نكنند،چنان كه حق تعالى از او حكايت كرد كه به وقت فروماندگى گويند: مٰا أَغْنىٰ عَنِّي مٰالِيَهْ، هَلَكَ عَنِّي سُلْطٰانِيَهْ (5)،جز آن كه غنا نكند وبال باشد كه:

فى حلالها حساب و في حرامها عقاب (6) .و بر جمله معنى آن است [255-پ]كه (7):لا ينفع و لا يدفع،سود ندارد و بازندارد،مال سود ندارد و فرزند بلا بازندارد.

و قوله: شَيْئاً ،براى آن به لفظ نكره گفت تا نفى عام باشد كه هيچ چيز به هيچ وجه هيچ سود ندارد.

وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ ،و ايشان ملازمان دوزخ باشند.و صاحب هر چيز (8)ملازم او بود،و آنجا هميشه باشند و مفارقت نكنند ازآنجا.

مَثَلُ مٰا يُنْفِقُونَ فِي هٰذِهِ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،يمان گفت:مراد نفقۀ ابو سفيان است و يارانش كه روز بدر كردند بر عداوت رسول-عليه السّلام.

مقاتل گفت:نفقۀ عوامّ جهودان است بر احبار و رؤسايشان بر سبيل رشوت.

ص : 27


1- .آج،لب،فق،مر:مستحقّان،مب:مستوفيان و مستحقان.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب،مر:غايت ايشان.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و احوال ايشان گفت.
5- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 28 و 29.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عذاب.
7- .دب،لب،فق،مب،مر+لى،آج+مالى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:هرچه.

مجاهد گفت:نفقات كفّار خواست كه بر كارهاى دنياوى (1)صرف كنند،حق تعالى آن را مثل زد و تشبيه كرد به بادى كه در او صرّى باشد.

مفسّران خلاف كردند در معنى«صرّ».عبد اللّه عبّاس گفت:باد سموم باشد كه به حرارت و گرمى مردم را و حيوان را بكشد،و خداى تعالى جانّ را از آن آفريد.

ابن كيسان گفت: فِيهٰا صِرٌّ ،أى صوت و صرير،آن را آوازى باشد (2).و بيشتر مفسّران گفتند: فِيهٰا صِرٌّ ،أي برد شديد.

أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ ،به زرع و كشت (3)قومى رسد كه ايشان بر خود ظلم كرده باشند به كفر و معاصى. فَأَهْلَكَتْهُ ،آن را هلاك كند،و براى آن تخصيص كرد حرث قومى ظالم را تا ايهام نيفگند (4)كه خداى تعالى حرث كسى به باد هلاك كند كه نامستحق باشد،و اگرچه اين بر سبيل مثل است نه بر وجه تحقيق،يعنى چنان كه خداوند آن كشت،نوميد و خايب شود (5)از آن اميد كه به آن دارد،هم چنين (6)اين منفق كه نفقه نه در ره (7)خداى كرده باشد به وقت انتفاع نوميد شود چنان كه او به وقت ارتفاع.

آنگه حق تعالى گفت تأكيد آن را: وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ ،تا كسى گمان نبرد كه خداى بر ايشان ظلم كرد به اين كه با ايشان كرد،بل (8)ظلم ايشان كردند بر خود كه وضع شىء كردند نه به موضع خود،و نفقه نه در ره خداى كردند و آنجا كه خداى فرموده بود.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ ،ابو امامه روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت:مراد به اين خوارجند.عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى مسلمانان با جهودان دوستى مى كردند به سبب قرابتى و حلفى كه از ميان ايشان بود و همسايگى،خداى نهى كرد ايشان را از آن و گفت:آنان را كه از شما نه اند و بر دين و ملّت و طريقۀ شما نيستند،ايشان را بطانت و دخلۀ خود مگيريد (9).و«بطانت»

ص : 28


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دنيا.
2- .مب،مر:آن را گويند كه او را آوازى باشد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق+و.
4- .مر:نيوگند.
5- .فق،مب،مر:شوند.
6- .دب:هم چونين.
7- .دب،فق،مب،مر:راه.
8- .دب،آج،لب،فق:بر.
9- .دب،آج،لب،فق:مگيرى/مگيريد.

آن دوستى باشد مرد را كه بر احوال پوشيدۀ او مطّلع باشد تشبيها ببطانة الثّوب،براى آن كه ظهارة (1)همه كس بيند و داند،و بطانت جز مرد كه (2)خداوند جامه است (3)يا خواصّ او ندانند (4)،و اين لفظ به جاى مصدر افتاد براى آن كه در جاى جمع لفظ واحد آورد،كه مصدر را تثنيه و جمع و مذكّر و مؤنّث يكسان باشد،قال الشّاعر:

اولئك خلصاني (5)نعم و بطانتيو هم عيبتي من دون كلّ قريب

و مثال اين در قول رسول اللّه است كه گفت:

الانصار كرشي و عيبتي ،أى هم خواصّي و أصحاب سرّي.

لاٰ يَأْلُونَكُمْ خَبٰالاً ،أى لا يقصّرون في فعل ذلك بكم،يقال:ما ألوته كذا و لا آلوه نصيحة،يعنى تقصير نكنند به آنچه توانند كردن در حقّ شما از خبال[و فساد] (6)، و قال امرؤ القيس:

و ما المرء ما دامت حشاشة نفسهبمدرك اطراف الخطوب و لا آل

أى مقصر في الطّلب.و الخبال،الشّر و الفساد،قال اللّه تعالى: لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مٰا زٰادُوكُمْ إِلاّٰ خَبٰالاً (7)...،أى شرّا و فسادا،و قال الشّاعر:

نظر ابن سعد نظرة ويب لها (8)كانت لصحبك و المطىّ خبالا

و نصب او بر مفعول دوم است.و گفته اند:بر مصدرى كه فعلش محذوف است،أى يخبلونكم خبالا،و گفته اند:بر تمييز (9)منصوب است و اين درست تر است،و قوله: وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ ،«ودادة»تمنّا باشد (10)،يعنى تمنّاى شرّ و فساد و عنت شما مى كنند،و«ما»مصدريّه است،فعل با او در جاى مصدر باشد كقوله تعالى:

وَ ضٰاقَتْ عَلَيْكُمُ (11)الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ (12) ...،أى برحبها،أى ودّوا عنتكم،و گفته اند:

ص : 29


1- .مر:ظاهر را.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مردى كه.
3- .مب،مر:جامه باشد.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:نداند.
5- .اساس:به صورت«خاصانى»هم خوانده مى شود.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 47.
8- .تفسير قرطبى(180/4):وبّت بها.
9- .دب،آج،لب،فق،مر،تميز.
10- .مب،مر:و ودّ آرزو و تمنّا باشد.
11- .همۀ نسخه بدلها:عليهم كه ناظر بر آيۀ 118 سورۀ توبه است.
12- .سورۀ توبه(9)آيۀ 25.

مراد به«عنت»هلاك است،و گفتند:مراد رنج و مشقّت است،و گفتند:مراد كفر و ضلال است،كما قال تعالى: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمٰا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ (1)سَوٰاءً (2)،و اين آن مثل است كه پارسيان گويند:خرمن سوخته سوخته خواهد خرمن،هركه به آفتى گرفتار باشد و به عيبى آلوده،خواهد كه همه جهان چو او باشد تا عيب او پوشيده شود،چنان كه مثل است:در مرگ (3)به انبوه كه جشن باشد (4)،و اگرچه آيت در جهودان است،بعينه صفت اهل روزگار ماست،چنان كه شاعر مى گويد:

و اعلنت الفواحش في النّواديو صار النّاس أعوان المريب

إذا ما عبتهم عابوا مقاليلما في القوم من تلك العيوب

و ودّوا لو كفرنا فاستويناو صار النّاس كالشّيء المشوب

و كنّا نستطبّ اذا مرضنافصار سقامنا بيد الطّبيب

و كيف نجيز غصّتنا بشيءو نحن نغصّ بالماء»الشّروب

و (5)قَدْ بَدَتِ الْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ ،اگرچه دشمنى در دل دارند بر دهنشان پيدا مى شود،چه آن[256-ر]پيش از دل است:

نار چون پر شود بدرّد پوست

از بسيارى كه در دل دارند طاقت نمى دارند (6)تا نهان دارند،بعضى از آن اظهار مى كنند و ظاهر مى شود از ايشان،و اين آن است كه در كلام اميرالمؤمنين - عليه السّلام-آمد:

ما أضمر احد شيئا الّا ظهر في صفحات وجهه أو فلتات لسانه، هيچ كس[چيزى] (7)پنهان بازنكند الّا بر كنارها روا و جستها زبانش (8)پديد آيد.

ص : 30


1- .اساس:فيكونون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 89.
3- .اساس و دب+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس و وز در حاشيه افزوده اند:بلاى عام جشن تمام،و در امثال عرب آمده كه:البليّة اذا عمّت طابت.
5- .دب،مر:قوله،آج،لب،فق،مب:قوله تعالى.
6- .مب،مر:نمى آرند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .كذا:در اساس و وز،دب،آج،لب،فق:بر كنارها رو و جوانب لسان او،مب،مر:بر كنارۀ رود و جانب زبان او.روا رو،با الف اشباع مانند:نيكوا نيكو،پهلوا پهلو كه استعمال آن در رسم الخط اين تفسير معمول است.

آنگه حق تعالى از دل ايشان خبر داد كه:آنچه در دل دارند بيش (1)از آن و مهتر از آن است كه بر زبان دارند،و در آيت دلالت و علم معجز است ايشان را اگر انديشه كنند،براى آن كه خداى تعالى خبر داد از آنچه در دل ايشان است،و خبر مطابق مخبر بود.

ازهر بن راشد گويد:چون انس ما را حديثى گفتى از رسول-عليه السّلام-و ما را معنى مفهوم نشدى،به نزديك حسن بصرى آمدمانى (2)و از او پرسيدى (3).يك روز انس گفت رسول-عليه السّلام-گفته است:

لا تستضيئوا بنار المشركين و لا تنقشوا في خواتيمكم عربيّا، ما ندانستيم معنى حديث.آمديم و از حسن (4)پرسيديم،گفت:امّا عربيّا از نامهاى رسول-عليه السّلام-يكى است،يعنى نام (5)او بر نگين نقش مكنيد (6)، و آن كه گفت:از آتش مشركان طلب روشنايى مكنيد (7)،كنايت است ازآن كه به ايشان (8)در كارها مشورت مكنيد (9)و از ايشان راى زدن مخواهى (10)،آنگه گفت نمى خوانى (11)در قرآن: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ لاٰ يَأْلُونَكُمْ خَبٰالاً؟ راوى خبر گفت:ابو موسى اشعرى از دست عمر بن الخطّاب (12)عمل داشت در بهرى شهرها (13)كس فرستاد كه اين جا به نزديك ما مردى هست ترسا،و دبيرى نيك است،دستور باش (14)تا او را دبير خود كنم كه مرد جلد و كافى و محاسب است؟ گفت:ويحك!نمى خوانى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ -الآية، گفت:مرا با دين او چه كار است؟دين او (15)او راست و كتابتش مرا.گفت:نبايد اكرام ايشان (16)،و خداى اهانت كرد (17)ايشان را و نه اعزاز ايشان،و خداى اذلال فرمود

ص : 31


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيشتر.
2- .مب،مر:مى آمديم.
3- .دب:بپرسيدندى،آج،لب،فق:پرسيدندمى،مب،مر:مى پرسيديم.
4- .لب،مب،مر:حسن بصرى.
5- .مر:نامهاى.
6- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
7- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
8- .به ايشان/با ايشان.
9- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
10- .دب،آج،لب:نخواهى/نخواهيد.
11- .مب،مر:نمى خوانيد.
12- .اساس،وز+رضى اللّه عنه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به عمر.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دستور باشد.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .مب،مر:اكرام ايشان نبايد كردن.
17- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى كند.

در حقّ ايشان (1): هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ ،«ها»تنبيه را باشد،«أنتم»خطاب با حاضران است از مردان،و اگرچه در ميان ايشان زنان باشند على التّغليب،و«اولاء» اسم جمع است و آن جمع«ذا»باشد لا من لفظه،گفت:شما كه مؤمنانيد ايشان را دوست مى داريد براى قرابتى[و جوارى] (2)و حلفى و مصاهرتى كه از ميان شما هست،و ايشان شما را دوست نمى دارند براى آن كه بر دين ايشان نه اى،يعنى جهودان،اين قول بيشتر مفسّران است.

مفضّل گفت:معنى محبّت مسلمان (3)ايشان را آن است كه ايشان را دعوت مى كنند با اسلام و با خداى و با راه راست و طريق نجات و بهشت،و اين (4)از سر دوست دارى مى كنند و ايشان اينان را (5)دوست نمى دارند كه ايشان را با كفر دعوت مى كنند و مى خواهند كه چون ايشان باشند.

ابو العاليه و مقاتل گفتند:مراد منافقان اند كه مسلمانان (6)ايشان را دوست دارند براى اظهار كلمۀ اسلام و شعار مسلمانى،و ندانند كه در دل ايشان چيست،و ايشان مسلمانان را دوست ندارند براى اعتقاد و مسلمانى را (7).

قتاده گفت در اين آيت:به خداى كه مؤمن منافق را دوست دارد و بر او رحمت آيد (8)او را،و اگر آن تمكّن و دست كه مؤمن را بر منافق هست منافق را بودى بر مؤمن،او را مستأصل كردى.

وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتٰابِ كُلِّهِ ،أى بالكتب،واحد در جاى جمع نهاد براى آن گفت:

كلّه،و«كلّ»تأكيد واحد (9)نباشد-و اين طريقه بيان كرديم پيش از اين،أعني وضع الواحد مكان الجمع،و گفتند:مراد جنس است،و او واقع بود بر واحد و جمع.و گفتند:«كلّ»راجع است با آحاد و اجزاء كتاب،يقال:قرأت الكتاب كلّه،لأنّ

ص : 32


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+قوله.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب،مر:مسلمانان.
4- .مب،مر:اينها.
5- .مب،مر:اينان ايشان را.
6- .اساس:مسلمان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مب:اعتقاد بر مسلمانى ايشان.
8- .مب،مر:رحمت آرد.
9- .اساس+در،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

الكتاب مشتمل على أشياء كثيرة و مسائل جمّة،و شما به كتابهاى ايشان ايمان دارى،و ايشان به كتاب شما ايمان ندارند.

وَ إِذٰا لَقُوكُمْ قٰالُوا آمَنّٰا ،چون شما را بينند و با شما به يك جاى باشند،گويند:

ما ايمان داريم. وَ إِذٰا خَلَوْا ،و چون خالى شوند از شما بعضى با بعضى به يك جاى باشند. عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنٰامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ،انگشت بر شما مى گزند از خشم،و اين كنايت باشد از غايت حقد و خشم (1)،چنان كه شاعر گفت:

اذا رأوني اطال اللّه غيظهمعضّوا من الغيظ اطراف الاباهيم

و قال ابو طالب-رحمة اللّه عليه (2):

و قد صالحوا قوما علينا أشحّةيعضّون غيظا خلفنا بالانامل

و«أنامل»،سر انگشتان باشد واحدتها أنملة،و أنملة،بفتح الميم و ضمّها.

قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ ،بگو اى محمّد كه به خشم (3)بميرى.اگر گويند:چرا نمردند،چون خداى تعالى امر كرد ايشان را به مرگ،و امر خداى چنان باشد خصوصا از افعال او كه چون گويد:«كن»باشد (4)؟جواب آن است كه گوييم:اين امر نيست بر حقيقت براى آن كه امر كه امر باشد نه به صيغه و صورت امر باشد،كه اين صيغه مشترك است ميان معانى بسيار از امر و اباحت و تهديد و تحدّى و حكايت،و انّما امر به ارادة آمر مأمور به را امر شود،خداى تعالى مريد نبود مرگ ايشان را در آن حال كه اين گفت،و اين كنايت است ازآن كه خشم به جايى رسانى كه اگر غايت و شدّت آن مرگ آرد چنان باشد،و اين آيت جارى مجراى آن است در معنى (5)كه خداى تعالى گفت: مَنْ كٰانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمٰاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مٰا يَغِيظُ (6)[256-پ].و اين نيز هم امر نيست بر حقيقت،أعني«فليمدد»،اگرچه صيغۀ امر است،براى آن كه اراده با او نيست.و محمّد جرير گفت خداى تعالى رسول را فرمود كه (7):بر ايشان

ص : 33


1- .مب،مر:حسد.
2- .آج،لب:عليه السّلام.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+خود.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بباشد.
5- .دب،آج،لب،فق:آيتى،مب،مر:آيت.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 15.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو.

نفرين كن به مرگ.و وجه معتمد كه به كلام عرب و كنايت و استعارت ايشان لايق است آن است كه گفتيم و عرف دليل آن مى كند،در (1)كلام ما همچنين آمد،چنان كه شاعر گفت:

خاموش باش و خشك فروپژمر و بمير

إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،خداى تعالى عالم است به آنچه در دلهاست،و «ذات الصّدور»،كنايت است از اسرارى كه در دل باشد كه اظهار نكرده باشند و بر زبان نرانده اند،لملازمتها القلوب و الصّدور.

عمرو بن مالك روايت كند عن أبى الجوزاء كه:او روزى ذكر اصحاب اهواء و آراء (2)مى كرد،آنگه گفت:و اللّه كه اگر سراى من پر از قرده و خنازير باشد دوست تر (3)از آن دارم كه يكى از ايشان در همسايگى من باشند،كه ايشان داخلند در اين آيت كه خداى مى گويد: هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ يُحِبُّونَكُمْ -الآية.

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ ،آنگه حق تعالى وصف ايشان كرد به نفاق و آن كه ايشان در دل خلاف آن دارند كه اظهار مى كنند،و با شما كه مسلمانيد (4)به غايت دشمنى و كينه دارند،تا اگر شما را حسنتى و خيرى و راحتى و فتحى و ظفرى و غنيمتى و روزى رسد،ايشان دژم و دلتنگ باشند.و اگر شما را نكبتى و آفتى و شكستى (5)و قحطى و فرصت دشمنى و مانند اين رسد،شادمانه شوند. وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا ،و اگر شما صبر كنيد (6)بر كيد ايشان و بردبارى كنى-و الصّبر حبس النّفس على ما تكره-و پرهيزگارى كار بندى،كيد ايشان شما را هيچ زيان ندارد،چه آن كيد كيد ضعيفان است.

لاٰ يَضُرُّكُمْ ،قرّاء در اين لفظ خلاف (7)كردند.نافع و ابن كثير و ابو عمرو و يعقوب خواندند:لا يضركم،به كسر«ضاد»و سكون«را»و تخفيف او (8)من ضاره

ص : 34


1- .همۀ نسخه بدلها:و در.
2- .اساس:او را،وز:و را،آج،لب،فق:و آل،مب،مر:ندارد،با توجّه به چاپ شعرانى(164/3)تصحيح شد.
3- .مب،مر:دوستر.
4- .دب،آج،لب،فق:مسلمانانى.
5- .مب،مر:شكستگى.
6- .دب،آج،لب،فق:صبر كنى/صبر كنيد.
7- .اساس:خطاب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب:آن.

يضيره ضيرا،نظيره قوله: لاٰ ضَيْرَ إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ (1).و براى آن مجزوم است كه جزاى شرط است.

و ضحّاك در شاذّ خواند:«لا يضركم»به ضمّ«ضاد»و اسكان«را»من ضاره يضوره،و هما لغتان.و كسائى گفت از بعضى حجازيان شنيدم كه مى گفت (2):لا ينفعني ذاك و لا يضورني.و باقى قرّاء خواندند:«لا يضرّكم»به ضمّ«ضاد»و تشديد«را»و من ضرّه يضرّه ضرّا و مضرّة.و در رفع او دو وجه گفتند:يكى آن كه محلّ او جزم است بر جزاى شرط،و لكن براى ادغام چنين شد كه اصل «لا يضرركم»بوده است،چون خواستند كه ادغام كنند«را»ى اوّل را ساكن بايست كردن،دو ساكن جمع شد لا بدّ تحريك بايست كردن،حركت او از جنس آن دادند كه ما قبل او بود.پس بر اين قول حركت ضمّه باشد،رفع نباشد.و فرّاء گفت:«لا» به معنى«ليس»است،و المعنى فليس يضركم،چنان كه شاعر گفت:

فان كان لا يرضيك حتّى تردّنيالى قطريّ (3)لا إخالك راضيا

أى فلست (4)أظنّك راضيا،و بر اين قول حركت رفع باشد براى آن كه حركت اعراب است و در اوّل حركت بناء. إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ،و خداى تعالى به آنچه ايشان مى كنند عالم است،و در حقّ يكى از ما كه چيزى نيك بداند و تفاصيل آن او را معلوم باشد،گويند:أحاط بكذا علما و أحاط علمه به،علم او گرد آن درآمد،يعنى از جمله و تفصيل آن چيزى نماند كه نه معلوم او شد (5).آنگه بر سبيل مجاز و مبالغه در حقّ خداى تعالى بگفتند،چه معنى به او لا يقتر است،و اگرچه لفظ در حقّ او حقيقت نيست،براى آن كه ساير معلومات واجب است كه معلوم او باشد بر هر وجه كه صحيح بود كه معلوم باشد.

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ -الآية.اهل معانى گفتند نظم آيات چنين است در تقدير كه خداى تعالى گفت:اگر شما صبر كنيد (6)و متّقى باشيد (7)كيد ايشان شما را زيان ندارد،بل نصرت

ص : 35


1- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 50.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:مى گفتند.
3- .اساس:قطر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:فكست،وز:فسكت،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق:نشد،مب،مر:كه او را معلوم نباشد.
6- .دب،آج،لب،فق:صبر كنى.
7- .دب،آج،لب،فق:متّقى باشى.

كند شما را چنان كه روز بدر كرد،و اگر نكنى (1)و مخالفت كنى فرمان رسول را، چنان باشد كه روز احد كه رسول-عليه السّلام-بامداد بيامد و جاى شما در كارزار باز مى كرد،و هو قوله: وَ إِذْ غَدَوْتَ .و اگر اين تقدير تقديم و تأخير نكنند هم روا باشد و كلام مستقيم بود[257-ر]،و نظم بر جاى خود و معنى راست.

مفسّران خلاف كردند در اين روز.حسن بصرى گفت:روز بدر بود،مقاتل گفت:روز احزاب بود،ديگر مفسّران گفتند:روز احد بود،و اين درست تر است، و دليل بر اين،قوله تعالى: إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ ،و اين روز احد بود.مجاهد و كلبى و واقدى گفتند:رسول-عليه السّلام-بيرون آمد از مدينه پياده تا به احد آمد و به دست خود صف لشكر راست مى كرد تا اگر يكى را از ايشان بديدى كه اندكى از صف خارج بودى اشارت مى كرد كه صف راست دار.

محمّد بن اسحاق و سدّى گفتند:چون مشركان به احد فرود آمدند روز چهارشنبه بود.چون خبر به رسول آمد،كس فرستاد و اصحابان (2)را بخواند و با ايشان مشورت كرد.و عبد اللّه ابىّ سلول را بخواند و با او مشورت كرد،و پيش از آن هرگز نكرده بود.و عبد اللّه ابىّ و بيشتر انصار گفتند:بيرون نبايد شدن،هم در مدينه مقام بايد كردن كه ما را عادت چنين رفته است كه:هرگه (3)از مدينه بيرون شديم مصاب و مغلوب و منهزم شديم،و هرگه در مدينه مقام كرديم و ايشان به ما آمدند،غلبه و ظفر ما را بود،و تو در ميان ما نبودى.اكنون چون وجود تو هست،اولى تر كه ظفر باشد ما را،رها كن (4)اى رسول اللّه تا خود چه كنند!ايشان اگر آنجا مقام كنند،آن مقامى و منزلى بد است،و اگر در مدينه آيند ما در روى ايشان كارزار كنيم به نيزه و تيغ،و زنان و كودكان (5)از بامها به سنگ و تير،و اگر بروند خايب و خاسر باشند.

رسول را-عليه السّلام-اين راى نيك آمد.بعضى دگر صحابه گفتند:اى رسول اللّه!اين سگان را چندين محلّ باشد كه ما تقاعد نماييم از قتال ايشان تا گمان برند

ص : 36


1- .اساس،وز:بكنى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اصحاب و ياران.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .مب،مر:ما را بگذار.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ما.

كه،بترسيديم از ايشان،و اين از سر ضعف مى كنيم!و نعمان بن مالك الانصارىّ بيامد و گفت:يا رسول اللّه!مرا از بهشت محروم مكن كه به آن خداى كه تو را بحق بفرستاد،كه من چشم برآن نهاده ام كه به بهشت روم (1).رسول-عليه السّلام-گفت:

به چه چيز؟گفت:به آن كه گواهى مى دهم كه خدا يكى است،و تو رسول اويى و از كارزار نخواهم گريختن.رسول-عليه السّلام-گفت:

صدقت، راست گفتى.آن (2)روز بكشتند او را.رسول-عليه السّلام-گفت:من در خواب گاو ديدم،تعبيرش بر چيزى كردم (3)،و در خواب ديدم كه:در كنارۀ شمشير من رخنه اى بود،تعبيرش بر هزيمت كردم،و چنان ديدم كه:دست در درعى (4)محكم كرده ام،تعبيرش برآن كردم كه مدينه باشد.اگر صواب بينى (5)ما هم (6)اين جا باشيم.اگر مقام كنند به بتر جاى مقام باشد ايشان را،و اگر اين جا آيند اين جا كارزار كنيم با ايشان.و رسول را-عليه السّلام-چنان مى بايست كه اگر كارزار كنند در مدينه و در كويهاى (7)مدينه باشد جماعتى كه ايشان را شهادت مى بايست و كارزار دوست بودند (8)،الحاح كردند و بسيار بگفتند تا رسول-عليه السّلام-سلاح بپوشيد.

چون رسول-عليه السّلام-سلاح پوشيده بود (9)،پشيمان شدند و گفتند:خطا كرديم كه بر رسول اشارت كرديم،و او را وحى مى آيد از آسمان.بر پاى خاستند و گفتند:يا رسول اللّه!ما خطا كرديم،و ما را در اين راى نيست،و راى راى تو است، و فرمان تو راست،آنچه مصلحت باشد مى فرماى تا ما راى تو را متابعت كنيم.

رسول-عليه السّلام-گفت:اكنون كه زره پوشيدم جز رفتن راى نيست،كه هيچ پيغامبر نشايد كه سلاح در پوشد و كارزار ناكرده سلاح از خود جدا كند.و مشركان چهارشنبه و پنج شنبه (10)مقام كردند.رسول-عليه السّلام-روز آدينه بيرون شد پس از آن

ص : 37


1- .مب،مر:مى روم.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در آن.
3- .وز،آج،لب،فق:بر خبرى كردم،لب:بر خبر كردم،مب،مر:بر خير كردم.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:درع.
5- .بينى/نبينيد،مب:مصلحت بينيد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:با هم.
7- .مب:كوههاى.
8- .مب،مر:مى بودند.
9- .دب،آج،لب،فق:پوشيد،مب،مر:بپوشيد.
10- .دب،آج،لب،فق:مشركان روز پنج شنبه و چهارشنبه.

كه نماز آدينه بكرد (1)،بامداد روز شنبه به شعب احد آمد نيمۀ شوّال سنۀ ثلاث من الهجرة:و كارزار كردند چنان كه طرفى از آن در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

قوله: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ ،ياد كن اى محمّد چون بامداد بيامدى از اهلت.

گفتند:از خانۀ عائشه آمد. تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ ،يقال:بوّأت القوم المنزل اذا وطّنتهم فيه فتبوّءوا هم،قال اللّه تعالى: وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِيمٰانَ (2)...،و قال: أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا (3)و قال تعالى: وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ (4)و يحيى و ثاب (5)در شاذّ خواند:تبوئ على وزن تفعل من أبوأ كأبرأ،و فعّل و أفعل به يك معنى باشد،و عبد اللّه مسعود خواند:تبوّئ للمؤمنين (6).

مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ ،مراد به«مقاعد»مواضع و مواطن لهنّ (7).و أشهب العقيلىّ خواند (8):مقاعد (9)مراد از آيت حكايت آمدن رسول است از خانه به احد،و تسويۀ صفوف،و هريك را به جاى خود به داشتن.و رسول-عليه السّلام-وعدۀ ظفر داده بود قوم را اگر صبر كنند و ثبات كنند.زيد بن وهب روايت كند،گويد (10)از عبد اللّه مسعود:روزى طيب نفسى يافتيم،گفتيم (11):لو حدّثتنا عن يوم احد،اگر ما را از حديث احد چيزى بگو (12)!گفت:بگويم،و آنگه آغاز كرد و مى گفت تا به وقت قتال رسيد،گفت:رسول-عليه السّلام-ما را گفت:

اخرجوا على اسم الله (13)،برون شويد [257-پ]بر نام خداى.ما بيرون شديم و صفى دراز بايستاديم،و شعبى بود از پس پشت ما،اگر گشاده بودى دشمن ازآنجا به ما راه يافتى.پنجاه مرد انصارى را آنجا (14)بداشت و آن شعب به ايشان (15)سپرد و مردى را بر ايشان امير كرد،و گفت ايشان را كه:

اگر ما را جمله (16)بكشند مثلا،شما اين جايگاه رها مكنيد (17)كه دشمن از اين جا بر ما ظفر يابد.

ص : 38


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بگزارد.
2- .سورۀ حشر(59)آيۀ 9.
3- .سورۀ يونس(10)آيۀ 87.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 93.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:يحيى بن وثّاب.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:تبوّئ المؤمنين.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مواطن است.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.
9- .دب،لب،فق،مب،مر:مقاعد القتال،آج:مقاعد للقتال.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يافتم،گفتم.
12- .آج،فق،مب،مر:بگويى.
13- .دب،لب،فق،مب،مر: بسم اللّه .
14- .مب:برآن،مر:بدان جا.
15- .دب،آج،لب،فق:بديشان،مب،مر:بر ايشان.
16- .مب،مر:همه.
17- .دب:مكنى/مكنيد.

و ابو سفيان بن حرب در برابر ايشان خالد بن الوليد را بداشت،و لواى قريش در دست بنى عبد الدّار بود،و لواى مشركان طلحة بن ابي طلحه داشت،و او را كبش الكتيبة خواندندى.و رسول-عليه السّلام-لواى مهاجريان به اميرالمؤمنين على داد،و ابو سفيان،طلحه را گفت:اگر دانيد (1)كه اين لوا را محافظت نتوانيد كردن (2)به ماده، كه آفت قوم از جهت لوا باشد.و روز بدر كه ما را آن بليّت افتاد،[از جهت لوا افتاد] (3)،طلحه گفت:اگر دانيد كه اين مى گويى (4)،و اللّه لأوردنّكم بها حياض الموت،به خداى (5)كه من امروز شما را به اين لوا به حوض مرگ فروبرم.آنگه بيرون آمد و مبارز خواست.اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-بيرون آمد و گفت:تو كيى؟ گفت:من طلحة بن ابي طلحه كبش الكتيبة (6)،او گفت:تو كيستى؟گفت:من على ابو طالبم (7).

آنگه بگرديدند يك دو نوبت و يك دو ضربت از ميان ايشان مختلف شد.

اميرالمؤمنين (8)ضربه اى (9)بر پيش سر او زد چشمهايش بيرون آمد و بيفتاد و نعره اى بزد كه مانند آن نشنيده بودند،و لوا از دستش بيفتاد (10).و او را برادرى بود نام او مصعب، لوا بگرفت و پيش رفت،عاصم بن ثابت او را تيرى زد و بكشت او را.و برادر ديگر بود ايشان را نام او عثمان،لوا برگرفت و پيش آمد (11).هم عاصم تيرى زد او را و بيفگند.بنده اى بود ايشان را نام او صؤاب،مردى شجاع بود،بيرون آمد.اميرالمؤمنين او را ضربتى زد و دست راستش بيفگند (12)،او لوا به دست چپ گرفت،دست چپش

ص : 39


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دانى.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نتوانى كردن.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:گفت مرا مى گويى،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .مب،مر:به حق خداى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .مب،مر:على بن ابى طالب.
8- .مب+على بن ابى طالب،مر+على.
9- .مب،مر:ضربى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و اين فتح بر دست امير مؤمنان و پيشواى امامان اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- برآمد: تا لا جرم ز سدره همى گفت جبرئيل بر دست و زور پنجه و بازوش لا فتى چون آن شقى از اسب نگون شد.
11- .دب،آج،لب،فق:برگرفت و بيرون رفت،مر:بر گرفت و به ميدان آمد.
12- .وز:زد،دستش بيفگند.

نيز بيفگند،او رايت (1)به سينه بازگرفت و دستهاى بريده گرد آن درآورد (2)،ضربه اى زد بر سرش و او بيفتاد و رايت منكوس شد (3)و مشركان به هزيمت شدند (4)و مردم در غنيمت افتادند و غنيمت مى گرفتند.

اصحاب شعب نگاه كردند مردم را ديدند كه به غنيمت مشغول بودند،امير خود را گفتند:ما را مقام كردن صواب نيست،اين جا مردم همه غنيمت ببردند و ما محروم مانيم،ما نيز برويم و طلب غنيمت كنيم.امير گفت:روا نباشد،پيغامبر اين ثغر به ما سپرده است،و گفت:اگر ما را تا به آخر بكشند،شما از اين جا حركت مكنيد (5).اكنون فرمان رسول را چگونه مخالفت كنيم!گفتند:تو دانى (6)، ما رفتيم.و او را (7)رها كردند و بيامدند و به غنيمت (8)مشغول شدند،و امير ايشان عبد اللّه بن عمر و بن حزم بود بر جاى (9)باستاد (10).خالد وليد نگاه كرد ثغر شعب گشاده ديد،و مردى تنها را ديد آمد با جماعتى و او را بكشت،و لشكر از پس پشت مسلمانان راه يافتند و در آمدند،و خالد وليد در پيش ايشان،و رسول-عليه السّلام-با جماعتى اندك (11)،و اصحاب رسول آن قدر كه بودند بذل جهد كردند تا هفتاد مرد كشته شدند و باقى به هزيمت رفتند،و از پيش نيز لشكر درآمدند و اين قوم را در ميان گرفتند و قتلى عظيم كردند،و لشكر مسلمانان به هزيمت رفتند و با رسول-عليه السّلام- كس نماند مگر اميرالمؤمنين و ابو دجانۀ أنصارى و سهل حنيف (12).

رسول-عليه السّلام-با على نگريد،گفت:كجا رفتند اينان؟گفت هزيمت شدند.نگاه كرد (13)لشكرى و جمعى عظيم روى به رسول نهاده بودند.رسول،على را

ص : 40


1- .دب،آج،لب،فق،مب:اولوا.
2- .آج،لب،فق:برآورد.
3- .مب،مر:نگونسار شد.
4- .مب،مر:منهزم شدند.
5- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
6- .دب،آج،لب،فق+با رسول،مب،مر+و جواب رسول.
7- .دب،آج،لب،فق+تنها.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به غنيمت گرفتن.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود او تنها آنجا.
10- .وز،دب،آج،لب،مب،مر:بايستاد.
11- .دب،آج،لب،فق+بر رسول حمله آوردند و گفتند:آن كه مقصود است يافتيم،مب،مر+ايستاده بود.خالد ملعون با لشكر بر رسول صلّى اللّه عليه و آله حمله آوردند.
12- .مب،مر:سهل بن حنيف.
13- .مب،مر+اميرالمؤمنين على.

گفت:اكفني هؤلاء الّذين قصدوا،قصد اينها را كفايت كن.اميرالمؤمنين [عليه السّلام] (1)بر ايشان حمله كرد و ايشان را براند.گروهى دگر آمدند،رسول -عليه السّلام-گفت:بر اينان (2)حمله كن.على حمله كرد و ايشان را از پيش (3)بر انداخت،و قومى دگر آمدند هم چنين كرد.و أبو دجانة و سهل حنيف (4)با تيغ بر بالاى سر رسول-عليه السّلام-ايستاده بودند،و على در پيش حمله مى برد،و هاتفى آواز داد در آنجا و در مدينه،و گفت:قتل رسول اللّه،رسول خداى را بكشتند.دلها از جاى برخاست (5)و مردم بترسيدند.

عماره (6)روايت كند از عكرمه از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه گفت:روز احد در پيش رسول-عليه السّلام-تيغ مى زدم و دشمن را از او دفع مى كردم،از پيش رسول دورتر افتادم (7).چون بازآمدم،رسول را بر جاى خود كه رها كرده بودم نديدم او را، گفتم با خود، (8)رسول بنگريزد و در (9)كشتگان نديدم او را (10)،همانا (11)به آسمانش برده باشند!نيام شمشير خود بشكستم (12)و گفتم (13):قتال كنم تا رسول را بازيابم،يا مرا (14)بكشند.انبوهى عظيم ديدم جمع شده،بر ايشان حمله بردم و ايشان را برگشادم و پراگنده كردم.رسول را ديدم از اسپ بيفتاده،من به بالين او شدم و گفتم:تن و جان من فداى تو باد!من براى تو دل مشغول بودم.جماعتى حمله آوردند،گفت:بران اينان را از من-الى آخر الحديث.

راوى خبر گويد-زيد بن وهب (15):عبد اللّه مسعود را گفتم،از جملۀ صحابه جز ابو دجانه و سهل حنيف و على بو طالب نماندند (16)؟گفت:و اللّه لم يبق معه الّا علىّ بن

ص : 41


1- .اساس ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:بر ايشان.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،تب،مر:ايشان را نيز.
4- .دب.آج.لب،فق+انصارى،مر:سهل بن حنيف انصارى
5- .اساس،آج،لب،مب،مر:برخواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:عمار.
7- .وز،دب:بيفتادم.
8- .دب،آج،لب،فق:نديدم با خود گفتم.
9- .دب،آج،لب،فق:و ميان.
10- .دب،آج،لب،فق+بعد از آن گفتم.
11- .مب،مر:مگر.
12- .دب:بگسستم.
13- .دب،آج،لب،فق+كه،مب،مر+با دشمن.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نيز.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
16- .آج،لب،فق:نماند،مب،مر:كسى ديگر نماند.

ابي طالب وحده و ثاب الى رسول اللّه بعد ذلك جماعة فكانا اوّل من ثاب،به خداى كه با رسول-عليه السّلام-إلاّ على نماند و جماعتى از هزيمت شدگان (1)بازآمدند،اوّلشان ابو دجانه و سهل بود.گفتم:تو كجا بودى؟گفت:من از جملۀ رفتگان بودم،گفتم (2):

تو را كه گفت[258-ر]اين كه مى گويى؟گفت:سهل حنيف و أبو دجانة.گفت:

مرا تعجّب آمد از ثبات على در مانند آن جايگاه.گفت (3):اگر شما را عجب مى آيد (4)، و اللّه كه فرشتگان را (5)از او تعجّب آمد تا جبرئيل گفت آن روز:

لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتى الّا عليّ (6).

ما گفتيم:تو چه دانى كه اين جبرئيل گفت؟گفت:ما آوازى شنيديم از آسمان به اين گفتار،رسول را گفتيم:يا رسول اللّه!اين گوينده كيست؟گفت:

جبرئيل است.و در اخبار مخالف و مؤالف متواتر است كه:اين (7)روز از آسمان آواز شنيدند:

لا سيف الّا ذو الفقار لا فتى الّا عليّ (8).

و به روايت عكرمه از اميرالمؤمنين علىّ آن است كه،رسول گفت:يا على!آواز اين فرشته مى شنوى كه از آسمان مدح تو مى گويد؟من گفتم:يا رسول اللّه!اين كيست؟گفت:فرشته است (9)،نام او رضوان.

راوى خبر گويد:روز احد هر معروفى از مشركان كه حمله آورد،تا (10)قصد مسلمانان كرد،چون:عمر بن عبد اللّه الجمحيّ و هشام بن اميّة المخزوميّ،و بشر بن مالك العامرىّ و الحكم بن أخنس،و اميّة بن أبي حذيفة بن المغيره و جز ايشان،همه را اميرالمؤمنين كشت،تا نگاه مى كردم آنجا كه با مدينه آمد و دست او تا به كتف به خون مخضّب شده بود،در حجرۀ فاطمه شد عليها السّلام،و او انايى آب پيش نهاده بود[و] (11)روى على از آن گرد و خون مى شست،و او آن تيغ به او داد و گفت:بستان

ص : 42


1- .مب،مر:هزيمتيان.
2- .اساس،وز:گفتيم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:گفتم.
4- .مب:تعجب آمد،مر:عجيب آمد.
5- .مب،مر+نيز.
6- .مب،مر: لا فتى الّا عليّ لا سيف الّا ذو الفقار.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن.
8- .فق: لا فتى الّا علىّ لا سيف الّا ذو الفقار.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:فرشته اى است.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اين شمشير كه امروز با من وفا كرد،و اين بيتها انشا كرد:

أ فاطم هاك السّيف غير ذميمفلست بر عديد و لا بلئيم

لعمري لقد أعذرت في نصر احمدو طاعة ربّ بالعباد عليم

أميطي دماء القوم عنه فانّهسقى آل عبد الدّار كأس حميم

و رسول-عليه السّلام-گفت:

خذي يا فاطمة فقد ادّى بعلك ما عليه و قتل اللّه بسيفه صناديد قريش.و اللّه سميع عليم، و خداى شنواست اقوال ايشان را،و عالم است به احوال ايشان.

إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ ،زجّاج گفت:عامل در«اذ»،تفشلا است، و ديگران گفتند:عامل مضمر است،يعنى اذكر،ياد كن اى محمّد چون همّت كردند دو گروه از شما كه بگريزند.بعضى گفتند:مراد به اين«همّت»عزم است، و بعضى دگر گفتند:مراد خطور بالبال است،و اين اولى تر است براى آن كه عزم بر فرار از زحف معصيت باشد و كبيره بود (1)،و خداى مى گويد: وَ اللّٰهُ وَلِيُّهُمٰا ،و خداى يار ايشان بود،و خدا يار آنان نباشد كه ايشان عزم معصيت كنند.و وجوه«همّ» (2)در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

مفسّران گفتند:اين دو گروه،يكى بنو سلمه بودند از خزرج،و يكى بنو حارثه از أوس،و ايشان جناح لشكر بودند.و رسول-عليه السّلام-چون به غزاة (3)احد رفت،هزار مرد با او بودند،و به يك روايت نهصد و پنجاه مرد.زجّاج گفت:سه هزار مرد بودند.

راوى خبر گويد كه:چون لشكر رسول به جايى (4)رسيدند كه آن را شواظ (5)گويند، عبد اللّه ابىّ سلول خزرجىّ برگشت با سيصد مرد و گفت:چه مهمّ است ما را خويشتن را به دست خود علف شمشير كردن!ابو جابر السّلمى از قفاى او مى رفت و مى گفت:

يا عبد اللّه!از خداى بترس،رسول خداى و مسلمانان را رها مى كنى و مى روى!اين دو گروه نيز همّت كردند كه بروند،توفيق خداى ايشان را دريافت،نرفتند و بر جاى

ص : 43


1- .مب،مر:است.
2- .همۀ نسخه بدلها:همه.
3- .مب،مر:غزاى.
4- .آج،لب:جانبى.
5- .كذا:در اساس،وز،دب،مب،مر:شواذ،آج،لب،فق:شواز،سيرت رسول اللّه(1 ح 25):السّراة،المعارف ابن قتيبه ص 123،124،292،377:الشّراة.

بماندند،و خداى تعالى اين (1)نعمت بر ايشان ياد ايشان داد (2): وَ اللّٰهُ وَلِيُّهُمٰا ،بان لطف لهما،و خداى تعالى يار ايشان بود به لطف (3)كه به ايشان كرد.

و در خبر است كه جابر گفت:كاشك كه تا اين«همّه»ما كرده بودمانى و در حقّ ما اين ولايت (4)آمده بودى كه: وَ اللّٰهُ وَلِيُّهُمٰا .

وَ عَلَى اللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ،و بر خداى بايد تا (5)مؤمنان توكّل كنند،يعنى بر خداى و بر جز خداى نه (6).فايدۀ تقديم«على اللّه»اين است كه گفته شد.

قوله: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ ،«واو»عطف است جمله را بر جمله،و«لام» تأكيد راست،و«قد»تحقيق راست.حق تعالى در اين آيت تذكير نعمت كرد و گفت:خداى تعالى شما را كه مسلمانانى (7)نصرت كرد به بدر.

وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ،«واو»حال راست،در آن حال كه شما ذليل و مهين و ضعيف بودى (8).شعبى گفت:«بدر»نام مردى است كه او را چاهى بود،[آن چاه] (9)به او بازخواندند و آن را بدر نام نهادند.

واقدى گفت:من اين بگفتم با عبد اللّه جعفر و محمد صالح،ايشان انكار كردند و گفتند:خلاف اين است،بل اين اسمى است موضوع اين جايگاه را،چنان كه:

اسماء المنازل و المواضع باشد.هم او گفت:يحيى نعمان غفارىّ (10)را گفتم اين حديث،او گفت من از پيران ما شنيدم (11)كه:اين نام آبى است كه ما را و اسلاف ما را بود،و آن از بلاد غفار است،از بلاد جهينه نيست.

و ضحّاك گفت:نام آبى است بر دست راست مكّه و مدينه،و آن اوّل غزايى بود كه رسول-عليه السّلام-در او قتال كرد،و غزواتى كه رسول-عليه السّلام-به نفس

ص : 44


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+همه.
2- .دب:نعمت بر ايشان فرود و بر ايشان خواند،آج،لب،فق،مب،مر:نعمت بر ايشان فرمود كه خود را جلّ صفاته يار ايشان خواند.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:بود برآن لطف.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آيت.
5- .دب،آج،لب،فق،مب:كه.
6- .مب:و نه بر غير خداى.
7- .وز:مسلمانى،آج،لب،فق،مب،مر:مسلمانانيد.
8- .مب،مر:بوديد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مب،مر:يحيى بن نعمان غفارى.
11- .مب،مر:ما از پيران خود شنيديم.

خود حاضر آمد آنجا بيست و شش غزا بود:

اوّل غزاى أبواء بود،آنگه غزاة بواط بود،آنگه غزاة العشيرة،آنگه غزاة بدر اوّل، آنگه غزاة بدر بزرگ،آنگه غزاة بني سليم،آنگه غزاة السّويق،آنگه غزاة ذي أمرّ، آنگه غزاة احد،آنگه غزاة بحران (1)،آنگه غزاة حمراء الأسد (2)،آنگه غزو (3)بنى النّضير،آنگه غزوة ذات الرّقاع،آنگه غزوة بدر بازپسين،آنگه غزوة دومة الجندل،آنگه[غزاة] (4)خندق،آنگه غزاة بني قريظه،آنگه غزوة (5)بني لحيان،آنگه غزوة بني قرد،آنگه غزوة بنى المصطلق،آنگه غزاة الحديبية،آنگه غزاة خيبر،آنگه فتح مكّه،آنگه غزاة حنين [258-پ]،آنگه غزاة طائف،آنگه غزاة تبوك.

رسول-عليه السّلام-از اين غزوات در نه غزات كارزار كرد (6):در بدر بزرگ،و آن روز آدينه بود بيست (7)هفتم ماه رمضان سنۀ اثنين من الهجرة،سال دوم از هجرت.و در احد،و آن در شوّال بود سال سه ام (8)از هجرت،و (9)خندق و بني قريظه در شوّال بود سال چهارم از هجرت.بني المصطلق و بنى لحيان در شعبان بود سال پنجم.و خيبر در سال ششم.و فتح مكّه در ماه رمضان سال هشتم (10).حنين و طائف در شوّال هم سال هشتم (11).و اوّل غزا كه به نفس خود قتال كرد در او (12)بدر بود،و آخر تبوك.

امّا عدد سرايا،سى و شش سريّه بود:سريّۀ عبيدة بن الحارث بود در زير ثنيّة المروه،و آن نام آبى است از حجاز.و غزاة حمزة عبد المطّلب بود به ساحل دريا،و غزوه (13)سعد ابو وقّاص بود به خرّار.از زمين حجاز،و غزاة مرثد بن ابى مرثد بود به

ص : 45


1- .همۀ نسخه بدلها:نجران.
2- .اساس:غزاة و الأسد،لب:غزاة الأسد،مب،مر:غزاة ذو الأسد،با توجه به آج و چاپ شعرانى تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق:غزاة غزو،مب،مر:غزاى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز دب:غزاة.
6- .دب،آج،لب،فق:كردند،مب،مر:فرمودند.
7- .وز،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .مب،مر:سيم.
9- .مب،مر+غزو.
10- .دب:مكّه در هفتم ماه رمضان،آج،لب،فق:مكه در سال هشتم ماه رمضان،مب،مر:مكه در سال هفتم ماه رمضان.
11- .دب:در شوّال در سال هفتم.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قتال كرد روز.
13- .وز غرو،آج،لب،فق:غزاة.

رجيع،و غزاة منذر بن عمرو بود،و سريّۀ ابو عبيدۀ جرّاح بود به ذى القصّة من طريق العراق،و سريّۀ عمر بن الخطّاب بود به زمين بني عامر،و غزاة علىّ بن ابي طالب بود به يمن،و غزاة غالب بن عبيد اللّه (1)بود به كديد،و غزوۀ (2)اميرالمؤمنين على بود به زمين فدك،و غزوۀ (3)ابن أبى العوجاء السّلمى بود،بني سليم او را و اصحابش را همه آنجا بكشتند،و غزاة عكّاشة بن محصن بود به غمره،و غزاة ابو سلمة بن عبد الأسد بود به قطن (4)،نام آبى است بني أسد را،و غزاة محمّد مسلمه (5)بود به هوازن،و غزوة بشير بن سعد بود الى بني مرّة به فدك،و غزاى (6)دگر هم او را به بعضى زمينهاى خيبر،و غزوۀ (7)زيد بن حارثه به جموم از زمين بني سلمه،و غزاتى دگر هم او را بر حسمى (8)،و غزاتى دگر هم زيد حارثه به طرفى از اطراف عراق،و ديگرى هم او را به وادى القرى،و ديگر عبد اللّه رواحه را به خيبر (9)،و ديگرى عبد اللّه عتيك را هم به خيبر،و ديگرى محمّد مسلمه را به كعب بن اشرف،و ديگرى عبد اللّه بن انيس را به بني هذيل،و ديگرى به چاه معونة،و غزوة الامراء (10)جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه و عبد اللّه بن رواحه به زمين مؤته از شام،و غزاة كعب بن عمير الغفارىّ به ذات أطلاح (11)از زمين شام و او را و اصحاب او را آنجا بكشتند،و غزاة عيينۀ بنى العنبر من تميم، و غزوة (12)غالب بن عبد اللّه الكلبى به زمين بني مرّة،و غزاة علىّ بن ابي طالب به ذات السّلاسل،و غزوۀ ابن ابي حدرد الى بطن إضم،و غزوة (13)عبد الرّحمن بن عوف الى الغابة،و غزوة ابي عبيدة الجرّاح الى سيف البحر،و ديگرى (14)از آن عبد الرّحمن بن

ص : 46


1- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مب:غزاة ابن عبد اللّه،مر:ابن عبيد اللّه،سيرت رسول اللّه:غالب بن عبد اللّه.
2- .آج،لب،فق:غزاة،مب،مر:غزاى.
3- .آج،لب،فق:غزاة،مب،مر:غزاى.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:قطر،با توجّه به مآخذ خبر تصحيح شد.
5- .مب:محمّد بن مسلمه.
6- .دب،آج،لب،فق:غزاة.
7- .آج،لب،فق:غزاة.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به زمين جشمى.
9- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق:كلمه به صورت«و الخيبر»هم خوانده مى شود.
10- .آج،لب،فق:غزاة الامراء.
11- .اساس،وز:اصلاح،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آج،لب،فق:غزاة.
13- .آج،لب،فق:غزاة.
14- .مب،مر+هم.

عوف ذكره الثّعلبى في تفسيره برواية احمد بن حنبل عن عبد الرّزاق عن معمر بن (1)عثمان الخزريّ عن مقسم و هو صاحب الحديث.

قوله: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ،جمع ذليل كعزيز و أعزّة،و حبيب و أحبّه،و لبيب و ألبّه،و شما ذليل بوديد (2)،يعنى شما را عددى و مددى و سازى و آلتى نبود،امّا به عدد سيصد و سيزده مرد بودند.

شعبه روايت كند عن ابي اسحاق عن حارثة بن المضرّب،كه او گفت از اميرالمؤمنين على شنيدم كه او گفت:ما به بدر حاضر آمديم و در ميان ما سوارى كه اسب داشت نبود الّا مقداد أسود،ديگران پا (3)پياده بودند يا (4)هر دو مرد و سه مرد بر شترى بوديم (5).و آن شب كه بر دگر روز كارزار بود (6)،همه كس بخفتند مگر رسول خداى-عليه السّلام-كه او در بن درختى (7)ايستاده بود نماز مى كرد تا صبح بر آمد.

ابو رافع روايت كرد-مولى (8)رسول اللّه-كه گفت:روز بدر مشركان صف كارزار راست كردند،و عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه و پسرش وليد عتبه بيرون آمدند،و آواز دادند:يا محمّد!أخرج إلينا أكفاءنا من قريش،همسران ما را از قريش پيش ما فرست.سه برناى (9)انصارى برخاستند و پيش ايشان رفتند،ايشان گفتند:من انتم فانسبوا لنا،[شما كيستى (10)؟نسب خود] (11)با ما بگويى (12).ايشان نسب (13)بگفتند، گفتند:ما شما را نشناسيم و نخواهيم،ما همسران (14)خود را خواهيم از قريش و بنى اعمام خود را.

ص : 47


1- .وز،دب،آج،لب،فق:معمر عن.
2- .دب،آج،لب،فق:بودى/بوديد.
3- .وز،دب:ما،آج،لب،فق:يا.
4- .مب،مر:و ديگر ياران بعضى پياده بودند و بعضى.
5- .مب،مر:بر شترى سوار بودند.
6- .مب،مر:كه بامداد آن كارزار خواست بود.
7- .دب:بر بن درخت،مب:درخت خارى،مر:درختى خاربنى.
8- .مب،مر:مولاى.
9- .مب،مر:جوان.
10- .مب،مر:كيستيد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب:نام و نشان خود به ما بگويى،مب،مر:نام و نسب خود به ما بازگوييد.
13- .مب،مر+خود.
14- .اساس:سران،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

رسول-عليه السّلام-حمزۀ عبد المطّلب را و عبيدۀ حارث را و علىّ بن ابي طالب را گفت:بيرون شويد (1)به نصرت دين خداى و پيغامبر خداى،و حقّى كه خداى فرستاد او را به آن،چون ايشان باطل آورده اند تا نور خداى بنشانند به آن.ايشان بيرون شدند پوشيده به سلاح (2).مشركان گفتند:من أنتم،شما كيستى (3)؟نسب خود بگفتند.ايشان گفتند:اكفاء كرام،همسرانى (4)كريمانند.و رسول-عليه السّلام-گفته بود عبيد را كه:شيبه تراست و حمزه را كه:عتبه تر است،و على را كه:وليدتر است، هريكى پيش قرن خود[رفتند] (5).

اميرالمؤمنين گويد:با وليد بگرديدم،از ميان ما دو ضربت رفت (6)،من ضربت وليد رد كردم،و او ضربت مرا دست چپ در پيش داشت،دستش بيفگندم.آنگه در ميانۀ حديث گفت:

كأنّى أنظر الى وميض (7)خاتمه في شماله، گفت:پندارى در تافتن نگين انگشتريش مى نگرم كه در دست چپ داشت.آنگه ضربۀ ديگرش بزدم و بيفگندم او را.چون سلاح از او باز كردم،اثر خلوق ديدم بر او،دانستم كه قريب العهد است به دامادى (8)،از آنان كه ايشان را كشتم بر او رقّت آمد مرا.بيامدم حمزه را ديدم با عتبه بر آويخته (9)،و حمزه او را ضربه اى (10)زده بود،سر او در بغل عتبه بود[259-ر].من آواز دادم كه:يا عمّ!سر نگاه دار.حمزه سر از او بجهانيد (11)،من ضربه زدم او را و بيفگندم و بكشتم،و با عبيده نيز مشاركت كردم در قتل شيبه.

آنگه مرا و حمزه را خلاف افتاد در كشتن عتبه.پيش رسول شديم،حمزه گفت:من كشتم او را،و من گفتم:من كشتم (12)او را.رسول-عليه السّلام-هر دو

ص : 48


1- .دب:بيرون شوى،مب،مر:بيرون رويد.
2- .مر:با سلاح.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:كيستيد.
4- .دب،آج،فق:همسران.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب،مر:ضرب ردّ و بدل شد.
7- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق:مب،مر:الى فصّ.
8- .مب،مر:دانستم كه نوداماد است.
9- .دب،مب،مر:در آويخته.
10- .دب:ضربى،مب،مر:ضربتى.
11- .اساس به صورت:«بچهانيد»خوانده مى شود،لب،فق:بجنبانيد.
12- .مب،مر:كشته ام.

جانب مراعات كرد (1)،گفت:يا على!اگر تو نرفتى به يارى حمزه،حمزه (2)با او كفايت بودى،و يا حمزه!اگر على تو را يارى ندادى،تو به رنج افتادى.از پيش رسول برگشتيم خشنود.و عبيدۀ حارث را ضربه اى (3)بر عضلۀ ساق آمده بود و خون بسيار رفته از او.او را بر گرفتند،و او رمق داشت،با پيش رسول بردند،او گفت:يا رسول اللّه!عمّت ابو طالب مى بايست تا حاضر بودى امروز تا بدانستى كه ما اولى تريم به آن بيت كه او گفت در حقّ تو در آن قصيدۀ لامى:

أ لم تعلموا أنّ ابننا لا مكذّبلدينا و لا يعيا (4)بقول الاباطل

كذبتم و بيت اللّه لا تقتلونهو لمّا نماصع (5)دونه و نقاتل (6)

رسول-عليه السّلام-متغيّر شد و اثر خشم بر روى او ظاهر شد و گفت:

رحم اللّه عمّي أبا طالب (7)،خداى بر عمّ من ابو طالب رحمت كناد،اگر امروز حاضر بودى كم از اين نكردى كه شما مى كنيد (8).عبيده بترسيد و گفت:يا رسول اللّه!پناه با خداى مى دهم از خشم خداى و خشم رسول خداى.توبه كردم.رسول-عليه السّلام-گفت:

مرا بر تو خشم نيست،و لكن تو ندانى كه من دوست ندارم كه پيش من ذكر ابو طالب كنند الّا به خير.و عبيده به منزلى كه آن را صفراء گويند (9)با پيش خداى شد،و در قتل ايشان هند بنت عتبه اين بيتها گفت:

ايا (10)عين جودي بدمع سربعلى خير خندف (11)لمّا نسب

تداعى له رهطه غدوةبنو هاشم و بنو المطّلب

ص : 49


1- .مب،مر:را رعايت كرد.
2- .وز،مب،مر+او را.
3- .مب:ضربتى،مر:ضربى.
4- .كذا:در اساس،دب،مب،وز:يعبأ،آج:يعبأ،لب،مر:يعا،فق:لعا،سيرت رسول اللّه(250/1)يعنى.
5- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق:نمانع،مب،مر:نافع.
6- .ضبط بيت در سيرت رسول اللّه(248/1) كذبتم و بيت اللّه نبزى محمّدا و لمّا نطاعن دونه و نناضل
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابو طالب.
8- .دب،آج،لب:مى كنى/مى كنيد.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+از آن زخم.
10- .اساس،وز،دب،لب:فق:مب،مر:يا،با توجّه به آج تصحيح شد.
11- .اساس،وز:كلمه به صورت«خندق»هم خوانده مى شود.

يذوقونهم حرّ أسيافهميعرّونه بعد ما قد شجب

و اخبار متظاهر است به بلاء اميرالمؤمنين على در اين روز،و ابلاء جهد او حتّى أتى على شطر القوم،تا در اخبار هست كه:نيمۀ قوم را او كشت،سى و پنج شجاع معروف را او به تنهايى بكشت چون:عاص وائل سهمى و نوفل بن خويلد و حنظلة ابن أبي سفيان و عثمان و مالك ابناء عبيد اللّه برادران طلحه،و عمّ طلحه را عمر بن عثمان را،و مسعود بن اميّه،و قيس بن الفاكه،و حذيفة بن ابي حذيفه و غيرهم-إلى تمام العدد كه ذكر ايشان در كتب مغازى مشهور است و اسماء ايشان مثبت،بيرون ازآن كه مشاركت كرد با ديگران.

و نوفل بن خويلد آن بود كه پيش (1)هجرت در مكّه ابو بكر را و طلحه را به يك رسن در هم بست،و يك روز تا به شب ايشان را عذاب كرد تا شفاعت كردند قومى و او رها كرد ايشان را.راوى خبر گويد كه:چون رسول-عليه السّلام-بشنيد كه او حاضر است به بدر،دست برداشت و گفت:

اللّهم اكفني نوفلا، بار خدايا كار نوفل مرا كفايت كن،و كان أشدّ النّاس عدواة لرسول اللّه،و از او دشمن تر رسول را نبود.

معمر روايت كند از زهرى كه اميرالمؤمنين على گفت:نوفل را ديدم در كارزارگاه متحيّر مانده چون كسى كه راه از پيش و پس نداند،به جانب او تاختم و ضربه اى زدم او را در سرش بماند و كارى نكرد،بركشيدم ازآنجا و در عش مشمّر بود و ساقش گشاده بزدم (2)هر دو پايش بيفگندم،بيفتاد بكشتمش.چون كارزار به يك سو شد،رسول-عليه السّلام-گفت:

من له علم بنوفل ،كيست كه حال نوفل داند؟من گفتم:

يا رسول اللّه انا قتلته ،منش كشتم.رسول-عليه السّلام-تكبير كرد و گفت:

الحمد للّه الّذي أجاب دعوتي فيه، اسپاس (3)خداى را كه دعاى من در او اجابت كرد.

ابو بكر الهذليّ روايت كرد از زهرى عن صالح بن كيسان كه:يك روز سعيد بن العاص و عثمان بن عفّان در مسجد رسول آمدند در عهد عمر خطّاب (4).امّا عثمان به جايگاهى كه لايق او بود بنشست،امّا سعيد بن العاص به جانبى رفت دورتر و

ص : 50


1- .دب،فق،مب،مر+از.
2- .وز،دب،آج،لب،فق:بودم.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شكر و سپاس.
4- .مب،مر:عمر بن الخطّاب.

بنشست،عمر او را گفت:چرا كرانه مى گيرى؟مى پندارى كه پدرت را من كشتم روز بدر؟و اللّه كه خواستمى كه من كشته بودمى او را،و لكن روز بدر او را ديدم كه مى آمد كالثّور،مانند گاو-و از خشم كف از دهن مى انداخت.از او عدول كردم،او قصد من كرد و مرا گفت:الى أين يا ابن الخطّاب،كجا مى روى اى پسر خطّاب؟ على از پس پشت او درآمد و او را تيغى زد و بيفگند،آنگه تمام بكشت او را،و على حاضر بود،گفت:

اللّهمّ عفوا و غفرا ذهب الشّرك بما فيه (1)، چرا مردمان را احوال گذشته ياد مى دهى؟سعيد بن العاص گفت:و اللّه كه من بخواستمى (2)كه كشندۀ پدرم جز پسر عمّش بودى-علىّ بن ابي طالب-كه او كفوى كريم است.

عروة بن الزّبير گفت از اميرالمؤمنين كه:روز بدر طعيمة بن عدىّ بن نوفل از پيش من بر افتاده[259-پ]بود (3)به نيزه از پشت اسپش بيفگندم (4)چنان كه برنخاست (5)،و گفتم:

و اللّه (6)لا تخاصمنا فى اللّه بعد هذا، به خدا كه پس از اين با ما در حقّ خداى خصومت نكنى،و در باب قتال اميرالمؤمنين و كشتن او مشركان را، و بذل جهد كردن او و تحريض (7)مشركان بر او (8)،اسيد بن إياس گفت:

في كلّ مجمع غاية اخزاكمجذع أبرّ على المذاكى القرّح

للّه دركم أ لمّا تنكرواقد ينكر الحرّ الكريم و يستحيي

هذا ابن فاطمة الّذي افناكمذبحا و قتلة قعصة لم تذبح

اعطوه خرجا و اتّقوا بضريبةفعل الذّليل و بيعة لم تربح

أين الكهول و أين كلّ دعامةفى المعضلات و أين زين الابطح

أفناهم قعصا و ضربا يفتريبالسّيف يعمل حدّه لم يصفح

اين طرفى است از اين قصّه بر سبيل اختصار چنان كه شرط رفته است و شرح و سياقۀ آن در كتب مغازى مشروح باشد.

فَاتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،از خداى بترسيد (9)تا شاكر باشيد (10)،و ثواب شما

ص : 51


1- .دب+اى عمر،آج،لب،فق،مب،مر+يا عمر.
2- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:نخواستمى.
3- .وز+و.
4- .دب،آج،لب،فق:فگندم.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برنخواست.
6- .وز+و.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تحريص.
8- .مب،مر+چنان كه.
9- .آج،لب،فق:بترسى/بترسيد.
10- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.

ثواب شاكران بود.

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ ،ياد كن اى محمّد چون مى گفتى مؤمنان را: أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ ،كفايت نيست شما را كه خداى مدد مى كند شما را به سه هزار فرشته؟ (1)مفسّران خلاف كردند كه اين كه بود و چگونه بود (2).قتاده گفت:روز بدر بود (3)، خداى تعالى مسلمانان را مدد فرستاد (4)به هزار فرشته نخست بار،حيث قال:

فَاسْتَجٰابَ لَكُمْ (5)أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُرْدِفِينَ (6) ،آنگه ايشان را (7)سه هزار كرد حيث قال: بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُنْزَلِينَ ،آنگه ايشان را پنج هزار كرد، حيث قال: بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ ،و پنج هزار مشروط بود و (8)به صبر و تقوى،مؤمنان صبر و تقوى به جاى آوردند،خداى تعالى اين مدد پنج هزار بفرستاد، اين قول قتاده است.حسن بصرى گفت:اين پنج هزار هميشه يار مؤمنانند تا به روز قيامت.عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند:فرشتگان كارزار نكردند بر زمين الّا روز بدر، در دگر كارزارها حاضر آمدند و قتال نكردند،انّما (9)عدد و مدد بودند.

عمير بن اسحاق گويد:روز احد چون مردم به هزيمت برفتند،سعد بن مالك (10)پيش رفته بود و تير مى انداخت تا تير برسيد (11).برنايى (12)از كنارى برآمد (13)و تيرها جمع [مى] (14)كرد و پيش او مى انداخت و مى گفت:إرم يا أبا اسحاق،إرم أبا (15)اسحاق اى بو اسحاق (16)بينداز.چون كارزار تمام شد ما پرسيديم از او (17)،كس او را نشناخت،

ص : 52


1- .آج،لب،فق،مب،مر:كه خداى تعالى مسلمانان را مدد مى فرستاد به هزار فرشته نخست بار.
2- .آج،لب،فق:خلاف كرده اند كه از اين چگونه بود و كه بود،مب،مر:خلاف كردند كه اين چگونه بود.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .آج،لب،فق:خداى تعالى گفت مسلمانان را مدد مى فرستم.
5- .سورۀ انفال(8)آيۀ 9.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 9.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+به.
8- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .مب،مر:ليكن.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(176/3):سعيد بن مالك.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:تا تير تمام شد،وز در حاشيه با خطّى ديگر افزوده:يعنى آخر شد و ديگر نماند.
12- .مب،مر:جوانى.
13- .مب،مر:درآمد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آج،لب:يا ابا اسحق،مر:يا با اسحق.
16- .آج،لب،فق،مب:يا ابا اسحق.
17- .مب،مر:از حال آن جوان هيچ.

بدانستيم كه (1)فرشته بود.

شعبي گفت:روز بدر كرز بن جابر النّجارىّ خواست تا با لشكرى به مدد مشركان آيد.رسول-عليه السّلام-بشنيد،سخت آمد او را.خداى تعالى اين آيت فرستاد: أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ ،كفايت نباشد شما را كه اگر او بيايد به مدد مشركان،من شما را مدد فرستم از فرشتگان به سه هزار فرشته.او نيامد،و خداى تعالى آن مدد نفرستاد.و انّما همان (2)بود كه اوّل هزار (3)فرستاده بود.و بعضى دگر (4)مفسّران گفتند (5):خداى تعالى وعده داد كه اگر صبر كنند و از محارم اجتناب كنند،خداى تعالى مدد فرستد ايشان را در دگر كارزارها به فرشتگان،نكردند و خداى تعالى نفرستاد،و اگر فرستاده بودى در احد آن وهن (6)نيفتادى.در احزاب شرط به جاى آوردند،خداى تعالى مدد فرستاد،چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جٰاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا (7)...،يعنى الملائكة،براى آن كه آن لشكر كه ما از (8)ايشان را نبينيم كه مدد مسلمانان كنند جز فرشتگان نباشند.

و عبد اللّه بن أبي أوفى گفت:نيز در حصار بنى قريظه ما را مدد فرشتگان فرستادند،و آن چنان بود كه ما چند روز حصار مى داديم (9)گشاده نشد،برگشتيم تا برويم و رسول-عليه السّلام-پاره اى غسل (10)بخواست و بر سر نهاد و سر مى شست، جبرئيل آمد و گفت:يا رسول اللّه!سلاح بنهادى و بازگشتى،و فرشتگان سلاح ننهادند هنوز؟رسول-عليه السّلام-خرقه (11)بخواست و در سر بست و آن غسل (12)بر سر نهاده (13)و سر ناشسته سلاح در پوشيد و منادى ندا كرد،و لشكر سلاح بر گرفتند و رفتند

ص : 53


1- .مب،مر+او.
2- .اساس،وز،آج،لب،فق:هم آن،مب،مر:همچنان.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+فرشته.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ديگر از.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:گويند.
6- .مب،مر:آن هزيمت و سستى.
7- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 9.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .مب:چند روز بر در حصار جنگ مى انداختيم،مر:چند روز بر در حصار جنگ مى كرديم.
10- .آج:گل.
11- .وز:خرقه اى.
12- .آج:گل.
13- .آج،لب،فق،مر:نهاد.

با آنكه رنجور و خسته بودند از نشاط مدد فرشتگان تا به بر حصن آمدند (1)،و خداى تعالى سه هزار فرشته را فرستاد و عن قريب فتح برآمد.

بعضى دگر گفتند:وعدۀ پنج هزار روز احد بود به شرط صبر و تقوى،چون به شرط وفا نكردند خداى تعالى مدد نكرد،و آن وهن بيفتاد (2)،اين قول عكرمه و ضحّاك است.

بعضى دگر گفتند:اين روز احد بود.چون ابو سفيان خواست كه رجعت كند و بازآيد،و مى گفت:تا مدينه نستانم نروم.و رسول-عليه السّلام-مستشعر مى بود،از آن اميرالمؤمنين را فرستاد و گفت:برو و بنگر تا (3)ابو سفيان و مشركان چه مى كنند!اگر بر اسپان نشسته اند و شتران پيش كرده،آهنگ مدينه دارند.و اگر بر شتر نشسته اند و اسپان بر قود گرفته (4)آهنگ[260-ر]مكّه دارند.و آنچه بينى كس را مگو تا مرا گويى (5).

اميرالمؤمنين گفت:من بيامدم (6)،ايشان را ديدم بر شتران نشسته و اسپان بر قود گرفته (7)،دانستم كه عزم مكّه دارند.شادمانه (8)شدم،بازآمدم و رسول را خبر دادم،و ما نيز با مدينه رفتيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ ،نه بس است شما را كه خداى تعالى كفايت كرد شما را بازگشتن مشركان از شما؟و ايشان را از شما برگردانيد.و در اين وجه ضعفى هست براى آن كه خلاف ظاهر است.

أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ ،مفضّل گفت:فرق از ميان«مدّ»و«أمدّ»آن است كه هرچه بر سبيل معونت و نصرت باشد،آنجا«امدّه»گويند،و آنچه بر سبيل زياده باشد آنجا«مدّ»گويند،بيانه قوله تعالى: وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ (9)...،و بعضى دگر گفتند:فرق آن است كه«امدّ»در خير مستعمل باشد و«مدّ»در شر،أ لا ترى الى قوله: وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ (10)...،و قوله: أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ (11)

ص : 54


1- .مب،مر:تا به در حصار رسيدند.
2- .مب،مر:آن هزيمت واقع شد.
3- .مر:كه.
4- .آج،فق:اسپان پيش دارند،مب،مر:اسپان پيش كرده.
5- .مب،مر:با كس مگوى تا پيش من آيى.
6- .مب+و.
7- .مب،مر:و عنان اسپان به دست گرفته.
8- .لب:شادمان،مب،مر:شادان.
9- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 27.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 6.
11- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 55.

در شر گفت: وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (1)،و قوله: وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا (2).

و قولى ديگر آن است كه:هر دو لغت است به معنى واحد.

بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ ،از سه تا ده معدود مجموع باشد و مجرور به اضافه، و از يازده تا نود و نه موحّد باشد و منصوب بر تميز،و از صد تا هزار و بالاى آن موحّد و مجرور باشد به اضافه.و«من»تبيين راست.

ابن عامر و حسن و مجاهد و طلحة بن مصرّف و عمرو بن ميمون خوانند:

«منزّلين»،بتشديد على تكثير الفعل،بيانه قوله: وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةَ (3).و ابو حياة خواند:«منزلين»بكسر«زا»و تخفيف،يعنى منزلين النّصر على المؤمنين،و باقى قرّاء خواندند:«منزلين»چنان كه مفعول باشد من الانزال،بيانه قوله: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا (4)...،و قوله: لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاٰئِكَةُ (5).

و«انزال»و«تنزيل»نقل چيز (6)باشد من علو الى سفل،از جهت علو به سفل، آنچه از بالا فرود آرد (7)انزال گويند كانزال المطر،و انزال آب مرد براى آن است كه:

يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ (8) ،هم از بالا فرود مى آيد.

بَلىٰ إِنْ تَصْبِرُوا ،آنگه گفت:اگر صبر كنى (9)بر جهاد و متابعت فرمان خداى و فرمان رسول-عليه السّلام-كنى (10)،نيز شما را مدد فرستد به پنج هزار.گفتند آن كه (11):

أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ ،روز بدر بود،و اين وعده مشروط به صبر و تقوى،كه اگر بر اوامر خداى صبر كنى (12)و از معاصى اتّقا و اجتناب كنى (13)روز احد بود،شرط به جاى نياوردند،خداى تعالى نفرستاد-چنان كه گفته شد.

و قوله: وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه من سرعتهم و (14)وجههم و جهتهم الّتي قصدوا اليها،اگرچه (15)برفور و تعجيل با شما گردند،يعنى

ص : 55


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 15.
2- .سورۀ مريم(19)آيۀ 79.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 111.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 26.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 21.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
7- .دب:فرود آيد،آج،لب،فق:فرود مى آيد.
8- .سورۀ طارق(86)آيۀ 7.
9- .مب،مر:كنيد.
10- .مب،مر:كنيد.
11- .دب،مب،مر:ندارد.
12- .مب،مر:كنيد.
13- .مب،مر:كنيد.
14- .آج،لب،فق،مب،مر+من.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اگر چنان كه.

ابو سفيان در عزم كرّت و رجعت چنان كه رفت چون بازنيامد،خداى نفرستاد.و قولى ديگر آن است كه: مِنْ فَوْرِهِمْ ،من غضبهم،از سر خشم به شما آيند.و اصل هر دو يكى است من فارت القدر اذا غلت.و مستعجل چو (1)تيز باشد،او را فورتى باشد،و نيز آن كس كه خشمگين باشد او را فورتى و جوششى باشد.پس هر دو مجاز است و از روى وضع و اصل كلمه در (2)جوشش ديگ است،و دگر ازآنجا استعاره كردند چنان كه شاعر گفت:

تفور علينا قدرهم فنديمهاو نفثؤها عنهم اذا حميها غلا

الّا آن است كه به قرينۀ«هذا»حمل كردن بر سرعت و استعجال و وجه و رفتن اولى تر است،عرب گويد:رجعت من وجهي هذا و من وقتي هذا و ساعتي هذه،و لا يقال:من غضبي،پس اولى تر است قول اوّل كه: وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا ،أى من جهتهم هذه مسرعين،اگر ايشان هم از اين جا و هم اين ساعت بازگردند دل مشغول (3)مداريد كه من شما را مدد فرستم (4)پنج هزار فرشته.

اگر گويند:يكجا (5)سه هزار گفت،و يكجا (6)پنج هزار،نه مناقضه باشد؟ جواب معتمد آن است كه گوييم:بر اين وجه كه شرح داديم اين سؤال لازم نيست، جواب ديگر آن است بر قول قتاده كه:اوّل هزار بودند،و آنگه سه هزار،و آنگه پنج (7)، هم مناقضه زائل باشد.

و آنان كه گفتند:مدد پنج هزار بود،مختلف شدند.حسن بصرى گفت:جمله پنج هزار بودند،اوّل هزار پس دوديگر تا سه شدند،پس دوديگر تا پنج شدند.و گروهى ديگر گفتند:هشت هزار بود،اوّل سه هزار،و آنگه پنج هزار ديگر مضاف با آن.

مُسَوِّمِينَ ،أى معلّمين،علامت بر كرده من السّيماء و السّيمياء،و هما العلامة،

ص : 56


1- .همۀ نسخه بدلها:چون.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .اساس+اولى تر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .دب،آج،لب،فق+به.
5- .دب،آج،لب،فق:يك جاى،مب،مر:به يك جاى.
6- .آج،لب،فق:يك جاى.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(179/3):پنج هزار.

و قال الشاعر:

مسوّمين بسيما النّار أنفسهملا مهتدين و لا فيها براضينا

ابن كثير و ابو عمرو و عاصم و يعقوب خواندند بكسر«الواو»،بر آنكه فاعل ايشان باشند،يعنى أنّهم سوّموا أنفسهم و خيولهم بعلامات،ايشان علامتى بر خود كرده بودند.و باقى قرّاء خواندند:«مسوّمين»أى معلّمين،براى آن كه ايشان مفعول باشند.

و قرائت اوّل اختيار ابو حاتم است،و دوم اختيار ابو عبيده.

خلاف كردند در علامت ايشان كه چه بود:عمير بن اسحاق روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او صحابه را گفت روز بدر كه:خود را علامت (1)بركنى كه فرشتگان علامت كردند خود را به پاره اى پشم (2)سفيد كه بر بالاى ترك و كلاه نهاده اند.

ضحّاك و قتاده گفتند پاره اى پشم (3)رنگين در پيشانى اسپان و دنبال اسپان بسته بودند.مجاهد گفت:علامت ايشان آن بود كه دنبال اسپان و برشهاى ايشان ببريده بودند.ربيع گفت:علامت آن بود[260-پ]كه بر اسپان ابلق بودند،و علىّ بن ابي طالب و عبد اللّه عبّاس گفتند:دستارهاى سپيد داشتند دنبال دراز به ميان كتف فروگذاشته.

عبد اللّه زبير گفت:عمامه هاى زرد داشتند.زبير بن المنذر گفت عن جدّه ابي اسيد-و او بدرى بود-و مكفوف (4)شده بود-گفت:اگر مرا چشم درست بودى،من شما را آنجا بردمى و آن شعب كه فرشتگان از او بيرون آمدند با شما نمودمى،كه پندارى در ايشان مى نگرم كه مى آمدند با عمامه هاى زرد دنبال دراز فروگذاشته.

عكرمه گفت:بر ايشان سيماى قتال و كارزار بود.سدّى گفت:سيماى مؤمنان بود.

قوله: وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْرىٰ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ ،هاى ضمير راجع است با مدد يا با وعدۀ مدد خداى تعالى گفت:نكرد خداى تعالى آن مدد را و آن وعدۀ دوم (5)كه داد به مدد إلاّ تا شما را كه به مؤمنانيد بشارتى باشد و دلهاى شما ساكن شود و جزعى و

ص : 57


1- .آج،لب،فق،مب،مر:علامتى.
2- .دب:بريشم،مب،مر:ابريشم.
3- .دب،آج،لب،فق:بريشم،مب،مر:ابريشم.
4- .اساس:مكشوف،كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مب:دويم.

فزعى نبود شما را از قلّت خود و كثرت دشمن.

وَ مَا النَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،«ما»نفى است،و نصرت نيست إلاّ از جهت خداى عزيز حكيم،تا از عدد و مدد فرشته نبينى چه از خداى بينى-جلّ جلاله،كه او عزيز است و غالب و كس او را غالب نيست،و حكيم است به حكمت و مصلحت،نصرت كند گاه به حجّت و گاه به مدد فرشتگان و گاه به غلبه و ظفر.

لِيَقْطَعَ طَرَفاً ،«لام»متعلّق است بقوله تعالى: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ ،و خداى تعالى شما را به بدر نصرت كرد تا ببرّد طرفى از كافران (1)كه دشمنان شمااند، يعنى گروهى را هلاك كند از ايشان،و اين«قطع»عبارت است از هلاك،نظيره قوله: فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا (2).

سدّى گفت:معنى آن است تا ركنى از اركان شرك بيران كند (3)به قتل و أسرتا روز بدر چهل كس را از معروفان مشركان بكشتند،و چهل را اسير گرفتند. أَوْ يَكْبِتَهُمْ ،يا به روى درآرد ايشان را،و اين عبارت باشد از مذلّت و قهر و غلبه بر ايشان.كلبى گفت:مراد از«كبت»هزم است،تا ايشان را منهزم كند.پس قطع قتل باشد،و كبت،أسر-چنان كه رفت.

مؤرّج گفت:أى يحزنهم،تا ايشان را محزون و دژم كند.نضر بن شميل گفت:

يغيظهم،به خشم آرد ايشان را.مبرّد گفت:ظفر دهد بر ايشان،سدّى گفت:لعنت كند بر ايشان.ابو عبيده گفت:هلاك كند ايشان را،بعضى اهل لغت گفتند:اصل يكبتهم يكبدهم،و«تا»مبدّل است از«دال»لقرب مخرجيهما (4)،و به معنى آن كه:

يصيبهم في اكبادهم،تا جگر ايشان را برنجاند به حزن و عداوت و خشم و بسوزاند،و عرب دشمن را وصف كند به سواد الكبد،كما قال الأعشى:

فما احشمت من اتيان قومهم الاعداء و الاكباد سود

همانا آن خواست كه جگر به عداوت (5)سوخته شود سياه گردد،و«دال» (6)

ص : 58


1- .مب،مر+را.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 45.
3- .مب،مر:ويران كند.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مخرجها.
5- .اساس:عداو،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+متقارب.

و«تا»متعاقب باشند،يقال:هرد الثّوب و هرته اذا خرّقه فَيَنْقَلِبُوا خٰائِبِينَ ،برگردند نوميد از آنچه اميد داشته باشند از ظفر و فتح و فوز به غنيمت و مانند اين.

لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ -الآية.در سبب نزول آيت خلاف كردند.عبد اللّه مسعود گفت:سبب آن بود كه رسول-عليه السّلام-[خواست] (1)تا دعا كند بر آنان كه روز احد به هزيمت بشدند از جملۀ اصحاب او-و آن بيشتر صحابه بودند-خداى تعالى گفت:من توبۀ ايشان پذرفتم (2)،كار ايشان به تو نيست به من است،تا توبۀ ايشان قبول كنم يا عذاب كنم ايشان را كه ظلم كردند.

عكرمه و مقسم گفتند:مردى از هذيل نام او عبد اللّه بن قميئه روز احد روى رسول-عليه السّلام (3)- خون آلود كرد.رسول-عليه السّلام-بر او دعا كرد،خداى تعالى تيسى را بر او مسلّط كرد تا او را به سرو (4)بكشت،و (5)عتبۀ ابو وقّاص (6)سنگى بر سر رسول زد و سنگى ديگر بزد و (7)دندان رسول بشكست،و رسول بر او دعا كرد،گفت:

بار خدايا!سال بر مگردان بر او تا بميرد كافر.سال برنگشت كه او بر كفر بمرد، خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ربيع و كلبى گفتند:رسول-عليه السّلام-همّت كرد (8)كه بر كافران دعا كند روز احد،خداى تعالى گفت:توقّف كن،و آيت فرستاد براى آن كه دانست كه از ايشان باشند جماعتى كه ايمان آرند.

انس مالك روايت كند كه:روز احد رسول را-عليه السّلام-شجّه بر سر آمد بر ابروش و سنگى بر رويش آمد و دندانش شكسته شد.رسول-عليه السّلام-با كناره شد و آبى بخواست و روى مى شست و مى گفت:

كيف يفلح قوم خضّبوا وجه نبيّهم بالدّم، چگونه فلاح يابند گروهى كه روى پيغمبرشان به خون برجند (9)،و او ايشان را

ص : 59


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:پذيرفتم.
3- .دب،آج،لب،فق+را.
4- .مب،مر:به شاخ.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گويند.
6- .مب،مر:عتبة بن ابى وقّاص.
7- .مب،مر:زد و دو،فق:بر دو.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كردى.
9- .كذا:در اساس،وز،دب،لب،آج،بركشند،مب،مر:پيغمبر خود را خون آلود كنند.

با خداى خواند،خداى تعالى اين آيت فرستاد،و شعبى و محمّد بن اسحاق بن يسار گفتند:روز احد چون كارزار منقرض شد،جماعتى مشركان بر بالايى شدند.رسول -عليه السّلام-گفت:برانى (1)اينان را[از] (2)اين جا.ايشان را براندند،و رسول -عليه السّلام-برآن بالا شد و بنگريد،هند را ديد و جماعتى زنان با او،مر كشتگان مسلمانان را مثله مى كردند گوش و بينى و انگشتان و مذاكير مى بريدند و با رشته مى كردند (3).و هند-عليها اللّعنة (4)-شكم حمزه بشكافته بود و جگر او بگرفته و در دهن نهاده خواست تا بخايد (5)،خداى تعالى تمكين نكرد و در دهن او سنگى شد.آن ملعونه بر بالايى شد و به آواز بلند اين بيتها مى خواند:

نحن جزيناكم بيوم بدرو الحرب بعد الحرب ذات السّعر (6)

ما كان عن عتبة لي من صبرأبي و عمّي و أخي و بكري

شفيت نفسي و قضيت نذريو سكّن القتلى غليل صدري

عبد اللّه بن جحش پيش از كارزار احد گفت:بار خدايا![261-ر]اگر فردا ما را ملاقات به اين كافران شود،من مى خواهم تا شكمم بشكافند و گوش و بينى (7)ببرند تا روز قيامت با پيش تو آيم،تو گويى:اين معامله با تو چرا كردند؟من گويم:

براى تو،چون كارزار برفت همچنان كردند.يكى از جملۀ صحابه كه اين سخن شنيده بود از او،گفت:امّا اين مرد آنچه خواست[در دنيا بدادند او را،و آنچه خواست] (8)در قيامت هم بدهند.

چون رسول-عليه السّلام-آن ديد كه با حمزه و صحابه كرده بودند از مثله، گفت:اگر ما را بر اينان دست بود مكافات اين باز كنيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 60


1- .آج،لب،فق،مب،مر:برانيد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب،مر:و با ريسمانى مى كشيدند.
4- .مب،مر:هند ملعونه.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا بخورد.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،سيرت رسول اللّه(677/2):ذات سعر.
7- .مب،مر+مرا.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عطا گفت و عبد اللّه عمر كه:رسول-عليه السّلام-چهل بامداد جماعتى را از ملوك كنده لعنت كرد،و ابو سفيان را و حارث بن هشام را و صفوان بن اميّه را،پس اين آيت آمد،و آيت اگرچه به لفظ عموم است،مراد خصوص است،يعنى ليس لك من أمر (1)هؤلاء شىء.و گفته اند:«لام»به معنى«الى»است،و اين دو حرف متعاقب باشند در چند فعلها،يقال:دعوته لكذا و الى كذا،و هديته لكذا و الى كذا، قال اللّه تعالى: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا (2)...،و قال تعالى: سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ (3)...،و اگر بر ظاهر حمل كنند اولى تر باشد براى آن كه معنى آن است كه:تو را از اين كار چيزى نيست،يعنى لا تملكه و لا يختصّ بك و لا يتعلّق بك،و چون «الى»گويى،معنى آن باشد (4):كار اينان با تو مفوّض و موكول نيست،و هر دو معنى يكى است و از ظاهر عدول نكردن اولى تر باشد.

أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ ،يا توبۀ اينان بپذيرد يا عقاب كند اينان را.اگر توبه پذيرد فضل كرده باشد،و اگر عذاب (5)كند عدل كرده باشد.و قرينۀ مخصّص اين است كه در آيت گفت،يعنى از باب قبول توبه يا عذاب كردن اينان به تو تعلّق ندارد.

و در نصب او دو وجه گفتند:يكى آن كه معطوف است على قوله: لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ، أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ ،[و وجهى ديگر آن است (6):

«او»به معنى«الّا ان»باشد،كقولهم:لألزمنّك او تعطيني حقّي،و قول امرؤ القيس:

نحاول ملكا او نموت فنعذرا

المعنى:الّا ان يتوب عليهم او يعذّبهم] (7)ابو حاتم گفت:نصب او به اضمار «ان»است،و التّقدير:ليس لك من الامر شىء أو من ان يتوب عليهم (8)،آنگه

ص : 61


1- .آج،لب،فق،مب،مر:من الامر.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 43.
3- .سورۀ آل عمران(3)193.
4- .مب،مر+كه.
5- .مب،مر:عقاب.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،مب،مر+المعنى الّا ان يتوب عليهم او يعذّبهم او من ان يعذّبهم.

«أن»بر جاى بدل امر باشد و در محلّ مصدر افتاده بود،المعنى:ليس لك من امرهم شىء من قبول توبتهم،او من عذابهم،و اين وجه از هر دو قريب تر است،و اين قول ابو حاتم است،و آن دو قول اختيار فرّاء.

آنگه حق تعالى بيان كرد كه:چرا تو را هيچ نيست از كار اينان؟گفت (1):براى آن كه ملك آسمان و زمين و آنچه در آسمان و زمين است همه خداى راست،هركسى مالك آن قدر باشند (2)كه او را تمليك كند.چون همه او راست،آن را كه خواهد بيامرزد،و آن را كه خواهد عذاب كند،و آن را كه بيامرزد به رحمت بيامرزد، و آن را كه عذاب كند باستحقاق (3)كند كه او آمرزنده و بخشاينده است.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 130 تا 140

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا اَلرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اِتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ (131) وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سٰارِعُوا إِلىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْكٰاظِمِينَ اَلْغَيْظَ وَ اَلْعٰافِينَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ (134) وَ اَلَّذِينَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اَللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلىٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِينَ (136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ (137) هٰذٰا بَيٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138) وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ اَلْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اَلْأَيّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَيْنَ اَلنّٰاسِ وَ لِيَعْلَمَ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدٰاءَ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ اَلظّٰالِمِينَ (140)(4)

ترجمه

اى آنان كه گرويده ايد (5)مخوريد (6)زيادت حرام بارها دوباره كرده (7)،و بترسيد (8)از خداى تا همانا فلاح يابيد (9).

و بترسيد (10)از آن آتش كه نهاده اند (11)كافران را.

و فرمان بريد خداى را و پيغامبر (12)را تا همانا بر شما رحمت كنند.

و بشتابيد (13)به آمرزش از خدايتان و بهشتى كه پهناى آن آسمان و زمين بود

ص : 62


1- .چاپ شعرانى(183/3)+ وَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ...
2- .مب،مر:باشد.
3- .مب،مر+عذاب.
4- .وز،دب:الرّبا.
5- .دب:گرويده اى/گرويده ايد.
6- .دب:مخورى/مخوريد.
7- .آج،لب،فق:حال آنكه افزونيها بود فزون گردانيده.
8- .دب:بترسى/بترسيد.
9- .دب:فلاح يابى/فلاح يابيد،آج،لب،فق:تا مگر شما رستگارى يابيد.
10- .دب:و بترسى/و بترسيد.
11- .آج،لب،فق:كه ساخته گردانيده است.
12- .آج،لب،فق:پيغامبر فرستاده.
13- .دب:و بشتابى/بشتابيد.

كه نهاده اند (1)براى پرهيزگاران.

آنانى كه هزينه كنند (2)در توانگرى و درويشى و فروبرندگان خشم (3)و عفوكنندگان از مردمان،و خداى دوست دارد نيكوكاران را.

و آنان كه چون بكنند زشتى يا بيداد كنند بر خود،ياد كنند خداى را و آمرزش خواهند براى گناهشان،و كيست كه بيامرزد گناهان مگر خداى و مقام نكنند بر آنچه كرده باشند،و (4)ايشان دانند.

ايشان پاداش شان (5)آمرزش بود از خدايشان و بهشتهايى (6)كه مى رود در (7)زير آن جويها،هميشه باشند در آن (8)و نيك مزد بود اين كنندگان را (9).

[261-پ] بگذشت از پيش شما سنّتها برويد (10)در زمين بنگريد (11)كه چگونه بود عاقبت (12)به دروغ دارندگان.(13) اين بيانى است (14)مردمان را و

ص : 63


1- .وز،دب:بجارده اند.
2- .آج،لب،فق:نفقه مى كنند.
3- .آج،لب،فق:فروخورندگان خشم.
4- .آج،لب،فق+ حال آنكه.
5- .وز،دب:پاداششان،آج،لب،فق:پاداش ايشان.
6- .آج،لب،فق:و بستانهايى.
7- .وز،دب:از.
8- .وز،دب:آنجا.
9- .آج،لب،فق:و نيكامزد كاركنندگان.
10- .دب:بروى/برويد،آج،لب:بر شويد،لب،فق:پس برويد.
11- .دب:بنگرى/بنگريد.
12- .آج،لب،فق:انجام كار.
13- .اساس،وز،دب،آج،لب،مب:موعظة،نيز چاپ شعرانى(184/3)،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق:اين قرآن هويدا شدنى براى.

لطفى (1)و پندى پرهيزگاران (2)را.

و اندوهگين (3)مباشيد (4)و شما بلندتر باشيد (5)اگر ايمان آورديد (6).

اگر برسد شما را رنجى (7)پس رسيد (8)ايشان را جراحتى مانند آن،و اين روزگار مى گردانيم ميان مردمان و تا بداند خداى آنان را كه بگرويدند و بگيرد از شما گواهان (9)،و خداى دوست ندارد بيدادكاران را.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا الرِّبَوا - (10)الآية،وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم آن است كه:قديم-جلّ جلاله-چون ذكر عذاب كرد و آن كه او را هست كه آن را[كه] (11)مستحق بود عذاب كند يا عفو كند،از آن وجوه و افعال كه برآن مستحقّ عذاب شوند (12)يكى بگفت،و آن«ربا»ست،و آن آن است كه (13):در جاهليّت دادند و بر دست داشتند.

عطا و مجاهد گفتند (14):در جاهليّت مردى را بر كسى دينى بود (15)مؤجّل،وقت حلول اجل درآمدى مطالبت كردى.مرد گفتى:در اجل بيفزاى تا در مال بيفزايم، خداى تعالى اين حرام كرد و نهى كرد از او و گفت: لاٰ تَأْكُلُوا الرِّبَوا .

و بيان كرديم كه:اصل او در لغت و شرع زيادت بود.و از وجوهى كه گفته اند در تحريم ربا،معتمد آن است كه مصلحت دينى به او (16)تعلّق دارد،كه خداى تعالى

ص : 64


1- .آج،لب،فق:و راهنمونى.
2- .دب،آج،لب:بر پرهيزگاران.
3- .آج،لب،فق:اندوهگن.
4- .مب:مباشى/مباشيد،آج،لب،فق:مشويد.
5- .دب:باشى/باشيد،آج،فق:غالب ترانيد.
6- .آج،لب،فق:اگر هستيد باور دارندگان.
7- .وز،دب:جراحتى،آج،لب،فق:خستگى.
8- .وز،دب:برسيد.
9- .دب:گوايان.
10- .اساس،وز،دب،آج،لب:الرّبا.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:شدند،با توجّه به وز تصحيح شد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رباست كه.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اگر.
15- .دب،آج،لب،فق،مب:بودى.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بدو.

داند كه صلاح چيست در آن،و ما را به آن طريق نيست.و وجوهى بر سبيل تقريب گفتند،يكى آن كه:تا فرق باشد (1)ميان بيع و ربا،وجهى دگر آن كه:تا اظهار عدل باشد در آن كه چندان بستاند كه داده باشد.دگر آن كه:تا تحريض (2)باشد بر مكارم اخلاق و انظار معسر بى زيادتى،و قرض دادن و دستگيرى درماندگان كردن بى ضرورتى كه عايد بود يا محتاج،و اين وجه بازپسين از صادق-عليه السّلام-روايت كرده اند (3)،و در تكرار اين حكم اين جا با آن كه در سورة البقرة گفته بود: وَ أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا (4)...،دو وجه گفتند:يكى تأكيد و توثيق تحريم را،و ديگر آن كه:

آنجا به لفظ تحريم است،و اين جا به لفظ نهى تا معلوم شود كه تحريم او على أبلغ الوجوه است كه ره (5)منع از حكيم در تكليف بيش از اين دو نباشد.

قوله: أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً ،نصب او بر حال است از«ربا»كه مفعول است،و «ضعف»چيز (6)مثلش باشد،و گفته اند:دو مثلش باشد،و از خداى بترسيد تا فلاح يابيد،و«فلاح»نجاح و ظفر به مراد باشد. وَ اتَّقُوا النّٰارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ ،و بترسيد (7)از آن آتش كه براى كافران بجارده اند (8).

اگر گويند:چون دوزخ براى كافران و فاسقان بجارده اند (9)،چرا كافران را تخصيص كرد؟گوييم،از اين چند جواب است:يكى آن كه دوزخ اگرچه معدّ است براى هر دو،و لكن ذكر آنان[كرد] (10)كه مقطوع عليهم اند دون آنان كه مجوّز است در حقّ ايشان،و اين جواب بر اصل (11)ما روان باشد،بر مذهب اهل وعيد نرود.

جواب ديگر از اين آن است كه:اين آتشى است مخصوص كه در آنجا كافران باشند دون فاسقان،چه دوزخ (12)منازل و دركات است،و هر گروهى را دركه اى باشد تا منافقان در درك اسفل باشند از آن.و جوابى ديگر از او آن است

ص : 65


1- .دب+در.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تحريص.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روايت كنند.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 275.
5- .مب،مر:راه.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
7- .دب،آج،لب،فق:و بترسى/و بترسيد.
8- .مب،مر:كافران معد و مهيّا كرده اند.
9- .مب،مر:مهيّا كرده اند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مب،مر+مذهب ما.
12- .مب،مر+را.

كه:اين از آن خاص است كه با او دليل است بر عام،أعني اين خاص است و عمومش به دليل ديگر دانند (1)،نظيرش قوله: كُلَّمٰا أُلْقِيَ فِيهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قٰالُوا بَلىٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِيرٌ،فَكَذَّبْنٰا (2)...،و معلوم است كه جملۀ اهل دوزخ اين نگويند،و مثله قوله: إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ (3)،و معلوم است كه همۀ اهل دوزخ تسويه نكرده اند ميان خدا و شيطان (4)و اعداد و استعداد و اهبه و اتّخاذ به يك معنى باشد. آنگه چون ذكر دوزخ كرد و عذابى كه نهاده است كافران را،ترغيب كرد مكلّفان را در آن كه طريقى سپرند كه ره (5)نجات باشد و به رحمت انجامد،و آن طاعت خداست.و«طاعت»بگفتيم كه:موافقت امر و اراده باشد،و نيز طاعت رسول براى آن كه طاعت رسول در آنچه فرمايد همچنان واجب است كه طاعت خداى تعالى در اوامرى كه كند[262-ر]از واجبات،و در اين آيت اگر بر خصوص گيرند امر باشد به ترك ربا و بيان تحريم او،و اين به سمع توان شناختن و به قول رسول.

لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ،تا باشد كه بر شما رحمت كنند،و معنى«لعلّ»ترجّى باشد، و اين بر خداى تعالى روا نبود جز (6)آن است كه راجع نيست با خداى تعالى،بل راجع است با مكلّفان،و معنى آن كه:اگر طاعت خدا و رسول دارى (7)،اميد رحمت بود شما را،پس اميد راجع با ماست نه با خداى تعالى.

وَ سٰارِعُوا إِلىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ،نافع و ابن عامر خوانند:«سارعوا»بى«واو» عطف،باقى قرّاء به«واو»خوانند: وَ سٰارِعُوا .و در مصاحف اهل شام بى«واو» است،و در مصاحف اهل عراق به«واو»،امر است و ترغيب از خداى تعالى مكلّفان را به مسارعت و شتافتن به كارهايى كه موجب مغفرت و بهشت بود از توبه و عمل صالح،و معنى على أحد الوجهين إمّا دريافتن قبل الفوت و إمّا تباطى و تثاقل ناكردن -چنان كه برفت.

ص : 66


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .سورۀ ملك(67)آيۀ 8 و 9.
3- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 98.
4- .دب:ميان دوزخ اين نگويند خدا و شيطان.
5- .دب،آج،لب،فق:كه در او.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جواب.
7- .مب،مر:داريد.

و مفسّران خلاف كردند (1)كه كدام فعل مراد است به آيت كه جالب و سبب مغفرت بود.عبد اللّه عبّاس گفت:اسلام است،ابو العاليه و ابو روق گفتند:هجرت است،اميرالمؤمنين على گفت:اداى فرائض است،عثمان بن عفّان گفت:اخلاص است،انس مالك گفت:تكبير افتتاح است در نماز،سعيد جبير گفت:اداى طاعات است،يمان گفت:نماز پنج است،ضحّاك گفت:جهاد است،عكرمه گفت:توبه است،مقاتل گفت:عمل صالح است،ابو بكر ورّاق گفت:كار كردن بر معروف و بازايستادن از منكر،بعضى دگر گفتند:نماز آدينه و جماعت است، و حمل كردن بر عموم اولى تر است براى آن كه تنافى نيست ميان اينان.

وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ ،آنگه مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاى او بنهاد،چنان كه: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (3)،و قوله: مٰا خَلْقُكُمْ وَ لاٰ بَعْثُكُمْ إِلاّٰ كَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ،أى كخلق نفس واحدة،و شواهد اين از اشعار گفته شده است،و آن بسيار باشد در كلام عرب آنجا كه لبسى نبود.

و تخصيص«عرض»براى مبالغه كرد كه در غالب عادت طول بيش از عرض باشد،يعنى چون عرض چندين باشد طول چه باشد!زهري گفت:اين وصف عرض است،و امّا طولش جز خداى نداند،و مثال اين در معنى: مُتَّكِئِينَ عَلىٰ فُرُشٍ بَطٰائِنُهٰا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ (4)،چون آستر از استبرق باشد،افره (5)از چيزى باشد به از آن.و بعضى اهل معانى گفتند:مراد نه عرض است كه خلاف طول باشد،و انّما مراد سعت و فراخى و بزرگى است،چنان كه عرب گويد:أعرض من الدّهنا (6)،أى أوسع،قال جرير:

لجّت امامة في عذلي و ما علمتعرض السّماوة روحاتي و لا بكري

و قال آخر:

تجيز بنا عرض الفلاة و ما لناعليهنّ الّا و خزهنّ شفا

و قال آخر:

كأنّ بلاد اللّه و هى عريضةعلى الخائف المطلوب كفّة حابل

ص : 67


1- .مب،مر+در آن.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
4- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 54.
5- .آج،لب،فق،مب:ابره.
6- .وز:من الذّهب،مب،مر:من الدّنيا.

و اين كنايت باشد از سعت و فراخى بهشت،آنگه على التّقريب بخواطر السّامعين تشبيهى كرد آن را به عرض آسمان و زمين،چنان كه گفت: مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ (1)،و مراد تأبيد است و مبالغه در طول مدّت.

و در خبر آمده است كه:ملك روم نامه نوشت به رسول-عليه السّلام-و گفت:

تو ما را با بهشتى مى خوانى كه عرض او چند آسمان و زمين است،پس دوزخ كجا باشد؟رسول-عليه السّلام-گفت:يا سبحان اللّه!چون روز درآيد،شب كجا باشد! و انس مالك را پرسيدند كه بهشت در آسمان است يا در زمين؟گفت:و (2)بهشت در كدام آسمان و زمين گنجد!گفتند:پس كجاست؟گفت:بالاى هفت آسمان است در زير عرش،و قتاده گفت:در روايت چنين آمد كه بهشت بالاى هفت آسمان است و دوزخ در زير هفتم زمين.

و ابو مسلم محمّد بن بحر (3)الاصفهانى گفت:اين نه عرض است كه خلاف طول باشد،اين عرض از معارضه است كقولهم:هذا الثّوب عرضه كذا،أى قيمته الّتي يعارض بها،يعنى آن (4)قيمت كه به آن معارضه كنند او را.پس بر اين قول، معنى اين (5)باشد كه:بهشتى كه هفت آسمان و هفت زمين ارزد،و فيه بعض التعسّف،براى آن كه فهم و وهم سامع سبق نبرد به اين. أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ،و اين دليل باشد بر آنكه بهشت (6)آفريده است كه آنچه معدوم باشد معدّ نبود،و دوزخ نيز كه:

أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ (7) ،گفت آن را.

آنگه وصف كرد آن متّقيان را كه بهشت براى ايشان بجارده است (8)،گفت:

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ ،آنان كه مال نفقه و هزينه كنند در خوارى و دشوارى (9)،در توانگرى و درويشى،اوّل خلقى از اخلاق ايشان كه موجب بهشت بود ايشان را،سخاوت شمرد.و رسول-عليه السّلام-گفت:

الجنة دار الاسخياء ،بهشت

ص : 68


1- .سورۀ هود(11)آيۀ 107 و 108.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .اساس،وز،مت:بحير،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
5- .همۀ نسخه بدلها:آن.
6- .مب،مر+و دوزخ هر دو.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 24.
8- .مب،مر:مهيّا كرده است.
9- .دب،آج،لب،فق:دشخوارى.

سراى سخاوتيان است.و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

السّخيّ قريب من اللّه،قريب من الجنّة،قريب من النّاس،بعيد من النّار،و البخيل بعيد من اللّه،بعيد من الجنّة،بعيد من النّاس،قريب من النّار،و لجاهل سخىّ احبّ الى اللّه من عالم بخيل، گفت:سخى نزديك است به خدا و به بهشت و به مردمان (1)،دور است از دوزخ و بخيل دور است از خداى[262-پ]و بهشت و مردمان،و نزديك است به دوزخ،و خداى تعالى سخى جاهل را دوست تر (2)دارد ازآن كه عالمى بخيل را.

و انس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:سخاوت درختى است در بهشت شاخهاى (3)آن در دنياست،هركه دست به شاخى از شاخهاى (4)او زند او را به بهشت برد،و بخل درختى است در دوزخ،شاخهاى (5)آن در زمين است،هركه دست به شاخى از شاخهاى (6)او زند او را به دوزخ برد.و رسول-عليه السّلام-گفت:

تجافوا (7)عن ذنب السّخيّ فانّ اللّه اخذ بيده كلّما عثر ،گفت:از گناه سخى درگذرى (8)كه خداى دست گير او بود هركجا بيفتد.

وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ ،و آنان كه خشم فروبردند (9)،و براى آن«كظم»گفت كه مرد خشم گرفته چون ممتلى باشد از آن خشم،و راحت ممتلى در آن بود كه قذف كند از روى تشبيه او را از خشم به گلوا (10)مى برآيد (11)تا به دهن او فروبرد و بر زبان نراند و امضا نكند و اظهار،رسول-عليه السّلام-گفت:

من كظم غيظا و هو يقدر على انفاذه ملاه اللّه امنا و ايمانا، هركه خشمى فروبرد (12)و او تواند تا آن خشم از پيش ببرد،خداى تعالى (13)او را پر از امن و ايمان باز كند.و اصل«كظم»حبس الشّىء عند امتلائه باشد،يقال:كظمت القربة اذا ملأتها ماء.و مجارى آب را«كظائم»خوانند

ص : 69


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .مر:دوستر.
3- .شاخهاى/شاخه هاى.
4- .شاخهاى/شاخه هاى.
5- .شاخهاى/شاخه هاى.
6- .شاخهاى/شاخه هاى.
7- .كذا:در اساس،وز،مب،مر،دب:تجافرا،ديگر نسخه بدلها:تجاوزا.
8- .مب،مر:درگذريد.
9- .وز،دب،آج،لب،فق:فروبرند،مب،مر:فروخورند.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به گلو.
11- .فق،مب،مر:بر مى آيد.
12- .مب،مر:فروخورد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+دل.

براى آن كه به آب ممتلى باشد،يكى را كظامة گويند،و از اين جا گويند:اخذت بكظمه،أى بمجاري نفسه،براى آن كه آن مجارى از نفس ممتلى باشد.و«كظم الابل»آن باشد كه نشخوار در شكم جمع كند بر نيارد،و شتر اين عند فزع و جهد كند،قال الاعشى يصف رجلا مهيبا تهابه الابل لأنّه يسخرها للأضياف:

و تكظم البزل منه حين تبصرهحتّى تقطّع في أجوافها الجرر

و رجل كظيم و مكظوم اذا كان ممتليا غمّا و حزنا،قال اللّه تعالى: وَ ابْيَضَّتْ عَيْنٰاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ (1)كَظِيمٌ (2)،و قال: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (3)،و قال عبد المطّلب بن هاشم:

و حضضت قومي و احتسبت قتالهمو القوم من خوف المنايا كظّم

و در خبر مى آيد:

ما من جرعة احمد عقبى من جرعة غيظ مكظوم، گفت:هيچ جرعه نيست عاقبت آن پسنديده تر از جرعۀ خشم كه بنده فروبرد.

و انس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هركس كه او خشمى فروبرد و او قادر بود كه آن خشم براند،خداى تعالى روز قيامت او را بخواند بر سر خلقان و مخيّر كند او را در حور العين تا هركدام كه خواهد اختيار كند،و شاعر گفت:

و اذا غضبت فكن وقورا كاظماللغيظ تبصر ما تقول و تسمع

فكفى به شرفا تصبّر ساعةيرضى به عنك الاله و ترفع

و رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ جرعه نيست كه خداى دوست تر (4)دارد از جرعۀ خشم كه بنده فروبرد،يا جرعه اى از صبر كه بر مصيبتى فروبرد.

وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ ،رياحى (5)و كلبي گفتند:مراد به اين«ناس»مملوكان و بردگانند كه چون ايشان گناهى كنند تو عفو كنى.زيد بن اسلم گفت:عمّن ظلمهم و اساء اليهم،عفو كنند (6)از آنان كه بر ايشان ظلم كنند و با ايشان اساءت كنند (7).

ص : 70


1- .آج،لب،فق،مب،مر:و هو.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 84.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 17.
4- .مب:دوستر.
5- .اساس،دب،لب،فق،مر:رباحى(بدون نقطه)،وز:رباحى،آج،مب:رياحى.
6- .اساس،وز:نكنند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مب،مر:بدى كنند.

مقاتل بن حيّان گفت،روايت كردند ما را كه:رسول-عليه السّلام-چون آيت بخواند، گفت:اينان در امّت من كم نباشند (1)مگر كسى كه خداى او را عصمت كند.

ابو هريره روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-با ابو بكر در مجلسى حاضر بود، مردى از جملۀ حاضران در پوستين ابو بكر افتاد،و رسول-عليه السّلام-مى خنديد و تبسّم مى كرد.چون ابو بكر به جواب درآمد و بعضى سخنهاى او را جواب كرد،رسول -عليه السّلام-خشم گرفت و برخاست و برفت.ابو بكر برخاست و از قفاى رسول -عليه السّلام-برفت و گفت:اى رسول اللّه!اين مرد مرا دشنام مى داد،تو تبسّم مى كردى.چون من به جواب بعضى سخنهاى او مشغول شدم،خشم گرفتى و برخاستى و جا رها كردى (2)؟گفت:بلى،آنگه كه او تو را دشنام مى داد و تو خاموش بودى،فرشته اى ايستاده بود كه جواب مى داد براى تو،مرا از آن تبسّم مى بود (3).چون تو به جواب درآمدى (4)،فرشته برفت و شيطان درآمد،و من جايى كه شيطان حاضر باشد ننشينم آنجا (5).سه كلمه از من بشنو يا با بكر (6)!بنده (7)نباشد كه مظلمتى فروبرد و عفو بكند (8)از آن الّا (9)و خداى تعالى نصر او عزيز گرداند،و هيچ بنده نباشد كه در سؤال بر خود بگشايد براى كثرت مال الّا خداى تعالى او را درويشى بيفزايد[و هيچ بنده اى نباشد كه او در عطايى وصلتى (10)بگشايد و الّا خداى تعالى او را مال بيفزايد] (11)،و قال عروة بن الزّبير:

لن (12)يبلغ المجد اقوام و ان كرمواحتّى يذلّوا و ان عزّوا لأقوام

و يشتموا فترى الألوان مشرقةلا عفو ذلّ و لكن عفو احلام

وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ،مقاتل گفت:معنى آن است كه اين چيزها كه از

ص : 71


1- .آج،لب،فق:كم شدند،مب،مر:كم شده اند.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و جا به ما بازگذاشتى.
3- .مب،مر:مى آمد.
4- .مب،مر+آن.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو.
6- .وز،دب،آج،لب،فق+هيچ،مر+بدان كه هيچ.
7- .وز،دب:بندۀ/بنده اى.
8- .اساس،دب،لب،فق:نكند،با توجه به وز تصحيح شد.
9- .آج،لب:و الّا.
10- .دب،آج،لب،فق:صلت.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس و همۀ نسخه بدلها:لم،با توجّه به(چاپ شعرانى(190/3)و مآخذ شعرى تصحيح شد.

پيش رفت از انفاق و خشم فروبردن (1)و عفو بكردن احسان است،هركه اين كند محسن باشد،و خداى تعالى محسنان را دوست دارد.

حسن بصرى گفت:احسان آن باشد كه عام دارى بر همه كس از دوست و دشمن و مستحق و نامستحق چون آفتاب و چون باد و باران،سفيان ثوري گفت:

احسان آن باشد كه به آن كس احسان كنى كه با تو اساءت كند،كه احسان كردن با آن كه با تو احسان كرده باشد مكافات بود،سرىّ السّقطي گفت:احسان آن باشد [263-ر]كه در اوقات امكان به جاى آرى (2)و فرصت نگاه دارى،و اين معنى بعضى شعرا نظم كرد:

ليس في كلّ ساعة و أوانيتهيّأ صنايع الاحسان

فاذا امكنت تبادرت فيهاحذرا من تعذّر الامكان

أنس مالك روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كوشكهايى ديدم در اعلا درجات بهشت،جبرئيل را گفتم:اين كه راست؟گفت:للكاظمين (3)الغيظ و العافين عن الناس و المحسنين (4)،آنان راست كه خشم فروبرند و عفو بكنند و احسان كنند.

و در خبر مى آيد كه:زين العابدين-عليه السّلام-و در دگر روايت كاظم موسى بن جعفر-عليهما السّلام-دست مى شست،و غلام آب بر دست او مى ريخت،مشغول شد،گوشۀ ابريق بر سر او آمد.او به غلام برنگريد،غلام گفت: وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ، گفت:

كظمت غيظي، خشم فروبردم (5)،گفت: وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ ،گفت:

[عفوت عنك] (6)،عفو بكردم از تو،گفت: وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (7)،گفت:

اعتقتك ،آزادت كردم (8).

قوله: وَ الَّذِينَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً (9)،عبد اللّه مسعود گفت:سبب نزول آيت آن

ص : 72


1- .مب،مر:فروخوردن.
2- .لب:آورى.
3- .آج،لب،فق:و الكاظمين.
4- .وز،دب،آج،لب،فق:و للمحسنين.
5- .مب:فروخوردم.
6- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .نسخۀ مب:در اين جا پايان مى پذيرد.
8- .وز،دب:بكردم.
9- .وز،دب،فق،مر+الآية.

بود كه جماعتى از صحابه گفتند:يا رسول اللّه!همانا بنى اسرائيل از ما گرامى تر بودند بر خداى (1)؟گفت:چرا؟گفتند:براى آن كه چون گناهى كردندى،بر در سراى ايشان نوشته اى پيدا شدى كه بر خويشتن عقوبتى بكنى (2)از گوش بريدن يا بينى بريدن يا مانند اين،تا كفّارت گناهان باشد.ايشان آن بكردندى،و واثق شدندى به كفّارت گناه (3).خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:شما گرامى تريد (4)بر من كه شما را اين نفرمودم به كفّارت گناه،از شما به توبه و استغفار راضى شدم.

عطا گفت (5):در نبهان (6)التّمّار آمد كه او مردى خرمافروش بود،زنى به دكّان او شد تا خرما خرد.زن را جمالى بود،مرد گفت:يا هذه!مرا خرما به از اين هست به خانه،اگر خواهى تا به خانه رويم و از آن خرما بدهم.زن با او به خانه رفت.چون او را خرما داده بود،او را به بر گرفت (7)و بوسه داد (8)،زن گفت:اتّق اللّه،از خداى بترس.مرد در حال پشيمان شد و دست از او بداشت و به نزديك رسول اللّه آمد و گفت:يا رسول اللّه!خويشتن (9)هلاك كردم،و قصّه با رسول بگفت و گفت:يا رسول اللّه!آنچه من سزاوار آنم با من بكن.جبرئيل آمد و اين آيت آورد.

مقاتل و كلبي گفتند:رسول-عليه السّلام-برادرى داد ميان مردى انصارى و مردى ثقفى.ثقفى را رسول-عليه السّلام-در سريّتى به غزاى فرستاد،اين مرد انصارى تعهّد خانه و عيال او مى كرد.روزى پاره اى گوشت به خانۀ ثقفى برد،و زن بيرون آمد تا گوشت از او بستاند.بستد و در سراى برد او از پس او در سرا رفت،او در خانه رفت.مرد از پس او در خانه رفت،مرد قصد آن كرد كه بوسه (10)به زن بازدهد.زن دست بر روى نهاد،او بوسه بر پشت دست او داد،گفت:نكو محافظت كردى غيبت برادرت را!مرد پشيمان شد و ازآنجا بيرون آمد و به نزديك ابو بكر شد و گفت:

ص : 73


1- .مر:نزد خداى.
2- .مر:بكنيد.
3- .آج،لب،فق:گناهان.
4- .دب،آج،لب،فق:گراميترى،مر:شما گرامى ترين امّتيد.
5- .مر+آيت.
6- .لب،فق،مر:نهان التّمّار،چاپ شعرانى(191/3):تيهان التّمّار.
7- .آج،لب،فق،مر:در بر گرفت.
8- .مر+بوسه بر روى او مى داد.
9- .آج،لب،فق+را.
10- .وز،دب،آج:بوسۀ/بوسه اى.

كار مرا هيچ درمانى هست؟ابو بكر گفت:ندانى كه خداى تعالى آن حميت كه براى غازى برد،براى مقيم نبرد! ازآنجا به نزديك عمر شد،هم عمر اين گفت.

مرد انصارى برخاست و از مدينه بيرون شد و در كوه و بيابان مى گرديد و مى گريست و عذر مى خواست و توبه مى كرد.مرد ثقفى بازآمد،زن او را خبر داد از آنچه رفته بود،مرد او را گفت:چون بينم ملامت كنم او را،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

وَ الَّذِينَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً ،اين صفت موصوفى محذوف است،يعنى اذا فعلوا فعلة او خصلة فاحشة،آنان كه فعلى (1)زشت كنند.و اصل«فحش»پاى از حدّ بيرون نهادن باشد،براى اين گويند آن را كه سخت دراز باشد،انّه لفاحش الطّول،و كلام بد زشت را كلام فاحش گويند،و أفحش في كذا اذا فعله خارجا عن العادة.

سدّى گفت:مراد به اين«فاحشة»زناست،و از جابر عبد اللّه انصارى مانند اين روايت كردند.

أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ،گفت:مراد معاصى ديگر است.مقاتل گفت و كلبي:دون الزّنا باشد از بوسه و لمس و مانند اين.أصمّ گفت: فَعَلُوا فٰاحِشَةً ،كباير است، أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ صغاير،و بعضى دگر گفتند: فَعَلُوا فٰاحِشَةً ،معصيتى كنند بفعل أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالقول،يا به زبان محالى و هزلى گويند. ذَكَرُوا اللّٰهَ ،جواب «اذا»است و عامل است در او،و هركجا«اذا»باشد او را جواب بايد و عامل، براى آن كه ظرف است،و ظرف را عامل بايد،و عامل در او آن بود كه جواب او بود.

ذَكَرُوا اللّٰهَ ،ضحّاك گفت:معنى آن است كه روز عرض اكبر ياد كنند آن روز كه ايشان را و اعمال ايشان بر خداى عرض كنند.

مقاتل و واقدىّ گفتند:مراد آن است كه در خويشتن ياد آرند كه خداى تعالى ايشان را از آن بخواهد پرسيدن،پشيمان شوند و به استغفار مشغول شوند.

مقاتل بن حيّان گفت: ذَكَرُوا اللّٰهَ ،ذكر خداى كنند به زبان به تسبيح و تهليل (2)و«استغفار»،و اين«سين»طلب راست،يعنى طلب آمرزش كنند و از خداى تعالى

ص : 74


1- .دب،آج،لب،فق،مر:فعل.
2- .چاپ شعرانى(192/3)+فاستغفروا لذنوبهم.

آمرزش خواهند.

در خبر مى آيد كه رسول-عليه السّلام-گفت[263-پ]:

ما صرّ (1)من استغفر و لو عاد فى اليوم سبعين مرّة ،گفت:اصرار نكرده باشد آن كه استغفار كند،و اگرچه در روزى هفتاد بار با سر گناه شود.

در خبر آمده است:

طوبى لمن وجد في صحيفته تحت كلّ ذنب استغفر اللّه، خنك آن را كه در صحيفۀ خود در زير هر گناهى نوشته بيند:«استغفر اللّه».

در خبر است كه باقر-عليه السّلام-گفت:هركه او بگويد:

استغفر اللّه الّذي لا اله الّا هو الحىّ القيّوم و أتوب اليه عقيب نماز بامداد،خداى تعالى او را هفتصد (2)كبيره بيامرزد،و آنگه گفت:و خيرى نباشد در كسى كه در روزى هفتصد (3)كبيره بيشتر كند.

و از صادق-عليه السّلام-روايت است كه او گفت:هركه او صد بار استغفار كند چون بخواهد خفتن همه شب گناه از او ريزد (4)تا در روز آيد و بر وى هيچ گناه نباشد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى بيامرزد گناهكاران را الّا آن را كه نخواهد كش بيامرزند (5)،[گفتند:يا رسول اللّه!كه باشد كه نخواهد كش بيامرزند؟] (6)گفت:آن كه استغفار نكند (7).

و من يغفر الذّنوب الّا اللّه،و كيست كه گناه آمرزد جز خداى تعالى!استثنا كه نفى باشد با استفهام غير موجب باشد ما بعد«الّا»مرفوع بود آنجا كه در كلام فاعل باشد،چنان كه:ما جاءني احد الّا زيد،بر بدل مرفوع باشد،و نصب نيز روا باشد.امّا رفع بر فاعليّت است و«الّا»را هيچ عمل نيست.حقّ تعالى بر سبيل ترغيب و تحريض (8)بر فزع كردن و گريختن با درگاه او اين گفت.صورت استفهام

ص : 75


1- .دب،آج،لب،فق،مر:ما اصرّ.
2- .دب:هفصد.
3- .دب:هفصد.
4- .وز،دب،آج،لب:مى ريزد.
5- .فق،مر:بيامرزد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس،وز،دب:نكنند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،لب،فق،مر:تحريص.

است و معنى تقرير.

وَ لَمْ يُصِرُّوا ،و اصرار و مقام نكنند بر آنچه كرده باشند از گناه.و در معنى اصرار خلاف كردند،بيشتر مفسّران اين گفتند كه بيان كرديم.

قتاده گفت:إيّاكم و الاصرار،پرهيزيد (1)از اصرار كه آنان كه اصرار كردند هلاك شدند،آنان كه بر گناه بروند (2)و در معاصى تقدّم كنند ترس خداى ايشان را از محرّمات بازندارد و توبه نكنند از گناه تا مرگ به ايشان آيد.

حسن بصري گفت:گناه بر سبيل عمد اصرار باشد الّا كه توبه كند.سدّى گفت:الاصرار،السّكوت و ترك الاستغفار آن باشد كه استغفار نكند و از آن خاموش باشد،و به اين خبر تمسّك كرد:

ما صرّ (3)من استغفر و لو عاد في اليوم سبعين مرّة.

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

لا كبيرة مع استغفار و لا صغيرة مع اصرار، گفت:گناه بزرگ نباشد با استغفار و كوچك نباشد با اصرار.

و مراد به استغفار نه گفت (4)زبان است بس،بلكه پشيمانى بر گذشته و عزم بر آينده كه با مثل آن رجوع نكند،براى آن كه رسول-عليه السّلام-گفت:

المصرّ على ذنبه المستغفر بلسانه كالمستهزئ بربّه، آن كس كه او اصرار كند بر گناه و به زبان استغفار مى كند،او چون مستهزى است به خداى خود.و اصل«اصرار»در لغت ثبات باشد،قال الحطيئة يصف الخيل:

عوابس بالشّعث الكماة اذا انتقواعلالتها (5)بالمحصدات أصرّت

وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،و ايشان دانند كه آنچه مى كنند معصيت است.ضحّاك گفت:

ايشان بدانند كه خداى به توبه گناه ايشان بيامرزد.سدّى گفت:و ايشان دانند كه گناه كرده اند.

بعضى دگر گفتند:و ايشان دانند كه توبه نه (6)از اصرار است،چنان كه شاعر

ص : 76


1- .دب:پرخزى/پرخيزيد پرهيزيد،آج،لب،فق،مر:پرخيزى/پرهيزيد.
2- .فق،مر:سعى كنند.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:ما اصرّ.
4- .آج،لب،فق،مر:نه گفتن.
5- .آج:اذا انتقوا غلالتها،تفسير قرطبى(211/4):اذا ابتغوا علالتها.
6- .كذا:در اساس و وز،دب:به،ديگر نسخه بدلها:ندارد.

گويد:

أقرر بذنبك ثمّ اطلب تجاوزهانّ الجحود جحود الذّنب ذنبان

حسين بن الفضل (1)گفت: وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،ايشان دانند كه ايشان را خدايى هست كه گناه بيامرزد،و اين از قول رسول-عليه السّلام-گرفت آنجا كه گفت:

من اذنب ذنبا و علم أنّ (2)له ربّا يغفر الذّنوب غفر له و ان لم يستغفر، هركه او گناهى بكند و داند كه او را خدايى هست كه گناه بيامرزد،او را بيامرزند و اگرچه استغفار نكند.و رسول-عليه السّلام-گفت خداى تعالى گفته است:هركه داند كه من قادرم بر آنكه گناه او بيامرزم،بيامرزم او را و باك ندارم.

عبيد بن عمير گفت در بعضى كتابهاى خداى هست كه:يا ابن آدم انّك ما دعوتني و رجوتني لأغفرنّ لك على ما كان منك و لا ابالي،فرزند آدم!ما دام تا مرا خوانى و به من اميد دارى من گناهت بيامرزم به آن كه از تو در وجود آمده است و باك ندارم.

محمّد بن المنكدر روايت كرد از جابر عبد اللّه انصارى از رسول-عليه السّلام- كه گفت:در بنى اسرائيل مردى به سر توله اى بگذشت،در آن نگريد از روى اعتبار، به روى درآمد و سر بر زمين نهاد و گفت:بار خدايا!

انت انت و انا انا انت العوّاد بالمغفرة و انا العوّاد بالذّنوب ،بار خدايا!من منم و تو تويى،من آنم كه با سر گناه شوم تو با سر آمرزش.هاتفى آواز داد كه:همچنين است كه گفتى،سر بردار كت بيامرزيدند.

بعضى دگر گفتند: وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،و ايشان دانند كه اگر توبه كنند من ايشان را بيامرزم كه توبه سبب آمرزش است.

أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ ،ايشان آنانند كه پاداش (3)ايشان آمرزش باشد-يعنى آنان كه به اين صفت باشند كه در آيات مقدّم برفت-و بهشتهايى كه در زير درختان آن جويها مى رود. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا مخلّد مؤبّد باشند.و نصب او بر حال است از

ص : 77


1- .دب،آج،لب،فق،مر:حسين بن فضل.
2- .اساس:الى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز فق:پاداشت.

مفعول،و عامل در او«جزاءهم»،و التّقدير:يجازون بمغفرة و (1)جنّات خالدين فيها.

وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِينَ ،و نيك مزد عمل كنندگان است بهشت[264-ر]و تقدير اين است:و نعم اجر العاملين الجنّة،و لكن از كلام بيفگند للدّلالة عليه،براى آن كه كلام بر او دليل مى كند و الّا«نعم»و«بئس»مستقل نباشد (2)به يك اسم تا ايشان را مخصوص بالمدح و الذّم نباشد (3)،چنان كه:نعم الرّجل زيد،و بئس الغلام عمرو.

و در خبر هست كه خداى تعالى وحى كرد به موسى عمران:

يا موسى!ما اقلّ حياء من يطمع في جنّتي بغير عمل،يا موسى كيف أجود برحمتي على من يبخل بطاعتي، يا موسى!چه بى شرم باشد آن كس كه او طمع كند در بهشت بى عمل !يا موسى چگونه سخاوت كنم به رحمتم بر آنكه بخل كند به طاعت من.

شهر بن حوشب گفت:طمع بهشت بى عمل از جملۀ گناه است.ثابت البنانى گفت:چنين رسيد به من كه چون اين آيت آمد: وَ الَّذِينَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً -تا به آخر آيات،ابليس بگريست،آنگاه گفت:به عزّت تو كه تا توانم اغراء و اغواء مى كنم ايشان را.خداى تعالى گفت:به عزّت و جلال من كه بيامرزم ايشان را ما دام با (4)استغفار مى كنند.

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ ،حق تعالى خواست تا بر سبيل وعظ و اعتبار ياد دهد مكلّفان را احوال گذشتگان،و آن كه پيش از شما مردمان بودند و گناه كردند و كيفر كشيدند و عقوبت ديدند.

قَدْ خَلَتْ ،بگذشت از پيش شما سنن.ابن دريد گفت:اى أمثال،مانند شما بسيار كسان بگذشتند.مفضّل گفت:سنن،أى امم،جماعات بسيار گذشتند پيش (5)شما،قال:و السنّة الأمّة،قال الشّاعر:

ما عاين النّاس من فضل كفضلكمو لا رأوا مثلكم في سالف السّنن

أى الامم.بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:اصحاب سنن.عطا گفت:

ص : 78


1- .اساس،وز،دب:به مغفرۀ تو،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:باشد.
3- .اساس،وز،دب:به مغفرۀ تو،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كذا:در اساس،وز:تا،دب:به،آج،لب،فق،مر:كه.
5- .پيش شما/پيش از شما.

شرايع أى اصحاب شرايع،هم بر تأويل حذف مضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

كلبي گفت:قد مضت لكلّ امّة سنّة،هر امّتى را سنّتى و منهاجى و دينى بوده است كه اگر متابعت آن كردندى خداى از ايشان راضى شدى.

مجاهد گفت:از خداى تعالى سنّتى و عادتى و طريقتى گذشته است در آنان كه پيش (1)شما پيغمبران را به دروغ داشتند.و«سنّة»در لغت طريقت مسلوكه و امام متّبع مقتدى باشد،يقال:سنّ فلان سنّة حسنة و سنّة و سيّئة،چون عملى كند (2)از خير يا شرّ كه به او اقتدا كنند در آن.قال لبيد:

من معشر سنّت لهم آبائهمو لكلّ قوم سنّة و امامها

و قال سليمان بن قتّة:

و انّ الاولى بالطّف من آل هاشمتأسّوا فسنّوا للكرام التّأسّيا

و معنى آيت آن است كه:پيش (3)شما امّتان و طوائف گذشته اند از آنان كه تكذيب انبيا و رسل كردند. فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ،در زمين بروى و بنگرى (4)تا عاقبت آن كافران مكذّبان چگونه بود و كجا رسيد،و حقيقت عاقبت آن بود كه سبب مقدّم مؤدّى بود با او،و نه چنين است آخرت،براى آن كه شايد كه شمارنده از او ابتدا كند،پس او اوّل گردد.و اين فرق است ميان عاقبت و آخرت و اشتقاق او از عقب و عقب باشد.

هٰذٰا بَيٰانٌ لِلنّٰاسِ ،حسن گفت:«هذا»اشارت است[به قرآن.خداى تعالى گفت:اين قرآن بيان و دلالت و حجّت است مردمان را.محمّد بن اسحاق گفت:

اشارت است] (5)به آن آيات و قصص كه[از] (6)پيش رفت،يعنى اين كه گفتيم بيان است،و«هدى»در آيت امّا (7)محمول بود بر لطف،و امّا (8)بر بيان،و لكن براى اختلاف لفظ را تكرار كرد،چنان كه:

و هند أتى من دونها النّأى و البعد

ص : 79


1- .مر+از.
2- .مر:كنند.
3- .مر:كنند.
4- .مر:برويد و بنگريد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مر:كنند.
8- .مر:يا.

و امّا محمول بود بر آنكه اداء كند مكلّف را به ره بهشت و ثواب،كه از جملۀ وجوه«هدى»يكى آن است.و«موعظة»مفعله باشد من الوعظ،و آن مصدر است كالمعذرة و المعدلة. لِلْمُتَّقِينَ ،پرهيزگاران را،و اگرچه قرآن جز متّقيان را لطف است و پند،و لكن حق تعالى تخصيص ايشان كرد (1)به ذكر براى آن كه ايشان مهتدى و متّعظ شدند به آن چنان،كه گفت: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (2)،تو پيغامبر آن كسى كه بترسد (3)و او پيغامبر همه است،جز آن كه آنان را كه نترسند اعتداد نكرد به ايشان. آنگه حق تعالى تسليه (4)داد مؤمنان را از آن وهنى كه روز احد افتاد،و حثّ كرد (5)ايشان را بر آنكه دگر تكاسل و تثاقل نكنند،گفت:سستى مكنيد (6)و ضعف و بددلى پيشه مگيرى (7)،و ازآن كه رفت دلتنگ و رنجور نباشيد (8)كه احوال كارزار چنين باشد:تارة لكم و تارة عليكم،يك بار شما را باشد و يك بار بر شما.آن كه شما را باشد به فتح و ظفر و رحمت و توفيق خداى باشد،و آن كه بر شما باشد از تخاذل و تواكل و تثاقل شما بود تا خذلان او شما را دريابد و از مقصود بازمانى (9)،و در مثل گفته اند:الحرب سجال،أى مساجلة،و مساجلت مفاخرت باشد في السّقى بالسّجل،و هو الدّلو العظيم،آن نيز همچنين باشد مرد در (10)درگاه غالب باشد و گاه مغلوب،و گاه قاهر و گاه مقهور،و شاعرى از پارسيان ممدوح خود را تسليه مى دهد از وهنى كه بر لشكر (11)افتاد در بعضى از كارزارها،مى گويد:

اى خداوند گر از لشكر تو پيش روىبى تو در حرب گرفتار شد الحرب سجال

نه همه سال (12)ظفر اهل ظفر يافته انديا نه هرگز نچشيده است (13)بدى نيك اسگال (14)

ص : 80


1- .اساس،وز،دب:كردند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
3- .مر:آن كسانى كه بترسند.
4- .مر:تسلّى.
5- .مر:ترغيب كرد.
6- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
7- .مر:پيشه خود مسازيد.
8- .دب،آج،لب،فق:مباشى.
9- .مر:بازمانيد.
10- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق:مرد در دو،مر:مرد درو.
11- .همۀ نسخه بدلها+تو،چاپ شعرانى(196/3)+او.
12- .دب،آج،لب،فق:ساله.
13- .آج،لب،فق،مر:هرگونه چشيده است.
14- .آج،مر:نيك سگال.

گر همه سال بود كامروا مردم نيكپس چه بود آن همه ناكامى پيغامبر (1)و آل (2)

و در اين روز پنج مهاجر معروف را بكشتند و هفتاد مرد انصارى را از جملۀ مهاجر،يكى حمزۀ عبد المطّلب بود-رحمة اللّه عليه-عمّ رسول-عليه السّلام-كه رسول او را سيّد الشّهداء گفت:هند زن (3)ابى سفيان وحشى را جعلى (4)پذيرفت (5)بر آنكه يا محمّد را يا على را يا حمزه را[264-پ]بكشد،وحشى گفت:امّا محمّد فقد حفّ به اصحابه،امّا محمّد اصحابانش (6)گرد در آمده باشند (7)بر او ظفر نشايد يافتن.و امّا علىّ فى الحرب أحذر من الذّئب،او شيرى است در كارزار كه از گرگ حذرتر (8)باشد، پندارى كه از هر جانبى چشم (9)دارد.و امّا حمزه مردى معجب است و به دشمن مبالات نكند،و چون خشم گيرد از سختى خشم چشمش تاريك شود،در او حيله سازم.و آنگه بيامد و بر رهگذار او كمين ساخت،و حمزه-رحمة اللّه عليه-خويشتن علامت بر كرده بود به پر شتر مرغى (10)كه از بالاى زره به سينه فروكرده بود تا مكان او در كارزار بشناسند،و از چپ و راست حمله مى برد و مبارز مى افگند.وحشى از كمين بيرون آمد.چون حمزه به او بگذشت و (11)از پس پشت او حربه بيفگند و از سينۀ حمزه

ص : 81


1- .دب،فق،مر:پيغمبر.
2- .اساس و وز در حاشيه آورده است: شعر فارسى لطيف در تسليه بعضى سلاطين كه شكستى به لشكر او رسيده بود.لعله وقع سهوا من قلم النّاسخ او الظاهر زوجة ابي سفيان كما يدلّ عليه بعض الآثار،و شعر الشيخ الغزنوى-قدس سرّه: داستان پسر هند مگر نشنيدى كه از او و سه كس از او به پيمبر چه رسيد پدر او لب و دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد او به ناحق حق داماد پيمبر بستد پسر او سر فرزند پيمبر ببريد بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد لعن اللّه يزيدا و على قوم يزيد اين اشعار با مختصر تغييرى در ديوان سنائى(چاپ مدرس رضوى ص 1072)آمده است.
3- .اساس:ضبط كلمه به صورت«بنت»بوده و با خطى متفاوت از متن به«زن»تصحيح گرديده است كه مرجّح مى نمايد،همۀ نسخه بدلها بجز مر:بنت.
4- .مر:چيزى.
5- .مر:قبول كرد.
6- .آج،لب،فق:اصحابش.
7- .دب:گرد برآمده باشند.
8- .مر:جلوتر.
9- .مر:چشمى.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:شتر مرغ.
11- .آج:او.

بيرون آورد.او از اسپ درآمد و بيفتاد.وحشى بيامد و نزد او نيارست رفتن از دور آواز مى داد و مى گفت:يا حمزه يا حمزه!چون جواب نداد،دانست كه او را كشته است،بيامد و حربه بر گرفت و به نزديك هند شد و گفت:حمزه را كشتم،هند حليّى (1)كه داشت بر خود به او داد.چون شب درآمد و كارزار يك سو شد و مردم بعضى با هم افتادند،بعضى مجروح و بعضى منهزم،حمزه بازنيامد،رسول -عليه السّلام- همه شب دل مشغول مى بود و مى پرسيد كه:

من له علم بعمّي حمزة، كس هست كه خبر عمّ من حمزه دارد؟كس خبر نداد.چون صبح اثر كرد،رسول -عليه السّلام-كس فرستاد به طلب او،و در شب هند بيامده بود و او را مثله كرده و شكم بشكافته و جگر بگرفته،هركه آمد و حمزه را چنان ديد،دلش نداد (2)كه با پيش رسول رود و او را اين خبر دهد،تا چند كس بيامدند و كس بازپس نرفت (3).

رسول-عليه السّلام-بنفس خود برخاست بيامد،اين جماعت بر سر حمزه ايستاده بودند و مى گريستند.رسول-عليه السّلام-پديد آمد،ايشان يك سو شدند.چون چشم رسول بر حمزه افتاد،پشت دولا كرد (4)و گريان به بالين حمزه شد و بفرمود تا حمزه را برگرفتند و او را تجهيز كرد،با آن (5)جامه همچنين خون آلود بياوردند و رسول -عليه السّلام-بر او نماز كرد،هفتاد تكبير بكرد.چون فارغ شد،صحابه گفتند:يا رسول اللّه!هرگز چنين نكردى؟گفت:براى آن بود كه هرگه پنج تكبير كردم،چون خواستم كه از نماز بيرون آيم،فوجى (6)دگر از فرشتگان رسيدند نماز با سر گرفتم.

چون رسول-عليه السّلام-با مدينه آمد،و آنان كه در مدينه بودند از پيش بازآمدند ،و آنان را كه كسى (7)كشته بودند بر كشتگان خود مى گريستند،و كس بر حمزه نمى گريست كه او غريب بود،و او را در مدينه اهلى نبود.رسول-عليه السّلام-گفت:

پيداست كه حمزه غريب است كس بر او نمى گريد،اكنون براى دل من بر او بگرييد و نوحه كنيد.مردم دست از كشتگان خود بداشتند و براى دل رسول بر حمزه نوحه

ص : 82


1- .دب،آج،لب،فق،مر:حليتى.
2- .مر:بار نداد.
3- .مر:و هيچ كس بازنرفت.
4- .آج،لب،فق،مر:دوتا كرد.
5- .دب:با او همان،آج،لب:و با هم آن.
6- .وز:قومى.
7- .دب،آج،لب،فق:و آن را كه كسى،مر:و هركه را كسى.

كردن گرفتند.در مدينه سنّتى شد از آن روز تا إلى يومنا هذا،كه هركس را كه كسى بميرد اوّل بر حمزه بگريد،و رسول-عليه السّلام-ايشان را شكر كرد و بارع زوزنى گويد (1)در اين معنى:

ما كان فى النّاس غبنكهلك ليث بجحش

أمثل حمزة يهوىبمثل حربة وحشي

و هم او گويد در قصيده:

فكأنّما شهداء بدر انجمو البدر حمزة سيّد الشّهداء

و از آن پنجگانه مصعب بن عمير بود،و عبد اللّه بن جحش بود پسرعمّۀ رسول،و عثمان بن شمّاس بود،و سعد مولاى عتبه (2).

وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،و شما بلندتر و رفيع تر و غالب تر باشيد (3)و فتح و ظفر بود شما را اگر مؤمن باشيد (4).چند قول گفتند در اين،يكى آن كه:اگر بر ايمان ثبات كنيد.دگر آن كه:اذ كنتم مؤمنين،چون شما مؤمنيد،دگر آن كه:

لانّكم مؤمنين،براى آن كه شما مؤمنيد.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون مسلمانان هزيمت شدند روز احد خالد بن الوليد با لشكرى (5)بسيار از مشركان بر سر كوه آمدند (6)و خواستند تا به سر لشكر (7)رسول درآيند.

رسول-عليه السّلام-دست برداشت و گفت:

اللّهمّ لا يعلنّ (8)علينا، بار خدايا تمكين مكن اينان را كه بر ما غالب و عالى شوند.

اللّهمّ لا قوّة الّا بك، بار خدايا قوّت نيست الّا به تو.

اللّهمّ لا يعبدك بهذه البلدة غير هؤلاء النّفر ،بار خدايا در اين شهر الّا اين گروه نيستند كه تو را مى پرستند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.و جماعتى از تيراندازان مسلمانان بازآمدند و ايشان را به تير[] (9)ازآنجا براندند،و رسول

ص : 83


1- .اساس،وز و مت:بارع زوز مى گويد،كه خطاى كاتب است.
2- .دب،آج،لب،فق:مولاى بن عتبه.
3- .دب،آج،لب،فق:باشى/باشيد.
4- .دب،لب:باشى/باشيد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:لشكر.
6- .آج،لب:آمد.
7- .دب،آج،لب،فق:تا پس لشكر،مر:تا از پس لشكر.
8- .آج:لا يعلى،مر:لا تعلن.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

-عليه السّلام-بر جاى ايشان شد،فهذا معنى قوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ .

و بعضى دگر گفتند:معنى آيت آن است (1):و لا تهنوا لما نالكم (2)من الهزيمة و لا تحزنوا لما (3)فاتكم من الغنيمة وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ بقضاء اللّه و وعده، ضعيف دل مشويد (4)به اين هزيمت كه به شما رسيد و دلتنگ مشويد (5)به اين غنيمت كه از شما فوت شد،و شما غالب تر باشيد (6)اگر به قضا و وعدۀ خداى ايمان داريد (7).

قوله: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ ،راشد بن سعيد (8)گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول-عليه السّلام-از احد بازآمد،و صحابۀ او جماعتى كشته و جماعتى مجروح،و آن زنان و كودكان نوحه مى كردند-رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد و گفت:بار خدايا با رسول تو چنين كنند!خداى تعالى اين آيت فرستاد[265-ر]: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ ،اگر شما را جراحتى رسيد روز احد،ايشان را نيز جراحت رسيد روز بدر.حمزه و عاصم و كسائى و خلف خواندند:«قرح»بضمّ القاف،و باقى قرّاء بفتح القاف،و در شاذّ محمّد بن السّميقع خواند:«قرح»[بفتحهما.بعضى اهل لغت گفتند:«قرح»و«قرح»دو لغت است مثل:جهد و جهد،و وجد و وجد.بعضى دگر گفتند:«قرح] (9)به فتح«قاف»جراحات بود،يكى را قرحه خوانند.و«قرح»به ضمّ «قاف»الم جراحت بود.

وَ تِلْكَ الْأَيّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَيْنَ النّٰاسِ ،اين روزگار مى گردانيم از ميان مردمان، روزى ايشان را بود و روزى بر ايشان.روزى چون روز بدر باشد كه از مشركان هفتاد را بكشند و هفتاد را اسير كنند به يك روايت،و روزى روز احد باشد كه هفتاد و پنج مرد مهاجر و انصار را بكشند.

أنس مالك روايت كند كه:روز احد اميرالمؤمنين على (10)با پيش رسول آمد و

ص : 84


1- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
2- .آج،لب،فق:آتيكم.
3- .همۀ نسخه بدلها:بما.
4- .دب،آج،لب،فق:مشوى/مشويد.
5- .دب،آج،لب،فق:مشوى/مشويد.
6- .دب،آج،لب،فق:باشى/باشيد.
7- .دب،آج،لب،فق:ايمان دارى/ايمان داريد.
8- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:راشد بن سعد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب+عليه السّلام.

شصت (1)و اند جراحت بر اندام (2)از تير و نيزه و تيغ،رسول-عليه السّلام-دست بر او مى ماليد،در حال درست مى شد چنان كه پنداشتى (3)هرگز نبود،و نظير اين آيت در معنى قوله: أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ (4)...،يعني يوم احد قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهٰا (5)... ،يعني يوم بدر.

عبد اللّه عبّاس گويد:چون روز احد آن وهن بيفتاد،ابو سفيان با جماعتى بر سر كوه آمد.رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّهمّ انّه ليس لهم ان يعلونا، بار خدايا تو دانى كه ايشان را نيست (6)كه بر بالاى ما شوند (7).

ابو سفيان گفت:أين ابن ابى كبشه؟يعنى رسول اللّه،أين ابن ابي قحافة؟أين ابن الخطّاب؟عمر گفت:اينك رسول خدا،و اينك ابو بكر،و اينك من،چه خواهى؟ گفت:يوما بيوم و انّ الأيّام دول و الحرب سجال،روزى به روزى و روزگار دولتهاست،و كارزار مساجله است.عمر گفت:لا سواء،راست (8)نه ايم ما با شما، قتلانا فى الجنّة و قتلاكم فى النّار،كشتگان ما به بهشتند و كشتگان شما به دوزخ.

ابو سفيان گفت:شما چنين مى گويى (9)،و اگر چنين است ما خايب و خاسر باشيم.آنگه گفت:در ميان (10)شما مثله كردگانند (11)،و آن نه به اختيار ما بوده است،و اگرچه ما آن را كاره نه ايم،و شاعر در اين معنى گويد:

ارى النّاس قد أحدثواشيمة و في كلّ حادثة تؤتمر

يهينون من حقّر و افتقرو ان كان فيهم يفي أو يبرّ

فيوما علينا و يوما (12)لناو يوما نساء و يوما نسرّ

وَ لِيَعْلَمَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا ،ظاهر آيت آن است كه خداى تعالى اين براى آن كرد تا بداند آنان را كه مؤمنند از شما،و معنى آن است كه:خداى تعالى معاملۀ آنان

ص : 85


1- .دب،آج،لب:شست.
2- .دب،آج،لب،فق+او آمده بود.
3- .دب،آج،لب،فق+كه.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 165.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 165.
6- .مر:را نرسد و نيست.
7- .مر:كه بر ما غالب شوند.
8- .مر:برابر.
9- .مر:مى گوييد.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+كشتگان.
11- .مر:مثله گرانند.
12- .مر:يوم.

كرد[كه نداند] (1)تا بداند آنان را،چنان كه گفت: خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ لِيَبْلُوَكُمْ (2)... ،و ابتلا كسى كند كه نداند تا بداند.و هركجا در قرآن لفظ«ابتلاء»و «امتحان»است اين معنى دارد،براى آن كه تكليف اين صورت دارد در باب اوامر و نواهى و وعد و وعيد و امهال و تمكين با كار كسى ماند كه اين براى آن كند كه عاقبت نداند تا بداند،الّا آن كه واجب است از اين ظاهر عدول كردن از مكان ادلّۀ عقل كه برخاسته است،كه خداى تعالى عالم الذّات است و همه معلومات،واجب است از اين ظاهر عدول كردن كه (3)معلوم او باشد بر هر وجهى كه صحيح باشد كه معلوم بود.

قوله: وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدٰاءَ ،و از (4)شما گواهان گيرد،يعنى چون ظاهر شده باشد كه كيست كه صفت عدالت دارد و صلاحيت شهادت او را اختيار كند،براى آن تا بر خلقان گواه باشند،و اگرچه او ايشان را ناآفريده داند كه معصوم كيست[و نامعصوم كيست] (5).و تأويل هم آن باشد كه گفته شد.

وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى ظالمان را دوست ندارد،و معنى آن است كه:مريد (6)نباشد ثواب ايشان را.

قوله تعالى-عزّ و جلّ:

سوره آل عمران (3): آیات 141 تا 150

اشاره

وَ لِيُمَحِّصَ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ اَلْكٰافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا يَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ اَلصّٰابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ اَلْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143) وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اَللّٰهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اَللّٰهُ اَلشّٰاكِرِينَ (144) وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ كِتٰاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوٰابَ اَلدُّنْيٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ يُرِدْ ثَوٰابَ اَلْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِي اَلشّٰاكِرِينَ (145) وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اِسْتَكٰانُوا وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلصّٰابِرِينَ (146) وَ مٰا كٰانَ قَوْلَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِي أَمْرِنٰا وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (147) فَآتٰاهُمُ اَللّٰهُ ثَوٰابَ اَلدُّنْيٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ (148) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا اَلَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِينَ (149) بَلِ اَللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ اَلنّٰاصِرِينَ (150)

ترجمه

و تا خالص گرداند خداى آنان را كه ايمان آرند و هلاك كند (7)كافران را.

ص : 86


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ ملك(67)آيۀ 2.
3- .است كه معلوم او باشد بر هر وجهى كه صحيح باشد كه معلوم بود. اين عبارت نسخه«وز»است كه صحيح بنظر مى رسد و جمله:(از اين ظاهر عدول كردن)كه در اساس است كاملا زائد به نظر مى رسد كه احتمالا تصحيفى باشد از كاتب كه در سطر قبل كلمه«واجب است»را نوشته و بعد از آن جمله:(از اين ظاهر عدول كردن)و عين اين جمله را بعد از كلمه(واجب است)در سطر بعدى تكرار كرده كه زائد است.
4- .دب،آج،لب،فق:او از.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب،فق:مر،آج:مر ايشان را،لب:مزد،مر:هرگز.
7- .آج،لب،فق،لب:كاسته گرداند.

يا پنداشتى (1)شما كه بهشت شويد (2)و بندانسته خداى آنان را كه جهاد كنند از شما و دانسته صابران را.

و شما تمنّاى مرگ مى كرديد از پيش آن كه (3)،بديديد (4)آن را و شما مى نگريديد.

و نيست محمّد مگر پيغمبرى كه گذشته (5)از پيش او پيغامبران،اگر بميرد يا بكشند (6)او را بر گرديد بر پيهايتان (7)؟و هركه بر گردد بر پيش زيان ندارد خداى را چيزى و پاداش دهد خداى شاكران را.

[265-پ] و نباشد هيچ كس را (8)كه بميرد مگر به فرمان خدا نامۀ موقّت.و هركه خواهد نفع اين سراى نزديكتر،بدهيم او را[از آن] (9).و هركه خواهد ثواب سراى بازپسين بدهيم او را از آن،و پاداش دهيم شكركنندگان را.

و بسا (10)پيغمبر كه كارزار كردند،با او (11)جماعتى بسيار،سست نشدند (12)از آنچه برسيد به ايشان در ره خداى و ضعيف نشدند (13)و ذليل نشدند و خدا دوست دارد صبركنندگان را.

ص : 87


1- .آج،لب،فق:يا نه كه پنداشتيد.
2- .كذا در اساس و وز،دب:به بهشت شويد،آج،لب،فق:درآييد در بهشت.
3- .اساس:آنان،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:ببينند.
5- .وز،دب:گذشتند.
6- .آج،لب،فق:شهيد شود.
7- .وز:پيشينهايتان،آج،لب،فق:پاشنه هاى شما.
8- .آج،لب،فق:تنى را.
9- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .آج،لب،فق:چند.
11- .آج،لب،فق:و با ايشان.
12- .وز،دب:گذشتند.
13- .اساس:شدند،با توجّه به معنى و نسخه هاى وز و دب تصحيح شد.

و نبود گفتار ايشان الّا آن كه گفتند:خداى ما بيامرز ما را گناهان ما و اسراف ما در كار ما.و بر جاى بدار (1)پايهاى ما و يارى ده ما را بر گروه كافران.

بداد ايشان را خداى نعمت اين سراى و نيكوئى نعمت آخرت و خداى دوست دارد نيكوكاران را.

اى آنان كه بگرويديد اگر فرمان بريد كافران را بر گردانند شما را بر پى شما،پس برگرديد زيانكار.

خداى (2)يار شماست و او بهترين ياوران (3)است.

قوله تعالى: وَ لِيُمَحِّصَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا ،«واو»عطف را است على قوله:

وَ لِيَعْلَمَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا... ،و اين (4)را«لام كى»گويند براى آن كه معنى و عملش يكسان باشد و نيز«لام غرض»گويند.و در معنى تمحيص چند قول گفتند:عبد اللّه عبّاس و سدّى و مجاهد گفتند به معنى ابتلاست و نيز براى آن كه تا ابتلا و امتحان كند و آزمايش خداى تعالى مؤمنان را.و تأويل آن است كه گفتم (5).فرّاء گفت:

معنى آن است كه خداى تعالى اين كه كرد از تمكين و تخليۀ كفّار براى آن كرد تا كفّارت گناه مؤمنان باشد.پس بر اين وجه تمحيص تكفير السّيّئات باشد.زجّاج گفت:تمحيص تخليص باشد،و ابو العبّاس مبرّد هم اين گفت،و معانى متقارب است،و اصل كلمه خالص بكردن باشد يقال محّصه،اذا خلّصه (6)من العيوب.و محص و ملص و محض،اذا ذهب اثره.و

فى الدّعاء: اللّهمّ محّص عنّا ذنوبنا. و اصل المحق،النقصان وَ يَمْحَقَ الْكٰافِرِينَ ،اى (7)ينقص (8)عددهم.فى قول ابن عبّاس.

ص : 88


1- .آج،لب،فق:ثابت دار.
2- .آج،لب،فق:نه كه خداى.
3- .آج،لب:يارى دهندگان،فق:يارى كنندگان.
4- .دب+لام.
5- .لب،فق،مر:گفتيم.
6- .مر:خلّصته.
7- .اساس:الى،با توجّه به وز تصحيح شد.
8- .لب:نقص.

و نيز تا عدد كافران كم كند.و گفته اند مراد هلاك است اى يهلكهم.

آنگه حق تعالى تحريض كرد مؤمنان را و ترغيب افگند به لفظ ملامت،گفت:

أَمْ حَسِبْتُمْ ،يا شما كه مؤمنانى (1)مى پندارى كه در بهشت خواهى رفتن به گزاف (2)رنج نابرده و اجتهاد و صبرنا كرده. وَ لَمّٰا يَعْلَمِ اللّٰهُ ،و هنوز خداى ندانسته كه از شما مؤمن كيست و مجاهد كيست،و صابر و محتسب كيست،يعنى جهاد و صبر شما (3)ظاهر ناشده و بر سبيل تقريب و تشبيه به علم ما كه تا پيدا نشود ندانيم.و تحقيق معنى آن كه :و شما مجاهد و صابر ناشده تا خداى تعالى شما را چنان داند در حال،چه در ماضى دانست كه چگونه خواهند بودن در مستقبل.فانّ العلم بانّ الشّىء سيوجد علم بوجوده اذا وجد،و علم و عالمى تعلّق دارد بمعلوم على ما هو به و جعل (4)معلوم نكند على ما هو به،پس اين معنى اين باشد كه گمان بردى كه به بهشت خواهى رفتن مجاهد ناشده و صبر كار نابسته،و اين بيت متضمّن معنى اين آيت است:

لا تحسب المجد تمرا انت آكلهلن تبلغ المجد حتّى تلعق الصّبرا

و حسن بصرى خواند:و يعلم الصّابرين،عطفا على قوله: وَ لَمّٰا يَعْلَمِ اللّٰهُ ،و جملۀ قرّاء خوانند:و يعلم الصّابرين،و كوفيان اين را نصب على الصّرف گويند،و بصريان به اضمار ان،و اين«واو»را«واو»جمع خوانند،چنان كه:لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن أى[266-ر]مع ان تشرب اللّبن،و اين را شرح داديم.

وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ- الآية.حسن بصرى و مجاهد و قتاده و ربيع و سدّى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون روز بدر جماعتى شهيد شدند،جماعتى ديگر از صحابه تمنّاى شهادت كردند،خداى تعالى از پس وقعۀ (5)احد اين آيت فرستاد، گفت:تمنّاى مرگ مى كرديد (6)[و] (7)شهادت پيش ازآن كه مرگ به شما آيد و شما را با مرگ ملاقات بود. فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ ،اكنون روز احد بديدى آنچه تمنّا كردى.و اهل

ص : 89


1- .مر:مؤمنانيد.
2- .كذا:در اساس،لب،ديگر نسخه بدلها:به گزاف.
3- .اساس:يعنى صابر و جهاد شما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .وز،مر:جهل.
5- .وز،لب،مر:واقعۀ.
6- .دب،آج،لب،فق:مى كردى/مى كرديد.
7- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

معانى گفتند:يعنى اسباب و مقدّمات مرگ بديدى براى آن كه مرگ نتوان ديدن چه اگر معنى بودى هم ديدنى نبودى،فكيف او معنى نيست و انّما مرجع او با نفى حيات است بر مذهب درست،و لكن آيت بر حذف مضاف گفت،چنان كه بسيار رفت از اين،و مثله قول الشّاعر:

و محلّما يمشون تحت لوائهو الموت تحت لواء آل محلّم (1)

اى اسباب الموت و ابو القاسم بلخى گفت: فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ ،«رؤيت»اين جا به معنى علم است.اگر گويند:شايد كه صحابۀ رسول تمنّاى آن كنند كه مشركان ايشان را بكشند؟گوييم:نه،براى آن كه اين معصيت باشد،و چنان كه ارادۀ معصيت معصيت باشد،تمنّاى معصيت هم معصيت باشد،و انّما ايشان تمنّاى جهاد كردند و مصابرت و ثبات در كارزار،و اگرچه مؤدّى باشد با قتل ايشان،نبينى كه شهادت صفت مدح است شهيد را،و باتّفاق مدح او نه بر كشتن كافر مى كنند او را، براى آن كه كشتن كافر مسلمان را كبيره است-من اعظم الكبائر-و نيز بر فعل كسى ديگرى را مدح نكنند،پس معلوم شد كه مدح او به ثبات و مصابره و مداومت و فرار ناكردن و قوّت دين خداى جستن و بذل جهد و طاقت كردن باشد تا آنگه كه مؤدّى بود بر قتل (2)او و اين غايت كار باشد،و بر حقيقت ايشان تمنّاى شهادت براى اين كردند،و تمنّاى (3)به نزديك ما و محقّقان از قبيل كلام باشد،و هو قول القائل:

«ليت كذا كان»آن را كه نباشد،و:«ليت كذا لم يكن»آن را كه باشد،و از ارادت در چيزى نباشد،و لكن براى آن كه تمنّا بيشتر محال باشد،عاقلان اظهار كمتر كنند.اشتباه افتاد جماعتى را كه او معنى باشد در دل.

و قوله: وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ،در او دو قول است:يكى آن كه تأكيد رؤيت باشد، كما يقال:رأيته بعينى،و أخذت ذلك بيدي،و بر اين قول نظر،تقليب حدقه باشد،و قول دگر آن كه:و أنتم تتأمّلون أسبابه و مقدّماته،و شما تأمّل مى كرديد در اسباب و احوال و مقدّمات آن.

ص : 90


1- .آج،لب،فق،مر:ندارد.
2- .وز،دب،آج،لب،فق:با قتل.
3- .وز،دب:تمنا.

قوله: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ ،اهل سير و اصحاب مغازى گفتند:رسول -عليه السّلام-با نهصد مرد به احد آمد و به شعب فرود آمد،و عبد اللّه جبير را برادر خوّات بن جبير را با پنجاه مرد بر شعب بداشت،و گفت:البتّه از اين جا مفارقت نكنى (1)،خالد بن وليد بيامد و عكرمة بن ابى جهل با جماعتى با لشكرى و در برابر ايشان بايستادند،و جماعتى زنان بيامدند و دف مى زدند و شعرى (2)مى خواندند،و هند مى گفت:

نحن بنات طارق نمشي على النّمارق ان تقبلوا نعانق (3)او تدبروا نفارقفراق غير وامق

و اوّل كس از مشركان كه پيش آمد عبد عمرو بن الصّيفى با جماعتى احابيش.

رسول-عليه السّلام-تيغى به دست داشت به ابو دجانة الانصارىّ داد و نام او سماك بن خرشه (4)بود،او آن تيغ بستد و مى گفت:

انا الّذي عاهدني خليليو نحن بالسّفح لدى النّخيل

الّا اقوم الدّهر فى الكيّولأضرب بسيف اللّه و الرّسول

و كارزار پيوسته شد چنان كه طرفى را شرح داديم،و اميرالمؤمنين سه يا چهار مرد صاحب رايت را بكشت،و مشركان به هزيمت شدند.آن جماعت شعب نگاه كردند،مشركان را منهزم ديدند و مسلمانان را به غنيمت گرفتن مشغول،امير خود را گفتند:ما نيز به طلب غنيمت رويم.امير گفت:نشايد كه رسول اين ثغر به ما سپرده است و تأكيد كرده،ايشان گفتند:رسول-عليه السّلام-اين آن وقت گفت كه حال نه بر اين جمله بود،اكنون چون مشركان هزيمت شدند و مسلمانان غنيمت ببردند،فردا ما را چيزى نباشد از غنيمت.و فرمان امير نكردند و بيامدند،و او مقام كرد تنها (5).

خالد بن الوليد كه آن ديد (6)،با لشكر در آمد و او را بكشت و آن ثغر گشاده شد،و

ص : 91


1- .وز،دب،آج،لب:مكنى/مكنيد.
2- .وز:شعر.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط بيت در سيرت رسول اللّه(655/2)چنين است: ان تقبلوا نعانق و نفرش النّمارق
4- .اساس،وز:خرشسه،ديگر نسخه بدلها:خرشيه،با توجّه به مآخذ خبر تصحيح شد.
5- .مر:و اميرشان تنها بماند.
6- .مر:چون چنان ديد.

مشركان از پس درآمدند و رفتگان رجعت كردند و مسلمانان را در ميان گرفتند و جماعتى را بكشتند و ديگران منهزم شدند.و عبد اللّه بن قميئة الحارثىّ سنگى بينداخت بر روى رسول آمد و جراحت كرد و دندان رسول بشكست (1)،و اين ملعون بيامد و قوام رسول-عليه السّلام-مى داشت تا فرصتى يابد.مصعب بن عمير را ديد، گمان برد كه رسول است او را ضربه اى زد و بكشت و بازآمد،و گمان چنان برد كه رسول را كشته است و بانگ برداشت (2)و مى گفت:قتلت محمّدا.و در خبر مى آيد كه:

ابليس نيز از سر كوه آواز داد كه:قتل محمّد.صحابۀ رسول-عليه السّلام- به يك بار دل شكسته شدند و هزيمت شدن گرفتند.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گويد:من دانستم كه رسول را نكشتند،براى آن كه واثق بودم به وعد (3)خداى تعالى و لكن چون بازآمدم و او را بر جاى خود نديدم، گمان بردم كه او را از ميان ما به آسمان بردند[266-پ].گفت:در اين ميانه رسول را ديدم-عليه السّلام-به شكر به روى درآمدم و گفتم:يا رسول اللّه!كجا بودى؟مرا گفت:بر اينان حمله بر-چنان كه طرفى برفت (4).در اين ميانه أبىّ بن خلف الجمحيّ نگاه كرد،رسول را ديد في حفّ من اصحابه،با جماعتى اندك،طمع افتاد او را، درآمد و گفت:لا نجوت ان نجوت،مرا نجات مبادا اگر تو از من بجهى (5)،و آهنگ رسول كرد.صحابه گفتند:يا رسول اللّه!دستور باش (6)تا ما يكى پيش او رويم؟رسول -عليه السّلام-گفت:رها كنيد تا بيايد،و پيش از آن هرگه پيغامبر را ديدى،گفتى:

ماديانى دارم،هر روز او را فرقى ارزن مى دهم تا تو را بر پشت او بكشم.رسول -عليه السّلام-گفتى:من كشم-ان شاءاللّه تو را.چون روز احد بود و اين ملعون قصد رسول كرد،رسول-عليه السّلام-گفت:رها كنيد تا بيايد.چون نزديك درآمد،حربه از دست حارث بن الصّمّه ها گرفت (7)و يك حربه بر گردن او زد چنان كه اثرى اندك بكرد،مانند خدشه،او از اسپ بيفتاد و بانگ و فرياد بر گرفت و مى گفت:

ص : 92


1- .اساس:بشكستند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:فرياد برآورد.
3- .دب،فق،مر:وعده.
4- .مر:چنان كه قبل از اين مذكور شد.
5- .مر:از من نجات يابى.
6- .آج،لب،فق:دستور باشد،مر:دستورى ده.
7- .آج:بازگرفت،مر:بستد.

قتلني محمّد.او را ازآنجا بر گرفتند اصحابش و مى گفتند:اين جراحت را هيچ اثر (1)نيست و بيشتر از خدشه (2)نيست.او مى گفت:و اللّه كه اگر اين طعنه (3)كه محمّد بر من زد بر همۀ ربيعه و مضر زدى همه هلاك شدندى،و اين از آن است كه او مرا گفت:

من تو را بكشم،و اگر نيز هيچ بر من نزدى چون اين مقاله گفته بود،من هم كشتۀ او مى بودمى.او آن روز زنده بود و شب را بمرد،و حسّان بن ثابت در ابن باب گفت:

لقد ورث الضّلالة عن أبيهابىّ حين بارزه الرّسول

اتيت اليه تحمل ثمّ عظماو توعده و انت به جهول (4)

و قد قتلت بنو النّجّار منكماميّة اذ يغوث يا عقيل

و هم او گفت در اين معنى.

ألا من مبلغ عنّي أبيّافقد القيت في جوف السّعير

تمنّى بالضّلالة من بعيدو تقسم أن قدرت مع النّذور

تمنّيك الامانى من بعيدو قول الكفر يرجع في غرور

لقد لاقيت طعنة ذي حفاظكريم الاصل ليس بذي فجور

له فضل على الاحياء طرّااذا نابت ملمّات الامور

چون خبر فاش شد به آن كه رسول را-عليه السّلام-بكشتند،بعضى مسلمانان گفتند:ما را رسولى بايد به عبد اللّه ابىّ سلول تا امانى بستاند براى ما از ابو سفيان (5).و بعضى گفتند:اگر محمّد را كشته باشند،ما را[با] (6)دين اوّل (7)بايد شدن.أنس بن النّضر گفت عمّ أنس مالك:اى قوم!اگر محمّد را بكشتند،خداى محمّد را بنكشتند (8)،و ما زندگانى چه (9)خواهيم كردن از پس رسول-عليه السّلام-بياييد تا

ص : 93


1- .دب:اثرى.
2- .دب،آج،لب،فق:خدشه اى،مر:جراحتى.
3- .مر:طعن.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط شعر در ديوان حسّان ص 88 چنين است: أ جئت محمّدا عظما رميما لتكذبه و انت به جهول
5- .مر:ابى سفيان.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس،وز:اولا،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:بنه كشتند/بنكشتند.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:ندارد.

همچنان كارزار مى كرديم مى كنيم (1)تا ما را شهيد كنند.آنگه گفت:اللّهمّ انّي اعتذر اليك ممّا يقول هؤلاء.آنگه حمله كرد بر قوم و كارزار مى كرد تا بكشتندش.ايشان درين بودند (2)،رسول-عليه السّلام-از كناره برآمد و بر سر سنگى آمد (3)و بايستاد و آواز داد،اوّل كس كه رسول را بشناخت،كعب بن مالك بود،گفت:درنگريدم، چشمهاى رسول در زير مغفر بشناختم،آواز دادم و گفتم:اى مسلمانان!بشارت به آن كه (4)رسول-عليه السّلام-اشارت كرد به من كه خاموش جماعتى صحابه با بر (5)رسول افتادند،و رسول-عليه السّلام-صحابه را ملامت كرد بر گريختن.ايشان گفتند:يا رسول اللّه!ما را دل بر جاى نماند كه آواز قتل تو شنيديم،و عذر خواستند،و خداى تعالى درين باب اين آيت فرستاد: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ،«ما»نفى است،گفت:محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-نيست الّا پيغمبرى (6)و پيش (7)او پيغامبران گذشته اند،اگر او بميرد يا او را بكشند،شما بر خواهيد گرديدن و مرتد شدن.و«محمّد»اسمى علم است و معنى او المحمود بجميع خصاله في جميع أحواله.و«محمّد»از«محمود»بليغتر است براى آن كه آن از«حمد»باشد و اين از «تحميد»،و تفعيل تكثير فعل را باشد،حق تعالى رسولش را به اين نامها مخصوص كرد:محمود و[محمّد] (8)احمد،و محمّد از محمود بليغتر است،و احمد از هر دو بليغتر براى«الف»تفضيل.

و در خبر هست كه:خداى تعالى نام محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-از نام خود مشتق كرد،كه از نامهاى حق تعالى يكى محمود است،يعنى مستحقّ حمد،و اين معنى حسّان بن ثابت بگفت در ابياتى:

أ لم تر أنّ اللّه أرسل عبدهببرهانه و اللّه أعلى و أمجد

ص : 94


1- .دب،آج،لب،فق:تا همچنان كارزار كنيم.
2- .دب،مر+كه.
3- .دب،آج،لب،فق:برآمد.
4- .دب،آج،لب،فق:بشارت كه اينك،مر:بشارت باد كه.
5- .دب:با برابر،آج،لب،فق،مر:با.
6- .وز،دب:پيغامبرى.
7- .مر+از.
8- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و شقّ له من اسمه ليجلّهفذو العرش محمود و هذا محمّد

نبىّ أتانا بعد يأس و فترةمن اللّه الأوثان فى الارض تعبد

و أرسله (1)ضوءا منيرا و هاديايلوح كما لاح الصّقيل (2)المهنّد

رسول-عليه السّلام-گفت نبينى (3)كه خداى تعالى چگونه صرف كرد از من ستم كافران،ايشان مذمّم را دشنام مى دهند،و من محمّدم به لفظ و معنى،جز آن است كه كافران نخواستند كه رسول را از دشمنى به اسم مدح خوانند او را برعكس مذمّم خواندند.رسول گفت:آن دشنام ايشان متناول نباشد مرا كه ايشان دشنام مذمّم را مى دهند،و من مذمّم نه ام،محمّدم (4).

علىّ بن موسى الرّضا (5)روايت كند از پدرانش از اميرالمؤمنين على از رسول -عليه السّلام-كه گفت:چون فرزند را محمّد نام بر نهيد (6)او را اكرام كنيد (7).و چون در مجلسى آيد،جايش كنيد (8)و روى بر او ترش مكنيد (9)،و هيچ قوم نباشند كه مشورتى كنند و در ميان ايشان كسى باشد كه نام او احمد يا محمّد باشد،او را در آن مشورت برند و الّا ايشان را خيره جهانند (10)و هيچ سراى نباشد كه در آنجا خوانى (11)نهند و برآن خوان (12)كسى باشد كه نام او احمد يا محمّد بود و الّا هرروزى دو بار قدس و بركت بدان خوان (13)فروفرستند.

أنس روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-روزى در بازار مى گذشت،مردى

ص : 95


1- .دب،آج،لب،فق،مر:فارسله.
2- .اساس،دب،آج،لب،فق،مر:الصّيقل،با توجّه به دب و ديوان شاعر ص 25 تصحيح شد.
3- .مر:نبينيد.
4- .اساس:محمّد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .امام علىّ بن موسى الرّضا.
6- .دب،آج،لب،فق:بر نهى/برنهيد.
7- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد،مر:گرامى داريد.
8- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد،مر:جاى نيكو بنشانيد.
9- .دب،آج:مكنى،لب،فق:نكنى.
10- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مر:الّا آنچه خير ايشان باشد بگويد.
11- .مر:خانى.
12- .دب،آج،لب،فق:و در آنجا،مر:و بر سر آن خان.
13- .دب،لب،فق:برآن خانه،آج:برآن خوانه،مر:بر سر آن خان.

مردى را بانگ مى زد:يا با القاسم (1)!رسول[267-ر]بازنگريست (2)،پنداشت كه و را گويند (3)،مرد گفت:اى رسول اللّه!من آن مرد را مى خواندم.رسول-عليه السّلام- [گفت] (4):شما را رواست كه نام من برگيريد (5)و روا نيست تا كنيۀ من بر گيرى! (6)و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لا تجمعوا بين اسمي و كنيتي، از ميان نام من و كنيت من جمع مكنيد (7)،[يعنى كسى (8)را نام محمّد مكنيد (9)]و كنيت ابو القاسم.آنگه گفت:

اللّه يعطي و انا أقسم ،خدا بدهد و من قسمت كنم.آنگه اميرالمؤمنين على را رخصت داد،گفت:يا على!اگر تو را فرزندى آيد نرينه،من نام و كنيت خود به او دادم.اميرالمؤمنين را از خولة الحنفيّة پسرى آمد،او را محمّد نام كرد و كنيت ابو القاسم به رخصت رسول-عليه السّلام-و اين رخصت نيز داده است آخر ائمّه را از فرزندان اميرالمؤمنين (10)آنجا كه گفت:

لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من ولدي يواطي اسمه اسمي و[كنيته] (11)كنيتي يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما، گفت:اگر نماند از دنيا الّا يك روز،خداى تعالى آن روز به دراز كند تا بيايد مردى از فرزندان[من] (12)نامش نام من و كنيت او كنيت من (13)،زمين پر از عدل و انصاف كند پس ازآن كه پر از جور و ظلم باشد.

وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ ،اين (14)كنايت است از ارتداد هركس كه بر پى پايى (15)گردد،يعنى هركه مرتد شود خداى را هيچ زيان ندارد،زيان او را دارد.

ص : 96


1- .آج،فق،مر:يا ابا القاسم.
2- .وز،دب،آج:بازنگريد.
3- .همۀ نسخه بدلها:مى گويند.
4- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب:برگيرى/برگيريد.
6- .مر:برگيريد.
7- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
8- .آج،لب،فق:كس.
9- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
10- .دب+على را،آج،لب،فق+على.
11- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .و كنيتش كنيه من باشد.
14- .وز:آن.
15- .وز،دب،آج،لب:پاى.

وَ سَيَجْزِي اللّٰهُ الشّٰاكِرِينَ ،و خداى تعالى شاكران را پاداشت كند به شكرشان.

سعيد بن المسيّب گويد عن ابي هريره كه:چون رسول-عليه السّلام-با جوار رحمت خداى رفت،صحابه در ارجاف و اضطراب افتادند.عمر خطّاب به مسجد آمد و گفت:اى قوم!جماعتى منافقان ارجاف مى افگنند كه رسول خداى بمرد،رسول نمرد (1)و انّما رسول به نزديك خداى برفت چنان كه موسى عمران،و منافقان بنى اسرايل ارجاف افگندند به مرگ او،و او با ميان قوم آمد،و رسول هم چنين بازآيد.

ابو بكر اين بشنيد از عمر،برخاست و در حجرۀ عائشه شد،و رسول-عليه السّلام- جان به خزانۀ رحمت تسليم كرده بود،و جامه (2)بر روى رسول افگنده بود[ند] (3)آن جامه بر گرفت و روى رسول بديد و به روى او در افتاد و بوسه بر روى رسول مى داد، آنگه بيرون آمد و عمر را گفت:على رسلك،ساكن باش از اين سخن گفتن.عمر خاموش نمى شد،او نيز بر گوشه اى بايستاد و سخن آغاز كرد.مردم عمر را رها كردند و روى به أبو بكر[كردند] (4)،حمد و ثناى خداى كرد و آنگه گفت:اى جماعت صحابه!هركه محمّد را مى پرستيد،محمّد با جوار رحمت خدا رفت،و هركه خداى محمّد را مى پرستيد،او خداى (5)كه هرگز نميرد،آنگه اين آيت بخواند: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّٰهَ شَيْئاً... ،پنداشتى آن (6)آيت آن ساعت مى شنوند.و عمر چون اين بشنيد،از آن گفتن بازايستاد و به تعزيت رسول مشغول شدند.

وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ كِتٰاباً مُؤَجَّلاً ،معنى آن است كه هيچ نفس نباشد كه او جز (7)به فرمان خداى بميرد.

أخفش گفت اين«لام»كه در نفس است منقول است از موت به او،و تقدير

ص : 97


1- .اساس،وز:نه مرد/نمرد.
2- .آج:جامۀ/جامه اى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:بدانيد كه او خدايى است.
6- .آج،لب،فق،مر:اين.
7- .آج،لب،فق،مر:بجز.

آن است كه:و ما كان (1)لنفس (2)لتموت،تا (3)معنى اين باشد كه ما گفتيم،و اين معنى كه ما گفتيم از آن لفظ هم مستفاد باشد.

إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،يعنى بأمر اللّه،و قيل:بعلم اللّه. كِتٰاباً ،نصب او بر مصدر است از فعلى (4)محذوف،أى كتب اللّه لها كتابا. مُؤَجَّلاً ،أى موقّتا،و در آيت دليل است بر آنكه اجل يكى است،و هو وقت الموت او القتل،خلاف آن كه ابن الأخشاد و ابو القاسم بلخىّ گفتند.

وَ مَنْ يُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْيٰا ،و هركه نفع دنيا خواهد و براى دنيا سعى كند و عمل كند،ما دنيا از او دريغ نداريم و بدهيم او را،و هركه نفع آخرت جويد بدهيم او را، يعنى هركه غرض او دنيا باشد بدهيم او را و در آخرت نصيب نبود او را،چنان كه:

مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (5) .و چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت

من طلب الدنيا بعمل الآخرة فما له فى الآخرة من نصيب ،و چنان كه شاعر گفت:

و انّ امرءا دنياه اكبر همّهلمستمسك منها بحبل غرور

و ديگرى گفت:

و من يصحب الدّنيا يكن مثل قابضعلى الماء خانته فروج الاصابع

بعضى دگر از مفسّران گفتند:آيت مخصوص است به آنان كه روز احد شعب رها كردند و به طمع غنيمت برفتند تا آن وهن افتاد،و آنان كه ثبات كردند و صبر كردند تا شهيد شدند،ايشان را نصيب (6)دنيا بود و اينان را نصيب آخرت.

و راوى خبر گويد كه-رسول-عليه السّلام-گفت:

الاعمال بالنيّات و انّما لكلّ امرئ ما نوى فمن كانت هجرته الى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من كانت هجرته الى دنيا يصيبها و (7)امرأة ينكحها فهجرته الى ما هاجر اليه، گفت:عملها به نيّت است،و هر مردى به او كار بر نيّتش كنند،هركه هجرت كند (8)او به

ص : 98


1- .دب،آج،لب،فق،مر:كانت.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:نفس.
3- .اساس+اين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:فعل.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 20.
6- .آج،لب:بنصيب.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:أو.
8- .وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.

خداى و پيغمبر باشد هجرت او به موقع خود بود به خداى و پيغامبر،و هركه هجرت او براى دنيا باشد كه دريابد يا زنى كه به زنى كند هجرت او به آن باشد كه آن را قصد كرده بود،و مورد آيت آن است كه:مكلّف مخيّر است و ممكّن به آنچه خواهد و اختيار كند مجبّر نيست چنان كه مجبّر گفت.خداى تعالى گفت:هرچه [267-پ] خواهى بخواه از آنچه راى تو است براى تو،اگر خويشتن را اختيار دنيا كنى و به آن قناعت است با كثرت معايب و مصائب و سرعت زوال و انتقال از تو دريغ نيست،و اگر آخرت خواهى بقايى كه به آن فنا نبود و حياتى كه در او ممات ندارد،و تن درستى بى بيمارى (1)و برنايى بى پيرى،ملكى بى زوال و ملكى بى ملال،و ملكى بى وحشت و لجاج،و ملكى بى قسمت و خراج به آن بر تو بخل نيست،ازين پس زمام اختيار به دست تو است،اگر اين خواهى راه اين گير،و اگر[آن] (2)خواهى ساز آن كن.

قوله: وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ ،حسن بصرى و ابو جعفر خواند (3):«كاين»مقصور بى همز (4)بى شدّ،و ابن كثير و مجاهد و شيبه خواندند:«كائن»على وزن فاعل،و باقى قرّاء خواندند:«و كأيّن»مشدد به وزن كعيّن،و همه به يك معنى است،و همه لغات معروف است،و قال زهير في الممدود:

و كأيّن ترى من صامت لك معجبزيادته او نقصه فى التّكلّم

و قال آخر في التّشديد:

كأيّن من اناس لم يزالوااخوهم فوقهم و هم كرام

و قال آخر و جمع بين اللّغتين:

كأيّن أبرنا من عدوّ بعزّناو كائن أجرنا من ضعيف و خائف

و همه را معنى«كم»بود،و اين«كاف»تشبيه است كه در«أىّ»شده است،و معنى او خبر باشد از تكثير،يعنى بسا پيغامبر و بيشترها من (5)به كار دارند،

ص : 99


1- .وز+و بى انتقال.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:خواندند.
4- .وز:همزه.
5- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مر:با من.

چنان كه«كم»في قوله: وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا (1)...، وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمٰاوٰاتِ (2).

قٰاتَلَ (3)مَعَهُ ،ابن كثير و نافع و ابو عمرو و يعقوب خواندند:«قتل»،و باقى قرّاء خواندند:«قاتل».حجّت آن كس كه«قاتل»خواند،قوله: فَمٰا وَهَنُوا ،ضعيف نشدند بر سبيل مدح،و محال است كه پس از قتل وهن باشد تا وصف كنند ايشان را به نفى وهن،و ازآنجا سعيد جبير گفت:ما نشنيديم هرگز كه پيغامبرى را در كارزار بكشتند.دگر آن كه ابو عبيد گفت:چون خداى تعالى حمد كند آن را كه كارزار كند،آنان كه كشته شوند داخل باشند در آن.و چون مدح (4)متناول آن را باشد كه كشته شود،كارزاريان ناكشته در آنجا نشوند،پس«قاتل»عام تر از «قتل»است.

و آن كه«قتل»خواند بر وجهى از سه باشد،يكى آن كه:قتل تمام كلام باشد، و قوله: مَعَهُ رِبِّيُّونَ ،كلامى مبتدا باشد،يعنى بس پيغامبر (5)كه او را بكشند و با او جماعتى بودند بسيار،چنان كه گويند:قتل فلان معه جيش كثير،أى و معه جيش.و بر اين وجه«قتل»متناول باشد پيغامبر را تنها.

و وجه دوم (6)آن است كه:«قتل»متناول باشد«ربّيّون»را،و اگرچه در ظاهر كلام جمله را گفت،مراد بعضى باشد،چنان كه:قتل بنو تميم (7)،و اگرچه همه را نكشته باشند،و آنان كه مانده باشند صفت ايشان اين بود كه: فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ[اللّٰهِ] (8)تا آن لازم نيايد كه پس از«قتل»نفى وهن (9)محال بود.

و وجه سه ام (10)آن است كه:«قتل»متناول باشد پيغامبر (11)را و قوم را،و تقدير كلام چنين باشد كه:و كأيّن من نبىّ قتل هو و قتل معه ربّيّون كثير.

ص : 100


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 4.
2- .سورۀ نجم(53)آيۀ 26.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:قتل،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .وز+و.
5- .دب:پيغامبرى،آج،لب،فق،مر:پيغمبرى.
6- .مر:دويم.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:بنو تميم.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق:وهنى.
10- .دب،آج،لب:سيوم.
11- .دب:پيغامبران،آج،لب،فق:پيغمبران.

مفسّران در«ربّيّون»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربيع و سدّى گفتند:جموع كثيرة،جماعتى بسيار با او بودند،و قال حسّان:

و اذا معشر تجافوا عن الح قّ حملنا عليهم ربّيّا

أى جيشا عظيما.عبد اللّه مسعود گفت:ربّيّون هزاران باشند (1)ضحّاك گفت:

يك ربّيّه هزار عدد باشد،كلبى گفت:ده هزار باشند (2).حسن بصرى گفت:علما و حكما باشند،ابن زيد گفت (3):اتباع باشند،و ربّانيّون واليان باشند،و ربّيّون رعيّت.

بعضى دگر گفتند:خداى پرستان باشند و منسوب باشد با«ربّ»،و كسرۀ «را»از تغيّرات نسب باشد،چنان كه بصري را بصري گويند بعضى عرب،و حسن بصرى خواند:«ربّيّون»بضمّ الرّاء،و اين لغت تميم است،و باقى قرّاء به كسر«را» و اين لغت (4)حجاز است و عامّۀ عرب.

فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،ايشان بااين همه واهن نشدند و ضعيف و سست از آنچه به ايشان رسيد در ره خداى كه جهاد است،يقال:وهن يهن وهنا، على وزن وعد يعد (5)وعدا،و أنشد المبرّد:

انّ القداح اذا اجتمعن فرامهابالكسر ذو جلد و بطش أيّد

عزّت و لم تكسر و ان هى بدّدتفالوهن و التّكسير للمتبدّد

و ابو السّمّاك العدوىّ خواند:«فما وهنوا»،به كسر«ها»،و در آن خلاف كردند اهل لغت،بعضى گفتند:من وهن يهن مثل ورم يرم،اين قول ابو حاتم است.

و كسائى گفت:من وهن يوهن وهنا،مثل:و جل يوجل وجلا،قال الشّاعر:

طلب المعاش مفرّق بين الاحبّة و الوطنو مصيّر الجلد الجليد الى الضّراعة و الوهن

وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكٰانُوا ،و ضعيف و ذليل نشدند،بل قتال كردند بر آنچه پيغامبرشان برآن قتال كرد تا جان به دادن.و استكانت خضوع و مذلّت و ضراعت باشد،خداى تعالى آيت به تعيير آنان فرستاد كه همّت كردند كه مرتد شوند،چون ارجاف شنيدند به قتل رسول-عليه السّلام-گفت:پيش از شما پيغامبران بوده اند كه

ص : 101


1- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .مر+ربّيّون.
4- .مر+اهل.
5- .اساس:يعد وعد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ايشان را با جماعتى بسيار بكشته اند،آن باقى كه بماندند از ايشان مرتد نشدند و ذليل و سست و واهن (1)نگشتند،بل صابر بودند و محتسب،و خداى تعالى صابران را دوست دارد.

وَ مٰا كٰانَ قَوْلَهُمْ ،حسن بصرى خواند:و ما كان قولهم،به رفع بر آنكه اسم «كان»باشد،و أن مع الفعل در جاى خبر،و باقى قرّاء به نصب خوانند (2)بر خبر «كان»،و أن[268-ر]مع الفعل در جاى اسم باشد،و المعنى و ما كان قولهم الّا قولهم،و هر دو قرائت متقارب المعنى اند براى آن كه چون مبتدا و خبر هر دو معرفه باشد،تو مخيّر باشى هركدام خواهى اسم كنى و هركدام خواهى خبر،و نظيره قوله:

وَ مٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (3)... ،و قوله: مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (4)... ، جز (5)آن است از روى معنى كه آنچه معلوم بود اسم بايد كردن و آنچه نامعلوم بود خبر بايد كردن،چه وضع كلام بر اين است كه يخبر عمّا يعلم.در اين دو قول گفتند، يكى آن كه:چون بيشتر قول ايشان دعا و تضرّع بود،خداى آنچه جز آن بود در شمار نياورد،گفت:ايشان را هيچ گفتار نيست مگر اين كه مى گويند (6):بار خدايا!گناهان ما بيامرز.و قول (7)ديگر آن است كه:چون پيغامبرشان را بكشتند،ايشان فزع با خداى كردند و در دعا بيفزودند و گفتند:بار خدايا!گناهان ما بيامرز. وَ إِسْرٰافَنٰا فِي أَمْرِنٰا ، و«اسراف»مجاوزة الحدّ الى غير الصّواب باشد،و نقيض او تقصير باشد،و هر دو مذموم است.و السّرف الخطا،يقال:مررت بكم فسرفتكم،أى أخطأت مكانكم و مجاورتكم.و السّرف النّسيان أيضا. وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا ،و پاى ما بر جاى دار،يعنى با ما الطافى كن كه ما به آن بر جاى بمانيم،و ما را ظفر و نصرت ده بر كافران،ايشان چنين گفتند،شما كه اصحاب محمّدايد (8)چرا چنين نگفتى لا جرم؟ فَآتٰاهُمُ اللّٰهُ ،خداى تعالى ايشان را هم ثواب دنيا داد،يعنى ظفر بر دشمن و

ص : 102


1- .اساس:اوهن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:خواندند.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 82.
4- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 25.
5- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق:خبر،مر:جزاى.
6- .چاپ شعرانى(212/3)+ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا .
7- .وز،دب،آج،فق:قولى.
8- .دب،آج،لب،فق:محمّدى/محمّديد محمّدايد.

غنيمت،و اين قول قتاده و ربيع است.و ثواب در منافع دنيا مجاز باشد در شرع،و اگرچه در لغت بر اصل باشد. وَ حُسْنَ ثَوٰابِ الْآخِرَةِ ،و در آخرت حقيقت باشد،و حقيقت ثواب نفعى باشد مستحقّ مقرون با تعظيم و تبجيل،به نفع،مباين باشد عقاب را كه مضرّت است،و به استحقاق،مباين باشد تفضّل را،[و] (1)به مقارنت تعظيم و تبجيل،مباين باشد عوض را. وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ،و خداى تعالى دوست دارد نكوكاران را.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا ،اى مؤمنان اگر شما فرمان كافران بريد (2).اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:مراد به كافران منافقانند كه مؤمنان را گفتند در غزاة احد كه:با سر دين اوّل شويد (3)و با نزديكان برادرانتان (4)شويد (5).و بعضى دگر مفسّران گفتند:مراد جهودان و ترسايانند،و گفتند:مراد ابو سفيان است و اصحابش. يَرُدُّوكُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ ،جزاى شرط است. فَتَنْقَلِبُوا (6)خٰاسِرِينَ ،و نصب «خاسرين»بر حال است،يعنى اگر فرمان ايشان بريد (7)،ايشان شما[را] (8)ارتداد و رجوع با كفر فرمايند،آنگه زيانكار شويد.

بَلِ اللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ ،«بل»براى اضراب باشد،و اضراب (9)اعراض باشد از اوّل و ترك ذكر او و اخذ در كلامى نو،تقول:جاءني زيد بل عمرو ذكر زيد رها كردى (10)و ذكر عمرو آغاز كردى (11). بَلِ اللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ ،بل خداى-عزّ و جلّ-موليكم،أى وليّكم و ناصركم و اولى بكم و بولايتكم.و«مولى»بر معانى مختلف آمد،و مرجع معنى در همه با اولى،و گفتند:مراد در آيت ناصر است به قرينه قوله تعالى: وَ هُوَ خَيْرُ النّٰاصِرِينَ ،و«ناصر»را نيز به آن،مولى خوانند كه يكون اولى بنصرة[من ينصره] (12)،

ص : 103


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق:برى/بريد.
3- .دب،آج،لب،فق:شوى/شويد،مر:رويد.
4- .دب:برادرتان.
5- .دب،آج،لب،فق:شوى/شويد.
6- .اساس و وز:فينقلبوا،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق:برى/بريد.
8- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+براى.
10- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر:كرديد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و كلام درين آيت بيايد-ان شاءاللّه -در جاى خود.

قوله-عزّ و علا:

سوره آل عمران (3): آیات 151 تا 155

اشاره

سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلرُّعْبَ بِمٰا أَشْرَكُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى اَلظّٰالِمِينَ (151) وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اَللّٰهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّٰى إِذٰا فَشِلْتُمْ وَ تَنٰازَعْتُمْ فِي اَلْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاكُمْ مٰا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ اَلدُّنْيٰا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ اَلْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْكُمْ وَ اَللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلىٰ أَحَدٍ وَ اَلرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرٰاكُمْ فَأَثٰابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلاٰ تَحْزَنُوا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ مٰا أَصٰابَكُمْ وَ اَللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (153) ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ اَلْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً يَغْشىٰ طٰائِفَةً مِنْكُمْ وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَيْرَ اَلْحَقِّ ظَنَّ اَلْجٰاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ اَلْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ اَلْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّٰهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كٰانَ لَنٰا مِنَ اَلْأَمْرِ شَيْءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ اَلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ اَلْقَتْلُ إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اَللّٰهُ مٰا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (154) إِنَّ اَلَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ إِنَّمَا اِسْتَزَلَّهُمُ اَلشَّيْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اَللّٰهُ عَنْهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (155)

ترجمه

درافگنيم در دلهاى كافران ترس به آنچه انباز گرفتند با خداى آنچه نفرستاد (1)به آن حجّتى و جاى ايشان دوزخ بود و بد جاى است آن بيدادكاران (2)را.

به درستى به راست[گفت] (3)با شما (4)خداى وعده پس چون مى كشتى (5)به فرمان او تا آنگه كه سستى و منازعت كردى در كار و عاصى شدى از پس آن كه با شما نمود آنچه دوست دارى،از شما كس هست كه دنيا مى خواهد و از شما كس هست كه آخرت مى خواهد پس برگردانيد از ايشان تا بيازمايد و عفو بكرد از شما،و خداى خداوند فضل است بر مؤمنان.(6) چون فروشديد (7)و بازنايستاديد بر كسى و پيغامبر مى خواند شما را در آخرتان (8)جزا داد شما را غمى به غمى تا دژم نشويد بر آنچه فائت شد از شما و نه بر آنچه رسيد به شما،و خداى داناست به آنچه مى كنيد.

[268-پ]،

ص : 104


1- .اساس:فرستاد،وز،دب:بفرستاد،با توجّه به آج تصحيح شد.
2- .دب:بيدادگران.
3- .اساس،وز:ندارد،از دب افزوده شد.
4- .اساس،وز:باسمان،با توجّه به دب تصحيح شد.
5- .وز،دب:مى كشى،آج،لب:مى كشيد،فق:مى كشتيد.
6- .اساس:يصعدون،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .آج،لب:دور مى رفتيد.
8- .دب،آج،لب،فق:جماعت بازپسين.

پس فرود آورد بر شما از پس غم ايمنى خوابى كه برسيد به گروهى از شما و بگرفت گروهى از ايشان غم جانهاى خود گمان برند به خداى جز راستى ظنّ كافران كه پيش اسلام بودند مى گويند هست ما را از اين كار چيزى؟بگو كه فرمان همه خداى راست پنهان مى دارند در دل آنچه آشكارا كنند تو را،مى گويند اگر بودى ما را از اين كار چيزى بنكشتندى ما را اين جا،بگو اگر بودى (1)شما در خانه هايتان بيرون شدندى آنان كه نوشتند بر ايشان كشتن به خوابگاه خود تا امتحان كند (2)خداى آنچه در سينه هاى شماست،و خالص كند آنچه در دلهاى شماست،و خداى داناست به رازهاى سينه ها.

آنان كه پشت بر كردند از شما (3)آن روز كه به هم آمدند (4)دو لشكر بخيزانيد (5)ايشان را شيطان به بهرى (6)آنچه كرده بودند و عفو بكرد خداى از ايشان كه خدا آمرزنده و بردبار است.

قوله: سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ -الآية.سدّى گفت:چون ابو سفيان و اصحابش آن قتل بكردند و آن وهن در صحابۀ رسول،برفتند.[و روى به مكّه نهاده چون به بعضى راه برفتند] (7)،ابو سفيان گفت:خطا كرديم ما قومى بسيار از اينان بكشتيم و جمعشان مفترق كرديم و از ايشان جز جماعتى اندك ضعيف نماندند،چرا بيامديم ايشان را استيصال ناكرده؟بياييد تا بازگرديم و ايشان را مستأصل كنيم.عزم كردند كه بازگردند،خداى تعالى ترس در دل ايشان افگنده (8)تا

ص : 105


1- .آج،لب:بوديد.
2- .آج،لب،فق:تا شبه آزمايش نمايد.
3- .آج،لب+در.
4- .آج،لب،فق:به هم رسيدند.
5- .آج،لب،فق:بر گناه داشت.
6- .آج،لب،فق+از.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،فق:افگند،مر:نهاد.

نيارستند بازگشتن،و اين قصّه در جاى دگر بيايد.خداى تعالى خبر داد از غيب پيش ازآن كه كرد (1)تا رسول-عليه السّلام-و صحابه ايمن شوند ازآن كه ايشان بازخواهندگشتن ،گفت: سَنُلْقِي ،ما درافگنيم،و اين را«سين»استقبال گويند براى آن كه اين افعال كه زوائد اربع در او متعاقب باشد صالح بود حال را و استقبال را،چون «سين»يا«سوف»در او شود،آن اشتراك برخيزد و فعل خالص شود مستقبل را، حق تعالى گفت:ما ترس در دل ايشان افگنيم،و اين از جملۀ معجزات رسول و قرآن باشد براى آن كه خبر است از غيب و مخبر مطابق خبر.

ابو ايّوب السّختيانيّ خواند در شاذّ:«سيلقي»به«يا»ردّا الى اسم اللّه تعالى في قوله: بَلِ اللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ ،و باقى قرّاء به«نون»،و ابن عامر و كسائي و يعقوب و ابو جعفر خواندند:«الرّعب»به تحريك«عين» (2)،باقى (3)خواندند:«الرّعب»باسكان «عين»و هر دو لغت است،كالعذر و العذر و السّحت و السّحت.و رسول-عليه السّلام- گفت:

نصرت بالرّعب، مرا يارى كردند به ترس،و در بعضى روايات:

بين يدىّ مسيرة شهر، از پيش من به يك ماه راه تا هركجا رسول-عليه السّلام-فرود آمدى بر يك ماهه راه دشمن از او بترسيدى.

بِمٰا أَشْرَكُوا ،اين«با»بدل و مجازات است،و«ما»مصدرى است،أى بشركهم باللّه.و قوله: مٰا لَمْ يُنَزِّلْ ،«ما»نكرۀ موصوفه باشد،أى شيئا ما انزل اللّه به من سلطان حق تعالى گفت:من ترس در دل كافران به آن افگندم كه ايشان به من شرك آوردند.ظاهر آيت مبنى است ازآن كه اين معنى بر ايشان بر سبيل عقوبت رفت به آن كه ايشان چيزى را انباز من كرده اند كه من به آن حجّتى نفرستاده ام از آسمان.

وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ ،و مأواى ايشان و مرجعشان دوزخ است،من أوى اذا رجع، يعنى جايشان (4)،يقال أوى اليه اى انضمّ اليه. وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّٰالِمِينَ (5)و«مثوى» مقام باشد من ثوى اذا أقام،و تقدير آن است كه:بئس مثوى الظّالمين النّار،بد جاى

ص : 106


1- .دب،آج،لب،فق،مر:عبارت«پيش ازآن كه كرد»را ندارد.
2- .دب،آج،لب،مر+و.
3- .مر+قرّاء.
4- .دب،آج،لب،فق:جاى ايشان.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 151.

است ظالمان را دوزخ،چنان كه برفت في قوله: وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِينَ .درين آيت مخصوص بالذّم است محذوف،چنان كه آنجا مخصوص بالمدح محذوف است لدلالة الكلام عليهما.

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّٰهُ وَعْدَهُ -الآية.صدق به دو مفعول متعدّى شود،[269-ر] يقال:صدقته الوعد،چون غصب و سلب و نهب و مانند اين.

محمّد بن كعب القرظيّ گفت:اصحاب رسول چون با مدينه شدند گفتند:ما را وهن اين (1)از كجا افتاد،و خداى ما را وعدۀ نصرت و ظفر داده بود،يعنون (2)قوله: بَلىٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا (3)-الآية.خداى تعالى آيت فرستاد و گفت:آن وعده كه من كردم راست بود،و شما را از قبل خود آمد كه شعب رها كردى تا دشمن راه يافت.

إِذْ تَحُسُّونَهُمْ و الحسّ القتل الذّريع،قتل سخت عام را حسّ گويند،قال الشّاعر:

حسسناهم بالسّيف حسّا فأصبحتبقيّتهم قد شرّدوا فتبدّدوا

ابو عبيده گفت:الحسّ،الاستيصال بالقتل،يقال:جراد محسوس إذا قتله البرد، و سنة حسوس سالى باشد كه آفت همه چيز ببرد،قال رؤبة:

اذا تشكوا سنة حسوساتأكل بعد الاخضر اليبيسا (4)

حَتّٰى إِذٰا فَشِلْتُمْ ،يعنى همچنين بر فتح و ظفر و قتل و قوّت بودى (5)تا به آنگه كه جبن و فشل و ضعف كار بستى،و المعنى الى ان فشلتم.و بعضى اهل معانى گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير اين است:حتّى اذا تنازعتم فى الامر و عصيتم فشلتم أى جبنتم و ضعفتم،و«واو»في قوله: وَ تَنٰازَعْتُمْ ،مقحم است.

و منازعت ايشان اين بود كه چون صحابۀ رسول به غنيمت مشغول شدند،اصحاب شعب گفتند:مردمان غنيمت ببرند و ما بى نصيب مانيم.عبد اللّه جبير كه امير ايشان

ص : 107


1- .همۀ نسخه بدلها:ما را اين وهن.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:ندارد.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 125.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط بيت در لسان العرب(244/4)چنين است: اذا شكونا سنة حسوسا نأكل بعد الخضرة اليبيسا
5- .مر:بوديد.

بود گفت:مكنيد (1)و فرمان رسول رها مكنيد (2).ايشان گفتند:رسول اين آن وقت گفت كه كار بخلاف اين بود،اكنون چون ايشان به هزيمت شدند-چنان كه در قصّه برفت-اين گفتاگوى (3)كه با عبد اللّه جبير كردند منازعت آن بود. وَ عَصَيْتُمْ ،و عاصى شدى (4)در فرمان رسول-عليه السّلام-كه شما را فرمود كه از اين جا مفارقت مكنيد،و اگر بينى (5)كه ما را بكشند از آخر ما،و اگر بينى (6)كه ما غنيمت مى گيريم،فرمان نبردند و عصيان كردند (7). مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاكُمْ مٰا تُحِبُّونَ ،پس آن كه خداى آنچه محبوب و مراد شما بود و (8)با شما نمود،يعنى از فتح و ظفر و نصرت شما به باد صبا تا در سير مى آيد كه:تا ايشان بر جاى بودند باد صبا مى جست و خاك بر روى مشركان مى زد.چون شعب رها كردند باد صبا دبور گشت،و روى بر ايشان نهاد و ايشان مدهوش شدند و نمى دانستند كه حال چگونه است،و بر عميا يكدگر (9)مى زدند و مى كشتند،آنگه حق تعالى گفت:اين براى آن بود كه شما دو گروه بودى (10)،يكى دنيا جوى و يكى آخرت خواه.بعضى به كارزار كه حاضر آمدى (11)براى غنيمت حاضر آمدى (12)و طالب دنيا بودى (13)،و بعضى براى نصرت دين خداى و طالب آخرت و بهشت.

ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ ،أى بالهزيمة،پس شما را از ايشان برگردانيد.و در اضافه (14)صرف ايشان از مشركان با خداى تعالى با آن كه معصيت است،دو قول گفتند:يكى [آن كه ] (15)شما از ايشان بازگشتى (16)به حكم و فرمان خداى،كه خداى تعالى ثبات صد مسلمان در پيش دويست كافر واجب كرد،فامّا چون ناقص شدند از اين عدد،يا

ص : 108


1- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
2- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
3- .آج،لب،مر:گفتگوى.
4- .مر:شديد.
5- .مر:بينيد.
6- .مر:بينيد.
7- .آج،لب،فق:فرمان نبرديد و عصيان كرديد.
8- .آج،لب،فق:ندارد،مر:آن آخر با شما نمود.
9- .مر:بر يكديگر.
10- .مر:شديد،چاپ شعرانى(216/3)+ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيٰا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ .
11- .مر:آمديد.
12- .مر:آمديد.
13- .مر:بوديد.
14- .آج،لب:اضافۀ.
15- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .مر:بازگشتيد.

كافران زيادت شدند،مرخّص است مسلمانان كه ثبات نكنند،چون انصراف ايشان بر اين وجه به فرمان و رخصت و حكم خداى بود،حق تعالى با خود اضافه كرد گفت:من برگردانيدم شما را،و اين وجه اختيار ابو على است،و ابو القاسم بلخىّ گفت:معنى«صرف»اين جا آن است كه خداى بفرمود ايشان را كه هم از اين فور و از اين جاى با سر ايشان گردى (1)تا ابتلا كند شما را به مظاهرت و مواترت نعمت بر شما يك از پس ديگر تا (2)شكر خواهيد كردن (3)يا نه!پس معنى«صرف»بر اين قول تخفيف تكليف باشد به ترك امر به رجوع با قتال ايشان در حال.

وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْكُمْ ،آنگه بااين همه كه كرديد (4)شما را عفو بكرد (5)از عقاب قيامت،[اين يك] (6)قول است،و قولى ديگر آن است كه:شما را عفو بكرد ازآن كه به دنبال ايشان شويد پس ازآن كه جماعتى صلاح در آن ديدند كه به دنبال ايشان بشوند قولى ديگر آن است كه شما را عفو بكرد از عذاب استيصال،و ايشان را از شما بازداشت،و شما را حمايت كرد پس ازآن كه مستولى بودند ايشان بر شما،نظيره قوله: ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ (7)... ،در قصّۀ بنى اسرائيل.

وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ،و خداى تعالى خداوند فضل و احسان است بر مؤمنان.

إِذْ تُصْعِدُونَ ،عامل در او دو وجه دارد،يكى قوله: وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْكُمْ ،يكى عامل مقدّر من قوله:اذكر.قتاده و حسن و سلمىّ خواندند:اذ تصعدون،به فتح«تا» و«عين» (8)من صعدت الجبل أصعده،و باقى خواندند: إِذْ تُصْعِدُونَ ،من الاصعاد.

ابو حاتم گفت:فرق از ميان«صعد»و«أصعد»آن باشد كه صعد آن باشد كه از نشيبى بر بالاى شود چون كوه و اكمه (9)و مانند اين،و اصعد إذا مضى (10)على وجهه

ص : 109


1- .مر:رويد.
2- .دب،آج،لب،فق:باز،مر:باره.
3- .دب،آج،لب،فق:خواهى كردن.
4- .دب،آج،لب،فق:كردى.
5- .دب:عفو كرد،مر:عفو كردم.
6- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 52.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:صاد،با توجّه به متن عربى روايت در تبيان(20/3)و مجمع البيان(521/1) تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مر:ندارد.
10- .فق:معنى.

فى الارض المستوية آن باشد كه در زمين راست سر در نهد و برود،و گفته اند:اصعد خلاف صعد باشد،يقال:صعد الجبل و أصعد فى الوادي،و مبرّد گفت:اصعد اذا ابعد في الذّهاب،چون دور بشود گويند:اصعد،چنان كه در خبر است كه رسول -عليه السّلام-بعضى صحابه را گفت كه:از پس سه روز بازآمد:

لقد ذهبت[269-پ] فيها عريضا، در اين هزيمت پهن بشدى،و قال الأعشى:

ألا أيّهذا السّائلي اين أصعدت (1)فانّ لها في أهل يثرب موعدا

فرّاء گفت:«اصعاد»ابتداى به سفر رفتن باشد،و«انحدار»رجوع باشد، يقال:أصعدنا من كذا الى كذا إذا سافر اليه،و انحدرنا إذا رجع منه،و أنشد ابو عبيدة:

قد كنت تبكين على الإصعادو اليوم سرّحت و صاح الحادي

و مفضّل گفت:صعد و أصعد و صعّد بمعنى واحد.

وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلىٰ أَحَدٍ ،أى لا تعرجون،و با كس نايستادى،يقال:ذهب فلان فلم يلو على شىء و لم يلبث على شىء و لم يعرج على شىء اذا مضى على وجهه لا يقيم على شىء،يعنى در اين هزيمت برفتى (2)رفتنى بليغ سريع بر وجهى كه يك با يك نايستادى (3)،و هيچ چيز (4)شما را از رفتن مانع نبود (5).

و حسن بصرى خواند:«و لا تلون»به يك«واو»براى تخفيف،[كقولهم.

استحييت و استحيت،يك«واو»و به يك«يا»بيفگندند براى تخفيف] (6)،كلبى گفت: عَلىٰ أَحَدٍ ،بر كسى،يعني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و (7)آله.«و الرّسول»، «واو»حال راست،و پيغامبر شما را مى خواند كه:

الىّ الىّ، به من آيى

عباد اللّه.

فِي أُخْرٰاكُمْ ،در آخر شما ايستاده مى گفت:به من آيى و مروى (8)اى بندگان خداى،

[من] (9)يكرّ فله الجنّة، هركه بازآيد بهشت او را (10).يا عجب!اگر آن كه بازآيد او

ص : 110


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط كلمه در سيرت رسول اللّه377/)چنين است: ألا أيّهذا السّائلي أين يمّمت
2- .مر:برفتيد.
3- .مر:نايستادند(ضبط«نايستادند»مرجّح است)
4- .دب،آج،لب،مر:چيزى.
5- .فق:نبودى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز+على.
8- .مر:به من آييد و مرويد.
9- .فق:نبودى.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+باشد.

را بهشت (1)رسد،آن كه خود برود او را چه رسد؟او را (2)قسمت از ميان دوزخ و بهشت رسد،يقال:جاء فلان في آخر النّاس و اخراة النّاس و أخراة النّاس و اخريات النّاس.

فَأَثٰابَكُمْ ،جزا (3)داد شما را،و حقيقت ثواب در جزاى خير باشد،و در جزاى شرّ حقيقت عقاب بود،امّا بر سبيل توسّع عقاب را ثواب خواند (4)،و نظيره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّٰارُ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (5)... ،و نظير او در معنى قوله تعالى: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (6).

و حقيقت بشارت در خير و سرور باشد،و در عذاب مجاز باشد،و مثله قول الشّاعر:

اخاف زيادا ان يكون عطاؤهاداهم سودا أو محدرجة (7)فتلا (8)

و براى آن به لفظ ثواب گفت كه آن به جاى ثواب بود ايشان را،اگر بخلاف آن كردندى به بدل آن ثواب بودى ايشان را،و در بيت همچنين اين بند و تازيانه به جاى عطا بود او را.

حسن بصرى گفت:معنى آيت آن است كه بداد ايشان را روز احد غمى به بدل غم كافران روز بدر،تا معنى آن باشد كه:يوما لهم و يوما عليهم.و بعضى دگر گفتند:أى غمّا على غمّ،و گفته اند:غمّا متّصلا بغمّ،غمى پيوسته به غمى دگر.غم

ص : 111


1- .دب،آج،لب،فق،مر:بازآيد به بهشت.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+حاكمى(دب:جا يكى)از بهشت و دوزخ(آج،لب،فق،مر+رسد)و قسمت هر دو بر مؤمن و فاسق-للّه درّ قائل: علىّ حبّه جنّة قسيم النّار و الجنّة مر+ وصىّ المصطفى حقّا امام الانس و الجنّة همۀ نسخه بدلها بجز وز+او را چه رسد،او را.
3- .وز:جزاى.
4- .دب:كنند،مر:خوانند.
5- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 36.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 21،توبه(9)آيۀ 36،انشقاق(84)آيۀ 24.
7- .آج،لب،فق:مدحرجة،ضبط بيت در ديوان فرزدق(118/1)چنين است:است: فلمّا خشيت ان يكون عطاؤه اداهم سودا أو محدرجة سمرا
8- .دب،آج،لب،فق+يعنى السّياط.

اوّل فوت ظفر و غنيمت،و غم دوم قتل و جراح و هزيمت،و گفته اند:غم اوّل قتل و جراحت و هزيمت،و غم دوم ارجاف به قتل رسول-عليه السّلام.و گفته اند:غم اوّل راه يافتن خالد بن الوليد بر ايشان از شعب،و غم دوم بازگشتن ابو سفيان و ظفر او بر مسلمانان،اين براى چه كرد (1)؟ لِكَيْلاٰ تَحْزَنُوا (2)عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ ،تا دلتنگ و دژم نباشى (3)بر آنچه فايت شد از شما از ظفر و غنيمت. وَ لاٰ مٰا أَصٰابَكُمْ ،المعنى و لا على ما اصابكم،«ما»در محلّ جرّ است لعطفه على مجرور،و نه بر آنچه به شما در رسيد از جراحت و قتل و هزيمت،و نظير او از وجهى قوله تعالى: لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ (4).

گفتند معنى آن است كه:چون مسلمانان را از جهت ارجاف منافقان به قتل رسول-عليه السّلام-و كسر و وهن دلتنگ شدند،بس (5)بر نيامد كه رسول-عليه السّلام- به بالايى برآمد و گفت:

أنا رسول اللّه. مسلمانان شادمانه (6)شدند.بس (7)بر نيامد كه ابو سفيان با جماعتى بر سر كوه آمدند،مسلمانان دلتنگ شدند ازآن كه ترسيدند كه دگرباره بر ايشان زنند و ايشان را مجروح و منكوب كنند.رسول-عليه السّلام-دعا كرد،خداى تعالى بگردانيد ايشان را تا از كوه فرود آمدند و روى به راه نهادند مسلمانان شادمانه (8)شدند به يك ساعت چند بار دلتنگ شدند و خرّم شدند،خداى تعالى گفت:تا بر رنج دنيا و محنت و بلاى او دلتنگ نباشيد (9)كه هيچ دو را (10)بقا نيست:

اصبر لدهر نال منكفهكذا مضت الدّهور

فرحا و حزنا مرّةلا الحزن دام و لا السّرور

مفضّل گفت:«لا»صله است،و المعنى لكى (11)تحزنوا،اين براى آن كرد تا

ص : 112


1- .آج،فق+قوله تعالى.
2- .دب،مر:تأسوا.
3- .مر:نباشيد.
4- .سورۀ حديد(57)آيۀ 23.
5- .آج،لب،فق،مر:بسى.
6- .لب،مر:شادمان.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:بسى.
8- .آج،فق+قوله تعالى.
9- .دب،آج،لب:نباشى/نباشيد.
10- .وز،لب:او را،مر:دور را.
11- .مر:لكيلا.

شما دژم بباشيد (1)بر آنچه فايت شد از ظفر و غنيمت،و بر آنچه به شما رسيد از قتل و هزيمت بر سبيل عقوبت به آنچه كردى (2)و ثغر (3)رها كردى (4)،چنان كه گفت:

لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتٰابِ (5) ،و المعنى ليعلم اهل الكتاب.

وَ اللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى عالم است و آگاه و با خبر از آنچه شما مى كنيد (6)تا جزا دهد هريك را برحسب آنچه كرده باشد (7)از خير و شر،و هيچ از او فرونشود.و مورد او مورد وعيد و تحذير است.

قوله: ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً يَغْشىٰ طٰائِفَةً -الآية.عبد اللّه زبير روايت كند از پدرش زبير بن العوّام كه گفت:من با رسول بودم-عليه السّلام.چون خوف و غم بر ما سخت شد،خوابى و نعاسى بر من افتاد[و] (8)بر جماعتى كه با ما بودند تا من سخن معتّب بن قشير مى شنيدم كه مى گفت:لو كان لنا من الامر شىء ما قتلنا هاهنا،پنداشتم كه در خواب مى بينم.پس خداى تعالى بر سبيل منّت و تذكير نعمت اين آيت فرستاد: ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً (9).[270-ر]،أى آمنا،و اين لفظ مصدر است كالعظمة و الغلبة،و ابن محيصن در شاذّ خواند:«أمنة» به سكون«ميم»،«نعاسا»بدل است از«أمنة»،و نعاس اوّل خواب باشد.

يَغْشىٰ طٰائِفَةً مِنْكُمْ ،حمزه و كسائي و خلف خواندند:«تغشى»،بالتّاء ردّا الى الأمنة،و ديگران به«يا»خوانند (10)ردّا الى النّعاس،و اين اختيار ابو عبيد (11)و ابو حاتم است براى آن كه فعل از پس نعاس مى آيد،ردّش با او اولى تر باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى مسلمانان را از پس خوف عظيم امنى تمام داد تا در امن به جايى رسيدند كه خواب بر ايشان غلبه كرد،و خواب با امن باشد با خوف نباشد.

ص : 113


1- .دب،لب،فق:نباشى،آج:بباشى.
2- .مر:كرديد.
3- .مر:شعب.
4- .مر:كرديد.
5- .سورۀ حديد(57)آيۀ 29.
6- .دب،آج،لب،فق:مى كنى.
7- .دب،آج،لب،فق:باشند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس+امنة،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:خواندند.
11- .مر:ابو عبيده.

ابو طلحه گويد:روز احد سر برداشتم،هيچ كس را نديدم از قوم و الّا مايل شده از خواب،و ابو طلحه گفت (1):من از جملۀ آنان بودم كه خواب بر من غلبه مى كرد تا يك بار شمشير از دستم بيفتاد،برگرفتم،و يك بار تازيانه.

وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ ،حق تعالى چنان كه ايشان دو گروه بودند،ايشان را به دو فرقه بنهاد:مؤمنان بودند و منافقان.مؤمنان را امنى بداد تا از فرط ايمنى خواب ببرد ايشان را،و منافقان خائف و بى خواب،از خوف بى قرار بدند (2)و از بى خوابى شعار داشتند (3).

و«طائفة»،مرفوع است به ابتدا،[و] (4)در خبر او خلاف كردند،بعضى گفتند:

«يظنّون»خبر مبتداست،و«قد اهمّتهم»در جاى صفت طائفة است،يعنى و طائفة من صفتها كذا،يظنّون.و گروهى كه صفت ايشان آن بود كه غم جان خود گرفته بود (5)ايشان را،گمان مى بردند (6)به خداى ظنّ اهل جاهليّت،يعنى ظنّ بد.

و بعضى دگر گفتند:«قد اهمّتهم»خبر مبتداست،و«يظنّون»در جاى حال است.و گروهى ديگر آن بودند كه به غم آورد ايشان را نفس خود،يعنى ايشان را غم جان بود غم ايمان نبود،از غم جان پرواى خداى و رسول و دين خداى و شرع رسول نبود ايشان را براى آن كه منافق بودند،و در باطن خلاف آن داشتند كه به ظاهر گفتند،لا جرم گمانشان در خور اعتقاد (7)آمد،چو (8)به خداى اعتقاد بد داشتند (9)،به او گمان بد بردند، و قوله: غَيْرَ الْحَقِّ ،صفت موصوفى محذوف است،يعنى ظنّا باطلا،به خداى گمانى (10)باطل بردند و قوله: ظَنَّ الْجٰاهِلِيَّةِ ،أى ظنّا مثل ظنّ الجاهليّة،كقولهم:

ضربته ضرب زيد،أى ضربا مثل ضرب زيد،و آن آن بود كه گمان بردند كه خداى تعالى رسولش را نصرت نخواهد كردن،و آن غلبه و استيلاى كافران هميشه

ص : 114


1- .وز+و.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:بودند.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(219/3):شعور نداشتند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز+و.
6- .اساس:مى برند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مر:اعتقادشان.
8- .اساس:بجز،دب،مر:چون،با توجّه به وز تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:نداشتند.
10- .دب:گمان.

بخواهد ماندن (1)،آنگه با چنين گمان و اعتقاد تمنّاى امر و امرة (2)كردند.

يَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ ،مى گويند:از اين كار ما را نصيبى هست؟ مفسّران گفتند:من أمر النّصرة،يعنى از باب نصرت،حق تعالى رسول را گفت:

جواب ايشان بازده بر وجهى كه طمعشان منقطع شود،و بگو كه: إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّٰهِ .

ابو عمرو و يعقوب«كلّه»خواندند به رفع،و باقى قرّاء به نصب وجه قرائت ابو عمرو آن است (3):«أمر»مبتداى اوّل باشد و«كلّه»مبتداى دوم،و قوله:«للّه»در جاى خبر مبتداى اوّل بود،كقولهم:زيد ابوه منطلق،عمرو وجهه حسن.و وجه قرائت دگر آن است كه:«كلّه» (4)تأكيد است.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به آيت تكذيب به قدر است كه منافقان به قضا و قدر خداى ايمان نداشتند،پس بيشتر غم ايشان آن بود،بيانش

قول رسول-عليه السّلام: الايمان بالقدر يذهب الهمّ و الحزن، ايمان به قدر خداى غم و اندوه ببرد،بگو كه فرمان همه خداى راست،و كار آن است كه خداى كند،آنگه حق تعالى بيان نفاق ايشان كرد (5)،گفت: يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ يُبْدُونَ لَكَ ،در دل مى دارند آنچه اظهار نمى كنند بر تو،و اين سيرت منافق باشد كه در دل خلاف آن دارد كه بر (6)زبان،آنگه آنچه گفتند ازآن كه لايق اعتقاد ايشان بود،حق تعالى با رسول بازگفت: يَقُولُونَ لَوْ كٰانَ (7)لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا (8)،اگر از اين كار چيزى بودى ما را،و ما در دين و ملّت خود بر كارى بودمانى،ما را اين جا نكشتندى، چنين گمان بردند كه علامت حقّى دين و مذهب و اعتقاد آن باشد كه هيچ وهنى و ضعفى و خللى نيوفتد بظاهر،و اين جمله از گمانهاى باطل بود،و ندانستند كه بسيارى پيغمبران (9)خداى را بكشتند،و آن در حقّ ايشان و حقّى (10)ملّت ايشان خللى

ص : 115


1- .اساس،وز:نخواهد ماندن،لب،فق:نخواهدماند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:تمنّاى اميرى و حكومت.
3- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:كلّ.
5- .فق،مر+و.
6- .دب:به،مر:در.
7- .اساس:هل لنا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+گفتند.
9- .وز:پيغامبران.
10- .دب،فق:حقّ،مر:حقيقت.

نگيرد.آنگه حق تعالى بگفت كه:بگو ايشان را كه از وجود شما بس غنا نيست،و از عدم شما بس خللى نيست.

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ ،بگو كه اگر شما در خانه هاى خود نشسته بوديتان، لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ ،برون (1)آمدندى آنان كه قتل و كشتن (2)بر ايشان نوشتند،يعنى بر ايشان واجب كردند (3)ثبات كردند در كارزار تا از دو كارزار (4)يكى پديد آيد،امّا ظفر و امّا كشتن ايشان به خوابگاه و مصرع خود،يعنى ايشان چون به كارزار آيند دل چنان بر مرگ نهاده باشند كه پندارى اين مصرع و افتادنگاه (5)ايشان خوابگاه است ايشان را. وَ لِيَبْتَلِيَ اللّٰهُ مٰا فِي صُدُورِكُمْ ،و تا خداى امتحان و آزمايش كند آنچه در دلهاى شماست برآن تأويل كه گفتيم. وَ لِيُمَحِّصَ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ ،و خالص كردند (6)آنچه در دلهاى شماست،يعنى آنچه شما در دل دارى (7)از نفاق اظهار كند رسول-عليه السّلام-و مؤمنان را،چنان كه گفت: مٰا كٰانَ اللّٰهُ [270-پ] لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّٰى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (8).

وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،و خداى تعالى عالم است به اسرار دلها،و در اين لفظ دليل است بر آنكه حقيقت ابتلاء بر خداى نباشد،براى آن كه به ابتلاء آن (9)را حاجت بود كه چيزى نداند (10)تا بداند (11)،و آن كه او (12)اسرار دلها داند او را به آزمايش حاجت نباشد.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ -الآية.بيشتر مفسّران گفتند:مراد آنانند كه روز احد بگريختند،آنان كه از شما پشت بدادند. يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ ،آن روز كه دو لشكر روى به هم نهاد (13)،يعنى روز احد،و گفتند:مراد جماعتى اند كه با مدينه شدند. إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطٰانُ ،شيطان ايشان را از راه ببرد و بخيزانيد (14)و پاى ايشان

ص : 116


1- .مر:بيرون.
2- .لب+و خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست.
3- .لب+و خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست.
4- .آج،لب،فق،مر:دو كار.
5- .مر:و جاى افتادن.
6- .كذا:در اساس و وز،دب،آج،لب:ندارد،مر:خالص گرداند.
7- .مر:داريد.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 179.
9- .مر:كسى.
10- .اساس و وز:بداند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مر:و خواهد كه بداند.
12- .مر:اضمار.
13- .آج،لب،فق،مر:نهادند.
14- .مر:بلغزانيد.

از زير فروگرفت،گفته اند:أزلّ و استزلّ به يك معنى باشد،و گفته اند:«سين» [طلب راست،يعنى] (1)طلب ازلال ايشان كرد چنان كه:استعلم و استفهم و استخبر.و مفضّل گفت:حملهم على الزّلل و هى الخطيئة،و مراد هزيمت است.

بِبَعْضِ مٰا كَسَبُوا ،در اين دو قول گفتند:يكى آن كه مراد محبّت غنيمت است و حرص بر حيات و مال،يعنى چون بر اين راه بودند هواى ايشان موافق راى شيطان بود،از اين جا بر ايشان راه يافت،و قولى دگر زجّاج گفت: بِبَعْضِ مٰا كَسَبُوا ،به آن گناهان مقدّم كه كرده اند (2)و توبه نكرده كار خود ساخته نديدند،خود را اختيار شهادت نكردند تا به وقت دگر باشد كه توبه كنند،هرگه (3)كار او ساخته باشد به مرگ،چنين قلّت مبالات نمايد كه:لا ابالي وقع الموت علىّ أم وقعت على الموت، و تمنّاى شهادت چنين كند كه:ما ينتظر اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم،چه انتظار مى كنند آن شقى ترين امّت كه محاسن سپيد از خون اين سر خضاب نمى كند.

وَ لَقَدْ عَفَا اللّٰهُ عَنْهُمْ ،و خداى تعالى عفو بكرد از ايشان.در اين دو قول گفتند:

يكى آن كه ايشان را بتعجيل عقوبت نكرد،و دگر آن كه آن عقاب مستحق به فرار از زحف به ايشان رها كرد،و اگر بر هر دو حمل كنند روا باشد براى آن كه تنافى نيست ميان ايشان،و لقوله: إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ ،و خداى تعالى آمرزنده است،يعنى (4)گناه ايشان (5)را كه فرار (6)زحف بود،و حليم است كه ايشان را بتعجيل عقوبت نكرد.

قوله:عزّ و علا (7):

سوره آل عمران (3): آیات 156 تا 163

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ إِذٰا ضَرَبُوا فِي اَلْأَرْضِ أَوْ كٰانُوا غُزًّى لَوْ كٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اَللّٰهُ ذٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اَللّٰهِ تُحْشَرُونَ (158) فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِي اَلْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُتَوَكِّلِينَ (159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اَللّٰهُ فَلاٰ غٰالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا اَلَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (160) وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمٰا غَلَّ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (161) أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَ اَللّٰهِ كَمَنْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (162) هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ (163)

ترجمه

اى آنان كه

ص : 117


1- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كرده بودند.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(221/3):هركه.
4- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
5- .آج،لب،فق:گناهان ايشان.
6- .مر+از.
7- .وز:عزّ و جل،دب،آج،لب،فق،مر:قوله تعالى.

گرويده ايد مباشيد (1)چون آنان كه كافر شدند،و گفتند برادر (2)ايشان را چون برفتند (3)در زمين تا بودند غزاكنندگان اگر بوديد (4)نزديك ما نمردندى و بنكشتندى ايشان را (5)تا كند خداى آن را اندوهى در دلهاى ايشان،و خداى زنده كند و بميراند،و خداى به آنچه مى كنيد شما بيناست.

و اگر بكشتند شما را (6)در راه خدا يا بميريد (7)آمرزش از خداى و بخشايش بهتر بود ازآن كه (8)شما گرد مى كنيد.

و اگر بميريد (9)يا بكشتند (10)شما را،با خداى جمع كنند شما را.

[به] (11)بخشايشى از خداى (12)نرم شدى ايشان را و اگر بودى تو بدخو،درشت دل،پراگنده شدندى از پيرامن تو،عفو بكن (13)از ايشان و آمرزش خواه بر ايشان (14)و مشورت كن با ايشان در كار،چون عزم كنى توكّل كن (15)بر خداى كه خداى دوست دارد توكّل كنندگان را.

و اگر يار باشد خداى شما را نبود غلبه كننده شما را،و اگر رها كند شما را كيست آن كه يارى كند شما را از پس او؟و بر خداى بايد تا توكّل كنند مؤمنان.

ص : 118


1- .دب:گرويده اى مباشى.
2- .آج،لب،فق:برادران.
3- .آج،لب،فق:مى رفتند،مر:برفتندى.
4- .دب:بودى.
5- .آج،لب،فق،مر:كشته نشدندى.
6- .آج،لب،فق:و اگر كشته شويد،مر:اگر بكشند شما را.
7- .دب:بميرى/بميريد.
8- .آج،لب،فق:آنچه.
9- .آج،لب،فق:برادران.
10- .آج،لب،فق:يا كشته شويد.
11- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
12- .وز+و.
13- .آج،لب،فق:جرم فروگذار.
14- .وز،آج،لب،فق:براى ايشان.
15- .آج،لب،فق:اعتماد نماى.

[271-ر] و نبود (1)پيغمبرى (2)را كه خيانت كند،و هركه خيانت كند بيارد آنچه خيانت كرده باشد روز قيامت،پس تمام بدهند هر نفسى (3)را آنچه كرده باشد و نقصان نكنند ايشان را.

آن كس كه پيروى كند رضاى خداى را چنان باشد كه بازآيد به خشمى از خداى،و جاى او دوزخ باشد و بد بازگشتن گاه است.

از ايشان پايه هااند (4)به نزديك خداى و خداى بيناست به آنچه ايشان مى كنند.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا -الآية.حق تعالى درين آيت مؤمنان را نهى كرد ازآن كه [آن] (5)گويند كه منافقان گفتند،چون عبد اللّه ابىّ سلول و اصحابش،گفت:اى مؤمنان چنان مباشيد (6)كه كافران در اين معنى كه گفتند ايشان برادر ايشان را (7)،امّا در دين و امّا در نسب. إِذٰا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ ، چون برفتندى در زمين،يعنى به سفر شدندى براى تجارت و طلب معيشت.و اصل اين كلمه هم اين (8)«ضرب»معروف است كه زدن باشد،الّا آن است كه اين ضرب فى الأرض بالرّجل أو بالرّاحلة باشد،چنان كه ما گوييم:ما آن راه بكوفتيم،و بعضى دگر گفتند:الضّرب فى الارض عبارت است از افراط در رفتن و مبالغه در او. أَوْ كٰانُوا غُزًّى ،جمع غاز،يا غازيان باشند (9)،و اين لفظ بر وزن فعّل (10)است اكنون،و اصل او غزّى بوده است على وزن فعّل (11)في جمع فاعل،نحو:شاهد و شهّد،و راكع و

ص : 119


1- .آج،لب،فق:و نسزد هيچ.
2- .وز،دب:پيغامبرى.
3- .آج،لب،فق:تمام داده شود هر تنى.
4- .اساس،وز:پايهااند/پايه هااند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب:مباشى/مباشيد.
7- .دب،آج،فق،مر:برادرانشان.
8- .دب:كلمه به معنى.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:باشد.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(223/3):فعّا.
11- .اساس:افعل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ركّع،و ساجد و سجّد،و فعّل در جمع فاعل قياسى مطّرد است،پس حركت از حروف علّت برگرفتند و با حرف صحيح دادند،چنان كه در قاض و غاز كردند، و الأصل قاضى و غازى،و او در هر سه حال به يك صورت باشد بمثابة اسماء (1)مقصوره است ما دام تا منكّر منوّن باشد بى«لام»تعريف،و نيز جمع كنند اين لفظ را كه غازى است على غزاة،كقاض و قضاة و رامي و رماة،و نيز جمع كنند على غزّاء كخارب و خرّاب،و كاتب و كتّاب،يا غازى باشند و مجاهد (2)گويند اين منافقان:

لَوْ كٰانُوا عِنْدَنٰا ،اگر اين مردمان مسافر يا غازى به نزديك ما بودندى بنمردندى،و يا ايشان را بنكشتندى،و اين خطاست از ايشان (3)بزرگ براى آن كه اعتقاد (4)كردند اگر مسافر به سفر نشود در حضر مرگ به او نرسد،و اگر غازى را در غزا نكشند بنميرد، اين اعتقاد فاسد است براى آن كه حكم ايشان در سفر و حضر و غزا و مقام يكى باشد هيچ وقت از اوقات نيست و الّا مجوّز است كه ايشان در آن وقت بميرند.

فامّا حكم كشته،قطع كردن بر آنكه اگر او را بنكشتندى نمردى خطاست،و نيز قطع كردن بر آنكه لا محال بمردى هم خطاست،بل مجوّز است چنان كه احوال ديگران روا باشد كه هر ساعت مرگ به ايشان رسد،و روا باشد كه بمانند (5)سالهاى بسيار.پس ايشان از اين وجه مخطى بودند كه اعتقاد كردند كه اگر ايشان از وطن مفارقت نكردندى على القطع،زنده ماندندى،و اين خلاف صواب است.و قوله (6): مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا ،تقسيم است (7)،موت با مسافر مى شود و قتل با غازى،حق تعالى گفت: لِيَجْعَلَ اللّٰهُ ذٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ ،اين«لام»تعلّق دارد بقوله: لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا ، لِيَجْعَلَ اللّٰهُ ذٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ دونكم،چو (8)ايشان مباشيد (9)در اين گفتن تا خداى اين معنى در دل ايشان به حسرت كند نه در دل شما،و ابو على

ص : 120


1- .اساس:اقصا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس و مت:مجاهده،با توجه به وز تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مر+خطاى.
4- .وز:اعتقادى.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:بماند.
6- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .آج:بقسمست،لب:به قسمت،مر:تقسيم.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:چون.
9- .دب،آج،لب،فق:مباشى/مباشيد.

گفت:«لام»عاقبت راست،كقوله:

لدوا للموت و ابنوا للخراب و امّا حسرت ايشان از دو چيز بود:يكى آن كه ايشان را مراد بود كه مسلمانان با ايشان موافق باشند در اين گفتار و جز اين،چون خلاف ايشان كردند،حسرتى شد در دل ايشان.قول ديگر فوت ظفر و غنيمت و آنچه لايق ظاهر است آن است كه آن اعتقاد فاسد كه اگر ايشان نرفتندى نمردندى،اكنون چون رفتند مردند،كارى فايت باشد (1)،و حسرت از آن خورند كه چرا رها كرديم ايشان را كه رفتند،و اين قول قريب تر است از آن هر دو (2).حقيقت حسرت اندوه باشد بر چيزى كه فايت شده باشد كه مرد گمان برد كه نخواهد رسيدن (3)،قال الشّاعر:

فوا حسرتى لم اقض منكم لبانتيو لم أتمتّع بالجوار و بالقرب

آنگه خبر داد كه مرگ و زندگانى تعلّق به خداى دارد،به سفر و حضر بنگردد (4). وَ اللّٰهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،خداى است كه زنده دارد[و] (5)بميراند نه اسبابى كه ايشان گمان بردند. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،ابن كثير و حمزه و كسائى و خلف و شبل (6)و حسن و أعمش و طلحة بن مصرّف به«يا»خوانند،و باقى (7)به«تا»ى خطاب.و مورد اين،مورد تهديد و وعيد است.

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اگر بكشتند (8)شما را در ره خداى،يعنى جهاد. أَوْ مُتُّمْ ،يا بميريد (9)،نافع و بيشتر اهل كوفه خوانند:«متّم»به كسر«ميم»،و باقى قرّاء به ضمّ«ميم».آن كه به ضمّ خواند،من مات يموت (10)از او متّ آيد،چنان كه قلت من[271-پ]قال يقول،و كنت من كان يكون.و آن كه«متّ»خواند،گويد:من مات يمات على فعل يفعل،كخاف يخاف و هاب يهاب،و الأصل موت يموت

ص : 121


1- .مر:فوت شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+و.
3- .وز،دب:بخواهد رسيدن،آج،لب،مر:بخواهد رسيدن.
4- .وز:نبه گردد/نبگردد،مر:بازنگردد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:شبلى.
7- .مر+قرّاء.
8- .وز،دب،آج،فق،مر:بكشند.
9- .دب،آج،لب،فق:بميرى/بميريد.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(224/3)+و حكايت.

و خوف يخوف و هيب يهيب،و الحكاية منها خفت وهبت.حق تعالى رد كرد بر منافقان كه گفتند: مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا ،گفت:اگر شما را در ره خداى بكشند يا بميرى در سفر،آمرزش و رحمت خداى تعالى شما را بهتر بود از آنچه منافقان جمع مى كنند از حطام دنيا.و در آيت نيز تقسيم است براى آن كه چون مرگ گفت و قتل در سفر و غزاة،به جزاى آن مغفرت و رحمت گفت،تا هريكى در برابر يكى افتد،و مرگ در سفر به مثابۀ (1)شهادت باشد،

لقوله-عليه السّلام: من مات غريبا مات شهيدا، هركه او غريب ميرد شهيد ميرد،پس هر دو شهيدند يكى به حقيقت يكى بتوسّع.اگر گويند:جزاى شرط كه«إن»است كجاست؟گوييم:«لام»جواب قسمى مقدّر است،اكتفا كرد به اوّل آن (2)،و اگرچه لفظ او جواب قسم است،در معنى هم جواب قسم است و هم جزاى شرط،براى آن كه جمله است از مبتدا،و خبر در جاى جزاى شرط افتاده،و اگر نه تقدير قسم بودى به جاى«لام»،«فا»بودى كه آنجا كه جزا جملۀ اسمى باشد«فا»بايد،چنان كه:إن تأتني فانت مكرم.و حفص «يجمعون»خواند بالياء،تا خبر باشد از غايبان،و باقى قرّاء بتاء الخطاب على نسق الكلام (3).

وَ لَئِنْ (4)مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللّٰهِ تُحْشَرُونَ ،اگر به مرگ روى (5)و اگر به قتل،به هر حال مرجع (6)با خداست و محشر به نزديك اوست اگر بنه كشند (7)مرد را به هر حال بميرد از مرگ چاره نيست،اگر به قتل و شهادت رود زنده ماند كه: بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ (8)،و اگر به مرگ رود اين پايه نيابد،و اگر به جوانى نرود لا بد به پيرى برود:

و لا بدّ من ترك احدى اثنتي ن امّا الشّباب و امّا العمر

آخر (9):

ص : 122


1- .وز:ندارد.
2- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها،به او از آن.
3- .دب،آج،لب،فق+و قوله.
4- .اساس و وز:و ان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .مر:رويد.
6- .مر+شما.
7- .بنه كشند/بنكسند،مر:نكشند.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 169.
9- .آج:قال آخر.

من لم يمت عبطة يمت هرماللموت كأس و المرء ذائقها

آخر (1):

و من لا يعتبط يسأم و يهرمو يسلمه المنون إلى انقطاع

چون از مرگ چاره نيست على احسن الحال،رفتن اولى تر باشد عند اللّه و عند النّاس خصوصا به نزديك عرب كه ايشان پسنديده ندارند آن را كه به مرگ خود ميرد، چنان پسندند كه بكشند،و اين معنى در كلام و اشعار ايشان ظاهر است:

و ما مات منّا سيّد حتف أنفهو لا طلّ منّا حيث كان قتيل

تسيل على حدّ الظّبات نفوسناو ليست (2)على غير السّيوف تسيل

چون حال بر اين جمله است و مرجع با خداست (3)،عقل اقتضاى آن كند كه چنان روند كه به محلّ اكرام و اعزاز باشند.

آنگه حق تعالى از ذكر ايشان و ناهموارى گفت (4)ايشان به رسول بازگشت و با او خطاب كرد بقوله: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ ،و وجه اتّصال آيت به آيات متقدّم آن است كه:رسول-عليه السّلام- بااين همه ناراستى و ناهموارى كه ايشان مى كردند بر ايشان رحيم و مشفق و مهربان و ليّن بود،حق تعالى گفت:اين خوى خوش تو بر جفات غلاظ اجلاف همه نه از تو است،از رحمت خداست.

فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ ،به رحمتى از خداى بر ايشان ليّن شدى،و«ما» صله است و زياده،نه زيادتى كه بى معنى باشد،در او معنيى (5)هست،و آن آن است كه اصل«ما»كه حرف بود نفى را باشد،اين جا نيز كه زياده آوردند شمّه اى از نفى با او ماند تا معنى (6)چنين آمد كه:فبرحمة من اللّه لنت لهم لا بغيرها،و مثله قوله تعالى: فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ (7)،و آن«ما»نيز«كافّه»باشد در«انّما»و اخوات او هم اين حكم دارد در لفظ،اثر او اين باشد كه حروف عوامل را از عمل منع كند براى آن«كافّه»خوانند (8)،و در معنى اين فايده بدهد كه:ينفي ما سوى ذلك،چنان

ص : 123


1- .آج:قال آخر.
2- .آج:ليست،مر:لسنا.
3- .وز+و.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:گفتن.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:معنى.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:بمعنى.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 155،سورۀ مائده(5)آيۀ 13.
8- .وز،آج،لب،فق،مر+او را.

[كه] (1)گويند:انّما العالم فلان،يعنى هو،لا غيره،پس لاثبات الشّىء و نفى ما سواه باشد،قوله: فَبِمٰا رَحْمَةٍ ،و مانند اين«ما»در قرآن و كلام عرب بسيار است،قال اللّه: عَمّٰا قَلِيلٍ (2)...و: جُنْدٌ مٰا هُنٰالِكَ (3)...،و قال عدىّ بن زيد:

لم أر مثل الفتيان في اعين ال أنام ينسون ما عواقبها

أى ينسون عواقبها.و بعضى دگر گفتند:محتمل باشد كه«ما»استفهامى بود، و تقدير اين باشد (4):فبأىّ رحمة من اللّه-على وجه التّعجّب،چه بزرگ رحمتى بوده است آن رحمت كه خداى با تو كرد تا تو با اين اجلاف فظاظ غلاظ چنين خوش و نرم آواز شدى!و«ما»كه در بيت عدىّ آمد،هم محتمل است كه استفهامى باشد، جز آن است كه اگر حمل بر استفهام كنند«عواقبها»مرفوع بايد (5)،منصوب نشايد.

لِنْتَ لَهُمْ ،يقال:لان فلان لفلان،يلين لينا و ليانا (6)اذا رقّ له،چون بر او مشفق و رحيم باشد. وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا ،أى سيّئ الخلق،و اگر بدخو بودى كريه الخلق قاسى القلب، لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ،اينان از پيرامن تو برمى دندى،و كس با تو آرام نگرفتى،يقال:فظظت،فظاظة و فظاظا و أنت فظّ،و الانثى فظة،و قال الشّاعر:

و ليس بفظّ فى الأداني و لا الاولىيؤمّون جدواه و لكنّه سهل

و لآخر:

و فظّ على اعدائه يحذرونهفسطوته حتف و نائله جزل

و لآخر فى المؤنّث (7):

اموت من الضّرّ في منزليو غيري يموت من الكظّة

و دنيا تجود على الجاهلي ن و هى على ذى النّهى فظّة

و اصل اين كلمه در آب شكنبه باشد[272-ر]،آنگه بدخور را بدان تشبيه كنند براى كراهت و نفرت را. لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ،از پيرامن تو پراگنده شدندى و با تو آرام نگرفتندى،يقال:فضضت القوم فانفضّوا،أى فرّقتهم فتفرّقوا،و اصل الفضّ

ص : 124


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 40.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 11.
4- .دب:اين بود،آج،لب،فق،مر:اين بود كه.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:لينا.
7- .آج:و لابى الذّويب.

الكسر،و منه الفضّة،و قال أبو النّجم:

مستعجلات القبض عين جرد (1)ينفضّ عنهنّ الحصى بالصّمد

و اشارت در آيت و حكايت غايت كرم اوست،منه العطاء،و منه الثّناء،هم او بدهد،و هم او ثنا كند.

فَاعْفُ عَنْهُمْ ،[عفو] (2)بكن از ايشان آنچه روز احد كردند. وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ ،و براى ايشان استغفار كن و آمرزش خواه تا من ايشان را بيامرزم.اشارت در اين آن است كه از دو بيرون نيست:يا تو را آزارند يا مرا،اگر تو را مى آزارند من شفيعم.

فَاعْفُ عَنْهُمْ ،و اگر مرا آزارند تو شفيع باش، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ .

وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ،و به ايشان مشورت كن در كار.و اصل«مشورت» استخراج رأى باشد،من قولهم:شرت الدّابّة إذا استخرجت جريها،و شرت العسل إذا استخرجته،اشرته و اشترته بمعناه،و اين جاى را كه در او اسپ تا زند يا اسپ عرضه كنند بر خريدار آن را مشوار خوانند،قال الاعشى:

كأنّ جنيّا من الزّنجبي ل بات بفيها و أريا مشورا

من شرت و من اشرت،قول عدىّ بن زيد:

في سماع بأذن الشّيخ لهو حديث مثل مأذىّ مشار

و علما خلاف كرده اند در آن كه خداى-جلّ جلاله-چرا رسول را- عليه السّلام-فرمود كه با كمال عقل و اصابت رأى و انديشۀ او در عواقب با ايشان مشورت كن و با وحى آسمان او را به آنچه حاجت بود؟بعضى گفتند:مراد خاصّ است،يعنى به آنچه در آن به نزديك تو از خداى (3)وحى (4)نباشد با ايشان مشورت كن.

دليل اين قول قرائت عبد اللّه عبّاس است:و شاورهم في بعض الأمر.

كلبي گفت:خاصّ است به امر كارزار و آنچه تعلّق به آن دارد كه ايشان را در آن علمى و تجربتى بود.

ص : 125


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،مصراع در تفسير قرطبى(249/4)چنين است: مستعجلات القيض غير جود
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:به نزديك خداى.
4- .آج:وحيى.

مقاتل بن حيّان و قتاده گفتند:سبب آن بود كه اشراف عرب چون در كارها با ايشان مشورت نكردندى،سخت آمدى بر ايشان.حق تعالى گفت:براى استمالت ايشان با ايشان مشاورت كن.

و در خبر است كه:چون جماعتى با يكديگر مشورت كنند و غرض ايشان خداى باشد،خداى تعالى ايشان را ارشاد كند بر صلاح.و نظير اين خبر رسول -عليه السّلام-است:

البكر تستأمر في نفسها انّما امر باستيذانها لاستطابة نفسها، گفت:بكر را كه پدر به شوهر خواهد دادن،مستحب آن است كه با او مشورت كند و دستورى با او برد براى دلخوشى او.

و حسن بصرى گفت:خداى تعالى دانست (1)كه او را به اين حاجت نيست،و لكن خواست تا مردمان به او اقتدا كنند از پس او،و دليل اين تأويل قول رسول -عليه السّلام-كه گفت:

ما شقى عبد قطّ بمشورة و لا سعد باستغناء رأى (2)گفت:

هيچ بنده به مشورت شقى نشود و به استبداد رأى سعيد نشود،آنگه گفت:خداى تعالى و كتابش و پيغامبرش مستغنى اند از مشورت،و لكن خداى تعالى خواست تا سنّتى باشد كه به آن اقتدا كنند هيچ كار را از كار دنيا و دين (3)قطع مكن تا مشورت نكنى،و خداى تعالى مدح كرد آنان را كه مشورت كردند في قوله: وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ (4).و رسول-عليه السّلام-گفت:

اذا كان امراءكم خياركم و أغنياؤكم سمحاءكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها،و اذا كان امراءكم شراركم و أغنياؤكم بخلاءكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها، گفت:چون اميرانتان نيكانتان باشند و توانگران سخى باشند و كارهايتان به مشورت رود از ميان شما،پشت زمين شما را از شكم زمين به بود،و هرگه كه اميرانتان بدان باشند و توانگرانتان بخيلان باشند و كارهايتان نه به مشورت رود از ميان شما،شكم زمين شما را بهتر بود از پشت زمين.

ص : 126


1- .مر:مى دانست.
2- .اساس:براى آن،وز،دب،آج،لب،مر:براى،فق:براء،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.
3- .وز:كارزار كارهاى دين و دنيا،آج،لب،فق،مر:كارهاى دين و دنيا،دب:كارزار كارهاى دين و دنيا.
4- .سورۀ شورى(38)آيۀ 42.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

ما خاب من استخار و لا ندم من استشار ،گفت:

نوميد نشود آن كه استخاره كند،و پشيمان نشود آن كه مشورت كند.و

قال-عليه السّلام: المستشار مؤتمن و المستشير معان، گفت:آن را كه با او مشورت كنند امين بايد داشت،و آن را كه مشورت كند يارى بايد دادن،يعنى برأى.

شيخ ابو القاسم الزّمخشرىّ اين خبر به معنى كرد در مدح كسى كه او را مؤتمن الملك گفتند،گفت:

امتحنوه فكان مؤتمناثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثمّ دعوه فكان مؤتمناللملك و المستشار مؤتمن

اين معنى سخت لطيف است بر انگيخته شده از اين خبر،و قال الشّاعر:

إذا كنت في حاجة مرسلافأرسل حكيما و لا توصه

و إن باب (1)أمر عليك التّوىفشاور لبيبا و لا تعصه

و نصّ الحديث الى اهلهفإنّ الوثيقة في نصّه

و إذ المرء (2)أضمر خوف الال ه تبيّن ذلك في شخصه

و قال آخر:

شاور صديقك في الخفىّ المشكلو اقبل نصيحة ناصح متفضّل

فاللّه قد أوصى بذاك نبيّهفي قوله:«شاورهم»و«توكّل»

فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ ،در قرائت جعفر صادق-عليه السّلام-آمده است و جابر عبد اللّه انصارى:فاذا عزمت،بضمّ«تا»على معنى أوجبت عليك و عزمت لك و ارشدتك و وفّقتك فتوكّل[272-پ]على اللّه.و توكّل تفعّل باشد من وكلت الامر اليه إذا فوّضته اليه،چون عزم كردى توكّل بر خداى كن لا على المشورة.و بر قرائت صادق:«عزم كردم»از كلام خداى باشد كه از خود خبر مى دهد كه:چون تو را ارشاد و هدايت كردم به صلاح تو،و توكّل بر من كن و آن كار بكن.

و عبارات اصحاب عبارت در«توكّل»مختلف است كه توكّل چه باشد و متوكّل كه بود.سهل بن عبد اللّه گفت:اوّل مقام توكّل آن است كه بنده پيش خداى

ص : 127


1- .آج:بات،مر:مات،چاپ شعرانى(229/3):ناب.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:و اذا المرء،چاپ شعرانى(229/3):اذ المرء.

چون مرده باشد بر تن شور (1)از پيش غاسل تا چنان كه خواهد او را مى گرداند،متوكّل را سؤال نبود و ارادت و اختيار نبود.

ابو تراب النّخشبيّ گفت:توكّل آن باشد كه بنده را سكون به خداى خود باشد.

ذو النّون مصري را گفتند:توكّل چه باشد؟گفت:خلع الارباب و قطع الأسباب، گفتند:زيادتى بكن (2)،گفت:القاء النّفس فى العبوديّة و اخراجها من الرّبوبيّة.

ابراهيم خوّاص گفت:توكّل آن باشد كه ترس و اميد ببرى از هرچه دون اوست.ابن الفرجىّ گفت:قناعت باشد به وقت روز،و حديث فردا از پس پشت انداختن.ابو على الرّودباريّ (3)گفت:توكّل را سه درجه[است] (4)،درجۀ اوّل آن كه:

چون بدهندش شاكر باشد،و چون ندهندش صابر باشد.درجۀ دگر آن است كه:

دادن و نادادن به نزديك او يكى باشد.سه ام (5)آن است كه:چون بدهندش شكر كند كه دانسته باشد كه صلاح او در آن است.

ابراهيم خوّاص گفت:در باديه شخصى وحش (6)را ديدم،او را گفتم:تو جنّيى يا انسيى (7)؟گفت:جنّى.گفتم:كجا مى روى؟گفت:به مكّه.گفتم:پس زاد و راحله كجاست؟گفت:در ميان ما نيز متوكّلان باشند كه بر توكّل روند.گفتم:

به حقيقت توكّل چيست؟گفت:الأخذ من اللّه،آن كه از خداى ستانى.

ذو النّون گفت:توكّل،ره مطامع بر خود بسته داشتن باشد،و سهل گفت:توكّل، شناختن روزى دهندۀ خلقان باشد،و اين آنگه شناسد كه چنان گمان برد كه آسمان از روى است و زمين از آهن،نه از آن باران خواهد آمدن (8)،نه از اين نبات (9)خواهد رستن.آنگه بااين همه بداند كه خداى او را فراموش نخواهد كردن،و آنچه ضمان كرده است از روزى او به او رساند از ميان اين روى (10)و آهن.

ص : 128


1- .مر:مرده اى باشد بر روى تخت تن شوى.
2- .مر:زياده كن.
3- .آج،لب،فق،مر:ابو على رودبارى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب:سيوم،فق،مر:سيم.
6- .آج،مر:وحشى.
7- .آج،لب:جنّى يا انسى،فق،مر:انسى يا جنّى.
8- .مر+و.
9- .مر:انبات.
10- .وز،آج،مر:رو،فق:رود.

بعضى دگر گفتند (1):آن باشد كه در خداى عاصى نشود براى روزى.ديگرى گفت:توكّل آن باشد كه خود را يارى دگر نجويد جز خداى،و روزيش (2)را خازنى و عملش را گواهى جز او (3).

جنيد گفت:توكّل آن باشد كه بكلّى بر او اقبال كند (4)و از هرچه دون اوست اعراض كند (5).نورى (6)گفت:آن باشد كه تدبير خود با او گذارى تا او وكيلت باشد كه گفت: وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً (7).و ديگرى گفت:التّوكّل،اكتفاء العبد الذّليل بالرّبّ الجليل كاكتفاء الخليل بالخليل (8)حين لم ينظر الى عناية جبرئيل.ديگرى گفت:

هو السّكون عن الحركات اعتمادا على ربّ السّماوات.

بهلول مجنون را گفتند:بنده كى متوكّل باشد؟گفت:آنگه كه از خلق غريب شود و به حق قريب،و حاتم أصمّ را گفتند:حدّ توكّل تو (9)كجاست؟گفت:بناى آن بر چهار چيز است،يكى آن كه:شناخته ام كه روزى مقدّر من كس نخورد،از آنم تيمار نيست.دگر آن كه:دانسته ام كه عمل من غيرى (10)نكند،پيوسته به آن مشغولم.

سه ام (11):دانسته ام كه مرگ ناگاه آيد،استعداد او مى كنم.چهارم آن كه:شناخته ام كه خداى به من نگران است،چيزى نكنم كه شرم باشد مرا (12)از او.

طاوس يمانى گفت:اعرابى اى (13)را ديدم در مكّه بر راحله نشسته به ساز تمام،به در مسجد الحرام رسيد،فرود آمد و راحله بخوابانيد و سر سوى آسمان كرد و گفت:بار خدايا!اين راحله و آنچه بر وى است در ضمان تو است تا من بيرون آيم،با من بسپارى (14).و در مسجد رفت،چون برون آمد (15)راحلۀ او برده بودند،سر سوى آسمان كرد

ص : 129


1- .مر+كه توكّل.
2- .مر:روزى.
3- .مر+نبود.
4- .مر:كنى.
5- .مر:كنى.
6- .آج،فق،مر:ثورى.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 81.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:بالجليل.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+تا.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:غير.
11- .دب،آج،لب:سيؤم،فق،مر:سيم.
12- .مر:مرا شرمسارى باشد.
13- .اساس و همۀ نسخه بدلها:اعرابى،با توجّه به سياق عبارت و رسم الخط مختار ما بدين صورت آورده شد.
14- .دب،لب،فق،مر:سپارى.
15- .لب،فق،مر:بيرون آمد.

و گفت:بار خدايا!اين دزد از من چيزى ندزديد،از تو دزديد (1)گفت:نگاه كردم از سر كوه ابو قبيس مردى را ديدم كه مى آمد (2)زمام ناقۀ اعرابى به دست چپ گرفته و دست راست بريده و در گردن افگنده،اعرابى را گفت:بستان راحله يت (3)با هرچه در او بود (4)ما او را گفتيم:قصّۀ تو چون بود؟گفت:اين راحله ببردم،چون به سر كوه رسيدم،سوارى بر آمد بر اسپى أشهب (5)نشسته و مرا گفت:اى دزد!دست راست بيرون كن.من دست بيرون كردم،دست من بر سنگى نهاد و به سنگى ديگر (6)جدا كرد و در گردن من فگند و گفت:برو هم اين ساعت و راحله با اعرابى سپار.من بيامدم و راحله بازآوردم.من گفتم:سبحان من لا يضيّع ودائعه و لا يخيّب سائله، سبحان آن خداى كه ودائع او ضايع نشود وسائل او خايب نشود،و رسول -عليه السّلام-گفت:

لو توكّلتم على اللّه حقّ توكّله لرزقكم كما ترزق (7)الطّير تغدو خماصا و تروح بطانا، اگر توكّل كنيد (8)بر خداى حقّ توكّل (9)شما را روزى دهد چنان كه مرغان را (10)،بامداد از آشيانها بيرون آيند حوصله ها (11)تهى و نماز شام با آشيانها شوند حوصله ها (12)پر.

و عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

من سرّه ان يكون اقوى النّاس فليتوكّل على اللّه،و من سرّه ان يكون اكرم النّاس فليتّق اللّه،و من [273-ر]سرّه ان يكون اغنى النّاس فليكن بما في يد اللّه اوثق منه بما فى يده، هركه خواهد كه قوى تر از همۀ مردمان باشد،گو توكّل بر خداى كن،و هركه خواهد كه كريم تر همۀ مردمان باشد،گو از خداى بترس،و هركه خواهد كه توانگرتر مردمان باشد،گو به آنچه نزديك خداست استوارتر باشد ازآن كه به نزديك تو است،و قال الشّاعر:

ص : 130


1- .مر:ندزديده،از تو دزديده است.
2- .مر+و.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:راحله ات.
4- .مر:در اوست.
5- .دب،آج،لب،فق:اسپ اشهب،مر:اسپس اشهبى.
6- .مر+دست مرا.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:يرزق.
8- .دب،آج،لب،فق:توكّل كنى.
9- .مر+او.
10- .مر+روزى مى دهد كه.
11- .دب،آج،لب،فق:اسپ اشهب،مر:اسپس اشهبى.
12- .اساس و همۀ نسخه بدلها:حوصلها/حوصله ها.

هوّن عليك فانّ الاموربامر الاله مقاديرها

فليس بآتيك مصروفهاو لا عازب عنك مقدورها

قوله: إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّٰهُ فَلاٰ غٰالِبَ لَكُمْ ،آنگه حق تعالى بيان كرد كه:نصرت و ظفر بر دشمنان دين خداى نه به ماست و شوكت و قوّت و عدد و عدّت ما،و لكن به خداى تعلّق دارد،گفت:اگر خداى نصرت كند شما را در جهان كس شما را غلبه نكند،و اگر خذلان كند شما را،كه باشد كه شما را پس از او يارى كند؟و نصرت و معاونت و تقويت متقارب باشند.و ضدّ«نصرت»،«خذلان»بود،و آن (1)باشد كه آن رها كند مرد را و سپارد (2)تا بر او ظلم كنند تا هلاك شود.و«خذول»گويند آن گاو (3)را يا آهو را كه ديگران او را رها كنند و بروند،قال طرفة:

خذول تراعي ربربا بخميلةتناول اطراف البرير و ترتدي

و قال آخر:

نظرت اليك بعين جاريةخذلت صواحبها على طفل

عبيد بن عمير خواند:«و ان يخذلكم»من الافعال بمعنى يحملكم على تخاذل.و قوله:«من بعده»،قيل:من بعد نصره،از پس نصرت او،و قيل:سواه، چنان كه گويند:اطيعك ثمّ لا اطيع أحدا بعدك،أى سواك.گفتند:پس او،يعنى جز او،چنان كه كسى گويد:من از پس تو طاعت كس ندارم،يعنى بجز تو.چون حال بر اين جمله بود،مؤمنان بايد (4)تا توكّل و اعتماد بر خداى كنند كه نصرت و خذلان به او متعلّق است.

قوله: وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ ،عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:سبب نزول آيت آن بود كه روز بدر گليمى از آن بعضى صحابه مفقود شد،منافقان حواله بر رسول-عليه السّلام-كردند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.و جويبر (5)روايت كرد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه گفت:آيت در غزات هوازن آمد كه چون غنيمت

ص : 131


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(233/3)+آن.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:بسپارد كه.
3- .آج،لب،فق:گاف/گاو.
4- .مر+كه.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:جرير.

مى بخشيد رسول-عليه السّلام-مردى در زنى (1)برگرفت پنهان،خداى تعالى اين آيت بفرستاد،و اين بر قرائت آن كس باشد كه خواند:و ما كان لنبيّ ان يغلّ،به ضمّ «يا»و فتح«غين»على الفعل المجهول،گفت:نباشد،يعنى نشايد كه با هيچ پيغامبر خيانت كنند.

مقاتل و كلبي گفتند:آيت در روز احد آمد كه آن جماعت كه ثغر داشتند و آن شعب چون امير ايشان را گفت:مروى و طلب غنيمت مكنيد (2)كه رسول-عليه السّلام- شما را محروم نكند و نصيب شما بدهد از غنيمت.گفتند (3):ترسيم كه ندهد و برفتند، خداى تعالى اين آيت فرستاد.

بعضى دگر گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى بزرگان و معروفان طمع كردند كه ايشان را تمييز (4)و تخصيصى باشد و زيادتى بر ديگران،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

محمّد بن اسحاق بن يسار گفت:آيت در باب وحى آمد،يعنى نباشد هيچ پيغامبر را كه در وحى خداى با امّت خيانت كند و در آن زيادت و نقصان كند.

جماعتى گفتند از مشركان: (5)اگر محمّد در اين كه مى خواند عيب آلهه و معبودان ما نكردى يا مسامحه اى بكردى و كمتر گفتى از اين معانى،خداى تعالى آيت فرستاد كه:اين كه (6)شما مى خواهى خيانت باشد،و خيانت در وحى روا نيست هيچ پيغمبر (7)را.

ابن كثير و ابو عمرو (8)و عاصم خواندند:«يغلّ»به فتح«يا»و ضمّ«غين»،و سلمىّ و مجاهد هم چنين خواندند على إضافة الفعل إلى النّبىّ-عليه السّلام.و باقى قرّاء خواندند:«يغلّ»به ضمّ«يا»و فتح«غين»على الفعل المجهول،و اين قرائت عبد اللّه مسعود است،و اوّل قرائت عبد اللّه عبّاس.معنى قرائت اوّل آن باشد كه:هيچ

ص : 132


1- .دب،آج،لب،فق،مر:سوزنى.
2- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
3- .اساس:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .لب،فق:تميز،مر:تميزى.
5- .مر+كه.
6- .اساس+شكايت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .وز:پيغامبر،مر:پيغمبرى.
8- .همۀ نسخه بدلها:ابو عمر.

پيغامبر را نبود كه خيانت كند (1)،چنان كه خيانت (2)منسوب و مسند با پيغامبر باشد،و قرائت دوم برعكس اين است در معنى،يعنى هيچ پيغامبر را نبود كه به او خيانت كنند،يعنى نرسد كس را كه با پيغامبران خيانت كند.

و بعضى اهل معانى گفتند:«لام»منقول است (3)«يغلّ»با نبىّ،و التّقدير:و ما كان النّبىّ ليغلّ،و اين«لام»براى تأكيد نفى است،يعنى (4)پيغامبر به هيچ وجه خيانت نكند،نفى خيانت است از او بر سبيل تأكيد،و مثله قوله: مٰا كٰانَ لِلّٰهِ (5)أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ (6)...،و المعنى ما كان اللّه ليتّخذ ولدا.

سدّى گفت:معنى آيت آن است كه چون برائت ساحت رسول-عليه السّلام- پديد آمد از خيانت،و آن كه خيانت به او لايق نباشد،لابد نسبتش با جز او بايد كردن.مفضّل گفت:معنى آيت آن است كه در او نگنجد و بر او روا نباشد و بر او گمان نبرد (7).بر قرائت دوم (8)كه«يغلّ»باشد،دو وجه دارد:يكى آن كه كس را نباشد كه با پيغامبر خيانت كند-من الغلّ از بناى ثلاثى.و وجهى ديگر آن باشد كه:

كس را نبود كه او را با خيانت نسبت كند-من الاغلال،كما يقال:أكفره و أفسقه، اذا نسبه الى الكفر و الفسق.

وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمٰا غَلَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و هركه خيانت كند آنچه كرده باشد روز قيامت بيارد،يعنى با ميان آرد در حساب تا جزاى آن بستاند.كلبى گفت:روز قيامت آن چيز دزديده و خيانت كرده در او بيارند و در دوزخ بدارند،گويند بر او آن (9)برگير و بيار.چون برود و آن بر گيرد بر پشت نهد و تا به كناره بيارد،او را با پس [273-پ]افگنند و دگرباره تكليف كنند او را كه:برگير و بيار،دگرباره هم چنان كند و او را بازپس افگنند (10)و همچنين مى كنند و به اين نوع او را عذاب مى كنند.

ص : 133


1- .اساس+به او/به او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .اساس+به او/به او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .دب،لب،فق+ان،مر:از،آج:كلمه«آن»بوده است و با خطى ديگر به صورت«از»تبديل شده است،با توجّه به مر افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+بر.
5- .همۀ نسخه بدلها:اللّه،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 35.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .مر:دويم.
9- .مر:برو و آن.
10- .آج،لب،فق:او را پس افگنند.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-روزى خطبه كرد و به ذكر غلول و خيانت رسيد،در آن مبالغه كرد گفت:

لا الفين احدكم يوم القيامة يجيء على رقبته بعير له رغاء يقول يا رسول الله أغثني فاقول لا أملك لك من الله شيئا ،نبايد كه فرداى قيامت يكى از شما را بينم مى آيد شترى بر گردن گرفته،و شتر بانگ مى دارد مردم را گويد:رسول اللّه !فرياد من رس،من گويم:من مالك نباشم تو را از خداى هيچ چيز.

قد ابلغتك،من پيغام خداى به تو رسانيدم كار نبستى،و نبايد كه فرداى قيامت يكى از شما[مى] (1)آيد اسپى بر گردن گرفته،له حمحمة،و او را آوازى باشد،مرا گويد:اى رسول اللّه!فرياد من رس.من گويم:نتوانم با خداى چيزى گفتن براى تو،پس ازآن كه تبليغ كردم.

و نبايد كه فرداى قيامت يكى از شما[مى] (2)آيد گوسفندى بر گردن گرفته،و له يعار،و او را آوازى باشد،مرا گويد:فرياد من رس اى رسول اللّه!من گويم:نتوانم تو را از خداى تعالى حمايت كردن چون تبليغ كردم بر من هم اين بود.

[و] (3)نبايد كه فرداى قيامت يكى از شما مى آيد و از مال صامت چيزى بر گردن نهاده و مرا هم اين گويد،و من جواب هم اين (4)دهم كه برفت.

و نبايد كه فرداى قيامت يكى از شما مى آيد و رقعه اى چند مى آرد يعنى بر سامى (5)چند از خرقه پاره ها كه دزديده باشد و خيانت كرده در آن،مرا گويند:اى رسول اللّه!مرا فرياد رس،گويم:نتوانم،نه پيغام خدا بگذاردم (6)به تو،چرا خلاف (7)كردى؟ عبد اللّه بن عمر روايت كرد (8)كه:در عهد رسول-عليه السّلام-مردى بمرد نام او كركره،او را مى بردند.رسول-عليه السّلام-گفت:اين به دوزخ مى شود (9).چون

ص : 134


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر:همان.
5- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مر:سنامى.
6- .آج:بگزاردم،مر:رسانيدم.
7- .مر+آن.
8- .دب،آج،لب،فق:كند.
9- .دب:مى رود،مر:اين را به دوزخ مى برند.

تفحّص كرديم چادرى دزديده بود.

ابن حميد السّاعديّ روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-مردى را به جبايت فرستاد تا چيزى از صدقات بستاند به بعضى قبايل عرب،مرد از أزد بود،برفت و بازآمد و چيزى كه داشت گفت:اين شما راست،و بعضى (1)گفت:اين هديّۀ من است كه ايشان دادند مرا.رسول-عليه السّلام-برخاست و بر منبر خطبه كرد و آنگاه گفت:

چرا عاملى را كه من به جايى فرستم آنچه بستاند،گويد:بعضى از آن هديّۀ من است؟چرا اين هديّه او را آن روز ندادند كه او به خانۀ مادر و پدر خود بود؟به آن خداى كه مرا بحق به خلقان فرستاد كه هيچ كس نباشد كه من او را جايى فرستم، او چيزى بر گيرد از آن الّا روز قيامت مى آيد آن بر گردن گرفته،اگر شتر بود (2)او را رغائى باشد،و اگر گاو بود او را خوارى باشد،و اگر گوسفند بود او را (3)يعارى باشد، آنگه دستها برداشت تا سپيدى (4)بغل او پيدا شد و مى گفت:

اللّهمّ هل بلغت؟ بار خدايا (5)برسانيدم؟تا سه بار تكرار مى كرد.

زيد بن خالد روايت كرد كه:مردى از جملۀ اصحاب رسول فرمان يافت روز خيبر،بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!بر اين نماز كن.گفت:من نماز نمى كنم بر او، شما نماز كنيد.گفتند:يا رسول اللّه!چه كرده است؟گفت:خيانت كرده است، متاع او بجستند،مهركى بود در ميان متاع او از آن اهل خيبر كه دو درم نه ارزيد (6)ابو هريره روايت كند كه:چون به غزات خيبر رفتيم،و خيبر گشاده شد،و غنيمت خيبر پيش آوردند،در او زرى و سيمى نبود جز جامه و متاع.رسول -عليه السّلام-قسمت كرد.چون به وادى القرى آمديم،رسول را-عليه السّلام-غلامى سياه به هديّه آوردند،نام او مدعم،او ايستاده بود و بار از چهارپاى رسول بازمى گرفت، ناگاه تيرى آمد بر او،و بر جا (7)بيوفتاد و بمرد.صحابه گفتند:هنيئا له الجنّة (8).رسول

ص : 135


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(235/3)+را.
2- .دب،آج،لب،فق:شتر باشد.
3- .مر:اگر گوسفندى باشد او را.
4- .لب،مر:سفيدى.
5- .مر+آيا.
6- .دب:نه ارزيدى.
7- .اساس:بر آمد بر جا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس،وز:هنيئا كه الجنّه،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

-عليه السّلام-گفت:نه،به آن خداى كه مرا بحق به خلقان فرستاد (1)كه بخلاف اين است،آن گليم كه در پشت دارد از غنيمت بر گرفت (2)پيش از قسمت فرداى قيامت آن گليمى (3)از آتش شود در تن او.صحابه چون اين بشنيدند برفتند،هريكى محقّرى از شراكى و دوالى مى آوردند و مى گفتند:اى رسول اللّه!زنهار (4)نبايد كه (5)اين فردا آتش گردد و در ما پيچد.

عبد اللّه بن عمر روايت كند كه:رسول را-عليه السّلام-غنيمتى آوردند.بلال را بفرمود تا ندا كرد كه:هركه [از غنيمت] (6)چيزى دارد بياريد (7).[صحابه آمدند و آنچه داشتند بياوردند،و رسول-عليه السّلام-قسمت كرد.چون ساعتى برآمد،مردى مى آمد و زمامى مى آورد از موى بافته،و گفت:يا رسول اللّه!اين از جمله غنيمت است.رسول-عليه السّلام-گفت:آواز بلال شنيدى كه ندا مى كرد كه:هركه چيزى (8)دارد بياريد (9)!] (10)گفت:بلى.گفت:چرا نياوردى؟گفت:يا رسول اللّه!عذرى بود.

رسول-عليه السّلام-گفت:برو نگاه دار تا فردا (11)قيامت بيارى كه من از تو قبول نمى كنم.

محمّد بن زائده گويد كه (12).با مسلمه به غزاى روم بوديم،چون غنيمتى يافتيم مردى را آوردند كه خيانت كرده بود در چيزى،از سالم پرسيد كه:چه بايد كردن؟ گفت:از پدرم شنيدم كه او گفت از بعضى صحابه شنيدم كه رسول-عليه السّلام- گفت:هركه او در غنيمت خيانت كند او را بزنى (13)و متاعش بسوزى (14).گفت:

اكنون اين را كه به خيانت برگرفته است (15)چه حكم باشد؟گفت:بفروش و بهايش به (16)درويشان ده.

ص : 136


1- .دب،مر:فرستاده.
2- .مر:برگرفته.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:گليم.
4- .دب:زينهار.
5- .مر:مبادا كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،آج،لب:بيارى/بياريد،فق،مر:بيارد.
8- .مر+از غنيمت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر:مبادا كه.
11- .دب،لب،فق،مر:فرداى.
12- .وز:گفت كه.
13- .مر:بزنيد.
14- .مر:غارت كنيد.
15- .دب:بگرفته اند.
16- .دب:و بهاى آن را به.

عمرو بن شعيب گفت:كه رسول-عليه السّلام-چون مطّلع شدى بر خيانت كسى او را بزدى و متاعش (1)بسوختى،و به روايتى ديگر:او را نصيب ندادى از غنيمت.و رسول-عليه السّلام-گفت:

الغلول من جمر جهنّم، خيانت از انگشت دوزخ باشد.

ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ ،پس هر نفسى را آنچه (2)كرده باشد بدهند بتمام و كمال، كما يقال:توفّيت المال و استوفيته،اذا اخذته[274-ر]و اعطيته تامّا وافيا،و منه قوله: اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ (3).

وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و ايشان را هيچ نقصان نكنند،و قيل:لا يظلمون (4)،لا يعذّبون بما لا يستحقّونه،و اگر بر هر دو حمل كنند روا باشد،چه تنافى نيست ميان ايشان.

قوله: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَ اللّٰهِ ،-الآية،آنگه حق تعالى جمع كرد از ميان جزاى خائن و امين،و بر مكلّفان عرض كرد تا به عقل بينديشند و اختيار بد نكنند براى خود،[گفت] (5):آن كس كه متابعت رضاى خدا كند،چنان باشد (6)او به خشم خداى بازگردد ؟و مأواى و جاى او دوزخ بود و بد جاى است اين،يعنى (7)راست نباشد با يكديگر.صورت (8)استفهام است و مراد تقرير است،تا قرار دهد با عاقلان و اقرار بستاند (9)از ايشان تا به هر حال مقرّ آيند كه آن به باشد كه متابعت رضاى خدا كند (10)تا مستوجب رحمت و ثواب خداى شود (11).و مورد آيت تحريض (12)و تحذير است و ترغيب و ترهيب،تا مردم در اين آويزند و از آن بگريزند- وفّقنا اللّه لمرضاته بفضله و رحمته.

ص : 137


1- .مر+به غارت.
2- .دب،آج،لب،فق:پس نفس هرچه،مر:پس هر نفس هرچه.
3- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(237/3)+اى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
7- .وز،مر:معنى.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:اين صورت.
9- .دب:بيستاند.
10- .مر:كنند.
11- .دب:شوند.
12- .دب،لب،فق،مر:تحريص.

هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اللّٰهِ ،ايشان درجات و پايه هااند (1)به نزديك خداى،يعنى هم اصحاب درجات عند اللّه،ايشان اصحاب منازل و درجاتند به نزديك خداى،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،و اين را امثله برفت،و مثله قول (2)ابن هرمه أنشده سيبويه:

انصب للمنيّة تعتريهمرجالي أم هم درج السّيول

أم (3)هم أصحاب درج،و لكن چون ايشان مختلف بودند در مستحقّات خود (4)اختلافى ظاهر-كاختلاف الدّرجات-ايشان را خود درجات خواند،و اين جنس لا بد بر طريق مبالغه بود.حق تعالى بيان كرد درين آيت كه:اين دو گروه درجاتند (5)، پايه ها دارند.و اصل«درجه»پايۀ نردبان باشد كه به او بر روند (6)،اينان را در بهشت من أعلى و ايشان را در دوزخ من اسفل،براى آن كه در دوزخ طبقات و دركات است،و (7)بهشت منازل و درجات (8)،تا در خبر آمده است كه:اهل بهشت اهل عليّين را چنان بينند كه ستاره كه ما بينيم (9)در افق آسمان.

وَ اللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ ،مورد او (10)مورد وعيد (11)و تهديد است و تنبيه،بر آنكه خداى تعالى عالم است به احوال و اعمال ايشان (12)هركس از اين دو گروه،تا هريكى (13)به (14)وفق استحقاق جزا دهد (15).

سوره آل عمران (3): آیات 164 تا 175

اشاره

لَقَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (164) أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهٰا قُلْتُمْ أَنّٰى هٰذٰا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (165) وَ مٰا أَصٰابَكُمْ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ فَبِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لِيَعْلَمَ اَلْمُؤْمِنِينَ (166) وَ لِيَعْلَمَ اَلَّذِينَ نٰافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَوِ اِدْفَعُوا قٰالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمٰانِ يَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يَكْتُمُونَ (167) اَلَّذِينَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ اَلْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (168) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169) فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُؤْمِنِينَ (171) اَلَّذِينَ اِسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مٰا أَصٰابَهُمُ اَلْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (172) اَلَّذِينَ قٰالَ لَهُمُ اَلنّٰاسُ إِنَّ اَلنّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِيمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اِتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (174) إِنَّمٰا ذٰلِكُمُ اَلشَّيْطٰانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيٰاءَهُ فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (175)

ترجمه

منّت

ص : 138


1- .دب،آج،لب،فق،مر:پايه هاى بلند يابند.
2- .اساس:قوله،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:اى.
4- .وز:در مستحق خود.
5- .مر:درجات.
6- .مر:كه به آن بالا روند.
7- .مر+در.
8- .مر+است.
9- .دب،آج،لب،فق:مى بينيم.
10- .مر:آيه.
11- .اساس:وعد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
13- .دب،آج،لب،مر:كسى.
14- .دب،فق:بر.
15- .دب،آج،لب،فق،مر+و از قليل و كثير مكافات كند،وز+قوله:عزّ و جلّ،ديگر نسخه بدلها+قوله تعالى.

نهاد خدا بر مؤمنان چون بفرستاد از (1)ايشان پيغمبرى از ايشان كه مى خواند بر ايشان [آيات] (2)،و پاكيزه مى كرد (3)ايشان[را] (4)و مى آموزد ايشان را كتاب و حكمت و اگرچه بودند از اين پيش در گمراهى روشن.

چون برسد به شما مصيبتى كه برسانيديد (5)شما دوچندان گفتيد (6)چگونه است[اين] (7)بگو او (8)از نزديك شماست كه خداى بر همه چيزى قادر است.

و آنچه برسد به شما (9)آن روز كه به هم رسيدند آن دو گروه به علم (10)خداى بود و تا بدانند (11)مؤمنان را.

و بدانند (12)آنان را كه نفاق كردند و گفتند ايشان را بياييد تا كارزار كنيد در راه خداى يا بازداريد (13)،گفتند اگر دانستمانى (14)كارزارى (15)پسر وى كردمانى شما را ايشان به كفر آن روز نزديك ترند از ايشان به ايمان،مى گويند به دهنهايشان آنچه نيست در دلهايشان و خداى داند آنچه پنهان كنند (16).

ايشان آنان كه گفتند برادرانشان (17)را و بنشينند اگر

ص : 139


1- .وز،دب:در،آج،لب،فق:در ميان.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،دب:آياتش.
3- .اساس:و پاك كرد،با توجّه به وز و دب تصحيح شد.
4- .دب:برسانيدى.
5- .دب:گفتى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و دب افزوده شد.
7- .وز،دب،آج،لب،فق:آن.
8- .آج،لب،فق+در.
9- .آج،لب،فق:پس به فرمان.
10- .آج،لب،فق:تا ظاهر گرداند.
11- .آج،لب،فق:و ظاهر گرداند.
12- .آج،لب،فق:و ظاهر گرداند.
13- .دب:دارى/داريد.
14- .آج،لب،فق:دانستمى.
15- .آج،لب،فق+را.
16- .وز،دب:مى كنند.
17- .آج،لب،فق:برادران ايشان.

طاعت ما داشتند (1)بنه كشتندى (2)بگو ايشان را بازداريد (3)[از خويشتن] (4)مرگ اگر راست مى گوييد (5).

و مپندار (6)آنان را كه بكشتند ايشان را در راه خداى كه مردگانند،بل زندگانند به نزديك خدااند روزى مى دهند[ايشان را] (7).

[374-پ] خرّمند (8)به آنچه داد ايشان را خداى از نعمتش و خورّمند (9)[ايشان] (10)به آنان كه در نرسيدند به ايشان از پس ايشان، كه نيست ترسى بر ايشان و نه ايشان اندوهگين (11)شوند.

شادمانه اند به نعمتى از خداى و افزونى و آن كه خداى ضايع نكند (12)مزد مؤمنان (13).

آنان كه اجابت كردند خداى و پيغامبر را از پس آن كه رسيد به ايشان (14)جراحت (15)آنان را كه نيكويى كردند از ايشان و بترسيدند مزدى بزرگ (16).

آنان كه گفتند ايشان را مردمان[كه مردمان] (17)جمع كردند براى شما بترسيد (18)از ايشان بيفزود ايشان را ايمان،و گفتند بس است (19)ما را

ص : 140


1- .وز:طاعت داشتندى،دب:طاعتى ما داشتندى.
2- .آج،لب،فق:كشته نشدندى.
3- .دب:بازدارى/بازداريد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و دب افزوده شد.
5- .دب:مى گويى.
6- .دب:مپندارى/مپنداريد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و دب افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:شادند.
9- .آج،لب،فق:شادمان مى شوند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و دب افزوده شد.
11- .آج،لب،فق:اندوهگن.
12- .وز:هرزه بنه كند،دب:هرزه نكند.
13- .دب،آج،لب،فق+را.
14- .اساس:رسيد ما را،با توجّه به وز و دب تصحيح شد.
15- .آج،لب،فق:خستگى.
16- .وز+باشد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و دب افزوده شد.
18- .دب:بترسى/بترسيد،آج،لب،فق:پس بترسيد.
19- .لب،فق:بسنده است.

خداى و نيك و كيل است.

و برگشتند به نعمتى از خداى و افزونى،نرسيد به ايشان بدى پسر وى كردند رضاى خداى[را] (1)و خداى خداوند فضل بزرگ (2)است.

آن ديو است كه مى ترساند دوستانش را (3)،مترسيد (4)از ايشان و از من بترسيد (5)اگر مؤمنيد.

قوله: لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ،حق تعالى گفت:منّت نهاد خداى-عزّ و جلّ-بر مؤمنان چون بفرستاد رسولى از ايشان به ايشان.مفسّران گفتند:آيت عام است به لفظ و خاص به معنى،براى آن كه رسول-عليه السّلام-از عرب است به آن كه مبعوث است به كافّۀ مردمان از عرب و عجم و روم و هند و ترك.و گفته اند كه:

در عرب نيز تخصيصى هست براى آن كه اهل علم به انساب گفتند:هيچ قبيله و حىّ نيست از عرب و الّا رسول را-عليه السّلام-به او نسبتى نيست (6)مگر بنى تغلب كه حق تعالى رسول را از ايشان نگاه داشت كه در ايشان اصرار بر نصرانيّتى (7)بود.و بعضى دگر گفتند:جمله مؤمنان را خواست،و معنى آن كه گفت: مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،از ايشان بود به ايمان و شفقت،نه به نسب،چنان كه يكى از ما گويد:تو از منى و نفس منى،بيانش: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (8).

قوله: يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ ،آيات خداى بر ايشان مى خواند.اين صفت اوست و محلّ او نصبت است على صفة«رسولا»،يعنى رسولا تاليا عليهم آياته مزكيا لهم معلّما لهم الكتاب و الحكمة،و ايشان را تزكيه مى كند (9).قولى آن است كه:ايشان را

ص : 141


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و دب افزوده شد.
2- .وز،دب:بزرگى،آج،لب:خداى خداوند بخشايش تمام.
3- .آج،لب،فق،مر:مى ترساند شما را از دوستان خود.
4- .دب:بترسى/بترسيد.
5- .همۀ نسخه بدلها:هست.
6- .همۀ نسخه بدلها:هست.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:نصرانى.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 128.
9- .اساس:مى كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

دعوت مى كند به دينى كه بدان دين مزكّى و مطهّر باشند،و اقوال در اين برفت و ايشان را كتاب مى آموزد و حكمت مى آموزد،يعنى قرآن و شريعت.

وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،و اگرچه ايشان پيش از اين در ضلال و گمراهى ظاهر بوده اند.كوفيان اين را رفع على الغاية گويند،و بصريان مبنى گويند بر ضم بناى عارض چون مضاف اليه از او قطع كردند،اين را بر ضم بنا كردند.

أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْكُمْ ،همزه استفهام راست و«واو»عطف است،و«لمّا»ظرف است و معنى استفهام اين جا تقريع است،و عامل در او جواب او باشد.و هو قوله:

قُلْتُمْ ،و المعنى قلتم ما قلتم حين اصابتكم.حق تعالى گفت:آنگه كه به شما رسيد مصيبتى و نكبتى،يعنى روز احد،كه شما دوچندان رسانيده بودى (1)به دشمنان، يعنى در روز بدر،و آن چنان بود كه روز احد هفتاد كس را از صحابه بكشتند،[و روز بدر مسلمانان صد و چهل (2)را بكشتند از مشركان به يك روايت،و به يك روايت چهل (3)را بكشتند] (4)و چهل (5)را اسير گرفتند،براى آن گفت: قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهٰا قُلْتُمْ أَنّٰى هٰذٰا ،أى كيف وقع هذا،گفتى (6)اين چگونه افتاد و ما مسلمانانيم و بر حقّيم،و پيغامبر خداى در ميان ماست،و وحى از آسمان به ما مى آيد و ايشان مشركانند و بر باطلند؟از كجا افتاد اين حال،و چرا چنين آمد؟اى محمّد!بگو و جواب ده ايشان را كه:اين چه تعجّب است!اين هم از نزديك شماست،يعنى منكم عليكم،از شما بر شما آمد كه شعب رها كردى (7)و فرمان رسول را مخالفت كردى (8).و بعضى دگر مفسّران گفتند:مراد ترك قتل و قبول فداست،و آن آن بود (9)كه (10)عبيدة السّلمانىّ روايت كرد[از] (11)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت:جبرئيل آمد به رسول -عليه السّلام-و گفت:خداى تعالى كاره است فدا شدن شما از كافران و ايشان را رها كردن،

ص : 142


1- .مر:بوديد.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+كس.
3- .مر:هفتاد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+كس.
6- .مر:گفتيد.
7- .مر:رها كرديد.
8- .مر:كرديد.
9- .آج،لب،فق،مر:اين آن است.
10- .آج،لب،فق،مر+ما ايشان را نكشيم و فديه بستانيم و بر برگ لشكر و كارزار صرف كنيم اين آن بود كه.
11- .مر:هفتاد.

و خداى تعالى رسول را مخيّر بكرد از ميان دو كار:يكى آن كه همه اسيران را پيش آرند و گردنشان بزنند،و امّا عددى مخصوص را بكشند و از (1)باقى فديه بستانند.

ايشان گفتند:عشاير و خويشان مااند،و صلاح در آن است كه ما اينان (2)را نكشيم و فديه[275-ر]بستانيم و بر برگ و ساز و آلت كارزار صرف كنيم،و هم چنان كردند.چون روز احد آن وهن افتاد،ايشان گفتند: أَنّٰى هٰذٰا ،اين چگونه افتاد،و چرا بود؟حق تعالى گفت: هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ ،از شما افتاد كه اگر شما اينان را روز بدر كشته بودى (3)،روز احد با شما اين نكردندى كه كردند.

إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى بر همه چيزى قادر است،قادر بود كه شما را از ايشان منع كردى (4)و ايشان را از شما منع كردى بقهر،الّا آن است كه حكمت و تكليف مانع بود از اين (5).

وَ مٰا أَصٰابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ ،و آنچه به شما رسيد آن روز كه دو لشكر روى به هم دادند،يعنى روز احد،آن قتل و أسر و جراحت و وهن و كسر، فَبِإِذْنِ اللّٰهِ ،اى بعلم اللّه،[به علم] (6)خداى بود و خداى دانست كه چنان خواهد بودن،جز كه دانستن خداى واجب نكند وجود معلوم (7)،براى آن كه علم و عالمى تعلّق دارد به معلوم على ما هو به،و معلوم را بر صفتى نكند،پس عالمى تبع معلوم باشد و معلوم تبع عالمى نباشد،بيان اين آن است كه:يكى از ما كه داند كه خداى تعالى عالم و قادر و حىّ و موجود است (8)و حاصل بر صفت كمال،و او نه براى آن برآن صفات حاصل است كه او مى داند،و اين سخن آن است كه حسم مادّه هر شبهتى كند كه در اين باب آرند كه اين را ارتكاب نتوانند كردن.و«اذن»به معنى علم در لغت ظاهر است.

وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نٰافَقُوا ،و نيز تا بداند كه از ميان شما مؤمن

ص : 143


1- .اساس:به صورت«ان»هم خوانده مى شود.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:ايشان.
3- .مر:بوديد.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:منع كند.
5- .آج،لب،فق+قوله.
6- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مر+را.
8- .آج،لب،فق،مر:موحّد است.

كيست و منافق كيست،و معنى آن است كه تا پيدا شود كه مؤمن كيست و منافق كيست و فرق و تمييز (1)پديد آيد،و لكن چون معاملۀ آنان كرد كه ندانند تا بدانند نام آن بر اين اجرا كرد-و اين فصل مستقصى برفت-اعادت كردن وجهى ندارد.

قولى دگر گفتند كه:«علم»به معنى رؤيت است،چنان كه رؤيت به معنى علم آيد،يعنى تا خداى تعالى آنچه مى داند در حقّ شما و آن معدوم ببيند (2)،و ممكن نباشد كه نبيند تا در وجود نيايد كه معدوم نتوان ديدن،و اين وجهى قريب باشد پس ازآن كه درست شود كه«علم»به معنى«رؤيت»آمده است.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه تا خداى شما را معلوم كند كه او نفاق ايشان مى داند و ايمان اينان،و اين وجه از ظاهر بر نيايد.و وجه معتمد آن است كه ما گفتيم.

وَ قِيلَ لَهُمْ ،و گفتند ايشان را،يعنى عبد اللّه ابىّ سلول را و اصحاب او را از منافقان: تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،بيايى (3)تا كارزار كنى (4)در ره خداى،يعنى جهاد در دين خداى. أَوِ ادْفَعُوا ،و اگر شما را تيمار مسلمانى نمى دارد.بر سبيل دفع از خود و خانه و حريم و حمايتگاه خود بر عادت عرب بكنيد (5). قٰالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً ، گفتند:اگر ما دانستمانى (6)كه كارزار خواهد بودن،نرفتمانى (7)و بر پى (8)شما بيامدى (9)،و اين آن بود كه چون رسول-عليه السّلام-به احد مى آمد،عبد اللّه ابىّ سلول اصحاب خود را گفت:چه مهم است ما را براى محمّد و قوم او خويشتن (10)طعمۀ شمشير ساختن!بياييد تا با مدينه شويم،و برگشتند سيصد مرد و با مدينه شدند.چون رسول-عليه السّلام-ملامت كرد ايشان را و اصحاب (11)،عذر اين آوردند كه: لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاكُمْ ،حق تعالى گفت:دروغ مى گويند. هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمٰانِ ،

ص : 144


1- .دب،آج،لب،فق،مر:تميز.
2- .دب،آج،لب،فق:بيند.
3- .دب،لب،بيا،مر:بياييد.
4- .اساس:كارزار كنيم،وز:كارزار كنيد،با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها و معنى عبارت تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب:بكنى/بكنيد.
6- .مر:مى دانستيم.
7- .مر:نمى رفتيم.
8- .مر:در پى.
9- .مر:مى آمديم.
10- .آج،لب،فق+را،مر:خود را.
11- .همۀ نسخه بدلها:و صحابه.

گفتند:«لام»به معنى«الى»است،چنان كه گفتيم كه متعاقب باشد در بسيارى فعلها،يقال:هديته لكذا و الى كذا،و دعوته لكذا و الى كذا،و ارشدته لكذا و الى كذا،گفت:ايشان آن روز به كفر نزديكتر بودند كه به ايمان (1)،براى آن كه كفر در دل داشتند و ايمان بر زبان.آنگه آنچه حقيقت نفاق است در حقّ ايشان محقّق گردد كه: يَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ،به زبان چيزى مى گويند كه در دل ندارند. وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يَكْتُمُونَ ،و خداى عالم تر است به آنچه ايشان در دل [پنهان مى] (2)دارند از كفر.

آنگه ذكر اقوال و احوال ايشان بازگفت: اَلَّذِينَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ وَ قَعَدُوا ، گفت:رها نكردند به آن كه خود بنشستند،برادران خود را در دين و يا در نسب گفتند كه:اگر آنان كه در احد كشته شدند فرمان ما كرده بودندى و به خانه بنشسته،ايشان را بنه كشتند (3)چنان كه ما را بنه كشتند (4)،چنان كه حق تعالى پيش از اين حكايت كرد كه: مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا (5)... ، حق تعالى گفت:بگو ايشان را كه اگر راست مى گوييد (6)مرگ از خويشتن بازدارى (7).و آيت وارد است مورد ردّ بر ايشان و تكذيب ايشان در آنچه گفتند.

آنگه حق تعالى خواست تا پايۀ (8)آنان كه در بدر و احد شهيد شدند به خلقان نمايد تا مؤمنان شاد شوند و رغبت افتد ايشان را در جهاد و شهادت،و منافقان راغم و ذليل شوند،گفت: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،مپندار و گمان مبر كه آنان را كه در سبيل خداى بكشتند ايشان مردگانند،بل زندگانند به نزديك خداى- جلّ جلاله-روزى[مى] (9)دهند ايشان را،و شادمانه اند به آنچه خداى به ايشان مى دهد.و اين آيت دليل آن است كه شهدا به اجسام و ارواح زنده اند،و بر صفات (10)

ص : 145


1- .آج،لب،فق:با ايمان.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .بنه كشتندى/بنكشتندى.
4- .بنه كشتند/بنكشتند.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 156.
6- .دب،آج،لب،فق:مى گويى/مى گوييد.
7- .مر:بازداريد.
8- .آج،لب،فق،مر:تا آيت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

كمال كه لايق ايشان بود حاصلند.

بعضى مفسّران گفتند:آيت در روز بدر آمد و شهيدان بدر،و ايشان چهارده مرد بودند:شش از (1)مهاجر و هشت از انصار،و ديگران گفتند:آيت در كشتگان احد آمد،و ايشان هفتاد مرد بودند:چهار مرد مهاجر و باقى انصار.

عبد اللّه[275-پ]عبّاس (2)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت در حقّ شهيدان احد:

جعل الله ارواحهم في اجواف طير خضر ترد انهار الجنة و تأكل من ثمارها و تسرح (3)من الجنة حيث شاءت و تأوي الى قناديل من ذهب تحت العرش ، گفت:خداى تعالى جانهاى (4)ايشان در شكمهاى مرغان (5)سبز نهاد كه از جويهاى بهشت آب مى خورند (6)و از درختان بهشت ميوه[مى] (7)خورند (8)و در بهشت چنان كه خواهند (9)مى گردند و مأواى (10)و منزل ايشان قنديلهاست (11)از زر،و در زير عرش ربّ العزّت آويخته،آنگه گفت:چون آن كرامت و منزلت ديدند از خداى تعالى،گفتند:

كاشكى قوم ما دانستندى آنچه ما در آنيم از كرامت و نعمت!حق تعالى گفت:من ايشان را معلوم كنم تا شادمانه (12)شوند،و آنگه اين آيت فرستاد،اين وجهى است در سبب نزول آيت.

قتاده و ربيع گفتند:ما را روايت كردند كه چون اين جماعت را به احد شهيد كردند (13)،مسلمانان گفتند:كاشك (14)تا ما دانستمانى (15)كه حال اين برادران ما كه ايشان را بكشتند (16)چيست؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ -الآية.

ص : 146


1- .اساس:كلمه به صورت«ان»هم خوانده مى شود،مر:تن از.
2- .مر:عبد اللّه بن عبّاس.
3- .دب:تفرح،مر:تروح.
4- .مر:روحهاى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز لب،مر:مرغانى.
6- .وز:مى خوردند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب:تفرح،مر:تروح.
9- .لب:مى خواهند.
10- .وز:مأوى.
11- .وز:قنديلها راست.
12- .لب،مر:شادمان.
13- .وز+و.
14- .آج،لب،فق،مر:كاشكى.
15- .مر:مى دانستيم.
16- .برادران ما كه كشته شدند.

مسروق گفت:ما عبد اللّه مسعود را پرسيديم از اين آيت،گفت:خداى تعالى ارواح شهيدان احد (1)در أجواف (2)مرغانى (3)سبز كرد،چنان كه در خبر اوّل برفت.

آنگه اطّلاع كرد بر ايشان و گفت:چه آرزوست شما را؟گفتند:بار خدايا!از بالاى اين چه آرزو و تمنّا باشد كه ما از ميوه هاى (4)بهشت مى خوريم،و از جويهاى بهشت آب مى خوريم و در زير عرش مجيد مسكن و منزل داريم!حق تعالى دگرباره اطّلاع كرد و گفت:هيچ آرزو هست شما را؟گفتند:آرزوى ما آن است كه ما تا (5)با دنيا شويم و در پيش رسول تو جهاد كنيم و شهيد شويم تا ما را به نزديك تو (6)منزلت بيفزايد.حق تعالى (7)گويد:من حكم كرده ام كه آن را كه به آنجا رسانيدم با دنيا كه سراى محنت و تكليف است نبرم.گفتند:بار خدايا!چون حكم تو چنين است، آرزوى ما آن است كه سلام ما به رسول خود برسانى و او را (8)احوال ما معلوم كنى و بفرمايى كه تو از ما[راضى شدى و ما را از خود] (9)راضى كردى،حق تعالى گفت:

امّا هذا فنعم، اين بكنم براى شما و اين آيت فرستاد.

جابر عبد اللّه أنصارى گفت:پدر مرا-عبد اللّه را-به احد شهيد كردند،و او جماعتى اطفال را به من رها كرد.يك روز رسول-عليه السّلام-مرا گفت:يا جابر! بشارت دهم تو را؟گفتم،بلى،يا رسول اللّه!گفت:پدرت را چون به احد شهيد كردند (10)،خداى تعالى او را زنده كرد و بى واسطه با او سخن گفت،و گفت:يا عبد اللّه!چه آرزوست تو را؟گفت:بار خدايا!آن كه مرا زنده كنى تا در پيش رسول تو دگرباره شهيد شوم.حق تعالى گفت:در حكمت نيست كه آن را كه اين جا رسانيدم با دنيا برم.گفت:بار خدايا!آرزوى ديگر مرا آن است كه قوم من بدانند كه من در چه كرامت و منزلتم (11).حق تعالى گفت:من اين اعلام بكنم،و اين آيت فرستاد.

ص : 147


1- .دب،آج،لب،فق،مر+را.
2- .دب،لب،فق:اجوافى.
3- .مر:مرغان.
4- .اساس:ميوهاى/ميوه هاى.
5- .مر:كه ديگرباره.
6- .دب:به نزديك خداوند.
7- .دب+جواب.
8- .دب،مر+از.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
10- .اساس+و او جماعتى اطفال را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .دب:بدانند كه درجه و منزلت و كرامت من نزد خداوند چيست.

أنس مالك (1)روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هيچ كس نبود كه بميرد و او را از خداى تعالى منزلتى باشد كه او تمنّاى رجوع با دنيا كند مگر شهيدان كه (2)با دنيا آيند و دگرباره شهيد شوند از آن منازل و درجات و كرامات كه ايشان را به نزديك خداى باشد.

و بعضى دگر گفتند:آيت در شهيدان چاه معونه آمد،و قصّۀ اين آن بود كه محمّد بن اسحاق بن يسار گفت باسناده از حميد طويل از أنس مالك،و جماعتى ديگر از اهل علم (3)روايت كردند كه ابو براء عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب -ملاعب الأسنّه را-و (4)سيّد بنى عامر بن صعصعه بود به نزديك رسول آمد به مدينه و او را هديّه نيكو آورد.رسول-عليه السّلام-هديّه او قبول نكرد و گفت:يا أبا براء!من هديّۀ مشركان نپذيرم،اسلام آر اگر خواهى كه هديّۀ تو قبول كنم،و اسلام بر او عرضه كرد (5)و بگفت او را آنچه خداى وعده داده است (6)مؤمنان را از كرامت (7)و نعمت و ثواب،و (8)قرآن چند آيت بر او خواند،او اسلام نياورد و لكن نزديك بود،و قول رسول او را نكو آمد و گفت:اى محمّد!اين دين كه تو ما را با او دعوت مى كنى دينى نكوست،اگر جماعتى صحابه را بفرستى با اهل نجد تا ايشان را دعوت كنند به اين دين،اميد من چنان است كه اجابت كنند.رسول-عليه السّلام-گفت:من ايمن نباشم بر ايشان كه ايشان را به ميان قوم كفّار فرستم (9)كه (10)ايشان را بكشند.ابو براء گفت:در حمايت منند،ايشان را بفرست.رسول-عليه السّلام-منذر بن عمرو را با هفتاد مرد از اخيار (11)مسلمانان بفرستاد،از جملۀ ايشان:حارث بن صمّه و حزام بن ملحان و عروة بن أسماء و نافع بن بديل بن ورقاء الخزاعىّ-و اين مرد از پدران ماست-

ص : 148


1- .مر:انس بن مالك.
2- .دب،آج،لب،فق+ايشان تمنّا كنند كه.
3- .وز،دب،آج،لب،فق+هم.
4- .كذا:در اساس و وز،آج:الأسنّه و او بزرگ و،لب:الأسنه،فق،مر:ملاعب كه.
5- .مر:عرض كرد.
6- .دب:وعده داده بود.
7- .مر+و رحمت.
8- .وز،مر:و از.
9- .وز،آج،لب،فق،مر:قومى كفّار فرستم،دب:قومى فرستم از كفّار.
10- .مر+مبادا.
11- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:از خيار.

و اين در صفر بود سال چهارم از هجرت بر سر چهار ماه از وقعۀ (1)احد بيامدند و به چاه معونه فرود آمدند،و اين زمين است از ميان زمين بني عامر و بني سليم.

چون فرود آمدند (2)،گفتند:كيست از ميان ما كه رسالت رسول-عليه السّلام- بگذارد به اين جماعت؟حزام بن ملحان گفت:من بگذارم.آنگه نامۀ رسول بر گرفت و بيامد و بر ايشان بايستاد (3)و گفت:يا أهل بئر معونه!أنا رسول رسول اللّه إليكم،من رسول رسول خداام به شما،[276-ر]من گواهى مى دهم كه خدا يكى است و محمّد بنده و رسول اوست،به خداى و پيغامبرش ايمان آريد (4).مردى از خيمه بيرون آمد و نيزه (5)بر پهلوى او زد و به ديگر پهلو برون برد،او گفت:اللّه اكبر،به فوز اكبر رسيدم،و بيفتاد و جان بداد.

آنگه عامر بن طفيل بن عامر آواز داد بنى عامر را و با قتال اين جماعت مسلمانان خواند،اجابت نكردند و گفتند:ما ابو براء را نيازاريم كه اينان در جوار اويند.استغاثه كرد به جماعتى از بنى سليم و قبايل ايشان،منهم:رعل (6)و ذكوان، ايشان اجابت كردند و بيامدند،و اين قوم مسلمانان را در ميان گرفتند.مسلمانان چون آن ديدند،دست به تيغ و نيزه زدند (7)و بذل جهد كردند در قتال تا (8)همه كشته شدند الّا كعب بن يزيد كه او را در كارزارگاه (9)بيفگندند و او را رمقى بود (10)و جراحت بسيار داشت،از ميان كشتگان برخاست (11)و بهتر شد و در كارزار خندق (12)كشته شد،و اشتران اين مسلمانان به چره بودند (13)،و دو مرد با آن بود (14):يكى عمرو بن اميّة الضّمرىّ و انصارى ديگر احد بني عمرو بن عوف (15)،ايشان را هيچ خبر نبود از احوال اين

ص : 149


1- .دب،لب،فق،مر:واقعه.
2- .وز:فرود آمد.
3- .مر:خواند.
4- .دب،آج،لب،فق:آرى/آريد.
5- .وز،دب،فق،مر:نيزۀ/نيزه اى.
6- .اساس:رعل.
7- .مر:بردند.
8- .مر:و مى كوشيدند تا.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:كارزار.
10- .مر:مانده بود.
11- .آج،لب،فق:برخواست،مر:بيرون آمد.
12- .اساس:چنان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مر:به چرا بود.
14- .مر:دو مرد با شتران بودند.
15- .وز:احد بن عمرو بن عوف،دب،لب،فق:احدثنى عمرو بن عوف.

مسلمانان الّا كه نگاه كردند مرغان را ديدند كه آنجا كه لشكرگاه ايشان بود پرواز مى كردند،گفتند:اين مرغان چرا آنجا (1)پرواز مى كنند،بيامدند و بنگريدند قوم را كشته يافتند،گفتند:راى چيست؟عمرو بن اميّه[گفت:برويم و رسول خداى را خبر دهيم از اين حال.انصارى گفت:امّا من نخواهم كه از صحبت اين جماعت بازپس افتم و در وقعتى كه منذر بن عمرو را كشتند من نخواهم تا آنجا كشته شوم.

آنگه بيامد و كارزار كرد تا او را بكشتند،و عمرو بن اميه] (2)را اسير گرفتند.چون بگفت كه از مضرم،رهاش كردند (3)و موى پيشانيش ببريدند،و اين علامت اسير باشد كه او را رها كرده باشند.

عامر بن الطّفيل گفت:مادرم عهدى كرد كه برده اى (4)آزاد كند،من اين را به عوض آن برده آزاد كردم،او با نزديك رسول آمد و خبر داد آنچه رفته بود.رسول -عليه السّلام-گفت:اين گناه ابو براء است و من كاره بودم رفتن اين جماعت را آنجا .چون خبر به ابو براء رسيد،سخت آمد بر او و خصوصا ضمان او اين جماعت را از رسول،و در (5)جمله اين كشتگان عامر بن فهيره بود.

راوى خبر گويد كه:عامر بن الطّفيل كه كشندۀ اين جماعت بود،گفت اين مرد كيست كه او را از كارزارگاه (6)به آسمان بردند تا از بالاى آسمانش ببردند؟ گفتند:اين عامر بن فهيره است،و حسّان ثابت اين بيتها بگفت در تحريض (7)ابو براء على عامر بن الطّفيل،و هى:

بني امّ البنين أ لم (8)يرعكمو انتم من ذوايب اهل نجد

تهكّم عامر بأبي براءليخفره و ما خطا كعمد

الا أبلغ ربيعة ذا المساعيفما احدثت فى الحدثان بعدي

ابوك ابو الحروب ابو براءو خالك ما جد حكم بن سعد

ص : 150


1- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب:رها كردندش.
4- .دب:بنده اى.
5- .مر:از.
6- .فق:كارزار،مر:قتلگاه.
7- .لب،فق،مر:تحريص.
8- .اساس:لا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و قال كعب بن مالك في ذلك:

لقد طارت شعاعا كلّ وجهخفارة ما أجار أبو براء

بني امّ البنين أ ما سمعتمدعاء المستغيث مع المساء

و تنويه الصّريخ بكى (1)و لكنعرفتم انّه صدق اللّقاء

چون (2)ابيات به ربيعة بن أبي البراء رسيد،اسپ بر نشست و نيزه بر گرفت و به راه عامر بن الطّفيل رفت و او را نيزه بزد و از اسپ بيفگند و بكشت،چون بيفتاد گفت:اين عمل ابو براء است،اگر من بميرم خون من از او طلب كنيد (3)و بازمفروشيد (4)مرا،و اگر بزيم راى خود بينم.

اسحاق بن ابي طلحه گفت از أنس بن مالك (5)كه او گفت:خداى (6)در باب شهيدان بئر معونه قرآن بفرستاد (7)،و هو:بلغوا قومنا عنا انه قد لقينا ربنا فرضى عنا و رضينا عنه،آنگه تلاوتش منسوخ شد بس آن كه ما مدّتى مى خوانديم،و خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ -الآية.

بعضى دگر گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون اولياى آن كشتگان را نعمتى و سرورى رسيدى،ايشان را ياد كردندى و گفتندى:نحن في نعمة و سرور و آباؤنا و أبناؤنا و اخواننا فى القبور،ما در نعمت و سروريم و پدران و فرزندان و برادران ما در گوراند،از آن تحسّر خوردندى (8)،خداى تعالى اين آيت فرستاد،و بازنمود كه:

حال ايشان بهتر از حال شماست،گمان مبر (9)كه آنان را كه در سبيل من بكشتند مردگانند،بل زندگانند به نزديك خداى.و«حسب»به دو مفعول متعدّى باشد هميشه،«الّذين قتلوا»مفعول اوّل است،و«امواتا»مفعول دوم.مراد به«سبيل خداى»جهاد است بلا خلاف. بَلْ أَحْيٰاءٌ ،رفع بر خبر مبتداى محذوف است،

ص : 151


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(247/3):بلى،نيز چنين است مجمع البيان(536/1)
2- .مر+اين.
3- .دب،آج،لب،فق:طلب كنى/طلب كنيد.
4- .دب،آج،لب،فق:بازمفروشى/بازمفروشيد.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+شنيدم.
6- .مر:خداى تعالى.
7- .مر:آيت فرستاد.
8- .دب،آج،لب:تحسّر خوردن،فق:تحسّر خوردند.
9- .مر:گمان مبريد.

التّقدير:أهم (1)احياء.و ابن ابي عبله (2)خواند:«بل أحياء»على تقدير:بل احسبهم احياء.بعضى گفته اند مراد آن است كه:بل أحياء فى الدّين،ايشان در دين زنده اند،و بعضى گفته اند (3):احياء فى العلم،يعنى در معلوم خداست كه زنده خواهند شدن (4)،و گفته اند:بل احياء ببقاء الذّكر،زنده اند ازآنجا كه ذكر و نام ايشان مانده است در ميان مردمان،چنان كه شاعر گفت:

موت التّقىّ حيات لا فناء لهاقد مات قوم و هم في النّاس احياء

بعضى دگر گفتند براى آن گفت: بَلْ أَحْيٰاءٌ ،كه ايشان ثواب اعمالى كه كردندى (5)ايشان را همچنان مى نويسند،و هر جهادى كه مجاهدى كند از آن روز تا روز قيامت ايشان را مثله اين (6)مى نويسند،براى آن كه بذل جهد كردند و جان فدا كردند تا ديگران به ايشان اقتدا كنند (7)و اين اقوال اقتضاى كند آن كند«بل أحياء» مجاز باشد.

و بعضى دگر گفتند:براى آن كه ارواح ايشان در زير عرش خداى را سجده مى كند (8)چنان كه زندگان كنند،و چنان كه ارواح مؤمنانى كه ايشان بر وضوء بخسپند،على ما جاء في اخبار[276-پ]الآحاد.و گفته اند:براى آن كه ايشان در گور پوسيده نشوند چون دگر مردگان.

و در خبر آمده است كه چهار گروه در گور درست بمانند:پيغمبران و عالمان،و شهيدان،و حاملان قرآن.

عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن[عبد] (9)الرّحمن بن أبي صعصعه گفت:عمرو بن الجموح و عبد اللّه بن عمرو بن حازم (10)از جملۀ كشتگان احد بودند،ايشان هر دو را در

ص : 152


1- .كذا:در اساس،وز،دب،فق،ديگر نسخه بدلها:هم.
2- .اساس،وز:عيله،با توجّه به دب تصحيح شد.
3- .مر+بل.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:خواهد شدن.
5- .فق:كردند.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:مثل آن،وز:مثله آن.
7- .وز،دب،آج،لب،فق:اقتدا كردند.
8- .آج،لب،فق،مر:مى كنند.
9- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،كشف الاسرار(346/2)عبد اللّه بن عمرو بن حزام،سيرت رسول اللّه (441/1)عبد اللّه بن عمرو بن حرام.

يك گور نهاده بودند.وقتى سيلى عظيم بيامد-و گور ايشان بر گذر سيل (1)بود-و گور ايشان را خاك ببرد و ايشان در گور ظاهر شدند درست كه پنداشتى ايشان را هم آن ساعت نهاده اند،و دست ايشان بر جراحت نهاده بود.يكى برفت و دست او چند بار از جراحت برگرفت،هربار با جراحت نهاده شد،و از وقعۀ احد تا به روزگار اين سيل چهل و شش سال بود (2).

بعضى دگر گفتند:براى آن كه ايشان را نشويند چنان كه مردگان را.رسول -عليه السّلام-در حقّ شهيدان گفت:

زملوهم بدمائهم و كلومهم فانهم يحشرون يوم القيمة بدمائهم اللون لون الدم و الريح ريح المسك ،گفت:اينان را هم چنين دفن كنى خون آلود (3)با جراحت[كه فرداى قيامت] (4)هم چنين برخيزند خون آلود (5)،رنگ رنگ خون باشد،و بوى بوى مشك.

و عبيد بن عمير روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-روز احد به مصعب بن عمير بگذشت (6)،او كشته افگنده بود،بر بالين او بايستاد و اين آيت مى خواند: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ (7)-الآية،آنگه گفت:رسول خداى گواهى مى دهد كه اينان فردا (8)قيامت گواهان (9)باشند به نزديك خداى-جلّ جلاله (10)- بياييد و اينان (11)را زيارت كنيد و بر اينان سلام كنيد كه به (12)آن خداى كه جان من به امر اوست كه هيچ كس نباشد كه بر ايشان سلام كند و الّا جوابش بازدهند،و اين يك دو خبر (13)دليل آن مى كند كه ايشان بر حقيقت زنده باشند،و ظاهر قرآن بر اين است،حمل بر ظاهر بايد كردن كه آن اولى تر است و از آن مانعى نيست،و چيزى كه (14)حمل كند بر آنكه از ظاهر عدول كنند.

ص : 153


1- .وز:گز رسيل.
2- .دب:گذشته بود،مر:رفته بود.
3- .مر:دفن كنيد و خون آلوده.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .فق:خون نالود.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
7- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:فرداى.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+من.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+بر ظلم ظالمان.
11- .دب،آج،لب،فق،مر:ايشان.
12- .مر+حق.
13- .دب،آج،لب،فق،مر:و اين خبر.
14- .دب،آج،لب،فق،مر:خبرى كه.

يُرْزَقُونَ ،ايشان را روزى مى دهند از ميوه هاى (1)بهشت و آبهاى بهشت.

فَرِحِينَ ،شادمانه اند (2)به آنچه خدا مى دهد ايشان را از فضل (3)و نعمت.و نصب او بر حال است من قوله«يرزقون»،و ابن السّميقع خواند:«فارحين»و هما لغتان:كفارهين و فرهين،و حاذرين و حذرين. وَ يَسْتَبْشِرُونَ ،و شادمانه (4)مى باشند، و اصل او از«بشره»است،براى آن كه آن كس كه شاد بود او را شادى بر بشره پيدا شود.

در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:ايشان-يعنى شهيدان-خرّم باشند به آنان كه زنده مانده باشند از اقربا و دوستان،ايشان بر ايمان و طاعت مقيم باشند،و خداى ايشان را از احوال اينان خبر مى دهد و از طاعت و عبادت ايشان،و آنان شادمانه (5)مى باشند.

قولى دگر آن است كه:خداى تعالى خبر دهد (6)شهيدان را كه از خويشان و ياران شما فلان و فلان شهيد خواهند شدن،و ايشان نيز به اين كرامت و منزلت در شهادت برسند كه شما رسيده اى (7).ايشان (8)اين بشنوند،شادمانه شوند.

سدّى گفت:شهيدان هروقت نامه اى به ايشان دهند كه فلان و فلان از خويشان و ياران شما (9)در فلان وقت عن قريب با نزديك شما خواهند آمدن (10)،ايشان آن بشنوند و شادمانه (11)شوند چنان كه مرد مسافر كه نامۀ دوستان و عزيزان خود بخواند و معلومش شود كه ايشان را عن قريب ملاقات خواهد بودن. أَلاّٰ (12)خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،أى يستبشرون بأن لا خوف عليهم و لا هم يحزنون،ايشان خرّم باشند (13)به آن كه اين گروه ماندگان را خوفى و اندوهى نخواهد بودن از آن وجوه كه برفت.

ص : 154


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ميوهاى/ميوه هاى.
2- .مر،لب:شادمانند.
3- .مر+و رحمت.
4- .لب،مر:شادمان.
5- .لب،مر:شادمان.
6- .مر+ايشان را يعنى.
7- .مر:رسيده ايد.
8- .مر+چون.
9- .اساس:شمان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .دب:خواهند آمد.
11- .لب،مر:شادمان.
12- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مر:ان لا.
13- .آج،لب،فق:خرّم شوند.

زجّاج گفت،معنى آن است كه:لم يلحقوا بهم و لكن قاربوهم في المنزلة ففرحوا بذلك و استبشروا به،گفت:آنان كه شهيد باشند خرّم شوند به آن كه آنان كه شهادت نيافته اند چون بر سر ايمان و عمل صالح باشند اگر پايۀ شهيدان نيابند به ايشان نزديك باشند به منزله و درجه.و قوله: أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ،در جاى بدل افتاد، من،الّذين لم يلحقوا بهم.و از جملۀ ابدال،بدل اشتمال باشد براى آن كه (1)گفت: وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ ،در جاى بدل (2)،آنگه گفت: أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ .و استبشار به حقيقت به نفى خوف و حزن است از ايشان،و بدل اشتمال حالتى متّصل بود به مبدل،چنان كه:اعجبني زيد عقله،و سلب زيد ثوبه،و قوله: لَمْ يَلْحَقُوا ، يقال:لحق فلان بفلان و ألحقته به،و قيل:لحق به و الحق به بمعنى واحد،و لهذا

جاء فى الحديث: ان عذابك بالكفار ملحق ،أى لاحق،و روى«ملحق»و الاوّل اكثر فى الرّواية.

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ ،شادمانه (3)مى باشند به نعمت و فضل خدا،و فايدۀ آن كه منكّر گفت و نگفت:«بنعمة اللّه و فضله»آن است كه آن نعمت و فضل به آن جاى است كه وصف نشايد كردن (4)آن را كه به آن معرّف (5)شود،و«لام»تعريف در او نمى شايد آوردن تا از جنس آن شود كه مخاطب شناسد،بل چون به حدّى است كه مثل آن معتاد و معهود نيست،چون مبهمى (6)نكره است[277-ر]براى آن (7)نكره گفت،آنگه گفت«من اللّه»تا كرامت پيدا شود و بدانند كه آن نعمت (8)خداى صادر است،و«من»شايد (9)تا تبيين بود،و شايد (10)تا ابتدا غايت بود.و«انّ اللّه»المعنى و

ص : 155


1- .دب،آج،لب،فق،مر:باشد آنگه.
2- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها عبارت«در جاى بدل»را ندارد.
3- .لب،مر:شادمان.
4- .وز،دب،آج،لب،فق:نمى شايد كردن،مر:نمى توان كردن.
5- .همۀ نسخه بدلها:معروف شود.
6- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق:منهى،مر:در حاشيه:مبهمى،نيز چاپ شعرانى(250/3): مبهمى.
7- .وز:اين.
8- .مر+از.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:و مى شايد.
10- .وز،مر+كه.

بأنّ اللّه محلّ او جرّ است لعطفه على مجرور،و كسائي خواند:«و انّ اللّه»،و نيز مفضّل و محمّد بن عيسى و فرّاء در شاذّ على الاستيناف،بيان اين قرائت،قرائت عبد اللّه مسعود است:و اللّه (1)لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ،و بر قرائت اوّل يك كلام باشد،و بر (2)قرائت دوم دو كلام باشد،و آن كه خداى-عزّ و جلّ-رنج مؤمنان ضايع نكند.

كلبي گفت به اسنادش كه:مرد مجاهد چون پيش دشمن رود در صف كارزار (3)جهاد،درى از درهاى آسمان برگشايند و دو شخص از حور العين بيايند و نظارۀ او مى كنند.چون او روى به دشمن آرد و كارزار مى كند (4)،ايشان گويند:اللّهمّ وفّقه و سدّده،بار خدايا!توفيق و تسديدش ده،و چون پشت بر دشمن كند و برود،ايشان گويند:اللّهمّ اعف عنه،بار خدايا!عفو بكن او را.چون او را بكشند،خداى تعالى به او با فرشتگان مباهات كند،گويد:بندۀ من (5)نگريد كه چگونه تن و جان در سبيل من بذل كرد براى طلب رضاى من! فرشتگان گويند:بار خدايا!ما نرويم به نصرت او؟حق تعالى گويد:دست بداريد (6)از بندۀ من كه دير است كه او رنجور است براى من،و لقاى من دوست مى دارد،و من لقاى او.آنگه آن حوريان فرود آيند و به بالين او آيند،و حق تعالى فرشتگان را فرمايد تا (7)از آفاق زمين بيايند (8)به تحيّت و بشارت او،به كراماتى كه خداى نهاده باشد او را.چون بشارت داده باشند او را،حق تعالى گويد:بر گردى (9)و او را با زنان خود رها كنيد (10)تا با ايشان بياسايند (11).ايشان او را گويند:مدّتهاست تا ما را به تو يا سه (12)و آرزومندى است.او گويد:و مرا نيز همچنين،آنگه خداى تعالى ايشان را به محلّ خود رساند.

ص : 156


1- .مر:و انّ اللّه.
2- .مر:و در.
3- .دب+از.
4- .آج،لب،فق:كارزار كند.
5- .وز:به بندۀ من نگريد،دب،آج،لب،فق.به بندۀ من نگرى،مر:گويد اى فرشتگان بندۀ مرا ببينيد.
6- .دب،آج،لب،فق:دست بدارى/دست بداريد.
7- .مر:كه.
8- .مر:از افق آسمان به زمين آيند.
9- .برگردى/برگرديد.
10- .دب،مر:رها كنى.
11- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(251/3):بياسايد.
12- .وز:يا سۀ/يا سه اى.

ابو القاسم عبد اللّه بن أحمد بن عامر روايت كند از (1)علىّ بن موسى الرّضا از پدرش موسى بن جعفر الكاظم،از پدرش جعفر بن محمّد الصّادق،از پدرش محمّد بن علىّ الباقر،از پدرش زين العابدين علىّ بن الحسين،از پدرش حسين بن على الشّهيد، از پدرش اميرالمؤمنين على (2)كه:يك روز بر منبر خطبه مى كرد و قوم را تحريض (3)مى كرد بر جهاد.مردى بر پاى خاست و گفت:يا اميرالمؤمنين !مجاهد را كه به جهاد رود،او را چه مژد باشد (4)؟اميرالمؤمنين گفت:من يك روز رديف رسول (5)بودم -عليه السّلام-بر ناقۀ عضباء،اين كه تو از من پرسيدى از او بپرسيدم،او مرا گفت:

بدان كه مرد غازى چون همّت و عزم غزا كند،خداى تعالى براى او براتى از دوزخ بنويسد.چون به برگ و ساز كردن گيرد،خداى تعالى به او[با] (6)فرشتگان (7)مباهات كند.چون اهل و عشيرت را وداع كند،در و ديوار بر او بگريد و از گناه به درآيد (8)چنان كه مار از پوست به درآيد (9)،و خداى تعالى بر هر مردى از غازيان چهل هزار فرشته را موكّل كند تا او را نگاه مى دارند از پس وپيش و چپ و راست،و هيچ حسنه نكند الّا مضاعف كنند (10)،و هرروزى او را عبادت هزار مرد بنويسند كه هر مردى هزار سال عبادت كرده باشد،هر سالى سيصد و شصت (11)روز،هرروزى چندان كه همۀ عمر دنيا،چون برابر دشمن رسيد (12)،علم اهل دنيا از حصر و حدّ ثواب ايشان بازماند .چون به كارزارگاه درآيند (13)و نيزه ها (14)بر يكديگر راست كنند و كمانها به زه آرند و تير بپيوندند و به يكديگر (15)درآويزند،فرشتگان بر گرد ايشان (16)درآيند و دعا كنند ايشان را به نصرت و ثبات قدم،و منادى ندا كند (17):

الجنة تحت ظلال السيوف ، بهشت در زير سايۀ شمشيرهاست.

ص : 157


1- .مر+امام.
2- .دب،مر+عليهم السّلام.
3- .دب،لب،فق:تحريص.
4- .همۀ نسخه بدلها:مزد باشد.
5- .مر+خداى.
6- .اساس و وز:ندارد،از دب افزوده شد.
7- .مر:خداى تعالى با فرشتگان به او.
8- .مر:بيرون آيد.
9- .مر+خداى.
10- .وز:ندارد.
11- .وز:شست.
12- .لب:برسيد،مر:رسد.
13- .مر:درآيد.
14- .اساس و همۀ نسخه بدلها:نيزها/نيزه ها.
15- .فق:با يكديگر.
16- .مر:بر گرد او.
17- .مر+كه.

چون چنين باشد هر طعنه و ضربه (1)كه بر مرد مسلمان آيد،او را خوارتر آيد (2)ازآن كه شربۀ (3)آب سرد در گرمگاهى.چون از پشت اسپ بر زمين آيد،هنوز بر زمين افتاده نباشد (4)كه جفت او را (5)حور العين به بالين او رسد و او را بشارت دهد به آنچه خداى بجارده (6)باشد او را از كرامت.چون بر زمين افتد (7):زمين گويد او را كه:

مرحبا بالرّوح الطّيّبة اخرجت من البدن الطّيّبة (8)،مرحبا به جانى پاكيزه كه از تنى پاكيزه مى برود،بشارت باد تو را كه براى تو نهاده است آنچه هيچ چشم چنان ديده نيست،و هيچ گوش چنان شنيده نيست،و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست،و خداى تعالى گويد:من خليفۀ اويم بر اهلش،هركه رضاى ايشان جويد رضاى من جسته باشد،و هركه ايشان را به خشم آرد (9)مرا به خشم آورده باشد،و حق تعالى روح او در حوصلۀ مرغانى كند سبز (10)كه در بهشت مى برند (11)هركجا خواهند (12)،و از هر طعام كه خواهند مى خورند،و با قنديلهاى زرّين شوند از عرش آويخته،و هر مردى را (13)از ايشان هفتاد غرفه در بهشت بدهند (14)از غرفه تا غرفه (15)چندان باشد كه از صنعا (16)تا به شام،[و به روايتى ديگر:از منا تا به شام] (17)،نور آن غرفه چندان مى تابد كه از شرق تا غرب پر كند (18).بر هر غرفه هفتاد در باشد،هر درى را هفتاد مصراع باشد از زر،بر هر درى پرده اى آويخته باشد،در هر غرفه اى هفتاد خيمه باشد،در (19)هر خيمه (20)

ص : 158


1- .مر:طعن و ضربى.
2- .مر:آسان تر باشد.
3- .دب:شربتى.
4- .دب:نيامده باشد.
5- .دب،آج،مر:ندارد.
6- .اساس:به جاآورده،مر:مهيّا كرده با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مر:و چون از مركب بيفتد.
8- .همۀ نسخه بدلها:الطّيّب.
9- .دب:آورد.
10- .مر:مرغى سبز كند.
11- .مر:مى پرد.
12- .مر:بخواهد.
13- .مر:هر شهيدى را.
14- .اساس:بدهد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .آج،فق:غرفۀ/غرفه اى.
16- .وز:صنعان.
17- .اساس:پر كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
18- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
19- .دب:بر.
20- .دب،آج:خيمۀ/خيمه اى.

هفتاد سرير باشد از زر[277-پ]،قوائم آن از زبرجد و درّ (1)مرصّع به قضبان زمرّد،بر هر سريرى چهل بستر كرده باشد،كثافت هر بسترى چهل گز،بر هر بسترى جفتى از حور العين كه صفت ايشان آن باشد كه خداى تعالى گفت: عُرُباً أَتْرٰاباً (2).

مرد گفت:يا اميرالمؤمنين ؟«عرب»و«أتراب»چه باشد؟گفت:

الغنجات الرّضيّات الشّهيّات ،نازنينان پسنديده آرزو،و هريكى را از ايشان (3)هفتاد[هزار] (4)كنيزك و هفتاد هزار غلام باشند (5)با رويهاى چون ماه و تاجهاى زر و لؤلؤ،ازارهاى شراب (6)بر دوش افگنده و كوزه ها (7)و ابريقها بر دست گرفته،چون روز قيامت باشد و ايشان بر مرتبۀ خود مى آيند،به آن خداى كه جان محمّد به امر اوست كه اگر پيغمبران در راه پيش ايشان به افتند (8)از بهاء (9)ايشان پياده شوند (10).پس اين شهيدان بيايند و در موقف شفاعت بايستند،هريكى از ايشان هفتاد هزار گناهكار را شفاعت كنند از اهل البيت (11)و همسايگان،تا دو همسايه با يكديگر خصومت كنند هريكى گويد:من اولى ترم به شفاعت او كه من نزديك ترم به جوار و همسايگى او،آنگه بيايد و با من و با ابراهيم بر مائده خلد بنشيند،خداى تعالى به رحمت به ايشان (12)مى نگرد،و ايشان به ثواب و كرامت خداى مى نگرند به بامداد (13)و شبانگاه.

راوى خبر روايت كند-قيس الجذامى-از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

خداى تعالى شهيدان را شش خصلت بدهد عند آن كه (14)اوّل قطرۀ خون او بر زمين آيد، گناهانش (15)جمله بيامرزد و جاى خود در بهشت بيند و جفت خود را از حور العين،و از

ص : 159


1- .همۀ نسخه بدلها:درّ و زبرجد.
2- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 37.
3- .مر:و در خدمت هريكى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق:باشد.
6- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق:سراب،مر:شرب.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:كوزها/كوزه ها.
8- .كذا:در اساس و وز،دب،آج،لب،فق:بر افتند،مر:آيند.
9- .وز،زير اين كلمه با خط اصلى افزوده است:يعنى از ملاحظۀ نور و صفاى ايشان.
10- .وز:ايشان شوند.
11- .دب:اهل بيت.
12- .آج،لب:با ايشان،مر:بر ايشان.
13- .دب:بام داد،لب:مى نگرند بامدادى.
14- .مر:پيش ازآن كه.
15- .دب،آج،لب،فق+را.

فزع اكبرش ايمن كند،و از عذاب گور ايمن باشد،و به حلّۀ ايمانش آراسته دارند.

أنس مالك روايت كند كه:با رسول-عليه السّلام-بوديم در بعضى غزوات، مردى سياه بيامد (1)گفت:يا رسول اللّه!من مردى ام چنين كه مى بينى سياه و زشت روى و كريه بوى،درويش،بى مال.اگر در پيش تو جهاد كنم تا مرا بكشند، جاى من كجا باشد؟رسول-عليه السّلام-گفت:بهشت.آن مرد اين بشنيد،نيزه به دست گرفت (2)و حمله برد و كارزار مى كرد تا بكشتند او را.رسول-عليه السّلام-بيامد و بر بالاى سر او بايستاد (3)و گفت:

لقد بيّض اللّه وجهك و طيّب ريحك و اكثر (4)مالك، خداى روى تو سپيد بكرد،و بوى تو خوش بكرد،و مال تو بسيار بكرد (5).آنگه [گفت] (6):به خداى كه زنان او را ديدم از حور العين كه با يكديگر منازعت مى كردند در آن جبّۀ پشمين كه او (7)داشت تا كه با او در آنجا شود.

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:مرد مجاهد كه او را شهيد كنند،زخم نيزه و شمشير همچنان يابد كه كسى قرصه اى به او بر دهد.و در خبرى ديگر چنين آمد كه:عضّ نملة أشدّ على الشّهيد من مسّ السّلاح،گاز (8)مورچه (9)بر تن شهيد سخت تر آيد از طعن نيزه و ضرب شمشير.

عبد الرّحمن بن عبد اللّه روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:خداى را بندگانى (10)باشند (11)كه بخل كند بر ايشان بر قتل (12)،يعنى نخواهد كه ايشان را بكشند، ايشان را از قتل و زلازل و اسقام نگه دارد،عمر ايشان دراز كند در حسن عمل،و روزى فراخ دهد ايشان را و زندگانى دراز و عافيت،و قبض روحشان كند در عافيت، و جان ايشان بر دارد بر بستر نرم،و ايشان را به درجۀ شهيدان برساند: قوله اَلَّذِينَ اسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ... الآية.أبو سفيان و اصحابش چون از احد بازگشتند و به

ص : 160


1- .مب+و.
2- .دب،آج،فق:بر سرگرفت،لب،مر:بر گرفت.
3- .دب:باستاد.
4- .مب:كثر.
5- .دب:بگردانيد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب+را.
8- .مر:گزيدن.
9- .وز،مر:مورچۀ/مورچه اى.
10- .مر:بندگان.
11- .دب،آج،لب،فق،مر:باشد.
12- .دب،آج،لب:به قتل.

روحاء رسيدند،پشيمان شدند و يكديگر را ملامت كردند (1)،گفتند:ما چه كرديم نه محمّد را كشتيم،و نه غارتى كرديم (2)بر زنان ايشان،قومى را بكشتيم و جماعتى اندك ضعيف را با گذاشتيم (3).بازگرديد تا به تمامى دمار برآريم از اين باقى كه مانده اند.اين خبر به (4)رسول (5)رسيد،خواست تا كافران را بترساند،و از خويشتن شدّتى و شوكتى بنمايد تا كافران گمان برند كه مسلمانان را قوّتى هست كه از قفاى ايشان مى بروند.بازگرديد،بفرمود تا ندا كردند كه رسول-عليه السّلام-از قفاى اين كافران بخواهد رفتن.ساز رفتن بايد كردن (6)،و مردم بيشتر مجروح و رنجور بودند.

جابر عبد اللّه انصارى گويد:پدر مرا (7)كشته بودند،و او هفت دختر را رها كرده بود.من گفتم:يا رسول اللّه!چه فرمايى مرا؟دانى كه پدر هفت عورت به من رها كرده است،و بر سر ايشان مرد نيست؟و من نخواهم كه تو به جهاد روى و من در خدمت تو نباشم.رسول-عليه السّلام-گفت:[بر ايشان] (8)خليفتى بدار،و تو بياى با ما،هم چنين كردم.رسول-عليه السّلام-برخاست و وجوه صحابه (9)،رفتند تا به جايى كه آن را حمراء الأسد گويند،و ازآنجا تا به مدينه هشت ميل است.ابن السّائب روايت كند كه مردى از بني عبد الأشهل گفت:من از جملۀ مجروحان بودم،و برادرم را جراحت سخت تر بود،با يكديگر گفتيم كه:چه چاره است؟ما مجروحيم و رنجوريم،و مركوبى (10)نداريم،و قوّت رفتن نيست ما را،و رسول خداى را چگونه رها كنيم؟آخر عزم مصمّم كرديم بر رفتن،ساعتى مى رفتيم و هرگه برادر (11)رنجور و (12)مانده شدى،من او را برگرفتمى و پاره اى بردمى،و او پاره اى (13)برفتى تا بر رسول برفتيم به حمراء الأسد.

ص : 161


1- .اساس:ملاقات كردند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:غارت كرديم.
3- .دب،مر:بگذاشتيم،آج:بازگذاشتيم.
4- .دب:بر.
5- .دب،آج،لب،فق+عليه السّلام.
6- .مر:ساز رفتن كنيد.
7- .مر:پدرم را.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .وز،آج،لب+و.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:مركبى.
11- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
12- .وز،مر:ندارد.
13- .مر+خود.

معبد الخزاعىّ به (1)رسول-عليه السّلام-بگذشت و او مشرك بود،و بنى خزاعه مسلمانان و كافرانشان (2)هواه خواه رسول بودند،و با رسول-عليه السّلام-عهد داشتند، گفت (3):يا محمّد!سخت است بر ما[278-ر]اين رنج كه به صحابۀ تو رسيد،و اگر آسايشى بودى بهتر بودى و بگذشت.چون به ابي سفيان رسيد به روحاء،او را گفت:

چه مى كنى؟گفت:عزم آن داريم كه برويم و اين بقاياى اصحاب محمّد را مستأصل كنيم.معبد گفت:بى خرد مردى،محمّد را ديدم و اصحابش لشكرى كه مثل آن نديدم ساخته و بجارده،و آنان كه حاضر نبودند حاضر شده (4)و ساختن و تعجيل (5)به دنبال شما مى آيند و تأسّف مى خورند بر آنكه چرا رها كرده (6)شما را و اگر تا به در مكّه بروى (7)همانا از قفاى شما (8)بازنگردند،و ابو سفيان و قومش را تخويفى عظيم كرد از رسول.

ابو سفيان گفت:چه مى گويى؟[ما] (9)ايشان را مجروح و منهزم و متفرّق رها كرديم.گفت:آن ندانم كه شما چه كرديد،امّا اكنون لشكرى را ديدم كه از شوكت و عدّت و حرص ايشان بر شما مرا در دل آمد كه بيتى چند گفتم،ابو سفيان گفت:و آن بيتها چيست؟گفت اين است:

كادت (10)تهدّ من الاصوات راحلتياذ سالت الارض بالجرد الابابيل

تردي باسد كرام لا تنابلةعند اللّقاء و لا خرق معاذيل

فظلت عدوا ظنّ الارض مائلةلمّا سموا برئيس غير مخذول

فقلت ويل ابن حرب من لقائكمإذا تغمّطت البطحاء بالخيل

انّي نذير لاهل البسل ضاحيةلكلّ ذي إربة منهم و معقول

من جيش احمد لا وخش قنابلهو ليس يوصف ما أنذرت بالقيل

ص : 162


1- .دب:بر.
2- .وز:كافر ايشان،مر:كافران ايشان همه.
3- .دب:و گفتند،مر:گفتند.
4- .تب:حاضر شدند.
5- .كذا:در اساس و وز،آج،لب،فق،مر:به تاختن و بتعجيل،تب:بتاختند و بتعجيل.
6- .همۀ نسخه بدلها:رها كردند.
7- .مر:مى رويد.
8- .وز:شمايان.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس،وز،دب:كاد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

چون ابو سفيان و اصحابش اين بشنيدند بترسيدند و توقّف كردند.و جماعتى از عبد القيس بگذشتند به ابو سفيان،او گفت:كجا مى رويد؟گفتند:به مدينه.گفت:

چه كار را؟گفتند:تا پاره اى گندم خريم.گفت:پيغامى از من به محمّد بريد (1)و شما را بر من است كه اين اشتران شما پربار به شما سپارم به بازار عكاظ گفتند:آن پيغام چيست؟گفت:محمّد را بگوى (2)كه ما ابو سفيان را ديديم با لشكر (3)عظيم بتعجيل مى آمدند،گفتند:ما مى رويم تا بقيّۀ اصحاب محمّد را استيصال كنيم.اين بگفتند و روى با مكّه نهادند.

و اين قوم بيامدند و رسول را-عليه السّلام-اين بگفتند و به مدينه شدند.رسول -عليه السّلام-و صحابه گفتند: حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .و رسول-عليه السّلام-از پس سه روز با مدينه شد،و رسول-عليه السّلام-در آن منزل معاوية بن المغيرة بن العاص را بگرفت و ابو عزّة الجمحىّ را بگرفت،اين قول بيشتر مفسّران است.

مجاهد و عكرمه گفتند:آيت در غزاء بدر كهتر آمد،و آن چنان بود كه ابو سفيان روز احد چون بخواست رفتن،رسول را-عليه السّلام-گفت:موعد ما سال آينده (4)موسم بدر كهتر است.رسول-عليه السّلام-گفت-چنين باشد-إن شاء اللّه تعالى.

چون وقت موعد درآمد،ابو سفيان و اهل مكّه بيامدند تا به منزلى كه آن را مجنّه خوانند،خداى تعالى خوفى در دل ايشان افگند و خواستند تا با مكّه شوند.نعيم بن مسعود الأشجعىّ را ديدند در راه كه به عمره آمده بود.ابو سفيان نعيم را گفت:يا نعيم!ما را با محمّد موعدى هست به بدر صغرى،و اين سال قحط است و اين كار ما جز به سال خصب و فراخى بنرود (5)،ما و چهارپا چيزى يابيم،و صلاح در آن مى بينيم كه بازگرديم و نمى بايد كه محمّد گويد كه ما از سر ضعف و بددلى بازگرديديم (6)، چون محمّد را بينى به مدينه بگو كه:ابو سفيان با لشكر بسيار ساخته عزم آن دارد كه با موعد تو آيد،و تخويفى بكن ايشان را از ما و به مكافات اين تو را بر من ده شتر

ص : 163


1- .دب،آج،لب،فق:برى/بريد.
2- .مر:بگوييد.
3- .دب،مر،تب:لشكرى.
4- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .آج،لب،فق+تا.
6- .فق،تب:بازگرديم.

است كه به تو سپارم به ضمان سهيل بن عمرو،و سهيل بن عمرو ضمان بكرد.نعيم بيامد تا به مدينه آمد،لشكر رسول-عليه السّلام-ساز غزاة مى كردند.نعيم گفت:كجا خواهيد رفتن (1).گفتند (2):ميان ما و ابو سفيان موعدى هست به بدر صغرى،آنجا خواهيم رفتن.

نعيم گفت:بد راى است اين كه ديده ايد (3)،ايشان به در شهر شما آمدند و شما در شهر خود و خانۀ خود،آن رفت كه ديدى (4).اكنون بر خواهيد خاستن (5)و به جايى رفتن (6)،و با جمعى بسيار تمام سلاح (7)تمام آلت قتال كردن.ترسم كه كس از شما بازنيايد (8)اگر بروى (9)،و تهويلى بكرد اصحاب رسول را،و ايشان را فتورى پديد آمد.

رسول-عليه السّلام-گفت:اگر مرا تنها ببايد رفتن،بروم و بازنمايم (10).آنان كه شجاعان قوم بودند،گفتند:ما با تو آييم (11)اى رسول اللّه،و از ايشان نه انديشيم (12).

حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .

رسول-عليه السّلام-برفت تا به بدر صغرى فرود آمد،هركجا مشركى بر آمدى صحابۀ رسول پرسيدندى از اهل مكّه و ابو سفيان،گفتندى: قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ ،جمعى بسيار مجتمع شده اند و جاى ترس است شما را از ايشان،صحابۀ رسول گفتند: حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .تا به بدر رسيدند،و آن آبى است بني كنانه را،و بازارگاهى بود در جاهليّت آنجا كه هر سال (13)روز بازار بودى.رسول -عليه السّلام-آنجا مقام كرد و منتظر ابو سفيان مى بود،و ابو سفيان با مكّه شده بود.

اهل مكّه ايشان را جيش السّويق خواندند،يعنى ايشان با سويق خوردن شده بودند،و

ص : 164


1- .دب،آج،لب،فق:خواهى رفتن،مر:خواهيد رفت.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:گفت.
3- .دب،آج،فق،تب:ديدۀ/ديده اى ديده ايد.
4- .مر:ديده ايد.
5- .اساس:بر خواهيد ساختن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:به جايى خواهيد رفتن.
7- .مر+و.
8- .اساس+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .مر:برويد.
10- .كذا:در اساس،وز،تب،دب،مر:بازنمانم،آج،لب،فق:بازنمانيم.
11- .وز،آج،لب،فق:با توايم.
12- .مر:نينديشيم.
13- .آج،لب،فق،مر+هشت.

رسول-عليه السّلام-آنجا هيچ كس را از مشركان نديد،و وقت بازار درآمد و مردم به عادت موسم آنجا آمدند،و اصحاب رسول-عليه السّلام-تجارتى بسيار و معاملۀ بسيار كردند،و ايشان را در آن خير و نفع بسيار بود،و بر هر درمى[278-پ]دو سود كردند،و باز مدينه آمدند با سلامت و غنيمت،فذلك قوله: اَلَّذِينَ اسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ ،آنان كه اجابت كردند خداى و پيغامبر را،يعنى آنگه كه ايشان را با بقيّۀ قوم احد خواندند يا با غزات بدر صغرى.و محلّ«الّذين»جرّ است براى آن كه صفت مجرورى است،و هو قوله:«المؤمنين»،و التّقدير: وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ المستجيبين للّه و الرّسول.

مِنْ بَعْدِ مٰا أَصٰابَهُمُ الْقَرْحُ ،پى آن كه (1)ايشان را جراحات و زخمها رسيده بود (2)، و اين به حد[يث] (3)احد لا يقتر است،و اين كلام تمام است.آنگه ابتدا كلامى (4)ديگر كرد و گفت: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ ،آنان را كه احسان كنند و طاعت داشت (5)رسول-عليه السّلام-در آنچه ايشان را فرمايد.«و اتّقوا»، بپرهيزند (6)از مخالفت و معصيت او مزدى و ثوابى عظيم باشد،و آنجا كه خبر مبتدا ظرفى مقدّم بود،شايد كه مبتدا نكره بود.

اَلَّذِينَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ ،محلّ«الّذين»هم جرّ است،به آن علّت كه در اوّل گفتيم.مراد به«ناس»اوّل نعيم بن مسعود است در قول مجاهد و مقاتل و عكرمه و واقدىّ،و اين عامّى بود كه مراد از او خاص است،و ابو اسحاق گفت و جماعتى ديگر كه:مراد به«ناس»آن جماعتند از عبد القيس كه قصّۀ ايشان برفت.

سدّى گفت:چون رسول-عليه السّلام-برگ آن كرد كه به بدر رود براى ميعاد ابو سفيان،منافقان بيامدند و گفتند:نه ما شما را گفتيم پارسال (7)كه مرويد (8)،برفتيد (9)

ص : 165


1- .مر:بعد ازآن كه.
2- .مر:زخمهايى بسيار رسيده بود.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر:ابتداى به كلامى.
5- .مر:فرمان برند.
6- .اساس،وز:بپرهيزيد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق:به آن سال.
8- .دب،آج،لب،فق:مروى/مرويد.
9- .دب:و رفتى/و رفتيد،آج،لب،فق:برفتى/برفتيد.

و آن رنج ديديد كه ديديد (1)،امسال دگرباره مى رويد (2)و ايشان جمعى بسياراند،اگر برويد (3)از شما كس بازنيايد (4)،نصيحت ما بشنويد (5)و از ايشان بترسيد (6)و بر حذر باشيد (7)،ايشان گفتند: حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ،بر اين قول مراد به«ناس»منافقان باشد.

إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ ،يعنى ابا سفيان (8)و اصحابش لشكر جمع كردند براى قتال شما،از ايشان بترسيد (9)و حذر كنيد (10)كه شما را قوّت ايشان نباشد.

فَزٰادَهُمْ إِيمٰاناً ،ايشان را (11)گفتار ايمان بيفزود.امّا آن كه ايمان را زياده و نقصان روا بود يا نه؟«ايمان»در لغت تصديق باشد،و در شرع هم چنين (12)،و بر حقيقت مرجع ايمان به اعتقادات علمى بود.و«معارف»عبارتى[باشد] (13)از مجموع علومى كه چون مجتمع شود ايمانش خوانند،و تا مجموع نبود ايمان نخوانند آن را.پس بر اين قاعده زياده و نقصان در او مجاز باشد،براى آن كه اگر از اين مجموع نقصان كند ايمان نباشد و زيادت مجاز باشد در او،و مراد آن بود كه طريق و دليل آن زياده شود.

و اخبارى كه آمده است در زيادت و نقصان ايمان متأوّل باشد (14)بر اين تأويل كه گفتيم.امّا به قول آنان كه ايشان

تصديق بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان گفتند،زياده و نقصان در او حقيقت باشد،و ما بعضى از آن اخبار بگوييم:

عبد اللّه عمر گويد از رسول-عليه السّلام-پرسيدم (15)كه:ايمان زياده و نقصان پذيرد؟گفت:بلى،بيفزايد چندان كه صاحبش را به بهشت برد،و بكاهد چندان كه صاحبش را به دوزخ برد.و تفسير اين آن بود كه:چون تمام نشده باشد (16)صاحبش دوزخى بود به تقصير در اتمام آن و زياده در خبر (17)عبارت باشد از تمام ايمان را.

ص : 166


1- .دب،آج،لب،فق:ديدى كه ديدى/ديديد كه ديديد.
2- .دب،آج،لب،فق:مى روى/مى رويد.
3- .دب،آج،لب،فق:بروى/برويد.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:كسى از شما بازنيايد.
5- .دب،آج،لب،فق:بشنوى/بشنويد.
6- .دب،آج،لب،فق:بترسى/بترسيد.
7- .دب،آج،لب،فق:باشى/باشيد.
8- .دب،مر:ابو سفيان.
9- .دب،آج،لب،فق:بترسى/بترسيد.
10- .دب،آج،لب،فق:كنيد.
11- .مر+از اين.
12- .مر+بود.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:متناول.
15- .اساس،دب،آج،لب،فق:پرسيديم،با توجّه به وز تصحيح شد.
16- .آج،فق،مر:تمام شود.
17- .تب:خير.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:مجادلۀ يكى از شما در دنيا در حقّى كه او را باشد،سخت تر نبود كه مجادلۀ مؤمنان با خداى در حقّ برادران مؤمنشان كه ايشان را به دوزخ برده باشند،گويند:بار خدايا!در حقّ برادران ما (1)به دنيا با ما نماز كردند و روزه داشتند و حج كردند،حق تعالى گويد:

بروى (2)و هركس را كه شناسيد (3)از دوزخ بيرون آريد (4)،بيايند ايشان را به صورت بشناسند،بعضى از ايشان تا نيمۀ ساق در آتش باشند و بعضى تا به كعب ايشان را بيرون آرند،حق تعالى گويد:برويد (5)هركس را كه در دلش وزن دينارى ايمان باشد بياريد (6)،بيايند گروهى ديگر را بيارند،گويند (7):بروى (8)و آن را كه در دل وى مقدار نيم دينار ايمان بود بيارى (9)،آنگه گويد:برويد (10)هركه در دل او مثقال ذرّه اى ايمان بود او را بياريد (11)،و اين خبر حجّت كردند بر زيادت و نقصان ايمان،و معلوم است باتّفاق كه اين مجاز است براى آن كه وزن يك دينار و نيم دينار و مثقال ذرّه (12)در جسم صورت بندد،در عرض روا نباشد.و تأويل اين خبر هم اين باشد كه گفتيم كه در أدلّه و طرق متفاوت باشند.

عبد اللّه بن عمر الجملّى (13)روايت كرد از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت:«ايمان»اوّل لمظه (14)باشد سپيد در دل،آنگه مى فزايد تا همۀ دل سپيد شود،و «نفاق»لمظه (15)باشد سياه در دل چندان كه مى فزايد دل سياه مى شود تا همۀ دل سياه مى شود.و اگر دل مؤمن بشكافند سپيد باشد،و اگر دل منافق بشكافند سياه باشد،و شبهه زائل است (16)در آن كه اين الفاظ مجاز است و تشبيه و تمثيل،و الّا

ص : 167


1- .چاپ شعرانى(258/3)+كه.
2- .بروى/برويد.
3- .دب،آج،لب،فق:شناسى/شناسيد.
4- .دب،آج،لب،فق:آرى/آريد.
5- .آج،لب،فق:بروى/برويد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:بيارى/بياريد،مر:بيارند.
7- .مر:گويد.
8- .مر:برويد.
9- .مر:بياريد.
10- .دب،آج،لب،فق:بروى/برويد.
11- .دب،آج،لب،فق:بيارى/بياريد.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،تب:ذرّۀ/ذرّه اى.
13- .اساس:عبد اللّه بن عمر الجلى،با توجّه به وز تصحيح شد،چاپ شعرانى(258/3):عبد اللّه بن عمرو الجملى.
14- .مر:نقطه.
15- .مر:نقطه.
16- .آج،لب،فق،مر:شبهه اين است.

ايمان و كفر عرض است،و عرض محال است كه[متلوّن باشد و انّما] (1)متلوّن اجسامى باشد كه محلّ الوان باشد.

وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ ،أى كافينا و ثقتنا،ما را خداى بس است و كفايت كننده است،و«نون»و«الف»ضمير مجرور متّصل است به اضافه،و شاعر گفت (2)[279-ر]:

فيملأ بيتنا أقطا و سمناو حسبك من غنى شبع و رىّ

وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ،أى الموكول اليه الأمور،فعيل باشد به معنى مفعول،براى آن كه و كيل مرد در كارها آن بود كه كار به او گذاشته باشند،من وكلت اليه الأمر أكله (3).

واقدىّ گفت:و كيل اين جا مانع است،و كذلك في قوله: ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنٰا وَكِيلاً (4)،أى مانعا.و كذلك (5)قوله: إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلاً (6).

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:ابراهيم را -عليه السّلام-چون به (7)آتش افگندند،آخر سخن (8)كه از او شنيدند اين بود كه گفت:

حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .

عوف بن مالك روايت كند كه:رسول-عليه السّلام (9)-از ميان دو مرد حكومتى كرد،آن را كه حكم بر او بود برخاست (10)و مى گفت:حسبى اللّه (11)و نعم الوكيل.

رسول-عليه السّلام-گفت:بازآريد اين مرد را.بازآوردند او را،گفت:يا هذا! خداى-عزّ و جلّ-بر زيركى حمد مى كند و بر عجز ملامت.چون كارى (12)بر تو غالب شود اين كلمه بگوى،تنبيه كرد او را بر آنكه اين كلمه نه به جاى خود گفتى،و

ص : 168


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب+شعر.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:الأمر كلّه.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 86.
5- .دب،آج،لب،فق مر+فى.
6- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 65.
7- .مب:در.
8- .دب،مر:سخنى.
9- .دب،آج،لب،فق+گفت.
10- .دب،لب،مر،تب:برخواست.
11- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(259/3):حسبنا اللّه.
12- .دب،آج،لب،فق،مر:كار.

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ ،برگشتند ازآنجا و باز (1)خانه شدند با نعمت خداى و فضل و افزونى او.و گفته اند:مراد به«نعمت»عافيت است،و به«فضل» آن سود كه ايشان را بود در تجارت و معاملۀ بازار موسم بدر-چنان كه قصّه آن برفت.

لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ،نرسيد ايشان را بدى،يعنى قتل و جراحتى و مكروهى (2).

در خبر است كه صادق (3)-عليه السّلام-گفت:

عجبت لمن يفزع اربعا كيف لا يفزع الى اربع، عجب ازآن كه (4)از چهار چيز ترسد،چگونه پناه با چهار چيز ندهد! يكى ازآن كه از دشمنى (5)ترسد،چرا فزع نكند با اين كلمه كه: حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ،و مى شنود كه خداى تعالى به عقب اين (6)مى گويد: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ،و (7)آن كه او از مكر ماكرى ترسد،چرا پناه با اين كلمه نبرد (8): وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (9)،و مى شنود كه خداى تعالى به عقب آن مى گويد: فَوَقٰاهُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِ مٰا مَكَرُوا (10).و عجب[] (11)ازآن كه او را غمى باشد و چگونه پناه با اين (12)ندهد: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ (13).و مى شنود كه خداى تعالى به عقب اين مى گويد: فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (14).و عجب ازآن كه او زيادت مال طمع دارد و فزع نكند با اين كلمه كه: مٰا شٰاءَ اللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ (15)،و مى شنود كه خداى تعالى به عقب اين مى گويد: فَعَسىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ (16)خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ (17).

وَ اتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اللّٰهِ ،و متابعت رضاى خداى كردند،يعنى طاعت خداى و رضا از باب ارادت باشد،و سبب آن بود كه ايشان گفتند:يا رسول اللّه!اين كه ما كرديم غزا

ص : 169


1- .دب،آج،لب،فق:و به آن.
2- .مر+و.
3- .مر:امام جعفر صادق.
4- .مر:عجب مى دارم از كسى كه.
5- .دب،آج،لب،فق:دشمن.
6- .اساس+بود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .مر+ديگر.
8- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:ندهد.
9- .سورۀ غافر(40)آيۀ 44.
10- .سورۀ غافر(40)آيۀ 45.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب+كلمات.
13- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 87.
14- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 88.
15- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
16- .اساس:وز،آج،لب،فق:يؤتينى،با توجّه به دب و ضبط قرآن تصحيح شد.
17- .سورۀ كهف(18)آيۀ 40.

بود؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اين متابعت فرمان و رضاى من است، ثوابش ثواب غازيان باشد،و سلامت و غنيمت با آن يار،و رضاى من حاصل. وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ ،و خداى-جلّ جلاله-خداوند فضل و نعمت بزرگ است.

إِنَّمٰا ذٰلِكُمُ الشَّيْطٰانُ ،«ذلكم»اشارت است به آن كه آن سخن گفت كه: إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ ،يعنى آن ديو بود،و اين را دو وجه بود:يكى آن كه نعيم بن مسعود از شياطين انسى (1)باشد كه تخويف كرد مؤمنان را و تثبيط كرد ايشان را از قتال ابو سفيان،و وجه دوم آن كه او آنچه كرد بغرور و وسوسه و اغواء شيطان كرد (2).

قوله: يُخَوِّفُ أَوْلِيٰاءَهُ ،در او چند وجه گفتند:يكى آن كه:يخوّف المؤمنين (3)باوليائه،و لكن مفعول اوّل از كلام بيفگند و«با» (4)از مفعول دوم بيفگند چنان كه گفت: لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً (5)،و التّقدير:لينذركم ببأس شديد،و قوله: لِيُنْذِرَ (6)يَوْمَ التَّلاٰقِ (7)،و قوله: وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ (8)،چون (9)حروف جرّ بيفگند،فعل به مفعول رسيد در او عمل نصب كرد،چنان كه گفت: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً (10)،أى من قومه،و اين معنى قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده.

زجّاج گفت و ابو على الفارسىّ كه:به اين تقدير حاجت نيست،براى آن كه «خوف»متعدّى باشد به يك مفعول،و تخويف متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:

خفت زيدا و خوّفت زيدا عمروا،و از كلام مفعول اوّل بيفگنده است و مفعول دوم رها كرده،و هذا من باب اعطيت زيدا درهما و كسوت عمروا ثوبا،در معنى آن كه تو مخيّر باشى في حذف احد المفعولين.

بعضى دگر از اهل علم (11)عربيّت گفتند:اين در آيت (12)روا نباشد براى آن كه

ص : 170


1- .دب،آج،لب،فق:انس.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .اساس:المؤمنون،با توجه به نسخه بدلها و معنى عبارت تصحيح شد.
4- .آج،لب،مر+را.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+من لدنه،سورۀ كهف(18)آيۀ 2.
6- .اساس،وز:لتنذر،با توجّه به دب و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 15.
8- .سورۀ شورى(42)آيۀ 7.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
11- .آج،لب،فق:ندارد.
12- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى روايت.

حذف احد المفعولين آنجا روا باشد كه لبس نبود،و در كلام دلالتى باشد بر محذوف و معنى مفهوم شود،و در آيت اين نيست،و إنّما معنى آيت اين (1)است كه:

شيطان دوستان خود را از منافقان مى ترساند،و بددلى مى دهد تا ايشان با مؤمنان مساعدت نمى كنند در جهاد،و اين وجهى قريب (2)است و مفهوم از ظاهر آيت اگر نه آنستى كه گفت: فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ ،از ايشان مترسيد (3)از من ترسى،و اين قرينه با آن وجه هاى اوّل روان باشد،و با اين وجه بنه رود (4)كه منافقان را گويد: فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ ،از ايشان مترسيد (5)اگر مؤمنى (6)،و اين لفظ كه: إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،هم مانع است از اين،براى آن كه خداى (7)مى داند كه منافقان مؤمن نه اند،چگونه شايد كه اين گويد! قوله-عزّ و علا (8):

سوره آل عمران (3): آیات 176 تا 184

اشاره

وَ لاٰ يَحْزُنْكَ اَلَّذِينَ يُسٰارِعُونَ فِي اَلْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اَللّٰهَ شَيْئاً يُرِيدُ اَللّٰهُ أَلاّٰ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (176) إِنَّ اَلَّذِينَ اِشْتَرَوُا اَلْكُفْرَ بِالْإِيْمٰانِ لَنْ يَضُرُّوا اَللّٰهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (177) وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (178) مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيَذَرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّٰى يَمِيزَ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّبِ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179) وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ لِلّٰهِ مِيرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180) لَقَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ قَوْلَ اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيٰاءُ سَنَكْتُبُ مٰا قٰالُوا وَ قَتْلَهُمُ اَلْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِيقِ (181) ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (182) اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ عَهِدَ إِلَيْنٰا أَلاّٰ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّٰى يَأْتِيَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأْكُلُهُ اَلنّٰارُ قُلْ قَدْ جٰاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنٰاتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (183) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جٰاؤُ بِالْبَيِّنٰاتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ اَلْكِتٰابِ اَلْمُنِيرِ (184)(9) [279-پ]

ترجمه

و اندوهگين مكناد تو را آنان كه مى شتابند در كفر كه ايشان زيان نكنند (10)خداى را چيزى مى خواهد[خداى] (11)كه نكند ايشان را بهره ها (12)در سراى بازپسين و ايشان را عذابى بود بزرگ.

آنان كه بخريدند كفر به ايمان زيان نكند خداى را چيزى ايشان را عذابى بود دردمند.(13) و مپندار آنان را كه كافر شدند كه آن

ص : 171


1- .دب،آج،لب،فق:آن.
2- .دب:غريب.
3- .دب،آج،لب،فق:مترسى/مترسيد.
4- .لب:بنرود.
5- .دب،آج،لب،فق:مترسى/مترسيد.
6- .مر:مؤمنيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+تعالى.
8- .دب:و جلّ.
9- .وز،آج،لب:ان لا.
10- .آج،لب،فق،مر:ايشان گزند نتوانند رسانيد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:بهرها/بده ها،تب:بهرۀ/بهره اى.
13- .اساس،وز،دب،آج،لب:و لا تحسبنّ،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

فروگذاشتن ما (1)ايشان را بهتر است ايشان را براى آن مهلت داديم ايشان را تا زياده كنند گناه (2)،و ايشان را عذابى بود خواركننده.

خداى رها نكند مؤمنان را بر آنچه شما برآنيد تا جدا كند پليد را از پاك و نه خداى اطّلاع دهد شما را بر غيب،و لكن خداى برگزيد (3)از پيغمبرانش (4)آن را كه خواهد،ايمان آريد به خداى و پيغامبرانش و اگر ايمان آريد و بپرهيزيد (5)شما را باشد مزدى بزرگ.(6) و مپندار آنان را كه بخل بكردند به آنچه داد ايشان را خداى از نعمتش كه آن بهتر است ايشان را،بل آن بتر است (7)ايشان را طوق كنند (8)ايشان را آنچه بخل كرده باشند به آن (9)روز قيامت و خداى راست ميراث آسمانها و زمين و خداى به آنچه شما مى كنيد (10)داناست.

بشنيد (11)خداى سخن آنان [كه] (12)گفتند كه خداى درويش است و ما توانگرانيم،بنويسيم آنچه گفتند (13)و كشتن ايشان پيغمبران را به ناحق (14)،و گوييم بچشيد (15)عذاب دوزخ شوريده (16).

ص : 172


1- .تب:آن كه فرومى گذاريم ما.
2- .آج،لب،فق،مر:بزهمندى.
3- .دب:برگيرد،آج،لب،فق،مر،تب:برگزيند.
4- .تب:پيغامبراش.
5- .دب:ايمان آرى و بپرهيزى.
6- .اساس،وز،دب:تحسبنّ،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مر،تب:بدتر است.
8- .آج،لب،فق،مر:به گردن درافگنند.
9- .اساس:باشند ايشان را،با توجّه به وز تصحيح شد.
10- .دب:مى كنى/مى كنيد.
11- .آج،لب،فق:به حقيقت شنود،تب:به درستى كه بشنود.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
13- .اساس:گفتيم،با توجّه به وز تصحيح شد.
14- .دب،آج،لب،فق،مر:بى شبهه استحقاق.
15- .دب:بچشى/بچشيد.
16- .دب:سوزنده،آج،لب،فق،مر:عذاب آتش سوزان.

از آن است (1)كه در پيش افگند دستهاى شما (2)،و آن كه خداى نيست بيدادكننده بر بندگان.

آنان كه گفتند كه خداى عهد كرد (3)با ما كه ايمان نياريم (4)به هيچ پيغمبر تا به ما آرد قربانى كه بخورد آن را آتش،گو كه آمدند (5)به شما پيغامبرانى از پيش من به حجّتها،و آنچه گفتيد،شما چرا بكشتى (6)ايشان را اگر راست مى گوييد (7).(8) اگر به دروغ دارند (9)تو را به دروغ داشتند پيغمبرانى را پيش از تو (10)،آوردند حجّتها و كتابها و كتاب (11)روشن.

قوله: وَ لاٰ يَحْزُنْكَ ،نافع خواند در همۀ قرآن:«يحزنك»به ضمّ«يا»و كسر «زا»من الافعال،الّا آن كه در سورة الانبياست: لاٰ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ (12)... ،كه آن به فتح«يا»و ضمّ«زا»خواند چنان كه دگر قرّاء،و هر دو لغت است،يقال:

حزن،يحزن،حزنا،و أحزن يحزن[280-ر]حزنا،الّا آن كه لغت فصيح «حزن»باشد و از (13)خود متعدّى است،يقال:أحزنه فهو محزون،و لازم او حزن-يحزن حزنا فهو حزين،و شاعر گويد در أحزن (14):

مضى صحبي و أحزنني الدّيار

اَلَّذِينَ يُسٰارِعُونَ فِي الْكُفْرِ ،طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند:«يسرعون»،

ص : 173


1- .تب:آن به آن است.
2- .اساس،وز:ايشان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مر:پيمان كرد.
4- .آج،لب،فق،مر:باور نداريم.
5- .آج،لب،فق،مر،تب:آمد.
6- .آج،لب،فق،مر:كشتيد.
7- .آج،لب،فق،مر،تب:اگر هستيد راست گويان.
8- .آج،لب:كذّب.
9- .آج،لب،فق،مر:پس اگر باور ندارند.
10- .وز،دب،تب:از پيش تو.
11- .وز،دب،تب:كتابى.
12- .سورها انبيا(21)آيۀ 103.
13- .كذا:در اساس،وز،ديگر نسخه بدلها:او.
14- .تب+شعر.

ضحّاك گفت:كفّار قريش اند،و مجاهد و ابن اسحاق گفتند:مراد منافقان مدينه اند،و قوله: وَ لاٰ يَحْزُنْكَ ،نهى غايب است،يعنى نبايد كه تو را دلتنگ كند آنان كه ايشان در كفر شتاب زده اند،يعنى حريص اند. إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللّٰهَ شَيْئاً ، ايشان به خداى هيچ زيان نتوانند كردن به مسارعتشان در كفر و مظاهرتشان.

يُرِيدُ اللّٰهُ أَلاّٰ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ ،خداى تعالى مى خواهد تا ايشان را در آخرت حظّى و بهره اى ندهد براى آن كه مستحقّ آن نه اند.اگر گويند:ارادت از (1)خداى تعالى كه تعلّق دارد به عقاب ايشان دارد،و آن به قيامت باشد،و ارادت چون بر فعل مقدّم باشد عزم باشد و توطين النّفس،و اين بر خداى روا نباشد،گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه اين لفظ چنان كه صالح باشد حال را،صالح باشد استقبال را.اين جا مراد استقبال است،و المعنى سيريد اللّه،خداى تعالى خواهد در قيامت.و جواب ديگر آن است كه:مراد حكم است،خداى تعالى مى خواهد تا حكم كند به آن كه ايشان را در قيامت ثوابى نباشد و عقاب باشد ايشان را،و حكم در حال حاصل است آنچه به او تعلّق دارد ارادت باشد. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و ايشان را عذابى (2)عظيم باشد،آيت وارد است مورد تسليت رسول -عليه السّلام (3)-از كفر ايشان و آن كه ايشان به آنچه مى كنند از مسارعت در كفر جز خويشتن را زيان نمى كنند (4)كه خويشتن را عقاب حاصل مى كنند و ثواب فوت مى كنند.

إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمٰانِ ،آنان كه كفر به ايمان بخريده اند،يعنى بدل كرده اند.و متبايعين متبادلين باشند (5)كه هريكى از ايشان اندك دارد (6)بدهد و آن كه صاحبش دارد بستاند،به اين كه كرده اند خداى را هيچ زيان نكرده اند،و إنّما زيان به خود كرده اند.و فرق از ميان«اساءت»و«مضرّت»آن است كه اساءت الّا قبيح نباشد،و مضرّت هم حسن باشد و هم قبيح،چون مستحق باشد يا بر وجه لطف

ص : 174


1- .اساس و وز:كلمه به صورت«ان»هم خوانده مى شود.
2- .دب،آج،لب،فق:عذاب.
3- .مر+را.
4- .اساس+كه خويشتن را زيان نمى كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .دب،آج،لب،فق:باشد.
6- .آج،لب،فق+آنچه دارد.

اعتبار بود يا بر وجه تأديب،اين حسن باشد و اگر بر وجه (1)ظلم باشد قبيح بود و ايشان را عذابى بود دردمند.

وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ (2)الَّذِينَ كَفَرُوا ،حمزه خواند:«تحسبنّ»به«تا»و فتح«سين»،و باقى قرّاء به«يا»خوانند.آنان كه به«يا»خوانند،«الّذين»در محلّ رفع باشد به فاعليّت،و آنان كه به«تا»خوانند،أعنى حمزه و راويان او،«الّذين»در محلّ نصب باشد مفعول اوّل حسب،و اين فعل به همه حال متعدّى باشد به دو مفعول،و بر يكى اختصار نشايد كردن.و تقدير كلام بر قرائت حمزه چنين باشد:و لا تحسبنّ [أنت] (3)يا محمّد الكافرين املاءنا ايّاهم خيرا لأنفسهم،براى آن كه«ما»مصدريّه است و فعل با او در تقدير مصدر است،و آن مصدر بدل«الّذين كفروا»باشد،و از (4)بدل اشتمال باشد،چنان كه شاعر گفت (5):

فما كان قيس هلكه هلك واحدو لكنّه بنيان قوم تهدّ ما

«هلكه»بدل«قيس»است،و آن بدل اشتمال است.و بر قرائت ديگران تقدير اين باشد كه:و لا يحسبنّ الكافرون انّ املاءنا ايّاهم خيرا لأنفسهم،مبتدا و خبر كه«إنّ»در او شده است مفعولهاى حسبانند،و لكن«انّ»به او نزديكتر است به عمل و (6)اولى تر است،و معنى آيت آن است كه:مپندار اى محمّد،يا نپندارند (7)كافران كه اين كه ما ايشان را فروگذاشته ايم و مدّت و مهلت داده ايشان را بهتر است،اگرچه خداى تعالى براى خير ايشان كرده است اين اطالت مدّت،و لكن چون به آن مدّت خير نمى رسانند خود را،خير در حقّ ايشان محقّق نبود.و«املاء» (8)، امهال باشد و مدّت دراز زمان دادن،قال اللّه تعالى: وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (9)،و

ص : 175


1- .آج،لب،فق:وجهى.
2- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق،تب:تحسبنّ،با توجّه به مرو ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:و آن.
5- .تب+شعر.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:او،لب:واو.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:يا نبايد كه پندارند.
8- .اساس،وز،دب،فق،مر+و،با توجّه به لب،تب،زايد مى نمايد.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 183.

قال: سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلىٰ لَهُمْ (1)،و منه قوله: وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا (2)،أى زمانا طويلا،يقال:

تملّيت معه و تملّيته،أى عشت معه ملاوة من الدّهر،قال الشّاعر (3):

لو تملّتهم عشيرتهملاقتناء العزّ أو ولدوا

و قال الرّاجز (4):

و قد اراني للغواني مصيداملاوة كأنّ فوقي جلدا

و الملوان اللّيل و النّهار،قال تميم بن مقبل:

الا يا ديار الحىّ بالسّبعانأملّ عليها بالبلى الملوان

آنگه كلام با سر گرفت و ابتدا كرد: أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ ،ما ايشان را مدّت دراز به آن مى دهيم، لِيَزْدٰادُوا إِثْماً ،تا بزه بيفزايند و ايشان را عذابى بود خواركننده (5).و اين «لام»اگرچه غرض را ماند«لام»عاقبت است،و معنى«لام»عاقبت آن بود كه آن كار را مآل و انجام به آن بود بر وجهى كه خلاف آن نباشد تا پندارى (6)كه فاعل را خود غرض آن بوده است،پس«لام»از معنى غرض خالى نيست،جز كه بر مجاز و اتّساع نه بر حقيقت،اين تفسير«لام»عاقبت است،و در قرآن و اشعار از اين بسيار است،قال اللّه تعالى: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً (7)...،و معلوم است كه آل فرعون موسى را نه براى عداوت و حزن بر گرفتند،نبينى (8)آسيه چگونه مى گويد:

قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً (9) ...،و قوله: وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ (10)...،و قوله: لِيَجْعَلَ اللّٰهُ ذٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ (11)...،و قوله: وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً [280-پ] مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (12)...،و قال الشّاعر (13):

له ملك ينادي كلّ يوملدوا للموت و ابنوا للخراب

و قال آخر:

ص : 176


1- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 25.
2- .سورۀ مريم(19)آيۀ 46.
3- .تب+شعر.
4- .مر:نپندارى.
5- .لب،تب:خاركننده.
6- .مر:نپندارى.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 8.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 9.
10- .سورۀ زمر(39)آيۀ 8.
11- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 156.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 179.
13- .تب+شعر.

و أمّ سماك فلا تجزعيفللموت ما تلد الوالدة

و قال آخر (1):

اموالنا لذوى الميراث نجمعهاو دورنا لخراب الدّهر نبنيها

و قال آخر (2):

و للمنايا تربّي كلّ مرضعةو للخراب يجدّ النّاس بنيانا

و نشايد گفتن كه اين«لام»غرض باشد بر حقيقت،براى آن كه ارادۀ قبيح قبيح باشد،و از حكيم اين غرض فاسد نكو نبود.و دگر آن كه بر اين اصل لازم آيد كه كافر مطيع باشد خداى را كه او آن كرده است كه خداى از او خواست.بعضى مفسّران گفتند:آيت در مشركان آمد،و مقاتل و ضحّاك گفتند:آيت در بني قريظه و بنى النّضير آمده راوى خبر گويد كه،يكى رسول را سؤال كرد و گفت:

يا رسول اللّه!أىّ النّاس خير؟قال:من طال عمره و حسن عمله، از مردمان كه بهتر است اى رسول اللّه! گفت:آن كه عمرش دراز بود و عملش نكو بود.گفت:از مردمان كه بتر است (3)؟ گفت:آن كه عمرش دراز بود و عملش بد بود.رسول-عليه السّلام-گفت:

السّعادة كلّ السّعادة طول العمر في طاعة اللّه ،نيك بختى و همۀ نيك بختى درازى عمر باشد در طاعت خداى و آن كه عمل او برعكس اين بود حال او برخلاف اين بود، چنان كه شاعر گويد:

چه خير است در دير ماندن كسى راكه چندان كه ماند زيادت كند[شرّ] (4)

و عبد اللّه مسعود گفت:هيچ كس نباشد از برّ و فاجر الّا و مرگ او را بهتر بود، اگر برّ (5)بود از مشقّت تكليف برهد،و اگر فاجر بود مردمان از بلاى او برهند،آنگه (6)در حقّ برّ (7)اين آيت برخواند: نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرٰارِ (8)،[و] (9)در حقّ

ص : 177


1- .تب+شعر.
2- .تب+شعر.
3- .دب،مر،تب:بدتر است.
4- .اساس:ندارد،وز:شرم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مر:نيكوكار.
6- .دب+حق تعالى.
7- .مر:نيكوكاران.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 198.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فاجر بر خواند: وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ (1)الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ -الآية.

قوله: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ -الآية.مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند.كلبى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند (2):

اى محمّد[تو] (3)دعوى مى كنى كه هركه به من ايمان دارد از (4)اهل بهشت[است] (5)و خداى از او راضى است،و آن كه به من ايمان ندارد جاى (6)او دوزخ است،و خداى بر او بخشم است،اكنون ما را بگو تا كيست كه به تو ايمان دارد،و كيست كه ندارد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد (7).

سدّى گفت سبب نزول آيت آن بود كه،رسول-عليه السّلام-گفت:امّت مرا بر من عرضه كردند در صورتها (8)كه ايشان برآنند در گل،چنان كه بر آدم عرضه كردند، و مرا معلوم كردند كه كيست كه به من ايمان دارد (9)،و كيست كه به من ايمان ندارد.منافقان گفتند:عجب از كار محمّد (10)!دعوى مى كند كه:من آنان را كه نيستند و در كتم عدم اند مى دانم كه مؤمن كيست از ايشان و كافر كيست،و ما منافقان در لشكر او و در پيش او و احوال ما نمى داند.اين حديث به سمع رسول رسيد،به منبر برآمد و خطبه كرد و حمد و ثناى خداى گفت،آنگه گفت:

ما بال اقوام جهلوني، چيست مردمانى را كه مرا نمى شناسند و در علم من طعن مى زنند؟و اگر از من بپرسند از امروز تا به (11)قيامت،ايشان را خبر دهم.عبد اللّه بن حذافة السّهمىّ برخاست (12)و گفت:يا رسول اللّه!من أبي،پدر من كيست؟گفت:حذافه.عمر

ص : 178


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مر:تحسبنّ،با توجّه به مر و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .اساس+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و همۀ نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس و وز:كلمه به صورت«آن»هم خوانده مى شود.
5- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .لب:بجاى.
7- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .تب:صورتهايى.
9- .اساس:آرد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز+و.
11- .دب،آج،لب،فق،مر:تا روز.
12- .دب،لب،مر،تب:خواست.

خطّاب بر پاى خاست (1)[و] (2)گفت:رضينا باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بالقرآن اماما و بك نبيّا فاعف عنّا عفا اللّه عنك،ما راضى شديم به آن كه خداى-جلّ جلاله- خداى ماست،و اسلام دين ماست،و قرآن امام ماست،و تو پيغامبر مايى،عفو بكن ما را كه خداى تو را عفو كناد.رسول-عليه السّلام-گفت:

فهلا (3)أنتم منتهون، آنگه از منبر به زير آمد (4).چون عبد اللّه حذافه با خانه رفت،مادر او را گفت:اى پسر!چرا مرا بر پيغامبر عرض كردى؟گفت:براى آن كه مردم سخنها (5)مى گفتند،خواستم تا حقيقت صحّت نسب خود بدانم،و آن كه قول مردمان در تو راست است با دروغ.

اكنون چون رسول اين بگفت،دگر كسى سخنى نتواند گفتن،خداى تعالى اين آيت فرستاد (6).

ابو العاليه گفت:مؤمنان از رسول-عليه السّلام-درخواستند تا از خداى در خواهد تا ايشان را علامتى نهد ميان ايشان و منافقان.خداى تعالى اين آيت فرستاد،قوله: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ ،«ما»نفى است و«لام»تأكيد نفى است،چنان كه قائل گويد:ما كنت لا فعل كذا (7)،معنى آن است كه:من از آنان (8)نيم كه اين كار كنم هرگز نيست خداى تعالى ازآن كه شما را بر ابهام و عطلت رها كند.

در نظم آيت خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و مقاتل و ضحّاك و كلبي گفتند و بيشتر مفسّران كه تقدير آن (9)است:ما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما انتم عليه ايّها الكافرون و المنافقون في تلبّسكم بالمؤمنين و تشبّهكم بهم في اظهار شعار الاسلام، آيت خبر است از مؤمنان و خطاب است با كافران و منافقان.و بعضى دگر گفتند:

آيت خبر است از مؤمنان و خطاب است به ايشان،و التّقدير:ما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما هم عليه،الّا أنّه عدل عن الغياب الى الخطاب،بر تلوين (10)كلام گفت-چنان كه عادت ايشان است-در عدول كردن از غياب با خطاب،چنان كه گفت:

ص : 179


1- .دب،لب،مر،تب:خواست.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .آج،لب،فق،مر:فهل.
4- .آج،لب،فق:از منبر برآمد.
5- .دب:سخنان.
6- .اساس+و،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .تب:افعل كذا.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:از آن.
9- .آج،لب،فق:اين.
10- .آج،تلواين.

حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ (1) ...و كما قال الشّاعر (2):

يا لهف نفسي كان جدّة خالدو بياض وجهك[281-ر]للتّراب الاعفر

حَتّٰى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ،خداى تعالى بر اين ابهام رها نخواهد كردن تا پليد از (3)پاك جدا كند.كوفيان خواندند:«يميّز»،به ضمّ«يا»و فتح«ميم»و تشديد «يا»ى دوم من التّمييز (4)،و باقى قرّاء خواندند حَتّٰى يَمِيزَ الْخَبِيثَ ،به فتح«يا»و كسر«ميم»،يقال:مزت الشّىء أميزه ميزا فامتاز و انماز (5)و ميّزت تمييزا (6)براى تكثير فعل،چنان كه فرقت بين الشّيئين فرقا،و فرّقت بين القوم تفريقا،براى تكثير فعل.و اين تمييز مفسّران گفتند:روز احد بود از ميان مؤمنان و منافقان كه مؤمنان با رسول برفتند و منافقان نرفتند.قتاده گفت:تميز (7)از ميان مؤمن و منافق (8)به هجرت و جهاد بود.

ابن كيسان گفت: عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ ،من ظاهر الحال حتّى يبتليهم بالجهاد و الفرائض و التّكاليف الشّاقّة،خداى تعالى به اين ظاهر اسلام رها نخواهد كردن تا تكليف شاقّ كند از جهاد و اداى فرائض.

ضحّاك گفت:خداى بر اين رها نخواهد كرد (9)تا فرق كند از ميان شما و ايشان در اصلاب آباء و ارحام امّهات تا پليد از پاك جدا كند[يعنى تا كافر از مؤمن جدا كند] (10)به آن كه گناه مؤمنان به جهاد فرونهد (11)و محو كند،و حق تعالى پس از آن چند علامت نهاد كه به آن مؤمن از منافق پيدا شود (12)،يكى از جملۀ آن قوله (13):

ص : 180


1- .سورۀ يونس(10)آيۀ 22.
2- .تب+شعر.
3- .دب،لب:پليد آن راى از،آج:پليدان را.
4- .اساس،وز:التميز،با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز:فامتازوا انماز.
6- .اساس،وز:تميزا،با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،تب:تمييز.
8- .دب،آج،لب،فق:ميان مؤمنان و منافقان.
9- .دب:رها نخواهد كردن.
10- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:بازنهد.
12- .دب،آج،لب،فق:جدا شود.
13- .مر+قوله.

وَ لاٰ يَأْتُونَ الصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ كُسٰالىٰ وَ لاٰ يُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ كٰارِهُونَ (1) .

مردى به نزديك رسول (2)آمد و گفت:يا رسول اللّه!انّي اخاف ان اكون منافقا، من مى ترسم كه منافق باشم.گفت:چون تنها باشى نماز كنى؟گفت:بلى.

گفت:برو كه منافق نه اى (3).و از جملۀ علامات كه فرق توان كردن به آن از ميان مؤمن و منافق يكى دوستى و دشمنى اميرالمؤمنين (4)است چنان كه در اخبار متظاهر متواتر است عن زرّ بن حبيش عن الجارود عن الحارث الهمدانىّ و جز ايشان كه گفتند،از اميرالمؤمنين على شنيديم (5)كه مى گفت بر منبر:

انه لعهد (6)الى النبى الأمى أنه لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق ،و در خبر ديگر:

قضاء قضاه الله تعالى على لسان النبى الأمى أنه لا يحبني الا مؤمن و لا يبغضني الا منافق و قد خاب من افترى ،گفت:حكمى است كه خداى تعالى كرد بر زبان پيغامبر امّى كه مرا دوست ندارد الّا مؤمنى (7)،و دشمن ندارد الّا منافقى (8)،و هركه دروغ گويد خايب و نوميد شود.

وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ ،و خداى تعالى شما را بر غيب مطّلع نكند و راه ندهد،و لكن از پيغامبران آن را كه خواهد برگزيند و او را اطّلاع كند بر بهرى علم غيب،نظيره قوله: عٰالِمُ الْغَيْبِ فَلاٰ يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً، إِلاّٰ مَنِ ارْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ (9).بعضى دگر گفتند:خداى تعالى محمّد را كه رسول اوست بر غيب اطّلاع نكند،و لكن او را به نبوّت اختيار كرد.

فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ .به خداى و پيغامبرانش ايمان آريد (10)،و قول اوّل درست تر است براى آن كه از جملۀ معجزات رسول-عليه السّلام-نوعى اخبار غيب بود باعلام اللّه تعالى ايّاه،به آن كه خداى تعالى او را به وحى خبر دادى با (11)دليل و علامت

ص : 181


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 54.
2- .دب،آج،لب،فق+عليه السّلام.
3- .دب،تب:نۀ/نه اى،مر:نيستى.
4- .دب،آج،لب،فق+على.
5- .وز،فق:شنيدم.
6- .دب،آج،لب،فق:العهد.
7- .دب:مؤمنى متّقى،آج،لب،فق:مؤمن تقىّ.
8- .دب:منافقى شقى،آج،لب،فق،مر:منافق شقى.
9- .سورۀ جنّ(72)آيۀ 26 و 27.
10- .دب،آج،لب،فق:آرى/آريد.
11- .تب:تا.

نبوّت او (1)بودى. وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ ،اگر به خداى ايمان آريد (2)و از او بترسى (3)و از معاصى او اجتناب كنى (4)،شما را مزدى عظيم باشد.

قوله تعالى: وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ (5)الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ ،اختلاف قرّاء در«تحسبنّ (6)»چنان كه اوّل گفتيم«تا»خطاب است با رسول-عليه السّلام-و «يا»اسناد فعل باشد با بخيلان بر قرائت آنان كه«يا»خوانند،تقدير اين است كه:و لا يحسبنّ الباخلون بخلهم خيرا (7)لهم،و بخل كه مفعول اوّل است (8)بيفگند براى آن كه اكتفا كرد به ذكر«يبخلون»از او،چنان كه گويى:قدم زيد فسررت به أى بقدومه،و قال الشّاعر (9):

اذا نهى السّفيه جرى اليهو خالف و السّفيه الى خلاف

أى جرى الى السّفه،و«هو»عماد باشد،چنان كه گفت: اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ (10)...، و قوله: وَ يَرَى (11)الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ (12)...،و بر قرائت حمزه كه به«تا»خواند،«الّذين يبخلون»مفعول اوّل باشد و«بخلهم»كه محذوف است بدل او بود،بدل اشتمال و«خيرا لهم»مفعول دوم باشد.حق تعالى گفت:گمان مبر بخيلان را كه بخل ايشان به آنچه خداى داد ايشان را ايشان را بهتر است،بل ايشان را بتر است كه حساب و وبال جمع آن (13)بر ايشان بود و نفعش ديگران را،چنان كه اميرالمؤمنين على (14)گفت:

بشّر مال البخيل بحادث او (15)وارث، بشارت ده مال بخيل را به حادثه يا وارثى،و هم او گفت-

ص : 182


1- .دب،آج،لب،فق:آن.
2- .دب،آج،لب،فق:آرى/آريد.
3- .مر،تب:بترسيد.
4- .مر،تب:كنيد.
5- .همۀ نسخه بدلها:و لا تحسبنّ،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .ضبط كلمه به همين صورت در اين آيه مورد نظر مفسّر بوده است،و نه يحسبنّ.
7- .اساس،مر:خير،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:اوست.
9- .تب+شعر.
10- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و ترى،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 6.
13- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:ندارد.
14- .تب،مر+عليه السّلام.
15- .مر:أم.

عليه السّلام:

البخيل مستعجل للفقر يعيش فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى القيامة (1)حساب الاغنياء ،گفت:بخيل استعجال درويشى مى كند،در دنيا زندگانيش چون زندگانى درويشان باشد،و در قيامت حسابش (2)حساب توانگران باشد.پس چون چنين باشد،بخل صاحبش را بهتر نبود،بل (3)بتر بود.

سَيُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،«سين»سين استقبال است،به معنى «سوف»،و اثر او آن بود كه فعل مضارع را از آن ببرد كه حال را شايد به مستقبلش مخصوص كند،به طوقى كند آن مال كه او به آن بخل كرده باشد،و«بخل»عبارت باشد از منع واجب چون زكات و نفقات آنان كه نفقه يش (4)بر او واجب بود،براى آن كه بخل اسم ذمّ است و ذمّ الّا به ترك واجب و فعل قبيح نباشد،و آنچه در عرف آن را كه[281-پ]عطا ندهد و احسان نكند او را بخيل خوانند مجاز بود،و عرب براى آن بخيل خوانند كه او را كه (5)منع قرى و ميزبانى بكند (6)رهگذرى را كه به نزديك ايشان قرى الضّيف واجب (7)،پس مذمّت هم بر ترك واجب كنند،و ابياتى كه گفتند در مذمّت آنان كه ايشان منع طعام كردند از مهمان كقول الشّاعر (8):

قوم اذا أكلوا أخفوا كلامهمو استوثقوا من رتاج الباب و الدّار

قوم اذا استنبح (9)الاضياف كلبهم (10)قالوا لأمّهم بولي (11)على النّار

و مانند اين محمول باشد بر اين كه گفتيم ايشان واجب شناخته اند.قوله:

سَيُطَوَّقُونَ ،بعضى مفسّران گفتند:روز قيامت آنان را كه منع زكات كرده باشند بيارند،و آن مال ايشان مارى گرداند خداى تعالى و در گردن ايشان طوق كند تا او مغز ايشان مى خورد تا آنگه خداى تعالى حساب خلقان بكند،آنگه او را همچنان مطوّق به آن طوق به دوزخ برند،و اين قول عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و ابو وائل و ابو مالك

ص : 183


1- .دب:فى الآخرة.
2- .مر+چون.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .تب:نفقه اش.
5- .وز،دب:كه آن را كه،آج،لب،فق:كه آن را،تب:كه.
6- .اساس:نكند،با توجّه به آج تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+باشد،تب+بود.
8- .تب+شعر.
9- .اساس،وز،تب:اذا استبخ،لب،فق:اذا استبح،مر:ندارد،متن با توجّه به آج و مآخذ شعرى تصحيح شد.
10- .اساس،وز،لب،فق،مر،تب:كلّهم،با توجّه به آج و مآخذ شعر و لغت تصحيح شد.
11- .اساس،وز،دب،لب،فق،مر:بولوا،با توجّه به آج و مآخذ شعر و لغت تصحيح شد.

و شعبى و سدّى است.

و عبد اللّه مسعود روايت كند از رسول-عليه السّلام-[كه گفت] (1):

ما من رجل منع زكات ماله الا جعل له شجاعا في عنقه يوم القيامة ثم قرأ-عليه السلام:سيطوقون ما بخلوا به يوم القيمة ،هيچ مردى نباشد كه او زكات مال ندهد و[الّا] (2)آن مال او را مارى كند (3)[روز قيامت] (4)و در گردن او كنند،آنگه اين آيت بر خواند.و رسول -عليه السّلام-گفت:هيچ كسى نباشد كه خويشى و پيوسته اى به او آيد و از او چيزى خواهد از فضلۀ آنچه خداى او را داده باشد پس او بخل كند بر او،و الّا خداى تعالى از دوزخ مارى بر آرد و به گردن او بيخته (5)شود و از او مى مكد،آنگه اين آيت بخواند، و اين محمول بود بر منع واجب.

و ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هيچ بنده اى نباشد كه او را مالى بود و (6)از حق بازدارد و به ناحقّ صرف كند،الّا خداى تعالى آن را مارى كند سرودار ناخوش بوى،كه به هيچ كس بنگذرد الّا (7)پناه با خداى دهد از او، بيايد و گويد:من از مال توام كه بخل كردى به من،و آنگه طوق شود و در گردن او افتد و با او مى باشد تا او را به دوزخ برد،و تصديق آن در قرآن است في قوله:

سَيُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ .

و ابراهيم النّخعى گفت:طوقى از آتش در گردن او كنند،مجاهد گفت:

سيطوّقون،أى يكلّفون أن (8)يأتوا بما بخلوا به،ايشان را فرمايند و تكليف كنند كه آنچه بخل كردى (9)به آن روز قيامت بيارى (10)اكنون،و اين عبارت باشد از نوعى عذاب.

ص : 184


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،فق،مر،تب:كنند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز:در بيخته،آج:درآبيخته،لب،تب:در آويخته،فق:در آميخته،مر:پيچد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:او.
7- .تب+كه.
8- .اساس:بما،تب:بأن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،آج،لب،فق:آنچه كردى،مر،تب:آنچه بخل كرديد.
10- .مر،تب:بياريد.

مؤرّج گفت:جزاى (1)آن عمل در گردن ايشان كنند ملازم باشد به ايشان چون ملازمت طوق با گردن،و مثله قوله: أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ (2).

أنس روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

مانع الزّكاة فى النّار، آن كه زكات بندهد (3)در دوزخ است.و رسول-عليه السّلام-گفت:صدقه با هيچ مال آميخته نشود الّا هلاك كند (4)آن را (5).رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ قوم نباشد كه زكات مال بازگيرند،الّا (6)خداى تعالى باران از ايشان بازگيرد.

در خبر هست (7)كه:اعرابى بود و گوسپند (8)داشت و زكات ندادى (9)از آن، روزى سائلى سؤال كرد،بره اى (10)به او داد.شبى در خواب ديد كه:آن گوسپندان (11)همه بيامدند و قصد او مى كردند،و آن بره (12)بيامدى و ايشان را منع مى كردى و در پيش او مى ايستادى (13)،و او مى گفتى:اگر من دانستمى اين را ياران (14)بسيار كردمى.

چون بيدار شد،حساب بكرد و زكات تمام بداد،و شاعر گويد (15):

يا مانع المال كم تضنّ بهتطمع باللّه فى الخلود معه

هل حمل المال ميّت معهأ ما تراه لغيره جمعه

و قال آخر (16):

يا جامعا مانعا و الدّهر يرمقهمفكّرا اىّ باب منه تغلقه

جمعت مالا ففكّر هل جمعت لهيا جامع المال أيّاما تفرّقه

و در خبر است كه:زهرى يك روز (17)نزديك زين العابدين علىّ بن الحسين

ص : 185


1- .اساس،لب،فق:چرا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 13.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:ندهد.
4- .الّا كه تباه كند.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .مر+كه.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:است.
8- .همۀ نسخه بدلها:گوسفند.
9- .فق،مر:نمى داد.
10- .دب،فق،مر:برّه(با تشديد)
11- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:گوسفندان.
12- .دب،فق،مر:برّه(با تشديد)
13- .مر:او ايستاده بود،ديگر نسخه بدلها:او ايستادى،دب،آج،لب،فق+و منع ايشان كردى از وى،همه از آن يك بره هزيمت كردندى.
14- .آج،لب،فق:ياد آن.
15- .تب+شعر.
16- .تب+شعر.
17- .همۀ نسخه بدلها بجز مر+در.

شد.زين العابدين او را گفت:كجا بودى؟گفت:به بالين بيمارى كه مرا وصايت كرد في ألف دينار في صندوق (1)،و زين العابدين تكيه زده بود.چون اين بشنيد با راست بود (2)،گفت:ألف دينار في صندوق لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه،اين هزار دينار همانا از باطل (3)جمع كرده باشد و از حق منع كرده (4)،و محمود ورّاق گويد (5):

اسعد بمالك في حياتك انّمايبقى خلافك مصلح أو مفسد

فاذا (6)جمعت لمفسد لم يبقهو أخو الصّلاح قليله يتزيّد

فان استطعت فكن لنفسك وارثاانّ المورّث نفسه لمسوّد

و لآخر (7):

انّ الّذي انت فيه لست حاملهالى التّراب اذا ما عمرك انصرما

انّ الجديدين في طول اختلافهمالا يبقيان ثراء لا و لا عدما

وَ لِلّٰهِ مِيرٰاثُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى راست ميراث اهل آسمان و زمين، على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (8)... ،او باقى است و دائم،پس از فنا خلقان همه (9)بروند و آنچه دارند بمانند (10)،و كس نماند كه ميراث ايشان بردارد جز خداى-جلّ جلاله-براى اين وارث خواند (11)او را.

وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،ابن كثير و ابو عمرو به«يا»خوانند (12)،و باقى قرّاء به «تا» (13).عطيّه روايت كرد (14)از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به آيت أحبار[282-ر] جهودانند (15)كه بخل كردند بر مردمان به علمى كه دانستند (16)از صفات رسول

ص : 186


1- .مر:وصيّت كرد در هزار دينار كه در صندوق داشت.
2- .مر:راست بنشست.
3- .وز:باطلى.
4- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
5- .تب+شعر.
6- .اساس:اذا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .وز:باطلى.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
9- .آج،لب،فق:پس از فناى همۀ خلقان،پس از فناى خلقان همه.
10- .مر:بماند.
11- .دب،آج،مر:خوانند.
12- .مر:خواندند.
13- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
14- .دب،آج،لب،فق،مر:روايت كند.
15- .دب،آج،لب،مر:جهودان است.
16- .دب،آج،لب،فق:به علمى كه دانستند كه بخل كردند بر مردمان.

-عليه السّلام-بيانش آن كه در سورة النّساء گفت: اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (1)...،أى«العلم»على احد القولين.

لَقَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ فَقِيرٌ -الآية.حسن بصرى و مجاهد گفتند چون اين آيت آمد: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً ، (2)...،جهودان گفتند:

إِنَّ اللّٰهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيٰاءُ ،خداى درويش است و ما توانگر،نبينى كه از ما قرض مى خواهد (3)،و حسن بصرى گفت:اين،حيىّ أخطب گفت.

عكرمه و سدّى و مقاتل و محمّد بن اسحاق گفتند:رسول-عليه السّلام[با ابو بكر نامه نوشت به جهودان] (4)قينقاع و ايشان را به اسلام خواند و[نماز و زكات، ايشان گفتند] (5):خداى درويش است و ما توانگر (6)و اين قول،فنحاص بن عازورا گفت،خداى تعالى اين آيت فرستاد: لَقَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيٰاءُ ،گفت:خداى تعالى بشنيد قول آنان كه گفتند:ما توانگريم و خداى درويش.

سَنَكْتُبُ ،بنويسم (7)آنچه ايشان گفتند ما (8)ايشان را برآن جزا دهيم.مقاتل گفت:معنى آن است كه آن نگاه داريم و فرونگذاريم.كلبى گفت:بواجب كنيم (9)بر ايشان در آخرت آنچه گفتند در دنيا.واقدى گفت (10):بفرماييم حفظه را

ص : 187


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 37.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245 و سورۀ حديد(57)آيۀ 11.
3- .دب،آج،لب،فق،مر+اين قول فنحاص بن عازورا گفت.
4- .اساس،وز و تب كه ظاهرا از روى نسخۀ واحد كهنى نوشته شده اند،در اين جا چند كلمه افتادگى دارد كه نسخۀ مستند آنها در اين جا مخدوش بوده است،كما اين كه نسخۀ وز در حاشيۀ اين سطر به خط كاتب اصلى نوشته است:كذا كان محوا،ديگر نسخه بدلها تمام اين روايت را حذف كرده اند.ضبط مجمع البيان(547/1) چاپ كتابخانۀ آيت اللّه مرعشى به اين صورت است:و قيل كتب(النّبىّ(ص)مع ابى بكر الى يهود بني قينقاع...، چاپ شعرانى(272/3):نامه نوشت به جهودان...،آنچه در متن آورده ايم براساس ضبط مجمع البيان است به قرينۀ چاپ شعرانى.
5- .اساس:چند كلمه افتادگى دارد،ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به چاپ شعرانى(272/3)افزوده شد.
6- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(272/3):خداى درغويش است و ما توانگر كه از ما قرضى مى خواهد.
7- .دب:ما بنويسيم.
8- .آج،تب:تا،دب،مر:يا.
9- .مر:واجب كنيم.
10- .مر+يعنى.

بنويسند،چنان كه گفت: وَ إِنّٰا لَهُ كٰاتِبُونَ (1).

حمزه خواند:«سيكتب»به«يا»ى مضموم و«تا»ى مفتوح على الفعل المجهول،و باقى قرّاء به«نون».وجه قرائت حمزه آن است كه اگرچه فعل بر بناى مجهول است،اسناد فعل با خداى تعالى باشد.و در شاذّ أعمش و أعرج به قرائت حمزه خواندند:«و قتلهم الأنبياء»،خواند به رفع«لام»،و نيز خواند:«و يقول»به «يا» (2)و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه:«و يقال لهم»،و بر قرائت حمزه «ما»،در محلّ رفع باشد،معطوف (3)براى اين (4)مرفوع باشد،و (5)قرائت قرّاء ديگر محلّ «ما»نصب باشد (6)،و«قتل» (7)بر او معطوف،و نيز كشتن ايشان پيغمبران (8)را به ناحق، و هركجا قتل انبيا گفت،«بغير الحق» (9)با آن ضمّ كرد تا بدانند كه قتل انبيا نبود هرگز جز به ناحق. وَ نَقُولُ ذُوقُوا ،و گوييم ايشان را كه بچشى عذاب.«حريق»، «فعيل»باشد به معنى«مفعل» (10)،چون«اليم» (11)به معنى«مؤلم»و«سميع»به معنى«مسمع».

ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ،خداى تعالى علّت استحقاق ايشان عقاب را بگفت.«ذلك»اشارت است به آن كه رفت (12)از ذكر عذاب،و«با»مجازات راست،چنان كه برفت (13)دگر جاى.و تخصيص ذكر دست اين جا براى آن است كه حظّ بيشتر در فعل و تولّاى آن دست را بود،و اگرچه اضافه

ص : 188


1- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 94.
2- .اساس:خواند و به يا يقول،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(272/3):و قتل معطوف.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(272/3):بر او و اين.
5- .دب،آج،لب،فق:وبر،مر،تب:و در.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+بر مفعول به.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:قيل،با توجّه به چاپ شعرانى(272/3)تصحيح شد.
8- .وز،دب،تب:پيغامبران.
9- .كه در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(272/3):بغير حقّ.
10- .اساس:مفعول،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس و وز:الم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:برفت.
13- .اساس:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بر حقيقت با جمله بود،و جمله فاعل باشد.

دگر آن كه به اضافۀ فعل به فاعل محقّق شود،چنان كه در مثل هست:«يداك أوكتا و فوك نفخ»،يعنى يداك لا يدا غيرك و فوك لا فو (1)سواك.اين براى آن است كه دستهاى تو تقديم كرد،يعنى تو كردى به آلت خود،براى آن كه محال است كه غيرى به جارحت تو فعل تواند كردن.و آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه خداى تعالى اضافه فعل با آلت و جارحت تو كرد،و محال است كه خداى تعالى به آلت و جارحت (2)فعل كند.

دگر آن كه بيان كرديم كه:مستفاد اين لفظ آن بود كه اثبات كنند فعل او را و نفى كنند از جز او،و اين اضافۀ فعل باشد با فاعلش على ابلغ الوجوه، وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ،و خداى تعالى بر بندگان ظلم نكند كه ايشان را به گناه غيرى نگيرد (3)،يا گناه ناكرده ايشان را عقوبت كند،و اگر گناهكارى را به گناه ديگرى گرفتن ظلم باشد به فعلى كه او كند و داند كه او كرده است (4)،و بندۀ بيچارۀ ضعيف را در آن اختيار نيست،چه قدرت موجبه است و ارادت موجبه است،و ساير (5)وجوه حقايق (6)از احداث و ايجاد و اخراج از عدم به وجود به خداى تعلّق دارد،اولى و أحرى كه ظلم باشد-تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا.

اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ عَهِدَ إِلَيْنٰا -الآية.كلبى گفت:آيت در كعب بن اشرف آمد و مالك بن الضّيف و وهب بن يهودا و زيد بن التّابوت و فنحاص بن عازورا و حيىّ بن أخطب،كه ايشان به نزديك رسول آمدند و گفتند:اى محمّد!تو دعوى مى كنى كه خداى مرا به پيغامبرى بفرستاده است و كتابى به من داده (7)؟و خداى با ما عهد كرده است كه به هيچ كس كه دعوى پيغامبرى كند ايمان نيارم (8)تا آنگه كه قربانى بيارد كه آتش آن را بخورد،اگر تو هم چنين قربانى بيارى كه آتش آن را

ص : 189


1- .فق:لافوا.
2- .مر+تو.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:بگيرد.
4- .دب:او بد كرده است.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:و به ساير.
6- .وز،آج،لب،فق،مر:و حقايق.
7- .آج،لب،فق+است.
8- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مر،تب:نياريم.

بخورد،ما به تو ايمان آريم.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

«اَلَّذِينَ» ،و محلّ او جرّ است به آن كه بدل آن است كه خداى گفت (1): قَوْلَ الَّذِينَ قٰالُوا -الآية،و قوله عَهِدَ إِلَيْنٰا ،أى أوصى الينا،ما را وصيّت كرد در كتابش بر زبان پيغامبرش كه هيچ مدّعى نبوّت را تصديق نكنيم و به راست نداريم. «حَتّٰى» غايت را باشد،تا قربانى به ما آرد.و«قربان»هر چيز (2)بود كه به آن تقرّب كنند به خداى،و اين مصدرى است به جاى اسم نهاده.و گفته اند:اين وزن هم اسم باشد و هم مصدر،مثال اسم سلطان و برهان باشد،و مثال مصدر عدوان و خسران و غفران باشد.و عيسى بن عمر خواند«بقربان»به ضمّ«را».

مفسّران گفتند:قربان و غنيمت حلال نبود بر بنى اسرائيل،اگر به قربانى (3)بكردندى علامت قبولش آن بودى كه آتشى[282-پ]بيامدى سپيد (4)كه آن را دود نبودى و آن را حفيفى و آوازى بودى،آن قربان بسوختى.و حكم غنيمت هم اين بودى،و چون مقبول نبودى بر حال خود بماندى.

عطا گفت:بنى اسرائيل چون ذبيحه بكشتندى،آنچه نبه (5)بودى و دوست (6)نكو بودى بياوردندى و (7)در خانه بايستادى و با خداى مناجات كردى،و بنى اسرائيل بيرون خانه ايستاده بودندى (8)،آتشى بيامدى آن قربان بر گرفتى (9)و پيغامبر به سجده شدى و خداى تعالى وحى كردى به آنچه خواستى.

سدّى گفت:خداى تعالى در تورات بنى اسرائيل را بفرمود كه به هيچ پيغامبر ايمان مياريد (10)مگرآنكه قربانى بيارد كه آتش بخورد آن را،تا نوبت (11)به عيسى -عليه السّلام-و محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-رسيد.چون ايشان شما را دعوت كنند

ص : 190


1- .آج+ لَقَدْ سَمِعَ اللّٰهُ .
2- .آج،لب،فق،مر:چيزى.
3- .مر،تب:قربانى.
4- .لب:سفيد،مر:آتش سفيدى بيامدى.
5- .كذا:در اساس،وز و تب(؟)دب:نيه،ديگر نسخه بدلها:پيه.
6- .كذا:در اساس،وز و تب(؟)ديگر نسخه بدلها:گوشت.
7- .كذا:در اساس،وز،دب و تب،ديگر نسخه بدلها+جايى پنهان كردندى كه سقف آن گشاده بودى و پيغمبر وقت بيامدى و.
8- .مر:بايستادندى.
9- .دب،آج،لب،فق:برگرفتندى.
10- .دب،آج،لب:مى آرى/مياريد.
11- .مر:چون نبوّت.

ايمان آريد (1)و از ايشان مطالبۀ اين قربان مكنيد (2).

آنگه حق تعالى گفت:يا محمّد!به جواب ايشان بگو قَدْ جٰاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنٰاتِ ،پيش از من پيغامبرانى آمدند با حجّتها و قربانها كه آتش بخورد،چرا ايشان را بكشتيد (3)چون زكريّا و يحيى-عليهما السّلام-و ديگر پيغمبران (4)را كه جهودان بكشتند ايشان را،اگر (5)شما راستيگريد (6)در اين دعوى كه مى كنيد (7)؟و [آيت] (8)اگرچه خطاب است با جهودان عطر رسول،مراد پدران ايشان اند چنان كه (9)آيات سورة البقره گفتند براى آن حواله كرد بر ايشان كه همه يكى بودند در ملّت و اعتقاد،و گفته اند:براى آن كه اينان به فعل ايشان راضى بودند،و آيت وارد است مورد تكذيب جهودان در آن دعوى كه كردند،و نيز در آيت رسول را-عليه السّلام- تسليت (10)است از اين وجه كه اگر اينان صدق تو مى دانند (11)و تو را تكذيب مى كنند، چه عجب كه پدران اينان صدق آن پيغامبران[مى] (12)دانستند و ايشان را مى كشتند.

آنگه رسول را-عليه السّلام-دلخوشى مى دهد بقوله: فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ ،اگر تو را اى محمّد تكذيب مى كنند،پيش از تو پيغامبران ديگر را تكذيب كردند كه: جٰاؤُ بِالْبَيِّنٰاتِ ،كه ايشان حجّتها آوردند[و كتابها آوردند] (13).و «زبر»جمع زبور باشد،و زبور به تازى كتاب بود،فعول به معنى مفعول است،من زبرت أى كتبت (14).

ص : 191


1- .دب،آج:آرى/آريد.
2- .دب،آج،لب،فق:نكنى/نكنيد.
3- .دب،آج،لب،فق:بكشتى/بكشتيد.
4- .تب:پيغامبران.
5- .اساس:كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب:راستگرى/راستگريد،فق:راستگيرى،تب:راست گوييد.
7- .دب،آج،لب:مى كنى/مى كنيد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(274/3)+در.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:تسلّى.
11- .مر:نمى دانند.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آج+لامرئ القيس،تب+شعر.

لمن طلل ابصرته فشجانيكخطّ زبور في عسيب يماني

و مفضّل گفت از بعضى اهل لغت كه:زبور كتابى بود كه خطّش نكو بود و شاعر گفت (1):

عرفت الدّيار كخطّ الدّوىيّ يزبره الكاتب الحميريّ

ابن عامر خواند:«و بالزّبر»به اعادۀ حرف جرّ،و در مصاحف اهل شام چنين است.

عكرمه و واقدى گفتند:مراد به«زبر»احاديث پيشينگان است. وَ الْكِتٰابِ الْمُنِيرِ ،أى الواضح البيّن (2)،و كتاب روشن.

قوله-عزّ و جلّ (3):

سوره آل عمران (3): آیات 185 تا 194

اشاره

كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ اَلنّٰارِ وَ أُدْخِلَ اَلْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ (185) لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذٰلِكَ مِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِيثٰاقَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اِشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مٰا يَشْتَرُونَ (187) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ اَلْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (188) وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (189) إِنَّ فِي خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآيٰاتٍ لِأُولِي اَلْأَلْبٰابِ (190) اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اَللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَكَ فَقِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (191) رَبَّنٰا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّٰارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (192) رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ كَفِّرْ عَنّٰا سَيِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ اَلْأَبْرٰارِ (193) رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلىٰ رُسُلِكَ وَ لاٰ تُخْزِنٰا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ (194)

ترجمه

هر تنى (4)چشنده است مرگ را و تمام بدهند شما را مزدتان روز قيامت،هركه را دور كنند (5)از دوزخ و به بهشت برند (6)ظفر يافته (7)و نيست زندگانى دنيا مگر متاع (8)فريفتن.

بيازمايند شما را در مالهاى شما و جانهايتان (9)و بشنويد از آنان كه دادند ايشان را كتاب از پيش شما (10)و از آنان كه مشرك شدند رنجى بسيار،و اگر صبر كنيد و پرهيزگار شويد (11)آن از عزم كارها باشد (12).

ص : 192


1- .تب+شعر.
2- .دب،آج،لب،فق:المبين.
3- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:قوله تعالى.
4- .آج،لب،فق:نفسى.
5- .آج،لب،فق،مر:دور گردانيده شود.
6- .آج،لب،فق،تب:در آورند در بهشت.
7- .آج،لب،فق:فيروزى يافته،مر:پيروزى يافته،به درستى كه ظفر يافته باشد.
8- .آج،لب،فق،مر:كالاى.
9- .آج،لب،تب:تنهاى شما.
10- .اساس:من از شما،با توجّه به وز و تب تصحيح شد،آج،لب:پيش از شما،فق،مر:پيش از زمان شما.
11- .تب+به درستى كه.
12- .آج،لب،فق،مر:به درستى كه از كارهاى كردنى است.

چون هاگرفت (1)خداى عهد آنان كه دادند ايشان را كتاب كه بيان كنيد مردمان را و پنهان نكنيد،بينداختند از پس پشتشان (2)بدل كردند (3)به آن بهاى اندك بد چيزى بود كه خريدند (4).

مپندار آنان را كه شاد شدند (5)به آنچه كردند و دوست دارند (6)كه بستايند ايشان را به آنچه نكرده باشند (7)مپندار ايشان را به رستگارى (8)از عذاب و ايشان را عذابى بود دردمند (9).

خداى راست ملك (10)آسمانها و زمين و خداى بر همه چيزى قادر است.

در آفريدن (11)آسمانها و زمين و گرديدن (12)شب و روز دلايلى هست خداوند [ان] (13)عقل را.

[283-ر] آنان كه ياد كنند خداى را ايستاده و نشسته و بر پهلوهايشان و انديشه كنند در آفرينش آسمانها و زمين،خداى ما!نيافريدى اين را به باطل منزّهى تو،نگاه دار ما را از عذاب دوزخ.

خداى ما تو آن را كه به دوزخ برى هلاك كرده باشى او را،و نيست بيدادگران را از يارانى.

ص : 193


1- .مر:فراگرفت.
2- .آج،لب،فق:پشتهاى ايشان،تب:پشتهاشان.
3- .آج،لب،مر،تب:و بدل كردند.
4- .وز+به آن،تب:چيزى بود آنچه بدل كردند به آن.
5- .آج،لب،فق،مر،تب:شاد مى شوند.
6- .آج،لب،فق،مر،تب:مى دارند.
7- .آج،لب،مر:آنچه نكردند پس.
8- .آج،لب،فق،مر:به جاى رستن.
9- .آج،لب،فق،مر،تب:دردناك.
10- .آج،لب،فق،مر،تب:پادشاهى.
11- .آج،لب،فق،مر،تب:آفرينش.
12- .آج،لب،فق،مر:آمد شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خداى ما ما شنيديم (1)ندا كننده اى را كه ندا مى كرد (2)براى ايمان كه ايمان آريد به خدايتان،ايمان آورديم (3)،خداى (4)بيامرز ما را گناهان ما،و بستر (5)از ما گناهان ما،و بميران ما را با نيكوكاران.

خداى ما بده ما را آنچه وعده كردى ما را بر (6)پيغمبرانت و هلاك مكن (7)ما را روز قيامت كه تو خلاف نكنى وعده را.

قوله-عزّ و جلّ: كُلُّ نَفْسٍ ،«نفس»بر معانى مختلف آمده است:به معنى تن آمد و به معنى جان و حيات آمد،و به معنى ذات و شىء آمد،و به معنى همّت و عزم و اراده آمد،و به معنى أنفه و حميّت آمد،و به معنى مقدارى از داروى دباغ آمد، و به جاى خود شرح داده شود-ان شاءاللّه.و اين جا مراد تن است و حيات،و گفته اند:نفس را براى آن تأنيث كردند كه محمول است بر معنى حيات.و قوله:

ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ ،أعمش خواند كه:«ذائقة الموت»،گفت:براى آن كه هنوز نچشيد است (8)،چنان كه فلان ضارب زيد چون حال خواهى،و ضارب زيدا چون معنى استقبال خواهى.و ذوق نفس مرگ را عبارت است ازآن كه مرگ به او رسد،قال اميّة بن الصّلت:

من لم يمت عبطة يمت هرماالموت كأس فالمرء (9)ذائقها

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه:چون خداى تعالى گل آدم از زمين برداشت و از او آدم را بيافريد،زمين در خداى بناليد از آنچه از او برداشته بود.

ص : 194


1- .آج،لب،فق:شنوديم.
2- .آج،لب،فق،مر:آوازدهنده اى را كه مى خواند.
3- .اساس:ايمان آريد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،مر:اى پروردگار ما،تب:اى خداى ما.
5- .آج،لب،فق،مر:و بپوشان،تب:بستران.
6- .آج،لب،فق،مب+زبان.
7- .آج،لب،فق،مر:شرمسار مگردان،تب:هلاك مگردان.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،تب:نچشته است.
9- .كذا:در اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مر،تب:فالموت،چاپ شعرانى(277/3):و المرء.

حق تعالى گفت:من هرچه از تو برداشته ام با تو دهم،هيچ آدمى نباشد و الّا او را در آن بقعه دفن كنند كه خاك او را ازآنجا گرفته باشند (1).

و روزى ابو هريره گورى نوديد نهاده،گفت:سبحان (2)آن خداى كه اين بنده را به اين تربت آورد كه او را از آن آفريد،بيانش: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ تٰارَةً أُخْرىٰ (3).

وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ ،يقال:وفّيته حقّه و توفّيته،حق تمام به دادن باشد و استيفا تمام بستدن باشد.و«توفّى»عبارت از جان بستدن باشد براى آن كه پس از آن هيچ نماند.گفت:مزدهاى اينان تمام داده شود از خير و شرّ،و اين دليل است بر آنكه جزا بر عمل باشد. فَمَنْ زُحْزِحَ ،أى أبعد و نحّى،هركه را از دوزخ دور كنند و به بهشت رسانند او به مراد خود ظفر يافته بود و از مكروه رسته،و اين معنى فوز بود.

وَ مَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ ،و حيات دنيا الّا متاع و برخوردارى غرور و فريفتن نيست،براى آن كه:أوثق ما يكون بها يسلبها،آنگه كه (4)واثق تر بود به آن ناگاهش از آن بربايند و دور كنند،چنان كه فرمود: وَ ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَيْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَيْلاً أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ . (5)بعضى دگر گفتند:«متاع الغرور»از (6)محقّران (7)است كه مردمان دارند و از آن بنگزيرد (8)،چون ديگ و كاسه و چيزهاى بى قيمت سريع النّفاد و الهلاك.

عبد الرّحمن سابط گفت:كزاد الرّاعي،و آن يك روزه باشد.حسن بصرى گفت:كخضرة النّبات و لعبة البنات،چون سبزى گياه و بازى كودكان كه آن را حاصلى نبود.و خداى تعالى دنيا را به اين وصف كرد در سورة الحديد.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-به بزغالۀ مردۀ گوش بريده بگذشت با

ص : 195


1- .دب،آج،لب،فق:گرفته باشد.
2- .اساس+اللّه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
4- .دب:آنكه،آج در حاشيه آورده:آنچه كه،مر:آن كسى كه.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 24.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:آن.
7- .آج،لب،فق،مر،تب:محقّرات.
8- .دب:بنگزيرند.

جماعتى اصحابان (1)گفت:كه خرد اين به درمى؟گفتند:اى رسول اللّه اگر زنده بودى به اين عيب گوش بريدگى كس نخريدى،فكيف كه مرده است.رسول -عليه السّلام-گفت:دنيا به نزديك خداى تعالى از اين خوارتر است.و اميرالمؤمنين - عليه السّلام-گفت:دنياى شما به نزديك من خوارتر از خفيدن (2)بزى است به نزديك خداوندش (3).

زاهدى را گفتند:دنيا را وصفى كن.گفت:جمّة المصائب رنقة المشارب لا تمتّع صاحبا بصاحب.يكديگر (4)را گفتند:دنيا را وصفى كن،گفت:

أراها و ان كانت تحبّ كأنّهاسحابة صيف عن قليل تقشّع

و لآخر:

و التذّ ما اهواه و الموت دونهكشارب سمّ فى إناء مفضّض

و حسن بصرى در وصف دنيا به اين تمثيل كردى (5):

اليوم عندك دلّها و حديثهاو غدا لغيرك كفّها و المعصم

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من سرّه ان يزحزح عن النّار و أن يدخل الجنّة فليأته منيّته و هو يشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه (6)و يأتي الى النّاس ما يحبّ ان يؤتى اليه ،هركه او خواهد كه او را از دوزخ دور كنند (7)و به بهشت رسانند (8)،بايد كه چون مرگ به او آيد،او گواهى دهد كه خداى يكى است و محمّد رسول اوست (9)،و با مردمان آن كند[283-پ]كه خواهد كه به او كنند.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:جاى تازيانه اى در بهشت بهتر است از همۀ دنيا و هرچه در دنياست،اگر خواهى بخوانى: فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ . قوله:

ص : 196


1- .آج،لب،فق،مر:اصحاب.
2- .آج در حاشيه افزوده:خفيدن به معنى عطسه كردن باشد.
3- .دب:صاحبش.
4- .دب،مر،تب:يكى ديگر.
5- .تب+شعر.
6- .آج،لب،فق+و أن عليا وليه.
7- .اساس:كند،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مر:به بهشت درآيد.
9- .آج،لب،فق،مر+و على ولى اوست.

لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ،عكرمه و مقاتل و كلبي و ابن جريح (1)گفتند:سبب نزول آن بود كه رسول-عليه السّلام-نامه فرستاد بر دست أبو بكر به فنحاص بن عازورا،و در آنجا (2)دعوت كرده بود او را با اسلام و نماز (3)و زكات،و ابو بكر را گفت:هيچ چيز نكنى تا با من رجوع نكنى.او برفت و نامه بداد.او نامه بر خواند و گفت:خداى (4)شما را (5)محتاج است به ما تا از ما چيزى مى خواهد.ابو بكر گفت:خواستم تا جواب او دهم (6)به شمشيرى كه با من بود،دگرباره سخن رسولم ياد آمد كه گفت:نگر تا هيچ كار (7)نكنى بى رجوع با من.ازآنجا برگشتم رنجوردل،خداى اين آيت فرستاد.

زهري گفت:آيت در كعب بن الأشرف آمد كه او رسول را هجو كرد و صحابه را،و در شعر تحريض كردى (8)مشركان را بر مسلمانان و غزل گفتى و ذكر زنان مسلمانان كردى (9)در شعر،و ايشان را به اين انواع ايذا كردى.رسول-عليه السّلام- گفت:كيست كه مرا كفايت كند كار كعب اشرف؟محمّد بن مسلمه گفت:من كفايت كنم اى رسول اللّه.آنگه بيامد و (10)انديشه مى كرد تا چه حيلت سازد،و طعام و شراب نمى خورد الّا مقدار آن كه سدّ رمق كردى،و كعب بر حصنى حصين بود.

رسول-عليه السّلام-را خبر دادند كه محمّد مسلمه طعام و شراب نمى خورد.رسول -عليه السّلام-گفت:چرا دست بداشته اى از طعام و شراب؟گفت:اى رسول اللّه! چيزى بگفته ام و نمى دانم وفا توانم كردن (11)يا نه!رسول-عليه السّلام-گفت:بر تو بيش از آن نيست كه جهد كنى.او گفت:اى رسول اللّه!لا بد ما را چاره اى بايد ساختن و در آن ميانه حديثى ببايد كردن به تعريض،و باشد كه زيادت و نقصانى باشد.رسول[عليه السّلام] (12)گفت:تدبير بايد كردن.

ص : 197


1- .آج،لب،فق،مر+خواندند بر اين منوال و هم ايشان.
2- .مر:در نامه.
3- .وز،مر+و روزه.
4- .اساس،وز:به خداى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:ندارد.
6- .مر:گويم.
7- .دب،آج،لب،فق:كارى،مر:چيز.
8- .دب،لب،فق،مر:تحريص كردى.
9- .آج،لب،فق،مر:گفتى.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+اين.
11- .وز،مر،تب+به آن.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آنگه محمّد مسلمه و ابو نائلة بن سلامه-و او برادر كعب اشرف بود،از جهت رضاع-و عباد بن بشر،و الحارث بن أوس بن معاذ،و ابو عيسى بن حبر (1)شبى عزم كردند و از مدينه بيرون شدند،و رسول-عليه السّلام-با ايشان برفت تا به بقيع غرقد، آنگه ايشان را بفرستاد و گفت:

انطلقوا على اسم اللّه اللّهمّ اعنهم، برويد به نام خداى،بار خدايا يار اينان باش.ايشان برفتند و رسول-عليه السّلام-با مدينه آمد.

ايشان به نزديك حصن (2)رفتيدند (3).ابو نايله از پيش برفت،و اين شب شبى روشن مقمر بود،آواز داد.او را بر حصن (4)بردند و بنشست با كعب و ساعتى نيك حديث كردند و شعر خواندند و سمر گفتند.آنگه ابو نايله گفت:يا كعب چيزى بخواهم گفتن با تو سرّى اگر نگاه دارى بر من.گفت:بگو.گفت:بدان كه اين مرد برخاست و به اين شهر ما آمد،و اين بلايى است ما را،همه عرب به دشمنى ما برخاستند،و باتّفاق روى به ما نهادند و آمد و شد از ما بازبريدند و خبرها منقطع شد.

كعب گفت:من مى گفتم شما را كه راه مدهيد او را.گفت:اكنون جماعتى اند با من (5)و ايشان را قرضى مى بايد از تو پاره اى طعام و رهنى و وثيقتى پيش تو بنهند.

گفت:بايد تا فرزندان را پيش من به رهن بنهند.گفت:بر تو ايمن نباشند،و لكن آنچه دوستر دارند و حاجت ايشان به آن بيشتر باشد-و آن سلاح است-پيش تو بنهند،و اين براى آن گفت كه تا او چون سلاح بيند انديشۀ ديگر نكند،گمان برد كه به گرو آورده اند.

كعب گفت:روا باشد،بيارشان.ابو نايله رفت (6)و ايشان (7)را بر گرفت و به حصن برد و آواز داد.كعب از بستر خواب بجست و قريب العهد بود به عرس.زن در او آويخت، گفت:كجا مى روى؟شب است و تو مردى كارزارى (8)و اينان دشمنانند،صلاح

ص : 198


1- .اساس،وز،تب كلمه به صورت«جبر»يا«جبير»هم خوانده مى شود.
2- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق:حصين،با توجّه به مر،تب تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس،وز،مر:آمدند،ديگر نسخه بدلها:رفتند.
4- .اساس،دب،آج،لب،فق:حصين،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .وز،تب:جماعتى با من اند،دب،آج،لب،فق:جماعتى با من آمدند.
6- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:برفت.
7- .اساس:اين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:مرد كارزارى.

نباشد تو را بيرون شدن.گفت:برو،اينان كه باشند؟اگر من خفته باشم اينان مرا بيدار نيارند كردن-و ابو نايله برادر من است.اين بگفت و از حصن به زير آمد و ساعتى بنشستند و هرگونه (1)حديثها كردند.آنگه ابو نايله گفت:شب (2)خوش است،پاره اى برويم تا به شعب عجوز.گفت:روا باشد.ازآنجا بيامد تا به اين شعب آمدند و بنشستند و حديث كردند.در ميانه ابو نايله دست به سر كعب اشرف فرود آورد (3)و دست به بو (4)بازگرفت و گفت:طيبى خوش است كه به كار برده اى،طيب عرس است؟گفت:بلى،طيب فلانه است،يعنى زن او.آنگه دگرباره هم چنان كرد و دگرباره،آنگه به بار چهارم به هر دو دست موى او بگرفت و گفت:اضربوا عدوّ اللّه، ايشان تيغها برگرفتند و در او نهادند و چند جراحت بر او كردند و هيچ نيك نبود (5).

آخر محمّد مسلمه گفت:من سيخى داشتم آن بزدم بر شكم او تا زهارش بدريدم (6)، بيوفتاد و سرش ببريدم،و[برگشتند] (7)و آمدند،و حارث بن أوس را جراحتى رسيد بر سر،و (8)از ما بازپس افتاد و به آخر شب به ما رسيد،و ما با نزديك رسول آمديم با سر كعب اشرف.و رسول-عليه السّلام-آب[دهن] (9)در زخم حارث دميد،به فرمان خدا نيك شد.

رسول-عليه السّلام-گفت:ازاين پس هر جهودى را كه بگيرى بكشى (10).در مدينه[284-ر]جهودى بود بازرگان،نام او شنينه.محيصة بن مسعود او را بكشت،و اين محيصه برادرى داشت حويصه نام بود هنوز اسلام نياورده بود،برادر را گفت:يا عدوّ اللّه!مردى را بكشتى كه تو به نعمت او پرورده شده اى.گفت:بلى آن كه مرا فرمود كه او را بكش،اگر فرمايد تو را كه برادرى هم بكشم و درنگ نكنم.حويصه گفت:به خداى بر تو كه اگر محمّد تو را فرمايد مرا بكشى؟گفت:بلى،و اللّه كه

ص : 199


1- .دب،تب:گونۀ/گونه اى.
2- .تب:شبى.
3- .وز،تب:فروآورد.
4- .اساس،وز،دب،لب،فق:به تو،آج:به مو،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .مر:بر او كردند امّا كارى نبود.
6- .آج،لب،فق،مر:ببريدم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مر+پا.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر،تب:بگيريد بكشيد.

اگر فرمايد توقّف (1)نكنم.حويصه گفت:اين دينى عظيم باشد كه مردم در آن دين به سبب ديانت برادر را بكشند،و اين حديث او را لطف شد و اسلام آورد،و خداى تعالى اين آيت در قصّۀ كعب بفرستاد.

لتبلونّ،بيازمايند (2)شما (3)،و معنى«ابتلا»بگفتيم،و بگفتيم كه:از خداى به چه معنى باشد. فِي أَمْوٰالِكُمْ ،در مالهايتان به زكات و صدقات و احتياج و آفات و خسران و نقصان. وَ أَنْفُسِكُمْ ،و در تنهاى شما به امراض و اسقام و نكبات و مصائب اقارب و مفارقت دوستان.عطا گفت:مراد مهاجرانند كه چو (4)ايشان هجرت كردند و از مكّه به مدينه آمدند،سرايها و املاك و اسباب رها كردند،مشركان سراهاشان بفروختند و املاكشان به دست فروگرفتند.

حسن بصرى گفت:مراد به ابتلاى تن آن است كه بر مكلّفان واجب كرد از عباداتى كه تعلّق به ابدان دارد،چون:نماز و روزه،و ابتلاى اموال چون:زكات و صدقات و حجّ و جهاد.

وَ لَتَسْمَعُنَّ ،«لام»در هر دو لفظ جواب قسمى مقدّر است،و«نون»تأكيد راست،و ضمّه لام الفعل براى سقوط«واو»جمع است،ابتلا كنند شما را در مالها و تنهايتان،و بشنويد (5)از جهودان و ترسايان و مشركان عرب چيزهايى كه شما را از آن رنجهاى بسيار باشد. وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا ،اگر صبر كنيد (6)برآن رنج،و پرهيزگارى كار بنديد (7)، فَإِنَّ ذٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ،أى من حقّ الامور و جدّها و خيرها.عطا گفت:من حقيقة الايمان،و براى آن كار جدّ و حقيقت را«عزم»خواند كه در وجود نيايد الّا به عزم،نه چون فعلى باشد كه بر سبيل سهو كرده شود (8).

وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ ،ياد كن[اى محمّد] (9)

ص : 200


1- .اساس:اگر فرمايد تو را كه برادرى هم بكشم و درنگ نكنم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها اين عبارت تكرار عبارت فوق است،لذا تصحيح شد.
2- .اساس،دب،لب،تب:كلمه به صورت«بيازماييد»هم خوانده مى شود.
3- .دب،آج،لب،فق،مر+را.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:چون.
5- .دب،آج،لب،فق:بشنوى/بشنويد.
6- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
7- .دب،آج،لب،فق:كاربندى/كاربنديد.
8- .آج،لب،فق+قوله.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به ور و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

چون ها گرفت (1)خداى تعالى عهد اهل كتاب كه بيان كنند براى مردمان و پنهان بازنكنند .عاصم و ابو عمرو و اهل مكّه خواندند در هر دو فعل:به«يا»،بر وجه خبر از مغايبه،و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب بر تقدير اضمار قول،يعنى:و اذ أخذ اللّه ميثاقهم و قال لهم،براى آن كه چون تقدير قول كنند خطاب باشد به ايشان،و اگر اين تقدير نكنند خبر باشد از غايبان.حجّت آن كس كه به«تا»ى خطاب خواند، قوله تعالى: فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ ،ايشان عهد خداى تعالى با پس پشت انداختند و به بهاى اندك بفروختند از آن طعمه و رشوت كه ايشان را به نزديك عوامّ بود،آنگه حق تعالى گفت: فَبِئْسَ مٰا يَشْتَرُونَ ،بد چيزى است آنچه ايشان مى كنند از آن بيع و شرا و معاوضه كه بهاى اندك مى ستانند و ديانت به آن (2)مى فروشند،و«ما»روا باشد كه مصدريّه بود،أى بئس الشّىء اشتراءهم.و روا باشد كه نكرۀ موصوفه باشد، أى بئس الشّىء شىء يشترونه به،و مصدريّه اولى تر است.

قتاده گفت:اين (3)عهدى است كه خداى تعالى بر اهل علم گرفته است كه آنچه دانند بگويند و پنهان نكنند،كه پنهان كردن آن مؤدّى با هلاك باشد.

محمّد بن كعب گفت:حلال نباشد عالم را كه بر علم خاموش باشد،و نه جاهل را كه بر جهل خاموش باشد،آنگه در حقّ عالم بخواند: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ -الآية،و در حقّ جاهل بخواند: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (4).و ابو هريره گفت:اگر نه آنستى كه خداى تعالى عهد گرفته است از اهل علم كه علم پنهان نكنند،من حديث نكردمى شما را به چيزى،آنگه اين آيت برخواند.

و عبد اللّه مسعود روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

من كتم علما عن (5)اهله الجم يوم القيمة بلجام من نار ،هركه او علمى پنهان كند از اهلش روز قيامت لگامى (6)از آتش بر سر او كنند.

ص : 201


1- .آج:بازگرفت،مر:فراگرفت.
2- .تب:باز.
3- .اساس:به صورت«اى»هم خوانده مى شود.
4- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 7.
5- .اساس:كلمه به صورت«من»هم خوانده مى شود.
6- .مر:لجامى.

الحسن بن عمارة (1)گفت:به نزديك زهرى شدم پس ازآن كه حديث رها كرده بود،او را گفتم:حديث كن مرا به بعضى مسموعات خود.گفت:تو نمى دانى كه من حديث رها كرده ام؟گفتم:يا تو حديث كن يا (2)من حديث كنم تو را.گفت:تو حديث كن.گفتم:

حدّثنى الحكم بن عتيبة عن (3)يحيى الخرّاز،قال سمعت علىّ بن أبي طالب يقول: ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا ،خداى تعالى عهد نگرفت بر جاهلان كه علم آموزند،[گفت] (4)تا (5)عهد گرفت بر (6)عالمان كه ايشان را علم آموزند (7)،اكنون بشنو تا بگويم و چهل حديث روايت كرد.

لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا ،حميد خواند:«لا يحسبنّ»به«يا»على تقدير:لا يحسبنّ الفارحون فرحهم بما أتوا و فعلوا منجيا لهم من العذاب،و جملۀ قرّاء به«تا»خواندند خطاب با رسول-عليه السّلام.«الّذين يفرحون»در جاى مفعول اوّل باشد،و قوله: بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ ،[284-پ]در جاى مفعول دوم.و تكرار فعل براى تأكيد كرد چون كلامى دگر معترض شد ميان مفعول اوّل و دوم،فعل عامل با سر گرفت،گفت: فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ ،گفت:مپندار اى محمّد آنان را كه شادمانه باشند به آن كه كرده باشند،و دوست دارند كه ايشان را حمد كنند و بستايند به آنچه نكرده باشند كه ايشان از عذاب برهند.

ضحّاك و عيسى بن عمر خواندند:«فلا تحسبنّهم»بالتّاء (8)بضمّ الباء خطاب با رسول باشد و صحابۀ او،و مجاهد و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:«يحسبنّهم»، بالياء و ضمّ الباء،نهى غايب باشد (9)،نبايد كه ايشان خويشتن را رستگار پندارند از عذاب كه ايشان را عذابى سخت خواهد بودن.

ص : 202


1- .دب،آج،لب،فق:حسن بن عمّار.
2- .اساس،وز:تا،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:بن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:يا،وز:با(بى نقطه)،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:از.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+گفت.
8- .دب،آج،لب،فق+و بضمّ التّاء و.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.

خلاف كردند در آن كه آيت در شأن كه آمد.عطاء بن يسار گفت عن أبي سعيد الخدرىّ كه:جماعتى منافقان در عهد رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفتندى:يا رسول اللّه!اگر غزايى باشد،ما با تو بياييم.چون غزاى پديد آمدى تخلّف كردندى و بازماندندى (1)از رسول-عليه السّلام-و به آن تخلّف و تأخّر شاد بودندى،بيانش: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (2)...،چون رسول-عليه السّلام-بازآمدى،عذر آوردندى و تعلّل كردندى كه ما را مانع فلان چيز بود،چنان كه حق تعالى گفت: يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذٰا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ (3)-الآية.آنگه باين همه خواستندى (4)كه ايشان را همچنان حمد كنند كه مجاهدان را كه به جهاد حاضر بودند،خداى تعالى در حقّ ايشان[اين] (5)آيت بفرستاد.

عكرمه گفت:آيت در فنحاص بن عازورا را آمد و أشيع و امثال ايشان از احبار جهودان كه ايشان شاد بودند به آن كه مردم را اضلال مى كردند و از مسلمانى بازمى داشتند ،و به آن كه مردم ايشان را با علم نسبت مى كردند و ايشان اهل علم نبودند، فذلك قوله: وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا .

ضحّاك و سدّى گفتند:جهودان اهل مدينه بودند (6)،نامه به جهودان يمن نوشتند كه:اين محمّد نه آن پيغمبر (7)است كه ما را گفته اند كه به آخر زمان بيرون آيد.بر دين خود باشيد و مردم را رها مكنيد (8)كه در دين او شوند،آنگه شادمانه بودند به آن كه كلمۀ ايشان در كفر مجتمع بود،و گفتند (9):الحمد للّه كه كلمۀ ما مجتمع است و ما بر دين ابراهيم ايم (10)،و نبودند.خداى تعالى آيت در (11)ايشان فرستاد.

ص : 203


1- .همۀ نسخه بدلها:بازايستادندى.
2- .سوره توبه(9)آيۀ 81.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 94.
4- .اساس:خواستند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مر+كه.
7- .وز،دب،تب:پيغامبر.
8- .اساس:كنيد،آج،لب،فق:مكنى،مر:مگذاريد،با توجّه به وز تصحيح شد.
9- .مر:گفتندى.
10- .مر+و حال آنكه.
11- .دب،آج،لب،فق،مر+شأن.

مجاهد گفت:جهودانند كه ايشان شاد بودند به تغيير و تبديل كه در تورات مى كردند،و مى نمودند كه:اين از نزديك خداست و مى خواستند تا مردمان ايشان را بر آنچه نمى كردند و نمى دانستند حمد كنند.

حميد بن[عبد الرّحمن بن] (1)عوف گفت:مروان حكم مولايش را أبو رافع به نزديك عبد اللّه عبّاس فرستاد و گفت:اگر چنان كه خداى تعالى عذاب خواهد كردن آن را كه شاد (2)باشد به آنچه نكند (3)يا خواهد كه او را حمد كنند بر آنچه نكرده باشد،ما همه همچنينيم،پس كيست كه از عذاب مسلّم خواهد بودن؟ عبد اللّه عبّاس گفت:اين آيت را با ما اين (4)چه سبيل است؟اين (5)در شأن جماعتى (6)جهودان آمد كه رسول-عليه السّلام-چيزى از ايشان بپرسيد،بخلاف راستى خبر دادند و نمودند كه:ما راست گفتيم.آنگه به آن كتمان و خلاف راستى شاد بودند و خواستند (7)تا ايشان را برآن محال كه گفته بودند حمد كنند،خداى تعالى آيت در ايشان فرستاد (8).

قتاده و مقاتل گفتند:آيت در (9)جهودان خيبر آمد كه به نزديك رسول آمدند و گفتند:ما تو را مى شناسيم و مى دانيم كه تو پيغامبر خدايى،و به تو ايمان داريم،و راى ما موافق راى تو است.چون بيرون آمدند،مسلمانان ايشان را حمد كردند.ايشان به آن شادمانه شدند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

ابراهيم النّخعىّ گفت:جهودان جماعتى را برگ بكردند و به مدد رسول فرستادند،آنگه به آن (10)شاد بودند،و بر اين قاعده بخواند:«بما آتوا»،أى بما اعطوا، يعنى به آن نفقه كه كردند بر ايشان.و سعيد جبير خواند:«بما اوتوا»،أى بما اعطوا، حق تعالى گفت:ايشان را از عذاب رستگارى نبود و عذاب ايشان سخت بود.

ص : 204


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مر:شادمان.
3- .لب:مكند.
4- .مر:ندارد.
5- .آج،لب،فق:كه.
6- .آج،لب،فق،جماعت.
7- .آج،لب،فق،مر:و مى خواستند.
8- .مر:اين آيت فرستاد در شأن ايشان.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+شأن.
10- .مر،تب:برآن.

آنگه حق تعالى گفت:ملك آسمان و زمين خداى راست،و او بر همه چيز قادر است.و وجه اتّصال آيت به آيات مقدّم آن است كه:اين آيات كه رفت جمله در حقّ جهودان است و اقوال و احوال ايشان.و آن كه گفتند: إِنَّ اللّٰهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيٰاءُ (1)...،حق تعالى به اين آيت رد كرد بر ايشان و گفت:آن كه مالك آسمان و زمين باشد و هرچه در وجود هست،ملك و ملك او باشد،و او بر همه چيز قادر باشد،چگونه گويند او را كه درويش است و ما توانگر. آنگه حق تعالى گفت:

اين همه كه آمد بر اينان كه جهودان و كافرانند،از آن آمد كه ايشان انديشه نكردند و تأمّل (2)كار نبستند كه در خلق آسمان و زمين و آمد شد شب و روز آياتى و علامتى (3)و دلالاتى (4)و عجايبى هست خداوندان عقلها را،فقال: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ (5)- الآية.

عطاء بن ابي رباح گفت:با عبد اللّه عمر در نزديك عائشه شدم.عبد اللّه عمر گفت:يا عائشه!خبر ده ما را (6)-به عجب تر چيزى كه از[285-ر]رسول-عليه السّلام- ديدى.گفت:كار او همه عجب بود،شبى از شبها نوبت من بود در بستر آمد و بخفت (7)،هنوز پهلو آرام نگرفته (8)بر زمين،برخاست و جامه در پوشيد و قربۀ آب نهاده بود،از آن وضو كرد و آب بسيار بريخت،آنگه در نماز ايستاد و در نماز چندان بگريست كه آب چشمش سينۀ او و پيش جامۀ او تر بكرد،آنگه بنشست و حمد و ثناى خداى مى كرد و مى گريست تا آب چشمش كنارش تر بكرد،آنگه سر بر زمين نهاد و چندان بگريست كه آب چشمش زمين تر بكرد،تا صبح بر آمد (9)و بلال آمد و او را به نماز بامداد خواند.او را گريان يافت،گفت:اى رسول اللّه (10)!مى بگريى؟و خداى تعالى گناه تو بيامرزيد گذشته و ناآمده،گفت:

أ فلا اكون (11)عبدا شكورا،

ص : 205


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 181.
2- .لب،فق:تاصل.
3- .آج،لب،فق،مر:علاماتى.
4- .دب،آج،لب،فق:دلالتى.
5- .دب،آج،لب+و الأرض.
6- .دب:مرا.
7- .لب:نخفت.
8- .دب،آج،لب،فق+بود.
9- .همۀ نسخه بدلها+همچنين بود.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مر،تب+چرا.
11- .دب،آج،لب،فق،تب+للّه.

خداى را بندۀ شاكر نباشم؟و چرا نگريم،و خداى تعالى امشب آياتى بر من انزله كرد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،الى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (1)،آنگه گفت:

ويل لمن قرأها و لم يتفكر فيها ،واى برآن كه اين آيات بخواند و در او تفكّر نكند! اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-روايت كرد كه:چون رسول-عليه السّلام-به نماز شب برخاستى،اوّل مسواك كردى،آنگه در اطراف آسمان نگريدى (3)و اين آيت بر خواندى: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الى قوله: فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ (4).

بريدۀ أسلمىّ روايت كرد (5)كه رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم-گفت:هيچ آيت بر جنّيان سخت تر نيامد از اين آيت كه خداى تعالى مى گويد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -إلى آخر الآيات.

در اثر هست كه مردى به نزديك يكى از جملۀ صالحان آمد و گفت:يا فلان! مرا دعايى بياموز كه به اجابت نزديك باشد.گفت:در اوّل دعا پنج بار بگوى:ربّنا ربّنا،آنگه حاجت بخواه كه خداى تعالى اگر صلاح داند اجابت كند.گفت:از كجا گفتى؟و تخصيص اين عدد چراست؟گفت:لقوله تعالى: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،الى قوله: رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً (6)،الى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (7)،در اين آيات (8)پنج بار هست اين كلمه كه:«ربّنا»،آنگه به عقب آن مى گويد: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ (9).

و در خبر هست كه:هركه او در مقدّمۀ دعا هفت بار بگويد:«يا اللّه يا ربّ»، دعاى او اجابت كنند (10).

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه (11):قريش به نزديك جهودان آمدند و گفتند:

ص : 206


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 194.
2- .دب،آج،فق،تب+على.
3- .آج،لب،فق:نگرستى.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 191.
5- .دب،آج،لب،فق:روايت كند.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 191.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 194.
8- .دب،آج،لب،فق:و در اين آيت.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 195.
10- .دب،آج،لب،فق:مستجاب گردد.
11- .دب،آج،لب،فق:گفت كه،مر:كه او گفت.

موسى كه به شما آمد چه معجزه آورد (1)؟گفتند:عصا و يد بيضاء.به ترسايان آمدند،و گفتند:عيسى چه آورد؟گفتند:احياء موتى و ابراء أكمه و أبرص.به نزديك رسول آمدند و گفتند:اى محمّد!آيت تو چيست (2)؟از خداى در خواه تا كوه صفا براى ما با زر كند.خداى تعالى اين آيات فرستاد (3)كه:اگر شما طلب آيتى[مى] (4)كنيد يا دلالتى،در خلق آسمان و زمين و اختلاف شب و روز آياتى و دلالاتى (5)هست خداوندان عقل را.

قوله: وَ اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،محتمل است دو معنى را:يكى آمد شد،براى آن كه عرب گويد:فلان يختلف الى فلان،فلان به نزديك فلان اختلاف مى كند، يعنى آمد شد (6)مى كند،و براى آن چنين است (7)كه آمد شد مختلف باشد،و چون تحقيق كنى مختلفى متضادّ باشد،براى آن كه از باب أكوان باشد،و أكوان به اختلاف جهات (8)متضادّ باشد.

و وجهى دگر آن است كه:مراد آن است كه به اختلاف يكديگراند در لون،كه اين روشن است و آن تاريك،مراد اختلاف نور و ظلمت است.و مراد به «اولو الالباب»،آنانند كه ايشان عقل كار بندند و انديشه و تفكّر كنند (9).

آنگه وصف كرد ايشان را گفت: اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّٰهَ ،آنان كه ذكر خداى كنند بر جميع حالات كه باشند. قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ ،در آن حال كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خفته باشند.و نصب اين بر حال است.و قوله: وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ ،جار و مجرور هم در (10)محلّ حال است،و المعنى مضطجعين على جنوبهم.

ص : 207


1- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:معجز آورد.
2- .چاپ شعرانى(285/3)+گفت:هرچه شما طلب كنيد،گفتند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:بفرستاد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:دلالتى.
6- .آج،لب،فق:آمد و شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:خبر است.
8- .اساس،وز:جهاد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مر:بكنند.
10- .اساس+اين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت و عبد اللّه عبّاس و نخعى و قتاده:مراد نمازكنندگان اند كه در حال قدرت و صحّت نماز كنند بر پاى،و چون نتوانند و از قيام عاجز باشند نشسته،و چون نشسته نتوانند بر پهلو،و اين فضلى است از خداى تعالى و تخفيفى مر خلقان خود را،تا بدانند كه خداى تعالى آنچه بنده نتواند برآن ننهد (1).ديگر مفسّران گفتند:مراد مداومت و مواظبت ايشان است بر ذكر خداى، براى آن كه مردم از اين هيئت خالى نباشند،يا ايستاده،يا نشسته،يا بر پهلو خفته باشند.

معاذ جبل روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت كه (2)هركه:او خواهد كه در بستانهاى بهشت چرا كند،گو ذكر خداى بسيار كن (3).و رسول-عليه السّلام- گفت:ذكر خداى تعالى علامت ايمان است و برات بيزارى است (4)از نفاق،و حصن است از شيطان،و حرز است از آتش دوزخ.

و در خبر است كه خداى تعالى به موسى وحى كرد:

يا موسى!اجعلنى منك على بال (5)و لا تنس ذكري على كل حال،و ليكن همك ذكري فان الطريق على ، گفت:يا موسى مرا بر ياد دار و ذكر من فراموش مكن بر هيچ حال و بايد تا همّت تو ذكر من باشد كه راه تو بر من است.

و در اخبار اهل البيت هست كه:آيت در نماز شب است كه (6)ذكر خداست در اين سه حال:حالت قيام و قعود به دعوات (7)، وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ ،چون از نماز وتر فارغ شود في رواية[285-پ]،و به روايتى ديگر:چون از ركعتى الفجر فارغ شود بر پهلوى راست خسپد و دست راست در زير روى نهد و اين دعا بخواند:

استمسكت بعروة اللّه الوثقى[الّتي] (8)لا انفصام لها و اعتصمت بحبل اللّه المتين و اعوذ باللّه من شرّ فسقة (9)

ص : 208


1- .دب،آج،لب،فق:بر او ننهد.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق:بسيار كند،مر:بسيار گويد.
4- .آج،لب،فق،مر:برائت و بيزارى است،دب:برات بيزارى است.
5- .اساس،وز،آج،لب:على مال،مر:على كلّ حال،با توجّه به دب،تب تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+در آنجا.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:قعود و هجوع.
8- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .دب+اهل.

العرب و العجم و من شرّ فسقة الجنّ و الانس سبحان ربّ الصّباح فالق الاصباح ،سه بار بگويد اين كلمه،آنگه گويد:

بسم اللّه وضعت جنبي للّه امنت باللّه (1)فوّضت امري الى اللّه توكّلت على اللّه ما شاء اللّه (2)لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم، إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ -الى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (3).

وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و انديشه كنند در عجيب (4)خلقت آسمانها،و آن كه قديم-جلّ جلاله-چگونه آفريد اين هفت آسمان معلّق مطبّق بى عمادى و ستونى در هوا ايستاده،و آسمان دنيا به زينت ستارگان (5)آراسته،و هفت زمين يك در زير يك (6)نهاده،و به انواع حيوان آبادان كرده،و به انواع نبات آراسته، و به چشمه هاى (7)آب زنده داشته،و به باران آسمان مدد كرده.چون در اين انديشه كنند،بدانند كه اين افعال محكم متقن بى صانعى قادر (8)عالم حىّ موجود (9)مريد (10)كاره (11)مدرك مخالف اشياء بنه باشد.

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،گردى ديدم و دودى و غبارى و آوازى،جبرئيل را گفتم:اين چيست؟ گفتند (12):اين شياطينند كه اين گرد مى كنند تا حجاب باشد چشمهاى خلايق را ازآن كه عجايب آسمان ببينند (13)،و اگر نه آنستى خلقان عجايب (14)ديدندى.

ابن عون (15)گفت:فكرت غفلت ببرد و خشيت بازآرد (16)،چنان كه آب نبات را و زرع را زياده كند و دل (17)هيچ چيز چنان نه افروزد كه (18)اندوه،و هيچ چيز چنان

ص : 209


1- .دب،آج،لب+و.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+كان.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 194.
4- .وز:عجب.
5- .لب:ستارگان.
6- .تب:يكى در زير يكى.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:چشمهاى/چشمه هاى.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:قادرى.
9- .دب،آج،لب،فق+و.
10- .كذا:در اساس،وز،دب،ديگر نسخه بدلها:گفت.
11- .دب،آج،لب،فق+و.
12- .وز:عجب.
13- .مر:نه بينند.
14- .دب،آج،لب،فق،مر+آسمان.
15- .اساس به صورت:«ابن عوف»هم خوانده مى شود.
16- .همۀ نسخه بدلها:بار آرد.
17- .تب،مر+را.
18- .اساس،وز:نه افزود كه،مر:نيفروزد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

روشن نكند دل را كه فكرت.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:بينادلى مرد (1)بر بستر ستان (2)خفته باشد،در آسمان نگرد و در ستارگان آسمان (3)،گويد:گواهى (4)دهم كه تو را آفريدگارى و خالقى و مدبّرى هست (5)،آنگه گويد:

اللهم اغفر لي ،بار خدايا بيامرز مرا،خداى تعالى به رحمت به او نگرد و بيامرزد او را.

ابو الاحوص گفت چنين خواندم در كتابى كه:عابدى در بنى اسرائيل سى سال عبادت كرد (6).در بنى اسرائيل چنان عادت بود كه چون عابدى سى سال عبادت كردى خالص،و در آن ميانه (7)گناهى (8)نكردى،ابرى بيامدى و او را سايه كردى.اين عابد پس از سى سال عبادت از آن هيچ اثر نديد،مادر را گفت:يا مادر! اين چه حال (9)است من عبادت كردم سى سال و اثر آن پيدا نشد؟گفت:همانا گناهى كردى در آن ميانه (10)؟گفت:نكردم،و نه نيز همّت كردم (11).گفت:هيچ بار اتّفاق افتاد كه بر آسمان نگريدى و انديشه ناكرده چشم از او بگرفتى؟گفت:بسيار.

گفت:تو را از اين جا آفت آمد.

رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً ،اين از جملۀ آن جايهاست كه گفتيم عرب اضمار قول كنند،و تقدير آن كه:يقولون ربّنا ما خلقت هذا باطلا.گويند:بار خدايا!اين (12)به باطل نيافريدى،بيانش: مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ (13)وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا بٰاطِلاً (14)...،و

ص : 210


1- .مر،تب:بينادل مردى.
2- .اساس:آستان،وز:ستانى،لب،فق:شان،تب:به آستان،با توجّه به وز و مر تصحيح شد،وز در حاشيه به خط اصلى افزوده است:يعنى بر قفا.
3- .دب،آج،لب،فق+و از صدق.
4- .دب،لب:گواى.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+الا لك الخلق و الامر كلّ شىء هالك الّا وجهك المنوّر بانوار الرّبوبيّة.
6- .وز،دب،آج،لب+و.
7- .لب:ميان.
8- .دب،آج،لب،فق،تب:گناه.
9- .تب:حالت است.
10- .دب،آج،فق،مر:در ميانه،لب:در ميان.
11- .كذا:در اساس و وز و تب،دب:و نه نيز همه عمر نكردم،آج،لب،فق:و همه عمر نيز نكردم،مر:و نيز همه عمر نكردم.
12- .مر+را.
13- .دب،آج،لب،فق،مر:السّماوات.
14- .سورۀ ص(38)آيۀ 27.

براى آن«هذا»گفت،و«هذه»نگفت،كه اشارت به خلق كرد و مراد مخلوق،أى ما خلقت هذا الخلق باطلا،يعنى عبثا من غير فائدة،بل خلقته لفائدة جليلة و حكمة بليغة.و نصب«باطلا»بر مفعول له باشد.و كوفيان گفتند:بنزع الخافض أى بالباطل.و بعضى دگر گفتند:مفعول دوم«خلقت»است،كقولهم:خلقت الأديم نعلا (1)،أى قدّرته نعلا (2)،و اين آنگه درست آيد كه خلق به معنى تقدير بود.

سُبْحٰانَكَ ،منزّه مى گويم تو را تنزيه گفتنى،و نصب او بر مصدر است از فعل محذوف،يعنى نسبّحك سبحانا،آنگه اضافت مصدر كرد با مفعول.«فقنا»،صورت امر است و معنى دعا،و فرق از ميان ايشان به اعتبار رتبه پيدا شود كه امر آن باشد كه آمر فوق مأمور باشد به رتبه،و دعا و سؤال برعكس اين باشد،سائل (3)به رتبه فروتر باشد از مسئول.و«وقى»[متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:وقيته كذا،و منه

قول النّبىّ-عليه السّلام-لأمير المؤمنين علىّ (4): اللّهمّ قه الحرّ و البرد، آنگه كه او را به يمن مى فرستاد] (5).

رَبَّنٰا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ ،بار خدايا آن را كه تو در دوزخ برى او را بخزى كرده باشى،و«خزى»نكال باشد و اهانت.و مفضل گفت:هلال باشد، قال الشّاعر:

اخزى الاله من الصّليب الههو اللابسين قلانس الرّهبان

و گفته اند:فضيحت باشد،بيانش: وَ لاٰ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي (6)...،و اصحاب وعيد به اين آيت تمسّك كردند و گفتند:مؤمنان مخزىّ نباشند،لقوله تعالى: يَوْمَ لاٰ يُخْزِي اللّٰهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (7)...،يك جواب از اين آن است كه:انس مالك و قتاده و سعيد جبير گفتند: مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ ،من تخلد فى النّار،و اين اقوال به اسناد از ايشان روايت است،تأويل آيت برآن كردند كه تخصيص آيت كردند به كافران كه در دوزخ[مخلّد] (8)باشند.

ص : 211


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها بجز وز و تب:كلمه به صورت«فعلا»هم خوانده مى شود.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها بجز وز و تب:كلمه به صورت«فعلا»هم خوانده مى شود.
3- .اساس:به صورت«سائلى»هم خوانده مى شود.
4- .دب+عليه السّلام.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 78.
7- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عمرو بن دينار گفت:جابر عبد اللّه انصارى به مكّه آمد براى عمره.من و عطا به نزديك او شديم،گفتيم:چه گويى در اين آيت كه خداى تعالى مى گويد: رَبَّنٰا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ ،اين«إخزاء»را چه معنى باشد؟گفت:الاحراق بالنّار،سوختن به آتش،انّ دون ذلك لخزيا،در كمتر از اين خزى باشد،و اين جوابى نيكوست.

و جواب معتمد در جمع بين الآيتين آن باشد كه:آيت نفى خزى رسول و مؤمنان مخصوص باشد به مؤمنانى كه (1)ايشان را به دوزخ نبرند و محمول نباشد بر عموم،و دليل مخصّص (2)او قرينه است كه در[286-ر]آيت گفت: وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (3)...،تا مخصوص باشد به صحابه رسول-عليه السّلام-آنان كه از صفت ايشان اين است كه:

يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ (4) -الآية.

و وجهى دگر در تأويل آيت آن است كه: يَوْمَ لاٰ يُخْزِي اللّٰهُ النَّبِيَّ (5).اين كلامى تمام است، وَ الَّذِينَ آمَنُوا (6)،كلامى دگر باشد.و«واو»استيناف را باشد و محلّ او رفع باشد به ابتدا.و«معه»در جاى خبر او باشد،و معنى آن بود كه:المؤمنون ملازمون (7)له مصاحبون إيّاه.و چون آيت بر اين وجه حمل كنند سؤال ساقط باشد، براى آن كه نفى خزى مخصوص بوده (8)به رسول-عليه السّلام.

و وجهى دگر آن است كه:«خزى»بر وجوه است،به معنى اهلاك (9)و اهانت و فضيحت،و اين همه در حقّ آنان كه به دوزخ شوند حاصل باشد.دگر از وجوه «خزى»يكى شرم بود،يقال:خزى،يخزى،خزاية،و اخزيته إذا فعلت به فعلا يخزى منه.پس خزى مؤمنان به معنى استحيا باشد،و خزى كافران به معنى خلود در دوزخ، و اين وجه ضعيف است.و وجوه معتمد آن است كه رفت.

ص : 212


1- .اساس:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:مخصوص.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 214،نيز سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
4- .سورۀ حديد(57)آيۀ 12.
5- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 214 و سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
7- .آج،لب:و المؤمنين ملازمان،دب:و المؤمنين ملازمون.
8- .دب:باشد،آج،لب،فق:بود.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+و افناء.

وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ ،و ظالمان را يارى نبود.و در اين آيت دليل (1)نبود بر آنكه ظالمانى را كه نه كافر باشند شفيع نبود،براى آن كه ناصر آن كس باشد كه يارى منصور كند على وجه (2)الحماية على من أراده و أراد اضراره،و كس را در قيامت اين دست و قوّت نباشد (3)كه بر خداى حمايت كند و كسى را با پناه گيرد.و وجهى دگر آن كه تخصيص ظالمان كنند به كافران براى آن كه كفر هم ظلم باشد[بل عظيم تر ظلمى باشد] (4)،لقوله-عزّ و جلّ: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (5).

قوله: رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ ،اين هم حكايت قول آن مؤمنان است كه ايشان در دعا و مناجات گويند:بار خدايا!ما شنيديم منادى را كه ندا مى كرد و دعوت مى كرد به ايمان،يعنى محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و (6)آله-و اين قول[عبد اللّه مسعود و] (7)عبد اللّه عبّاس است و بيشتر مفسّران.و قرظىّ گفت:مراد قرآن است،براى آن كه نه همۀ مردمان كه از امّت رسولند او را ديدند،و«لام»به معنى«الى»است،چنان كه اوّل گفتيم،مثاله: يَعُودُونَ لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (8).و گفته اند:

«لام»به معنى اجل است،يعنى لأجله.

قتاده گفت:خداى تعالى اين معنى از مؤمنان جنّ و إنس حكايت كرد،امّا از جنّيان قوله: إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً (9)،و از إنسيان قوله: إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ ،و اين جا نيز قول محذوف است،و المعنى:و يقول«ان آمنوا»بر قول بعضى،و اين درست نيست براى آن كه ندا تعلّق دارد به آن،ندا مى كرد كه:ايمان آريد به خداى. فَآمَنّٰا ،ايمان (10)آورديم.

رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ كَفِّرْ عَنّٰا سَيِّئٰاتِنٰا ،بار خدايا گناهان ما بيامرز و سيّئات ما مكفّر (11)و پوشيده كن. وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ ،و ما را با ابرار و نكوكاران وفات ده.

ص : 213


1- .تب:دليلى.
2- .دب:على الوجه.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:نبود.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 13.
6- .وز،تب+على.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 8.
9- .سورۀ جن(72)آيۀ 1.
10- .مر:پس ايمان.
11- .آج،لب،فق،مر:مكفور،دب:ما را مكفوف.

رَبَّنٰا وَ آتِنٰا ،هم حكايت دعا و تضرّع ايشان است كه مى گويند:بار خداى ما و پروردگار ما!بده ما را آنچه بر پيغمبران (1)وعده كردى ما را،يعنى بر زبان پيغمبران (2)على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه،مقامه كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (3).

اگر گويند:چگونه گفتند ايشان در دعا كه آنچه وعده كرده اى (4)بر زبان پيغمبران بده ما را،با آن كه ايشان دانستند كه خداى تعالى خلف ميعاد نكند؟ جواب از اين آن است كه:خداى تعالى ايشان را و ما را متعبّد بكرده است به دعا كردن،و اگرچه ما را معلوم است كه آنچه صلاح باشد خداى تعالى بكند با ما،اگر ما دعا كنيم و اگر نه،چنان كه گفت: قٰالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (5)بار خدايا حكم كن بحق (6)،و خداى تعالى حكم بحق كند،اگر ما گوييم و اگر نه،و لكن ما را به اين متعبّد بكرد تا ما را در اين گفتن لطف باشد و بر (7)گفتن ثواب.

بعضى دگر گفتند:لفظ (8)دعاست و معنى خبر،و تقدير آن است:و لا تحزنا لتؤتينا ما وعدتنا على السنة رسلك بعضى دگر گفتند:معنى آن است بار خدايا ما را از جملۀ آنان كن كه آنچه بر زبان پيغامبران وعده داده اى بدهى او را.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه آنچه وعده كرده اى بر زبان پيغامبران از نصرت و ظفر تعجيل فرماى (9)كه ما را با حلم تو طاقت نباشد.

ثابت البنانىّ روايت كرد از أنس مالك كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله- [گفت] (10):هركه را خداى وعدۀ ثواب دهد،لا محال انجاز آن وعده كند،و هركه را وعدۀ عقاب كند او مخيّر است،خواهد كند آن عقاب و خواهد نكند،و كرم اقتضاى اين كند،نبينى كه شاعر چگونه مى گويد در مدح خود به اين معنى:

و انّي اذا اوعدته او وعدتهلمخلف ايعادي و منجز موعدي

ص : 214


1- .وز:پيغامبران.
2- .وز:پيغامبران.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
4- .مر+ما را يعنى.
5- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 112.
6- .همۀ نسخه بدلها:حكم به حق كن.
7- .دب،آج،لب،فق+اين.
8- .وز:به لفظ.
9- .دب:فرمايى.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و جواب صحيح از اين سؤال كه گويند:خداى تعالى خلف ميعاد نكند-اگر به ثواب باشد و اگر به عقاب،براى آن كه كذب باشد و كذب بر او روا نيست-آن است كه گوييم:آن را كه وعيد متناول باشد او را لا محال به او برسد،جز كه آنان كه معفوّ باشند يا مشفّع فيهم خبر متناول نبود ايشان را،و اگرچه لفظ صورت عموم دارد (1)براى آن كه عموم را به نزديك ما صيغتى مفرد (2)مخصوص نيست كه اگر در خصوص استعمال كنند مجاز باشد (3)،چنان كه در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

و أصمعىّ گفت،ابو عمرو بن العلاء گفت (4)،عمرو بن عبيد گفت:مرا خداى خلف وعد كند؟گفتم:نه،گفت:خلف وعيد كند؟گفتم:آرى،گفت:چرا؟ گفت (5):براى آن كه اين علامت لؤم باشد،و آن دلالت كرم،و آنگه اين بيتها بخواند (6):

و لا يرهب بن العمّ ما عشت صولتيو لا اختبي من خشية المتهدّد

و انّى اذا اوعدته او وعدتهلمخلف ايعادي و منجز موعدي

ابو هريره روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام[286-پ]هر شب (7)ده آيت از آخر آل عمران بخواندى.و در خبر است كه:هركس كه اين آيات بخواند،همچنان باشد كه آن شب (8)نماز كرده.و عمّار الدّهنىّ روايت كرد از حضرت صادق -عليه السّلام-كه او گفت:هركه را كارى پيش آيد،پنج بار بگويد:[ربّنا] (9)، خداى تعالى نجات دهد او را از آنچه ترسد،و برساند او را به آنچه اميد دارد.گفتند:

چگونه (10)؟اين آيات برخواند-الى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (11)،آنگه گفت:نه از پس اين اجابت است: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ!

ص : 215


1- .اساس:لفظ عموم صورت دارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:منفرد.
3- .دب،آج،لب،مر:نباشد.
4- .دب،آج،مر،تب:ابو عمرو بن العلاء گفت.
5- .مر،تب:گفتم.
6- .تب+شعر.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+آدينه.
8- .مر+تا روز.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب،آج،لب،فق،مر+گفت.
11- .سورۀ:آل عمران(3)آيۀ 194.

قوله-عزّ و جلّ (1):

سوره آل عمران (3): آیات 195 تا 200

اشاره

فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلثَّوٰابِ (195) لاٰ يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِي اَلْبِلاٰدِ (196) مَتٰاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (197) لٰكِنِ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرٰارِ (198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خٰاشِعِينَ لِلّٰهِ لاٰ يَشْتَرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (199) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

ترجمه

اجابت كرد ايشان را خدايشان كه من ضايع نكنم (2)كار (3)كار كننده اى از شما از نر يا ماده (4)بهرى از شما از بهرى اند آنان كه هجرت كردند و بيرون كردند ايشان را از سرايهايشان و برنجانند (5)ايشان را در راه من (6)و كارزار[كر] (7)دند و بكشتند (8)[بسترم] (9)از ايشان گناهانشان (10)و ببرم ايشان را بهشتهايى كه (11)مى رود از زير آن جويها ثوابى از نزديك خداى،و خداى را نزديك اوست نيكو ثواب.

نباد (12)كه بفريبد تو را گشتن آنان كه كافر شدند در شهرها.

متاعى اندك است پس جاى ايشان دوزخ بود و بد جايى است آن (13).

لكن آنان كه بترسيدند از خدايشان ايشان را بهشتها (14)كه مى رود (15)از زير آن جويها هميشه باشند در آنجا نعمتى از نزديك خداى و آنچه نزديك خداى است به بود (16)نكوكاران را.

ص : 216


1- .وز،تب:عزّ و علا.
2- .آج،لب،فق:نگردانم.
3- .آج،لب،فق،مر+هيچ.
4- .آج،لب،فق،مر:از نرينه يا مادينه.
5- .آج،لب،فق،مر:و رنجانيدن،تب:و برنجانيدند.
6- .آج،لب،فق،مر:راه دين.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مر،تب:و كشته شدند.
9- .اساس:ندارد،وز:ايشان را به سنن،آج،لب،فق،مر:هرآينه پوشانم،با توجّه به تب افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز تصحيح شد.
11- .آج،لب،فق:درآورم ايشان را در بوستانهايى كه.
12- .وز:نبادا،آج،لب،فق،تب:بايد.
13- .آج،لب،فق:بدا گستردنى آن.
14- .آج،لب،فق،مر:بوستانهايى.
15- .تب:كه روان شود.
16- .آج،لب،فق،مر،تب:بهتر است.

و از اهل كتاب كس هست كه ايمان آرد (1)به خداى و آنچه فرستادند بر شما و آنچه فرستادند به ايشان گردن نهاده خدا را نخرند به آيات خدا بهاى اندك،ايشان آنانند كه مزدشان به نزديك خدايشان (2)كه خداى زود شمار است.

اى آنان كه ايمان آورديد صبر كنيد با مشركان پاى بداريد (3)بازبنديد خود را و بترسيد از خدا تا باشد كه ظفر يابيد.

قوله: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ ،مجاهد گفت سبب نزول آيت آن بود كه امّ سلمه -رحمة اللّه عليها-گفت:يا رسول اللّه!ما در قرآن ذكر مردان مى شنويم در هجرت و جهاد،و ذكر زنان چيزى نيست،خداى تعالى اين آيت فرستاد.و انصاريان گفتند:

اوّل كس كه از زنان هجرت كرد امّ سلمه بود. أَنِّي لاٰ أُضِيعُ ،أى بانّي لا اضيع متعلّق باشد به فعل (4)اعنى«فاستجاب».خداى تعالى ايشان را جواب داد به آن كه گفت:

من عمل هيچ عامل و كار هيچ كاركننده و طاعت هيچ مطيع و رنج هيچ نكوكار ضايع نكنم،اگر مرد باشد و اگر زن،نه براى آن كه زن باشد و در بعضى امور شرعى حكم او مخالف باشد حكم مردان را.در احكام عقلى حكم زنان با مردان مختلف شود.

بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ ،بهرى از بهرى شما،يعنى همه يكيى (5)به نزديك من از روى خلقت،چنان كه گفت-عليه السّلام:

النّاس كأسنان المشط، مردم چون دندانۀ شانه اند،يعنى از روى خلقت (6)،چنان كه شاعر گفت (7):

ص : 217


1- .وز،تب:دارد.
2- .وز+هست.
3- .اساس:كلمه به صورت«نداريد»هم خوانده مى شود.
4- .اساس:قول،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .يكيى/يكى ايد،تب:يكى ايد.
6- .لب:خلق.
7- .تب+شعر،لب در حاشيه افزوده است:قال امام المتقين و يعسوب الّذين و ذو العلم اليقين صهر خاتم النّبيّين غالب كل غالب علىّ بن ابي طالب-عليه الصّلاة و السّلام.

النّاس من جهة التّمثال اكفاءابوهم آدم و الامّ حوّاء

ما ان ترى لهم في اصلهم حسبا (1)يفاخرون به فالطّين و الماء

كلبى گفت:بعضكم من بعض في الدّين و النّصرة،يعنى چون دين يكى باشد تا (2)ناصر يكديگر باشيد (3).ضحّاك گفت:يعنى هيچ فرقى نيست در طاعت از ميان مردان[و زنان] (4)،از روى خلقت يكى اند،و از روى طاعت يكى اند،و از طريق معصيت يكى اند.هركه طاعتى كند،اگر مرد باشد اگر زن ثواب يابد،و اگر معصيتى كند جزا يابد.اگر خداى عفو نكند،اگر مرد باشد اگر زن،اين جا هيچ فرقى نيست،فرق به علم است و[به] (5)عمل.

امّا علم في قوله: وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ (6)...،و قوله: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي [287-ر] اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (7).

و امّا عمل في قوله: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ ... (8)،و قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً (9)-الآية.به جاى تسويه فرمود كه:

كأسنان المشط، و به جاى تفاوت فرمود كه:

الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة ،معدنهااند چون معدنهاى زر و سيم،چندان تفاوت است كه از زر تا سيم.اين كى بود (10)!در عهد رسول اللّه (11)-عليه السّلام:

اذ النّاس ناس و الزّمان زمان.

امّا امروز،حال چنان است كه آنان كه آن روز ابريز (12)بودند امروز ارزيزاند،و آنان كه چيز بودند امروز ناچيزند،آنان كه ذهب[بودند] (13)ذاهب شدند و،آنان كه فضّه بودند مفضّض گشتند.

ص : 218


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط ديوان امام على(چاپ بيروت،ص 5)چنين است: فان يكن لهم من أصلهم شرف
2- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:بايد تا.
3- .دب،آج،لب،فق:باشى/باشيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 11.
7- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
8- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 13.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
10- .دب،آج،لب،فق:اين كه بود،مر:اين بود كه.
11- .همۀ نسخه بدلها:عهد رسول.
12- .آج در حاشيه افزوده است:الإبريز:ذهب الخالص.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

امروز،خواصّ رصاصند و عوامّ هوامّ اند،به صورت مردمند به سيرت سباعند.

بهرى ذئابند و بهرى كلابند (1)،آنان كه زهّاداند ثعالب و ارانب اند،و آنان كه ولاتند چون كلب كلبند،مؤمن در ميان ايشان (2)چون برّه يا چو آهو (3)كه پيرامن (4)او اين سباع باشند،اگر جان به كنار برد كارى عظيم است-فمن نجا برأسه فقد ربح-چه جاى سر است،و سر چه محلّ دارد!هركه دين به سر برد،او گوى به سر[برده است] (5)، اگر هزار سر چنين بنهد تا يكسر از آن نبرد هم او بر سود (6)است.اگر در عهد تو چنين باشد،چه عجب كه در عهد اميرالمؤمنين على چنين بود كه:و العشرة تباع برأس من بني فراس،أعنى

قوله-عليه السّلام: ليت معاوية صرفني بكم صرف الدّينار بالدّرهم اخذ منّي عشرة منكم و اعطاني واحدا من بني فراس من بني غنم، لا جرم چو سر بنهادند،سر ببردند (7)كه: وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا ،[قاتلوا] (8)گوى باختن و اسپ تاختن ايشان [است] (9)در ميدان مردان،و«قتلوا»،جان به دادن و سر بنهادن است. لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ ،دست يافتن ايشان و سر بردن (10)است،اگر سر است و اگر پاى است،تا ننهى نبرى،بل تا ندهى نگيرى (11)-كمثل الميزان من اوفى استوفى،تا پاى در ننهى دست نبرى،و تا سر بر سر (12)ننهى سر نبرى،و تا جان ندهى جان نبرى،براى آن كه هركه با جان است بى جان است،كه: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (13).و آن كه بر تو بى جان است،بر ما،هم با جان است و هم با جانان است،كه: بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (14).دع من هذا،از اين ره رها كن و از اين در فراتر شو.

ص : 219


1- .اساس:كلاب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،دب،آج،لب،فق:اينان.
3- .وز:چو آهوى،دب،آج،لب:چو بزى،فق،مر:يا جوهرى،تب:يا جواهرى.
4- .وز،دب،آج:پرامن.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:بر سر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق:سرفراز دوجهان گشتند.
8- .اساس:كلاب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:كلاب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:سر بريدن.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:نبرى.
12- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(293/3):سپر.
13- .سورۀ زمر(39)آيۀ 30.
14- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 169.

رسول-عليه السّلام-در آن دو حديث مردم را تشبيه كرد،يكى از روى خلقت يكى از روى سيرت.چون به جاى سريرت رسيد گفت:

الناس كإبل مائة لا تجد فيها راحلة واحدة ،اگر آن روز از صد يكى بر نيامدند،امروز از صدهزار يكى بر نيايند (1).عجب كار است (2)آن كه در نيامد چگونه برآيد-ثبّت العرش ثمّ انقش،آن كه پاى در ننهاد چگونه به پايه برآيد،و آن كه به پايه بر نيامد چگونه پايه يابد (3)،و آن كه پاى ندارد كجا پايه دارد (4).

فقر الجهول بلا قلب الى أدبفقر الحمار بلا رأس الى رسن

خر را اوّل سر بايد پس توبره بايد،اگر هر خرى را سرى ببايد،صدهزار خر را سرى نبايد.خواجه آن خر است كه سر سر ندارد،لا جرم چنين بى سر و بى تن است (5)كه هر بى سر و بى تنى (6)بشريش مى نشايد (7):

و لا يعرف الفرق بين الرّأس و الذّنب

مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ ،نه براى آن كه او زن است،نه از بر زن است پيش از آن نيست كه نه از اهل گرزن (8)است:

و ما التّأنيث لاسم الشّمس عيباو لا التّذكير فخرا للهلال

آن كه اهل در زن باشد،نه سزاى گر زن باشد،مردت مادر زن (9)است و زنت با گر زن است،اقلب و قد أصبت و الّا ففي عقلك اصبت،رجعنا الى الحديث:

فالذين هاجروا (10)،طوعا و اخرجوا من ديارهم كرها ،آنان كه هجرت كردند بهرى از ايشان بطوع،و بهرى را از خانه هاى خود برون كردند بكره، وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ... (11)،آنان كه سران اين كار بودند،يكى را

ص : 220


1- .دب،آج،لب،فق،مر:برنيايد.
2- .مر:كارى است.
3- .دب،آج،لب،فق:چگونه بماند،مر:به پايه بماند.
4- .دب،آج،لب،فق،مر:پاى دارد.
5- .آج،مر:بى بن است.
6- .وز،آج،مر،تب:بى بنى.
7- .دب،آج،لب،فق:سربه سر مى نشايد،تب:به سر بشر مى نشايد+شعر.
8- .اساس:گذر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(294/3):بادر زن.
10- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .سورۀ انفال(8)آيۀ 30.

در خانه رها كردند (1)و يكى را در خانه رها نكردند (2)كه بيرون آيد،او را گفتند:خانه به ما رها[كن] (3)كه ما را خانۀ تو مى بايد،گفت:شهر به شما رها كردم،خانۀ من به من رها كنى (4):

گر شهر تو را رسد مرا كوى رسدور (5)بحر تو را رسد مرا جوى رسد

اين را گفتند:در خانه بنشين كه ما را شهر مى بايد،او خانه رها كرد و به شب بگريخت كه:

الفرار ممّا لا يطاق من سنن النّبيّين (6)، ففررت منكم لمّا خفتكم (7)...، و اين در خانه بنشست (8)و به زبان اشارت مى گفت:

سأصبر (9)حتّى يجمع اللّه بيننافان نلتقى يوما فسوف أقول

و اخر:

فتعسا لأيّام اذا كان بومهاشباعا لها قوت و جاعت صقورها

و قد ينهض العصفور صحّة ريشهو تبعد ألاّ ريش فيها نسورها

وهبنى رحا يهوى من النّبل ماؤهاو ليس لها قطب فمن ذا يديرها

و أوذوا (10)في سبيلى،و ايشان را برنجانيدند در راه من،يعنى ايشان تحمّل رنج كردند براى من. وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا ،قتال كردند و ايشان را بكشتند تا هم مجاهد بودند و هم شهيد.

حمزه و كسائي و خلف خواندند.و در شاذّ أعمش.و يحيى بن وثّاب:و قتلوا و قاتلوا،و اين را چند وجه باشد:يكى تقديم و تأخير براى آن كه«واو»ايجاد ترتيب نكند،اين معنى[287-پ]در«فا»بود،و وجهى دگر آن كه«قتلوا»،أى قتل بعضهم ثمّ قاتل من بقى منهم،چنان كه گويند:قتلنا بني تميم،و اگرچه همه را نكشته باشند.و وجهى دگر آن است كه:قتلوا و قاتلوا،أى و قد قاتلوا بمعنى بعد ما قد

ص : 221


1- .همۀ نسخه بدلها:رها نكردند.
2- .همۀ نسخه بدلها:رها كردند،وز+يكى در خانۀ خود رها نكردند كه بنشينند،يكى را در خانه رها نكردند، ديگر نسخه بدلها+يكى را در خانۀ خود رها نكردند كه بنشيند،يكى را از خانۀ خود رها نكردند.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .تب:رها كنيد.
5- .اساس:وار،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:المرسلين.
7- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 21.
8- .وز در حاشيه افزوده:يعنى حضرت عليه السّلام.
9- .اساس،وز:صأصبر،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:رها نكردند.

قاتلوا،بكشتند ايشان را پس ازآن كه ايشان (1)بذل جهد كرده بودند در قتال،و باقى قرّاء خواندند:و قاتلوا و قتلوا،على تقديم الفاعلين على المفعولين.

و حسن بصرى خواند:و قاتلوا و قتلوا،أى قطّعوا فى المعركة-بر سبيل مبالغت، يعنى ايشان را در معركه پاره پاره بكردند.

و عمر عبد العزيز (2)خواند:و قتلوا و قتلوا،ايشان كشتند،آنگه ايشان را نيز مشركان بكشتند.

لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ ،حق تعالى گفت:من به جزاى آن كه ايشان كردند (3)گناهان ايشان مكفّر كنم،و اين رنجها را كفّارت گناه ايشان گردانم تا از گناه پاك شوند،آنگه پاك كرده (4)ايشان را به بهشت رسانم.

وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،بستانهايى كه در زير درختان آن آبها روان باشد. ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،نصب او بر مفعول له باشد.كسائي گفت:حال است،مبرّد گفت:مصدر است،يعنى لأثيبنّهم ثوابا،و قول اول درست تر است.

وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوٰابِ ،و حسن المآب به نزديك خداست-جلّ جلاله-فمن رغب فيه فزع اليه،هركه آن خواهد با در (5)او شود،كه در اين در اوست (6)،و جز او بر اين در توانا كس نيست.

عبد اللّه بن عمرو (7)روايت كرد (8)از رسول-عليه السّلام-كه گفت:حق تعالى فرداى قيامت بفرمايد تا بهشت (9)بيارايند و چونان كه (10)عروس را بر داماد عرض كنند، او را بر خلايق عرضه كنند.او گويد-يعنى خازنان او-كجايند:آنان كه ايشان در ره من جهاد كردند؟و ايشان را برنجانيدند براى من،و ايشان را بكشتند در سبيل من؟ ايشان را به من آريد (11).فرشتگان بيايند و مى گويند:

ص : 222


1- .اساس+را،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .مر:عمر بن عبد العزيز.
3- .مر+من.
4- .دب:پاك گردانم.
5- .وز:تا در.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:در اين در است.
7- .آج،لب،فق،مر:عبد الله بن عمر.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:روايت كند.
9- .دب،مر+را.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:چنان كه.
11- .دب،آج،لب،فق:آرى/آريد.

سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّٰارِ (1) .

قوله: لاٰ يَغُرَّنَّكَ ،اى محمّد تو را مغرور مكناد (2)،خطاب با رسول است و مراد امّت (3). تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلاٰدِ ،گشتن اين كافران در شهرها.آيت در (4)مشركان عرب آمد،آن كه از ايشان در نعمت و رفاهيت و حسن تجارت و لهو و بطر و نعمت و ناز بودند،مسلمانان گفتند:أى سبحان اللّه!دشمنان خداى در اين ناز و نعمتند (5)،و ما از گرسنگى به مرگ مى رسيم،خداى تعالى اين آيت بفرستاد (6).

فرّاء گفت:آيت در جهودان آمد كه ايشان بازرگانيها كردندى و در شهرها رفتندى،حق تعالى گفت: لاٰ يَغُرَّنَّكَ ،تو را مغرور مكناد گشتن ايشان در شهرها (7):

لا يغ (8)امرءا عيشهكلّ عيش صائر للزّوال

يعقوب خواند:لا يغرّنك،به«نون»خفيف،و معنى هم آن باشد،قال الشّاعر (9):

لا يغرّنك عشاء ساكنقد يوافي بالمنيّات السّحر

نظيره قوله تعالى: فَلاٰ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلاٰدِ (10)،امروز مى روند تا فردا كه بمانند لا محال كه هركه رود مانده شود،ايشان چندان بروند تا بمانند،و چندان بمانند كه نمانند،بسيار بتازد و بيارد (11)و بگذارد و بسازد،عاقبت رها كند و ضايع ماند و برود (12):

و يمسى المرء ذا اجل قريبو فى الدّنيا له امل طويل

و يعجل بالرّحيل و ليس يدريالى ما ذا يقرّبه الرّحيل

مى رود و نمى داند (13)كه به اجل خود مى رود (14):

و انّ امرءا قد سار خمسين حجّة (15)الى منهل من ورده لقريب

ص : 223


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 24.
2- .اساس:مكن و،مر:نكند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر+بود.
4- .دب،آج،لب،فق،مر+شأن.
5- .مر:نعمت باشند.
6- .اساس:فرستاد،با توجّه به وز تصحيح شد.
7- .تب+شعر.
8- .تب:لا يغرّنك.
9- .اساس:مكن و،مر:نكند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 4.
11- .دب:بنازد،آج،تب:بيازد،مر:بياورد.
12- .تب+شعر.
13- .آج،لب،فق،مر:مى روند و نمى دانند.
14- .آج،لب،فق،مر:مى روند،تب+شعر.
15- .آج:منزلا.

لآخر (1):

و المرء ساع لأمر ليس يدركهو العيش شحّ و إشفاق و تحميل

آنگه گفت: مَتٰاعٌ قَلِيلٌ ،خبر مبتداى محذوف است،و التّقدير هو متاع قليل.آن گشتن ايشان در شهرها متاعى و تمتّعى و برخوردارى اندك است.و«متاع»آن چيزى باشد كه توبه او متمتّع شوى آنگه آن لذّت برود،و دنيا هم چنين است،و با آن كه متاع اندك است (2):

انّما الدّنيا متاع ليس للدّنيا ثبوتانّما الدّنيا كبيت نسجته العنكبوت

و ابو العتاهيه گويد (3):

فكّرت فى الدّنيا و جدّتهافاذا جميع جديدها يبلى

و اذا لها نوب (4)تعدّ لنافي كلّ موضع نظرة (5)افعى

و بلوت اكثر أهلها فاذاكلّ امرء في شأنه يسعى

و لقد نظرت فلم أجد أحدابأعزّ من قنع و لا اغنى

و لقد خبرت فلم أجد كرماأعلى بصاحبه من التّقوى

و لقد مررت على القبور فماميّزت بين العبد و المولى

دار الفجائع و المنون ودار البثّ (6)و الأحزان و الشّكوى

مرّ المذاقة غبّ ما اجتلبتمنها يداك و بيئة المرعى

بينا الفتى فيها بمنزلةاذ صار تحت خرابها (7)ملقى

و لقلّ (8)يوما ذرّ شارقهالّا سمعت بها لك ينعى

مَتٰاعٌ قَلِيلٌ ،رسول-عليه السّلام-گفت:

ما الدّنيا فى الآخرة الّا كما يجعل أحدكم اصبعه السّبّابة فى اليمّ فلينظر بم (9)يرجع، دنيا نيست در جنب آخرت الّا به

ص : 224


1- .تب+شعر.
2- .دب،آج،مر+لآخر،تب+شعر.
3- .تب+شعر.
4- .اساس،وز:نواب،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،وز،دب،آج،لب،فق،مر:نظيره،با توجّه به تب تصحيح شد.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ديوان ابى العتاهيه(بيروت 1384،ص 22:دار الفجائع و الهموم،و دار البؤس)
7- .اساس،تب،دب،آج،لب:جزائها،با توجّه به وز تصحيح شد.
8- .آج،لب:و أقلّ.
9- .دب،لب،فق،مر،تب:ثمّ.

منزلت آن كه يكى از شما انگشت به درياى آب فروزند،بنگر تا از آن درياچه با انگشت او بازآيد.

بريد النّخعىّ گفت:دنيا در اصل اندك است كه: قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْيٰا قَلِيلٌ (1)...،و از آن اندك نصيب تو اندك است،و از آن اندك تو بيشتر برفت و كمتر ماند،فما تصنع بقليل من قليل،تو چه خواهى به اندكى از اندك (2)!كه رسول-عليه السّلام گفت:ماندۀ دنيا با ضافت به آن كه (3)گذشته است،چون جامه كه (4)به درازنا بدرند، آنگه تار تار از او[288-ر]مى برند تا بر يك تار بماند (5)،هر ساعت گوش آن بود كه (6)آن تار بگسلد،اگر در اوّل دنيا را تازگى (7)بود از بدايت جوانى،اكنون به غايت پيرى رسيد و از پس پيرى جز مرگ نباشد (8):

انّى الزّمان بنوه في شبيبتهفسرّهم و أتيناه على الهرم

از همه بتر آن را باشد كه اعتماد او همه بر دنيا باشد و دين ندارد،آنگه به دين زود (9)دنيا از دست او بستانند،نه دنيا دارد نه دين (10):

أصبحت حيران لا دنيا و لا دين

در دنيا مالى ندارد،و در آخرت مآلى ندارد، خَسِرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ (11)،مرجع و مأوى با دوزخ باشد.

ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ ،أى الفراش،و بد بستر است (12)از براى آتش.

«مهاد»خواند كه بازگشتن گاه هركس از پس ماندگى رفتن با بستر باشد،اينان بسيار دويده اند و رميده اند و چميده و چريده اند و مانده و خسته شده اند،جايى بايد اينان را كه بياسايند،آسايشگاه ايشان دوزخ است،و بستر ايشان آتش است،و

ص : 225


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 77.
2- .دب،آج،لب،فق،تب:اندكى.
3- .مر:با آن كه.
4- .مر:جامه اى است كه.
5- .دب:يك تار از او بماند،آج،لب،فق،مر:تا بر يك تار او بماند.
6- .مر:تار بماند،دم به دم آن است كه.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:باز كنى،تب:نازكى.
8- .تب+شعر.
9- .اساس:بدين و زود،آج،لب،فق:آنگه زود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .تب+شعر.
11- .سورۀ حج(22)آيۀ 11.
12- .مر،تب:بسترى است.

بد جايى است،و نالى (1)فراش است و ناممهّد مهاد است،و لكن دست تو گسترده است،و اختيار تو گزيده است،و هواى تو خواسته است،كس را گناه نيست-منك عليك،يداك أوكتا و فوك نفخ،فذق جناية جنى يدك و انظر ما قدّمت في يومك لغدك.

اللّه تعالى چنان كه عادت اوست كه وعد با وعيد و مؤمن با كافر و برّ و فاجر و شىء (2)با ضد ياد كند،گفت: لٰكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا ،«لكن»استدراك را باشد،و آنچه پس او بود مخالف باشد (3)آن را كه پيش او بود (4)نفيا و اثباتا،و لكن آنان را كه متّقى باشند.خداى ترس باشند و پرهيزگار باشند،از معاصى بپرهيزند ازآن كه از عقاب آن ترسند (5)بيرون آن كه از آن برهند به اين برسند (6)،كه: لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي ،ايشان را بهشتها باشد،يعنى بوستانهايى كه درختان آن زمين آن بپوشد،و در زير درختان آن جويها مى رود از آب و مى و شير و انگبين،و آن منغّص نباشد به خوف انقطاع، مخلّد مؤبّد باشند آنجا،خلود لا موت ابدا.

نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،كلبى گفت:جزاء و ثوابا،و«نزل»و نزل وظيفه باشد مقدّر به وقت.حسن بصرى و نخعى خواندند:«نزلا»به تخفيف«زا»،و باقى قرّاء به تثقيل.و نصب او بر تميز است (7)چنان كه گويند:هبة او صدقة،و گفته اند:مصدر است،أى أنزلوها عليهم انزالا و نزلا مصدر لا من لفظ الفعل.اين قول فرّاء است،و گفته اند:جعل ذلك نزلا،مفعول دوم جعل باشد،و اين از مضمون كلام مى شناسند.

وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرٰارِ ،من متاع الكفّار،و اين ثواب كه به نزديك خداست ابرار را بهتر است از متاع كفّار.

أنس مالك گويد كه:يك روز رسول-عليه السّلام-خفته بود بر چيزى از سازۀ (8)

ص : 226


1- .كذا:در اساس و وز،دب،آج،لب،فق،تب:ناى،مر:ناخوش،چاپ شعرانى(298/3):بائى.
2- .مر:هر شىء.
3- .دب:مخالف او بود.
4- .مر:كه از پيش بود.
5- .دب،مر:عقاب او ترسند.
6- .تب:نرسند.
7- .تب:تمييز است.
8- .اساس:سازى(ظ:سازيى/سازه اى)،آج:سازو،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.توضيح آن كه در برهان قاطع:سازو بر وزن بازو به معنى ريسمان محكم بافته شده از ليف خرما آمده است،و همين واژه در لهجۀ مردم يزد و حوالى به كار مى رود.

بافته و بالشى در زير سر نهاده از اديم كه حشوش ليف (1)بود،جماعتى صحابه در آمدند.رسول (2)برخاست (3)و آن درشتى سازه (4)در پهلوى او اثر كرده (5)،يكى از صحابه بگريست.رسول-عليه السّلام-گفت:چرا مى گريى؟گفت:يا رسول اللّه!كسرى و قيصر بر حرير و ديبا نمى خسپند به تنعّم،و تو اين چنين بر سازه (6)خفته و پهلوهاى تو (7)از آن رنجور شده!گفت:چه باك است

لهم الدنيا و لنا الآخرة، ايشان را دنياست و ما را آخرت.

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ -الآية،اين اسم به مثابت علم شده است جهودان و ترسايان را،أعنى اهل كتاب.در سبب نزول او خلاف كردند.جابر عبد اللّه انصارى و عبد اللّه عبّاس گفتند و أنس و قتاده كه:آيت در نجاشى آمد پادشاه حبشه،و نام او أصحمه بود،و آن به تازى عطيّه باشد.چون او به حبشه فرمان يافت،جبرئيل- عليه السّلام-بيامد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السّلام-صحابه را گفت:بيرون آييد (8)تا بر برادرى از آن شما نماز كنيم كه فرمان يافته است،نه بر زمين شما.

گفتند:يا رسول اللّه!و آن كيست؟گفت:نجاشى.رسول-عليه السّلام-به گورستان بقيع آمد با صحابه،و خداى تعالى حجاب برداشت تا رسول-عليه السّلام-جنازۀ او بديد و برآن نماز كرد و استغفار كرد،منافقان گفتند:بنگريد (9)بر علجى حبشى ترسا نماز مى كند كه هرگز نديده است او را،و نه بر دين اوست،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عطا گفت:آيت در چهل مرد آمد از اهل نجران من بنى الحارث بن كعب،و سى و دو مرد از حبشه،و هشت مرد از روم كه ايشان بر دين عيسى بودند،به محمّد- عليه السّلام-ايمان آوردند.ابن جريج و ابن زيد گفتند:در عبد اللّه سلام آمد و اصحابش.مجاهد گفت:در مؤمنان اهل كتاب آمد.

ص : 227


1- .مر+خرما.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مر+عليه السّلام.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:برخواست.
4- .آج:سازو.
5- .فق،مر+بود.
6- .آج:سازو.
7- .اساس:پهلوها تهى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق:بيرون آيى/بيرون آييد.
9- .آج،لب،فق:بنگرى/بنگريد.

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ ،گفت:از اهل كتاب كس هست،و «من»نكرۀ موصوفه است،كه به خداى ايمان دارد (1)و به كتاب شما كه قرآن است ايمان دارد،و به كتاب ايشان كه تورات و انجيل است ايمان دارد. خٰاشِعِينَ ،أى خاضعين متواضعين للّه،و نصب او بر حال است،و براى[آن] (2)به لفظ جمع گفت كه«من»مجموع المعنى است موحّد اللّفظ،ضمير و صفت او گاه با لفظ برند و گاه با معنى.

لاٰ يَشْتَرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لَهُمْ ،به طمع حطام دنيا تغيير و تحريف تورات و انجيل نكنند،و آيات خداى را به بهاى اندك بفروشند (3)،خلاف آنان كه ذكر ايشان برفت كه: يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً (4)ايشان آنانند كه مزد ايشان به نزديك خداى ايشان معد و بجارده است (5)و عن قريب به ايشان رسد، كه خداى تعالى سريع الحساب است[288-پ].و اختلاف اقوال و احتمال معانى او گفته شد در سورة البقرة.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا ،اى مؤمنان صبر كنيد (6)و شكيبايى كاربندى (7).

حسن بصرى گفت:على دينكم،بر دين صبر كنيد و دين رها مكنيد (8)در حالتى الشّدّة و الرّخاء،در خوارى (9)و دشوارى (10)،و در سرّاء و ضرّاء.

قتاده گفت:اصبروا على طاعة اللّه.ضحّاك و مقاتل بن سليمان گفتند (11):على أمر اللّه،بر (12)فرمان خداى.مقاتل بن حيّان گفت:على فرائض اللّه.زيد بن أسلم گفت:على الجهاد.كلبى گفت:على البلاء.

وَ صٰابِرُوا ،عامّۀ مفسّران گفتند:مراد مصابرۀ با مشركان است،براى آن كه

ص : 228


1- .دب،آج،لب،فق،مر:ايمان آوردند.
2- .اساس،وز و تب:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مر:نفروشند.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 77.
5- .دب،مر:معد و مهيّاست.
6- .صبر كنيد/صبر كنى.
7- .دب،مر:كار بنديد.
8- .دب،مر:دين از دست مدهى،لب:رها مكنى.
9- .دب،مر:در آسانى.
10- .آج،لب،فق،تب:دشخوارى.
11- .دب+كه.
12- .اساس،وز:و،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

اغلب مفاعله از ميان دو كس باشد،و تكرار براى آن است كه فايده مختلف است.و عطا و قرظىّ گفتند:مصابره كنيد (1)بر وعده هاى خداى،يعنى بر انتظار وعدۀ خداى.

وَ رٰابِطُوا ،و خويشتن (2)موقوف كنيد (3)بر جهاد مشركان به منزلۀ (4)چهار پاى بازبسته (5).و اصل«مرابطه»آن بود كه ايشان در برابر اينان اسپان (6)ببندند و اينان در برابر ايشان.پس كنايت شد از ملازمت كارزار و آن كس كه او مقام كند در بعضى ثغور براى اخافه كافران،قال اللّه تعالى وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ (7).

ابو حامد الخارزنجيّ گفت:«مرابطه»سلاح بر بستن مبارزان بود در كارزار،و أصله من الرّبط،و هو الشّدّ.و از اين جا رسن (8)كه اسپ را به او ببندند رباط گويند،و فلان رابط الجأش،أى قوىّ القلب،قال لبيد (9):

رابط الجأش على كلّ وجل-

ابو عبيده گفت: رٰابِطُوا ،مداومت و ثبات كنى (10).راوى خبر گويد-سمط بن عبد اللّه البجلىّ-كه:سلمان پارسى-رحمة اللّه عليه-در لشكرى بود،ايشان را شدّتى و ضيقى برسيد.سلمان گفت:من حديث كنم شما را به حديثى كه از رسول -عليه السّلام-شنيدم.رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او مرابطه كند يك شبانروز در سبيل خداى،هم چنان بود كه يك ماه روزه داشته و نماز كرده كه روزه بازنگشايد و از نماز بر نگردد (11)الّا براى حاجتى،و هركه را در سبيل خداى وفات رسد (12)، خداى تعالى مزد او مى راند (13)تا آنگه كه از ميان اهل بهشت و دوزخ حكم بكند.

جابر عبد اللّه انصارى گفت از رسول-عليه السّلام-كه:هركه او يك روز مرابطه كند در سبيل خداى تعالى،از ميان او و دوزخ هفت خندق پديد آرد،فراخى هر

ص : 229


1- .دب:مصابرت كنيد،آج،لب،فق:مصابرت كنى.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+را.
3- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
4- .آج،لب،فق:به منزلت.
5- .آج،لب،فق:بار بسته.
6- .اساس،وز:اسباب،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 60.
8- .تب:رسنى.
9- .تب+شعر.
10- .مر،تب:كنيد.
11- .دب،آج،لب،فق:از نماز نگردد.
12- .دب،مر+يعنى در جهاد.
13- .دب،مر:مزد جهاد به او مى رساند،آج:مزد او را مى راند،لب:مراد او را مى داند،فق:مر او را مى راند.

خندقى (1)هفت آسمان و هفت زمين.ابو سلمة بن عبد الرّحمن گفت:اين آيت آن وقت آمد كه خداى تعالى جهاد نفرموده بود،مراد به«مصابره»و«مرابطه»آن است كه:

مرد خويشتن بر نمازها (2)موقوف كند انتظار نمازى بعد نمازى مى كند،و اين قول بعينه روايت است از اميرالمؤمنين -على-عليه السّلام.و دليل اين تأويل آن است كه، ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام- (3)كه او گفت:خبر دهم شما را به آنچه گناهان (4)بسترد و درجات رفيع كند؟گفتند:بلى يا رسول اللّه،گفت:

إسباغ الوضوء على المكاره. بر مكاره وضو تمام كردن.

و كثرة الخطا الى المساجد ،و از راه دور به مسجد شدن.

و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، و انتظار نماز كردن از پس نماز،

فذلكم الرّباط،فذلكم الرّباط (5).

و اصحاب تذكير گفتند: اِصْبِرُوا عند قيام اليقين على احتمال الكرب، وَ صٰابِرُوا على مقاساة العناء و التّعب، وَ رٰابِطُوا في ديار أعدائى بلا هرب، وَ اتَّقُوا اللّٰهَ بهمومكم فى الالتفات الى السّبب، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ غدا بلقائي على بساط الطّرب.

و قال سرىّ السّقطىّ: اِصْبِرُوا على الدّين (6)رجاء السّلامة، وَ صٰابِرُوا عند القتال بالثّبات و الاستقامة، وَ رٰابِطُوا هوى النّفس اللّوّامة، وَ اتَّقُوا ما يعقب لكم النّدامة (7)، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ غدا على بساط الكرامة،و قيل: اِصْبِرُوا على بلائي، وَ صٰابِرُوا على نعمائي، وَ رٰابِطُوا في دار (8)أعدائي، وَ اتَّقُوا محبّة سوائي، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ غدا بلقائى، و قيل: اِصْبِرُوا على النّعماء، وَ صٰابِرُوا على البأساء و الضّرّاء،و رٰابِطُوا في دار الأعداء، وَ اتَّقُوا اله الارض و السّماء، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ في دار البقاء (9).

ص : 230


1- .دب،مر+مساوى،فق+برابر،تب+چند.
2- .دب،آج،لب،فق،مر:نماز.
3- .وز،دب،آج،لب،فق:رسول صلّى اللّه عليه و على آله.
4- .دب،مر+شما.
5- .وز،آج،فق:عبارت«فذلكم الرّباط»را تكرار نكرده است،لب+فذلكم الرّباط.
6- .دب،آج،لب،فق،مر،تب:على الدّنيا.
7- .دب،آج،لب،فق:يعقب النّدامة،تب:يعقبكم النّدامة.
8- .آج،لب+جفاء.
9- .دب،آج،مر+رزقنا اللّه هذا العطاء برحمته،نسخۀ دب:در اين جا پايان مى يابد.

سورة النّساء

مدنى است جمله بر قول بيشتر مفسّران،و بعضى مفسّران گفتند:هركجا در قرآن«يا أيّها النّاس»مكّى است،و هركجا«يا أيّها الّذين آمنوا»است مدنى است.و اين قول بر تقريب و تغليب باشد نه بر تحقيق.و بعضى دگر گفتند:

جمله مدنى است مگر يك آيت،و هى قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا . (1)

و عدد آياتش صد و هفتاد و شش است در عدد كوفيان،و پنج در عدد بصريان و مدنيان،و سه هزار و هفصد (2)و[چهل] (3)پنج كلمه است،و شانزده هزار و سى حرف است.

و ابو امامه روايت كند از ابىّ كعب كه ابىّ كعب گفت كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سورة النّساء بخواند،هم چنان باشد كه صدقه داده بر هر وارثى كه ميراثى را مستحقّ شده باشد (4)،و چندان مزد بود او را كه آن را كه آزادى را بازخرد از بردگى (5)و از شرك برى باشد،و در مشيّت خداى از آنان (6)باشد كه خداى عفو بكند (7)-قوله عزّ و جلّ[289-ر].

ص : 231


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 58.
2- .مر:نهصد،تب:هفتصد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر:ميراثى داشته باشد.
5- .مر:بندگى.
6- .وز:از آن.
7- .آج،لب،فق+و در قيامت حساب او نكند و با انبياء و اولياء باشد.

سوره النساء (4): آیات 1 تا 7

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمُ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً كَثِيراً وَ نِسٰاءً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ اَلْأَرْحٰامَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1) وَ آتُوا اَلْيَتٰامىٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَتَبَدَّلُوا اَلْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ إِنَّهُ كٰانَ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِي اَلْيَتٰامىٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَلاّٰ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا اَلنِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لاٰ تُؤْتُوا اَلسُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ اَلَّتِي جَعَلَ اَللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً وَ اُرْزُقُوهُمْ فِيهٰا وَ اُكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ اِبْتَلُوا اَلْيَتٰامىٰ حَتّٰى إِذٰا بَلَغُوا اَلنِّكٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَأْكُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كٰانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كٰانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذٰا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ حَسِيباً (6) لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (7)

ترجمه

..(1) [به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر (2)] (3) اى مردمان بترسيد از خدايتان آن كه بيافريد شما را از يك تن (4)،و بيافريد از آن جفت (5)او را،و بپراگند (6)از ايشان مردانى بسيار و زنان،و بترسيد از خداى آن كه خواهى (7)به او و خويشيها (8)،خداى بر شما نگاهبان است.

و بدهيد يتيمان را مالهايشان،و بدل مكنيد پليد به پاك،و مخوريد مالهايشان با (9)مالهاى شما كه آن بزه اى بزرگ است.(10) [و] (11)اگر ترسيد كه داد بدهيد (12)در يتيمان بزنى كنيد آنچه خوش آيد شما را از زنان،دودو،و سه سه،و چهار چهار.اگر ترسيد كه داد ندهيد يكى يا آنچه مالك باشد دستهاى شما،يعنى برده آن نزديك بود به آن كه جور نكنيد.(13) [و] (12)اگر ترسيد كه داد بدهيد (13)در يتيمان بزنى كنيد آنچه خوش آيد شما را از زنان،دودو،و سه سه،و چهار چهار.اگر ترسيد كه داد ندهيد يكى يا آنچه مالك باشد دستهاى شما،يعنى برده آن نزديك بود به آن كه جور نكنيد.

و بدهيد زنان را مهرهايشان (14)به دادن،اگر دل خوش بكند شما را از چيزى از

ص : 232


1- .فق+و به ثقتي.
2- .آج،لب،تب:بخشايندۀ مهربان.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .آج،لب،فق:از تنى يگانه يعنى آدم.
5- .آج،لب،فق:زن.
6- .آج،لب،فق:پراگنده گردانيد،تب:پراكنده كرد.
7- .تب:خواهيد.
8- .تب+به درستى كه.
9- .اساس:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز:أن لا.
11- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
12- .كذا:در اساس و وز،آج،لب:عدالت نگاه نداريد،مر،تب:داد نكنيد.
13- .وز،آج،لب،مر:أن لا.
14- .مر:كابين ايشان.

آن بخوريد آن را نوش و گوارنده (1).

و مدهيد به سفيهان مالهاتان آنگه كه كرد (2)خداى شما را قوامى،به روزى دهيد ايشان را در آن و بپوشيد ايشان را و گوى (3)ايشان را سخنى نيكو.

و بيازمايى (4)يتيمان را (5)تا آنگه كه برسند به نكاح اگر بينى (6)از ايشان صلاحى بدهيد به ايشان مالهاشان،و مخوريد به اسراف و شتاب آن را كه بزرگ شوند، و هركه توانگر باشد[بايد] (7)تا پرخيز كند (8)،و هركه درويش باشد بايد تا بخورد (9)به اندازه،چون بدهيد به ايشان مالهايشان گواه بر گيريد بر ايشان،بس است (10)خداى شماركننده.

مردان را بهره باشد از آنچه بگذارد (11)پدر و مادر و نزديك تران (12)و زنان (13)بهره از آنچه بگذارد پدر و مادر و نزديك تران از آنچه كمتر بود از آن يا بيش (14)بهره اى اندازه كرده.

قوله: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،خطاب است با جملۀ مكلّفان مردان و زنان و آزادان و بردگان و كودكان و ناقص عقلان و ديوانگان كه از اين خطاب به در شوند به (15)دليلى

ص : 233


1- .آج،لب،فق،تب:گوارنده اى.
2- .تب:آن كه كرد.
3- .آج،لب،تب:بگوييد.
4- .آج،لب،تب:بيازماييد.
5- .اساس+حتّى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .فق،تب:بينيد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .تب:پرهيز كند.
9- .آج،لب:بايد كه خورد،تب:بايد كه بخورد.
10- .آج،لب،فق:بسنده است.
11- .آج،لب،فق:گذاشت.
12- .وز،تب:نزديكان.
13- .آج،لب،فق:و مر زنان راست.
14- .تب:بيشتر.
15- .مر:به در نشوند الّا به.

عقلى به در شوند،و اين دليل است كه برخاسته است (1)بر حكمت خداى-عزّ و جلّ- كه به اينان خطاب كردن روا ندارد،و اين امر كه از پس اين خطاب مى آيد امرى است متناول جملۀ مكلّفان را،و هو قوله تعالى: اِتَّقُوا رَبَّكُمُ ،و اين[289-پ]دو وجه دارد،يكى آن كه:اتّقوا معاصيه و اجتنبوا نواهيه،از معاصى او بپرهيزيد (2)،دوم آن كه:اتّقوا عقابه باجتناب معاصيه،و اين هم راجع باشد با معنى اوّل،و بر هر دو وجه على حذف المضاف و اقامة المصاف اليه مقامه بود.

اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ،بيان كرديم كه:«خلق»اخراج الشّىء من العدم الى الوجود باشد،على ضرب من التّقدير.«من نفس واحدة»بلا خلاف مراد آدم است.اللّه تعالى جمله مخاطبان را مى گويد:اى مردمان!بترسيد از خدايتان كه بيافريد شما را على اختلاف اجناسكم و صوركم و ألوانكم و أخلاقكم و أحوالكم،آن از يك تن كه آن (3)آدم است كه پدر برتر شماست.

وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا ،بيافريد از او جفتش را،يعنى حوّا را.در اين دو قول گفتند.در بعضى اخبار ما آمد كه:خداى تعالى[حوّا را از بقيّۀ طينت آدم آفريد.و قول ديگر آن است كه:جملۀ مفسّران و اصحاب اخبار گفتند:خداى تعالى] (4)آدم را بيافريد و مدّتى در بهشت بود تنها،از تنهايى مستوحش شد.حق تعالى خوابى بر او افگند تا او بخفت،آنگه جبرئيل را فرستاد تا از پهلوى چپ او استخوانى (5)بر كشيد،و از آن استخوان حوّا را بيافريد،و ظاهر قرآن دليل اين مى كند لقوله: وَ خَلَقَ مِنْهٰا ،أى من النّفس و اين قصّه برفت.

وَ بَثَّ مِنْهُمٰا ،أى اظهر و فرّق،و پديد آورد و بپراگند از ايشان هر دو، رِجٰالاً كَثِيراً وَ نِسٰاءً ،مردان و زنان بسيار را،و منه قوله: كَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ (6)،يقول العرب:

بثّ اليه سرّه اذا القاه اليه و أبثّه.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي تَسٰائَلُونَ بِهِ ،أى تتساءلون،آنگه«تا»ى تفاعل را قلب كردند با«سين»،آنگه ادغام كردند در«سين».و كوفيان خواندند:«تساءلون»،تا

ص : 234


1- .تب:بر خواسته است.
2- .لب:بپرخيزى/بپرهيزيد.
3- .آج،لب،فق:از.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .لب،فق:استخانى.
6- .سورۀ قارعه(101)آيۀ 4.

«تا»ى تفاعل بيفكند تخفيف را،نحو قوله تعالى: وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا (1).

حمزه خواند:«و الارحام»،به جرّ،عطفا على الضّمير المجرور،چنان كه گويند:سألتك باللّه و الرّحم.و در شاذّ نخعى و يحيى بن وثّاب و قتاده و أعمش هم چنين خواندند به جرّ،و باقى قرّاء به نصب خواندند،و اين قرائت درست تر و فصيح تر است براى آن كه عرب عطف نكند اسم ظاهر را بر ضمير مجرور،الّا آن كه حرف جرّ بازآرند،يقولون:مررت به و بزيد (2)،و لا يقولون:مررت به و زيد (3).و چون حرف جرّ بازنيارند نصب كنند،يقولون:مررت به (4)و زيدا،كما قال الشّاعر:

يا قوم مالي و أبا ذويب

و نيز همچنين كنند در باب بدل و صفت،

كقوله-عليه السّلام: سلمان منّا أهل البيت، و لا يجوز أهل البيت و لا يقولون بى المسكين وقع الأمر،على مذهب البصريّين،و نصب او بر قرائت عامّۀ قرّاء على أحد وجهين باشد:امّا عطف باشد على اسم اللّه تعالى في قوله: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،و امّا عطف باشد على محلّ الجارّ و المجرور،چنان كه در بيت هست.و حمزه در اين قرائت حجّت آورد به چند بيت كه عرب را هست،منها قول الشّاعر (5):

فاليوم قد بتّ تهجونا و تشتمنافاذهب فما بك و الأيّام من عجب

و قال آخر (6):

نعلّق في مثل السّواري سيوفناو ما بينها و الكعب غوط نفانف

و قال آخر (7):

فانّ اللّه يعلمنى و وهباو إنّا سوف يلقاه سوانا

سيبويه گفت:اين در ضرورت شعر روا باشد،امّا فى القرآن و اتّساع الكلام فلا يجوز.

و خلاف كردند در وجه فساد اين.ابو عثمان المازنىّ گفت:براى آن كه معطوف و معطوف عليه دو شريكند،هرچه با يكى برود بايد كه با ديگر همان برود، چنان كه نشايد گفتن:مررت بزيد و ك (5)،الّا آن كه حرف جرّ بازآرى،گويى:

ص : 235


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
2- .اساس:بزيد،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .وز:وزيد،فق،تب:و زيدا.
4- .آج،لب،فق+و. (5،6،7)) .تب+شعر.
5- .اساس،وز،آج،لب،فق:و بك،با توجّه به تب تصحيح شد.

و بك.همچنين نشايد:مررت بك و زيد،و اين وجهى نكوست.و ابو علىّ الفارسىّ گفت:براى آن كه حرف جرّ در ضمير به منزلۀ بعضى از اوست،و العطف على بعض الاسم لا يصحّ.وجهى ديگر گفت:اسم ظاهر مستقل است و اسم ضمير به نفس خود مستقل نيست،و روا نبود عطف ما يستقلّ على ما لا يستقلّ.و گروهى كه عذر قرائت حمزه خواستند،گفتند:«واو»قسم است،براى آن مجرور است ما بعد او،و بر اين وجه اعتراض كردند به آن كه گفتند:معنى قسم لايق نيست اين جا،براى آن كه اگر جواب قسم خواهند«انّ اللّه»باشد،و بر اين قسم نكند خداى تعالى،سوگند جز به خداى و نامهاى خداى روا نبود.و رسول-عليه السّلام-گفت:

لا تحلفوا بآبائكم، سوگند مخوريد به پدرانتان.چگونه شايد كه رسول-عليه السّلام-از چيزى نهى كند،و حق تعالى از آنچه بليغ تر باشد روا فرمايد (1)داشت.

و عبد اللّه عبّاس و عكرمه و سدّى و حسن و ربيع و ضحّاك و ابن جريج و ابن زيد گفتند،معنى آن كه:فاتّقوا اللّه و اتّقوا الارحام فصلوها،و ارحام را مراقبت كنى (2)كه بپيوندى (3).و عبد اللّه بن يزيد المقرى خواند:«و الارحام»،به رفع،على تقدير و الارحام فصلوها (4)و گفت:بر اغراء باشد كه اگرچه اغراء بيشتر منصوب آيد،مرفوع هم آمده است في قول الشّاعر (5):

انّ قوما منهم عمير و أشباه عمير و منهم السّفّاح

لجد يرون باللّقاء إذا قال أخو النّجدة السّلاح السّلاح

اللّه تعالى (6)در آيت تحذير كرد مكلّفان را از معاصى او و تذكير نعمت او بر ايشان به خلق ايشان،و امر كرد ايشان را به مراعات و مراقبت جانب خويشان براى آن كه در اين جا وصيّت باشد به زنان و عورات (7)و اطفال صغار و تودّد و تراحم تنبيه ايشان را بر آنكه ايشان از يك نفس آفريده اند تا ايشان[را] (8)،[289-پ]بر يكديگر رحمت

ص : 236


1- .فق:بايد.
2- .تب:كنيد.
3- .تب:بپيونديد.
4- .اساس+و ارحام را مراقبت كنى كه بپيوندى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .وز+شعر.
6- .آج،لب،فق:«اللّه تعالى»را ندارد.
7- .اساس و وز:به زبان عورت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و رقّت و شفقت بيشتر باشد،و كسى بر كسى تطاول و مفاخرت نكند،چه همه از يك اصلند،«أبوهم آدم و الامّ حوّاء».آنگه دگرباره در آخر آيت براى تأكيد،تحذير و تهديد كرد بقوله: إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً ،أى حفيظا،كه خداى تعالى نگهبان شماست.اين قول مجاهد است،و ابن زيد گفت:«رقيب»عالم باشد،و بر هر دو قول فعيل به معنى فاعل بود.

قوله (1): وَ آتُوا الْيَتٰامىٰ أَمْوٰالَهُمْ ،مقاتل و كلبى گفتند:آيت در مردى آمد از غطفان مالى (2)بسيار از آن پسر برادرش در دست او بود و او كودك يتيم بود،چون بالغ شد و طلب مال پدر كرد،عمّ مال به او نداد.به حكومت به نزديك رسول-عليه السّلام- آمدند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.چون مرد اين بشنيد،گفت:أطعنا اللّه و اطعنا الرّسول نعوذ باللّه من الحوب الكبير،فرمان خداى و رسول را منقاديم،و پناه با خداى مى دهيم از بزۀ عظيم،و مال به او داد.رسول -عليه السّلام-گفت:هركس كه (3)او را بخل نفس خود نگاه بدارند (4)و طاعت خداى دارد (5)-چنان كه اين مرد-به منزل بهشت فرود آيد.چو مال آن بستد (6)و در سبيل خداى نفقه كرد،رسول-عليه السّلام-گفت:

ثبت الأجر و بقى الوزر ،[مزد] (7)ثابت شد و وزر و وبال بماند.گفتند:يا رسول اللّه!دانيم كه اجر ثابت شد براى آن كه مال در سبيل خداى خرج شد،چگونه وزر بماند؟گفت:مزد ثابت شد (8)غلام را (9)وزر بر پدرش.خداى تعالى به اين آيت خطاب به اوصياى مرده و اولياى يتيم كرد،گفت: وَ آتُوا الْيَتٰامىٰ (10)،بدهى (11)يتيمان را مال ايشان (12).و يتيم آنگه باشد كه طفل بود،چون بالغ شد يتيم نخوانند او را،

لقوله-عليه السّلام: لا يتم بعد حلم، پس از بلوغ يتيمى نباشد.

جواب از اين آن است كه،اين بر سبيل توسّع و مقاربت (13)گفت،حالت اوّل

ص : 237


1- .آج،لب،فق+تعالى.
2- .آج،لب،فق:مال.
3- .آج،لب،فق:ندارد.
4- .آج،لب،فق:نگاه بدارد.
5- .آج،لب،فق:بدارد.
6- .وز،لب،فق:جوان مال بستد،آج،نب:چو آن مال بستد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق+كودك.
9- .آج،فق،تب+و.
10- .تب+اموالهم.
11- .آج،فق:بدى،تب:بدهيد.
12- .آج،لب،فق،تب:مالهايشان.
13- .آج،لب،فق،تب:مقارنت.

بلوغ را به حالت يتيمى،چنان كه گفت: فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سٰاجِدِينَ (1)،و ايشان در آن حال كه به روى آمدند به سجده ساحر و كافر نبودند،بل مؤمن بودند،و لكن حق تعالى براى مقاربت (2)حال را ساحر خواند ايشان را كه اين وصف بر ايشان بمثابت نام شده بود،هم چنين در آيت ما،و رسول را-عليه السّلام-پس از چهل سال يتيم ابو طالب مى خواندند،براى آن كه يتيم از پدر بازماند،و ابو طالب او را در حجرۀ (3)خود بپرورد.

وَ لاٰ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ ،و بدل مكنيد (4)پليد را به پاك،يعنى مالهاى ايشان[كه] (5)بر شما حرام است بر مگيرى (6)،و مال خود كه حلال است شما را با جاى نهى (7).و پليد و پاك كنايت است از حلال و حرام،نظيره قوله: قُلْ لاٰ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ (8)،أى الحلال و الحرام (9).

مفسّران در معنى اين تبديل و تغيير خلاف كردند.بعضى گفتند كه:ايشان را عادت بودى كه مال نيك رفيع بر گرفتندى و بد و خسيس به جاى آن بنهادندى،اين قول سعيد بن المسيّب است و نخعي و زهري و سدّى و ضحّاك.عطا گفت:به مال يتيم تجارت كردند[ى] (10)و سود به او ندادندى.ابن زيد گفت:در جاهليّت كودكان خرد (11)را ميراث ندادندى،ميراث به بزرگان دادندى و زنان را ميراث ندادندى.و ابن زيد چنين خواند فى قوله تعالى: وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدٰانِ (12)،لا تورثوهنّ شيئا،مجاهد گفت:تعجيل مكنيد (13)به نفقۀ حرام تا حلال به دست آمدن. وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ ،يعنى مع اموالكم،و مالهاى ايشان با مالهاى خود مخوريد.و«إلى»اين جا به معنى«مع»است،و مثله قوله:

ص : 238


1- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 46.
2- .تب:مقارنۀ.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز لب:حجر.
4- .آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
5- .اساس:ندارد،با توجه با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب:بر مگيريد.
7- .تب:نهيد.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 100.
9- .آج،لب،فق،تب:أى الحرام و الحلال.
10- .اساس:ندارد،با توجه با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:خورد.
12- .سورۀ نساء(4)آيۀ 127.
13- .آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.

مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ (1) ،و المعنى مع اللّه،و قال الشّاعر (2):

يشدّون أبواب القباب بضمّرإلى عتق مستوبقات الأواصر (3)

أى مع عتق،و تحقيق آن است كه«الى»متعلّق است به فعلى محذوف، و التّقدير:مضافا الى أموالكم و مضافا الى اللّه،و كذلك فى البيت.

إِنَّهُ كٰانَ حُوباً كَبِيراً ،أى اثما عظيما،كه در آن بزه اى عظيم باشد.و در او سه لغت است:«حوب»و«حوب»و«حاب»و قيل:الحوب الاسم،و الحوب المصدر، يقال:حاب يحوب حوبا و حابا و حيابة،و قال اميّة اللّيثىّ-و قد هاجر ابنه بغير اذنه (4):

و انّ مهاجرين تكنّفاهغداتئذ لقد خطءا و حابا

و قال آخر (5):

عضّ على شيبه الأريبفظلّ لا يلحى و لا يحوب

و قال آخر (6):

إيها قطيع بن عبس انّها رحمحبتم بها فأناختكم بجعجاع (7)

أى اثمتم.

قوله: وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ (8)تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰامىٰ ،مفسّران خلاف كرده اند در سبب نزول آيت و تفسير او،عروه گفت:از عائشه پرسيدم تفسير اين آيت،گفت:آن يتيمه اى باشد كه در حجر مردى بود (9)،چون بالغ شود مرد خواهد كه او را به زنى كند بدون مهر مثل او،حق تعالى نهى كرد ازآن كه او را نكاح بندد الّا بر مهر مثل، آنگه به او آنچه خواهد جمع مى كند از زنان تا تمامى چهار،و اين در روايات اصحابان (10)

ص : 239


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 52،نيز:سورۀ صف(61)آيۀ 14.
2- .تب+شعر.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط تفسير قرطبى(10/5)چنين است: يسدّون ابواب القباب بضمّر الى عنن مستوثقات الاواصر
4- .تب+شعر.
5- .تب+شعر.
6- .تب+شعر.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط لسان العرب(340/1)چنين است: صبرا بغيض بن ريث،انّها رحم حبتم بها فأناختكم بجعجاع
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط تفسير قرطبى(10/5)چنين است: يسدّون ابواب القباب بضمّر الى عنن مستوثقات الاواصر
9- .آج،لب:باشد.
10- .آج،لب،فق:اصحاب.

ما آمده است[و] (1)گفتند:اين آيت متّصل است بقوله: وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسٰاءِ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ فِي يَتٰامَى النِّسٰاءِ اللاّٰتِي لاٰ تُؤْتُونَهُنَّ مٰا كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ (2)، وَ إِنْ (3)خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰامىٰ -الآية.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اى آنان كه اولياى يتيمانيد (4)و يتيمان در حجر شمااند،اگر[ترسيد] (5)كه چون ايشان را عقد بنديد و به زنى كنيد (6)در حقّ ايشان عدل كرده نشود شما را،نكاح ايشان رها كنيد (7)و از ديگران آنچه خواهيد (8)به زنى كنيد از يكى تا چهار.اگر ترسيد (9)كه نيز عدل نبود يكى يا پرستارى چنان كه مصلحت باشد.

حسن بصرى گفت:آيت در حقّ كسانى اند كه در حجر (10)[290-پ]ايشان يتيمان بودندى،ايشان زن نكردندى كراهت آن را كه نبايد كه در حقّ آن يتيمان انصاف نرود،و از مال ايشان چيزى خرج نشود (11)،ايشان را به زنى كردندى،و رغبت نبودى ايشان را در نكاح آن يتيمان.آنگه چو (12)ايشان را خوش نبودى با او تمنّاى مرگ او كردندى تا مال به ايشان بماند،و ايشان زنان ديگر كنند.خداى تعالى اين آيت بفرستاد تا نكنند.

عكرمه گفت:در بدايت اسلام حصر نبود عدد زنان را كه نكاح بستندى بر ايشان.مرد بودى كه ده زن داشتى و كمتر و بيشتر،چون مال وفا نكردى،دست به مال يتيم كه در حجر او بودى دراز كردى و از آن خرج كردى،خداى تعالى از آن نهى كرد و ايشان را قصر كرد بر چهار زن،و اين روايت طاوس است و عطيّه از عبد اللّه عبّاس،و گفت:سبب آن كه خداى تعالى قصر فرمود بر عدد چهار از زنان

ص : 240


1- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 127.
3- .وز،آج،لب،فق،تب:فان.
4- .آج،لب،فق:يتيمانى/يتيمانيد.
5- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،آج،لب،فق:ترسى/ترسيد.
6- .آج،لب،فق:عقد بندى و بزنى كنى.
7- .آج،لب،فق:رها كنى.
8- .آج،لب،فق:خواهى.
9- .آج،لب،فق:ترسى/ترسيد.
10- .مر:حجره.
11- .وز،آج،لب،فق،مر:خرج شود.
12- .آج،لب،فق:چون.

يتيمان بودند.بعضى دگر گفتند:ايشان تحرّج كردندى از مال يتيمان،و تحرّج نكردندى از نكاح زنان،چندان كه بودى بعد القصر على أربع،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:چنان كه از اين تحرّج مى كنى (1)از آن نيز تحرّج كنى (2)كه هر دو در باب تحريم به يك منزلت است،و نيز براى آن تا هر مردى چندان نكاح بندد كه قيام تواند كردن به مئونت ايشان،براى آن كه زنان چون يتيمانند در ضعف و عجز،و اين قول سعيد جبير است و قتاده و ربيع و ضحّاك و سدّى و روايت والبى از عبد اللّه عبّاس.

حسن بصرى گفت قولى دگر كه:ايشان از نكاح يتيم تحرّج كردندى چنان كه از مالش،خداى تعالى اين آيت فرستاد در رخصت آن ايشان را،و قصر فرمود بر عددى كه ايشان قيام توانند نمودن به مئونات ايشان از يكى تا چهار.

مجاهد گفت:معنى آن است كه چنان كه تحرّج مى كنى (3)از مال ايتام،هم چنان تحرّج كنى (4)از زنا (5)،و اگر (6)نكاح خواهى كردن (7)بر اين عدد مى افزايى (8).و ابراهيم النّخعىّ خواند در شاذّ:«تقسطوا»بفتح التّاء،و گفت:«قسط»و«أقسط» لغتان فى العدل.و زجّاج و دگر ائمّۀ لغت گفتند:أقسط إذا عدل و قسط إذا جار،و اصل كلمۀ قسط«إذا جار»باشد،و در«أقسط»،«الف»ازاله را بود،براى آن كه جور ازالۀ عدل بود،كقولهم:عربت معدته و أعربها إذا اصلحها.

و«يتامى»جمع است صالح مذكّر و مؤنّث را،و ابن ابي عبله در شاذّ خواند:

«فانكحوا من طاب»،گفت:براى آن كه«من»عقلا را باشد،و«ما»لما لا يعقل.

و وجه (9)قرائت قرّاء يكى بود از دو وجه،يكى آن كه:اشارت بود به فعل نكاح،أى فانكحوا النّكاح الّذي طاب لكم.دگر آن كه:«ما»به معنى«من»بود،براى آن كه

ص : 241


1- .تب:مى كنيد.
2- .تب:كنيد.
3- .تب:مى كنيد.
4- .تب:كنيد.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(208/3):زنان.
6- .اساس:ذكر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب:خواهيد كردن.
8- .تب:ميفزاييد.
9- .آج،لب،فق:و وجوه.

متعاقبند (1)به جاى ديگر (2)بايستند،كقوله تعالى: وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا (3)،أى و من بناها،و قوله: قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِينَ (4).و ابو عمرو بن العلاء گفت،در مكّه شنيدم از بعضى اعراب:سبحان ما (5)سبّح الرّعد بحمده.

مٰا طٰابَ لَكُمْ ،أى حلّ لكم.ابن ابى اسحاق و الجحدرىّ و الاعمش خواندند:

«ما طيب»،به اماله.و در مصحف ابىّ به«يا»نوشته است،نكاح بندى (6)بر زنان چندان كه حلال است شما را. مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ ،اين اعدادى (7)معدول است عن اثنين اثنين و عن ثلاثة ثلاثة،و بر اين قياس تا به ده شايد،و لكن مسموع تا چهار است و در بيت كميت آمده (8):

فلم يستر يثوك حتّى رمي ت فوق الرّجال خصالا عشارا

و سبب منع صرف او وصف است و عدل،و«واو»در آيت به معنى«او»ست كه معنى«او»تخيير است،كقوله تعالى: قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُكُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنىٰ وَ فُرٰادىٰ (9)...،و بر اين اجماع امّت است،و چون جملۀ عدد بر هم آرى نه باشد، و كس را اين عدد حلال نيست به اجماع مگر رسول[را] (10)-عليه السّلام،و اين از خصايص او بود.

راوى خبر گويد كه قيس بن الحارث گفت:پيش از نزول آيت من هشت زن داشتم.چون اين آيت آمد،من گفتم:يا رسول اللّه!من هشت زن دارم،چگونه كنم؟ گفت:چهار را نگاه دار و باقى را رها كن.گفت:با خانه رفتم و يك يك را پيش خواندم و پرسيدم كه از شما كيست كه فرزند دارد،و كيست كه ندارد؟آنان را كه فرزند داشتند چهار را بازگرفتم،و باقى را رها كردم.

فَإِنْ خِفْتُمْ ،اگر ترسى (11).و ترس از باب ظنّ باشد كه عدل نتوانى كردن و

ص : 242


1- .آج،لب،فق:معاقبند.
2- .تب:يكديگر.
3- .سورۀ شمس(91)آيۀ 5.
4- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 23.
5- .اساس:من،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق:ببندى،وز،تب:بنديد.
7- .آج،لب،فق:اعداد.
8- .آج،لب،فق:كم آمده.
9- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 46.
10- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
11- .تب:ترسيد.

انصاف دادن از ميان چهار. فَوٰاحِدَةً ،بنصب على تقدير:فانكحوا واحدة،و ابو جعفر المدنىّ خواند:[فواحدة] (1)،على تقدير:فليكفكم واحدة،أو فواحدة كافية لكم، كقوله: فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ (2)،أى يشهدون أى (3)يكفون.

أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،به آنچه دست راست شما مالك بود آن را،يعنى پرستاران.و اگرچه اضافۀ«ملك»بر حقيقت با جمله بود،يمين را براى آن تخصيص كرد كه علامت ملك تصرّف بود،و تصرّف در اغلب به دست راست كنند.

و بعضى اهل معانى گفتند: أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،أى ما نفذت فيه أيمانكم، جمع يمين من القسم و الحلف از آنان كه سوگند شما در او روان باشد،و تمسّك كرد در اين

قول بقول النّبىّ-عليه السّلام: لا نذر في معصية اللّه و لا فيما[لا] (4)يملك بن آدم، و اين قول ضعيف است.و تمسّك آنان كه به ظاهر آيت تمسّك كردند در وجوب نكاح درست نيست،اگرچه ظاهر او در امر قرآن (5)بر وجوب بود براى آن كه به دليل عدول كنند از ظاهر،و اجماع[291-ر]امّت است بر آنكه نكاح سنّت است و واجب نيست.دگر آن كه از قرائن آيت معلوم آن است كه آيت را اگرچه ظاهر امر است،مراد نهى و تهديد است از نكاح بيشتر از چهار زن.

ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَلاّٰ (6)تَعُولُوا ،روايت كردند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

ان لا تعولوا،أى تميلوا أى تجوروا. تفسير عول به جور فرمود،آن نزديكتر بود به آن كه جور نكنى.و به دگر روايت عيل (7)و چسبيدن (8)از راه حق،و بيشتر مفسّران بر اين تفسير دادند،و هر دو متقارب المعنى است.و مقاتل گفت:در لغت جرهم چنين آمد كه:

ميزان عائل أى مائل،و در كلام عثمان بن عفّان آمده است:بميزان لا أعول،أى لا اميل،و قال ابو طالب:

ص : 243


1- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
3- .آج،لب،فق،تب:أو.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:اوامر قرآن.
6- .تب:ان لا.
7- .كذا:در اساس،وز،تب:بميل،لب،فق،مر:تميل.
8- .اساس،فق:وحشدن،وز،آج:وحشيدن،مر:چشيدن،با توجّه به تب تصحيح شد.

بميزان صدق ما يعول شعيرةو وزّان صدق وزنه غير عايل

مجاهد«عول»را بر ضلال تفسير داد،و فرّاء و أصمّ گفتند:تجاوز باشد عمّا فرضه اللّه.و«عول»در لغت تجاوز باشد،و گفتند:«عول»زيادت باشد و نقصان را،و از اضداد است،و منه العول فى الميراث.و شافعى گفت:«عول»كثرت عيال باشد،و اين قول جز از او روايت نكردند.و ابو حاتم گفت:اگرچه ما نشنيده ايم و (1)به لغت عرب عالم تر از ما بود،و لغت معروف در اين باب أعال يعيل إعالة اذا كثر عياله،و عال يعيل اذا افتقر.ابو القاسم بن حبيب گفت از ابو عمرو الدّورىّ (2)پرسيدم-و او در لغت امامى بود-گفت:لغت حمير است و أنشد في ذلك: (3)

و انّ الموت يأخذ كلّ حىّبلا شكّ و ان أمشى و عالا

أى كثر ماشيته و عياله.ابو عمرو بن العلاء گفت:وجوه لغت عرب چنان بسيار شده است كه من نمى يارم كه لحنى بر كسى بگيرم،مى گويم باشد كه آن را وجهى بود كه من نمى دانم.و طلحة بن مصرّف خواند:أن لا تعتلوا،اين (4)لغت عامّۀ عرب من كثرة العيال،و بعضى دگر خواندند:ان لا تعيلوا من العيلة،و هى الفقر،قال الشّاعر (5):

و لا يدرى الفقير متى غناهو لا يدرى الغنىّ متى يعيل (6)

طاوس خواند:ان لا تعتلّوا،من العلّة.

وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً ،كلبى و جماعتى مفسّران گفتند:اين خطاب است با اولياى زن،كه ايشان چون زنى در قبيله به كسى دادندى و مهر بستندى، چيزى به او ندادندى،قليل و كثير.و اگر به غريبى دادندى،او را بر شتر نشاندندى و آنجا فرستادندى و بيش از آن شتر نبودى او را.و از اين جا چون كسى را دخترى آمدى،تهنيت او چنين كردندى كه:هنيئا لك النّافجة،يعنى چون او (7)مهر گيرد اين

ص : 244


1- .آج:او.
2- .اساس،وز،آج،لب،فق:ابو عمر الزّردى،مر:ابو عمرو الزروى،تب:ابو عمر الرززنييدى،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.
3- .تب+شعر.
4- .آج،لب،فق،مر،تب:بر.
5- .تب+شعر.
6- .آج،لب،فق،مر+أى يفتقر.
7- .آج،لب،فق:آن.

شتر (1)باشد كه بر شتر اينان آيد،فينفجها أى يعظّمها و يكثّرها،خداى تعالى نهى كرد ايشان را از اين،و گفت:مهر حقّ ايشان است،به ايشان بايد دادن.و حضرمىّ گفت:ايشان در جاهليّت نكاح شغار كردندى،و آن آن بودى كه او دختر را يا خواهر به كسى دادى بر آنكه او كسى را از آن خود به او دهد،و در ميانه مهرى نبودى جز نكاح اين در برابر نكاح آن،خداى تعالى از اين نهى كرد،و رسول-عليه السّلام- گفت:

لا شغار فى الإسلام ،در اسلام شغار نيست.

بعضى دگر گفتند:خطاب با شوهران است،خداى تعالى از اين (2)فرمود ايشان را كه مهر زنان بدهند،و اين ظاهرتر و درست تر است.و«صدقات»مهور باشد، واحدتها صدقة-بفتح«صاد»و ضمّ«دال»و اين لغت اهل حجاز است.و تميم گويد:در واحدش«صدقة»و جمعها«صدقات»،كظلمة و ظلمات.

نِحْلَةً ،قتاده گفت:فريضة واجبة.ابن جريج و ابن زيد گفتند (3):فريضة مسمّاة،و ابو عبيد (4)گفت:نحلة،الّا مسمّى نباشد و معلوم،كلبى گفت:عطيّة و هبة،و ابو عبيد (5)گفت:عن طيب نفس،از دل خوشى.و زجّاج گفت:تديّنا (6).و در او دو لغت هست:«نحلة»و«نحلة»،و اصل او عطا باشد.و نصب او بر تمييز است.و گفته اند:بر مصدرى لا من لفظ الفعل.عقبة بن عامر روايت كرد از رسول- عليه السّلام-كه گفت:

انّ احقّ الشّروط ان يوفى ما استحللتم به الفروج، اولى تر شرطى كه به آن وفا كنند آن است كه آنچه به آن فرج حلال كرده اند تمام بدهند، يعنى مهر زنان.

صهيب روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او وامى ستاند (7)،و آن روز كه مى ستاند عزم كند كه با جايگاه ندهد او دزد است،و آن كس كه زنى كند بر مهرى،و عزم كند كه آن مهر ندهد او زانى است.

ص : 245


1- .لب،فق،مر:بيشتر.
2- .همۀ نسخه بدلها«از اين»را ندارد.
3- .اساس،وز:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر:ابو عبيده.
5- .مر،تب:ابو عبيده.
6- .آج:دينا،
7- .آج،لب،فق:مى ستاند.

فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً ،اگر چنان باشد كه اين زنان دل خوش بكنند شما را از چيزى از آن،يعنى اگر چيزى از آن به شما دهند بطيبة نفس، فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً ،بخوريد (1)آن نوش و گوارنده،يعنى حلال است شما را آن،[و] (2)نصب «نفسا»بر تميز (3)باشد.و براى آن كه نقل فعل كرد (4)با اصحاب نفس،از نفس،براى آن نفس را موحّد كرد،و مثله قوله تعالى: وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً (5)،و قال تعالى: وَ قَرِّي عَيْناً (6).كوفيان گفتند:لفظ«نفس»اين جا واحد است و معنى جمع،و مانند اين بسيار است،منها قول الشّاعر (7):

بها جيف الحسرى فأمّا عظامهافبيض و أمّا جلدها فصليب

و لم يقل جلودها.و بصريان گفتند:أراد بالنّفس الهوى،به نفس هواى نفس خواست،و آن مصدر است،و او را تثنيه و جمع نكنند.بعضى مردمان كراهت داشتند آن كه از مهر چيزى با ايشان آيد،و اگرچه زن به دلخوشى بدو داده بودى، خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را[291-پ]در آن و بيان كرد كه چون اكراهى نباشد[و] (8)خديعتى حلال بود.

قوله: هَنِيئاً ،اشتقاق او من هنأت البعير بالقطران باشد إذا عالجته به،شتر را چون گر دارد او را به قطران بيندايى هنأت گويى،و يقال:هنأنى الطّعام يهنئني على فعل يفعل و هنئنى يهنأني على فعل يفعل هنأة،و هنىء طعامى باشد گوارنده كه با او (9)تنغيصى نباشد،و يقول العرب:هنأنى الطّعام و مرأني فاذا أفردوه،قالوا:أمرأنى الطّعام بالألف،و اين كنايت است ازآن كه در دنيا وبالى نبود آن را و در آخرت تبعتى.

عبد اللّه عباس گويد رسول را-عليه السّلام-از اين آيت پرسيدند،گفت:چون زنان چيزى به شما دهند به دلى خوش بى اكراهى در دنيا،سلطان را بر شما مؤاخذه

ص : 246


1- .آج،لب،فق:بخورى/بخوريد.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .تب:تمييز.
4- .آج،لب،فق،مر:كردن.
5- .سورۀ هود(11)آيۀ 77.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 26.
7- .تب+شعر.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج،لب،فق،مر:كه او با.

نبود و در آخرت خداى را مطالبه.ابو حمزه گفت:هنيئا لا إثم فيه،مريئا لا داء فيه، در او بزه و دردى نباشد، مغيرة بن شعبة روايت كند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه گفت:چون يكى را از شما را رنجى رسد،بايد تا سه درم از صداق زن بخواهد و به آن انگبين بخرد و به آب باران بياميزد و بخورد تا جمع كرده باشد ميان هنأت و مراءت و شفا و بركت را،لقوله: فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً ،و قوله: فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ (1)،و قوله: وَ نَزَّلْنٰا (2)مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَكاً (3).

قوله: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ -الآية.خلاف كردند در آن كه اين سفيهان كه اند كه خداى تعالى نهى كرد از دادن مال به ايشان.بعضى گفتند:زنانند.

حضرمىّ گفت:آيت در حقّ مردى آمد كه او مالى داشت به زن داد تا تلف كرد، خداى تعالى اين آيت فرستاد.مجاهد گفت:نهى است اين آيت مردان را ازآن كه مال به هيچ زن بدهند (4)،اگر زن باشد و اگر دختر و اگر خواهر.جويبر (5)گفت از ضحّاك كه گفت:زنان از همۀ سفيهان سفيه تر باشند،دليل اين تأويل حديث ابو امامه كه روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

انّما خلقت النّار للسّفهاء- يقولها ثلاثا:ألا و إنّ السّفهاء النّساء، گفت:دوزخ براى سفيهان آفريده اند-تا سه بار گفت،آنگه گفت:سفيهان زنانند.

أنس مالك روايت كند كه:زنى سياه به نزديك رسول (6)آمد مليح،فصيح زبان، گفت:يا رسول اللّه!در حقّ ما خيرى (7)بگو كه همه شرّ مى گويى در حقّ ما.گفت:

چه گفتم در حقّ شما از شرّ؟گفت:ما را سفيه خواندى.گفت:سفيه من نخواندم شما را،خداى خواند في قوله: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ .گفت:يا رسول اللّه!ما

ص : 247


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 69.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و انزلنا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .سورۀ ق(50)آيۀ 9.
4- .همۀ نسخه بدلها:دهند.
5- .وز:جوير،آج،لب:حويص.
6- .آج،لب،فق+عليه السّلام.
7- .فق،مر،تب:چيزى.

را ناقص خواندى.گفت:ناقص نباشى (1)كه در ماهى چند روز نماز نكنى (2)؟آنگه گفت:كفايت نيست شما را كه چون يكى از شما بار بر گيرد،چندانى مزد بود[او را] (3)كه خود را (4)در ره خدا بازبندد،براى جهاد كافران چون بار بنهد او را مزد آن شهيد بود كه در خون بگردانند او را در ره خداى،چون كودك را شير دهد به هر جرعه اى چنان باشد كه يكى از فرزندان اسماعيل آزاد كرده.و چون بى خواب شود، به هر شبى كه خواب از چشم باز كند هم چنان باشد كه برده اى از فرزندان اسماعيل آزاد كرده،آنگه گفت:اين ثواب و اعواض مؤمنات خاشعات صابرات را باشد كه كفران (5)نكنند.زن برگشت و مى گفت:عظيم فضلى است،اگر نه اين شرايط به دنبال آن است.

و عاصم روايت كند از مورّق كه:زنى به عبد اللّه عمر بگذشت،او اين آيت بخواند.معاوية بن قرّه گفت:زنان را نه به عادت كنى (6)كه ايشان سفيه باشند،اگر ايشان را فروگذارند هلاك كنند مردان را (7).عبد اللّه عبّاس و زهرى و ابو مالك و ابن زيد گفت (8):مراد فرزندان نابالغ اند،بعضى دگر گفتند:زنان و كودكان اند،و حسن بصرى هم چنين گفت.قتاده گفت:مال به زن و فرزند مده كه تباه كنند،آنگه اين آيت بخواند: وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ (9).

عبد اللّه عبّاس گفت:مالى كه خداى تعالى قوام عيش تو و سبب معيشت تو كرد به زنان و كودكان سفيه بى خرد مده كه آنگه به ايشان محتاج شوى (10)،و لكن نگاه دار و به قدر حاجت از مئونت و كسوت بر ايشان صرف مى كن.

ص : 248


1- .مر،تب:نباشيد.
2- .مر،تب:نكنيد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق:كه كسى كه خود را.
5- .اساس+آن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .تب:كنيد.
7- .آج،لب،فق،مر+به مكر و حيله.
8- .كذا:در اساس،وز،آج،لب،فق،مر،تب:گفتند.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 188.
10- .آج،لب،فق،مر:كه پس از آن زود باشد كه محتاج ايشان گردى.

شعبى گفت:مال (1)به هيچ زن مده تا شوهر بنكند (2)و اگرچه تورات و انجيل و قرآن (3)خوانده باشد،و به هيچ كودك مده[تا بالغ نشود.سعيد جبير و عكرمه گفتند:

مراد مال يتيم است كه در دست تو باشد،خداى تعالى گفت به او مده] (4)تا بالغ و رشيد شود.

اگر گويند:اين قول چگونه درست آيد،و خداى تعالى مال با ما اضافه كرد،و چون مال ايشان را باشد،اين اضافه درست نيايد؟گوييم:مراد جنس مال است، يعنى اين مال كه در دست شما باشد،چنان كه گفت: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (5)،و

قال-عليه السّلام: حبّب الىّ من دنياكم.

و وجهى دگر آن است كه:چون متصرّف و مدبّر و مصلحت بين در آن او باشد براى آن با او اضافه كرد،و اين سفيه كه مال به او نشايد دادن محجور باشد ناقص عقل بود يا نابالغ بود،و صلاحيت حفظ مال و تدبير و تصرّف آن نداند.و اصل سفه جهل باشد و خفّت و آن نقيض حلم (6)بود.و حسن بصرى و نخعى خواندند:اموالكم اللاّتي،و معنى همان باشد.قال الشّاعر (7):

من اللّواتى و الّتي و اللاّتيزعمن أنّي كبرت لداتي

«الّتي»واحد باشد در مؤنّث،و«اللاّتي»جمع،و«اللّواتي»جمع الجمع.

قوله: اَلَّتِي جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً ،أراد قواما،كه خداى تعالى قوام شما به آن كرده است.و در شاذّ خواندند:«قواما»و«قواما»بفتح القاف و كسره.و اصل«قيام»، قوام بوده است،و لكن براى كسرۀ«قاف»را (8)«واو»را«يا»كردند،كالصّيام و القيام.و قوام كار آن باشد كه كار به او قائم بود،يعنى[292-ر]قوام و ملاك معيشت شما به او بود.و نافع خواند:جعل اللّه لكم قيما (9)،به كسر قاف.ضحّاك

ص : 249


1- .آج،لب،فق،مر+را.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:مده تا انديشۀ شوهر ديگر نكند.
3- .مر:فرقان.
4- .اساس و تب:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 128.
6- .مر:علم.
7- .تب+شعر.
8- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .اساس:قياما،با توجّه به وز تصحيح شد.

گفت:براى آنش قوام خواند كه قيام اعمال خير به او باشد،چون حجّ و جهاد و اعمال خير.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه مالهايى كه شما به آن برپايى (1). وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهٰا ،يعنى نفقه كنيد ايشان را از آن[و] (2)طعام دهيد (3). وَ اكْسُوهُمْ ،و جامه كنيد (4)ايشان را،يعنى آنان را كه نفقه و كسوت ايشان بر شما واجب بود (5)از زنان و فرزندان و يا يتيمان كه نفقۀ ايشان بر تو واجب باشد در مال ايشان.و براى آن«فيها» گفت و«منها»نگفت كه خداى تعالى بواجب كرده است در مال تا مؤذن باشد به اين معنى،و تقدير اين است كه:اجعلوا لهم فيها رزقا،[و رزق] (6)از شما نفعى و خيرى موظّف معيّن باشد بر كسى،و منه رزق السّلطان للجند،رزق[از] (7)اين جا خوانند آنچه سلطان با لشكر دهد،و رزق خداى تعالى موظّف (8)و محدود نبود،بل به حسب مصلحت باشد.

وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ،يعنى ايشان را وعدۀ نيكو دهى (9).عطا گفت:معنى آن است كه بگوى (10)كه آنچه بر اين خير و نفع و سود باشد در تجارت تو را خواهد بودن.ضحّاك گفت:جوابى نكو باشد به حسب اقتضاى وقت.ابن زيد گفت:دعا باشد به آن كه گويد:عافاك اللّه و بارك فيك.مفضّل گفت:سخنى نرم كه دل او به آن خوش شود و معروف (11)در قول و فعل نكو باشد كه نفس به آن ساكن شود و نافر نباشد از آن و منكر نبود آن را.زجّاج گفت:با نفقه و كسوت كار دين بياموزى (12)ايشان را.و در آيت دليل است بر آنكه (13)يتيم بايد كه محجور باشد و اگرچه بالغ شود چون از او رشدى نبينند و ندانند.

قوله: وَ ابْتَلُوا الْيَتٰامىٰ ،گفتند:آيت در ثابت بن رفاعه آمد،و در عمّش.چون رفاعه فرمان يافت و ثابت طفل بود و در حجر عمّ بود،[عم] (14)به نزديك رسول اللّه آمد،

ص : 250


1- .مر،تب:برپاييد.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .آج،لب،فق:دهى/دهيد.
4- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
5- .آج،لب،فق،مر:واجب است.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .مر+و معين باشد بر كسى.
9- .مر،تب:دهيد.
10- .تب:بگوييد.
11- .آج،لب،فق،مر:و معنى.
12- .تب:بياموزيد.
13- .اساس:براى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.

گفت:يا رسول اللّه!پسر برادرم طفل است و در حجر من است،مرا از مال او چيزى باشد؟و مال او كى با او دهم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ ابْتَلُوا الْيَتٰامىٰ ،آيت خطاب است با اولياى يتيم و آنان كه در حجر ايشان يتيمى باشد.حق تعالى ايشان را احتياط مى فرمايد،مى گويد:بيازمايى (1)يتيمان را،يعنى احوال ايشان را مراقبت كنى (2)تا آنگه كه به آنجا رسند كه از ايشان قوّت و صلاحيت خلوت زنان باشد.

و در كيفيّت«ابتلاء»علما خلاف كردند.بعضى گفتند:حال طفل از دو بيرون نبود،يا پسر باشد يا دختر.اگر پسرى باشد،ابتلاى ولىّ او را آن بود كه يك ماهه نفقه يا كمتر بر گيرد و به دست او دهد و او را بگويد (3)كه:چگونه صرف كن، و او را رها كند،و آنگه بنگرد تا چگونه كرده است.اگر خرج و ترتيب آن به وجه خود كرده باشد چنان كه پسنديده آيد او رشيد است،مال به او دهد.و اگر بخلاف اين باشد،مال به او ندهد كه او رشيد نباشد هنوز.و اگر دختر بود پاره اى پنبه بخرد (4)او را و كارى كه در خانه باشد كه مفوّض بود به زنان بفرمايد او را و ترتيب آن بگويد او را،و بنگرد (5)اگر به وجه خود بر آرد و آن پنبه ريسمان كند و به كس ها دهد به مزد معلوم تا ريسمان كنند-چنان كه در آن غبطت باشد-او رشيده باشد مال به او دهد،و اگر نه،نگاه دارد تا رشدش پيدا شود.و قوله: إِذٰا بَلَغُوا النِّكٰاحَ ،و بلوغ به (6)نكاح به يكى باشد از پنج چيز:سه مردان و زنان در او مشترك باشند،و دو به زنان مختصّ باشد.امّا آنچه مشترك است بين الرّجال و النّساء احتلام است و انزال آب مني،سوا اگر از جماع باشد يا نباشد،در خواب و بيدارى.و[بر] (7)هر حال كه باشد هرگه انزال آب مني بود او را او بالغ بود،لقوله تعالى: وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا (8)-الآية،و لقوله-عليه السّلام-و براى آن كه رسول-عليه السّلام-گفت معاذ

ص : 251


1- .مر:بيازماييد.
2- .مر،تب:كنيد.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(315/3):نگويد.
4- .آج،لب،فق:پنبه بدو دهند و.
5- .آج،لب،فق،مر:كارى كه در خانه زنان را باشد تعليم دهند كه چگونه كن آن را بنگرند.
6- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .سورۀ نور(24)آيۀ 59.

را آنگه كه او را به يمن فرستاد:

خذ من كلّ حالم دينارا ،از هركس كه به حلم رسيده باشد دينارى بستان،يعنى او مرد باشد،و حكم او حكم مردان بود.

و ديگر سال است،و علما در سال خلاف كردند.مذهب اهل البيت آن است كه:چون پانزده ساله (1)شود بالغ باشد،و اين مذهب شافعى است و ابو يوسف و محمّد،و به نزديك ابو حنيفه بلوغ كنيزك به هفده ساله (2)باشد،و بلوغ غلام به نوزده سال،و به روايت لؤلؤى از او هژده (3)سال (4)،و قول اوّل ظاهرتر است و مناظرۀ اصحاب او برآن است و دليل بر آنكه به پانزده سال غلام را حكم بلوغ كنند، حديث عبد اللّه عمر است كه او گفت-آن سال كه جنگ احد بود:مرا بر رسول- عليه السّلام-عرض كردند،رد كرد مرا و گفت:كودك است،مرا ده سال بود،چون عام الخندق بود،مرا پانزده سال بود،مرا بر رسول عرضه كردند (5)اجازت كرد و نام [من] (6)بنوشت.

علامت ديگر آن انبات است،و آن آن بود كه موى بر آرد به زهار اگر مرد بود و اگر زن.و شافعى را در انبات دو قول است:[يكى آن كه بلوغ باشد و] (7)يكى آن كه علامت بلوغ باشد و ابو حنيفه گفت:انبات را هيچ حكم نيست (8)،نه بلوغ باشد نه علامت او.و دليل بر آنكه انبات بلوغ باشد حديث عطيّة القرظىّ از سعد معاذ كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-او را بحاكم كرد در بنى قريظه،او گفت:كشف مى كردم مؤتزر (9)هركسى كه مشكوك بود از مردان در بلوغ،هركه انبات كرده بود او را گردن مى زدم،و هركه انبات نكرده بود[292-پ]او را الحاق مى كردم به كودكان و نابالغان و ايشان را برده مى كردم.و رسول-عليه السّلام-گفت:

لقد حكمت فيهم بحكم اللّه من فوق سبعة ارقعة ،گفت:حكمى كردى در ايشان كه خداى تعالى از بالاى هفت آسمان هم آن حكم كرد.عطيّه گفت:من از جملۀ آنان بودم كه مرا

ص : 252


1- .آج،لب،فق،مر:سال.
2- .آج،لب،فق،مر:سال.
3- .فق،مر:هيجده.
4- .آج،لب،فق+بلوغ كند.
5- .همۀ نسخه بدلها:عرض كردند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .لب،فق،مر،تب+و.
9- .اساس:مؤتند را،با توجّه به وز تصحيح شد.

انبات نبود،مرا الحاق كرد به نابالغان.

امّا تخصيص زنان به حيض باشد يا به سنّى (1)مخصوص نزديك ما و نزديك شافعى.و سن در زنان به نزديك اهل البيت نه سال باشد.و دليل بر آنكه حيض بلوغ باشد زنان را،

قول النّبي-عليه السّلام: لا يقبل اللّه صلاة حائض الّا بخمار، گفت:

خداى تعالى نماز زن حايض نپذيرد الّا كه مقنع دارد.

قوله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً ،أى ابصرتم و وجدتم،اگر از ايشان رشدى بينى.

و«ايناس»ديدن باشد،و گفته اند:اشتقاق او از انسان چشم است،آنستم،أى ابصرتم بانسان عيونكم.و گفته اند:اشتقاق او از انس باشد براى آن كه آن را كه ديدى انس دادى با چشم خود،و قال تعالى: آنَسَ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ نٰاراً (2)،اى ابصر (3)و قال الحارث بن حلّزة (4):

آنست نبأة و افزعها القنّاصعصرا و قد دنا الإماء

و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است:فإن احستم،بمعنى أحسستم،يك «سين»بيفگند،كقوله: فَظَلْتُمْ (5)،أى فظللتم،و قال الشّاعر (6):

خلا أنّ العتاق من المطاياأحسن به فهنّ اليه شوس

در شاذّ سلمىّ و عيسى بن عمر خواندند:رشدا،و باقى قرّاء«رشدا»بضمّ الرّاء و سكون الشّين.

و مفسّران در معنى او خلاف كردند.بعضى گفتند:عقلا و صلاحا فى الدّين و حفظا للمال و علما بما يصلحه.سعيد جبير گفت:كس باشد كه محاسن به دست گيرد و او رشيد نباشد،و مال به او نشايد دادن و اگرچه پير شود،و اين قول مجاهد و شعبى است.و ضحّاك گفت:مال به او ندهند،و اگرچه صدساله شود الّا آن كه از او اصلاح مال دانند.بدان كه زوال حجر از طفل كه باشد به اين دو شرط باشد كه

ص : 253


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(316/3):به آبستنى.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 29.
3- .اساس،مر:ابصرتم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب+شعر.
5- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 65.
6- .تب+شعر.

خداى تعالى گفت:يكى بلوغ،و يكى إيناس رشد.

و رشد را فقها در او خلاف كردند.شافعى گفت:آنگه رشد باشد كه در دين صالح بود و مال تباه نكند،و گفت:مراد به صلاح دين آن است كه مرتكب كباير نباشد (1)،چون شرب خمر و زنا و لواط (2).و اصلاح مال آن بود كه ضايع نكند و تبذير نكند و (3)بازرگانى نكند كه در او غبنى (4)فاحش باشد.

رشد به نزديك شافعى دو چيز باشد (5):آن كه گواهى او در شرع مسموع و مقبول باشد،و آن كه مال تباه نكند.و ابو حنيفه و ابو يوسف و محمّد گفتند:چون بالغ باشد و عاقل و مصلح مال،حجر از او زائل شود،سواء اگر مصلح باشد در دين و اگر مفسد، اعتبار به صلاح مال كردند دون صلاح دين،آنگه نيز خلاف كردند در آن كه چون عاقل و بالغ باشد و مال تباه كند،حجر از او زائل شود يا نه.ابو يوسف و محمّد گفتند:حجر از او زائل نشود (6)،و تصرّف كه كند در مال خود باطل باشد الّا نكاح و عتق (7).و ابو حنيفه گفت:چون عاقل و بالغ باشد،حجر از او زائل شود،و اگرچه مال تباه كند،جز كه مال به او ندهند تا بيست وپنج ساله شود.چون به اين سن برسد، مال به او دهند[سواء اگر اصلاح كند و اگر افساد.و گفت:پيش ازآن كه مال به او دهند،در مدّت منع مال،يعنى دون بيست و پنج سال تصرّف او در مال او روان باشد،و انّما منع مال از او براى (8)احتياط كنند.و تخصيص بيست و پنج سال براى آن نهاد كه اگر به دوازده سالگى مقاربت كند با زن او را فرزند آيد از او به شش ماه، و آن كه فرزند او دوازده ساله شود و به شش ماه ديگر (9)فرزند آيد،تمام بيست و پنج سال،يعنى اگر او را رشدى خواهد بودن چون فرزند فرزند بيارد،بايد تا محجور نباشد، و اين دليل رشد نباشد به نزديك ما،و به نزديك[شافعى] (10)پس گفت:شرم آيد مرا از آن

ص : 254


1- .آج،لب،فق:نشود.
2- .همۀ نسخه بدلها:لواطه.
3- .آج،لب،فق،مر+به آن.
4- .آج،لب،فق،مر:غبن.
5- .آج،لب+يكى.
6- .مر+و اگرچه مال تباه كند جز كه مال به او دهند.
7- .مر:آن نكاح و عقد.
8- .آج،لب،فق:به.
9- .آج،لب،فق،مر+او را.
10- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كه حجر كنم بر كسى كه او جدّ باشد تا (1)صلاحيّت آن دارد كه جدّ باشد.و مالك گفت:كنيزك اگرچه عاقل و بالغ و رشيد باشد،محجوره بود ما دام تا شوهر ندارد، كه (2)شوهر بكند،حجر از او زائل شود مال او به او دهند] (3)و لكن او را روا نباشد كه تصرّف كند بى دستورى شوهر،الّا آنگه كه بزرگ شود و مجرّب و احوال معاملات بشناسد.و در غلام خلاف نكرد،اين قول در حجر است،و بيان حكم او على اختلاف الفقهاء في قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْيَتٰامىٰ ،و في قوله: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ -الآية.

اما كلام در آن كه بر سفيه حجر كنند يا نه و چگونه كنند،فقهاء خلاف كردند.

ابو حنيفه و زفر گفتند:حجر نباشد بر هيچ آزاد عاقل و بالغ و اگرچه فاسق تر هرچه در جهان باشد[و مسرف تر،و اين مذهب ابراهيم نخعى است.و شافعى گفت:اگر مفسد باشد در دين و مفسد باشد مال را بر او حجر كنند،و اگر مفسد باشد] (4)در دين و مصلح مال باشد در او دو قول باشد شافعى را،يكى آن كه حجر كنند،و يكى آن كه حجر نكنند،و اين ظاهر مذهب اوست.و قول اوّل اختيار (5)ابو العبّاس شريح است،و به نزديك ما آن است كه:محجور باشد اگر افساد مال كند،و در اين باب صلاح دين اعتبار نيست-چنان كه مذهب شافعى است و اختيار ابو اسحاق المروزىّ من أصحاب الشّافعىّ.

و قول به آن كه سفيه بايد تا محجور بود قول اميرالمؤمنين على (6)است و عثمان و زبير و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه جعفر،و در تابعين شريح،و در فقهاء مالك و اهل مدينه و اهل شام و أوزاعى و ابو يوسف و محمّد و احمد و اسحاق و ابو ثور.و در اين باب دعوى اجماع صحابه كردند به خبرى كه روايت كردند از هشام از عروه از پدرش از عبد اللّه جعفر كه او گفت:من زمينى خريدم سبخه به بيست هزار درم (7).

ص : 255


1- .مر:يا.
2- .آج:تا كه،تب:كه چون.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:اختلاف،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لب،فق،مر+عليه السّلام.
7- .آج،فق،تب:به شست هزار درم،لب،مر:به شصت هزار درم.

اميرالمؤمنين (1)على كس فرستاد به عثمان و گفت:پسر برادرم زمينى سبخه خريده است به چندينى (2)،حجر كن بر او.گفت:من برفتم و زبير را گفتم (3).زبير گفت:

من شريك توام.چون شركت زبير در آمد،عثمان حجر نتوانست كردن،و اگر نه شركت زبير بودى حجر كردندى بر عبد اللّه جعفر.

قوله: وَ لاٰ تَأْكُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ يَكْبَرُوا ،خطاب است با اولياى يتيمان، گفت:مخوريد (4)مالهاى يتيمان به اسراف،و قيل:ظلما و عدوانا،به بيداد و ناحق.و «إسراف»،مجاوزة الحدّ باشد،و«افراط»و«سرف»[293-ر]اخطا باشد،يقال:

مررت بكم فسرفتكم،اى اخطأتكم و تجاوزت عنكم،و قال جرير (5):

اعطوا هنيدة يحدوها ثمانيةما في عطائهم منّ و لا سرف (6)

وَ بِدٰاراً أَنْ يَكْبَرُوا ،و شتاب آن را كه بزرگ شوند و مال با دست خود گيرند،و «أن»مع الفعل در جاى مصدر است و منصوب على انّه مفعول له،يقال:بادرته كذا، و قال الشاعر:

فبادرها و لحاق (7)الخمر

آنگه گفت: وَ مَنْ كٰانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ ،هركه توانگر و مستغنى باشد بايد تا تعفّف كند و اجتناب و بپرهيزد (8)از آن.و«عفّت»امتناع باشد عمّالا يحلّ،يعنى رها كند و (9)به اندك و بسيار طمع نكند،و هركه درويش باشد و محتاج، فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ ،از مال ايشان بخورد بمعروف.

و علما خلاف كردند در آن كه بر (10)چه وجه روا باشد فقير را كه مال يتيم خورد (11).بعضى گفتند:بر سبيل قرض،و اين قول سعيد جبير است.و عبيدة السّلمانىّ و ابو العاليه و أبو وائل و شعبي و مجاهد،و روايت كرده اند از باقر-عليه السّلام-و

ص : 256


1- .آج،لب،فق،مر+عليه السّلام.
2- .آج،لب،فق،مر:به چندين.
3- .آج،لب،فق،مر:بگفتم.
4- .آج،لب،فق:مخورى/مخوريد.
5- .تب+شعر.
6- .آج،لب،فق،مر+أى اخطأ.
7- .لب فق:او لحاق،مر:او لحاف،شعرانى:و لجات.
8- .لب،فق:پرخيزد،تب پرهيزد.
9- .آج،لب،فق+بايد كه.
10- .اساس+او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .آج،لب،فق،مر:بخورد.

گفت:دليل بر آنكه چنين است،آن است كه خداى تعالى گفت:با جايگاه دهد و گواه بر ايشان گيرد.و حسن بصرى و ابراهيم و مكحول و عطاء بن ابي رباح گفتند:

درويش را روا باشد كه از مال يتيم[به مقدار] (1)سدّ جوعه (2)و عورت پوش بردارد و بر او قضا نبود.و اجرت مثل نگفتند كه واجب باشد او را.و شعبى گفت:به مقدار آن كه از مردار تناول كند عند ضرورت از مال يتيم آن مقدار روا باشد،و اين نيز قول كسى است كه اجرت مثل نگويد (3).بعضى دگر گفتند:او را باشد كه از ميوۀ درختان و غلّۀ زمين و شير شتر و گوسفند و آنچه ريع و زياده باشد از آن روا باشد كه بعضى بر گيرد،امّا از رقبۀ مال نرسد او را،و به نزديك ما هركه كه تعهّد مال او كند از عمارت (4)زمين و تلقيح و سقى درختان و مراعات مواشى او را اجرت مثل رسد.

ضحّاك گفت:مانند آن كه چارپاى بر نشيند و غلام را كارى بفرمايد (5)امّا از اصل مال چيزى نرسد او را.

محمّد بن القاسم گفت:به نزديك عبد اللّه عبّاس حاضر بودم،مردى آمد به نزديك او و گفت:در حجر (6)من يتيمان هستند و ايشان را شتران اند،مرا روا باشد كه شير آن شتران بخورم،و چه مقدار روا باشد؟گفت:هرگه (7)رميدۀ آن را بازآرى،و گم شده را بجويى،و گردار را دار و مالى حوض ايشان بيندايى،و روز آب ايشان را به آب برى،از فضلۀ شير ايشان چيزى بخورى روا باشد،ما دام تا به بچۀ ايشان زيان نكنى و در دوشيدن استقصاء نكنى.

و اجرت مثل كه ما گفتيم،روايت كردند از عائشه و جماعتى اهل علم از عبد اللّه عبّاس و محمّد بن الكعب القرظىّ،و گفتند:او به منزلۀ مزدورى است،او را طعمه اى خداى تعالى رخصت داد،بقوله: فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ و دليل بر اين آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت:مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!يتيمى در

ص : 257


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كذا:در اساس،وز،آج،لب،فق،تب،مر:جوع.
3- .آج،لب،فق:بگويد.
4- .آج،لب،فق،مر+و.
5- .وز:فرمايد.
6- .مر:حجره.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.

حجر من است،شايد كه او را بزنم؟گفت:بر آنچه فرزندت را بزنى او را[نيز بزن] (1)گفت:او را مالى است در دست من،مرا از آن هيچ روا باشد؟گفت:نه چنان كه ازآنجا مال اندوزى،يا آن را سپر مال خود كنى و مال خود به آن حمايتى كنى (2).و «معروف»در اين جاى مراد مقدار و اندازه و قاعده است،به عكس آن كه گفت: وَ لاٰ تَأْكُلُوهٰا إِسْرٰافاً ،از اسراف خوردن نهى كرد و به قصد و ميانه رخصت داد،و مانند اين قول رسول-عليه السّلام-كه گفت:

من كان آمرا بمعروف فليكن امره ذلك بمعروف، گفت:هركه امربه معروف كند[بايد] (3)تا آن امربه معروف كند،يعنى بوجه و قاعده (4)و به اندازه بر وجه مأمور و مشروع.

فَإِذٰا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ ،گفت:چون مال با ايشان دهى (5)گواه بر ايشان گيرى (6).قولى آن است كه:آنچه بر گرفته باشى (7)بر سبيل قرض چون قضا كنى گواه برگيرى (8).و قول ديگر آن كه:چون ايشان به حدّ بلوغ و رشد رسند،و مال به ايشان خواهى (9)دادن،گواه بر ايشان گيرى (10)تا به وقت دوّم در دعوى ايشان بر شما بسته باشد و از تهمت دور باشى (11)،و كسى را در شما طعنى نبود.

وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ حَسِيباً ،و خداى-جلّ جلاله-بس است محاسب و مجازى و مكافى و گواه،و«فعيل»اين جا به معنى مفاعل باشد،كالاكيل و النّديم و الرّسيل، و به معنى فاعل روا باشد كه بود،و المعنى حاسبا أى كافيا.

لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ -الآية.مفسّران گفتند سبب نزول (12)آيت آن بود كه:أوس بن ثابت الأنصارىّ فرمان يافت و زنى را رها كرد و دو

ص : 258


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مر،تب:حمايت كنى.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:به قاعده.
5- .مر،تب:دهيد.
6- .مر،تب:گيريد.
7- .تب:باشيد.
8- .مر،تب:قضا كنيد گواه بر گيريد.
9- .مر،تب:خواهيد.
10- .مر،تب:گيريد،اساس:عبارت«قولى آن است كه آنچه بر گرفته باشى بر سبيل قرض...»را تكرار كرده است،كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .مر،تب:باشيد.
12- .مر+اين.

دختر را و دو پسر عم را-يكى قتاده نام و يكى عرفطه (1)-در قول كلبى،و ديگر راويان گفتند:سويد و عرفطه (2).پسران عمّ مال بر گرفتند و چيزى به زن و دختر ندادند.و در جاهليّت عادت چنين بود كه زنان را و كودكان را ميراث ندادندى و گفتندى:ما مال به كسى دهيم كه او بر پشت ستور كارزار كند و غنيمت آرد.آن زن برخاست (3)و به نزديك (4)رسول آمد-و او در مسجد فضيخ بود-و گفت:اى رسول اللّه!أوس بن ثابت فرمان يافت،و سه دختر به من رها كرد،و من زنى عورتم (5)و چيزى ندارم،و او مالى بسيار رها كرد.پسران عمّ او مال بر گرفتند[293-پ]و چيزى به فرزندان او ندادند و به من ندادند (6)و ايشان بى برگ در پيش منند.

رسول-عليه السّلام-ايشان را بخواند و اين حديث با ايشان براند.گفتند:يا رسول اللّه!ايشان كه بر اسپ ننشينند و در دشمنى (7)نكايتى نكنند چيزى به ايشان بايد دادن ما را؟رسول-عليه السّلام-گفت:بازگردى (8)تا خداى تعالى چه فرمايد در كار شما.ايشان بازگشتند خداى تعالى اين آيت فرستاد:

لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ .و مراد به«رجال»فرزندان نرينه اند،و به«نساء»دختران براى آن كه گفت: مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ .و«نصيب»حظّ و بهره باشد،و اين فعيل به معنى مفعول باشد،كأنّه نصب له و اعدّ له وَ الْأَقْرَبُونَ ،حقّ تعالى در اين آيت بيان ابطال حكم جاهليّت كرد كه آنچه ايشان برآن بودند از آن اعتقاد باطل بود،بل هركسى را نصيبى مقدّر باشد به حسب مصلحت،اگر اندك باشد و اگر بسيار. نَصِيباً مَفْرُوضاً ،نصب او فرّاء گفت:براى آن است كه خرج مخرج المصدر،چنان كه:

لك عندي درهم هبة أو قرضا،و كسائي گفت:نصب او بر حال است،و أخفش گفت:منصوب است به فعلى مقدّر،يعنى جعل ذلك نصيبا مفروضا،و«مفروض»

ص : 259


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط تفسير قرطبى(46/5):عرفجة.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط تفسير قرطبى(46/5):عرفجة.
3- .اساس،آج،لب:برخواست.
4- .اساس:نزديك،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .عورتى ام.
6- .تب:به فرزندان او و به من ندادند.
7- .مر:بر دشمن،ديگر نسخه بدلها:در دشمن.
8- .مر،تب:بازگرديد.

مقدّر باشد و مثبّت.و اصل«فرض»ثبوت باشد.و فرضه (1)حزّه اى (2)باشد در كمان كه زه در او افگنند،و فريضه[از] (3)اينجاست كه خداى تعالى ثابت و لازم بكرده است بر مكلّفان.حق تعالى در اين آيت مجمل بگفت و تفصيل و تفسير آن در يُوصِيكُمُ اللّٰهُ (4)بيان كرد-الى قوله: اَلْفَوْزُ الْعَظِيمُ (5).و در (6)آيت دليل است بر آنكه تأخير بيان (7)از حال خطاب روا بود تا حال حاجت.چون اين آيت (8)آمد،رسول -عليه السّلام-ايشان را بخواند و ثمن به زن داد و باقى به دختران به يك روايت،و روايت ديگر زن را ثمن داد و دختران را ثلثان،و باقى به عصبه داد،در روايت آنان كه به تعصيب گويند،و بيان اين بيايد-ان شاءاللّه.

قوله-عزّ و علا (9):

سوره النساء (4): آیات 8 تا 14

اشاره

وَ إِذٰا حَضَرَ اَلْقِسْمَةَ أُولُوا اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) وَ لْيَخْشَ اَلَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعٰافاً خٰافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (9) إِنَّ اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ اَلْيَتٰامىٰ ظُلْماً إِنَّمٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10) يُوصِيكُمُ اَللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اِثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثٰا مٰا تَرَكَ وَ إِنْ كٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا اَلنِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا اَلسُّدُسُ مِمّٰا تَرَكَ إِنْ كٰانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَوٰاهُ فَلِأُمِّهِ اَلثُّلُثُ فَإِنْ كٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ اَلسُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهٰا أَوْ دَيْنٍ آبٰاؤُكُمْ وَ أَبْنٰاؤُكُمْ لاٰ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً (11) وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ اَلرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ اَلرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ اَلثُّمُنُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كٰانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاٰلَةً أَوِ اِمْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا اَلسُّدُسُ فَإِنْ كٰانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَهُمْ شُرَكٰاءُ فِي اَلثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصىٰ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12) تِلْكَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ مَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (13) وَ مَنْ يَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نٰاراً خٰالِداً فِيهٰا وَ لَهُ عَذٰابٌ مُهِينٌ (14)

ترجمه

چون (10)حاضر آيند به قسمت خويشان (11)و يتيمان و درويشان،روزى دهيد ايشان را از آن و بگويى (12)ايشان را سخنى نيكو.

بايد (13)تا بترسند آنان كه اگر رها كنند از پس ايشان (14)فرزندانى ضعيف ترسند بر ايشان،گو از خداى بترسيد (15)و بگوييد سخنى درست نيكو.

آنان كه مى خورند مالهاى يتيمان به بيداد (16)مى خورند در شكمهاى ايشان (17)

ص : 260


1- .اساس،وز:فرض،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .فق:چيزى،تب:خرۀ اى.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 13.
6- .آج،لب+اين.
7- .مر:بيان كردن.
8- .همۀ نسخه بدلها:آيات.
9- .آج،لب،فق:عزّ و جلّ.
10- .آج،لب،فق،تب:و چون.
11- .وز:خويشتن،تب:خويشاوندان.
12- .آج،لب،فق،تب:بگوييد.
13- .آج،لب،فق،تب:و بايد.
14- .تب:پس خود.
15- .آج،لب،فق،تب:پس بايد كه بترسيد از خداى.
16- .تب:يتيمان را به بيدادى.
17- .تب:شكمهاشان.

آتش و ملازم شوند با دوزخ (1).

اندرز مى كند خداى شما را در اولاد شما (2)نر را مانند بهرۀ دو ماده اگر باشند زنان بالاى دو ايشان را بود چهار دانگ آنچه بگذاشته بود،و اگر باشند (3)يكى او را نيمه بود،و پدر و مادرش را هريكى را از ايشان دانگى بود از آنچه بگذاشته باشد،اگر او را فرزند (4)بود و اگر نبود او را فرزند (5)،و ميراث گيرد از و پدر و مادر[مادرش را] (6)دو دانگ بود، اگر (7)باشند او را برادران،مادرش را دانگى بود از پس اندرزى كه كرده باشد به آن، يا وامى،پدرانتان و پسرانتان ندانى (8)كه كدام نزديك (9)است شما را به سود،فرمانى است از خداى كه خداى بود دانا و محكم كار (10).

[294-ر] و شما راست نيمۀ آنچه گذاشته اند (11)زنان شما اگر نباشد ايشان را فرزند (12)،اگر (13)باشد ايشان

ص : 261


1- .آج،لب:زود باشد كه درآيند در آتش.
2- .تب:در فرزندانتان.
3- .آج،لب،فق:باشد.
4- .تب:فرزندى.
5- .وز:مادرش را،تب:مادر او.
6- .اساس:ندارد،از وز آورده شد.
7- .وز،تب:و اگر،آج،لب:پس اگر.
8- .آج،لب،تب:نمى دانيد.
9- .وز،آج،لب،فق:نزديكتر.
10- .وز+بوده است.
11- .وز،تب:بگذاشته باشند.
12- .وز،آج،لب،فق،تب:فرزندى.
13- .آج،لب،فق:پس اگر.

را فرزندى شما را بود دانگى نيم (1)از آنچه گذاشته باشند (2)پس اندرزى كه كرده باشند يا وامى،و ايشان راست دانگى نيم (3)از آنچه گذاشته باشيد شما اگر نبود شما را فرزندى،اگر بود شما را فرزندى ايشان را هشت يكى باشد از آنچه گذاشته باشيد از پس وصيّتى كه كرده باشيد يا وامى،و اگر باشد مردى كه از او ميراث گيرند برادران و خواهران،يا زنى،و او را برادرى بود يا خواهرى،هريكى را از ايشان دانگى بود (4).اگر باشند بيشتر از آن،ايشان انبازان باشند در دو دانگ (5)از پس اندرزى كه اندرز كنند به آن يا وامى جز زيان كننده اندرزى از خداى و خداى دانا و بردبار است.

اين حدهاى خداست،و هركه فرمان برد خداى را و پيغامبر را،ببرد او را به بهشتها كه (6)مى رود از زير آن (7)جويها،هميشه باشند در آنجا،و آن رستگارى بزرگ است.

و هركه فرمان نبرد خداى را و پيغامبر او را و بگذرد از حدهاى او،ببرد او را در آتشى كه آنجا هميشه باشند،و او را عذابى بود خواركننده.

قوله تعالى: وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ -الآية.خلاف كردند در آن كه اين آيت منسوخ است يا نه.به نزديك ما آيت محكم است و منسوخ نيست،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و حسن بصرى و ابراهيم النّخعىّ و مجاهد و شعبى و زهرى و يحيى بن يعمر (8)و سدّى،و اختيار ابو القاسم بلخىّ (9)و ابو على جبّائي و زجّاج و بيشتر

ص : 262


1- .آج،لب،فق:چهاريك.
2- .وز:باشد.
3- .آج،لب،فق:چهاريك،تب:دانگى و نيم.
4- .آج،لب،فق:شش يك مال.
5- .آج،لب،فق:در ثلث مال.
6- .آج،لب،فق:در آرد او را در بوستانهايى كه،تب:به بهشتهايى كه.
7- .آج،لب،فق:مى رود از فرود اشجار آن.
8- .آج،لب،فق:يحيى بن عمرو.
9- .وز،آج،لب،فق،مر:ابو القاسم البلخى.

مفسّران و فقها،و آنان كه گفتند:منسوخ نيست،خلاف كردند في قوله: فَارْزُقُوهُمْ ، تا (1)اين امر بر وجوب است يا بر ندب.بلخى و جبّايى و رمّانى و جعفر بن مبشّر گفتند:مندوب است و واجب نيست،و مجاهد گفت:واجب نيست مادام كه دل وارثان خوش باشد.

و آنان كه گفتند منسوخ است،سعيد بن المسيّب است،و ابو مالك و ضحّاك گفتند:اين آيت پيش قسمت ميراث و تعيين فرض اصحاب فرائض بود كه نصيب هركسى چيست.چون آيت ميراث آمد و نصيبها معيّن شد،اين آيت منسوخ شد،و اين بر سبيل وصيّت بود.

آنگه خلاف كردند در آن كه: فَارْزُقُوهُمْ خطاب با كيست.بيشتر مفسّران برآنند كه خطاب با ورثه است،و درست اين است لقوله: وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ ،و «قسمت»وارثان را باشد.

و بعضى دگر گفتند:خطاب به آن كس كه او را وفات خواهد رسيدن كه در مرگ وصيّت كند آنان را كه وارث نباشند چيزى تا دل ايشان بازنماند،قالوا،و ذلك قوله: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً .و ظاهر قرآن از اين مانع است،براى آن كه چون مرد زنده باشد قسمت ميراث او صورت نبندد،و حق تعالى اين امر معلّق بكرد به وقت قسمت ميراث:في قوله: وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ .

آنگه خلاف كردند در آن كه: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ،خطاب است با كه،و اين«قول معروف»چيست؟قولى آن است كه گفتيم:خطاب به آن است كه حضرته الوفاة،و اين درست نيست،درست آن است كه خطاب با ورثه است،بر قول آنان كه گفتند:آيت در ميراث است در وصيّت نيست.و آنان كه گفتند:آيت در وصيّت است،گفتند:خطاب با اوليا و اوصياست،و«واو»به معنى«او»است براى آن كه از سه وجه بيرون نباشد (2):يا ورثه بزرگ باشند يا كوچك،يا هم بزرگ و هم كوچك.آنان كه بزرگ باشند خطاب ايشان اين است كه: فَارْزُقُوهُمْ ،براى آن كه ايشان[294-پ]مالك نصيب خود باشند،و انفاذ وصيّت از وصى و از ايشان

ص : 263


1- .آج:آيا،لب،فق،مر:يا.
2- .آج،لب،فق:بيرون نيست.

درست (1)آيد.و آنان كه طفل باشند،وصى گويد:اين مال يتيمان است،و مرا در اين چيزى نيست،و اگر مرا بر اين حكمى بودى شما را نصيب كردمى،عافاكم اللّه و أغناكم،اين و مانند اين از عذر و دعا،فذلك القول المعروف،يعنى يا رزق يا قول معروف.و اگر بر ظاهر حمل كنند اولى تر باشد،براى آن كه جمع از ميان هر دو متعذّر نيست كه هم چيزى بدهد و هم عذر خواهد و دعا كند.

عبيدة السّلمانىّ گوسفندى از آن يتيمان بكشت و قسمت كرد بر اهل اين آيت، و گفت:اگر نه اين آيت آن بودى (2)،اين از مال خود كردمى،يعنى خواست تا حكم آيت به جاى آرد،آن را طعمه ساخت براى اهل اين آيت.و طعمه و رزق را حدّى محدود و مقدارى مقدّر نيست،آنچه خواهند و دل ايشان به آن خوش باشد.

حسن بصرى و قتاده را از اين آيت پرسيدند كه:منسوخ است يا نه؟گفتند:

آيت منسوخ نيست،و لكن مردمان بخيل اند،وجه نيست ايشان را كه طعمه به كسى دهند،مى گويند:آيت منسوخ است.حسن گفت:چيزى كه محقّر باشد،و شرم دارند در قسمت آوردن به ايشان بايد دادن.و عبد اللّه عبّاس گفت:چون وصيّت كرده باشد،اگر وارثان بزرگ باشند،چيزى اندك بدهند،و اگر كوچك باشند عذر بخواهند (3)چنان كه بيان كرده شد.و از عبد اللّه عبّاس هر دو قول روايت است،و راوى خبر گويد كه:چون عبد الرّحمن بن ابى بكر فرمان يافت،پسرش عبد اللّه ميراث او بخشيد (4)،در سراى هيچ كس نماند از خويش و بيگانه كه او را چيزى نداد.و اين در حيات عائشه بود،آنگه اين آيت برخواند.

عبد اللّه عبّاس را بگفتند كه او چنين كرد،گفت:آيت نه در اين باب است،در وصيّت است.خداى-جلّ جلاله-از كرم چون به حسب مصلحت بعضى خويشان را به قرابت و قربت حظّى نهاد روا نداشت كه آنان را كه دورتر باشند يا بيگانه باشند محروم مانند،بر سبيل ندب و استحباب گفت چون ايشان حاضر آيند به وقت قسمت

ص : 264


1- .اساس:درشت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،آج،لب،مر،تب:اگر نه اين آيت بودى،فق:اگر نه آيت بودى.
3- .اساس و وز:نخواهند،با توجّه به آج و لب و فق و مرو فحواى عبارت تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:مى بخشيد.

ميراث. فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ ،ايشان را از آن رزقى و طعمه اى دهى (1)،و بر سرى عذرى بخواهى (2)و سخنى نكو بگويى (3)،و اين بر سبيل ندب باشد.و در آيت دليل است بر آنكه اسم رازق بر ما اطلاق كنند،و نفعى كه از ما به كسى رسد آن را رزق خوانند، كه خداى تعالى اين اطلاق فرمود.

قوله: وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعٰافاً -الآية.در معنى آيت چهار قول گفتند:يكى آن كه اين نهى است ازآن كه مرد در وصيّت اجحاف كند و اسراف و اضرار كند در وصيّت به ورثه از ثلث تعدّى كند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است به يك روايت،و سعيد جبير و قتاده و سدّى و مجاهد و ضحّاك.

قول دوم حسن گفت:آيت در حقّ كسانى است كه به بالين محتضرى حاضر آيند و او را گويند:خويشتن را باش،و خويشتن را بين،و وارثان را خداى كفايت بكند،و تو را چيزى كه هست بر خويشتن ايثار كن،و فلان را چندين بده و فلان را چندين،تا عامّه مال مستغرق كنند.خداى تعالى ايشان را بترسانيد،گفت:بگو تا از خداى بترسند آنان كه چنين سخنها گويند،و انديشه كنند كه اگر ايشان را وفاتى رسد (4)و فرزندانى طفل ضعيف بازگذارند،به ورثۀ اين متوفّى هم آن خواهند و سگالند كه به فرزندان يتيم خود،و سخن به وجه گويند و از شرع تعدّى نكنند.

قول سه ام (5)آن است كه:خطاب با اولياى ايتام است كه در مال ايشان امانت به جاى آرند،و آن كنند به ايشان كه اگر اينان (6)را وفات باشد،خواهند كه ديگران با اطفال ايشان آن كنند كه او را از آن كراهت نباشد.بايد تا از خداى بترسد و با اطفال مؤمنان (7)و مالهاى ايشان همان كند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است به يك روايت.

قول چهارم مقسم گفت:آيت در حقّ كسانى است كه مرد را از وصيّت نهى كنند و گويند:جانب وارثان نگاه دار و اجانب را مراقبت مكن،و اقاربى را كه نه

ص : 265


1- .مر،تب:دهيد.
2- .مر،تب:بخواهيد.
3- .مر،تب:بگوييد.
4- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
5- .آج،لب:سيوم،تب:سيم.
6- .آج،لب،فق،مر:ايشان.
7- .همۀ نسخه بدلها:مسلمانان.

وارثند،برعكس آن قولى كه گفتيم.و اصل«ذرّيّة»،فعليّت باشد،من ذرأ اللّه الخلق،أى خلقهم.و قول آن كس كه گفت:اشتقاق او از«ذرّ»است و گمان برد كه براى صغر ايشان را ذريّت خوانند قولى ضعيف است،براى آن كه فرزند را ذرّيّت خوانند اگر بزرگ باشد و اگر كوچك،بيانه قوله تعالى: وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ (1)...،و نابالغ را و طفل را صالح نخوانند.و«ضعاف»جمع ضعيف باشد،و فعال جمع فعيل قياسى مطّرد است،كطويل و طوال و قصير و قصار و كريم و كرام،چون فعيل به معنى فاعل باشد.

فَلْيَتَّقُوا اللّٰهَ ،بايد تا از خداى بترسند و سخنى سديد گويند،يعنى قولى با سلامت كه در او خلل و فساد نباشد،و آن قولى باشد كه به ورثه اجحاف نبود در حقّ [و] (2)در حقّ موصون تقصير نبود،و اصل او از سدّ خلل است،و صواب را سداد گويند از اين جا كه در او خلل نبود.و سدّد السّهم إذا قوّمه.و براى اين نهى كرد رسول -عليه السّلام-سعد را ازآن كه وصيّت كند بيشتر از ثلث،[و گفت] (3):و الثّلث كثير لأن تدع عيالك اغنياء خير من أن تتركهم عالة يتكفّفون النّاس.

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰامىٰ ظُلْماً -الآية.مقاتل بن حيّان گفت:آيت در مردى آمد از غطفان نام او مرثد بن زيد،برادرش بمرد[295-ر]و طفلى رها كرد و مال طفل در حجر او بود،و مال در دست او،مال او بخورد.خداى تعالى اين آيت فرستاد در حقّ او و تهديد كرد او را.و اگرچه آيت در حقّ شخصى معيّن باشد،هركه با او مشاركت كند در آن فعل مشارك او باشد در آن حكم،و حمل آيت بر عموم كردن اولى تر باشد.و قوله:«ظلما»،نصب او بر تمييز (4)باشد،و گفته اند:بر مصدر من معنى الفعل لأنّ أكل مال اليتيم ظلم فكأنّه قال:انّ الّذين يظلمون في أموالهم ظلما، إنّما يأكلون في بطونهم نارا،در جاى خبر انّ است.

حق تعالى گفت:آنان كه مال يتيمان خورند به ظلم،و براى آن قيد زد به ظلم كه مال يتيمان (5)و اجرت مثل ولى را باشد كه بخورد و او را اين وعيد و عقاب نباشد،

ص : 266


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق،مر:تميز.
5- .آج،لب،فق،مر،تب:يتيم از او.

براى آن كه ظلم نيست،و نيز اگر كسى بر سبيل قرض بردارد هم عين مال يتيم بود كه خورده باشد،و لكن ظلم نبود.

«ايشان آتش مى خورند در شكمشان»،در او دو وجه گفتند:يكى آن كه سدّى گفت:روز قيامت خورندۀ مال يتيم را برانگيزند و آتش از دهن و بينى و چشم و گوش او به در مى آيد،چون كسى كه شكم او پرآتش باشد،و اين علامت بود فرشتگان عذاب را كه او آكل مال يتيم است.

و دوم آن كه:اين بر طريق مثل بود،براى آن كه آن كس كه مال يتيم خورد مآل و عاقبت او با دوزخ بود،و شكم پرآتش باز كند به عقوبت آن،و اگر نه آن نبودى او را پس به منزلت آن باشد كه اوّلا آتش خورده ازآنجا كه ثمره و عاقبت آن خوردن آتش بود،و اين جارى مجراى آن مثل باشد در معنى كه:«كالباحث بظلفه عن حتفه،و قولهم:أتتك بخائن رحلاه،و قول الشاعر (1):

و انّ الّذي أصبحتم تحلبونهدم غير أنّ اللّون ليس باحمرا

مى گويد:اين شتران كه شما به ديه و عوض خون بستدۀ (2)و ازآنجا شير مى دوشى (3)آن نه شير است،آن خون مقتول شماست،الّا آن است كه به رنگ سرخ نيست.و قوله: وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً ،ابن عامر و عاصم به روايت ابي بكر خواند (4):«و سيصلون»بر فعل مجهول از افعل،يقال:صليت النّار و بالنّار و أصليته النّار اصلاء و الصّلاء النّار و الاصطلاء لزوم النّار.قال العجّاج:

و صاليات للصّلى صلى

چون به فتح گويند مقصور بايد،چون به كسر صاد گويند ممدود،كما قال الفرزدق (5):

و قاتل كلب الحىّ عن نار أهلهليربض فيها و الصّلا متكنّف

و يروى و الصّلى متكنّف (6)،و الصّالى بالنّار المصطلي بها و بالنّسر (7)الواقع فيه،

ص : 267


1- .تب+شعر.
2- .بستدۀ/بستده اى،بستده ايد.
3- .مر،تب:مى دوشيد.
4- .آج:خواندند.
5- .تب+شعر.
6- .فق:منكّف.
7- .آج،لب،فق،مر:بالشّر.

قال الشّاعر:

لم اكن من جناتها علم اللّ ه و انّي بحرّها اليوم صالي

و شاة مصليّة (1)،أى مشويّة.و سعير فعيل باشد به معنى مفعول،يعنى نارا مسعورة (2)،كقتيل و خضيب و دهين،يقال:سعرت النّار و أسعرتها،و سعّرتها فاستعرت، أى أو قدتها فاتّقدت.

قوله: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ -الآية،مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند.بعضى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت وراثت به مردى و قوّت بودى،ميراث به مردان دادندى،به زنان و كودكان ندادندى.خداى تعالى اين آيت فرستاد و حكم جاهليّت باطل كرد (3).

محمّد بن المنكدر (4)گفت:از جابر عبد اللّه انصارى شنيدم كه گفت:آيت در باب من فرود آمد كه بيمار بودم سخت.رسول-عليه السّلام-در بالين من آمد،و من نياگاه (5)بودم.پاره اى آب بخواست و به روى من زد،و من با هوش آمدم و گفتم:يا رسول اللّه!چگونه فرمايى كه در تركۀ خود كنم؟رسول-عليه السّلام-هيچ نگفت.

خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عطا گفت:سعد بن الرّبيع النقيب را در احد (6)بكشتند،او زنى رها كرد و دو دختر را و برادرى را،برادر او جملۀ مال بر گرفت و چيزى به زن و دختران او نداد.زن به شكايت پيش رسول آمد (7)رسول-عليه السّلام-گفت:بازگرد (8)كه باشد كه خداى تعالى در حقّ تو حكمى فرمايد.برفت،پس از آن بازآمد و شكايت كرد و بگريست.

خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السّلام-برادر سعد را بخواند و مال از او بستد و به ايشان داد.

ص : 268


1- .اساس:متصلية،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:مسعورا.
3- .آج،لب،فق:بكرد.
4- .اساس،تب:محمد بن المكندر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:در حاشيه اين كلمه را به اين صورت توضيح داده است:بى هوش بودم،مر:بى هوش بودم.
6- .همۀ نسخه بدلها:با حد.
7- .اساس:آمدند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق:بازگردى.

مقاتل و كلبي گفتند:آيت در ابو كحّه (1)آمد-كه قصّه او برفت.سدّى گفت:در عبد الرّحمن آمد،برادر حسّان شاعر (2)-بمرد و زنى رها كرد و پنج خواهر را،وارثان ديگر بيامدند و مال بر گرفتند و چيزى به زن ندادند.زن به شكايت به (3)رسول آمد، خداى تعالى (4)آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس گفت:پيش از نزول اين آيت ميراث فرزندان را بودى (5)،وصيّت مادر و پدر را.خداى تعالى آيت وصيّت به اين آيت منسوخ كرد.و اين قول درست نيست،و بيان اين كرده شد در سورة البقره در آيت وصيّت.

پيش ازآن كه به تفسير آيت مشغول شويم طرفى از حكم آيت بر وجه اختصار بگوييم.بدان كه:چون مرد را وفات رسد،ابتدا به تكفين و تجهيز او كنند از صلب مالش،آنگه به قضاى ديون اگر بر او وامى باشد،آنگه به وصيّتى كه كرده بود،آنگه به ميراث.و استحقاق ميراث به دو چيز باشد به نزديك ما به نسب و سبب بر دو ضرب بود.و به نزديك فقها به سه چيز:به سبب و نسب و تعصيب،و به نزديك اهل البيت به تعصيب ميراث نباشد.

آنگه از جهت (6)نسب به دو وجه ثابت شود:يكى به فرض و تسميه،دگر به قرابت.و سبب بر دو ضرب بود:زوجيّت و ولاء.ميراث به زوجيّت به فرض (7)باشد الّا در يك مسئله كه گفته شود جاى دگر.

و«ولاء»بر سه ضرب باشد:ولاى عتق باشد،و ولاى تضمّن[295-پ] جريره،و ولاى امامت.و اين هيچ سه به فرض نباشد.

و آنچه مانع باشد از ميراث سه چيز است:كفر است و رقّ و قتل عمد بر وجه ظلم،و هرچه منع كند از ميراث از اين سه وجه منع كند از حجب مادر از ثلث با سدس.

ص : 269


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير قرطبى(58/5):امّ كجّه.
2- .اساس+بود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،مر+كه او.
3- .فق:بر.
4- .آج،لب،فق،مر+اين.
5- .آج،لب،فق،مر+و.
6- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .اساس:كلمه به صورت«عرض»هم خوانده مى شود.

امّا سهام موارث شش است،نصف است،و ربع،و ثمن،و ثلثان،و ثلث،و سدس.امّا«نصف»سهم چهار كس بود:شوهر با عدم فرزند،و فرزندزاده-و اگرچه نازل باشند،و سهم دختر است،و سهم خواهر است كه از مادر و پدر باشد.و سهم خواهر است از پدر چون خواهر مادرى و پدرى نباشد (1).

و«ربع»سهم دو كس بود:سهم شوهر با وجود فرزند و يا فرزندزاده،و سهم زن با عدم فرزند و فرزندزاده-و اگرچه نازل باشند.

و«ثمن»سهم زن است با وجود فرزند يا فرزندزادگان-و اگرچه نازل باشند، لا غير.

و«ثلثان»سهم[سه] (2)كس باشد:سهم دو دختر يا بيشتر،و سهم دو خواهر يا بيشتر هرگه كه از يك پدر و مادر باشند،و سهم دو خواهر پدرى يا بيشتر هرگه كه خواهر مادرى و پدرى نباشد.

و«ثلث»سهم دو كس باشد:سهم مادر باشد با عدم فرزند و فرزندزاده و عدم آن كه او را حجب كند،و سهم دو كس يا بيشتر از كلاله مادر.

و«سدس»سهم پنج كس باشد:سهم هريكى از مادر و پدر با وجود فرزند يا فرزندزاده،و سهم مادر[باشد با عدم فرزند] (3)و فرزندزاده با وجود آن كه حجب كند.

و آنان كه حجب كنند به نزديك اهل البيت دو برادر باشند،يا يك برادر و دو خواهر، يا چهار خواهر چون مادرى و پدرى باشند،يا پدرى باشند دون مادرى،و سهم هريكى (4)از كلالۀ مادر اگر نرينه باشد اگر مادينه.

و آن كس كه او ساقط نشود از ميراث به ديگران و با يكديگر ميراث گيرند شش كس باشند:مادر و پدر و پسر و دختر و زن و شوهر،اين سر جمله است كه گفته شد از مقدّمات مواريث بر سبيل اختصار بر مذهب اهل البيت-عليهم السّلام-و اين را شرحى (5)مطوّل بود و در كتب فقه ما مشروح است،و اختلاف فقها نيز رها كرده شد،

ص : 270


1- .اساس:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس و وز:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق،مر:هريك.
5- .آج،لب،فق،مر:شرح.

كراهت تطويل را،چه غرض از اين كتاب تفسير قرآن است و آنچه گذارش (1)معنى به آن باشد.

قوله: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ ،وصيّت مى كند خداى تعالى شما را و اندرز مى كند.زجّاج گفت:وصيّت از خداى تعالى ايجاب باشد چنان كه در سورة الانعام چند جا گفت:

ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ (2)...،أى أوجب (3)عليكم و فرض.پس مراد فرض و ايجاب است و تسميه.سهام را در اين علم فرض خوانند،و سهمى را فريضه خوانند،و جمعش فرائض بود،براى آن اين علم (4)فرائض خوانند.

فِي أَوْلاٰدِكُمْ (5) ،در كار فرزندانتان چون شما را وفات رسد،و اين جمله حذف كرد براى دلالت حال بر او. لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ،يك پسر را چندان نصيب بود كه دو دختر را،على كلّ حال مع الانفراد و مع الاجتماع بلا خلاف بين الامّة.

فَإِنْ كُنَّ نِسٰاءً ،يعنى وارثان اگر چنان كه اين فرزندان بازمانده از مادر و پدر رفته همه دختران باشند و از بالاى دو (6)باشند-يعنى سه يا بيشتر-نصيب ايشان دو ثلث باشد از تركه،و اگر دو باشند هم ثلثان باشد ايشان را،و لكن اين حكم از آيت ندانند،از اجماع امّت دانند.

و بعضى مفسّران و اهل معانى گفتند:اين حكم از آيت دانند به زيادت فوق، كه اين لفظ را صله كنند يعنى زياده،چنان كه گفت: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنٰاقِ (7)،أى فاضربوا الاعناق و«فوق»صله است.و اگر چنين باشد از آيت حكم دو دختر دانند.حكم بيشتر از دو دختر هم به اجماع توان شناختن (8).پس متساوى باشند (9)در هر دو طرف.چون چنين خواهد بودن،اولى تر آن باشد كه ظاهر آيت (10)رها نكنند (11).

ص : 271


1- .وز،آج،فق:گزارش.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 151 تا 153.
3- .اساس:وجب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،تب+را.
5- .آج،لب،فق،مر+أى في امر أولادكم.
6- .اساس:دور،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 12.
8- .آج،لب،فق،مر:هم از اجماع توان دانستن.
9- .آج،لب،فق،مر،تب:باشد.
10- .آج،لب،فق+را.
11- .مر:رها كنند.

و ابو العبّاس مبرّد گفت:در آيت دليل است بر آنكه دو دختر را ثلثان باشد براى آن كه اوّل عدد پسرى و دخترى را باشد،چون چنين بود پسر را چهار دانگ بود و دختر را دو دانگ،چون نصيب يك دختر به نصّ قرآن در اصل مسئله ثلث افتاد، چون دو شوند دو ثلث باشد ايشان را.و اسماعيل بن اسحاق القاضى اين وجه اختيار كرد،جز آن كه بر مذهب آنان كه قياس نگويند مطّرد نباشد.

و زجّاج حكايت كرد از بعضى فقها كه گفت:ثلثان دو دختر از آن آيت معلوم شود (1)كه حق تعالى گفت: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاٰلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَكَ (2)...،يك خواهر را در اين آيت به نيمۀ مال حكم كرد،چنان كه دختر (3)در آيت ما بقوله: وَ إِنْ كٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ .

آنگه در آيت كلاله گفت: فَإِنْ كٰانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَكَ (4)،دو خواهر را دو ثلث نهاد بايد تا اين جا نيز دو دختر را (5)دو ثلث باشد،قياسا لهما على الاختين،و اين محض قياس باشد بر قاعده نفات قياس نرود.

و نظّام در كتاب النّكت حكايت كرد قولى از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:يك دختر را نيمۀ (6)مال بود،و سه را دو ثلث،و دو را نيم و نيم دانگ [براى آن كه چون يك دختر را نيمه بود،و سه را چهار دانگ،دو را بايد تا آن باشد كه ميان نيم دينار و چهار دانگ بود،و آن نيم و نيم دانگ باشد] (7)و اين هم طريقى (8)قياسى است.

وَ إِنْ كٰانَتْ وٰاحِدَةً عامّه قرّاء خوانند:«واحدة»به نصب على خبر«كان»،و اسم در او مقدّر بود[296-ر]،و التّقدير:و إن كانت (9)البنت واحدة.و اهل مدينه خوانند:«واحدة»به رفع بر آنكه«كان»تامّه بود،التّقدير:فان حصلت أو وجدت واحدة فلها النّصف.

ص : 272


1- .همۀ نسخه بدلها:مى شود.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
5- .آج،لب،فق،مر:دو ثلث نهاد تا اين جا دو دختر را.
6- .اساس:يك نيمه دختر را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:طريقه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:كان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

اگر مردى يا زنى فرمان يابد و يك دختر را رها كند،فريضۀ او به تسميه نيمۀ مال بود[و] (1)باقى به نزديك ما ردّ بود با او به قرابت و آيت اولو الأرحام،و هى قوله تعالى: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ (2)،و به نزديك فقها نيمۀ ديگر اگر عصبه باشند ايشان را باشد و الّا بيت المال را بود.

وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّٰا تَرَكَ إِنْ كٰانَ لَهُ وَلَدٌ (3) ،مادر و پدر را ابوين (4)خواند،به نام پدر بخواند (5)مادر را لتغليب المذكّر على المؤنّث،چنان كه در باب تغليب مشرقين گويند مشرق را و مغرب را،و عمرين گويند ابو بكر و عمرا (6)،و حسنين گويند حسن و حسين را و اين بابى است از كلام عرب،گفت:نصيب مادر و پدر (7)هريكى از ايشان را دانگى رسد اگر متوفّى را فرزند بود.و قوله: وَ لِأَبَوَيْهِ ، كنايتى است نه از مذكورى اراد و لابوى الميّت،و همچنين باشد اگر مادر و پدر باشند و اگر يكى از ايشان باشد نصيب او دانگى بود باجماع و باقى فرزندان را بود:

لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ .و اگر فرزند دخترى باشد و أحد الأبوين دختر را نيمه باشد به تسميه و دانگى أحد الأبوين را باشد،و باقى ردّ باشد به ايشان على قدر سهميهما به نزديك ما.

و مخالفان گفتند:اگر أحد الأبوين پدر باشد،باقى ردّ بود با او كه او عصبت است به علّت تعصيب،و اگر مادر باشد بعضى از ايشان گفتند:باقى ردّ بود با او و با دختر چنان كه ما گفتيم (8).و بعضى از ايشان گفتند:بيت المال را باشد باقى،و حجّت ما در ردّ با خداوندان سهام آيت اولو الأرحام است،و حجّت ايشان در تعصيب خبرى واحد است كه آوردند:

ما ابقت الفرائض فلأولى عصبة ذكر (9) ،گوييم اين

ص : 273


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ انفال(8)آيۀ 75.
3- .اساس+فقها نيمه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .آج،لب،فق:ابويه.
5- .مر:بخوانند.
6- .كذا:در اساس و وز:عمرا/عمر را،ديگر نسخه بدلها:عمر را.
7- .آج،لب،فق،مر+را.
8- .اساس:چنان كه گفتيم ما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مر:اگر.

خبرى ضعيف واحد است،و به خبر واحد ظاهر قرآن رها نكنند و تخصيص نكنند عموم قرآن را به آن،و قوله: فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَوٰاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ ،گفت:

اگر فرزند نباشد متوفّى را،وارثان مادر و پدر باشند،مادر را ثلث رسد و دگر پدر گيرد (1)،لدلالة فحوى الخطاب عليه،براى آن كه فحواى خطاب دليل او مى كند،و باتّفاق ثلثان باقى پدر را باشد،اگر در فريضه شوهر يا زن در افتد نصيب خود گيرند از نصف يا ربع و نصيب مادر هم آن ثلث بر جاى باشد،و نقصان در نصيب پدر آيد.و عبد اللّه عبّاس و ابن سيرين همچنين گفتند.

و قوله: فَإِنْ كٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ ،اصحابان ما را در اين دو قول است:

يكى آن كه اين برادران مادر را (2)آنگه حجب كنند از ثلث با سدس كه پدر باشد،و چون پدر نباشد (3)حجب نكنند.و گفتند تقدير (4)آيت چنين است:فإن كان له اخوة و ورثه أبواه فلأمّه السّدس.و بيشتر اصحاب برآنند كه برادران حجب كنند (5)مادر را از ثلث با سدس،سواء اگر پدر باشد و اگر نه،و اين مذهب جملۀ فقهاست الّا آن است كه مذهب ما آن است كه:چون پدر باشد (6)،برادران آنچه از مادر حجب كنند ايشان را نباشد به هيچ وجه،با پدر افتد و اگر پدر نباشد باقى هم ردّ باشد با مادر تا مادر دانگى به تسميه ببرد و باقى به ردّ،و با وجود مادر برادران را چيزى نرسد اگر از قبل پدر و مادر باشند يا پدرى يا مادرى،براى آن كه مادر به درجه نزديكتر است،و اين برادران كه حجب كنند مادر را از ثلث باشد با سدس،بايد تا دو باشند يا برادرى و دو خواهر يا چهار خواهر،و بايد تا از مادر و پدر باشند يا از پدر تنها،چه اگر از مادر تنها باشند حجب نكنند،و دو خواهر حجب نكنند به هيچ وجه.و جملۀ فقها (7)ما را خلاف كردند.

و قولى هست عبد اللّه عبّاس را كه:برادران را تا سه نباشند حجب نكنند حملا

ص : 274


1- .مر:برگيرد،تب:بگيرد.
2- .آج،لب،فق:اين برادر را و مادر را،مر:اين مادر را و برادر را.
3- .اساس:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر+اين.
5- .اساس:نكنند،با توجّه به فق،مر،لب تصحيح شد.
6- .اساس:نكنند،با توجّه به فق،مر،لب تصحيح شد.
7- .مر+گفتند و.

على ظاهر قوله: فَإِنْ كٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ ،و اقلّ جمع سه باشد،و اين قولى شاذّ است،و جمله (1)برخلاف اين اند.جواب آن است او را كه گوييم:اگرچه اقلّ جمع بر حقيقت سه باشد،اين جا حمل كنيم بر دو سبيل توسّع من قوله تعالى: إِنْ تَتُوبٰا إِلَى اللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا (2)...،و لم يقل:قلبا كما،كما يقال:ضربت من الرّجلين رءوسهما و ظهورهما،و قال (3):

ظهراهما مثل ظهور التّرسين

فجمع بين اللّغتين.

و همچنين عبد اللّه عبّاس گفت كه:آنچه برادران را حجب كنند از مادر ايشان را باشد،و اين خلاف اجماع است براى آن كه هيچ كس نگفت كه برادران با وجود پدر و مادر چيزى گيرند.اگر گويند:برادران چرا حجب كنند مادر را ثلث با (4)سدس،چون چيزى به ايشان نخواهد رسيدن،گوييم قتاده گفت:اين براى معاونت پدر باشد،براى آن كه پدر را قيام بايد كردن به نفقه و كسوت ايشان،و امر تزويج ايشان،و اين علّت بعينه اصحابان ما روايت كرده اند،و اين دليل كند بر آنكه برادران كه از جهت مادر باشند حجب نكنند.و قوله: مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهٰا أَوْ دَيْنٍ ،اگر گويند:چرا تقديم وصيّت كرد بر دين،و باتّفاق دين مقدّم باشد بر وصيّت؟جواب از اين آن است[كه] (5):[296-پ]«أو»ايجاب ترتيب نكند،براى آن كه«أو»يا شك باشد يا تخيير را،و ترتيب در هيچ دو صورت نبندد.پس«او» در اين باب به مثابۀ«واو»است.

جواب ديگر آن است[كه] (6):براى آن تقديم وصيّت كرد بر دين،كه وصيّت عام است،در حقّ همه كس باشد،و دين همه كس را نباشد.پس چنان است كه وصيّت به جاى ثبات و حصول بنهاد،و دين به جاى شك،گفت:اگر باشد،براى آن كه باشد كه بود و باشد كه نبود.

قوله: آبٰاؤُكُمْ وَ أَبْنٰاؤُكُمْ لاٰ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً ،حق تعالى پندارى به

ص : 275


1- .آج،لب،فق،مب+فقها.
2- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 4.
3- .تب+الشاعر.
4- .آج،لب،فق،تب:يا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

جواب كسى كرد كه او را تعجّب آمد از تفاوت نصيبها،و آن كه نصيب مادر و پدر كمتر است از نصيب فرزندان.و در معنى او خلاف كردند.

مجاهد گفت:يعنى در دنيا شما ندانى (1)كه كيست كه نافعتر است از اينان كه پدران شمااند يا فرزندان شما شما را.

بعضى دگر گفته اند:معنى آن است (2)پدر را نفقۀ فرزند واجب بود چون فرزند محتاج باشد،و فرزند را نيز نفقۀ پدر واجب بود چون پدر محتاج باشد.پس ايشان در اين باب راست اند،و لكن شما ندانى (3)كه حاجت كه را باشد به صاحبش از اينان.

قولى دگر آن است كه:شما ندانى (4)كه باشد كه از پيش صاحبش بميرد تا ميراث او بردارد،و تمنّاى مرگ يكديگر مكنى (5)براى ميراث،و نصب«نفعا»بر تميز (6)باشد.و قوله: فَرِيضَةً ،گفته اند:نصب او بر حال است،يعنى لهؤلاء الورثة ما ذكرناه مفروضا مقدّرا.و گفته اند:على المصدر،من قوله: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ،فرضا مفروضا.و گفته اند:تميز (7)است من قوله:

فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ فريضة،كما تقول (8):هذا المال لك هبة أو صدقة.و در ثلث و ربع (9)تثقيل و تخفيف روا بود،و هر دو لغت است.

إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً ،أى لم يزل كذلك،كان دليل ماضى باشد و معنى آن است كه:خداى تعالى هميشه عليم و حكيم بود.فامّا«عليم»مبالغه باشد در عالم،و عالمى او را صفت ذات است.و در حكيمى دو وجه رواست،چنان كه بيان كرده شد پيش از اين.

قوله: وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ -الآية،قديم-جلّ جلاله-در آن آيت كه رفت ذكر وارثانى كه من جهت النّسب ميراث گيرند بكرد (10)،در اين آيت ذكر ميراث خواران سببى كرد،گفت:شما راست كه مردانيد (11)نيمۀ آنچه زنان شما بگذارند اگر

ص : 276


1- .وز،آج،لب،تب:ندانيد،مر:ندانستيد.
2- .آج،لب،فق،مر،تب+كه.
3- .آج،لب،مر،تب:ندانيد.
4- .آج،لب،مر،تب:ندانيد.
5- .مر،تب:مكنيد.
6- .آج،لب،فق،مر،تب+كه.
7- .وز،تب:تمييز.
8- .فق:يقول،مر:يقال.
9- .آج،لب+به.
10- .آج،لب+و.
11- .آج،لب،فق:مردانى/مردانيد.

فرزند نباشد ايشان را،و اگر فرزند باشد ايشان را،سواء اگر از شما باشد يا از غير شما،از نصف با ربع افتد،و اين نوعى حجب است كه فرزند كند شوهر مادرش را از نصف به ربع،و زن پدر را كند از ربع به ثمن.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ ،و زنان را ربع مال باشد از ميراث شوهران اگر شوهران فرزند ندارند (1)،اگر دارند حجب كنند آن فرزند زنان را از ربع به ثمن،و در اين هيچ خلاف نيست ميان امّت،و نصيب شوهر بر نصف نيفزايد و از ربع بنكاهد،و نصيب زن از ربع نيفزايد و از ثمن بنكاهد،و نقصان در ايشان نشود و همچنين نصيب مادر و پدر را از سدس بنكاهد به هيچ حال.و عول درست نيست به نزديك ما،و چنان كه بيان كرديم ابتدا از مال متوفّى به كفن بكنند،اگر ازآنجا چيزى بماند قضاى دين كنند از او كه وامى باشد بر او،و آنگه اگر چيزى بماند وصيّت كار بندند از آن از ثلث آنچه مانده باشد آنچه از وصيّت بازماند ميان ورثه بود على فرائض اللّه.

قوله: وَ إِنْ كٰانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاٰلَةً أَوِ امْرَأَةٌ ،تقدير آن است كه:و ان كان رجل أو امرأة يورث كلاله،اگر مردى را يا زنى را از او ميراث گيرند به كلالگى.و نصب«كلالة»محتمل است چند وجه را:يكى آن كه مصدرى بود در جاى حال،و تقدير چنين باشد كه:يورث متكلّل النّسب.

رمّاني و بلخى گفتند:نصب است بر خبر«كان»كه رجل اسم«كان»است، و همچنين امراة و يورث صفت اوست،و كلالة خبر كان است،و اين قول آن كس بود كه گويد:كلاله،مردۀ موروث منه باشد،و گفته اند كه:مفعول دوم يورث باشد،و تقدير چنين بود كه:يورث ماله[كلالة] (2).

حسن بصرى و عيسى بن عمر خواند:«يورث»،به كسر الرّاء،چنان كه فعل مسند باشد با مرد،و«كلالة»مفعول دوم باشد،يعنى اگر مردى مال خود رها كند به كلاله.

و در كلاله خلاف كردند.ضحّاك و سدّى گفتند:موروث منه باشد،يعنى مرده.سعيد جبير گفت:وارثان باشند.نضر بن شميل گفت:مال موروث باشد.

ص : 277


1- .مر+و.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.

روايت كرده اند كه:مردى رسول را-عليه السّلام-پرسيد از كلاله.رسول -عليه السّلام-آيت آخر اين سورت برخواند.مرد گفت:بيانى زياده كن.رسول -عليه السّلام-گفت:

لست بزائدك حتّى ازاد، من زياده نكنم تا مرا زياده نكنند.

شعبى گفت كه از ابو بكر صدّيق پرسيدند كه:«كلاله»چه باشد؟گفت:

بگويم اگر صواب باشد از خداى بود،و اگر خطا بود از من بود و شيطان،و خداى تعالى از اين (1)برى است.هر وارثى باشد كه نه پدر بود نه فرزند.چون به عهد عمر رسيد،عمر را پرسيدند.گفت:من شرم دارم كه مخالفت ابو بكر كنم.همان گويم كه او گفت.

طاوس گفت[297-ر]:ما دون الولد،هركه جز فرزند بود.حكم گفت:هركه جز پدر بود.عطيّه گفت:برادران مادرى باشند.عبيد بن عمير گفت:برادران پدرى باشند.

جابر بن عبد اللّه گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!وارثان من دو خواهرند،مرا چگونه ميراث گيرند؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاٰلَةِ (2)...،و اميرالمؤمنين على (3)گفت:برادران و خواهران باشند از پدر و مادر، و آنان را كه در اين آيت ذكر است از مادر باشند،و آنان را كه در آخر سورت ذكر است از پدر و مادر،يا از پدر-على ما جاء في اخبارنا.

و اصل«كلاله»احاطه بود،و اكليل تاج را از اين جا گويند لإحاطته بالرّأس، و همه را كلّ براى آن خوانند كه به همه محيط بود.و«كلاله»را براى آن كلاله خوانند كه محيط بود به اصل نسب.و«كلال»كه تعب باشد هم از اينجاست لإحاطته بالرّجل.

و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانيّ گفت:اشتقاق كلاله از كلال (4)است كه تعب و اعياء و ماندگى باشد،پندارى كه تناول ميراث كه مى كند (5)من بعد كلال و أعياء مى كند (6).

ص : 278


1- .اساس:از من،آج،لب،فق،مر:از آن،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
3- .آج،لب،فق،مر+عليه السّلام.
4- .اساس:كلاله،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مر:مى كنند.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.

حسين بن علىّ المغربىّ گفت:اصل او آن است كه مردم بازگذارد،و هو مصدر ألا كلّ (1)و هو الظّهر.و اين اسمى است كه عرب شناسند و خبر دهند به او از جملۀ نسب،قال عامر بن الطّفيل:

و إنّي و ان كنت ابن فارس عامرو فى السّرّ منها و الصّريح المهذّب

فما سوّدتني عامر عن كلالةأبى اللّه أن أسموا بأمّ و لا أب

معنى آن است كه:و إنّما سوّدتني عن خصالي و ما يتعلّق بي،و قال زياد بن زيد العدوىّ (2):

و لم أرث المجد التّليد كلالةو لم يأن منّي فترة لعقيب

و آن كس كه گفت كه:پدر و مادر كلاله نشود،استدلال كرد به قول شاعر كه مى گويد (3):

و إنّ أبا المرء (4)أحمى[له] (5)و مولى الكلالة لا يغضب

و قال الفرزدق (6):

ورثتم قناة الملك لا عن كلالةعن ابني مناف عبد شمس و هاشم

وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ ،ذكر مرد و زن رفته است و كنايت با مرد برد دون زن،على عادة العرب في ردّ الكناية إلى الأهمّ الأعرف،قال اللّه تعالى: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا (7)...،يعنى الى التّجارة لأنّها كانت أهمّ لهم،و قال اللّه تعالى: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ (8)...،يعنى الصّلاة،براى آن كه نماز معروف تر و بيشتر بود،و كذلك قوله: يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (9)...، همچنين در آيت چون نظر به مرد بيشتر بود ذكر مرد كرد،گفت:و آن مرد را يا زن را برادرى يا خواهرى باشد مادرى،اين تخصيص براى اجماع اهل البيت كرديم.

فَلِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ ،هريكى از ايشان را دانگى بود.ايشان را از اين هيچ نقصان نكنند،و هريكى از ايشان بر اين زياده نكنند.و برادر و خواهر چون

ص : 279


1- .آج:مصدر كلّ.
2- .تب+شعر.
3- .آج:مصدر كلّ.
4- .آج:و انّى أنا المرء.
5- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .آج:مصدر كلّ.
7- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 11.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 45.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34.

مادرى (1)باشند نصيب راست گيرند،لقوله-عزّ و علا: فَلِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا (2)،أى من الأخ و الأخت السّدس.هريكى از ايشان را دانگى فرمود حق تعالى،و هر دو را به يك درج (3)فرود آورد.و كلاله سواء اگر مادرى باشند (4)يا پدرى و مادرى،مقاسمت نكنند با مادر و پدر و فرزندان اگر پسر باشد (5)و اگر دختر.و ايشان با يكديگر ميراث گيرند،اگر كلالۀ پدرى يا (6)كلالۀ مادرى مجتمع شوند دانگى كلالۀ مادرى را باشد اگر يكى بود،و باقى كلالۀ پدرى را.و اگر كلالۀ مادرى بيشتر از يكى بود،چندان كه باشند ايشان را دو دانگ بود،بيشتر نه،لقوله تعالى: فَإِنْ كٰانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَهُمْ شُرَكٰاءُ فِي الثُّلُثِ ،و باقى چهار دانگ كلالۀ پدرى را باشد (7)،اگر شوهر يا زن مزاحمت كنند ايشان را،نقصان بر كلالۀ پدرى در شود دون كلالۀ مادرى،ازآن كه چهار دانگ ايشان يا پنج دانگ،شوهر نيمه ببرد،و اگر زن برد (8)دانگى و نيم.

و اگر كلالۀ مادرى و پدرى معا جمع شوند با كلالۀ مادرى و كلالۀ پدرى، كلالۀ مادرى را دانگى باشد اگر يكى باشند يا دو دانگ اگر بيشتر باشند بالسّويّه بينهم زن و مرد يكسان گيرند و باقى و آن چهار دانگ يا پنج دانگ ميان (9)كلالۀ مادرى و پدرى باشد، لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ،و كلالۀ پدرى بيوفتد و ايشان را چيزى نباشد.ميراث كلاله بر اين جمله باشد كه گفتيم و اعتبار اين است،و هم الإخوة و الأخوات على ما شرحنا و اللّه ولىّ التّوفيق.

و جدّ و جدّه مقاسمت كنند با كلاله براى آن كه ايشان در يك درجه اند.جدّ من قبل الأب به منزلت برادر است من قبل الامّ (10)،و جدّه بمثابت خواهر و جدّ و جدّه من قبل الأمّ بمثابة الأخ و الأخت من قبلها درج (11)اينان متساوى است،و ذكر اختلاف فقها رها كرديم تا مطوّل نشود،و اشارت كرديم به رءوس المسائل كه مذهب است

ص : 280


1- .اساس و وز:برادرى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .لب مر+السّدس.
3- .تب:درجه.
4- .آج،لب:باشد.
5- .آج،لب،فق،مر،تب:باشند.
6- .لب،مر:با.
7- .آج،لب،فق+و.
8- .مر:بود.
9- .مر:و باقى برآن چهار دانگ يا پنج دانگ بود ميانۀ.
10- .آج،لب،فق،مر،تب:الأب.
11- .آج،لب،فق،مر:درجه.

در اين باب و شرح و بسط آن در كتب فقه مشروح است،ازآنجا طلب بايد كردن.

غَيْرَ مُضَارٍّ ،نصب او بر حال است،و در معنى او خلاف كردند.بعضى گفتند:

معنى آن است كه إضرار ورثه نكند و اقرار به دينى كه كسى را بر او نباشد.و بعضى دگر گفتند:تجاوز نكند در وصيّت از ثلث. وَصِيَّةً مِنَ اللّٰهِ ،نصب او بر مصدر باشد، وصيّتى است و اندرزى و فرضى از خداى تعالى.

وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ ،قتاده گفت:خداى تعالى كاره است مضارّت را هم در حال حيات[297-پ]و هم در حال موت،و نهى كرد از آن در هر دو حال،و خداى تعالى داناست به احوال بندگان و بردبار است،از ايشان تعجيل نكند به عقاب،براى آن كه تعجيل آن كند كه ترسد كه فايت شود.و مورد او مورد تهديد و وعيد است،و در آيت دليل است بر آنكه:فاطمه-عليها السّلام-وارث رسول بود و مستحقّ ميراث او بود في عموم قوله تعالى: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ (1)،چه اتّفاق است كه اوّل مخاطب به خطاب قرآن رسول است (2)،و همچنين (3)اوّل مأمور و منهى اوست به اوامر و نواهى قرآن،و في قوله تعالى: وَ إِنْ كٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ ،و داخل باشد در عموم هر دو آيت،و تخصيص عموم به خبر واحد روا نبود براى آن كه اين معلوم است و آن مظنون،و براى مظنون دست از معلوم بنه دارند.و آن كه دعوى دارند كه رسول -عليه السّلام-گفت:

نحن معاشر الأنبياء لا نورّث ما تركناه صدقة، خبر واحد است اگر تسليم كنيم،و به او تخصيص قرآن نشايد كردن.

قوله: تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ (4)،اشارت باشد به غايب،و«هذه»اشارت باشد به حاضر.زجّاج گفت:«تلك»در آيت به معنى«هذه»است،يعنى اين حدهاى خداست.

در معنى حدود خلاف كردند.سدّى گفت:حدود شرايط است،أى شرائط اللّه.عبد اللّه عبّاس گفت:طاعة اللّه،و بعضى دگر گفتند:فرائض اللّه،و بعضى دگر گفتند:تفصيل اللّه لفرائضه،اين تفصيلى است كه خداى تعالى داد فرائض خود را،و اين لايق تر است به معنى آيت و اشتقاق لفظ،براى آن كه حدود سراى آن باشد كه

ص : 281


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11.
2- .همۀ نسخه بدلها+عليه السّلام.
3- .آج:همچونين.
4- .آج،لب،فق،مر+تلك.

فصل كند ميان او و غير او.پس معنى آيت آن است كه:اين قسمتى است كه خداى تعالى كرد براى شما،و اين فواصلى است ميان طاعت و معصيت.

وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،هركه در اين (1)و جز اين طاعت خداى دارد و فرمان او كار بندد، يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ ،او را[به] (2)بهشتها (3)برد كه در زير درختان آن (4)جويهاى روان باشد.اگر گويند:اين تخصيص چراست،طاعت در مواريث را به وعده هاى بهشت،و اين در همۀ طاعات باشد؟جواب گوييم:براى عظم موقع او،او را به ذكر تخصيص كرد اين جا.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،هميشه باشند در آنجا،و نصب او بر حال است،و تحقيق معنى آن كه:يدخلهم عالمين فيها بالخلود،براى آن كه«خالدين»حال باشد به عمل يدخلهم،و ايشان در حال دخول مخلّد نباشند كه اين صورت نبندد،و انّما در آن حال عالم باشند و معتقد كه آنجا مخلّد خواهند بودن،و گفت مثالش چنان بود كه:

مررت برجل معه باز صائدا به غدا.

وَ ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،و آن فلاح و ظفرى بزرگ است.و در معنى«عظيم»دو قول گفتند:يكى آن كه عظيم است به اضافت به امور دنيا و منافعى كه معتاد و معهود است ما را.قولى دگر آن كه به اضافت با منفعت خيانتى كه كسى بكند در باب مواريث.

وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ ،و هركه عاصى شود در خداى (5)و نافرمانى كند خداى و پيغامبر را در آنچه فرمودند از فرائض و مواريث و اموال يتيمان. وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ ،و از حدودى كه او نهاد تعدّى كنند و تجاوز،و پاى به سر آن بنهند. يُدْخِلْهُ نٰاراً خٰالِداً فِيهٰا ،او را در آتشى برد (6)كه آنجا هميشه ماند.و حكم«خالدا»هم اين باشد كه گفتيم،من كونه (7):حالا من يدخله.

نافع و ابن عامر در هر دو آيت«ندخله»به«نون»بخواندند،خبرا عن المخاطب على وجه التّعظيم،و اين عدول باشد از مغايبه با خبر از گوينده،چنان كه گفت:

ص : 282


1- .آج،لب،فق،مر+حكم.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .مر،تب:بهشتهايى.
4- .آج،لب،فق،مر:او.
5- .آج،لب،فق،مر:به خداى.
6- .مر:برند.
7- .آج،لب،فق،مر:في كونه.

بَلِ اللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّٰاصِرِينَ، سَنُلْقِي (1) .

وَ لَهُ عَذٰابٌ مُهِينٌ ،و او را عذابى و المى بود مقرون به استخفاف و اهانت،و اين صفت عقاب خداست مستحقّان عذاب را،و معتزله به اين آيت تمسّك كردند در آن كه فاسق لا محاله معاقب باشد،و عقاب او منقطع نبود،جواب گوييم:ايشان را در آيت تمسّكى نيست از وجوه بسيار،منها آن كه حدود جمع است و بر عموم است و آن را تخصيص كردن بى دليلى وجه ندارد،و آن كس كه او جمله حدود خداى را- جلّ جلاله-تعدّى كند كافر باشد،و كافر لا محال (2)معاقب بود و عقابش مؤبّد باشد.

دگر آن كه: وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ ،لفظ«من»لفظى (3)صالح عموم را و خصوص را به نزديك ما،چه به نزديك ما عموم را صيغتى مخصوص نيست كه اگر آن صيغت در خصوص استعمال كنند مجاز باشد،و دليل بر اين آن است كه قائل چون گويد:

من دخل داري أكرمته به اين لفظ يك بار عموم خواهد و يك بار خصوص،و مجرّد استعمال ايشان لفظ را در يك معنى يا بيشتر دليل كند بر حقيقت آن و اشتراك او در آن معنى كه در او استعمال كرده باشد ما دام (4)تا خالى بود از قرينه كه دليل كند بر آنكه مراد ايشان مجاز است به آن يا به يكى از آن.

دليل ديگر بر آنكه اين لفظ،أعني لفظ«من»مشترك است بين العموم و الخصوص آن است كه:ما به ضرورت دانيم حسن استفهام آن كس كه شنود از قائلى كه گويد:من دخل داري أكرمته،بپرسد از او و گويد:أ من العلماء،أم من عامّة النّاس،أم من الأحرار،أم من العبيد،أم من الغرباء-الى غير ذلك.و در حسن [298-ر]استفهام دليل است بر آنكه لفظ مشترك است بين المعنيين،چه اگر لفظ مختصّ بودى استفهام نيكو نبودى،و ما حسن استفهام به ضرورت مى دانيم على وجه لا دفع له،چون لفظ مشترك بود بين العموم و الخصوص چه منكر باشند ازآن كه تخصيص كنند آيت را به كافران دون فاسقان اهل صلات.

دگر آن كه:ايشان اصحاب صغاير را از اين عموم اخراج مى كنند،اگر ايشان را بود كه بعضى را اخراج كنند چرا ما را نبود كه بعضى دگر را اخراج كنيم.

ص : 283


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 150 و 151.
2- .آج،لب،مر:لا محاله.
3- .آج،لب،فق،مر،تب+است.
4- .آج،لب:مادامى.

دگر آن كه:ايشان تايبان را اخراج مى كنند از عموم آيت،و ايشان چه اولى تراند به آن كه تايب را اخراج كنند از ما به آن كه اخراج كنيم آنان را كه عفو خداى-جلّ جلاله-ايشان را دريافته باشد.

دگر آن كه:اگر نيز تسليم كنيم[كه] (1)«من»جز عموم را نشايد تخصيص عموم به دليل روا باشد،و ما را ادلّه است بر تخصيص اين عموم از جهت عقل و سمع از آيات ارجى،مثل قوله تعالى: وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ (2)...،و قوله: وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلىٰ ظُلْمِهِمْ (3)...،و قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً (4)...،و جز آن از آيات و اخبار متواتر،و اگر از اين ادلّه يكى بودى كفايت بودى.

دگر آن كه:ممكن است حمل آيت كردن بر آنكه:و يتعدّ حدوده مستحلاّ لذلك،آن كس كه تعدّى كند حدود خداى را و حلال دارد كافر باشد،و كافر مستحقّ عذاب ابد بود.

دگر آن كه:لفظ خلود در لغت فايدۀ تأبيد ندهد على وجه لا انقطاع له،نبينى كه حق تعالى چگونه گفت بلعام باعورا را: أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ (5)،أى اطمأنّ اليها و طال عمره فيها،و معلوم است به ضرورت كه او در زمين مؤبّد نماند،و عرب گويد:فلان مخلّد،إذا تقاعس عن الشّيب في وقت يشيب فيه نظراؤه.چون به وقت خود پير نشود،او را مخلّد گويند.پس بر اين وجه و قاعده چه منكر باشند (6)ازآن كه خلود عبارت باشد از طول مدّت دون تأبيد.اين جمله دليل است بر آنكه ايشان را به ظاهر آيت هيچ تمسّك نيست-و اللّه ولىّ التّوفيق.

[قوله-عزّ و جلّ] (7):

سوره النساء (4): آیات 15 تا 22

اشاره

وَ اَللاّٰتِي يَأْتِينَ اَلْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي اَلْبُيُوتِ حَتّٰى يَتَوَفّٰاهُنَّ اَلْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اَللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15) وَ اَلَّذٰانِ يَأْتِيٰانِهٰا مِنْكُمْ فَآذُوهُمٰا فَإِنْ تٰابٰا وَ أَصْلَحٰا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ تَوّٰاباً رَحِيماً (16) إِنَّمَا اَلتَّوْبَةُ عَلَى اَللّٰهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلسُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولٰئِكَ يَتُوبُ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً (17) وَ لَيْسَتِ اَلتَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئٰاتِ حَتّٰى إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قٰالَ إِنِّي تُبْتُ اَلْآنَ وَ لاَ اَلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّٰارٌ أُولٰئِكَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (18) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا اَلنِّسٰاءَ كَرْهاً وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اَللّٰهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً (19) وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اِسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَكٰانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (20) وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضىٰ بَعْضُكُمْ إِلىٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً (21) وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِيلاً (22)

ترجمه

و آنان كه (8)كنند ناپارسايى از زنان شما،گواه انگيزيد بر ايشان

ص : 284


1- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 48.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 6.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 53.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 176.
6- .مر:باشد.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:و آن زنانى كه.

چهار مرد از شما،اگر گواهى دهند بازداريد ايشان را در خانه ها تا جان بردارد ايشان را مرگ،يا كند خداى ايشان را راهى.

و آن دو كس كه كنند زنا از شما برنجانيد ايشان را،اگر توبه كنند و نيك شوند بگرديد از ايشان كه خداى توبه پذيرنده و بخشاينده بوده است هميشه.

توبه بر خداى آنان را بود كه كنند بدى به نادانى،آنگه توبه كنند از نزديك،ايشان را بپذيرد توبه خداى بر ايشان، و خداى دانا و محكم كار بود.

و نيست توبه آنان را كه كنند بدى تا آن كه حاضر آيد (1)به يكى ايشان مرگ،گويد كه:من توبه كردم اكنون،و نه آنان كه بميرند و ايشان كافر باشند،ايشان[را] (2)نهاده ايم ما براى ايشان عذابى سخت.

اى آنان كه ايمان آورده ايد حلال نبود شما را كه به ميراث برگيريد زنان را به ستم،و منع مكنيد (3)ايشان را از نكاح[تا ببريد]بهرى از آنچه داده باشيد ايشان را الّا آن كه كنند از زنا آشكارا،و زندگانى كنيد با ايشان به وجه (4)،اگر نخواهيد ايشان را،باشد كه شما نخواهيد چيزى و كرده باشد خداى در آن خيرى بسيار[298-پ].

و اگر خواهى تا بدل كنى (5)زنى را به جاى زنى،و

ص : 285


1- .اساس:آيند،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .آج،لب،فق:و زندگانى بد مكنيد.
4- .آج،لب،فق،تب:به نيكويى.
5- .تب:اگر خواهيد تا بدل كنيد.

بدهى (1)يكى را از ايشان مالى بسيار تا مگيريد (2)از او چيزى،هامگيريد (3)به دروغ و بزه آشكارا.

و چگونه هاگيريد (4)؟برسيده باشد (5)بهرى شما به بهرى،و ها گرفتند از شما پيمانى ستبر (6).

مكنيد به زنى آن را كه به زنى كرده باشد پدرانتان از زنان الّا آنچه گذشت كه آن زشت است و دشمنى و بد راهى است.

قوله: وَ اللاّٰتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِكُمْ -الآية،«اللاّتي»جمع الّتي باشد، و كذلك اللّواتي و اللاّئي،قال اللّه تعالى: وَ اللاّٰئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ (7)،بيشتر مفسّران گفتند چون ضحّاك و ابن زيد و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و سدّى و جبّائى و بلخىّ و زجّاج كه:آيت منسوخ است.در اوّل شرع چنان بود كه چون زنى زنا كردى و چهار گواه بر او گواهى دادندى،حكم او آن بودى كه او را در خانه بازداشتندى تا به مردن (8).چون آيت حدّ آمد و حكم رجم،اين آيت منسوخ شد بقوله تعالى: اَلزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي (9)...،در حقّ بكر كه محصن (10)نباشد صد تازيانه و ثيّب كه محصن باشد رجم و حكم چهار گواه بر جاى بماند،پس آيت بعضى منسوخ [الحكم] (11)است و بعضى ثابت الحكم.حق تعالى گفت:آنان كه ايشان فاحشه كنند،و در مصحف عبد اللّه (12)چنين است.يأتين بالفاحشة،و مراد به فاحشه به اتّفاق

ص : 286


1- .آج،لب:داده باشيد،تب:بدهيد.
2- .وز:مالى بسيار مگيريد،آج،لب،فق:مالى بسيار پس بازمگيريد.
3- .آج،لب،فق:اى فرامگيريد آن را،تب:آيا همى گيريد آن را.
4- .آج،لب،فق:فراگيريد.
5- .تب:و به درستى كه برسيده است.
6- .آج،لب:عهدى قوى،تب:پيمانى ستبرى.
7- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 4.
8- .فق،مر:بمردى.
9- .سورۀ نور(24)آيۀ 2.
10- .مر:محصنه.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق:عبد اللّه عبّاس،مر،تب:عبد اللّه مسعود.

مفسّران زناست،از زنانتان گواه انگيزى (1)بر ايشان چهار كس را اگر گواهى دهند ايشان را در خانه بازداريد تا مرگ به ايشان رسد،يا خداى تعالى بر ايشان راهى پديد كند،يعنى حكمى پديد آرد ايشان را.و در آيت دليل است بر آنكه تأخير البيان عن وقت الخطاب روا باشد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه اين راه و اين حكم چيست؟عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن كثير گفت (2):حكم اين است كه خداى تعالى پس از آن فرمود:در حقّ بكر صد تازيانه و در حقّ ثيّب و محصن رجم،و بكر را چون حدّ زده باشند به نزديك ما از شهرش برانند يك سال.و حسن بصرى و قتاده هم اين گفتند،و جبّائى گفت:از طريق اجتهاد امام روا باشد كه او را برانند (3)از شهر (4).و امّا آن كه مستحقّ رجم باشد به نزديك يعنى اصحاب ما اوّل حد زنند او را و آنگه رجم كنند،و حسن و قتاده هم چنين گفتند.و عبادة بن الصّامت و بعضى اصحابان ما گفتند:اين حكم،أعنى جمع بين الجلد و الرّجم مختصّ است به پيران،و بيشتر فقها خلاف كردند و گفتند:

جمع نباشد حدّ و رجم را.

امّا ثبوت رجم اگرچه در قرآن نيست،اجماع امّت بر او حاصل است مگر خوارج كه در آن خلاف كردند و به خلاف ايشان اعتداد نيست.ابو مسلم گفت:مراد به آيت سحق است و آنچه زنان با يكديگر كنند.

أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلاً ،يا خداى خلاصى بدهد ايشان را به شوهرى حلال،و اين قول خلاف اجماع است براى آن كه خلاف نيست ميان مفسّران در آن كه مراد به فاحشه زناست،و آيت منسوخ است بآية الحدّ و حكم الرّجم.و از صادق و باقر- عليهما السّلام-هم اين روايت است،و رسول-عليه السّلام-گفت:چون آيت حدّ فرود آمد:

قد جعل اللّه لهنّ سبيلا،البكر بالبكر مائة جلدة و الثّيب بالثّيب الجلد ثمّ الرّجم.

خداى تعالى راه پديد آورد بكر كه با بكر زنا كند حدّ بايد زدن ايشان را صد تازيانه،و مراد به بكر از ايشان آن است كه زن ندارد از مرد،و شوهر ندارد از زن.و ثيّب با ثيّب چون زنا كند،اوّل حد و آنگه رجم-على خلاف فيه بين الفقهاء.

ص : 287


1- .مر،تب:انگيزيد.
2- .مر،تب:گفتند.
3- .آج،لب،فق،مر،تب:براند.
4- .آج،لب،فق،مر:شهرش.

وَ الَّذٰانِ يَأْتِيٰانِهٰا مِنْكُمْ ،ابن كثير خواند به تشديد«نون»،و همچنين في قوله:

«هذان» (1)،و«ذانك»،و در«فذانك» (2)ابو عمرو موافقت كرد.باقى قرّاء به تخفيف «نون»خواندند.ابو على فارسى گفت:وجه قرائت آن كس كه به تشديد خواند،آن است كه شدّ را عوض آن دو محذوف كرد كه از كلمه ساقط است يكى«لام الفعل» از«ذا»،و يكى از«لذان»براى آن كه اصل«لذيان»بوده است،و بعضى عرب واحد را«اللّذ»گويند،و تثنيه را«اللّذان»،و جمع را«اللّذون»در حال رفع،و حال نصب و جر«الّذين»،قياسا على الأسماء المعربة.و در لغت طىّ،به جاى «الّذي»،«ذو»،به جاى«الّتي»،«ذات»باشد.

و در معنى آيت سه قول گفتند:[299-ر]،حسن بصرى و عطا گفتند:مراد مرد و زن است كه زنا كنند،و لكن بر عادت عرب كه چون مذكّر و مؤنّث جمع شوند تغليب مذكّر را باشد،چنان كه گفت: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ (3)،ثمّ قال: أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ (4).

مجاهد گفت:مراد دو مردند كه لواطه (5)كنند،و ابو مسلم هم اين گفت (6).بعضى دگر گفتند:مراد سحق زناست (7)و در شرع اسم زنا بر همه اطلاق كنند و همچنين در لغت،و از اين جا اهل عراق گفتند:متلوّطين را حدّ واجب نباشد،هم اين قدر باشد كه او را دشنامى بدهند و به زبان ايذايى كنند.حق تعالى گفت (8):آن دو كس كه اين كار كنند.عامّه مفسّران برآنند (9)كه مراد (10)زناست،و«ها»راجع است با فاحشه. فَآذُوهُمٰا ،برنجانى (11)ايشان را.

عطا و قتاده و سدّى گفتند:به زبان برنجانى (12)ايشان را و تعيير و سرزنش كنى (13)

ص : 288


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 19.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 32.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
5- .وز:لواط.
6- .اساس:گفتند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كذا:در اساس،وز،تب،ديگر نسخه بدلها،زنان است.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .وز:بر اينند.
10- .آج،لب،فق،مر:كه اين.
11- .مر،تب:برنجانيد.
12- .مر،تب:كنيد.
13- .سورۀ حج(22)آيۀ 19.

مانند اين كه از خداى نترسى (1)و شرم ندارى (2).مجاهد گفت:دشنام دهى (3)ايشان را.

عبد اللّه عبّاس گفت:برنجانى (4)ايشان را به دست و زبان،و«ايذا»ى دست (5)، زدن به نعل و كفش باشد،اگر توبه كنند و عمل نيك كنند اعراض كنى (6)از ايشان و ايذاء مكنى (7)ايشان را،و اين حكم نيز منسوخ است به حدّ و رجم،و حدّ از قرآن معلوم است،و رجم از سنّت.

راوى خبر گويد،ابو هريره و زيد بن خالد الجهنىّ گفتند:دو مرد به خصومت پيش رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!اقض بيننا بكتاب اللّه،ميان ما حكم كن به كتاب خداى.رسول-عليه السّلام-گفت:بگوى (8)،يكى از ايشان گفت:يا رسول اللّه!پسر من مزدور (9)اين مرد بود،با زن او زنا كرد.مرا گفت:حكم او آن است كه رجم كنند او را.من فديه كردم اين پسر را به صد گوسفند و كنيزكى،اكنون چون معلوم شد واجب او صد تازيانه است،و واجب زن رجم است كه پسر من محصن نبود و زن محصنه است.رسول-عليه السّلام-گفت:به خداى كه از ميان شما به كتاب خداى حكم كنم،امّا گوسپند و كنيزك تو ردّ است با تو،با تو بايد دادن.و پسر را حاضر كردند (10)،بفرمود تا او را صد تازيانه بزدند و از شهر براندند تا يك سال.و مرد ديگر را گفت-و نام او لنيس (11)بود-تا زن را به حاضر كرد،و گفت:اگر اقرار دهد رجمش كنم.زن اقرار داد،بفرمود تا رجمش كردند.

و عروة الزّبير گفت:مروان (12)در عهد عمر زنا كرد،عمر او را حدّ زد و يك سال براند.

جابر عبد اللّه انصارى گفت:مردى بيامد از أسلم و گفت:يا رسول اللّه!من زنا

ص : 289


1- .مر:نترسيد.
2- .ندارى/نداريد.
3- .مر،تب:دهيد.
4- .مر،تب:برنجانيد.
5- .اساس:بدست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:نترسيد.
7- .مر،تب:مكنيد.
8- .مر:بگوييد.
9- .وز:مزدور(با همين اعراب)
10- .اساس+بفرمود تا او را حاضر كردند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .كذا:در اساس،وز:لنبس،آج،فق:النيس،لب،تب:انيس،مر:التس،تفسير قرطبى(87/5):أنيس.
12- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(342/3):مردى.

كردم.رسول-عليه السّلام-روى از او بگردانيد،به دگر جانب رفت و بگفت.رسول از او (1)روى بگردانيد.به دگر جانب رفت و بگفت تا بر خويشتن چهار بار گواهى داد.رسول-عليه السّلام-گفت (2):ديوانه اى تو؟گفت:نه،اى رسول اللّه.گفت:تو زن دارى؟گفت:بلى،يا رسول اللّه.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا او را به مصلّى بردند و رجم كردند و بر او ثنا (3)كردند.

بريده روايت كند،گويد:ماعز بن مالك به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!انّي زنيت فطهّرني،من زنا كرده ام مرا پاك كن.رسول-عليه السّلام-گفت:برو توبه كن و آمرزش خواه از خداى تعالى.برفت پاره اى،نه بس دور.بازآمد و گفت:

[يا رسول اللّه!] (4)زنيت فطهّرني.رسول همان گفت.برفت پاره اى و بازآمد و هم اين سخن گفت،و رسول-عليه السّلام-همان جواب داد تا چهار بار.به بار چهارم رسول گفت:تو ديوانه اى؟گفت:نه.از صحابه پرسيد،گفت:از اين هيچ ديوانگى دانى (5)؟گفتند:نه يا رسول اللّه.گفت:بنگريد (6)تا مست هست (7)؟بديدند مست نبود.رسول-عليه السّلام-گفت كه:زنا كردى محصن بودى؟گفت:بلى.رسول -عليه السّلام-بفرمود تا او را رجم كردند،آنگه گفت:

استغفروا لماعز، براى ماعز استغفار كنيد،و رسول-عليه السّلام-براى او استغفار كرد و گفت:

لقد تاب توبة لو قسمت بين امّة لوسعتها، گفت ماعز (8)توبه اى كرد كه اگر از ميان امّتى ببخشند به همه برسد.

عبد اللّه عبّاس گفت كه،عمر خطّاب گفت (9):من مى ترسم[كه] (10)چون روزگار دراز برآيد،مردمان گويند:رجم در كتاب خداى نمى يابيم،فريضه اى از فرائض خداى ضايع كنند الا و رجم واجب است بر آنكه زنا كند و محصن باشد،

ص : 290


1- .همۀ نسخه بدلها«از او»:ندارد.
2- .اساس+تو،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:نثار،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مر،تب:دانيد.
6- .آج،لب،فق:بنگرى/بنگريد.
7- .آج:نيست.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ماعزين،با توجّه به معنى حديث و چاپ شعرانى ج 3 ص 342 تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،تب+كه.
10- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.

چون بيّنه اى به آن قائم شود،يا او اقرار دهد،يا حملى ظاهر شود،و من در قرآن خوانده ام:الشّيخ و الشّيخة إذا زنيا فارجموهما البتّة.و رسول-عليه السّلام-در عهد خود رجم كرد،و ما رجم كرديم.

قوله: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّٰهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ،حق تعالى گفت:

توبه بر خداى آنان راست كه گناه كنند به جهالت.و في قوله«على اللّه»أقوال.

بعضى گفتند معنى آن است كه عند اللّه،بعضى دگر گفتند:من اللّه.و اگر بر ظاهر رها كنند آن را وجهى باشد،و معنى آن بود كه:قبول توبه بر خداى آن را بود براى آن كه توبه چون با خداى مضاف بود به معنى قبول بود،يعنى بر خداى چون حقّى است كه قبول كند توبۀ آن كس كه چنين باشد،قال اللّه تعالى: ثُمَّ تٰابَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ (1)،أى قبل توبتهم،و قوله: فَتٰابَ عَلَيْهِ (2).

و در معنى جهالت چند قول (3)گفتند:يكى آن كه مجاهد و ضحّاك گفتند:

عمد (4)است.كلبى گفت:جاهل نباشد كه آن گناه است و لكن عقوبتش ندانند (5).و بيشتر مفسّران گفتند:مراد جملۀ گناه است براى آن كه هركس كه او معصيت كند جاهل باشد تا توبه كردن،و قتاده گفت:[299-پ]بر اين قول اجماع صحابه است.

فرّاء گفت و جبّائي كه:بر سبيل تأويل باشد (6)،گناه كنند و ندانند كه آن گناه است.

زجّاج گفت:جهالت آن است كه اختيار لذّت عاجل كنند بر لذّت باقى.و بعضى دگر گفتند:ندانند كه آن گناه است،ازآن كه نظر نكرده (7)باشند.و آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى توبه قبول كند از جملۀ معاصى،اگر كفر باشد و اگر دون كفر.

ص : 291


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 71.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 37.
3- .مر:وجه.
4- .اساس،وز:عهد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:نداند.
6- .مر+كه.
7- .اساس:كرده،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ ،آنگه توبه كنند زود از مدّتى نزديك.سدّى و كلبى گفتند:پيش از بيمارى و مرگ.عكرمه گفت:هرچه پيش از مرگ بود آن نزديك باشد.ابو مجلز و ضحّاك گفتند:پيش ازآن كه ملك الموت را بيند.ابو موسى گفت:

پيش ازآن كه مرگ به او رسد به فواق ناقه اى.

عبد الرّحمن السّلمانيّ گفت:چهار كس از اصحاب رسول حاضر بودند،حديث توبه بر آمد.يكى گفت:من از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:خداى تعالى توبه بنده بپذيرد پيش از مرگ به نيمروز (1).ديگرى گفت:من شنيدم كه چون پيش از مرگ به چاشتى توبه كند،خداى تعالى (2)قبول كند.چهارم گفت من شنيدم كه گفت:انّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر،خداى تعالى توبۀ بنده قبول كند ما دام تا جانش به غرغر (3)رسيدن.

عبادة بن الصّامت گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:هركس او پيش از مرگ به يك سال (4)توبه كند،خداى تعالى توبۀ او قبول كند.آنگه گفت:يك سال بسيار بود،هركه او پيش از (5)مرگ به يك ماه توبه كند،خداى تعالى توبۀ او قبول كند.

آنگه گفت:ماهى بسيار بود،هركه پيش از مرگ به يك هفته توبه كند، خداى تعالى توبۀ او قبول كند.

آنگه گفت:هفته اى بسيار باشد (6)،هركه او پيش از مرگ به يك روز (7)توبه كند،خداى تعالى توبۀ او قبول كند.

آنگه گفت:روزى بسيار بود،هركه او پيش از مرگ به ساعتى توبه كند، خداى تعالى توبه او قبول كند.

آنگه گفت:ساعت بسيار باشد (8)،هركه او توبه كند پيش ازآن كه جان او به

ص : 292


1- .آج،لب،فق:پيش از مرگ به دو روز،مر:پيش از دو روز از مرگ.
2- .اساس:كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر:غرغره.
4- .تب:ساله.
5- .اساس:هركه پيش او از،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بود.
7- .مر+توبۀ او.
8- .اساس:هركه او روزى پيش از مرگ،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

غرغره (1)رسد،خداى تعالى توبۀ او قبول كند.

ابو سعيد خدرىّ روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت،ابليس گفت:

خداى را به عزّت و جلال تو كه مفارقت نكنم از بنى آدم ما دام تا جانشان در تن بود.

حق تعالى گفت:به عزّت و جلال من كه در توبه بر ايشان گشاده دارم تا جانشان زير بر باشد.

هم ابو سعيد روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت كه:ابليس[گفت] (2):

بار خدايا!به اين كه با من كردى بندگان تو را اضلال و اغوا مى كنم تا جانشان در تن باشد.

حق تعالى گفت:به عزّت و جلال من كه (3)ايشان را مى آمرزم تا استغفار مى كنند.

وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً و خداى تعالى هميشه دانا و محكم بوده است (4)، دانا به احوال بندگان،و حكيم به عفو و عقوبت ايشان (5).

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ -الآية،حق تعالى در آيت بيان كرد كه قبول توبه تا كى باشد،گفت:توبه نباشد آنان را كه اصرار كنند بر كفر و معاصى تا آنگه كه مرگ به ايشان حاضر آيد و به در مرگ رسند،و اعلام مرگ پيدا شود ايشان را از معاينۀ فرشته و جز آن چيزهايى كه ايشان را ملجا كند به توبه،آنگه گويند ما توبه كرديم،و حكم كافران در اين باب هم اين است: وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّٰارٌ ،و نه آنان كه به در مرگ رسند و ايشان كافر باشند.و«الّذين»در محلّ جرّ است عطفا على قوله للّذين (6)و التّقدير (7):و لا الّذين (8)يموتون،و«واو»حال راست في قوله: وَ هُمْ كُفّٰارٌ أُولٰئِكَ أَعْتَدْنٰا ،و أصله أعددنا،قلب كردند يك«دال»را با

ص : 293


1- .آج،لب،فق:به غرغر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر+من.
4- .آج،لب،فق،مر:محكم كار باشد.
5- .مر+قوله تعالى.
6- .آج،لب،فق:به غرغر.
7- .اساس:للتقدير،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مر،تب:و لا للّذين.

«تا»،و گفته اند:أعتدنا أفعلنا،من العتاد،و الشّىء العتيد هو المعتد (1)،فعيل به معنى مفعول،و العتيدة طبل يجعل فيه طيب،و العتاد اسم للشّيء المعدّ،و هو ايضا اسم للمصدر،و قال عدىّ بن الرّقاع في معنى للمفعول (2):

تأتيه أسلاب الأعزّة عنوةقسرا و يجمع للحروب عتادها

و يقال للفرس المعدّ للحرب عتد و عتد،أيضا قال الأشعر الجعفىّ (3):

راحوا بصائرهم على اكنافهمو بصيرتي يعدو بها عتد و أى

و البصيرة بقيّة الدّم.اگر گويند چرا در اين وقت توبه را قبول نباشد؟گوييم:

براى آن كه اعلام قيامت ظاهر شود و الجاء حاصل آيد،و آن علوم كه مستدلّ بود ضرورى گردد،و در آخرت هم براى اين علّت قبول توبه نباشد (4)كه علوم ضرورى حاصل آيد،و منافع و مضارّ بى كرانۀ (5)بى اندازه كه موعود بود منقود شود،و اين جمله سبب (6)الجاست،و آيت دليل نيست بر آنكه خداى تعالى قبول توبۀ فاسق يا كافر نكند پيش از اين حالت،و نه آن كه خداى تعالى عفو بكند (7)از مؤمن فاسق بى توبه، و اگر ما را با عقل رها كردندى در حقّ كفّار هم اين گفتمانى (8)،جز آن است كه سمع منع مى كند از اين،من قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ (9)-الآية.

و قوله: عَذٰاباً أَلِيماً ،أى مؤلما (10):فعيل به معنى مفعل (11)،ما براى ايشان [عذابى] (12)نهاده ايم دردناك.آيت مخصوص باشد به آنان كه معلوم از حقّ ايشان آن است كه توبه نكنند از كفر و فسق،و در جملۀ فسّاق به آنان كه معلوم از حقّ ايشان آن است كه خداى عفو نكند از ايشان.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ كَرْهاً -الآية،مفسّران گفتند:

ص : 294


1- .آج،لب:المعد(بدون نقطه)،تب:المعد.
2- .مر+و.
3- .تب+شعر،اساس و همۀ نسخه بدلها:الجحفى،با توجّه به مآخذ شعرى تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،مر:توبه قبول نباشد.
5- .مر+و.
6- .مر:اسباب.
7- .آج،لب،فق،مر،تب:نكند.
8- .مر:گفتيمى.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 116.
10- .اساس،وز:مولى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آج،لب،فق،مر:مفعول باشد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت[300-ر]و بدايت اسلام چنان بود كه چون مردى فرمان يافتى و زنى رها كردى،وارثى از آن مرد بيامدى و جامه بر او افگندى يا بر خيمۀ او (1)اولى تر گشتى به او از نفس او (2)،زن را بر خود هيچ حكم نماندى در حبالۀ او اوفتادى (3)بى مهرى به مهر اوّل كه متوفّى كرده بودى.آنگه مرد مخيّر بودى، خواستى دخول كردى با او به مهر اوّل و خواستى عضل كردى او را،أعنى منع كردى از نكاح و دخول نكردى با او و او را اضرار كردى تا او فديه كردى از مال خود و خود بازخريدى،و يا وفات آمدى او را ميراثش برداشتى.

و اگر زن برفتى پيش ازآن كه اين مرد جامه بر او افگندى،مالك نفس خود شدى،همچنين مى بود تا ابو قيس بن الأسلت الأنصارىّ فرمان يافت و زنى را رها كرد نام او كبيشه (4)،پسرى از آن ابو قيس بيامد-كه نه از اين زن بود-و جامه بر او افگند و زن را در حباله گرفت و دخول نكرد با او و نفقه نكرد او را،زن برخاست و به شكايت پيش رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!پسر شوهرم بيامد و مرا در بند كرد،رها نمى كند كه شوهر كنم و نفقه نمى كند بر من،و من درمانده ام.رسول-عليه السّلام- گفت:برو بنشين تا خداى در باب تو چه حكم كند.زنان مدينه چون بشنيدند كه اين زن شكايت با رسول كرده است،بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!ما نيز از اين حال متشكّى ايم،خداى تعالى آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ ،اى مؤمنان حلال نباشد شما را، أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ كَرْهاً ،كه زنان را به ميراث بر گيرى به كره و جبر بى اختيار ايشان-چنين كه شرح داديم.

حمزه و كسائي و خلف و أعمش و يحيى وثّاب (5)خواندند:«كرها»بضمّ الكاف اين جا و در سورة التّوبة،و باقى قرّاء به فتح«كاف»خواندند.كسائي گفت:اين دو لغت است به يك معنى.

فرّاء گفت:الكره (6)،الاكراه،و الكره المشقّة،آنچه از قبل ديگرى باشد كره بود،و آنچه از قبل او بود كره بود بضمّ الكاف.

ص : 295


1- .وز،لب،فق،مر،تب+او.
2- .مر+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:حبالۀ او فتادى.
4- .وز،آج،لب،فق:كبيثه،مر:كبشه.
5- .مر:يحيى بن وثّاب.
6- .آج،لب،فق،مر+و.

وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَيْتُمُوهُنَّ ،جويبر گفت از ضحّاك كه:آيت در حقّ كسانى آمد كه در حجر ايشان دختران يتيم بودندى،ايشان را به شوهر ندادندى و عضل كردندى طمع در مال ايشان.يا زنى پير داشتى خداوند مال،و او را با او خوش نبودى خواستى تا زنى جوان كند،يا زنى جوان به زنى كردى آن زن را مقاربت نكردى و دست بنه داشتى طمع در مال او،تا چون وفاتش آيد ميراثش بردارد.

حق تعالى گفت:عضل مكنيد كسانى چنين را تا بهرى از آنچه به ايشان داده باشيد (1)[چيزى] (2).

إِلاّٰ أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ ،الّا آنگه فاحشه كنند ظاهر.ابن كثير و ابو بكر عن عاصم خواندند:«مبيّنة»به كسر الياء،و باقيان به فتح«يا».و در«فاحشة» خلاف كردند،بعضى گفتند:زناست.حسن بصرى گفت:اگر زن زنا كند،شوهر را بود كه با او خلع كند.عطا گفت:در بدايت اسلام چنان بود كه چون زنى زنا كردى،شوهر از او چيزها گرفتى (3)،يا مهر از او بازستدى،اين حكم منسوخ شد به حدّ.

عبد اللّه مسعود و قتاده و ضحّاك گفتند:مراد به«فاحشة»نشوز است،و در اخبار ما آمده است كه:از جملۀ فاحشه و كمينۀ او آن بود كه اهل مرد را به زبان برنجاند.

جابر (4)عبد اللّه أنصارى روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او خطبه كرد و گفت:

اتقوا الله في النساء فانكم أخذتموهنّ بأمانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله. و شما را بر ايشان آن است كه كسى را بر بستر شما نيارند كه شما را از آن كراهت بود،اگر از اين معنى چيزى كنند بزنى (5)ايشان را زدنى،و طعام و كسوت از ايشان بازمگيرى (6)به سنّت و قاعده.

وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ،و به ايشان به وجه (7)زندگانى كنى (8).بعضى گفتند:

ص : 296


1- .آج،لب،فق،مر،تب:باشى/باشيد.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،مر،تب:ببريد،ديگر نسخه بدلها:ببرى.
3- .آج،لب،فق،مر،تب:چيزى گرفتى.
4- .مر:جابر بن.
5- .مر،تب:بزنيد.
6- .مر،تب:بازمگيريد.
7- .مر+معروف.
8- .مر،تب:كنيد.

مراد آن است كه آنچه ايشان با شما كنند،به ايشان همان كنيد (1)،و اگر شما به طبع ايشان را كاره باشى (2)به ايشان بسازى (3)و مفارقت مكنى (4)كه بسيارى چيزها باشد كه شما آن را كاره باشيد (5)و خداى تعالى در آن خير بسيار نهاده باشد.بعضى گفتند:

فرزند است،يعنى باشد كه شما را از ايشان فرزند باشد.قولى دگر آن است كه:

باشد (6)دلهاى شما از آن كراهت بگردد،و شما صلاح خود ندانى (7).

عبد اللّه عمر گفت:مرد باشد كه استخاره كند در كارى،و خداى تعالى براى او آنچه خيرۀ (8)او باشد اختيار كند،او را خوش نيايد.چون بنگرد به عاقبت بداند كه آنچه خداى تعالى براى او اختيار كرد صلاح و خير او در آن بود.

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَكٰانَ زَوْجٍ ،عرب را عادت بودى كه چون زنى كردندى و مهرى (9)دادندى او را،آنگه ايشان را از او (10)ملالى بودى،آنچه او را داده بودندى از او بستدندى (11)و به مهر ديگرى دادندى.حق تعالى از اين نهى كرد و گفت:

اگر خواهى (12)كه زنى را[به ديگرى] (13)بدل كنى (14)،و آن زن اوّل را قنطارى زر يا سيم داده باشى (15)به مهر يا به هبه،روا نيست شما را كه از او بازگيرى (16)الّا كه از او نشوزى بود يا فاحشه.

و تفسير«قنطار»برفت،و مراد آن كه عبارت است از مال بسيار،آنگه گفت:

أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً ،لفظ استفهام است و مراد تقريع[300-پ]و توبيخ و انكار،و نصب«بهتانا و إثما»بر تميز (17)باشد.و گفته اند:به اضمار فعلى مقدّر، و التقدير:أ تأخذونه فتصيبون في أخذه بهتانا و إثما مبينا.

ص : 297


1- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
2- .مر،تب:باشيد.
3- .مر،تب:بسازيد.
4- .مر،تب:مكنيد.
5- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.
6- .آج،لب،فق+كه.
7- .مر،تب:ندانيد.
8- .آج،لب،فق،مر:خير.
9- .آج،لب،فق،مر:مهر.
10- .آج،لب،فق:از آن.
11- .آج،لب،فق،مر:بستاندى.
12- .مر،تب:خواهيد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مر،تب:كنيد.
15- .مر،تب:باشيد.
16- .مر،تب:بازگيريد.
17- .وز،تب:تمييز.

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ ،آنگه بر سبيل تقريع و انكار گفت:چگونه هاگيرى (1)از او چيزى. وَ قَدْ أَفْضىٰ بَعْضُكُمْ إِلىٰ بَعْضٍ ،«واو»حال راست،و بهر (2)از شما به بهرى رسيده،و اين كنايت است از جماع.و اصل«افضا»رسيدن باشد به چيزى بر وجهى كه حايلى نبود ميان ايشان. وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً ،و ايشان عهدى محكم بستده (3)از شما.

حسن بصرى گفت:مراد آن عهد است كه زن يا ولى زن با مرد كند كه با او از دو كار يكى كند: فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ (4).

مجاهد گفت:كلمۀ نكاح خواست كه بدان استحلال فرج كنند.شعبى و عكرمه گفتند و ربيع-هو قوله:أخذتموهن بأمانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله.

بدان كه قلّت و كثرت مهر موقوف بر اتّفاق و تراضى هر دو بود آن مقدار كه قرار افتد، جز كه مستحب آن است كه تجاوز نكنند از مهر محمّدى،و آن پنجاه دينار[زر] (5)سرخ باشد،قيمتش پانصد درم نقره سره،و آن مهر فاطمۀ زهراست (6).و چون مردى بر زنى نكاح بندد على الصّداق المحمّدي،اين قدر لازم باشد او را،بيشتر نه.

و در اخبار آمد (7)كه:[عمر خطّاب كه] (8)امّ كلثوم بنت فاطمة بنت رسول اللّه را بخواست چهل هزار درم مهر او بكرد.

و ابن سيرين گفت:كه حسن على (9)-عليهما السّلام-زنى بخواست با مهر صد كنيزك به او فرستاد،هر كنيزكى بدره اى درم داشتند هزار در[م در] (10)او.

عقبة بن عامر الجهنىّ گفت،رسول-عليه السّلام-مردى را گفت:خواهى كه فلان زن را به تو دهم؟گفت:آرى.رسول-عليه السّلام-آن زن را به آن مرد داد و صداقى معيّن نكرد،و اين مرد به حديبيه حاضر بود[و] (11)به خيبر،و او را نصيبى بود

ص : 298


1- .آج،لب،فق:بگيرى،مر:گيريد،تب:هاگيريد.
2- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:بهرى.
3- .مر:بستده اند.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 229«فامساك بمعروف...».
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مر+صلوات اللّه عليها.
7- .وز،مر:آمده.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مر:حسن بن على.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

در غنيمت،و قسمت نگرفته بود.او را وفات نزديك رسيد،وصايت كرد و گفت:

رسول-عليه السّلام-اين زن را به من داد و صداقى معيّن نكرد،و مرا سهمى و نصيبى در غنيمت هست،آنچه نصيب من است به اين زن دهى (1)به مهر او.چون قسمت غنيمت كردند (2)،نصيب او به زن دادند،به صدهزار درم بفروخت.

و عبد اللّه عبّاس زنى را از بني سليم به زنى كرد (3)بر مهر ده هزار درم (4).و عروة البارقيّ دختر هاني بنت قبيصه را به زنى كرد بر چهل هزار درم.و مطرّف بن شخّير زنى را به زنى كرد بر مهر ده هزار درم،رسول-عليه السّلام-گفت:

خير النّكاح أيسره (5)،و رسول-عليه السّلام-گفت:از يمن و خجستگى زن آن است كه نكاحش آسان بود و رحمش آسان،يعنى مهرش اندك بود و ولادتش آسان.و ابو هريره گفت:

در عهد رسول-عليه السّلام-صداق زنان ما،ده اوقيّه بودى،هر اوقيّه (6)چهل درم.

عبد الرّحمن روزى در نزديك رسول آمد و اثر خلوق بر وى (7).رسول-عليه السّلام- گفت (8):چيست اين؟گفت:يا رسول اللّه زنى كرده ام بر مهر و زن استخان (9)خرمايى.رسول-عليه السّلام-گفت:

بارك اللّه لك أولم و لو بشاة، وليمه بكن و اگر به گوسفندى باشد.

سهل بن سعد السّاعديّ گفت:روزى زنى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من خويشتن را به زنى به تو دادم.رسول-عليه السّلام-جواب نداد.يكى از جملۀ صحابه گفت:اى رسول اللّه!اگر تو را رغبت نيست،به من ده او را.رسول -عليه السّلام-گفت:چيزى دارى كه به مهر او دهى؟گفت:يا رسول اللّه!هيچ ندارم مگر اين ازار پاى.رسول-عليه السّلام-گفت:پس تو را از آن بنگزيرد،برو انگشترى به او ده،و اگر از آهن باشد.گفت:يا رسول اللّه!ندارم.گفت:

أ معك شىء من القرآن، قرآن چيزى دانى؟گفت:بلى.كذا و كذا سورة فلان و فلان سوره.

ص : 299


1- .مر،تب:دهيد.
2- .مر:چون غنيمت قسمت كردند.
3- .مر:كرده بود.
4- .آج،لب،فق،مر:مهر هزار درم.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(347/3)+مهرا.
6- .تب:اوقيۀ/اوقيّه اى.
7- .مر+بود.
8- .آج،لب،فق،مر+ديد.
9- .وز،لب،مر،تب:استخوان.

رسول-عليه السّلام-گفت:به تو دادم او را بر اين كه تو دانى از قرآن او را بياموز.

عبد اللّه بن عامر روايت كرد كه:مردى در عهد رسول-عليه السّلام-زنى خواست.رسول گفت:مهر او چه دارى؟گفت:اين نعلين كه در پاى دارم.زن را رسول-عليه السّلام-[زن را گفت] (1):راضى باشى بر اين (2)؟گفت:آرى.رسول -عليه السّلام-او را به آن داد به آن نعلين.

جابر عبد اللّه انصارى گفت از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هركس كه در مهر زنى كفى پست يا گندم يا خرما بدهد،استحلال كرده باشد و حلال بود او را.و ابو سعيد خدرىّ گفت:رسول-عليه السّلام-امّ سلمه را بر ده درم به زنى كرد.

ابراهيم بن عبد اللّه الكنانىّ گفت:سعيد بن المسيّب دخترش را به مردى داد به دو درم مهر.و رسول-عليه السّلام-گفت:

من استحلّ بدرهم فقد استحلّ ،گفت:

هركس كه او زنى را به درمى به حلال كند حلال باشد او را.

و در خبر است كه:چون مأمون دخترش را-امّ الفضل (3)-به محمّد بن علىّ بن موسى التّقىّ داد،آن روز هفتصد (4)هزار دينار سرخ او را خرج افتاد،و لكن صداق پنجاه دينار سرخ كرد،قيمت پانصد درم نقره صداق محمّدى.

قوله: وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ -الآية،گفتند:آيت در حصين بن ابى قيس آمد كه زن پدر را به زنى كرد كبيشه (5)بنت معن،و در أسود بن خلف كه زن [301-ر]پدر را به زنى كرد-فاخته بنت الأسود بن المطّلب-و در منظور بن زبّان كه زن پدر را به زنى كرد.

أشعث بن سوّار گفت:ابو قيس فرمان يافت و از جملۀ صالحان انصاريان بود، پسر او قيس زن پدر را گفت:به زن من باش.او گفت:تو مرا به جاى فرزندى،و من ندانم تا روا باشد يا نه،و لكن از رسول-عليه السّلام-ببايد پرسيدن (6).رسول را

ص : 300


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:باين/به اين.
3- .وز،تب:دخترش امّ الفضل را.
4- .آج:هفصد.
5- .وز،آج:كبيثه.
6- .وز:پرسيد.

پرسيدند،گفت:تا خداى چه فرمايد (1).اين آيت آمد: وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ .گفته اند:«ما»به معنى«من»است يعنى نكاح مكنيد برآن كه پدرتان بر او نكاح كرده باشد.و گفتند:«ما»مصدريّه است،يعنى و لا تنكحوا النّكاح الّذي نكح آباؤكم من النّساء،و مراد جنس است تا آزاد و برده در او شوند،امّا آزاد:به عقد و وطى،و امّا برده:به وطى دون ملك،براى آن كه آن پرستار را كه پدر ديده باشد به خلوت،بر فرزند ملكش حرام نبود وطيش حرام بود.امّا آن را كه پدر بر او عقد بسته بود،پسر را حرام باشد بر او عقد بستن و زن پدر (2)-و إن علوا حرام باشد بر فرزند و فرزندزاده-و إن سفلوا.و در آيت دليل است بر آنكه عبارت توان كردن به يك لفظ از دو معنى مختلف،براى آن كه مراد به نكاح در آيت هم عقد است و هم وطى،خلاف آنچه معتزله گفتند:و بر اين چه انكار است!چه مى شايد كه عبارت كنند به يك لفظ از متضادّين،نحو قولهم:إذا غاب الشّفق صلّ العشاء،و شفق عبارت است از حمرت و بياض،و ايشان متضادّند چون در ضدّين جارى است در مختلفين اولى تر.

إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ (3) ،دو قول گفتند:يكى آن كه الّا ما قد سلف فإنّ اللّه قد عفا عنكم،الّا آن كه گذشت كه خداى عفو بكرد از شما (4)،و بر اين وجه استثنا منقطع بود (5).

وجه ديگر آن (6)است كه:الّا ما قد سلف فابقوا عليه،إلاّ آنچه گذشته است كه آن (7)حرام نيست،آنچه پس او نيست (8)حرام باشد،بر اين وجه استثنا متّصل باشد.

إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً ،مراد به«فاحشه»حرام است،و اين اولى تر است از قول آن كس كه گفت:معنى فاحشه زناست،براى آن كه اين عقد است يا شبهت (9)عقد

ص : 301


1- .وز،تب:مى فرمايد.
2- .آج،لب،فق،مر+و پدر،تب+و پدر پدر.
3- .مر+در او.
4- .همۀ نسخه بدلها:خداى تعالى شما را عفو بكرد از آن.
5- .آج،لب،فق،مر،تب+و.
6- .وز،آج،لب،تب:اين.
7- .آج،لب،فق:او.
8- .تب:اين است.
9- .آج،لب،تب:شبهۀ،مر:شبه.

است،و هيچ دو زنا نباشد.مبرّد گفت:«كان»زيادت است،زجّاج گفت:اين درست نيست براى آن كه«كان»چون زيادت باشد عمل نكند،چنان كه شاعر گفت (1):

على كان المسوّمة العراب

و ديگرى گفت: (2)

و جيران لنا كانوا كرام

وَ مَقْتاً ،و المقت البغض على فعل قبيح،يقال:مقته على كذا فهو ممقوت و مقت هو إلى النّاس يمقت مقاتة. وَ سٰاءَ سَبِيلاً ،أى ساء ذلك السّبيل الّذي سلكوه سبيلا، و بدراه است آن راه كه ايشان سپردند،يعنى بد فعل است آن كه ايشان كردند.

نصب«سبيلا»بر تميز (3)باشد،كقوله تعالى: سٰاءَ مَثَلاً (4).

قوله (5):

سوره النساء (4): آیات 23 تا 28

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ وَ عَمّٰاتُكُمْ وَ خٰالاٰتُكُمْ وَ بَنٰاتُ اَلْأَخِ وَ بَنٰاتُ اَلْأُخْتِ وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اَللاّٰتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ اَلرَّضٰاعَةِ وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اَللاّٰتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اَللاّٰتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِكُمُ اَلَّذِينَ مِنْ أَصْلاٰبِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ اَلْأُخْتَيْنِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (23) وَ اَلْمُحْصَنٰاتُ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ كِتٰابَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسٰافِحِينَ فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ اَلْفَرِيضَةِ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً (24) وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ اَلْمُحْصَنٰاتِ اَلْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنٰاتٍ غَيْرَ مُسٰافِحٰاتٍ وَ لاٰ مُتَّخِذٰاتِ أَخْدٰانٍ فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَى اَلْمُحْصَنٰاتِ مِنَ اَلْعَذٰابِ ذٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ اَلْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25) يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26) وَ اَللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ اَلشَّهَوٰاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً (27) يُرِيدُ اَللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ ضَعِيفاً (28)

ترجمه

حرام گرديد (6)بر شما (7)مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمگانتان و خالگانتان و دختران برادران (8)و دختران خواهر را (9)و مادرانى كه شما را شير داده باشند و خواهرانتان از شير خوردن و مادران زنانتان و دختران زنانتان كه در كنار (10)شما باشند از زنان كه در شده باشند به ايشان،اگر در نشده باشند به ايشان بزه نيست بر

ص : 302


1- .تب+شعر.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 177.
3- .وز،تب:تمييز.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 177.
5- .فق،مر،تب+تعالى.
6- .آج،لب،فق:حرام كرده شد،تب:حرام كرده اند.
7- .آج،لب+نكاح.
8- .وز،تب:برادر را.
9- .اساس+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .تب:كنارهاى.

شما،و زنان پسرانتان آنان كه از پشت (1)شما باشند.و آن كه جمع كنى (2)ميان هر دو خواهر الّا آنچه گذشت،خداى بوده است آمرزنده و بخشاينده.

[301-پ] و آنان كه شوهر دارند از زنان الّا آنچه مالك باشد دستهاى شما ايشان را نوشته خداى بر شما و حلال بكرد شما را و آنچه جز آن است بجويى (3)به مالتان نكاح كننده (4)جز زناكننده (5)آنچه متعه كنيد به آن از ايشان بدهى (6)مهرهايشان واجب (7)،بزه نيست بر شما در آنچه راضى شوى (8)به آن از پس مهر معيّن،خداى دانا و محكم كار بوده است.

و آنچه ندارد (9)از شما و سعى و مالى كه به زنى كند زنان آزاد مؤمن را آنچه مالك باشد دستهاى شما از جوانان يعنى كنيزكان مؤمن،و خداى عالم تر است به ايمان شما بهرى از بهرى،به زنى كنيد ايشان را به فرمان خداوندانشان و بدهيد مهرهايشان بتمام نكاح كننده جز زناكننده،و نه گيرنده دوستان چون شوهر بكنند اگر كنند ناشايستى از زنا بر ايشان است نيمه آنچه بر آزادان باشد از عذاب،اين آن راست كه ترسد از زنا براى غلبۀ شهوت از شما،و آن كه صبر كنيد به بود شما را،و خداى آمرزنده و

ص : 303


1- .تب:پشتهاى.
2- .فق،تب:كنيد.
3- .تب:بجوييد.
4- .تب:به مالهاتان نكاح كنندگان.
5- .تب:زناكنندگان.
6- .تب:بدهيد.
7- .تب:بواجبى.
8- .تب:شويد.
9- .آج،لب،فق:و هركه نتواند،تب:و هركه ندارد.

بخشاينده است.

مى خواهد خداى تا بيان كند شما را و بنمايد شما را راه آنان كه (1)پيش شما بوده اند،و توبه پذيرد[بر] (2)شما،و خداى دانا و محكم كار است.

و خداى مى خواهد كه توبه پذيرد بر شما،و مى خواهند آنان كه پى شهوتها دارند (3)كه بچسبى (4)شما چسبيدنى (5)بزرگ.

مى خواهد خداى كه سبك كند از شما،و آفريده اند آدمى را سست.

قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ -الآية،بعضى متكلّمان در اصول الفقه گفتند:

اين آيت و آنچه جارى مجرى اين است،من قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ (6)الآية، مجملى است كه از ظاهر او چيزى نتوان شناختن (7)الّا به بيان،براى آن كه اعيان حرام نباشد و انّما تصرّفات حرام باشد،و تصرّفات معيّن نيست بيان بايد،و درست آن است كه اين مجمل نيست،و مراد به ظاهر اين معلوم است براى آن كه آنچه حرام و حلال باشد از زنان در شرع،عقد و وطى باشد و لا سيّما و قرينه اى در پيش برفت،من قوله: وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ (8)... ،و نيز معلوم است در آيت تحريم مردار و خون كه (9)مردار خوردن و فروختن است،نه نقل كردن و در او نگريدن و مانند اين.قوله: حُرِّمَتْ ،و اصل اين كلمه منع باشد،يقال:حرّمته كذا إذا منعته إيّاه،و «حرمان»خلاف رزق باشد،و«محروم»نقيض مرزوق باشد،و چون عين مضعّف كنند بليغتر شود و به عرف شرع مخصوص شد به معنى مخصوص بر وجهى مخصوص.

ص : 304


1- .تب+از.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .تب:پيروى مى كنند شهوتها را.
4- .آج،لب،فق:ميل كنند،تب:بچسبيد.
5- .آج،لب:ميلى.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
7- .آج،لب،فق:شناخت.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 22.
9- .آج،لب،فق:چون كه.

أُمَّهٰاتُكُمْ ،واحد«امّ»باشد،و در اصل امّهة بوده است على وزن فعّلة،مثل قبّرة و حمّرة،«ها»در واحد بيفتاد و در جمع بازآمد،قال الشّاعر (1):

أمّهتي خندف و الدّوس أبي

و گفته اند:اصل«امّ»،«امّة»بوده است،و قال الشّاعر (2):

تقبّلتها عن أمّة لك طال ماتنوب (3)إليها فى النوائب أجمعا

آنگه جمعش«امّات»بود،قال الشّاعر (4):

كانت نجائب منذر و محرّقامّاتهنّ و طرقهنّ فحيلا

حق تعالى در اين آيت چهارده كس را حرام كرد،هفت[302-ر]از جهت نسب،و هفت از جهت سبب.امّا از جهت نسب مادرانند و إن علون،چندان كه از جدّات باشند من قبل الأم و الأب داخل باشند تحت اين. وَ بَنٰاتُكُمْ ،جمع بنت باشد، و دختران،و إن سفلن،دخترزادگان و پسرزادگان در اين جا داخل باشند. وَ أَخَوٰاتُكُمْ ،جمع اخت،و خواهرانتان من قبل الأب و الأم،أو من قبل الأب أو من قبل الأم. وَ عَمّٰاتُكُمْ وَ خٰالاٰتُكُمْ ،و عمّگان (5)و خالگان (6)على اختلاف أنسابهنّ. وَ بَنٰاتُ الْأَخِ ،و دختران برادر،و إن نزلن على اختلاف أحوالهم. وَ بَنٰاتُ الْأُخْتِ ،و إن نزلن،و دختران خواهر اگرچه نازل شوند بر اختلاف انسابشان،اين هفت از جهت نسب حرامند.

و امّا آنان كه از جهت سبب حرامند: وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللاّٰتِي أَرْضَعْنَكُمْ ،آنان كه شما را شير داده باشند مادر رضاع باشند و خواهران از جهت رضاع،و هرچه از جهت نسب حرام باشند[از جهت رضاع حرام (7)باشند] (8)

لقوله-عليه السّلام: يحرم من الرّضاع ما يحرم من النّسب.

ابو عبد الرّحمن السّلمي روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه گفت:من رسول را-عليه السّلام-گفتم يا رسول اللّه!چرا ديگران و دوران را به زنى مى كنى،و

ص : 305


1- .تب+شعر.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير قرطبى(107/5):تثوب.
3- .مر:عمتكان.
4- .تب+شعر.
5- .مر:خالتكان.
6- .آج،لب،فق+نيز.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .آج،لب+را.

كسانى كه نزديك ترند رها مى كنى؟گفت:براى كه مى گويى؟گفتم:دختر حمزه گفت:او حلال نباشد مرا،كه او دختر برادر من است از جهت رضاع،و شرط تحريم رضاع يكى باشد از سه چيز.إمّا آن كه چندان بود (1)كه گوشت روياند و استخان (2)سخت كند.و إمّا پانزده رضعه باشد پياپى كه در ميانۀ شير هيچ كس نباشد يا شبان روزى كه در آن ميانه شير هيچ كس ديگر نخورد،و دگر از شرط او آن است كه در مدّت دو سال باشد،چه اگر (3)پس دو سال باشد حكمى نباشد آن را.

شرط ديگر آن است كه:زن بايد تا مرضعه باشد،چه اگر شير او در آورده باشند به دارو و غذا،و زن شيردهنده نباشد آن را حكمى نباشد اندك و بسيارش را.و به نزديك شافعى اعتبار به پنج رضعه است و توالى اعتبار نكرد،و گفتند در قرآن بود كه:عشر رضعات يحرمن،آنگه منسوخ شد به پنج رضعه-على قولهم،و به نزديك ابو حنيفه اندك و بسيار تحريم آورد،و اين قول بعضى اصحاب ماست.و شافعى نيز اعتبار كرد كه در مدّت دو سال باشد،و ابو حنيفه گفت:از پس دو سال به شش ماه بود هم تحريم آرد و مالك گفت:از پس دو سال به يك ماه حكم تحريم آرد،و دليل بر آنكه رضاع را بعد الحولين حكمى نباشد،قوله تعالى: وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ (4)... ،بيان كرد كه:تمامى رضاع به دو سال بود،و هرچه تمام شد آنچه پس تمام (5)باشد آن را حكمى نبود براى آن كه نه آن باشد.

و نيز

قول النّبي-عليه السّلام: لا رضاع بعد الحولين و إنّما الرّضاع ما أنبت اللّحم و شدّ العظم.

وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ ،و مادر زنانتان-على كلّ حال-سواء اگر دخول كرده باشى (6)با دختر ايشان يا نكرده باشى (7)،بر قول بيشتر فقها و مفسّران.

و اهل عراق گفتند:اگر با زنى نزديكى كند به حرام،يا بوسه اى دهد او را،يا

ص : 306


1- .آج،لب،فق:چندانى بودى.
2- .وز،لب،مر،تب:استخوان.
3- .همۀ نسخه بدلها+از.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 233.
5- .آج،لب:اتمام،فق،مر:باتمام.
6- .مر:باشيد.
7- .مر:باشيد.

لمس كند او را به شهوت دختر بر او حرام شود،و به نزديك شافعى الّا به عقدى صحيح حرام نشود.و روايتى از عبد اللّه عبّاس آوردند كه او گفت:دخول در هر دو شرط است در مادر زن و دختر زن كه ربيبه باشد.و روايتى شاذّ كردند از على (1)و زيد بن ثابت: وَ رَبٰائِبُكُمُ اللاّٰتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللاّٰتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ ، و دختران زنانتان كه در حجر شما باشند و پروردۀ شما باشند به شرط آن كه با مادران دخول رفته باشد.

و معنى«دخول»فقها را در آن خلاف است.بعضى گفتند:جماع است،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و اختيار جرير طبرى،و عطا گفت و جماعتى مفسّران كه:لمس را هم اين حكم باشد،و اين مذهب ماست و اگرچه حق تعالى گفت:

فِي حُجُورِكُمْ ،آنان نيز كه در حجر مرد نباشند تا (2)پروردۀ او نباشند،اندى كه بر مادر عقد بسته شد دختر بر او حرام گردد به شرط دخول،و وجه اين آن بود كه عرب آن را كه (3)بخواهند كشتن يا بخواهد[مردن] (4)او را قتيل و ذبيح و مرده خوانند بر طريق مقاربت،قال اللّه تعالى: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (5)،و:هذه الشّاة ذبيحة فلان،أى ممّا يذبح و يصلح للذّبح،و:أراك في وجهك قتيلا،أى ستقتل.

و«ربائب»جمع ربيبه باشد،فعيلة به معنى مفعوله،كالقتيلة و الذّبيحة و قول آن كس كه مِنْ نِسٰائِكُمُ اللاّٰتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ ،رد كند با هر دو جمله از ربائب و امّهات النّساء بعيد است،براى آن كه اين خلاف ظاهر است و قرينه اى نيست و دليلى كه برآن حمل توان كردن از براى آن،و اين در جاى صفت زنانى افتاد كه مادران ربائب باشند و از آن تعدّى كردن وجهى ندارد،و دختران ربائب و إن نزلن داخل باشند در اين باب،[و] (6)اگر دخول نرفته باشد اين حكم نبود او را در تحريم،بل رخصت است لقوله: فَلاٰ جُنٰاحَ [302-پ] عَلَيْكُمْ .

وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاٰبِكُمْ ،و زنان پسرانتان كه از صلب شما

ص : 307


1- .تب+عليه السلام.
2- .آج،لب،فق،مر،تب:يا.
3- .آج،لب،فق،مر:آن دمى كه،تب در حاشيه آورده:چندان كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ زمر(39)آيۀ 30.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.

باشند بر اطلاق،اگر دخول كرده باشند و اگر نه و فرزندزادگان-و إن نزلوا-در عموم اين شوند،و براى آن گفت: مِنْ أَصْلاٰبِكُمْ ،تا پسرى خوانده در او نيايد،كه خداى تعالى از اين بليغتر بفرمود رسول را در حقّ زن زيد حارثه-و او پسرخواندۀ رسول بود-چون زيد او را طلاق داد،حق تعالى گفت:او را به زنى كن تا شبهۀ آنان كه گمان مى برند كه زن پسرخوانده را به زنى نشايد كردن و حكم پسرى خوانده در اين باب حكم فرزند صلب باشد زائل شود،و اگرچه بعد الدّخول باشد،في قوله تعالى: فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً (1).

عطا گفت:اين آيت آنگه آمد كه رسول-عليه السّلام-زن زيد (2)حارثه را عقد بست،و منافقان طعن زدند.و«حلائل»جمع حليله باشد،و حليله زن مرد باشد،و در آن كه چرا او را حليله خوانند سه قول گفتند:يكى آن كه تحلّ له و يحلّ لها،براى آن كه بر يكديگر حلال باشند من الحلال.

و قولى دگر آن كه:تحلّ (3)حيث يحلّ الرّجل،براى آن كه آنجا فرود آيد كه مرد فرود آيد من الحلول.

و قولى دگر آن كه:بند خود بر او گشايد من الحلّ،و مرد را كه شوهر او باشد حليل گويند،و قال الشّاعر (4).

يدافع قوما على مخزهم (5)دفاع الحليلة عنها الحليلا

يدافعه (6)نومها تارةو يمكنه رجلها أن يشولا

وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ ،و آن كه جمع كنى (7)از ميان دو خواهر،سواء اگر به عقد نكاح باشد و اگر به ملك اليمين،اگر بر دو خواهر عقد بندد از دو بيرون

ص : 308


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 37.
2- .اساس+را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس+له،كه چون زائد مى نمود با توجّه به نسخه بدلها حذف شد.
4- .تب+شعر.
5- .آج،لب،فق:فخرهم،مر،تب:محوهم.
6- .اساس:يدافعها،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مر،تب:كنيد.

نباشد:يا به دو وقت بندد،يا به يك وقت.اگر به دو وقت بندد،عقد بر اوّل درست باشد و بر دوم باطل،و اگر در يك حال بندد مخيّر باشد از ميان (1)هر دو از دوگانه يكى را بدارد و يكى را دست بدارد،و از ميان دو خواهر جمع شايد كردن به ملك،و به وطى نشايد.چون دو كنيزك دارد و خواهران باشند از ايشان،هركه را[خواهد] (2)مقاربت كند آن ديگر حرام شود بر او،الّا آن كه (3)يكى را از ملك خود بيرون كند،و اگر جمع كند ميان هر دو خواهر در وطى،و عالم باشد به تحريم آن،اوّل بر او حرام شود و تا دوم بنه ميرد (4)اوّل او را حلال نباشد.و اگر عالم نباشد به تحريم آن،چون دوم را از ملك بيرون كند،اوّل او را حلال شود.اين محرّمات سببى در اين آيت شش است،هفتم در آيت اوّل است في قوله: وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ ،آن را كه پدر بر او عقد بسته باشد،بر پسر حرام باشد (5)،سواء اگر دخول كرده باشد و اگر نه،[و] (6)در عموم اين داخل باشد زنان اجداد-و إن علوا من قبل الأب و الأم بلا خلاف.

إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ ،استثنا منقطع است،و تقدير:و لكن ما قد سلف،يعنى آن كه از پيش اين گذشته است معفوّ است،و هو الجمع بين الأختين،كه در شرع ديگر پيغمبران (7)روا بود.و در خبر است كه:يعقوب-عليه السّلام-دو خواهر را به جمع به زنى داشت،«ليّا»مادر يهودا را و«راحيل»مادر يوسف را.و روا باشد كه در بدايت اسلام در شرع ما اين نيز رخصت بوده باشد،آنگه خداى تعالى حرام بكرد (8). إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً ،خداى تعالى هميشه غفور و آمرزنده و بخشاينده بوده است.

قوله: وَ الْمُحْصَنٰاتُ ،كسائى هركجا محصنات است در قرآن به كسر«صاد» خواند،مگر اين جا كه موافقت كرد با قرّاء در فتح«صاد».بعضى مفسّران گفتند:

اين هفتم است آنان را كه از جهت سبب حرامند تمامى چهارده كه گفتيم،حق

ص : 309


1- .اساس:ميا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز،تب:الّا كه آن.
4- .بنه ميرد/بنميرد.
5- .همۀ نسخه بدلها:شود.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
7- .وز:پيغامبران.
8- .آج،فق+و.

تعالى گفت.و از جملۀ آنان كه حرامند بر شما براى سبب،زنانى اند كه شوهر دارند كه آنان را كه شوهرى بر ايشان عقد بست،حرام شد بر ديگرى،سواء اگر دخول بود و اگر نبود،و نيز آن زنى كه در حبالۀ شوهرى باشد از عدّۀ طلاق رجعى يا عدّه توفّى [كه] (1)شوهر فرمان يافته باشد.

آنگه استثنا كرد از آنان كه شوهر دارند،بعضى را كه روا بود ايشان را كه شوهر كنند با آن كه شوهر دارند،و آن پرستارانند كه ايشان را به سبى بيارند كه ايشان در نكاح مشركان باشند،سبى ايشان به منزلت طلاقشان باشد از شوهران شرعا،و اين قول على (2)است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و ابو قلابه و مكحول و زهرى و اختيار جبّائي.آنان كه چنين باشند حلال باشد آنان را كه ايشان را بيارند وطى ايشان بعد الاستبراء بحيضة.

و ابو سعيد خدرىّ گفت:آيت در سبى أوطاس آمد كه رسول-عليه السّلام-روز حنين لشكرى را به أوطاس فرستاد ازآنجا برده آوردند كه ايشان را شوهران بودند تحرّج كردند از وطى ايشان،خداى تعالى آيت فرستاد.و در شاذّ علقمه خواند:

«و المحصنات»،و مراد زنان پارسا باشند كه ايشان نفس خود را احصان كنند و در حصن و حرز (3)گيرند از فساد،ايشان نيز حرامند و بر اين قرائت به شرط مانع باشد از نكاح بر او[303-ر]از شوهر و عدّت.

إِلاّٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،الّا آنچه دست شما بر ايشان مالك شود به عقد نكاح و مهر يا به ملك يمين.

بعضى دگر گفتند:مراد به«محصنات»زنان آزادند،و روايت كردند از باقر- عليه السّلام-و از يمان كه ايشان گفتند:مراد آن است كه زنان آزاد بر شما حرامند آنچه بالاى چهار باشند. إِلاّٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،الّا بردگان كه چندان كه خواهى و دسترس[بود] (4)شما را حلال است،و اين خلاف ظاهر است و تخصيص عموم،

ص : 310


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق:اميرالمؤمنين على عليه السّلام.
3- .وز:حذر.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

جز كه بر اين تخصيص اجماع دليل است.

ابن جريج گفت از عطا پرسيدم،گفت: إِلاّٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،را معنى آن است كه تو را كنيزكى باشد به بندۀ خودش دهى،آنگه تو را بايد كه او را وطى كنى از او بازاستانى او را،نزع تو او را از او به جاى طلاقش باشد.

و عبد اللّه عبّاس گفت طلاق پرستار به شش چيز باشد:به سبى و بيع و عتق و هبه و ميراث و طلاق.و حكم كنيزك چون به او نكاح كنند از دو بيرون نباشد:يا آزادى بر او نكاح بندد يا بنده.اگر آزادى نكاح بندد بر او درست نباشد الّا به دستورى مالكش،و مهر به خواجه كنيزك بايد دادن چندان كه باشد،و عقد درست بود و فرزندان او را باشند،و طلاق به دست شوهر باشد،اگر خواجه او را بفروشد نكاح باطل شود،آن كه او را خريده باشد مخيّر بود،خواهد عقد بر جاى بدارد و خواهد فسخ كند، (1)موقوف بود بر اختيار خواجه،اگر رضا دهد به عقد پس از آن او را خيار نباشد، و اگر فسخ كند (2)مفسوخ شود.و اگر خواجه اوّل بميرد،حكم وارثان هم اين باشد اگر رضا دهند و عقد برانند رفته باشد،و اگر بشكافند ايشان را بود.و اگر خواجه اوّل آزادش بكند،كنيزك مخيّر باشد خواهد رضا دهد به عقد و خواهد ندهد.اگر رضا دهد پس از آنش خيار نباشد،و اگر رضا ندهد عقد باطل شود.و اگر آن كه بر او عقد بندد،بنده باشد يا بندۀ خداوند كنيزك باشد يا بندۀ ديگرى،اگر بنده خداوند كنيزك باشد،عقد و فسخ به دست خواجه باشد تا خواهد عقد بسته مى باشد،پس ازآن كه از مال خود چيزى بدهد به مهر او،و هرگه خواهد فسخ كند،و فسخ او اين باشد كه گويد:فرقت بينكما،از ميان شما جدا كردم.و اگر بندۀ ديگرى باشد،يا مأذون باشد در نكاح يا نباشد.اگر مأذون باشد به نكاح،حكم او حكم آزادى باشد،جز كه طلاقش به دست خواجۀ بنده (3)باشد و خواجۀ كنيزك را جز مهر نرسد.و اگر مأذون نباشد در نكاح از قبل خواجۀ خود،نكاح درست نباشد،و فرزندان كه حاصل آيند بندگان او باشند.

قوله: وَ الْمُحْصَنٰاتُ ،اصل«إحصان»در حصن گرفتن باشد و نگاه داشتن (4)

ص : 311


1- .كذا:در اساس،وز،تب،ديگر نسخه بدلها:عبارت«موقوف بود بر اختيار خواجه...فسخ كند»را ندارد.
2- .كذا:در اساس،وز،تب،ديگر نسخه بدلها:عبارت«موقوف بود بر اختيار خواجه...فسخ كند»را ندارد.
3- .مر:بندۀ خواجه.
4- .وز،تب:نكاح داشتن.

مكان حصين و درع حصينه،چون ممنوع باشد از طالبانش.و زن پارسا را حاصن و حصان گويند،براى آن كه خود را نگاه دارد از ناشايست.و فرس حصان گويند اسپى كه خداوندش را نگاه دارد از دشمن،پشت او به مثابۀ حصنى باشد.و حصنت المرأة تحصن حصنا فهى حصان،مثل جبنت جبنا فهى جبان،و أحصن إذا تزوّج، مرد (1)كه زن بكند يا زن (2)كه شوهر (3)بكند.

و إحصان بر چهار وجه باشد:يكى به تزويج كه شوهر بكند،كقوله تعالى:

وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ ،و دوم به اسلام باشد،كقوله تعالى: فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَى الْمُحْصَنٰاتِ مِنَ الْعَذٰابِ (4)... ،و سه ام (5)به عفّت باشد،نحو قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ... (6)،چهارم به حرّيّت باشد، نحو قوله: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ (7).

كِتٰابَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،در نصب او دو وجه گفتند:يكى آن كه منصوب باشد به فعلى مضمر و مصدر آن فعل باشد،كأنّه قال:كتب اللّه عليكم كتابا،آنگه فعل بيفگند و اضافه كرد (8)مصدر را با فاعل،و مثله قوله: صِبْغَةَ اللّٰهِ (9)... ،و: صُنْعَ اللّٰهِ (10)،و روا بود كه گويند:در اين فعل كه ظاهر است معنى كتابت بود،كأنّه قال:حرّم اللّه هؤلاء كتابا منه عليكم،چنان كه شاعر گفت (11):

و رضت فذلّت صعبة أىّ إذلال

[كأنّه قال:و أذللت صعبة أىّ إذلال] (12)فذلّت.

دوم زجّاج گفت:روا بود كه نصب او بر مفعول به بود،كأنّه قال:الزموا كتاب اللّه عليكم،و قول سه ام (13)آن كه:«عليكم»اگرچه در او عمل نكند بر سبيل اغراء

ص : 312


1- .آج،لب،فق،مر:مردى.
2- .آج،لب،فق:زنى.
3- .آج،لب،فق:شوهرى.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 25.
5- .مر،تب:و سيم.
6- .سورۀ نور(24)آيۀ 4.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 5.
8- .مر:بيفگندند و اضافه كردند.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 138.
10- .سورۀ نمل(27)آيۀ 88.
11- .تب+شعر.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج،لب:سوم،فق،مر،تب:سيم.

براى آن كه متأخّر است،و لكن يدلّ على فعل عامل فيه النّصب،كأنّه قال:عليكم كتاب اللّه عليكم،كقوله تعالى: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (1)... ،أى قدّرنا القمر قدّرناه منازل.

وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ ،و حلال بكرد شما را آنچه دون اين است اين چهارده تن كه گفته (2)از جهت سبب و نسب،و اين قول بيشتر مفسّران است كه:

آنچه دون اين مذكورانند حلال باشند،و مذهب شافعى آن است كه:نيز حرام باشد با عمّه و خاله جمع كردن ميان ايشان و دختر برادر و خواهر ايشان چون زنى به حكم تو باشد،دختر خواهر و دختر برادر او را بر سر ايشان به زنى نشايد كردن،

لقوله -عليه السّلام: لا تنكح (3)المرأة على عمتها و لا على خالتها، و به نزديك ما آن است [303-پ]كه:عقد بر اينان (4)نشايد بستن الّا به رضاى عمّه و خاله،و اگر بندد عقد موقوف باشد بر رضاى ايشان،اگر روا دارند عقد روان باشد،و اگر روا ندارند عقد باطل بود.و چون رضا دادند،پس از رضا خيار نرسد ايشان را،و حكم اين (5)نكاح حكم آن محرّمات نبود و عموم قوله تعالى: وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ ،دليل تحليل اين است فأمّا خبر،محمول بود بر اين كه ما گفتيم كه:نشايد الّا به رضاى ايشان.

دگر آن كه به خبر واحد تخصيص قرآن نكنند.

عبيدة السّلمانى و سدّى گفت (6):معنى آن است كه احلّ لكم ما دون الخمس، آنچه زير چيز پنج است از زنان حلال است شما را. أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِكُمْ ،كه طلب كنى به مالهايتان. مُحْصِنِينَ ،أى متزوّجين عاقدين لعقد النّكاح،چون به عقد صحيح شرعى باشد.

عطا گفت:معنى آن است كه آنچه دون اينانند كه ذكر رفت از اقارب و خويشان شما حلال است شما را.

قتاده گفت:احل لكم ما وراء ذلكم من الاماء،آنچه جز اين است (7)از

ص : 313


1- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
3- .آج،لب،فق،مر:لا تنكحوا.
4- .مر:ايشان.
5- .آج،لب،فق،مر+محرّمات.
6- .مر،تب:گفتند.
7- .آج:آنچه زير اين است،لب،فق،مر:آنچه تو را نيست.

بردگان و پرستاران حلال است شما را،و وجه اوّل اولى تر است براى آن كه عام است و شامل اين جمله را.

اهل كوفه و ابو جعفر خواندند: وَ أُحِلَّ لَكُمْ ،به ضمّ«الف» (1)و كسر«حا» على ما لم يسمّ فاعله بناء على قوله تعالى: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ .و باقى قرّاء خواندند:«و أحلّ لكم»اسنادا الى اللّه تعالى،براى آن كه به ذكر خداى تعالى نزديك است،من قوله: كِتٰابَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،و أحلّ،يعنى و أحل اللّه،و خداى به حلال كرد،و بر قرائت اوّل به حلال كردند بر فعل مجهول،و معنى هم منسوب باشد و مضاف با خداى تعالى.

أَنْ تَبْتَغُوا ،«أن»مع الفعل در محلّ نصب است على أنّه بدل (2)من قوله:«ما»و آن بدل اشتمالى (3)باشد،و«ما»در محلّ نصب است على المفعول به بر قرائت آن كه أحلّ خواند،و بر قرائت آن كه احلّ خواند،محلّ هر دو رفع باشد،أعني«ما»و «ان».

و قوله: مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسٰافِحِينَ ،نصب هر دو بر حال است،و معنى احصان اين جا محتمل است دو وجه را:يكى آن كه متزوّجين عاقدين للنّكاح،عقد نكاح كننده،و ديگر:حافظين لفروجهم،و قول اوّل اولى تر است براى آن كه اين معنى خود مستفاد است،من قوله: غَيْرَ مُسٰافِحِينَ ،و«مسافح»زانى باشد،و سفاح زنا باشد من سفح الماء،أى صبّه،و اگرچه آن كه حلال كند هم سفح آب كند،و لكن به عرف شرع آن را نكاح خوانند و اين را سفاح.و دگر آن كه سفح پندارى ريختنى است بر سبيل افساد و تضييع،و بن كوه را سفح الجبل خوانند (4)،براى آن كه مصبّ آب آنجا بود.

زجّاج گفت:مسافح و مسافحه آن دو زانى باشند كه با همه كس زنا كنند،و امّا آن كس كه او با يك شخص مخصوص كند او ذات خدن باشد،يعنى دوست گرفته،و بر هر دو وجه زنا بود.

ص : 314


1- .اساس،مر:اوّل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .لب،فق:يدل.
3- .مر:اشتمال.
4- .مر:گويند.

قوله: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ،حسن و مجاهد گفتند:آنان را كه تمتّع كنى (1)به ايشان و تلذّذ به نكاح، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ،مزد ايشان بدهى (2)،يعنى مهر ايشان بدهى (3)بتمام و كمال،براى آن كه چون يك بار خلوت كرد مهر بتمام واجب شد،و ديگر مفسّران گفتند و فقها كه:نكاح متعه است،آنگه خلاف كردند، بعضى گفتند:منسوخ است،و بعضى گفتند:محكم است.آنان كه گفتند منسوخ است،بعضى گفتند:در بدايت اسلام حلال بود،آنگه منسوخ شد.بعضى دگر گفتند:بيشتر از سه روز حلال نبود،پس از آن حرام شد.

آنگه خلاف كردند در وقت نسخ و تحريم او.بعضى گفتند:عام خيبر بود.

بعضى دگر گفتند:عام الفتح بود،و در اين معنى اخبارى مختلف مضطرب روايت كردند متفاوت اللّفظ و المعنى كه ينقض بعضه بعضا.و بعضى ديگر از علما گفتند:

آيت محكم است و منسوخ نيست،و اين مذهب اهل البيت است.و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعيد جبير و ابىّ كعب.

و در قرائت اين قوم از صحابه،و در مصحف أبىّ و عبد اللّه مسعود چنين است كه:فما استمتعتم به منهنّ الى أجل مسمّى فاتوهنّ اجورهنّ.

حسين بن ثابت گفت:عبد اللّه عبّاس مصحفى به من داد،گفت:اين مصحف ابىّ است در آنجا نوشته بود:فما استمتعتم به منهنّ الى أجل مسمّى.

داود روايت كرد از ابو نضره گفت:از عبد اللّه عبّاس پرسيدم نكاح متعه،مرا گفت:سورة النّساء نمى خوانى؟گفتم:كجا؟گفت قوله:فما استمتعتم به منهن الى أجل مسمى فآتوهن اجورهن.گفت:ما چنين نمى خوانيم.گفت:و اللّه لهكذا أنزلها اللّه-ثلث مرّات،به خداى كه خداى اين آيت چنين أنزله كرد (4)-سه بار -بر اين حديث سوگند ياد كرد.

ابو رجاء العطاردىّ گفت:عمران بن حصين را پرسيدم از نكاح متعه،گفت:به تحليل آن آيتى محكم از كتاب خداى فرود آمد،و هو قوله تعالى: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ

ص : 315


1- .مر،تب:كنيد.
2- .مر،تب:بدهيد.
3- .مر،تب:بدهيد.
4- .آج،لب،فق،مر:نازل كرد.

مِنْهُنَّ (1)فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ،و هيچ آيت فرود (2)نيامد كه اين را منسوخ كرد.و ما در عهد رسول-عليه السّلام-اين نكاح كرديم،و رسول-عليه السّلام-فرمان يافت و ما را از آن نهى نكرد (3).پس از آن مردى براى خود چيزى بگفت،ما به قول او قول خدا و رسول رها نكنيم،و اين حديث در ميان (4)صحابه و تابعين[304-ر]معروف بود تا نظم كردند و شاعر گفت (5):

أقول للرّكب اذ طال (6)الثّواء بنايا صاح هل لك من (7)فتوى ابن عبّاس

هل لك في رخصة الاطراف ناعمةتكون مثواك حتّى رجعة النّاس

شعبه گفت:از حكم پرسيدم حديث نكاح متعه،او گفت از اميرالمؤمنين على شنيدم كه گفت:

لو لا أنّ عمر نهى عن المتعة ما زنا الّا شقيّ (8)، و در خبر است كه:

يك روز عبد اللّه زبير در مسجد سخن مى گفت.عبد اللّه عبّاس از در درآمد او گفت:

جاءنا من سلب اللّه أبصاره،كسى آمد كه خداى چشمهاى او بازستده است،و عبد اللّه عبّاس در آخر عمر مكفوف شده بود.عبد اللّه عبّاس بشنيد،جواب داد و گفت:

انّ اللّه سلب أبصارنا و سلب بصائركم،خداى ما را چشم بستد و شما را عقل،و بنشست.عبد اللّه زبير را سخت آمد در حديث متعه آمد و طعنه اى زد بر اين حديث تا عبد اللّه عبّاس را كسرى بود.عبد اللّه عبّاس گفت:بر نكاحى طعنه[مى] (9)زنى كه تو از آن نكاح آمده اى.گفت:چگونه؟گفت:ما جماعتى بوديم در راهى،مادرت از پيش ما برافتاد.پدرت را رغبت افتاد كه او را به زنى كند.او گفت:من نكاح دوام نكنم،پدرت بردى يمنى داشت،آن برد بداد و او را به زنى كرد به متعه برآن برد به مدّتى معلوم آبستن شد و تو را بزاد،و تو آن (10)متعه زاده اى.نشايد تو را كه (11)در متعه

ص : 316


1- .آج،لب،فق،مر+ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى .
2- .آج،لب،فق:فرود.
3- .اساس:نهى كرد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:ميانه.
5- .تب+شعر.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:اذا طال،با توجّه به چاپ شعرانى(359/3)و مآخذ شعرى تصحيح شد.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(359/3):فى.
8- .آج،لب،فق،مر،تب+اگر عمر نهى نكردى از متعه در جهان كس زنا نكردى الّا شقى.
9- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .آج،لب،فق،مر،تب:از.
11- .آج،لب،فق،مر+تو.

طعنه زنى.

امّا دليل بر صحّت متعه اين آيت است و آيت،آيتى محكم است،و وجه استدلال از آيت آن است كه گوييم لفظ استمتاع و اجور از دو بيرون نيست:يا بر عرف حمل كنند يا بر شرع.اگر بر عرف حمل كنند لازم آيد كه هركجا مزدى بدهند و لذّتى برانند روا باشد كه عرف مانع نيست از اين،يا فرقى نباشد از ميان نكاح و سفاح،و اگر بر عرف شرع حمل كنند به اجماع جز اين نكاح مؤجّل نباشد كه ما گفتيم.و«اجور»در عرف شرع مهور باشد (1)در ساير آيات كه در آنجا ذكر نكاح است،و هركجا مهر باشد نكاح باشد (2)،و لفظ تمتّع و متعه و استمتاع به او مقرون،جز اين نكاح باشد (3)كه ما گفتيم؟دگر آن كه اگر استمتاع بر انتفاع و تلذّذ حمل كنند لازم[آيد كه آن را منتفع نشده باشد و تمتّع نكرده،او را چيزى لازم نبود، و اين خلاف اجماع است براى آن كه او را نيمۀ مهر لازم باشد] (4)به اجماع.دگر آن كه اگر دخول كند و ملتذّ نشود از جهت نفار طبع خوش نيايد او را،بايد تا او را مهر لازم نيايد،و اين نيز خلاف اجماع است (5).متكلّمان اصول الفقه را كه هر لفظ در قرآن آيد و محتمل بود عرف لغت را و عرف شرع را،بر عرف شرع حمل بايد كردن دون عرف لغت،كالصّلاة و الزّكاة و غيرهما لأنّ عرف الشّرع طار على عرف اللّغة كالنّاسخ له.

دگر آن كه (6):اتّفاق است ميان ما و ايشان كه در عهد رسول بود و حلال و مشروع هركه دعوى نسخ (7)كند بر او دليل باشد.

دليلى دگر آن كه نسخ قرآن به اخبار آحاد روا نباشد على ما بيّن في غير موضع، و من أدلّ الدّليل على صحّته قول عمر خطّاب است:متعتان كانتا على عهد رسول اللّه

ص : 317


1- .آج،لب،فق،مر+و.
2- .آج،لب،فق،مر+و هركجا نكاح.
3- .آج،لب،فق،مر،تب:نباشد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز+دگر آن كه اگر دخول كند،اجماع است.
6- .اساس:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مر:فسخ.

محلّلتين فأنا احرّمهما و أعاقب عليهما متعة النّساء و متعة الحجّ،گفت:دو متعه هست (1)كه در عهد رسول حلال بود،من حرام كردم و برآن عقوبت مى كنم:متعۀ زنان و متعۀ حج.و در اين خبر اين است كه در عهد رسول حلال بود،و گفت:من حرام مى كنم،و اين دليل باشد بر آنكه حلال بوده است و به تحريم او حرام كردند (2).

دليل ديگر بر اين (3)قول اميرالمؤمنين -عليه السّلام-و فتواى او بر اين و قول او در اين حجّت است براى عصمتش.[دليل] (4)ديگر اجماع ائمّه معصوم (5)است و جماعتى بسيار از صحابه كه ذكرشان رفت.ديگر دليل بر اين اجماع اين طايفه است،و اجماع اينان حجّت است،لكون المعصوم فيهم على ما بيّن في كتب اصول الفقه.اگر معارضه كنند اين آيت را بقوله تعالى: إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ (6)... ،و گويند:اين زوج نيست براى آن كه حكم ازواج ندارد در شرع از وجوب نفقه و ميراث و طلاق و ايلاء و ظهار و لعان،گوييم اين زوج است،و لكن واجب نكند كه ازواج در احكام شرعى متّفق باشند،بل روا بود كه مختلف باشند شرعا و خود مختلف اند،نبينى كه آن كه مرتد شود (7)باين شود بى طلاق،و نيز آن كه مرتد شود از او.و زن چون از اهل كتاب باشد ميراث نگيرد،مع انّها زوجة.

امّا عدّه به نزديك ما او را عدّه بايد داشتن،و فرزند ملحق باشد به صاحب فراش.

پس اين جمله دليل است بر آنكه او زوج است،و اگرچه بعضى احكام او از روى شرع مختلف است حكم دوام را،براى آن كه احكام عقلى باشد كه مختلف نشود، فامّا احكام شرعى به حسب اختلاف مصلحت مختلف شود.

و فرق از ميان نكاح دوام و نكاح متعه آن است كه نكاح متعه مؤجّل بود و دوام مؤجّل نبود،و نكاح متعه را[مهر معيّن بايد،اگر] (8)مهر معيّن نكند نكاح نبندد،و اگر ذكر اجل نكند نكاح دوام شود،آن بايد كردن كه در دوام كنند از نفقه و ميراث و

ص : 318


1- .اساس:است،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مر:حرام كردن.
3- .آج،لب،فق،مر:ديگر آن كه.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .مر:معصومين.
6- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 6.
7- .آج،لب،مر:شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

طلاق.و مستحب آن است كه شرط كند در حال عقد كه نفقه نباشد و ميراث نباشد و عدّه لازم بود،و اگر اين شرطها نكند عقد درست باشد.

امّا إشهاد و اعلان در نكاح دوام[304-پ]شرط است در نكاح متعه نباشد، الّا آنگه كه خائف بود از تهمتى آنگه اشهاد كند.و زن بايد (1)تا مؤمنه مستبصره باشد، اگر نباشد مستضعفه هم روا بود،و عند عدم مؤمنات جهود و ترسا روا باشد كه اهل كتابند و گبر مكروه است و حرام نيست.و چون بر اينان عقد بندد،منعشان كند از محرّمات شرع چون شرب خمر و لحم خنزير و مانند اين.و اگر بكرى باشد بالغ،روا بود كه بى ولى بر او عقد بندد،و اگر بالغ نباشد و پدر دارد بى اذن او نشايد،و اگر پدر دارد و بالغ بود نيز روا باشد بر او عقد بستن بى اذن پدر.و حدّ بلوغ زن نه سال بود يا بالاى آن چنان- كه گفتيم.

و امّا مهر و كميّت آن چندان كه خواهد از اندك و بسيار-چنان كه در نكاح دوام هست-ما دام تا تراضى بود،چون عقد بندد بر زنى به اين شرايط كه گفتيم مدّتى معلوم،چون آن مدّت برود نكاح منفسخ شود بى طلاق،و مدّت نيز به حسب اختيار ايشان باشد از اندك و بسيار.و اگر اعدادى معيّن من الخلوة تعيين كند روا باشد جز كه اين مرّات در مدّتى معلوم بايد و الّا نكاح دوام شود.

و در نكاح متعه ميراث نباشد،سواء اگر نفى ميراث شرط كند و اگر نه.و اگر شرط كنند كه ميان ايشان توارث بود،چنان بود كه شرط كرده باشند.

و عدّت او چون مدّت به سر آيد دو حيض باشد.اگر زن حايض شود،و اگر حيض نبيند و در سنّ او ديگران حيض بينند عدّت او چهل و پنج روز باشد،نيمۀ عدّه دوام،و اگر آيسه باشد از محيض بر او عدّت نباشد چنان كه بر مستدامت نبود،و چون شوهر را وفات رسد عدت او عدّة المتوفّى عنها زوجها باشد (2)-چهار ماه و ده روز- چنان كه عند مستدامت باشد.اين جمله (3)است از احكام نكاح متعه.و از اعلام مذهب اماميان يكى متعه است،و مخالفان ايشان را به اين طعن زنند،و ابن سكّرة الهاشمىّ گفت در اين معنى (4):

ص : 319


1- .آج،لب،فق+كه.
2- .آج،لب،فق+محيض بر او عدۀ.
3- .وز،مر:جملۀ/جمله اى.
4- .تب+شعر.

يا من يرى المتعة من دينهحلاّ و إن كانت بلا مهر

و لا يرى سبعين تطليقةتبين منه ربّة الخدر

من ههنا طابت مواليدكمفاجتهدوا فى الحمد و الشّكر

خواجه اديب علىّ بن ابي زيد الفصيحىّ اين را جوابى گفت،و هو:

بناتكم يا منكري متعة الاولىرأوها رصا في دينهم غير منكرة

إماء و أنتم ان معضتم لقولتيعبيد لهم فيما يرون مسخّرة

و فعلي (1)سكر لاست (2)كلّ مصوّبلما قاله فى الطّاهرين ابن سكّرة

و از جملۀ مفسّران سدّى نيز اين (3)قول گفت با آن كه مخالف است ما را.

قوله: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ .

حسن بصرى و ابن زيد گفت (4):معنى آن است كه بزه (5)نيست بر شما در آنچه تراضى بود ميان شما از پس تعيين و تقدير مهر از زياده و نقصان و حطّ بهرى و تأخير و تأجيل آن از وقتى به وقتى و هبۀ بعضى يا جملۀ آن.

و سدّى گفت و جماعتى از قائلان به متعه كه:معنى آن است كه بزه (6)نيست شما را در آنچه تراضى بود ميان شما در استيناف عقد پس انقضاى مدّت به عقدى جديد و مهرى نو،و به اتّفاق مراد به«اجور»مهور است،و خداى تعالى مهر را اجر خواند براى آن كه در برابر بضع است.و قوله: فَرِيضَةً ،نصب آن بر مصدرى (7)باشد لا من لفظ الفعل،و شايد كه صفت مصدرى محذوف باشد،أى إيتاء فريضة،و شايد كه تمييز (8)بود چنان كه:وهبت له المال صدقة.

و در كميّت مهر خلاف كردند،بعضى گفتند:كمتر از ده درم نباشد يا قيمت آن از زر،براى آن كه آنچه از اين كمتر باشد آن را مال نخوانند.و اين مذهب

ص : 320


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها بجز آج،آج:و نعلي،وز در بين دو سطر به خط كاتب اصلى زير اين بيت افزوده است:يعنى انّ نكاح المتعة الذى هو فعلى و عملى سدّ و حفظ لدبر القوم المصوّبين لما قاله ابن سكّره من الصغر فى حلّ المتعة.
2- .اساس:سكر الاست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر:در اين.
4- .فق،مر:گفتند.
5- .تب:بزۀ/بزه اى.
6- .اساس:سكر الاست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .وز:آن مصدرى.
8- .آج،لب،فق،مر:تميز.

ابو حنيفه است و مذهب ما،و مذهب شافعى (1)آن است كه:چندان كه تراضى باشد برآن از اندك و بسيار،چنان كه بر اين اخبار بسيار بگفتيم.

و أنس مالك روايت كند كه:رسول-عليه السّلام-يكى را گفت از جملۀ صحابه كه:يا فلان!زن دارى؟گفت:نه.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه چيزى ندارم.گفت:نه قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (2)دانى؟گفت:بلى.گفت:آن ربع قرآن است،نه قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ (3)دانى؟گفت:بلى.[گفت] (4):آن ربع قرآن است:نه إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ (5)... ،دانى؟گفت:بلى.گفت:آن ربع قرآن است.گفت:نه آية الكرسى (6)دانى؟گفت:بلى،گفت:آن ربع قرآن است.بر وزن كن-تا سه بار تكرار كرد.

إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً ،خداى-جلّ جلاله-عالم است به مصالح شما،و حكيم است،آنچه كند و فرمايد به حكمت و صواب كند.

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً -الآية،حق تعالى گفت:هركه نتواند و مالك نباشد طول را-و آن وسع و يسار و دسترس باشد.عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّى و ابن زيد گفتند:هو الغنى (7)،توانگرى باشد.

و از باقر-عليه السّلام-اين روايت است،و ربيعه و جابر و عطا و ابراهيم گفتند:

«طول»هوى است،يعنى اگر ميل او به پرستارى باشد با آن كه (8)وسع دارد،شايد تا پرستار (9)را به زنى كند،و درست قول اول است براى شاهد لغت كه«طول»فضل و نفع باشد،و قولهم:لا طائل فيه،أى لا نفع فيه.عبد اللّه عبّاس گفت:سيصد درم باشد (10)چون سيصد درم دارد حج بر او[305-ر]واجب باشد،و نشايد كه بر پرستار عقد

ص : 321


1- .مر:و شافعى را مذهب.
2- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
3- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 1.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ فتح(110)آيۀ 1.
6- .مراد آيات 255 الى 257 سورۀ بقره(2)است.
7- .آج،لب،فق،مر+او.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بانك/به آنكه،هم مى تواند«به آن كه»خوانده شود،و هم«با آن كه».
9- .آج،لب،فق،مر:پرستارى.
10- .اساس:دارم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بندد،آنگه چون طول (1)ندارد روا باشد او را كه عقد بندد بر پرستار غيرى به مهرى معلوم به عقدى شرعى به رضاى خداوند او-چنان كه شرح داديم.و مراد به «محصنات»در آيت زنان آزادند دون متزوجات و دون عفائف به قرينۀ، فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ،از پرستاران مؤمنات.و قيد به«مؤمنات» دليل است بر آنكه پرستاران اهل كتاب را نشايد تا عقد بندد،و اين قول مالك أنس است و مجاهد و سعيد بن عبد العزيز و حسن بصرى و محمّد بن جرير الطّبريّ،و بعضى دگر گفتند:روا باشد،و اين قيد بر سبيل استحباب است،و اين مذهب ابو حنيفه و اصحاب اوست،و قول اوّل معتمد است لدلالة الظّاهر عليه،و به نزديك ما اولى تر آن باشد كه:عقد نبندد (2)بر بردگان (3)اهل كتاب،و اگر بندد عقد درست باشد (4)،و به نزديك شافعى عقد درست نباشد.

و از شرط صحّت عقد بر پرستار آن است كه مرد را زن آزاد نباشد،و اگر زنى آزاد دارد خواهد تا برده اى را به زنى كند عقد موقوف باشد بر رضاى زن آزاد،اگر راضى شود عقد درست بود،و اگر راضى نشود عقد منسوخ (5)بود،و پس از رضاى (6)او را خيار نبود،و به نزديك بيشتر فقها هم چنين است.

امّا اگر پرستارى را به زنى دارد و بر سر او زنى آزاد كند عقد درست باشد،و پرستار را خيار نباشد.و مذهب بيشتر فقها اين (7)است.و اگر زن آزاد داند (8)و راضى باشد عقد هر دو درست باشد.و اگر نداند،او را باشد كه يا نكاح خود فسخ (9)يا نكاح پرستار (10)،و بعضى فقها را مذهب آن است كه عقد زن آزاد طلاق پرستار باشد.

مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ،جمع فتاة باشد.و آن زن جوان باشد.و فتاه كنايت باشد از پرستار،و اگرچه پير باشد.و گفته اند:فتاة لغتى است در پرستار،و أصل كلمة الفتى،الشّابّ الحدث،و مصدرش فتوّت باشد،و فتوى و فتيا مسئله باشد در

ص : 322


1- .آج،لب،فق،مر:آنكه طول.
2- .آج،لب،فق:عقد بندند.
3- .آج،لب،فق،مر:بندگان.
4- .آج،لب،فق:نباشد.
5- .مر،تب:مفسوخ.
6- .آج،لب،فق،مر،تب:رضا.
7- .آج،لب،فق،مر:آن.
8- .آج،لب،فق،مر:دارند.
9- .آج،مر+كند،تب+كند(كلمه در آج و تب الحاقى است،و با خطّى ديگر بالاى سطر افزوده شده است)
10- .آج،لب،فق،مر:بندگان.

حادثه اى (1)،يقال:أفتى الفقيه بكذا.

آنگه چون در حقّ پرستار قيد ايمان زد،بازنمود كه شما بر حقيقت ايمان يكديگر واقف نباشى (2)،بر آنكه ايمان تصديق به دل باشد و شما را برآن اطّلاع نبود،من به آن عالم ترم.

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِكُمْ ،آنگهى (3)گفت:اگر بر حقيقت آن علمى نبود از روى حكم همه بر ايمانى (4). بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ ،اين قولى است،و قولى ديگر آن كه:

همه از آدميد (5)از يك نسل،و باشد كه پرستار به نزديك خدا بهتر بود از آزاد و ثوابش بيشتر بود.و اين بر سبيل تسليه گفت آنان را كه طول ندارند كه عقد آزاد بندند،بر پرستار عقد بندد (6)و آنان كه گفتند:اين نكاح مكروه است گفتند:براى آن كه فرزند مملوك باشد،و اين درست نيست به نزديك ما براى آن كه چون به رضاى خواجۀ او بود و مهر به او (7)دهد فرزند آزاد باشد-چنان كه بيان كرديم.

و قوله: فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ ،بر ايشان نكاح بندى (8)به دستورى خداوندانشان (9).و در آيت (10)دليل است بر آنكه عقد بر پرستاران (11)درست[نباشد] (12)الّا به اذن خداوندان.

وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ،و به ايشان دهى (13)مزدشان،يعنى مهرشان.و مراد آن است كه به خداوندان ايشان (14)دهى (15)،براى آن كه او مالك نفس خود نيست،او ملك غيرى است،منافعى كه از او حاصل آيد بر وفق شرع خواجه يش (16)را باشد.و قوله:

بِالْمَعْرُوفِ ،يعنى برآن قرار كه عقد برآن (17)بسته باشى (18)بى بخسى (19)و نقصانى،و

ص : 323


1- .آج،لب،فق،مر+و گفته اند:فتاة لغتى است در حادثه.
2- .مر،تب:نباشيد.
3- .تب:آنگه.
4- .مر:ايمانيد،آج:ايمان ايد.
5- .وز،آدمند،آج،لب:آدمى/آدميد.
6- .تب:بندند.
7- .آج،لب،فق،مر:با او.
8- .مر،تب:بنديد.
9- .وز،مر:تب:خداوند ايشان.
10- .آج،لب،فق،مر:و آيت.
11- .آج،لب،فق،مر:عقد پرستاران.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .مر،تب:دهيد.
14- .آج،لب،فق،مر:خداوندانشان.
15- .مر،تب:دهيد.
16- .مر،تب:خواجه اش.
17- .مر:عقد بر ايشان.
18- .مر،تب:باشيد.
19- .آج،لب،فق،مر:بى رنجى.

گفته اند:رابح بى مطلى و عشوه اى.

و قوله: مُحْصَنٰاتٍ ،يعنى مزوّجات معقودا عليهنّ،به زنى كرده ايشان را به عقد نكاح. غَيْرَ مُسٰافِحٰاتٍ ،نه زناكننده،يعنى به زنى نه به«زنا،و نصب او بر حال است. وَ لاٰ مُتَّخِذٰاتِ أَخْدٰانٍ ،و نه آن كه ايشان كسى را به دوست گيرند.و «أخدان»جمع خدن باشد،و آن صديق باشد.در جاهليّت پرستاران دوست گرفتندى،و خويشتن را از ديگران منع كردندى مگر از او (1).

زجّاج گفت:اين فرق است بين المسافحات و المتّخذات أخدانا. فَإِذٰا أُحْصِنَّ ،كوفيان خواندند:«احصنّ»به ضمّ«الف»و كسر«صاد»الّا حفص.و باقى قرّاء«أحصنّ»به فتح«الف»و«صاد»،گفتند:معنى آن است بر قرائت عامّۀ قرّاء«تزوّجن»چون شوهر بكنند،و بعضى دگر گفتند:أسلمن اسلام آوردند.و احصنّ،أى زوّجن،ايشان را به شوهر دهند،يعنى مالكان و خداوندان ايشان،و قيل:

أحصنّ،أى تعفّفن و حفظن فروجهنّ،پارسا باشند،و اين قول ضعيف است،لقوله:

فَإِنْ أَتَيْنَ بِفٰاحِشَةٍ ،و تفسير احصان بر تزوّج و اسلام بايد كردن،و اين قول حسن است و عمرو بن مسعود و شعبى و سدّى و نخعى،و اين اولى تر است براى آن كه خلاف نيست كه اگر شوهر ندارد بر او نيمه حد بود-پنجاه تازيانه باشد (2).و اگر شوهر بكند (3)پنجاه تازيانه (4)،براى آن كه رجم متجزّى و متبعّض نشود،و مراد«فاحشه» زناست،و مراد به«محصنات»حرائر است دون متزوّجات بدلالة قوله في اوّل الآية.

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ ،اى الحرائر،براى آن كه آن كس كه شوهر دارد (5)،او به زنى نتوان كردن،حق تعالى گفت:چون شوهر كنند اين كنيزكان يا اسلام آرند،آنگه فاحشه كنند-يعنى[305-پ]زنا (6)

ص : 324


1- .اساس و وز:از دو،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مر،تب:ندارد.
3- .وز+هم اين،آج،لب،فق+هم آن،مر،تب+همان.
4- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
5- .آج،لب،فق+و.
6- .اساس و وز:زنان را،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بر ايشان نيمۀ آن بود كه بر زنان آزاد بود از عذاب،و لا محال آن (1)عذاب را تفسير به حد و جلد شايد كردن دون رجم،براى آن كه (2)رجم را نيمه نباشد و بيش از پنجاه تازيانه نبايد زدن او را اگر زن باشد.

و امّا مرد را (3)چون بنده باشد و زنا كند هم اين حكم دارد.و اگر يك بار يا دو بار حد بزنند ايشان را و معاودت مى كنند تا هشت بار،به بار نهم (4)بر ايشان قتل باشد.و به نزديك ما بر ايشان موى تراشيدن و از شهر بيرون كردن (5)به جايى كه چندانى مسافت باشد كه در او نماز را قصر بايد كردن.و به نزديك ما نفى و موى تراشيدن بر ايشان نباشد،بر مرد آزاد بكر باشد-و شرح اين به جاى خود بيايد-ان شاءاللّه .

ذٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ ،«ذلك»اشارت است به نكاح الإماء، گفت:و اين نكاح بر پرستاران آن را شايد كه از عنت ترسد،يعنى از زنا براى غلبۀ شهوت،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و عطيّة العوفى و ضحّاك و ابن زيد.و بعضى دگر گفتند:مراد ضررى سخت است از غلبۀ شهوت.

و قوله: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ ،«أن»مع الفعل در جاى مصدر باشد،يعنى صبركم خير لكم،اگر صبر كنى (6)از نكاح پرستاران شما را بهتر بود.أنس مالك گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:هركه او خواهد كه (7)با پيش خداى شود پاك و پاكيزه،بايد تا زن آزاد به زنى كند،كه زن آزاد صلاح خانه بود،و برده خراب خانه يا فساد خانه باشد.

قوله: يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ -الآية،حق تعالى بيان كرد كه:غرض او در اين گفتن اين احكام (8)چيست.گفت:خداى مى خواهد تا بيان كند براى شما.و نحويان در اين«لام»چند قول گفتند:يكى آن كه به معنى«أن»است،و اين قضيّه

ص : 325


1- .همۀ نسخه بدلها:اين.
2- .مر+فاحشه كنند.
3- .آج،لب،فق،مر:ندارد.
4- .آج،لب،فق،مر+و دهم.
5- .آج،لب،فق،مر+باشد و به نزديك شافعى ايشان را حد ببايد زدن و از شهر بيرون كردن.
6- .مر،تب:كنيد.
7- .آج،لب،فق،مر+او.
8- .آج،لب،فق:در اين گفتن احكام.

در اراده و امر باشد براى آن كه (1)او نيز تعلّق به مستقبل دارد،قال الشّاعر (2):

أحاول اعدائى (3)بما قال أم رجاليضحك منّي أو ليضحك صاحبه

و گفتند:«لام»و«ان»متعاقب باشند،چنان كه حق تعالى گفت: أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ (4)... ، وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ (5)... ،و قال تعالى: يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا (6)... ،و قال:

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا (7)... ،و باشد كه جمع كنند ميان«لام (8)كى»براى تأكيد استقبال را،قال الشّاعر (9):

أردت لكيما لا ترى لى عشرةو من ذا الّذي يعطى الكمال فيكمل

و باشد كه جمع كند ميان«لام» (10)و«كى»و«أن»كما قال الشّاعر (11):

اردت لكيما أن نظير بقربتىفتتركها شنّا ببيداء بلقع

زجّاج گفت:روا نباشد كه«لام»به معنى«أن»بود،براى آن كه در«كى» مى شود،چنان كه شاعر گفت (12):

أردت لكيما يعلم النّاس أنّهاسراويل سعد و الوفود (13)شهود

و«أن»در«كى»نشود.

سيبويه گفت:اين«لام»بر تقدير مصدر در فعل شده است،كأنّه قال:ارادة للبيان (14)لكم،چنان كه گفت: إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيٰا تَعْبُرُونَ (15)،و: رَدِفَ لَكُمْ (16)... ،قال كثيّر:

أريد لأنسى ذكرها فكأنّماتمثّل لي ليلى بكلّ سبيل

ص : 326


1- .آج،لب،فق،مر+اين دو فعل طلب فعل مستقبل كنند.و فرّاء گفت به ارجاء هم اين حكم دارد براى آن كه .
2- .تب+شعر.
3- .آج:ايعادى.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 14.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 71.
6- .سورۀ صف(61)آيۀ 8.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 32.
8- .آج،لب،فق،مر+و.
9- .آج:ايعادى.
10- .اساس،آج،لب،فق،مر،تب:لا،با توجّه به وز تصحيح شد.
11- .تب+شعر.
12- .تب+شعر.
13- .تب:الوقود.
14- .آج،لب،فق،مر:لبيان.
15- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 43.
16- .سورۀ نمل(27)آيۀ 72.

أى إرادتي لهذا.

و بعضى دگر گفتند تقدير آن است (1):يريد اللّه ما يريده (2)للبيان لكم،و كذلك قوله: أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ (3)... ،[و تقديره امرنا بما امرنا لنسلم] (4)،و قول اوّل«أن»و ما بعده در جاى مفعول به باشد،و بر اين قول[مفعول] (5)به محذوف باشد و«أن»و ما بعده در جاى مفعول له باشد.

وَ يَهْدِيَكُمْ ،و مى خواهد تا شما را راه نمايد و هدايت دهد به راهها و طرائق و سنن از شرع آنان كه پيش (6)شما بودند.«هدى»متعدى بود به دو مفعول،و نيز با حرف جرّ به استعمال كنند (7)،يقال:هديته الطّريق و هديته لكذا و إلى كذا،قال اللّه تعالى: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (8).و قال: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا... (9)و قال:

وَ اللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (10) ،و نيز مى خواهد تا توبۀ شما قبول كند و شما بر توبه باشيد (11).و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه خداى تعالى گفت:

من بيان مى خواهم،و ايشان گفتند:تلبيس ادلّه كند و خواهد،و گفت:من (12)خواهم كه بر توبه باشيد، (13)[و ايشان گفتند:اصرار بر معصيت مى خواهد،و گفت:هدايت مى خواهم] (14)،و ايشان گفتند:ضلال مى خواهد،پس در اين يك آيت مختصر سه دليل است بر بطلان مذهب ايشان. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى دانا و محكم كار است.

وَ اللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ ،آن اراده كه لايق حكمت اوست به خود حواله كرد،و آن اراده كه لايق جهل و سفه تو است كه تو به خداى حواله كردى به تو حواله

ص : 327


1- .تب+كه.
2- .لب،فق،مر:يرده.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 71.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مر+از.
7- .آج،تب:جر استعمال كنند،لب،فق:جرّا باستعمال كنند،مر:جرا با استعمال كنند.
8- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 6.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 43.
10- .سورۀ نور(24)آيۀ 46.
11- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.
12- .لب+مى.
13- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كرد. وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوٰاتِ ،خداى فعل تو با تو افگند و تو بر خداى افگندى،به وقت جزا پيدا شود،اگر اين جا نمى دانى،آنجا كه روز جزا بود بدانى.اگر عقاب خداى را كنند بدانى كه قول قول تو باشد و فعل فعل خداى بود.و اگر عقاب تو را كنند،بدانى كه فعل بد و قول بد و اعتقاد بد تو را بوده است (1)در خداى تعالى حيث لا ينفعك العلم،آنجا كه علمت سود ندارد و پشيمان شوى،آنجا كه پشيمانى در نگيرد و سود ندارد.

اگر گويند:چرا تكرار كرد حديث توبه،و در آيت اوّل (2)گفته بود؟جواب آن است (3):در آيت دوم به آن بازگفت تا مطابقه باشد ميان ارادت او و ارادت آنان كه فساد خواهند تا مطابقه به مقارنه پيدا شود،كه هر چيز به عكس خويش پيدا گردد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه (4)متّبع شهواتند.مجاهد گفت:مراد زناكنندگانند كه ايشان چون مفسدند مى خواهند تا شما[306-ر]همچو (5)ايشان باشيد، وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمٰا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوٰاءً (6):

و ودّوا لو كفرنا فاستويناو صار النّاس كالشّيء المشوب (7)

سدّى گفت:جهودان و ترسايانند كه نكاح محرّمات روا مى دارند.بعضى دگر گفتند:كنيزكانند كه هيچ تحرّج نكنند از اين معانى.قول ديگر اين (8)است كه جمله مبطلانند كه متابعت اهواء (9)و شهوات كنند،و اين اولى تر براى عمومش و ميل، خلاف استقامت بود.خداى تعالى از تو استقامت و راستى مى خواهد به دلالت آن كه تو را استقامت فرمود،و به آن دعوت كرد،و برآن مدح كرد في آيات كثيرة،مثل قوله: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (10)،و قوله: إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا (11)... ،و قوله: لِمَنْ شٰاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ (12)،و قوله: وَ يَهْدِيَكَ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً (13).و اصحاب

ص : 328


1- .آج+نه.
2- .آج،لب،فق:توبه.
3- .تب+كه.
4- .آج،لب،فق،مر،تب:آنان كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچون.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 89،تب+شعر.
7- .اساس:و الشّىء المثوب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مر،تب:آن.
9- .آج،لب،فق،مر:هوا.
10- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 6.
11- .سورۀ فصلّت(41)آيۀ 30.
12- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 28.
13- .سورۀ فتح(48)آيۀ 2.

شهوات از تو كژى و ناراستى مى خواهند،و در آيت دليل نيست بر آنكه اتّباع شهوت به هيچ وجه نشايد،و انّما بر وجه حرام نشايد براى آن كه آيت را مورد ذم است،و ذمّ به آن كس لايق بود كه طالب حرام باشد،نه به آن كه قانع بر حلال بود.

يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ ،حق تعالى يك بار پس از ديگر تقرير فضل و كرم خود مى كند با بندگان گفت:خداى تعالى مى خواهد تا بار گران از شما تخفيف كند،چنان كه گفت: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (1)... ،و اين آيت نيز بطلان جبر است در تكليف ما لا يطاق،گفتند:مراد به قبول توبه در آيتهاى پيشين آن است كه آنچه در جاهليّت كرده اى (2)از نكاح محرّمات،خداى تعالى مى خواهد تا عفو كند و توبه از آن قبول كند.و مراد به اين تخفيف در آيت نكاح پرستاران است آن كه (3)طول ندارد و از عنت بترسد او را رخصت دادند كه بر بردگان نكاح بندد تا آنگه بازنمود كه:آدمى ضعيف (4)بر هيچ طاقت ندارد،هوا بر او غالب شود (5)و شهوت بر او غالب باشد.

سعيد بن المسيّب گفت:شيطان چون از بنى آدم آيس شود،از در شما (6)زنان به او راه يابد.آنگه گفت:عمر من هشتاد سال است و يك چشم تباه شده است و ديگر (7)تاريك شده است،و بااين همه از فتنۀ زنان ايمن نه ام.

حسن بصري گفت:ضعف او آن است كه او را از آبى[مهين] (8)ضعيف آفريد.

ابن كيسان گفت:لأنّ هواه (9)يستميله و شهوته تغلبه و يستطيشه (10)خوفه و حزنه، گفت:براى آن كه هوا بچسباند (11)او را،و شهوت غلبه كند بر او،و خوف و حزن (12)سبك گرداند او را.

ص : 329


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.
2- .مر،تب:كرده ايد.
3- .آج،لب،فق،مر:آن كس كه،تب:كه آن را كه.
4- .تب:صعيف است.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
6- .اساس:شما،آج،لب،فق،مر،تب:شهوت،با توجّه به وز تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مر:ديگرى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:هؤلاء،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق،مر،يستطيه،كه نسخۀ آج در حاشيه به صورت:تطيشه تصحيح كرده است.
11- .آج،لب،فق،مر،تب:بجنباند.
12- .همۀ نسخه بدلها:و حزن و خوف.

عبد اللّه عبّاس گفت:هشت آيت در اين سورت هست كه فرزند آدم را بهتر است از هرچه در دنيا آفتاب بر او آيد،هى: يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ ، وَ اللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ ، يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ ، إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ (1)، إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ (2)... ، إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ... (3)، وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ... (4)، مٰا يَفْعَلُ اللّٰهُ بِعَذٰابِكُمْ (5).

قوله-عزّ و علا:

سوره النساء (4): آیات 29 تا 35

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْكُمْ وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ عُدْوٰاناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نٰاراً وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيراً (30) إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31) وَ لاٰ تَتَمَنَّوْا مٰا فَضَّلَ اَللّٰهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمَّا اِكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اِكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اَللّٰهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِيَ مِمّٰا تَرَكَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ اَلَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمٰانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً (33) اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى اَلنِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اَللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ فَالصّٰالِحٰاتُ قٰانِتٰاتٌ حٰافِظٰاتٌ لِلْغَيْبِ بِمٰا حَفِظَ اَللّٰهُ وَ اَللاّٰتِي تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اُهْجُرُوهُنَّ فِي اَلْمَضٰاجِعِ وَ اِضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاٰ تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34) وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَيْنِهِمٰا فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ يُرِيدٰا إِصْلاٰحاً يُوَفِّقِ اَللّٰهُ بَيْنَهُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً خَبِيراً (35)

ترجمه

اى آنان كه ايمان آورده ايد (6)،مخوريد مالهايتان ميان شما به ناحق مگر كه باشد بازرگانى از خوشنودى (7)از شما،و مكشيد خود (8)را كه خداى به شما بخشاينده بوده است (9).

و هركه كند آن[بى] (10)اندازگى و بى دادى،بتابيم (11)او را به (12)آتش،و آن بر خداى آسان بود.

اگر بپرخيزيد (13)بزرگها آنچه شما را نهى كردند از آن،بستريم از شما گناهان شما و در بريم شما را در جاى كريم.

و تمنّا مكنيد (14)آنچه تفضيل داد (15)خداى به آن بهرى را بر بهرى،مردان را نصيبى (16)بود از

ص : 330


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 31.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 48.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 40.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 110.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 147.
6- .وز:ايمان داريد.
7- .وز،آج،لب،فق،تب:خشنودى.
8- .آج،لب،فق:يكديگر.
9- .تب:كه خداى تعالى به شما مهربان است.
10- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
11- .آج،لب،فق:پس زود بود كه درآريم.
12- .آج،لب،فق:در.
13- .آج،لب،فق:دورى گزينيد،تب:بپرهيزيد از.
14- .آج،لب،فق:آرزو مبريد.
15- .تب:افزونى نهاد.
16- .تب:بهره اى.

آنچه كرده باشند و زنان را بهره است از آنچه كرده باشند،و بخواهى (1)از خداى از فضلش كه خداى به همه چيزى داناست.

[306-پ] و هريكى را كرديم اولى ترانى از آنچه بگذاشته باشند پدر و مادر و نزديكان و آنان كه بسته باشند سوگندتان،بدهى به ايشان (2)بهرۀ ايشان كه خداى بر همه چيز (3)گواه است.

مردان ايستادگانند (4)بر زنان به آنچه خداى تفضيل داد بهرى را بر بهرى و به آنچه نفقه كنند از مالهاى ايشان (5)،نيكان فرمان برندگانند و (6)نگه دارندگانند غيبت را به آنچه نگاه داشت خداى،و آنان كه ترسند ناساخت ايشان (7)،پند دهيد و رها كنى (8)ايشان را در بسترها و بزنيدشان اگر فرمان برند شما را طلب مى كنيد بر ايشان راهى،خداى (9)هميشه بزرگ (10)بوده است.

و اگر بترسيد ناساخت (11)ميان ايشان،بفرستى (12)حاكمى از اهل مرد و حاكمى از اهل زن اگر خواهند به اصلاح آوردنى،توفيق دهد خداى ميان ايشان،كه خداى هست دانا،و با خبر است.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،حق تعالى نهى كرد مؤمنان را و خطاب كرد به

ص : 331


1- .آج،لب،تب:بخواهيد.
2- .تب:بدهيد ايشان را.
3- .آج،لب،تب:چيزى.
4- .آج،لب،فق:استيلادارنده اند.
5- .آج،لب،فق،تب:خود.
6- .اساس:نكو،با توجّه به وز تصحيح شد.
7- .تب:و آن زنانى كه مى ترسيد شما ناسازى ايشان را.
8- .تب:رها كنيد.
9- .آج،لب،فق،تب:به درستى كه خداى.
10- .آج،لب،فق،تب:بزرگوار بزرگ.
11- .تب:ناساختگى،آج،لب،فق:مخالفتى.
12- .تب:بفرستيد.

ايشان-و اگرچه جز ايشان از كافران داخلند در اين خطاب-و لكن توجيه خطاب كرد به ايشان براى اكرام ايشان و گفت:مخوريد (1)مالهايتان،يعنى بعضى مال بعضى در ميان شما.و«بينكم» (2)،نصب او بر ظرف باشد. بِالْبٰاطِلِ ،بحرام از (3)ربا و قمار و قطع و غصب و دزدى و خيانت و جملۀ آنچه ناواجب باشد كه كنند تا مال كسى ببرند.چون آيت آمد جماعتى تحرّج كردند ازآن كه به خانۀ كسى طعامى خورند،تا اين آيت آمد در سورة النّور: لَيْسَ عَلَى الْأَعْمىٰ حَرَجٌ -الى قوله: أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتٰاتاً (4).

إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً ،استثناء منقطع است به معنى لكن،براى آن كه مستثنى نه از جنس مستثنى عنه (5)است.كوفيان خواندند:«تجارة»،به نصب على خبر كان، و قالوا و التّقدير:الّا أن يكون ذلك تجارة،و قيل:الّا أن يكون الأموال تجارة،و قيل:

الّا أن يكون التّجارة تجارة،كما قال الشّاعر (6):

و إن كان يوما ذا كواكب أشنعا

ذكره ابو علىّ الفارسى،و باقى قرّاء به رفع خوانند بر آنكه«كان»تامّه بود،و معنى آن كه:الّا أن توجد و تحصل تجارة.و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه او گفت:مكاسب حرام است براى آن كه خداى تعالى مكاسب و تجارت استثنا كرد از منهيّاتى كه گفت،و مثله قوله: وَ أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا (7).

و قوله: عَنْ تَرٰاضٍ ،در[او] (8)دو قول گفتند:يكى آن كه امضاى بيع كنند به تفرّق تا خيار بعد العقد زائل شود،و اين قول شريح است و شعبي و ابن سيرين،

لقوله- عليه السّلام: البيّعان بالخيار ما لم يتفرّقا، گفت:متبايعين (9)به خياراند تا با يكديگر باشند،چون متفرّق شدند خيار نباشد ايشان را.و گفته اند:روا باشد (10)كه بعد البيع

ص : 332


1- .آج،لب،فق:مخورى/مخوريد.
2- .اساس،وز،آج،لب:منكم،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و متن قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اساس:كلمه به صورت«ان»هم خوانده مى شود.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 61.
5- .همۀ نسخه بدلها:مستثنى منه.
6- .تب+شعر.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 275.
8- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .آج:مبايعين.
10- .آج،لب،فق،مر:وقتى باشد.

گويد (1)هريكى صاحبش را كه:اختر إن شئت،اگر خواهى تا اقالت كنم تو را،و

قال النّبيّ-عليه السّلام- البيع عن تراض و الخيار بعد الصّفقة و لا يحلّ لمسلم (2)أن يغش مسلما، و

قال النّبىّ-عليه السّلام: البيّعان بالخيار ما لم يفترقا (3)فإن صدقا و بيّنا بورك لهما في بيعهما و إن كتما (4)و كذبا محق بركة بيعهما.

عمرو بن جرير گفت:ابو هريره گفت،كه رسول-عليه السّلام-گفت:

هذا البيع عن تراض ،قول دوم آن است كه گفتند:مراد به تراضى آن است كه امضاى بيع كنند به عقد،و اين قول ابو حنيفه است و مالك و ابو يوسف و محمّد.

و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اگرچه در بيع عيبى بود،چون تراضى باشد ميان متبايعين روا بود.

قوله: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ،در او سه قول گفتند:يكى آن كه يكديگر را مكشيد (5)،و مراد به«نفس»جمله اند،براى آن كه اهل يك ملّتند،چنان كه رسول -عليه السّلام-گفت:

المؤمنون كنفس واحدة،و مثله قوله تعالى: فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ (6)، أى فليسلّم بعضكم على بعض.و گفته اند:مراد آن است كه كسى را بكشد و داند كه به قصاص او را بازخواهندكشتن،همچنان باشد كه خود را [307-ر]كشته،و چون بر كسى سلام كند و داند كه جواب خواهد شنيدن،همچنان باشد كه بر خويشتن سلام كرده.و اين قول عطا و سدّى و زجّاج و جبّائي است.

و قولى ديگر آن است كه ابو القاسم بلخى گفت:مراد آن است كه خود را بمكشيد (7)در حال غضب و ضجارت.و قولى ديگر آن است كه:خويشتن هلاك مكنيد (8)بارتكاب المحارم و المآثم من أكل اموال النّاس بالباطل،به آن كه معصيت كنى (9)و مال يتيمان خورى (10)و مال مردمان خورى (11)بنا واجب كه در قيامت معذّب و

ص : 333


1- .اساس:بود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:يحل المسلم.
3- .وز:يفترقان.
4- .اساس،وز:او كتما،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق:نكشى/نكشيد.
6- .سورۀ نور(24)آيۀ 61.
7- .وز:بكشيد،آج،لب،فق:بمكشى/بمكشيد.
8- .آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
9- .تب:معصيتى كنيد.
10- .تب:خوريد.
11- .خورى/خوريد،تب:بريد.

معاقب باشى آنگه به دست خود كرده باشى همچنان بود كه خود را كشته (1).

قولى ديگر آن است كه از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه:معنى آن است كه خويشتن در كارزار ميفگنيد (2)در وقتى كه ظاهر حال آن باشد كه كشته شويد (3)از ضعف و بى سازى و كثرت و غلبۀ دشمن،و اين آيت جارى مجراى آن بود كه گفت: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ (4)،چه اگر چنين كنيد (5)خود را در خطر نهاده باشيد (6)و خود را به دست خود كشته.

فضيل عياض را پرسيدند از اين آيت: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ،چه باشد؟گفت معنى آن است كه:و لا تغفلوا عن حظّ أنفسكم،از بهره و نصيب نفس خود غافل مباشيد (7)، يعنى براى خود ذخيره اى نهى (8)كه آن كس كه او سفرى در پيش دارد و زاد بر نگيرد و به راه برود،خود را بكشته باشد،و اين همه نزديك است بقوله تعالى: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ .

يكى را از جملۀ صحابه،رسول[عليه السّلام] (9)به سريّتى فرستاد (10)،و گفت (11)مرا در راه (12)احتلام افتاد و سرما سخت بود،من نيارستم غسل كردن كه از هلاك ترسيدم،تيمّم كردم و نماز كردم به قوم خود.چون بازآمدم رسول را خبر دادم،مرا گفت:

يا هذا صليت بأصحابك و أنت جنب، به اصحابت نماز كردى و تو جنب بودى.من گفتم:اى رسول اللّه!سرما (13)سخت بود و من بر خويشتن خائف بودم، خواستم تا غسل كنم اين آيتم ياد آمد كه خداى تعالى مى گويد: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ، رسول-عليه السّلام-بخنديد و دگر هيچ نگفت (14).

جندب بن عبد اللّه اصحابش را گفت در بعضى غزوات:انّ هؤلاء و لغوا في دمائهم،اينان در خون خود مى شوند،يعنى نه بر بصيرت قتال مى كنند.آنگه گفت:

ص : 334


1- .آج،لب،فق:كشتۀ/كشته اى،مر:كشته ايد.
2- .آج،لب،فق:ميفگنى/ميفگنيد.
3- .آج،لب،فق:شوى/شويد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 195.
5- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
6- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.
7- .آج،لب،فق:مباشى.
8- .مر،تب:نهيد.
9- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .فق:افتاد.
11- .تب:او گفت.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:در راه مرا.
13- .مر،تب:سرماى.
14- .همۀ نسخه بدلها:دگر چيزى نگفت.

نبايد كه منع كند شما را از بهشت چندان كه (1)بر كفى كنند از خون مسلمانى،كه من از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت مردى را از آنان كه پيش شما بودند و قرحه اى به دست بر آمد،او (2)كاردى بر گرفت و آن قرحه ببريد،رگ بريده شد و خون بازنايستاد تا مرد بمرد،خداى تعالى وحى كرد به پيغامبر وقت (3)گفت (4):

بادرني ابن آدم بنفسه فقتلها فقد حرمت عليه الجنة ،گفت:فرزند آدم با من مبادرت كرد و مسابقت به جان خود،يعنى پيش ازآن كه من او را بميرانم خود را بكشت،من بهشت بر او حرام كردم.

إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً ،بعضى گفتند:«كان»صله است،و معنى آن است كه:انّ اللّه رحيم بكم،و اولى تر آن بود تا ممكن بود كه كلام خداى را-جلّ جلاله-بر وجهى حمل كنند كه مفيد باشد و معنى دار بر زيادت حمل (5)نكنند،و«كان»اين جا هم آن حكم دارد كه در جمله آيتها كه گفت: إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (6)،و:

كٰانَ (7)عَلِيماً حَكِيماً (8) ،و معنى آن است كه:«كان»خبر را باشد از ماضى (9)،و معنى آن بود اين جا در چنين مواضع كه:إنّ اللّه لم يزل عالما غفورا رحيما،خداى تعالى هميشه عالم و حليم و غفور و رحيم بوده است به شما،و اين بر سبيل مبالغه و توسّع بود.

و قوله: وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ عُدْوٰاناً ،و هركه آن كند.خلاف كردند در آن كه «ذلك»اشارت به چيست.بعضى گفتند:اشارت به خوردن مال مردمان است به باطل،و بعضى دگر گفتند:اشارت به قتل خود است براى آن كه وعيد عقيب (10)اين هر دو چيز (11)است.بعضى دگر گفتند:اشارت به جمله محرّمات است كه در اين سوره (12)گفت و بيان كرد.قول چهارم آن است كه:راجع است الى قوله تعالى:

ص : 335


1- .آج،لب،فق:چنان كه.
2- .وز،آج،لب:و.
3- .مر+و.
4- .آج،لب،فق:ندارد.
5- .فق:حكم.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 23.
7- .آج،لب،فق،مر+الله.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 24،نيز سورۀ دهر(76)آيۀ 30.
9- .آج،لب،فق:ما مضى.
10- .آج،لب،فق:عقب.
11- .آج،لب،فق،مر:خير.
12- .آج،لب،فق:صورت.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ كَرْهاً (1) -الآية.

و«عدوان»تعدّى باشد،مصدر (2)بود من عدا طوره،أى تجاوز حدّه،و نصب او بر تميز (3)بود،چنان كه:أعطيته كذا صلة،أو صدقة و أخذت ذلك منه قهرا و قسرا.و براى آن گفت و قيد زد (4)به اين كه (5)بر وجه سهو و غلط و نسيان كند مستحقّ اين وعيد نبود.

فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نٰاراً ،بچشانيم و بسوزانيم (6)او را به آتش دوزخ. وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيراً ،و اين بر خداى آسان است،و مورد اين آيت مورد وعيد است،يعنى خداى تعالى قادر است،و اين معنى بر او متعذّر نبود.

قوله (7): إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ ،بدان كه علما در«كبائر»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:هرچه خداى را به آن بيازارند كبير (8)باشد.و سعيد جبير و مجاهد و ابو العاليه و ضحّاك گفتند:هرچه خداى تعالى از آن نهى كرد و وعيد كرد برآن به عقاب دوزخ آن كبيره است.و به نزديك ما هرچه معصيت است همه كبيره است،جز آن كه (9)به اضافه بعضى با بعضى كبيره تر (10)بود تا يك گناه باشد كه هم صغيره (11)بود و هم كبير (12).به اضافه با آن كه عقابش كم[307-پ]از آن باشد كبير (13)بود به اضافه با آن كه عقابش بيش از آن باشد صغير (14)بود.

و به نزديك معتزليان صغيره آن باشد كه عقابش در جنب طاعات و اجتناب كبائر محبط باشد،و به نزديك ما و ايشان معيّن نبود،جز خداى نداند تا مكلّفان به چشم حقارت به معصيت خدا ننگرند و مغرى نشوند به قبيح.و از جملۀ آنچه باتّفاق كبيره است:قتل نفس محرّمه (15)است و ظلم و غصب و قذف محصنات و زنا و ربا و لواطه و

ص : 336


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 19.
2- .مر،تب:مصدرى.
3- .تب:تمييز.
4- .مر:قيد كرد.
5- .تب+اگر.
6- .آج،لب،فق،مر:بسوزانيم و بچشانيم.
7- .اساس+و،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد زايد به نظر مى رسد.
8- .آج،لب،فق،مر،تب:كبيره.
9- .اساس:چنان كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز،آج،لب،فق:كبيرتر.
11- .وز،آج،لب،فق:صغير.
12- .مر:قيد كرد.
13- .مر،تب:كبيره.
14- .تب:صغيره.
15- .آج:محترمه.

شرب خمر و فرار از زحف،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و حسن بصرى و ضحّاك.

و روايت كرده اند از صادق-عليه السّلام-الّا آن كه در حديث صادق زيادتى هست و آن شرك به خداى است

و انكار الولاية و عقوق الوالدين، و عبد اللّه مسعود گفت:هرچه خداى تعالى نهى كرد از آن از اوّل سوره تا به سر سى آيت همه كبيره (1)است.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-[گفت] (2):

عقوق الوالدين و شهادة الزور كبيرة ،در مادر و پدر عاصى شدن و گواهى به دروغ دادن كبيره است.

عبد اللّه مسعود گفت:من از رسول-عليه السّلام-پرسيدم و گفتم:يا رسول اللّه! كدام گناه عظميم تر است؟گفت:آن كه با خداى انباز گيريد (3).گفتم:پس از آن؟ گفت:آن كه فرزندت (4)را بكشى ترس آن را كه با تو نان خورد.گفتم:پس از آن؟ گفت:آن كه با زن همسايه زنا كنى،و تصديق اين حديث در كتاب خداى است -جلّ جلاله-آنجا كه گفت: وَ الَّذِينَ لاٰ يَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ يَزْنُونَ (5).

بريده روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت بزرگتر كبيره (6)شرك به خداى است و عقوق الوالدين،و آن كه آب از مردمان بازدارى پس ازآن كه تو سيراب شده باشى.

عبد اللّه بن عمرو (7)روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:كه از جملۀ كباير شرك به خداى است،و سوگند به دروغ است،

و عقوق الوالدين،و قتل النّفس.

أنس مالك روايت كرد از (8)رسول-عليه السّلام-كه گفت:كباير چهار است:

ص : 337


1- .وز:كبير.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،فق:گيرى/گيريد.
4- .وز:فرزندان.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 68.
6- .تب:كبيرۀ/كبيره اى.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:عبد اللّه عمر.
8- .اساس:كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

شرك است،و قتل نفس،و عقوق الوالدين،و گواهى به دروغ.

سفيان گفت و عبد اللّه بن عمر در حديثى مرفوع كه:از جمله كباير آن باشد كه مرد پدر و مادر را دشنام دهد.گفتند:چگونه باشد كه مرد پدر و مادر خود را دشنام دهد؟گفت:بلى،مادر و پدر كسى را دشنام دهد،تا آن كس مادر و پدر او را دشنام دهد،و اين مانند آن است كه گفت-عليه السّلام:

المستبان ما قالا فعلى البادى ما لم (1)يعتد المظلوم.

و عبد اللّه مسعود گفت:كباير چهار است:شرك به خداى،و نوميدى از روح خداى،و يأس از رحمت خداى،و امن از مكر خداى.

عبد اللّه عمر گفت:كباير هفت است:شرك و قتل عمد و عقوق الوالدين و أكل الرّبا و أكل مال اليتيم و قذف المحصنات و الفرار من الزّحف و السّحر.

و روايت كردند از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:كباير سه است:ترك ملّت،و تبديل سنّت،و قتال اهل صفقت.

و فرقد گفت:در تورات خواندم كه امّهات گناه سه است-و آن اوّل گناه است-كه كردند:اوّل كبر و آن ابليس كرد،دوم حرص و آن آدم كرد.سه ام (2)حسد و آن قابيل كرد.

عبد اللّه عبّاس را گفتند:كباير هفت است،گفت:هفت است تا به هفتصد (3)، الّا آن است كه گناه به استغفار كبيره نباشد،و به اصرار صغيره نباشد.

سعيد جبير[گفت] (4):هرچه معصيت خداست همه كبيره است،الّا آن است كه بنده چون گناهى بكند بايد تا استغفار كند كه خداى تعالى در دوزخ هيچ كس را مخلّد ندارد الّا آن را[كه] (5)كافر باشد،يا فريضه را منكر باشد يا به قدر ايمان ندارد.

علىّ بن[ابي] (6)طلحه گفت:هر گناهى كه خداى مقرون كرد (7)به لعنت يا به

ص : 338


1- .اساس:ما لا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،تب:سيوم،فق،مر:سيم.
3- .مر،تب:هفتصد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،آج،لب،فق:بكرد.

غضب يا به دوزخ يا به عذاب،آن كبيره باشد.ضحّاك گفت:هرچه در دنيا برآن حدّ زنند،و قيامت برآن عقاب بود،آن كبيره باشد.

حسين بن الفضل گفت:هرچه خداى تعالى آن را در قرآن كبيره خواند يا عظيم خواند آن كبيره باشد،نحو قوله: إِنَّهُ كٰانَ حُوباً كَبِيراً (1)، إِنَّ قَتْلَهُمْ كٰانَ خِطْأً كَبِيراً (2)، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (3)، إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (4)، سُبْحٰانَكَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِيمٌ (5)، إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيماً (6)وكيع گفت:هرچه [برآن ] (7)اصرار كنند كبيره باشد،و هرچه از آن استغفار كنند صغيره باشد از قول رسول-عليه السّلام-گرفت:

لا كبيرة مع استغفار و لا صغيرة مع اصرار.

احمد بن عاصم الأنطاكيّ گفت:گناه عمد (8)كبيره باشد و سيّئات خطا باشد، و نسيان و اكراه و حديث النّفس (9).سفيان ثورى (10)گفت:كباير آن باشد كه در او مظلمة بود ميان بندگان،و صغاير (11)آنچه ميان خدا و بنده باشد (12).گفت:اين از آن خبر گرفتم كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون روز قيامت باشد،منادى از بطنان عرش ندا كند (13)از قبل ربّ العزّة:اى امّت احمد!اما،آنچه ميان من و شماست به شما بخشيدم،و تبعاتى ماند كه شما را با يكديگر است به يكديگر بخشى (14)،و به بهشت روى (15)،و اين جمله كلام اهل سلف است،و معتمد آن است كه پيش از اين گفتيم كه همه گناه كبيره باشد،پس به اضافه صغيره شود (16).

و معتزله گفتند:چون بنده[308-ر]اجتناب كباير كند و ارتكاب صغاير،

ص : 339


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 2.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 31.
3- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 13.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 28.
5- .سورۀ نور(24)آيۀ 16.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 53.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:عمده،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مر+و.
10- .تب:ابو سفيان ثورى.
11- .آج،لب،فق:بر.
12- .وز+و.
13- .آج،لب،فق:ندا كنند.
14- .مر،تب:بخشيد.
15- .مر،تب:رويد.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز وز،مر:صغير باشد.

خداى را نبود كه او را مؤاخذه كند (1)به صغاير،و به نزديك ما خداى را بود كه او را مؤاخذه كند (2)به آن،براى آن كه آن مذهب را بنا بر احباط و موازنه است،و به نزديك ما درست نيست آن.

قوله: نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ ،مفضّل عن عاصم خواند:«يكفّر»و«يدخلكم» بالياء ردّا الى قوله: إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً (3)،حق تعالى گفت:اگر بپرهيزى (4)از كباير گناهانى كه شما را از آن نهى كردم آن به كفّارت سيّئاتتان كنم،يعنى آنچه دون آن باشد در گذارم از شما به تفضّل،و او را بود كه چنين كند چه عقاب حقّ اوست،و قبض و استيفايش به اوست،و به استيفايش مضرّت تعلّق دارد،و در اسقاطش اسقاط حقّ غيرى نيست (5)بايد كه اسقاطش نيكو بود كالدّين،و اين هم مبتدا كند و هم عند فعلى كه ما بكنيم چنان كه (6)در اين آيت گفت.

عبد اللّه مسعود گفت:من الصّلاة الى الصّلاة،از آن نماز تا اين نماز،آنچه در ميان آن هر دو نماز بود خداى تعالى بيامرزد،و آن نمازها كفّارت آن گناهان باشد.و من الجمعة الى الجمعة،و از نماز آدينه تا (7)نماز آدينه خداى تعالى آنچه ميان آن باشد بيامرزد،و آن نمازهاى آدينه را كفّارت آن بكند.

و در خبر است كه:هركس غسل آدينه كند،

غفر له ما بين الجمعتين، هرچه در آن هفته كرده باشد از غسل كفّارت آن شود.

و من رمضان الى رمضان، و آنچه ميان دو رمضان كند خداى تعالى روزه ماه رمضان را كفّارت آن كند.

و من الحجّ الى الحجّ، و آنچه از ميان دو حج بود نيز بيامرزد و حجّها را كفّارت (8)آن كند،[و] (9)رسول-عليه السّلام-گفت:

[الصّلوات] (10)الخمس كفّارات لما بينهنّ ما اجتنبت (11)الكبائر، نماز پنج (12)كفّارت هر گناه است (13)كه ميان آن باشد ما دام تا كبيره نكند.

ص : 340


1- .اساس:نكند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:نكند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
4- .مر،تب:بپرهيزيد.
5- .مر+و.
6- .مر:چنانچه.
7- .آج،لب،فق،مر،تب+به.
8- .اساس:كفايت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:ما اجتنب.
12- .آج،لب،فق،مر،تب:پنج گانه.
13- .فق،تب:گناهى است.

وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً ،عاصم و اهل مدينه خواندند:«مدخلا»به فتح الميم.و«مدخل»موضع دخول باشد،و باقى قرّاء خواندند:«مدخلا»به ضمّ ميم،و آن مصدر باشد و موضع باشد و مفعول باشد،و او را به جاى كريم بريم يعنى بهشت.

ابو سعيد خدرىّ و ابو هريره روايت كردند كه رسول-عليه السّلام-يك روز بر منبر گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست-سه بار و خاموش شد.مردم گريستن گرفتند ازآن كه ندانستند كه رسول-عليه السّلام-[آن] (1)سوگندان (2)چرا ياد كرد،آنگه گفت:هيچ بنده (3)نباشد كه او پنج نماز بگذارد و ماه رمضان روزه دارد و از كباير اجتناب كند و الّا درهاى بهشت بر او بگشايند چنان كه بر هم مى آيد.آنگه اين آيت بخواند: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ -الآية (4).

وَ لاٰ تَتَمَنَّوْا مٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ -الآية،مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه زنان جمع شدند و رسولى كردند (5)به رسول خداى-عزّ و جلّ- و گفتند:يا رسول اللّه!نه خداى تعالى خداى مردان است و زنان (6)،و تو پيغامبرى به مردان و زنان!چرا خداى تعالى (7)همه ذكر مردان مى كند و ذكر زنان نمى كند؟ما مى ترسيم كه نباد (8)كه در ما خيرى نيست،يا ما خداى را به كار نه ايم!خداى تعالى اين آيت بفرستاد،و نيز قوله: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ (9)،و قوله: أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ (10)،و قوله: مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ (11).

بعضى دگر گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون خداى تعالى آيت ميراث فرستاد و گفت: لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (12)،يك مرد را دوچندان ميراث باشد كه يك (13)زن را.زنان گفتند:يا سبحان اللّه!چرا چنين باشد،ما اولى تريم كه نصيب ما

ص : 341


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و همۀ نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مر:سوگند.
3- .فق،تب:بندۀ/بنده اى.
4- .مر+قال اللّه تعالى.
5- .تب:روان كردند.
6- .همۀ نسخه بدلها:مردان و زنان است.
7- .اساس+را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .آج،لب،فق،مر:مبادا،تب:نبادا.
9- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 195.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 97.
12- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11.
13- .اساس،وز،آج،لب،فق،مر:دو،با توجّه به تب تصحيح شد.

بيشتر باشد كه ما ضعيفانيم و ايشان اقويا،و ما عوراتيم و ايشان سرگشاده،به هر نوع بر طلب معاش قادراند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مجاهد گفت:سبب آن بود كه امّ سلمه گفت:يا رسول اللّه!مردان غزا مى كنند و ما نمى كنيم،و ايشان را حظّ و بهره در هر دو سراى بيش است كه ما را،كاشك (1)تا مرد بودمانى (2)،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

قتاده و سدّى گفتند:چون آيت قسمت مواريث (3)آمد لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (4)،مردان گفتند:ما اميد داريم كه ثواب ما در آخرت مضاعف باشد،چنان كه نصيب ما در دنيا مضاعف است بر نصيب زنان.و زنان گفتند:ما اميد داريم كه وزر و عقاب ما در قيامت نيمۀ آن باشد كه وزر و عقاب مردان،چنان كه نصيب ما از ميراث بر نيمه نصيب مردان است.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد،و هريكى را از اين دو گروه كه تمنّاى حال يكديگر كنند،گفت:تمنّا مى كنيد آنچه خداى تعالى تفضيل داد بعضى را از شما بر بعضى.

و حقيقت«تمنّا»آن باشد كه كسى گويد چيزى را كه باشد:كاشك نبودى، و آن را كه نباشد گويد:كاشك بودى،و از قبيل كلام باشد،و براى اين اهل لسان در اقسام كلام شمردند،و بعضى مردمان گفتند:«تمنّا»معنى باشد در دل بيرون از شهوت و بيرون از اراده.

و رمّانى گفت:تمنّا آن بود كه مرد دوست (5)دارد بر سبيل استمتاع به او.و بعضى دگر گفتند:اراده را چون مراد حاصل نيايد تمنّا باشد.و مذهب درست آن است كه گفتيم كه:تمنّا از قبيل كلام باشد براى آن كه ارادت تعلّق ندارد الّا به آنچه حدوثش صحيح باشد،و تمنّا به محال و صحيح تعلّق دارد،و ارادت تعلّق ندارد الّا[308-پ]به معدوم و به شهوت به هر دو تعلّق دارد،و ظاهر آيت اقتضاى آن

ص : 342


1- .فق،مر،تب:كاشكى.
2- .اساس:كاشك تا مادر بودمانى،مر:كاشك تا مرد بوديمى،تب:كاشكى ما مرده بودمانى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ميراث.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11.
5- .اساس و وز:دو دست،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مى كند كه تمنّاى حال غيرى كردن حرام باشد.

و فرّاء گفت:اين بر سبيل ندب است،و وجه تحريم او آن است كه:اين حسد باشد يا از دواعى حسد باشد،و اين از دناياى اخلاق بود چون رضا (1)به آنچه خداى قسمت كرده نباشد او را.و گفتند:حسد مذموم است و غبطه جايز،براى آن كه حسد تمنّاى حال غيرى باشد،و غبطه تمنّاى مثل حال او (2)باشد،و اين روا بود.

ضحّاك گفت:روا نباشد كه كسى تمنّاى حال كسى كند،نبينى كه حق تعالى چگونه حكايت كرد از آنان كه تمنّاى مثل حال قارون كردند: يٰا لَيْتَ لَنٰا مِثْلَ مٰا أُوتِيَ قٰارُونُ (3)،آنگه چون او را و اموال او را خسف كردند برآن تمنّا پشيمان شدند،چنان كه خداى تعالى از ايشان بازگفت: وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكٰانَهُ بِالْأَمْسِ -الى قوله: لَوْ لاٰ أَنْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَيْنٰا لَخَسَفَ بِنٰا (4).

و كلبى گفت:در تورات نوشته است كه نشايد كه كسى گويد:اللّهم أعطني مال فلان و امراته و أمواله و أحواله (5)،و لكن روا بود كه گويد:اللّهمّ (6)ارزقني مثل ذلك و خيرا من ذلك،بار خدايا مرا مانند آن و بهتر از آن بده،و اين معنى اگر بر سبيل تمنّا باشد و اگر بر طريق دعا باشد،جز به شرط مصلحت روا نباشد،اگرچه در لفظ نگويد يا اظهار نكند در ضمير آن دارد.

آنگه گفت:هركسى را نصيب خود باشد از آنچه كنند: لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا ،قتاده گفت:هريكى (7)را نصيب خود باشد از ثواب و عقاب بر وفق عملش، در اين باب فرقى نيست براى آن كه در حقّ مردان و زنان جزاى اعمال بر يك حدّ است في قوله تعالى: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاٰ يُجْزىٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا (8)،بر هر حسنتى ده ثواب و بر (9)سيّئتى يك جزا در حقّ مردان و زنان به سويّه.

ص : 343


1- .آج،لب،فق،مر+باشد،تب+دهد.
2- .آج،لب،فق،مر:حال مثل او.
3- .سورۀ قصص(28)آيۀ 79.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 82.
5- .آج،لب،فق:احواله و امواله.
6- .آج،لب،فق،مر+اعطني و.
7- .همۀ نسخه بدلها:كسى.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 160.
9- .آج،لب،فق،تب+هر،مر+هريك.

و قولى ديگر آن است كه:مراد حظّ و نصيب دنياست از رزق،و مراد به كسب اكتساب مرد است در دنيا رزق و مال را.گفت:هركسى را نصيبى هست به حسب آنچه صلاح اوست از رزق و كسب و كار او از مردان و زنان،تمنّا زياده نبايد كردن چه اگر صلاح او در آن بودى او را همچنان بدادندى.چون ندادند،مراعات مصلحت او كردند،بيانه قوله تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لٰكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا يَشٰاءُ (1).

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد نصيب ميراث است كه چون زنان را نصيب كم از نصيب مردان آمد،تمنّاى حال ايشان كردند.خداى تعالى از آن نهى كرد و گفت:

هركسى را نصيب خود است،و بر اين قول«اكتساب»به معنى اصابت و حوز باشد،و در اين قول ضعفى هست براى آن كه خلاف ظاهر است.

آنگه گفت: (2)دست از تمنّا بداريد (3)و در دعا فزايى (4). وَ سْئَلُوا اللّٰهَ مِنْ فَضْلِهِ ، ابن كثير و كسائى و خلف خواندند:«و سلوا اللّه»حذف (5)همزه در جمله قرآن چندان كه امر مخاطب است،و باقى به همز خواندند و آنچه امر غايب است يا فعل مضارع خلاف نكردند در آن كه مهموز خواندند،نحو قوله: لِيَسْئَلَ الصّٰادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ (6)، وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا (7).

رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

سلوا اللّه (8)من فضله فانّه يحبّ أن يسأل و انّ من أفضل العبادة انتظار الفرج، از خداى تعالى بخواهى (9)فضل او كه خداى دوست دارد كه از او سؤال كنند،و فاضل تر عبادتى انتظار فرج باشد.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من لم يسأل اللّه من فضله غضب اللّه عليه، هركس از خداى تعالى نخواهد فضل او،خداى تعالى بر او خشم

ص : 344


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 27.
2- .آج،لب،فق:گفتند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مر:بدارى/بداريد.
4- .مر:فزاييد.
5- .آج،لب،فق،مر:به حذف.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 8.
7- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ 10.
8- .اساس:و اسألوا اللّه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .بخواهى/بخواهيد،آج،لب،فق+از.

گيرد.و از بعضى زنان رسول-عليه السّلام-روايت است كه گفت:هرچه خواهى (1)از خداى خواهى (2)و اگر همه دوال نعلين باشد،كه اگر خداى ميسّر نكند ميسّر نشود.

و سفيان عيينه گفت:خداى تعالى ما را نفرمود كه از او سؤال كنيم الّا تا اجابت كند،اگر نه آنستى كه عطا دوست[دارد] (3)ما را سؤال نفرمودى.

قوله: وَ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِيَ -الآية،گفت:هركسى را مولاى كرديم از آنچه رها كرده باشد مادر و پدر و خويشان.در اين«موالى»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ابن زيد گفتند:عصبه است.سدّى گفت:وارثانند كه اولى تر باشند به ميراث.و اصل كلمه من الولى باشد و هو القرب و من ولى الشّىء يليه اذا اتّصل به،و معنى متقارب است.

و مولى بر وجوه است:پسر عمّ باشد و عصبه باشد و معتق باشد و معتق باشد.و ولىّ مرد باشد،و ولى نعمت باشد،و همسايه باشد،و حليف باشد و ناصر باشد،و اولى باشد.مولى بر اين ده قسمت بود و مرجع همه با اولى است براى آن كه كلمه از اين مشتقّ است،و هريكى را از اينان (4)براى آن مولى خوانند كه به صاحبش اولى باشد.

امّا معنى آيت،در او چند قول گفتند:يكى آن كه معنى آن است (5): وَ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا ،يعنى لكلّ واحد من الرّجال و النّساء موالى،أى ورثة هم اولى بميراثه يرثونه ممّا ترك والداه و أقربوه من ميراثهم له،گفت:كرديم و نهاديم،يعنى بيان كرديم و مشروع كرديم هريكى را از مردان و زنان وارثانى كه ايشان اولى تر باشند به ميراث ايشان قرابة (6)،تا بردارند به ميراث[309-ر]آنچه مادر و پدر و خويشان رها كرده باشند براى ايشان چون وفات بود ايشان را،و بر اين قول مادر و پدر و اقربا مورّث باشند،أعني متوفّا كه ميراث رها كرده باشند.

و قولى ديگر آن است كه:معنى چنين بود كه هركسى را وارثى كرديم كه

ص : 345


1- .مر،تب:خواهيد.
2- .مر،تب:خواهيد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:به صورت«از بيان»هم خوانده مى شود.
5- .وز،مر+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز وز:به قرابت.

ميراث او گيرد، مِمّٰا تَرَكَ ،أى ممّن ترك،أى ممّن خلّفهم.و«ما»به معنى«من» بود.آنگه بيان كرد وارثان را گفت: اَلْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ ،على تقدير و هم الوالدان و الأقربون،وارثان پدر و مادر و خويشانند كه نزديكتر باشند،و بر اين قول مادر و پدر و أقربون وارثان باشند.

آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ ،محلّ او رفع است بر ابتدا،و خبر او في قوله: فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ .و كوفيان خواندند:«عقدت»بى الف،و باقى قرّاء خواندند:«عاقدت»،بالألف.اوّل از عقد باشد،دوم از معاقده،و آن معاهده بود (1).

و ابو علىّ الفارسىّ گفت:اين اولى تر است براى آن كه عهد و سوگند ميان دو كس باشد،و مفاعله بناى فعلى باشد كه از ميان دو كس بود و العهد و العقد و الميثاق و الوثيقة و اليمين نظاير،و در شاذّ سعد بن الرّبيع خواند:«عقدت»على تكثير الفعل، و عرب براى آن سوگند را«يمين»خوانند كه در وقت سوگند دست راست او به دست راست خود بگيرند،و تقدير آن است كه:و الّذي عقدت أيمانكم حلفهم أو (2)عاقدتهم أيمانكم،على القراءتين.و در ظاهر اسناد فعل با يمين است كه سوگند باشد و در معنى با مرد سوگند خوار.

و در معنى آيت چند قول گفتند،قتاده گفت:در جاهليّت مخالفت كردندى و با يكديگر عهد و سوگند خوردندى،و محالف معاهدش را گفتى:دمي دمك،و هدمي هدمك،و ثاري ثارك.و حربي حربك،و سلمي سلمك،و ترثني و ارثك، و تطلب بى و اطلب بك،و تعقل عنّي و أعقل عنك،گفتى:خون من خون تو است و بيرانى (3)سراى من بيرانى (4)سراى تو است،و كينۀ من كينۀ تو است،جنگ من جنگ تو است،و صلح من صلح تو است،و تو از من ميراث گيرى و من از تو ميراث گيرم،و تو طلب خون من كنى و من طلب خون تو كنم،و تو از من ديت دهى و من از تو ديت دهم.چون اين گفته (5)بودندى ميان ايشان موارثت ثابت شدى،و نصيب حليف از ميراث دانگى بودى.خداى تعالى گفت:نصيب ايشان بدهيد از ميراث، آنگه آن را منسوخ كرد به آيت اولو الأرحام.

ص : 346


1- .آج،لب:باشد.
2- .آج،لب،فق:أى.
3- .مر:ويرانى.
4- .مر:ويرانى.
5- .آج،لب،فق،مر:و همچنين گفته.

مجاهد و نخعى گفتند:نصيب او بدهيد (1)از وفا و نصرت و معاونت و ديت آنچه برآن عهد كرده اى (2)دون ميراث،و بر اين قول آيت منسوخ نباشد لقوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (3)،و

لقول النّبيّ-عليه السّلام: اوفوا للحلفاء عقودهم التي عقدت أيمانكم، وفا كنيد (4)با حليفانتان به آنچه برآن سوگند خورده باشى (5).

و روز فتح مكه در خطبه گفت:آنچه در جاهليت كرده اى (6)از عهد (7)سوگند نگاه دارى (8)كه اسلام آن را نيفزود الّا قوّت و زيادت،و ازآن پس سوگند مخورى (9)و محالفت مكنيد (10)كه لا حلف فى الإسلام.

و عبد الرّحمن عوف (11)روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:به سوگند مطيّبان حاضر بودم و من كودك بودم با بعضى اعمام خود،و اختيار نكنم كه آن عهد شكافته شود (12)،به بدل آن مرا شتران سرخ موى سياه چشم باشد.

عبد اللّه عبّاس و ابن زيد گفتند:آيت در آنان آمد كه رسول-عليه السّلام-ميان ايشان برادرى داد روز مؤاخات از مهاجر و انصار،چون به مدينه آمد ايشان به آن برادرى ميراث گرفتندى،آنگه به آيت فرائض منسوخ شد..

سعيد بن المسيّب گفت:آيت در آنان آمد كه ايشان پسرى (13)خواندگان يافتندى (14)در جاهليّت،و از جملۀ ايشان زيد حارثه بود كه رسول-عليه السّلام-او را به پسرى برخواند،خداى تعالى فرمود كه ايشان را از وصيّتى نصيبى كنند،و ميراث خويشان را باشد.فذلك قوله: فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ ،يعنى من الوصيّة.

إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً ،كه خداى تعالى بر همه چيزى گواه است.و مورد اين كلمه تهديد و وعيد است تا مردمان خلل نكنند به آنچه واجب باشد در اين باب.

ص : 347


1- .آج،لب،فق:بدهى/بدهيد.
2- .مر،تب:كرده ايد.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 1.
4- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
5- .مر،تب:باشيد.
6- .مر:كرده ايد.
7- .مر،تب+و.
8- .مر،تب:داريد.
9- .مر،تب:مخوريد،آج،لب،فق+و اگر خوريد.
10- .آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
11- .تب:عبد الرّحمن بن عوف.
12- .آج،لب،فق،مر،تب+و.
13- .آج،لب،فق،مر،تب:پسر.
14- .آج،لب،فق،مر:گرفتند،تب:گرفتندى.

اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ -الآية،مقاتل گفت:اين آيت در سعد بن الرّبيع آمد،و او از جملۀ نقيبان بود و در زنش حبيبه بنت زيد بن ابي زهير،و هر دو انصارى بودند.زن بر او نشوز كرد،مرد او را بزد.[او] (1)با پدرش برخاست و به نزديك رسول آمدند به شكايت،و گفت:اى رسول اللّه!من اين كريمۀ خود را در حكم او كرده ام، اكنون او را تپنچه (2)بر روى زد.رسول-عليه السّلام-گفت:قصاص بايد كردن.

جبرئيل آمد و اين آيت آورد.رسول-عليه السّلام-گفت:ما چيزى خواستيم،خداى تعالى چيزى دگر خواست،و آنچه خداى خواست بهتر است،و قصاص برداشت در آنچه از ميان شوهر و زن باشد بر وجه تأديب.

و[قتاده] (3)گفت:آيت در سعد بن الرّبيع آمد و زنش دختر محمّد مسلمه،و قصّه هم اين (4)كه رفت.و ابو روق گفت:آيت در جميله بنت عبد اللّه بن ابي أوفى آمد و در شوهرش ثابت بن قيس بن شمّاس،و قصّه هم اين كه (5)رفت،[گفت] (6):مردان قيّمان و ايستادگانند بر زنان گماشته و مسلّط اند،و دست[309-پ]ايشان بر زبر است و دست اينان زير،مردان را زبان امر است و گفتار نهى است و دست تأديب است.

و قوّام فعّال باشد من القيام،و اين بنا مبالغه را باشد و كثرت فعل را تا به صنايع و حرف اين بنا مخصوص شد.و زهري گفت و جماعتى علما كه:آنچه از ميان زن و شوهر باشد از جراحات و شجاج در او قصاص نباشد ما دام تا دون نفس باشد،و انّما ديت باشد بر مرد و به حسب آنچه شرع فرموده بود.

بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ ،به آن تفضيلى كه خداى داد بهرى خلقان را بر بهرى،گفتند:مراد عقل است،و گفته اند:بزيادة الدّين و اليقين،ازآنجا كه زن ناقص عقل (7)ناقص دين است،براى آن كه در ماهى چند روز نماز نتوانند كردن (8)و روزه داشتن،و گفته اند:به نقصان گواهى كه گواهى دو زن به يك مرد باشد:

ص : 348


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب:طپنچه.
3- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به وز افزوده شد.
4- .آج،لب:قصّۀ او هم از اين نوع است.
5- .آج،لب،فق:و قصّۀ او هم از اين نوع است كه.
6- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به وز افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+و.
8- .همۀ نسخه بدلها:نتواند كردن.

فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ (1) ،و گفته اند:به تصرّف و تجارات،و گفته اند:به جهاد،كه در حقّ مردان فرمود: اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (2)،و در حقّ زنان فرمود: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ (3).ربيع گفت:بالجمعة و الجماعات،كه بر زنان نماز آدينه نيست.

و حسن بصرى گفت:به نفقه كه بر مردان است،بر زنان نيست.و گفته اند (4):

تفضيل به آن است كه مردى را چهار زن نهاد شرع،و زنى (5)بيشتر (6)از يك شوهر نتوان كردن (7)،و گفته اند:به آن كه طلاق[به] (8)مردان است،و

قال-عليه السّلام: الطلاق بالرجال و العدة بالنساء. و گفته اند:به ميراث،و گفته اند:به ديت،كه ديت زنى نيمه ديت مردى باشد،و گفته اند:به نبوّت و امامت و خلافت،كه خداى تعالى از زنان هيچ پيغامبر نفرستاد،و از ايشان امام و خليفه نباشد.

رسول-عليه السّلام-گفت:

المرأة مسكينة ما لم يكن لها زوج، زن مسكين باشد تا شوهرش نباشد.گفتند:يا رسول اللّه!و ان كان لها مال،[و اگرچه مال دارد؟ گفت] (9):و اگرچه مال دارد،آنگه بر خواند اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ .

ابو هريره (10)روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:بهترين زنان زنى بود كه چون در او نگرى شادان شوى،و اگرش چيزى فرمايى طاعت دارد،و اگر از او غايب شوى غيبت تو را محافظت كند در نفس خود و مال تو،آنگه اين آيت بر خواند:

اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ .

فَالصّٰالِحٰاتُ قٰانِتٰاتٌ ،امّا آن زنانى كه صالح باشند مطيع باشند خداى را-جلّ جلاله-و شوهران خود را. حٰافِظٰاتٌ لِلْغَيْبِ ،غيبت شوهر خود را محافظت كنند هم

ص : 349


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 41.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 33.
4- .آج،لب،فق،مر+بهترين.
5- .وز،آج،لب،فق،مر:وزن.
6- .اساس:نيست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مر،تب:نتواند كردن.
8- .اساس:ندارد،آج،لب،فق،مر:از،با توجّه به وز تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .وز+گفت و.

در اسرار[هم در اموال] (1)هم در نفس خود. بِمٰا حَفِظَ اللّٰهُ ،أى بحفظ (2)اللّه لهنّ،به نگاه داشت خداى ايشان را.و ابو جعفر خواند:بما حفظ اللّه،به نصب«ها»ى اللّه، أى بحفظهنّ اللّه،به نگاه داشت ايشان خداى را.

و«ما»در هر دو قرائت مصدرى باشد،و معنى چنان است در هر دو قرائت كه رسول گفت-عليه السّلام:

احفظ الله يحفظك.

وَ اللاّٰتِي تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ ،و آنان زنانى كه ترسى (3)كه نشوز كنند.و«نشوز» ناساختن و آرام ناگرفتن باشد،و اصل او در حركت و اضطراب بود،و در عرف شرع از ميان زن و شوهر باشد،و آن را كه از هريكى از ايشان بود نشوز خوانند امّا (4)از قبل زن اين است كه در اين آيت گفت: وَ اللاّٰتِي تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ ،و از قبل مرد آن است (5)فرمود: وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً (6)،اگر ترسى (7)كه عصيان و ناسازگارى كنند، فَعِظُوهُنَّ ،اوّل پند دهى (8)او را،اگر سود ندارد او را (9)و اصرار كنند وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضٰاجِعِ ،ايشان را در بستر رها كنى (10)و جانبى دگر بخسپى (11).و گفته اند:كه پشت بر ايشان كنى (12)،و اگر سود ندارد، وَ اضْرِبُوهُنَّ ،آنگه بزنيد ايشان را زدنى كه به قاعده باشد بر وجه تأديب،چنان كه عيبى و نقصانى بر ايشان نيايد (13).

و در خبر هست كه رسول-عليه السّلام-گفت:

علّق السّوط حيث تراه أهل بيتك ،تازيانه جايى درآويز كه اهل خانه و زيردستان تو بينند.أسماء بنت ابى بكر گفت:من چهارم زن بودم كه زبير عوّام مرا به زنى كرد،چون بر يكى از ايشان خشم گرفتى او را (14)چوب مشجب زدى،چنان كه بشكستى بر او،و مشجب سه پايه باشد كه جامه بر او افگنند.

ص : 350


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب:يحفظ.
3- .مر،تب:ترسيد.
4- .مر+اگر.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز وز+كه.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 128.
7- .تب:ترسيد.
8- .مر،تب:دهيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:لفظ«او را»ندارد.
10- .مر،تب:كنيد.
11- .تب:بخسبيد.
12- .مر،تب:دهيد.
13- .آج،لب،فق،مر+اگرچه خود همه عيب و نقصان و مايۀ فساد و طغيان اند.
14- .آج،لب،فق،مر،تب+به.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ ،اگر شما را طاعت دارند بر ايشان راهى مجويى (1)،يعنى راه تعنّت و تجنّي.و گفته اند:تكليف مجنه (2)نكنى (3)ايشان را. إِنَّ اللّٰهَ[كٰانَ] (4)عَلِيًّا كَبِيراً ، خداى تعالى افراشته و بزرگوار است و هميشه چنين بوده است (5).

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَيْنِهِمٰا ،و اگر ترسى (6)شقاقى ميان ايشان.و«شقاق» ناسازگارى باشد از هر دو جانب،و اشتقاق او (7)من الشّقّ باشد،و شقّ نصف الشّىء باشد،فعل به معنى مفعول.و شقاق و مشاقّه مصدر شاقّه مشاقّة و شقاقا باشد،و آن از ميان دو كس بود.

فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهٰا ،دو حاكم را بداريد (8)يكى از جانب مرد و يكى از جانب زن تا بنشينند و مصلحت برانند (9). إِنْ يُرِيدٰا إِصْلاٰحاً ،اگر صلاح (10)خواهند،گفته اند:مراد حكمين اند،و گفته اند:مراد زن و شوهراند. يُوَفِّقِ اللّٰهُ بَيْنَهُمٰا ،خداى تعالى توفيق دهد[310-ر]ميان ايشان.

عبيدة السّلماني گفت:در روزگار اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-مردى و زنى بيامدند و با هريكى جماعتى مردمان به حكم گاه،او گفت:چه مى بايد اينان را؟ گفتند:يا اميرالمؤمنين !ميان ايشان شقاقى هست.اميرالمؤمنين گفت از اهل مرد حكم كنيد (11)و از اهل زن حكمى،آنگه ايشان را پيش خواند-أعني هر دو حكم را- گفت:دانى (12)تا شما را چه مى بايد كردن؟بنشينى (13)و رايى زنى (14)،اگر صلاح در جمع باشد جمع كنى (15)،و اگر صلاح در تفريق باشد تفريق كنى (16).زن گفت:

ص : 351


1- .مر،تب:مجوييد.
2- .آج،لب،فق،مر:محبّت.
3- .آج،لب،فق:مكنى،مر،تب:مكنيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .مر+و خواهد بود قوله تعالى.
6- .مر،تب:ترسيد.
7- .اساس و وز:و،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق:بدارى/بداريد.
9- .اساس و وز:بر،آج،لب،فق:برآن است،مر:ببينند،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق،مر،تب:اصلاح.
11- .آج،لب،فق:حكمى كنى،تب:حكمى كنيد.
12- .مر:دانيد.
13- .تب:بنشينيد.
14- .وز،آج،لب،فق:راى زنى،مر،تب:راى زنيد.
15- .مر،تب:كنيد.
16- .مر،تب:كنيد.

رضيت بكتاب اللّه حكما بمالي و علىّ،راضى شدم به كتاب خداى به آنچه مراست يا بر من است.مرد گفت:تفرقت،اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:تا هر دو به قول ايشان راضى نشوى (1)حكم نيست.

و نزديك ما چنان است كه:اگر راى زنند و صلاح در جمع بينند جمع كنند،و ميان ايشان (2)مشورت نكنند.و اگر تفريق (3)مصلحت بينند[تفريق بكنند] (4)بى مراجعت ايشان و اگر يكى جمع بيند و يكى تفريق (5)از اين دو حكم آن را حكمى نباشد تا آن كه راى ايشان متّفق نشود (6)،امّا على الجمع أو على التّفريق.

حق تعالى گفت اگر ايشان طلب صلاح و اصلاح كنند من توفيق دهم. إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً خَبِيراً ، (7)كه خداى تعالى دانا و خبير است از كارها.و«توفيق»لطفى باشد كه عند آن اتّفاق طاعت بيوفتد (8). وَ بَيْنَهُمٰا ،ضمير حاكمين است.

و فقها خلاف كردند (9)در آن كه اين حاكمان و كيل باشند يا حكم باشند.نزد ما آن است كه حاكم باشند.آن كس كه گفت:و كيل باشند،گفت:ايشان را بود كه از دو كار آنچه (10)راى بينند بكنند بى مراجعت،و اين قول سعيد جبير است و شعبى و نخعى و شريح،و بر قول اوّل حسن بصرى موافق است و قتاده و ابن زيد.

و در تواريخ هست كه چون اميرالمؤمنين -عليه السّلام-به صفّين با معاويه كارزار كرد،گاه دست اينان را بودى و گاه ايشان را،تا يك بار كار به آنجا رسيد كه لشكر اميرالمؤمنين قوّت گرفتند و از ايشان قومى بسيار بكشتند،و تنگ خيمۀ معاويه برسيدند (11)،و بس نماند كه او را اسير گيرند (12)،او عمرو بن العاص را گفت:

ص : 352


1- .مر،تب:نشويد.
2- .همۀ نسخه بدلها:و به ايشان.
3- .آج،لب،فق:تفرقه.
4- .اساس:ندارد،تب:تفريق نكنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مر:تفرقه.
6- .آج،لب،فق:شود.
7- .اساس،تب:حكيما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مر:بيفتد.
9- .وز،آج،لب،فق:كرده اند.
10- .مر:دو كار يكى آنچه مصلحت و.
11- .آج،لب،فق،مر:بريدند.
12- .مر:اسير كنند.

چه راى است؟گفتند:راى آن است كه بفرمايى تا چند پاره (1)جامع بيارند و مفرّق كنند و بر سر نيزه ها كنند و گويند:اى قوم!ما شما را با كتاب خداى مى خوانيم تا ميان ما حاكم (2)باشد،[همچنين كردند] (3)و سلاح بينداختند و مصحفها و ورقها بر سر نيزه ها بستند،و اين ندا كردن گرفتند.لشكر اميرالمؤمنين (4)از جنگ بازايستادند، مگر اندكى كه مستبصر بودند.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:يا قوم!خطا مى كنى (5)،

امضوا على بصيرتكم فانّهم ليسوا بأهل دين و لا قرآن و انّما رفعوها (6)مكيدة (7)، بر كار خود بروى (8)كه اينان اهل دين و قرآن نه اند و اين مصحفها به كيد بر سر چوبها كرده اند.شنيدند (9)و اصرار كردند و گفتند:لا بدّ حكمين بايد كردن و الحاح كردند.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:اكنون چون لابد چنين بايد تا من حاكمى (10)را اختيار كنم و عبد اللّه عبّاس را اختيار كرد،گفتند:نخواهيم (11)،ما يمينى (12)و مضرىّ (13)را خواهيم.گفت:مالك اشتر را،گفتند:اين همه آفت از او آمد،تا ابو موسى اشعرى را اختيار كردند براى خود و برفتند،و اين حكمين كردند چنان كه معروف است.

چون عمرو بن العاص آن مكيده بكرد،و ابو موسى را بفريفت و او خلع كرد اميرالمؤمنين على را از امامت على زعمه،هم آن قوم كه آن اختيار كرده بودند خارجى شدند و چهار هزار مرد به يك بار برخاستند و لشكرگاه رها كردند و با جانبى شدند و فرود آمدند.

اميرالمؤمنين عبد اللّه عبّاس را فرستاد به ايشان،و گفت:چرا جدا شده اى (14)؟

ص : 353


1- .اساس و وز:با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،آج،لب،فق+قرآن.
2- .آج،لب،فق،مر:حكم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق،مر+على.
5- .تب:مى كنيد.
6- .اساس:كلمه به صورت«دفعوها»نيز خوانده مى شود.
7- .تب:از اين جا به بعد صفحاتى چند افتادگى دارد.
8- .بروى/برويد.
9- .آج،لب،فق،مر:نشنيدند.
10- .مر:حكمى.
11- .اساس،لب:نخواهم،با توجّه به وز تصحيح شد.
12- .آج،لب،فق،مر:يمنى.
13- .اساس و وز،به صورت«مضرّتى»هم خوانده مى شود
14- .شده اى/شده ايد.

گفتند:براى آن كه على حكمين كرد.عبد اللّه عبّاس گفت:پس حكمين نشايد كردن (1)؟گفتند:نه،گفت:[نه] (2)خداى تعالى در بعضى احكام شرع مى فرمايد: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَيْنِهِمٰا فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهٰا (3)-الآية،جواب نداشتند (4)و بازنيامدند.عبد اللّه عبّاس با (5)نزديك اميرالمؤمنين آمد و خبر داد[او را] (6)به آنچه رفته بود.او گفت:تو نيك گفتى،و لكن جواب ايشان نه اين است.

آنگه خود برفت و ايشان را گفت:به خداى بر شما اگر كسى در ميان شما هست كه اين كار نكرده است و نخواسته و الحاح نكرده،جدا شوى (7)يا جواب دهى (8).كس از ايشان جواب نداد،گفت:اكنون خون (9)شما كردى (10)هم شما بيرون آمديد (11)،آنگه[به] (12)ايشان به نهروان قتال كرد تا همه را بكشت مگر تنكى (13)چند بجستند.

قوله-عزّ و جلّ:

سوره النساء (4): آیات 36 تا 43

اشاره

وَ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً وَ بِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اَلْجٰارِ ذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْجٰارِ اَلْجُنُبِ وَ اَلصّٰاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ وَ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ مَنْ كٰانَ مُخْتٰالاً فَخُوراً (36) اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً (37) وَ اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ اَلشَّيْطٰانُ لَهُ قَرِيناً فَسٰاءَ قَرِيناً (38) وَ مٰا ذٰا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقَهُمُ اَللّٰهُ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِهِمْ عَلِيماً (39) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40) فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا اَلرَّسُولَ لَوْ تُسَوّٰى بِهِمُ اَلْأَرْضُ وَ لاٰ يَكْتُمُونَ اَللّٰهَ حَدِيثاً (42) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰارىٰ حَتّٰى تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ وَ لاٰ جُنُباً إِلاّٰ عٰابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىٰ تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضىٰ أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ اَلْغٰائِطِ أَوْ لاٰمَسْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)

[310-پ]

ترجمه

بپرستيد (14)خداى را و انباز مگيريد به او چيزى (15)و با مادر و پدر نيكويى كنى (16)و با خويشان و يتيمان و درويشان و همسايۀ خويشاوند و همسايۀ دور و همسايۀ هم پهلو،و رهگذرى (17)و بردگانتان كه خداى ندارد دوست آن را كه متكبّر

ص : 354


1- .مر:نشايد گرفتن.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 35.
4- .آج،لب،فق،مر:ندانستند.
5- .مر:باز.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مر:شويد.
8- .مر:دهيد.
9- .آج،لب،فق،مر:چون.
10- .كردى/كرديد.
11- .آج،لب،فق:آمدى.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .مر:تنى.
14- .آج،لب،فق:و بپرستيد.
15- .آج،لب:با او هيچ چيز را.
16- .كنى/كنيد.
17- .آج،لب:و مسافر.

باشد و نازنده.

آنان كه بخيلى كنند و فرمايند مردمان را به بخل و پنهان كنند (1)آنچه داده باشد خداى ايشان را از فضلش،نهاديم (2)براى كافران عذابى خواركننده.

و آنان كه نفقه كنند (3)مالهاشان برده (4)مردمان (5)و ايمان نيارند به خداى و نه به روز بازپسين،و هركه باشد ديو او را همتا بد همتاى باشد او را.

و چه باشد بر ايشان اگر ايمان آرند به خداى و به روز بازپسين و نفقه كنند از آنچه روزى داد خداى ايشان را و به ايشان خداى داناست.

خداى بيداد نكند به سنگ ذرّه (6)و اگر باشد نيكويى دوچندان [كند آن را] (7)و بدهد از نزديك او مزدى عظيم.

چگونه بياريم (8)ما از هر گروهى گواه و بياريم تو را بر اينان گواه.

آن روز (9)كه تمنّا كنند كافران و آنان كه عاصى باشند در رسول اگر زمين به ايشان راست كنند (10)و پنهان نكنند از خدا حديثى.(11)

ص : 355


1- .آج،لب،فق:و نهان مى دارند.
2- .آج،لب:و ساخته ايم.
3- .آج،لب،فق،مر:مى كنند.
4- .كذا:در اساس و وز(بدون نقطه)،شايد كلمه تصحيفى از«بديده»باشد،آج،لب،فق:براى نمايش.
5- .آج،لب،فق:مردم.
6- .آج،لب،فق:برابر يك مورچه خورد.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:پس چگونه بود حال كفار چون آريم.
9- .اساس:آن را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق:اگر راست كنند با ايشان زمين را.
11- .اساس،وز:لا مستم.

اى آنان كه بگرويده ايد مگرديد پيرامن نماز و شما مست (1)باشيد تا بدانيد آنچه گوييد و نه جنب الّا گذرنده به راه تا غسل كنيد و اگر باشيد بيمار (2)يا بر سفر يا آيد يكى از شما از قضاى حاجت يا بپسايى زنان (3)را نيابيد آب تيمّم كنيد به خاكى پاك و بمالى (4)به رويهايتان و دستهايتان كه خداى درگذارنده و پوشنده گناه است.

قوله: وَ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،اين،خطاب است با جمله مكلّفان،خداى تعالى مى فرمايد ايشان را كه:او را پرستند و با او انباز نگيرند،و با مادر و پدر نيكويى كنند.و نصب إِحْسٰاناً بر مصدر باشد از فعلى محذوف،يعنى و احسنوا بالوالدين احسانا و بذى القربى،أى بذى القرابة.و«قربى»مصدر است كالزّلفى،و با خويشان نيز نكويى كنى (5)و با يتيمان نيز نكويى كنيد.و«يتيم»آن بود كه به طفوليّت پدرش بميرد.و «مساكين».جمع مسكين باشد،آن كه او را چيزكى باشد و كفايتش نبود،و ابن ابي عبله خواند: و بالوالدين احسان ،به رفع على تقدير و عليكم احسان بالوالدين.

ابو هريره روايت كرد كه:مردى به نزد رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!دلم سخت شده است[311-ر]گفت:اگر خواهى تا دلت نرم شود مسكينان را طعام ده و دست به سر يتيمان فرود آور،و ايشان را طعام ده.

وَ الْجٰارِ ذِي الْقُرْبىٰ ،و همسايۀ خويشاوند را.عبد اللّه عبّاس خواند:[«و الجار»به نصب على الاغراء] (6).

وَ الْجٰارِ الْجُنُبِ ،حق تعالى گفت:با هر دو همسايه،هم به آن همسايه كه

ص : 356


1- .آج،لب:مستان.
2- .آج،لب:بيماران.
3- .آج،لب،فق:يا بپسايد بشرۀ برهنه به زنان.
4- .آج،لب،فق:و بساييد.
5- .آج،لب:كنيد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خويش است هم به آن كه بيگانه است احسان كن.آن كه خويش است دو حق دارد:حقّ القربة و حقّ القرابة،و آن دگر حق دارد حقّ الجوار بملاصقة الدّيار.

ضحّاك گفت:يعنى غريب،أعمش و مفضّل خواندند:و الجار الجنب،بفتح الجيم و سكون النّون و هر دو لغت است،يقال:رجل جنب و جنب و جنب و أجنب و أجنبىّ اذا لم يكن قريبا،قال الأعشى:

أتيت حريثا زائرا عن جنابةفكان حريث في عطائي جامدا

أى عن بعد و غربة.و جنب را براى آن خوانند كه از نماز و مسجد دور باشد، و نوف گفت:الجار الجنب،مراد همسايۀ كافر است.

وَ الصّٰاحِبِ بِالْجَنْبِ ،يعنى رفيق در سفر،اين قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و عكرمه و قتاده.و رسول-عليه السّلام-گفت:

التمسوا الجار قبل شرى الدّار و الرّفيق قبل الطّريق. بعضى دگر گفتند:الصاحب بالجنب،همسايۀ ملاصق باشد كه سرايش به پهلوى سراى تو بود.بعضى دگر گفتند:آن كس كه ملازم تو باشد به پهلوى تو بنشيند،طمع دارد به خير تو.

عبد اللّه عبّاس گفت:من شرم دارم و از (1)مردى كه او سه بار پاى بر بساط من نهد و از من بر او اثرى نباشد.مهلّب گفت پسرانش را كه:چون مردى بامداد و شبانگاه خويشتن بر شما عرض كند (2)بس باد او را از سؤال به اين قدر.و رسول -عليه السّلام-گفت:

انّ خير الاصحاب عند اللّه خيرهم لصاحبه و خير الجيران عند اللّه خيرهم لجاره، بهترين رفيقان به نزديك خداى آن بود كه رفيقش را به بود (3).

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:مؤمن نباشد آن كه همسايه از شرّ او ايمن نبود،و هرآن كه او را در سراى بسته[بايد] (4)داشتن كه ايمن نباشد از همسايه بر اهل و مالش همسايۀ او مؤمن نباشد.گفتند:يا رسول اللّه! حقّ همسايه بر همسايه چيست؟گفت:آن كه اگرت بخواند اجابت كنى،و اگر

ص : 357


1- .آج،مر:دارم از.
2- .اساس:كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مر+و بهترين همسايگان به نزديك خداى آن بود كه صالح و متعبّد بود به صدق.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

درويش باشد دستگيرى كنى،و اگر قرض خواهد بدهى،و اگر خيرى رسد او را تهنيت كنى،و اگرش مصيبتى رسد تعزيتش دهى،و اگر بميرد به جنازه اش حاضر آيى،و ديوار از بالاى سراى او بر نيارى تا باد از او منع كند،و او را نرنجانى به بوى مطبوخات كه تو را بود الّا كه او را نصيب كنى (1)،و اگر بيمار شود به عيادت او شويد،و اگر ميوه خرى (2)او را از آن نصيب كنى،و اگر نكنى پنهان دارى از او (3)، رها نكنى (4)تا كودكان تو چيزى از آن به در برند و كودكان او بينند كه پس ايشان را آرزو آيد.

آنگه گفت:همسايگان سه اند.يكى سه حق دارد،و يكى دو حق،و يكى يك حق.امّا آن كه سه حق دارد:همسايه باشد مسلمان خويشاوند،حقّ همسايگى دارد و حق اسلام و حقّ خويشى.و آن كه دو حق دارد:همسايۀ مسلمان باشد،حقّ اسلام و جوار دارد.و آن كه يك حق دارد:همسايۀ مشرك كه حقّ همسايگى دارد (5)بس.

و أنس روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من آذى جاره فقد آذاني، هركه همسايه را بيازارد مرا آزرده باشد،و هركه مرا آزارد خداى (6)آزرده باشد،و هركه با همسايه كارزار كند با من كارزار كرده باشد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:

ما زال أخي جبرائيل يوصيني في حقّ الجار حتّى ظننت أنّه يرثني، برادرم جبرائيل مرا چندانى وصيّت كرده در حقّ همسايه تا گمان بردم كه ميراث من به او رسد.

وَ ابْنِ السَّبِيلِ ،رهگذرى،و اگرچه در شهر خود خداوند يسار (7)و نعمت باشد چون به غربت افتد و دست تنگ باشد با او نيز احسان بايد كردن (8)،و گفته اند:

منقطع به باشد،آنگه (9)در راه از ياران و عديلان خود بازمانده بود

ص : 358


1- .آج،لب،فق،مر+تا هرچه خورى موجب صحت و سلامت تو و فرزندان تو باشد.
2- .آج،لب،فق:خورى،مر:چيزى آيد.
3- .وز+و.
4- .آج،لب،فق:مكنى،مر:مكنيد.
5- .مر+و.
6- .فق،مر+را.
7- .آج،لب،فق،مر:مال بسيار.
8- .اساس:كند،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج:آنك/آن كه.

وَ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،و آنچه دستهاى شما آن را مالك بود از بردگان.

ابو ذرّ غفارىّ گفت:رسول-عليه السّلام-غلامى به من داد و مرا گفت:اين را نكو دار و از آن طعامش ده كه تو خورى،و از آن كسوت پوشش كه تو پوشى.ابو ذرّ غفارىّ گفت:من[خود] (1)يك پيراهن داشتم به دونيمه كردم،يك نيمه در او پوشانيدم.چون به نماز شام در مسجد شدم،رسول-عليه السّلام-مرا گفت:پيراهن را چه كردى؟گفتم:اى رسول اللّه!گفتى غلام را نيكو دار،از آنش ده كه خورى،از آنش پوشان كه تو پوشى،و من پيراهن هم اين يكى داشتم،نيمه (2)پيراهن او كردم.

رسول-عليه السّلام-مرا گفت:نكو دارش.بيامدم و آزاد كردم.پس رسول -عليه السّلام-مرا پرسيد كه:غلامت را چه كردى؟من گفتم:من غلام ندارم.گفت:

چه كردى؟گفتم (3):آزادش كردم.مرا گفت:

آجرك اللّه، خدات مژد (4)دهاد.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:گوسفند بركت است و شتر عزّت است (5)اهلش را،و اسپ خير در پيشانى او بسته است تا به روز قيامت،و بنده برادر تو است اگر درماند و عاجز شود يارى دهيش.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:آخر سخن رسول-عليه السّلام-اين بود كه گفت:

الصلاة و ما ملكت ايمانكم ،نماز به پاى داريد و زيردستان را[311-پ] نكو داريد.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ مَنْ كٰانَ مُخْتٰالاً فَخُوراً ،خداى تعالى دوست ندارد آن را كه متكبّر باشد (6)بر همسايه درويش و خويشاوند درويش تكبّر كند.و«مختال»مفتعل باشد من الخيلاء،و اصل كلمه من خال إذا ظنّ باشد،براى آن كه (7)متكبّر (8)در خويشتن چيزى (9)پندارد كه در او نباشد،و خيال از اينجاست،و اصل كلمه ظنّ است.فخور،كثير الفخر باشد،و فعول بناى مبالغه باشد،چون كفور و شكور و جهول و بذول.

ص : 359


1- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .وز:نيمۀ.
3- .اساس:گفت،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .وز،آج،لب،فق،مر:مزد.
5- .همۀ نسخه بدلها:عزّ است.
6- .آج،لب،فق،مر+بر بنده و.
7- .لب،فق،مر+درويش را خوار دارد و.
8- .آج،لب،فق،مر+آن كس بود كه
9- .آج،لب:خيرى.

اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ ،محلّ او نصب است براى آن كه صفت«من»است،و او منصوب المحلّ است به آن كه مفعول«لا يحبّ»است،آنان كه بخل كنند.و بخل در لغت منع فضلات منافع باشد،و در شرع منع واجب (1).و در او چهار لغت است:

بخل و بخل و بخل و بخل.و بخل قرائت عامّه قرّاء است،و بخل قرائت كسائى و حمزه و خلف است-بفتح الباء و الخاء.

در سبب نزول آيت خلاف كردند.بعضى گفتند:مراد جهودانند كه صفت رسول-عليه السّلام-پنهان كردند و بخل كردند به اين علم و خير (2)بر مردمان.سعيد جبير گفت:آيت در عالمانى است كه به علم بخل كنند،و علم پنهان كنند از طالبش.

عبد اللّه عبّاس گفت و ابن زيد كه:آيت در كردم بن زيد آمد و اسامة بن حبيب و نافع ابن ابي نافع و بحر بن عمرو (3)و حيىّ بن أخطب و رفاعة بن زيد بن التّابوت كه ايشان به نزديك جماعتى انصار آمدند و ايشان را گفتند:اين مال خرج مكنيد بر محمّد و اصحابش كه پس (4)درويش شوى (5).خداى تعالى در ايشان اين آيت فرستاد كه خود بخيل بودند،و مردمان را بخل فرمودند،و آنچه خداى تعالى ايشان را داده بود از مال و نعمت پنهان كردند.يمان گفت:به صدقه بخل كردند.

راوى خبر گويد:روزى عمران بن حصين بيرون آمد جامه خز پوشيده كه پيش از آن نداشت و نيز دگر نپوشيد (6).ما عجب داشتيم،گفت:خواستيم (7)تا قول رسول را- عليه السّلام-كار بندم كه گفت:

اذا أنعم اللّه على عبد نعمة أحبّ أن يرى عليه، چون خداى بر بنده نعمتى كند دوست دارد كه آن نعمت بر او بينند.

وَ أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً ،و ما بجارده ايم (8)براى كافران عذابى

ص : 360


1- .آج،لب،فق+بود.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(387/3):خبر.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير طبرى(353/8):مجرىّ بن عمرو.
4- .وز،آج:بس.
5- .اساس:نشوى،مر:مى شويد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مر:ديگر نپوشيده.
7- .آج،فق:خواستم.
8- .فق:ببجارده ايم،مر:ما نهاديم.

خواركننده با مذلّت و اهانت،و اين صفت عقاب است كه از حقّ او آن است كه مقرون بود به استخفاف و اهانت.

وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ ،صفت (1)آنان است كه ذكر ايشان رفت،حق تعالى گفت (2):يا ندهند يا اگر دهند به رياى مردمان دهند به چشم ديدۀ ايشان.و«رياء»، فعال باشد من الرؤية،و فعال و مفاعله به يك معنى باشد،و فاعل او مرائى باشد على وزن مفاعل.و روا بود كه در جاى صفت كافران باشد آنگه محلّ او جرّ باشد.

گفتند:در جهودان آمد،و سدّى گفت:در منافقان آمد،و گفته اند:در مشركان مكّه آمد كه مال خرج مى كردند در عداوت رسول-عليه السّلام.

وَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ ،آن كه (3)اوّل گفت صفت منافقان و فاسقان است،آنگه بيان كرد كه با آن كه مرايى اند كافراند به خداى و به روز بازپسين، يعنى روز قيامت. وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطٰانُ لَهُ قَرِيناً فَسٰاءَ قَرِيناً ،هركس كه ديو قرين او بود بد قرين است ديو او را،و قرين و يار و همنشين ديوند.

و گفته اند:مراد آن است چنان كه امروز قرين ديوند،فردا حق تعالى ايشان هريكى را با ديوى به سلسله بندد تا چنان كه در دنيا در طاعت او بود در قيامت با او باشد.و قرين مرد همسر او باشد.و قرن همسال او باشد،و قرن هم قتال او باشد.

قال عدىّ:

عن المرء لا تسأل و ابصر قرينهفانّ القرين بالمقارن يقتدي

و بر اين معنى تفسير دادند اين آيت را كه حق تعالى گفت: وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (4)،أى قرنت بقرينتها خيرا كان او شرا. فَسٰاءَ قَرِيناً ،أى فساء القرين قرينه، و نصب او بر تميز (5)بود كقوله تعالى: سٰاءَ مَثَلاً (6)،و: سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (7)و

ص : 361


1- .آج،لب،فق،مر:هم صفت.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(387/3)+آن كسانى كه نفقه كنند مالهاى خود راى به رياء.
3- .فق:آنگه.
4- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 7.
5- .وز:تمييز.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 177.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 66.

سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً (1) .مفسّران گفتند:چون با اوش دربندند،ندا كند كه: يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (2).

وَ مٰا ذٰا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،«ما»استفهام راست و معنى تقريع و ملامت،و مورد او تعجّب و تعجيب است،مى گويد:چه آيد بر ايشان،و چه زيان دارد اين كافران و مشركان و جهودان و بخيلان (3)اگر به خداى و قيامت ايمان آرند،و از آنچه ما ايشان را داده ايم و روزى كرده نفقه كنند! و اگر در همه قرآن هم اين يك آيت بودى كه دليل فساد مذهب جبر كردى بس بودى،اگر مذهب جبر است ايشان را باشد كه گويند (4):ما ذا عليك لو خلّيتنا و لم تمنعنا من الايمان و لم تجبرنا على الكفر و لم تخلّ (5)بيننا و بين الايمان بسلب القدرة الموجبة للإيمان و خلق القدرة الموجبة للكفر و الطّغيان.ما را مى گويى (6)شما را چه زيان است اگر ايمان آرى تو را چه زيان است،اگر ما را رها كنى تا ايمان آريم منع نكنى،و قدرت موجب كفر نيافرينى،و قدرت ايمان نستانى،و ارادت موجب كفر نيافرينى،و ارادت موجب ايمان نستانى،و مهر از دل و چشم و گوش ما بردارى و تكليف ما لا يطاق نكنى (7)،در ما جاى تعجّب نيست جاى تعجّب در تو است كه آن مى كنى و اين مى گويى،بر اين مقاله حجّت بنده كافر را باشد بر خداى،خداى را بر او هيچ حجّت نباشد-تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.

آنگه گفت: وَ كٰانَ اللّٰهُ بِهِمْ عَلِيماً [312-ر]،و خداى به ايشان و احوال ايشان عالم است.و مورد او مورد وعيد و تهديد است و بااين همه كه كرد اين جا تهديد مى كند و آنجا عقاب مى بجارد تا اين جا ظالم باشد آنجا متعدّى-نعوذ باللّه من هذه الجهالة في مثل هذه المقالة.

آنگه حق تعالى چون به آن آيت بر كافران طعن زد بناى مذهب جبر بيران (8)

ص : 362


1- .سورۀ كهف(18)آيۀ 29.
2- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 38.
3- .آج،فق+را.
4- .آج،لب،فق،مر+ما ذا عليهم لو آمنوا و.
5- .آج،لب،فق،مر:تخّل.
6- .مر:مى گويند.
7- .وز+و.
8- .فق،مر:ويران.

كرد (1)،در اين آيت كه از پى اوست،اساس قاعده عدل ممهّد و مقرّر كرد،گفت: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ ،خداى تعالى بر كس ظلم نكند چندان كه مثقال ذرّة (2)،و اين آن است كه در خاطر تو از اين كمتر در نيايد.بعضى مفسّران گفتند:مراد به «ذرّه»مورچۀ خرد است سرخ (3)،و بيانش آن كه در قرائت عبد اللّه مسعود آن است كه:لا يظلم مثقال نملة.

عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از ذرّه.پاره اى خاك خرد به دست بر گرفت و بريخت و آنگه دست بيفشاند تا گردى رقيق از دست او جدا شد،گفت:هر جزوى از اين ذرّه است (4).و گفته اندر«ذرّه»آن باشد كه آفتاب به سوراخى درجهد (5)در آن ميانه چيزكها پيدا شود ذرّه آن باشد،و گفت (6):ذرّه جزوى از اجزاى هوا باشد،هوا به لطافت[به] (7)حدّى است كه جمله او را ثقلى نباشد،فكيف جزوى از اجزاى او،و اين غايت مبالغت است.

و گفته اند:«ذره»خردل باشد سپندان،و بر جمله كنايت است عن أقل الأشياء و أصغرها و أحقرها،چنان كه فرمود: وَ لاٰ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (8)، وَ لاٰ يُظْلَمُونَ نَقِيراً (9)، إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً (10)،از اين بليغتر و صريح تر در نفى ظلم از ذات منزّه خود بنشايد گفتن بااين همه هيچ مثقال ذرّه يا فتيلى يا نقيرى از ظلم در جهان نيست يا نبود يا نخواهد بودن،و الّا مجبّر به ساير وجوه و حقايق[حواله] (11)به خداى مى كند از فعل و خلق و احداث و انشاء و اخراج از عدم در وجود و آن كه او فاعل ظلم است بر حقيقت و مخاطب و مكلّف به نهى و زجر از آن و امرونهى بر او متوجّه،و

ص : 363


1- .اساس:كردند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز:ذرّه اى.
3- .كذا:در اساس و وز،آج،لب،فق،مر:شرح.
4- .آج،لب،فق،مر:ذرّه اى است.
5- .اساس:در چهد،اختيار متن براساس وز و ديگر نسخه بدلها صورت گرفت.
6- .وز:گفته،ديگر نسخه بدلها:گفته اند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 49.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 124.
10- .سورۀ يونس(10)آيۀ 44.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

وعد و وعيد متعلّق به او،و ثواب و عقاب در حق او،[و] (1)مدح و ذمّ راجع به او.

جهتى نامعقول كه از او جز عبارت بى معنى حاصل نيست با او گذاشت كه كسبش تعلّق به ظالم دارد (2)نكو اعتقاد و نكو گمان است به خداى.و حقيقت ظلم ضررى باشد محض كه به غيرى رسانند (3)نه براى نفعى تا (4)دفع مضرّتى پيش از آن.و در لغت نقصان باشد،و بر توسّع گفتند:وضع الشّىء في غير موضعه،نه بر وجه استحقاق يا مدافعه،و در حكم چنان نباشد كه از فعل مضرور يا از جهت غير فاعل ضرر (5).

و در آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى قادر است بر ظلم،براى آن كه نفى كرد از خود بر سبيل مدح و به آن تمدّح كرد،و اگر قادر نبودى او را برآن مدح نبودى كه آن كس كه چيزى نكند ازآنجا كه قادر نباشد برآن،او را مدح نكنند برآن و او را برآن تمدّح نرسد.و دليل بر آنكه خداى تعالى (6)ظلم نكند از جهت عقل آن است كه ظلم قبيح است و قبح او از بديهۀ عقل دانند به ضرورت،و قبيح آن كس كند كه جاهل باشد به قبح آن يا محتاج باشد يا جاهل باشد به آن كه مستغنى است،چون جهل و حاجت بر خداى-جلّ جلاله-روا نيست،ظلم بر او روا نباشد به هيچ وجه.

و«مثقال»مفعال باشد من الثّقل،و اين بنا بيشتر در آلت به كار دارند، كالمفتاح و المقلاة و المعلاق،و اين جا مراد مقدار است چندان كه (7)ثقل او ثقل ذرّه است.

وَ إِنْ تَكُ (8)حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا ،عامّۀ قرّاء خواندند:«حسنة»به نصب بر خبر «كان»،و تقدير آن كه:و ان تك (9)الذّرّة حسنة.و ابن كثير و نافع خواندند:

«حسنة»به رفع بر آنكه«كان»تامّه باشد على معنى و ان توجد و تحدث حسنة.

ص : 364


1- .اساس ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:به ظالم تعلّق دارد.
3- .وز:رساند،آج،لب،فق،مر:رسد.
4- .آج،لب،مر:يا.
5- .اساس در حاشيه آورده است:كذا،معلما عليه فى الاصل،وز همين عبارت را در متن آورده است.
6- .اساس+قادر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .مر:چنان كه.
8- .اساس،وز:يك،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مر+من.

وَ إِنْ تَكُ ،«نون»به كثرت استعمال ساقط شد،براى آن كه جزم در حرف صحيح اسقاط حركت كند،و در معتلّ اسقاط حرف و نون حرفى صحيح باشد،و در قرآن هر دو هست،قال اللّه تعالى إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً (1).

عامّۀ قرّاء خوانند (2):«يضاعفها»مگر ابن كثير و ابن عامر كه ايشان خواندند:

«يضعّفها»به تشديد بى«الف».حق تعالى گفت:من چندان كه مقدار ذرّه باشد ظلم نكنم،و اگر حسنتى باشد مضاعف كنم و دوچندان كنم پس ازآن كه يكى را ده بدهم و يكى را هفصد (3)بدهم.

أنس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى حسنات مؤمن را ثواب بازنگيرد به سبب رزقى كه او را داده باشد در دنيا،و امّا كافر حسنات او به رزق برابر كند تا چون با قيامت آيد او را حسنتى نباشد،و اگر اين خبر و مانند اين درست باشد محمول بر آلام و اعواض بود،و إلاّ خداى تعالى به دادن (4)روزى بر مؤمن و كافر متفضّل است،و از اين جا وصف كرد خود را به رحمان،و كافر را خود حسنتى واقع به موقع قبول نباشد تا ايشان را برآن جزاى باشد از رزق و جز رزق.

و ابو سعيد خدرىّ روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:روز قيامت چون مؤمنان از دوزخ بگذرند و ايمن شوند،مجادلۀ يكى از شما با صاحبش در دنيا در حقّى كه او را باشد بر او بيش از آن نباشد كه مجادلۀ مؤمنان با خداى در حقّ مؤمنانى كه در دوزخ باشند گويند:بار خدايا!برادران مااند،با ما به قبله نماز كردند و روزه داشتند و حج كردند.اكنون در دوزخ اند،بار خدايا!اگر رحمت كنى[312-پ]و كردم فرمايى ما شفاعت مى كنيم.حق تعالى گويد:بروى (5)هركه را شناسى از دوزخ بيارى (6).ايشان بيايند جماعتى را بينند ايشان را به صورت بازشناسند،بهرى از ايشان را آتش گرفته تا به نيمه ساق و بهرى (7)را تا به كعب،ايشان را از دوزخ بيرون

ص : 365


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 135.
2- .آج،لب،فق،مر:خواندند.
3- .مر:هفتصد.
4- .اساس:بدان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .فق،مر:برويد.
6- .فق،مر:بياريد.
7- .فق:بعضى.

آرند.آنگه حق تعالى گويد:بروى (1)هركس را كه وزن دينارى ايمان در دل او بوده است او را (2)بيارى (3).آنگه گويد:آن را كه وزن[نيم] (4)دينار بوده است او را به در آرى (5)تا به آنجا رساند كه گويد:هركس را كه مثقال ذرّه اى ايمان در دل او بوده است او را از دوزخ بيارى (6).

آنگه ابو سعيد خدرىّ گفت:هركس كه اين راست ندارد و اين را تصديق نكند،گو اين آيت بخوان كه: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً ،و اين بر سبيل توسّع و مبالغه باشد هم در آيت هم در خبر،چه وزن مثقال نه در ايمان و نه در ظلم بر حقيقت نبود كه آن هر دو عرض است،و ثقل در اجسام باشد،گويند:بار خدايا!ما برفتيم و هركه را شناختيم از دوزخ بيرون آورديم و كس نماند آنجا كه در او خيرى بوده است (7).

حق تعالى گويد:پيغامبران شفاعت كردند و فرشتگان شفاعت كردند و مؤمنان شفاعت كردند (8)و شفاعت ايشان برسيد،و رحمت من كه أرحم الرّاحمين ام بماند، آنگه بفرمايد تا يك دو قبضه از آتش دوزخ برگيرند در آنجا جماعتى باشند كه:

قد احترقوا حتى صاروا حمما (9)، سوخته شده باشند تا فحم گشته باشند،بفرمايد تا ايشان را بيرون آرند و ايشان را به آبى آرند كه آن را ماءالحيات (10)گويند،آن آب بر ايشان ريزند ايشان برويند چنان كه دانه در سنبل،از پوست بيرون آيند چنان كه دانۀ مرواريد،بر روى ايشان نوشته كه:عتقاء اللّه،آزادكردگان خداى.

آنگه بفرمايد تا ايشان را به بهشت برند،و گويند هرچه شما را آرزو و تمنّاست شما راست،گويند:بار خدايا!با كس اين كرامت نكردى كه با ما،حق تعالى گويد:شما را بر من از اين بهتر است،گويند:بار خدايا!بهتر از اين چه باشد؟ گويد:رضاى من،رضايى كه پس از آن خشم نگيرم بر شما هرگز.

ص : 366


1- .فق،مر:برويد.
2- .وز،آج،لب+از دوزخ.
3- .آج،لب،فق،مر:بياريد.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .آج،لب،فق،مر:آريد.
6- .آج،لب،فق،مر:بياريد.
7- .وز،آج:بودست.
8- .اساس:كرديم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مر:فحما.
10- .آج،مر:مادّة الحياة.

و عبد اللّه مسعود گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى خلايق اوّلين و آخرين را جمع كند،آنگه بفرمايد تا منادى ندا كند،ألا و هركس كه او را به نزديك كسى مظلمتى هست گو بيا و حقّ خود بستان از او،و اگرچه از پدر و برادر و فرزند و جفت باشد و اگرچه اندك باشد.خداوندان حقها شاد شوند،آنگه بيارند آنان را كه بر ايشان حقّ او باشد و بر او ندا كند على رءوس الخلائق،اين فلان بن فلان است.

هركس را كه بر او حقّى هست بيايى (1)و مطالبه كنى (2).خداوندان حق بر او جمع شوند.قديم (3)-جلّ جلاله-گويد:حقهاى (4)اينان بده،گويد:بار خدايا!از كجا بدهم،و دنيا رفت.حق تعالى فرشتگان را گويد:بنگريد (5)به اعمال او تا چيست، اعمال بنگرند،مستغرق شوند به حقوق اصحاب حقوق مگر مثقال ذرّه اى،حقّ تعالى گويد فرشتگان را كه:چه رفت و چه ماند-و او عالم تر (6)،گويند:بار خدايا!تو عالم ترى،مثقال ذرّه اى بماند از حسنات وى.حق تعالى آن را مضاعف مى كند تا بسيار شود،آنگه گويد او را به رحمت من به بهشت بريد (7).

آنگه عبد اللّه مسعود اين آيت برخواند: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً ،اگر بنده از جمله اشقيا باشد حسنات او به مظالم خلقان جمله مستغرق شود و او بماند با سيّئات و نيز مظلمه مردمان بماند بر او،حق تعالى بفرمايد تا او را در دوزخ اندازند.

و تأويل اين خبر هم برآن وجه بود كه گفتيم كه:اين از باب اعواض بود، و دليل بر اين آن است كه:در خبر لفظ مظلمه گفت:و مقابلۀ مظلمه به عوض باشد، و ثواب عمل كسى به كسى ندهند (8)و بر فعل كسى ديگرى را عقاب نكنند از ادلۀ عقل و آيات محكم،و قوله تعالى: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (9)،و قوله:

ص : 367


1- .مر:بياييد،فق:بيايند.
2- .مر:كنيد.
3- .آج،لب،فق:خداى تعالى.
4- .آج،لب،فق،مر:حق.
5- .آج،لب،فق:بنگرى/بنگريد.
6- .آج+است.
7- .آج،لب:برى/بريد.
8- .اساس و وز:بدهند،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها و فحواى مطالب تصحيح شد.
9- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 18.

مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ (1)، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ (2)، مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (3)-الى ما لا يحصى كثرة، قرآن همه از اين است (4)چون خبرى (5)آيد به خلاف ادلّۀ عقل و آيات محكمۀ قرآن اگر هيچ احتمال تأويلى كند كه مطابق آن ادلّه شود برآن حمل كنند،و اگر نبود در (6)توقّف كنند يا رد كنند كه رسول-عليه السّلام-چنين فرمود كه:

اذا أتاكم عنّي حديث فاعرضوه على كتاب اللّه و حجّة عقولكم فان وافقهما فاقبلوه و الّا فاضربوا به عرض الجدار، چون حديثى از من به شما آيد بر كتاب خداى و حجّت عقل عرضه كنى (7)،اگر مطابق باشد قبول كنى (8)،و الّا بر جانب ديوار زنى (9)،و اين يك دو خبر براى آن آوردم كه لايق آيت بود و محتمل تأويل-و اللّه يوفقنا لما فيه المحبّة و الرّضاء.

وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً ،اين فعل عطف است برآن فعل مجزوم من قوله: وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا ،و«لدن»در او چند لغت است:لد،و لدن،و لدى و لدى، و بدهد او را از نزديك خود مزدى عظيم،يعنى ثواب عمل.

و ابو عثمان النّهدى (10)گفت كه:به من رسيد كه ابو هريره[313-ر]مى گويد (11)كه پيغامبر-صلّى اللّه عليه و سلّم-گفته است كه خداى تعالى بندۀ مؤمن را به يك حسنه هزار هزار حسنه بدهد،مرا عجب آمد تا اتّفاق افتاد كه به حج رفتم،او را ديدم به مكّه.گفتم:خبرى (12)از تو روايت مى كنند كه رسول-عليه السّلام-گفت،و من شنيدم از او كه خداى تعالى بنده مؤمن را به يك حسنه هزار هزار بدهد، گفت:من نه چنين گفتم،من گفتم:رسول (13)دو هزار حسنه بدهد،و اگر

ص : 368


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 123.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 124،وز+و.
3- .سورۀ فصلّت(41)آيۀ 46.
4- .آج،لب،فق،مر:همه از اين معنى مى گويد كه مى شنوى.
5- .آج،لب،فق،مر:خير.
6- .آج،مر:در او.
7- .فق،مر:كنيد.
8- .فق،مر:زنيد.
9- .زنى/زنيد.
10- .اساس،آج،لب،فق،مر:ابو عثمان الهندى،با توجّه به وز تصحيح شد.
11- .آج،لب،فق،مر:مى گفت.
12- .وز:چيزى.
13- .اساس افتادگى دارد،از وز افزوده شد.

باور نداريد (1)اين آيت برخوان: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً ،بنگر كه آن كه خداى تعالى آن را عظيم خواند چه باشد و قدر آن كه داند (2)! فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ،حق تعالى چون آيتى وعد بگفت،در پى آن آيتى وعيد بگفت تا مكلّفان را به هر دو طريق تحريض كرده باشد بر فعل طاعات و اجتناب مقبّحات،گفت:چگونه باشد چون ما از هر أمّتى گواهى بيارم (3)بر ايشان، يعنى پيغامبرشان[را] (4)،و لفظ استفهام است و معنى تقرير و تعجيب و تعظيم و تهويل كار و آنچه استفهام به آن تعلّق دارد كلام محذوف است،يعنى چگونه باشد حال اينان را (5)از كفّار و فسّاق تا چگونه كنند و چه مدفع سازند و چه جواب دهند و چه عذر آرند چون حال چنين باشد چون من از هر امّتى گواهى بيارم بر ايشان از ايشان و تو را بيارم تا گواهى دهى بر ايشان،و آن كه براى كسى گواهى دهد تا حقّ او به او رسد گويند:شهد له،و آن را كه بر او گواهى دهند تا حق از او بستانند گويند:شهد عليه.

عبد اللّه مسعود گفت رسول-صلّى اللّه عليه و آله-مرا گفت:از قرآن چيزى بخوان، من سورة النّساء آغاز كردم.چون به اين آيت رسيدم بگريست و گفت:با سر گير،با سر گرفتم.دگرباره چون به اين آيت رسيدم بگريست بيش ازآن كه اوّل گريسته بود،آنگه گفت:حسبى،بس است مرا اينچ (6)خواندى.

يَوْمَئِذٍ ،نصب او بر ظرف است من قوله: وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً ،آن روز كه خواهند و تمنّا كنند كافران و آنان كه در پيغامبر (7)عاصى شده باشند اگر زمين به ايشان راست باز كنند.

مدنيان و شاميان خواندند:«لو تسّوّى»به فتح«تا»و تشديد«سين»على وزن

ص : 369


1- .آج،لب،فق،مر:ندارى.
2- .مر+قوله تعالى.
3- .كذا:در اساس و وز،ديگر نسخه بدلها:بياريم.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها لفظ«را»ندارد.
6- .آج،لب،فق،مر:آنچه.
7- .وز:پيغامبرى،ديگر نسخه بدلها:پيغمبران.

تفعّل،آنگه«تا»ى تفعّل را در«سين»ادغام كردند،و اصل او«تتسوّى»بوده است،پس«تسوّى»به چهار درج (1)به اين جا رسيد.و كوفيان خوانند (2)الّا عاصم:«لو تسوّى»به فتح«تا»و تخفيف«سين»بر حذف«تا»ى تفعل،نحو قوله تعالى: يَوْمَ يَأْتِ لاٰ تَكَلَّمُ (3)،على تقدير:لا تتكلّم،و باقى خوانند (4):

«تسوّى»به ضمّ«تا»و تخفيف«سين»بر فعل مجهول،أى لو سوّيت بهم الأرض.

قتاده و ابو عبيده گفتند:معنى آن است كه زمين باز شدى و ايشان به زمين فروشدندى با زمين راست شدندى.ابن كيسان گفت:معنى آن است كه خواستندى كه ايشان را زنده نكرده بودندى و بر نه انگيخته،زمين به ايشان راست بودى.

كلبي گفت:چون خداى تعالى انتصاف كند ميان بهايم و سباع و طيور،ايشان را گويد:كن ترابا،خاك شويد،همه خاك شوند.عند آن كافران تمنّاى حال ايشان كنند كه كاشك ايشان نيز خاك شدندى و مردم بر سر ايشان مى رفتندى.

ابو القاسم بن حبيب گفت:از بعضى مردم شنيدم كه تفسير اين آيت چنين كردند كه تمنّا آن كنند كه ايشان را به وزن زمين به زر برابر كنند بر سبيل فديه،بيانه قوله: يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (5)الى قوله: وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (6)،خواستندى كه حال بر اين جمله بودى،و ايشان نعت و صفت رسول و نبوّت او پنهان نكرده بودندى.

بعضى دگر گفتند:اين كلامى مستأنف است،تعلّق ندارد بما قبله،و معنى آن است كه:ايشان از خداى چيزى پنهان نتوانند كردن و چيزى بر او پوشيده نشود.

كلبي گفت:چيزى از خداى پنهان نتوانند كردن[كه دانند] (7)كه جوارح و اعضاى ايشان بر او گواهى دهند (8).

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰارىٰ -الآية،خداى تعالى

ص : 370


1- .آج،لب،فق،مر:درجه.
2- .آج،لب،فق،مر:خواندند.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 105.
4- .آج،لب،فق،مر:خواندند.
5- .سورۀ معارج(70)آيۀ 11.
6- .سورۀ معارج(70)آيۀ 14.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .وز،آج،لب،فق:دهد.

نهى كرد مردمان را ازآن كه نماز كنند در حال مستى.بعضى مفسّران گفتند:در بدايت اسلام كه خمر حرام نبود،جماعتى خمر خوردندى و مست شدندى و نماز كردندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

«واو»حال راست،و«سكارى»جمع سكران باشد،و أصله من السّكر و هو السّد،و منه السّكر بندآب را كه بسته باشد سكر گويند،و مستى را براى آن سكر گويند كه ره عقل به دانستن چيزها ببندد.

اگر گويند چگونه شايد كه خدا با مست خطاب كند،و او را عقل نباشد،و جارى مجراى ديوانه و كودك باشد؟جواب آن است كه:اگرچه در ظاهر نهى است از نماز،در معنى نهى است از شرب خمر كه عند آن مست شود و نماز او درست نيايد،فكأنّه قال:لا تشربوا الخمر فتسكروا فيمنعكم عن الصّلاة،كما قال تعالى: وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ عَنِ الصَّلاٰةِ (1).

اگر گويند:مست را چگونه مكلّف گويى (2)،و خداى تعالى او را نهى مى كند از نماز،و به اجماع هركه مكلّف باشد نماز از او ساقط نشود؟جواب هم آن است كه:نهى از نماز نيست،از شرب خمر است،امّا چون مست شد بيان است كه نماز (3)از او درست نيست و به موقع قبول نيست اگر كند،و حال حالى بود كه نداند چه مى خواند و چه مى گويد،اعاده واجب بود.و در آيت دليل است بر آنكه شارب خمر در آن حال[313-پ]كه مست باشد مؤمن است (4)،خداى تعالى به خطاب مؤمن و به اطلاق اسم ايمان بر او حكم كرد،خلاف آن كه معتزله گفتند و ضحّاك بن مزاحم گفت مراد مست خواب است.

و عائشه روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:چون از شما يكى در نماز باشد و او را نعاس رنجه دارد بايد تا بخسبد،چه اگر خفته نماز كند خود را دشنام دهد پندارد كه استغفار مى كند،و به لفظى ديگر باشد كه بر خود نفرين كند و پندارد كه دعا مى كند.

ص : 371


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 91.
2- .مر:گوييد.
3- .فق+كند،چاپ شعرانى(394/3):نبايست كه نماز كند كه نماز.
4- .آج،لب،فق،مر+كه.

عبيدة السّلمانىّ گفت:مراد حاقن است،بيانه

قوله-عليه السّلام: لا يصلّينّ أحدكم و هو زناء و لا يصلّينّ أحدكم و هو يدافع الاخبثين، جز اين كه[اين] (1)قولها مخالف ظاهر است و بر خواب حمل كردن مجاز باشد،و بر حقن حمل كردن هيچ وجهى ندارد در لغت.آنگه آن را حدّى نهاد كه:تا كى نشايد؟گفت: حَتّٰى تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ ،تا آنگه كه داند چه مى گويد و چه مى خواند (2).

وَ لاٰ جُنُباً ،نصب او بر حال است،و اين لفظ صالح باشد واحد[و] (3)تثنيه و جمع و تأنيث را،يقال:رجل[جنب] (4)و امرأة جنب،و رجلان و امرأتان و رجال و نساء جنب،يقال:أجنب الرّجل و جنب إذا صار جنبا،و اصل جنابت بعد باشد، براى آن كه جنب مجتنب باشد از نماز و مسجد و مصحف و امور شرعى.

آنگه حالتى از آن استثنا كرد،گفت: إِلاّٰ عٰابِرِي سَبِيلٍ ،در معنى او خلاف كردند.بعضى گفتند:مراد مسافر است،يعنى الّا كه مسافر باشى كه آنگه نماز روا باشد به تيمّم،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و مجاهد و الحكم و ابن زيد و ابن كثير.و بعضى دگر گفتند:مراد مواضع نماز (5)از مساجد،و حذف كرد (6)براى دلالت كلام بر او،و اين قول سعيد بن المسيّب است و ابن يسار و ضحّاك و حسن و عكرمه و ابو الضّحى و عطاء الخراسانىّ.

و روايت است از باقر-عليه السّلام- (7)ليث روايت كرد عن زيد بن ابي حبيب كه جماعتى انصار را درهاى سراى در مسجد بود،چون جنب شدندى راهى دگر نبود ايشان را،خداى تعالى رخصت داد كه به رهگذر در مسجد بگذرند،و اين در بدايت اسلام بود پيش ازآن كه سدّ ابواب كردند و درهاى كه در مسجد بود بر آوردند،مگر در حجرۀ اميرالمؤمنين و فاطمه.

امّ سلمه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ألا إنّ مسجدي حرام على

ص : 372


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مر:كه دانيد چه مى گوييد و چه مى خوانيد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر+است.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب،فق،مر+از.
7- .فق+كه.

كلّ حائض من النّساء و جنب من الرّجال الّا على محمّد و اهل بيته علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين ،گفت:اين مسجد من حرام است بر هر حايضى از زنان و جنبى از مردان الّا بر محمّد و اهل بيت او على و فاطمة و حسن و حسين،و اين قول اولى تر است براى آن كه حكم تيمّم و آنان كه ايشان را تيمّم بايد كردن در آيت خواهد آمدن،اگر بر تيمّم حمل كنند تكرار باشد،و انّما خواست تا در آيت هم بيان (1)حكم مسجد كند و هم بيان آن كه نماز چگونه كند چون آب نيابد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضىٰ ،جمع مريض،اگر بيمار باشى (2)و مراد بيمارى است كه او را آبله باشد يا جراحتى يا ريشى يا شكسته (3)باشد او را بر اعضاى طهارت يا بر اندام چون جنب شود،و جملۀ فقها را مذهب اين است مگر حسن بصرى و عطا كه گفتند:

تيمّم روا نباشد او را،و آن خلاف منقرض است امروز.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد كه:ما (4)جماعتى صحابه در سفرى (5)بوديم، مردى را سنگى بر سر آمد و سرش بشكست،در شب او را احتلام افتاد.بر دگر روز رجوع كرد با قوم،گفت:مرا هيچ رخصت مى يابى (6)؟گفتند:نه،آب هست تو را غسل بايد كردن.مرد غسل كرد و آب بر سر ريخت بمرد.چون بازآمديم رسول را بگفتيم،دلتنگ شد و گفت:

قتلوه قتلهم اللّه أ لا سألوا اذا لم يعلموا فانّما شفا العىّ السؤال ،مرد (7)را بكشتند كه خدا بكشاد ايشان را،چرا نپرسيدند چون ندانستند كه شفاى فروماندگى سؤال است.او را تيمّم كفايت بودى يا آن كه جراحت ببستى و همۀ اندام بشستى و دست تر به بالاى آن خرقه فرود آوردى.

أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ ،[يا] (8)بر سفر (9)باشد،اگر دور بود و اگر نزديك.چون آب نيابد با طلب او را تيمّم بايد كردن باتّفاق،فامّا چون در شهر باشد آب منقطع شود يا متغلّبان

ص : 373


1- .اساس:بيايد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:باشيد.
3- .مر:شكسته اى.
4- .آج،فق:با.
5- .آج،لب،فق،مر:سفر.
6- .مر:مى باشد.
7- .آج،لب،فق:مردى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .وز:بر سر سفر.

آب از او بگردانند چنان كه آب نباشد آنجا دو سه مذهب است.مذهب ما و شافعى و محمّد بن الحسن آن است كه:تيمّم كند و نماز كند،جز كه بر مذهب ايشان نماز باز كند،و به مذهب ما نماز باز نبايد كردن،و اين مذهب مالك است و اوزاعى و ابو يوسف و مذهب ابو حنيفه آن است كه:تيمّم نكند و نماز نكند تا آن كه آب يابد وضو كند و نماز كند.

أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغٰائِطِ ،و«غائط»در لغت زمين پست باشد،و غوط و غيط و غائط هر سه لغت است و هى المطمأنّ من الأرض.مجاهد گفت:وادى باشد، محمّد بن جرير گفت:نشيب زمين باشد.مؤرّج گفت:قرارى باشد از زمين كه پيرامون او آكام و بلنديها باشد كه آن را بازپوشد و جمعها غيطان،و فعل از او غاط (1)يغوط باشد و تغوط اذا أتى الغائط،و اين از جملۀ اسماى منقوله است براى آن كه ايشان قضاى حاجت در مطمئنات زمين كردندى،پس نام زمين بر حدث نهادند،مثل العذرة و الحشّ.و در آيت مراد قضاى حاجت است و برازى كه از شكم بيرون آيد،و براى آن ذكر اين كرد كه از جملۀ نواقض طهارت است.

أَوْ لاٰمَسْتُمُ النِّسٰاءَ ،حمزه و كسائى و خلف خواند:«لمستم»بى الف،اين جا و نيز در سورة المائده و آن اختيار[314-ر]ابو عبيد (2)است،و باقى قرّاء به«الف» خواندند من الملامسة،مفاعلة بين اثنين.مفسّران و فقها خلاف كردند در معنى لمس و ملامسه.قومى گفتند:مراد جماع است و خلوت،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصرى و مجاهد و قتاده،و روايت است از صادق و باقر-عليهما السّلام-و اين مذهب ماست.سعيد بن جبير گفت:در اين لفظ خلاف رفت،روزى جماعتى از عرب گفتند:لمس جماع باشد،و جماعتى موالى گفتند:جماع نباشد.من به نزديك عبد اللّه عبّاس آمدم و از او پرسيدم،مرا گفت:تو از كدام گروهى؟گفتم:من بر قول موالى ام،گفت:مغلوبى تو و (3)ايشان،كه لمس جماع باشد،و كذلك المسّ و المباشرة،و لكن خداى تعالى كفايت كند به آنچه خواهد،و اين لفظ در اصل لغت

ص : 374


1- .اساس،وز،لب،مر:غائط،با توجّه به آج،فق تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مر:ابو عبيده.
3- .كذا:در اساس،وز:مغلوبى بر او،آج،لب،فق،مر:مغلوبى تو از.

براى لمس دست نهادند،جز آن است كه به عرف و شرع حقيقت گشت به جماع لكثرة الاستعمال.و بيشتر الفاظ كه به آن كنايت كردند از جماع به عرف و شرع حقيقت است،كالمجامعة و الجماع و المباشرة و المباضعة،و المسّ و اللّمس و الباه (1)، اين هريكى در لغت معنى و اشتقاقى دارد جز جماع،و لكن عرف و شرع بر او طارى شد و به آن چيزها مجاز گردد و به اين معنى حقيقت.و اين فصل براى آن گفتيم تا شافعى و اوزاعى و مالك و آنان كه گفتند:لمس نقض طهارت كند،ايشان را نبود كه به ظاهر آيت تمسّك كنند و گويند حقيقت اين است و آن مجاز،بل برعكس آن است كه ايشان گفتند،و ايشان گفتند:اين كنايت است از جماع براى آن كه به لمس به جماع رسند،چنان كه عرب بر توسّع ابر را آسمان خواند و باران را و گياه را، قال الشّاعر:

اذا سقط السّماء بارض قومرعيناه اذا كانوا غضابا

جماعتى ديگر گفتند مسّ البشرتين (2)باشد،سواء اگر جماع باشد و اگر نه،و اين قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمر و ابو عبيده و شعبى و نخعى و حمّاد و حكم.

و فقها در حكم آيت خلاف كردند بر پنج مذهب،شافعى گفت:هر اندام كه از مرد به اندام زن رسد اگر دست باشد و اگر جز دست طهارت بشكافد،و اين قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمر و زهرى و ربيعه،و اوزاعى گفت:اگر لمس به دست باشد نقض طهارت كند،و اگر جز به دست باشد نقض نكند،و مذهب مالك و ليث بن سعد و احمد حنبل و اسحاق بن راهويه آن است كه:اگر لمسى به شهوت باشد نقض كند،و اگر به شهوت نباشد نقض نكند،و مذهب ابو حنيفه و ابو يوسف آن است كه:اگر ملامستى فاحش باشد نقض كند،و اگر فاحش نباشد نقض نكند.و تفسير فاحش به آن كرد كه انتشار پديد آيد با آن،و جماعتى ديگر گفتند:لمس به هيچ وجه نقض طهارت نكند،و اين مذهب اهل البيت است،و در صحابه قول عبد اللّه عبّاس است،و در تابعين حسن بصرى،و در فقها محمّد حسن،و يك روايت از سفيان ثورى،و دگر روايت از او چون مذهب مالك است،آنگاه آنان كه گفتند

ص : 375


1- .آج،لب،فق،مر:بساط،چاپ شعرانى(397/3):المباشرة.
2- .آج،لب:مس البشر،فق،مر:مس البشرين.

كه:لمس نقض طهارت كند خلاف كردند (1)كه اگر حائلى باشد و دست مرد به اندام زن در جامه باشد،مذهب جمهور فقها آن است كه نقض نكند،و مالك اعتبار كرد گفت:اگر حائلى رقيق باشد نقض كند،و اگر كثيف باشد نكند،و ليث (2)و ربيعه گفتند:نقض كند على كلّ حال اگر رقيق باشد اگر كثيف.

امّا آن كه ملموس را طهارت تباه شود يا نه شافعى را در او دو قول است. فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً ،آب نيابى، فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً ،بدان كه تيمّم از خصايص اين امّت است كه خداى تعالى اين امّت را به آن تخصيص كرد.حذيفة اليمان روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله گفت:

فضلنا على النّاس بثلاث، ما را به سه چيز تفضيل دادند بر ديگران:زمين جمله به مسجد ما كردند و خاكش به طهور ما،تا چون آب نيابيم تيمّم كنيم،و صفهاى مادر نماز چون صف فرشتگان كردند.

امّا ابتداى تيمّم در اخبار آمده است كه:بعضى زنان رسول (3)در بعضى سفرها با رسول بودند،عقدى داشت عاريت از كسى خواسته گم شد،چندان كه طلب كردند نيافتند.رسول-عليه السّلام-و صحابه آن شب آنجا بازماندند و در آن منزل آب نبود و آبى كه داشتند برسيد (4)و بن (5)در آمد و مردم چون رنجورى شدند.جبرئيل -عليه السّلام-آمد به وقت نماز و آبها هيچ نمانده بود،و آيت تيمّم آورد.رسول -عليه السّلام-تيمّم كرد و اصحابان (6)و نماز كردند،چون اشتران را برانگيختند تا بار كنند عقد (7)در زير شتر بود.و از شرايط اباحت تيمّم و جواز او آن است كه آب نيابد با آن كه طلب كند در رحل خود،و از چهار جانب مقدار يك دو تير پرتاب (8)و اين مذهب ماست و شافعى و بيشتر فقهاء،و ابو حنيفه گفت:طلب آب شرط نيست در جواز تيمّم،بل طلب كردن آب مستحب است و دليل بر وجوب طلب آب،قوله تعالى:

ص : 376


1- .اساس+و در فقها محمد حسن و يك روايت از سفيان ثورى و،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .اساس+بن،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .آج،لب+عليه السلام.
4- .فق،مر:نرسيد.
5- .مر:صبح.
6- .آج،لب،فق،مر:صحابه.
7- .نسخۀ تب،تا بدين جا افتادگى دارد.
8- .وز:پرتاف.

فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً ،آب نيابى (1)و وجدان (2)آنجا باشد كه طلب باشد،دگر آن كه اگر آب باشد و[لكن] (3)در چاهى باشد و آلت ندارد يا در پيش آن حايلى باشد از دشمنى و سبعى و خوفى هم به منزلۀ آن باشد كه نيابد به نزديك شافعى و بيشتر فقها،و شرط ديگر آن است كه مرضى نباشد او را مانع از استعمال آب يا قرحه و جراحتى برآرد (4)بر اندام يا بر اعضاى طهارت كه آب بر او (5)نشايد رسانيدن،آنگه اگر بيمارى يا قرحه اى باشد خلاف كردند اگر خوف تلف نفس بود باتفاق تيمّم[314-پ]بايد كردن،و اگر ضرر دون تلف نفس بود نزديك ما هم تيمّم كند،و شافعى را در او دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم،و اين مذهب ابو حنيفه است،و يكى آن كه نشايد تيمّم كردن و هرگه كه چندانى آب يابد كه وضو را يا غسل را كفايت نباشد، او را تيمّم بايد كردن،و روا نبود كه بعضى به آب بشويد و بعضى به خاك بمالد،و مذهب ابو حنيفه هم اين است،و مالك و مزنىّ و شافعى را در او دو قول است:يكى آن كه روا باشد،و يكى آن كه نباشد تيمّم بايد كردن.اگر بر اعضاى طهارت جراحتى دارد يا ريشى و بسته بود در حال وضو و غسل دست به سر آن فرود آرد اگر ممكن نباشد بازگشادن و از مضرّت ترسد،آنگه برآن وضو و غسل نماز كند نماز [باز] (6)بايد كردن يا نه؟به نزديك ما باز نبايد كردن،و شافعى را در او دو قول است:

يكى چنان كه ما گفتيم،و دوم آن كه اعادت بايد كردن،و آن اختيار مزنىّ است.

امّا آنچه به آن تيمّم شايد كردن،زمين باشد يا آنچه نام زمين بر او افتد باطلاق از خاك و سنگ و كلوخ،سواء اگر چيزى از آن در دست رسد يا نه،و فقها را در او چهار مذهب است:ابو حنيفه را مذهب موافق (7)مذهب ماست در آن كه اعتبار نكرد آن كه دست آلوده شود به او جز آن كه او را واداشت كه به چيزهاى سوده چون سرمه و زرنيخ و آهك و گچ و جوهر خرد سوده تيمّم كند،و نزديك ما روا نباشد و به سحالۀ

ص : 377


1- .تب:نيابيد.
2- .آج،لب،فق،مر:وجد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق:ندارد.
5- .وز،تب:به او،آج،لب،فق،مر:بدو.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و تب افزوده شد.آج،فق،مر:نماز را باز.
7- .آج،لب،فق،مر،تب:مذهب ابو حنيفه موافق.

زر و سيم و روى و برنج و آهن و مس و ارزيز هم روا نباشد،و ابو حنيفه هم روا ندارد.

و مالك گفت:تيمّم به زمين باشد و هرچه به زمين پيوسته باشد تا به معادن و درختان روا دارد.و اوزاعى و ثورى گفتند:به زمين و به هرچه بر زمين باشد از حجر و مدر و شجر و برف و يخ،و شافعى گفت:جز خاك نشايد خاكى نرم كه دست به او آلوده شود و آن را غبارى باشد.

امّا كيفيّت او كه چگونه بايد كردن،تيمّم بر دو ضرب باشد:يكى بدل وضو،و يكى بدل غسل.آن كه بدل غسل باشد،دست بر زمين زند به شرط آن كه زمينى پاكيزه باشد و بيفشاند و مسح كند به او ازآنجا كه موى سر است پيشانى را تا به كنارۀ بينى،و يك بار ديگر بر زمين زند و بر پشت دستها مالد از زند تا به سر انگشتان، ابتدا به دست راست كند پس به دست چپ.و آنچه بدل وضو باشد،دست يك بار بر زمين زند براى ديم (1)و دستها،و فرقى نباشد جز اين كه گفتيم،و كيفيّت يكى باشد و فقها را در او پنج مذهب است،زهرى گفت:يك بار در روى مالد و يك بار در دستها تا به زير بغل و بالاى دوش.ابن سيرين گفت:سه بار دست بر زمين نهد (2)، يك بار[براى] (3)روى و يك بار براى كفها و يك بار براى بازوها.و شافعى گفت:

دو بار،يك بار براى روى و يك بار براى دستها از ارسنه (4)تا به سر انگشتان چنان كه در وضو باشد،و اين قول بعضى اصحابان (5)ماست،و در صحابه قول عبد اللّه عمر است و جابر عبد اللّه انصارى،و از تابعين حسن بصرى و شعبى،و از فقها ابو حنيفه و ثورى و مالك و ليث.و[مذهب] (6)اوزاعى و احمد و اسحاق آن است كه:يك دفعه روا باشد دست بر زمين زدن (7)براى روى و براى دستها،و اين قول سعيد بن المسيّب است.و راوى خبر گويد كه:مردى به نزديك عمر خطّاب آمد و او را پرسيد از كسى

ص : 378


1- .آج:روى،فق:دويم.
2- .وز،آج،لب،فق،مر:زند.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كذا:در اساس،وز،تب،آج،لب:آرش،فق:ارشنه،مر:از بر سينه.
5- .آج،لب،فق:اصحاب.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق:زند.

كه او را جنابت رسد و آب نيابد،گفت:صبر كند تا آب يابد غسل كند،تا آب نيابد نماز نكند.عمّار ياسر حاضر بود،او را گفت:ياد ندارى كه ما با پيغمبر در فلان سفر بوديم،مرا جنابت رسيد،برفتم و خويشتن در خاك بگردانيدم،پس بيامدم و رسول را خبر دادم،مرا گفت:يا عمّار!اين قدر كفايت بود تو را،و دست بر زمين زد و در روى ماليد و دگرباره در دستها (1)،و گفت:نگر تا دگر چنان نكنى.

امّا آن كه نماز به تيمّم كرده باز بايد كردن يا نه؟به نزديك ما آنچه بدل وضو بود باز نبايد كردن،و آنچه بدل غسل بود اعتبار كنند،اگر جنابت (2)از احتلام باشد يا جنابتى نه باختيار،هم باز نبايد كردن،[و اگر از جماع بود و جنابت عمد نماز باز بايد كردن،و به نزديك شافعى اين اعتبار نيست باز نبايد كردن] (3)،و به نزديك ما درست نباشد الّا به آخر وقت كه وقت تنگ شود،و به نزديك شافعى به اوّل وقت روا باشد و پيش از وقت نشايد.و مذهب ابو حنيفه آن است كه:هرگه خواهد روا باشد، و مالك و شافعى و ليث بن سعد و احمد بن حنبل گفتند كه:به يك تيمّم دو نماز نشايد كردن،بل براى هر نمازى تيمّمى بايد كردن،و به نزديك ما هر پنج نماز به يك تيمّم روا باشد كه بكند ما دام تا[حدثى] (4)نباشد كه آن را بشكافد،[و] (5)هرچه نواقض طهارت بود،نواقض تيمّم باشد،و زيادتى ديگر و آن آن است كه متمكّن شود از آب و استعمال آن كه چون بر تيمّم باشد و آب به دست آيد تيمّم باطل شود،و اگر وضو بازنكند و آب از دست بشود تيمّم با سر بايد گرفتن و هرچه به وضو مباح باشد به تيمّم مباح باشد از نماز و طواف و مانند آن.و اصل تيمّم در لغت قصد باشد،يقال:

امّم و يمّم و تيمّم،و أمّ اذا قصد،قال الأعشى (6):

تيمّمت ارضا و كم دونهمن الارض من مهمه ذي شزن

و اين از اسماء منقوله باشد.و صعيد روى زمين باشد سواء اگر بر او خاك باشد و اگر نه.زجّاج گفت:خلاف نيست در اين از ميان اهل لغت.طيّبا،أى (7)طاهرا.و

ص : 379


1- .تب+ماليد.
2- .آج،لب،فق،مر:چنانچه.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب+شعر.
7- .اساس:او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

سفيان گفت:يعنى حلالا.

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ (1)إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَفُوًّا غَفُوراً ،خداى تعالى [315-ر] عفوكننده (2)است.در وقت عذر،از شما تيمّم و نماز[به] (3)تيمّم قبول كند و بيامرزد شما را.

قوله تعالى:

سوره النساء (4): آیات 44 تا 57

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتٰابِ يَشْتَرُونَ اَلضَّلاٰلَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا اَلسَّبِيلَ (44) وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِأَعْدٰائِكُمْ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَلِيًّا وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ نَصِيراً (45) مِنَ اَلَّذِينَ هٰادُوا يُحَرِّفُونَ اَلْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا وَ اِسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ رٰاعِنٰا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي اَلدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ اِسْمَعْ وَ اُنْظُرْنٰا لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لٰكِنْ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (46) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ آمِنُوا بِمٰا نَزَّلْنٰا مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَلىٰ أَدْبٰارِهٰا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ اَلسَّبْتِ وَ كٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِفْتَرىٰ إِثْماً عَظِيماً (48) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اَللّٰهُ يُزَكِّي مَنْ يَشٰاءُ وَ لاٰ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49) اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ كَفىٰ بِهِ إِثْماً مُبِيناً (50) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتٰابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ اَلطّٰاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدىٰ مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً (51) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اَللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ اَلْمُلْكِ فَإِذاً لاٰ يُؤْتُونَ اَلنّٰاسَ نَقِيراً (53) أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (55) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِنٰا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نٰاراً كُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا لِيَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً لَهُمْ فِيهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)

ترجمه

نبينى (4)آنان را كه بدادند ايشان را بهره اى از كتاب (5)، مى خرند گمراهى را و مى خواهند تا (6)گم كنى (7)شما راه؟ و خداى داناتر است به دشمنان شما.و بس است خداى دوست،و بس است (8)خداى يار.

از آنان كه جهود شدند مى گردانند سخنها را از جايگاه خود و مى گويند شنيديم و عاصى شديم و بشنو ناشنواينده (9)و ما را نگاه دار لغزى است به زبان ايشان و طعنه زدنى در دين،و اگر ايشان گفتندى شنيديم و فرمان برديم،بشنو و درمانگر باشد بهتر ايشان را و راست تر،و لكن لعنت كرد (10)ايشان را خداى به كفرشان ايمان نيارند مگر اندكى.

ص : 380


1- .آج،لب،فق،مر+منه،«ها»راجع است با صعيد.
2- .اساس:نكننده،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .وز،تب:نه بينى،آج،فق:اى ننگرستى،لب:اى ننگريستى.
5- .آج،لب،فق:از دانش.
6- .آج،لب،فق:كه.
7- .گم كنى/گم كنيد.
8- .آج،لب،فق:بسنده است.
9- .لب،فق:ناشنوانيده.
10- .آج،لب،فق:دور گردانيد.

اى آنان كه كتاب دادندشان (1)!ايمان آريد به آنچه فرستاديم راست دارنده آن را كه با (2)شماست از پيش آن كه ببريم (3)اثر رويهايى و باز بگردانيم آن را با پسها،يا لعنت كنيم ايشان را چنان كه لعنت كرديم خداوندان شنبه را (4)،و كار خداى كرده بود.

خداى نيامرزد (5)كه با او انباز گيرند (6)و بيامرزد،آنچه كم از آن باشد آن را كه خواهد،و هركه انباز گيرد با خداى،فروبافته باشد دروغى بزرگ.

نبينى (7)آنان را كه تزكيه مى كنند (8)خود را،بل خداى تزكيه كند آن را كه خواهد و بيداد نكنند بر ايشان اندكى؟ بنگر كه چگونه فرومى بافند بر خداى دروغ،و بس باشد آن،بزۀ آشكارا.

نبينى (9)آنان را كه دادند ايشان را بهره اى از كتاب؟ايمان مى آرند به معبودانى كه دون خدايند و مى گويند آنان را كه كافر شدند اينان راه يافته تراند از آنان كه ايمان آورده اند به راه.

اينان آنانند (10)لعنت كرد ايشان را خداى،و هركه را لعنت كند خداى نيابى او را يارى.

يا ايشان را بهره اى

ص : 381


1- .تب:دادندتان.
2- .تب:آنچه با.
3- .آج،لب،فق:محو گردانيم.
4- .آج،لب،فق:اهل شنبه كردن.
5- .وز:بنيامرزد.
6- .اساس+با خداى،با توجّه به وز و تب و معنى عبارت زايد مى نمايد.
7- .آج،لب،فق:اى ننگرستى.
8- .آج،لب،فق:به پاكى نسبت مى دهند.
9- .آج،لب،فق:اى ننگرستى.
10- .آج،لب،فق+كه،تب+كه خداى.

باشد از پادشاهى،پس ندهند مردمان[را] (1)اندكى (2).

[315-پ] يا حسد مى برند بر مردمان بر آنچه داد ايشان را خداى از فضلش،داديم ما آل ابراهيم را كتاب و نبوّت و داديم ايشا (3)پادشاهى بزرگ.

از ايشان كس هست كه ايمان آرد و از ايشان كس هست كه برگرديد از او،و بس است دوزخ افروخته.

آنان كه كافر شدند به آيات ما بچشانيم (4)ايشان را آتشى كه هرگه كه پخته شود پوستهاى ايشان بدل كنيم ايشان را پوستهايى جز آن تا بچشند (5)عذاب كه خداى قاهر و محكم كار است.

و آنان كه بگرويدند و كردند كارهاى نيكو در بريم ايشان را در بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويها،هميشه باشند آنجا (6)جاودان،ايشان را بود در آنجا زنان (7)پاكيزه،و در برويم ايشان را در سايه اى گسترده (8).

قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،خطاب است با رسول -عليه السّلام-و صورت او استفهام است،و مراد تعجيب،نمى بينى!زجّاج گفت

ص : 382


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و تب افزوده شد.
2- .آج،لب،فق:كه آنگاه ندادندى مردم را مقدار گواستۀ خرما كه بر پشت او بود.
3- .وز،تب،آج،لب،فق:ايشان را.
4- .آج،لب،فق:زود بود كه درآريم.
5- .اساس:بچشيد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:در آن.
7- .وز،تب:زنانى.
8- .آج،لب،فق:سايه اى نيك سايه.

معنى آن است كه:أ لم تعلم.

رمّانى گفت:به معنى رؤيت بصر است،و رؤيت و علم هيچ دو به«الى» متعدّى نباشد،و گفتند:«الى»براى مبالغه آورد،يعنى أ لم تنته برؤيتك و علمك إليهم،براى آن كه«الى»انتهاى غايت را باشد،و آنان كه ايشان را نصيب دادند از كتاب،جهودانند كه در مدينه بودند در قول عبد اللّه عبّاس و قتاده و عكرمه.

يَشْتَرُونَ الضَّلاٰلَةَ ،كه گمراهى مى بخرند (1)،و در آيت حذفى و اختصارى هست،و معنى آن است كه:بالهدى،يعنى بدل كردند هدى را به ضلالت،و ايمان را به كفر،و ره نجات را به ره هلاك.

زجّاج گفت:براى آن به لفظ«اشتراء»گفت كه ايشان از عوامّ رشوت ستدندى،پس به آن ماند كه آن به بهاى ديانت و هدايت خود كردند،براى آن كه چون آن بستدند اين از دست بدادند.و مراد به«كتاب»تورات است.آنگه گفت:

ايشان شما را چون خود مى خواهند،چنان كه ايشان بر ضلالند و مى خواهند تا شما نيز بر ضلال باشيد.

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِأَعْدٰائِكُمْ ،يعنى منكم،و خداى به دشمنان شما از شما عالم تر است تا به ايشان گمان خير نبرى (2)و به ايشان مشورت نكنى (3)و از ايشان طلب نصيحت نكنى (4).و گفته اند:«أعلم»به معنى عليم است،چنان كه گفت: وَ هُوَ أَهْوَنُ عليه اى هين آنگاه گفت:شما را با ايشان چه حاجت است و به يارى و مشورت و رأى ايشان؟و خداى شما را بس است به ولايت و نصرت.و گفتند:ولايت هم به معنى نصرت است،الا آن است كه تكرار براى اختلاف لفظ كرد،كقوله:

و الفى قوله (5)كذبا و مينا

و گفته اند:ولايت اولى تر است،و اولى تر آن بود كه معنى مختلف باشد،و«با» در«كفى» (6)زيادت است،و معنى كفى اللّه،و نصب«وليّا»و«نصيرا»بر تمييز (7)

ص : 383


1- .تب:مى خرند.
2- .مر،تب:نبريد.
3- .مر،تب:نكنيد.
4- .سورۀ روم(30)آيۀ 27.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط كلمه درج 9 ص 180 و ج 16 ص 105:قولها مى باشد.
6- .مر،تب:كفى باللّه.
7- .آج،لب،فق:تميز.

است،چنان كه كفى بزيد رجلا.

مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ ،در او دو قول گفتند:فرّاء و زجّاج و رمّاني گفتند:«من»تبيين است،آنان را كه گفت ايشان را نصيب كتاب دادند،اين در جاى بدل آن باشد بدل اشتمال،و تقدير آن كه:أ لم تر الى تحريفهم الكتاب.و يحرّفون شايد تا از صلۀ الّذين باشد،شايد كه نباشد،بل چنان بود كه قائل گويد:انظر الى النّفر من قومك ما صنعوا.

وجه دوم آن است كه:متعلّق نباشد به اوّل و كلامى مستأنف بود،و تقدير چنين بود:من الّذين هادوا فريق يحرّفون الكلم،و قيل:من الّذين هادوا من يحرفون، كما قال تعالى: وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (1)،أى من له مقام معلوم،و قال ذو الرّمّة:

فظلّوا و منهم دمعه سابق (2)لهو آخر يثني دمعة العين بالهمل (3)

أى و منهم من دمعه أو رجل دمعه و أنشد سيبويه (4):

و ما الدّهر الّا تارتان فمنهماأموت و اخرى أبتغى العيش اكدح (5)

[316-ر]المعنى فتارة منهما (6)،مراد احبار و علماى جهودانند كه ايشان براى طعمه و رشوت و طمع در حطام دنيا تحريف و تبديل تورات كردند از صفت و نعت رسول-عليه السّلام-و آيت رجم و جز آن،و تحريف و تصحيف و تغيير و تبديل متقاربند.

و«كلم»جمع كلمه باشد[على قول الاخفش و غيره،و به نزديك سيبويه روا نباشد كه حروف اسم واحد بيشتر باشد] (7)از حروف جمع،پس او گويد جنس باشد كتمر و تمرة،و جمع كلمة كلمات باشد،قال:أ لا ترى الى قوله: عَنْ مَوٰاضِعِهِ ،و لم يقل:عن مواضعها،و اگر جمع بودى«ها»بايستى،آنگه گفت:با آن كه آن

ص : 384


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 164.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ديوان ذو الرّمة،چاپ سوم ص 570:غالب.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بالمهل،با توجّه به ضبط ديوان شاعر ص 570 تصحيح شد.
4- .تب+شعر.
5- .اساس و وز به صورت:«اكرح»هم خوانده مى شود.
6- .اساس و وز به صورت:«منها»هم خوانده مى شود.
7- .اساس،وز،تب:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مى كنند،اين مى گويند: سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا ،[بر طريق استهزاء] (1)مى گويند:شنيديم و لكن فرمان نخواهيم بردن،به عكس آن كه مؤمنان گفتند: سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا (2).

وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ ،در او دو قول گفتند:يكى اسمع غير مقبول،و ديگر اسمع لا سمعت،بشنو كه اگر تو گويى ما قبول نخواهيم كردن (3)،و بشنو كه مشنو ياش (4)لعنهم اللّه،و نيز گفتند:راعنا،و اين به زبان ايشان دشنام بود،و گفتند:اين كلمه استهزا بود در اصطلاح ايشان،و گفتند:اين كلمتى بودى كه زبردست زيردست را گفتى،چنان كه:ارعني سمعك و انصت لكلامى و اصغ الىّ.

و قوله: لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ ،اصل«لىّ»برپيختن باشد،يقال:لويت الشّىء فالتوى، [و] (5)قال (6):

لوى يده اللّه الّذي هو غالبه

وليّ (7)الغريم مطله و لوى لسانه بكذا،اذا عدل به عن الكلام المعتاد.و مراد لغز است و چيزى كه هركس كه آن اصطلاح نشناسد نداند.و نصب او بر تمييز بود،و كذلك قوله: وَ طَعْناً فِي الدِّينِ ،و لسان زبان باشد كه آلت كلام است،و لسان لغت باشد،قال اللّه تعالى: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ (8)،و مراد در اين آيت لغت است به لغت ايشان بد بود،و طعن قدح باشد و اصل او طعن به سنان است، آنگه طعن به زبان را به آن تشبيه كردند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ قٰالُوا ،و اگر ايشان گفتندى شنيديم و طاعت داشتيم،به جاى سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا ، وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنٰا ،و به جاى غَيْرَ مُسْمَعٍ، وَ اسْمَعْ ،گفتندى،و به جاى رٰاعِنٰا ، اُنْظُرْنٰا ،و معنى آن كه انتظرنا،توقّف كن بر ما تا كلام تو بشنويم و بدانيم و تأمّل كنيم،و حق تعالى در سورة البقرة از اين لفظ نهى كرد و به ديگر امر،في قوله:

ص : 385


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285،سورۀ نساء(4)آيۀ 46،سورۀ مائده(5)آيۀ 7.
3- .وز+به عكس آن كه مؤمنان گفتند.
4- .آج:مشنوى،لب،فق،مر:مشنو.
5- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .تب+شعر.
7- .اساس،وز،آج،لب:و الى،فق،مر:و اذا،با توجّه به تب تصحيح شد.
8- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 4.

لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا (1) ،گفت:اين عبارت مگويى (2)،اين گويى (3)كه به حال شما اين لايق باشد كه در خطاب رسول گويى (4): لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ ،ايشان را به بودى و راست تر و صوابتر.

وَ لٰكِنْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِكُفْرِهِمْ ،و لكن خداى تعالى لعنت كرد بر ايشان به كفرشان. فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً ،و معنى«لعن»ابعاد باشد من الرّحمة،خداى تعالى ايشان را از رحمت خويش دور كرده است،و معلوم از حال ايشان آن است كه ايمان نيارند الا اندكى از ايشان.و بعضى گفتند:مراد آن است كه الّا اندك (5)از ايشان كه در ماضى ايمان آورده اند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،اى آنان كه ايشان را كتاب دادند،خطاب است با جهودان و ترسايان،و امر است ايشان را كه به رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-و كتاب او كه قرآن است و احكام شرع او از مسلمانى ايمان آرند.«مصدّقا»نصب است بر حال از«ما»و عامل در او«نزّلنا»يعنى اين كتاب قرآن كه ما فرستاديم بر اين خاتم پيغامبران مصدّق است و راست دارندۀ آن كتابها كه به ايشان است از تورات و انجيل،و تورات و انجيل مصدّق اوست كه در اين هر دو كتاب ذكر او و نعت و صفت او مكتوب است.

مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً ،ايمان آريد (6)پيش ازآن كه ما طمس كنيم رويهاى ايشان را.در اين چند قول گفتند:عبد اللّه عبّاس و عطيّه و قتاده گفتند معنى آن است كه:ما ايشان را ببريم و روى ايشان را چون قفا گردانيم،و چشمهاى ايشان در قفا كنيم تا چون روند باشگونه روند.

حسن و مجاهد و ضحّاك و سدّى و ابن ابي نجيح گفتند:مراد آن است كه ما روى ايشان از هدى برگردانيم به ضلالت،و اين بر سبيل مذمّت گفت ايشان را،چه ايشان خود بر ضلالت بودند،و مراد (7)آن كه اگر به رسول ايمان نيارى (8)شما را به

ص : 386


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 104.
2- .مر،تب:مگوييد.
3- .مر،تب:گوييد.
4- .مر،تب:گوييد.
5- .همۀ نسخه بدلها:اندكى.
6- .آج،لب،فق:ايمان آرند.
7- .وز+به.
8- .مر،تب:نياريد.

خذلان با خود رها كنم تا در ضلال بمانى (1)،و اين قول،ابو الجارود روايت كرد از باقر-عليه السّلام.

وجه سه ام (2)فرّاء گفت و بلخي و مغربي كه:ما رويهاى ايشان را چون قرده و خنازير كنيم كه اين حيوانات[را] (3)موى بر روى باشد و آدميان را بر پس سر.اگر گويند:نه خداى اين بكرد (4)با ايشان و اين وعيدى بود كه ايشان را كرد اگر ايمان نيارند،و ايشان ايمان نياوردند،گوييم:از اين دو جواب است.يكى آن كه از ايشان بعضى ايمان آوردند،چون عبد اللّه سلام و اسد بن عبيد و مخيريق و ثعلبه،و آنان كه ايمان نياوردند اين عقوبت بكند ايشان را در قيامت.

و مبرّد گفت:لا بدّ من طمس فى اليهود و مسخ قبل قيام السّاعة،گفت:پيش از قيامت بكند خداى تعالى به ايشان.

جواب ديگر آن است از او كه:خداى تعالى از دو چيز خبر داد بر تخيير، گفت: أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَلىٰ أَدْبٰارِهٰا أَوْ نَلْعَنَهُمْ ،يا لعنت كنيم ايشان را آن را كه طمس نكرد لعنت كرد،و«طمس»إذهاب اثر باشد و رسم طامس و دارس و داثر،أى ذاهب مندرس.

راوى خبر گويد كه:چون اين خبر آمد عبد الله سلام بشنيد،بشتافت و به نزديك رسول آمد و ايمان آورد و گفت:يا رسول اللّه!مى ترسيدم كه پيش ازآن كه به تو رسم رويم با قفا گردانند.

نخعى گفت:در عهد عمر[خطّاب،عمر] (5)اين آيت بر كعب الأحبار خواند، كعب گفت:يا ربّ امنت يا ربّ أسلمت،بار خدايا ايمان آوردم اسلام آوردم،ترس آن را كه اين وعيد به او رسد.

ابن زيد گفت[316-پ]:معنى آن است كه محو آثار ايشان كنم از وجوه و نواحى ايشان و اثر ايشان از اين ولايت ببرم تا به آنجا (6)شوند كه آمدند،يعنى شام.و

ص : 387


1- .مر،تب:بمانيد.
2- .آج،لب،فق،مر:سيوم،تب:سيم.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .اساس:كرد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب،فق:با آنجا.

گفت:اين معنى برفت با ايشان يعنى إجلاء بنى النّضير از ديار و حصون خود يا (1)أذرعا (2)و اريحا از ناحيۀ شام.

أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ السَّبْتِ ،يا لعنت كنيم ايشان را چنان كه اصحاب سبت را،و ايشان را با خوك و بوزنه (3)كنيم و قصّۀ اصحاب السّبت به جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً ،يعنى هر كارى (4)كه خداى تعالى از افعال خود خواهد بباشد،و از افعال غير او بر سبيل اكراه و اجبار.

و وجهى دگر آن است:آن امر كه خداى كند بباشد،يعنى قوله:انما أمرنا (5)لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (6)،بر قول اوّل امر به معنى فعل باشد،من قولهم:أمره مستقيم و أمره صالح و به زبان[ما] (7)كار باشد،و بر قول دوم امر قول باشد،أى قول القائل لمن هو دونه افعل با ارادۀ مأمور به.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ ،فرّاء گفت:

«ان»مع الفعل در محلّ نصب است،و تقدير آن است كه:لا يغفر الشّرك.خداى -جلّ جلاله-در اين آيت خبر داد كه شرك نيامرزد،[و] (8)ما دون شرك آن را كه خواهد بيامرزد.

عبد اللّه عمر گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون اين آيت آمد كه خداى تعالى مى گويد: قُلْ يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،الى قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً (9)،رسول-عليه السّلام-اين آيت بر منبر بخواند.مردى بر پاى خاست (10)و گفت:يا رسول اللّه و الشّرك،رسول چيزى نگفت.دگرباره بازگفت تا سه بار بازگفت كه:شرك نيز بيامرزد اى رسول اللّه،خداى تعالى اين آيت فرستاد

ص : 388


1- .آج،لب:با.
2- .آج:اذرعات.
3- .لب،مر،تب:بوزينه.
4- .آج،لب،فق،تب:كار.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط قرآن با توجّه به آيه مورد نظر:قولنا.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 40.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 53.
10- .اساس،آج،لب،فق،مر،تب:خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.

كه شرك نيامرزم.

عبد اللّه عمر گفت:چون يكى از ما بر كبيره (1)بمردى،حكم كردمانى كه او از اهل دوزخ است تا اين آيت آمد،ما توقّف كرديم در حقّ صاحب كبيره.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله- [گفت] (2)كه:مغفرت و آمرزش به بنده فرومى آيد ما دام تا حجاب نباشد،ما گفتيم:

اى رسول اللّه!حجاب چيست؟گفت:شرك به خدا،آنگه اين آيت بخواند: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ مسروق روايت كرد از عبد اللّه عمر كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه با پيش خداى شود و او مشرك نباشد به خداى تعالى،به بهشت شود،و هيچ معصيت زيان ندارد او را چنان كه اگر با پيش خداى شود و مشرك باشد به دوزخ شود و هيچ طاعت سود ندارد او را.

از أمير المؤمنين على روايت كردند كه او گفت:در قرآن هيچ آيت نيست كه من دوست تر دارم از اين آيت،و اين آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى فسّاق اهل صلاة را بيامرزد،و اگرچه توبه نكرده باشند.

و وجه استدلال از آيت آن است كه خداى تعالى در آيت نفى و اثباتى نهاد، گفت:شرك نيامرزم و ما دون شرك بيامرزم،و امّت اجماع كردند بر آنكه خداى تعالى شرك بيامرزد با توبه (3)،اگر ما دون شرك نيامرزد بى توبه فرقى نباشد ميان نفى و اثبات،و قولى گفتن كه مؤدّى بود بارتفاع (4)فرق بين النّفى و الاثبات قولى فاسد باشد،و اگر چنان بودى كه اصحاب وعيد گفتند كه:هيچ دو بى توبه نيامرزيدى، بايستى تا گفتى:انّ اللّه لا يغفر المعاصى كلّها الّا بالتّوبة.بر دو قسم نهادن به طريقۀ نفى و اثبات معنى ندارد،و اين چنان باشد كه كسى گويد:من مال بسيار به تفضّل به كس ندهم و مال اندك به استحقاق و واجب دهم،او را گويند:اين قسمت محال است،تو را مى بايد گفتن كه من چيزى به كس ندهم الّا به واجب و

ص : 389


1- .تب:كبيرۀ/كبيره اى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر+و.
4- .مر:بر ارتفاع.

استحقاق.اگر گويند:چرا نشايد كه مراد بدون الشّرك صغاير باشد كه خداى بى توبه بيامرزد گوييم:نشايد،براى آن كه در قرآن مطلق گفت و تخصيص نكرد صغاير را از كباير تخصيص او كردن بى دليلى وجه ندارد،دگر آن كه صغاير خود مكفّر و محبط باشد به نزديك ايشان به آمرزيدن او حاجت نباشد و به مشيّت بازبستن معنى ندارد.

اگر گويند:مشيّت براى آن آورد (1)تا قطع نكنند بر غفران ما دون الشّرك،جواب آن است كه گوييم:مشيّت در مغفور له شده است از مكلّفان نه در گناهان،حق تعالى گفت بر اطلاق ما دون شرك بيامرزم آن را كه خواهم اگر خواهم،اگر گويند:

مشيّت براى اشتراط توبه در آورد،گوييم:اين تفسير قرآن باشد بر وفق مذهب (2)، مذهب را بر وفق قرآن راست بايد كردن،و از كجا ممكن بود دعوى كردن كه خداى تعالى جز تايب را نخواهد كه بيامرزد با آن كه بر مذهب ايشان راست نباشد،براى آن كه تايب را بر خداى واجب بود اسقاط عقاب او بر حدّى كه اگر نكند اخلال به واجب كرده باشد،و آن كه بر سبيل وجوب كند آمرزش نباشد.

اگر گويند:مشيّت را فايده چيست؟گوييم:تا مكلّفان به (3)قبيح مغرى نباشند (4)كه اگر مطلق بودى اغراء به قبيح بودى تا هركسى چنان گمان برد كه باشد كه او در مشيّت آمرزش نيست،گناه نكند و اگر اين را معارضه كنند به آيات وعيد ما آن آيات را معارضه كنيم به آيات[رجا (5)و چون آيات] (6)متعارض شوند ساقط شوند با حكم عقل رجوع بايد كردن،چون با عقل رجوع كنند عفو و حسن او در عقلها مقرّر است.

آنگه گفت: وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَرىٰ إِثْماً عَظِيماً ،و هركه به (7)خداى شرك آرد و با خداى تعالى[317-ر]در افعال او يا در استحقاق عبادت با او انبازى

ص : 390


1- .وز:دارد.
2- .آج،لب،فق+و.
3- .تب:براساس.
4- .،وز:باشد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق،مر:ارجا.
6- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .لب،مر،تب:با.

و شريكى بدارد،او دروغى عظيم بر خداى نهاده باشد.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ -الآية،آيت در حقّ جماعتى جهودان آمد، چون بحر بن عمرو و نعمان بن أوفى و مرحب بن زيد،بيامدند و اطفال خود را پيش رسول-صلّى اللّه عليه و آله-آوردند و گفتند:اى محمّد!چه گويى،اينان را گناهى هست؟گفت:نه.گفتند:و اللّه كه ما هم چنينيم در پاكى كه اينان هستند،هر گناهى كه ما به روز كنيم به شب از ما مكفّر كنند،و هر گناه كه ما به شب كنيم به روز از ما مكفّر كنند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را تكذيب كرد.

حسن و ضحاك و قتاده و مقاتل و سدّى گفتند:آيت در جهودان و ترسايان آمد، چون گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (1)... ،و گفتند: لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ (2).

عبد اللّه عبّاس و عطيّه گفتند،جهودان گفتند:پدران و فرزندان ما كه از پيش رفتند شفيعان ما باشند و ما را تزكيه كنند.

عبد اللّه مسعود گفت:ايشان يكديگر را تزكيه كردندى،و تزكيه آن باشد كه غيرى را گويد:زكى است،گفتند (3)ما ازكياييم،و زكا زياده باشد در صلاح،يقال:

زكا الزّرع اذا نما.

حق تعالى گفت:به تزكيه ايشان چه اعتبار است،مزكّى آن باشد كه منش تزكيه كنم، بَلِ اللّٰهُ يُزَكِّي مَنْ يَشٰاءُ ،خداى تزكيه كند آن را كه خواهد،و آن را كه خواهد كه مزكّى باشد. وَ لاٰ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ،و بر ايشان ظلم نكنند (4)،يعنى نقصان حقّ ايشان نكنند (5)از تزكيه.و ظلم در لغت نقصان باشد. فَتِيلاً ،به مقدار فتيلى.

عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد و قتاده و ضحّاك و عطيّه كه:«فتيل»آن باشد كه در شكاف استخان (6)خرما بود،و«نقير»آن گو باشد كه بر پشت استخوان خرما بود،و«قطمير»پوست استخوان خرما باشد.

و روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس و سدّى و ابو مالك آن است كه:فتيل آن باشد

ص : 391


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 11.
3- .آج:بگفتند.
4- .فق،مر:نكند.
5- .فق،مر:نكند.
6- .وز،آج،لب،فق،مر،تب:استخوان.

كه انگشت به هم مالى (1)آنچه حاصل آيد ازآنجا از چرك و شوح آن را فتيل گويند،براى آن كه چون تافته اى باشد من فتل الحبل،و قال الشّاعر (2):

يجمع (3)الجيش ذا الألوف و يغزواثمّ لا يرزأ العدوّ فتيلا

و نصب او بر مفعول دوم (4)است كه ظلم متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:ظلمته حقّه،اين قول زجّاج است.رمّاني گفت:محتمل است كه تمييز (5)باشد.

اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،بنگر كه چگونه فروبافتند بر خداى تعالى دروغ.و«نظر»اين جا به معنى فكر و انديشه باشد،و«افتراء»اختلاق باشد،و«فريه»دروغى مبتدا بود،و اصل كلمه فرى باشد و هو القطع،يقال:فراه إذا قطعه على وجه الصّلاح،و أفراه إذا قطعه على وجه الفساد و افترى الكذب اذا اختلقه و قطعه،و انّه ليفرى (6)الفرىّ،أى يأتي بالعجب كأنّه يقطعه من حيث لا يعلم،و افتراى (7)ايشان اين جا آن بود (8)كه گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (9)... ،ما پسران خداييم و دوستان خدا.و نيز گفتند: لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ (10)... ،به بهشت نشود الّا آن كس كه جهود يا ترسا باشد.

وَ كَفىٰ بِهِ إِثْماً مُبِيناً ،و اين بس است بزه ظاهر،و اين لفظ بر سبيل مبالغت گويند در مدح يا ذمّ،يقال:كفى بذلك شرفا و كفى به خزيا،و نصب او بر تميز (11)است.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ -الآية،بعضى قرّاء در جملۀ قرآن خواندند:«أ لم تر»ساكنة الرّاء،و اين لغت بعضى عرب است كه ايشان قناعت نكردند در فعل معتلّ الآخر به حذف حرف،تا آن حرف صحيح كه پيش از آن بود نيز تسكين كردند حركت او را،كقول الشّاعر (12):

ص : 392


1- .آج،لب،فق،مر،تب:بمالى.
2- .تب+شعر.
3- .تب:تجمع.
4- .مر:دويم.
5- .آج،لب،فق:تميز.
6- .آج،لب،فق،مر:ليفترى.
7- .آج،لب:افتراء.
8- .آج،لب،فق،مر:آن بودى.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 11.
11- .وز،تب:تمييز،كه براساس مرجّح مى نمايد.
12- .تب+شعر.

من يهده اللّه يهتد لا مضلّ لهو من أضلّ فما يهديه من هاد

حق تعالى گفت:نبينى آنان را كه ايشان را از كتاب نصيبى دادند ايمان مى آرند به جبت و طاغوت.مفسّران خلاف كردند در جبت و طاغوت.

عكرمه گفت:دو صنم بودند كه مشركان آن را پرستيدندى.ابو عبيده گفت:هرچه بدون خداى پرستند از حجر و مدر و شجر و صورت و شيطان همه را جبت و طاغوت خوانند،گفت دليلش قوله: أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّٰاغُوتَ (1)... ،و قوله: وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّٰاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهٰا (2).

عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:جبت اصنام است،و طاغوت ترجمان ايشان كه از ايشان سخن گويند و مردمان را با عبادت ايشان دعوت كنند.

و گفته اند:جبت بتان باشند،و طاغوت شياطين ايشان كه اغراء كنند مردمان را بر عبادت او،و هر صنمى را شياطينى باشد.

عبد اللّه عمرو شعبى و مجاهد گفتند:جبت سحر است و طاغوت شياطين.زيد أسلم گفت:جبت ساحر است و طاغوت شيطان،دليلش قوله: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ (3)... ،اى الشّيطان.

محمّد بن سيرين و مكحول گفتند:جبت كاهن باشد،و طاغوت ساحر،و اين روايت والبي است از عبد اللّه عبّاس (4)،سعيد بن جبير و ابو العاليه گفتند:جبت ساحر باشد به زبان حبشه،و طاغوت كاهن.

عكرمه گفت:ابو برزه در جاهليت كاهن بود،مردم وقتها نزد او شدندى و از او چيزى پرسيدندى،اين آيت فرود آمد.ضحّاك و كلبي و مقاتل گفتند:جبت حيىّ أخطب است و طاغوت كعب بن الأشرف.و گفتند:جبت ابليس است و طاغوت اولياى او.

مخارق روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:

الطّرق و الطّيرة و العيافة (5)من الجبت، سنگك زدن و تشأّم كردن به چيزها و زجر مرغ از جمله جبت است،و در

ص : 393


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 36.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 17.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 257.
4- .آج،لب،فق،تب+و.
5- .اساس،وز،مر:و القيافة،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

لغت جبت[317-پ]حرام باشد،و طاغوت فاعول باشد من طغى،آن كه مردم را به طغيان برد.

وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً ،مفسّران گفتند:

كعب اشرف با هفتاد سوار از جهودان برخاستند و به مكّه رفتند پس (1)آن كه وقعۀ (2)احد بوده[بود] (3)تا با قريش سوگند خوردند (4)و عهدى كه از ميان ايشان و رسول -عليه السّلام-بود بشكافند (5).كعب اشرف به سراى ابو سفيان فرود آمد،ابو سفيان او را مهمان دارى نكو كرد،و جهودان به سرايهاى قريش فرود آمدند،قريش گفتند:شما اهل كتابيد،و محمّد اهل كتاب است،ما بر شما ايمن نباشيم كه ميل شما با او بود،و اين آمدن شما به اين جا مكر است،اگر خواهى (6)كه ما را بر شما امانى باشد اين بتان ما را سجده كنيد (7)تا ما ايمن شويم بر شما و عهد شما،ايشان آن دو بت را سجده كردند،فذلك قوله تعالى: يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّٰاغُوتِ .

آنگه كعب اشرف قريش را گفت:سى مرد از شما و سى مرد از ما بياييم و شكم به ديوار كعبه بازنهيم و با خداى كعبه عهد كنيم كه از يكديگر جدا نشويم،و با هم دست يكى داريم تا محمّد را قهر كنيم (8).چون اين عهد بكردند[و] (9)فارغ شدند،ابو سفيان گفت كعب را كه:تو مردى اهل كتابى (10)و ما مردمانى امّييم (11)ندانيم خواند،بگو تا ما به حق نزديكتريم يا محمّد؟كعب گفت:شما دين و طريقۀ خود عرض كنيد (12)بر من.

ابو سفيان گفت:طريقۀ ما آن است كه براى حاجّ اشتر كشيم و ايشان را آب دهيم و طعام دهيم و مهمان دارى كنيم،و اسيران را از بند رها كنيم،و صلۀ رحم كنيم،و خانۀ خداى را عمارت كنيم،و ما از اهل حرميم،و محمّد از دين پدران

ص : 394


1- .مر+از.
2- .آج،لب،فق،مر:واقعۀ.
3- .اساس:ندارد،مر:شده بود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:خورند،با توجّه به وز و دب تصحيح شد.
5- .تب:بشكافند.
6- .مر،تب:خواهيد.
7- .آج،لب،فق:كنى،كه بر متن مرجّح است.
8- .فق،بقهر كنيم.
9- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .آج،لب،فق:مردى از اهل كتاب.
11- .آج،لب،فق،تب+چيزى.
12- .همۀ نسخه بدلها:عرضه كنيد.

مفارقت كرده است،و رحم بريده است و حرم رها كرده است،و دين ما قديم است و دين او محدث است،ما به حق اولى تريم يا او؟كعب گفت:شما به حق اولى تريد، [و دين شما] (1)از دين محمّد بهتر است،خداى تعالى اين آيت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،إلى قوله: وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً ،گفت:با آن كه به جبت و طاغوت ايمان مى دارند كافران را مى گويند:راه شما در دين راست تر است از راه مسلمانان محمّد و اصحابش.و نصب«سبيلا»بر تمييز (2)است،چنان كه فلان أحسن منك وجها.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ ،«اولاء»جمع«ذا»باشد على غير لفظه،كالمرأة و النّساء،چون اشارت به جماعتى حاضران باشد،«ها»ى تنبيه در اوّل آرند، گويند:هؤلاء،و چون به جماعتى (3)غايبان باشد،«كاف»خطاب در آخر آورند، گويند:اولئك،و جمع نكنند ميان هر دو،و لا يقال:هؤلئك.

و بيان كرديم كه«لعن»،ابعاد باشد من رحمة اللّه على وجه العقوبة و الّا مستحق نباشد.حق تعالى گفت:ايشان آنانند يعنى حيىّ أخطب و كعب اشرف و آنان كه ذكر ايشان در آيت متقدّم برفت كه:خداى ايشان را لعنت كرده است،و هركه را خداى (4)لعنت كند تو او را يارى نيابى.اگر گويند:چگونه گفت كه او را يار نيابى با تناصر و تعاون ايشان يكديگر را؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه ايشان را يارى نبود بر خداى-عزّ و جلّ-كه ايشان را از عقاب خداى برهاند،دگر آن كه اگرچه ايشان را ياران بسيار باشند غنا نكنند با لعنت خداى و سخط خداى بر ايشان.

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ ،«أم»،اين جايگاه منقطع است و معادل الف استفهام نيست و به معنى«بل»باشد،و لكن در او معنى استفهام است (5)بر وجه تقريع،و گفته اند:«ميم»زيادت است و معنى آن است كه:ألهم نصيب من الملك.و وجه اتّصال اين آيت به آيت ديگر آن است كه:آيت دوم كه از پس اين

ص : 395


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب:تميز.
3- .آج،لب،فق،مر:جماعت.
4- .مر+او را.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد.

آيت است متضمّن حسد است،و اين آيت متضمّن بخل است،و وصف ايشان به حسد و بخل متناسب باشد.

و بعضى دگر گفتند:«أم»،متّصله است و معادله الف استفهام مقدّر،و تقدير اين است كه:الهم النبوّة حتّى يحكموا (1)بهدى النّاس و ضلالهم أم لهم نصيب من الملك.

و در«اذا»دو قول گفتند:يكى آن كه جواب فعلى مقدّر[است] (2)،و تقدير آن است كه:و لو كان لهم نصيب من الملك فَإِذاً لاٰ يُؤْتُونَ النّٰاسَ نَقِيراً ،و اگر ايشان را نصيب بودى از ملك هم مردمان را نقيرى ندادى (3).

و قولى دگر آن كه:چنان كه در عمل ملغى است،در معنى ملغى باشد،و تقدير اين است (4):فلا يؤتون النّاس نقيرا،و كوفيان گفتند:«اذا»براى آن عمل نمى كند كه«لا»حايل است ميان او و ميان عمل،و«اذا»تا عمل كند او را چند شرط بايد:يكى آن كه فعل مستقبل باشد.دوم (5)آن كه جواب كلامى باشد،چنان كه كسى گويد:أنا آتيك،تو گوى:اذا اكرمك.

دگر آن كه:ما بعد«اذا»معتمد نباشد على ما قبلها به آن كه خبر مبتدا باشد يا (6)جزاى شرط،چنان كه زيد اذا اكرمه و ان تأتني اذا أكرمك،چون چنين باشد ملغى بود (7)او را عملى ندهند،و عمل او آنجا كه عمل كند نصب فعل مضارع باشد، چنان كه گفتيم.

و مفسّران در تفسير خلاف كردند.عبد اللّه عباس گفت:آن نقطه (8)باشد كه بر پشت استخان (9)خرما بود.مجاهد گفت:در ميان استخان (10)خرما دانه اى كوچك باشد نقير آن بود.ابو العاليه گفت:آن باشد كه مرد سر انگشت بر چيزى زند و منه النّقر و

ص : 396


1- .آج،لب،فق،تب:يحكموا.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:ندادندى.
4- .مر:آن است كه.
5- .مر:دويم.
6- .اساس،وز:تا،با توجّه به آج تصحيح شد.
7- .وز،آج،لب+و.
8- .تب:نقطۀ/نقطه اى.
9- .وز،آج،لب:استخوان.
10- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.

منقار الطّير لآلة النّقر.و«نقير»،فعيل به معنى مفعول بود بر (1)قول عبد اللّه عبّاس.

أَمْ يَحْسُدُونَ النّٰاسَ ،يا حسد مى برند[318-ر]اين جهودان بر عرب به آن كه خداى تعالى محمّد را در ميان ايشان فرستاد.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ضحّاك و سدّى و عكرمه گفتند:مراد به«ناس» محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله-جهودان حسد بردند او را بر نبوّت.بعضى دگر گفتند:مراد رسول است،او را حسد كردند بر آنكه خداى تعالى او را نه زن حلال كرد،جهودان طعن زدند گفتند:اگر پيغمبر (2)بودى او را چنين همه زنان نبودى.

خداى تعالى گفت ايشان را:اين عجب مى آيد و نمى دانند كه به نزديك داود صد زن بودند و او را حلال بود،و به نزديك سليمان هزار زن بودند،سيصد مهيره و هفصد (3)سريّه.

رسول-عليه السّلام-گفت:اى عجب صد و هزار بيشتر باشد يا نه!بر ايشان به آن عدد انكار نبود،بر من به اين عدد چرا انكار است؟چون اين بشنيدند بعضى امساك كردند.

خداى تعالى گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ ،سدّى گفت:آيت در ابراهيم خليل-عليه السّلام-آمد كه او سالى زرعى بسيار كرد،زرع او به برآمد و زرع ديگران تباه شد،او را حسد كردند.چون محتاج شدند به طعام آمدند و از او طعام خواستند،او گفت:هركه ايمان آرد طعامش دهم،و هركه نيارد ندهمش.بعضى ايمان آوردند و بعضى نياوردند،فذلك قوله: فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ .

در تفسير باقر آمد-عليه السّلام-كه:مراد به«ناس»محمّد است و آل محمّد،و مراد به حاسدان آنانند كه رسول را بر نبوّت حسد كردند و آل او را بر امامت،بيانش قوله تعالى: فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ ،گفت:ما آل ابراهيم را كتاب داديم و حكمت،و آل ابراهيم شامل است بر محمّد و اهل البيت[او] (4)،و مراد به «كتاب»قرآن است،و به«حكمت»نبوّت،و به«ملك عظيم»امامت،و اين جمله

ص : 397


1- .اساس،وز:و،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،تب:پيغامبر.
3- .تب:هفتصد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مجموع نبود الّا در خانۀ رسول-عليه السّلام.

ملك (1)دو است:يكى ملك دنيا،يكى ملك آخرت.آن كه ملك دنياست، خداى تعالى آن را عظيم خواند و به محمّد و آل محمّد داد،في قوله: وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً ،و ملك آخرت را كبير خواند و به ايشان داد،في قوله: وَ إِذٰا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (2).و آن را كه دو ملك چنين بود عجب نبود كه محسود چنين بود (3)،و اين بيتها بر او حواله كنند،اگرچه لفظش به فصاحت او لايق نيست،معنى به احوال او لايق است:

انّي حسدت فزاد اللّه في حسديلا عشت ما عشت يوما غير محسود

لا يحسد المرء الّا من فضائلهبالعلم و الفضل و البأساء و الجود

و اين ابيات همچنين لايق احوال (4)اوست (5):

ان يحسدوني فانّي غير لائمهمقبلي من النّاس أهل الفضل قد حسدوا

فدام لي و لهم ما بي و ما بهمو مات اكثرنا غيظا بما يجد (6)

أنا الّذي وجدوني في حلوقهملا أرتقي صدرا منها و لا أرد

و حسد خصلتى بد است از خصال مذمومه،در او يك چيز هست نيك،و آن آن است كه حاسد را همه زيان بود و محسود را سود،نبينى كه طايى چگونه گفت (7):

و إذا أراد اللّه نشر فضيلةطويت أتاح لها لسان حسود

لو لا اشتعال النّار فيما جاورتما كان يعرف طيب عرف العود

گفتا:حسد حاسد (8)چون آتش است و خصال محمودۀ محسود چون عود،حاسد آتش حسد در ميان جسد پوشيده دارد،او را مى سوزد و كس خبر ندارد،او داند كز آن آتش بر او (9)چه آسيب مى رسد!چون صبرش برسد و بى طاقت شود آن (10)آتش حسد پاره اى بر محسود ريزد،چنان باشد كه آتش به عود رسد آن معنى كه در اوست پيدا

ص : 398


1- .مر:و ملك.
2- .سورۀ دهر(76)آيۀ 20.
3- .همۀ نسخه بدلها:محسود بود.
4- .وز،آج،لب،فق،تب:حال.
5- .تب+شعر.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:يجدوا،طبق قاعده به صيغۀ مفرد تصحيح شد.
7- .تب+شعر.
8- .آج،لب،فق،مر،تب:حاسدان.
9- .آج،لب،فق،مر،تب:بدو.
10- .تب،بالاى كلمه با خطى متفاوت با متن نوشته است:از.

شود،كه اگر نه آنستى پيدا نشدى.پس از حقّ محسود آن است كه او را برآن شكر كند يا صبر،چنان كه شاعر گفت (1):

اصبر على مضض الحسود فإنّ صبرك قاتله

كالنّار تأكل نفسهاإن لم تجد ما تأكله

و رسول-عليه السّلام-هم اين تشبيه فرمود في

قوله: ان الحسد ليأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب ،گفت:حسد حسنات را همچنان خورد كه آتش هيزم را.و حاسد اين همه براى آرزوى سيادت كند و نداند كه چندان كه بيش كند از آن دورتر باشد كه:

الحسود لا يسود. و أمير المؤمنين-عليه السّلام-گفت:

الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له، حاسد بر كسى خشم مى گيرد كه او را گناه نيست.

سفيان ثورى گفت،در كتب اوايل هست كه،خداى تعالى گفت:

الحاسد عدوّ نعمتي غير راض بقسمتي، و منصور فقيه گفت در اين معنى:

ألا قل لمن كان لي حاسداأ تدري على من أسأت الأدب

أسأت على اللّه في فعلهإذا أنت لم ترض فيما وهب

جزاؤك منه زياداتناو أن لا تنال الّذي تطلب

دشمنى هركس را كه دشمنى نه از روى حسد كند دوا توان كردن،امّا با حسد حاسد چه چاره سازند (2).

كلّ العداوة قد ترجى إماتتهاإلاّ عداوة من عاداك من حسد

و لآخر (3):

محسّدون و شرّ النّاس منزلةمن عاش فى النّاس يوما غير محسود

آخر (4):

إنّ العرانين تلقاها محسّدةو لا ترى للئام النّاس حسّادا

در خبر است كه:يك روز جماعتى زنان قريش با زنان رسول-عليه السّلام- حاضر بودند،هركسى از قبيلۀ خود و حسب و نسب و قوم خود چيزى مى گفت،فاطمۀ زهرا-صلوات اللّه عليها-درآمد[318-ر]،ايشان حديث رها كردند،يكى گفت:

ص : 399


1- .تب+شعر.
2- .تب+شعر.
3- .تب+شعر.
4- .تب+شعر.

چرا حديث رها كردى (1)؟گفتند:براى آن كه در پيش او حديث حسب و نسب كردن محال باشد،و حسب و نسب او آن كه مى دانى (2).يكى از جملۀ ايشان گفت:ما بالكم يا بني هاشم حزتم السّيادة بأسرها أمّا أبوك فسيّد ولد آدم،و أما بعلك فسيّد العرب و أمّا أنت فسيّدة نساء العالمين،و امّا ابناك فسيّدا شباب أهل الجنّة،و أما عمّك فسيّد الشّهداء فما تركتم لأحد شيئا من السيادة،گفت:چيست اى بنى هاشم كه همۀ سيادت جمع كردى (3)خود را و گوى سيادت از همۀ عالم بر بودى (4).امّا پدرت سيّد ولد آدم است،و امّا تو سيّدۀ زنان جهانى،و اما شوهرت سيّد عرب است، و امّا فرزندانت سيّدان جوانان بهشتند،و امّا عمّت حمزه سيّد شهيدان است (5).بر پاى خاست و مى خواند: أَمْ يَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ -الآية.

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ ،گفت:از ايشان كس بود كه ايمان آورد و كس بود كه برگرديد-برآن اقوال كه برفت (6)-و«من»نكرۀ موصوفه است،و «صدّ»از صدود و اعراض باشد. وَ كَفىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيراً ،آنگه بر سبيل تهديد گفت:

بس است دوزخ آتش افروخته.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِنٰا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نٰاراً ،آنان كه به آيات ما كافر شدند ايشان را بچشانيم آتشى و بسوزانيم به آتشى كه هرگه كه پوستى از آن ايشان (7)در آتش سوخته شود با پوستى ديگر بدل كنيم به جاى آن.

عبد اللّه عبّاس گفت:پوستى بدل كنند ايشان را سپيد چون كاغذ.نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر كه:مردى اين (8)آيت بخواند پيش عمر خطّاب،گفت:بازخوان.

معاذ جبل گفت:تفسير اين آيت به نزديك من هست.گفت:بيار.گفت:در يك ساعت صد بار بدل كنند پوست ايشان را.عمر گفت:من همچنين شنيدم از رسول -عليه السّلام.

ص : 400


1- .مر،تب:كرديد.
2- .مر:مى دانيد.
3- .مر،تب:كرديد.
4- .مر،تب:بر بوديد.
5- .چاپ شعرانى(414/3)+فاطمه.
6- .اساس:رفت،با توجّه به وز تصحيح شد.
7- .اساس:نشايد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق+دو.

فضيل عياض گفت از هشام از حسن بصرى در تفسير اين آيت،گفت:آتش هر روز هفتاد هزار بار بخورد هرگه كه پوستى سوخته مى شود،ديگرى باز مى آفريند.

مجاهد گفت:از ميان پوست كافر و گوشتش كرمانى باشند كه ايشان را جلبه اى بود چون بانگ خران كوهى.

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:سطبرى پوست كافر چهل و دو گز باشد،[و اهرش چندان باشد كه كوه احد] (1).اگر گويند:چگونه شايد كه خداى تعالى پوستى نو بيافريند كه او مستحقّ عقاب نباشد و مباشرت گناه نكرده باشد و آن را عقاب كند؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه معذّب جملۀ مكلّف باشند (2)نه پوست،و به پوست اعتبار نيست براى آن كه چون به حىّ متّصل نباشد الم نيابد (3)،و انّما متألّم جملۀ آدمى و حيوان باشد،نبينى كه اگرچه گناهكار گناه به بعضى اعضا و اجزا كند،چون چشم و گوش و زبان و دست و پاى،در شاهد مذمّت و ملامت راجع با جملۀ او باشد[دون ابعاضش،همچنين عقاب بر جملۀ او باشد] (4)و متألّم به آن الم جمله باشد.

دگر آن كه:اگرچه ضرب و قطع و مانند اين بر عضوى از اعضا باشد،متألّم و معذّب جملۀ حىّ (5)بود،و جملۀ حىّ ادراك آن كند به انفار طبع،پس از اين وجوه به پوست اعتبار نيست كه آن باشد يا نه آن باشد،كه پوست بمثابت لباس است حىّ را.

گفتند دليل بر اين ظاهر آيت است كه گفت: لِيَذُوقُوا الْعَذٰابَ ،عذاب با جملۀ ايشان حواله كرد،و نگفت:ليذوق (6)العذاب،تا راجع باشد با پوست.

جواب ديگر آن است كه:مراد تبديل،اعادت است و به غير (7)،تغاير صفت و هيئت و تأليف و تركيب،چنان كه يكى از ما پيرهنى دارد بشكافد و قبا كند،هرگه بينند گويد:هذا غير ذاك،اگرچه داند كه اصل او بر جاى است.و آن كس كه انگشترى دارد بشكند و باز دگرباره پيرايد به شكل ديگر،گويند:هذا الخاتم غير

ص : 401


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مر،تب:باشد.
3- .تب:نباشد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:مى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مر:لتذوق.
7- .وز:به تغيير.

ذاك الخاتم الّذي كان لك.

و همچنين آن كس كه كسى را ديده باشد تن درست و جوان و نكوروى،چون روزگار برآيد و او را باز بيند پير شده و بيمارگونه گرديده،گويد او را:كيف رأيت فلانا،فلان را چون ديدى؟گويد:رأيت غير من رأيت،جز آن را[ديدم كه] (1)ديده بودم،و كذا قوله: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ (2)... ،زمين همان باشد و لكن تغيّرى (3)بود در كيفيّت او از جبال و آكام.و تغير و تغيير (4)،تفعّل و تفعيل باشد از غير، و برين محمول است ابياتى كه نسبت كنند با آدم-عليه السّلام (5):

تغيّرت البلاد و من عليهافوجه الأرض مغبرّ قبيح

و على هذا قول الشّاعر (6):

فما النّاس بالنّاس الّذين عهدتهمو لا الدّار بالدّار الّذي كنت أعرف

شعبى گفت:مردى به نزديك عبد اللّه عبّاس آمد و گفت:أ لا ترى الى فلان ذمّ دهره،و أنشد في ذمّه الدّهر (7)قول لبيد (8).

ذهب الّذين يعاش في اكنافهمو بقيت في خلف كجلد الأجرب

يتلذّذون (9)بلادة و مجانةو يعاب قائلهم و ان لم يشغب

عبد اللّه عبّاس گفت:رحم اللّه لبيدا،در روزگار خود آن گفت،اگر در روزگار ما بديدى چه گفتى!آنگه گفت:اگر لبيد مذمّت روزگار كرد عجب نباشد كه در خزينۀ عاد پس از اهلاك (10)ايشان تيرى يافتند از نيزه هاى (11)شما درازتر،برآن نوشته:

و ليس الى أجبال طىّ بذى اللّوىلوى الرّمل من قبل الممات معاد

بلاد بها كنّا و نحن من أهلهاإذ النّاس ناس و البلاد بلاد

ص : 402


1- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 48.
3- .مر،تب:تغييرى.
4- .اساس:تغيير و تغيّر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب+شعر.
6- .تب+شعر.
7- .وز،آج،لب:ذم الدّهر،مر:ذمت الدّهر.
8- .اين بيت متعلّق است به مرثيه اى كه لبيد بن ربيعه در مورد برادرش اربد سروده است،رك:جلد يازدهم همين تفسير ص 196(وليد بن ربيعه در آن صفحه غلط مطبعى است،و و لبيد بن ربيعه صحيح است)
9- .مر،تب:تغييرى.
10- .مر:هلاك.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:نيزها.

[319-ر]و مراد از اين آن است كه شهرها همان باشد احوال او و احوال اهلش بگرديده باشد.

سدّى گفت:چون پوست او سوخته باشد،خداى تعالى از گوشت او پوستى دگر بيافريند تا (1)اجزا همان باشد،و اين چيزى نيست براى آن كه اگر چنين باشد باند بار كه (2)پوست سوخته شود و از گوشت باز آفرينند،گوشت نيز برسد چون همه پوست شود و پوست سوخته شود.

بعضى دگر گفتند:مراد به جلود پيراهن ايشان است،من قوله: سَرٰابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ (3)،براى آن كه بر ايشان ملازم باشد آن را پوست خواند،چون آن سوخته گردد پيراهنى ديگرش پوشند (4)جز آن چنان،كه شاعر گفت (5):

كسا اللوم تيما خضرة في جلودهمفويل لتيم من سرابيلها الخضر

در بيت كنايت كرد از پوست ايشان به پيرهن.بعضى دگر گفتند:خداى تعالى اهل دوزخ را پوستى آفريند (6)از بالاى همۀ پوستها كه ألم نيابد آن پوست،و او (7)عذابى باشد بر خداوندش به منزلت پيرهن كه چون از قطران باشد خداوندش را عذاب باشد و او ألم نيابد.

آنگه حق تعالى بيان كرد كه:اين براى آن كند تا ايشان عذاب خداى بچشند كه خداى تعالى قاهر و غالب است،كس او را غلبه نكند،و حكيم است عذاب جز به عدل و حكمت و استحقاق نكند.

آنگه عقيب (8)آيت وعيد آيت وعد گفت على عادته الكريمة: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،در اين آيت و امثال اين دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند:عمل صالح ايمان باشد،چه اگر چنين بودى بمثابت آن بودى كه گفتى:إنّ الّذين آمنوا و آمنوا،و در اين فايده نبودى.

ص : 403


1- .لب:كه.
2- .وز،ماند بار كه،آج،لب،فق،مر:شايد نازكى،تب:بايد باز كه.
3- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 50.
4- .مر:پوشانند.
5- .تب+شعر.
6- .آج،لب،فق،مر:پوست آفريد.
7- .آج،لب،فق،تب:و آن.
8- .آج،لب،فق،مر:عقب.

سَنُدْخِلُهُمْ ،«سين»استقبال را باشد تا فعل خالص كند به مستقبل و از آن ببرد كه اين بنا حال را بشايد (1)،چه اگر«سين (2)»نبود مشترك باشد اين بنا بين الحال و الاستقبال. جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند ما ايشان را به بهشتهايى بريم كه در زير درختان از (3)جويها مى رود.و «جنت»،بستانى باشد كه:درختان او به سايه،زمين بپوشد،من الجنّ و هو السّتر،و قوله: تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،از جملۀ اتّساع است،و حقيقت آن است كه ماء الأنهار براى آن كه جوى نرود،آب جوى رود و لكن على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،هميشه باشند آنجا،و نصب او بر حال است. أَبَداً ،نصب او بر ظرف است،و روا بود كه مؤكّد حال بود (4)،أى خالدين مؤبدين. لَهُمْ فِيهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ ،ايشان را در آنجا زنانى باشند پاكيزه-و اين را شرح رفته است.

وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً ،و ايشان را در سايۀ گسترده بريم،جايى كه سايه باشد و آفتاب با او نرسد آن را ظلّ گويند،و آن كه آفتاب به او برسد و از او بشود آن را فىء گويند من فاء اذا رجع،براى آن كه در بهشت آفتاب نباشد.و گفته اند:ظلّ سايۀ بامداد بود و فىء سايۀ نماز ديگر،و اين را نيز مرجع با قول اوّل است،قال الشّاعر (5):

فلا الظّلّ من برد الضّحى نستطيعهو لا الفىء من برد العشىّ نذوق

و ظليل آن باشد كه در او گرما و سموم نباشد في قول الحسن،چنان كه گفت:

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (6) .

در (7)خبر هست كه:در بهشت درخت (8)باشد كه سوار در سايۀ آن صد سال مى رود (9)به آخر نرسد،براى اين گفت: ظِلاًّ ظَلِيلاً ،تا با سايۀ دوزخ نماند آنجا كه گفت: إِلىٰ ظِلٍّ ذِي ثَلاٰثِ شُعَبٍ. لاٰ ظَلِيلٍ (10)... ،و گفته اند:در موقف قيامت

ص : 404


1- .وز:نشايد.
2- .اساس،وز:سير،آج،لب،فق:چنين با توجّه به مر،تب تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مر،تب:آن.
4- .تب:باشد.
5- .تب+شعر.
6- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 30.
7- .مر:و در.
8- .مر:درختان.
9- .مر+و.
10- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 30.

مى خواهد سايۀ عرش لا ظلّ الّا ظله.

قوله تعالى (1):

سوره النساء (4): آیات 58 تا 61

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ اَلنّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اَللّٰهَ نِعِمّٰا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ سَمِيعاً بَصِيراً (58) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى اَلطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ اَلشَّيْطٰانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاٰلاً بَعِيداً (60) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلىٰ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ إِلَى اَلرَّسُولِ رَأَيْتَ اَلْمُنٰافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (61)

ترجمه

خداى مى فرمايد شما را كه بدهيد زنهارها با خداوندانش،چون حكم كنيد ميان مردمان حكم كنيد (2)براستى كه خداى نيك چيز است (3)پند مى دهد شما را به آن، خداى هميشه شنوا و بينا بوده است.

اى آنان كه گرويده ايد،فرمان بريد خداى را و فرمان بريد پيغامبر را و خداوندان فرمان را از شما (4)،اگر منازعت كنيد در چيزى بازافگنيد آن را با خداى و پيغامبر اگر شما ايمان[مى د] (5)اريد (6)به خدا و به روز قيامت،آن (7)بهتر است و نكوتر به تأويل (8).

[319-پ] نبينى (9)آنان را كه دعوى مى كنند كه ايشان ايمان دارند به آنچه فرستاد به تو و آنچه فرستاد از پيش تو مى خواهند كه حكومت كنند به طاغوت و به درست (10)فرمودند ايشان را كه كافر شوند به او و مى خواهد ابليس كه گمراه كند شما را گمراهى دور.

چون گويند ايشان را بياييد به آنچه فرستاد خداى و به رسول ببينى

ص : 405


1- .تب:قال اللّه تبارك و تعالى.
2- .آج،لب،فق:داورى كنيد.
3- .تب+كه.
4- .آج،لب،فق،تب+پس.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و تب افزوده شد.
6- .آج،لب،فق:ايمان مى آريد.
7- .آج،لب،فق+روز.
8- .آج،لب،فق:به عاقبت.
9- .آج،لب،فق:اى ننگرستى.
10- .تب:و به درستى كه.

منافقان را كه برگردند از تو برگرديدنى.

قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ ،بعضى از مفسّران گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد و در مكّه شد،خواست تا در خانۀ كعبه شود،كليد عثمان بن طلحة الحجبى داشت من بنى عبد الدّار،و او از جملۀ سدنه و خدم كعبه بود،در خانه در بست و بر بام شد و كليد به دست داشت و از دست بنمى داشت (1)و گفت:اگر من دانستمى كه او رسول خداست كليد به او دادمى.

اميرالمؤمنين بيامد و كليد از دست او بستد،و او قوّت على نداشت،كليد از دست بداد.اميرالمؤمنين در بگشاد و رسول-عليه السّلام-در خانه رفت و نماز بكرد.چون به در آمد،عبّاس گفت:يا رسول اللّه!كليد خانه مرا ده تا سقاية الحاجّ و سدانت كعبه مرا باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا .رسول-عليه السّلام-على را گفت:كليد به او ده.اميرالمؤمنين بيامد و كليد با عثمان داد و از او عذر خواست.عثمان گفت:يا على!آمدى (2)و مرا بيازردى و كليد از من به قهر بستدى،و اكنون نه به آن (3)مى گويى؟اين رفق چيست،و آن عنف چه بود؟گفت:خداى تعالى در اين معنى آيتى فرستاد،و آيت بر او خواند،او در حال گفت:أشهد أن لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه (4)،و اسلام آورد.جبريل آمد و گفت:اى رسول اللّه!تا اين خانه باشد كليد ايشان راست.

قولى دگر آن است كه:آيت بر عموم است در هر امانتى كه باشد،و در هر امانت دارى كه باشد،چنان كه رسول-عليه السّلام-فرمود:

أد الأمانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك ،گفت:امانت به آن كس ده كه تو را امين دارد و امانت به تو دهد،و خيانت مكن به آن كه با تو خيانت كند (5).و اين قول عبد اللّه عبّاس است و ابىّ كعب و حسن و قتاده،و روايت كرده اند از صادق و باقر-

ص : 406


1- .كذا:در اساس،وز،لب،فق،مر:نمى داد،آج،تب:بنمى داد.
2- .فق،مر:بيامدى.
3- .آج،لب،فق،مر،تب:به آن زبان.
4- .آج،لب،فق،مر+و انّ عليّا ولىّ اللّه.
5- .مر:كرد.

عليهما السّلام.زيد بن اسلم و شهر بن حوشب و مكحول گفت (1):مراد به امانت امامانند و به امانت امامت است.

خداى تعالى مى فرمايد امامان را كه:امامت بر سبيل امانت يك به يك تسليم مى كنند (2)،و اين قول نيز روايت است از صادق و باقر-عليهما السّلام.و باقر- عليه السّلام-گفت:نماز و زكات و روزه و حج از جملۀ امانت است و غنيمت از اين جمله است كه امانت در او به جاى آرند و خيانت نكنند در او.

وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ ،حق تعالى گفت:خداى مى فرمايد شما را كه مكلفانيد كه،اداى امانت كنيد (3)با خداوندانش.

رسول-عليه السّلام-گفت:

على اليد ما أخذت حتى تؤدّيه، گفت:بر دست واجب است آنچه هاگرفت (4)تا با جايگاه دهد.و نيز مى فرمايد كه:چون از ميان مردمان حكم كنيد (5)[عدل كنيد (6)] (7)و جور مكنيد (8).عجب باشد كه خداى تعالى ظالم را عدل فرمايد و او عدل نكند! إِنَّ اللّٰهَ نِعِمّٰا يَعِظُكُمْ بِهِ ،خداى تعالى نيك چيز است آنچه شما را بدان (9)پند مى دهد از اداى امانت و عدل در حكومت،و تقدير آن است كه:نعم الشّىء شيئا يعظكم به.و«ما»پيوسته بايد نوشتن،به منزلت«ما»ى كافّه در إنّما و ربّما،و اگرچه آنجا حرف است و اين جا اسم و او را نكرۀ موصوفه گويند (10)،في قوله:

فَنِعِمّٰا هِيَ... (11)،نكره است غير موصوفه و لا موصوله،و قوله:«به»اين ضمير راجع است با«ما»،و ابو عمرو به اختلاس خواند،أعنى«عين» (12)را بين الحركة و السّكون.

و بيان كرديم كه:سميع و بصير آن بود كه حاصل بود بر صفتى كه از مكان آن صفت مسموعات و مبصرات شنود و بيند چون در وجود آيد،و مرجع او با حىّ است به

ص : 407


1- .مر،تب:گفتند.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(419/3):تسليم بكنيد.
3- .آج،لب،فق:كن/كنيد.
4- .آج،لب،فق،مر:بازگرفت.
5- .آج،لب،فق:كنى/كنيد.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(419/3):تسليم بكنيد.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
9- .وز،آج،لب،فق،مر:به آن.
10- .تب+و.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 271.
12- .اساس،وز،غير،با توجّه به تب تصحيح شد.

شرط انتفاى آفات.

و امّا سامعى و مبصرى را مرجع با مدركى است (1)آن باشد كه در حال مى شنود و مى بيند،آن در ازل باشد و اين در لا يزال.و معنى«كان»آن است كه خداى تعالى هميشه سميع و بصير بوده است.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ ،بدان كه خداى-جلّ جلاله-به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان،و اگرچه جز مؤمنان داخل اند در اين تكليف به دليلى دگر براى آن كه همۀ مكلّفان از مؤمن و كافر مكلّفند به طاعت خداى و طاعت رسول و طاعت اولى الأمر.و«طاعت»امتثال امر باشد يا امتثال ارادت،پس طاعت خدا و رسول امتثال اوامر و نواهى ايشان بود،و همچنين حكم اولى الأمر.

و در اولى الأمر سه قول است:بعضى گفتند:امرااند،و بعضى گفتند:علمااند، و بعضى گفتند:ائمّه اند من أهل بيت (2)رسول اللّه،و اين قول از باقر و صادق- عليهما السّلام-روايت كردند،و چون آن دو قول باطل كنيم صحّت اين قول پيدا شود.

و ما را در اين آيت چند وجه است در استدلال بر امامت اين ائمۀ معصوم- عليهما السّلام:اوّل آن كه بتدريج مخصوص مى شود براى آن كه: أَطِيعُوا اللّٰهَ ،عام است اين خطاب با همۀ[320-ر]مكلّفان،و رسول-عليه السّلام-داخل در اين خطاب،چون گفت: وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،رسول-عليه السّلام-از خطاب بيرون شد لاستحالة أن يكون-عليه السّلام-مطيعا مطاعا،براى آن كه رتبه معتبر است از ميان مطيع و مطاع،و در حقّ اولى الأمر هم اين اگر حمل كنند اولى الامر را بر امرا و علما در هر عصرى خلقى عظيم از اين خطاب بيرون شوند،و اين خلاف اجماع باشد.و بر قول و قاعدۀ (3)مذهب ما در هر عصرى شخصى از اين خطاب بيرون باشد،چنان كه در عهد رسول-عليه السّلام-او تنها از خطاب طاعت خود بيرون بود،و اين وجهى لطيف است.

وجهى ديگر آن كه:خداى تعالى ما را و اولى الأمر را به طاعت رسول نفرمود (4)،

ص : 408


1- .تب+و آن.
2- .اساس:اهل البيت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مر+و.
4- .آج،لب،فق،مر:فرمود.

و الّا رسول-عليه السّلام-فوق ما و اولى الأمر بود لاعتبار الرّتبة،براى آن كه رتبه معتبر است از ميان مطيع و مطاع،بايد تا به رتبه فوق مطيع باشد،همچنين كلام در اولى الامر.پس حمل كردن اولى الأمر را بر امرا و علما محال است،براى آن كه در مأموران به طاعت ايشان-على زعمهم-بسيار كس باشد كه به رتبه و منزلت به نزديك خداى تعالى فوق ايشان باشد،و اين درست نيايد.پس بايد تا اولى الأمر كسانى باشند كه ايشان به نزديك خداى تعالى بهتر از همۀ خلايق باشند و اعلا رتبة و اعظم منزلة عند اللّه تعالى چون رسول-عليه السّلام،براى آن كه خداى تعالى طاعت ايشان با طاعت او مقرون كرد.

طريقتى (1)ديگر آن است كه:خداى تعالى چون طاعت اولى الأمر با طاعت رسول و طاعت خود مقرون كرد،چنان كه قديم تعالى منزّه است (2)از همۀ قبايح و رسول-عليه السّلام-معصوم و مطهّر از همۀ معاصى كبيره و صغيره،اولى الأمر بايد تا همچنين باشد (3)،كه حكمت از كلام حكيم اين واجب كند،و به اين صفت جز اينان نبودند-عليهم السّلام.

وجهى دگر در استدلال از آيت آن است كه:محال باشد كه حكيم ما را فرمايد به طاعت جماعتى مختلفى الأقوال و الآراء و المذاهب و به اتّباع ايشان در اقوال و فتاويشان،و بعضى را بر بعضى مزيّتى نبود،و ما را طريقى (4)نبود به تميز (5)حق از ميان آن اقوال مختلف متناقض متضادّ،و اين مؤدّى بود با تكليف ما لا يطاق،[و از حكيم تعالى تكليف ما لا يطاق] (6)نيكو نبود،پس محال است كه امرا و علما باشند از اين وجه كه بيان كرده شد.

طريقتى ديگر آن است كه:معلوم است به ضرورت كه اگر خداى تعالى ما را تكليف كند به طاعت رسول (7)و ما را تعيين نكند شخص او به دلالتى و علم معجزى اين تكليف قبيح باشد،و از باب تكليف ما لا يطاق بود،همچنين در حقّ اولى الأمر

ص : 409


1- .مر:طريقى.
2- .نسخۀ فق:در اين جا پايان مى يابد.
3- .آج،لب،مر+نه اولى الخمر و الزّمر.
4- .آج،لب:طريقتى.
5- .مر،تب:تمييز.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مر+و آله

اگر نصّى نباشد بر اعيان ايشان،يا دلالت كه علم معجز باشد يا جارى مجرى آن هم مؤدّى بود به آن كه تكليف ما لا يطاق باشد،چون قبح اين مقرّر است در عقل لابد،چنان كه رسول-عليه السّلام-معيّن است از خداى به نصّ بر او و اظهار اعلام معجزات بر دست او اولى الأمر بايد چنين باشند (1)منصوص عليهم أو منصوب عليهم الأدلّة بالأعلام المعجزة،و الّا مؤدّى بود به اين فساد كه گفتيم.

طريقتى ديگر،و آن آن است كه:آن اجماع است كه اين امر متوجّه است بر اهل هر عصرى و اين مطّرد نباشد الّا بر قول آن كس كه گويد:هر زمانه از امامى مفترض الطّاعة خالى نباشد،و بر قول آن كس كه امامت به اختيار گويد و گويد:

الخلافة ثلاثون سنة مطّرد نبود.

طريقتى ديگر آن است كه:اگر آيت حمل كنند بر آنكه ايشان گفتند از علما و مفتيان،ائمّه ما-عليهم السّلام-داخل باشند در آن و بر قول و قاعدۀ ما آن كه ايشان گفتند خارج باشد از او،پس اين متّفق عليه است و آن مختلف فيه،و الأخذ بالاجماع و الاتّفاق اولى،در امّت كس نخواهد گفتن كه نه اين ائمّه هريكى از ايشان فاضل تر و عالم تر و جامع ترند خصال خير را از اهل هر عصر،پس اين آيت از اين هفت وجه دليل مى كند بر امامت اين ائمّه عليهم السّلام.

قوله: أَطِيعُوا اللّٰهَ ،حق تعالى گفت: أَطِيعُوا اللّٰهَ ،طاعت خداى داريد (2)،خدايى كه شما را براى طاعت و ايمان آفريد،كه: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (3)،نه طاعت (4)خدايى كه شما را براى كفر و معصيت آفريد،بل كفر و معصيت در شما آفريد خداى (5)كه به شما جز خير نخواهد و شر (6)نخواهد. مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ (7)... ، يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ (8)... ، يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ (9)... ، يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ... (10)،طاعت رسول داريد (11)،مشفق بر

ص : 410


1- .مر:باشد.
2- .آج،لب:دارى/داريد.
3- .سورۀ زاريات(51)آيۀ 56.
4- .آج،بداريد،لب،مر+نداريد.
5- .تب:خدايى.
6- .آج،لب،مر:و معصيت،تب+به شما.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 6.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 28.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 26.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.
11- .آج،لب:دارى/داريد+كه.

شما (1)حريص بر ايمان شما (2). لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (3)-الآية، وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا (4)... ، وَ كٰانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (5).طاعت امامانى مستحقّ التّقديم مفترض الطّاعة معصومين من الزّلل،مأمونين من الخطل غير موصوفين بالضّعف و الفشل.

عمير بن هانى گفت از جنادة بن أبي اميّه (6)شنيدم كه گفت:روز صفّين اميرالمؤمنين على را ديدم در ميان دو صف نيزه بر دست مى گردانيد و مى گفت: كَلاّٰ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ (7).اين آيات مى خواند كه[320-پ]نگاه كرديم عبد اللّه بن اسيد اليربوعىّ مى آمد و اسيرى را از لشكر معاويه گرفته و دست بر (8)بسته،او را پيش اميرالمؤمنين آورد.اميرالمؤمنين در او نگريد و گفت:اى مرد چه كسى؟گفت:مردى ام از اهل شام،گفت:

قتلكم اللّه أتباع كلّ ناعق، گفت:

خداى شما را بكشاد (9)تبع هر بانگ شبانى چون بهايم.

آنگه گفت:بگو از من پسرخورندۀ (10)جگر را:

أ تباهيني و أنا الذي لم أؤمن بعد كفر و لم أعلم بعد جهل و لم احكم بحكم رجعت عنه،أنا قاتل أشياخكم ببدر و مفرق قومك باحد الى كم تواجهونا بني هاشم برايتكم التي تولى الله نكسها كما نكس يوم بدر،و لقد علمتم أن الله أوجبت (11)عليكم طاعتي و تعبدكم بمتابعة أمري لأني أهل للمتابعة و مستحق للطاعة لقلعي باب خيبر اذ عجزتم و ثباتي يوم احد إذ فرزتم و تسليمي ليلة الغار إذ أبيتم و إجابتي للمسائل إذا جهلتم ،گفت بگو پسر هند را كه:با من مباهات مى كنى و من آنم كه ايمان آوردم نه از سر كفر،و بدانستم نه از پس جهل،و حكمى نكردم كه از آن بازآمدم،من كشندۀ پيران توام به بدر و پراگنندۀ (12)قوم تو به احد،تا چند اين رايت به روى ما بنى هاشم آرى،كه خداى

ص : 411


1- .آج،لب+و.
2- .آج،لب:شماست.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 128.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 103.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 43.
6- .آج:جنادة بن اميّه،لب،مر:جنادة بنى اميّه.
7- .سورۀ علق(96)آيۀ 6 و 7.
8- .آج،لب،مر+پشت.
9- .مر:بكشد.
10- .اساس:خوانده،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب:اوجب.
12- .وز،مر:پراگنده كنندۀ.

تعالى تولّاى نگوسارى (1)آن كرده است چنان كه روز بدر كرد،و شما دانيد (2)كه خداى تعالى طاعت من بر شما فريضه كرده است و شما را متعبّد بكرده (3)است (4)به متابعت من براى آن كه اهل متابعتم و مستحقّ طاعتم،كه در خيبر من كندم چون شما عاجز بديد،و بايستادم روز احد چون شما بگريختيد،و شب غار،جان تسليم كردم چون شما ابا كرديد،و جواب مسائل من دادم چون شما جاهل بوديد به آن.

جابر الجعفىّ روايت كرد از جابر عبد اللّه أنصارى كه گفت:چون اين آيت آمد، من گفتم:يا رسول اللّه!خداى و رسول را مى شناسم،و اولوالأمر كيستند كه خداى تعالى طاعت ايشان با طاعت تو و طاعت خود بپيوست؟گفت:

يا جابر!هم خلفائي و أئمة المسلمين بعدي اوّلهم علىّ بن أبي طالب،ثمّ الحسن،ثمّ الحسين،ثمّ علىّ بن الحسين،ثمّ محمّد بن على المعروف فى التّوراة بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فأقرئه منّى السّلام،ثمّ الصّادق جعفر بن محمّد،ثمّ موسى بن جعفر،ثمّ علىّ بن موسى،ثمّ محمّد بن علىّ،ثمّ على بن محمّد،ثمّ الحسن بن على،ثمّ سميّى و كنيّى حجّة اللّه في أرضه و بقيّته في عباده ابن الحسن بن على ذاك الّذي يفتح اللّه على يده مشارق الأرض و مغاربها ذاك الّذي يغيب عن شيعته غيبة لا يثبت فيه على القول بامامته الّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان، گفت:ايشان خليفتان منند و امامان مسلمانانند از پس من،اوّلشان على،و آنگه حسن،و پس حسين،و پس علىّ بن الحسين،آنگه محمّد بن على-كه در تورات به باقر معروف است-و تو او را دريابى، چون او را بينى از منش سلام برسان.آنگه يك يك را نام برد تا به حجّت رسيد، گفت:آنگه مردى كه نامش نام من بود و كنيتش كنيت من بود حجّت خداى بود در زمين و بقيّۀ او در بندگانش پسر حسن على،و او آن بود كه خداى تعالى بگشايد بر دست او مشارق و مغارب زمين،او آن است كه از شيعتش غايب شود،غيبتى كه بر امامت او ثبات نكند با آن غيبت الّا مؤمنى كه خداى تعالى دل او را به ايمان امتحان كرده باشد.

جابر گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!شيعۀ او را در غيبت او به او انتفاع باشد؟

ص : 412


1- .مر:نگونسارى.
2- .آج:دانى/دانيد.
3- .آج،لب،مر:نكرده.
4- .آج،لب،مر+الّا.

گفت:بلى،چنان كه انتفاع باشد مردمان را به آفتاب،و اگرچه ابرى در پيش او آيد.

يا جابر!هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الّا عن أهله، اين از مكنون سرّ خداست و مخزون علم خداى،نگاه دار اين را الّا از اهلش.

جابر گفت:چون به اين مدّت دراز بر آمد،من روزى در نزديك علىّ بن الحسين زين العابدين شدم و پيش او بنشستم و با او حديث مى كردم.پسر او محمّد بن علىّ الباقر از حجرۀ زنان بيرون آمد،و او كودك بود و دو گيسو در بر افگنده.جابر گفت:چون او را بديدم،گوشت پشت مازۀ من بلرزيد و موى بر اندام من برخاست چون او را بديدم.آنگه گفتم:يا غلام!اقبل فاقبل،ثمّ قلت له:ادبر فادبر،گفتم:

روى به من كن،روى به من كرد.گفتم:پشت بر من كن،پشت بر من كرد.گفتم:

شمايل رسول اللّه و رب الكعبة،به خداى كعبه كه شمايل رسول است.

آنگه گفتم:يا غلام!ما اسمك؟نام تو چيست؟گفت:محمّد.گفتم:پسر كييى؟گفت:

ابن علىّ بن الحسين. گفتم:تن و جان من فداى تو باد!همانا تو باقرى؟گفت:آرى.مرا گفت:پيغام رسول بگذار.گفتم:رسول خداى مرا بشارت داده كه من بمانم تا تو را دريابم و گفت:چون او را دريابى از منش سلام برسان (1).

اكنون رسول خداى تو را سلام مى كند.او گفت:

على رسول اللّه السّلام ما قامت السّماوات و الأرض و عليك يا جابر بما بلّغت السّلام ،سلام خداى به رسول خداى باد تا آسمان و زمين باشد،و سلام بر تو باد به آن كه سلام رسول به من رسانيدى.

جابر عبد اللّه الانصارىّ گفت:من پس از آن پيش او مى رفتم و از او مى پرسيدم و مى آموختم.يك روز از من مسئله پرسيد.من گفتم:لا و اللّه لا ادخل في نهى [321-ر]رسول اللّه،به خداى كه من در نهى رسول خداى نروم كه پيغامبر خداى مرا خبر داد كه:

انكم الأئمة الهداة من بعده احكم الناس صغارا و اعلمهم كبارا،و قال:لا تعلموهم فانهم اعلم منكم ،گفت:ايشان امامان راه نمايانند (2)از پس من حكيم ترين مردمان در آن حال كه كوچك باشند و عالم تر مردمان در آن حال كه بزرگ باشند.و گفت:ايشان را چيزى مياموزيد كه ايشان از شما عالم تر باشند.

ص : 413


1- .لب:برسانى.
2- .آج،لب:راهنمايند،مر:راهنمانيداند.

باقر-عليه السّلام-گفت:

صدق جدّي رسول اللّه، راست گفت رسول خداى- عزّ و جلّ-جدّ من،و اللّه كه من اين مسئله بهتر از تو دانم،و لقد اوتيت الحكم صبيا،و مرا حكمت دادند و من كودك بودم.

كل ذلك بفضل الله علينا و بركته لنا اهل البيت -اين خبر خواجه ابو جعفر بابويه-رحمة اللّه عليه-در كتاب الغيبة بياورد،و نه از يك طريق و ده طريق و صد طريق،از طرق مخالف و مؤالف آوردند كه رسول -عليه السّلام-گفت:

من اطاع عليّا فقد اطاعني،و من اطاعني فقد اطاع اللّه،و من عصى عليّا فقد عصاني،و من عصاني فقد عصى اللّه ،هركه او طاعت علىّ دارد طاعت من داشته باشد،و هركه طاعت من دارد طاعت خداى داشته باشد،و هركه در علىّ عاصى شود،در من عاصى شده باشد،هركه در من عاصى شود در خداى عاصى شده باشد.اين اخبار نيز دليل است بر آنكه اولوالأمر اين معصومانند.

قوله: فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ ،اگر منازعت كنى (1)در چيزى.و منازعت،مخالفت باشد مفاعله من النّزع،و هو الجذب،براى آن كه مخالفين چون دو مجاذب رسن باشند به طريق مثل.رد كنيد با خداى و رسول.ردّ با خداى ردّ با كتاب خداى باشد،و ردّ با رسول ردّ با سنّت و شريعت او باشد براى آن كه اين خطاب اهل همۀ عصرهاست،اين قول مجاهد است و قتاده و سدّى و ميمون بن مهران.و ردّ با ائمّۀ معصوم-عليهم السّلام-جارى مجراى رد با رسول باشد،چنان كه رد با رسول ردّ با خداى باشد،نبينى كه در دگر آيت گفت: وَ لَوْ (2)رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (3)،براى آن كه ايشان نايبان رسولند و حافظان شرعند،و چون معصوم باشند مأمون الخطا و الزّلل باشند، قولشان در شرع حجّت باشد.

إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ ،اگر به خداى ايمان داريد،يعنى هركه به خداى ايمان دارد چنين كند. ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ،قتاده و سدّى و ابن زيد گفتند:احمد عاقبة،عاقبت محمودتر باشد مجاهد گفت:احسن جزاء،جزايش نيكوتر باشد،و

ص : 414


1- .تب:كنيد.
2- .اساس:لو،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 83.

تأويل تفعيل باشد من آل إذا رجع،و الأول الرّجوع،و المآل المرجع.و زجّاج گفت:

أحسن من تأويلكم من غير ردّ الى اللّه و الرّسول،آن تأويل كه از خداى و رسول باشد بهتر باشد از تأويلى كه از تلقاء نفس خود كنى (1).و در آيت دليل است بر بطلان قياس براى آن كه خداى تعالى ما را عند منازعت و اشتباه رجوع فرمود با كتاب و سنّت،و اگر قياس از آن جمله بودى كه مرجوع اليه بودى،عند منازعت (2)خداى تعالى فرمودى كه با اين نيز رجوعى باشد،و به اين رها نكرد تا گفت: ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ،خصوصا بر اين تفسير كه دادند من تأويل انفسكم.

فامّا قول آن كس كه گفت:ردّ با خداى و رسول[آنجا بايد كه منازعت بود، چون منازعت نبود ردّ با خداى و رسول] (3)واجب نباشد درست نيست،براى آن كه اين قول به دليل الخطاب بود،و آن به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ -الآية،ظاهر آيت استفهام است و معنى تقريع و تعجيب.حق تعالى گفت:نبينى آنان را كه دعوى مى كنند كه ما ايمان داريم به آنچه بر تو فرود آمد يعنى قرآن،و به آنچه پيش تو فرود آمد از تورات و انجيل و كتب متقدّمان آن كه مى خواهند تا به حكومت به نزديك طاغوت شوند.

خلاف كردند در آن كه«طاغوت»كيست اين جا حسن بصرى و جبّائى گفتند:مراد بتانند،و آيت در قومى منافقان فرود آمد كه ايشان به حكومت پيش بتان رفتند و به قداح توصّل كردند،و آن جنس قرعه بود كه ايشان عند اشتباه كار بر ايشان بگردانيدندى.قتاده و شعبى و سدّى گفتند:مراد به طاغوت مردى كاهن است نام او بو برده (4)،منافقى را با جهودى حكومتى افتاد،جهود گفت:به نزديك محمّد رويم كه او رشوت نگيرد،و منافق گفت:به نزديك ابو بردۀ كاهن رويم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ربيع و ضحّاك گفتند:مراد كعب اشرف است،از

ص : 415


1- .مر:كنيد.
2- .مر:نزد منازعت.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .بو برده/ابو برده.

ميان جهودى و منافقى حكومتى افتاد.جهود گفت:به نزديك محمّد رويم كه او رشوت نگيرد،و منافق گفت:به نزديك كعب اشرف رويم.

كلبى گفت عن ابي صالح عن ابن عبّاس (1):[آيت] (2)در مردى منافق آمد نام او بشر،از ميان او و جهودى حكومتى بود،جهود گفت:به محمّد رويم،و منافق گفت:

به كعب اشرف رويم.جهود الحاح كرد و به نزديك رسول آمدند،رسول-عليه السّلام- [حكم كرد] (3)براى جهود بر منافق،منافق بيرون آمد و گفت:بيا تا به نزديك [321-پ]عمر خطّاب رويم.جهود گفت:با سبحان اللّه!پيش محمّد رفتيم و او حكم بكرد،اكنون مى گويى پيش عمر رويم.پيش عمر رفتند.جهود گفت:بدان كه ميان ما حكومتى بود،پيش محمّد رفتيم و او حكم كرد مرا بر اين مرد.اكنون راضى نيست به حكم محمّد،گفت:پيش تو آييم به حكومت و در من آويخت و الحاح كرد عمر منافق را گفت:چنين است كه او مى گويد؟گفت:هم چنين است.گفت:

اكنون يك ساعت توقّف كنيد (4)تا من بيرون آيم،و در خانه رفت و تيغ بر گرفت و بر گردن منافق زد و سرش بينداخت،و جهود بگريخت.و عمر گفت:اين حكم من است بر كسى كه او به حكم خدا و پيغامبر راضى نباشد،ذكره الثّعلبىّ في تفسيره.و گفته اند:مراد حيى اخطب است،و از صادق و باقر-عليهما السّلام-روايت كردند كه:آيت بر عموم است،و مراد هر حاكمى است كه بخلاف حق (5)حكومت كند،و اين اولى تر (6)لعموم الفائدة و دخول الكلّ تحته.

وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ ،و ايشان را فرموده اند كه كافر شوند به آن،يعنى به طاغوت. وَ يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاٰلاً بَعِيداً ،و شيطان مى خواهد كه ايشان را اضلال كند ضلالى بعيد بليغ.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلىٰ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،و چون گويند ايشان را كه بياييد به

ص : 416


1- .تب+كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب:كنى/كنيد.
5- .آج،لب+و مراد خود،مر+وراى خود.
6- .مر+بود.

آنچه خداى فرستاد،يعنى آن منافق را كه با جهود حكومت افتاد على قول قتاده،و ابن جريج گفت:مسلمانى را با منافقى حكومت افتاد،مسلمان اختيار رسول كرد و منافق اختيار طاغوت.و تعالي تفاعل باشد من العلوّ و هو الارتفاع،و اصل اين لغت چنان وضع افتاد كه گوينده (1)على مكان مرتفع بود ديگرى را گفت:تعال،أى ارتفع، آنگه بسيار شد (2)تا نيز آن كه در نشيبى باشد كسى را از بلندى بر خود خواند،گويد:

تعال.و«صدّ»هم لازم باشد و هم متعدّى،يقال:[صدّ] (3)عن كذا إذا أعرض عنه و عدل صدودا،و صدّ فلانا عن كذا إذا منعه عنه صدّا،چون ايشان را گويند:بيايى (4)به آنچه خداى فرستاد و پيغامبر،منافقان را بينى (5)كه صدود و اعراض مى كنند.

در سبب صدود ايشان دو وجه گفتند:يكى آن كه دانستند كه پيغامبر- عليه السّلام-رشوت نپذيرد و حكم مى كند (6)به حق،و دگر دشمنى ايشان رسول را.و قوله:«صدودا»نصب او بر مصدر است و براى تحقيق فعل گويند،كما قال تعالى:

وَ كَلَّمَ اللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً (7) ،و قيل:

اراد صدودا ظاهرا و تكليما بيّنا تمّت المجلّدة الخامسة (8)و يتلوه فى السّادسة ان شاء اللّه تعالى قوله:

فَكَيْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ (9)

ص : 417


1- .آج،لب،مر:گويند.
2- .مر:بسيار بلند باشد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر:بياييد.
5- .تب:بينيد.
6- .آج،لب،تب:حكم مر كند،مر:حكم كند.
7- .سورۀ نساء(ع)آيۀ 164.
8- .آج+بتوفيق اللّه تعالى في غرة شهر ذى حجّة الحرام سنة ستّ و ثلاثين و تسع مائة كتبه الفقير الفقير الى اللّه الغنىّ عبد الغفّار القرشىّ غفر له،لب+بتوفيق اللّه تعالى فى شهر صفر بالخطر سنه هزار و هفتاد كتبه الحقير الى الغنى ميرزا على چپ نويس غفر له.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 62.

الآية،و الحمد للّه حمد الشّاكرين و الصّلاة على محمّد و آله الطّاهرين (1).وقع الفراغ من تحريره (2)ضحوة الأربعاء من ذى الحجّة سنة تسع و تسعين و تسعمائة [322-ر]

ص : 418


1- .جلد پنج از نسخۀ وز در اين جا پايان مى پذيرد.
2- .تب+جوف ليلة الجمعة سنه 890 هجريه النّبوية.

جلد 6

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره نساء

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ،

ربّ يسّر و لا تعسر [به نام خداى بخشايندۀ مهربان،پروردگارا آسان ساز و دشوار مساز] (1)قوله عزّ و جلاّ:

سوره النساء (4): آیات 62 تا 70

اشاره

فَكَيْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جٰاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاّٰ إِحْسٰاناً وَ تَوْفِيقاً (62) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُ اَللّٰهُ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِيُطٰاعَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللّٰهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً (64) فَلاٰ وَ رَبِّكَ لاٰ يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65) وَ لَوْ أَنّٰا كَتَبْنٰا عَلَيْهِمْ أَنِ اُقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اُخْرُجُوا مِنْ دِيٰارِكُمْ مٰا فَعَلُوهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مٰا يُوعَظُونَ بِهِ لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْنٰاهُمْ مِنْ لَدُنّٰا أَجْراً عَظِيماً (67) وَ لَهَدَيْنٰاهُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً (68) وَ مَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً (69) ذٰلِكَ اَلْفَضْلُ مِنَ اَللّٰهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ عَلِيماً (70)(2)

ترجمه

چگونه بود چون برسد به ايشان مصيبتى به آنچه در پيش افگند دستهايشان،پس آيند به تو،سوگند مى خورند به خداى،كه ما نخواستيم مگر نيكويى و توفيق.

ايشان آنانند كه داند خداى آنچه در دل ايشان است،بگرد از ايشان (3)و پند ده ايشان را و بگو ايشان را (4)در نفسهاى ايشان سخنى رسيده.

و نفرستاديم ما هيچ پيغامبرى مگر تا طاعتش دارند (5)به فرمان خدا،و اگر ايشان چون بيداد كردند بر خود به تو آمدندى و آمرزش خواستندى از خداى و آمرزش خواستى براى ايشان پيغامبر، يافتندى خداى را توبه پذير و بخشاينده.

نه به خداى تو كه ايمان ندارند تا به حاكم كنند تو را در آنچه خلاف بود ميان ايشان،پس نيابند در خويشتن تنگى از آنچه حكم كرده باشى و بسپارند سپردنى (6).

ص : 1


1- .اساس،وز،مت،آج،لب،مر،لت:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .اساس،تب:جاءوك.
3- .آج،لب:پس اعراض كن از عقوبت كردن ايشان.
4- .اساس+و بگوى،با توجّه به وز و تب زايد مى نمايد.
5- .اساس+مگر،با توجّه به وز و تب زايد مى نمايد.
6- .آج،لب:و گردن نهند فرمان را گردن نهادنى.

و اگر ما بنويسيم بر ايشان كه بكشيد خود را يا بيرون شوى (1)از سراهاى خود (2)،نكنند مگر اندكى از ايشان،و اگر ايشان بكنند آنچه پند مى دهند ايشان را به آن،باشد بهتر (3)ايشان را و سخت[تر] (4)بر جاى بودنى.

پس ما بدهيم ايشان را از نزد ما مزدى بزرگ.

و راه نماييم (5)ايشان را راه راست.

هركه (6)فرمان برد خداى را و پيغامبر را،ايشان با آنان باشند كه انعام كرد (7)برايشان خداى (8)از پيغامبران و راست گويان و شهيدان (9)و نيكان و نكو باشند ايشان همراه (10).

آن فضل است از خداى و بس است خداى دانا.

قوله: فَكَيْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ «كيف»سؤال عن (11)حال باشد و معنى او استفهام بود،و اين جا تقريع و تعجيب است.و در موضع او دو قول گفته اند (12):يكى رفع به خبر ابتدا، أى فكيف[322-پ]صنيعهم اذا اصابتهم مصيبة.

بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ،و التقدير:الإساءة صنيعهم بالجرأة فى كذبهم ام الاحسان بالتوبة.و«كيف»چون در جاى خبر ابتدا باشد لا بد مقدّم بود بر ابتدا،براى آن كه

ص : 2


1- .اساس:شدى،با توجّه به وز تصحيح شد،تب:شويد،آج،لب:بيرون آيند.
2- .تب:سرايهاتان.
3- .اساس،مت+است،با توجه به وز و تب زايد مى نمايد.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و تب افزوده شد.
5- .آج،لب:راه نموديمى.
6- .تب،آج،لب:و هركه.
7- .آج،لب:نيكويى كرد.
8- .وز،تب،آج،لب:خداى برايشان.
9- .آج،لب:كشته شدگان در راه خداى.
10- .آج،لب:اينان رفيقان در راه دين.
11- .تب:از.
12- .مت،آج،لب:گفتند.

استفهام را صدر كلام باشد.و گفته اند:محلّ او نصب است،و تقدير آن كه:كيف يكونون أم مصرّين (1)أم تائبين.

و در معنى«مصيبت»در آيت دو قول گفتند:يكى (2)آيت در عبد اللّٰه أبى سلول (3)آمد،و مصيبت (4)آن مذلّت بود كه به او رسيد چون از غزاة بنى المصطلق بازآمدند در وقعتى كه آن را مريسيع گفتند،و سورة المنافقين در شأن او فرود آمد و او در عذر و خشوع گرفت (5)-و قصّۀ آن (6)در سورة المنافقين بيايد- إن شاءاللّٰه.آنگه بيامد و سوگند خورد كه او به آنچه گفت از ميان آن دو گروه جز احسان و توفيق نخواست.

قولى دگر آن است كه:چون وفاتش نزديك رسيد،مصيبت آن است كه بيامد و رسول را گفت:يا رسول اللّٰه!مرا از پيراهنهاى خاص تو (7)يكى ده مرا (8)تا تبرّك را در پوشم تا مرا امانى باشد از دوزخ.چون او را گفتند:تو منافقى،و اين نه از اعتقاد مى گويى،و اين به نفاق مى گويى،سوگند خورد بر اين كه من از اين جز توفيق و احسان (9)نمى خواهم،و اين قول علىّ بن الحسين مغربى است.

بعضى دگر گفتند:مراد به«مصيبت»،كشتن آن مرد بود كه عمر بن الخطّاب بكشت او را (10)،آنگه اولياى خون او آمدند و طلب ديت كردند و سوگند خوردند كه ما را غرض در اين إطفاء نائره است،و ما طلب صلاح مى كنيم و إلاّ احسان و توفيق نمى خواهيم.

قولى ديگر آن است كه:آيت بر عموم است،و مراد مصيبتى معيّن نيست،يعنى هرگه كه ايشان را نكبتى رسد و نقمتى،اعتبار بر نگيرند و از سوگند دروغ خوردن بازنايستند ،و آنچه بخلاف راستى به ظاهر وفاق و باطن نفاق كنند برآن سوگند خورند كه ما به اين جز احسان و صلاح و صواب نخواستيم، حق تعالى تكذيب ايشان كرد به

ص : 3


1- .مر:يكونون مصرّين،چاپ شعرانى(427/3):يكونون أمصرّين.
2- .مت،تب+آن كه.
3- .مت:عبد اللّٰه بن أبىّ سلول.
4- .آج،لب+او.
5- .مر:در عذر و خشوع رفت.
6- .تب،آج،لب:او.
7- .مر:خود.
8- .وز،آج،لب:يكى مراده،مر:به من ده.
9- .وز،مت،تب،آج،لب،مر:احسان و توفيق.
10- .وز،مت،تب،آج،لب،مر:او را بكشت.

آنچه گفتند،گفت: أُولٰئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّٰهُ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ ،ايشان آنانند كه خداى تعالى داند آنچه در دلهاى ايشان[است] (1).و«اولئك»اشارت است به آن منافقان كه ذكر ايشان در آيت اوّل رفت.حق تعالى گفت:يا محمّد!از ايشان اعراض كن و بگرد[و بر] (2)ايشان اقبال مكن. وَ عِظْهُمْ ،و براى اعذار و انذار و حجّت ايشان را وعظ كن و پند ده به زبان،و عقوبت مكن ايشان را.

وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً ،بعضى گفتند مراد آن است كه:ايشان را به قتل بترسان اگر توبه نكنند.ضحّاك گفت:ايشان را بر ملاء وعظ كن و در سرّ قولى بليغ گوى كه ايشان را زجر كند (3)در مستقبل از مثل اين بعضى دگر گفتند:اعرض (4)عن قبول عذرهم،عذرشان مپذير كه دروغ مى گويند،و پند ده ايشان را و بليغ گوى،و معنى آن كه:اگر آنچه در دل دارى اظهار كنى،بفرمايم كشتن شما را (5).

آنگه حق تعالى غرض و حكمت خود در بعثت انبيا بگفت كه: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ ،و اين«من»زيادت است،و لكن در او معنى هست و آن مبالغت است و تأكيد در نفى،چنان كه گويى:ما جاءني من احد،تا مستغرق جنس باشد در نفى، يعنى هيچ پيغامبر را نفرستاديم (6)إلاّ براى آن تا طاعتش دارند و فرمانش برند. بِإِذْنِ اللّٰهِ ،أى بأمر اللّٰه،به فرمان خداى كه طاعت ايشان بر خلقان واجب كرد،نظيره قوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (7)... اى بامر اللّٰه.و«اذن»به معنى لطف باشد في قوله: وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ (8)وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (9)،و قيل:بعلم اللّٰه و قيل:باعلام اللّٰه،آنگه آنچه صلاح ايشان در آن بود كه ايشان نكردند بگفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا ،و اگر ايشان چون بر خويشتن ظلم كردند.

مفسّران گفتند:بتحاكمهم (10)الى الطّاغوت،به آن كه به حكومت بر طاغوت رفتند.

و ظلم ايشان را بر خود دو معنى بود:يكى از جهت لغت،و دگر (11)از جهت

ص : 4


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز،مت،تب افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز،مت،تب افزوده شد.
3- .مرّ:كنند.
4- .كذا:در اساس،وز،مت،تب،با توجّه به آج،لب و مر تصحيح شد.
5- .مر:بفرمايم بستن شما را و بكشند.
6- .مر+الا ليطاع.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 145.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 100.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 102.
10- .اساس،وز،مت:يتحاكمهم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آج،لب:و يكى.

اصطلاح.امّا از جهت لغت معنى آن بود كه ايشان چون نقصان حظّ خود كردند از ثواب به آنچه كردند[كه اگر نكردندى ايشان را ثواب بودى،و«ظلم»در لغت نقصان باشد.در وجه دوم تا چون ايشان نفس خود را اضرار كردند و به آنچه كردند] (1)استجلاب مضرّت عقاب كردند،پس به منزلۀ ظالم نفس خود بودند،اگر آنگه كه اين كردند به تو آمدندى و عذر خواستندى و طلب مغفرت كردند[ى] (2)از خداى و از دل استغفار و توبه كردندى (3)و رسول-عليه السلام-براى ايشان استغفار كردى،ايشان خداى را توبه پذيرنده و بخشاينده يافتند (4)،يعنى خداى تعالى چنين بودى تا اگر وجدان و ادراك (5)بودى جز چنين نبودى،براى آن كه ادراك تعلّق به مدرك كه (6)دارد على ما هو به دارد،پس اين كنايت باشد ازآن كه خداى-جلّ و عزّ-جز چنين (7)كه گفت (8)از توّابى و رحيمى نيست با تائبان و مستغفران چون از سر توبه و اخلاص استغفار كنند،و از حقّ آن كه او استغفار كند آن است كه اوّل در دل توبه كند از ندم و عزم كه گفتيم،پس به زبان استغفار كند چه اگر به اصرار كند (9)به دل و زبان استغفار كند،چنان بود كه رسول-عليه السّلام-گفت:

المصرّ على ذنبه المستغفر بلسانه كالمستهزئ بربّه ،گفت:آن كه به زبان استغفار كند[323-ر]و به دل اصرار كند،او بر خداى فسوس (10)مى دارد.

حسن بصرى گفت:آيت در حقّ دوازده مرد منافق آمد كه با يكديگر بر نفاقى اتّفاق كردند و خداى تعالى رسول را-عليه السّلام-خبر داد،گفت:در ميان شما كه حاضرانيد (11)دوازده مرد بر كارى نفاق اتّفاق كردند،و خداى تعالى مرا خبر داد (12).اگر

ص : 5


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به مت و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،مر+از خداى.
4- .تب،آج،لب،مر:يافتندى.
5- .آج،لب،مر+بر او روا.
6- .آج،لب:مدركه.
7- .اساس+نبودى براى آن كه ادراك تعلّق به مدرك كه دارد،كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زائد و تكرارى مى نمود و حذف گرديد.
8- .كذا:در اساس،مت،ديگر نسخه بدلها:چنين كه گفت.
9- .آج،لب،مر:ندارد.
10- .مر:افسوس.
11- .آج،لب:حاضرانى/حاضرانيد.
12- .مر+و.

برخيزند و استغفار كنند و عذر خواهند و توبه كنند،من براى ايشان شفاعت كنم.

برنخاستند (1)تا رسول-عليه السّلام-هر دوازده (2)را به نام و نسب (3)برخواند و رسوا كرد، آنگه گفتند:يا رسول اللّٰه!براى ما استغفار كن،خداى تعالى آيت فرستاد كه:اگر اوّل كه آن كردى (4)بيامده بودى (5)و توبه كرده (6)،من بيامرزيدمى شما را.اكنون پس از اين شما را بر من جاهى (7)نيست،و بر رسول من جاى نيست.رسول-عليه السّلام- بفرمود تا ايشان را از مسجد بيرون كرد (8)و دگر ايشان را پيش خود رها نكرد (9).و در آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره ازآنجا كه خداى تعالى گفت به«لام» غرض كه:غرض من در بعثت رسولان (10)است (11)تا همۀ خلايق طاعت او دارند،نه آن كه بعضى طاعت (12)دارند و بعضى عاصى شوند.و مذهب مجبّره آن است كه:خداى تعالى از مطيعان طاعت مى خواهد و از عاصيان معصيت،بل مطيعان به خواست او طاعت مى دارند و عاصيان به ارادت او عصيان مى كنند براى آن كه به نزديك ايشان ارادت موجب،مراد باشد.

و در خبر مى آيد (13)از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:چون رسول را- عليه السّلام-دفن كرديم و سه روز بر آمد،اعرابى بيامد و به سر گور رسول آمد و به (14)سر گور درافتاد و مى گريست و از آن خاك تربت رسول بر سر مى ريخت و مى گفت:

يا رسول اللّٰه!آنچه گفتى بشنيدم و بگرويدم،و آنچه از خدايها گرفتى ما از تو به واجب ها نگرفتيم (15)و از جملۀ آنچه خداى بر تو انزله كرد اين بود كه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً.

ص : 6


1- .مر+و توقّف كردند.رسول-عليه السلام-چند بار گفت.
2- .مر+كس.
3- .وز،تب،آج،لب:نسبت.
4- .تب:كرديد،مر:كردندى.
5- .تب:بيامده بوديد،مر:بيامدندى.
6- .مر:توبه كردندى.
7- .مت،آج،لب،مر:جاى.
8- .كذا:در اساس،وز،مت،تب و ديگر نسخه بدلها:بيرون كردند.
9- .آج،لب:پيش خود راه نداد.
10- .تب،آج،لب،مر+آن.
11- .مر+كه.
12- .آج،لب،مر+او.
13- .مر:خبرى آمد.
14- .مر:بر.
15- .آج،لب:بازنگرفتيم،مر:فرانگرفتيم.

و من بر خويشتن ظلم كردم و آمده ام تا تو براى من استغفار كنى يا رسول اللّٰه.از گور آواز آمد:قد غفر لك،بيامرزيدند تو را اى گوينده.

قوله: فَلاٰ وَ رَبِّكَ -الآية از مفسّران بعضى گفتند:آيت در زبير آمده و خصمى كه او را بود.و در نام او خلاف كردند (1).صالحى گفت:ثعلبة بن حاطب،و ديگران گفتند:حاطب بن أبي بلتعه (2)،ايشان به حكومت پيش رسول آمدند در آبى كه از رود مى آمد،و زمين زبير بالاى زمين اين مرد بود.رسول-عليه السّلام-بر طريق مسامحه گفت:يا زبير تو زرع خود را آب بده و آب به او رها كن.مرد را از آن خوش نيامد، گفت:أن كان ابن عمّتك قلت هذا،اين براى آن گفتى كه او پسرعمّۀ تو است؟ رنگ (3)رسول بگرديد،زبير را گفت:اى زبير!آنچه حقّ تو است از آب بخور تمام،و بستان و جاى خود تا به ديوار پرآب بدار كه اين حقّ تو است،چون حقّ خود تمام خورده باشى آنگه آب رها كن.و آنچه اوّل گفت،بر طريق مسامحه گفت تا جانب آن مرد را مراعات كند (4)بر طريق شفاعت و مساهلۀ زبير با او.چون مرد آن اساءت ادب كرد،رسول-عليه السلام-گفت:چون مرد به اين ابلهى است كه نمى داند كه من جانب او بهتر مراعات (5)مى كنم (6)،زبير را گفت:اكنون برو حقّ خود تمام بخور از آب و آنگه رها كن،و اين حكمى شرعى بود بحق.

ايشان از پيش رسول بيامدند به مقداد بگذشتند.مقداد گفت:يا با بلتعه!حكم كه را بود؟مرد گفت:قضى لابن عمّته علىّ،براى پسرعمّه اش (7)حكم كرد و لب بر پيخت (8)به طريق استهزاء.جهودى نشسته بود آن بديد،گفت:عجبا لهؤلاء،عجب است كار اينان،مى گويند:ما گواهى مى دهيم كه اين مرد رسول خداست،آنگه او را متّهم مى دارند در حكمى كه مى كند به خدايى خدا،كه ما در عهد موسى گناهى كرديم،آمديم تا توبه كنيم،موسى ما را گفت:توبۀ شما آن است كه خود را ببايد

ص : 7


1- .وز:خلاف كرد.
2- .آج،لب،مر:حاطب بن ابى ربيعه.
3- .وز،تب،آج،لب،مر+روى.
4- .مر:كرده باشد.
5- .مر:رعايت.
6- .آج،لب،مر+كه جانب زبير را.
7- .مت:عمّيش،تب،آج،مر:عمّه اش،لب:عمّش.
8- .اساس،وز،مت،آج،لب،مر:آب بريخت،با توجّه به تب تصحيح شد.

كشتن.ما تيغ برداشتيم و در يكديگر نهاديم تا هفتاد هزار مرد كشته شد (1)در طاعت خداى-عزّ و جلّ-تا از ما راضى شد.ثابت بن قيس بن شمّاس حاضر بود،گفت:و اللّٰه كه اگر رسول-عليه السّلام-مى فرمايد (2)كه خود را بكش،من در كشتن خود هيچ توقّف نكنم،و خداى تعالى از من داند كه راست مى گويم،خداى تعالى اين آيت فرستاد و آيت ديگر كه از پس آن است الى قوله: إِلاّٰ قَلِيلٌ (3)،يعنى ثابت بن قيس بن شمّاس.

مجاهد و شعبي گفتند:آيت در بشر منافق آمد و آن مرد جهود كه به حكومت پيش رسول رفتند و عمر او را بكشت-و قصّۀ آن برفت.

قوله: فَلاٰ وَ رَبِّكَ در«لا»چند قول گفتند:بعضى گفتند معنى آن است كه:

ليس الأمر كما زعموا،اين كار نه چنان است كه ايشان گفتند.

قولى دگر آن است كه:«لا»ايذان و اخبار مى كند به آن كه از پس او نفى خواهد آمدن،و هو قوله: لاٰ يُؤْمِنُونَ ،چنان كه ما گوييم:نه چنين نيست،آنگه گفت: وَ رَبِّكَ ،قسم از سر گرفت، وَ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،به جواب قسم كرد و آن«لا»در پيش افگند تا تنبيه باشد بر اين نفى و مؤكّد اين بود.

قولى دگر آن است كه:«لا»صله است،نحو قوله: لاٰ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيٰامَةِ (4)-و هذا أضعف الوجوه.

حق تعالى گفت:نه چنين نيست (5)كه ايشان گمان بردند به خداى تو كه ايشان ايمان نياورده باشند،و ايمان ايشان درست نباشد تا آنگه كه تو را به حاكم كنند در آن خلافى[323-پ]كه ميان ايشان باشد،آنگه به آن حكم كه تو كرده باشى راضى باشند،و در نفس خود از آن حرجى و ضيقى نيابند.و قوله: شَجَرَ ،أى اختلف و تشاجر الرّجلان إذا اختلفا و تخاصما،و درخت را شجر براى اين خوانند لالتفاف اغصانه،و الشّجير الخصيم،قال (6):

ألفيتني هشّ اليدي ***ن بمرى قدحي أو شجيري

لأنّه يشاجره في القمار،و يقال:لعصىّ الهودج:شجار،و تشاجر الرّماح

ص : 8


1- .وز،تب،آج،لب:شدند،مر:شديم.
2- .وز،تب،آج،لب،مر:مرا.
3- .تب،آج،لب+منهم.
4- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 1.
5- .مر:چنين است.
6- .تب+شعر،چاپ شعرانى(431/3)+المتنخل.

اختلافها،قال (1):

نفسي فداءك و الرّماح شواجر***و القوم فى ضنك اللّقاء قيام

ثُمَّ لاٰ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ،معنى آن است كه تا رضاى تو بر هواى خود اختيار نكنند و تسليم نكنند و انقياد ننمايند،اگرچه به زبان گويند مؤمنيم مؤمن نباشند،و ايمانى (2)درست نبود ايشان را.

وَ لَوْ أَنّٰا كَتَبْنٰا عَلَيْهِمْ ،و اگر ما برايشان نويسيم كه خويشتن را بكشى (3)،يعنى فريضه كنيم بر ايشان چنان كه بر بنى اسرائيل كرديم. أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيٰارِكُمْ ،يا هجرت كنى (4)و خانه هاى خود رها كنى (5). مٰا فَعَلُوهُ ،نكنند،و«ها»راجع است با قتل لأنّه اشدّ،يا راجع است الى كلّ واحد منهما،يا راجع است الى امتثال المأمور به فيهما.

إِلاّٰ قَلِيلٌ مِنْهُمْ ،رفع او بر فاعليّت است و«إلاّ»چون حشو است در لفظ و اگرچه از روى معنى فايدۀ او بر جاست،و آن استثناء است (6)،و اگر گويند:از روى معنى فاعل است بر حقيقت هم روا بود،براى آن كه معنى ما جاءني الّا زيد،آن است كه جاءني زيد لا غير،و كذا ما رأيت الّا زيدا،و ما مررت الّا بزيد.

و اگر گويند:اين استثناء منقطع است به وجهى روا بود،براى آن كه آنان كه اين نكنند أعني قتل نفس و سراى مسكون (7)رها كردن مباين و مخالف باشند در ديانت و اعتقاد مؤمنان را،و اگر گويند:متّصل است،روا باشد براى آن كه به ظاهر اهل يك ملّتند و كلمۀ اسلام مى گويند.دگر آن كه،خداى تعالى گفت:«منهم»، و گفتند:آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد،و مراد به«قليل»اوست چنان كه پيش از اين برفت.و ابن عامر خواند:الّا قليلا،و در مصحف اهل شام چنين است،و نصب او بر استثنا بود براى آن كه در استثنا غير موجب هر دو وجه رواست (8)،و اگر گويند:حمل بر استثناى منقطع كرده است بعيد نباشد.

ص : 9


1- .تب+شعر.
2- .آج،لب:ايمان.
3- .تب:بكشيد.
4- .تب،مر:كنيد.
5- .تب،مر:كنيد.
6- .اساس،مت+و اگر گويند از روى معنى فايدۀ او بر جاست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .مر:سكون.
8- .تب:روا بود.

حسن بصري و مقاتل گفتند:چون اين آيت آمد،عمّار ياسر و عبد اللّٰه مسعود و جماعتى گفتند-و اگرچه اندك بودند-كه:به خداى (1)اگر خداى و رسول ما را بفرمايند كه خود را (2)بكشيم و خانه ها رها كنيم و برويم.

اين حديث به رسول-عليه السّلام-رسيد،گفت:

انّ من امّتي رجالا الإيمان أثبت في قلوبهم من الجبال الرّواسي ،از امّت من مردانى (3)هستند كه ايمان در دل (4)ايشان از كوهها ثابت تر و محكم تر است.

ابن كثير و نافع و ابن عامر و كسائي خواندند:«أن اقتلوا»،«او اخرجوا»، بالضّم فيهما«نون»و«واو»بضمّ،و عاصم و حمزه هر دو مكسور خواندند،و ابو عمرو (5)«واو» (6)مضموم خواند و«نون»مكسور.آنان كه هر دو مضموم خواندند،اتباع كردند ضمّه را به ضمّه،و آنان كه هر دو مكسور خواندند بر اصل تحريك التقاء ساكنين حمل كردند كه آن كسره باشد.و ابو عمرو«نون»بر اصل التقاء ساكنين به كسر رها كرد و ضمّ در«واو»براى نسبت آورد كه«واو»اخت ضمّه است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مٰا يُوعَظُونَ بِهِ ،حق تعالى گفت:اگر آنچه فرمودم از قتل نفس و رها كردن نشيمن سخت بود برايشان و اندكى مردم به جاى آوردند،اكنون آنچه كم از آن است كه ايشان را از آن (7)وعظ كردند،اگر (8)به جاى آرند ايشان را بهتر باشد.

وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً، در او دو قول گفتند:يكى آن كه معنى (9)آن است كه ثابت تر و پاى برجاى تر در باب اعتقاد[و بصيرت براى آن كه اعتقاد] (10)حق (11)،از سر دليل و حجّت اعتقادى (12)علمى باشد مقتضى سكون نفس،به خلاف اعتقاد جهل و تقليد و تنحيت (13)كه نفس به آن مضطرب باشد.و قولى دگر آن كه مراد به ثبات نفع ثواب

ص : 10


1- .مر+كه.
2- .مر+بكشى كه.
3- .مر:مردمانى.
4- .مر:دلهاى.
5- .مر:ابن عمرو.
6- .مر+را.
7- .وز،تب،آج،لب،مر:را به آن.
8- .مر+ايشان.
9- .مر:معنى اش.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر+كه.
12- .تب،آج،لب:اعتقاد.
13- .تب:به تنحيت.

است،يعنى ثواب خداى تعالى و نفع آن بهتر باشد ايشان را از نفع دنيا،كه اين منقطع بود و آن دائم. و قوله:و اذا لآتيناهم،بيان كرديم كه:«اذا»جواب باشد و جزاء (1)عطف است على جواب«لو»،من قوله:«لكان خيرا لهم»،يعنى اگر آنچه گفتند و پند دادند ايشان را به آن بكردندى ايشان را به بودى،و پس ما ايشان را بدادمانى (2)از نزديك ما مزدى عظيم،يعنى ثواب خداى و بيرون ازآن كه تخصيص داد ثواب را به آن كه از نزديك اوست تا به شرف و كرامت مختص باشد،چون قديم-جلّ جلاله-تولّاى آن كند (3)به خودى خود،گفت:عظيم است،و چگونه عظيم نباشد آن كه تعظيم و تبجيل او با آن مقرون باشد!و به بقاى او بماند (4)،حيات بلا موت و عزّ بلا ذلّ.

وَ لَهَدَيْنٰاهُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً ،يعنى الطافى كنيم با ايشان كه به آن الطاف ثبات كنند و بر راه راست كه ره اسلام است بباشند و بمانند،نحو قوله تعالى: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (5)،و اين اولى تر است از آنچه ابو على گفت كه:مراد الأخذ بهم في طريق الجنّة،براى آن كه تكرار باشد.دگر آن كه چون در اوّل آيت بگفت كه:من ايشان را ثواب دهم و نعيم بهشت،در آخرت (6)بر سبيل عطف چيزى گويد كه كم از آن باشد از هدايت و ره بهشت لايق نباشد.

قوله: وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ [324-ر] فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ، بعضى مفسّران گفتند:اين آيت در ثوبان آمد مولاى رسول-عليه السّلام-و او پيغامبر را سخت دوست داشتى (7).روزى در آمد گونه (8)بگشته و اثر حزن و كآبت (9)بر روى او ظاهر،رسول-عليه السّلام-او را گفت:تو را چه بوده است؟گفت:يا رسول اللّٰه!مرا هيچ رنج نبود الّا ياسۀ (10)ديدار تو،آنگه انديشه كردم كه فرداى قيامت حال من از هر دو (11)بيرون نبود:يا اهل بهشت باشم،[يا اهل دوزخ،و هرگز روى تو نبينم.و اگر از

ص : 11


1- .مر+اين جا.
2- .آج،لب:بدادمى.
3- .آج،لب:آن كرد.
4- .آج،لب+و.
5- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 6.
6- .تب،آج،لب:در آخر آيت،مر:لايق نباشد در آخر آيت.
7- .وز،تب،آج،لب+و از او صبر نداشتى،مر+و بى او صبر نداشتى.
8- .مر+او.
9- .مر:اندوه.
10- .مر:الا ناديدن.
11- .وز،تب،آج،لب،مر:از دو.

اهل بهشت باشم] (1)منزله و جاى من آنجا نبود كه جاى تو باشد،تو را نبينم.خداى تعالى اين آيت فرستاد،و رسول-عليه السّلام-گفت:به آن خداى كه جان من به فرمان اوست كه هيچ بنده اى مؤمن نباشد و ايمان او درست نبود تا مرا از جان خود و (2)پدر و مادر و اهل و ولد خود دوست تر ندارد،و بعضى گفتند:جماعتى از صحابه بودند كه اين گفتند،و خداى اين آيت براى ايشان (3)فرستاد.و اگر بر عموم حمل كنند اولى تر باشد،براى آن كه فايده اش (4)بيشتر بود و براى آن كه«من»اسمى است متضمّن معنى شرط را،و چون شرط حاصل آمد لا بدّ جزا بايد تا با آن بود.حق تعالى گفت:هركه طاعت خداى دارد و طاعت رسول (5)،ايشان فردا با آنان باشند كه خداى را برايشان نعمت است،آنگه به«من»تبيين بيان كرد ايشان را،گفت: مِنَ النَّبِيِّينَ ،از پيغامبران و صدّيقان و شهيدان و نيكان و رفاقت و صحبت ايشان نيك چيز است (6)و نكو (7)،بيان كرديم كه:لفظ نبى از نباوت مشتق است و هى الرّفعة،و اين اولى تر است از قول آن كس كه او گفت:من النّبأ،و هو الخبر،براى آن كه باتّفاق اين لفظ مدح است،و در خبر دادن هيچ مدح نيست.و دگر آن كه فعيل از ثلاثى آيد،از مزيد نيايد،و فعل از آن«أنبأ»و«نبّأ»باشد.دگر آن كه رسول-عليه السّلام- گفته است:

لا تنبزوا باسمي ،أى لا تهمزوا،نام من به همز (8)مگوى (9)،هم اين معنى خواسته است كه اشارت كرديم با او تا از«نباوت»باشد،از«نبأ»نباشد.

و الصدّيق،الكثير[الصدق] (10)،و الّذي ذلك (11)من عادته،كالسّكّير و الخمّير و الشّرّيب.

و در شهيد دو قول گفتند:يكى آن كه قام بشهادة الحقّ،كه او به شهادت و گواهى حق ايستاده باشد تا او را بكشتن (12)،و ديگر آن است كه فرداى قيامت از جملۀ

ص : 12


1- .اساس،وز،مت،تب،آج،لب:ندارد،با توجّه به مر و سياق عبارت افزوده شد.اساس به جاى اين عبارت در حاشيه،و وز در متن آورده است:كه استيما معلما عليه فى الاصل.
2- .مر+از.
3- .مت:برايشان.
4- .تب،مر،لب:فايده اش.
5- .تب:طاعت خدا و طاعت رسول دارد.
6- .كذا:در اساس،وز،مت،تب،آج،لب،مر:خير است.
7- .وز،تب،آج،لب+و.
8- .آج،لب،مر:همزه.
9- .تب،آج،لب،مر:مگوييد.
10- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مت:ذاك.
12- .كذا:در اساس،وز،مت،تب،آج،لب:بكشند،مر:بكشتند.

گواهان خداى باشد-جلّ جلاله-كما قال تعالى: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (1)،اين دو قول از گواهى است.و بر اين قولها فعيل به معنى[فاعل باشد،و معنى دگر محتمل است،و آن آن است كه:تشهده الملائكة، فرشتگان به قتل او و وفات او حاضر باشند،و بر اين قول فعيل به معنى] (2)مفعول باشد،و صلاح استقامت نفس باشد در حسن عمل،و مصلح مقوّم نفس خود يا كار ديگرى باشد.

وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً ،نصب او گفتند بر تمييز است،و اولى تر آن بود كه بر حال باشد.امّا آن كه چرا لفظ واحد گفت،با آن كه ذوا الحال (3)جمع اند،چند قول گفتند:يكى آن كه ذهب به مذهب الفعل،و الفعل لا يثنّى و لا يجمع.يكى آن كه رجع بالوصف إلى كلّ واحد منهم.قولى دگر آن است كه:عرب اين جنس را چون نصب كنند بر حال يا تمييز،آنجا هم واحد گويند (4)هم جمع،قال اللّٰه تعالى: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً (5).و قالوا:للّٰه درّهم فارسا،و هؤلاء من احسن النّاس وجها أو (6)سيرة و طريقة،و يقولون أيضا:فرسانا و وجوها.قولى (7)دگر آن است كه:لفظ واحد به جاى جمع نهاد،نحو قوله: وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (8)،و: يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ (9)،قال الشّاعر (10):

نصبن الهوى ثمّ ارتمين قلوبنا***باعين اعداء و هنّ صديق

اراد اصدقاء،و اصل كلمه من الرّفق باشد.و فعيل به معنى مفاعل باشد، كالأكيل و النّديم و الجليس و الصّديق.

و در متناول (11)آيت سه قول گفتند:يكى عكرمه گفت مراد به پيغامبران محمّد مصطفى است-صلّى اللّٰه عليه و آله-و به صدّيقان ابو بكر صدّيق (12)،و به شهداء عمر و

ص : 13


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
2- .اساس و مت:افتادگى دارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مت،آج،لب،مر:ذو الحال.
4- .وز،تب،آج،لب،مر+و.
5- .سورۀ غافر(40)آيۀ 67.
6- .وز:و.
7- .مت،آج،لب،مر:و قولى.
8- .سورۀ قمر(54)آيۀ 45.
9- .سورۀ شورى(42)آيۀ 45.
10- .تب+شعر.
11- .تب:تأويل،آج:متأول.
12- .آج،لب،مر:به صدّيقان علىّ بن ابى طالب و حمزه و جعفر.

عثمان و علىّ (1)،و به صالحان باقى صحابه.

وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً ،اين وصف و حال ايشان است در حسن صحبت،و بعضى دگر مفسّران گفتند:آيت بر عموم است،مراد جمله انبيا و صدّيقان و شهيدان و صالحانند.

و در تفسير اهل البيت-عليهم السّلام-چنين آمد از محمّد بن علىّ الباقر كه:

مراد به پيغامبران محمّد مصطفى است،و به صدّيقان على ابو طالب (2)است،و به شهيدان حسن و حسين،و به صالحان ده (3)از فرزندان حسين از زين العابدين تا به حسن عسكرى. وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً ،مهدى امّت است.

و در خبر است كه:يك روز أبو ذرّ غفارى-رحمة اللّٰه عليه-از رسول حديثى روايت مى كرد،قومى را باور نمى بود،گفتند:أبو ذرّ دروغ مى گويد،او دلتنگ شد.

رسول-عليه السّلام-در آمد،او شكايت كرد با رسول از ايشان و گفت:اى رسول اللّٰه! اين خبر نه تو گفتى (4)؟گفت:بلى،آنگه گفت:

ما أظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابي ذرّ، آسمان سايه بر كس نيفكند،و زمين كس را بر نگرفت راست گوى تر از (5)أبو ذرّ.

چون رسول-عليه السّلام-اين مى گفت،اميرالمؤمنين على (6)از در درآمد،گفت:

إلاّ هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّيق الأكبر و الفاروق الأعظم، جز اين مرد كه روى به ما دارد كه او صدّيق اكبر است و فاروق اعظم،و ذلك ممّا أورده الشّيخ ابو جعفر بن بابويه-رحمه اللّٰه-في كتاب معانى الأخبار (7).

ذٰلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّٰهِ ،اين از خداى فضلى و نعمتى است.«ذلك»اشارت به ثواب است،و گفته اند:اشارت به لطف و هدايت است كه عند آن افعالى كنند از

ص : 14


1- .آج،لب،مر:و به شهداء ائمّه معصومين عليهم السّلام،قريب بدين مضمون است چاپ شعرانى:(435/3)و به تصرّفى كه در نسخه شده،اشاره شده است.
2- .مر:على بن ابى طالب.
3- .ضبط همۀ نسخه بدلها مثل اساس است،ظاهرا هشت صحيح است.
4- .اساس:گرفتى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس و مت:راست گوى ترا چون،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب،آج،لب،مر+عليه السّلام.
7- .اساس،مت:معنى الاخبار.

طاعت خداى و رسول كه مستحقّ اين شوند.و«فضل»اگرچه زيادت بود،در نعمت استعمال كنند[324-پ].و وجهى دگر آن كه:ثواب اگرچه واجب است،سبب او كه تكليف است تفضّل است،و كذلك القول فى اللّطف. وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ عَلِيماً -و كفايت مقدارى بود كه مقاوم (1)حاجت بود،و خداى تعالى بس است دانا،يعنى به احوال آنان كه اين كنند يا نكنند و اين پايه يابند يا نيابند،و نصب او بر تميز (2)است (3).

سوره النساء (4): آیات 71 تا 79

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبٰاتٍ أَوِ اِنْفِرُوا جَمِيعاً (71) وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قٰالَ قَدْ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً (72) وَ لَئِنْ أَصٰابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اَللّٰهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (73) فَلْيُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ اَلَّذِينَ يَشْرُونَ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (74) وَ مٰا لَكُمْ لاٰ تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ اَلرِّجٰالِ وَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْوِلْدٰانِ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ اَلْقَرْيَةِ اَلظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (75) اَلَّذِينَ آمَنُوا يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَلطّٰاغُوتِ فَقٰاتِلُوا أَوْلِيٰاءَ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّ كَيْدَ اَلشَّيْطٰانِ كٰانَ ضَعِيفاً (76) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ اَلْقِتٰالُ إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ اَلنّٰاسَ كَخَشْيَةِ اَللّٰهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قٰالُوا رَبَّنٰا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا اَلْقِتٰالَ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنٰا إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتٰاعُ اَلدُّنْيٰا قَلِيلٌ وَ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اِتَّقىٰ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77) أَيْنَمٰا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ اَلْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ فَمٰا لِهٰؤُلاٰءِ اَلْقَوْمِ لاٰ يَكٰادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78) مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْنٰاكَ لِلنّٰاسِ رَسُولاً وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً (79)

ترجمه

اى آنان كه گرويده ايد بگيريد (4)سلاحتان برويد (5)گروه گروه،يا بروى (6)جمله.

از شما كس هست كه درنگ مى كند اگر برسد شما را نكبتى، گويد:نعمت كرد خداى بر من چون نبودم به ايشان حاضر.

و اگر برسد شما را نعمتى از خداى گويد:

پندارى نبوده است ميان شما و او دوستى،كاشك بودمى با ايشان تا بهره يافتمى بهره اى بزرگ.

بگو تا كارزار كنند در راه خدا آنان كه بفروختند (7)زندگانى نزديكتر (8)به سراى بازپسين.و هركه كارزار كند در راه خداى بكشند او را (9)يا غلبه كند بدهيم او را مزدى بزرگ.

ص : 15


1- .اين كلمه در اساس به صورت«مقادم»هم خوانده مى شود.
2- .وز،تب:تمييز.
3- .وز+قوله عزّ و جل،تب،مر+قوله تعالى.
4- .آج،لب:فراگيريد.
5- .اساس،وز:برو،با توجّه به تب تصحيح شد.
6- .وز:بر روى،تب:برويد.
7- .آج،لب:مى فروشند.
8- .آج،لب+را.
9- .آج،لب:پس كشته شود.

چيست (1)شما را كه كارزار نمى كنيد در راه خداى و ضعيفان از مردان و زنان و كودكان،آنان كه مى گويند خداى (2)ما (3)ببر ما را از اين شهر بيدادگر اهلش،كن ما را از نزديك تو (4)دوستى و كن ما را از نزديك تو (5)يارى.

آنان كه مؤمن باشند كارزار كنند در راه خداى،و آنان كه كافر باشند كارزار كنند در راه ديو، كارزار كنيد با دوستان ديو كه كيد ديو سست باشد.

نبيبى (6)آنان را كه گفتند ايشان را كه بازگيريد دستهايتان و به پاى داريد نماز و بدهيد زكات،چون نوشتند برايشان كارزار ناگاه گروهى از ايشان مى ترسند از مردمان چون ترس خداى يا سخت تر به ترس (7)، گفتند خداى (8)چرا نوشتى بر ما كارزار،چرا بازپس نداشتى (9)ما را تو به وقتى نزديك، بگو متاع دنيا اندك است و آخرت بهتر است آن را كه پرهيزگار باشد و بيداد نكنند برايشان اندكى.

هركجا باشيد دريابد شما را مرگ و اگرچه باشيد در كوشكهاى بلند محكم و اگر برسد ايشان را نيكويى،

ص : 16


1- .آج،لب:و چيست.
2- .تب:مى گويند پروردگار ما،آج،لب:مى گويند اى پروردگار ما.
3- .اساس+را،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .تب:خود.
5- .تب:خود.
6- .آج،لب:اى ننگرستى.
7- .تب،آج،لب+و.
8- .آج،لب:اى پروردگار ما.
9- .اساس:بازپس داشتى،با توجّه به وز و معنى عبارت تصحيح شد.

گويند اين از نزديك خداست،و اگر برسد ايشان را بدى گويند اين (1)از نزديك تو است،بگو همه از نزديك خداى است،چيست اين قوم را كه نزديك نيست تا بدانند حديثى (2).

آنچه (3)رسد به تو از نيكويى از خداست،و آنچه رسد به تو از بدى از تو است،و فرستادم تو را براى مردمان پيغامبر،و بس است خدا گواه.

قوله (4): يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ (5)،خطاب است با مؤمنان و آنان كه خداى و رسول را تصديق كرده باشند،ايشان را مى فرمايد كه:حذر خود برگيريد.

و در«حذر»دو قول گفته اند:از باقر-عليه السّلام-روايت كردند كه:«حذر» سلاح باشد و سلاح را براى آن حذر خواند (6)كه آلت حذر است به او از دشمن حذر كنند.و قولى دگر آن است كه:مراد به«حذر»،حذر است،و هما لغتان،كالمثل و المثل،و الشّبه و الشّبه،و الاذن و الأذن (7)،و معنى آن است كه:احذروا و كونوا على حذر،حذر كنيد و بر حذر باشيد.

و اصل«نفر»رميدن باشد از فزع،يقال:نفر من كذا.و النّفر جماعتى باشد (8)كه از ايشان ببايد گريختن و (9)به ترسيدن،و نفير عند قتال العدوّ از فزع باشد،و منافرت مفاخرت باشد لفزع كلّ واحد منهما إلى ما اثره (10).و نفر الحاجّ آن باشد كه از منا بروند، و روا بود كه جمع نافر باشد،كركب و شرب في جمع راكب و شارب،و معنى در آيت رفتن است.و«ثبات»جمع ثبه باشد و هى جماعات في تفرقه.و باقر-

ص : 17


1- .آج،لب+بدى.
2- .آج،لب:كه دريابند سخنى را.
3- .اساس:و آنچه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها«آنچه»مرجّح مى نمايد.
4- .تب،مر+تعالى.
5- .تب+الآية.
6- .تب،آج،لب:خوانند،مر:گويند.
7- .اساس،مت:بالاذن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،مر:باشند.
9- .آج،لب،مر+ببايد.اين معنى براى«نفر»در فرهنگها و كتب تفسير به نظر نرسيد.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(438/3):مأثره.

عليه السّلام-گفت:مراد به ثبات سراياست،و قال ابو ذؤيب (1):

فلمّا اجتلاها بالايّام تحيّزت***ثبات عليها ذلّها و اكتيابها

يصف عاسلا و تدخينه الى النّحل،و قال زهير (2):

و قد اغدوا على ثبة كرام***نشاوى واجبين (3)لما يشاء

و يجمع أيضا جمع السّلامة على ثبين،و مثله كرين و قلين و عزين و سنين،و اگرچه اين نوع از جمع عقلا را باشد،و لكن به عوض نقصانى كردند كه در او راه يافت براى آن كه فقيل (4)ثبية بوده است،و از اين اسماء از بهرى«واو»ساقط است و از بهرى«ياء».

عبد اللّٰه عبّاس و ضحّاك و مجاهد و قتاده و سدّى گفتند:معنى آن است كه برويد (5)جماعت از پس جماعت،يا هر جماعتى به جانبى. أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً ،يا جمله به يك راه برويد (6)به يك بار به حسب مصلحت.و نصب«ثبات»و«جميعا»هر دو بر حال است از فاعل.

وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ ،بيشتر مفسّران گفتند:آيت در منافقان آمد كه ايشان مردم را دل شكسته بكردندى و از جهاد بازداشتندى،آنگه چون مسلمانان را نكبتى رسيدى از قتلى و جراحتى و هزيمتى،بر طريق شماتت گفتندى:قد انعم اللّٰه علينا (7)، خداى بر ما نعمت كرد كه ما با شما نبوديم،حق تعالى اين خبث نيّت و طويّت از ايشان بازگفت.و قوله:«لمن»،«لام»تأكيد راست در مبتدا چون واقع باشد اين موقع،أعنى خبرش ظرف بر او متقدّم (8)،و«من»نكرۀ موصوفه است،و التّقدير:و انّ منكم رجلا أو (9)انسانا.و إبطاء،اطالة المدّة باشد و نقيض إسراع بود،و«بطىء» خلاف سريع باشد.و براى آن گفت منافقان را كه از شمااند كه به ظاهر حال و

ص : 18


1- .تب+شعر.
2- .تب+شعر.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،طبرى(536/8)و تبيان(253/3):واجدين.
4- .كذا:در اساس،وز،مت،تب،آج،لب،مر:فعيل،چاپ شعرانى(438/3):اصل ثبه.
5- .آج،لب:بروى/برويد.
6- .آج،لب:بروى/برويد.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط قرآن مجيد: أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيَّ .
8- .تب،آج،لب،مر:مقدّم.
9- .وز:و.

حكم شرع از ايشان اند و حكمشان حكم مسلمانان است در مناكحه و موارثه و مانند اين.و شهيد اين جا به معنى حاضر است،فعيل به معنى فاعل (1).

وَ لَئِنْ أَصٰابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّٰهِ ،و اگر فضلى رسد شما را از خداى چون ظفرى و غنيمتى،تمنّا كنند (2)كه كاشك (3)با ايشان بودى (4)تا از آن غنيمت نصيب يافتى (5)، و خداى تعالى ايشان را به اين تمنّا ذمّ كرد براى دو وجه:يكى (6)رغبت ايشان در عاجل غنيمت و ايثار آن بر ثواب آخرت براى شكّ ايشان در ثواب و جزا،دگر حسد ايشان بر مؤمنان و آن كه اين گفتار بر وجه حسد گفتند.

و قوله تعالى: كَأَنْ لَمْ تَكُنْ (7)بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ ،در او سه قول گفتند:يكى آن كه اعتراضى است كه افتاد بين القول و التمنّي بمثابة حشو،و از اعراب او را موضعى نباشد،و تقدير اين است:ليقولن يا ليتنى كنت معهم فأفوز فوزا عظيما كأن لم يكن بينكم و بينه مودّة،و اين قدر از كلام خداى-جلّ جلاله-باشد مبتدا حكايت نباشد از قول ايشان.

و وجهى دگر آن است كه:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير اين است:

ليقولنّ يا ليتني كنت معهم فأفوز فوزا عظيما،كأن لم يكن بينكم و بينه مودّة،و اين قدر از كلام خداى جلّ جلاله باشد مبتدا حكايت نباشد از قول ايشان.

و وجهى دگر آن است كه در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير اين است (8)كه: قٰالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً ،كأن لم يكن بينكم و بينه مودّة،بر اين قول محلّ او نصب باشد على أنّه مفعول به لقال،و اين وجه اختيار ابو على الفارسىّ است.

وجه سه ام آن كه:موضع او حال بود،چنان كه گويى:مررت بزيد كأن لم يكن بيني و بينه معرفة فضلا على المودّة،أى مررت به و الحال هذه أى مشبّها (9)بمن

ص : 19


1- .مر+باشد.
2- .آج،لب،مر:تمنّا كنيد.
3- .تب،مر:كاشكى.
4- .آج،لب،مر:بودمانى.
5- .مر:يافتيمى.
6- .مر+آن كه.
7- .مت،تب،آج،لب،مر:يكن.
8- .اساس+ليقولن يا ليتني كنت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .مر:مشتبها.

ليس بيننا معرفة.و زجّاج هر سه وجه روا داشت.

و در معنى آيت دو قول گفتند:يكى آن كه اين منافقان كه مردم را از جهاد بازمى دارند از جملۀ سخنهاى ايشان اين باشد كه گويند مسلمانان را انگار كه ميان شما و او،يعنى محمّد-عليه السّلام-دوستى نيست يا نبوده است.و قول دوم[325-پ] آن كه:اين منافقان با شما معاملۀ كسى مى كنند كه از ميان ايشان و شما معرفتى و صداقتى نباشد.

علىّ بن الحسين المغربيّ گفت:خداى تعالى در اين آيت منافقان را به بدعهدى وصف كرد كه ايشان نخواستند كه در سرّاء و ضرّاء با مسلمانان باشند،بل خواستند كه در حال غنيمت با شما باشند و در حال نكبت از شما دور باشند.و قوله:

فَأَفُوزَ فَوْزاً ،نصب او بر جواب تمنّاست به«فا».و كوفيان گفتند:نصب بر صرف (1)است،براى آن كه مصروف است ازآن كه معطوف تواند بودن،يعنى يا ليتني كنت معهم ففزت،اگر چنين بودى عطف بودى چون مصروف است از اين وجه نصب على الصّرف گفتند اين را،و بصريان گفتند:الجواب بالفاء في الأشياء السّتة من الأمر و النّهى و النّفى و الاستفهام و العرض و التّمنّي باضمار«أن»منصوب باشد.و ابو جعفر و حفص و رويس و برجمى خواندند:كأن لم تكن،بالتّاء براى لفظ مودّت.

فَلْيُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،حق تعالى چون حكايت تثبيط منافقان بكرد از جهاد، در عقب او ذكر آنان كرد از مؤمنان كه بخلاف اين بودند،گفت: فَلْيُقٰاتِلْ ،بگو آنان را كه ايشان زندگانى دنيا بدل كرده اند به آخرت كه سراى ثواب است تا قتال كنند در سبيل خداى تعالى،و اين امر غايب باشد به«لام»،و مراد سبيل خداى جهاد است بلا خلاف.و«شرى»هم بيع باشد و هم خريدن،و مراد در آيت بيع است،يعنى آنان كه دنيا بفروخته اند به آخرت،يعنى دنيا رها كرده اند و از دست بداده و آخرت بستده (2)،و منه قوله تعالى: وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ (3)... ،أى باعوه،در قصّۀ يوسف-عليه السّلام-و كذا قوله: [وَ] (4)مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ...

ص : 20


1- .مر:ظرف.
2- .اساس:به صورت:بستنده هم خوانده مى شود،مر:بستاندند.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 20.
4- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.

... (1)،قال يزيد (2)بن مفرّغ في بيع غلام له اسمه برد (3):

و شريت بردا ليتني***من بعد برد كنت هامة

أى بعته،تحريض كرد در اين آيت مؤمنان را بر جهاد كفّار به امر و وعد و ترغيب في قوله: وَ مَنْ يُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،هركه او در سبيل خداى جهاد كند بكشند او را يا او بكشد و غالب شود بر خصم،و براى آن در برابر«يقتل»،«يقتل»نگفت، «يغلب»گفت كه اين عام تر است،چه غلبه هم به قتل باشد هم به تاختن دشمن، چون دشمن را بشكند هم غالب باشد (4).

فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً ،ما او را مزدى بزرگ دهيم،[يعنى ثواب جهاد يا صبر بر شهادت.

آنگه حق تعالى هم بر طريق ترغيب به لفظ استفهام و معنى تقريع گفت: مٰا لَكُمْ ،چه بوده است شما را كه] (5)كارزار نمى كنيد در سبيل خداى و نصرت نمى كنيد (6)و نمى رهانيد (7)از مسلمانان مستضعفان را كه در دست كفّار مكّه اسير مانده اند و در رنج و عذاب ايشان افتاده اند.

در محل«مستضعفين»دو قول گفتند:يكى آن كه جرّ است على معنى قوله:«في سبيل الله و في المستضعفين»،يعنى في حقّهم و نصرتهم و الذّبّ عنهم و تخليصهم من ايدى الكفّار،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،و گفته اند:محلّ او نصب است و عامل در او معنى«تقاتلون»،براى آن كه چون قتال كند با كسى براى كسى آن را كه براى او قتال كند كه مدفوع عنه باشد او را خلاص بود،كأنّه قال:ما لكم لا تخلّصون المستضعفين.

كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت تقدير اين است كه:و عن المستضعفين،أى ذبّا و دفعا عنهم،براى آن كه چون رسول-عليه السّلام-از مكّه

ص : 21


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 207.
2- .اساس،وز،مت،تب،لب،مر:زيد،با توجّه به آج و مآخذ اعلام تصحيح شد.
3- .تب+شعر.
4- .مر:دشمن را بكشد هم غالب شد.
5- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب،مر:نمى كنى/نمى كنيد.
7- .آج،لب:نمى رهانى/نمى رهانيد.

بيامد و جماعتى كه ساز آمدن نداشتند آنجا بماندند،مشركان ايشان را عذاب كردند و ايذا نمودند و عقوبت كردن گرفتند.آنگه بيان كرد به«من»تبيين كه:اين ضعيفان هم مردانند هم زنانند هم كودكان (1).و الولدان،جمع كثير (2)باشد ولد را،كخرب و خربان و ورل و ورلان،و آنچه غالب بود بر جمع اين باب فعال بود،كجبل و جبال و جمل و جمال.آنگه بگفت كه ايشان در آنجا چه مى گويند و چه (3)دعا مى كنند:

رَبَّنٰا ،بار خدايا!ما را بيرون بر از اين شهر بيدادگر اهل (4)،و ظالم در لفظ صفت «قرية»است،و در معنى صفت«اهل»،براى آن كه فعل اهل قريه است.و رفع «أهل»بر فاعليّت است براى آن كه اسم فاعل عمل فعل كند،و مراد به«قرية»مكّه است بر قول عامّۀ مفسّران،و ايشان شهر بزرگ را قريه خوانند براى آن كه مردم در او مجتمع باشند،و نيز در دعا مى گويند: وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ،و ما را از نزديك تو (5)ولىّ كن،و«ولىّ»قيّم باشد به كارى كه او به آن اولى تر باشد،و ما را از نزديك تو (6)يارى كن،تولّاى كار ما تو كن و با كس مگذار،و نصرت ما را تو قوّت فرماى.

و ابو على گفت:از جملۀ بازماندگان ضعيفان عيّاش بن ابي ربيعة بود و أبو جند بن سهيل و سلمة بن هشام و الوليد و غيرهم،خداى تعالى دعاى ايشان اجابت كرد و رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد و عتّاب بن اسيد را بر او امير كرد،و او يار ايشان شد تا آنان كه مظلوم بودند و ذليل و ضعيف قاهر و غالب و قوى گشتند بر ظالمان.

آنگه حق تعالى وصف كرد هر دو فرقه را از مؤمنان و كافران و بازگفت (7)نصرت ايشان معبود خود را،گفت: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،آنان كه مؤمنانند در سبيل خداى جهاد كنند،و آن غزات كافران است.

و در«سبيل اللّٰه»دو قول گفتند:يكى جهاد و يكى ره (8)بهشت،و المعنى في

ص : 22


1- .وز،تب،مر:كوكان اند.
2- .مر:كثرت.
3- .مر:چون.
4- .مر:بيدادگرند اهل او.
5- .مر:خود.
6- .مر:خود.
7- .تب+از.
8- .مر:راه.

طاعة اللّٰه[326-ر]فانّها تؤدّي الى الجنّة و الثّواب،و آنان كه كافراند جهاد مى كنند در ره (1)طاغوت.

حسن و شعبى گفتند:شيطان است،و ابو العاليه گفت:كاهن است،و زجاج گفت:هر معبود (2)كه فرود خداست.آنگه امر كرد مؤمنان را به جهاد كافران،گفت:

فَقٰاتِلُوا أَوْلِيٰاءَ الشَّيْطٰانِ ،قتال كنيد با دوستان شيطان كه كيد شيطان ضعيف بوده است هميشه.و معنى«كان»آن است كه:لم يزل ضعيفا.

و كيد شيطان را وصف كرد به ضعف براى چند وجه را:يكى به اضافه با نصرت خداى،و دوم براى ضعف دواعى اولياى او،چه حاصل نه اند بر بصيرتى از سر شبهت قتال كنند و مؤمنان از سر حجّت.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ،كلبى گفت:آيت در عبد الرّحمن عوف آمد و سعد أبو وقاص و قدامة بن مظعون در مكّه از مشركان رنج مى ديدند،گفتند:يا رسول اللّٰه!دستور باش (3)تا با اينان كارزار كنيم كه از حدّ ببردند؟رسول-عليه السّلام-گفت:مرا نفرموده اند به قتال اينان،صبر بايد كردن تا وقت باشد.

چون رسول-عليه السّلام-هجرت كرد و به مدينه آمد و خداى تعالى غزات بدر فرمود،رسول گفت:جهاد بايد كردن از آن (4)را كه در مكّه آرزوى كارزار بود به دروغ،چون بدانستند به درست (5)كه جهاد مى بايد كردن،خوش نيامد ايشان را و اظهار كراهت و ضعف و فشل كردند.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و در ايشان حق تعالى گفت:نبينى آنان را كه ايشان را گفتند: كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ،دست فرود آريد و امتناع كنيد،يعنى در مكّه از قتال مشركان پيش (6)نزول آيت جهاد،و بر نماز و زكات اقتصار كنى (7).

و مجاهد گفت:آيت در جهودان آمد،خداى تعالى اين امّت را فرمود كه آن

ص : 23


1- .مر:راه.
2- .آج،لب،مر:معبودى.
3- .آج،لب:دستور باشد.
4- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:آنان.
5- .اساس:بدر است،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر+از.
7- .مر:كنيد.

مكنى (1)كه ايشان كردند.و قولى دگر گفتند:آيت به مدينه آمد براى آن كه خداى تعالى در مكّه زكات نفرموده بود،و آنان كه آن گفتند لفظ زكات بر صدقه حمل كردند چنان كه خداى تعالى زكات را صدقه خواند في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ (2)-الآية.

فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتٰالُ ،چون كارزار بر ايشان نوشتند. إِذٰا فَرِيقٌ ،اين را «إذا»مفاجات خوانند،نحو قول القائل:فتحت الباب فاذا زيد بالباب،كه نگاه كردى گروهى از ايشان چنان مى ترسيدند از مشركان كه از خداى ترسند يا سخت تر، و گفتند:بار خداى ما!چرا كارزار بر ما نوشتى و ما را بازپس نداشتى تا به وقتى نزديك؟و معنى«أو»گفتند:«واو»است،يعنى و أشدّ (3)خشية،و گفتند:«بل»است، يعنى بل اشدّ خشيّة،و گفتند:براى ابهام است بر مخاطب،كقول القائل:اكلت اليوم تمرا أو زبدا،و او شاكّ (4)نباشد در آنچه خورده بود كقوله تعالى: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (5)،تا لازم نيايد كه در كلام شكّى باشد يا«أو»براى شكّ بود.و بعضى گويند:آيت در منافقان آمد كه ايشان را يقينى نبود.و بعضى دگر گفتند:

در جهودان،و بعضى گفتند:در مؤمنانى كه سست يقين و بصيرت بودند.و معنى «لو لا»هلا است،و مراد به«اجل قريب»،وقت مرگ است.

آنگه حق تعالى بيان كرد كه:آنچه در آن رغبت مى كنند از متاع دنيا چيزى نيست و اندك است بالإضافة الى ما عند اللّٰه و الآخرة،و آخرت بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند.

و بر ايشان ظلم نكنند به مقدار فتيلى.و در او دو قول گفتند:يكى آن كه «فتيل»آن باشد كه چون دو انگشت به هم بمالد چو رشته چرك حاصل شود،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است.و بعضى دگر گفتند:شبه رسنى باريك باشد در ميان استخوان خرما.و«فتيل»فعيل باشد به معنى مفعول،و اين كنايت است از چيز اندك بر سبيل مبالغه.

ص : 24


1- .تب:مكنيد.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 60.
3- .آج،لب،مر+تثبيتا و اشدّ.
4- .مر:شاكى.
5- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.

آنگه حق تعالى رد كرد بر منافقان و تحريض مؤمنان بر جهاد تا از مرگ نترسند، و رغبت نكنند در حيات دنيا،و گمان نبرند كه براى آن كه به كارزار نروند هميشه خواهند ماندن و مرگ به ايشان نخواهد رسيدن،گفت: أَيْنَمٰا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ ،هركجا باشى (1)مرگ شما را دريابد. وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ،و اگر همه در حصنهاى حصين باشيد،اين قول قتاده است.عكرمه گفت:في قصور محصّصة،من الشّيد و هو الجصّ،ابو عبيده گفت:مزيّنة،آراسته.قتيبى گفت:مطوّلة، بلند كرده،من شاد البناء اذا رفعه و شيّده براى مبالغه را.و مراد به«بروج»حصون و قلاع است،و گفتند:آيت ردّ است بر آنان كه گفتند از منافقان مجاهدان و شهيدان را: لَوْ كٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا (2)... ،و نيز گفتند: قَدْ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً (3).

قوله: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ ،اين در جهودان و منافقان آمد (4)كه ايشان چون رسول -عليه السّلام-به مدينه آمد،هرگه ايشان را نكبتى رسيدى و احتياجى و نقصانى (5)ريع و ميوه بودى،گفتند (6):هذا بشوم هذا الرّجل،اين از شومى اين مرد است،و اگر ايشان را خصبى (7)و راحتى و نفعى و زيادتى بودى،گفتندى (8): هٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،يعنى اين نعمت از نزديك خداست (9).

بعضى دگر گفتند:مراد به«حسنه»ظفر و غنيمت است،و مراد به«سيّئه»قتل و هزيمت،يعنى كه اگر نه سبب آن بودى كه تو كه محمّدى ما را به كارزار بردى يا فرستادى،ما را اين نكبت نرسيدى،و قول اوّل درست تر است.حق تعالى [326-پ] گفت:جواب ده ايشان را و بگو كه اين همه از رنج و راحت و بيمارى و تن درستى و تنگى و فراخى و خصب و جدب و رخص و غلا-على بعض الوجوه-از قبل خداست-

ص : 25


1- .تب،مر:باشيد.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 156.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 72.
4- .اساس و مت+و مجاهدان و شهيدان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت زايد مى نمايد.
5- .وز،تب،آج،لب:نقصان.
6- .تب،مر:گفتندى.
7- .اساس،مت:رخصتى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .وز:گفتند.
9- .وز:حق است.

جل جلاله -براى آن كه او را كه محمد است در اين شرعى نيست و به دست او از اين چيزى نيست.

آنگه بر سبيل تقريع و انكار گفت: فَمٰا لِهٰؤُلاٰءِ الْقَوْمِ ،چه بوده است اين قوم را كه نزديك آن نيست كه چيزى بدانند!وصف كرد ايشان را بقلّة الفهم و التّفكّر.و «كاد»براى مقاربت باشد،قربى قريب،و خبر او فعل مضارع باشد بى«أن».و «فقه»در لغت علم باشد،من قولهم:فقهت الشّىء اذا علمته،و به عرف شرع مخصوص شد به علم شريعت،و آن را كه اين نوع علم داند او را فقيه گويند،و اين از اسماء مخصوصه باشد.و بعضى گفتند:مراد به«حديث»قرآن است كه خداى تعالى قرآن را حديث خواند في قوله: نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (1)،و قول اوّل بهتر است براى تنكير و اگر مراد قرآن بودى معرّف (2)بودى به«لام»و اللّٰه أعلم بمراده.

و قوله: فَمٰا لِهٰؤُلاٰءِ ،در مصاحف«لام»جدا مى نويسند،علّت معتمد آن است كه اتّباعا للمصحف،متابعت مصحف را كه به خطّ صحابه چنين يافتند.

و فرّاء وجهى گفت براى كثرت استعمال«ما»ى استفهامى با اين«لام»جارّه كه ما لك و ما له و ما لي و ما للقوم،پندارى گمان افتاد كه«لام»از اصل كلمه است از معمول مجرورش جدا كردند و آن علّت ضعيف است.

آنگه حق تعالى آنچه حقيقت كار است بيان كرد،گفت:چرا با تو حواله مى كنند،مى گويند:يا به شوم (3)تو است يا به سوء تدبير تو،نمى دانند كه هرچه حسن است از خصب و سعت و نعمت و ظفر و غنيمت،هم (4)از من است كه خداام،و هرچه قحط و شدّت و نكبت و آفت است به شوم (5)كفر و معصيت ايشان است،و خطاب با رسول است و مراد امّت،نحو قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ (6).قتاده گفت:خطاب با يكى است از جملۀ مخاطبان مبهم،كأنّه قال:ما اصابك ايّها الإنسان.

و در«حسنه»و«سيّئه»دو قول است-چنان كه گفتيم:يكى خصب و

ص : 26


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 23.
2- .وز:معروف،مر:معرفه.
3- .مر:به شومى.
4- .مر:همه.
5- .مر:به شومى.
6- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 1.

خباب (1)و نعمت و نقمت،و يكى ظفر و غنيمت چنان كه روز بدر بود،يا قتل و هزيمت چنان كه روز احد بود.و بر اين قول، فَمِنْ نَفْسِكَ ،بر حقيقت خود باشد براى آن كه آنچه به ايشان رسيد به احد از فعل ايشان بود،و بر قول اوّل كه فعل خداى باشد اضافه به ايشان مجاز بود،يعنى به شوم كفر و معصيت او بر سبيل عقوبت.

و ابو العاليه گفت:مراد طاعت و معصيت است،يعنى طاعت به توفيق و اقدار و تمكين و الطاف و تسهيل (2)اوست و معاصى به فعل (3)بد تو بى اعانت و ارادت خداى.

و ابو القاسم بلخى گفت:مراد به«سيّئه»عقوبت است بر سبيل جزا على المعاصى المتقدّمة،و عقوبت را بر توسّع سيئه خواند،چنان كه گفت: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ (4)... ،و مجبّره را تمسّكى نباشد بقوله: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،براى آن كه در آيت دوم تفصيل اين جمله بداد و بگفت: مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ،و«من»في قوله: مِنْ حَسَنَةٍ ،و: مِنْ سَيِّئَةٍ ،براى تبيين است،زياده نيست. وَ أَرْسَلْنٰاكَ لِلنّٰاسِ رَسُولاً ،و ما تو را بفرستاديم براى مردمان به رسالت و پيغام.و نصب«رسولا»بر حال باشد از«كاف»كه خطاب رسول (5)است. وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً ،و نصب او بر تمييز (6)است،معنى آن است كه:ما تو را به رسالت فرستاديم كه اگرچه تو نيز بر اينان گواهى،[اگر گواهى تو نباشد، گواهى] (7)من كفايت است،چه من عالمم به احوال ايشان و لكن براى بلاغ حجّت گفتم (8): وَ جِئْنٰا بِكَ (9)عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (10)،امّا جزا و عقاب و ثواب به امر من و حكم من است،تو به كار خود قيام كن و كار من با ما (11)گذار كه مرا در اين كار يار به كار نيست (12).

ص : 27


1- .كذا:در اساس مت،وز:خاب،آج،لب،مر:جدب.
2- .آج،لب:تسهّل.
3- .وز:قول.
4- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
5- .مر+اللّٰه.
6- .آج،لب:تميز.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب:گفتيم.
9- .اساس،مت:و چنانك،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 41.
11- .همۀ نسخه بدلها:من.
12- .آج،لب:كار به آن كار نيست.

قوله-تعالى عزّ و جلّ:

سوره النساء (4): آیات 80 تا 91

اشاره

مَنْ يُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ وَ مَنْ تَوَلّٰى فَمٰا أَرْسَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (80) وَ يَقُولُونَ طٰاعَةٌ فَإِذٰا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ اَلَّذِي تَقُولُ وَ اَللّٰهُ يَكْتُبُ مٰا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً (81) أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اَللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اِخْتِلاٰفاً كَثِيراً (82) وَ إِذٰا جٰاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ اَلْأَمْنِ أَوِ اَلْخَوْفِ أَذٰاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلىٰ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ اَلشَّيْطٰانَ إِلاّٰ قَلِيلاً (83) فَقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ لاٰ تُكَلَّفُ إِلاّٰ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اَللّٰهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً (84) مَنْ يَشْفَعْ شَفٰاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهٰا وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفٰاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهٰا وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتاً (85) وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً (86) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّٰهِ حَدِيثاً (87) فَمٰا لَكُمْ فِي اَلْمُنٰافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اَللّٰهُ أَرْكَسَهُمْ بِمٰا كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اَللّٰهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88) وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمٰا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوٰاءً فَلاٰ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيٰاءَ حَتّٰى يُهٰاجِرُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اُقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً (89) إِلاَّ اَلَّذِينَ يَصِلُونَ إِلىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ أَوْ جٰاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقٰاتِلُوكُمْ أَوْ يُقٰاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقٰاتَلُوكُمْ فَإِنِ اِعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ اَلسَّلَمَ فَمٰا جَعَلَ اَللّٰهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّمٰا رُدُّوا إِلَى اَلْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهٰا فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ اَلسَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اُقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولٰئِكُمْ جَعَلْنٰا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطٰاناً مُبِيناً (91)

ترجمه

هركه فرمان برد رسول را فرمان خداى برده باشد،و هركه پشت بر كند (1)ما نفرستاديم تو را بر ايشان نگاهبان.

و گويند فرمان تو طاعت است،پس چون بيرون روند (2)از نزديك تو مى سگالند (3)گروهى از ايشان جز آن كه تو گويى،و خداى بنويسد آنچه ايشان مى سگالند (4)،بر گرد ايشان و توكّل كن بر خداى و بس است خداى و كيل.

انديشه نمى كنند در اين قرآن؟و اگر از نزديك جز خداى بودى،يافتندى (5)در او خلافى در بسيار.

و چون آيد با ايشان كارى از ايمنى باشد يا ترس، آشكارا كنند،و اگر با رسول افگنند و با خداوندان كار از ايشان بدانند آنان كه بيرون مى آرند آن را از ايشان،و اگر نه فضل خداى بودى بر شما و بخشايش او از پى ديو بوديتان مگر اندكى.

كارزار كن در ره خداى تكليف نمى كنند مگر نفس تو،و برانگيز مؤمنان را تا باشد كه خداى بازدارد شرّ آنان كه كافر شدند،و خداى سخت تر (6)است به قوّت و سخت تر است به عقوبت (7).

ص : 28


1- .آج،لب:و آن كس كه برگشت از فرمان.
2- .اساس،مت:بيرون ديد،تب،آج،لب:بيرون آيند،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .آج،لب:از نزد تو به شب كارى سازند.
4- .آج،لب:آنچه به شب مى سازند.
5- .اساس،مت:نيافتندى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب+كارزار.
7- .آج،لب:به صولت.

هركه شفاعتى كند نيكو،باشد او را بهرى (1)از آن،و هركه شفاعتى كند بد،باشد او را بهره از آن،و خداى بر همه چيزى تواناست.

و چون تحيّت كنند شما را به سلام (2)،تحيّت كنيد نيكوتر از آن يا رد كنيد، هم آن كه (3)خداى بر همه چيزى حساب كننده است.

خداى،نيست بجز او (4)خداى گرد آرد (5)شما را به روز قيامت،شك نيست در او و كيست كه راست تر گويد از خداى سخن.

چيست شما را كه در منافقان دو گروهى (6)،و خداى بازپس افگند ايشان را به آنچه كرده بودند مى خواهيد تا راه دهيد آن را كه گمراه كند خداى (7)؟و هركه گمراه كند خداى او را نيابى او را راهى.

تمنّا كردند كه كافر شويد شما چنان كه كافر شدند ايشان تا باشيد راست،مگيريد از ايشان دوستان تا هجرت كنند در راه خداى (8)،اگر برگردند بگيريد ايشان را و بكشيد ايشان را هركجا يابيد ايشان را،و مگيريد از ايشان دوستى و نه يارى.

ص : 29


1- .مت:بهره،آج،لب:بهره اى.
2- .آج،لب:سلامى.
3- .آج،لب:به درستى كه.
4- .تب:خداى آن است كه نيست خدايى جز او.
5- .تب:كرد كند.
6- .تب،آج،لب:دو گروهيد.
7- .تب+او را.
8- .تب+پس.

مگر آنان كه پيوندند به قومى كه از ميان شما و ايشان عهدى باشد يا آيند به شما تنگ شده دلهاى ايشان كه تا كارزار كنند با شما يا كارزار كنند با قوم خود،و اگر خواهد خداى مسلّط كردى ايشان را تا با شما كارزار كردندى،اگر دور شوند (1)و كارزار نكنند با شما و به شما افگنند صلح (2)،نكرد خداى شما را بر ايشان راهى.

[327-پ] (3) يابيد (4)گروهى ديگر را كه مى خواهند كه ايمن باشند از شما و ايمن باشند از قوم خود،هرگه بازبرند ايشان را با كفر سرنگون كنند ايشان را در آن،اگر دور نشوند از شما و نيفگنند به شما صلح و دست بنه دارند بگيريد ايشان را و بكشيد هركجا يابيد ايشان را،ايشان اند كه ما كرديم شما را بر ايشان حجّتى روشن.

قوله: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ (5)حق تعالى در (6)آيت پيدا كرد كه طاعت رسول طاعت من است،براى آن كه امر او امر من است و به رضاى من است.پس حكم امر او حكم امر من دارد،نه آن كه امر او و امر خداى يكى باشد،اگر امرى از ميان دو آمر فعلى باشد از ميان دو فاعل و آن فاسد است.

و در آيت تمسّكى نيست مجبّره را براى آن كه ظاهر است در عرف و مطّرد است در استعمال كه يكى از ما چون خواهد كه اختصاص غيرى به او بازنمايد،گويد:

حكم او حكم من است،و امر او امر من است،و طاعت او طاعت من است،و رضاى او رضاى من است،نه آن خواهد كه عين فعل او عين فعل من است،آن خواهد كه آنچه او فرمايد آن فرمان من است،و مصلحت همچنان به او متعلّق است

ص : 30


1- .آج،لب:اگر يك سو شوند.
2- .آج،لب+را.
3- .اساس،وز:اولئك،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .آج،لب:زود بود كه يابيد.
5- .تب+الآية.
6- .مر+اين.

كه به فرمان من.پس چو حكم هر دو[امر يكى باشد،حكم هر دو طاعت كه] (1)امتثال امر است يكى باشد.

گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-گفت:

من اطاعني فقد اطاع اللّٰه و من عصاني فقد عصى اللّٰه ،هركه طاعت من دارد طاعت خداى داشته بود،و هركه در من عاصى شود در خداى عاصى شده باشد،منافقان گفتند:همانا اين مرد مى خواهد تا ما او را پرستيم و به خدائى او اقرار دهيم چنان كه ترسايان كردند با عيسى،خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر ايشان،گفت:هم چنان است كه او گفت طاعت او طاعت من است،هركه فرمان او برد فرمان من برده باشد.

وَ مَنْ تَوَلّٰى ،و هركه پشت بر فرمان او كند و اعراض و عدول كند، فَمٰا أَرْسَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً ما تو را به محافظت او نفرستاديم،كار تو بيشتر از تبليغ نيست،حافظ و رقيب و محاسب اعمال ايشان منم.

و در معنى او چند قول گفتند:يكى آن كه تو نگاهبان ايشان نه اى تا برنگردند كه اين نه تكليف تو است،دگر آن كه تو نگاهبان اعمال ايشان نه اى براى جزا كه جزاى آن به دست تو نيست.دگر آن كه گفتند:تو مسلّط نه اى برايشان،چه كار تو جز تبليغ رسالت نيست،و مثله قوله: لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (2)،أى بمسلّط.و بعضى مفسّران گفتند:حكم اين آيت منسوخ است به آية السّيف بل رسول-عليه السّلام-پس از امر به جهاد مسلّط است بر ايشان تا اگر ايمان نيارند ايشان را گردن بزند.

قوله: وَ يَقُولُونَ طٰاعَةٌ ،در رفع او دو وجه گفتند:يكى آن كه خبر مبتداست محذوف،يعنى أمرك طاعة،و يك قول آن كه:مبتداست و خبر محذوف،يعنى منّا طاعة لك،چنان كه گفت: قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ (3)،و قوله: فَأَوْلىٰ لَهُمْ، طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ (4).

خلاف كردند در آن كه آنان كه اين گفتند كه بودند؟بعضى گفتند:منافقان

ص : 31


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 22.
3- .سورۀ نور(24)آيۀ 53.
4- .سورۀ محمد(47)آيۀ 19 و 20.

بودند،چون به نزديك رسول آمدندى،گفتندى:فرمان تو ما را طاعت است،و ما منقاد فرمان توايم.چون از پيش او برفتندى و با خلوت افتادندى،كارهاى ديگر به خلاف آن سگاليدن گرفتندى.بعضى دگر گفتندى:آنان بودند كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد كه: يَخْشَوْنَ النّٰاسَ كَخَشْيَةِ اللّٰهِ (1)-الآية.

فَإِذٰا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طٰائِفَةٌ ،ابو عمرو و حمزه ادغام كردند«تا»را در «طا»لقرب المخرج،و كسائى در فعل روا نداشت،[در اسم روا داشت] (2)،أعنى بيّت (3)طائفة (4)ادغام نكرد و روا داشت:بيّتت (5)طائفة،و زجاج و مبرّد گفتند:اين را وجهى نيست،و فرقى نكردند و ادغام«تا»«در طا»براى قرب مخرج است،امّا روا نداشتند كه«طا»در«تا»ادغام كنند براى آن كه«طا»مطبق است و«تا» مهموس در او مدغم نشود.

و«تبييت» (6)كارى سگاليدن باشد به شب،و شبيخون را و غارت شب را «تبييت»خوانند براى آن كه به شب سگاليده باشد.و جبّائي گفت:كارى باشد كه در خانه بسگالند،همانا از بيت اشتقاق كرد،و اهل لغت اين بگفتند (7)،و اين اشتقاق دور است.رمّاني گفت:در او معنى اخفاء فى النّفس در است،براى آن بر خداى تعالى اجرا نكنند،قال عبيد بن همام:

أتوني فلم ارض ما بيّتوا***و كانوا أتوني بأمر نكر

لانكح أيّهم منذرا***و هل ينكح العبد حرّ لحرّ

و قال النّمر بن تولب (8):

سفها تبيّتك الملامة فاهجعي***

و أخفش گفت:آن بيت (9)شعر است بر سبيل تشبيه كه ايشان آن كار به شب

ص : 32


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 77.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:بيّت.
4- .اساس،مت+ابو عمرو و حمزه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .آج،لب،مر:بيّت.
6- .آج:تبيّت.
7- .تب،آج،لب:نگفتند.
8- .تب+شعر.
9- .مر:گفت اشتقاق آن از بيت.

سگالند،چنان كه شاعر ابيات شعر به شب (1)سگالد.

وَ اللّٰهُ يَكْتُبُ مٰا يُبَيِّتُونَ ،و خداى آنچه ايشان مى سگالند مى نويسد.در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه خداى تعالى در لوح محفوظ بنويسد تا ايشان را برآن جزا دهد،و قولى دگر آن كه:در نوشتۀ قرآن بر تو انزله كند (2)چنان باشد كه او نوشته،و روا باشد كه فرشتگان را فرمايد تا برنامۀ اعمال ايشان نويسند،آنگه چون به امر او بود اضافه با خود كرد.و گفته اند:معنى«يكتب»يحفظ است،و خداى تعالى نگاه دارد آنچه ايشان مى كنند،چنان كه كسى چيزى به كتابت نگاه دارد.

آنگه رسول را-عليه السّلام-فرمود كه:از ايشان اعراض كن و بگرد و توكّل بر خداى كن،يعنى به ايشان التفات مكن و بر ايشان اعتماد مكن (3)با خداى تعالى افگن كه خداى تعالى بس است و كيل[328-ر]كه قيام كند به آنچه به او تفويض كنى.

قوله: أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ ،حق تعالى گفت:در اين قرآن تأمّل نمى كنند و آنگه (4)اگر نه از نزديك خدا بودى در او خلاف بسيار بودى،و در آيت چهار دليل است بر چهار اصل از اصول مذهب ما:يكى بطلان تقليد و حثّ بر نظر و تأمّل و تدبّر،دگر دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت:معنى قرآن نشايد دانستن الّا به قول رسول،و اين مذهب مجبّران است و جماعتى حشويان،براى آن كه خداى تعالى ما را حثّ كرد بر تدبّر و تأمّل او بدانيم كه كلام خداست بانتفاء الاختلاف عنه،و اين آنگه باشد كه ما از او به تأمّل چيزى بدانيم.دگر دلالت آن كه او كلام خداست به نفى اختلاف و تناقض فرمود،نه از جهت قدم و حدوث،نه گفت اگر نه كلام خداى بودى محدث بودى.دليل چهارم آن كه اختلاف و تناقض و تفاوت نه از فعل خداى است،براى آن كه اگر از فعل او بودى از عند او بودى،و خداى تعالى گفت:

آن از عند غير من باشد.

و معنى«تدبّر»نظر در عواقب امور باشد،و تدبير اصلاح كار باشد براى عاقبتش،و اصل او از دبر است،و دبر الأمر،عاقبته،و تدابر كه تواضع است (5)هم از اين

ص : 33


1- .آج،لب:كه شاعران كار و انديشۀ شعر را به شب.
2- .مر:انزال كند.
3- .مر+و گفتند ايشان را عقوبت مكن.
4- .تب،آج:آنك/آن كه.
5- .آج،لب،مر:تقاطع.

جاست كه هركسى از ايشان پشت بر صاحبش كند،و فرق (1)ميان تدبّر و تفكّر آن است كه«تدبّر»تصرّف دل باشد به نظر[در عواقب و تفكّر تصرّف دل باشد به نظر] (2)در دلائل.و حقيقت اختلاف آن باشد كه ممتنع باشند ازآن كه يكى قائم بود مقام آن ديگر در آنچه راجع بود با ذاتشان چون سواد و بياض و سواد و حلاوت.

و در معنى اختلاف اين جا سه قول گفتند:يكى آن كه ابو علىّ گفت:على حدّ واحد است از فصاحت و بلاغت هيچ در او ركيك و ضعيف و بد و مرذول نيست.

زجّاج گفت:يعنى در او اختلاف نيست در اخبار غايبات،و آنچه از احوال و اسرار شما خبر مى دهد همه اخبارش وفق مخبر است.قتاده و ابن زيد گفتند:در او تناقضى و تفاوتى نيست از جهت حقّى و باطلى.

و اختلاف سه گونه باشد:اختلاف تناقض باشد،و اختلاف تفاوت،و اختلاف تلاوت.و آن دو اختلاف باتّفاق در قرآن نيست.

و امّا اختلاف تلاوت از اختلاف قرّاء در او نه اختلافى است كه در او نقصى آرد،بل همه بر منهاج حق و صواب است،چون هريكى را وجهى و دليلى و بيّنتى از كلام عرب هست،پس به مثابۀ آن است لاختلاف (3)فيه من هذه الجهة على هذا اللّسان.و اختلاف كه در تازى آمد شد باشد،هم موافق مذهب متكلّمان است براى آن كه ايشان اكوان متضادّ گويند به اختلاف جهات و تضادّ اختلاف باشد و زيادة عليه.

وَ إِذٰا جٰاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذٰاعُوا بِهِ ،اين هم وصف منافقان است كه رسول-عليه السّلام-سريّتى را به جايى فرستادى و ايشان را ظفرى يا كسرى بودى،منافقان بشتافتندى و آن خبر از صادر و وارد بپرسيدندى و با يكديگر بازگفتندى پيش ازآن كه با رسول گفتندى،و بعضى دگر گفتند:مراد (4)آن ارجاف است كه ايشان در مدينه افگندندى به نيك و بد بى بصيرتى،چنان كه خداى تعالى گفت:

وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ... (5) ،و آن كه چنين چيزى گويد ايمن نباشد ازآن كه

ص : 34


1- .وز،تب،آج،لب+از.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب،آج،لب:لا اختلاف.
4- .مر+از.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 60.

دروغ گويد،و گفته اند:مرا به امن و خوف ظفر و هزيمت است،و اگر حمل كنند بر عموم اولى تر باشد. أَذٰاعُوا بِهِ ،آشكارا كنند و بپراگنند،و إذاعة السّر افشاؤه باشد، قال (1):

اذاع به فى النّاس حتّى كأنّه***بعلياء نار أوقدت بثقوب

و اصل او تفريق باشد.تبّع گفت-آنگه كه به مدينه آمد و آب مدينه بازخورد (2):

و لقد شربت على براجم شربة***كادت بباقية الحياة تذيع

أى تتفرّق (3).براجم:ماء بالمدينة،و گفته اند:او از اين[آب] (4)بازخورد زره (5)در آب بود در گلوى او گرفت،و ذاع الخبر اذا فشا،و رجل مذياع اذا كان لا يحفظ السرّ،و ذاع و شاع و فشا و علن و ظهر متقارب است.

آنگه گفت: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ ،و اگر با رسول افگندى تا او بگفتى و افشا كردى در قول آنان كه گفتند مراد حديث سراياست،و گفته اند: إِلَى الرَّسُولِ ،أى الى سنّته،يا طريقت و سنّت او رد كردندى.و امّا«اولى الأمر،باقر-عليه السّلام-گفت:أئمّۀ معصوم اند (6)،و وجوهى بسيار از (7)استدلال برفت بر اين.

ابن زيد و سدّى و جبّائي گفتند:امراء (8)،سرايايند،حسن و قتاده و ابن جريج گفتند:علمااند و ملازمان رسول-عليه السّلام.و قول باقر-عليه السّلام-كه گفت:

مراد معصومانند اولى تر است،براى آن كه خداى تعالى گفت:اگر به ايشان رد كنند بدانند آنان كه استنباط و استخراج آن مى كنند،و هيچ كس نباشد كه به قول او علم حاصل شود مگر معصومى كه دروغ بر او روا نباشد.

دگر آن كه قول ايشان كه گفتند:امرا و علمااند،داخل است در قول ما كه

ص : 35


1- .تب+شعر،مر+الشّاعر.
2- .تب+شعر.
3- .آج،لب،مر:تفرّق.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:به صورت«ذره»هم خوانده مى شود،اج:ذروه،و در زير كلمه معنى كرده است«زالو».
6- .مر:معصومين اند.
7- .مر+ادلّه.
8- .مر:اولى الأمر.

اينان هم امامند هم امرا هم علما،و قول ما داخل نيست در قول ايشان.پس اين متّفق عليه است،و آن قول مختلف فيه.

و قوله: يَسْتَنْبِطُونَهُ ،أى يتجسّسونه،آنان كه تجسّس مى كنند فى قول ابن عبّاس و ابى العاليه،و زجّاج گفت:معنى استنباط استخراج باشد،و أنبط الماء اذا اخرجه، قال الشاعر (1):

اذا قال قولا أنبط الماء فى الثّرى***

و اين سواديان عرب را براى آن نبيط خوانند كه ايشان چشمه هاى آب بيرون آرند[328-پ]،قال المعرّي (2):

اين امرؤ القيس و القوافي***اذ مال من تحته الغبيط

استنبط العرب فى الموامي***بعدك و استعرب النبيط

و در«منهم»دو قول گفتند كه ضمير با كه راجع است:يكى آن كه راجع است با«اولى الامر»،و دگر با فرقۀ منافقان كه خبر مى پرسيدند. وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل و رحمت خداى بودى بر شما از تواتر و ترادف الطاف شما پسر و (3)شيطان شدى. إِلاّٰ قَلِيلاً ،مگر اندكى.

خلاف كردند در رجوع اين استثناء كه با كه راجع است بر چهار قول:قولى آن است كه راجع با ضمير مخاطبان است،من قوله: لاَتَّبَعْتُمُ ،كه در بر (4)اوست،و اين اولى تر است براى آن كه ظاهر كلام اين است،و تقدير اين است كه:الّا قليلا منهم (5).

و قول دگر ابو على گفت:الّا قليلا من الاتّباع،يعنى همۀ اتّباع شما شيطان را بودى مگر اتّباعى اندك كه آن نه شيطان را بودى.

حسن بصرى و قتاده و فرّاء گفتند:استثناست از مستنبطان،و تقدير آن كه:

لعلمه الّذين يستنبطونه منهم الّا قليلا.چهارم عبد اللّٰه عبّاس و ابن زيد و كسائي و فرّاء و مبرّد گفتند:أذاعوا به الّا قليلا،استثنا از«إذاعة»كردند،و اين جمله اگرچه جايز است[در رجوع (6)] (7)إلى كلّ واحدة من هذه الجمل صلاحا خلاف نيست،و لكن

ص : 36


1- .تب+شعر.
2- .تب+شعر.
3- .مر:پيروى.
4- .آج،لب:برابر.
5- .وز،تب،آج،لب،مر:منكم.
6- .آج،لب،مر+استثناء.
7- .اساس ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خلاف در آن است كه (1)هل يرجع الى جميعها قطعا،أو الى كلّ واحدة منها قطعا،أو الى ما يليه قطعا؟و كلام در اين مسئله جاى دگر بيايد (2)مستقصى- إن شاءاللّٰه-و جز به قرينه رد نتواند كردن (3)إلى أحد المحتملين و قطع كردن كه راجع است با يكى از اين.و بعضى اهل علم گفتند معنى آن است كه:لو لا فضل اللّٰه عليكم لاتّبعتم الشّيطان كلّكم،چنان كه گويند:قلّ ما رأيت مثله،أى (4)ما رأيت مثله،و قال:قليل المثالب و القادحة (5)،أى لا قادحة (6)فيه و لا مثلبة-و اللّٰه اعلم بمراده.

قوله: فَقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنگه رسول-عليه السّلام-را فرمود كه:تو به كار خود مشغول باش و مبالات مكن به تخلّف منافقان و ارجاف مرجفان،تو در سبيل خداى جهاد كن (7)كه تكليف ايشان بر تو نيست تا ضرر معصيت ايشان با تو آيد،بل تكليف ايشان بر ايشان است و وبال و ضرر فعل ايشان برايشان بود،تو را جز تكليف خود نيست.آنگه گفت: وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ ،مؤمنان را تحريض كن بر جهاد تا كسى گمان نبرد كه به اين كه خداى تعالى گفت: لاٰ تُكَلَّفُ إِلاّٰ نَفْسَكَ ،او را نيست كه مردمان را جهاد فرمايد.و«تحريض»و«تحضيض»و«حثّ»به يك معنى باشد،و در آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى به گناه كسى،ديگر را نگيرد.

و در آن كه اين«فا»في قوله: فَقٰاتِلْ ،به چه تعلّق دارد دو قول گفته اند:يكى آن كه جواب آن است كه گفت: [وَ] (8)مَنْ يُقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ[فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (9)، فَقٰاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ] أنت ايضا طمعا في ذلك،و گفته اند تعلّق دارد بقوله: وَ مٰا لَكُمْ لاٰ تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (10)، فَقٰاتِلْ ،چرا كارزار

ص : 37


1- .مر+و.
2- .اساس،مت:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،تب:نتواند كردن،آج،لب،مر:نتوان كرد.
4- .اساس،مت:الى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب:و القارحه.
6- .آج،لب:قارحه.
7- .اساس،مت:كند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 74.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 75.

نمى كنى (1)تو كارزار كن.

و قوله: عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،در«عسى»اين جا دو قول گفته اند:يكى آن كه«عسى»اطماع است از خداى تعالى مكلّفان را و طمع افگند [ايشان را و قطع نكرد] (2)ايشان را بر كفّ بأس كافران براى ضربى مصلحت،نه آن كه شكّى باشد از خداى تعالى در اين.دگر آن كه گفتند:«عسى»از خداى واجب باشد همه جايى.

اگر گويند بر اين قول كه:«عسى»از خداى واجب باشد،انجاز اين وعده كجاست كه ما نمى بينيم كه بأس كافران ممنوع نيست؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه آيت خاص است در بدر كوچك،كه چون رسول-عليه السّلام- تحريض كرد صحابه را بر قتال،تكاسل كردند و تثاقل نمودند.رسول-عليه السّلام- بر نشست با هفتاد سوار بيرون رفت.ابو سفيان بشنيد كه رسول بيرون آمد و بترسيد و خداى تعالى ترس در دل او افگند،برگرديد و با مكّه شد،فذلك قوله: عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا .قولى ديگر آن است كه:اين در حديبيّه بود،آنجا كه خداى تعالى گفت: وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ (3)-الآية.

قولى ديگر آن است كه:آيت مخصوص است به آنان كه خداى تعالى ترس رسول-عليه السّلام-در دل ايشان افگند تا با رسول-عليه السّلام-كارزار نيارستند كردن.

قولى ديگر آن است كه:آيت مخصوص است به اهل ذمّه كه قبول جزيه كردند و اختيار كارزار نكردند.قولى ديگر آن است كه آيت عام است،جز آن كه انجاز اين وعد هنوز نيست،آنگاه باشد كه صاحب الزّمان-عليه السّلام-بيرون آيد،و عيسى -عليه السّلام-از آسمان فرود آيد،و خلاف بر خيزد،و دين يكى شود،و كفر مقموع و مقهور گردد،و دين خداى تعالى بر همه دينها ظاهر شود،چنان كه گفت: لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (4)،

يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.

ص : 38


1- .تب،مر:نمى كنيد،مر+پس.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ فتح(48)آيۀ 24.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 33،سورۀ فتح(48)آيۀ 28،سورۀ صف(61)آيۀ 9.

وَ اللّٰهُ أَشَدُّ بَأْساً ،و قوّت و شدّت خداى را-جلّ جلاله-سخت تر است. وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً ،أى عقوبة.و«تنكيل»تفعيل باشد از نكال،و اصل او از نكول است و آن امتناع بود براى خوف.و«نكل»بند باشد براى آن كه مانع باشد از رفتن،و نكال مانع و زاجر باشد از گناه،و اصل كلمه امتناع است،و نصب هر دو بر تميز (1)است.

مَنْ يَشْفَعْ شَفٰاعَةً حَسَنَةً -الآية،در او چند قول گفتند:يكى آن كه مراد به شفاعت نيك دعاى خير است،و مراد به شفاعت بد دعاى بد است براى آن كه مؤمنان يكديگر را دعا (2)كردندى و جهودان نفرين كردندى،حق تعالى گفت:هركه دعاى نيك كند او را از آن نصيب باشد،و هركه دعاى بد كند او را از آن نصيب باشد.

در خبر مى آيد كه:چون مؤمنى ديگرى را دعا كند در غيبت او،فرشتگان گويند بدأ اللّٰه بك،خداى تعالى ابتدا[329-ر]به تو كناد.و چون كسى كسى را نفرين كند به ناحق،آن نفرين بازگردد به او،اگر او نيز مستحقّ آن نباشد با جهودان گردد.

حسن بصرى و مجاهد و ابن زيد گفتند:مراد به«شفاعت حسنه»وسيلت است،و آن كه شفاعت كند براى كسى ديگرى را تا او را از بند رها كند يا حقّى مستحقّ (3)به او بخشد،يا در حقّ او مكرمتى كند و شفاعت بد آن است كه در حقّ كسى تخليط و نكادت و نميمت كند و سبب سازد تا مضرّتى به او رسد.و اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:

الشّفيع جناح الطّالب ،شفاعت كننده بال طلب كننده است،و ازهرىّ (4)گفت معنى آن است كه:هركه عمل بر عمل زيادت كند از خير و شر و طاعت و معصيت.

و«شفع (5)»در لغت زياده باشد،و«شفع (6)»جفت باشد و«وتر»تاق،و اصل كلمه اين است،و شفاعت و شفعه از اينجاست به معنى ضمّ،براى آن كه شفيع

ص : 39


1- .وز،تب:تمييز.
2- .مر:دعاى خير.
3- .مر:حقّ مستحقّى.
4- .اساس،مت:و زهرى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب،مر:شفيع.
6- .آج،لب،مر:شفيع.

جفت مشفوع فيه باشد،و«شفعه»براى آن گويند كه شفيع مى خواهد تا ضمّ كند آن ملك را با ملك خود،و بر اين تفسير دادند

قول رسول را-عليه السّلام: اشفعوا توجروا. دوم آن مرد تنها شويد (1)كه در صف نماز تنها بود تا مزد بود شما را.

و حقيقت شفاعت به نزديك ما در اسقاط مضارّ بود،و در مسئله منافع (2)بر مجاز به كار دارند،دليل بر اين آن است كه:چون در حقّ رسول-عليه السّلام-از خداى تعالى زياده منافع و درجات خواهيم،نگويند:ما شفيع رسوليم و براى او شفاعت مى كنيم (3)،و در باب شفاعت رتبه معتبر است از ميان شافع و مشفوع إليه،چنان كه از ميان آمر و مأمور و از ميان شافع و مشفوع فيه رتبه نباشد،بخلاف آن كه اصحاب وعيد گفتند،براى آن كه كلام بر دو ضرب است:يكى آن كه در او اعتبار رتبه كنند،و يكى آن كه نكنند.امّا آن نوع كه در او اعتبار رتبه كنند از ميان مخاطب و مخاطَب باشد دون ما يتعلق (4)به الخطاب،كالأمر و النّهى و الدّعاء و المسألة،فكذلك الشّفاعة،و از اينجاست كه روا باشد كه يكى از ما شفيع خود باشد،و روا نبود كه آمر خود باشد يا ناهى خود.

و قوله: يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهٰا ،حسن و قتاده گفتند:به معنى وزر بود،و اين قول باقر است-عليه السّلام.و سدّى و ربيع و ابن زيد گفتند:«كفل»نصيب باشد،و منه قوله: يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ (5)... ،و«كفل»مركبى باشد كه بسازند شتر (6)را چون زين و جايى كه نشست را آسان بود،و براى آن گويند كه (7)نصيبى و بهرى از پشت در او شود جمله را مستغرق نباشد.و«كفل»عجز باشد.أزهرى گفت:«كفل»آن باشد كه بر اسب نداند نشستن،و الكفل المثل ايضا،و منه الكفالة بالنّفس و المال.

وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتاً ،و در مقيت پنج قول گفتند:سدّى و ابن زيد گفتند:مقتدر باشد،عبد اللّٰه عبّاس گفت:حفيظ و نگاه دار بود،مجاهد گفت:گواه

ص : 40


1- .وز،آج،لب:شوى،مر:دوم از مزد تنها شوى.
2- .وز در زير كلمه افزوده:يعنى سؤال نفع بود.
3- .مت+وى را.
4- .مر:من يتعلّق.
5- .سورۀ حديد(57)آيۀ 28.
6- .مر:اشتر.
7- .مر:و براى اين كفلين گويند.

باشد،بعضى دگر گفتند:حسيب باشد،پنجم گفتند:جزادهنده باشد.و اصل «مقيت»از قوت باشد و گفته اند از قوّة،و قال الزّبير بن عبد المطلب عمّ النّبي -عليه السّلام-فيه بمعنى القادر (1):

و ذي ضغن كففت النّفس عنه***و كنت على مساءته مقيتا

و قال كثيّر (2):

و ما ذاك عنها عن نوال أناله***و لا أنّني منها مقيت على ودّ

و ابن كثير گفت:المقيت القادر على كلّ شىء.

قوله: وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ -الآية.اين آيت خطاب است از خداى تعالى با جملۀ مؤمنان،حق تعالى مى فرمايد مردمان را كه:چون كسى شما را تحيّتى كند از سلامى يا دعاء بخير بالبقاء و البركة و طول العمر،شما او را از آن نكوتر بازگوييد.

[أو ردّوها] (3)،يا مثل آن رد كنيد با او،يعنى به جواب او كنيد.

و«احسن»لا ينصرف است براى وزن فعل و صفت.و«تحيّة»تفعله باشد من حيّاه إذا سلّم عليه و دعا له بطول الحياة.و عطا و ابراهيم گفتند و سدّى و ابن جريج كه:مراد آن است كه چون كسى بر شما سلام كند،جوابش از آن نكوتر دهيد كه او گفته باشد.

در خبر است كه:چون كسى از مسلمانان بر رسول-عليه السّلام-سلام كردى، گفتى:سلام عليك (4)،گفتى:

و عليك السّلام و رحمة اللّٰه ،چون گفتى:السّلام عليكم و رحمة اللّٰه،[رسول گفتى:

و عليك السّلام و رحمة اللّٰه] (5)و بركاته هم چنين او زياده گفتى در جواب كه آن كس (6)گفته بودى.

و در خبر مى آيد كه چون بندۀ مؤمن برادرش را گويد:

سلام عليك، او را ده حسنه بنويسند،چون گويد (7)

السّلام عليك و رحمة اللّٰه ،بيست حسنتش بنويسند،

ص : 41


1- .تب+شعر.
2- .تب+شعر.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .مر+او.
5- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مر:در جواب آن كس كه سلام.
7- .مر:و چون بگويد.

چون گويد:

السّلام عليك و رحمة اللّٰه و بركاته ،سى حسنتش بنويسند،و هم چنين جواب دهنده را.و عبد اللّٰه عبّاس گفت:هركس كه او برده كس سلام كند،يا بر كسى ده بار سلام كند،هم چنان بود كه برده اى آزاد كرده.

و در خبر است كه:از ميان سلام كننده و جواب دهنده صد حسنه باشد،نود و نه آن را بود كه سلام كند و يك حسنه آن را كه جواب دهد.گفتند:براى آن چنين آمد كه او ابتدا كرد و اختيار اين خير كرد و رغبت نمود،و آن كه جواب دهد لا بد (1)او را جواب بايد دادن و به منزلت كسى است كه نه به اختيار خود است.

و آورده اند كه،زايرى به نزديك عبد اللّٰه جعفر آمد.عبد اللّٰه او را صلتى و عطايى نكو داد.آن مرد انديشه كرد كه من چه كنم تا مكافات او باز كنم؟دست خود از مكافات او كوتاه ديد،يك روز عبد اللّٰه[329-پ]جعفر در بازار مى آمد،او روى بگردانيد.عبد اللّٰه جعفر عجب داشت،با پيش روى او شد گفت:يا فلان!سلام عليك،او بجست و جواب داد.گفت:چرا روى بگردانيدى؟گفت:براى آن (2)تا تو سلام كنى مرا جواب بايد دادن،آن ثواب بسيار تو را باشد و اندك مرا،كه مرا قوّت مكافات تو نيست.

و سلام در شرع براى سلامت نهادند (3)،براى اين گفت رسول-عليه السّلام:

افشوا السّلام تسلموا ،سلام فاش دارى (4)تا سلامت يابى (5)

قال-عليه السّلام:

السّلام تحيّة لملّتنا و امان لذمّتنا، و براى آن (6)فرمود-عليه السّلام-كه

السّلام للرّاكب على الرّاجل،و للقائم على القاعد، گفت:سلام سوار را بايد كردن بر پياده و ايستاده را بايد كردن بر نشسته،براى آن كه سوار از پياده ايمن باشد و ايستاده (7)از سوار خائف.و هم چنين استاده و نشسته (8). أَوْ رُدُّوهٰا ،يا همان،يعنى مثل آن (9)بر او رد كنى (10)آنچه گفته باشد او را بازگويى (11).

ص : 42


1- .مر+است كه.
2- .مر+كه.
3- .وز:نهادندى.
4- .مر:كنيد.
5- .مر:باشيد.
6- .وز،تب،آج،لب،مر:اين.
7- .آج،لب،مر:و پياده.
8- .مر+قوله.
9- .اساس،مت+نه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .كنى/كنيد.
11- .تب:بازگوييد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:چون يكى از اهل ذمّه بر شما سلام كند،بگوييد او را:

عليك ،يا:

و عليكم. و جماعتى به اين (1)تمسّك كردند در آن كه سلام سنّت است و جواب فريضه،براى آن كه حق تعالى گفت به لفظ امر: فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا ،و ظاهر امر قرآن بر وجوب باشد.

إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً ،كه خداى تعالى بر همه چيزى حسيب است.گفتند:مراد محاسب و مجازى است،و گفته اند:حفيظ است و كفايت كننده،و گفته اند:كافى است و بسند كار (2).من قولهم:حسبي كذا،أى كفاني،زجاج گفت معنى او (3)آن است كه:همه چيز (4)اندازه (5)دهد (6)،و منه قوله:

عَطٰاءً حِسٰاباً (7) ،أى كافيا.

قوله: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ ،اين«لام»جواب قسمى مضمر است،و تقدير آن است كه:و اللّٰه انّ اللّٰه ليجمعنّكم،خداى شما را جمع كند و حشر كند براى روزى كه در آن روز شكّى نيست،و آن روز قيامت است.و گفتند:اين روز را براى آن روز قيامت خواندند كه مردم از گورها برخيزند،و گفته اند:براى آن كه پيش خداى بايستند،چنان كه گفت: يَوْمَ يَقُومُ النّٰاسُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ (8).و گفته اند:من قيام الحقّ،و هو ظهوره،براى آن كه حق در اين روز آشكارا شود. لاٰ رَيْبَ فِيهِ ،شك نيست در او.گفته اند:ضمير راجع است با روز،يعنى در روز شكّ نيست.[و گفته اند:راجع است با مصدر«ليجمعنّكم»،أى في الجمع.و قوله: وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ حَدِيثاً ،استفهامى است به معنى تقرير،و كيست كه] (9)از خداى راستگيرتر (10)است به حديث،و نصب او بر تميز (11)است،و معنى آن كه.هيچ كس نيست از خداى

ص : 43


1- .مر:به آن.
2- .آج:پسندكار،مر:پسنديده كار.
3- .مر:معنى حسيب.
4- .مر:چيزى.
5- .تب،آج،لب،مر:به اندازه.
6- .مر:دهنده است.
7- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 36.
8- .سورۀ مطفّفين(84)آيۀ 6.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كذا:در اساس،وز،مت،تب،مر:راست گوتر،آج،لب:راست گوى تر.
11- .تب:تمييز.

تعالى راستگوى تر براى آن كه كذب بر او روا نيست به هيچ وجه از وجوه (1)،او عالم است به قبح آن و مستغنى است از آن،و دروغ آن كس گويد كه به او (2)جرّ منفعت كند يا دفع مضرّت،و اين بر خداى روا نيست.

قوله: فَمٰا لَكُمْ فِي الْمُنٰافِقِينَ فِئَتَيْنِ ،خداى تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان صحابۀ رسول،گفت:چيست شما را كه در منافقان دو گروه شدى (3)؟و نصب او بر حال است،چنان كه گويى:مالك قائما ههنا. وَ اللّٰهُ أَرْكَسَهُمْ ،«واو»حال است،و اركسهم و عكسهم (4)و نكسهم،به معنى واحد،أى ردّهم الى أحكام اهل الشّرك في اباحة دمائهم،و خداى ايشان را با حكم اهل شرك برده است ازآن كه خونشان حلال است و مالشان،و سبى زنان و فرزندانشان.و الإركاس الرّدّ.و در مصحف عبد اللّٰه مسعود و ابى بى«الف»نوشته اند:ركسهم،قال اميّة بن الصّلت (5):

فاركسوا في حميم النّار انّهم***كانوا عصاة و قالوا الافك و الزّورا

و در آن كه آيت در كه انزله بود پنج قول گفتند:بعضى گفتند در منافقانى كه روز أحد از رسول-عليه السّلام-بازايستادند و با مدينه شدند،و چون ايشان را در آن باب ملامت كردند جواب اين دادند كه: لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاكُمْ (6)... ،اصحاب رسول در ايشان به دو فرقه شدند،[قومى گفتند:كافراند] (7)،قومى گفتند:نه اند، فذلك قوله: فَمٰا لَكُمْ فِي الْمُنٰافِقِينَ فِئَتَيْنِ .

مجاهد و ابو جعفر و فرّاء گفتند:آيت در قومى آمد كه از مكّه به مدينه آمدند (8)و اظهار اسلام كردند به نفاق،و مدّتى به مدينه بودند،خوش نيامد ايشان را آنجا، گفتند:برويم.آنگه گفتند:به چه علّت رويم؟گفتند:به علّت تنزّه برويم از مدينه، به علّت تنزّه بيرون شدند و ره (9)مكّه برگرفتند و نامه نوشتند به رسول-عليه السّلام-

ص : 44


1- .اساس+براى آن كه كذب بر او روا نيست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .مر:آن.
3- .تب:شديد.
4- .تب،آج،لب:ركسهم،مر:أنكسهم.
5- .تب+شعر.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 167.
7- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .نسخۀ لت،تا بدين جا افتادگى داشت.
9- .مر:راه.

كه:ما هم برآن عهديم[از اسلام] (1)كه با تو كرديم،جز (2)هواى مدينه خوش نيست ما را،روزى چند به مكّه رويم و خويشان و دوستان را ببينيم و بازآييم.جماعتى گفتند:چه منع است ما را ازآن كه اينان كه از ما مفارقت كردند و سراى هجرت ما رها كردند؟برويم و ايشان را بكشيم و مال ايشان برداريم.گروهى دگر گفتند:

چگونه روا باشد مردمانى بر دين ما و ملّت ما،براى آن كه از شهر ما برفتند؟و اين مناظره ميان ايشان به حضور رسول-عليه السّلام-مى رفت،و رسول-عليه السّلام- هيچ نگفت (3)تا خداى تعالى اين آيت فرستاد و رسول را خبر داد از نفاق ايشان.رسول -عليه السّلام-گفت:

انّها طيّبة و انّها تنفي الخبث كما تنفى النّار خبث الفضّة، گفت:طيبه يعنى مدينه پاك است،پليدى را چنان بيندازد كه آتش پليدى سيم را [330-ر].

عبد اللّٰه عبّاس و قتاده گفتند:آيت در دو مرد آمد از قريش كه در مكّه اظهار اسلام كردند و هجرت نكردند.جماعتى اصحاب رسول ايشان را در راهى ديدند، خواستند تا (4)ايشان را بكشند،گفتند:خون ايشان حلال است،و گروهى گفتند:

حلال نيست،خلاف كردند.خداى تعالى[اين] (5)آيت فرستاد.

سدّى گفت:جماعتى منافقان بودند،گفتند:ما مى رويم كه ما را بضاعتى هست جايى تا بياريم و بازارگانى كنيم،و غرض ايشان آن بود تا از رسول عليه السّلام-بگريزند،برفتند.صحابۀ رسول در ايشان خلاف كردند،خداى تعالى آيت فرستاد.

پنجم ابن زيد گفت:آيت در منافقان (6)افك آمد كه دروغ بر عائشه نهادند.

عبد اللّٰه ابىّ سلول بود و اصحابش،خداى تعالى آيت در (7)ايشان فرستاد. وَ اللّٰهُ أَرْكَسَهُمْ ،در معنى او خلاف كردند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:معنى اركاس رد باشد،و

ص : 45


1- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لت+كه.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:نمى گفت.
4- .مر:كه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،مر،لت+اهل.
7- .لت+شأن.

به روايتى ديگر گفت:اركاس ايقاع باشد.قتاده گفت:اهلاك باشد،و سدّى گفت:به معنى اضلال باشد.

و (1)قوله: أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّٰهُ ،مى خواهى (2)كه هدايت دهى (3)آن را كه خداى اضلال كرده باشد؟و در اين«اضلال»دو قول گفتند:يكى آن كه سمّاهم ضالّين و حكم بضلالهم،چنان كه كميت گفت (4):

فطائفة قد أكفروني بحبّكم***و طايفة قالوا مسيء و مذنب

و وجه ديگر آن كه:وجدهم اللّٰه ضالين،خداى ايشان را ضالّ يافته بود، چنان كه شاعر گفت (5):

هبونى امرءا منكم أضلّ بعيرة***له ذمّة انّ الذّمام كبير

و وجهى دگر محتمل است،و آن آن است:خذلهم اللّٰه بكفرهم على سبيل العقوبة.مراد به اضلال خذلان باشد بر سبيل عقوبت.و وجهى دگر آن است كه:

اضلّه عن طريق الجنّة و الثّواب،خداى ايشان را از ره بهشت و ثواب اضلال كند،و اين هر چهار وجه محتمل است و كلام در«ضلال»باستقصاء برفته است في قوله:

يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً (6) .

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ،و هركه خداى او را اضلال كند به اين معانى كه گفتيم تو او را راهى نيابى امّا به ره ثواب و امّا به تسميه و حكم هدى،و امّا به توفيق و لطف،و هيچ تمسّك نيست مجبّره را بقوله: أَرْكَسَهُمْ ،براى آن كه گفت: بِمٰا كَسَبُوا ،تصريح كرد به آن كه اين معنى به ايشان به استحقاق رفت و به جزاى كسب ايشان بر سبيل عقوبت.و«فئه»در لغت فرقه باشد من فأوت رأسه بالسّيف إذا شققته به،و الفأو شعب من شعاب الجبل.

قوله: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمٰا كَفَرُوا ،آنگه خداى تعالى از اين منافقان خبر داد كه:ايشان تمنّا مى كنند و مى خواهند كه شما هم چو (7)ايشان كافر باشيد.آنگه نهى

ص : 46


1- .آج،لب:فى.
2- .مى خواهى/مى خواهيد.
3- .دهى/دهيد.
4- .تب+شعر.
5- .تب+شعر.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 26.
7- .مر:همه،آج،لب،مر،لت:هم چون.

كرد ايشان را،أعني مؤمنان را از ولايت و تولّاى ايشان،گفت:از ايشان تبرّا كنى (1)تا آنگه كه هجرت كنند در راه خداى.

و هجرت بر سه وجه بود:يكى هجرت مؤمنان با رسول-عليه السّلام-از مكّه به مدينه،چنان كه خداى تعالى گفت: لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ (2)،و قوله: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَى اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (3).

و دوم (4)هجرت كافران و منافقان باشد از كفر و نفاق با ايمان چنان كه در اين آيت هست،و از اينجاست در باب امامت نماز كه:اگر جماعتى حاضر آيند و وقت نماز آن را تقديم كنند به امامت نماز كه قارى تر باشد قرآن بداند (5)،اگر در قرائت راست باشند،آن كس كه[فقيه تر باشد،اگر در فقه راست باشند،آن كس كه] (6)در هجرت مقدّم تر باشد در عهد رسول بر هجرت حمل كردند،و در عهد ما بر آنكه پدرانش در اسلام پيشتر (7)باشند.

و سه ام (8)هجرت مؤمنان معاصى را من

قوله-صلّى اللّٰه عليه (9): المهاجر من هجر (10)ما نهاه اللّٰه عنه. فان تولّوا،اگر برگردند و پشت بر اسلام و توحيد كنند و هجرت نكنند. فَخُذُوهُمْ ،بگيرى (11)ايشان را و بكشى (12)هركجا يابى (13)در حلّ و حرم (14)،از ايشان هرگز دوست و يار مگيرى (15)كه ايشان دوستى را نشايند و يارى نكنند شما را.و قوله: فَتَكُونُونَ سَوٰاءً ،اگرچه به«فاء»است و عقيب تمنّاست براى آن مرفوع است منصوب نيست كه جواب نيست،بل تقدير اين است:ودّوا لو تكفرون فتكونون بر سبيل عطف،كأنّه قال:و ودّوا أيضا لو تكفرون (16)سواء،و مثله قوله:

ص : 47


1- .تب،مر:كنيد.
2- .سورۀ حشر(59)آيۀ 8.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 100.
4- .مر:دويم.
5- .اساس،مت:قرآن به باشد،مر:و قرآن بهتر داند،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كلمه در اساس به صورت«بيشتر»هم خوانده مى شود.
8- .تب:سيوم،مر،لت:سيم.
9- .مر+و آله.
10- .آج،لب،لت:هاجر.
11- .تب،مر،لت:بگيريد.
12- .تب،مر:بكشيد.
13- .تب،مر:يابيد.
14- .تب،آج،لب،مر،لت+و.
15- .تب،مر:مگيريد.
16- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:تكونون.

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (1) ،و قوله: وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ (2)عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وٰاحِدَةً (3).

آنگه استثنا كرد از ايشان جماعتى را،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلىٰ قَوْمٍ ، يعنى ينتسبون في قول أبي عبيدة،و گفت

فى الحديث: من اتّصل فاغصّوه، أى من دعا دعوى الجاهليّة،هركه دعوى جاهليّت كند او را تمكين مكنى (4)از آن گفتن،و آب دهنش در گلوگيرانى (5)،لأنّ المعنى أغصّوه بريقه،و قال الاعشى (6):

اذا اتّصلت قالت بكر بن و وائل***و بكر سبتها و الانوف رواغم

أى انتسبت.و بعضى دگر گفتند:يصلون من الوصول و مراد التجاست،يعنى چرا آنان كه التجا كنند به قومى كه ميان شما و ايشان عهدى و ميثاقى باشد.خلاف كردند در آن كه مراد به اين قوم كيست،و اين قوم مستثنى از حكم آيت اوّل از سفك الدّماء،و آن كه هركجا بينند ايشان را بكشند كه اند (7)؟بعضى گفتند:بني مدلج اند،و آن آن بود كه سراقة بن مالك بن جعشم المدلجىّ به نزديك رسول آمد از پس كارزار[330-پ]احد،و از رسول-عليه السّلام-عهدى بستند (8)كه رسول به غزاى ايشان نرود و گفت:هرگه قريش ايمان آرد،ما نيز ايمان آريم براى آن كه ايشان حليف قريش بودند.رسول-عليه السّلام-بر اين قرار داد با او و عهد كرد،و اين قول عمر بن شيبه است.و باقر-عليه السّلام-گفت:مراد بني اسلم اند كه هلال (9)بن عويمر الأسلمىّ و قيل:السّلمىّ-بيامد و با رسول-عليه السّلام-عهد كرد كه او و قوم او به غزاى رسول نيايند،و رسول-عليه السّلام-و قومش نيز به غزاى ايشان نشوند،و او معاونت مشركان نكند و يك جانب شود از ايشان.رسول-عليه السّلام-گفت:هركه در جوار و حمايت ايشان است در اين عهد است،تعرّضى (10)مكنيد (11)او را.

ص : 48


1- .سورۀ قلم(68)آيۀ 9.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخۀ بدلها،ضبط قرآن مجيد چنين است: وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 102.
4- .تب:مكنيد.
5- .تب:گيرانيد.
6- .تب+شعر.
7- .مر:كيستند.
8- .تب،آج،لب،لت:بستد،مت:بستدند،مر:بستاند.
9- .اساس،وز،تب،مت:بلال،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و مراجع خبرى تصحيح شد.
10- .لب،مر،لت:تعرّض.
11- .آج،لب:مكنى.

أَوْ جٰاؤُكُمْ ،بعضى گفتند:«أو»به معنى«واو»است،چنان كه چند جايگاه گفتيم كه«أو»به معنى«واو»عطف آمد.بعضى گفتند:بني مدلج اند،و بعضى گفتند:بني أسلم.عمر بن شيبه گفت:بني اشجع اند كه ايشان به مدينه آمدند و پيشرو ايشان مسعود بن رخيله بود.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا ايشان را ميزبانى (1)كردند به خرما،و ايشان را گفت:به چه كار آمده ايد؟گفتند:براى آن آمديم كه جاى ما به تو نزديك است،و ما حرب تو را (2)كارهيم و كارزار بنى ضمره را كه از ميان ما و ايشان عهدى هست.آيت در حقّ ايشان آمد،و آنان كه اين گفتند،«قد» تقدير كردند،گفتند:معنى آن است كه أو جاءوكم قد حصرت،براى آن كه«قد» تقريب (3)فعل ماضى كند به حال،چنان كه گويند:جاء فلان ذهب عقله،و المعنى قد ذهب عقله،يعنى در آن حال و اين جمله حال باشد از آنان كه«يصلون الى قوم» صفت ايشان است.

و قولى دگر آن است:أو الّذين جاءوكم،بر اين قول اين قوم دگر باشند،و بر هر دو قول حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ ،حال باشد،و يعقوب خواند:«حصرة صدورهم»، نصب بر حال،و معنى آنست كه:ضاقت صدورهم،به شما آيند و دلهاى ايشان تنگ شده باشد از قتال شما يا قتال قوم خود-كه از مسلمانان جماعتى بسيار خويش ايشان بودند-يا معاهد و حليف-و خلاصه معنى آن است كه:حق تعالى ذكر گروهى منافقان كرد (4)،و آن كه (5)حكم ايشان حكم كافران است،و ايشان را هركجا يابى (6)ببايد كشتن مگر گروهى كه متّصل باشند به قومى كه ميان شما و ايشان عهدى و ميثاقى باشد،امّا اتّصالى نسبى-چنان كه گفتيم-يا اتّصالى عهدى از طريق همكارى،كه ايشان را نبايد كشتن و امّا گروهى كه ايشان را ملال باشد از قتال شما و قتال متّصلان قوم خود نخواهند كه با شما يا با ايشان قتال كنند،نه بر شما باشند نه با شما،و اين حكم منسوخ است باتّفاق.

ص : 49


1- .لت:مهمانى.
2- .وز،آج،لب:حرب تو.
3- .اساس،مت:تقدير،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب:منافق كرد.
5- .آج،لب:آنگه.
6- .تب،مر:يابيد.

خلاف در آن افتاد كه به كدام آيت منسوخ است؟آنگه گفت: وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ ،چون ذكر حصر و دلتنگى كرد و آن را به خداى تعالى تعلّق است،گفت:اگر به بدل حصر و دلتنگى و دل شكستگى ايشان و ملال ايشان از قتال شما ايشان را دليرى دادى بر شما بر اين وجه مورد آيت مورد منّت بود،گفت:

اگر خداى خواستى ايشان را بر شما مسلّط كردى مشيّت قدرت،چنان كه گفت:

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَعْنَتَكُمْ (1)... ، وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ (2)،چنان كه يكى از ما گويد:اگر من خواهم چنين كنم و چنين كنم،يعنى توانم كردن و در دست من است.حق تعالى هم بر اين وجه گفت:تواند،و لكن نكند براى آن كه حكمت مانع است از آن.اگر خداى خواستى مسلّط كردى ايشان را بر شما تا با شما كارزار كردندى،نه آن كه دلشان تنگ كرد تا ملال آمد ايشان را از قتال شما و با شما قتال نكنند.

وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ ،و القا كنند به شما صلح،يعنى با شما صلح كنند و از ره كارزار شما دور شوند.و بعضى مفسّران گفتند چون بلخى و طبرى و جبّائى كه:مراد به«سلم»اسلام است،يعنى اگر اسلام آورند،و معنى از روى لغت متقارب است براى آن كه مسلم مستسلم باشد،و كذلك المسالم الّذي هو خلاف المحارب،قال الطّرمّاح (3).

و ذاك انّ تميما غادرت سلما***للاسد كلّ حصان وعثة الكبد

فَمٰا جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً ،خداى تعالى شما را بر ايشان راهى نكرد، يعنى دستى نداد از روى شرع،و رخصت نداد در قتال ايشان ما دام تا مسلم يا مسالم باشند.اگر مسلمان شوند برادران شمااند،و اگر در عهد و صلح شما آيند معاهد شما باشند،به هيچ دو وجه (4)شما را نيست كه با ايشان كارزار كنى (5).

آنگه گفت: سَتَجِدُونَ آخَرِينَ ،گروهى دگر را يابى (6)شما،يعنى گروهى دگر هستند كه حكم ايشان خلاف حكم اينان است.خلاف كردند مفسّران در آن كه

ص : 50


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 220.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 20.
3- .تب+شعر.
4- .مر:به هيچ يك از اين دو وجه.
5- .تب،مر:كنيد.
6- .تب:يابيد.

ايشان كه بودند:

كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:ايشان أسد و غطفان بودند،بيامدند و اظهار اسلام كردند و منافق بودند،و چون قوم ايشان ايشان را گفتندى:به كى (1)اسلام آورده اى (2)؟گفتندى:بهذا القرد و بهذا العقرب،به اين كپى و به اين گزدم (3).و چون رسول را ديدندى و اصحاب او را،گفتندى:ما از شماييم، حق تعالى نفاق ايشان اظهار كرد،بگفت (4):غرض ايشان در اين گفتن آن است تا به اظهار كلمۀ اسلام از شما ايمن باشند،و به اظهار كلمۀ كفر از قوم خود ايمن باشند.

و جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّٰه عبّاس كه:ايشان بنو عبد الدّار بودند،و سدّى گفت:در نعيم بن مسعود[331-ر]الأشجعى آمد،كه او هروقت آمدى به نزديك رسول و از او امانى بستده بود،و آنگه چيزهايى (5)كه رفتى نقل كردى با مشركان،و غرض آن بود تا از هر دو گروه ايمن باشد.قتاده گفت:اينان مى بودند از عرب به تهامه فرود آمدند،خواستند تا از هر دو قوم ايمن باشند.

و قوله: كُلَّمٰا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهٰا ،ابو العاليه گفت كه:هرگه كه ايشان را امتحان و ابتلا كنند به بليّتى تا (6)سر كفر شوند و اظهار كفر كنند.قتاده گفت:هرگه كه بلايى رسد ايشان را به آن (7)با سر طريقۀ اوّل شوند از كفر.عبد اللّٰه عبّاس گفت معنى آن است كه:هرگه كه ايشان را با كفر دعوت كنند با سر كفر شوند.

و اصل«فتنه»اختبار و امتحان باشد،و«إركاس»نكس باشد و سرنگونسار گردانيدن (8)،و اين عبارت براى تقبيح حال ايشان گفت،و براى آن با خداى تعالى حواله كرد بلفظ ما لم يسمّ فاعله،كه از طريق خذلان و منع توفيق بود و ايشان را با

ص : 51


1- .اساس،وز،تب،كلمه به صورت:«يكى»هم خوانده مى شود،مت،آج:بكه.
2- .تب،مر:آورده ايد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كژدم.
4- .تب،آج،لب:و گفت،مر،لت:و بگفت.
5- .وز:خبرهايى.
6- .تب،آج،لب،مر،لت:با.
7- .كذا:در اساس،وز،مت،تب،آج،لب،مر،لت:ايشان را باز.
8- .وز:سرنگوسار گردانيد.

خود گذاشتن.آنگه حق تعالى حكم ايشان بگفت في قوله: فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ ، گفت:اگر از شما جدا نشوند و با ميان قوم خود كه كافرانند نروند،يا دست به مصالحت و به مسالمت به شما ندهند،و معاهد شما نشوند و دست از قتال شما بنه دارند (1)،بگيرى (2)ايشان را و بكشيد (3)هركجا يابيد (4)كه ايشان آنانند كه ما شما را بر ايشان سلطانى مبين داديم.

سدّى و عكرمه گفتند:يعنى حجّتى ظاهر،و ديگران گفتند:دستى قوى به خلاف حكم آنان كه در آيت اوّل ذكر ايشان كرد كه: فَمٰا جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (5).

قوله تعالى (6):

سوره النساء (4): آیات 92 تا 96

اشاره

وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ إِلاّٰ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اَللّٰهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً (92) وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِيهٰا وَ غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِيماً (93) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقىٰ إِلَيْكُمُ اَلسَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا فَعِنْدَ اَللّٰهِ مَغٰانِمُ كَثِيرَةٌ كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (94) لاٰ يَسْتَوِي اَلْقٰاعِدُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي اَلضَّرَرِ وَ اَلْمُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اَللّٰهُ اَلْمُجٰاهِدِينَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى اَلْقٰاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْحُسْنىٰ وَ فَضَّلَ اَللّٰهُ اَلْمُجٰاهِدِينَ عَلَى اَلْقٰاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (95) دَرَجٰاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (96)

ترجمه

نباشد (7)مؤمنى (8)كه بكشد مؤمنى را مگر به خطا و هركه بكشد مؤمنى را به خطا بر اوست آزاد كردن گردنى مؤمن و ديتى سپرده (9)به خداوندش مگر كه صدقه كنند اگر باشد از مردمانى كه دشمن شما باشند و او مؤمن بود آزاد كردن گردنى مؤمن بايد،و اگر باشد از گروهى ميان شما و ايشان عهدى باشد ديتى سپرده بايد به اهلش و آزاد كردن گردنى مؤمن،هركه نيابد روزۀ دو ماه پيوسته توبه از خداى،و بوده است (10)خداى دانا و محكم كار.

و هركه بكشد مؤمنى (11)را بقصد،جزاى او دوزخ است

ص : 52


1- .كذا:در اساس،وز،تب،مت،آج،لب،مر،لت:بندارند.
2- .تب،مر:بگيريد.
3- .لت:بكشى/بكشيد.
4- .لت:يابى/يابيد.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 90.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .وز،آج،لب:و نباشد.
8- .تب،مت،آج،لب،لت+را.
9- .آج،لب:و خون بهايى فراسپرده.
10- .اساس:بود است،وز،تب:بودست/بوده است.
11- .آج،لب:گرونده اى.

هميشه (1)آنجا باشد،و خشم گيرد خداى بر او و لعنت كند او را و بجارد (2)براى او عذابى بزرگ.(3) اى آنان كه ايمان آورده ايد چون برويد (4)در ره خداى ساكنى كنيد (5)و مگوييد آن را كه بيفگند به شما اسلام نيستى مؤمن مى جويى مال زندگانى نزديكتر به نزديك خدا غنيمتهاست بسيار هم چنين بودى شما از اين پيش منّت نهاد[خداى] (6)بر شما،بر جاى باشيد كه خداى بود به آنچه شما مى كنيد دانا.(7) اى آنان كه ايمان آورده ايد چون برويد (5)در ره خداى ساكنى كنيد (6)و مگوييد آن را كه بيفگند به شما اسلام نيستى مؤمن مى جويى مال زندگانى نزديكتر به نزديك خدا غنيمتهاست بسيار هم چنين بودى شما از اين پيش منّت نهاد[خداى] (7)بر شما،بر جاى باشيد كه خداى بود به آنچه شما مى كنيد دانا.

راست نباشند نشستگان از مؤمنان نه خداوندان آفت نابينايى و جهادكنندگان در راه خداى به مالشان و جانشان تفضيل داد خداى جهادكنندگان را به مالشان و جانشان بر نشستگان پايه اى،و همه را وعده داد خدا نيكوتر و تفضيل داد [خداى] (8)جهادكنندگان را بر نشستگان مزدى (9)بزرگ[331-پ].

پايه هايى از او و آمرزشى و بخشايشى و بود خداى آمرزنده و بخشاينده.

قوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ -الآية.مفسّران گفتند:آيت در عيّاش بن ابي

ص : 53


1- .تب+در.
2- .تب:بجارده،لت:بيجارد.
3- .اساس:فثبتوا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .لت:بروى.
5- .مت:بر جاى باشيد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:فتثبتوا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مت:مژدى.

ربيعة المخزوميّ (1)آمد كه به نزديك رسول آمد به مكّه پيش از هجرت و ايمان آورد.

چون رسول (2)با مدينه آمد،او در مكّه نتوانست بودن بيامد و با بعضى كوههاى مدينه رفت و جاى بساخت و آنجا مقام كرد.چون خبر اسلام او به مادرش رسيد،جزعى عظيم كرد و سخت آمد او را و پسرانش را گفت-ابو جهل و حارث را-پسران هشام-و اينان (3)برادران عيّاش بودند از مادر-كه:به خداى كه در زير هيچ سقفى نشوم و هيچ طعامى و شرابى نخورم تا نبروى (4)و او را پيش من نيارى (5).

ايشان برخاستند-و حارث بن زيد بن أنيسه با ايشان بود-و بيامدند به آنجا كه عيّاش جاى ساخته بود و او را گفتند:مادرت سوگند خورده است كه در زير هيچ سقفى نشود و طعام و شراب نخورد تا تو را نبيند،و با او عهد كردند و سوگند خوردند كه او را نيازارند،و در باب دين بر او اكراه نكنند.

او چون حديث مادر شنيد و سوگند و عهد ايشان،به زير آمد و دست در دست ايشان نهاد.ايشان او را بگرفتند و دستهايش ببستند،و هر برادرى او را صد تازيانه بزدند و او را با مكّه آوردند پيش مادرش.مادر سوگند خورد كه او را از بند رها نكند تا كافر نشود و از دين برنگردد.آنگه او را بياوردند و در آفتاب افگندند.او چون كار بر او سخت شد،آنچه ايشان مى خواستند از او بگفت.او را بگشادند.اين حارث بن زيد كه با ايشان همراه بود او را ملامت كرد و عيب كرد و گفت:يا عيّاش!اين چيست كه كردى!نه بر دين پدرانت بماندى نه در اين دين كه رفته بودى (6).و اگر اين دين كه بر او بودى هدى بود از هدى برگشتى،و اگر ضلالت بود تو چندگاه ضالّ بودى.مانند اين حديثهاى موحش گفت.عيّاش گفت:و اللّٰه كه هركجا خالى يابم تو را،از تو برنگردم (7)تات (8)نكشم.آنگه برخاست و با مدينه آمد و اسلام تازه كرد و در مدينه مقام ساخت.پس از آن به مدّتى اين حارث بن زيد هم به مدينه آمد و اسلام

ص : 54


1- .اساس،وز،مت:المخذومى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،تب،آج،لب،لت+عليه السّلام.
3- .مر:ايشان.
4- .تب:بنرويد،آج،لب:بنروى،لت:نروى.
5- .تب،مر:نياريد.
6- .آج،لب+بماندى،لت:گرفته بودى بماندى.
7- .مر،لت:بازنگردم.
8- .تب،مر:تا تو را،لت:تا آن كه تو را.

آورد،و در اين وقت عيّاش غايب بود و خبر نداشت از اسلام حارث.چون بازآمد، يك روز اين حارث را ديد به قبا،حمله برد بر او و او را بكشت.مردم او را گفتند:

چرا كشتى اين را كه اين مسلمان است؟او گفت:من ندانستم و پشيمان شد،و به نزديك رسول آمد و اين حال با رسول-عليه السّلام-بگفت و سوگند خورد كه من از اسلام او خبر نداشتم.خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً ،گفت:نباشد هيچ مؤمن را كه مؤمنى را بكشد،يعنى روا نباشد او را و حلال نبود و رخصت نيست او را كه مؤمنى را بكشد[مگر] (1)به خطا.[خطا] (2)استثناى منقطع است بر (3)قول بيشتر مفسّران به معنى«لكن»،چنان كه شاعر گفت (4):

من البيض لم تظعن بعيدا و لم تطأ***على الأرض[الّا ريط برد مرجّل] (5)

[و المعنى انّها لم تطأ على الارض] (6)وطئت على برد مرجّل و هو غير الارض يصفها بانّها ناعمة،و اين را مثال بسيار است،قال اللّٰه تعالى: مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبٰاعَ الظَّنِّ (7)،و تقدير اين است كه:هيچ مؤمن را نيست كه مؤمن را بكشد بعمد و قصد،امّا اگر به خطأ كشد او را حكمش اين است كه گفت در آيت.و قومى گفتند (8):استثنا متّصل است و معنى آن است كه:اگر مؤمنى[مؤمنى] (9)را بكشد به خطا از ايمان و حكم ايمان بيرون نباشد (10)،و اگر بعمد باشد از حكم بدر بود (11)،و اصحاب وعيد باشد (12)حكم آن كس كه او بر سبيل خطا كسى را بكشد بگفت.

و «خَطَأً» در هر دو جايگاه نصب او بر تمييز (13)است،براى آن كه در اوّل تقدير

ص : 55


1- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مت:ندارد،از مت افزوده شد.
3- .اساس،مت+سبيل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .تب+شعر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 157.
8- .مر+كه.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر:بدر نيايد.
11- .لب،لت،مر+و اين تأويل معتزله.
12- .تب،آج+امّا،لب،مر،لت:آنگه.
13- .امت،آج،لب،مر:تميز.

هم اين است:الّا ان يقتله(خطأ) (1)آن كس كه مؤمنى را به خطا بكشد، فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ ،أى فعليه تحرير رقبة،بر اوست كه بردۀ مؤمن (2)آزاد كند (3).

بدان كه قتل بر سه ضرب است:عمد محض است و خطاى (4)محض است و خطاء شبيه بالعمد،و مذهب ابو حنيفة و شافعى هم اين است،و مالك[گفت] (5)بر دو ضرب است:عمد و خطا،و آنچه ما شبيه (6)عمد گفتيم او عمد گفت.

امّا قتل عمد را در وقود باشد و قصاص،الّا كه اولياى مقتول عفو بكنند يا به ديت راضى شوند.و خطاى شبيه (7)عمد آن باشد كه:قصد كند به تأديب كسى كه او را[در] (8)شرع باشد كه او را تأديب كند (9)كشته شود،يا كسى را فصد كند (10)،يا دارو (11)دهد و غرض منفعت و مصلحت آن كس باشد قتل حاصل شود اين خطايى باشد كه با عمد ماند،اين جا قصاص واجب نبود،بل ديت بايد دادن مغلّظ در خاصّ مال قاتل دون عاقله.

و امّا خطاى محض آن بود كه كسى تيرى به صيدى اندازد بر كسى آيد (12)كشته شود آن كس (13)بر او كفّارت باشد در خاصّ مال او و ديت بر عاقله باشد[332-ر]، مخفّف-چنان كه بيان كرديم (14)-وقود نباشد به هيچ حال.

امّا قتل عمد هر عاقلى بالغ كه او قصد كشتن غيرى كند به هر آلت كه باشد از آهن و جز آن از چوب و سنگ و زهر و گلو گرفتن و هرچه به غالب عادت عند آن قتل حاصل آيد-اگر آزاد باشد و اگر بنده-و اگر كافر باشد يا مسلمان-مرد يا زن به هر وجه كه باشد قصاص واجب بود بر او (15)الّا كه اولياى مقتول راضى شوند به ديت يا به

ص : 56


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مت+و.
2- .مر:بندۀ مؤمن را.
3- .مر+و.
4- .وز،تب،مر:خطاء.
5- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .ملب:شبه.
7- .ملب:شبه.
8- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مر:تأديب بايد كرد،چون او را تأديب كند.
10- .تب،لب،مر:قصد كند.
11- .مر:دارويى.
12- .تب،مر+و.
13- .مر+را.
14- .همۀ نسخه بدلها:چنان كه بيان كنيم.
15- .اساس،مت+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

عفو،و به نزديك شافعى هم چنين است،و مالك و ابن ابي ليلى و ابو يوسف و محمّد بن الحسن،و به نزديك ابو حنيفه اگر نه به آهن كشته باشد قصاص واجب نبود، و شعبى و نخعى و حسن بصرى هم چنين گفتند.و اگر كودكى يا ديوانه اى يا ناقص عقلى كسى را بكشد بعمد،حكم آن حكم خطا باشد،بر او قصاص نبود بل ديت باشد بر عاقله و قوله: تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ ،به نزديك ما برده اى بايد (1)بالغ مؤمن،يعنى مظهر ايمان از كلمۀ شهادت و شعار اسلام،و با وجود بالغ طفل نشايد عندنا و عند الشّافعى،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و شعبى و حسن و ابراهيم و قتاده،و اگر بالغ نيابد روا باشد كه كودكى آزاد كند مسلمان زاده،و اگر نيابد كودكى را از آن نوع كه باشد،سواء اگر مقتول مرد باشد يا زن يا كودك يا ديوانه يا كافر يا بنده،و شافعى در همه موافقت كرد (2)،و ابو حنيفه در بنده موافقت كرد بس،و مالك در بنده خلاف كرد.

و اگر جماعتى مشاركت كنند در قتل يك كس،بر هريكى از ايشان كفّارتى باشد،و جملۀ فقها موافقت كردند مگر عثمان بتّي كه او گفت:بر همه يك كفّارت باشد.

و كفّارت قتل عمد سه چيز باشد على الجمع:بردۀ (3)مؤمن كه آزاد كند،و شصت درويش را طعام،و دو ماه پيوسته روزه ها دارد (4)،و جملۀ فقها خلاف كردند در اين.و كفّارت قتل خطا يا برده اى باشد،اگر نيابد روزه دارد دو ماه،و اگر نتواند شصت درويش را طعام دهد مانند كفّارت ظهار.و شافعى را دو قول است:يكى چنين كه ما گفتيم،و دگر آن كه روزه در ذمّۀ او مى باشد تا آن كه توانا شود و بدارد.

و در كفّارت قتل (5)عمد اصلا كه خود بر او كفّارت باشد يا نه،شافعى و مالك و زهرى موافقت كردند،و ابو حنيفه و اصحابش و سفيان ثورى گفتند:كفّارت نيست بر او به هيچ وجه.و اگر كسى خود را بكشد بر او ديت و كفّارت نباشد به نزديك ما و

ص : 57


1- .مر:باشد.
2- .مر:كرده.
3- .مر:بندۀ.
4- .مت:دو ماه روزها پيوسته دارد،وز،تب،آج،لب،مر:پيوسته روزه دارد.
5- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

بيشتر فقها،و شافعى گفت:بر او كفّارت باشد،و از مالش برده اى (1)بخرند و آزاد كنند براى او.

وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلىٰ أَهْلِهِ ،و ديتى كه به اهل مقتول بسپارد و ايشان اولياى خون باشند اولى تر كس به او و به ميراث او (2)اگر عمد باشد يا شبه (3)عمد بر خاصّ مال او و اگر خطاى محض باشد بر عاقله و ايشان عصبۀ او باشند از برادران پدرى يا پدرى و مادرى دون مادرى تنها،و اعمام و بنى اعمام پدر و پسران اعمام پدر و موالى اعنى من فوق (4)قال ابو حنيفة،و در موالى من اسفل.

شافعى را دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم كه بر ايشان چيزى نيست،و يكى آن كه هست و مذهب شافعى هم اين است و جماعتى فقيهان،و ابو حنيفه گفت (5):پدر و فرزند هم عاقله باشند،و ديت قتل خطا ابتداء بر عاقله واجب باشد،و بعضى اصحابان ما گفتند:عاقله ديت بدهند به اولياى مقتول و از قاتل بازستانند،و مذهب درست،اوّل است.

و شافعى را دو قول است:يكى چنين كه (6)ما گفتيم،و دگر آن كه بر قاتل واجب مى شود اوّلا آنگه عاقله از او تحمّل كند،و ابو حنيفه چنين گفت،پس شافعى به يك قول موافق ماست و به يك قول موافق ابو حنيفه و چون عاقله بسيار باشند (7)و بيش از ديت باشند (8)بر ايشان ببخشند به نصيب،و شافعى گفت:از توانگر بيش از نيم دينار نستانند (9)و از متحمل (10)دانگ و نيم (11)،اگر چيزى بماند بر امام باشد.

و بيت المال ابتداء بالأقرب فالأقرب كنند چنان كه استحقاق ميراث ايشان باشد،و به نزديك ما بر بيت المال (12)چيزى نباشد إِلاّٰ أَنْ يَصَّدَّقُوا ،و المعنى الّا أن

ص : 58


1- .مر:بنده اى.
2- .آج،لب+و.
3- .تب،آج،لب:شبيه.
4- .لب،لت+و به.
5- .مر:و جماعتى فقها و ابو حنيفه گفتند.
6- .مر:چنان كه.
7- .اساس،مت:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب:باشد.
9- .اساس،مت:نستاند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .تب،لب،مر،لت:متجمّل.
11- .لت:دانگى نيم.
12- .وز:ما بيت المال.

يتصدّقوا،الّا كه صدقه كنند اولياى مقتول و به ايشان بخشند و رها كنند به ايشان.

«تا»ى تفعّل را قلب كردند با«صاد»،و آنگه در«صاد»ادغام كردند،و كذلك فى«اطّيرنا (1)»و«اثّاقلتم (2)»و الأصل تطيّرنا و تثاقلتم. فَإِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،يعنى فان كان المقتول خطأ،اگر اين را كه به خطا كشته باشند و از جملۀ كافران باشد،يعنى در ميان ايشان باشد،و او كه كشته است مؤمن باشد كشنده را كفّارت باشد و ديت نبود بر او.

آنگه (3)خلاف كردند.بعضى گفتند كه:اين مسلمانى باشد در ميان كافران كسى او را بكشد بر او كفّارت باشد و ديت نباشد براى آن كه ورثۀ او كافرانند و كافر از مسلمان ميراث نگيرد،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و سدّى و قتاده و ابراهيم و ابن زيد،بعضى دگر گفتند:كسى را خواست كه از سراى حرب به سراى اسلام آيد [و اسلام آرد] (4)آنگه با سراى حرب رود چون لشكرى از مسلمانان به غزاى ايشان روند كافران بگريزند،او نبگريزد (5)[332-پ]براى ايمانش،ايشان بيايند (6)ندانند كه او مسلمان است او را بكشند،و اين[از] (7)جنس (8)قتل خطا باشد و اين روايتى است از عبد اللّٰه عبّاس.

وَ إِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ و اگر اين كشته از قومى باشد كه ميان شما و ايشان عهدى باشد و ذمّتى،و نه از اهل حرب باشد،آنگه او را به خطا بكشند ديتى لازم آيد كه به قوم و اهل او دهند،از عاقله بستانند،و قاتل،كفّارت را بردۀ (9)مؤمن آزاد كند.

آنگه در اين كشتۀ دوم خلاف كردند كه شرط هست كه او مؤمن باشد يا نه، بعضى گفتند كه:اگر كافر باشد هم اين حكم دارد و ايمان شرط نيست،و اين قول

ص : 59


1- .اشاره است به سورۀ نحل(27)آيۀ 47.
2- .اشاره است به سورۀ توبه(9)آيۀ 38.
3- .اساس،مت:برانك،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب،لت:بنگريزد.
6- .آج،لب،مر+و.
7- .اساس،مت،مر:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مر:اين چنين.
9- .مر:بنده.

عبد اللّٰه عبّاس است و زهرى و شعبى و ابراهيم و نخعى و قتاده و ابن زيد و اين مذهب شافعى است،و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه او اگرچه از كافران معاهد باشد او مؤمن باشد،و اين مذهب ماست و قول جماعتى مفسّران چون حسن بصرى و ابراهيم النّخعى،الّا آن كه مذهب ما آن است كه ديت به وارثان مسلمانش دهند و به كافران ندهند،و اگر هيچ وارث مؤمن ندارد (1)ديت (2)بيت المال را باشد،و مراد به عهد ذمّه است،و خطا آن باشد كه او قصد چيزى دگر كند آن بر نيايد چيزى دگر برآيد.

امّا ديت،به نزديك ما شش جنس باشد:شتر و گاو و گوسفند و زر و سيم و حلّه،اگر مرد اهل شتر باشد صد شتر،و اگر اهل گاو باشد دويست گاو،و اگر اهل گوسپند باشد هزار گوسپند،و اگر اهل زر باشد هزار دينار،و اگر از اهل درم باشد ده هزار درم،و اگر از اهل حلّه باشد دويست حلّه،و اين قول ابو يوسف و محمّد الحسن (3)است و احمد حنبل،الّا آن است كه ايشان از گوسپند دو هزار گفتند، و ابو حنيفه گفت:اصل او سه است زر و درم و شتر،الّا آن است كه گفت:مخيّر باشد و اعواز شرط نكرد.

و شافعى را دو قول است در قديم گفت:صد شتر اگر نيابند (4)يا هزار دينار يا دوازده هزار درم و بيشتر (5)فاضل تر باشد،و قولى دگر آن است كه در جديد گفت:صد شتر بايد،اگر نيابد انتقال كند با بهايش چندان كه برآيد.و در روايت بعضى اصحاب ما از درم دوازده هزار آمده است.آنگه در تغليظ و تخفيف آن خلاف كردند.

ديت عمد مغلّظ ستانند،اگر زر باشد هزار دينار سرخ،و اگر شتر باشد صد شتر تمام است،و شافعى گفت:در قتل عمد و شبيه[عمد] (6)ديت بر سه ثلث باشد،سى (7)حقّه و آن سه ساله باشد در چهارم شده كه مستحقّ ركوب باشد سى جذعه و آن

ص : 60


1- .اساس،مت+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+او.
3- .لب،مر،لت:محمّد بن الحسن.
4- .مر:و اگر نباشد.
5- .تب،آج،مر،لت:و شتر.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مر:سى و سه.

پنج ساله باشد و چهل خلفه و آن آبستن باشد في بطونها أولادها،و محمّد بن الحسن هم اين گفت،و ابو حنيفه و ابو يوسف و ثورى گفتند:از چهار ربع باشد ربعى و آن بيست و پنج بود.بنت مخاض،و آن يك ساله باشد،و بيست و پنج[بنت] (1)لبون و آن دوساله باشد،و بيست و پنج حقّه و بيست و پنج جذعه.

و ديت عمد به نزديك ما حالّ باشد به نزديك بيشتر اصحاب ما،و بعضى اصحاب (2)گفتند:به يك سال از او بستانند،و شافعى چنان گفت كه قول اوّل ماست كه حالّ باشد،و ابو حنيفه گفت كه:به سه سال (3)بستانند.

امّا ديت عمد شبيه بالخطا مغلّظ باشد بر اثلاث سى و سه بنت لبون و سى و سه حقّه و سى و چهار خلفه كه به حدّ آن باشد كه فحل بر او گشنى كند،و در راويان بعضى اصحاب ما سى بنت مخاض و سى بنت لبون و چهل خلفة طروقة الفحل.

و شافعى فرقى نكرد ميان عمد محض و شبيه الخطا در اين مسئله و اجل چنان گفت كه ما در ديت خطا گوييم در سه سال،و ابو حنيفه بر ارباع گفت-چنان كه بيان كرديم-در عمد مذهب او،و مالك گفت:قصاص واجب باشد در شبيه العمد، چنان كه در عمد ديت نبود.شبرمه گفت:ديۀ شبيه العمد حالّ بود چنان كه ما گفتيم در عمد محض.

و ديت قتل خطا مغلّظ بود در ماه حرام و در حرم،و شافعى هم چنين گفت جز [كه] (4)او يكى بفزود (5)و آن قتل يكى از محرم است چون مادر و پدر و برادران و خواهران و فرزندان ايشان.و ابو حنيفه و مالك گفتند:در او تغليظ نباشد به هيچ وجه، و در صحابه مذهب شافعى روايت كرده اند (6)عمر و عثمان و عبد اللّٰه عبّاس،و در تابعين سعيد بن المسيّب و سعيد جبير (7)و عطا و طاوس و زهرى،و مذهب ابو حنيفه روايت است (8)از عبد اللّٰه مسعود،و در تابعين نخعى و شعبى.

امّا ديت قتل خطا صد شتر باشد اگر عاقله از اهل شتر بود ارباع باشد ربعى بنت

ص : 61


1- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،مر،لت+ما.
3- .تب+مال.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مر:بيفزود.
6- .آج،لب،مر،لت+از.
7- .تب،مر:سعيد بن جبير.
8- .وز:روا نيست.

مخاض و ربعى بنت لبون و ربعى حقّه و ربعى جذعه،و اين روايت است از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام.و بعضى دگر گفتند:اخماس است،بيست بنت مخاض،و بيست بنت لبون،و بيست ابن لبون،و بيست حقّه،و بيست جذعه،و اين از عبد اللّٰه مسعود روايت است.و در اخبار ما هر دو آمده است،و اين روايات متكافى است،و اولى تر تخيّر (1)باشد و به سه سال بستانند.

امّا ديۀ اهل ذمّه بهرى گفتند كه:چون ديت[333-ر]مسلمانان است،و اين روايت كرده اند از ابو بكر و عثمان و عبد اللّٰه مسعود و ابراهيم نخعى و مجاهد[و] (2)زهرى و شعبى،و اين مذهب ابو حنيفه است و اصحاب او.

و بعضى دگر گفتند:نيمۀ ديت مسلمان باشد،و اين روايت است از عمر خطّاب و عمر بن عبد العزيز و عمرو بن شعيب،و بعضى دگر گفتند:بر ثلث ديت مسلمان باشد،و اين قول سعيد بن المسيّب است و مذهب شافعى و اسحاق و ابو ثور.

و احمد حنبل گفت:اگر قتل عمد باشد،مانند ديت مسلمان باشد،و اگر خطا بود نيمۀ ديت مسلمان،و معاهد و مستأمن و ذمّى يك معنى دارد،و به نزديك ما هشصد (3)درم باشد،و فرقى نبود ميان اهل كتاب أعنى جهودان و ترسايان و ميان گبركان (4)در اين باب به نزديك ما كه ديت هريكى از ايشان هشصد (5)درم باشد،و مذهب شافعى و مالك با مذهب[ما] (6)موافق است در اين باب.

و عمر عبد العزيز (7)گفت:ديت او نيمۀ ديت مسلمان باشد چنان كه در اهل كتاب گفت،و ابو حنيفه گفت:ديت او چون ديت مسلمان باشد.

قوله: فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ ،أى فعليه صيام شهرين متتابعين، هركه نيابد.خلاف كردند در آن كه چه نيابد.بعضى گفتند:برده اى (8)كه آزاد كند و بهاى او،و اين قول مجاهد است و بيشتر مفسّران.و بعضى دگر گفتند:نيابد،يعنى

ص : 62


1- .مر:نخيير.
2- .اساس،وز،مت:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب،مر،لت:هشتصد.
4- .مر:گبران.
5- .تب،مر،لت:هشتصد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مت،مر:عمر بن عبد العزيز.
8- .مر:بنده اى.

ديت و كفّارت روزه او را كفايت باشد و قائم بود مقام ديت و كفّارت،و اين قول مسروق است و قول اوّل درست تر است براى آن كه ديت بر عاقله است و كفّارت بر او به اجماع و آنچه تكليف ديگرى باشد او را عوض نبايد كردن.

و از شرط روزه آن است كه:متتابع بود،پياپى بلافصل،و اگر يك ماه بدارد و از دوم چيزى بدارد و اگر خود يك روز باشد پس بگشايد مخطى باشد جز آن كه بنا شايد كردن (1)و با سر نبايد گرفتن،و اگر يك ماه بدارد و از ماه دوم (2)هيچ نداشته باشد (3)بگشايد (4)بايد گرفتن به همه حال.

و قوله: تَوْبَةً مِنَ اللّٰهِ ،نصب او بر مفعول له باشد،يعنى عودى و رجعتى است از خداى تعالى بر شما به رحمت تا تخفيف باشد آن را كه برده (5)ندارد.و در كفّارت بر او بسته نشود،و كسى را نبود كه اعتراض كند بر وجوب ديت بر عاقله و گويد اين ظلم است يا تكليف ما لا يطاق،براى آن كه اين آنگاه بودى كه اين در حقّ عاقله بر سبيل عقوبت بودى،اين بر وجه عبادت است و خداى تعالى عاقله را بر اين ضمان ثواب كرده است اين به مثابت زكات و صدقه و خمس است نه آن است (6)به جنايتى كه ديگرى كرد او را مى فرمايد گرفتن.

وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً ،و خداى تعالى هميشه عالم و حكيم بوده است، عالم به احوال مكلّفان و مصالح ايشان،و حكم (7)در اوامر و نواهى كه ايشان را كند.

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً -الآية.مفسّران گفتند:آيت در مقيس بن صبابة الكنانىّ آمد،و آن آن بود كه او برادرش را-هشام بن صبابه را-كشته يافت در بنى النّجّار،و برادرش مسلمان بود،به نزديك رسول آمد،و رسول را-عليه السّلام- بگفت.رسول-عليه السّلام-مردى را از بني فهر با او بفرستاد به بنى النّجّار،و گفت ايشان را بگو (8)كه:رسول خداى سلام مى كند شما را و مى گويد اگر قاتل برادر اين مرد

ص : 63


1- .تب:بنا نشايد كردن.
2- .مر:دويم.
3- .تب+و.
4- .تب،آج،لب،لت+با سر.
5- .مر:بنده.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .آج،لب،مر:حكيم.
8- .مر:بگوى.

را مى دانى (1)با او دهيدش تا بكشد او را،و اگر نمى دانى (2)كه او را كه كشته است ديت او به برادرش دهى (3).

اين مرد فهرى بيامد و اين پيغام بداد،ايشان گفتند:سمعا و طاعة للّٰه و لرسوله، به خداى كه ما قاتل او را نمى دانيم و لكن ديتش بدهيم،و آنگاه صد شتر بياوردند و به مقيس دادند،و ايشان هر دو روى با مدينه نهادند و مسافت نزديك بود،شيطان وسواس آورد مقيس را كه[تو] (4)اين ديت بستانى مردم تو را عيب كنند.راى آن است كه اين مرد را ببايد كشتن تا در برابر خون برادرت باشد و شتر براندن و به رفتن (5).آنگه رها كرد تا فهر (6)غافل شد،سنگى برداشت بزرگ و بر سر او زد (7)و او را بكشت،و شترى را بر نشست و باقى شتر براند و روى به مكّه نهاد و مرتد شد،و اين بيتها بگفت (8):

قتلت به فهرا و حمّلت عقله***سراة بنى النّجّار ارباب فارع

و ادركت ثأري و اضطجعت مرسّدا***و كنت الى الأوثان اوّل راجع

خداى تعالى در حقّ او اين آيت فرستاد و بيان كرد كه:هركس كه مؤمنى را بكشد بقصد،جزا و پاداشت او دوزخ باشد كه در آنجا خالد بدارد او را،و خشم خداى بر او بود،و لعنت كند (9)او را و او را عذابى عظيم دهد.

و اهل وعيد از معتزله و خوارج تمسّك كردند به اين آيت در آن كه كشندۀ مؤمن ابد در (10)دوزخ بماند و از ايمان به درآيد به اين كشتن،و به نزديك ما و جملۀ مرجيان از اسم ايمان و حكم اهل ايمان بيرون نيايد،و به اين فعل مؤبّد در دوزخ بنماند.و دليل بر آنكه قاتل به قتل از حكم ايمان به در نيايد آن است كه:حق تعالى چون ذكر قتل

ص : 64


1- .تب،مر:مى دانيد.
2- .تب،مر:نمى دانيد.
3- .تب،مر:دهيد.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،لت:شتر براندند و برفتند،مر:شتر راندند و برفتند.
6- .مر:فهرى.
7- .اساس،مت:آورد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب+شعر.
9- .مر+خدا.
10- .لت:مؤمن اندر.

عمد كرد ايشان را به نام ايمان خواند في قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ (1)فِي الْقَتْلىٰ (2).

و دليل بر آنكه مراد قتل عمد است،آن است كه قصاص الّا در قتل عمد نباشد (3).دليل ديگر در اين آيت آن است كه گفت: فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ (4)، قاتل (5)برادر مقتول و اولياى مقتول خواند،و لا محال برادرى دين است،چه برادرى نسب صورت نبندد (6)اين جا،و كافر برادر مؤمن نباشد در دين.

دليل ديگر از اين آيت،قوله: ذٰلِكَ تَخْفِيفٌ [333-پ] مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ (7)، و اين از صفت مؤمنان است براى آن كه خداى تعالى با كافران تخفيف و رحمت نكند،آنگه آن را كه اعتداء كند،پس از اين گفت:او را عذابى اليم باشد،و ذكر كفر و تخليد نكرد.و عذاب متناول باشد قصاص را و حكم او حكم عقاب نيست، دليل بر اين قوله: قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ (8).دليل (9)ديگر قوله تعالى: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا (10)-الآية،ذكر ايشان به نام ايمان كرد در حال اقتتال با يكديگر،و اقتتال به عمد باشد به خطا نباشد.و از جهت اخبار آنچه اخبار متواتر است بر آنكه رسول-عليه السّلام-بيعت مردمان كه ستدى (11)برآن ستدى (12)كه شرك نيارند و خون به ناحق نكنند و آنچه (13)شرايط اسلام است از اجتناب كباير،آنگه گفتى:

فمن فعل من ذلك شيئا فاقيم عليه الحدّ فهو كفّارة له و من ستر عليه فامره الى اللّٰه عزّ و جلّ ان شاء غفر له و ان شاء عذّبه ،گفتى:هركه از اين كباير ارتكاب چيزى كند و حدّ بر او برانند آن كفّارت باشد او را،و هركه را پرده به او فروگذارند (14)كار او با خداست،اگر خواهد بيامرزد او را و اگر خواهد عذابش كند.

ص : 65


1- .اساس:القتال،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 178.
3- .اساس،مت:باشد،مر:نمى باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 178.
5- .تب،آج،لب،مر،لت+را.
6- .اساس،مت+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 178.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 14.
9- .لت:دليلى.
10- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 9.
11- .مر:بستدى.
12- .مر:برآن شرط بستدى.
13- .تب:و آن كه.
14- .لت:فروگزارند.

و اگر قاتل كافر بودى،اين حديث را وجهى نبودى كه حكم كافر خلاف اين باشد.

و نيز اجماع امّت است كه:در عهد رسول-عليه السّلام-بسيار قتل افتاد به عهد (1)،رسول-عليه السّلام-ولىّ خون را گفت:

أ تعفوا (2) ،عفو كنى (3)اين مرد را؟چون شفيعى (4)،گفت:نه،گفت:ديت بستانى (5)؟گفت:نه،گفت:قصاص كنى،و مرد را نفرمود كه ايمان با سر گير كه كافر شدى،و نيز شفاعت نكردى در حقّ كافر (6)مرتد،و نيز آن كه او را عفو كردند يا ديت از او قبول كردند،حكم اهل ردّت بر ايشان نراند (7)از تحريم زن و فساد عقد،و اگر چيزى بودى از اين معنى واجب بودى كه بيان كردى.

دگر آن كه گفت:

من اصل الاسلام الكفّ عمّن قال لا اله الّا اللّٰه لا يكفّره (8)بذنب، از اصل مسلمانى آن است كه زبان از گويندۀ لااله الاّاللّٰه نگاه دارى و او را به هيچ گناه كه كند كافر نخوانى.

دليلى ديگر آن است كه:كفر به اتّفاق جحود است،و قاتل منكر نيست خداى تعالى[را] (9)-جلّ جلاله-و جاحد نيست،و اگر آن كه كفر نيارد روا باشد كه او را كافر خوانند آن كس كه ايمان ندارد روا باشد كه او را مؤمن خوانند.

اگر گويند:نه خداى تعالى واجب كرد قاتل مؤمن را خلود در دوزخ؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه بيان كرديم پيش از اين كه عموم را صيغتى مختص نيست،بل الفاظ عموم كه گويند اصحاب عموم مشترك است ميان عموم و خصوص.

دگر آن كه بيان كرديم كه آيت در حقّ شخصى معيّن آمد به روايت جماعتى مفسّران-چنان كه قصّه اش برفت.

ص : 66


1- .كذا:در اساس،وز،مت،ديگر نسخه بدلها:به عهد.
2- .مر:العفو.
3- .كنى/كنيد.
4- .آج،لب:شفيع.
5- .اساس،مت:بستان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لت،مر:كافرى.
7- .اساس:براند،با توجّه به تب،مر و لت تصحيح شد.
8- .تب،مر:تكفره.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

دگر آن كه چون ابطال عموم كرديم تخصيص توان كردن آيت:به من (1)قتل مؤمنا متعمّدا لايمانه و (2)مستحلاّ بقتله،چون براى ايمانش كشد (3)يا مستحلّ قتل او باشد كافر شود (4)مستحقّ عقاب ابد بود.

دگر آن كه گفت: فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ ،يعنى مستحقّ دوزخ شود،چنان كه يكى از ما گويد:من فعل كذا فجزاءه كذا،از كجا كه آن جزا لا محال واقع باشد به ايشان، و جزا (5)نشايد كه بعد الاستحقاق[آن جزا به ايش ] (6)ان رسد،و از اينجاست كه مزدورى كه براى كسى كارى كند و مستحقّ اجرتى شود،آن زر و سيم كه در كيسۀ مستأجر باشد نگويند جزاى اوست،بل مزد او بر ذمّۀ مستأجر باشد دراهمى نامعيّن تا ازآنجا دهد كه او خواهد،و از اين جا گويند:جزا قاتل العمد القود،و اگرچه نكرده باشند (7)،و جزاء الزّانى المحصن الرّجم،و اگرچه در وجود نيامده باشد،و جزاء الكافر الخلود فى النّار،و محال است كه خلود در دوزخ در وجود آيد.الّا شيئا بعد شىء،براى آن كه آنچه در وجود آيد متناهى باشد،و ما لا يتناهى در وجود محال است.به اين جمله معلوم شد كه آنچه اصحاب وعيد گفتند كه:جزاء موجود باشد و ناموجود را جزاء نگويند صحيح نيست.

امّا قوله: وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ ،مانع نيست از اين براى آن كه اين هم بر سبيل استحقاق است،و روا باشد كه بعد الاستحقاق عفو دريابد[او را] (8).و اصحاب وعيد را چاره ازآن كه آيت را تخصيص كنند بر اصل خود به نفى توبه،چون ايشان را باشد كه اخراج تايب كنند از حكم آيت،و آيت را تخصيص كنند و تقييد به نفى توبه،ما را باشد كه اخراج كنيم آن را كه عفو متناول باشد او را.و اگر (9)ايشان را گوييم:از كجا خلود را بر تأييد تفسير دادى (10)؟و خلود در كلام عرب عبارت باشد از

ص : 67


1- .تب:من،مر:فمن.
2- .مر،لت:او.
3- .مر:كشند.
4- .آج،لب+و.
5- .آج،مر:چرا.
6- .اساس،وز،مت:افتادگى دارد،آج،لب،مر،لت:عفو خداوند به ايشان،با توجّه به تب افزوده شد.
7- .لب،مر،لت:جزاء القاتل.تب،مر:باشد.
8- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:دگر.
10- .تب،مر:داديد.

طول مدّت بيانش قولهم:«خلّدت فلانا السّجن»،و همه عاقلان دانند نه سجن مخلّد باشد و نه مسجون،و قوله:أخلد الى الأرض و اتّبع هواه (1)،و فلان مخلّد إذا كان بطيء الشّيب.و قوله: يَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ (2)،و هيچ عاقل در دنيا تأبيد گمان نبرد.اگر گويند: غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ ،و (3)دليل آن كند كه خارج است از ايمان،گوييم:عطف است بر جزا،و جزا-چنان كه بيان كرديم-اسمى باشد واقع بر مستحق دون حاصل،و تقدير آن است (4):و جزاءه ان يغضب اللّٰه عليه و ان يلعنه.و دليل بر آنكه چنين است مضافا الى ما تقدّم من الادلّة و الامثلة و مؤكّدا له.قوله تعالى: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا (5)-الآية.و از هزار محارب يكى را با او اين معامله نرود (6)معلوم شد كه مراد[334-ر]استحقاق است نه وصول و حصول،و قال: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (7)،و اگر حاصل (8)و اصل بودى،اين سخن عقيب او معنى نداشتى كه گفت:

فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ (9) .

دگر آن كه علاء بن المسيّب روايت كرد عن عاصم بن أبى النّجود و عن ابن عبّاس في هذه الآية في قوله: فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ ،كه او گفت:جزايش دوزخ باشد، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له،اگر خداى خواهد عذابش كند و اگر خواهد عفوش كند.

و امّا قول آن كس كه گفت:قاتل عمد را توبه نباشد،قول او خارج اجماع است و مخالف كتاب و سنّت،براى آن كه خداى تعالى گفت: وَ تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10)،و قوله: فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ (11)،و قوله:

إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ (12) ،و مانند اين از آيات،و تخصيص نكرد گناهى را دون گناهى.

ص : 68


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:هواه،ضبط مختار متن براساس قرآن مجيد است،سورۀ اعراف(7)آيۀ 176.
2- .سورۀ همزه(104)آيۀ 3.
3- .وز،تب،آج،لب،مر:ندارد.
4- .مر+كه.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 33.
6- .تب:با خطى ديگر افزوده«پس»،آج،لب+پس.
7- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
8- .چاپ شعرانى(472/3)+و.
9- .سورۀ شورى(42)آيۀ 4.
10- .سورۀ نور(24)آيۀ 31.
11- .سورۀ مائده(5)آيۀ 39.
12- .سورۀ مريم(19)آيۀ 60.

دگر آن كه به اجماع از كفر توبه باشد (1)،قتل دون كفر باشد،چون از آنچه بيشتر از قتل است توبه باشد اولى تر كه از آنچه دون كفر است توبه باشد،و اخبارى كه در اين باب آورده اند كه خداى تعالى توبۀ او نپذيرد اخبار آحاد باشد و قبول نكنند براى آن كه خلاف ادلّۀ عقل است و قرآن و اجماع،و آنچه اصحاب وعيد گفتند كه:آيت در اهل صلات (2)است وجهى ندارد،براى آن كه آيت اوّل كه در قتل خطاست مختص است به اهل صلات (3)وجهى ندارد،براى آن كه ديت قتل خطا لازم بود هم مؤمن را و هم معاهد را و كفّارت لازم باشد مؤمن را و كافر را و معاهد را براى آن كه به نزديك ما كفّار به شرايع متعبّداند،و اگر تسليم كنيم كه آيت اوّل مختص است به اهل ايمان و صلات (4)واجب نباشد كه آيت دوم حمل كنند بر آيت اوّل بى دليلى جامع ميان ايشان،بل ممتنع نبود كه مراد به آيت اوّل مؤمنان باشند و به آيت دوم كافران.

و امّا احكامى كه به قتل عمد تعلّق دارد و (5)در آيت اوّل بگفتيم كه ذكر اقسام قتل كرديم،و اختلاف فقها در آن،و قتل عمد اگر به آهن باشد و اگر جز به آهن قصاص جز به آهن نشايد كردن

لقوله-عليه السّلام: لا قود الّا بحديدة، و شافعى گفت:به آن قصاص كنند (6)كه او را (7)كشته باشد و قصد عمد باشد (8)و عمد الى كذا اذا قصد اليه،و تعمّد تكلّف العمد باشد و جزا پاداشت باشد،مقابله فعل بود به خير و شرّ،و مراد آن است كه:جزاى فعل او عذاب دوزخ باشد.

و«خالدا»،نصب بر حال است و«فيها»ضمير دوزخ است،و غضب ارادت عقاب باشد از خداى به مستحقّش.و«لغت»طرد و ابعاد و راندن و دور كردن از رحمت باشد و اعداد و استعداد بجاردن (9)باشد.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ ،كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه:آيت در مردى آمد از بني مرّه بن عفو و سعد بن ذبيان (10)،نام (11)مرداس بن

ص : 69


1- .مر+و.
2- .مر:صلوات.
3- .تب،مر:صلاة.
4- .تب،مر:صلاة.
5- .آج،لب،مر،لت:ندارد.
6- .لت:ندارد.
7- .تب+به آن.
8- .مر،لت:و عمد قصد باشد.
9- .لت:پجاردن.
10- .آج،لب،لت:بني مرّة بن عوف بن سعد دينار.
11- .مر،لت+او.

نهيك،و او از اهل فدك بود و مسلمان بود و از قوم او جز او مسلمان نبود (1).رسول -عليه السّلام-سريّتى را فرستاد به غزاى ايشان.چون خبر يافتند بگريختند،و اين مرد مقام كرد براى آن كه مسلمان بود.چون لشكر نزديك در آمدند،انديشه كرد كه نبايد كه[نه] (2)لشكر پيغامبر باشند (3)!گوسپند را با شكستۀ كوهى (4)راند و او بر سر آن كوه شد،چون لشكر فرود آمدند و تكبير كردن گرفتند،او بدانست كه لشكر مسلمانانند.

فرود آمد و تكبير كرد و برايشان سلام كرد و گفت:لا اله الّا اللّٰه،محمّد رسول اللّٰه.

اسامة بن زيد بن حارثه (5)آهنگ او كرد،او را بكشت و گوسپندش (6)براند،آنگه به نزديك رسول آمدند و او را خبر دادند.رسول-عليه السّلام-دل تنگ شد و خشم گرفت بر اسامة و گفت:من دانم كه او را براى طمع گوسپندان كشتى،و خداى تعالى اين آيت فرستاد (7).رسول-عليه السّلام-آيت بر او خواند،او گفت:يا رسول اللّٰه!استغفار كن براى من.رسول-عليه السّلام-گفت:پس با

«لااله الاّاللّٰه» چه كنم!تا چند بار اسامة از رسول-عليه السلام-استغفار خواست،او گفت:

فكيف بلا اله الّا اللّٰه، يعنى چگونه استغفار كنم براى كسى كه او گويندۀ«لااله الاّاللّٰه»را بكشت به طمع حطام دنيا،تا اسامه گفت:من خواستمى تا (8)آن روز ايمان آورده بودمى از آن وهن كه بر من افتاد آن روز،آنگه پس از آن رسول استغفار كرد براى او و او را گفت:برده اى (9)آزاد كن.

عكرمه گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:آيت در مردى آمد از بني سليم گوسپند (10)داشت به (11)جماعتى از صحابۀ رسول-عليه السّلام-بگذشت و بر ايشان سلام كرد.

ايشان گفتند:اين مرد اين سلام براى آن كرد تا گوسپند (12)را حمايت كند و الّا مسلمان نيست،آنگه او را بكشتند و گوسفندانش برگرفتند،خداى تعالى آيت فرستاد.

ص : 70


1- .آج،لب:نبودند.
2- .اساس،مت،مر:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز،لب:باشد.
4- .لت:كويى.
5- .آج،لب،لت:حارث.
6- .آج،لب،مر:گوسفندش.
7- .آج،لب،لت:بفرستاد.
8- .مر:خواستمى كه كاشك.
9- .مر:بنده.
10- .مت،آج،لب:گوسفند.
11- .مر:بر.
12- .مت،آج،لب:گوسفند.

حسن بصرى گفت:جماعتى مسلمانان بر جماعتى مشركان غزا كردند و ايشان را (1)هزيمت كردند،در جمله مردى را بگرفتند.او گفت:من مسلمانم،و اظهار شهادتين كرد،از او قبول نكردند و براى متاعش و سلاحش او را بكشتند و متاعش برداشتند.رسول-عليه السّلام-كشندۀ او را گفت:مردى را كه مى گفت من مسلمانم چرا كشتى؟گفت:اى رسول اللّٰه!او از خوف مى گفت.رسول-عليه السّلام-گفت:

چرا دلش بنشكافتى تا بدانى كه دروغ تو مى گويى يا او،ما را الّا با زبان كار (2)نيست.بس (3)برنيامد[334-پ]كه آن كشندۀ (4)آن مرد بمرد.او را بياوردند و در پهلوى گور او دفن كردند،زمين او را برانداخت.دگرباره دفن كردند،زمينش بر انداخت،و سه ام (5)بار هم چنين.چون بديدند كه زمين او را قبول نمى كند،پاى او (6)گرفتند (7)و او را در شعبى از شعاب كوه بينداختند و خداى تعالى در حقّ ايشان اين آيت فرستاد.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،خداى تعالى خطاب مى كند با جملۀ مؤمنان و مى فرمايد ايشان را:چون در زمين روند و سياحت كنند اگر مجاهد باشند و اگر مسافر،و مراد به«سبيل اللّٰه»جهاد است،«و الضّرب»السّير فى الارض امّا من ضرب الارض بالرّجل او ضرب الرّاحلة الارض برجلها،و اين كنايت باشد از سير شديد.

فَتَبَيَّنُوا (8) ،كوفيان خوانند:«فتثبّتوا»بثامن الثّبوت،مگر عاصم هم اين جا و هم در سورة الحجرات،و باقى قرّاء و عاصم خوانند من التّبيين (9)«فتبيّنوا».

و تثبّت سكون و آهستگى باشد و ترك استعجال،و فلان متثبّت اذا كان ساكنا ثابت القول و القدم فى الامور،و آن كه از تبيّن خواند من قولهم:تبيّنت كذا،أى علمته و

ص : 71


1- .مر+به.
2- .مر:كارى.
3- .تب،آج،لب،مر:بسى.
4- .تب،آج،لب،مر:كه كشندۀ.
5- .تب،لت:سيم،مر:سيوم.
6- .آج،لب،لت+را.
7- .مر:پاش گرفتند و بيرون كشيدند.
8- .اساس،مت:فثبّتوا،با توجّه به وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .مر،لت:من التّبيّن.

بيّنته لغيري،أى أعلمته بالبيان.

حق تعالى گفت:در كارها تعجيل مكنى (1)و ثبات و سكون (2)به جاى آرى (3)و نيك بدانى (4)و انديشه كنى (5)، وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقىٰ إِلَيْكُمُ السَّلاٰمَ ،اهل مدينه و ابن عامر و حمزه و خلف خوانند بى«الف»من السّلم و هو الصّلح أو من الإسلام،و مگوى (6)آنان را كه القاى كلمۀ اسلام كنند بر شما يا القاى كلمۀ صلح كنند بر شما كه مسلمان نه اى (7)براى طمع دنيا،و باقى قرّاء خوانند: لِمَنْ أَلْقىٰ إِلَيْكُمُ السَّلاٰمَ ، يعنى آنان كه بر شما سلام كنند.و سلام تحيّت اهل اسلام است،عامه (8)مسلمانى باشد.مگوى (9)او را كه تو مؤمن نه اى براى متاع دنيا[و مال و متاع دنيا] (10)را عرض خواند تشبيها بالعرض الّذي هو خلاف الجوهر و لا يكون له لبث كلبث الأجسام.

ثبات و بقا ندارد و گذرنده باشد،براى آنش عرض خواند كه مشبّه است بعرض لا يبقى.

آنگه گفت:اگر شما چنين كارها به طمع حطام دنيا مى كنى (11)و طمع غنيمت، به نزديك خداى تعالى غنيمتها بسيار است،يعنى ثواب بهشت آن كس را كه تحرّج كند از مثل اين كارها.آنگه گفت:اين همه تعجّب نيست از ايشان،شما نيز هم چون ايشان بودى (12)پيش از اين،يعنى كافر بودى (13)به اظهار كلمۀ اسلام ايمن شدى (14).اين قول ابن زيد است.

بعضى دگر گفتند: كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ ،شما نيز هم چنين بودى (15)كه اين مقتول،ايمان از قوم كفّار پوشيده مى داشتى (16)ترس (17)ايشان را.

ص : 72


1- .مر:نكنيد.
2- .مر:سكونى.
3- .تب،مر:آريد.
4- .تب،مر:بدانيد.
5- .تب،مر:كنيد.
6- .تب،مر:مگوييد.
7- .تب،مر:نه ايد.
8- .كذا:در اساس،وز،لب،ديگر نسخه بدلها:علامت.
9- .تب:مگوييد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب،مر:مى كنيد.
12- .تب،مر:بوديد.
13- .تب،مر:بوديد.
14- .تب،مر:شديد.
15- .تب،مر:بوديد.
16- .تب،مر:مى داشتيد.
17- .مر+از.

فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ ،خداى بر شما منّت نهاد به تقويت شما تا ممكّن شدى (1)و اسلام ظاهر بكردى (2)اين قول سعيد جبير است.

مغربى گفت: كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ ،شما پيش از اين هم چون او بودى (3)آحاد و أذلاّء،يك يك بى يار و ناصر،هركس شما را ديدى بر شما ظفر يافتى،فمنّ اللّٰه عليكم بأن كثّركم و اظهركم على المشركين.سدّى گفت:تاب اللّٰه عليكم، خداى تعالى توبۀ شما را بپذيرفت.

فَتَبَيَّنُوا ،نيك بدانى (4)تا تثبّت كنى (5)و تأنّى به جاى آرى (6).و در آيت دليل نيست بر آنكه ايمان قول به زبان باشد،براى آن كه حكم اسلام از تبقيه و حقن الدّماء و الأموال به اسلام باشد و بر ايمان ثواب باشد،و ايمان به دل باشد و اسلام به جوارح.و نيز در آيت تمسّك نيست مجبّره را براى آن كه خداى (7)گفت: فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ ،براى آن كه اين منّت بر قول بيشتر مفسّران بر اعزاز و اظهار و اكثار است،و بر قول ابن زيد كه گفت:منّت به اسلام است،مراد آن است كه به الطاف و توفيق و اقدار (8)و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّه و اسبابى كه در تكليف تعلّق دارد به خداى تعالى تا بنده ايمان آرد و بر ايمان ثبات كند.

إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ،كه خداى تعالى به هرچه شما مى كنى (9)از خير و شر عالم است بر او هيچ پوشيده نيست.و ابو جعفر من طريق النّهروانىّ خوانده است:«مؤمنا» (10)به فتح«ميم»دوم على انّه مفعول،و ابو القاسم بلخى اين قرائت روايت كرد از باقر-عليه السّلام-و معنى آن باشد كه:آن كس كه به امان به شما آيد و از شما زنهار جويد مگوى (11)او را كه تو ايمن نه اى و ما تو را ايمن نخواهيم كردن،بر اين قرائت اصل كلمه امان باشد (12)بر قرائت عامّه از ايمان باشد.

ص : 73


1- .مر:متمكّن شديد.
2- .تب،مر:بگرديد.
3- .تب،مر:بوديد.
4- .تب،مر:بدانيد.
5- .تب،مر:كنيد.
6- .تب،مر:به جاى آريد.
7- .آج،لب+تعالى.
8- .وز:اقرار.
9- .تب،مر:مى كنيد.
10- .تب:لست مؤمنا.
11- .تب،مر:مگوييد.
12- .تب+و.

قوله: لاٰ يَسْتَوِي الْقٰاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه سبب نزول آيت آن بود كه:چون خداى تعالى ذكر مجاهدان كرد و بيان درجات ايشان و ترغيب كرد ايشان را در جهاد،عبد اللّٰه امّ مكتوم و عبد اللّٰه جحش به نزديك رسول آمدند،و ايشان نابينا بودند،گفتند:يا رسول اللّٰه!خداى تعالى بندگان را جهاد فرمود و ترغيب كرد،و احوال ما از بى ديدگى (1)اين است كه تو مى دانى و ما را آرزوى جهاد است،ما را رخصتى هست كه جهاد نكنيم (2)؟اين آيت فرود آمد و استثنا كرد خداوندان ضرر را،يعنى عمى.و ضرر در آيت گفتند:عماست،و أعمى را از اين جا ضرير گويند،و اين (3)فعيل است به معنى مفعول.

حمّاد روايت كرد از ثابت از عبد الرّحمن أبى ليلى كه اين آيت اوّل چنين آمد كه:لا يستوى القاعدون من المؤمنين و المجاهدون.عبد اللّٰه بن امّ مكتوم دعا كرد و گفت:اللّهمّ[335-ر]انزل عذري،بار خدايا عذر من فروفرست،خداى تعالى بفرستاد: غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ ،و بفرمود كه به جاى خود بنه،و (4)پس از آن به غزا رفتى و گفتى:مرا راست بداريد (5)در بر اين (6)دشمن و رايت به من دهى (7)كه من بنگريزم و نتوانم گريختن.

زيد بن ثابت گفت: غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ ،أى الزّمانة،آن كه زمن نباشد و مقعد نبود.علىّ بن ابي طلحه گفت عن ابن عبّاس كه:مراد به«ضرر»عذر است،هر عذر كه باشد.

اهل مدينه و ابن كثير خواندند:«غير»منصوب بر استثناء،و باقى قرّاء خواندند:

«غير»بر رفع بر صفت«قاعدون».حق تعالى گفت:راست نباشد (8)مؤمنانى كه فرونشينند از جهاد بى عذرى و منعى طلب رفاهيت و آسايش را (9)،مؤمنانى كه ايشان به جان و مال جهاد كنند در سبيل خداى،ايشان در منازل و درجات راست نباشد (10)با

ص : 74


1- .اساس،مت،وز:بى ديد كه،ضبط كلمه با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلهاست.
2- .تب:جهاد كنيم.
3- .تب:و آن.
4- .لت:او.
5- .آج،لب،لت:بدارى.
6- .تب،آج،لب،مر،لت:در برابر.
7- .تب،مر:دهيد.
8- .لب،مر:نباشند.
9- .تب+و،مر،لت+با.
10- .تب،آج،لب،مر،لت:نباشند.

اينان،بل آنان (1)را كه مجاهد باشند فضل ايشان (2)بر آنان كه نشسته باشند،و اين تفضيلى است كه خداى تعالى داد ايشان را بقوله: فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِينَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقٰاعِدِينَ دَرَجَةً .

آنگه گفت:ايشان (3)بى نصيب نه اند،هركسى پايۀ خود دارد. وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنىٰ ،خداى تعالى همه را وعدۀ ثواب داده است.و«حسنى»تأنيث أحسن باشد كه افعل تفضيل بود و كنايت است از ثواب،بيانش: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ وَ زِيٰادَةٌ (4).

وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِينَ عَلَى الْقٰاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً، دَرَجٰاتٍ مِنْهُ ،و خداى تفضيل داد جهادكنندگان را بر نشستگان به ثوابى و مزدى (5)عظيم درجه هايى (6)و پايه هايى (7)از او رحمت و آمرزش (8).

اگر گويند در آيت اوّل (9)گفت:تفضيل يك درجه است،و در آخر آيت گفت:

به درجات است،و اين متناقض باشد،گوييم از اين دو جواب است:

يكى آن كه:خداى تعالى در آيت اوّل (10)وعده داد به فضل مجاهدان را بر نشستگانى كه خداوند ضرر باشند به يك درجه،و در آخر آيت بر نشستگانى كه نه خداوندان ضرر باشند به درجات،و بر اين وجه تناقض زائل بود.

جواب دوم آن كه:مراد به درجه در اوّل آيت علوّ منزلت است و ارتفاع قدر بر سبيل مدح،چنان كه گويند:فلان أعلى درجة عند الأمير من فلان.و مراد به «درجات»درجات بهشت است كه درجات بهشت متفاضل باشد بعضى را بر بعضى بر قدر استحقاق،و بر اين وجه همۀ تنافى زائل باشد.

ص : 75


1- .تب،آج،لب:اينان.
2- .تب+راست،مر،لت:فضل بود.
3- .وز،تب+نيز.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 26.
5- .مت:مژدى.
6- .اساس،تب:درجهاى/درجه هايى،مر:درجاتها.
7- .اساس،وز،تب:پايهاى/پايه هايى.
8- .وز،تب:آمرزش و رحمت،لت:و آمرزش و رحمت.
9- .وز،تب:در اوّل آيت.
10- .وز،تب،آج،لب:در اوّل آيت.

قوله تعالى:

سوره النساء (4): آیات 97 تا 104

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ تَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قٰالُوا كُنّٰا مُسْتَضْعَفِينَ فِي اَلْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا فَأُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً (97) إِلاَّ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ اَلرِّجٰالِ وَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْوِلْدٰانِ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لاٰ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (98) فَأُولٰئِكَ عَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99) وَ مَنْ يُهٰاجِرْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ يَجِدْ فِي اَلْأَرْضِ مُرٰاغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَى اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ اَلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اَللّٰهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (100) وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي اَلْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ اَلصَّلاٰةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ اَلْكٰافِرِينَ كٰانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً (101) وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ اَلصَّلاٰةَ فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذٰا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرٰائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْرىٰ لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كٰانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضىٰ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ أَعَدَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً (102) فَإِذٰا قَضَيْتُمُ اَلصَّلاٰةَ فَاذْكُرُوا اَللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اِطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ إِنَّ اَلصَّلاٰةَ كٰانَتْ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ كِتٰاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لاٰ تَهِنُوا فِي اِبْتِغٰاءِ اَلْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمٰا تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَرْجُونَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)

ترجمه

آنان كه جان برداشت ايشان را فرشتگان بيدادكننده بر خود،گفتند در چه بوديد (1).شما؟گفتند:بوديم ضعيفان در زمين.

گفتند:نيند (2)زمين خداى فراخ تا هجرت كرديتان (3)در اين جا ايشان را جايشان دوزخ باشد و بد جاست (4).

مگر ضعيفان را از مردان و زنان و كودكان،نتوانند حيلتى و ندانند راهى (5).

ايشان باشند كه خداى عفو كند از ايشان،و هست خدا عفوكننده و آمرزنده (6).

و هركه هجرت كند در راه خدا يابد در زمين راهى و نشستگاهى (7)بسيار و فراخى،و هركه بيرون آيد از خانه اش هجرت كننده به خدا و پيغامبر،پس دريابد او را مرگ (8)،حاصل باشد مزدش بر خدا و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده [بوده است] (9).

چون برويد در زمين نيست بر شما بزه اگر قصر كنيد (10)از نماز اگر ترسيد كه رنج دارند (11)شما را

ص : 76


1- .لت:بودى.
2- .تب:نبود.
3- .آج،لب:هجرت كنيد.
4- .آج،لب:و بدا جاى بازگشتن آن.
5- .آج،لب:چاره اى.
6- .لت+بوده است.
7- .اساس،مت:لس كاهى(؟)،آج،لب:جاى هجرت كردن،لت:كشتى گاهى،متن با توجّه به ضبط تب انتخاب شد.
8- .تب+كه.
9- .اساس،وز،مت:ندارد،آج،لب+هست،با توجه به تب،لت افزوده شد.
10- .اساس،مت:كنند،لت:كنى،با توجه به وز تصحيح شد.
11- .آج،لب:كه فتنه دارند.

كافران كه كافران بودند شما را دشمنى روشن.

و چون باشى (1)در ايشان و نماز كنى (2)براى ايشان بگو تا بايستند گروهى از ايشان با تو و برگيرند سلاحهاشان چون سجده كننده باشند از پس شما،و بگو تا بيايند گروهى دگر كه نماز نكرده باشند و نماز كنند با تو و برگيرند آلت حذرشان و سلاحهاشان و خواهند كافران كه غافلان شويد (3)از سلاحتان و متاعهايتان بچسبند (4)بر شما يك چسبيدن (5)،و بزه نيست بر شما اگر باشد شما را رنجى از باران،يا باشيد (6)بيماران كه فرونهيد سلاحهايتان و بگيريد (7)حذرتان (8)، خداى بجارد (9)براى كافران عذابى خواركننده.

چون (10)بگذاريد (11)نماز (12)ذكر خداى كنيد (13)ايستاده و نشسته و بر پهلوهاتان (14)چون ساكن شويد (15)،به پاى داريد (16)نماز كه (17)نماز بوده است بر مؤمنان نوشته به وقت.

ص : 77


1- .تب:باشيد.
2- .تب:كنيد.
3- .لت:شوى/شويد.
4- .آج،لب:حمله كنند.
5- .آج،لب:حمله كردنى.
6- .لت:باشى/باشيد.
7- .لت:بگيرى/بگيريد.
8- .آج،لب:پرهيز.
9- .آج،لب:بساخت،لت:بچارد.
10- .آج،لب:پس چون.
11- .لت:بگذارى/بگذاريد.
12- .تب،آج،لب+را.
13- .لت:كنى/كنيد.
14- .آج،لب:بر پهلوها خفته پس.
15- .لت:شوى/شويد.
16- .لت:دارى/داريد.
17- .تب،آج،لب:نماز را كه.

سستى مكنيد (1)در طلب (2)كافران كه اگر شما الم و درد مى يابيد (3)،ايشان نيز درد مى يابند[چنان كه شما مى يابيد] (4)و اميد مى داريد (5)شما از خداى آنچه ايشان اميد ندارند (6)،و خداى دانا و محكم كار بوده است.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ،مفسّران گفتند:آيت در جماعتى آمد از اهل مكّه (7)به زبان ايمان آوردند و در دل نفاق داشتند،از جملۀ ايشان قيس بن الفاكه بود و قيس بن الوليد بن المغيره،و هجرت نكردند با رسول-عليه السّلام.چون مشركان به بدر حاضر آمدند،ايشان با مشركان حاضر آمدند،چون قلّت لشكر مسلمانان ديدند گفتند:غرّ هؤلاء دينهم (8)،دين ايشان اينان را بفريفته است.ايشان در غزات بدر كشته شدند،فرشتگان بر روى و پشت ايشان مى زدند و مى گفتند: ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِيقِ (9).

ابو الجارود روايت كرد از باقر-عليه السّلام-كه اينان پنج كس بودند:حارث بن زمعة بن الأسود،و ابو العاص بن منبّه بن الحجّاج،و علىّ بن اميّة بن خلف،و قيس بن الوليد بن المغيره،و قيس بن الفاكه بن المغيره،هر پنج در بدر كشته شدند.حق تعالى گفت:آنان كه (10)فرشتگان جانهاى ايشان برداشتند،و ايشان ظالم نفس خود بودند.و نصب او بر حال است از مفعول به،يعنى در آن حال كه ايشان چنين بودند.و «توفّى»و«استيفاء»تمام بستدن باشد.و«توفية»تمام به دادن باشد،و مراد قبض روح است،و قبض و استيفاء و توفّي در يك طريق باشد جز كه توفّي بليغتر است از قبض.و مرده را متوفى براى آن گويند كه مقبوض الرّوح باشد،قال اللّٰه تعالى (11):

يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا (12) ...،و مراد به ظلم نفس كفر است،و اصل او نقصان

ص : 78


1- .لت:مكنى مكنيد.
2- .تب+قوم،آج،لب+گروه.
3- .لت:مى يابى مى يابيد.
4- .اساس،مت،ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
5- .لت:دارى/داريد.
6- .وز،تب،آج،لب،لت:نمى دارند.
7- .تب،لت+كه.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 49.
9- .سورۀ حج(22)آيۀ 22.
10- .آج،لب:گفت كه.
11- .تب،لت+اللّٰه.
12- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.

حظّ نفس باشد،يقال:ظلمته حقّه اذا بخسته حقّه،و شايد كه مراد ادخال الضّرر عليها بالعقاب باشد.و گفته اند (1):مراد به ملائكه ملك الموت است،و گفته اند:مراد اعوان (2)اويند،و گفته اند:مراد فرشتگانند كه روز بدر خداى تعالى ايشان را به يارى رسول-عليه السّلام-فرستاد في قوله: يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ (3).

قٰالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ،گفتند ايشان را،يعنى فرشتگان گفتند اين كافران را: فِيمَ كُنْتُمْ ،در چه بودى (4)شما (5)؟سؤال توبيخ و تعنيف است،و بيان كرديم كه حرف جرّ چون در«ما»ى[336-ر]استفهامى شود«الف»از او بيفگنند و به فتحه اكتفا كنند،چنان كه«فيم»و«لم»و«بم»و«علام»و«حتّام».

قٰالُوا كُنّٰا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ،جواب دادند كه:ما در زمين مكّه ضعيفان بوديم،و مستضعف آن باشد كه او را ضعيف دارند،يعنى ضعف ما پوشيده نبود بر مردمان كه مشركان ما را ضعيف كردند.فرشتگان (6)ايشان را جواب دادند (7): أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا ،نه زمين خداى فراخ بود!گفتند:زمين مدينه خواست،و قوله: فَتُهٰاجِرُوا ،در محلّ نصب است براى آن كه جواب استفهام است به «فا»و علامت نصبش سقوط«نون»است،چنان كه گفت: فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَيَشْفَعُوا لَنٰا (8)،نه زمين فراخ بود تا هجرت كرديتان در زمين.آنگه حق تعالى بيان كرد كه:اينان دروغ[مى] (9)گويند و اين تعلّل باطل است،و آنچه گفتند بنفاق گفتند و انّما مأواى و مرجع ايشان دوزخ است.و«مأوى»مفعل باشد من أوى اليه إذا ذهب اليه.

وَ سٰاءَتْ مَصِيراً ،يعنى و ساءت النّار مصيرا،و«مصير»مرجع باشد،يقال:

ص : 79


1- .لت+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:اعوانان.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 125.
4- .تب،مر:بوديد.
5- .آج،لب+را.
6- .تب:فريشتگان.
7- .اساس،مت:داديم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 53.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صار اليه اذا رجع اليه،و نصب او بر تميز است.

آنگه استثنا كرد از ايشان گروهى مستضعفان بر حقيقت را كه ايشان را راهى و حيلتى نباشد و از مردانى پير و درويش و زنان و كودكان كه اينان چارۀ هجرت و برگ و ساز و قوّت آن ندارند كه بيرون آيند و راه بدانند (1)، ايشان كه چنين باشند همانا خداى تعالى ايشان را عفو بكند چون عذر ايشان داند.و«عسى»براى مقاربۀ عفو و ترجّى ايشان گفت تا مكلّف قاطع نباشد برآن،بل متردّد بود از ميان خوف و رجاء، كه خداى تعالى عفوكننده و آمرزنده است.

حسن بصرى روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هركه دين خود بگريزاند از (2)زمينى به زمينى،و اگرچه از روى مثل به دستى باشد بهشت واجب شود او را، (3)در بهشت رفيق ابراهيم خليل باشد و رفيق من كه محمّدم.

وَ مَنْ يُهٰاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،و هركه او هجرت كند در راه خداى،يعنى[در] (4)طاعت خدا (5)و رضاى او، يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرٰاغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً ،در زمين مرا غمى بسيار يابد و فراخى.مجاهد گفت:مراغم متزحزح باشد،يعنى مبعد و دورى از مكاره.عبد اللّٰه عبّاس و ضحّاك گفتند:مراغم متحوّل باشد از زمينى به زمينى،و ابو عبيده گفت:مراغم مهاجر باشد،و گفتند:مذهب و مضطرب،و قال النّابغة الجعدىّ (6):

كطود يلاذ باركانه***عزيز المراغم و المذهب

و قال آخر (7):

الى بلد غير دانى المحلّ***عزيز المراغم و المهرب

وَ سَعَةً ،گفتند (8):مراد فراخى شهرهاست،و گفتند:مراد فراخى روزى است، و معنى آيت بر نهاد اين بيتهاست كه شاعر گفت:

ص : 80


1- .تب،آج،لب،مر،لت:ندانند.
2- .وز:بگريز اندازد.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب:خداى.
6- .تب+شعر.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.
8- .اساس،مت:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و فى الارض عن ذى الجور منأى و مذهب***و كلّ بلاد أوطئت (1)كبلادي

و ديگرى گفت (2):

و فى النّاس ان رثّت حبالك و اصل***و فى الارض عن دار القلى متحوّل

اذا انت لم تنصف اخاك وجدته***على شرف الهجران ان كان يعقل

و يركب حدّ السّيف من ان تضيمه***اذا لم يكن عن شفرة السّيف مزحل

و كنت إذا ما صاحب رام ظنّتي***و بدّل سوء بالّذى كنت افعل

قلبت له ظهر المجنّ فلم أدم***على ذاك الا ريث ما أتحوّل

اذا انصرفت نفسي عن الشىء لم تكد***اليه بوجه آخر الدّهر تقبل

تقول العرب:راغمت فلانا اذا هاجرته و تركته و ان كان بالرّغم منه و المذلة،و اصله من الرّغام و هو التّراب،و منه قولهم:على رغم أنفه و قولهم و ان رغم أنفه،أى ترب.اصل كلمه اين است كه گفتيم.

مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد كه پيش از اين است:

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ -الآية،جماعتى مسلمانان،منهم ضمرة بن العيص بيمار بود،گفت:من از جملۀ آنان نه ام (3)كه خداى استثنا كرد مرا، بل من راه دانم و ساز دارم،حرام است بر من اگر من يك شب در مكّه قرار كنم (4).

بفرمود تا براى او چهار پاى (5)و جاى خوار (6)بساختند و او را از مكّه بيرون آوردند.در راه به تنعيم رسيد فرمان يافت،خداى تعالى در او اين آيت فرستاد.

عمر بن شبّه (7)گفت:اين مرد ابو اميّة بن ضمرة بن جندب الخزاعى بود،زبير بن بكّار گفت:خالد بن حزام بود.عكرمه گفت:جماعتى از مكّه به در آمدند تا به مدينه آيند،مشركان از قفاى ايشان بيامدند و ايشان را بفريفتند و بازپس بردند،خداى تعالى در ايشان اين آيت بفرستاد.

ص : 81


1- .اساس،وز،تب،مت،آج،لب:اوطنت.
2- .تب+شعر.
3- .مر:نبودم،لت:نه يم.
4- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:مقام كنم.
5- .مر:چارپاى.
6- .تب،مت،آج:خواب،لب:خاب.
7- .مر:عمر بن شيبه.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ فَإِذٰا أُوذِيَ فِي اللّٰهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّٰاسِ كَعَذٰابِ اللّٰهِ (1) ،مسلمانان از مدينه اين آيت به ايشان نوشتند،ايشان بخواندند و توبه كردند و هجرت كردند،خداى تعالى در ايشان اين آيت بفرستاد. ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هٰاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا فُتِنُوا ثُمَّ جٰاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (2).آنگه حق تعالى در حقّ آنان كه هجرت كردند و در راه وفات رسيد ايشان را اين آيت بفرستاد و گفت (3):هركه او از خانۀ خود بيرون آيد، مُهٰاجِراً هجرت كننده-و نصب او بر حال است-به خداى و پيغامبر،آنگه مرگ در يابد او را، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ .

و سبب آن بود كه چون اين مرد بيمار از مكّه بيرون آمد آنجا كه حال بر او سخت شد[336-پ]و دانست كه بخواهد مردن،دست راست مى برآورد (4)و بر دست چپ مى زد و مى گفت:اللهم هذه لك و هذه لرسولك،بار خدايا اين بيعت تو راست و اين بيعت رسولت راست (5)،ابايعك على ما بايع عليه رسولك،بيعت مى كنم تو را بر آنچه رسول خداى تو را بيعت كرد.اين بگفت و گذشته شد (6).مسلمانان گفتند:اگر به مدينه رسيدى ثواب و مزد مهاجران يافتى،امّا چون نرسيد ندانيم كه او را مزد مهاجران باشد يا نه!و مشركان گفتند:اين مرد نه به خانۀ خود بماند و نه به مقصود رسيد-بر طريق شماتت (7).خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ -أى وجب،مزد او بر خداى واجب شد و نزديك (8)خداى واقع شد و به موقع افتاد. وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى تعالى آمرزنده است،آن را كه او در حال شرك كرد،و بخشاينده است بر او در آنچه در حال اسلام كرد.

وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ ،و چون در زمين سفر كنى و بروى (9). فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ

ص : 82


1- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 10.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 110.
3- .مر+ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً.
4- .اساس،مت:مى بردارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،مت:رسولست،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:درگذشت.
7- .مر+اين مى گفتند.
8- .تب،لت:به نزديك.
9- .تب،مر:سفر كنيد و برويد.

جُنٰاحٌ ،بر شما بزه اى و حرجى نيست كه قصر كنى (1)به نماز اگر ترسى (2)از فتنۀ كافران.

بدان كه ظاهر آيت چنين مى نمايد كه قصر در نماز روا نبود الّا با خوف،و خلاف نيست كه اگر خوف باشد و اگر نباشد (3)در نماز سفر قصر بايد كردن،و خوف شرط نيست در قصر نماز براى اين معنى اصحاب شافعى گفتند كه:اين جا كلام تمام است كه گفت:«من الصّلاة».و قوله: إِنْ خِفْتُمْ ،ابتداى كلام دگر است،و «واو»مقدّر است،و تقدير آن است كه:و ان خفتم ان يفتنكم الّذين كفروا.و آنچه او را حمل كرد بر اين آن است كه ما گفتيم،و جماعتى بسيار از فقها گفتند كه:

اگرچه ظاهر قرآن چنان است كه قصر با خوف باشد اين حكم منسوخ است به اجماع و به نزديك او نسخ الكتاب بالسنّة روا نباشد آن را بنابراين كرد، (4)بر مذهب ما و ديگر فقها آن است كه:نسخ القرآن بالسّنّة المعلومة المقطوع عليها روا باشد،براى آن كه حكم سنّت معلومه از اخبار متواتر و اجماع امّت حكم قرآن است،چنان كه نسخ قرآن روا باشد بعضى بر (5)بعضى نسخ قرآن بسنّة مقطوع عليها روا باشد،و فرقى نبود.

فامّا نسخ قرآن بالسنّة غير المقطوع عليها،بناى آن بر عمل به اخبار آحاد باشد آن كس كه عمل گويد به اخبار آحاد به نزديك او روا باشد و به نزديك ما روا نباشد، براى آن كه به نزديك ما عمل به اختبار آحاد روا نباشد.و آن تقدير كه ايشان كردند آيت را،تقديرى فاسد است براى آن كه اگر«ان خفتم»به شرطى مستأنف كند آن را جزايى بايد،و در (6)آيت جزاى آن شرط كه ايشان تقدير كردند نيست.دگر آن كه «واو»ى تقدير كردند كه در كلام نيست،و نه دليلى هست بر حذف آن.

و نيز ظاهر آيت آن است كه:مرد مسافر مخيّر است در قصر نماز،و به نزديك ما و بيشتر فقها آن است كه مسافر مخيّر نيست بين القصر و الاتمام،بل چون سفر به شرايط خود بود واجب است او را كه قصر كند.

ص : 83


1- .تب،مر:كنيد.
2- .تب:ترسيد.
3- .آج،لب:باشد يا نباشد.
4- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.
5- .مر،لت:به.
6- .مر+آخر.

و مذهب شافعى آن است كه:مسافر مخيّر است اگر خواهد قصر كند و اگر خواهد اتمام،و اتمام اولى تر باشد و القصر رخصة.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:اوّل نماز كه در او قصر فرمودند نماز ديگر بود به عسفان در غزات ذي أنمار،و اين هم از جملۀ آن است كه منسوخ است به اختبار متواتر و اجماع اهل البيت اعنى التخيير بين القصر و الاتمام،و به نزديك ما فرض مسافر قصر [است] (1)،چنان كه فرض حاضر اتمام است،و خوف شرط نيست،بل خوف سببى است برأسه موجب قصر.

و از شرايط[سفر] (2)تا در او قصر بايد كردن آن است كه سفر مباح باشد يا طاعت،معصيت نبود،و هشت فرسنگ باشد يا بيشتر.

و ابو حنيفه گفت:سه مرحله بايد[بيست] (3)و چهار فرسنگ،و شافعى گفت:

شانزده فرسنگ،چهل[و] (4)هشت ميل،و گروهى دگر از فقها گفتند:در اندك و بسيار سفر قصر واجب بود،و قصر در نماز چهارگانه واجب باشد از نماز پيشين و دگر، و نماز خفتن كه چهار دو شود.فامّا نماز شدم و نماز بامداد (5)بر حال خود بود در سفر و حضر،و به نزديك ما سنّت هفده ركعت بيوفتد در سفر و هفده بماند.آن هفده كه بيوفتد شانزده ركعت سنت پيشين است و دو ركعت نشسته از پس نماز خفتن كه آن را وتيره گويند،و آن به يك ركعت شمارند.

و از شرط مسافر تا قصر كند آن است كه:نيّت سفر از شب كرده باشد،چه اگر به روز اتّفاق افتد ناگاه كه بيرون رود آن روز نماز تمام كند،و تا از شهر بيرون نرود و چندان بنشود كه ديوارهاى شهر از چشم او غايت شود يا بانگ نماز شهر نشنود او را قصر نشايد كردن.و چون به شهرى يا منزلى فرود آيد و ده روز نيّت مقام كند،حكم او حكم حاضران است.و اگر عزم مقام كمتر از ده روز باشد،نماز به قصر كند كه حكم او حكم مسافران است.و اگر نداند كه چه مقدار مقام خواهد بودن،گويد:

امروز بروم و فردا بروم و منتظر صحبت باشد و هر ساعت مجوّز بود كه صحبت در افتد،

ص : 84


1- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:بام دارد/بامداد.

او نماز به قصر كند تا سى روز[بگذرد] (1).اگر سى روز بگذرد،[] (2)سى ويكم روز نماز تمام كند،و اگر همه[337-ر]يك نماز باشد.

و آن كس كه يك نماز تمام بكند در منزل،پس از آن عزم مقام ده روز بگرداند او را نماز تمام بايد كردن.

و چند كس را از جمله مسافران قصر نشايد كردن:مكارى و ملاح و شبان و بودى كه به طلب باران (3)گردد،[و] (4)آن كه در عمارت خود مى گردد از شهرى به شهرى،و آن كه در تجارت مى گردد از بازارى به بازارى.و آن را كه سفر بيش از حضر باشد.و حدّش آن بود كه در شهرى ده روز مقام نكند،و آن كه سفر او معصيت باشد،و آن كس كه سفر او به صيد لهو و بطر باشد.فامّا آن كس كه صيد او براى تجارت باشد،او نماز تمام كند و روزه بگشايد.و آن كس كه سفر او به صيد باشد براى قوت عيال،او را نماز قصر بايد كردن و روزه بگشادن.

و در چهار جايگاه اتمام مستحب است:در مكّه و مدينه و مشهد اميرالمؤمنين على-عليه السلام-و مشهد حسين على-عليهما السلام.

و قولى دگر در آيت آن است كه:مراد به قصر نماز،قصر اركان نماز است در حال خوف،و به نزديك ما نماز خوف به قصر بايد كردن چون نماز سفر،و بيانش بيايد.و نماز شدّت خوف به ايماء باشد.روى به تكبير احرام به قبله كند،و آنگه چنان كه مى آيد روى مى گرداند و ركوع و سجود به اشارت كند،و سجودش از ركوع خافض تر باشد،اگر چنين نتواند كردن (5)،به بدل هر ركعتى چهار تسبيح كند:سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا اله الّا اللّٰه و اللّٰه اكبر.

و بعضى مفسّران گفتند دو گونه است:يكى قصر نماز مسافر بى خوف كه او را هر چهار ركعت دو شود،و يكى قصر نماز خوف است كه آن قصر قصر باشد،اعنى

ص : 85


1- .اساس،مت،مر،لت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب:بازان و مرغان شكارى،مر:ياران.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس،مت:نتوان كردن،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قصر نماز مسافر دو يكى (1)،چنان كه آنچه حاضر را چهار باشد،مسافر خائف را يكى باشد،و اين مذهب عبد اللّٰه عبّاس است به روايتى.

و فتنۀ كافران در آيت دل مشغولى دادن ايشان باشد مؤمنان را به ترسانيدن و كيد كردن و حرب كردن با ايشان،و اصله في الامتحان.

ابن جريح و قتاده گفتند:در قرائت ابىّ چنين است:اذا ضربتم في الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة ان يفتنكم الّذين كفروا-و«ان خفتم»در جامع او نيست،على معنى لئلا يفتنكم الّذين كفروا،كما قال تعالى: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (2)،و المعنى لئلا تضلّوا،و قوله: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (3)،و المعنى:لئلا تميد بكم-و معنى آن كه بر شما حرجى نيست كه قصر كنى (4)از نماز تا به فتنه نيفگنند شما را كافران،و بر اين قرائت چون در آيت خوف نبود بر مذهب ما و مذهب فقها راست باشد.

و راوى خبر گويد كه من گفتم عمر خطّاب را كه:ما را چه عذر است كه قصر مى كنيم،و خداى تعالى به خوف مشروط بكرد و ما ايمنيم؟گفت:اين كه تو را مشكل است،مرا نيز (5)مشكل بود،از رسول-عليه السلام-پرسيدم،گفت:

صدقة تصدّق اللّٰه بها عليكم فاقبلوا صدقته ،گفت:صدقه (6)است كه خداى تعالى به شما داد،صدقۀ او قبول كنى (7).

و قومى گفتند كه:قصر روا نباشد الّا با خوف،و اين از عائشه روايت كردند و سعد ابو وقّاص (8)،و اين خلاف منقرض (9)است و در (10)فقهاء مذهب هيچ كس نيست.و قوله: إِنَّ الْكٰافِرِينَ كٰانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً ،براى آن (11)به لفظ واحد گفت«عدوّا»با آن كه كافران جمع اند،كه فعول و فعيل را لفظ واحد و جمع يكى باشد،يقال:رجل

ص : 86


1- .وز:مسافر يكى شود،تب،آج،لب،لت:مسافر دو يكى شود،مت:مسافر يكى دو،مر:مسافر كه دو يكى شود.
2- .سورۀ نساء(4)آيه 176.
3- .سوره نمل(16)آيه 15،لقمان(31)آيه 10.
4- .تب،مر:كنيد.
5- .مر:هم.
6- .تب،مر:صدقه اى،لت:صدقۀ/صدقه اى.
7- .تب،مر:كنيد.
8- .مر:سعد بن وقاص.
9- .وز:متعرّض.
10- .مر:و از.
11- .وز:براى استحقاق،تب،آج،لب،مر،لت:براى آن كه.

عدو و قوم عدو،و كذلك:كفور و شكور،و كذلك جريح و قتيل.

قوله: وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ ،قوله: فِيهِمْ ،أى في الضاربين في الارض.حق تعالى گفت:يا محمد!اگر تو در ميان اين مسافران و مجاهدان باشى كه ايشان از دشمن ترسند،و خواهى تا نماز جماعت كنى براى ايشان بر اين ترتيب بايد كردن:نماز كنى به (1)ايشان قصر مسافر دون قصر خائف كه او را شدّت خوف نباشد،اغنى از نقصان اركان نماز و اقتصار در ركوع و سجود بر ايماء،بل دو ركعت نماز كنى براى ايشان-چنان كه شرح دهيم-و اين به دو شرط باشد:

يكى آن كه:در مسلمانان كثرتى باشد كه چون دو فرقه بباشند هريكى از ايشان در برابر دشمن مقاومت توانند كردن.

دگر آن كه:دشمن در خلاف جهت قبله باشد،چون اين دو شرط باشد رسول -صلى اللّٰه عليه و على آله-يا امام كه نايب رسول باشد،يا كسى كه نايب امام باشد در جهاد در نماز ايستد و تكبير احرام بكند (2)،و گروهى بيايند و در قفاى او بايستند و نماز ببندند با او،و گروهى ديگر در برابر دشمن با سلاح مقاومت مى كنند با ايشان،و امام با اينان (3)يك ركعت نماز بكند و به دوم برخيزد و«الحمد»بخواند و سورتى دراز،و اين قوم كه در قفاى او باشند آن ركعت مخفّف كنند و بنشينند و سلام بازدهند و بروند و به جاى آن فرقت (4)بايستند در برابر دشمن،و ايشان بيايند و به قفاى امام آيند و تكبير ببندند و آن يك ركعت با امام بكنند.چون امام به تشهّد بنشيند، تشهّد (5)مطوّل كند تا ايشان برخيزند و يك ركعت ديگر ضمّ كنند با آن ركعت و بنشينند تشهد خفيف خوانند،و امام با ايشان سلام بازدهد،فرقۀ اوّل را تكبير باشد و دوم (6)را تسليم.

و اگر نماز (7)شام بود هم اين ترتيب باشد جز كه (8)اگر امام خواهد[337-پ]به فرقۀ اول يك ركعت كند و به فرقۀ دوم (9)دو ركعت،و اگر خواهد به فرقۀ اول دو ركعت

ص : 87


1- .مر:نماز كن يا.
2- .مر:بگويد.
3- .لب،مر:با ايشان.
4- .مر:آن گروهى ديگر.
5- .مر+را.
6- .مر:دويم.
7- .آج،لب+نماز.
8- .مر:جز آن كه.
9- .مر:دويم.

كند و به فرقۀ دوم يك ركعت،و همچنين فرقۀ اول را تكبير باشد و فرقۀ دوم را تسليم، فهذا معنى قوله: فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذٰا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرٰائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْرىٰ لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ ،و اين كيفيّت (1)بعينها مذهب شافعى است و مذهب احمد حنبل و مذهب مالك در اوّل، آنگه (2)بازآمد از اين و خلاف كرد در يك فصل،و آن آن است كه گفت:چون امام سلام بازدهد،ايشان كه در پى اويند سلامها بازندهند،بل برخيزند و ركعتى دگر كنند و آنگه سلام بازدهند.و ابن ابى ليلى هم چنين گفت،جز كه در يك فصل خلاف كرد و آن آن است كه گفت:امام به اوّل تكبير احرام به هر دو فرقه ببندد،و آنگه (3)فرقتى بروند و يك فرقت با او ايستند (4)و باقى چنان كه گفتيم.

و مذهب ابو حنيفه آن است كه (5):دو فرقه شوند-چنان كه ما گفتيم-و امام تكبير احرام كند و به يك فرقه يك ركعت نماز بكند،چون به ركعت دوم (6)برخيزد اين گروه كه به اول يك ركعت كرده باشند در نماز بروند و به برابر دشمن روند (7)و آن طايفه بيايند و تكبير نماز ببندند و با امام اين يك ركعت (8)بكنند و امام سلام دهد (9)و ايشان ندهند،بل در نماز بروند و به برابر دشمن شوند،و آن (10)طايفۀ اوّل بازآيند و آن ركعت دوم (11)كه بر ايشان مانده باشد بكنند و برابر دشمن روند،و آنگه آن طايفه بيايند -أعنى طايفۀ دوم-و نماز خود تمام بكنند،و هر دو فرقه را نماز تمام باشد.مخالفت او با ما چند جاى است:

يكى آن كه گفت:در نماز آيند و شوند،و نمازشان تباه نشود به سبب خوف،و دوم (12)آن كه گفت:با امام سلام بدهند (13).و اصحاب شافعى حكايت مذهب (14)ابن ابي ليلى كنند (15)،و اخبار بسيار آمده از طرف (16)ما و مخالفان بر اين ترتيب كه ما گفتيم

ص : 88


1- .مر:اين طريق.
2- .مر:آنگاه.
3- .مر:آنگاه.
4- .وز،تب،آج،لب،لت:بايستند.
5- .مر+به.
6- .مر:دويم.
7- .لت:شوند.
8- .آج،لب+نماز.
9- .مر:بازدهد.
10- .مر:آنگاه آن.
11- .مر:دويم.
12- .مر:دويم.
13- .تب،آج،لب:ندهند.
14- .آج،لب+ابو حنيفه بر مذهب.
15- .آج،لب،لت:+و اصحاب ابو حنيفه از اصحاب شافعى حكايت ابن ليلى كنند.
16- .تب:طريق،اج،لب،مر،لت:طرق.

كه:رسول-عليه السلام-صلات خوف چنين كرد،و در چندين جايگاه به عسفان و ذات النّخل و ذات الرّقاع و جز آن.

و امّا نماز شام:اگرچه امام (1)مخيّر است به نزديك ما فاضل تر آن است كه به فرقۀ اوّل يك ركعت كند و[به] (2)دوم دو ركعت،و مذهب شافعى هم اين است،و اصحاب او از او (3)دو قول گفتند و اختيار مذهب آن (4)كردند كه به فرقۀ اوّل دو ركعت كند و به دوم يك ركعت،و نماز خوف در سفر و حضر جايز باشد،و مذهب ابو حنيفه و شافعى هم چنين است.

و مذهب مالك آن است كه:در حضر روا نبود،دليل ما عموم آيت است و عموم اخبار،و تخصيص نيست حال سفر را از حال حضر،اگر امام قوم را به چهار فرقه بكند در حضر،و به هر فرقتى ركعتى بكند نماز امام و مأموم باطل باشد.

و ابو حنيفه گفت:نماز امام درست باشد و نماز مأموم باطل،و شافعى را دو قول است:يكى آن كه نماز هر دو درست باشد،و يكى چون قول ابو حنيفه.

قوله: وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ ،سلاح بر گرفتن واجب است به نزديك ما بر اين گروه كه نماز مى كنند،و اين مذهب داود است از فقها،:و يك قول شافعى،و قول دوم (5)شافعى را آن است كه:مستحب است،و اين مذهب ابو حنيفه است.

نماز شدّت خوف به نزديك ما چنان است كه گفتيم:به ايماء و[به] (6)تكبير احرام روى به قبله كند و چنان كه آيد مى گردد (7)،از آمدن و شدن و تيغ زدن و نيزه زدن،و پشت بر قبله و روى به قبله و به هر وجه كه باشد.

و مذهب شافعى هم اين است،الّا آن كه او گفت:اگر نيزه زند و شمشير زند نمازش تباه شود بگذرد در نماز و پس نماز با سر گيرد،و ابو العبّاس سريج گفت:نماز

ص : 89


1- .اساس،مت:نماز،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،مت:او را،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر:او.
5- .مر:دويم.
6- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب+و.

با سر نگيرد.مثل آن كه ما گفتيم[و ابو حنيفه هم چنين گفت كه ما گفتيم] (1)جز آن كه او گفت:اگر رود نمازش تباه شود،و اگر به طعن و ضرب محتاج باشد هم نماز درست نبود،مثل قول الشافعى نماز را تأخير كند و آنگاه قضا كند.

چون سوارى بيند و گمان برد كه دشمن است نماز خوف بكند،آنگه پيدا شود كه دشمن نيست،مثلا شتر (2)باشد يا گاو و يا قومى دگر كه[نه] (3)كافران و دشمنان باشند نمازش درست بود و با سر نبايد گرفتن.و شافعى را دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم،و يكى آن كه با سر بايد گرفتن،و اين مذهب ابو حنيفه است.

نماز آدينه بر هيئت نماز خوف روا باشد در شهر و صحرا چون شرايط وجوبش حاصل بود (4).ابو حنيفه گفت:نماز آدينه روا نباشد الّا در شهر يا در صحرا در مصلى كه نماز عيد كنند،و شافعى گفت:در صحرا به هيچ حال روا نباشد،و جز در شهر روا نبود.

و نماز خوف در سفر و حضر دو ركعت باشد جملۀ نمازها الا نماز شام (5)كه سه ركعت بود،و اين مذهب عبد اللّٰه عبّاس و حسن بصرى و طاوس،و بعضى اصحاب ما گفتند:نماز خوف در سفر دو شود،امّا در حضر بر حال خود باشد چهار چهار،و اين مذهب جملۀ فقهاست،و قول اول در مذهب درست تر است،و مذهب جملۀ فقها و مذهب ما آن است كه:صلات خوف منسوخ نيست،و ابو يوسف و مزنى گفتند:منسوخ است،و ابو يوسف از آن بازآمد و به قول فقها گفت،و (6)مزنى تنها برخلاف ماند و آن خلاف منقرض است امروز.

قوله: وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ ،كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السلام-در بعضى غزوات نماز پيشين بكرد بر هيئت آن كه هروقت كردى به جماعت،و جملۀ صحابه و لشكر با او نماز بكردند[338-]،و دشمن در برابر.چون رسول-عليه السلام-از نماز

ص : 90


1- .وز:مثل اشتر.
2- .وز:مثل اشتر.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها-و.
5- .مر:مغرب.
6- .مر:امّا.

فارغ شد،مشركان تأسّف خوردند و گفتند:چرا ما بر اينان حمله نبرديم،چون اينان در نماز بودند،و اينان را به تيغ و نيزه فرونگرفتيم (1)؟رها كنى (2)كه ايشان (3)را نمازى ديگر هست كه آن نماز دوست تر دارند از پدران و فرزندان خود،چون در آن نماز شوند ما مراد خود بيابيم.

چون رسول-عليه السلام-خواست كه نماز ديگر كند،جبرئيل آمد و او را از كيد مشركان خبر داد،و نماز خوفش بياموخت-چنان كه شرح داديم-و گفت:اين نماز خوف است چون حال بر اين جمله باشد نماز چنين كند و اين آيت آورد. وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ ،خطاب است با رسول-عليه السلام-يعنى چون تو در ميان اينان باشى (4)و با اينان حاضر باشى و خواهى تا نماز كنى، فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ ،«لام»امر است،و امر غايب به«لا»م بود،يعنى بايد تا گروهى با تو بايستند (5). وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ ،و بگو تا سلاح برگيرند،و اين گروه نماز كنان را مى گويد،و اين دليل است بر صحّت مذهب ما در آن كه گفتيم كه:سلاح بر گرفتن اين گروه را واجب است،براى آن كه خداى تعالى امر كرد به اخذ سلاح اين قوم را،و امر قرآن را ظاهر بر وجوب بود تا دليلى برخاستن كه واجب نيست،و آن سلاح كه برگيرند تيغ باشد و كارد و خنجر-فى قول اكثر المفسرين-و در اخبار ما هم چنين آمد.

و عبد اللّٰه عبّاس گفت:اين گروه كه مأموراند به اخذ سلاح،آنانند كه در برابر دشمن اند،و قول اوّل درست تر است كه ظاهر دليل آن مى كند در سياقت كلام.

فَإِذٰا سَجَدُوا ،چون سجده كنند،يعنى آن گروه كه با تو در نمازند و از سجده فارغ شوند، فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرٰائِكُمْ ،بازپس شما شوند،يعنى با برابر دشمن با جاى آن گروه ديگر،و اين دليل است بر قاعده اى از قواعد ما در اين مسئله،و آن آن است كه ما گفتيم اين نماز بر اين وجه به دو شرط واجب باشد:يكى آن كه دشمن در خلاف جهت قبله باشد،از اين كار (6)حق تعالى گفت اينان را كه:با جايگاه مقاومان دشمن

ص : 91


1- .تب،آج،لب،مر،لت+بازگفتند.
2- .تب،مر:كنيد.
3- .تب،آج،لب،مر،لت:اينان.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:باشى كه بر متن مرجّح مى نمايد.
5- .وز،لت+يا بگو تا گروهى با تو بايستند.
6- .مر:جهت.

مى شوند كه: فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرٰائِكُمْ .و شرط ديگر آن كه:در مسلمانان كثرتى باشد -چنان كه گفتيم.

وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْرىٰ لَمْ يُصَلُّوا ،و بفرما تا بيايند آن گروهى ديگر كه نماز نكرده باشند. فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ ،و بگو تا با تو نماز كنند،و اين نيز دليل صحت قول ماست در مسئله على ابي حنيفة و غيره ممن خالفنا،كه حق تعالى گروه اول را يك ركعت فرمود با رسول،و ركعت دوم (1)طايفۀ ديگر (2)را،و آنگه گفت (3):اينان نيز كه بيايند بايد تا سلاح دارند (4)براى آن كه طمع دشمن در آنان بيشتر باشد كه نماز كنند، پس ايشان را به سلاح گرفتن احتياط بهتر بايد كردن.دگر آن كه آنان كه برابر دشمن باشند ايشان را حاجت نيست كه امر كنند به اخذ سلاح،براى آن كه در قضيّۀ عقل خود واجب است بر ايشان و بيش از امر وجوب اين دانند بر خود چه از باب دفع ضرر است.

آنگه گفت: وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ ،و كافران خواهد و تمنّا كنند كه شما غافل شوى (5)از سلاح و متاعتان تا ايشان بر شما حمله آرند به يك بار يك حمله.تقول العرب:ملنا عليهم،أى حملنا عليهم،و از اينجاست كقول عبّاس بن عبادة بن فضلة الانصارى شب عقبۀ دوم (6)رسول را-عليه السلام:و اللّٰه لو شئت لتميلنّ غدا على اهل منى بأسيافنا،به خداى كه اگر خواهى ما فردا بر اهل منا به شمشير حمله كنيم.رسول-عليه السلام-گفت:مر نفرموده اند هنوز، پس از حقّ شما آن است كه غافل نباشيد (7)و تمكين نكنى (8)دشمن را از خود كه غدر كرده باشى (9).

آنگه گفت بر سبيل رخصت چون امر واجب كرده بود به اخذ سلاح: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،بر شما حرجى و بزه اى نيست اگر شما را از باران رنجى باشد يا بيمار و مجروح باشى (10). أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ ،كه سلاح بنهى (11)و آنچه آلت حذر و احتياط

ص : 92


1- .مر:دويم.
2- .مر:دويم.
3- .آج،لب+كه.
4- .آج،لب:بايد كه برابر دشمن با سلاح آيند،مر:بردارند.
5- .تب،مر:شويد.
6- .مر:دويم.
7- .آج،لب،لت:نباشى/نباشيد.
8- .تب:نكنيد.
9- .تب:باشيد،مر:غره شده باشيد.
10- .تب،مر:باشيد.
11- .مر:بنهيد.

است به جاى آرى (1).و الحذر و الحذر لغتان بمعنى ككبد و كبد،و كرش و كرش و فخذ و فخذ،و گفتند:آيت براى آن آمد كه بعضى صحابه رنجور و بيمار بودند و سلاح برايشان گردان بود.گفتند:روا باشد اگر ما سلاح بنهيم؟خداى تعالى رخصت داد.

إِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً ،كه خداى تعالى براى كافران عذابى بجارده (2)است ذليل و مهين كننده و مخلّد مؤبّد،و اين«لام»ها كه در آيت است، «لام»امر است و عمل او جزم باشد،و اصل او كسر است چون ابتدا كنند به او، چنان كه گويى:ليقم (3)زيد،چون حرفى به او پيوندد از«واو»يا«فا»ساكن كنند، چنان كه:فلتقم،و ليأخذوا (4)،اگر«ثمّ»باشد،هر دو روا باشد،هم حركت«لام»و هم سكون في قوله: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ (5)،و حق تعالى در اين خبر از طايفه اى كه داد يك بار بر لفظ آرند (6)و يك بار بر معنى،بر لفظ گفت:«فلتقم»،و«و لتأت طائفة»،و باقى به لفظ جمع فرمود من قوله: وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ ،و قوله: لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا ،و نگفت:و لتأخذ حذرها و أسلحتها،و كذا الباقى،و مثله قوله: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى الْأُخْرىٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّٰى تَفِيءَ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ (7)فَإِنْ فٰاءَتْ (8)... ،در اين آيت بيشتر با لفظ داد،و در آيت ما بيشتر با معنى،و مثله: فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاٰلَةُ (9)،و مثله:

نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (10) ،على اللّفظ[338-پ]دون المعنى.و در قرآن از اين بسيار است،و در آيت دليل است بر نبوّت رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-براى آن كه اين آيت فر وقعتى (11)آمد كه رسول-عليه السلام-به عسفان بود و مشركان به ضجنان.رسول -عليه السلام-نماز پيشين بكرد،و از ميان مسلمانان و كافران مسافتى بود،ايشان سگالش آن كردند كه به سر مسلمانان فرود آيند،خداى تعالى از كيدشان (12)رسول را

ص : 93


1- .تب،مر:آريد.
2- .لب،لت:بچارده.
3- .اساس،وز،مت:يقم،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب+و.
5- .سورۀ حج(22)آيۀ 29.
6- .مر،لت:راند.
7- .تب،مر:آريد.
8- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 9.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 30.
10- .سورۀ قمر(54)آيۀ 44.
11- .وز،مر:وقتى.
12- .وز،آج،لب،مر،لت:ايشان.

خبر داد بى آنكه كسى از ايشان به لشكرگاه رسول آمد (1)،و گفتند:سبب اسلام خالد وليد اين بود.و قوله: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كٰانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ،بعضى گفتند:در عبد الرحمن عوف آمد كه او را بيمار بود و سلاح نمى توانست برگرفتن.و كلبي گفت عن ابي صالح عن عبد اللّٰه بن عبّاس كه:آيت در رسول-عليه السلام- آمد،و آن آن بود كه رسول-عليه السلام-به غزاء محارب و بني أنمار شد به منزلى فروآمد (2)و مسلمانان فرود آمدند،و از مشركان هيچ كس پديد نبود.رسول-عليه السلام- برخاست و به قضاى حاجتى برفت،و باران مى آمد.چون رسول-عليه السلام-فارغ شد و خواست تا با لشكرگاه آيد،رود در آمده بود و حايل شده.رسول-عليه السلام-از آن جانب بماند تنها و سلاح نداشت،برفت و در زير درختى بنشست.از سر كوه حويرث بن الحارث المحاربي ثم الحضرمى نگاه كرد.رسول[را] (3)-عليه السلام-از دور بديد،اصحابش را گفت:هذا محمد قد انقطع من أصحابه،آن محمّد است كه تنها آنجا نشسته است از اصحاب خود تنها شده (4)،قتلنى اللّٰه ان لم اقتله،خداى مرا بكشاد و اگر او را بنكشم (5).بيامد شمشير به دست گرفته و بر كشيده.كه رسول خبر داشت-به سر او رسيده بود (6)با تيغ،گفت (7):من يمنعك منّي،تو را از من كه حمايت كند؟رسول-عليه السلام-گفت:اللّٰه (8)،خداى تعالى مرا از تو حمايت كند،آنگاه گفت:[اللهم] (9)اكفني حويرث بن الحارث بماء شئت،بار خدايا شرّ اين مرد كفايت كن مرا به هرچه خواهى.آنگه تيغ برآورد تا بر رسول زند،فرشته اى بيامد و پرى بر ميان كتف او زد و او به رو (10)در آمد و تيغ از دستش بيفتاد.رسول-عليه السلام تيغ بر گرفت و بر سر او بايستاد و گفت:

الآن من يمنعك منّي اكنون تو را كه از من

ص : 94


1- .اساس،مت:آمدند،مر:آيد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مت،آج،لب،مر،لت:فرود آمد.
3- .اساس،وز،مت:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر:جدا شده.
5- .اساس،وز،مت،آج:بنه كشم/بنكشم.
6- .مر:كه تا رسول خبر دارد شد آن بر رسول رسيده بود.
7- .مر،لت+يا محمد.
8- .مر+عزّ و جلّ.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر،لت:روى.

حمايت كند (1)؟گفت:لا احد يمنعنى منك،كس نيست كه مرا از تو حمايت كند.

رسول-عليه السلام-گفت:گواهى ده كه خدا (2)يكى است و محمّد رسول اوست تا تيغ با تو دهم تا بروى،گفت:اين نگويم،و لكن با تو عهد كنم كه هرگز با تو و قوم تو كارزار نكنم و كس را بر تو يارى نكنم.

رسول-عليه السلام-تيغ به او داد،او تيغ بستند و گفت:و اللّٰه لانت خير منّي،به خداى كه تو از من بهترى.رسول-عليه السلام-گفت:

انا احق بذلك منك به هر حال من سزاوارترم به آن كه از تو به باشم (3).حويرث با اصحابش شد،او را گفتند:ويلك،تيغ بركشيده به سر محمد شدى،چرا تيغ نزدى و جهانى را از دست او نرهانيدى،و چرا بيوفتادى (4)بى آنكه تو را بيفگند؟گفت:آنجا كه من تيغ برآوردم،پنداشتى كسى بيامد و چيزى (5)بر پشت من زد و مرا بيفگند و تيغ از دست من بيوفتاد (6)،و محمّد تيغ برگرفت و اگر خواستى كه مرا بكشد توانستى و لكن نكرد، و او از من جوانمردتر بود،مرا گفت:اسلام آر (7).قبول نكردم،و لكن عهد كردم كه نيز با او قتال نكنم و كس را بر او يارى نكنم،و رود ساكن شد (8)رسول-عليه السلام- با لشكرگاه آمد و از اين حال صحابه او خبر داد و آيت برايشان خواند.

و اصل«جناح»من جنح اذا مال باشد،براى آن كه صاحب جناح مايل است از صواب و راستى.پس گفتند:سبب نزول آيت اين بود-و اللّٰه اعلم.

فَإِذٰا قَضَيْتُمُ الصَّلاٰةَ -الآية.حق تعالى گفت:چون حال اين حال باشد،و شما را با دشمن مصاف باشد و نماز خوف كرده باشى (9)و پرداخته،در عقب آن ذكر خداى[كنى] (10)از حمد و ثناى او و دعاى خود و برادران خود به فتح و ظفر و نصرت و نفرين بر دشمنان خداى،تا باشد كه ظفر يابى (11)،چنان كه گفت (12):

ص : 95


1- .مر،لت+حويرث.
2- .آج،لب،مر،لت:خداى.
3- .مر+چون.
4- .آج،لب،مر،لت:بيفتادى.
5- .مر+گران.
6- .آج،لب،مر،لت:بيفتاد.
7- .مر،لت:آور.
8- .لب+و.
9- .تب،مر:باشيد.
10- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب،مر:يابيد.
12- .آج،لب+ فَإِذٰا قَضَيْتُمُ الصَّلاٰةَ.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّٰهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و بيشتر مفسّران.

و در اخبار ما آمد كه:مستحبّ است كه عقب نماز سفر و نماز خوف كه با قصر مى بايد كردن،سى بار بگويد:

سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا اله الّا اللّٰه و اللّٰه اكبر ،تا جبران نقصان نماز باشد.

و قوله: قِيٰاماً وَ قُعُوداً ،جمع قائم و قاعد باشد،و نصب او بر حال باشد. وَ عَلىٰ جُنُوبِكُمْ ،جار و مجرورهم در محل نصب است بر حال،و التقدير:مضطجعين على جنوبكم،در اين احوال كه باشى (1)اگر ايستاده باشى (2)و اگر نشسته،و اگر بر پهلو خفته.

آنگه چون ذكر نماز سفر و نماز خوف و حالات اعذار بگفت،بازنمود كه:

چون خوف زائل (3)و سفر كناره شود، فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ ،چون ساكن شوى (4)و جاى به شما آرام گيرد، فَأَقِيمُوا الصَّلاٰةَ نماز را اقامت كنى (5)بتمام و كمال و حدود و اركان و شرايط خود،چنان كه نماز حضر و امن بود،بى قصرى و ايمايى (6)به ركوع و سجود و قرائت.

إِنَّ الصَّلاٰةَ كٰانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتٰاباً مَوْقُوتاً ،عبد اللّٰه عبّاس و عطيّة العوفى و ابن زيد و سدّى و مجاهد گفتند:

فريضة مفروضة، نماز بر مؤمنان فريضۀ[339-ر] مفروض است و هو المروىّ عن ابى جعفر و ابى عبد اللّٰه-عليهما السلام.و ديگران گفتند:فرضا واجبا،و معنى متقارب است،و بعضى دگر گفتند:فرضا منجّما، فريضۀ منجّم است نجم نجم،به وقت خود بيايد گزاردن (7).اين قول عبد اللّٰه مسعود است و زيد بن أسلم و قتاده.و«موقوت»،مفعول باشد از وقت،يعنى فريضه است موقّت.

ص : 96


1- .سوره انفال(8)آيۀ 45.
2- .تب،مر:باشيد.
3- .وز،تب،آج،لب+شود.
4- .اساس،مت:شدى،تب،مر:شويد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب،مر:كنيد.
6- .آج،لب،مر:ايماى.
7- .اساس،مت،لب:گذاردن.

قوله: وَ لاٰ تَهِنُوا فِي ابْتِغٰاءِ الْقَوْمِ ،حق تعالى در اين آيت قوم را تحريض كرد بر قتال كفّار و نهى كرد ايشان را ازآن كه سستى و ناتوانى و كسل (1)نمايند،گفت:

وَ لاٰ تَهِنُوا ،من الوهن و هو الضّعف،يقال:وهن،يهن و هنا إذا ضعف، فِي ابْتِغٰاءِ الْقَوْمِ ،در طلب اين قوم يعنى ابو سفيان و لشكرش-چنان كه قصّۀ آن در سورۀ آل عمران گذشت (2).آنگه گفت: إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمٰا تَأْلَمُونَ ،اگر از جراحت و قتل الم (3)مى يابى (4).ايشا[ان] (5)هم چو (6)شما آدميانند از گوشت و خون آفريده،هم چنان الم يابند كه شما مى يابى (7)،و اين بر طريق مثل است چنان كه شاعر گفت:

القوم امثالكم لهم شعر***في الرأس لا ينشرون ان قتلوا

و مثله بالفارسيّة (8):

فريدون فرخ فرشته نبود***ز مشك و از (9)عنبر سرشته نبود

آنگه گفت:شما را در اين باب برايشان مزيّتى هست كه شما از خداى اميد ثواب مى دارى (10)و ايشان را اين اميد نيست.پس شمار (11)به مصابرت كردن بر كارزار و احتساب كردن و مزد بدو رسيدن اولى ترى (12)،و گفتند مراد آن است كه:آن وعده نصرت و ظفر كه شما را هست از خداى تعالى كافران را نيست،پس شما از خداى فتح و ظفر اميد مى داريد (13)كه ايشان نمى دارند و بعضى دگر گفتند:مراد به رجاء خوف است،يعنى از خداى مى ترسى (14)بر مخالفت فرمان او به آنچه ايشان نمى ترسند.

فرّاء گفت:«رجاء»به معنى خوف آنجا باشد كه جحد (15)باشد،چنان كه:

ص : 97


1- .مر:كسلانى.
2- .وز،تب،آج،لب،لت:برفت،مر:بگذشت.
3- .آج،لب:المى.
4- .تب،مر:مى يابيد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب:هم چون.
7- .آج،لب:المى.
8- .تب+بيت.
9- .وز،تب،آج،لب،مر:وز.
10- .تب،مر:مى داريد.
11- .آج،لب،مر+را.
12- .تب،مر:اولى تريد.
13- .آج،لب،لت:مى دارى/مى داريد.
14- .تب،مر:مى ترسيد.
15- .آج،لب،مر،لت:حجّت.

قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ أَيّٰامَ اللّٰهِ (1) ،و نحو قوله: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (2)،أى لا تخافون له عظمة (3)،و اين لغت اهل حجاز است،و قال الشاعر (4):

لا ترتجي حين تلافى الزائدا***أ سبعة لاقت معا ام واحدا

و قال الهذلي (5):

اذا لسعته النحل لم يرج لسعها***و خالفها في بيت نوب عوامل (6)

و مراد آن است كه:«رجاء»به معنى خوف آنجا استعمال كنند كه در فحواى كلام دليلى باشد بر او يا در كلام قرينه اى بود،و كسائي گفت:اين لغت الّا به تهامه نشنيدم،و در جاى مبالات استعمال مى كنند،چنان كه شاعر گفت (7):

لعمرك ما ارجو اذا كنت مسلما***على اي جنب كان للّٰه مصرعي

اى ما أبالي،و اگر بر خوف تفسير دهند در بيت هم روا باشد.

قوله تعالى:

سوره النساء (4): آیات 105 تا 116

اشاره

إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ اَلنّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَكُنْ لِلْخٰائِنِينَ خَصِيماً (105) وَ اِسْتَغْفِرِ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (106) وَ لاٰ تُجٰادِلْ عَنِ اَلَّذِينَ يَخْتٰانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ مَنْ كٰانَ خَوّٰاناً أَثِيماً (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اَللّٰهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مٰا لاٰ يَرْضىٰ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ جٰادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا فَمَنْ يُجٰادِلُ اَللّٰهَ عَنْهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109) وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اَللّٰهَ يَجِدِ اَللّٰهَ غَفُوراً رَحِيماً (110) وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمٰا يَكْسِبُهُ عَلىٰ نَفْسِهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً (111) وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ اِحْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (112) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ مٰا يُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مٰا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كٰانَ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113) لاٰ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلاّٰ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاٰحٍ بَيْنَ اَلنّٰاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114) وَ مَنْ يُشٰاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ اَلْهُدىٰ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ اَلْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً (115) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِيداً (116)

ترجمه

ما فرستاديم به تو كتاب (8)به درستى تا حكم كنيد (9)ميان مردمان به آنچه با تو نمود خداى،و مباش خيانت كنندگان را خصم.

و آمرزش خواه از خداى كه خداى هميشه آمرزنده و بخشاينده است.

جدال مكن از آنان كه خيانت كنند با خود (10)،خداى دوست ندارد آن را كه خيانت كننده و بزهكار باشد.

پنهان مى دارند از مردمان و پنهان نمى دارند از

ص : 98


1- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 14.
2- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
3- .اساس،مت:عظمته،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب+شعر.
5- .تب،آج،لب:حكم كنى/حكم كنيد.
6- .لب:عواسل.
7- .تب+شعر.
8- .وز،آج،لب:قرآن را.
9- .تب،آج،لب:حكم كنى/حكم كنيد.
10- .مت،آج،لب+كه.

خداى و او با ايشان است چون مى سگالند به شب آنچه نپسندد از گفتار،و بوده است خداى به آنچه مى كنند دانا.

شما آنانيد (1)كه خصومت كرديد از (2)ايشان در زندگانى دنيا (3)كه خصومت كند از (4)ايشان روز قيامت (5)؟يا كه (6)باشد بر ايشان و كيل (7)؟ و هركه كند بدى يا بيداد كند بر خود آنگه آمرزش خواهد از خداى،يابد خداى را آمرزنده و بخشاينده.

[339-پ] و هركه بيندوزد گناهى به درستى كه بيندوزد آن را بر خود،و بوده است خداى دانا و محكم كار.

و هركه بيندوزد گناهى يا بزه اى پس بيندازد به آن بى گناهى را،برگرفته باشد دروغى و بزه اى روشن.

اگر نه نعمت خداى بودى بر تو و بخشايش او،و همّت كردند (8)گروهى از ايشان كه گمراه بكنند ترا و گمراه نكنند مگر با خود،و زيان نمى كنند تو را چيزى،و فرستاد خداى بر تو كتاب و شريعت و بياموخت تو را آنچه تو ندانستى،و بود فضل خداى بر تو بزرگ.

ص : 99


1- .لت:آنانى/آنانيد.
2- .آج،لب+براى.
3- .وز،لت:نزديكتر.
4- .آج،لب:پس كيست كه خصومت كند با خداى از براى.
5- .آج،لب:در روز رستاخيز.
6- .آج،لب:يا كيست كه.
7- .آج،لب:نگهبان.
8- .آج،لب:هرآينه قصد كردند.

خير نيست در بسيارى از سرّ ايشان الّا آن كه فرمايد صدقه اى يا برّى يا صلاح جستنى ميان مردمان،و هركه كند آن،طلب خشنودى خداى را،بدهيم او را مزدى بزرگ.

و هركه فرمان نبرد پيغامبر را از پس آن كه روشن شد او را حق،و پس روى كند جز راه مؤمنان را،با او گذاريم آنچه كرده باشد،و بسوزانيم او را دوزخ (1)،و بد جايگاه است آن.

خداى نيامرزد آن كه به او شرك آرند،و بيامرزد آنچه فرود آن باشد آن را كه خواهد (2)،هركه شرك آرد به خداى گمراه شود گمراهى دور (3).

كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:اين آيت در مردى انصارى آمد نام او طعيمة (4)بن ابيرق كه او درعى بدزديده بود از همسايه اى كه او را قتادة بن النعمان گفتند،و آن درع در انبانى بود كه در آن انبان پاره اى آرد بود،و انبان را سوراخى بود،و (5)آن انبان برگرفت و از خانۀ انصارى به خانۀ مردى جهود برد كه او را زيد بن السّمير (6)گفتند،و همۀ راه كه او مى رفت (7)آرد مى ريخت.بامداد كه ايشان طلب درع كردند بر جاى نبود،برخاستند و براثر آن آرد كه (8)ريخته بود مى شدند تا به خانۀ زيد بن السّمير.او را بگرفتند و گفتند:اين درع تو دزديدى.گفت:درع طعيمة بن ابيرق پيش من به وديعت نهاد،و جماعتى جهودان گواهى دادند برآن آمدند و او را گفتند:اين درع حواله بر تو مى كنند،او سوگند خورد كه از آن خبر ندارد (9).قوم او برخاستند و به شكايت به نزديك رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّٰه!بنى (10)قتاده را

ص : 100


1- .آج،لب:و درآوريم او را به دوزخ.
2- .آج،لب،لت+و.
3- .تب،مر،لت+قوله تعالى: إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ -الآية.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:طعمه،با توجّه به همين كلمه در سطرهاى بعدى تصحيح شد.
5- .وز،مر،لت:او.
6- .مر،لت:زيد بن السّمين.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:او مى برد.
8- .آج،لب+مى.
9- .آج،لب،لت:ندارم.
10- .تب،آج،لب،مر،لت:بينى.

كه درعى از خانۀ او جهودى دزديده بود (1)و در خانۀ او بازيافته اند او را دست بداشته است (2)و در مردى از آن ما آويخته،طعيمة (3)بن ابيرق را خواستند.رسول-عليه السّلام- ايشان را بخواند و همه را حاضر كرد و آن مجارّه برفت.رسول (4)-عليه السّلام-از حسن ظن به مرد مسلمان و از اتّهام او جهود را گمان برد كه خود (5)دزديده است و مسلمان مبرّاست،خواست تا با جهودان (6)خصومت كند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رسول را آن حال معلوم كرد.

و روايتى دگر از عبد اللّٰه عبّاس آن است كه طعيمة (7)بن ابيرق درعى از كسى بدزديد،و آن درع در انبانى بود كه در آنجا پاره اى سپوست (8)بود،آن انبان پاره اى سوراخ (9)كرد تا در راه[آن] (10)سپوست (11)مى ريخت،آنگه انبان بياورد و بر در سراى زيد بن السّمير (12)اليهودىّ بنهاد و درع به در (13)گرفت و به خانۀ خود برد.چون بامداد بود، خداوند درع طلب درع كرد،درع نيافت.از سراى بيرون آمد،سبوس (14)ريخته بود،براثر آن برفت و پى به در سراى زيد بن السّمير (15)برد و او را بگرفت و پيش رسول آورد.

رسول-عليه السّلام-همّت آن كرد كه آن جهود را دست ببرد،خداى تعالى آيت فرستاد.

ضحّاك گفت:آيت در مردى انصارى آمد كه درعى به وديعت به او (16)دادند.

چون بازخواستند انكار كرد و گفت:خبر ندارم.مرد در او آويخت و او را پيش رسول آورد.قوم او بيامدند و گفتند:اين مردى صالح[است] (17)و اين خيانت[340-ر]به او لايق نباشد و خداوند درع بر او دروغ[مى] (18)گويد.رسول-عليه السّلام-گواهى

ص : 101


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:جهودى بدزديده است.
2- .تب:بداشته اند.
3- .اساس،وز،مت،تب:طعمه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب+را.
5- .تب،آج،لب،مر:جهود.
6- .آج،لب،مر،لت:جهود.
7- .اساس،وز،مت،تب:طعمه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،مر:سبوس،لت:سبوست.
9- .وز،مر:سولاخ/سوراخ.
10- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آج،لب،مر:سبوس،لت:سبوست.
12- .لت:زيد بن السّميت.
13- .مر:بر.
14- .تب:سبوست.
15- .لت:زيد بن السّمين.
16- .مر:با او.
17- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ايشان (1)بشنيد و آن مرد را كه صاحب درع بود ملامت كرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و خيانت او معلوم كرد.چون او به وحى رسوا گشت (2)مرتد گشت و با مكّه شد،خداى تعالى اين آيات در حقّ او بفرستاد الى قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ (3).

مقاتل گفت:زيد بن السّمير (4)درعى به نزديك طعيمة بن ابيرق (5)به وديعت نهاد.

چون بازخواست،جحود كرد و در سراى ببست و درع بر بام برد و در سراى همسايه انداخت،آنگه در بگشاد و گفت:سراى من بجوى،بجستند چيزى نبود آن جايگاه (6).

بر بام رفتند.او گفت:نگاه مى كنم،در سراى اين همسايه درعى مى بينم،ندانم تا شما را هست يا نى (7)؟چو (8)بديدند درع ايشان بود،و نام اين همسايه ابو هلال بود.

مردمان اين مرد كه درع پيش او بود (9)جمع شدند و به نزديك رسول آمدند و از اين صاحب درع شكايت كردند كه او صاحب ما را متّهم كرد.رسول خواست تا به گواهى ايشان و تزكيۀ ايشان آن مرد را ملامت كند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مجاهد و قتاده و ابن زيد و عكرمه گفتند:آيت در بنو ابيرق آمد،و ايشان سه برادر بودند بشر و بشير و مبشّر،و كنيت اين بشر ابو طعيمه (10)بود،نقبى در سراى عمّ قتادة بن نعمان زدند و تيغى و زرهى و پاره اى طعام بدزديدند.او اين شكايت با پسر برادرش كرد قتاده،و اين قتاده مردى بدرى بود،او به نزديك رسول آمد و اين قصّه بازگفت ،و مردى با ايشان در سراى بود نام او لبيد بن سهل مردى درويش بود،و لكن مردى مؤمن[و] (11)شجاع بود.بنو ابيرق،قتاده را گفتند:اين كار ما نباشد،اين كار لبيد است.چون لبيد اين حديث بشنيد،تيغ بر گرفت و بيرون آمد و گفت پسران ابيرق

ص : 102


1- .آج،لب:او.
2- .مر:شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 116.
4- .مر:زيد بن السّمين.
5- .آج،مر،لت:طعمة بن ابيرق.
6- .لت:آنجا آنگاه.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:نه.
8- .آج،لب،مر،لت:چون.
9- .آج،لب،لت:مردمان اين درع كه بديدند پيش او.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ابو طعمه،با توجّه به موارد مشابه در سطور گذشته تصحيح شد.
11- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

را (1):تهمت دزدى بر من مى نهى (2)،و شما به آن اولى ترى (3)كه شما منافقانى (4)و هجو رسول مى گويى (5)و بر قريش مى بندى (6)!اگر اين كار روشن بنكنى (7)،اين تيغ در شما نهم (8)و همه را به تيغ بيارم (9).ايشان او را دلخوش كردند و خاموش كردند،و چون بشنيدند كه قتاده اين حديث با رسول (10)گفته است،بيامدند و ايشان را خويشى بود نام او أسير بن عروة،مردى زبان آور بود،اين حال با او بگفتند.او برخاست با جماعتى پيش رسول آمد،و گفت:اى رسول اللّٰه!اين شرط باشد كه قتاده بيايد و جماعتى را از اهل البيتى معروف به دزدى متّهم كند!و اين حديث در ايشان نگنجد.

رسول-عليه السّلام-قتاده را ملامت كرد به گفتار و گواهى ايشان.قتاده دلتنگ از پيش رسول (11)برگشت و عمّ را گفت:اين چه كار است كه مرا آورده اى (12)كه رسول -عليه السّلام-امروز مرا ملامتى مى كرد (13)كه من تمنّاى مرگ كردم در اين (14)حال.عمّ گفت:خداى مى داند كه من مظلومم و لكن چه توانم كردن،اللّٰه (15)المستعان،جز آن كه از خداى يارى مى خواهم،خداى تعالى اين آيات فرستاد إلى قوله: وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (16)،الى قوله: وَ كٰانَ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (17).

اين خبر به بني ابيرق رسيد،مرتد شدند و به مكّه گريختند و آنجا مقام ساختند با قريش،چون رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد به شام گريختند،خداى تعالى در ايشان اين آيت فرستاد: وَ مَنْ يُشٰاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ (18)،الى آخر الآية (19).

ص : 103


1- .مر+كه.
2- .تب،مر:مى نهيد،آج،لب:تهمت دزدى مى كنى مرا.
3- .تب،مر:اولى تريد.
4- .تب،مر:منافقانيد.
5- .تب،مر:مى گوييد.
6- .تب،مر:مى بنديد.
7- .تب:بنكيد،مر:نكنيد.
8- .آج،لب:بنهم.
9- .تب:بيازم.
10- .وز،آج،لب،مر،لت+عليه السّلام.
11- .تب،آج،لب،لت+عليه السّلام.
12- .مر:آوردى.
13- .وز،تب،آج،لب،لت،مر:ملامتى كرد.
14- .وز،تب،آج،لب،لت:در آن.
15- .تب:و اللّٰه.
16- .سورۀ نساء(4)آيۀ 112.
17- .سورۀ نساء(4)آيۀ 113.
18- .مت،مر،لت+الهدى،سورۀ نساء(4)آيۀ 115.
19- .وز،تب،آج،لب+الآيات.

و چون به مكّه آمدند،به سراى زنى فرود آمدند انصارى،نام او سلامة (1)بنت (2)سعد بن شهيد،و اين زن شوهرى داشت از بني عبد الدّار،حسّان بن ثابت اين زن را هجا كرد به سبب آن كه ايشان را جاى كرده بود،به اين بيتها (3):

و قد انزلته بنت سعد و أصبحت***ينازعها جلد استه و تنازعه

ظننتم بان يخفى الّذي قد صنعتم (4)***و فينا نبىّ عنده الوحى واضعه

چون شعر به اين زن رسيد،رحل ايشان برگرفت و بيرون انداخت و گفت:شايد (5)تا براى شما زبان شاعران در من دراز شود (6).

قوله: إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ ،قديم-جلّ جلاله-به اين آيت خطاب كرد با رسولش و گفت:ما فرستاديم اين كتاب قرآن را بر تو به درستى و راستى تا تو حكم كنى ميان مردمان به آنچه خداى تعالى تو را بازنموده است و اعلام كرده.آنگه گفت: وَ لاٰ تَكُنْ لِلْخٰائِنِينَ خَصِيماً ،خصومت مكن براى خيانت كنندگان،يعنى طعيمة (7)بن ابيرق يا آن كس كه هست (8)به اختلاف روايات.

وَ اسْتَغْفِرِ اللّٰهَ ،و از خداى آمرزش خواه كه خداى تعالى غفور و رحيم است.و اين آيت دليل نيست بر آنكه رسول-عليه السّلام-چيزى كرد او را نبود كه كند نه صغيره و نه كبيره.براى آن كه به ادلّه عقل كه احتمال تأويل نكند درست شده است كه او معصوم است،صغيره و كبيره بر او روا نيست،و نهى خداى تعالى او را بقوله:

وَ لاٰ تَكُنْ لِلْخٰائِنِينَ خَصِيماً ،دليل نكند كه او آن خصومت كرده است،براى آن كه بسيار نهى باشد كه كنند كسانى را كه ايشان منهىّ عنه نكرده باشند،و مانند اين در عرف و در قرآن بسيار است،قال اللّٰه تعالى: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (9)،و يكى از ما فرزندش را گويد:لا تفعل كذا و كذا،و اگرچه او هرگز آن فعل نكرده

ص : 104


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير طبرى(180/9)و تفسير قرطبى(376/5):سلافة.
2- .اساس،مت:ابن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب+شعر.
4- .تب،آج،لب:صنعتما.
5- .آج:نشايد.
6- .مر،لت:دراز نشود،آج،لب:دراز گردد.
7- .مر،لت:طعمه.
8- .مر:آن كسان كه گذشت.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.

باشد.و قوله: وَ اسْتَغْفِرِ اللّٰهَ [340-پ]،دليل نباشد بر آنكه آن استغفار براى گناهى بود،چه استغفار طاعتى است مستقل،و فايدۀ او تحصيل ثواب باشد به نزديك ما دون اسقاط عقاب،چه اسقاط عقاب خداى تعالى كند[عند] (1)توبه و استغفار به تفضّل.

قوله: وَ لاٰ تُجٰادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتٰانُونَ أَنْفُسَهُمْ ،آنگه گفت:مجادله و خصومت مكن از آنان كه با خود خيانت كنند،أى دفعا و ذبّا و نيابة عنهم،و قوله يَخْتٰانُونَ أَنْفُسَهُمْ ،در[او] (2)دو قول است:

يكى آن كه معنى آن است كه:عصيان كنند،و هركس كه معصيت كند و داند كه او را برآن معصيت عقوبت خواهد بودن به منزلت آن باشد كه با خود خيانت كرده،براى آن كه ضرر آن فعل به عاقبت به او بازگردد.

و قول ديگر آن است كه:با مؤمنان و با يكديگر و با آنان كه حكم ايشان حكم شما باشد خيانت مكنيد،و آنان را كه از يك دين و ملّت و اعتقاد بودند و يا از يك نسب و يك شهر،ايشان را نفس يكديگر خواند كما قال تعالى: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (3)،أى بعضكم بعضا.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ مَنْ كٰانَ خَوّٰاناً أَثِيماً ،كه خداى دوست ندارد آن (4)را كه خيانت كننده باشد به دزدى و سرقت و أثيم باشد و بزهكار،به آن كه حواله بر ديگرى كند.و مراد به آيت هم بنو ابيرق اند كه ذكر ايشان برفت.

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّٰاسِ ،آنگه بيان كرد كه:اين قوم خيانت خود از مردمان پوشيده مى دارند و از خداى پنهان نمى كنند،و مردمان را بر ايشان دستى نباشد مگرآنكه بازگويند و خداى تعالى كه قادر است از ايشان بر تعجيل عقوبت و خزى و نكال دنيا و آخرت از او بازنمى پوشند،و او اولى تر كه از او بازپوشيدندى.و معنى آن است كه:نكردندى،چه صورت نبندد از او پنهان كردن براى آن كه او عالم الذّات است، بر او پوشيده نشود.

وَ هُوَ مَعَهُمْ ،و او با ايشان است،«واو»حال راست. إِذْ يُبَيِّتُونَ ،چون مى سگالند

ص : 105


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
4- .اساس،مت:آنان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

به شب سخنهايى كه خداى تعالى نپسندد،يعنى انداخت سرقت و دروغ بر ديگرى نهادن.و تبييت كارى سگاليدن باشد به شب،و بعضى اهل لغت گفتند:تبييت به لغت طىّ تبديل باشد،و قال شاعرهم:

و بيّت قولي عند المليك***قاتلك اللّٰه عبدا كنودا

وَ كٰانَ اللّٰهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً ،و خداى به آنچه ايشان مى كنند داناست،و مورد آيت مورد وعيد و تهديد است.

قوله (1): هٰا أَنْتُمْ ،«ها»تنبيه راست،خطاب مى كند با قوم طعيمة بن ابيرق كه آمدند و جدل (2)قول و خصومت مى كردند براى او،يعنى شما آنانى (3)كه جدل مى كردى (4)از ايشان،يعنى از بنو ابيرق در دنيا.و«هؤلاء»،اين جا به معنى الّذين است على قول الزّجاج،يعنى ها انتم الّذين،چنان كه هذا بمعنى الّذي آمد في قول الشّاعر (5):

نجوت و هذا تحملين طليق***

اى و الّذي تحملين.و مغربى گفت:«هؤلاء»كنايت است از دزدان و «أنتم»،آنانند كه مجادلت و خصومت كردند براى ايشان،براى آن تكرار«ها»ى تنبيه كرد.و اشتقاق جدل،من جدلت الحبل إذا احكمت قتله،و رجل مجدول شديد الخلق.و الأجدل الصّقر لأنّه من أشدّ الطّيور،و معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:اى بني ابيرق!هب كه شما با مردمان اين جا در دنيا مجادله كنى (6)براى ايشان و ذبّ كنى (7)از ايشان،كيست كه فرداى قيامت براى ايشان با خداى مجادله خواهد كردن؟و كيست كه و كيل و نايب ايشان خواهد بودن در خصومت؟ چون اين جمله تشنيع و تهديد بكرد ايشان را،پس ازين همه اميد داد و گفت:هركه بديى (8)كند يا بر خود ظلم كند.

ص : 106


1- .آج،لب:و قوله.
2- .اساس،مت:جعل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب،آج،لب:آنانيد.
4- .تب،آج،لب:مى كرديد.
5- .تب+شعر.
6- .آج،لب:و قوله.
7- .تب،مر:كنيد.
8- .وز،لب،مر،لت:بدى.

بعضى مفسّران گفتند: يَعْمَلْ سُوءاً ،بالسّرقة بديى كند (1)،يعنى دزدى درع.و ظلم بر خود آن است كه با غيرى حواله كند. ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّٰهَ ،پس آمرزش خواهد از خداى،خداى را غفور[و] (2)رحيم يابد آمرزنده و پوشندۀ گناه و بخشاينده بر گناهكاران،[و] (3)آيت اگرچه وارد است بر سببى و در حقّ گروهى،خلاف نيست از ميان مفسّران كه بر عموم حمل مى بايد كردن،براى آن كه حكم همه كس و حكم همۀ گناهها (4)اين است كه هركس كه از آن توبه كند و آمرزش خواهد،خداى تعالى بيامرزد او را.و در آيت دليل است بر صحّت قول ما كه گفتيم عند توبه[بر خداى تعالى واجب نيست كه بنده را بيامرزد،و نه نيز توبه اسقاط عقاب كند بر احباط يا موازنه،بل اسقاط عقاب عند توبه] (5)خداى كند به تفضّل،براى آن كه لفظ غفران و رحمت آورد،و آن كس كه كارى واجب كند نگويند رحمت مى كند و نه،مى آمرزد (6).

قوله: وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً -الآية،گفت:هركه (7)او گناهى كند بر خويشتن (8)وبال[و] (9)وزر آن خيانت و گناه بر او باشد.گفتند:مراد دزدى است،و گفتند:

مراد سوگند به دروغ است،و خداى به آن ديگرى را نگيرد،و خداى تعالى عالم است به آن كه سرقت كرد،و حكيم است در امر كردن به دست بريدن دزد.

قوله: وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً (10)،هركه او گناهى كسب كند،و اصل«كسب» اگرچه در جرّ منفعت به كار دارند (11)،بر مجاز در گناه استعمال كرد،يعنى سرقت درع (12)آن زره دزديدن. ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً ،آنگه گناه (13)بر بى گناهى نهد از زيد بن السّمير اليهودىّ يا جز او-چنان كه برفت. فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتٰاناً ،او بهتانى بر گرفته باشد، و«بهتان»دروغى بود كه چون بگويند خداوندش مبهوت و متحيّر شود،و لفظ او

ص : 107


1- .مر:بد مى كنند،آج،لب:بديى كنند.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر:همه گناهى.
5- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مر:مى.
7- .مر:هركس.
8- .مر،لت+كندو.
9- .مر:بد مى كنند،آج،لب:بديى كنند.
10- .لت+گفت.
11- .مر،لت+در لغت.
12- .وز:دروغ.
13- .مر+را.

مصدر است چون سبحان و قربان،يقال بهت[341-ر]فلان فلانا فهو باهت بهتان نهنده را،و المفعول مبهوت آن را كه بهتان بر او نهاده باشد (1). وَ إِثْماً مُبِيناً ،و بزه اى ظاهر.و قوله: ثُمَّ يَرْمِ بِهِ ،كنايت به لفظ واحد آورد و اگرچه خطيئة و اثم برفت، براى آن كه ذهب الى جنس الفعل على قول الفرّاء،و فعل همه يك جنس باشد.و گفته اند:ردّ كنايت كرد الى كلّ واحد منهما،و گفته اند:ردّ الكناية الى اقرب المذكورين و هو الاثم،كما قال (2)تعالى: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (3).

وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ ،آنگه خطاب كرد با رسول-عليه السّلام-بر سبيل منّت،او را گفت: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ ،اگر نه فضل خداى و رحمت او بودى بر تو، فضل خداى به نبوّت و رحمت به انزال وحى (4)،گروهى همّت كرده بودند كه تو را از ره صواب ببرند،قيل:يضلّوك،بمعنى يزلّوك (5)عن الصّواب.و گفتند معنى آن است كه:تو را هلاك كنند به تلبيس كار خيانت و سرقت. وَ مٰا يُضِلُّونَ ،و اين اضلال و ازلال به معنى و اهلاك (6)جز خويشتن را نمى كنند براى آن كه وبال (7)راجع نيست جز با ايشان،و عقاب آن واقع نيست جز بر ايشان.

وَ مٰا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ ،و به تو هيچ زيان نكنند براى آن كه خداى تعالى تو را فرونگذارد از توفيق و تسديد خويش به انزال وحى و بيان آنچه بر تو تلبيس كردند از كار محق و مبطل و سارق و برىء. وَ أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ ،و خداى تعالى كتاب بر تو فرستاد يعنى قرآن، وَ الْحِكْمَةَ ،يعنى نبوّت. وَ عَلَّمَكَ مٰا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ، و بياموخت تو را آنچه ندانستى از حلال و حرام و احكام شرع از امور غايبات و حديث امم سالفه.و حمل او بر عموم كردن اولى تر است از هرچه آن رسول را-عليه السّلام-به وحى معلوم كرده اند. وَ كٰانَ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكَ عَظِيماً :و فضل و نعمت خداى بر تو

ص : 108


1- .تب،آج،لب،مر:باشند.
2- .مر،لت+اللّٰه.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34.
4- .مر+كه.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(9/4):يضلّوك.
6- .كذا:در اساس و مت،ديگر نسخه بدلها:و ازلال و اهلاك.
7- .آج،لب+ايشان،مر:لت+آن.

عظيم بوده است قديما در شكر او فزاى.

و قوله: لاٰ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ -الآية،كلبى گفت از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه:آيت هم در بنى ابيرق آمد.حق تعالى گفت:خيرى نيست در سرّ ايشان و مناجات ايشان.و«نجوى»حديثى باشد كه دو كس يا سه كس يا تنى چند به او مخصوص باشند اگر سرّ بود[و] (1)اگر جهر،و اشتقاقه من نجوت الشّىء إذا خلّصته،و نجوت الجلد عن البعير إذا ألقيته عنه،قال الشّاعر (2):

فقلت انجوا عنها نجا الجلد انّه***سيرضيكما منها سنام و غاربه

و نجوت فلانا اذا استنكهته،قال الشّاعر (3):

نجوت مجالدا فوجدت منه***كريح الكلب مات حديث عهد

و نجوت الوتر و استنجيته إذا خلصته،قال الشّاعر (4):

جلسة الأعسر يستنجى الوتر***

و اصل هم از نجوت است و هى المرتفع من الأرض،قال الشّاعر (5):

فمن بنجوته كمن بعقوته***و المستكن كمن يمشى بقرواح (6)

و النّجو اسم للحدث (7)لأنّه انّما يكون خلف نجوات الأرض،و اين از اسماء منقوله باشد كالغائط.

إِلاّٰ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ ،در محلّ«من»سه قول گفتند:يكى جرّ،عطفا على قوله:

فِي كَثِيرٍ ،و التّقدير الّا في من امر بصدقة،و بر اين قول روا باشد كه نجوى اسم جماعت متناجيان باشد كقوله: وَ إِذْ هُمْ نَجْوىٰ (8)... ،أى متناجون،و تقدير آن باشد كه:لا خير في كثير منهم الّا فيمن أمر بصدقة،و قول دوم (9)آن كه:محلّ او نصب است بر«با»استثناى (10)منقطع برآن قول كه نجوى بر مصدر حمل كنند،براى آن كه

ص : 109


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب+شعر،اساس،مت+نجوت مجالدا فوجدت منه،كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .مت+شعر.
4- .مت+شعر.
5- .تب+شعر.
6- .تب:بقرواج.
7- .آج،لب:الحدث.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 47.
9- .مر:دويم.
10- .اساس،وز،تب،مت:بر باستثناء،آج،لب،مر،لت:بر استثنا.

مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ ،جنس مناجات نباشد و بر استثناء متّصل بر قول آن كه نجوى را بر متناجيان حمل كنند (1).براى آن كه مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ ،جنس متناجيان است،كأنّه قال:لا خير فيهم الّا من امر،أى الّا انسانا أمر بصدقة.

و قول سه ام آن كه:محلّ او رفع باشد،مثل قول الشّاعر (2):

و بلدة ليس بها أنيس***الّا اليعافير و الّا العيس

و اين وجه ضعيف است براى آن كه آيت با بيت نماند،كه«يعافير»و «عيس»كه مرفوع است در بيت براى آن است كه بدل«أنيس»است،و در آيت حمل كردن بر بدل ممكن نيست،چه اگر بر بدل حمل كنند مجرور باشد مرفوع نباشد،كه مبدّل منه مجرور است،و حكم اين آيت حكم بيت نابغه نباشد كه گفت (3):

و ما بالرّبع من أحد الّا أوارىّ***

چه در آن بيت سه وجه رواست:رفع و نصب و جرّ،نصب بر استثناء،و جرّ بر بدل لفظ،و رفع بر بدل از معنى كه تقدير اين است:و ما بالرّبع (4)أحد الّا أوارىّ.

حق تعالى گفت:خيرى نيست در ايشان در آن حال كه با يكديگر راز مى گويند،يا خيرى نيست در راز گفتن ايشان با يكديگر،الّا كسى كه از ايشان صدقه اى فرمايد يا امربه معروفى كند يا سخنى گويد كه از ميان مردمان صلاحى پيدا شود.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ ،و هركه آن كند،و اشارت«ذلك»به اين جمله است از صدقه و امربه معروف و اصلاح از ميان مردمان.آنگه قيد زد (5)كه:

بايد كه كننده را در اين كردن،غرض جانب خداى باشد و طلب رضاى خداى.و «ابتغاء»منصوب است بر مفعول له،و«من»مجازات راست،و«فا»به جواب شرط بازآمد [341-پ].و«سوف»حرفى باشد كه فعل را از حال ببرد و به استقبال

ص : 110


1- .وز،تب،مر:حمل كند.
2- .تب+شعر.
3- .تب+شعر.
4- .اساس:بالرّفع،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحيح شد.
5- .مر:كرد.

تخصيص كند. نُؤْتِيهِ ،أى نعطيه. أَجْراً عَظِيماً ،أى ثوابا جزيلا،و هركه اين كند كه (1)اشارت كرده شد (2)،ياد و ذكر آن در آيت برفت،از اين سه كار ما او را مزد عظيم و ثوابى بسيار دهيم.

وَ مَنْ يُشٰاقِقِ الرَّسُولَ ،و هركه مشاقّه كند با رسول،يعنى از او ببرد و در فرمان او عصيان كند.و مشاقّه و شقاق مفاعله باشد من الشّق،از شكافتن و شقّ الشّىء نصفه،فعل به معنى مفعول،و اين از مفاعله باشد كه ميان دو كس نبود كقوله:عافاه اللّٰه (3)و عاقبته و طارقت النّعل (4)،براى آن كه اين شقاق از ايشان بود،از رسول -عليه السّلام-نبود.و مشاقّة مباينت بود على سبيل العداوة.

مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدىٰ ،پس ازآن كه حق ظاهر شد او را و مسلمانى روشن شد پيش او. وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ ،و متابعت كند جز راه مؤمنان را،يعنى بر راهى باشد كه مؤمنان برآن راه نباشند. نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰى ،با او گذاريم آن را كه به او تولّي كرده باشد،يعنى او را با معبود خودش گذاريم و با متبوع خود رها كنيم او را.

وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ ،و او را به دوزخ بازتفسانيم (5)،يعنى به دوزخ بسوزيم او را و آن بد جاى (6)است.

مفسّران گفتند:آيت در طعيمة (7)بن ابيرق آمد و آن خائنان كه خيانت كردند.

چون خداى تعالى اين آيات بفرستاد و دزدى بر طعيمه (8)درست شد و قطع واجب شد بر او،برخاست و مرتد شد و بگريخت و به مكّه رفت.خداى تعالى در حقّ او اين آيت فرستاد چون به مكّه شد،هم بر سر سرقت و دزدى بود.شبى نقبى در سراى يكى از بني سليم زد در مكّه نام او حجّاج بن علاط.ديوار فرونشست و او در نقب بماند، نتوانست بيرون آمدن تا روز شد،او را بگرفتند و خواستند تا بكشند،دگرباره گفتند:

ص : 111


1- .آج،لب+به.
2- .اساس،مت:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس،مت:عافا اللّٰه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس،مت:الفعل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مر:بازرسانيم.
6- .تب:جايى.
7- .اساس،مت،تب،مر،لت:طعمه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس،مت،تب،مر،لت:طعمه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مردى است به پناه ما آمده،رها كردند او را و از مكّه يش (1)بيرون كردند،با جماعتى از (2)بازرگانان از بني قضاعه به شام شد.

چون ايشان به منزلى (3)فرود آمدند،متاعى از آن ايشان بدزديد،او را بگرفتند و سنگسار كردند و آنگه سنگ بسيار بر او ريختند و گور او آن است (4).و بعضى دگر گفتند:در كشتى نشست،و از مردمان كشتى گليمى بدزديد.و چيزى از زر،با آن او را بگرفتند و در دريا انداختند،و گفتند:در بني سليم فرود آمد و با ايشان بت مى پرستيد تا به مردن.

ضحّاك گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:آيت در حقّ قومى از قريش آمد كه از مكّه به مدينه آمدند و اظهار ايمان كردند تا مقصودى كه ايشان را بود تحصيل كردند،آنگه برگشتند و با مكّه شدند و مرتد گشتند.و جماعتى متكلّمان در اصول الفقه و فقها به اين آيت استدلال كردند بر صحّت اجماع و آن كه اجماع حجّت است،به آن كه گفتند:خداى تعالى وعيد كرد بر اتّباع غير سبيل مؤمنان،چنان كه بر مشاقّۀ رسول وعيد كرد بايد تا اتّباع سبيل مؤمنان واجب باشد چنان كه اتّباع رسول و ترك مشاقّۀ او،و اين درست نيست از چند وجه:

يكى آن كه:بر قول جملۀ مفسّران،در حقّ گروهى مخصوص معيّن آمده است، از آن تجاوز كردن بى دليلى معنى ندارد.و اگر متناول باشد جز ايشان را،بايد تا در آن حكم باشد كه در حقّ ايشان بود از عبادت اصنام كه مراد در آيت در باب ايشان بقوله: وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ ،عبادت اصنام است،و در آنجا دليل باشد بر صحّت اجماع.

دگر آن كه:مسلّم نيست كه مراد به«من»و به«مؤمنان»عموم است،و نه آن كه مراد به«سبيل»جملۀ راههاست،و چون عام نباشد ما را باشد كه تخصيص كنيم به مخالفت ايمان كه كفر باشد،و مؤمنان را تخصيص كنيم به بعضى و هم المعصومون-عليهم السّلام-و اگر حمل كنند بر عموم،حمل بايد كردن بر اهل همۀ

ص : 112


1- .تب:مكّه اش.
2- .تب:ندارد.
3- .اساس،مت:منزل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر:گور او راست كردند بارسى.

اعصار دون اهل هر عصرى على حدّه،براى آن كه عموم اقتضاى اين كند چون ايشان تخصيص كنند به اهل هر عصرى،ما را بود كه تخصيص كنيم به وجهى ديگر.

دگر آن كه:در آيت (1)بيان تحريم سبيلى است كه نه سبيل مؤمنان باشد،از كجا كه اتّباع سبيل مؤمنان واجب بود كه نه هرچه (2)حرام نباشد بايد تا واجب بود، بل روا باشد كه مندوب بود يا مباح تا اتباع سبيل مؤمنان موقوف بود بر دليل.

دگر آن كه:اتّباع سبيل ايشان به شرط ايمان واجب باشد،و ما را دليلى دگر بايد جز آيت بر آنكه ايشان مؤمنند.دليلى كه ما را ايمن كند ازآن كه ايشان (3)صفت مؤمنى بشوند،دگر (4)وعيد متناول است آن را كه مشاقّۀ رسول كند و اتّباع راهى كه نه راه مؤمنان باشد على الجمع،از كجا كه بر انفراد متناول وعيد باشد،و خداى تعالى بر جمع گفت.

قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ -الآية.بيشتر مفسّران برآنند كه آيت در شأن طعيمة (5)بن ابيرق آمد آنگه كه برگشت و به مكّه رفت و مرتد شد و با سر بت پرستيدن شد،خداى تعالى گفت او را و آنان را كه از جنس او باشند از انواع مشركان از آنان كه بت پرستند،يا با خداى تعالى شريكى كنند از ثنويان و جهودان و ترسايان كه گفتند (6): عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ، و اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (7)...،و إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (8)... ،و آيت اگرچه [342-ر]وارد بر سببى معروف است،حكم آيت متعدّى است به اجماع امّت از او به ديگران،تا هركه شرك آورد او مغفرت نيابد،و هركه دون شرك آرد از فسق و ساير معاصى،مغفرت به او رسد اگر خداى تعالى خواهد،و كار او در اين باب موقوف بر مشيّت باشد،اگر خداى تعالى خواهد او را بيامرزد بى توبه از فضل و كرم و عفو او نيكوست،و اگر خواهد تا به گناهش عقوبت كند او را هست كه كند و عدل (9)

ص : 113


1- .لت:آن كه آيت در.
2- .مت:كه هرچه،مر+موجب هرچه.
3- .تب،آج،لب،مر،لت+از.
4- .مر:ذكر.
5- .اساس،وز،تب،آج،لب،مر،لت:طعمه،با توجّه به مت و موارد مشابه در صفحات قبلى تصحيح شد.
6- .مت:گفت.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 73.
9- .اساس،مت:عدول،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كرده باشد،و براى آن قطع نكرد و بر مشيّت موقوف كرد تا مكلّفان به گناه مغرى نشوند.

و ضحّاك روايت كند از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:پيرى به نزديك رسول -عليه السّلام-آمد از عرب و گفت:يا رسول اللّٰه!من مردى ام منهمك در گناه و مسرف،جز كه به خداى شرك نياورده ام (1)تا او را بشناخته ام و ايمان آورده،و دون او وليّى (2)و خداوندى نگرفته ام،و آن (3)معصيت كه كرده ام نه به دليرى بر خداى كرده ام نه بر وجه مكابره كرده ام،و طرفة العينى گمان نبرده ام كه خداى از من و گرفتن من و عقوبت كردن من عاجز است،و اعتقاد كرده ام كه من از خداى نتوانم گريختن.

اكنون پشيمانم و توبه مى كنم و از خداى آمرزش مى خواهم،فما حالى عند اللّٰه،حال من به نزديك خداى تعالى چه باشد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و بازنمود كه:

خداى تعالى نيامرزد آن را كه مشرك بود و بر شرك بميرد،و آنچه فرود (4)شرك است بيامرزد آن را كه خواهد.[و] (5)پيش از اين بيان كرديم وجه استدلال از اين آيت بر آنكه (6)خداى تعالى فاسق را بى توبه بيامرزد.آنگه گفت:هركه به خداى شرك آرد، فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِيداً ،او از راه رفته باشد رفتنى دور،براى آن كه از شرك عظيم تر گناهى نيست،و الضّلال الذّهاب عن قصد السّبيل.

آنگه گفت (7):

سوره النساء (4): آیات 117 تا 130

اشاره

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّٰ شَيْطٰاناً مَرِيداً (117) لَعَنَهُ اَللّٰهُ وَ قٰالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبٰادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذٰانَ اَلْأَنْعٰامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اَللّٰهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ اَلشَّيْطٰانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِيناً (119) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ مٰا يَعِدُهُمُ اَلشَّيْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً (120) أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لاٰ يَجِدُونَ عَنْهٰا مَحِيصاً (121) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّٰهِ قِيلاً (122) لَيْسَ بِأَمٰانِيِّكُمْ وَ لاٰ أَمٰانِيِّ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لاٰ يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً (123) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ لاٰ يُظْلَمُونَ نَقِيراً (124) وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اِتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ اِتَّخَذَ اَللّٰهُ إِبْرٰاهِيمَ خَلِيلاً (125) وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً (126) وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي اَلنِّسٰاءِ قُلِ اَللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فِي اَلْكِتٰابِ فِي يَتٰامَى اَلنِّسٰاءِ اَللاّٰتِي لاٰ تُؤْتُونَهُنَّ مٰا كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ اَلْوِلْدٰانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتٰامىٰ بِالْقِسْطِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِهِ عَلِيماً (127) وَ إِنِ اِمْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يُصْلِحٰا بَيْنَهُمٰا صُلْحاً وَ اَلصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اَلْأَنْفُسُ اَلشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ اَلنِّسٰاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلاٰ تَمِيلُوا كُلَّ اَلْمَيْلِ فَتَذَرُوهٰا كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقٰا يُغْنِ اَللّٰهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ وٰاسِعاً حَكِيماً (130)

ترجمه

نمى خوانند از فرود او مگر مادگانى (8)را و نمى خوانند مگر ديوى سخت پليد را.

براناد او را خداى،و گفت بگيرم از بندگان تو بهره اى انداخته.

ص : 114


1- .تب:نياورده.
2- .تب،مر:ولى.
3- .تب:و هر.
4- .مر:بيرون.
5- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس،مت:براى،مر:به نزديك،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .وز،آج،لب،مر+قوله تعالى،تب+قال اللّٰه تبارك و تعالى.
8- .آج،لب:مادينه ها.

و گمراه بكنم ايشان را و آرزو دهمشان (1)،بفرمايمشان تا ببرند گوشهاى چارپايان،و بفرمايمشان تا بگردانند آفريدۀ خداى،و هركه گيرد ديو را به دوست از فرود خداى زيانكار بود زيان كاريى روشن.

وعده مى دهد ايشان را و آرزو مى دهد و وعده ندهد (2)ايشان را ديو مگر فريفتن.

ايشان را جايشان (3)دوزخ است و نيابند (4)از آن گشتنگاهى (5).

و آنان كه ايمان آرند و كار نيك كنند ببريم (6)ايشان را به بهشتها (7)كه مى رود از زير آن جويها هميشه باشند در آنجا هميشه وعدۀ (8)خداى به درستى،و كيست راستگيرتر (9)از خداى به گفتار.

نيست به آرزوى شما و نه به آرزوى جهودان و ترسايان،هركه بدى كند (10)پاداش كنند (11)او را به آن (12)،نيابد او را جز خداى يارى و نه ياورى.

و هركه كند از نيكيها از نرى يا ماده و او مؤمن باشد، ايشان در شوند (13)در بهشت و بيداد نكنند برايشان اندكى.

ص : 115


1- .تب،آج،لب+و.
2- .تب:وعده نمى دهد.
3- .تب:ايسانند كه جايشان.
4- .تب:نمى يابند.
5- .تب:گريزگاهى.
6- .لت:در بريم.
7- .تب،آج،لب،لت:بهشتهايى.
8- .تب،آج،لب:وعده داد.
9- .آج،لب،راست تر.
10- .تب:هركه بكند بدى.
11- .وز،تب،لت:پاداشت كنند.
12- .تب،آج،لب،لت+و.
13- .تب:در مى آيند.

[342-پ] و كيست نكوتر به دين ازآن كه بسپارد رويش خداى را (1)و او نكوكار بود و پسر وى كند دين ابراهيم را در مسلمانى و گرفت خداى ابراهيم را دوست.

و خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است (2)و بوده است خداى به همه چيزى دانا.

و فتوا پرسند (3)از تو در زنان،بگو كه خداى فتوا مى كند شما را در ايشان و آنچه مى خوانند بر شما در قرآن در يتيمان زنان آن كه ندهيد ايشان را آنچه نوشته اند ايشان را و رغبت كنيد (4)ازآن كه به زنى كنيد (5)ايشان را و ضعيفان از كودكان و آن كه برخيزيد براى يتيمان براستان،و آنچه كنيد از نيكى خداى تعالى به آن دانا بوده است.

و اگر زنى ترسد از شوهر ناساختى يا برگرديدى (6)نيست بزه بر شما كه (7)صلح دهيد (8)ميان ايشان (9)صلح،و صلح بهتر است و بحاضر كردند (10)تنها را بخيلى،و اگر نيكويى كنيد و بترسيد خداى بوده است به آنچه شما مى كنيد دانا.

و نتوانيد كه

ص : 116


1- .تب:رويش براى خداى،آج،لب:روى خود را براى خدا.
2- .اساس،مت:زمينهاست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و معنى كلام تصحيح شد.
3- .وز،تب:مى پرسند.
4- .در اساس كنند،ولى درست«كنيد»مى باشد.
5- .در اساس كنند،ولى درست«كنيد»مى باشد.
6- .تب،لت:برگرديدنى،آج،لب:روى بگردانيدنى پس.
7- .تب،آج،لب،لت:بر ايشان كه.
8- .تب:صلح دهند،آج،لب:صلح كنند.
9- .آج،لب:يكديگر.
10- .وز:و لجامه كردند،مت:محاضر كردند،آج،لب:و حاضر كرده شده است.

راستى كنيد ميان زنان و اگرچه حريص باشيد مچسپى (1)همه چسپيدن كه پس رها كنيد او را چون آويخته،و اگر نيكى كنيد و بترسيد خداى بوده است آمرزنده و بخشاينده.

و اگر جدا شوند بگزيراند خداى همه را از رحمتش،و بوده است خداى فراخ عطا (2)محكم كار.

قوله: إِنْ (3)يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً ،«ان»به معنى«ما»ى نفى است، گفت:نمى پرستند اينان فرود خداى-عزّ و جلّ-مگر بتان را و آن كه بتان را چرا «اناث»خواند در او چند قول گفتند:

سدّى و ابو مالك و ابن زيد و زجّاج گفتند:مراد بتان ايشانند از لات و منات و عزّى و نائله،براى آن كه مشركان ايشان را به نام اناث و زنان نام نهادند.

قول دوم عبد اللّٰه عبّاس و قتاده و حسن بصرى گفتند:مراد به اناث موات است كه در او روح نباشد،مثل خشبه و صخره و شجره،و اين مؤنّث اللّفظ است.زجّاج گفت:براى آن اناثش خواند (4)،كه كنايت از جمادات به لفظ تأنيث گويند دون تذكير،يقول العرب:الأحجار تعجبني،و لا يقولون يعجبوني.

قولى دگر آن است كه حسن بصرى گفت:ايشان را بتانى بود كه آن را اناث خواندند به نام.و عروه روايت كرد از پدرش كه در مصحف عائشه هست:الّا اوثانا، جمع وثن،و عبد اللّٰه عبّاس خواند:الّا اثنا،جمع وثن،آنگه«واو»را قلب كردند با «الف»،مثل وجوه«و اجوه»،و وقّتت و اقّتت.

و بعضى دگر در شاذّ خواندند.انثا،جمع اناث،مثل ثمار و ثمر.علىّ بن الحسين المغربيّ گفت:مراد به اناث ضعيفان عاجزانند،و فلان انيث في أمره،و مؤنث و مخنّث اذا كان عاجزا ضعيفا.و سيف أنيث،نرم آهن باشد كه ذكر پولاد بود تشبيها بالذّكر و الانثى من الحيوان،قال صخر الغىّ (5):

ص : 117


1- .تب:مچسپيد.
2- .مت+و.
3- .اساس:و ان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .مر:خوانند.
5- .تب+شعر.

فتخبره بانّ العقل عندي***جراز لا افلّ و لا أنيث

و الأنيث من الرّجال المخنّث،قال الكميت (1):

و شذّبت عنهم شوك كلّ قتادة***بفارس يخشاها الأنيث المغمّر

و«يدعون».در آيت به معنى يعبدون است در هر دو جاى،نظيره قوله: اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِي (2).

وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّٰ شَيْطٰاناً مَرِيداً ،و جز ديو را نمى پرستند.گفتند:مراد آن است كه هر بتى را ديوى در شكم شدى و آواز دادى به چيزى كه ايشان را اغراء و اغواء كردندى (3)،چنان كه در خبر آورده اند كه:سبب اسلام حمزه آن است كه (4)يك روز جماعت مشركان مجتمع شده بودند و بتان را سجده[343-ر]مى كردند (5).در بدايت اسلام در مكّه ديوى بيامد و در شكم آن بت مهتر شد،و از شكم او آواز داد به اين بيتها:

قاتل اللّٰه رأى كعب بن فهر***ما اضلّ العقول و الاحلام

جاءنا تائة يعيب علينا***دين آبائنا الحماة الكرام

چون مشركان اين بشنيدند،به يك باره آواز برآوردند و نشاط كردن گرفتند و گفتند:محمّد كجاست تا بشنود كه اين خدايان ما چه مى گويند؟[و كس فرستادند و رسول را خبر دادند از اين حال،و گفتند:تو را حاضر بايد آمدن تا بشنوى كاين خدايان ما چه مى گويند] (6)،و موعدى (7)كردند با رسول-عليه السّلام-كه حاضر آيد و بشنود كه چه مى گويند.رسول-عليه السّلام-دل تنگ شد،و دانست كه اين كار شيطان است.او در اين انديشه بود كه جنّى مؤمن بيامد و گفت:يا رسول اللّٰه!نگر تا دل تنگ نكنى كه آن شيطان كه از شكم آن بت آواز داد مسعر نام بود،من او را بكشم (8)و تو فردا آنجا حاضر شو به آن مجمع تا من بيايم و جواب آن بازدهم.رسول

ص : 118


1- .تب+شعر.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 60.
3- .لت:كردى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:آن بود.
5- .آج،لب+و.
6- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب:موعد.
8- .آج،لب،مر،لت:بكشتم.

-عليه السّلام-دل خوش شد،و بر دگر روز مشركان بيامدند و بتان را بياراستند و قربانها كردند،و رسول را-عليه السّلام-حاضر كردند.راست كه رسول-عليه السّلام- در آن مجمع شد،بتان به روى در آمدند.مشركان برخاستند و آن كار پوشيده كردند و بتان را راست كردند و بنهادند و به مسمارها بدوختند و ايشان را ثنا گفتند و سجده كردند و گفتند:اى معبودان ما!آنچه دى گفتى (1)كه محمّد حاضر نبود،امروز بگويى (2)تا او بشنود.چون اين بگفتند،از شكم آن بت مهين آواز برآمد (3):

أنا الّذي سمّانى المطهّرا***انا قتلت ذا الفجور مسعرا

إذا طغى لمّا طغى و استكبرا***و انكر الحقّ و رام المنكرا

بشتمه نبيّنا المطهّرا***قد انزل اللّٰه عليه السّورا

من بعد موسى فاتّبعنا الأثرا

مشركان چون اين بشنيدند،گفتند:ده (4)محمّد تا امروز ما را مى فريفت (5)،امروز خدايان ما را مى فريبد.و برخاستند و آن بت را بر زمين زدند و بشكستند و در رسول افتادند و او را بزدند.رسول-عليه السّلام-برخاست و به خانۀ عمّه (6)شد خواهر حمزۀ عبد المطّلب،آنجا تبش آمد (7)و بخفت،و خواهر حمزه از آن رنج مى گريست،و حمزه به صيد بود،در آمد كمانى در دست گرفته،خواهر را گريان يافت،گفت:چرا مى گريى؟گفت:نگريد كسى كه در قبيلۀ خود مذلّت و مهانت بيند و بازنتواندداشتن !گفت:امروز چنين حالى رفت.حمزه ازآنجا بيامد و آن كمان به دست گرفته به آن مجمع آمد،و ايشان بر جاى بودند (8)هنوز[گفت] (9):پسر برادر مرا كه زد؟ كس نيارست گفتن كه من،مگر ابو جهل كه به دليرى دنيا (10)و اعتقاد گفت:منش زدم.

ص : 119


1- .تب،لت:گفتيد،مر:بگفتى.
2- .تب،لت:بگوييد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:آوز آمد،تب+شعر.
4- .كذا:در اساس،وز،مت،مر،لت،تب:ذه،آج:زه،لب:رد،چاپ شعرانى(17/4):وه.
5- .لت+بعد.
6- .تب:عمّۀ خود،آج،لب،مر،لت:دختر عم خود.
7- .مر:آنجا بنشست و او را تب آمد.
8- .وز:ندارد.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .تب،آج،لب،لت:دليرى دين.

او هنوز اين (1)در دهن داشت كه حمزه موى او بگرفت و از آن كمان چندان بر سر او زد تا كمان بشكست و سر او چند جاى بشكست،و آنگه بازآمد و آن پاره كمان شكستۀ خون آلود به دست،و گفت:يا محمّد يا ابن أخ!برخيز كه من طائلۀ تو بازخواستم.رسول-عليه السّلام-سر به او بر (2)نداشت و با او ننگريد،و گفت:يا عمّ! تو از ايشانى،و مرا به آنچه تو كردى هيچ راحت نيست،و من از تو خشنود نشوم الّا به آن كه ايمان آورى.

حمزه انديشه كرد،گفت:اگر اين كار كارى سرسرى و باطل بودى،محمّد را در اين وقت اين ياد نبودى،كه من امروز براى او كارى كردم كه در همۀ عرب كس را آن قوّت آن نباشد،و كينه اى خواستم كه (3)جز من نخواستى،لا بدّ اين دين حق است،گفت:يا محمّد!دست بيرون كن تا اسلام آرم و اسلام آورد،و رسول -عليه السّلام-گفت:من از تو خشنود شدم.آنگه گفت اسلام عزيز شد (4)به اسلام حمزه،عزيز شدنى كه نيز ذليل نشود.

قولى اين است كه: وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّٰ شَيْطٰاناً ،مراد اين است كه شرح داديم.و قولى ديگر آن است كه:آن بتان را كه مى پرستند (5)،به اغراء و اغواء شيطان مى پرستند (6).

و قوله: مَرِيداً ،أى خارجا من الطّاعة،و اين فعيل باشد به معنى فاعل،چون قدير و عليم،و مرد يمرد مرودا و مردا و مرادة و تمرّد و تمرّدا،و حصن ممرّد أى مملّس،و شجرة مرداء لا ورق عليها،و منه الأمرد للصّبى الّذي لم ينبت الشّعر.

لَعَنَهُ اللّٰهُ ،خداى او را از رحمت دور كند (7)،و روا بود كه خبر باشد نه دعا،و در جاى صفت شيطان بود،و«قد»در او مقدّر باشد،يعنى شيطانا مريدا قد لعنه اللّٰه، أى شيطانا مريدا ملعونا من قبل اللّٰه.

ص : 120


1- .لت+سخن.
2- .مر:بر او سر براساس.
3- .،مت:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس،مت:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مر:مى پرستيدند.
6- .وز:مى پرستيد،مر:مى پرستيدند.
7- .مر،لت:كناد.

وَ قٰالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبٰادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً ،و گفت،يعنى شيطان:هاگيرم (1)از بندگان نصيبى مقدّر مقطوع،و اصل«فرض»قطع باشد،و فرضة النّهر ثلمة فيه،و فرضة القوس جزّ عليها (2).و فريضه فعيله باشد به معنى مفعول،و قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً (3)،أى قطعتم لهنّ قطعة من المال،و امّا قول الشّاعر (4):

اذا اكلت سمكا و فرضا***ذهبت طولا و ذهبت عرضا

أى تمرا،لأنّه يؤخذ في فريضة الزّكاة،و در معنى او چند قول گفتند:

ضحّاك گفت:قسما معلوما،و گرفتن شيطان نصيبى از بندگان به اغرا و اغواء و دعوت به اضلال باشد هركه او را اجابت كند در قسمت او باشد (5).در بعضى از تفاسير آمد كه:از هر هزار كه نصيب (6)شيطان است،يكى نصيب[343-پ]خداى باشد براى آن كه اغلب خلقان فرمان شيطان برند،و اندكى فرمان خدا برند.

آنگه گفت: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ ،گمراه كنم ايشان را،يعنى بندگان خداى را،و آن به دعوت (7)به اضلال و تزيين او باشد ضلال را (8)بر چشم ايشان. وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ ،و ايشان را آرزو دهم و غرور و اميد تا اميد ايشان دراز شود و هيچ عاقبت نه انديشند. وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذٰانَ الْأَنْعٰامِ ،و بفرمايم ايشان را تا گوشهاى چهارپايان ببرند،يعنى از براى علامت بحيرة و سائبة.و«بتك»،قطع باشد.

سدّى گفت:مراد به«بتك»شقّ است اين جا،و گفته اند:براى علامت كنند تا دانند كه آن نصب (9)أوثان است،و نيز بفرمايم ايشان را تا خلق خداى را بگردانند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت و ربيع انس (10)و عكرمه،يعنى تا آدمى را و چهار پاى را خصى مى كنند.و روايتى ديگر از عبد اللّٰه عبّاس آن است،و اين قول مجاهد و ابراهيم و (11)روايت صادق و باقر-عليهما السّلام-كه مراد آن است كه:دين خداى مى گردانند

ص : 121


1- .آج:بازگيرم.
2- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:حزّة فيها.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 237.
4- .تب+شعر.
5- .تب،آج،لب،مر،لت+و.
6- .لب:نصيبى.
7- .كذا:در اساس،مت،تب،وز و ديگر نسخه بدلها:و ان يدعوه.
8- .مر:به اضلال،و شيرين گردانيد ضلال را.
9- .تب،مت،لب،مر،لت:نصيب.
10- .آج،لب،لت:و ربيع و انس.
11- .مر:وهم.

به تغيير و تبديل و تحريف،بيانش: فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (1)... ،أى دين اللّٰه الّذي خلق النّاس عليه،به قرينۀ:

ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (2) .

و بعضى دگر گفتند:تغيير خلق و شم است،و اين قول حسن بصرى است و ضحّاك و ابراهيم،و در خبر آمده است:

لعن اللّٰه الواشمات[و المؤتشمات] (3)و المفلّجات و المغيّرات، و اشمات آنان باشند كه نگار كنند بر دست و[بر] (4)پاى و اندام زنان به در زن و نيل (5)،و مؤتشمات آنان كه اين فعل به خويشتن كنند و مفلّجات آنان كه گوشه هاى دندان بشكنند تا گشاده دندان شوند،كه عرب پيوستگى دندان به فال ندارند (6).

زجّاج گفت مراد بقوله: فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّٰهِ ،آن است كه ايشان احكام و اعراض خداى تعالى در خلق او مى بگردانند،خداى تعالى چهار پاى به آن آفريد تا به او منتفع شوند (7)،ايشان بر خويشتن حرام گيرند (8)به بحيره و سائبه،و ماه و آفتاب به آن آفريد تا مسخّر فرمان او باشند در منافع ما،ايشان آن را عبادت كردند.و قول آن كس كه حمل بر دين و تغيير او كرد اولى تر است،براى آن كه فايده را عام تر است.

آنگه گفت:هركس كه او شيطان را به ولى و يار و دوست گيرد فرود خداى تعالى، فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِيناً ،او زيانى كرده باشد به خويشتن ظاهر از حرمان ثواب و استحقاق كه فرمان خداى رها كند و فرمان شيطان كند.

آنگه گفت:شيطان ايشان را به اغراء و اغواء و وسوسه و القاى خواطر محال و دروغ وعده ها (9)دهد. وَ يُمَنِّيهِمْ ،و ايشان را آرزو دهد و حمل كند بر امانى.آنگه گفت:هر وعده كه (10)شيطان دهد،جز غرور و باطل و محال و فريفتن نباشد.

ص : 122


1- .سورۀ روم(30)آيۀ 30.
2- .سورۀ روم(30)آيۀ 30.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب:به نيل و سوزن.
6- .مر:به فال نيك نداند.
7- .اساس،مت:شدند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:كردند.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:وعدها/وعده ها.
10- .مر:وعده اى كه.

أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ ،ايشان را جاى و مآل و مرجع دوزخ باشد. وَ لاٰ يَجِدُونَ عَنْهٰا مَحِيصاً ،و از آن محيصى و معدلى نيابند،يقال:حاص عن كذا يحيص حيصا إذا عدل عنه،[و] (1)محيص جاى ها گرديدن باشد،و منه قولهم:وقعوا في حيص بيص إذا وقعوا في أمر لا يدرون أ يتقدّمون فيه ام يتأخّرون،و اصل كلمه،حيص، بوص بوده است من باص يبوص إذا تقدّم فى الأمر،و لكن براى ازدواج كلمتين را (2)«واو»را«يا» (3)كردند.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -الآية.حق تعالى چون ذكر كافران و شيطان و ديوفرمانان بگفت و طرفى (4)حكم ايشان و عقاب ايشان بگفت،آنچه عكس و خلاف آن است بگفت از ذكر مؤمنان و ثواب ايشان،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، سَنُدْخِلُهُمْ ،ما ايشان را به بهشتها بريم كه در زير درختان او گفتند (5)در زير قصور آن (6)جويها روان (7)باشد. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،نصب (8)بر حال باشد.

أَبَداً ،روا بود كه نصب بر حال بود،أى متأبّدين،و روا بود كه بر ظرف باشد،أى زمانا دائما لا انقطاع له. وَعْدَ اللّٰهِ حَقًّا ،التّقدير وعد اللّٰه وعدا حقّا (9)،و لكن چون فعل بيفگند مصدر را با اسم فاعل اضافه كرد،و شايد كه«حقّا»،نصب بر حال بود از وعد.أى وعد اللّٰه ما وعده حقّا.

آنگه گفت: وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ قِيلاً ،و كيست آن كه از خداى راستگيرتر (10)است به قول!صورت،صورت استفهام دارد و مراد تقدير و جحد است،يعنى لا احد اصدق من اللّٰه قولا،و نصب او بر تمييز (11)است.

ص : 123


1- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مر،لت:ندارد.
3- .مر،لت:«واو»را با«يا».
4- .مر+از.
5- .كذا:در اساس و مت،وز،تب:بهشتها بريم كه در زير آن گفتند در زير درختان آن و گفتند،آج،لب: بهشتها بريم در زير درختان و گفتند،مر:بهشتها بريم كه چون در زير درختان آن،و گفتند،لت:بهشتها بريم كه در زير آن درختان و جويهاى روان،و گفتند.
6- .وز+و.
7- .وز:روا.
8- .آج،لب+آن،مر+او.
9- .اساس،مت+آنگه گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .تب:راستى گرتر،آج،لب،مر،لت:راستگوتر.
11- .آج،لب،مر،لت:تميز.

قوله: لَيْسَ بِأَمٰانِيِّكُمْ وَ لاٰ أَمٰانِيِّ أَهْلِ الْكِتٰابِ -الآية،ضحّاك و قتاده گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:جهودان با مسلمانان مخاصمت كردند و گفتند:ما از شما بهتريم كه دين ما قديم تر از دين شماست،و پيغمبر ما پيش از پيغامبر شماست، و كتاب ما پيش از كتاب شماست.مسلمانان گفتند:ما از شما بهتريم كه پيغامبر ما بهترين پيغامبران است،و خاتم انبياست،و شرع ما ناسخ شرايع است،[344-ر]و كتاب ما ناسخ كتابهاست.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مجاهد گفت سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند كه:بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب نخواهد بودن،و ما را بر اعمال ما جزاى نخواهد بودن،و جهودان گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً ،دوزخ به ما نرسد الّا روزكى چند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و بازنمود كه:اين كار نه به آرزوى شماست و نه به آرزوى اهل كتاب،و بر اين قول خطاب با مشركان و كافران باشد، و بر قول اوّل خطاب با مسلمانان،و اين قول اولى تر است براى آن كه مورد آيت مورد تهديد و وعيد و ملامت است،و اين به كافران لايق تر بود.و آياتى كه پيش از اين رفته است،همه تهديد و وعيد كافران است.اين آيت اولى تر آن بود كه منسوق بود بر او.و اسم«ليس»محذوف است،و تقدير آن است كه:ليس الأمر بامانيكم،و جار و مجرور در جاى خبر«ليس»است،و محلّ او نصب است،أى ليس الأمر واقعا كائنا بأمانيّكم و لا أمانىّ أهل الكتاب.و أمانيّ جمع«امنيّة»باشد،و امنيّة آرزو و تمنّا باشد و لكن چگونه باشد! مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ ،هركه بدى بكند و گناهى پاداشتش كنند.

در خبر است از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:چون اين آيت آمد، مسلمانان پيش رسول آمدند،گفتند:يا رسول اللّٰه!كارى عظيم است اين،و كيست آن كه گناه نكند،و هركه گناه كند او را جزا خواهند دادن،و جز تو كه (1)گناه نكند كس نيست اين جا.رسول-عليه السّلام-گفت:بعضى جزا آن است كه در دنيا باشد كه بنده را به يك حسنه ده وعده دادند و به يك سيّئه يكى،چون يك حسنه بكند و

ص : 124


1- .مر:كه هست كه.

يك سيّئه او را نه بماند.

آنگه گفت:

ويل لمن غلب آحاده اعشاره ،واى آن كس كه آحاد او اعشار او را غلبه كند،يعنى سيّئاتش حسناتش را.

و در خبر است كه بعضى صحابه رسول را گفتند:يا رسول اللّٰه!ما را كجا صلاح باشد پس از اين آيت كه خداى تعالى گفت: مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ؟ رسول -عليه السّلام-گفت:

يا هذا أ لست تمرض أ لست تحزن ،نه بيمار نباشى (1)نه تو را اندوه (2)رسد؟گفت:بلى.گفت:آن كفّارت گناه بود.

و در خبر است كه چون اين آيت آمد،ابو بكر الصّدّيق گفت:هذه قاصمة،اين آيت پشت شكننده است،و به يك روايت گفت:انّى وجدت انقصاما (3)في ظهري حتّى لا أتمطّى بها.رسول-عليه السّلام گفت:

انّما هى المصيبات في الدّنيا. و بيان اين حديث

قوله-عليه السّلام. لا يصيب المؤمن وصب و لا نصب و لا سقم و لا أذى حتّى الهمّ يهمّه الّا كفّر اللّٰه بها من خطاياه ،گفت:مؤمن را هيچ دردى و رنجى و ماندگى و بيمارى نرسد تا آن غم كه او را غمگين كند الّا خداى تعالى آن به كفّارت گناهش كند.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت چون اين آيت فرود آمد و صحابه جزع كردند:

ابشروا و قاربوا و سدّدوا انّه لا يصيب احدا منكم مصيبة فى الدّنيا الّا كفّر اللّٰه بها خطيئة حتّى الشّوكة يشاك احدكم بها ،گفت:بشارت باد شما را نزديك باشى (4)با مردم و بر صلاح باشى (5)كه هيچ كس نباشد كه او را مصيبتى رسد و الّا خداى به كفارت گناهش كند تا آن مقدار كه اگر خارى در پايش شود كفّارت گناهش باشد.

حسن بصرى گفت در اين آيت:مراد به آيت كافر است،امّا مؤمن (6)را خداى تعالى جزا كه دهد بر نكوتر عملش دهد و از سيّئاتش تجاوز كند،آنگه اين آيت بر خواند: لِيُكَفِّرَ اللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ(7) ،

ص : 125


1- .تب،مت،آج،لب،لت:بيمار بباشى،مر:نه تو بيمار شوى.
2- .مر:اندوهى.
3- .آج،لب،مر،لت:انقضاما.
4- .مر،لت:باشيد.
5- .مر،لت:باشيد.
6- .مت:مؤمنان.
7- .سورۀ زمر(39)آيۀ 35.

و اين[آيت] (1)برخواند (2): وَ هَلْ نُجٰازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (3)،آنگه گفت:

سياق آيت دليل آن مى كند كه آيت خطاب با كافران است و مراد از آيت كفّارند في قوله: وَ لاٰ يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً ،و آنكه او را ولى و نصير نباشد (4)كافر بود،و اين معتمد نيست براى آن كه«من دون اللّٰه»گفت،و كافر را و جز كافر را بدون خداى ولى و نصير نباشد.

و اين قول كه حسن بصرى گفت از تخصيص آيت به كافران موافق مذهب ماست،براى آن كه كافران باشند كه مقطوع على عقابهم (5)باشند امّا فسّاق مؤمنان عفو در حقّ ايشان مجوّز است.

و عبد اللّٰه عبّاس و سعيد جبير گفتند (6):مراد به«سوء»شرك است،امّا تعلّق معتزله به اين آيت كه: مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ ،هركه كارى كند بد (7)او را جزا كنند درست نباشد،براى آن كه بيان كرديم كه:عموم را صيغتى مخصوص نيست كه در خصوص مستعمل نباشد،و چون ايشان اخراج كنند از آيت تائب را و صاحب صغيره را،شايد كه ما اخراج كنيم از عموم آيت آن را كه عفو متناول باشد او را.

قوله: وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،آنگه حق تعالى بر عادت آن كه هركجا وعيدى گويد،به عقب آن و عدى گويد (8)،گفت: وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ ،هركه او از اعمال صالحات چيزى كند.و«من»تبيين راست. مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ ،«من»روا باشد كه تبيين را بود،و روا باشد كه زياده بود و بدل«من»باشد،و تقدير[344-پ]چنين[باشد] (9)كه (10):و من يعمل من الصّالحات ذكرا كان او انثى و هو مؤمن،«واو»حال راست،و براى آن ايمان به

ص : 126


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مر:و ديگر اين آيت كه.
3- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 17.
4- .آج،لب+او.
5- .مر:اعقابهم.
6- .اساس،مت:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،مر،لت:هركه كارى بد كند.
8- .آج،لب:باشد.
9- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس،مت:كند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

شرط كرد تا بدانند كه عمل صالح بى ايمان نافع نبود. فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ، ايشان در بهشت شوند،و ابن كثير و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند:«يدخلون»،على ما لم يسمّ فاعله،ايشان را به بهشت برند. وَ لاٰ يُظْلَمُونَ نَقِيراً ،و بر ايشان به اندكى ظلم نكنند،يعنى به اندك و بسيار و مراد مبالغت است،يعنى به هيچ وجه.و«نقير»آن گو باشد كه بر پشت استخان (1)خرما بود،و اين عبارت بود از اندك چيز-چنان كه بيان كرديم.

مسروق گفت:چون اين آيت فروآمد،اهل كتاب مسلمانان را گفتند:ما با شما راستيم كه خداى گفت:كار نه به آرزوى ما و شماست،هركه او گناهى كند از ما و شما پاداشت يابد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ -الآية،تا فرق پيدا شود ميان مسلمانان و اهل كتاب.

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ ،گفت:كيست كه دينش نكوتر است! صورت استفهام است و مراد تقرير (2)،و نصب او بر تمييز است،و اين تمييزى باشد بعد تمام الاسم،و اگرچه تمام اسم در كلام نيست،و تقدير اين است (3):و من احسن النّاس دينا ممّن اسلم وجهه للّٰه،آن كس كه روى خود تسليم كند به خداى،يعنى اسلام آرد و تن بدهد و گردن بنهد خداى را،و اوامر او را منقاد شود و از نواهى او منتهى شود.و«وجه»براى (4)شرفش را تخصيص كرد و آن كه هركس كه روى ابتذال كند به دگر اعضاء بخل نكند.و گفته اند:مراد به«وجه»ذات و نفس است، كما قال تعالى: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (5)،يعنى تن بدهد، وَ هُوَ مُحْسِنٌ ،«واو» حال راست،و او محسن و نيكوكار باشد،و«محسن»فاعل احسان بود،و«إحسان» نفعى باشد نكو كه به غيرى رسانند.

وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً ،و متابعت كند دين ابراهيم را.«حنيفا»،أى

ص : 127


1- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:استخوان.
2- .اساس،مت:لت:تقدير،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر+كه.
4- .مر+آن كه.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.

مستقيما،بر ره راست ايستاده.و نصب او بر حال است،و اختلاف احوال در «حنيف»گفته شد.

آنگه چون ذكر ابراهيم رفت،خداى تعالى خواست تا پايۀ او به خلقان نمايد و بگويد كه او مرا خليل است.و«خليل»را دو معنى بود:يكى دوست من الخلّة،و يكى محتاج من الخلّة.و«خلّة»به ضمّ«خا»مودّت باشد،و[به] (1)فتح«خا» حاجت باشد.و چون از محبّت گيرند،فعيل به معنى مفاعل باشد،و از هر دو جانب باشد.امّا دوستى او خداى را ارادت طاعت او باشد و انقياد فرمان او و نصرت اولياى او،و دوستى خداى او را ارادت خير و ثواب او و اعلاء كلمۀ او و بيان ارتفاع منزلت او به نزديك او بر خلقان و ظفر او بر دشمنان،چنان كه با نمرود كرد چون او را خواست تا بسوزد.و چون از حاجت گيرند،فعيل به معنى فاعل باشد،و در معنى احتياج زهير گفت (2):

و ان اتاه خليل يوم مسئلة***يقول لا غائب مالي و لا حرم

و يروى مسغبة،أى فقير محتاج،و قال آخر (3):

و انّي و ان لم تسعفاني لحاجة (4)***الى آل ليلى مرّة لخليل

أى لمحتاج.

امّا اشتقاق كلمه على الوجهين،آن كه از فقر و حاجت گفت (5)،اشتقاق او از خلل باشد كه درويش محتاج مختلّ حال بود،و خلل فرجه باشد،چنان كه شاعر گفت (6):

و نظرن من خلل السّتور بأعين***مرضى يخالطها السّقام صحاح

و الخلّ الطّريق في الرّمل،و الخل ما يؤتدم به سركه باشد،و الخلّ خلل الشّىء بالخلال،و الخلّ الرّجل المهزول،قال:انّ جسمي بعد خالي لخلّ.و آن كه از مودّت و محبّت گويد،گفت:اشتقاق او از خلال (7)است،و آن كه دوستى او در خلال و

ص : 128


1- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب+شعر.
3- .تب+شعر.
4- .تب:بحاجة،نيز چنين است تبيان 340/3.
5- .تب،لت+گفت.
6- .تب+شعر.
7- .اساس،مت:اخلال،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ميانۀ دل او باشد،و مرجع هر دو با يك اصل است.

و اهل اشارت گفتند:خداى تعالى ابراهيم را براى آن خليل خود گفت كه او را امتحان كرد به تن و جان و مال و فرزند (1).مال به مهمان داد،و فرزند به قربان داد، و تن به نيران داد،و جان به خداى رحمان داد،خداى تعالى او را خليل خود گرفت.

و ابو القاسم بلخىّ گفت:معنى خليل در حقّ ابراهيم-عليه السّلام-فقير و محتاج است،و اين نيك نيست براى آن كه همۀ بندگان و پرستاران محتاج اويند، ابراهيم را اختصاصى نباشد،اين اسم بر او اسم مدح است،و او (2)به اين مختصّ است،أعنى به خلّت،چنان كه موسى-عليه السّلام-به تكليم و محمّد-صلّى اللّٰه عليه و على آله-به محبّت.

و قوله: وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ ،گفتند در ده چيز گفت:پنج در سر،و پنج در تن.

امّا آنچه در سر است:مضمضه است،و استنشاق،و مسواك كردن،و قصّ الشّارب، و فرق سر باز كردن تا موى بشوليده (3)نباشد آن را كه موى دراز بود.

و پنج گانۀ تن (4):استنجاست،و ختنه كردن،و حلق عانه،و موى بغل پاك كردن،و ناخن گرفتن،و اين جمله سنّت است،مگر استنجا و ختان بعد البلوغ،و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد.

قوله: وَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ -الآية.وجه اتّصال آيت به آيت پيشين آن است كه:چون گفت من ابراهيم را خليل خود گرفتم،در اين آيت بازنمود كه:هرچه در آسمان و زمين است مراست،تا كسى گمان نبرد كه اين از سر حاجت بود،گفت:هرچه در آسمان و زمين هست همه ملك و ملك من است،و به همه چيزى محيطم،يعنى عالمم،عواقب امور بر من مشتبه نبود.

قوله: وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسٰاءِ -الآية.كلبى گفت از ابو صالح[345-ر]از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:آيت در دختران امّ كجّه آمد و ميراث ايشان از پدرشان،و اين قصّه در اوّل سوره برفت.

ص : 129


1- .اساس،مت+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .آج،لب:و اين.
3- .مر:ژوليده.
4- .اساس،مت:پنج در تن،مر:و آن پنج كه در تن است،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مفسّران گفتند:عرب را در جاهليّت عادت بود كه چون دختركى يتيم بودى كه ولايت او به يكى از ايشان تعلّق داشتى و او را مالى بودى،اگر جمالى بودى اين ولى او را به زنى كردى و مال او برگرفتى،و اگر جمالش نبودى و نكاحش مرغوب نبودى او را منع كردى ازآن كه شوهر كند تا به مردن (1)،و آنگه مالش برداشتى.خداى تعالى در اين آيت ازين نهى كرد،حق تعالى گفت:يا محمّد!از تو فتوا مى پرسند در زنان،بگو كه:خداى تعالى شما را فتوا مى كند در حقّ زنان.و«سين»طلب راست در استفتاء،و مستفتى طالب فتوا باشد،و مفتى فتوادهنده باشد،كالمستفيد و المفيد و المتعلّم و العالم.

قوله: وَ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،خلاف كردند در موضع«ما»از اعراب.زجّاج و فرّاء گفتند:محلّ او رفع است بر ابتدا،و تقدير آن است (2):و ما يتلى عليكم أيضا يفتيكم اللّٰه فيه،و«ما»موصوله باشد بمعنى الّذي.و فراء گفت:روا باشد كه محلّ او جرّ بود عطفا على قوله:«فيهنّ»و زجّاج گفت:اين روا نباشد براى آن كه عطف مظهر بر مضمر نكنند بى اعادت حرف جرّ.فرّاء گفت:اعادۀ جرّ كنيم تا روا باشد،أى فيهنّ و فيما يتلى عليكم و در تأويل اين خلاف كردند.

سعيد جبير گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:مراد به ما يتلى عليكم،آن است كه در اوّل سورت گفت از آيات مواريث كه در جاهليّت عادت چنان بود كه زن را و طفل را ميراث ندادندى،خداى تعالى اين حكم باطل كرد به بيان احكام مواريث.

و بعضى دگر گفتند مراد بقوله: وَ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ ،آيات است (3)كه در آخر سورت گفت من قوله: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاٰلَةِ (4)،و اين قول سعيد جبير (5)است.

حق تعالى در اين آيت بيان كرد (6):آنچه شما در آن فتوا مى پرسى (7)در باب زنان كه شما را در جاهليّت سنّت و عادت آن بوده است كه زنان را و اطفال را ميراث

ص : 130


1- .مر:بمردى.
2- .مر+كه.
3- .تب:آياتى است،آج،لب،مر،لت:آن است.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
5- .مر:سعيد بن جبير.
6- .مر،لت+كه.
7- .لت:مى پرسيد.

ندهى (1)و تعلّل كنى (2)به آن كه ميراث به آن كس رسد كه تيغ زند و حمايت كند زنان را و اطفال را و اموال (3)نگاه دارد،خداى تعالى فتوا خلاف اين مى كند و مى گويد:

ايشان را نيز حقّى و نصيبى هست كه مفروض است ايشان را،به حسب مصلحت شرع به ايشان رسد و نيز اطفال را،و اين فتوا كه اين جا كرد مجمل است حواله كرد بقوله: وَ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،در تفصيل آن و مراد اوّل و آخر اين سورت آياتى كه در او ذكر مواريث است و بيان مقدار أنصباء (4)ايشان،«و ما يتلى عليكم»مبتداى است محذوف الخبر،يعنى و ما يتلى عليكم فى الكتاب مشروح مفصّل مفتى به. فِي يَتٰامَى النِّسٰاءِ اللاّٰتِي لاٰ تُؤْتُونَهُنَّ ،أى لا تعطونهنّ. مٰا كُتِبَ لَهُنَّ ،أى ما فرض لهنّ و اوجب در باب آن دختركانى يتيم كه در حجر شما باشند و شما آن نصيب كه ايشان را مقدّر و مفروض كرده اند نمى دهى (5). وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ ،و رغبت مى كنى (6)از نكاح ايشان براى طمع در مال ايشان.و آيت محتمل است هر دو معنى را و مفسّران هر دو قول گفته اند،و اين احتمال در آيت براى آن است كه آن حرف كه با رغبت مستعمل بود من لفظة«في»أو«عن»در آيت مذكور نيست،و بيان كرديم كه رغب فيه ضدّ رغب عنه باشد.رغب فيه آن باشد كه خواهد و رغب عنه آن باشد كه نخواهد.

و قوله: وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدٰانِ ،بلا خلاف محلّ او جرّ است عطفا على قوله:فيهن و التقدير:فيهن و فى المستضعفين من الولدان،أى من الصّبيان جمع ولد،و اگر گويند:عطف مظهر بر مضمر نباشد اولى تر بود. وَ أَنْ تَقُومُوا ،محلّ«أن» مع الفعل جرّ است عطفا على«فيهن»و«فى اليتامى»،و (7)في ان تقوموا لليتامى بالقسط،و در آن كه در حقّ يتيمان قيام كنى (8)به قسط و عدل و راستى،نظيره قوله: وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰامىٰ (9)-الآية.حق تعالى در اوّل و آخر اين آيت تحريض كرد (10)مكلّفان را بر مراعات حقوق يتيمان و آن حقّ ايشان بازنگيرند،آنگهى گفت:

ص : 131


1- .مر،لت:ندهيد.
2- .مر،لت:كنيد.
3- .مر+را.
4- .آج:نصباء.
5- .مر:نمى دهيد.
6- .مر:مى كنيد.
7- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(26/4):و التّقدير:
8- .تب:كنيد.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 3.
10- .لب،مر:تحريص كرد.

وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِهِ عَلِيماً ،بر سبيل ترغيب تحريض (1)بر خيرات و طاعات كه آنچه شما كنيد از خيرات،خداى تعالى به آن عالم است و هميشه عالم بوده است،سهو بر او روا نيست.از جزاى آن ساهى نبود بر وفق عمل و قدر استحقاق جزاى آن بدهد.

قوله: وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً ،مفسّران گفتند:آيت در عمره،و قيل:خويله بنت محمّد بن مسلمه آمد.كه او به حكم أسعد[ابن الرّبيع بود.

چون پير (2)شد اسعد] (3)زنى جوان بكرد بر سر او،او برخاست و به شكايت پيش رسول آمد و اين حال بازگفت،خداى تعالى اين آيت فرستاد،و اين قول كلبي است.

سعيد بن جبير گفت:آيت در حقّ مردى و زنى آمد كه او از (4)مرد فرزندان داشت و با او پير شده بود،مرد را (5)رغبت نبود (6)در او،خواست تا او را طلاق دهد و زنى ديگر كند،زن گفت:مرا طلاق مده،رها كن تا بنشينم،و اگر تو خواهى تا زنى كنى (7)حكم تو راست،و من با فرزندان تو بنشينم و ايشان را مراعات مى كنم،و نوبت من هرچه خواهى مى كن،اگر خواهى در ماه يك دو بار پيش من آيى (8)،و اگر نخواهى بر تو حجرى (9)نيست.و هم اين حال افتاد سوده بنت زمعة الأسود را[345-پ]با رسول -عليه السّلام-كه رسول خواست تا او را دست بدارد،او گفت:يا رسول اللّٰه!مرا دست بمدار و رها كن تا حرمت تو بر سر من مى باشد،و نوبت من توراست،هرچه خواهى به آن مى كن،حق تعالى گفت:اگر زنى ترسد يا گمان برد-و بيان كرديم كه خوف از باب ظنّ باشد. نُشُوزاً ،و«نشوز»،آرام ناگرفتن و ناخواست و ترفّع و استعلا باشد،و به نزديك ما از جهت مرد باشد،آنچه از جهت زن بود آن را خلع خوانند.

ص : 132


1- .لب،مر:تحريص.
2- .مر+آن.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .لب،مر:تحريص.
5- .اساس،مت:مر او را،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:نمى بود.
7- .مر+تو دانى.
8- .وز،تب،آج،لب:آى.
9- .آج در حاشيه افزوده:حرجى.

أَوْ إِعْرٰاضاً ،يا عدول و برگرديدنى (1)، فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا ،بزه اى نيست بر ايشان،يعنى به (2)زن و شوهر. أَنْ يُصْلِحٰا (3)بَيْنَهُمٰا صُلْحاً ،كه قرارى دهند و مصالحتى كنند به تراضى،امّا بر آنكه طلاقش دهد به رضا يا بداردش به نفقه و كسوت،و او از مدّت و نوبت خود بهرى يا جمله به او دهد تا با آن زن (4)كه كرده باشد مى باشد،و اگر به اين راضى نشود نشايد تا مرد او را اكراه كند بر مقام بر خسف و مذلّت اگر زن مصالحت كند و صبر بر اين حالت كه بنشيند و بر اين قناعت كند و نوبت خود بدهد، او احسان كرده باشد،و اگر مرد با او قناعت كند و او را نرنجاند به اين معنى احسان كرده باشد،و واجب نيست بر ايشان اين كردن.

آنگه حق تعالى گفت: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ ،صلح بهتر باشد براى آن كه صلاح جوانب به او متعلّق بود (5)،و تراضى ميان ايشان حاصل بود. وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ ،و حاضر كرده اند بخل و حرص به نفسها،يعنى نفسهاى آدميان مطبوع و مجبول است بر حرص و بخل.

بعضى مفسّران گفتند:مراد نفس زن است كه بخيلى كند به حق و نوبت خود ايثار كردن بر غيرى،و بعضى دگر گفتند:مراد نفس مرد است،و بعضى دگر گفتند:مراد نفس مرد است كه چون خواهد كه زن را رها كند حقّ او بنگذارد (6).و بعضى گفتند:مراد هر دواند از زن و شوهر كه هريكى از ايشان بخل كنند به حقّ خود،و اين اولى تر است براى آن كه اين عام تر است و فايده (7)را شامل تر.و اهل كوفه خواندند: أَنْ يُصْلِحٰا ،به ضمّ«يا»و كسر«لام»من الاصلاح،و باقى قرّاء خواندند:يصّالحا على تقدير:يتصالحا.

و امّا«شحّ»بخلى باشد با حرص،و در مال و جز مال استعمال كنند،يقال:

انّي أشحّ بك عن كذا،قال الشّاعر (8):

ص : 133


1- .اساس،مت:يا عدول كنى و برگردى،وز:يا عدول و برگرديدى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مر+باشد.
2- .تب،مر،لت:بر.
3- .تب:يصالحا.
4- .تب:زنى.
5- .تب:باشد.
6- .لب،لت:نبگذارد.
7- .تب:فايده اى.
8- .تب+شعر.

لقد كنت في قوم عليك أشحّة***بفقدك الّا من اذا طاح طائح

يودّون لو خاطوا عليك جلودهم***و هل يدفع الموت النّفوس الشّحائح

قوله: وَ إِنِ امْرَأَةٌ ،مرفوع است به فعلى مضمر،و التّقدير:و ان خافت امرأة، خافت اوّل حذف كردند لدلالة الثّانى عليه،و براى آن كه دانند كه«إن»حرف شرط است،و شرط در اسماء نشود،جز در افعال صورت نبندد،و مثله قولهم:لو ذات سوار لطمتني،أى لو لطمتني ذات سوار لطمتني،و قال الشّاعر:

فمتى واغل ينبهم يحيّوه***و يعطف عليه كأس السّاقي

أى فمتى يحيّوا واغل ينبهم يحيّوه (1).

وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا ،و اگر احسان كنى (2)به آن كه با زن بسازى (3)و بر او ديگرى ايثار نكنى (4)،يا زن احسان كند و صبر بر آنكه مرد زن ديگر كند و بسازد. وَ تَتَّقُوا ،و از خداى بترسى (5). فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ،خداى تعالى به آنچه شما مى كنيد داناست (6).

وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسٰاءِ ،حق تعالى نفى قدرت يكى از ما كرد بر آنكه تسويه كند از ميان زنان در باب ميل طباع براى آن كه اين به ما تعلّق ندارد و در مقدور ما نيست،و اگرچه ما را برآن حرص باشد.و اين من أدلّ الدّليل (7)است بر آنكه فعل ما آن باشد كه وجودش موقوف باشد بر قصد و داعى (8)ما،و انتفايش موقوف باشد بر كراهت و صوارف ما جز آنچه فعل ما نباشد،اگرچه ما را قصد و داعى (9)باشد و حرص و ارادت،حاصل نيايد.

آنگه حق تعالى گفت:اين كار به شما نيست،و مراد نه تسويت است در نفقه و كسوت و مراعات به مقاربت كه اين در مقدور ماست،و اگر بر اين وجه حمل كنند

ص : 134


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،ظاهرا عبارت به اين صورت صحيح است:«فمتى ينبهم واغل ينبهم».
2- .تب،مر:كنيد.
3- .تب،مر:بسازيد.
4- .تب،مر:نكنيد.
5- .تب:خداى تعالى بترسيد.
6- .آج،لب،لت+چنان كه شاعر گفت بالفارسيه: سرّ تو كه دارى فلك مى داند او موى به موى رگ به رگ مى داند گيرم كه به زرق خلق را بفريبى با او چه كنى كه يك به يك مى داند
7- .تب:ادلّ دليل.
8- .مر:دواعى.
9- .تب،مر:كنيد.

نفى استطاعت را تأويل بايد كردن (1)،لا يخفّ (2)عليكم بل يثقل،بر شما آسان نيايد، بل گران آيد،كه باشد كه هواى كسى به يك زن باشد آنچه در حقّ او خرج كند به طوع و رغبت باشد و طيبة النّفس،و آنچه در حقّ ديگرى كند چون غرامتى شناسد.

آنگه حق تعالى در آنچه به ما تعلّق دارد،نهى كرد ما را گفت:اكنون به يك بارگى ميل مكنى (3)بر يكى و ديگرى را محروم رها كنى (4). كَالْمُعَلَّقَةِ ،چنان كه آويخته (5)بين الأمرين،نه بيوه باشد نه شوهردار بين الباب و الدّار،نه اين باشد نه آن باشد.

در خبر است كه رسول-عليه السّلام-در نفقه و كسوت و مراعات و آمد شد تسويه كردى ميان زنان،آنگه گفتى:بار خدايا!

هذه قسمتي فيما املك فلا تلمني فيما لا املك، بار خدايا!اين قسمت من است در آنچه من بر به آن (6)قادرم،مرا ملامت مكن در آنچه من برآن قادر نه ام. وَ إِنْ تُصْلِحُوا ،و اگر اصلاح كنيد در باب تسويۀ قسمت، وَ تَتَّقُوا ،و از خداى بترسيد در آن كه ظلم كنيد و حيف و از حقّ يكى بازگيريد و در ديگر (7)افزايى (8).

و در خبر است كه اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-دو زن داشت،روزى كه نوبت يكى بودى در سراى آن ديگرى وضوى نماز نكردى.

و در خبر است از باقر-عليه السّلام-از پدرانش كه رسول را-عليه السّلام-در آن وقت كه[346-ر]بيمار بود در حجرۀ زنان مى گردانيدند به نوبت،تا چون (9)دل خوش كردند به حجرۀ عائشه بخفت (10).

و معاذ جبل دو زن داشت،هر دو به يك روز بمردند به طاعون،قرعه برافگند (11)تا ابتدا به تجهيز و دفن كدام كند.

ص : 135


1- .مر+كه.
2- .لت:يخفف.
3- .تب،مر:مكنيد.
4- .تب:مكنيد،مر:كنيد.
5- .مر،لت:آويخته اى.
6- .تب،آج،لب،مر،لت:برآن.
7- .مر،لت:ديگرى.
8- .تب،مر:افزاييد.
9- .آج،لب:ندارد،مر:تا همه.
10- .مر:دل خوش گردند.چون نوبت به عائشه رسيد زنان همه متّفق شدند كه در همان خانه باشد.پس به حجرۀ عائشه بخفت.
11- .مر:برافگندند.

و به نزديك ما هركه چهار زن آزاد دارد،نشايد كه او به نزديك يكى از ايشان دو شب مقام كند الّا به رضاى ديگران.و چون سه زن دارد،دو شب بر دو كس باشد (1)و دو شب بر يكى (2).و اگر دو زن دارد،شبى بر يكى باشد و سه شب بر يكى،براى آن كه او را چهار زن حلال است،چون نكرده است از اوست (3).و چون زنى آزاد و زنى برده به عقد نكاح دارد،دو شب بر زن آزاد باشد و يك شب بر زن برده.

و امّا آن را كه به ملك يمين دارد،او را با زن آزاد قسمت نباشد،و چون بر زنى بكر عقد بندد،شايد كه او را در قسمت زيادت كند در اوّل حال به سه شب تا هفت شب.و چون به قسمت بر زنان رود (4)،خلوت كردن لازم نباشد او را،بل (5)به اختيار او بود،و مكروه است كه عزل كند از زن آزاد مگر به دستورى (6)او،و با كنيزكى كه به ملك يمين دارد او را بود (7)كه عزل كند،رضا و اذن او (8)معتبر نيست.

و حكم اهل كتاب از جهودان و ترسايان كه مرد مسلمان ايشان را به زنى دارد، حكم پرستار باشد كه معقود عليها باشد،و به نزديك شافعى فرق نباشد ميان زن آزاد مسلمان و ميان اهل ذمّه در اين باب،أعنى قسمة اللّيالي.

فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً ،خداى تعالى غفور و رحيم بوده است،آمرزندۀ گناه و بخشايندۀ خلقان است.

وَ إِنْ يَتَفَرَّقٰا -الآية،و اگر چنان كه (9)بنسازند (10)زن و شوهر با يكديگر،مرد تسويه نكند يا راغب نباشد در او،و (11)زن دل خوش نكند،آنگه جدا شوند از يكديگر به طلاق،خداى تعالى هر دو را مستغنى بكند از يكديگر به فضل و رحمت خويشتن (12)،و هيچ دو را ضايع نگذارد و روزى بازنگيرد. وَ كٰانَ اللّٰهُ وٰاسِعاً حَكِيماً ،و خداى تعالى فراخ عطا بوده است و حكيم،دهنده است،و آنچه دهد به حكمت دهد چندان كه

ص : 136


1- .مر:دو شب پيش دو زن باشد.
2- .مر:و يك شب بر يكى.
3- .مر+دو شب.
4- .مر:برود.
5- .اساس:اوايل،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:مگر به رضا دادن.
7- .مر:رسد.
8- .مر،لت:رضا دادن او.
9- .آج،لب،مر:چنانچه.
10- .مت،آج،لب:نبسازند.
11- .مر:يا.
12- .آج،لب،لت:خويش.

صلاح داند به آن كس كه صلاح داند.

و عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد و ديگر مفسّران گفتند:مراد به«سعت»روزى است، و در آيت دليل است بر آنكه روزى به خداى تعالى تعلّق دارد (1)،و اگرچه بعضى اسباب او متعلّق است به مخلوقان ازآن كه بر دست ايشان يا به سعى ايشان رسد (2).

قوله-عزّ و علا (3):

سوره النساء (4): آیات 131 تا 147

اشاره

وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّٰاكُمْ أَنِ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131) وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا اَلنّٰاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلىٰ ذٰلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ ثَوٰابَ اَلدُّنْيٰا فَعِنْدَ اَللّٰهِ ثَوٰابُ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ اَلْوٰالِدَيْنِ وَ اَلْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّٰهُ أَوْلىٰ بِهِمٰا فَلاٰ تَتَّبِعُوا اَلْهَوىٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلْكِتٰابِ اَلَّذِي نَزَّلَ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ اَلْكِتٰابِ اَلَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِيداً (136) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ اِزْدٰادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اَللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ اَلْمُنٰافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (138) اَلَّذِينَ يَتَّخِذُونَ اَلْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ اَلْعِزَّةَ فَإِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً (139) وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلْكِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آيٰاتِ اَللّٰهِ يُكْفَرُ بِهٰا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ جٰامِعُ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ اَلْكٰافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) اَلَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كٰانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اَللّٰهِ قٰالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كٰانَ لِلْكٰافِرِينَ نَصِيبٌ قٰالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَاللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اَللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141) إِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ يُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَى اَلصَّلاٰةِ قٰامُوا كُسٰالىٰ يُرٰاؤُنَ اَلنّٰاسَ وَ لاٰ يَذْكُرُونَ اَللّٰهَ إِلاّٰ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ وَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ عَلَيْكُمْ سُلْطٰاناً مُبِيناً (144) إِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ فِي اَلدَّرْكِ اَلْأَسْفَلِ مِنَ اَلنّٰارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اِعْتَصَمُوا بِاللّٰهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلّٰهِ فَأُولٰئِكَ مَعَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146) مٰا يَفْعَلُ اَللّٰهُ بِعَذٰابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ شٰاكِراً عَلِيماً (147)

ترجمه

و خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،و اندرز كرديم آنان را كه داديم ايشان را كتاب از پيش شما و شما را نيز كه بترسيد از خداى و اگر كفر آريد خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،و بوده است خداى توانگر و پسنديده.

و خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،و بس است خداى و كيل (4).

اگر خواهد ببرد شما را اى مردمان و بيارد ديگرانى را،و هميشه بوده است خداى برآن قادر.

هركه خواهد جزاى دنيا به نزديك خداست جزاى دنيا و آخرت،و بوده است خداى شنوا و بينا.

اى آنان كه ايمان آريد (5)باشيد ايستادگان به راستان (6)گواهان خداى را و اگر بر شما باشد يا بر پدر و

ص : 137


1- .اساس،مت:داند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:برسد.
3- .مر:قوله تعالى.
4- .آج،لب:خداى كاردان و نگهبان.
5- .وز،لت:داريد.
6- .مر:برسد.

مادر و نزديكان (1)اگر باشد توانگر يا درويش خداى سزاوارتر است به ايشان پس روى مكنيد هوا را ازآن كه داد كنيد و اگر بر پيچيد يا برگرديد خداى بوده است به آنچه شما مى كنيد دانا.

[346-پ] اى آنان كه ايمان داريد،ايمان آريد به خداى و پيغامبر (2)و آن كتاب كه فرستاد بر پيغمبرش و آن كتاب كه فرستاد از پيش و هركه كافر شود به خداى و فرشتگان او و كتابهايش و پيغامبرانش و روز بازپسين گمراه شود گمراهى دور.

آنان كه ايمان آوردند (3)پس كافر شدند پس ايمان آوردند پس كافر شدند پس بيفزودند كفر،نيامرزد خداى ايشان را و ننمايد ايشان را راهى.

بشارت ده منافقان را به آن كه ايشان را عذابى بود سخت.

آنان كه گيرند كافران را دوستان جز مؤمنان مى جويند به نزديك ايشان عزيزى؟عزيزى خداى راست جمله.

و فرستاد بر شما در كتاب آنچه (4)چون شنويد (5)آيتهاى خداى كه كافر مى شوند به آن و فسوس مى دارند به آن منشينيد با ايشان تا شوند در حديثى جز آن كه شما آنگه چون ايشان باشيد،خداى گردآرندۀ

ص : 138


1- .وز+و.
2- .لت:پيغامبرش،آج،لب:پيغمبر او.
3- .مت:آورند.
4- .تب،لت:آن كه.
5- .تب:بشنويد.

منافقان است و كافران در دوزخ همه (1).

آنان كه انتظار كنند.به شما اگر باشد شما را گشايشى از خداى،گويند:نه ما با شما بوديم، و اگر باشد كافران را بهره،گويند:نه ما غالب شديم بر شما و بازداشتيم شما را از مؤمنان،خداى حكم كند ميان شما روز قيامت،و نكند خداى كافران را بر مؤمنان راهى.

منافقان مى فريبند خداى را و او فريبنده است ايشان را و چون برخيزند به نماز برخيزند كاهل،ريا كنند با مردمان و ذكر خداى نكنند مگر اندكى.

آويخته اند ميان آن نه به اينان (2)نه به ايشان (3)،و هركه گمراه كند خداى او را،نيابى او را راهى.

اى آنان كه ايمان آورديد مگيريد كافران را دوستان بدون مؤمنان،مى خواهى (4)كه كنى (5)خداى را بر شما حجّتى روشن.

منافقان (6)در پايۀ (7)زيرين باشند از دوزخ نيابى (8)ايشان را يارى.

[347-ر] مگر آنان كه توبه

ص : 139


1- .وز،تب،آج،لت:جمله.
2- .تب+اند.
3- .تب:آنان.
4- .تب:مى خواهيد.
5- .تب:كه گردانيد.
6- .تب:به درستى كه منافقان،آج،لب:به درستى كه دو رويان.
7- .آج،لب:طبقه.
8- .تب+هرگز.

كنند و نيكى كنند و پناه با خداى (1)دهى و خالص كنند عبادتشان (2)[را براى] (3)خداى ايشان با مؤمنان آيند (4)،و بدهد خداى مؤمنان را مزدى بزرگ.

چه كند خداى به عذاب شما اگر شاكر باشيد و مؤمن،و بوده است خداى هو سپاس (5)و دانا (6).

قوله: وَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ -الآية.وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم از (7)آن است كه خداى تعالى چون بگفت كه:اگر ايشان از يكديگر جدا شوند به طلاق،يعنى زن و شوهر،خداى تعالى مستغنى بكند هريكى را از ايشان از روزى،چه روزى ايشان به خداى تعلّق دارد نه به ايشان.در اين آيت بازنمود كه:

هرچه در آسمان و زمين او راست بر او متعذّر نباشد مستغنى بكردن هريكى را از ايشان از صاحبش به فضل و سعت و رحمت،و حق تعالى گفت:خداى راست هرچه در آسمان و زمين است به ملك و ملك،براى آن كه آفريدۀ اوست و پروردۀ اوست (8)و در قبضۀ قدرت اوست،تا چنان كه خواهد مى گرداند و مى دارد و مى فزايد و مى كاهد.

آنگه گفت:ما وصيّت و اندرز كرديم اهل كتاب را از جهودان و ترسايان،و معنى وصيّت از خداى تعالى امر باشد،جز كه وصيّت از امر بليغتر باشد و امرى بود كه بر سبيل شفقت كسى كند آنان را كه پيوستگان و دوستان او باشند به مصلحت و خير و نفع ايشان. وَ إِيّٰاكُمْ ،و نيز شما را وصيّت كرد. أَنِ اتَّقُوا اللّٰهَ ،كه از خداى بترسيد،يعنى از عقاب او بترسيد و از معاصى او بپرهيزيد.و اگر چنان كه (9)كافر شوى (10)و مخالفت فرمان او كنى (11)و به او و اوامر او نگروى (12)،هيچ زيان نيست خداى

ص : 140


1- .تب:و پناه دهند با خداى.
2- .آج،لب:و ويژه كردند كيش خود را.
3- .اساس،مت،وز:ندارد،از تب افزوده شد.
4- .تب،آج،لب،لت:اند.
5- .كلمه در نسخه اساس،وز،مت،به صورت:«هر سپاس»هم خوانده مى شود،تب:شكر پذيرنده.
6- .آج،لب:خداى تعالى پاداش دهندۀ شاكران دانا و اقوال ايشان.
7- .وز،تب،آج،لب:ندارد.
8- .مر:آن كه همه آفريده و پرورده اوست.
9- .تب،مر:چنانچه.
10- .تب،مر،لت:كافر شويد.
11- .تب،مر،لت:كنيد.
12- .تب،مر،لت:نگرويد.

را-عزّ و جلّ-بل زيان آن راجع است با شما،چه آن كه ملك آسمان و زمين او را باشد،او را از طاعت مطيعان سود نباشد و از معصيت عاصيان زيان نباشد،و او هميشه غنى و بى نياز بوده است.

و معنى«غنى»راجع با نفى حاجت است،و (1)در حقّ ما و در حقّ خداى تعالى صفتى نباشد،بل مرجع او با نفى حاجت بود،و فلان غنىّ عن كذا إذا كان غير محتاج إليه.

و«حميد»فعيل باشد به معنى مفعول،يعنى محمود يعنى مستحقّ حمد و شكر به نعمتهايى كه كند بر بندگانش،و روا باشد كه به معنى فاعل بود،و معنى آن باشد كه بندگان خود را بستايد و حمد كند بر اداى طاعت او و اجتناب مناهى او.

آنگه گفت:خداى راست آنچه در آسمان (2)و زمين. وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً ،و تكفّل كننده به اندر بايست خلق و آنچه ايشان به آن محتاج باشند خداى تعالى بس است و او را درين معنى يارى نبايد و انبازى.

اگر گويند:چرا تكرار كرد اين الفاظ در دو آيت عقيب (3)يكديگر؟گوييم:

براى آن كه خبر مختلف است أعني مخبر عنه،در آيت اوّل اشارت فرمود به آن كه آفريدگار خلق است از آنچه در ميان آسمان و زمين است و متصرّف در آن بر وجهى كه كس او را از آن منع نتواند،و امرونهى و تكليف او را رسد به قرينۀ قوله: وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّٰاكُمْ ،و دوم بر وجه آن گفت كه به آن كه جمله او راست،او از آن بى نياز است به قرينۀ قوله: وَ كٰانَ اللّٰهُ غَنِيًّا حَمِيداً ،و سه ام (4):بر وجه حفظ و رعايت خلق فرمود به قرينۀ قوله: وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً .چون موارد و اغراض مختلف بود،روا باشد كه لفظ را تكرار كند لاختلاف المعانى-و اللّٰه أعلم .

قوله: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّٰاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ ،آنگه حق تعالى خواست كه از عزّت (5)و شوكت آنان كه از فرمان او متعدّى بودند كند كند (6)گفت همانا شما را

ص : 141


1- .آج،لب:ندارد.
2- .وز،لب،آج،تب،مر،لت:آسمانها.
3- .آج،لب،لت:عقب.
4- .تب:سيوم،آج،لب:سوم،لت:سيم.
5- .لب:عرب،لت:غرب.
6- .تب:حكايت كند،آج،لب،لت:گذر كند،مر:ذكر كند.

اين همه قوّت و منعت نيست كه غالب باشى (1)بر قضايا و احكام من،چه اگر من خواهم كه شما را ببرم و به بدل شما ديگران را بيارم توانم كردن و قادرم برآن و بر همه چيزى،كه نه اوّل خلق شما بودى (2)يا پيش شما ديگران نبوده اند از شما بقوّت قوى تر و به قدمت پيشتر و به ساز و عدّت بيشتر چنان كه در قصّۀ امم سالفه فرمود چند جاى،منها في قصّة قارون: أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (3).و عاد را و ثمود و قوم نمرود را و قوم فرعون را همه از شما به عدد بيش بودند و به عدّة (4)پيش بودند و اهل هر قرنى از پس قرنى.چون قومى را فرود برد و قرنى را بر آرد،اينان پندارند كه پيش از ايشان (5)جهان نبوده است و اوّل كس ايشان اند كه در جهان آمده اند و يا هميشه خواهند ماندن،و دست عزل روزگار به ولايت (6)ايشان نخواهد رسيدن.ندانند كه اين جهان (7)بازماندۀ بسيار كسان است (8)و ميراث بسيار مردگان است.

در خبر مى آيد كه در عهد رسول-عليه السّلام-دو مرد در شقصى (9)خلاف مى كردند،به حكومت پيش رسول آمدند و هريكى از ايشان در آن پارۀ زمين دعوى كرد و منازعت و مشاحّت از حدّ ببردند.جبرئيل-عليه السّلام-حاضر بود به اداء بعضى وحى رسول را-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّٰه!اين پارۀ زمين را كه ايشان در آن خلاف مى كنند من چهار هزار مالك را ياد دارم.

و در خبر است كه يك روز بهلول مجنون به نزديك هارون الرّشيد رسيد در بعضى مواقف حج،و هارون در هودجى بود و حجّاب او مردم را مى زدند[347-پ]و مى راندند.بهلول به بالايى برآمد و گفت:

حدّثني ابي عن فلان عن فلان انّه قال:

رأيت رسول اللّٰه-صلى اللّٰه عليه و سلّم-في هذا المكان على حمار له و لم يكن هناك ضرب و لا طرد، گفت:رسول خداى (10)را ديدم درين جاى بر خرى نشسته،

ص : 142


1- .تب:باشيد.
2- .تب:بوديد.
3- .سورۀ قصص(28)آيۀ 78.
4- .مر:قوّت.
5- .مر:پيش از اين.
6- .مر:به رايت.
7- .لب:كه ايشان.
8- .كسانند.
9- .آج در حاشيه با خطى شبيه به متن افزوده:الشقص القطعة من الارض،صحاح.
10- .رسول اللّٰه.

ضربى و طردى نبود و كس را نمى زدند و نمى راندند.هارون پرسيد كه اين كيست كه اين مى گويد؟گفتند:بهلول است.گفت:او را پيش من آريد (1).هودج بداشتند (2)، او را پيش هارون بردند.گفت:چه گفتى؟اين خبر بازگفت.هارون گفت:راست مى گويى،مرا وعظى كن اى بهلول و مختصر گو (3)،گفت:انّ الّذى في يدك كان في يد غيرك ثمّ انتقل اليك و عن قريب سينتقل عنك الى غيرك،آنچه در دست تو است از اين ملك و پادشاهى در دست ديگران بود از ايشان به تو نقل افتاد،عن قريب از تو به ديگرى نقل افتد.هارون بگريست و گفت:برويد هزار دينار به او دهيد (4).

گفت:نخواهم.گفت:بر درويشان قسمت كن.گفت:اولى تر آن باشد كه تو با خداوند آن (5)رسانى و بگذشت.و ابن العميد در آخر عمر به اين دو بيت مولع شد:

دخل الدّنيا أناس قبلنا***رحلوا عنها و خلّوها لنا

و دخلناها كما قد دخلوا***و نخلّيها لقوم بعدنا

و ديگرى گفت (6):

فانّك لا تدرى متى انت ميّت***و قبرك لا تدري بايّ مكان

و حسبك قول النّاس فيما رأيته***لقد كان هذا مرّة لفلان

و متنبّى گويد (7):

سبقنا الى الدّنيا فلو عاش اهلها***منعنا بها من جيئة (8)و ذهوب

تملّكها الآتي تملّك سالب***و فارقها الماضي فراق سليب

جرير بن عبد اللّٰه گفت:نعمان بن المنذر الأكبر يك روز به تماشا با عدىّ بن زيد العباديّ بيرون رفت،به گورستان حيرة رسيدند.عدىّ بن زيد گفت:ابيت اللّعن ايّها الملك دانى تا اين گورها از روى اعتبار چه مى گويند؟گفت:نه.گفت مى گويند:

ص : 143


1- .آج،لب:آرى.
2- .مر+و.
3- .مر:گوى.
4- .آج،لب:دهى.
5- .در اساس و همۀ نسخه بدلها برطبق رسم الخط گذشته به صورت«خداوندان»بدون مدّ ضبط شده است،امّا آنچه در متن آورده ايم با سبك و سياق عبارت سازگارتر يافتيم.
6- .مر:و قال آخر.
7- .مر:و قال آخر.
8- .آج،لب،مر،لت:جيئة.

ايّها الرّكب (1)المخبّون***على الارض مجدّون

كما انتم كنّا***و كما نحن تكونون

ازآنجا برگشت و آن تماشا بر او منغّص (2)شد.روزى چند بر آمد دگرباره با عدىّ بن زيد به تماشا مى رفت به گورستانى دگر بگذشتند.عدىّ بن زيد گفت:ايّها الملك!دانى تا اين گورها به زبان اعتبار چه مى گويند؟گفت:نه.گفت مى گويد (3):

من رانا فليحدّث نفسه***أنّه موف على قرن الزّوال

و صروف الدّهر لا تبقى لها***و لما تأتى به صمّ الجبال

ربّ ركب قد أناخوا حولنا***يشربون الخمر بالماء الزّلال

و الأباريق عليها فدم***و عتاق الخيل تردى فى الجلال

عمّروا دهرا بعيش حسن***آمنى دهرهم غير عجال

ثمّ اضحوا لعب الدّهر بهم***و كذاك الدّهر حالا بعد حال

يروى:كذاك الدّهر يلهو بالرّجال (4).ازآنجا برگشت و تماشا رها كرد و با خانه شد،و عدىّ بن زيد را گفت:امشب سحرگاه با پيش من آى.عدىّ بن زيد سحرگاه برفت.او را ديد جامۀ ملوك بكنده و پلاس پوشيده آنگاه برخواست (5)و ملك رها كرد و با رهبان در عبادت گرفت (6)،و فرزندان او (7)عابد شدند و دختر او هند بنت النّعمان بر ظهر كوفه ديرى كرد.آن را دير هند گويند.

هشام بن الكلبىّ گويد:چون خالد بن الوليد عين التّمر بگشاد،احوال دختران نعمان بن منذر پرسيد.گفتند:يكى فرمان يافت و يكى در بعضى (8)ديرها مانده است.

بيامد و بر او سلام كرد و گفت:احوال شما چون بود چون اين جا رسيد (9)؟گفت:

ص : 144


1- .تب:الراكبون،مر:الراكب.
2- .مر:منقض.
3- .تب+شعر.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:الدّهر بالرجال،چاپ شعرانى(36/4):الدهر يلهو بالرجال.
5- .وز،لت:خاست.
6- .مر:در عبادت ايستاد.
7- .مر+هم.
8- .لب،مر:بعض.
9- .لب:رسيدى.

قصّۀ آن دراز است،و جملۀ او آن كه روزى (1)آفتاب برآمد (2)و هرچه پيرامن خورنق و سدير (3)همه به حكم ما بود[و زيردستان ما بودند و آفتاب فروشد و آن] (4)زيردستان ما را بر[ما] (5)رحمت آمد و روزگار،خود چنين است.هيچ سراى نباشد كه پر از خرّمى شود الّا (6)پر از آب چشم شود،آنگه گفت (7):

فبينا (8)نسوس النّاس و الأمر امرنا***إذا نحن فيهم سوقة نتنصّف

فأفّ لدنيا لا يدوم نعيمها***تقلّب تارات بنا و تصرّف

قوله: مَنْ كٰانَ يُرِيدُ ثَوٰابَ الدُّنْيٰا (9)،مفسّران گفتند:خداى تعالى به اين آيت و آن كه پيش از اين است،آنان را خواست كه در آن درع خيانت كردند و مرتد شدند.

آنگه گفت:هركس كه او به عوض ثواب آخرت منافع دنيا خواهد از او دريغ نيست به نزديك خداى هر دو هست.هم ثواب دنيا و هم ثواب آخرت،و ثواب دنيا در آيت مجاز است مراد منافع دنياست و براى آن ثوابش خواند كه منافقان آن را در برابر ثواب آخرت نهادند.و اگر بر اصل لغت حمل كنند در هر دو حقيقت باشد،چه ثواب جزا بود در لغت من ثاب اذا رجع،نبينى كه خداى تعالى در حقّ كافران گفت: هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّٰارُ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (10)،أى هل جوزى جز كه به عرف شرع و وضع لغت چو منسوخى شده است،درست آن است كه اوّل مجاز باشد (11)و دوم حقيقت.آنگاه براى ازدواج لفظ اطلاق كرد،آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:خداى تعالى شنوا و بيناست به اقوال و افعال ايشان.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ (12)،آنگه حق تعالى امر كرد مؤمنان را و اگرچه جز ايشان داخلند (13)تحت خطاب به دليلى ديگر و گفت اى مؤمنان نيك قيام كنى (14)به قسط يعنى به عدل[348-ر]و قسط (15)عدل باشد و قسط

ص : 145


1- .مر+كه.
2- .مر:بر مى آيد.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+بود.
4- .تب+شعر.
5- .اساس پندارد،از وز افزوده شد.
6- .مر+كه.
7- .تب+شعر.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به ضبط لسان العرب(332/9)تصحيح شد.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 134.
10- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 36.
11- .آج،لب،مر،لت:است.
12- .سورۀ نساء(4)آيۀ 135.
13- .مر+در.
14- .تب،مر،لت:كنيد.
15- .مر+و اقساط.

نصيب باشد و قسوط بيداد باشد و اقساط عدل باشد. شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ ، گواهان خداى باشى كه گواهى به حق و عدل و انصاف دهى و براى خداى دهى،چنان كه گفت: وَ أَقِيمُوا الشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ (1)،و اگرچه آن گواهى بر خود باشد، چنان كه گفت-عليه السّلام:قل الحقّ و ان كان عليك،حق بگو و اگرچه بر تو باشد. أَوِ الْوٰالِدَيْنِ ،يعنى و اگر گواهى باشد كه تو را زيان دارد و مادر و پدرت را.

اگر گويند:كسى بر خويشتن گواهى چگونه دهد گوئيم معنى گواهى بر خود اقرار باشد،يقال:شهد على نفسه بكذا إذا اقرّ به عليها،و نظيره قوله: شٰاهِدِينَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ (2)،و قوله: أَوِ الْوٰالِدَيْنِ ،يعنى گواهى براى مادر و پدر و به نزديك ما گواهى مرد براى مادر و پدر روا باشد و بر ايشان روا نباشد و گواهى مادر و پدر براى فرزند (3)و برادر روا باشد چون دگرى به (4)ايشان باشد از اهل شهادت و اگرچه ظاهر آيت چنان مى نمايد كه گواهى بر پدر و مادر روا باشد و انّما معنى آن باشد كه:و اگر هم (5)بر پدر و مادر باشد حق ببايد گفتن و مبالات نكردن و جانب خداى نگاه داشتن،و اين بر سبيل مبالغت و توسّع باشد نه آن كه بر حقيقت اگر بر پدر و مادر گواهى دهد مسموع باشد،چنان كه يكى از ما گويد:ما ابالي بقول الحقّ و ان كان مع الأمير أو (6)السّلطان،و غرض از ذكر امير و سلطان مبالغه باشد نه حقيقت.

و قوله: إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّٰهُ أَوْلىٰ بِهِمٰا ،بعضى مفسّران گفتند:آيت در رسول (7)آمد كه توانگرى و درويشى به حكومت پيش او رفتند،او ميل با (8)درويش كرد ازآنجا كه گمان برد كه درويش بر توانگر ظلم نكند قريب تر آن باشد كه توانگر بر درويش ظلم كند خداى تعالى اين آيت فرستاد،و اين درست نيست براى آن كه اين حديث لايق عصمت رسول-عليه السّلام-نيست،و آن كه او ميل كند على الخصمين به گمان بى علمى و بيّنتى و درست آن است كه آيت بر سياقت عام است در خطاب جملۀ مكلّفان،و معنى آن باشد كه گفتيم على كلّ حال و في حقّ كلّ

ص : 146


1- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 2.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 27.
3- .مر:فرزندان.
4- .مر،لت:با ايشان.
5- .همه نسخه بدلها:همه.
6- .مت:و السّلطان.
7- .وز،تب،آج،لب،مر+عليه السّلام.
8- .مر:به.

أحد سواء،كان غنيّا أو فقيرا،به آن ننگرد كه مرد توانگر باشد بر او گواهى ندهد به حق يا درويش باشد براى او ندهد گواهى به حق،براى آن كه ولىّ هر دو خداست و خداى به هر دو اولى تر است.و قوله: فَاللّٰهُ أَوْلىٰ بِهِمٰا ،و نگفت به،براى آن كه ولايت او بر هر دو هست از توانگر و درويش.

و بعضى دگر گفتند:براى آن كه جملۀ فقرا و اغنيا را خواست نه توانگرى را بعينه[يا درويشى را بعينه] (1)،و بعضى دگر گفتند:او به معنى واو است در اين آيت و بعضى دگر گفتند:چون هر دو در آيت مذكوراند،روا باشد تثنيه كنايت كردن، چنان كه: وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ[وٰاحِدٍ] (2)مِنْهُمَا (3).

و قوله: فَلاٰ تَتَّبِعُوا الْهَوىٰ أَنْ تَعْدِلُوا ،در او چند وجه گفتند،يكى آن كه: فَلاٰ تَتَّبِعُوا الْهَوىٰ في ان تعدلوا،متابعت[هوى] (4)نكنى (5)در آن كه عدل كنى (6)يعنى در باب عدل و ترك عدل متابعت هواى خود مكنى بل متابعت رضاى خدا كنى.

قولى دگر آن است:هربا من ان تعدلوا در باب آن كه از عدل بگريزى (7)او لئلاّ تعدلوا،كما قال تعالى: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (8)،و المعنى لئلاّ تضلّوا.

وجه سه ام (9)آن است: فَلاٰ تَتَّبِعُوا الْهَوىٰ لتعدلوا،متابعت هوا مكنى تا عدل كرده باشى (10)،و«لام»و«ان»متعاقب باشند،يقال:جئتك ان تكرمني و لتكرمني،و معنى آن كه (11)به ترك هوا به عدل رسى،و اين قول زجّاج و فرّاء است.

و قوله: وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا ،و اگر مطل كنى (12)و در پيچى (13)يا اعراض كنى (14)و عدول.در او چند قول گفتند:يكى آن كه مراد به آيت حكّام و قضاتند،يعنى شما كه قاضيانى ميل مكنى على احد الخصمين و اعراض مكنى از خصم ديگر،و اين

ص : 147


1- .اساس ندارد با توجّه به وز،تب،مر،لت و سياق عبارت افزوده شد.
2- .اساس ندارد با توجه به قرآن مجيد افزوده شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 12.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب،مر:مكنيد.
6- .تب،مر:كنيد.
7- .تب،مر:بگريزند.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
9- .تب،مر:سيوم.
10- .تب،مر:باشيد.
11- .آج،لب،مر،لت+به.
12- .تب،مر،لت:كنيد.
13- .تب،مر،لت:در پيچيد.
14- .تب،مر،لت:كنيد.

قول سدّى[است] (1)و عبد اللّٰه عبّاس چه از حقّ حاكم آن است كه هر دو خصم را به يك جاى بنشاند و هر دو را يكسان نگرد و سخن هر دو بر يك حد شنود و ميل نكند على احد الجانبين تا چنان نباشد كه يكى از محدّثان گفت:

هبنا خصوما ترفّعنا إلى حكم***أ ليس فى الشّرط ان لا يظلم الحكم

اللّفظ و اللحظ و التّقريب مشترك***و البشر و البرّ و الاكرام مقتسم (2)

و انت توسعه لطفا و توسعنى***عنفا كانّك في التّحقيق تختصم (3)

و روايت ديگر از عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد آن است كه:خطاب با گواهان است، يعنى در گواهى (4)دادن تحريف و تغيير نكنيد (5)كه گواهى (6)به خلاف راستى دهيد (7)يا اعراض كنى (8)،خود گواهى (9)ندهى (10)اصلا و كتمان كنى (11)،و اين قول باقر است -عليه السّلام-و«لىّ»در پيختن (12)باشد ولىّ الغريم مطله و لوى لسانه بكذا اذا تكلّم بكلام يلغز فيه.چون بر طريق لغز و تعميه گويد و سخن موهم گويد و لوى بحقّه و الوى إذا ذهب به،و قال اعشى فى المطل (13).

يلوينني ديني النّهار و أقتضى***دينى اذا وقذ النّعاس الرقّد (14)

و ابن عامر و حمزه خوانند: وَ إِنْ تَلْوُوا ،به ضمّ لام به يك واو من ولي كذا اذا تولاّه و أقبل عليه،و معنى آن باشد كه اگر اقبال كنيد (15)و گواهى بدهى (16)و اگر اعراض كنى (17)و گواهى ندهى (18)خداى تعالى داناست به آنچه كنى هريك را جزا دهد بر وفق عملش.و صاحب كتاب الحجّة گفت:اين قرائت اولى تر است،براى

ص : 148


1- .اساس:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
2- .وز:متنسم.
3- .مت:يختصم.
4- .لت:گواى.
5- .وز،تب،لت:مكنيد،آج،لب:مكنى.
6- .آج،لب،مر:دهى.
7- .آج،لب،مر:دهى.
8- .تب،لت:اعراض كنيد،مر:اعراض كنيد يا.
9- .لت:گواى.
10- .اساس،مت:نگواهى ندهى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .وز،مر،لت:كتمان كنيد.
12- .مر:در پيچيدن.
13- .تب+شعر.
14- .اساس:الرقد،با توجّه به نسخه مر و لت و منابع لغت تصحيح شد.
15- .مت:اقبال نكنيد،آج،لب،مر:اقبال كنى.
16- .تب،لت:گواهى بدهيد.
17- .تب،لت:اعراض كنيد.
18- .اساس،وز:بدهى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آن كه در آن قرائت تكرار باشد براى آن كه«لىّ»و«اعراض»به معنى[348-پ] واحد بود،أ لا ترى الى قوله تعالى: لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ ،و معنى «لىّ»اين جا اعراض است،جز كه حملش كنند بر جواز تكرار لاختلاف اللّفظين، كما قال:و هند اتى (1)من دونه النّأى و البعد،و آن وجوه كه از پيش گفتيم معتمد است-و اللّٰه ولىّ التّوفيق.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ -الآية،حق تعالى گفت:اى آنان كه ايمان آورده ايد (2)!ايمان آريد (3).در آن كه مؤمن را امر به ايمان كرد چند قول گفتند:

يكى آن كه:يا ايّها الّذين أظهروا الايمان بالسنتكم آمنوا بقلوبكم،اى آنان كه اظهار ايمان كرده ايد به زبانتان اعتقاد ايمان كنى به دلهايتان.بر اين قول لفظ اوّل مجاز باشد و لفظ دوم حقيقت،و خطاب در آيت خاص با منافقان باشد،و اين قول (4)معتمد است و بيشتر مفسّران بر اين اند.

قولى ديگر آن است: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خطاب است با مؤمنان و لفظ حقيقت است«آمنوا»أى استقيموا على الايمان،بر ايمان استقامت كنى و بمانى،و اين لفظ دوم كه صيغۀ امر دارد مجاز بود،و معنى آن است كه استدامت كنى (5)بر ايمان به تجديد او حالا بعد حال،براى آن كه ايمان از باب معارف و علوم باشد و آن لا يبقى بود تجديد بايد كردن حالا بعد حال و اين قول زجّاج است و جبّائي و بلخي، و اين نيز وجهى قريب است.

وجه سه ام (6)محمّد بن جرير گفت:خطاب اهل كتاب است،يعنى اى آنان كه به خداى و به موسى ايمان دارى (7)به محمّد ايمان آرى (8).و اين وجه هم محتمل است،الّا آن كه ايمان در هر دو جايگاه،آن كه خبر است و آن كه امر است مجاز

ص : 149


1- .اساس،مت:اى،وز:الى،با توجّه به سياق عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج:ايمان آورده اى.
3- .آج:ايمان آرى.
4- .لت:قولى.
5- .تب،مر،لت:كنيد.
6- .تب،آج،لب،مر:سيوم،لت:سيم.
7- .تب،مر،لت:داريد،اساس+و،كه با توجّه به آيه و اتّفاق نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد.
8- .تب،مر،لت:آريد.

باشد براى آن كه ايمان عبارتى است از مجموع علومى كه تا مجتمع نشود ايمانش نخوانند (1)و اين جارى مجرى عقل باشد در اين باب،پس ايمان به خداى و پيغمبران پيشين ايمان نباشد بى ايمان به رسول ما،و[ايمان به رسول ما] (2)ايمان نباشد بى ايمان به خداى و پيغامبران،و هريكى از آن اعتقاد باشد و علم و معرفت باشد و ايمان نباشد الّا آن كه مجموع شود.

وَ الْكِتٰابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلىٰ رَسُولِهِ ،و آن كتاب كه به رسول خود فروفرستاد و آن قرآن است. وَ الْكِتٰابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ ،و آن كتاب كه پيش از آن فروفرستاد (3)، يعنى تورات و انجيل و كتب اوايل،و جملۀ قرّاء بر فعل مستقيم خواندند نزّل و انزل چنان كه فعل مسند باشد با قديم-جلّ جلاله.

و ابن كثير و ابو عمرو و كسايى«نزّل»و«انزل»خواندند بر فعل ما لم يسمّ فاعله و بر قول آن كس كه گفت آيت خطاب با اهل كتاب است،فايدۀ امر به ايمان به كتب مقدّم (4)آن باشد كه ايشان اگرچه به تورات و انجيل ايمان داشتند به آياتى كه در آن ذكر رسول بود-عليه السّلام-و نعت و صفت و نبوّت او كافر بودند و جحود مى كردند،ايمان به آن آيات خواست،و اين هم مجاز باشد اعنى ايمان (5)به بعضى تورات و انجيل و كفر به بعضى از آن وجه كه بيان كرديم.

و قولى دگر آن است كه آيت خطاب است با جهودان كه به تورات ايمان داشتند و به انجيل و قرآن ايمان نداشتند،خداى تعالى ايشان را امر كرد به آن كه به قرآن ايمان آرند،و هو الكتاب الّذي انزل على محمّد و به انجيل ايمان آرند،و هو الكتاب الّذي انزل من قبل،آنگه تهديد كرد كافران را كه به خداى تعالى و (6)كتابهاى او و پيغمبران او و فرشتگان او ايمان ندارند و بازنمود كه هركه به اينها كافر باشد او ذاهب باشد از ره راست و ره نجات ذهابى دور،و اين آيت اگرچه متوجّه

ص : 150


1- .اساس:نخواند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:+و آن قرآن است و الكتاب،كه با توجّه به فحواى عبارت و اتّفاق نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:متقدّم.
5- .تب،آج،لب،مر،لت+ايشان.
6- .آج،لب،لت+به.

است به آنان كه به بعضى از اين چيزها ايمان دارند غرض از او آن است تا معلوم شود كه ايمان به جمله بى ايمان به محمّد نافع نباشد و ايمان نباشد.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا -الآية،خلاف كردند[در آن كه ] (1)مراد به اين آيت كيست،قتاده گفت:مراد آنانند كه ايمان آوردند به موسى-عليه السّلام-آنگه كافر شدند به عبادت عجل،آنگه ايمان آوردند به انجيل (2)عيسى،آنگه كافر شدند به او و در كفر بيفزودند حين (3)قالوا هو ابن اللّٰه (4).

زجّاج و فرّاء گفتند:به موسى ايمان آوردند آنگه به عزير كافر شدند،يعنى بقولهم:عزير ابن اللّٰه،آنگه ايمان آوردند به عيسى،آنگه كافر شدند به محمّد -عليه السّلام-و بر كفر بيفزودند به اصرارشان بر كفر به رسول عليه السّلام ما.

مجاهد و ابن زيد گفتند:مراد منافقانند كه اظهار ايمان كردند و باز اظهار كفر كردند و باز اظهار ايمان كردند و باز كافر شدند و برآن اصرار كردند،و اين قول به صواب نزديكتر است،و لفظ ايمان در اين آيت بر مجاز باشد براى آن كه به نزديك ما از مؤمن مخلص ارتداد نباشد براى وجوهى كه پيش از اين بيان كرديم.

و قوله: لَمْ يَكُنِ اللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ (5)،اين«لام»براى تأكيد نفى آرند،تقول:ما كنت لا فعل كذا،يعنى من از آنان نيم به هيچ وجه كه اين كار كنم خداى تعالى ايشان را به هيچ وجه نيامرزد براى آن كه اين ايمان كه ازيشان حكايت كرد نه ايمانى است كه برآن استحقاق ثوابى باشد.

قولى دگر آن است كه:به كفرى كه پس از ايمان آوردند بر وجه ارتداد،جز كه اين قول را تفسير اين (6)باشد[349-ر]كه اين ارتداد دليل آن بود كه آنچه پيش ازين بود ايمان نبود بر حقيقت،صورت ايمان داشت.

بلخي و زجّاج گفتند:براى آن نيامرزد ايشان را كه توبه نكردند و بر كفر اصرار

ص : 151


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب،آج،لب+و.
3- .اساس:چنين،با توجّه به فحواى عبارت و همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اشاره است به سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 137.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:آن.

كردند و اين قول در اين جا نيك نيست،براى آن كه ما (1)نفى توبه و اصرار بر كفر اين همه تكرار و اختلاف احوال در كفر و ايمان به كار نمى بايد چه آن كس كه او يك بار كفر آرد و اصرار كند و توبه نكند به اجماع خداى تعالى او را نيامرزد.

وَ لاٰ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً ،و او را راهى ننمايد،يعنى ره بهشت و صواب و لايق به حال ايشان اين است براى آن كه به قرينۀ نفى غفران،نفى هدايت (2)را بر اين تفسير بايد دادن.و روا باشد كه مراد آن بود كه ايشان را خذلان كند و لطف نكند به ايشان در مستقبل عقوبة لهم على ما مضى من كفرهم و اصرارهم عليه،و نشايد كه مراد نفى بيان باشد كه آنگه تكليف ما لا يطاق بود.

اكنون بدان كه:مرتد به نزديك ما بر دو ضرب است،يكى آن است كه او را استتابه نكنند و توبه بر او عرض نكنند و او را بكشند و آن،آن كس باشد كه[بر فطرت اسلام زاده باشد و در ميان مسلمانان او را تربيت بوده باشد چون مرتد شود او را ببايد كشتن و توبه عرض نبايد كردن بر او و ضرب دوم آن باشد كه توبه بر او عرض كنند اگر قبول نكند آنگه بكشند او را،آن،آن كس باشد كه] (3)از دار الحرب به دار الاسلام آمده باشد چون مرتد شود توبه بر او عرض كنند،اگر بپذيرد رها كنند (4)او را.و اگر قبول نكند بكشندش و اين مذهب عطاست.

و حسن بصرى گفت:استتابه نكنند مرتد را به هيچ حال،و مذهب ابو حنيفه و شافعى و مالك و عامّۀ فقها آن است:كه او را استتابه كنند به هر حال سواء اگر از سراى حرب آمده باشد يا بر فطرت اسلام زاده باشد برعكس مذهب حسن بصرى.و اگر مرتد زن باشد به نزديك ما او را نكشند،بل محبوس كنند او را يا (5)بميرد يا به (6)اسلام آيد،و اين مذهب ابو حنيفه و اصحاب اوست.و اگر به دار الحرب گريزد او را به بردگى بيارند و حكمش حكم بردگان باشد،و اين قول قتاده است و روايتى از اميرالمؤمنين -عليه السّلام.

ص : 152


1- .مر:با.
2- .كذا:در اساس،وز،مت:بدايت،با توجّه به تب تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد از وز افزوده شد.
4- .اساس:و رها كنند،با توجه به وز و فحواى عبارت زائد مى نمايد.
5- .مت،آج،لب،مر،لت:تا.
6- .وز،تب،مت،آج،لب،مر:با.

و مذهب شافعى آن است كه:حكم او درين باب حكم مرد است بعد استتابه چون قبول نكند (1)بكشند او را و اين قول حسن بصرى است و زهري و در فقها مذهب مالك است و أوزاعى و ليث و احمد حنبل و اسحاق.

امّا زنديق كه به ظاهر اسلام گويد،و در باطن كفر دارد چون مقر آيد به زندقه و آنگه گويد توبه كردم از زندقه به نزديك ما توبۀ او قبول نكنند،و اين مذهب مالك است.و شافعى گفت:توبه اش قبول كنند،و ابو حنيفه را در او دو قول است:يكى مثل قول مالك،و يكى:مثل قول شافعى آن كس را كه استتابه بايد كردن چون به توبه خوانند او را (2)قبول كند و با اسلام آيد و توبه كند و قتل ازو برخيزد به نزديك ما و به نزديك جملۀ فقها،و از شافعى قولى حكايت كردند كه او گفت:قتل از او برنخيزد آن را كه استتابه بايد كردن استتابه او را واجب است به نزديك ما و به نزديك ابو حنيفه آن است كه:استتابه سنّت است او را.

و شافعى را در او دو قول است:يكى چون قول ما،و ديگر مثل قول ابى حنيفه آنجا كه استتابه بايد كردن در اخبار حدّى محدود نيامد.و شافعى[گفت] (3)او را سه بار به اسلام بايد خواندن،اگر اجابت كند و الّا قتل كنند اين يك قول است از او، و اين مذهب ابو حنيفه و احمد و اسحاق است،و قولى دگر شافعى را آن است كه:او را يك بار استتابه كنند اگر قبول كند (4)و الّا بكشند او را.

هركس كه او نماز رها كند و اعتقاد كند كه نبايد كردن و مرتد بود ببايد كشتن او را،و اگر به كسل و توانى رها كند او فاسق باشد او را وعظ كنند و زجر و نماز فرمايند،اگر نكند تعزير كنند او را و مذهب ابو حنيفه و مالك آن است كه حبس كنند تا[او را] (5)نماز كند،و مذهب شافعى آن است كه استتابه كنند او را،اگر توبه كند و با سر نماز شود رها كنند او را و الّا بكشند چنان كه مرتد را.

مرتد چون بر فطرت اسلام زاده باشد و ازآنجا مرتد شود به ارتداد (6)ملكش از

ص : 153


1- .اساس:نكنند،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .تب،آج،لب+و.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .مر+فبحا.
5- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و فحواى كلام زائد به نظر مى رسد.

جملۀ مالش زائل شود و هر تصرّف كه در مال كند بعد ارتداد باطل باشد،و اگر به خلاف اين باشد و از فطرت اسلام نباشد ملك او زائل نشود و تصرّفش باطل نشود.

و اصحاب شافعى خلاف كردند.بعضى گفتند:ملك زائل نشود و تصرّفش صحيح باشد،و بعضى گفتند:ملكش زائل شود و تصرّف باطل باشد.و قولى ديگر آن است (1)مراعى باشد،اگر بازآيد و با سر مسلمانى شود دانيم كه ملكش زائل نيست، و اگر بازنيايد بدانيم كه ملكش زائل است،و به مانند قول دوم است مذهب ابو يوسف و محمّد و مذهب ابو حنيفه آن است كه:مالش ميراث باشد مسلمانان را، آن كه (2)در حال اسلام كسب كرده باشد،و آن كه در حال ارتداد باشد غنيمت بود.و شافعى گفت:جملۀ مالش فىء باشد.

مرتد چون از سراى اسلام به سراى حرب شود (3)،او به آنجا جارى مجرى مرگ نباشد مالش ميراث نشود و مدبّرش آزاد نشود،و مذهب ابو حنيفه و شافعى آن است كه:جارى مجرى مرگش باشد،مالش ميراث شود و مدبّرش آزاد شود.

قوله تعالى: بَشِّرِ الْمُنٰافِقِينَ ،بشارت ده مر منافقان را به آن كه ايشان را عذابى سخت خواهد بودن.و«بشارت»در لغت چيزى باشد كه اثر آن[349-پ]بر بشره پيدا شود از سرور يا حزن،جز كه به عرف محقّق شده است به خبرى (4)كه متضمّن باشد خير و نفع را و در شرّ و عذاب بر سبيل مجاز باشد.زجّاج گفت:معنى آن است كه ايشان را به بدل بشارت خبر ده كه عذابى سخت خواهد بودن ايشان را.چنان كه عرب گويد:تحيّتك الضّرب و عتابك السّيف.قال الشّاعر:

و خيل قد دلفت لها بخيل***تحيّة بينهم ضرب وجيع (5)

آنگه وصف كرد منافقان را،گفت:آنانند كه يتّخذون الكافرين اولياء، كافران را به دوست گيرند دون مؤمنان را (6).بنمود كه ميل ايشان به كافران است و با مؤمنان راى ندارند.

أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ ،اين منافقان طلب عزّت و منعت از كافران مى كنند و

ص : 154


1- .تب،آج،لب+كه.
2- .مر:آنچه.
3- .آج،مر،لت:شدن.
4- .مت،لب:به چيزى.
5- .تبيان(361/3):و جميع،مر+و حرح.
6- .كذا،در اساس و مت،ديگر نسخه بدلها«را»ندارد.

نمى دانند كه عزّت و غلبه و منعت جمله خداى راست.و اصل كلمه از شدّت و صلابت است،و أرض عزاز،أى صلبة و تعزّز،أى تشدّد،و عزّ علىّ كذا،أى صعب، و منه قولهم:من عزّ بزّ،اى من غلب سلب.و آنچه نايافت باشد هم براى اين عزيز خوانند (1)آن را براى آن كه بر طالبش دشخوار (2)و سخت باشد.

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ ،و بر شما كه مسلمانانى (3)فروفرستاده اند در كتاب كه قرآن است. أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ ،آن كه چون بشنوى آيات خداى تعالى كه به آن كفر مى آرند و استهزاء مى كنند، فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ ،با ايشان منشينيد (4)در چنين حال تا آنگه كه آن حديث رها كنند و در حديثى ديگر شوند،جز آن.و آنچه خداى تعالى گفت پيش از اين بر شما فرستاده اند در كتاب،آن است كه در سورة الأنعام گفت من قوله تعالى: وَ إِذٰا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ (5)-الآية،و اين آيت سورة الأنعام به مكّه آمد، (6)به مدينه براى آن گفت.

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ ،مفسّران گفتند:سبب نزول هر دو آيت آن بود كه منافقان با جهودان و كافران بنشستندى و در قرآن طعن زدندى و بر مسلمانى و مسلمانان عيب كردندى،خداى تعالى اين آيت (7)فرستاد و ايشان را-اعنى مسلمانان را-نهى كرد ازآن كه در حال به ايشان نشينند (8).

ضحّاك روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه (9)گفت:جملۀ محدثان و مبتدعان داخلند در آيت از عهد رسول-عليه السّلام-تا به روز قيامت.و كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:اين هر دو آيت منسوخ است بقوله: وَ مٰا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ (10)،أى يتّقون الشّرك و الاستهزاء،من حسابهم، أى من حساب الكفّار و المنافقين. وَ لٰكِنْ ذِكْرىٰ (11)،أى ذكرهم. لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (12)

ص : 155


1- .مر:گويند.
2- .مر،لت:دشوار.
3- .تب،آج،لب،لت:مسلمانانيد،مر:بر شما مسلمانان.
4- .آج،لب:منشينى.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 68.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و اين آيت.
7- .وز،تب،آج،لب،لت:آيتها.
8- .كذا در اساس و مت،وز،تب:به ايشان نشينند،آج،لب:به ايشان بنشينند،مر:با ايشان بنشينند.
9- .آج،لب+او.
10- .سورۀ انعام(6)آيۀ 69.
11- .سورۀ انعام(6)آيۀ 69.
12- .سورۀ انعام(6)آيۀ 69.

ما (1)نهوا عنه،و درست آن است كه منسوخ نيست.

و قوله: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ ،يعنى كه اگر با ايشان بنشينى در آن حال كه ايشان بر مسلمانى (2)استهزاء مى كنند،پس چو ايشان[باشى] (3).و«إذا»اين جا جزاى شرطى محذوف است،و تقدير آن است:فان تقعدوا معهم انّكم إذا مثلهم،و«اذا»ملغى است از عمل،براى آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاده است،و از اين جا گفت -عليه السّلام:

من تشبّه بقوم فهو منهم، هركه تشبّه و مانندگى كند (4)به قومى،از ايشان باشد.و هم چنين

قوله-عليه السّلام: من احبّ عمل قوم خيرا كان او شرّا كان كمن عمله، هركه او عمل قومى دوست دارد اگر خير باشد و اگر شرّ چنان باشد كه او كرده (5)

قوله-عليه السّلام: من مشى مع ظالم فقد اجرم، هركه او با ظالمى برود بزهكار شود.و قال تعالى: وَ لاٰ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ (6).

إِنَّ اللّٰهَ جٰامِعُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْكٰافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً ،كه خداى جمع خواهد كردن منافقان و كافران را در دوزخ براى آن كه حكم ايشان يكى است،چه منافقان اگرچه اسلام بر زبان مى رانند در دل كفر مى دارند،حكم ايشان در قيامت حكم كافران باشد همه به يك جاى در دوزخ حاضر باشند.

قوله: اَلَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ ،هم (7)صفت منافقان است كه ايشان انتظار دوائر و آفات كردندى بر رسول و بر اصحابان (8)او و مفعول به از كلام محذوف است،و تقدير آن است كه: (9)يتربّصون بكم ايّها المؤمنون احد الأمرين،امّا الفتح و الظّفر (10)،و امّا دائرة (11).و محلّ«الّذين»جرّ است براى آن كه صفت منافقان و كافران است فى قوله: إِنَّ اللّٰهَ جٰامِعُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْكٰافِرِينَ .حق تعالى گفت:اين كافران و منافقان را چشم بر هم نهاده اند تا خود چگونه آيد.اگر شما را كه مؤمنانيد فتحى و ظفرى باشد

ص : 156


1- .آج،لب،لت:بما.
2- .آج،لب،مر:مسلمانان.
3- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد،مر+شما.
4- .مر:هركه مشتبه و مانند باشد.
5- .مر:او نيز كرده است.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 113.
7- .مت:همه.
8- .مر:اصحاب.
9- .آج،لب+الّذين.
10- .امّا بفتح و الظّفر.
11- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+السّوء.

از خداى عزّ و جل بيابند (1)و طمع غنيمت كنند و گويند أ لم نكن معكم نه ما با شما بوديم و اگر دست،كافران را باشد و نصيب ظفر ايشان را بود گويند:أ لم نستحوذ عليكم (2).يعنى منافقان كافران را،نه ما شما را خبر داديم به احوال و اسرار مسلمانان بر قول ابن جريح.

و سدّى گفت:معنى آن است كه أ لم نغلب عليكم،نه ما بر شما غالب بوديم.

يعنى درين باب نصيب بيشتر ما راست كه ما شما را جاسوسى (3)كرديم و اطّلاع داديم بر احوال[350-ر]مؤمنان.و اصل كلمه غلبه است و منه قوله: اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطٰانُ (4)،اى غلب و اصل كلمه حاذ يحوذ باشد.قال العجاج يصف ثورا و كلابا:

يحوذهنّ و له حوذىّ***

و روايت اصمعى و ابو عبيده به«زاء»است ازين باب نباشد و بر اين قاعده «احاذ»و«استحاذ»باشد و آن كه فعل بر اصل نهاد گفت:احوذ و استحوذ.قال لبيد فى صفة غير و اتناذا اجتمعت فاحوذ جانبيهاو اوردها على عوج طوال

اراد قوائمها و قيل اراد النخل (5)الطّوال و معنى احوذ جانبيها لم يشذّ منها شىء و الأحوذ[ىّ] (6)الرّجل الخفيف المنكمش فى الامور و قياس استحاذ باشد براى آن كه هرآن (7)واوى مفتوح كه عين الفعل باشد و ما قبل او ساكن بود نقل حركت او با (8)فاء الفعل كنند و آن واو را قلب كنند با الف كقولهم استحال (9)و استبان و استنار و استعاذ و درين كلمه بر اصل رها كرده اند و مثله استنوق الجمل و استصوبت رأيه.

وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ و نيز گويند كه ما شما را از مؤمنان حمايت كرديم به آن كه اطّلاع داديم بر اسرار ايشان و خذلان كرديم ايشان را و نصرت نكرديم تا شما (10)به اين چيزها بر ايشان ظفر يافتى (11)و غالب شدى (12)حق تعالى گفت من كه

ص : 157


1- .آج،لب،لت:بيايند،مر:بتابيد.
2- .آج،لب،مر+گويند.
3- .تب،آج،لب:جاسوس.
4- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 19.
5- .لت:النخيل.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .تب:اجوف،آج،لب:الف.
8- .آج،لب،مر:به.
9- .آج،لب،مر:استحان.
10- .وز+را.
11- .تب،مر:يافتيد.
12- .تب،مر:شديد.

خدايم (1)فردا[ى] (2)قيامت ميان ايشان حكم كنم.

وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ،و خداى تعالى كافران را بر مؤمنان راه ندهد يعنى ظفر و دست ندهد.

و سدّى گفت مراد به سبيل حجّت است يعنى كافران را بر مؤمنان[حجّت ندهد بل حجّت مؤمنان را بود بر كافران و اميرالمؤمنين على(ع)و عبد اللّٰه عبّاس گفتند مراد آن است كه در قيامت كافران را بر مؤمنان] (3)حجتى نباشد به وقت آن كه پيش خداى حكومت كنند (4).

إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ يُخٰادِعُونَ اللّٰهَ ،بيان كرديم در اوّل سورة البقرة كه خداع چه باشد و اصل او چيست و مراد به خداع منافقان خداى را آن است كه ايشان با خداى تعالى معامله (5)مى كنند كه صورت خداع دارد و آن اظهار ايمان است و ابطان كفر براى آن كه تا جان و مال خود حمايت كنند.

حسن بصرى و زجّاج و زهرى (6)گفتند معنى آن است كه خدع (7)مى كنند پيغمبر خداى را خداى تعالى خداع رسول را خدع (8)خود خواند چنان كه گفت: يُؤْذُونَ اللّٰهَ (9)، و قوله: آسَفُونٰا (10)،و ايذا و ايساف ايشان خداى را ممكن نباشد.و مثله فى المعنى قوله: إِنَّ الَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اللّٰهَ ،مبايعت رسول جارى مجرى مبايعت خود داشت و از روى مبالغت گفت يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (11)،و قوله: وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ ،و خداى ايشان را مى افريبد (12)و اين دو معنى را محتمل بود (13)يكى آن كه خداى تعالى با ايشان معاملۀ مخادعان كند چنان كه بيانش كرده شد در سورة البقرة هم در دنيا هم در آخرت و وجهى دگر آن است كه جزاى خداع را خداع خواند بر سبيل ازدواج كما

ص : 158


1- .تب:خداام.
2- .اساس ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب+قوله تعالى.
5- .وز،لت:معامله اى،مر:معاملتى.
6- .وز،تب،آج،لب،لت،مر:ازهرى.
7- .مر:خداع.
8- .مر:خداع.
9- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
10- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 55.
11- .سورۀ فتح(48)آيۀ 10.
12- .آج،لب،مر،لت:مى فريبد.
13- .مر:و اين دو معنى دارد محتمل است.

قال تعالى: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (1)،و قوله: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّٰهُ (2)،و اين را نظاير بسيار است و آنچه صورت خداع دارد از خداى تعالى به ايشان آن است كه ايشان را در دنيا فروگذاشته است.و حيات و قدرت و نعمت مى دهد و رسول را-عليه السّلام- فرموده است تا احكام مسلمانان بر ايشان مى راند به آن كه مى داند كه ايشان كافراند و امّا خداع ايشان در قيامت آن بود كه ايشان را فروگذارد تا در پى مؤمنان مى روند و عقبه هاى قيامت مى برند تا آنگه كه به در بهشت رسند چون خواهند كه در بهشت شوند (3)زبنيكيان (4)در ايشان رسند و ايشان را با دوزخ برند آنگه وصف كرد ايشان را در احوال و اوصاف ايشان.

وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَى الصَّلاٰةِ قٰامُوا كُسٰالىٰ يُرٰاؤُنَ النّٰاسَ گفت چون به نماز برخيزند كسلان وار (5)برخيزند و نيز براى رياى مردمان نماز كنند و اين صفت منافقان باشد كه آنچه كنند از عمل براى خدا (6)كنند (7)به ريا كنند براى آن كه ايشان اعتقاد ثواب و عقاب ندارند (8)براى دفع مضرّت كنند چنان كه از عبد الكريم بن ابى العوجاء حكايت كردند (9)كه كسى او را ديد (10)كه نماز نيكو مى كرد او را گفت اين مباين طريقۀ تو است گفت:عادة البلد و رياضة الجسد و حماية الاهل و الولد.گفت عادت شهر است و رياضت تن و حمايت اهل و ولد.

وَ لاٰ يَذْكُرُونَ اللّٰهَ إِلاّٰ قَلِيلاً ،و ذكر خداى نكنند مگر اندكى.جبّائى گفت:

مراد آن است كه از ايمان (11)الّا تكبير احرام نكنند به آواز بلند تا مردمان بشنوند گمان برند كه ايشان نماز مى كنند.قتاده گفت:مراد آن است كه ذكرى كنند نه براى خداى لا جرم مقبول نباشد و هرچه خداى تعالى آن را قبول نكند آن اندك باشد و هرچه مقبول باشد از قبل خداى تعالى بسيار باشد.

ص : 159


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 54.
3- .تب،مر:روند.
4- .تب:زبنيكان،وز:زبانكيان،آج،لب،مر:زبانيه،لت:زبانيان.
5- .مر:كاهلانه.
6- .وز:جزاى.
7- .همۀ نسخه بدلها:نكنند.
8- .وز+و.
9- .وز:كردن.
10- .تب:مى ديد.
11- .تب،آج،لب،مر،لت:نماز.

و حسن بصرى و ابن زيد گفتند هيچ از ذكر خداى تعالى اندك نباشد مگرآنكه نه از براى خداى بود و قصد ايشان نه خداى باشد و مراد به ذكر قليل نفى جمله است چنان كه:قلّ ما رأيت مثله و المعنى ما رأيت مثله لا قليلا و لا كثيرا.

و قوله: مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ (1)،متحيّرين متردّدين و اصل كلمه حركت و اضطراب باشد چون (2)حركت گوشوار و چيزى كه آويخته باشد چون بجنبانند يك بار به اين جانب شود و يك بار به آن جانب قال النّابغة:

أ لم تر انّ اللّٰه اعطاك سورة***ترى كلّ ملك دونها يتذبذب (3)[350-پ]

و بعضى اهل لغت گفتند حركت چيزى (4)متدافع باشد و اين فعل مضاعف ذبّ باشد و الذّبّ الدّفع و مراد آن است كه منافقان متردّد و متحيّر باشند يك بار با جانب مؤمنان مى نگرند و يك بار با جانب كافران به زبان به (5)اينان باشند به دل به (6)ايشان نه مؤمن مخلص باشند نه كافر مصرّح و نظير آيت در

قول النّبىّ عليه السّلام: مثل المنافق كمثل الشّاة العائرة بين الغنمين تفرّ الى هؤلاء مرّة و الى هذه مرّة لا تدرى ايّهما تتبّع، گفت مثل منافق (7)چون گوسپندى است از ميان دو گلّه گاه به اين گلّه مى شود و گاه به آن گلّه،نداند تا كجا قرار گيرد، وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ ،و هركه خداى او را گمراه كند يعنى از راه بهشت و ثواب و وجهى دگر آن است كه:معنى اضلال حرمان ايشان است از الطاف و خذلان ايشان بر سبيل عقوبت. فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ،تو براى او راه نيابى امّا به بهشت و امّا به ره حق براى آن كه ازين دو كار هيچ در دست رسول-عليه السّلام-نيست.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ،الآية.

آنگه نهى كرد مؤمنان را ازآن كه آن كنند كه منافقان كردند از دوستى با كافران و صداقت و مودّت گفت مؤمنان را رها مكنى و با كافران دوستى كنى (8)مى خواهى (9)تا خداى را بر خود حجّتى پديد آرى (10)يعنى اگر چنين كنى خداى را بر شما حجّت باشد.

ص : 160


1- .مت+اى.
2- .آج،لب:چنان كه
3- .وز،تب،آج،لب،مر:يتذبذب،لت:متذبذب.
4- .مت+كه.
5- .تب،مت،آج،لب،لت،مر:با.
6- .تب،مت،آج،لب،لت،مر:با.
7- .آج،لب:منافقين.
8- .تب،مر:مكنيد.
9- .تب،مر:مى خواهيد.
10- .تب،مر:آريد.

إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ ،آنگه بيان كرد كه منافقان در درك اسفل باشند و طبقۀ زيرين از دوزخ،و خداى تعالى چنان كه بهشت[را] (1)طبقات آفريد بعضها فوق بعض دوزخ[را] (2)نيز دركات آفريد بهرى از بهرى فروتر (3)و اهل كوفه خواندند الّا ابو بكر فى الدّرك به سكون را و هما لغتان كالشعر و الشّعر و النهر و النّهر و الشّمْع و الشّمع.

و در خبر هست كه خداى تعالى[را] (4)در دوزخ در درك اسفل تابوتهاست از آتش آن جاى منافقان است.عبد اللّٰه عمر گفت:سه گروه باشند كه روز قيامت آن عذاب ايشان را بود كه كس را نبود منافقان را و كافران به مائدۀ عيسى را و آل فرعون را و مصداق اين در كتاب خداست در باب منافقان:

قوله تعالى: إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ ،و در بعضى تفاسير آمده (5)كه مراد به اين آيت هم بعضى منافقان اند كه خداى تعالى گفت: فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ وَ لاٰ يُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ (6).

و امّا كافران به مائده فى قوله تعالى: فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِينَ (7).

و امّا آل فرعون فى قوله: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ وَ لَنْ تَجِدَ[لَهُمْ] (8)نَصِيراً (9)،اى ناصرا و فعيل بمعنى فاعل است اين جا و ايشان را يار و ياورى نيابى كه يارى ايشان كند بر خداى تعالى آنگه بااين همه كه از ايشان گفت (10)به لطف و كرمش در توبه و ره نجات و طريق خلاص بر ايشان بنه بست،گفت:

إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا ،مگر آنان كه توبه كنند و از نفاق بازآيند و دل با زبان موافق (11)كنند، وَ أَصْلَحُوا ،و كارهاى تباه كرده را اصلاح كنند،قوله،«و اصلحوا (12)»

ص : 161


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از مر افزوده شد.
3- .تب:فرودتر.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
5- .ديگر نسخه بدلها:آمد.
6- .سورۀ فجر(89)آيۀ 25 و 26.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 115.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد افزوده شد.
9- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 46.
10- .وز،تب،آج،لب:بگفت.
11- .مت:موافقت.
12- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.

و عملوا الصّالحات،يك معنى دارد عمل صالح كنند تا تلافى فارط كرده باشند، وَ اعْتَصَمُوا بِاللّٰهِ ،و دست به خداى زنند يعنى به دين خداى تمسّك كنند و اعتماد بر خداى كنند، وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلّٰهِ ،و اعتقاد و عبادت خود خداى را خالص بكنند پس ازآن كه براى ريا كرده باشند آنگه كه چنين كنند، فَأُولٰئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ ، آنان كه اين كرده باشند،با مؤمنان باشند در قيامت و حكم ايشان حكم مؤمنان باشد و آن كفر و نفاق (1)كه در روزگار گذشته كرده باشند ايشان را زيان ندارد چه توبه و ايمان حكم آن باطل كرده باشد شرعا.

وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّٰهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً ،و خداى تعالى مؤمنان را مزدى (2)عظيم خواهد دادن (3)يعنى ثواب بهشت و چگونه عظيم نباشد آنچه تعظيم و تبجيل قديم جلّ جلاله با آن مقرون باشد و دوامش با بقاء قديم جلّ جلاله پيوسته باشد و كيفيّتش را واصفان وصف ندانند،و صاحب شرع كه افصح العرب است بر سبيل اجمال از آن بيش از اين خبر نتواند دادن كه

ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر، هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش چنان نشنيده باشد و با خاطر هيچ آدمى چنان گذشته نباشد.

آنگه حقّ تعالى بازنمود كه منّا علينا،از ماست كه بر ماست و خداى جلّ جلاله از عذاب (4)مستغنى است كه او را از عذاب ما هيچ (5)نقصان نيست.براى آن كه از طاعت ما او را هيچ منفعت نيست و از معصيت ما هيچ مضرّت نيست فسبحان من لا يزيده طاعة المطيعين و لا ينقصه معصية العاصين لا جرم بيان چنين فرمود كه:

مٰا يَفْعَلُ اللّٰهُ بِعَذٰابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ ،گفت خداى به عذاب شما چه خواهد كردن اگر شكر (6)و ايمان آرى و اگر هيچ نيست در ايمان و طاعت تو جز آن كه اگر شاكر نعمت او باشى او وعده داد كه نعمتت (7)بيفزايم و منقطع نكنم و در آجل ثواب آنت بيش از آن دهم و بر سرى شكرت گويم كه اگرچه تو بندۀ كفورى

ص : 162


1- .آج،لب:نفاقى.
2- .مت:مژدى.
3- .آج،لب:داد.
4- .وز+ما.
5- .آج،لب،مر:از عذاب ما هيچ راحت نيست و از عفو ما.
6- .تب،آج،لب،مر+كنيد.
7- .مت،تب،آج،لب،مر:نعمت.

من خداى شكورم.

وَ كٰانَ اللّٰهُ شٰاكِراً عَلِيماً ،و حقيقت شكر بر خداى روا نباشد براى[آن كه ] (1)شكر اعتراف به نعمت منعم باشد.[351-ر]با ضربى تعظيم و اين از ميان بنده و خداوند باشد از ميان خداوند و بنده صورت نبندد.

پس معنى شكر از قديم تعالى آن است كه از (2)كردۀ تو بازگويد،بر طريق مدح و ثنا تا خلقان بشنوند و بر تو ثنا گويند چنان كه قصۀ پيغامبران گذشته و سير ايشان و محامد و مناقب ايشان با تو بگفت و بازگفت آن را شكر خواند چنان كه رسول عليه السّلام فرمود كه

التّحدث بالنّعم شكر.

و

قوله-عليه السّلام- من ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره و از اينجاست آنچه حكايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام و اهل البيت او چون در آن شبها طعام به مسكين و يتيم و اسير دادند ايشان را گفت: لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً (3)،ما از شما پاداشت چشم نمى داريم و بازگفت توقّع نمى كنيم.

و در تفسير اهل البيت آمد كه ايشان اين حديث به زبان نگفتند،در دل داشتند چون خداى تعالى از دل ايشان يقين و صفا شناخت از آنچه در دل ايشان بود خبر داد چون ايشان از سائل طمع شكر و جزا نداشتند حق تعالى گفت اين جزا (4)من بدهم و اين شكر من بگويم گفت:

إِنَّ هٰذٰا كٰانَ لَكُمْ جَزٰاءً وَ كٰانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (5) .

قوله (6)عزّ و علا:

سوره النساء (4): آیات 148 تا 161

اشاره

لاٰ يُحِبُّ اَللّٰهُ اَلْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ اَلْقَوْلِ إِلاّٰ مَنْ ظُلِمَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149) إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اَللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلاً (150) أُولٰئِكَ هُمُ اَلْكٰافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً (151) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولٰئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (152) يَسْئَلُكَ أَهْلُ اَلْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَقٰالُوا أَرِنَا اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ اَلصّٰاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اِتَّخَذُوا اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ فَعَفَوْنٰا عَنْ ذٰلِكَ وَ آتَيْنٰا مُوسىٰ سُلْطٰاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعْنٰا فَوْقَهُمُ اَلطُّورَ بِمِيثٰاقِهِمْ وَ قُلْنٰا لَهُمُ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُلْنٰا لَهُمْ لاٰ تَعْدُوا فِي اَلسَّبْتِ وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً (154) فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ قَتْلِهِمُ اَلْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلىٰ مَرْيَمَ بُهْتٰاناً عَظِيماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنّٰا قَتَلْنَا اَلْمَسِيحَ عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ مٰا قَتَلُوهُ وَ مٰا صَلَبُوهُ وَ لٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ اِخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اِتِّبٰاعَ اَلظَّنِّ وَ مٰا قَتَلُوهُ يَقِيناً (157) بَلْ رَفَعَهُ اَللّٰهُ إِلَيْهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159) فَبِظُلْمٍ مِنَ اَلَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ كَثِيراً (160) وَ أَخْذِهِمُ اَلرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوٰالَ اَلنّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (161)

ترجمه

دوست ندارد خداى آشكارا (7)به بدى از گفتار الّا ازآن كه بر او بيداد كنند و بوده است خداى شنوا و دانا.

ص : 163


1- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب:آن.
3- .سورۀ دهر(76)آيۀ 9.
4- .اساس:چرا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ دهر(76)آيۀ 22.
6- .مت،مر:عزّ و جلّ،آج،لت:قوله تعالى.
7- .وز:آشكارا كردن به بدى،آج،لب:آواز برداشتن خلق به بدى.

اگر پيدا كنى نيكى يا پوشيده دارى يا عفو بكنى از بدى خداى عفوكننده و توانا بوده است.

آنان كه كافر شوند به خداى و پيغامبرانش و خواهند كه جدا كنند ميان خداى و پيغامبرانش و گويند ايمان آريم به بهرى و كفر آريم به بهرى و خواهند تا بگيرند ميان آن راهى.

ايشان (1)كافرانند بر حقيقت و بجارده ايم (2)ما كافران را عذابى خواركننده.

و آنان كه بگرويدند به خداى و پيغامبرانش و جدا نكردند ميان يكى ازيشان ايشان را بدهيم مزدشان و بوده است خداى آمرزنده و بخشاينده (3).

مى خواهند از تو (4)جهودان و ترسايان كه فروآرى بر ايشان كتابى از آسمان خواستند از موسى بزرگتر ازين گفتند به ما نماى خداى را آشكارا بگرفت ايشان را آتش به ستمكاريشان آنگه گرفتند گوساله را بعد ازآن كه آمد به ايشان حجّتها پس عفو بكرديم از آن و بداديم موسى را حجّتى روشن.

و برداشتيم از بالايشان كوه طور به عهدشان و گفتيم ايشان را كه در شوى به در سجده كننده و گفتيم ايشان را كه از اندازه مرى (5)در روز شنبه وها گرفتيم از ايشان عهدى گران.

ص : 164


1- .وز+را،تب+آن.
2- .آج،لب:بساختيم.
3- .اساس:بخشائنده/بخشاينده.
4- .آج،لب+خداوندان كتاب يعنى.
5- .وز:مروى،لت:مرويد.

به شكافتن ايشان عهدشان و كفرشان به آيتهاى خدا و كشتن شان (1)پيغامبران را به ناحق و گفتنشان (2)كه دلهاى ما غلاف است بل مهر نهاد خداى برآن به كفرشان نگروند ايشان مگر اندكى.

و به كفرشان و گفتارشان بر مريم دروغى بزرگ.

و گفتشان كه ما بكشتيم مسيح را كه عيسى است پسر مريم پيغامبر خداى.و نكشتند او را و بردار نكردند او را و لكن او را در او پوشانيدند (3)ايشان را و آنان كه خلاف كردند در او در شك اند از آن نيست ايشان را به آن از دانشى مگر پسر و (4)كردن گمان و نكشتند او را به راست.

بل (5)برداشت او را خداى به خود و خداى عزيز و غالب و محكم كار (6)بوده است.(7) و نيست از اهل كتاب كه و الّا ايمان آرد به او پيش از مرگش و روز قيامت او باشد (8)بر ايشان گواه.

به بيدادى از آنان كه جهود شدند حرام كرديم بر ايشان خوشيها كه

ص : 165


1- .مت،آج،لب:كشتن ايشان.
2- .وز:گفتندشان،آج و لب:و گفتار ايشان.
3- .لت:در پوشانيدند.
4- .وز:پيرو،تب و لت:پس روى.
5- .تب،آج،لب:بل كه.
6- .آج،لب:درستكار و درست گفتار.
7- .اساس:تكون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:تو باشى،با توجّه به آج و تغييرى كه در قرائت كلمه صورت گرفته است تصحيح شد.

حلال بود ايشان را و به بازداشتن از ره خداى بسيارى را.

وها گرفتن (1)ايشان[ربا] (2)را و نهى كرده اند از آن و خوردن ايشان مالهاى مردمان به ناحق و بجارديم (3)براى كافران ازيشان عذابى درد رساننده (4).

قوله تعالى: لاٰ يُحِبُّ اللّٰهُ الْجَهْرَ (5)،جملۀ قرّاء (6)برآنند كه ظلم خوانند بضمّ ظا و كسر لام على ما لم يسمّ فاعله و در شاذ زيد بن اسلم و ضحّاك بن مزاحم خواندند الّا من ظلم به فتح ظا و لام بر آنكه (7)فعل مسند باشد با ضمير مستكن كه عائد بود با من،عبد اللّٰه عبّاس و قتاده و حسن گفتند معنى آيت آن است كه خداى تعالى دوست ندارد كه كسى بر كسى دعاى بد كند،الّا آن كس كه بر او ظلم كرده باشند و مظلوم باشد كه او را رخصت است كه بر ظالم دعا كند و جهر ضدّ اخفاء باشد،و بر اين قول روا باشد كه من در محلّ نصب بود بر (8)استثناى منقطع براى آن كه من از جنس قول بد و دعاى بد نباشد و شايد كه بر حذف مضاف بود و تقدير آن باشد كه الّا قول من ظلم يعنى الّا دعاء المظلوم بر اين قول استثنا متّصل باشد.

و زجاج گفت روا باشد كه من در محل رفع باشد بر تقدير محذوفى و تقدير آن باشد كه لا يحبّ اللّٰه الجهر (9)احد بالسّوء الّا من ظلم و روا بود كه محلّ او جرّ (10)بود على تقدير لا يحبّ اللّٰه الجهر بالسّوء من القول (11)الّا ممّن ظلم.

فرّاء گفت معنى آن است كه نفرين كند بر ظالم يا خبر دهد مردمان را به آن كه ظالم (12)كرده باشد.

ص : 166


1- .آج،لب:فراگرفتن.
2- .اساس:ندارد،از مت افزوده شد.
3- .آج،لب:بساختيم.
4- .آج،لب:دردناك.
5- .تب،مر،لت+الآية.
6- .مر+مفسران قرآن.
7- .مت:براى.
8- .مت:در.
9- .تب،آج،لت:ان يجهر.
10- .مر:ضم.
11- .وز،تب،آج،لب،مر:من احد.
12- .وز،مر:ظلم.

و فرّاء گفت:مثال آيت اين است كه قائل گويد:انّى اكره الخصومة و المراء الّا رجلا اراد به وجه اللّٰه و مثله قوله: لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰى وَ كَفَرَ (1)، على تقدير الّا على من تولّى و كفر، مجاهد گفت مراد مهمان است كه فوق (2)آيد ميزبانيش نيكو نكنند خبر دهد مردمان را به آنچه به او كرده باشند چنان كه شاعرى گفت كه از بر ممدوح خود با شكايت برگشت (3).

ما ذا اقول اذا انصرفت و قيل لي***ما ذا اصبت من الجواد المفضل

ان قلت اعطانى كذبت و ان اقل***بخل الجواد بماله لم يجمل

فاختر (4)لنفسك ما تريد فانّنى***لا بدّ مخبرهم و ان لم اسأل

و عرب اين معنى واجب شناسد و آن كه تقصير كند در اين او را ملامت و مذمّت كنند و آن را (5)كه ميزبانى نيك كند او را مدح كنند و در اين هر دو معنى مبالغتها كرده (6)در نظم و نثر از اين جا گفته اند كه امدح بيت قالته العرب قول ابى الشّيص[352-ر]في حسن الضّيافة:

ضربوا بمدرجة الطّريق قبابهم (7)***يتقارعون (8)بها على الضّيفان

و يكاد موقدهم يجود بنفسه***حبّ القرى حطبا على النّيران

و أهجى بيت قالته العرب ابيات الأخطل فى جفاء (9)الضّيف و هى:

قوم اذا اكلوا اخفوا كلامهم***و استوثقوا من رتاج الباب و الدّار

قوم اذا استنبح الاضياف كلبهم***قالوا لأمّهم بولي على النّار

و از اين جا گفت شاعر:

و قد علموا ما الجار و الضّيف مخبر***اذا فارقا كلّ بذلك مولع

و سدّى گفت مراد آن است كه الّا آن كس كه انتقام كشد از ظالم و تشفّى

ص : 167


1- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 22 و 23.
2- .تب،لت:فرو،آج،لب،مر:فرود.
3- .تب+شعر.
4- .آج،لب:و اختر.
5- .مت:او را.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:كرده اند.
7- .اساس:بتاتهم،لب:قبايهم،با توجّه به آج،مر و لت تصحيح شد.
8- .آج:يتنازعون.
9- .اساس،مت،لت:جف،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كند و اين قول روايت كرده اند از باقر-عليه السّلام-و نظير قوله:

و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل (1) و قال تعالى: وَ الَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ (2)الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (3)،و قال تعالى: وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا (4)، و در خبر است كه رسول-عليه السّلام (5)-به مردى بگذشت كه با كسى خصومت مى كرد و بر او سفاهت مى كرد و آن مرد مى گفت حسبى اللّٰه حسبى اللّٰه.

رسول-عليه السّلام-او را گفت:

ابل من نفسك عذرا فاذا عجزت فقل حسبى اللّٰه، اوّل از خويشتن ابلاى عذرى كن چون عاجز شوى آنگه بگو حسبى اللّٰه، و اميرالمؤمنين [عليه السّلام] (6)-گفت:

ردّ الحجر من حيث آتاك فانّ الشرّ لا يدفعه الّا الشرّ. گفت سنگ هم به آن راه كه آمده باشد بازفرست كه شرّ را دفع نكند الّا شرّ اين معنى خواست شاعر آنجا كه گفت (7):

و بعض الحلم عند الجهل للذّلة اذعان***و فى الشّر نجات حين لا ينجيك احسان

و گويند عنصرى اين را ترجمه گفت چنان كه تقديم و تأخير بكرد آن اين است:

و بهرى بردبارى نزد نادانى (8)بود خوارى***و اندر بد بود رستن چو نرهاند نكوكارى

و گويند يك روز متوكّل ابو العيناء را گفت:الى كم تمدح النّاس و تذمّهم قال ما احسنوا و أساءوا تا چند مردمان را مدح و ذمّ خواهى كردن گفت:تا ايشان احسان و اساءت كنند نبينى كه خداى تعالى چون از بنده راضى شود (9)مدحش چنين كرد كه نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (10)و بر آنكه خشم گرفت او را ذمّ چنين كرد:كه هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِكَ زَنِيمٍ (11)ثمّ انشد (12):

ص : 168


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 41.
2- .اساس:اصابتهم،با توجّه به وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .سورۀ شورى(42)آيۀ 39.
4- .سورۀ الشعراء(26)آيۀ 227.
5- .اساس،مت:عليهم السلام،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .تب+شعر.
8- .اساس،مت:ما دانى،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها و شعرانى تصحيح شد.
9- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بود.
10- .سورۀ ص(38)آيۀ 30.
11- .سورۀ قلم(38)آيۀ 11 تا 13.
12- .تب+شعر.

اذ[ا] (1)انا لم امدح على الخير اهله***و لم اذمم الجبس اللّئيم المذمّما

ففيم عرفت الخير و الشرّ باسمه***و شقّ لى اللّٰه المسامع و الفما

و درين معنى ابن الرّومى گويد (2):

و ما الحقد الّا توأم الشكر فى الفتى***و بعض السّجايا ينتسبن الى بعض

فحيث ترى حقدا على ذى إساءة***فثمّ ترى شكر الذى حسن القرض (3)

اذا الارض ادّت ريع ما انت زارع***من البدر فيها فهى ناهيك من ارض

بعضى محدّثان اين بر گرفت (4)ازو و بمعنى كرد.

فدونك فاحسن (5)ما استحسنت و اعلم***بانّى ما ظلمتك فى الحساب

اودىّ ريع (6)بذرك (7)لا تلمنى***فانّى قد خلقت من التّراب

و مهلّبى گفت (8):

انا ما عشت عليه احسن النّاس ثناء***قائل لا احسن اللّٰه له منّى الجزاءا

انّ من كان مسيئا لحقيق (9)ان يساءا

و لآخر:

ساء منّى الثّناء عودا و بدءا***اذا اساء الصّنيع (10)وزنا بوزن

امّا بر قرائت آن كس كه ظلم به فتح ظاء و لام خواند على الفعل المعروف معنى اين باشد كه خداى تعالى دوست ندارد سخن بد الّا آن را كه ظلم كرده باشد يعنى كه در حقّ او گويند يعنى كس را سخن بد نبايد گفتن الّا ظالم را و معنى يكى است (11)و اگرچه نظم كلام مختلف است و من بر اين وجه خالى نباشد در باب اعراب از آن وجوه كه گفتيم.

و ابو القاسم بلخى گفت از ضحّاك كه در كلام تقديم و تأخيرى هست و تقدير

ص : 169


1- .كذا در اساس،وز،مت:اذ،با توجه به تب و مأخذ شعرى افزوده شد.
2- .تب+شعر.
3- .آج،لب:الأرض.
4- .آج،لب،لت:بر گرفتند.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فاحسن،چاپ شعرانى(54/4):فاحص.
6- .آج،لب،مر:ربع.
7- .لب:تدرك.
8- .تب+شعر.
9- .اساس،وز،لت:تحقيق،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ضيع،با توجّه به وز تصحيح شد.
11- .مت:يكى آن است.

اين است كه ما فعل اللّٰه بعذابكم ان شكرتم و امنتم الّا من ظلم و بر اين قول استثناء منقطع باشد يعنى خداى چه خواهد كرد عذاب شما را اگر شاكر باشيد (1)و مؤمن لكن من ظلم فانّ اللّٰه يعذّبه و لكن آن كس را كه ظلم كند خداى تعالى او را عذاب كند و اين وجه بمعنى نيك است جز كه از روى نظم در او تعسّفى هست، و بلخى وجهى دگر گفت و آن آنست كه روا بود كه الّا بمعنى واو باشد چنان كه شاعر گفت: (2)

و كلّ اخ مفارقه اخوه***لعمر ابيك الّا الفرقدان

المعنى و الفرقدان ايضا و معنى آن باشد كه خداى تعالى سخن به زشت (3)دوست ندارد و نه نيز ظالم را.

و قطرب وجهى گفت بر قرائت عامّه (4)و آن،آن است كه گفت به مظلوم (5)مكره خواست و معنى آن است كه خداى تعالى دوست ندارد كه جهر كنند به كلام قبيح الّا آن را كه او را مكره و ملجا گردانند كه فعل او داخل نباشد در تكليف چون نه به حسب اختيار او باشد اى ظلم بالاكراه على الجهر بسوء القول و اين وجهى لطيف است، وَ كٰانَ اللّٰهُ سَمِيعاً عَلِيماً ،و خداى تعالى شنواست مى شنود جهر آن كس كه سخن بد گويد (6)و داناست به ضمائر و اسرار و قصور ايشان آنچه مى گويند.

آنگه چون (7)آيت گفته بود و خلق را رخصت داده در آن كه از ظالم انتقام كشند و آنچه او كرده باشد از اساءت آن را به گفتار بد مقابله كنند در اين آيت ترغيب كرد بر فعل خير و احسان و تفضيل و عفو و تجاوز از گناه آن كس كه اساءت كرده باشد.

گفت خيرى كه شما كنيد اگر پنهان كنيد و اگر آشكارا و يا عفو كنيد مستحقّى را از اساءت (8)من به آن عالمم از آن[352-پ]بر من هيچ پوشيده نيست (9)تا در مردمان در فضل و احسان و خير و عفو از گناهكار راغب شوند و مانند او در معنى.

ص : 170


1- .آج،لب،لت:باشى.
2- .تب+شعر.
3- .ديگر نسخه بدلها:زشت.
4- .مر+اوّل،لت:بر قرائت اوّل.
5- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها ظلوم،با توجّه به فحواى كلام تصحيح شد.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:مى گويد.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+اين.
8- .تب،آج،لب:اساءتى.
9- .وز،تب،آج،لب،لت:نماند.ديگر نسخه بدلها:ندارد.

قوله تعالى: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ (1)،و خصوصا كه عفو باشد از سر قدرت كه و العفو عن قدرة فضل من الكرم.

و عبد اللّٰه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

انّ اللّٰه عفوّ يحبّ العفو خداى تعالى عفوّ است عفو كردن دوست دارد و رسول-عليه السّلام- گفت:

من يغفر يغفر اللّٰه له و من يعف يعف اللّٰه عنه ،هركه بيامرزد كسى را خداى او را بيامرزد و هركه عفو كند گناهكارى را خداى تعالى او را عفو كند و خداى تعالى چنين كرد كه فرمود فى قوله عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ (2)،و اين آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى عفو كند گناهكاران را و ازو نكوست براى آن كه در اين آيت و دگر آيتها ما را فرمود و حثه كرد و رغبت فكند.و مدح (3)آنان را كه عفو كنند فى قوله:

وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ (4) پس اين معنى به او لا يقتر باشد و به كرم او سزاوارتر لا سيّما با حاجت ما به او و استغناى او از ما و عذاب ما.

اگر يكى از ما به آن كه رنجور و مضرور شود از ظلم ظالم و تقصير زيردستانش عفو كند ايشان را از او نكو آيد از خداى اولى تر و لايق تر براى آن كه منفعت و مضرّت بر او روا نيست و از طاعت مطيعش زيادتى نبود و در معصيت عاصى نقصانى (5)فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَفُوًّا قَدِيراً (6)و خداى تعالى هميشه عفوكننده و قادر بوده است.

و براى آن عفو با قدرت كرد (7)كه آن كس كه از سر عجز عفو كند برآن ممدوح نباشد و آنچه كرده باشد آن را عفو نخوانند.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ آنان كه كافر شوند به خداى و پيغامبرانش (8)به خداى گويند ايمان آريم و به پيغامبرانش نياريم يا به بعضى ايمان آريم و به بعضى نياريم آنگه حق تعالى بيان و تفسير ارادۀ ايشان تفريق را ميان خداى و پيغامبرانش بازگفت فى قوله: وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ ،مى گويند يعنى جهودان و ترسايان كه به بعضى پيغمبران تصديق مى كنيم و بعضى را تكذيب

ص : 171


1- .سورۀ بقره(62)آيۀ 237.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 95.
3- .تب،آج،لب،مر،لت+كرد.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 134.
5- .مر+نبوده.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 149.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:مقرون.
8- .تب،آج،لب،مر،لت:پيغمبرانش.

كنيم جهودان به موسى مى گويند و به عيسى و محمّد نمى گويند و ترسايان به موسى و محمّد نمى گويند و به عيسى گويند (1).

وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلاً ،و مى خواهند تا از ميان آن راهى (2)بگيرند.يعنى ميان كفر و ايمان براى آن كه مردمان از دو گونه اند يكى مؤمنى كه به همه ايمان دارد و يكى كافرى (3)كه جمله را منكر است.ايمان بعضى (4)و كفر به بعضى راهى باشد از ميان هر دو راه از روى ظاهر و اگرچه از روى حقيقت اين راه هم،ره كفر باشد.

براى آن گفت قديم-جلّ جلاله: أُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ حَقًّا ،ايشان آنانند كه كافر بر حقيقت اند.براى آن كه ايمان عبارت است از مجموع علومى كه تا مجتمع نباشد ايمان نباشد هر علمى از آن معرفت باشد و علم باشد و اعتقاد باشد و لكن ايمان آنگه باشد كه مجموع بود چون عقل كه تا اجزايش مجموع نبود آن را عقل نخوانند.

پس حق تعالى گفت:كافر بر حقيقت ايشانند تا كسى وهم نبرد كه ايمان ايشان (5)به بعضى انبيا با كفر به ديگر پيغمبران ايمان باشد يا سود دارد يا آن را حكمى بود.

آنگه گفت:ما براى كافران عذابى نهاده ايم و بجارده (6)خواركننده مقرون به (7)استخفاف و اهانت،و اين صفت عقاب مستحق باشد چه عقاب از عذاب خاص تر است.

آنگه ذكر آنان كرد (8)كه برعكس صفات اينان باشند،گفت: وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ ،آنان كه ايمان آرند به خداى تعالى و جملۀ پيغامبرانش و تفريق نكنند ميان پيغمبران و به بعضى ايمان نيارند و به بعضى[كفر] (9)

ص : 172


1- .تب،آج،مر،لت:مى گويند،لب:نمى گويند.
2- .آج،لب:راه.
3- .وز،مت،آج،لب،لت+را.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:به بعضى.
5- .اساس:ايشان ايمان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد.
6- .تب،لب:بچارده.
7- .آج،لب،مر:با.
8- .آج،لب:گفت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بل،به همه ايمان آرند (1)أُولٰئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ ،ايشان آنان باشند كه ما مزد ايشان به تمامى بدهيم.و سَوْفَ براى خلوص فعل باشد به استقبال و اخراج او ازآن كه حال را بشايد (2). وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى تعالى هميشه آمرزنده و بخشاينده بوده است بيامرزد آن را كه به اين صفت باشد،و از سر (3)معاصى او برود و رحمت كند به آن و اگرچه واجب نبود بر او از سر آن (4)در گذشتن.

قوله: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ -الآية،حق تعالى چون ذكر هر دو گروه بگفت، رسول را-عليه السّلام-تسليت (5)داد از آنچه جهودان او را گفتند و تحكّم و تعنّت نمودند و سبب نزول آيت آن بود كه كعب اشرف و فنحاص بن عازورا (6)رسول[را] (7)عليه السّلام-گفتند:اگر تو پيغامبرى كتابى بيار بجمله چنان كه موسى-عليه السّلام- تورية به يك دفعه برآورد (8)و غرض ايشان تحكّم بود خداى تعالى آيت فرستاد و گفت نگر تا دل عزيز خود از گفت اينان تنگ نكنى.كه اگر تو را مى گويند براى ما كتابى از آسمان بيار بر طريق تعنّت از موسى چيزى خواستند كه ازين عظيم تر بود و آن آن بود كه گفتند خداى را به ما نماى معاينه لا جرم عند آن كه اين گفتند[صاعقه] (9)فرستادم از آسمان و آنان را كه اين گفتند بسوختم و اين عقوبت بر ايشان ظلم نبود بل به ظلم ايشان بود آنگه بر سرى چه كردند،گوساله را معبود خود ساختند و گوساله پرست شدند پس[353-ر] ازآن كه آيات و بيّنات و دلائل و معجزات به ايشان آمد و در اين آيت چند دليل است بر صحّت مذهب ما از چند وجه يكى آن كه ما گفتيم موسى-عليه السّلام-سؤال رؤيت نكرد براى خود براى قوم كرد فى قوله:

أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ (10) خداى تعالى به ظاهر قرآن و صريح لفظ اضافه سؤال كرد با ايشان

ص : 173


1- .آج+قوله.
2- .اساس،وز:نشايد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد.
3- .مر،لت+عقاب.
4- .آج،لب:او.
5- .مر:تسلى.
6- .اساس:فيحاص بنى عازورا،با توجّه به تب و مآخذ خبرى معتبر تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .تب،آج،لب،لت،مر:بياورد.
9- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .اعراف(7)آيۀ 143.

كه: فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً دگر آن كه در او چند دليل است بر ابطال رؤيت يكى:

قوله تعالى: فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ ،حق تعالى بازنمود كه ايذاء جهودان رسول را-عليه السّلام-به مطالبۀ او به كتابى از آسمان بر وجه تعنّت از جملۀ كبائر و عظايم است آنگه بيان كرد كه آنچه ايشان از موسى-عليه السّلام-خواستند در باب رؤيت بزرگتر و عظيم تر بود.اگر آنچه حقير باشد كفر بود همانا آنچه عظيم تر باشد ايمان نبود دگر:

قوله: فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ ،بگرفت صاعقه ايشان را قوم آن همه ناراستى و بى نوائى و كفران نعمت و تعنّت پيغامبر و كفر به خداى و عبادت عجل بكردند ايشان را صاعقه نيامد (1)چون سؤال رؤيت كردند صاعقه آمد تا سؤال رؤيت از آن همه عظيم تر نباشد صاعقه نيامدى عند آن.

دگر قوله: بِظُلْمِهِمْ ،هم دليل است بر آنكه ايشان كردند و هم دليل است بر آنكه بد كردند و اگر سؤال موسى بودى صاعقه موسى را سوختى و ظلم حواله به موسى بودى.

و از عبد اللّٰه عبّاس روايت كردند كه در كلام تقديم و تأخيرى هست و تقدير اين است.فقالوا جهرة ارنا اللّٰه،چنان كه جهرة از صلۀ قولى باشد[و المعنى قالوا جهرة يعنى آشكارا گفتند مصرح نه به كنايه و در اين دو نوع مبالغه باشد يكى آن كه اين حديث را چندان تعظيم و استكبار كرد كه گفت اين حديث آشكارا گفتند يعنى اين حديثى است كه از فظاعت و عظم او آشكارا نگويند چنان كه يكى از ما گويد:فلان كس آشكارا امير را دشنام داد به آن كه اين كارى منكر باشد تشنيع در او به آشكارا بيشتر باشد دگر آن كه چون جهرة] (2)نه از صفت رؤيت نباشد سؤال رؤيت بر هر وجه از وجوه كه باشد شنيع بود سواء اگر رؤيت با تشبيه باشد و اگر بر وجهى دگر چه جهره را به رؤيت تعلّق نباشد بر اين قول بل از توابع قول باشد.

سدّى و محمّد بن كعب القرظى (3)گفتند:جهودان رسول را-عليه السّلام-گفتند

ص : 174


1- .مر:آمد.
2- .اساس:ندارد با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز+گفت.

كتابى نوشته بايد چنان كه موسى تورات آورد بر الواح نوشته،نه چنان كه تو را آيت آيت مى آرند،و بر اين قول كتاب به معنى مكتوب باشد چنان كه حساب به معنى محسوب است.

قتاده گفت:معنى آن است كه كتابى خاص بيار براى جماعتى مخصوص از ما كه جز ما را در آن شريكى نباشد.

زجّاج گفت:اين آن سؤال است كه آنجا كردند كه گفت: أَوْ تَرْقىٰ فِي السَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّٰى تُنَزِّلَ عَلَيْنٰا كِتٰاباً نَقْرَؤُهُ (1)، آنگه هم بر سبيل تسليت رسول گفت:از جهل اينان آن است كه از پيغمبرشان (2)در حقّ خداى سؤال چنان كردند.و نيز از جهلشان آن است كه گوساله ساخته سامرى (3)براى آن كه بانگى از او حاصل آمد آن را معبود خود گرفتند و مفعول دوم از«اتّخذوا»محذوف است و تقدير آن است كه:ثمّ اتّخذوا العجل ربّا و الها، فَعَفَوْنٰا عَنْ ذٰلِكَ (4)،عفو بكرديم از آن و موسى را حجّتى داديم روشن و سلطان حجّتى قاهر باشد.

وَ رَفَعْنٰا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثٰاقِهِمْ ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:خداى تعالى بفرمود تا چندانى كه پهناى لشكرگاه موسى بود طور گسسته شد و بر بالاى سر ايشان بداشتند و گفتند ايشان را اگر به تورات ايمان نياريد (5)و شرايط او كار نبنديد اين كوه بر شما فرود آرم (6)،ايشان روى بر زمين نهادند و به نيمۀ روى و يك چشم در كوه مى نگريدند و مى گفتند حنطة،به جاى آن كه ايشان را فرمودند كه: وَ قُولُوا حِطَّةٌ (7)، يعنى[احطط من] (8)خطايانا و قوله (9): بِمِيثٰاقِهِمْ اى بعهدهم، وَ قُلْنٰا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبٰابَ سُجَّداً ،و گفتيم ايشان را كه به اين در در شوى (10)ساجد و نصب او بر حال است.

ص : 175


1- .سورۀ اسرا(17)آيۀ 93.
2- .مر:پيغمبرانشان.
3- .وز:گوساله ساختند به سامرى،تب،لت:گوساله ساختۀ سامرى،آج،لب:گوساله سامرى ساخته،مر: گوسالۀ كه ساخته سامرى بود.
4- .همه نسخه بدلها+ما.
5- .آج،لب:نيارى.
6- .مر:فرود آريم.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 58 و سورۀ اعراف(7)آيۀ 161.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج،لب:قولهم.
10- .تب،لت،مر:در شويد.

قتاده گفت درى از درهاى بيت المقدّس بود و گفتند درى بود نام او ايليا (1)و گفتند اريحا و اين قصّه برفت در سورة البقره.

وَ قُلْنٰا لَهُمْ لاٰ تَعْدُوا فِي السَّبْتِ ،اهل مدينه خواندند لاٰ تَعْدُوا باسكان عين و تشديد دال بر تقدير لا تعتدوا،آنگه تا در دال ادغام كردند (2)لقرب المخرج و نظير او لا يهدي و اين جز باختلاس نشايد گفتن براى آن كه اگر اسكان صريح كنند جمع ساكنين باشد على غير حدّه و اين جايز نباشد و باقى قرّا خواندند: «لاٰ تَعْدُوا» من العدوان و گفتيم ايشان را كه تعدّى مكنى روز شنبه در ماهى گرفتن و اين قصّه نيز برفت در سورة البقره.

وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً ،و ازيشان درين خيرها (3)عهدى گران مؤكّد مغلّظ گرفتيم.

فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ ،ما زيادت است درين آيت چنان كه فى قوله: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ (4)،و قوله: عَمّٰا قَلِيلٍ (5)و جُنْدٌ مٰا هُنٰالِكَ (6)،و اين ما در اين جا و امثال اين زيادتى نباشد بى فايده،بل در او شمّه اى از نفى باشد و معنى آن بود كه فبنقضهم ميثاقهم لا بغير ذلك و برحمة من اللّٰه لنت لهم لا بغيرها و عن قليل لا عن كثير،گفت بنقض عهد و شكافتن ميثاق كه ايشان كردند و كفرشان به آيات خداى و كشتن ايشان پيغمبران را به ناحق و كشتن پيغمبران اگرچه جز به ناحق نباشد مؤكّد بكرد به اين وصف (7)تا بدانند كه كشتن ايشان جز به ناحق نباشد چنان كه گفت:

على لاحب (8)لا يهتدى (9)بمناره***

يعنى لو كان هناك منار لا يهتدى[353-پ]به پس نفى اهتدا به مثابۀ نفى منار كرد و كلام در اين و امثال اين مستقصى برفت فى قوله: وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ،و معنى آن است كه بى آنكه اين پيغمبران (10)چيزى كرده بودند كه مستحقّ

ص : 176


1- .وز:إبليا،لت:يليا.
2- .وز،تب،آج،لب،مر:كنند.
3- .وز،لت:خبرها،تب،آج،لب،مر:چيزها.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 159.
5- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 40.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 11.
7- .مر:صفت.
8- .مت،مر:لا احب.
9- .مر:لا تهدى.
10- .وز،تب،آج:پيغامبران.

قتل بودند. وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنٰا غُلْفٌ ،الآية خلاف كردند در آن كه و گفتن ايشان كه دل ما در غلاف و پوشش است يا دل ما وعاء علم است و (1)اختلاف اقوال كه رفت فى قوله: وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ (2)الآية،خلاف كردند در آن كه با به چه تعلّق دارد في قوله:

فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ ،بعضى گفتند تعلّق دارد بقوله تعالى آنچه در اين آيت گفت بدل آن باشد و جمله تعلق دارد بقوله: فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ،و زجاج گفت تعلّق دارد به فعلى محذوف و تقدير آن است كه لعنّاهم و اوجبنا عليهم العذاب بنقضهم ميثاقهم و كفرهم.

آنگه حذف كرد آن را از كلام براى آن كه در كلام عوضى هست ازين كه دليل مى كند و هو قوله: بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ ،و گفت اين قول اولى تر است براى آن كه آنان كه صاعقه ايشان را بسوخت در عهد موسى جز آنان بودند[كه پيغامبران را كشتند و بهتان بر مريم نهادند و گفتند عيسى را ما كشتيم و اينان پس از ايشان بودند] (3)به روزگار دراز.

و اين كه زجّاج گفت قدح نكند در قول اوّل براى آن كه بنى اسرائيل چون يك قبيله و يك گروهند به منزلۀ يك شخصند كه خطاب با اوّل و آخرشان بر يك وجه مى رود نبينى كه حق تعالى جهودان عهد رسول را مى گويد: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِيهٰا (4)وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنٰاكُمْ (5)و قوله: ثُمَّ بَعَثْنٰاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ (6)الآيات.و قوله: بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ ،خداى تعالى گفت: بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا اى ختم و تفسير ختم و طبع،كرده شد پيش از اين و جمله آن است كه علامتى باشد كه فرشتگان به آن بشناسند و بدانند مؤمن را از منافق و كافر و آن چيزى باشد كه منع نكند از ايمان نبينى كه گفت: فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً .ايمان نيارند مگر اندكى و اگر مانع بودى و منع كردى اندك و بسيار[را] (7)

ص : 177


1- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بر.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 88.
3- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 72.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 50.
6- .سورۀ بقره(2)56.
7- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلىٰ مَرْيَمَ بُهْتٰاناً عَظِيماً ،و به كفر كه آوردند به خداى تعالى و بهتان كه بر مريم نهادند و بهتان دروغى باشد كه خداوندش از آن بى خبر باشد چون بشنود مبهوت شود و بهتان ايشان بر مريم آن بود كه گفتند او زنا كرده است و حق تعالى بهتان را براى آن كه در حقّ بى گناهى بى خبر باشد آن را عظيم خواند.

وَ قَوْلِهِمْ إِنّٰا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّٰهِ وَ مٰا قَتَلُوهُ ،و گفتن ايشان كه ما مسيح را كه عيسى بن مريم است بكشتيم و او رسول خدا بود و او را نكشته (1)بودند و نه بردار كرده. وَ لٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ،و لكن بر ايشان مشتبه كردند خلاف كردند در اشتباه عيسى بر ايشان.

كلبى روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت يك روز عيسى -عليه السّلام-روى به جماعت جهودان نهاد ايشان چون او را بديدند (2)گفتند جاءكم السّاحر بن السّاحرة الفاعل بن الفاعلة و قذف كردند و دشنام دادند عيسى را و مادرش را عيسى-عليه السّلام گفت:

اللّهم انت ربّى و انا من روحك خرجت و بكلمتك خلقتنى و لم آتهم من تلقاء نفسي اللّهم العن من سبّني و سبّ امّي. بار خدايا تو خداى منى و من از روح تو آمدم و مرا به كلمۀ خود آفريدى و من از قبل خود نيامدم به ايشان بار خدايا لعنت كن بر آنان كه مرا و مادر مرا دشنام دادند.و خداى تعالى دعاء عيسى اجابت كرد و ايشان همه (3)را با (4)خوكان كرد چون يهودا كه سر جهودان بود آن بديد بترسيد كه بر ايشان نيز دعا كند اتّفاق كردند كه او را ببايد كشتن مجتمع شدند و با او در مناظره آمدند عيسى-عليه السّلام-گفت يا معشر اليهود نيك دانسته هستى (5)كه خداى شما را دشمن دارد ايشان را از گفتار او (6)خشم آمد آهنگ او كردند ازيشان بگريخت و در خانه شد كه در سقف او روزنى بود خداى تعالى جبرئيل را فرستاد تا (7)عيسى را از آن روزن به آسمان برد.مهتر جهودان كه يهودا بود مردى را فرستاد نام او ططيانوس گفت درين خانه شو و عيسى را بكش او در خانه رفت مى گرديد كس را

ص : 178


1- .مر:نكشتند.
2- .مت،مر:ديدند.
3- .مر:جمله.
4- .تب،آج،لب،مر،لت:با.
5- .تب:دانسته هستيد،مر:دانسته ايد.
6- .مر:وى.
7- .آج،لب،لت+تا ايشان را كور كرد و.

نيافت زواياى خانه مى جست كس را نمى يافت دير (1)بماند آنجا ايشان گمان بردند كه عيسى با او كارزار مى كند به يارى او درآمدند خداى (2)تعالى شبه (3)عيسى را بر او افكند تا جهودان در آمدند پنداشتند كه او عيسى است او را بگرفتند و بكشتند بردار كردند چنان (4)كه او گفت من ططيانوس (5)،صاحب شما،ازو قبول نكردند و وجه اشتباه درين روايت ازآنجا بود كه چون او را كشته بودند گروهى گفتند اكنون درين خانه عيسى بود و صاحب ما اگر اين كه ما[او] (6)را كشتيم عيسى است صاحب ما كجا شد و اگر صاحب ما است عيسى كجا شد و بعضى دگر گفتند خداى تعالى شبه عيسى بر روى ططيانوس افكند دون ساير اندامش و بر اندام ططيانوس نشانها بود چون او را بكشتند نگاه كردند به روى با عيسى ماند و به اندام با صاحب ايشان گفتند روى،روى عيسى است و اندام،اندام ططيانوس از اين روى [354-ر]بر ايشان مشتبه شد.

مقاتل گفت جهودان مردى را بر عيسى موكّل كردند تا او را نگاه دارد تا ايشان فرحت (7)جويند به كشتن (8).جهود با او مى گرديد تا او بر كوهى شد و ايشان مراقبت مى كردند خداى تعالى فرمود تا عيسى را (9)به آسمان بردند و شبه او برآن مرد افكند جهودان آمدند او را يافتند گمان بردند كه او عيسى است او را بگرفتند و بكشتند و بر دار كردند.چندان كه او گفت من عيسى نه ام صاحب شماام ازو قبول نكردند.

وهب منبّه گفت:عيسى-عليه السّلام-با هفده مرد حوارى در جايى بود و جهودان گرد آن جايگاه بگرفتند و در آنجا شدند بر آنكه (10)عيسى را بكشند خداى تعالى شبه عيسى بر همه افكند جهودان كه آن ديدند عجب بماندند و گفتند ما را مسحور بكردى (11)اگر بگويى كه عيسى از ميان شما كدام است و الا همه را بكشيم.

ص : 179


1- .آج،لب:در اين.
2- .آج،لب:حقّ.
3- .مر:شبيه.
4- .تب،آج،لب،مر،لت:چندان كه.
5- .تب،آج،لب،مر،لت:ططيانوسم.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:فرصت.
8- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+او.
9- .وز و ديگر نسخه بدلها+ ازآنجا.
10- .آج،لب،مر،لت:براى.
11- .آج،لب:كردى،لت:بكرد.

عيسى-عليه السّلام-گفت كيست كه ايثار كند و جان به فداى من كند تا او را به جاى من بكشند يكى گفت از ايشان كه من چنين كنم و از ميانه برخاست و گفت عيسى منم از اين ميانه او را برگرفتند (1)و ديگران را رها كردند ازين وجه بر ايشان مشتبه شد و اين قول اختيار محمّد جرير (2)است و قول قتاده و مجاهد و سدّى و ابن اسحاق و ابن جريج است و اگرچه در عدد حواريّان خلاف كردند او (3)نيز در آن خلاف كرد كه خداى تعالى شبه عيسى بر همه افكند (4)يا بر يكى از ايشان.

و محمّد بن اسحاق گفت جهودان قصد كشتن عيسى كردند عيسى بگريخت و جايى پنهان شد يكى از جملۀ حواريّان بود منافق بيامد و گفت مرا چه دهى (5)اگر شما را بر عيسى راه نمايم گفتند سى درم،آن سى درم بستد و ايشان را به آن خانه آورد كه عيسى در آنجا بود و او از پيش (6)در رفت و عيسى را گفت آمدند تا تو را بكشند خداى تعالى عيسى را به آسمان برد و شبه عيسى بر اين حوارى منافق افكند تا جهودان درآمدند گمان بردند كه عيسى است او را بگرفتند و بكشتند و بردار كردند (7)و حديث او قبول نكردند.

جبّايى گفت وجه اشتباه آن بود كه جهودان مردى را بگرفتند و بر درختى بلند كردند و كسى (8)را رها نكردند تا گرد او گردد تا روزگار برآمد و او متغيّر شد و صورتش نشناس شد و گفتند اين عيسى است تا بر عوامّ تلبيس كنند براى آن كه چون ايشان قصد آن خانه كردند كه عيسى در آنجا بود تا او را بگيرند خداى تعالى او را به آسمان برد ايشان ترسيدند كه اگر عوامّ بدانند رغبت كنند در دين عيسى،مردى را بگرفتند و بر دار كردند (9)آنان كه خلاف كردند باقى جهودان بودند كه مطّلع نبودند بر اين سرّ.

اگر گويند روا باشد كه خداى تعالى شبه شخصى بر شخصى افكند چنان كه

ص : 180


1- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بگرفتند.
2- .آج،لب،مر،لت:محمّد بن جرير.
3- .آج،مر،لت:و.
4- .مر:انداخت.
5- .تب،مر،لت:دهيد.
6- .مر+ايشان.
7- .مر+منافق ابا مى كرد.
8- .مر،لت:كس.
9- .وز و ديگر نسخه بدلها+و.

او را ازين بازنشناسند نه تجويز اين وثاقه بردارد به مشاهدات و مؤدّى بود با سفسطه؟ گوييم اين بر استمرار نشايد جز بر سبيل خرق عادت تا معجز بعضى انبيا باشد يا بعضى ائمّه يا كرامت بعضى اوليا و صالحان.اگر گويند بر نصارى چرا مشتبه شد؟ گوييم در روايت چنان است كه چون قصد عيسى كردند ترسايان جمله بگريختند و او را رها كردند و با او كس نماند الّا آن كه شبه عيسى بر او افكند (1)چون او را كشتند (2)كار عيسى (3)بر ترسايان نيز مشتبه بود اگر گويند چگونه شايد كه خلقى بسيار كه عدد ايشان به اين حدّ باشد كه ترسايان هستند و جهودان خبر دهند از چيزى و مخبر به خلاف خبر باشد نه اين قول مؤدّى بود با (4)آن كه وثاقت مرتفع شود به اخبار متواتر و اين مذهب سمنى باشد گوييم ايشان خبر كه دادند از ظنّ و اعتقاد خود دادند براى القاء شبه و آن كه از ظنّ خود و اعتقاد خود خبر دهد از چيزى،بر اطلاق نگويند كاذب است و خبر او را كذب بخوانند (5)پس اين مؤدّى نباشد با بطلان اخبار وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ،و آنان كه در او اختلاف كردند يعنى در عيسى در حال القاى شبه ايشان به شكّ بودند كه آن كه او را كشتند عيسى است يا عيسى نيست حق تعالى گفت مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ،ايشان را به اين علمى نبود إِلاَّ اتِّبٰاعَ الظَّنِّ ،الّا اين كه متابعت گمان كردند و اين استثنا منقطع باشد براى آن كه اتّباع ظنّ از جملۀ علم نبود.

زجّاج گفت وجه اختلاف ترسايان از آن بود كه بعضى ازيشان گفتند عيسى اله است او را كس نتواند كشتن و بعضى گفتند پسر خداست بر او راه نيابند و بعضى گفتند خدا نيست بل بندۀ خداست روا باشد كه او را بكشند چنان كه دگر پيغامبران را،ازين وجه مشتبه شد بر ترسايان.

و قوله: وَ مٰا قَتَلُوهُ يَقِيناً ،و نكشتند او را بيقين،در ضمير دو قول گفتند يكى آن راجع است با عيسى يعنى ايشان بيقين و حقيقت عيسى را نكشتند بل بدگمان (6)بودند كه آن كشتۀ مصلوب عيسى است يا نيست!

ص : 181


1- .وز،آج،لب،مر،لت:افكندند.
2- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بكشتند.
3- .مر:و.
4- .آج،لب:يا،مر:به.
5- .تب،آج،مر،لت:نخوانند.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بر گمان.

و قولى ديگر اين است كه راجع است با ظن يا با علم و هذا مثل قول القائل قتلت الشّىء علما و خبرا اذا علمته (1)علما و خبرا (2)اذا علمته علما يقينا لا شكّ فيه، [354-پ]آن چيز را بكشتم بعلم يعنى نيك نيك بدانستم و اين در كلام عرب بود دون كلام عجم و معنى آن باشد كه ايشان را علم يقين حاصل نبود و نيك ندانستند كه آن كشته عيسى است يا نه.

بَلْ رَفَعَهُ اللّٰهُ إِلَيْهِ ،بل خداى تعالى او را رفع كرد با خود يعنى با جوار رحمت خود به آسمان به نزديك مقرّبان و مقدّسان و در اخبار معراج آمد كه رسول -عليه السّلام-عيسى را به (3)آسمان چهارم ديد و قوله: بَلْ رَفَعَهُ اللّٰهُ بيشتر (4)قرّا ادغام كردند لام را در را براى قرب مخرج و بعضى دگر گفتند اين جا ادغام نشايد براى آن كه را حرفى مكرّر است چون او در خود (5)دو حرف باشد و حرفى در او ادغام كنند دو حرف مدرّج (6)شده باشد و دگر آن كه اين دو حرف در او (7)دو كلمت است و سيبويه گفت هر دو روا باشد و ادغام اولى تر است و اين لغت اهل حجاز است و مراد به اليه بيان كرديم كه آسمان است و جاى (8)كه كس را حكمى نباشد جز او را و مثله قوله حكاية عن ابراهيم-عليه السّلام-انّى ذاهب الى ربّي،اى الى حيث امرني ربّي من به خداى مى روم يعنى به آنجا كه خداى فرمود وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَى اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ يعنى به آنجا كه خداى و پيغامبر فرمود كه به او هجرت كنى.

وَ كٰانَ اللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً ،و خداى تعالى عزيز است و قاهر و غالب،كس او را غالب نيايد،انتقام كشد از آنان كه در او عاصى شوند چنان كه (9)از ايشان (10)را به صاعقه بسوخت چون سؤال رؤيت كردند و حكيم است آنچه كند به حكمت (11)و صواب كند كس را بر او اعتراض نباشد براى آن كه وجه حكمت نشناسند (12)و تفاصيل

ص : 182


1- .مر،لت:اعلمته.
2- .آج،لب،مر،لت:اذا علمته علما و خبرا را تكرار نكرده است،لسان العرب(550/11):قالوا قتله علما على المثل ايضا و قتلت الشىء خبرا.
3- .مر:در.
4- .آج،لب+مقريان.
5- .آج،لب:خور.
6- .آج،لب:مندرج.
7- .مر:كلمۀ او را ندارد كه صحيح تر است.
8- .تب،آج:جايى.
9- .تب،لت+از آنان كه.
10- .آج،لب+پاره اى.
11- .مر:به حكم.
12- .وز،تب،لت:نشناسد،آج،لب،مر:شناسد.

آن و مورد اين كلمه تهديد است و وعيد آنان را كه در عهد رسول بودند و تنبيه بر آنكه اگر مطاوعت نكنند به ايشان (1)مانند آن رود.

قوله: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ،«ان»به معنى ماء نافيه است و بيشتر كه آيد الّا در عقب (2)او باشد كقوله تعالى: إِنِ الْكٰافِرُونَ إِلاّٰ فِي غُرُورٍ (3)و إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ كَبِيرٍ (4)و مانند اين.

مفسّران و اهل تأويل خلاف كردند در آن كه اين هاى ضمير در دو جايگاه باكى (5)مى شود في قوله تعالى: بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ .

حسن و قتاده و ربيع بن انس و ابو مالك و ابن زيد گفتند هر دو راجع است با عيسى-عليه السّلام-و معنى آن است كه هيچ كس نبود از جهودان و ترسايان و الّا به (6)عيسى-عليه السّلام-ايمان آرد پيش ازآن كه عيسى بميرد و اين در عهد صاحب الزّمان باشد.چون عيسى از آسمان به زمين آيد (7)و دجّال را بكشد و بر روى زمين هيچ دين و ملّت نماند الّا دين محمّدى (8).پس هر جهودى و ترسائى كه در آن روزگار باشد به عيسى ايمان آرد جز كه بر اين قول،آيت مخصوص باشد به جهودان و ترسايان آن روزگار كه آخر زمان بود و اين روايت سعيد جبير (9)است و عطيّه از عبد اللّٰه عبّاس،و محمّد بن جرير در تفسير اختيار اين قول كرد و علىّ بن ابراهيم در تفسير اصحابان ما اين گفت (10).

و ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه او گفت:

الانبياء اخوة لعلاّت امّهاتهم شتّى و دينهم واحد و انّي اولى النّاس بعيسى بن مريم لأنّه لم يكن بينه و بينى نبىّ و يوشك ان ينزل فيكم ابن مريم حكما عدلا فاذا رايتموه فاعرفوه فانّه رجل تامّ الخلق الى الحمرة و البياض سبط الشّعر كأنّ رأسه يقطر و ان لم يصبه بلل فيكسر الصّليب و يقتل الخنزير و يضع الجزية و يقبض المال و يقاتل النّاس

ص : 183


1- .مر:با اين شان،لت:با ايشان.
2- .لت:عقيب.
3- .سورۀ ملك(67)آيۀ 20.
4- .سورۀ ملك(67)آيۀ 9.
5- .تب،آج،لب،مر،لت:كه.
6- .آج،لب+موسى.
7- .آج،لب:فرود آيد.
8- .مر:محمد.
9- .مر:سعيد بن جبير.
10- .آج،لب:اختيار اين قول كرد.

على الاسلام حتّى يهلك اللّٰه في زمانه الملل كلّها غير الاسلام و يكون السّجدة واحدة للّٰه ربّ العالمين و يهلك اللّٰه فى زمانه مسيح الضّلالة الكذّاب الدّجّال و تقع الامنة فى الارض فى زمانه حتّى ترتع الاسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم و يلعب الصّبيان بالحيّات لا يضرّ بعضهم بعضا يلبث فى الأرض اربعين سنة ثمّ يتوفّى و يصلّى عليه المسلمون و يدفنونه اقرءوا ان شئتم و ان من اهل الكتاب الّا ليؤمننّ به قبل موته قبل موت عيسى يعيدها ابو هريرة ثلاث مرّات، گفت (1)پيغمبران (2)برادرانند از مادران مختلف و دينشان يكى است و اولى ترين مردمان به عيسى مريم منم كه محمّدم براى آن كه ميان من و او هيچ پيغامبر (3)نيست و نزديك آن است كه از آسمان فرود آيد و او ميان مردمان حكم كند به عدل.چون او را بينى (4)بشناسى (5)او را،مردى است تمام خلق،سرخ اسپد (6)،موى فروگذاشته.پندارى كه آب از موى او فرومى چكد و اگرچه تر نباشد،صليب بشكند و خوك را بكشد و جزيه فرونهد و مال بستاند و با كافران،بر اسلام قتال كند تا خداى تعالى در روزگار او همه ملّتها هلاك كند مگر اسلام و سجده نكنند جز خداى را و در روزگار او خداى تعالى مسيح ضلال را كه دجّال كذّاب است هلاك بر آرد و در روزگار او ايمنى در زمين پديد آيد تا شير با شتر چره (7)كند و پلنگ با گاو گرگ با گوسفند (8)و كودكان به (9)مار بازى كنند و هيچ از اينان مضرّت به يكديگر نرسانند آنگه چهل سال در زمين مقام كند،آنگه وفات آيد او را و مسلمانان بر او نماز كنند و او را دفن كنند و اگر خواهى از قرآن برخوانى (10): وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ،تا سه بار بازمى گفت عكرمه و ضحّاك و مجاهد و سدّى گفتند[355-ر]ها در«به» ضمير عيسى است-عليه السّلام-و در موته راجع است با أَهْلِ الْكِتٰابِ ،كه ايمان آرد

ص : 184


1- .آج،لب،مر:ابو هريره گفت كه رسول عليه السّلام فرمود كه.
2- .مر:انبياء.
3- .مر:پيغمبرى.
4- .تب:بينيد.
5- .تب:بشناسيد.
6- .وز،تب،مت،لت:سرخ اسبيد،آج،لب:سرخ سفيد،مر:سرخ سفيد.
7- .مر:چرا.
8- .تب:گوسبند.
9- .تب،مر،لت:با.
10- .تب:برخوانيد،مر:برخوان.

به او معنى آن است كه هيچ كس نباشد از اهل كتاب از جمله جهودان و ترسايان و الّا پيش ازآن كه بميرد به عيسى ايمان آرد آنگه كه ملك الموت را بينند (1)در وقتى كه ايمانش سود ندارد براى آن كه هر مبطلى در وقت مرگ بداند كه آنچه او برآن بود باطل بود چون اعلام و آثار عذاب و فرشتگان عذاب را بيند و حقّ پيدا شود او را،و اين روايت على بن طلحه است از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت هيچ جهود و ترسا بنميرد تا به عيسى ايمان نيارد و اگرچه در آتش افتد يا در آب غرق شود يا از كوهى در افتد يا در زير ديوارى باشد يا دد و دام بخورد او را به هر نوع كه باشد.

عبد اللّٰه عبّاس را گفتند اگر از بامى بيوفتد گفت در راه بگويد و به عيسى بگرود،گفتند:اگر كسى را گردن بزنند گفت زبانش به آن ملجلج شود دليل بر صحّت اين تأويل قرائت ابى است قبل موتهم.

كلبى گفت:از كوفه بيرون آمدم تا به طابث آمدم و آن دهى (2)است پيش واسط آنجا فرود آمدم شهر حوشب را ديدم اين آيت را مذاكره مى كرديم شهر بن حوشب گفت يك روز حجاج به واسط عطا مى داد و من حاضر بودم و او عطاها پيش خود خواست و مردم را مى خواند و عطا مى داد كس آمد و مرا بخواند من آنجا رفتم با جامۀ خلق و اسپى (3)لاغر حجّاج چون مرا بديد گفت يا شهر اين چه رثاثت و خلاقت است و اين اسپ (4)چيست من گفتم ايّها الامير اين اسپ (5)نخريده ام چنين اتّفاق افتاد و امّا خلاقه (6)جامه مرا از جامه آن قدر بس باشد كه عورت بپوشد گفت تو مردى كه جامۀ خز نپوشى و عيب كنى آن را كه پوشد گفتم من عادت نكرده ام كه خز پوشم و لكن عيب نكنم آن را كه پوشد جبّۀ خز بخواست و در من پوشيد چون من خواستم كه بيرون آيم مرا گفت آيتى از كتاب مرا مشكل شده است من گفتم آن كدام است اى امير او اين آيت بخواند:

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ،و وقتها باشد كه اسيران را از

ص : 185


1- .تب و ديگر نسخه بدلها:بيند.
2- .آج،لب:ده.
3- .آج،لب،مر:اسبى.
4- .تب،آج،لب:اسب.
5- .تب،آج،لب:اسب.
6- .لب:خلاق.

جهودان و ترسايان پيش من آرند من بفرمايم تا ايشان را گردن بزنند پيش من و ازيشان كلمۀ ايمان نشنوم من گفتم بدان كه جهودان را چون وقت مرگ باشد (1)فرشتگان عذاب بيرون حاضر آيند و به مقارع و مقامع بر روى و پشت ايشان مى زنند و گويند يا عدوّ اللّٰه،عيسى مريم به تو آمد و پيغامبرى صالح بود او را تكذيب كردى و ايمان نياوردى و گفتى او پسر خداست گويد اكنون ايمان آوردم كه او پيغامبر صالح بود و در آن وقت او را ايمان سود ندارد شهر بن حوشب گفت:حجّاج در من نگريد و گفت اين از كه شنيدى گفتم از محمّد بن الحنفيّة سر در پيش افكند و ساعتى نيك انگشت بر زمين مى زد آنگه سر برداشت و گفت:اخذتها من عين صافية اخذتها من معدنها از چشمۀ صافى ها گرفته از معدن خودها گرفتى.

كلبى گفت من شهر بن حوشب را گفتم چرا گفتى كه مرا محمّد بن الحنفيّة روايت كرد و او كاره باشد ايشان را و آنچه از ايشان روايت كنند گفت قصد كردم تا او را به خشم آرم هاء فى قوله«به»راجع است با محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله-و در موته راجع است با كتابى يعنى جهود يا ترسا و اين روايت حماد است از حميد از عكرمه كه او گفت هيچ جهود و ترسا بنميرد تا ايمان نيارد به رسول ما صلّى اللّٰه عليه و آله.

و بعضى دگر گفتند هاء راجع است با خداى عزّ و جلّ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ اى باللّٰه يعنى به خداى ايمان آرد آنگه كه اشراط (2)و اعلام مرگ بينند و معاينه فرشتگان را بيند ايمان آرد و ايمانش سود ندارد. وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً و روز قيامت تو بر ايشان گواه باشى به آنچه كرده باشند.

و قتاده و ابن جريح گفتند عيسى بر ايشان گواه باشد به آنچه گفتند و كردند چنان كه گفت: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مٰا دُمْتُ فِيهِمْ (3)، و قال تعالى: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً (4)، قوله: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ ،الآية.زجّاج گفت:

ص : 186


1- .آج،لب:رسد.
2- .اساس:اشتراط،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 117.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 84.

فَبِظُلْمٍ بدل فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ است و با متعلّق است بقوله: حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ ،خداى تعالى گفت به ظلمى و بيدادى كه جهودان كردند ما طيّباتى از مآكل بر ايشان حرام كرديم كه حلال بود ايشان را چنان كه در دگر آيه گفت: وَ عَلَى الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ (1)الى قوله ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ ،در اخبار هست كه هرگه كه گناهى كردى خداى تعالى از طعامهاى حلال چيزى بر ايشان حرام كردى و روا بود كه بر سبيل عقوبت باشد و روا باشد كه اين بر سبيل تغيّر (2)مصلحت باشد كه مصلحت ايشان در آن بوده باشد كه آن طعام بر ايشان حلال باشد پيش ارتكاب معصيت چون آن معصيت بكردند[355-پ]مصلحت (3)بر ايشان حرام كردند. وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ كَثِيراً ،و به منع ايشان بسيارى مردمان را از راه خداى يعنى از دين خداى و صدّ ايشان به دعوت بود مردمان را با ضلالت و دعوى ايشان محالات را و تحريف ايشان كتاب خداى را وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا و گرفتن ايشان ربا و آن زياده باشد بر سرمايه براى تأخير دين از محلّ خود وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ ،واو حال راست در حالى كه ايشان را از آن نهى كرده اند وَ أَكْلِهِمْ أَمْوٰالَ النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ ،و خوردن ايشان مالهاى مردمان بباطل از وجوهى كه خداى تعالى آن را حرام كرده باشد از رشوت بر احكام و وجوهى كه ناواجب باشد وَ أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً ،و ما بجارده ايم براى كافران از ايشان عذابى به دردآرندۀ مولم.

قوله تعالى (4):

سوره النساء (4): آیات 162 تا 170

اشاره

لٰكِنِ اَلرّٰاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ اَلْمُقِيمِينَ اَلصَّلاٰةَ وَ اَلْمُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ أُولٰئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162) إِنّٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ كَمٰا أَوْحَيْنٰا إِلىٰ نُوحٍ وَ اَلنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ عِيسىٰ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَيْمٰانَ وَ آتَيْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنٰاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اَللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اَللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ اَلرُّسُلِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لٰكِنِ اَللّٰهُ يَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً (166) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِيداً (167) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اَللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاّٰ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيراً (169) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمُ اَلرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً (170)

ترجمه

ليكن برجايان (5)در دانش ازيشان و گرويدگان بگروند به آنچه فرستادند[به تو] (6)و آنچه فرستادند از پيش تو و

ص : 187


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 146.
2- .اساس،مت،به صورت بغير خوانده مى شود كه با توجّه به تب تصحيح شد.
3- .تب،آج،لب+بگشت.
4- .مت+عز و جل.
5- .وز:پابرجايان،تب:ثابت قدمان،آج لب:نه كه استواران.
6- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.

به پاى دارندگان نماز و دهندگان زكات و گرويدگان به خداى و روز بازپسين ايشان را بدهيم مزدى (1)بزرگ.

ما وحى كرديم به تو چنان كه وحى كرديم به سوى نوح و پيغامبران از پس او و وحى كرديم ابراهيم خليل و پسران او و پسرزادۀ او و فرزندان يعقوب و اين پيغمبران كه نامهاى ايشان مذكور است و بداديم داود را زبور.

-و پيغمبرانى كه قصّۀ ايشان گفتيم بر تو از پيش اين و پيغمبرانى كه قصّۀ ايشان نگفتيم بر تو و سخن گفت خداى با موسى سخن گفتنى.

پيغمبرانى بشارت دهنده و ترساننده (2)تا نباشد مردمان را بر خداى حجّتى پس پيغمبران و بوده است خداى عزيز و محكم كار.

لكن خداى گواهى مى دهد به آنچه فرستاد بر تو فرستاد به علم خود و فرشتگان گواهى مى دهند و بس (3)است گواهى خداى (4).

آنان كه كافر شدند و برگشتند از راه خداى گمراه شدند گمراهى دور.

آنان كه كافر شدند و ظلم كردند نيامرزد خداى ايشان را و ننمايد ايشان را راهى.

مگر راه دوزخ هميشه باشند در آن هميشه و بوده است آن بر خداى آسان.

اى مردمان آمد

ص : 188


1- .مت:مژدى.
2- .آج،لب:مژده دهندگان و بيم كنندگان.
3- .آج،لب:بسنده.
4- .وز،آج،لب:خداى گواه.

به شما پيغمبر براستى از خداى بگرويد تا به بود شما را و اگر كافر شويد خداى راست آنچه در آسمانهاست و زمين است و بوده است خداى دانا و محكم كار.

قوله: لٰكِنِ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (1)،لكن براى استدراك باشد و معنى او (2)به استثناء نزديك باشد براى آن كه هر دو را اخراج بعضى باشد از آنچه ديگران در آن حكم باشند و به او نقض (3)كلام اوّل كنند چنان كه به«لا»خداى تعالى جهودانى را كه حكم ايشان مخالف بود حكم آنان را كه به اين صفت باشند كه آيات مقدّم متضمّن است ذكر ايشان را گفت لكن آنان را كه راسخ و ثابت قدم و پاى بر جاى باشند در علم از جملۀ اهل كتاب كه جهودان و ترسايانند و آن عبد اللّٰه سلام است و بحيرا (4)راهب و مانند ايشان از آنان كه از اهل كتاب عالم بودند و بر علم كار كردند و عناد[356-ر]كار نبستند (5)مِنْهُمْ اى من اهل الكتاب، وَ الْمُؤْمِنُونَ براى آن عطف كرد مؤمنان اين امّت را بر عالمان اهل كتاب كه ايمان جمع كرد ايشان را بر يك ملّت و آنان كه از اهل كتاب ايمان آرند مؤمن باشند و حكم ايشان حكم اهل ايمان بود.گفت:هر دو گروه ايمان دارند به خداى و آنچه خداى بر تو فرستاد كه محمدى(ص)از قرآن و آنچه بر پيغامبران مقدّم فرستاد كه پيش از تو بودند از تورات و انجيل. «وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاٰةَ» و آنان كه نماز به پاى دارند از ايشان.خلاف كردند در اين كه اين نمازكنندگان همان راسخان در علم اند يا جز ايشان (6)گروهى ديگراند بعضى مفسّران گفتند ايشانند و اگرچه در اعراب مقيمين مخالف راسخون است.

آنگه در اعراب او خلاف كردند بعضى گفتند غلطى است كه از نويسنده افتاد و اين قول حمّاد بن سلمه (7)است كه او روايت كرد از زبير كه او گفت:عثمان بن

ص : 189


1- .وز،آج،لب+منهم.
2- .اساس:به او،كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زائد مى نمايد.
3- .اساس:نقص،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .آج:بحيراء.
5- .اساس،وز،مت:كار بستند،با توجّه به آج و فحواى كلام تصحيح شد.
6- .اساس،مت:جز ايشان،وز،تب،آج:جز ايشان،لب:جزاى ايشان،مر،لت:جداى ايشان،با توجّه به وز و فحواى كلام تصحيح شد.
7- .اساس،مت:محاد بن سلمه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

عفّان را گفتم مقيمين چرا مخالف افتاد در اعراب راسخون و مؤمنون را.گفت:

غلط از نويسنده افتاد كه نويسنده چون مى نوشت به استملاء،آن كه املا مى كرد چون اين جا رسيد ساعتى توقّفى افتاد.آنگه گفت املاكننده را كه چه نويسم.گفت اكتب: وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاٰةَ ،و املاكننده لفظ قرآن نگفت،نصب كرد اين لفظ به آن فعل كه بگفت اكتب.

و عروة ابن الزّبير گفت:از عائشه پرسيدم كه اين آيت چون است وَ الْمُقِيمِينَ و قوله: وَ الصّٰابِئُونَ (1)و قوله: إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ (2)؟گفت:يا ابن اخ هذا عمل الكتاب أخطئوا.گفت:اين كار نويسندگان است خطا ازيشان افتاد.

و در مصحف عبد اللّٰه مسعود و المقيمون است به واو و زجّاج و فرّاء و ديگر نحويان گفتند:او از صفت راسخون است و لكن چون كلام دراز شد و كلامى دگر در آن ميانه آمد نصب كرد مقيمين را بر مدح و اين در لغت جايز است،و مثال او قوله: وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ الصّٰابِرِينَ (3)،و بعضى دگر از اهل علم گفتند.

مقيمين صفت راسخون نيست و او در محلّ جرّ است عطفا على قوله:بما انزل اليك و بالمقيمين و بر اين قول مقيمين الصلاة و (4)پيغامبران باشند يا فرشتگان.معنى آن باشد كه ايشان ايمان آرند به كتابهاى اوّل و آخر و (5)پيغامبران و فرشتگان،چنان كه گفت: كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ (6).

و محمّد بن الجرير اختيار (7)اين قول كرد و گفت:اين قول ابى كعب است و در مصحف او چنين است.چون مصحف با مصحف ما به لفظ موافق آمد،دليل كند بر آنكه غلط نيست و اين قول در تفسير اصحاب ما آمد و تأويل بر آنكه مقيمين الصلاة ائمّه معصومند-عليهم السّلام-چنان كه گفت در دگر آيت (8)

ص : 190


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 69.
2- .سورۀ طه(20)آيۀ 63.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 177.
4- .آج،لب،لت:ندارد.
5- .وز،لت+به.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:من،با توجه به آيۀ 285 سورۀ بقره(2)تصحيح شد.
7- .اساس،مت+كرد،با توجه به وز و فحواى عبارت حذف شد.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها+و،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد حذف شد.

يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ (1) .

و جماعتى نحويان نصب بر مدح[انكار كردند و گفتند نصب بر مدح] (2)آنجا شايد كه مبتدا خبر خود گرفته باشد و كلام تمام شده و اين جا خبر أُولٰئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ ،خواهد بودن.

و زجّاج اين را انكار كرد و گفت روا باشد و گفت بسيار گفته اند چنين،مثل قوله:

نحن بنى ضبّة اصحاب الجمل***

و قول لبيد:

نحن بنى امّ البنين الاربعة***

و زجّاج گفت:مررت بزيد الكريم.بر سه وجه روا باشد نصب و جرّ و رفع جرّ بر صفت لفظ و نصب بر محل زيد و رفع بر خبر مبتداى محذوف يعنى هو الكريم و نصب او (3)بر مدح در اشعار كلام ايشان بسيار است منها (4)قول جرير:

لا يبعدن قومى الّذين هم***سمّ العداة و آفة الجزر (5)

النّازلين بكلّ معترك***و الطّيّبين معاقد الازر

و بعضى دگر گفتند عطف است على قوله بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ ،و الى اَلْمُقِيمِينَ الصَّلاٰةَ يعنى الأنبياء و به نزديك بصريان اين هر دو وجه اعنى جر ضعيف است براى آن كه اسم ظاهر را بر مضمر و مكنّى عطف نكنند،الّا آنگه كه حرف جر بازآرند (6)لا يقال مررت بك و زيد الّا ان تقول و بزيد و كذلك لا تقول:اخذت ممّن اخذت منه و زيد الّا ان تقول و من زيد وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ و آنان كه زكات مال بدهند و عطف بر راسخون و مؤمنون باشد و نيز ايمان آرند به خداى تعالى و به روز قيامت أُولٰئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً ،اين جمله مبتدا و خبر باشد در محلّ خبر ابتداى اوّل

ص : 191


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 61.
2- .اساس و مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كذا در اساس،وز،تب،آج،لب،مر،لت:ندارد.
4- .مر:منه.
5- .اساس،مت:الجوز،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:بازآيد.

كه راسخون و مؤمنون و آنچه تبع اوست،ايشان آنانند كه ما ايشان را مزدى (1)عظيم بدهيم.

حق تعالى گفت من تو را مالى دادم از آن مال زكات بده و آن ده دانك و نيم باشد،مال مال من است و تو بندۀ منى كه:العبد لا يملك شيئا و ان ملك على اصلنا من از آنچه به تو دادم براى تو بعضى باز مى خواهم تا براى تو در خزانۀ رحمت ذخيره (2)كنم تا در دست تو تباه نشود كه: مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ (3)،تا وقت آن كه درمانده تر (4)باشى با تو دهم در روز فقر و فاقتت.آنگه هم آن يا (5)هم چند آن با تو بدهم يكى را ده و يكى را صد و يكى را هفصد با تو بدهم تمام كرده پرورده.و گفته اند آيت در عبد اللّٰه سلام آمد و ابن يامين و ابن صوريا و اسد و اسيد و ثعلبه و جز ايشان از علماى جهودان كه به رسول-عليه السّلام- (6)ايمان آوردند.

قوله: إِنّٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،آيت خطاب است با رسول[356-پ]ما خداى تعالى گفت:يا محمّد ما به تو وحى كرديم چنان كه به دگر پيغمبران.و وحى خداى تعالى بر پيغمبران ارسال كلامى باشد به ايشان بر دست فرشته يا بر لوحى نوشته.چنان كه در حقّ موسى-عليه السّلام-فرمود كه: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ (7)،تا بى واسطه چنان كه با موسى-عليه السّلام-و رسول ما-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت.

عبد اللّٰه عبّاس گفت و جماعتى مفسّران كه سبب نزول اين آيت آن بود كه چون خداى تعالى اين آيات كه پيش از اين است.من قوله: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ (8)تا به آخر آيات،بفرستاد رسول-عليه السّلام-بر جهودان خواند.ايشان را خشم آمد،گفتند: مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ (9)،خداى بر هيچ آدمى كتابى نفرستاد.خداى ردّ بر ايشان اين آيت فرستاد و گفت ما به تو وحى همچنان (10)كرديم كه به نوح و دگر پيغمبران كه از پس او بودند.خداى تعالى

ص : 192


1- .آج،لب،مر،لت:مزد،مت:مژدى.
2- .مر+تو.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 96.
4- .آج،لب:درمانده تو.
5- .وز،لت:با.
6- .مر+آمدند.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 145.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 91.
10- .وز:چنان.

نوح را به دوم (1)پيغمبر ما كرد در قرآن (2)در دو جايگاه:يكى در اين آيت و يكى فى قوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا[مِنَ النَّبِيِّينَ] (3)مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ (4).

اگر گويند نوح را چه تخصيص است و دگر پيغامبران هستند كه ازو فاضل ترند؟ گوييم:براى آن كه او ابو البشر بود از پس آدم-عليه السّلام-،كه در عهد او همه عالم خراب شد و همه آدميان هلاك شدند و همه جانوران جز آنان كه در كشتى بودند.

دگر آن كه او اوّل پيغامبر (5)بود كه صاحب شرع بود.و گفته اند براى آن كه او اوّل كس بود كه خداى تعالى خلقان (6)را به دعاى او هلاك كرد و گفته اند براى آن كه شيخ الانبياء بود و درازعمرتر (7)ايشان بود و خداى تعالى معجزۀ او در تن او پيدا كرد كه او را دو هزار (8)پانصد سال عمر بود كه دندانى نيوفتاد (9)او را و مويش سپيد (10)نشد و قوّتش ناقص نشد (11).

و در خبر هست (12)كه چون به در مرگ رسيد ملك الموت او را گفت:يا شيخ الانبياء كيف وجدت الدّنيا؟فقال كبيت له بابان دخلت باحدهما و خرجت من الآخر.گفت:چون خانه اى كه دو در دارد به يك در در آمدم و به يك در مى روم.و گفته اند براى آن كه هيچ پيغمبر (13)در دعوت قوم آن مبالغه و مقاسات نكرد از كافران (14)، و آن رنج كه او كشيد كس نكشيد.چنان كه حق تعالى فرمود فى قوله (15). رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهٰاراً (16)-الآيات.او دعوت مى كردى (17)به شب و روز به سرّ و

ص : 193


1- .وز:نوح را دوم.
2- .اساس:قرآنى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس،تب،وز،آج،لب،مت:ندارد،با توجّه به مر و قرآن مجيد افزوده شد.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 7.
5- .آج،لب،مر:پيغمبران.
6- .مر:خلق.
7- .آج،لب:درازتر از عمر.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .وز،آج،مر،لت:نيفتاد.
10- .آج،لب،مر:سفيد.
11- .مت:قوّتش نشد،مر:قوتش با كم نشد،لت:قوتش ناقص نگشت.
12- .آج،لب،مر:است.
13- .تب،وز:پيغامبر.
14- .لت:ندارد.
15- .تب:ندارد.
16- .سورۀ نوح(71)آيۀ 5.
17- .آج،لب،مر،لت:مى كرد.

علانيه،ايشان اجابت نكردندى.و هرچه او دعوت بيش كردى ايشان بيش (1)رميدندى تا مرد بودى از ايشان كه فرزند طفل خود را دست گرفتى و بياوردى و نوح را به او نمودى.گفتى:اى پسر!مى بينى اين را؟اگر (2)مرا وفاتى باشد (3)،نگر تا گرد اين نگردى و دعوت اين نشنوى و حديث اين گوش بازنكنى كه اين ديوانه است و جادو و دروغزن (4).

قال اللّٰه تعالى: وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىٰ (5)و گفته اند اوّل كس كه فردا قيامت (6)از گور بر خيزد بعد (7)رسول-ما صلّى اللّٰه عليه و آله-نوح باشد.و گفته اند (8)براى آن كه او را مقام شكر بود،فى قوله: إِنَّهُ كٰانَ عَبْداً شَكُوراً (9)، پس چنان كه سورة الحمد را (10)صدر قرآن است او (11)صدر پيغمبران باشد.

و در خبر است كه فردا قيامت (12)اوّل كس (13)كه به بهشت خوانند (14)،شاكران نعمت او باشند.

وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ،و وحى كرديم به ابراهيم و به فرزندانش اسماعيل و اسحاق و فرزند اسحاق يعقوب و به اسباط كه فرزندان يعقوب اند-و ايشان دوازده سبط بودند از دوازده پسر يعقوب-و عيسى (15)و ايّوب،و آن پيغامبر مذكور به صبر و يونس،و (16)صاحب نون بود و هارون كه برادر موسى بود و سليمان كه پسر داود بود.

وَ آتَيْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً ،و داود را زبور داديم،حمزه و خلف«زبور»خواند (17)به ضمّ«زا» و اين را دو وجه باشد:يكى جمع«زبر» (18)باشد (19)مصدر بود به معنى اسم اعنى به

ص : 194


1- .لب:ندارد.
2- .آج،لب:كه.
3- .مر:مرگ آيد.
4- .مر:دروغگوى.
5- .سورۀ نجم(53)آيۀ 52.
6- .وز،آج،لب،لت:فرداى قيامت.
7- .وز،مر+از.
8- .لت:ندارد.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 3.
10- .تب:ندارد.
11- .تب،وز،مت:او را.
12- .وز،آج،لب،مر،لت:فرداى قيامت.
13- .تب،وز،آج،لب،مر،لت+را.
14- .مر+از.
15- .آج،لب:ندارد.
16- .تب،وز،آج،لب،مر،لت:كه.
17- .مر:خواندند.
18- .آج،لب،لت:زبره.
19- .وز،مر+كه.

معنى مزبور (1)كالكتاب بمعنى المكتوب و هذا الدّرهم ضرب الامير اى مضروبه و هذا الثّوب نسج يده اى منسوجها اى كتبا و صحفا مزبورة (2)مكتوبة.

و وجهى دگر آن است كه اين جمعى بود باختلاف حركات و اگرچه صورت لفظ يكى بود.پس زبور به فتح زاء به (3)واحد بود و زبور به ضم زاء جمع،ككروان و كروان و ورشان و ورشان و دگر قرّاء زبور به فتح زا خواندند.

و در خبر است كه داود عليه السّلام-زبور برگرفتى و به صحرا شدى،علماى بنى اسرائيل در پس او ايستادندى (4)و مردمان (5)از پس علما بايستادندى و جنّيان از پس مردمان بايستادندى و سباع و دوابّ صحرا از پس جنّيان بايستادندى و مرغان در هوا پر در پر گستردندى (6)و سايه بر ايشان افكندندى از خوشى (7)آواز داود-عليه السّلام.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-در منقبت اميرالمؤمنين (ع)حديثى (8)دراز گفت آن كه (9):

اذا كان يوم القيمة اعطى اللّٰه عليّا من القوّة مثل قوّة جبرئيل (10)و من النّور مثل نور آدم و من الجمال مثل جمال يوسف و من الصّوت ما يدانى صوت داود و لو لا (11)انّ داود خطيب اهل الجنّة فى الجنّة لأعطاه مثل صوته. گفت چون روز قيامت باشد خداى تعالى[على را] (12)چندان قوّت دهد كه قوّت جبرئيل و چندان نور (13)كه نور آدم و از جمال مانند جمال (14)[357-ر]يوسف و از آواز چندان كه نزديك آواز داود بود (15).

و اگر نه آنستى كه داود خطيب اهل بهشت است (16)در بهشت چندانى او را آواز دادى (17)كه آواز داود.

ص : 195


1- .اساس،تب،مت:مذبور،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر+و.
3- .تب،وز،آج،لب،مر،لت:ندارد.
4- .تب،مر:بايستادندى،آج،لت:استادندى.
5- .مر+ديگر.
6- .مر:كشيدندى.
7- .مر:خوش.
8- .آج،لب،لت:حديث.
9- .تب،وز،آج،لب،لت:آنگه گفت،مر:آنگاه گفت.
10- .مت+عليه السّلام.
11- .تب:لو كان.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز،مر افزوده شد،آج،لب،لت:اميرالمؤمنين على را.
13- .مر+دهد.
14- .مر:و جمالى چندان كه جمال.
15- .مر:و آوازش چنان بود كه نزديك آواز داود.
16- .مت+و.
17- .تب،وز،آج،لب،مر:او را چندانى.

وَ رُسُلاً ،در نصب او خلاف كردند.فراگفت منصوب است به نزع حرف الجرّ و التقدير أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ كَمٰا أَوْحَيْنٰا إِلىٰ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ (1)چون حرف جر بيفكند (2)فعل به او رسيد او را منصوب بكرد كقوله وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ اى من قومه (3)وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ (4)و المعنى على عقدة النّكاح و زجّاج گفت منصوب است به فعلى كه در ضمن اوحيناست و آن فعل ارسلنا باشد براى آن كه ارسلنا و اوحينا در يك معنى باشد كأنّه قال و ارسلنا رسلا،چنان كه گفت: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ و المعنى للّذين يبعدون من نسائهم و يعتزلونهنّ بالإيلاء (5)و الحلف لأنّه لا يقال الى منه انّما يقال آلى عليه و وجهى دگر آن است كه نصب او به فعلى است مقدّر محذوف كه يدلّ عليه ما بعده و التّقدير و قصصنا عليك.

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنٰاهُمْ عَلَيْكَ ،چنان كه گفت: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (6)و التّقدير و قدّرنا القمر قدّرناه منازل.قوله: وَ رُسُلاً پيغامبرانى را كه بر تو قصّۀ ايشان بگفتيم و ديگران را كه قصّۀ ايشان[نگفتيم] (7)اشتقاق قصّه من قصّ اثره باشد اذا اتّبعه و منه قوله: وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ (8).اى اتّبعى اثره،و در مصحف ابى هست و رسل ، وَ كَلَّمَ اللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً (9)،مصدر براى تأكيد گويند در عقب فعل چنان كه زيدا ضربا (10)و المعنى ضربا شديدا وجيعا و معنى الآية و كلّم اللّٰه موسى تكليما شريفا و در آيت،دليل است بر آنكه (11)كلام خداى محدث است براى آن كه خداى تعالى از (12)كلام كه با موسى گفت بر طور بيش از آن با هيچ پيغمبر (13)نگفت و آن را كه وقت وجود و حدوث او معلوم باشد قديم نبود كه قديم آن بود كه در ازل موجود باشد وجودش را اوّل نباشد و آن كس كه فرق كرد ميان تكليم و كلام به آن كه گفت كلام قديم باشد و تكليم محدّث خباط گفته باشد براى آن كه فرقى كرده باشد نه از

ص : 196


1- .اساس:و الى رسل با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .مر:بيفكندند.
3- .تب،وز،آج،لب،مر،لت+و قوله.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 235.
5- .وز،آج،لب،مت،مر،لت:بايلاء.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
7- .اساس:بگفتيم،با توجه به وز تصحيح شد.
8- .سورۀ قصص(28)آيۀ 11.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 164.
10- .تب،آج،لب،مر،لت+ضربت.
11- .مر:براى.
12- .تب،آج،لب،مر،لت:آن.
13- .وز،تب:پيغامبر،مر:پيغمبرى.

روى لغت،تكلّم به كلام آن باشد كه سخنى گويد و اگرچه او را مخاطبى مخصوص نباشد و كلّم (1)فلانا اذا خاطبه پس كلّم (2)از تكلّم باشد خاص تر و تكلّم عام تر بود عجب از خرد كسى كه روا دارد كه گويد خداى تعالى با موسى عليه السّلام،بر كوه طور در عهد موسى سخن گفت به كلامى قديم چون كلام را تعليق كرد بدين سه چيز از وقت و جاى و شخص و اين هر سه پيش از كلام خداى باشند آن كه در وجود مقدّم بود بر كلام ازين سه چيز محدث باشد و كلام كه پس از آن باشد به مدّتها قديم عجب قولى باشد.

قوله: رُسُلاً بدل رسل (3)اوّل است مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ نصب هر دو بر حال است پيغامبرانى (4)بشارت دهنده و ترساننده،بشارت دهنده مؤمنان را به ثواب و ترساننده كافران را به عقاب، لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ،لام غرض راست تا نباشد مردمان را بر خداى حجّتى پس پيغامبران.

ابو على گفت آيت مخصوص است به آنان كه در معلوم چنان باشد كه ايشان را در بعثت انبيا عليهم السّلام لطف است چه اگر پيغامبرى (5)بديشان (6)نفرستد كه ايشان را ارشاد كند به مصالح ايشان از عبادت (7)و جز آن ايشان را بر خداى تعالى حجّتى بليغ باشد (8)اين دليل فساد قول آن كس كند كه گويد در مقدور لطفى باشد كه اگر خدا (9)با كافر بكند ايمان آرد براى آن كه اگر چنين (10)بودى چون آن لطف نكردى حجّت (11)كافر را بودى بر خداى تعالى فامّا آن كس كه معلوم از حال او آن باشد كه بعثت انبيا او را لطف نباشد خداى را تعالى بر او (12)حجّت باشد به ادلّۀ عقل و اگر چنان كه او را به ادلّۀ عقل حجّت نبودى بر او تا (13)پيغامبر (14)نفرستادى اين فاسد بودى از دو وجه يكى آن كه ممكن نبودى او را علم به صدق انبيا و صحّت نبوّت ايشان

ص : 197


1- .وز:كلام.
2- .تب،آج،لب،لت:كلمه.
3- .تب+او.
4- .آج،لب،مر،لت:پيغمبرانى.
5- .آج،لب،مر،لت:پيغمبرى.
6- .مر:بر ايشان.
7- .مر:عبادات.
8- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.
9- .تب،مر:خداى.
10- .آج،لت:چونين.
11- .لب:حجّتى.
12- .مر:برو/بر او.
13- .آج،لب،مر،لت:ندارد.
14- .وز،آج،لب،مر،لت:پيغمبر.

حاصل كردن الّا پس ازآن كه قواعد توحيد و عدل مقرّر كرده بودى (1)و آن جز به ادلّۀ عقل ممهّد نبود (2).

دگر آن كه اگر حجّت نبودى خداى را بر خلقان الّا به بعثت رسل لازم آمدى كه حجّت بر رسول قائم نبودى الّا به رسولى (3)دگر و كلام در رسول او چنان بودى كه كلام در او (4)تا مؤدّى شدى با ما لا نهاية له از رسولان،رسولان.

اين جمله براى آن گفتيم (5)تا بدانند كه بدين آيت استدلال (6)نتوان كردن بر آنكه (7)تكليف نيكو (8)نباشد الّا پس (9)بعثت انبياء، وَ كٰانَ اللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً و خداى تعالى هميشه عزيز بوده است-قادر بر انتقام ازآن كه در (10)او (11)عاصى شوند و ليكن (12)حكيم است و به وجه فرمايد چنان كه حكمت اقتضا كند چه تعجيل آن كس كند كه از فوت ترسد (13)لٰكِنِ اللّٰهُ يَشْهَدُ لكن را چون تخفيف كنند عمل او باطل شود.

گفت لكن خداى تعالى گواهى مى دهد بدان كه (14)فروفرستاده است به تو از كتاب قرآن و احكام شرع مسلمانى أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ،و به گزاف نفرستاد به علم خود فرستاد به مصالح شما كه مكلّفانى (15)وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَشْهَدُونَ ،و فرشتگان نيز گواهى (16)دهند و اين آيت نيز ردّ بر جهودان فرستاد كه گفتند: مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ [357-پ] مِنْ شَيْءٍ (17)،خدا بر هيچ (18)آدمى چيزى نفرستاد.خداى تعالى گفت شما انكار مى كنيد كه خداى (19)كتاب فرستد (20)از آسمان من كه خدايم گواهى مى دهم بر آنچه فرستاده ام، بر رسول خود و فرشتگان با من گواهى مى دهند. وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً ،و خداى (21)جلّ

ص : 198


1- .مر:باشد.
2- .وز،تب،آج،لب،لت:نشود.
3- .وز،آج،لب،مر،لت:رسول.
4- .آج،لب،مر،لت:درو/در او.
5- .مر:گفتم.
6- .مر+نكنند.
7- .مر:براى.
8- .تب:نكو.
9- .مر:بعد از.
10- .مر:آنان كه بر او.
11- .اساس:درو/در او.
12- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:لكن.
13- .لب+به تو از كتاب.
14- .مر:به آن كه.
15- .تب،مر:مكلفانيد.
16- .وز،تب،آج،لب،لت+مى.
17- .سورۀ انعام(6)آيۀ 91.
18- .لب:خداى را هيچ.
19- .مر+تعالى.
20- .آج،لب،مر،لت:فرستاد.
21- .مر+تعالى.

جلاله در گواهى (1)كفايت است،گواهى فرشتگان نه به آن مى خواهد تا گواهى خدا به آن تمام شود و با،زياده است در بِاللّٰهِ ،و المعنى و كفى اللّٰه (2)شهيدا و مراد به علم حالت (3)عالمى است چه اگر بر ظاهر حمل كنند لازم آيد كه علم آلت بود در انزال چنان كه يكى از ما گويد كتبت بالقلم و قطعت بالسّكّين و كسرت بالفأس و غير ذلك من الآلات و چون محال است كه علم آلت باشد خداى را تعالى در افعال معلوم باشد كه آيت را ظاهرى نيست كه اشاعره بدان تمسّك كنند قوله: يَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَيْكَ ،خداى تعالى بر هفت چيز گواهى داد اوّل بر (4)وحدانيّت خود فى قوله:

شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ (5) دوم (6)بر نبوّت مصطفى (7)صلّى اللّٰه عليه و آله فى قوله:

وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ (8) و في قوله: قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (9)،و قوله: قُلِ اللّٰهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (10)،سه ام (11)بر اعمال بندگان فى قوله: وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّٰ كُنّٰا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ (12)و قال: وَ اللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا تَعْمَلُونَ (13)،چهارم:بر همه چيز (14)گواهى داد فى قوله: أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (15)،پنجم بر دروغ منافقان گواهى داد: وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (16).ششم:بر شريعت مصطفى (17)گواهى (18)داد (19)درين آيت قُلِ اللّٰهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (20).هفتم بر صحّت قرآن گواهى (21)داد در اين آيت لٰكِنِ اللّٰهُ يَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ (22).

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنان كه كافر شدند و مردمان را منع

ص : 199


1- .مر+دادن.
2- .وز،آج،لب:و كفى باللّٰه.
3- .مر:حالتى.
4- .آج،لب،لت:به.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 18.
6- .مر:دويم.
7- .مر:محمد(ص)
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 28،29.
9- .سورۀ رعد(13)آيۀ 43.
10- .سورۀ انعام(6)آيۀ 19.
11- .تب:سيم.
12- .سورۀ يونس(10)آيۀ 61.
13- .سوره آل عمران(3)آيۀ 98.
14- .آج،لت:چيزى.
15- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 53.
16- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 1.
17- .مر+صلى اللّٰه عليه و آله.
18- .لت:گواى/گواهى.
19- .وز،تب،آج،لب،لت+فى قوله.
20- .سورۀ انعام(6)آيۀ 19.
21- .سوره آل عمران(3)آيۀ 98.
22- .سورۀ نساء(4)آيۀ 166.

كردند از راه خدا و دين مسلمانى به آن كه گفتند:اين محمّد نه آن است كه ما نعت و صفت او در كتب خوانده ايم و اين (1)شكل و هيئت (2)ندارد و اين وقت نيامده است (3)تا مردمان رغبت نكنند (4)به او و با دين او و آن جهودان بودند. قَدْ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِيداً ، ايشان در كفر و ضلالت (5)و ذهاب از طريق حق دور برفته اند و اين بر طريق مبالغت باشد.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا ،آنان كه كافر شدند و ظلم كردند هم (6)كافر بودند و هم ظالم تا چنان باشد (7)كه مع كفره قدرىّ.هم جهودانند (8)به خدا و رسول كافر شدند و بر مردمان ظلم كردند. لَمْ يَكُنِ اللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ ،خداى تعالى ايشان را نيامرزد كه چنين وعده داد كه من كافران را نيامرزم و اين لام بيان كردم (9)كه براى تأكيد نفي (10)باشد فى قول القائل:ما كنت لافعل كذا،يعنى از آنان نه ام (11)كه اين كنم. وَ لاٰ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ،و ايشان را هيچ راه ننماييد (12)يعنى راه بهشت و ثواب براى آن كه هدايت به راه ايمان سابق شده است بر سبيل عموم جملۀ مكلّفان را،و روا بود كه مراد آن باشد (13)كه با ايشان لطفى نكند كه عند آن ايمان آرند در مستقبل ايّام بعد (14)آن كه ساليان دراز بر كفر اصرار كردند و به الطاف متقدّم منتفع نشدند.و اين بر سبيل عقوبت باشد ايشان را و اين را خذلان گويند.

إِلاّٰ طَرِيقَ جَهَنَّمَ ،مگر راه دوزخ و ممكن است گفتن كه استثنا متّصل است براى آن كه در ظاهر آيت نفى عموم كرد در باب هدايت طريق،آنگه ره دوزخ را از آن استثنا كرد كه او راهى است از جملۀ راهها و روا بود كه منقطع گويند براى آن كه غرض آن است كه ايشان را هدايت نكند (15)هيچ چيزى (16)و نفعى و ره دوزخ از آن

ص : 200


1- .مر،لت:آن.
2- .تب:هيبت.
3- .آج،لب+كه.
4- .وز،آج،لب:بكنند.
5- .مر،لت:ضلال.
6- .آج،لب:همه.
7- .آج،لب،مر،لت:باشند.
8- .مر+كه.
9- .تب،مر:كرديم.
10- .اساس،وز،مت:نبى،با توجه به تب تصحيح شد.
11- .مر:نيم.
12- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:ننمايد،مت:ننمايند.
13- .آج،لب:بود،مر:باشند.
14- .مر+از.
15- .تب،آج،لب،مر،لت+به.
16- .آج،لب:خيرى.

جمله نباشد.

امّا معنى هدايت او به ره دوزخ آن باشد كه إمّا (1)خذلان كند و تخليت بر سبيل عقوبت تا كفر آرند و اعمالى كنند كه مستوجب دوزخ شوند و إمّا آن بود كه در قيامت ره بهشت بر ايشان ببندد و به ره دوزخ فرستد ايشان را. خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ،در آنجا يعنى در دوزخ مقيم باشند. وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيراً ،و اين بر خدا آسان است و متعذّر نيست عقاب ايشان.

قوله: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ ،حق تعالى به اين آيت با جملۀ عرب از مشركان و جهودان و ترسايان بل جملۀ مكلّفان خطاب كرد كه:

عموم يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اقتضاء اين كند،گفت پيغمبرى (2)آمد به شما اى مردمان و از خداى شما كتابى حق و دينى درست آورد.و لام،تعريف عهد است يعنى آن حق (3)كه شما و همۀ جهان طالب آنى. فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ ،ايمان آرى (4)براى خود تا شما را به افتد (5)خلاف كردند نحويان در نصب خيرا.

خليل و سيبويه و جملۀ بصريان گفتند بر تقدير فعلى باشد محذوف،كه اين فعل (6)در كلام هست بر او دليل كند و تقدير آن بود كه فآمنوا و افعلوا من الايمان خيرا لكم،اى فعلا هو خير لكم يعنى ايمان آرى (7)[و] (8)براى خود خيرى كنيد از عمل صالح.و كذلك انتهوا خيرا لكم المعنى انتهوا عمّا انتم فيه و افعلوا خيرا لكم.

و كسايى گفت:براى تمام كلام است و محصول آن باشد كه اسمى (9)بعد تمام الكلام نصب كنند بر تمييز باشد و اين صورت تميز ندارد و مثال اين گفت:ليقومن خيرا لك و اين صورت تميز ندارد و مثال خود نفس مسئله است.اين قول ضعيف است.

ص : 201


1- .آج،لب:إنّما.
2- .وز،تب:پيغامبرى.
3- .مر:خداى.
4- .تب،مر،لت:آريد.
5- .مر:باشد.
6- .آج،لب+را.
7- .آج،لب،تب،مر،لت:آريد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج،لب+را.

و ابو عبيد (1)گفت براى آن كه فحواى كلام در هر دو آيت دليل اضمار كان مى كند و تقدير اين (2)است فآمنوا يكن خيرا لكم،و انتهوا خيرا لكم،اى،يكن الايمان و الانتهاء و اين قول خيرا لكم قريب است[358-ر]و قول اوّل هم چنين و وجههاى ضعيف بسيار گفته اند كه ما نياورديم براى آن كه معتمد نيست. وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و اگر كافر شوى (3)خدا راست آنچه در آسمان و زمين است يعنى كفر شما او را زيان ندارد و در ملك او نقصانى نكند. وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً ،و خداى تعالى عالم است به احوال شما و حكيم است در معامله با شما.

قوله تعالى عزّ و جلّ:

سوره النساء (4): آیات 171 تا 176

اشاره

يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لاٰ تَقُولُوا عَلَى اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ إِنَّمَا اَلْمَسِيحُ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اَللّٰهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقٰاهٰا إِلىٰ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاٰ تَقُولُوا ثَلاٰثَةٌ اِنْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اَللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ سُبْحٰانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً (171) لَنْ يَسْتَنْكِفَ اَلْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلّٰهِ وَ لاَ اَلْمَلاٰئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (172) فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا اَلَّذِينَ اِسْتَنْكَفُوا وَ اِسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً وَ لاٰ يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً (173) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174) فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً (175) يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اَللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي اَلْكَلاٰلَةِ إِنِ اِمْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُهٰا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهٰا وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَتَا اِثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا اَلثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَكَ وَ إِنْ كٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالاً وَ نِسٰاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (176)

ترجمه

اى خداوندان كتاب از اندازه (4)مگذريد در دينتان و مگويى (5)بر خداى جز راستى (6)مسيح عيسى پسر مريم و سخن اوست بينداخت (7)او را به مريم و روحى از او (8)بگرويد به خدا و پيغامبرانش و مگوئيد (9)سه است بازايستى (10)تا به بود شما را خداى يك خدا است منزه (11)است ازآن كه او را فرزند باشد او راست (12)آنچه (13)در آسمانهاست و در زمين و بس (14)است خداى و كيل (15).

ننگ ندارد عيسى كه باشد

ص : 202


1- .تب،آج،لب،مر:ابو عبيده.
2- .مر:آن.
3- .تب،مر:شويد.
4- .آج،لب:حدّ.
5- .مگويى/مگوييد.
6- .آج،لب،به درستى كه،لت:كه.
7- .آج،لب:بيفكند.
8- .ازو/از او.
9- .آج،لب+خداى.
10- .تب،آج:ايستيد،لت:استيد،لب:ايستد.
11- .آج،لب:پاكا.
12- .آج،لب:مرور است.
13- .آنچ/آنچه.
14- .آج،لب:پسنده.
15- .آج،لب:كاردان.

بندۀ خداى و نه فرشتگان نزديك به عرش خداى و هركه ننگ دارد از عبادت او و استكبار (1)كند حشر (2)كند ايشان[را] (3)با خود جمله.(4) آنان كه ايمان آرند (5)و كار نكو كنند (6)تمام بدهد ايشان را مزدشان و بيفزايدشان (7)از رحمت خود امّا آنان كه ننگ دارند و تكبّر كنند عذاب كند ايشان را عذابى سخت (8)و نيابند خود را بجز خداى يارى و ياورى.

اى مردمان آمد به شما حجّتى (9)از خداتان و بفرستاديم به شما (10)نورى روشن.(11) امّا آنان كه ايمان آرند به خداى و پناه دهند (12)به او در برد ايشان را در رحمتى از او (13)و نعمتى و ره (14)نمايد ايشان را به خود راهى راست.

فتوى مى پرسند (15)بگو كه خداى فتوى مى كند (16)شما را در برادران اگر مردى هلاك شود و نباشد او را فرزند و او را خواهرى بود او را بود نيمه آنچه رها كند و او ميراث گيرد (17)از او اگر نباشد او را (18)فرزندى و اگر

ص : 203


1- .آج،لب:گردنكشى.
2- .آج،لب:برانگيزد.
3- .اساس:ندارد از تب افزوده شد.
4- .آج،لب+امّا.
5- .آج،لب:آوردند.
6- .آج،لب:كردند.
7- .آج،لب:مر ايشان.
8- .آج،لب:دردناك.
9- .آج،لب+رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.
10- .وز+مستقيما.
11- .آج،لب+پس.
12- .آج،لب:چنگ در زدند.
13- .ازو/از او.
14- .آج،لب:راه.
15- .تب:مى كند،آج،لب:مى خواهند.
16- .آج،لب:مى دهد.
17- .آج،لب:برد.
18- .آج،لب:مر آن.

دو باشد ايشان را چهار دانگ باشد (1)از آنچه رها كرده بود و اگر باشد (2)برادرانى مردان و زنان مرد (3)را مانند بهرۀ دو زن (4)بيان مى كند خداى براى شما تا گمراه نشويد و خداى به همه چيز داناست.

قوله: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ -حق تعالى به اين آيت خطاب كرد با اهل كتاب (5)از جهودان و ترسايان و نهى كرد ايشان را ازآن كه در دين و ملّت خود غلوّ كنند و آن مجاوزت حدّ (6)باشد و غالى گفتند آنان را كه در حقّ اميرالمؤمنين على (7)چيزى (8)گفتند كه به او لايق نبود و اصل او من غلت القدر تغلي غليا و غليانا و غلا السّعر يغلو غلاء و غلا الرّجل فى الشّىء غلوّا وَ لاٰ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ (9)،و بر خداى تعالى جز حق مگويى (10).

بعضى مفسّران گفتند آيت در ضروب و اصناف ترسايان آمد و ايشان نسطوريان اند (11)و مار (12)يعقوبيان و ملكائيان و مرقوسيان و ترسايان نجران،چه (13)مار يعقوبيان گفتند عيسى خداست،نسطوريان گفتند عيسى پسر خداست و مرقوسيان گفتند«ثالث ثلاثة»يعنى بر خداى تعالى اين محالات و ناسزا مگوى (14)إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ،و اختلاف احوال در مسيح بگفتيم بعضى گفتند فعيل است به معنى مفعول يعنى ممسوح من الذّنوب معصوم و بعضى دگر گفتند:لأنّه ولد ممسوحا بالدّهن از مادر بزاد (15)به روغن اندوده و گفتند لأنّه ولد مختونا و قيل لأنّه كان ممسوح الخلق اى ممشوقه و قيل لأنّه كان ممسوح القدمين،و گفته اند لكثرة مساحته الارض و سياحته فيها ازآن كه در زمين بسيار رفتى چون زمين پيماى بود و بر اين قول

ص : 204


1- .آج،لب:رسد.
2- .لت:باشند.
3- .آج،لب:نرينه.
4- .آج،لب:مادينه.
5- .اساس: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ ،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:از حد.
7- .آج،لب+عليه السّلام.
8- .آج،لب+مى.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 169.
10- .تب،مر:مگوييد،لت:مگوئيد.
11- .وز،لب،لت:فسطوريان،مت:قسطوريان.
12- .آج،لب،مر،لت:ندارد.
13- .وز،آج،لب،مر:بجز آنچه.
14- .تب،آج،لب،لت:مگوييد.
15- .مر:ندارد.

فعيل به معنى فاعل باشد.

حق تعالى گفت او رسول خداست و ابو عبيد (1)گفت اين لفظ عبرانى است تازى نيست و درست آن است كه تازى است و ابراهيم گفت مسيح صدّيق باشد و امّا دجّال را (2)براى آن مسيح خوانند (3)لأنّه ممسوح العين اليمنى.

قوله و كلمته گفتند مراد به كلمه رسالت است يعنى رسول خداى كه از او گويد و گفتند مراد به كلمه آن كلام است كه فرشتگان او را به آن بشارت دادند في قوله: إِنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ (4)اى ببشارة منه.

و حسن و قتاده گفتند مراد آن است كه خلق او عند كلمۀ كن بود خداى تعالى گفت كن بباش (5)ببود جبّائى گفت كلمه در حقّ او مجاز است مراد آن است كه به او هم چنان راه يابند كه (6)به كلمه و براى آنش روح خواند كه به او زنده باشند چنان كه به روح أَلْقٰاهٰا إِلىٰ مَرْيَمَ گفتند معنى القا اين جا آن است كه خداى تعالى با او گفت و اعلام كرد او را چنان كه يكى از ما گويد القيت اليه كلمة كلمتى به او انداختم يعنى اعلام كردم او را و بعضى دگر گفتند معنى القا خلق است اين جا يعنى خلقه فى رحمه.

وَ رُوحٌ مِنْهُ ،در او چند قول گفتند قولى آن است[كه] (7)مراد آن نفخ است كه جبرئيل عليه السّلام به فرمان خداى در او دميد و روح و ريح به يك معنى باشد.

قال ذو الرّمّة فى وصف نار امر بالنّفخ فيها:

فلمّا بدت كفّنتها (8)و هى طفلة***بطلساء (9)لم تكمل ذراعا و لا شبرا

فقلت له ارفعها اليك و احيها***بروحك و افتنها لها فتنة قدرا (10)

و ظاهر لها من يابس السّحب (11)و استعن***عليها الصّبار و اجعل يديك لها سترا

ص : 205


1- .تب،آج،لب،مر،مت:ابو عبيده.
2- .لت+از.
3- .مر:گويند.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 45.
5- .مر:بباشد،مت:بباش بود.
6- .كى/كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس،مر،مت:كفّيتها،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مر:بطلنا.
10- .ضبط اين كلمه در وز و تب:«قدرا»است.
11- .لت:السّحت،چاپ شعرانى:العشب.

و بعضى دگر گفتند مراد به روح رحمت است،يعنى و رحمة منه.بعضى دگر گفتند كه (1)خداى تعالى او را بيافريد نه از آب بل (2)از باد،و زنده آفريد.او (3)نطفه نبود و آنگه علقه و آنگه مضغه و آنگه عظام.بل خداى تعالى او را خلقى تمام بيافريد (4)از اوّل با روح.

و بعضى دگر گفتند براى آن روح خواند او را كه خداى تعالى بر دست او احياء موتى كردى پس دست و دم او به آنچه رسيدى بر اين وجه زنده شدى و التّقدير:

و كلمته و كلمة اللّٰه و روحه.و رفع هر دو بر خبر مبتداى محذوف باشد.

و گفته اند روح اين جا جبرئيل است و او معطوف است بر ضمير (5)نام (6)خداى تعالى،يعنى القاها اللّٰه الى مريم و جبرئيل منه اى من امره و قبله.

فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ،امر است از خداى تعالى به ايمان به خداى تعالى و پيغامبرانش جملۀ مكلّفان را. وَ لاٰ تَقُولُوا ثَلاٰثَةٌ ،نهى است ترسايان را و جز ايشان را ازآن كه با خداى انباز (7)گيرند.گفت:سه مگويى چنان كه بعضى ترسايان گفتند اله واحد و ثلاثة اقانيم،يك خداى و سه اقنوم:اقنوم اب و اقنوم ابن و اقنوم روح القدس.

آنگه گفتند سه بودند متّحد شدند.يكى شدند و اين نامعقول باشد كه سه ذات يكى شود.و رفع«ثلاثة»بر خبر مبتداى محذوف باشد،اى و لا تقولوا هو ثلاثة.و مثله قوله: سَيَقُولُونَ ثَلاٰثَةٌ ،اى هم ثلاثة. اِنْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ ،بازايستى (8)از اين و امثال اين كه شما را بهتر باشد (9).وجه نصب او در آيت مقدّم بگفتيم.

إِنَّمَا اللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،بر حقيقت خداى يكى است (10).و إِنَّمَا براى اثبات چيز باشد و نفى ما سواه،و معنى آن است كه: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،و بيان كرديم كه اله معبود باشد

ص : 206


1- .همۀ نسخه بدلها:مراد آن است كه.
2- .اساس:نه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مر:بلكه.
3- .مر،آن،لت:او را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت:آفريد.
5- .اساس و مت+منير،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و معنى جمله زائد تشخيص داده شد.
6- .آج،لب+با.
7- .اساس،وز،مت:بنا گيرند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب،مر:ايستيد.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .مر:بود است.

من الآلهة و هى العبادة فعال باشد[359-ر]بمعنى مفعول،كالكتاب و الحساب، سُبْحٰانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ ،منزّه است (1)[خداى تعالى] (2)ازآن كه او را فرزند باشد براى آن كه نه حقيقتش بر او روا باشد نه مجازش.براى آن كه فرزند آن را باشد كه جسم بود و فرزند او از آب او آفريده بود و كس را به فرزند نگيرد كه او خداى است كه هرچه در آسمان و زمين او راست.و«أن»مع الفعل،فرّاء گفت در موضع نصب است،و كسايى گفت در موضع جرّ.يعنى من أن يكون او عن ان يكون له ولد.

وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً ،و خداى بس است تكفّل كننده به آنچه خلقان را حاجت باشد.

قوله: لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ ،ننگ ندارد مسيح (3)كه عيسى مريم است ازآن كه بندۀ خداى باشد،يقال:نكفت عن هذا (4)و استنكفت أنفت.و اصل او،من نكفت الدّمع اذا نحّيته بإصبعك عن خدّك.

قال الشّاعر:

فبانوا فلولا ما تذكّر منهم***من الخلف لم ينكف لعينيك مدمع

معنى استنكاف انقباض و امتناع باشد و استكبار.گفت:عيسى ننگ ندارد و امتناع نكند ازآن كه بندۀ خداى باشد و نه نيز فرشتگان مقرّب.امّا استدلال آنان كه گفتند فرشتگان بهترند از پيغمبران به اين آيت و آنگه گفتند نيكو نباشد اگر كسى گويد:لا يستنكف الامير ان يركب الىّ و لا الحارس و انّما يقال لا يستنكف الوزير ان يركب الىّ و لا (5)الامير عطف بر اين جمله نكو نباشد،الّا كه عطف اعلى كنند بر ادون و برعكس نكو نباشد،صحيح نيست براى چند وجه را:يكى آن كه اين خطاب با آنان است كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه فرشتگان (6)بهتر از پيغامبران باشند پس حق تعالى برحسب اعتقاد ايشان به (7)ايشان خطاب كرد و وجهى ديگر آن است كه گوييم ما اگرچه گفتيم پيغمبران از فرشتگان (8)بهتراند نگفتيم كه چندان تفاوت

ص : 207


1- .مر:بود است.
2- .اساس:ندارد،به قياس با ساير نسخه بدلها از وز افزوده شد.
3- .مر+را.
4- .لت:كذا.
5- .اساس،مت:الى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب فريشتگان،لت:فرشته ها.
7- .مر،لت:با.
8- .اساس،مت:شما،لت:فرشته ها،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

است ميان ايشان كه ميان امير و پاسبان تا مثال چنان آرند كه در سؤال آرند (1)و انّما مثال مسئله چنان باشد كه دو كس باشند از امرا كه يكى را بر يكى (2)تفاوت بسيار نباشد آنگه گويند:لا يستنكف الامير الفلانىّ ان يفعل كذا و لا الامير الفلانىّ و اگرچه آن كه (3)دوم بار گويد او را فروتر بود از اوّل به مرتبه و لكن به اندكى (4).جواب سه ام (5)از اين آن است كه ما نگوييم كه عيسى عليه السّلام و نه هيچ پيغامبر بهتر بود از همۀ فرشتگان (6)جمله و انّما گفتيم هريكى از پيغمبران بهترند از هريك از (7)فرشتگان آنگه گفت:

وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبٰادَتِهِ ،و هركس كه استنكاف و استكبار كند و ترفّع نمايد از عبادت او فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً ،او جمله را حشر كند بر خود يعنى خداى تعالى همه را جمع كند در جايى كه در آن جاى كس را حكمى نباشد مگر خداى را عزّ و جلّ،چنان كه گويند:امر فلان الى فلان القاضى،يعنى لا يملكه غيره و مورد آيت تهديد و وعيد است چنان كه گفت: إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (8)، وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (9)، وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (10).

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:مرجع و محشر و مجمع خلقان از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى با من است من (11)هريك را بر وفق عمل خود مكافات كنم آنان كه مؤمنان باشند و عمل صالح و كار نيكو (12)كرده باشند (13)فَيُوَفِّيهِمْ مزد تمام دهم (14)ايشان را مزدشان و توفّيه مزد تمام به دادن باشد.و توفّى تمام بستدن باشد و نيز

ص : 208


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:آورد.
2- .لت:يكى را به يكى،مر:يكى از يكى.
3- .مر:دويم.
4- .لب:به اندك.
5- .تب،مت،مر:سيم،آج،لب:سيوم.
6- .تب،مر:فريشتگان،لت:فرشته ها.
7- .اساس،وز،مت:او،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 203.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 83.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 109،سورۀ انفال(8)آيۀ 44،سورۀ حج(22)آيۀ 76،سورۀ فاطر(35)آيۀ 4،سورۀ حديد(57)آيۀ 5.
11- .مر:بر.
12- .مر:نيكوا.
13- .اساس:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .مر:دهيم،لت:دهد.

بر سرى بيرون استحقاق دگر فضل كنم بر سبيل تفضّل (1)و امّا آنان كه استنكاف و استكبار كرده باشند از عبادت من ايشان را عذابى كنم مولم درد رساننده و ايشان بدون من يارى و ياورى و پناهى نيابند (2)كه ايشان را از من حمايت كند.آنگه (3)خطاب كرد عامّه مكلّفان را گفت.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اى مردمان به شما آمد از خدايتان برهانى (4)و حجّتى يعنى رسول ما عليه السّلام (5)،يعنى صاحب برهانى و صاحب معجزه (6)و با او كتابى فرستاديم (7)راه نماينده بيان كننده كه نورى است يعنى به مثابۀ نور (8)است در باب هدايت و در آيت دليل است بر آنكه قرآن محدث است كه خداى آن را منزل (9)خواند و انزال نقل باشد از جهت علو به جهت سفل و اين از صفات محدّثان باشد آنگه وعده داد مؤمنان را و اهل طاعت را گفت:امّا آنان كه ايمان آرند به خداى تعالى و به فرمانهاى او دست در آويزند و طاعت و عبادت او دستاويز خود كنند ايشان را در رحمت و فضل و نعمت خود برد و ايشان را هدايت دهد بر (10)ره راست يعنى به (11)ره بهشت.براى آن كه در جايى جزا و مكافات نهاد و روا بود كه مراد الطافى باشد كه ايشان را به ايمان و تصديق نزديك بكند (12)من بفضل خود آن الطاف،با ايشان بكنم.

قوله: يَسْتَفْتُونَكَ ،جابر عبد اللّٰه انصارى (13)گفت آيت در مدينه آمد و ابن سيرين گفت آيت در راهروى آمد كه رسول-عليه السّلام-آنجا مى گذشت در سبب نزولش خلاف كردند سعيد بن المسيّب گفت عمر خطّاب از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه كلاله چه باشد خداى تعالى اين آيت فرستاد.

و جابر بن عبد اللّٰه انصارى گفت آيت در من آمد كه من بيمار شدم (14).رسول

ص : 209


1- .مر:تفضيل.
2- .اساس،وز،مت:نيارند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب:آنگاه.
4- .مر:برهان.
5- .مر+گفت.
6- .مر:معجزى.
7- .آج،لب،لت:فرستاده ايم.
8- .مر:نورى.
9- .اساس،مت:مثل،با توجّه به فحواى عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .لت:به.
11- .مر:بر.
12- .مر،لت+گفت.
13- .تب:جابر بن عبد اللّٰه انصارى.
14- .مر:بودم.

-عليه السّلام-به عيادت من آمد و ساعتى بنشست و پارۀ آب بخواست و بر روى [367-1]من ريخت من گفتم يا رسول اللّٰه چه فرمايى كه من با مال خود كنم (1)مرا نه خواهر (2)است و فرزند هيچ ندارم،و رسول-عليه السّلام-مرا هيچ جواب نداد.

برخاست (3)و بيرون شد دگر نوبت بازآمد و گفت يا جابر تو را از اين بيمارى مرگ نباشد و خداى تعالى در حقّ (4)تو و خواهران (5)تو آيتى (6)بفرستاد و ايشان را چهار دانگ نصيب كرد.

قتاده گفت صحابۀ رسول را همّت در كلاله بودى و از آن پرسيدندى خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ يَسْتَفْتُونَكَ ،از تو (7)فتوا مى پرسند اى محمّد در باب كلاله بگو كه خداى فتوى مى كند و اختلاف علما در كلاله بگفتيم پيش ازين إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ ،اگر مردى بميرد لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ و او را فرزند نباشد نرينه و مادينه، وَ لَهُ أُخْتٌ و او را خواهرى باشد از مادر و پدر يا از پدر تنها نيمۀ مال او را باشد و به نزديك ما باقى (8)رد كنند با (9)او به آيت اولى (10)الارحام اگر عصبه باشند و اگر نه و جملۀ فقها گفتند باقى عصبه را باشد اگر مرد را عصبه نباشد و عصبه عم باشد و پسران عم و پسران برادر آنگه فقها را دو قول است بيشتر فقها گفتند:رد بايد كردن هم (11)با خواهر و مذهب شافعى و جماعتى فقها آن است كه نيمه باقى بيت المال را باشد جملۀ مسلمانان را و اگر چنان باشد كه متوفّى اين (12)خواهر باشد و برادرى را (13)رها كند مادرى و پدرى يا پدرى جملۀ مال او را باشد بلا خلاف چون فرزند نباشد نرينه و مادينه اگر اين زن كه فرمان يابد (14)فرزندى دارد نرينه جملۀ مال فرزند را باشد بلا خلاف و برادر را چيزى نرسد (15)و اگر فرزند دختر باشد نيمه دختر را باشد به تسميه و باقى رد بود با او به نزديك ما و به

ص : 210


1- .مر:كنيم.
2- .مر:خويش.
3- .تب،لب،مر:خواست.
4- .مر،لت:باب.
5- .مر:خواهرت.
6- .مر+چند.
7- .مر+بر.
8- .تب+را.
9- .آج،لب،مر:به.
10- .مر:اولو.
11- .مر:همه.
12- .مر:يك.
13- .مر+نيز.
14- .مر:فرمان يافته.
15- .مر:هيچ نباشد.

نزديك فقها نيمه (1)مال دختر را باشد و نيمۀ (2)مال برادر را و اگر برادر (3)نبود عصبه را و اگر عصبه نبود برآن دو قول كه گفتيم آنان كه به رد گويند با دختر دهند و آنان كه به رد نگويند بيت المال را باشد و دليل ما ظاهر قوله: إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهٰا وَلَدٌ ،و دختر ولد باشد به اتّفاق اهل لغت.و آن كس كه گويد ولد فرزند نرينه باشد دون مادينه (4)كرده باشد و اگر گويد مراد (5)در آيت تخصيص كرده باشد بى دليل.

دگر آن كه خداى تعالى گفت: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (6)،دگر آن كه گفت: وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ[مِمّٰا تَرَكَ] (7)إِنْ كٰانَ لَهُ وَلَدٌ ،اگر نرينه باشد و اگر مادينه.و در اين مسئله چون پدر و مادر را رها كند و دخترى را،به نزديك ما يك نيمه دختر را باشد و دو دانگ پدر و مادر را،و آن دانگى (8)باقى رد باشد با ايشان بر قدر (9)سهامشان.و به نزديك فقها رد باشد با پدر براى تعصّب (10)نه براى آن كه دختر را فرزند نخوانند.و فقها كه ما را (11)خلاف كردند در مسئله دختر و برادر و گفتند يك نيمه دختر را باشد و يك نيمه برادر را،به خبرى (12)تمسّك كردند كه آوردند از رسول-عليه السّلام-:

ما ابقت (13)الفرائض فلأولى عصبة ذكر، و اين خبر نزديك (14)ما خبر واحد است و در سندش طعن زده اند اهل اخبار، چنان كه در كتب فقه مشروح است و به اخبار آحاد از (15)ظاهر قرآن دست بندارند.

قوله: فَإِنْ (16)كٰانَتَا اثْنَتَيْنِ ،و اگر خواهر دو باشند (17)ايشان را دو ثلث رسد به تسميه بلا خلاف و باقى به نزديك ما رد كنند با ايشان و به نزديك فقها چنان كه گفتيم در باب

ص : 211


1- .مر:نيمه اى.
2- .اساس،وز،تب،مت،مر:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و قرآن مجيد افزوده شد.
3- .تب:دختر.
4- .وز:كذا محو،آج،لب،مر،لت:دفع لغت.
5- .آج،لب،مر،لت+پسر است.
6- .مر+و.
7- .اساس،وز،تب،مت،مر:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و قرآن مجيد افزوده شد.
8- .مر:دانگ.
9- .تب:بقدر.
10- .تب،آج،لب،لت:تعصيب.
11- .مر:در ما.
12- .اساس:چيزى،با توجه به ضبط ساير نسخه ها تصحيح شد.
13- .مر:ابت.
14- .تب،وز،آج،لب،مر،لت:به نزديك.
15- .تب،آج،لب،مر،لت:ندارد.
16- .اساس،وز،آج،لب،مر،لت،مت:و ان،با توجه به تب و قرآن مجيد تصحيح شد.
17- .آج،لب،مر:باشد،تب،وز،آج،لب،مر،لت+فلهما الثّلثان.

يك خواهر.و اگر دو خواهر رها كند يكى از مادر و پدر و يكى از پدر به نزديك ما خواهر پدرى وارث نباشد اين جا يك نيمه مال خواهر مادرى و پدرى را باشد و باقى رد باشد هم با او (1).و به نزديك فقها چهار دانگ[از ميان هر دو خواهر بود،يك نيمه خواهر مادرى و پدرى را و يك سدس خواهر پدرى را تمامى (2)چهار دانگ] (3)و باقى چنان كه بيان كرديم بر دو مذهب از رد و بيت المال اگر عصبه نباشد.فان كٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالاً وَ نِسٰاءً ،يعنى اگر وارثان جماعتى باشند از برادران (4)و خواهران نصيب ايشان فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ باشد،اگر (5)مادرى و پدرى باشند يا پدرى (6)،اگر مادرى باشند برادر و خواهر به يك جاى راست گيرند اگر برادران پدرى و مادرى باشند و خواهران پدرى،جملۀ مال برادران را باشد بلا خلاف و خواهران چيزى نگيرند.و اگر خواهران مادرى و پدرى باشند و برادران پدرى،به نزديك ما تركه خواهران را باشد دون برادران،براى آن كه ايشان دو نسب (7)دارند با متوفّى.و به نزديك فقها چهار دانگ خواهران را باشد به تسميه و دو دانگ برادران را براى تعصيب،و سهام شوهر و زن با اينان ثابت باشد اگر شوهر بود نيمۀ مال و اگر زن بود ربع مال.

قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا ،خداى بيان مى كند براى شما تا گمراه نشوى، و اين را تأويل از دو وجه باشد:يكى آن كه لام غرض تقدير كنند و حرف نفى براى دلالت كلام و فحوى بر او،و تقدير (8)آن است كه:لئلاّ تضلّوا.و مثله قوله: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (9)،[و المعنى،لئلاّ تميد بكم] (10)و قوله: أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِنّٰا كُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِينَ (11)اى لئلاّ تقولوا (12).و وجه دوم (13)در تأويل آيت آن

ص : 212


1- .آج،لب:به او.
2- .آج،لب:تمام.
3- .اساس يك سطر افتادگى دارد،از وز آورده شد.
4- .وز:برادر.
5- .آج،لب،مر+چه.
6- .وز،آج،تب،مر،لت+و.
7- .مر:نسبت.
8- .لت:تفسير.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 15.
10- .اساس:ندارد،با توجه به ضبط همۀ نسخه بدلها و فحواى عبارت افزوده شد.وز+و در آيۀ ديگر معنى لكم.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 172.
12- .اساس و مت:يقوموا،با توجّه به تب و فحواى آيه تصحيح شد.
13- .لت:سيم.

بود كه يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ ،اى صيانة لكم. أَنْ تَضِلُّوا (1)،بيان مى كند خداى تعالى [360-ر]براى شما تا صيانت كرده باشد شما را ازآن كه گمراه شوى.و كذلك فى قوله: أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ ،يعنى حفظا من ان تميد بكم.و در آيت ديگر منعا لكم أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (2)هذا القول.و نهاد كلام و فحواى خطاب (3)بر يكى از اين دو وجه دليل مى كند تا معنى مستقيم شود و الّا معنى تباه شود،اگر از اين دو وجه وجهى تقدير كنند (4)و (5)كلام متناقض شود چه بيان براى رشاد و نفى ضلال كنند نه براى ضلال.و كوه بر زمين براى آن نهاد تا نچسپد (6)،نه براى آن تا مايل شود و بخسبد (7)و آيت ديگر همچنين. وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى عالم است به همه چيزى (8)از مصالح بندگانش تا در عبادت ايشان و احكام (9)شرع آن فرمايد ايشان را كه به صلاح نزديك شوند و از فساد دور شوند.و اللّٰه يوفّقنا لما يحبّ و يرضى.

ص : 213


1- .تب+او كونوا.آج،لب،لت+او مخافة ان تضلّوا،على سبيل التوسّع.مر+او مخافة لكم ان تضلّوا على سبيل التوسّع.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 172.
3- .مر:كلام.
4- .تب،آج،لب،مر،لت:نكنند.
5- .مر:ندارد.
6- .وز،لب،مت،لت:بخسبد،تب،آج،مر:نجنبد.
7- .تب،آج،مر:نجنبد.
8- .آج،لب:چيز.
9- .مر:حكم.

سورة المائدة

اشاره

مدنى است در (1)قول عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد و قتاده،و جعفر بن مبشّر (2)گفت:

مدنى است مگر يك آيت كه در حجّة الوداع آمد و هى قوله: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و در اخبار اهل البيت هم چنين (3)آمد (4)و به نزديك ما آيت ديگر در اين سورت در حجّة الوداع آمد به جاى (5)كه آن را غدير خم گويند در اخبار ما و اخبار مخالفان (6)ما از اصحاب الحديث و اصحاب الرّأى و هى قوله: يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (7)-الآية.و عدد آيات او صد و بيست و يك است در كوفى [و بيست و دو در مدنى] (8)و بيست و سه در بصرى و عدد كلماتش دو هزار و هشتصد و چهار كلمت است و حروفش يازده هزار و نهصد و سى حرف است و در خبر مى آيد كه رسول-عليه السّلام-در خطبۀ حجّة الوداع اين سورت (9)بخواند و آنگه گفت:

يا ايّها النّاس انّ سورة المائدة من آخر القرآن نزولا فاحلّوا حلالها و حرّموا حرامها ،گفت:سورة المائده آخر سورتى است (10)از قرآن انزله (11)بود حلالش حلال دارى و حرامش حرام دارى (12)عبد اللّٰه عمر روايت كرد كه چون اين سورت بر رسول-عليه السّلام-فرود آمد،رسول-عليه السّلام بر راحله بود شتر در زير او ضعيف شد چنان كه (13)رسول-عليه السّلام-از راحله فرود آمد.

ابو امامه روايت كرد از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:هر

ص : 214


1- .مر:از.
2- .مر:بشير.
3- .تب،آج،لب:همچنين.
4- .آج،لب:آمده.
5- .تب،لت:جايى.
6- .مر:مخالفين.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 67.
8- .اساس،مت:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .مر+را.
10- .تب،مر+كه.
11- .مر:انزال.
12- .تب،مر:داريد.
13- .مر+طاقت نگرفت.

كه او سورة المائدة بخواند خداى تعالى به عدد هر جهودى و ترسايى كه در دار دنيا (1)دم زده باشد ده حسنتش بنويسد و ده سيئتش بسترد و ده درجه اش ترفيع كند (2).

قوله تعالى عزّ و جلّ:

سوره المائدة (5): آیات 1 تا 5

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ اَلْأَنْعٰامِ إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي اَلصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اَللّٰهَ يَحْكُمُ مٰا يُرِيدُ (1) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اَللّٰهِ وَ لاَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ وَ لاَ اَلْهَدْيَ وَ لاَ اَلْقَلاٰئِدَ وَ لاَ آمِّينَ اَلْبَيْتَ اَلْحَرٰامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوٰاناً وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا وَ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعٰاوَنُوا عَلَى اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْوىٰ وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَى اَلْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ اَلْمَيْتَةُ وَ اَلدَّمُ وَ لَحْمُ اَلْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اَللّٰهِ بِهِ وَ اَلْمُنْخَنِقَةُ وَ اَلْمَوْقُوذَةُ وَ اَلْمُتَرَدِّيَةُ وَ اَلنَّطِيحَةُ وَ مٰا أَكَلَ اَلسَّبُعُ إِلاّٰ مٰا ذَكَّيْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَى اَلنُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاٰمِ ذٰلِكُمْ فِسْقٌ اَلْيَوْمَ يَئِسَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِ اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِيناً فَمَنِ اُضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ اَلطَّيِّبٰاتُ وَ مٰا عَلَّمْتُمْ مِنَ اَلْجَوٰارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَكُمُ اَللّٰهُ فَكُلُوا مِمّٰا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اُذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَيْهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (4) اَلْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ اَلطَّيِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ اَلْمُحْصَنٰاتُ مِنَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَلْمُحْصَنٰاتُ مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذٰا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسٰافِحِينَ وَ لاٰ مُتَّخِذِي أَخْدٰانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمٰانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (5)

ترجمه

[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (3) اى آنان كه ايمان آورده ايد.وفا كنيد به عهدها،حلال كردند شما را بهيمت چهار پايان مگر آنچه خوانند بر شما جز حلال دارندۀ صيد و شما محرم باشيد كه خداى حكم كند آنچه خواهد.

اى آنان كه ايمان آورده ايد (4)حلال مداريد مناسك خداى و نه ماه حرام و نه هدى خانۀ خداى و نه آنچه آن را تقليد كرده باشيد و نه قصدكنندۀ خانۀ كعبه را كه طلب مى كنند از نعمتى از خدايشان و خشنودى،و چون حلال شويد صيد كنيد به بزه نيارد (5)شما را دشمنى گروهى (6)براى آن كه بازداشتند شما را از مسجد حرام كه عدوان و ظلم كنيد و يارى دهيد بر نيكويى و پرهيزكارى و يارى ندهيد يكديگر را بر

ص : 215


1- .مر:اسلام.
2- .تب:رفيع كند،مر:رفيع گرداند.
3- .اساس و وز ترجمه ندارد،از تب افزوده شد.
4- .اساس،وز،تب،مر:آورده اند.با توجه به سياق عبارت فارسى و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس و مت:بنه يار و،وز:ننه يا رداء،تب:بنه يا رداء،آج،لب:بايد كه كسب نكند،با توجّه به ضبط لت تصحيح شد.
6- .اساس و مت:كردى،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بزه و ظلم،بترسيد از خداى كه خداى سخت عقوبت است.

[360-پ] حرام بكردند بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام جز خداى برند برآن و گلو گرفته و به چوب كشته و آن كه از كوه بيندازند و آن كه به سر و زدن (1)كشته شود و آنچه نيم خورده دد (2)باشد الّا آنچه بكشته باشند (3)[و آنچه بكشند] (4)بر سنگهايتان و آنچه ببخشيد به تيرهاى (5)قمار كه آن فسق است.امروز نااميد شدند آنان كه كافر شدند از دين شما،مترسيد از ايشان و بترسيد از من (6).امروز تمام كردم براى شما دينتان و تمام كردم بر شما نعمت من و پسنديدم براى شما مسلمانى دين را،هركه را ضرورت باشد در گرسنگى جز بازچسبيده (7)با بزه كه خداى آمرزنده و بخشاينده (8).

مى پرسند تو را (9)كه چه حلال كردند ايشان را؟بگو حلال كنند (10)شما را پاكها و آموخته باشيد (11)از سگان صيدى سگبانان،آموزيد ايشان را از آنچه آموخته است خداى (12)،بخوريد از آنچه بگيرند (13)بر شما و بگوييد نام خداى بر او و بترسيد از خداى كه خداى زود شمار است.

ص : 216


1- .اساس و مت:به سر زدن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،تب:دده.
3- .لت:بكشند.
4- .اساس:ندارد،از لت افزوده شد به قرينۀ عربى.
5- .لت:به نيزه هاى
6- .اساس و مت:از او،با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب:نه ميل كننده،لت:جز برگرديده.
8- .تب،لت+است.
9- .همۀ نسخه بدلها:از تو.
10- .وز،تب،لت:كردند.
11- .آج،لب:آموزانيده باشند.
12- .وز:آموخته خداى،تب،لت:شما را خداى.
13- .آج،لب:نگاه دارند.

امروز حلال كردند شما را پاكها و طعام آنان كه ايشان را كتاب دادند حلال است شما را و طعام شما حلال است ايشان را و زنان آزاد (1)از زنان مؤمن و زنان آزاد (2)و پارسا از آنان كه دادند ايشان را كتاب از پيش ايشان،چون بدهيد ايشان را مهرهايشان نكاح كننده جز زناكننده و نه گيرندۀ دوستان (3)و هركه كافر شود به ايمان ضايع باشد كار او و او در سراى بازپسين از زيانكاران باشد.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ،خداى تعالى به اين آيت خطاب كرد با جملۀ مسلمانان و آنچه بيرون از مسلمانان (4)از جمله كافران هم داخل اند در اين تكليف[به] (5)دليلى ديگر، أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ،خداى تعالى فرمود مكلّفان را كه وفا كنند (6)به عهدها (7).و فى بعهده و اوفى وفاء و ايفاء.«و فى»لغت عامّۀ عرب است و «اوفى»لغت اهل حجاز است،و لغت قرآن بر اين است فى قوله: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ (8)... ، وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ (9)...، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ (10)...، و العقود جمع عقد و عقد و عهد و ميثاق،نظايراند.و گفته اند عقد بليغتر از عهد باشد.

قال الحطيئة:

قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم***شدّوا (11)العناج و شدّوا فوقه الكربا

و اهل تأويل خلاف كردند در آن كه مراد به اين پيمان چيست؟

ص : 217


1- .آج،لب:زنان پاك دامن،لت،زنان كه شوهر دارند.
2- .آج،لب:زنان پاك دامن،لت،زنان كه شوهر دارند.
3- .آج،لب:گيرندگان دوستان نهانى.
4- .آج:از مسلمانند،مر:آنچه از بيرون مسلمانان اند،لت:از مسلمانانند.
5- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .مر،لت:كنيد.
7- .آج،لب،مر،لت+يقال.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 40.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 177.
10- .سورۀ نحل(16)آيۀ 91.
11- .اساس،وز،مت:اشدّوا،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط بيت در ديگر منابع تصحيح شد.

بعضى گفتند:آن عهدهاست كه ايشان بستند پيش از نزول آيت بر موازرت و معاونت يكديگر بر آنكه بر ايشان ظلم كند (1)بر او يك دست و يك زبان باشند و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است.

و ربيع انس و ضحّاك و قتاده و سدّى و سفيان ثورى و بعضى دگر گفتند:مراد آن عهدهاست كه در كتب اوايل است با اهل كتاب كه: لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَكْتُمُونَهُ (2)...،كه وصف رسول-عليه السّلام-و نبوّت او پنهان نكند (3)و تغيير و تبديل نكنند.

روايتى دگر از عبد اللّٰه عبّاس آن است كه مراد جمله اوامر و نواهى قرآن است در احكام حلال و حرام و حدود و فرائض.خداى تعالى عهد گرفت بر مكلفان كه نقض نكنند آن را و خلاف آن نكنند.

بعضى دگر گفتند:مراد جملۀ عهدهاست كه مردمان با يكديگر كنند و اين قول ابن زيد است.

و عبد اللّٰه بن عبدة (4)و جبّائى گفت:مراد آن است كه:سوگند نگاه دارند و دروغ نكنند (5)و خلاف آنچه برآن سوگند خورده باشند نكنند الّا سوگند بر معصيت كه آنجا (6)رها كند (7)تا حنث حاصل آيد و كفّارت كند به نزديك فقها و به نزديك ما سوگند بر معصيت منعقد نباشد و اگر خلاف كند بر او كفّارت نباشد و اولى تر از اين اقوال قول عبد اللّٰه عبّاس[است] (8)كه مراد اوامر و نواهى است و احكام و حدود و فرائض براى آن كه اين عام تر است و پرفايده تر و نيز تا نسبت دارد با اين لفظ كه در عقب اوست من قوله: أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعٰامِ ،حلال كردند شما را بهيمه (9)چهار پايان و چهارپاى را با (10)آن بهيمت خوانند كه مستبهم (11)باشد از گفتن و جواب دادن

ص : 218


1- .تب،مر:كنند.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 187.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:نكنند.
4- .لب،مر:عبيدة.
5- .مر:نگويند.
6- .لت:اين جا.
7- .تب:كنند.
8- .اساس:ندارد از وز افزوده شد.
9- .اساس،مر:به همه با توجّه به وز و فحواى كلام تصحيح شد.
10- .وز،تب،آج،لب،لت:به،مر،مت:براى.
11- .مر:مبتهم.

و استبهم الأمر اذا استغلق و بهيم (1)اسبى (2)باشد كه لونى و شيتى ندارد كه مخالف لون تنش باشد كه به آن بشناسند او را پس شناختن او مستبهم (3)بود و كار مجهول بسته را مبهم خوانند و الأنعام جمع نعم و واحد او بيشتر در شتر استعمال كنند امّا انعام كه لفظ جمع است در جملۀ[361-ر]چهار پايان به كار دارند و مفسّران خلاف كردند در بهيمه انعام در اين آيت.

حسن و قتاده و ربيع و سدّى و ضحّاك گفتند جمله چهارپايان را خواست كه حلال كند (4)در شريعت بر ما از شتر و گاو و گوسفند و بعضى (5)گفتند:مراد جنين اين چهار پايان است آنچه در شكمهاى اينان (6)باشد (7)از بچگان براى آن كه ايشان را خلاف افتاد و مشكل شد بر ايشان كه اگر مرده باشد چه حكم دارد (8).

عطيّة العوفىّ گفت (9):عبد اللّٰه عبّاس را پرسيدم از اين آيت گفت:مراد چنين چهار پايان است گفتم:اگر مرده باشد چون مادرش را بكشند.گفت:حلال باشد براى آن كه آن (10)به منزلت احشاء اوست چون جگر و شش و جز آن و در اين اشارت به آن كرد كه:ذكاة امّها ذكاتها،كشتن مادر كشتن او باشد و به نزديك ما مراعى بود اگر تمام خلق شده باشد و موى برآورده و در او روح نباشد حكمش اين باشد كشتن مادر كشتن او بود كه او به منزلت جمادى بوده است در شكم مادر پس او بمثابت (11)بعضى احشاء شكم باشد و اگر تمام نشده باشد خلقش (12)به هيچ وجه حلال نباشد و اگر تمام خلق شده باشد و جان در او (13)باشد واجب باشد كه او را نيز بكشند تا حلال باشد چه اگر زنده از شكم مادر بگيرند و بنه كشند (14)رها كنند تا بميرد مردار باشد.

و قابوس روايت كند از پدرش كه روزى گاوى بكشتند و در شكم او جنينى بود،عبد اللّٰه عبّاس آنجا بگذشت دنبال آن بچّه گرفت و برداشت و گفت:هذا بهيمة

ص : 219


1- .لت:بهيمه،
2- .اساس:اسپى/اسبى.
3- .مر:مبهم.
4- .مر:حلال كرد بر ما در شريعت،لت:حلال اند.
5- .مر+ديگر.
6- .تب،مر:ايشان.
7- .لت:باشند.
8- .مر+و.
9- .مر+از.
10- .مر:اين.
11- .مر:به منزلت.
12- .مر:خلقتش.
13- .درو/در او.
14- .آج:بنكشند.

الأنعام الّتي احلّت لكم.

و ابو سعيد خدرىّ گفت:رسول را-عليه السّلام-پرسيدم از جنين (1)بچّه كه در شكم بهايم باشد گفت:

ذكاته ذكاة امّه ،كشتن او كشتن مادر باشد و آنچه مذهب است بيان كرده شد.

كلبى گفت:مراد به بهيمة الانعام وحوش اند چون آهو و گاو كوهى و خر كوهى،و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد براى آن كه از ميان اين اقوال تنافى نيست جمع توان كردن (2)ميان همه و اين آيت مجمل است (3)و تفصيل بعضى از او در سورة الانعام است فى قوله: ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ (4)-الآية،و انعام اسمى باشد اين سه جنس را از شتر و گاو و گوسفند بيانه قوله: وَ الْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَكُمْ فِيهٰا دِفْءٌ وَ مَنٰافِعُ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (5)،آنگه اين (6)جنس را كه نه از اين باب است و اين حكم ندارد (7)در تحليل جدا كرد از اين گفت: وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغٰالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهٰا وَ زِينَةً (8)...،آنگه (9)از آن استثنا كرد گفت: إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،الّا آنچه بر شما خوانند خلاف كردند در اين استثنا و مستثنا.

مجاهد و قتاده گفتند:مراد بچۀ چهار پايان است و استثنا متّصل است يعنى جملۀ بچگان از اين سه چيز (10)حلال است الا آنچه پس از اين بر شما خوانند و بيان كنند شما را فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ ،الّا آن جنين كه هنوز خرد (11)باشد تمام خلق نبود يا چون از شكم مادر بگيرند مرده باشد يا بميرد.

و سدّى و عبد اللّٰه عباس گفتند:مراد به مستثنا خوك است و آنچه در حال كشتن او نام خداى نبرند و بر اين قول استثناى خوك منقطع باشد و ما لم يذكر اسم اللّٰه عليه متّصل باشد و بر اين قول دگر مفسّران إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،آن است كه ذكر

ص : 220


1- .اساس:چنين با توجّه به فحواى عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب:كرد.
3- .آج،لب:بود.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 143.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 5.
6- .تب،آج،لب،مر:آن.
7- .آج،لب+و.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 8.
9- .مر:آنگاه.
10- .آج،مر،لت:جنس.
11- .مر:خون.

كرد في قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ الى آخر الآية،و اولى تر حمل آيت بود بر عموم چنان كه گويند:هرچه حرام است همه داخل است تحت قوله: إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ و آنگه از اين جمله هرچه داخل باشد در بهيمة الانعام و به استثنا (1)مخرج باشد چون خون و مردار و آنچه نام خداى نبرند برآن و منخنقة و موقوذة و متردّيه و نطيحه و ما ذبح على النّصب اين همه استثنا متّصل باشد و خوك استثنا منقطع باشد براى آن كه خوك از جنس بهيمة الانعام نيست.

و على بن الحسين المغربىّ گفت:مراد به اين مستثنا (2)بحيره و سائبه و وصيله و حام است كه[در] (3)سورة الانعام گفت و اين سهو است از او براى آن كه آن حرام نيست بر حقيقت،ايشان بر خود حرام كردند و خداى تعالى گفت:آن حكم نه من نهادم،في قوله: مٰا جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِيرَةٍ (4)-الآية،قوله: غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ ،نصب او بر حال است و در عاملش خلاف كردند:

بعضى گفتند:اوفوا بالعقود غير محلّى الصّيد و تقدير آن باشد كه:اوفوا بالعقود الّتي عقدها اللّٰه عليكم لا محلّين للصّيد في حال الإحرام.

و قولى (5)ديگر آن است كه حال باشد من قوله: أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعٰامِ ،اين به قول آن لايق باشد كه گفت:مراد به بهيمة الانعام وحش است و التّقدير:احلّت لكم صيد الوحش إلاّ فى حال الاحرام (6)،صيد وحش حلال كردند شما را الّا در حال احرام يعنى استحلال صيد كنى (7)ما دام تا محرم نباشى.چون محرم شوى صيد حلال نيست (8)شما را.و بر اين قول غير حال باشد از مفعول و ذو الحال ضمير است في لكم و قوله: وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ،«واو»هم حال راست و اين معنى استثناء بعد الاستثناء باشد براى (9)اطلاق كرد و حلال كرد در آيت بر اين قول صيد وحش را.

آنگه بعضى از او استثنا كرد،بقوله: إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،بعد هذا و يبيّن

ص : 221


1- .مر:استثنا.
2- .مر:استثنا.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 103.
5- .مر:قول.
6- .اساس و مت:الحرام،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب:كنيد.
8- .لت:نه حلال است.
9- .وز،تب،آج،لب،لت،مر+آن كه.

لكم،الّا آنچه پس از اين بر شما خوانند بيان كنند شما را آنگه حالى از حالات صائد از او استثنا كرد،و هى حالة الاحرام.و روا بود كه نصب غير بر استثنا بود و حال ظاهرتر است.و از حق«واو»حال آن باشد كه از پس او جملۀ اسمى يا فعلى آيد (1).اگر مفرد كنى آن را منصوب شود بر حال،نحو قولهم:جاءني زيد و هو راكب [361-پ]اى راكبا.و حرم جمع حرام باشد،و مراد به حرام محرم است در آيت، يعنى و شما محرم باشى به حج يا به عمره.قال الشّاعر:

فقلت لها فيئي (2)اليك فانّني***حرام و انّي بعد ذاك لبيب

اى ملبّى از بناى لبّب باشد به معنى لبّى. إِنَّ اللّٰهَ يَحْكُمُ مٰا يُرِيدُ ،خداى تعالى در شرع آن حكم كند كه خواهد.[براى آن كه معلوم شده است كه او حكيم است،آن خواهد كه صلاح مكلّفان باشد،پس او آن كند كه او خواهد جز آن است كه آن خواهد] (3)كه حكمت اقتضا كند ازآنجا كه حكيم است و عالم و غنى از آنچه قبيح (4)خواهد (5)به ناحق حكم كند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ -الآية،حق تعالى در اين آيت نهى كرد مؤمنان را و مراد ايشان و جز ايشان الّا آن است كه توجيه خطاب به (6)مؤمنان كرد براى رفعت منزلت ايشان و كافران را آن پايه ننهاد كه (7)ايشان را به خطاب خود تشريف كند و اين سخن مذكّر آن است.امّا آنچه تحقيق (8)است در اين و امثال اين، آن است كه اين را بنا بر آن باشد كه كفّار به شرايع متعبّداند[به نزديك ما،و] (9)به نزديك فقها متعبّد نه اند.پس اگرچه به ظاهر اين خطاب داخل نباشند در اين تكليف كه از عقب يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آيد به دليل دگر داخل باشند در آن.و روا بود كه يكى از ما در خطاب روى به يكى كس (10)آرد و توجيه خطاب به او كند و مراد

ص : 222


1- .آج،لب،لت،مر+كه.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فينى،با توجّه به معنى بيت و ضبط آن در قرطبى(36/6)تصحيح شد.
3- .اساس و مت:افتادگى دارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها از وز افزوده شد.
4- .آج،لب:قبح.
5- .مر:قبيح است و نخواهد تا.
6- .آج،لب:با.
7- .مر+ذكر.
8- .مر:حقيقت.
9- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .لت:ندارد،تب،آج،لب،مر:يك كس.

او باشد و ديگران.و در قرآن مانند آن (1)بسيار است،من قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ (2)... ،و آيت اگرچه وارد باشد بر سببى يا براى شخصى ممتنع نبود كه مراد آن (3)باشد و (4)ديگران بل كه جز چنين نشايد،براى آن كه خطاب به اوامر و نواهى قرآن با معاهدان عصر (5)رسول است و به اتّفاق مراد ايشانند و ما و آنان كه پيش ما بودند و از پس ما باشند تا به قيامت.و لفظ«آمنوا»منع نكند ازآن كه ديگران در تكليف آيند براى آن كه اين[دليل الخطاب باشد و قول به] (6)دليل الخطاب باطل است به نزديك بيشتر اهل علم.

بعضى مفسّران گفتند:آيت در حطم (7)آمد و اين لقب مردى است نام او شريح بن ضبيعة (8)بن هند بن شرحبيل.و قصّۀ او آن بود كه او به مدينه آمد و جماعتى كه با او بودند ايشان را بيرون مدينه رها كرد و او تنها در مدينه رفت (9)و به نزديك رسول شد و گفت:الى ما تدعو؟تو مردمان را با چه دعوت مى كنى (10)؟رسول-عليه السّلام- گفت:

الى شهادة ان لا اله الّا اللّٰه و اقام الصّلاة و ايتاء الزّكاة با آن كه گواهى (11)دهند كه خداى يكى است و نماز كنند و زكات مال بدهند.او گفت:اين نيكوست كه تو گفتى جز كه مرا اميرانى هستند كه من بى استطاع (12)راى ايشان كارى نكنم به ايشان (13)مشورت كنم و بازآيم.و همانا باشد كه ايشان را با خود بيارم و رسول- عليه السّلام-پيش ازآن كه او در آمد (14)،اصحابان (15)را گفته بود:

يدخل عليكم رجل من ربيعة يتكلّم بلسان شيطان. مردى از ربيعه درآيد و به زبان شيطان سخن گويد.

چون برون رفت رسول-عليه السّلام-[گفت] (16)

دخل بوجه كافر و خرج بعقبى غادر و ما الرّجل بمسلم ،گفت:اين مرد به روى كافرى در آمد و به عقب و عاقبت غادرى

ص : 223


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:اين.
2- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 1.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت:او.
4- .تب:بود با.
5- .آج،لب،مر:عهد.
6- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .آج،لب:حطيم،لت،مر:حطام.
8- .لت،مر:ضيعة.
9- .مر:آمد.
10- .ت:مى خوانى.
11- .لت:گوائى.
12- .تب،آج،لب،لت:استطلاع.
13- .به ايشان/با ايشان.
14- .مر:درآيد.
15- .تب:ياران،آج،لب،لت:اصحاب.
16- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.

مى رود،اين مرد مسلمان نيست.چون بيرون رفت به گلۀ مدينه بگذشت.گله براند (1)و اين بيتها رجز مى گفت:

باتوا نياما و ابن هند لم ينم***بات يقاسيها غلام كالزّلم

خدلّج السّاقين خفّاق القدم***قد لفّها اللّيل بسوّاق حطم

ليس براعى ابل و لا غنم***و لا بجزّار على ظهر وضم

هذا اوان الشّدّ فاشتدّي زيم

چون سال ديگر بود به حج آمد با حاجيان بكر بن وائل از يمامه و تجارتى بسيار و مالى عظيم با او بود.مسلمانان گفتند (2):حطم (3)اينك (4)!و مال بسيار با خود (5)دارد رها كن ما را تا او را بكشيم و مال او به عوض چهار پاى خود برداريم.رسول- عليه السّلام-[گفت] (6):روا نباشد كه او در حرم است و ماه ماه حرام است و او هدى آورده است و تقليد (7)كرده روا نباشد.گفتند:اى رسول اللّٰه!ما در جاهليّت چنين بسيار كرده ايم.خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ ،اى آنان كه ايمان آورده ايد حلال مداريد (8)شعاير خداى (9).

عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد گفتند:مراد به شعاير مناسك حج است كه مشركان به حج آمدندى و هدى آوردندى مسلمانان خواستند تا بر ايشان غارت كنند.خداى تعالى نهى كرد ايشان را از اين،بيان اين قول قوله تعالى: ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ .عطيّه گفت از عبد اللّٰه عبّاس:مراد آن است كه حلال مداريد كه صيد كنيد در حال حرام (10).

عطا گفت:مراد به شعاير معالم شرع است و معنى آن است كه لا تستحلّوا حرمات اللّٰه،محرّمات شرع كه خداى تعالى حرام كرده است حلال مدارى و اوامر و نواهى او را بر وفق آنچه گفته است كار بندى.

ص : 224


1- .مر+ببرد.
2- .لت،مر+اى رسول اللّٰه:
3- .تب:حطيم.
4- .آج،لت+آمده.
5- .مر:همراه.
6- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .وز:تقليل.
8- .آج،لب:مدارى.
9- .مر:خدا را.
10- .كذا در اساس و وز و مت،ديگر نسخه بدلها:احرام.

بعضى دگر گفتند:مراد به شعاير معالم حرم است يعنى حرمت حرم نگاه داريد و آنچه شما را از آن نهى كردند در حرم،مكنى.[و حلال مداريد و اين قول سدّى است.ابن جريج گفت:مراد به شعاير معالم حج است و اركان و افعال و از مناسك] (1)حلال مداريد فروگذاشتن آن و ضايع كردن آن.

مجاهد گفت:شعائر اللّٰه صفاست و مروه و هدى و جز آن.

فرّاء گفت:سبب آن بود كه بسيارى از عرب سعى صفا و مروه از جمله مناسك حج نمى شمردند،خداى تعالى به اين آيت ايشان را اعلام كرد كه آن از مناسك است،و اين قول روايت كرده اند از باقر-عليه السّلام.

و بعضى دگر گفتند:شعاير علاماتى است كه نصب كرده اند بر اطراف حرم [362-ر]تا فرق بود ميان حلّ و حرم.خداى تعالى مردمان را نهى كرد كه ازآنجا درگذرند و در مكّه شوند بى احرام.

زجّاج گفت و علىّ بن الحسين المغربىّ:مراد آن است كه حلال مداريد آن هدى كه آن را براى خانۀ خداى اشعار كرده اند (2)كه برآن غارت كنيد.و اشعار هدى آن باشد كه كاردى در كوهان او زنند تا خون از او بيايد و آن خون در او مالند و نعلينى به خون ملطّخ و بر گردن او بندند تا هركه ببيند داند كه آن هدى است.و اصل كلمه اشعار بود و آن اعلام (3)بود و شعار و علامت بود.و قال الكميت:

نقتّلهم جيلا فجيلا نراهم***شعاير قربان بهم نتقرّب

و قوى ترين اين اقوال قول عطاست كه گفت:معالم شرع است از حلال و حرام براى آن كه عام تر است و جامع تر است فوايد را و واحد الشعائر شعيرة و هى فعيلة به معنى مفعوله من الإشعار و هى الإعلام. وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ ،يعنى و لا تحلّوا الشّهر الحرام و ماه حرام نيز حلال مداريد (4)قتال كردن و آن چهار ماه است.ذوالقعده و ذوالحجّه و محرم و رجب واحد فرد و ثلاثة سرد،اى متتابعة متوالية سه ماه پيوسته چنان كه بينى يك ماه مفرد (5)و آن رجب است،اما آن ماه كه در اين آيت مراد است در او

ص : 225


1- .اساس و مت:افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
2- .لت:كرده باشند.
3- .مر:علامت.
4- .آج،لب:مدارى،مر:مرانيد.
5- .لت:فرد.

خلاف كردند بعضى گفتند رجب است،بعضى گويند (1)ذوالقعده است اين قول عكرمه است.

و جبّايى گفت:مراد جملۀ ماههاى حرام است و اگرچه لفظ واحد است مراد جنس است. وَ لاَ الْهَدْيَ ،بعضى گفتند:اين لفظ جمع است و واحدش هديه باشد [كتمر] (2)و تمرة،و بعضى گفتند:جنس است و هدى نام آن است كه مردم برانداز شتر و گاو و گوسپند بر وجه قربان و آن (3)دو گونه باشد هدى متمتع بود و هدى آن كس كه حج قارن كند و هدى با خود براند تا هدى چون قرينى باشد او را يعنى آن هدى (4)حلال مداريد كه كسى آورده باشد تا (5)به خانۀ خداى برد براى حج و به قربان بكشد كه برآن غارت كنى (6)و برانى (7)و گفته اند:معنى آن است كه حلال مداريد كه منع كنى هدى را ازآن كه به محل خود رسد از حرم بل رها كنى (8)تا به جاى خود رسانند و قوله (9): وَ لاَ الْقَلاٰئِدَ ،و هى جمع قليدة اى مقلّدة.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:مراد هم هدى است و لكن فرق اين باشد كه هدى باشد كه نه مقلّد بود و لكن قلايد هدى باشد مقلّد پس اين خاص تر بود و آن عام تر و اين از باب تخصيص بالذّكر باشد.

قتاده گفت:مراد به قلايد آن است كه عرب چون به حج آيند در گردن آويخته باشند از مشكهاى گاو روغن (10)و جز آن و چون با قبايل و احياى (11)خود شوند آن فروخته باشند و چيزى عوض آن خريده از طعام و جز آن و نيز (12)در گردن آويزند و ببرند خداى تعالى مسلمانان را نهى كرد از نهب و غارت و استحلال آن.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه در جاهليّت عادت بودى كه مرد چون از خانه بيامدى روى به خانۀ خداى نهاده براى حج پارۀ چوب سمر (13)در گردن افكندى

ص : 226


1- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:گفتند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+از.
4- .مر+را.
5- .اساس،وز:ما،با توجّه به تب و فحواى عبارت تصحيح شد.
6- .تب،مر:كنيد.
7- .تب:برانيد.
8- .تب،مر،لت:كنيد.
9- .وز:قولا.
10- .مر:گاو روقن.
11- .آج،لب،مر:احباء.
12- .مر:همچنان.
13- .مر:سميره،لت:سمره.

تا علامت آن بودى كه به حج خواهد رفتن كس او را تعرض نكردى و چون بازگشتى قلاده از موى در گردن خود كردى علامت را،تا دانستندى كه او از حج مى آيد كس او را تعرض نكردى.

عطا گفت:از پوست درخت حرم پاره اى در گردن افكنديدى (1)آنان كه از اهل حرم بودندى و آنان كه نه از اهل حرم بودندى قلاده از موى يا از پشم در گردن كردندى (2).

مجاهد گفت:پوست درخت حرم هركس كه در گردن افكندى يا در گردن شتر،ايمن بودندى (3)و بر اين قول معنى مستقيم نشود الّا على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه و تقدير آن باشد لا تحلّوا اصحاب القلائد.

ابن زيد گفت:مراد آن است كه مؤمنان را نهى مى كند ازآن كه استحلال كنند و حلال دارند كه از درخت (4)آن حرم چيزى بگيرند از شاخ و پوست و جز آن چنان كه كافران در جاهليّت كردندى.

جبّايى گفت:نهى كرد و خداى تعالى مسلمانان را ازآن كه شترى يا گاوى و گوسفندى كه به هدى رانده باشند شير آن (5)بدوشند براى آن كه چون او را براى (6)خداى در ره خداى براندند ايشان را نباشد كه شير آن بخورند جز كه به صدقه بدهند و اين اقوال (7)محتمل است و حمل كردن بر مقلّده (8)از بهيمه و جز آن حمل بود بر حقيقت او. وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ .و نه قاصدان خانۀ خداى و زوّار (9)آن را از حجّاج و معتمران و الأمّ القصد يقال امّه يؤمّه امّا و امّمت فلانا و يمّمته اذا قصدته.

قال الشّاعر:

انّي كذاك اذا ما ساءني بلد***يمّمت صدر بعيري غيره بلدا

و مراد به بيت الحرام كعبه است بلا خلاف. يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوٰاناً ،

ص : 227


1- .آج،لت:افكندندى،لب،مر:افكندى.
2- .مت:كردند.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بودى.
4- .لت:درختان.
5- .مر:او.
6- .مر:به راه.
7- .مر:قول.
8- .مر:مقلد.
9- .اساس،وز،تب:دوار،آج،لب،مر:زوار،مت:ذوّار،با توجه به فحواى عبارت تصحيح شد.

در محل حال است اى طالبين فضلا اى رزقا و رضوانا و رضا للّٰه تعالى في (1)زيارة البيت.يعنى استحلال مكنى خون و مال آنان كه قصد خانۀ خدا كنند از جايها به طلب روزى بر سبيل تجارت و به طلب رضاى خداى تعالى بر سبيل حج و زيارت. وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا چون قديم تعالى حجر كرد بر محرمان كه در حال احرام صيد كنند و ايشان را از صيد گزير نبودى چه[362-پ]بيشتر قوت ايشان از آن بودى خداى تعالى اطلاق اين حظر بكرد و به اباحت گفت:چون حلال شوى (2)و از احرام (3)بيرون آيى (4)صيد كنى (5)و صيغه اگرچه امر است مراد به (6)اباحت است چنان كه گفت: فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ (7)...،و تمسّك آنان كه گفتند:

امرى كه وارد باشد بعد الحظر اقتضاى اباحت كنند به اين آيت درست نيست براى آن كه طريقۀ وجدان معتمد نباشد لجواز الخلاف فيه.و دگر آن كه در اوامر قرآن كه آمد بعد الحظر هست كه اقتضاى ندب مى كند دون اباحت في قوله: وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّٰى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ (8)...،و بعد بلوغ الهدى محلّه حلق رأس مباح نيست بل عبادت است،پس درست آن است كه الامر الوارد بعد الحظر حكمه حكم الامر الوارد قبل اقتضائه الوجوب او (9)الندب على ما دلّ الدّليل و تقدم حظر را در تغيير حكم امر اثرى نباشد،و اصطياد افتعال باشد من الصّيد تاى افتعال را طا كردند تا مناسب صاد باشد كه فاء الفعل است در اطباق و اين لفظ دليل است بر آنكه امر امر نباشد به صورت (10)و صيغت (11)براى آن كه اين صورت امر دارد و باتّفاق امر نيست اباحت است و حكيم (12)امر نكند به مباح و مريد مباح نباشد براى آن كه عبث بود و بيشتر مفسّران برآنند كه از اين آيت چيزى منسوخ است الّا ابن جريح كه او گفت:از آيت هيچ منسوخ نيست براى آن كه ابتدا به قتال مشركان نشايد كردن در ماههاى حرام الّا

ص : 228


1- .مر:هى.
2- .مر،لت:شويد.
3- .وز:حرام.
4- .مر،لت:آييد.
5- .مر،لت:كنيد.
6- .وز،تب،آج،لب،مر:ندارد.
7- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
9- .آج،لب،لت:الى.
10- .تب،لب،لت:لصورته.
11- .وز،لت:صيغنه.
12- .تب،آج،لب:حكم.

كه ايشان ابتدا كنند و اين از باقر-عليه السّلام-روايت كرده اند.

و شعبى گفت:از سورة المائده هيچ منسوخ نيست الّا اين آيت.

آنگه آنان گفتند:از آيت چيزى منسوخ است خلاف كردند كه چيست آن منسوخ.

شعبى گفت:جملۀ آيت منسوخ است.

و مجاهد همچنين گفت.گفت:منسوخ است بقوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (1)و بقوله: مٰا كٰانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسٰاجِدَ اللّٰهِ (2)-الآية،و بقوله:

إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (3)... ،و يك روايت از عبد اللّٰه عبّاس اين است.و ابن ابى نجيح گفت از مجاهد آنچه منسوخ است.قوله: وَ لاَ الْقَلاٰئِدَ ،و قوى ترين اقوال قول آن كس است كه گفت: وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلاٰئِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ (4)،منسوخ است براى آن كه اجماع كردند بر آنكه خداى تعالى حلال بكرده است قتال مشركان در ماه حرام و جز ماه حرام و نيز اجماع است كه يكى از مشركان اگر جمله پوست درختان در گردن افكند قتل از او برنخيزد.و قوله: وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ ،عام است و متناول مؤمن و مشرك را جز كه ما تخصيص كنيم به مشركان، لقوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ چون مخصوص باشد به مشركان هم منسوخ بود و اگر گويند: وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ ،مخصوص است منسوخ نيست اولى تر باشد،چه در قاصدان خانه،هم مؤمنان (5)باشند و هم مشركان (6)قوله: وَ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ ،عبد اللّٰه عبّاس و قتاده گفتند:معنى آن است كه لا يحملنّكم،شما را نبايد تا حمل كند و برآن دارد و كسائى و زجّاج هم اين گفتند.

اخفش و جماعتى بصريان گفتند:معنى آن است لا يخفّف (7)لكم من قوله تعالى: لاٰ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النّٰارَ (8)... ،و معناه حقّ انّ لهم النّار.

ص : 229


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 17.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 28.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
5- .مر:مؤمن.
6- .تب:كافران.
7- .تب،آج،لت:لا يحقنّ،لب:لا تحصن،مر:لا يحض.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 62.

و فرّاء گفت:معنى آن است كه لا يكسبنّكم (1)و هريكى از اين قائلان به اين بيت استشهاد كردند و بر وفق قول خود تفسير كردند آن را و هو (2):

و لقد طعنت ابا عيينة طعنة***جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا (3)

و مغربى گفت:معنى آن است كه:قطعت فزارة و الجرم القطع كالجزم و الجرم الكسب ايضا قال الشّاعر:يصف عقابا (4).

جريمة ناهض في رأس نيق***ترى لعظام ما جمعت صليبا

اى و دكا اى هى كاسبة فرخ ناهض فى رأس جبل طويل و يقال فلان جريمة اهله اى كاسب قوتهم و اجرم اى اكتسب الإثم و المجرم المذنب و الجرم اسم للذّنب المكتسب و اين اقوال متقارب است جز كه قول عبد اللّٰه عبّاس و آنان كه گفتند:

معنى حمل است روشن تر است. شَنَآنُ قَوْمٍ و هو البغض و العداوة. أَنْ صَدُّوكُمْ .

اى (5)لان صدّوكم و منعوكم. عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ أَنْ تَعْتَدُوا ،على ان يظلموا (6)و تجاوزوا الحدّ.و معنى آن است كه نبايد كه حمل كند شما را دشمنى قومى كه شما را از خانۀ خداى منع كردند عام الحديبة بر (7)آن تعدّى كنى (8)و ظلم كنى (9)و حرمت حرم (10)ندارى (11)يقال شنئت (12)الرّجل اشنؤه شنأ و شنآنا و شنأة و مشنأة فهو شانئ.

قال اللّٰه تعالى: إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (13).سيبويه گفت:هر فعلى كه مصدر او فعلان باشد لازم بود كالخطران و النّقزان و النّزوان و الهذيان و غيرها الّا ما شذّ من ذلك كالشّنآن و بعضى عرب اسكان نون كردند و اين قرائت ابو بكر است عن عاصم و ابو جعفر و اسماعيل و بعضى عرب تخفيف همزه كرد چنان كه شاعر گفت:

و ما العيش الّا ما تلذّ و تشتهي***و ان عاب (14)فيه ذو الشنان و فنّدا

ص : 230


1- .مر:لا يكبتكم.
2- .تب+شعر.
3- .تب،آج،لب،لت:تغضبوا.
4- .تب+شعر.
5- .اساس،وز،مت:لاى،با توجّه تب تصحيح شد.
6- .تب،آج،لب،مر،لت:تظلموا.
7- .لب:براى.
8- .تب،مر،لت:كنيد.
9- .تب،مر،لت:كنيد.
10- .مر+نگه.
11- .تب،مر،لت:نداريد.
12- .اساس،وز،لب،مر:شننت،با توجّه تب تصحيح شد.
13- .سورۀ كوثر(108)آيۀ 3.
14- .لسان(101/1)لام.

و ابو عبيده گفت:شنئت به معنى اقررت آمده است چنان كه فرزدق گفت:

و لو كان هذا الأمر في جاهليّة***شنئت به او غصّ بالماء شاربه

و مصدر در آيت مضاف است با مفعول به و فاعل مقدّر،و التقدير شنئانكم قوما لقوله[363-ر] بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ (1)...،و مِنْ دُعٰاءِ الْخَيْرِ (2)...اى بسؤاله نعجتك و من دعائه الخير.

و قوله: أَنْ صَدُّوكُمْ ،[ابن كثير و ابو عمرو خواندند:ان صدّوكم...] (3)به كسر همزه و اين قرائت ضعيف است براى آن كه شرط در ماضى نشود از روى معنى،و آنجا كه لفظ ماضى (4)،هم با مستقبل گردد.نحو:ان اكرمتني اكرمتك،لأنّ المعنى ان تكرمني اكرمك.فامّا آن كه لفظ و معنى ماضى باشد مستقيم نبود و اگرچه شيخ ابو علىّ الفارسىّ از اين عذر خواست و لكن عذر هم ضعيف است و أَنْ صَدُّوكُمْ ،كه قرائت عامّۀ قرّاء است،بهتر است.و المعنى لأن صدّوكم.و الصّدّ:

المنع.و اين صدّ عام الحديبيّة بود،في قوله تعالى: هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (5)...،و أَنْ صَدُّوكُمْ در محل جرّ است و التقدير:لصدّهم إيّاكم و أَنْ تَعْتَدُوا در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه و هو المفعول الثّاني ليجرمنّكم (6).

ابو نجيح روايت كرد از مجاهد كه سبب (7)نزول آيت آن بود كه روز فتح مردى مؤمن را بكشتند در عرفات كه حليف ابو سفيان بود و حواله كردند كه او حلفاى رسول را كشته است.رسول-عليه السّلام-گفت:

لعن اللّٰه من قتل بذحل الجاهليّة، گفت:

لعنت (8)برآن باد كه به كينۀ جاهليّت كسى را بكشد و خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السّلام-گفت:

الا انّ كلّ دم و مال و مأثرة كانت فى الجاهليّة فانّها تحت قدمىّ هاتين الّا سدانة الكعبة و سقاية الحاجّ، گفت:هر خونى و مالى و عملى كه در جاهليّت بوده است همه در زير پاى من است يعنى آن را حكمى

ص : 231


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 24.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 49.
3- .اساس،وز،تب،لب و مت:ندارد،با توجّه به معنى عبارت از آج افزوده شد.
4- .وز،تب،مر،لت+باشد معنى.
5- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.
6- .مر+عليه.
7- .اساس،وز و مت:بسبب،با توجه به معنى و ساير نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .لت+خدا.

نيست الّا خدمت (1)كعبه و رعايت سقاية الحاجّ كه آن برقرار خود رها كرديم.

و در شاذّ اعمش و عيسى و يحيى بن ابى كثير (2)خواندند:يجرمنّكم به ضمّ«يا» من اجرمه.و جرم و اجرم لغتان الّا أنّ جرم اعرف و افصح.

قوله تعالى: وَ تَعٰاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوىٰ ،امر است از خداى تعالى جمله مكلّفان را (3)بر معاونت و مظاهرت و يارى دادن يكديگر بر برّ و تقوى و پرهيزكارى كه نيكو (4)باشد از فضل و احسان.و برّه و برّ به و هو برّ و بارّ.و«تقوى»پرهيزكارى باشد يعنى خويشتن نگاه داشتن از عقاب خداى به ناكردن فعلى كه مستحقّ عقاب شوند به آن.و قوله: وَ تَعٰاوَنُوا ،عطف نيست،على قوله: أَنْ تَعْتَدُوا .بل كلامى است مبتدا مستأنف و امر است جماعت (5)مكلّفان را به معاونت.و تفاعل از ميان قوم باشد چنان كه مفاعله از ميان دو كس باشد (6)بيشتر. وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ ،و يكديگر را يارى مكنى بر اثم و عدوان.«اثم»گفتند (7)هر معصيتى باشد كه متعدّى نبود از فاعلش به غيرى.و عدوان معصيتى باشد متعدّى چون ظلم و قتل و غصب.

وابصة بن معبد گفت:از رسول-عليه السّلام-[پرسيدم] (8)كه«برّ»و«اثم»چه باشد؟گفت:برّ آن باشد كه دل توبه آن منشرح شود و آن را قبول كند و اثم آن بود كه در دل تو اثر كند و اگرچه مردمان تو را برآن فتوى كنند. وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ،از خداى بترسى كه عقاب (9)خدا سخت است.

عجب از ضعيفى كه او از عقاب سخت بنترسد چه اگر آدمى از سنگ بودى يا از آهن به آتش دنيا هم بس نبودى.فكيف كه بر اين تركيب ضعيف است و آتش آتش دوزخ (10)!كه در خبر آمده است كه اگر اهل دوزخ را در ميان آتش دنيا نهند از راحت و آسايش خواب ببرد (11)ايشان را.

ص : 232


1- .مر+خانه.
2- .آج،لب:يحيى بن كثير.
3- .وز:ندارد.
4- .مر:نيكوا.
5- .تب:جماعتى.
6- .مر+يا.
7- .تب:گفتندى.
8- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .مر:عذاب.
10- .مر:دزخش سروكار.
11- .اساس،وز و مت:نزد.

و در خبر است كه چون آدم-عليه السّلام-در زمين محتاج شد به آتش،خداى تعالى جبريل را گفت:جمره اى از دوزخ برگير و به آدم بر،جبريل گفت:بار خدايا تو عالم ترى اگر جمره اى از دوزخ به زمين برم زمين با هرچه در او است سوخته شود.

گفت:برو و آن را هفت بار به آب بشوى آنگه به زمين بر.

و در خبرى ديگر هست كه اين آتش شما جزوى است از چهل و چهار جزء از آتش دوزخ (1)به انواع عذاب كه خداى تعالى اعداد كرده است در او-اعاذنا اللّٰه و ايّاكم من عذابه (2)برحمته.

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ -الآية،حق تعالى بيان آن جمله كرد كه گفت:

إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،[چون در آيت مقدّم بر اطلاق تحليل كرد بهيمة الانعام را ازآنجا بعضى را استثنا كرد بر اجمال و حوالت بر آيت دگر كرد،گفت:] (3)إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،مگر آنچه بر شما خوانند پس از اين و اين دليل است بر آنكه تأخير البيان عن وقت الخطاب (4)روا باشد الى وقت الحاجة.چه محال است كه (5)حالت خواندن رسول-عليه السّلام-آن آيت كه در او گفت: إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،حالت خواندن اين آيت باشد.و به هر حال و به دو وقت فروخوانده باشد و اين دليل باشد بر اين كه گفتيم خطاب كرد به اين آيت با جملۀ مكلّفان.گفت حرام كردند بر شما به لفظ ما لم يسمّ فاعله بر فعل مجهول و در قرآن از اين (6)بسيار است كه افعال خداى تعالى به لفظ ما لم يسمّ (7)گفته است براى آن كه معنى معلوم است و اشتباهى نيست.

و نحوه قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمُ (8)...در جملۀ قرآن.و قوله: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (9)...، اَلْمَيْتَةُ ،و اصل اين كلمه مشدّد است.آنگه تخفيف كردند.هر دو لغت است،يقال:

ميت و ميّت و سيد و سيّد و هين و هيّن و لين و ليّن (10).و اصل ميّت ميوت بوده است من مات يموت.و اين جا به تشديد نخوانده اند الّا ابو جعفر المدنىّ.و بعضى اهل علم

ص : 233


1- .مر+باشد.
2- .مت:ندارد.
3- .اساس و مت:افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
4- .مر:حاجت.
5- .وز+در.
6- .مر+نوع.
7- .تب،مر+فاعله.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 178.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
10- .لت،همۀ مشدّدها را مقدّم آورده است.

فرق كردند ميان تخفيف و تشديد[363-پ]گفتند:ميت به تخفيف آن را خوانند كه جماد باشد و در او روح نبود و مثله موات.و ميّت به تثقيل آن را خوانند كه در او روح باشد آنگه از او برود.و شاعر گفت فى الجمع بين اللّغتين بمعنى واحد:

ليس من مات فاستراح بميت***[انّما الميت] (1)ميّت الاحياء

و بعضى اهل لغت گفتند:«ميت»آن باشد كه آن را نفسى سايل (2)باشد خونى ترنده (3)از او زائل شود از آنچه حلال باشد خوردنش از انواع حيوان،و ميّت مثقّل مرده باشد از آدميان.و رسول-عليه السّلام-ماهى و ملخ را«ميت»خواند،گفت، ميتتان مباحان (4):السّمك و الجراد.

وَ الدَّمُ و اين از جمله اسماء منقوصه است و الأصل«دمى»به دلالت آن كه تقول في تثنيته دميان،قال الشاعر:

فلو انّا على حجر ذبحنا***جرى الدّميان بالخبر اليقين

گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه عرب و بعضى دگر جز ايشان خون در رودگانى (5)كردندى و بر آتش (6)نهادندى و بخوردندى،خداى اين آيت فرستاد و حرام كرد.و در دگر آيت خون را وصف كرد به آن كه مسفوح باشد يعنى خونى كه ريخته شود،و هو قوله: أَوْ دَماً مَسْفُوحاً ... (7)...،تا محترز (8)باشد از خونى كه مختلط باشد با گوشت و با جگر و از او جدا كردن نتوان (9).و اما (10)سپرز به نزديك ما حرام است و اگر (11)با گوشت به يك جاى بر بلسكى (12)زنند هرچه در زير آن باشد از گوشت كه آب و خون او به آن رسد هم حرام باشد.

ص : 234


1- .اساس و مت:ندارد.از وز افزوده شد.
2- .وز:مايل،مر:سايله.
3- .آج:پرنده،مر:رونده.
4- .مجمع البيان(157/3):مباحتان.
5- .مر:روه.
6- .اساس و مت:ايشان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 145.
8- .وز:نامحترز،مر:يا محترز.
9- .وز،تب،آج،لب،لت:نتوان كردن،مر:نتوان كرد.
10- .وز،تب،آج،لب،فامّا،لت:از.
11- .وز:ندارد.
12- .اساس،و مت:بكسكى(بى نقطه)،وز:يكى سكى،تب:بكسكى،مر:سيخى،آج،لب:يكدكى،ضبط متن با توجه به لت و ضبط كلمه در برهان قاطع اختيار شد.

و روايت كرده اند كراهتش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-و عبد اللّٰه مسعود و جماعتى از صحابه و بر قول جمله[فقها] (1)مباح است.قوله: اَلْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ ،بر ظاهر عموم است و مراد خصوص براى آن كه بعضى مرده و خون هست كه حرام نيست، چون ماهى و ملخ و جگر و خونى كه در ميان گوشت باشد و مردار و خون و جز آن كه حرام است پليد است و حكم طهارت (2)ندارد.و اگر مردار (3)به جامه و اندام بازآيد (4)ببايد شستن و اگر مرده آدمى باشد (5)و كسى دست به او بازنهد غسلش واجب بود چون سرد شده باشد و هنوز شسته (6)نباشد.

و مرتضى رحمه اللّٰه گفت:سنّت است غسل كردن از او و اين مذهب ابو حنيفه و شافعى و ثورى و مالك و اصحاب ابو حنيفه و عامّۀ فقهاست.

و محمّد بن الحسن گفت:وضو واجب است از او (7)غسل واجب نيست و به نزديك بيشتر اصحاب (8)ما واجب است و همچنين پاره اى از مرده (9)كه در او استخان (10)باشد يا عضوى يا پاره اى كه از زنده (11)ببرند چون در او استخان (12)باشد و كسى آن را بسايد (13)به دست بر او غسل واجب بود و پوست او به نزديك ما پليد بود و دباغت نپذيرد و پاك نشود به دباغت و در او تصرّف كردن به بيع و شرا و هبت و استعمال حرام است و هرچه در او كنند (14)يا به آن مماسّه باشد او را پليد شود قبل الدّباغ و بعدها.و مذهب جملۀ فقها خلاف اين است در دباغت،و گفتند:به دباغت پاك شود.و از مردار چند چيز پاك باشد (15):موى و پشم و پر به شرط آن كه ببرند و بنه كنند چه اگر بكنند پليد باشد و دندان و استخوان و سرو و سم و شير و هرشه و خايۀ

ص : 235


1- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .مر:طاهر.
3- .اساس،وز و مت:مرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر:بالايد(يا پالايد)
5- .اساس و مت:مرده باشد آدمى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب:بشسته،مر:كشته(يا گشته)
7- .تب و مر:و.
8- .اساس و مت:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
9- .تب،آج،لب،مر:مرده اى.
10- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:استخوان.
11- .آج،مر:زنده اى.
12- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:استخوان.
13- .تب،آج،لت:ببسايد.
14- .مر:كشند.
15- .اساس،لب و مت:شود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مرغ به شرط آن كه پوست بالاين (1)سخت كرده باشد.

و اما خون بر سه ضرب است:ضربى از او آن است كه اندك و بسيارش پليد است و آن سه خون است:خون حيض و استحاضه و نفاس.و ضربى آن است كه اندك و بسيارش پاك باشد و آن پنج خون است:خون كيك و سراسك (2)و خون ماهى و ريشى (3)و خراجى (4)كه از او پيوسته خون آيد.و ضرب سه ام (5)آن است كه در او مراعات مقدارى كنند و آن باقى خونهاست از آدمى و جملۀ حيوانات هرچه به مقدار (6)در مى رسيد بر جامه پليد باشد و هرچه دون آن باشد روا بود. وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ ، و گوشت خوك،و اين عامّ اللفظ و المعنى است و لام در او جنس راست و بر عموم حملش كنيم به اجماع لا بظاهر اللّفظ،سواء (7)اگر اهلى باشد و اگر (8)بيابانى و هرچه به او تعلّق دارد به ظاهر و باطنش از پيه و پوست جمله حرام است و پليد و اگر خوك تر به جامه بازآيد،پليد شود (9)ببايد شستن و اگر هر دو خشك باشد آب بر او بايد ريختن (10). وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ «ما»موصوله است و محلّ او رفع است براى آن كه معطوف است برآن مرفوعات كه پيش آن رفت،و آنچه بر كشتن آن نام خداى نبرده باشند كه از شرط استحلال ذبيحه آن است كه كشنده عند آن (11)نام خداى برد و اگر فراموش كند و در نيّت و اعتقاد او وجوب آن باشد،روا باشد.و بايد تا (12)تولّاى ذبح آن مسلمانى كند از هر فرقه كه باشد ما دام تا معروف نباشد به عداوت آل محمّد.و هرچه صنفى از اصناف كفّار كشند پليد باشد و حرام بود.و از شرط استحلالش نيز آن است كه روى او به قبله آرند در حال سعت و اختيار،اگر متعمّدا رها كند (13)حلال نباشد.و مراد بقوله: وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ آن است كه به نام اصنام كشته باشند و اصل اهلال رفع صوت بود.و منه اهلال الصبىّ و اهلال المحرم بالتّلبية و منه الهلال

ص : 236


1- .تب،مر،لت:بالايين.
2- .مر:سر اشك.
3- .وز،مت:ريشعى.
4- .آج:جراحى،لب،مر،لت:جراحتى.
5- .تب،لب:سيوم،مر،لت:سيم.
6- .لب:به مقدارى.
7- .مر:خواه.
8- .مر:خواه.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز مت+و.
10- .مر:ريخت.
11- .وز:كشنده آن.
12- .وز:ندارد،مر:كه.
13- .تب:كنند.

لأنّه يرفع الصّوت عند رؤيته بالتّكبير و الدّعاء.قال الشّاعر:

يهلّ بالفرقد ركبانها***كما يهلّ الرّاكب المعتمر

و هر ذبيحه كه بر اين وجه كشند حرام باشد[364-ر]و پليد بود و هرچه به او (1)تعلق دارد پليد بود و تصرّف در او حرام بود به ساير انواع تصرف.و در آيت دليل است بر آنكه ذبايح (2)آنان كه مخالف اسلام باشند از ساير اصناف كفار حرام است براى آن كه ايشان نام خداى نبرند برآن و اگر نام خداى برآن بگويند آن نه نام خداى باشد چه ايشان خداى را نشناسند.

امّا ذبايح المجبرة (3)و المجسّمة (4)به نزديك ما هم روا نباشد و نشايد بخوردن (5)وَ الْمُنْخَنِقَةُ ،و گلو بازگرفته.

سدّى گفت:ايشان گاو و گوسفند را بگرفتندى (6)و گلوى ايشان در ميان دو شاخ گرفتندى و سخت دركشيدندى تا بمردى آنگه بخوردندى.

ضحّاك گفت:به دست گلوش (7)بازگرفتندى تا بمردى آنگه بخوردندى و اولى تر حمل آيت بر عموم بر هر وجه (8)كه باشد گلو بازگرفته از جملۀ حيوانات حلال (9)حرام باشد و انخناق مطاوع خنق باشد يقال:خنقته (10).فانخنق (11). وَ الْمَوْقُوذَةُ ،و نيز آن را كه به چوب و عصا بزنند تا بميرد يقال:وقذها يقذها وقذا و اوقذها ايقاذا اذا اثخنها ضربا چون مبالغت كند در ضرب او و زدنش اين گويند قال الفرزدق:

شغّارة تقذ الفصيل برجلها***فطّارة (12)لقوادم الابكار

و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و قتاده و ضحّاك و سدّى وَ الْمُتَرَدِّيَةُ ،آن باشد كه از كوهى بيوفتد (13)يا از جايى بلند يا در چاهى افتد (14)و بميرد.

ص : 237


1- .آج،لب:بدو.
2- .مر:ذبايحه.
3- .مر:مجبره.
4- .مر:مجسمه.
5- .مر:خوردن.
6- .مر:گرفتندى.
7- .مر:گلويش.
8- .مر:هر دو وجه.
9- .وز+و.
10- .تب،لت:خنقه.
11- .لب،اساس:فانخنقا،با توجه به منابع لغت تصحيح شد.
12- .مر:فطّاوة.
13- .لت:بيفتد.
14- .مر:اوفتد.

و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و قتاده و ضحّاك و سدىّ اگر گوسپندى (1)يا گاوى در چاه (2)افتد (3)و برنتوان (4)آوردن بر مذبحش راه نيابند بكشند او را به آن (5)نوع كه باشد روا بود و حلال باشد چه آن حال ضرورت است و گاو و شتر كه عاصى شود و دست ندهد و كس بر او نيارد شدن او را به تير و نيزه فروگيرند (6)و بكشند هم روا باشد به نزديك ما. وَ النَّطِيحَةُ ،آن گوسپند (7)يا آن گاو كه آن را به سر و زدن كشته باشد فعيله به معنى مفعوله اگر گويند نه فعيل اگرچه وصف مؤنث باشد«ها»در او نيارند كما يقال:كفّ خضيب و لحية دهين و امرأة قتيل.گوييم بصريان گفتند:

براى آن نطيحه گفت كه مراد آن است فعيله به معنى مفاعله باشد و اگرچه او منطوحه بود ناطحه باشد و مفاعله (8)ميان دو كس باشد هريكى (9)از ايشان فاعل و مفعول باشند چون مصارعه و مقابله (10).

و قولى دگر بصريان را آن است كه:على التشبيه بالفاعلة (11)«ها» (12)درآرند (13)و كوفيان گفتند:از فعيله آنگه ها بيفكنند كه موصوف مؤنث باشد با آن بگويند:يقال امرأة قتيل و كفّ خضيب و عين كحيل چون مفرد باز كنند از اين قرائن«ها»درآرند تا مشتبه نشود مذكّر به (14)مؤنث و اين قول قريب است به سداد وَ مٰا أَكَلَ السَّبُعُ ،«ما» هم موصوله است و موضع او رفع است چنان كه گفتيم در كلمۀ ديگر وَ مٰا أَكَلَ السَّبُعُ ،و آنچه دد (15)بعضى از آن بخورده (16)باشد يعنى نيم خوردۀ شير و گرگ و سباع و هرچه دده (17)آن را بكشد و اگرچه چيزى از او بنه خورد (18)هم حرام باشد. إِلاّٰ مٰا ذَكَّيْتُمْ ،الّا آنچه بكشى آن را و كارد به او رسد.

ص : 238


1- .آج،لب،مر،لت:گوسفند.
2- .مر:چاهى.
3- .لت:بيفتد.
4- .مر+بيرون.
5- .مر،لت:هر.
6- .مر:فروكند.
7- .آج،لب،مر،لت:گوسفند.
8- .مر:فاطمه.
9- .مر:هركه.
10- .مر:مقاتله.
11- .مر:بالفاعلية.
12- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:درو.
13- .وز،تب،لب،مر،لت:آوردند،آج:آورند.
14- .مر:با.
15- .وز،تب:دده،آج،لب،مر،لت:درنده.
16- .آ،لب،مر:خورده.
17- .آج،لب،مر:دد.
18- .آج،لب:نخورده.

مفسّران خلاف كردند در آن كه استثنا راجع با چيست بعضى گفتند:راجع است با جمله آنچه در مقدّمه رفت الّا آنچه ذكات و كشتن بر او نه افتد (1)و آن مردار (2)است و خون (3)و خوك اين دگر (4)چيزها از اين انواع كه بر شمرد هركه او را دريابند و در او رمقى باشد و علامتش آن بود كه دست و پاى يا دنبال مى جنباند يا چشم بر هم زند (5)و كارد به گلوى او برآرند (6)او مذكّى باشد و كشتار و حلال و پاكيزه.و آنچه به خلاف اين بود مذكّى نباشد.و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و از اميرالمؤمنين على و از باقر و صادق (7)روايت كرده اند و قول حسن بصرى است و قتاده و ابراهيم و ضحّاك و ابن زيد و عبيد بن عمير (8).

بعضى دگر مفسّران گفتند:استثنا از تحريم است نه از محرّمات و گفتند معنى آن است كه فعل اين چيزها حرام است بر شما از اختناق و وقذ و ترديه و حمل بر مناطحه (9).كه تزكيه حلال بود و بر اين قول استثناى منقطع باشد براى آن كه تزكيه از جملۀ معدودات نباشد و الّا به معنى لكن بود و ما مصدريه بود و التقدير الّا التّذكية و اين مذهب مالك است و جماعتى از اهل مدينه و اختيار جبّايى است.

و مالك را پرسيدند از گوسفند كه گرگ شكم او بدرد گفت:آن را ذكات نباشد و حلال نبود و مذهب بيشتر فقها آن است كه اگر دريابند آن را و در (10)حيات باشد و بكشند كشتار بود و آن را كه ندانند (11)كه در (12)حيات است كشتار نبود و اين موافق قول ماست اگر گويند:چرا در آيت تكرار كرد (13)چون ذكر ميته كرد منخنقه و موقوذة و متردّية و نطيحة و اكيلة السّبع اين جمله مردار باشد،به لفظ ميته از او مستغنى بود؟گوييم آيت خطاب است با آنان كه اين چيزها را مردار نشناختند بل مردار آن شناختند كه روح از او جدا شود بى سببى و مماسّۀ چيزى و اين انواع (14)را كشتار

ص : 239


1- .مر:اوفتد.
2- .مر:مرده.
3- .مر:سگ.
4- .اساس:ذكر،با توجّه به وز و تب تصحيح شود.
5- .ديگر نسخه بدلها:مى زند.
6- .آج،لب:براند.
7- .آج،لب:عليهما السّلام،مر،لت:عليهم السّلام.
8- .مر:عمر.
9- .مر+الّا آنچه آن را تزكيه كنيد.
10- .آج،لب،مر،لت:درو.
11- .آج،لب،مر،لت:ندانند.
12- .آج،لب،مر،لت:درو.
13- .مر:كند.
14- .وز،مر:نوع.

شناختند بر (1)طريقه و اعتقاد خود و اين چيزها از روى حكم مردار است و به شرع بر او اين نام و حكم مى رانند و الّا اگر اين چيزها به او نكردندى از خنق (2)و زدن و انداختن و سر و زدن ظاهر حال آن است[364-پ]و بنمردندى و تذكيه (3)رگهاى گلو بريدن باشد حيوانى را كه در او حيات بود و عرف يا شرع مطلق كرده باشد كشتن آن.و اصل كلمه ذكاء بود و هو التّمام فمن ذلك ذكاء السنّ،تمامه.و ذكاء الفهم، تمامه.قال الشّاعر:

يفضّله اذا اجتهدا عليها (4)***تمام السنّ منه و الذكاء

و منه الفرس المذكّي للقارح و فى المثل في حديث سبق داحس و الغبراء، جرى المذكّيات (5)غلاب و ذكّيت النّار اذا اشعلتها (6)و ذلك تمام ايقادها إِلاّٰ مٰا ذَكَّيْتُمْ ،يعنى ادركتم ذكاته على التّمام.

و قوله: وَ مٰا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ ،حكم ما آن است كه گفتيم و واو عطف است برآن انواع معدود و اگرچه استثنايى در ميانه (7)افتاد اين نيز هم آن حكم دارد در اعراب و معنى و آنچه آن را بر نصابها كشته باشند و آن سنگهايى باشد كه ايشان نصب كردند و بداشتند در جاهليّت تا براى اصنام ذبايح (8)برآن كشند و خونها بر (9)ريزند.اين قول مجاهد است و ابن جريج و قتاده.

و بعضى دگر گفتند:نصب سنگهايى بود (10)كه ايشان كردند (11)براى عبادت و آن سيصد و شصت سنگ بود و آن را اوثان خوانند و صنم آن بود كه مصوّر بود و صورت و نقش و هيئت و شكل آدمى دارد.قال الأعشى:

و لا النّصب المنصوب لا تنسكنّه***لعاقبة و اللّٰه ربّك فاعبدا

ص : 240


1- .مر:در.
2- .اساس،وز،مت:حق،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس و مت:تزكيه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر:عليه.
5- .اساس و وز:مذكّات،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس و وز:اشتعلتها،با توجّه به لب و مفهوم جمله تصحيح شد.
7- .مر:ميان.
8- .مر:ذبايحه.
9- .تب،آج،لب،مر،لت+او.
10- .مر:سنگها بودى.
11- .وز،مر:كردندى.

بعضى دگر گفتند:اين سنگها براى آن نصب كردند كه ذبيحه (1)كه بكشتندى خون در خانۀ كعبه ماليدندى بتقرّب و گوشت آن ذبيحه تنك باز كردندى و بر اين سنگها افكندندى (2)تا خشك شدى.چون مسلمانى ظاهر شد مسلمانان گفتند:اهل جاهليّت خانۀ خداى را تعظيم كردندى (3)به خون كه در او ماليدندى هم ما (4)اولى تريم كه آن را تعظيم كنيم.خداى تعالى اين آيت فرستاد: لَنْ يَنٰالَ اللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا وَ لٰكِنْ يَنٰالُهُ التَّقْوىٰ مِنْكُمْ... ، وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاٰمِ ،واحدها زلم و زلم قال الرّاجز:

بات يقاسيها غلام كالزّلم***

و اين (5)تيرهايى بود كه در جاهليّت داشتندى (6)بر بعضى نوشته كه امرنى ربّي.و بر بهرى نوشته كه نهاني ربّى چون كارى خواستندى كردن از سفرى و تجارتى و مانند آن،آن تيرها (7)بگردانيدندى.اگر (8)تير (9)برآمدى كه بر او امر بودى برفتندى و اگر آن برآمدى كه بر او نهى بودى آن كار (10)رها كردندى.خداى تعالى بيان كرد كه اين كردن حرام است و قال الشّاعر:

فلئن جذيمة قتّلت سرواتها***فنساؤها يضربن بالازلام

سعيد جبير گفت:ازلام سنگهاى سپيد بودى كه ايشان زدندى عند آن كه عزم كردندى بر كارى بر طريق فال و زجر چنان كه در ميان ما بعضى زنان كنند.

محمّد بن اسحاق گفت:هبل صنمى بود بزرگ از اصنام قريش و بر سر چاهى نهاده بود در خانۀ كعبه كه هداياى كعبه در آن چاه بودى و به نزديك هبل هفت تير نهاده بودى هريكى (11)را چيزى بر (12)نوشته بر يكى نوشته«عقل»يعنى ديه و بر ديگر (13)نوشته«نعم»و بر ديگرى«لا»و بر ديگرى«منّا»و بر ديگرى من غيرنا و بر ديگرى

ص : 241


1- .مر:ذبيحه اى.
2- .وز،تب،مر،مت:افكندندى.
3- .مر:كردند.
4- .اساس وز،تب،مت:هما/هم ما،آج،لب،مر،لت:ما.
5- .آج،لب،مر،لت:آن.
6- .لت+و.
7- .لت+را.
8- .مر+آن.
9- .لت:تيرها.
10- .لت+را.
11- .آج،لب:يك.
12- .مر+آن.
13- .مر،لت:ديگرى.

«ملصق»چون خواستندى كه كارى كنند از تحمل ديتى (1)يا الحاق نسبى يا فرقى ميان دعيّى و صحيح نسبى يا كارى كه وجه آن نشناختندى بيامدندى و آن كس را بياوردندى و گفتندى:اى خداى ما آنچه صلاح ماست در اين كار به ما نماى.

آنگه آن تيرها برهم آميختندى و صاحب واقعه از آن يكى برگرفتى و آنچه برآمدى برآن كار كردندى (2)از لا و نعم و چون ديه تحمّل بايستى كردن هركسى آن تيرها بر مى گرفتندى به دست آن كه ديت (3)بر آمدى او را تحمّل بايستى كردن و چون نسب كسى مشتبه بودى بيامدندى و آن تيرها پيش او نهادندى كه برآن ذكر نسب بودى اگر برآمدى كه«منكم»گفتندى (4):از ماست و او را به خود الحاق كردندى و اگر برآمدى كه«من غيركم»او را از جملۀ حلفاء كردندى و اگر برآمدى ملصق او را نفى كردندى قبول نكردندى.

ابو الدّرداء روايت كند از رسول-عليه السّلام كه او گفت:

من تكهّن و استقسم او تطيّر طيرة تردّه عن سفر لم ينظر الى الدّرجات العلى من الجنّة يوم القيامة، گفت:هركه كهانه كند يا استقسام به ازلام كه گفتيم يا زجر مرغ كند در سفرى كه خواهد كردن فرداى قيامت در درجات علا (5)ننگرد از بهشت،و استقسام استفعال (6)باشد من القسم.

آنگه در معنى او خلاف كردند بعضى گفتند:معنى طلب قسم الأرزاق است و سين طلب راست يعنى ايشان طلب قسمت روزى از آن ازلام مى كنند.و استخراج مصالح در سفرها كه خواهند شدن تا در آن سفر مرزوق باشند يا محروم و شاعرى گفت از ايشان و فخر كرد به قوّت عزيمه (7)خود در كارها و آن كه (8)او را منع نكند آن استقسام از لام از كارى كه خواهد كردن،فى قوله (9).

و لم اقسم فيربثنى (10)القسوم (11)***

ص : 242


1- .آج،لب:دينى.
2- .مر:كردى.
3- .آج،لب،لت:ديه.
4- .مر+اين.
5- .تب،مر:على.
6- .مر:استفعالى.
7- .تب،آج،لب،لت:عزيمت.
8- .آج،لب،مر،لت+خواهند شدن.
9- .تب+شعر.
10- .لت+من.
11- .آج،لب:القوم.

يعنى من اين بكنم و به اين التفات نكنم و اين معنى كار نبندم تا پس مرا از كار خود بازدارد و اين قول عبد اللّٰه عبّاس (1)و قتاده و سعيد جبير و مجاهد و سدّى (2)، مجاهد گفت:از لام سهام عرب است و كعب پارسيان و روميان (3)است كه به آن قماربازند و بيان آن تيرهاى قمار به استقصا (4)[372-ر]در سورة البقره برفته است فى قوله:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ (5) .

بعضى دگر گفتند:معنى القسم التدبير و تقليب الرّأى فى (6)الامر قال الشاعر (7):

و تركت قومي يقسمون امورهم***يمضون ام يتلبّثون قليلا

اى يدبّرون امورهم. ذٰلِكُمْ فِسْقٌ ،گفتند:اشارت است به استقسام و گفتند:

اشارت است به جمله و كاف خطاب جملۀ مكلّفان است و فسق خروج باشد از فرمان خداى تعالى و منه:فسقت الرّطبة من (8)قشرها اذا خرجت.

زجّاج گفت:اگر از اين مرفوعات بعضى منصوب بودى على تقدير حرّم اللّٰه ذلك روا بودى در عربيّت جز كه نخوانده اند (9).

اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ، اليوم نصب بر ظرف است و عامل در او يئس است و مراد روزى (10)معيّن نيست يعنى اكنون و در اين روزگار چنان كه يكى از ما گويد:من امروز پير شدم و مراد نه آن باشد كه آن روز پير شده باشد و يئس ييئس على وزن لعب يلعب گفت:امروز كافران از دين شما نوميد شدند يعنى نوميد شدند ازآن كه ايشان را دستى و ظفرى بود بر شما و دين شما و آن را وهنى توانند رسانيدن و يأس،انقطاع الطّمع باشد و خلاف كردند در آن كه اين كدام روز است.

عبد اللّٰه عبّاس و سدّى و عطا گفتند:روز عرفه بود از حجّة الوداع براى آن كه عرب بيشتر در اسلام آمدند (11)و بعضى دگر گفتند:اين روز آدينه بود كه رسول-

ص : 243


1- .مر،لت+است.
2- .تب+است.
3- .وز،تب،آج،لب،لت+را.
4- .مر:مستقصى.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 219.
6- .مر:من.
7- .تب+شعر.
8- .تب،آج،لب،مر،لت:عن.
9- .مر:نخواندى.
10- .اساس،وز،مت:روى،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مر:آمدندى.

عليه السّلام-خطبه كرد و قومى بسيار حاضر بودند به همه نگاه كرد در ميان ايشان هيچ مشرك (1)نبود همه مسلمانان بودند شادمانه شد خداى تعالى اين آيت فرستاد.

و از باقر و صادق و دگر ائمّه (2)روايت كرده اند كه اين آيت و آيت ديگر كه از پس اين است روز غدير خم آمد چون رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين على را بر منبر برد و بر قوم عرضه كرد و تقرير (3)امامت او كرد

بقوله: من كنت مولاه فعلىّ مولاه. [بعد] (4)

قوله: الست اولى بكم منكم بانفسكم ،چنان كه قصۀ او در جاى خود بيايد ان شاءاللّٰه از اين سوره چون رسول-عليه السّلام-از آن فارغ شد خداى تعالى اين آيات فرستاد و قرائن و فحوى الخطاب دليل اين مى كند براى آن كه على ما جاء فى الاخبار.چون رسول -عليه السّلام-خبر مرگ خود مى داد به مدّتى پيش از اين و مى گفت:

قد حان منّي خفوف من بين اظهركم، نزديك آمد كه من از ميان شما بروم و مشركان و منافقان اين شنيدند و انديشه مى كردند و مى گفتند:اگر محمّد بميرد ما دين او خراب كنيم و اصحاب او را بكشيم و آواره كنيم.

چون رسول-عليه السّلام-در آن موقف بايستاد و آن تقرير كرد و اميرالمؤمنين على را بازو گرفت و آن خطبه كرد و آن سخن گفت ايشان گفتند:

انداخت و كيد ما باطل شد،نوميد شدند از آنچه انداخته (5)بودند خداى تعالى آيت فرستاد: اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ -الآية،عياشى روايت كرد از صادق- عليه السّلام-كه گفت:در اين آيت اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ،اذ لم يهمله الرّسول فلا تخشوهم،في متابعتنا اهل البيت و اخشوني فى ترك المتابعة اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ،باقامة حافظه وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ،بولايتنا وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً ،اى تسليم النّفس لأمرنا.گفت:امروز كافران نوميد شدند از دين شما چون رسول-عليه السّلام-آن را مهمل فرونگذاشت از ايشان مترسيد (6)در متابعت ما كه اهل البيتيم و از من بترسيد (7)در ترك متابعت،امروز دينتان تمام كردم به اقامت

ص : 244


1- .مر،لت:مشركى.
2- .تب،مر،لت:عليهم السّلام.
3- .اساس:تقدير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد با توجه به معنى.
5- .لت:انديشيده.
6- .آج،لب:ترسى.
7- .آج،لب:ترسى.

نگهبانش و نعمت (1)بر شما تمام كردم به ولايت اهل البيت و دين اسلام از شما پسنديم (2)كه تسليم نفس است فرمان ما را و چون قولهاى ديگر تأمّل كنى بدانى كه به نظم و سياقت آيت اين لايق تر است.

قولى دگر (3)در آيت (4)اين است كه آيت روز عرفه آمد به حجّة الوداع و معنى آن است كه چون (5)آيت فرستاد فرائض و حدود و معالم دين از حلال و حرام و امرونهى به تمامى فرستاده بود و پس از اين،امرونهى و نسخ (6)و تغيير و تبديلى نيامد و رسول -عليه السّلام-پس (7)نزول اين آيت هشتاد (8)روز بيشتر در دنيا نبود تا با جوار رحمت ايزدى رفت.و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و سدّى و جماعتى (9)مفسّران.

سعيد جبير گفت و قتاده:معنى آيت آن است كه دين شما تمام كردم به اتمام حج و افراد و تخصيص شما به اين تشريف تا هيچ مشرك را با شما در اين هيچ مشاركت نيست و با شما حج نكنند و برهنه گرد خانه طواف نكنند.

زجّاج گفت:معنى آن است كه كار دشمنان كفايت كردم كه دين و ملك آنگه تمام باشد كه آن را منازعى قاهر نبود (10)و از ائمّۀ ما روايت كردند و از جماعتى صحابه چون جابر عبد اللّٰه انصارى و ابو سعيد الخدرىّ و غيرهما كه چون رسول -عليه السّلام-در غدير خم (11)خطبه كرد و در او ذكر و تقرير ولايت اميرالمؤمنين على كرد آن مجمع پراكنده نشد تا اين آيت آمد كه: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي .رسول-عليه السّلام-گفت:

الحمد للّٰه الّذي جعل كمال الدّين و تمام النّعمة و رضاه برسالتي و بولاية عليّ من بعدي.

و روايت كرده اند از طارق بن شهاب كه او گفت:مردى از جملۀ احبار جهودان به نزديك عمر بن الخطّاب آمد و گفت:آيتى در كتاب شما بر پيغامبر (12)شما فرود آمد

ص : 245


1- .مر:خود.
2- .وز،لب:بستديم،تب،مر،لت:پسنديدم،آج:پسنديديم.
3- .مر،لت:ديگر.
4- .مر:روايت.
5- .وز،تب،آج،لب+اين.
6- .آج،لب:فسخ.
7- .مر،لت+از.
8- .مر+و دو.
9- .مر+از.
10- .مر:نباشد.
11- .مر+اين.
12- .مر،لت:به پيغمبر.

كه اگر در كتاب ما بر ما[365-پ]فرود آمدى ما آن روز عيد گرفتمانى.گفت:و آن كدام است؟گفت: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ،عمر گفت:من دانم كه اين آيت كى (1)فرود آمد و كجا فرود آمد،و ما با رسول-عليه السّلام-حاضر بوديم و آن روز ما را عيد (2)بود و از پس ما جمله مسلمانان را عيد است تا به روز قيامت.و از رضا-عليه السّلام-پرسيدند حديث اين روز،گفت:

عيد اللّٰه الاكبر و انّه فى السّماء اشهر منه فى الارض، فى حديث طويل.

و در بعضى اخبار آن است كه اين روز روز آدينه بود.و از عبد اللّٰه عبّاس روايت كردند كه او گفت روز دوشنبه بود و از او روايت كردند كه او گفت:رسول را- عليه السّلام روز دوشنبه ولادت بود و روز دوشنبه از مكّه بيرون آمد و روز دوشنبه در مدينه شد و سورة المائده روز دوشنبه آمد و اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ روز دوشنبه آمد.اگر گويند دين خداى تمام نبود تا اين روز پس اين روز تمام شد،گوييم دين خداى تعالى به حسب مصلحت خداى تعالى به يك بار فرونفرستاد بل امرى از پس امرى و حكمى از پس حكمى (3)و آيتى از پس آيتى چون احكامى و امرى (4)كه خداى دانست كه صلاح مكلّفان تا آنجاست بفرستاد (5)،آخرش و ختم و تمامش اين روز بود.از اين جا روايت كردند كه پس از اين روز دگر هيچ حكمى و امرى و نهيى نيايد (6).جوابى ديگر (7)از او آن است كه دين در همه وقت تمام بود و لكن به اضافه با آن كه پس از آن زياده مى شد (8)چون در هر وقتى آن مقدار كه بود مصلحت آن قدر بود آن تمام بود و لكن به اوقات مصلحت متغيّر مى شد خداى تعالى زياده مى كرد چندان كه بيشتر مى فزود (9)تمام تر بود به معنى آن كه بيشتر بود تا به حدّى رسيد كه بالاى آن در مصلحت زياده نبود پس (10)به اين وجه در اوّل و ميانه و آخر تمام بوده باشد به آن

ص : 246


1- .لب:كه.
2- .لب:و عيد.
3- .وز:بل امرى و حكمى از پس حكمى.
4- .وز،تب،آج،لب،لت:اوامرى.
5- .اساس،وز و مت:نفرستاد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب،مر،مت:نيامد.
7- .لب:جواب دگر.
8- .تب:مى باشد.
9- .مر:مى فرمود.
10- .اساس،وز،تب و مت:من،كه چون معناى محصّلى نداشت با توجه به ديگر نسخه ها تصحيح شد.

معنى[كه] (1)بيان كرديم. وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ،و نعمت خود بر شما تمام كردم (2)و تمام نعمت دنيا (3)در كمال دين تو است.

خداى تعالى بازنمود كه نعمت نعمت دين است،براى آن كه نعمت دنيا برسد و نعمت دين برساند خداوندش را به نعمتى كه بنه رسد.حق تعالى شرايع به حسب مصالح مقسّم كرد چه اگر بجمله (4)فروفرستادى بر مكلّفان دشوار (5)آمدى چون امرى كردى يا نهيى يا حكمى نهادى روزى چند ترفيهى (6)دادى تا نفس ايشان به آن ساكن شدى و دل ايشان به آن موطّن شدى تا آنگه كه (7)تمام شد،ختم آن به ولايت خاتم الاوصياء كرد و آن را نعمتى ساخت كه آخرين نعمتهاى دينى كرد،براى اين تمام نعمتش خواند و تمام اين نعمت را كه به اكمال دين مقرون كرد به ولايت مردى تمام بازبست كه رضاى خداى تعالى به قبول ولاى او حاصل توان كرد (8).

مواهب اللّٰه عندي جاوزت املى (9)***و ليس يبلغها قولي و لا عملي

لكنّ اشرفها عندي و افضلها***ولايتي لأمير المؤمنين علىّ

وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً ،بعضى مفسّران گفتند:مراد به دين طاعت است اين جا و درست آن است كه ملّت است.و نصب او بر حال است اگر گويند وقتى دين اسلام چنان بود (10)كه خداى تعالى نمى پسنديد به بندگانش تا اين روز پسنديد آن را،جواب گوييم:اين قول به دليل الخطاب باشد و آن باطل است به نزديك محقّقان اهل علم براى آن كه رضاى او دين اسلام را براى خلقان و مسلمانان اين روز و اين وقت،دليل نكند بر نفى (11)رضاى او پيش از آن (12).قوله: فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ ، اضطرّ افتعل،من الضّرورة،جز آن است كه«تا»ى افتعال قلب كردند با«طا» براى مطابقۀ«ضاد»در«تا»،هر دو از حروف اطباق باشند.از قرّاء بعضى نون را

ص : 247


1- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .مر:كرديم.
3- .وز،تب،آج،لب،لت:دينى.
4- .مر:جمله.
5- .تب،آج،لب،مر،لت:دشخوار.
6- .مر:ترفّهى.
7- .اساس و مت:آنك كه.
8- .آج،لب،مر+چنان كه شاعر گويد.
9- .مر:امل،وز:اهلى.
10- .وز:وقتى چنان بود.
11- .تب،آج،لب:نهى،مر:وقت،لت،رفض.
12- .مر:پيش ايمان.

مكسور بكردند (1)براى التقاى ساكنين حملا على المجزوم و (2)به ضمّ نون خواندند لاتباع الضمّة الضمّة (3)فِي مَخْمَصَةٍ ،اى مجاعة.يقال:فلان خميص البطن اذا كان جائعا،تشبيها بخميص البطن،اذا كان ضامر البطن خلقة.قال الشّاعر:

تراه خميص البطن و الزّاد حاضر***عتيد و يغدوا فى القميص المقدّد

و قال اعشى ثعلبة:

تبيتون (4)فى المشتى ملاء بطونكم***و جاراتكم غرثى يبتن خمائصا

و مراد در هر دو بيت ضمور (5)بطن است از گرسنگى دون خلقت و در معنى بيت نابغۀ ذبيانى است فى قوله:

و البطن ذو عكن خميص ليّن***

و مراد (6)به مخمصة در آيت مجاعت است.و مصدر است بر قول بعضى[و بر قول بعضى] (7)اسم، غَيْرَ مُتَجٰانِفٍ ،نصب او بر حال است.و متجانف متمايل باشد من جنف اذا مال.يقال جنف لكذا و (8)الى كذا،اذا مال اليه.و معنى در اين جا متعمّد است به قرينۀ فَمَنِ اضْطُرَّ ،يعنى هركه مضطر شود و (9)ضرورت او را حمل كند و به آن آرد كه او را تناول مردار يا گوشت خوك يا بعضى از اين محرّمات بايد كردن و حدّ آن ضرورت آن است كه خائف باشد از تلف نفس،و امّا (10)قاهرى او را الجا كند به آن،تا (11)خائف باشد بر قتل اگر تناول نكند (12).و عند اين حال رخصت است او را كه از مردار تناول كند.در مقدار آن خلاف كردند كه چه مقدار حلال باشد:به نزديك ما بيش از آن نشايد كه امساك رمق كند و اين مذهب فقهاى عراق است.

ص : 248


1- .اساس،مر،مت:نكردند،با توجّه به معنى جمله و ضبط ديگر نسخه ها تصحيح شد،آج،لب،كردند.
2- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+بعضى.
3- .لت:ندارد.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها،بجز آج يبيتون،كه چون با قاعده سازگارى نداشت،با توجه به آج تصحيح شد.
5- .اساس و همه نسخه بدلها بجز آج و لت:غمور،با توجه به سياق عبارت و خط آج،تصحيح شد.
6- .اساس و مت+در هر دو بيت غمور،كه چون زائد مى نمود حذف گرديد.
7- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .مر:او.
9- .اساس و مت:ندارد.
10- .مر:يا.
11- .آج:يا.
12- .مر:كند.

ابو حنيفه و اصحابش و ابن ابى ليلى و ابن شبرمه و غيرهم و فقهاى مدينه گفتند:

روا باشد كه سير بخورد از آن.و قول اوّل قول عبد اللّٰه عبّاس است و قتاده و مجاهد.

آنگه (1)از اين حال استثنا كرد[366-ر]حالت بغى و عدوان را در دگر آيت، في قوله: فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ (2)،چه اگر در اضطرار در حال بغى و عدوان بود،مباح نباشد او را تناول چيزى از اين معانى كردن.آنگه (3)در بغى و عدوان خلاف كردند.

قتاده گفت:معنى آن است كه اگر بيرون آمده باشد براى ظلم و تعدّى و راه زدنى و ضربى از ضروب معاصى آنگه مضطر شود روا نباشد او را تناول كردن.

و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه غَيْرَ بٰاغٍ اى غير طالب له قاصد اليه بقصد،به طلب مردار و اين (4)انواع محرّمات نشود وَ لاٰ عٰادٍ ،و لا متعدّ (5)طوره و از اندازه اى كه او را رخصت داده اند من سدّ رمق او حدّ الشّبع چنان كه در او خلاف كرده اند بنگذرد.

و بعضى دگر گفتند:غير باغ اى خارج على الامام العادل او عاد متعدّ ظالم لغيره،چه اگر (6)اضطرار در حالى بود كه او خارج باشد بر امام عادل،روا نباشد او را تناول اين معنى كردن.فهذا معنى قوله: غَيْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ ،اين لفظ هم آن معنى دارد كه در دگر آيات فرمود كه: فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ ،بر او حرجى و بزه اى نيست در تناول اين اشياء (7)به مقدار سدّ رمق (8)،در حكايات الصالحين هست كه مردى بود درويش متحمّل (9)،نام و ننگ (10)با كس نگفتى و پردۀ حال خود فروگذاشته داشتى و او را همسايه اى بود توانگر فرزند كى داشت كه بس دوست داشتى آن فرزند را همسايه اى و خود را و قوم را تابع هوا و رضاى او[داشتى،روزى اين كودك در خانۀ همسايۀ درويش شد و ايشان را ديگى بر سر آتش بود،كودك آنجا

ص : 249


1- .مر:آنگاه.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 173.
3- .مر:آنگاه.
4- .مر+از.
5- .آج،لب:و لا معتد.
6- .مر،لت+اين.
7- .مر+مردار.
8- .مر+و.
9- .مر،لت:متجمّل.
10- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+.

توقّف كرد تا آن ديگ از (1)آتش] (2)فروگرفتند و آن مرد را (3)اهل خانه و كودكان او از آن بخوردند و آن كودك همسايه را چيزى ندادند.آن كودك ازآنجا برگشت دلتنگ و با خانه بر (4)پدر رفت و در خانه چند گونه طبخ (5)ساخته بودند و انواع طعام بود ايشان را،كودك گفت:مرا از اين كه شما را هست هيچ نمى بايد.مرا (6)آن مى بايد كه فلان همسايه مى پخت و پيش من بخوردند و مرا ندادند.بسيار انواع طبيخ (7)بر او عرض كردند (8)،هيچ نخواست (9)از آن.رنجور (10)شد و كس فرستاد و آن صالح مرد (11)را بخواند و گفت:اى شيخ تو همسايۀ من باشى،شايد كه مرا از تو رنج باشد؟گفت:

حاشا (12)چرا و از كجا افتاد (13)اين شكايت؟قصّه با او بگفت.مرد فروماند ساعتى و گفت:اين سرّى است كه تو مى فرمايى آشكارا كردن و الّا من هرگز اين سرّ (14)آشكارا نكردمى.من نه براى بخيلى (15)نواله به كودك تو ندادم و لكن براى آن كه خداى داند (16)كه آن طعامى بود كه خداى تعالى ما را (17)مباح بكرده است و شما را مباح نيست.مرد گفت:يا سبحان اللّٰه،و (18)طعامى باشد كه در شرع تو را حلال باشد و ما را حلال نباشد؟گفت:بلى.گفت:و آن كدام است.او برخواند: فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،بگفت او را كه:آنچه من مى خوردم (19)مردارى بود و مرا (20)مباح بود[و شما را مباح نبود.] (21)مرد توانگر رنجوردل (22)شد و گفت:

ص : 250


1- .مر:سر.
2- .اساس ندارد،از وز افزوده شد.
3- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .مر،لت:طبخها.
6- .آج،لب،مر+از.
7- .لب:طبخ،لت:نوع طعام.
8- .تب،آج،لب،مر،لت:عرضه كردند.
9- .اساس،وز،مت:نخواستند،با توجّه به مفهوم عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .لت:ملول شد.
11- .مر:مرد صالح.
12- .مر:معاذاللّٰه،لت:اى حاشا.
13- .اساس،مت:افتاد و،با توجّه به مفهوم عبارت و ديگر نسخه بدلها«واو»حذف شد.
14- .مر+را.
15- .مر+از آن.
16- .مر:مى داند.
17- .آج،لت:مرا.
18- .آج،لب،مر،لت:ندارد.
19- .مر+و عيال من.
20- .مر:ما را.
21- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
22- .مر:رنجورتر.

تو در همسايگى من و احوال تو اين جا رسيده و من بى خبر و تو هرگز نگفتى.آنگه مرد را سوگند داد (1)كه از سراى بيرون نشود و تا آنچه داشت از مال و ملك با او مقاسمت كرد (2)و ببخشيد (3).چون فرمان يافت او را در خواب ديدند.گفتند (4):ما فعل اللّٰه بك خداى با تو چه كرد؟گفت:رحمني بمواساة الجار،بر من رحمت كرد به آن مواسات كه با همسايه كردم.و اين حكايت اگرچه لايق (5)نيست،براى آن آوردم تا بدانى كه پرده بر احوال خود پوشيدن و حاجت عرض ناكردن اولى تر باشد كه ربّما مقصود از آن بهتر برآيد كه از سؤال و تعرّض.

فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،كه خداى آمرزنده است و بخشايندۀ آمرزنده است گناه گذشته را و بخشاينده است بر بندگان،بر ايشان تضييق و تشديد (6)نكند و در حال ضرورت تكليف ايشان بر حدّ آن نكند كه در حال اختيار.پس چون تشديد تكليف از كرم روا ندارد تكليف ما لا يطاق از عدل كى روا بدارد؟ يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا أُحِلَّ لَهُمْ (7)،مى پرسند از تو كه چيست كه ايشان را حلال بكرده اند؟«ما»استفهامى است و محلّ او از اعراب رفع است و التّقدير اىّ شىء احلّ لهم-گفت:اصحاب تو را مى پرسند چون ذكر اين محارم مى شنوند كه از مطاعم و انواع طعام چيست كه ايشان را حلال است؟ قُلْ ،بگو اى محمّد و جواب ايشان بازده كه: أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ بر شما حلال كرده اند از ذبايح آنچه حلال و پاك است و مراد به طيّبات محلّلات است براى آن كه خداى تعالى هركجا ذكر حلال كرد آن را وصف كرد به طيّب نحو قوله: وَ كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَيِّباً (8)،و «طيّب»را تفسير به پاكيزه كرد و اين اختيار جبّائى و طبرى است.

و بعضى دگر (9)گفتند:مراد به طيّبات طعامهاى لذيذ است و«طيب» (10)را تفسير

ص : 251


1- .مر+و خورد.
2- .مر:مواسات.
3- .مر+و يك نصيب به او داد.
4- .اساس،وز،آج،لب،مت:گفت،با توجّه به مفهوم عبارت و مر و لت تصحيح شد.
5- .مر+اين جا.
6- .مر+تكليف ما لا يطاق.
7- .مر+گفت اصحاب.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 88.
9- .مر:ديگر.
10- .آج،لب،طيّب(با تشديد)،مر:طيّبات.

به لذّت كردند،و اين اختيار ابو القاسم بلخى است. وَ مٰا عَلَّمْتُمْ ،در كلام محذوفى هست و تقدير آن است كه:و صيد ما علّمتم من الجوارح،و صيد آنچه آموخته باشى آن را از جوارح،و هى الكواسب (1)،من الجرح،و هو الكسب.و الاجتراح، الاكتساب.قال اللّٰه تعالى: اَلَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئٰاتِ (2)،و هرچه صيد كند از مرغان و سباع آن را جوارح گويند.واحدتها جارحة.و قال الاعشى (3)ثعلبة (4):

ذات خدّ منضج (5)ميسمها***يذكر الجارح ما كان جرح (6)

مُكَلِّبِينَ ،سگبانان.و نصب او بر حال است تُعَلِّمُونَهُنَّ ،مى آموزى (7)ايشان را از آنچه خداى آموخته باشد شما را و نصب او نيز بر حال است و تقدير آن است كه:

مكلّبين معلّمين[366-پ]انتم الكلاب.حق تعالى عطف كرد صيدى كه جوارح كنند در باب تحليل بر طيّبات كه حلال باشد و پاكيزه.و مضاف بيفگند و مضاف اليه بر جاى او بنهاد لدلالة الكلام عليه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (8).

و در جوارح خلاف كردند:مذهب ما آن است كه آيت مختصّ است به كلاب الصّيد و جز به سگ صيد (9)آموخته صيد نشايد كردن و به هيچ نوع از انواع جوارح از يوز و باز و چرغ و باشه و انواع آنچه صيد كند،صيد كردن روا نباشد.و اگر كنند حلال نباشد و اين قول عبد اللّٰه عمر است و ضحّاك و سدّى و مجاهد و ابن جريج.

و روايت كرده اند از باقر و صادق-عليهما السّلام-و مذهب ابو حنيفه و اصحابش و شافعى و مالك و ربيعه و ثورى آن است كه به جملۀ جوارح از مرغ و جز مرغ صيد روا باشد (10)چون معلّم باشد.

و حسن بصرى و نخعى و احمد و اسحاق گفتند به همه چيز صيد روا باشد مگر به سگ سياه يكرنگ كه نشايد و ظاهر آيت اگرچه بر عموم است،من قوله: مِنَ الْجَوٰارِحِ ،و لكن تخصيص اين عموم هم در آيت است،من قوله (11): مُكَلِّبِينَ ،و به

ص : 252


1- .وز:الكواست.
2- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 21.
3- .مر+بن،لت+بنى.
4- .تب+شعر.
5- .تب،لب،لت:منصح.
6- .آج:اجترح.
7- .وز،تب،لب،مت:فى امورى.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
9- .تب،آج،لب،لت:صيدى.
10- .وز:نباشد.
11- .لب+من.

اتّفاق چرغ دار و بازدار و يوزدار (1)مكلّب نخوانند و مكلّب جز سگبان نباشد.

مفسّران گفتند بعضى كه مراد به كلب معلّم سگ صيدى است.

دگر آن كه طريقۀ احتياط اقتضاى (2)اين مى كند چه بر اين قول اتّفاق است (3)و در آن قولها خلاف (4)است.و شرط سگ نيز آن است كه معلّم باشد و سه شرط بايد تا سگ معلّم باشد:يكى آن كه چون فروفرستى بشود و چون زجرش كنى منزجر شود و سه ام (5)آن كه آنچه بگيرد بنخورد و اين معانى از او بدفعات حاصل شود چندان كه در عادت گويند معلّم شد. (6)و مذهب شافعى هم چنين (7)است.و ابو حنيفه گفت (8):چون دو بار چنين بكند كفايت باشد در آن كه معلّم[بود] (9).

و ابو يوسف و محمّد گفتند:به سه بار معلّم شد (10)هر صيدى كه به سگى معلّم كنند حلال باشد چون او را بكشد و از او بنه خورد.اگر بخورد،عطا گفت:مردار باشد و عبد اللّٰه عبّاس گفت:بنشايد خوردن.و در اخبار چنين آمد.جز كه به نزديك ما اعتبار به آن است كه اگر معتاد باشد خوردن صيد را صيد او بنشايد خوردن (11).چون از او بخوردن و اگر (12)بنادره (13)افتد و احايين (14)،باكى نباشد.و شافعى را دو قول است.و ابو حنيفه گفت:بنشايد خوردن به هيچ وجه بيان كرديم كه صيد جز سگ معلّم بنشايد خوردن.

فامّا دگر جوارح از مرغان و سباع آنچه ايشان صيد كنند و مرد آن را زنده دريابد و بكشد،حلال باشد.و اگر مرده (15)يابد او را در چنگال ايشان حرام باشد (16)به نزديك ما و به نزديك فقها روا باشد چون معلّم باشد (17).و اين قول حسن بصرى است و مجاهد و

ص : 253


1- .آج،لب:ندارد.
2- .مر:تقاضاى.
3- .وز:ندارد.
4- .آج،لب:اختلاف.
5- .تب،آج،لب:سيوم.
6- .آج،لب:باشد.
7- .آج،لب:همچنين،مر:هم چو اين.
8- .مر:گويد.
9- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شده.
10- .تب،آج،لب،مر،لت:شود.
11- .اساس و مت+و در اخبار چنين آمد،كه زائد به نظر رسيد.
12- .آج،لب،مر:ندارد.
13- .مر،لت:بنادر.
14- .آج،لب،لت،مر:احانين.وز كنار اين كلمه افزوده:يعنى احيانا.
15- .مر+در.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:حلال نباشد.
17- .مر،لت:بود.

طاوس و خيثمه (1)و مغربى.و روايتى از عبد اللّٰه عبّاس و باقر-عليه السّلام- (2)و اين فتوى نيست ما را و اين روايت از ايشان در«باز»است و«يوز»،پس دون ساير سباع و طيور سگ معلّم اگر از خون صيد چيزى بخورد و گوشتش نخورد،حلال باشد.و جملۀ فقها (3)چنين گفتند مگر نخعى كه او گفت:حكم خون حكم گوشت است.نام خداى بردن عند ارسال الكلب و رمى السّهم واجب است به نزديك ما اگر بقصد رها كند صيدش حلال نباشد و اگر به نسيان بود حلال باشد.و مذهب ابو حنيفه و سفيان هم اين است و ابو يوسف و محمّد (4).امّا داود و ابو ثور و شعبى گفتند:شرط تحليل تسميه است،اگر رها كند عامدا او ناسيا حلال نباشد و شافعى گفت:مستحب است،اگر نكند باكى نباشد،آن جايگاه كه سگ معلّم آن صيد به دندان بگيرد پليد نباشد و واجب نبود شستن آن.و شافعى گفت:پليد باشد.و آن كه بايد شستن يا نه، بر دو قول است:

چون مردى مسلمان سگى معلّم را فروگذارد و گبرى سگى فروگذارد سگ گبر صيد بگيرد و بنه كشد و سگ مرد مسلمان به او رسد و از او بستاند و بكشد حلال باشد و مذهب شافعى هم چنين (5)است.

و ابو حنيفه گفت:حلال نباشد چون سگ صيد بگيرد و بنه كشد و مرد به او رسد و نيز نكشد ازآن كه در نيابد او را و بميرد،حلال نباشد،و مذهب ابو حنيفه اين است.و مذهب شافعى آن است كه روا باشد (6)چون سگ معلّم را برانگيزد بر صيدى معيّن به (7)نام خداى سگ صيدى ديگر بگيرد،حلال باشد.و مذهب ابو حنيفه و مذهب شافعى هم چنين است (8).مالك گفت:حلال نباشد چون سگ از خويشتن برانگيخته شود بى آنكه صاحبش برانگيزد و صيد را بكشد،حلال نباشد.و مذهب جملۀ فقها هم چنين (9)است مگر اصم كه او گفت:حلال باشد.

ص : 254


1- .لت:خثيمه.
2- .همۀ نسخه ها بجز مت+بر.
3- .مر،لت+هم.
4- .لب+و.
5- .تب:همچنين.
6- .آج،لب:نباشد.
7- .مر+غير.
8- .اساس و مت:آن است،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج:همچنين.

چون صيّاد به سگ معلّم جهود يا ترسا باشد آن صيد حلال نباشد براى آن كه تسميه شرط است و او (1)نام خداى نبرد (2)بر حقيقت.و جملۀ فقها گفتند:حلال باشد و اگر گبر باشد يا بت پرست باتّفاق حلال نباشد.و اگر صيّاد را پدر و (3)مادر گبر يا بت پرست نباشد باتّفاق حلال باشد و اگر صيّاد را پدر يا (4)مادر گبر يا بت پرست باشد،به نزديك ما هم حلال نباشد.[367-ر]و ابو حنيفه هم اين (5)گفت.و شافعى گفت:اگر پدر گبر باشد نشايد صيد او خوردن (6).و اگر مادر (7)گبر باشد على قولين.

تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَكُمُ اللّٰهُ ،بعضى مفسّران گفتند:«من»به معنى كاف تشبيه است.اى كما علّمكم اللّٰه و اين از كلام عرب معروف نيست.و«من»به معنى كاف تشبيه نيامد و حمل كردن او بر ظاهر اولى تر باشد.و«من»تبعيض راست اى بعض ما علّمكم اللّٰه. فَكُلُوا مِمّٰا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ ،صورت امر دارد و معنى اباحت است،كقوله: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (8)،و در اين آيت دليل است بر آنكه آنچه سگ از او بخورد روا نباشد براى آن كه چون معتاد باشد خوردن آن را،امساك براى خود كرده باشد نه براى شما.

و شافعى در قديم گفت:اگر خوردن او صيد را عقيب قتل باشد حلال بود.و در جديد بر دو قول گفتند (9).يكى آن كه حلال[باشد و اين مذهب مالك است و عبد اللّٰه عمر و سعد ابو وقّاص و سلمان الفارسىّ و قولى ديگر آن كه حلال] (10)نباشد و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و حسن بصرى و شعبى و نخعى.و آنچه پيش از آن صيد كرده (11)و نخورده حلال باشد،قولا واحدا.

و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:اين كه از او چيزى بخورده باشد (12)حلال نبود

ص : 255


1- .مر:ايشان.
2- .مر:نبرند.
3- .وز،تب،مر،لت:يا.
4- .وز:و.
5- .مر:هم چنين.
6- .وز،تب،آج،لب:نشايد خوردن صيد او.
7- .وز+و پدر.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:گفت.
10- .اساس،وز،تب،لب و مت:افتادگى دارد با توجه به آج و سياق عبارت افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مت+باشد.
12- .اساس،وز،مت،آج،لب:نخورده باشد.با توجّه به تب و معنى عبارت تصحيح شد.

باقى و نيز آنچه پيش از آن گرفته باشد و نخورده.مذهب بعضى (1)فقها چنان است كه اگر ثلثى نخورده باشد (2)باقى حلال باشد.و مذهب بعضى آن است كه اگر يك پاره مانده باشد و باقى (3)نخورده باشد (4)حلال بود.و آنچه مذهب ماست بيان كرديم.

وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهِ ،امر است بر سبيل وجوب و امر (5)قرآن به ظاهر محمول بود بر وجوب تا دليلى پيدا شدن بر آنكه ندب است.

و بعضى مفسّران گفتند:«من»زيادت است في قوله: مِمّٰا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ ، چنان كه زيادت است،في قوله: وَ يُكَفِّرُ (6)عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئٰاتِكُمْ (7)،و التّقدير:فكلوا ما امسكن عليكم و غرض ايشان در اين آن است تا عام باشد در جمله آنچه گيرند بر هر وجه كه باشد،و اين درست نيست براى آن كه كلام تا حمل شايد كردن بر وجهى كه مفيد (8)باشد حمل نبايد كردن بر وجهى كه فايده ندهد.و«من»تبعيض راست اين جا،و معنى آن است كه از او بخورى (9)آنچه دليل ره نمايد[بر آنكه حلال است براى آن كه نه هر صيدى (10)كه سگ معلّم بگيرد حلال باشد براى] (11)آن كه او گرفته باشد،اوّل بايد تا آن صيد در خود حلال باشد چه اگر چيزى محرّم گيرد چون روباه و خرگوش،حلال نباشد.پس فايدۀ«من»اين است.و باز نمودم (12)كه مراد به جوارح كه به او صيد كنند تا حلال باشد (13)،سگ است لا غير.

و در اخبار چنين آمد كه پيش از نزول اين آيت رسول-عليه السّلام-بفرمود تا سگان مدينه را بكشتند (14).و سبب آن بود كه ابو رافع روايت كند كه جبرئيل-

ص : 256


1- .وز:ندارد.
2- .لب،مر،لت:بخورده باشد.
3- .آج،لب،مر:ندارد.
4- .تب،لت:بخورده باشد.
5- .مر.و اوامر.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مر:نكفّر،با توجه به نصّ قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 271.
8- .اساس،وز و مت:مقيّد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،تب،مر:نخورى،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز:براى آن كه حلال است هر صيدى.
11- .اساس و مت:افتادگى دارد،از تب افزوده شد.
12- .مر:بازنموديم.
13- .اساس،مت+چه اگر چيزى محرّم گيرد،كه زائد مى نمود.
14- .وز،مر،لت:بكشند.

عليه السّلام-يك روز به در سراى رسول آمد و دستورى خواست.دستورى داد و گفت:درآى.او بر در سراى مى استاد (1)و در نمى آمد.رسول-عليه السّلام-گفت:

چرا در نمى آيى پس ازآن كه دستورى يافتى (2)؟گفت:يا رسول اللّٰه همچنين است كه گفتى و لكن ما در سرايى نرويم كه در آنجا صورت باشد يا سگ باشد.

رسول-عليه السّلام-بفرمود تا بنگريدند سگ بچّه اى در بعضى خانه ها بود بفرمود تا بيرون كردند.

و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت از رسول- عليه السّلام شنيدم كه گفت:فرشتگان (3)در سراى نشوند كه در آنجا صورت باشد يا سگ (4)يا جنب.پس ابو رافع گفت:رسول-عليه السّلام-مرا فرمود تا سگان مدينه را بكشم برفتم و در مدينه بگشتم و هر سگ (5)كه ديدم بكشتم و (6)بالاى مدينه برفتم زنى سگى داشت كه حراست كردى براى او،مرا رحمت (7)آمد،آن سگ را رها كردم و بازآمدم و رسول را-عليه السّلام خبر دادم مرا گفت:برو و او را (8)نيز بكش بيامدم و آن سگ را بكشتم.

عبد اللّٰه عمر گفت:از رسول شنيدم-عليه السّلام-كه مى گفت به آواز بلند كه:

اقتلوا الكلاب ،سگان را بكشيد (9).و ما سگان را مى كشتيم تا زن (10)اعرابى در مدينه آمدى با سگى به رهگذر،آن سگ را بكشتنى (11).

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

لا يحلّ ثمن الكلب و لا حلوان الكاهن و لا مهر البغىّ و نهى عن اقتنائها و امساكها و امر بغسل الاناء من ولوغها ثلث مرّات إحداهنّ بالتّراب، گفت:حلال نباشد بهاى سگ و مزد (12)فال گو و مهر زناكننده،و ما را نهى كرد از سگ داشتن و فرمود كه انا بشوييم (13)از دهن او

ص : 257


1- .وز،تب،لب،مر،لت:مى ايستاد.
2- .مر:دادم.
3- .لت:فرشته ها.
4- .آج،لب:ندارد.
5- .مر+را.
6- .مر،لت+به.
7- .مر،لت:رحم.
8- .مر:و آن سگ را.
9- .آج،لب:بكشى.
10- .مر:هر.
11- .كذا در اساس و مت،وز،آج،لب:بكشتى،تب،مر:بكشتندى،لت:بكشتند.
12- .آج،لب:ندارد.
13- .تب،آج،لب:بشويم.

سه بار،يك بار از (1)آن به خاك.

آنگه چون رسول-عليه السّلام-فرمود تا سگان را بكشتند (2)صحابه گفتند:يا رسول اللّٰه از جملۀ سگان كه تو فرمودى ما را به كشتن آن هيچ حلال هست (3)ما را؟ رسول-عليه السّلام-هيچ فتوى نكرد (4).خداى تعالى اين آيت فرستاد چون اين آيت آمد رسول-عليه السّلام-رخصت داد در اقتناى سگ صيدى و سگى كه در آن نفعى باشد چون سگ شبان و سگى كه باغ و بستان (5)و كشت نگاه دارد.و نهى كرد از داشتن سگى كه در او نفعى نباشد و فرمود ما را سگ ديوانه و گزنده را بكشتند (6).و قتل برداشت از آن سگ كه گزنده و مضر نباشد.

و ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من اقتنى كلبا ليس بكلب صيد و لا[367-پ]ماشية فانّه ينقص من اجورهم كلّ يوم قيراط، هركه او سگى دارد كه نه سگ صيد باشد يا سگ گوسفند از مزد او هر روز قيراطى (7)بكاهانند.و فى رواية اخرى:«قيراطان»،و به روايتى ديگر دو قيراط.

و عبد اللّٰه بن معقل روايت كرد مانند اين و در روايت او زيادتى هست كه گفت:

لو لا انّ الكلب امّة من الامم لامرت بقتلها فاقتلوا الاسود البهيم منها، اگر نه آنستى كه سگ امّتى است از امّتان،بفرمودمى به كشتن آن،بكشتى (8)سگ سياه يكرنگ را.

و گفته اند:سبب آن بود كه از عبد اللّٰه مبارك روايت كردند كه كسى او را از اين خبر (9)بپرسيد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ينقص من اجره كلّ يوم (10)قيراط او قيراطان. گفت:بلى.منصور عمّار پرسيد (11)از عمير بن عبيد،گفت:اين خبر روايت كرده اند ما را،ما گفتيم:سبب چيست؟گفت:شنيدم كه سبب آن است كه او بر

ص : 258


1- .تب:ندارد.
2- .وز،مر:بكشند.
3- .لب:نيست.
4- .آج+تا.
5- .آج،لب:ندارد،مر:زراعت.
6- .وز،مر،لت:بكشند،تب:بكشتن.
7- .لب:قيراط.
8- .تب،آج،لت:بكشيد،مر:امّا بكشيد،ديگر نسخه بدلها همانند اساس است.
9- .مر+داد.
10- .اساس،وز،آج،لب،مت+من،كه ظاهرا زائد است.
11- .مر:را پرسيدند او.

مهمان بانگ زند و او را برنجاند و (1)بترساند.و اسخياى عرب براى اين معنى سگ را دشمن داشتند و هجو كردند (2)آن را و آن كس را كه سگ دارد،در پيرامن خود.تا شاعرى از ايشان گفت:آنگه كه به بعضى احياى (3)عرب برسيد و آواز سگ شنيد:

نزلنا بعمّار فاشلى كلابه***علينا فكدنا بين بيتيه نؤكل

فقلت لأصحابي اسر اليهم***اذا اليوم ام (4)يوم القيامة اطول

و ديگرى به زيارت قومى مى رفت (5)سگ ايشان او را برنجانيد (6).

لو كنت احمل[قيرا] (7)حين زرتكم***لم ينكر الكلب انّي (8)صاحب الدّار

لكن اتيت و ريح المسك تفغمني (9)***و عنبر الهند مشبوبا على النّار

فانكر الكلب ريحي حين ابصرني***و كان يعرف ريح الزّقّ و القار

سعيد بن جبير گفت:آيت در عدىّ (10)حاتم و زيد بن المهلهل الطائيّين آمد و او زيد الخيل بود كه رسول-عليه السّلام-او را زيد (11)الخير خواند ايشان به نزديك رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّٰه ما مردمانيم كه صيد كنيم به سگان صيدى،و اين سگان ما صيد (12)مى كنند براى ما،بهرى را ما زنده مى يابيم و به ذبح آن مى رسيم و بهرى نمى رسيم و آن را كه كشته مى يابيم ما را ازآنچه حلال باشد چه حلال نباشد و خداى تعالى مردار حرام كرده است چگونه مى فرمايى؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و بيان كرد كه آنچه جوارحى گيرد معلّم من جهة المكلّبين و هم الكلاّبون.يعنى از جهت سگبانان آن حلال باشد.قال الشّاعر:

فباكره عند الصّباح مكلّب***ازلّ كسرحان الصّريمة اغبر

راوى خبر گويد:مردى به نزديك رسول آمد نام او ابو (13)ثعلبة الخشنىّ گفت:يا رسول اللّٰه زمين ما زمين صيد است (14)و ما صيد كنيم آنجا به سگ و به تير،ما تير

ص : 259


1- .مر،لت+سائل را.
2- .مر:درشتندى و هجو كردندى.
3- .لب،مر:احبّاء.
4- .مر:من.
5- .مر:رفت.
6- .تب+شعر،مر:گفت،او گفت.
7- .اساس ندارد،با توجّه به لب و مر افزوده شد،آج:خبزا.
8- .مر:اى.
9- .اساس،وز،مر،تنعمنى،تب،آج،لب،لت:يفغمنى.
10- .تب،مر،لت:عدىّ بن حاتم.
11- .مر:زين الخير.
12- .وز،تب:صيدى.
13- .لت:ابن ثعلبه.
14- .مر:ما را زمين صيد است.

بيندازيم به نام خداى (1)و ديگرى سگى برگمارد نامعلّم چه حكم باشد آن را؟رسول -عليه السّلام-گفت:هرچه سگ معلّم برگماشته به نام خداى بكشد آن حلال است از آن بخوريد و هرچه سگ نامعلّم [گيرد] (2)اگر ذكات آن دريابى (3)پاك است و حلال و الّا مردار باشد. وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ ،آنگه (4)بندگان خود را وصايت (5)كرد تا از او بترسند و از معاصى او بپرخيزند (6)كه وقت حساب او نزديك است و او زود حساب است و اختلاف اقوال در او بگفتيم.

اَلْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ -الآية،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه،حلال كردند شما را و بگفتيم كه مانند اين الفاظ از ابنيه (7)مجهول با خداى تعالى مضاف بود الّا آن كه دليلى (8)راه نمايد بر آنكه نه (9)فعل خداست.و در طيّبات دو قول گفتند كه بيان كرديم از محلّلات و مستلذّات و آيت به ظاهر دليل آن مى كند كه هرچه ملذوذ و مشتهى و مستطاب بود حلال است،الّا ما اخرجه الدّليل وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ .مذهب ما آن است كه اين طعام كه در آيت اضافه كرد با اهل كتاب،مراد حبوب است و لفظ طعام كلام عرب بر گندم و جو غالب باشد.

فامّا طعامى كه ايشان به دست خود مباشرت كنند از مطبوخات و مايعات (10)حلال نباشد و پاك نباشد چه ايشان پليدند و نجس العين اند به نزديك ما.و امّا ذبايح (11)ايشان هم حلال نباشد براى آن كه از شرط استحلال او تسميه است و ايشان تسميه نكنند و اگر كنند نه نام خداى برده باشند نام معبود خود برده باشند معبودى كه اعتقاد كرده اند كه عزير پسر اوست و دين موسى و عيسى مؤيّد (12)بكرده است و محمّد را تصديق نكرده است و آن نه خداى است جلّ جلاله،و آنچه چنين بود ذبيحه (13)باشد نه به نام خداى كشته (14)حرام باشد لقوله وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ ،و بيشتر مفسّران برآنند كه

ص : 260


1- .تب،آج،لب،مر:و يا سگ برگماريم.سگ معلّم.
2- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
3- .تب،مر،لت:در يابيد.
4- .مر:آنگاه.
5- .مر:وصيت.
6- .آج،لب،مر،لت:بپرهيزند.
7- .آج،لب:بنيت،مر:نسبه.
8- .آج،لب:دليل.
9- .لت:ز.
10- .تب:مايعات.
11- .مر:ذبح.
12- .مر،لت:مؤبّد.
13- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:ذبيحۀ.
14- .مر+شده.

طعام بر عموم است و ذبايح در او (1)داخل است و اين قول بعضى اصحابان (2)ماست.و قول بلخى و طبرى و جبّائى از مفسّران و جمله فقها گفتند روا باشد،و شافعى را در اضحيّه دو قول است يكى آن كه روا باشد چون اهل ذمّه كشند و قول ديگر آن كه مكروه باشد قوله: وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ ،و طعام شما كه مسلمانانيد (3)نيز (4)حلال است ايشان را اگر گويند اين چه معنى دارد و ايشان بتحليل ما استحلال نمى كنند.گويم از اين دو جواب است يكى آن كه خداى تعالى حلال بكرده است ايشان را اگر استحلال كنند و اگر نه.

دوّم آن كه خداى تعالى ما را رخصت داد كه طعام خود به ايشان دهيم [368-ر]و اگر حرام بودى بر ايشان روا نبودى ما را طعام به ايشان (5)دادن و قوله:

وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،يعني و احلّ لكم المحصنات،و حلال بكردند (6)شما را عفائف و زنان پارسا (7)از جمله مؤمنان و گفته اند مراد زنان آزاداند و اين دليل نكند بر آنكه ما سواهنّ حرام است براى آن كه اين دليل الخطاب باشد و تحليل آن به دليلى ديگر دارند (8)و (9)خلاف نيست اگر عقد بندد بر زنان ناپارسا عقد درست باشد جز كه تارك افضل بوده باشد و همچنين عقد بر پرستار روا باشد و درست باشد.

آنگه مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به اين محصنات چيست؟بعضى گفتند:مراد زنان آزادند سوا (10)اگر عفيفه باشند اگر فاجره و پرستاران (11)اهل كتاب را حرام داشتند به همه وجهى،لقوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ (12)و لقوله تعالى:فى هذه الآية وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،و اين قول مجاهد است و طارق بن

ص : 261


1- .مر:آن.
2- .لت:اصحاب.
3- .مر:مسلمان.
4- .مر:پس.
5- .آج،لب:بديشان.
6- .اساس،وز،مت:نكردند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مر+را.
8- .كذا در اساس،مت:دارند،وز،تب،آج،لب،مر،لت:دانند.
9- .مر+به.
10- .لت:سوا.
11- .لت:پرستار.
12- .سورۀ نساء(4)آيۀ 25.

شهاب و عامر الشعبىّ و حسن و قتاده و بعضى دگر گفتند:مراد عفائف اند و پارسايان اگر آزاد باشند و اگر برده و ايشان روا داشتند عقد بستن بر بردگان اهل كتاب و اين قول نيز روايت كرده اند از مجاهد و سفيان و ابراهيم و قتاده و حسن در روايتى ديگر.

آنگه خلاف كردند فى قوله: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،بعضى گفتند:عام است در عفائف اهل كتاب سوا (1)اگر آزاد باشند و اگر برده و اگر ذمّى باشد و اگر حربى و بر اين قول محصنات را تفسير بر عفائف باشد.

بعضى دگر گفتند:مراد به محصنات زنان آزادند اگر حربى باشد اگر ذمّى.

و شافعى گفت:مراد آنانند كه از نسل بنى اسرائيل باشند دون آنان كه در ميان ايشان (2)از دگر ملّتها.

و بعضى دگر گفتند:مراد آنانند كه ذمّى باشند از جملۀ ايشان دون آنان كه حربى باشند و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است.و اختيار محمّد جرير طبرى آن است كه مراد زنان آزادند از مؤمنان و از اهل كتاب و به نزديك ما عقد نكاح نشايد بستن نكاح دوام بر اهل كتاب لعموم قوله: وَ لاٰ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰى يُؤْمِنَّ (3)،و لقوله: وَ لاٰ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ (4)،در تاويل اين آيت چنين گفته اند كه مراد بقوله:

وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،آن است كه جماعتى مسلمانان مكروه مى داشتند عقد بستن بر زن مؤمنه كه از كفر در ايمان آمده بود (5)و بر فطرت اسلام زاده نبود خداى تعالى به آن آيت بيان كرد كه حرج نيست در آن.و امّا قوله: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،اين را تخصيص كردند به آنان كه اسلام آوردند از جمله ايشان و اين قول اختيار ابو القاسم بلخى است و يا تخصيص كنند (6)نكاح متعه (7)يا به ملك يمين براى آن كه به اين دو وجه روا باشد.

و ابو الجارود روايت كرد از باقر عليه السّلام كه او گفت:اين آيت منسوخ است.بقوله: وَ لاٰ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰى يُؤْمِنَّ (8)و مانند اين روايت كرده اند از

ص : 262


1- .لت:سوا.
2- .وز،آج،لب،مر،لت+باشند.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 221.
4- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ
5- .مر:باشد.
6- .تب،لت+به.
7- .آج،لب،مر+را.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 221.

صادق-عليه السّلام-اذا آتيتموهنّ اجورهنّ چون بداده باشى مهرهاى ايشان و مهر در برابر استمتاع بود و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و جملۀ مفسّران.

مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسٰافِحِينَ ،نصب هر دو بر حال است و در معنى محصنين دو قول گفتند يكى آن كه عاقدين عليهنّ در حال آنكه بر ايشان عقد بندى (1).

و قول دگر آن است كه در آن حال كه شما پارسا باشيد نه زناكننده و سفاح زنا باشد لسفح (2)الماء براى ريختن آب و اگرچه در حلال اين معنى باشد و لكن به عرف مخصوص شده است وَ لاٰ مُتَّخِذِي أَخْدٰانٍ نه بر سبيل صداقت و دوست گرفتن و اخدان جمع خدن باشد و الخدن و الخدين الصّديق و المخادنة المصادقة (3)و در عرب عادت (4)بودى مردى زنى را به دوست گرفتى يا زنى مردى را به منزلۀ نكاح ساختندى (5)و خداى تعالى از آن نهى كرد گفت:اين مناكحت به ايشان بر سبيل نكاح بايد نه بر سبيل سفاح و دوست گرفتن. وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمٰانِ ،هركه او به ايمان كافر شود گفتند:معنى آن است كه هركه كفر آرد ببدل ايمان و گفتند:معنى ايمان اقرار باشد باللّٰه و انبيائه و كتبه هركه كفر آرد به آنچه واجب است كه به آن ايمان آرند.

و گفتند:معنى آن است كه هركه كفر آرد يعنى جحود كند تصديق و اقرار را و اين بر ظاهر خود باشد فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ عمل و كردار او باطل شود يعنى اعمال او بر وجهى افتد كه بر او هيچ ثواب نباشد و لكن چون در ظاهر صورت واقع دارد حبوط براى آن گفت و الا معنى آن است كه عمل او هيچ به موقع (6)قبول نيوفتد براى آن كه از شرط قبول عمل آن است كه ايمان صحيح بر او مقدم باشد و ارتداد به نزديك ما درست نيست (7)لما يؤدّي الى الاحباط او الجمع بين الثّواب (8)و العقاب على سبيل الدّوام على ما بيّنّاه فيما مضى وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِينَ و (9)در قيامت از جملۀ

ص : 263


1- .تب:بنديد.
2- .آج،لب،مر:ليسفح.
3- .مر:الصداقة.
4- .تب،لت+كه.
5- .تب،آج،لب مر،لت:شناختندى.
6- .لت:محل.
7- .مر:نباشد.
8- .مر:الصواب.
9- .ديگر نسخه بدلها بجز مت+او.

زيانكاران باشد[368-پ]تشبيه كرد او را به بازرگان (1)و عمر او را به سرمايه و ثواب او را كه مستحق باشد به سود،و عقاب او را كه بر افعال قبيح باشد او را باشد او را به زيان بازرگان جعلنا اللّٰه من الفائزين برحمته.

قوله:

سوره المائدة (5): آیات 6 تا 11

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَى اَلصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى اَلْمَرٰافِقِ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضىٰ أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ اَلْغٰائِطِ أَوْ لاٰمَسْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ مٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6) وَ اُذْكُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثٰاقَهُ اَلَّذِي وٰاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (7) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلىٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (9) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (10) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (11)

ترجمه

اى آنان كه ايمان آورده ايد چون (2)برخيزيد به (3)نماز بشوييد رويهايتان و دستهايتان تا بارسند (4)و مسح كشيد (5)بر سرهايتان و پاهايتان تا به كعبها،و اگر باشيد جنابت رسيده غسل بكنيد،و اگر باشيد بيماران يا بر سفر،يا آيد به يكى از شما به حاجتگاه يا نزديكى كنيد با زنان و نيابيد آب تيمم كنيد به خاكى پاك بمالى به روهايتان و دستهايتان از او.نمى خواهد خداى تا كند بر شما از تنگى.و لكن مى خواهد تا پاك كند شما را و تمام كند نعمت او بر شما تا همانا شكر كنيد.

و ياد كنيد نعمت (6)خداى بر شما،و عهد او آن كه گرفت بر شما چون گفتيد:شنيديم و فرمان برديم (7)و بترسيد از خدا كه خدا داناست به آنچه در دلهاست.

اى آنان كه گرويده باشيد باشيد استادگان خداى گواهان به راستان و نداراد (8)شما

ص : 264


1- .لت:بازرگانان.
2- .آج،لب+خواهيد.
3- .آج،لب+سوى.
4- .تب،لت:ارشنه،آج،لب:مفصل و ذراع و عضد.
5- .آج،لب:كنيد.
6- .آج،لب:نيكويى.
7- .آج،لب:فرمانبرداريم.
8- .آج،لب:باعث نشود.

را دشمنى گروهى بر آنكه داد نكنى داد كنى كه او نزديكتر است به پرهيزكارى و بترسيد از خدا كه خدا داناست به آنچه شما مى كنيد.

وعده داد خداى آنان را كه گرويدند و كردند نيكيها كه ايشان را بود آمرزش و مزدى بزرگ.

و آنان (1)كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما را ايشان اهل دوزخ اند.

اى آنان كه گرويده ياد كنيد نعمت خداى بر شما چون همّت (2)كردند گروهى كه بگسترند (3)به شما دستهاى خود بازداشت دستهاى ايشان از شما و بترسيد از خداى و بر خداى بگو تا توكّل (4)كنند گرويدگان.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاٰةِ. -الآية،خداى تعالى جلّ جلاله به اين آيت خطاب كرد با جملۀ مؤمنان و ايشان را امر كرد به طهارت نماز در وقت نماز و امّا كافران داخلند خطاب به دليلى دگر چنان كه پيش از اين بيان كرديم خداى تعالى گفت:اى آنان كه گرويده ايد (5). إِذٰا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاٰةِ ، بعضى اهل معانى گفتند:معنى آن است كه اذا اردتم القيام الى الصّلاة،چون خواهى (6)كه به نماز قيام كنى (7)و نظيره قوله: فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ (8)،يعني اذا اردت قراءة القرآن و مثله قوله: وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ (9)،يعنى اذا كنت فيهم و اردت اقامة الصّلاة و اگر كلام بر ظاهر رها كنند و تقدير اين محذوف نكنند هم معنى[369-ر]مستقيم باشد براى آن كه اذا ظرف زمان مستقبل بود و ظرف را

ص : 265


1- .تب،آج،لب+كه.
2- .آج،لب:قصد.
3- .آج،لب:بگشايند.
4- .آج،لب:اعتماد.
5- .آج،لب،مر:گرونده و ايمان آورده.
6- .وز،لت:خواهيد.
7- .وز،لت:كنيد.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 98.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 102.

عاملى بايد و اذا به منزلۀ شرط است او را جوابى بايد و جواب او عامل بود در او (1)و اين جا جواب اذا و عامل در او فاغسلواست و تقدير آن است كه:«فاغسلوا وجوهكم وقت قيامكم الى الصّلاة»در آيت دليل است بر آنكه طهارت نماز به وقت نماز واجب است و پيش از آن واجب نيست و بر اين اجماع است براى آن كه خداى تعالى امر كرد به طهارت كه امر است بغسل الوجوه و الايدي و المسح بالرّأس و الرّجلين معلّق بكرد به وقت قيام به نماز و به اجماع پيش از وقت نماز قيام نكنند به نماز و اگر كنند مجزى نباشد.

آنگه خلاف كردند در آن كه هرگه كه قيام كند به نماز طهارت بر او واجب باشد يا نباشد مذهب ما و بيشتر فقها و مفسّران آن است كه در آيت محذوفى مقدّر است و آن آن است كه:اذا قمتم الى الصّلاة و انتم على حدث او على غير طهر فاغسلوا و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و سعد بن وقّاص و ابو موسى اشعرى و جابر عبد اللّٰه انصارى و ابراهيم و حسن (2)و ضحّاك و سدّى و ابو العاليه و سعيد بن المسيّب و اختيار طبرى و بلخى و جبّايى و زجّاج است.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه:اذا قمتم من نومكم الى الصّلاة چون از خواب برخيزيد به نماز و اين هم آن قول باشد جز كه آن قول عام تر بود و اين خاص تر براى آن كه خواب به شرط آن كه غالب باشد بر سمع و بصر هم از نواقض طهارت است و اين قول ابن زيد است و سدّى و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه هروقت به نماز برخواهد خاستن وضو بايد كردن.و اين قول عكرمه است.

و روايتى است از اميرالمؤمنين -عليه السّلام و قول اوّل درست تر است.و آنچه از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روايت كرده اند محمول باشد بر فضل و استحباب براى آن كه فضل و ثواب در آن بود كه عند هر نمازى تجديد وضو كند.و امّا اگر نماز شبان روزى به يك وضو بكند روا باشد.

و بعضى دگر گفتند:در بدايت اسلام طهارت نماز كردن (3)عند (4)هر نمازى واجب بود خداى تعالى اين حكم منسوخ بكرد بتخفيف و اين قول از عبد اللّٰه عمر

ص : 266


1- .مر:آنجا.
2- .لت:حسن بصرى.
3- .آج،لب:كردند.
4- .مر:نزد.

روايت كرده اند و اين حديث عبد اللّٰه بن حنظلة بن ابى عامر غسيل الملائكة روايت كرد كه خداى تعالى عند (1)هر نمازى وضو واجب كرد در ابتداى اسلام آنگه منسوخ كرد آن را به استحباب مسواك كردن.

و بريدة الأسلمىّ روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-عند هر نمازى وضو تازه كردى تا به آن سال كه فتح مكّه كرد آن سال چند نماز به يك وضو كرد.عمر خطاب گفت يا رسول اللّٰه هرگز چنين نكردى.گفت قصد كردم تا مردمان بدانند كه وضو كردن عند هر نمازى واجب نيست.

علىّ بن الحسين المغربىّ گفت:معنى قمتم عزمتم است و قيام در آيت به معنى عزم است و شاعر گفت رشيد را:

ما قاسم دون الفتى ابن امّه***و قد رضيناه فقم فسمّه

رشيد گفت به اعرابى راضى نه اى به آن كه عقد كار او نشسته كنيم تا ما را قيام فرمودى گفت:قيام عزم لا قيام جسم.و قال حريم (2)الهمدانىّ:

فحدّثت نفسي انّها او خيالها***اتانا عشاء حين قمنا لنهجعا

اى حين عزمنا للهجوع.

و بعضى دگر گفتند:مراد به آيت اعلام رسول است-عليه السّلام-به آن كه وضو بر او واجب نيست[الّا آنگه كه نماز خواهد كردن و اما پيش از آن واجب نيست (3)چه بعضى مردمان گمان بردند (4)كه عند هر فعلى كه ابتدا خواهند كردن وضو بايد كردن،خداى تعالى به اين آيت بيان كرد كه آن واجب نيست الّا عند نماز تا در خبر آوردند كه اگر كسى بر وضو نبودى كسى او را سلام كردى جواب ندادى تا وضو باز نكردى حقّ تعالى اين حكم منسوخ كرد به تخفيف،قوله: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ ، رويها (5)بشوى (6)و حدّ (7)غسل اجراء الماء على العضو باشد،آب بر عضو روان كردن در حال اختيار و فراخى چنان كه سايل شود از او،در حال عذر و ضيق مثل الدّهن شرعا

ص : 267


1- .مر:در.
2- .مر:جرير.
3- .اساس،مت:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .لت:برند.
5- .لب:رويهاى.
6- .تب،مر،لت:بشوييد.
7- .وز:جمله.

و امّا حدّ روى به نزديك ما ازآنجا كه موى سر باشد تا محادر موى زنخدان بر درازنا و پهنا چندان كه انگشت مهين و ميانين بر او بگردد و هرچه از آن خارج باشد از روى نيست و شستن آن واجب نيست و فقها در طول ما را موافقت كردند و در عرض گفتند از گوش تا گوش جز مالك كه او گفت:آن سپيدى كه ميان موى و ميان گوش باشد از روى نيست.و زهرى گفت:آنچه برابر چشم نگريده (1)باشد از گوشت (2)،شستن آن واجب بود.

و اما آب راندن بر آنچه فروگذاشته بود از محاسن (3)واجب نيست به نزديك ما نه از طول و نه از عرض و اين مذهب ابو حنيفه است و يك قول شافعى و اين قول اختيار مزنى است و آب به اصول مويها رسانيدن از محاسن و ابرو و شارب واجب نيست و مذهب ابو حنيفه همچنين است و شافعى گفت واجب است و تخليل اللّحيه واجب نيست به نزديك ما.

و مذهب شافعى آن است كه خلال كردن محاسن را سنّت است و اسحاق و ابو ثور و مزنى گفتند واجب است و ابو حنيفه را دو قول است يكى آن كه آب بر ظاهر موى راندن واجب است و دگر آن كه بر ربع[369-پ]محاسن واجب است و جماعتى دگر گفتند:هرچند ظاهر است چشم را و داخل نيست چون دهن و بينى از آغاز موى سر تا محادر (4)موى زنخ و از گوش تا گوش از روى است و آب بر او راندن واجب باشد و آنچه در زير موى است از موى سر كه فروگذاشته بود و در زير موى محاسن از روى نيست و عرض از گوش تا گوش گفتند و اين قول ابراهيم النخعىّ است و مغيره و حسن بصرى و ابن سيرين و شعبى و زهرى و ربيعه و قتاده و القاسم بن محمّد و عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر و اين مذهب ماست جز كه در عرض خلاف افتاد و عبد اللّٰه عمر و قتاده و حسن گفتند:گوشها از سر است در حدّ روى نيايد و گروهى دگر گفتند:از موى سر تا كنارۀ زنخدان و از گوش تا گوش از روى است ظاهرا و باطنا و اين روايت نافع است از عبد اللّٰه عمر و ابو موسى اشعرى و مجاهد و عطا و حكم و سعيد جبير و طاوس و ابن سيرين و انس مالك و ابو ايّوب و ابو امامه و قتاده و

ص : 268


1- .تب،لت:نگرنده.
2- .وز،تب،آج،لب،مر:گوش،لت:روى.
3- .آج،لت+آب بر او راندن.
4- .آج:مجاور.

عمّار بن ياسر اين جمله به تخليل شعر اللّحيه (1)گفتند.

و امّا اندرون دهان شستن و آن كه از جمله روى شمردند (2)و (3)مجاهد و قتاده و حمّاد گفتند و شعبى گفت:پيش گوش از جملۀ روى است واجب باشد شستن و پس گوش را مسح بايد دادن.دليل بر صحّت (4)ما از اين مذاهب آن است كه آنچه ما گفتيم اجماع امّت است بر غسل آن و بر آنكه از جمله روى است و آنچه دگر فقها گفتند برآن اجماع نيست و برآن دليل نيست هركه زيادت آن دعوى كند بر او دليل باشد وَ أَيْدِيَكُمْ ،عطف است بر وُجُوهَكُمْ ،واجب كند كه بر اعراب او باشد و در حكم او مشارك باشد و دستها (5)را خداى تعالى حدّ نهاد بقوله: إِلَى الْمَرٰافِقِ ،و هى جمع مرفق و هو موضع (6)الّذى يرتفق عليه اى يتّكئ (7)و خلاف افتاد در آن كه الى به معنى انتهاى غايت است يا به معنى مع است به نزديك ما الى به معنى مع است براى آن كه الى در كلام عرب و قرآن به معنى مع بسيار آمد يقول:خذ هذا الى ذاك اى مع ذاك (8).قال اللّٰه تعالى: مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ (9)المعنى مع اللّٰه.و قال (10)تعالى: وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ (11)،اى مع اموالكم.و قال الشاعر امرؤ القيس:

له كفل كالدّعص لبّده النّدى***الى حارك مثل الرّتاج المضبّب

اى مع حارك و قال النابغة الجعدىّ:

ولوج ذراعين في بركة***الى جؤجؤ رهل المنكب

اى مع جؤجؤ بر اين قول حد داخل باشد در محدود مرافق شستن واجب باشد و به نزديك ما ابتدا از مرافق بايد كردن و انتها به كنارۀ انگشتان و فقها در وجوب غسل مرفقين موافقت كردند مگر زفر و مالك بن انس.و شافعى گفت:خلافى نمى دانم در وجوب غسل مرافق.

ص : 269


1- .مر:شعر لحيه.
2- .آج،لب:شمرند:
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:ندارد.
4- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+مذهب.
5- .لب:دستهاى.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:هو الموضع.
7- .لت:متّكاء.
8- .اساس،وز،مت:ذلك،با توجّه به تب تصحيح شد.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 53.
10- .وز،تب،آج،لب+اللّٰه.
11- .سورۀ نساء(4)آيۀ 2.

امّا ابتدا از مرافق جمله فقها خلاف كردند ما را و به آيت تمسّك كردند به لفظ الى و آن كه انتها (1)غايت را باشد،و جواب از او آن است كه اگرچه الى بمعنى انتهاى غايت مستعمل است به معنى مع هم مستعمل است چنان كه گفتيم و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند بايد تا هر دو حقيقت باشد.

دليل ديگر بر صحّت مذهب ما در اين باب طريقۀ احتياط است و آن كه اجماع است بر آنكه هركه آن كند[كه] (2)ما گفتيم ذمّۀ او برى باشد بيقين و آن كه خلاف آن كند كه ما گفتيم ذمّۀ او برى باشد دليلى نيست بر برائت ذمّۀ او.

زجّاج گفت:اگر گويند الى به معنى مع است لازم آيد كه تا به (3)دوش ببايد شستن براى آن كه اسم متناول است آن را گوييم اگر ما را با ظاهر رها كنند چنين گوييم جز كه دليل برخاسته است از جهت اجماع كه ماوراى مرفق نبايد شستن و روى دستها يك بار شستن واجب است به ظاهر آيت دو بار سنّت است به اخبار متواتر و سه بار ممنوع است به اخبارى كه روايت كرده اند از رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و از اهل البيت عليهم السّلام قوله: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ ،و در صفت مسح خلاف كردند.

بعضى گفتند:مسح كند به كمتر (4)آنچه نام مسح بر او (5)آيد چه بيش از اين واجب نيست.و اين مذهب ماست و قول عبد اللّٰه عمر است و القاسم بن (6)محمّد و عبد الرحمن بن ابى ليلى و ابراهيم (7)و شعبى و ثورى،و مذهب شافعى است و اصحاب او و اختيار طبرى است.

و ابو حنيفه و ابو يوسف[و] (8)محمّد بن الحسن گفتند:مسح به كمتر از سه انگشت نشايد.

و مالك گفت:مسح دادن بر همۀ سر واجب است و به نزديك ما مسح بر مقدّم سر دادن واجب باشد و هيچ فقيه (9)اعتبار نكرد جز كه گفتند:مسح بر هر جاى (10)كه

ص : 270


1- .مر،لت:انتهاء.
2- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:ندارد.
4- .مر:كمترين.
5- .تب:بروى.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و القسم بن.
7- .اساس و مت:ابو نعيم خوانده مى شود،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس و مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+اين.
10- .مر+از سر.

خواهد دهد و روا باشد و دليل بر صحّت مذهب ما،قوله: بِرُؤُسِكُمْ ،و آن كه«با» تبعيض راست اين جا،براى آن كه تا حمل توان كردن بر معنى مستفاد،حمل نشايد كردن بر زيادت.و چون«با»زيادت را نباشد و تعديه را نباشد لابد او را معنيى بايد و هيچ معنى نيست او را الّا تبعيض،و الّا لغو باشد.

اگر گويند در باب تيمّم لازم آيد كه به بعضى روى مسح كنى براى«با» تبعيض را گوييم همچنين گوييم (1)كه به بعضى روى بايد كردن و آن بعض،من (2)قصاص الشّعر الى طرف الانف باشد و اگر كسى (3)به جاى مسح سر غسل كند و سر بشويد مجزى نباشد (4)از مسح به نزديك ما،و به نزديك جملۀ فقها مجزى باشد.گفتند براى آن كه غسل مشتمل[370-ر]بود بر مسح و اين طريقه نامعتمد است براى آن كه اگر كسى را كه وضو بايد كردن و خويشتن به آب بر آرد مجزى نباشد او را از طهارت نماز به اتّفاق،با آن كه مشتمل و مستغرق است اعضاى طهارت را.

ديگر (5)آن كه (6)معنى غسل مخالف است معنى مسح را،چه مسح امرار عضوى باشد كه در او نداوت باشد بر عضوى ديگر،و غسل امرار (7)آب باشد مع الجريان.و براى آن كه مسح داخل باشد در غسل واجب نكند كه هر دو يكى باشد،نبينى كه دستار را خرقه نخوانند اگرچه خرقه داخل بود در عمامه،و محلّه را خانه نخوانند و اگرچه مشتمل بود بر او.

و شافعى را در او دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم و دگر چنان كه (8)فقها گفتند.و به نزديك ما مسح سر و مسح پا به بقيّۀ نداوت وضو بايد و آبى نو نبايد گرفتن براى او و جملۀ فقها خلاف بكردند (9)در اين و گفتند:آبى (10)نو بايد گرفتن.

و مالك گفت:اگر به بقيّۀ نداوت مسح كند (11)روا باشد جز كه (12)فاضل تر آن

ص : 271


1- .كذا در اساس و مت و لت،وز،تب:ندارد،آج،لب:گويند،مر:باشد.
2- .اساس و مت:فى،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر+گويد.
4- .مر:نيست.
5- .لت،آج،لب:دگر.
6- .تب:ندارد.
7- .مر+به.
8- .لب،مر:«چنان كه»را ندارد.
9- .اساس و مت:نكردند خوانده مى شود كه با توجه به معنى جمله و ضبط نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مر:بلّه(به معنى رطوبت،نم)
11- .آج،لب:كشد.
12- .مر:چرا كه.

است كه آبى نو برگيرد.مسح بر عمامه دادن روا نباشد و مذهب ابو حنيفه و شافعى و مالك (1)هم چنين است و ثورى و اوزاعى و احمد و اسحاق گفتند:روا باشد به نزديك ما مسح دادن بر گوش روا نباشد و نيز (2)شستن او.و شافعى گفت:مستحب است كه مسح بر دهد گوشها را به آبى نو و ابو حنيفه گفت:گوش از جملۀ سر است با سر مسح بايد دادن (3)آن را.و زهرى گفت:از جملۀ روى است،با روى ببايد شستن (4).

مالك و احمد حنبل گفتند:از سر است امّا مسحش به آبى نو بايد.و حسن بصرى و شعبى و اسحاق گفتند:آنچه از آن (5)مستقبل است بشويند و آنچه مستدبر است مسح دهند آن را (6).

وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ،نافع و ابن عامر و كسائى و حفص عن عاصم و يعقوب و اعشى خواندند:و ارجلكم به نصب لام و باقى قرّاء خواندند و ارجلكم به جرّ لام و هر دو قرائت مفيد مسح است دون غسل،براى آن كه جر معطوف باشد بر لفظ و نصب معطوف باشد بر محل و در كلام عرب از اين بسيار است،يقول العرب مررت بزيد و عمرا براى آن كه جار و مجرور در محلّ نصب اند بوقوع الفعل عليهما.و از آنان كه با ما موافقت كردند،در مسح عبد اللّٰه عبّاس[است] (7)و حسن بصرى و ابو على الجبّائي و محمّد بن جرير الطبرىّ.و به روايت ديگر اين گروه به تخيير گفتند:بين المسح و الغسل.و به يك روايت از اينان آن است كه جمع گفتند بين الغسل و المسح.گفتند مسح براى كتاب گفتيم و غسل براى سنّت.و از جماعتى صحابه و تابعين روايت كردند وجوب مسح،چون عبد اللّٰه عبّاس و انس مالك و عكرمه و ابو العاليه و شعبى.و آنان كه از ايشان به مسح گفتند يا به غسل گفتند استيعاب بايد كردن ظاهر و باطن پاى را،امّا به غسل و امّا به مسح،براى آن كه ايشان (8)تبعيض

ص : 272


1- .آج،لب،مر:ندارد.
2- .تب،آج،لب،مر:و نه.
3- .وز:كردن.
4- .اساس و مت:گذاشتن،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مر:از او.
6- .مر:ندارد.
7- .اساس و مت:ندارد،با توجّه به ضرورت معنى از وز افزوده شد.
8- .وز،لت+به.

نگفتند،و اخبار بسيار آمد بر اين من طريق الخاصّة و العامّة (1).امّا من طريق العامّة (2)، اوس بن اوس روايت كند كه رسول را ديدم-عليه السّلام-كه وضوى نماز باز كرد و مسح بر نعلين بازداد (3).[حبّة العرنىّ روايت كرد كه اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- را ديدم كه مسح بر نعلين داد] (4).

و عبد اللّٰه عبّاس گفت،چون وضوى رسول را-عليه السّلام-وصف مى كرد كه گفت:مسح على رجليه،پيغامبر وضو كرد و مسح بر پاى داد.

و هم عبد اللّٰه عبّاس گفت:كتاب خداى به مسح آمد و مردمان ابا كردند و جز غسل نكردند.و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

ما نزل القرآن الّا بالمسح. و هم او گفت:

غسلتان و مسحتان، دو غسل اند و دو مسح.و اخبار از طريق خاصّ قياسى نيست آن را اگر (5)گويند نه بر قرائت نصب اقتضاى غسل كند براى آن كه عطف باشد بر وجوه و ايدى،و تقدير آن باشد كه:اغسلوا وجوهكم[و ايديكم] (6)الى المرافق و ارجلكم الى الكعبين و امسحوا برءوسكم،گوييم روا نباشد،براى آن كه فصل كردن ميان معطوف و معطوف عليه به جملۀ اجنبى نيكو نباشد و معنى تباه شود.نبينى كه اگر كسى گويد:ضربت زيدا و عمروا،و اكرمت خالدا و بشرا،و دعوى كند كه بشر معطوف است بر زيد و عمرو در باب ضرب،و معطوف نيست بر خالد در اكرام (7)، مستقيم نباشد براى آن كه طريقى نبود سامع را به اين و اين كلامى مشوّش باشد با كلام عقلا و حكما نماند و آيت از روى ظاهر و نظم دليل مسح مى كند و وجه استدلال از آيت آن است كه خداى تعالى در اين آيت ما را به طهارت چهار عضو فرمود:دو مغسول و دو ممسوح در عضو اوّل كه وجه است تصريح كرد به غسل، گفت: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ ،آنگه دستها را بر روى عطف كرد به حرف عطف و همچنين در دو عضو ممسوح در اوّل امر مصرّح كرد به مسح در رءوس و پاى را بر او (8)

ص : 273


1- .مر:از طريق خاصّه و عامّه.
2- .مر:اين عبارت عربى را ندارد.
3- .مر:ندارد.
4- .اساس و مت:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
5- .وز،آج،لب،مر:كه.
6- .اساس،وز،تب،مت:ندارد،چون در معنى عبارت ضرورت داشت،از آج افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+اين.
8- .مر:آن.

عطف كرد،چنان كه حكم كرديم ايدى مغسول است براى عطف بر وجوه به حرف عطف،واجب بود كه حكم كنيم بر ارجل به مسح براى آن كه معطوف است بر رءوس كه ممسوح است،و اگر با وجود عطف شايد كه اين جا مخالف بود (1)شايد كه در جمله اوّل كه غسل است شايد كه (2)مخالفت كند و اين خلاف اجماع بود (3).

اگر گويند:عطف ارجل بر ايدي اولى تر باشد براى آن كه عضوى محدود است عطف او بر عضوى محدود اولى تر باشد[370-پ]و به نظم قرآن لايق تر،گوييم آنچه به نظم قرآن لايق باشد آن است كه ما گفتيم براى آن كه خداى (4)امر كرد در حقّ چهار عضو به دو امر.آنگه عطف كرد مغسولى (5)محدود را بر مغسولى نامحدود و آن «ايدى»است كه محدود است بر«وجوه»نامحدود عطف كرده،آنگه در برابر آن (6)عطف كرد عضوى ممسوح محدود را و ان«ارجل»است بر عضوى ممسوح نامحدود و آن«رءوس»است.پس نظم و نسق كلام چنين نكوتر باشد كه ما بيان كرديم و ظاهر بر اين جمله است.

دگر آن كه از طريق قياس چون كلام با مثبتان قياس مى رود هم دليل مسح مى كند ازآنجا كه اعضاى طهارت اين چهار است:دو مغسول و دو ممسوح،به دلالت آن كه در تيمّم آنچه مغسول است ممسوح مى شود و آنچه ممسوح است ساقط، اگر فرض پاى غسل بودى بايستى كه ممسوح بودى در تيمّم نه ساقط،چنان كه وجوه و ايدى چون ساقط نشد (7)در تيمّم بل ممسوح آمد دانستيم كه پاى ممسوح است،چون رءوس براى سقوطش را در تيمّم.

اگر گويند بر قرائت آنان كه«و ارجلكم»بجر خوانند عطف نيست بر رءوس و انّما مجرور است به مجاورت اسمى مجرور چنان كه عرب گويد:جحر ضبّ خرب.و خرب از صفت جحر است نه از صفت ضبّ و انّما جرّ او به مجاورت

ص : 274


1- .مر:باشد.
2- .تب:نيز.
3- .تب:است.
4- .آج،لب،مر+تعالى.
5- .آج،لب،مر:مغسول.
6- .وز:ندارد.
7- .كذا در اساس،وز،تب،لب،مر،لت،ست،كه چون معنى عبارت مختل مى نمود متن را براساس آج تصحيح كرديم.چاپ شعرانى(127/4):چون ساقط شد در تيمّم دانستيم كه پاى ممسوح است.

مجرورى،او را مجرور كردند و چنان كه امرؤ القيس گفت:

كأنّ ثبيرا فى عرانين و بله (1)***كبير اناس فى بجاد مزمّل

و مزمّل از صفت«كبير»است نه از صفت«بجاد».و چنانكه اعشى گفت:

لقد كان فى حول ثواء ثويته***تقضّي لبانات و يسأم سائم

«ثواء»مجرور است به مجاورت«حول».گوييم از اين چند جواب است:

اوّل آن كه اعراب به مجاورت در كلام عرب معروف نيست بر سبيل شذوذ و ندر (2)آمد و كلام خداى تعالى حمل نشايد كردن بر شذوذ،دگر آن كه هركجا اعراب به مجاورت آوردند حرف عطف در او نيست و در آيت حرف عطف است و حرف عطف مانع باشد از مجاورت براى آن كه حايل بود و مجاورت با حايل صورت نبندد.

وجهى دگر در ابطال جرّ به مجاورت آن است كه بعضى نحويان محقّق گفتند:

تقدير در جحر ضبّ خرب آن است كه«جحر ضبّ خرب جحره»چنان كه«مررت برجل حسن وجهه»پس«خرب»در اين جاى از صفت«جحر»باشد،چنان كه حسن از صفت وجه باشد،و تعسّف مجاورت حاجت نبود.

و امّا قول اعشى«لقد كان فى حول ثواء ثويته»جرّ او بر بدل است و از بدل اشتمال باشد چنان كه اعجبني زيد عقله و ادبه و معنى آن كه:اعجبني عقل زيد و ادبه،فكذلك معنى البيت،«لقد كان في ثواء حول ثويته».

اگر گويند چه گويى در بيت امرؤ القيس كه در آنجا جرّ به مجاورت است و در او واو عطف است و هو قوله:

فظلّ طهاة اللّحم من بين منضج***صفيف شواء او قدير معجّل (3)

و كذلك قول الشّاعر:

فهل انت ان ماتت اتانك راحل***الى آل بسطام بن قيس فخاطب

و اين بيت را نيز (4)حرف عطف در اوست و اگر عطف بودى بر«راحل»مرفوع

ص : 275


1- .مصراع اوّل اين بيت در لسان(مادّۀ زمل)و حاشيۀ تفسير قرطبى(94/6)چنين است: كأن ابنا فى افانين و دقه.
2- .تب،آج،مر،لت:ندرت.
3- .اين بيت در اساس و مت و برخى نسخه بدلها مغشوش است،با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .لت:نه.

بايستى (1)گوييم امّا بيت امرؤ القيس جرّ او بر عطف شواء است و التقدير او الصفيف شواء.

امّا بيت ديگر يك جواب از او آن است كه روا بود كه راوى غلط كرد و قصيده بر جر باشد و يا شاعر اقوا (2)كرده باشد در او و اگرچه قصيده بر جر است اين بيت بر رفع بود عطفا على(راحل)على الاقواء و لكن راوى غلط كرد و حمل اين بيت بر ابيات قصيده كرد در جر و ندانست كه شاعر اقوا كرد و جواب سديگر از او آن است فخاطب امر است از مخاطبه و كسر براى قافيه است و الاصل فخاطب اى اخبرني بما انت فاعل فأمّا قول الشّاعر:

لم يبق الّا اسير غير منقلب***او موثق في عقال الاسر مكبول

جرّ او بر مجاورت نيست بل عطف است بر موضع اسير براى آن كه الّا به معنى غير است و الّا و غير متعاقب باشند و تقدير (3)آن است كه لم يبق غير اسير و غير موثق پس عطف او بر محل اسير باشد.

امّا قولهم:المسح بمعنى الغسل مسح به معنى غسل است براى آن كه مسح غسلى خفيف باشد و استشهاد ايشان بقولهم:تمسّحت للصّلاة چيزى نيست براى آن كه ما فرق كرديم ميان مسح و غسل.ديگر آن كه عدول باشد از ظاهر و بى دليلى عدول از ظاهر روا نباشد.

و امّا تقدير ايشان فعلى از ميان معطوف و معطوف عليه اعنى الرّأس و الرّجلين و آن كه گفتند:تقدير اين است كه:و امسحوا برءوسكم و اغسلوا ارجلكم (4)تا عطف نباشد (5)بر وجوه و ايدى،چنان كه شاعر گفت:

علفتها تبنا و ماء باردا***

و تقدير آن كه و سقيتها ماء باردا.و همچنين قول شاعر:

يا ليت بعلك فى الوغا***متقلّد سيفا و رمحا

و التقدير و حامل رمحا گوييم اين نوع آن كه روا باشد كه در كلام دليل بود براساس

ص : 276


1- .:بائستى/بايستى.
2- .مر:اقرار.
3- .لت:تقرير.
4- .اساس وجوهكم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:باشد.

تقدير اين محذوف و لبس زائل بود و معنى مستقيم نشود بى تقدير اين[371-ر] محذوف براى آن كه معلوم است به ضرورت از كلام ايشان كه تعليف (1)در آب استعمال نكنند و تقليد در رمح پس لا محال به ضرورت تقدير محذوفى بايست (2)كردن و نه چنين است آيت براى آن كه ارجل چنان كه[غسل] (3)محتمل مسح است و امر در ظاهر متعلق است به مسح براى كدام ضرورت عدول بايد كردن از ظاهر مسح به تعسّف (4)غسل و لا ضرورة ههنا و لا دليل،اگر گويند چون اين وجوه باطل كردى نصب ارجلكم بر چه باشد؟بر قرائت آن كس كه به نصب خواند گوييم عطف بود على محلّ الرؤس (5)براى آن كه جار و مجرور اين جا در محل نصب است لوقوعه موقع المفعول (6)به.نبينى كه اگر«با»نبودى رءوس منصوب بودى و مثال او در عربيّت قولهم:ليس زيد بقائم و لا قاعدا.قال الشّاعر (7):

معاوى انّنا بشر فاسجح***فلسنا بالجبال و لا الحديدا

عطف كرد حديد را بر موضع جبال.و قال آخر (8).

هل انت باعث دينار لجاجتنا***او عبد ربّ أخا عون بن مخراق

و التقدير هل انت باعث دينارا او عبد ربّ (9)و قال آخر:

جئني بمثل بني بدر لقومهم***او مثل اخوة منظور بن سيّار

اين حمل بر معنى باشد براى آن كه معنى جئني ايت و احضر باشد مثل را به نصب بر او عطف كرد.و همچنين قول شاعر كه گفت (10):

اقول للبعل لمّا كاد يصرعني***لا بارك اللّٰه فى معن و ما وهبا

اعطانى الحتف لمّا جئت زائره***و ضرّا (11)بالفضّة البيضاء و الذّهبا

اراد ضرّ (12)بالفضّة البيضاء و منع الذّهب لأنّ معناهما واحد و استقصاء كلام در

ص : 277


1- .وز:تعليق.
2- .اساس:بائست/بايست.
3- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لت:تعنيف.
5- .تب:الرأس.
6- .آج،لب،مر:الفعل المفعول.
7- .تب+شعر.
8- .تب+شعر.
9- .تب+شعر.
10- .تب+شعر.
11- .وز،تب،آج،لب،لت:ضنّ.
12- .وز،تب،آج،لب،لت:ضنّ،مر:صنف.

اين معنى اجلّ مرتضى علم الهدى-قدّس اللّٰه روحه العزيز-در مسائل خلاف و مسائل مفرد و كتاب الانتصار (1)كرده است و اين جا بيش از اين احتمال نكند چه خلاصه آن تطويل اين است و اللّٰه ولىّ التوفيق.و قوله: إِلَى الْكَعْبَيْنِ ،به نزديك ما كعبين اين دو استخوان برآمده از پشت پاى باشد و محمّد بن الحسن صاحب ابى حنيفه موافقت كرد ما را در كعبين به (2)آن كه غسل گفت و بيشتر مفسّران و فقيهان كعبين را تفسير بر دو استخوان برآمده دادند مدوّر على جانبى القدم و دليل بر صحّت قول ما و ضعف اين قول آن است كه اگر چنين بودى الى الكعاب بايستى (3)براى آن كه هر مكلّفى را دو پاى باشد و بر اين قول هر پاى را دو كعب بود (4)و چون جمع كنى چهار باشد و از چهار كنايت به لفظ جمع كنند.دگر آن كه چون مسح به دليل درست شد هركه به مسح گفت،گفت:كعب (5)اين باشد كه ما گفتيم،و هركه به غسل گفت،گفت كعب آن است قول به مسح به آن كه كعب نه آن باشد كه ما گفتيم قولى باشد خارج اجماع.

و ترتيب در وضو واجب است.بعضى اهل لغت و فقها (6)گفتند از ظاهر آيت براى آن كه واو ايجاب ترتيب كند،ذكره الفرّاء و ابو عبيد (7).

امّا درست آن است كه به نصّى و شرعى دانسته ايم و در ظاهر آيت نيست براى آن كه واو فايده عطف و اشتراك (8)دوّم در حكم اوّل دهد امّا ترتيب و تعقيب از«فا» شناسند.

دگر در طريقه بنا و آن آن است كه هركس كه مسح گويد وجوب ترتيب گويد،و هركس كه وجوب ترتيب نگويد غسل گويد قول به اين بى آن مخالف اجماع باشد.

دگر آن كه رسول-عليه السّلام-چون اعرابى را وضو مى آموخت وضو باز كرد و گفت:

هذا وضوء لا يقبل اللّٰه الصّلاة الّا به، و اجماع است كه رسول-عليه السّلام-

ص : 278


1- .مر+ذكر.
2- .آج،لت:با.
3- .اساس:بائستى/بايستى.
4- .مر،لت:باشد.
5- .مر:مسح.
6- .آج،لب،مر،لت:فقيهان.
7- .تب،مر:ابو عبيده.
8- .آج،لب:اشراك.

در ترتيب آيت در باب طهارت خلاف نكرد.و دگر (1)طريقۀ احتياط و آن آن است كه هركس كه ترتيب به جاى آرد ذمّت او بيقين برى شود و آن كس كه به جاى نيارد در برائت ذمّۀ او خلاف است و در آيت دليل است بر آنكه مسح بر عمامه و موزه روا نباشد براى آن كه وجوب مسح تعلّق كه دارد به سر دارد و به پاى و در هيچ لغت عمامه را سر نخوانند و نه موزه را پاى،چنان كه برقع را روى نخوانند و پيرهن (2)را تن و در آيت دليل است بر وجوب نيّت برآن تفسير كه مفسّران گفتند قيام (3)نماز را كه مراد آن است كه اذا اردتم القيام الى الصّلاة،و بر (4)تفسير قومى دگر از مفسّران كه مراد به قيام عزم است و غسل اين اعضا بر وجهى كه براى نماز بود ممكن نباشد الّا به نيّت براى آن كه فعل بر وجه به عزم و نيّت شايد كردن.

قوله: وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا ،و اگر شما را جنابتى رسد و نماز خواهى (5)كردن غسل بكنى (6).و بعضى مفسّران گفتند:آن شرط معطوف است على شرط محذوف و آن محذوف آن است كه تقدير در آيت اين است كه: إِذٰا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ ،و لفظ جنب صالح است واحد را و تثنيه را و جمع را و مذكّر را و مؤنّث را و جنابت به دو چيز باشد:يكى به انزال آب دافق،و دگر به التقاى ختانين و حدّ التقاى ختانين غيبوبة الحشفة باشد و انزال آب دافق در هر حالى (7)از احوال در خواب و بيدارى،در شهوت و بى شهوت يقال:اجنب[371-پ] الرّجل و جنب اذا صار جنبا،و المصدر الجنابة و اصلها البعد قال الشّاعر:

فلا تحرمنّي مائلا عن جنابة***فانّى امرؤ وسط القباب (8)غريب

و قوله: فَاطَّهَّرُوا ،اصله تطهّروا«تا»ى تفعّل را«طا»كردند و براى ادغام اسكان كردند و همزۀ وصل جلب كردند به او«اطّهّروا»شد و كذلك«اطّيّرنا»و «اثّاقلتم»و«ادّاركوا» وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضىٰ و اگر بيمار باشى (9)يعنى از جراحتى و آبله

ص : 279


1- .اساس:اگر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،مر:پيراهن.
3- .اساس+را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحيح شد.
4- .مر+اين.
5- .تب،مر،لت:خواهيد.
6- .تب،مر،لت:بكنيد.
7- .مر:حال.
8- .آج،لب:عتاب.
9- .تب،مر:باشيد.

و بيماريى كه استعمال آب به آن زيان دارد و شما را حدث جنابت يا حدثى كه نقض طهارت كند رسيده باشد. أَوْ عَلىٰ سَفَرٍ ،يا بر سفرى باشى. أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغٰائِطِ ،يا حدث قضاى حاجت رسيده باشد شما را و غائط نام زمينى[مطمئن] (1)باشد آنگاه نقل كردند اين اسم را[و بر قضاى حاجت] (2)نهادند و اين (3)اسماء منقوله باشد أَوْ لاٰمَسْتُمُ النِّسٰاءَ ،يا شما را با زنان لمسى و ملامست (4)رفته باشد و حمزه و كسائى و خلف«لمستم»خواندند بى الف و باقى قرّاء«لامستم»به الف و لمس و ملامست در اين آيت و در سورة النساء مراد به او مقاربت و جماع است و كنايت باشد از او و اختلاف فقها و مفسّران در اين لفظ (5)در سورة النساء بگفتيم.

اگر گويند چون تفسير (6)لمس به مجامعت كنند و قوله: وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً ،در پيش برفته است نه تكرار باشد جواب از او آن است كه آن در حقّ كسى گفت كه آب يابد تا غسل كند و اين در حقّ آن كس كه آب نيابد او را تيمّم بايد كردن[چون حكم مختلف باشد لا بد تكرار بايد كردن.حق تعالى در اين آيت عذرهايى كه با آن عذر تيمم بايد كردن] (7)بگفت:يكى مرض و رنج و منع كه بر اعضاى طهارت باشد.

يكى سفر كه مردم در او بسيار وقتها آب نيابند و اگر يابند آلت ندارند و باشد كه به بها فروشند (8)و او بها ندارد و جمله آن است كه هركه (9)كه آب نيابد يا متمكّن نباشد از استعمال آن (10)،او (11)را تيمّم بايد كردن و اصل او قصد باشد يقال:«امّه و امّمه و يمّمه و تيمّمه اذا قصده و اين از اسماء منقوله باشد.خداى تعالى گفت:اى مؤمنان چون شما را حدثى رسد از جنابت و جز آن و آب نيابى (12)يا متمكّن نباشيد از استعمال آب قصد كنى (13)به روى زمينى پاك و خاكى پاك به دست آرى (14)و ازآنجا تيمّم

ص : 280


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .تب،لت+از.
4- .تب،لت:ملامسۀ.
5- .مر+و.
6- .اساس:تغيير،با توجّه به تب تصحيح شد.
7- .اساس،وز،تب:ندارد،با توجّه به آج و لب و مر و لت افزوده شد.
8- .اساس،وز:فروشيد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .لت:هركو.
10- .مر:آب.
11- .اساس:آن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب،آج،لب،مر،لت:نيابيد.
13- .تب،مر:آريد.
14- .تب،مر:كنيد.

كنى (1)و از آن خاك در روى مالى (2)و در دستها.و بيان اين و كيفيّت او در سورة النّساء كرده شده (3)و آن آن است كه اگر بدل وضو باشد تيمّم،يك بار دست بر زمين زند و ازآنجا كه موى سر بود دست فرود آرد بر پيشانى و روى تا به كنار بينى و به كف دست[چپ] (4)پشت دست راست را مسح دهد از بند دست تا سر انگشتان و به كف دست[راست]پشت دست چپ را و اگر تيمّم او بدل غسل باشد دست دو بار بر زمين زند و كيفيت همان.و نواقض تيمّم نواقض وضو باشد جز كه زيادت اين جا تمكين (5)بود از استعمال آب مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ ،آنگه حق تعالى چون كسى از كسى عذر خواهد از تو عذر مى خواهد كه غرض من در اين باب رنج و حرج و تنگى نيست،غرض من طهارت و پاكى تو است كه من نخواهم كه تو پليد باشى.اى عجب خداى تعالى نمى خواهد كه تو با (6)پليدى پليد باشى كه خواهد كه آن كس كه پاك است پليد باشد.و خداى تعالى در سراى رنج به تو رنج نخواست،در سراى خوارى (7)و راحت به تو كه (8)رنج خواهد؟خداى تعالى گفت:من پاكى تو مى خواهم تو به عوض آن آلودگى او خواستى آنچه به تو لايق است او به تو نخواست (9)و از تو دور كرد.و آنچه به او لايق نيست تو حواله به او كردى. وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ ،و نيز مى خواهد تا نعمت خود بر شما تمام كند.

شهر بن حوشب روايت كرد از ابو امامه كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله (10)-گفت:

انّ الوضوء يكفّر ما قبله. وضوء نماز كفّارت آن باشد كه پيش از آن كرده بود (11)از گناه.

و در خبر است كه هركس كه او وضوى نماز باز كند و فرائض و سنن آن به جاى آرد،خداى تعالى از هر قطرۀ آب كه از دست او بچكد فرشته اى را بيافريند تا براى او استغفار مى كند (12)و آمرزش خواهد (13)تا به روز قيامت و«لام»به اضمار«ان»

ص : 281


1- .تب،مر:كنيد.
2- .تب:ماليد،مر:بماليد.
3- .وز،تب،آج،مر،لت:كرده شد،لب:كرده باشد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .لت:تمكّن.
6- .لت+آن كه.
7- .مر:خارى.
8- .مر:كى.
9- .اساس،وز،مت:بخواست،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .آج،لب:عليه السّلام.
11- .مر:باشد.
12- .مر:كند.
13- .وز،تب،آج،لب،لت:مى خواهد.

عمل نصب كرده است.و ان مع الفعل در تأويل مصدر است و تقدير آن است يريد تطهيركم و اتمام نعمته عليكم،كما قال الشّاعر (1):

اريد لانسى ذكرها فكانّما***تمثّل لي ليلى بكلّ سبيل

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،اى لكى تشكروا تا همانا شكر من كنيد.

وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،آنگه حق تعالى تذكير نعمت خود كرد بر بندگانش و امر كرد و ايشان را به ياد كرد (2)او[و] (3)نعمت او بر ايشان و آن عهد و ميثاقى (4)كه بر شما گرفته است.

بلخى و جبّائى گفتند:مراد بيعت رسول است كه ايشان كردند و عهد رسول كه بر ايشان گرفت و (5)اوامر و نواهى خداى تعالى كه امتثال كنند و امر (6)او را در عبادات از وضو نماز و غسل جنابت و تيمّم.

ابو مالك روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و سلّم (7)-كه او گفت:

الطّهور شطر الايمان، طهارت نماز كردن نيمۀ ايمان است.

ابو عثمان النّهدىّ (8)روايت كرد (9)كه با سلمان بودم شاخى برگرفت كه بر او برگها[ى] (10)خشك بود و دست به او فرود آورد و برگهاى آن به دست خرد كرد و بپاشيد.[372-ر] آنگه از رسول-عليه السّلام شنيدم كه:هركس كه او وضوى نماز باز كند و نيكو كند گناه او چنان ريزد كه برگ از اين شاخ.

عمرو بن عنبسه (11)گفت:رسول را-عليه السّلام-پرسيدم از وضوى نماز و فضل او گفت:هيچ كسى نباشد از شما كه آب برگيرد و مضمضه و استنشاق بكند و الّا هر خطا و گناهى كه به دهن و بينى كرده باشد با آب ريخته شود و چون آب به روى

ص : 282


1- .تب+شعر.
2- .مر:به ياد كردن.
3- .اساس:ندارد با توجّه به تب افزوده شد.
4- .آج،لب،مر:ميثاق.
5- .آج،لب،مر،لت+در.
6- .مر،لت:اوامر.
7- .آج،لب،مر+و آله.
8- .اساس،وز،مر،مت:الهندى،با توجّه به ضبط كلام و رجوع به مأخذ و نسخه آرم،لب تصحيح شد.
9- .آج،لب:كند،لت:گفت.
10- .ساس ندارد،از تب افزوده شد.
11- .آج،لب:عيينه،مر:عتبه.

فرود آرد هر گناهى كه به روى كرده باشد به آب از روى او فرود آيد.چون آب به دستها فرود آرد هر گناهى كه به دست كرده باشد با آب به سر انگشتانش فرود آيد.

چون مسح بر سر دهد گناهان (1)به اطراف موى او بشود.چون مسح بر پاى دهد گناهان كه به پاى به آن سعى كرده باشد از او فروشود چون بيايد و به آن وضو (2)نماز كند و حمد و ثناى خدا كند (3)و دل فارغ كند خداى را جلّ جلاله.و الّا از گناهان بيرون آيد چنانچه (4)از مادر آن ساعت زاده.

انس مالك گفت:هشت ساله بودم كه خدمت رسول-عليه السّلام-كردم،اول چيز (5)كه مرا آموخت وضوى نماز بود (6).گفت:

احسن وضوءك لصلاتك يحبّك (7)حفظتك و يزد في عمرك. گفت:وضو نكو (8)كن تا نگاهبانت از فرشتگان دوست دارند و در عمرت بيفزايد (9).رسول-عليه السّلام-گفت:

امّتى الغرّ المحجّلون يوم القيامة من آثار الوضوء، گفت:امّت من روز قيامت اغرّ محجّل باشند از آثار وضوى نماز،يعنى نور از روى ايشان و دست و پاى ايشان مى تابد،بر سبيل تشبيه به اسپ اغرّ محجّل كه روى سپيد دارد و دست و پاى ايشان مى تابد (10).

عبد الرّحمن بن سمرة الانصارىّ گفت:يك روز رسول-عليه السّلام-در مسجد آمد و گفت:من دوش خوابى عجب ديدم،مردى را ديدم از امّت من كه درهاى عذاب گور بر او گشاده بودند،وضو و طهارت نماز او بيامد و او را از آن برهانيد.

و امّا غسل جنابت،او (11)سرّى است از اسرار مسلمانى كه امتحان مؤمن بدان كنند و تميز (12)مؤمن از منافق به آن باشد.

أبو ذرّ غفارى روايت كند از اميرالمؤمنين (13)-عليه السّلام-كه او گفت:جماعتى از احبار جهودان به نزديك رسول (14)آمدند و گفتند:يا محمّد خبر ده ما را تا چرا از آب

ص : 283


1- .مر+گناهانى كه به سر كرده.
2- .لت:وضوء.
3- .لت:بگويد.
4- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:چنان كه
5- .تب،آج،لب،مر،لت:چيزى.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.
7- .آج:تحبّك.
8- .تب:نيكو.
9- .تب،آج،لب،مر،لت+و.
10- .مر،لت:و دست و پاى هم.
11- .مر:آن.
12- .تب،آج،لت:تمييز.
13- .مر+على.
14- .لت:محمد.

منى غسل بايد كردن و از بول و غائط نبايد كردن و اين پليدتر است از آن؟رسول عليه السّلام-گفت:براى آن كه چون آدم-عليه السّلام-از درخت (1)بخورد آن در عروق و عصب او آب منى گشت.چون آدمى مجامعت كند اين آب از بن هر مويى از آن نزول كند خداى تعالى اين غسل بر او واجب كرد تا طهارت و كفّارت او (2)باشد از معاصى و شكر آن باشد كه خداى تعالى از (3)نعمت بر او كرده است به اصابت آن لذّت كه به او رسد (4)عند انزال آن آب.

گفتند:راست گفتى اكنون خبر ده ما را از ثواب آن كس كه او غسل جنابت كند.گفت:مؤمن چون نيّت كند كه غسل جنابت كند خداى تعالى براى او در بهشت كوشكى بنا كند.

و هيچ بنده و پرستارى نباشد كه او قيام كند به غسل جنابت و الّا (5)خداى تعالى با فرشتگان (6)مباهات كند گويد:فرشتگان من به بنده و پرستار من نگرى (7)كه به غسل جنابت قيام كرده است براى فرمان (8)و از سر اعتقادش كه من خداوند اويم.

گواه باشيد كه من بيامرزيدم او را به هر موى كه بر اندام او است و بر سر او.هزار حسنتش (9)بنوشتم و هزار سيّئتش (10)بستردم و هزار درجه يش (11)به رفيع كردم (12).آن احبار چون اين بشنيدند گفتند:اشهد ان لا اله الّا اللّٰه و انّك رسول اللّٰه.

و انس مالك روايت كند كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:مبالغت كن در غسل جنابت كه:

تحت كلّ شعرة جنابة، كه در زير هر مويى جنابتى هست.

گفتم:يا رسول اللّٰه!چگونه مبالغت كنم؟گفت:

روّ اصول شعرك، سيراب بكن بنهاى موى را و ظاهر اندامت پاك كن،تا چون از غسلگاه بيرون آيى از گناه بيرون آمده باشى.

ص : 284


1- .آج،لب،مر،لت+گندم.
2- .مر:آن.
3- .آج،لب،لت:آن،مر:اين.
4- .اساس و مت:رسند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مر:كه.
6- .لت:فرشته ها.
7- .تب،لت:نگريد،مر:نظر كنيد.
8- .مر،لت+من.
9- .مر،لت:حسنه اش.
10- .مر،لت:سيئه اش.
11- .تب:درجتش،لب،لت:درجه اش،مر:درجاتش.
12- .آج:ترفيع كردم،برفع كردم،مر:بلند كردم،لت:برداشتم.

عبد الرّحمن بن سمره گفت:رسول-عليه السّلام-در مسجد آمد روزى و ما در مسجد بوديم.گفت:دوش خوابى عجب ديدم،مردى را ديدم از امّت من و پيغامبران را ديدم حلقه حلقه نشسته (1)هركه خواست تا در حلقه شود براندند او را،غسل جنابتش بيامد و دست او گرفت (2)و او را در پهلوى من بنشاند.

قوله تعالى: وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،خداى جلّ جلاله تذكير نعمت كرد بندگانش را،گفت:ياد كنيد نعمت خداى را بر شما به بيان (3)و ايضاح دين حقّ شما را و اعلام كردن او شما را معالم شرع و آنچه مصالح شما به آن متعلّق است از احكام دين از آب دست و طهارت نماز و غسل جنابت و تيمّم در وقت عذر و جز آن از انواع نعمتهاى دينى و دنياوى (4). وَ مِيثٰاقَهُ الَّذِي وٰاثَقَكُمْ بِهِ ،و آن عهد كه با شما كرد.

بلخى و جبّائى گفتند مراد آن عهد است كه رسول-عليه السّلام-بر ايشان ها گرفت كه طاعت خداى دارند و امتثال اوامر او كنند.

و بعضى دگر گفتند:مراد مبايعت ليلة العقبه است و بيعة الرّضوان و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است. إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنٰا [372-پ] وَ أَطَعْنٰا ،چون گفتى:ما سميع و مطيعيم،فرمان تو شنيديم و طاعت تو پيش گرفتيم. وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،و از خداى بترسيد (5)كه خداى تعالى عالم است به اسرار دلهاى شما.و ابو الجارود روايت كرد از باقر- عليه السّلام-كه گفت:مراد به ميثاق آن عهد است كه رسول-عليه السّلام-بر امّت گرفت در حجّة الوداع به ولايت اميرالمؤمنين (6)-عليه السّلام-و تحريم خمر و كيفيّت وضو.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ ،خداى تعالى در اين آيت مؤمنان را فرمود تا به عدل قيام كنند.يعنى اقامه عدل كنند و انصاف به جاى آرند و عدل به پاى دارند و رها نكنند تا معالم آن مندرس شود.و قوّام بناى مبالغت باشد،اى كثير القيام و نصب قَوّٰامِينَ بر خبر«كان»است و نصب شُهَدٰاءَ بر حال، در آن حال كه براى خداى تعالى گواه باشيد يا گواه خداى باشى در آنچه گفت و

ص : 285


1- .مر+اند.
2- .آج،لب:بگرفت،تب:او را دست گرفت.
3- .آج:تبيان.
4- .مر:دنيايى.
5- .آج،لب:بترسى.
6- .مر:علىّ.

فرمود. وَ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ نهى مغايبه است.

ابو عبيده گفت:لا يحملنّكم و نبايد كه شما را دشمنى و بغض قومى برآن دارد كه عدل نكنى (1)و انصاف ندهى (2)،و اختلاف در اين لفظ گفته شد و نيز در شنآن، آنگه امر به عدل از سر گرفت گفت: اِعْدِلُوا ،عدل كنيد و داد دهيد چه آن به تقوا و پرهيزكارى نزديكتر باشد.

آنگه وعظ كرد ايشان (3)،بقوله: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،گفت:از خداى بترسيد و از معاصى و عقاب او اجتناب كنيد كه خداى تعالى داناست به آنچه شما مى كنيد.

عبد اللّٰه بن كثير گفت:آيت در جهودان بنى قريظه آمد كه:رسول-عليه السّلام- به زير حصن (4)ايشان فرود آمد ايشان همّت آن كردند كه او را بكشند (5).مسلمانان را كين ايشان در دل زياده گشت.خداى تعالى گفت:نبايد كه بغض و عداوت ايشان شما را برآن دارد كه عدل نكنيد بل كه عدل پيشه كنيد با دوست و دشمن و مؤمن و كافر. إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ كه خداى تعالى داناست به آنچه شما مى كنيد.مورد او مورد تهديد و وعيد است.

قوله: وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ ،وعده داد خداى تعالى مؤمنان را كه عمل صالح كنند كه ايشان را بيامرزد و مزد عظيم دهد.و«وعد (6)»خبرى باشد متضمّن نفع موعود را.وعيد خبرى بود متضمّن مضرّت آن را كه وعيد به او تعلّق دارد.

فرّاء گفت:وعدته بالخير و الشّرّ.لفظ وعد (7)چون مقيّد باشد به خير يا به شر صالح بود هر دو را امّا چون مطلق باشد وعد در خير باشد و وعيد (8)شر.و قوله: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ جمله است در موضع مفرد به تقدير«انّ»براى آن كه«أنّ»جمله را در تقدير

ص : 286


1- .تب،لت،مر:نكنيد.
2- .اساس،وز و مت:بدهى،كه چون معناى محصّلى نداشت با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.تب، مر،لت:ندهيد.
3- .كذا در اساس،وز و مت،ديگر نسخه بدلها+را.
4- .كذا در اساس و مت،ديگر نسخه بدلها:حصين.
5- .تب:بكشتند.
6- .لت:وعدۀ.
7- .تب،آج،لب،مر:وعيد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+در.

مفرد آورد،أ لا ترى الى قول الشّاعر:

وعدنا الصّالحين لهم جزاء***و جنّات و عينا سلسبيلا

و«جنّات»و«عين (1)»را نصب كرد بر موضع جزا به اضمار أنّ (2)و تقدير آيت اين است كه:انّ لهم مغفرة و اجرا عظيما.خداى تعالى براى ترغيب مكلّفان بر طاعت ايشان را وعدۀ آمرزش و ثواب مى دهد (3)تا داعى (4)ايشان قوى بود به فعل طاعت و اجتناب معصيت.و وجهى دگر در تقدير آيت آن است كه موعود به را محذوف گويند،و التقدير:وعد اللّٰه الّذين آمنوا و عملوا الصالحات الجنّة.

آنگه كلامى مستأنف از سر گرفت و گفت: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ و اين جمله اى باشد از مبتدا و خبر و مراد به«اجر»ثواب است بلا خلاف،براى آن كه اجر مزد بود و مزد عقيب (5)عمل بود (6)،چون عمل كه در آيت است ايمان است و عمل صالح اجر و مزد آن لا محال ثواب باشد.و اصل مغفرت ستر باشد چنان كه گفتيم پيش از اين.

آنگه در برابر آن چون ذكر ثواب مطيعان (7)كرد بيان عقاب كافران و عاصيان بگفت (8)تا بطرفى (9)التّرغيب و التّرهيب و الخير و الشّرّ،مكلّفان را تحريض كرده باشد.

گفت: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَحِيمِ ،گفت:

آنان كه كافر شوند و آيات من به دروغ دارند ايشان اهل دوزخ باشند.و جحيم فعيل باشد بمعنى فاعل،من جحمت النّار،و در قرآن نامى است از نامهاى دوزخ علم با آن كه لام در او شده است كالنّجم للثّريّا.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،آنگه تذكر ذكر نعمتها كرد و از دفع اذيّت و بليّت دشمنان از ايشان گفت:ياد كنيد و نعمتهاى من بر شما چون هم (10)كردند قومى كه دست به شما دراز كنند و قصد كشتن و هلاك شما كنند.

ص : 287


1- .آج،لب،مر،لت:عينا.
2- .وز:آن.
3- .لت:داد.
4- .مر:داعيۀ.
5- .آج،لب:عقب.
6- .لت:باشد.
7- .مر+را.
8- .تب،آج،لب،مر:بگفت،لت:گفت.
9- .آج،لب،مر:بطريقى.
10- .همۀ نسخه بدلها:همة.

مفسّران خلاف كردند در آن كه ايشان كه بودند كه اين كردند؟ مجاهد و قتاده و ابو مالك گفتند:جهودان بنى قريظه بودند آنگه (1)رسول- عليه السّلام-به زير حصن ايشان رفت براى ديت كشتگانى از بنى كلاب پس وقعۀ بئر (2)معونه و آن دو مرد بودند كلابى كه پيش رسول-عليه السّلام-آمده بودند عمر (3)بن اميّة الضمرىّ (4)ايشان را بكشت چون ايشان را گفت:شما مسلمانيد يا كافر؟گفتند:

ما وافديم پيش رسول آمده ايم او (5)ايشان را بكشت پيش ازآن كه به رسول رسيدند (6).

رسول-عليه السّلام-ملامت كرد او را و گفت:دو مرد را بى امر و رضاى من بكشتى و پيش (7)آن كه ايشان به مأمن خود برسيدند (8)و اللّٰه[373-ر]كه ديت ايشان بدهم.

آنگه به بنى قريظه رفت تا از ايشان قرضى ستاند و به ديت ايشان دهد.و بعضى گفتند:استعانتى خواست از ايشان،ايشان عزم آن كردند كه كيد كنند با او و فتك (9)كنند و او را ناگاه بكشند.خداى تعالى خبر داد او را از آن ازآنجا برگشت و كيد ايشان كه سكاليده (10)بودند باطل شد.

حسن بصرى گفت:سبب آن بود كه قريش مردى را فرستادند تا فرصت نگاه دارد و رسول-عليه السّلام[را] (11)بكشد او بيامد و در نزديك رسول آمد و ساعتى توقّف كرد چون مجلس خفيف شد.رسول-عليه السّلام-تيغى كشيده در دست داشت اين مرد بر او آمد و گفت:يا محمّد:[اين تيغ مرا ده تا ببينم.رسول-عليه السّلام-تيغ به او داد (12)،تيغ بستد و به دست گرفت و بجنبانيد،آنگه گفت يا محمّد] (13)من يمنعك منّي كه بازپايد (14)تو را از من اين ساعت.رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّٰه يمنعني، خداى مرا نگاه دارد از تو.مرد خواست تا تيغ بر آرد،چندان كه جهد كرد دستش (15)

ص : 288


1- .آج،لت+كه.
2- .لت:بن.
3- .تب،آج،لت:عمرو.
4- .تب،آج،لب،مر:الضميرىّ.
5- .اساس،مت:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب:رسند،مر:برسند.
7- .تب،آج،لب،مر+از.
8- .آج،لب،مر،لت:رسند.
9- .كذا در اساس و اكثر نسخه بدلها،وز:دل تنگ.
10- .مر:كرده.
11- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
12- .آج،لب،مر،لت+او.
13- .اساس:افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
14- .آج،لب،مر:يابد.
15- .لب:دست.

نجنبيد تيغ از دست بيفگند و گفت:اشهد ان لا اله الّا اللّٰه و انّك رسول اللّٰه،گواهى دهم كه خداى يكى است و تو رسول اويى،و اين كار سبب اسلام او بود (1)،و نام او عمرو بن وهب الجمحىّ بود،او را صفوان بن اميّه فرستاده بود براى اين كار.

واقدى گفت:رسول-عليه السّلام-به غزاى بنى ذبيان و بنى محارب شد.ايشان با كوهى (2)گريختند.رسول-عليه السّلام-بر اين كوه (3)فرود آمد آنگه برخاست تا تجديد وضو كند و از لشكرگاه دور برفت (4)تنها،و وضو تازه كرد بارانى سخت بيامد و جامۀ رسول تر كرد،رسول-عليه السّلام-برخاست تا با لشكرگاه (5)آيد از آن باران سيلى بيامده بود و حايل شده.رسول-عليه السّلام-بيامد و درختى بود جامه بكند و برآن درخت افگند تا خشك شود و او در زير (6)درخت بخفت.اعراب از سر كوه نگاه كردند.رسول را-عليه السّلام-تنها ديدند در زير درخت خفته برهنه غنيمت شمردند (7)آن فرصت،امير خود را خبر دادند از اين حال و نام (8)او دعثور (9)بن الحارث بود او بيامد و تيغ برگرفت و به بالين رسول آمد و تيغ بر آهيخت (10)و گفت:يا محمّد من يمنعك اليوم منّي،تو را از من كه نگاه دارد اين ساعت؟رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّٰه يمنعني ،خداى مرا نگاه دارد.جبرئيل-عليه السّلام-بيامد و گوشۀ پر بر سينۀ او زد و او را دور بينداخت (11)و تيغ از دست او بيفتاد.رسول-عليه السّلام-تيغ برگرفت و به سر او رفت و گفت:

من يمنعك منّي، تو را از من اين ساعت كه نگاه دارد؟گفت:

لا احد يمنعني منك،مرا كس نيست كه از تو نگاه دارد مرا.تو را خداى تو از من نگاه داشت و يارى كرد و مرا خداى نيست كه يار من بود و انا اشهد ان لا اله الّا اللّٰه و انّك رسول اللّٰه،من گواهى مى دهم كه خداى يكى است و تو رسول اويى.خداى

ص : 289


1- .مر:شد.
2- .مر:به كوهى.
3- .آج:بر بن كوه،لت:برابر آن كوه.
4- .مر:دور شد.
5- .آج،لب،مر:به لشكرگاه.
6- .لت+آن.
7- .مر+از.
8- .اساس و مت:زمام،كه چون خطا مى نمود با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:دعسور،كه چون در هيچ مأخذ و منبعى چنين ضبطى نيافتيم به قرينۀ تفاسير قرطبى و تبيان تصحيح شد.
10- .تب،آج،مر:برآهخت.
11- .مر:دور انداخت.

تعالى اين آيت فرستاد.ابو على گفت:مراد آن الطاف است كه خداى تعالى كرد با صحابۀ رسول تا با او ثبات كردند و دشمن را از او دفع كردند.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه دشمنان رسول را و اعداى دين را خداى تعالى دفع كرد به اشغال و امراض و موانع و حوايل و تعازى (1)و مرگ رؤسا و مقدّمان و ديگر اسباب شواغل.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:مراد آن است كه جماعتى جهودان دعوتى ساختند و بيامدند و تقرّب كردند و لابه كردند (2)و رسول-عليه السّلام-از كرم خلق خود و طمع ايمان ايشان اجابتى بكرد و غرض ايشان آن بود كه رسول را بكشند.جبرئيل آمد و رسول را خبر داد از عزم و مكر ايشان.چون بازآمدند و معاودت كردند رسول -عليه السّلام-گفت:خداى مرا خبر داد از انداخت و كيد شما،من اين جا (3)نمى آيم و كيد ايشان باطل شد.پس خداى تعالى بر سبيل منّت اين آيت فرستاد.

بعضى دگر گفتند:سبب نزول (4)آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-در غزاة بنى النّخله (5)به وقت نماز به اصحابش (6)نماز تمام مى كرد چه هنوز نماز خوف نيامده بود.

كافران طمع كردند كه غدرى كنند و بر ايشان حمله برند (7)و قتل كنند گروهى را، خداى تعالى رسول را-عليه السّلام-اعلام كرد و آيت نماز خوف فرستاد.و بيان اين قصّه و نماز خوف در سورة النّساء گفتيم.و ذكر ضدّ نسيان بود.و گفته اند:حضور النّفس المعنى (8)و مراد از او (9)علم باشد.و ذكر گفتار باشد من

قوله-عليه السّلام- من ذكره فقد شكره. و مراد از اين جا (10)تذكر است و آنچه مرجع او علم باشد،جز كه علم عام تر است از ذكر چه ذكر علمى باشد بعد النّسيان براى آن كه در نقيض نسيان مستعمل بود.و فرق از ميان«ذكر»و«خاطر»آن است كه خاطر مرور المعنى على

ص : 290


1- .كذا در همۀ نسخه ها،چاپ شعرانى(138/4):تغازى.
2- .لت+و رسول را بخواندند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:آنجا.
4- .مر+اين.
5- .مت:بطن النّحل.
6- .مر:با اصحابش.
7- .آج،لب،مر،لت:حمله كنند.
8- .وز،تب،لت:حضور المعنى للنفس،آج،لب حضور للنفس المعنى.
9- .لت:مراد به معنى.
10- .وز،تب،آج،لب،لت:مراد اين جا.

القلب باشد و الذّكر،حصول المعنى فى القلب باشد.خاطر مرور بود و ذكر حصول.

يقال:خطر الشىء بباله اذا مرّ به (1)،امّا هم و همّت،فله معان،او بر معانى بود.يا (2)معنى خطور الشىء بالبال و يك معنى عزم و اراده و يك معنى قرب الشىء (3)من الوجود (4)،و به معنى فكر آيد همچنين و بسط اليد عبارت باشد از قصد و ايقاع مكروه چنان كه در لغت ما گويند:دست به او دراز كرد و دست به او كشيد (5)و مانند اين.و كفّ،منع باشد.و منه قوله تعالى: وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَنْكَ (6)،و نابينا را مكفوف براى اين گويد (7)و نوردۀ جامه را براى اين كفّه گويند[373-پ]كه منع كند از آنچه خيوط او به سر فرود آيد و كفّة الميزان براى آن گويند كه آنچه در او باشد ممنوع و محفوظ باشد ازآن كه ضايع شود.حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و از جمله نعمتهاى خود يكى ياد (8)داد بر اختلاف اين اقوال كه رفت.گفت:

ياد دارى و فراموش مكنى چون گروهى عزم مصمّم كرده بودند بر قتل و فتك شما خداى تعالى منع كرد شما را از ايشان و دفع كرد ايشان را از شما و دست اذيّت و بليّت ايشان از شما كوتاه كرد.

آنگه گفت:از خدا بترسى به اداى طاعات او و اجتناب معاصى او،و بر او توكّل كنى تا مهمّات شما كفايت كند،چه مؤمنان آن باشند كه بر او توكّل كنند.و او وعده داد كه هركه بر او توكّل كند كفايت كند او را همۀ (9)مهمّاتش.

قوله عزّ و جلّ:

سوره المائدة (5): آیات 12 تا 19

اشاره

وَ لَقَدْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اِثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قٰالَ اَللّٰهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكٰاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذٰلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ (12) فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ لَعَنّٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِيَةً يُحَرِّفُونَ اَلْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لاٰ تَزٰالُ تَطَّلِعُ عَلىٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِصْفَحْ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ (13) وَ مِنَ اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنٰا بَيْنَهُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اَللّٰهُ بِمٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ (14) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّٰا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جٰاءَكُمْ مِنَ اَللّٰهِ نُورٌ وَ كِتٰابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اَللّٰهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ اَلسَّلاٰمِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (16) لَقَدْ كَفَرَ اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْمَسِيحُ اِبْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً إِنْ أَرٰادَ أَنْ يُهْلِكَ اَلْمَسِيحَ اِبْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصٰارىٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اَللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا وَ إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ (18) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلىٰ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاٰ نَذِيرٍ فَقَدْ جٰاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (19)

ترجمه

>5\19-12<

ص : 291


1- .آج،لت:اذا امرّ به.
2- .كذا در اساس،وز،تب،مر،مت،ديگر نسخه بدلها:يك.
3- .مر+اليه.
4- .وز،مر:الوجوه.
5- .لت:كشد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 110.
7- .تب،آج،لب،مر،لت:گويند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+ايشان.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت:ندارد.

به درستى ها گرفت خداى پيمان فرزندان يعقوب و برانگيختيم از ايشان دوازده نقيب.

و گفت خداى كه:من با شماام اگر به پاى داريد نماز و بدهيد زكات و ايمان آريد به پيغامبران من و تعظيم كنيد ايشان را و وام دهيد خداى را وامى نكو، (1)بسترم از شما گناهانتان و در برم شما را در بهشتها كه مى رود از زير آن جويها هركه كافر شود پس از آن از شما گم كرده باشد راه راست.

به شكافتن (2)ايشان عهدشان لعنت كرديم (3)ايشان را،و كرديم دلهاشان سخت بر مى گردانيد (4)سخنها از جاى خود و فراموش كردند بهره از آنچه ياد دادند ايشان را (5)و پيوسته مطّلع مى شوى بر خيانتى از ايشان مگر اندكى از ايشان عفو بكن از ايشان و در گذر (6)كه خداى دوست دارد نكوكاران را.

و از آنان كه گفتند:ما ترسايانيم گرفتيم پيمانشان.فراموش كردند بهره از آنچه ياد دادند (7)ايشان را به آن،برانگيختيم ميان ايشان دشمنى و به زيدن تا روز قيامت و خبر دهد ايشان را خداى به آنچه كرده باشند.

اى خداوندان كتاب آمد به شما پيغامبر ما بيان مى كند شما را بسيارى از آنچه پنهان مى داشتى از كتاب و عفو بكرد از بسيارى.آمد به شما از خداى روشنايى و كتابى روشن.

ص : 292


1- .لت+من.
2- .آج،لب:شكستن.
3- .آج،لب:دور گردانيديم.
4- .كذا در اساس،تب،مت،وز:مى برگردانيد(با صيغۀ مخاطب)،آج،لب،تغيير مى كنند،لت مى برگردانند.
5- .لت+به آن،آج،لب:پند داده مى شدند به آن.
6- .آج،لب:فراگذار،لت:درگذار.
7- .آج،لب:پند دادند.

راه نمايد به آن خداى آن را كه پيروى كند خشنودى او را راه خداى را و بيرون آرد ايشان را از تاريكى به روشنى به فرمان او و راه نمايد ايشان را به راه راست.

كافر شدند آنان كه گفتند:خداى عيسى است پسر مريم.بگو كيست آن كه مالك باشد از خداى چيزى،اگر خواهد كه هلاك كند عيسى پسر مريم را و مادرش را و هركس را كه در زمين است همه،و خداى راست پادشاهى آسمانها و زمينها (1)و آنچه ميان آن است.بيافريند آنچه خواهد و خداى بر همه چيزى قادر است.

و گفتند جهودان و ترسايان:ما پسران خداييم و دوستان اوييم.بگو:چرا عذاب مى كند شما را به گناهانتان (2)بلكه شما آدمى (3)ازآن كه آفريد بيامرزد آن را كه خواهد و عذاب كند آن را كه خواهد،و خداى راست پادشاهى آسمانها و زمينها (4)و آنچه ميان ايشان است (5)،و به اوست بازگشت.

اى خداوندان كتاب آمد به شما پيغامبر ما بيان مى كند شما را بر سستى (6)از پيغامبران

ص : 293


1- .وز:آسمان و زمين،تب:آسمانها و زمين.
2- .لت:به گناهتان.
3- .تب،لت،آدمى ايد.
4- .وز:آسمان و زمين.
5- .وز،تب،لت:ميان آن است.
6- .اساس و مت:براستى خوانده مى شود.با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

تا نگوييد نيامد به ما از بشارت دهنده و (1)ترساننده آمد به شما مژده دهنده (2)و ترساننده و خداى بر همه چيزى تواناست.

قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ -الآية،حق تعالى در اين آيت بازگفت آن عهد و پيمانى كه بر بنى اسرائيل گرفت به اوامرى (3)كه ايشان را كرد در كتابهاى ايشان و ميثاق (4)سوگندى مؤكّد باشد من الوثيقة (5)وثيقه استوارى باشد و بنى اسرائيل فرزندان يعقوبند-عليه السّلام-و آن دوازده فرزند بودند خداى تعالى در هر سبطى از اسباط ايشان (6)نقيبى بداشت چه هر (7)فرزندى سبطى شدند،و از ايشان قومى بسيار پديد آمدند و توالد و تناسل بسيار شد (8)حق تعالى براى آن (9)تا خلاف نباشد ايشان را از هر سبطى نقيبى برانگيخت اى عجب در يك عهد براى دوازده سبط دوازده نقيب بايست پس براى چندان خلايق كه عدد ايشان جز خداى نداند دوازده نقيب نبايد اگر در يك عهد دوازده نقيب بسيار نباشد در يك عهد كم از يك نقيب نشايد.حق تعالى نقباى بنى اسرائيل را دوازده كرد تا احوال امّت پيامبر ما-صلّى اللّٰه عليه و على آله-با احوال بنى اسرائيل ماند مصداق قول رسول را- صلوات اللّٰه عليه -كه گفت:

سيكون في امّتي ما كان فى بني اسرائيل حذو (10)النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة گفت:هرچه در بنى اسرائيل بود در امّت من بباشد چنان كه پاى نعل با پاى نعل ماند و پر تير با پر تير.

و رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از عدد ائمّه.گفت:

عدد الائمّة من بعدي عدد نقباء بني اسرائيل ،گفت:عدد امامان از پس من عدد نقيبان بنى اسرائيل باشد.

و در معنى نقيب چهار قول (11)گفتند.

ص : 294


1- .تب،لت+نه.
2- .تب،آج،لب،لت:مژده.
3- .آج،لب،مر:اوامر.
4- .مر+و.
5- .آج،لب،مر،لت+و.
6- .مر+را.
7- .اساس،وز،مت:مهر،با توجّه به تب و ساير نسخه ها تصحيح شد.
8- .مر:شدند.
9- .مر+كه.
10- .اساس،وز،مت:خود،با توجّه به تب و ساير نسخه تصحيح شد.
11- .آج،لب،مر:وجه.

حسن بصرى گفت:ضمين باشد آن كه پايندان (1)و عاقلۀ قوم بود.

ربيع گفت:امين و استوار قوم باشد.

قتاده گفت:گواه باشد بر قوم خود.و قومى دگر گفتند:رئيس باشد و عريف كه از كارها بر رسد و اصل نقيب در لغت فعيل باشد از نقب و نقب سوراخ فراخ باشد و آن را كه آن سوراخ كند نقّاب خوانند.و ثقب و نقر و نقب متقارب باشد جز كه ثقب (2)اندك بود و نقر از او بيش باشد و كنده گر را نقّار گويند و چنگال مرغ را (3)منقار گويند و نقب از همه بيشتر باشد.

و بعضى اهل لغت گفتند:نقيب فعيل باشد به معنى فاعل براى آن كه او تعرّف كند و از كارها بر رسد و در غور كارها رود پس به (4)آن ماند كه نقب كند.

و بعضى گفتند:فعيل باشد به معنى مفعول براى آن كه كار او را تفحّص كرده باشند و در غور شده تا بدانسته باشند كه او صلاحيت نقابت دارد (5)و منقبت آن خصلت (6)باشد كه بر او نقب كنند و در غور او شوند از فضيلت مرد و جمعش مناقب باشد و نقبه ايزار پاى باشد كه آن را ساق نبود براى آنش نقبه خوانند لاتّساع نقبتها و اوّل جرب را نقبه گويند.قال الشاعر:

متبذّلا تبدو محاسنه***يضع الهناء مواضع النّقب

و كلب نقيب گويند سگى كه آن را سوراخى در گلو كنند تا آواز او بلند بر نيايد و اين بخيلان كنند تا مهمان به آواز سگ به ايشان راه نبرد (7)و در معنى نقبا در اين آيت دو قول گفتند:

حسن بصرى و جبّايى گفتند،براى آن ايشان را نقيب خواند (8)كه ايشان را ضمان قوم خود كردند كه مخالفت نكنند آن را كه اسد آن را (9)فرموده بودند.

ص : 295


1- .لت:پايندگان.
2- .اساس،وز،مت:نقب،با توجّه به تب و ساير نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:مرا،با توجه به وز تصحيح شد.
4- .لت:با.
5- .لت+يا نه.
6- .آج،لب:حاصل.
7- .مر:نيابد.
8- .مر:خوانند.
9- .كذا در مج،وز،مت(؟)ديگر نسخه بدلها:ندارد.

مجاهد و سدّى گفتند:براى آن نقيب خواندند ايشان را كه ايشان را فرمودند تا بر آثار آن جبّاران[374-پ]بشوند (1).و قصّه (2)اين بود كه:خداى تعالى موسى را و قومش را وعده داد كه زمين مقدّسه كه زمين شام است به ايشان دهد و قرارگاه ايشان كند و آنگه كه اين وعده بود در آنجا جبّاران كنعانى بودند خداى تعالى گفت:من ايشان را هلاك كنم و زمين و مال و ملك ايشان به ميراث به شما دهم و اين پس از آن بود كه خداى مصر (3)از قبطيان بستد و ايشان را و پيشواى ايشان را كه فرعون بود هلاك كرد چون مصر ايشان را مستخلص شد خداى تعالى ايشان را زمين شام وعده داد و موسى را فرمود كه:بنى اسرائيل را برگيرد به أريحاء شو شهريست از شهرهاى شام و آن زمين مقدّسه است و وحى كرد به موسى كه من آن را به سراى قرار شما كردم و برويد و با ايشان قتال كنيد (4)كه من ناصر شماام.موسى-عليه السّلام-اين پيغام بگذارد و چون عزم رفتن (5)مصمّم كرد لشكر او دوازده سبط بودند از دوازده فرزند يعقوب-عليه السّلام-به فرمان خداى بر هر سبطى نقيبى فروكرد تا كفيل قوم و عاقلۀ (6)قومش باشد.موسى-عليه السّلام-ايشان را نصب كرد به فرمان خداى و نامهاى ايشان اين است از سبط روبيل:شامل بن ركن (7)بود.و از سبط شمعون:

شافاطر بن جزى (8)بود.و از سبط يهوذا:كالب بن يوفنّا بود و از سبط آيين (9)حابل (10)بن يوسف بود.و از سبط ديانون حدى بن شورى بود.و از سبط يوسف افراثيم (11)بن يوشع بن نون بود.و از سبط بنيامين فلطم بن رقون بود.و از سبط اشر شانون بن ملكيل بود.و از سبط تقتال (12)حيى بن وقشى بود.و از سبط دان حملائيل (13)بن حمل بود[از سبط لاوى حولا بن مليكا] (14).و از سبط حدى سوسى (15)بود.موسى-عليه السّلام-برفت با اين قوم و

ص : 296


1- .آج،لب،مر:بنشوند.
2- .مر،لت+آن.
3- .مر+را.
4- .آج،لب:كنى/كنيد.
5- .آج،لب،مر:ندارد.
6- .لب،مر:عاقل.
7- .تب،آج،لب،مر،لت:ركز.
8- .تب،آج،لب،مر،لت:شافاط بن جزى.
9- .آج،لب،مر،لت:ابين.
10- .لت:خائل.
11- .كذا در اساس و مت،وز:افراسم(بى نقطه)،تب،آج،لب،مر،لت:افراييم.
12- .آج،لب،مر:نفتال،لت:نفتالى.
13- .وز،آج،لب:حملابيل،مر:حملابل:
14- .اساس،مت:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .مر:موسى.

بالشكر و اسباط بنى اسرائيل تا به نزديك اين شهر رسيد اعنى أريحا كه زمين مقدّسه بود.

موسى-عليه السّلام-اين دوازده نقيب را بفرستادند (1)تا بروند و احوالى (2)بدانند و او را خبر دهند.از جمله جبّاران آن شهر يكى عوج عنق (3)بود و گفته اند:طول او بيست و سه هزار گز بود و سيصد و سى (4)سه گز و ثلثى از گزى.اين روايت عبد اللّٰه عمر است.

و در اخبار هست كه روزى كه ابر (5)بودى او را در سر و روى و سينه پيختى و وقت بودى كه ابر او را تا سينه بودى و روى و سر او را آفتاب[بودى] (6)و او از ابر آب خوردى و ماهى از دريا بگرفتى و در آفتاب بريان كردى و بخوردى.

و در خبر است كه او (7)ايّام طوفان به نزديك نوح آمد و او را گفت:مرا با خود در كشتى نشان.نوح-عليه السّلام-گفت:برو اى دشمن خداى كه مرا نفرموده اند.او برفت و آب طوفان بالاى كوههاى زمين چهل[گز] (8)برفته (9)و عوج را بالاى زانو بود.

و در خبر است كه او را سه هزار سال عمر بود و عنق نام مادر او بود و گفته اند:

عناق (10)دختر آدم بود-عليه السّلام-و اوّل كسى بود كه بغى كرد بر (11)زمين و هر انگشتى از (12)انگشتان سه گز بود در دو گز بر (13)هر ناخنى انگشتى از آهن بمانند داسى و چون بر زمين بنشستى يك گز (14)به آن زمين مشغول كردى او از دشت مى آمد و درزۀ هيزم بر سر نهاده لايق او چون آن دوازده كس را ديد (15)از ايشان عجب آمد او را.

و در خبر آورده اند كه هريكى را از ايشان (16)چهل گز طول بود او ايشان را بگرفت و در دامن نهاد و دامن به ميان فروكرد (17)و ايشان را با خانه آورد و بتعجّب

ص : 297


1- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بفرستاد.
2- .آج،لب،مر:احوال.
3- .مر،عوج بن عنق.
4- .ديگر نسخه بدلها+و.
5- .وز:ابرى.
6- .اساس:ندارد،از ور افزوده شد.
7- .آج،لب،مر،لت+در.
8- .اساس:ندارد،از ور افزوده شد.
9- .مر:برفت،لت:بر رفته.
10- .لت+او.
11- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:در.
12- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+او.
13- .لت:و.
14- .لت:كريو.
15- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بديد.
16- .اساس،مت:ايشان را،با توجّه به فحواى كلام زائد مى نمايد.
17- .لت:برزد.

ايشان را پيش زن خود ريخت و گفت:اينان را نبينى كه آمده اند تا با ما قتل (1)كنند و زمين و شهر ما را به دست گيرند (2).

آنگه گفت ايشان را به پاى بمالم زن گفت:نبايد،رها كن اينان را تا بروند و خبر ما به ايشان برند عوج ايشان را دست بداشت تا برفتند ايشان بيرون رفتند (3)در بازار ايشان هر خوشۀ انگور ديدند كه هيچ مرد از ايشان بر نتوانستندى (4)گرفتن و نار ايشان هريكى چندان (5)بود كه نيمۀ پوست او ده كس در زير آن پنهان شدندى (6)ايشان بيامدند و با يكديگر گفتند:چه رأى است ما را اگر اين كه ديديم با قوم بگوييم دل شكسته شوند با يكديگر عهد كردند كه اين حديث جز با موسى و هارون -عليه السّلام (7)-نگويند تا ايشان راى خود ببندند (8)در آن.

آنگه عهد (9)بشكستند و هريكى سبط خود را به نهان بگفتند و دل شكسته بكردند در نقبا خلاف كردند.بعضى گفتند انبيا بودند و اين درست نيست چه ايشان نه انبيا بودند نه اوصيا بل دوازده سپاه سالار بودند در لشكر موسى-عليه السّلام- و آنگه گفت: وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً (10)...،لفظ بعثت در حق ايشان دليل پيغامبرى (11)نكند چه حق تعالى اين لفظ در حقّ آن دو كلاغ بگفت در قصّۀ پسران آدم في قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ غُرٰاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ ،آنگه عوج عنق بيامد و لشكر موسى -عليه السّلام-بنگريد يك فرسنگ در يك[375-ر]فرسنگ بود طول و عرضش (12)برفت و برآن طول و عرض پاره اى از كوه ببريد و بر سر گرفت بر آنكه تا به شب بر لشكرگاه موسى زند خداى تعالى مرغى را فرستاد (13)پارۀ الماس در منقار گرفته تا پيرامن و گرداگرد سر او بسفت تا از پاره كوه در گردن او افتاد به مانند طوقى،او

ص : 298


1- .اساس،مت:قتل،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .لت:فروگيرند.
3- .وز،تب،آج،مر،لت:آمدند.
4- .اساس،وز،مت:توانستندى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .لت:چندانى.
6- .مر،لت:شدى.
7- .وز،تب:عليهم السّلام.
8- .تب،لت:ببينند،آج،لب:ببندند،مر:ببيند.
9- .لت+خود.
10- .سورۀ مائده(5)آيۀ 12.
11- .تب،آج،لب،مر،لت:پيغمبرى.
12- .آج،لب:او.
13- .آج،لب،مر،لت:بفرستاد.

خواست تا از گلوى خود بر آرد نتوانست اسير گشت حق تعالى وحى كرد به موسى كه اى موسى درياب دشمنت[را] (1)موسى بيامد او را ديد چنان عصاى (2)برآورد (3)و بالاى عصا ده گز بود و بالاى موسى ده گز (4)و ده گز بر هوا برجست و عصا بر كعب او زد و از آن زخم بيفتاد و آن كوه بر گردن او نتوانست خاستن بنى اسرائيل بشتافتند و تيغ و تير در او نهادند و او را بكشتند و سرش ببريدند گفتند استخوان (5)او چند سال به پل رود نيل كرده بودند اين روايت (6)است.

و روايتى ديگر آنست كه او در زمين بغى و طغيان از حدّ ببرد خداى تعالى سباع زمين را بر او گماشت شيران را هر شيرى چند (7)پيلى و هر گرگى چند شترى و هر كركسى چند خرى تا در او افتادند و او را بدريدند و بخوردند.و قال اللّٰه إِنِّي مَعَكُمْ ،و خداى تعالى بنى اسرائيل را گفت من با شماام به معنى نصرت اين جا وقف است و كلام تمام است.

آنگه ابتداى كلامى دگر كرد گفت (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاٰةَ) كوفيان گفتند اين لام جواب قسمى مضمر است و التّقدير و اللّٰه لئن اقمتم الصّلاة به خداى كه اگر شما نماز به پاى داريد و اركان و حقوق آن به جاى آريد و مواقيت آن را مراعات و مراقبت كنيد (8)(و آتيتم الزّكاة)و زكات مال بدهيد برحسب آن كه بر شما فريضه كرده اند و به رسولان و پيغامبران من ايمان آريد و ايشان را تصديق كنى و حرمت دارى و تعظيم و توقير كنى و قوله: وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ در تعزير دو قول گفتند زجاج گفت مراد به تعزير نصرت (9)است يعنى اگر يارى كنيد پيغامبران مرا (10)و ابن زيد گفت مراد به تعزير توقير و تعظيم است و ابو عبيد (11)اين اختيار كرد به اين بيت استشهاد كرد:

و كم من ماجد لهم كريم***و من ليث يعزّر فى النّدىّ

ص : 299


1- .اساس:ندارد،از وز افزوده شده.
2- .ديگر نسخه بدلها بجز مت:عصا.
3- .لت:براوزد.
4- .مر+بود.
5- .وز،تب،آج،لب،لت:استخوانهاى،مر:استخوان پاى.
6- .آج،لب:روايتى.
7- .مر:چون.
8- .آج،لب:كنى.
9- .اساس،وز،مت:تصرف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مر:را.
11- .تب،مر:ابو عبيده.

اى يوقّر فى المجلس،و فراء گفت اصل كلمه از عزر است و آن منع و رد باشد و منه التّعزير التّأديب لأنّه يتأدّب به و يمتنع ممّا يمنع عنه به. وَ أَقْرَضْتُمُ اللّٰهَ قَرْضاً و قرضى نيكو يعنى مال بصدقه دهيد و بر خداى تعالى قرض كند (1)اميد آن را كه به از آن به (2)او دهد و اصل قرض قطع بود قوله: قَرْضاً حَسَناً ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه به طيبت نفس به دل خوشى دهد آنچه دهد قول ديگر آن كه منّت ننهد و ايذا نكند كما قال تعالى: ثُمَّ لاٰ يُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذىً (3)،و گفته اند از حلال نفقه كند دون حرام و قرض گفت در مصدر اقرض و اقراض نگفت كقوله تعالى وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (4)،و كما قال امرء القيس:

و رضت فذلّت صعبة اىّ اذلال***

و قوله: لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ ،اين لام جواب قسم مضمر است مكفّر كنم سيّئات شما را يعنى اين افعال سبب كفّارۀ گناهان شما كنم و تحقيق آن باشد كه حق تعالى گفت چون ايشان (5)به اين افعال و طاعات قيام كنند (6)من گناهان ايشان بيامرزم به فضل و رحمت[خود] (7)و اصل تكفير تغطيه و پوشش باشد و الكفر (8)السّتر قال لبيد:

«فى ليلة كفر النّجوم غمامها»***

و ايشان را به بهشتهايى برم كه در زير آن يعنى در زير درختان جويها مى رود فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذٰلِكَ مِنْكُمْ ،هركه پس ازين كافر شود از شما و ذٰلِكَ ،اشارت است به ميثاق فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِيلِ ،او راه راست گم كرده باشد.

قوله: فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ ،حق تعالى به اين آيت رسول را-عليه السّلام- تسليت داد (9)گفت اگر جهودان عصر (10)تو عهد و پيمان تو بشكافتند (11)جهودان روزگار موسى هم (12)اين (13)كردند من ايشان را لعنت كردم و از رحمت خود دور كردم به (14)اينان

ص : 300


1- .مر:كنيد.
2- .وز،تب،آج،لب:با.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 262.
4- .سورۀ نوح(71)آيۀ 17.
5- .آج،لب:ندارد.
6- .مر:نمايند.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .لت+و.
9- .مر+و.
10- .لت:عهد.
11- .لت:بشكافند.
12- .مر:نيز.
13- .مر:همين.
14- .لت:با.

هم اين كنم و«ما»در آيت صله است و زياده و لكن نه زيادتى كه بى فايده باشد و فايدۀ او آن است كه«ما»كه حرف باشد اصل او نفى باشد پس شمّه اى از نفى در او باشد و معنى آن باشد كه بنقضهم ميثاقهم لعنّاهم لا بغيره ما ايشان را لعنت كه كرديم به نقض و شكافتن عهد كرديم نه به ديگر چيز،و كذلك قوله: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ (1)،و همچنين«ماء»كافّه في قوله:انما كه انّ اثبات را تأكيد كند (2)و در«ما»شمّه اى نفى باشد براى آن گفتند كه«انّما»لاثبات الشّىء و نفى ما سواه و نقض،عهد شكافتن و بنا شكافتن باشد.يقال نقضت البناء و الحبل و العهد و لعن طرد و ابعاد باشد.

وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِيَةً ،حمزه و كسائى خواندند قسيّة بى الف بتشديد يا على وزن فعيله و اعمش در شاذّ (3)على فعله قسية بتخفيف و باقى قرّاء خواندند قاسية با الف.

حسن بصرى گفت اين لعن آن مسخ است كه در جهودان بود (4)في قوله: كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ ،ابو القاسم بلخى گفت:آن قساوت دل ايشان بر سبيل عقوبت بود و ديگران از اهل تأويل گفتند مراد آن است كه آن الطاف كه عند آن دل ايشان نرم شدى نكرد به (5)ايشان امّا بر وجه عقوبت و خذلان و امّا برآن وجه كه دانست منتفع (6)نشوند به آن و امّا به آن وجه كه آن فعل در حقّ ايشان آنگه لطف[375-پ]بودى كه نقض عهد نكرده بودند چون نقض عهد كردند آن فعل لطف نبود ايشان را و قسيّة و قاسية لغتان كالعليّة و العالية و الزّكيّة و الزّاكية (7).

عبد اللّٰه عبّاس گفت:قاسية اى يابسة دل ايشان خشك كرد و قسا و جسا و عسا بمعنى واحد و گفته اند غليظا (8)سخت درشت كه نرم نشود به موعظه و گفته اند متكبّر كه قبول وعظ نكند و گفته اند ردىّ فاسد بود (9)من قولهم دراهم قسيّة اى رديّة قال الشّاعر:

ص : 301


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 159.
2- .لت:تأكيد اثبات كند.
3- .لت+خواند.
4- .آج،لب،مر:گفت.
5- .لت:با.
6- .مر:منقطع.
7- .تب+و.
8- .لت:غليظ.
9- .اساس،مر،مت:بر،وز،تب،آج،لب:بد،با توجّه به فحواى كلام و نسخۀ لت تصحيح شد.

لها صواهل في صمّ السّلام كما***صاح القسيّات في ايدى الصّياريف

يصف وقع المساحي في الحجارة يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ در شاذّ نخعى و سلمىّ خواندند:يحرّفون الكلام عن مواضعه.و«كلم»جمع كلمه باشد من باب تمر و تمرة.

و«كلام»جنس باشد و در معنى او دو قول گفتند (1):يكى آن كه تأويل او بد مى كنند برخلاف (2)راستى و دگر آن كه نفس (3)كلمات مى گردانند بر جاى خود رها نمى كنند (4)به زيادت و نقصان چنان كه دگر جاى گفت: وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ و ما هو من عند اللّٰه،و قوله: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتٰابِ (5)و ما هو من الكتاب،و قوله: وَ نَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُكِّرُوا بِهِ ،و بهرۀ ذكر و علم از آن فراموش كردند،يعنى نصيب (6)خود از ايمان به رسول ما-عليه السّلام- فراموش كردند كه ايشان را به آن تذكير كرده بودند.و گفته اند مراد ترك است به نسيان يعنى نصيب خود از آن چيزها (7)رها كردند كه نعت و صفت رسول از تورات بگردانيدند و به جاى آن چيزها دگر گفتند و نوشتند.

قوله: وَ لاٰ تَزٰالُ تَطَّلِعُ عَلىٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ ،و پيوسته مطّلع مى شوى تو بر خيانتى از ايشان.گفتند:فاعله به معنى مصدر است كالعافية و الخاطية و الطّاغية.

قال اللّٰه تعالى: وَ الْمُؤْتَفِكٰاتُ بِالْخٰاطِئَةِ (8)،قوله: فَأَمّٰا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّٰاغِيَةِ (9)،و اين قول مبرّد است.و گفته اند مراد فاعل است و«ها»در او مبالغه راست،كقولهم:رجل علامة و نسّابة.قال الشّاعر:

حدّثت نفسك بالوفاء و لم تكن***للغدر خائنة مغلّ الإصبع

خطاب مى كند با مردى و او را نهى مى كند از خيانت مى گويد،و قوله مغلّ الاصبع يعنى تغلّ إصبعك فى المتاع للخيانة.

ص : 302


1- .آج،لب،مر:باشد.
2- .مر:بخلاف.
3- .آج،لب،مر:لفظ.
4- .آج،لب:مى كنند.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 78.
6- .مر:نصيبۀ.
7- .تب،لت:چيزها،مر:چيز.
8- .سورۀ الحاقّه(69)،آيۀ 9.
9- .سورۀ الحاقّه(69)آيۀ 5.

و قول سيم (1)آن است كه«خائنة»صفت موصوفى محذوف است يعنى على فرقة و (2)طائفة او جماعة خائنة،و اين جمله وجوه (3)نيكوست و محتمل. إِلاّٰ قَلِيلاً مِنْهُمْ ،نصب او بر استثناء است.خداى تعالى (4)جماعتى را كه اين طريقه و سيرت نداشتند از اين ميانه بيرون آورد و استثنا كرد،و آن جماعتى بودند از ايشان كه (5)اسلام آوردند چون عبد اللّٰه سلام و جز او. فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ ،خداى تعالى گفت:

عفو بكن ايشان را.و عفو و صفح به يك معنى باشد براى اختلاف لفظ آورد و گفته اند صفح بليغتر از عفو است (6)إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ،كه خداى تعالى نكوكاران را دوست دارد.و از جملۀ نكوكارى عفو است از مستحقّ عقوبت.

قتاده گفت:اين منسوخ است بقوله: قٰاتِلُوا الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ (7)و ابو على گفت منسوخ است بقوله: وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيٰانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ (8).

ابو القاسم بلخى گفت:روا باشد كه اين عفو مشروط بود به شرط توبه و يا قبول جزيه، براى آن كه چون جزيه قبول كرده باشد (9)كس را بر ايشان سبيلى نباشد و اين قول حسن بصرى است و جعفر بن مبشّر و اختيار جرير طبرى است و بر اين قول آيت منسوخ نباشد مخصوص باشد به آنان كه توبه كنند يا جزيه دهند.و قوله: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عن مواضعه دليل نكند بر آنكه قسوت قلب براى تحريف است،بل آن كلامى مستأنف باشد و يا در موضع حال بود من قوله: لَعَنّٰاهُمْ ،يعنى (10):محرّفين الكلم ناسين حظوظهم تا كسى از او شبهتى (11)نسازد و تمسّك نكند به او (12).

قوله: وَ مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ ،-الآية.حق تعالى چون ذكر جهودان و نقض عهد ايشان بگفت با ذكر ترسايان آمد و گفت از آنان نيز كه دعوى ترسايى مى كنند و مى گويند ما ترسائيم و اين (13)جماعتى اند كه در دين ترسايى درست نه اند.

ص : 303


1- .وز:قولى سه ام،آج،لب،تب:سيوم.
2- .آج،لب،مر،لت:او.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت:اين وجوه جمله.
4- .مر+اين.
5- .لت:كه از ايشان.
6- .مر:باشد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 29.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 58.
9- .مر:كردند.
10- .لت:بمعنى.
11- .آج،لب،مر،لت:شبهى.
12- .آج،لب+و.
13- .مر:اينها.

تا (1)خداى تعالى گفت: قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ ،براى آن كه در همه ملّتى مرغلان (2)و منافقان مى باشند. أَخَذْنٰا مِيثٰاقَهُمْ ،هم آن عهد و پيمان بستديم از ايشان كه از جهودان ستده بوديم.ايشان نيز همان معامله كردند كه جهودان كردند از نقض عهد و نسيان و ترك حظ و بهرۀ خود از خير و ايمان به محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله- فَأَغْرَيْنٰا بَيْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ ،لا جرم از ميان ايشان عداوت و دشمنى برانگيختيم و در ايشان بستيم و آويختيم (3)تا به روز قيامت.من قولهم غريت بكذا و اغراني فلان به.و اصله من الغرا،اصل او از سريشم باشد (4)كه به او چيزى بر هم پيوندند.[و مصدر] (5)غريت غرى و غراء ممدود و مقصور آمده است.قال الشّاعر:

اذا قيل مهلا قالت العين بالبكاء***غراء و مدّتها حوافل تنهلّ (6)

خلاف كردند در آن كه ضمير«بينهم»راجع با كيست،بعضى گفتند [376-ر]راجع است با جهودان و ترسايان (7)يعنى ما ميان جهودان و ترسايان دشمنى انگيختيم،و بعضى دگر گفتند ميان ترسايان يعنى فرق ايشان كه از ميان فرق ايشان خلاف و منازعت و دشمنى است از ملكانيان و نسطوريان (8)و يعقوبيان.

و سبب اضافت آن با خداى تعالى از چند وجه بود:يكى از جمله (9)خذلان چنان كه گفتيم.دگر از جهت امر او به معادت ايشان كه ايشان اهل باطل اند و معادات ايشان واجب است بر همه مكلّفان دگر به ادلّه كه نصب كرد بر بطلان مذاهب و مقالات ايشان،چون فرقتى مطّلع شوند بر فساد قول آن فرقت به آن دليلها آن

ص : 304


1- .وز،لت:با.
2- .اساس،وز،مت:مرغل،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،لت:برانگيختم و در ايشان بستم و آويختم.
4- .مر:من غرا كه سريشم باشد.
5- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .كذا ضبط بيت در همۀ نسخه ها،در لسان العرب(مادّۀ غرا)بيت زير به كثير نسبت يافته است: اذا قلت: أسلو،غارت العين بالبكا غراء،و مدّتها مدامع حفل
7- .تب:ترسان.
8- .اساس،وز،تب،لت،مت:فسطوريان،آج،لب،مر:قسطوريان،با توجه به ضبط كلمه در تفسير تبيان و ديگر منابع تصحيح شد.
9- .كذا در اساس،وز،مت،تب،آج،لب،لت:جهت،مر:آن كه از جهت.

فرقه را دشمن گيرند (1)و اگرچه او نيز مقالتى گويد كه در فساد برابر آن باشد و لكن او جاهل باشد به آن.و بر اين قاعده اغرى اللّٰه (2)تعالى بين الكافرين صحيح امّا اغراء عداوت بين المؤمن و الكافر روا نباشد براى آن كه مؤمنان بر حق اند و بر اعتقاد صحيح،برخلاف قول ايشان دليل نباشد براى آن كه اين (3)قول حقّ است و بر بطلان قول كفّار خداى تعالى ادلّه نصب كرده است كه هركس كه در آن نظر كند و آن اباطيل بشناسد دشمن گيرد ايشان را. وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّٰهُ بِمٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ ،و خداى تعالى خبر دهد هركسى را (4)به آنچه كرده باشند (5)از خير و شر و مورد آيت مورد (6)تهديد و وعيد است يعنى جزا دهد هركسى را به آنچه كرده باشند به حسب استحقاق ايشان.

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ ،آنگه خطاب كرد با جهودان و ترسايان به يك جاى و به ايشان تقرير و تصحيح نبوّت پيغامبر ما-صلّى اللّٰه عليه و آله-كرد.گفت[اى اهل كتاب كه تورات و انجيل است،پيغامبرى به شما آمد تا بيان كند شما را بسيارى از آن حكمها كه شما پنهان مى داريد از] (7)تورات و انجيل.عبد اللّٰه عبّاس و قتاده گفتند:[از جمله] (8)آنچه خداى تعالى رسول را بيان كرد،رجم زانى بود كه ايشان بگردانيده بودند به سبب مراعات جوانب رؤسا و اكابرشان و براى[آن] (9)هر دو گروه را اهل كتاب گفت و اهل كتابين نگفت و اگرچه كتاب دو است،براى آن كه لام تعريف جنس[در او] (10)است.

و بعضى دگر گفتند براى آن كه آن دو كتاب به مثابۀ يك كتاب است در معنى آن كه منسوخ و متروك است و كار بستنى نيست چنان كه اصحابش اگرچه در نحلت و ملّت مختلفند كافرند و اسم كفر شامل است ايشان را،و الكفر ملّة واحدة و

ص : 305


1- .لت:گيرد.
2- .تب:اغراء اللّٰه.
3- .لت:آن.
4- .لت:ايشان را.
5- .تب:باشد.
6- .آج،لب،مر،لت:ندارد.
7- .اساس و مت افتادگى دارد،و از وز آورده شد.
8- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .اساس،تب،مت:ندارد،از آج افزوده شد.وز:آن كه.
10- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.

اين بيان حق تعالى رسول را بر وجه معجزه (1)فرمود براى آن كه ايشان اين (2)احكام از رجم زانى و جز آن (3)بر خفيه و پوشيدگى تحريف كرده بودند و كس برآن مطّلع نبود جز ايشان خداى تعالى اطّلاع داد رسول را برآن تا او خبر داد ايشان را به صنع (4)ايشان در تورات و انجيل تا علمى باشد از اعلام معجز و دليلى بر صدق و صحّت نبوّت او چه دانند كه اين غيب است و اين كس نداند الّا عالم الغيب و او اين خبر از خداى يافته بود (5)،و قوله: وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ معنى آن است كه اين رسول را كه من فرستادم يعنى محمّد مصطفى-صلّى اللّٰه عليه و آله-بسيارى احكام كه شما از كتابهاى خود بگردانيده (6)و تأويل خطا كرده آن را بيان مى كند و آشكارا مى كند و از بسيارى عفو مى كند يعنى مى داند و نمى گويد و اين به حسب مصلحت باشد به امر خداى تعالى آنچه حق تعالى گفته باشد كه ايشان را،اعلام كن از خيانت ايشان كه ايشان را يا جز ايشان را در آن لطف باشد آن اظهار كرد و آنچه گفت پوشيده دار از احوال ايشان، چه دانست كه در اظهار آن لطفى نخواهد بودن پوشيده داشت براى اين وجه را.

و روا باشد كه چنان كه در اظهار آنچه اظهار كرد لطف باشد و دلالت گروهى را در ترك آنچه ترك كرد دلالت باشد قومى را براى آن كه اين نوعى بود از علم به احوال ايشان كه او داند كه ايشان در چند چيز (7)خيانت كردند او بگفت و ديگر چيزها باشد كه در آن هم خيانت كرده باشند.او گويد من مى دانم و لكن عفو بكردم شما را از شرح آن تا اگر به بعضى فعل ايشان را رسوا كرده باشد ايشان را به بعضى اغضا (8)كرده باشد و اين هم دلالت صدق او بود و هم علامت كرم.

آنگه گفت: قَدْ جٰاءَكُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ ،به شما آمد از خداى تعالى نورى يعنى رسول عليه السّلام، وَ كِتٰابٌ مُبِينٌ ،يعنى«قرآن»كه كتابى است بيان كننده و «أبان»هم لازم باشد هم متعدّى و«مبين»،روشن باشد و هم روشن كننده.

يَهْدِي بِهِ اللّٰهُ ،خداى تعالى به او هدايت كند و راه نمايد،يعنى بيان و لطف به

ص : 306


1- .تب،آج،لب،مر،لت:معجز.
2- .آج،لب،مر:ندارد.
3- .تب:اين.
4- .لت:صنيع.
5- .وز،تب،آج،لب،لت:يافته باشد،مر:يافته است.
6- .مر،لت:بگردانيده ايد.
7- .لت+كه.
8- .آج،لب:اغفار،مر:اعفا.

اين كتاب و به اين پيغامبر.و روا بود كه ضمير عابد باشد (1)الى كلّ واحد منهما،و روا بود كه الى اقرب المذكورين باشد و آن كتاب است و روا بود كه الى اهمّ المذكورين باشد و اگرچه ابعد باشد،كما قال: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا (2).

مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ ،آن را كه متابعت رضاى او كند، سُبُلَ السَّلاٰمِ .و رضا نقيض سخط باشد و رضا و رضوان مصدر بود من رضى يرضى و از باب اراده باشد (3)و آن ارادۀ خير و ثواب بود.و سخط ارادۀ عقاب باشد به مستحقّش و سبل جمع سبيل باشد.

و در سُبُلَ السَّلاٰمِ ،چند قول گفتند:يكى آن كه«سلام»نام خداست-جلّ جلاله-في قوله: اَلسَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ (4)،بنمايد ايشان را راه خود.آنگه اين بر يك تقدير [376-پ]باشد از دو:امّا على تقدير دين اللّٰه (5)او دار ثواب اللّٰه.و مراد به راه خداى امّا دين اسلام باشد و امّا راه بهشت على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه و اين قول حسن بصرى است و سدّى.

و زجّاج گفت (6):مراد به سلام سلامت است يعنى طريق نجات از هر شرّى و رسيدن به هر مرغوبى (7)و خيرى، وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ ،و ايشان را از ظلمت كفر بيرون مى آرد به نور ايمان به دعوت و ترغيب و ترهيب به فرمان او و الطاف او و ايشان را راه مى دهد و هدايت مى كند (8)و به راه راست و آن راه دين اسلام است كه در او كژى (9)و اعوجاجى نيست.و معنى هدايت هم آن (10)باشد كه گفتيم از بيان و نصب ادلّه و ازاحت علّت و تمكين و الطاف و توفيق.

آنگه به ذكر ترسايان آمد و تكفير (11)ايشان كرد و به كفر بر ايشان گواهى داد.به

ص : 307


1- .آج،لب،مر:بود.
2- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.
3- .تب،مر:بود.
4- .سورۀ حشر(59)آيۀ 23.
5- .لت:اما على دين خلق اللّٰه.
6- .لت:گفتند.
7- .وز،رسيدن هر مرغوبى.
8- .لت:مى نمايد.
9- .مر:كسرى.
10- .تب:همان.
11- .لت:تكفّر.

آن اعتقاد كه در حقّ عيسى مريم كردند.گفت:كافرند آنان كه گفتند خداى عيسى مريم است.

و لقد جواب قسمى مضمر است اعنى«لام»و قد براى تحقيق باشد و اختلاف اقوال در لفظ مسيح گفتيم و اين كه خداى تعالى از ايشان بازگفت كه ايشان كافر شدند (1)به اين گفتن.مراد آن است كه كافر شدند به (2)اعتقاد الهيّت عيسى و آن كه او خداى است و مستحقّ عبادت است و آن كه روا داشتند كه محدثى مخلوق (3)،خداى باشد و آن كه نعمتها كه خداى را بود بر ايشان اضافه با عيسى كردند و اين هر دو اعتقاد كفر باشد.آنگه حق تعالى بر سبيل محاجّه و حجّت انگيختن بر ايشان گفت:

يا محمّد بگو ايشان را كه كيست كه مالك است يعنى قادر است كه دفع كند از خداى تعالى آنچه او خواهد كه كند از هلاك و مكاره به عيسى مريم و مادرش و به هرچه در زمين هستند؟اگر او خواهد تا همه را هلاك برآرد هيچ مدفع و مانع نبود ايشان را از او وجه (4)احتجاج از آيت آن است كه اگر عيسى خداى بودى چون خداى خواستى كه او را هلاك كند او هلاك از خود باز توانستى (5)داشتن.چون معلوم است كه او از اين عاجز است و در اين باب از ميان شما و او فرقى نيست،ببايد دانستن كه او صلاحيّت الهيّت و استحقاق عبادت ندارد.

وَ لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،خداى راست ملك آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است و عيسى از آن جمله است و عيسى با ضافت با اين جمله از روى قياس چه باشد و با آن كه سماوات جمع است و ارض جنس است، بينهما گفت و بينهنّ نگفت براى آن كه بر طريقۀ دو جنس و دو نوع راند (6)آن را يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ ،بيافريند (7)آنچه خواهد چنان كه خواهد.

و اين براى آن گفت كه اگر ايشان را تهمت و شبهت آن است (8)كه من عيسى

ص : 308


1- .لت:شوند.
2- .آج،لب+اين.
3- .مر:مخلوقى.
4- .اساس،وز،آج،لب،مر مت:از دو وجه،با توجه به تب و احتمال خطاب از او به از دو،تصحيح شد.
5- .وز:نتوانستى.
6- .آج،لب،مر:رانده.
7- .وز:بيافريد.
8- .مر:شبهه اى است.

را از مادر بى پدر آفريدم من آنچه خواهم چنان كه دانم بيافرينم به حسب مصلحت،و بندگان مرا در اين پردۀ غيب بار نيست.و اگر ايشان را شبهت ازآنجاست (1)كه خرق عادت بود كه من خلق آفرينم از مادر تنها بى پدر،من بر همه چيز قادرم و آن كه بر همه چيز قادر بود هيچ نوع از انواع مقدورات او بر او متعذّر نبود. آنگه آن محال و تمنّاى باطل (2)و گفتار هذيان كه هر دو گروه،اعنى جهودان و ترسايان گفتند، حكايت كرد با رسول-عليه السّلام.جهودان و ترسايان گفتند:ما پسران خداييم و دوستان اوييم.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول-عليه السّلام- ايشان را بترسانيد به عقاب خداى،گفتند:يا محمّد چه ترسانى ما را كه ما اگرچه بسيار گناه كنيم خداى ما را عقوبت نكند كه ما پسران اوييم و دوستان اوييم! سدّى گفت:دعوى كردند كه خداى وحى كرد به يعقوب«إنّ ولدك بكرى من الولد»فرزندان تو اوّل فرزندان منند من ايشان را بيشتر از چهل روز به دوزخ بدارم (3)چندانى كه از گناه پاك شوند و آتش گناه ايشان بخورد.آنگه منادى ندا كند كه بيرون آيد (4)هر ختنه كرده را (5)از فرزندان يعقوب.ما را بيرون آرند عند آن،فذلك قوله: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً (6).

حسن بصرى گفت:اين بر سبيل مبالغت گفتند و معنى آن كه ما به خداى نزديكيم چنان كه فرزند به پدر و خداى بر ما چنان مهربان است كه پدر بر فرزند،ما را عقوبت نكند.امّا ترسايان چون اعتقاد كرده بودند (7)كه عيسى پسر خداست-تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا-و عيسى را از خود شناختند (8)گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ ،برآن معنى كه چون پدر عيسى باشد بمثابت آن باشد كه پدر ما بود كه ما از يك جنسيم چنان كه قبيلۀ هذيل را«شعراء هذيل (9)»خوانند و اگرچه همه شاعر نباشند و عرب

ص : 309


1- .مر:در آنجاست.
2- .آج،لب،مر،لت:و تمنّا باطل بود.
3- .تب،آج،لت:ندارم.
4- .تب:آييد،آج،لب:آى،مر،لت:آريد.
5- .تب:ندارد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 80.
7- .آج،لب،لت:اين اعتقاد كرده بودند،مر:چون اين اعتقاد كردند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت:مى شناختند.
9- .اساس و مت:شعر هذيل،مر:شعر الهذيل،با توجه به وز و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

گويد:فعلنا كذا و قتلنا فلانا و قال شاعرهم:

و نحن حفزنا الحوفزان بطعنة***

و آن يك كس بود كه حوفزان را به نيزه بزد.و احبّاء جمع حبيب باشد به آن رها نكردند كه دعوى نبوّت كردند تا نيز دعوى محبّت كردند،حق تعالى گفت بگو اين كافران را كه اگر چنين است كه شما مى گوييد چرا شما را عذاب مى كند به گناهى كه مى كنيد:و اين نيز بر سبيل[377-ر]احتجاج گفت بر ايشان،چه پدر به گناهى كه فرزند بكند عقوبت نكند او را (1).آنگه به«بل»اضراب كرد از كلام اوّل گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ ،بل شما آدميانيد (2)از آنان كه او آفريده است با شما همان معامله كند كه به ايشان (3)اگر ايمان آرى و طاعت كنى ثواب دهد و اگر كافر شوى و معصيت كنى جزا دهد شما را كه او خداوندى است كه آن را كه خواهد بيامرزد به فضل.و آن را كه خواهد عذاب كند (4).در فضل او آن است كه مستحق و نامستحق را بيامرزد و لكن در عدل او نيست كه نامستحق را عقوبت كند و ملك آسمان و زمين او راست و حكم و تصرّف آن به امر او است و هرچه در ميان آسمان و زمين است همچنين ملك و ملك او است،رد بر آنان كه گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ ،براى آن كه چون قاعده اين باشد ايشان بندگان و پرستاران او باشند و در قبضۀ قدرت او باشند و اسير حكم او باشند اين جا،و بازگشت و مصير ايشان با او بود آنجا.و اين همه از روى معنى و فحوى رد و جواب آنان است كه آن دعوى محال كردند-تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.

«يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا ،اين آيت خطاب است هم با ايشان (5)، گفت اى اهل كتاب از جهودان و ترسايان!پيغامبر ما يعنى محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله-به شما آمد عَلىٰ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ،بر انقطاع پيغامبران.و فترت روزگارى بود كه از ميان دو پيغامبر بود كه در آن وقت هيچ پيغامبر نبود و اصل كلمه از فتور است پندارى روزگار به نابودن پيغامبر فاتر است و آن قوّت ندارد كه در عهد پيغامبر داشتى

ص : 310


1- .لت:عقوبت نكشد.
2- .آج،لب:آدميانى.
3- .لت:با ايشان.
4- .مر+و.
5- .آج،لب:به ايشان.

و يا وجه تشبيه آن بود كه پيغامبران پياپى مى آمدند چون منقطع شد آمدنشان پندارى كز (1)فتورى بود در آمدن.«و امرأة فاتر الطّرف اذا كانت سقيم الجفن»و فتر ميان سبّابه و ابهام باشد اذا امتدّ لبعد ما بين الإصبعين.

حسن بصرى گفت:اين فترت كه ميان عيسى بود و پيغامبر ما-عليهما السّلام- ششصد (2)سال بود و قتاده گفت پانصد و پنجاه سال بود و ضحّاك گفت چهارصد و شصت و اند سال بود. أَنْ تَقُولُوا ،و المعنى لئلاّ تقولوا.حق تعالى بازنمود كه سبب و علّت آن كه من پس از فترت،محمّد مصطفى را براى آن فرستادم تا كسى را بر من حجّت نباشد به آن كه گويد: مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاٰ نَذِيرٍ ،هيچ پيغامبر به ما نيامد كه ما را بشارت دادى و بترسانيدى و اين آيت دليل بطلان (3)مجبّره است براى آن كه بعثت پيغامبر در تكاليف (4)عقلى محتاج اليه نيست و قدرت و آلت لا بد است و ناگزير از آن اگر (5)آنچه زياده حجّت است خداى به آن خلل نكند[اولى تر آن كه به واجب خلل نكند] (6)چه اگر اين جا حجّت باشد بنده را بر خداى آنجا اولى تر كه حجّت باشد.و كلام دليل آن مى كند كه«لام»علّت و«لا»از لفظ محذوف است و التّقدير:لئلا تقولوا،تا نگوييد (7)يعنى فرستادن ما رسول را براى آن بود تا زبان شما از اين گفتار كوتاه باشد (8)و نظيره قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا ،و المعنى لئلاّ تضلّوا و مثله قوله: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ (9)...[اى] (10)لئلاّ تميد بكم،براى آن كه بيان براى نفى ضلال كنند نه براى ضلال.و كوه بر زمين براى آن نهاد تا بنجنبد (11)نه براى آن (12)تا بجنبد (13)، فَقَدْ جٰاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ ،اكنون عذر نماند شما را كه پيغامبر آمد به شما بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب. وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

ص : 311


1- .لت:كه.
2- .لب:سيصد،لت:نهصد.
3- .لت+مذهب.
4- .آج،لب،مر:تكليف.
5- .تب:ازآن كه.
6- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .مر،لت:نگويى.
8- .آج،لب:شود.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 15.
10- .اساس و وز:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .تب،بنخسبد.
12- .وز+بود.
13- .لب:بخسبد.

و وجهى دگر در اين آيت و نظاير او آن بود كه«أن»تعلّق دارد به محذوفى و تقدير آن بود كه كراهة أن تقولوا و حفظا لها من ان تميد بكم،و رعاية لكم أن تضلّوا،و اگرچه تقدير مختلف است معنى متقارب است.

قال اللّٰه تعالى:

سوره المائدة (5): آیات 20 تا 26

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيٰاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتٰاكُمْ مٰا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ اَلْعٰالَمِينَ (20) يٰا قَوْمِ اُدْخُلُوا اَلْأَرْضَ اَلْمُقَدَّسَةَ اَلَّتِي كَتَبَ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِينَ (21) قٰالُوا يٰا مُوسىٰ إِنَّ فِيهٰا قَوْماً جَبّٰارِينَ وَ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا حَتّٰى يَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنّٰا دٰاخِلُونَ (22) قٰالَ رَجُلاٰنِ مِنَ اَلَّذِينَ يَخٰافُونَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمَا اُدْخُلُوا عَلَيْهِمُ اَلْبٰابَ فَإِذٰا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غٰالِبُونَ وَ عَلَى اَللّٰهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23) قٰالُوا يٰا مُوسىٰ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا أَبَداً مٰا دٰامُوا فِيهٰا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ (24) قٰالَ رَبِّ إِنِّي لاٰ أَمْلِكُ إِلاّٰ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِينَ (25) قٰالَ فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي اَلْأَرْضِ فَلاٰ تَأْسَ عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِينَ (26)

ترجمه

چون گفت موسى قومش را اى مردمان ياد كنيد نعمت خداى را بر شما چون كرد در شما پيغامبران و كرد شما را پادشاهان و داد شما را آنچه نداد كسى را از جهانيان.

اى قوم من در شويد در زمين پاكيزه آن كه نوشت خداى براى شما بر مگرديد بر پشتهاتان (1)كه پس برگرديد زيان كاران.

گفتند اى موسى در آنجا قومى جبّارانند (2)و ما نشويم در آنجا تا بيرون آيند ايشان ازآنجا اگر بيرون آيند ازآنجا پس ما در شويم.

گفتند دو مرد ازآن كه مى ترسيدند،نعمت كرده بود خداى بر ايشان در شويد بر ايشان به در چون در شويد در آنجا شما غالب شويد (3)[377-پ]و بر خداى توكّل كنيد اگر شما ايمان داريد.

گفتند اى موسى ما در نشويم (4)در آنجا هميشه تا ايشان در آنجا باشند برو تو و پروردگار تو كارزار كنيد كه ما اين جا نشسته ايم.

گفت بار خدايا من قادر (5)نه ام الّا بر خود و برادرم جدا كن ميان ما و ميان گروه فاسقان.

ص : 312


1- .تب،لت:پسهاتان.
2- .آج،لب،لت:گردنكشانند.
3- .وز،تب،لت:باشيد.
4- .آج،لب:درنياييم.
5- .آج،لب:مالك.

گفت اين شهر (1)حرام است بر ايشان چهل سال (2)مى روند در زمين،اندوهناك مباش بر مردمان فاسق.

قوله: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ ،الآية.خداى تعالى درين آيت رسول را-عليه السّلام- حكايت كرد آنچه گفت موسى-عليه السّلام.قومش را از تذكير نعمت خداى بر ايشان گفت ياد كن اى محمّد چون گفت موسى قومش را از تذكير نعمت خداى بر ايشان گفت ياد كن اى محمّد چون گفت موسى قومش را اى قوم ياد كنيد نعمت خداى بر شما و از نعمتهاى او بر شما آن است كه در ميان شما پيغمبران كرد كه شما را خبر مى دهند از آسمان به علم غيب و گفتند مراد پيغامبرانى بودند (3)كه در عهد موسى بودند زيردستان موسى كه از پس موسى خواستند بودن (4)و نيز از نعمتهاى او بر شما آن است كه شما را پادشاه كرد در معنى پادشاه درين آيت خلاف كردند.

ابو سعيد خدرى روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت در بنى اسرائيل هركه او را زنى بودى و خدمتكارى و اسپى او را پادشاه خواندندى عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد و حسن و حكم گفتند:هركه را سراى باشد (5)و خادمى و زنى او پادشاه باشد.

ابو عبد اللّٰه الجبلّى گويد كه از عبد اللّٰه بن عمرو بن العاص شنيدم كه او گفت تو زنى دارى كه به شب با بر او (6)شوى؟گفت بلى گفت سرايى كه مسكن تو باشد؟ گفت آرى گفت تو از جملۀ توانگرانى گفت نيز خادمى كه مرا خدمت كند گفت تو از جملۀ پادشاهانى.

ابو الدّرداء روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من اصبح معافى فى بدنه آمنا فى سربه عنده قوت يومه فكانّما حيزت له الدّنيا بحذافيرها ،گفت هركه او در روز آيد به تن با عافيت باشد و در راه رو خود ايمن باشد قوت روز (7)دارد همچنان

ص : 313


1- .آج،لب:زمين.
2- .وز،تب،لت+در بيابان.
3- .مر:پيغمبرانى اند.
4- .مر:بودند.
5- .لت:بود.
6- .آج،لب:برابر.
7- .مر+خود.

باشد كه همۀ دنيا او را بود آنگه گفت:فرزند آدم تو را از دنيا چندان بس كه سدّ جوعت كند و عورتت بازپوشد و اگر خانه (1)باشد كه با آن شوى آن كارى باشد و اگرت اسپى باشد كه برنشينى آن خيرى تمام باشد تو را پارۀ نان و سبوى (2)آب و إزارى (3)عورت پوش مسلّم است و آنچه بالاى آن است حساب باشد.

ضحّاك گفت براى آن ايشان را پادشاه خوانند كه سرايها[ى] (4)فراخ داشتند در او آب روان كه هركه او[را] (5)سراى بزرگ باشد آب روان در او او پادشاه بود.

قتاده گفت اوّل كس (6)كه بنده داشت و بندگان فرمان ايشان بردند بنى اسرائيل بودند.

سدّى گفت شما را آزادان كرد كه مالك خود باشى و شما را مالكى نبود پس ازآن كه در دست قبطيان اسير بودى (7)و بنده و خادم ايشان بودى (8)من شما را از دست ايشان برهانيدم وَ آتٰاكُمْ مٰا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِينَ و آن داد شما را كه كس را نداد (9)از مردمان عصر شما.زجاج گفت آنچه ايشان را داد خالص بود ايشان را بى مانعى و منازعى.

عبد اللّٰه عباس گفت:ايشان را آن داد كه كس را نداد پيش از آن (10)از منّ و سلوى و ابر سايه افكننده و سنگ آب دهنده دگر اموال و آيات (11).

آنگه حكايت آن كرد كه موسى-عليه السّلام-ايشان را چه گفت و چه نصيحت كرد و چه فرمود و ايشان چه بى فرمانى كردند.

يٰا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّٰهُ لَكُمْ ،اى قوم در اين زمين پاكيزه شوى كه خدا (12)نوشته است شما را مفسّران خلاف كردند در آن كه آن زمين كدام است مجاهد گفت طور است و آنچه پيرامن آن است.ضحّاك گفت:ايليا و

ص : 314


1- .وز،تب،آج،لب:خانه اى.
2- .تب:سبويى.
3- .لب:إزار.
4- .اساس:ندارد،از لب افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:كسى.
7- .تب،مر:بوديد.
8- .تب،مر:بوديد.
9- .مر:نداده.
10- .وز،تب،آج،لب،لت:ايشان.
11- .لب+و.
12- .آج،لب،مر:خداى.

بيت المقدّس است.عبد اللّٰه عمرو (1)گفت:مقدار آن كه از حرم (2)محرّم است در زمين و آسمان همچنان محرّم است و مقدار آنچه مقدّس است در زمين در آسمان همچندان مقدّس است.عكرمه و سدّى و ابن زيد گفتند:اريحاست.كلبى گفت:دمشق است و فلسطين (3)و بعضى اردن.قتاده گفت:جملۀ شام است.و زمين شام و بيت المقدّس مسكن انبيا بود در عهد پيشين.و«مقدّس»در لغت مطهّر باشد و تقديس تطهير باشد و قدس طهارت (4)باشد و بيت المقدّس را از اين جا[378-ر]خوانند و تقديس تسبيح باشد و هر دو تنزيه خداى باشد از ناشايست (5).و قوله: كَتَبَ اللّٰهُ لَكُمْ ،يعنى در لوح محفوظ خداى بنوشت كه آن مسكن ايشان خواهد بودن (6).

و اگر گويند چگونه نوشته باشد خداى تعالى ايشان را به آن كه مى گويد، فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ (7)،گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه خداى تعالى آن زمين به هبۀ ايشان كرد و معنى«كتب»اين است چون ايشان عصيان كردند ايشان را از آن محروم كرد و اين قول ابن اسحاق است.

جواب ديگر آن است كه نوشته بود (8)براى ايشان چون عصيان كردند چهل سال از آن ميانه استثنا كرد و اين بمثابت آن باشد كه كسى گويد فلان جاى تر است جملۀ روزگار مگر چهل سال به استثنا تخصيص كند.

جواب ديگر آن است كه آنان كه بر ايشان حرام بود دگرند و آنان كه ايشان را نوشتند (9)دگرند آنان كه ايشان را نوشتند از پس موسى به دو ماه با يوشع بن نون در آنجا شدند.

جوابى ديگر آن است كه اگر ظاهر بر عموم است مراد جماعتى اند كه بى فرمانى كردند و پيش از موسى-عليه السّلام-در شهر شدند و آنان كه نشدند داخل نه اند در خطاب وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِكُمْ ،و بر مگردى بر پسهاتان (10)،دو قول گفتند در

ص : 315


1- .كذا در اساس،وز،تب،مت،آج،لب،مر،لت:عبد اللّٰه عمر.
2- .مر:محرّم.
3- .آج،لب:قسطين،مر:قاسطين.
4- .مر:طهر.
5- .مر:ناشايسته.
6- .آج،لب،مر:بود.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 29.
8- .وز،تب،آج،لب،كت+آن،مر+از.
9- .آج،لب،مر:پرستند.
10- .تب:پهاتان،آج،لب،مر:پشتهاتان.

او:يكى آن كه رجوع مكنيد از طاعت خدا با معصيت او و اين كنايت باشد از اين كه گفتيم.و قول ديگر آن است رجوع (1)مكنى و تأخّر از دخول اين شهر كه شما را فرموده اند.و امّا قوله: عَلىٰ أَدْبٰارِكُمْ ،براى تقبيح حال مرتد گفت تا صارف باشد او را از ارتداد و هم چنين (2)در حقّ منهزم و آن كه فرار كند از زحف. فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبٰارَ (3).و تا انفه ايشان را برآن دارد كه اين نكنند،و كذا في كلام العرب.

فَتَنْقَلِبُوا جواب امر است براى آن مجزوم است كه پس بازگردى زيانكار.در اين دو قول گفتند:يكى آن كه خداى تعالى شما را فرموده است و بر شما نوشته-چنان كه ديگر فرائض-خلاف مكنيد كه اگر خلاف كنى زيانكار شوى،و ثواب قيامت (4)زيان باشد شما را.و قولى ديگر آن است كه از اين شهر بر مگردى كه زيان كنى و منافعى عاجل كه در معلوم آن است كه اگر آنجا روى به شما رسد،از خويشتن به خودرايى فوت مكنيد كه آنگاه زيان كار شويد. ايشان جواب دادند و گفتند يعنى قوم (5)موسى. إِنَّ فِيهٰا قَوْماً جَبّٰارِينَ ،كه در آن شهر قومى (6)جبّاران هستند.و سبب آن بود كه آن جماعت كه به جاسوسى رفته بودند و آن ديده بازآمدند و موسى را خبر داده بودند به آنچه ديده بودند.موسى-عليه السّلام-ايشان را گفت:زنهار اين حديث پنهان دارى و با كس مگويى تا دل شكسته نشوند!عهد كردند كه پنهان دارند و با كس نگويند.آنگه عهد بشكافتند و هركسى از ايشان قوم خود را خبر داد (7)و تحذير كرد مگر دو كس كه به عهد (8)وفا كردند (9).يكى يوشع بن نون بن افراييم (10)بن يوسف وصىّ موسى،و يكى كالب يوفنّا (11)داماد موسى بر خواهرش مريم بنت عمران على كلّ حال (12)وصى و داماد بود كه وفا كند.ايشان چون بر اين حال واقف شدند جزع كردن گرفتند (13)و گفتند:يا موسى ممكن نيست كه ما هرگز در اين شهر شويم ما دام تا ايشان

ص : 316


1- .اساس و وز:جوع،مث:چون،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .لت:كه نونويس و در حاشيه است:همچونين.
3- .سورۀ انفال(8)،آيۀ 15.
4- .لت+كردن.
5- .وز+يا.
6- .آج،لب،مر:ندارد.
7- .مر:دادند.
8- .آج،لب،مر:ندارد.
9- .آج،لب،مر+كه پنهان دارند.
10- .اساس و مت:افراثيم خوانده مى شود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .لت:كالب بن يوفنا.
12- .آج،لب،مر،لت:على حال
13- .آج،لب،مر:كردند.

در آنجا باشند ما در پيش ايشان هيچ نباشيم و ما قوّت ايشان نداريم و گريستن گرفتند كاشكى (1)ما در مصر هلاك شده بودمانى يا (2)در اين بيابان هلاك شدمانى (3)و ما را در اين شهر نبايستى شدن كه اينان ما را بكشند و زن[و] (4)زادۀ ما را برده كنند و مال ما غنيمت كنند و آنچه مانند اين باشد.آنگه اين (5)گفتند:بيائيد تا رئيسى اختيار كنيم تا در پيش ما ايستد و ما را به مصر برد كه ما را روى نيست در اين شهر شدن.و جبّار فعّال باشد من الجبر و هو الكره و جبر العظم بازبستن استخوان شكسته از اينجاست كه پندارى كه (6)اكراه مى كند او را بر صلاح و الجبار الهدر و منه

قوله-عليه السّلام- جرح العجماء جبار و جبّار در صفات خداى تعالى صفت مدح است يعنى قادر بر آنچه خواهد تا پندارى مقدور را بر وجود جبر مى كند و در حقّ ما صفت دم بود براى آن كه به ما لايق نباشد و تفسير بر تكبّر و تكلّف كنند. وَ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا ،لن نفى مستقبل را باشد (7)،ما در آنجا نشويم تا ايشان بيرون بيايند چون ايشان بيرون آيند ما در آنجا شويم.

قال رجلان،دو مرد گفتند يعنى يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا و اين دو مردان بودند كه عهد موسى نگاه داشتند (8)، مِنَ الَّذِينَ يَخٰافُونَ از آنان بودند كه از خداى مى ترسيدند، أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمَا ،خداى بر ايشان نعمت كرده بود به توفيق طاعت و ثبات دل از خوف آن جبّاران.

ابو على گفت يَخٰافُونَ از جبّاران مى ترسيدند و با آن كه مى ترسيدند دل به جاى مى كردند و مردم را دلگرمى دادند (9)و سعيد جبير خواند كه يَخٰافُونَ به فعل مجهول دو مرد كه از ايشان مى ترسيدند گفت دو مرد بودند (10)از جملۀ جبّاران كه ايشان اسلام [378-پ]آوردند و اين قول و اين قرائت شاذ است و قول معتمد آن است كه گفتيم ايشان گفتند: اُدْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبٰابَ ،بر اين قوم در شويد از در شهرشان چون در شده

ص : 317


1- .مر،لت+گفتند كاشك.
2- .آج،لب،مر،لت:تا.
3- .مر:نشده مانى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
5- .وز و ديگر نسخه بدلها ندارد.
6- .مر+اگر.
7- .آج،لب،مر:است.
8- .كه در عهد موسى وفا كردند.
9- .مر،لت:مى دادند.
10- .وز:بود.

باشيد غالب شما باشيد و توكّل بر خداى كنيد اگر به خداى ايمان داريد.

إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا أَبَداً مٰا دٰامُوا ،گفتند يعنى قوم موسى ما هرگز تا اين قوم جبّاران در آنجا باشند در آنجا نشويم و«ما»أمد راست و در معنى مدّت باشد يعنى مدّة دوامهم فيها، فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ ،ضمير منفصل براى آن آورد تا عطف اسم ظاهر توان كردن بر او كه عطف اسم ظاهر بر ضمير مستكنّ (1)نشايد كردن براى آن كه به آن ماند كه عطف اسم بر فعل كرده و مثله قوله: اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ (2)،و مثله قوله: إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ (3)،گفتند ما نرويم در آنجا تا ايشان آنجا باشند و تو و خدايت بروى و كارزار كنى كه ما اين جا نشسته ايم.

و در خبر آمد كه رسول-عليه السّلام-عام الحديبيّة چون مشركان او را منع كردند از خانۀ خداى خواست تا اصحاب خود را امتحان كند گفت من مى روم و اين هدى خود مى برم تا به نزديك خانۀ خداى بكشم،مقداد اسود گفت:و اللّٰه كه ما تو را آن نخواهيم گفتن كه بنى اسرائيل پيغامبرشان را گفتند: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ ،و لكن نقاتل عن يمينك و شمالك و من بين يديك و من خلفك و لو خضت بحرا لخضناه معك و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معك و لو ذهبت بنا الى (4)برك الغمار لتابعناك.و لكن كارزار كنيم از راست و چپ و پيش و پس تو و اگر در دريا شوى در آن دريا شويم با تو و اگر بر كوه روى با تو بر كوه آييم و اگر ما را به كارزار سخت برى با تو بياييم (5)صحابه چون اين بشنيدند گفتند ما نيز هم اين مى گوييم و هم چنين كنيم،رسول-عليه السّلام از آن سخن شادمانه (6)شد.

موسى-عليه السّلام-چون اين بشنيد از ايشان گفت بار خدايا:انّي لا املك الّا نفسي و اخي،من مالك نه ام بر كسى از اينان مگر بر خود و بر برادرم از ميان ما و اين كافران فاسقان جدا كن و آيت دليل آن مى كند كه آنان كه اين قول گفتند كافر بودند از نسبت ذهاب و قتال با خداى و ظاهر اين تشبيه است و مورد كلام مورد استهزاء و تهكّم و هر دو كفر باشد و مراد به فسق در آيت كفر است براى آن كه همۀ

ص : 318


1- .آج،لب،مر:منكر.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 35،سورۀ اعراف(7)آيۀ 19.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 27.
4- .آج،لب،مر:منكر.
5- .آج،لب:برويم.
6- .لب،مر:شادمان.

كافر فاسق بود و لكن همۀ فاسق كافر نبود.

خداى تعالى وحى كرد به موسى و گفت تا چند اين قوم عصيان خواهند كردن و كفران و آيات مرا تصديق نخواهند كردن اگر خواهى اينان را هلاك بر آرم (1)و قومى دگر را بيارم به بدل اينان به از اينان و بيشتر و قوى تر،موسى-عليه السّلام گفت بار خدايا اگر اين قوم را هلاك بر آرى به يك بار جماعتى ديگر نادان كه (2)در شهرهااند و ازين حال بى خبرند گويند موسى قومى را در بيابان برد و ايشان را وعده داد كه شما را به شهرى مى برم و چون برآن شهر دستى و ظفرى نيافت قوم خود را هلاك كرد و تو خداوند حليمى به عقوبت تعجيل نكنى و آمرزنده و بخشاينده (3)بار خدايا بيامرز اينان را و هلاك مكن ايشان را به آنچه مى گويند و مى كنند،خداى تعالى گفت اينان را به دعاى تو از هلاك دفع (4)كردم و لكن نام فسق از ايشان برنگيرم و حرام كردم بر ايشان كه چهل سال در هيچ شهرى شوند جز كه درين بيابان مى روند به جاى هرروزى كه ايشان توقّف كرده اند و تخلّف از فرمان من يك سال ايشان را معذّب دارم تا درين بيابان بميرند و جيف ايشان درين بيابان بيفكنند و ايشان را تمكين نكنم ازآن كه در زمين پاك شوند و فرزندان ايشان كه ازين خير و شر بى خبرند ايشان را درين زمين برم فذلك قوله: فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ،و مفسّران در تحريم اين خلاف كردند كه تحريم منع است يا تحريم شرع و بيشتر برآنند كه تحريم منع است تا تحريم شرع و حرّمته كذا اذا منعته ايّاه و حرّمته عليه اذا بلغت فى المنع (اربعين سنة)نصب اربعين بر ظرف است من قوله مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ و نصب سنه بر تميز يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ،اى يتحيّرون و يتردّدون فلا يهتدون،در زمين مى روند متحيّر و تاه اذا تحيّر و تيه بيابانى باشد كه رونده در او متحيّر شود و محلّ او نصب است بر حال فَلاٰ تَأْسَ ،اى لا تحزن اندوه مدار برآن گروه (5)فاسقان و الأسا الحزن يقال اسى على كذا يأسى أسا و اسا الجرح يأسوه اسوا اذا عالجه و تأسّيت بفلان اذا اقتديت به و اسّيت فلانا على مصيبته اى عزّيته و الاسا الصّبر،چهل سال بر شش

ص : 319


1- .مر:برآورم.
2- .مر+اين.
3- .آج،لب،لت:بخشاينده اى.
4- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:عفو.
5- .وز:كرده.

فرسنگ بماندند بامداد برخاستندى و بارها بر نهادندى و بجهد جهيد مى رفتندى تا نماز شام چون فرود آمدندى هم آنجا ايستاده بودندى كه ازآنجا برگرفته بودندى و در ميان ايشان ششصد[379-ر]هزار مرد (1)مقاتل بودند و آن ده مرد بودند نقيب كه افشاى سرّ و نقض عهد كرده (2)بودند در تيه بمردند و هر مردى كه در تيه شد كه سن و سال او (3)بالاى بيست سال بودند (4)همه بمردند جز يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا و از آنان كه گفته بودند إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا أَبَداً مٰا دٰامُوا فِيهٰا ،كودكى بنماند و الّا در تيه بمردند و آنجا نرسيدند كه در شهر شوند چون در تيه گرفتار شدند موسى را گفتند ما درين بيابان از (5)گرما بميريم ما خيمه و خرگاه و سايه بان نداريم و تو مى گويى ما را چهل سال اين جا مى بايد بودن خداى تعالى ابرى بفرستاد به مقدار لشكرگاه ايشان تا به (6)ايشان ملازم مى بود (7)اگر رفتندى به (8)ايشان برفتى (9)و اگر فرود آمدندى به (10)ايشان مقام كردى و ذلك قوله وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْهِمُ الْغَمٰامَ و آن ابرى بود سفيد (11)خنك بى باران گفتند يا موسى ما در اين بيابان به شب روشنايى از كجا آريم شبهايى كه ماهتاب نباشد ما را تاريك بود خداى تعالى عمودى از نور بفرستاد تا چندان كه لشكرگاه ايشان بود نور بگسترد و روشنايى برافكند به روز پيدا نبودى چون شب در آمدى پديد آمدى تا صبح روز برآمدن (12)گفتند يا موسى اكنون سايه بان و روشنايى پديد آمد ما را طعام بايد طعام از كجا آريم؟خداى تعالى من بر ايشان بباريد (13)و در آن خلاف كردند:

بعضى گفتند ترنجبين بود و بعضى گفتند:صمغى بود و طعمش طعم انگبين بود.وهب گفت:نان سفيد تنك بود و زجّاج گفت:چيزى بود از طعام كه خداى تعالى به آن منّت نهاد بر ايشان در شب بر درختان ايشان بباريدى (14)چون برف (15)بامداد ايشان

ص : 320


1- .مر+جنگى.
2- .مر:كردند.
3- .تب+از.
4- .تب،آج،لب،مر،لت:بود.
5- .آج،لب،مر:به.
6- .تب،آج،لب،مر،لت:با.
7- .مر:بودندى.
8- .تب،مر،لت:با.
9- .لب:رفتى.
10- .مر،لت:با.
11- .تب،لت:سپيد.
12- .مر:برآمدى.
13- .لت:ببارانيد.
14- .آج،لب:بباريد.
15- .لت+به.

بيامدندى (1)و از آن به مقدار حاجت برگرفتندى هريكى را صاعى برسيدى روزى چند برآمد.گفتند:يا موسى ما را دل بگرفت از اين ما را پارۀ گوشت بايد خداى تعالى سلوى بر ايشان فرستاد.و آن مرغى بود بر شبه سمانى،مقاتل و ابو العاليه گفتند:خداى تعالى ابرى بفرستاد تا از اين مرغ بر ايشان بباريد چندان كه پهناى ميلى بود و در ازناى رمحى بود بر يكديگر،و گفته اند:مرغى بمانند و طعم كبوتر بچّه،عكرمه گفت:مرغى بود از گنجشك مهتر و مؤرّج گفت:سلوى به لغت كنانه انگبين باشد.قال شاعرهم:

و قاسمنا باللّٰه حقّا لانتم***الذّ من السّلوى إذا ما نشورها

گفتند:يا موسى طعام آمد پديد و مظلّه و روشنايى،آب از كجا آريم؟خداى تعالى سنگى بفرستاد از آسمان و گفت:يا موسى هرگه اينان را آب بايد تو عصا بر سنگ زن تا دوازده چشمه آب پديد آيد براى هر سبطى چشمه[اى] (2)تا ايشان را با يكديگر منازعت نباشد چون ازين همه فارغ شدند،گفتند:يا موسى اگر جامۀ ما شوخگن شود ما چيزى نداريم كه جامه به آن بشوييم خداى تعالى بادى بفرستادى هر وقتى كه ايشان را جامه شوخگن شدى،تا بر جامۀ ايشان بزدى و سپيد كردى.

گفتند:يا موسى ما را جامه كهنه شود.ما بدل از كجا آريم؟خداى تعالى گفت بگو ايشان را كه من جامۀ ايشان بر ايشان نگه دارم تا كهنه و دريده نشود.

گفتند يا موسى در ميان ما كودكان و برنايان اند (3)و در نشو زيادتند اين جامه ها كه دارند به بالاى ايشان كوتاه شود.خداى تعالى گفت:بگو ايشان را كه من جامه با ايشان مى رويانم.

چون چهل سال به سرآمد موسى-عليه السّلام-برفت و آن بقيّۀ بنى اسرائيل كه مانده بودند به حرب جبّاران برد،و اهل سير خلاف كردند در آن كه فتح أريحا كه كرد؟بعضى گفتند:موسى-عليه السّلام-كرد،و يوشع بر مقدّمۀ او بود،يوشع شهر بگشاد و موسى و بنى اسرائيل در شهر شدند و مدّتى مقام كرد (4)آنجا و خداى تعالى قبض روح او كرد و اين قول درست تر است براى آن كه اجماع اهل نقل است كه عوج عنق را موسى كشت به عصا.

ص : 321


1- .لب:بيامدند.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .وز،آج،لب،مر،لت:برنايانند.
4- .آج،لب،مر:كردند.

و بعضى دگر گفتند:أريحا كه زمين مقدّسه بود بر دست يوشع بن نون گشاده شد پس مرگ موسى،و موسى و هارون هر دو در تيه فرمان يافتند و هارون از پيش (1)موسى فرمان يافت.و قصّۀ وفات او آن بود كه خداى تعالى وحى كرد به موسى كه من قبض روح هارون خواهم كردن او را برگير (2)و به فلان كوه بر موسى-عليه السّلام-هارون را گفت:اى برادر خيز تا به فلان كوه شويم.برخاستند و آنجا رفتند برآن كوه درختى ديدند كه مانند آن به حسن نديده بودند و خانه[اى] (3)ديدند در زير آن درخت و سريرى در او نهاده و برآن سرير بسترها افگنده (4)و بوى خوش و نسيمى با راحت.هارون موسى را گفت:مرا مى بايد كه ساعتى اين جا بخسپم (5).گفت:روا باشد.گفت:ترسم كه خداوند خانه بيايد و خشم گيرد.موسى گفت:تو انديشه مدار كه من جواب او بدهم.

هارون گفت:تو نيز با من بياى و بخسپ (6)تا اگر خداوند خانه آيد و خشم گيرد هر دو به يك جاى باشيم.[379-پ]موسى-عليه السّلام-گفت:روا باشد.برفتند و هر دو بر سرير بخفتند.چون در خواب شدند مرگ هارون را بگرفت هارون از رنج نزع از خواب در آمد و موسى را بيدار كرد و وداع كرد و جان بداد.فرستگان (7)بيامدند و آن سرير (8)همچنان برگرفتند و به آسمان بردند و آن درخت ناپديد گشت.

موسى با بنى اسرائيل آمد ايشان گفتند:هارون را چه كردى.گفت خداى تعالى قبض روح او كرد.گفتند:هارون را ببردى و بكشتى براى آن كه ما او را دوست داشتيم و بر او حسد كردى به اين سبب موسى گفت:هارون برادر من بود (9)از مادر و پدر كى روا دارم كه برادر را بكشم؟او را باور نداشتند و او را رنجه مى داشتند تا موسى-عليه السّلام-دعا كرد.گفت:بار خدايا برائت ساحت من پيدا كن،و دو ركعت نماز كرد و اين دعا بكرد و خداى تعالى بفرمود تا فرشتگان (10)سرير بياوردند و در بنى اسرائيل بنهادند و بر او ندا كردند كه او (11)هارون است مات حتف انفه و لم يقتله،

ص : 322


1- .مر:پيش از.
2- .مر:بردار.
3- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .آج،لب،فكنده.
5- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:بخسبم.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:بخسب.
7- .لت:فرشته ها.
8- .مر،لت+را.
9- .وز:ندارد.
10- .لت:فرشته ها،آج،لب،مر+آن.
11- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:اين.

هارون به مرگ خود مرده است و موسى او را نكشت (1).

عمرو بن ميمون گفت:موسى و هارون هر دو در تيه مردند و هارون پيش از موسى بمرد و چنان بود كه ايشان هر دو به بعضى غارها رفته بودند.خداى تعالى هارون را جان برداشت (2)،او را دفن كرد و بازآمد.بنى اسرائيل گفتند:هارون را چه كردى؟گفت:

بمرد گفتند:هارون را بكشتى و بازآمدى براى آن كه ما او را دوست داشتيم.و بنى اسرائيل هارون را دوست داشتندى و با موسى نساختندى،موسى-عليه السّلام- اين شكايت با خداى كرد خداى تعالى گفت:دعا كن تا هارون را زنده كنم تا بگويد كه او را تو نكشتى (3).موسى-عليه السّلام-برخاست (4)و جماعتى را از بنى اسرائيل برگرفت و بيامد و به سر گور هارون آمد و دعا كرد تا خداى تعالى هارون را زنده كرد و گور بشكافت و او برخاست (5)و خاك از سر مى افشاند موسى-عليه السّلام-گفت اى برادر تو را من كشتم (6)؟گفت حاشا!من به مرگ خود مردم و بيوفتاد (7)و بمرد.فذلك قوله تعالى: لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ فَبَرَّأَهُ اللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا (8)، الآية.

امّا وفات موسى-عليه السّلام-،محمّد بن اسحاق گفت:موسى مرگ را كاره بود (9)چون اجلش نزديك رسيد خداى تعالى خواست تا مرگ بر او محبّب (10)كند،يوشع را پيغمبرى (11)داد.موسى هر بامداد و شبانگاه كه او را ديدى گفتى:يا يوشع!خداى بر تو چه وحى كرد؟يوشع گفت چندين سال است تا من در صحبت توام تو را از اين معنى هرگز نپرسيدم جز تو كه (12)ابتدا كردى.تو از من چرا اين سؤال مى كنى (13)؟عند آن موسى-عليه السّلام حيات را كاره شد،و اين قول معتمد نيست.

و در صفت مرگ او خلاف كردند:همام بن منبّه روايت كرد از ابو هريره كه

ص : 323


1- .لت:نكشته است.
2- .لت+موسى.
3- .اساس:نكشتى،با توجه به سياق عبارت از وز تصحيح شد.
4- .لب،مر:برخواست.
5- .لب،مر:برخواست.
6- .آج،لب،مر:كشته ام.
7- .لب،لت:بيفتاد.
8- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 69.
9- .وز،لت:مى بود.
10- .مر:دوست.
11- .وز،تب:پيغامبرى.
12- .كذا در اساس و مت،ديگر نسخه بدلها:كه تو.
13- .كذا در اساس،وز،تب،مت،ديگر نسخه بدلها+همانا مگر حكم خداى را كارهى؟

رسول-عليه السّلام-گفت چون ملك الموت به موسى آمد و او را گفت:

اجب ربّك ،او مرگ را كاره بود،او را خوش نيامد.حق تعالى وحى كرد به موسى كه:يا موسى!دست در پشت گاوى نه (1).چندانى كه در زير (2)تو آيد از موى او من تو را به هريك موى يك سال زندگانى دهم اگر خواهى و لكن عاقبت مرگ باشد.گفت:

بار خدايا نخواهم،قبض روح من كن.

و حشويان اصحاب حديث در اين خبر آوردند كه چون ملك الموت -عليه السّلام-آمد تا جان موسى بردارد (3)،گفت:اجابت كن خداى را،موسى تپنچه (4)بر روى او زد (5)و يك چشم او كور كرد (6).او (7)ازآنجا برگشت و با پيش خداى شد و گفت:بار خدايا!مرا بر بنده اى فرستادى كه چون خواستم كه قبض روح او كنم مرا طپانچه (8)زد و (9)كور كرد خداى تعالى چشم او بازداد و گفت برو و او را مخيّر كن تمام الحديث.عجب از قائلان اين (10)مقاله كه چگونه بر پيغامبر خداى اين سفاهت روا داشتند كه او بر فرشتۀ مقرّب چنين كند و او از نزديك خداى آمده (11)!و آنگه ملك الموت را به اين ضعف و عجز (12)دانستند كه دفع او و تپنچۀ او از چشم خود نتوانست كردن.نسأل اللّٰه العصمة و الصّيانة عن مثل هذه المقالات (13).

سدّى روايت كرد از ابو مالك و ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه يك روز موسى -عليه السّلام-و وصىّ او يوشع به يك جاى مى رفتند در بيابانى.بادى بر آمد سياه و سخت،يوشع بترسيد و چنان گمان برد كه قيامت است.بيامد و در موسى آويخت از ترس و خوف آن باد را (14)،فرشتگان موسى را از ميان پيرهن (15)ببردند و پيرهن (16)در دست

ص : 324


1- .آج،لب،مر:گاونه.
2- .تب،آج،مر،لت+دست.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+و.
4- .مر:طپنچه.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:بر چشم ملك الموت زد.
6- .اساس و مت در حاشيه با خط اصلى متن افزوده است:قول الحشويّة:انّ موسى لطم ملك الموت على عينه حتى صار اعور.
7- .وز+و.
8- .تب،آج،لب،لت:تپنچه.
9- .مر+چشم مرا.
10- .مر+حديث و اين.
11- .مر+باشد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:عجز و ضعف.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز مت+و تجويز هذه المحالات.
14- .آج،لب:ندارد.
15- .وز،آج،لت:پرهن.
16- .وز،آج،لت:پرهن.

يوشع رها كردند.يوشع در ميان (1)قوم آمد و پيرهن موسى به دست گرفته.گفتند:

موسى را چه كردى؟گفت:او را از ميان پيرهن (2)بر بودند و من نديدم او را دگر.

گفتند:پيغمبر خداى را بكشتى و بازآمدى.و خواستند تا او را بكشند.او گفت:مرا سه روز مهلت دهى (3)اگر خداى تعالى برائت ساحت من پيدا كند (4)و الّا من در دست شماام.بر اين قرار دادند و قومى را بر او موكّل كردند او خداى تعالى را دعا كرد و تضرّع كرد (5)در اظهار برائت ساحت او.خداى تعالى در خواب به آنان نمود كه او را متّهم مى داشتند به آن معنى كه موسى-عليه السّلام-به مرگ خود مرد و ساحت او از آن برى است[380-ر]جمله به يك شب در خواب ديدند او را رها كردند و بدانستند كه او بى گناه است.

وهب بن منبّه گفت:موسى-عليه السّلام-به بعضى حاجات خود مى رفت جماعتى فريشتگان را ديد كه گورى مى كندند (6).موسى-عليه السّلام به نظارۀ ايشان بايستاد سخت نكو آمد او را (7)آن گور در او نگريد (8)راحتى ديد و سبزى (9)و نزهتى كه از آن نكوتر نباشد.گفت:يا ملائكة اللّٰه!اين گور براى كه مى كنيد (10)؟گفتند:براى بندۀ گرامى بر خداى.موسى-عليه السّلام-گفت همانا آن بنده بس گرامى است بر خداى تعالى كه من گور چنين به اين راحت و نزهت و نضارت نديده ام (11).فرشتگان گفتند:يا صفىّ اللّٰه!خواهى تا اين گور تو را باشد؟گفت:خواهم.گفتند:فروشو اين جا و بخسپ و روى به رحمت خداى كن و دمى آسان برآر.هم چنان كرد.فرورفت و بخفت و روى به قبله آورد و دمى برآورد و به آن دم (12)جان بداد.فرشتگان گور بر او راست كردند.

بعضى دگر گفتند ملك الموت به نزديك او آمد و گفت:يا نبىّ اللّٰه!خمر

ص : 325


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مت:باميان.
2- .لت:اين پراهن،آج،لب:ندارد.
3- .مر:دهيد.
4- .مر:كرد،فبها.
5- .لت:نمود.
6- .تب:مى كنيدند.
7- .وز،مر،لت+از.
8- .آج،لب،مر:در نگريد.
9- .تب،مر:سيرتى.
10- .وز،آج،مى كنى.
11- .مر،لت:نديدم.
12- .وز،تب،لت:با آن دم،آج،لب،مر:با اندام.

خورده اى؟گفت:نه.گفت:دم بنماى (1).او دم بزد جانش به آن دم بر آمد.

و در روايتى ديگر ملك الموت آمد و او را سيبى آورد از بهشت.او بستد و ببوييد و جان بداد.و در خبر است كه به آسانى جان كندن او يوشع بن نون او را در خواب ديد،گفت:

يا نبىّ اللّٰه سكرت موت (2) [چگونه] (3)يافتى؟گفت:چون گوسپندى كه او را زنده پوست بكنند.

و در تواريخ آوردند كه عمر موسى صد و بيست سال بود.بيست سال در ملك افريدون (4)و صد سال در ملك منوچهر.چون مدّت چهل سال تيه به سرآمد و خداى تعالى موسى را با جوار رحمت خود برد،يوشع را پيغامبرى داد و به بنى اسرائيل فرستاد و او را فرمود تا به جهاد آن جبّاران رود.او بنى اسرائيل را خبر داد او را باور داشتند و متابعت كردند و بيامدند با او و روى به شهر اريحا نهادند كه زمين مقدّسه است و تابوت سكينه به ايشان (5)بود و ايشان شهر (6)حصار كردند و يوشع شش ماه بر در شهر آن را (7)حصار داد.چون (8)ماه هفتم در آمد يوشع بفرمود تا لشكر تعبيه كردند و سروها (9)داشتند به جاى بوق.بفرمود تا به يك بار بدميدند و لشكر آواز نعره بلند كردند.ديوار شهرشان بيوفتاد و بنى اسرائيل در شهر (10)شدند و با جبّاران قتال كردند و ايشان را منهزم و مقهور بكردند و بكشتند.

در خبر مى آيد كه چند مرد از بنى اسرائيل بر يك مرد جمع شدندى تا سر او از تن جدا كنند.به چند ساعت از روز توانستندى كردن از عظم خلق ايشان.و اين كارزار روز آدينه بود نماز شام تنگ برسيد و آفتاب فروخواست شدن به يك روايت و به يك روايت فروشد.يوشع نگاه كرد بعضى از ايشان مانده بودند و انديشه كرد كه اگر (11)شب درآيد كشتن ايشان فوت شود.خداى را دعا كرد و گفت:

اللّهم اردد

ص : 326


1- .لب:نماى.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مت و مر:مرگ.
3- .اساس و مت:ندارد،از وز آورده شد به قرينۀ جمله.
4- .مر:فريدون.
5- .آج،مر،لت:با ايشان.
6- .مر+را.
7- .تب:بر در شهر ايشان را،آج،لب،مر،لت:بر در شهريان را.
8- .تب،آج،لب+در.
9- .اساس و مت:سرورها،با توجه به وز تصحيح شد،آج:سرناها.
10- .مر:به شهر.
11- .لت:چون.

الشّمس علىّ، بار خدايا آفتاب بازآر براى من.چون آفتاب بازآمد گفت:

يا شمس انّك في طاعة اللّٰه و انا في طاعته فقفى لي، اى آفتاب تو در طاعت خدايى و من در طاعت خداام توقّف كن براى من تا اين دشمنان خداى را دمار برآريم.آفتاب بازآمد در جاى خود بايستاد هيچ سير نكرد تا يك ساعت برفت و بنى اسرائيل و يوشع آن بقيّۀ كافران را بكشتند،آنگه آفتاب فروشد.

و اتّفاق است كه آفتاب براى كسى بازنيامد جز (1)سليمان وصىّ داود-عليه السّلام-[و براى يوشع بن نون وصىّ موسى-عليه السّلام] (2)و براى اميرالمؤمنين وصىّ سيّد المرسلين-صلّى اللّٰه عليه و-عليه السّلام-و اهل اخبار و احاديث از همۀ طوائف بر اين متّفق اند.

و در اخبار ابو بكر مردويه حافظ و اخبار ابو العبّاس ناطقى و اخبار ابو اسحاق ابراهيم ثعلبى صاحب التّفسير آمده است باسانيد درست از طرق مختلف و از عبد اللّٰه عبّاس-رحمة اللّٰه عليهما-به چند طرق آوردند كه:

لم تردّ الشّمس الّا لسليمان وصىّ داود و ليوشع وصىّ موسى و لعلىّ بن ابى طالب وصىّ محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.

و كتابى كرده است ابو الحسن محمّد بن احمد بن علىّ بن الحسن بن شاذان در اين معنى نام آن كتاب بيان ردّ الشّمس على امير المؤمنين-عليه السّلام-در آنجا بيارد (3)كه اند بارها (4)آفتاب براى اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-بازآمد.امّا آنچه مشهور است در اخبار و طوائف روايت كرده اند آن است كه دوبار آفتاب بازآمد براى او:يك بار در حيات رسول-عليه السّلام،و يك بار از پس وفات او.

امّا در حيات او،امّ سلمه روايت كند و اسماء بنت عميس و جابر عبد اللّٰه انصارى و ابو سعيد الخدرىّ و أبو ذرّ الغفارىّ و عبد اللّٰه بن عبّاس و جماعتى بسيار از صحابۀ (5)رسول- صلوات اللّٰه عليه و رضى عنهم-و احاديث ايشان متداخل است كه يك روز رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين على را به مهمّى فرستاده بود او به آن مهمّ

ص : 327


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+براى.
2- .اساس،وز و مت:ندارد از تب افزوده شد.
3- .مر:بياورد.
4- .آج،لب،مر:اندر بارها.
5- .تب:اصحاب.

رفته بود.رسول-عليه السّلام-نماز ديگر بكرد (1).چون اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بازآمد و با رسول-عليه السّلام-مى گفت آنچه در آن كار رفته بود،فغشّاه الوحى،وحى به پيغامبر فرود آمد.رسول-عليه السّلام-تكيه بر اميرالمؤمنين كرد و سر بر ران او (2)نهاد.مدّت دراز شد و آفتاب نزديك شد[380-پ]به غروب.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-نماز (3)نشسته به اشارت بكرد و آفتاب فروشد (4).چون رسول-عليه السّلام-از غشيت وحى در آمد (5)روى على متغيّر ديد.گفت:يا على چه رسيد تو را؟گفت:خير، يا رسول اللّٰه،جز كه نماز ديگر نكرده بودم و چون تو را وحى آمد و سر تو بر كنار من بود نخواستم كه تو را بر زمين افگنم (6).به اشارت نماز كردم (7)و دلم خوش نيست.رسول -عليه السّلام-گفت:دل تنگ مكن كه من دعا كنم تا خداى تعالى آفتاب (8)بازآرد و تو نماز بوقت با شرايط و اركان بگزارى (9).آنگه دست برداشت و گفت:بار خدايا!تو دانى كه على در طاعت تو بود و در طاعت رسول تو،

اللّهم ردّ عليه الشّمس حتّى يصلّى، بار خدايا آفتاب بازآر تا على بوقت خود نماز به شرائط خود بيارد (10).راوى خبر گويد كه به آن خدايى كه محمّد را بحق به خلقان فرستاد كه ما آفتاب ديديم كه بازآمد و او را آوازى بود چون آواز دستره كه در (11)چوب افتد و روشنايى آن ديديم بر در و ديوار تافته تا اميرالمؤمنين على نماز كرد (12).چون او سلام بازداد آفتاب فروافتاد نه چنان كه به عادت رفتى بل به يك ساعت فروشد.

و امّا از پس وفات رسول آنچه مشهور است از آن،آن است كه به بابل آفتاب بازآمد براى او،چنان كه ابو المقدام روايت كرد از جويرية بن مسهر (13)كه با اميرالمؤمنين على بوديم به زمين بابل.وقت نماز ديگر در آمد،ما را گفت:شما نماز بكنيد (14)كه اين زمينى است معذّب كه خداى تعالى بر اين (15)زمين قومى را عذاب كرده است و هيچ

ص : 328


1- .لت:بگزارد.
2- .آج،لب،مر:زانوى او.
3- .مر+را.
4- .لت:فرورفت.
5- .مر:بازآمد.
6- .لت:سر تو را بر زمين نهم.
7- .لت:نماز ديگر بكردم.
8- .مر+را.
9- .وز،تب،آج،لب،مر:بگذارى.
10- .آج،لب:تا على بوقت خود بيارد.
11- .مر+او.
12- .وز،تب،آج،لب،مر:بكرد،لت:بگزارد.
13- .تب:ممهر.
14- .آج،لب:بكنى.
15- .مر:در اين.

[پيغمبرى را و وصىّ] (1)پيغمبر را نشايد كه اين جا نماز كند.جويريه گفت من انديشه كردم كه اين چه حديث باشد و گفتم من نماز خود در گردن او كنم و نماز نكنم الّا آن كه او نماز كند.و مى رفتم تا آفتاب فروشد و من متعجّب و متحيّر مى رفتم (2)تا او فرود آمد و وضوء نماز باز كرد (3)و دست برداشت و دعايى كرد،او دعا تمام ناكرده بود كه آفتاب بازآمد به جاى آن كه به وقت نماز ديگر بودى،و او مرا گفت بيا نماز بكن (4)او نماز بكرد و من با او نماز بكردم (5).چون از نماز فارغ شد آفتاب فروشد (6).

آنگه روى با من كرد گفت:

يا جويرية!لعب الشّيطان بك، شيطان به تو (7)بازى كرد.گفتم:آرى يا اميرالمؤمنين.گفت:خداى را به نام بزرگترين بخواندم تا آفتاب بازآورد تا (8)من نماز بوقت بكردم.من گفتم:اشهد انّك وصىّ محمّد حقّا.آنگه مرا گفت:اين جا ناووسى هست از نواويس يعنى مروزنۀ (9)گبركان كه سرها از آن جماعتى به آنجا نقل كرده اند از زمين برهوت.و آن آن جماعتند كه خداى تعالى گفت: وَ كٰانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ (10)،و در پيش شما حفره اى از حفره هاى دوزخ هست كه در آنجا جماعتى هستند در جملۀ ايشان پنج زن از زنان پيغامبران مقدّم:زن نوح و زن لوط و زن موسى بن عمران-كه بر وصىّ او يوشع بن نون خروج كرد و زن يونس كه بر شمعون وصىّ عيسى خروج كرد و زن ايّوب كه قوم ايّوب را حمل كرد بر زنى ديگر از آن او.تا رجم كردند او را به ناحق فى حديث طويل.و در اين معنى شعرا در عهد رسول-عليه السّلام-و پس از رسول شعرها گفتند و اين معنى به نظم آوردند.از آن جمله حسّان بن ثابت بود.

جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كرد كه رسول-عليه السّلام به منا (11)ايستاده بود با جماعت صحابه و على از پيش او ايستاده بود.روى به قوم كرد و گفت:

معاشر النّاس هذا علىّ بن ابى طالب سيّد العرب و الوصىّ الاكبر و الاملح (12)الاظهر قاتل

ص : 329


1- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .لت:بروم.
3- .مر:و نماز كرد.
4- .لت:بگزار.
5- .لت:بگزاردم.
6- .لت:فرورفت.
7- .مر:با تو.
8- .آج،لب:و.
9- .تب:مروزينه.
10- .سورۀ نمل(27)آيۀ 48.
11- .مر:منى.
12- .تب،آج،لت:الاملج.

المارقين و هو منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبيّ بعدى يحبّه اللّٰه و رسوله و يحبّ اللّٰه و رسوله لا يقبل اللّٰه التّوبة من تائب الّا بحبّه. آنگه گفت يا حسّان برخيز و در اين معنى چيزى بگو.حسّان بر پاى خاست (1)و گفت (2):

لا تقبل (3)التّوبة من تائب***الّا بحبّ بن ابي طالب

اخى رسول اللّٰه بل صهره***و الصّهر لا يعدل بالصّاحب (4)

يا قوم من مثل علىّ و قد***ردّت له الشّمس من المغرب

ردّت عليه الشّمس من شرقها***حتّى كأنّ الشّمس لم تغرب

مردم برخاستند (5)و جامۀ خود در جامۀ على مى ماليدند.و ابو عبد اللّٰه المفجع (6)گويد در قصيده (7):

ردّت الشّمس بعد ما حازها الغرب***فالقى وقت الصّلاة جليّا

و علىّ اذ (8)نال رأس رسول اللّٰه***من حجره و سادا و (9)طيّا

اذ يخال النّبيّ لمّا اتاه الوحى***مغمىّ عليه او مغشيّا

فتراخت عنه الصّلاة و لم يوقظه***اذ كان سخطه مخشيّا

فدعا ربّه فانجزه الميعاد***من كان وعده مأتيّا

قال هذا اخى بحاجة ربّي***لم يزل شطر يومه معنيّا

فاردد الشّمس كى يصلّى فى الوقت***فعاد العشاء بعد مضيّا

و قال علىّ بن احمد بن متّويه (10)المقرى فى القصيدة:

و غدير خمّ ليس ينكر فضله***الّا زنيم فاجر كفّار

من ذا (11)عليه الشّمس بعد مغيبها***ردّت ببابل نبّئى (12)يا حار[381-ر]

و عليه قد ردّت لنوم المصطفى***يوما و فى هذا جرت (13)اخبار

ص : 330


1- .تب،آج،لب،خواست.
2- .تب+شعر.
3- .تب،آج،لب:لا يقبل،مر،لت:لا يقبل اللّٰه.
4- .لب،لت:الصّاحب.
5- .لب،مر:برخواستند.
6- .مر:الملجع.
7- .آج،لب+كه،تب+شعر.
8- .اساس،تب،مت:اذا،با توجه به وز تصحيح شد.
9- .آج،لب:شاء او.
10- .اساس و مت:حتويه،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مر:ردّ.
12- .لب:بيّنى،مر:ننسى.
13- .وز:اجرت.

حاز الفضائل و المناقب كلّها***ما ان يحيط بمدحه اشعار (1)

و يروى الاكثار.و سيّد (2)حميرى گويد در قصيدۀ مذهّبه اش اين معنى:

ردّت عليه الشّمس لمّا فاته***وقت الصّلاة و قد دنت للمغرب

حتّى تبلّج نورها في وقتها***للعصر ثمّ هوت هوّى الكوكب (3)

و عليه قد ردّت ببابل مرّة***اخرى و ما ردّت لخلق معرب

الّا ليوشع اوله من بعده***و لردّها تأويل امر معجب

و قدامة السّعدىّ گويد و او از جملۀ اصحابان (4)اميرالمؤمنين بود كه به زمين بابل حاضر بود چون به دعاى او خداى تعالى آفتاب بازآورد فقال في ذلك (5):

ردّ الوصىّ لنا الشّمس الّتى غربت***حتّى قضينا صلاة العصر في مهل

لا انسه (6)حين يدعوها فتتبعه (7)***طوعا بتلبية هاها على عجل

فتلك آيته فينا و حجّته***فهل له فى (8)جميع النّاس من مثل

اقسمت لا ابتغى يوما به بدلا***و هل يكون لنور اللّٰه من بدل

حسبى (9)ابو حسن مولى ادين به***و من به دان رسل (10)اللّٰه فى الاول

و للصّاحب اسماعيل بن عبّاد رحمه اللّٰه من قصيدة (11):

كان النبىّ مدينة العلم الّذى***حوت الكمال و كنت افضل باب

ردّت عليك الشّمس و هى فضيلة***ظهرت فلم تستر بكفّ نقاب

لم أحك الّا ما روته نواصب***عادتك و هى مباحة الاسباب

و قال ابو الحسن علىّ بن حمّاد بن عبيد البصريّ رحمه اللّٰه:

و ردّت لك الشّمس فى بابل***فساميت يوشع لمّا سما

و يعقوب ما كان أسباطه***كنجليك سبطى نبىّ الهدى

محمّد بن عيسى روايت كرد از يونس بن عبد اللّٰه (12)كه او گفت سالى به حجّ

ص : 331


1- .لت:بمدحة الاشعار.
2- .آج،لب:سيّدى.
3- .آج،لب،مر:الكواكب.
4- .آج،لب،مر،لت:اصحاب.
5- .تب+شعر.
6- .تب:لا انه،مر:لا ان.
7- .وز:فتشبعه.
8- .تب:من.
9- .مر:حتى.
10- .آج،لب،مر:رسول.
11- .تب+شعر.
12- .لت:يونس بن عبيد اللّٰه.

مى رفتم در بعضى منازل كنيزكى حبشى را ديدم نابينا دستها برداشته و مى گفت يا رادّ الشّمس على امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب ردّ علىّ بصرى اى خداى كه آفتاب بر اميرالمؤمنين على بازآوردى چشمهاى (1)من با من دهى من نزديك او شدم و گفتم اى كنيزك على را دوست دارى گفت آرى و حقّ فاطمه دو دينار زر (2)بگرفتم و او را دادم و گفتم صرف كن در بعضى حوائج خود از من نپذيرفت و گفت حاجت نيست مرا به اين.گفت به حج رفتم چون بازآمدم به آن منزل فرود آمديم من كنيزك را ديدم چشمها درست شده و حاجيان را آب مى داد گفتم يا جاريه دوستى اميرالمؤمنين با تو چه كرد گفت هفت شب آن دعا مى كردم و بر خداى سوگند مى دادم بحقّ اميرالمؤمنين چون شب هفتم بود هاتفى مرا آواز داد و گفت اى كنيزك على را دوست دارى از دلى (3)صافى گفتم إى و اللّٰه مرا گفت دستها بر چشمها نه من هم چنان كردم او دست برداشت و گفت بار خدايا اگر دانى كه اين كنيزك راست گويد (4)و على را دوست دارد از نيّتى صادق چشمها با او ده (5)خداى تعالى دعاى او اجابت كرد و چشم با من داد.من بر او (6)سوگند دادم كه به خداى كه مرا بگوى تا (7)تو كيستى گفت من خضرم و از جملۀ مواليان عليّم و از جملۀ موكّلانم بر شيعۀ او.و اخبار درين باب از طريق خواص (8)و عام (9)نه چندان است كه آن را حدّى هست (10)و درين جاى بيش ازين احتمال نكند (11).

رجعنا الى حديث يوشع بن نون چون يوشع بن نون آن جبّاران را بكشت و زمين ازيشان پاك كرد كس فرستاد به پادشاه (12)ارمانيان (13)و آن پنج پادشاه بودند همه به طاعت پيش (14)او آمدند و يك روايت آن است كه ايشان مجتمع شدند و به خصومت يوشع بيرون آمدند،يوشع عليه السّلام لشكر بنى اسرائيل را به قتال ايشان فرستاد و

ص : 332


1- .مر:چشم.
2- .لت+را.
3- .مر،لت:دل.
4- .آج،لب،مر،لت:مى گويد.
5- .مر:بازده.
6- .لت:او را.
7- .لت:كه.
8- .مر:خاص.
9- .وز،تب،آج،لب،لت:عوام.
10- .مر:باشد.
11- .مر:نبود.
12- .لت:پادشه.
13- .لت:ازمانيان.
14- .لت:نزد.

ايشان را بكشت و بعضى را كه با شعب كوهى پيختند (1)خداى تعالى تگرگى با سنگها آميخته بر ايشان فرستاد و ايشان را هلاك كرد و آن پنج پادشاه گرفتار شدند يوشع بفرمود تا ايشان را بياويختند و در شهر شامها (2)كس فرستاد و ملوك ايشان را دعوت كرد هركه به طاعت آمد و ايمان آورد او را رها كرد و آن كس كه طاعت نداشت بگرفت او را و بكشت تا سى و يك پادشاه را بكشت و زمين شام مستخلص شد او را و مالهاى ايشان و غنايم جمع كرد و غنايم پيش ازين پيغامبران را حلال نبود پيغامبر ما را حلال كردند عادت چنان بود كه بنهادندى به جاى صدقه و قربان آنچه از آن مقبول بودى آتشى بيامدى و آن را بسوختى و آنچه مقبول نبودى بر جاى بماندى.

يوشع بفرمود تا آن مالها و غنايم بياوردند و به قربانگاه بنهادند هيچ آتش تعرّض او (3)نكرد يوشع گفت درين غنيمت خيانت كرده اند و بسيار بگفت كه آنچه برگرفته (4)با (5)جاى آرى (6)خائن مقرّ نيامد تا او آن جماعتى را كه متّهم بودند پيش خواند و دست يك يك بدست مى گرفت چون به آن مرد رسيد كه خيانت كرده بود[دستش در دست او گرفت و چندان كه خواست تا دست برهاند نتوانست يوشع او را گفت بيار آنچه خيانت كرده اى] (7)بازآور او برفت سر گاوى از زر پيراسته مكلّل به ياقوت و جواهر بياورد و در ميان غنايم و قربان بنهاد.

يوشع بفرمود تا آن مرد را ببستند و با آن غنايم بنهادند آتشى از آسمان بيامد و همه را بسوخت و مرد را نيز بسوخت.

و يوشع عليه السّلام از پس موسى[381-پ]بيست و هفت سال تدبير كار بنى اسرائيل كرد و آنگاه وفات آمد او را و دفن كردند او را به كوه افرائيم و عمر او صد و بيست و شش سال بود.و اللّٰه ولىّ التّوفيق.

ص : 333


1- .لت:پيچيدند.
2- .كذا در اساس،مت،وز،تب،آج،لب،مر،لت:شهرها شام،شعرانى(ج 172/4)شهرهاى شام.
3- .تب،آج،لب،مر،لت:آن.
4- .تب،مر،لت:بر گرفته ايد،آج:برگرفتۀ.
5- .مر:به.
6- .تب،مر،لت:آريد.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.

قوله عزّ و علا:

سوره المائدة (5): آیات 27 تا 37

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اِبْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبٰا قُرْبٰاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمٰا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ اَلْآخَرِ قٰالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قٰالَ إِنَّمٰا يَتَقَبَّلُ اَللّٰهُ مِنَ اَلْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مٰا أَنَا بِبٰاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخٰافُ اَللّٰهَ رَبَّ اَلْعٰالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلظّٰالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اَللّٰهُ غُرٰاباً يَبْحَثُ فِي اَلْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوٰارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قٰالَ يٰا وَيْلَتىٰ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هٰذَا اَلْغُرٰابِ فَأُوٰارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ اَلنّٰادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذٰلِكَ كَتَبْنٰا عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِي اَلْأَرْضِ فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ اَلنّٰاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا اَلنّٰاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ فِي اَلْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32) إِنَّمٰا جَزٰاءُ اَلَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اَلْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ اَلْأَرْضِ ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي اَلدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (33) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (34) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِبْتَغُوا إِلَيْهِ اَلْوَسِيلَةَ وَ جٰاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذٰابِ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ مٰا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ اَلنّٰارِ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِينَ مِنْهٰا وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِيمٌ (37)

ترجمه

برخوان بر ايشان خبر پسر (1)آدم به درستى چون قربان كردند كردنى بپذيرفتند (2)از يكى ازيشان و نپذيرفتند از ديگرى،گفت بكشم تو را،گفت نپذيرد خدا،مگر از پرهيزكاران.

اگر بگسترى به من دست (3)تا بكشى مرا نيستم من گسترندۀ (4)دستم (5)به تو تا تو را بكشم كه من مى ترسم از خداى پروردگار جهانيان.

من مى خواهم كه بازگردى تو به گناه من،و به گناه تو،تا باشى از اهل دوزخ و آن پاداش (6)ستمكاران بود.

بياراست او را نفس (7)او كشتن برادرش بكشت او را در روز آمد از زيان كاران.

بفرستاد خداى كلاغى تا بكند (8)در زمين تا بازنمايد او را كه چگونه بازپوشد عورت برادرش،گفت اى واى من عاجز بودم كه باشم مانند اين كلاغ تا بازپوشم عورت برادرم و در روز آمد از پشيمانان.

ص : 334


1- .وز،تب،آج،لب،لت:پسران.
2- .آج،لب:پذيرفته شد.
3- .تب:دست خود،لت:دستت.
4- .لت:گستريده.
5- .تب:دست خود.
6- .وز،لت:پاداشت.
7- .آج،لب:نفس امّاره.
8- .آج،لب:حفر مى كرد.

براى آن نوشتيم بر فرزندان يعقوب كه هركه او بكشد نفسى را (1)بى نفسى يا تباهى كند در زمين چنان باشد بكشت (2)مردمان را همه و هركه زنده كرد آن پندارى كه زنده كرد مردمان را همه و آمدند (3)به ايشان پيغمبران ما به حجّتها پس بسيارى از ايشان پس از آن در زمين اسراف كننده اند.

پاداش (4)آنان كه محاربه كنند با خدا و پيغامبرش و بشتابند در زمين به تباهى (5)كه بكشند ايشان را يا بردار كنند يا ببرند دستهايشان و پايهاشان از خلاف يا برانند ايشان را از زمين آن ايشان را نكالى (6)باشد در دنيا و ايشان را در آخرت عذابى بزرگ.

مگر آنان را كه توبه كنند پيش ازآن كه توانا شويد بر ايشان بدانى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

اى آنان كه بگرويده (7)بترسيد از خداى و طلب كنيد به او شفاعت و جهاد كنيد در راه او تا همانا ظفر يابيد.

آنان كه كافر شدند اگر باشد ايشان را آنچه در زمينهاست همه و مانند آن به آن تا فدا كنند به آن از عذاب روز قيامت نپذيرند از ايشان و ايشان را عذابى بود دردناك.

خواهند كه بيرون آيند از دوزخ و نباشند ايشان بيرون آينده ازآنجا و ايشان را باشد

ص : 335


1- .لت+و.
2- .تب:بكشته بود،آج،لب،بكشد تنى را.
3- .تب،آج،لب،لت:آمد.
4- .وز،تب،لت:پاداشت.
5- .وز،لت:به تباهى آن است،تب:تباهى را آن است،آج،لب:به قطع طريق آن است كه.
6- .وز:سگالى.
7- .تب،لت:بگرويده ايد،آج،لب:ايمان آورديد.

عذابى ايستاده.

قوله: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ -الآية،وجه اتّصال (1)آيت به آيت متقدّم آن است كه چون خداى تعالى حديث بنى اسرائيل كرد (2)وصف كرد ايشان را به نقض عهد،عقيب (3)آن ذكر فرزندان آدم كرد كه او در حقّ برادر نقض عهد كرد و بى حرمتى پيش گرفت و او را بكشت آنگه رسول را (4)فرمود تا بر قوم خواند خبر فرزندان آدم (5)و اين بر سبيل تسلّى رسول بود-عليه السّلام-و توبيخ جهودان.

و تلاوت خواندن باشد و اصل آن از تتبّع بود (6)براى آن كه خواننده تتبّع حروف كند و نبأ خبر باشد و جمعه انباء و انبأته كذا و بكذا و نبأته به. إِذْ قَرَّبٰا قُرْبٰاناً ، گفته اند قربان مصدر قرب باشد و فعّل را هفت گونه مصدر بود تفعيلا و تفعالا و تفعلة و فعلانا و فعالا و فعّالا و فعالا.

امّا تفعيل اكثر مستمرّ او باشد كالتضريب و التّصريف و التّعنيف،و امّا تفعال كالتّذكار و التّكرار،و امّا تفعلة كالتّذكرة و التّبصرة،و امّا فعلان كالسّبحان و القربان (7)،و امّا فعّال نحو قوله: وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلاً (8)و امّا فعّال نحو قوله: وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا كِذّٰاباً (9)و امّا فعال نحو كذابا فى قراءة من خفّف.

فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمٰا ،تقبّل تفعّل باشد از قبول و در اين بنا او تكلّفى باشد از روى معنى و پسران آدم يكى هابيل بود و در او سه لغت است هابيل و هابيل و هابن، و پسر ديگر قابيل بود و در او پنج لغت است قابيل و قابين و قابل و قابن و قبن.

و سبب قربان ايشان آن بود كه اهل سير و تواريخ و علم به اخبار انبيا گفتند چون خداى تعالى حوّا را براى آدم بيافريد (10)چنان تقدير فرمود كه هر نوبت ولادت او دو فرزند آوردى به يك شكم يكى نرينه و يكى مادينه پس حق تعالى در شرع او

ص : 336


1- .مر+اين.
2- .تب،آج،لب،مر،لت+و.
3- .آج،لب:عقب.
4- .آج،لب:او.
5- .مر+را.
6- .آج،لب،مر:باشد.
7- .مر:و الغفران.
8- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 49.
9- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 28.
10- .مر:آفريد.

چنان نهاد كه آن دختر را كه از اين بطن بودى به آن پسر دادندى كه از آن بطن بودى و اختلاف بطون به جارى مجرى اختلاف نسب كرد و آدم-عليه السّلام-چهل بطن زاد (1)از حوّا (2)،هر بطنى در توام مگر شيث كه مادر او را تنها زاد (3)و گفتند اوّل فرزند كه آدم را آمد قابيل بود (4)و توأم (5)او اقليما بود و آخرشان عبد المغيث بود و توأم او كه خواهر او بود از بطن،امة المغيث بود پس خداى تعالى بر نسل آدم بركت كرد تا عبد اللّٰه عبّاس گويد كه آدم-عليه السّلام-از دنيا بنه شد (6)تا فرزندان و فرزندزادگان او به چهل هزار نرسيدند (7).

و علما در مولود (8)قابيل و هابيل خلاف كردند بعضى گفتند قابيل را و توأم (9)او را كه با او هم شكم بود و نام او اقليما بود او را پس از آن زاد كه صد سال بود تا در زمين بود پس از آن هابيل را زاد و هم شكم او را.محمّد بن اسحاق گفت عن بعض اهل العلم كه قابيل را در بهشت زاد و حوّا از ولادت او رنجى و دردى و خونى نديد (10)براى راحت بهشت و هابيل را در زمين زاد (11)با درد و رنج و خون نفاس (12).

و خداى تعالى آدم را فرمود كه اين فرزندان را به يكديگر ده هريكى (13)از ايشان برآن دگر حلال است الّا آن كه او را هم شكم باشد و هم شكم هابيل لبوذ (14)بود و او از خواهر قابيل به جمال كمتر بود و خواهر قابيل به جمال تر (15)بود از او،خداى تعالى فرمود كه خواهر قابيل را به هابيل ده و خواهر هابيل را به قابيل ده قابيل گفت من

ص : 337


1- .تب،آج،لب،مر،لت:بزاد.
2- .لت+و.
3- .اساس،مت:تنهاد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .لت:آمد.
5- .آج،لب،مر:دويم.
6- .لب:بنشد،لت:به نشد.
7- .آج،لب:برسيدند،مر:رسيدند.
8- .لت:مولد.
9- .لب،مر:دويم.
10- .اساس،مت:بديد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آج،لب:بزاد.
12- .اساس،مت:خون و نفاس،با توجه به وز و فحواى كلام تصحيح شد.
13- .مر+كه.
14- .تب،لت:ابودا،مر:يهودا،وز،تب،آج،لب،مر،لت+نام.
15- .آج:بهتر،لت:بهترتر.

راضى نباشم به اين،چه (1)خواهر من نيكوست (2)و خواهر او زشت است آدم گفت خداى چنين فرمايد و حكم چنين كرده است گفت من رضا ندهم به اين حكم و اين (3)نه خداى كرده است و تو براى دل هابيل مى گويى و اين خير (4)با وى مى خواهى،او گفت خلاف اين است آدم گفت تو را اگر قول من باور نيست برويد (5)و هريكى از شما قربانى كنيد (6)قربان (7)هركس كه پذيرفته (8)شود و آتش آن را ببرد مراد او حاصل بود و اقليما او را باشد.

معاوية بن عمار روايت كرد از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:چون او را پرسيدند از اين حديث،گفت خلاف آن است كه روايت مى كنند و خداى تعالى آدم را نفرمود كه خواهر را به برادر ده و اگر اين روا بودى در شرع ما نيز روا بودى و لكن خداى تعالى چون آدم را و حوّا را به زمين فرستاد و جمع كرد ميان ايشان،حوّا دخترى بزاد عناق نام كرد او را و در زمين بغى كرد و اوّل كسى كه بغى كرد در زمين به ناحق او بود.خداى تعالى چيزى (9)بر او مسلّط كرد كه او را بكشت براثر او قابيل را بزاد و از پس او هابيل را.

چون قابيل بالغ شد خداى تعالى براى او زنى جنّى فرستاد از فرزندان جن نام او حمانه (10)در صورت انسى و خداى تعالى وحى كرد به آدم كه او را به قابيل ده،آدم او را به قابيل داد چون هابيل بالغ شد خداى تعالى از بهشت حورى فرستاد (11)بر صورت انسى[382-پ]نام او نزله و وحى كرد به آدم كه او را به هابيل ده،آدم او را به هابيل داد قابيل چون او را ديد گفت يا پدر نه من برادر مهترم و به اين كرامت من اولى ترم از برادر كهين؟آدم گفت اين كار نه به رأى خود كردم به فرمان خداى كردم گفت لا بل به هواى خود كردى و او را به محبّت بر من اختيار كردى آدم(ع)گفت:

ص : 338


1- .آج،لب،مر+و.
2- .آج،لب:نكوست.
3- .مر،آج،لب،لت+حكم.
4- .اساس:خبر،با توجه به وز تصحيح شد.
5- .وز،آج،لب:بروى/برويد.
6- .وز،آج،لب:كنى/كنيد.
7- .آج،لب،مر:قربانى.
8- .آج،لب:پذيرفته،مر:پزيرفته.
9- .اساس:خبرى،وز:خبرى،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .تب،آج،لب،مر،لت:جمانه.
11- .مر:بفرستاد.

خلاف آن است كه تو گمان بردى.

و اگر خواهى تا بدانى كه اين فضل خداى نهاد او را (1)،بر وى (2)و هريكى قربانى كنيد قربان آن كس كه مقبول باشد فضل او روا بود و علامت قبول قربان در آن عهد آن بودى كه آتشى سفيد (3)بيامدى از آسمان و آن (4)را بخوردى و چون مقبول نبودى بر جاى بماندى و سباع و هوامّ و طيور بخوردندى برفتند تا قربان كنند و قابيل صاحب زرع بود بيامد و دسته اى گندم بياورد چيزى كه از آن بتر (5)نبود و در دل گرفت كه اگر قربان من قبول باشد و اگر نباشد من آن (6)كنم كه من خواهم و امّا هابيل صاحب گوسپند (7)بود بيامد و گوسپندى از ميان گوسپندان بگزيد كه از آن بهتر نبود و در دل گرفت كه اگر قربان او قبول كنند و اگر نكنند او آن كند كه رضاى خداى باشد.

اسماعيل بن رافع گويد در خبر چنين آمد كه هابيل را برّه اى بود به غايت حسن آن را دوست داشتى و از دوستى كه آن را داشت رها نكردى كه به پاى خود رود جز كه او را بر دوش گرفته بودى (8)به گله رفت تا گوسپند قربان آرد آن برّه پيش آمد با خويشتن (9)انديشه كرد و گفت اگرچه من اين برّه را به غايت دوست دارم و لكن ضايع نخواهد شدن همه را رها كرد (10)و آن را برگرفت براى رضاى خداى و بياورد و بنهاد به قربانگاه و قابيل آن دستۀ گندم بد،من أردإ الطّعام (11)بياورد و برآن بنهاد حق تعالى ازآنجا كه صدق هابيل و نفاق قابيل (12)شناخت قربان هابيل قبول كرد و قربان قابيل رد كرد آتش بيامد و آن برّه را بسوخت (13)و گندم قابيل رها كرد چون قابيل آن بديد حقد و حسد زياده كرد.

ص : 339


1- .مر+بر تو.
2- .تب،مر،لت:برويد.
3- .وز،تب،لت:سپيد.
4- .مر:او را.
5- .اساس،وز،مت:نيز،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مر:همان.
7- .آج،لب،مر:گوسفند.
8- .تب،آج،لب،مر،لت+چون.
9- .مر،لت:خود.
10- .اساس،مت:گرفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مر+را.
12- .مر+بود.
13- .تب،آج،لب،مر:بخورد.

و در خبر آورده اند كه خداى تعالى آن برّه را در بهشت مى پرورد تا به فداى اسماعيل كرد.فى قوله: وَ فَدَيْنٰاهُ (1)بِذِبْحٍ عَظِيمٍ و گفتند به آن برّه پاره اى كره و پاره اى شير بود خداى تعالى همه قبول كرد و از[قربان] (2)قابيل يك حبّه (3)قبول نه افتاد (4).

قابيل آن حقد در دل گرفت و پنهان داشت (5)تا وقت آن كه آدم به حجّ خانه خداى خواست رفتن به مكّه و بر هابيل مى ترسيد از قابيل خواست تا او را به كسى سپارد او را بر اهل آسمان عرضه كرد و بر اهل زمين و بر ساكنان كوهها، [هيچ كس] (6)او را نپذيرفت و گفتند كار امانت عظيم است و ما را قوّت نباشد قبول (7)كردن،قابيل را بخواند و هابيل را به زنهار خداى[به او] (8)سپرد او هابيل را بپذيرفت از او.و ذلك قوله-عزّ و جلّ: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَى السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (9)،يعني قابيل حين قبل الامانة و خان فيها.

چون آدم برفت قابيل برخاست و به نزديك هابيل آمد و او بر كوهى گوسپند مى چرانيد (10).او را گفت:من تو را خواهم (11)كشتن.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه قربان تو قبول كردند و قربان من قبول نكردند.[گفت:] (12)مرا در اين چه جرم است؟ گفت:من بر اين اغضا نمى كنم (13)كه خواهر نيكوروى مرا (14)تو به زنى كنى و من خواهر ذميمۀ (15)تو را به زنى كنم و مردمان گويند تو از من بهترى،به هر حال تو را بكشم.

ص : 340


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 107.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
3- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+بموقع.
4- .تب-لت:نيفتاد.
5- .كذا در اساس و متن،ديگر نسخه بدلها مى داشت.
6- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:به قبول آن قيام كردن.
8- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 107.
9- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 72.
10- .مر:بر كوهى بود كه گوسپند مى چريد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مت،بخواهم.
12- .آج،لب،مر:نسازم و اغضا نكنم.
13- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:به قبول آن قيام كردن.
14- .اساس و مت:خواهر من نيكوروى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها.چاپ شعرانى(77/4):دميمه.

هابيل گفت:مرا در اين تابان (1)نيست خداى تعالى قربان از متّقيان پذيرد.

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ ،اگر تو كه قابيلى دست به كشتن من دراز كنى من دست به كشتن تو دراز نكنم و اگرچه من از تو قوى ترم و بر كشتن تو قادرتر و لكن من از خداى ترسم.

مجاهد گفت تكليف در آن روزگار و آن شرع آن بود كه چون كسى قصد كشتن كسى كردى و امتناع نكردى (2)كار او با خداى گذاشتى.

آنگه گفت: إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ ،يقال باء بكذا،اذا رجع به و المباءة،المنزل،و منه قوله: وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ (3)،و البواء،الرّجوع بالقود،و فلان بواء لفلان اذا كان دمه كفوا لدمه.و معناه انّه اهل لان يرجع فى القصاص اليه و هم فى هذا الامر بواء،اى سواء على الاتّساع و قال (4):

الا تنتهي عنّا (5)ملوك و تتّقي***محارمنا لا يبوء الدّم بالدّم

اى ليس دماؤهم اكفاء لدمائنا فيقتلون بنا و يرجعون اليهم فى القصاص،و باء لحقّه (6)،اذا اقرّ به كأنّه رجوع عن الانكار،گفت:من تو را نكشم (7)كه من مى خواهم كه تو بازگردى از من به گناه من و گناه خودت.

بيشتر مفسّران تفسير بر اين (8)دادند كه به گناه من يعنى گناه كشتن من و گناه تو يعنى آن گناه كه براى آن قربان تو قبول نكردند و آن نفاق و مخالفت فرمان خداى بود و ترك رضا به حكم (9)،و اين قولى سديد است و معتمد (10)براى آن كه«إثم»مصدر است و مصدر را يك بار اضافه كنند با فاعل و يك بار با مفعول در اوّل مضاف است با مفعول و در دوم با فاعل براى آن كه تقدير اين است كه:باثمك علىّ في قتلي و اثمك الّذي جنيته على نفسك.

ص : 341


1- .مر:تا وات،لت:گناه.
2- .تب+و او را دفع نكردى.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 112.
4- .تب+شعر.
5- .آج،لب،مر:عنها.
6- .تب،لب،مر،لت:بحقّه.
7- .آج،لب،مر،لت:بكشم.
8- .وز:برآن.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+او.
10- .وز،سديد معتمد است،تب،آج،لب،مر،لت:سد و معتمد است.

و مجاهد گفت در روايت ابن نجيح (1)كه مراد آن است[383-ر]كه به گناهى كه من كرده ام و گناهى كه تو كرده اى.گفت:براى آن كه چون كسى كسى را بكشد به قيامت (2)گناهان مقتول بر قاتل نهند،و اين قول معتمد (3)نيست براى آن كه خلاف ادلّۀ عقل است و ظواهر (4)آيات محكمه،من قوله: لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (5)، كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (6)و جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (7)و جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (8).

و بر قاعدۀ عدل و ادلّۀ عقل اين مطرّد (9)نيست امّا بر مذهب مجبّره راست است براى آن كه چون خداى تعالى كافران و گناهكاران را به كفرى و فسقى كه او آفريند در ايشان بخواهد گرفتن و ايشان را در آن اختيارى نه (10)و از آن محيصى نه،چرا نشايد كه يكى را به گناه ديگرى بگيرد و اگرچه او در آن بى گناه باشد!در كلام تقدير محذوفى هست و هو أن تبوأ وبال (11)اثمي (12)و اثمك.

وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِينَ ،و اين جزاى و پاداشت بيدادكاران است و اين دليل قول اصحاب وعيد نكند براى آن كه ما نيز گوييم كه جزاى ظالم دوزخ است جز آن كه عفو روا داراد از او (13)و در آيت نيست كه خداى تعالى عفو نكند او را بى توبه اين دعوى كردن دعوى باشد كه از آيت بر او دليلى نيست.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ ،در او سه قول (14)است:مجاهد گفت:شجّعته على قتل اخيه، نفس (15)او را شجاع بكرد بر قتل برادر.قتاده گفت:زيّنت له،بياراست بر چشم او.

ص : 342


1- .مر+آمده.
2- .مر:در قيامت.
3- .لت:معتبر.
4- .تب:ظاهر.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 164 و اسراء(17)آيۀ 15 و فاطر(35)آيۀ 18 و زمر(39)آيۀ 7.
6- .سورۀ مدّثر(74)آيۀ 38.
7- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 14.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 82.
9- .اساس و مت:مطرود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مر:نيست.
11- .وز،تب،آج،لب،لت:بوبال.
12- .تب،آج،لب،لت+او عقاب اثمى،وز در حاشيه افزوده است:او عقاب اثمى.
13- .كذا در اساس،وز و مت،ديگر نسخه بدلها:روا داريم از او.
14- .لت:لغت.
15- .لت+او.

بعضى دگر گفتند:ساعدته نفسه،معنى آن است كه نفس او با[او] (1)مساعدت كرد بر كشتن برادر.و اصل كلمه من الطّاعة باشد،يعنى نفس او و هواى او او را برخوردار (2)كرد و طائع گردانيد بر توسّع تا بر لغت راست باشد.

و قَتْلَ أَخِيهِ ،منصوب است على انّه مفعول به،يقال طاع يطوع،و انطاع فى بعض اللّغة و هو شاذّ،و اطاعه يطيعه طاعة و اطاعة،و طوّعه،ادخله فى الطاعة و الطّوع، فَقَتَلَهُ (3)،بكشت او را،قابيل آن روز برفت و هروقت (4)مى آمد و فرصت نگاه مى داشت تا يك روز بيامد هابيل را خفته يافت خواست تا او را بكشد ندانست (5)چه بايد كردن.

در اخبار آمد كه ابليس بيامد و مرغى را بگرفت و برابر او سرش بر سنگى نهاد و به سنگى ديگر سرش بكوفت قابيل از او بياموخت بيامد و سنگى بزرگ برگرفت و بر سر هابيل زد و هابيل را بكشت و (6)اوّل كشته بود كه او را بر زمين بكشتند از آدميان.

در قتلگاه او خلاف كردند،عبد اللّٰه عبّاس گفت:بر كوه (7)بود.بعضى دگر گفتند:به نزديك عقبۀ خرى (8)بود و اين قول محمد جرير است.

و از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه به زمين بصره بود آنجا كه امروز مسجد آدينه است چون او را بكشت بر صحرا بيفگند او را و ندانست كه به او (9)چه بايد كردن براى آن كه او اوّل كشته بود و (10)در زمين و اول مرده،و برابر او (11)بنشست.سباع زمين قصد او كردند او را (12)نبايست كه او را سباع بخورد.او را برگرفت و در جوالى نهاد و بر دوش (13)گرفت و با خود مى گردانيد (14)يك سال تا مرغان و سباع از آن تغيّر بوى بر او جمع شدند انتظار آن (15)تا او بيفگند آن را تا ايشان بخورند.

ص : 343


1- .اساس و مت:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .كذا در اساس و مت،ديگر نسخه بدلها:فرمانبردار خود.
3- .مر+پس.
4- .مر،آج،لب:هر روز.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مت+كه.
6- .لت+او.
7- .تب،لت+نود.
8- .كذا در اساس،مت و وز،آج،لب،لت:جرى،تب:حرى(بدون نقطه)
9- .لت:با او.
10- .تب،آج،لب،مر،لت:ندارد.
11- .وز:ندارد.
12- .مرجع اين ضمير قابيل است و مرجع«او»دوم هابيل.
13- .مر:در دوش.
14- .مر:تا.
15- .مر+كه.

فَأَصْبَحَ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،او در روز آمد از جمله زيانكاران كه دين خود زيان كرده بودند (1).

و معنى«اصبح»در چنين جاى (2)«صار»بود و غرض نه قصد صبح باشد و لكن براى آن كه مردم كارها به شب سگالند و بامداد در او خوض كنند اين لفظ بيشتر استعمال كنند و به جاى او«امسى»و«اضحى (3)»به كار دارند و معنى«صار» باشد.

فَبَعَثَ اللّٰهُ غُرٰاباً -الآية،چون قابيل به كار (4)درماند،خداى تعالى دو كلاغ را بفرستاد تا با يكديگر جنگ كردند و يكى (5)ديگر را بكشت آنگه بيامد و به چنگال زمين بر رفت و او را در آنجا نهاد و خاك با سر او (6)كرد.او از كلاغ آن بديد همچنان دفن كرد برادر را،و«بعث»در آيت به معنى الهام است يعنى خداى الهامى داد و كلاغ را (7).

و گفته اند معنى بعث تحريض است و آغاليدن،و گفته اند معنى تقييض است و چهانيدن (8)و بحث و فحص يكى باشد و در مثل كالباحث بظلفه عن حتفه تا با او نمايد كه سوئت برادرش چگونه بازپوشد (9).

بعضى مفسّران گفتند مراد به سوئت جيفه و مردار است كه آن بوى بگردانيده بود به طول مدّت،و گفته اند مراد عورت است و سوئت آن باشد كه يسوؤك تو را دژم كند من ساء يسوء سوأة و مساءة.

گفت (10)يٰا وَيْلَتىٰ ،و حسن بصرى خواند يا ويلتي به اضافه يا با متكلّم و آن دو لغت است يقال يا حسرتى و يا حسرتي (11)و يا ويلى (12)و يا ويلي و گفته اند اين بر سبيل ندبه باشد و معنى آن است كه از شدت كار ويل را مى بخوانند (13)كه بياى (14)كه

ص : 344


1- .وز،تب،آج،لب،مر:كرده بود.
2- .مر+بمعنى.
3- .آج،لب:اصبح.
4- .تب،آج،لب،لت+برادر،مر+هابيل.
5- .لت+آن.
6- .مر:بر سر او.
7- .آج،لب،مر،لت:دو كلاغ را.
8- .كذا در اساس و مت،ديگر نسخه بدلها:جهانيدن.
9- .مر+و.
10- .مر:قال.
11- .مر:حسد.
12- .مر:ويلتى.
13- .اساس،مت:نخوانند با توجّه به وز تصحيح شد.
14- .اساس،مت:بياى،وز،بپاى:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وقت (1)تو است.و كذلك قولهم يا حسرتى و يا اسفى أَ عَجَزْتُ همزه استفهام راست.

و قوله: فَأُوٰارِيَ ،نصب او بر جواب استفهام است به فاء به اضمار أن گفت واى بر من (2)عاجز بودم كه مانند اين كلاغ باشم و آن دانم كه او دانست تا سوئت برادرم بازپوشم فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِينَ در روز آمد[383-پ][از جملۀ] (3)پشيمانان و پشيمانى او نه بر قتل برادر بود چه اگر بر قتل او بودى توبه بودى.

در آن چند قول گفتند بعضى گفتند پشيمان بر حملش بود تا چرا او را در خاك بكرد (4)و بعضى گفتند بر فوت برادر پشيمان بود نه بر ارتكاب گناه،و ابو على گفت پشيمان بود و لكن نه بر وجهى كه توبه باشد.و بعضى دگر گفتند پشيمانى آنگه (5)توبه باشد كه عزم به (6)آن مقرون بود على ان لا يعود الى مثله فى المستقبل و اين وجه نيكوست.

ضحّاك گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه چون قابيل هابيل را بكشت درختانى كه در مكّه بود (7)تيه (8)برآورد و ميوه ها ترش شد و آب تلخ شد.آدم چون آن بديد گفت در زمين حادثه (9)افتاده است چون با زمين هند آمد قابيل هابيل را كشته بود آدم برآن دلتنگ شد و در مرثيه هابيل اين بيتها (10)انشا كرد اوّل (11)كس بود كه در زمين شعر گفت (12):

تغيّرت البلاد و من عليها***فوجه الارض مغبرّ قبيح

تغيّر كلّ ذي لون و طعم***و قلّ بشاشة الوجه الصّبيح

ميمون بن مهران گفت (13)از عبد اللّٰه عبّاس كه آدم-عليه السّلام-شعر نگفت و هركه بر آدم اين حواله كند دروغ بر آدم نهاده باشد و پيغامبر ما-صلّى اللّٰه عليه و آله-و

ص : 345


1- .مر:بوقت.
2- .مر+من.
3- .اساس:ندارد،از وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .تب،آج،لب،مر،لت:نكرد.
5- .مر:آنگاه.
6- .مر،لت:با.
7- .مر:بودند.
8- .آج:تير،شعرانى(ج /4ص 181):تبه.
9- .مر:حادثه اى.
10- .مر+بگفت و.
11- .آج،لب:او،لت:او اوّل.
12- .تب+شعر.
13- .وز،تب،آج،لب،مر:روايت كرد،لت:گويد.

جمله پيغمبران منهى (1)بوده اند از شعر گفتن قال اللّٰه تعالى: وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ الشِّعْرَ وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُ (2).

و لكن چون قابيل هابيل را بكشت آدم-عليه السّلام-او را مرثيه كرد به زبان سريانى و آدم به آن زبان سخن گفتى و چون وصيّت به شيث كردن (3)آن مرثيه شيث را بياموخت و او را وصيّت كرد كه اين مرثيه فرزندانت را بياموز تا مى خوانند (4)و متّعظ مى شوند (5)به او،شيث فرزندان آدم (6)را بازآموخت (7)و همچنين سلف الى خلف وصيّت مى كردند و مى آموختند تا به يعرب بن قحطان رسيد و او به زبان سريانى و تازى حديث كردى آن مرثيه بخواند در او سجع ديد و گفت همانا اين نثر (8)را نظم توان كرد آن را نظم كرد و بيتها اين است.

تغيّرت البلاد و من عليها***فوجه الارض مغبرّ قبيح

تغيّر كلّ ذي لون و طعم***و قلّ بشاشة الوجه الصّبيح

و قابيل اذاق ردّى اخاه***فوا حزنا (9)لقد فقد المليح

و ما لى لا اجود بسكب دمع***و هابيل تضمّنه (10)الضّريح

و جاءت شهلة و لها رنين***لهابلها (11)و قابلها تصيح (12)

لقتل ابن النبىّ بغير جرم***فقلبى عند قتلته جريح

ارى طول الحياة علىّ غما (13)***فهل انا من حياتي مستريح

و جاورنا (14)عدوّ ليس يفنى***لعين (15)ما يموت فنستريح (16)

و حوّا-عليه السّلام (17)-در مرثيه هابيل گفت (18):

ص : 346


1- ...
2- .سورۀ يس(36)آيۀ 69.
3- .تب،آج،لب،مر،لت:كرد.
4- .مر:بخوانند.
5- .مر:شوند.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:ندارد.
7- .تب،مر:بياموخت.
8- .اساس:نظم،با توجّه به فحواى كلام از وز تصحيح شد.
9- .لب:حونا،مر:جرنا.
10- .لب:تضمن.
11- .لب:لهائلها.
12- .لت:تصبيح.
13- .لب:ضما.
14- .آج،لب،مر،لت:جاوزنا.
15- .مر:لعزينا.
16- .مر:نستريح.
17- .وز،تب:عليها السّلام.
18- .تب+شعر.

دع الشكوى فقد هلكا جميعا***بهلك (1)ليس بالثّمن الرّبيح (2)

و ما يغنى البكاء عن البواكى***اذا ما المرء غيّب فى الضّريح

فبكّ النّفس منك و دع هواها***فلست مخلّدا بعد الذّبيح

ابليس- عليه اللعنه-جواب داد ايشان را در شب بر سبيل شماتت به اين بيتها (3):

تنحّ عن البلاد و ساكنيها***فبى فى الخلد ضاق بك الفسيح (4)

و كنت بها و زوجك فى رخاء***و قلبك من اذى الدّنيا مريح

فما زالت (5)مكائدتي (6)و مكري (7)***الى أن فاتك الخلد الذبيح

فلو لا رحمة الجبّار اضحى***بكفّك (8)من جنان الخلد ريح

راوى خبر گويد سالم بن الجعد:كه (9)هابيل را بكشتند،آدم-عليه السّلام-بر مصيبت او صد سال دلتنگ بود و لب او به خنده نگشاد (10)چون سالش (11)به صد و سى رسيد (12)پس از آن بود كه هابيل را بكشتند به پنج سال حوّا شيث را بزاد-و (13)تفسير آن به لغت ايشان هبة اللّٰه بود-و خداى تعالى او را علم ساعات شب روز معلوم كرد و عبادتى كه در آن اوقات (14)بايد كردن بر او پنجاه صحيفه فروفرستاد و او را به وصىّ آدم كرد و به ولىّ عهد او.

و قابيل را گفت:اذهب طريدا فزعا مرتاعا،برو رانده و ترسيده چنان كه از كس ايمن نباشى او دست خواهر گرفت اقليما و برفت و به عدن شد از زمين يمن، ابليس به او آمد و او را وسوسه كرد و گفت ندانى كه آتش قربان برادرت براى آن خورد كه او آتش پرستيدى تو نيز آتشى برافروز و آن را عبادت كن تا معبود تو باشد و معبود فرزندان (15)تو.

ص : 347


1- .لب:يهلك،مر:بمهلك.
2- .اساس:الربيح،با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .تب+شعر.
4- .آج،لب،مر:افتادگى دارد.
5- .لب:ذالت.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:مكايدتى.
7- .مر:مكرتى.
8- .مر:يلنك.
9- .مر+چون.
10- .اساس:بگشاد،با توجّه به فحواى كلام.
11- .لت:سال.
12- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و آن.و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مر:در.
14- .لت:وقت.
15- .مر:فرزندانت.

قابيل آتش خانه (1)بساخت و در او آتش (2)برافروخت و آتش پرستيدن گرفت و اوّل كسى كه در زمين آتش پرستيد او بود و او چنان بود به خوف كه هركه پيش او بگذشتى او را تير و كمان پيش نهاده بودى او از ترس خود تير به او انداختى تا روزى پسرى (3)از آن او نابينا به او بگذشت و پسرى از آن نابينا با او بود و نابينا نيز تير و كمان داشت پسر (4)نابينا پدر را گفت قابيل نشسته است نابينا تير در كمان نهاد و بينداخت و قابيل را بكشت پس (5)او را گفت يا (6)پدر چه كردى؟پدرت را بكشتى طپانچه (7)بر روى پسر (8)زد و پسر را بكشت.

مجاهد گفت قابيل را خداى (9)فرمود تا به يك پاى بياويختند (10)از آن روز آويخته خواهد بودن تا به روز قيامت،روى او در تابستان به آفتاب كنند از پيش روى او بر حظيرۀ از آتش باشد و در زمستان روى او به حظيرۀ از برف باشد.

در خبر هست (11)كه ابليس بيامد و[384-ر]قابيل را گفت همانا تو را دل تنگ (12)مى شود كه اين جا تنها مانده اى از پدر و مادر و برادران؟گفت:بلى.گفت پاره (13)انگور بستان و بيفشار و در آفتاب نه،تا بجوشد از آن مى خور تا تو را نشاط آرد و از اين مزامير و رودها (14)و دف و طبل و آلات قصف بر بست براى او و او را بياموخت گفت اين (15)به كار دار تا تو را تسلّى باشد او (16)همچنان كرد چون از دنيا برفت فرزندان او به اين معانى از فسق و فجور و آتش پرستيدن مشغول مى بودند (17)تا به عهد طوفان نوح،خداى تعالى ايشان را به طوفان غرق كرد و نسل شيث بماندند.

ص : 348


1- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:آتش خانه اى.
2- .لب:آتشى.
3- .وز:پسران.
4- .مر:پس.
5- .آج،لب،مر،لت:پسر.
6- .وز،مر:با.
7- .تب،آج،لب،مر،لت:تپنچه.
8- .وز:او.
9- .لب،مر+تعالى.
10- .آج،لب:بياويخت.
11- .مر،لت:است.
12- .لت:دلى.
13- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:پاره اى.
14- .اساس،وز،مت:رويها،با توجّه به فحواى عبارت و ضبط نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .مر+را.
16- .مر:و.
17- .مر:شدند.

عبد اللّٰه عمر روايت كند (1)كه فردا[ى] (2)قيامت خداى تعالى عذاب دوزخ قسمت كند يك نيمه بر قابيل نهد و يك نيمه همه بر اهل دوزخ.

عبد اللّٰه (3)عمر روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه هيچ كس نباشد كه كسى را ناگاه بكشد به فتك و الّا عقوبت آن يك نيمه بر قابيل باشد يعنى مثل آن براى آن كه اين بدعت او نهاد بيانش

قوله-عليه السّلام- من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى يوم القيامة من غير ان ينقص من اجره شىء و من سنّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيامة من غير أن ينقص من وزره شىء.

انس مالك روايت كند كه رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از روز سه شنبه گفت يوم دم،روز خون است گفتند (4)چگونه يا رسول اللّٰه؟گفت روز سه شنبه بود كه حوّا را حيض افتاد و روز سه شنبه بود كه قابيل هابيل را بكشت.

انس روايت (5)كند كه رسول-عليه السّلام-گفت خداى تعالى منّت (6)نهاد و به سه چيز بعد از سه چيز به بوى از پس مرگ،چه اگر نبودى هيچ كس مرده را دفن نكردى و به اين جانور (7)كه در دانه افتد (8)كه اگر نه آن بودى پادشاهان،حبوب (9)ادّخار (10)كردندى به جاى زر و سيم و ايشان را آن به بودى و به مرگ پس از آن پيرى كه مرد چون سخت پير شد (11)او را از خود ملال آيد و همه جهان (12)را از او ملال آيد در آن وقت مرگ او را (13)باشد (14).

ص : 349


1- .لت:كرد.
2- .اساس،مت:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز،تب:عبد اللّٰه،آج،لب،مر،لت:عبد اللّٰه عباس.
4- .آج،لب،مر:گفت.
5- .مر:گفت.
6- .مر:سنت.
7- .مر:جانوران.
8- .آج،لب،مر:افتاد.
9- .مر+را.
10- .مر،ذخيره،وز:اذخار،تب:ادخار.
11- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:شود.
12- .لت:كس.
13- .وز،تب،آج،لب،لت+راحت،مر:مرگ راحت باشد.
14- .لب،مر،لت+چنان كه حكيم سنايى گويد: اگر مرگ خود هيچ راحت ندارد نه بازت رهاند همى جاودانى ضمنا نسخۀ آج در حاشيه بر اين افزوده است: گرفتم كه خود مرگ لذّت ندارد نه راحت دهد مرد را جاودانى اگر قلتبان نيست از قلتبانان دگر قلتبان است از قلتبانى

قوله: مِنْ أَجْلِ ذٰلِكَ ،ابو جعفر و ورش خواندند من اجل ذلك به نقل فتحه همزه با نون و مثله قد افلح، (1)دگر قرّاء فقطع (2)همزه خواندند و معنى آن است من جرى ذلك،و جرا ذلك اى من سبب ذلك،براى اين كار را،و به اين سبب،و گفتند من جناية ذلك يقال«اجل عليهم يأجل اجلا،اذا جنى عليهم،قال الشّاعر (3):

و اهل خباء صالح ذات بينهم***قد احتربوا فى عاجل انا اجله

اى جانيه (4)،و باشد كه حرف جرّ بيفكنند گويند فعلت هذا اجل ذلك و اسم را منصوب كنند (5)كما قال عدىّ:

اجل انّ اللّٰه قد فضّلكم***

و اصله الجرّ و منه الأجل للوقت المضروب للشيء لأنّه ينجرّ الى حلول الاجل و منه الآجل نقيض العاجل،و از اينجاست اجل به معنى نعم،براى آن كه آن انقياد و انجرار است الى ما اريد منه و منه الاجل للقطيع من بقر الوحش لأنّ بعضه ينجرّ الى بعض،و ذٰلِكَ اشارت است به قتل قابيل هابيل را.

كَتَبْنٰا عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،اى حكمنا و فرضنا.ما بر بنى اسرائيل نوشتيم يعنى حكم كرديم بر ايشان و فريضه (6)كرديم كه هركسى (7)كه او نفسى را بكشد بى نفسى، يعنى بى آنكه او نفسى را كشته باشد تا (8)كشتن او بر سبيل قصاص بود أَوْ فَسٰادٍ فِي الْأَرْضِ يا او در زمينى (9)فسادى كرده باشد كه به آن مستحقّ كشتن (10)و آن فساد محاربت بود با خداى چنان كه شرح آن در آيت ذكر كرده شود فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِيعاً ،چنان باشد كه مردمان همه را بكشته (11).[و در تأويل او خلاف كردند عكرمه گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه مراد آن است كه هركه او پيغامبرى يا امامى را بكشد همچنان باشد كه همه مردمان را (12)بكشته] (13)براى آن كه قوام خلقان به پيغامبر باشد و

ص : 350


1- .مر+و.
2- .تب،آج،لب،مر،لت:به قطع.
3- .تب+شعر.
4- .تب:جانبه.
5- .وز،تب:بكنند،مر،بكند.
6- .مر:فرض.
7- .آج،لب،مر،لت:كس.
8- .آج،مر:يا.
9- .تب،آج،لب،مر،لت:زمين.
10- .مر+باشد،لت+بود.
11- .مر:كه مردمان را همه كشته باشد.
12- .مر:كشته باشد.
13- .اساس،وز،مت:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

به (1)امام.

مجاهد گفت معنى آن است كه هركس كه نفسى بى گناه را بكشد چنان كه گفتيم همچنان باشد در باب عقاب و اثم و حرج كه همه مردمان را بكشته به نزديك مقتول كه كشنده همه مردمان مستحقّ دوزخ باشد او نيز مستحقّ دوزخ باشد.

سدّى گفت همچنان باشد كه همه مردمان را بكشته و (2)به نزديك مقتول براى آن كه جهان او جان اوست چه (3)او را جان نباشد جهان چه خواهد كردن از جانب او چنان است كه جهان همه مرده اند و مناسب اين قول از جهت معنى قول رسول است كه:

من مات فقد قامت قيامته، هركه بميرد (4)قيامت او برخاست (5)و قيامت آنگه برخيزد كه همۀ مردمان بميرند امّا از جهت او چنان است كه همه جهان مرده چون او زنده نيست.

زجّاج گفت معنى آن است كه او به مثابۀ آن كس است كه همۀ عالم را بكشته به معنى آن كه همۀ جهان خصم او باشند و همچنان كه مقتول خصومت او كند همه جهان دست با او يكى دارند چه طالب حق است.

ابو على گفت معنى آن است كه از روى گناه اثم آن (6)بر او باشد براى آن كه او نهاد آن سنّت بد (7)تا دگران به (8)او اقتدا كنند (9)بر اين قول مراد به ناس مقتولان به فتك باشند.

حسن و قتاده گفتند:اين بر سبيل مبالغت است در باب تعظيم قتل و اثم و حرج برآن و اين به قول مجاهد قريب است يعنى اگر همۀ آدميان را كشته باشى با تو بيش از آن نكنند كه به دوزخ برند تو را همچنين چون يك تن را بكشى با تو هم اين معامله كنند.

فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِيعاً ،ابن زيد گفت معنى آن است كه اگر همۀ جهان

ص : 351


1- .مر:يا.
2- .ديگر نسخه بدلها بجز مت:ندارد.
3- .وز:چون،تب،آج،لب،مر،لت:چو.
4- .مر:مرد،لت:بمرد.
5- .تب،لب،مر:برخواست.
6- .مر:او.
7- .مر+را.
8- .آج،لت:با.
9- .وز،تب،آج،مر،لت:كردند،لب:كردن.

را بكشد بر او بيشتر از قود و قصاص[384-پ]نباشد همچنين چون يكى (1)كس را بكشد بقصد بظلم بى گناه و استحقاق وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً (2).

عبد اللّٰه عبّاس گفت هركه نصرت پيغامبرى يا امامى كند و دست او قوى كند و نصرت كند پيغامبرى را يا امامى عادل (3)را تا او را بنه كشند (4)همچنان باشد كه همۀ جهان (5)را زنده كرده (6)براى آن كه مردمان جهان به پيغامبر و امام زنده باشند و چون پيغامبر و امام نباشد به مثابه (7)مرده باشند.

مجاهد گفت هركه او را از قتل برهاند يا غرق يا حرق و نوعى از انواع هلاك.

ابو على گفت معنى آن است كه هركه زجر كند قاتل را از قتل و تعظيم كند قتل را در چشم او و تذكير كند او را به تحريم آن و عقاب آن بر وجهى كه ديگران به او اقتدا كنند مردمان به آن فعل كه او كرده باشد زنده مانند همچنان باشد كه او زنده كرده ايشان را.

ابن زيد گفت معنى آن است كه هركه او نفسى را عفو بكند از قتل كه مستحقّ قتل باشد يا منع كند از كشتن او يا فعلى كند كه او را از كشتن برهاند فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً ،امّا فى استحقاق الثّواب او عند من نجّاه من القتل چنان كه در آن طرف بيان كرده شد و احياء او مردمان را بر سبيل مجاز باشد چه بر حقيقت بر احيا كس قادر نيست جز خداى تعالى.

و در احكام اميرالمؤمنين -عليه السّلام-آمده است كه روزى اميرالمؤمنين -عليه السّلام-با جماعتى جائى (8)مى گذشت مردى را ديد كه از خربه (9)بيرون آمد كاردى به دست و دست و كارد خون آلود و مرد مدهوش و مذعور مردم چون او را ديدند چنان،او را بگرفتند و در آن خربه شدند مردى را ديدند كشته تازه افكنده او را گفتند اين مرد را كه كشت (10)؟گفت من كشتم او را،و به قتل بر خويشتن اقرار داد.

ص : 352


1- .تب،مر:يك.
2- .مر:چنان باشد كه.
3- .تب،آج،لب،مر،لت:عدل.
4- .لب،لت:بنكشند،مر:نكشند.
5- .آج،لب،مر،لت:جهانيان.
6- .مر+باشد.
7- .آج،لب،مر:بمثابة.
8- .وز،لب،مر،لت:جاى.
9- .آج،خرابه.
10- .مر:كشته.

و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از او پرسيد كه اين مرد را چرا كشتى؟به جاى تو (1)گناهى كرده بود با كسى را از آن تو كشته بود؟گفت بى سببى كشتم او را، اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بفرمود تا او را قصاص كنند (2)چون او را به بازار بردند تا بكشند و او تن بر كشتن نهاده (3)چون سيّاف او را بنشاند تا قصاص كند (4)مردى بيامد و در دست او آويخت و گفت او را رها كن كه بى گناه است اين مرد را من كشتم و برآن سوگندها ياد كرد (5)تا پيش (6)اميرالمؤمنين (7)بردند اين مرد اقرار داد و گفت اين مقتول را من كشتم و او بى گناه است آن مرد را گفت چرا بر خويشتن گواهى دادى و به قتل[مقرّ] (8)آمدى؟گفت يا اميرالمؤمنين براى آن كه دانستم كه اگر انكار كنم از من بنشوند (9)با آن علامات و شواهد،گفت پس اين حال چون افتاد؟مرد گفت من در سراى خود گوسپندى (10)مى كشتم و كارد خون آلود به خون گوسپند (11)در دست من بود من آواز خرير (12)اين كشته شنيدم در پهلوى سراى من در آن خربه،به تعجيل بيرون (13)جستم و كارد به دست،اين مرد چون بهر آن (14)پاى بشنيد به ديوار بجست من در شدم آن مرد را كشته ديدم بترسيدم ازآنجا بيرون دويدم با كارد خون آلود اين جماعت مرا بگرفتند و مرا راه نداد (15)انكار كردن از آن علامات كه كس از من مقبول (16)نكردى آن مرد كه (17)دوم بار آمده بود گفت راست مى گويد همه همچنان است كه او گفت اميرالمؤمنين -عليه السّلام-با (18)اصحابان (19)نگريد و گفت چه بايد كردن؟گفتند آن مرد اوّل را رها بايد كردن و اين (20)دوم (21)را بكشتن.

ص : 353


1- .آج،لب،مر+چه.
2- .آج،لب:كردند.
3- .لت+بود.
4- .تب،لب:كنند.
5- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+ايشان را.
6- .لت:به نزديك.
7- .مر+على(ع)
8- .اساس:وز،مت:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .وز،لت:بنشنوند،لب:بشنوند،مر:نشنوند.
10- .آج،لب،مر:گوسفند.
11- .آج،لب،مر:گوسفند.
12- .لب:خزين.
13- .لت:در.
14- .آج،لب،مر،لت+آواز.
15- .آج،لب،مر،لت:ندادند.
16- .كذا:در اساس،مت،ديگر نسخه بدلها:قبول.
17- .مر:دويم.
18- .آج،لب:به.
19- .لت:اصحاب.
20- .مر:آن.
21- .مر:دويم.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت اين فتوى برخلاف راستى كردى و روى به حسن على كرد و گفت يا پسر در اين حادثه چه بايد كردن؟گفت يا اميرالمؤمنين هر دو را رها بايد كردن و ديت (1)كشته از بيت المال به دادن (2)،اميرالمؤمنين -عليه السّلام- گفت چرا (3)گفتى؟گفت لقوله تعالى: وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً (4)اگرچه مردى را بكشت مردى را از قتل برهانيد قتل آن به احياى اين ببايد رفتن و ديت كشته از بيت المال ببايد دادن،اميرالمؤمنين -عليه السّلام-شادمانه شد و بوسه بر چشم او داد و گفت (5)سپاس آن خداى را كه اهل البيت ما را توفيق علم و فقه داد.

قتاده گفت:و من احياها اى تورّع عن قتلها او را نكشد براى تحرّج فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً همچنان باشد (6)كه همه را زنده رها كرده براى آن كه همه از او با (7)سلامت باشند چون او متحرّج باشد.

سليمان بن علىّ الرّبعىّ (8)گفت حسن بصرى را ديدم گفتم اين حكم در بنى اسرائيل بود خاص يا ما را و ايشان را همچنين است؟گفت بل ما را و ايشان را در اين باب حكم يكى است كه خونهاى بنى اسرائيل بر خدا گرامى تر نبود از خونهاى مسلمانان امّت محمّد.

وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ ،گفت و رسولان ما آمدند و حجج و بيّنات آوردند از خداى تعالى به مردمان تا حجّت خداى (9)بر ايشان بليغ شود ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ آنگه پس از اين همه كه خداى كرده باشد بسيارى مردمان در زمين اسراف و فساد مى كنند.

عبد اللّٰه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت هركه مؤمنى را شربۀ (10)آب دهد در جايى كه آب بسيار باشد همچنان باشد كه هفتاد برده آزاد كرده و

ص : 354


1- .مر+مرد.
2- .مر:بايد دادن.
3- .مر:از كجا.
4- .مر،لت+او.
5- .آج،لب،لت+اى.
6- .آج،لب،مر:است.
7- .مر،لت:به.
8- .اساس،مت:سليمان بن علىّ الزيعى،با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و مأخذ معتبر تصحيح شد.
9- .لت:خدا.
10- .تب،مر:شربتى،آج،لب:شربت.

هركس كه كسى را شربه (1)آب (2)دهد در جايى (3)كه آب نباشد همچنان باشد كه آن نفس را زنده كرده وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً .

قوله: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ -الآية،سدّى[385-ر]گفت آيت در قومى آمد از اهل كتاب كه از ميان ايشان و رسول-عليه السّلام-عهدى بود (4)آن عهد بشكستند و ره (5)زدن گرفتند.

كلبى گفت آيت در هلال بن عويمر آمد كه او را با رسول-عليه السّلام-عهدى بود كه در كار او نايستد (6)نه با او باشند و نه بر او باشند و قوم (7)او چون به نزديك رسول آمدندى ايمن بودندى و صحابه رسول نيز از ايشان ايمن بودندى.جماعتى از بنى كنانه به نزديك رسول آمدند (8)تا اسلام آرند قوم هلال بن عويمر بر ايشان راه زدند و ايشان را بكشتند.و مالهاشان (9)بستدند (10)و اين در غيبت هلال بن عويمر بود جبرئيل آمد و از اين حال رسول را خبر داد و اين آيت آورد.

سعيد جبير گفت آيت در جماعتى آمد از عرينه و عكل به نزديك رسول آمدند و اظهار اسلام كردند و در دل كفر داشتند آنگه گفتند كه هواى مدينه ما را نمى سازد و صحابه گفتند ايشان را بيرون شويد به صحرا،آنجا كه شتران مااند و از شير شتر و بول شتر بازخوريد (11)بيامدند و شبانان را بكشتند و شتر (12)براندند و مرتد شدند رسول- عليه السّلام-فرمود تا آواز در مدينه دادند

يا خيل اللّٰه اركبي (13)صحابه رسول در افتادند و بشتافتند و سلاح برگرفتند و يك با يك نه ايستادند (14)تا برفتند و ايشان را بگرفتند و پيش رسول آوردند رسول بفرمود تا ايشان را دست و پاى ببريدند و چشمها بكندند و ايشان را به حرّه (15)بيفكندند و رها كردند تا بمردند.

آنگه اهل علم خلاف كردند در آن كه اين حكم بر جاى است يا منسوخ شد

ص : 355


1- .تب،مر:شربتى،آج،لب:شربت.
2- .آج،لب:آبى.
3- .وز،آج،لب،لت:جاى.
4- .مر+و.
5- .مر:راه.
6- .لت:نه ايستند.
7- .لب:قومى.
8- .لت:مى آمدند.
9- .لت:مال ايشان.
10- .لت:ببردند.
11- .آج،لب:خورى/خوريد.
12- .مر:شتران را.
13- .مر:اركبوا.
14- .وز،آج،لب:نه ايستاد.
15- .آج،لب:حره اى.

بعضى گفتند حكم بر جاى است و منسوخ نيست مگر مثله كه منسوخ است و چشم كندن همچنين،پس از آن رسول-عليه السّلام-هيچ خطبه نكرد (1)الّا نهى كرد از مثله تا گفت

لا تمثّلوا و لو بالكلب العقور.

اهل علم خلاف كردند در محارب،به نزديك ما محارب آن باشد كه اظهار سلاح كند و راه بيم دارد و در سفر و حضر و برّ و بحر و سهل و جبل و هرجا كه باشد و اين مذهب شافعى است و اوزاعى و مالك و ليث بن (2)سعيد و ابن لهيعه.

و بعضى دگر گفتند آن باشد كه راه زند در سفر دون آن كه مكابره كند در شهر از جامه ستدن (3)باشد و چيزى بر بودن و اين مذهب ابو حنيفه است و اصحابش.

و از عطاء خراسانى روايت كرده اند و قوله يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ ،اى يحاربون رسول اللّٰه [و اولياء اللّٰه] (4)و محاربت اگرچه با خداى تعالى گفت در ظاهر آيت مراد رسول است و صحابۀ رسول و اولياء خداى تعالى كقوله: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ (5)[و قوله] (6)فَلَمّٰا آسَفُونٰا انْتَقَمْنٰا (7).

وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً ،اصل سعى اسراع در مشى باشد و در آيت معنى آن است كه تعاطى فساد كنند و آن بر دست گيرند و كار بندند.

و نصب«فسادا»محتمل است چند وجه را،يكى مفعول له،و يكى مصدرى لا من لفظ الفعل كأنّه،وضع يسعون موضع يفسدون فسادا.و وجه سه ام (8)آن كه مصدرى باشد در جاى حال و تقدير اين بود كه يسعون مفسدين فى الارض.

و قوله: أَنْ يُقَتَّلُوا ،در محل رفع است به خبر ابتدا و المعنى انّما جزاؤهم القتل و الصّلب،آنگه جزاى ايشان در خور استحقاقشان باشد بحسب آن كه كنند اگر قتل كنند و مرد كشند ببايد كشتن ايشان را و اولياء مقتول (9)نباشد كه عفو كند ايشان را و

ص : 356


1- .وز،آج،لب،مر،لت+و.
2- .وز،تب،آج،مر،لت:ليث ابن سعله.
3- .مر:استدن.
4- .اساس،وز،مت:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
6- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
7- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 55.
8- .تب،لب،مر:سيوم،آج:سؤم،لت:سيم.
9- .مر+را.

اگر قتل كنند و سلب مرد كشند و مال ربايند ببايد كشتن و بر دار كردن پس ازآن كه آنچه برده باشند بازاستانيد (1)عين آن يا بهاء آن و اگر مال ستانند و مرد نكشند حكم آن است كه ايشان را دست و پاى ببرند از خلاف يعنى دست راست و پاى چپ و اگر راه بخوف دارد و مرد نكشد و مال نستاند بر او بيش از نفى نباشد اعني از شهرش بيرون كنند اين مذهب ماست و روايت باقر و صادق است-عليهما السّلام-و قول عبد اللّٰه عبّاس و ابو مجلز و سعيد جبير و سدّى و قتاده و ربيع و ابراهيم.

و ابو على گفت و محمد جرير طبرى و از شافعى حكايت كرده اند كه اگر مال ستانند مكابره (2)بايد تا زنده (3)بردارش كنند و بعضى دگر گفتند امام مخيّر است از ميان اين چهار چيز و اين قول حسن بصرى است و سعيد بن المسيّب و نخعى و مجاهد.

و روايت والبى است از عبد اللّٰه عبّاس و به ظاهر آيت تمسّك كردند و آن كه «او»تخيير را باشد آنگه در نفى خلاف كردند (4)عبد اللّٰه عبّاس گفت حكم نفى آن را كه دست ندهد چون به دست آيد ببايد كشتن او را يا امام مطلق كند تا هركه او را بيند بكشدش بعضى دگر گفتند معنى آن است كه او را از شهر خود به شهرى ديگر رانند و اين قول سعيد جبير است و عمر عبد العزيز و مذهب شافعى است.

و بعضى دگر گفتند معنى نفى حبس است يعنى او را محبوس بكنند و اين مذهب ابو حنيفه است و مذهب ما آن است كه او را از بلاد اسلام برانند به هر شهر كه شود بنويسند با اهل آن شهر تا او را مقام نكنند و برانندش تا آنگه كه توبه كنند و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و انس مالك و مالك بن انس و حسن و سدّى[385-پ]و ضحّاك و قتاده و سعيد جبير و ربيع انس و زهرى.

و روايتى دگر اصحاب ما (5)را آن است كه در بلاد كفر نيز مقام ندهند او را و تمكين نكنند و اگر كافران او را جاى كنند به ايشان محاربت كنند تا او را از بر خود برانند و اصل نفى طرد و ابعاد باشد و نفاية المتاع اين (6)متاع بد باشد كه بيندازند و

ص : 357


1- .وز،تب:استانند،آج،لب:بازدهند،مر:بازپس دهند.
2- .لب:مكاره.
3- .مر:زنده اش.
4- .مر:كرد.
5- .مر:اصحاب را،لت:ندارد.
6- .لت:آن.

دور كنند و كذلك نفى الرّجل ولده و آن نفى كه ضدّ اثبات است از اينجاست.و قال اوس بن حجر:

ينفون عن طرق الكرام كما***ينفى (1)المطارق ما يلى القرد

و آن آب را كه (2)زير دلو بچكد آن را نفىّ خوانند.قال الرّاجز:

كأنّ متنيه من النفىّ***مواقع الطّير على الصّفىّ

ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ ،اشارت است به آنچه رفت از قتل و صلب و قطع و نفى، گفت آن ايشان را خزى است در دنيا يعنى نكالى و وبالى يقال خزيت الرّجل اخزيه خزيا فهو مخزىّ اذا نكّلت (3)به.و خزى نكال باشد و در جاى عقوبت به كار دارند و خزى يخزى خزاية اذا استحيا و خزوته اخزوه خزوا اذا سسته قال لبيد:

و اخزها بالبرّ للّٰه الاجل***

وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (4) ،و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت حدود كفّارت گناه باشد براى آن كه خداى تعالى در اين آيت جمع كرد بر اين محاربان حدود مختلف و عذاب قيامت.

آنگه استثنا كرد از آن جمله تايبان را به شرط آن كه توبه آنگه كنند كه در چنگال امام گرفتار نشده باشند و محلّ الّذين نصب است بر استثنا،و زجّاج گفت روا بود كه محلّ او رفع بود بر ابتدا و خبر او فاعلموا و اگر توبه آنگه كند (5)كه در قبضه امام حاصل شود و گواهان بر او گواهى دهند عقوبت از او برنخيزد اعني حدّ دنيا و اگر خداى از او صدق داند توبه او قبول كند آنگه خلاف كردند در آن كه آن را كه حد از او به توبه بيفكنند مشرك باشد يا مسلمان.

حسن بصرى و قتاده و مجاهد گفتند آيت مخصوص است به مشركان دون مسلمانان،چه آن كس كه اين معانى در حال كفر و شرك بكند آنگه اسلام آرد و هو

ص : 358


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها تنفى،با توجّه به فحواى كلام و ضبط مأخذ خبرى تصحيح شد.
2- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+از.
3- .اساس،مت:نكلت له،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و ايشان را در آخرت عذابى باشد عظيم.
5- .مر:كنند.

قوله إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا اين عقوبات ساقط شود از او

لقوله-عليه السّلام- الاسلام يجبّ ما قبله.

و بعضى دگر گفتند حد از او بيفتد به توبه به شرط آن كه پيش از قدرت بر او باشد چنان كه گفتيم آنچه حدّ خداست فامّا (1)آنچه از حقوق بنى آدم باشد چون خون و مال ساقط نشود و اين مذهب شافعى است و بعضى دگر گفتند همه از او ساقط شود از عقوبات الّا اگر چيزى باشد از آن مالها كه او را بوده باشد بعينها كه آن واجب باشد با خداوندش دادن يا خونى كرده باشد كه (2)اولياء خون طلب آن كنند و اين مذهب مالك است و اوزاعى و ليث بن سعد.

و بعضى دگر گفتند اگر به زنهار آيد (3)و توبه بكند توبه اش قبول كنند و امانش دهند و به هيچ چيز او را مؤاخذه نكنند از خون و مال و اين قول سدّى است.

و شعبى روايت كرد كه حارثة بن بدر در عهد اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-به محاربت بيرون آمد و خون ريخت و راه زد و مال ستد آنگه توبه بكرد و به زنهار آمد پيش ازآن كه به دست آوردند او را،به نزديك حسن على آمد و گفت شفاعت كن مرا به نزديك اميرالمؤمنين او قبول نكرد به نزديك عبد اللّٰه جعفر شد او نيز قبول نكرد به نزديك سعد بن قيس الهمدانىّ آمد او قبول كرد (4)و به خانه خودش جاى كرد (5)چون با اميرالمؤمنين نماز بامداد بكرد گفت يا اميرالمؤمنين جزاى آن كه محارب خداى (6)و پيغامبر باشد چيست؟گفت آنچه خداى گفته است و آيت بخواند سعد گفت يا اميرالمؤمنين و اگر توبه كند پيش (7)آن كه او را بگيرد (8)گفت توبه او مقبول (9)باشد گفت يا اميرالمؤمنين و اگر (10)حارثة بن بدر باشد گفت حكم همان است گفت يا اميرالمؤمنين او به امان آمده است و توبه بكرد به اختيار خود او را امان هست؟گفت بلى،گفت بفرماى تا بنويسند اميرالمؤمنين بفرمود بنوشتند و او را امان داد.حارثه در

ص : 359


1- .لت:و امّا.
2- .لت+چون.
3- .اساس،مت:ديد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب:نكرد.
5- .مر،لت:داد.
6- .لت:خدا.
7- .تب،مر+از.
8- .آج،لب،مر،لت:بگيرند.
9- .مر:قبول.
10- .مر:اگرچه.

اين معنى اين بيتها بگفت.

الا ابلغا همدان امّا لقيتها***على النّأى لا يسلم عدوّ يعيبها

لعمر ابيها انّ همدان يتّقى الا***له و يقضي بالكتاب خطيبها

و قوله فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،در جاى خبر الّذين است و تقدير آن است فهو مغفور له مرحوم فاعلموا ذلك.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ ،خداى تعالى در اين آيت مؤمنان را فرمود تا از او بترسند و از معاصى او اجتناب كنند و از محارم او دور باشند و در موجبات عقاب او خوض نكنند وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ و فرمود ايشان را تا طلب وسيله كنند وسيله چيزى باشد كه به او توسّل كنند و توصّل به كارى يقال توسّل اليه بكذا و توصّل و تسبّب و تذرّع،قال الشّاعر (1):

اذا غفل الواشون (2)عدنا لوصله***و عاد التّصافى بيننا و الوسائل

و قال رؤبة (3):

و النّاس ان فضّلتهم فضائلا***كلّ الينا يبتغى الوسائلا

حسن بصرى گفت وسيله قربت باشد.زيد اسلم گفت وسيله محبّت باشد و معنى آن است كه تحبّبوا الى اللّٰه (4)،بعضى مفسّران گفتند معنى آن است:اتّقوا اللّٰه، از خداى بترسيد[386-ر]و ترس او را (5)سبب سازى (6)و سبب وسيله.

بعضى دگر (7)گفتند توسّل (8)و تسبّب كنيد (9)به خداى به فعل طاعات و اجتناب معاصى و بعضى دگر گفتند توسّل به خداى تعالى به اجتناب محارم و مآثم.و باقر -عليه السّلام-گفت توسّل كنيد (10)به خداى به طلب رضاى او به آن كه به قضاى او رضا دهى (11)و بر بليّت او صبر كنى و در سبيل او جهاد كنى.

ص : 360


1- .تب+شعر.
2- .تب+شعر.
3- .اساس،مت:الوارشون،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:تجيبون الى اللّٰه،با توجّه به لت و فحواى كلام تصحيح شد.
5- .آج،لت+قربت.
6- .تب،مر:سازيد.
7- .مر:ديگر/دگر.
8- .مر:توصل.
9- .آج،لب،لت:كنى/كنيد.
10- .آج،لب،لت:كنى/كنيد.
11- .تب،مر:دهيد/دهى.

اصبغ نباته (1)روايت كند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت در بهشت دو لؤلؤ هست از قرار زمين تا به بطنان عرش يكى سپيد (2)و يكى زرد در هريكى هفتاد هزار (3)غرفه است آن كه سپيد (4)است وسيله محمّد و آل محمّد است و آن كه زرد است وسيلۀ ابراهيم خليل و اهل البيت اوست و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- گفت از خداى براى من وسيله خواهى (5)كه آن درجه است (6)در بهشت كه جز يك بنده در نيابد و اميد (7)مى دارم كه آن بنده من باشم.

حميد طويل روايت كند از انس مالك كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت حجابى است ميان بنده و خداى-جلّ جلاله-يعنى رحمت و ثواب او و آن حجاب، على بو طالب است چون بنده به او (8)توسّل كند حجاب بردارند ميان بنده و خداى تعالى.

ابو جعفر الباقر روايت كند از جابر عبد اللّٰه انصارى كه او گفت ما (9)جماعت انصار فرزندان را بر على بو طالب (10)عرض كردمانى هركه او را دوست داشتى دانستمانى كه او حلال زاده است و هركه او را دشمن داشتى دانستمانى كه حرام زاده است (11)و ما جماعت انصار هرگه ما را حاجت (12)بودى به رسول-عليه السّلام-على را وسيله كردمانى تا حاجت من (13)روا كردى.

زهرى گفت بيمار شدم بيمارى كه از آن به هلاك نزديك شدم با خويشتن انديشه كردم كه مرا به خداى تعالى وسيلتى بايد در عهد خود از على (14)حسين زين العابدين فاضل تر نشناختم او را گفتم يا ابن رسول اللّٰه،حال من اين است كه تو مى بينى اگر بر من صدقه كنى به دعايى كه در اين عهد از تو گرامى تر بر خداى تعالى بنده نمى دانم مرا گفت كدام خواهى؟من دعا كنم تا تو آمين گويى يا تو دعا كنى

ص : 361


1- .مر:اصبغ بن نباته.
2- .لب،مر:سفيد.
3- .آج،لب،مر،لت:هفتاد.
4- .آج،لب،مر:سفيد.
5- .تب،مر:خواهيد.
6- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:درجه اى.
7- .وز:اوميد.
8- .آج،مر:بدو.
9- .وز:با.
10- .وز:ابو طالب،مر:أبي طالب.
11- .مر:نيست.
12- .وز،آج،لب،مر،لت:حاجتى.
13- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:ما.
14- .تب،مر:على بن.

من آمين گويم؟گفتم يا ابن رسول اللّٰه تو دعا كنى و تو آمين گويى (1)و براثر آن من آمين گويم علىّ بن الحسين-عليهما السّلام-دست برداشت و گفت بار خدايا پسر شهاب با من گريخته است و وسيله مى سازد (2)مرا و پدران مرا به تو،خداى به حقّ آن اخلاص كه تو از پدران من دانى و الّا حاجات (3)او روا كنى و او را شفا دهى به بركت دعاى من و روزى بر او فراخ كنى و قدر او در علم رفيع كنى.

زهرى گفت به آن خدايى كه جانها به امر (4)اوست كه پس از آن هرگز بيمار نشدم و دستم تنگ نشد و هيچ سختى نرسيد مرا (5)،از آن وقت تا اكنون در راحت و آسايشم و اميد مى دارم كه خداى تعالى مرا به رحمت بيامرزد (6)به دعاء زين العابدين علىّ بن الحسين-عليهما السّلام-و قال بعضهم: (7)

و اذا الرّجال توسّلوا بوسيلة***فوسيلتي حبّي لآل محمّد

اللّٰه طهّرهم بفضل نبيّه***و ابان شيعتهم بطيب (8)المولد

العلاء بن عبد الرحمن روايت كند از پدرش از ابو هريره كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت كه چون خداى تعالى آدم را بيافريد و روح در او (9)دميد او از دست راست عرش بنگريد اشباحى و تماثيلى ديد از نور به عدد پنج بعضى راكع و بعضى ساجد بر صورت او،گفت بار خدايا پيش از من كس را آفريده (10)بر صورت من؟گفت نه گفت بار خدايا اين پنج شخص كيستند كه من ايشان را بر صورت خود مى بينم؟گفت اينان پنج كس اند از نسل تو

و لولاهم لما خلقتك و اگر نه اينانندى (11)من خود تو را نيافريدمى و نامهاى ايشان از نامهاى خود شكافتم و اگر نه اينانندى من آسمان و زمين و عرش و كرسى و بهشت و دوزخ و جن و انس نيافريدمى

فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالي و هذا علىّ و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا ذو الاحسان و هذا الحسن و

ص : 362


1- .لت:گوى.
2- .آج،لب،مر:مى خواهد.
3- .مر:حاجت.
4- .لت:به فرمان.
5- .وز،تب،آج،لب،لت+و.
6- .وز،تب،مر،لت:و بر من رحمت كند،آج،لب:و مرا رحمت كند.
7- .تب+شعر.
8- .وز:بطلب.
9- .اساس:درو/در او.
10- .مر:آفريده اى،لت:آفريدۀ.
11- .مر:اينان بودندى.

انا المحسن و هذا الحسين ،به عزّت و جلال من كه هيچ بنده نباشد كه پيش من آيد و چند دانه سپند (1)بغض اينان در دل دارد و الّا به دوزخش برم (2)و باك ندارد (3).

اى آدم اينان صفوت منند از خلق من.به اينان نجات دهم و به اينان هلاك كنم چون تو را به من حاجتى باشد به اينان توسّل كن و اينان را وسيله و شفاعت ساز به من،پس رسول-عليه السّلام-گفت ما سفينۀ نجات ايم هركه در او نشيند نجات يابد و هركه از آن بگردد هلاك شود هركه را به خداى (4)حاجتى باشد بايد كه به ما توسّل كند به خداى تعالى و شاعر گويد (5):

يا خمسة ما كان يأتي بيتهم (6)***جبرئيل الّا بالكتاب المنزل

[فبذكركم] (7)بين العباد تشرّفي***و بحبّكم يوم المعاد توسّلي

و صاحب رحمه اللّٰه نقش نگين خود اين بيت كرد.

على اللّٰه توكّلت و بالخمس توسّلت (8)***

و ديگرى گفت (9):

على اللّٰه فى كلّ الامور توكّلي***و بالخمس اصحاب العباء توسّلي

ابو هارون العبدىّ روايت كند (10)از ابو سعيد الخدرىّ كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و (11)آله-گفت چون از خداى چيزى خواهى (12)براى من وسيله بخواهى (13)از خداى تعالى ما گفتيم اى (14)رسول اللّٰه وسيله چه باشد؟گفت آن درجۀ من است[386-پ]در بهشت و آن هزار پايه است ميان اين پايه (15)و (16)آن پايه تاختن اسپى نيك (17)روست يك ماهه، يك پايه از جوهر است و يكى از زبرجد (18)يكى از ياقوت (19)يكى از زر و يكى از سيم

ص : 363


1- .وز،تب،آج،لب،مر:سپند دانه،لت:سپندان دانه.
2- .لت:فرستم.
3- .وز،تب،آج،لب،مر:ندارم.
4- .آج،لب:خدا.
5- .تب+شعر.
6- .وز،آج،لب،مر:بينهم.
7- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
8- .تب+شعر.
9- .تب+شعر.
10- .مر:كرد.
11- .وز،تب+على.
12- .مر،لت:خواهيد.
13- .مر،لت:بخواهيد.
14- .مر:يا.
15- .لب:ثا.
16- .وز،تب،آج،لب،مر،لت!تا.
17- .مر:نيز.
18- .وز:دو.
19- .وز،تب،آج،لب،مر،لت+و.

و همچنين روز قيامت بيارند و در ميان درجات پيغامبران بنهند آن درجه[در] (1)درجات ايشان چنان باشد كه ماه در ميان ستارگان (2)هيچ پيغامبرى و صدّيقى و شهيدى بنماند و الّا گويد خنك آن را كه اين درجه اوست (3)ندا درآيد از قبل خداى تعالى اين درجه محمّد است.

آنگه من درآيم حلّه از نور پوشيده و تاج كرامت بر سر نهاده و علىّ بن ابى طالب پيش من ايستاده و لواء حمد (4)به دست گرفته بر وى نوشته

لا اله الّا اللّٰه،المفلحون هم الفائزون چون به پيغامبران بگذريم گويند اين دو فرشته مقرّبند كه ما اينان را نمى شناسيم و چون به فرشتگان بگذريم گويند اين دو پيغمبر مرسلند و من بيايم و بر مرتبۀ خود بنشينم و على از من به يك درجه فروتر نشيند (5)هيچ پيغامبرى و صدّيقى و شهيدى نماند و الّا گويند:

طوبى لهذين العبدين ما اكرمهما على اللّٰه.

ندا آيد از قبل خداى تعالى چنان كه همه خلائق بشنوند

هذا حبيبي محمّد و هذا وليّي علىّ طوبى لمن احبّهما (6)و ويل لمن ابغضهما ،آنگه گفت يا على هيچ كس نباشد از دوستان تو كه اين شنود و الّا از اين حديث بياسايد و رويش سپيد (7)شود و دلش شادمان شود و هيچ كس نماند از آنان كه با تو دشمنى دارد (8)كه اين بشنود (9)و الّا رويش سياه شود و پايهايش مضطرب شود ما در اين باشيم (10)دو فرشته مى آيند (11)يكى رضوان خازن بهشت و يكى مالك خازن دوزخ.

رضوان گويد:

السّلام عليك يا احمد من گويم

عليك السّلام تو كيستى كه رويت چنين نكوست و بويت چنين خوش است؟گويد من رضوانم خازن بهشت خداى تعالى كليدهاى بهشت به تو فرستاده است تا آن كس (12)به بهشت رود كه،تو خواهى.من گويم پذرفتم (13)و خداى را شكر كردم آنگه بستانم و به برادرم على

ص : 364


1- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
2- .لب:ستارگان.
3- .آج،لب،مر:باشد.
4- .وز،لب:احمد.
5- .وز،تب،آج،لب،لت:بنشيند.
6- .آج،لب:احببهما.
7- .آج،لب،مر:سفيد.
8- .تب:دارند.
9- .تب:بشنوند.
10- .تب،آج،لب،مر+كه.
11- .مر:بيايند.
12- .اساس+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
13- .لب،مر:پذيرفتم.

بو طالب (1)دهم آنگه مالك فراز آيد و سلام كند و من جواب دهم و گويم چه فرشته اى كه صورتت هائل است و ديدنت ترساننده گويد من مالكم (2)خازن دوزخ،خداى تعالى كليدهاى دوزخ پيش تو فرستاده است تا در دوزخ آن كس شود كه،تو خواهى، من بستانم و شكرگزارم (3)و به على بو طالب (4)دهم،ايشان برگردند و على بيايد كليدهاى بهشت و دوزخ به دست گرفته بيايد و بر كنار دوزخ بايستد و دوزخ زفير (5)مى كند و شرر مى اندازد على زمام او به دست گيرد دوزخ گويد:

جز يا علىّ فانّ نورك اطفأ لهبي بگذر كه نور تو درفش من بنشاند او گويد بيارام اى دوزخ.

آنگه مقاسمت (6)كند گويد:

يا نار هذا لي و هذا لك، اين مرا و آن تو را

خذيه فانّه من اعدائي و ذريه فانّه من اوليائي ،آن را بگير كه از دشمنان من است و اين را دست بدار كه از دوستان من است.آنگه گفت دوزخ على را مطيع تر (7)باشد ازآن كه بندۀ مطيع خداوندش را،چنان كه او خواهد و اشارت كند (8)دوزخ مى گيرد و رها مى كند از چپ و راست و صاحب گويد:

ابا حسن لو أنّ حبّك مدخلى***جهنّم كان الفوز عندي جحيمها

و كيف يخاف النّار من كان موقنا***بأنّ اميرالمؤمنين قسيمها

وَ جٰاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ ،امرست (9)از خداى تعالى به مجاهده و جهاد در راه او براى آن كه آنچه به آن توسّل كنند و آن را وسيله سازند يكى جهاد است و جهاد به انواع باشد به دل و دست و زبان و تيغ و بيان كرديم كه فرض بر كفايت است.

لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ،و الفلاح الظّفر و البقاء تا همانا ظفر يابيد (10)و بيان كرديم كه لعلّ به معنى لام كى است اى افعلوا و غرضكم الفلاح و آنچه ما اختيار كرديم آن

ص : 365


1- .تب:على بن ابى طالب،مر:على ابو طالب.
2- .آج،لب،مر:مالك.
3- .اساس،وز،تب،لب،مر،مت:گذارم،با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .مر:على ابو طالب.
5- .لب:زهير،مر:ضمير.
6- .وز:مقاسمه اى.
7- .اساس،وز،مت:مطيع تو،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب:چند صفحه افتادگى دارد.
9- .اساس،مت:او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،مر،لت:يابى/يابيد.

است كه لعلّ بر موضوع (1)خود است و معنى ترجّى در او حاصل است براى آن كه قطع نيست مكلّف را كه عمل او بر وجهى واقع آمده است كه به موقع قبول است و برآن ثواب واجب شده است پس شك راجع با مكلّف است نه با مكلّف.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً -الآية،خداى تعالى خبر داد در اين آيت كه اگر هرچه در زمين هست از مالك (2)و ملك فرداى قيامت كافران را باشد و هم چندان با آن مضاف باشد و ايشان فديه كنند تا از عذاب دوزخ برهند از ايشان قبول نكنند و نستانند و عذاب از ايشان برندارند.

انس مالك روايت كند كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت روز قيامت كافر را گويند اگر ملك دنيا تو را بودى فدايت (3)كرديت (4)تا از اين عذاب نجات بودى تو را؟گويد آرى،گويند از تو دون اين خواستند و كم از اين اجابت نكردى[إنّ] (5)با اسم موصول كه«الّذين»است و ما (6)بعد او كه صلۀ اوست در محلّ رفع است به ابتدا و لو (7)به آنچه از پس اوست از«انّ»و اسم و خبر و آنچه بر او عطف است من قوله و مثله معه و آنچه لام غرض در او شده است و آنچه جواب اوست من قوله: مٰا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ ،جمله در جاى خبر مبتدا است.امّا قوله وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ و او شايد كه حال باشد و معنى آن كه اين نفى[387-ر]قبول فديه در حالى باشد كه ايشان را عذابى اليم دردناك بود و شايد كه واو عطف باشد و جمله بود (8)معطوف بر جمله اوّل از مبتدا و خبر و تقدير اين بود انّ الكافرين مؤبّدون فى العذاب و عذابهم اليم.

يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النّٰارِ ،خواهند تا از دوزخ به درآيند.در اين سه قول گفتند:يكى آن كه ارادت به معنى شهوت (9)است بر سبيل مجاز،يعنى آرزو باشد ايشان را كه از دوزخ بيرون آيند و قول دوم (10)آن كه به معنى تمنّاست يعنى تمنّا كنند

ص : 366


1- .مر،لت:موضع.
2- .وز،تب،آج،لب،مر،لت:مال.
3- .وز،آج،لب:فدا.
4- .مر:مى كردى،لت:كردى.
5- .اساس،مت:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .اساس.امّا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:او،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:بوا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:شهوت،با توجّه به آج تصحيح شد.
10- .امر:دويم.

و تمنّا محال شايد كردن.

سه ام (1)آن كه به معنى يكادون باشد چنان كه گفت جِدٰاراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ (2)ديوارى كه بخواست (3)افتادن و اين بر سبيل مبالغه باشد يعنى چون درفش و لهب آتش بلند برآيد نزديك آن باشد كه ايشان را براندازد و به آن ماند كه ايشان بيرون خواهند آمدن.

و قول چهارم در اين آن است كه خداى تعالى بفرمايد تا درى از دوزخ در بهشت گشايند (4)و دوزخيان بنگرند درى گشاده بينند و خزنه قصد كنند و از ايشان تغافل كنند ايشان گمان برند (5)كه خزنه غافل اند فرصتى شناسند آن را بشتابند و تاختن كنند بر سر يكديگر مى افتند تا به آن دررسند (6)به مشقّت و صعوبت چون خواهند كه پاى در او نهند در پيش ايشان ببندند فذلك قوله: اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ (7)و قوله: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ (8).

وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِينَ مِنْهٰا ،و ايشان ازآنجا بيرون نيايند و ايشان را عذابى بود مقيم دائم.و روايت كردند كه نافع بن الازرق عبد اللّٰه عبّاس را گفت اى كورچشم كوردل!چگونه مى گويى كه اهل دوزخ از دوزخ بيايند؟و خداى تعالى مى گويد: وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِينَ مِنْهٰا گفت:اى ابله اوّل آيت برنخوانى كه در حقّ كافران است.

قوله-عزّ و علا:

سوره المائدة (5): آیات 38 تا 45

اشاره

وَ اَلسّٰارِقُ وَ اَلسّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا نَكٰالاً مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38) فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اَللّٰهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (39) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (40) يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ لاٰ يَحْزُنْكَ اَلَّذِينَ يُسٰارِعُونَ فِي اَلْكُفْرِ مِنَ اَلَّذِينَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ اَلَّذِينَ هٰادُوا سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّٰاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ اَلْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اَللّٰهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (41) سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جٰاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُقْسِطِينَ (42) وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ اَلتَّوْرٰاةُ فِيهٰا حُكْمُ اَللّٰهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ مٰا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43) إِنّٰا أَنْزَلْنَا اَلتَّوْرٰاةَ فِيهٰا هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا اَلنَّبِيُّونَ اَلَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلرَّبّٰانِيُّونَ وَ اَلْأَحْبٰارُ بِمَا اُسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتٰابِ اَللّٰهِ وَ كٰانُوا عَلَيْهِ شُهَدٰاءَ فَلاٰ تَخْشَوُا اَلنّٰاسَ وَ اِخْشَوْنِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآيٰاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْكٰافِرُونَ (44) وَ كَتَبْنٰا عَلَيْهِمْ فِيهٰا أَنَّ اَلنَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ اَلْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ اَلْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ اَلْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ اَلسِّنَّ بِالسِّنِّ وَ اَلْجُرُوحَ قِصٰاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّٰارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (45)(9)

ترجمه

مرد دزد و زن دزد را ببريد دستهاى ايشان را (10)پاداش به آنچه كرده باشند (11)از خداى و خدا غالب و محكم كار است.

هركه توبه كند پس از بيداديش و نيكوئى كند خداى توبه بپذيرد بر او كه خداى مهربان (12)و بخشاينده است.(13)

ص : 367


1- .آج:سؤم،لب:سيوم،مر،لت:سيم.
2- .آج،لب+فاقامه.
3- .آج،لب:نجاست.
4- .لب،مر:بگشايند،لت:در گشايند.
5- .مر:كننده.
6- .آج،لب،مر:رسند.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 15.
8- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 34.
9- .آج،لب+و در آنچه فرض گردانيده اند بر شما.
10- .اساس،وز،مت:دستهايتان،با توجّه به آج تصحيح شد.
11- .آج،لب:اندوختند.
12- .وز،آج،لب،لت:آمرزگار.
13- .لت+اى.

ندانى كه خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين عذاب كند آن را كه خواهد و بيامرزد آن را كه خواهد و خداى بر همه چيزى قادر (1)است.

اى پيغامبر دژم مكناد تو را آنان كه مى شتابند در كفر از آنان كه گفتند ايمان آورديم به دهنشان (2)و ايمان نياورده دلهاشان و از آنان كه جهود شدند شنوندگان دروغند شنوندگان گروهى ديگر را كه نيامدند به تو مى بگردانند سخنها از پس جايگاهش (3)مى گويند اگر به شما دهند اين بستانيد (4)آن را و اگر ندهند آن را شما حذر كنيد و هركه بخواهد خداى آزمايش او هلاك او تو قادر نباشى او را از خداى چيزى آن (5)آنانند كه نخواست خدا كه پاك كند دلهايشان ايشان را در دنيا نكال است و ايشان را در آخرت عذابى بزرگ.

[387-پ] شنوندگانند دروغ را خورندگانند حرام را اگر آيند به تو حكم كن ميان ايشان يا بر گرد از ايشان و اگر بر گردى از ايشان زيان نكنند تو را چيزى و اگر حكم كنيد حكم كن ميان ايشان براستى خداى تعالى دوست دارد [داد] (6)دهندگان را.

ص : 368


1- .وز،آج،لب،لت:توانا.
2- .وز،لت:دهنهاشان،آج،لب:دهنهاى ايشان.
3- .وز،لت:جايگاههايش.
4- .لت:پس ستانيد.
5- .وز،آج،لب،لت:ايشان.
6- .اساس:ندارد،از لت افزوده شد.

چگونه حاكم كنند تو را و به نزديك[ايشان] (1)تورات هست در آنجا حكم خداى است پس مى برگردند از پس از آن و نيستند ايشان گرويده (2).

ما بفرستاديم تورات در آنجا بيان (3)است و روشنائى و حكم كنند به آن پيغامبران كه اسلام آوردند براى آنانى كه جهوداند و عالمان و دانايان به آنچه ايشان را نگهبان (4)كرده اند از كتاب خداى و بودند برآن گواهان و مترسيد از مردمان و از من بترسيد بدل (5)مكنيد به آيتهاى من بهاى اندك و هركه حكم نكند به آنچه فرستاد خداى ايشان كافرانند.

و نوشتيم (6)بر ايشان در آنجا كه تن به تن و چشم به چشم و بينى به بينى و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحتها و قصاص هركه صدقه كند به آن،آن كفّارتى باشد او را و هركه حكم نكند او را به آنچه فرستاد خداى ايشان بيدادكارانند.

قوله: وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ -الآية،سيبويه گفت نصب (7)اين جا در عربيت بهتر باشد و كذلك و قوله: اَلزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي (8).و در شاذ عيسى بن عمر (9)به نصب خواند و

ص : 369


1- .اساس:ندارد،از لت افزوده شد.
2- .لت:گرونده.
3- .آج،لب:راه راست.
4- .اساس،وز،مت:نگه بان،آج،لب:طلب نگاه داشت،لت:نگاه داشته اند.
5- .اساس،وز:بل كه،با توجه به مت تصحيح شد.
6- .آج،لب:فرض گردانيديم.
7- .اساس،وز،مت:نصيب،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سورۀ نور(24)آيۀ 2.
9- .آج،لب،مر:عيسى بن عمرو.

اين خلاف آن است كه قراء بر اويند (1)و رفع او بر ابتداست و خبر او فاقطعوا است و فا براى آن آورد كه كلام متضمّن است به معنى شرط و جزا و التّقدير فمن سرق فاقطعوا.

و ظاهر آيت اقتضاء وجوب قطع مى كند بر هر سارقى (2)براى آن كه لام استغراق جنس راست عند من قال بالعموم،و آيت مجمل است هم در حقّ سارق و هم در معنى يد،و بيان آن در سنّت و شريعت است و در مصحف عبد اللّٰه بن مسعود اين است و السّارقون و السّارقات فاقطعوا ايمانهما (3).

امّا آن نصاب كه در او قطع واجب باشد در او شش قول گفتند (4)يك قول آن است كه دانگ و نيم باشد و اين مذهب ماست و مذهب شافعى و اوزاعى

لقوله- عليه السّلام- القطع في ربع دينار قول ديگر سه درم و آن قيمت سپرى (5)باشد و اين مذهب مالك انس است سه ام (6)پنج درم و اين اختيار ابو على است.

و خبرى روايت كرد از اميرالمؤمنين على(ع)و عمر خطّاب (7)است كه ايشان گفتند:

لا يقطع الخمس الّا في خمسة دراهم. قول چهارم حسن بصرى گفت در يك درم قطع بايد كردن كه آنچه كم از آن است كم بود.قول پنجم ده درم و آن مذهب ابو حنيفه است و اصحابش.

و خبرى روايت كردند (8)كه رسول-عليه السّلام-گفت دزد را قطع دست در قيمت سپرى باشد و قيمت سپرى در عهد رسول-عليه السّلام-دينارى بود يا ده درم.

قول ششم اصحاب ظاهر گفتند در اندك و بسيار قطع واجب آيد و اين مذهب عبد اللّٰه زبير است.و قطع،شرط (9)آن است كه سارق آنچه برد از حرز برد و حدّ حرز به نزديك ما اعتبار آن به عادت كنند هر چيزى را در خور خود حرزى باشد و اصحاب ما حدّش به آن نهادند كه جاى باشد كه كس را نبود كه در آنجا شود بى اذن او.

ص : 370


1- .اساس،مت:قرآن بروانيد،چون معناى محصّلى نداشت با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر:سارق.
3- .آج،لب.ايديهما.
4- .وز،آج،لب،لت:گفته اند.
5- .اساس،وز،مت:سرى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،مر:سيوم.
7- .اساس،مت:خبر،وز:خطر با توجّه به مر تصحيح شد.
8- .آج،لب،مر،لت:كرد.
9- .وز،آج،لب،مر،لت:شرط قطع.

ابو علىّ الجبّائى گفت حرز،سراى يا خانۀ دربسته باشد به شرط آن را (1)حافظى و نگهبانى باشد و هركه او چيزى ببرد،نه از حرزى،قطع واجب نيست او را.رمّانى گفت او را بر مجاز،سارق خوانند چون نه از حرز برد چنان كه گويند:«سرق بيتا او كلمة».داود گفت:على كلّ حال قطع واجب بود سواء اگر (2)از حرز بود (3)و اگر نه از حرز بود (4).

امّا كيفيّت قطع در او خلاف كردند:به نزديك ما چهار انگشت بايد بريدن،از بن و كف دست رها بايد كردن[388-ر]و يك انگشت و آن مهين باشد و اين مذهب اميرالمؤمنين على است.

و بيشتر فقها گفتند از بند دست بايد بريدن،و خوارج گفتند از دوش بايد بريدن از كتف چنان كه دوش نيز مقطوع باشد امّا قطع پاى هم چهار انگشت بايد بريدن و نيمه پا و پاشنه رها بايد كردن و انگشت مهين و دليل بر صحّت قول ما از اين اقوال آن است كه آنچه ما گفتيم اجماع است و آنچه ديگران گفتند خلاف است در آن و اگر بر ظاهر حمل كنند از كتف بايد بريدن و اين قول منقرض است و نيز اجماع طايفت است (5).

و دگر آن كه خداى تعالى انگشتان را يد خواند في قوله: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ (6)،امّا سارق اگر پس ازآن كه دستش بريده باشند معاودت كند با (7)دردى دست چپش بايد بريدن[يا نه در او خلاف كردند اهل كوفه گفتند نبايد قطع كردن او را و عطا گفت:دست چپش ببايد بريدن و جمله فقها گفتند پاى چپش ببايد بريدن] (8)و مذهب ما چنين است اگر دگربار (9)معاودت كند

ص : 371


1- .مر:او را.
2- .لت:اگرچه.
3- .وز،آج،لب،مر:برد.
4- .آج،لب:برد.
5- .مر:طايف است.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 79.
7- .اساس:يا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس،افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
9- .مر:به او،لت:باره.

در زندانش بايد كردن مخلّد تا آنجا محبوس باشد تا به مردن و اگر در زندان دزدى كند و چيزى بدزدد و از حرزى كه نصاب قطع باشد ببايد كشتن او را در بار چهارم.

و جمله فقها خلاف كردند و گفتند بر او كشتن نيست تعزيرش بايد كردن.و چون دانگ نيم يا (1)آنچه قيمت او باشد از درم و جامه و متاع و هر جنس كه باشد از خوردنى و ميوه بدزدد از حرز بر او قطع باشد و مذهب شافعى هم،چنين است.

و ابو حنيفه گفت در ميوه و آنچه به نهادن تباه شود قطع نباشد اگر اين نصاب زر (2)مضروب منقوش باشد قطع بايد كردن او را و به نزديك شافعى هم،چنين است و اگر زرساو باشد از معدن گرفته (3)كه به گداختن و اصلاح محتاج باشد بر او قطع نباشد و اگر زر خالص بود قطع واجب باشد به نزديك (4)ما.

و شافعى را دو قول است در او،اگر چيزى از حرزى بر بايد نه بر وجه سرقت بر او قطع نباشد به نزديك (5)ما و مذهب ابو حنيفه و شافعى و مالك هم اين است و احمد حنبل گفت بر او قطع باشد چون سه كس نقب زنند و متاعى يا زرى بيرون آرند و چندان باشد كه نصيب هريكى نصابى برسد يا بيشتر همه را دست ببايد بريدن بلا خلاف (6)از ميان ما و ابو حنيفه و شافعى.

مالك گفت:اگر متاعى گران باشد،قطع (7)واجب آيد.و الّا نيايد و اگر سه كس نقبى كنند و هريكى از ايشان چيزى برگيرد و بيرون آرد از حرز هركه گرفتۀ او نصاب ربع باشد قطع كنند او را و آن را كه نباشد قطع نكنند و مذهب شافعى و مالك هم اين است.

و ابو حنيفه گفت هم (8)بر هم نهادن و قيمت كردن آنگه قسمت كردن ميان هر سه،اگر هريكى را نصابى برسد قطع بايد كردن و اگر نرسد قطع نبايد كردن اگر سه كس نقبى كنند و متاعى جمع كنند و ببندند و يكى از ايشان از حرز بيرون

ص : 372


1- .لب:و.
2- .اساس،وز:در،با توجّه به لب،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر+باشد.
4- .مر:به نزد.
5- .مر:به نزد.
6- .اساس:بلا خوف،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مر+كنند آن را.
8- .وز و ديگر نسخه بدلها:همه.

آرد قطع برآن واجب بود كه بيرون آرد دون ديگران و شافعى و مالك هم اين گفتند.

و ابو حنيفه گفت قيمت (1)بايد كردن (2)بر هر سه اگر به نصاب رسد قطع كنند و الّا نكنند اگر دو كس نقبى كنند و يكى در رود و متاعى برگيرد و متاعى برگيرد و بيرون دهد از حرز اعنى بيرون اندازد و همكار او از او بستاند بيرون حرز و يا به دست او دهد دست از حرز بيرون كرده و رفيق از او بستاند قطع برآن واجب آيد كه داخل حرز بود دون آن كه خارج بود و شافعى هم اين گفت.

و ابو حنيفه گفت بر هيچ دو قطع نباشد و فقها هم اين گفتند جز ابو يوسف كه او گفت قطع نباشد بر او چنان كه اگر بزرگ باشد اگر آزادى كوچك را بدزدد بر او قطع نباشد و فقها هم اين گفتند مگر مالك كه او گفت قطع باشد بر او و اصحاب ما اين قول گفتند هم در يك روايت اگر دفترى (3)بدزدد جامع يا از كتب فقه و ادب (4)و كلام[و] (5)شعر و قيمت آن به نصاب قطع باشد قطع بود بر او.

و به نزديك ما و به نزديك شافعى و به نزديك ابو حنيفه بر او قطع نباشد اگر چيزى بدزدد كه در او قطع واجب بود يا چيزى دگر كه بر او قطع نبود چنان كه مسينه اى (6)كه آب در او باشد يا مشربۀ سيمين كه در او پاره اى شير باشد يا ديگى قيمتى كه در او پاره خوردنى (7)باشد بر او قطع بود به نزديك (8)ما[و] (9)شافعى و به نزديك ابو حنيفه قطع نباشد بر او (10)هركه از جامه كعبه چيزى بدزدد به مقدار آن كه قيمتش به نصاب قطع رسد بر او قطع بود به نزديك ما و به نزديك ابو حنيفه نباشد اگر بنده (11)دزدى كند و به مقدار نصابى يا بيشتر بدزدد بر او قطع بود چنان كه بر آزاد.و شافعى هم اين گفت و

ص : 373


1- .آج،لب،مر:قسمت.
2- .لت+قسمت كردن.
3- .اساس،مت:دخترى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج:ادب فقه،لب:آداب فقه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .لب:مسين.
7- .اساس،وز،مت:خردى،آج،خردنى،با توجّه به لب و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
8- .مر:به نزد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .وز+و.
11- .آج،مر:بنده اى.

گفت بر اين اجماع صحابه است و ابو حنيفه گفت بر او قطع نباشد.

به نزديك ما آن كس كه از (1)سالها قحط چيزى از طعام بدزدد و اگرچه نصاب باشد يا بالاى آن و در حرز باشد بر او قطع نبود و اگر گران باشد و يا بند و به دست آيد بر او قطع نباشد.نبّاش را قطع واجب آيد چون كفن از گور بيرون آرد قيمت او (2)نصابى باشد و اين قول عبد اللّٰه زبير است[388-پ]و عمر عبد العزيز و حسن بصرى و ابراهيم نخعى و حمّاد بن ابى سليمان و ربيعه.

و مذهب شافعى آن است و مالك و عثمان بتّى و ابو يوسف و احمد و اسحاق و مذهب ابو حنيفه و محمد و اوزاعى و ثورى آن است كه بر او قطع نباشد براى آن كه گور حرز نيست چون چيزى وقف از حرزى بدزدد چون دفترى و پرده و مانند آن و به نصاب رسد بر او قطع بود.

و شافعى را در او دو قول است بناء على قوليه فى انتقال الوقف يكى آن كه بر او قطع باشد و دگر آن كه نباشد حكم سرقت به اقرار سارق ثابت شود كه دو بار بر خود اقرار دهد و به يك بار ثابت نشود و اين قول ابن ابى ليلى است و ابن شبرمه و ابو يوسف و زفر و احمد و اسحاق و ابو حنيفه و شافعى و مالك گفتند ثابت شود به يك بار چون بر خويشتن به دزدى اقرار دهد (3)دو بار قطع واجب شود بر او.

آنگه رجوع كند و از آن بازآيد قطع بر خيزد از او و به نزديك ما و بيشتر فقها و ابن ابى ليلى گفت قطع از او برنخيزد چون چيزى بدزدد و قطع واجب آيد و قطع كنند او را آنچه دزديده باشد اگر عين آن (4)بر جاى باشد بازگيرند از او و اگر بر جاى نباشد تابان (5)بستانند از او و اين مذهب حسن بصرى است و نخعى و زهرى و اوزاعى و ليث و شافعى و ابن شبرمه و احمد حنبل سواء اگر مرد (6)درويش باشد يا توانگر و ابو حنيفه گفت جمع نكنم بر او قطع و غرامت.

اگر بنده از مال خداوند نصابى بدزدد بر او قطع نباشد عند جميع الفقهاء،و داود گفت بر او قطع باشد اگر پدر از مال فرزند چيزى بدزدد بر او قطع نباشد به

ص : 374


1- .وز،آج،لب،مر،لت:در.
2- .آج،لب:آن.
3- .لت:كند.
4- .لت:از او.
5- .مر،لت:تاوان.
6- .لت:چه.

اجماع مگر داود كه خلاف كرد و اگر فرزند از مال مادر و پدر (1)چيزى بدزدد بر او قطع باشد به نزديك ما و جمله فقها گفتند بر او قطع نباشد.

اگر زن از شوهر يا شوهر از زن چيزى بدزدد و از حرز بر او قطع باشد و مالك (2)هم اين گفت و شافعى را دو قول است يكى چنان (3)كه ما گفتيم و آن اختيار مزنى است و قول ديگر آن كه بر او قطع نباشد و اين مذهب ابو حنيفه است.

اگر مادر از مال فرزند چيزى بدزدد به (4)او قطع باشد به نزديك ما و به نزديك (5)جمله فقها خلاف كردند و حكم دگر اقارب حكم اجانب باشد در اين باب كه قطع واجب بود (6)بر ايشان چون از مال يكديگر (7)چيزى بدزدند آن كه از بيت المال و غنيمت چيزى بدزدد پيش ازآن كه نصيب او باشد بر او قطع بود (8)و جمله فقها خلاف كردند.

و هركه از گريبان و آستين پيرهن بالا چيزى ببرد بر او قطع نباشد چه آن هر دو حرز نيست و اگر از گريبان و آستين زيرين (9)بود بر او قطع باشد كه آن حرز است و جمله فقها گفتند بر او قطع باشد و فرق نكردند.چون بنده بر خويشتن اقرار دهد به دزدى قبول اقرارش نكنند (10)[و قطع نكنند او را براى آن كه آن اقرار است] (11)على حقّ الغير و نيز بر قتل،اقرار او قبول نكنند و جمله فقها گفتند قطع يا قتل بر او واجب بود.

قوله: فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا ،لغت فصيح تر آن است كه چون مضاف با دو كس باشد جمع كنند مضاف را براى آن گفت ايديهما و نگفت يدهما و يديهما و آن نيز روا باشد قال الشّاعر و جمع بين اللّغتين:

ظهراهما مثل ظهور التّرسين***

و قوله: جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا ،نصب او بر مفعول له باشد و كذلك قوله: نَكٰالاً مِنَ اللّٰهِ

ص : 375


1- .وز،آج،لب،مر،لت+اجداد.
2- .اساس:و آنكه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر:آن كه.
4- .وز،آج،لب،مر،لت:بر.
5- .وز،آج،لب،مر،لت+داود.
6- .مر:باشد.
7- .لت:يك دگر.
8- .آج،لب،مر:باشد.
9- .آج،لب،مر:زرّين.
10- .اساس:كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و از حق او آن بود كه جواب لم را بشايد تا اگر كسى گويد دزد را چرا دست بايد بريدن جواب دهى كه جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا نَكٰالاً مِنَ اللّٰهِ حق تعالى بيان كرد كه آنچه بر ايشان مى رود از قطع دست يا قطع دست و پاى ظلم نيست جزاى فعل ايشان است و نكالى و عقوبتى و مثله است از خداى تعالى اى عجب در سراى تكليف خداى تعالى بر عمل جزا دهد (1)در سراى جزا بر عمل جزا ندهد و نكال عقوبت باشد،قال زهير:

و لو لا أن ينال ابا طريف***عذاب من جريمة او نكال

و ازهرى (2)گفت براى آن عقوبت را نكال خوانند كه چون ديگران بينند ردع و زجر بود ناكل شوند (3)از مثل آن يعنى اقدام آن نكنند بر امثال آن وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ و خداى تعالى عزيز و غالب و قاهر است و حكيم است از عزّت (4)و قهر كه در باب عقوبات و جز آن فرمايد به حكمت و صواب فرمايد.

گويند مردى از ولايت عجم به حج مى رفت در كجاوه نشسته بود و قرآن مى خواند به اين آيت رسيد بخواند كه جزاء بما كسبا نكالا من الله و الله غفور رحيم جمّال او را گفت يا (5)هذا خطا مى خوانى گفت تو قرآن دانى (6)؟گفت نه و لكن دانم كه آنچه خواندى خطاست چه اين جايگاه لايق نيست مرد جامع باز كرد (7)گفت راست گفتى و بخواند وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اعرابى گفت تعالى اللّٰه ربّنا عزّ فحكم.

فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ ،آنگه حق تعالى خبر داد كه آن كس كه توبه كند پس ازآن كه ظلم كرده باشد بر خود به دزدى و جز آن وَ أَصْلَحَ و به صلاح بازآيد و عمل صالح كند خداى تعالى توبه او بپذيرد.

آنگه اين توبه از دو وجه بيرون نبود يا پيش[389-ر]از آن كند كه او را رفع كنند بر امامان (8)و گواهان بر او گواهى دهند يا پس از آن،اگر پيش از آن توبه كند و توبه او بدانند و معلوم شود كه آن توبه به اختيار است قطع از او بيوفتد (9)و حكم در

ص : 376


1- .وز،آج،لب،مر،لت:مى دهد.
2- .آج،لب:زهرى.
3- .لت:شود.
4- .لت:عز.
5- .آج،لب:ما.
6- .لت:مى دانى.
7- .مر+و.
8- .وز و ديگر نسخه بدلها:امام.
9- .لب،مر،لت:بيفتد.

جمله حدود،اين باشد و اگر پس ازآن كه او را بر امام رفع كنند و گواه بر او بدارند، توبه كند،آن توبه را تأثير (1)نباشد در اسقاط قطع[و حد جز كه اگر خداى تعالى از او صدق داند توبه او قبول كند و ثوابش دهد برآن و نيز برآن قطع] (2)عوض دهد او را در قيامت و قطع او بر سبيل امتحان باشد و اگر توبه نكرده باشد قطع او بر سبيل عقوبت باشد و بنده را توّاب خوانند و توّاب خداى را خوانند (3)جز كه بنده را گويد (4)تاب الى اللّٰه و در حق خداى تعالى گويد (5)تاب اللّٰه عليه براى آن كه بنده به توبه رجوع مى كند با خداى تعالى و خداى تعالى به رحمت رجوع كند (6)با بنده و قوله إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ دليل مى كند بر آنكه خداى تعالى به قبول توبه متفضّل است چه اگر واجب بودى بر خداى تعالى قبول توبه،اين جا نگفتى كه غفور و رحيم است كه آن كس كه چيزى كند كه بر او واجب باشد او را به آمرزنده و بخشاينده وصف نكنند.

و مجاهد گفت:حدّ،كفّارت گناه باشد و اين درست نيست براى آن كه اگر چنين بودى توبه او محال بودى و به موقع نبودى بل لغو بودى و خلاف اين است به اجماع و دگر آن كه خداى تعالى مدح مى كند او را بر توبه در اين آيت و در آيت محارب و مورد كلام مورد تفضّل است.

آنگه گفت: أَ لَمْ تَعْلَمْ ،نمى دانى؟و خطاب اگرچه با رسول است مراد امّت اند و روا بود كه خطاب با مخاطبى مبهم است و غرض تنبيه مكلّفان (7)كه ملك آسمانها و زمينها خداى راست-جلّ جلاله-از روى خلق و از روى ملك (8)و تصرّف و آنگه كس را بر او اعتراض نرسد در آنچه كند يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ آن را كه خواهد عذاب كند و آن را كه خواهد بيامرزد.

در اوّل اعني (9)در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت كه از روى حكمت جز آن را نخواهد كه عقاب (10)كند كه مستحقّ باشد و عقاب (11)

ص : 377


1- .اساس:تاخير،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز،آج،لب،مر،لت:خداى را توّاب خوانند.
4- .لت:گويند.
5- .لت:گويند.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:مى كند.
7- .مر+را.
8- .وز،آج،لب،مر،لت+ملك.
9- .مر:يعنى.
10- .مر:عذاب.
11- .وز:عذاب.

نامستحق نخواهد براى آن كه حكمت مانع است از آن و آن قبيح بود او از قبيح متعالى است براى آن كه عالم و مستغنى است.

امّا غفران آن كه خواهد نه مشروط است به (1)توبه و نه موقوف است بر (2)استحقاق بل بر (3)ظاهر خود است براى آن كه دليلى (4)نيست كه ما را براى آن عدول بايد كردن از ظاهر و در عموم ظاهر تائب و غير تائب در شوند تا آيت حجّت باشد بر اصحاب وعيد.

و خداى تعالى بر همه چيز قادر است و شىء اين جا مخصوص باشد به معدوم دون موجود[براى آن كه موجود] (5)به وجود آن مقدورى نشود (6)و از وجهى دگر (7)مخصوص باشد به مقدورات او تعالى ازآنجا كه ادلّه دليل كرده است على فساد مقدور واحد بين القادرين.

يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ ،آنگه خطاب را (8)روى به رسول آورد و گفت اى فرستاده از قبل ما به خلقان ما،نبايد تا (9)تو را دلتنگ كند قول و فعل آنان كه در كفر مسارعت مى كنند و حزنه و احزنه بمعنى واحد و حزن بفتح الزّاء متعدّى باشد و حزن لازم باشد مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا «من»تبيين را باشد از آنان كه گفتند ما ايمان آورديم به زبان يعنى به زبان گفتند اين گفتار و به دل نداشتند و آن منافقانند.

و آيت دليل است بر آنكه ايمان به زبان تعلّق ندارد و آنچه به زبان باشد ايمان نباشد ايمان به دل باشد براى آن كه گفتند آنچه به زبان نام ايمان از آن دور كرد و حواله و اضافه ايمان با دل كرد و اگر قول به زبان ايمان بودى منافقان هم مؤمن بودندى و مستحقّ ثواب و تعظيم.

وَ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا ،و از آنان كه جهود شدند سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ ،ايشان شنوندگان و جاسوسان دروغند و نيز جاسوسند قومى را كه بر تو نيامده اند و ازآنجا

ص : 378


1- .مر:بر.
2- .مر:به.
3- .مت:به.
4- .مر:دليل.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لت:بشود.
7- .مر:ديگر.
8- .مر:كرد.
9- .مر:كه.

كه گفت لَمْ يَأْتُوكَ وقف است براى آن كه در جاى صفت قوم است چنان كه آخرين صفت اوست و تقدير آن است لقوم آخرين غائبين.

و سمّاع بناء مبالغت باشد در سامع و همچنين جمله ابنيه فعّال تا (1)صنعت و حرف غالب شده است و از اين جا جاسوس را سمّاع خوانند لكثرة سماعه و استماعه الى من يريد الوقوف على كلامه و رفع او بر ابتدا باشد و خبرش مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا كه مقدّم است بر او و معنى آيت آن است كه ايشان را وصف كرده (2)به دو چيز يكى آن كه دروغ مى گويند در آنچه مى شنوند يعنى يستمعون اليك ليكذبوا (3)عليك،دگر آن كه جاسوسند گروهى را كه غايبند از شما و حاضر نه اند.

و بعضى مفسّران گفتند مراد (4)سمّاعون اول قبول است يعنى قابلند دروغ را در حقّ تو كه محمدى من قولهم:سمع الله لمن حمده و سمع الله دعاه اى اجابه و قبله و فلان لا يسمع منك اى لا يقبل منك و معنى آن كه سَمّٰاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ آن است كه جماعتى جهودان از احبار گروهى را فرستادند پيش رسول-عليه السّلام-در حادثه (5)كه (6)افتاد به خيبر.

و آن،آن بود كه دو كس از اشراف و معروفان اهل خيبر زنا (7)كردند و ايشان محصن بودند و در تورات حكم ايشان رجم بود و ايشان را نمى بايست كه رجم كنند ايشان را براى حرمت و شرف ايشان (8)و طمع[389-پ]داشتند كه در شرع رسول ما -صلّى اللّٰه عليه و آله-آن را تخفيفى (9)باشد و اهل خيبر را با رسول-عليه السّلام-حرب بود كس فرستادند به جهودان بنى قريظه و نضير و گفتند ما را حادثه افتاده است و مى خواهيم كه از محمّد فتوى پرسيم اكنون شما را به او صلح است اين كسان ما را آنجا برى (10)تا اين مسئله بپرسند و ايشان را گفتند اگر محمد در حقّ ايشان حدّ جلد

ص : 379


1- .وز،آج،لب،مر،لت+بر.
2- .وز،مر:وصف كرد،آج،لب،لت:وصف كردند.
3- .آج،لب،مر:ليكذبوك.
4- .وز،آج،لب،مر،لت+به.
5- .آج،مر:حادثه اى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:زنان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،مر:لت:شرفشان.
9- .آج،لب،مر:تخفيف.
10- .مر،لت:بريد.

فرمايد از او قبول كنى (1)و اگر رجم فرمايد (2)از او قبول مكنى (3).

آنگه بيامدند و خداوندان حادثه با ايشان بودند و به بنى قريظه فرود آمدند و اين حال بگفتند بنى قريظه گفتند و اللّٰه كه شما را آن فرمايد كه آن را كاره باشيد (4)آنگه كعب اشرف و كعب اسد و شعبة بن عمرو و مالك بن الضيف و كنانة بن ابى الحقيق و شاس بن قيس و ابو نافع و يوسف و عازان و سلول بيامدند و گفتند يا محمّد ما را خبر ده تا مردى و زنى كه زنا كنند و ايشان محصن باشند حكم ايشان چه بود؟رسول -عليه السّلام-گفت به قضاء من راضى باشى آنچه من گويم؟گفتند آرى،جبرئيل آمد و رجم فرمود ايشان را،آن قوم را خوش نيامد و قبول نكردند رسول-عليه السّلام- گفت از من قبول نكنيد و در كتاب شما رجم است گفتند نيست جبرئيل -عليه السّلام-گفت بگو تا ابن صوريا را حاكم (5)كنند ميان تو و ايشان و صفت او رسول را بگفت و رسول-عليه السّلام-او را نديده بود رسول-عليه السّلام-گفت ميان من و شما حاكم ابن صوريا باشد كه او عالم ترين جهودان است به تورات.

گفتند تو پسر صوريا را از كجا شناسى؟گفت او را نديده ام و لكن جبرئيل مرا خبر داد به او و صفت او،جوانى امرد است سپيد روى يك چشم.بر اين قرار دادند و كس فرستادند به خيبر و او را بياوردند چون حاضر آمد رسول-عليه السّلام-او را گفت تو پسر صوريايى؟گفت آرى.گفت تو تورات از همه جهودان به دانى؟گفت ايشان چنين مى گويند.گفت تو را چيزى خواهم پرسيدن از تورات به آن خداى كه تورات بر موسى عمران (6)انزله كرد و به آن خداى كه شما را از مصر بيرون آورد و دريا بشكافت براى شما و شما را از فرعون برهانيد و ابر را سايه بان شما كرد و منّ و سلوى بر شما انزله كرد و حلال و حرام را در تورات بيان كرد كه بگوى كه حكم زانى[كه] (7)محصن باشد (8)در تورات چيست؟ابن صوريا گفت به آن خداى كه تورات بر موسى فرستاد اگر نه آنستى كه من مى ترسم كه آتشى از آسمان بيايد و مرا بسوزد و الّا من

ص : 380


1- .مر،لت:كنيد.
2- .مر:گويد.
3- .مر،لت:مكنيد.
4- .آج،لب:باشى.
5- .لت:حكم.
6- .مر:موسى بن عمران.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
8- .لت:حكم زانى محصن.

بگفتمى كه در تورات نيست و لكن از خداى مى ترسم حكم ايشان آن است كه رجم بايد كردن ايشان را،جهودان را خوش نيامد گفتند يا ابن صوريا بس زود كشف سرّ كردى.گفت به اين سوگندان نيارستم خلاف كردن.

آنگه رسول-عليه السّلام-گفت پس چرا حكم خداى بگردانيدى؟گفت بدان كه چون در ميان ما وضيع القدرى فرومايه (1)زنا كردى او را حدّ زدمانى و چون شريفى زنا كردى او را رها كردمانى و حدّ نزدى.زنا در ميان اشراف ما فاش شد و بسيار شد و هرگه كه خواستيم تا حدّ زنيم بانگ برآوردند و گفتند فلان و فلان را حدّ نزدى (2)ما به چه از ايشان كمتريم تا وقتى پسر عمّ ملك زنا كرد و ما آن فروگذاشتيم هركس را كه خواستيم تا حدّ زنيم تمرّد كرد (3)گفت رها نكنم تا آنگه كه پسر عمّ پادشاه را حدّ نزنى (4).

و پادشاه در آن كار فروماند مجمعى ساخت و گفت اين كار را تدبيرى (5)بايد ما گفتيم چيزى بايد نهادن دون رجم تا شريف و وضيع در آن راست باشند ما جلد و تازيانه زدن بنهاديم (6)و آن چنان بود كه بفرموديم تا رسنى بياوردند و بتافتند و به قار باندوديم و آن را كه زنا كرد و از آن چهل تازيانه بر او زديم و روى او سياه كرديم و بر خرى نشانديم واشگونه و او را بگردانيديم و اين عقوبت به جاى رجم بنهاديم.

رسول-عليه السّلام-گفت انصاف دادى جهودان كه حاضر بودند روى در او نهادند و او را ملامت كردند و گفتند شرط است اين كه تو كردى كشف اسرار و هتك استار (7)و اطّلاع خصم بر ناراستى كه كرده باشى گفت آن سوگند كه محمد بر من داد روا نداشتم آن را خلاف كردن و ترسيدم كه خداى تعالى مرا تعجيل (8)عقوبت كند.رسول-عليه السّلام-گفت معلوم شد شما را كه آنچه شما كرده (9)و مى كنى (10)خداى تعالى مرا خبر مى دهد (11).

ص : 381


1- .وز،آج،لب،مر،لت+اى.
2- .مر،لت:نزديد.
3- .لت:تمرّد كردى.
4- .مر،لت:بزنيد.
5- .آج،لب:تدبير.
6- .آج،لب،مر:نهاديم.
7- .اساس:اسرار،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،مر،لت:به تعجيل.
9- .مر،لت:كرده ايد.
10- .مر،لت:مى كنيد.
11- .وز،آج،لب،مر:دهد،لت:مى گرداند.

آنگه بفرمود تا هر دو را مرد را و زن را بر در مسجد (1)رجم كردند گفت بار خدايا گواه باش كه من اوّل كسم كه امرى از اوامر تو زنده كردم كه جهودان بميرانيده بودند عبد اللّٰه عمرو (2)گفت من حاضر بودم كه ايشان را رجم مى كردند و مرد دست در پيش آن (3)مى داشت تا سنگ بر او نيايد و عند آن خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّٰا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتٰابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (4).

رسول-عليه السّلام-هم در آن مجلس اين آيت بر ايشان خواند.ابن صوريا دست بر زانوى رسول نهاد (5)گفت به آن خداى كه معبود تو است آنچه گفتى كه ما را عفو كرده اى از بسيارى ازآن كه ما كرده ايم بر سر آن عفو باشى و بيش از اين[390-ر] دگر چيزى نگويى در حقّ ما.

رسول-عليه السّلام-گفت بكنم (6)آنگه ابن صوريا گفت دستور باشى تا مسئله چند پرسم؟گفت روا باشد گفت خبر ده مرا از خواب تو،گفت

تنام عيناى و لا ينام قلبي ،چشمهاى من بخسبد و دلم بنه خسبد گفت راست گفتى گفت مرا خبر ده تا از شبه فرزند به مادر و پدر كه گاه به مادر ماند و گاه به پدر ماند و گاه با هر دو ماند گفت آب هريكى كه سابق شود آب ديگر را شبه او باشد گفت خبر ده مرا تا از فرزند پدر را چه باشد و مادر را چه باشد حالى (7)وحى فرود آمد و رسول-عليه السّلام-در اغماى وحى بود.

آنگه سر بر آورد روى سرخ شده و عرق از پيشانى ريخته شده و گفت گوشت و خون و ناخن و موى زن را باشد و استخان و رگ و پى مرد را باشد ابن صوريا گفت راست گفتى،گفت يا محمّد از فرشتگان (8)كه به تو مى آيد؟رسول-عليه السّلام- گفت جبرئيل گفت يا محمّد وصف جبرئيل مرا بگو گفت چنين و چنين است و

ص : 382


1- .آج،لب،مر+رسول،وز:رسول عليه السّلام.
2- .مر،لت:عبد اللّٰه عمر.
3- .وز و ديگر نسخه بدلها:زن.
4- .سورۀ مائده.
5- .وز و ديگر نسخه بدلها+و.
6- .آج،لب،مر،لت:نكنم.
7- .مر،لت:در حال.
8- .لت:فريشتگان.

وصفى تمام بكرد گفت و اللّٰه كه در تورات همچنين است (1)و من گواهى دهم (2)كه (3)صادقى در هرچه گفتى و پيغامبر خدايى (4)و ايمان آورد جهودان در افتادند (5)و او را دشنام دادند (6)چون خواستند تا برخيزند بنو قريظه در بنى النضير آويختند و گفتند يا محمّد اينان برادران مااند (7).پدران ما يكى اند و دين ما يكى است چرا بايد تا اگر ايشان از ما يكى را بكشند (8)انصاف ما ندهند و ما را تمكين قصاص نكنند ديت دهند هفتاد وسق خرما و اگر ما از ايشان مردى (9)را بكشيم قصاص خواهند از ما و اگر ديت دهيم مضاعف ستانند و صد و چهل وسق خرما و اگر ما از ايشان مردى كشيم از ما دو مرد كشند و اگر ما از ايشان زنى كشيم به قصاص مردى را كشند از ما و اگر ما بنده[اى] (10)را كشيم از ايشان[از ما] (11)آزادى كشند و جراحات ما نيمۀ (12)جراحات ايشان باشد از ميان ما حكم كن در اين باب.خداى تعالى اين آيت (13)فرستاد الى قوله: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (14).

و قوله: سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ ،ابو حاتم گفت لام در اين جا لام كى است و المعنى انّهم يسمعون لكى يكذبوا و يسمعون لاجل قوم لم يأتوك مى شنوند براى آن (15)تا نقل كنند با گروهى كه حاضر نباشند.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ ،كلم جمع كلمه باشد عند الخليل،و سيبويه گفت اسمى باشد جمع را و جمع كلمه نبود براى آن كه حروف جمع باشد (16)تا از واحد بيشتر باشد به عدد و كذلك تمر و تمره آنچه از اين باب باشد و كذلك قال فى ركب و شرب انّه ليس بجمع الرّاكب و الشارب (17)و انّما هو اسم صيغ للجمع و اين

ص : 383


1- .لت:چنين خواندم.
2- .لت:مى دهم.
3- .لت+تو.
4- .اساس،وز،مر،مت:خداى،با توجه آج تصحيح شد.
5- .لت:درو فتادند.
6- .آج،لب:دشنام دادن گرفتن.
7- .آج،لب،مر:مايند.
8- .لت+در قصاص.
9- .آج،لب،مر،لت:كسى.
10- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
12- .وز:به نيمۀ،آج،لب،مر،لت:بر نيمۀ.
13- .لت:آيات.
14- .سورۀ مائده(5)آيۀ 45.
15- .مر+كه.
16- .وز:بايد كرد،آج،لب،مر،لت:بايد.
17- .اساس:شارب،با توجّه به مر تصحيح شد.

اسما چون تا در او نباشد (1)جنس باشد و تاء چون در او شود مخصوص شود به يكى از جنس.

و قوله: مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ ،اى من بعد وضعه مواضعه و كنايت (2)براى آن به تذكير گفت كه ردّ آن با لفظ كرد يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ مى گويند اگر اين دهند به شما بستانى (3)و اگر ندهند شما را اين حذر كنى (4).

خلاف كردند در آن كه هذا اشارت به چيست؟بعضى گفتند اشارت به دين جهودى است بعضى دگر گفتند اشارت به جلد است كه ايشان گفتند اگر محمد فتوى به جلد كند از او قبول كنيد و اگر فتوى،رجم كند از او قبول مكنيد.

و قوله: مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ ،زجّاج گفت تقدير آن است كه بعد استقراره فى مواضعه،و معنى آن است كه پس ازآن كه حلالش حلال كردند و حرامش حرام كردند.

و بعضى دگر اهل معانى گفتند بعد به معنى عن است اين جا و اين بعيد نيست براى آن كه عرب گويد جئتك عن الفراغ من اشتغال (5)اى بعد الفراغ و معنى آن است كه از سر فراغ و از پس فراغ،و لكن اين آنگه شايد كه قرينه كلام با فحوى او دليل آن كند و هر جاى (6)نشايد،اگر كسى گويد:رميت بعد القوس.بمعنى عن القوس روا نباشد.

قوله: وَ مَنْ يُرِدِ اللّٰهُ فِتْنَتَهُ ،و هركس كه خداى فتنه او خواهد،در او سه قول گفتند:زجّاج گفت مراد فضيحت است و رسوايى (7)آنچه ايشان پنهان كرده بودند از تورات،سدّى گفت مراد اهلاك (8)است.حسن بصرى و ابو على جبّايى و بلخى گفتند و (9)مراد عذاب است بيانه قوله: يَوْمَ هُمْ عَلَى النّٰارِ (10)يُفْتَنُونَ اى يعذّبون،

ص : 384


1- .اساس:باشد،با توجه به مر تصحيح شد.
2- .اساس:كفايت،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مر:بستانى/بستانيد.
4- .مر:كنيد/كنى.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:من اشغالى،با توجه به فحواى كلام و مأخذ چاپى تصحيح شد.
6- .مر:جايى.
7- .آج،لب،مر+و.
8- .مر:هلاك.
9- .آج،لب،مر،لت:ندارد.
10- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 13.

ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ (1) ،اى عذابكم و قوله: إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ (2)،اى عذّبوا و اصل فتنه اختبار (3)باشد و تخليص من قولهم فتنت الذّهب فى النّار.

فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً ،هركه خداى تعالى عذاب و اهلاك و افتضاح او خواهد از خداى براى او مالك چيزى نباشى يعنى دفع (4)نتوانى كردن (5)چه از آن در دست تو چيزى نيست أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّٰهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ ،ايشان آنانند كه خداى نخواست (6)كه دلهاى ايشان پاك كند.

و در معنى او (7)دو قول گفتند يكى آن كه حكم كند به طهارت دلهاى ايشان براى آن كه اين حكم آنگه توان كردن كه دلهاى ايشان پاك باشد چون دلهاى ايشان به كفر و شرك و خيانت آلوده باشد خداى تعالى چگونه خواهد تا حكم كند به طهارت آن.

ابو على گفت معنى آن است كه خداى نمى خواهد تا دل ايشان از ضيق و حرج كه دليل كفر باشد[390-پ]پاك كند بر سبيل عقوبت،و محال است تفسير دادن اين را براى آن كه خداى تعالى[از] (8)ايشان ايمان نخواهد (9)براى آن كه اگر چنين باشد ايشان مكلّف نباشند به ايمان و خداى تعالى مكلّف ايشان نبود چه تكليف ارادۀ آن چيز باشد كه در او كلفت و مشقّت بود با اعلام و اتّفاق است كه كافران به ايمان مكلّفند و الّا معذور بودندى در كفر.

لَهُمْ فِي الدُّنْيٰا خِزْيٌ ،ايشان را در دنيا خزى باشد و نكال يعنى اين كافران و منافقان و جهودان را كه ذكر ايشان در اين است و خزى ايشان در دنيا حكم شرع است به ذلّ و هوان ايشان و تبرّاى مؤمنان از ايشان و التزام جزيه با مذلّت و صغار و ايشان را در آخرت عذابى عظيم باشد.

ص : 385


1- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 14.
2- .سورۀ بروج(85)آيۀ 10.
3- .وز،لب،لت:اختيار.
4- .آج:رفع.
5- .لت:نتوانيد كردن.
6- .اساس،وز،لب:بخواست،با توجه به آج تصحيح شد.
7- .مر:آن.
8- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كذا:در اساس،وز:ديگر نسخه بدلها:نمى خواهد.

و بعضى دگر گفتند آيت در عبد اللّٰه صوريا آمد كه او مرتد شد پس ازآن كه اسلام آورده بود و در روايتى كه از باقر-عليه السّلام-كردند آنگه وصف كرد اين جمله (1)به خصالى ناپسنديده كه در ايشان بود گفت:

سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ ،شنوندگان دروغند يا براى دروغ چنان كه به تفسير داده شد أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ و حرام خوارگانند و روايت كرده اند از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله- كه او گفت سحت رشوت باشد در حكم.

و در سحت دو لغت است ضمّ حا و اسكان او،و ضم حا قرائت ابن كثير است و كسايى و اهل بصره و ابو جعفر و باقى به اسكان«حا»خواندند (2).عبد اللّٰه مسعود گفت و قتاده و مجاهد و ابراهيم و ضحّاك و سدّى كه مراد به سحت رشوت است.

و از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرده اند كه سحت رشوت باشد در حكم و مهر زنان ناپارسا و مزد گشن فحل و كسب حجّام و بهاى خمر و بهاى سگ و مزد فالگوى و چيزى كه بستانند در توصّل به معصيت.

و اصل سحت استيصال باشد يقال اسحت اسحاتا اذا استأصل،قال الفرزدق:

و عضّ زمان يا ابن مروان لم يدع***من المال الّا مسحت او مجلّف

و يقال:سحت ايضا قال اللّٰه تعالى: فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذٰابٍ (3)اى يستأصلكم.

و در وجه او تا معنى مناسب شود با اصل اشتقاق چهار قول گفتند:زجّاج گفت براى آن كه ثمره او عذاب استيصال باشد.ابو على گفت براى آن كه حرام را در او بركت نباشد هلاك شود چون عذاب استيصال.خليل گفت قبيحى كه در او عار بود مروّت مردم را سحت و استيصال كند،بعضى دگر گفتند حرام را حرص بر او بيشتر باشد و شره فهو بمنزلة قولهم رجل مسحوت المعدة اذا كان شرها اكولا.

فَإِنْ جٰاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ ،اگر به تو آيند تو مخيّرى خواهى حكم كن ميان ايشان در زناى محصن يا حكم كشتگان كه ميان بنى قريظه و بنى النضير بود چنان كه شرح آن برفت.

در حكم حاكم و اختيار او،حاكم را دو قول گفتند ابراهيم و عطا و قتاده و

ص : 386


1- .مر+را.
2- .وز:خوانده اند.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 61.

شعبى و زجّاج و طبرى گفتند حكم حاكم ثابت باشد بر ايشان و تخيير حاصل است اگر خواهد ميان ايشان حكم كند و اگر نخواهد (1)رد كند ايشان را به (2)اهل ملّت خود تا بر ايشان حكم كنند و اين روايت از اميرالمؤمنين على كردند و اخبار ما بر اين وارد است.

و حسن و عكرمه و مجاهد و سدّى و حاكم (3)و جعفر بن مبشّر (4)و جبّايى گفتند اختيار منسوخ است بقوله: وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ (5)،گفتند اين آيت تخيير را منسوخ بكرد و حكم به قرآن واجب كرد.

آنگه گفت اگر از ايشان عدول و اعراض كنى به تو هيچ زيان نتوانند (6)كردن و اگر اختيار آن كنى كه از ميان ايشان حكم كنى حكم جز براستى و انصاف مكن كه خداى تعالى عادلان و منصفان را دوست دارد.يقال اقسط الرّجل اذا عدل و قسط اذا جار،و اصل كلمه كه ثلاثى است از جور است و همزه در او سلب و ازاله راست كقولهم عربت معدته و اعربتها اذا اصلحتها اى ازلت فسادها.

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْرٰاةُ ،تو را (7)چگونه حاكم كنند و به نزديك ايشان تورات است حكم خداى تعالى در آنجا (8)و ايشان (9)دعوى مى كنند كه ما آن را تصديق كرده ايم با آن كه چنين است از آن عدول كنند (10)و اعراض مى نمايند پس كتابى كه به آن ايمان ندارند و مردى را كه پيغامبر نشناسند به حكم او چگونه راضى باشند (11)و او را چگونه حاكم كنند.

و آيت بر سبيل تسليۀ رسول-عليه السّلام-آمد و اعلام كرد (12)او به آن كه ايشان اگرچه آيند و نمايند كه ما تو را حاكم كرديم دروغ گويند چه ايشان به حكم تورات (13)راضى نيستند با آن كه كتاب ايشان است.اگر گويند چگونه گفت

ص : 387


1- .وز:خواهد.
2- .آج،لب،مر،لت:با.
3- .آج،لب،مر،لت:حكم.
4- .وز:جعفر بن مسند.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 49،وز+كه.
6- .مر:نتواند.
7- .لت:و او را.
8- .مر+است.
9- .آج،لب+در آنجا.
10- .وز،آج،لب،مر،لت:مى كنند.
11- .مر:شوند.
12- .وز،آج،لب،مر،لت:ندارد.
13- .وز،لت+هم.

فِيهٰا حُكْمُ اللّٰهِ و به نزديك شما مغيّر و مبدّل است گوييم روا باشد كه اين احكام كه ايشان در آن به داورى آمدند پيش رسول بر قاعده خود باشد تغيير و تبديل نكرده باشند دگر آن كه به نزديك ايشان محرّف و مبدّل نيست بايستى (1)تا برآن كار كردندى پس مراد آن باشد كه فيها حكم اللّٰه على زعمهم و بقولهم.

و«تولّي»انصراف باشد از چيزى و ترك او يقال تولّى عنه اذا اعرض عنه،و تولّى اليه اذا اقبل عليه و تولّى الامر بنفسه اذا لم يكله الى غيره و تولّيت فلانا اذا وليته و نقيضه تبرأت عنه.و قوله مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،پس از آن،و آن اشارت است [391-ر]به تحكيم ايشان رسول را براى آن كه ايشان نه با ايمان آمده اند بر تو (2)،براى طلب رخصت آمده اند.

وَ مٰا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ،و ايشان مؤمن نيستند دو قول گفتند.يكى آن كه ايشان چون مقرّ نه اند به نبوّت تو و كتاب تو كافراند،مؤمن نيستند كه مؤمن آن باشد (3)كه به تو كه محمّدى ايمان دارد و قولى ديگر آن است كه ايشان به حكم تو مؤمن نه اند و تو را در آن حكم كه كنى تصديق نكنند و اعتقاد ندارند كه آن حكم از قبل خداست پس چگونه حاكم مى كنند تو را.

إِنّٰا أَنْزَلْنَا التَّوْرٰاةَ فِيهٰا هُدىً وَ نُورٌ ،آنگه حق تعالى گفت من تورات بفرستادم بر موسى-عليه السّلام- فِيهٰا هُدىً در آنجا بيان نبوّت محمّد است -عليه السّلام-و آن كه آن حق است و پيغامبر است و خاتم پيغمبران است و نيز بيان احكام زنا كن كه كرا از ايشان حد بايد زدن و كرا رجم بايد كردن وَ نُورٌ روشنى (4)آن كه (5)تاريك شد بر ايشان يعنى بيان آنچه مشكل شد بر ايشان و آن را به نور تشبيه كرد كه ظلمت بردارد.

يَحْكُمُ بِهَا ،يعنى به تورات،حكم كنند به آن،آن پيغمبران كه مسلمان باشند براى آنان كه جهودانند (6)يعنى پيغامبرانى كه از پس موسى بودند و پيغامبر ما-

ص : 388


1- .اساس:بائستى/بايستى.
2- .مر+بل.
3- .اساس،مت:نباشد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مر:روشن است.
5- .وز،آج،لب،مر،لت:آنچه.
6- .اساس:جهودانيد،با توجه به وز تصحيح شد.

صلّى اللّٰه عليه و على آله-در آن داخل است و اين دليل نكند بر آنكه او متعبّد باشد به شرع ايشان براى آن كه خداى فرموده است او را كه به آن حكم كن ميان ايشان و به نزديك ما حاكم مخيّر است خواهد به كتاب ما حكم كند بر ايشان و خواهد به كتاب ايشان حكم كند.

اگر گويند چگونه گفت اَلنَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا نه ظاهر اين لفظ اقتضاء آن مى كند كه پيغامبرانى باشند كه نه مسلمان باشند گوييم اين دليل الخطاب باشد و آن به نزديك (1)بيشتر اهل علم درست نيست و اين چنان است كه گفت: فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ كَلِمٰاتِهِ (2)،و اين دليل نكند بر آنكه جز پيغامبر ما به خداى و كلام او مؤمن نيست هم از اين وجه كه دليل الخطاب باشد.

جواب ديگر آن است كه مراد به اسلام در آيت استسلام و انقياد است نه (3)آن اسلام كه ضدّ كفر باشد و گفته اند مراد آن است كه آنان كه تن به خداى سپرده اند و خاضع فرمان او شدند و خداى تعالى به اين آيت و اين امر كه كرد رسول را تنبيه كرد جهودان را بر صحّت نبوّت رسول(ع)براى آن كه ايشان دانستند كه محمّد -عليه السّلام-تورات نخوانده است و با آنان كه تورات دانند اختلاط نكرده است.[و از ايشان اقتباس نكرده است] (4)آنگه از غوامض علوم آن و آياتى و احكامى كه در آنجا هست و پوشيده داشتيد (5)خبر مى دهد و آنگه بيان مى كند كه شما چه تحريف كرده ايد (6)و بگردانيده و چه بر جاى خود رها كرده (7)و اين دليل باشد بر آنكه او آن كه (8)مى گويد از وحى خداى-جلّ جلاله-مى گويد وَ الرَّبّٰانِيُّونَ و عالمانى كه ايشان بصير باشند به حياطت (9)و سياست كارها و تفسير اين كلمه پيش از اين برفت.

و احبار جمع حبر و آن عالم بود و اشتقاق او از تحبير باشد و آن تحسين بود.

ص : 389


1- .لت:نزديك.
2- .سورۀ الاعراف(7)آيۀ 158.
3- .اساس،مت:كه،با توجه به فحواى كلام و ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس.ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
5- .داشتى/داشتيد.
6- .آج،لب:كرده.
7- .وز:كردۀ،مر:كردايد،لت:كرده ايد.
8- .آج،لت:آنگه.
9- .اساس،مت:خياطت،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

سدّى گفت مراد پسر صورياست و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد و فرّاء در واحد احبار،جبر گفت به كسر الحاء و گفت بيشتر چنين شنيده ام نضر بن شميل گفت اشتقاق او من الحبار باشد و هو الاثر (1)الحسن،قال الشّاعر:

لا (2)تملا الدّلو و عرق فيها***أ لا ترى حبار من يسقيها

قطرب گفت حبر جمال باشد و منه

قوله-عليه السّلام- يخرج من النّار رجل قد ذهب حبره و سبره (3)، مصعب زبير پسرش را گفت علم بياموز كه اگر مال دارى علم جمالت باشد و اگر مال ندارى علم مالت باشد بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتٰابِ اللّٰهِ «با» تعلّق دارد به احبار كه به معنى علماست به آنچه ايشان را به حافظ كرده اند بر كتاب خداى و به ايشان داده تا ايشان نگاهبان آن باشند و روا باشد كه«با»تعلّق دارد بقوله: يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ ، بِمَا اسْتُحْفِظُوا و اين بدل باشد.

وَ كٰانُوا عَلَيْهِ شُهَدٰاءَ ،و ايشان برآن گواه بودند،در او دو قول گفتند عبد اللّٰه عبّاس گفت گواه بودند بر آنكه آن حكم كه رسول كرد موافق آن است كه در تورات هست دوم (4)آن كه گواهى دهند بر آنكه آن حق است و از نزديك خداست.

فَلاٰ تَخْشَوُا النّٰاسَ ،سدّى گفت خطاب با احبار و علماى جهودان است مى گويند ايشان را كه از مردمان مترسيد (5)در آن كه حق بگوييد (6)از خداى بترسيد در آن كه حق پنهان كنيد وَ اخْشَوْنِ اهل بصره و ابو جعفر و اسماعيل به يا خوانند (7)و باقى قرّاء به كسر نون بى يا اكتفاء بالكسرة عن الياء.

وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآيٰاتِي ثَمَناً قَلِيلاً ،و مفروشيد آيات و احكام من به بهاء اندك،از رشوت و هديّه،يعنى بدل مكنيد آن را،آيات مدهيد و آن بها مستانى،چه هربها كه بستانيد در عوض آن اندك باشد وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ و آنان كه حكم نكنند به آنچه خداى فرستاده باشد بر سبيل جحود و

ص : 390


1- .آج،لب،مر،لت:الامر.
2- .اساس،وز،لب،مر،مت:الا،با توجه به آج تصحيح شد.
3- .اساس:سيره،با توجه به وز تصحيح شد.
4- .مر:دويم،لت:دوئيم.
5- .مترسى/مترسيد.
6- .آج،لب:بگوى/بگوييد.
7- .آج،لب،مر،لت:خواندند.

انكار و اعتقاد بطلان آن،و ايشان كافر باشند و تخصيص اين آيت كرديم به ادلّه عقل و شرع كه دليل كرد بر آنكه بنده به گناهى كه فسق باشد كافر نشود و كفر را به افعال (1)جوارح تعلّق نيست[391-پ]و آن از افعال قلوب است چون ايمان و شرح اين داده شد.

البراء بن عازب روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت اين آيات (2)سه گانه خاص است به كافران و كافر را وصف كنند (3)به آن كه ظالم و فاسق است و لكن همه ظالم و فاسق را وصف نكنند به كفر،و عبد اللّٰه عبّاس و جماعتى مفسّران گفتند مخصوص است به جهودان.

و فقها خلاف كردند در آن كه اهل ذمّه را حد بايد زدن در گناههايى كه موجب حدّ باشد فقهاى عراق گفتند ايشان را حدّ بايد زدن و استدلال كردند بر اين قول به رجم رسول-عليه السّلام-آن دو زانى را كه قصّه ايشان برفت.

و فقهاء حجاز گفتند ايشان را حدّ نبايد زدن كه به جزيه همۀ عقوبات از ايشان برخاست و در خبر رجم جهودان (4)زانى گفتند اين پيش از جزيه بود چون جزيه فرود آمد اين حكم منسوخ شد و نيز تمسّك كردند به آن كه رسول-عليه السّلام-ايشان را بر كفر عقوبت نمى كند و آن عظيم تر زنا و سرقت است ما دام تا اين جنايت (5)با يكديگر كنند چون تعدّى كنند و با مسلمان (6)كنند اين صنيع از زنا و سرقت ايشان را حد بايد زدن و رجم كردن و قطع كردن.

و به نزديك ما ايشان را آنگه امان دهند و به جزيه از ايشان قناعت كنند كه ذمّه نگاه دارند و نگاهداشت ذمّۀ ايشان آن است كه آنچه در دين مسلمانى حرام است از شرب خمر و زنا و ربا و نكاح محرّمات اظهار نكنند و اگر كنند از ذمّه بيرون باشند و خونشان حلال باشد امام را و مرد ذمّى چون با زن مسلمان (7)زنا كند قتلش واجب باشد اگر محصن باشد و اگر نباشد.و بر زن مسلمان امّا رجم باشد و امّا حد على ما

ص : 391


1- .آج،لب،مر،لت:احوال.
2- .اساس:آيه،با توجه به وز تصحيح شد.
3- .آج،لب:كرد.
4- .آج،لب:جهودانى.
5- .وز:خيانت.
6- .كذا:در اساس،مت:ديگر نسخه بدلها:مسلمانان
7- .وز،آج،لب:مسلمانان،

تستحقّه اگر اسلام آرد قتل از او برنخيزد.

قوله تعالى: وَ كَتَبْنٰا عَلَيْهِمْ فِيهٰا -الآية،آنگه حق تعالى بيان كرد كه ما در تورات بر بنى اسرائيل نوشتيم و بر ايشان فرض (1)كرديم كه نفس را به نفس قصاص بايد كردن چون او را بكشد به عمد (2)و عاقل باشد و مقتول مكافي او باشد در خون،به آن معنى كه مسلمان باشد و آزاد باشد هم قاتل و هم مقتول و يا هر دو كافر باشند و يا هر دو مملوك باشند اگر قاتل مسلمان و آزاد باشد و مقتول يا كافر باشد يا مملوك قاتل را باز نبايد كشتن به نزديك ما و در صحابه مذهب على است و عمر و عثمان و زيد بن ثابت و در تابعين حسن بصرى و عطا و عكرمه و در فقها مالك و اوزاعى و ثورى و شافعى و احمد حنبل و اسحاق و ابو عبيده و ابو ثور.

و جماعتى فقها گفتند مؤمن را به ذمّى باز بايد كشتن و به مستأمن اعنى آن كه به امان و زنهار (3)آمده باشد (4)به مسلمان (5)به او (6)باز بايد (7)و اين مذهب ابو حنيفه است و شعبى و نخعى.

و مستأمن به نزديك ابو حنيفه هم،چون (8)حربى و اگر كافرى كافرى را بكشد و اسلام آرد او را بازنكشد (9)به آن كافر،و اوزاعى هم اين (10)گفت.و جمله فقها خلاف كردند.اگر آزادى بنده (11)را بكشد آزاد را بازنكشند به او سواء اگر بندۀ او باشد و اگر بندۀ ديگرى اگر بندۀ او باشد تعزير و تأديبش كنند و بر او غرامت نباشد و اگر بندۀ ديگرى باشد تعزيرش كنند و بهاى بنده غرامت كنند او را،و بر اين اجماع صحابه است و مذهب شافعى است.نخعى گفت على كلّ حال بازكشند آزاد را به بنده.

و ابو حنيفه گفت به بندۀ ديگرانش بازكشند و به بندۀ خودش بازنكشند و اگر بنده خيانتى كند از قتل و جز آن،بر گردن او باشد مگر كه خواجه خواهد تا فديه كند از او،بر خواجه آن است كه او را تسليم كند به آن كه جنايت (12)بر او باشد.

ص : 392


1- .وز،آج،لب،مر،لت:فريضه.
2- .وز:عهد.
3- .مر:زينهار.
4- .آج،لب،مر،لت+از كافران.
5- .وز،آج،لب،لت:مسلمانان.
6- .آج،لب+را.
7- .آج:نبايد،مر:ببايد.
8- .آج،لب،مر:همچو.
9- .مر،لت:نكشند.
10- .لت:همين.
11- .مر:بنده اى.
12- .وز:خيانت.

و شافعى را در او دو قول است يكى آن كه مخيّر است خواهد بنده را بسپارد به ايشان و خواهد ارش جنايت بدهد و يكى آن كه فديه كند بأقلّ الامرين من ارش الجناية و قيمة العبد.اگر به ده بنده بنده را بكشند و خواجۀ بندۀ مقتول خواهد تا همه را بازكشد رسد او را به شرط آن كه فضله قيمت با خداوندان ايشان دهد اعنى آنچه فضله باشد از قيمت بندۀ او.

و شافعى گفت همه را بازكشد و لا شىء عليه،و اگر خواهد تا همه را يا بعضى را عفو كند او را باشد و شافعى گفت به حصّۀ نصيب بهاء خود از خواجگان آنان بستاند كه ايشان را عفو كرد ديت بنده قيمت او باشد ما دام تا از هزار دينار سرخ در نگذرد كه ديت مرد مسلمان آزاد باشد اگر از آن در گذرد (1)با آن آرند.

و ابو حنيفه و محمّد بن الحسن هم اين گفتند (2)جز كه ايشان گفتند كه ده درم باز بايد گذاشتن تفاوت را ميان قيمت بنده و ديت مرد آزاد،و شافعى گفت ديت بنده قيمتش باشد چندان كه برسد و پدر (3)را به فرزند بازنكشند به هر وجه كه او را كشته باشد و جمله فقها هم اين گفتند مگر مالك،كه او گفت اگر به ذبحش كشته باشد يا شكم شكافته بازكشند او را به پسر.امّا مادر را به فرزند بازكشند و نيز جدّات را من قبل[الاب او] (4)الامّ و ان علون و شافعى گفت و جمله فقها كه ايشان[392-ر]بازنكشند .

و از قصاص مقتول به زن هيچ نرسد و او ولى خون نباشد امّا از ديت او را نصيب باشد و شافعى گفت او را از قصاص نصيب باشد چون اولياى مقتول جماعتى باشند و بعضى از ايشان عفو كنند از مقتول حق ديگران از قصاص بنيوفتد (5)و ايشان را قصاص رسد به شرط آن كه آنچه معفوّ باشد از او حصّۀ آن با وارثان او دهند به حساب.

چون جماعتى يكى را بكشند همه را به آن (6)توان كشتن به دو شرط،يكى آن كه او مكافى ايشان باشد و هريكى از اين قاتلان (7)اگر تنها بودى مكافي او بودى در

ص : 393


1- .مر+ديت.
2- .آج،لب:گفت.
3- .لت:پذر.
4- .اساس:ندارد با توجّه به وز افزوده شد.
5- .آج،لب:بنيفتد.
6- .آج،لب،مر،لت:باز.
7- .مر+نيز.

اسلام و جزيت و جز آن،و دوم (1)آن كه جنايت هريكى از ايشان اگر مفرد بودى عند آن تلف حاصل شدى چون اين دو شرط حاصل باشد همه را باز توان كشتن و در صحابه مذهب على است و عمر و عبد اللّٰه عبّاس.

و در تابعين حسن بصرى و سعيد بن المسيب و عطا و در فقها مالك و اوزاعى و ثورى و ابو حنيفه و اصحابش و شافعى و احمد و اسحاق الّا آن كه به نزديك ما آنگه رسد او را كه همه را بكشد كه آنچه فاضل يك ديت بود رد كند به قسمت با اولياى ايشان يا يكى را كه خواهد اختيار كند و بكشد و آن باقى آنچه نصيب ايشان بود از ديت ادا كنند با اولياء مقتول دوم.

و در فقها كس اين قضيّه اعتبار (2)نكرد و محمّد بن الحسن گفت اين مخالف قياس است و لكن (3)قياس رها كرديم براى اتباع اثر و قومى گفتند هيچ (4)را بازنشايد كشتن و اين مذهب داود است و اهل ظاهر چون جماعتى مشارك شوند در جراحت عضوى چون دست بريدن و چشم كندن كه آن ايجاب قصاص كند او را باشد كه از همه قصاص خواهد و اين مذهب شافعى است و ربيعه و مالك و احمد و اسحاق.و شرط ما آن است كه در نفس گفتيم از ردّ فاضل ديت.

و مذهب ابو حنيفه و ثورى آن است كه آنجا قصاص نكنند هركه او كسى را بكشد به هر آلتى كه باشد از مثقله و سنگ و آهن و دبّوس و هر چيزى كه به غالب عادت عند آن قتل حاصل شود چون غرق و حرق و حبس طعام و شراب بر او قصاص واجب بود و اين مذهب مالك است و ابن ابى ليلى و ابو يوسف و محمّد و مذهب شافعى (5).

و جماعتى گفتند اگر به مثقله كشد (6)او را قود واجب نبود و اين مذهب شعبى است و نخعى و حسن بصرى و مذهب ابو حنيفه است جز كه ابو حنيفه گفت اگر مثقل آهن باشد چون عمود قصاص واجب آيد و اگر محدّد بود يا آتش بود همچنين،چون زهر در طعامى كند و به كسى دهد آن كس بخورد بميرد بر او قود بود.

ص : 394


1- .مر:دويم.
2- .مر:اختيار.
3- .مر:اگر.
4- .آج،لب،مر،لت:هيچ كس.
5- .وز،آج،لب،مر،لت+است.
6- .وز،آج،لب،لت:كشند.

و شافعى را دو قول است در او،چون كسى كسى را بكشد و يكى او را به دست گيرد و رها نكند كه برود و ديگرى راه نگاه دارد بر قاتل قود باشد و ممسك را بازدارند تا بميرد و آن را كه ره يابد و نگهبانى كند ديدهاى بكنند او را،و شافعى گفت اگر به مزاحش (1)نگاه دارد بر او هيچ نيست و اگر براى قتل و ضربش نگاه دارد بر او تعزير بود و اين مذهب ابو حنيفه است و اهل عراق.

و مالك گفت اگر قصد كند هر دو را ببايد كشتن و اگر به بازى كند بر او هيچ نيست و ابو حنيفه گفت ناظر را كه راه يابد نيز ببايد كشتن و ممسك را نبايد كشتن دون ناظر.

قوله تعالى: وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ ،كسايى خواند و العين بالعين به رفع عطفا على الموضع و همچنين در اخواتش (2)وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ .و روايت كرده اند كه رسول-عليه السّلام-اين قرائت خواند و نافع خواند الاذن به تسكين ذال و نافع و عاصم و حمزه و خلف و يعقوب (3)وَ الْجُرُوحَ به نصب و باقى قرّاء به رفع خواندند.

حق تعالى:در اين آيت بيان قصاص فرمود (4)نفس به بدل نفس و چشم به بدل چشم و بينى به بينى و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحتها را قصاص يعنى اگر كسى نفسى تلف كند به شرط (5)مشروعه به قصاص نفس او تلف كنند و همچنين چشم كسى تباه كند چشمش تباه كنند و اگر بينى كسى ببرد بينيش ببرند و اگر گوشش برد (6)گوشش بازبرند و اگر دندانش بشكند (7)دندانش بشكنند (8)و اگر جراحتى بر او كند مثل آن جراحت بر او كنند به قصاص.

و«با»در اين الفاظ فى قوله بالنفس و بالعين و غيرهما تعلّق دارد به فعلى محذوف و تقدير آن است كه مقادة بالنّفس و مقصّة (9)بها او تقاد و تقتصّ.اگر كسى

ص : 395


1- .لب:مزاجش.
2- .وز:اخوانش.
3- .آج.لب،لت+همه برآنند،مر+ برآنند.
4- .وز،آج،لب،مر،لت+گفت.
5- .وز،آج،لب،مر،لت:شرايط.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:ببرد.
7- .مر،لت:بشكنند.
8- .وز:بشكند.
9- .وز،آج،لب،مر،لت:مقتصة.

چشم كسى تباه كند به قصد به قلع يا به چيزى كه بر او زند و قصدش تلف چشم او باشد قصاص بايد كردن او را،و لكن نبايد تا او به دست خود كند چه روا باشد كه او نبيند و نداند اندازه آنچه بايد كردن يا مضرّتى زيادتى نرساند در اين معنى وكيلى كند (1)چون و كيل كرده باشد و كيل مخيّر است خواهد قصاص آن به انگشت كند يا به آهن يا به چوب يا به آنچه خواهد و در آن كه و كيل كند (2)فقها را خلاف نيست.

امّا در آنچه به آن (3)قصاص كند (4)شافعى را در او دو قول است يكى آن كه به انگشت روا باشد دگر آن كه [392-پ]جز به آهن روا نباشد اگر جنايتى كند بر او كه روشنايى چشم برود و حدقه بر جاى باشد حكم آن است كه پاره پنبه تر كند و گرداگرد چشم او بنهد تا مژه را آفت نرسد و آهنى گرم كند و به نزديك چشم او برد بتدريج تا روشنايى چشم او برود.

و شافعى گفت اين روا باشد و اگر به داروى بتوانند بردن ببرند و اگر نتوانند الّا به افساد حدقه ديت بستانند و قصاص رها كنند اگر از اين اعضا كه چشم است يا گوش يا بينى[يا] (5)دست كسى بر او جنايت كند و مجنى عليه يا و كيل او قصاص كند جراحت اوّل مندمل شود و به شود و جراحت دوم كه بر او قصاص كرده باشند سرايت كند با نفس و مرد بميرد و خون او هدر باشد و قصاص كننده را چيزى لازم نيايد براى آن كه او قصاص به فرمان خداى كرد و حق خود ستد كه خدا او را نهاد و مذهب شافعى هم اين است و ابو يوسف و محمّد بن الحسن هم اين گفتند.

و ابو حنيفه گفت بر او ضمان نفس باشد اگر كسى چشمى از آن كسى بكند پيش ازآن كه به شود (6)ديگرى بيايد و چشمى ديگر (7)بكند از آن او سرايت كند با نفس او و مرد بميرد اوّل را چشم بايد كندن و دوم (8)را به آن (9)بايد كشتن و شافعى هم اين گفت.

ص : 396


1- .مر:تعيين كند.
2- .مر،لب،لت+چون و كيل كرده باشد.
3- .مر:به او.
4- .وز+آن به انگشت.
5- .اساس:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
6- .لب+و.
7- .آج،لب:ديگرى.
8- .مر:دويم،لت دوم.
9- .آج،لب،مر،لت:باز.

و ابو حنيفه گفت از اوّل قصاص چشم بايد خواستن و از دوم قصاص نفس اگر جراحتى كند بر او يا عضوى از اعضاء او ببرد از گوش و بينى و دست و پاى و جراحت سرايت كند با نفس و مرد بميرد قصاص بايد كردن و ابو حنيفه هم اين گفت.

و شافعى گفت ولى مرد مخيّر باشد خواهى (1)اول قصاص جراحت كند و آنگه قصاص قتل و اگر خواهد كه قتل كند (2)مستغرق باشد نفس را مردى كه يك چشم باشد اگر چشم او به آفتى خداى تباه شده باشد اگر كسى چشم او بكند او را ديت تمام لازم شود و اگر به قصاص كنده باشد نيمه ديت رسد آن را.

و جمله فقها خلاف كردند و اين فرق نكردند اگر كسى را حدقه درست باشد و روشنايى نبود در او كسى بر كند ثلث ديت بايد دادن او را.و زيد بن ثابت موافقت كرد و جمله فقها گفتند در او مصالحت باشد و اگر كسى چيزى بر سر كسى زند او دعوى كند كه روشنايى چشم او برفت او را برآن سوگند دهند چون چشم او درست باشد.

و در احكام اميرالمؤمنين -عليه السّلام-آورده اند كه مردى چوبى بر سر مردى زد آن مرد دعوى كرد كه از اين زدن او ديدار چشمش و شنوايى گوشش و گفتار زبانش و بويايى بينيش تباه شد (3)به حكومت پيش اميرالمؤمنين آمدند اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت راضى باشى كه او را سوگند بدهم و تو چهار ديت بدهى گفت يا اميرالمؤمنين من ايمن نباشم كه او سوگند به دروغ بخورد و ديت بستاند حكمى بايد كه من بدانم كه مرا اين جنايت (4)لازم است.

اميرالمؤمنين آن مرد را وعظ كرد و بترسانيد به خداى و گفت اگر در اين دعوى خلاف مى گويى رجوع كن مرد اصرار كرد و طريقى نبود به صدق و كذب او.

اميرالمؤمنين گفت ظنّ من آن است كه اين مرد دروغ مى گويد من در اين حكمى كنم كه پيدا شود دروغ او از راست.

ص : 397


1- .وز،آج،لب،مر،لت:خواهد.
2- .وز،آج،لب،مر،لت+كه.
3- .اساس،مت:شود،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب:خيانت.

آنگه گفت اين مرد را ببرى و برابر قرص خورشيد بدارى (1)اگر چشم بر كرده در قرص خورشيد نگرد و چشم برهم نزند و آب از چشم نريزد راست مى گويد و اگر چشم برهم زند و آب از چشم ريختن گيرد دروغ مى گويد و اختبار سمعش به اين توان كردن كه آوازى بلند ناگاه در گوش او زند اگر از آن بهراسد دروغ مى گويد و الّا راست مى گويد.

و حديث بينى پاره ركو (2)بياريد و بر آتش نهيد (3)و در زير بينى او بداريد (4)اگر عطسه پيش آيد (5)دروغ مى گويد و اگر نيايد راست مى گويد و زبانش از دهن بيرون آرى و در زنى (6)در زبانش زنى اگر خونى (7)سياه برآيد راست مى گويد و اگر سرخ باشد دروغ مى گويد تجربه كردند همه همچنان آمد كه اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-گفت (9)و مرد دروغزن بود در آن دعاوى،بفرمود تا او را ادب كردند و گفت تو را بر او بيش از آن نيست كه به قصاص،چوبى بر سر او زنى و آن حكمى (10)روشن شد و شبهه برخاست (11).

امّا جراحات بر دو ضرب بود يا جراحتى باشد كه از او بيم تلف نفس باشد و بر مقتل آمده باشد و امّا آنچه دون آن بود آنچه بر مقتل نباشد و در او خطر نفس نبود آن را قصاص شايد كردن و آنچه در او خطر نفس بود چون جائفه و مأمومه در او قصاص نباشد براى آن كه در او خطر نفس است و جائفه جراحتى بود كه بر جوف و شكم باشد و مأمومه جراحتى باشد بر سر كه به دماغ رسيده باشد و به امّ الرّأس و آن جاى مغز سر باشد.

و جراحات بر هشت ضرب است اوّلش حارصه باشد و حارصه آن باشد كه خون آلود كند در او شترى لازم آيد آنگه باضعه است و آن،آن باشد كه گوشت ببرد و در آن دو شتر باشد سه ام (12)متلاحمه است و آن،آن بود كه به گوشت فروشود و در آن

ص : 398


1- .مر:بداريد.
2- .آج،لب،مر،لت:رگويى.
3- .آج،لب،مر:زنيد.
4- .آج،لب:داريد،مر:دود كنيد.
5- .وز لت:عطسه يش آيد،آج،لب مر:عطسه كند.
6- .آج،لب،مر،لت:سوزنى.
7- .آج،لب،مر:خون.
8- .1.لت+على.
9- .همه نسخه بدلها:مى گفت.
10- .آج،لب،مر،لت:حكم.
11- .لب،مر:برخواست.
12- .آج:سوم،لب:سؤم،مر:سيم.

سه شتر باشد و چهارم سمحاق بود و آن،آن باشد كه به آن پوست رسد كه ميان گوشت و استخوان (1)باشد و در آن چهار شتر بود و پنجم موضحه باشد و آن،آن باشد كه استخانش (2)روشن كند و پديد آيد در آن[393-ر]پنج شتر بود و در اين جمله قصاص لازم باشد اگر مجروح قصاص خواهد.

و به نزديك فقها در اين جراحات نه قصاص باشد نه ديتى معيّن،بل در او حكومت بود و مزنى گفت:در داميه قصاص[باشد (3)]و ابو حامد الاسفراينىّ گفت در سه از اين جمله قصاص باشد ششم هاشمه باشد و آن،آن بود كه استخان (4)بشكند بى آنكه تباه كند،در او ده شتر بود هفتم منقّله بود و آن،آن بود كه نقل استخان كند از جاى خود و در آن پانزده شتر باشد و هشتم مأمومه باشد و آن،آن باشد كه به مغز سررسد در او ثلث ديت باشد سى و سه شتر يا از آنچه مرد خواهد بدهد از هر جنسى (5)كه به ديت دهند از سيم و زر و حلّه و گوسفند و در جمله قصاص باشد الّا در مأمومه.

و فقها در اين خلاف نكردند خلاف آنجاست كه ايشان گفتند اگر از اين جراحات كسى جراحتى بر كسى كند او را روا بود (6)كه جراحتى بر او كند به قصاص دون آن و ارش ما بين الجراحتين بستاند يعنى جمع كند بين القصاص و بين الارش.

اگر طپانچه بر روى كسى زند و اثر آن جايگاه سياه شود شش دينار لازم بود او را يا قصاص،و اگر سرخ شود سه دينار لازم بود او را يا قصاص و اگر آنچه از (7)روى گفتيم بر تن باشد نيمۀ آن بود كه بر وى باشد يا قصاص،و اگر استخانى در عضوى بشكند خمس ديت آن عضو ببايد دادن يا قصاص كند.

و اگر پشت كسى بشكند ديت تمام لازم آيد و قصاص نباشد براى آن كه در او خطر نفس باشد اگر بازبندد و نيك شود بى عيبى عشر ديت لازم آيد و در بينى ديت تمام باشد يا قصاص و اگر كسى بينى كسى ببرد و با (8)جاى نهد و بازبندد (9)و باز

ص : 399


1- .آج:استخان.
2- .آج،لب:استخوان.
3- .با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مر،لت:استخوانى.
5- .لب:جنس.
6- .وز،آج،مر،لت:بود كه.
7- .وز،آج،لب،مر،لت:براساس.
8- .،وز:يا،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج،لب،بندند،لت:ببندد.

رويد و به شود عشر ديت بايد دادن صد دينار و در گوش همچنين ديت باشد تمام در هر دو و در هريكى نيمه ديت باشد و يا قصاص.

و در دندانها جمله تمام ديت بود و آنچه بر او (1)قسمت كنند بيست و هشت دندان بود (2)شانزده در مواخير دهن و دوازده در مقاديم او (3)،آنچه در مواخير دهن بود هر دندانى را بيست و پنج دينار ديت بود جمله چهارصد دينار باشد و آنچه در (4)مقاديم دهن بود هر دندانى (5)را پنجاه دينار جمله ششصد دينار باشد مجموع جمله هزار دينار و آنچه زياده اين باشد آن را ديتى مفرد (6)نبود جز كه آن خود مفرد (7)نكنند (8)اگر آن دندان مفرد بر كنند كه زايد بود ثلث ديت دندان اصلى باشد در او،و دندانى كه سياه شده باشد ديت او ربع ديت دندان صحيح باشد چون چيزى بر دندان كسى زند سياه شود و يا شكافته در او ثلث ديت آن دندان باشد اگر بيفكنند (9).

اگر دندان كودكى بيفكنند (10)انتظار كنند (11)اگر بر نيايد قصاص كنند و يا ديت بستانند برآن موجب كه گفتم (12)،و اگر برآيد قصاص نبايد كردن و ارش بايد ستدن ميان آن كه اگر بنده بودى و آن دندان بودى او را يا نبودى در تفاوت قيمت.

و هرچه بر اندام آدمى دو (13)باشد بر هر دو ديت تمام بود و بر هريكى نيمه و آنچه يكى باشد چون زبان و بينى و اندام مرد و اندام زن بر او ديت تمام باشد و آن كس كه قصاص نفس يا جراحت خواهد كردن جز به فرمان امام يا حاكم نشايد تا كند و حاكم چون حكم خواهد كردن رها كند تا جراحت مندمل شود (14)و عاقبت صلاح و فساد او پيدا شود تا حكم برآن كند و قصاص فعال باشد من قصّ اثره اذا اتّبعه.

قوله: فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّٰارَةٌ (15)،كه هركه صدقه كند آن قصاص را يا ارش

ص : 400


1- .وز،آج،لب،مر،لت+ديت.
2- .مر:است.
3- .وز:و.
4- .اساس،وز+او،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .لب:دندان.
6- .مر،لت:مقرّر.
7- .مر:مقرّر.
8- .آج،لب،مر،لت:بكنند.
9- .آج،لب،مر،تب:بيفكند.
10- .آج،لب،مر:بيفكند.
11- .مر:كشند.
12- .وز،آج،لب،مر،لت،گفتيم.
13- .مر+تا.
14- .لب:نشود.
15- .وز،آج،لب،مر،لت،مت+له.

را كه او را واجب باشد در شرع بر جانى فَهُوَ كَفّٰارَةٌ لَهُ آن كفّارتى باشد.او را خلاف كردند در آن كه ضمير در (1)آيت راجع با كيست بعضى گفتند راجع است با متصدّق مجنّى عليه و اين قول عبد اللّٰه عمرو عبد اللّٰه عبّاس و حسن بصرى و شعبى و قتاده و جابر بن يزيد است.

و دليل اين تأويل آن است كه عبادة بن الصامت (2)روايت كرد از رسول- عليه السّلام-كه او گفت هركه از تن خود چيزى به صدقه كند خداى تعالى آن را كفّارت گناهان او كند بقدر آنچه او صدقه كرده باشد.

و ابو السفر (3)روايت كرد كه مردى از قريش دندان مردى انصارى بشكست انصارى او را به حكومت پيش معاويه برد معاويه شفاعت كرد در آن كه ديت بستاند و قصاص نكند قبول نكرد ابو الدّرداء حاضر بود گفت از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت هيچ مسلمان (4)نباشد كه او را اصابتى و خيانتى (5)كنند بر چيزى از اندامش او آن (6)صدقه كند بر جانى و الّا (7)خداى-عزّ و جلّ-درجه يش برفيع (8)كند و گناهانش فرونهد انصارى گفت اين تو شنيدى از رسول-عليه السّلام-؟گفت بلى من شنيدم به گوش خود و ياد گرفتم به دل انصارى گفت گواه باشيد (9)كه عفو كردم او را.

علقمة بن وائل الخفرمى (10)روايت كرد از پدرش كه مردى مردى را بكشت در عهد رسول-عليه السّلام-اولياى مقتول او را پيش رسول آوردند رسول-عليه السّلام- ولى مقتول را گفت:افتد تو را كه عفو بكنى (11)از اين مرد؟گفت:نه يا رسول اللّٰه (12)ديت بستانى؟گفت:نه،گفت:چه خواهى؟گفت:قصاص،گفت:برو قصاص كن او را چون مرد برفت تا قصاص كند باز خواندش،گفت:عفو كنى؟گفت:نه،گفت:ديت ستانى؟گفت:نه جز قصاص نكنم.گفت برو.چون برفت[393-پ] دگرباره

ص : 401


1- .آج،لب،مر،لت+له.
2- .آج،لب:عباد اللّٰه بن الصامت،مر:عبد اللّٰه الصامت.
3- .آج،لب،مر:ابو السفير.
4- .آج،لب،مر:مسلمانى.
5- .وز،آج،لب،مر،لت:جنايتى.
6- .مر+را.
7- .مر+كه.
8- .آج:ترفيع،لت:رفع.
9- .آج،لب:باشى.
10- .وز،آج،لب،مر:علقمه بن وائل الحضرمى
11- .مر،لت:كنى.
12- .وز،آج،لب،مر،لت،مت+گفت.

بازخواند او را،گفت عفو يا ديت قبول كنى؟گفت نه،رسول-عليه السّلام-گفت اگر عفو كنى او را كفّارتى باشد تو را و صاحب تو را،گفت يا رسول اللّٰه عفو كردم او را.

عدىّ بن ثابت الانصارىّ روايت كرد كه در عهد بعضى صحابه مردى،مردى را طعنه زد و بكشت اولياى مقتول او را به حكومت آوردند يك ديت عرض (1)كرد قاتل، ولىّ مقتول قبول نكرد به دو (2)كرد قبول نكرد به سه كرد قبول نكرد يكى از جمله صحابه رسول گفت من از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه هركه او را عفو كند كسى را از خونى يا كم از آن كفّارت گناه او باشد از آن روز كه از مادر زاده باشد تا آن روز كه آن صدقه كرده باشد مرد گفت گواه باشى (3)كه او را عفو كردم (4)دست از او بداشت.

جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه او گفت هركس كه او سه چيز بيارد با ايمان به خداى به بهشت شود از هر در كه خواهد و او را جفت حور العين دهند هركه او ديتى (5)دارد بر كسى پوشيده به او دهد (6)بر او رها كند و هركه او كشنده را عفو كند و هركه او از پس هر نماز فريضه،ده بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (7)بخواند يكى از جمله صحابه گفت يا رسول اللّٰه اگر كسى را اين هر سه مجتمع نشود (8)يكى از اين سه گانه كند گفت هرآن كه يكى از اين سه گانه كند.

و بعضى دگر گفتند كنايت راجع است در له با (9)جارح يا قاتل و معنى آن است كه هركس قتلى يا جراحتى كند بر كسى مجنى عليه از او عفو كند و بر او صدقه كند قصاص و ديت نخواهد خداى تعالى به كفّارت گناه قاتل و جانى كند كه اگر مخلوق (10)بر او كرم كرد خداى تعالى به كرم اولى تر است كه او اكرم الاكرمين است و ارحم الرّاحمين و اين قول ابراهيم و مجاهد و زيد اسلم است.و روايتى از عبد اللّٰه

ص : 402


1- .وز،آج،لب،لت:عرضه.
2- .مر+تا.
3- .مر،لت:باشيد.
4- .وز،آج،لب،مر،لت+و.
5- .وز،آج،لب:دينى.
6- .وز،آج،لب،لت+و.
7- .سوره الاخلاص(112)آيه 1.
8- .آج،لب،مر:شود.
9- .اساس:يا،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز،آج،لب،مر،لت:مخلوقى.

عبّاس و قول اوّل اولى تر (1)و لا يقتر بر ظاهر آيت و دليل قول اوّل قرائت ابى است. فمن تصدق به فهو كفارته له .

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،و هركس كه حكم نكند به آنچه خداى فروفرستاد او ظالم و ستمكاره باشد و وضع شىء كرده باشد نه به موضع خود ظلم لغوى و يا نقصان حظ خود كرده باشد از ثواب كه ظلم در لغت به معنى نقصان باشد و يا جالب مضرّت عقاب بود بر نفس خود به مخالفت فرمان خداى را به منزلۀ ظالم نفس خود باشد.

قوله-عزّ و علا:

سوره المائدة (5): آیات 46 تا 53

اشاره

وَ قَفَّيْنٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ بِعِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ آتَيْنٰاهُ اَلْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (46) وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ اَلْإِنْجِيلِ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (47) وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مٰا آتٰاكُمْ فَاسْتَبِقُوا اَلْخَيْرٰاتِ إِلَى اَللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَ أَنِ اُحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ اِحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلنّٰاسِ لَفٰاسِقُونَ (49) أَ فَحُكْمَ اَلْجٰاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلْيَهُودَ وَ اَلنَّصٰارىٰ أَوْلِيٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (51) فَتَرَى اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسٰارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشىٰ أَنْ تُصِيبَنٰا دٰائِرَةٌ فَعَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نٰادِمِينَ (52) وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خٰاسِرِينَ (53)

ترجمه

در پى داشتيم (2)براثر (3)ايشان عيسى پسر مريم را راست دارنده آن را كه پيش او بود از كتاب موسى و داديم او را انجيل در آنجا بيان است و روشنايى و راست دارنده آن را كه پيش اوست از تورات و بيانى و پندى است پرهيزكاران را.

و چنان بايد كه حكم كنند ترسايان به آنچه فرستاد خداى در اين (4)و هركه حكم نكند به آنچه فرستاد خداى ايشان فاسقان باشند.

و بفرستاديم به تو قرآن را براستى (5)راست دارنده آن را كه پيش اوست از كتاب (6)و گواه بر او حكم كن ميان ايشان به آنچه فرستاد خداى و متابعت مكن هواى ايشان را از آنچه آمد به تو از درستى،هريكى كرديم از ايشان شريعتى و راهى و اگر خواهد

ص : 403


1- .وز،آج،لب+است.
2- .آج،لب:در آورديم.
3- .آج،لب:به اعقاب.
4- .مرجع ضمير«اين»،كلمۀ«انجيل»است كه اين جا بر روى هم اهل الانجيل«ترسايان»ترجمه شده است.
5- .وز:به درستى.
6- .وز:تورات و انجيل.

خداى كند شما را جماعتى يكى يعنى يك گروه و ليكن مى آزمايد شما را در آنچه داد شما را،بشتابيد نيكيها،به خداى است بازگشت شما همه،خبر دهد شما را به آنچه در آن خلاف كرده باشيد.

[394-ر] و حكم كن ميان ايشان به آنچه فرستاد خداى و متابعت مكن هواهاى ايشان را و حذر كن ازآن كه بفريبند (1)تو را از بهرى آنچه فرستاد خداى به تو،اگر برگردند بدان كه مى خواهد خداى كه بگيرد ايشان را به بهرى گناهان (2)و بسيارى از مردمان فاسقند.

حكم جاهليّت را طلب مى كنند و كيست نكوتر از خداى به حكم قومى كه علم يقين دارند.

اى آنان كه بگرويده اى مگيريد جهودان و ترسايان (3)دوستان بهرى از ايشان دوستان بهرى و هركه تولاّ كند به ايشان از شما او از ايشان باشد كه خداى راه ننمايد گروه بيدادكاران را.

ببينى آنان را كه در دلهاشان بيمارى است مى شتابند در ايشان مى گويند مى ترسيم كه به ما رسد نكبتى باشد كه خداى بيارد فتح و ظفر يا فرمانى از نزديك او در روز آيند (4)بر آنچه پنهان دارند در تنهاشان پشيمان.

و گويند آنان كه بگرويدند اينان آنانند كه سوگند خورند به خداى غايت سوگندشان كه ايشان با شمااند؟باطل شد كارشان در روز آمدند زيان كاران.

ص : 404


1- .وز:بفريبد.
2- .وز:گناهشان.
3- .وز+را.
4- .وز:آينده.

قوله: وَ قَفَّيْنٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ ،چون قصّۀ جهودان بگفت و آنچه در تورات بر ايشان واجب كرد پس از آن حديث ترسايان و پيغامبرشان و كتابشان آغاز كرد و قفّينا اتبعنا يقال قفوته اقفوه قفوا و قفّيته كذا و بكذا اقفّيه تقفية (1)و اصله من القفاء،گفت از پس ايشان و براثر وى (2)ايشان يعنى پيغامبران پيشين بيافريديم (3)عيسى مريم را.

مُصَدِّقاً ،نصب بر حال است از مفعول راست دارندۀ آن را كه پيش او بود از كتاب (4)،انجيل به او داديم آنگاه (5)وصف كرد انجيل را به آن كه در او بيان است و هُدىً در آيت محتمل است بيان را و لطف را وَ نُورٌ ،و در او روشنايى است يعنى ادلّه و حجج كه به او راه برند در ظلمات ضلالت چنان كه در ظلمت شب به نور راه برند.

و مُصَدِّقاً ،نصب بر حال است از انجيل و هم حال باشد از مفعول راست دارنده و تصديق كننده كتاب تورات را كه پيش اوست و اين تكرار نيست براى آن كه اوّل (6)حال است از عيسى-عليه السّلام-و دوم حال است از كتاب عيسى كه انجيل است.

و«هدى»مصدرى است در جاى حال و المعنى هاديا و راه نماينده وَ مَوْعِظَةً ، پندى است پرهيزكاران را.و موعظت[و] (7)وعظ پند باشد.و اگرچه آن در او وعظ است و پند متّقيان را و جز متّقيان را و ايشان را به ذكر تخصيص كرد براى آن كه ايشان منتفع شدند به وعظ آن و متّعظ گشتند.

قوله: وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فِيهِ ،امر است از خداى تعالى به ترسايان بر آنكه (8)بر احكام انجيل كار كنند و اين امر غايب است و لام براى امر غايب باشد به حكم آن كه خداى تعالى اين امر ايشان را بر زبان رسول كرد.گفت بفرماى ايشان را كه اهل انجيلند و ترسايانند تا حكم به آن كنند كه خداى تعالى در كتاب ايشان كه انجيل است به ايشان فرستاد.

و انجيل افعيل باشد من النّجل و هو الاصل و النّجل النّزّ من الماء و النّجل الولد و النّجل القطع و منه المنجل لآلة القطع الّذي يحصد به الزّرع.

ص : 405


1- .اساس:يقفينه،با توجه به آج تصحيح شد.
2- .آج،لب،مر،لت:و پى.
3- .وز:بيافريد،لت:بياورديم.
4- .وز،آج،لب،مر،لت+تورات و كتاب.
5- .لت:آنگه.
6- .اساس:يقفينه،با توجه به آج تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها.
8- .لت:به.

و حمزه خواند«و ليحكم»به كسر لام و فتح ميم براى آن كه لام كى باشد و لام علّت و متعلّق باشد بقوله: وَ آتَيْنٰاهُ الْإِنْجِيلَ (1)يعنى آتيناه ليحكم اهله بذلك ما عيسى را انجيل داديم تا قوم او برآن (2)كار كند (3)و برآن (4)حكم كنند و فِيهِ ضمير در او راجع است با انجيل. وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،من مجازات راست براى آن به جوابش فا بازآمد فى قوله فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ .

و هركه حكم نكند به آنچه خداى فرستاد و (5)از جمله فاسقان باشد و خارجان از فرمان خداى تعالى،و اصل فسق به خروج باشد چنان كه گفتيم آنگاه چون ذكر جهودان و ترسايان و كتابهاى ايشان و پيغامبر (6)ايشان بگفت ذكر مسلمانان كرد و كتاب ايشان و پيغامبر (7)ايشان گفت.

وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ ،و گفت فروفرستاديم به تو كه محمّدى كتاب يعنى قرآن بحقّ و درستى و راستى مُصَدِّقاً ،راست دارنده آن را كه پيش اوست از كتب (8)اوائل چون تورات و انجيل و زبور و صحف و هرچه پيغامبران مقدّم آوردند و نصب او بر حال است از قرآن و حال باشد از مفعول.

وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ ،در او[394-پ]پنج قول گفتند عبد اللّٰه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند امينا عليه و شاهدا،قال الشّاعر: (9)

انّ الكتاب مهيمن لنبيّنا***و الحقّ يعرفه ذوو الالباب

اى شاهد.سعيد جبير (10)گفت مؤتمنا عليه،امين داشته و بر امانت تو در آن باب اعتماد است.مبرّد و زجّاج گفتند اصل كلمه من هيمن اذا ارتقب و حفظ و شهد هيمنة.

بعضى دگر گفتند اصل او مؤيمن (11)است من الامانة،آنگاه«ها»بدل كردند

ص : 406


1- .سورۀ حديد(57)آيۀ 28.
2- .آج،لب،مر:او.
3- .آج،لب،مر،لت:كار كنند.
4- .مر:او.
5- .وز،لت:او.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:پيغامبران.
7- .وز:پيغامبران،لت:پيغمبرانشان.
8- .مر:كتاب.
9- .وز+شعر.
10- .آج،لب،مر+چنين.
11- .اساس،وز:موائمن،با توجّه به آج تصحيح شد.

از او چنان كه در هرقت الماء و الاصل ارقت و وزن او فعلل باشد و ضحّاك گفت:

قاضيا،ابن دريد گفت:مصدّقا،آنگاه خلاف كردند در آن كه حال است از قرآن (1)يا از رسول.

عبد اللّٰه عبّاس و حسن بصرى و بيشتر مفسّران گفتند حال است از قرآن و معنى آن است كه قرآن نگاهبان كتابهاى مقدّم است هرچه از آن كتابها گويند و حكايت كنند و موافق قرآن بود،اعتماد كنند و الّا معتمد نباشد و بعضى دگر گفتند حال است از رسول-عليه السّلام-و اوّل معتمد است براى آن كه واو عطف ايجاب آن مى كند.

آنگاه رسول را-عليه السّلام-امر كرد به آن كه حكم كند ميان اهل كتاب از جهودان و ترسايان به قرآن گفت: فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،عبد اللّٰه عبّاس و حسن مسروق گفتند اين آيت دليل است بر آنكه حاكم را واجب آن است كه ميان اهل كتاب حكم به قرآن كند براى آن كه اين امر است و امر اقتضاى وجوب كند.

ابو على گفت اين آيت ناسخ تخيير است من قوله: فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ (2)،و اين درست نيست، وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ ،و متابعت مكن هواى ايشان را عَمّٰا جٰاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ،و اعراضا عنه،چه اگر چنين،عدول كرده باشى از اين حق كه به تو آمد و آن قرآن است و اين دليل نكند بر آنكه رسول-عليه السّلام-اين كرده باشد براى آن كه بسيار كسان را از بسيار چيزهاى بد نهى كنند (3)كه ايشان آن فعل نكرده باشند و بر خاطر ايشان گذشته نباشد و مثله قوله: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (4)و اجماع امّت است كه جمله اوامر و نواهى قرآن و ذكر كتابها متناول است رسول ما را و انبياء و ائمّه و معصومان را واجب نكند كه ايشان آن كرده باشند.

لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً ،و شرعه و شريعت و مشرعه يكى باشد و آن راهى باشد كه از او به آب فروشوند و شريعت اسلام از اينجاست كه در او شوند

ص : 407


1- .اساس،مت:قولنا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 42.
3- .اساس،وز،مت:خبر آيد،آج،لب:چيزى بد،لت:چيزها بد،با توجّه به مر تصحيح شد.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.

و قولهم هم(شرع)فى هذا الامر اى سواء چون (1)جمله در كار شوند متساوى شوند، قال:

أ تنسونني يوم الشّريعة و القنا***بصفّين فى آبائكم قد تكسّرا

يعني شريعة الفرات،و در عرف و اصطلاح اهل اسلام شريعت عبارت بود از علم فقه و آنچه از دين به سمع دانند و المنهاج و المنهج و النّهج الطّريق البيّن الواضح راه روشن باشد،قال الرّاجز:

من يك في شكّ فهذا فلج***ماء رواء و طريق نهج

مفسّران گفتند مراد جمله اهل مللند (2)،خداى تعالى گفت:من هر امّتى و گروهى و جماعتى را راهى و طريقتى و دينى و شريعتى نهاده ام و بيان كرده اهل تورات را شريعتى است و اهل انجيل را شريعتى و اهل قرآن را شريعتى.دين يكى است (3)در باب توحيد و عدل و معارف اصول دين و شرايع مختلف است.

مبرّد گفت:شرعت ابتداى راه باشد و منهاج راه مستمرّ پيوسته،و گفت لفظ چون مكرّر شود براى زيادت معنى باشد كه در دوم معنى باشد كه در اوّل نبود أ لا ترى الى قول الحطيئة:

الا حبّذا هند و ارض بها هند***و هند اتى من دونها النّأى و البعد

نأى اول دورى و قطيعت باشد و بعد بليغتر از آن باشد و گفته اند به يك معنى براى تأكيد چنان كه شاعر گفت:

حيّيت من طلل تقادم عهده***اقوى و اقفر بعد امّ الهيثم

عبد اللّٰه عبّاس گفت معنى آيت آن است كه شريعت اسلام و منهاج قرآن به ره (4)طريقت و تعبّد جمله خلائق كردند اگر ايمان آرند چون نمى آرند از ايشان است گفت دليلش آن است كه مِنْكُمْ مى گويد و اين خطاب با مخاطبان حاضر باشد چه اگر مراد اهل شرايع پيشين (5)بودندى نگفتى منكم و اين وجهى قريب است و معتمد و

ص : 408


1- .آج،لب،مر.لت+به.
2- .مر:ملكند.
3- .لت+يعنى.
4- .اساس،مت:بر دو،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .لت:لت:بيشتر.

آنان كه (1)قول اوّل گفتند در منكم گفتند براى تغليب گفت چه كتاب كتاب رسول است و خطاب به (2)او و با امّت اوست و مراد (3)آن است كه منكم و منهم و لكن تغليب داد اين قوم را بر ديگران چنان كه تغليب مذكّر (4)بر مؤنّث و اين قول را تقويت داد (5)بقوله وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً و التقدير لجعلكم و ايّاهم امّة واحدة تا معنى مستقيم شود گفت اگر خداى خواستى همه را يك امّت كردى و يك شريعت فرمودى اين دليل آن كند كه هر امّتى را شرعى دگر فرمود و هر دو محتمل است و معنى دار.

آنگه در معنى اين دو قول گفتند كه (6)خداى خواستى شما را همه را يك امّت كردى.حسن بصرى و جبّايى گفت مراد اخبار است از (7)قدرت و (8)آن كه اختلاف شما نه از سر عجز من است و آن كه اگر من خواهم،همه را به جبر حمل بتوانم كردن (9)بر اسلام و لكن حكمت در تكليف راه ندهد چنين كردن،و اين چنان است كه گفت: وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا (10)،اگر ما خواهيم هر نفسى را هدى دهيم يعنى مشيّت جبر براى آن كه مشيّت اختيار خود هست.

ابو القاسم بلخى گفت معنى آيت آن است كه اگر خداى تعالى خواستى به ايشان آن كردى كه بر كفر مجتمع[395-ر]شدندى و يك دين و يك ملّت (11)يك كلمه در كفر چنان كه كلمتشان مختلف نشدندى (12)و لكن بكرد براى آن كه مناقض و منافى حكمت باشد و اين نظير اين (13)آيت بود كه گفت: وَ لَوْ لاٰ أَنْ يَكُونَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً لَجَعَلْنٰا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعٰارِجَ عَلَيْهٰا يَظْهَرُونَ (14)-الآيات،و مراد آن است كه امّة واحدة فى الاجتماع على الكفر.

ص : 409


1- .مر+به.
2- .وز،آج،لب،مر،لت،مت:با.
3- .اساس،مت:فقر از:وز:فقراد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .لت+كند.
5- .اساس+بر،كه با توجّه به معنى عبارت و ديگر نسخه بدلها زائد مى نمايد،آج،لب،مر،لت:دادند.
6- .آج،لب،لت+اگر.
7- .لب:اگر.
8- .مر:بر.
9- .آج:توانم كردن.
10- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
11- .آج،لب،مر،لت+و.
12- .وز،آج،لب،مر:نشدى.
13- .وز،آج،لب،مر،لت:آن.
14- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 33.

بعضى دگر گفتند معنى آن است كه اگر خداى خواستى همه خلائق در دعوت انبياء جمع كردى تا يك (1)امّت بودندى و اين قول ضعيف است براى آن كه دعوت انبياء با شرايع باشد و شرائع مختلف است و اختلاف آن تبع مصلحت است و نشايد با (2)خداى تعالى جمع كند خلائق را برخلاف آنچه در دين صلاح ايشان باشد.

علىّ بن الحسين المغربىّ گفت مراد آن است كه اگر خداى تعالى خواستى خلائق را بر مقتضاى عقل رها كردى و ايشان را تكليف شرايع مختلف نكردى تا يك امّت بودندى و عمل ايشان و تكليف ايشان بر موجب عقل بودى و قول اوّل قول بيشتر مفسّران است.

وَ لٰكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مٰا آتٰاكُمْ ،و لكن شما را امتحان و اختيار (3)مى كند در تكليف و در آنچه به شما مى دهد و تكليف صورت اختيار (4)و ابتلا دارد و حق تعالى تكليف را براى اين (5)ابتلا خواند كه با مكلّفان معامله او (6)در تكليف معامله كسى است كه امتحان كند تا چيزى كه نداند[بداند] (7)و منه قوله: خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ (8)،و قوله: وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ السَّيِّئٰاتِ (9)،و هم اين معنى دارد

قول النّبى-عليه السّلام- انّ الدّنيا خلوة خضرة و انّ اللّٰه مستخلفكم فيها فناظرة كيف تعملون.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرٰاتِ ،دو معنى دارد يكى آن كه بشتابيد (10)و مسابقت كنى يك يك را در كار خير و هركسى جهد كنيد (11)كه آن خير و احسان كه ديگران مى كنند شما كنيد و يا اوّل شما كنيد و قول ديگر آن است كه بشتابيد پيش ازآن كه به موت (12)فوت شود از شما چنان كه شاعر گفت:

قدّم جميلا اذا ما شئت تفعله***و لا تؤخّر ففى التّاخير آفات

الست تعلم انّ الدّهر ذو غير***و للمكارم و الاحسان اوقات

ص : 410


1- .لب،مر:به آن كه.
2- .آج،لب،مر،لت:تا.
3- .آج،لب،مر،لت،مت:اختبار.
4- .آج،لب،مر،لت،مت:اختبار.
5- .وز،لت،مت:آن.
6- .وز،آج،لب،مر،لت:كه معامله او با مكلّفان.
7- .وز،آج،لب،مر،لت+بداند.
8- .سورۀ ملك(67)آيۀ 2.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 168.
10- .آج،لب:بشتابى.
11- .آج،لب،جهد كنى.
12- .اساس،مت:يموت،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

إِلَى اللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً ،جمله را به (1)اختلاف اهواء و آرا و ملل و ديانات مرجع با خداست و با (2)امر و حكم او و جائى كه در آنجا كس را حكم نباشد جز او را تا خبر دهد هركسى را به آنچه كرده باشند و در آن خلاف كرده و ميان ايشان حكم فرمايد بحق و مورد آيت مورد وعيد و تهديد است.

قوله: وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،موضع«أن»و ما بعدها من الفعل نصب است و عامل در او و أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ (3)است با فعلى مضمر كه اين فعل بر او دليل مى كند و تقدير آن باشد:و انزلنا اليك الكتاب بالحق و امرناك فيه ان احكم و قلنا لك فيه ان احكم و او در تقدير مصدر باشد يعنى امرناك فى الكتاب الحكم بينهم بما انزل اللّٰه.

حق تعالى گفت ما در اين كتاب تو را امر كرديم و فرموديم كه حكم كن ميان ايشان يعنى ميان اهل كتاب به آنچه خداى تعالى فرستاد از قرآن وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ ،و متابعت اهواء و آراء ايشان مكن گفتند تكرار براى آن كرد كه حكم مختلف بود در دو وقت به دو حكومت پيش رسول آمدند يكى رجم محصن كه زنا كرده باشد و يكى در ديت كشته اى كه (4)ميان بنى قريظه و بنى النّضير بود چنان كه قصّه آن بشرح برفت و اين روايت كرده اند از باقر-عليه السّلام.

وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكَ ،و حذر كن از ايشان أَنْ يَفْتِنُوكَ ،مفسّران گفتند كه مراد به فتنه،اضلال است و خديعت (5)اين جا.عبد اللّٰه عبّاس گفت معنى آن است كه حذر كن از ايشان تا تو را نفريبند و از ره (6)بنيفكنند (7)و متابع رأى و هواى خودت بكنند (8)به اطماع (9)تو در ايمان ايشان كه تو را وعده دهند كه ما ايمان خواهيم آوردن،تو به (10)ايشان مقاربتى و مساهلتى كنى (11)طمعا في ايمانهم.

ص : 411


1- .لت:با.
2- .آج،لت:يا.
3- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 47.
4- .اساس،مت:گشته،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مر+در.
6- .مر،لت:راه.
7- .وز،آج،لب،مر،مت:نيفكنند.
8- .وز،آج،لب،مر:نكنند،لت:كنند.
9- .وز:به اجماع.
10- .آج،لب،مر،لت:با.
11- .لت:كن.

ابن زيد گفت معنى آن است كه حذر كن (1)ازآن كه تو را مغالطه زنند به آن كه گويند اين احكام در تورات است و ما از تورات مى گوييم كه ايشان بر تورات دروغ مى گويند و آيت را دو تقدير است (2)آن كه عن تقدير كنند و معنى آن بود (3)و احذرهم عن ان يفتنوك،حذر كن از ايشان ازآن كه تو را بفريبند و مفتون نكنند (4)چنان كه گفت: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا ،و التقدير لئلا تضلّوا.و قال: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (5)،و المعنى لئلاّ تميد بكم.

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،و اگر برگردند و اعراض كنند علامت،آن باشد كه من مى خواهم تا ايشان را عذاب كنم به بعضى گناه ايشان.در اين چند قول گفتند.ابو على گفت:

بَعْضِ ،صله است و اگرچه لفظ خصوص است معنى عموم است چنان كه بسيار جاى بر عموم گفت و بخش خصوص خواست.

قولى ديگر آن است كه عبارت است از تغليظ عقاب يعنى اهلاك و تعذيب ايشان را مؤاخذه به بعضى گناه بس باشد كه در آن تدمير و هلاك ايشان بود.قولى ديگر آن است كه گفت:به بعضى گناه مراد آن است كه بعضى گناه ايشان را تعجيل عقوبت كرد.

حسن بصرى گفت:مراد جلاء (6)بنى النّضير است و قتل بنى قريظه و حكم سعد معاذ در ايشان چنان كه پيش از اين برفت وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّٰاسِ لَفٰاسِقُونَ ، [395-پ]و بسيارى از مردمان فاسقند و خارج از فرمان خداى تعالى و اين بر سبيل تسليت گفت و دلخوشى رسول-عليه السّلام-تا بدانى (7)كه اوّل كس نه اوست كه قومش بى فرمانى كردند در او.

أَ فَحُكْمَ الْجٰاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ ،ابن عامر تنها تبغون خواند به تاء خطاب و باقى قرّا به ياء خبرا عن الغائبين و مراد آنان كه ذكر ايشان در آيت برفت از جهودان و ترسايان

ص : 412


1- .آج،لب:كنيد،لت:كنى.
2- .مر+يكى.
3- .مر،لت+كه.
4- .مر،لت:و آنچه خداى تعالى فرستاد وجه ديگر آن است كه لئلا يفتنوك،حذر كن تا تو را بنفريبند و مفتون نكنند.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 15.
6- .وز،آج،لب،مر:اجلاء.
7- .لت:بدانند.

خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست و اين طالبان حكم جاهليّت كيستند.

مجاهد گفت:مراد جهودانند كه[چون]حكمى و حدّى واجب شدى بر درويشان و ضعفاء ايشان براندندى (1)و چون بر توانگران و اشراف واجب شدى در توقّف نهادندى خداى تعالى بر ايشان انكار كرد گفت[حكم] (2)جاهليّت و كفّار و عبده اوثان مى جوييد و شما اهل كتابى.

بعضى دگر (3)گفتند خطاب است با هركس[كه] (4)او مخالفت كند (5)احكام خداى را و به خلاف آن كاركرد براى آن كه هرچه بيرون حكم خداى و شرع رسول باشد حكم جاهليّت بود و نصب حكم به آن است كه مفعول يبغون است و بغى طلب باشد به ناحق.

وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً ،و كيست كه حكم او نيكوتر (6)است از حكم خداى و نصب«حكما»بر تمييز است لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ،براى آنان كه ايشان را يقينى و علمى باشد و تخصيص ذكر موقن (7)براى آن معنى است كه چند جاى اشارت كرده شد براى آن كه حكم خداى تعالى براى همه كس خود نيكوتر (8)باشد سواء اگر موقن باشد و اگر شاكّ،جز كه موقن آن داند و شناسد و ايمان آرد به آن و منّت آن بدارد.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصٰارىٰ أَوْلِيٰاءَ -الآية،در سبب نزول[آيت] (9)خلاف كردند و اگرچه حكم عام است جمله مكلّفان را.عوفى و زهرى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون مشركان را به بدر آن نكبت رسيد و مسلمانان مظفّر و منصور بازگشتند جهودان را گفتند بديدى (10)كه خداى تعالى چه

ص : 413


1- .مر:بدادندى.
2- .اساس ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:ديگر.
4- .اساس ندارد با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،آج،لب،مر،لت:مخالفت كرد.
6- .لت:نكوتر.
7- .اساس،مت:موقف،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .لت:نكوتر.
9- .اساس ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آج:نديدى،لت:بديديد.

كرد با دشمنان ما ايمان دارى (1)و الّا به روزى چنين مبتلا شوى (2).

مالك بن الضّيف گفت همانا مغرور شدى به آن كه جماعتى اغمار كه ايشان را علمى نبود به كارزار،در دست شما افتادند اگر شما را با ما قتالى باشد با شما نماييم كه كارزار چون باشد.

عبادة بن الصامت گفت:يا رسول اللّٰه مرا جماعتى بسيار از حلفا (3)و خويشان هستند از جهودان بسيار عدد،بسيار سلاح،سخت شوكت،و من از موالات ايشان بيزارم و از موالات جمله جهودان،و مولاى من خداى و رسول خداست.عبد اللّٰه ابىّ سلول (4)گفت اگر تو بيزارى من بيزار نيم كه اين امن وامان كه تو را هست از دوائر ما را نيست رسول-عليه السّلام-عبد اللّٰه ابىّ را گفت آنچه به آن نفاست كردى بر عباده صامت از ولايت جهودان و موالات ايشان تو را مباركباد.عبد اللّٰه ابىّ گفت پذرفتم (5)ولايت ايشان،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

و سدّى گفت سبب آن بود كه چون وقعه (6)احد برفت مسلمانان پاره اى دل شكسته (7)شدند و بترسيدند ازآن كه مباد كه دگربار كافران را بر ايشان دستى باشد مردى از جمله مسلمانان گفت امّا من به حمايت دهلك جهود خواهم رفتن و از او امانى بستدن كه من مى ترسم كه نبادا (8)جهودان را بر ما دستى باشد و ديگرى گفت من به حمايت فلان ترسا خواهم رفتن تا مرا امانى بجويد و به زمين شام رفتن،خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد ايشان را از اين معنى.

عكرمه گفت آيت در مردى آمد نام او ابو لبابة بن عبد المنذر آنگه كه بنى قريظه رضا دادند به حكم سعد بن معاذ،ايشان را گفت بد كردى كه به حكم او فرود آمدى كه او در حقّ شما بدراى است.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،قديم-جلّ جلاله-خطاب كرد با مؤمنان و ايشان را گفت اى مؤمنان مصدّقان گرويدگان (9)اگر هيچ ايمان شما را اصلى هست جهودان و

ص : 414


1- .وز:آرى،آج،لب،مر:آريد.
2- .مر:مبتلا خواهيد شد،لت،مبتلا شويد.
3- .وز،لب،مر،مت:خلفاء.
4- .لت+را.
5- .وز،مر:پذيرفتم.
6- .لب:واقعه.
7- .وز،آج،لب،لت:شكسته دل.
8- .آج،لب،مر،لت:مبادا كه.
9- .مر،لت:گروندگان.

ترسايان را دوست مگيرى (1)چه ايشان دشمنان شمااند و به شما خير نخواهند و بسگالند (2)،به ايشان تولاّ مكنيد و به ايشان موالات و دوستى مكنيد ايشان دوستان يكديگراند.

و اتّخاذ افتعال باشد از اخذ و اصل او اين جا ائتخاذ است آنگه همزه را تا كردند و در تاء افتعال ادغام كردند و همچنين اتّعاد اصل او اوتعاد بوده است«واو»«تا» كردند و در«تاء»افتعال ادغام كردند و اصل كلمه اخذ است و اخذ به معانى مختلف استعمال كرده (3)اخذ اعداد باشد چنان كه اخذته صديقا لي و عدوّا لي و غير ذلك،او را دوست گرفتم (4)يا دشمن،معنى آن است كه او را به اين كار به دست نهاديم.

و اخذ به معنى تناول باشد چنان كه اخذت الكتاب و الثّوب اى تناولته بيدي، به دست خود از دست كسى بستاند.و اخذ ميثاق عقد (5)بستن و تأكيد و استوارى او باشد يقال اخذت عهده على ذلك،و اخذ به معنى عقوبت آمد فى قوله: فَأَخَذَهُ اللّٰهُ نَكٰالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولىٰ (6)،و قوله: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (7).

و اولياء جمع ولىّ باشد و ولىّ نصير بود و آن كس كه يلي امره،كه تولاّ كار او كند و منه الولى للقرب،و ولايت و موالات و تولاّ همه از يك باب است[396-ر] خداى تعالى در اين آيت نهى كرد از تولّاى كافران و دوستى با ايشان و بگفت ايشان باشند كه دوستان يكديگر باشند.

آنگه گفت اين كارى آسان نيست هركس كه تولاّ كند به ايشان و به ايشان دوستى كند از ايشان باشد و منه

قوله-عليه السّلام: المرء مع من احبّ

[و قوله -عليه السّلام: من احبّ] (8)عمل قوم خيرا كان او شرّا كان[كمن] (9)عمله ،همچنان

ص : 415


1- .مر،لت:مگيريد.
2- .لب،مر،لت:نسگالند.
3- .آج:استعمال كرده اند،لت:استعمال كردند.
4- .وز،مت:گرفتيم.
5- .وز،آج،لب،مر،لت+و.
6- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 25.
7- .سورۀ هود(11)آيۀ 102.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به آج،مر،لب افزوده شد.

كه در اين طرف: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ (1)،لا جرم در حقّ ايشان گفت:المؤمنون كنفس واحدة و گفت:

المؤمن للمؤمن كالبنيان (2)يشدّ بعضه بعضا ،و اين غايت تحذير است كه خداى تعالى كرد تا مؤمنان با كافران مخالطت و موالات نكنند چه اگر كنند گفت از ايشان باشند.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،و خدا هدايت ندهد ظالمان را در او دو قول گفتند يكى ازآن كه:لا يهديهم الى طريق الجنّة،ايشان را ره بهشت ننمايد (3)و قولى ديگر آن كه ايشان را آن حكم نكند كه مؤمنان را كرد از حسن ثنا و مدح و نصرت بر اعدا.

قوله: فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ -الآية،گفت نبينى خطاب كرد با رسول-عليه السّلام-و گفت نبينى يا محمّد آنان را كه در دل بيمارى دارند و شك و نفاق، يُسٰارِعُونَ فِيهِمْ ،كه شتابزدگى مى كنند در حقّ جهودان و ترسايان،و قوله (4)يُسٰارِعُونَ در جاى مفعول دوم فَتَرَى است.و المعنى تراهم مسارعين،يعنى عبد اللّٰه ابىّ سلول يَقُولُونَ در جاى حال است از مفعول اى قائلين در آن حال كه مى گويند نَخْشىٰ ،مى ترسيم كه به ما رسد. دٰائِرَةٌ يعنى[نكبتى] (5)كه بر ما گردد از ايشان و دولتى و دستى (6)كه ايشان را باشد بر ما،و دولت را دايره خواند (7)لدوره بين النّاس، براى آن كه ميان مردمان گردد و دولت و دور به يك معنى است قال اللّٰه تعالى:

وَ تِلْكَ الْأَيّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَيْنَ النّٰاسِ (8) و تداولته الايدي اذا انتقل من يد الى يد،و قال تعالى: عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ (9)،قال الشّاعر:

يردّ عنك القدر المقدورا***و الدّائرات السّوء ان تدورا

حق تعالى رد كرد بر منافقان و اميد داد مؤمنان را گفت:

ص : 416


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 71.
2- .اساس،وز:كالبينات،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس،مر:ننمايند،با توجه به وز،آج،لب تصحيح شد.
4- .آج،لب-مر+تريهم.
5- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .وز،مر:دوستى.
7- .آج،لب،مر:خوانند.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 140.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 98.

فَعَسَى اللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ ،باشد كه خداى تعالى گشاد كه (1)كند بر شما از نصرت و ظفر و درهاى رحمت و نصرت بر شما گشايد.

سدّى گفت فتح[مكه] (2)خواست ديگر مفسّران گفتند مراد فتح بلاد و حصون مشركان و جهودان است بر مسلمانان،و اولى تر آن بود كه حمل كنند بر عموم.قتاده گفت:مراد به فتح حكم و فصل است و حاكم را فتّاح خوانند.و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفٰاتِحِينَ (3)،يعنى حكم كند ميان شما و ايشان أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ ،يا كارى و فرمانى از نزديك او.

در او چند قول گفتند:سدىّ گفت يعنى كارى پديد آرد يا فرمانى دهد قاطع، كه در آن اعزاز مسلمانى باشد و اذلال كفر،بعضى دگر گفتند مراد جزيت است كه بر اهل ذمّت نهاد.حسن بصرى و زجّاج گفتند مراد اذلال منافقان است به اظهار اسرار (4)در نفاق.ابو على گفت مراد مرگ (5)منافق است براى آن كه چون اعلام مرگ پيدا شود بداند كه بازگشت او با كجاست پشيمان شود بر نفاق و اضمار كفر و اظهار كردن خلاف آن كه در دل داشت (6). فَيُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نٰادِمِينَ ، آنگه گفت ايشان را برآن اضمار و اسرار كه كرده باشند پشيمان شوند.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا ،ابن كثير و نافع و ابن عامر خواندند به اثبات واو و جمله قرّاء خوانند يقول به رفع لام،مگر ابو عمر (7)كه خواند و«يقول الّذين آمنوا»عطفا على قوله، فَعَسَى اللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ ،اگر گويند چگونه شايد گفتن عسى اللّٰه أن يقول الّذين آمنوا؟گوييم تقدير خطا كردى چنين نيست«عسى اللّٰه أن يأتى بالفتح و يقول» و معنى آن باشد كه حق تعالى اميد مى دهد و طمع مى فكند (8)مؤمنان را در آن كه خداى براى ايشان فتح و ظفر آورد (9)و نيز طمع مى فكند (10)در آن كه مؤمنان به آنجا

ص : 417


1- .مر:گشاده كند.
2- .اساس:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 89.
4- .آج،مر+ايشان.
5- .آج،مر+مرد.
6- .مر:دارد.
7- .وز،مر:ابو عمرو.
8- .مر:مى افكند.
9- .وز،آج،مر:آرد.
10- .مر:مى افكند.

باشند كه اين گويند.

ابو على فارسى وجهى دگر گفت حمل بر معنى است و تقدير آن است كه عسى ان يأتى اللّٰه بالفتح و عسى ان يقول الّذين آمنوا على تكرير العامل،و اين مستقيم باشد (1)و معنى در هر دو وجه يكى است و تقدير مختلف،حق تعالى خبر داد كه چون حال اين حال باشد كه خداى تعالى فتح آرد براى مؤمنان و كارى (2)تعبيه سازد و منافقان (3)پشيمان شوند و سر نفاق ايشان بر صحراى فضيحت افتد مؤمنان به تهكّم (4)و استهزاء درآيند و گويند: أَ هٰؤُلاٰءِ ،اينانند؟يعنى منافقان را كه سوگند خوردند به غايت سوگندشان كه ما با شماييم و از شماييم و يكدست و يكدل و يك زبانيم و با دوستان شما دوستيم و با دشمنان شما دشمنيم.

آنگه روى در ايشان نهند و ايشان را گويند حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،ايشان را عمل باطل شد (5)يعنى عملى كه ايشان گمان بردند يا آن كس كه نفاق ايشان ندانست (6)كه آن عملى صالح است باطل شد و ضايع شد[396-پ]براى آن كه نه بر وجه مأمور به واقع آمد و بر وجه قربت و عبادت،بل بر وجه ريا و نفاق،تا به آن جان و مال خود حمايت كنند.

فَأَصْبَحُوا خٰاسِرِينَ ،در روز آيند زيانكار،و مراد نه روز است[يا شب مراد آن است كه صاروا خاسرين] (7)زيانكار شوند و ايشان را زيانكارى پيدا شود و مثله امسى فلان مقيما و اصبح راجلا و اضحى منطلقا،و مراد وقت معيّن نيست بل معنى صار است.

و در تخصيص اصبح به مثل اين موضع وجهى نيكو گفتيم پيش از اين،في قوله: فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِينَ (8)،و در آيت دليل نيست بر صحّت احباط از جهت آن كه لفظ احباط در اوست براى آن كه وجه آن است كه اشارت كرده شد كه ايشان عمل

ص : 418


1- .مر:بود.
2- .اساس+و،با توجه به وز و مفهوم عبارت زايد مى نمايد.
3- .آج،مير+ بددل و.
4- .مر:تحكّم.
5- .وز:باشد.
6- .آج،مر:بدانست.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،مر افزوده شد.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 31.

خود به موقع قبول دانستند چون پديد (1)آمد عاقبت كار ايشان معلوم شد كه آن را خود موقعى نبوده است و اصلى نداشته است و لا بد اصحاب وعيد را هم اين بايد گفتن، براى آن كه ايشان نخواهند گفتن (2)كه منافقان را عملى هست بموقع (3)تا به معصيتى كه كنند محبط شود پس معنى باتّفاق آن است كه گفته شد-و اللّٰه ولىّ التّوفيق و هو حسبنا و نعم المعين.

تمّ الجزء السّادس (4)و يتلوه فى السّابع قوله-عزّ و جلّ: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ -الآية و الحمد للّٰه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على محمّد و آله الطّاهرين.

كتبه الفقير الحقير غلام على من يوم الجمعة فى التاريخ سبع عشر رجب سنه الف و خمسون و سبع.

صورة ما كان ايضا مكتوبا فى ازيلها استفاد منه العبيد الفقير الى اللّٰه تعالى ابو الحسين محمد بن حيدر الخزرجى القمى اعانه اللّٰه داعيا مترحما اوايل شهر اللّٰه المبارك رمضان من سنه ستّ و خمسين و سبعمائة هجريّه.

ايضا،و استفاد منه و استنسخ و طالع و اطلع على فوائده ربع المذنب المحتاج الى رحمة ربّه القوى محسن بن رضى الدين محمد الحافظ المصدر الرضوى فى الروضة الرضوية على صاحبها السّلام و التحيّة فى محرم الحرام سنه 891 غفر اللّٰه ذنوبه.و هذا السيد محمد جعفر سلّمه اللّٰه تعالى.

ايضا،اتنسخ من اوّله الى آخره و كتب ابو عبد اللّٰه بن على بن ابى عبد اللّٰه به خط فى تاريخ محرم ستّ و ستمائة.

صورة خط الكاتب من هذه المجلّدة من نسخة الاصل فى ذيلها اتفق الفراغ من نسخه ظهيرة يوم الأربعاء التاسع من شعبان المبارك سنه خمس عشرة و ستمائة على

ص : 419


1- .وز،آج،مر:بديد آمد.
2- .آج،مر:نخواهند گفت.
3- .آج،مر:يا.
4- .آج+فى عشرين شهر شوّال سنۀ احدى اربعين و تسعمائة اللهم اغفر لصاحبه و لكاتبه و لقارئه و لمن نظر فيه و لمن قال،آمين يا ربّ العالمين،مر+شرع فى جزء.

يدى اضعف عباد اللّٰه و احوجهم الى رحمة مولاه الى عبد اللّٰه الحسين بن محمد بن الحسين المدعو حاجى بخط حامدا لربّه و مصلّيا على نبيه و داعيا لصاحبه بورك له فيه.

قد وفّقنى اللّٰه تعالى لمقابلة هذه المجلّدة و مطالعتها فى قريب من ثلاثة اشهر آخرها شهر رجب المرجب من سنه الف و كان ذلك فى دار السرور لاهور صينت فى ظلّ واليها عن الآفات و الشرور.و انا الفقير الى رحمة ربه الغنى نور اللّٰه بن شريف بن نور اللّٰه الحسينى المرعشى الشوشترى عفى اللّٰه عنهم و حشرهم مع النّبى و آله الطّاهرين[397-ر].

ص : 420

جلد 7

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره مائده

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1)

سوره المائدة (5): آیات 54 تا 56

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اَللّٰهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ يُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (54) إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ (55) وَ مَنْ يَتَوَلَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْغٰالِبُونَ (56)

ترجمه

اى آنان كه گرويده (2)هركه برگردد (3)از شما از دينش (4)زود بود كه بيارد خداى به گروهى كه دوست دارد ايشان را و دوست دارند او را،نرم اند (5)بر مؤمنان،سخت اند بر كافران،جهاد كنند در راه خداى و نترسند ملامت كننده را،آن فضل خداست،دهد آن را كه خواهد و خداى فراخ عطا و داناست.

ولى شما خداست و پيغامبر او و آنان كه به پاى دارند نماز را و بدهند زكات را و ايشان در ركوع باشند.

و هركه تولا كند به خداى و پيغامبرش و آنان كه ايمان دارند (6)لشكر خدا ايشان غلبه كننده باشند.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،آيه اقتضاى آن مى كند كه بر سببى فرود آمده است،

ص : 1


1- .مل:تا ابتداى سورۀ انعام افتادگى دارد.
2- .كذا در اساس،شايد كه«گرويده اى»،آف،لت:گرويده ايد،وز:گرويديد،آج،لب:ايمان آورده ايد.
3- .آج،لب:بازگردد.
4- .مج،مت،وز،آج،لب:خود.
5- .مج،مت،وز:خوارى.
6- .مج،مت،وز،آج،لب:ايمان آوردند.

و آن سبب (1)ارتداد قومى بوده است كه از دين برگشته اند،پس ازآن كه در اسلام آمده بودند.و بيان كرديم كه:مؤمن مرتد نشود به دليلى كه ما را ايمن كرده است،و انّما مرتد آن كس شود كه او اظهار ايمان كرده باشد به زبان و در دل ندارد-و شرح اين داده شده است-و بر اين قاعده آنان را كه مظهر ايمان بودند مؤمن خواند،على التّوسّع (2)چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا ،و معنى آن كه:اى آنان كه اظهار ايمان كرده ايد به زبان،ايمان آريد به دل،پس مظهر ايمان را مؤمن خواند بر مجاز،هم چنين در آيت و جاى تأويل در آيه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا (3)اين است لفظ «منكم»است براى آن كه روا باشد كه خطاب با مؤمنان (4)محقّق است.

آنگه از ايشان آنان كه مرتد شدند (5)كه ايمان به (6)زبان دارند،در دل ندارند.و آنان كه مرتد شدند چنان كه در تواريخ آوردند (7)سيزده قوم بودند،سه در عهد رسول،و ده قوم پس رسول-عليه السّلام.از جملۀ آنان كه در عهد رسول-عليه السّلام-مرتد شدند،جماعتى بودند از بنى مذحج و رئيس ايشان ذو الخمار بن عبهلة بن كعب العنسى بود.و لقب او أسود بود و (8)مردى بود كاهن و مشعبد،به يمن برخاست (9)و دعوى پيغامبرى (10)كرد و رسول-عليه السّلام-باذان را بر يمن و حوالى والى (11)كرده بود و او اوّل كسى بود از ملوك عجم كه ايمان آورده بود[ا-پ]و او (12)اوّل اميرى بود از (13)بلاد يمن در اسلام و او در عهد رسول-عليه السّلام-فرمان يافت و رسول-عليه السّلام- پسرش را والى (14)كرد بر يمن و نام او مهر بن باذان بود و او اين أسود مرتد را كه دعوى پيغامبرى كرد بكشت و زن او را با زنى كرد آزاد را و بر يمن مستولى شد.

چون بدايت كار أسود مرتد را كه دعوى پيغامبرى مى كرد و كارش ضعيف بود

ص : 2


1- .مج،مت،وز:به سبب.
2- .آج،لب:على التوابع.
3- .مر+ مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ نيست.
4- .آج،لب:مؤمن.
5- .مج،مت،بم،وز،لت:شوند.
6- .مج،مت،وز،مر:بر.
7- .مج،مت:آورده اند.
8- .لت+او.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،بم،مر:در.
10- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،بم،مر:پيغمبرى.
11- .مج،مت،وز،مر:نواحى.
12- .مج،مت،وز+را.
13- .مج،مت،وز،آج،لب،بم،مر:در.
14- .مج،وز،مر:به والى.

كس (1)از او نمى گفت.چون كارش ظاهر شد و قومى (2)فراگرفت و اتباعش بسيار شدند،عاملان رسول را-عليه السّلام-از يمن بيرون كرد.رسول-عليه السّلام-به معاذ جبل نوشت و مسلمانانى كه آنجا بودند و ايشان را استمالت كرد و گفت:به دين خود تمسّك كنيد (3)و خويشتن را از اغوا و اضلال اين (4)أسود دور داريد (5)و نامه نوشت به جماعتى از سادات يمن،منهم (6):عامر بن مهر (7)و ذو رؤد و ذو مرّان (8)و ذو كلاع و ذو ظليم،و ايشان را فرمود تا به كارزار أسود شدند (9)،و اين مرد كه گفتيم با ايشان يار بود تا آن معلون (10)را بكشتند و تولّاى قتل او مردى كرد نام او فيروز الدّيلمى به شب به سر (11)او فروشد (12)و او را در بستر خواب بكشت.خداى تعالى رسول -عليه السّلام-را به وحى خبر داد و رسول-عليه السّلام-صحابه را بشارت داد به قتل او.صحابه گفتند:يا رسول اللّه!كه كشت او را؟گفت:رجل مبارك (13)،نام او فيروز.آنگه (14)گفت:فاز فيروز، (15)ظفر يافت فيروز،و اين در آخر ماه ربيع الاوّل بود پس ازآن كه اسامة زيد را از (16)مدينه برون شده بود و رسول-عليه السّلام-بر (17)دگر روز فرمان يافت و با جوار رحمت ايزدى انتقال كرد.

و گروه دوم بنو حنيفه (18)بودند در يمامه،و رئيس ايشان مسيلمۀ كذّاب بود و در حيات رسول-عليه السّلام-دعوى پيغامبرى (19)كرد در آخر سنۀ عشر من الهجرة،و دعوى كرد كه من انباز محمّدم-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-در نبوّت.نامه اى به رسول

ص : 3


1- .مج،مت:كسى.
2- .مج،مت،وز،مر:قوتى گرفت،لت:قوت گرفت.
3- .مج،مت،وز:كنى/كنيد.
4- .مج،مت،بت،مر:اين.
5- .مج،مت،لت:دارى/داريد.
6- .مج،مت،وز:از ايشان.
7- .مج،مت،وز،لت:عامر بن مشهور.
8- .مج،مت،وز:دو مروان.
9- .مر:شوند.
10- .آج،لب:ملعونان.
11- .مج،مت،وز:سراى.
12- .مج،مت،وز،آج،لب،مر:شد.
13- .مج،مت،وز،مر+مردى مبارك.
14- .مج،مت،وز،لت:آنگاه.
15- .مج،مت،وز،مت+گفت.
16- .مج،مت،وز،لت:اسامة بن زيد از.
17- .مج،مت،وز،آف،لت،آن:با.
18- .مج،مت،وز:بنى حنيفه،آج،لب،بم،آف،آن:بو حنيفه.
19- .مج،مت،وز،آج،لب،بم،آف،لت،آن،مر:پيغمبرى.

-عليه السّلام-نوشت:من مسيلمة رسول اللّه الى محمّد رسول اللّه،بر دست دو مرد از (1)يمامه:نام يكى رجال بن نهثل،نام ديگرى محكم (2)،و ايشان از اشراف اهل يمامه بودند،نامه بدادند.رسول-عليه السّلام-ايشان را گفت:شما به مسيلمه ايمان دارى؟گفتند:آرى.

رسول-عليه السّلام-گفت:اگر نه آنستى (3)كه عادت نرفته است به كشتن رسول،من شما را گردن بفرمودمى زدن.آنگه بفرمود تا جواب نامه بنوشتند:من محمّد رسول اللّه الى مسيلمة الكذاب امّا بعد: إِنَّ الْأَرْضَ لِلّٰهِ يُورِثُهٰا مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ. (4)و پس از آن به مدّتى نزديك رسول-عليه السّلام-بيمار شد و با جوار رحمت خداى رفت و كار مسيلمة قوى شد در عهد ابو بكر،او (5)خالد وليد را بفرستاد با لشكرى تا او را مقهور كردند و او بر دست وحشى غلام مطعم بن عدىّ كشته شد،كه قاتل حمزة بن عبد المطّلب بود و پس ازآن كه كارزارى عظيم برفت.

و وحشى گفت:دو كس بر دست من كشته شدند،يكى بهترين مردمان در جاهليّت من كه من كافر بودم و آن حمزۀ عبد المطّلب بود،و يكى مسيلمۀ كذّاب و او شرّ الناس بود در اسلام.

فرقۀ سيم (6)از بنو اسد بودند و رئيس ايشان طلحة بن خويلد بود،و او نيز چون مرتد شد دعوى نبوّت (7)كرد و آخر اين سه قوم اينان بودند.

ابو بكر (8)خالد بن وليد (9)را بفرستاد با لشكرى بسيار و كارزارى كردند (10)و قومى كشته شدند و طلحه (11)بگريخت و به شام شد به حمايت بنى حفنه (12)،ايشان او را با پناه گرفتند.اهل سير (13)گفتند:پس (14)از آن[اسلام آورد (15)][2-ر]و حسن اسلامه.

ص : 4


1- .مج،مت،وز،لت،مر+اهل.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:محكم بن طفيل.
3- .بم:ندانستى.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 128.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:خالد بن الوليد،مر:خالد بن وليد.
6- .مج،مت،وز،آف،مر:سيوم.
7- .مر:پيغمبرى.
8- .اساس+رضى اللّه عنه.
9- .آج،لب:خالد وليد.
10- .مج،وز،مت،لت،مر:كارزار كردند.
11- .مج،وز،لت،مت،مر:طليحه.
12- .بم،آف:بنى حقيقه،لت،آن:بنو جفنه.
13- .مج،وز،مت:شن.
14- .آف:بعد.
15- .اساس ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

و امّا آن هفت گروه كه در عهد ابو بكر صدّيق مرتد شدند،آن بود كه اهل تواريخ روايت كردند (1)كه:چون رسول-عليه السّلام- (2)با جوار رحمت ايزدى انتقال كرد (3)، جهودان و ترسايان شماتت كردند و منافقان اظهار نفاق كردند و آنچه در دل داشتند از كفر (4)بر صحرا نهادند،و مردم در هرج و مرج افتادند و قيل و قال بسيار شد و بيشتر عرب مرتد شدند،بنو فزارة (5)مرتد شدند و عيينة بن حصن (6)بن بدر الفزارى (7)را رئيس خود كردند و غطفان (8)مرتد شدند و قرّة بن سلمة القشيرىّ را رئيس خود كردند و بنو سليم (9)مرتد شدند و فجاءة بن عبد يا ليل را رئيس خود كردند و جماعتى از بنو تميم مرتد شدند و زنى را رئيس خود كردند نام (10)سجاح بنت الميقد (11)،و او دعوى پيغمبرى كرد و زن (12)مسيلمۀ كذّاب بود (13)،و گفته اند:چون سجّاح با خانۀ مسيلمه شد (14)،مسيلمه او را گفت: (15)

الا قومي الى المخدع***فقد هنئ لك المضجع

فان (16)شئت سلقناك***و ان شئت على اربع

و ان شئت بثلثيه***و ان شئت به أجمع

فقالت به:اجمع فانّه (17)للشّمل اجمع و ابو العلاء المعرّي (18)در حق ايشان گويد (19)-چون مسيلمه بانگ نماز كردى و زن پيشنمازى (20):

ص : 5


1- .مر:كرده اند.
2- .مر:به.
3- .لت:رفت.
4- .لت:به.
5- .لب،مر:بنو فراره.
6- .اساس:حصون،مج،وز،مت،مر:حصين،آج،لب،لت،آن:حصور.
7- .مج،وز:بدن الفرازى،بم،آن،مر:بدر الفرازى.
8- .لب،آف،مر:عطفان.
9- .آج،لب بم،آف،آن:بنو سلم.
10- .مج،وز،مت،بم،لت،مر+او.
11- .مج،وز،لت،مر:سجاج بنت المنذر،مت:سجاح بنت المنذر،آج:سجاح بنت المنقذ،بم،آف:سجاح بنت الميقذ.
12- .لت،مر:به زن.
13- .لت،مر:شد.
14- .مر:رفت.
15- .مر+شعر.
16- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت،آن:و ان.
17- .آج،لب:فان.
18- .وز:ابو العلامة مصرى.
19- .آن:گفت.
20- .آف،آن:پيشنمازى كردى،مر+بيت.

امّت سجاح و والاها مسيلمة***كذّابة في بنى الدّنيا و كذّاب

و جماعتى از بنو كنده مرتد شدند و أشعث (1)قيس را رئيس خود كردند و بنو بكر بن الوائل (2)مرتد شدند به زمين بحرين و حطم (3)بن زيد را رئيس خود كردند و خداى تعالى همه را مقهور كرد در روزگار عمر (4)جبلة بن أيهم (5)الغسّانى مرتد شد و اصحابش،و اخبار ايشان در تواريخ مشهور است و اين جايگاه بيش ازين احتمال نكند و عمّار (6)ياسر گفت و حذيفة بن اليمان و عبد اللّه عبّاس-رضى اللّه عنهم-و باقر و صادق-عليهما السّلام (7)-گفتند:كه آيه در اهل بصره آمد.

و ارتداد افتعال باشد من الرّدّ و هو (8)مطاوع ردّ باشد،يقال:رددته فارتدّ،بازگردانيدم او را بازگشت (9).و در شرع عبارت باشد از رجوع از اسلام با كفر،و حكم ايشان طرفى گفته شده است.

فَسَوْفَ يَأْتِي اللّٰهُ بِقَوْمٍ (10) ،حسن بصرى و قتاده گفتند:مراد ابو بكر است و اصحاب او (11)با آن جماعت مرتدّان كارزار كردند.سدّى گفت:مراد انصاريانند (12).

مجاهد گفت:مراد اهل يمن اند.و آنان كه كارزار كردند[با اسود] (13)چنان كه قصّۀ ايشان برفت و قومى ديگر گفتند:در قوم ابو موسى اشعرى آمد كه ايشان در عهد عمر خطّاب (14)بيامدند و ايشان را در اسلام اثرى بود و آنچه در اخبار ما آمد و از صحابه و ائمّه روايت كردند كه:آيت در اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-آمد و قتال او با اهل بصره و اهل شام آمد،و اين روايت عمّار ياسر است و حذيفة بن اليمان و عبد اللّه عبّاس و باقر و صادق-عليهما السّلام.

ص : 6


1- .مر+بن.
2- .مج،وز،مت،لت،مر:وائل.
3- .لت،مر:حطيم.
4- .اساس،مج،وز،مت،آن،+رضى اللّه عنه،آج،لب،لت+خطاب.
5- .مج،وز:اسهم.
6- .مج،وز،مت+بن.
7- .آج،لب:عليهم السلام.
8- .مج،وز،مت،لت،مر:او.
9- .مر:بازگشتى.
10- .سورة المائدة(5)آيۀ 54.
11- .مج،وز،مت،آج،لب،بم،لت،آن،مر+كه.
12- .مر:انصار باشد.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس+ رضى اللّٰه عنه.

و از اميرالمؤمنين روايت كردند كه او گفت:روز بصره،

و اللّه ما قوتل اهل هذه الآية حتّى اليوم به خداى كه كس با اهل اين آيت كارزار نكرد تا به امروز.و آنچه قوّت (1)اين قول است آن است كه خداى تعالى آن را كه اين قتال كرد وصف كرد به صفاتى كه لايق نيست باتّفاق با هيچ كس جز با اميرالمؤمنين على- عليه السّلام-براى آن كه خداى تعالى وصف كرد او را به آن كه خداى و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد و اين معنى از قول رسول -عليه السّلام-[2-پ]در حقّ او معلوم است.

و اخبار به اين معنى متواتر است از طريق مخالف و مؤالف كه چون رسول -عليه السّلام-به زير حصن خيبر فرود آمد و چند روز حصار داد حصن را،يك روز رايت به يكى از معروفان صحابه داد برفت،يجبّن اصحابه و يجَبّنونه اصحاب خود را بددلى (2)مى داد (3)و ايشان او را،تا منهزم بازآمد،روزى ديگر به ديگرى داد برفت،يؤنّب اصحابه و يؤنّبونه (4)،ملامت مى كرد قومش را و ايشان او را ملامت مى كردند.هم منهزم بازآمد.رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد و چند روز توقّف كردند (5).مردى از جملۀ صحابه كه پدر و برادر او را كشته بودند بيامد و گفت:يا رسول اللّه!اين رايت به من ده تا من بروم و بذل جهد كنم و به غايت طاقت بكوشم و انتقام اينان بكشم.رسول- -عليه السّلام-گفتند (6):

لاعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله كرّار غير فرّار، [گفت:من فردا رايت به مردى دهم كه خداى و پيغمبر او را دوست دارند و او خداى و پيغمبر را دوست دارد.كرّار،حمله بر باشد (7)،غير فرّار گريزنده نباشد.] (8)

لا يرجع حتّى يفتح اللّه على يديه، برنگردد تا خداى تعالى بر دست او فتح برآرد.

آن شب همۀ صحابه اميد در بستند و طمع داشت (9)هريكى از ايشان كه آن كه رسول-عليه السّلام-گفت او (10)باشد.بامداد كه برخاستند و هركه سلاحى نيكوتر

ص : 7


1- .وز+دين نوگشت.
2- .لب:به بددلى،مت:به جبن.
3- .مت:نسبت كرد.
4- .آج،لب:و يعملونه.
5- .مج،مت،وز:كرد.
6- .مج،مت،وز،مر:گفت.
7- .آج،لب:حمله بر با كافران.
8- .اساس:افتادگى دارد،از مج افزوده شد.
9- .آج،لب،آف،آن،مر:داشتند.
10- .مج،مت،وز،مر:آن.

داشت و اسبى (1)فاره تر،در پوشيد و برنشست و خويشتن عرض (2)مى داد.رسول -عليه السّلام-در نگريدند (3)يك بارى در قوم همه حاضر بودند و ساخته.در (4)ميان ايشان اميرالمؤمنين على را نديد،گفت:على كجاست؟گفتند:يا رسول اللّه او را چشم درد مى كند.سلمان را گفت:برو و بيارش.سلمان بيامد و گفت:أجب رسول اللّه،اجابت كن رسول خداى را.او برخاست (5)و سلمان دست او را گرفت و او را پيش رسول-عليه السّلام-آورد.رسول-عليه السّلام-گفت:يا على چه بوده است تو را؟گفت:

صداع برأسي و رمد لا ابصر معه شيئا ،گفت:اى رسول اللّه درد سر است مرا و درد چشم،چنان كه هيچ نمى بينم رسول-عليه السّلام-گفت:پيش آى.او پيش رسول رفت،رسول-عليه السّلام-آب دهن مبارك خود در چشم او دميد و دست به او فرود آورد.در حال چشم باز كرد (6)چنان كه پنداشتى كه او را هرگز درد چشم نبوده است و رايت به او داد (7).او برفت و خداى تعالى فتح بر دست او برآورد و قصّۀ خيبر مشهور است چون بازآمد خيبر گشاده (8).حسّان بن ثابت گفت:يا رسول اللّه! باش (9)تا (10)بيت (11)چند گويم (12)در اين (13)حسب حال؟گفت:بيار (14)شعر:

و كان علىّ ارمد (15)العين يبتغي***دواء فلمّا لم يحسّ مداويا

رماه رسول اللّه منه بتفلة***فبورك مرقيّا و بورك راقيا

و قال ساعطى الرّاية اليوم صارما***كميّا محبّا للرّسول مواليا

يحبّ الهى و الاله يحبّه***به يفتح اللّه الحصون الاوابيا (16)

فاصفى بها دون البريّة كلّها***عليّا و سمّاه الوزير المواخيا

ص : 8


1- .مج،مت،وز:اسب.
2- .آج،لب:عرضه.
3- .مج،مت،وز،لت،آن،مر:در نگريد.
4- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
5- .آج،لب،بم،مر:برخواست.
6- .مج،مت،وز،لت:چشم بر كرد،مر:چشم به كرد.
7- .مج،مت،وز،لت،و.
8- .مج،مت،وز:گشاده بود.
9- .مج،مت،وز:دستور ده،بم،آف لت،مر:دستور باشد.
10- .مج،مت،وز:كه.
11- .مج،مت،وز،بم،آف،لت،آن،مر:بيتى.
12- .لت:مر بگويم.
13- .لت:بز.
14- .مج،مت،وز،آج،مر+گفت،لت:بگو.
15- .آج،لب:ايرمد.
16- .آن:الاوليا.

پس اين خصلت (1)محبّت من الطّرفين بالاتّفاق در او حاصل است.دگر (2)قوله:

أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ، (3)با مؤمنان ذلول و نرم و سازنده باشد.

در خبر است كه:يك روز اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-در حجره بود و غلامى از آن او بر در حجره نشسته بود.أمير المؤمنين او را آواز داد،او مى شنيد و جواب نمى داد.بيرون آمد و گفت:يا غلام آواز من نمى شنيدى (4)؟گفت:بلى.

گفت:چرا جواب ندادى؟گفت:[3-ر]براى آن كه از تو ايمن بودم.اميرالمؤمنين (5)عليه السّلام-شكر گزارد (6)خداى را (7)،كه مرا چنان كرد كه بندگان او،از من ايمن اند.اى غلام!برو كه تو را (8)آزاد كردم.

و در خبر است كه:روزى مى گذشت در بعضى كويهاى (9)كوفه،زنى سبوى آب برگرفته بود و مى برد و مى گفت:اللّهمّ احكم بينى و بين عليّ بن أبى طالب، (10)خدايا تو ميان من و على بو طالب حكم كن (11)و زن او را نشناخت،اميرالمؤمنين پيش او آمد و گفت:اى زن!تو را با على بو طالب (12)چيست؟گفت:شوهر مرا به بعضى جايها فرستاده (13)تا مرا اين آب مى بايد كشيد (14).گفت:اى پرستار،خداى را اين سبوى (15)مراده تا من بردارم و على را بگويم تا كس فرستد و شوهر تو را بازخواند،و سبوى آب برگرفت و با او به در سراى او برد.چون همسايگان او را بديدند،گفتند:هى!رها كرده اى (16)تا اميرالمؤمنين سبوى آب برداشته است و به خانۀ تو مى آورد (17)،گفت (18):

اين اميرالمؤمنين است،بدويد و در پاى او افتاد و عذر خواست و گفت:زينهار (19)،اى

ص : 9


1- .مج،مت،وز:جمله.
2- .مج،مت،وز:ذكر.
3- .مج،مت،وز+ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكٰافِرِينَ .
4- .مت:نشنيدى،آن:نمى شنوى.
5- .لت:امير،آن+على.
6- .مج،مت،وز،بم،آن،مر:شكر گذارد.
7- .مج،مت،وز،لت،مر+و گفت سپاس خداى را.
8- .مج،مت،وز،لت،مر+به اين شكر.
9- .مج،مت،وز،مر:كوچه ها.
10- .مج،مت،وز،لت،مر+بار.
11- .مج،مت،وز،لت:حاكم تو باش.
12- .مر:على بن ابى طالب.
13- .مج،مت،وز،لت،مر+است.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:كشيدن.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:تلّه.
16- .مر:رها كردى.
17- .مج،مت،وز،لت،مر:مى آرد.
18- .مج،مت،وز،لت،مر:او گفت.
19- .مج،مت،وز،لت،مر:زنهار.

اميرالمؤمنين !من ترك ادب كردم،و تو را نشناختم،گفت:روا باشد.هرگاه (1)كه تو را كارى باشد يا تقصيرى يا حاجتى مى آى و مى خواه و التماس مى كن تا كه شوهرت بازآيد (2)،زن گفت:جزاك اللّه خيرا افضل ما جزى اماما عن رعيّته، و در خبر است كه:پس (3)وفات اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام-ضرار بن عبد اللّه الضّبىّ (5)در نزديك معاويّه شد،گفت:ما فعل ابو تراب؟چه كرد ابو تراب؟گفت:

كان عبدا للّه دعاه فاجابه،بنده بود (6)خداى را خدايش بخواند اجابت كرد.گفت:

صف لي بعض اخلاقه،بعضى اخلاق او مرا وصف كن،گفت:مرا از اين عفو كن، گفت:لا بد است گفت:چون (7)لا بد است بشنو:كان و اللّه اوّل (8)من لبّى (9)و كبّر،و افضل من تقمّص و اعتجر (10)و اكرم من ناجى ربّه و سهر،و اعلم من قرّب و نحر،و اجود من تصدّق بابيض و اصفر و خير من اقبل و ادبر،بعد محمّد سيّد البشر.گفت:

او نخستين كسى است كه اجابت كرد خداى را و پيغامبر (11)را در ايمان،و فاضل تر كسى كه پيراهن (12)در پوشيد و كريم تر كس (13)كه با خداى مناجات كرد،و عالم تر كس (14)كه نحر و قربان كرد،و سخى تر كس (15)كه زر و سيم داد و بهتر كس (16)كه آمد و شد (17)كرد،پس محمّد مصطفى كه بهترين خلقان است.

گفت:زدني يا ضرار،بيفزاى اى ضرار،گفت:كان و اللّه شديد القوى،بعيد المدى يقول فصلا و يحكم عدلا تنفجر الحكمة من جوانبه ينطق العلم من نواحيه، لا يطمع القوىّ في باطله و لا يؤيس الضّعيف من عدله و كان و اللّه يجيبنا اذا سألناه (18)،و يلبّينا اذا دعوناه،و كان فينا كاحدنا،و كان مع قربه و تقرّبه الينا،لا نكلمه هيبة،و لا نبتديه جلالة،و اشهد باللّه لقد رأيته في بعض مواقفه،و قد ارخى اللّيل سدوله،قابضا

ص : 10


1- .مج،مت،وز،لت،مر:گه.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:بازآمدن.
3- .مج،وز،لت:از پس،لب:پس از،مر:بعد از.
4- .آن+على.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:ضرار بن عبد اللّه الضبى.
6- .وز،آج،لت،مر:بنده اى بود.
7- .وز:چرا.
8- .مر:اولى.
9- .مج،مت:اى،وز:لهى،لب،لت:لبى،مر:صلّى.
10- .اساس:اعجز،با توجه به مج تصحيح شد.
11- .همه نسخه بدلها:پيغمبر.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:پيرهن.
13- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:كسى.
14- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:كسى.
15- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:كسى.
16- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:كسى.
17- .مج،مت،وز،لت،مر:آمد شد.
18- .مج،وز،مت:سأل.

على لحيته،يتململ السّليم،يبكي بكاء الواله (1)الحزين،يناجي ربّه و يعاتب نفسه،و يقول يا دنيا الىّ تعرّضت ام بى تسوّقت هيهات،هيهات،لا حان حينك، غرّى (2)غيري،قد أبنتك ثلاثا لا رجعة لي اليك،فعمرك قصير،و عيشك حقير،و خطرك يسير.

گفت:و اللّه!كه مردى سخت قوّت بود،دور غايت بود كه گفتى سخنش فصل بودى و چون قضا كردى حكمش عدل بودى،حكمت (3)از جوانب (4)پهلوهاى او بردميدى و علم (5)از نواحى او سخن مى گفتى،قومى را در باطل طمع نيفكندى،و ضعيف را از عدل خود نوميد (6)نكردى،و در ميان او از روى تواضع چون (7)يكى از ما بودى (8)،چون (9)چيزى خواستمى (10)بدادى،و چون نخواستمى (11)ابتدا كردى[3-پ]و چون او را بخواندمى (12)به لبّيك جواب كردى (13)،آنگه با آن كه چنين نزديك بودى به ما و تقرّب كردى،ما از (14)هيبت او با او سخن نيارستمى گفت (15)و از جلالت موقع و تعظيم او در چشم ما ابتدا نيارستمى (16)به (17)او،و سوگند مى خورم به خداى كه ديدم او را در بعضى شبها،شب تاريك شده،كه محاسن به دست گرفته بود و بر خويشتن مى پيچيد و اضطراب مى كرد چون مرد مار گزيده و مى گريست چون مصيبت رسيده، گاه با خدا مناجات كردى (18)،و گاه با خود عتاب مى كرد،و گاه با دنيا خطاب مى كرد و مى گفت:اى دنيا مرا تعرّض مى كنى؟يا با من به بازار (19)مى كنى!هيهات! دور باش از من كه وقتت مباد با من،جز مرا بفريب (20)كه من به (21)فريب تو

ص : 11


1- .مج،مت،وز،مر:واله.
2- .مج،مت،وز،لت،غير.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:علم.
4- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:حكمت.
6- .آج،لب:نااميد.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:چو.
8- .مج،مت،وز:بود.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:چو.
10- .مج،مت،وز،لت:بخواستمانى.
11- .لت،مر:نخواستمانى.
12- .لت،مر:بخواند مانى.
13- .لت،مر:جواب دادى.
14- .مج،مت:به ما،وز:با،لت،مر:ما به.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:نيارستمانى گفتن.
16- .مج،مت،وز،لت،مر:نيارستمانى.
17- .مج،مت،وز،لت،مر:تا.
18- .مج،مت،وز،لت،مر:مى كردى.
19- .لت:آزار مى كنى.
20- .مج،مت،وز:فريب،لت،مر:فريب ده.
21- .مج،مت،وز،لت،مر:بر.

غرّه (1)نشوم،طلاقت دادم (2)سه بار طلاقى (3)كه بعد از آن (4)رجعت نباشد كه عمرت كوتاه است و زندگانيت حقير است و خطر و مقدارت اندك است.آنگاه چون سخن به اين جا رسانيد،گريه بر او غلبه كرد و بگريست.

معاوية گفت كه:كان و اللّه كما ذكر،به خداى كه على(ع)همچنان بود كه او گفت.آنگه (5)گفت:كيف كان حبّك له،چگونه دوست دارى (6)او را؟گفت:

كحبّ امّ موسى لموسى،چنان كه مادر موسى موسى را (7)،و اعتذر الى اللّه من التّقصير،و عذر مى خواهم خداى را از تقصير،گفت:كيف كان حزنك عليه،حزن و اندوه تو بر او چون بود؟گفت:حزن والدة ذبح واحدها في حجرها،گفت:چون حزن مادرى كه يك فرزند دارد و در كنارش كشند (8)لا يرقأ دمعها و لا يذهب حزنها الى يوم القيمة،آب چشمش كم نشود و غمش را كناره نباشد تا قيامت.

امّا قوله: أَعِزَّةٍ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،بر كافران عزيز و صعب و غالب بود،اين آن است كه در امّت كس خلاف نخواهد كردن كه وقعات و وقفات او در هر موقف چه موقع داشت و چه اثر كرد و هر شجاع كه نام او شنيد كس را زهره نبود،فكيف طعم او چشيدن و طعن او پيچيدن،همه به تيغ او كشته شدند و به قهر او سرگشته شدند و از بازوى او در خون آغشته شدند،تا راوى خبر گويد:كه روز صرح (9)أسد عويلم از صفّ كافران اسب برون زد در خبر است كه چهارصد من آهن بر او و بر اسبش بود ترك بر سر نهاده و از بالاى آن سنگى بسفته بود و چون مغفرى كرده و رمحى چهل گز به دست گرفته و در ميدان مبارزات اسب را ناورد مى داد و اين بيتها مى گفت (10):

و جرد شعال و زعف مذال***و سمر عوال بايدي رجال

كآساد ديس و اشبال خيس***غداة الخميس ببيض صقال

ص : 12


1- .مج،مت،وز،لت،مر:راست.
2- .آج،لب:داده ام.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:طلاق بريده.
4- .مج،مت،وز،لت:چنان كم با تو،مر:چنانكه با تو.
5- .وز،لت،مر+او را.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:دوست داشتى.
7- .مج،مت،لت،مر:داشت،وز:دوست داشت.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:اوش بكشند.
9- .مج،مت،وز،لت:مر:صوح،وز:صبوح،آج:صريح،لب:صريح.
10- .مج،مت،وز،مر+شعر.

تجيد الضّراب و حزّ الرّقاب***أمام العقاب غداة النّزال

تكيد الكذوب و تجري الهبوب***و تروى الكعوب دما غير آل

چون مرد را بديدند و آواز او بشنيدند از او بترسيدند و از مبارزت او برميدند كس پيش او نيارست رفتن،و از (1)معروفان يكى گفت:و اللّه إنّ لسانه هائل فكيف سنانه، و اللّه كه زبانش هايل است سنانش چون باشد (2).رسول-عليه السّلام-بر يك يك عرض (3)مى كرد مبارزت او كس رغبت نمى كرد تا گفت:

من له و له الامامة من بعدي، كيست كه پيش او رود و از پس من،امامت او را[باشد] (4):چون كسى (5)رغبت نكرد،اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه مرا دستور باشى (6)كه پيش او روم؟گفت:جز تو كس (7)پيش (8)او نرود و با او مقاومت نكند.آنگاه او را پيش خود خواند و به دست خود عمامه در (9)سر او بست و او را گفت:

سر على بركة اللّه في حرز من امان اللّه،على ثقة بنصر اللّه. او پيش اسد عويلم رفت يك دو بار با هم بگشتند يك بار اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-تيغ بر بالاى سر برد درقى (10)داشت از آهن در سر كشيد او تيغ بر ميان درقه زد،درق ببريد و سنگ ببريد و خود آهن ببريد و سر و پيشانى (11)[4-ر]و كام و دهن و ذقن و گردن و سينه و شكم و كمر بست (12)تا (13)مرد را بر طول به دونيم كرد،آنگه به تيغ (14)سرش از تن جدا كرد به دونيمه و پيش رسول فرستاد.رسول-عليه السّلام-تكبير فتح كردند و شادمانه شدند و مسلمانان شاد شدند و او ازآنجا برگشت منصور و مظفّر،مى آمد خرامان و اين بيتها مى گفت:

ضربته بالسّيف وسط الهامة***بشفرة صارمة هذّامة

فبتّكت من جسمه عظامه***و بيّنت من انفه ارغامه

ص : 13


1- .مج،مت،وز،لت،مر+جملۀ.
2- .مج،مت،وز،لت:باد.
3- .مج،مت،وز،لت:عرضه.
4- .اساس ندارد،با توجّه به مت،بم،مر افزوده شد.
5- .مج،مت،وز،لت:كس.
6- .آج،لب:دستورى باشد،بم،آف:دستور باشد،لت:دستور ده،مر:دستورى ده.
7- .آج،لب،مر:كسى.
8- .لت:نزد.
9- .مج،مت،وز:بر.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:درقه اى.
11- .مج،مت،لت،مر+بينى.
12- .آن:وشت.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:تا،آج،لب،بم:آن.
14- .مج،مت،وز،لت،مر+از او بركشيد.

انا علىّ صاحب الصّمصامة***و صاحب الحوض لدى القيامة

اخى نبىّ اللّه ذو العلامة***قد قال اذ عمّمنى العمامة

انت الّذي بعدي له الامامة

گفت:برادر من كه رسول ربّ العزّة است به وقت آن كه مرا عمامه در سر بست گفت:امامت تو را،عمامه كرامت بر سرش (1)نهاد و طوق امامت در گردنش افگند،گفت:عمامه بستان عاجلا و امامت آجلا،عمامه از من و امامت از خدا عمامه به صلت و امامت به خلعت (2)،عمامه به تقدمه امامت به تكرمه،عمامه به اتّفاق و امامت به استحقاق چون به اين سر حمايت دين به دست تو باشد به آن سر رعايت دين به قلم تو باشد (3).چون به آغاز تقويت اسلام از تو است،به انجام تربيت آن هم به تو باشد.امروزت (4)رايت و عمامه و فردات ولايت و امامت.اين به تقدمه بستان و بنشان دار كه براثر اين آيت ولايتت رسد،كه: إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ ،تو در باب جهاد مجاهده كن و با اعداى دين مكابده كن و دين مرا بيارا و (5)جلوه كن (6)كه تا به مكافات اين تو را به بازو جلوه كنم (7)امروزت روز هرير است تا فردا كه روز غديرت باشد اين معامله را پيش از آن به ثنا مقابله كنم كه: يُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ لاٰ يَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ،گفت:آنان كه آيات (8)در حقّ ايشان است،او نه از بيگانگان بل از خويشان است بر مؤمنان (9)ذلول است مر كافران را مذلّ است رسول مرا شاهد است و در دين من مجاهد است به ملامت لايمان مبالات نكند از كس دامنش نگيرد،گفت كسى (10)حجابش نشود،آن كه از تيغ ابطال نترسد،از ملامت جهّال كى انديشد تو بر سر ملامت مى باش كه او بر ره سلامت است و بر طريق استقامت است و بر عزم ادامت و استدامت است.

ص : 14


1- .مج،مت،وز،آج،لب:سر.
2- .مج،مت:خلقت.
3- .مج،مت،وز،مر:بايد.
4- .مج،مت،وز:امروز.
5- .مج،مت،وز:به بازو.
6- .وز:كنم.
7- .مج،مت:بم،آف،لت،آن:تا نه پس به مكافات اين تو را به بازو جلوه كنم.
8- .وز،لت،مر:آيد.
9- .مر:مؤمنات،مت+را.
10- .آج،لب+كه.

قوله: يُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ لاٰ يَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ،اين وصف هم بدو (1)لايق است براى آن كه باتّفاق آن جهاد كه او كرد و بذل جهد و افراغ طاقت در قتال دشمنان دين در وقايع (2)از كس روايت و حكايت نكردند و آن را به شرح حاجت نيست چه به اجماع و اتّفاق از آن مستغنى اند و امّا قتال او در عهد رسول با كافران و از پس او با طغات و بغات مشهورتر است از حديث ابو موسى اشعرى (3)و حديث خالد بن وليد (4)و رسول-عليه السّلام-در حيات خود او را به آن خبر داد و گفت آن كه:

ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين ،گفت:تو با اين سه گروه كارزار كنى:از ناكثان و ايشان (5)اهل بصره بودند و قاسطان،معاويه و اهل شام بودند و مارقان، خارجيان بودند از قوم او كه بر (6)او بيرون آمدند پس از حكمين و قصّۀ آن در تواريخ و اهل سير مشهور است و چون به آن (7)رسيم (8)كه لايق اين حال باشد،بود كه طرفى گفته شود.

دگر رسول-عليه السّلام-گفت:

منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله ،از شما كسى باشد كه قتال كند بر تأويل قرآن چنان كه من قتال كردم بر تنزيلش؟ابو بكر گفت (9)،انا ذا يا رسول اللّه،قال لا،من باشم آن كس (10)گفت:نه، عمر گفت (11):من باشم،گفت:نه،

و لكن خاصف النّعل فى الحجرة ،و لكن آن است كه نعل من مى دوزد (12)در حجره،چون نگاه كردند اميرالمؤمنين على را-عليه السّلام [4-پ]ديدند كه از حجره برون (13)آمد و نعل رسول-عليه السّلام-به دست گرفته،كان للنّعل خاصفا و كان النبىّ لمدحه واصفا،او نعل پاى رسول مى پيراست و رسول-عليه السّلام-تاج سر او مى پيراست،و الايادي قروض.پس هركه (14)آيت را تأمّل كند اوصافى كه آيت بر او مشتمل است داند كه به [هيچ كس] (15)از صحابۀ

ص : 15


1- .مج،مت،وز،لت،مر:به او.
2- .مت:واقع.
3- .مج،مت،وز:الشعرى.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:خالد بن الوليد.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+در قتال.
6- .آج،لب:با.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:جاى.
8- .مت:دهيم.
9- .اساس+ رضى اللّٰه عنه.
10- .مج،مت:اين كسى.
11- .اساس،آن+ رضى اللّٰه عنه.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:مى پيرايد.
13- .مج،مت،وز،لت،آف،آن،مر:بيرون.
14- .مج:پس آيه هركه را،مت:پس در آيت هركه.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

رسول-عليه السّلام-لايق نيست مگر با (1)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام.پس حمل كردن بر او واجب باشد.

و مورد آيت چنانستى كه گروهى از سر تحكّم و تعذّر (2)گفتند ما مى برويم عجب از آن نامده كه گويد بخواهم رفتن (3)،در حقّ كسى صورت بخواهد بستن (4)كه او آمده باشد فامّا نيامده چگونه رود و اعتبار به ظاهر حال نيست (5)به مآل است از اين جا (6)گفت رسول-عليه السّلام-

لا تعجبوا بعمل عامل حتّى تنظروا (7)بم يختم له ،عجب مداريد (8)از عمل عاملى و كار (9)كاردانى (10)تا بنگر (11)كه خاتمۀ او بر چه خواهد بودن، حقيقت بدايت او از نوشتۀ خاتمۀ او بر توانى خواند (12)اگر به آخر برود بدانند كه به اوّل نيامده است كه اين راهى است كه هركه در او به مقصد رسيد مقصود بيافت از او برگشتن صورت نبندد.از اين جا گفتند[اهل معنى كه:الذين رجعوا إنّما رجعوا من الطريق لا من الصديق و لو وصلوا ما انفصلوا]گفتند: (13)آنان كه برگشتند از ره برگشتند نه از مقصود چه اگر هيچ اتّصالى (14)يافته بودندى انفصال نكردندى.

حق تعالى گفت:اين درگاه نه آن جاى (15)است كه بر او تحكّم شما پيش (16)شود اگر شما بروى (17)بروى كه رفته بهى (18)رفتنى رفته به،و روى نهاده به سفر آن كه از حضرت (19)رود (20)به سفر رود آن كه از حضرت (21)برود (22)به مصحّف سفر رود شما برويد

ص : 16


1- .مت:به.
2- .وز،لت:تعزّر،مر:تعزّر.
3- .آف:نخواهم رفتن.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:صورت بندد،آج،لب:نخواهد بستن.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+نظر.
6- .آج،لب،آف،آن:آنجا.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:تنظروا.
8- .آف:ندانيد.
9- .آج،لب:كارزار.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:كاردارى.
11- .مج،مت،وز،مر:بنگريد،آج،لب،لت،آن:بنگرى،آف:بنگرد.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:خواندن.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،مت،وز:اتصال.
15- .مج،مت،وز،مر:چنان.
16- .آف،آن:پيش.
17- .مت،آج،لب،برويد.
18- .آج،لب،لت:بهيد.
19- .مج،آج،لب،آف،آن،مر:حضر.
20- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،لت،آن،مر:برود.
21- .مر:حضر.
22- .آف،آن:رود.

كه من به بدل شما قومى (1)آرم كه صفت ايشان عكس صفت شما باشد چندان كه در شما عداوت است در ايشان محبّت باشد چون ايشان را با من محبّت باشد مرا در حقّ ايشان به اضعاف آن محبّت باشد و محبّت خود چيزى است كه از يك طرف صورت نبندد (2)عجب آن كه (3)در حقّ ايشان از من همه مصحّف محبّت باشد،اعنى محنت به محنت از محبّت من بر (4)نگردند و به بلا روى از من برنتابند چو محبّ من باشند (5)محبوب من شوند و چون دوستى در حقّ من باخلاص دارند دوستان مرا دوست دارند و دشمنان مرا دشمن دارند،با دوستان من ذلول و نرم باشند و با دشمنان من صعب و درشت باشند، چنان كه در ذكر آيت وصف كرد ايشان را: أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ (6)، لا جرم من نيز به آن رها نكردم كه ايشان را دوست گرفتم تا دوستان ايشان را دوست داشتم.

چنان كه در خبر مى آيد (7)كه يك روز رسول-عليه السّلام-در محراب نشسته بود پنج سجده كرد متوالى كه با آن ركوعى (8)و قيامى و نمازى نبود صحابه گفتند:يا رسول اللّه اين سجدات را سبب چه بود و تو نماز نمى كردى گفت:اين سجده هاى شكر بود،گفتند:يا رسول اللّه چه شكر (9)؟،گفت:من نشسته بودم جبرئيل آمد و گفت:خدايت سلام كند (10)و مى گويد:من على را دوست مى دارم (11)من سجده كردم خداى را (12)بر شكر آن،برفت و در حال بازآمد گفت:مى گويد (13)من فاطمه را دوست مى دارم (14).من سجدۀ ديگر (15)كردم.برفت و بازآمد و گفت:مى گويد:من حسن و حسين را دوست مى دارم من سجدۀ ديگر كردم (16)،برفت و بازآمد و گفت:مى گويد من دوستان ايشان را دوست مى دارم (17)و اين غايت محبّت باشد. (18)

ص : 17


1- .مج،مت،وز،لت،مر+را.
2- .مج،مت:و.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+اگر.
4- .آن+من برآن.
5- .:باشد.
6- .سوره فتح(48)آيه 29.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:آمد.
8- .آج،لب،لت:ركوع.
9- .مر:شكرى.
10- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،آن،مر:سلام مى كند.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:دوست دارم.
12- .مج،وز+تعالى،مت،مر:تعالى را.
13- .آن كه+
14- .مج،مت،وز،لت،مر:دوست دارم.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:اگر.
16- .مج،مت،وز،لت،مر:اگر.
17- .مج،مت،وز،لت،مر+من سجده دگر كردم برفت و بازآمد و گفت مى گويد:من دوستان دوستان ايشان را دوست دارم.
18- .مج،مت+شعر،مر+بيت.

و انّى و ان كان الدّفين حبيبه***حبيب الى قلبى حبيب حبيبى

صالح مردى در خواب ديد كه قيامت برخاسته (1)است و خلايق را در موقف سياست بداشته اند و او ايستاده است فرشته اى مى آيد (2)صحيفه بدست گرفته اين مرد گفت:اين صحيفه چيست؟گفت اين صحيفه اى است نام دوستان[5-ر]او در آنجا نوشته گفت اگر ممكن باشد يك بار بنماى مرا تا خود نام من در آنجاست (3)؟ فرشته صحيفه به او (4)داد از اوّل تا آخر ديد (5)نام خود نيافت (6)گفت:اى (7)فرشته نام من در اين جا نيست و لكن اگر من پايۀ آن ندارم كه نام من در ميان دوستان او بنويسند، بنويس كه من دوستان او را دوست دارم ندا آمد كه نامش را در اوّل صحيفه بنويس كه بس با نياز (8)گفت (9)بيان كرديم كه معنى مرتد چه باشد و احكام ايشان در ما تقدّم برفت.

و سوف براى خلوص فعل باشد به استقبال براى آن كه لفظ«يفعل»را كه مضارع خوانند صالح بود حال را و استقبال را چون سوف ياسين در او شود خاص شود به مستقبل،چنان كه:سافعل (10)و سوف افعل (11)بيارد (12)خداى (13)،و در آيت دليل است بر آنكه رسول-عليه السّلام-صادق است در دعوت،چه اين خبر است از غيب!و چون مخبر بر وفق خبر بود دليل صدق مدّعى كند و محبّت از (14)ما خداى را تعالى به معنى ارادت طاعت او باشد و از او تعالى به معنى ارادت ثواب باشد ما را.و«اذلّه»جمع ذلول باشد و اصل او در اسبى خوش رو و نرم گويند،يقال:دابّة بيّنة الذّلّ و الذلّة،و رجل ذليل بيّن الذلّ و المذلّة.و«اعزّه»جمع عزيز باشد،و عزيز اين جا به معنى صعب و ممتنع باشد من قولهم:عزّ علىّ كذا،اى شقّ و صعب.

ص : 18


1- .بم،مر:برخواسته،آج،لب:ظاهر شده.
2- .مج،مت،وز،لت:مى آمد.
3- .مج،مت،وز،بم،آف،لت،مر:هست.
4- .آج،لب:بدو،مر:به دست او.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:او از اول تا به آخر بنگريد.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:نديد.
7- .مج،مت،وز،لت:يا.
8- .اساس،بم،آف:ساز،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،مت،وز+پس.
10- .لت،مر:سيفعل،مج،مت،وز:سنفعل.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:سوف يفعل.
12- .لب:سازد.
13- .مت+تعالى.
14- .مت:او.

يُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،در محلّ جرّ است براى آن كه صفت قوم است، و التّقدير:مجاهدين فى سبيل اللّه غير خائفين ملامة لائم و«لائم»،بر نكره براى ابهام گفت،يعنى هر ملامت گو كه باشد. ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ ،اين فضل و نعمت خداى است تا به آن كس دهد خداى تعالى كه خواهد يعنى آن كه به اين پايه و منزلت برسد نرسد جز به توفيق و الطاف او و او به آن متفضّل است آن بر او از خداى تعالى فضلى باشد و آن فضل به آن كس كند كه (1)خواهد و به آن خواهد كه كند كه اهليّت و صلاحيت آن دارد چه حكمت اين واجب كند. وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ، خداى تعالى فراخ عطاست،بخل نكند به عطا و لكن عليم است و دانا جز بر وفق حكمت و صلاح نفرمايد كردن.

إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ ،الآية.خلاف كردند در سبب نزول آيه و آن كه در حقّ كه (2)آمد،بعضى گفتند در عبادة صامت (3)و عبد اللّه بن ابىّ سلول (4)آمد چنان كه اشاره كرده شد در آيت مقدّم و بعضى گفتند در عامّة مؤمنان و مراد به راكعون (5)خاضعون است و جماعتى بسيار از صحابه چون أبو ذرّ الغفارىّ و جابر بن عبد اللّه الانصارىّ و عبد اللّه بن العبّاس و ابو رافع مولى رسول اللّه و عمّار بن ياسر و عتبة بن ابى حكيم (6)و غالب بن عبد اللّه و غيرهم،و از مفسّران (7)مجاهد و سدّى و علىّ بن الحسين المغربىّ و محمّد بن جرير الطّبرىّ-امام اصحاب الحديث-و علىّ بن عيسى رمّانى-و او معتزلى است.

گفتند آيت در اميرالمؤمنين على آمد كه در ركوع انگشترى به سائل داد و بر اين،اجماع اهل بيت (8)است،و ثعلبي مفسّر اصحاب الحديث در تفسيرش اين خبر به اسناد بياورد،از اعمش عن عباية (9)الاسدىّ از عبد اللّه عبّاس (10)كه او گفت:من سالى از سالها به مكّه حاضر بودم بر كنار زمزم نشسته بودم و خلقى عظيم بر من جمع شده و

ص : 19


1- .مج،مت،وز،لت،مر+او.
2- .مج،مت،وز:كى.
3- .آف:عباد صامت.
4- .مج،مت،وز:عبد اللّه بن ابىّ بن سلول.
5- .آج،لب،لت+و.
6- .مج،مت:عتبه بن ابى سهيم،وز:عتبه بن ابى لهيم.
7- .مج:فقران.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:اهل البيت.
9- .آج،عتابة.
10- .مر:عبد اللّه بن عباس.

من حديث روايت مى كردم از رسول-عليه السّلام-مردى بيامد لثام بر بسته و در برابر من بنشست هرگه من گفتم:قال رسول اللّه،او گفت:قال رسول اللّه،هرگه كه من خبرى روايت كردم،او خبرى روايت كرد،من او را گفتم:به خداى بر تو كه بگوى تا تو كيستى كه من تو را نمى شناسم؟او لثام[5-پ]باز كرد و روى به قوم كرد و گفت:

الا من:عرفني فقد عرفني و من لم يعرفنى فانا جندب بن جنادة البدريّ ابو ذرّ الغفارىّ سمعت رسول اللّه:-صلّى اللّه عليه-و آله بهاتين و الّا فصمّتا و رأيت بعينىّ و الّا فعميتا يقول:عليّ قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره و مخذول من خذله» ،گفت:هركه مرا شناسد خود شناسد و هركه مرا نشناسد،من جندب بن جنادة البدرىّ ام ابو ذرّ غفارى از رسول خدا (1)شنيدم به اين گوشها و اگر نه چنين است كر باد و به اين چشمها ديدم و الّا كور باد كه مى گفت:على پيشرو ابرار است و قاتل كفّار است، ناصر او از قبل خدا (2)منصور است و خاذل او مخذول.آنگه گفت: (3)با رسول خداى نماز بكرديم (4)نماز پيشين سائلى (5)در مسجد سؤال كرد.كس او را چيزى نداد سايل دست برداشت و گفت: (6)گواه باش كه در مسجد رسول تو سؤال كردم كس (7)مرا چيزى نداد.على (8)نماز مى كرد به ركوع در بود،اشاره كرد به انگشت به سايل و انگشت برداشت تا سايل انگشترى از انگشت او برون كرد (9)،و گواهى دهم كه انگشترى در دست راست داشت و رسول-عليه السّلام-مى نگريد چون على (10)(ع)انگشترى بداد وسايل خشنود شد،رسول-عليه السّلام-سر سوى آسمان كرد و گفت:

اللّهمّ إنّ اخي موسى سألك فقال: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هٰارُونَ أَخِي اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي فانزلت فيه قرانا ناطقا،سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا

ص : 20


1- .مج،مت،وز،مر+جل جلاله.
2- .مج،مت،وز،آن:خداى.
3- .مج،مت،وز،آج،لت+يك روز
4- .مج،مت:نماز مى كرديم،وز:نماز مى كردم،مر:نماز كرديم.
5- .آن:سائل.
6- .مج،مت،وز،آج،لت،مر+بار خدايا.
7- .آج:كسى.
8- .مر+عليه السلام.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:بگرفت،آج،لب:بيرون كرد.
10- .مر+عليه السلام.

فلا يصلون اليكما بآياتنا،و انا محمّد نبيّك و صفيّك اللّهمّ فاشرح لي صدري و يسّر لي أمري و اجعل لى وزيرا من أهلي عليّا اشدد به ظهري ،گفت:بار خدايا موسى تو را دعا كرد و از تو اين حاجت خواست بار خدايا!دل من تو روشن گردان و كار من آسان گردان و بند از زبان من بردار تا مردمان سخن من بدانند،و مرا وزيرى كن از اهل من هارون كه برادر من است پشت من (1)به او قوى كن و او را با من در كار من شريك كن.تو بار خدايا (2)!در كار (3)او قرآن فرستادى و دعايش به اجابت مقرون كردى و گفتى: سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمٰا سُلْطٰاناً (4)-الآية.

بار خدايا من پيغامبر توام (5)گزيده (6)توأم از تو همين (7)مى خواهم بار خدايا دلم روشن گردان و كارم آسان گردان و مرا از اهل من وزيرى كن على بو طالب (8)،پشت من به او قوى دار اين دعا تمام نكرده بود كه جبرئيل آمد (9)گفت:بخوان،گفت:چه خوانم؟گفت: إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ.

امّا از طريق جابر عبد اللّه انصارى (10)او روايت كند (11)كه:يك روز رسول-عليه السّلام-در مسجد نماز مى كرد نماز پيشين بگزارد (12)و پشت بازداد ساعتى، اعرابى از ميان قوم برخاست،اثر فقر بر وى پيدا و روى به رسول-عليه السّلام-كرد و اين بيتها انشاد كرد: (13)

اتيتك و العذراء تبكي برنّة***و قد ذهلت امّ الصّبيّ عن الطّفل

و اخت و بنتان و امّ كبيرة***و قد كدت (14)من فقري اخلّط في عقلى

و قد مسّنى عرى و ضرّ و فاقه***و ليس لنا ما ان يمرّ و ما يحلي

و ما المنتهى الّا اليك مفرّنا***و اين مفرّ الخلق الّا على الرّسل

ص : 21


1- .آج،لب:مرا.
2- .مج،مت،وز،لت:مر خداى.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:باب.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 35.
5- .بم آف،مر:برگزيده.
6- .مر:اين.
7- .مج،مت،وز،مر:على ابو طالب.
8- .سورة المائدة(5)آيه(55)
9- .آج،لب،آن،مر:جابر بن عبد اللّه انصارى.
10- .لت:گفت.
11- .مج مت،وز،بم،مر:بگذارد.
12- .مج،مت،وز،مر+شعر.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:كدت.
14- .بم آف،مر:برگزيده.

رسول-عليه السّلام-گفت:كيست كه او را چيزى دهد و ضامنم من او را به درجه اى كه نزديك باشد به (1)درجۀ من و ابراهيم خليل؟اعرابى برگرديد هيچ كس او را چيزى نداد.اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-در زاويۀ مسجد نماز نوافل مى كرد در ركوع بود انگشترى (2)برداشت تا اعرابى انگشترى از انگشت او بيرون كرد (3)،با (4)انگشترى فرونگريد نگينى گرانمايه بر او بود،شادمانه شد (5)اين بيتها بر خواند:

ها انا مولى لآل ياسين***ارجو من اللّه اقامة الدّين

هم خمسة فى الانام كلّهم***لانّهم فى الورى ميامين

و جبرئيل آمد-عليه السّلام-و اين آيت آورد: إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ (6)،و بر رسول خواند.رسول-عليه السّلام-اعرابى را گفت:كيست آن كه تو را چيزى داد؟گفت:

برادر و پسر عمّت علىّ بو طالب (7).رسول-عليه السّلام-گفت:

هنيئا لك يا عليّ، گوارنده باد تو را به آن (8)درجۀ كه نزديك است به درجه من و ابراهيم خليل،آنگه چون صحابه آن ديدند هركس كه انگشترى داشت (9)بداد تا در خبر است كه اعرابى (10)چهارصد انگشترى در آن روز بدادند اعرابى شادمانه شد و دانست كه آن هم از بركت اميرالمؤمنين -عليه السّلام-است اين بيتها انشاد كرد:

انا مولى لخمسة***نزلت فيهم السّور

أهل طه و هل اتى***فاقرءوا تعرفوا الخبر

و الطّواسين بعدها***و الحواميم و الزّمر

انا مولى لهؤلاء***عدوّ لمن كفر

و حسّان بن ثابت حاضر بود خواست تا او را نيز در اين ميدان شوطى بود،اين بيتها انشاد كرد:

علىّ ولىّ المؤمنين اخو الهدى***و افضل ذى نعل و من كان هاديا

ص : 22


1- .مج،مت،وز،مر:از.
2- .مج،مت،وز،آف،لت،مر:انگشت.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:بگرفت.
4- .مج،مت،وز،آف،لت،آن،مر:به.
5- .مر+و.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+الآية.
7- .وز:ابو طالب.
8- .مج،مت،وز:باز.
9- .مج،مت،وز،لت،مر+آن روز.
10- .مج،مت،وز،لت،مر+را.

و اوّل من ادّى الزّكاة بكفّه***و اوّل من صلّى و من كان زاكيا

فلمّا اتاه سائل مدّ كفّه***اليه فلم يبخل و لم يك خافيا (1)

فدسّ (2)إليه خاتما و هو راكع***و ما زال اوّاها الى الخير داعيا

فبشّر جبريل النبىّ محمّدا***بذاك و جاء الوحى في ذاك صاحيا (3)

طاوس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس و كسى از او پرسيد اين آيت كه چه معنى دارد و در كه آمد (4)؟گفت:آيت در (5)على بو طالب (6)و معنى آيت آن است كه:فرمان و ولايت خداى راست و كس را با خداى (7)در آن شركت نيست از مخلوقان (8)،و از خداى گذشته فرمان و ولايت رسول راست،و كس را در آن با او شركت نيست از مخلوقان.و از رسول-عليه السّلام-گذشته،فرمان و ولايت على بو طالب (9)راست و كس را با او در آن شركت نيست از مخلوقان (10)و رسول-عليه السّلام-به اين آيت احتجاج كرد.

كلبى روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عباس كه او گفت سبب نزول آيت آن بود كه:عبد اللّه سلام و جماعتى از أحبار يهود (11)كه ايمان آورده بودند گفتند:يا رسول اللّه!آنان كه خويشان ما بودند از ما تبرّى كردند براى آن كه ما به تو ايمان آورديم و ما تنها مانده ايم و از خانۀ ما تا مسجد تو مسافت دور است و ما مستوحش مى شويم ازآن كه كس با ما اختلاط نمى كند،خداى تعالى اين آيت فرستاد براى تسليت ايشان و گفت:اگر شما را ولايت و دوستى جهودان نيست خداى تعالى ولىّ شماست و پيغامبرش و آن مؤمنان (12)كه نماز كنند و زكات دهند و ايشان راكع باشند،و در آن روز اميرالمؤمنين على (13)در ركوع انگشترى به سائل داده بود.

ص : 23


1- .مج،مت،وز،لت،مر:حافيا. .مج،مت:صافيا،وز،بم،آف،آن:حافيا،لت،مر:جافيا.
2- .اساس،وز:قدس،با توجه به مج و مت تصحيح شد.
3- .لت،مر:ضاحيا.
4- .مج،مت،وز:آمده است.
5- .مج،مت،وز+حق.
6- .مت،مر:ابو طالب.
7- .آج،لب،بم،آن:او،مر+تعالى.
8- .مج،مت،وز،آن:مخلوقات.
9- .مت،مر:ابو طالب.
10- .مج،مت،وز،آن:مخلوقات.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:جهودان.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:مؤمنانى.
13- .مج،مت+عليه السّلام.

عبد اللّه عباس گفت:چون على انگشترى به سائل داد[6-پ]و اين آيت آمد، و رسول-عليه السّلام-آيت بخواند-سائل بخواند سائل را پرسيد كه:تو را كه چيزى داد؟گفت:آن جوان كه در نماز است.گفت:در چه حال بود از نماز،گفت:در ركوع،رسول-عليه السّلام-شادمانه شد و دانست كه[آيت] (1)در على آمد.حسّان بن ثابت حاضر بود،چون شادى رسول ديد خواست تا تقرّبى كند اين بيتها انشاد كرد:

ابا حسن (2)افديك (3)نفسى و مهجتي (4)***و كلّ بطيء (5)فى الهدى و مسارع (6)

أ يذهب مدحي ذا المحبّر (7)ضائعا***و ما المدح في حبّ (8)الاله بضائع

و انت الّذي اعطيت اذ كنت راكعا***اقول فدتك (9)النّفس يا خير راكع

فانزل (10)فيه اللّه (11)خير ولاية***فبيّنها في محكمات الشّرائع

و ابو بكر مردويه (12)الحافظ در كتاب فضائل (13)بياورد و او از جملۀ ائمّۀ (14)اصحاب حديث است اين حديث به چند طريق مختلف از جماعت بسيار از صحابه و اين بيتها بياورد آنجا: (15)

اوفى الزّكاة مع الصّلاة اقامها***و اللّه يرحم عبده الصّابرا (16)

من ذا بخاتمه تصدّق راكعا***و أسرّه في نفسه اسرارا

من كان بات على فراش محمّد***و محمّد يسري و ينحو الغارا (17)

من كان جبريل يقوم يمينه***فيها و ميكال يقوم يسارا

من كان فى القرآن سمّى مؤمنا***في تسع آيات جعلن كبارا

و صاحب (18)دو بيت گويد:

ص : 24


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
2- .مر:حسنى.
3- .مج،مت،وز:تفديك،مر:نفدك.
4- .آن:بهجى.
5- .لت،مر:مطّى.
6- .وز:مشارع،آج،لب،آف،آن مشارعى.
7- .مج،مت،لت:المخبّر.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:جنب.
9- .مت،وز،آج:فديك،لت،بم:فدتيك.
10- .وز:لا نزال.
11- .مت،مر:اللّٰه فيه،آج:فيك الله.
12- .مر:مردود.
13- .لت:در حاشيه آورده الفضائل.
14- .مت،آج،لب،آن:ائمه
15- .مت،اين جا،مج،مت،مر+شعر.
16- .مج،مت:الصارا،وز،آج،لت،مر:الصبارا.
17- .اساس:بيت.
18- .وز:در حاشيه+بن عبّاد.

و لمّا علمت بما قد جنيت (1)***و أشفقت من سخط العالم

نقشت شفيعي على خاتمي***إماما تصدّق بالخاتم

ترجمتها (2)شعرا (3):

چون جرم خويش ديدم و ترسيدم از خدا***راندم بسى ز ديده به رخسار بر دموع

نام شفيع خود به نگين بر نوشتم آنك***انگشترىّ خويش ببخشيد در ركوع

و آيت دليل است بر امامت اميرالمؤمنين -عليه السّلام-و وجه استدلال (4)آن است كه خداى تعالى اثبات ولايت كرد (5)خود را به لفظ إنّما و فايدۀ او إثبات الشّىء و نفى ما سواه است،چنان كه كسى گويد:إنّما العالم فلان،يعني هو العالم لا غير، و إنّما لك عندي درهم،معنى آن است كه:ليس لك علىّ الّا درهم (6).

و لست با الأكثر منهم حصى***و إنّما العزّة للكاثر

و مراد آن است كه عزّت نبود آن را كه كاثر نيست،و قوله: إِنَّمَا اللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (7)،معنى آن است كه:لا اله الّا اللّه الواحد،و براى آن چنين آمد كه«إنّ» تأكيد اثبات را باشد و«ما»اگرچه كافّه است شمّه اى از نفى در او مانده است براى آن كه اصل او چون حرف باشد نفى را بود پس صورت نبست كه يك چيز را نفى كند (8)و اثبات به يك جاى و نخواستند كه ما را از فايده فروگزارند (9)گفتند اثبات چيز (10)را باشد و نفى ما سواه را،پس حق تعالى به لفظ إنّما اثبات كرد ولايت خويشتن،و لفظ[ولى] (11)اولى فايده دهد به دلالت قولهم فلان ولىّ هذا الأمر،أى اولى به من غيره و هو ولىّ الطّفل و ولىّ الدّم و ولىّ النّكاح و منه الخبر (12)لا نكاح الّا بولىّ مرشد و شاهدى عدل،مراد به ولىّ در اين همه مواضع اولى است

ص : 25


1- .مج،مت،وز،لت:جنيت،مر.
2- .مج،مت:اين بيت را كسى ترجمه گفت،وز:اين دو بيت را كسى ترجمه گفت،لت:اين دو بيت را كسى ترجمه اى مى گفت.
3- .مج،مت،وز+شعر.
4- .مج،مت،وز،لت،مر+از.
5- .آج،لت:كرده.
6- .مج،مت،وز،لت+و قال الشّاعر.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 171.
8- .وز،لت:نفى كنند.
9- .مج،مت،آج،لب،آف،لت،آن:فروگذارند.
10- .وز،لت:خبر.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
12- .مج،وز،مت،لت،مر+عنه.

و قال (1)الكميت (2):

و نعم ولىّ الأمر بعد وليّه***و منتجع التّقوى و نعم المؤدّب

فلان ولىّ عهد المسلمين اى اولى بهم.

و

قال-عليه السّلام -ايّما امرأة نكحت بغير اذن وليّها فنكاحها باطل.

و قوله تعالى حكاية عن زكريّا-عليه السّلام: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي (3)، أى اولى النّاس بميراثي.

و مبرّد گفت:الوليّ و المولى و الاولى و الاحقّ بمعنى واحد و آيه خطاب است جملۀ مكلّفان را (4)، إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ و رسول (5)-عليه السّلام-داخل است در خطاب و إمام داخل است در او براى آن كه ولايت خداى تعالى بر همۀ خلقان ثابت است، چون گفت: وَ رَسُولُهُ ،رسول عليه السّلام از ولايت خود بيرون شد چه ولايت كسى بر نفسش ثابت نباشد لاعتبار[7-ر]الرّتبة (6).بين المولى (7)و المولّى عليه چون گفت:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،رسول-عليه السّلام-ازين خطاب بيرون شد به حجّت اجماع و امام بيرون شد به اعتبار رتبه (8)چنان كه در حقّ رسول-عليه السّلام-و حق تعالى اگرچه ذكر نام[خود] (9)و ذكر رسول مصرّح كرد ذكر امام مصرّح نكرد و لكن به وصف به جايى رسانيد كه جارى مجراى مصرّح بود گفت:ولىّ شما كه مكلّفانيد و مخاطبيد به خطاب من،خداست تعالى (10)و او اولى تر است به شما از شما كه فرمان او برى و طاعت او را انقياد كنيد (11)و از او برگرفته به«واو»عطف كه معنى او اشتراك (12)الثّانى فى حكم الاوّل باشد،و رسول خداى به شما اولى تر است و در باب ولايت و اولى ترى حكم او حكم خداست-عزّ و جل-در افتراض طاعت،و از او فرودهم به«واو»عطف

ص : 26


1- .مر:شاعر.
2- .مج،مت،وز+شعر.
3- .سورۀ نساء(19)آيۀ 5-6.
4- .مج،مت،وز،فى قوله.
5- .مج،وز،مت،لت+و رسوله.
6- .اساس،بم:الروئية،آج،ريته،با توجه به مج،مت،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت،آج،لب:الولى،لت،مر:الوالى.
8- .اساس،آج،لب،آف:ريئة،با توجه به مج،مت،وز،لت تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
10- .مج،وز،مت،مر:جلّ جلاله.
11- .مج،وز،مت،كنى/كنيد.
12- آج،لت،آن:اشتراك.

مؤمنانى كه وصف ايشان آن است كه نماز كنند و زكات دهند در آن حال كه راكع باشند،و اين«واو»فى قوله: وَ هُمْ رٰاكِعُونَ ،باتّفاق«واو»حال است.

و اجماع است كه در نماز كس زكات نداد در ركوع مگر اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-اين وجه دلالت است از آيت به حكم ظاهر بر امامت اميرالمؤمنين -عليه السّلام-و اهل اشارت گفتند:چون حق تعالى ولايت خود و رسول خود -عليه السّلام-بر مكلّفان واجب كرد (1)،آنگه به«واو»عطف بر سبيل اجمال مؤمنان را برآن معطوف كرد به لفظ«آمنوا»،همۀ مؤمنان در ولايت طمع كردند.چون گفت:

اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ ،گروهى كه به نماز كسلان بودند طمع ببريدند و نمازكنان طمع در (2)بستند.چون گفت: وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ ،آنان كه زكات ده نبودند (3)طمع برداشتند و زكات دهندگان طمع در بستند (4)،چون گفت: وَ هُمْ رٰاكِعُونَ ،همۀ جهان طمع ببريدند مگر اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه اين اوصاف را جامع بود.

دگر آن كه دو فرقۀ مختلف آرا (5)و ديانت (6)با كثرت خلاف كى (7)از ميان ايشان است،أعنى شيعه و اصحاب الحديث اتّفاق كردند كه اين (8)در حقّ اميرالمؤمنين على (9)-عليه السّلام-آمد.

اگر گويند:چرا گفتى كه: وَ هُمْ رٰاكِعُونَ ،حال است و چرا نشايد كه صفت اين مؤمنان باشد كه ايشان را وصف كرد به نماز كردن و زكات دادن؟تا معنى آيت آن باشد از صفت ايشان نيز آن است كه راكع باشند و ركوع بسيار كنند،جواب گوييم:اين خلاف اهل لسان باشد و كلام عرب براى آن كه ايشان چون گويند:

رأيت زيدا و هو راكب،و لقيته و هو غضبان،و وجدته و هو يفعل كذا،اين جمله را جز بر حال حمل نكنند و مراد آن باشد كه در حال ديدن من او را راكب بود و در حال ملاقات من با او غضبان بود و در حال وجدان من او را به آن كار مشغول بود محال

ص : 27


1- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
2- .مج،وز،مت+او.
3- .مج،وز،مت:نداده بودند.
4- .مج،وز مت،مر:طمع كردند.
5- .مج،مت،وز،آف،لت،آن،مر+او.
6- .آج:الرويت.
7- .مج،مت،وز،آج،لب،مر:كه.
8- .مج،مت،وز،آج،لت،مر+آيه.
9- .لت:امير.

است گفتن كه آن معانى او را صفاتى لازمه باشد.

دگر آن كه:اگر وَ هُمْ رٰاكِعُونَ ،حمل كنند بر صفت (1)دون حال تكرار باشد براى آن كه وصف به ركوع داخل باشد در يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ ،و كلام خداى تعالى تا بر فايدۀ مجدّد حمل توان كردن (2)بر تكرار حمل نشايد كردن (3)،اگر گويند:چرا نشايد كه«واو»حال را باشد،چنان كه گفتى،و لكن معنى«راكع»خاشع و خاضع باشد كه در (4)ركوع به معنى خضوع در كلام عرب آمده،چنان كه شاعر گفت (5):

لا تذلّ (6)الكريم علّك (7)ان***تركع (8)يوما و الدّهر قد رفعه

و المعنى علّك (9)ان تخضع گوييم:اتّفاق است كه در قرآن و تعارف هركجا لفظى باشد (10)كه در اصل وضع براى معنى (11)باشد و در شرع نقل افتاده باشد آن را به معنى دگر بر عرف شرع حمل بايد كردن كه حكم او را باشد.و حمل كردن آن (12)را بر لغت مجاز بود چه حكم طارى را باشد و آنچه بر اصل وضع مانده باشد و نقل و تخصيص در او نشده باشد (13)حمل مى كنند (14)بر وضع چون عرف بر او طارى شود به منزلۀ ناسخى باشد هر دو (15)را[حكم عرف را باشد و چون شرع بر هر دو طارى شود حكم شرع را باشد و طارى به مثابه ناسخ بود هر دو را] (16)و حكم حقيقت طارى باشد و اين كه پيش او بوده باشد مجاز شود و جز به قرينه ندانند دليل بر آنكه چنين است آن است كه اگر كسى گويد:رأيت فلانا راكعا او ساجدا او مصلّيا او مؤدّيا للزّكاة باتّفاق بر لغت نتوان حمل كردن و از او فهم نكنند الّا آنچه عرف شرع برآن مستمر است از اين ركوع و سجود و نماز و زكات كه ما در شرع مى دانيم دون خضوع و خشوع و دعا و نماز.

ص : 28


1- .وز+نشايد.
2- .وز:توان كردند،آف،مر:توان كرد.
3- .مر:نشايد كرد.
4- .مج،مت،وز،لت:در ندارد.
5- .بم،آف:گفته،آج،لب،مر:گويد.
6- .مت،آج:لا تهين الفقير.
7- .اساس،بم،لب،آف:علّمك،با توجه به مج و قرينه بعدى تصحيح شد.
8- .آج،لب،بم،آف آن:يركع.
9- .آف:علمك،مر:اليك.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:يابند.
11- .مج،مت،وز:معيّنى.
12- .آج،لب:او.
13- .آج،لب:نباشد.
14- .مج،مت،وز:حمل كنند.
15- .مج،مت،وز،آج،لت،مر:وضع.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.

دگر آن كه ركوع در وضع لغت تطاطى و انحنا و دوتا شدن (1)باشد و خشوع را براى آن ركوع خوانند كه در اين فعل خشوع و خضوعى هست بر سبيل تشبّه (2)،نبينى كه لبيد چگونه مى گويد: (3)

أخبّر اخبار (4)القرون الّتي مضت***اذبّ (5)كانّى كلّما قمت راكع

و صاحب كتاب العين و ابن دريد گفتند الرّاكع الّذي يكبو (6)على وجهه و منه الرّكوع فى الصّلاة و قال الشّاعر:

و افلت حاجب فوق العوالى***على شقّاء (7)يركع فى الظّراب

اى يكبو وجها (8).پس معلوم شد كه حقيقت اين است كه ما گفتيم لغة و شرعا تا حقيقت باشد بر مجاز حمل نكنند كلام خداى را اگر گويند: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،لفظ جمع است،و كذلك الى آخر الآية،چگونه حمل كنى بر اميرالمؤمنين -عليه السّلام-و او يك (9)شخص است؟جواب گوييم:عرب عبارت كنند به لفظ جمع از يكى بر سبيل تفخيم و تعظيم چنان كه فرمود تعالى: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (10)، و قال (11)تعالى: رَبِّ ارْجِعُونِ (12)،و قال تعالى: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ ،و قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ (13)،و خلاف نيست كه مراد به ناس اوّل نعيم مسعود است و به لفظ دوم ابو سفيان و قوله: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ (14)يعنى رسول اللّه و نظائر اين در قرآن بسيار است.

و جوابى دگر گفتند از اين سؤال كه آيت به (15)آن بر ظاهر بماند و آن آن است كه مراد به (16): اَلَّذِينَ آمَنُوا ،اميرالمؤمنين و ائمّه اند-عليه و عليهم السّلام-از فرزندان او

ص : 29


1- .مج،مت،وز،لت،مر:دولا شدن.
2- .مج،مت،وز،لب،لت،مر:تشبيه.
3- .مج،مت،وز+شعر.
4- .مج،مت،وز،آج،لت،مر:اخبّر اخبار.
5- .مج،مت،وز،آج،مر:ادّب.
6- .مج،مت،وز،لت مر:يكبو.
7- .وز:شغا.
8- .مج،مت:الا وجهها.
9- .مج،مت،وز:يكى.
10- .سوره الحجر(15)آيه 9.
11- .آج،لب+اللّه.
12- .سوره المؤمنون(23)آيه 99.
13- .سوره النمل(27)آيه 16.
14- .سوره البقره(2)آيه 199.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:با.
16- .مج،مت،وز،آج،لب،بم،آف،لت:به.

آنان كه اهل امامت بودند و منصوص عليه (1)بودند.

اگر گويند:اين معنى چگونه لايق باشد به ايشان،و ايشان در نماز زكات ندادند؟جواب گوييم:اگرچه اين فعل از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-صادر شد و از ائمّه از فرزندان او كس را (2)اتفاق نه افتاد (3)،و لكن حق تعالى (4)آنچه (5)كرد از مآثر بر اينان شمرد از جملۀ مفاخر چه مناقب و مآثر پدران مفاخر آن فرزندان باشد (6)چنان كه حق تعالى در محكم كتاب (7)مجيد فرمود در حقّ بنى اسرائيل و آن نعمتها كه در حقّ اسلاف ايشان فرموده بود به نعمت بر فرزندان ايشان شمرد و آن اساءت (8)كه ايشان كرده بودند از كفران نعمت بتعير (9)فرزندان ايشان كرد،چنان كه گفت: يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعٰالَمِينَ (10)الى قوله: وَ إِذْ نَجَّيْنٰاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَكُمْ (11)الآيات الى قوله: وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (12)در اين آيات آن نعمتها كه بر پدران ايشان كرد از نجات ايشان از آل فرعون و آنچه فرعونيان كردند با ايشان از كشتن پسران ايشان و رها كردن دختران ايشان و استخدام[مردان و زنان] (13)ايشان (14)آنگه آن همه نعمت كه بر ايشان كرد[8-ر]فى قوله: إِذْ فَرَقْنٰا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنٰاكُمْ (15)،دريا بشكافت و ايشان را برهانيد و دشمن را غرق كرد،و آنچه وعده داد موسى را في قوله: وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً (16)،و آنچه ايشان كردند در مدّت غيبت موسى از اتّخاذ عجلى و گوساله پرستيدن (17)و آن منّت كه او نهاد بر ايشان به عفو كردن كه: ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ (18)آنگه آنچه پدران ايشان كردند در معنى ماهى گرفتن در روز

ص : 30


1- .مج،مت،وز،لت،مر:عليهم.
2- .مج،مت،وز،آج،لب+اين.
3- .مج،مت،وز:نيوفتاد.
4- .لت:خداى.
5- .مج،مت،مر،وز+او.
6- .مج،مت:باشند.
7- .مت:كلام.
8- .مت،وز،آف:اشارت.
9- .مج،مت،وز:تعبير.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 49.
11- .سوره بقره(2)آيۀ 66.
12- .سورۀ بقره(2)آيه 122.
13- .با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،مت،وز:شان.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 50.
16- .سورۀ بقره(2)آيۀ 51.
17- .اساس:پرستيدند،با توجّه به مج تصحيح شد.
18- .سورۀ بقره(2)آيۀ 52.

شنبه بس ازآن كه ايشان را از آن نهى كردند (1)في قوله: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ (2)،و آنچه خداى تعالى به جزاى ايشان كرد با ايشان از عقوبت و ايشان را مسخ كردن (3)با قردة و تغيير خلق (4)ايشان.

و اتّفاق است كه آيات من اوّلها الى آخرها[خطاب] (5)با جهودان عصر رسول است-عليه السّلام-و از اين معنى با ايشان هيچ نرفت و ايشان جز (6)حكايت اين (7)نشنيدند كه با پدران ايشان رفت پس خداى تعالى آنچه با پدران كرد به نعمت (8)فرزندان شمرد و آنچه پدران كردند به تعيير با فرزندان حواله كرد بر عادت عرب و طريقتى معروف كه ايشان را در كلام خود هست،چنان كه چون دو قبيله را با يكديگر سببى رود،آنچه پدران كرده باشند از نيك و بد با ميان آرند (9)،و گويند نه ما با شما چنين كرديم و شما به جفانه (10)چنين كردى و ما اين نعمت كرديم و شما آن كرديد و ما از شما چند كس را كشتيم و وقعاتى كه اسلاف (11)ايشان كرده باشند و احوالى كه بر سر ايشان گذشته باشد با اعقاب حوالت كنند،و اين معنى در كلام و اشعار ايشان بى اندازه است.پس اين جمله دليل است بر اين (12)كه اگرچه زكات در نماز جز اميرالمؤمنين نداد شايد كه اين را به مفاخر فرزندان او كند چه اين فعلى نادره (13)بود كه پيش از او كس نكرد (14)و پس از او نيز و همانا شايد تا (15)قيامت كس را اين اتّفاق نافتند (16)اگر آن افعال عادتى حق تعالى بر ايشان شمرد اين كه در عادت كم

ص : 31


1- .مت:نهى كرد.
2- .سوره بقره(2)آيه 65.
3- .مر:مسخ كرد.
4- .لب:خلف.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+به.
7- .وز:آن.
8- .مج،مت،وز،لت،مر+بر.
9- .آج،لب:آورند.
10- .اساس:بحفايه،با توجه به آج تصحيح شد،مج،مت،وز:به حمايه،لت:به حنايه،مر:به جنايه.
11- .لب:اسلافى.
12- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،لت،آن،مر:آن.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:نادر.
14- .لب،مر:نكرده بود.
15- .مج،مت،وز،لت،مر+دامن.
16- .مج،مت،وز،مر:نباشد،آج،لب:نافتد،آف،آن:يافتند،لت:نبافتند.

افتد چنين اوّلى و آخرى كه بازگويد (1):

اگر گويند خداى تعالى زكات گفت و معلوم است باتفاق كه اميرالمؤمنين دويست درم يا:بيشتر يك سال ننهادى (2)تا،زكات (3)بر او واجب شدى و بايد (4)تا بالاى دويست باشد براى آن كه در نصاب اوّل پنج درم بايد دادن و به يك كس بايد دادن به نزديك شما و به نصاب دوم (5)كه چهل درم باشد يك درم و انگشترى به نصاب اوّل لا يقتر باشد (6)جز به نصاب دوم نشايد و اين مستبعد (7)است از سيرت او كه او دويست و چهل درم يك سال ذخيره كند تا زكاتش ببايد دادن،جواب گوييم:خداى تعالى اگرچه لفظ زكات گفته مراد صدقه است و اين هر دو لفظ متداخل شوند«زكات»به معنى صدقه گويند و«صدقه»به معنى زكات،نبينى كه خداى تعالى گفت: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا ،و اتّفاق است كه مراد زكات است چه اين اصناف مستحقان (8)زكات اند (9)دون صدقه.

اگر گويند شايد كه اميرالمؤمنين در نماز فعلى كند خارج (10)از افعال نماز و انگشترى دادن در:نماز فعلى باشد نه از نماز،اگر نماز نبرد (11)نقصان نماز كند گوييم:

فعل اندك باتّفاق نماز باطل نكند و او در نماز سنّت بود كه (12)كه اگر در نماز فريضه بودى در (13)جماعت بودى مقتدى به رسول-عليه السّلام-و در آن وقت سؤال صورت نبستى.دگر آن كه:او فعلى نكرد اندك و بسيار جز كه يك انگشت كه انگشترى در او بود،از (14)سر زانو[8-پ]برداشت تا سايل انگشترى برون كرد (15)از او و اين فعلى نباشد كه نقضى يا نقصى (16)آرد در نماز و لكن عجب از دشمنان او كه آنچه مطعن

ص : 32


1- .اساس:آج،لب،آف،آن:به آن گويد،با توجه مج تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز،لت آن،مر+كه:
3- .مج،مت،وز،لت،مر+آن.
4- .لب:ببايد.
5- .لب:دويم.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:لايق نباشد.
7- .مج،مت،لب:مستعبد.
8- .مر:مستحق.
9- .مر:شد.
10- .آج،لب+نماز.
11- .لت:ببرد.
12- .مج،مت،وز،لت،مر+چه.
13- .آج،لب:به.
14- .آج،لب:بر.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:بگرفت،آج،لب:آف،آن:بيرون كرد.
16- .آن:نقيص،مر:نفعى.

نباشد،بل منقبت باشد بر وجهى كه لم يسبقه الاوّلون و لم يلحقه الآخرون خواهند تا قلب كنند از منقبت با (1)منقصت و اين خبر نشنيدند كه يك روز رسول-عليه السّلام- نماز بامداد مى گزارد (2)اعرابى كه او قريب عهد بود به اسلام در قفاى رسول -عليه السّلام-نماز مى كرد،رسول-عليه السّلام-سورۀ و النّازعات مى خواند تا به اين جا رسيد كه خداى تعالى از فرعون حكايت كرد (3)كه او گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ (4)، اعرابى از سر اعتقاد پاك و (5)عصبيّت دين طاقت نداشت تا در نماز گفت:كذب ابن الزّانية (6).چون رسول-عليه السّلام-سلام بازداد،صحابه روى به ملامت در او نهادند (7)و گفتند:نماز تباه كردى و در نماز سخن گفتى و سوء (8)ادب كار بستى كه در مسجد در نماز به حضرت رسول فحش گفتى،اعرابى بازماند،جبريل آمد و گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:بگو اين قوم را تا زبان ملامت از او كوتاه كنند كه من آنچه او گفت از فحش از او به تسبيح و تهليل برگرفتم براى آن كه از سر اعتقاد پاك گفت و تعصّب دين،يا عجب اعرابى جلف در نماز در مسجد لفظى فحش گفت از او به تسبيح برگرفتند،مردى كه او از اركان اسلام ركنى است،زكات كه از اركان دين ركنى است به جاى آرد بر او عيب كنند هم به منزلۀ آن باشد كه كسى كه آفتاب را عيب كند (9)،كور آفتاب نبيند آفتاب را چه نقصان بود: (10)

ما ضرّ شمس الضّحى بيضاء مشرقة***ان ليس يبصرها القوم الّذين عموا

و هل يضرّ البزاة (11)البيض قانصة (12)***ان بات تنكرها الغربان و الرّخم

اگر كلاغ مردار خوار فضل باز شكارى (13)را منكر باشد او را چه زيان دارد!

ص : 33


1- .آف:يا.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،آن،مر:مى گذارد.
3- .آج،لب:خبر كرد.
4- .سورۀ نازعات(72)آيه 24.
5- .مج،مت،وز:در.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+دروغ گفت از پسر زانيه
7- .آف:در نهادند.
8- .اساس:سوى،با توجه به مج و مضمون عبارت تصحيح شد.
9- .مج،مت،وز،لت،مر+آنگه.
10- .مج،مت،وز،مر+شعر.
11- .مت،مر:البزاة،لت:براة.
12- .مج:فانصه،وز:فائضة،آج،لب،آن:قابضة،مر:قافضة.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:شكار كن.

جهانيان بينند و دانند كه جاى اين،دست ملوك باشد و منزل آن،ناووس (1)مجوس.

خير الطّيور على القصور و شرّها***يأوى الخراب (2)و يسكن النّاءوسا (3)

آفتاب ازآنجا كه كمال اوست به مدح مادحان زيادت نشود و از زبان طاعنان نقصان در او نيايد،نبينى كه يكى از متأخّران چون (4)او را گفتند:چون است كه همه كس را مدح گفتى (5)على را مدح نگفتى (6)؟گفت:ازآنجا كه مدح در حقّ او ضايع باشد به آن (7)معنى كه او به مدح مادح زيادت نشود كه او به آفتاب ماند و هيچ عاقل آفتاب را مدح نكند براى آن كه آفتاب به جايى است از كمال كه هرچه در او گويند بيش باشد،آنگه گفت:

و تركت مدحي للوصىّ تعمّدا***إذ كان نورا مستطيرا شاملا

و اذا (8)استفاض الشّىء قام بذاته***و كذا صفات الشّمس تذهب باطلا

اگر گويند اگر چنين بودى كه شما گفتى بايستى كه او در حال (9)امام بودى و خلاف اين معلوم است،گوييم:اگر نه وجود رسول بودى-عليه السّلام-هم چنين بودى و اين چنان باشد كه پادشاهى ولى عهدى كند تا او بر جاى باشد وليعهد امرونهى نكند و به كار ولايت قيام ننمايد.

و جواب ديگر از اين آن است كه:آيت اقتضاى فرض طاعت مى كند و آن كه او مفترض الطّاعة باشد بر خلقان[9-ر]از قبل خداى تعالى و اين در حال حاصل بود (10)تا اگر امرى كردى بر مسلمانان واجب بودى انقياد نمودن و لكن نكرد براى حرمت رسول-عليه السّلام،و اين چنان باشد كه كسى وصيّتى كند وصيّت در حال ثابت شود جز آن است كه انفاذ آن بعد موت الموصي باشد.

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ :خداى تعالى ترغيب كرد مؤمنان را بر آنكه تولاّ به خداى و پيغامبر كنند گفت هركه تولّاى طاعت خدا و رسول كند و قيام نمايد به آن

ص : 34


1- .مج،مت،وز:ناوس.
2- .مر:خروب.
3- .مر:الناورا.
4- .آج،لب:كه.
5- .آج،لب+على.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:نگويى.
7- .آج،لب:بدان.
8- .آج:فاذا.
9- .آج،لب،لت+حيات رسول.
10- .آج،لب:باشد.

و انقياد و استسلام (1)اوامر خدا و رسول و مؤمنان را،يعنى امام را حق تعالى در آيت اوّل ذكر توليت كرد و بيان ولايت كرد كه آن خداى را باشد و پيغامبر و امام را،آنگه گفت:هركه توليت را تولاّ كند و آن واليان را انقياد نمايد به كمر طاعت بستن (2)و تعدّى ناكردن و ايستادن عند رضاى ايشان و اوامر و نواهى ايشان،او حزب (3)و لشكر خداى باشد و هركه حزب (4)خداى باشد او غالب بود و«وفا»براى جزاى اين شرط آمد.

حسن بصرى گفت:حزب اللّه جند اللّه،و بعضى ديگر گفتند:حزب اللّه انصار اللّه.قال الشّاعر (5):

و كيف اضوى و بلال حزبي.***

اى كيف اظلم و بلال ناصري،و اصل كلمه من حزبه اذا ناله باشد و حزب فرقه باشد،قال اللّه تعالى: كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (6).

قوله تعالى:

سوره المائدة (5): آیات 57 تا 67

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ اَلْكُفّٰارَ أَوْلِيٰاءَ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57) وَ إِذٰا نٰادَيْتُمْ إِلَى اَلصَّلاٰةِ اِتَّخَذُوهٰا هُزُواً وَ لَعِباً ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْقِلُونَ (58) قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فٰاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اَللّٰهِ مَنْ لَعَنَهُ اَللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ اَلْقِرَدَةَ وَ اَلْخَنٰازِيرَ وَ عَبَدَ اَلطّٰاغُوتَ أُولٰئِكَ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ اَلسَّبِيلِ (60) وَ إِذٰا جٰاؤُكُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا كٰانُوا يَكْتُمُونَ (61) وَ تَرىٰ كَثِيراً مِنْهُمْ يُسٰارِعُونَ فِي اَلْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ أَكْلِهِمُ اَلسُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (62) لَوْ لاٰ يَنْهٰاهُمُ اَلرَّبّٰانِيُّونَ وَ اَلْأَحْبٰارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اَلْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ اَلسُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ (63) وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ يَدُ اَللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ يَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشٰاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيٰاناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنٰا بَيْنَهُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ كُلَّمٰا أَوْقَدُوا نٰاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اَللّٰهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اَلْأَرْضِ فَسٰاداً وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُفْسِدِينَ (64) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْكِتٰابِ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَكَفَّرْنٰا عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنٰاهُمْ جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (65) وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ سٰاءَ مٰا يَعْمَلُونَ (66) يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكٰافِرِينَ (67)

ترجمه

اى آنان كه گرويده (7)مگيرى (8)آنان را كه گيرند دين شما را فسوس و بازى از آنان كه دادند ايشان را كتاب از پيش شما و كافران را دوستان و بترسى از خدا اگر (9)گرويده (10) چون آواز دهى (11)به نماز گيرند آن را فسوس و بازى آن،آن است كه ايشان گروهى اند كه خرد ندارند.

ص : 35


1- .آج،لب:استتلام،آف:استلام،آن:استيلام.
2- .وز،مت:طاعت بستى.
3- .اساس:حذب،با توجه به مفهوم تصحيح شد.
4- .اساس:حذب،با توجه به مفهوم تصحيح شد.
5- .مج،مت+شعر.
6- .سورۀ روم(30)آيه 32.
7- .مج،مت،وز:گرويده ايد.
8- .مت،وز:مگيريد.
9- .مت+شما.
10- .مج،مت،وز:گرويده ايد.
11- .مج،مت،وز:دهيد.

بگو اى خداوندان كتاب آيا انكار مى كنى (1)از ما مگرآنكه ايمان آورديم به خداى و آنچه فرستادند (2)به ما و آنچه فرستادند از پيش آن و بيشتر (3)شما فاسقانند.

بگو كه خبر دهم شما را به بتر (4)از آن (5)پاداشت به نزديك خداى آن را كه لعنت كرده باشد او را خدا (6)و خشم گرفته بر او و كرد (7)ايشان را بوزينگان (8)و خوكان و بپرستنده باشند (9)جز خداى را ايشان بتراند به جاى و گمراه تر از راه راست.

چون آيند (10)به شما گويند ايمان آورديم و ايشان در شده باشند به كفر و ايشان بيرون آمده باشند به آن و خدا داناست به آنچه ايشان پنهان مى كنند (11).

و بينى بسيارى از ايشان كه مى شتابند در بزه و ظلم و خوردنشان حرام بد مى كنند ايشان.

چرا نهى نمى كنند (12)ايشان را زاهدان (13)و عالمان (14)از گفتن ايشان دروغ را و خوردن ايشان حرام را بد كردكار (15)بودند.

ص : 36


1- .وز:انگار مكنيد.
2- .مج،مت،وز:فرستاديد.
3- .مج،مت،وز:بيشتر نيه.
4- .مج،مت،وز:بدتر.
5- .مج،مت،وز،لت+به.
6- .مج،مت،وز:خداى.
7- .مج،مت،وز،لت:كرده باشد از.
8- .مج،مت،وز،لت:بوزنگان.
9- .مج،مت،وز،پرستيده باشد.
10- .آج،لب:بيرون شدند.
11- .مج،مت،وز:پنهان مى كردند،آج،لب:آنچه هستند پنهان مى دارند.
12- .مج،مت،وز:اگر نهى نكردندى.
13- .مج،مت،وز:رهبان،آج،لب:خداشناسان.
14- .آج،لب:دانشمندان.
15- .مج،مت،وز:بدكردار.

گفتند جهودان دست خدا بند برنهاده است بند نهادند دستهاشان را و لعنت كناد (1)به آنچه گفتند بلكه يداه (2)گشاده سر است نفقه مى كند چنان كه مى خواهد بيفزايد بسيارى از ايشان را آنچه انزله كردند (3)به تو از خدايت نافرمانى و كفر و انگيزيم (4)ميان ايشان بر دشمنى و بريدن (5)تا روز قيامت هرگه (6)كه بر افروزند آتشى براى كارزار بنشاند آن را خدا و شتابند (7)در زمين (8)تباهى و خدا دوست ندارد تباه كنندگان را.

و اگر جهودان و ترسايان ايمان آرندى (9)و بترسيدندى بستردمى (10)از ايشان بديهاشان (11)و ببردمانى (12)ايشان را در بهشت پرنعمت.

و اگر ايشان برپاى داشتندى تورات و انجيل و آنچه انزله كردند ايشان را از خدايشان بخورندى از بالاى ايشان و از زير پايهايشان و از ايشان گروهى اند ميانه به سامان (13)كار و بسيار از ايشان بد مى كنند.

اى پيغامبر برسان آنچه انزله كردند به تو از خدايت و اگر نكنى رساننده نباشى پيامش را و خدا (14)نگاه دارد تو را از مردمان كه خدا (15)راه نه بنمايد گروه كافران را.

ص : 37


1- .مج،مت،وز:كنانيد.
2- .مج،مت،وز،لت:دستهاى.
3- .آج،لب:فروفرستاده شد.
4- .مج،مت،وز،لت:افكنديم،آج،لب:فكنديم.
5- .مج،مت:بزيدن.
6- .مج،مت،مر:هرگاه.
7- .مج،مت،وز:مى شتابند.
8- .مج،مت،وز+به.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:آوردندى.
10- .مج،مت،وز:بپوشيدمانى،آج،لب:بپوشانيدمى،لت:بپوشانيدمانى.
11- .مج،مت،وز،لت:گناهانشان.
12- .آج،لب:در آورديمى،آف:در آوردى.
13- .مج،مت،وز:شاماركاره.
14- .مج،مت،وز:خداى.
15- .مج،مت،وز:خداى.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً ،الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول اين آيت آن بود كه رفاعة بن زيد بن التّابوت و سويد بن الحارث اظهار اسلام كردند و در دل كفر داشتند منافق بودند،جماعتى مسلمانان با ايشان دوستى مى كردند خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد ايشان را از آن و گفت:اى آنان كه گرويده ايد و ايمان آورده ايد مگيريد (1)آنان را كه دين شما را كه مسلمانى است به سخريّه و استهزاء و فسوس گرفته اند از آنان كه ايشان را كتاب دادند از پيش شما از جهودان و ترسايان و الكفّار و نيز كافران را به دوستى-ابو عمرو و نافع و كسائى«كفّار»به جرّ خواندند عطفا على قوله: مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،و من «الكفّار»بر اين تقدير،و دگر قرّاء به نصب خواندند عطفا على قوله: اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا ،بوقوع الفعل عليه،كانّه قال:لا تتخذوا الذين اتخذوا و لا الكفار.و «اتّخذ»متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:اتّخذته (2)وليّا او عدوّا او صديقا.حق تعالى در اين آيت نهى (3)كرد از مصادقت و موالات كردن با ساير اصناف كفّار از منافقان مستهزئ و از جهودان و ترسايان و از مشركان عرب و وصف ايشان به آن كه مستهزى اند به دين اسلام براى آن كرد تا مسلمانان حريص باشند بر عداوت ايشان و واقف شوند بر اسرار ايشان اين وصف منافقان است در دگر آيات،منها قوله تعالى:

إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ ،و قوله: فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّٰهُ مِنْهُمْ (4)، وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،و از خدا بترسيد (5)اگر ايمان داريد (6)به وعده و وعيد خداى و شما را حميّت و تعصّب مسلمانى است.

وَ إِذٰا نٰادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاٰةِ -الآية،خداى تعالى كشف اسرار منافقان و كافران كرد و هتك استار (7)ايشان در آنچه ايشان كردند گفت:چون شما كه مسلمانيد نداى نماز كنيد،يعنى بانگ نماز ايشان سخريّه و فسوس كنند.

كلبي گفت:جهودان مدينه چون بانگ نماز شنيدندى،و مسلمانان به نماز

ص : 38


1- .آج،لب:مگرويد.
2- .آف:اتخذ به.
3- .اساس:ذكر،با توجه به مج تصحيح شد.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 79.
5- .مج،مت،وز:بترس.
6- .مج،مت:آرى.
7- .آج،لب:اسرار.

برخاستندى (1)ايشان گفتند:قد قاموا لا قاموا و صلّوا لا صلّوا و ركعوا لا ركعوا و سجدوا لا سجدوا،برخاستندى (2)كه برمخيزاند (3)و نماز كردندى مكناند (4)،و ركوع كردند كه مكناند (5)و سجود كردند (6)كه مكناند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و اطّلاع داد رسول (7)را و مسلمانان را بر سرّ ايشان.

سدّى گفت:مردى بود ترسا در مدينه چون بانگ نماز شنيدى و مؤذن گفتى:

اشهد انّ محمّدا رسول اللّه،دندان به يكديگر (8)بسودى[10-پ]و گفتى:هذا الكاذب،اين دروغزن.اللّهمّ حرّقه،بار خدايا بسوزان او را،يعنى رسول را (9)شبى اتّفاق افتاد كه خدمتكارى كه ايشان را بود،پارۀ آتش در خانه مى برد شررى از آن آتش بجست و در او (10)افتاد و آن ترسا بسوخت و اهل او و خانه و هرچه در آنجا بود (11)، خداى تعالى دعاى او برآورد كرد (12).

بعضى ديگر (13)مفسّران گفتند:جماعتى (14)كافران چون بانگ نماز شنودندى (15)، حسد كردندى بر ايشان و گفتند (16):اى[محمد] (17)اين (18)بدعت است كه تو نهاده اى و پيش تو پيغامبران (19)ديگر را نبود،اگر درين خبرى (20)بودى پيغامبران ديگر به اين سابق بودندى تو از (21)كجا آوردى اين آواز منكر،فما اقبحه من صوت و أسمجه،چه زشت آوازى است،خداى تعالى از گفت ايشان اين آيت بفرستاد (22)و رد كرد بر ايشان اين

ص : 39


1- .اساس،آج،لب،مر:برخواستندى،با توجه به مج تصحيح شد.
2- .آج،لب،مر:برخواستندى.
3- .آج،لب:برمخيزند،مر:برنخيزاند.
4- .آج،لب،مكناد.
5- .آج،لب،مكناد.
6- .مر:سجده كردند.
7- .آج،لب+عليه السلام.
8- .آج،لب:يكديگر.
9- .آج،لب+يك.
10- .مر:در آن.
11- .مج،مت،وز،لت،مر+بسوخت.
12- .مج،مت،وز،مر:بر او گردانيد،لت:برآورد گردانيد،آف،آن:برورد كرد،آج،لب:برآورده كرده.
13- .آج،لب،لت،مر:دگر.
14- .آج،لب:جماعت.
15- .مج،مت،وز،آف،لت،مر:شنيدندى.
16- .آج،لب،آف:گفتندى.
17- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
18- .آف+دعا.
19- .آج،لب:هيچ پيغمبر.
20- .آج،لب:چيزى.
21- .مج،مت،وز،لت:را.
22- .مج،مت،آن:فرستاد.

آيت: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَى اللّٰهِ. (1)

امّا ابتداى بانگ نماز،نافع روايت كرد از عبد اللّه عمرو عبد اللّه بن زيد الانصارىّ روايت كرد و سالم روايت كرد از پدرش كه:چون رسول-عليه السّلام- از مكّه به مدينه آمد،ايشان وقت نماز را مراقبت مى كردند و بر بعضى از ايشان مشتبه مى شد و بانگ نماز نفرموده بودند هنوز رسول را-عليه السّلام،صحابه رسول را گفتند:

يا رسول اللّه!ما به كارهاى خود مشغوليم و هروقت مراقبت اوقات نماز دشخوار (2)است ما را چيزى بفرماى كه ما را علامت باشد تا ما عند آن به مسجد به نماز حاضر آييم (3).رسول-عليه السّلام-گفت:بنشينيم و مشورتى كنيم.بنشستند،بعضى گفتند:

رايتى بايد بر بام مسجد بنهادن چون وقت نماز باشد آن رايت (4)نصب كنند و چون وقت نماز برود رايت فرونهند.رسول-عليه السّلام-گفت:خوش نمى آيد مرا،بعضى دگر (5)گفتند:به اوقات نماز آتشى (6)برافروزند تا مردمان ببينند بدانند كه وقت نماز است.بعضى ديگر گفتند:[قرنى و سروى بنهيم چنان كه جهودان نهاده اند.رسول گفت:

مرا موافقت جهودان خوش نمى آيد.بعضى ديگر گفتند] (7):ناقوس ببايد زدن چنان كه ترسايان،گفت موافقت ترسايان نمى خواهم (8)آخر قرار دادند بر ناقوس.

عبد اللّه بن زيد گفت:ما ناقوسى طلب مى كرديم تا بخريم من آن شب در (9)خواب ديدم مردى با جامه هاى (10)سبز ناقوسى به دست گرفته،من گفتم:يا (11)هذا،اين ناقوس بهايى است؟گفت:چه خواهى كردن؟گفتم:براى نماز تا مردمان را اعلام كنم (12)به نماز،مرد گفت:من ره نمايم تو را بر (13)چيزى كه بهتر از ناقوس است؟ گفتم (14):بلى.گفت (15):اللّه اكبر،اللّه اكبر تا به آخر بانگ نماز مرا بياموخت،من ياد

ص : 40


1- .سورۀ فصلّت(41)آيه 33.
2- .مج،مت،وز:دشوار.
3- .آج،لب:شويم.
4- .مر+را.
5- .لت،آن:ديگر.
6- .مر:آتش.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
8- .اساس:خواهم،با توجه به مج تصحيح شد،مت:نمى خواهيم،آج،لب،آف،لت،مر:نخواهم.
9- .مر:به.
10- .آج،لب:حله ها.
11- .آف:ما هذا.
12- .وز،لت،مر:اعلام كنيم.
13- .مج،مت:به.
14- .آج،لب:گفت.
15- .وز،لب،لت،مر+بگو.

گرفتم،آنگه گفت:چون نماز نزديك (1)رسد هم اين ببايد گفتن،جز كه به جاى خود قد قامت الصّلاة دو بار در افزود،من بيامدم و رسول را خبر دادم،گفت:ان شاءاللّه كه اين خوابى (2)درست باشد.آنگه مرا گفت:بلال را بياموز كه آواز او بلندتر است.

من بلال را بياموختم.چون بلال بانك نماز بكرد عمر خطّاب (3)بشنيد گفت:هم چنين من بر اين ترتيب در خواب ديدم و اين خبر ضعيف مى آيد مرا و اگر درست باشد همانا رسول-عليه السّلام-بر خواب بعضى مردمان اعتماد نكرده باشد (4)درين معنى تا[بر] (5)وى وحى نيامده باشد چون وحى آمده باشد آنگه (6)كار بندد رسول آن را.

امّا فضل بانگ نماز،در او اخبار بسيار آمده است و ما طرفى ياد كنيم.ضحّاك روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:رسول-عليه السّلام-گفت (7)سه كس آن باشند كه به حساب مبالات (8)نكنند و صيحۀ قيامت و فزع (9)اكبر ايشان را نترساند:

مردى كه او قرآن ياد دارد و حافظ بود و آن را كار بندد[11-ر]چون با پيش خدا آيد، سيّدى شريف باشد و مؤذّنى كه بانگ نماز كرده بود هفت سال و برآن اجرتى و مزدى طمع نكرده باشد و بنده اى (10)كه عبادت خداى نيكو كند و خدمت خداوندش.

مجاهد روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السّلام- (11)گفت كه:هركه او هفت سال بانگ نماز كند براى خداى،خداى (12)تعالى (13)براتى از دوزخ بنويسد.

أنس مالك روايت كرد (14)كه:هركه (15)يك سال از نيّت (16)درست بانگ نماز كند براى خداى،روز قيامت او را بر در بهشت بدارند (17)،گويند آن را كه خواهى شفاعت كن،و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او پنج

ص : 41


1- .آن:به نزديك.
2- .آن:خواب.
3- .اساس+رضى اللّه عنه.
4- .آن:نكرده باشند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .آج،لب:آنگاه.
7- .لت:فرمود.
8- .لت:موالات.
9- .لت:قوع.
10- .اساس:بنده،با توجّه به لت،آن،مر تصحيح شد.
11- .مج،مت،وز،مر:صلّى اللّه عليه و آله.
12- .مج،مت،وز:حق.
13- .مج،مت،وز،لت،مر+براى او.
14- .آج،لب،آف،آن:روايت كند،لت:گويد.
15- .مج،مت:سال.
16- .مج،مت،وز،لت،مر:نبينى.
17- .لب+و.

نماز را بانگ نماز كند (1)از سر ايمان و احتساب،خداى تعالى گناهان مقدّم و مؤخّرش (2)بيامرزد.و هركه او مردمان را به پنج نماز امامى كند خدا بر او رحمت فرستد.يزيد الرّقاشىّ (3)روايت كند از انس مالك كه او گفت:چون بانگ نماز كنند درهاى آسمان بگشايند (4)و دعا (5)اجابت كنند،و چون وقت اقامت (6)باشد هيچ دعا را رد نكنند.

عبد اللّه عمر گفت از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:مؤذّنى كه براى خداى بانگ نماز كند،ثواب او ثواب شهيدى باشد كه او را در خون (7)بگردانند ما دام تا (8)در بانگ نماز باشد،و هر ترى و خشكى كه آواز او شنود (9)براى او گواهى دهد.چون بميرد او را در گور هوام زمين نرنجانند (10).و رسول-عليه السّلام-گفت:

المؤذّنون اطول (11)النّاس اعناقا يوم القيمة ،گفت:مؤذّنان درازگردن ترين مردمان باشند روز قيامت.و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:روز قيامت ندا كنند:

أين أضياف اللّه ،كجااند مهمانان خدا؟روزه داران را بيارند گويند:

اين رعاة الشّمس و القمر ،كجااند آنان كه آفتاب و ماه را مراعات كردندى مؤذّنان را بيارند و ايشان را بر نجيبانى نشانند از نور و تاج كرامت بر سر (12)نهند و به بهشت برند.

و حسن بصرى روايت كرد از ابو الوقّاص (13)كه او گفت:سهام مؤذّنان به نزديك خداى تعالى سهم مهاجران باشد آن نصيب كه اينان را بود از (14)ثواب هم آن نصيب باشد ايشان را.

و عبد اللّه مسعود گفت:اگر من مؤذّن بودمى مبالات نكردمى به آنچه حجّ و عمره و جهاد نكردمى،يعنى ثواب بانگ نماز مرا كفايت بودى از حجّ و عمره و جهاد.

ص : 42


1- .لت:بانگ گويد.
2- .مج،مت:مؤخر او.
3- .لب:يزيد الفارسى.
4- .مج،وز،لت:برگشايند،مت:بر وى گشايند.
5- .مج،مت،وز،مر:دعاها.
6- .اساس:اقامه،با توجّه به مج تصحيح شد،لب:انابت.
7- .لت+خود.
8- .آج،لب:كه.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:بشنود.
10- .وز:نرنجاند.
11- .اساس:اطوال،با توجه به مج،مت تصحيح شد.
12- .آج،لب،لت+ايشان.
13- .لب:ابو القاص.
14- .آج،لب:در.

و عمر خطّاب (1)اگر من بانگ نماز كن بودمى كار من تمام بودى و مبالات نكردى (2)اگر مرا در قيام شب و صيام روز،تقصير افتادى.عمر خطّاب (3)روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه مى گفت:

اللّهم اغفر للمؤذّنين،اللّهمّ اغفر للمؤذّنين (4)،بار خدايا مؤذّنان را بيامرز،سه بار بگفت (5)،گفتم:يا رسول اللّه!ما بر بانگ نماز شمشير مى زنيم،ما را اين دعا نمى كنى كه مؤذّنان را مى كنى؟رسول-عليه السّلام-گفت:

كلاّ يا عمر (6)، بدان كه بر مردمان روزگارى آيد كه بانگ نماز با ضعيفان گزارند (7)و گوشتهايى باشد حرام بر آتش دوزخ و آن گوشتهاى مؤذّنان بود و ندا به نماز كنايت است در آيت از بانگ نماز و مؤذّن را منادى نماز گويند،چنان كه شاعر گويد:

و أبرزتها من بطن مكّة بعد ما***اصاب (8)المنادي بالصّلاة فاعتما

و قراءتى و اختلافى كه در لفظ هزوء كردند گفته شده است پيش از اين.قوله:

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْقِلُونَ ،اين براى آن مى كنند كه عقل ندارند يعنى استعمال عقل نمى كنند مراد نه آن است كه عقل ندارند (9)چه اگر چنين بودى اين عذر ايشان را بودى.

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا ،-الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول (10)آيت آن بود كه جماعتى (11)جهودان به نزديك رسول-عليه السّلام-آمد (12)چون ياسر بن أخطب و رافع بن ابى رافع و عازار و زيد و خالد و ازار و اسبع (13)و گفتند:اى محمّد بگو تا تو به كه ايمان دارى؟از پيغامبران رسول-عليه السّلام-[11-پ]گفت:من به خدا ايمان دارم و بر آنچه[بر] (14)ابراهيم (15)فرود آمد و به اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيغامبران را بر شمرد (16)تا به عيسى رسيد،ايشان گفتند:ما عيسى را نشناسيم و عيسى پيغامبر نبود،

ص : 43


1- .اساس+رضى اللّه عنه،آج،لب:عبد الله عمر.
2- .مج،مت،وز،آج،آف،لت،مر:نكردمى.
3- .اساس+رضى اللّه عنه،آج،لب:جابر بن عبد اللّه.
4- .مر+اللّهم اغفر للمؤذّنين.
5- .مج،مت،مر،لت،مر:من.
6- .آج،لب:جابر.
7- .مج،مت،لت:بگذارند،مر:اندازند.
8- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:اصات.
9- .اساس،آج،لب:ندارد،با توجه به مج تصحيح شد.
10- .مج،مت،وز+اين.
11- .آج،لب:جماعت.
12- .همه نسخه بدلها:آمدند.
13- .مج،مت،وز:اوشيع،مر:اشبع.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
15- .اساس:براهيم.
16- .مج،مت:برابر مى شمرد.

آنگه گفتند:ما هيچ اهل دينى را نديديم مخطى تر از شما و هيچ دينى بدتر از دين شما،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اى اهل كتاب از جهودان و ترسايان! هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا ،و در معنى«نقمت»سه قول گفتند:يكى سخط،يكى (1)كراهت يكى انكار و معنى متقارب است،يقال:نقم ينقم و نقم ينقم،و الأوّل أفصح،قال عبد اللّه بن قيس الرّقيّات (2):

ما نقموا من بني اميّة الّا***أنّهم يحلمون ان غضبوا

گفت:چه منكرى از ما يا چه كارهى (3)از ما الّا آن كه ما به خدا ايمان داريم و به آنچه بر ما فرود آمد از قرآن و به آنچه پيش از قرآن فرود آمد از كتب اوايل و آن كه بيشتر (4)شما فاسق اند.

زجّاج گفت معنى آن است كه:شما را بر ما هيچ انكار نتوانى (5)كردن الّا ايمان ما و فسق شما و آن از باب منكر نباشد،چه ايمان سر معارف است،و انّ مع اسمها و خبرها في تأويل المصدر و هو معطوف على قوله: أَنْ آمَنّٰا ،و ان بافعل در تقدير مصدر باشد و اين قول بهترين (6)اقوال (7)است.

اگر گويند چگونه گفت: وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فٰاسِقُونَ ،بيشتر (8)شما فاسق اند و ايشان همه فاسق اند؟جواب گوييم:مراد به«فسق»در اين آيت فسقى است كه بعضى كردند و همه نكردند و آن كتمان حق بود براى طمع رياست و همه كس صلاحيت اين ندارد.

جواب ديگر اين كه:بر سبيل ايهام (9)بر مخاطب چنين بسيار گويند،اكثر گويند و معنى جمله باشد و اين نوع (10)توسّع باشد. آنگه جواب داد ايشان را از آن مثل (11)كه زدند و گفتند:ما رأينا شرّا منكم،از شما بدتر (12)كس نديديم بقوله:

ص : 44


1- .مج،مت+در.
2- .وز:رقيان.
3- .آج:چه كاريى،لب:چه كارى.
4- .مج،مت،وز،لت:بيشترينه،مر:بيشترين.
5- .آج،لب،لت،مر:نتوانيد.
6- .مج،بهتر.
7- .وز:قول.
8- .مج،مت،وز،لت:بيشترينه.
9- .مج،مت،وز،مر:ابهام.
10- .مج،مت،وز،مر:نوعى.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:طعن.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:بتر.

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّٰهِ ،بگو اى محمّد خبر دهم شما را بدتر (1)از اين به مثوبت و جزا و پاداشت (2)و عاقبت به نزديك خدا آن كس باشد كه خدا او را لعنت كرده باشد في قوله: لُعِنَ (3)الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَلىٰ لِسٰانِ دٰاوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ،و غضب عليه،و بر او خشم گرفته باشد في قوله:(و غضب عليهم و لعنهم و جعل منهم القردة و الخنازير)،و از ايشان كرده است بوزينگان (4)و خوكان.

امّا قوله: بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكَ ،اين دوم (5)را نيز (6)خواند (7)و اگرچه اوّل بد نبود با (8)آن كه اين لفظ جايى استعمال كنند كه اوّل بد باشد و دوم بتر،براى آن كه ايشان گفتند:ما راينا شرّا منكم،بر وفق گفتار ايشان،يعنى از ما بتر به زعم گفتار شما آنان باشند كه اين وصف دارند ايشان به همه حال بتر باشند،و مثله قوله: قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكُمُ النّٰارُ وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا (9)،و مثوبت ثواب باشد،و مفعله و مقعله از بناهاى مصدر بود و اصل او من ثاب اذا رجع باشد و نصب او بر تميز است كقوله تعالى: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً ، (10)و قوله: مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ ،و من موصوله است اين جا به معنى الّذي وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ و جعل به معنى خلق است چنان كه[12-ر]آو وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ (11)،و عبد الطّاغوت،عامّۀ قرّاء خواندند بفتح با و دال و نصب طاغوت على الفعل و المفعول و حمزه خواند عبد الطّاغوت و گفت (12)به معنى عبد است،يقال عبد و عبد كما يقال:سبع و سبع و فرد و فرد و أنشد«كسيف (13)الصّقيل الفرد»

و وجهى دگر گفتند:قرائت او را حمل كنند بر آنكه اين لفظ جمع جمع باشد،يقال:عباد و عبد،كما يقال:ثمار و ثمر،آنگه استثقال (14)كرد دو ضمّه را بر هم

**

ص : 45


1- .مج،مت،وز،لت،مر:بتر.
2- .مج،مت،آف:پاداش.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 78.
4- .مج،مت،وز:بوزنگان.
5- .مر:دويم.
6- .آف،لت،مر:بتر.
7- .مج،مت،وز:خوانند.
8- .مج،مت:تا.
9- .سورۀ حج(22)آيۀ 72.
10- .سورۀ الكهف(18)آيۀ 34.
11- .سورۀ الانعام(6)آيه 1.
12- .مت:گفتى.
13- .لت،مر:كيف.
14- .اساس،آن:استسقال،با توجه به مج تصحيح شد.

عين را مفتوح بكرد،و و اعمش خواند:عبد الطّاغوت در شاذّ،و معنى جمع باشد بر اضافۀ با طاغوت،قال الشّاعر: (1)

انسب العبد الى آبائه***أسود الجلدة من قوم عبد

و در شاذّ همچنين بريدۀ أسلمى (2)خوانده است:و عابد الطّاغوت،بر واحد،و ابو جعفر خواند:و عبد الطّاغوت،على الفعل المجهول،و حسن بصرى خواند:و عبد الطّاغوت على الواحد،و عبد اللّه عبّاس خواند:و عبيد الطّاغوت (3)على الجميع (4)،و ابو واقد اللّيثىّ خواند:و عبّاد الطّاغوت على وزن الكفّار،و عون عقيلى و أبان بن تغلب (5)خواند:و اعبد الطّاغوت مثل كلب و أكلب.

و در طاغوت دو قول گفتند:يكى آن كه مراد شيطان است،يكى آن كه مراد آنان اند كه خلقان را با عبادت خود دعوت كردند.ابو على گفت:مراد آن گوساله است كه ايشان پرستيدند (6)آن را بدون خداى (7). أُولٰئِكَ شَرٌّ مَكٰاناً ،ايشان بتراند به مكان،يعنى به منزلت و مرتبت (8)و استحقاق ذمّ و عقاب در دنيا و آخرت.و نصب او بر تميز است. وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ السَّبِيلِ ،و گمراه تراند از راه راست.و قوله: وَ عَبَدَ الطّٰاغُوتَ ،معطوف نيست على قوله: وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنٰازِيرَ ،بل معطوف است على قوله من في قوله:من لعنه الله،و من غضب عليه،و من عبد الطاغوت،و برآن (9)وجه شبهه مجبّره را مجال نباشد.

فامّا بر قرائت حمزه و آنان كه در شاذ بر اسم مى خوانند اين وجه مطّرد نبود، جواب از سؤال مجبّران (10)باشد كه«جعل»در آيت به معنى خلق است و خلاف نيست كه بت پرستان را و كافران را خداى (11)آفريده است چنان كه مؤمنان را،و اگر چنان بودى كه مجبّر گمان برد ازآن كه خداى تعالى بت پرستى در ايشان آفريد،آيت

ص : 46


1- .مج،مت،وز+شعر.
2- .آج،لب:بريد اسلمى.
3- .مج،مت:عبد الطّاغوت.
4- .مت،وز،آج،لب،لت،مر:على الجمع.
5- .اساس:تغالب،با توجه به مج تصحيح شد.
6- .آن:بپرستيدند.
7- .مج،مت،وز،مر+عزّ و جلّ.
8- .وز:من ثبة.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:اين.
10- .مر:مجبّره.
11- .مر+تعالى.

مذمّت و ملامت ايشان نبودى بل عذر ايشان بودى و كلام متناقض بودى.بهرى (1)مذمّت ايشان و بهرى (2)معذرت،و اين كلام به حكيم لايق نباشد بيرون از ادلّۀ عقل كه دليل كرده است كه (3)خداى تعالى كفر در كافر نيافريند و فعل بندگان فعل او نباشد و فعل (4)ميان دو فاعل صورت نبندد-تعالى اللّه عمّا يقول المبطلون علوّا كبيرا.

در خبر است كه:چون اين آيت آمد،مسلمانان زبان دراز كردند و جهودان را گفتند:

يا اخوان القردة و الخنازير، ايشان رسوا شدند و مفحم بيامدند (5)و از اين جوابى نداشتند و دانستند كه راست است و خداى خبر داده است و شاعر گفت در حقّ ايشان: (6)

فلعنة اللّه على اليهود***انّ اليهود اخوة القرود

قوله: وَ إِذٰا جٰاؤُكُمْ قٰالُوا آمَنّٰا ،حق تعالى در اين آيت وصف منافقان كرد و آنچه ايشان گويند و كنند و كشف اسرار ايشان گفت چون به نزديك تو آيند اى محمّد گويند ما ايمان داريم. وَ قَدْ دَخَلُوا (7)،و«او»حال راست و قد لتقريب الماضي من الحال و حال ايشان اين است كه ايشان درآيند به كفر (8)«با»به معنى مع باشد،چنان كه گفت:اشتريت الدّار بآلاتها اى مع آلاتها،و اخذ ذلك برمّته اى مع رمّته،ايشان درآيند با كفر (9)و[بيرون شوند با كفر] (10)و روا باشد كه«با»تعديه را باشد و معنى آن بود كه ايشان كفر درآرند (11)و كفر بيرون برند و اين كنايت باشد ازآن كه اصل كفراند ايشان و محلّ كفراند و حامل كفراند و ناقل كفراند و منقلب اند در كفر كافراند في حالتى الدّخول و الخروج. وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا كٰانُوا يَكْتُمُونَ ،و خداى عالم تر است به آنچه اينها (12)پنهان مى كنند (13)از كفر و اظهار خلاف (14)آن مى كنند.

ص : 47


1- .آف:بهر.
2- .آف:بهر.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:بر آنكه.
4- .مج،مت،وز،لت:فعلى.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:ماندند،آف،آن:نيامدند.
6- .مج،مت،وز+ايشان.
7- .آف+و.
8- .مر:بالكفر بكفر.
9- .مر+ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا .
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .مج،مت،وز:دارند،آف:برآرند.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:ايشان.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:پنهان مى دارند.
14- .اساس:خلايف،با توجّه به مج تصحيح شد.

وَ تَرىٰ كَثِيراً مِنْهُمْ،- الآية.حق تعالى در اين آيت وصف (1)منافقان كرد كه ذكر ايشان در آيت مقدّم برفت،گفت:تو بينى يا محمّد بسيارى را از ايشان كه مسارعت مى كنند و مى شتابند در اثم و عدوان (2).سدّى گفت:اثم اين جا كفر است و بعضى دگر گفتند:عام است جمله گناه را و اين اولى تر و فرق از ميان اثم و عدوان آن است كه:اثم گناهى باشد كه مقصور بود بر فاعلش ضرر آن از او تعدّى نكند،و عدوان ظلم باشد و هر گناه كه ضرر آن به ديگرى رسد و اصل عدوان تعدّى و مجاوزة الحدّ باشد. وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ ،و خوردن ايشان رشوت را اين قول حسن بصرى است.و ديگران گفتند:مراد مال حرام است و اصل سحت از سحت باشد و آن استيصال بود براى آن كه بيخ مال بركند به آن كه بركت از او ببرد (3)براى آن لفظ مسارعت گفت و لفظ معاجلت و استعجال نگفت،و اگرچه اين به ذمّ نزديكتر است كه ايشان شتابى مى كنند به اين كارها كه شتاب كار كسى باشد كه او محق باشد.وجهى دگر آن است تا ايهام نيفكند (4)كه ذمّ ايشان براى تعجيل است غرض ذمّ ايشان است بر كفر و نفاق و اگر به تأنّى معاطاة اين معنى كنند هم مذموم باشد آنگه به«لام»تأكيد گفت:

لَبِئْسَ و«ما»نكرۀ موصوفه است،بد كارى است آنچه ايشان مى كنند،و تقدير آن بود:كه:لبئس العمل العمل الّذى كانوا يعملونه،و هر دو وجه اسم«بئس»كه اين فعل به او مسند است،محذوف باشد،چنان كه:بئس ما صنعت،و بئس ما قلت،و بئس رجلا زيد،و آيت دليل است بر آنكه جزا بر عمل است براى آن كه مذمّت به فعل تعليق كرد.

قوله: لَوْ لاٰ يَنْهٰاهُمُ الرَّبّٰانِيُّونَ ،«لو لا»اين جا به معنى«هلاّ»است و معنى «هلاّ»تحضيض باشد و توبيخ و اين جا توبيخ است،حق تعالى در اين آيت ذم كرد أحبار و علماى جهودان را بر ترك امربه معروف و نهى منكر-چرا نهى نمى كنند ايشان را احبار و عالمان ايشان از دروغ گفتن و حرام خوردن.و«ربّانى»بيان كرديم كه عالمى باشد كه علم دين داند و تربيت علم الهى كند و منسوب باشد با رب با نوعى از

ص : 48


1- .مج،مت،وز،لت+آن،مر+اين.
2- .مر: فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ .
3- .مج،مت،وز،لت،مر:بردارد.
4- .مر:بيفكند.

تغييرات نسب،كما قالوا (1)فى النّسبة الى الرّوح:روحانىّ و الى البحر بحرانىّ و گفته اند (2):«أحبار»علماى جهودان اند و«ربّانيان»علماى ترسايانند،حق تعالى تعيير كرد هر دو گروه را به ترك امربه معروف و نهى منكر.

عبد اللّه بن جرير (3)روايت كرد (4)از پدرش كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ مرد (5)نباشد كه به قومى بگذرد كه ايشان معصيتى مى كنند و او دست ايشان به دست فرونگيرد و ايشان را منع نكند و الّا نزديك بود كه خداى تعالى ايشان را عذابى عام فرستد،و رسول-عليه السّلام-اين به شرط تمكّن (6)گفته باشد،يعنى اگر تواند و قوّت آن دارد كه ايشان را به دست منع كند و نكند.امّا آن كه او متمكّن نباشد ازآن كه به دست منع كند بايد تا به زبان نهى كند اگر نيز نتواند (7)و داند كه مؤدّى خواهد بودن با (8)ضررى (9)يا داند كه[13-ر]انكار او را تاثير نخواهد بودن بايد تا آن را به دل منكر مى باشد (10)و تكليف او بيش از اين نيست.

مالك دينار گفت:خداى تعالى وحى كرد به قومى فرشتگان (11)كه فلان شهر را عذاب كنى (12)،فرشتگان گفتند:بار خدايا تو عالم ترى،و لكن فلان بندۀ عابد ما دام كه بر درگاه تو باشد در آن شهر است،گفت:اسمعونى صيحته فوجهه لم يتغيّر غضبا لمحارمى (13)[گفت] (14):آواز (15)نالۀ او بشنوانى (16)مرا كه روى او متغيّر نشد به خشم بر ايشان چون ارتكاب محارم مى كردند.

در خبر است كه خداى تعالى وحى كرد به يوشع بن نون كه:من از قوم تو صدهزار آدمى را هلاك خواهم كرد،چهل هزار صالحان و نيكان و شصت هزار بدان

ص : 49


1- .مج،مت،وز،لت،مر:قالوا.
2- .آف آن:لقبه.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:عبيد الله بن جرير.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:روايت كند.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:مردى.
6- .مج،مت،وز،تمكين،آف:ممكن،مر:متمكن.
7- .مج،مت،وز:تواند.
8- .آن:يا.
9- .وز آن:ضريرى.
10- .مر:باشد.
11- .وز:فرشتگان.
12- .آج،لب،لت،مر:كنيد.
13- .وز:المحارمى.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
15- .مج،مت،وز:او را.
16- .مر:بشنوانيد.

يوشع گفت:بار خدايا!دانم كه (1)بدان مستحقّ هلاكند،نيكان را چرا هلاك خواهى كردن؟گفت:انّهم لم يغضبوا لغضبى و واكلوهم و شاربوهم،براى آن كه ايشان براى خشم من خشم نگرفتند و به (2)آن فاسقان مؤاكله و مشاربه و مخالطه كردند.

نعمان بن بشير روايت كرد (3)كه رسول-عليه السّلام-گفت:مثل فاسقى در ميان قومى (4)صالح (5)كه او را نهى نكنند از منكر،مثال جماعتى باشد كه كشتيى باشد ميان ايشان به شركت در آن كشتى نشينند،چون كشتى به ميان دريا رسد يكى از ايشان تبرى برگيرد (6)و كشتى شكستن گيرد،او را گويند:چه مى كنى خود را و ما را هلاك خواهى كردن،او گويد (7):در نصيب خود و حصّۀ خود تصرّف مى كنم.اگر او را به اين گفتار رها كنند و دست او به دست فرونگيرند (8)كشتى بشكند و او و ايشان (9)غرقه (10)شوند،و اگر منع كنند او را،او و ايشان سلامت يابند،بيانش قوله:

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً (11)،گفت:بترسى (12)از فتنه (13)، يعنى (14)عذابى كه فرود آيد (15)خاصّه به ظالمان نرسد،مثال او آتش باشد كه چون درافتد تر و خشك تميز نكند (16)و صالح را از صالح بازنشناسد. لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ ،لا[م] (17)،تأكيد است،و گفته اند:جواب قسمى مضمر است،و تقديره:

و اللّه لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ ،و فرق ميان صنع و عمل آن است كه عمل هم محكم باشد و هم مشوّش و لكن صنع جز محكم را نخوانند ازآنجا (18)پيشه وران را صنّاع خوانند كه عمل ايشان به علم باشد و بر وجه احكام و اتّساق بود و

ص : 50


1- .مج،مت،وز،لت:تا.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:با.
3- .لت:روايت كند.
4- .آف،آن:قوم.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:صالحان.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:بردارد.
7- .مج،مت،وز،لت،مر+من.
8- .مج،مت،وز:فرونكيرد.
9- .مر+همه.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:غرق.
11- .سورۀ انفال(8)آيه 25.
12- .همه نسخه بدلها بجز آن:بترسيد.
13- .لت:فتنه اى.
14- .مج،مت،وز+از.
15- .مج،مت:فرود آمد.
16- .مج،مت،وز:تمييز نكند.
17- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
18- .مج،مت،وز،لت،مر:از اين كار.

نعمت را صنيعت براى آن (1)خوانند و پروردۀ نعمت را هم صنيعه گويند كه او را به (2)نيكى پرورده باشند و اصل (3)او اين است،آنگه اتّساع كنند و گويند:فعل و عمل و صنع به معنى واحد باشد،و فعل از همه عام تر باشد آنگه عمل خاص تر آنگه صنع از هر دو خاص تر.

قوله: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه خداى تعالى از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ كرده بود پيش از آمدن رسول-عليه السّلام-تا ايشان توانگرترين مردمان بودند.چون بر رسول عليه السّلام-كفر آوردند و با (4)او لجاج (5)كردند خداى تعالى آن نعمت از ايشان بازگرفت و به بدل توانگرى (6)ايشان را درويشى داد و به بدل عزّت،مذلّت چنان كه فرمود در حقّ ايشان وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ (7)،چون چنين بود جماعتى از ايشان گفتند منهم فنحاص بن عازورا (8): يَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ .بعضى دگر مفسّران گفتند:اين قول فنحاص گفت تنها و لكن ديگران شنيدند و انكار نكردند،حق تعالى گفت:

بمثابت آن است كه همه گفتند حق تعالى در اين آيت بيان آن كلمۀ ناسزا گفت [13-پ]كه جهودان گفتند در حقّ او اطلاق كردند،گفت:گفتند كه دستهاى خدا بسته است به بند و غل و بند بر او نهاده و غرض ايشان در اين نه تجسيم (9)بود و آن كه خداى را تعالى اثبات دستى كنند كه جارحه باشد غرض ايشان وصف او بود- تعالى علوا كبيرا (10)-به بخل و تضييق و امساك و عرب كنايه كنند[از نعمت] (11)به يد (12)براى آن كه در غالب عادت در شاهد بذل (13)و اعطاء (14)و امساك و نادادن (15)به دست باشد ايشان جود و بخل را به دست بازبستند قال الشّاعر (16):

ص : 51


1- .مج،مت،وز،لت:اين.
2- .مج:براساس.
3- .:مثل،با توجه به مج تصحيح شد.
4- .آن:به.
5- .لب:الحاح.
6- .اساس:تونگرى/توانگرى.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.
8- .لت:فنحاص بن غازورا،مر:فيحاص بن عازورا.
9- .آف،آن:تجسم.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 43.
11- .اساس:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
12- .اساس:به بند،با توجه به مج تصحيح شد.
13- .مج،مت،وز:بذله.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:عطا.
15- .اساس:نادان،با توجّه به وز تصحيح شد.
16- .مج،مت،وز+شعر.

يداك يدا مجد فكفّ مفيدة***و كفّ اذا ما ضنّ (1)بالزّاد تنفق

و قال آخر (2):

له علىّ أياد كست اكفرها***و إنّما الكفر ما لا يشكر النعم

قال آخر (3):

له في ذوي الحاجات ايد كانّها***مواقع ماء المزن فى البلد القفر

و در عكس اين بخيل را گويند:فلان جعد الانامل مقبوض الكفّ كدّ الاصابع مغلول اليدين،و قال الشّاعر (4):

كانت خراسان ارضا اذ يزيد بها (5)***و كلّ باب من الخيرات مفتوح

فاستبدلت بعده جعدا انا مله***كانّما وجهه بالخلّ (6)منضوح

و در اين معنى قدما و محدّثين (7)به كنايت و تصريح بسيار اشعار گفتند.اين طباطبا گفت:

و كان لي حاسب ان رحت ملتجئا (8)***ما في يديه اذا ما جئت مجتديه

اضاف تسعين يقفوها ثلاثتها***الى ثلاثة آلاف و تسع مائة

و قال أيضا (9):

إن رمت (10)ما في يديه منه ملتمسا***و جئت اشكو اليه منه ضيق يدي

أحصت الوفا تراه منه اربعة***منقوصة سبعة حصّت من العدد

يوسف عروضى اين معنى به پارسى گفته (11):

هفت كم كن تو از چهار هزار***به كف اندر نگاهدار شمار

پس بدان آن زمان كه كفّ امير***كس نبيند مگر بدين كردار

[اين ابيات مشتمل است بر آنكه آن كس كه اين عددها را (12)شمار بر انگشت

ص : 52


1- .مج،مت،وز:بهنّ،آف:طنن.
2- .همه نسخه بدلها بجز آف:لست.
3- .همه نسخه بدلها بجز آف:لست.
4- .همه نسخه بدلها بجز آف:لست.
5- .همه نسخه بدلها بجز آف،آن:يزيد.
6- .لب،آف،آن:بالغل.
7- .مج،مت،وز،لت:محدثان.
8- .مج،وز،لت مر:ملتمسا.
9- .اساس:يزد بها،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،آن:رميت،چاپ شعرانى(ج 269/4):رحت.
11- .مج،مت،وز+شعر.
12- .اساس،مج،مت،وز:ندارد،با توجّه به آج و لب و سياق عبارت افزوده شد.

گيرد از سه هزار و نه صد و نود و سه هر دو دست او بسته بود.] (1)حق تعالى رد كرد بر ايشان و جواب داد ايشان را بر وجه زجر و لعنت و نفرين گفت: غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ ،دستهاى ايشان به غل بسته باد.

حسن بصرى گفت:معنى آيت آن است كه دست خداى از عذاب ما مكفوس (2)و مقبوض است،يعنى خداى ما را عذاب نكند الّا مقدار آنچه سوگند او راست كند جز آن كه (3)پدران ما گوساله پرستيده اند.

مجاهد و سدّى گفتند جهودان گفتند:چون خداى تعالى ملك از ما بستد دست بر سينه نهاد و چون كسى كه تقبّل كارى كند و دست بر سينه زند (4)و گفت:اى بنى اسرائيل و بنى احبار من ضمان كردم كه دست از (5)برنگشايم تا ملك با شما ندهم، گفتند:اين الفاظ كنايت است از (6): غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ ،دست ايشان از خيرات بسته باد و دستهاشان به خير مرساد و شايد كه حقيقت بود چنان كه گفتيم دستهاشان به بند و غل بسته باد و (7)لعنت بر ايشان باد به اين كه گفتند،آنگه گفت:وصف من بخلاف آن است كه ايشان گفتند: بَلْ يَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشٰاءُ ،بل دستهاى او گشاده است چنان كه خواهد انفاق مى كند و مى دهد و مى بخشد به حسب مصلحت.

اگر گويند آنچه جهودان از سر جهل گفتند كه: يَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ ،محمول بود بر آنكه ندانستند و نشناختند خداى را كه وصف او به اين نشايد كردن،چگونه گفت خداى تعالى: بَلْ يَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ ،خود را يد اثبات كرد،آنگه آن را وصف كرد؟ گوييم:قديم تعالى (8)در اين باب طريقۀ ازدواج مراعات كرد،چون ايشان وصف او تعالى[به بخل] (9)[14-ر]كردند از ره عبارت دست كردند،حق تعالى هم به آن عبارت رد كرد بر ايشان،نبينى كه در برابر مغلولة مبسوطة گفت، (10)يعنى اگر بر مجاز شما

ص : 53


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
2- .مج،مت،آج،لب،لت:مكفوف.
3- .وز،مج،مت،آج،لت:چندان كه.
4- .اساس:زد،با توجّه به وز تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:نهد.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+هم.
6- .مج،مت،وز+اين.
7- .مر+ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا .
8- .مج،مت،وز:جلّ جلاله.
9- .اساس:ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:نهاد.

وصف كردى دست او را به آن كه مغلول است خلاف آن است،بل مبسوط است تا جواب مطابق اعتراض بود.و«يد»در حق تعالى كه اطلاق كنند،چند معنى دارد-و او خود در كلام[عرب] (1)بر معانى است امّا يد به معنى جارحه در حقّ خداى (2)روا نيست از آنجا كه درست شده است بالادلّة القاطعة كه او جسم نيست و به صفت اجسام نيست.

امّا آن كه مشبّهه گفتند و جماعتى اهل اخبار كه:للّه يد لا كالايدى،اگر مراد جارحه است اين مناقضه باشد،چنان كه گفتند:او جسمى است لا كالاجسام،اين مناقضه باشد براى آن كه چون گفت:جسم،اثبات كرد طول و عرض و عمق را، چون گفت:لا كالاجسام،نفى كرد آن را كه اثبات كرده بود بعينه و اين مناقصه، باشد،همچنين لا كالايدي.و اگر مراد آن است كه[له يد] (3)لا بمعنى الجارحة اين درست است يعنى دستهاى ديگران جارحه باشد و دست (4)در حق[او] (5)معنى نه جارحه باشد.

امّا اقسام يد از اين پنج بيرون نيست به معنى جارحه بود چنان كه گفت:

فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا (6)،و قوله: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ ،دوم به معنى نعمت چنان كه شواهد آن از اشعار برفت،و چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

يد اللّه على الجماعة ،اى نعمته عليهم،و به معنى قدرت و قوّت باشد چنان كه:ماله بهذا الامر يد،و منه قوله: أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصٰارِ (7)،و قوله: دٰاوُدَ ذَا الْأَيْدِ (8)،و به معنى ملك و تصرّف باشد چنان كه هذا ملك يمينه و هذا تحت يده،و قوله تعالى:

أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ (9)و به معنى تولّاى فعل باشد بنفس خود نحو قولهم:

هذا ما كسبت يداك و فعلت يداك و منه قولهم فى المثل:يداك اوكتا و فوك نفخ،و قوله تعالى: ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (10)،و امثال ذلك كثيرة.امّا مراد به يد در آيه جز نعمت نيست و وجه تثنيۀ او ازآنجاست كه چون كنايت از نعمت به«يد»كرد و

ص : 54


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:بر خداى تعالى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .مج،مت،وز،لت،مر+را.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 38.
7- .سورۀ ص(38)آيۀ 45.
8- .سورۀ ص(38)آيۀ 17.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 237.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 182.

دست دو باشد،يداه گفت و روا باشد كه نعمت دين و دنيا خواست يا نعمت دنيا و آخرت يا نعمت بزرگ و خرد يا نعمت نهان (1)و آشكارا،و بعضى گفتند:عرب تثنيه گويد و مراد واحد،چنان كه شاعر گفت (2):

و مهمهين قذفين مرتين***قطعته بالسّمت لا بالسّمتين

يك مهمه خواست،نبينى كه قطعته (3)خود گفت و قطعتهما (4)نگفت.

و قال آخر (5):

يسعى (6)بكبداء و لهذمين***قد جعل الارطاة حسنتين

و بعضى دگر (7)گفتند:مراد به تثنيه جمع است براى آن كه (8)اوّل (9)جمع بود على المجاز و على هذا قول امرؤ القيس (10):

قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل***

نبينى كه گفت:وقوفا بها صحبي علىّ مطيّهم. يُنْفِقُ كَيْفَ يَشٰاءُ ،چنان كه خواهد هزينه مى كند بحسب مصلحت. وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيٰاناً وَ كُفْراً ،و بيفزايد بسيارى را از ايشان آنچه ما بر تو فرستاده ايم (11)از قرآن.

كفر و طغيان معنى آن است كه ايشان كفر و طغيان بيفزايند عند نزول قرآن،براى آن كه معلوم است به ضرورت كه قرآن ايشان را كفر و ضلالت نيفزايد (12).و مثال اين چنان بود كه يكى از ما گويد:وعظتك فلم يزدك وعظي الّا عصيانا و طغيانا.قال اللّه تعالى: فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعٰائِي إِلاّٰ فِرٰاراً (13)،و مثله قوله: إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِيمٰاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (14)،و المعنى:ازدادوا

ص : 55


1- .مج،مت،وز،لت:پنهان.
2- .مت،وز+شعر.
3- .آن:طعنه.
4- .آن:طعتهما.
5- .مج،مت،وز+شعر.
6- .اساس:تسعى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مر:ديگر.
8- .لت،مر+تثنيه.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:اقل.
10- .مج،مت+شعر.
11- .آج،لب،آن:فرستاديم.
12- .آج،لب:نيفزايد.
13- .سورۀ نوح(71)آيه 6.
14- .سورۀ توبه(9)آيۀ 123 و 124.

عندها (1)ايمانا او رجسا و كفرا خداى تعالى گفت:سوره (2)بعضى را ايمان بيفزود و بعضى را كفر،و معلوم است به ضرورت كه سوره (3)كس را ايمان و كفر نيفزايد،[و انّما ايشان عند نزول سوره ايمان و بيفزايد] (4)و قوله: مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ ،«ما»موصوله است و محلّ او رفع است باسناد الفعل اليه،اعني و ليزيدنّ،و«كثيرا»مفعول اوّل است و «طغيانا»و«كفرا»مفعول دوم. وَ أَلْقَيْنٰا بَيْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ ،در آن كه ضمير«بينهم»راجع با كيست خلاف كردند.بعضى گفتند:راجع است با جهودان و ترسايان،يعنى ميان جهودان و ترسايان دشمنى و دل دورى افكنديم تا به روز قيامت،و مثله قوله: فَأَغْرَيْنٰا (5)بَيْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ (6)،اين قول حسن بصرى است و مجاهد.بعضى ديگر گفتند:مراد جهودانند تنها و مراد آن مخالفت و عداوت است كه در (7)ميان فرق جهودان است از عنانيان (8)و اسمعنيان (9)و ديگر طوائف،اين قول رمّانى است.

و در آن كه عداوت از ميان ايشان به چه افتاد دو قول گفتند،ابو على گفت:به تكفير (10)نصارى يهود را (11)به كفرشان به عيسى و يهود نصارى را به اتّخاذ ايشان عيسى را به خدايى (12).

قولى ديگر به اختلافى كه (13)ميان ايشان بود در آراء و ديانات ايشان،و خداى تعالى خذلان كرد ايشان را و با خود رها كردشان (14)،عقوبة لهم على كفرهم المتقدّم الى يوم القيمة،لا بدّ است ازآن كه اين معنى مختص بود به آنان كه معلوم از حال ايشان آن باشد كه بر كفر خواهند مردن. كُلَّمٰا أَوْقَدُوا نٰاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّٰهُ ،هرگه كه

ص : 56


1- .آج،لب:عندهم.
2- .آف:صورت.
3- .آف:صورت.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها و اغرينا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 14.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:از.
8- .كذا:اساس،آج،لب،آف:عناسان،مج،مت،وز،لت،مر:عتابيان،آن:عباسيان.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:اسمعتيان،لب:اسمعنان،آن:اسماعيليان.
10- .لت:به تعريف كفر.
11- .لت،آن،مر:يهود نصارى را.
12- .اساس:خداى،با توجه به مج تصحيح شد.
13- .مج،مت،وز،لت+از،مر+در.
14- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر،آن:رها كردشان.

آتشى برافروزند براى كارزار،خداى تعالى بنشاند آن را (1).

حسن بصرى و مجاهد گفتند:مراد حرب رسول ماست-عليه السّلام (2)-و حق تعالى اين از جملۀ معجزات رسول كرد از آن وجه كه خبر است از غيب و مخبر مطابق خبر آمد،و نيز براى آن كه جهودان به قوّت و شوكت (3)به حدّى بودند كه در همۀ زمين حجاز كس با ايشان مقاومت نكردى،و قريش از ايشان مدد خواستند (4)و به ايشان معتضد و مستظهر بودند (5)،و اوس و خزرج در مخالفت ايشان مناقشت نمودندى چون رسول-عليه السّلام-پيدا گشت و به اداى (6)رسالت،برخاست (7)آن قوّت ايشان به ضعف بدل شد و شدّت ايشان به خور (8)و بددلى و متفرّق الاهوا شدند تا رسول -عليه السّلام-بنى قريظه را بكشت و بنى النّضير و بنى قينقاع (9)را براند و از نشيمنهاشان برون كرد (10)و بقايايى كه بماندند جزيه بر ايشان نهاد و فدك از ايشان بستد و اهل وادى القرى او را گردن نهادند و به دولت و صولت او جمله مستأصل شدند، و اين علمى بود از اعلام معجز (11)رسول-عليه السّلام-و ذكر آتش در باب حرب و استعارت او در شرّ حديثى متداول است و معهود در لغت است و در اشعار ايشان بسيار است،قال عوف بن عطيّه: (12)

اذا ما اجتنينا جنا منهل***شببنا لحرب بعلياء نارا

و قال آخر:

و با الحرب (13)تضطرم (14)اضطراما***

و قال آخر (15):

ص : 57


1- .مر:او را.
2- .مج،مت:صلوات اللّه و سلام عليه،وز،مر:صلوات اللّه عليه و آله.
3- .مج،مت،وز،لت،مت،مر+شجاعت.
4- .مج،مت،وز،آج،لت،مر:خواستندى.
5- .آن:بود.
6- .وز:به او.
7- .مر:برخواست.
8- .لب،لت،مر:به جور.
9- .اساس،آن:بنى قيفاع.
10- .آج،لب،مر:بيرون كرد.
11- .مت:معجزه،آج،لب:اعجاز.
12- .مج،وز+شعر.
13- .مج،مت،وز،آج،لت،مر:نار الحرب.
14- .مج،مت:يضطرم.
15- .وز+شعر.

«و ليس يصلى بخيل الحرب جانبها»***

وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً ،آنگه خبر داد كه:اين جهودان در زمين سعى به فساد مى كنند تا افساد بلاد و عباد كنند به معاصى خداى تعالى و تحريف تورات (1)و تقليب احكام او و پوشيدن كار رسول ما-عليه السّلام-. وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ،و خداى تعالى مفسدان را دوست ندارد و نخواهد كه ايشان را خير رساند و ثواب دهد [15-ر].

قوله: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتٰابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ،رمّانى گفت:معنى«لو»وجوب المعنى الثّاني بالاوّل به طريقۀ لو كان كذا لكان كذا و اين معنى مبهم است و در او كشفى نيست.و بعضى ديگر گفتند:لامتناع الشّىء من امتناع غيره،كقولهم:لو كان لي مال لحججت،و اين مذهب هم مطّرد نيست و اصل در اين باب آن است كه ما شرح داديم كه معنى«لو»برعكس ديگر حروف است،با نفى اثبات باشد و با اثبات نفى و حكم جوابش هم اين باشد هم از قصّه (2)نهاد او و شرح اين به استقصاء برفته است.

حق تعالى گفت:اگر اهل كتاب كه جهودان و ترسايانند احكام تورات و انجيل برپاى داشتندى (3)و به تو و به كتاب تو ايمان آوردندى (4)و تقوا و پرهيزگارى پيشه گرفتندى،ما گناهان ايشان مكفّر و پوشيده كرديمى (5)و ايمان و تقوا را كفّارۀ گناهان ايشان كرديمى (6)و ايشان را به بهشت و نعيم (7)برديمى (8).و«نعيم»نامى است از نامهاى بهشت و براى آن كه در«لو» (9)معنى شرط است،اگر در ماضى شود معنى استقبال دهد.

ص : 58


1- .مج،مت،وز:تعديه.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:قضيه،آج،لب:قصده.
3- .مت:بر پاى داشتند.
4- .مت:ايمان آوردند،مر+و اتّقوا لكفّرنا عنهم سيّئاتهم و لا دخلناهم جنّات النعيم.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:پوشيده كردمانى،آج،لب:پوشيده كردمى.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:كردمانى،آج،لب:كردمى.
7- .مج،مت:نعيم بهشت.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:بردمانى،آج،لب:بردمى.
9- .اساس:در او،با توجّه به مج تصحيح شد.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ ،آنگه گفت:اگر چنان كه اين جهودان و ترسايان اقامۀ تورات و انجيل كردندى،و احكام آن را كار بستندى. وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ ،يعنى قرآن،و به قرآن ايمان آوردندى و احكام او بر دست گرفتندى و گفتندى (1)معنى آن است كه:اگر تورات و انجيل را نصب چشم خود كردندى و در پيش خود بداشتندى تا به هر مشكلى رجوع به آن كردندى. لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ ، بخورندى از بالايشان (2)و از زير پايشان،و در او چند قول گفتند:

يكى آن كه عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده گفتند:مراد (3)مِنْ فَوْقِهِمْ ،باران آسمان است، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ،مراد نبات زمين است، (4)بعضى دگر گفتند:بيان اين دو جهت مجاز است و معنى آن است كه من جميع الجهات من أيس و ليس (5)من حيث لا يحتسب،يعنى اگر ايشان ايمان آورده بودندى ايشان را به بودى كه از خانه و نشيمن خود بنه افتادندى (6)و در خانۀ خود بماندندى و روزى از هر چار جهت (7)به ايشان مى آمدى،چنان كه گفت (8):يأتيها رزقها رغدا من كلّ مكان،و ايشان را آواره نبايستى كردن و اين بر سبيل تأسيف و تحسير (9)گفت تا ايشان را حسرت نمايد (10)و اندوهگن (11)كند.

و مثله قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرىٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بَرَكٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (12)،و قوله: وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ (13)،و مثله قوله: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقٰامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً. (14)

ص : 59


1- .مج،مت،وز،لت،مر:گفتند.
2- .وز،بالا ايشان،لب،مر:بالاى ايشان.
3- .مج،مت،وز،لت،مر+به.
4- .مج،مت،وز،لت،مر+بعضى دگر گفتند:مراد به بالايشان و آنچه از جهت فوق است ميوه هاى درختان است و به آنچه از جهت تحت است حبوب زمين.
5- .مج،مت،وز+من حيث يحتسب و يحتسب،آج،لب،لت،مر+من حيث يحتسب.
6- .وز:به ته افتادندى،آج،لب،مر:نه افتادندى.
7- .مج،مت:هر حالى،وز:هرجائى،لت،مر:هر جاى.
8- .مر:گفتند.
9- .مج،وز،تحير،مت:تحيير.
10- .لب:حسرت بنمايد.
11- .مج،مت،وز،آج:اندوهگين،مر:اندوهناك.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 96.
13- .سورۀ الطلاق(65)آيۀ 2.
14- .سورۀ الجن(72)آيۀ 16.

قوله: مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ ،از ايشان يعنى از اهل كتاب جماعتى اند (1)مقتصد و او آن باشد كه بين الاسراف و التّقصير باشد ميانۀ هر دو غلو و اسراف نكند و نيز تقصير نكند،و القصد واسط (2)الامور،و القصد الجادّة لأنّها بين مضلّتين،كه اين جانب و آن [جانب] (3)گمراهى باشد و از ميانه راه راست آن را قصد خوانند براى اين.و گفتند:آن را براى آن قصد خواندند كه رونده مقصد (4)به او كند پس او مصدر است به معنى مفعول كالرّضى بمعنى المرضيّ.

ابو على گفت و جماعتى مفسّران كه:مراد به اين مؤمنان اهل كتاب اند،كه به رسول-عليه السّلام-ايمان آوردند.و همچنين روايت كرده اند در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام:براى آن كه (5)لفظ مدح است و ما قبله الفاظ ذمّ (6)،جمع نكنند در حقّ يك قوم از ميان مدح و ذم،و بعضى دگر گفتند (7):آيت در نجاشى و قومش فرود آمد و زجّاج گفت به حكايت (8)از بعضى مفسّران كه گفتند:مراد قومى اند كه با رسول -عليه السّلام-مناصبه و اظهار عداوت نكردند،و مجاهد گفت:كه مسلمانان اهل كتابند و اين قول اولى است. وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ سٰاءَ مٰا يَعْمَلُونَ ،و بسيارى از ايشان بد مى كنند.و«ساء»در معنى«بئس»باشد،و تقدير آن است كه:ساء الشّىء شيئا كانوا يعملونه خواست تا بازنمايد كه همه يك حكم ندارد اندكى از ايشان نيك اند و بيشتر بداند.

قوله: يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ -الآية،مفسّران در تفسير اين آيت و سبب نزول او (9)خلاف كردند.محمّد بن الكعب القرظىّ گفت از ابو هريره كه:

رسول-عليه السّلام-در اسفار و غزوات كه بودى وقت (10)فرود آمدن براى او جاى فرود آمدن طلب كردندى كه (11)سايۀ درختان بودى تا او آنجا فرود آمدى.يك روز در

ص : 60


1- .مج،مت،وز،لت،مر:هستند.
2- .مج،مت،وز،لب،لت:واسطه.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:قصد.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+اين.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+و
7- .مج،مت،وز+كه.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:حكايت كرد.
9- .آج،لب:اين،مر:آن.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:بوقت.
11- .آج،لب،لت+به.

سايۀ درختى فرود آمد بر عادت و شمشير از شاخ آن درخت درآويخت و او به قيلوله بخفت و اصحاب از او مشغول شدند اعرابى بيامد و تيغ رسول (1)از نيام بركشيد (2).رسول -عليه السّلام-بيدار شد،گفت:يا محمّد من يعصمك منّى،تو را از من كه حمايت كند؟رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّه يعصمنى ،خداى مرا نگاه دارد،چون رسول -عليه السّلام-اين بگفت،دست اعرابى بلرزيد و تيغ از دستش بيفتاد (3)و او (4)سر برآن درخت مى زد تا دماغش از[سر] (5)پراكنده شد و بمرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

أنس مالك روايت كرد كه سبب نزول (6)آيت آن بود كه عائشه گفت: (7)رسول -عليه السّلام-در خيمه خفته بود بيدار شد و گفت:هيچ مرد صالحى نباشد كه مرا نگاه دارد كه مرا خوفى مى باشد از دشمنان؟ما در اين بوديم كه آواز سلاح برآمد،نگاه كرديم سعد بود و حذيفه گفتند ما آمده ايم تا تو را نگاه داريم.رسول-عليه السّلام- بخفت چنان كه ما غطيط او بشنيديم (8).جبرئيل عليه السّلام آمد و اين آيت (9)آورد.

رسول-عليه السّلام-آواز داد و گفت:يا سعد يا حذيفة بازگرديد كه خداى تعالى ضمان كرد (10)كه مرا نگاه دارد از دشمنان.

حسن (11)گفت:سبب آن بود كه رسول-عليه السّلام-گفت چون خداى تعالى مرا بفرستاد دانستم كه قومى مرا به راست ندارد و از نكاره (12)جهودان و ترسايان مى ترسيدم خداى تعالى اين آيت فرستاد.

بعضى دگر گفتند:در بدايت اسلام چون در مسلمانان ضعفى بود،خداى تعالى فرمود رسول را كه زبان از بتان اين (13)بت پرستان كشيده دار بقوله: وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ (14)،رسول-عليه السّلام-زبان دركشيد

ص : 61


1- .مج،مت،وز،لت،مر+بگرفت.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:برآورد.
3- .مج،مت،وز،مر:بيوفتاد.
4- .مجمت،وز،لت،مر+چندان.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد،آج،لب:آن.
6- .مر+اين.
7- .اج،لب+كه.
8- .آج،لب:نشنيديم.
9- .آج،لب:آيت ها.
10- .آج،لب:شد.
11- .لت،آن+بصرى.
12- .اساس:نكاده،با توجه به مج تصحيح شد.
13- .مج،مت:و.
14- .سورۀ انعام(6)آيۀ 108.

چون مسلمانان قوى گشتند،خداى تعالى اين آيه فرستاد و گفت:برسان و بگو از عيب آلهۀ اينان آنچه در ايشان است كه (1)تو را از مردمان نگاه مى دارم يعنى (2)كافران.

بعضى دگر گفتند:آيت در عيب جهودان آمد كه رسول-عليه السّلام-جهودان را عيب مى كرد،و جهودان گفتند:يا محمّد مگر تو مى خواهى كه (3)تو را به خدايى گيريم چنان كه ترسايان عيسى را.رسول-عليه السّلام-زبان از ايشان كوتاه بكرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اى محمّد!برسان آنچه تو را فرموده اند از تبليغ به جهودان و ترسايان و مبالات مكن و مينديش از ايشان كه من تو را نگاه دارم تو،آنچه رسيدنى (4)است برسان و بگو ايشان را كه: لَسْتُمْ عَلىٰ شَيْءٍ ،اين آيت كه از پس آن (5)آيت آمد چون اين آيت فرود آمد،گفت رسول-عليه السّلام-گفت:

لا ابالي من نصرني او من خذلني.

بعضى دگر گفتند،در كار زنان رسول آمد كه خداى فرموده بود رسول را كه ايشان را گويد:دنيا رها كنى و (6)ترسيد كه قبول نكنند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

بعضى دگر گفتند:آيت در جهاد آمد كه رسول-عليه السّلام-ترسيد كه بعضى مردمان مطاوعت نكنند در باب جهاد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

اين اقوالى است كه جماعتى مفسّران گفتند،امّا آنچه در تفسير اهل البيت است-عليهم السلام و از ائمّه ما و جماعتى صحابه روايت كرده اند چون براء بن عازب و جابر بن عبد اللّه انصارى و سلمان و ابو ذرّ (7)و عمّار و حذيفه و جز ايشان كه:آيت در حقّ اميرالمؤمنين على آمد در حجّة الوداع چون رسول-عليه السّلام-با ترسايان نجران مصالحه كرد[16-ر]بر دو هزار (8)حلّه من حلل الاواقىّ (9)،و جبرئيل-عليه السّلام-آمد و گفت:تو را حجّ وداع مى بايد كردن (10).او على را به جانب يمن فرستاد تا آن حلّه ها

ص : 62


1- .مج،مت،وز،لت،مر+من.
2- .مت،آج،لب+از.
3- .همۀ نسخه بدلها+ما.
4- .مج،مت،وز،آج،لب:رسانيدنى.
5- .اساس:اين،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .مج،مت،وز،لت:او.
7- .آج،لب:أبو ذر غفارى.
8- .ضبط كلمه در اساس به صورت«هزار»آمده است كه با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:الاوقى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .آج،لب:مى بايد كرد.

تحصيل كند و او ساز حجّ رفتن گرفت،چون بيرون شد از مدينه نامه نوشت به اميرالمؤمنين على كه:من به جانب مكّه رفتم (1)به حجّ.چون كار (2)تمام كرده باشى از ره يمن به مكّه آى به حجّ كه آنجا ملتقى باشد-ان شاءاللّه.او نامه برخواند و ساز رفتن كرد و آنچه حاصل كرده بود از حلّه ها در اعدال (3)بست و با قوم خود برنشست و روى به مكّه نهاد.چون به ميقات اهل يمن رسيد،احرام گرفت و چهل و چهار شتر با خود داشت به هدى (4)،و حج آنگه قارن بود و مفرد،و فرض تمتّع نيامده بود.چون رسول -عليه السّلام-به مكّه رسيد به نزديكى،خداى تعالى آيت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ. (5)رسول-عليه السّلام-قوم خود را خطبه كرد و رسول-عليه السّلام-احرام گرفته بود به حج و شتر رانده بود شصت و شش شتر و نيّت قران كرده بود حجّ قارن خواست كرد (6).چون آيت آمد،رسول-عليه السّلام-خطبه كرد و قوم را گفت:هركه هدى نرانده حلال شود و اين احرام،احرام عمره كنيد كه خداى تعالى عمره در حج برد و انگشتهاى (7)هر دو دست در يكديگر (8)افگند،آنگه گفت:اگر من آن كه اكنون مى دانم پيش از اين دانستمى،هدى نراندمى تا اكنون حلال شدمى و لكن من حلال نمى توانم شدن تا هدى به محلّ خود نرسد و بنكشند (9)الا هركس كه او هدى نرانده است بايد تا حلال شود و حجّ عمره كند و آنگه احرام به حج فراگيرد (10)پس از اين.

قوم بعضى حلال شدند (11)و بعضى بر احرام باستادند (12)و حلال نشدند،و رسول -عليه السّلام-با ايشان (13)عتاب كرد و گفت:چرا حلال نمى شويد؟گفتند:ما حلال نشويم (14)و تو محرم،گفت:مرا (15)عذرى هست،فرض من اين است براى اين عذر و

ص : 63


1- .مت:مى رفتم.
2- .مج،مت،وز،لت،مر+خود.
3- .وز:اعدل.
4- .مج:چهل و چهار شتر بهدى فرستاد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:خواست كردن.
7- .آج:انگشتها.
8- .آج:يكدگر.
9- .مج،مت،وز:نمى كشند.
10- .لت،مر:هاگيرد.
11- .لب:حلال شوند.
12- .آف،لت،مر:بايستادند.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:ايشان را.
14- .مر:حلال نمى شويم.
15- .مج،مت،وز:تو را.

فرض شما آن است،نشنيدند و برخلاف اصرار كردند و با يكديگر گفتند:ما حلال شويم،و با زنان خلوت كنيم[غسل كنيم] (1)و آب از سر ما مى چكد (2)و رسول -عليه السّلام-اشعث و اغبر[و رسول خداى كاليده موى و گردناك] (3).چون اميرالمؤمنين -عليه السّلام[از آن راه به نزديك مكّه رسيد خليفه بر قوم خود بداشت و او بيامد تا رسول را ببيند.چون بيامد] (4)رسول-عليه السّلام-به در مكّه رسيده[بود] (5)، رسول[را]بديد و رسول او را بپرسيد و از احوال سفرش،گفت:يا رسول اللّه!آنچه فرموده بودى تمام كردم و حلّه ها بستدم و در تنگها كردم و ببستم و بسپردم و چون نزديك رسيدم،سخت آرزومند بودم به ديدار تو (6)خواستم تا تو را ببينم.گفت:يا على چه نيّت كرده اى در احرامت؟گفت:يا رسول اللّه تو به من ننوشتى كه چه نوع حجّ كن،من نيّت در نيّت تو بستم و گفتم:

اللّهمّ اهلالا كاهلال نبيّك ،گفت:هدى راندى؟گفت:بلى،چهل و چهار شتر.رسول-عليه السّلام:گفت:

اللّه اكبر شاركتني فى حجّي و هديي با من مشاركت كردى در حجّ و هدى،من نيز شصت و شش شتر رانده ام و بر احرام مى باش و بازگرد و قوم را برگير و با قوم به نزديك (7)من آى.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-با نزديك (8)قوم آمد،قوم را يافت تنگها بر گشاده و (9)حلّه ها در پوشيده خشم گرفت،بر آنكه او را نايب كرده بود،گفت:حلّه ها چرا ايشان را دادى؟ گفت:مرا شفاعت كردند و خواستند (10)تا خويشتن بيارايند و در آن احرام گيرند،گفت:يا سبحان اللّه،حلّه ها هنوز رسول ناديده چرا رها كردى؟كه كسى در پوشد و مبتذل كند و حلّه ها از ايشان بستد و بفرمود تا بيفشاندند و در تنگها بستند،قوم را آن خوش نيامد زبان در او دراز كردند او بيامد و حلّه ها به رسول سپرد،ايشان شكايت على به رسول كردند ازآن كه در دلشان بود.رسول-عليه السّلام-گفت:صواب كرد چون امساك نكردند.رسول -عليه السّلام-به منبر آمد و خطبه كرد و گفت:

ارفعوا السنتكم عن علىّ فانّه خشن في ذات اللّه غير مداهن في دينه ،زبان از على كوتاه كنيد (11)كه او مردى درشت است در ذات

ص : 64


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
2- .مج،مت،وز:فروچكد،لت،مر:فرومى چكد.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:آرزوى ديدار توام سخت بود.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+آن.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:آرزوى ديدار توام سخت بود.
7- .مر:به نزد.
8- .مر:به نزد.
9- .مج،مت،وز،لت،مر+آن.
10- .اساس:خاستند.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:برداريد.

خداى و مداهنه نكند در دين[16-پ]خداى.مردمان (1)چون خشم رسول-عليه السّلام-و مبالغۀ او بديدند زبان كوتاه كردند.

چون رسول-عليه السّلام-حجّ بگزارد (2)-و آن حجّ وداع بود و برگشت در راه به جايى رسيد كه آن را غدير خم گويند و آن مفرق الطّرق بود كه ازآنجا مردم پراگنده شدندى و آن نه منزل بود و صلاحيّت نزول نداشت.جبرئيل آمد و زمام ناقۀ رسول بگرفت،گفت:خداى تعالى تو را مى فرمايد كه اين جا فرود آى و اگرچه منزلگاه نيست (3)و آب (4)و گياه (5)نيست تا پيغام (6)مهم به اين قوم بگزارى (7)پيش ازآن كه متفرّق شوند و هر گروهى به راهى بروند و اين آيت آورد و بر رسول-عليه السّلام-خواند.

رسول-عليه السّلام-فرود آمد و منادى آواز داد قوم را (8)كه فرود آيى (9)و كس فرستاد تا آنان كه رفته بودند بازآمدند و آنان كه نرسيده بودند برسيدند درختكى (10)چند دوح بود بفرمود تا زير آن درختان برفتند و رسول-عليه السّلام-آنجا فرود آمد و بفرمود تا پالانهاى (11)شتر جمع كردند و بر هم نهادند و چيزى بر او افگندند و رسول-عليه السّلام- برآن رفت و صحابۀ مهاجر و انصار حاضر و خطبه بليغ بكرد،كه آن خطبه معروف و مشهور است،و ما براى تطويل نياورديم اين جا و قوم[را] (12)وعظ داد و زجر كرد، آنگه گفت:

يا قوم نعيت الىّ نفسي و قد حان منّي خفوق من بين اظهركم. خبر مرگ من به من دادند و وقت رفتن من از ميان شما نزديك آمد،

و قد دعيت و اوشك ان اجيب ،و مرا بخواندند و نزديك است تا اجابت كنم.

و انّى مخلّف فيكم ما ان تمسّكم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتي اهل بيتى و انّ اللّطيف الخبير اخبرني انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض ،و من در ميان شما دو چيز رها مى كنم كه اگر شما بدان (13)

ص : 65


1- .مج،مت،وز،لت،مر:مردم.
2- .مج،مت،وز،لب،لت،مر:بگذارد.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:نه منزل است.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:آبى.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:گياهى.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:پيغامى.
7- .مج،مت،وز،لت،آج،لب،آن:بگذارى،مر:برسا.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:و آواز داد منادى در قوم.
9- .آج،لب:فرود آييد.
10- .مج،مت،وز:درختى.
11- .اساس:بالانها/پالانها.
12- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
13- .مج،مت،وز،لت،مر:به آن.

تمسّك كنيد گمراه نشويد:كتاب خدا و عترت من اهل البيت من،و خداى لطيف خبير مرا خبر داد كه اينان از يكدگر جدا نشوند تا بر كنار حوض با پيش من آيند،آنگه گفت:

اللّهمّ هل بلّغت، بار خدايا برسانيدم (1)؟ و فصلى ديگر گفت در عقب آن،گفت:

علىّ منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي ،على از من آن منزلت دارد كه هارون از موسى جز آن كه از پس من پيغامبر نيست،آنگه گفت:

اللّهمّ هل بلّغت ،بار خدايا برسانيدم؟و فصلهاى بسيار كه به ذكر آن كتاب مطوّل شود و آن در سير و تواريخ مشروح است و در آخر هر فصلى در حقّ اميرالمؤمنين حديثى مى گفت و مى گفت:

اللّهم هل بلّغت ،بار خدايا برسانيدم؟ آنگه اشاره كرد به اميرالمؤمنين على و او را بخواند (2)و با خود برآن منبر برد و بازوى او گرفت و او را (3)بر مردمان عرض كرد چنان كه عروس را كه (4)جلوه كنند،حتّى راى النّاس بياض ابطيهما (5)،تا مردمان سپيدى زيردست هر دو (6)بديدند و ساعتى خاموش مى بود.

چنين گويند كه:شبلى در روز غدير در نزديك يكى از (7)معروفان شد از علويان و او را تهنيت گفت (8)،آنگه گفت:يا سيّد (9)تو دانى تا اشارت در آنچه بود كه جدّت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟گفت ندانم،گفت:اشارت بود به آن كه زنانى كه از جمال يوسف بى خبر بودند زبان ملامت در (10)زليخا دراز كردند و گفتند:

امرأة العزيز تراود فتاها عن نفسه قد شغفها حبّا انّا لنريها في ضلال مبين (11)،او خواست تا طرفى از جمال يوسف به ايشان نمايد مهمانى بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه (12)به دو در (13)بنشاند (14)و يوسف را جامه هاى سفيد

ص : 66


1- .مج،مت،وز+من.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:برخواند.
3- .همه نسخه بدلها بجز آن+برداشت و بگردانيد.
4- .همه نسخه بدلها بجز آن:ندارد.
5- .مر:ابطيها.
6- .مج،مت،وز:سپيدى هر دو در بغل،لت:سپيدى بغل،مر:سپيدى زير بغل.
7- .مج،مت،وز،لت:كسى شد از.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:تهنيت كرد.
9- .آج،لب،لت:سيّدى.
10- .مج،مت،وز:از.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 30.
12- .لت:خانه ها.
13- .آج،لب:در خانه بر دو بنشاند.
14- .آج،لب:در خانه بر دو بنشاند.

پوشانيد (1)و گفت:براى دل من ازين در خانه دررو و به آن در برون (2)شو و ايشان را گفت:من مى خواهم تا اين دوست خود را يك بار (3)بر شما عرض كنم[17-ر]،براى دل من هركسى (4)با او مبرّتى كنيد.گفتند:چه كنيم؟هريكى را كاردى و ترنجى به دست داد (5)گفت:چون آيد (6)هركسى (7)پارۀ ترنج ببريد و به او دهى (8).گفتند:چنين كنيم.

چون (9)از در خانه در آمد و چشم ايشان بر جمال او افتاد،خواستند كه ترنج برند (10)دستها ببريدند و از دهش (11)و حيرت،چون او برفت گفتند: حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَكٌ كَرِيمٌ ، (12)گفت (13):اين آن است كه شما (14)زبان ملامت دراز كرده ايد (15)به سبب اين، فَذٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ (16)،رسول-عليه السّلام-هم اين اشاره كرد (17)گفت:اين آن مرد است كه اگر وقتى در حقّ او سخن (18)گفتم شما را خوش نيامد (19)زبان ملامت دراز كرديد،امروز بنگريد تا خداى تعالى در حقّ او چه فرمود،او را چه پايه نهاد و چه منزلت (20)داد.

آنگه گفت:

الست اولى بكم منكم بانفسكم ،نه من از شما به شما اولى ترم، قالوا:بلى تقرير كرد تا اقرار دادند بى فصلى و تراخى گفت:

من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ،هركه من مولاى اويم على مولاى اوست،بار خدايا هركه او را دوست دارد دوستش دار

ص : 67


1- .مج،مت،وز:پوشيد،آج،لب:در پوشيد،لت،آن:پوشانيد،مر:در پوشانيد.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:بيرون شو.
3- .مج،مت،وز،مر:يك بارى،آج،لب:به يك بار.
4- .آج،لب:هركدام.
5- .آج،لب:گفت هريك را كاردى و ترنجى بدست مى دهم.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:چون او درآيد.
7- .آج،لب،هريك.
8- .آج،لب:دهيد/دهى.
9- .اج،لب+او.
10- .آج،لب:ببرند.
11- .مج،مت،وز:دهشت،آج،لب،مر:دهش.
12- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 31.
13- .مج،مت،وز،لت+ديديد،مر:ديدى.
14- .مج،مت،وز،لت+براى اين،مر+براى.
15- .آن همه نسخه بدلها بجز آن:دراز كرديد.
16- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 32.
17- .لت:بشارت كرد.
18- .مج،مت،وز،لت،مر:سختى.
19- .مج،مت،وز+و.
20- .آج،لب:منزل.

و هركه او را دشمن دارد (1)دشمنش دار و هركه ناصر او باشد ناصرش باش،و هركه خاذل او باشد مخذولش كن،آنگه گفت (2):

هل بلّغت ،بار خدايا برسانيدم؟آنگه اصحاب را گفت:شنيدى (3)كه آنچه خدا گفت برسانيدم؟گفتند:بلى.گفت:

اللّهمّ اشهد عليهم ،بار خدايا گواه باش بر ايشان.

آنگه فرود آمد (4)وقت نماز پيشين بود و نماز بگزارد و در خيمه رفت و على را فرمود تا در خيمۀ دگر رفت برابر خيمۀ او،آنگه صحابه را فرمود و مسلمانانى كه حاضر بودند تا فوج فوج مى شدند و او را تهنيت مى كردند و بر او سلام مى كردند بإمرة المؤمنين تا جمله صحابه و حاضران تهنيت بكردند آنگه زنان خود را فرمود (5)تا برفتند و تهنيت كردند.

و از جملۀ آنان كه در اين باب اطناب كردند عمر خطّاب بود (6)كه گفت:بخ بخ يا علىّ اصبحت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنه،خنك تو را اى على در روز آمدى و مولاى منى و مولاى هر مؤمنى و مؤمنه.و حسّان بن ثابت به نزديك رسول آمد و گفت:

يا رسول اللّه!دستور باش (7)تا من در اين حال كه برفت بيتى چند گويم كه خدا (8)و پيغامبر بپسندد؟رسول-عليه السّلام-گفت:

قل يا حسّان على اسم اللّه ،بگوى بر نام خداى.حسّان بر بالا بلند (9)شد و به آوازى بلند اين بيتها انشاد كرد و مسلمانان گردن دراز كردند براى سماع كلام او گفت (10):

يناديهم يوم الغدير نبيّهم***بخمّ و اسمع بالرّسول مناديا

[يقول فمن مولاكم و وليّكم (11)***فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا] (12)

الهك مولانا و أنت وليّنا***و لن تجد (13)منّا لك (14)اليوم عاصيا

ص : 68


1- .آج،لب+تو او را.
2- .همه نسخه بدلها بجز آن+اللّهم.
3- .شنيدى/شنيديد.
4- .مج،مت،وز،مر+و.
5- .آج،لب:فرمودند.
6- .اساس+رضى اللّه عنه.
7- .آف:دستور باشد.
8- .مج،مت،وز،مر:خداى.
9- .مر:بلندى.
10- .مج،مت،وز،لت،مر+شعر.
11- .آج،لب،لت،مر:وليّكم.
12- .اساس:ندارد با توجه به مج افزوده شد.
13- .همه نسخه بدلها بجز اساس،آف،آن:تجدن.
14- .لتا:هنا لك.

فقال له قم يا علىّ فانّني***رضيتك من بعدي إماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليّه***فكونوا له انصار صدق مواليا

هناك دعا اللّهمّ وال وليّه***و كن للّذى عادا عليّا معاديا

فخصّ بها دون البريّة كلّها***عليّا و سمّاه الوزير المواخيا

رسول-عليه السّلام-گفت:

يا حسّان لا تزال مؤيّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك ،تو به روح القدس مؤيّدى ما دام تا مرا (1)به زبان نصرت مى كنى.و شاعران در اين باب اشعار بسيار گفتند در عهد رسول و بعد او و كس بر ايشان انكار نكرد.قيس بن سعد بن عبادة الانصارىّ گفت: (2)

قلت لمّا بغى العدوّ علينا***حسبنا ربّنا و نعم الوكيل

حسبنا ربّنا الّذي فتح البصرة***بالامن (3)و الحديث طويل

و علىّ امامنا و امام***لسوانا اتى به التّنزيل

[يوم قال النّبى من كنت مولا***ه فهذا مولاه خطب جليل

و كميت گويد-شعر:

و يوم الدّوح دوج (4)غدير خمّ***ابان له الولاية لو اطيعا] (5)

و لكنّ الرّجال تبايعوها***فلم ار مثلها خطرا منيعا

كميت گفت:چون اين قصيده بگفتم شبى اميرالمؤمنين را در خواب ديدم مرا گفت:آن قصيدۀ عينى بر من خوان.من مى خواندم.چون به آنجا رسيدم،گفت:راست گفتى آنگه به عقب آن بيت بگفت (6):

و لم ار مثل ذاك اليوم يوما[17-پ]***و لم ار مثله حقّا اضيعا

در قصيدۀ ديگرى گفت (7):

علىّ امير المؤمنين و حقّه***من اللّه مفروض على كلّ مسلم

ص : 69


1- .مج،مت،وز،لت،مر:ما را.
2- .مج،مت،وز+شعر.
3- .مج،مت،وز،لت:بالامس.
4- .آج،لب،لت:الدوح دوح.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
6- .مج،مت،وز+شعر.
7- .مج،مت،وز،مر:و ديگرى گفت در قصيده شعر.

و انّ رسول اللّه أوصى بحقّه***و اشركه في كلّ حقّ مقسّم (1)

و زوّجه صدّيقة لم يكن لها***معادلة غير البتولة مريم

و ردّم أبواب الّذين بنى لهم***بيوتا سوى ابوابه لم تردّم

و اوجب يوما بالغدير ولاية***على كلّ برّ من فصيح و اعجم

و ديگرى گفت:

النّصّ في يوم الغدير جلىّ***فدعوا العناد فما الصّباح خفىّ

إذا قام فى الخلق النّبى مبلّغا***عن ربّه انّ الامام علىّ

اشارت،رسول-عليه السّلام-دو بار على را بر دو گروه عرضه كرد (2)روز مباهله (3)بر دشمنان عرضه كرد از مباهله به مصالحه آمدند،روز غديرش بر دوستان عرضه كرد از مؤالفت به مخالفت شدند.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند گويد:و اللّه ما تفرّقنا حتّى نزل (4): اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً (5)،گفت:به خدا (6)كه ما از آن مجلس پراكنده نشديم تا اين آيت آمد كه گفت:امروز دين شما تمام كردم و نعمت خود بر شما تمام كردم و دين (7)اسلام براى شما پسنديدم.

هم ابو سعيد خدرىّ روايت كند (8)كه:چون رسول-عليه السّلام-[روز غدير] (9)دست اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گرفت و او را بر مردمان عرض كرد (10)خداى تعالى اين آيت فرستاد: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (11)-الآية.

رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّه اكبر،انّ كمال الدّين و تمام النّعمة و رضاء الرّب برسالتى و بولاية علىّ من بعدي، آنگه روى به على كرد و گفت:

يوم بيوم انّ اللّه لا يضيع أجر من أحسن عملا ،روزى به روزى كه خداى تعالى رنج نيكوكاران ضايع نكند.

ص : 70


1- .مج،مت،وز،لت،مر:مغنم.آف،آن:مقيم.
2- .آج،لب:عرض كرد.
3- .مج،مت،وز،مر:مباهله اش.
4- .وز:نزول،مر:تنزّل.
5- .سورۀ مائدة(5)آيۀ 3.
6- .مج،آج،لب،لت،مر:خداى،وز:خدايى.
7- .آج،لب:نعمت.
8- .مج،مت،وز:روايت كرد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
10- .مج،مت،وز:عرضه كرد.
11- .سورۀ مائدة(5)آيه 3.

خواجه مفيد ابو محمّد ما[را] (1)پرسيدند كه:اين چه معنى دارد و آن كدام روز بود؟گفت:آن است كه در خبر آمد كه روز خيبر چون مرحب به در آمد و على پيش او رفت (2)و او را بكشت با چند شجاع ديگر،جبرئيل آمد و گفت:

يا رسول اللّه انّ له عندك يوما بيومه هذا ،او را در نزد تود روزى هست به بدل اين روز.گفت:چگونه؟ گفت:چنان كه او امروز بذل جهد و افراغ وسع مى كند در نصرت تو و اظهار دين تو، تو را فردا بذل و (3)جهد مى بايد كردن در اظهار ولايت و امامت او،گفت:كى باشد (4)آن،گفت:چون وقت باشد (5)من آيم و خبر دهم (6).چون روز غدير بود آمد و اين آيت آورد،فهذا معنى قوله (7)يوم بيوم راوى خبر گويد عبد اللّه مسعود كه:روز احد اميرالمؤمنين -عليه السّلام-نيزه در (8)دست مى گردانيد و از راست و چپ و پيش و پس مرد مى افگند.رسول-عليه السّلام- گفت:

لا تقيّة فى الاسلام بعدك ما عذّر من كتم الحقّ و انت ناصره ،از پس تو و قتال مبارزۀ تو در اسلام تقيّه نيست چه عذر بود آن را كه حق پنهان دارد و چون تو ناصر دارد.چون اين روز بود و اين آيت آمد رسول-عليه السّلام-در آن كار انديشه مى كرد پس على را بخواند و اين حال با او بگفت.اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه ياد دارى كه مرا گفتى:

ما عذر من كتم الحقّ و انت ناصره فاليوم ما عذر من كتم الحقّ و اللّه عاصمه ،آن روز كه گفت يوم بيوم،آن روز روز بأس بود أعنى روز خيبر روز بأس و شدّت بود و شجاعت بود.و اين روز كه عوض آن بود كه روز غدير بود روز يأس كفّار بود اعني قوله: اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ (9)،كان بيده شدّة البأس،أعني قوله: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ ، (10)و بيد اعدائه اليأس،باش تا فردا كه به دست او كأس بود و به دست دشمنانش يأس،اين روز به دست او تيغى بود آبرنگ،آتش فعل،لا جرم آب از روى دشمنان دين ببرد[18-ر]و آتش در

ص : 71


1- .اساس ندارد،با توجه به مج افزوده شد،بم،آف:از ما.
2- .آج،لب:آمد.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،آن،مر:بذل جهد.
4- .مج،مت:با شدت.
5- .لت:آيد،مر:درآيد.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:اعلام كنم.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:عليه السلام.
8- .مر:بر.
9- .سوره مائده(5)آيه 3.
10- .سورۀ حديد(57)آيه 25.

ايشان زد باش تا فردا كه آب و آتش به دست او كنند تا هم ساقى كوثر باشد و هم قسيم جنّت و سقر (1)،دوستان را آب دهد و دشمنان را به آتش فرودهد.آنجا كه در دست او آب باشد در دست تو باد باشد،و آن روز كه آتش در زير قدم او باشد،بر سر دشمنانش خاك حسرت باشد،آن روز اظهار بشاشت كردند (2):

ابدى العداة بك السّرور كانّهم***فرحوا و عندهم المقيم المقعد

او از كار خود در ركوع و سجود است و تو از حسد او در قيام و قعود (3)فردات پيدا شود ثمرۀ اين خاست و نشست كه خاكت بر سر بود و بادت در دست باش تا انگشت (4)حسرت در دندان ندامت گيرى و به زبان تأسّف اين بيت گويى:

دردا و دريغا كه از آن خاست و نشست***خاكى است مرا بر سرو بادى است به دست

آن روز اين آيت فرود آمد كه: اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ (5)،گمان بردند كه برود و اين كار مهمل ماند.چون او را به جاى خود بداشت و بر كار دين گماشت و بازوى او گرفت و برابر خلقان داشت و پايۀ او از چرخ برترين (6)بفراشت، دشمنان آيس شدند و خايب گشتند،و بعضى در دل بداشتند و بعضى درد دل داشتند تا طاقت نداشتند (7)تا (8)بر صحرا نهادند و آنچه راز دل بود برگشادند،تا در خبر است و اين خبر،ابو اسحاق الثّعلبىّ المفسّر امام اصحاب الحديث در تفسيرش بياورد كه (9):آن را نام كشف و بيان كرد به اسنادى كه سائلى سفيان عيينه را پرسيد ازين آيت كه خداى تعالى: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ لِلْكٰافِرينَ لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ مِنَ اللّٰهِ ذِي الْمَعٰارِجِ (10)،در شأن كه آمد و اين خواهنده كه بود كه از خداى تعالى عذاب خواست و خداى-عزّ و جلّ-از او دريغ نداشت؟سفيان سائل را گفت:از من سؤالى كردى كه پيش از تو از من كس اين سؤال نكرد،حدّثني ابي،پدرم روايت كرد از باقر-علوم

ص : 72


1- .مج،مت،وز،لت،مر+باشد.
2- .مج،مت،وز+شعر.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:قعودى.
4- .مج،مت،وز،لت:دست.
5- .سوره مائده(5)آيه 3.
6- .آج،لب:برين.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:بعضى طاقت در دل داشتن بنداشتند.
8- .آج،لب،آف،لت:پا.
9- .آج،لب:و.
10- .سوره معارج(70)آيه 1 تا 3.

انبيا،محمّد بن على-عليه السّلام-از پدرش (1)از پدرانش كه:چون رسول-عليه السّلام- به غدير خم دست على گرفت و او را بر منبر برد و (2)گفت:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ،خبر در احياء (3)و قبايل عرب منتشر شد.

اين خبر به حارث بن نعمان الفهرى رسيد،برخاست و بر شتر نشست و روى به لشكرگاه رسول-عليه السّلام-نهاد.چون به آنجا رسيد از ناقه فرود آمد و زانوى (4)ناقه ببست و روى به خيمۀ رسول نهاد-و رسول-عليه السّلام-در ميان مهاجر و انصار نشسته بود (5)-رسول را گفت:يا محمّد!بيامدى و ما را گفتى سيصد و شصت معبود رها كنيد و بگوييد (6)كه:خداى يكى است بگفتيم.گفتى بگوييد كه:من رسول اويم،گفتى:پنج نماز به جاى آريد،قبول كرديم (7).گفتى:ماه رمضان روزه داريد، پذرفتيم.گفتى:زكات مال بدهى،به گردن فروگرفتيم.حج فرمودى رد نكرديم، جهاد فرمودى به قبول (8)تلقّى كرديم،راضى نبودى به اين جمله حتّى رفعت بضبع ابن عمّك فرفعته و فضّلته علينا.فقلت:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ،فهذا شىء منك ام من (9)اللّه[تا بازوى پسر عمّت گرفتى و او را بر مردمان داشتى و بر ما تفضيل دادى و گفتى:هركه من مولاى و خداوندگار اويم على مولاى خداوندگار اوست] (10)،اين قبول نكنيم اين چيزى است كه تو گفتى از خود يا خداى فرمود تو را؟رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

و[اللّه] (11)الّذي لا اله الّا هو انّ هذا من اللّه (12)،گفت به آن خداى كه جز او (13)خدايى نيست كه اين از فرمان خدا (14)كردم و گفتم.حارث بن نعمان كه اين

ص : 73


1- .آج،لب+و پدرش.
2- .مج+را.
3- .اساس:احبار،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج،مت،وز،مر:پاى.
5- .مج،مت+و.
6- .اساس:بگوى/بگوييد.
7- .آج،لب،لت:آورديم.
8- .آج،لب+تو.
9- .مج،مت،وز:عند.
10- .اساس:ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .سورۀ انفال(8)آيه 32.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .مج،مت:بجز اين.
14- .وز:خدايى.

بشنيد پشت بر كرد و سر سوى راحلۀ خود نهاد و مى گفت: اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ،بار خدايا اگر اين كه محمّد مى گويد حق است و از نزديك تو است بر ما از آسمان سنگ (1)ببار و يا ما را عذابى اليم از نزديك تو بيار.اين هنوز نگفته بود تمام كه سنگى آمد از آسمان و بر سر او آمد و او را بر جاى بكشت،و خداى تعالى اين آيت فرستاد: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ (2)لِلْكٰافِرينَ -الآية،حق تعالى رحمت فرستاد او عذاب خواست.گفتند:

چون تو را رحمت نافع نيست كس عذاب را از تو دافع نيست، لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ مِنَ اللّٰهِ ذِي الْمَعٰارِجِ (3)،من ولايتى فرستادم كه كمال دين و تمام نعمت در او بستم كه اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (4)،خداوند اين كمال طفل بود (5)من در سنّ اطفال ايمانش فرمودم تا به ايمان به حدّ كمال رسيد،دين پنداشتى همچون او طفلى بود به ولايت اوش به حدّ كمال رسانيدم كه: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (6)،فكمل بالدّين و كمّل به الدّين طردا و عكسا،دين چو (7)طفلى بود به تبليغ بلغ بالغ شد كان طفلا كيحيى و عيسى فصار بالإسلام كاملا قبل وقت الكمال بالغا قبل (8)وقت البلوغ فصار الاسلام بولايته بالغا حدّ الكمال لابسا (9)بردة الجمال متردّيا برداء الجلال،لمّا (10)نصب (11)منبر من الرّجال و رفع عليه خير الرّجال نصب رسول اللّه أرحلا و رفع عليه رجلا و ضمّه (12)الى صدره و فتح فاه بنشر ذكره و كسر سوق (13)أعدائه باعلائه،و أخذ بيده،و وقفه عند حدّه، و جرّ على أعدائه وجلا (14)و جزمهم جزما و خجلا فالمنبر منصوب و صاحبه مرفوع فالمنبر منصوب صورة و معنى و صاحبه مرفوع حقيقة و فحوى (15)،هو مرفوع و عدوّه منصوب و هو

ص : 74


1- .مج،مت،وز:سنگ باران.
2- .سورۀ معارج(70)آيۀ 1.
3- .سورۀ معارج(70)آيۀ 2 و 3.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
5- .اساس،آف،آن:خداوندا اين كمال لطف بود،با توجه به وز و مضمون عبارت تصحيح شد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
7- .مج،مت،وز:چون،آج،لب:همچو.
8- .مج،مت،وز:بالعاقل.
9- .مج:يابسا.
10- .مج،وز،مت:كما.
11- .مج،مت،وز+لهو.
12- .مج،مت:ضمير.
13- .آف،بم:سيوف.
14- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+بل اجلا.
15- .اساس:جر،آج،لب:جزما،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

رافع و عدوّه ناصب ليت شعرى عدوّه ناصب ام منصوب ناصب القلب منصوب المذهب فيا عجبا من ناصب هو منصوب،در اين كلمات حركات اعراب و بنا گفته شد اگر كسى تأمّل كند.

قوله: يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ،جبرئيل آمد كه اى گذارنده (1)بگذار و اى رساننده برسان (2)،چه برسانم؟گفت: مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ آنچه از خداى تو به (3)تو فرستادند شب معراج قوله: فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ .

در تفسير اهل البيت آمد كه:ما اوحى فى علىّ ليلة المعراج شب معراجش مجمل بگفت روز غدير (4)تفصيل داد تأخير البيان عن وقت الخطاب روا باشد عن وقت الحاجة روا نباشد.امشب مجمل بگفتم تا دل برآن موطّن مى كنى و عزم برآن مصمّم مى دارى تا چو (5)وقت آيد من خود تفصيل گويم اين ما في قوله: مٰا أُنْزِلَ ،همان «ما»است كه فى قوله: مٰا أَوْحىٰ ،جز كه آنجا مجمل است و اين جا مفسّر است،آنچه از خداى تو به تو فرود آوردند بار خدايا اگر تقصير (6)يا تأخيرى افتد، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ،اگر اين نكنى همان انگار كه هيچ نكردى (7)،بزرگا فرمانا كه اين بود كه اگر نكردى كرده ناكرده شدى و گفته ناگفته گشتى،بار خدايا از طاعنان ايمن نه ام و از دشمنان خايفم،نگر (8)انديشه ندارى كه من عاصم توام چون خداى عاصم باشد؟او معصوم باشد،و نزد (9)خواجه نه او معصوم است و نه هيچ پيغامبر ديگر.

و آن كه (10)اين روز هجدهم (11)ذى الحجّه رفت در منصرف رسول-عليه السّلام-از حجّة الوداع سنة عشر من الهجرة و رسول-عليه السّلام- ازآن پس (12)دو ماه و ده روز در

ص : 75


1- .وز:گزارنده.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت+گفت.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:بر.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:غديرش.
5- .مج،مت،وز،مر:چون.
6- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:تقصيرى.
7- .اساس:كردى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،مت،وز:بگو،مر:مگر.
9- .لت:نزديك.
10- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:بدان كه.
11- .مج،مت،وز،لت:هژدهم.
12- .وز:از پس.

دنيا بماند،آنگه در اواخر صفر دو روز مانده از او رحلت كرد و با جوار رحمت ايزدى رفت من سنة احدى عشر من الهجرة،و اين روز-اعنى روز غدير-از مشاهير ايّام شد به اين سبب و پيش از[اين] (1)مذكور بود به نزديك خداى-عزّ و جل-چنان كه در اخبار آمده است،از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:

يوم الغدير عيد اللّه الاكبر و ما بعث اللّه نبيّا الّا عرّفه حرمته و إنّه عيد فى السّماء و فى الارض[19-ر] ، گفت:روز غدير عيد خداست عيد بزرگتر و خداى تعالى هيچ پيغامبر را نفرستاد الّا او را معلوم كرد حرمت اين روز.

و عبد اللّه بن سنان روايت كرد از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:پيغامبران مقدّم اوصياء خود را در مثل اين روز نصب كردند و در اين روز رسول-عليه السّلام-على را نصب كرد و بر جاى خود بداشت.

احمد بن محمّد بن ابى نصر روايت كرد گفت:يك روز به نزديك رضا -عليه السّلام-بودم (2)و مجلس خاص بود به اهلش،ذكر روز غدير مى رفت آنجا.

بعضى حاضران گفتند:ما غدير نشناسيم رضا-عليه السّلام-گفت:حديث كرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش كه گفت:روز غدير در آسمان معروف تر است ازآن كه در زمين و خداى را تعالى در فردوس اعلى كوشكى است خشتى از زر و يكى (3)از سيم در آنجا صدهزار قبّه است از ياقوت سرخ و صدهزار خيمه است از زمرّد سبز، خاكش مشك و عنبر است و در او چهار جوى است از آب و مى و شير و انگبين بر كنار آن جويها درختان است از انواع ميوه ها برآن درختان مرغانى اند (4)(5)تنهاى ايشان از لؤلؤ (6)،پرهاشان (7)از ياقوت سرخ.چون روز غدير باشد اهل آسمانها آنجا حاضر آيند و تسبيح و تهليل مى كنند خداى را،اين مرغان از اين درختان بپرند و به آن جويها فرود شوند (8)و برآيند و خويشتن در آن مشك و عنبر گردانند (9)و براساس(10)

ص : 76


1- .:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،مت،وز،لت:بوديم.
3- .آج،لب،لت+خشتى.
4- .مر:مرغان.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:هستند.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+است.
7- .مج،مت،وز:پرهايشان.
8- .آج،لب:فروروند.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:بگردانند.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:بالاى.

بالاسر آن فرشتگان بپرند و بر ايشان نثار كنند،چون آخر روز غدير باشد،منادى ندا كند ايشان را كه:انصرفوا الى مراتبكم (1)،بازگردى (2)با جايهاى خود شويد كه ايمن شدى (3)از خطا و زلل تا دگر سال (4)مانند اين روز براى كرامت محمّد و على را.

آنگه با من نگريد و گفت:يا ابن ابى نصر!هركجا باشى جهد كن تا اين روز به مشهد اميرالمؤمنين حاضر شوى،اگر ممكن باشد كه خداى تعالى در اين روز گناه شصت ساله بيامرزد هر مؤمنى و مؤمنۀ را در اين روز و چندان گردنها از آتش دوزخ آزاد كند (5)كه در ماه رمضان و شب قدر و شب عيد فطر كرده باشد و هر درمى كه به صدقه دهند به هزار محسوب باشد (6)در اين (7)روز با مؤمنان به (8)آنچه توانى خير كن و به (9)آنچه توانى مؤمنان را شاد كن.

آنگه گفت:يا اهل كوفه خداى تعالى شما را چيزى (10)عظيم داد و شما از جملۀ آنانى كه خداى تعالى دلهاى ايشان را به (11)ايمان امتحان كرد بلا بر شما ريزند،آنگه خداى تعالى كشف كند از شما.

آنگه گفت:و اللّه كه اگر مردمان فضل اين روز بشناختندى فرشتگان (12)ايشان را مصافحه كردندى هر روز (13)ده بار،و اگر نه آنستى كه تطويل باشد از فضايل اين روز چيزهايى (14)گفتمى كه آن را به عدد نتوانستندى شمردند (15)علىّ بن الحسين گفت:چند بار من و حسن بن جهم با نزديك احمد بن محمّد بن ابى نصر (16)شديم تا اين حديث از او بنوشتم (17)،و اگر اين روز را هيچ فضل نبودى

ص : 77


1- .مج،مت،وز:مواطنكم.
2- .اساس:بازگردى/بازگرديد.
3- .اساس:ايمن شدى/ايمن شديد.
4- .آج،لب مر:سال ديگر.
5- .مر:آزاد شود.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:محسوب بود،آج،لب:محسوب است.
7- .بم:درن.
8- .بم:با.
9- .وز،مت،لت،مر:خيرى.
10- .آف:با.
11- .لت:فرشتها.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:هرروزى.
13- .آج،لب:چين ها.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:شمردن،آج،لب:شمرد.
15- .وز،مت،لت،مر:خيرى.
16- .مج،مت،وز:احمد بن محمد بن انظر،لت،محمد بن احمد بن ابى نصر.
17- .مج،مت،وز:نيوشيم،آج،لب،لت،مر:بنوشتيم،آن:بشنويم.

جز آن كه خداى تعالى در اين روز اين آيت فرستاد: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (1)- الآية.

و مذكّران گفتند:مشاهير الايّام عشر (2):يوم التّقرير و يوم التّقدير و يوم التّطهير و يوم التّكثير و يوم التّغيير،و يوم التّوفير و يوم التّشهير و يوم التّشوير و يوم التّوقير و يوم الغدير.امّا يوم التّقرير آن روز است كه خداى تعالى گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ (3)و روز تقدير،قوله تعالى: وَ قَدَّرَ فِيهٰا أَقْوٰاتَهٰا فِي أَرْبَعَةِ أَيّٰامٍ (4)،و يوم التّطهير يوم انزله (5)، قوله تعالى: إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ (6)،و يوم التّكثير في قوله تعالى: وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ (7)،روز بدر است كه خداى تعالى عدد مسلمانان به مدد فرشتگان (8)بسيار (9)كرد،قوله: يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ (10)،و روز تغيير آن روز كه حامل سورۀ براءة را بازگردانيدند به نزول وحى بر پيغامبر-عليه السّلام-كه

لا يؤدّيها عنك الّا أنت او رجل منك ،و روز توفير روز مباهله است[20-ر]و آن بيست و چهارم ذوالحجّه (11)است كه رسول -عليه السّلام-حقّ اميرالمؤمنين را موفّر كرد و حق تعالى حكم نفس او حكم نفس رسول كرد في قوله: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ (12)،الى قوله: وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ (13)و امّا روز تشهير آن روز بود كه خداى تعالى او را مشهّر گردانيد به انگشترى (14)به سايل دادن (15)و آيت آمد (16)در حقّ او، إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ (17)-الآية.و روز توقير روز مؤاخات است كه رسول-عليه السّلام-صحابه را با يكديگر برادرى داد و او را تخصيص كرد به برادرى خود و به اين معنى او را موقّر كرد حيث خصّه باخائه

ص : 78


1- .سوره مائده(5)آيۀ 3.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:عشرة.
3- .سوره اعراف(7)آيه 72.
4- .سورۀ فصلت(41)آيه 10.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،انزل فيه.
6- .سوره احزاب(33)آيه 33.
7- .سوره اعراف(7)آيه 86.
8- .لت:فرشتها.
9- .مج،مت،وز،لت:به بسيار.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 125.
11- .آف،آن،مر:ذى الحجه.
12- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 61.
13- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 61.
14- .آج،لب+كه.
15- .آج،لب،بم،آف:داد.
16- .مج،مت،وز،لت،مر:آمدن.
17- .سورۀ مائده(5)آيۀ 55.

و أجلسه على ردائه و امّا روز تشوير روز قيامت باشد يكى مى گويد: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً ،و يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً ،ديگرى مى گويد: لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً ،و يكى دست به دندان مى گزد كه وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً و (1)دهم روز غدير است و چون نگاه كنى و تأمّل كنى (2)اين روز بفضل از آن روزها فزون تر است براى آن كه آنچه در آن روزها پراكنده است در اين روز مجموع است،فهو يوم التّبليغ و يوم التّسويغ،يوم التّقرير و يوم التّكرير، يوم التّميز (3)يوم التّبريز،يوم التّرديد و يوم التّهديد،يوم العصمة لتقرير العصمة يوم النّصّ على الخاتم بتركيب الفصّ على الخاتم يوم العيد و يوم الوعد و الوعيد و التّقريب و التّبعيد،يوم العرض و يوم الفرض،يوم التّولة (4)و يوم الجولة،يوم الاجمال و يوم الاكمال،يوم التّفصيل و يوم لتفضيل يوم التّمهيد و يوم التّهديد يوم البأس لافناء النّاس يوم حصول اليقين باكمال الدّين يوم السّلوة باعمال الخلوة،و هر لفظى از اين الفاظ مأخوذ است از خبرى (5)يا اثرى يا حالتى يا مقالتى،و در تفصيل اين تطويل نتوان كرد (6)كه از مقصود بازمانيم.و اين كلمات (7)براى كسى كه طالب اين فن باشد گفته شد،و چون خواننده اهل اين صنعت باشد استخراج تواند كردن (8)معانى اين الفاظ از اين قصّه.

اكنون بدان كه اصحاب (9)ما هم از آيت هم از خبر دليل انگيخته اند بر امامت.

امّا وجه استدلال از آيت آن است كه خداى-جلّ جلاله-امر كرد رسول خود را به تبليغ آنچه او را فرمود در آن وقت،آنگه گفت:اگر نكنى و نرسانى هم چنان باشد كه هيچ رسالت نگزارده اى (10)،حكم«ما»في قوله: مٰا أُنْزِلَ ،از دو وجه برون (11)نيست:يا عام

ص : 79


1- .آج+روز.
2- .آج،لب:تأمل نمايى.
3- .مر:التمييز.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:يوم الدولة،آف:يوم تولية.
5- .وز،آف،آن:چيزى.
6- .آج،لت،مر:نتوان كردن.
7- .آج+از.
8- .مج،مت:بتواند گردان،وز،مر:بتواند كردن،لت:بتوان كردن.
9- .مج،مت،وز:اصحابان.
10- .مج،مت،وز،آج،لب،آن،مر:نگذارده.
11- .مج،مت،وز،آج،آف،آن،مر:بيرون.

باشد يا خاص،اگر عام بود (1)مناقضه بود به مثابۀ آن بود كه گفته باشد: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ، يعنى و ان تبلّغ رسالته فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ،اگر رسالت نگزاردى (2)نگزارده باشى (3)در اين هيچ فايده نباشد،پس اين محال بود جز خصوص بنماند،يعنى اگر اين رسالت مخصوص نگزاردى (4)هيچ رسالت نگزارده باشى آن رسالت كه گزاردن دگر رسالات (5)برآن موقوف باشد جز امامت و وصايت و نيابت و قائم (6)مقام به داشتن تا به جاى او باشد و آن كند كه او كردى از امرونهى و وعظ و زجر و اقامت حدود و قضايا و احكام و جهاد و آنچه خداى تعالى تكليف پيغامبر (7)و امام كرده است نباشد،چه محال است گفتن كه غرض آن است كه امر به نماز بگزار (8)و الّا روزه نگزارده باشى (9)و امر به روزه تبليغ كن و الّا رسالت حج نگزارده باشى (10)و زكات[بگو] (11)و الّا جهاد نگفته باشى[20-ر]،و لكن اگر امام فراندارد (12)كه رعايت رعيّت كند و بيان شريعت و حلّ مشكلات و تولّاى كارها (13)كه به او مفوّض باشد از جهاد و قضايا و احكام اقامت حدود هم چنان باشد كه اداى رسالت نكرده باشد،براى آن كه چون فروگزارد ضايع شود و به مثابۀ نكرده باشد (14).دگر اجماع اهل البيت بر آنكه:اين[آيت] (15)در اين كار آمد و قصّۀ او آن است كه ما گفتيم و اصحاب حديث با ما در اين اتّفاق كردند.

امّا وجه استدلال از خبر كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ،آن است كه رسول-عليه السّلام-در وقت چنان در جايى (16)چنان قوم را جمع كرد

ص : 80


1- .آن:باشد.
2- .لت:مگزارى.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+و اگر نكنى نكرده باشى.
4- .وز،مت،آج،لب،آن:نگذاردى،لت:نگزارى.
5- .آن:رساله.
6- .اساس:قائم.
7- .آج،لب،مر:پيغمبر.
8- .آن،مر:بگذار.
9- .آن،مر:نگذارده باشى.
10- .آن:نگذارده باشى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:فروندارد.
13- .آج:كارهايى.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:ناكرده باشد.
15- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر،آن:جاى.

و بازداشت و فرود آمد في غير منزل على غير كلاء و ماء (1)و گفت:هركه من مولاى اويم على مولاى اوست،و لفظ«مولا»اگرچه محتمل است (2)ده معنى را-چنان كه شرح داده شود-حمل برآن توان كردن كه حال را لايق بود (3)و فايدۀ كلام به آن بر جاى بماند.

امّا اقسام مولا:بدان كه«مولا»در لغت منقسم (4)بود بر يازده قسمت.مولى آيد به معنى اولى و او اصل است و مرجع و معانى دگر اقسام به اوست چنان كه گفته شود و از شواهد (5)قوله تعالى: مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ هِيَ مَوْلاٰكُمْ ، (6)كافران را گفت:مأواى شما دوزخ است و دوزخ مولاى شما يعنى به شما اولى تر است و جز اين معنى احتمال نكند و از شواهد او در شعر قول لبيد است:

فغدت (7)كلا الفرجين تحسب انّه***مولى المخافة خلفها و أمامها

يعنى اولى بالمخافة و از ميان اهل لغت در اين خلاف نيست.دگر به معنى مالك رقّ باشد خداوندى كه بنده (8)دارد به ملكيّت و شاهد او قوله تعالى: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لاٰ يَقْدِرُ عَلىٰ شَيْءٍ (9)الى قوله: وَ هُوَ كَلٌّ عَلىٰ مَوْلاٰهُ (10)،يعني على مالكه،و سيم (11):به معنى معتق و چهارم:به معنى معتق و معتق را كه آزادكننده باشد مولى من فوق (12)و آن را كه آزاد كرده بود مولى من تحت خوانند،و هم چنين خداوند و بنده را مولى خوانند قبل العتق و اين قسمتى دگر باشد و اين را به شواهد حاجت نيست از معروفى اين پنج قسمت است و آنچه به شاهد معتق شايد،قوله تعالى:

اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبٰاءَهُمْ فَإِخْوٰانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوٰالِيكُمْ (13) ،و ششم:به معنى پسر عم باشد،چنان كه شاعر گفت: (14)

ص : 81


1- .مج،مت،وز،آج،لب،لت مر:ماء.
2- .آن+به.
3- .وز،لت،مر:كه لايق حال وقت باشد.
4- .آن:متقسم.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+او.
6- .سوره حديد(57)آيه 15.
7- .اساس:فعدت.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:كه او بنده اى.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 75.
10- .سورۀ نحل(16)آيۀ 76.
11- .مج،مت،وز،آف:سيوم:لت:سئم.
12- .مج،مت،وز،لت،مر+خوانند.
13- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 5.
14- .وز،مت+شعر.

مهلا بني عمنا مهلا موالينا***لا تنبشوا ميتنا ما كان مدفونا

هفتم،به معنى ناصر باشد،قال اللّه تعالى: ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكٰافِرِينَ لاٰ مَوْلىٰ لَهُمْ (1)،اى لا ناصر لهم (2).هشتم:مولاى ضمان (3)جريره باشد،چنان كه مردى بندۀ آزاد كند و از ضمان جريرۀ او و از ولاى او بيزار شود،گويد:از خير و شرّ او بيزارم،او را سائبه خوانند و او برود به كسى تولاّ كند آن كس ضمان جريرۀ او كند (4)ولاء ميراث او،او را باشد.آن كس را مولى خوانند.نهم به معنى حليف و هم سوگند باشد،چنان كه شاعر گفت (5):

موالى حلف لا موالي قرابة***و لكن قطينا يأخذون (6)الأتاويا

و ديگرى گفت (7):

مواليكم مولى الولاية منكم***و مولى اليمين حابس قد تقسّما

و هم به معنى همسايه،چنان كه شاعر گفت: (8)

هم (9)خلطونى (10)بالنّفوس و الجمعوا***الى اصل مولاهم مسوّمة جردا

يازدهم به معنى سيّد مطاع و رئيس و امام و آنچه در اين سلك رود (11)اين جمله اقسام چون تأمّل كنند همه را معنى راجع به (12)اولى بود براى آن كه خداوند به بنده و بنده به خداوند،و آزادكننده به آزاد كرده (13)و آزاد كرده (14)به آزادكننده و همسايه به همسايه و هم سوگند به هم سوگند و ناصر به منصور و پسر عم به پسر عم و ضامن جريره و جملۀ اقسام اينان اولى تر باشند به اصحابشان از ديگران كه آن ولايت نباشد ايشان را،پس درست شد كه معنى جمله راجع است به (15)اولى[20-پ]و معنى اولى لايق است در اين جا.دگر قرينۀ آنچه گفت:(الست اولى بكم منكم بأنفسكم)،نه من اولى ترم به شما؟از شما آنگه بى فصل به حرف عطف گفت:

من

ص : 82


1- .سورۀ محمّد(47)آيه 11.
2- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
3- .مت،آف:ضامن.
4- .مج،مت،وز،مر:بكند،لت:نكند.
5- .مج،مت،وز+شعر.
6- .لسان العرب،409/15:يسألون.
7- .مج،مت:هل.
8- .مج،مت:هل.
9- .مت،آف:ضامن.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:خلطونى.
11- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
12- !مج،مت،وز،لت،مر:با.
13- .مج،مت،وز،لت:آزاد كرد.
14- .مج،مت،وز،لت:آزاد كرد.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:با.

كنت مولاه فعلىّ مولاه ،اى من كنت اولى بولايته فعلىّ اولى بولايته،و هيچ معنى از معانى شايد مولى (1)كه بر شمرديم لايق نيست اين جا و معنى ندهد،چه محال است كه رسول-عليه السّلام-گويد كه:هركه من پسر عم اويم،على پسر عمّ اوست يا معتق يا معتق يا ضامن جريره يا حليف يا همسايه،اين هيچ احتمال نكند جز اولى يا سيّد مطاع،چنان كه اخطل مى گويد عبد الملك مروان را-و اخطل ترسا بود-ممكن نيست كه بر او حواله توان كردن كه او را غرضى بوده است يا ميلى به اين مذهب و اين جماعت و ممدوح وى آن است كه در عداوت اهل البيت علم بود مى گويد: (2)

فما وجدت فيها قريش لاهلها***اعفّ و اوفى من ابيك و امجدا

و اورى بزنديه و لو كان غيره***غداة اختلاف النّاس اكدى و اصلدا

فاصبحت مولاها من النّاس كلّهم***و أحرى قريش ان يجاب و يحمدا

و على اىّ حال (3)به لفظ مولى،سيّد و اولى خواست.دگر اشعارى كه در عهد رسول-عليه السّلام-و صحابه و تابعين گفتند در اين باب-چنان كه ذكر كرديم-و كس بر ايشان ايراد نكرد (4)-اين جمله دليل مى كند (5)از آيت و خبر،بر امامت اميرالمؤمنين عليه السّلام-پس از رسول-عليه السّلام-بلا فصل.و جملۀ قرّاء خواندند:

فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ بر واحد،و نافع و عاصم به روايت ابو بكر و ابن عامر بر جمع خواندند:«رسالاته».

وَ اللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّٰاسِ ،و خداى تعالى تو را نگاه دارد از مردمان. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكٰافِرِينَ ،خداى تعالى هدايت نكند كافران را إمّا به خذلان بر سبيل عقوبت و إمّا به حرمان از ره بهشت و ثواب (6).

أبو امامه روايت كند كه:مردى بود از بنو (7)هاشم مشرك و از جملۀ شجاعان و

ص : 83


1- .اساس،بم:اولى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز+شعر.
3- .مج،مت،وز:زيراكه،آج،لب:على اى حال،لت،مر:على كل حال.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:انكار نكرد.
5- .مج،مت،وز:كند.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:ثواب.
7- .وز،لت،مر:بنى.

فتّاكان بود نام او ركانه،و وادى بود آن را وادى إضم خواندندى او (1)آنجا گوسپند (2)مى چرانيدى.يك روز رسول-عليه السّلام-از مدينه به در آمد تنها به آن وادى فروشد اين مرد را ديد در ميان گوسپند (3).ركانه چون او را بديد تنها فرصتى و غنيمتى شمرد، او را گفت:اى محمّد تويى كه خدايان ما را دشنام مى دهى و دعوى مى كنى كه مرا خدايى است عزيز و حكيم؟اگر نه آنستى كه از ميان ما و تو خويشى هست،من (4)تو را بكشتمى و لكن تو خدايت را بخوان تا تو را از من برهاند من رها كردم تو را براى قرابت،و لكن كارى دگر بكنم.اختيار كنى كه با من كشتى گيرى و تو خدايت را بخوانى كه عزيز (5)و حكيم است و من لات و عزّى را،اگر تو مرا بيفگنى ده گوسپند (6)از خيار گوسپندان من تو را.بر اين قرار دادند،رسول-عليه السّلام-او را بيفگند و بر سينۀ او نشست،او گفت:مرا نه تو افگندى،مرا خداى تو افگند كه كس پشت (7)من بر زمين نياورد (8)،و لكن اگر نشاط كنى دگربار كشتى گيريم،اگر مرا بيفگنى گوسپند (9)بيست كنم (10).بگرفتند،رسول-عليه السّلام-او را بيفگند شفاعت كرد و گفت:دگرباره بگيريم و گوسپند بسى كنم.رسول-عليه السّلام-باز او را بيفگند.ركانه گفت:خداى تو تو را نصرت مى كند و لات و عزّى مرا خذلان،شأنك بالغنم،گوسپند اينك از آنچه تو خواهى بگزين و ببر،رسول-عليه السّلام-گفت:مرا به گوسپند تو حاجت نيست،و لكن اگر چيزى مى خواهى و من آن چيز به تو ارزانى دارم ايمان آر به خدا تا جان از دوزخ برهانى.گفت:آيتى بايد كه من ببينم تا ايمان آرم،گفت:

چه آيت خواهى[21-ر]كه من بازنمايم و از خداى تعالى در خواهم تا پيدا كند؟ ركانه نگاه كرد بر كرانۀ وادى درختى بود بزرگ با شاخه هاى تمام،گفت:خواهم تا آن درخت را بخوانى و بفرمايى تا به دونيمه شود،يك نيمه پيش تو آيد و يك نيمه بر (11)جاى بماند،رسول-عليه السّلام-با او عهد كرد كه اگر اين آيت خداى بدو دهد او

ص : 84


1- .مج،مت،وز،لت+را.
2- .مر،بم:گوسفند.
3- .آن:گوسپندان،بم:گوسفند،لت:گوسفندان.
4- .مج،مت،وز،آج،لب:من.
5- .لت+غفور.
6- .آج،لب،آف،آن،مر:گوسفند.
7- .مج،مت،وز،لت:پهلو.
8- .مج،مت،وز،لت:نياورده است.
9- .آج،لب،آف،آن،مر:گوسفند.
10- .مج،مت:بكنم.
11- .آج،لب:به.

خلاف نكند و ايمان آرد،او قبول كرد،رسول-عليه السّلام-خداى را بخواند، خداى تعالى اجابت كرد و آن درخت را بشكافت و رسول-عليه السّلام-نيمۀ درخت را بخواند پيش او آمد با شاخ و برگ و بيخ پيش (1)رسول-عليه السّلام-بايستاد (2).ركانه گفت:آية عظيمة (3)،آيتى بزرگ است.آنگه گفت:يا محمّد بفرماى تا با (4)جاى خود رود و ملتئم گردد.رسول-عليه السّلام-دعا كرد تا نيمۀ درخت به (5)جاى خود شد و با هم شد و همچنان شد كه بود.مرد گفت:آيتى بزرگ است و لكن من ايمان نيارم، ترس آن را كه زنان قريش گويند:ركانه از محمّد بترسيد و ايمان آورد،و لكن سى گوسپند (6)از خيار اين گوسپندان بگزين (7)كه حقّ تو است و ببر.رسول-عليه السّلام- گفت:مرا به گوسپند (8)حاجت نيست و او را رها كرد.صحابه چون رسول را نمى يافتند دل مشغول شدند،هر گروهى به جانبى برفتند نگاه كردند رسول -عليه السّلام-را ديدند از وادى[إضم] (9)برمى آمد.گفتند:يا رسول اللّه!تنها به اين وادى فروشدى و در اين وادى مشركى هست فتّاك قتّال ما از او بر تو مى ترسيديم.

رسول-عليه السّلام-گفت:

بعد ما انزل اللّه علىّ،و اللّه يعصمك من النّاس ؟پس ازآن كه خداى تعالى گفت:خداى تو را نگاه دارد از كافران و ايشان را بر تو راه ندهد.

قوله تعالى:

سوره المائدة (5): آیات 68 تا 88

اشاره

قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لَسْتُمْ عَلىٰ شَيْءٍ حَتّٰى تُقِيمُوا اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيٰاناً وَ كُفْراً فَلاٰ تَأْسَ عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (68) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئُونَ وَ اَلنَّصٰارىٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (69) لَقَدْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ أَرْسَلْنٰا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْوىٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ (71) لَقَدْ كَفَرَ اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْمَسِيحُ اِبْنُ مَرْيَمَ وَ قٰالَ اَلْمَسِيحُ يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ اَلْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (72) لَقَدْ كَفَرَ اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّٰا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (73) أَ فَلاٰ يَتُوبُونَ إِلَى اَللّٰهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (74) مَا اَلْمَسِيحُ اِبْنُ مَرْيَمَ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كٰانٰا يَأْكُلاٰنِ اَلطَّعٰامَ اُنْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ اَلْآيٰاتِ ثُمَّ اُنْظُرْ أَنّٰى يُؤْفَكُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (76) قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ اَلْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ اَلسَّبِيلِ (77) لُعِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَلىٰ لِسٰانِ دٰاوُدَ وَ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا وَ كٰانُوا يَعْتَدُونَ (78) كٰانُوا لاٰ يَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (79) تَرىٰ كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي اَلْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ (80) وَ لَوْ كٰانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلنَّبِيِّ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اِتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيٰاءَ وَ لٰكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (81) لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ اَلنّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلْيَهُودَ وَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبٰاناً وَ أَنَّهُمْ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ (82) وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَى اَلرَّسُولِ تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاكْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِينَ (83) وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلصّٰالِحِينَ (84) فَأَثٰابَهُمُ اَللّٰهُ بِمٰا قٰالُوا جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلْمُحْسِنِينَ (85) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (86) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُعْتَدِينَ (87) وَ كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اَللّٰهُ حَلاٰلاً طَيِّباً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88)

ترجمه

بگو اى جهودان و ترسايان (10)نيستيد بر چيزى تا برپاى داريد تورات را و انجيل را و آنچه بفرستاد (11)بر شما از پروردگار شما و بيفزايد بسيارى از ايشان آنچه بفرستادى (12)بر تو از پروردگار تو گمراهى و

ص : 85


1- .لت:نزد.
2- .آج،لب:باستاد،آن:بيستاد.
3- .لب،بم،آف:عظمت.
4- .لت:باز.
5- .مج،مت،وز،لب،لت:با.
6- .آف،لت،مر:گوسفند.
7- .آج،لب:بگير.
8- .آج،لب،لت+تو.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .مج،مت،وز:خداوندان كتاب.
11- .مج،مت،وز:فروفرستادند.
12- .آج،لب:فزون كردند.

ناگرويدگى (1)اندوه مدار بر گروه ناگرويدگان.

به درستى كه آنان كه بگرويدند و آنان كه جهود شدند و (2)ازكيش به كيش شوندگان و ترسايان هركه بگرود به خداى و روز بازپسين (3)و به كردكار نيك نه ترسى بر ايشان و نه ايشان اندوهگين شوند.

[21-پ] به درستى كه بگرفتيم (4)پيمان (5)فرزندان يعقوب و بفرستاد (6)بر ايشان پيغامبران هرگاه بيامدى ايشان را پيغامبرى مر بدانچه نخواستى تنهاى (7)اينان گروهى دروغزن داشتند (8)و گروهى بكشتند (9).

و مى پنداشتند نبود بلا (10)كور شدند و كر شدند پس توبه داد خداى بر ايشان پس كور شدند و كر شدند بسيارى از ايشان و خداى بيناست به آنچه مى كنند.

به درستى كه نگرويدند (11)آنان كه گفتند كه خداى اوست مسيح (12)پسر مريم و گفت عيسى اى پسران يعقوب (13)بپرستيد خداى را

ص : 86


1- .مج،مت،وز،لت:از حدّ در گذشتن و كافر شدن،آج،لب:از حدّ تجاوز نمودن.
2- .مج،مت،وز،لت:صابيان ستاره پرست،آج،لب:پرستندگان كواكب.
3- .مج،مت،وز،لت:قيامت.
4- .مج،مت،وز:هاگرفتيم.
5- .مج،مت،وز،آج:عهد.
6- .مج،مت،وز:بفرستاديم،آج،لب:فرستاديم.
7- .مج،مت،وز:دلها،آج،لب،نفوس.
8- .مج،مت،وز:داشتندى.
9- .مج،مت،وز:بكشتندى،آج،لب:مى كشتند.
10- .آج،لب:امتحان.
11- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،كافر شدند.
12- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:عيسى.
13- .مج،مت،وز،لت:بنى اسرائيل.

پروردگار من و پروردگار شما كه اوست (1)هركه (2)شرك آرد (3)به خداى به درستى كه حرام كرد (4)خداى بر او بهشت و جايگاه (5)او آتش (6)و نيست مر ستمكاران را هيچ يارى دهى.

به درستى كه كافر شدند آنان (7)كه گفتند خداى سوم (8)سه است و نيست هيچ خدايى مگر يك خداى يكى (9)و اگر نايستند (10)از آنچه مى گويند (11)برسد آنان كه نگرويدند (12)از ايشان عذاب دردناكى (13).

توبه نكنند (14)بر خداى و آمرزش نخواهند (15)از او؟و خداى آمرزنده است (16)و بخشنده.

نيست عيسى پسر مريم مگر پيغمبرى به درستى كه بگذشت از پيش او پيغمبران و مادر او راستگوى (17)بود مى خوردند طعام را بنگر كه چگونه پيدا كرديم مر ايشان را نشانها پس بنگر از كجا بازگردند (18).

ص : 87


1- .مج،مت،وز،لت:كه خداى من و خداى شما است.
2- .مج،مت،وز،لت،كه هركه.
3- .آج،لب:انباز گيرد.
4- .مج،مت،وز:حرام كند،آج،لب:حرام گردانيد.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،لب:جاى.
6- .مج،مت،وز،لت:دوزخ.
7- .لت:آنها.
8- .مج،مت،وز،لت:سه ام،آج،آف،سيوم،لب،بم:سيم.
9- .مج،مت:يكتا،آج،لب:يگانه.
10- .آج،لب:بازنايستند،بم،آف:نيستند،لت:بازنه ايستند.
11- .آج،لب:هرآيينه.
12- .مج،مت،وز،لت:كافرند،آج،لب:كافر شدند.
13- .مج،مت،وز:به دردآرنده.
14- .مج،مت،وز،لت:توبه نمى كنند،آج،لب:اى پس بازنمى گردند.
15- .آج،لت:نمى خواهند.
16- .آج،لب:آمرزگار است.
17- .مج،مت،وز:راست گوينده.
18- .مج،مت،وز،لت:دروغ مى گويند.

بگو (1)مى پرستيد جز (2)خداى آنچه توانايى ندارد مر شما را زيانى و نه سودى؟ و خداى اوست شنوا و دانا.

بگوى اى اهل (3)كتاب (4)از حدّ مگذريد (5)در (6)دين خويش به ناحق و پس روى مكنيد خواستهاى (7)گروهى به درستى كه گمراه شدند پيش از اين و گمراه كردند بسيارى و گمراه شدند از راه راست (8).

[22-ر] نفرين كرده شدند (9)آنان كه نگرويدند (10)از فرزندان يعقوب بر زبان داود و عيسى پسر مريم به آنچه نافرمانى (11)كردند و بودند ازحدگذرندگان.

بودند نه باز بودن (12)از ناشايست بد كردند (13)،بد است (14)آنچه بودند مى كردند.

بينى بسيارى از ايشان دوستى مى كردند آن كسانى كه نگرويدند (15)،بد است آنچه پيش بودند مر اينان را تنهاى ايشان كه خشم كرد (16)خداى بر ايشان و در عذاب اينان جاويداند (17).

ص : 88


1- .آج+اى.
2- .مج،مت،وز،لت:دون.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:خداوندان.
4- .آج،لب:تورات و انجيل.
5- .آج،لب:تجاوز نكنيد.
6- .آن:از.
7- .آج،لب:رأيهاى باطل.
8- .آج،لب:از ميانه راه به تكذيب محمد.
9- .مج،مت،وز،لت:لعنت كردند،آج،لب،ملعونند.
10- .آن:نگرويدند.
11- .مج،مت،وز،آج،لب،لب:نافرمانى.
12- .مج،مت،وز،لت:نهى نكردندى يكديگر را،آج،لب:كه بازنمى استادند
13- .مج،مت،وز:از نابايستى كه كردند،آج،لب:از ناسپاسى كه كردند.
14- .آج.بدا.
15- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:كافر شدند.
16- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:خشم گرفت.
17- .مج،مت،وز:هميشه اند،آج،لب:جاويد باشند.

و اگر باشند بگروند (1)به خداى و پيغامبر و آنچه بفرستاد بر او نگرفتند دوستان و جز بيشترى از ايشان تباه كاران اند (2).

بيابى سخت ترين مردمان به دشمنى مر آنان را كه بگرويدند جهودان و آنان كه شرك آوردند و بيابى نزديكتر ايشان به دوستى مر آنان را كه بگرويدند آنان كه گفتند كه ماييم ترسايان آن بدان است كه از ايشانند پيش رو ترسايان و صومعه داران و به درستى كه اينان گردن كشى نكنند.

چون بشنوند آنچه فروفرستاده شد بر پيغمبر بينى چشمهاى ايشان مى رود از اشك از آنچه شناختند از حقّ مى گويند اى خداوند ما،بگرويديم ما پس بنويس ما را از حاضران (3).

چيست ما را كه مى گرويم (4)به خداى و آنچه بيامد ما را از راستى (5)طمع مى داريم كه در آرد ما را خداوند ما با گروه نيكان.

پس پاداش دادشان خدا به آنچه گفتند بوستانها،كه مى رود از زير (6)آن جويها جاودان در آن و آن پاداش (7)نيكوكاران است.

و آنان كه كافر شدند و دروغزن داشتند نشانهاى ما را اينانند سزاواران آتش (8).

ص : 89


1- .مج،مت،وز،آج،لب:ايمان آوردندى.
2- .آج،لب:خارجند از طاعت خداى.
3- .آج،لب:با اهل شهادت به توحيد.
4- .مج،مت،وز،لت:ايمان نياورديم،آج،لب:ايمان آوريم.
5- .آج،لب+و حال آنكه.
6- .آج،لب:فرود.
7- .لت،آن:پاداشت.
8- .آج،لب:ملازمان دوزخ.

اى آنان كه بگرويده ايد حرام مكنيد پاكها (1)را آنچه حلال كرد مر خداى شما را و از حد مگذريد كه خداى دوست ندارد ازحدّگذرندگانان را.

و بخوريد آنچه روزى كرد شما را خداى،شايستۀ پاك (2)و بترسيد از خداى آن كه شما بدو بگرويده اند[22-پ].

قوله: قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لَسْتُمْ عَلىٰ شَيْءٍ -الآية،عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آيت آن بود كه:جماعتى (3)جهودان به نزديك پيغامبر (4)آمدند،و گفتند:يا محمّد!به تورات ايمان دارى و مقر هستى كه كتاب خداست (5)و حقّ است؟گفت:

آرى.گفتند:تو را با ما اتّفاق است،ما با تو اتّفاق نمى كنيم در آن كه قرآن حق است و از نزديك خداى است ما را بر اين رها كن كه تو اقرار دادى كه حق است، خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:يا محمّد!بگو آن جهودان و ترسايان را كه شما بر هيچ چيز نه اى تا اقامت تورية و انجيل نكنيد.و در اقامت آن دو قول گفتند:يكى آن كه ايمان آريد به آنچه (6)در اوست از نبوّت محمّد و بشارت بدو و وجوب ايمان به او و به كتاب او،و قولى ديگر ابو على گفت:مراد در امر به اقامت تورية و انجيل امر است به آنچه از آن منسوخ نيست يعنى حكم آن با حكم شرع رسول ما راست است كه آنچه منسوخ است اقامۀ آن نبايد كردن و برآن (7)كار كردن،و نيز: وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ،و آنچه انزله كرده اند بر شما از خدايتان.در او دو قول گفتند:يكى آن كه مراد قرآن است كه خداى تعالى بر همۀ مكلّفان انزله كرد و تخصيص ايشان در اين آيت بذكر براى اقامت حجّت است بر ايشان چه خطاب در آيت با ايشان است قولى

ص : 90


1- .مج،مت،وز،لت:خوشى ها،آج،لب:پاكيزه هاى خورشهاى.
2- .آج،لب:حال آنكه حلال پاك بود.
3- .مج،مت،وز،لت:جماعت.
4- .آج،لب،مر+عليه السلام.
5- .مج،مت،وز:خداى.
6- .آج،لب:بدانچه،بم:با آنچه.
7- .مج،مت،وز:در.

ديگر آن كه:مراد جملۀ ادلّه (1)است كه خداى تعالى نصب كرده است بر صحّت مسلمانى و توحيد و نبوّت انبيا و نبوّت پيغمبر ما-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيٰاناً وَ كُفْراً ،و بيفزايد بسيارى را از ايشان آنچه بر تو فروفرستادند طغيان و عدوان و كفر يعنى ايشان بيفزودند عند نزول قرآن طغيان و كفر (2)و اين طريقه بيان كرديم پيش از اين.

اگر گويند:نه اين مفسده باشد براى آن كه فساد عند آن حاصل آيد و اگر او نبودى فساد حاصل نيامدى؟گوييم:بلى،چنين باشد با شرطى ديگر و،آن آن است كه از باب تمكين نبود چون قدرت و آلت (3)و قرآن و ساير ادلّه از باب تمكين اند مفسده نباشد،دگر آن كه مسلّم نيست كه استفساد ايشان به نزول قرآن بود،و اگر قرآن نبودى ايشان كافر نشدندى.بلى رواست كه اگر قرآن نيز نيامدى ايشان خود كافر بودندى بل خود جز چنين نيست،براى آن كه خداى تعالى گفت: وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً ،بيفزايد بسيارى را از ايشان و زياده آنجا باشد كه اصل بود،و طغيان نگفتم (4)كه مجاوزة الحدّ باشد.قوله تعالى: إِنّٰا لَمّٰا طَغَى الْمٰاءُ (5)،و قوله: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ (6). فَلاٰ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ،اى لا تحزن عليهم،تو بر اين كافران اندوهگن مشو،و اين بر سبيل تسليت رسول-عليه السّلام-گفت،براى آن كه او دل در ايمان ايشان بسته بود و چون ايمان نياوردندى او دلتنگ شدى،حق تعالى گفت:تو دلتنگ مشو بر ايشان اگر ايشان به دوزخ و سقر شوند كه ايشان مستحقّ آنند. قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه حق تعالى از احوال مؤمنان كه در اصل مؤمن بودند و آن مؤمنانى كه از اهل كتاب بودند و ايمان آوردند به رسول-عليه السّلام-خبر داد (7)گفت:آنان كه ايمان دارند كه بر دين جهودى اند و آنان كه صابيان اند و صابى آن باشد كه از دين (8)كه جهود (9)برآن باشند ميل كند و به دينى رود كه اندكى مردم بر او

ص : 91


1- .اساس:نزله،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مر+را.
3- .آج،لب،آف:أدلّه.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:بگفتيم.
5- .سورۀ حاقه(69)آيۀ 6 و 7.
6- .سورۀ علق(96)آيۀ 6 و 7.
7- .آج،لب+و.
8- .لت،مر:دينى.
9- .لت،مر،شعرانى ج 4 ص 294:جمهور

باشند و به نزديك ما از ايشان جزيه نگيرند چه ايشان ستاره پرست اند و به نزديك فقها جارى مجرى اهل كتاب باشند در اين باب و اصل كلمه از صبا باشد اذا مال قال الشّاعر (1)[23-ر]:

صبا قلبى و مال اليك ميلا***و ارّقني خيالك يا اثيلا

أى مال (2)و صبا سنّ الصّبىّ اذا طلع،و النّصارى جمع نصرانى باشد.و ترسايان كه بر ملّت عيسى اند. مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ ،هركه از ايشان ايمان آرد (3)و عمل صالح كند (4)بر ايشان هيچ ترسى و خوفى نيست و حزنى و اندوهى (5)و اين بدل بعض (6)باشد از كل،امّا در رفع«صابئون»چند قول گفته اند:سيبويه گفت:كلام بر تقديم و تأخير است و تقدير كلام اين است كه:ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى من آمن بالله الى آخر الآية.ثمّ ابتدأ و قال الصّابئون كذلك پس او ابتدا باشد محذوف الخبر و مانند آن است كه شاعر گفت: (7)

و إلاّ فاعلموا انّا و انتم***بغاة ما بقينا في شقاق

المعنى:انّا بغاة فى شقاق و انتم كذلك،و قال ضابئ البرجمىّ (8):

فمن بك أمسى بالمدينة رحله***فانّى و قيّار بها لغريب

أى فانّي (9)لغريب و قيّار ايضا كذلك.كسائى گفت:معطوف است بر ضميرى كه در«هادوا»است و آن«هم»است،و تقدير آن است:و الّذين هادوا هم و الصّابئون.رمّاني گفت:اين خطاست از دو وجه:يكى آن كه صابيان جهودان را در جهودى مشاركت نكرده اند.دوم آن كه عطف اسم ظاهر بر ضمير مرفوع متّصل نشايد كردن تا اظهار ضمير منفصل نكنى،لا يقال جاءني و زيد على تقدير هو و زيد و لا ضربوا و زيد على تقديرهم ضربوا و زيد.سه ام فرّاء گفت براى آن است كه:آن در اسمى شده است كه اعراب بر او ظاهر نمى شود،و آن«الّذين»است و چون چنين

ص : 92


1- .مج،مت+شعر.
2- .مج،مت:قال.
3- .مر+و عمل صالحا.
4- .مر+و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+نباشد.
6- .مت،آف:بعضى.
7- .مج،مت+شعر.
8- .مج،مت،وز+شعر.
9- .مج،مت،وز،لت،مر+با.

باشد روا بود،چنان كه گويند:انّى و زيد قائمان،و استشهد بقوله فانّى و قيّار بها لغريب،و اين وجه هم ضعيف است.وجهى دگر آن كه:عطف كرد بر موضع انّ مع اسمها،براى آن كه انّ مع اسمها فى موضع الرّفع بالابتداء و«انّ»در كلام براى تأكيد شده است،و اين وجهى است قريب (1)از آن دو وجه كه كسائى و فرّاء گفتند.

قوله: لَقَدْ أَخَذْنٰا ،لا[م] (2)جواب قسمى مضمر است،حق تعالى احتجاج كرد به اين آيت بر جهودان و ملامت كرد ايشان را بر (3)آنچه كردند و پدرانشان (4)برآن (5)بودند و ايشان اقتدا كردند به طريقۀ اسلاف خود.گفت:به خداى كه ما ميثاق و عهد فرزندان يعقوب فراگرفتيم (6)،و«ميثاق»مفعال باشد من الوثيقة،و آن استوارى بود.و پيغامبران (7)فرستاديم به ايشان و اين،بر سبيل احتجاج گفت تا حجت بر ايشان بدارد (8).

كُلَّمٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ ،هر پيغامبرى كه آمد به ايشان و خبرى آورد،بخلاف هواى نفس ايشان كه دل ايشان خواست (9)آن را.

رمّاني گفت:هوى لطف محلّ (10)چيزى باشد از نفس با ميل با او و اصل او از هواء ممدود است كه جوّ (11)باشد جز آن كه اين مقصور باشد و آن ممدود،يقال:

هو[ى] (12)الشّيء يهوى هوى اذا ذهب قلبه و مال طبعه اليه،و هو[ى]يهوي هويّا اذا سقط من علو الى سفل لأنّه ينزل في الهواء،و رمّاني فرق كرد ميان شهوت و هوى (13)، گفت:شهوت به موجودات تعلّق دارد و هوا (14)بخلاف اين است،نگويند:هويت الطّعام،و انّما يقال:اشتهيته،و اين كه او گفت نيك نيست چه هوا (15)از قبيل شهوت باشد و به موجودات تعلّق دارد،يقال:هويت فلانا إذا عشقته،جز كه هوى براى لطف

ص : 93


1- .مج و ديگر نسخه بدلها+به.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:به.
4- .مج،مت،وز،آف:پدر ايشان.
5- .آن:بدان.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:هاگرفتيم.
7- .مج،آج،لب،بم:آف،لت،آن،مر:پيغمبران.
8- .لب:ندارد.
9- .مج،مت،وز:بخواست،آج،لت،مر:نخواست.
10- .لب،شعرانى(295/4):بخل.
11- .اساس:حر،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:هوى.
15- .مج،مت،وز:هوى.

موقعش از شهوت خاص تر (1)بود و شهوت عام تر از او باشد،و امّا قوله: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (2)،در او دو قول گفتند:يكى آن كه متحرق (3)است و مجوّف چون هواء جوّ كه چيزى ياد نگيرد و دگر آن كه خوف آن را سبك بكرده است،و قوله: كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيٰاطِينُ ،[23-پ]در او هم (4)دو قول است:يكى آن كه:استخفّته،سبك بداشت آن را،و دوم آن كه:قادته الى الهوى يكى آن كه از ممدود (5)باشد يكى از مقصور. فَرِيقاً كَذَّبُوا ،گروهى را يعنى از پيغمبران تكذيب كردند و به دروغ داشتند،و گروهى را از آن بكشتند.و نصب هر دو لفظ بر مفعول به است به آن فعل كه از پس اوست من قوله: كَذَّبُوا و يَقْتُلُونَ .

اگر گويند:چرا به (6)يكى به لفظ ماضى گفت و يكى لفظ مستقبل؟گوييم:

براى دو وجه را،يكى آن كه تا بازنمايد كه اين چون صفتى لازم است ايشان را به لفظ حال،و دگر براى مراعات رأس الآية.

قوله: وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ ،ابو عمرو (7)و كسائى و حمزه خواندند:أن لا تكون (8)، به رفع«نون»بر آنكه ان مخفّف باشد از ثقيله،و تقدير آن بود كه:انّه لا يكون،و «فا»ضمير شأن و كار باشد و المعنى حسبوا انّ الشّأن و الامر (9)نفى الفتنة،و مثله قوله: عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضىٰ (10).و دگر قرّاء خواندند به نصب«نون»بر آنكه أن ناصبۀ فعل مضارع باشد،و خلاف نكردند در رفع فتنة براى آن كه«كان»تامّه است به معنى حدث و وقع،و حسب را معنى ظنّ باشد،يقال:حسب الشّىء يحسب اذا ظنّه حسبانا و حسب الحساب يحسبه حسبا[و حسبانا و حسابا و اصل هر دو يكى است براى آن كه در حساب معنى تقدير است و حسب الرجل يحسب حسابه اذا صار حسيبا] (11)و حسب فعل باشد به معنى مفعول،يعنى ما يحسب و يعدّ من مفاخره.و در

ص : 94


1- .اساس+او،با توجه به مج زايد مى نمايد.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 43.
3- .آج،لب،محرّق.
4- .مج،مت،وز:.
5- .هرآن:حدود.
6- .ديگر نسخه بدلها ندارد.
7- .آج،لب،بم،آف:عمر.
8- .مج،مت،وز:تكون،آج،لا يكون.
9- .آج،لب+و.
10- .سوره مزّمّل(73)آيۀ 20.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عربيّت نصب فتنه روا باشد على تقدير و حسبوا الّا يكون قولهم او فعلهم فتنة،جز آن كه نخوانده اند و« (1)فتنه»در اين جا مفسّران گفتند:مراد عذاب است و عقوبت.

سدّى و قتاده و حسن[و] (2)مجاهد گفتند:بليّه است،و اصل او در لغت اين باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:فتنه اين جا كفر است و اصل كلمه اختبار باشد،و فلان مفتون بكذا.و مفتتن به اذا كان ممتحنا به،و قوله: يَوْمَ هُمْ عَلَى النّٰارِ يُفْتَنُونَ (3)،اى يحرقون من قولهم فتنت الذّهب با النّار اذا خلّصته بها،و قوله: وَ فَتَنّٰاكَ (4)،أى اختبرناك اختبارا.

فَعَمُوا وَ صَمُّوا ،كور و كر شدند،و اين بر سبيل مبالغه گفت در تشبيه ايشان به آفت رسيده در چشم و گوش از جهل و غفلت و قلّت تأمّل ايشان در آنچه بر ايشان واجب بود،يعنى جهل پيشه كردند و سر در ره ضلالت و جهالت نهادند از تكذيب انبيا و كشتن ايشان به مانندۀ كوران و كران از آنچه ايشان را فرموده و نموده بودند،و آيه در معنى جارى مجرى آن است كه گفت: الم أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ (5)،آنگه گروهى از ايشان توبه كردند،خداى تعالى توبۀ ايشان قبول كرد دگرباره فرزندان ايشان با سر كفر و ضلالت شدند و كورى و كرى به كفر بر (6)رسول ما-عليه السّلام-و حق تعالى خطابى كرد با اهل كتاب رسول ما كرد آنچه ايشان كرده بودند،و آنچه پدران ايشان كرده بودند بر ايشان شمرد براى آن كه چون از يك اصل بودند به منزلۀ يك شخص بودند.امّا رفع كَثِيرٌ مِنْهُمْ ،در او چند قول گفتند:

يكى آن كه بر لغت آنان باشد كه گويند:اكلونى البراغيث[بر] (7)فاعليّت مرفوع بود و قال ابو عمرو الهذلىّ:

لئيم (8)ديافىّ ابوه و امّه***بحوران يعصرن السّليط اقاربه

ص : 95


1- .آج،لب+در.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ الذاريات(51)آيۀ 13.
4- .سورۀ طه(20)آيۀ 40.
5- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 1 و 2.
6- .مج،مت،وز،لت:به.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .لسان ج(321/7)قرطبى ج(248/6)مجمع البيان ج(226/2):و لكن.

و اين لغتى باشد شاذ (1)،قرآن بر اين حمل نكنند،وجهى دگر آن است كه:بدل ضمير مرفوع متّصل باشد كه ضمير فاعل است من الواو في قوله: عَمُوا وَ صَمُّوا ،چون اين«واو»ضمير مرفوع آمد به فاعليت كثير از او بدل كرد-بدل البعض من الكلّ، چنان كه:جاءنى القوم اكثرهم.و وجهى دگر آن است كه:خبر مبتداست در جاى فعل نهاده،و التّقدير ذو العمى و الصّمم كثير منهم[24-ر]،و مثله قولهم:شرّ اهرّ ذا ناب،و التّقدير ما اهرّ ذا ناب الّا شرّ و اگر اين تقدير نكنند مبتدا نكره شود در جاى خود،و اين در كلام ايشان درست نباشد.وجهى دگر آن است كه:جواب سايلى باشد كه پندارى چون گفت قديم تعالى: فَعَمُوا وَ صَمُّوا ،قائلى گفت:من هم فاجاب،و قال: كَثِيرٌ مِنْهُمْ .

وَ اللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ ،و خداى-جلّ جلاله-بينا و داناست به آنچه ايشان مى كنند،مورد او تهديد و وعيد است،يعنى بر او هيچ پوشيده نيست از اجزاء تفاصيل (2)آن تا هريكى را بر وفق آن كه بايد،چنان كه شايد جزا دهد (3).

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ،كافر شدند آنان كه گفتند:

خداى معبود كه استحقاق عبادت دارد عيسى مريم است و بيان كرديم كه:«كفر» جحود به دل باشد (4)آن را كه واجب باشد كه به او اقرار دهند و از قبيل اعتقاد باشد و آن را به افعال جوارح هيچ تعلّق نيست.

اگر گويند:نه در اين آيت قول را كفر خواند،گفت:ترسايان به اين قول كافر شدند،گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه مراد به قول مذهب و اعتقاد است، چنان كه گويند:اين قول ابو حنيفه است و اين قول شافعى است،يعنى مذهب و اعتقاد ايشان،دگر آن كه:چون اعتقاد خبيث ايشان عند قول ايشان (5)پيدا شد، خداى تعالى اعتقاد را قولى (6)خواند لما كان ظهوره لنا عند ذلك.و رمّاني گفت:

«كفر»تضييع حقّ نعمت باشد،إمّا به جحود و امّا به آنچه جارى مجراى آن بود در

ص : 96


1- .مج،مت،وز،لت،مر:و اين لغتى شاذ است لغت،آج:و اين لغتى چه شاذّ است.
2- .مج،مت،وز:تفصيل.
3- .آج،لب+قوله.
4- .آف:كفر بدل جحود باشد،مر:كفر جحود باشد بدل.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:قولشان.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:قول.

عظم (1)جرم (2)،و اين كه او گفت،«كفر»عرفى است نه اصطلاحى.آنچه او گفت كافر نعمت را گويند.

و آن گروه (3)از ترسايان كه گفتند مسيح خداست،فرقى اند (4)كى (5)ايشان را يعقوبيان خوانند و ايشان به تثليث گويند:اقنوم پدر و اقنوم پسر و اقنوم روح القدس، آنگه گويند:سه بودند،يكى شدند و متّحد گشتند،و آنان كه جز ايشان اند مسيح را پسر خدا گفتند از مريم.تعالى علوا كبيرا (6)،ايشان در حقّ مسيح آن گفتند و مسيح ايشان را گفت:اى بنى اسرائيل خداى (7)را پرستى كه خداى من است و خداى شما تبرّا كرد از آنچه ايشان گفتند و منكر شد قول ايشان را و دعوت كرد ايشان را با عبادت خداى تعالى و اقرار داد كه خداى من است ردّ بر ايشان كه او را خداى گفتند،و نيز خداى شما. إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ ،و آنگه بر سبيل تعليل گفت:براى آن كه هركه او به خداى شرك آرد و با او انباز گيرد،خداى تعالى بهشت بر او حرام كند و اصل شركت و شرك اجتماع در ملك باشد و تصرّف،يقال:تشاركا في كذا و شارك فلان فلانا و اشترك (8)اذا جعل شريكا له او لغيره،و اين لفظ در شرع عبارت باشد ازآن كه در عبادت غيرى را با خداى تعالى يار كنند (9)و اين كفر باشد.و مراد اعتقاد استحقاق غيرى باشد عبادت را با خداى تعالى و برآن عقاب مؤبّد باشد و تحريم بهشت به اين آيت و به اجماع امّت،و نام مشرك شامل بود بت پرست را و آفتاب پرست و ستاره پرست و گبر و جهود و ترسا را.

وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ ،و مراد در آيت به ظالمان كافران اند،چه در آيت ذكر كافران رفته و لقوله: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (10)،و اگر حمل كنند بر عموم اولى تر باشد كافر را و جز كافر را براى آن كه هيچ كس نباشد كه كسى را بر خدا حمايت كند و نصرت و او را از عذاب برهاند و به اين آيت و مانند اين تمسّك نرسد اصحاب

ص : 97


1- .آج،لب،لت:عزم.
2- .آج،لب،لت:جزم.
3- .آج،لب:گروهى.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:فرقتى اند.
5- .كى/كه.
6- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 43.
7- .آج،لت:خدائيى.
8- .مج،مت،وز،آن:اشرك.
9- .آج،لب:كند.
10- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 13.

وعيد را در نفى شفاعت ظالمانى كه نه كافر باشند،براى آن كه نصرت حمايت باشد بر سبيل قهر و غلبه و تسلّط و شفاعت بر سبيل تضرّع و لابه باشد فرق ميان ايشان ظاهر است.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ ،حق تعالى گفت:كافر شدند آنان كه گفتند خداى تعالى سه ام سه است،و اين قول جمهور ترسايان است[24-پ]از ملكانيان و نسطوريان (1)و يعقوبيان،و اين سه كه گفتند بر طريق اتّحاد گفتند،و بيان كرديم كه:آن نامعقول است براى آن كه محال است كه سه ذات يك ذات شود و در «ثلاثة»جز جرّ نشايد.

زجّاج گفت:اگر رابع ثلاثة گويند در او هر دو وجه شايد هم جرّ و هم نصب جرّ بر اضافۀ رابع ثلاثة و رابع ثلاثة،اى جاعلهم بنفسه اربعة نصب او بر مفعول به باشد.

آنگه حق تعالى خبر داد و تكذيب كرد ايشان را بقوله: وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ ،«ما»نفى است و«من»مؤكّد اوست كقولك:ما فى الدّار من رجل،اين براى عموم و استغراق نفى باشد.يعني القول بالثّلاثة. لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،برسد به آنان كه كافر شوند از ايشان عذابى اليم يعنى مؤلم،يعنى به آنان كه بر كفر اصرار كنند براى آن كه نيكو نباشد كه گويد:ليمسّنّ الّذين كفروا من الكافرين،چه اگر ايمان آرند و اصرار نكنند بر كفر باتّفاق عذابشان ساقط شود.

و وجهى دگر گفتند،و آن آن است كه:براى آن گفت اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ ،تا وعيد شامل باشد (2)همۀ قوم (3)را كه ذكرشان در آيت رفته است چه از ايشان گروهى بسيار ايمان آوردند،پس«منهم»مخصّص (4)عموم است در آيت و اين وجه به معنى نزديك است به وجه اوّل.

أَ فَلاٰ يَتُوبُونَ إِلَى اللّٰهِ ،آنگه بر سبيل تقريع و توبيخ گفت:اين قوم چرا توبه نكنند و با خداى تعالى رجوع نكنند با طاعت و عبادت او و آمرزش نخواهند از او و خداى تعالى غفور و رحيم است«واو»براى حال است في قوله: وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،

ص : 98


1- .مج،مت،وز،لت،مر:فسطوريان.
2- .مج،مت،وز:نباشد.
3- .مر:هر دو گروه.
4- .آج،لب،آن:تخصيص،آف:مخصوص.

يعنى و حال حالى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است بيامرزد،به فضل و رحمت آن را كه با درگاه او شود.

قوله: مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ،آنگه حق تعالى رد كرد بر ايشان آن مقالۀ شنيع ايشان از حوالۀ محال كه بر عيسى و مريم كردند گفت:نبود عيسى مريم الّا پيغامبرى (1)كه پيش او دگر پيغامبران رفتند و مادرش زنى صدّيقه بود و راست گوى (2).

و«فعّيل»و«فعّال»بناى مبالغه را باشد،چنان كه رجل سكيت و شرّير.و قولى دگر آن است[كه] (3):مصدّق بود به آيات خداى و مؤمن به منزلۀ او و پسرش،و آياتى كه خداى تعالى در ايشان به خلقان نمود چنان كه گفت:و صدّقت بكلمات ربّها،و قوله: كٰانٰا يَأْكُلاٰنِ الطَّعٰامَ ،طعام خوردندى،و اين بر سبيل ردّ و انكار بر ترسايان است تا بيّنه كند (4)ايشان را بر آنكه آن كس كه طعام خورد و محتاج طعام باشد و اگر نخورد زنده نماند او جسمى ضعيف محدث محتاج باشد،و آن كه چنين بود الهيّت را نشايد.و بعضى اهل معانى گفتند:خوردن طعام در آيت كنايت است از قضاء حاجت،براى آن كه آن كس كه او طعام خورد او را حدث بود و آن كه او محدث باشد از (5)حدث مخصوص،خدا محدث نتواند بودن به معنى موجد،چه اثر (6)حدث با نفار نفس و طبع از او من ادلّ الدّليل باشد بر حدوث صاحبش.

آنگه گفت:يا (7)محمّد بنگر كه ما آيات براى ايشان چگونه بيان مى كنيم و ادلّه چگونه ظاهر مى گردانيم،آنگه بنگر كه ايشان از آن چگونه عدول و اعراض مى كنند تا به حدّى رسيد (8)كه عدول ايشان از قبول حق و نظر در آيات و بيّنات من و اصرار بر كفر تا پندارى كه مجبول و مطبوع اند بر اين كار و كسى جز ايشان ايشان را از آن بنگرداند (9)،فهذا معنى قوله: أَنّٰى يُؤْفَكُونَ ،اى يصرفون و فلان مأفوك اذا كان مصروفا عن الشّىء،و دروغ را براى آن«افك»گويند كه مصروف بود از وجه خود و

ص : 99


1- .آف،لت،آن:پيغمبرى،مر:الّا رسول مگر پيغمبرى.
2- .مج،مت،وز:راست گير،لت،مر:راستى گر.
3- .اساس:ندارد با توجه به مج افزوده شد.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:تنبيه كند.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+اين.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:اين.
7- .مر+يا محمد انظر كيف يبيّن لهم الآيات.
8- .مج،مت،وز:رسيده.
9- .مج،مت،وز،مر:مى نگراند.

مؤتفكات گويند بادهاى مختلف را،و مؤتفكات گفتند زمينها را كه خداى تعالى به عذاب برگردانيد (1).

قوله: قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ [25-ر]،آنگه فرمود رسول خود را كه بر سبيل احتجاج و انكار بر ايشان گويد ايشان (2)را بپرستى (3)بدون خدا آن را كه مالك نباشد و قادر به نفع و ضرّ (4)شما كه نه به شما سودى تواند كردن و نه دفع مضرّتى؟براى آن كه قادر بر اين خداى باشد يا آن كه خداى او را تمكين كند.و اگر عيسى-عليه السّلام- بر نفع و ضرر (5)رسانيدن قادر بود به تمكين خداى بود آنگه در حال حيات چنين بود ترسايان عصر رسول را از او هيچ نفعى و ضررى (6)نبود،و عبادت آن كس كه از او نفع (7)و ضرر (8)نبود جارى مجراى عبادت اصنام و جمادات باشد و قبح آن معلوم است به ضرورت و نفع فعل لذّت باشد يا سرور يا آنچه مؤدّى بود با (9)آن يا با يكى از آن مانند لذّتها (10)كه آدمى به آن ملتذ (11)شود از انواع مشتهيات،و ضرّ فعل الم باشد يا غم يا آنچه مؤدّى بود به آن يا با يكى از آن چون آلام كه در حيوان كنند و قذف و سب و به خشم آوردن نيز ازين باب بود.

وَ اللّٰهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،و خداى تعالى شنواست و بينا و دانا اقوال شما مى شنود و افعال شما مى داند تا هركسى را بر وفق آنچه او مستحق باشد جزا دهد (12).

قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ ،بگوى اى (13)جهودان و ترسايان كه خداوندان تورات و انجيل ايد. لاٰ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ ،غلو (14)نكنيد در دينتان،و آن مجاوزة الحدّ باشد،و ضدّ «غلوّ» (15)تقصير باشد غير الحقّ به ناحق و،نصب او بر حال باشد اى غير محقّين و روا

ص : 100


1- .لت:برگردانند.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:بگويد.
3- .مج،مت،وز:مى پرستى،آف،آن:بپرستيد،مى پرستيد.
4- .مج،مت،وز،آن:ضرر.
5- .مج،مت،وز،آف،مر:ضرر.
6- .مج،مر:ضرّ.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:نفعى.
8- .مج،مت،وز،مر:ضرى،لت:ضررى.
9- .آف:به.
10- .مج،مت،وز:لذّتهايى.
11- .لت:متلذّذ.
12- .مج،مت،وز،لت:جزا بدهد.
13- .آن+محمد.
14- .اساس،بم،آن:غلوا،با توجه به مج تصحيح شد.
15- .اساس،بم،آن:غلوا،با توجه به مج تصحيح شد.

بود كه صفت مصدرى محذوف باشد،و التّقدير غلوّا غير الحقّ. وَ لاٰ تَتَّبِعُوا (1)،و متابعت مكنى و اقتدا به اهواء و مذاهب و ديانات قومى كه ايشان مذاهب (2)به هواى نفس نهادند نه به استخراج ادلّه از آنان كه پيش (3)شما بودند،چه صفت ايشان اين است كه پيش از شما ضال و گمراه بودند.

حسن و مجاهد گفتند:آيت نهى است ترسايان را ازآن كه اقتدا كنند در ضلال به جهودان،و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اقتدا مكنيد به اسلاف و رؤسا و اكابر خود در ضلال (4)چه ايشان جز آن كه ضال اند در خود مضلّند و گمراه كننده قومى بسيار را كه پيش از شما بودند.

وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِيلِ ،زجّاج گفت:براى آن تكرار كرد كه آن خواست كه ضلّوا من قبل به لفظ اوّل و به دوم آنگه ضلّوا من بعد (5)،بعضى دگر گفتند:براى آن تكرار كرد كه به اوّل ضلال دين خواست و به دوم ضلال از طريق بهشت.و سَوٰاءِ السَّبِيلِ ،مستقيم الطّريق باشد كه از ميل و كژى دور باشد.

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،لعنت كردند كافران (6)بنى اسرائيل را بر زبان (7)داود و عيسى (8)مريم-عليه السّلام-«لعن»طرد و ابعاد باشد از رحمت،و در معنى او سه قول گفتند:حسن بصرى و مجاهد و قتاده گفتند:ايشان را بر زبان داود لعنت فرمود تا قرده شدند و به دعاى داود خداى تعالى ايشان را مسخ گردانيد،تا بوزينه و به (9)زبان عيسى تا خوك شدند و براى آن تخصيص كرد اين دو پيغمبر را كه از پس موسى از اين دو پيغمبر معروف تر نبودند و ذكر سليمان براى آن نكرد كه دين سليمان دين داود بود و او را شريعتى نو نبود،باقر-عليه السّلام-گفت:امّا داود اهل ايله را لعنت كرد به عدوان (10)كه روز شنبه كردند در باب ماهى گرفتن و ايشان در عهد داود بودند و

ص : 101


1- .اساس:و لا تتبع،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز:آن مذهب،لت:آن مذاهب.
3- .آن+از.
4- .مج،مت،وز،لت:ضلالت.
5- .آج،لب،لت+هم.
6- .مر+من.
7- .مج،مت،وز،آج،لب،لت+زبان،مر+لسان.
8- .مر+بن.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:بر.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:به عدوانى.

گفت:اللّهمّ البسهم (1)اللّعنة مثل الرّداء على المنكبين و مثل المنطقة على الحقوين، بار خدايا لعنت كن ايشان را لعنتى مشتمل بر ايشان تا چون ردا به دوشهاشان فرود آيد و چون كمر به ميانشان درآيد،خداى تعالى ايشان را با كپى كرد.

و امّا عيسى-عليه السّلام-اصحاب مائده را كه مائده خواستند (2)چون خداى بفرستاد به آن كافر شدند ايشان را لعنت كرد،خداى تعالى ايشان را با خوك كرد.

قولى ديگر آن است:تا ايشان آيس و نوميد (3)باشند از مغفرت ما دام تا بر كفر اصرار كنند[25-پ]به دعاى پيغمبران كه ايشان را كردند (4)و دعاى پيغمبران لابد مستجاب بود.قول سيم (5)آن است:تا بدانند كه ايشان را سود نخواهد داشتن،آن كه ايشان فرزندان پيغمبرانند و از نژاد آنانند (6)كه ايشان[به آنان] (7)فخر مى آرند ايشان لعنت كردند ايشان را از داود و عيسى مريم.«ذلك»اشاره است به«لعن»،آن لعنت براى آن است كه ايشان عصيان كردند و با مجازات راست،كقوله:

فلئن (8)قلّت هذيل شباه***لبما كان هذيلا يفلّ (9)

و«ما»مصدريّه است و معنى آن كه:ذلك اللّعن بعصيانهم و اعتدائهم.و «عصيان»مخالفت امر با اراده باشد و عام بود در آنچه مختص بود به فاعل و در آنچه متعدّى بود از او،امّا اعتدا و عدوان جز در گناه متعدّى نگويند. كٰانُوا لاٰ يَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ ،بناى تفاعل از ميان جماعتى باشد،كما يقال:تقاتلوا و تضاربوا و تشاتموا اذا قتل بعضهم بعضا،و كذلك فى الضّرب و الشّتم،حق تعالى گفت:با آن كه ايشان عصيان و تعدّى كنند يكديگر را منع نمى كنند و نهى نمى كنند از منكر و نابايستى كه در عقل (10)

ص : 102


1- .اساس:بم،آف،آن،اليهم،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها و منابع تفسيرى تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:بخواستند.
3- .آج،لب:نااميد.
4- .آف:كردندى.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:سه ام،آج،لب،آف:سيوم.
6- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:ايشان اند.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آف،مر:فليس.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،آف:يقل.
10- .اساس،بم،آف،آن:عقد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و شرع حرام است و ايشان بر دست دارند و تعاطى مى كنند.

آنگه بر سبيل مذمّت و نكوهش گفت ايشان را: لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ ،بد چيزى است آنچه ايشان مى كنند،و منكر بخلاف معروف باشد،و انكار ضدّ اقرار باشد.و در آن كه مراد به منكر چيست اين جا (1)سه قول گفتند:يكى آن كه ماهى گرفتن است روز شنبه،دوم آن كه رشوت ستدن است در احكام.سه ام (2)آن كه ربا خوردن است و بهاى پيه كه بر ايشان حرام بود چون پيه نمى خوردند و مى فروختند و بهايش مى خوردند و ندانستند كه آنچه عينش حرام بود بهايش هم حرام بود،و حمل كردن بر عموم اولى تر بود چه تنافى (3)نيست ميان اين اقوال.

عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:در بنى اسرائيل چون كسى منكرى كردى يكى بيامدى و او را نهى كردى،او بازناستادى (4)از آن.بر دگر روز چون او را ديدى با او اختلاط و مواكله و مشاربه كردى و از او تبرّا نكردى.

چون خداى تعالى از ايشان چنين ديد،دلهاى ايشان بعضى بر بعضى زد و لعنت كرد ايشان را بر زبان داود-عليه السّلام و عيسى مريم-عليه السّلام-و از ايشان قرده و خنازير ساخت و به آن خداى كه جان من به امر اوست كه اگر امربه معروف كنى و نهى منكر كنى و دست سفيه به دست گيرى و او را برحق بدارى و الّا خداى تعالى دلهاى شما بر يكديگر (5)زند و لعنت كند شما را چنان كه لعنت كرد ايشان را.

تَرىٰ كَثِيراً مِنْهُمْ ،اى محمّد بينى بسيارى را از ايشان،بعضى گفتند:مراد اهل كتابند از جهودان و ترسايان،بعضى دگر گفتند:مراد جهودان اند تنها،و بعضى گفتند:مراد كعب اشرف است (6)كه ايشان تولاّ مى كنند به مشركان،تولّاى نصرت و با يكديگر دوستى مى كنند تا يك دست و يك زبان باشند بر تو كه محمّدى. لَبِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ ،بد چيزى است كه نفس ايشان براى ايشان تقديم كرد و از

ص : 103


1- .آج،لب،بم،آف،آن:آنجا.
2- .آف:سيوم،آف،مر:سيم.
3- .آج،لب:منافى.
4- .مج،مت،وز،آف،مر:نه ايستادى،لت:نايستادى،لب:استادى.
5- .مج،مت،وز،لب،لت،آن،مر:يكديگر.
6- .مر+يتولّون الذين كفروا.

پيش بفرستاد.«لام»،جواب قسمى مضمر است-چنان كه گفتيم-و«ما»نكرۀ موصوفه است،و براى آن فعل با«نفس»اضافه كرد تا اضافۀ فعل محقّق شود و با ايشان و بدانند كه ايشان كردند و جز ايشان نكردند،چنان كه گفت: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (1)و بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ و فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (2)، أَنْ سَخِطَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ (3)، موضع ان مع الفعل رفع است و فعل با آن در جاى مصدر است و آن مخصوص بالذّم باشد،كزيد في مثل قولك (4)بئس الرّجل زيد،و تقدير آيه اين است كه:لبئس شيئا قدّمت لهم انفسهم سخط اللّه عليهم و خلودهم فى النّار،و شايد كه وَ فِي الْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ كلامى (5)مبتدا باشد و به بئس تعلّق ندارد.

وَ لَوْ كٰانُوا يُؤْمِنُونَ [26-ر] بِاللّٰهِ وَ النَّبِيِّ ،آنگه گفت:اگر (6)بدل آن كه اين مى كنند به خداى و پيغامبر ايمان آوردندى. وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ ،و آنچه بر او انزله كردند، گفتند:مراد پيغامبر موسى است،و مراد به لَوْ كٰانُوا ،منافقان جهودان اند،گفت:

اگر ايشان به خداى و پيغامبر و كتاب يعنى موسى و تورات ايمان داشتندى. مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيٰاءَ ،مشركان را به دوست نگرفتندى.اين قول حسن بصرى است و مجاهد پس موالات و مصافات ايشان با مشركان دليل آن مى كنند كه ايشان ايمان ندارند به موسى و تورات چه ايشان به موسى و تورات كافراند و لكن بيشتر ايشان فاسق اند و خارج از فرمان خداى.

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّٰاسِ عَدٰاوَةً ،آنگه رسول را-عليه السّلام-احوال دوستان و دشمنان اعلام كرد،گفت: لَتَجِدَنَّ ،يا بى تو سخت ترين مردمان را به عداوت و دشمنى،و نصب او بر تميز است. لِلَّذِينَ آمَنُوا ،در محلّ نصب است با (7)آن كه مفعول عداوت است و مصدر عمل فعل كند. اَلْيَهُودَ ،و نصب او بر مفعول دوم است از وجد،آن جهودان را يعنى دشمن تر كس مسلمان را جهودان باشند.

أبو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ دو جهود نباشند كه با

ص : 104


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 10.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 182.
3- .سورۀ شورى(42)آيه 30.
4- .مج،مت،وز:ذلك.
5- .آج،لب:كلام.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+به.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:به.

يك مسلمان حاضر نشوند (1)و الّا قصد كشتن او كنند.

وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ،و آنان كه مشرك باشند،براى معادات مسلمانان مشركان و جهودان به اختلاف ملل و اهواء ايشان دوست يكديگر شده اند. وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً ، و يابى نزديكترين ايشان را به دوستى مر مؤمنان را آنان (2)كه گفتند ترسايانيم،و مراد به ترسايان خصوص است نه عموم،براى آن كه ترسايان (3)با مسلمانان كمتر از جهودان دشمنى نكنند و انّما مراد نجاشى است.

مفسّران گفتند:در بدايت اسلام كه رسول-عليه السّلام-به مكّه بود،مشركان با يكديگر بنشستند و مشورت كردند (4)در كار مسلمانان و آن كه (5)ايشان را چگونه براندازند و قهر كنند،گفتند:هريكى از ما آنان را كه (6)در (7)همسايگى اوست ايذا بايد كردن و رنج بايد نمودن تا باشد كه از محمّد برگردند.اين معنى بر دست گرفتند تا بعضى مردمان كه ضعيف يقين تر بودند برگشتند و جماعتى بماندند و رسول را- عليه السّلام- (8)عمّش ابو طالب حمايت كرد.چون رسول-عليه السّلام-آن رنج اصحاب ديد (9)،ايشان را گفت:شما را هجرت بايد كردن و به حبشه رفتن كه پادشاه حبشه مردى است عادل و ظلم نكند و مردى است به حمايت نيك،رها نكند تا كس بر شما ظلم كند.نجاشى را خواست به اين نام و نام او اصحمه (10)بود و اين به زبان حبشه «عطا»باشد و نجاشى نام پادشاهان حبشه باشد چنان كه«قيصر»نام پادشاهان روم است و«كسرى»نام پادشاهان عجم.يازده مرد برخاستند (11)و چهار زن و آنجا رفتند،عثمان عفّان بود و زبير عوّام و عبد اللّه مسعود و عبد الرّحمن عوف و ابو حذيفة بن عتبه و مصعب بن عمير و أبو سلمة بن عبد الأسد و عثمان بن مظعون (12)و عامر بن ربيعه و

ص : 105


1- .اساس:نشوند،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+را.
3- .مت:مشركان.
4- .مج،مت،وز،لت،مشاورت.
5- .مت:آنچه.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+از اينان.
7- .مج،مت،وز،لت،مر+جوار و.
8- .لب+آن.
9- .آج،لب:بديد.
10- .مج،مت:ضحمه،لب،آف:اصمحه.
11- .اساس،آج،لب،بم:خواستند،با توجه به مج تصحيح شد.
12- .اساس:مطعون،با توجه به مج و منابع ديگر تصحيح شد.

حاطب بن عمرو و سهيل بن بيضا به دريا رفتند و كشتى بگرفتند تا زمين حبشه نيم دينار و اين در ماه رجب بود من سنة خمس من المبعث (1)و اين هجرت اوّل بود.آنگه جعفر بن ابي طالب برفت و پس از آن مسلمانان گروه گروه مى رفتند تا هشتاد و دو مرد به حبشه رفتند برون (2)از زنان و كودكان چون قريش خبر يافتند عمرو بن العاص را بفرستادند و مبلغ هدايا بر دست او بفرستادند و التماس كردند از او كه ايشان را با مكّه فرستد و اين قصّه به تمامى در سورت آل عمران بگفتيم.چون برفتند و آنچه توانستند كردن كردند از جهد،نجاشى سخن ايشان را گوش نكرد و[26-پ]ايشان را رد كرد،أعنى عمرو عاص و اصحابش را و ايشان بازگشتند خايب و نوميد و مسلمانان آنجا مقام كردند فى خير دار و احسن (3)جوار تا آنگاه (4)كه رسول-عليه السّلام- هجرت كرد و كارش بلند شد و مسلمانان قوّت گرفتند و سال به ششم رسيد از هجرت.رسول-عليه السّلام-نامه (5)نوشت به نجاشى بر دست عمرو بن أميّة الضّمرىّ (6)تا حبيبه بنت ابي سفيان را براى او بخواهد و او با شوهر خود هجرت كرده بود به حبشه،شوهرش آنجا فرمان يافته بود و مسلمانانى را كه آنجا بودند درخواست (7)تا با پيش او فرستند (8).

نجاشى كنيزكى را از آن خود نام او ابرهه به نزديك أمّ حبيبه بنت ابي سفيان فرستاد و خبر داد او را كه:رسول خداى او را مى خواهد.امّ حبيبه عقدى داشت به بشارت به آن كنيزك داد و گفت:برو و بگو تا وكيلى (9)فرستد پيش من تا من او را و كيل كنم كه مرا به او دهد.او خالد بن سعيد بن العاص را بفرستاد،او وى را به و كيل كرد تا او را به رسول دهد بر مهر چهارصد دينار و آن كه از قبل رسول خطبه كرد نجاشى بود كس فرستاد تا چهارصد دينار بياوردند و به دست اين

ص : 106


1- .آج،لب:البعث.
2- .مت،وز،آج،لب،آن:بيرون.
3- .وز:حسن.
4- .مج،مت،وز،لت،آن،مر:آنگه.
5- .وز،آف،لت:نامه اى.
6- .اساس:عمرو بن عامية الضّمرى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،لت:درخواستند.
8- .لت،آن،مر:فرستد.
9- .آن:و كيل.

كنيزك (1)به امّ (2)حبيبه فرستاد.چون او زر پيش امّ حبيبه برد او ازآنجا پنجاه دينار برگرفت و به ابرهه (3)داد،كنيزك گفت:پادشاه مرا فرموده (4)است كه هيچ نستانم از تو و آن نيز كه فراگرفته ام (5)با تو دهم و آن عقد كه از او گرفته بود و آن پنجاه دينار به او بازداد و او را گفت:بدان كه من خدمتكار خاصّ ملكم و جامه دار اويم و از من به او نزديكتر كس نباشد من ايمان دارم به خداى تعالى و نبوّت محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-و به آنچه به او فرستاده است (6)و التماس من از تو آن است كه چون به رسول خداى رسى،سلام و تحيّت من به او برسانى (7).او گفت:منّت دارم.آنگه نجاشى زنان خود را فرمود تا بيامدند و امّ حبيبه را تهنيت كردند و هديّه ها آوردند از طيب و انواع چيزها و آنگه دو كشتى بساخت و امّ حبيبه را با جعفر بن ابي طالب و جماعتى صحابۀ رسول كه آنجا مانده بودند گسيل كرد و ايشان بيامدند و دريا بگذاشتند (8)و به خشك آمدند تا به مدينه رسيدند و رسول-عليه السّلام-در آن وقت به غزات خيبر بود، اتّفاق چنان افتاد (9)كه چون جعفر بن ابى طالب-رحمة اللّه عليهما-برسيد،اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-در آن وقت به غزات خيبر بود و خيبر گشاده بود و آن فتح خداى تعالى (10)بر آورده (11).مرد آمد و بشارت آورد رسول را-عليه السّلام-به فتح،خيبر و از آن راه،ديگرى آمد و بشارت آورد رسول[را] (12)به قدوم جعفر.رسول-عليه السّلام-گفت:

[فرحتان لا ادري بايّهما اسرّ] (13)بفتح خيبر ام بقدوم جعفر، دو خرّمى است كه نمى دانم كه به كدام (14)خرّم تر باشم به فتح خيبر يا به آمدن جعفر؟ندانم (15)به اثر دست اين برادر

ص : 107


1- .بم،آف:ابرهه نام.
2- .آف:نزد.
3- .آج،لب:كنيزك.
4- .آج،لب:گفته.
5- .مج،مت،وز،لت:هاگرفته ام.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:فرستاده اند.
7- .مج،مت،وز،آف،لت،مر:رسانى.
8- .اساس،آن:بگزاشتند،با توجه به مج تصحيح شد.
9- .مج،مت،وز:فتاد.
10- .مج،مت،وز،لت+بر دست.
11- .آج،لب+بود.
12- .مج،مت،وز،لت+را.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس،لت:كزام،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .مج،مت،وز+تا،لت،آن+يا.

شادمانه تر باشم.يا به قدوم و قدوم (1)آن برادر.

و در خبر است كه:مبشّرى ديگر آمد عند اين و بشارت داد به ولادت حسن على رسول-عليه السّلام-آن را (2)بشارتى ديگر شناخت و گفت:

ام بولادة شبّر، و چون اين حال بود،رسول-عليه السّلام-از نماز فريضه فارغ شده بود.چون (3)بشارتش برسيد تكبير كرد.چون بشارت دو شد،تكبير دو كرد،چون بشارت به سه شد،تكبير به سه كرد،آنگه گفت:سنّت كردم كه چون نماز فريضه كنند سه تكبير كنند در عقب هر نمازى فريضه و ابتدا آن بود كه گفتيم.

چون رسول-عليه السّلام-با مدينه آمد و امّ حبيبه را با خانه آورد،خبر به ابو سفيان رسيد و او اسلام نياورده بود (4)شادمانه شد به اين خبر و گفت:ذاك الفحل (5)لا يقرع انفه،او آن فحل است كه او را بازنزنند.پس از (6)مدّتى[27-ر]نزديك نجاشى نامه اى نوشت به رسول-عليه السّلام-و پسرش را ارها بن اصحمة بن الحر (7)با شصت مرد از حبشه بفرستاد و در نامه گفت (8):اى رسول اللّه كه من اسلام آوردم به خداى تعالى و به تو كه محمّدى،و تصديق كردم تو را و آنچه[به تو فرستاده اند و پسرم را پيش تو فرستادم با جماعتى زهّاد و عبّاد و اگر فرمايى تا من نيز پيش خدمت آيم و آنچه] (9)فرمايى امتثال كنم و من به تو ايمان آوردم و تو را بيعت كردم (10)بر دست پسر عمّت جعفر بن ابي طالب.

ايشان بيامدند و در دو كشتى نشستند به دو گروه چون به ميان دريا رسيدند،آن كشتى كه پسر نجاشى در آن بود غرق شد و آن ديگر برفت،و آن جماعت كه بماندند با گروهى (11)كه با ايشان منضم شدند هفتاد مرد بودند شصت (12)[و]دو از حبشه و

ص : 108


1- .مج،مت،وز:به قدوم قدم.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:اين را.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+يك.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:اسلام آورده نبود.
5- .اساس:الفلح،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+آن.
7- .مج،وز:اصحمة بن ابجر.
8- .مج،مت:نوشت.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
10- .آج،لب+و.
11- .مج،مت،وز،لت،دگر،آج،لب،مر+ديگر.
12- .مج،وز،لت:شست.

هشت مرد از اهل شام[پيش رسول آمدند از جمله ايشان بحيرا راهب بود،و ابرهه،و ادريس،و اشرف و نمام،و قسم (1)،و دريد،و ايمن اين هشت مرد از شام] (2)بودند.

رسول-عليه السّلام-سورۀ يس بر ايشان خواند چون قرآن بشنيدند بگريستند و گفتند:

چه نيك ماند اين كلام به آنچه خداى تعالى به عيسى فروفرستاد،خداى تعالى در حقّ ايشان اين آيت (3)فرستاد:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ ،الى قوله. وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِينَ ، وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ ،و نزديكتر كه ايشان را يابى به مودّت و دوستى مؤمنان (4)ترسايان اند كه نجاشى است و اصحاب او كه وفد شدند (5)و پيش رسول آمدند و آن هفتاد مرد بودند بر قول بعضى مفسّران، مقاتل و كلبي گفتند:چهل مرد بودند،سى و دو از حبشه و هشت از شام.عطا گفت:هشتاد مرد بودند،چهل از اهل نجران من بنى الحارث بن كعب،و سى و دو از حبشه و هشت از روم.

قتاده گفت:آيت (6)در جماعتى (7)آمد از اهل كتاب كه ايشان در شرع خود به دين حقّ متمسّك بودند.چون رسول-عليه السّلام-بيامد و دعوت كرد،و معجز (8)نمود ايمان آوردند و متابعت كردند،خداى تعالى با (9)آيت (10)بر ايشان ثنا گفت. ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ ،«ذلك»اشاره است به قرب قلب در باب مودّت،گفت:آن به سبب آن است كه از ايشان قسّيسان اند و رهبانان اند و قسّيس عالم ترسايان باشد.قطرب گفت:قسّ و قسّيس عالم (11)باشد به لغت روم،قال ورقة بن نوفل:

بما خبّرتنا من قول قسّ***من الرّهبان اكره ان تبوحا

و ابن زيد گفت:زهّاد ايشان بودند و اصل«قسوس»نميمه باشد،يقال:قسّ

ص : 109


1- .لت:قسيم.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:آيات.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،لت+اين.
5- .آن:فرستادند.
6- .مج،مت:آيتى.
7- .آج،لب:جماعت.
8- .مج،مت،وز:معجزه.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:به اين،مر:اين.
10- .مر+در حق ايشان فرستاد.
11- .آج،لب،بم+ترسايان.

يقسّ قسّا إذا نمّ،قال رؤبة بن العجّاج:

يصبحن (1)عن (2)قسّ الأذى غوافلا***لا جعبريّات و لا طهاملا

و الطّهامل من النّساء القباح و مصدر او قسوسه و قسّيسيه باشد.عروة بن الزّبير گفت:ترسايان انجيل ضايع كردند (3)و آن را تغيير و تبديل كردند و ايشان پنج مرد بودند،چهار تغيير و تبديل كردند و آن:لوقاس و مرقوس و بلجيس و ميمنوس بود، و آنچه از ايشان برحق بايستاد قسّيس نام بود.پس هركه اقتدا كرد به او و بر طريق حق استقامت كرد او را قسّيس خواندند.

سلمان پارسى گويد اين آيت به رسول-عليه السّلام-مى خواندم: ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبٰاناً ،مرا گفت:

ذلك بانّ منهم صدّيقين و رهبانا ،اشارت به معنى او و رهبان عبّاد باشد و اين لفظ هم واحد بود و هم جمع.آن كه گفت:جمع است،گفت:واحد او«رهبان» (4)باشد،مثل فارس و فرسان و راكب و ركبان،و آن كه گفت:واحد است جمعش«رهابين»باشد،كقربان و قرابين و جرذان و جراذين (5)،قال الشّاعر فى الواحد:

لو عاينت رهبان دير فى القلل***لانحدر الرّهبان يسعى (6)و نزل

و أنشدوا فى الجمع:

رهبان مدين لو راوك تنزّلوا***و العصم من شعف الجبال الفارد

و اصل او من الرّهبة باشد و هى الخوف. وَ أَنَّهُمْ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ ،عطف على قوله: بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبٰاناً ،تا به سبب آن كه از ايشان عالمان و زاهدانند و نيز به آن سبب است كه ايشان استكبار نكنند.

آنگه حق تعالى وصف ايشان[27-پ]در خوف و خشيت و رقّت قلب بازگفت كه:چون بشنوند آنچه به (7)رسول خدا انزله كرده اند،چشمهاى ايشان بينى كه

ص : 110


1- .لسان العرب ج 174/6:يمسين.
2- .چاپ شعرانى 174/6:من.
3- .مج،مت،وز،لت:القساح،آج،لب،لت:القباح.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:راهب.
5- .آج،لت،مر:جردان و جرادين،لب:خردان و خرادين.بم:حرذان و حراذين(كسان فنزل)
6- .مجمع البيان ج 233/2:يمشى.
7- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:بر.

آب ريختن گيرد از آنچه ايشان شناخته باشند از حقّ،يقال:فاضت عينه إذا سالت بالدّمع،و فيض العين امتلائها بالدّمع،و فاض النّهر اذا سال ماءه،قال الشّاعر:

ففاضت دموعي و طلّ الشّئو***ن امّا و كيفا و امّا انحدارا

و خبر مستفيض اى شايع،و افاض القوم من عرفات اذا خرجوا منها،و افاض القوم فى الحديث اذا تدافعوا فيه.و«دمع»اشك باشد.«مدمع» جاى اشك (1).

مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ،از آنچه شناخته باشند از حقّ.عمرو بن مرّة گويد:

در عهد ابو بكر صدّيق جماعتى از يمن آمدند و گفتند:چيزى از قرآن بر ما خوانى (2)، قرآن بر ايشان خواندند،ايشان بگريستند.ابو بكر گفت:اوّل ما نيز چنين بوديم،چون (3)قرآن مى شنيديم مى گريستيم،فالآن قست قلوبنا،اكنون دلهاى ما سخت شد.

يَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا ،بار خدايا ما ايمان آورديم.«يقولون» (4)در جاى حال است،أى قائلين در آن حال كه مى گويند:بار خدايا ما ايمان آورديم (5)،بنويس ما را با گواهان و در اين معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه نام (6)در جريده آر و مدوّن كن چنان كه نام گواهان باشند دگر آن كه نام (7)در لوح محفوظ با نام گواهان تو بنويس.

عبد اللّه عبّاس و ابن جريج گفتند:نام (8)با امّت محمّد بنويس كه ايشان، گواهان پيغمبرانند في قوله: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (9).

و ما لنا لا نؤمن باللّه،«ما»استفهامى است،آنگه از ايشان حكايت كرد آنچه ايشان از خود گفتند بر طريق تعجّب كه:ما را چه بوده است كه ايمان نياريم؟و چه منع است ما را ازآن كه ايمان آريم به خداى و به آنچه به ما آمد از حق،يعنى (10)اسلام و رسول خدا كه محمّد مصطفى است،و كتاب او كه قرآن است و شرع او كه

ص : 111


1- .وز+دمع،مج،مت،لت:دمع باشد.
2- .خوانى/خوانيد.
3- .مج،مت،وز+ما.
4- .اساس+فيه.
5- .مر+ فَاكْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِينَ .
6- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+ما.
7- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+ما.
8- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+ما.
9- .سورۀ بقره(2)آيه 143.
10- .مج،مت،وز،لت،مر+از.

مسلمانى است!«و نطمع»،واو حال است و حال حالى كه ما طمع مى داريم (1)كه خداى تعالى ما را با مردمان صالح در بهشت برد،و ذكر بهشت بيفگند لدلالة الكلام عليه. فَأَثٰابَهُمُ اللّٰهُ ،أى جازاهم خداى تعالى ايشان را جزا داد و ثواب جزاء نيك باشد و جز به استحقاق صورت نبندد (2)و اصله من ثاب اذا رجع كانّه رجع ثمرة فعله و خيره اليه و همچنين عقاب جز به استحقاق نباشد لتعقّبه الفعل و جزا عام بود و شامل ثواب و عقاب را و ثواب مختص بود به نفع و خير و عقاب مختص بود به شر و مضرّت،و عقاب را بر سبيل مجاز ثواب خواند حق تعالى فى قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّٰارُ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (3)،و در اصطلاح اهل كلام،«ثواب»نفعى باشد مستحق مقرون با تعظيم و تبجيل. بِمٰا قٰالُوا ،به آنچه گفتند،و مراد نه قول است به زبان،يعنى به (4)آنچه گفتند من قولهم (5): رَبَّنٰا آمَنّٰا (6)،و با (7)آن كه گفتند راست گفتند و در[دل] (8)خلاف آن نداشتند كه بر (9)زبان مى راندند.و«اثاب»متعدّى باشد به دو مفعول، يك بار به نفس خود بى حرف جر به يك مفعول يقال اثبته كذا و على كذا و أثبته بكذا على كذا و اثبته بكذا كذا،و مثال آيت اين يكى است. بِمٰا قٰالُوا ،«ما»مصدرى است،أى اثابهم اللّه بقولهم،«هم» (10)در محل (11)مفعول اوّل است. جَنّٰاتٍ تَجْرِي [28-ر]مفعول دوم (12)،بهشتهايى (13)كه از بسيارى درختان زمين آن (14)پوشيده باشد،و أصل الجنّ السّتر،كه در زير آن يعنى در زير درختان آن جويها مى رود و از منافع و لذّات چشم را و دل را خوش تر از سبزى و آب روان چيزى نباشد،خصوصا كه درختان

ص : 112


1- .مج،مت،وز،لت+و اميد،مر+و اميد آن يُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ الْقَوْمِ الصّٰالِحِينَ .
2- .اساس،بم،اف،آن:نبيند،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .سورۀ مطففين(83)آيۀ 36.
4- .بم،آف:با.
5- .بم،آف:قلوبهم.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 53.
7- .آج،لب:به.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آف:به.
10- .لت،مر:اين.
11- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:فعل،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .لم،مر:دويم،مج،مت،وز،لت،مر+است.
13- .آج،لب،به بهشتهايى.
14- .لب:او.

سبز ميوه دار باشند به انواع ثمار در هر ثمره هر طعم كه او خواهد و جويهاى روان از آب و مى و شير و انگبين. وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِينَ ،اشارت است به ثواب،گفت:

و اين ثواب و جزا و پاداشت (1)نيكوكاران باشد،و لفظ اگرچه بر عموم است معنى خصوص باشد،يعنى اگر جزا بر او روا باشد (2)و او از آنان باشد انتفاع به جزا بر او روا بود،چه قديم-جلّ جلاله-محسن است و احسان او زيادت احسان همه محسنان است و لكن جزا بر او روا نبود.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا ،حق تعالى چون ذكر اهل كتاب كرد،و ايشان بر دو نوع بودند:مؤمنان و كافران،چون ذكر مؤمنان (3)ايشان بگفت و آنچه ايشان را خواهد بودن از ثواب ذكر كافران و وعيد و عقاب ايشان بگفت تا بطريق الخوف و الرّجاء و التّرغيب و التّرهيب مكلّفان را تحريض كرده باشد.آنگه تكذيب با كفر مقرون كرد كه اگرچه كفر به چند طريق[باشد] (4)كفر ايشان تكذيب رسول بود- عليه السّلام-و تكذيب قرآن،و دگر (5)آن كه چون آيت در صفت ايشان بود و ايشان جامع بودند هر دو را ايشان را به هر دو وصف كرد امّا بر عموم گفت تا ايشان و جز ايشان داخل باشند در آن وعيد و ديگران را نيز لطف باشد. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَحِيمِ ،ايشان اهل دوزخند،و«جحيم»فعيل باشد به معنى مفعول و جحم شدّت ايقاد نار باشد،قال الشّاعر:

و الحرب لا يبقى لجا***حمها التّخيّل و المراح

و در قرآن مراد به جحيم دركه و نام (6)دوزخ است،و او اسمى علم است با لام كه در او باشد (7)كالنّجم للثّريّا كانّه (8)علم له.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ -الآية،مفسّران گفتند:

سبب نزول (9)آيت آن بود كه چون رسول-عليه السّلام-با صحابه وصف قيامت بكرد و

ص : 113


1- .آف:پاداش.
2- .مج،مت،وز،لت:بود.
3- .مج،مت،وز:مؤمنانشان.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج،مت،وز،لت:ذكر.
6- .آف+او.
7- .مج،مت،وز،لت:شده است.
8- .مج،مت،وز،لت:فانّه.
9- .مج،مت،وز+اين.

اهوال او و دوزخ و عقاب او و شدّت او بر گناهكاران جماعتى از صحابه بيامدند و در سراى عثمان بن مظعون بنشستند و گفتند ايشان ده كس بودند:على بو طالب (1)بود و ابو بكر و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عمر و ابو ذرّ غفارى و سالم،مولاى حذيفه (2)و مقداد بن الأسود و سلمان پارسى و معقل بن مقرن،و اتّفاق كردند بر آنكه به روز روزه نگشايند و به شب هيچ نياسايند و بر بستر نخسبند و گوشت نخورند (3)و چربوا (4)نخورند و گرد زنان نگردند و طيب به به وى بازنگيرند و پلاس پوشند و دنيا كلّى (5)ترك كنند و در زمين سياحت كنند و طريقۀ رهبان گيرند و خويشتن خصى كنند.اگر اين خبر (6)درست باشد اين خبر در حقّ اين مذكوران ممكن است مگر در حقّ اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه به او لايق نيست و زهد و عبادت او به اين چيزها بيش از اين بود،و چون در حقّ او عصمت درست شد و راى آن چيزى ديگر نباشد اين خبر به رسول -عليه السّلام-رسيد برخاست (7)و به خانۀ عثمان مظعون آمد ايشان ازآنجا رفته بودند (8)اهلش را گفت-امّ حكيم را-كه:يا امّ حكيم،حديثى چنين از جماعتى به من رسانيدن چنين است كه مرا گفتند يا نه،او نخواست كه با رسول دروغ گويد و نخواست كه سرّى كه شوهر او را در خانه بود (9)افشا كند،گفت:يا رسول اللّه اگر عثمان با تو چيزى گفته است چنان است كه او گفت.رسول-عليه السّلام-بازگشت، چون عثمان مظعون بازآمد (10)او را گفت:رسول خداى آنجا بود و چنين سخنى گفت، عثمان برخاست (11)پيش رسول-عليه السّلام-شد،و آن جماعت با پيش رسول -عليه السّلام-شدند،رسول-عليه السّلام-گفت:اين كه از شما مرا گفته اند درست است؟[28-پ]گفتند:بلى يا رسول اللّه،و ما اردنا الّا الخير،و ما جز خير نخواستيم،رسول-عليه السّلام-گفت:مرا آن نفرموده اند (12)،گفت:بدانى كه نفس

ص : 114


1- .آج،لب:على بن ابو طالب.
2- .مج،مت،وز:مولاى ابى حذيفه.
3- .آف:نخرند.
4- .وز:چربو،آج،لب،لت:چربى.
5- .مج،مت،وز،لت:بكلّى.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:حديث.
7- .آج،لب:برخواست.
8- .مج،مت،وز:برفته بودند.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:گفته باشد.
10- .مج،مت،وز+زن.
11- .مج،مت،وز،لت،مر+آنگه.
12- .مج،مت،وز،لت،مر+آنگه.

شما را بر شما حقّى هست،حقّ او رها مكن (1)روزه داريد و روزه گشاييد و نماز كنيد و نيز بخسبيد كه من گاه روزه دارم و گاه ندارم و نماز كنم و بخسبم و گوشت (2)و جربو (3)خورم و با زنان خلوت كنم و سنّت و طريقت من اين است،

و من رغب عن سنّتي فليس منّي ،هركه از سنّت من رغبت بگرداند (4)از من نيست.آنگه جمع كرد قوم را و خطبه كرد (5)و گفت:

ما بال اقوام ،چه بوده است مردمانى را كه زنان (6)بر خود حرام كرده اند و طعامهاى لذيذ و بوى خوش و خواب و ساير مشتهيات،امّا (7)شما را نمى فرمايم كه چون زهّاد ترسايان باشيد،چه از دين من ترك لحم نيست و تحريم زنان و نه اتّخاذ صوامع،و سياحت امّت من روزه است و رهبانيّت ايشان جهاد است، خداى را پرستى (8)و شرك مياريد به او و حج كنيد و عمره كنيد و نماز به پاى داريد و روزه داريد ماه رمضان و بر استدامت (9)باشيد آنان كه از پيش شما بودند بتشديد هلاك شدند كه بر خود سخت بكردند،خداى بر ايشان سخت كرد،اينان كه امروز در ديرها و صومعه هااند (10)بقاياى ايشان اند (11)،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

زيد اسلم (12)روايت كند كه عبد اللّه رواحه را مردى (13)مهمانى آمد:عبد اللّه رواحه مشغول شد به شغلى،به وقت شام مهمان را طعام ندادند.او در آمد،گفت:مهمان را طعام دادى؟گفت:نه،گفت:چرا؟گفت:به انتظار تو.او گفت:مهمان را طعام ندادى به انتظار من!اين طعام بر من حرام است،زن نيز گفت:بر من حرام است.

مهمان نيز گفت:بر من حرام است.همه بنشستند (14)طعام در پيش نهاده نمى خوردند.

عبد اللّه رواحه چون آن ديد دست بيازيد و گفت: «بسم اللّه» و طعام پيش گرفت و (15)بخورد و مهمان را داد (16)و اهل او نيز بخوردند (17).

ص : 115


1- .مج،مت،وز،آج،لب:رها مكنيد.
2- .مج،مت،وز،مر+خورم.
3- .مج،مت،بم،آف:چربوا،آج،لب:چربى.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:رغبت كند از.
5- .وز،لت:خطبه اى كرد.
6- .وز،لت،مر+را.
7- .مج،مت،وز،لت،مر+من.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:پرستيد.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:استقامت.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:مانده اند.
11- .اساس:ايشان نند،مج،مت،وز:مانده اند.
12- .لت:زيد بن اسلم.
13- .مج،مت،وز+به.
14- .مج،مت،و زمان+و.
15- .مج،مت،وز،لت+طعام.
16- .مج،مت،وز،لت:بداد.
17- .مج،مت،وز،لت+طعام.

بر دگر روز بيامد (1)رسول را-عليه السّلام-خبر داد،رسول-عليه السّلام-گفت:

صواب كردى،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:مردى نزديك (2)رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من دوش،پاره اى گوشت بخوردم در ميانۀ شب مرا انتشار رنجه داشت،من گوشت بر خويشتن حرام كردم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ ،خداى تعالى خطاب كرد با مؤمنان و گفت:اى گرويدگان (3)و تصديق كنندگان،حرام مكنيد بر خود ملاذّ و مشتهيات كه خداى تعالى شما را حلال كرده است و مطاعم و مشارب و ملابس و مناكح و انواع آنچه به او انتفاع بگيرند (4)،چه تحريم و تحليل تابع مصالح بود (5)آن داند كه عواقب داند عالم الذّات داند،پس تحريم و تحليل نه كار شماست كار خداى است،و اگر كسى گويد:[طعامى حلال را يا جامه حلال را يا جز آن كه بر من حرام است حرام نشود بر او و به نزديك ما چه آنچه خداى تعالى حلال كرده باشد به تحريم محرّمى حرام نشود] (6)و اگر كسى (7)گويد:زن حلال خود را كه انت علىّ حرام،تو بر من حرامى به نزديك ما حرام نشود و طلاق نباشد و هيچ لازم نيايد جز توبه.و به نزديك فقها اين لفظ از كنايات طلاق است و به او يك طلاق برافتد،و به نزديك ما به كنايت طلاق واقع نباشد (8). وَ لاٰ تَعْتَدُوا ،و ظلم مكنيد.بعضى گفتند:مراد آن است كه تعدّى مكنيد از حلال به حرام،بعضى دگر گفتند:مراد به اعتدا آن است كه در اين معنى غلوا (9)مكنيد به خويشتن خصى (10)كردن كه خداى تعالى دوست ندارد آنان را كه اعتدا و اسراف و غلوا (11)كنند.

وَ كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَيِّباً ،صورت صورت امر است و مراد به اباحت.

و حدّ روزى هر چيزى باشد كه حى[29-پ]را (12)بود كه به آن منتفع شود و كسى را

ص : 116


1- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:به نزديك.
3- .مج،مت،وز،لت:گروندگان.
4- .مج،مت،وز:برگيرند.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+مصالح.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .مج،مت،وز،لت:مردى.
8- .آف،آن:نشود.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،لت:غلو.
10- .مج،مت،وز،لت:بكردن.
11- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،لت:غلو.
12- .آج،لب+روا.

نبود كه او را از آن منع (1)و بر اين قاعده حرام روزى نبود براى آن كه خداى تعالى ما را منع كرده است از حرام و تناول آن و تصرّف در آن و روزى آن است كه ما را اطلاق كرد و مباح گردانيد.و«اباحت»خلاف منع و حظر باشد.دگر[مدح] (2)كرد آنان [را] (3)از روزى خداى انفاق كنند كه: وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (4)،و ذمّ و وعيد كرد آنان را كه حرام خورند و تعاطى كنند و يك چيز را بر او ممدوح و مذموم نباشد،و قوله: حَلاٰلاً طَيِّباً ،نصب او بر حال است از مفعول و حق تعالى كه ما را مباح كرد خوردن روزى بقيد حلال و طيب مقيّد كرد بايد تا حرام و خبيث از او خارج باشد تا فايده بود آن را.دگر آن كه حال در كلام عرب هيئت فاعل يا مفعول به باشد.اگر كسى گويد غلام (5)را كه:اضرب فلانا مجرّدا من ثيابه،فلان كس را بزن در آن حال كه مجرّد (6)باشد از جامه چنان كه امتثال امر واجب باشد از ضرب،مراعات حال واجب باشد از برهنگى (7)مضروب از جامه (8)و الّا در هريكى از آنان كه خلاف كند عصيان كرده باشد،خداى تعالى گفت:روزيهاى حلال بر خويشتن حرام مكنيد و در آنچه حلال است بر شما نيز اسراف مكنيد،و از آنچه بر شما روزى كردم كه حلال و پاكيزه است از آن خوريد.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ ،و بترسى (9)از آن خدايى كه به او ايمان داريد يعنى از معاصى او بپرهيزيد تا از عذاب او رستگارى يابيد (10).

عائشه روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-مرغان (11)بريان خوردى و پالوده و حلوا دوست داشتى و گفتى:

انّ المؤمن حلو يحبّ الحلاوة ،و گفتى:در شكم مؤمن زاويه است و آن را پر نكند مگر شيرينى.

و روايت است كه:حسن بصرى يك روز پالوده مى خورد،فرقد السّبخى در

ص : 117


1- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+منع كند.
2- .اساس:ندارد از مج افزوده شد.
3- .اساس:ندارد از مج افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيه 3.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:غلامش.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:تجرّد.
7- .مج،مت،وز،لت،مر:برهنه.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:ثياب.
9- .بترسى/بترسيد.
10- .لب:يابند.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:مرغ.

نزديك او شد.حسن (1)گفت:چه گويى اين را؟گفت:من دوست ندارم اين را و آن را كه اين خورد.حسن گفت:يا سبحان اللّه لعاب النّحل بلباب البرّ مع سمن البقر هل بعيبه مسلم.و مردى به نزديك حسن آمد و گفت:مرا همسايه است كه پالوده نخورد، گفت:چرا؟گفت:مى گويد شكرش نتوانم گزاردن،حسن گفت:آب سرد خورد؟ گفت:بلى،گفت:همسايه جاهل است،نمى داند كه نعمت خدا به آب سرد بر ما بيشتر است كه به پالوده.

قوله تعالى (2):

سوره المائدة (5): آیات 89 تا 100

اشاره

لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ اَلْأَيْمٰانَ فَكَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ ثَلاٰثَةِ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ كَفّٰارَةُ أَيْمٰانِكُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ وَ اِحْفَظُوا أَيْمٰانَكُمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَيْسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّمٰا يُرِيدُ اَلشَّيْطٰانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ فِي اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ عَنِ اَلصَّلاٰةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91) وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ اِحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا عَلىٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (92) لَيْسَ عَلَى اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِيمٰا طَعِمُوا إِذٰا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ ثُمَّ اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اِتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ (93) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اَللّٰهُ بِشَيْءٍ مِنَ اَلصَّيْدِ تَنٰالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمٰاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اَللّٰهُ مَنْ يَخٰافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اِعْتَدىٰ بَعْدَ ذٰلِكَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (94) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا اَلصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ اَلنَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بٰالِغَ اَلْكَعْبَةِ أَوْ كَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ صِيٰاماً لِيَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ عَفَا اَللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ وَ مَنْ عٰادَ فَيَنْتَقِمُ اَللّٰهُ مِنْهُ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (95) أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ اَلْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ اَلْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96) جَعَلَ اَللّٰهُ اَلْكَعْبَةَ اَلْبَيْتَ اَلْحَرٰامَ قِيٰاماً لِلنّٰاسِ وَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ وَ اَلْهَدْيَ وَ اَلْقَلاٰئِدَ ذٰلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (97) اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (98) مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَكْتُمُونَ (99) قُلْ لاٰ يَسْتَوِي اَلْخَبِيثُ وَ اَلطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ اَلْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ يٰا أُولِي اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

[39-پ]

ترجمه

نگيرد خداى،شما را به بازى در سوگندهاتان و لكن بگيرد شما را به آنچه ببندى (3)سوگند، كفّارتش طعام دادن ده درويش باشد از ميانه ترين آنچه شما دهيد اهلتان را يا جامۀ ايشان يا[آزاد كردن] (4)گردنى هركه نيابد روزۀ سه روز آن كفّارت سوگندتان است چون سوگند خورى و نگاه دارى (5)سوگندهاتان چنين بيان كند خدا شما را آيات او تا همانا (6)شما شكر كنى (7).

اى آنان كه ايمان آوردى مى و قمار و بتان نصب كرده و تيرهاى قمار پليدى است از كار شيطان (8)،بپرهيزى (9)از او تا همانا شما فلاح يابيد.

ص : 118


1- .مج،مت،وز،لت+را.
2- .مج،مت،وز،لت:عزّ و علا.
3- .مج،مت،وز،لت:ببنديد.
4- .اساس ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
5- .نگاه دارى/نگاه داريد.
6- .اساس+با،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .شكر كنى/شكر كنيد.
8- .مج،مت،وز،لت:ديو.
9- .بپرهيزى/بپرهيزيد.

مى خواهند ديو كه و افكند (1)ميان شما دشمنى و بريدن در مى (2)و قمار و بازدارد شما را از نام خداى و از نماز، شما بازخواهى ايستاد (3)؟ فرمان خداى بريد و فرمان رسول (4)و بپرهيزيد اگر پشت بركنيد بدانيد كه بر پيغمبر ما رسانيدن روشن (5)است.

نيست بر آنكه بگرويدند (6)و نيكوكارى (7)كردند بزه (8)در آنچه خوردند (9)چون بپرهيزند (10)و ايمان آرند و كار نيكو (11)كنند پس بپرهيزند (12)و ايمان آرند (13)پس بپرهيزند (14)و نيكويى كنند (15)و خداى دوست دارد نيكوكاران را[30-ر].

اى آنان كه ايمان آورده ايد (16)بيازمايد شما را خداى به چيزى از صيد دريابد دستهاى؟شما و نيزه هاى شما را تا بداند خداى كه كيست كه ترسد (17)از او در پوشيدگى هركه تعدّى كند پس از آن او را عذابى بود سخت.

ص : 119


1- .مج،مت،وز،لت:درافكند.
2- .آج،لب:خمر.
3- .مج،مت:ايستادن.
4- .مج،مت،آج،لب،لت:پيغمبر،وز:پيغامبر.
5- .آج،لب:ظاهر،لت:روشنى.
6- .مج،مت:ايمان آرند،وز،آج،لب،لت:ايمان آوردند.
7- .مج،مت،وز،لت:كار نكو،آج،لب:كارهاى نيكو.
8- .لت:بزه اى.
9- .وز،مت،لت:خورند،آج،لب:تناول كنند.
10- .مج،مت،وز،لت:بترسند.
11- .مج،مت،وز:نيك.
12- .مج،مت،وز،لت:بترسند.
13- .مج،مت،وز،لت:ايمان آرند.
14- .مج،مت،وز،لت:بترسند.
15- .مج،مت،وز،لت:كنند.
16- .مج،مت،آج،لب،لت:آورديد.
17- .لت:ترسند.

اى آنان كه ايمان آورده ايد (1)مكشى (2)صيد (3)و شما (4)محرم باشيد و هركه كشد (5)از شما بقصد و عمد پاداشت مانند آنچه كشته باشد (6)از شتر (7)كه حكم كند به او دو عدل (8)از شما هديّه رسنده (9)به خانۀ خدا يا كفّارۀ طعام درويشان يا بازگردانيدن آن با روزه تا بچشد وبال گرانى كارش عفو كرد خدا از آنچه گذشت،و هركه با سر آن شود كينه كشد خداى از او و خداى غالب است و كينه كش.

حلال كردند شما را صيد دريا و طعامش تا زاد بود شما را و زادروندگان (10)را و حرام كردند بر شما شكار بيابان ما دام تا محرم باشى (11)و بپرهيزى (12)از خداى آن كه (13)او جمع كننده است شما را.

[30-پ] كرد خدا خانۀ خود را خانۀ حرام خانۀ (14)استادن مردمان و ماه حرام و آنچه به خانۀ او برند و شتران نعل در گردن افگنده (15)تا (16)بدانى (17)كه خداى داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين (18)،و خدا به همه چيزى داناست.

ص : 120


1- .لت:بگرويده ايد.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:مكشيد/مكشى.
3- .آج،لب:شكارى.
4- .مج،مت،وز،لت:در آن حال كه،آج،لب:و حال آنكه.
5- .مج،مت،وز،لت:بكشد.
6- .آج،لب:كشت،لت:كشته باشند.
7- .اساس:شير،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .آج،لب:دو خداوند،لت:ذو عدل.
9- .مج،مت،وز،لت:رسيده.
10- .مج،مت،وز+ره.
11- .مج،مت،وز،لت:باشيد.
12- .مج،مت،وز،لت:بترسيد،آن:بپرهيزيد.
13- .مج،مت،وز،لت+با.
14- .مج،مت،وز:جاى.
15- .مج،مت،وز،لت:كرده.
16- .مج،مت،وز،لت+آن به آن است كه.
17- .مج،مت،وز،لت:بدانيد.
18- .مج،مت،وز،لت+است.

بدان (1)كه خداى سخت عقوبت است و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

نيست بر پيغمبر مگر رسانيدن و خدا مى داند آنچه پيدا كنى (2)و آنچه پنهان كنى (3).(4) بگو راست نباشد پليد و پاك و اگرچه به تعجّب (5)آرد تو (6)را بسيارى پليد بترسيد از خداى اى خداوندان خردها (7)تا همانا فلاح يابيد.

قوله تعالى: لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ -الآية،در سبب نزول اين آيت خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب (8)آن بود كه چون آن قوم آن چيزها بر خويشتن حرام كردند كه گفتيم و برآن سوگند خوردند،رسول-عليه السّلام-ايشان را از آن منع كرد،ايشان گفتند:يا رسول اللّه!سميع و مطيعيم فرمان تو را (9)امّا با سوگند چه كنيم خداى تعالى اين آيت فرستاد،و ابن زيد گفت:در عبد اللّه رواحه آمد و مهمان او چون سوگند خوردند-چنان كه قصّۀ ايشان (10)برفت.حق تعالى اگرچه آيتى در حقّ شخصى يا قومى بفرستد در حادثه اى (11)از حوادث چون در آن حكمى شرعى باشد ديگران در آن حكم مشارك اند (12)با (13)او در مثل آن (14)حادثه،گفت:خداى تعالى شما را كه مؤمنانيد (15)نمى گيرد و مؤاخذه و عقوبت نمى كند به بازى در سوگندتان و سوگند لغو آن باشد كه در خلال (16)حديث بر زبان ايشان مى رود:و«لا و اللّه»و«بلى و اللّه»،

ص : 121


1- .مج،مت،وز،لت،آج،لب:بدانيد.
2- .مج،مت،وز،لت:كنيد.
3- .مج،مت،وز،لت:كنيد.
4- .آج،لب+صدق اللّه العظيم.
5- .مج،مت،وز،لت:عجب.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها،تو را.
7- .مج،مت،وز،لت:عقلها.
8- .آن+نزول آيه.
9- .اساس و ديگر نسخه بدلها،تو را.
10- .مج،مت،وز+در آيات متقدّم.
11- .اساس:حادثه.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:مشارك باشند،آج،لب،مشارك اند.
13- .آن:به.
14- .لب:او.
15- .آن:مؤمنان ايد.
16- .لب،بم،آف،آن:خلاف.

بى آنكه در دل دارند و عزم نيّت كرده باشند (1)و اين قول بيشتر مفسّران (2)است.

و روايت كردند (3)از باقر و صادق-عليهما السّلام-و حسن بصرى گفت و ابو مالك كه:سوگند لغو آن باشد كه خداوندش چنان گمان برد كه آن صواب است و راست است.و در سوگند لغو كفّارت واجب نباشد به نزديك ما،و بيشتر فقها و مفسّران،و ابراهيم نخعى گفت:كفّارت واجب بود در او.و اصل«لغو»در لغت كلامى باشد (4)كه در او فايده اى نبود،يقال:لغا في كلامه لغوا و الغيت الشّىء اذا اهملته و الالغاء نقيض الإعمال،و لغو گويند[31-ر]آن را كه در شمار نبود،قال الشّاعر: (5)

او مائة يجعل اولادها***لغوا و عرض المائة الجلمد

يعني لا يعتدّ اولادها فى الدّية و لا يعتدّ (6)بها لصغر سنّها. وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمٰانَ ،و لكن شما را به آن گيرد كه سوگند بندى به عقد دل بر او به نيّت.ابن عامر خواند:«عاقدتم»بالالف،و معنى هم آن باشد كه عَقَّدْتُمُ بتشديد،براى آن كه فاعل و فعّل به يك معنى آمد (7)في قولهم:ضاعف و ضعّف و باعد و بعّد،و در قرآن هر دو خواندند في قوله: رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا (8)،و بعّد.و حمزه و كسايى و ابو بكر عن عاصم خواندند (9):عقدتم،بتخفيف«قاف»من العقد و هذا على وجهه و ظاهره،مراد عقد دل باشد نيّت (10)بر سوگند،و باقى قرّا خواندند: عَقَّدْتُمُ بتشديد قاف من التّعقيد،و جماعتى مفسّران از اين قرائت امتناع كردند چون طبرى و ابو عبيده (11)و جز ايشان گفتند:براى آن كه تفعيل تكثير فعل باشد،و بر اين قاعده لازم آيد كه آن كس كه او يك بار سوگند خورد او را كفّارت لازم نبود تا مكرّر نكند چند بارها،و اين خلاف اجماع است و اين خطاست براى آن كه تفعيل را مراد به او نه تكرار است اين جا انّما

ص : 122


1- .اساس:باشد،با توجه به آج تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز+آن.
3- .آج،لب،لت:روايت كرده اند.
4- .آج،لب:بود.
5- .مج،مت،وز+شعر.
6- .مج:و لا تعتدّ.
7- .مر:اند.
8- .سوره سبا(34)آيه 19.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:خواند.
10- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:بنيته.
11- .مج،مت،وز،لت:ابو عبيد.

مراد تشديد و تغليظ است،كالتّعقيد فى العقد للخيل (1)اذا شدّد عقده،معنى آن است كه سوگند خورد به زبان و به دل تا مفارق باشد سوگند لغو را،و ابو على فارسى گفت:

تفعيل براى آن است اين جا كه خطاب با جملۀ مكلّفان است چون فعل ايشان بسيار است به لفظ فعّل گفت از بناى تفعيل،و مثاله قوله: وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ (2)،چون درها گفت از بناى تفعيل گفت،و اگر يك در بودى اغلقت گفتى.و ممكن باشد حمل كردن غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ (3)،را بر تأكيد و مبالغه تا معنى آن باشد كه درها سخت استوار كرد (4)،دگر گفت:فعّل به معنى فاعل آمده است اگر برآن عمل كنند (5)تا لازم نيايد كه كفّاره آنجا واجب بود كه تكرار سوگند باشد.اگر گويند:فاعل (6)از ميان دو كس باشد و بر اين قول (7)و بر قرائت ابن عامر لازم آيد كه آن كس كه او سوگندى (8)خورد در كارى كه او مختص باشد و ديگرى با او سوگند نخورد او را كفّاره لازم نيايد، گوييم:اين لازم نيست براى آن كه فاعل بسيار بود كه نه از ميان دو كس باشد چنان كه طارقت النّعل و عافاه اللّه و عاقبت اللّصّ.

على بن الحسين المغربىّ گفت:تشديد را فايدۀ نيكو (9)هست،و آن آن است كه تا معلوم شود كه آن كس كه اواند (10)بار بر يك خبر سوگند خورد گويد:و اللّه لافعلنّ كذا ثمّ و اللّه ثمّ و اللّه،او را بيشتر از يك كفّاره لازم نباشد و در اين خلاف است ميان فقها و اين وجهى نيكوست و حقيقت عقد فى الخيل (11)و العهد و اليمين باشد براى آن كه مستعمل است در همه على حدّ،واحد و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند،قال الشّاعر: (12)

قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم***شدّوا العناج و شدّوا فوقه الكربا

و اعقدت العسل اذا جعلته منعقدا فهو معقد و عقيد.اكنون بدان كه سوگند منعقد

ص : 123


1- .مج،مت،وز،لت،مر:الحبل.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 23.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 23.
4- .مج،مت:استوار باشد.
5- .مج،مت،وز،آج،لت،مر:حمل كنند.
6- .مج،مت:فعل.
7- .مج،مت،وز+قرائت.
8- .مت:سوگند.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:نكو.
10- .آج،در حاشيه:چند بار،آن:چند بار،بم،آف:دو
11- .مج،مت،وز،لب،لت،مر:الحبل.
12- .مج،مت،وز+شعر.

نباشد الّا به نيّت امّا چون گويد:اقسمت او اقسم او حلفت يا چيزى كه لفظ سوگند باشد آنگه گويد من اين سوگند نخواستم او را برآن تصديق كنند و آنچه ميان او و خدا باشد خداى با او كند آنچه از او داند و شافعى گفت فيما بينه و بين اللّه قول او مقبول بود.

امّا در حكم شرع در او دو قول (1)است شافعى را و سوگند جز به خداى يا به نامى از نامهاى خدا درست نباشد امّا چون گويد:و قدرة اللّه و علم اللّه و حياة اللّه و مرادش قادرى و عالمى و حيّى باشد سوگند باشد،و اگر مرادش اين معانى باشد كه اشعرى گويد اين سوگند نباشد و ابو حنيفه و اصحابش هم اين گفتند:و شافعى و اصحابش گفتند:سوگند باشد چون گويد:لعمر اللّه،و در دلش سوگند باشد سوگند بود و الّا نباشد[و فقهاى عراق هم اين گفتند] (2)،و شافعى گفت:چون بر اطلاق گويد محتمل (3)باشد احلف باللّه و استعين باللّه را و بر قول او اعتماد كنند اگر گويد سوگند [31-پ]خواستم يا نخواستم،چون گويد:اللّه بى حرف قسم سوگند نباشد به نزديك ما و جملۀ فقها.

و ابو جعفر الأسترآبادىّ گفت:از اصحاب شافعى:سوگند باشد چون گويد حقّ اللّه سوگند نباشد سواء اگر قصد سوگند كند و اگر نه،و ابو حنيفه هم چنين گفت:و محمّد بن الحسن و شافعى و ابو يوسف گفتند:سوگند نباشد چون گويد حلفت و او احلف (4)او اقسم و نگويد«باللّه»يا نامى از نامهاى خدا سوگند نباشد به نزديك ما سواء اگر نيّتش سوگند باشد و اگر نباشد،و شافعى هم اين گفت،و ابو حنيفه گفت:

سوگند باشد به نزديك ما (5)،و مالك گفت:اگر سوگند خواسته باشد سوگند بود و الّا نبود چون گويد:اشهد باللّه سوگند نباشد.

و شافعى را در او دو قول است:يكى آن كه اگر سوگند خواست سوگند باشد و اين مذهب ابو حنيفه است و يك قول چنان كه گفتيم چون گويد اعزم باللّه،سوگند

ص : 124


1- .لب:اقوال.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
3- .مج:محمل.
4- .مج،مت:حلفت،لت:احلفت.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+به همه حال.

نباشد،و شافعى گفت:اگر سوگند خواست باشد و الّا نباشد اگر گويد به خداى بر تو و سوگند مى دهم تو را به خدا اين سوگند نباشد به هيچ وجه،و شافعى گفت:اگر سوگند خواست باشد و الّا نباشد و سوگند بر فعل غيرى به نزديك ما سوگند نباشد و برآن كفّاره نبود،و شافعى گفت:درست باشد اگر آن غير برآن كار كند او حانث نشود و اگر نكند حانث شود و بر او كفّارت باشد.

و احمد حنبل گفت:كفّاره برآن باشد كه سوگند او دروغ كند يعنى آن غير چون گويد«و اللّه»،سوگند باشد به همه حال و به ظاهر حكم سوگند بود آن را و اگر گويد:سوگند نخواستم از او قبول نكنند[و شافعى هم اين گفت جز كه او گفت:

اگر گويد سوگند نخواستم،از او قبول كنند] (1)چون گويد على عهد اللّه به نزديك ما اين نذر باشد و چون خلاف كند بر (2)كفارت نذر باشد و ابو حنيفه و مالك گفتند:سوگند باشد،و شافعى گفت:در عزم او نگرند اگر نيّت سوگند داشت سوگند باشد و الّا نباشد.

سوگند لغو آن باشد كه زبانش به آن سابق شود بى قصد او گويد لا و اللّه و در دلش آن باشد كه بلى«و اللّه»اين لغو باشد در او كفّارت نبود شافعى هم اين گفت،و ابو حنيفه گفت:در او كفّارت باشد،و مالك گفت:لغو اليمين سوگند غموس باشد،و آن آن باشد كه بر ماضى سوگند خورد به دروغ بقصد،چنان كه گويد:و اللّه لقد كان كذا،و دروغ باشد از حرج و اثم خالى نبود و بر او كفّارت نباشد و ابو حنيفه گفت:

سوگند لغو (3)آن باشد كه بر ماضى سوگند خورد بحسب ظنّ خود چون پيدا شود كه بخلاف آن است بر او كفارت نبود اگر بر محالى سوگند خورد كه مقدور او نبود كفّارت لازم نيايد او را و مذهب (4)ابو حنيفه (5)و شافعى آن است كه در حال حانث شود (6)و كفّارتش لازم آيد اگر گويد او جهود است يا ترساست يا از خدا بيزار است و مانند اين اگر فلان كار نكنم و نكند اين سوگند نباشد و به مخالفتش حانث نشود و كفّارت واجب نبود بر او،و اين مذهب مالك است و شافعى و اوزاعى و ليث بن سعد و ثورى

ص : 125


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،مت،وز،لت،مر+او.
3- .مج،مت،وز،لت:لغو سوگند.
4- .مج،مت:مذاهب.
5- .لت:او.
6- .مج،مت،وز:نشود.

و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:چون خلاف كند حانث شود و بر او كفّارت سوگند بود چون سوگند خورد كه قبيح نكند (1)و واجب نكند واجب آن باشد كه قبيح نكند و واجب به جاى آرد و بر او كفّاره نباشد،و جملۀ فقها گفتند:بر او كفّارت باشد سوگندى (2)كه بر ماضى خورد اگر بر نفى بود و اگر بر اثبات اگر عالم بود يا ساهى (3)اگر راست بود يا دروغ منعقد نشود بر او كفّارت نباشد و همچنين گفت[32-ر] مالك و ليث بن سعد (4)و ثورى و ابو حنيفه و اصحابش و احمد و اسحاق،و مذهب شافعى آن است كه:اگر راست خورد سوگند بر او هيچ نيست و اگر دروغ بود و عالم باشد به آن كفّارت لازم آيد،و اين مذهب اوزاعى است و عثمان البتّى و قول عطا و حكم است اگر سوگند خورد بر امرى مستقبل آنگه خلاف كند آن را كفّاره واجب شود بر او بلا خلاف و اگر فراموش كند بر او كفّارت نباشد (5).

و شافعى را در او دو قول است،قوله: [فَكَفّٰارَتُهُ] (6)إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ ،ضمير فى قوله: فَكَفّٰارَتُهُ ،محتمل است كه راجع باشد الى احد ثلاثة اشياء يكى«ما»في قوله: بِمٰا (7)عَقَّدْتُمُ الْأَيْمٰانَ ،دوم:باللّغو في قوله:

بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ ،سه ام (8)راجع باشد با حنث كه كلام بر او دليل مى كند و قول اوّل درست است و آن قول حسن بصرى است و شعبي و ابو مالك،و قوله: إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ ،ذكر مردان كرد،در مساكين و اگرچه باتّفاق اگر به زنان دهد مجزى باشد براى تغليب مذكّر بر مؤنّث،گفت:كفّارت آنچه او بسته باشد از سوگند آن بود كه ده درويش را به عدد طعام دهد به قدر كفايت سيرى ايشان.و اصحاب ما آن را حدّى نهادند به دو مدّ يا يك مدّ بقدر طاقت و مكنت،امّا هريكى را اين قدر بدهد و امّا مثل اين طعام حاضر كند و آن دو رطل و ربعى باشد هريكى را.اگر دو مدّ دهد (9)

ص : 126


1- .مج،مت،وز،مر:كند.
2- .مج،مت،وز،مر:سوگند.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:ناسى.
4- .مج،لت،مر:ليث سعد،مت:ليث و سعد.
5- .مج،مت،وز+بر او.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج و قرآن مجيد افزوده شد.
8- .آف:سيوم.
9- .مج،مت،وز،لت:بدهد.

ضعف اين حاضر كند و ده درويش را بيارد تا بخورند و روا نباشد كه نصيب ده كس از اين مقدار كه گفتيم به كمتر از ده كس دهد به نزديك ما و فقها خلاف كردند و اگر طعام ندارد بها بدهد روا باشد لما جاء فى الاخبار.

و شافعى گفت:هر درويشى را مدّى دهد به مدّ پيغامبر-صلّى اللّه عليه و آله-و آن يك رطل باشد و ثلث و اين قول زيد ثابت است،و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و سعيد بن المسيّب و القاسم و سالم و سليمان بن يسار و عطا و حسن بصرى (1)تمسّك كردند در اين باب به خبر ابو هريره كه روايت كرد كه (2)مردى به نزديك رسول آمد- عليه السّلام-و گفت:يا رسول اللّه!من در روز ماه رمضان با حلال خود خلوت كردم (3)،گفت برو برده اى آزاد كن،گفت:ندارم،گفت:برو دو ماه پيوسته روزه دار،گفت:نتوانم،گفت:شصت درويش را طعام ده.گفت از كجا آرم؟ رسول-عليه السّلام-بفرمود تا پانزده صاع خرما بياورند (4)و به او داد،گفت:اين به شصت درويش ده.گفت:و اللّه كه در همۀ مدينه از ما درويش تر كس را نمى دانم.

گفت:برو و بر اهل خود نفقه كن و دگر مانند اين (5)مكن.گفتند:جاى حجّت در خبر آن است كه پانزده (6)صاع چون بر شصت درويش قسمت كنى هريكى را مدّى رسد براى آن كه صاعى چار مدّ باشد.

و ابو حنيفه گفت:اگر گندم خواهد دادن نيم صاع دهد و آن دو مدّ باشد و اگر جو و خرما و ميويز (7)خواهد دادن يك صاع كمتر نشايد (8)و اين قول عمر است و عبد اللّه (9)پسرش،و شعبي و نخعى و سعيد جبير و مجاهد و حكم (10)و ضحّاك (11)تمسّك كردند به حديثى كه روايت كردند كه:و سقى پيش پيغامبر آوردند او به مردى داد كه بر او كفّارتى واجب بود گفت:برو و اين به شصت درويش ده،و وسقى شصت صاع

ص : 127


1- .مج،مت،وز+و.
2- .مج،مت،وز:او گفت.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:صحبت كردم.
4- .وز:بياورند،آج،لب:آوردند.
5- .مج،مت،وز:آن.
6- .يازده/پانزده.
7- .ديگر نسخه بدلها:مويز.
8- .مج،مت:نباشد.
9- .مج،مت:عبد اللّه عباس.
10- .لب:حكيم.
11- .وز+و.

باشد نصيب هر درويشى صاعى و محمّد بن الكعب القرظيّ گفت:اين درويش را چندان بدهد كه به چاشت و شام بخورند و اين يك روايت است از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-و شريح گفت:بايد تا نان خورش با (1)آن باشد و به نزديك ما نان خورش سه مرتبه دارد:برترين (2)آن (3)نان و گوشت باشد و ميانه،نان و خلّ و زيت،و فروترين آن نان و نمك و به نزديك شافعى قيمت آن نشايد داد نه در كفّارات و نه در زكوات،بل آن جنس بايد بعينه و به نزديك ما و ابو حنيفه روا باشد،و به نزديك شافعى جز به ده درويش نشايد دادن و به نزديك ابو حنيفه بر يك درويش تكرار شايد كردن ده بار و به نزديك ما[32-پ]با وجود ده كس به يك كس نشايد دادن و چون مستحق نباشد به يك كس شايد دادن جملۀ آن،و به نزديك شافعى جز به آزادى مسلمان محتاج نشايد دادن،و به نزديك ابو حنيفه به اهل ذمّه شايد دادن،و مذهب ما موافق قول شافعى است در مسلمان (4).فامّا زكات باتّفاق جز به مسلمان ظاهر ستر نشايد دادن و جز آن (5)يك قسمت به مؤلّفة قلوبهم دهند.

مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ ،از ميانۀ آنچه عادت باشد او را كه به نفقۀ اهل خود كند.

عبد اللّه عمر و اسود و عبيده و شريح گفتند:مأدوم بايد و افضل آن گوشت باشد و خرما و ميانه زيت و سمن باشد.و ادون ملح باشد و اين موافق مذهب ماست.و بعضى دگر مفسّران (6)تفسير اوسط بر بهتر دادن من قوله تعالى: أَوْسَطُهُمْ ،اى خيرهم وَ أَعَدَّ لَهُمْ ،و قوله: أُمَّةً وَسَطاً ،از بهينۀ آنچه عادت دارى كه به اهل خود دهى به قوت اگر شما را عادت در سراى نان گندمين باشد جوين به درويش نشايد دادن در كفّاره.

و قولى دگر آن است كه: أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ ،فى القلّة و الكثرة على حسب اليسار و العسر.و از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او خواند:اهاليكم.

قوله: أَوْ كِسْوَتُهُمْ قرائت عامّۀ قرّاء كسر«كاف»است،و ابو عبد الرّحمن السّلميّ خواند:

ص : 128


1- .مج،مت،وز:به.
2- .مج،مت،وز:برتر.
3- .مج،مت:آنان.
4- .وز:مسلمانى.
5- .مج،مت،وز+يك.
6- .لت:آن.

«كسوت»به ضمّ«كاف»و هما لغتان،كالإسوة و الاسوة و الرّشوة و الرّشوة و سعيد جبير خواند او كاسوتهم يعنى كسوة اهلك علما در«كسوت»خلاف كردند كه مجزى باشد در كفّاره.بعضى گفتند:يك جامه از آنچه نام كسوت برآن افتد از پرهن (1)يا ايزار پايا (2)يا رداء (3)يا گليم يا دستار و اين قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و حكم و مجاهد و عطا،و روايت كردند از باقر-عليه السّلام-و اين مذهب شافعى است،و بعضى دگر گفتند:جامۀ تمام بايد كه اندامش بازپوشد از پراهن و ايزار (4)پاى و اين مذهب ابو حنيفه است و گفت عمامه در اين معنى نيايد (5)،و مذهب نخعى هم اين است و سعيد بن المسيّب هم اين گفت،و مذهب ما آن است كه:با تمكين دو جامه بايد از پراهن و ابزار و عند عسر و ضيق اليد يكى روا باشد.شهر بن حوشب گفت:جامه بايد كه قيمتش پنج درم باشد أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ ،يا برده آزاد كند نزديك ما برده بايد صحيح،سالم از معايب اگر بزرگ باشد و اگر كوچك اگر مؤمن باشد و اگر كافر روا باشد و مؤمن فاضل تر باشد،و مذهب شافعى آن است كه:در هيچ كفّاره و نيز در وصيّت برده الّا مؤمن نبايد (6)و كافر مجزى نباشد،و ابو حنيفه موافقت كرد او را در قتل امّا جز قتل كافر روا داشت.و شافعى تمسّك كرد به خبرى كه مردى بيامد و گفت:يا رسول اللّه!اوجبت من كفّارتي بر خود واجب كرده ام،يعنى كارى كرده ام كه كفّاره هم واجب است به آن.رسول-عليه السّلام-گفت:برو و برده آزاد كن.برفت و بردۀ عجمى بياورد،رسول-عليه السّلام-او را به اشارت گفت:من ربّك،خداى تو كيست؟به اشارتى كه او بشناخت كه او چه مى گويد (7)،او اشارت كرد با انگشت كه يكى است،گفت:من كيستم؟اشارت به آسمان كرد كه يعنى رسول خدايى، رسول-عليه السّلام-گفت:آزادش كن كه مؤمن است.

و نيز روايت كرد كه:زنى بيامد،گفت:يا رسول اللّه مادرم وصايت كرده است كه برده اى آزاد كن براى من و من كنيزكى نوبى (8)دارم،روا باشد كه آزاد كنم؟

ص : 129


1- .لت:پيراهن.
2- .مج،مت،وز،لت:پاى.
3- .آج،لب:پرده.
4- .وز،بم،آف:ازار.
5- .آج،لب:نبايد.
6- .آج،لب:نيايد.
7- .مج،مت،وز:مى گفت.
8- .لب:ذمى.

رسول-عليه السّلام-گفت:بيارش،زن او را پيش رسول آورد،رسول گفت او را:

خداى تو كيست؟گفت:خداى جهانيان.گفت:من كيستم.گفت:تو رسول خدايى،رسول-عليه السّلام-گفت:

اعتقيها فانّها مؤمنة ،آزادش كن كه مؤمنه است.و مكلّف (1)مخيّر است در اين سه چيز براى او كه (2)«او»در خبر شك را باشد و در امر تخيير را،يقول (3):خذ هذا او ذاك و اضرب زيدا او عمرا،مأمور مخيّر باشد از ميان هر دو و از دوگانه هركدام كه بستاند يا بزند امتثال كرده باشد پس از آن (4)ترتيب است كه: فَمَنْ لَمْ [33-ر] يَجِدْ ،هركه نيابد.فقها خلاف كردند در صفت آن كس كه نيابد تا او را روزه داشتن روا باشد.

ابو حنيفه گفت:چون دويست درم دارد يا بيست دينار كه نصاب اوّل زكات باشد او را روزه نشايد داشتن كه او واجد است اگر يسار او كم از او (5)باشد روزه اش روا باشد داشتن.

شافعى گفت:چون قوت آن روز و آن شب دارد براى خود و براى عيالش و چندانى (6)زياده باشد كه طعام (7)ده درويش بود او را روزه نشايد داشتن و اگر كم از اين باشد روزه دارد.

و بعضى فقها گفتند:چون چندانى دارد كه با آن اطعام (8)تواند كردن (9)او را روزه نشايد داشتن،و مذهب ما به مذهب شافعى نزديك است و روزه به نزديك ما اين سه روز متتابع پياپى بايد و جز چنين نشايد.

و شافعى را دو قول است:يكى آن كه پراكنده شايد و يكى آن كه نشايد و اين قول دوم مذهب ماست و مذهب ابو حنيفه و ثورى و مزنىّ.

و در قرائت عبد اللّه مسعود و ابىّ كعب آن است كه:ثلاثة ايّام متتابعات است، و اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده.و كفّاره به نزديك ما پيش از حنث نشايد و اگر

ص : 130


1- .لب:تكلّف.
2- .آج،لب،آف:آن كه.
3- .لت:تقول.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:واجد.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:آن.
6- .مج،مت،وز:چندان.
7- .لت،مر:اطعام.
8- .مج،مت،آف،لت:اطعام.
9- .لت:تواند دادن.

كند مجزى نباشد بعد الحنث با سر بايد گرفتن،و به نزديك شافعى پيش از حنث روا باشد الّا روزه كه آن از عبادت ابدان است و اين قول عمر است و عبد اللّه عمر و عائشه و عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى و ابن سيرين،و مذهب مالك و اوزاعى است و ليث و سعد و احمد و اسحاق،و مالك گفت:بتقديم الصّيام على الحنث روا باشد.

و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:كفّاره را سبب وجوب،حنث است تا حنث نباشد واجب نبود و فرق نكرد بين المال و النّفس،و در زكات رواست كه پيش ازآن كه واجب شود بدهند و در كفّاره روا نيست،و مالك در زكات روا نداشت.و در كفّاره روا داشت اعنى تقديم و شافعى در هر دو تقديم روا داشت و به نزديك ما در هيچ دو تقديم روا نباشد.

اكنون بدان كه به نزديك ما كفّارات ثلث هر سه (1)واجب است بر تخيير بر سبيل بدل و به نزديك فقها واجب يكى است نامعيّن و دليل بر اين آن است كه شرايع تابع مصلحت است و چنان كه ممتنع نيست كه مصلحت مكلّف در امرى معيّن باشد ممتنع نيست كه مصلحت او در امورى باشد متساوى در باب صلاح كه يقوم كلّ واحد منها (2)مقام (3)الآخر.دليل ديگر بر اين آن است كه:به اتّفاق،مكلّف از اين سه هركدام كه بكند حكم حنث از او برخيزد و هر سه در اين حكم متساوى اند به اجماع محال باشد گفتن كه با اين قضيّه واجب يكى است و اين مناقضه باشد چه محال است كه صفت فعل مختلف باشد و احكام يكى دليل ديگر بر اين آن است كه اگر واجب يكى بودى بايستى كه مكلّف را طريق بودى به تمييز واجب از ناواجب از اين سه گانه.

اگر گويند:به اين چه حاجت است كه مكلّف از اين سه گانه هرچه كند واجب كرده باشد؟گوييم:اين تصريح است به آن كه هر سه واجب است.دليل ديگر آن است كه:اگر (4)چنين بودى صحيح بودى (5)گفتن كه مكلّف را نيست (6)كه از

ص : 131


1- .آج،لب+كفارت.
2- .اساس:منه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
4- .مج،مت،وز،لت+نه.
5- .مج،مت،وز،لت:نبودى.
6- .مج،مت،وز،لت:هست.

اين سه آن كند كه خود خواهد،با جماع چنين است كه او مخيّر است بينها.

بدان كه سوگند بر سه ضرب است:يكى آن كه عقدش طاعت باشد و حلّش معصيت چنان كه سوگند خورد كه خمر نخورد و معصيت نكند و نماز كند و طاعت كند اگر خلاف كند حانث شود كفّارتش لازم آيد بلا خلاف.دوم (1):عقدش معصيت باشد و حلّش طاعت،چنان كه گويد:و اللّه كه نماز نكنم و روزه ندارم و خمر خورم و معصيت كنم چون خلاف كند كفّاره واجب نيايد به نزديك ما براى آن كه حنث واجب است (2)اين جا،و به نزديك فقها كفّاره واجب بود.و قسم سه ام (3)آن است كه:عقدش مباح باشد و حلّش مباح چنان كه گويد:و اللّه (4)اين جامه در نپوشم [33-پ]،و اين طعام نخورم،اگر خلاف كند كفّارتش واجب بود بلا خلاف بين الفقهاء.و به نزديك ما نگاه كند اگر صلاح در آن باشد دينا او دنيا كه خلاف كند و لا كفّارة عليه،امّا چون گويد:إن فعلت كذا فللّه علىّ كذا،اگر فلان خير كنم خداى را بر من حجّ است يا روزه يا صد دينار يا مانند آن،چون آن كار بكند او را آن لازم باشد كه گفته باشد.و به نزديك بيشتر فقها بر او كفّارۀ سوگند باشد،و به نزديك ما اين سوگند نيست،بل نذر است به (5)آن،وفا بايد كردن،لقوله تعالى: أَوْفُوا (6)بِالْعُقُودِ .

ذٰلِكَ كَفّٰارَةُ أَيْمٰانِكُمْ ،«ذلك»اشارت است الى كلّ واحد من الاربع، گفت:اين كفّارۀ (7)سوگندتان باشد. إِذٰا حَلَفْتُمْ ،چون سوگند خورى.در كلام محذوفى هست،و تقدير آن است كه:اذا حلفتم فحنثتم،و چنان كه گفت: فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ ، (8)و المعنى فحلق (9)عليه فدية.

وَ احْفَظُوا أَيْمٰانَكُمْ ،و سوگندتان نگاه دارى (10)و به گزاف سوگند مخوريد (11).يك معنى اين است كه سوگند نگاه دارى به آن كه نخورى.قولى ديگر آن است كه:

ص : 132


1- .مج،مت،وز،لت+آن كه.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:واجب است.
3- .اساس:سه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج،مت،وز،لت+كه.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 1.
7- .ديگر نسخه بدلها،كفّارت.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
9- .مج،مت،وز،آج،فعليه.
10- .آج،لب:دارى/داريد.
11- .مج،مت،وز،لت:مخورى.

چون سوگند خورده باشى سوگند نگاه دارى از حنث[و اين قول اولى تر است براى آن كه سوگند خوردن مباح است الّا در معصيت و آنچه حرام است حنث است،و اين دليل است بر آنكه سوگند بر معصيت نيوفتد براى آن كه چون معنى آن باشد كه سوگند نگاه دارند از حنث] (1)و ازآن كه دروغ شود اگر سوگند معصيت منعقد بودى اين امر بودى به اصرار بر معصيت، كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ ،چنين بيان كند خدا آيات خود كه كرد و ديدى براى شما تا همانا شاكر باشى اين نعمت (2)را كه از جملۀ نعمتهاى دينى است.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ -الآية،آنچه (3)تفسير خمر و ميسر بايست (4)گفتن در سورۀ البقره به استقصا برفت و اين جا خبرى چند بگويم (5).كه در وعيد و مذمّت خمر و شاربان آن آمده است-و اگرچه اين جا نيز از اين معنى گفته ايم:عثمان عفّان (6)روايت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ اللّه لا يجمع الخمر و الايمان فى جوف امرء أبدا ،گفت:خداى تعالى جمع نكند ايمان و خمر در دل هيچ كس و معنى آن است كه حكم نكند به ايمان هيچ شارب خمر چون خمر خورد و مستحل باشد آن را،و اين است تأويل هر خبر كه آيد متضمّن آن كه حكم شارب خمر چون حكم كافر كرده است،چنان كه فرمود-عليه السّلام:

شارب الخمر كعابد الوثن و مدمن الخمر كعابد الوثن ،يعنى اذا شربها مستحلاّ لها.و استحلال خمر و هر محرّمى شرعى كه باشد كفر است به اتّفاق،و در اين خبر تأويل دگر روا باشد كه گفت:شارب خمر چون بت پرست (7)است،يعنى عقاب او بشدّت و سختى چون عقاب وثن باش تشبيه از اين (8)وجه[باشد نه از وجه] (9)دوم (10)،و نيز روا بود كه تشبيه از آن وجه باشد كه از او تبرّا (11)بايد كردن[و با او مصافات و مخالصت و

ص : 133


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،مت:نعمتها.
3- .مج،مت،وز،آج،آف+در.
4- .مج،مت،لت،مر:بايد.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:بگوئيم.
6- .اساس+رضى اللّه عنه،آج،لب+اميرالمؤمنين.
7- .آج،لب:باشد.
8- .مت،وز+از آن.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:دوام،با توجه به آف تصحيح شد.
11- .اساس:تبر،با توجّه به مج تصحيح شد.

مخالطت نبايد كردن و از او هجران و كرانه بايد گرفتن چنان كه از عابد وثن و واجب نباشد در دو چيز] (1)كه يكى را به يكى تشبيه كنند كه آن تشبيه از همه وجه باشد،بل از يك وجه روا باشد،نبينى كه گويد:فلان كالأسد و كالبحر و كالبدر،و محال است[گفتن كه اين تشبيهات هست الّا من وجه واحد،يكى از شجاعت و يكى از سخاوت و يكى از جمال،و از اين گذشته محال است] (2)كه گويند (3)،همه چيز مشبّه با مشبّه به ماند.دگر آن كه:به نزديك ما عبادت وثن كفر نيست،علامت كفر است،چه كفر از افعال قلوب باشد و افعال جوارح هيچ كفر نباشد.و روا بود كه شرب خمر از بعضى مردمان در بعضى اوقات چنان افتد كه علامت كفر باشد تا خبر بر ظاهر خود بود-و اللّه اعلم.

و عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او در دنيا خمر خورد،[و توبه نكند از آن در قيامت از خمر بهشت محروم باشد.عبد اللّه عبّاس و ابو هريره روايت كردند كه رسول-عليه السّلام-گفت هركه او خمر خورد در دنيا] (4)خداى تعالى بفرمايد در قيامت تا او را از زهر ماران و گزدمان (5)شربت دهند كه چون به نزديك دهن برد ناخورده (6)گوشت رويش در آنجا افتد،و چون خورده باشد همۀ اعضاى او از يكديگر جدا شود و گوشت اندامش متناثر شود چون مردارى كه سالها بر او برآمده باشد و نتن و گندى از او پديد آمد كه اهل جمع به آن رنجور شوند،آنگه بفرمايد تا او را به دوزخ برند الا!و آن كس كه خمر خورد و خمر فشارد يا فرمايد فشردن (7)و خمر فروشد و خرد (8)و بردارد (9)و آن كه (10)به خانۀ او برند (11)،يا بفروشد (12)و بهاى آن خورد در إثم و بزه و عار آن[34-ر]راستند (13)،و خداى تعالى از[او]روزه و حج و عمره نپذيرد،و اگر بميرد مصرّ برآن توبه ناكرده حقّ است بر خداى تعالى كه

ص : 134


1- .اساس:ندارد،با توجه به ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،وز،مت،آج،لب+به.
3- .مج،آج،لب،بم،آن،آف،مر:كژدمان.
4- .مر:تا خورد.
5- .آج،لب:فرمايد كه فشارند.
6- .مج،وز،آج،لب،مت،مر:خورد.
7- .آج،لب:فرمايد كه فشارند.
8- .مج،وز،آج،لب،مت،مر:خورد.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:برگيرد.
10- .مج،وز،آج،لب،مت،آن،لت،مر:آنگه.
11- .اساس:براند.
12- .آج،لب،آف:تا بفروشد،وز:يا بفروشند.
13- .مر:برابرند.

به هر شربه (1)او را شربه اى (2)دهد از صديد دوزخ،الا (3)و هر (4)مسكر خمر است و هر خمر حرام است.

و عبد اللّه عمر گفت:گواهى دهم كه شنيدم از رسول-عليه السّلام-كه مى گفت:

لعن اللّه الخمر و شاربها و ساقيها و بايعها و مبتاعها و عاصرها و معتصرها (5)و حاملها و المحمولة (6)اليه و آكل ثمنها ،در اين خبر ده كس را لعنت كرد خمر را اوّلا و خورنده اش را و آن را كه ساقى باشد (7)و فروشنده را و خرنده را و فشارنده را و آن را كه فرمايد فشاردن (8)و آن را كه بر گيرد و آن را كه به خانۀ او برند و آن را كه بهاى او خورد.

و در خبرى ديگر آمد:آن را كه زرعش كند (9)براى خمر و آن را كه بر خوانى نان خورد با آنان كه خمر خواهند خوردند (10).

و رسول-عليه السّلام-گفت اجتناب كنيد (11)از خمر كه (12)كليد همۀ شرهاست و بديها و امّ الخبائث است مادر همۀ پليديهاست.

محمّد حنفيّه روايت كرد از پدرش اميرالمؤمنين على-عليه السّلام (13)-كه رسول -عليه السّلام-گفت:هركه او خمر خورد پس (14)آن كه خداى تعالى حرام كرد آن را بر زبان من چون دختر خواهد به او ندهند و چون حديث كند راستش ندارند و (15)چون شفاعت كند نپذيرند و او را بر هيچ امانت امين ندارند،و اگر كسى او را امين كند بر امانتى (16)او آن را هلاك كند حقّ است بر خداى تعالى كه او را عوض ندهد (17)،و قال بعضهم في ذمّ الخمر:

ص : 135


1- .آج،لب،آن،آف:شربت،مر:شربتى.
2- .بم:شربت،مر:شربتى.
3- .بم،آف:الّا.
4- .اساس،بم،آن كه+،و ظاهرا زايد مى نمايد.
5- .بم،آن:معصرها.
6- .آج،لب،مر:و المحمول.
7- .مج،وز،مت،مت+و خمر به خورنده دهد.
8- .آج،لب،لت:فشردن.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،مر:غرس كند.
10- .مج،مت،وز،مر:خوردن.
11- .مج،مت،وز:كنى/كنيد.
12- .مج،مت،وز،لت،مر+آن.
13- .لت:روايت كند.
14- .مج،مت،وز،لت،مر+از.
15- .لت+فرمان نشنوند.
16- .آج،لب،لت،مر:امانت.
17- .مج،مت،وز:بدهد.

تركت النّبيذ لاهل النّبيذ***و صرت حليفا لمن عابه

شرابا يدنّس عرض الفتى***و يفتح للشّر ابوابه

قوله: إِنَّمَا الْخَمْرُ ،بيان كرديم كه اصل خمر ستر و پوشيدن باشد (1)و براى آن خمر خوانند آن را كه با خمر،عقل مخامره و مخالطه كند بازپوشد آن را،و دخل في خمار النّاس اذا دخل في سوادهم و خمير گويند اين عجين را كه بازپوشد (2)تا برآيد،و خامره الحزن اذا خالطه مستترا في قلبه،و الخمار المقنعة،و الخمار ما يأخذ من الصّداع عقيب الخمر،و بر اين قياس هرچه مستى كند از هر نوع كه باشد آن را خمر خوانند و در تحت نهى آيد.

وَ الْمَيْسِرُ ،نامى باشد جامع (3)جملۀ انواع قمار را و آن را كه در قمار شود[او را يسر خوانند و آن كه در قمار نشود او را برم خوانند و باقر عليه السلام گفت همه انواع قمار در اين (4)شود] (5)تا بازى كردن كودكان به جوز و كعب و نرد و شطرنج (6)همه در اين شود و اشتقاق او از تيسير كار جزور باشد به اجتماع ايشان بر قمار بر او،«و اليسر،آسانى باشد و«عسر»دشخوارى،و«يسار»دست فراخى باشد[و يسار دست چپ باشد]براى آن كه چون به او استعانت كنند در كارى كار برآيد و خوار شود،و ذهب يسرة خلاف يمنة (7).

و أنصاب،جمع نصب باشد و آن بتان باشند كه آن (8)را نصب كنند براى عبادت،و«نصب»رنج باشد و«نصاب»دستۀ كارد بود و نصب عداوت اظهار او باشد،قال الاعشى:

و (9)ذا النّصب المنصوب لا تنسكنّه***و لا تعبد الشّيطان و اللّه فاعبدا

وَ الْأَزْلاٰمُ ،تيرهايى باشد كه ايشان قماربازند به آن واحدش زلم

ص : 136


1- .آج،لب:بود.
2- .آج،لب+كه.
3- .آج،لب+با.
4- .آج،لب+او.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .وز:شرنج.
7- .بم،آف:ثمنه.
8- .مج،مت،وز،لت:ايشان.
9- .بم،آف،آن:اذا.

[و زلم] (1)،باشد و نيز قرعه را كه بگردانند بر او نوشته:«افعل و لا تفعل»،آن را نيز ازلام خوانند أصمعي گفت:ايشان اشترى بكشتندى و آن را بر بيست و هشت قسمت (2)كردندى ابو عمرو (3)گفت:برده (4)[قسمت] (5)و ابو عبيده گفت:علم به عدد (6)آن حاصل نيست و آن ده تير باشد،هفت را نصيب باشد و آن«فذّ»است و«توأم»و«رقيب»و «حلس»و«نافس (7)»و«مسبل» (8)و«معلى»و آن سه كه آن را نصيب نباشد، «سفيح (9)»و«منيح و وغد است».

رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ ،پليدى است از كار شيطان،و رجس و نجس،و رجز به معنى پليدى باشد،و رجز به معنى عذاب آمد (10)فى قوله: لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ اى العقاب (11)و به معنى بتان آمد في قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ ،و رجس به معنى بتان آمد في قوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (12)،و الرّجس[34-پ]صوت الرّعد و سحاب را رجّاس (13)گويند (14):

و كلّهم جاس (15)يسوق الرّجّسا***

و قوله: مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ ،اين جمله از كار شيطان است با آن كه اين اجسام است و شيطان بر او قادر نباشد براى آن كه مراد آن است تعاطى آن و استعمال آن (16)به كار داشتن عمل (17)شيطان است،و اين را دو معنى باشد:يكى آن كه از جملۀ آن كه شيطان كند و بر كار دارد و آن كه اين كارها كند اقتدا به شيطان كرده باشد،يكى آن كه به اغراء و اغواء و تزيين و امر شيطان باشد. فَاجْتَنِبُوهُ ،آنگه امر كرد مكلّفان را به

ص : 137


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .مج،مت،وز،لت:بكردندى.
3- .آج،لب،بم،آف:عمر.
4- .اساس:برده اى،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد،آج،لب،لت+كردندى.
6- .اساس:بعد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،مت،وز:ناقس.
8- .مج،مت،وز:مسئل.
9- .مج،مت،وز:شفيح.
10- .مج،مت،وز:آيد،آف،آن:باشد.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:العذاب.
12- .سورۀ حج(22)آيۀ 30.
13- .اساس:ارجاس،با توجه به مج تصحيح شد.
14- .مج،مت،وز،مر+قال الشاعر،شعر.
15- .لسان العرب ج 95/6:رجّاس.
16- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+و.
17- .وز:عقل.

اجتناب او و احتراز او يعنى از او دور شويد و در جانبى باشى از او، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ، تا فلاح و ظفر يابيد (1)به ثواب خداى تعالى چون براى خداى اجتناب كنيد (2).

و در آيت چهار دليل است بر تحريم خمر و اين چيزها يكى قوله: رِجْسٌ ،پليدى است و پليدى و نجاست به اتّفاق حرام است.دگر: مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ ،كار شيطان و اقتدا به شيطان و متابعت فرمان او حرام است.دگر: فَاجْتَنِبُوهُ ،امر است به اجتناب و احتراز و امر از خداى تعالى بر سبيل وجوب باشد و از رسول-عليه السّلام- چون مطلق باشد مگر كه قرينه يا دليلى بود يا براى دليل حملش بر ندب كنند،دگر آن كه: لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ،و معنى آن كه لكى تفلحوا،تا فلاح و ظفر و قوّت (3)يابيد به ثواب خداى و اين معلّق بكرد به اجتناب اين چيزها.

قوله: إِنَّمٰا يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ ،آنگه حق تعالى آنچه قصد و مراد شيطان است در اغراء و اغواء مردم به اين چيزها،گفت:شيطان مى خواهد كه از ميان شما دشمنى انگيزد و كينه نهد در خمر و قمار براى آن كه همه آفت و شرّ در (4)هر دو (5)بسته است از عربده و معادات و دشمنى و خصومات و كينه كارى (6)براى آن كه در تعاطى خمر عقل زائل شود و همۀ آفات و فساد از زوال عقل تولّد كند.از اين جا گفت- عليه السّلام:

الخمر جماع الاثم و الخمر امّ الخبائث. و در«ميسر»كه قمار باشد خصومات و منازعات و حقد مقمور بر قامر چنان كه معلوم و معهود است.

در سبب نزول آيت دو قول گفتند:يكى آن كه سعد ابو وقّاص با مردى انصارى خمر خوردند (7)آنگه عربده افتاد ايشان را پيش از تحريم خمر.انصارى استخوان (8)زبر (9)

ص : 138


1- .مج،مت:ظفر يافتى.
2- .مج،مت،وز:كنى/كنيد.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:فوز.
4- .مر:بر.
5- .مج،مت،وز:اين،مر:بر اين دو چيز.
6- .مج،وز،مت:كينۀ خداى.
7- .مت:خوردندى.
8- .مج،مت،وز،مر+از آن.
9- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،بجز مر كه«زير»خوانده مى شود و اين ضبط نزديك است به اصل عربى روايت در مجمع البيان(240/3)كه:فاخذ الانصارى لحى جمل[استخوان زنخ شتر].بنابراين منظور استخوان فك(بالا يا پايين)است،نه چنان كه مرحوم دهخدا(حرف ز كلمۀ«زبر»)به كسر«ز»خوانده است در مقابل درشت.در عربى كلمۀ«زفر»نيز به همين معنى است كه احتمال دارد ضبط متن تحريفى از اين كلمه باشد.

گوسفند بر سعد ابو وقّاص زد و سر و روى او بشكست خداى تعالى اين آيت فرستاد:

[قول دگر آن است كه چون خداى تعالى در باب خمر اين آيت فرستاد] (1): يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ (2)-الآية،جماعتى از خمر خوردن بازايستادند و جماعتى هنوز مى خوردند (3).چون آيت آمد كه لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰارىٰ ،عند آن كه بعضى صحابه چون خمر خورده بودند نماز كردند و قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ (4)برخواند و به جاى لاٰ أَعْبُدُ ،اعبد برخواند،خداى تعالى اين آيت فرستاد،مردم عند نماز كردن اجتناب مى كردند.عمر خطّاب گفت:بار خدايا!آنچه مراد توست در خمر و ميسر با ما نماى (5).خداى تعالى اين آيت فرستاد و تحريم كلّى را بيان فرمود،قوله: وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ ،و بازدارد شما را از يادكرد (6)خدا و نماز، چه با شرب خمر و اشتغال به قمار نماز و ذكر خداى (7)راست نيايد.آنگه گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ،شما بازخواهيد ايستادن (8)صورت استفهام است و مراد تهديد و وعيد، گفت:شما برآن هستى كه از اين كار بازاستيد (9)،و الّا با شما آن كند كه مستحقّ آن باشيد از زجر و حدّ و تأديب و عقوبت قيامت.[35-ر].

وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،حق تعالى چون مكلّفان را تحذير كرد از خمر و قمار (10)و نايشستى (11)كه در شرع بر ايشان حرام است.ايشان را فرمود تا در آن و جز آن طاعت خدا دارند و طاعت رسول.و غرض در جمع كردن (12)طاعت خدا و طاعت رسول آن است تا بدانند كه طاعت رسول در باب وجوب حكم طاعت خدا دارد،چه (13)معنى طاعت رسول طاعت خدا باشد كه رسول-عليه السّلام-از خود نگويد،آنچه گويد.و

ص : 139


1- .اساس،آج،لب،بم،آف،لت،آن:افتادگى دارد،از مج آورده شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 219.
3- .مج،مت،وز:مى خورند.
4- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 1.
5- .وز:نمايى.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:ذكر.
7- .وز:خدايى.
8- .وز،لت:استادن.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:ايستد.
10- .مج،مت،وز:قمر.
11- .كذا در اساس و بم،مج:ناشااستى،ديگر نسخه بدلها:ناشايستى.
12- .مج،مت،وز،لت،مر+ميان.
13- .مج،مت،وز،لت،مر+به.

طاعت امتثال امر به ارادۀ (1)باشد. وَ احْذَرُوا ،و حذر كنيد.و«حذر»امتناع باشد از چيزى با قدرت برآن از براى خوف ضرر،يعنى اوامر را امتثال كنيد و از منهيّات حذر كنيد. فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ ،اگر نكنى و نافرمانى كنى و پشت بر اوامر او كنى و روى در گردانى از فرمان او،بر رسول من بيشتر از بلاغى (2)نباشد،كه بگويد و برساند و اعلام كند از ثواب و عقاب به دست او چيزى نيست،آن به امر من است و به حكم من است.من جزا دهم آن (3)را كه از اوامر (4)من اعراض كند.

لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ ،بعضى مفسّران گفتند از عبد اللّه عبّاس و انس (5)مالك و براء بن عازب و مجاهد و قتاده و ضحّاك سبب نزول آيت آن (6)بود كه چون تحريم خمر فرود آمد جماعتى (7)صحابه گفتند:احوال برادران ما كه پيش از اين (8)رفتند و ايشان بر خمر خوردن بودند چه باشد؟خداى تعالى آيت فرستاد و بيان كرد كه آنان كه تعاطى خمر كرده باشند پيش از تحريم آن بر ايشان حرجى و جناحى نيست، إِذٰا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ،هرگه كه متّقى باشند و از محرّمات اجتناب كرده باشند و ايمان داشته باشند و عمل صالح كرده.

اگر گويند:چرا تكرار كرد ذكر اتّقا در آيت (9)؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه مراد و فايده مختلف است براى آن تكرار كرد مراد به اوّل اتّقاء معاصى است[و به دوم استمرار و استدامت برآن و به سه ام اتّقاء مظالم العباد.اين قول ابو على است.گفت:نبينى كه در اتّقاء سه ام كه متعلّق است] (10)به معصيتى متعدّى شرطى كرد از طاعتى عطف برآن في قوله: وَ أَحْسَنُوا ،و اين تعليل چيزى نيست براى آن كه واجب نبود كه حكم معطوف در جميع احكام حكم معطوف عليه باشد تا در لزوم و تعدّى متساوى باشند تا اگر كسى گويد:قام زيد[و] (11)ضرب غلامه

ص : 140


1- .مج،مت،مر:يا ارادت،وز،لت:با ارادت.
2- .مج،مت،وز،لت،مر+مبين.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:آنان.
4- .آف:امر.
5- .مج،مت+و.
6- .مج،مت:اين.
7- .آج،لب،لت+از.
8- .آج:ازين پيش.
9- .مج،مت،وز،لت+سه بار.
10- .اساس،بم،آف،آن:افتادگى دارد،از مج افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خطا باشد يا (1)مستقيم نبود،بل اين معنى در باب عطف معتبر نيست كه عطف لازم بر متعدّى و متعدّى بر لازم مى كنند،دگر آن كه احسان هم لازم باشد و هم متعدّى، نبينى آن را كه او فعلى (2)لازم بكند نكو باشد كه او را گويند احسنت و اجملت اى اتيت بهذا الفعل حسنا جميلا و وجهى دگر در حسن تكرار آن است كه روا بود كه مراد به اتّقاء اوّل اتّقاء باشد از معاصى كه در گذشتۀ روزگار كرده باشند.نبينى كه قولى آن است كه سبب نزول آيت حديث گذشتگان بود كه خمر خورده بودند پيش تحريم او و به دوم،مراد اتّقاء معاصى باشد در حال و به سه ام (3)مراد استقبال باشد.

و وجهى دگر آن است كه:روا بود كه مراد به اتّقاء اوّل اتّقاء مقبّحات عقلى باشد و به دوم اتّقاء مقبّحات شرعى و به سه ام (4)اتّقاء مقبّحات متعدّى از عقلى و شرعى.

اگر گويند:چه فايده (5)است در اشتراط نفى جناح در آنچه ايشان خوردند به ايمان و عمل صالح چون مراد به اتّقاء اجتناب قبايح باشد و مكلّف اجتناب كند بر او حرج و جناح نباشد سواء اگر مؤمن بود و اگر كافر پس چنان مى نمايد كه اين شرط لغو است؟گوييم،از اين دو جواب است:يكى آن كه در كلام اضمار چيزى كنند كه در ظاهر نيست،و گويند تقدير آن است كه: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِيمٰا طَعِمُوا و في غيره إِذٰا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ، يا (6)معنى[35-پ]آيت آن بود كه هركس كه مؤمن باشد و عمل صالح كند بر او حرجى و جناحى نباشد در آنچه خورد و جز آن يا نفى جناح عام باشد بر جمله،چه اگر اين تقدير (7)نكنند روا بود كه از اين وجه بر او جناح نباشد از وجهى دگر بر او جناح باشد از اخلال واجبى و تضييع فرضى.و وجه دوم آن بود كه اتّقاء و ايمان و عمل صالح[اگرچه شرط است به ظاهر گوييم نه شرط حقيقى است و لكن عطف كرد آن را بر شرط با حكم او اعنى ايمان و عمل صالح] (8)در باب وجوب و لزوم و

ص : 141


1- .بم،آف،تا.
2- .مج،مت:فعل.
3- .بم،آن:سيم:آف:سيوم.
4- .بم،آن:سيم:آف:سيوم.
5- .مج،مت،وز:فايدت.
6- .مج،مت،وز:تا.
7- .مج،مت:تقرير.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.

تأكيد حكم معطوف عليه باشد از اتّقاء محارم و اين بر سبيل توسّع و مجاز باشد و عدول از ظاهر.

در خبر است كه:در عهد عمر خطّاب (1)مردى نام او قدامة بن مظعون خمر خورد و مست در بازار آمد او را بگرفتند و پيش عمر بردند (2)،او را گفت:چرا خمر خوردى؟ گفت:براى اين آيت كه خداى گفت: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِيمٰا طَعِمُوا -الآية.عمر را شبهت (3)حاصل شد در حدّ زدن (4)و حدّ او در توقّف نهاد.اميرالمؤمنين على را از (5)حال خبر دادند (6)به مسجد آمد و عمر را گفت:چرا قدامۀ مظعون را حد نزدى؟گفت:او آيتى از قرآن آورد و اين آيه برخواند.

اميرالمؤمنين (7)گفت:او را پيش من آريد.قدامه را گفتند:همى چرا خمر خوردى؟ گفت:ندانستم كه حرام است،اين آيت نيارست خواندن.على (8)گفت اين را بگردانيد (9)بر مهاجر و انصار تا آيت تحريم (10)كس بر اين خوانده است!جماعتى آمدند و گواهى دادند كه او را تحريم خمر معلوم بود و بسيار شنيده است آيۀ تحريم خمر گفت:اين را ببرى (11)و حد زنى (12)و آنگه توبه عرضه كنيد بر او از آنچه گفت مرا اين خمر خوردن رواست اگر توبه كند رها كنيد،و اگر توبه نكند گردنش بزنيد كه مرتد است.قدامه گفت:توبه كردم،اميرالمؤمنين گفت:ندانى كه تو اهل اين آيت نئى كه نه مؤمن هستى و نه متّقى نه عامل صالح،آنگه چون خواستند كه حدّ زنند او را در كميّت خلاف افتاد ايشان را هركسى چيزى بگفت.گفتند رجوع هم به او بايد كردن او را گفتند حدّش چند زنيم؟اميرالمؤمنين گفت:هشتاد تازيانه،گفتند:

چرا؟گفت:

لأنّ الشّارب اذا شرب سكر و اذا سكر هذى و اذا هذى افترى و حدّ المفتري ثمانون جلدة براى آن كه شارب چون خمر خورد مست شود و چون مست

ص : 142


1- .اساس+رضى الله عنه.
2- .مج،مت،وز،لت،مر+عمر.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:شبهتى.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+او.
5- .مج،مت،وز،آج،لب،لب،مر+اين.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+او.
7- .مج،مت،وز،لت،مر+او.
8- .بم،آف+عليه السلام.
9- .وز:بگردانند.
10- .بم،آف+چه.
11- .مج،مت،وز،آف،لت،آن،مر:ببريد.
12- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،لت،آن:زنيد،مر:بزنيد.

شود هذيان گويد و چون هذيان گويد فريه كند و چون فريه كند حدّ مفترى هشتاد تازيانه بود.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّٰهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ -الآية.مفسّران گفتند:

آيت در عام الحديبية آمد آن سال كه رسول-عليه السّلام-منع كردند ازآن كه در مكّه شوند خداى تعالى امتحان كرد مؤمنان را به صيد و ايشان را فرمود كه چون محرم باشيد صيد مكنيد.ايشان دست كوتاه كردند از آن تا وحش از در خيمه هاشان در مى شد و ايشان نيارستند دست به يكى بازنهادن.از ميان مكّه و مدينه مى رفتند خرى (1)كوهى (2)پيش آمد،مردى نام او ابو اليسر بن عمرو او را به نيزه بزد و بكشت مردم او را ملامت كردند و گفتند:در حال احرام (3)صيد بكشتى؟او به نزديك (4)رسول آمد و اين حال بر رأى رسول عرضه كرد خداى تعالى اين آيت فرستاد.خداى تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان گفت:اى گرويدگان، لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّٰهُ ،خداى تعالى شما را ابتلا و آزمايش مى كند به چيزى از صيد.«لام»جواب قسمى مضمر است و بلا و ابتلا و امتحان و اختبار نظايراند (5)،و بيان كرديم در چند جايگاه (6)معنى ابتلا از خداى تعالى رمّانى گفت:ابتلا اظهار حال باطن باشد و بلا هم نعمت باشد و هم محنت و ابتلا به هر دو باشد بلى كهنگى باشد و قوله: بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ [36-ر] براى آن به چيزى از صيد گفت و به جملۀ صيد نگفت كه صيد برّ خواست دون صيد بحر (7)،و بعضى دگر گفتند:حال احرام خواست دون حال احلال،و«من»تبيين جنس راست. تَنٰالُهُ (8)أَيْدِيكُمْ ،عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد:بچۀ مرغ خواست و خايۀ مرغ و صيد كوچك كه آن را به دست بتوان گرفت (9)، وَ رِمٰاحُكُمْ ،و نيزه هاى شما،يعنى صيد بزرگ كه آن را به نيزه صيد كنند،معلوم شده است كه وحش حرم از

ص : 143


1- .لب:خر.
2- .آج:خرگوشى.
3- .اساس:حرام.
4- .آج،لب:پيش.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:است،آج،لب:آمد.
6- .مج،مت:گاه.
7- .آف:مجرى.
8- .اساس:تنالكم،با توجه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،مت،وز،لت،مر:بتوان گرفتن،آج،لب:توان گرفت.

الهامى كه خداى تعالى ايشان داده است با مردم اختلاط كنند و نفور نكنند چنان كه صيد حل بكنند (1).و اين از جملۀ آيات و بيّنات حرم است.حق تعالى به اين آيت جملۀ صيد برّ را (2)حرام كرد بر محرم.

قوله لِيَعْلَمَ اللّٰهُ ،چون قديم تعالى در اوّل آيت لفظ ابتلا گفت،در عقب او آن گفت كه ثمرۀ ابتلا باشد و ثمرۀ ابتلا علم بود،يقال:ابتليت فلانا لأعلمه،چون معاملۀ خداى تعالى در تكليف معاملۀ آنان است كه ابتلا كنند كه چيز ندانند آن را ابتلا خواند و عاقبت آن را علم خواند بر سبيل توسّع و مجاز،و بعضى علما گفتند:

مراد به«علم»رؤيت است،اى ليرى اللّه،چنان كه رؤيت به معنى علم استعمال كرده اند بسيار جايها،آنجا علم استعمال كرده اند به معنى رؤيت،و اين وجهى قريب است براى آن كه علم شامل باشد معدوم و موجود را و رؤيت جز موجود را نشايد (3)،يعنى تا كيست كه وفا كند به امر او و امتثال كند آن را و از او بترسد در غيب فيما بينه و بينه.

و وجهى دگر گفتند كه:مراد آن است تا خداى تعالى ثواب دهد آن را كه از او اين معنى داند چون از او در وجود آيد و اين راجع است با معنى جواب دوم كه گفتيم.و قوله: مَنْ يَخٰافُهُ بِالْغَيْبِ ،يعنى تا كيست كه او در خلوت از او بترسد آنجا كه مردمان از او غايب باشند،و مثله: مَنْ خَشِيَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَيْبِ (4)،و بعضى دگر گفتند:معنى آن است تا پيدا شود كه كيست كه در سرّ و خلوت آنجا كه مردم او را نبينند صيد نكند. فَمَنِ اعْتَدىٰ بَعْدَ ذٰلِكَ ،هركه او تعدّى كند از حدّى (5)كه خداى تعالى او را بداد و مخالفت فرمان خدا كند،و ارتكاب نهى او كند از صيد كردن در حال احرام،او را عذابى مؤلم باشد.و روا بود كه اين عذاب در دنيا بود و روا بود كه در آخرت بود.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ،گفت:اى گرويدگان صيد

ص : 144


1- .بم:حل نكنند.
2- .لب:راه،آف:خود
3- .مج،مت،وز،لت:نباشد.
4- .سورۀ ق(50)آيۀ 33.
5- .اساس:خداى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،بم،آف،لت:حكم.

مكنيد در آن حال كه محرم باشيد اين نهى كه از خداى تعالى بود،دليل فساد منهى عنه كند از اين آيت معلوم مى شود تحريم صيد در حال احرام.و«حرم»جمع حرام باشد،يقال:رجل حرام و امراة حرام و قوم حرام و حرم،يعنى محرمون (1)سواء اگر محرم به حج باشد و اگر به عمره اين قولى است،قولى ديگر آن است كه:و انتم فى الحرم و آن را كه در حرم شود او را محرم خوانند من قولهم:اعرق و انجد و اغار اذا اتى العراق و نجد او غورا و اتهم اذا اتى تهامة،اين قياسى باشد.

وجه سيوم (2)آن است كه:چون در ماه حرام باشى،و آيت دليل است بر تحريم قتل صيد در حال احرام به حج و عمره و در حرم و اين فايدۀ اين است،و امّا قسمت سيوم (3)خلاف نيست در آن كه مراد نيست در آيت و اگرچه از روى لغت محتمل است.

وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً -الآية،مفسّران و فقها خلاف كردند در صفت آن عمد كه موجب جزا و كفّاره باشد در قتل صيد،قومى گفتند:آن باشد كه قصد كند به قتل (4)صيدى و ناسى باشد احرامش را در حال قتل،امّا چون قصد كند به قتل صيد و او را حرام بر ياد بود او را حكمى نيست در جزا و كفّاره و كار او با خداست براى آن كه گناه از آن بزرگتر است كه آن را كفّاره باشد،اين قول حسن و مجاهد است بعضى دگر گفتند مراد آن است كه:قصد كند به قتل صيد و او ذاكر باشد احرامش را [36-پ]حكم كنند بر او به كفّارت و نيز اگر خطا كند هم اين حكم كنند بر او كفّارت باشد و جزاء،و اين مذهب شافعى است و بيشتر فقها.

زهريّ گفت:بر عمد است و سنّت بر خطا،عبد اللّه عبّاس گفت:اگر بعمد صيد كند در حال احرام او را گويند هيچ بار اين كرده اى اگر گويد آرى بر او كفّاره نباشد براى آن كه گناه بر او بزرگ است او از آنان باشد كه خداى تعالى از او انتقام كشد چه او عايد است و جزاء عايد اين است لقوله: وَ مَنْ عٰادَ فَيَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ ،و اگر

ص : 145


1- .اساس:محرومون،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،مت،وز:سه ام،آج،لب،بم،آن،مر:سيم،لت:سوّم.
3- .مج،مت،وز:سه ام،آج،لب،بم،آن،مر:سيم،لت:سوّم.
4- .اساس،آج،لب،بم:ناشى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گويد پيش از اين چيزى نكشته ام از صيد جزاء از او قبول كنند،و قوله: فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ ،كوفيان خوانند و يعقوب«فجزاء مثل ما قتل (1)»به رفع[هر دو و باقى قرّاء بر اضافت خوانند (2).و ابن عامر و اهل مدينه خوانند (3): «أَوْ كَفّٰارَةٌ طَعٰامُ» بر اضافت،و باقى قرّاء«كفّارة طعام (4)»به رفع] (5)و تنوين و رفع«طعام»بر بدل.و بعضى قرّاء خواندند: أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ .أخفش گفت:اين قرائت نيك است براى آن كه عدل مثل باشد،و«عدلت» (6)مصدر عدلت الشّىء بالشّيء اذا قابلته به،و قيل:

العدل ايضا المثل.و فرّاء گفت:عدل (7)الشّىء مثله من جنسه و عدل الشّىء مثله من قيمته.

آن كس كه به رفع خواند،بر تقدير آن باشد كه:فعليه جزاء مثل ما قتل من النعم.و مثل صفت (8)است،أى فعليه جزاء من النّعم مماثل للمقتول.و بر اين قرائت مثل صفت نكره باشد و مماثلت در خلقت باشد يا در قيمت على اختلاف الفقهاء فيه.

و بر قرائت آن كس كه جرّ خواند باضافة جزاء مثل،مثل صله باشد،اعني زياده از باب آن كه قائل گويد:مثل فلان لا يفعل كذا و مثلك لا يقول كذا و لا يقال لمثلي (9)كذا،اين چو منى و چون تويى نكند،و چون فلانى روا ندارد كه اين كند و اين گويد،يعنى من و تو و فلان،و منه قوله: لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْيَعْمَلِ الْعٰامِلُونَ (10)،و قول الشّاعر (11):

أ مثلي يأخذ النّكبات عنه***

و قال:

و مثلك لا يبكى على قدر سنّه***

ص : 146


1- .اساس،لت:قتل.
2- .آج،لب،لت:خواندند.
3- .آج،لب،لت:خواندند.
4- .وز:كفّارة طعام.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده باشد.
6- .مج،مت،آج،لب:عدل.
7- .مت:عدالت.
8- .مج،وز،لت،آج،لب+آن.
9- .مت:كمثلى.
10- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 61.
11- .آف:قال.

و اين را نظاير بسيار است براى آن گفتم كه اين لفظ بايد تا زياده بود كه معلوم است كه بر محرم كه صيد كشته بود جزاى مقتول واجب بود،جزاى مثل مقتول نباشد بر او.

خلاف كردند في قوله: مِثْلُ مٰا قَتَلَ ،در مثل مقتول كه اين مثليّت در شكل است يا در قيمت.عبد اللّه عبّاس و حسن و سدّى و مجاهد و عطا و ضحّاك گفتند:

مراد شبه خلقت و شكل است،چنان كه اگر شتر مرغى كشته باشد بر او شترى باشد، و اگر گاوى كوهى كشته باشد بر او گاوى بود،و اگر آهويى يا خرگوشى كشته باشد بر او گوسفندى (1)بود،و اين قول موافق مذهب ماست.و روايات اصحاب ما بر اين است و مذهب شافعى است (2)،و جماعتى دگر گفتند:صيد را قيمت ببايد كردن و به بهاى آن هدى خريدن و به خانۀ خدا (3)فرستادن،و اين مذهب نخعى است.

اكنون اشارت كنيم به طرفى از فقه اين باب آنچه مجرّد مذهب است (4)و براى آن كه خلاف فقها بسيار است و مطوّل رها كنيم،چه در اصل مسئله كه به آيت تعلّق دارد اشارتى برفت.چون محرم شتر مرغى بكشد بر او به كفّارت شترى باشد و اگر نيابد شتر (5)قيمت معلوم كند (6)و بهاى آن به گندم بدهد و بر درويشان صرف كند،هر درويشى را نيم صاع (7)،اگر بر شصت (8)بيفزايد يا بكاهد بر او بيش از آن نباشد و اگر وفق شصت (9)مسكين باشد مراد آن است (10)،اگر نتواند كردن و ندارد از هر نيم صاع يك روز روزه دارد،شصت (11)روز اگر نتواند هژده روز روزه دارد،و اگر گاوى كوهى يا خرى كوهى بصيد بگيرد و بكشد بر او گاوى باشد كفّارت آن،اگر نيابد قيمت كند و بها (12)به گندم بدهد و به درويشان دهد به سى درويش،اگر بيفزايد روا باشد و اگر بكاهد هم روا بود (13)،چنان كه در مسئله اوّل گفتيم.اگر نيابد و ندارد از هر

ص : 147


1- .مج،وز،مت،لت:گوسپندى.
2- .وز،آج،لب:ندارد.
3- .مج،وز لت،مت:خداى.
4- .وز:ماست.
5- .مج،وز،مت،آج،لت+را،آن:شترى.
6- .مج،وز،مت،آج،لب:كنند.
7- .وز+يك روز.
8- .مج،وز،لت:شست.
9- .مج،وز،لت:شست.
10- .آن كه+.
11- .مج،وز،لت:شست.
12- .آف،آن+آن.
13- .مج،مت:هم باكى نبود.

نيم صاع (1)روزى روزه دارد سى روز،اگر نتواند نه روز روزه دارد.و هركه او روباهى يا خرگوشى يا آهويى صيد كند و بكشد[37-ر]بر او گوسفندى باشد،اگر نيابد بهاى او به قيمت به گندم بدهد و به ده درويش دهد هر درويشى را نيم صاع، اگر بيفزايد روا باشد و اگر بكاهد بر او بيش از آن نيست،و اگر راست باشد فهو المراد.و اگر ندارد،از هر نيم صاع يك روز روزه دارد،و اگر نتواند سه روز روزه دارد.و هركه شهروى (2)بكشد بر او برّه (3)باشد از شير بازاستاده (4)و به چرا در آمده،و هركه او موشى دشتى بكشد يا خارپشتى يا سوسمارى (5)بكشد يا چيزى كه به اين ماند به بزغاله فديه كند.و هركه بندشكى (6)يا صعوه اى يا چيزى كه به شكل آن دارد بكشد مدّى از طعام بدهد،و هركه او زنبورى بكشد كفى طعام بدهد.هركه او كبوترى بكشد و او محرم باشد در حلّ،بر او خونى باشد (7)،اگر محرم نباشد و لكن در حرم باشد بر او درمى باشد،اگر محرم باشد و در حرم بود،بر او خونى باشد و قيمت كبوتر.اگر كبوتر بچّه اى بكشد و او محرم باشد در حلّ بر او برّه اى باشد،و اگر در حرم كشد و محرم نباشد بر او نيم درم بود،و اگر محرم بود و در حرم بر او جزا و قيمت بود.

اگر (8)خايۀ كبوترى بشكند محرم در حلّ درمى (9)بدهد،و اگر محل باشد در حرم ربعى (10)درمى بدهد و اگر محرم بود در حرم بر او جزا و قيمت بود به يك جا.و اين حكم مختلف نشود سواء اگر كبوتر خانگى (11)باشد يا كبوتر حرم،الّا آن است كه كبوتر حرم به بهاى آن علف بايد خريدن براى كبوتران حرم (12)،به درويشان نبايد (13)دادن،و كبوتر اهلى را بها به درويشان بايد دادن.

ص : 148


1- .آن+را.
2- .وز:مشهروى.
3- .وز،آج:بره اى.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:ايستاده.
5- .مج،وز،مت:هلوزكى،لت+يا هلوزكى.
6- .آج،آف:گنجشكى.
7- .آج،لب+و.
8- .مت،آج:و اگر.
9- .مج،مت،وز+هدى.
10- .مج،مت،وز،لت:ربع.
11- .مج،مت،وز،لت:اهلى.
12- .آج،لب+و.
13- .اساس،آف:بايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و هركه با خود صيدى دارد و در حرم برد،واجب است كه رهاش كند،و اگر مرغى پر بريده دارد واجب است كه نگاه دارد تا پر برآرد (1)و رهاش كند.

و كبوتر حرم نشايد گرفتن و اگرچه در حل باشد.و هركه پرى از پرهاى كبوتر حرم بكند صدقه بدهد به آن دست كه (2)آن جنايت كرده باشد.و كبوتر حرم از حرم برون (3)نشايد آوردن،اگر برون آرد با جاى بايد بردن،اگر بميرد قيمتش بر او غرامت باشد.هركه در بر كبوتران حرم در بندد تا بميرند (4)و در آنجا كبوتر باشند و بچه و خايه اگر محرم باشد از هر كبوترى گوسپندى بكشد و از هر بچّه بره و از هر خايه درمى.

و هركه كبوتر حرم را بپراند و برماند ازآنجا اگر بازآيند (5)براى جمله يك گوسپند (6)لازم باشد او را و اگر بازنيايند از هريكى گوسپندى بود بر او.و هركه او را راه نمايد بر صيدى تا (7)ديگرى او را بگيرد و بكشد بر راه نمايند فديه باشد،و اگر جماعتى محرمان بر صيدى جمع شوند و او را بكشند بر هريكى فديه باشد.

و اگر جماعتى گوشت صيدى بخرند و بخورند بر هريك فدا باشد،و چون دو كس تير به صيد اندازند يكى اصابت كند و يكى خطا كند بر هريكى فدا باشد،و چون دو كس صيدى را بكشند يكى محرم باشد و يكى نباشد در آن (8)بر آنكه محرم نباشد قيمت بود و بر محرم فدا و قيمت،و آن كس كه او در حرم صيدى بكشد و او محل باشد بر او خونى باشد.

و اگر جماعتى آتشى بر افروزند مرغى در آنجا افتد و بسوزد اگر قصد ايشان (9)آن (10)بود بر هريكى فدا باشد و اگر قصدشان نبود بر همه يك فدا باشد و در بچّۀ شتر مرغ هم شترى باشد.و اگر كسى خايۀ شتر مرغ بشكند يا تباه كند اعتبار كنند.

اگر بچّه در او بجنبيده باشد از هر خايۀ بر او شترى جوان باشد و اگر نجنبيده باشد

ص : 149


1- .وز:برآورد.
2- .لت+آن.
3- .آج،لب،آف،آن،مر:بيرون.
4- .آج،لب:بميرد.
5- .آج،لب+از.
6- .آج لب:گوسفند.
7- .مج،مت،وز:يا.
8- .مج،مت،وز،آج،لب:حرم.
9- .مج،مت،وز،آف:ايشان.
10- .مج،مت،وز،آج،لب+نه آن.

شتران فحل را بر مادگان افگنند به عدد خايۀ آن بچّه كه حاصل آيد هدى خانۀ خدا باشد اگر اين ندارد از هر خايه گوسبندى بكشد اگر نتواند ده درويش را طعام دهد، اگر اين نيز نتواند سه روز روزه دارد.و هر صيد كه محرم كند نه در حرم بر او فدا باشد و چون در حرم كند بر او فدا و قيمت باشد.

و اگر محرمى در حرم مرغى را بر زمين زند و بكشد بر او خونى باشد و دو قيمت يكى براى حرمت حرم و يكى براى آن كه حقير داشت آن مرغ را،و او را امام تعزير و تأديب كند[37-پ]،و هرچه محرم مكرّر كند از صيد،اگر بر سبيل نسيان باشد از هريكى را (1)كفّارت كند،و اگر قصد كرده باشد به نوبت اوّل كفّارت كند و به دوم نوبت بر او كفّارت نباشد كه خدا از او انتقام كشد لقوله: وَ مَنْ عٰادَ فَيَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ و آنچه لازم بود محرم حج را از جزاى صيد،به منا بايد كشتن،و آنچه در عمره لازم آيد بر او در مكّه بايد كشتن برابر كعبه در جايى كه آن را حزوره گويند.و اگر بجز كفّارت صيد باشد بر او روا باشد كه به منا كشد و هدى هم به مكّه بايد كشتن در حزوره.

و محرم چون صيد بكشد و بخورد،بر او دو كفّارت باشد:يكى به كشتن و يكى به خوردن (2).اگر محرم سروهاى آهو بشكند بر او نيمۀ قيمت او باشد،و اگر يكى بشكند ربع قيمت باشد بر او.و اگر هر دو چشمش بركند بر او قيمت آن چيز باشد،و اگر يكى بود نيمه قيمت بود.اگر يك دستش بشكند نيمۀ قيمت بود بر او،و اگر هر دو دستش (3)بشكند بر او قيمت تمام بود،و اگر بكشد او را درين ميانه-اعنى كشته شود-بر او بيشتر از قيمت نبود.و اگر خايه شب هرود (4)يا كبك تباه كند حكم آن است كه در شتر مرغ (5)،جز كه اين جا گوسپند باشد و آنجا شتر.

و اگر صيدى روى به حرم دارد،محلّى تير به او اندازد بر او آيد و او در حرم رسد آنگه بميرد،گوشتش حرام باشد و بر او جزا بود.و هركه صيدى را بكشد به نزديك

ص : 150


1- .مج،وز،مت:ندارد.
2- .مج،وز+و.
3- .مج،وز،لت:ندارد.
4- .كذا:در اساس،مج،مت،لت:شبه رو،آج،شباويز،آف:شب پرود،آن:شب هر دو.
5- .مج،وز،لت،آج،لت+گفتيم.

حرم بر بريدى بر او فدا باشد چون مرد محلّ بود.اگر رنجى رساند چنان كه دستى بشكند او را يا سروى صدقه بدهد.

هركه او ملخى بكشد،خرمايى بصدقه بدهد،و اگر ملخ بسيار كشد بر او گوسپندى بود،و اگر در راه او بود بر وجهى كه احتراز نتواند كردن،بر او هيچ نباشد.

و هركه زنبورى يا بيشتر (1)بكشد به خطا،بر او چيزى نبود،و اگر قصد كند صدقه بدهد.و هرچه از موذيات از جملۀ سباع و هوامّ چون شير و گرگ و پلنگ و مار و گزدم (2)محرم آن را بكشد بر او هيچ نباشد.

و خبرى آوردند از عبد اللّه عمر كه رسول-عليه السّلام-گفت:محرم (3)رواست كه پنج چيز را بكشد:مار و موش و كلاغ و زغن و سگ گزنده،و به نزديك ما كلاغ را براند،بنكشد (4).و آنچه از (5)موذيات ديگر باشد،چون كيك و پشّه و قمّل (6)،محرم نشايد تا بكشد (7)،و محلّ را روا باشد.و چون بنده صيدى بكشد (8)محرم باشد و به فرمان سيّدش احرام گرفته بود،فدا بر سيّد باشد،و همچنين اگر خواجه (9)فرمايد كه صيد را بكش،فدا هم بر خواجه باشد.

راوى خبر گويد ريّان بن شبيب كه:چون مأمون،رضا را-عليه السّلام-زهر داد و مردم او را در زبان گرفتند،خواست تا آن را تلافى كند.كس فرستاد و پسرش ابو جعفر محمّد بن على التّقىّ را از مدينه بياورد و اكرام كرد و او را به خويشتن نزديك كرد.چون عقل و فضل و علم و ادب و حكمت و رأى و رزانت و رصانت (10)و شهامت او ديد با صغر سنّش،رغبت افتاد او را كه دختر به او دهد،در ساز و اهبّت (11)

ص : 151


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(334/4):پشه اى.
2- .آج،وز،لب،آف،لت،آن:گژدم.
3- .مج،وز،آج،لب،لت،آن+را.
4- .مج،وز:بنه كشد.
5- .اساس،آف،لت،آن:اين،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،آف،آن:كيك و سر اشك و شپش،كه براساس مرجّح مى نمايد.
7- .مج،وز،لت+آن را.
8- .مج،وز،آج،لب،لت+و.
9- .مج،وز:خواجه يش.
10- .مج،وز،مت:صيانت.
11- .مج،وز،لت،مت+آن.

گرفتن ايستاد.بنو العبّاس خبر يافتند (1)،بيامدند و مجمعى ساختند و باتّفاق پيش مأمون رفتند،او را گفتند:زينهار (2)يا اميرالمؤمنين !شايد كه كارى كه پدران و اسلاف توبه رنج خود را و اعقاب خود را (3)كرده اند و مرتبه و شرفى كه در خانۀ ما حاصل شده است ضايع كنى و از دست بدهى؟گفت:آن چيست؟گفتند:اين عزم كه كرده اى كه با پسر رضا پيوندى كنى (4)،دختر به او (5)دهى و ما ايمن نباشيم كه اين كار با ايشان افتد و از خانۀ ما بشود،و تو را معلوم است[38-ر]كه از ميان ما و ايشان و اسلاف ما و ايشان قديما و حديثا چه معادات و دشمنيها بوده است،و پدران تو با پدران ايشان چه كرده اند از قهر و إذلال و طرد و تبعيد و تخويف ايشان،و آن كه (6)يكى را از ايشان تمكين نكردند كه در خانۀ خود ايمن بنشيند (7)تا او را طمع نيفتد (8)،و ما تا به امروز در غم و انديشۀ آن بوديم كه (9)رضا را وليعهد كرده بودى،چون خداى كار او كفايت كرد دگرباره كارى خواهى كرد (10)كه ما از آن رنجور و انديشناك (11)شويم.به خداى بر تو كه از اين كار (12)بگردى و اين كار در توقّف نهى و از اهل بيت (13)خود يكى (14)را اختيار كنى كه اين پيوند با او كنى و در پسر رضا و آل بو طالب (15)رغبت نكنى و طريقۀ پدران خود رها نكنى.

مأمون جواب داد ايشان را كه:امّا آنچه گفتى (16)كه ميان شما و آل بو طالب (17)هست سبب شما[يى] (18)در آن،و اگر انصاف بدهى (19)دانى (20)كه ايشان به اين كار و

ص : 152


1- .اساس،آن:خبر يافتن،مج،وز،مت:خبر بداشتند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت،لت:زنهار.
3- .مج،مت،وز،آج،لت،لب+تحصيل.
4- .مج،وز،لت،آن+و.
5- .آج:با او.
6- .مج،وز،آف،لت:آنگه.
7- .آج:نشينند،آف،آن،لب،لت:بنشينند.
8- .مج،وز،مت،لت:نيوفتد.
9- .مج،وز،مت،لت+تو.
10- .مج،وز،لت:كردن.
11- .آج،لب:انديشه ناك.
12- .مج،وز:اين راى.
13- .مج،وز،لت:اهل البيت.
14- .مج،وز،لت:كسى.
15- .مج،وز،لت،آن،مر:ابو طالب.
16- .گفتى/گفتيد.
17- .مج،وز،لت،آن،مر:ابو طالب.
18- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
19- .بدهى/بدهيد.
20- .اساس:دانيد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

تولّاى اين از ما اولى ترند.و امّا آنچه ديگران كردند كه پيش (1)من بودند،آن عقوق بود و قطع رحم،و حاشا كه من آن كنم كه ايشان كردند!و به خداى[بر من] (2)كه من پشيمان نبودم بر وليعهد كردن رضا.و من مى خواستم (3)كه اين كار از گردن خود بيفگنم و بكلّى در كردن او كنم،و لكن او ابا كرد و چون با جوار رحمت خدا شد و كار از آن بگشت و خداى تقديرى دگر كرد فرمان خداى راست.

امّا پسر او ابو جعفر:من عزم مصمّم كرده ام بر آنكه دختر به او دهم و با او پيوند كنم ازآن كه (4)شناخته ام[او را] (5)،[و عقل و فضل و ادب و راى و صيانت او،و آن كه در عهد خود از اقران خود و جز اقران خود قرين ندارد،و إن شاء اللّه كه آنچه من از او شناخته ام] (6)شما نيز بدانيد،و مردمان را معلوم شود و بدانند كه راى من صواب است درين باب.گفتند:چون چنين است كه اميرالمؤمنين را به او راى است و در او رشدى مى بيند،توقّف كند (7)تا او چيزى بياموزد و پاره اى فقه برخواند كه ما دانيم كه اين سن كه او راست علمى و فقهى نباشد او را.گفت:من اين جوان را از شما بهتر دانم و بر احوال او مرا وقوف تمام است،او از اهل بيتى (8)است كه مادّۀ فضل و علم ايشان از خداى باشد و الهامى كه خداى تعالى او را و پدران او را داد،كه ايشان در علم دين به كسى محتاج نباشند،و همۀ جهان به ايشان محتاج باشند (9)،و ايشان در اين معنى به درجۀ كمال باشند (10)،و آنان كه جز ايشان بودند از رعايا ناقص همه از ايشان گرفتند و آموختند،و اگر خواهى (11)تا بدانى (12)كه اين چنين است كه من گفتم امتحان كنيد (13)اين جوان را با آنچه شما خواهيد از مسائل در فنون علم تا پيدا شود [شما را اين كه من مى گويم.گفتند:روا باشد،رها كن ما را تا ما كسى را نصيب كنيم كه او را مسئله پرسد از فقه و شريعت تا پيدا شود] (14)آنچه مقصود ماست،اگر

ص : 153


1- .لت+از.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .لت:و من خود.
4- .مج،وز،مت:ازآنجا كه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مت،لت:توقّف فرمايد.
8- .مج،وز،مت:اهل البيتى.
9- .مج،وز،مت:بودند.
10- .مج،وز،مت:بودند.
11- .خواهى/خواهيد.
12- .بدانى/بدانيد.
13- .مج،وز،مت،بم:كنى/كنيد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

جواب دهد بصواب مردمان را سداد راى اميرالمؤمنين پيدا شود[گفت:روا باشد] (1)،و بر اين اتّفاق كردند.

آنگه بيامدند و يحيى اكثم را-و او (2)قاضى القضاة (3)وقت بود-از او درخواستند و گفتند:ايّها القاضي!ما را آرزويى است بر تو.گفت:چيست آن؟گفتند:مى بايد كه روزى (4)مجمعى بزرگ باشد و جمعى بسيار حاضر آيند پيش اميرالمؤمنين مأمون -عليه ما يستحقّ-تو مسأله اى مشكل اختيار كنى و از پسر رضا بپرسى و او را پيش مأمون و جماعت حاضران خجل كنى،و او را برآن مالى بسيار وعده دادند.گفت:

روا باشد،هم چنين كنم (5)،به نزديك مأمون آمدند (6)گفتند:ما يحيى أكثم را كه قاضى است از قبل تو اختيار كرديم (7)تا از او مسئله پرسد تا اين حال معلوم (8)شود،روزى تعيين فرمايى.گفت:هم چنين كنم.

آنگه روزى اختيار كرد (9)و مجمعى[عظيم]بساختند و يحيى اكثم را بياوردند (10)و حاضر آمدند و مأمون بفرمود در (11)برابر دست او براى محمّد بن على تقى (12)دستى باز كردند[و بالشها بنهادند] (13)و او بيرون آمد و در دست (14)راست بنشست و يحيى اكثم در پيش او بنشست،و تقى را-عليه السّلام-در اين حال (15)نه سال بود و چند ماه،و مردم هركس بر مراتب خود بنشستند و بايستادند و مأمون در دست[38-پ]خود بنشست.

يحيى اكثم گفت يا اميرالمؤمنين دستور باشى كه اين سيّد را يعنى محمّد بن علىّ التّقىّ را مسأله اى پرسم،مأمون گفت:دستورى از او خواه،يحيى رو به او كرد و گفت:جعلت فداك،دستور باشى (16)كه مسأله اى پرسم ابو جعفر-عليه السّلام-

ص : 154


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .آج،لب،لت:كه او.
3- .مج،وز،مت:قاضى.
4- .مج،وز،مت+كه.
5- .مج،وز،مت+تا.
6- .مج،وز،مت+و.
7- .مج،مت:اختيار كنيم.
8- .مج،وز،مت،لت:پيدا.
9- .مج،وز،مت:كردند.
10- .مج،مت،آج،لب:تا،وز:تا ورا.
11- .مج،وز،مت،لت:را برگرفتند،كه براساس مرجّح مى نمايد.
12- .مج،وز،مت:محمّد على تقى.
13- .مج،وز،مت،لت:را برگرفتند،كه براساس مرجّح مى نمايد.
14- .اساس:ندارد،با توجه به آج،لب افزوده شد.
15- .مج،وز،مت،لت:وقت.
16- .آن:دستور باش.

گفت:بپرس،گفت:چه گويى در محرمى كه صيدى را بكشد؟ابو جعفر گفت:اين صيد را در حلّ كشد يا در حرم عالم باشد با (1)آن،يا جاهل،بنده باشد يا آزاد،بزرگ باشد يا كوچك،مبتدى باشد يا معيد،صيد از ذوات الطّير باشد يا از وحوش،از بزرگان باشد صيد[يا] (2)از خردان (3)مصرّ باشد برآن يا پشيمان،به شب باشد يا به روز،محرم به حج احرام دارد يا به عمره،يحيى أكثم كه اين بشنيد متحيّر شد و كلامش ملجلج شد و عجز و انقطاع بر او ظاهر شد چنان كه اهل مجلس بدانستند، مأمون گفت:الحمد للّه على هذه النّعمة و التّوفيق فى الرّأى،آنگه به (4)آن جماعت نگريد كه آن ملامت مى كردند گفت:بدانستى (5)كه رأى من مصيب بود در آنچه ديدم آنگه روى به ابو جعفر كرد،محمّد بن على (6)-عليهما السّلام-گفت:مى خواهى دختر مرا؟گفت:آرى،گفت:بخواه كه من پسنديدم تو را به دامادى،و دختر را به تو مى دهم،و اگرچه قومى به رغم من مى باشند از اين كار.ابو جعفر-عليه السّلام- گفت:

الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الّا اللّه اخلاصا لوحدانيّته و صلّى اللّه على سيّد بريّته و الاصفياء من عترته.

امّا بعد فقد كان من فضل اللّه على الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه:و انكحوا الايامى منكم و الصّالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع عليم (7).

آنگه گفت:من كه محمّد بن علىّ بن موسى ام خطبه مى كنم و مى خواهم امّ الفضل بنت عبد اللّه المأمون را و بذل كرد[م] (8)از (9)صداق مهر جدّه ام فاطمۀ زهرا- عليها السّلام-و آن پانصد درم سيره سره است تو بدادى اى اميرالمؤمنين دختر را به من بر اين صداق؟مأمون گفت:به تو دادم دخترم را امّ الفضل را بر اين صداق كه گفتى،

ص : 155


1- .مج،مت،وز،آف:به.
2- .اساس:ندارد،با توجه به آج افزوده شد.
3- .وز:مردان،مر:خوردان.
4- .مج،مت،آج،لب،لت،مر:با.
5- .آج،لب،آف،لت،آن،مر:دانستيد.
6- .مج،مت،وز،مر:ابو جعفر محمد بن على كرد.
7- .سورۀ نور(24)آيۀ 32.
8- .اساس،آف،آن:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج،مت،وز:آن.

تو قبول كردى؟گفت:قبول كردم و راضى شدم.

آنگه مأمون بفرمود تا مردم (1)بر (2)مراتب خود بنشستند خواصّ و عوامّ كه نگاه كرديم آوازى برآمد كه آواز ملاّحان را مانست،بنگريديم خادمان بودند كه كشتى از سيم پيراسته پر از غاليه كرده مى كشيدند به رسنها و طنابهاى ابرشمين (3)و از آن غاليه محاسن حاضران مطيّب كردند،آنگه به سراى عوام بردند[و] (4)عوام (5)را نيز از آن نصيب كردند و بفرمود تا به هر دو سراى خان (6)نهادند و خواص و عوام نان بخوردند و بفرمود تا هر گروهى و هر جماعتى را بر قدر مرتبه خود عطا و صله دادند و خلعت پوشيدند (7).

چون زحمت پراكند شد و جمعيّت خفيف تر شد و خواص ماندند،مأمون گفت:

يا ابن رسول اللّه!اگر بينى (8)آن مسائل فقهى را بيان كنى تا ما را فايده اى باشد.

گفت:[آرى.آنگه گفت:] (9)محرم چون (10)صيدى بكشد در حل و صيد از ذوات الطّير (11)باشد و از مرغان بزرگ بود بر او گوسپندى (12)باشد (13)اگر در حرم كشد بر او جزا و قيمت باشد مضاعف،و اگر مرغ بچه باشد بر او برّه باشد و اگر در حرم كشد بر او جزا و قيمت باشد و اگر صيد از وحش باشد اگر خر كوهى بود بر او گاوى باشد و اگر شتر مرغ بود بر او شترى بود،و اگر آهو بود (14)بر او گوسپندى (15)باشد و اگر از اين چيزها (16)در حرم كشد (17)جزا مضاعف شود بر او،يعنى جزا و قيمت،و چون احرام به حج گرفته

ص : 156


1- .لت:مردمان.
2- .آج،لب:به،لت:در.
3- .مج،مت،وز:ابريشم.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج،مت،وز،لت،مر+را.
6- .مج،مت،وز،آف،لت،مر:خوان،آج،لب،آن:خانها.
7- .لت،مر:پوشانيدند.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:رايت باشد كه.
9- .اساس،بم،آف،آن،ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
10- .آج،لب:چون محرم.
11- .وز:دواب الطّير.
12- .آج،لب،بم،آف،آن،مر:گوسفندى.
13- .آج،لب،آف،آن+و.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:آهوى باشد.
15- .آج،لب،بم،آف،آن،مر:گوسفندى.
16- .وز،لت،مر+چيزى.
17- .مج،مت،وز،لت:بكشد.

باشد آنچه بر او لازم بود به منا كشد و اگر به عمره محرم باشد (1)به مكّه كشد و جزاء صيد بر عالم و جاهل لازم و واجب باشد و اگر عمد كند با لزوم جزا مأثوم و بزهكار باشد،اگر به خطا رود از او بر او اثم نباشد (2)اگر كشنده آزاد باشد جزا بر او بود [39-ر]و اگر بنده (3)باشد بر سيّدش باشد (4)و كوچك را بر او كفّارت نبود و بر بزرگ كفّارت بود و پشيمان را به توبه و پشيمانى عقاب آخرت ساقط شود،و مصرّ را در آخرت عقاب باشد و مبتدى (5)را بر او كفّارت بود و معيد را خداى تعالى انتقام كشد.

مأمون گفت:احسنت يا ابا جعفر!احسن اللّه جزاك (6)تو نيز نشاط (7)كنى (8)كه (9)از قاضى مسئله بپرسى.ابو جعفر-عليه السّلام-گفت (10):روا باشد يحيى أكثم گفت:

بپرس،اگر دانم بگويم و اگر ندانم فايده گيرم از تو،گفت:چه گويى در مردى كه بامداد در زنى نگرد بر او حرام باشد چاشتگاه بر او حلال بود،نماز پيشين حرام بود نماز ديگر بر او حلال شود،نماز شام بر او حرام بود نماز خفتن بر او حلال بود،نيم شب بر او حرام بود،چون صبح برآيد بر او حلال بود.يحيى أكثم گفت:من اين مسئله ندانم و راه نبرم به او،اگر كرم كنى (11)ما را فايده دهى.گفت:اين زن (12)پرستارى باشد از آن كسى،مرد اجنبى در او نگرد نظرش در او حرام بود چاشتگاه بخرد او را،حلال شود بر او،نماز پيشين آزادش كند بر او حرام شود،نماز ديگر بر او نكاح بندد حلال شود بر او،نماز شام ظهار كند از او بر او حرام شود،نماز خفتن برده اى آزاد كند بر او حلال شود،نيم شب طلاقش دهد بر او حرام شود،صبح برآيد رجعت كند بر او حلال شود.

ص : 157


1- .مج،مت،وز،لت،مر+آنچه بر او لازم باشد.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر+و.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:برده.
4- .آج،مت،وز،لت،مر،بود.
5- .اساس،بم،آف:مبتد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج،لب:جزاك اللّه.
7- .آج،لب،لت:نشاطى.
8- .مج،مت:نكنى.
9- .آج،لب:اگر.
10- .آج،لب:گفت عليه السّلام.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز بم+و.
12- .آج،لب:ندارد.

مأمون روى به ايشان كرد و گفت:از شما و اهل (1)بيت (2)شما كس هست كه اين مسائل داند و اين را جواب گويد (3)؟گفتند:نه[راى] (4)اميرالمؤمنين صواب بود در آنچه ديد مأمون گفت:كار اين اهل بيت (5)بخلاف كار ديگران است،و ايشان مخصوص اند از خداى تعالى به انواع فضل و نعمت و صغر سن ايشان را منع نكند از كمال،ندانى (6)كه رسول-عليه السّلام-على(ع)را دعوت كرد به اسلام و او را ده سال بود و جز او كس را دعوت نكرد در مثل آن سن با ايمان و ايمان از او قبول كرد و حسن و حسين(ع)را بيعت گرفت و ايشان را (7)شش سال تمام نبود (8)و هيچ كودك را جز ايشان را (9)بيعت نگرفت و اين اهل بيت ذريّتى اند بعضى از بعضى،يجري لآخرهم ما يجري لأوّلهم آخرشان را همان (10)برود (11)كه اوّلشان را (12).گفتند راست گفتى يا اميرالمؤمنين،پس پراگنده شدند،بر دگر روز به تهنيت بازآمدند مأمون بفرمود تا سه طبق بياوردند سيمين بر هريكى (13)بندقها (14)مشك و زعفران سرشته پركرده (15)،و در ميان آن (16)خطها تعبيه كرده به اقطاعات و ولايت (17)شهرها و دهها (18)و يكى را خطها به خلعتها و عطاها و يكى را زر سرخ بر كرده (19)،آن يكى بر وزراء و ندما و خواص نثار كردند و ديگر (20)بر حجّاب و عمّال و قوّاد و زر بر حاشيه و خدم، هركه (21)را از آن بندقى (22)يا دو يا (23)سه بدست افتاد بشكستند (24)و آنچه در آنجا

ص : 158


1- .لب+و.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:البيت.
3- .مج،مت،وز،لت:داند گفتن،مر:تواند دادن.
4- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:البيت.
6- .لت:ندانيد.
7- .مج،مت،وز+از اين،مر:زير.
8- .مج،مت،وز،لت:بود.
9- .آج،لب:ندارد.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:هم آن.
11- .آج،لب:رود.
12- .آج،لب+همان.
13- .مر:يكى را.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:بنادق.
15- .مج،مت،وز،مر:بر او كرده بود،بم:پركرده.
16- .لت:بر سر او.
17- .مج،مت،وز+و.
18- .آج،لب،آن:ديها.
19- .مج،مت،وز،آج،لب،بم،آف،لت،مر:پركرده.
20- .آج،لب+را.
21- .مج،مت،وز،لت،مر:هركسى.
22- .لت+يكى.
23- .آج،لب:ندارد.
24- .مج،مت،وز،مت،مر:بشكست.

بود از خزينه و ديوان طلب كردند (1)بدادند او را و مأمون بفرمود تا درويشان را صدقات بسيار دادند و آن مدّت كه پيش او بود او را اكرام (2)و تعظيم و تبجيل مى كرد و تقديم و تفضيل مى داد بر اهل بيت (3)خود تا آنگه كه با مدينه رفت.

و بر قرائت آن كس كه خواند:«فجزاء»به تنوين (4)،بر تقدير آن آن (5)باشد كه فعليه جزاء،«مثل ما قتل»در جاى صفت اوست،و مثله قوله: فَفِدْيَةٌ ،اى فعليه فدية بقوله (6): فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّٰامٍ أُخَرَ (7)،اى فعليه عدّة،و اين قرائت اولى تر است براى آن كه كلام بر ظاهر خود (8)است با اين قرائت،و با آن قرائت كه بر اضافت است تقدير زيادتى مى بايد كردن.قوله: يَحْكُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ ،كه به آن حكم كنند«ذوا عدل»يعنى دو گواه عدل از اهل بصيرت (9).

قبيصة بن جابر روايت كرد كه ما سالى به حج بوديم چون نماز بامداد بگزارديمى (10)راحله[39-پ]بر دست گرفتيمى (11)و پياده مى رفتمى (12)،آهوى (13)پديد آمد (14)من سنگى به او انداختم خون آلود (15)شد و بيفتاد و بمرد،چون به مكّه رسيديم،من از عمر خطّاب (16)پرسيدم كه:چه حكم باشد اين را.عبد الرّحمن عوف در پهلوى او نشسته بود،او عبد الرّحمن را گفت:چه گويى در اين مسئله؟گفت:گوسپندى (17)باشد بر او،چنين مى دانم.عمر گفت:من هم چنين دانم.من برفتم و صاحبى و رفيقى بود مرا.او را (18)گفتم مسأله اى پرسيدم از عمر (19)،او از عبد الرّحمن عوف پرسيد،

ص : 159


1- .وز،لت،مر:طلب كرد.
2- .آج،لب+كرد.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:اهل البيت.
4- .آج،لب+و.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز آف:ندارد.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:و قوله.
7- .سورۀ بقره(2)آيه 184.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:ندارد.
9- .بم،آف:بصره.
10- .مج،مت،وز،لت،مر:بكردمانى،بم:بگذاردمى،آن:بگذارد همى.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:گرفتمانى،آج،لب،بم،آف،آن،گرفتمى.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:مى رفتمانى.
13- .آج،لب:آهويى.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:برآمد.
15- .مج،مت،آن:خون آلوده،لت:خونآلود.
16- .اساس+رضى الله عنه.
17- .آج،لب،بم،آف،آن،مر:گوسفند.
18- .مج،مت،وز،مر او را.
19- .لت+و.

همانا ندانست (1)اين (2)مسئله،كسى برفت و او را بازگفت.نگاه كردم،مى آمد درّه (3)برگرفته و علاني بها و مرا به درّه بزد و گفت:در حرم صيد كشى (4)و حاكم را در حكومت متّهم دارى،ندانى (5)كه خداى تعالى گفت: يَحْكُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ ،فهذا عبد الرّحمن و انا عمر،من براى[آن] (6)با عبد الرّحمن عوف بازگفتم تا به دو (7)عدل حكم كرده باشيم (8)دو عدل فقيه در[او] (9)حكم كنند به قيمت عدل.

و خلاف كردند در آن كه به قيمت كجا بايد كه (10)قيمت كنند صيد را.ابراهيم نخعى گفت و حمّاد و ابو حنيفه و ابو يوسف و محمّد:به قيمت آن جايگاه كه در او اصابت صيد بوده باشد،و اگر به خراسان بود يا به شهرى ديگر.و شافعى گفت و دگر فقها:به قيمت مكّه بايد.و نيز خلاف كردند در آن كه اين طعام كجا بدهد (11)، بعضى گفتند:به مكّه بايد دادن،و اين قول عطاست و مذهب شافعى.

هَدْياً بٰالِغَ الْكَعْبَةِ ،نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل،و روا بود كه مصدرى بود محذوف الفعل،و التّقدير يهدى به الى بيت اللّه هديا.و گفته اند:بر حال است،و بٰالِغَ الْكَعْبَةِ ،صفت«هدى»است،و اگرچه صورت معرفه دارد به اضافه با معرفت بر تقدير انفصال است،براى آن كه اضافه نه حقيقى است،و تقدير آن است كه:هديا بالغا الكعبة،كقولهم:مررت برجل ضارب زيد،و التّقدير:ضارب زيدا،و قولهم:هذا رجل حسن الوجه،أى حسن وجهه.و«هدى»بايد كه به صفت اضحيّت باشد،تمام خلق بى عيب.و شافعى گفت:روا باشد كه به صفت اضحيّت نبود،تا اگر مرغى باشد روا بود.و ابو على گفت:خونى[بايد] (12)،هرچه باشد.امّا لفظ «نعم»اطلاق بر شتر و گاو و گوسپند كنند.

ص : 160


1- .مج،مت،وز:بدانست.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:آن.
3- .مج،مت،آن:در ره:آف،مر:درّه.
4- .مج،مت،آج،لب:كنى.
5- .مج،مت،وز:بدانى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
7- .مج،مت،وز:در دل.
8- .مج،مت،وز،آج،لب:باشم.
9- .اساس،مج،مت،وز:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر:تا كه.
11- .آج،لب:بدهند.
12- .اساس:ندارد،مر:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

أَوْ كَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاكِينَ ،«أو»حرف عطف است،و التّقدير:فعليه جزاء أو كفّارة.و«طعام»مرفوع است به آن كه بدل كفّارت است،و آن كه اضافت كرد [گفت] (1):براى آن كه چون سه چيز بگفت در آيت از«جزا»و«صيام»و«طعام»، تخصيص كرد آن را به اضافت،فكأنّه قال:كفّارة طعام،لا كفّارة هدى،و كفّارة صيام.

و در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه جزا قيمت كنند به مانند چهار پاى، آنگه بهاى آن با طعام كنند،و اين قول عطاست و بعضى مفسّران،و مذهب ما اين است.و قولى ديگر آن است كه قتاده گفت:نفس صيد را قيمت بايد كردن كه آنگه [كه] (2)زنده بود چه ارزيد،آنگه با قيمت طعام بايد كردن. أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ صِيٰاماً ،تا آن را به روزه برابر كنند به هر نيم (3)صاع يك روز روزه دارد عندنا و عند ابي حنيفة.

و شافعى گفت:از هر مدّى روزى روزه دارد.و«صياما»نصب او بر تميز است،و روا بود كه مفعول دوم عدل باشد،يقال:عدل الدّقيق تمرا و بالتّمر،و اين اولى تر است.

لِيَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ ،يعنى اين كفّارت بر وجه عقوبت و نكال است،و اصل «وبال»من قوله طعام و بيل اذا كان غير مرىء و هنيء لا يوافق الطّبع،و قال كثير:

فقد اصبح الرّامون اذ انتم بها***سموم[40-ر]البلاد يشتكون (4)و بالها

عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ ،در او دو قول گفتند،يكى آن كه: عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ من امر الجاهليّة،خداى تعالى عفو بكرد آنچه در جاهليّت بود پيش (5)اسلام.قولى دگر آن كه :خداى تعالى عفو كرد (6)آنچه در مقدّمۀ اسلام رفت. وَ مَنْ عٰادَ فَيَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ ،و هركه با سر آن شود،خداى تعالى از او انتقام كشد.

خلاف كردند بر آنكه (7)در معاد (8)جزا باشد يا نه.عطا و ابراهيم و سعيد بن جبير

ص : 161


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز،مت+نيم.
4- .آج،لب:تشتكون.
5- .آن،مر+از.
6- .وز،آج،لب،لت:بكرد.
7- .مج،مت،وز:در.
8- .مج،وز،مت:كه بر معاود،لت:كه بر معادل.

و مجاهد گفتند:جزا لازم باشد او را،و اين قول بعضى اصحابان ماست،دوم آن كه عبد اللّه عبّاس و شريح (1)و ابراهيم گفتند:بر او جزا نباشد و او را به خداى بازگذارند (2)كه خداى تعالى از او انتقام كشد،و اين مذهب بيشتر اصحاب (3)ماست،و مذهب بيشتر فقها قول اوّل است.

در«أو»خلاف كردند كه بر وجه تخيير (4)است يا نه.عبد اللّه عبّاس و شعبى و سدّى و ابراهيم گفتند:اين بر وجه تخيير نيست،بر وجه ترتيب است،و اين مذهب ماست و اگرچه موضوع«أو»تخيير را باشد،و لكن حمل بر ترتيب كنند به دليلى خارج به روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس و عطا و حسن.و روايت بعضى از اصحاب (5)ما آن است كه بر اصل موضوع خود مانده است،و مراد تخيير است.

وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقٰامٍ ،و خداى تعالى غالب است (6)،هيچ چيز او را غالب نبود، و كينه كش است از آنان كه پاى از فرمان او برون نهند،و در آيت دليل نيست بر صحّت قياس براى آن كه رجوع با دو عدل در قيمت جزا بمثابت آن است كه رجوع با دو مقوّم (7)در قيمت متاع،و اين را به قياس تعلّقى نيست.

قوله تعالى: أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت و زيد بن ثابت و سعيد بن جبير و سعيد بن المسيّب و سدّى و مجاهد:آنچه به اين[آيت] (8)حلال كردند محرم را صيد ماهى تازه است امّا ماهى شور خلاف نيست در آنچه حلال باشد،گفتند:آنچه از دريا برآرند بر[سه] (9)وجه باشد:ماهى است و اجناس آن آنچه از آن حلال باشد محل را،محرم را هم حلال باشد.و آنچه حرام باشد محل را،محرم را هم حرام باشد.و بعضى گفتند:آنچه در برّ حلال باشد،مثل آن در بحر حلال باشد،و مراد به بحر درياست و جملۀ آبها از جويها براى آن كه ماهى كه از

ص : 162


1- .مج،مت،وز،لت،مر+و حسن.
2- .مج،مت،وز،لت،مر:با خداى گذارند.
3- .مج،وز،مت،مر:اصحابان.
4- .بم،آف:تخيّر.
5- .مج،وز،مت،مر:اصحابان.
6- .وز،لت،مر+و.
7- .وز:عدل.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،آج،لب،بم،آن:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

جويها برآرند محرم را هم حلال باشد.

وَ طَعٰامُهُ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه مراد آن است كه آنچه در آب بميرد از حيوان حلال و به موج با كناره افتد،و اين قول ابو بكر و عمر است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و قتاده (1)،قولى دگر از عبد اللّه عبّاس (2)و سعيد مسيّب و سعيد جبير و مجاهد و ابراهيم (3)آن است كه:مراد ماهى شور است،و آنچه لايق است به مذهب ما آن است كه:مراد به صيد بحر آن است كه هر ماهى تازه كه از دريا برآرند،و بقوله:

مَتٰاعاً ،ماهى شور است،چه آنچه در دريا (4)بميرد (5)به نزديك ما حرام است محرم را و جز محرم را،و آن را طافى گويند،پس قول دوم مذهب ماست (6).

بعضى دگر گفتند:مراد به متاع آن است كه آنچه به آب دريا رويد از نبات و ثمار،و اين قول زجّاج است. مَتٰاعاً لَكُمْ ،نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل، و روا بود كه مفعول له باشد أى لمتاعكم حسن بصرى و قتاده گفتند معنى آن است كه:منفعتى است مقيم و مسافر را.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً ،و حرام كردند بر شما صيدى كه بر خشك باشد ما دام (7)تا محرم باشيد (8)،ظاهر (9)اقتضاى تحريم صيد كند در حال احرام.

بعضى گفتند:محرم را حرام باشد هر صيدى كه (10)كند يا (11)فرمايد كردن،امّا آنچه ديگرى صيد كند بى امر او،او را حلال باشد.و اين قول على (12)است (13)به روايتى و قول عمر و عثمان و عبد اللّه عمر و سعيد جبير[40-پ]،و بعضى فقها فرق كردند ميان آن كه در حال احرام صيد كند و آنچه صيد كند پيش ازآن كه او احرام گرفته باشد،و به نزديك ما جمله حرام باشد.

ص : 163


1- .اساس،آج،لب+رضوان اللّه عليهم اجمعين،كه به قياس با نسخه هاى ديگر حذف گرديد.
2- .مج،وز،مت،لت+آن است.
3- .اساس،آج،لب+رضى اللّه عنهم.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:در آب.
5- .اساس،آج،لب،بم،آف:بميرند،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،مت،لت،مر+و.
7- .لت+كه.
8- .مج،وز،مت،لت:باشى/باشيد.
9- .لت+او.
10- .مج،وز،مت،لت+او.
11- .مج،وز،مت،لت+او.
12- .مر:ابو على آج،لب:اميرالمؤمنين على.
13- .لت+عليه السّلام.

امّا آنچه محرم كشد از صيد،شافعى گفت:او را حلال نباشد (1)و ديگران را حلال باشد،و به نزديك ما حرام باشد و بمثابت مردار باشد (2)،و به نزديك (3)ابو حنيفه نيز هم چنين است،و عموم آيت دليل تحريم جمله مى كند. وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ،و بترسى از خداى تعالى كه حشر و جمع شما با اوست.

جَعَلَ اللّٰهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ قِيٰاماً لِلنّٰاسِ ،خداى تعالى گفت:خداى خانۀ كعبه را كه خانۀ حرام است به قيام و قوام معايش و[مكاسب] (4)مردمان كرد و قوام و صلاح دينشان،و«جعل»به معنى«صيّر»است و متعدّى است به دو مفعول.ابو على فارسى گفت:تقدير آيت آن است كه«جعل اللّه حجّ الكعبة»او (5)نصب الكعبة على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.و كعبه را براى ارتفاع و علوّش كعبه خواند لأنّها اعلى موضع فى الارض،بلندتر جاست در زمين،و منه الكعب لنتوّه (6)من الرجل،و منه قولهم:امرأة كاعب،زنى كه پستان او پديد آمده باشد به مانند كعبى از جايى برخاسته،و تكعّبت المرأة إذا صارت كذلك، اَلْبَيْتَ الْحَرٰامَ ،خانۀ حرام محرّم.

در خبر است كه:در زير مقام ابراهيم سنگى است بر او نوشته:

إنّي أنا اللّه ذو بكّة حرّمتها (7)يوم خلقت السّماوات (8)و الارض و يوم وضعت هذين الجبلين و حففتها بسبعة أملاك حنفاء من جاءني زائرا لهذا البيت عارفا بحقّه مذعنا لي بالرّبوبيّة حرّمت جسده على النّار، من خدايم و خداوند بكّه،و بكّه نام زمين كعبه است،و مكّه نام جملۀ شهر است.-و بعضى اهل علم گفتند:هر دو يكى است،و كلمه از باب ابدال است،«ميم»بدل كرد به«با»لقرب المخرج،چنان كه«مدح»و«مده»- اين را حرام كردم آن روز كه آسمان و زمين آفريدم،و اين دو كوه نهادم-يعنى صفا و

ص : 164


1- .اساس،آج،لب:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت،لت:بود.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:و مذهب.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،آف،مر:و.
6- .آف:لتنوّه.
7- .اساس:حرّمها،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب:السّماء.

مروه-و گرد اين خانه بداشتم هفت فرشته مسلمان مستقيم طريقه (1)را،هركه به من آيد به زيارت اين خانه حقّ او شناخته و گردن نهاده مرا به خداوندى،تن او را بر آتش دوزخ حرام كنم.

اَلْبَيْتَ الْحَرٰامَ ،و آن را براى حرمتش حرام خواند كه هركه پناه با او دهد محترم و محرّم شود،كس او را نيازارد و نرنجاند و تعرّض نرساند (2)و اگر همه قاتل پدر و برادر او باشد.و سباع و طيور يكديگر را نيازارند تا آهو با شير و گرگ مستأنس باشند (3)،و كبوتر با باز و چرغ و مرغ به مردم نزديك بود ازآن كه دانند كه كس ايشان را تعرّض نكند و اين از آيات كعبه[است] (4)و نيز حق تعالى زمين آن و درخت (5)آن و گياه آن حرام كرد،أعنى از آن حرام تا كسى (6)خاك او بر نگيرد و درختش نبرد و گياهش نچيند.

قِيٰاماً لِلنّٰاسِ ،ابن عامر تنها خواند:«قيما»على وزن«فعل»و آن مصدر باشد كالسبع و العوج،و«قيام»مصدر قام يقوم باشد،و اصل او قوام بوده است براى آن كه كلمه من ذوات الواو است،و لكن براى كسره فاء الفعل (7)«واو»را«يا»كردند،و كذلك الصّيام من صام يصوم.پس مراد به قيام،قوام است و قوام و ملاك كار آن باشد كه بر او بايستند.و گفتند:براى آن قيام كردند تا مشتبه نشود به مصدر قاومه (8)و قواما،چنان كه جاوره جوارا (9)و حاوره حوارا،قال الرّاجز:

قوام دنيا و قوام دين***

و در معنى او چند قول گفتند:يكى آن كه گفتند:امنا لهم،به امن (10)ايشان كرد كه ايشان به آن برپاى اند،و گفته اند:آن كرد (11)آن را كه مردمان را به آن و عبادت

ص : 165


1- .آج،لب،لت:مستقيم الطّريقه.
2- .لت،مر:نكند.
3- .مج،وز،مت:باشد.
4- .اساس،آف،آن:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،لت،آن،مر:درختان.
6- .مج،وز،مت،لت:كس.
7- .اساس،آف:فا بالفعل،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .آج،لب،لت،مر+مقاومه.
9- .لت:جاوزه جوازا.
10- .مج،وز،مت:مأمن.
11- .مج،وز+كه.

آن و حجّ آن قيام بايد كردن،و در نماز روى فرا آن (1)بايد كردن.و بعضى دگر[41-ر] گفتند:چون در مناسك و عبادت آن زاجرى (2)بود از قبيح،آن را بمثابت امامى كرد كه قيام كند به كار رعيّت در زجر از مناهى و مناكير.

سعيد جبير گفت:صلاحا للنّاس يقوم به امر معاشهم و معادهم،و آنچه جامع است خير (3)دين و دنيا را از زيارت و تجارت و انواع بركات و ثمرات،قال اللّه تعالى:

لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ (4) .

وَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ ،جمع خواست و به لفظ جنس گفت و مراد آن چهار ماه حرام است،منها اربعة حرم،واحد فرد و ثلاثة سرد (5)اى متابعة،آنچه فرد است رجب است و آن كه سرد است ذوالقعده و ذوالحجّه و المحرّم. وَ الْهَدْيَ ،و آنچه به خانۀ خدا براند (6)به هديّه از شتر و گاو و گوسپند، وَ الْقَلاٰئِدَ ،رواست كه جمع قلاده باشد و رواست كه جمع قليده باشد،فعلية (7)بمعنى مفعولة اى المقلّدة.در او سه قول گفتند:

در معنيش يكى آن كه عرب از جوع و ضرّ،حال ايشان به حدّى رسد (8)كه پوست و دوال بر آتش نهند و بخورند و چون شتر هدى مقلّد ببينند (9)تعرّض نكنند (10)آن را، حرمت داشت او را،و گفتند (11):مراد آن است كه مردى كه از خانه بيامدى تا حج يا عمره كند و پيش از ميقات احرام نتوانستى گرفتن پاره پوست درخت در گردن خود كردى چون قلاده (12)تا هركه او را ديدى دانستى كه حاج است (13)يا معتمر و قولى (14)ديگر آن است كه:مرد (15)كه هدى رانده يا اشعار كند،يا تقليد و اشعار آن باشد كه

ص : 166


1- .مج،وز:روى به او.
2- .مج،مت:را جز،آج،بم:را حرمى،آف:حرى،آن:را اجرى.
3- .وز،آج،لب:خبر.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 28.
5- .آج،لت:در حاشيه افزوده است:قيل لاعرابى ما تعرف الاشهر حرم؟قال:نعم.ثلاثة سرد و واحد فرد.فالسرد :ذوالقعده و ذوالحجه و المحرم،و الفرد:رجب.تنها آج+حرره:ص.ب.فى رمضان المبارك 1301.
6- .كذا:در اساس آج،بم،آف:ديگر نسخه بدلها:برند.
7- .وز،آج،لب،آن،مر:فعليه.
8- .مت:رسيدى،مر:رسند.
9- .آج،لب:بيند.
10- .آج،لب:نكند.
11- .مح،مت،وز،لت،مر:گفته اند.
12- .وز،لت:قلاده اى.
13- .بم،آف:حاجى است.
14- .آج،لب،لت،مر:قول.
15- .آف،مر:مردى.

كاردى در كوهان،شتر زند تا خون به او فرود آيد و يك پاى نعل به آن خون ملطّخ كند و در گردن شتر فگند،و اين آن كس كند كه حجّ قارن كند،من حٰاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (1)،و[اين] (2)قول موافق مذهب ماست، ذٰلِكَ لِتَعْلَمُوا ،أى انّما فعل ذلك لتعلموا،اين براى آن كرد تا بدانى كه خداى تعالى داند آنچه در آسمان و زمين است و آن كه خدا به همه چيزى داناست.

اگر گويند:اين چه نسبت دارد با آنچه در مقدّمۀ آيت برفت (3)؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه قديم تعالى در اوّل اين سوره قصّۀ موسى و عيسى و تورات و انجيل و احكام آن بگفت و اخبار امم سالفه،و از آن هيچ رسول ما نشنيده بود از كس و نديده بود (4)و در كتابى نخوانده بود،و كس در عصر او نديده بود،بازنمود كه اين اخبار بر اين وجه كه موافق مخبر بود جز عالم (5)نداند كه (6)به همه چيز (7)عالم باشد.

جواب ديگر آن است كه:خداى تعالى پيش ازآن كه آنچه در اين آيت گفت من جعل الكعبة البيت الحرام قياما للنّاس،و هدى و قلايد و احكام شرع و آنچه نهاد در باب مصالح دين و دنيا از آن سبب كرد كه مصالح بندگان در آن شناخت و مصالح آن داند كه عواقب داند،و عالم باشد به آنچه در آسمان و زمين است و به همه چيز عالم باشد.

جواب ديگر آن است كه:خداى تعالى پيش ازآن كه ايشان را آفريد دانست كه ايشان ظلم و قتل و غارت خواهند كردن (8)بر يكديگر از سنّت ابراهيم-عليه السّلام- و شريعت مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-چنان نهاد كه آن خانه و پيرامن آن و ماههاى حرام محترم و محرّم باشند كه كسى در او غارت و قتل نكند،و هركه در آنجا شود ايمن باشد به همه چيزى.

اِعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ وَ أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،حق تعالى در اين آيت

ص : 167


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .وز،لت،مر:رفت.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:نديده بود و از كسى نشنيده بود.
5- .مج،مت،وز،لب،مر:عالمى.
6- .مج،مت،وز،لت،مر+او.
7- .آج،لب:چيزها.
8- .لت:كند،مر:خواهند كرد.

ترغيب و ترهيب كرد و وعيد و وعد (1)فرمود گفت:بدانى (2)كه خداى تعالى سخت عقاب است تا اين علم شما را داعى باشد با فعل طاعات (3)و اجتناب مقبّحات،و نيز چون بداند (4)كه خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده و كريم است او را[داعى] (5)باشد به فعل طاعات و ترك معاصى،و اين از جملۀ الطاف باشد كه خداى تعالى با مكلّف كند براى آن كه علم به منافع (6)و مضارّ دعوت كند،خداوندش را با كردن اين و صرف كند از كردن آن و علم آن باشد[41-پ]كه اقتضاى سكون نفس كند و عقاب مضرّتى باشد مستحق،مقرون به استحقاق و اهانه (7)و جز مستحق نباشد لوقوعه عقيب الفعل.

مٰا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ ،حق تعالى چون (8)تقرير ثواب و عقاب كرد (9)و تحريض كرد (10)مكلّفان را برآن بازنمود كه آنچه به رسول تعلّق[دارد در حقّ شما جز بلاغ و رسانيدن نيست،امّا قبول و امتثال و ثواب و عقاب به رسول تعلّق]ندارد آن دو اوّل به مكلّف تعلّق دارد و اين دوى (11)ديگر به مكلّف،و فرق از ميان رسول و نبى آن باشد كه نبى الّا پيغامبر (12)خدا نباشد من النّباوة و هى الرّفعة و رسول باشد كه نه از خداى باشد و خداى داند آنچه آشكارا دارى و آنچه پنهان كنى تا برحسب آن جزا دهد شما را از ثواب و عقاب،و (13)اين معنى به هيچ پيغامبر تعلّق ندارد.

قُلْ لاٰ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ ،بگو اى محمّد كه راست نباشد پاك و پليد.

و«استوا»بر وجوه باشد:استوا در (14)مقدار باشد و در پايه و منزلت باشد و در اتّفاق باشد،و به معنى استيلا باشد و تمكّن (15)و آن مقابله باشد در اين چيزها بر وجهى كه

ص : 168


1- .آج،لب،مر:وعد و وعيد.
2- .آف،لت،مر:بدانيد.
3- .آج،طاعت،لب:و طاعت.
4- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن،مر:بدانيد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
6- .مج،مت:علم منافع،وز:علم او منافع.
7- .آج،لب،آف:اهانت.
8- .مج،مت،وز:ندارد.
9- .لت:بكرد.
10- .مج،مت،وز،آج،لت:تحريض كرد.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:دو.
12- .مج،مت،وز:پيغامبرى،آج،لب،بم،آف،لت،آن:پيغمبر.
13- .مج،مت،وز،لت+از.
14- .آج،لب:بر.
15- .مج،مت،وز،لت،مر:تمكين.

مزيّت (1)نباشد يكى را بر يكى،يقال:استويا فى المقدار،چون هريكى به وزن و كيل چند يكديگر باشند،و استويا فى الدّرجة و المنزلة،و استويا اذا اتّفقا فى الرّأى و غيره، و استوى على الشّىء اذا استولى عليه و تمكّن (2)منه.

و در معنى خبيث و طيّب دو قول گفتند:حسن گفت:حلال و حرام است.

سدّى گفت:مؤمن و كافر است.

وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ ،اعجاب ادخال العجب فى النّفس باشد بر وجهى كه به حدّ تعجّب رسد،و عجب من كذا و في كذا و لكذا،و تعجّبت منه و اعجبت بكذا،و عجب تكبّرى باشد از سر تعجّب،و اعجوبه چيزى باشد به غايت عجب و جمعش أعاجيب بود،و اعجاب در جاى محبّت به كار دارند و معنى تعجّب باشد و دليل[مبالغۀ] (3)محبّت كند چون به محبّت به جايى رسد كه تعجّب آرد،يقال:

يعجبني من فلان كذا احبّه و يطيب بقلبي،و اگرچه تو را تعجّب آرد بسيارى پليد،و خبيث ردى باشد،و منه خبث الحديد.

گويند:يك روز معتزلى با اشعرى حاضر آمد تا مناظره كند و معتزلى خفيف العارضين بود و اشعرى كثيف اللّحيه بود.اشعرى بر سبيل تعريض گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لاٰ يَخْرُجُ إِلاّٰ نَكِداً (4)،معتزلى حالى جواب داد: قُلْ لاٰ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ .

فَاتَّقُوا اللّٰهَ يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ ،از خداى بترسى (5)و عقاب او،اى خداوندان عقل به اجتناب معاصي و اداى (6)طاعات تا باشد كه فلاح و بقا و ظفر و نجاح يابيد (7).

قوله تعالى:

سوره المائدة (5): آیات 101 تا 108

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْيٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْهٰا حِينَ يُنَزَّلُ اَلْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اَللّٰهُ عَنْهٰا وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101) قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهٰا كٰافِرِينَ (102) مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لاٰ سٰائِبَةٍ وَ لاٰ وَصِيلَةٍ وَ لاٰ حٰامٍ وَ لٰكِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ (103) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلىٰ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ إِلَى اَلرَّسُولِ قٰالُوا حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ كٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لاٰ يَهْتَدُونَ (104) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاٰ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَيْتُمْ إِلَى اَللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ اَلْمَوْتُ حِينَ اَلْوَصِيَّةِ اِثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي اَلْأَرْضِ فَأَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةُ اَلْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ اَلصَّلاٰةِ فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ اِرْتَبْتُمْ لاٰ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ وَ لاٰ نَكْتُمُ شَهٰادَةَ اَللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ اَلْآثِمِينَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلىٰ أَنَّهُمَا اِسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ يَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ اَلَّذِينَ اِسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ اَلْأَوْلَيٰانِ فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اِعْتَدَيْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِينَ (107) ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَلىٰ وَجْهِهٰا أَوْ يَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمٰانٌ بَعْدَ أَيْمٰانِهِمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِسْمَعُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِينَ (108)

ترجمه

اى آنان كه

ص : 169


1- .اساس:در متن قربت و در حاشيه مزيت،بم،آف،آن:قربت.
2- .آف:آن.يمكّن.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 58.
5- .بترسى/بترسيد.
6- .مج،وز،مت:اذاء.
7- .لت+و فوز به ثواب أبد و نعيم دائم.

بگرويديد (1)مپرسيد از چيزهايى كه اگر پيدا كنند شما را غمناك (2)كند شما را و اگر بپرسى از آن آنگه كه بفرستند قرآن پديد كند شما را عفو كرد خدا از آن و خدا آمرزنده و بردبار است.

[42-ر] خواستند آن را گروهى از پيش شما پس در روز آمدند به آن كافران.

نكرد خدا از شتر گوش شكافته و نه از فروگذاشته و نه پيوندكننده و نه بازدارنده و لكن آنان كه كافر شدند مى بافند (3)بر خدا دروغ و بيشترشان خرد ندارند.

چون گويند ايشان را بيايى (4)به آنچه فرستاد خدا به رسول،گويند بس است ما را آنچه يافتيم بر او پدران خود را بودند پدران ايشان ندانستند چيزى و راه نيافتند.

اى آنان كه ايمان آورديد (5)بر شما، تنهاى شما رنجى ندارد شما را آن كه گمراه شود چون راه راست دارى شما با خداست بازگشت شما جمله،خبر دهد شما را به آنچه كردى باشى (6).

اى آنان كه بگرويده (7)

ص : 170


1- .لت:گرويده ايد.
2- .لت:دژم.
3- .آن:مى بافتند.
4- .بيايى/بياييد.
5- .مج،مت،لت:بگرويديد.
6- .كرده باشى/كرده باشيد.
7- .مج،مت،وز،بم:بگرويديد.

گواى ميان شما چون حاضر آيد به يكى از شما موت مرگ وقت اندرز دو مرد خداوند راستى از شما يا دوى ديگر از جز شما اگر شما مسافر باشى (1)در زمين برسد به شما رسيده مرگ بازدارى ايشان را از پس نماز تا (2)سوگند خورند به خدا اگر شك آريد شما را كه ما نخريم به آن بها (3)و اگر باشد خداوند نزديكى،و ما پنهان نكنيم گواهى خدا را كه پس ما از بزهكاران باشيم.

[42-پ] اگر مطّلع شوند بر آنكه ايشان مستحق شدند بزه (4)،دوى ديگر كه باشند (5)به جاى (6)ايشان از آنان كه مستحق باشند از آنان دو اولى تر سوگند خورند به خدا كه گواهى ما درست تر از گواى ايشان و ما ظلم نكرديم كه ما از جملۀ بيدادگران باشيم.

آن كه بود نزديكتر (7)را بيارند به گواهى بر وجه خود يا بترسند كه رد كنند سوگندها پس سوگندشان و بترسى (8)از خدا و بشنوى (9)و خداى هدايت ندهد گروه فاسقان را.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْيٰاءَ ،مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند.زهرى و قتاده (10)روايت كردند از انس و ابو صالح از ابو هريره كه:

جماعتى از رسول-عليه السّلام-چيزها مى پرسيدند،تا رسول-عليه السّلام-به خشم آمد برخاست (11)و بر منبر شد و از سر غضب و خشم گفت:اكنون مى پرسى (12)از آنچه

ص : 171


1- .مج،مت،وز:باشيد.
2- .مج،مت،وز:يا.
3- .مج،مت،وز:بهاى.
4- .مج،مت،وز:دروغى را.
5- .مج،مت،وز:بايستند.
6- .مج،مت،وز:بر.
7- .مج،مت،وز:كمتر.
8- .بترسى/بترسيد.
9- .بشنوى/بشنويد.
10- .آج+فاسقان را.
11- .آج،لب،بم،مر:برخواست.
12- .مت،آج:پرسيد،لب:مى پرسيديد.

مى خواهى به خدا (1)كه در اين مقام مرا هيچ نپرسى و الّا بيان كنم شما را،اصحاب رسول بترسيدند از خشم رسول و انديشه كردند كه مبادا كه عذابى فرود آيد.هركسى در خانه رفت (2)و مى گريست.مردى قرشى از بني سهم برخاست نام او عبد اللّه بن حذافه و مطعون بود در نسب و مردم گفتندى كه او منسوب نيست با پدرش و گفت:يا رسول اللّه،من ابي؟پدر من كيست؟گفت:

حذافة بن قيس الزّهرى. مادرش گفت:ما رايت ولدا اعقّ منك،من فرزندى از تو عاق تر نديده ام،از كجا ايمن بودى كه مادرت كرده باشد كه در جاهليّت كردندى برملا از رسول خدا (3)پرسيدى (4)اگر چنان بودى او خبر دادى نه مادرت رسوا شدى؟گفت:و اللّه كه اگر مرا به بندۀ سياه الحاق كردى كه گردن نهاد (5)مى امر او را.

مردى ديگر برخاست (6)گفت:يا رسول اللّه،اين انا،من كجاام.گفت:به دوزخ.جماعتى صحابه برخاستند (7)و پاى رسول برگرفتند و بوسه (8)دادند و گفتند:يا رسول اللّه رضينا باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بمحمّد نبيّا و بالقرآن اماما (9)،ما مردمانى ايم قريب عهد (10)به جاهليّت،ما را عفو بكن كه خداى تعالى تو را عفو بكناد.رسول -عليه السّلام-دل خوش شد و گفت:به آن خداى كه جان من به (11)امر اوست كه در اين ساعت بهشت و دوزخ در برابر من مصوّر كرده بودند و من در وى (12)نگريديدم (13)و اهل آن را در آنجا ديدم (14).

عبد اللّه عباس گفت:قومى رسول را-عليه السّلام- يك بار سؤال كردندى (15)به

ص : 172


1- .مج،مت،وز،لت،مر:كه به خدايى.
2- .مج،مت،وز:هركسى سر در جامه پيخت،مر:هركسى سر در جامه پيچيد.
3- .مج،مت،وز،لت،مر:خداى.
4- .آج،لب،مر:بپرسيدى.
5- .لب:بنهادى.
6- .اساس،آج،لب،بم،مر:برخواست.
7- .اساس،آج،لب،بم،مر:برخواستند.
8- .مج،مت،وز،لت،مر+بر او.
9- .آج لب:كتابا.
10- .آج،لب:قريب العهد.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:در.
12- .مج،مت،وز،لت،مر:او.
13- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:نگريدم.
14- .مج،مت،وز،لت،مر:مى ديدم.
15- .آج،لب:كردند.

تعنّت و يك بار به استهزاء (1)،يكى مى گفتى:من أبي؟و يكى مى گفتى:اين مكانى؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

روايت از اميرالمؤمنين -على عليه السّلام-كه او گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون خداى تعالى حج واجب (2)كرد مردى از بنى اسد برخاست (3)نام او عكاشة بن محصن و گفت:أ في كلّ عام يا رسول اللّه،گفت:هر سال بايد كردن[43-ر]رسول -عليه السّلام-روى بگردانيد، (4)ديگرباره گفت (5).جواب نداد، (6)سيم بار بازگفت.

رسول گفت:

ويحك و ما يؤمنك (7)ان اقول نعم، چه ايمنى ازآن كه گويم (8)آرى،و اگر بگويم واجب شود و اگر نكنى هلاك شوى،چرا رها نكنى!نمى دانى كه آنان كه پيش شما بودند به سؤال بسيار هلاك شدند،چون شما را چيزى فرمايم امتثال كنيد و چون نهى كنم اجتناب كنى (9).

مجاهد گفت:آيت آنگه آمد كه كافران و جماعتى مسلمانان رسول را- عليه السّلام-از بحيره و سايبه و وصيله و حام پرسيدند،نبينى كه در آيت ذكر آن كرد نهى كرد خداى تعالى در اين آيت مؤمنان را ازآن كه از رسول-عليه السّلام-سؤالى كنند كه ايشان را به كار نيايد،گفت:اى گرويدگان مپرسى (10)از چيزها (11)كه اگر بر شما آشكارا كنند غمناك كند شما را.

و در وزن اشياء چند قول گفتند:كسائي گفت:وزن او افعال است،جز آن است كه صرف (12)او بستدند (13)تشبيها بحمراء و صفراء.

قول دوم اخفش گفت:وزن او«أشيياء»است كقولهم:هين (14)و اهوناء، و زجّاج گفت:براى آن«هيين»را بر«أهوناء»جمع كردند كه وزن او«هيين»

ص : 173


1- .مج،مت،وز،لت،مر+و.
2- .مج،مت،وز،بواجب.
3- .آج،لب،بم،لت،مر:برخواست.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:دگر.
5- .مج،مت،وز،لت،مر:بگفت.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:سه ام،آج،سيوم.
7- .لب،بم:يوما.
8- .مج،مت،وز،لت،مر:گوييم.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،لت،مر:كنيد.
10- .مج،مت،وز،آج،لب،مر:مپرسيد.
11- .مج،مت،وز،لت،مر:چيزها.
12- .مج،مت،وز،لت،مر+از.
13- .كذا:در اساس،مج،مت،وز،آج،لت،مر:بستدند.
14- .اساس،لب،بم:هيّن،با توجه به مج تصحيح شد.

بود على وزن فعيل،كنصيب و انصباء.بر اين قول«شىء»«شىّء»باشد على وزن «هيّن».

قول سيوم،سيبويه و خليل گفتند:وزن او«فعلا»است مقلوب از افعال،و اصل«شيئاء»بوده است،قلب كردند با اشياء،چنان كه قلب كردند«اينق»را از «أنوق»و«قسىّ»را عن«قووس».

إِنْ تُبْدَ لَكُمْ يقال:بدا اذا ظهر،و أبدا اذا أظهر (1).

تَسُؤْكُمْ ،يقال:ساءه يسوءه اذا أحزنه،و اگر رها كنى (2)تا آنگاه كه قرآن فرود آيد به حسب مصلحت،چون قرآن آمده باشد خود پيدا كند (3)شما را و بيان كند (4)براى شما (5)،يعنى خداى تعالى در قرآن بيان كند.نهى است مؤمنان را از تعجيل سؤال و استكشاف از چيزها كه خداى تعالى به وقت خود خواهد تا بيان كند تا (6)صلاح در آن باشد كه آن پوشيده يا مجمل باشد.

عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا ،خداى تعالى عفو بكرد از آن.در ضمير«عنها»دو قول گفتند، قولى آن كه:عايد است با مصدر لاٰ تَسْئَلُوا ،و آن مسألة باشد،أى عفا اللّه عن مسألتكم.و قولى ديگر آن كه:راجع است با اشياء.

وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ،و خداى تعالى آمرزنده و بردبار است،گناه به رحمت بيامرزد و بفضل تعجيل عقوبت نكند،چه تعجيل آن كس كند كه از فوت ترسد.

قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ،جماعتى كه پيش شما بودند از مثل اين سؤالها كردند،چون قوم صالح كه از او ناقه خواستند،و قوم عيسى كه از او خوان خواستند،و قوم موسى كه از او سؤال رؤيت كردند.سدّى گفت،اين قوم گفتند رسول را كه:از خدا در خواه تا كوه صفا (7)بازر كند.ابو على گفت:پيغامبران (8)را از چيزها بپرسيدندى،چو (9)ايشان گفتندى چنين است،ايشان گفتند:نه چنين است كافر

ص : 174


1- .اساس،آج،لب،آف،مر:ظهر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آف:كنيد.
3- .مج،وز،مت،لت:كنند.
4- .مج،وز،مت،لت:كنند.
5- .آج،لب:شما را.
6- .مج،وز،مت،آج،لت:يا.
7- .مر+را.
8- .وز:پيغامبر.
9- .مج،وز،آج،لب:چون.

شدندى.رمّاني گفت:سؤال طلب چيزى باشد امّا به احضار يا بيان،براى آن كه سؤال خواستن باشد و پرسيدن باشد،يكى چون سؤال مال باشد و يكى چون سؤال علم.سؤال مال به احضار (1)باشد و سؤال علم به بيان باشد،و نزديك (2)محقّقان چنان است كه رسول-عليه السّلام-چون از خداى سؤالى خواهد كردن به حضرت قومش روا نباشد تا (3)دستورى نخواهد،كه باشد كه مصلحت در ترك اجابت او باشد،پس مؤدّى باشد با تنفير و چون فيما بينه و بين اللّه سؤال كند اگر پيغامبر باشد و اگر نه به شرط انتفاء وجوه قبح (4)بايد (5)امّا در لفظ و امّا در ضمير.پس بر اين قاعده نشايد كه يكى از ما پيغامبر را سؤال كند كه پدر من كيست،براى آن كه خداى تعالى صلاح در آن شناخت كه آن كس كه بر فراش كسى بزايد الحاق كنند او را به او،و اگرچه نه از آن (6)او باشد.پس بخلاف مصلحت شناخت[43-پ]خداى (7)سؤال كردن سفاهت باشد.

قوله: مٰا جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِيرَةٍ ،اين آيت من ادلّ (8)الدّليل است بر بطلان مذهب قول مجبّره،كه ايشان گفتند:اعمالى كه بندگان مى كنند از كفر و ايمان و طاعت و معصيت و مباح و قبيح فاعل آن بر حقيقت خداست،و در اين آيت خداى تعالى تصريح كرد كه:آنچه مشركان كردند و گفتند و نهادند،نه من گفتم و نه من نهادم.

و آيت اقتضاى آن مى كند كه مشركان با شرك جبر گفتند:بحيره و سايبه و وصيله و حام بنهادند،و احكامى بر او نهادند عجب و در آن وضع (9)طرفه بنهادند،آنگه با خداى حواله كردند تا خداى تعالى به ردّ و تكذيب ايشان بفرستاد. مٰا جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِيرَةٍ .

و دليل ديگر بر آنكه مشركان مجبّر بودند،آن است كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد كه ايشان خواهند گفتن: سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَكْنٰا

ص : 175


1- .آج،لب،لت+مال.
2- .آج،لب،آف:به نزديك.
3- .مج،مت،لت:يا.
4- .مت:قبيح.
5- .مج،وز:ببايد.
6- .مج،وز،مت،لت،مر:آب.
7- .آج،لب+را.
8- .بم،آف،لت،مر:ادل.
9- .مج،وز،مت،لت:وضعى.

وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ شَيْءٍ... (1) ،اگر خداى خواستى ما شرك نياورديمى (2)و نه پدران ما،و چيزى به آن حرام نكرديمى (3)بدون او،در دگر آيت گفت: وَ قٰالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا عَبَدْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ (4).پس هم مشرك بودند هم قدرى تا در حقّ ايشان اين مثل معنى (5)محقّق شد (6)كه:مع كفره قدرىّ.

مٰا (7)جَعَلَ اللّٰهُ ،معنى«جعل»در آيت حكم است،أى حكم اللّه بذلك و لا نزّل (8)به سلطانا،گفت:خداى تعالى نكرد و نفرمود و ننهاد و حكم نكرد از بحيره-و آن شترى باشد كه گوش او بشكافند (9)شكافى فراخ،و البحر الشّقّ،و منه بحر الماء لسعته.

و دريا را براى فراخى بحر خوانند،و رجل متبحّر إذا كان متوسّعا فى العلم.و «بحيره»فعليه است به معنى مفعوله.و مفسّران گفتند:عرب چون اشترى از آن ايشان پنج بطن بزادى،و آخرين آن بچگان نر بودى،آن شتر ماده را گوش بشكافتندى به علامت،و آزاد كردندى از كشتن و نشستن و كار فرمودن،و او را منع نكردندى از هيچ آبى و گياهى.

بعضى دگر گفتند:چون اشتر دوازده بچۀ مادۀ بزادى،او را آزاد كردندى و سايبه كردندى و فروگذاشتندى،گوشت و شير و نشست او بر خود حرام كردندى و شير او به مهمان دادندى و جز مهمان بر ننشستى او را.چون بچۀ ديگر بزادى و ماده بودى گوش او بشكافتندى و او را هم چون مادرش آزاد كردندى،كس شير او نخوردى و مويش (10)نبريدندى و بر او ننشستندى،و روا نداشتندى مگر براى مهمان، پس او بحيره بودى و مادرش سائبه.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون شتر پنج بطن بزادى،در پنجم نگاه كردندى اگر نر بودى بكشتندى و زنان و مردان از آن بخوردندى،و اگر ماده بودى گوشش بشكافتندى

ص : 176


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 148.
2- .مج،وز،مر،مت،لت،مر:نياورد مانى.
3- .مج،وز،مر:نكردى.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 35.
5- .آج،لب:مثل اين معنى.
6- .مج،وز،مت:شود.
7- .وز+ما.
8- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:أنزل.
9- .آج،لب:بشكافد.
10- .لت:پشمش.

و رها كردندى و به ركوب و موى و شير او انتفاع نگرفتندى،و بار بر او ننهادندى جز مردان،و (1)بر زنان حرام بودى.چون بمردى مردان و زنان او را بخوردندى (2).

امّا«سائبه»آن بودى كه مردى شتر خويش (3)از مال خود جدا كردى،چنان كه يكى از ما وقفى كند،و به سدنۀ كعبه دادى و گفتى:اين را نگاه دار تا رهگذريانى كه فرومانند بر او نشينند،و اگر بكشتندى گوشت او جز رهگذرى نخوردى،و شير او هم ابناء سبيل خوردندى.و بعضى دگر گفتند:«سايبه» (4)آن بودى كه در جاهليّت كسى نذر كردى كه:اگر از سفر بازآيد يا از بيمارى به شود،شترى را يا بيشتر به سايبه كند،يعنى آزاد كند[44-ر]از ركوب و بار نهادن.چون مراد او حاصل شدى، شتر را سايبه كردى و فروگذاشتى تا هركجا خواستى رفتى و كس او را از آب و گياه منع نكردى،بمثابت آن كه مردى بنده اى آزاد كند و از ولاى او بيزار (5)شود و از جريرۀ او تبرّا كند،نه ولايش او را باشد نه جريره اش (6)بر او بود،آن برده را سايبه خوانند،و تأنيث شايد كه با رقبه شود اين جا (7)با نفس چون برده (8)باشد،و گفتند:

سايبه به معنى مسيّبه است،فاعله به معنى مفعوله،كقولهم:ماء دافق،و عيشة راضية،و اگر بر ظاهر خود رها كنند نيك است و با اين حاجت نيست (9)،سيّبتها فسابت (10)،أى اهملتها و خلّيتها فسارت و صارت كذلك.

امّا«وصيله»گوسپندى كه هفت بطن بزايد،اگر هفتم نر باشد بكشند و به هدى بتان كنند،و اگر به يك شكم نرى و ماده اى باشد،نكشند (11)و گويند:وصلت اخاها،پيوست با برادرش.پس اين فعليه باشد به معنى فاعله.

ص : 177


1- .وز،مج،آج،لب،لت+او.
2- .مج،لب:نخوردندى.
3- .مج،بر خويشتن،وز:خويشتن.
4- .اساس،آج،لب،بم،آف:ابناء السّبيل،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .آج،لب:آزاد.
6- .مج،مت:جريرتش.
7- .مج،وز،مت،لت+يا.
8- .مج،وز،مت،لت+بنده،آج:چون به برده اى شده باشد.
9- .مج،وز،آج،مت+براى آن كه.
10- .اساس:فسابته،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،مت،لب،آف،بم:بكشند.

امّا«حام»فحلى باشد كه هفت بچۀ او آنجا رسند كه همه را بر نشيند، و بعضى دگر گفتند كه:چون فرزند فرزند او[را] (1)برنشينند،گويند:

حمى ظهرة،پشت خود را حمايت كرد،او را منع نكنند از آب و گياه (2)و آزاد كنند.

وَ لٰكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و لكن آنان كه كافراند (3)فرامى بافند (4)بر خداى دروغ (5)، افترا افتعال باشد من الفرية و فريه دروغ بى سر و بن باشد و اصل او از«فرى»باشد و آن قطع بود،يقال:انّه ليفرى الفريّ اى يأتى بالعجب و فرى اذا قطع على وجه الصّلاح و افرى اذا قطع على وجه الفساد.اى عجب مشركان دروغى بر خداى نهادند از احكامى كه ايشان نهادند!و گفتند:و آن در عقل زشت نبود خداى تعالى از ايشان بازگفت: وَ لٰكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ ،مجبّره هر قبايح و فضايحى كه در عقل زشت تر است و به اهل مروّت و حرمت حواله نشايد كردن به خداى حواله كردند،دگر مشركان چهار دروغ به خداى حواله كردند از بحيره و سايبه و وصيله و حام،حق تعالى اين همه در حقّ ايشان بگفت همانا با مجبّره كم از اين نباشد كه چهارصد بار چهارصدهزار (6)فعل زشت با خداى حوالت كردند.

تعالى علوا كبيرا (7)،آفت ايشان و اينان از جهل آمد كه: وَ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ ،بيشتر عقل ندارند،يعنى بيشتر عقل را كار نمى بندند و در انديشه به وعظ (8)كار نمى كنند.و قتاده و شعبى گفتند:با اكثر عوام ايشان را خواست كه ندانستند كه آنچه وضع محال است پنداشتند كه آن خداى نهاده است و كمتر،كه رؤساى ايشان بودند دانستند، ابو على گفت:بيشتر جاهلند و باقى كه كمتراند معانداند.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ ،چون گويند ايشان را يعنى آنان كه اين محال (9)اعتقاد كردند

ص : 178


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،آج،لب،آف،بم:گيا/گياه.
3- .آج،لب:كافرانند.
4- .مج،وز،مت:فرومى بافند.
5- .آف+را.
6- .وز:چهار هزار.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 43.
8- .مج،مت،وز،آج،لت:عقل.
9- .مج،مت،وز،لت+به.

از بحيره و سايبه كه،بيايى (1)،و اصل اين كلمه از«علو»باشد تعالى تفاعل بود از او پندارى آن را كه تو دعوت مى كنى،او در هبوط (2)و نشيبى است از كار خود او را بر بلندى مى خوانى از صواب رأى كه تو بر آنى آنگه بسيار شد در استعمال تا به جاى «هلمّ»به كار داشتند و اگرچه آن را كه تو مى خوانى جاى او از جاى تو بلندتر باشد يا رأى او از رأى تو قوى تر باشد. إِلىٰ مٰا أَنْزَلَ [44-پ] اَللّٰهُ ،بياى اين كتاب قرآن كه خداى-جلّ جلاله-فروفرستاد. وَ إِلَى الرَّسُولِ ،و پيغامبر او أى محمّد،نبينى كه هم كتاب و هم رسول بر درجۀ اعلااند از پايه و مرتبه و خير (3)و علوّ درجه،براى آن لفظ «تعالوا»،گفت،ايشان جواب دهند كه: حَسْبُنٰا ،بس است ما را آنچه يافتيم برآن پدران خود را،اين چنان (4)است كه به زبان ما گويند:بدبختى را گفتند بيا تا نيك بختت كنم (5)،گفت:مرا بدبخت مى شايد ما را طريقۀ آبا و اسلاف بر تقليد و عميا و جهالت مى شايد چشم بر نكنيم و فكر برنگماريم (6)و علمى (7)حاصل نكنيم،و به اين جهل و كورى قناعت (8)پدران خود قناعت كنيم كه ما را اين بس است.تا به اين جايگاه حكايت سؤال و جواب ايشان است ازآنجا ردّ است بر ايشان. أَ وَ لَوْ كٰانَ ، پس اگر پدران ايشان چيزى (9)ندانستند و مهتدى نبودند و ضال بودند،ايشان را نه علمى و نه هدايتى و آن را كه علم نباشد چه اهتدا باشد،كه هرچه نه بر علم و بصيرت بود بر عمى و جهالت بود و آن ضلال بود هدى نبود.و در آيت دليل است بر فساد (10)تقليد كه خداى تعالى ذمّ كرد آن (11)را كه تقليد پدران كردند و گفتند: حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا .

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ،قديم-جلّ جلاله-چون حديث كافران و گمراهان بكرد و آنچه ايشان كردند،بازنمود كه:آنچه ايشان كردند شما

ص : 179


1- .بيايى/بياييد.
2- .مج،مت،وز،لت:هبوطى.
3- .آف،آن:جز.
4- .مج،وز،مت،لت+مثل.
5- .مج،مت،وز،آف،لت،مر:كنيم.
6- .آج،لب:نگمارم.
7- .آج،لب:عمل.
8- .مج،مت،وز،لت:و اقتداء.
9- .لب:خبرى.
10- .آج،لب:رضا.
11- .مج،وز،لت:آنان را.

را زيان ندارد چون شما بر طريقۀ ايشان نباشيد،و مورد آيت آن است كه:

خداى تعالى زيد را به گناه عمر[و] (1)نگيرد.و (2)اين جمله دليل نكند كه امربه معروف و نهى منكر نبايد كردن،و آيت كه از پيش اين است بر اين جمله دليل مى كند و بعضى دگر از علما گفتند كه:در آيت تقديرى محذوف (3)است،و آن آن است كه(لا يضركم من ضل اذا امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر).و«انفسكم»،نصب بر اغراست، يعنى احفظوا أنفسكم،خويشتن نگاه دارى.و اين را از اسماء افعال گويند كه عمل فعل كند،يقول (4):عليك (5)زيدا أى الزم زيدا و دونك زيدا اى خذه و ايّاك و الفعل القبيح،أى احذره.

عبد اللّه مسعود گفت:آيت محمول است بر تقيّه،و مراد آنان اند كه امربه معروف و نهى منكر نيارند كردن ايشان را گفت چون حال چنين باشد خود را و احوال خود را مراقبت كنيد كه اگر كسى گمراه باشد بر شما تاوان (6)نيست و دليل اين تأويل حديث حسن بصرى است كه مرّة بن ربيعه (7)از او روايت كرد كه او اين آيت بخواند و گفت:

الحمد للّه بها و الحمد للّه عليها ما كان مؤمن فيما مضى و لا مؤمن فيما بقى الّا و الى جانبه منافق يكره عمله،گفت:سپاس خداى را به اين آيت و برين آيت در روزگار گذشته و آينده هيچ مؤمن نبود و الّا در پهلوى او منافقى بود كه مؤمن عمل او را كاره بود،يعنى اگر امربه معروف و نهى منكر نتواند به دل منكر باشد آن را.

و ابو البحري (8)روايت كرد از حذيفه كه او گفت:چون آيت[بخواند] (9)اذا امرتم و نهيتم.قيس بن حازم (10)روايت كند از بعضى صحابه كه او اين آيت بخواند و گفت:

شما اين آيت مى خوانى (11)و به جاى خود نمى نهى (12)و معنيش نمى دانيد،و من از

ص : 180


1- .اساس:عمر،با توجّه به آج افزوده شد،مج،وز،لت:كسى را به گناه كسى.
2- .مج،مت،وز،لت+بر.
3- .مج،مت،وز،لت:محذوفى.
4- .مج،مت،وز،لت:تقول.
5- .آف:عليكم.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:تابان.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ضمرة بن ربيعة،با توجّه به ضبط طبرى تصحيح شد.
8- .مج،مت،وز،لت:ابو البخترى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
10- .آف:قيس بن جازم.
11- .مى خوانى/مى خوانيد.
12- .نمى نهى/نمى نهيد.

رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:مردمان چون منكرى بينند و تغيير نكنند، خداى تعالى عقاب عام فرستد ايشان را،امربه معروف و نهى منكر كنيد و تهاونه (1)مكنيد در اين معنى و به اين آيت معذور (2)مباشيد كه گويى چو من كار خود كرده باشم مرا با كسى سبيلى نيست كه به خداى اگر امربه معروف و نهى منكر كنى (3)و الّا خداى تعالى[45-ر]مسلّط كند بر شما بترين (4)خلقان و بر شما نهد عذاب.بدان كه نيكان شما ذليل شوند ايشان را،و چون دعا كنند خداى تعالى اجابت نكند.

و أبو هريره گفت ما رسول خداى را گفتيم:يا رسول اللّه،اگر ما همه معروف به جاى آريم و امر نكنيم و از همه منكر اجتناب كنيم و نهى نكنيم ما را زيان دارد؟ رسول-عليه السّلام-گفت:امربه معروف كنيد و اگرچه همه معروف به جاى نياريد،و نهى منكر كنى (5)و اگرچه از همه منكر اجتناب نكنى (6).

بعضى دگر گفتند معنى آيت آن (7)است كه:بر شما باد كه خود را نگاه دارى (8)چه اگر امربه معروف و نهى منكر كنى (9)و از شما قبول نكنند شما را زيان ندارد.

شقيق بن عقال (10)گفت،عبد اللّه عمر را گفتند:اگر بنشينى (11)در اين روزگار و امربه معروف نكنى (12)و اين آيت كاربندى (13)كه: عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاٰ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ .

عبد اللّه عمر گفت:مراد به اين آيت نه منم و اصحاب من،براى آن كه رسول -عليه السّلام-گفت:

الا فليبلّغ الشّاهد الغائب ،الا و بايد كه شاهد (14)به غايب رساند،ما حاضر بوديم و شما غايب،ما را به شما مى بايد رسانيد (15)،انّما (16)

ص : 181


1- .لت:تهاون.
2- .لت:مغرور.
3- .كنى/كنيد.
4- .آف:بدترين.
5- .كنى/كنيد.
6- .نكنى/نكنيد.
7- .مج،مت،وز:اين.
8- .دارى/داريد.
9- .كنى/كنيد.
10- .آج،لب:سعيد بن عقال،چاپ شعرانى(352/4):سعيد بن عقار.
11- .لب:نبشتى،لت:بنشينيد.
12- .مج،وز،لت:امربه معروف و نهى منكر نكنى،لت:نكنيد.
13- .كاربندى/كاربنديد.
14- .مج،وز:حاضر.
15- .مج،وز،مت،لت،آن:رسانيدن.
16- .اساس:امّا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

مراد (1)آيت آنان اند كه از پس ما آيند كه چون بگويند از ايشان قبول نكنند.

حسن (2)و ربيع و ابو العاليه روايت كردند از عبد اللّه مسعود كه:او را از اين آيت پرسيدند،گفت:اين نه آن روزگار است،مى بايد گفتن و امربه معروف و نهى منكر مى بايد كردن (3)ما دام تا برآن كار مى كنند (4)و قبول مى كنند،چون قبول نكنند به كار خود مشغول بايد بودن و احوال خود را مراعات كردن.آنگه گفت:اين آيت قرآن بر وجوه مختلف فرود آمد،بعضى آن است كه پيش ازآن كه فرود آمد تأويل آن گذشته بود،و بعضى آن است كه تأويل آن در عهد رسول-عليه السّلام-برفت،و بعضى آن است كه تأويل هنوز پديد آمده نيست،و بود كه در آخر زمان باشد و بود كه تأويل آن روز قيامت بود از آيات حساب و كتاب و ثواب و عقاب (5)ما دام تا دلهاتان و هواتان (6)يكى باشد،و متفرّق نباشى (7)،هركسى را با خود كار بود عند آن تأويل آيت باشد.

ابو ثعلبة الخشنىّ گفت:رسول-عليه السّلام-را ازين آيت پرسيدم،گفت:امربه معروف و نهى منكر مى كنيد (8)تا آنگه كه بينيد (9)كه مردمان دنيا بر دين بگزينند (10)و در فرمان بخيل شدند و متابعت هواى نفس بر دست گرفتند و هركس به رأى خود معجب و مستبد شدند،آنگه هركسى حصّۀ نفس خود و آنچه به خاصّۀ او بازگردد نگاه داريد (11)و عوامّ را رها كنيد (12)به كار خود كه از پس شما روزگارى خواهد بودن كه (13)ايّام صبر باشد،در آن ايّام هركس كه به طاعت خداى عمل كند ضلال ديگران او را زيان ندارد،بل ضلال و هلاك او بر او باشد.و آن كس كه در آن روزگار مثل عمل شما كند،يك طاعتش را پنجاه ثواب باشد،و هر مردى را از ايشان پايۀ پنجاه مرد از شما دارند.

گفتند:يا رسول اللّه!يكى از ايشان و پنجاه از ما؟گفت:يكى از ايشان و پنجاه

ص : 182


1- .مج،وز+به.
2- .مج،وز:حسن بصرى.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:منكر بى كران.
4- .لب:مى كند.
5- .آج،لب+تا.
6- .مج،وز،مت:دلهايتان و هوايتان.
7- .نباشى/نباشيد.
8- .مج،وز،مت،مر:كنى.
9- .مج،وز،مت،مر:بينى.
10- .مج،وز،مت،لت:بگزيدند.
11- .مج،وز،مت،دارى/داريد.
12- .مج،وز،مت:كنى/كنيد.
13- .مج،وز،مت،لت،مر:منكر بى كران.

از شما،و به روايت ديگر گفت:نه،يكى از ايشان و پانصد از شما.بعضى دگر گفتند:آيت در اهل اهواء و بدع آمد.

ضحّاك گفت:عليكم انفسكم اذا اختلفت الأهواء ما لم يكن سيف أو سوط، گفت:خويشتن نگاه دارى (1)چون هواها مختلف شود ما دام تا تيغ و تازيانه نباشد، يعنى چون تيغ و تازيانه آمد،تو را نيز بتقيّه متابعت رأى ايشان بايد كردن.سعيد جبير گفت:آيت در اهل كتاب آمد،يعنى لا يضرّكم من ضلّ من اهل الكتاب.

كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السّلام-نامه با اهل هجر نوشت و منذر بن ساوى التّميمىّ از قبل رسول-عليه السّلام-آنجا بود،گفت:

دعوت كن ايشان را با اسلام،اگر قبول كنند،و الّا جزيتى بر ايشان نه.او نامۀ رسول -عليه السّلام-عرضه كرد (2)بر عرب،و جهودان و ترسايان و گبركانى (3)كه آنجا بودند، [45-پ]ايشان گفتند:ما جزيت قبول كنيم و اسلام نياريم.او رسول-عليه السّلام- را خبر داد.رسول به او بنوشت كه:امّا از عرب قبول مكن الّا اسلام يا تيغ،فامّا (4)جهودان و ترسايان و گبركان (5)يا اسلام آرند يا جزيه قبول كنند.او (6)نامه عرضه كرد، عرب ايمان آوردند و اهل ذمّه جزيه قبول كردند.منافقان در اين حديث طعنه زدند، گفتند:عجب نيست كار محمّد،مى گويد:مرا فرموده اند كه با مردمان كارزار كنم تا بگويند« لااله الّااللّه»،آنگه از گبركان (7)هجر و اهل كتاب جزيه مى ستاند و ايشان را بر كفر رها مى كند،چرا ايشان را بر اسلام اكراه نمى كند و يا از عرب جزيه قبول نمى كند؟مسلمانان را سخت آمد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاٰ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ،بعد ان بلّغ محمّد و اعذر و انذر، گفت:اى مؤمنان گرويده (8):بر شماست كه خويشتن (9)و احوال خويشتن مراعات كنيد،شما را آن زيان ندارد ضلال آن كس كه او ضال و گمراه شود چون شما مهتدى (10)

ص : 183


1- .آج،لب،مر:داريد.
2- .آج،لب:عرض كرد.
3- .آج،لب:گوران.
4- .مج،وز،مت،لت:و امّا.
5- .آج،لب:گوران.
6- .مج،وز،مت:و.
7- .آج،لب:گوران.
8- .مج،وز،مت:گرونده.
9- .آج،لب+نگاه داريد.
10- .مج،وز،مت،لت+باشيد.

و بر هدايت باشى (1)و رسول-عليه السّلام-دعوت كرده باشد و اعذار و انذار كرده.آنگه گفت: إِلَى اللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً ،مرجع و بازگشت[شما] (2)با خداست جملۀ ضال و مهتدى را. فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،خبر دهد شما را با آنچه كرده باشى (3)از نيك و بد.و خبر دادن (4)،كنايت است از جزا براى آن كه در خبر فايده نبود و خيرى و شرّى چون جزا با او مقرون نباشد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ -الآية.واقدي گفت و جماعتى از مفسّران كه:آيت در سه مرد آمد كه ايشان به تجارت از مدينه به شام شدند:يكى عدىّ زبيدى (5)بود و يكى تميم بن أوس الدّارىّ-و ايشان ترسا شدند-[و بديل] (6)مولى عمرو ابن العاص مسلمان بود و از جملۀ مهاجر بود و در كنيت پدرش خلاف كردند،كلبى گفت پدرش[بديل بن] (7)ابي ماريه بود.قتاده و ابن سيرين و عكرمه گفتند:ابن ابي ماريه[محمّد بن اسحاق گفت:ابن ابي يم.و از باقر-عليه السّلام-چنين آمد:

تميم الدّارى و برادرش عدىّ نام اين دو ترسا،و سلمان ابن ابى ماريه (8)]،چون به شام شدند اين مرد مسلمان بيمار شد.نسخه بنوشت متاعى را كه او داشت بتفصيل كرد و در ميان بار خود تعبيه كرد و آن ترسايان را نگفت.و چون بيمارى سخت شد بر او، ايشان را حاضر كرد و وصايت (9)كرد ايشان را كه[اين] (10)متاع من به مدينه برى (11)و به وارثان من سپارى (12)و از دنيا برفت.ايشان سربار او باز كردند و انايى سيمين زرخونهينده (13)وزن آن سيصد درم،از ميان بار او (14)برگرفتند (15)[و بار ببستند و ندانستند كه

ص : 184


1- .باشى/باشيد.
2- .اساس،آج،لب:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .باشى/باشيد.
4- .مج،وز،مت:و خبر اين جا.
5- .كذا:در اساس،آج،لب،لت،آف،آن،مج،وز،مت،مر:عدى بن سدى،تفسير قرطبى(346/6)عدىّ بن بدّاء.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس،مج،وز،مت،آف،آن:ندارد،با توجّه به آج،لت،مر افزوده شد.
9- .آج،لب:وصيّت.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .برى/بريد.
12- .سپارى/سپاريد.
13- .اساس:زرخوسه،مج:زرخوسهنيده،وز:زرخونهيده،لت،آج:زركوب،لب،بم،آف،آن،زرخوسه،مر: زربهجده.
14- .آج:آن.
15- .مج،مت،وز،لب،مر:بگرفتند.

در ميان بار نسخه اى هست چون بازرگانى خود بكردند بار برگرفتند] (1)و با مدينه آوردند و با (2)اهل او تسليم كردند.ايشان بار بگشاندند (3)و آن نسخه بيافتند و برخواندند موافق بود مگر اين اناء سيمين كه بر جاى نبود اين (4)ترسا را گفتند اين مرد در شام تجارتى كرد و چيزى فروخت،گفتند،نه گفتند:معاوضه كرد با كسى؟گفتند نه گفتند در بيمارى خرجى كرد؟گفتند:نه،روزكى چند بيمار بود.گفتند:اكنون از بار او سيمينۀ در (5)مى بايد وزنش سيصد درم و به خطّ او نوشته است.ايشان گفتند:ما خبر نداريم و آنچه او به ما داد به شما رسانيديم.به حكومت پيش (6)رسول (7)آمدند، خداى تعالى آيت فرستاد يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ .«شهادة»،مرفوع است به ابتداء و«بينكم»،ابو على فارسى گفت:هو من الظّرف المتّسع فيه،يعنى بين ظرف است،باتّساع در جاى اسم نهاد براى آن كه بر حقيقت او از آن ظرف نيست كه تارة اسم باشد و تارة ظرف،كاليوم و اللّيلة و غدو الشّهر و السّنة،لا تقول هذا بين حسن أو واسع كما قلت هذا مكان واسع فلا يجري وجوه الاعراب،و لكن چون اتّساع گردد و آن را جارى مجراى اسم كرد بر توسّع،مجرور كرد آن را با ضافت،و على هذا قراءة من قرأ لقد تقطّع بينكم بالرفع[46-ر]و فسّره بعضهم على الوصل،فقالوا البين من الاضداد يكون بمعنى الفراق و بمعنى الوصال،قال اللّه تعالى: لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ (8)، أى وصلكم.اين قولى ديگر است در آيت لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ (9)،بر اين[قول] (10)خود اسم صريح باشد و بر ظرف متّسع آمد، قول الشّاعر:

فصادف بين عينيه الجبوبا***

و الجبوب الارض و خبر او اثنان باشد على تقدير حذف المضاف و اقامة

ص : 185


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .لت:به.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،مر:بگشادند،لت:بگشودند.
4- .مج،وز،مت،لت+دو.
5- .مج،وز،مت،مر:ندارد.
6- .لت:نزد.
7- .آج،لب+عليه السّلام.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 94.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 94.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

المضاف إليه مقامه،أى شهادة[اثنين] (1)كقوله تعالى: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)،أى اهلها.

قولى ديگر در رفع او آن است كه:خبر مبتدا محذوف است،و آن ظرفى مقدّم است و رفع او هم بر ابتداست،و التّقدير:عليكم شهادة بينكم،قولى ديگر آن است كه:شهادة مرفوع است به ابتدا. وَ إِذٰا حَضَرَ ،در جاى خبر اوست بر تقدير آن كه:اقامة شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ وقت الحضور على تقدير وقت شهادة بينكم وقت الحضور،و اين قول ضعيف است براى آن كه وقت اقامۀ شهادت وقت حضور مرگ موصى نباشد،بل وقت دعوى المدّعي باشد و عند الحاجة الى الشّهادة.و اثنان مرفوع باشد به فاعليّت از فعلى محذوف كه دلّ عليه لفظ الشّهادة و التّقدير فليشهد اثنان.و بعض دگر گفتند تقدير چنين است كه:شهادة بينكم ان يشهد اثنان،اين قريب است به قول اوّل از روى معنى.و قوله: إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ،چون حاضر آيد به يكى از شما مرگ «حضور»به معنى قرب است به هر حال،براى آن كه اگر مرگ حاضر آيد و مرد بميرد وصيّت نتواند كردن و گواه گرفتن،و نظيره قوله: حَتّٰى إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ (3)،و قوله: حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (4)،چون مرده باشد نتواند اين سخن گفتن،و كذا قال: حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا (5)،و مراد در اين مواضع مقاربت است.

و در معنى«شهادت»سه قول گفتند:يكى آن كه گواى (6)است كه عند اقامت آن استخراج حقوق كنند،و يكى آن كه حضور است من قولهم:شهدت كذا اذا حضرته،و منه قوله تعالى: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (7)،و سيوم (8)آن كه به معنى سوگند است من قولهم:اشهد باللّه أى احلف باللّه،و قوله تعالى: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ ،و قول اوّل قوى تر است و لا يقتر است،به قصّۀ آيت.

و قوله: حِينَ الْوَصِيَّةِ ،نصب او بر ظرف است و نشايد كه عامل در او شَهٰادَةُ

ص : 186


1- .اساس،آف:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 18.
4- .سورۀ مؤمنون(23)آيه 99.
5- .سورۀ انعام(6)آيه 61.
6- .مج:گوايى،آج،لب:گواهى.
7- .نور(24)آيۀ 2.
8- .مج،وز،لت:سه ام،مر:سيم.

بَيْنِكُمْ ،باشد براى آن كه او در«اذا»عمل مى كند،و يك عامل در دو معمول عمل نكند.در او سه وجه محتمل است:يكى آن كه«موت»،در او عامل باشد،دگر آن كه «حضر»در او عامل باشد،أى إذا حضر (1)الموت حين أى وقت الوصيّة،و سيم (2)آن كه بدل از«اذا»باشد،و اين بدل الكلّ من الكلّ باشد.

و قوله: ذَوٰا عَدْلٍ ،صفت«اثنان»است،يعنى اثنان عدلان در«منكم» خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد آن است كه من المسلمين،و بعضى گفتند:مراد آن است كه من اقرباء الموصي،از خويشان وصيّت كننده،و قول اوّل قول عبد اللّه عبّاس[است] (3)و سعيد بن المسيّب و عبيدة السّلمانىّ (4)و مجاهد و يحيى بن يعمر است و قول باقر و صادق است-عليهما السّلام-و قول دوم (5)قول حسن و عكرمه است (6).

أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَيْرِكُمْ ،يعني أو شاهدان آخران من غيركم] (7)،يا دو گواه ديگر كه نه از شما باشند.در او دو قول گفتند:يكى آن كه نه اهل ملّت شما باشند،و اين قول باقر و صادق است-عليهما السّلام-و عبد اللّه عبّاس و ابو موسى اشعرى و سعيد مسيّب و سعيد جبير و شريح و ابراهيم و ابن سيرين و مجاهد و ابن زيد،قول دوم (8)عكرمه گفت و عبيده و ابن شهاب و حسن:من غير عشيرتكم،يعنى جز از قبيله و خويشان شما كه وصيّت خواهى كردن (9)[46-پ].حسن گفت:براى آن كه عشيرت او احوال او بهتر دانند از ديگران و اين اختيار زجّاج است،گفت:[دگر] (10)براى آن كه گواى كافران نشايد شنيدن (11)با آن كه كافر و فاسق باشند،و معنى او اين جا تفصيل است نه (12)تخيير،براى آن كه معنى آن است كه: أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَيْرِكُمْ ان لم يكن منكم،اگر از شما گواه نباشد از جز شما كه مسلمانانى (13)،و اين قول باقر و

ص : 187


1- .مج،وز،مر:حضره.
2- .مج،وز،مت:سه ام.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز،مت:عبيد السّلمانى.
5- .مر:دويم.
6- .مج،وز،مت:قول حسن بصرى است و عكرمه.
7- .اساس،آج،لب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مر:دويم.
9- .مج،وز،مت:خواهيد كردن.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس،بم:نشايد شنيدند،مج،وز،مت:نتواند شنيدن،با توجّه به آج،لب تصحيح شد.
12- .مج،مت:ندارد.
13- .مسلمانانى/مسلمانانيد.

صادق است-عليهما السّلام-و شريح و يحيى بن يعمر و عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و سدّى،و بعضى دگر گفتند:«أو»تخيير راست برحسب آن كه موصي وصايت كند (1)و گواه گيرد و امين (2)دارد اگر كافر بود[و] (3)اگر مسلمان،و بعضى مفسّران گفتند:

مراد به«آخران»دو وصى اند،[نه] (4)دو گواه،براى احتياط را گفت وصايت به دو وصى كنند (5)از (6)تهمت و خيانت دورتر باشد،و اين قول ضعيف است بمخالفة سياقة الآية.

إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ ،اگر شما در زمين ضرب كنيد،يعنى اگر مسافر باشيد و در زمين سير كنيد. فَأَصٰابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ (7)،به شما رسد مصيبت مرگ، يعنى مرگ به شما رسد. تَحْبِسُونَهُمٰا ،در كلام محذوفى هست تا معنى مستقيم شود،و آن اين است:و قد أوصيتم و اشهدتم على وصايتكم شاهدين فاتّهم الورثة الشّاهدين وقت اقامة الشّهادة ينبغي ان تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلاٰةِ ،كه مرگ به شما رسد و شما وصايت كرده باشى (8)و مال با ايشان داده باشى (9)و ايشان ادا كنند و ورثه را ريبى و شكّى حاصل آيد كه آن مال به تمامى ادا كردند يا نه،و ايشان را متّهم دارند و بر ايشان دعوى كنند،حكم آن است كه:ايشان را بازدارند از پس نماز.و مراد به «حبس»وقف است يعنى يستوقفونهما (10)من بعد الصّلاة.

خلاف كردند كه (11)كدام نماز است-بر سه قول:باقر و صادق (12)گفتند و شريح و سعيد جبير كه نماز ديگر است براى كثرت مردم كه حاضر آيند،و براى تخويف ايشان به حرمت وقت نماز چون از نماز فارغ شده باشند.حسن بصرى گفت:نماز پيشين يا دگر (13)،و قول سيم (14)عبد اللّه عبّاس گفت:نماز اهل دين ايشان،برآن قول كه

ص : 188


1- .آج،لب:وصيّت كند.
2- .مج،وز،مت:امير.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:كند.
5- .وز+همه.
6- .آج،لب:لمخالفة.
7- .مج،وز،لت+و.
8- .باشى/باشيد.
9- .باشى/باشيد.
10- .مج،وز:تستوقفونهما.
11- .مج،وز،لت+اين،مر+آن.
12- .بم،آف،مر+عليهما السّلام.
13- .لت،مر:ديگر.
14- .آج،لب،آف:سيوم.

گفت: مِنْ غَيْرِكُمْ ،مراد كافرانند براى[آن كه ] (1)ايشان وقت نماز ما را حرمت ندارند،و از اين جا گفت شريح كه:چون مرد به زمين غربت باشد و كسى را نيابد كه فرا او (2)وصايت كند و گواه كند،او را بر وصايت شايد كه از اهل ذمّه دو كس را گواه كند و گواهى ايشان مقبول باشد،و هيچ جاى (3)گواى (4)كافر مقبول نباشد الّا در باب وصيّت در سفر لمكان هذه الآية.

و شعبي گفت:مردى مسلمان را به دقوقا وفات نزديك (5)رسيد،چون رنجور شد كس را نيافت كه بر وصايت خود گواه كند،دو مرد را از اهل كتاب گواه كرد.

ايشان به كوفه آمدند (6)به نزديك ابو موسى اشعرى و گواهى بدادند،او گفت:اين حكمى است كه پس ازآن كه در عهد رسول افتاد دگر نيفتاد،و ايشان را بفرمود تا سوگند خورند (7)و حكم براند،و مذهب ما هم چنين (8)است كه گواهى كافران در هيچ جاى بر مسلمان قبول نكنند الّا در وصيّت در حال ضرورت.

فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ ،ايشان-يعنى آن دو گواه-سوگند خورند به خداى.و گواه را در اين موضع براى آن سوگند مى دهند كه او خصم است-مدّعي عليه ايشان،اعنى ورثه بر اينان (9)كه گواى (10)وصيّت بودند دعوى خيانت كردند و گواه نداشتند (11)،لا بد ايشان را سوگند بايست خوردن كه و اليمين على من انكر.

إِنِ ارْتَبْتُمْ ،اگر شما را كه ورثه (12)شك افتد در آن كه ايشان خيانت كردند و سوگند بر اين خوردند كه اين گواى (13)بخلاف راستى نمى دهيم تا بدين (14)عوضى اندك بستانيم يا حقّى از آن كسى ببريم (15)يا حق را منكر شويم،و قوله:«به»،روا باشد

ص : 189


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج:ها او،آج،لب:با او.
3- .مج،وز:جايگاه.
4- .آج،لب،لت:گواهى.
5- .مج،وز:ندارد.
6- .اساس+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .مج،وز،آج،لب:خوردند.
8- .مج،وز:هم چونين.
9- .مج،وز،مت:ورثه اينان،لت:ورثه برايشان.
10- .آج،لب،لت،مر:گوده،بم،آف:گواهى.
11- .مج،وز،مت:بداشتند.
12- .آج،لب،آف،لت،مر:ورثه ايد.
13- .آج،لب،بم،آف،لت:گواهى.
14- .مج،وز،مت،لت،مر:برآن.
15- .اساس:بريم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه راجع باشد با قسم كه سوگند است يعنى ما اين سوگند به عوض آن چيزى اندك كه بر ما دعوى مى كنند نخواهيم كردن،و شايد (1)كه راجع باشد[47-ر]با چيزى متعلّق به شهادت يعنى بتحريف شهادتنا عن وجهها،براى آن«به»،گفت:«بها» نگفت كه حذف مضافى تقدير كرد.

و قوله: لاٰ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً ،در او دو وجه گفتند:يكى آن كه مراد به«اشتراء» معاوضه است براى آن كه در بيع و شرى به معنى معاوضه باشد،يعنى ما سوگند را و (2)تحريف شهادت خود برابر متاع اندك ننهيم.و وجه ديگر آن كه مراد آن است كه:

لاٰ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً ،أى ذا ثمن،براى آن كه بها نخرند،متاع (3)به بها خرند،يعنى تحريم (4)چيزى كه آن را بهاى اندك باشد،يعنى حطام دنيا و متاع او كه اندك است به سوگند به تحريم (5)،و كذلك قوله: اِشْتَرَوْا بِآيٰاتِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِيلاً (6)،اى ذا ثمن،أى متاعا ذا ثمن قليل،و اين وجهى غريب است و لطيف،در اين آيت و در هر آيت كه اين لفظ آيد در او.

وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ ،و اگرچه مشهود له آن را كه براى او گواى (7)مى دهيم خويشى نزديك باشد،و تخصيص«ذو القربى» (8)،براى آن كرد كه ميل مردم به او باشد.

وَ لاٰ نَكْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ ،و گواهى خدا پنهان بازنكنيم،و وجه اضافۀ شهادت با خداى تعالى ازآنجاست كه از فرمان اوست و نهاد شرع او،و شايد كه اضافه به معنى«لام»بود،أى شهادة للّه،و«لام»اختصاص را باشد و معنى راجع با آن كه اوّل گفتيم،و شعبي در شاذّ خواند: وَ لاٰ نَكْتُمُ شَهٰادَةَ ،بتنوين اللّه،به جرّ على تقدير و اللّه به حذف حرف قسم،و ما هيچ گواى (9)پنهان باز نكنيم به حق خداى،و پس از اين در كلام محذوفى است و تقدير آن است كه:فانّا ان كتمناها،انا اذا اذا لمن الاثمين،چه اگر گواهى پنهان كنيم از جملۀ بزهكاران باشيم.و ابو جعفر خواند به

ص : 190


1- .بم،آف،نشايد،آن:بنشايد.
2- .مج،وز،مت،لت:سوگند او.
3- .لت:متاعى.
4- .لت:نخريم.
5- .لت:بنخريم.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 9.
7- .آج،لب،بم،آف،لت،مر:گواهى.
8- .مج،مر:ذا قربى.
9- .آج،لب،بم،آف،لت،مر:گواهى.

تنوين: وَ لاٰ نَكْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ ،چنان كه قسم تعلّق به كلام اوّل ندارد،آنجا وقف باشد كه شهادة،آنگه ابتدا كند (1)[به سوگند] (2)كه:اللّه انّا اذا لمن الاثمين ان فعلنا ذلك و كتمنا الشّهادة،و يعقوب خواند به تنوين و«الف»استفهام در«آللّه»به عوض [حرف] (3)قسم كه بيفگند و جرّ«اللّه».

چون آيت فرود آمد،رسول-عليه السّلام-اين دو ترسا را بخواند،و چون نماز ديگر گزارده بود (4)ايشان را به نزديك منبر بداشت و سوگند بداد كه ايشان از اين إناء سيمين كه بر ايشان دعوى است بى خبراند و خيانتى (5)نكرده اند،سوگند بخوردند.

رسول-عليه السّلام-رها كرد ايشان را چون سوگند خورده بودند،آنگه اناء بر دست ايشان ظاهر شد،سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:اناء بر دست كسى با ديدار آمد (6)،از اهل مكّه در او آويختند،گفتند:ما از تميم و عدىّ خريديم و بعضى دگر گفتند:بر دست ايشان پديد آمد.وارثان مرد در آن (7)آويختند،ايشان دعوى كردند كه:ما اين از او خريديم (8)،گفتند:پس چرا اوّل نگفتى (9)؟گفتند:براى آن كه گواه نداشتيم اين دعوى نكرديم.ايشان بيامدند و رسول-عليه السّلام-را خبر دادند، خداى تعالى اين آيت فرستاد.گفتند:وارثان در اناء (10)آويختند و دعوى كردند گواه (11)نداشتند،رسول-عليه السّلام-به ظاهر شرع ايشان را سوگند داد كه سوگند (12)بر مدّعى عليه باشد.

قوله: فَإِنْ عُثِرَ عَلىٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً ،اگر اطّلاع افتد و واقف شوند،و اصل «عثار»شكرفيدن (13)و افتادن باشد،چنان كه در عبارت ما گويند،من به سر آن كار افتادم،و اعشى مى گويد در عثار به معنى سقوط (14).

ص : 191


1- .مج:انتفا كند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،بم:گذارده بود.
5- .اساس،بم:كلمه به صورت«جنايتى»هم خوانده مى شود.
6- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:پديد آمد.
7- .آج،لب:در آنان،لت:در ايشان در.
8- .مج،مت:بخريديم.
9- .آج،لب،مر:نگفتيد.
10- .آج،لب،لت:آنان.
11- .مج،وز،مت:و گواه.
12- .لت:كه بيّنه.
13- .مج،وز،مت:سكرفيدن.
14- .مج،وز،مت+شعر.

بذات لوث عفرناة اذا عثرت***فالتّعس ادنى لها من ان أقول لعا

و اعثرت غيري (1)على كذا اذا اطلعته عليه و منه قوله: وَ كَذٰلِكَ أَعْثَرْنٰا عَلَيْهِمْ (2)،و العثير الغيار السّاطع. عَلىٰ أَنَّهُمَا ،بر آنكه ايشان دو (3)،يعنى آن دو وصى با (4)آن دو گواه، اِسْتَحَقّٰا إِثْماً ،مستحق بزه و عقوبت شدند به سوگند دروغ كه خوردند،و معنى آن است كه:چون معلوم شود كه ايشان سوگند به دروغ خوردند، فَآخَرٰانِ يَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا ،دو مرد ديگر از جملۀ ورثه به جاى ايشان بايستند.

مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ ،حفص خواند:«استحقّ»به فتح«تا»و«حا»[48-ر] على الفعل المستوى،و معنى آن كه«استحقّ»أى حقّ و وجب عليهم الاثم،يقال:

حقّ و استحقّ و وجب بمعنى واحد،و باقى قرّاء«استحقّ»خواندند به ضمّ«تا»و كسر«حا»على الفعل المجهول،و معنى قرائت مجهول آن باشد[كه] (5):من الّذين استحقّ فيهم و لأجلهم الاثم[و آن وارثان مرد باشند براى آن كه حالف بر مال ايشان سوگند مى خورد،چون سوگند به دروغ بود به سبب ايشان باشد كه مستحق اثم] (6)گردد فهذا معنى القراءتين اعني قراءة الحفص و قراءة الباقين،و حمزه و ابو بكر و يعقوب و خلف خواندند:«الأوّلين»بتشديد«واو»على الجمع جمع اوّل و فتح«نون»على انّه نون جمع السّلامة،و باقى قرّاء:«الاوليان»به سكون«واو»و«نون»مكسوره على انّها نون التّثنية من بناء افعل التّفضيل،حسن بصرى خواند در شاذّ:«الاوّلان»على تثنية الأوّل.

و در معنى«أوليان»سه قول گفتند:يكى سعيد جبير گفت و ابن زيد:مراد آن است كه دو كس آنان كه بمرده و ميراث اولى تراند،قول دوم عبد اللّه عبّاس گفت و شريح:دو كس كه اولى تر باشند به گواهى يعنى سوگند من قوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ (7)- الآية قول سه ام (8)زجّاج گفت:دو كس برخيزند از آنان كه اولى تر باشند به آن كه سوگند دهند خصم را يعنى آن دو ترسا كه اوّل سوگند خوردند اكنون سوگند دهند كه

ص : 192


1- .اساس،لب:غير،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 21.
3- .مج،وز،مت:بو،آج،لب:هر دو.
4- .آج،لب:يا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .سورۀ نور(24)آيۀ 6.
8- .آف:سيوم،مر:سيم.

ايشان ولىّ سوگنداند و در رفع«اوليان»چند قول گفتند:يكى آن كه:اسم ما لم يسمّ فاعله است بر قرائت آن كس كه استحقّ خواند على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و التّقدير استحقّ عليهم اثم الاوليين اى استحقّ منهم.

دوم آن كه:بدل ضمير است في يقومان المعنى يقوم الاوليان مقامها،و گفتند:بر (1)معنى امر باشد،أى فليقم الاوليان من الّذين استحقّ عليهم الوصيّة و اين اختيار زجّاج است.

سه ام (2)آن كه بدل«آخران»است.و ابو على فارسى گفت:رفع او شايد كه بر ابتدا بود و او مبتداى مؤخّر بود،و تقدير چنين باشد:فالاوليان بامر الميّت آخران من اهله او من اهل دينه يقومان مقام الخائنين الّذين عثر عليهما كقولهم،تميمىّ أنا،اين وجه چهارم است و وجهى نيكو است.

و وجه پنجم ابو على گفت:روا باشد كه خبر مبتدا باشد محذوف و تقدير آن كه :فآخران يقومان مقامهما الاوليان.و قول ششم ابو الحسن اخفش گفت:صفت «آخران»باشد،با آن كه آخر ان نكره است و أوليان معرفه است به«لام»تعريف، براى آن كه اگرچه نكره است به وصف معرّف (3)و مخصوص شده من قوله: يَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا .

و امّا قرائت آن كس كه«اوّلين»خواند به جمع از اتباع الّذين باشد و محلّ او جرّ بود،و تقدير آن بود كه:من الاوّلين الّذين استحقّ عليهم الايصاء و الاثم.

و در«عليهم»چند قول گفتند:يكى آن كه:«على»به معنى«من»باشد،.اى استحقّ منهم،كما قال اللّه تعالى: اَلَّذِينَ إِذَا اكْتٰالُوا عَلَى النّٰاسِ (4)اى من النّاس، دوم آن كه:معنى آن باشد كه (5)استحقّ عليهما مال بالشّهادة و معنى على وجوب باشد براى آن كه به گواهى (6)گواهان (7)[حق] (8)واجب شود بر مدّعى عليه چون گواهى به

ص : 193


1- .وز:اين.
2- .بم،آن:سيم،آف:سيوم.
3- .مج،وز،مت:معروف.
4- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 2.
5- .آن+اى.
6- .آج،لت:گواى.
7- .مج،وز،مت،آج،آن:گواهان.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

دروغ داده باشند آنچه به گواهى (1)ايشان از مدّعى عليه بستانند (2)غرامت (3)بر ايشان واجب بود.سيم (4)آن كه:«على»به معنى«في»باشد چنان كه خداى تعالى گفت:

وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّيٰاطِينُ عَلىٰ مُلْكِ سُلَيْمٰانَ (5) ،أى في ملك سليمان،و برعكس چنان كه«فى»به معنى«على»آمد في قوله: وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (6)،أى على جذوع النّخل،آنجا«على»به معنى«في»آمد يعنى الّذين استحقّ فيهم و لاجلهم الاثم و هم ورثة الميّت استحقّ الحالفان بسببهم.اگر گويند:روا باشد كه اوليان (7)مرفوع باشد باسناد (8)استحقاق[48-ر]با ايشان؟گوييم:نه،براى آن كه مستحقّ وصيّت است يا (9)آنچه از وصيّت در چيزى باشد و اوليان مستحق نتواند بودن تا اسناد استحقّ با ايشان كنند.

زجّاج گفت:اين آيت دشخوارتر آيتى است در قرآن به اعراب،و چون اعراب دشخوار باشد معنى مشتبه بود،چه معنى از اعراب استخراج توان كردن و خلاصه اين است كه:اگر مطّلع شوند بر آنكه آن گواهان يا وصيان كه سوگند خوردند بر وجهى خوردند كه مستحقّ اثمى و عقوبتى شدند-با (10)آن كه بخلاف راستى خوردند-دو مرد (11)بايد كه اولى تر باشد به متوفّا و به ميراث آن (12)به آن كه گواى و شهادت را قيام نمايند به معنى سوگند،يعنى كه سوگند خورند چه خصم و مطالب ايشان باشند كه بيايند و سوگند خورند به خدا (13)كه شهادت ما،يعنى سوگند ما حق تر و درست تر است از سوگند آن دوگانه كه پيش از اين سوگند خوردند،و ما در اين سوگند اعتدا و ظلم نمى كنيم، چه اگر چنين كنيم از جملۀ ظالمان باشيم.

اگر گويند اولياى مرده از كجا مطّلع شوند بر خيانت ايشان يا ايمن باشند كه

ص : 194


1- .مج،مت،وز:گوائى،آف،آن:گواهى.
2- .لب:ستانند.
3- .مج،مت،وز،آج،لت+آن.
4- .مج،وز،مت:سه ام،آج،لب:سيوم.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 102.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 71.
7- .لب+مستحقّ.
8- .وز+و.
9- .وز:به.
10- .مج،وز،مت:به.
11- .مج،وز،مت:ديگر.
12- .مج،وز،مت:او.
13- .وز،مت:خدايى.

سوگند خورند و دروغزن نباشند؟گوييم:امّا به آن كه در او دعوى كرده باشند در دست ايشان بينند يا آن كه ايشان انكار كرده باشند علم و خبر آن را يا آن كه ايشان اعتراف دهند يا به آن كه گواهى (1)دهند دو عدل بر ايشان به خيانت،قوله:«إذا»و «لا» (2)جواب شرطى محذوف باشد،و التّقدير:ان اعتدينا انا اذا لمن الظالمين.

قوله: ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَلىٰ وَجْهِهٰا -الآية،«ذلك»اشارت است به سوگند خوردن (3)يا به حكم،يعنى آن سوگند يا آن حكم نزديك گرداند و داعى باشد خداوند گواى (4)را كه گواى (5)بر وجه[خود] (6)به راست يا سوگند به راست خورد براى آن كه چون داند كه در شرع حكمى (7)هست كه ردّ اليمين كنند با مدّعى و سوگند (8)مقبول خواهد بودن او را ردع و زجر كنند (9)ازآن كه سوگند به دروغ خورد يا گواهى (10)به دروغ دهد خلاف كردند در آن كه بر گواه سوگند باشد هيچ جا (11)يا (12)نباشد.عبد اللّه عبّاس گفت:چون گواه كافر بود بر او سوگند بود و دگر جايگاه ها بر او سوگند نبود-و اين مذهب ماست.و بعضى دگر گفتند كه (13):بر هر دو گواه كه وصى باشند و در حقّ ايشان تهمتى حاصل شود (14)ايشان را سوگند بايد خوردن.

و خلاف كردند مفسّران در آن كه آن دو آيۀ مقدّم حكم آن منسوخ است يا نه.

عبد اللّه عبّاس و نخعى و جبّايى گفتند كه:حكم آن آيتها منسوخ است،و حسن بصرى و دگر مفسّران گفتند:حكم آن منسوخ نيست،و آنچه اخبار ما و مذهب ما اقتضا مى كند اين است.و ابو القاسم بلخى گفت:بيشتر اهل علم برآنند كه منسوخ نيست،و اجماع علماست بر آنكه سورۀ المائده به (15)آخر قرآن آمد هيچ از آن منسوخ نيست،و رسول-عليه السّلام-در خطبۀ حجّة الوداع گفت:

انّ سورة المائدة من

ص : 195


1- .مج،وز،مت:گوايى،آج،لب،آف،آن:گواهى.
2- .مج،وز،مت،آج،لب:لام.
3- .بم:خوردند.
4- .مج،وز،مت:گوايى،آج،لب،آف،آن:گواهى.
5- .مج،وز،مت:گوايى،آج،لب،آف،آن:گواهى.
6- .اساس،بم،آف،آن:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج:حكم.
8- .مج،وز،مت،لت+او،مر+آن.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،مر:زجر كند.
10- .مج،وز،مت:گوايى،آج،لب،آف،آن:گواهى.
11- .مج،وز،مت،مر:جاى.
12- .مج،وز،مت:ما.
13- .اساس+كه،كه زايد مى نمايد.
14- .لب:حاصل آيد.
15- .مج،وز،مت،لب:تا،آن:من.

آخر القرآن نزولا فأحلّوا حلالها و حرّموا حرامها ،و آن كس كه گفت منسوخ است، گفت:براى آن كه در شرع هيچ جاى بر گواه سوگند نيست،اين آنگه بود كه از شرط گواه عدالت نبود چون فرود آمد: وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ (1)،اين حكم منسوخ شد و ذى عدل نباشد و نه از گواهان پسنديده گوييم.امّا آنچه گفتى از سوگند براى آن است كه ورثه مطّلع شوند بر خيانت (2)بر او دعوى خيانت كنند (3)او مدّعى عليه شود.

چو ايشان (4)گواه ندارند،او را سوگند بايد خوردن كه و اليمين على المدّعى عليه.

و امّا تعديل شهود قوله: مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ (5)،روا باشد كه در شرع جاى بود كه اضطرار (6)حمل كند بر آنكه گواهى (7)اهل ذمّه قبول بايد كردن براى استظهار [48-پ]ايشان را سوگند بايد دادن به وقت عبادت و (8)نماز ايشان تا رادع باشد ايشان را ازآن كه (9)سوگند به دروغ خورند.و قوله: أَوْ يَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمٰانٌ بَعْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،يا ترسند يعنى وصيّان ذمّى كه ردّ سوگند كنند با خصمان ايشان كه اولياى مرده اند.و قوله: بَعْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،ضمير اهل ذمّه (10)است،چه (11)ايشان اوّل سوگند خورده اند.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اسْمَعُوا ،و از خداى بترسى (12)و از معاصى او و گواهى به دروغ و سوگند به دروغ و خيانت كردن در وصيّت و جز آن و بشنوى (13)وعظ خداى تعالى،و خداى تعالى هدايت ندهد فاسقان را امّا بر سبيل عقوبت به وجه خذلان و امّا در قيامت ره بهشت ننمايد ايشان را،و فاسق خارج باشد از طاعت خداى تعالى و امّا حكم نكند با (14)آن كه مهتدى است و نام هدايت بر او ننهد.

قوله تعالى (15):

سوره المائدة (5): آیات 109 تا 120

اشاره

يَوْمَ يَجْمَعُ اَللّٰهُ اَلرُّسُلَ فَيَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ قٰالُوا لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ (109) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ يٰا عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ اُذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلىٰ وٰالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ تُكَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِي اَلْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ اَلطِّينِ كَهَيْئَةِ اَلطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهٰا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ اَلْأَكْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ اَلْمَوْتىٰ بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَقٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (110) وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى اَلْحَوٰارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قٰالُوا آمَنّٰا وَ اِشْهَدْ بِأَنَّنٰا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قٰالَ اَلْحَوٰارِيُّونَ يٰا عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ قٰالَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (112) قٰالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهٰا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنٰا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنٰا وَ نَكُونَ عَلَيْهٰا مِنَ اَلشّٰاهِدِينَ (113) قٰالَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ تَكُونُ لَنٰا عِيداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا وَ آيَةً مِنْكَ وَ اُرْزُقْنٰا وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (114) قٰالَ اَللّٰهُ إِنِّي مُنَزِّلُهٰا عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعٰالَمِينَ (115) وَ إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ يٰا عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالَ سُبْحٰانَكَ مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مٰا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ (116) مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مٰا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّٰا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ اَلرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (118) قٰالَ اَللّٰهُ هٰذٰا يَوْمُ يَنْفَعُ اَلصّٰادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً رَضِيَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (119) لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (120)

ترجمه

>5\120-109<

ص : 196


1- .سورة طلاق(65)آيۀ 2.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر+وصى.
3- .لت:كند.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:اينان.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
6- .آج،لب:اضطراب.
7- .مج،وز،مت:گوائى.
8- .مج،وز،مت+به.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:آنچه.
10- .آج،لب:فديه.
11- .مج،وز،مت،لت:مر:به.
12- .بترسى/بترسيد.
13- .بشنوى/بشنويد.
14- .مج،وز،مت،لت:مر:به.
15- .وز:عزّ و اعلا،مت:عزّ و جلا.

آن روز كه جمع كند خداى پيغامبران را گويد چه جواب دادند (1)شما را گويند نيست هيچ علمى ما را تويى كه دانندۀ كارهاى پنهانى. (2)

[49-ر] چون گفت خدا اى عيسى (3)مريم ياد كن نعمت من بر تو و بر مادر تو چون قوّت دادم ترا به جبرئيل،سخن مى گفتى با مردمان در گهواره و پير (4)،و چون بياموختم تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل و چون مى كردى از گل چو شكل (5)مرغ به فرمان من در مى دميدى در او مى شد مرغى به فرمان من و عافيت مى دادى نابيناى مادر زاد را و پيس را به فرمان من و چون بيرون مى آوردى مردگان را به فرمان من،و چون بازداشتم (6)فرزندان يعقوب را از تو چون به ايشان آوردى حجّتها، گفتند آنان كه كافر بودند از ايشان:نيست اين مگر جادويى آشكارا.

و چون وحى كردم (7)به حواريان (8)كه ايمان آرى (9)به من و پيغامبر من، گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانانيم (10).

چون گفتند حواريان (11):اى عيسى پسر

ص : 197


1- .آج،لب:اجابت كردند.
2- .لت:پوشيده.
3- .مج،وز،مت،آف،لت+پسر.
4- .آج،لب:كهولت.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت،آن:چون.
6- .مج،وز،مت:پاداشتم.
7- .آف:كرديم.آج،لب:فرستاديم.
8- .آج،لب:ياران.
9- .آرى/آريد.
10- .لت:مسلمانيم.
11- .آج،لب:ياران.

مريم بتواند (1)خداى تو كه فروفرستد بر ما خوانى (2)از آسمان.گفت:بترسى (3)از خدا اگر شما ايمان داريد.

گفتند مى خواهيم تا بخوريم از آن و ساكن شود دلهاى ما و بدانيم كه تو با ما راست گفتى و باشيم در آن از جملۀ گواهان.

گفت:عيسى پسر مريم، اى بار خداى ما بفرست بر ما خوانى از آسمان تا باشد ما را عيدى (4)اوّل ما را و آخر ما را و علامتى از تو،و روزى ده ما را و تو بهترين روزى دهندگانى.

گفت:خداى من بفرستم آن را بر شما هركه كافر شود پس از آن من عذابى كنم او را كه نكرده باشم كس را از جهانيان.

[49-پ] و چون گفت خداى اى عيسى پسر مريم تو گفتى مردمان را بگيرى (5)مرا و مادر مرا دو خدا از فرود خدا گفت منزّهى تو نباشد مرا كه گويم آنچه نبود مرا بحق، و اگر گفته بودمى تو دانستى دانى آنچه در نفس (6)من است و من ندانم آنچه در نفس (7)تو است تو داناى غيبهايى. (8)

ص : 198


1- .آج،لب:هيچ تواند،لت:تواند.
2- .آج،لب+آراسته.
3- .بترسى/بترسيد.
4- .آج،لب:زمان شادى.
5- .بگيرى/بگيريد.
6- .آج،لب:ضمير.
7- .آج،لب:معلوم ذات.
8- .آج،لب:نيك دانند اسرار نهانى.

نگفتم ايشان را مگر آنچه فرمودى مرا به آن كه بپرستى (1)خداى را خداى من و خداى شما و بودم بر ايشان گواه تا بودم در ايشان چون وفات دادى مرا بودى تو نگاهبان بر ايشان و تو بر همه چيزى گواهى.

اگر عذاب كنى ايشان را ايشان بندگان تواند و اگر بيامرزى ايشان را تو غالبى و محكم كار (2).

گفت خدا اين روز است[كه] (3)سود دارد راست گويان را راستى شان،ايشان راست بهشتها مى رود از زير آن جويها هميشه باشند در آن،خشنود بود خدا از ايشان و خشنود باشند ايشان از خدا آن رستنى (4)بزرگ بود.

خداى (5)راست پادشاهى آسمانها و زمين و آنچه در آنجاست و او بر همه چيزى تواناست.

قوله: يَوْمَ يَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ ،در عامل نصب«يوم»دو قول گفتند،يكى آن كه:

فعلى محذوف است و تقدير آن است كه«اذكروا»و«احذروا»،ياد كنى و بترسى (6)از روزى،دگر زجّاج گفت:«و اتّقوا اللّه»كه در آيت اوّل است.قول سه ام (7)مغربى گفت،قوله: وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي ،خداى در آن روز هدايت نكند،يعنى راه بهشت ننمايد فاسقان را.و بر قول زجّاج و بر قول اوّل ظرف نباشد،[50-ر]بلكه مفعول به باشد و ظرف (8)مفعول فيه باشد،و بر هر دو قول«حذر»و«تقوى».و«ذكر»تعلّق به مضافى محذوف داشته باشد،و تقدير اين بود كه:هول يوم و عقاب يوم،حق تعالى گفت:

ص : 199


1- .آج،لب:پرستيد.
2- .آج،لب:تويى غالب و توانا،درستكار و درست گفتار.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .مج،وز،مت:رستگارى.
5- .آج،لب:مر خداى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج،لب:ياد كنيد و بترسيد.
7- .آف:سيوم،آن،مر:سيم.
8- .اساس،آف،بم:ظفر،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

بترسى (1)از روزى كه خداى تعالى در آن روز پيغامبران را جمع كند و از ايشان بپرسد به حضور امّتان مكذّب كه: مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ ،شما را فرستادم به اينان رفتى (2)و دعوت كردى (3)،ايشان چه جواب دادند[شما را] (4)با آن كه خدا (5)به آن عالم تر باشد،و لكن غرض توبيخ و تقريع و تخجيل آن مكذّبان كافران باشد كه تكذيب پيغامبران كرده باشند.صورت استفهام است و معنى تقرير با پيغامبران است،و غرض تقريع كافران است و رسوايى ايشان بر سر جمع.

رسولان جواب دهند كه (6): لاٰ عِلْمَ لَنٰا ،ما را علمى نيست.در اين سه قول گفتند:حسن بصرى و مجاهد و سدّى گفتند از عظم (7)هول آن روز هرچه دانند فراموش كنند تا چون اين سؤال شنوند جواب ندانند دادن،دوم عبد اللّه عبّاس گفت، معنى آن است كه:علم (8)تو نيست به نزديك ما جز آن كه تو از ما به دانى،پس علم ما با ضافت با علم تو چون معدوم باشد با ضافت با موجود.قول سه ام (9)آن است كه:

علمى نيست ما را به باطن احوال ايشان كه ثواب و عقاب برآن باشد،چيزى است كه تو دانى ما ندانيم.قولى ديگر آن است كه:لا علم لنا بما احدثوا بعدنا،ما را علمى نيست با آنچه (10)پس ما احداث كردند،علم تو راست (11)كه علاّم الغيوبى و علم غيبها و كارهاى پوشيده به نزديك تست.و«فعّال»بناى مبالغه باشد،و روا بود كه براى آن گفت كه اضافه با جمع كرد،لقولهم (12):فتّاح الابواب.

قوله: إِذْ (13)قٰالَ اللّٰهُ يٰا عِيسَى ابْنَ (14)مَرْيَمَ -الآية،عامل در إذ (15).مقدّرى باشد،

ص : 200


1- .همۀ نسخه بدلها:بترسيد.
2- .همۀ نسخه بدلها:رفتيد.
3- .مج،وز،مت:دعوى كردند،لت،آن،مر:دعوت كرديد.
4- .اساس،آف آن:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،لت:خداى.
6- .مر+قالوا.
7- .اساس،آج،لب بم،آف،آن:عظيم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز:علمى.
9- .مر:سيم.
10- .مج،وز،مت،لت+از.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ترا.
12- .مر:كقولهم.
13- .اساس،مج،وز،آج،لب،بم،مل:و إذ،با توجّه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
14- .لت،آن مر:عيسى بن.
15- .اساس آج،لب،آف:او،مر:آن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

و التّقدير:اذكر اذ قال اللّه،و روا بود كه عامل در او يَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ باشد،و مثال او در كلام چنان باشد كه كسى گويد:وردنا بلد كذا و صنعنا فيه و فعلنا فبينا نحن اذ صاح بك صائح فاجبته و تركني،و بر اين قول اين حديث روز قيامت باشد،گفت:

ياد كن اى محمّد[تا] (1)چون روز قيامت باشد،خداى گويد:اى عيسى پسر مريم (2)، و محلّ عيسى نصب است،و بصريان گفتند:فتح باشد چون اين در ميان دو اسم علم افتد بنا كنند بر فتح بناى عارض،چنان كه:يا زيد بن عمرو.و اگر دو اسم علم نباشد بر ضمّۀ خود بماند چنان كه:يا زيد بن أخينا،و ابن به همه حال منصوب باشد براى آن كه مضاف است و صفت منادى است،و قال الحرمازيّ:

يا حكم بن منذر بن جارود***انت الجواد بن الجواد بن الجود

حق تعالى در اين آيت حكايت خطابى مى كند كه با عيسى كرد يا خواهد كردن به قيامت در باب تذكير (3)نعمتهاى من بر تو (4)و بر مادرت،و مراد به واحد جمع است چنان كه گفت: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (5)،و المعنى نعم اللّه،براى آن كه احصاء و عدد (6)در واحد صورت نبندد،و از آن نعمتها كه بر او كرد آن است كه او را تأييد و تقويت كرد به جبرئيل-عليه السّلام.و تأييد تفعيل باشد من الايد و هو القوّة، و مجاهد خواند:«اذ آيدتك (7)»بر وزن فاعلتك (8)،مفاعله باشد از ايد و معنى آن كه:

عاونتك.و روح القدس نام جبريل است كعبد اللّه،براى آن كه روح نام اوست،و قدس من اسماء اللّه اضافه كرد (9)او را با خود اضافة التّخصيص و التّشريف،كبيت اللّه و ناقة اللّه و اضافة الفعل الى فاعله.

تُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً ،با مردم سخن مى گفتى و تو در گهواره (10)،حسن بصرى گفت مراد به گاهواره (11)كنار مادر است چه آنجا كه مريم بود يا جز آن (12)حال

ص : 201


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،مت:عيسى مريم.
3- .مج،وز،مت:تذكّر.
4- .مج،وز،مت:خود بر او.
5- .سوره نحل(16)آيۀ 18.
6- .وز:عدّ.
7- .وز،مج،مت:اتيك.
8- .مت،آن:فعلتك.
9- .آج،لب:بكرد.
10- .مر+بودى.
11- .آف،آن:گهواره.
12- .مج،وز،مت آج،لب،لت،مر:با چنان.

گاهواره ساخته نبود (1)و بعضى[50-پ]دگر گفتند كه:مراد آن است كه در حالى كه اهل گهواره بودى و اگرچه در گهواره نبودى و نيز به كهولت (2)يا و كهل آن بود كه ميان پير و جوان،قيل:تكلّم النّاس فى المهد صبيّا و كهلا نبيّا.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى عيسى را به سى سالگى بفرستاد و او در قوم خود سى ماه پيغامبرى كرد،و دگر مفسّران گفتند:خداى تعالى او را در گهواره عقل تمام داد (3)و پيغامبر كرد-و قصّۀ اين در جاى خود بيايد.إن شاء اللّه-در سورۀ مريم.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ ،و نيز ياد كن از جملۀ نعمتهاى من چون تو را كتاب انجيل در آموختم و احكامى كه در انجيل بود.و گفتند:مراد به«كتاب»جمع است چنان كه در نعمت گفتيم و مراد كتب اوايل،و گفته اند:مراد به«كتاب»كتابت (4)است، يقال،كتبت الكتاب كتابا و كتبا و كتابة،براى آن كه تورات و انجيل بازآورد (5)،تا تكرار نباشد و بر اين قول مراد به حكمت كلمات حكمت است كه پند باشد و وصايا.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ ،و نيز ياد كن آن نعمت كه تو خلق مى كردى و اين خلق تقدير باشد نه خلق احداث،براى آن كه جسم مرغان كه از گل بود نه فعل عيسى بود،فعل خداى بود-جلّ جلاله-و حدّ خلق اخراج مقدور بود از عدم به وجود با ضربى تقدير،و بر اين قاعده افعال خداى تعالى همه خلق خوانند و مخلوق براى آن كه هيچ نباشد الّا مقدور بر وجه حكمت و صواب.و از اينجاست كه يكى را از ما بر اطلاق،خالق نخوانند جز بر تقييد،و خداى را-جلّ جلاله-بر اطلاق خالق خوانند كه افعال او تعالى همه (6)مقدور بود بر وجه خود.و ياد كن چون تو مى كردى و مى انداختى از گل به هيئت و شكل مرغ.مفسّران گفتند:شبيازه (7)بود و طير،هم واحد باشد و هم جمع و هم جنس،آن كه گفت:جمع است گفت واحدش طاير است كراكب و ركب و ضائن و ضأن (8)و آن كس كه گفت واحد است،گفت:

ص : 202


1- .مج،وز،مت:شناخته نبود.
2- .اساس:كهو،با توجه به مج و فحواى كلام تصحيح شد.
3- .مج،وز،مت،لت:بكرد.
4- .اساس،بم،كتابيست.
5- .مج،وز،مت:به او.
6- .مج،وز،مت:هميشه.
7- .اساس،بم،آف،آن:شبياره،مج،وز،لب،شغيازه،مت:شغيازه.
8- .اساس:صائن و صان،با توجه به مج تصحيح شد.

جمعش اطيار و طيور باشد،مثل:قيل و اقيال و ذيل و اذيال و بر فعول كفحل و فحول و دخل و دخول،و گفتند:اطيار جمع طاير باشد،كصاحب و أصحاب و شاهد و أشهاد،و آن كه (1)جنس گفت،براى«لام»گفت. بِإِذْنِي ،به فرمان من و ارادۀ من نه به فرمان و ارادۀ خود. فَتَنْفُخُ فِيهٰا ،در او دميدى تا مرغ گشت به فرمان من.

در خبر چنين است كه عيسى-عليه السّلام-از گل،مرغى كه خواستى بكردى به شكل آن مرغ و باد (2)در او دميدى خداى تعالى او را مرغ كردى از گوشت و خون و روح در او دميدى تا بپريدى،و روا بود كه اين كنايه باشد ازآن كه به دعاى او خداى تعالى روح در او آفريدى،و اگر آنجا (3)نفخى حقيقى نبودى و نفخ براى تشبيه نفخ گفت با روح،فانّ الروح ريح و چنان باشد كه خداى تعالى گفت در حقّ آدم: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي (4)،و چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت در حقّ جنين:

انّ اللّه يبعث اليه ملكا عند تمام مائة و عشرين يوما فينفخ فيه الرّوح و يكتب اجله و رزقه و شقى هذا و سعيد ،گفت:جنين را در شكم مادر خود چون صد و بيست روز (5)تمام شود خداى تعالى فرشته (6)بفرستد تا روح در او دمد و اجل و روزيش بنويسد و شقاوت و سعادتش.و معلوم است كه فرشته در شكم مادرش نشود،و انّما خداى تعالى بيافريند فرشته را و اعلام كند فرشته را.

وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي ،و نيك مى كردى نابينا مادرزاد را و پيس را و اين دو چيز است كه اطبّا از علاج آن عاجز باشند،و نسبت اين چيزها با عيسى براى آن كرده كه به دعاى او بود. وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتىٰ ،و چون برون مى آوردى مردگان (7)را [51-ر]از گورها (8)زنده كرده،يعنى[من] (9)به دعاى تو زنده مى كردم ايشان را. (10)و

ص : 203


1- .آن كس:.
2- .مج،وز،مت+از دهن،لت،مر:از دهن خود.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:اگرچه آن را،آج،لب:اگرچه آنجا.
4- .سورة حجر(5)آية 20.
5- .لت مر+بر او.
6- .مج،وز،مت،آج،لب،مر+را.
7- .وز،مج،مت:مردمان.
8- .اساس،بم:گوروا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .اساس،بم:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مر+ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَنْكَ .

چون بازداشتم بنى اسرائيل را كه جهودان بودند از تو تا ترا نكشند و ايذا نكنند (1).آنگه تو به ايشان آمدى به اداى رسالت با بيّنات و معجزات با كفر و عناد ايشان (2).و روا بود كه منع ايشان به الطافى باشد از قبل او-جلّ جلاله-و روا باشد كه (3)به قهر و غلبه بود (4)،و روا بود كه آن خواست كه چون قصد كشتن او كردند،خداى تعالى شبه او بر يكى از ايشان افگند تا او را به جاى او بياويختند.

آنگه بازنمود كه:چون تو كه عيسى (5)به بنى اسرائيل آمدى با معجزات (6)، كافران ايشان گفتند:نيست اين مرد الا ساحر مبين ،مگر جادوى آشكارا.و اين قرائت كسائي و حمزه و خلف است اين (7)جا،و در اوّل سورۀ يونس و در هود و در سورۀ الصّفّ.ابن كثير و عاصم در سورۀ يونس موافقت كردند ايشان را بر اين قرائت، «هذا»اشارت باشد به عيسى و بر قرائت باقى قرّا كه سحر خواندند اشاره به اظهار آيات و بيّنات و معجزات باشد.

مجاهد روايت كرد از عبيد (8)بن عمير كه:در اين وقت كه خداى تعالى اين نعمتها بر عيسى شمرد،در آن وقت جامۀ پشمين پوشيدى (9)و گياه زمين خوردى،و اگر چيزى بودى او را بدادى و براى فردا ذخيره نكردى و خانه اى نداشت كه انديشه كردى كه ويران (10)شود و نه فرزندى كه[گفتى] (11)بميرد،هركجا شب دريافتى او را آنجا بخفتى.

قوله: وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوٰارِيِّينَ ،و نيز ياد كن اى محمّد چون من وحى كردم به حواريّان.و اين«وحى»گفتند:الهام است،چنان كه در حقّ نحل گفت:

وَ أَوْحىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ (12) ،و گفتند:به معنى امر است،چنان كه در حقّ مادر

ص : 204


1- .مر+ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ .
2- .آج،لب:اينان.
3- .مج،وز،مت:بود كه.
4- .مج،وز،مت،مر:باشد.
5- .مج،مت:چون تو به عيسى،بازنمود كه تو كه عيسى.
6- .مر+ لَقٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذٰا .
7- .آج،لب،بم:آن.
8- .اساس،مر:عبيدة،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مج،مت:جامه پوشيدى پشمين.
10- .مج،وز،مت:ببران.
11- .اساس،آج،لب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .سورۀ نحل(16)آيۀ 68.

موسى گفت: وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ (1)،و گفتند:به معنى القاست، كما قال الشّاعر:

الحمد للّه الّذى استقلّت***باذنه السّماء و اطمأنّت

اوحى لها القرار فاستقرّت***

و روى وحى لها القرار،و هما لغتان،و ابو القاسم بلخي گفت:مراد آن است كه اوحيت الى عيسى فى الحواريّين،و نيز اين نعمت ياد كن كه چون من وحى كردم به حواريّان-و آن خواصّ اصحاب عيسى بودند.حسن بصرى گفت:گازران بودند براى آن ايشان را حوارىّ خواندند لتحويرهم الثّياب،أى تبيضهم.مجاهد گفت:صيّادان بودند،و بعضى دگر گفتند:ملاّحان بودند.قتاده گفت:وزراى عيسى بودند،بعضى گفتند:چهل مرد بودند.عكرمه گفت،دوازده مرد بودند:فطرس و يعفونس (2)و بخنس و اندرائيس (3)و فيلس (4)و تلما و منتا و توماس و يعقوب (5)خلقانا و قداوسيس (6)و قنانيا (7)و تودس.وحى كردم به ايشان كه ايمان آرى (8):[به من] (9)و پيغامبر من عيسى-عليه السّلام.ايشان گفتند:ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم.

إِذْ قٰالَ الْحَوٰارِيُّونَ ،نيز ياد كن چون گفتند حواريان:يا (10)عيسى هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ ،كسائى خواند:هل تستطيع ربّك،بر تقدير هل تستطيع ان تسأل ربّك و تدعو ربّك[به تاء] (11)،و نصب«ربّك»و بتوان (12)كردن كه تقدير اين محذوف نبايد كردن،و معنى آن بود كه:ممكن باشد تو را و رونده بود تو را و اعتماد دارى كه اگر بگويى روان باشد،چنان كه يكى از ما گويد:هل تملك فلانا،هل تستطيعه،و هل

ص : 205


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 7.
2- .آج،لب:يعقويس،چاپ شعرانى(369/4):يعقوبس.
3- .اساس:انداس،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .آج،لب:قيلس.
5- .مج،وز،آج،لب+بن.
6- .مج،وز:قداوستيس.
7- .وز:قنانيا.
8- .آرى/آريد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .آج،لب:يا عيسى،مر: يٰا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ .
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .مر:نتوان.

تقدر عليه،فلان را به دست دارى كه براى تو اين كار بكند و بر[او] (1)اعتماد و امان آن دارى كه اگر بگويى تو را بازنزند.و باقى قرّاء خواندند:هل يستطيع ربّك،به «يا»و رفع«باء»[از] (2)ربّك باسناد الفعل اليه.تواند خداى تو كه فروفرستد ؟و در آن كه حواريان چرا گفتند كه خداى تو تواند و شاك بودند در قدرت خداى تعالى يا نبودند،در اين سه قول گفتند:يكى آن كه اين در اوّل حال گفتند كه هنوز خداى را نيك نشناخته بودند كه (3)چه بر او روا باشد و چه روا نباشد[51-پ]از آن سبب (4)عيسى بر ايشان انكار كرد،بقوله: اِتَّقُوا اللّٰهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ .

و قول دوم آن است كه حسن بصرى گفت:معنى آن است كه هل يفعل ربّك و يختاره،خداى تو اين كند و اختيار كند و حكمت راه دهد كه اين كند،چنان كه يكى از ما گويد:توانى كه بيايى تا فلان را بپرسيم (5)،و اين كار بتوانى كردن براى من و او شاك نباشد در قدرت او،و لكن به اين معنى گويد كه اشارت كرديم.

قول سه ام آن است كه:هل يستجيب لك ربّك،و بر اين معنى قوله استطاع به معنى اطاع باشد و اطاع به معنى أجاب باشد،چنان كه شاعر گفت (6):

ربّ من انضجت غيظا صدره***قد تمنّى لى موتا لم يطع

أى لم يجب،و اطاع و استطاع سيبويه گفت:به يك معنى باشد،چنان كه اجاب و استجاب به يك معنى باشد،و مثل اين وجه در قرائت كسائي برود كه گويند:استطاع به معنى استجاب باشد،و معنى آن بود كه:هل يستجيب ربّك،أى هل تسأله الاجابة،چنان كه اجاب و استجاب به يك معنى نباشد (7)،بل استجاب بمعنى طلب الاجابة باشد،و«سين»طلب را بود و اين وجهى دگر مستأنف باشد در وجه قرائت كسائى اين قول زجّاج است.و فرق (8)ميان استطاعت و قدرت آن است كه استطاعت انطياع (9)الجوارح للفعل باشد،و قدرت آن بود كه ايجاب قادرى كند،

ص : 206


1- .اساس ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،لت:نشناختند و ندانستند كه.
4- .مج،وز،مر:از اين كار را.
5- .بم:بپرسم.
6- .مج،وز،مت+شعر.
7- .اساس:باشد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت+از.
9- .اساس به صورت«از طباع»هم خوانده مى شود.

براى آن خداى تعالى را (1)قادر خوانند و مستطيع نخوانند،تواند خداى تو اى عيسى (2)كه فروفرستد براى ما (3)خوانى از آسمان.«مائده»خوان باشد و لكن آنگه مائده خوانند [او را] (4)كه بر او طعام باشد،و چون بر او طعام نباشد آن را مائده نخوانند،چنان كه كأس آن اناء را گويند كه در او شراب باشد،و تا در او شراب نباشد آن را كأس نخوانند.و اريكه (5)تخت آراسته بود و تا آراسته نبود اريكه (6)نخوانند،و اصل او من (7)ماد يميد اذا تحرّك و مال (8)باشد،قال اللّه تعالى: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (9)،أى تميل بكم و تحرّككم،براى آتش چنين خوانند كه تميل بأهلها اليها، اهل خود را به خود ميل دهد،و گفته اند:فاعله به معنى مفعوله است،كقولهم:ماء دافق و عيشة راضية[أى مرضيّة] (10)،براى آن كه مردم به او ميل كنند،و بعضى دگر گفتند:اصل او من ماده و امتاده اذا اعطاه است،و منه قول رؤبة:

يهدى روس المترفين الانداد***الى امير المؤمنين الممتاد

اى المعطي،و يقال:ماد القوم يميدهم اذا اطعمهم على المائدة. قٰالَ اتَّقُوا اللّٰهَ ، عيسى-عليه السّلام-گفت:از خدا بترسى (11)اگر ايمان دارى (12)،و بعضى مفسّران گفتند:اين سؤال،جهلۀ قوم عيسى كردند بر زبان حواريّان كه اينان را با عيسى اين انبساط نبود،گفتند:عيسى را بگوى تا از خداى در خواهد تا خوانى از براى ما از آسمان بفرستد چنان كه قوم موسى از خداى رؤيت خواستند بر زبان موسى.

قٰالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهٰا ،در معنى اراده (13)دو قول گفتند:يكى آن كه به معنى ميل طبع است و محبّت،و يكى آن كه به معنى قصد است و مراد آن كه غرض ما در اين كار آن است كه از اين خوان طعام بخوريم و معاينه ببينيم و صدق تو بدانيم و

ص : 207


1- .مج،وز،مت:خداى را تعالى.
2- .مر+ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ .
3- .مج،وز،مت:بر ما.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .اساس،مج،وز،مت،آج،لب،بم،آف:ارايكه،با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و معنى درست كلمه تصحيح شد.
6- .اساس،مج،وز،مت،آج،لب،بم،آف:ارايكه،با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و معنى درست كلمه تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت:از.
8- .مج،وز:و أمال.
9- .سوره نحل(16)آيۀ 15.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .بترسى/بترسيد.
12- .دارى/داريد.
13- .مج،وز:ارادت.

دل ما به علم ساكن شود،و بر اين وجه سؤال قوم باشد بر زبان حواريّان.و وجهى دگر در تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنٰا ،آن باشد كه از كلام حواريّان باشد جارى مجراى قول ابراهيم،و لكن ليطمئنّ قلبي،يعنى تا مرا يقين بر يقين بيفزايد و طمأنينه بر طمأنينه و آنچه به دليل مى دانيم به ضرورت بدانيم بر وجهى[52-ر]كه شبهت را در او مجال نباشد. وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنٰا ،و بدانيم كه آنچه تو با ما گفتى راست گفتى. وَ نَكُونَ عَلَيْهٰا مِنَ الشّٰاهِدِينَ ،و برآن از جملۀ گواهان باشيم.

قٰالَ عِيسَى ابْنُ (1)مَرْيَمَ اللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَيْنٰا ،گفت عيسى مريم:بار خدايا و پروردگارا (2)، أَنْزِلْ عَلَيْنٰا ،فروفرست بر ما خوانى از آسمان. تَكُونُ (3)لَنٰا عِيداً در جاى صفت مائده است و جواب أَنْزِلْ نيست،چه اگر چنان بودى مجزوم بودى و تقدير آن است كه مائدة كائنة عيدا لنا و مثله قوله: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي (4)،اى وارثا لي.و قوله: فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي (5)،اى مصدّقا لي،و عبد اللّه مسعود و اعمش خواندند:(تكن (6)لنا عيدا)،به جزم على جواب الامر،تا باشد ما را (7)عيدى يعنى روزى مبارك مشهور كه ما آن را عيد گيريم و اوّلين و آخرينان (8)آن را روز بركت و سرور گيرند و اين قول قتاده و سدّى و ابن جريج است.و قولى (9)ديگر آن است كه روزى كه در او خيرى و عايدتى باشد و نفعى (10)ما را در او و اين روزها را كه روز فطر واضحى است در شرع براى آن عيد خوانند كه روز (11)خير و بركت عايد است با خلقان از ثواب خداى تعالى،و اشتقاق او من«عاد يعود»باشد و عيد نام هر چيزى باشد كه به عادت با تو آيد و عيد هر سال يك دو بار بازآيد و ازآنجا خيال را عيد گويند و انشد الفرّاء:

فوا كبدى من لاعج الحبّ و الهوى (12)***اذ اعتاد قلبي من اميمة عيدها

ص : 208


1- .اساس،مج،وز،مر:عيسى بن.
2- .مر:پروردگار ما.
3- .اساس،وز:يكون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 6.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 34.
6- .مج،مت،آج،لب،لت،آن:يكن.
7- .لب،آن:مرا.
8- .مج،وز،مت:آخريان،آج،لب:آخرين.
9- .آج،لب،مر:قول.
10- .مج،وز،مت،مر+باشد.
11- .مج،وز،مت،مر:در او،لت:در آن.
12- .لت:النوى.

اى خيالها،و قال تابّطشرّا:

يا عيد مالك من شوق و ايراق (1)***و مرّ طيف على الأهوال طرّاق

و اصل عيد عود بوده است و او را«ياء»كرده اند لكسرة ما قبلها كالميعاد و الميقات و اصلها موعاد و موقات من الوعد و الوقت.

سفيان گفت:روزى كنم (2)آن روز را كه اندر (3)او نماز كنيم خليل بن احمد گفت عيد هر روز مجمعى باشد ابو بكر انبارى (4)گفت براى آن عيد خوانند روز چنين را كه خلق عود كنند از ترح (5)با فرح نبينى كه اين روز زندانيان را از زندان رها كنند و كودكان را از مكتب و گفته اند براى آن عيد خوانند اين روز را كه در اين روز هركس با مرتبۀ خود شوند از درويش و توانگر (6)نبينى اختلاف احوال ايشان در مأكل و ملبس و افعال و احوال،بهرى مضيف و بهرى (7)مضاف بهرى راحم و بهرى مرحوم،و گفتند:براى آن عيد خوانند كه روزى شريف و بزرگوار است تشبيه به عيد و آن فحلى بود نجيب كريم معروف در عرب كه شتران (8)نيك را (9)به او نسبت كنند يقولون ابل عيديّة،قال الرّاعي.

عيديّة طويت على زفراتها***طىّ القناطر قد نزلن نزولا (10)

لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا ،اوّل و آخر ما را،يعنى ما را و آنان را كه از پس ما باشند.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه آخر مردمان آن (11)بخورند چنان (12)كه اوّل مردمان. وَ آيَةً مِنْكَ ،آيتى (13)و دلالتى و علامتى و حجّتى. وَ ارْزُقْنٰا ،و ما را روزى كن آن،و تو بهتر (14)روزى دهندگانى.

ص : 209


1- .اساس،آج،بم:ابراق،با توجه به مج تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:كنيم،مر:گفتيم.
3- .مر:در.
4- .مت:ابو بكر انبازى.
5- .آف،آن:برح.
6- .اساس،بم:تو نگر،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:بهر،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،مت:شتر.
9- .مج،مت:نيك باشد.
10- .مج،مت:بزلن بزولا،وز:بزل بزولا.
11- .مج،وز،مت،مر:او،چاپ شعرانى(372/4):از آن.
12- .مج،مت:چنانچه.
13- .مت:و آيتى.
14- .مج،وز،مت،آج،لب،مت،مر:بهترين.

قال الله تعالى خداى تعالى،گفت به جواب عيسى كه:من اين خوان بفرستم.

مدنيان و شاميان و عاصم خواندند: مُنَزِّلُهٰا بالتّشديد،از تفعيل براى تكثير فعل گفتند براى آن كه چند بارها فرود آمد،و در خبر هست كه:چهل بامداد فرود مى آمد (1)،و باقى قرّاء خواندند:«منزلها»بالتّخفيف من الانزال،و لكن شرط آن است كه هركه [52-پ]پس از آن،يعنى پس از (2)نزول آن كافر شود من او را عذابى كنم كه هيچ كس را از جهانيان چنان عذاب نكرده باشم.خداى تعالى خوان بفرستاد و ايشان كافر شدند و خداى تعالى ايشان را مسخ كرد با خوك و بوزينه (3)كرد.

عبد اللّه عمر گفت:از اهل دوزخ آنان كه ايشان را عذاب (4)سختر (5)باشد منافقان باشند و آنان كه كافر شدند به مائده از قوم عيسى و آل فرعون.علما خلاف كردند در آن كه [مائده] (6)فرود آمد يا نيامد[مجاهد گفت:فرود نيامد،و اين مثلى است كه خداى تعالى بزد.حسن بصرى گفت:مائده فرونيامد ] (7)براى آن كه قوم چون اين شرط بشنيدند كه: فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِينَ ،استغفار خواستند و گفتند:نخواهيم (8).و درست آن است كه گفتند:

مائده (9)فرود آمد براى آن كه ظاهر قرآن دليل آن مى كند،خداى تعالى گفت: إِنِّي مُنَزِّلُهٰا ،من فروفرستم آن را،و اين خبرى است مطلق و در اخبار او تعالى خلاف نبود.دگر اخبار متواتر آمد از صحابه و تابعين و اهل علم.

كعب الأحبار گفت:روز يكشنبه فرود آمد،براى آن ترسايان آن را عيد گرفتند.مفسّران خلاف كردند در كيفيّت آن و آنچه بر او بود از طعام.

قتاده روايت كرد از (10)خلاس (11)بن عمرو عن عمّار بن ياسر كه رسول -عليه السّلام-گفت:مائده فرود آمد بر او نان و گوشت بود،و ايشان درخواستند از

ص : 210


1- .مج،وز،مت،آج،لب:فرود آمد.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .مج،وز،مت:بوزنه.
4- .آج،لب:عذاب ايشان.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت،مر:سخت تر.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .وز:بخواهيم.
9- .مج،وز،مت:خوان.
10- .مج،وز،مت:عن.
11- .مج،وز:خلاص،آف:خلاش.

عيسى طعامى كه از آن مى خوردند (1)و آن را بن (2)در نيايد عيسى-عليه السّلام-گفت:

اين چنين باشد ما دام تا خيانت نكنى (3)و پنهان چيزى برنگيرى (4)و ذخيره نكنى (5)، شرط كردند،چون فرود آمد روز به شب نرسيد تا خيانت كردند (6)و پنهان كردند و ذخيره نهادند (7).اسحاق بن عبد اللّه گفت:بعضى از آن بدزديدند و گفتند نبايد كه دگر فرود نيايد،خداى تعالى ايشان را مسخ كرد.عبد اللّه عبّاس گفت:عيسى- عليه السّلام-بنى اسرائيل را گفت:سى روز روزه داريد آنگه چيزى كه مى خواهى بخواهى (8).ايشان سى روز روزه داشتند.چون مدّت به سر آمد،گفتند:يا روح اللّه! روزه بداشتيم (9)و گرسنگى برديم،و آن كس كه (10)عملى كند مزدى توقّع كند،و ما عملى كرديم توقّع مى كنيم كه:از خداى در خواهى تا براى ما خوانى بفرستد از آسمان.عيسى-عليه السّلام-دعا كرد و فرشتگان (11)مى آمدند خوانى برگرفته برآن (12)هفت نان نهاده و هفت ماهى تا پيش عيسى بنهادند،جملۀ قوم از آن بخوردند اوّل و آخرشان.

عطاء بن السّائب روايت كرد عن زادان و ميسره كه ايشان گفتند:خداى تعالى خوانى فرستاد و پيش عيسى بنهاد،آنگه بفرمود تا انواع طعام برآن بيارند (13)از هر جنسى مگر گوشت كه بر او نبوده سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:برآن خوان همه چيزى نهاده مگر نان و گوشت.عطاء گفت:بر او گوشت نبود و ماهى،عطيّة العوفيّ گفت:برآن ماهى بود بزرگ كه در او (14)طعم همه چيزى (15)بود قتاده و عمّار گفتند:برآن خوان از ميوه هاى بهشت بود.وهب منبّه گفت:بر او نانى چند بود از جو و ماهى چند بود،خداى به بركت مضاعف مى كرد تا همۀ قوم از آن (16)بخوردند.

ص : 211


1- .وز،آج،لب،لت:مى خورند.
2- .اساس،آف:اين،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .نكنى/نكنيد.
4- .برنگيرى/برنگيريد.
5- .نكنى/نكنيد.
6- .اساس،آن:كردن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت:كردند.
8- .مى خواهى بخواهى/مى خواهيد بخواهيد.
9- .مج،وز،مت:ما روزه داشتيم.
10- .مج،وز،مت+او.
11- .مج،مت:فريشتگان.
12- .آج،لب:و آن.
13- .مج،وز،مت:بياريد.
14- .اساس،بم،آف،آن برآن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
15- .مج،وز:هر چيزى.
16- .مج،وز،مت:از او.

كلبي و مقاتل گفتند:چون ايشان از عيسى خوان خواستند،خداى تعالى گفت: (1)

بفرستم،و لكن شرط آن است كه هركه ايمان نيارد او را عذابى سخت كنم.

عيسى-عليه السّلام-شمعون صفا را بخواند-و او وصىّ عيسى بود-و او را گفت:

به نزديك تو طعامى هست؟گفت:بلى،شش نان و دو ماهى كوچك.گفت:بيار، بياورد.عيسى-عليه السّلام-آن نانها پاره كرد و آن ماهيان (2)پاره كرد و بر سر آن دعا كرد تا خداى تعالى برآن بركت كرد،و آن نانها درست بكرد هر پاره نانى شد [53-ر]و هر پاره (3)ماهى شد (4).آنگه عيسى-عليه السّلام-برخاست و به دست خود هريكى را پاره اى از آن (5)پيش مى نهاد،آنگه گفت:بخوريد به نام خداى،آن طعام مى فزود تا به زانوى ايشان برسيد چندان كه توانستند بخوردند و پنج زنبيل بماند،و حاضر (6)پنج هزار مرد و پسر بودند،شكر خدا بگزاردند (7)و يك بار دگر بخواستند.

عيسى-عليه السّلام-دعا كرد،خداى تعالى خوانى بفرستاد چند نان بر او و چند ماهى.عيسى-عليه السّلام-چنان (8)[كرد] (9)كه در اوّل كرده بود (10).ايشان از آن بخوردند و با شهرها و ديه هاى (11)خود رفتند (12)و ديگران را خبر دادند باور نداشتند ايشان را،و گفتند:شما را مسحور كرد و چشمهاى شما خطا ديد.عيسى-عليه السّلام- بر ايشان دعا كرد،خداى تعالى ايشان را مسخ كرد.

قتاده گفت:آن خوان هر بامداد و شبانگاه فرود مى آمد (13)هرجا كه ايشان بودندى چنان كه منّ و سلوى بر قوم موسى.

عطاء بن ابي رباح روايت كرد از سلمان فارسى-رحمه اللّه (14)-كه او گفت:

و اللّه كه عيسى-عليه السّلام-هيچ چيزى را از مساوي متابعت نكرد،و هرگز هيچ يتيم

ص : 212


1- .مج،وز،مت،لت،آن،مر+من.
2- .آج،لب:ماهى.
3- .لت،آن،مر+ماهى.
4- .چاپ شعرانى(374/4):ماهى،ماهى درست شد.
5- .مج،وز،مت:هريكى را از آن پاره اى در.
6- .مج،وز،مت،آج،لب،مر:حاضران.
7- .مج،مت،لب،بم،آن:بگذاردند.
8- .مج،وز،مت،مر:همچنان.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:بودند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز،مت:دهها.
12- .مج،وز،مت،آج،بم،لت،مر:شدند.
13- .مج،مت:فرود آمدى،وز:فرود مى آمدى.
14- .مج،وز،آج،لب،آف:رحمة اللّه عليه.

را بازنزد و به قهقه نخنديد،و مگس از روى خود نراند،و از بويهاى كريه بينى به دست نگرفت (1)،و هرگز بازى نكرد،و چون حواريّان از او خوان خواستند.جامۀ صوف در پوشيد و بگريست و گفت:

اللّهمّ ربّنا انزل علينا مائدة من السّماء فارزقنا (2)عليها طعاما نأكله،و انت خير الرّازقين ،خداى تعالى سفرۀ سرخ بفرستاد از ميان دو ابر (3)و ايشان در او مى نگريدند كه از هوا مى درآمد (4)و (5)پيش ايشان فرود آمد عيسى-عليه السّلام-بگريست و گفت:

اللّهمّ اجعلني من الشّاكرين ،بار خدايا ما را (6)از جملۀ شاكران كن (7).

اللّهمّ اجعلنا رحمة و لا تجعلها مثلة و عقوبة ،بار خدايا رحمت كن و مثله و عقوبت مكن.و جهودان مى نگريدند (8)در او (9)بتعجّب و بويى شنيدند از او كه از آن خوش تر نبود.عيسى-عليه السّلام-گفت:كسى كه (10)نيكوعمل تر (11)است بايد كه برخيزد و دستار از روى اين خوان (12)برگيرد (13).شمعون صفا (14)گفت:

يا روح اللّه تو اولى ترى.عيسى-عليه السّلام-وضوى نماز تازه كرد و نمازى دراز كرد (15)و بسيارى (16)بگريست،آنگه به نام خداى (17)دست فراز كرد و دستار از روى خوان برگرفت و گفت:

بسم اللّه خير الرّازقين ،برآن (18)ماهى بود بريان كرده بر او فلس نبود و در او شوك نبود روغن از او (19)مى چكيد،به نزديك سرش نمك نهاده بود و به نزديك پايانش (20)سركه نهاده بود،و پيرامنش انواع تره بود جز گندنا و برآن پنج نان (21)بود:بر يكى زيتون و بر يكى انگبين و بر يكى گاو روغن (22)و بر يكى پنير و بر

ص : 213


1- .وز،آج،لب:بينى نگرفت.
2- .مج،وز،مت،لت:و ارزقنا.
3- .مج،وز،مت:ابروى.
4- .بم،آف،آن:در مى آمد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:تا.
6- .مج:مرا،كه براساس مرجّح مى نمايد.
7- .مج:مرا،كه براساس مرجّح مى نمايد.
8- .مج،وز،مت:مى نگرند.
9- .لت:آن.
10- .لت+از همه.
11- .لت+صالح تر باشد.
12- .لت+كه از آسمان آمده است.
13- .لت:بردارد.
14- .لت:شمعون بن صفا كه وصى عيسى عليه السلام بود.
15- .لت:بگزارد.
16- .مت،آج،لب،بسيار،لت+دعا و زارى كرد و.
17- .لت+تعالى.
18- .لت:خوان.
19- .آن:وى.
20- .لت،مر:دنبالش،آن:پايش.
21- .لت+نهاده.
22- .مج،مت:كاف.

يكى قديد (1).شمعون (2)گفت:يا روح اللّه اين از طعام دنياست يا از طعام بهشت؟ گفت:نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت،و لكن طعامى است كه خداى تعالى در هوا مخترع بيافريد (3).گفت:بخورى به نام خدا گفتند:يا روح اللّه،اگر ما را در اين آيت آيتى ديگر (4)بازنمايى ؟عيسى-عليه السّلام-دعا كرد،خداى تعالى آن ماهى زنده كرد،و به جنبش آمد (5)و فلس و خار (6)بر او پديد آمد،ايشان (7)بترسيدند.عيسى -عليه السّلام-گفت:عجب از كار شما چيزى بخواهى (8)،چون بدهند شما را كاره شوى (9)آن را.گفتند:يا روح اللّه،دعا كن تا با (10)حال اوّل شود.عيسى دعا كرد (11)، ماهى همچنان بريان شد.گفتند:يا روح اللّه اوّل تو بخور (12).گفت:معاذ اللّه (13)من بخورم آن را (14)آن كس خورد كه خواست،ايشان بترسيدند و نيارستدند (15)خوردن (16).

عيسى-عليه السّلام-بيماران را و خداوندان آفات و عاهات را بخواند تا از آن بخوردند و شفا (17)يافتند،هيچ نابينا نخورد الّا بينا شد (18)،و هيچ مقعد نخورد الّا به رفتن آمد، و هيچ درويش نخورد و الّا توانگر شد.مردمان چون چنان ديدند ازدحام كردند بر او.

عيسى-عليه السّلام[53-پ]نوبت نهاد ميان ايشان،چهل روز بامداد فرود (19)آمدى وقت چاشت تا آنگاه كه سايه بگرديدى ازبس (20)نماز پيشين نهاده بودى و گروه گروه (21)به مناوبه مى آمدندى و از (22)او مى خوردندى،آنگه به (23)آسمان شدى و ايشان (24)

ص : 214


1- .بم،آف:قدير.
2- .لت:شمعون صفا.
3- .مج،وز،مت،لت+آنگه.
4- .لت:دگر.
5- .لت:درآمد.
6- .مج،وز،مت:تپه.
7- .لت+از آن.
8- .مج،مت:نخواهيد،وز،آج،لب،آف،لت:بخواهيد.
9- .مج،وز،مت:شويد.
10- .آن:به.
11- .مج،وز،مت،لت،مر+تا.
12- .مج،وز،مت،لت،مر+او.
13- .لت+كه.
14- .لت:اين.
15- .آج،لب،آف،نيارستن.
16- .مج،وز،مت:بخوردن.مر:بخورند.
17- .لت+صحّت.
18- .لت:گشت.
19- .آج،لب،آن:فرو.
20- .مج،وز،مت:كس.
21- .لت+فوج فوج.
22- .لت+طعام.
23- .لت:با.
24- .لت+جمله.

در او مى نگريدندى تا از چشم ايشان (1)ناپديد شدى (2)و گفتند:بغبّ فرود آمدى، روزى آمدى و روزى نه،چو ناقۀ صالح كه روزى شير دادى و روزى نه.

خداى تعالى گفت:من اين خوان (3)براى درويشان (4)فرستادم.توانگران را در آن (5)نصيب نيست از آنچه از شكّ و نفاق ايشان شناخت (6)،عند آن اظهار كفر كردند و گفتند:اين چه محال باشد،كس ديد خوانى كه از آسمان (7)فرود آيد خداى تعالى وحى كرد به عيسى (8)كه (9):من بر مكذّبان شرط هلاك كرده ام.عيسى -عليه السّلام-گفت:اى قوم مستعد باشى (10)عذاب خداى را:عيسى-عليه السّلام- گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،آنگه عذاب فرستاد و سيصد و سى و سه مرد را از ايشان مسخ كرد با قرده (11)و خنازير.به شب بخفتند (12)به (13)حال صحّت و سلامت بامداد برخاستند (14)،به اين صفت در راهها و تونها (15)مى گشتند و پليدى مى خوردند.مردم چون آن ديدند فزع كردند با عيسى و با او گرويختند (16)و بر ايشان بگريستند و عيسى-عليه السّلام-يك يك را از ايشان به نام مى خواند و ايشان جواب نمى توانستند (17)دادن،به سر اشاره مى كردند سه روز همچنين (18)بماندند،آنگه هلاك شدند.و قولى ديگر به روايت اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم-برفت در خبر (19)دراز في قوله تعالى: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ (20)،به اعادت

ص : 215


1- .لت:همه شان.
2- .لت:گشتى.
3- .لت+از.
4- .لت+مستحقان.
5- .لت+روزى.
6- .لت:شناختم.
7- .لت+زمين.
8- .لت+عليه السّلام.
9- .لت+اى عيسى.
10- .مج،وز،مت،آج،لب،مر:باشيد.
11- .آج،لب:قروده.
12- .مج،وز،مت:بخفتند.
13- .مج،وز،مت،لت:با.
14- .اساس،آن:برخواستند،با توجه به مج تصحيح شد،مج،وز،مت،لت:در روز آمدند.
15- .لت+صحراها.
16- .مج،وز،مت،آف،لت:گريختند.
17- .آن:نمى دانستند.
18- .لت:اين چنين.
19- .مج،وز،مت،لت:خبرى.
20- .مج،وز،مت،لت،مر:معنى آن كه.

حاجت نباشد.

وَ إِذْ قٰالَ اللّٰهُ يٰا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،ياد كن اى محمّد چون گفت،يعنى چون گويد خداى تعالى روز قيامت عيسى مريم را كه تو گفتى مردمان را كه مرا و مادرم را به خدايى (1)گيرى (2)بدون خداى تعالى.و بعضى (3)گفتند:معطوف است على ما قبلها،و عامل در او يَوْمَ يَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ (4)،ثمّ قال و ذلك اذ يقول اللّه (5)له يٰا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ (6)اُذْكُرْ نِعْمَتِي و يقول له: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ .ابو القاسم بلخىّ (7)گفت:اين ماضى است بر حال و صورت خود،و اين آنگه بود كه خداى تعالى (8)عيسى را به آسمان برد،و هم ابو القاسم بلخى گفت:«اذ»به معنى«اذا»استعمال كنند تا آيت محمول بود بر آنكه اين قول روز قيامت باشد،و مثله قوله تعالى: وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلاٰ فَوْتَ (9)،كأنّه تعالى قال:اذا يفزعون،و قال اللّه تعالى: وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ (10)،و قوله: وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ (11)،قال ابو النّجم:

ثمّ جزاه اللّه عنّا اذ جزى***جنّات عدن فى علالىّ العلى

و المعنى«اذا»،و قال الأسود:

و الآن اذ هازلتهنّ و انّما***يقلن الا لم يذهب المرء مذهبا

هذا البيت اخرم.فامّا استعمال«اذا»به معنى«اذ»يقول بعض اهل اليمن:

و ندمان يزيد الكأس طيبا***سقيت اذا تغوّرت النّجوم

مراد ماضى است آنجا (12)،و امّا لفظ ماضى به معنى مستقبل (13)بسيار است در

ص : 216


1- .لت،مر:به خداى.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت،مر:گيريد.
3- .مج،وز،مت+دگر،لت مر+ديگر.
4- .لت+است.
5- .لت+تعالى.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجه به ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
7- .لت+قدس سره.
8- .لت:خداوند تبارك و تعالى.
9- .سورۀ سبا(34)آيه 51.
10- .سورۀ سبا(34)آيۀ 31.
11- .سورۀ سجده(32)آيۀ 12.
12- .لت:اين.
13- .لت+در ميان عرب و اهل نجات.

قرآن نحو (1)قوله: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ (2)، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ (3)،و برعكس مستقبل گويند و مراد ماضى چنان كه (4)گفت: (5)

فاذا مررت بقبره فانحر به***خوص الرّكاب و كلّ طرف سابح

و انضح جوانب قبره بدمائها***فلقد يكون اخادم و ذبائح

اى لقد كان.اگر گويند:شايد كه خداى[54-ر]تعالى ملامت كند عيسى را-عليه السّلام-به چيزى كه او را در آن گناه نبود،و غرض در اين استفهام و تقرير چه باشد،و خداى تعالى دانست كه عيسى-عليه السّلام-اين نگفته باشد؟جواب آن است كه گوييم:اين صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ آن قوم (6)كه اين اعتقاد كرده بودند،و اين چنان باشد كه يكى از ما گويد كسى را كه:تويى كه فلان كار كردى،كارى كه داند كه او نكرده است،به حضور آن كس كه دعوى كند و حواله كند آن كار بر او و غرضش تكذيب او باشد.

جوابى (7)ديگر از اين سؤال آن است كه:عيسى-عليه السّلام-بى خبر بود ازآن كه ترسايان (8)در حقّ او و مادر او گفتند از پس او،خداى تعالى اين بگفت به صورت استفهام و مراد اعلام عيسى (9)تا او بداند كه قوم او از پس او در او چه محال گفتند.

عيسى-عليه السّلام-جواب دهد:سبحانك،منزّهى و دور از عيب (10)مرا نباشد كه چيزى گويم كه حقّ من نباشد اگر من گفته بودمى تو دانستى كه گفتۀ من است (11)، براى آن كه آنچه در نفس من است تو دانى و آنچه در نفس توست (12)من ندانم.

بدان كه لفظ«نفس»در لغت منقسم (13)بود بر اقسامى (14)مختلف:نفس نفس آدمى باشد و جز آن از حيوان و آن به معنى روح و حيات و مهجه (15)بود چون آن باطل

ص : 217


1- .لت:نيز آمده است.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 44.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 48.
4- .لت+شاعر.
5- .مج،وز،مت+شعر.
6- .لت+را.
7- .آج،لب:جواب.
8- .اساس،بم:درسايان/ترسايان.
9- .آج،لب،لت+بود.
10- .آن:غيب.
11- .مر+ تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ .
12- .اساس+تست.
13- .مت،آن:مستقيم.
14- .آج،لب:اقسام.
15- .مج،بم،آن:بهجت.

شود آدمى از آن بشود (1)كه حى باشد،و منه قوله تعالى: كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ (2).و نفس تن و جان به يك جاى (3)باشد،چنان كه: كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (4)،و نفس شىء و ذات او و عين او يكى باشد،و منه قولهم:فعل فلان نفسه و جاءنى (5)الآخر بنفسه،و«نفس»به معنى انفت (6)باشد و حميّة،چنان كه گويند:ليس لفلان نفس اى حميّة،و انفة (7)و نفس به معنى ارادت و عزم باشد في قول الشّاعر:

فنفساى نفس قالت ائت ابن بحدل***تجد فرجا من كلّ عمّى تهابها

و نفس تقول اجهد نجاءك لا تكن***كخاضبة لم يغن يوما خضابها

مردى به نزديك حسن بصرى آمد و گفت:من حج نكرده ام،يك نفس مرا مى گويد حج كن ديگر نفس مى گويد زن كن.حسن گفت:نفس يكى است و ليكن تو را دو همّت است يكى مى گويد:حج كن و يكى مى گويد زن كن،و او را حج فرمود،و قال الممزّق العبديّ (8):

الا من لعين قد نآها حميمها***و أرّقني بعد المنام همومها

فباتت له نفسان شتّى همومها***فنفس تعزّيها و نفس تلومها

و از اقسام او چشم (9)بد كه به مردم رسد آن را نفس خوانند (10)و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-در رقيه گفت (11):

بسم اللّه ارقيك و اللّه يشفيك من كلّ داء هو فيك من عين عاين و نفس نافس و حسد حاسد. ابن الأعرابى گفت:نفوس آن باشد كه مردم را به چشم بزند و اعرابى مردى را وصف كرد و گفت:كان و اللّه حسودا كذوبا (12)نفوسا،و قال عبد اللّه بن قيس الرقيّات (13):

يتّقي (14)اهلها النّفوس عليها***فعلى نحرها (15)الرّقى و التّميم

ص : 218


1- .مج،مت:شود.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 185.
3- .مج،وز،مت،لت:جا.
4- .سورۀ المدثر(74)آيۀ 38.
5- .اساس،لت،آن،مر:جانى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس،لب،بم،آن:انفسه،با توجه به مج تصحيح شد.
7- .اساس،لب،بم،آن:انفسه،با توجه به مج تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت،آج،لت،مر:الممزق العبدى.
9- .اساس بم،آن:جسم،با توجه به مج تصحيح شد.
10- .لت:گويند.
11- .مج،وز،مت،لت،مر:گفتى.
12- .مج،وز،مت+و.
13- .آن:عبد اللّه بن قيس الرقباب.
14- .آن:يبقى،مج،وز،مت:تبقى.
15- .لب،لت:بحرها.

و نفس از دار و دباغ آن مقدار باشد كه (1)به او دباغت كنند.امّا در آيت مراد به «نفس»غيب است،يعنى آنچه در دل و غيب من است تو دانى،و آنچه در غيب و علم تو است من ندانم.و گفته اند:از اقسام نفس يكى عقوبت است في قوله: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ (2)،أى عقوبته،و گفته اند:مراد به اين«نفس»ذات است،و معنى آن است كه:و يحذّركم اللّه (3)ايّاه.

اگر گويند:«غيب»را چرا نفس خواند؟گوييم:براى آن كه محلّ آن در تن پوشيده باشد چون محلّ نفس كه حيات است و اگر نفس در حقّ عيسى-عليه السّلام- حقيقت است و در حقّ قديم تعالى بر سبيل ازدواج هم وجهى دارد (4). إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُيُوبِ ،كه تو دانندۀ غيبها و كارهاى پوشيده اى.

قوله تعالى: مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِي بِهِ ،عيسى جواب آنچه خداى تعالى گفت: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ ،گفت:بار خدايا من نگفتم ايشان را الّا آنچه تو مرا فرمودى:[54-پ] أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ .در معنى و محلّ او خلاف كردند.سيبويه گفت:

«أن»به معنى أى مفسّره است.نبينى كه اين تفسير و بيان آن است كه خداى تعالى فرمود او را و مثله قوله: وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا (5)،يعني أي امشوا،براى آن كه مفسّر آن است كه پيش اوست.و روا بود كه محلّ او نصب بود به آن كه بدل «ما»ست،و«ما»در محلّ نصب است،و شايد كه در محلّ جر بود به آن كه بدل باشد از«به»به تقدير اعادت حرف جر«ما امرتني به،بان اعبدوا الله».

و شايد كه محلّ او رفع بود خبر مبتداى محذوف،و التّقدير و هو ان اعبدوا اللّه.بار خدايا من ايشان را هيچ نگفتم مگر آنچه مرا فرمودى از دعوت ايشان با عبادت خداى كه خداى من است و خداى شما، وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ،و تا در ميان ايشان بودم گواه بودم بر ايشان،با آنچه مى كردند. فَلَمّٰا تَوَفَّيْتَنِي ،چون مرا بميرانيدى و جان برداشتى.و گفتند:اين لفظ دليل است بر آنكه خداى تعالى عيسى را بميرانيد و آنگه زنده كرد و به آسمان برد،و كذلك قوله: إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ (6)

ص : 219


1- .مج،وز،مت،مر+يك بار.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 28.
3- .آج،لب+و.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:باشد.
5- .سورۀ صاد(38)آيۀ 6.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيه 55.

بعضى دگر گفتند:توفّي قبض باشد،بر قبض روح حمل نبايد كردن چون مطلق بود مگر به قرينۀ،نبينى كه خداى تعالى اين لفظ فرمود در قرآن و مراد به آن نه قبص روح في قوله تعالى: اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا (1).خفته را كه مرده نباشد متوفّى خواند (2)و قول اوّل درست تر است براى آن كه اگرچه در وضع لغت توفّى بر اطلاق،قبض باشد،به عرف مخصوص شده است به مرده و اين عرفى مستقرّ است و مستمر،نبينى (3)كه آن كس كه گويد:فلان متوفّى است از اطلاق او هيچ مقبوض ندانند و[نه] (4)نيز خفته جز مرده؟ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ ،بار خدايا (5)چون مرا وفات دادى و از ميان ايشان ببردى،تو نگهبان بودى بر ايشان.و «رقيب»نگهبانى باشد كه نيك محافظت كند بر آنچه او را رقيب آن كرده باشند، يقال:رقبه يرقبه رقبا و رقبة،قال:علىّ رقبة من سائل و مسئول،بار خدايا نه آن است كه تو نگهبان ايشانى،تو به همه چيزى حاضرى و بر همه چيزى گواى (6)و رجوع معنى همه (7)با عالمى باشد.

قوله تعالى: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُكَ -الآية،آنگه عيسى-عليه السّلام-چون خداى تعالى گفت: فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِينَ (8)،گفت:بار خدايا:اگر عذاب كنى ايشان را بندگان تواند،كس را نبود و نرسد كه تو را منع كند از آن و بر تو اعتراض كند. وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ ،و اگر بيامرزى ايشان را تو خداوند عزيزى (9)و حكيمى.اگر گويند:نه در اين آيت«غفور (10)رحيم»لايق و بهتر بودى از «عزيز حكيم»گوييم:نه،براى آن كه غرضى عيسى-عليه السّلام-در اين جا (11)استغفار ايشان است و استرحام براى ايشان،دگر آن كه غفران و رحمت بر دو وجه

ص : 220


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.
2- .آج،لب،لت:خوانند.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:نبينى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .آف:خداى.
6- .مج،وز،مت،گوائى،آف،آن:گواهى،لت:گواه.
7- .مج،وز،مت،لت:هر دو.
8- .سوره مائده(5)آيۀ 115.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:خداوندى عزيز،آج،لب:خداوند عزيز.
10- .اساس،آف،لت،آن+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .مج،وز،مت،لت،مر+نه.

باشد از فاعلش:بر وجه حكمت باشد و بر وجهى بود كه حكمت اقتضا نكند،پس اين لفظ عام تر است و در فايده شامل تر.دگر آن كه غرض عيسى-عليه السّلام-آن است كه بازنمايد كه اگر تو عذاب كنى ايشان را،تو را عزّت و غلبه و قهر (1)است،و با آن كه چنين است به حكمت و صواب[كنى،و اگر بيامرزى هم بر وجه حكمت و صواب] (2)باشد.

قٰالَ اللّٰهُ هٰذٰا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّٰادِقِينَ صِدْقُهُمْ ،نافع خواند:«يوم»به نصب،و باقى قرّاء به رفع.حجّت آنان كه به رفع خواندند آن است كه:«هذا»مبتدا بود و «يوم»خبر او،و حجّت نافع آن است كه نصب باشد على الظّرف من«قال»،كأنّه تعالى قال:انّ هذا القول يقع منه يَوْمُ يَنْفَعُ الصّٰادِقِينَ ،و«يوم»مضاف است با جملۀ فعلى،و تقدير آن است كه:هذا يوم ينفع الصّادقين قولهم،و«قال»به معنى يقول است-چنان كه گفتيم،و قوله: هٰذٰا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّٰادِقِينَ صِدْقُهُمْ ،تعلّق دارد به اين قصّه كه از پيش رفت من قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ (3)،و به جواب عيسى-عليه السّلام- كه گفت: مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِي بِهِ ،بار خدايا!من نگفتم ايشان را الّا آنچه [55-ر]تو فرمودى مرا،و اين سخن راست باشد،و درست آن است كه صدق راجع نيست با روز قيامت،بل راجع است با دنيا،و تقدير آن است:كه يوم ينفع الصّادقين صدقهم فى الحياة الدّنيا،براى آن كه صدقى و تصديقى كه در قيامت كنند برآن ثواب نباشد براى آن كه ملجأ باشند با آن و علم ضرورى حاصل باشد (4)ايشان را كه اگر ايشان خواهند تا معصيت كنند تمكين نكنند ايشان را و منع كنندشان از آن،و دگر مضرّت عظيم عاجل از عذاب دوزخ معلوم و معاينه باشد،و اين هم سبب الجاست،نبينى كه حق تعالى از ابليس حكايت كرد: وَ قٰالَ الشَّيْطٰانُ لَمّٰا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ (5)-الآية،و اين جمله حكايت كه از او كرد هم راست است،و با آن كه راست است هيچ نفع نكند ابليس را.و آنگه جزا و ثواب صادقان گفت كه ايشان را چه باشد: لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي ،ايشان را بهشتها باشد كه

ص : 221


1- .مج،وز،مت،لت،مر:قهر و غلبه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
4- .مج،مت:شود،وز،لت،مر:بود.
5- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 12.

در زير درختان آن جويها مى رود و ايشان در آنجا مخلّد و مؤبّد و منعّم باشند بر وجهى كه نعيم مقيمان (1)را زوال نبود.آنگه ايشان را در بهشت چيزى باشد به از بهشت (2)،و آن رضاى خداست از ايشان،خداى تعالى از ايشان راضى باشد به طاعات و ايمان ايشان در دار دنيا،و ايشان از خداى تعالى راضى باشند به ثواب و نعيم كه داده باشد (3)ايشان را و آن فوز و ظفر بزرگ باشد،يقال:فاز بكذا اذا ظفر به و حازه.

آنگه گفت (4):ملك آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است همه خداى راست و در تصرّف اوست،و او برآن قادر است كه چنان كه خواهد مى گرداند و مى دهد و مى ستاند،و كس را نرسد كه او را از آن منع كند يا بر او اعتراض كند،و بيرون آن بر همه چيز قادر و تواناست از آنچه مقدورات اوست بر هر وجه كه صحيح بود كه مقدور باشد.

ص : 222


1- .مج،وز،مت،لت،مر:مقيمشان،آج،لب،بم:مقيم آن.
2- .مر+ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ .
3- .مج،وز،مت:نعيم بى داد و بود.
4- .مر+ لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ .

سورة الأنعام

اشاره

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده[گفتند] (1):اين سورت مكّى است،و يزيد بن رومان گفت:بهرى مكّى است و بهرى مدنى است،و شهر بن حوشب گفت:سورت مكّى است مگر دو آيت: قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ (2)،و آن آيت كه از پس اين است.

عبد اللّه عبّاس گفت:سورة الانعام به يك بار فرود آمد به مكّه هفتاد هزار فرشته (3)با آن بودند به تسبيح و تهليل و تحميد.و اين سورت صد و شصت (4)و پنج آيت است در عدد كوفيان،و شش در عدد بصريان و هفت در عدد مدنيان.و انس مالك روايت كند كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هيچ سورت بر من فرود نيامد به يك بار مگر سورة الأنعام كه چون فرود آمد پنجاه فرشته (5)او (6)پنجاه هزار -شك (7)از راوى (8)است-با آن بودند و در پيرامن آن بودند،ايشان را زجلى و آوازى بود به تسبيح و تهليل بر من خواندند (9)و در دل من قرار دادند آن را چنان كه آب را در حوض قرار دهند،و خداى تعالى مرا و شما را به اين سورت عزّى داد كه پس از[آن] (10)ذلّ نبود،در اين سورت دحض حجّت مشركان كرد و وعده داد،وعده اى كه خلاف نكند.

كعب الأحبار گفت:خداى تعالى افتتاح تورات به معنى

ص : 223


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 151.
3- .وز:فريشته.
4- .مج،وز،مت:شصت،آج،لب،بم،آف،آن،مر:بيست.
5- .مج،وز،مت:فريشته.
6- .مر:با او.
7- .مر:و اين شك.
8- .لت،مر:واقدى.
9- .مج،وز،مت،مر:خواند،آج،لب،بم،بر مى خواندند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

[اين] (1)آيت كرد كه: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (2)،و ختمش به معنى اين آيت كرد: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (3)،چون (4)اين سورت جبرئيل عليه السّلام-بر رسول-صلّى اللّه عليه و آله-خواند (5)،رسول گفت:

سبحان اللّه العظيم ،و به روى در آمد به سجده، [55-پ]،آنگه كاتب را بخواند تا هم در شب بنوشت.

امّا فضل قرائت او،عبد اللّه عبّاس روايت كند از ابى كعب كه رسول -عليه السّلام-گفت:سورة الانعام انزله كرد بر من دفعة واحدة،به يك بار،در شيعت او هفتاد هزار فرشته (6)از آسمان بر (7)زمين آمدند.هركه اين سورت بخواند، [آن] (8)هفتاد هزار فرشته (9)بر او صلات (10)فرستند به عدد هر آيتى كه در اين سورت است شبانه روزى (11).

جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه (12)گفت:هركه او از سورۀ الانعام سه آيت بخواند از اوّل او الى قوله: وَ يَعْلَمُ مٰا تَكْسِبُونَ (13)، خداى تعالى چهل هزار فرشته را بر وى (14)موكّل كند تا مثل ثواب عبادت خود مى نويسند او را تا به روز قيامت،و فرشته (15)را از آسمان هفتم فروفرستد با عمود آهنين تا بر او موكّل باشد،چون شيطان خواهد كه او را وسوسه كند يا چيزى در دل او كند (16)،يكى از آن عمود بر او زند،چندانش بيندازد كه از ميان او و او هفتاد حجاب باشد.چون روز قيامت باشد،قديم تعالى گويد:بندۀ من!در سايۀ من برو و از بهشت من مى خور و از آب كوثر نوش مى كن و از چشمۀ سلسبيل غسل مى كن كه تو بندۀ منى و من خداوند توام.

ص : 224


1- .اساس،آف،آن:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 1.
3- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 111.
4- .آج،لب:و چون.
5- .مج،وز،مت،لت:بخواند.
6- .وز:فريشته.
7- .مج،وز،مت:به.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .وز:فريشته.
10- .آج،لب،آف:صلوات.
11- .مج،وز،مت،آج،لب:شبان روزى شبانروزى.
12- .مج،مت+او.
13- .سورۀ انعام(6)آيۀ 3.
14- .مج،وز،مت،لت:برو/بر او.
15- .بم،لت،مر:فرشته اى.
16- .مج،وز،مت:فكند،لت:افگند.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 1 تا 10

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ ثُمَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1) هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضىٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2) وَ هُوَ اَللّٰهُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ فِي اَلْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ مٰا تَكْسِبُونَ (3) وَ مٰا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ كٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِينَ (4) فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (5) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّٰاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا اَلسَّمٰاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا اَلْأَنْهٰارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6) وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ كِتٰاباً فِي قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَكاً لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ يُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَيْهِمْ مٰا يَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحٰاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10)

ترجمه

سپاس (1)خداى را آن كه بيافريد آسمانها و زمين (2)و بيافريد (3)تاريكيها و روشنايى (4)پس آنان كه كافر شدند به خدايشان شرك مى آرند.

.اوست آن كه آفريد شما را از گل پس حكم كرد وقتى و وقتى نام نهاده نزديك او پس شما شك مى كنى (5).

و اوست خدا در آسمانها و در زمين مى داند (6)نهان شما و آشكار شما و مى داند آنچه مى كنى (7)شما، و نيايد به ايشان از آيتى (8)از آيتهاى خدايشان مگر بودند از آن برگرديده گان (9).

به دروغ داشتند حقّ را چون آمد به ايشان زود بود كه بيايد به ايشان خبرها آنچه به آن فسوس كردند (10).

ص : 225


1- .مل،مر:ترجمه آيات ندارد.
2- .مج،وز،مت:زمينها،آج،لب+را.
3- .مج،وز،مت،لت:آفريد،آج،لب:پديد آورد،آن:بيافريدى.
4- .آج،لب:روشنى،آن:رشنايى.
5- .مج،وز،مت،لت:مى كنيد.
6- .مج،وز،مت،لت:داند.
7- .مج،وز،مت،لت،آف:مى كنيد،آج،لب:مى اندوزيد.
8- .آج،لب:هيچ دليل از دلايل قدرت.
9- .مج،مت،لت:برگردنده،آج،لت:روى گردانندگان.
10- .مج،مت،وز،لت:كردندى،بم،آن كردن.

نديدند كه چند هلاك كرديم از پيش ايشان از گروهى كه ممكّن كرديم (1)ايشان را در زمين آنچه نكرديم (2)شما را و بفرستاديم باران بر ايشان شباروزى (3)و كرديم جويها روان از زير (4)ايشان هلاك كرديم ايشان را به گناهانشان و بيافريديم از پس ايشان گروهى ديگر.

اگر بفرستيم بر تو كتابى (5)در كاغذى بسايند (6)به دستهاشان (7)گويند آنان كه كافر شدند نيست اين مگر جادوى پيدا (8).

گفتند چرا فرود نيامد بر او فرشته و اگر بفرستيم فرشته بگزاراند (9)كارى پس مهلت ندهند ايشان را.

و اگر كنيم او را فرشته كنيم او را مردى و بپوشانيم بر ايشان آنچه مى پوشانند.

و به درستى كه فسوس داشتند پيغامبرانى از پيش تو در رسيد به آنان كه فسوس داشتند از ايشان آنچه بودند كه به آن فسوس داشتند.

قوله: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،مقاتل گفت:سبب نزول سوره (10)آن (11)بود كه مشركان با رسول-عليه السّلام-محاجّه كردند گفتند من ربّك خداى تو

ص : 226


1- .مج،مت،وز،لت:تمكين كرديم،آج،لب:جاى داديم.
2- .آج،لب:جاى نداديم.
3- .مج،مت:بارنده،وز:برنده،آج،لب ريزان:.
4- .آج،لب:فرود جايها.
5- .مج،مت،وز،لت:نامه،آج،لب:نبشته.
6- .اساس،بم،آف:بنسايند،با توجه به مج،وز تصحيح شد،آج،لب:پس بسايند.
7- .آج،لب+ هرآينه.
8- .مج،وز،مت،لت:روشن،آج،لب:هويدا،بم،پيدا.
9- .مج،وز،مت،آف،آن:بگذارند،لت:بگزاريد.
10- .آف+آيه،وز+اين آيه.
11- .مج،وز،مت،آج،لب:ندارد.

كيست؟اى محمّد (1)؟گفت خداوند آسمانها و زمينها،ايشان جحود كردند و تكذيب او كردند در اين حديث خداى تعالى اين سوره فرستاد و گفت سپاس خداى را كه آفريدگار آسمانها و زمين است.

مفسّران گفتند:خداى تعالى آسمان به دو روز آفريد يكشنبه و دوشنبه و زمين به دو روز آفريد سه شنبه و چهار شنبه، وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ،«جعل»آنجا به معنى«خلق»است براى آن كه متعدّى است به يك مفعول،و بعضى علما گفتند:

«جعل»صله است،أعنى زياده،و تقدير آن است كه:خلق السّماوات و الارض و الظلمات و النّور.سدّى گفت:مراد به ظلمات و نور شب و روز (2)است،قتاده گفت:

مراد بهشت و دوزخ است،بعضى دگر گفتند:مراد حقيقت روشنايى است و تاريكى،و اين اولى تر است براى دو وجه (3):يكى براى عموم را و ديگر براى حمل كلام على ظاهره و حقيقته.بعضى دگر گفتند تقدير آن است كه:خلق السّماوات [و الارض] (4)و قد جعل الظّلمات و النّور،فايدۀ«قد»اين جا (5)تقريب الفعل من الوجود (6)باشد يعنى آسمان و زمين بيافريد و ظلمات و نور آفريده بود پيش از آن بر اين قول «واو»حال باشد،عطف نباشد.

قتاده گفت خداى تعالى آسمان پيش از زمين آفريد (7)و بهشت پيش از دوزخ آفريد و ظلمت پيش از نور و كيفيّت[56-پ]خلق آسمان و زمين در مجلّد اوّل رفته است.

ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ،قطرب گفت:در كلام محذوفى هست و تقدير آن است كه:ثمّ الّذين كفروا بعد هذا الشّأن بربّهم يعدلون پس كافران بعد از اين بيان بتان و معبودان خود را كه جماداتند (8)با (9)خداى تعالى برابر مى كنند.و «عدل»برابر كردن چيزى با (10)چيزى باشد،يقال:عدلت الشّيء بالشّيء فاعتدل،و

ص : 227


1- .مج،وز،مت،آج،لب:ندارد.
2- .بم،آف،آن قدر:.
3- .مج،وز،مت،مر+را،لت:چيز.
4- .اساس،بم:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
5- .آج،لب،بم،آف،آن:آنجا.
6- .وز:الوجوه.
7- .مج:بيافريد.
8- .مج،وز،مت،آف،لت،آن:جمادانند.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:به.
10- .مج،وز،مت،لت،مر:به،آن:بر.

«عدل»كه خلايف (1)جور (2)باشد ازآنجاست براى آن كه راستى بود،و«عدل» تنگ (3)باشد براى آن كه (4)معادل آن ديگر بود،و نضر بن شميّل گفت:«با»به معنى «عن»است اين جا،و تقدير آن است كه:ثمّ الّذين كفروا عن ربّهم يعدلون،من العدول،پس كافران از خدايشان عدول و اعراض مى كنند و عرب با آن كه [«باء» را (5)] يك بار به معنى«عن»گويند و يك بار به معنى«من»چنان كه خداى تعالى گفت: عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ (6)،و المعنى منها چنان كه عنتره گفت: (7)

شربت بماء الدّحرضين فاصبحت***زوراء تنفر عن حياض الدّيلم

و المعنى شربت من ماء الدّحرضين.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ،او آن خداست (8)كه بيافريد شما را از گل،يعنى پدر شما را كه آدم بود و اصل شما بود و اگر گويند نه اين مناقضه بود كه در يك آيت گفت آدم را از خاك آفريدم و در اين آيت گفت:از گل.و در دگر آيت از حمأ (9)،و در دگر آيت از صلصال،اين مناقضه به چه زائل خواهى كردن؟جواب آن است كه گوييم:در اخبار چنين آمد كه خداى تعالى بفرمود تا خاك آدم بر در بهشت بيفگندند (10)،و به يك روايت ديگر ميان مكّه و طايف چهل سال[خاك بود چون چهل سال بگذشت خداى تعالى فرمان داد تا چهل شبان روز باران بر او بارانيدند (11)تا گل شد چهل سال گل بماند] (12)آنگه متغيّر شد (13)حمأ مسنون شد،گل سياه رنگ سالخورده چهل سال چنان بماند،آنگه خشك شد صلصال گشت،خداى تعالى صورت آدم برآن صلصال نگاشت (14)و جثّۀ آدم از آن مصوّر كرد چنان كه صورت و شكل آدمى است.فرشتگان (15)بر او گذر (16)مى كردند (17)و مى گفتند:خداى ما خلقى خواهد

ص : 228


1- .مج،وز،مت،لت،مر:خلاف.
2- .آف:جود.
3- .لت:تنگ بار.
4- .مج،وز،مت:از.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز،افزوده شد.
6- .سورۀ دهر(76)آيۀ 6.
7- .مج،وز،مت+شعر.
8- .مج،مت:خدايى،وز،لت،مر:خداى.
9- .وز:جماد.
10- .آف:بيفكند.
11- .وز:باريدند،آج،لب،لت:بباريد.
12- .اساس،بم:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
13- .مج،وز،مت،لت،مر:كشت.
14- .مج،مت:بكاشت،لت:بنگاشت.
15- .مج،وز:فريشتگان.
16- .اساس،آن:گزر.
17- .آج،لب:كردند.

آفريدن (1).

ابليس روزى با جماعتى فرشتگان (2)بر او بگذشت گفت:خداى تعالى از اين خاك و گل خلقى خواهد آفريدن،اگر شما را طاعت او فرمايد (3)چه خواهى كردن (4)؟ گفتند:انقياد و سمع و طاعت.ابليس گفت:امّا من طاعت ندارم اين را كه من مى بينم كه اصل او چيست تا بدانى كه ابليس هميشه كافر بود و لكن نفاق مى ورزيد.آنگه روح در آدم دميد و او را خلقى سوىّ تمام بيافريد، ثُمَّ قَضىٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ،پس حكم كرد بر او اجلى و وقتى،و اجلى (5)نامزد كرده به نزديك اوست.

حسن و قتاده و ضحّاك گفتند:اجل اوّل از وقت خلق او بود تا به وقت مرگش، و اجل دوم از وقت مرگ است تا به وقت بعث مدّت مقام در برزخ،براى آن گفت:

«عنده»كه در آن وقت به منزل اوّل باشد از منازل آخرت و روى به سراى حكم خداى دارد كه دار جزاست.

مجاهد و سعيد جبير گفتند:«اجل»اوّل اجل دنياست و«اجل»دوم اجل آخرت (6)،براى آن گفت:«عنده»كه آنجا حكم او را باشد دگر كس را آنجا حكم نباشد،و عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به اجل اوّل خواب است كه يشبه الموت و هو أخوه،او را در خواب بدارد تا به وقت بيدارى،و مراد به اجل دوم وقت مرگ است و براى آن گفت«عنده»كه علم آن به نزديك اوست،و بعضى دگر گفتند:هر دو اجل يكى است،و تقدير كلام آن است كه:قضى لكم اجلا و هو اجل مسمّى عنده،شما را وقتى و اجلى بر زد و آن وقت و اجل،مسمّى است به نزديك او، كس علم آن نداند مگر او و كس از آن در نگذرد.

و گفته اند:براى آن گفت«عنده»كه آجال در لوح محفوظ نبشته (7)است و آن آنجاست كه كس را حكم نباشد جز او را.و بعضى دگر گفتند:به اجل اوّل

ص : 229


1- .بم،آف:آفريد.
2- .مج،وز:فريشتگان.
3- .لت:فرمايند.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،آن،مر:خواهيد كردن.
5- .آج،لب:اجل.
6- .مج،وز،لت+است.
7- .آف:بنوشته.

[57-ر]اجل آنان خواست كه پيش ما بودند و رفتند،و به اجل دوم اجل آنان كه مانده اند و از پس ما آيند.

امّا«أجل»وقت باشد من قولهم:دين مؤجّل،اى موقّت.و«وقت»عبارت است از حركات فلك،و گفته اند:وقت حادثى باشد يا آنچه تقديرش تقدير حادث بود (1)كه حدوث غيرى به او تعلّق دارد.

امّا حادث چنان بود مثلا كه قدوم زيد مؤجّل كنند به طلوع آفتاب،چون قدوم زيد معلوم نباشد و طلوع آفتاب معلوم بود (2)،اين حادثى است معلّق به حادثى،و آنچه تقديرش حادث باشد (3)و اگرچه بر حقيقت او حادث نبود و چنان بود كه قدوم زيد مشروط كنند به انتفاى دخول عمرو در شهريا (4)به انتفاى حيات شخصى،و اين امرى (5)مجدّد باشد و حادث نبود بل در تقدير حادث بود،و معنى آن كه:اگر (6)در وجود داشتى حادث بودى،پس چون چنين باشد اجل دين وقت وجوب قضايش باشد،و اجل مرگ وقت حصول مرگ باشد،و اجل قتل وقت حصول قتل باشد.و اجل به نزديك ما يكى باشد مرد را اگر وفاتش به مرگ باشد و اگر به قتل و آن وقت (7)كه اگر او را بنكشتندى (8)تا به آن وقت بماندى آن را بر مجاز اجل خواندند (9)براى آن كه چون حدوث فعل در آن وقت نباشد[آن را اجل آن فعل گفتن مجاز باشد چنان كه آن را كه در معلوم چنان بود كه اگر به او دهند صلاح او باشد و نداده باشند] (10)از مال و ملك آن را رزق و ملك[او] (11)نخوانند الّا بر مجاز.

و ابو القاسم بلخيّ گفت (12)،و بغداديان نيز گفتند:اجل دو است،يكى آن كه قتل در او حاصل شود،و يكى آن كه در معلوم باشد كه اگر بنكشتندى او را يا به آن آفت بنمردى تا به آن وقت (13)بماندى،و به اين آيت تمسّك كردند (14)كه ما در

ص : 230


1- .مج،وز،مت:بدلها:باشد.
2- .مج،وز،مت:بدلها:باشد.
3- .آج،لب:بود.
4- .مج،وز،مت:ندارد.
5- .آج،لب،آن:امر.
6- .مج،وز،مت،لت+در،چاپ شعرانى(386/4)+اين قول
7- .مج،وز،مت،لت+را.
8- .مج،وز،مت:بنكشتى.
9- .مج،وز،مت،لت:خوانند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز،مت:ندارد.
12- .مج،وز،مت،آف،لت:تا.
13- .مج،وز،مت،آف،لت:او را تا به آن.
14- .مج،وز،مت:كرد،كج،لب،كردندى.

اوييم (1)من قوله: ثُمَّ قَضىٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ،تفسير برآن داد كه أجل اوّل وقت قتل است يا مرگ به غرق و هدم،و أجل دوم آن وقت است كه خداى داند كه اگر بنكشتندى او را يا به آن آفت بنمردى تا به آن وقت بماندى،و دگر به اين آيت تمسّك كردند (2)كه گفت: وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِي إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ (3)،و جواب از آن آيت آن است كه گفته شد از اقوال مفسّران كه:يكى أجل مرگ است و يكى أجل حيات-بر اختلافى كه رفت.و جواب از اين آيت دوم آن است كه:اين را خداى تعالى بر مجاز أجل خواند، و كذلك قوله: وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى (4)،و قرآن از مجاز خالى نيست.

امّا تبقية المقتول،و آن كه او را اگر بنكشتندى بماندى يا در حال بمردى قطع نيست بر هيچ دو،[و] (5)هر دو مجوّز است،چنان كه يكى از ما (6)هر ساعت و هروقت مجوّز است و ممكن كه بميرد يا بماند،چه اين به مصلحت تعلّق دارد و روا بود كه مصلحت او (7)مرگ باشد يا زندگانى باشد و ما را به آن طريقى نيست.پس قطع كردن بر او محال باشد،بل روا بود كه مصلحت در حيات بود او را خداى تبقيه كندش،و روا بود كه در اخترام بود او را وفاتش دهد پس قطع را وجهى نبود و اگر چنان بودى كه آن را كه بكشند (8)اگر او را بنكشتندى لا محال هم در حال بمردى واجب كردى كه آن كس كه او جمله چهار پاى او را (9)به ظلم بكشتى بايستى تا (10)منعم (11)بودى بر او و احسان كرده بودى (12)و او را شكر او واجب بودى،چه اگر او (13)بنكشتى در حال بمردى (14)و تلف شدى بر وى و خلاف اين معلوم است و ما دانيم به ضرورت كه (15)مستحقّ ذم و عقوبت و لعنت باشد از ما و از خداى تعالى دگر واجب

ص : 231


1- .مج،وز،مت:در آنيم.
2- .مج،وز،مت،لت:كرد.
3- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 10.
4- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 10.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .آج،لب:از ما يكى.
7- .مج،وز،مت،لت:كه او را مصلحت.
8- .مت:بكشتند.
9- .مج،وز،مت،لت:چهار پاى كسى را.
10- .مج،وز،مت:كه.
11- .مج،مت:متعجب.
12- .آج،لب،لت+بر او.
13- .آف+را.
14- .مج،وز،مت،لت:بمردندى.
15- .مج،وز،مت،لت+او.

كردى كه آن ظالم كه كسى را به ظلم مى كشد (1)مستحقّ ذم و عقاب نبودى،چه اگر او بنكشتى او را او خود در حال بمردى قطعا و يقينا،و خلاف اين معلوم شده است عقلا و شرعا.

قوله: ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ،خطاب است با مشركان،گفت:پس از اين همۀ نعم و آيات و بيّنات از خلق آسمان و زمين و ابداع غرايب و بدائع[57-پ]و اظهار انواع صنايع در او[و] (2)خلق شما از آدم و خلق آدم از گل و هريكى را اجلى و وقتى نهادن و حكم و قضا كردن بااين همه نعمت هم شك مى كنى (3)در وجود و الهيّت و وحدانيّت من و نظر و تفكّر نمى كنى (4)تا شما را علم حاصل شود و شكّ برخيزد.

وَ هُوَ اللّٰهُ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ فِي الْأَرْضِ ،اين آيت محتمل دو معنى است:يكى آن كه او خداست در آسمانها و زمينها،يعنى معبود است و منفرد به تدبير و تقدير در او،كس را[با او] (5)در آن شركت نيست چنان كه يكى از ما گويد:هو الامير فى البلد و الملك فى الولاية،و مراد نه حلول و نزول باشد،و كذا (6)هو الخليفة فى الشّرق و الغرب،و محال است وجود او در يك حال به مشرق و مغرب (7)،پس معنى اين باشد كه گفتيم كه:او مدبّر است در شرق و غرب و پادشاه است (8)بر بحر (9)و بر«هو» مبتداست و«اللّه»بدل است از او،و فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ فِي الْأَرْضِ ،در محلّ خبر مبتداست،و تقدير آن كه:هو اللّه المعبود فى السّماوات و فى الارض المدبّر فيهما (10)،و روا بود كه خبر بعد خبر باشد چنان كه گفت: وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلٰهٌ (11)،كقولهم:هذا حلو حامض،و تقدير آن بود:و اللّه فى السّماوات و اللّه فى الارض.

وجه دوم (12)در معنى آيت آن است كه:كلام تمام باشد عند قوله: وَ هُوَ اللّٰهُ ،و اين

ص : 232


1- .مج،وز،مت:مى بكشد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مى كنى/مى كنيد.
4- .آف:نمى كنيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مت،لت:كذلك.
7- .آج+بود.
8- .اساس:پادشاست.
9- .مت:در بحر.
10- .مج،وز،مت،لب،لت:فيها.
11- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 84.
12- .لب،مر:دويم.

جمله باشد از مبتدا و خبر،آنگه ابتدا كرد و گفت: فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ ،و تقدير آن كه:يعلم سرّكم و جهركم فى السّماوات و فى الارض،و اين ظرف باشد من قوله:يعلم سركم و جهركم فى السموات،براى آن كه خلقان يا جن و انس اند يا فرشتگان،اينان[در] (1)آسمان اند و آنان (2)در زمين،و قديم تعالى به احوال همه عالم است و هيچ بر او پوشيده نيست،يعنى اگر در آسمان باشى (3)و اگر در زمين باشى (4)من سرّتان و جهرتان (5)،پنهان و آشكارتان (6)دانم و بر من پوشيده نماند،آنچه در دل دارى (7)و آنچه بر زبان رانى (8)و آنچه كنى (9)از خير و شرّ و اندك و بسيار (10).

مورد آيت مورد زجر و تهديد است،يعنى من دانم و بر من پوشيده نيست تا هريكى را جزا دهم به حسب عمل خود تا باشد كه ايشان را وعظى بود و زجرى از آنچه مى گويند و مى كنند.

آنگه خبر داد از ايشان و سوء صنيعتشان (11)و در باب عدول و اعراض و تولّى و انحراف از آيات و بيّنات و اعلام (12)معجزات و حجج و دلالات،گفت:هيچ آيت از آيات من به ايشان نيامد،و مراد به آيت دلالت و حجّت است الّا ايشان اعراض مى كنند و عدول مى نمايند و انقياد نمى نمايند (13)و«من»اوّل زيادت است،نه آن كه بى فايده است،بل فايدۀ او تأكيد نفى است،اين را مؤكّدة النّفى گويند،چنان كه يكى از ما گويد:ما جاءني من رجل.و«من»دوم تبعيض باشد،چنان كه:زيد من القوم.

آنگه گفت:برون (14)آن كه اعراض مى كنند تكذيب مى كنند حق را و حق به دروغ مى دارند.و آن تكذيب از آن اعراض مى آيد كه چون نظر و تأمّل نمى كنند،علم

ص : 233


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،وز،مت،لت:ايشان.
3- .آف:باشيد.
4- .باشى/باشيد.
5- .مج،وز،مت،لت+و.
6- .مج،وز،مت:آشكارايتان.
7- .آف مر:داريد.
8- .آف،مر:رانيد،مج،وز،مت:آرى/آريد.
9- .آف،مر:كنيد.
10- .مج،وز،مت،لت+و.
11- .مج،وز،مت،لت،مر:صنيعشان.
12- .مت+و.
13- .مج،وز،مت،لت:نمى كنيد.
14- .مج،وز،مت،آج،لب،مر:بيرون.

حاصل نمى شود ايشان را،لا جرم حق را به دروغ مى دارند، (1)به ايشان آيد خبر (2)آنچه به دروغ مى دارند سخريّت و استهزاء مى كنند و فسوس مى دارند،و اين هم (3)كنايت است از تهديد و وعيد،چنان كه يكى از ما گويد:خبرش با تو آيد و ببينى (4)و بدانى آنچه كرده اى،يعنى مقاسات كنى جزاى آن را.و مراد به«حق»دين اسلام است و كتاب قرآن و محمد مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-آنچه شما را بازى و فسانه و فسوس مى آيد فرداى (5)قيامت علم آن بدانى (6)و خبر آن به شما رسد و عاقبت آن بدانى (7)و وبال (8)مآل آن بچشى (9).

قوله:[58-ر] أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ ،همزه استفهام راست و مراد تقرير و تقريع است و ملامت،و«لم»حرف جزم است و علامت جزم سقوط «نون»است،گفت:نمى بينند اين كافران،يعنى نمى دانند كه ما چند هلاك كرديم،يعنى بسى هلاك كرديم.و«كم»تكثير را باشد-پيش ايشان.من قرن، «من»اوّل ابتداى غايت است و دوم تبيين راست.و«قرن»گفتند:جماعتى مردمان باشند،و گفتند:مدّتى از زمان باشد حسن بصرى گفت:بيست سال باشد،ابراهيم گفت:صد (10)سال باشد،ابو ميسره گفت:ده سال باشد،زجّاج گفت:اهل روزگارى باشد كه در او پيغامبرى باشد (11)يا معروفانى از اهل علم،گفته اند:هشتاد سال بود،و گفته اند:صد (12)سال بود،و بر اين اقوال مراد اهل قرن باشد. مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ ،آن تمكين كرديم ايشان را كه شما را نكرديم و آن مكنت و قوّت و استطاعت داديم ايشان را كه شما را نداديم.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به تمكين امهال (13)و طول عمر است ايشان را عمرهاى

ص : 234


1- .اساس+و آن تكذيب از آن اعراض مى آيد چون،كه با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
2- .وز،لت،آج:جزاى.
3- .وز:حكم.
4- .اساس:بينى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .آن:فردا در.
6- .آج،لب،آف:بدانيد.
7- .آج،لب،آف:بدانيد.
8- .آج،لب+و.
9- .آج،لب،آف:بچشيد.
10- .مج،وز،مت:چهار،لت،مر:چهل.
11- .مج،وز،مت:يا سيدى.
12- .لت:صد و هشتاد.
13- .اساس،لب،بم،آف،آن:اهمال،با توجه به مج تصحيح شد.

دراز داديم كه شما را نداديم و قوّت اجسام كه شما را نيست و مدد اموال و فرزندان چندان كه شما را نيست چون قوم نوح و عاد و ثمود،يقال:مكّنته و مكّنت له وَ أَرْسَلْنَا السَّمٰاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرٰاراً ،حقيقت آسمان اين است كه ما از بالاى خود مى بينيم آنگه بر مقاربت (1)ابر را سماء خوانند براى آن كه سموّى دارد يا براى آن كه به آسمان نزديك است،آنگه باران را براى آن كه از ابر باشد (2)سما خوانند.و كلّ ما كان فوقك فاظلّك فهو سماءك و كلّ ما كان تحتك فاقلّك فهو ارضك،و اين معنى مستقصى برفته است.و«مدرار»مفعال باشد از در،و درّ مصدر درّ يدرّ درّا و درورا و الدّرّ اللّبن لأنّه يدرّ و فى الدّعاء درّ درّه أى كثر (3)لبنه،آنگه مستعمل شد (4)تا در همه چيزى (5)استعمال مى كنند،و كذا قولهم:للّه درّه،اى للّه خيره،و اصله فى اللّبن حق تعالى بازگفت از نعمتها كه بر ايشان كرد و بارانها (6)كه ايشان را داد و آنچه ثمرۀ باران باشد از خصب و سعه و نعمت و مفعال بناء مبالغه باشد كقولهم معطار و مذكار و مئناث (7)و مؤنّث و مذكّر در او يكى باشد بى تاء تانيث وَ جَعَلْنَا الْأَنْهٰارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ ،و جويهاى روان ساختيم در زير آن يعنى در زير قصور و ذرو (8)ايشان،آنگه به اين همه نعمتها و تمكين و پايندگى كه ايشان را داديم. فَأَهْلَكْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ، ايشان را هلاك كرديم به گناهانى (9)كه كردند و گروهى دگر را بيافريديم به بدل ايشان.و انشاء ابتداى كار باشد،يقال:انشأ فلان يفعل كذا،أى ابتدأ.و انشاء الشّعر ابتداءه،آغاز كردن شعر را و گفتن و انداختن آن را انشاء خوانند،و آن كس كه از خويشتن نامه نويسد بر طريقۀ مترسّلان او (10)را منشى خوانند.و«كم»در آيت استفهام است و محلّ او نصب است باهلكنا،براى آن كه او را صدر كلام باشد جز فعلى در او عمل نكند كه از پس او بود.

قوله: وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ كِتٰاباً فِي قِرْطٰاسٍ ،اين جواب آنان است كه (11)از جملۀ

ص : 235


1- .مج،وز،مت،لت،شعرانى ج 4 ص 389:مقارنه.
2- .مج،وز،مت،مل،آف،لت،مر+آن را.
3- .آج،لب:كثير.
4- .مج،وز،مت:باشد.
5- .وز:خيرى.
6- .آف:باران را.
7- .همه نسخه بدلها:ميناث.
8- .مج،وز،مت،مل،مر:دو ور.
9- .آج،لب:گناهان.
10- .لت:آن.
11- .مج،وز،مت،لت،مر+گفتند.

مشركان. وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّٰى تُنَزِّلَ عَلَيْنٰا كِتٰاباً نَقْرَؤُهُ (1)،خداى تعالى گفت:

اگر چنان كه ما كتابى بر تو فروفرستيم بر كاغذى نوشته ايشان به دست بپساوند (2).

مفسّران گفتند:يعنى اگر كتابى خداى تعالى بفرستد برآن نوشته كه:يا فلان بن فلان هذا كتاب من اللّه اليك آمن بمحمّد (3)،اى فلان پسر فلان اين نامه اى است از خداى تعالى به تو كه ايمان آر به محمّد،بااين همه هم ايمان نيارند و گويند اين جادوى و سحر است (4).مقاتل و كلبى گفتند:سبب نزول (5)آيت آن بود كه نضر بن الحارث و عبد اللّه بن ابي اميّه و نوفل بن خويلد گفتند:يا محمّد ما به تو ايمان نياريم تا كتابى نيارى خاص براى ما با (6)چهار فرشته كه گواهى (7)مى دهند و مى گويند اين از نزديك خداست و تو رسول خدايى.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ ،گفتند:چرا فرشته (8)بر او نمى فرستد (9).آنگه خبر داد از عناد و جحود[58-پ]ايشان و گفت:اگر چنان باشد كه ما فرشته اى را فروفرستيم (10)برحسب اقتراح ايشان،ايشان هم ايمان نيارند و آنگه مصلحت اقتضاى تعجيل هلاك ايشان كند بر آنكه (11)ايشان را مهلت ندهند (12)در هلاك،و اين خلاف مصلحت باشد.و قوله: لَقُضِيَ الْأَمْرُ ،زجّاج گفت:معنى آن است كه اتمّ (13).و قضا بر معانى (14)آمده است و مرجع و معانى جمله به اتمام كار رفتست (15).قوله: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ ،و كما قال ابو ذؤيب:

ص : 236


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 93.
2- .مج،مت:نيايند،وز:بسايند،آج،لب:بساوند،لت:ببسايند،مل،مر:مى سايند.
3- .وز:من لمحمّد،مل:ام من محمد.
4- .مج،مت،وز،لت،مر:سحر و جادوى است.
5- .مج،مت،وز،مر+اين.
6- .مت:يا.
7- .مج،وز،مت،لت:گوائى.
8- .مج،مت،وز،مل:فريشته را.
9- .مل،لت:فرونمى فرستند.
10- .مج،مت،وز:فروفرستم.
11- .كذا در اساس،آج،لب،آف،ديگر نسخه بدلها:و آنگه.
12- .مج،مت،وز:بدهند،آج،لب:دهد.
13- .اساس،بم،آف،آن:اقم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح گرديد.
14- .وز،لت،مر:مرجع معانى.
15- .مج،مت،وز،مل،لت،مر:به اتمام كار است،آج،لب:به اتمام كار رفت.

و عليهما مسرودتان قضاهما***داود او صنع السّوابغ تبّع

أى احكم و اتم نسجهما،مجاهد گفت:مراد به قضى الأمر آن است كه قيامت برخيزد و وقت عذاب ايشان درآيد و نيز مهلت ندهند ايشان را. آنگه گفت:اگر مراد ايشان بدهيم (1)و فرشته (2)فروفرستيم (3)هم به صورت مردى باشد.و«ها»راجع است في قوله: جَعَلْنٰاهُ ،با رسول اللّه-عليه السّلام-بر يك قول (4)،و بر دگر قول راجع باشد الى المرسل اليهم كلّ رسول كان،اگر ما پيغامبرى كه به ايشان فرستيم او را (5)فرشته كنيم هم بر صورت مردى باشد تا ايشان او را بتوانند ديدن،چه ما دام تا او به صورت فرشته (6)باشد از لطافت تركيب-و اينها قليل الشّعاع باشند-فرشته را نتوانند ديدن.

نبينى كه جبرئيل-عليه السّلام-كه به نزديك رسول آمدى بر صورت دحية الكلبيّ آمدى و آن فرشتگان كه بر ابراهيم رفتند به صورت مهمانان رفتند (7)،و آن فرشتگان كه به نزديك داود رفتند بر صورت دو خصم بودند.و چون چنين باشد و ايشان بر صورت مردان باشند،ايشان ندانند كه آن فرشته است (8)بر ايشان ملتبس شود و آنگه آن لبس را با خود (9)حواله كرد براى آن كه خلق آن فرشته بر صورت مرد از فعل او بود.گفت:ما بر ايشان بپوشانيم آنچه بر عوام و ضعفا بپوشانيدن (10).چه ايشان عوام را و ضعيف رايان را گفتندى:اگر اين محمّد پيغامبر بودى فرشته بودى يا با او فرشته بودى.

و بعضى دگر گفتند:مراد به التباس آن است كه ايشان اعتقاد كرده اند (11)كه فرشتگان دختران خدااند و به صورت زنان اند و اين اعتقادى (12)فاسد است.اگر ما فرشته به زمين فرستيم به صورت مردى باشد بر ايشان ملتبس بود (13)،يقال لبست الثّوب البسه لبسا و لباسا و لبست عليهم الامر البسه لبسا و لبّست عليهم الامر تلبيسا و البسته ثوبا

ص : 237


1- .مج،مت،وز،آج،لب:بدهم.
2- .مج،مت،وز،لت:فريشته را.
3- .آج،لب:فروفرستم.
4- .آج،لب:با رسول ما به يك قول.
5- .آج،لب+هم.
6- .مج،مت،وز:فريشته اى.
7- .مج،مت،وز،مل،لت،مر:بودند.
8- .آج،لب:كه ايشان فرشته اند.
9- .آج،لب:بر خود.
10- .كذا:در اساس،بم،آن و ديگر نسخه بدلها:بپوشانيدند.
11- .مج،مت،وز،مل،لت،مر:كرده بودند.
12- .آج،لب:اعتقاد.
13- .آج،لب:باشد،مل:شود.

الباسا و اللّبوس ما يلبس من الثّياب و اللّبيس،الثّوب الّذي قد لبس (1)و استعمل.

اگر گويند:نه اين (2)آيت دليل آن مى كند كه خداى تعالى تلبيس ادلّه كند و چيزى به صورت چيزى دگر نمايد؟جواب گوييم:بر اين تفسير كه ما داديم اين سؤال لازم نيايد.دگر آن كه:حق تعالى نگفت من چنين كردم يا كنم يا روا دارم كه كنم،بلكه گفت:اگر كنم چنين باشد.و اين تقدير باشد و تقدير محال روا بود چو مستمر (3)علم باشد گفت (4)كنم و نكرد.چون نكرد،تلبيس نكرده باشد و اين را نظير بسيار است،منها قوله: لَوْ أَرٰادَ اللّٰهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفىٰ مِمّٰا يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ (5)،اگر خداى خواستى تا فرزندى گيرد،برگزيدى از خلقان خود آن را كه خواستى،و اين نكرد خداى تعالى و محال است بر او،و كذلك قوله: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (6)و قوله: قُلْ إِنْ كٰانَ لِلرَّحْمٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعٰابِدِينَ (7)و مانند اين از آيات، وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ (8).آنگه بر سبيل تسليۀ (9)رسول -عليه السّلام-و دلخوشى او اين آيت فرستاد و گفت:يا محمّد اگر اين كافران بر تو فسوس مى دارند و سخريّه مى كنند،پيش از تو بر رسولان ديگر هم فسوس داشته اند (10)لكن به خود (11)زيان كرده اند هم اينان و هم ايشان و جزا و وبال آنچه كردند از استهزاء به ايشان بازگشت و الحيق،اشتمال المكروه على الانسان بفعله،و حيق آن باشد كه[59-ر]آدمى را وبال فعل بد بر او مشتمل شود،قال اللّه تعالى: وَ لاٰ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ (12)،أى لا يحيط و لا يلحق،به ايشان رسيد آنچه سزا و جزاى ايشان بود و عقوبت كردار بد ايشان بود در دنيا،چون عذاب قوم نوح و قوم لوط (13)و عاد و ثمود با آن كه ايشان را نهاده است از عذاب آخرت.

ص : 238


1- .اساس،بم،و آن:يلبس،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج:گويند از اين،لب:گويند زين.
3- .چاپ شعرانى(391/4)،آيۀ 4.
4- .مج،مت،وز،لت،مر+اگر.
5- .سورۀ زمر(39)،آيۀ 4.
6- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 22.
7- .سورۀ زخرف(43)،آيۀ 81.
8- .سورۀ انبياء(21)،آيۀ 41.
9- .لت:تسلية.
10- .آج،لب،آن:داشتند.
11- .آج،لب:با خود.
12- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 43.
13- .آج،لب:نوح و لوط.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 11 تا 20

اشاره

قُلْ سِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ ثُمَّ اُنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ (11) قُلْ لِمَنْ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلْ لِلّٰهِ كَتَبَ عَلىٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ مٰا سَكَنَ فِي اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (13) قُلْ أَ غَيْرَ اَللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لاٰ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (14) قُلْ إِنِّي أَخٰافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْمُبِينُ (16) وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ كٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (17) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْحَكِيمُ اَلْخَبِيرُ (18) قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اَللّٰهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هٰذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللّٰهِ آلِهَةً أُخْرىٰ قُلْ لاٰ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ (19) اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ يَعْرِفُونَهُ كَمٰا يَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (20)

ترجمه

بگوى بر روى (1)در زمين پس بنگرى (2)چگونه بود آخر كار آنان كه به دروغ داشتند رسولان را.

بگو كه راست آنچه در آسمانها و در زمين؟بگوى خداى راست.بنوشت بر خود رحمت خود را جمع كند شما را روز قيامت.شك نيست در او آنان كه زيان (3)كرده باشند،ايشان نگروند.

او راست آنچه ساكن شود در شب و روز،او شنوا و داناست.

بگوى كه جز خداى بگيرم يارى؟آفرينندۀ آسمانها و زمين،او طعام دهد (4)و او را طعام ندهند بگو كه مرا فرموده اند كه باشم نخستين كه (5)اسلام آورد و مباش از جملۀ انبازگويان.

بگوى من مى ترسم اگر نافرمانى كنم خدايم را عذاب روزى بزرگ.

هركه بگردد از او آن روز بر او رحمت كرده باشند و آن ظفرى پيدا بود (6).

اگر برساند به تو خداى بلا (7)گشاينده نباشد آن را مگر او،و اگر برساند (8)به تو نيكى،او بر همه چيزى قادر است.

و او قهركننده است بالاى

ص : 239


1- .مج،وز،مت،آف:برويد.
2- .آج،لب:نگريد.
3- .مج،مت،وز،لت+خود.
4- .آج،لب:او خورش مى دهد.
5- .آج،لب:نخست كسى كه.
6- .آج،لب:و اين صرف عذاب پيروزى ظاهر است.
7- .آج،لب:گزندى را.
8- .بم:برسانند.

بندگانش و او محكم كار است و داناست.

بگو چه چيز بزرگتر است بگواهى؟بگوى خداى گواست (1)ميان من و ميان شما و وحى كردند به من اين كتاب تا بترسانم شما را به آن و هركه برسد شما گوايى مى دهيد كه با خدا خدايان ديگر هستند؟بگو كه من گوايى نمى دهم،بگو او يك خداست و من بيزارم از آنچه انباز مى گيريد.

آنان كه داديم ايشان را كتاب،شناسند او را چنان كه شناسند پسرانشان را،آنان زيان كردند خود را ايشان ايمان نمى آرند.

قوله: قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ -الآية،امر كرد اين مكذّبان را كه در زمين برويد (2)و بنگرى عاقبت آنان كه مرا و آيات و پيغامبران مرا به دروغ داشتند كه با ايشان چه رفت!بهرى را به باد هلاك كردم و بهرى را به آب هلاك كردم و بهرى را به صاعقه هلاك كردم،بهرى را به صيحت هلاك كردم و بهرى را به سنگ هلاك كردم و بهرى را به خسف هلاك كردم و بهرى را به مسخ. آنگه بگو ايشان را و بپرس از ايشان كه كر است (3)آنچه در آسمان و زمين است؟اگر جواب دهند بصواب بر ايشان حجّت است و اگر ايشان جواب ندهند،تو جواب ده كه خداى راست به ملك و ملك،براى آن كه او آفريده است.و از عدم او به وجود آورده است از حيوان و جماد.و«ما»ما لا يعقل (4)را باشد و لكن براى تغليب را كه ما لا يعقل بيشتر از ما يعقل است،«ما»گفت (5)،«من»نگفت. كَتَبَ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ،رحمت بر خود

ص : 240


1- .آج،لب:گواه است.
2- .لت:بروى.
3- .اساس،بم،آف،آن:كدامست،با توجه به مج و فحواى آيه تصحيح شد.
4- .اساس،بم،آف،آن:ما لما يعقل،مج،مت،وز:ما لا يعقل،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .آج،لب+و.

نوشته است،يعنى حكم كرده است به آن بر خود و واجب گردانيده.و مراد به «نفس»در حقّ خداى تعالى ذات او باشد.و اين عبارت است ازآن كه آنجا واسطه در ميان خدا و بنده نيست.چون خواهد كه بر بنده رحمت كند و اين لفظ استعطاف كرد بندگان را و استمالت تا به طاعت او نزديك شوند و روى با درگاه او نهند.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى نوشته اى نوشت از بالاى عرش و آن اين است كه:

انّ رحمتى سبقت غضبى.

عمر خطّاب از كعب الأحبار پرسيد كه:اوّل چيزى كه خداى تعالى نوشت چه نوشت؟گفت:كتابى نوشت نه به قلم و مداد (1)،بل به زبرجد و لؤلؤ و ياقوت كه (2):

انّي انا اللّه لا اله الّا انا سبقت رحمتى غضبى.

سلمان فارسى (3)-رحمه اللّه-روايت كرد كه خداى را-جلّ جلاله-صد جزء رحمت است (4):يكى از آن ميان بر اهل (5)دنيا (6)قسمت كرد بر جنّ (7)و انس و فرشته و وحوش و طيور هرچه ميان ايشان رفته (8)است و رحمت و شفقت،همه از آن يك جزو رحمت است چون روز قيامت باشد آن يك جزو رحمت پراكنده را ضم كند با ديگران و جمله بر سر گناهكاران بدارد و ايشان را به رحمت بيامرزد قوله: لَيَجْمَعَنَّكُمْ ، «لام»جواب قسمى محذوف است و تقدير آن كه:و اللّه ليجمعنّكم،اين«لام»و اين «نون»مشدّد براى آن تأكيد است و در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه در كلام تقديم و تأخيرى هست و معنى آن كه:ليجمعنّكم يوم القيمة الى الّذين خسروا انفسهم،يعنى جمع كنم روز قيامت ميان شما و ايشان و جمع كنم،ميان اوّل و آخر كفّار تا به هم مجتمع شوند براى روزى كه در آن روز ريبى و شكّى نيست،و قول دوم

ص : 241


1- .مج،مت،وز،لت،مر:كتابتى نوشت به قلم و مداد.
2- .مج،مت،وز+فى.
3- .مج،وز،مت،مل،لت:پارسى.
4- .وز+چون.
5- .مج،مت،وز،مر:ميان اهل.
6- .مل+را.
7- .آن+و يكى.
8- .اساس،مل:رقت،با توجّه به وز،مج تصحيح شد،آف،رأفت.

آن است كه كلام (1)بر ظاهر خود است و معنى آن كه جمع كنم ميان شما[و] (2)روز قيامت يعنى حساب و اهوال و احوال و عذاب قيامت على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

آنگه ابتدا كرد و گفت: اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،«الّذين» مبتدا (3)،«فهم»مبتداى دوم[60-ر]باشد (4). لاٰ يُؤْمِنُونَ ،خبر مبتداى دوم باشد.آنگه جملۀ دوم در جاى خبر مبتداى اوّل باشد،مثال (5)آن كه:زيد ابوه منطلق،و اين قول بهتر است و با ظاهر موافق تر.

آنگه گفت:هرچه در شب و روز ساكن است يعنى هرچه [شب] (6)و روز بر او مشتمل است،بر سبيل توسّع شب و روز را مسكن كرد و اين[از] (7)جملۀ عبارات فصيح و استعارات مليح باشد كه كلام خداى تعالى از آن خالى نيست[و نابغه گفت-شعر:] (8)فانّك كاللّيل الّذي هو مدركيو ان خلت انّ المنتأى عنك واسع

شب را به مثابۀ كسى كرد كه به دنبال او باشد در طلب و آن كه دريابد او را و مثله (9):

و سالت باعناق المطىّ الاباطح***

و اين را نظاير بسيار باشد و اين بابى فراخ است حق تعالى گفت:هرچه در شب و روز آرام دارد و اين اوقات بر او مشتمل است همه مراست.[ابو روق گفت:

مراد آن است كه هركه در شب مستقرّ باشد و در روز منتشر همه مراست] (10).عبد العزيز بن يحيى و محمّد بن جرير گفتند:آنچه آفتاب بر او آيد و فروشود،يعنى جملۀ آنچه در زمين است از جماد و حيوان براى آن كه هيچ چيز نيست و الّا شب و روز بر او مشتمل است،بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه هركس و هر (11)چيز كه شب و

ص : 242


1- .وز،مج،مت،مل،لت+خود.
2- .اساس،بم،مل،آف،آن:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،لت+باشد.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،مر+و.
5- .مج،وز،مت،لت+او.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
9- .مج،وز+شعر.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .مج،وز،مت:همه.

روز بر او (1)مى گذرد همه خداى راست.بعضى (2)اهل معانى گفتند كه مراد آن است كه:و له ما سكن و تحرّك فى اللّيل و النّهار،هرچه در حيّز وجود است از ساكن و متحرّك همه او راست.آنگه ذكر متحرّك بيفگند لدلالة الكلام عليه،چنان كه دگر (3)جا گفت: سَرٰابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ (4)،و مراد آن است كه تقيكم الحرّ و البرد،و لكن اكتفا كرد (5)به ذكر يكى از ديگر وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،أى السّميع لأقوالهم العليم باحوالهم،او گفتار ايشان مى شنود و احوال ايشان مى داند.كلبى گفت سميع است به مقالۀ (6)ناسزاى قريش كه در حقّ او مى گويند عليم است به صلاح در تبقيۀ ايشان و روزى دادن (7)ايشان.

قُلْ أَ غَيْرَ اللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا ،كلبي گفت:سبب نزول (8)آيت و آن كه پيش از اين است آن بود كه كفّار قريش گفتند:يا محمّد،ما مى دانيم كه تو را درويشى و حاجت بر اين (9)داشته است تو از اين گفتن امساك كن كه ما مالهاى[خود] (10)با تو مقاسمت كنيم،اندى (11)كه تو خدايان ما را بخوانى يا (12)بپرستى،خداى تعالى اين آيتها فرستاد كه رسول مرا به مال مى فريبى (13)و هرچه شب و روز بر او (14)مى گذرد (15)مراست و او را با عبادت جز من مى خوانى (16)بگو اى محمّد كه من خداى را بپرستم (17)يا جز او يارى و خداوندگارى گيرم (18)؟پس ازآن كه بدانسته ام كه او آفرينندۀ آسمانها و زمينهاست.و«فطر»ابتداى آفريدن باشد،و فطر،نيز شكافتن باشد (19). إِذَا السَّمٰاءُ

ص : 243


1- .مل+مى گردد.
2- .اساس:يعنى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج،وز،مت،لت:خدا.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 81.
5- .مج،وز،مت،آف:كردند.
6- .وز:به مقابله.
7- .مل:روزى رسانيدشان.
8- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+اين.
9- .مل:آن.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .وز،لب:امدى.
12- .مج،وز،مت:تا.
13- .آج،لب،مل،آف،مر:مى فريبيد.
14- .مج،وز،مت:برآن.
15- .اساس:مى گرزد.
16- .آج،لب،آف،مر:مى خوانيد.
17- .مج،وز،مت،مر:جز خدا خداى پرستم.
18- .آج:نگيرم.
19- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر+منه قوله.

اِنْفَطَرَتْ (1) ،و قوله: هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ (2)،أى من شقوق،و الفطر العجن و منه الفطير، فعيل به معنى مفعول.

عبد اللّه عباس گفت:من معنى«فاطر»نمى شناختم تا دو مرد از عرب در حكومت چاهى (3)بر من آمدند يكى دعوى كرد،ديگر (4)گفت:انا فطرتها،من بدانستم كه فطر ابتدا كرد[ن] (5)باشد.و«فاطر»مجرور است بر صفت«اللّه»و رفع و نصب روا باشد در عربيّت و كس نخواند (6)به رفع بر خبر مبتداى محذوف و نصب بر مدح. وَ هُوَ يُطْعِمُ ،او روزى دهد و طعام دهد و اطعام (7)كند و او را طعام و روزى ندهند (8)، چنان كه گفت: مٰا أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (9)،و عكرمه و أعمش خواندند (10):و لا يطعم،أى لا يأكل الطّعام،يقال:طعمت الطّعام و اطعمته غيرى [60-پ]و اشهب العقيلىّ خواند:و هو يطعم و لا يطعم،أى يرزق و يحرم،او طعام دهد آن را كه خواهد و آن را كه خواهد ندهد.

ابو منصور الأزهرىّ گفت:هو يطعم و لا يستطعم،معنى آن است كه او طعام دهد و طعام نخواهد از كس،عرب گويد:اطعمت بمعنى استطعمت،و قال الشّاعر (11):

انّا لنطعم عند الصّيف مطعمنا***و فى الشّتاء اذا لم يونس القرع

أى مستطعمنا.و الطّعمة ما يؤكل و الطّعمة الضّيعة،و الطّعام اسم لما يؤكل، و الاطعام اطعامك الغير،و الاستطعام سؤال الطّعام،قال اللّه تعالى: اِسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا (12)،قال (13):

مطعم للصّيد ليس له***غيرها كسب على كبره

و قال علقمة بن عبيدة (14):

ص : 244


1- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 1.
2- .سورۀ ملك(67)آيۀ 3.
3- .آف،لت،آن:جايى.
4- .آج،لب،لت،آن:ديگرى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .كذا در همۀ نسخه ها،ظاهرا«بخواند»،تصحيح مى نمايد.
7- .مر:ندهد،لب:بدهند.
8- .مج،وز،مت،مل،آف،لت،مر:انعام.
9- .سورۀ الذاريات(51)آيۀ 57.
10- .مج،وز،مت:خواند.
11- .مج،وز،مت،لت،مر+شاهدا لهذا.
12- .سورۀ كهف(18)آيۀ 77.
13- .مج،وز+شعر.
14- .مج،وز+شعر.

و مطعم الغنم يوم الغنم مطعمه***أنّى توجّه و المحروم محروم

اى مستطعمه.

آنگه گفت بگوى اى محمّد كه:مرا فرموده اند تا اوّل مسلمان كه گردن نهد فرمان خداى را و انقياد نمايد اوامر او را من باشم،براى آن كه آنچه او دعوت مى كرد خلق را به آن اوّل مكلّف به آن[او] (1)بود،چه اگر او ايمان نداشتى (2)به آن كس،از او قبول نكردى و او را اجابت نكردى. وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،التّقدير و قيل لى (3):لا تكوننّ من المشركين،و نيز مرا گفتند كه از جملۀ مشركان مباش كه با او انباز گيرى (4)،و معنى[آن كه ] (5)رسول-عليه السّلام-مأمور است به هر دو:به اسلام پيش از همۀ جهانيان،و به ترك كفر و شرك.و رسول به يكى مأمور است و آن (6)يكى منهى أعنى شرك،و در آيت دليل است در آن كه خداى تعالى مريد ايمان است و كاره شرك،براى آن كه به اين امر مى كند و از آن (7)نهى مى كند،و امر به ارادت آمر باشد و نهى به كراهت،أعنى بارادة الامر المأمور به و كراهة النّاهى المنهيّ عنه.

قُلْ إِنِّي أَخٰافُ ،بگو اى محمّد كه:من مى ترسم اگر در خدا عاصى شوم و نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ-يعنى روز قيامت،چه (8)من با پايه و منزلت خود از عصيان او ترسم شما اولى ترى (9)كه از آن بترسى (10)،و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه او گفت:هركه معلوم از حال او آن باشد كه او عصيان نكند،وعيد قرآن متناول نبود او را،براى آن كه معلوم از حال رسول-عليه السّلام-[عصمت است] (11)و آن كه او هيچ معصيت نكند،با همه مى گويد (12):مى ترسم،و تا وعيد متناول نباشد او را نترسد.

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ ،قرّاء كوفه خوانند (13)-مگر حفص و يعقوب:«يصرف»به

ص : 245


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،مت:بداشتى.
3- .مج،مت+و.
4- .آج،لب:انبازى گيرى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .آج،لب،مل:از.
7- .آج،لب،لت:و به آن.
8- .مج،وز،مت،مل:چون،لت:چو.
9- .آج،لب،آف:اولى تريد،لت،مر:اولى تر.
10- .آج،لب،لت:كه از عصيان او بترسيد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .مل+كه.
13- .مج،وز،مت،بم،مل:خواندند.

فتح«يا»و كسر«را»بر فعل مستقيم،يعنى من يصرف اللّه عنه العذاب،هركه خداى تعالى عذاب از او بگرداند اندر (1)روز قيامت بر او رحمت كرده بود (2).و باقى قرّاء خواندند:«من يصرف»به ضمّ«يا»و فتح«را»،على ما لم يسمّ فاعله،و معنى آن كه هركه عذاب از او بگردانند بر او رحمت كرده بود خداى تعالى،و بر قرائت آن كس كه«يصرف (3)»خواند،تقدير بر ضمير مرفوع مستكن كرد تا راجع بود با نام خداى تعالى فى قوله: إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي (4)،و نيز ضمير منصوب متّصل محذوف است، و تقدير آن كه:من يصرفه يا (5)ضمير راجع بود با عذاب فى قوله: عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ،و شرح تقدير اين كه:من يصرف اللّه العذاب عنه يوم القيمة (6)فقد رحمه،و اين مانند آن نيست كه گفت: أَ هٰذَا الَّذِي بَعَثَ اللّٰهُ (7)،و التّقدير بعثه اللّه،و قوله: وَ سَلاٰمٌ عَلىٰ عِبٰادِهِ الَّذِينَ اصْطَفىٰ (8)،اى اصطفاهم براى آن كه اين جا ضمير با موصول مى شود، و در آيت ما ضمير با«من»نمى شود،بل با عذاب مى شود،پس اين جا حذف (9)ضمير مستبعدتر است،و در قرائت ابىّ ضمير آمد-و او چنين خواند:من يصرفه عنه [يومئذ] (10)فقد رحمه اللّه،اين وجه مقوّى قرائت آنان است كه ايشان«يصرف» خواندند بر فعل مستقيم،براى آن كه اين فعل نيز مستوى است،مصروف[نيست] (11)از فاعل به مفعول، وَ ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ ،و اين فوزى و نجاتى و ظفرى باشد به مراد روشن ظاهر،و يقال:فاز بكذا اذا حازه و ظفر به.و«فوز»و«حوز»متقارب است به معنى.

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ كٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ ،حق تعالى در اين آيت تنبيه كرد (12)غفلت مشركان را بر آنكه معبودان ايشان بر هيچ چيز از خير و شرّ و نفع و ضرّ

ص : 246


1- .مج،وز،مت،بم،مل،لت:ندارد.
2- .مج،وز،مت:كرده شود.
3- .آج،لب،مل،لت:من يصرف.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 15.
5- .مج،وز،مت،آج،مل،لت،مر:تا.
6- .آج،لب:عنه يومئذ.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 41.
8- .سورۀ نمل(27)آيۀ 59.
9- .اساس:كلمه به صورت«حرف»نيز خوانده مى شود.
10- .اساس،مج،وز،مت:ندارد،با توجّه به آج،لب افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز،مت+و.

قادر نه اند[61-ر]،گفت:يا محمّد اگر خداى تعالى به تو ضرّى و آفتى و بيمارى و درويشى و نكبتى رساند،كشف آن كس نتواند كردن مگر هم او،و اگر تو را خيرى رساند و راحت و منفعت،او بر همه چيز قادر است.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه:رسول را-عليه السّلام-كسرى پارس شترى فرستاد به هديّه.يك روز رسول-عليه السّلام-برآن شتر نشسته بود و مرا رديف كرده در راه رو با من نگريد،مرا گفت:اى غلام!گفتم:لبّيك يا رسول اللّه.گفت:

احفظ اللّه يحفظك،احفظ اللّه تجده امامك،تعرّف الى اللّه فى الرّخاء يعرفك فى الشّدّة و اذا سألت فأسأل اللّه و اذا استعنت فاستعن باللّه،قد مضى العلم بما هو كائن فلو جهد الخلائق أن ينفعوك بما لم يقضه اللّه لك لما قدروا عليه و لو جهدوا ان يضرّوك بما لم يكتبه اللّه عليك لما قدروا عليه فان استطعت من العمل بالصّبر مع اليقين فافعل فان لم يستطع فاصبر فانّ فى الصّبر على ما تكره خيرا كثيرا،و اعلم أنّ النّصر مع الصّبر و أنّ الفرح مع الكرب و أنّ مع العسر يسرا ،مرا گفت:اى غلام خداى را نگاه دار تا تو را نگاه دارد و خداى را نگاه دار تا در پيش خودش يابى و با خداى در راحت،آشنايى درافگن (1)تا در شدّت تو را شناسد،و چون خواهى از خداى خواه،و چون يارى طلبى از او طلب.علم او برفت به هرچه بودنى هست،اگر خلايق جهد كنند تا تو را نفعى كنند كه خداى تعالى به آن قضا نكرده باشد تو را نتوانند،و اگر خواهند تا (2)مضرّتى كنند به تو كه خداى تعالى آن بر تو نوشته نباشد نتوانند،اگر توانى تا صبر كنى با يقين به يك جاى بكن،و اگر نتوانى صبر كن كه صبر بر آنكه تو آن را كاره باشى آن را در او خيرى بسيار است،و بدان كه نصرت با صبر است و فرج (3)با اندوه است و با دشخوارى خوارى است.

آنگه حق تعالى گفت: وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ ،او قاهر و غالب است بر بالاى بندگانش،كس او را قهر نتواند كردن،و او حكيم است،آنچه كند به حكمت كند تا[كسى را] (4)گمان نبود كه آن قهر كه كند به ظلم كند،بل به عدل كند و خبير

ص : 247


1- .آج،لب:در آن كن.
2- .آج،لب+تو را.
3- .مل،لت،آف:فرج.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

است و عالم به احوال بندگان و مصالح ايشان در خير و شرّ و نفع و ضرّ و صحّت و سقم و ضيق وسعت،تا به حسب آنچه داند مى فرمايد كرد.

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اللّٰهُ ،كلبي گفت سبب نزول آيت آن بود كه:

مشركان مكّه به نزديك رسول آمدند و گفتند:يا محمّد!هيچ پيغامبر اين نگفت كه تو مى گويى و كس را نمى بينيم كه تو را تصديق مى كند بر آنكه (1)تو مى گويى،و ما جهودان و ترسايان را بپرسيديم (2)از احوال تو،گفتند:ما ذكر او در كتاب (3)نمى يابيم آخر گواه تو كيست؟بر اين دعوى خود گواهى بيار،او گفت:گواى من خداست، گفتند:ما گواهى خدا نمى بينيم در حقّ تو،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

بگو اى محمّد كه چه چيزى است كه عظيم تر است به گواهى از خداى-جلّ جلاله.

بپرس از ايشان و بگو چيست كه گواهى او بزرگتر است اگر ايشان جواب دهند و الّا هم تو جواب ده،بگو:خداى است كه چنين است،و بگوى كه:خدا گواه است ميان من و شما و در آيت دليل است بر آنكه لفظ شىء بر خداى تعالى اجرا كنند كه خداى تعالى در (4)آيت خود را شىء خواند. وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هٰذَا الْقُرْآنُ و بگوى كه اين قرآن بر من وحى كرده اند و فرستاده تا (5)من شما را به آن بترسانم. وَ مَنْ بَلَغَ ،و نيز آن كس را كه اين قرآن به او رسد يعنى اهل عصر خود را و آنان را كه از پس من باشند تا به دامن قيامت،و تقدير اين است كه:(و من بلغه)،يعنى هذا القرآن.و عرب ضمير مفعول از كلام بيفگنند (6)چون عايد باشد با صله از«الّذى»،و«من»و«ما»و اين از باب آن است كه أَ هٰذَا الَّذِي بَعَثَ اللّٰهُ رَسُولاً (7)،و المعنى بعثه اللّه،تقول (8)الّذى ضربت زيد و من اكرمت (9)عمرو:اخذت مالك،و التّقدير ضربته و اكرمته و اخذته [61-پ]و در آيت دليل است بر آنكه اهل عصر رسول-عليه السّلام-و آنان

ص : 248


1- .مج،وز،مت:به قرائن.
2- .مج،وز،مت:بپرسيم،آج،لب:مر،پرسيديم.بم،آف:نپرسيدم.
3- .مج،وز،مت،آج،مل،لت،مر+خود.
4- .مج،وز،مت،لت،مر+اين.
5- .آج،لب:با.
6- .لت:مى فكنند.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 41.
8- .آف:اكرمته.
9- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،ظاهرا«تقول»صحيح است.

كه (1)پس (2)ايشانند تا به دامن قيامت به قرآن مكلّفند و مخاطبند و اگرچه از روى ظاهر خطاب به (3)اهل عصر رسول تعلّق داشت. أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ آنگه گفت:شما مى گويى (4)و گواهى مى دهى (5)كه با خداى تعالى خدايانند دگر،رسول-عليه السّلام- گفت:

بلّغوا عنّى و لو آية از من برسانى (6)و اگر همه آيتى باشد و هركس (7)كه آيتى از قرآن به او رسد فرمان خداى به او رسيده باشد.

حسن بن صالح گفت:مجاهد را پرسيدند كه كس هست كه دعوت رسول به او نرسيده باشد (8)؟گفت:هركجا قرآن رسيده باشد دعوت رسيده باشد،و قرآن در خود نذير است.آنگه اين آيت برخواند.مقاتل گفت:هركس كه قرآن به او رسيد (9)اعذار و انذار به او رسيد (10).

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:هركس كه قرآن به او رسيد همچنان باشد كه رسول را-عليه السّلام-ديده و از او شنيده.آنگه گفت:شما گواهى مى دهى (11)كه با خداى تعالى خدايانند،و براى آن«اخرى»گفت و آخرين نگفت كه آن را صفت جمع كرد و جمع مؤنّث باشد،و مثله قوله: وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ (12)،و قوله: فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولىٰ (13).آنگه گفت:بگو كه من اين گواهى نمى دهم و بگوى كه خدا يكى است و جز يكى نيست و نيز بگو كه من بيزارم از آنچه شما او (14)را به انباز او كرده ايد.

اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ ،تا به اين جا از اوّل سوره احتجاج است بر مشركان از اين جا حديث اهل كتاب آغاز كرد و آن جهودان و ترسايان اند و مراد به«كتاب» تورات و انجيل است،گفت:آنان كه ايشان را كتاب داديم (15). يَعْرِفُونَهُ ،مى شناسند

ص : 249


1- .آج،لب+از.
2- .آف+پس.
3- .مج،وز،لت،مت،مر:با.
4- .مج،وز،مت،لب،مل،آف،آن،مر:مى گوييد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،مل آف،آن،مر:مى دهيد.
6- .مج،وز،مت،مل،آف،مر:برسانيد.
7- .مج،وز،مت،لت،مر+را.
8- .مج،وز،مت،رسيده است.
9- .لب:رسد.
10- .لت،مر:رسيده.
11- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت،آن،مر:مى دهيد.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 180.
13- .سورۀ طه(20)آيۀ 51.
14- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:آن.
15- .مل،لت:دادم.

او را،يعنى محمّد مصطفى را-صلّى اللّه عليه و آله-به نام و نعت و صفت و عين و نسبتش چنان كه فرزندان خود را شناسند.كلبي گفت:چون رسول-عليه السّلام- هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد،عمر خطّاب گفت عبد اللّه سلام را كه:تو پيغامبر را چگونه شناسى؟گفت:و اللّه (1)او را چنان شناسم به اسم و عين و صفت كه پسر خود را و بلكه او را به از آن شناسم كه فرزند (2)خود را،و چون او را بديدم پنداشتى كه دگر بارش (3)ديده ام از قوّت معرفت من او را،و چگونه نشناسم او را و خداى تعالى او را در كتاب ما وصف كرده است بليغتر وصفى.عمر گفت:صدق اللّه و صدق رسوله وفّقك اللّه يا بن السّلام خداى تعالى همچنين فرستاد در كتاب مجيد و اين آيت برخواند: اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ،آنان كه ايشان زيان كردند خود را ايمان نيارند ايشان.اين جمله اند (4)از مبتدا و خبر و خبر او هم جمله است چنان كه گفتيم.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 21 تا 32

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (21) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكٰاؤُكُمُ اَلَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اَللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا كُنّٰا مُشْرِكِينَ (23) اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (24) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاٰ يُؤْمِنُوا بِهٰا حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُكَ يُجٰادِلُونَكَ يَقُولُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (25) وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ (26) وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَى اَلنّٰارِ فَقٰالُوا يٰا لَيْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُكَذِّبَ بِآيٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (27) بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا كٰانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (28) وَ قٰالُوا إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا اَلدُّنْيٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (29) وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلىٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَيْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلىٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (30) قَدْ خَسِرَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ حَتّٰى إِذٰا جٰاءَتْهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً قٰالُوا يٰا حَسْرَتَنٰا عَلىٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِيهٰا وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلىٰ ظُهُورِهِمْ أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ (31) وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (32)

ترجمه

كيست ستمكارتر ازآن كه (5)فرابافد بر خداى دروغى يا دروغ دارد حجّتهاى او را ظفر نباشد (6)بيدادكاران (7)را.

و آن روز كه ما جمع كنيم (8)جمله (9)را پس گوييم (10)آنان را كه شرك آوردند (11)كجااند انبازان شما آنان كه شما دعوى مى كردى (12).

پس نباشد (13)عذر ايشان مگرآنكه گويند به خدا كه خداوند ماست ما نبوديم انباز گويندگان (14).

ص : 250


1- .مج،وز،مت،لت،مر+كه.
2- .آج،آف:فرزندان.
3- .لت:دگربار.
4- .لت:آن جمله اى است.
5- .مج،وز،مت،لت:فروبافد،آج،لب:از خود پديد كند.
6- .مج،وز،مت،لت:نيابد.
7- .آف:بيدادگران.
8- .آج،لب:گرد آريم.
9- .آف:همه.
10- .آج،لب+مر.
11- .لت:آرند.
12- .مج،وز،مت،آف:مى كرديد.
13- .آج،لب:نبود.
14- .مج،وز،مت،لت،انبازگيرنده،آف:گيرندگان،آج،لب:اهل شرك.

[62-ر] بنگر كه چگونه دروغ گفتند بر خويشتن (1)و گم شد (2)از ايشان آنچه فرامى بافند (3).

و از ايشان كس هست كه گوش واكند (4)با تو (5)و كرديم ما بر دلهاى ايشان پوششها كه بدانند (6)او را و در گوشهاشان گرانى و اگر بينند هر حجّتى ايمان نيارند به آن تا به تو آيند خصومت مى كنند با تو،مى گويند (7)آنان كه كافر شدند نيست اين مگر افسانۀ (8)پيشينيان.

و ايشان نهى مى كنند از او و دور مى شوند از او و هلاك نمى كنند (9)مگر خود را و نمى دانند.

و اگر ببينى چون بدارند ايشان را بر دوزخ گويند اى كاش ما را بازپس برندندى (10)و به دروغ نداشتمى (11)آيات خداى ما و بوديمى (12)از گرويدگان (13).

بل پديد آمد ايشان را آنچه (14)مى پوشيدند (15)از پيش آن (16)و اگر بازآرند ايشان را،با سر آن شوند كه (17)نهى كرده اندشان از آن و ايشان دروغ زنان اند.

و گفتند نيست[اين] (18)

ص : 251


1- .مج،وز،مت،لت:خود.
2- .آج،لب:غايب شوند.
3- .مج،وز،مت:فروبافند،لت:فروبافتند.
4- .مج،وز،مت،لت:باز كند،آج،لب:گوش مى كنيد.
5- .آج:سوى تو.
6- .اساس،آف،آن:ندانند،با توجه به مج تصحيح شد،آج،لب:دريابند.
7- .مج،وز،مت:مى گويد.
8- .مج،مت،آج،لب:افسانه.
9- .مج،وز،مت،آن:مى كنند.
10- .مج،وز،مت،لت،آن:بردندى،آف:برندى.
11- .وز،لت:نداشتمانى.
12- .مج،وز،مت،لت:بودمانى.
13- .مج،وز،لت:از جملۀ مؤمنان.
14- .مت+پنهان.
15- .آج،لب:آنچه بودند كه نهان مى داشتند.
16- .مج،وز،پيش از آن.
17- .مج،وز+كه اينان را.
18- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.

مگر زندگانى دنيا (1)و نيستيم ما برانگيختگان.

و اگر بينى چون بدارد[ند] (2)ايشان را بر خدايشان،گويد نيست اين درست؟گويند:آرى،به خداى ما،گويد:بچشى (3)عذاب به آنچه كافر شديد.(4) زيان كردند آنان كه به دروغ داشتند (5)ثواب خداى تا چون آيد به ايشان قيامت ناگاه،گويند:اى حسرت ما بر آنچه تقصير كرديم در آن و ايشان برگيرند بارهاى گران (6)بر پشتهاشان بد بر مى گيرند بارهاى گران.(7) نيست زندگانى دنيا (8)مگر بازى و هزل و سراى بازپسين بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند،[خرد ندارى شما] (9)،[62-پ].(10) نيست زندگانى دنيا (9)مگر بازى و هزل و سراى بازپسين بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند،[خرد ندارى شما] (10)،[62-پ].

قوله: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،حق تعالى در اين آيت بر سبيل تعجّب گفت:كيست ظالم تر و بيدادگرتر از آن كس كه دروغ بر خداى تعالى فرابافد (11)يا آيات او را تكذيب كند و به دروغ دارد،يعنى در جهان از اينان ظالم تر و حظّ نفس خود نقصان كننده تر و واضع تر چيزى را نه به موضع خود نباشد. إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ (12)،ظالمان و بيدادگران فلاح و ظفر (13)نيابند،و ظلم اين جايگه (14)كفر

ص : 252


1- .مج،وز،نزديكتر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
3- .بچشى/بچشيد.
4- .مج،وز،مت:كفروا.
5- .مج،وز،مت:كه كافر شدند به.
6- .مج،مت:گرانشان.
7- .مج،وز،مت:ما الحياة.
8- .مج،وز:نزديكتر.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
10- .اساس،مج:يعقلون،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد آورده شد.
11- .مج،وز،لت،مل:فروبافد.
12- .وز:الظّالمين.
13- .مج،وز:بهره.
14- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:جايگاه.

است (1).

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ ،يعقوب«يحشرهم»خواند به«يا»،ثمّ يقول،و باقى قرّاء خواندند به«نون».آن كه به«يا»خواند رد كرد على اسم اللّه تعالى في قوله عَلَى اللّٰهِ ،و آن كه به«نون»خواند ابتداى كلامى باشد.قوله: يَوْمَ ،نصب او بر ظرف،و عامل در او فعل مقدّر،يعنى اذكر،ياد كن اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم،يعنى جمع كنيم جمله را.و نصب«جميعا»بر حال است،أى مجتمعين،و روا باشد (2)كه تأكيد باشد از ضمير منصوب متّصل فى هم.آنگه گوييم آنان را كه مشرك شدند و با خداى تعالى انباز گرفتند كجااند آن انبازان شما كه دعوى كردى (3)شركت ايشان با خداى تعالى.

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ ،حمزه و كسايى و يعقوب خواندند:«يكن»به«يا»لتقدّم الفعل و لأنّ الاسم هو«ان»مع الفعل،و باقى قرّاء به«تا»خواندند.ابن كثير و ابن عامر و عاصم خوانند (4):فتنتهم،بالرّفع على اسم كان،و باقى قرّاء به نصب خوانند على انّه خبر كان.حمزه و كسايى و خلف خوانند:«و اللّه ربّنا»،به فتح«با»على حذف حرف النّداء،و التّقدير:يا ربّنا.و باقى قرّاء به جرّ«با»خوانند.

حجّت آن كس كه«يكن»خواند به«يا»و به نصب«فتنة»آن است كه أن مع الفعل در جاى اسم نهاد،و مثله: مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (5)،و بر قرائت آن كس كه به رفع«فتنة»خواند،«يا»براى آن گفت كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است،و آن كس كه به«تا»خواند و رفع«فتنه»براى آن كه فتنه مؤنّث اللّفظ است و اسم كان است و أن مع الفعل در محلّ نصب باشد و (6)و خبر كان،و تقدير اين بود كه:لم يكن (7)فتنتهم الّا قولهم.و آن كس كه«و اللّه ربّنا»خواند،لفظ «اللّه»را صفت«ربّ»كرد،و آن كه به نصب خواند بر تقدير«اللّه»به حذف حرف قسم،و«ربّنا»بدل باشد يا صفت.و وجهى دگر آن است كه:به تقدير حذف حرف

ص : 253


1- .اساس،بم،آف،آن:نيست،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت،لت:بود.
3- .كردى/كرديد.
4- .اساس:خوانند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 25.
6- .مج،وز،مت،مل،لت:بر،مر:وبر.
7- .مج،وز:لم تكن.

ندا،و التّقدير و اللّه[يا] (1)ربّنا و اين وجه قريب تر است و وجهى دگر آن است كه و اللّه اعني ربّنا به تقدير فعلى مضمر و«ربّنا»فصل باشد بين القسم و المقسم عليه.

و معنى آيت آن است كه چون خداى تعالى ذكر مشركان كرد و افتتان ايشان به شركشان و اقامت اصرارشان (2)برآن گفت محمول (3)اين همه جز آن نبود كه تبرّا كردند از كفر و شرك خود و گفتند و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين[يعنى با اين هم (4)چنين فتنه بودند بر كفر عاقبت آن بود كه تبرا كردند از او و گفتند يعنى فتنه اعتذار است اينجا يعنى لم تكن معذرتهم الّا ان قالوا،بيش از اين عذر نداشتند كه گفتند و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين.] (5)بيان كرديم كه اصل فتنه اختبار باشد،اگر گويند مذهب شما آن است كه اهل آخرت ملجأ باشند به ترك قبايح و از ايشان قبيح در وجود نيايد كه (6)آنجا معارف ضرورى باشد و ايشان به ضرورت دانند كه اگر محاولۀ (7)آن كنند.حيل بينهم و بين ذلك،دگر آن كه ثواب و عقاب و (8)بهشت و دوزخ در برابر باشد و به هريكى از آن عاقل ملجأ شود به فعل واجب و ترك قبيح. پس چون است كه در اين آيت از ايشان حكايت كرد كه ايشان جحود كنند و انكار (9)خود را و برآن سوگند خورند تا خداى از ايشان بازگويد: اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،جواب گوييم در اين چند وجه گفتند:يكى آن كه ابو القاسم بلخيّ گفت:اين جماعت دروغ گويند بر خويشتن بر حقيقت (10)و لكن ندانند كه آن كه (11)مى گويند دروغ است (12)،براى آن كه پندارند كه ايشان در آن گفتار صادق اند كه ايشان باعتقاد و ظنّ و يقين (13)خود مشرك نباشند چون

ص : 254


1- .اساس،مج،وز،مت،آج،لب،بم،مل:آف،لت،آن:ندارد،با توجه به مر افزوده شد.
2- .مج،وز،مت:اضرار.
3- .وز،مت،مر:محصول.
4- .وز،آج،لب،لت،مر:همه.
5- .اساس،بم،آف،آن:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز،مت،لت:ازآنجا كه.
7- .مج،مت،لت،آن:مجادله.
8- .وز:بر.
9- .مج،وز،مت،لت،مل+شرك.
10- .آج،لب:به حقيقت.
11- .آج،لب:آنچه.
12- .آج،لب+از.
13- .مج،وز،مت،مل،لت:بر نفس.

جهودان و ترسايان و از خويشتن نفى شرك و بت پرستى كنند و ندانند (1)[63-ر]كه آن اعتقاد كه ايشان دارند در تثليث هم شرك است،و اين بر (2)حقيقت دروغ باشد، براى آن كه دروغ چيزى (3)باشد كه مخبر به خلاف آن (4)باشد (5)سواء اگر گويند و دانند (6)كه چنان است و اگر ندانند. (7)و لكن براى آن تعاطى كنند كه ندانند (8)كه دروغ است از اين وجه ملجأ نباشند (9).

جواب ديگر (10)آن است كه ابو على گفت:اين خبرى است كه خداى تعالى داد از ايشان كه ايشان در قيامت گويند و خبر دهند از احوال و اعتقاد خود در دنيا، گويند:و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين فى الدّنيا في ظنوننا و عند انفسنا ما در دار (11)دنيا چنان گمان برديم كه ما بر كارى ايم و بر عملى و اين بتان را براى شفاعت مى پرستيم و ظنّ ما به مذهب و اعتقاد ما نكو (12)بود،امروز آن معبودان ما از ما گم شدند و عمل و عبادت ما ايشان را باطل شد (13)فذلك قوله: وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ .

جواب سيوم از او آن است كه:ايشان در قيامت كه گويند در حال دهش (14)و تحيّر و بى عقلى گويند كه از اهوال و آفات قيامت بديشان چيزى (15)رسد كه به آن عقل ايشان بر جاى نماند،پس به مثابت مست و ديوانه باشند،بيانش قوله تعالى: وَ تَرَى النّٰاسَ سُكٰارىٰ وَ مٰا هُمْ بِسُكٰارىٰ وَ لٰكِنَّ عَذٰابَ اللّٰهِ شَدِيدٌ (16)،و اين جواب ابن الاخشاد است،و مذهب نجّار (17)است كه اهل بهشت و اهل دوزخ روا باشد كه در

ص : 255


1- .مج،وز،مت:بدانند.
2- .آج،لب:بهر.
3- .لت:خبرى.
4- .آج،لب:خبر.
5- .مل،لت:گويد.
6- .مج،وز،مت،مل،لت:گوينده داند.
7- .مج،وز،لت،مل،لت:نداند.
8- .مج،وز،مت،مل،لت:تعاطى كند كه نداند،آف:تعاحلى كنند كه ندانند.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،لت:نباشد.
10- .مج،وز،مت+اين،مل+از اين.
11- .آج،لب،آن:ندارد.
12- .مج،وز،مت،آن:نيكو.
13- .مل:گم شد.
14- .آف:دهشت.
15- .آف،آن:خبر.
16- .سورۀ حج(22)آيۀ 2.
17- .مج،وز،مت،آج،مل،لت،مر+آن.

بهشت و دوزخ كافر شوند (1)و آنجا هم چنان تكليف و اختيار (2)باشد (3)كه اين جا هست و اين مذهب باطل است از وجوهى كه ذكر آن در كتب اصول مشروح است.

و جواب ديگر از اين آن است كه:لفظ كذب مراد به او خيبت است و آن چنان باشد كه چون اهل دوزخ (4)را در عذاب كشند (5)استغاثت (6)كنند به كلماتى كه گمان برند كه ايشان را در آن نجاتى خواهد بودن چنان كه حكايت فرمود از ايشان كه گويند: رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَيْنٰا شِقْوَتُنٰا (7)-الآية،و قوله: لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ (8)،و چنان كه: رَبَّنٰا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا (9)-الآية،[و قوله:لو لا انتم لكنّا مؤمنين]اين از آن جمله است كه بر سبيل تعلّل (10)گويند: وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا كُنّٰا مُشْرِكِينَ ،و پندارند كه اين گفتار ايشان را (11)سود خواهد داشتن چون ظنّ و امل ايشان دروغ شود (12)نوميد شوند حق تعالى از اين جا گفت:

اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،أى كيف خابوا فيما امّلوا و كذب ظنّهم و املهم فيه،قال الشّاعر: (13)

كذبتم و بيت اللّه[لا] (14)تأخذونها***مراغمة ما دام للسّيف قائم

و قال آخر: (15)

كذبتم و بيت اللّه لا تنكحونها***بني شاب قرناها،تصرّ (16)و تحلب (17)

أى كذبكم (18)املكم: وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ و آن دروغ و فريه و

ص : 256


1- .لت:شود.
2- .اساس،لب،بم،آف،آن:احبار،با توجّه به مج وز،تصحيح شد،مر:اختبار.
3- .مج،وز،مت،لت،مر+چنان.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:آخرت.
5- .مج،وز،مت:كشتند.
6- .مج،وز،مت،آج،لب:استعانت.
7- .سورۀ مؤمنون(23)آيه 106.
8- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 31.
9- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 29.
10- .آن:تقلّد.
11- .مج،وز،مت:ندارد.
12- .مج،وز،مت،آج،لب،مت،مر+و.
13- .مج،وز،مت+شعر.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
15- .مج،وز،مت+شعر.
16- .مج،وز،مت:تمّر،لت:قصر.
17- .مج،وز،مت،آج،لب:تخلب.
18- .وز،آج،لب:كذبتم.

اقتراحات (1)و اعتقادات باطل و معبودان مزوّر ايشان از ايشان گم شوند (2)و سعى ايشان باطل شود.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ ،كلبى گفت:سبب نزول (3)آيت آن بود كه ابو سفيان و وليد مغيره و عتبه و شيبه-پسران ربيعه-و اميّه و ابى-پسران خلف-و نضر بن الحارث و حارث بن العامر بيامدند و حديث رسول-عليه السّلام-بشنيدند و قرآن كه مى خواندند،سماع كردند آنگه با يكديگر گفتند:چگونه مى دانى (4)اين كه محمّد مى خواند و مى گويد؟نضر گفت:از جنس آن اساطير است كه من با شما گويم،و نضر بن الحارث مردى بود كه اخبار گذشتگان (5)ياد داشت و بسيار گفتى،خداى (6)تعالى اين آيت فرستاد (7)گفت[63-پ]: وَ مِنْهُمْ ،از ايشان يعنى از كافران. مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ ،كس هست كه گوش با سخن تو مى كند و«من»كلمتى (8)است موحّد اللّفظ،مجموع المعنى براى آن گفت يَسْتَمِعُ به لفظ واحد،و آنگه گفت: عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ ،و او نكرۀ موصوفه (9)است آنجا (10)مجاهد گفت:مرادش قريش اند،و بلخىّ گفت:مرادش مشركان و جهودان و ترسايان اند،حق تعالى گفت:

سخن تو مى شنوند و لكن انديشه نمى كنند،لا جرم علم حاصل نمى شود ايشان را،پس به مثابۀ كسى اند كه بر دل پوششى دارد كه مانع (11)بود ازآن كه چيزى بداند و علم در او شود ازآن كه با كفر و ضلال الفت دارند و سخن تو در گوش ايشان جاى گير نيست،و اين بر سبيل تشبيه است.و از اين بليغتر آن كه گفت: لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ يَفْقَهُونَ بِهٰا ... وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ يَسْمَعُونَ بِهٰا (12)،و از هر دو بليغتر إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَذِكْرىٰ لِمَنْ كٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (13)،نفى دل كرد از ايشان در مبالغۀ نفى

ص : 257


1- .لب:افراحات.
2- .مج،وز،مت:شدند.
3- .مج،وز،مت،مر+اين.
4- .آج،آف،مر،لب:مى دانيد.
5- .اساس:گذشتگان،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،مت:حق.
7- .مج،وز،مت،لت،مر:بفرستاد.
8- .لت:كلمه.
9- .آج،لب:موصوف.
10- .آج،لب،لت:اين جا.
11- .آف+آن.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 179.
13- .سورۀ ق(50)آيۀ 37.

علم گفت:دل ندارند،براى آن كه دل براى دانستن بايد چون نمى دانند همان انگار كه دل ندارند و نفى حضور كرد از ايشان،گفت:در ناشنودن چون غايبان اند چون مستمع (1)نمى شوند،انگار كه نمى شنوند،چون نمى شنوند انگار كه خود نيستند، حضور و غيبتشان يكى است،مرگ و زندگانى شان يكسان است. سَوٰاءً مَحْيٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ (2)،و يريد أنّ شهودهم كالغيّاب،از ايشان توقّع علم چگونه كنى كه ايشان گويى دل ندارند كه محلّ (3)علم باشد.

فقر الجهول بلا قلب الى ادب***فقر الحمار بلا رأس الى رسن

أَكِنَّةً ،جمع«كنان»باشد و آن غطاء و پوشش باشد به مثال و معنى،كنان و اكنّه،كغطاء و اغطيه. أَنْ يَفْقَهُوهُ ،أى من ان يفقهوه،ازآن كه ندانند،أى من العلم و الفقه. وَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْراً ،أى و جعلنا في آذانهم«وقرا»و«وقر»گرانى گوش باشد و«وقر»حمل باشد،يقال:وقرت اذنه توقر (4)وقرا و قال (5):

و كلام سيّئ (6)قد وقرت***اذني منه و مالي من صمم

اوقرت الدّابّة اذا اثقلتها بالحمل،و وقر الرّجل من الوقار فهو وقور،وقّرت اذنه توقيرا وقّرت من الوقار ايضا و قال شاهدا للأوّل:ولى اذن قد وقّر الصّوت سمعها.و اين نيز هم بر طريق مبالغه در تشبيه باشد،يعنى در قلّت سماع و استماع و فهم و انتفاع با كسى مانند كه گوش ندارند (7)يا گوشش گران باشد،و مثله قول الشّاعر: (8)

اعمى اذا ما جارتى خرجت***حتّى يوارى (9)جارتى الخدر

و يصمّ عمّا كان بينهما***اذنى و ما بى غيره وقر

و«جعل»نيز به معنى حكم و تسميه باشد،يقال:جعل القاضى فلانا عدلا و جعله مفلسا،أى حكم به و سمّاه،و منه قوله: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ

ص : 258


1- .مج،وز،مت،مل،مر:منتفع.
2- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 21.
3- .آن:محمل.
4- .اساس:يوقر،با توجه به مج تصحيح شد،لب،بم،آف آف:يوقر.
5- .مج،وز،مت+شعر.
6- .مج،وز،مت،آن:شيء.
7- .مج،وز،مت،آف،لت:ندارد.
8- .مج،وز،مت+شعر.
9- .اساس:توارى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.آج،لب آف،آن:توارى.

اَلرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (1) ،قال الشّاعر:

جعلتني باخلا كلاّ و ربّ منى***انّي لأسمح كفّا منك فى اللّزب

اى سمّيتني،و ابو علىّ گفت:اين عبارت باشد از خذلان و منع لطف از ايشان على سبيل العقوبة على كفرهم فى الزّمان الماضي و اين نيز هم وجهى (2)از وجوه كه گفتيم آيت را از آن به در آرد كه مجبّره را به او تمسّك باشد،و بيان اين قول: وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاٰ يُؤْمِنُوا (3)،گفت[اگر] (4):هر آيت كه در جهان هست ببينند ايمان نيارند.آيت در حقّ كسانى است كه معلوم از حال ايشان آن است كه بر كفر ميرند (5)تا رسول-عليه السّلام-دل عزيز خود به ايمان ايشان معلّق ندارد و اميد بردارد و از ره انتظار برخيزد و مستريح شود از آن بند كه اليأس احدى الرّاحتين،آنگه مبالغه زياده كرد گفت:كار ايشان در اين باب-اعني عناد و اصرار بر كفر و ضلال و تمادى در غىّ،[64-ر]به حدّى است كه به تو مى آيند و با تو جدل و خصومت مى كنند و مى گويند:اين نيست الا افسانۀ (6)پيشينيان و حديث اوّلينان. يُجٰادِلُونَكَ ،در جاى حال باشد و تقدير (7)اين است:جاءوك مجادلين لك،و«يقول»هم حال است، و«ان»به معنى ماى نفى است.و«أساطير»جمع اسطاره و اسطوره باشد،كاقليم و اقاليم و اقنوم و اقانيم،و اشتقاق او من سطرت الكتاب اذا اكتتبته (8)باشد قال الرّاجز: (9)

انّي و اسطار سطرن سطرا***لقائل يا نصر نصر (10)نصرا

و«سطر»هم مصدر باشد هم اسم.چون اسم باشد جمعش اسطار بود،و اساطير جمع جمع بود.

آنگه حق تعالى وصف كرد اين كافران را كه ذكرشان برفت گفت: وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه مردمان را از او و از ايمان به او و

ص : 259


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،لت+باشد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 146.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج،وز،مت:مى ميرند.
6- .آف+مگر افسانه.
7- .آج،لب:آن.
8- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:كتبته.
9- .مج،وز،مت+شعر.
10- .مج،وز،مت،لت،مر+در،آن+به.

سماع كلام او و مجالست به او و نظر در معجزات او نهى مى كنند و ايشان نيز از آن دور مى باشند،و اين قول بيشتر مفسّران است.

و قولى دگر آن است كه:آيت در أبو لهب آمد كه اگر (1)مجمعى و موسمى حاضر بودى كسى خواستى كه رسول را ايذا كند يا طعن زند او رها نكردى و ذبّ و نهى كردى براى خويشى را و لكن خويشتن (2)از او و (3)ايمان (4)دور داشتى و مخالفان در تفسير آورده اند كه:آيت در شأن ابو طالب آمد كه او حمايت رسول كردى و مردم را از ايذاء او نهى كردى و به او ايمان نياوردى،و در اين باب حديثى و شعرى متناقض روايت كنند،و آن آن است كه گفتند (5)رسول-عليه السّلام-گفت:يا عمّ چرا به من ايمان نيارى (6)؟گفت:

من مى دانم كه تو رسول خدايى و صادقى در نبوّت و لكن من از ملامت مردمان احتراز مى كنم و چون جماعت قريش خواستند كه رنجى به او رسانند،گفت: (7)

و اللّه لن يصلوا اليك بجمعهم***حتّى اوسّد فى التّراب دفينا

فاصدع بامرك ما عليك غضاضة***و ابشر و قرّ بذاك منك عيونا

و عرضت دينا لا محالة انّه***من خير اديان البريّة دينا

و دعوتنى و زعمت انّك ناصحى***و لقد صدقت و كنت ثمّ أمينا

لو لا الملامة او حذارى سبّة***لوجدتنى سمحا بذاك مبينا

هر عاقل كه اين (8)ابيات را تأمّل كند داند كه بيت آخرين ملحق است و نه ملايم ابيات اوّل است نه به قوّت و متانت و به معنى (9)،و مناقضه كه حاصل است ميان اين بيت با ابيات اوّل،براى آن كه بيت اوّل متضمّن نصرت و هواخواهى است و قطع طمع كفّار است ازآن كه رنجى به او رسانند و با وجود او و تا او زنده باشد.بيت دوم[امر] (10)است او را به اداى رسالت و تحريض و تقويت او به آن و اين نه از

ص : 260


1- .اساس و همه نسخه بدلها:نصرا،با توجه به كتب ادب عرب تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت:خويشى.
3- .لت+از.
4- .مج،وز،مت،لت+به او،مر+او.
5- .آج،لب،بم،آف+كه.
6- .آن:نمى آرى.
7- .مج،وز،مت+شعر.
8- .مج،وز،مت:ندارد.
9- .مل،مت،مر،لت:نه به معنى.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

نشان (1)كافران باشد،و نيز متضمّن بشارت و روشنايى چشم است او را به رسالت و نبوّت كه او دعوى مى كرد.

امّا بيت سيوم (2)كه گفت:

و لقد صدقت و كنت ثمّ امينا***

اين عين ايمان است براى آن كه در لغت هيچ فرق نباشد ميان«امنت بك»و «صدّقتك»و ميان آن كه گويند:انّك صادق في دعواك،پس اين ايمان باشد و اگر اين دليل كفر كند يا ليت شعري كه ايمان چه باشد.

امّا بيت چهارم كه گفت:

من خير اديان البريّة دينا***

و اقرار به آن كه دين او بهترين دينهاست،هم ايمان باشد و اگر اين كفر باشد پس در جهان ايمان نباشد پس ابيات جمله دليل ايمان او مى كند و اين بيت بازپسين همۀ عقلا دانند كه مجانس آن نيست بل مناقض آن است،و چون او مردى محال است كه در بيتى چند (3)مناقضه گويد.و قوله: يَنْأَوْنَ ،أى يبعدون من النّأى و هو البعد.

وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ ،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است و هر«إن»كه در عقب او«الّا»آيد به معنى«ما»ى نفى باشد. وَ مٰا يَشْعُرُونَ ،«ما»هم نفى است-و نمى دانند كه زيان و هلاك به خود مى كنند.

وَ قٰالُوا إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا (4) ،آنگه حكايت گفتار ايشان كرد كه ايشان گفتند:

إِنْ هِيَ ،و المعنى ما هى،نيست اين زندگانى الّا زندگانى دنيا،يعنى هم اين حيات است كه ما در آنيم.نموت و نحيا،زنده ايم اكنون و پس بمريم و پس از مرگ ما را بعثى و نشورى نباشد،آنگه گفت[64-پ]:در آيت دليل است بر اصحاب معارف براى آن كه خداى گفت ايشان خود را در هلاك-كه عقاب دوزخ است-نهاده اند و نمى دانند كه معارف ايشان ضرورى بودى خداى تعالى نگفتى كه نمى دانند، آنگه بر سبيل تعجّب گفت:يا محمّد،اگر بينى (5)ايشان را در آن حال كه

ص : 261


1- .لت:شأن.
2- .مج،وز،مت:سه ام،آج،لب،آن،مر:سيم،لت:سئوم.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:چند بيت.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 29.
5- .مج،وز،مت،لت،مر:ببينى،لب:نبينى.

ايشان را بر كنار دوزخ بدارند في قوله: وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّٰارِ ،و وقف هم لازم است هم متعدّى،يقال:وقفت الدّابّة،و وقفت للمساكين وقفا بمعنى جعلته واقفا لا يبرح عن حكمه و لا يجري عليه حكم الملك و وقفت انا وقوفا،و وقفت على كذا بمعنى علمته.و حمل اين لفظ بر هر دو وجه شايد كردن هم بر حقيقت خود كه ايشان را بر شفير دوزخ بدارند،و هم بر آنكه چون اعلام كنند ايشان را و واقف گردانند بر عذاب دوزخ.

و وجهى دگر را محتمل است و آن آن است كه:چون ايشان را بر آتش دوزخ وقف كنند،و اين عبارت باشد از لزوم و خلود ايشان در دوزخ،من قولهم:وقفت وقفا للمساكين،چون حال (1)چنين باشد گويند و تمنّا كنند: يٰا لَيْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُكَذِّبَ بِآيٰاتِ رَبِّنٰا ،كاش (2)ما را با دنيا بردندى و ما تكذيب نكرديمى (3)آيات خداى را و از جملۀ مؤمنان بوديمى (4).

حمزه و يعقوب و حفص خواندند:و لا نكذّب و نكون،به نصب«با»و«نون» از اين دو فعل مضارع،و ابن عامر در«نكون»به نصب موافقت كرد ايشان را،و باقى قرّاء هر دو به رفع خواندند.آن كس كه به رفع خواند،قرائت (5)او را دو وجه باشد:

يكى آن كه معطوف بود على«نردّ»،بر اين وجه داخل باشد در تمنّا،يعنى كاشكى ما را با (6)دنيا برندى و كاشكى ما تكذيب نكرديمى (7)،و كاشكى مؤمن بوديمى (8)!تمنّا به هر سه تعلّق دارد.و وجه ديگر آن است كه:كلامى مستأنف بود و داخل نبود در تمنّى،بل تقدير آن باشد كه:و نحن لا نكذّب و نكون،و قول اوّل اختيار بلخى و جبّايى و زجّاج است.و مثال وجه دوم اين باشد كه:دعنى و لا اعود،اى فانّي ممّن لا يعود،و اين اختيار ابو عمر است،و گفت دليل آن كه داخل نيست در تمنّى آن است كه گفت: وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،و«كذب»در تمنّا نشود در خبر باشد.و امّا آن كس كه (9)

ص : 262


1- .مج،وز،مت:حالت.
2- .مج،وز،مت:كاشكى.
3- .لت،مر:نكردمانى.
4- .لت،مر:بودمانى.
5- .اساس:مراد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مج،مت:در.
7- .لت،مر:نكردمانى.
8- .مج،وز،مت،لت،مر:بودمانى.
9- .مر+به.

نصب خواند در«نكذّب (1)و نكون»حجّت او آن است كه«واو»جارى مجراى «فا»كرد و در جواب تمنّا و جواب تمنّا به«فا»منصوب باشد،چنان كه گفت: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (2)،بر اين قول تمنّا به همه تعلّق دارد،[جمله در تحت تمنّى آيد،هم ردّ و هم انتفاء تكذيب و هم ايمان،و روا باشد كه«واو»به معنى«واو»جمع باشد،چنان كه:«لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن»،المعنى مع «أن»أى لا تجمع بينهما،و تقدير آن باشد كه:يا ليتنا نردّ مع أن لا نكذّب و نكون.

بر اين وجه (3)تمنّى به همه تعلّق دارد] (4)و آن كه نكذّب و نكون خواند دوم را حمل كرد (5)بر استيناف.

اگر گويند:چگونه شايد كه ايشان تمنّاى رجوع با دنيا كنند و معارف ايشان ضرورى باشد و به ضرورت دانند استحالۀ اين؟گوييم:واجب نيست كه جملۀ معارف اهل آخرت ضرورى باشد،بل معرفت ايشان به خداى-جلّ جلاله-و ذات و صفات او ضرورى باشد ازآنجا كه هر آيت و حجّت كه ايشان از احوال آخرت به خبر شنيده باشند،از عرش و كرسى و لوح و قلم و ترازو و حساب و كتاب و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و صراط و فرشتگان هم معاينه بينند،چون خبرشان عيان شود گمانشان يقين شود.امّا دگر چيزها واجب نبود كه به ضرورت دانند و روا دارند كه روا باشد كه (6)ايشان را با دنيا آرند.

و جواب ديگر آن است كه:تمنّاى محال علم ضرورى را خلل نكند،براى آن كه يكى از ما در دار دنيا تمنّاى محال بسيار كند و علم و عقل از او مانع نبود با آن كه داند كه محال است امّا بگويد و به (7)زبان راند و در دل آرد و هيچ منع نباشد از آن علم و عقل را،و در قرآن از اين بسيار است كه ايشان تمنّاهاى صحيح و محال كنند،

ص : 263


1- .اساس:تكذيب،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 73.
3- .آج،لب،لت،مر+هم.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس،آن:گردن،آج،لب،آف:كردند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مت:روا دارند كسى را كه.
7- .مج،وز،مت،لت:بر.

منها قوله: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً (1)، يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (2)، يٰا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (3)، يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً (4)، يٰا لَيْتَ قَوْمِي [65-ر] يَعْلَمُونَ بِمٰا غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (5)،و ابو عمرو و حمزه و كسائى اماله كردند«ترى»را.

بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا كٰانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ،«بل»براى اضراب باشد عن الأوّل الى الثّاني،يعنى اعرض من ذلك المحال و اخذ (6)في هذا،تمنّاى محال ايشان رها كن، اين بگو كه پيدا شود ايشان را آنچه پوشيده مى داشتند.

در او چند قول گفتند:يكى آن كه (7)احوال و اهوال قيامت و بعث و نشور و ثواب و عقاب كه رؤساى كفّار و معاندان ايشان از سفله و ضعفا پوشيده مى داشتند.قولى ديگر آن كه پيدا شود ايشان را آنچه از خود پوشيده مى داشتند و بر خود تلبيس مى كردند و مى گفتند:همانا باشد كه نه چنين باشد،كه محمّد-صلّى اللّه عليه و آله،مى گويد:و بر اين وجه اخفاى از خويشتن مجاز باشد،چنان كه خيانت با خويشتن في قوله:

عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَكُمْ (8) ،و وجه سيم (9)آن است كه:آن معاصى كه ايشان پوشيده داشتندى از خلقان فردا آن ظاهر شود خلقان را ازآن كه نامهاى ايشان بر اين (10)گواهى دهد و اعضاى ايشان برآن سخن گويد.قول چهارم ابو على گفت:

مراد به آيت منافقان اند كه در دار دنيا نفاق كردند و كفر پنهان (11)داشتند و اظهار ايمان كردند،فردا پيدا شود آنچه ايشان نهان مى داشتند از كفر و نفاق.

قوله: مِنْ قَبْلُ مبنى است بر ضمّ (12)بناى عارض براى حذف مضاف اليه (13)به او

ص : 264


1- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 40.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 73.
3- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 27.
4- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 28.
5- .سورۀ يس(36)آيۀ 27.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(409/4):آخذ.
7- .مج،وز،مت+يكى.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 187.
9- .لت:سئوم.
10- .مج،وز،مت،آج،لب:برآن.
11- .مج،وز،مت:نهان.
12- .مج،وز،مت،لت:ضمير.
13- .مج،مت+مج،مت،آج،لب،بم،لت،مر+چه اگر مضاف اليه.

دهند با حال اعراب شود،و تقدير آن است كه:من قبل ذلك،و كذا قوله: لِلّٰهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ (1)،و كذا الجهات كلّها،و كوفيان اين را رفع على الغاية خوانند،و مذهب بصريان درست است.

وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ ،آنگه حق تعالى از ايشان و احوال ايشان گفت:

اين گويند و اگر ايشان را با دنيا برند هم با سر كفر و معاصى شوند و با طريقۀ اوّل كه برآن بوده باشند. وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،و ايشان دروغ زن اند.در اين سه قول گفتند:

يكى آن كه اين خود صفت ايشان است امروز در دار دنيا كه حق تعالى وصف كرد ايشان را به آن،گفت:عادت و سيرت ايشان است دروغ گفتن،نه آن كه اين دروغ در قيامت گويند چه آنجا دروغ نگويند و ملجأ باشند به دروغ ناگفتن.

قولى دگر آن است كه ابو القاسم گفت:خداى تعالى خبر داد از حقيقت كار و اين وصف ايشان است در قيامت،و لكن در عزم ايشان نباشد آن (2)ساعت كه اين حديث دروغ كنند جز كه چون خداى تعالى از مآل (3)كار ايشان دانست كه ايشان وفا نكنند،گفت:دروغ مى گويند.

قول سيّم (4)آن است كه:اين كذب راجع باشد با وقت عود ايشان با دنيا و،اين قول ضعيف تر اقوال است.امّا مذهب ما و مذهب اهل عدل آن است كه:اهل آخرت قبيح نكنند و كفر نيارند و معارف ايشان ضرورى بود.و در اين چند طريقه گفتند:

يكى آن كه وجه الجاء ايشان آن باشد كه ايشان به ضرورت دانند كه اگر خواهند تا كنند (5)فرشتگان منع كنند ايشان را از آن بقهر،چنان كه يكى از ما ملجأ است كه روز بار كه (6)پادشاه بار عام دهد پيش تخت او نرود و تاج از سر او بر ندارد و بر سر خود ننهد و او را برنخيزاند و به جاى او ننشيند (7)اگرچه او را آن آرزو بود و تمنّا باشد و لكن ملجأ باشد به آن كه نكند ازآنجا كه داند كه اگر كند منع كنند ميان او و آن فعل.

ص : 265


1- .سورۀ روم(30)آيۀ 4.
2- .مج،مت،وز،لت:اين.
3- .آن:حال.
4- .مج،وز،مت،مر:سه ام،آف:سيوم،لت:سؤم.
5- .لب:نكنند.
6- .اساس:كى/كه.
7- .بم،آف:نشيند.

و وجهى دگر آن كه گفتند:اگر اهل آخرت ملجأ نباشند به ترك قبايح،بايد تا مزجور باشند از فعل قبيح به امرونهى و ثواب و عقاب و الّا مغرا باشند به قبيح،و اگر چنين باشد آن سراى تكليف باشد نه سراى جزا و محال است كه آنجا تكليف باشد،براى آن كه تكليف با الجاء محال بود و مكلّف مخيّر بايد تا فعل آنچه او را تكليف كرده باشند از او حاصل آيد على ما كلّف به.

و وجهى دگر در الجاء اهل آخرت حضور و حصول ثواب و عقاب باشد [65-پ]برآن اوصاف كه بهشت و دوزخ هست،و ما دانيم كه اگر آتشى برافروزند يكى را از ما گويند (1):فلان كار كن و فلان مكن اگر نه (2)تو را در اين آتش افگنند،او ملجأ باشد به فعل و ترك.و همچنين اگر گويند او را:كلمه اى بگوى كه در آن رنجى نباشد،يا كارى كن كه در آن رنجى اندك باشد و چندان كه ملك دنياست بستان،ما دانيم كه ملجأ شود و لا محال آن فعل كه از او در خواهند از فعل و ترك به جاى آرد.پس اين جمله دليل است بر آنكه اهل آخرت مكلّف نباشند و ملجأ باشند به ناكردن قبيح،خلاف آن كه مذهب نجّار است.

وَ قٰالُوا إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا ،آنگه خبر داد از منكران بعث و نشور كه ايشان گفتند در دار دنيا،«إن»به معنى«ما»ى نفى است،يعنى ما هى و«هى» كنايت است از حيات،يعنى ما (3)الحياة الّا حياتنا الدّنيا،زندگانى نيست ما را مگر اين زندگانى دنيا.و دنيا تأنيث ادنى (4)باشد نزديكتر،يعنى اين زندگانى عاجل كه در سراى دنياست. وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ ،و ما را بعثى و نشورى نخواهد بودن.اين آنگاه گفتند (5)كه رسول-عليه السّلام-ايشان را به قيامت و بعث و نشور و عقاب دوزخ بترسانيد،ايشان اين گفتار بگفتند ازآنجا كه اعتقاد ايشان (6)بود.

حق تعالى ردّ بر ايشان گفت بر سبيل تعجّب و مبالغه: وَ لَوْ تَرىٰ ،اى محمّد اگر بينى كه ايشان را بدارند. عَلىٰ رَبِّهِمْ ،بر خدايشان،يعنى برآن موعود كه

ص : 266


1- .مج،وز،مت:گويد.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:و الّا.
3- .آن+هى.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ادون،با توجه به فحواى كلام و كتب لغت تصحيح شد.
5- .آج،لب:بگفتند.
6- .مج،وز،مت+آن.

خداى تعالى كرده باشد از ثواب و عقاب و آن خبر كه داده باشد از حشر و نشر و بعث و حساب و كتاب-على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،و قيل (1):على حكم اللّه و قضائه،و معنى كلمه آن كه گفتيم پيش از اين خداى تعالى عند آن گويد ايشان را، أَ لَيْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ ،اين حق هست و درست (2)؟نه حق و درست اين كه مى بينى (3)،ايشان گويند: بَلىٰ وَ رَبِّنٰا ،آرى به خداى ما كه حقّ است و صدق است.

حق تعالى گويد:اكنون بواجب و استحقاق بچشى عذاب آنچه به آن كافر بودى،و در آيت حجّتى نيست نه مشبّهه (4)را و نه اشاعره (5)را در اثبات رؤيت براى آن كه مخصوص است به كفّار و به اتّفاق كافران خداى را نخواهند ديدن.و امّا آنچه مشبّهه (6)گفتند از تجسيم ظاهر فساد است براى آن كه مشاهده و وقوف حقيقت جز با اجسام و الوان صورت نبندد و خداى تعالى (7)به صفت اجسام و الوان نيست-تعالى (8)علوّا كبيرا (9).

آنگه گفت:زيانكارند آنان كه لقاى من و ثواب و عقاب من به دروغ دارند.و لقاء و ملاقات بر حقيقت مقابله باشد يا مقاربه (10)،و اين بر خداى تعالى روا نباشد و لا بد حمل بايد كردن بر آنچه ملاقات بر او روا باشد از اجسام چون بهشت و دوزخ.

بِلِقٰاءِ اللّٰهِ ،أى بلقاء ثواب اللّه و عقابه،برحسب آنچه آيت يا خبر اقتضا كند.امّا قوله:

مَنْ (11)كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ اللّٰهِ (12) ،معنى آن است كه:يرجوا لقاء ثواب اللّه،و كذا قوله:

تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ (13) .و امّا قوله: فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ (14)، أى يلقون عذابه،و كذا

قوله-عليه السّلام: لقى اللّه و لا وجه له عنده ،و اين در حقّ

ص : 267


1- .مج،وز،مت:قل.
2- .مج،وز،مت،لت،مر+هست.
3- .آج،لب:مى بينيد.
4- .اساس:مشبه،با توجه به آف تصحيح شد،مج،وز،مت:مشبّهيان،مر:مشبّهان.
5- .مج،وز،مت:اشعريان،مر:اشعرى.
6- .اساس:مشبه،با توجه به مج تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت،لب،مر:جلّ جلاله.
8- .مر+اللّه عن ذلك.
9- .مر+ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ .
10- .مج،وز،مت:مقارنه.
11- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،متن قرآن مجيد:(من)
12- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 5.
13- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 44.
14- .سورۀ توبه(9)آيۀ 77.

كافران است و دليل بر آنكه چنين است،اين خبر متّفق عليه است من

قوله- عليه السّلام: من احبّ لقاء اللّه احبّ اللّه لقاءه و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقاء ، هركه لقاى خدا دوست دارد خداى تعالى لقاى او دوست دارد،و هركه لقاى خداى تعالى كاره بود (1)خداى تعالى لقاى او را كاره بود،معنى آن است كه:

هركس (2)كه خواهد كه با جوار رحمت خداى شود،خداى تعالى او را خواهد كه با جوار رحمت خود برد،و هركه اين خير به خود نخواهد خداى تعالى با او نخواهد،به آن معنى كه چون اين راه نسپرده باشد از ايمان و طاعت،خداى تعالى كاره باشد ثواب او را.پس محال است در اين خبر حمل«لقاء»بر رؤيت كردن براى آن كه [66-ر] احبّ اللّه لقاءه و كره اللّه لقاءه،از اين طرف محمول نتواند بودن به رؤيت،پس معلوم شد كه مراد به«لقاء»خروج است با سراى آخرت آنجا كه حكم خداى را باشد-جلّ جلاله.حق تعالى گفت:زيانكار شوند (3)آنان كه دروغ داشتند حشر و نشر و ثواب و عقاب را. حَتّٰى إِذٰا جٰاءَتْهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً ،تا كار به جايى رسيد (4)كه قيامت به ايشان آيد ناگاه،يقال:بغته (5)الامر يبغته بغتا و بغتة اذا فاجأه،قال الشّاعر:

و لكنّهم بانوا (6)و لم اخش بغتة***و افظع (7)شىء حين يفجأك البغت

چون حال چنين باشد،گويند: يٰا حَسْرَتَنٰا ،أى حسرت ما پندارى حسرت را مى بخوانند به منزلت آن كس كه او را بخوانند،گويند:بياى كه جاى تو است و وقت تو است،و اين عبارت باشد از شدّت (8)ندم،و اصل او من حسر البعير اذا كلّ و اعيا،و منه قوله: يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (9)،أى كليل،پندارى كه نادم ازبس (10)پشيمانى كه خورده است خسته و مانده شده است چنان كه چهار پاى در راه بماند و اين حسر (11)بر اين نهاد براى مبالغه باشد و معنى تنبيه مخاطب باشد بر غايت

ص : 268


1- .مج،وز،مت:خداى را كاره باشد.
2- .وز:كسى.
3- .مج،وز،مت:شدند.
4- .مج،وز،مت:آج،لب،بم،مل،لت،مر:رسد
5- .مج،وز،مت،لب:بغتته.
6- .مج،وز،مت:باتوا.
7- .مج،وز،مت:و اقطع.
8- .اساس+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .سورۀ ملك(67)آيۀ 4.
10- .مر:ندارد،مج،وز،مت:پس.
11- .مج،وز،مت،لت،مر:سخن،لب:خبر.

پشيمانى آن كس كه حكايت از او رود.

عَلىٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِيهٰا ،برآن تقصير كه ما كرديم و تضييع.در ضمير خلاف كردند كه راجع با چيست (1)،بعضى گفتند:راجع است با طاعت،بعضى دگر گفتند:راجع است با ساعت،يعنى قالوا فى السّاعة أى فى القيامة:(يا حسرتنا على ما فرطنا و قصرنا) (2)محمّد بن جرير گفت:راجع است با صفقت و اگرچه ذكر صفقت نرفته است،چون ذكر خسران رفته است و ربح و خسران در صفقت و بيعت باشد،يقال خسرت صفقته و ربحت صفقته و تعلّق دارد به خسر،و التّقدير: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ ،في صفقتهم بعضى ديگر (3)گفتند:«فيها»راجع است با حيات دنيا، و المعنى فرّطنا فى الدّنيا (4)في اوامر اللّه و نواهيه.سدّى گفت:مراد آن است كه فرّطنا فى عمل اهل الجنّة في الدّنيا،بيانش آن خبر كه ابو هريره و ابو سعيد خدرىّ روايت كنند كه (5)رسول-عليه السّلام-گفت:فرداى قيامت كه اهل دوزخ درجات و منازل اهل بهشت بينند،گويند: يٰا حَسْرَتَنٰا عَلىٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِيهٰا .

وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلىٰ ظُهُورِهِمْ ،و ايشان بار گران بر پشت دارند.و«أوزار» جمع وزر باشد،و وزر ثقل و گرانى باشد و روا بود كه مراد به ثقل (6)عقوبات گناه باشد.

سدّى گفت و عمرو بن قيس كه:چون مؤمن از گور برخيزد،شخصى به استقبال او آيد با صورتى هركدام نيكوتر و بوى هركدام خوش تر (7)،او را گويد:مرا شناسى؟گويد:نه،جز آن كه دانم كه خداى تعالى صورت رويت (8)نيكو آفريده است و بويت خوش است،او گويد:من عمل صالح توام،ديرى است (9)كه در دار دنيا من بر تو نشسته ام امروز تو بر من نشين،و بر خواند: يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمٰنِ وَفْداً (10)،أى ركبانا.و كافر چون از گور برخيزد،شخصى پيش او آيد با

ص : 269


1- .مج،وز،مت،مر:راجع است با چه.
2- .مج،وز،مت،مل+و.
3- .مج،وز،مت:دگر.
4- .آج،لب+و.
5- .آج،لب:از.
6- .آج،لب+گرانى.
7- .مج،وز،مت+و.
8- .آج،لب:خداى تعالى صورتت.
9- .وز:ديرست/دير است.
10- .سورۀ مريم(19)آيۀ 85.

صورتى زشت و بويى ناخوش (1)،او را گويد:مرا شناسى؟گويد:نه،جز آن كه خداى تعالى صورت تو گريه آفريده است و بوى تو ناخوش،گويد:من عمل بد توام دير (2)است تا تو بر من نشسته اى (3)،امروز من بر تو خواهم نشست (4)،فذلك قوله:

يَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلىٰ ظُهُورِهِمْ ،و اين بر وجه تشبيه و توسّع باشد و آيت همچنين، براى آن كه گناه ماننده باشد به بار گران[64-پ] ازآنجا كه او را رنج و مشقّت باشد بر صاحبش،و بار بر پشت كشند،و در دعاى ائمّه آمد:

هربت اليك بنفسي باثقال الذّنوب على ظهري.

زجّاج گفت:معنى آن است كه از ايشان خالى نباشد چنان كه گويند:انت نصب عينى و شحن قلبي أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ ،بد چيزى است آنچه ايشان برگرفته اند از گناه،و لكن در هر حمل استعمال نكنند جز در گناه كه اشتقاق او از وزر است و قوله:

وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (5) ،أى لا تحمل نفس حاملة ثقل اخرى،يعنى هيچ نفسى بار ديگرى بر نگيرد،يعنى به گناه ديگرى ديگرى را نگيرند.و«وزر»ملجأ و معتصم باشد،و«وزير»را ازآنجا (6)گويند كه ملجأ پادشاه باشد،و وزر الرّجل اذا اثم فهو موزور و منه الحديث ارجعن موزورات غير مأجورات زنانى را (7)كه براى مزد به جنازه اى (8)رفته بودند،گفت:بازگردى (9)،بزهكار (10)نه مستحقّ مزد.

وَ مَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ،«ما»نفى است،حق تعالى مذمّت و منقصت كرد زندگانى دنيا را تا مردمان در او رغبت نكنند و دست از اعمال آخرت بندارند (11)، گفت:نيست زندگانى دنيا مگر بازى.و فرق از ميان«لعب»و«لهو»آن است كه لعب بازى باشد كه كودكان كنند،كالعبث (12)الّذى لا فائدة فيه.و لهوبازى جوانان باشد از سماع و ضرب ملاهى و مانند آن.و وجه تشبيه آن است كه اين را نيز

ص : 270


1- .مج،مت:ناخوش بوى.
2- .آج،لب:ديرى.
3- .آج،لب:نشسته بودى.
4- .مج،وز،مت،مر:خواهم نشستن.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 164.
6- .مج،وز،مت،لت،مر:اين.
7- .مج،وز،مت،مر+گفت.
8- .مج،وز،مت:چاره اى.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،آن:گرديد.
10- .مج،وز،مت:بر.
11- .مر:بنه دارند.
12- .مج،مت:كالبعث.

عاقبتى (1)و ثباتى نباشد،چنان كه لعب و لهو را. وَ لَلدّٰارُ الْآخِرَةُ ،و سراى بازپسين يعنى بهشت،و اين لفظ بر اطلاق عبارت باشد ازآنجا كه در او حشر مردم بود از عرصۀ قيامت و به قرينه حمل كنند بر بهشت و دوزخ،و سراى بازپسين كه سراى ثواب است بهتر باشد متّقيان را.جملۀ (2)قرّاء خواندند (3): وَ لَلدّٰارُ الْآخِرَةُ ،به دو«لام» و«دال»مشدّد،و آخرت به رفع بر آنكه (4)آخرت صفت«دار»باشد،مگر ابن عامر كه او خواند:و لدار الآخرة،به يك«لام»و تخفيف«دال»و جرّ آخرت على الاضافة،و چون اضافه كنند صفت دار نباشد براى آن كه صفت را با موصوف اضافه نكنند ازآنجا كه آن هر دو چيز يكى باشد و صفت بدون موصوف چيزى مستقل نباشد،و اين به منزلۀ اضافة الشّيء الى نفسه باشد،گفتند تقدير آن (5)است كه:و لدار السّاعة الآخرة،و اگرچه دنيا و آخرت صفت است به منزلۀ اسم است ازآنجا كه استعمال كنند مفرد بى موصوف و به جاى موصوف بدارند كالابطح و الابرق،و قوله:

وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولىٰ (6) ،و كقول الشّاعر:

انّما الدّنيا متاع ليس للدّنيا ثبوت***

انّما الدّنيا كبيت نسجته العنكبوت***

و

قوله-عليه السّلام- الدّنيا سجن المؤمن ،و اين را حدّى نيست.فرّا گفت:

اگرچه صفت است و با موصوف يكى باشد چون لفظ مختلف شد اضافه روا داشتند و به منزلۀ دو اسم كردند و مثله:حقّ اليقين و يوم الخميس و مسجد الجامع،چنان كه در عطف روا داشتند،لاختلاف اللّفظين في قوله:و هند اتى من دونها النّأى و البعد و قوله:و الفى قولها كذبا و مينا (7)،و اين مذهب كوفيان است و درست در اين باب (8)مذهب بصريان است كه اوّل گفتيم.

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عقل ندارند اينان،يعنى عقل كار نمى بندند.اهل مدينه و ابن عامر و حفص و يعقوب خواندند:أ فلا تعقلون به«تا»ى خطاب،كأنّه عدل عن ذلك

ص : 271


1- .آن:عاقبت.
2- .مج،وز،مت:ندارد.
3- .مج،وز،مت:خوانند.
4- .لت:براى آن.
5- .مج،وز،مت:اين.
6- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 4.
7- .آف:ميتا.
8- .مج،وز،مت:ابيات.

و خاطب جميع الخلائق وعظا لهم و تذكيرا[67-ر]بهذه الموعظة.و آن كه به«يا» خواند بر مغايبه،گفت:مراد كافرانند كه انديشه نمى كنند.و العقل و النّهى و الحجى و الحجر واحد براى آنش عقل خوانند كه عقال باشد صاحبش را و براى آنش نهى خوانند كه نهى كند صاحبش را و براى آن حجى خوانند كه فرود آرد صاحبش (1)را از نابايست،يقال:حجا إذا مكث،قال الشّاعر:

فهنّ يعكفن به اذا حجا***

اى مكث،و براى آنش حجر خوانند كه حجر كند خداوندش را.

قوله تعالى (2):

سوره الأنعام (6): آیات 33 تا 45

اشاره

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ اَلَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاٰ يُكَذِّبُونَكَ وَ لٰكِنَّ اَلظّٰالِمِينَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ يَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلىٰ مٰا كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰى أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِ اَللّٰهِ وَ لَقَدْ جٰاءَكَ مِنْ نَبَإِ اَلْمُرْسَلِينَ (34) وَ إِنْ كٰانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرٰاضُهُمْ فَإِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي اَلْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي اَلسَّمٰاءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى اَلْهُدىٰ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ (35) إِنَّمٰا يَسْتَجِيبُ اَلَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ اَلْمَوْتىٰ يَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ قٰادِرٌ عَلىٰ أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (37) وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُكُمْ مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38) وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي اَلظُّلُمٰاتِ مَنْ يَشَأِ اَللّٰهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (39) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ أَوْ أَتَتْكُمُ اَلسّٰاعَةُ أَ غَيْرَ اَللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (40) بَلْ إِيّٰاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شٰاءَ وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِكُونَ (41) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا وَ لٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (43) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ أَبْوٰابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتّٰى إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دٰابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (45)

ترجمه

ما مى دانيم كه اندوهگين (3)مى كند (4)تو را (5)آن كه ايشان مى گويند ايشان به دروغ (6)نمى دارند تو را و لكن كافران (7)به آيات خدا انكار مى كنند.

و به دروغ داشتند (8)پيغامبران را از پيش تو صبر كردند (9)بر آنچه ايشان را به دروغ داشتند (10)و برنجانيدند تا آمد به ايشان يارى ما و بدل كننده (11)نباشد سخنهاى (12)خداى را و (13)آمد به تو از خبر فرستادگان (14).

ص : 272


1- .مج،وز:خداوندش.
2- .مج،مت،عزّ و جلا.
3- .مج،وز،مت:دژم.
4- .آج،لب،لت:مى گرداند.
5- .آج،لب،لت+ هرآينه.
6- .آج،لب،لت+نسبت.
7- .آج،لب،لت:مشركان.
8- .آج،لب،لت:به حقيقت تكذيب نمودند.
9- .مج،وز،مت:شكيبايى.
10- .آج،لب،لت:تكذيب نمودند.
11- .آج،لب،لت:به او هيچ تغييركننده نيست.
12- .آج،لب،لت:مواعيد.
13- .آج،لب،لت+به حقيقت.
14- .آج،لب،پيغمبران فرستاده عليه السلام.

و اگر بزرگ مى آيد بر تو بر گرديدن (1)ايشان اگر توانى تا بجويى پناهى در زمين يا نردبانى در آسمان بيارى به ايشان حجّتى و اگر خواهد خدا (2)گرد آرد ايشان را بر ايمان،مباش از جملۀ نادانان (3).

اجابت كنند آنان كه بشنوند و مردگان را زنده كند (4)خدا پس به او شوند (5).

و گفتند چرا (6)نفرستاد بر او (7)حجّتى از خدايش بگو كه خدا تواناست بر آنكه فروفرستد حجّتى (8)و لكن بيشتر (9)ايشان نمى دانند.

و نيست هيچ جنبده اى در زمين و نه پرنده اى كه بپرد (10)به بال خود مگر جماعات اند چون شما،تقصير نكرديم در نوشته از چيزى پس با خداشان (11)جمع كنند.

[67-پ] و آنان كه دروغ داشتند آيات ما را كرانند و گنگانند در تاريكيها و هركه خواهد خدا گمراه كند او را و هركه خواهد كند او را بر راه راست.

بگو ببينى (12)اگر آيد به شما عذاب خدا يا آيد به شما قيامت جز خداى را خوانى (13)اگر راست گويانى (14)؟

ص : 273


1- .آج،لب:روى گردانيدن.
2- .آج،لب،لت+ هرآينه.
3- .آج،لب،لت:سر قدر.
4- .آج،لب،لت:برانگيزاند ايشان را.
5- .آج،لب،لت:پس سوى جزاى او بازگردانند ايشان را.
6- .آج،لب،لت+فرو.
7- .آج،لب+محمد ص.
8- .آج،لب:آيتى.
9- .مج،وز،مت:بيشترينه.
10- .آن:بر پرد.
11- .آف:خدايشان.
12- .آف:بينيد.
13- .آف:خوانيد.
14- .مج،مت:راست گيرى،وز:راست گيريد،آج،لب:راست گويان،آف:راست گويانيد.

بل او را خوانى (1)تا برگشايد آنچه خوانى (2)او را اگر خواهد و فراموش كنيد آنچه انباز گرفته باشيد (3).

و بفرستاديم به امّتانى (4)پيش از تو بگرفتيم ايشان را به سختى و درويشى (5)تا مگر اينان زارى و لابه كنند.

چرا چون آمد به ايشان عذاب ما زارى نكردند و لكن سخت شد دلهاشان و بيا راست ايشان را ديو آنچه مى كردند.

چون فراموش كردند آنچه ياد دادند به آن بگشاديم بر ايشان درهاى (6)هر چيزى تا چون شاد شدند به آنچه دادند ايشان را بگرفتيم ايشان را ناگاه كه ديدند ايشان نوميدان.

ببريدند اصل گروه آنان كه بيداد كردند (7)و سپاس خداوند جهانيان را.

قوله: قَدْ نَعْلَمُ ،حق تعالى به اين آيت تسليت و دلخوشى رسول-عليه السّلام- داد،گفت:ما دانيم كه تو را دلتنگ مى كند (8)آنچه ايشان مى گويند و مثله قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمٰا يَقُولُونَ ،و اين آيات و مانند اين متضمّن باشد دو معنى را:يكى تسليت رسول-عليه السّلام-و ديگر (9)وعيد كفّار،گفت:ما مى دانيم و بى خبر نه ايم (10)از آنچه اين كافران مى گويند و دل تو به آن تنگ مى كنند و تو را

ص : 274


1- .آف:خوانيد.
2- .آف:خوانيد.
3- .آج:شرك مى آريد،لب:شركى مى آريد.
4- .آج،لب:گروهها.
5- .آج،لب:فقر.
6- .آج،لب+خير و نعمت.
7- .مج،وز،مت:بيدادكاران.
8- .آن مى كنند.
9- .مج،مت:ذكر،وز:و دگر.
10- .اساس آن:نيئم،مج،وز،مت:نه ايم.

محزون و غمناك مى دارند تو دل خوش دار كه به حقّ ايشان برسم و سزاى ايشان بدهم و جزاى ايشان در كنارشان كنم،چه آنچه ايشان تو را مى گويند و به (1)آن نسبت مى كنند از سحر و كهانت و جنون و تعلّم و مانند آنچه او را گفتند پوشيده نيست بر من.

جملۀ قرّاء خواندند:«ليحزنك»به فتح«يا»و ضمّ«زا»من حزنه يحزنه حزنا فهو حازن و المفعول مخزون،مگر نافع كه او خواند:«ليحزنك»به ضمّ«يا»و كسر «زا»من (2)الاحزان يقال حزن الرّجل و حزنته و احزنته[68-ر]بمعنى،فعل لازم باشد و فعل و افعل متعدّى باشد و خليل فرق كرد بين حزنته و احزنته به آن كه گفت:

احزنته متعدّى باشد حزن را كما تقول (3):دخل و ادخلته و خرج و اخرجته،أى جعلته داخلا خارجا،و نه چنين است حزنته،كه حزنته آن باشد كه جعلت فيه حزنا كما تقول:كحلته و دهنته،أى جعلت فيه كحلا و دهنا.و«حزن»و«احزن»مستعمل است،جز آن كه حزن بيشتر است از احزن.

سيبويه گفت:اين لغت بعضى عرب است كه ايشان گويند:افتنت الرّجل و احزنته و ارجعته و اوقفته و اعورت عينه،أى جعلته كذلك. فَإِنَّهُمْ لاٰ يُكَذِّبُونَكَ ،نافع و كسائي و اعشى خواندند الّا نقّار«لا يكذبونك»به ضمّ«يا»و تخفيف«ذال»من الاكذاب،و اين روايت كرده اند از اميرالمؤمنين و از صادق-عليهما السّلام و باقى قرّاء به تشديد خواندند من التّكذيب.بعضى اهل لغت گفتند:«كذّب»و«اكذب» يكى باشد،هر دو متعدّى كذب باشد چنان كه اخرجته و خرّجته و افرحته و فرّحته و مانند اين.و بعضى دگر فرق كردند،گفتند:افعلته اذا نسبته الى ذلك الفعل أى لا ينسبونك الى الكذب،يقال:اكفرته و افسقته اذا نسبته إلى الكفر و الى الفسق، قال الكميت: (4)

فطائفة قد اكفروني بحبّكم***و طائفة قالوا مسيء و مذنب

و مثله:ابخلته و اجبنته اذا نسبته الى البخل و الجبن و فعّلته جعلته كذلك و

ص : 275


1- .مج،وز،مت:با.
2- .مج،وز،مت،مر+احزنه يحزنه فهو محزن و المفعول محزن.
3- .مج،وز،مت:يقول.
4- .مج،وز،مت+شعر.

در معنى متقارب اند و بر تحقيق فرقى حقيقى نيست،بل چنان است كه قلّلته و اقللته و كثّرته و اكثرته.كسائي گفت:فرق آن است كه«اكذبت»آن باشد كه خبر دهى كه جاء يكذب و كذّبته اذا قلت انّه كذّاب محصول آن است كه كذّب بليغتر مى نمايد از اكذب.

اگر گويند چگونه گفت:فانّهم لا يكذّبونك،ايشان تو را تكذيب نمى كنند،و معلوم است به ضرورت كه ايشان تكذيب كردند رسول را؟گوييم از اين چند جواب است:بر قرائت آن كس كه بتخفيف خواند،صادق-عليه السّلام-گفت معنى آن است كه ايشان چيزى نيارند و شبهتى (1)كه تو را به آن دروغزن كنند و حقّ تو به آن باطل كنند،و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه تو را دروغزن نيابند،چنان كه گويند:سألته فما ابخلته و قابلته (2)فما اجبنته،أى ما وجدته بخيلا و لا جبانا،فرّاء گفت:معنى آن است كه ايشان تو را با كذب نسبت نكنند كه بر تو دروغى نيازموده اند اين را كه تو آورده اى از كتاب و نبوّت منكرند و مى گويند نمى شناسيم و اين قول ضعيف است براى آن كه اين معنى تكذيب باشد.و بر قرائت آن كه به تشديد خواند،معنى آن است كه:ايشان حجّتى نيارند و نتوانند آوردن كه تو را به آن دروغزن كنند،و اين معنى قول صادق است-عليه السّلام-كه در قرائت بتخفيف (3)برفت.

و وجهى دگر آن است كه:تو را به دروغزن نمى دارند كه ايشان تو را پيش از اين به تصديق (4)و امانت آزموده اند و وصف كرده،چنان كه در اخبار آمد كه:كافران رسول را-عليه السّلام-پيش از دعوت نبوّت محمّد امين خوانند (5)و به اين معروف بود تا ابو طالب-رحمه اللّه-در حقّ او گفت:انّ ابن آمنة الامين محمّدا،و وجهى دگر آن است كه:معنى اين است كه آيت مخصوص است به قومى معاندان كه دانستند كه او راست مى گويد و لكن جحود و عناد پيشه گرفتند و به زبان منكر شدند آن را كه به

ص : 276


1- .آف:تهمتى.
2- .مج،وز،مت،آج:قاتلته.
3- .مج،وز،مت:مخفّف.
4- .مج،وز،مت،مر:صدق.
5- .آج،لب،لت،خواندند.

دل مى شناختند،و جواب معتمد و قول بهتر در اين باب آن است كه حق تعالى اين بر سبيل تسليت گفت رسول را-عليه السّلام-گفت:اين تكذيب نه با تو مى كنند و نه در حقّ تو مى كنند با من است براى آن كه تو رسول منى و مؤدّي از منى چنان كه يكى از ما گويد نايبش را چون به او بى حرمتى كنند:اين بى حرمتى نه تو را دادند مراست،و اين بر من است و به جواب و جزاى آن مرا[68-پ]قيام بايد كردن،و ظاهر دليل اين مى كند.و ديگر اقوال متعسّف است آنچه خلاف قول صادق است،بيانش:

وَ لٰكِنَّ الظّٰالِمِينَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ يَجْحَدُونَ ،اين نه تكذيب تست،و لكن جحد و انكار آيات من است.آنگه هم بر سبيل تسليت رسول-عليه السّلام-گفت:اگر با تو اين معامله كنند دل تنگ مكن كه با آنان كه پيش تو بودند هم اين كردند.

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ ،به دروغ داشتند پيش از تو اى محمّد رسولانى را كه بودند از آن من،ايشان صبر كردند برآن تكذيب و ايذاء و رنج نمودن كه با ايشان كردند و انتظار فرج كردند تا نصرت و يارى من به ايشان آمد كه انّ النّصر مع الصّبر و انّ الفرج مع الكرب،نصرت با صبر يكجا بود و فرج با غم بود.و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (1)،و با سختى آسانى بود،و تو نيز يا محمّد صبر كن كه آنچه من گفتم آن را كس بدل نتواند كردن و در آن خلاف نبود.

وَ لَقَدْ جٰاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ ،به تو آمد خبر پيغامبران پيشين.«من» زيادت است و شايد كه تبعيض را بود،براى آن كه جملۀ اخبار پيغامبران بكلّى به رسول ما نرسيد و خداى تعالى با او نگفت،بيانش: مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ (2).

وَ إِنْ كٰانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرٰاضُهُمْ ،اى محمّد اگر بر تو بزرگ مى آيد و تو را سخت مى آيد اعراض و عدول اينان،اگر توانى كه راهى در زير زمين بسازى يا نردبانى فرا آسمان نهى (3)و براى ايشان آيتى و علامتى (4)آرى كه ايشان را الجا كند (5)به

ص : 277


1- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 6.
2- .سورۀ مؤمن(4)آيۀ 78.
3- .مر+فتاتيهم بآية.
4- .مج،وز،مت:كلامتى.
5- .مج،وز:ابا.

ايمان،و جواب (1)از كلام محذوف است بيفگند براى دلالت كلام بر او و المعنى فافعل.اگر توانى كردن بكن،و اين بر سبيل تسليت رسول-عليه السّلام-گفت و قطع (2)طمع او از ايمان ايشان.و مراد به آيت آيتى است كه ملجى باشد ايشان را با ايمان و الّا آياتى كه اگر ايشان نظر كنند در آن كه ايمان آرند و به علم رسند خداى تعالى بسيار كرده است،چه اگر خداى تعالى دانستى كه در معلوم آيتى و دلالتى هست كه ايشان عند آن ايمان آرند،واجب بودى كه اظهار كردى و لكن اين جماعت اند كه خداى تعالى از ايشان داند كه هر آيت كه در مقدور است با ايشان بكند ايمان نيارند،و مثله قوله: وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةَ (3)،و قوله: وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ بِكُلِّ آيَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ (4)،آنگه چون اين گفته بود،خواست تا ازالۀ ابهام كند تا بى انديشه گمان نبرد كه ايشان را به اصرار بر كفر و ترك اجابت با ايمان كه مى كنند تعجيز خداى كرده اند،گفت: وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدىٰ (5)،اگر خدا خواهد ايشان را جبر كند (6)بر ايمان و به اكراه و قهر بر ايمان دارد، چه او قادر است بر اين،و لكن براى آن نمى كند كه حكمت مانع است از اين،و مثله قوله: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (7)،و كذلك قوله: وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا (8).و امّا بر وجه ايثار و اختيار خداى تعالى مريد است ايمان همۀ كافران را به دلالت آن كه آمر است به آن،و آمر لابد مريد باشد مأمور به را على ما بيّن فى غير موضع.

امّا قوله: فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْجٰاهِلِينَ ،نهى است رسول را-عليه السّلام- ازآن كه كار جاهلان كند،از جزع (9)و ناشكيبايى بر آنكه ايشان ايمان نمى آرند،و اين دليل نكند بر آنكه جهل كند يا كار جاهلان كند،چه نهى از آن كنند كه مرد نكرده

ص : 278


1- .مج،وز،مت،مر+آن.
2- .مج،وز،مت+و.
3- .اساس:و لو انزلنا عليهم الملائكة،با توجه به ضبط قرآن مجيد و نسخه مج تصحيح شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 145.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 35.
6- .مج،وز،لت،آن:خبر كند.
7- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 4.
8- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
9- .آف:حزن،آن:حيرت.

باشد و قادر باشد براى آن كه چون نكرد از آن برفت كه نهى به آن تعلّق دارد (1)،اگر او را نهى كنند ازآن پس از مثل آن منهى باشد نه (2)از آن،و مثله قوله: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (3)،گفت:اگر شرك آرى عملت باطل شود[69-ر]،اين دليل نكند كه او وقتى شرك آورد،امّا بيان آن مى كند كه عمل با شرك بموقع قبول نيوفتد (4).و «نفق»منفذى باشد در زمين كه گذرگاه دارد و منه النّافقاء لجحر اليربوع،و منه المنافق لأنّه كاليربوع في نفقاته (5)لا يدري من أىّ (6)ابوابها يخرج.

و سلّم را اشتقاق از سلامت است لأنّه يسلك الى مصعدك،تو را برساند به مصعد تو،پس او آلت تسليم است كه تو را به سلامت برساند.

قوله: إِنَّمٰا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ ،آنگه حق تعالى مبالغه فرمود در وصف ايشان به قلّت فهم و علم و انتفاع به وعظ و ترك استماع به آن (7)،گفت:جواب آن دهد و اجابت دعوت آن كند كه چيزى شنود،فامّا آن كس كه مرده باشد از او (8)توقّع كردن كه چيزى شنود؟و ايشان بر حقيقت مرده نبودند،و لكن به منزلۀ مرده بودند در ترك استماع و قلّت انتفاع،چنان كه در دگر آيت گفت: فَإِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتىٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعٰاءَ (9)،و چنان كه شاعر گفت:

لقد (10)أسمعت لو ناديت حيّا***و لكن لا حياة لمن تنادي

و بحتريّ گفت (11):

علىّ نحت القوا في من مقاطعها***و ما علىّ اذا لم يفهم البقر

وَ الْمَوْتىٰ يَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ ،امّا مردگان را خداى زنده تواند كردن،يعنى ايشان

ص : 279


1- .آج،لب،بم+و.
2- .مج:ندارد.
3- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
4- .مج،آج،لب،بم،آف،مر:نيفتد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،بم،مر:نافقائه.
6- .اساس:أين،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت،مر:با آن.
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(420/4)+چه.
9- .سورۀ روم(30)آيۀ 52.
10- .اساس:او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و منابع ديگر تصحيح شد.
11- .مج،وز،مت+شعر.

به منزلت مردگانند،جز كه خداى تعالى با ايشان فعلى كند به جبر كه ايشان ايمان آرند و الّا با اختيار با ايمان نزديك نشوند كه ايشان در سماع دعاى تو و اجابت تو با مردگان مانند.آنگه گفت:رجوعشان به عاقبت با من است به جزاى ايشان به سزا برسم چنان كه من دانم كه ايشان مستحقّ اند.

مجاهد گفت: إِنَّمٰا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ ،معنى آن است كه اجابت دعوت تو مؤمنان كنند كه گوش با دعوت تو كنند،امّا كافران بمثابت مردگان اند خداى ايشان را با مردگان برانگيزد.حسن بصرى گفت:معنى آن است كه اجابت آن كند كه سماع كند و انديشه كند در دلالت،امّا كافران (1)چون مردگان اند، خداى تعالى ايشان را به قيامت زنده كند از (2)اين جهل كه اندر اواند تا معارف ضرورى حاصل شود ايشان را،و قول اوّل است كه معتمد است-و اللّه الموفّق للصّواب.

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ،گفتند:يعنى كافران لو لا نزّل (3)أى (4)هلاّ نزل،چرا فرونفرستادند بر او يعنى بر محمّد(آية)،آيتى و علامتى و دلالتى از آن مقترحات ايشان كه كردندى كه چرا فرشته فرونيايد (5)؟و چرا كتابى براى هريكى نيارد؟و چرا چشمۀ آب براى ما از زمين بر نيارد (6)؟و آنچه گفت في قوله: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (7)،تا به آخر آيت،براى آن كه آيات و بيّنات دگر خداى تعالى فرستاده بود،حاجت نبود به سؤال كردن و به اقتراح درخواستن (8).

جواب ده يا محمّد و بگو كه:خداى تعالى قادر است بر آنكه اين آيت كه شما مى خواهيد بفرستد (9).

ابن كثير خواند:«ينزل»بتخفيف من الانزال،و ديگران بتثقيل من التّنزيل.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه چرا آيتى نفرستد چنان كه پيغامبران مقدّم را بود

ص : 280


1- .مج،وز،مت:امّا مشركان كه.
2- .آج،لب،بم:در.
3- .اساس،آج،لب،آف،لت،آن:انزل،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،مت:ندارد.
5- .آن،مر:نيامد.
6- .مج،وز،مت:برنيارند.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 90.
8- .مج،مت:درخاستن.
9- .مج،مت:بفرستيد.

از فلق دريا و يد بيضاء و احياى موتى و مانند اين،حق تعالى گفت (1):قادرم،و لكن بيشتر (2)ايشان نمى دانند.

خلاف كردند در آن كه چه نمى دانند.بعضى گفتند:شاكّ اند در قدرت من ازآنجا كه مرا به صفات كمال نمى شناسند.بعضى دگر گفتند:نمى دانند كه [اگر] (3)من آن آيت كه ايشان مى خواهند بفرستم هم ايمان نيارند[كه معلوم از حال ايشان خلاف اين است.بعضى دگر گفتند:نمى دانند كه اگر من آن آيت بفرستم و ايشان ايمان نيارند] (4)،كلمۀ عذاب بر ايشان واجب شود و ايشان را استيصال بايد كردن.

آنگه گفت: وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ ،«ما»نفى است و«من»مؤكّد نفى است،گفت:نيست هيچ رونده (5)در زمين و نه هيچ پرنده اى در هوا الّا و ايشان امّتان و جماعات اند (6)همچون شما مخلوق (7)مرزوق آفريدۀ روزى خور.بعضى گفتند:وجه تشبيه اين است (8)،بعضى دگر گفتند:وجه تشبيه آن است كه هم (9)چون شما اجناس و اصناف و اشكال مختلف هر صنفى[69-پ]مشتمل بر عدد بسيار نرمادۀ متوالد (10)متناسل.

بعضى دگر گفتند:وجه تشبيه آن است كه چنان كه در خلق شما و حسن تقدير و لطف تدبير شما دليل است بر آنكه شما را خالقى و صانعى و مدبّرى و مقدّرى هست در هيچ صنف نيست،و الّا متأمّل ناظر را دليل است بر آنكه او را خالقى قادر،عالم (11)،حىّ،موجود است حاصل بر صفات كمال.بعضى گفتند:[معنى] (12)آن است كه همچون شما زنده اند و همچون شما بميرند و همچون شما زنده شوند براى انتصاف (13)اعواض تا حق تعالى حقّ هر صاحب حقّى به او رساند و هيچ مظلومى را

ص : 281


1- .مج،وز،مت+من.
2- .مج،وز،مت:بيشترينۀ،مر:بيشترين.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مت:دونده.
6- .مج،وز،مت:جماعتند.
7- .آج،لب+مر.
8- .مج،مت:عبارت«بعضى گفتند...»را ندارد.
9- .اساس،آج،لب،بم،آف،لت:من،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز،مت:متولّد.
11- .مل:و عالم.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .آج،لب،لت+و.

حقّى نماند بر ظالمى،چنان كه (1)گفت-عليه السّلام:

انّ اللّه تعالى ينتصف من الشّاة القرناء الى الشّاة الجمّاء ،گفت:عدل خداى تعالى تا آنجا باشد كه فرداى قيامت (2)آن دو گوسفند (3)را كه يكى سرو داشته و يكى نداشته،از آن سرودار برآن بى آلت ظلمى رفته باشد هر دو را زنده كند و انتصاف كند ميان ايشان و انتقام كشد از او براى اين،براى آن كه عوض الم از او بستاند و به اين مظلوم دهد.

در خبر است كه:روز قيامت چون خلايق را در موقف عرض بدارند،بساط عدل بگسترند و ترازوى عدل بياورند منادى ندا كند از قبل ربّ العزّت:الا هر مظلومى كه او حقّى دارد بر ظالمى برخيزند و داد خود از او بخواهند.كه اگر امروز مثقال ذرّه اى ظلم ظالمى بر مظلومى برود،آن ظلم من كرده باشم.آنگه حق تعالى جملۀ حيوانات را كه بر او عوض دارند يا بر يكديگر عوض خواهند همه را جمع كند و انتصاف كند ميان ايشان،آنگه ايشان را گويد:خاك شويد،خاك شوند على ما رواه،أبو هريرة و عطا گفتند:كافران چون آن بينند تمنّاى حال ايشان كنند، گويند: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً (4)،و اين خبر دليل صحّت مذهب ما مى كند بر انقطاع عوض خلاف آن كه ابو القاسم بلخيّ گفت عوض چون ثواب مؤبّد (5)باشد گفت براى آن كه اگرشان (6)بميرانند (7)متألّم شوند و بدان (8)نيز هم مستحقّ عوض شوند تا مسلسل شود بما لا نهاية له،و اين نيك (9)نيست براى آن كه خداى تعالى تواند كه ايشان را بميراند،بى آنكه الم رساندشان (10).

بعضى دگر گفتند:امم (11)فى التّصوير امثالكم فى التّسخير همچون (12)شما مصوّراند و همچون شما مسخّرند.عطا گفت:امثالكم فى الايمان فى المعرفة،همچون (13)

ص : 282


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(442/4)+رسول.
2- .اساس:فردا قيامت.
3- .مج،وز:گوسپند.
4- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 40.
5- .اساس،بم،آف،لت،آن:مؤثر.
6- .لب:ايشان.
7- .مج،وز،مت،مر:بميراند.
8- .مج،وز،مت:برآن.
9- .آج،لب:شك.
10- .مج،وز،مت:رسد ايشان را.
11- .بم،آف،آن،مر:اهم.
12- .آج،لب،لت:همچو.
13- .آج،لب،لت:همچو.

شما مؤمن و معترف اند،و اين خطاست براى آن كه ايمان با كمال عقل و نظر در ادلّه باشد و اين از بهايم و طيور بى عقل محال است.

امّا قوله: وَ لاٰ طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ طاعنان قرآن گفتند:طيران جز به جناح نباشد،چرا گفت: بِجَنٰاحَيْهِ ،نه اين حشو باشد؟گوييم از اين چند جواب است:

يكى آن كه تأكيد است،چنان كه:رأيت بعينى و سمعت باذني و تأكيد در كلام فايدۀ ظاهر است،و جواب ديگر از او آن است:تا بدانند كه آن طيران حقيقت است و نه بر وجه استعاره و مجاز است براى آن كه سفينه را طيّاره خوانند به تيز رفتن تشبيها بالطّائر الّذي يطير فى الجوّ،و نيز اسب تيزرو را طيّار گويند،يقال:طار به فرسه و طارت به السّفينة،قال: (1):

فطارت بي على لقم الطّريق***

و قال آخر:

فلو انّها تجري على الأرض ادركت***و لكنّها تهفو بتمثال طائر

و قال آخر:

فطرت بمنصلي في يعملات***دوامى الأيد يخبطن السّريحا

أى اسرعت (2).

مغربى گفت:براى آن كه تا فرق باشد ميان طيران به جناح و ميان فوز و ظفر به حاجت،يقال:طار بكذا اذا فاز به و ظفر به و ذهب به،قال مزاحم العقيلىّ:

و طيري بمخراق أشمّ كأنّه***سليل جياد (3)لم تنله الزّعانف[70-ر]

اى فوزي و اغنمي.

بعضى دگر گفتند:تا فرق باشد ميان مرغ هوا و ماهى آب كه ماهيان را من طيّارات الماء خوانند،جز آن كه او بال ندارد و مرغ بال دارد.

مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ ،ما تقصير (4)نكرديم در كتاب.بيشتر مفسّران

ص : 283


1- .مج،وز،مت+شعر.
2- .اساس،بم،آف،لت:سرعت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس،بم،آف،لت،آن:حادم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .آج،لب:تقصيرى.

گفتند:مراد به«كتاب»لوح محفوظ است،نظيره: وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (1)،و بعضى گفتند:مراد به كتاب قرآن است،يعنى از اتيان (2)به احكام حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار در اين كتاب تقصير نكرديم،بهرى مجمل بهرى مفصّل آنچه مجمل است بيانش بتفصيل رسول بازگذاشتيم كه: مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (3)،و آنچه متشابه است از آن بيانش به راسخان علم تفويض كرديم كه جز ايشان ندانند، وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (4).

و ابو القاسم بلخيّ گفت:مراد آن است كه در اين كتاب هيچ بازنگذاشتيم از احتجاج بر هر فرقه از فرق ضلالت و الّا بيان كرديم آنچه حجّت است اهل حق را بر اهل باطل.و امّت بر وجوه مختلف است،و اين (5)بيان كرده شده است،و در اين جا مراد جماعت است،نظيره قوله: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ يَسْقُونَ (6)،و قوله: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ (7).

ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ،پس همه را با خداى تعالى حشر كنند و جمع كنند مكلّفان را براى حساب و جزا از ثواب و عقاب،و نامكلّفان را براى (8)عوض-چنان كه بيان كرديم.

امّا آن كه از جملۀ[نا] (9)مكلّفان بر خدا عوضى ندارد و بر ديگرى،و كس را بر او عوضى نباشد،بر خداى واجب نيست كه او را حشر كند و برانگيزد.وقفى تمام است عند قوله: إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُكُمْ .

قوله: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا ،آنگه وصف كافران و (10)مكذّبان كرد گفت:و آنان كه آيات و بيّنات مرا تكذيب كردند،كرّان و گنگان اند.در او دو قول گفتند:

يكى آن كه از جهل و عمايت و نادانى به مثابۀ كرّان و گنگان اند كه در تاريكى

ص : 284


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 59.
2- .مج،وز،آج،لب:بيان.
3- .سورۀ حشر(59)آيۀ 7.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 7.
5- .مج،وز،مت+را.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 23.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 134.
8- .وز+حساب و جزا.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز:ندارد.

بمانند و ايشان را هدايتى نبود،گوش (1)ندارند كه (2)بشنوند،زبان ندارند تا بگويند،و استعانت و استغاثت كنند و در تاريكى مانده باشند و راه نبينند،و اين بر سبيل مبالغه در تشبيه است-چنان كه گفتيم.

و قولى دگر (3)آن است كه:ايشان در قيامت كرّان و گنگان باشند،چيزى نشنوند كه ايشان را خوش آيد،از بشارت كر باشند و از حجّت گنگ باشند،و در ظلمات قيامت گرفتار باشند عقوبة لهم على كفرهم.

مَنْ يَشَأِ اللّٰهُ يُضْلِلْهُ ،هركه را خداى خواهد اضلال كند،و هركه را بخواهد بر راه (4)راست بدارد لابد آيت را به ادلّۀ عقل و قرآن و سنّت و اجماع تخصيص بايد كردن،چه خداى تعالى اضلال پيغامبران و اولياء نخواهد،و نه اضلال مؤمنان و آنان را كه اضلال ايشان كرد و خواست،در دگر آيت بيان كرد في قوله: وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ (5)،و قوله: وَ مٰا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِينَ (6)،و آنان را كه به ايشان هدايت خواست در آيات ديگر گفت (7)و بيان كرد في قوله: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (8)، وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (9)،و به استقصاء كلام در ضلال و هدى بگفته ايم،امّا در اين آيت محتمل باشد دو وجه را:يكى آن كه هركه خداى تعالى خواهد كه او را خذلان كند و لطف نكند با او بر سبيل عقوبت على كفره المتقدّم (10)چون بسيارى ادلّۀ متواتر مترادف و آيات و براهين واضح بر او عرض كند و او تعرّض نظر نكند در آن،و خويشتن در معرض انديشۀ آن ننهد،خداى تعالى خواهد كه او را عرضۀ هلاك كند،و روا بود كه مراد آن باشد كه:هركه خداى خواهد او را از ره بهشت و ثواب گمراه كند،چون نه (11)اهل بهشت و ثواب باشد،و آن را كه خواهد به بهشت راه نمايد چه اهل آن باشد (12)با ايمان و طاعات (13).و اضلال خود اهلاك باشد

ص : 285


1- .مج،وز:كش.
2- .مج،وز،تا.
3- .مج،وز،مت:قول ديگر.
4- .مج،وز،مت:ره.
5- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 27.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 26.
7- .مج،وز:ندارد.
8- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 17.
9- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 69.
10- .آج،لب:المقدّم.
11- .آف+از.
12- .مج،وز،مت:باشند.
13- .مج،وز،مت،آج،لب:طاعت.

[70-پ]بر اطلاق و ضلال هلاك،من قولهم:ضلّ الماء فى اللّبن اذا ذهب فيه فلم يتبيّن،و بر اين تفسير (1)دادند اين آيت را. وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ (2)،أى يهلكهم و يعذّبهم.

قوله: قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ ،كسائي خواند (3):هركجا اين لفظ باشد و در او همزۀ استفهام بود.بتخفيف همزه،عين الفعل: أَ رَأَيْتَكُمْ عين الفعل (4)را حذف كند براى تخفيف أريت و اريتم و أريتكم و مانند اين.و باقى قرّاء تخفيف همزه كنند،مگر اهل مدينه كه ايشان بين بين خوانند:بين التحقيق و التّخفيف،و چون همزۀ استفهام نباشد اجماع كردند بر تحقيق (5)همزه،و مثله فى تخفيف الهمزة قولهم فى الكلام و يلمّه،و كما قال:

ان لم اقاتل فالبسونى برقعا***

اراد فالبسونى فخفّف الهمزة و قال ابو الاسود يا بالمغيرة ربّ امر معضل،اراد يا ابا (6)المغيرة،و در شاذّ خواندند به تخفيف همزه بى همزۀ استفهام و احتجاج كردند به قول راجز (7):

أريت (8)ان جئت به أملودا***مرجّلا و يلبس البرودا

بدان كه افعال شكّ و يقين از ميان همۀ افعال تتعدّى بنفسها الى نفس الفاعل يقال (9)رأيتنى و رأيتك و رأيتموكم و رأيتما كما و كذا الباقى،و در دگر افعال اين جارى (10)نباشد،لا تقول:ضربتك و لا قتلتك،انّما يقال،ضربت نفسك و قتلت نفسك و كذا الباقى و اين آنگاه باشد كه رؤيت به معنى علم باشد من رؤية القلب و تعدّى كند به دو مفعول قال:

انّي اذا خفى الرّجال وجدتني***كالشّمس لا تخفى (11)بكلّ مكان

ص : 286


1- .اساس،بم،آف:تقدير،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 27.
3- .آج،لب،بم:گفت.
4- .اساس،مج،بم،آف،آن:عن الفعل،به با توجّه به وز و معنى عبارت تصحيح شد.
5- .آف،لت،آن:تخفيف.
6- .مج،وز،مت:با.
7- .مج،وز،مت+شعر.
8- .لب،بم،آن،مر:لريت.
9- .مج،وز،مت:تقول.
10- .مج،وز،مب،رونده اى مر:رونده.
11- .وز،آج:لا تخفى.

امّا در آيت چنين نيست بل كاف حرف خطاب است و اسم نيست و زيادت است و از اعراب محلّى ندارد و به مثابۀ«كاف»ذلك و هنا لك باشد،و تقدير آن است كه:أ رأيتم، اين قول زجّاج و ابو على فارسى است (1)و محقّقان از (2)نحويان،و فرّاء گفت:«كاف»اسم است و محلّ او نصب است و اين خطاست (3)،دليل بر اين آن است كه«تا»خطاب را باشد اگر«كاف»هم ضمير مخاطب باشد جمع كرده باشى بين ضميرى خطاب،و اين روا نباشد چنان كه جمع نكنند بين علامتى تأنيث،و مثله قوله: أَ رَأَيْتَكَ هٰذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ (4)،معنى آن است كه:أ رأيت هذا الّذى كرّمته علىّ،چه محال است گفتن (5)كه معنى اين باشد كه:أ رأيت نفسك هذا الّذي كرّمت علىّ سواى،كه اگر اين رؤيت متعدّى باشد به دو مفعول بايد كه مفعول دوم هم مفعول اوّل بود و اين«كاف»خطاب است با خداى تعالى،و الّذي كرّمت علىّ آدمى است،پس فساد آنچه فرّاء گفت پديد آمد،حق تعالى گفت:يا محمّد بگو اين كافران را كه بينى اگر عذاب خداى به شما آيد چنان كه به كافران ديگر آمد پيش از شما از عاد و ثمود،يا قيامت به شما آيد ناگاه.

زجّاج گفت:«ساعت»نام آن وقت است كه بندگان از آن وقت بجمله بميرند و آن وقت بجمله زنده شوند و آن عند نفخ صور دوم و سيوم (6)باشد در وقت چنان شما جز خداى را خوانى؟ (7)چون در وقت درماندگى جز خداى را نخوانى (8)چرا در وقت آسايش و راحت به او ايمان نيارى،در آن وقت شما (9)جماد را خوانى (10)كه هيچ نشنوند و ندانند و هيچ جواب ندهند و بر هيچ خير و شر قادر نباشند اگر راست گويى در دعوى الهيّت معبودتان.

آنگه گفت: بَلْ إِيّٰاهُ تَدْعُونَ ،بل او را خوانى (11)،يعنى خداى را-جلّ جلاله-تا (12)

ص : 287


1- .مج،وز،مت،مر:ابو على الفارسى.
2- .آج،لب:و.
3- .اساس:خطاب،با توجه به مج تصحيح شد.
4- .سورۀ اسراء(63)آيۀ 17.
5- .مج،وز،مت:گفت.
6- .مج،وز،مت:سرام،لت:سوم،آن،مر:سيم.
7- .خوانى/خوانيد.
8- .نخوانى/نخوانيد.
9- .مج،وز،مت،بتان.
10- .خوانى/خوانيد.
11- .خوانى/خوانيد.
12- .مج،وز،مت+او.

كشف كند و برگشايد آنچه شما او را براى آن خوانده باشى (1)[71-ر]و دعا كرده از ضروب بلا (2)اگر خواهد كه كشف كند و مصلحت در آن داند. وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِكُونَ ،در چنان حال معبودان خود را كه به انباز (3)او كرده فراموش كنيد،حق تعالى اين ملامتى است كه كرد كافران را (4)بر سبيل تنبيه ايشان بر آنكه در عبادت اصنام مخطى اند آنگه گفت:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ ،ما (5)پيش از تو پيغامبران فرستاديم (6)به امّتان تا ايشان را دعوت كنند و با راه (7)من خوانند و ما ايشان را بگرفتيم چون فرمان پيغمبران فرانبردند (8)و در ايشان عصيان كردند به بأساء،يعنى شدّت (9)و سختى و ضرّاء به مضرّت.بعضى دگر گفتند:بأساء گرسنگى و قحط بود،و ضرّاء نقصان مال و نفس.بعضى دگر گفتند:بأساء خوف بود و ضرّاء درويشى بود. لَعَلَّهُمْ ،تا باشد كه ايشان تضرّع كنند و لابه نمايند در من.

مفسّران گفتند:«لعلّ»را معنى لكى (10)باشد تا چنين كنند،و زجّاج گفت:ترجّى بر اصل خود است،و لكن راجع است با بندگان نه با خداى تعالى،نبينى كه در حقّ فرعون با موسى و هارون چه گفت: لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ (11)،يعنى بر اين اميد بر وى (12)كه او متذكّر شود و بترسد چه اگر اين اميد ندارند ايشان را داعى نبود به رفتن.

فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا ،المعنى فهلاّ تضرّعوا اذ جاءهم بأسنا،چرا تضرّع نكردند (13)چون عذاب ما به ايشان آمد،آنگه گفت و لكن دلهاشان سخت شده است و

ص : 288


1- .آف،لت:باشيد.
2- .مج،وز،مت:ضروبلا.
3- .مج،وز،مت:به ابعاد،آن:انبازان.
4- .مج،وز،مت،مر+مشركان.
5- .مج،وز،مت:من.
6- .مج،وز،مت:فرستاده ام.
7- .آج،لب:اراده.
8- .مج،وز،مت:ما.
9- .مج،وز،مت:بشدّت.
10- .اساس،آف،لت،مر:لكن،با توجّه به مج تصحيح شد.
11- .سورۀ طه(20)آيۀ 44.
12- .مج،وز،مت:اميد بردى،مر:اميد برويد.
13- .مج،مت+ولايت،وز:لابه.

شيطان اعمال ايشان بياراسته است براى ايشان تا آن محال و باطل بر چشم ايشان مزيّن است،و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره (1)كه گفتند:كفر بر چشم و دل كافر خداى بياراست،و خداى تعالى گفت:من ايمان بر دل مؤمنان بياراستم في قوله: وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (2)،و امّا كفر در دل كافر شيطان آراست و حواله بدو است از شيطان دور كردن و بر خداى تعالى بستن همانا بس نكو نباشد.

آنگه حق تعالى حكايت معاملۀ خود كرد با ايشان (3)،گفت:چون انواع نعمت با ايشان كردم و پيغامبران را با ايشان فرستادم تا ايشان را نعمتهاى من ياد دادند كه ايشان فراموش كرده بودند،ايشان متذكّر نشدند و جز عناد و طغيان نورزيدند.ما بر سبيل استدراج (4)ايشان و تظاهر حجج،نعمت مترادف (5)كرديم بر ايشان و در خيرات و نعمت بر ايشان گشاده كرديم تا شادمانه شدند به آنچه دادند ايشان را.چون معصيت و كفر و عناد بيفزودند،من نعمت بر ايشان بيفزودم (6)استظهار حجّت را (7)تا هيچ عذر و حجّت نماند ايشان را.چون ايشان در نعمت غرق شدند و گمان بردند كه آن را نهايتى نخواهد بودن،ناگاه بگرفتيم ايشان را.

فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ ،اين را«اذا»ى مفاجات خوانند،و مثله قول القائل:فتحت الباب فاذا زيد بالباب،كه نگاه كردى و چون بديدى مبلس شدند.بعضى مفسّران گفتند:يائس شدند و شديد الحسرة،اين قول زجّاج است،بلخىّ گفت:ذليل و خاضع باشد،فرّاء گفت:منقطع الحجّة باشد،مجاهد گفت:ابلاس (8)خاموشى باشد از سر دلتنگى،و قوله: كُلِّ شَيْءٍ ،مراد تكثير است نه عموم،و مثله قوله: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (9)يقول القائل:اكلنا عنده كلّ شىء،و رأينا عنده كلّ شىء،و كذا قوله: وَ لَقَدْ أَرَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا كُلَّهٰا (10)،و معلوم است كه خداى تعالى همۀ آيات خود كه در مقدور

ص : 289


1- .مج،وز،مت:مجبّران.
2- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 7.
3- .مر+ فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا .
4- .مج،وز،مت:استراح.
5- .اساس:مرادف،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،مت+به.
7- .مج،وز،مت:ندارد.
8- .مج،وز،مت:بلاس.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
10- .سورۀ طه(20)آيۀ 56.

اوست به فرعون ننمود.

فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ [71-پ] اَلَّذِينَ ظَلَمُوا ،اى عقبهم و اصلهم (1).سدّى گفت:

اين قول،قطرب گفت:آخرهم،بعضى دگر گفتند:معنى آن است:اخذ الّذي يدبرهم و يدبرهم (2)،يعنى اخذهم و الّذي يأتى بعدهم،يعنى اصل و نسل ايشان را هلاك كرد.آنگه حمد كرد خود را بر آنكه هلاك به مستحق رسانيد (3)و به جاى خود نهاد و او بر همه حالى محمود و مشكور است.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 46 تا 58

اشاره

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اَللّٰهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصٰارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلىٰ قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَيْرُ اَللّٰهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اَلْآيٰاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلظّٰالِمُونَ (47) وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (48) وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا يَمَسُّهُمُ اَلْعَذٰابُ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (49) قُلْ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَيْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلْأَعْمىٰ وَ اَلْبَصِيرُ أَ فَلاٰ تَتَفَكَّرُونَ (50) وَ أَنْذِرْ بِهِ اَلَّذِينَ يَخٰافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلىٰ رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لاٰ شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51) وَ لاٰ تَطْرُدِ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مٰا عَلَيْكَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (52) وَ كَذٰلِكَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنٰا أَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاكِرِينَ (53) وَ إِذٰا جٰاءَكَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (54) وَ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ اَلْمُجْرِمِينَ (55) قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِينَ (56) قُلْ إِنِّي عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ يَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْفٰاصِلِينَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِينَ (58)

ترجمه

بگوى نبينى (4)اگر بگيرد خداى شنوايى شما و بينايى شما و مهر نهد بر دلهاى شما كدام خداست جز خدا بيارد آن را بنگر كه چگونه مى گردانيم حجّتها را،پس ايشان بر مى گردند.

بگو نبينى (5)اگر آيد به شما عذاب خدا به ناگاه (6)يا آشكارا،آيا هلاك كنند (7)مگر مردمان ستمكار را؟ و نفرستيم (8)ما پيغامبران را مگر بشارت دهنده و ترساننده (9)،هركه بگرود (10)و نيكويى كند (11)ترسى نيست بر ايشان و نه ايشان اندوهگين باشند (12).

و آنان كه به دروغ

ص : 290


1- .اساس،بم:أضلّهم.
2- .اساس،آج،لب،آف،آن:تدبرهم.
3- .مر+قوله: وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ .
4- .نبينى/نبينيد،مج،وز:نه بينيد.
5- .نبينى/نبينيد،مج،مت:نه مى بينى،وز:نه بينى،آف:ببينيد.
6- .آج،لب+پنهان.
7- .آج،لب:هلاك كرده شوند.
8- .آج،لب:و نفرستاديم.
9- .آج،لب:بيم نمايندگان،آف:بيم كننده.
10- .مج،وز،مت:هركه او ايمان آرد.
11- .آج،لب:و به سامان آرد كار را.
12- .مج،مت:دژم باشند،وز:درهم باشند.

داشتند آيات ما را،برسد به ايشان عذاب به آنچه برون آمده باشند از فرمان خدا (1).

بگو (2)نمى گويم شما را كه[نزديك من است خزينه هاى خداى و نمى دانم غيب و نمى گويم شما را كه] (3)من فرشته ام نمى كنم پسر وى مگر آنچه را وحى كنند (4)به من،بگو راست باشد كور و بينا،انديشه نمى كنيد! و بيم كن (5)به او آنان را كه بترسند كه حشر كنند (6)ايشان را با خداى ايشان،نيست ايشان را جز او يارى و نه شفيعى،مگر بترسند اينان.

مران آنان را كه خوانند خدايشان را (7)بامداد و شبانگاه.مى خواهند رضاى (8)او نيست بر تو از شمار ايشان چيزى.و نيست از شمار تو بر ايشان چيزى.

برانى ايشان را،باشى از جملۀ ظالمان (9).

[72-ر] همچنين بيازموديم (10).بهرى را از ايشان به برخى تا گويند اينان اند كه منّت نهاد خداى بر ايشان از ميان ما؟نيست خداى داناتر به سپاس دارندگان؟

ص : 291


1- .مج،وز،مت:ما.
2- .مج،وز،مت+كه.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .اساس:كند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،مت،لت:بترسان.
6- .لت:برانگيزانند.
7- .مج،وز،مت+بر،لت+به.
8- .مج،وز،مت،لت:روى.
9- .مج،وز،مت،لت:بيدادگران.
10- .بم:بياموزيم.

و چون بيايند به تو آنان كه بگرويدند به حجّتهاى (1)ما بگو سلام بر شما باد بنوشت (2)خداى شما بر خود بخشايش تا هركه كند از شما بدى به نادانى پس توبه كند از پس آن و نيكويى كند (3)او آمرزنده و بخشاينده است.

و همچنين جدا كرديم (4)آيات را تا پيدا شود راه گناهكاران.

بگوى كه مرا نهى كردند كه پرستم آنان را كه مى خوانى شما بجز خدا،بگوى كه پسر وى نمى كنم هواى شما كه گمراه شوم (5)آنگاه و نباشم از راهيابندگان (6).

بگو من كه به حجّت ام (7)از خدايم و دروغ داشتى به آن،نيست نزد من آنچه شتاب مى كنيد به آن،نيست حكم مگر خداى را،حكم كند به درستى و او بهترين حكم كنندگان است.

بگو اگر به نزديك من بودى آنچه شما به آن شتاب مى كنى،برگذارند (8)كار ميان من و شما و خدا داناست به ستمكاران.

قوله: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّٰهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصٰارَكُمْ .حق تعالى به اين آيت حجّت انگيخت بر كافران،مى گويد:بگو اى محمّد اين كافران را بينى (9)شما كه اگر

ص : 292


1- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:آيتهاى.
2- .آج،لب:فرض كرده.
3- .مج،وز،مت،لت:مصلح شود.
4- .مج،وز،مت،لت:تفصيل دهيم،آج،لب:تميز كردن.
5- .اساس:شوى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:راه يافتگان.
7- .مج،وز،مت،لت:بر حجّتم.
8- .مج،مت:گذارنده شدى،وز:گزارنده شدى،بم:برگذارنده كار شدى،آج،لب:گذارده شدى،آف: برگزارنده كار شدى،لت:تا گزارند،آن:برگدارنده.
9- .مج،وز:نه بينى،مت:به نبينيد،آج،لب:ببينيد،آف:بينيد.

خداى تعالى شنوايى شما و بينايى شما بازستاند و مهر بر دلهاى شما نهد تا چيزى نشنوى و نبينى و ندانى. مَنْ إِلٰهٌ غَيْرُ اللّٰهِ ،كدام خداست بجز خدا-جلّ جلاله (1)-كه آن بيارد يعنى آن با شما دهد سه چيز بگفت:«سمع»و«ابصار»و«ختم قلوب»، آنگه مى گويد: يَأْتِيكُمْ بِهِ ،ابو الحسن أخفش گفت:كنايت راجع است الى ما اخذ اللّه من ذلك،با آنچه خداى فراگرفته باشد (2)از جملۀ آنان نه با جملۀ آنان.فرّاء گفت:راجع است با«هدى»يعنى آن كس كه اين از او بستانند در ضلال باشد (3)چون به او (4)دهند به هدى رسد.كيست آن كه (5)هدى به شمار آرد؟و اين تعسّفى بعيد است،به اين تنبيه كرد كافران را بر آنكه جز او را نپرستند چون جز او بر اين قادر نيست،واجب آن باشد كه جز او را نپرستند.

آنگه گفت: اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيٰاتِ روايت ورش و مسيبى (6)آن است كه به انظر خوانند بضمّ«ها»به نقل حركت همزه انظر كرد به او (7)و باقى قرّاء بر اصل خوانند به انظر بكسر«ها»[72-پ]گفت:بنگر كه ما چگونه مى گردانيم آيت و بيّنات را (8)و در (9)تصرّف مى كنيم و آنگه ايشان را نگر كه چگونه عدول و اعراض مى كنند.يقال:صدف عن كذا اذا اعرض عنه.

قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ ،بگو اى محمّد ببينى (10)و تقدير (11)أ رأيتم كما بيّنّا اگر عذاب خدا به شما آيد ناگاه چنان كه شما بى خبر باشيد يا آشكارا چنان كه بينى (12)و خبر دارى (13).

حسن بصرى گفت:بغتة،يعنى به شب او جهرة يا به روز. هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّٰالِمُونَ ،جز كافران (14)را هلاك كند،و مراد به ظالم كافر است اين جا و اگر در آن ميان (15)جماعتى مؤمنان يا اطفال هلاك شوند آن نه بر سبيل عقوبت باشد (16)بر سبيل

ص : 293


1- .لت:عزّ و جلّ.
2- .مج،وز،لت،مت:ها گرفته باشد.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:ماند.
4- .لت،مر:با او.
5- .مج،وز،مت،لت،آن،مر:كه آن.
6- .آج،لب:مسيّب،آن:مسبتى.
7- .مج،وز،مت،لت،مر:با او.
8- .مج،وز،مت،لت،مر:آيات را و بيّنات را.
9- .مج،وز،مت،لت،آج،لب،مر+او.
10- .آف:بينيد.
11- .مج،وز،مت،لت،مر:التقدير.
12- .مج،وز،مت،لت،مر:التقدير.
13- .آف:خبر داريد.
14- .لت:ظالمان.
15- .مج،وز،مت،لت،مر:ميانه.
16- .مج،وز،مت،لت+بل.

امتحان باشد،و خداى تعالى عوض دهد ايشان را از آن الم،و اين هم بر سبيل ترغيب بر ايمان و تحذير (1)از كفر گفت. آنگه گفت:ما اين پيغامبران كه فرستيم،نفرستيم الّا بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب،و محلّ هر دو نصب است بر حال،هركه ايمان آرد و مصلح باشد احوال خود به صلاح بازآرد. فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ،بر ايشان ترسى نباشد و نه نيز اندوهگين شوند.بدين آيت رد كرد بر كافرانى كه ايشان پيغامبران را تعنّت (2)نمودند و اقتراح كردند و معجزات خواستند و آيات طلب كردند، حق تعالى گفت:ايشان پيغام گزارانند (3)از من به بشارت و انذار و امّا آنچه شما مى خواهى (4)كار ايشان نيست و نه ايشان برآن قادر باشند آن مقدور من است،هركه ايمان آرد به ايشان و بر ايشان تعنّت نكند جزاى او ايمنى باشد و شادمانى. و امّا مكذّبان را كه آيت (5)من به دروغ دارند عذاب من به ايشان رسد به آن كفر و فسق كه ايشان در آن اند و خارج اند از فرمان خداى و رسول.

آنگه فرمود رسول را-عليه السّلام-كه بگو اين كافران را كه من نمى گويم و دعوى نمى كنم كه خزاين خداى به نزديك من است تا شما را توانگر كنم،و نمى گويم كه من غيب دانم تا شما را از عواقب (6)و مصالح و غايبات خبر دهم،و نيز نمى گويم شما را كه من فرشته ام،بل آدميم شما مرا مى دانى (7)و نسب من مى شناسيد. إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ (8)،من متابعت نمى كنم الّا آن را كه بر من وحى مى كنند و مرا اعلام مى كنند از اخبار غايبات و مصالح دينى در حلال و حرام و اين براى آن گفت تا در تحكّم و تعنّت ايشان بسته شود بر او (9)گمانهاى باطل نبرند و او را تعنّتهاى ناواجب ننمايند.

آنگه گفت:بگو ايشان را بر سبيل مثل كه راست باشد نابينا با بينا؟گفتند (10):

يعنى كافر با مؤمن و جاهل با عالم يعنى نباشد. أَ فَلاٰ تَتَفَكَّرُونَ ،شما هيچ انديشه

ص : 294


1- .مج،وز،تحزير.
2- .مج،مت:لعنت.
3- .آف:گزارندگان.
4- .آف:مى خواهيد.
5- .مج،وز،مت،لت:آيات.
6- .آج،لب،بم،آف،آن:عقوبت.
7- .آج،لب،آف،آن:مى دانيد.
8- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 9.
9- .لت+و.
10- .آج،لب:گفت.

نمى كنيد تا (1)انصاف بدهى (2)از خود و اين استفهام به معنى تقرير است تا مقرّر كنند و اقرار ايشان بستانند (3)كه راست نباشد.و معتزله (4)به (5)اين آيت تمسّك كردند بر آنكه فرشتگان به از پيغامبرانند،گفتند (6):اين لفظ نگويند الّا در جاى تفضيل،نبينى كه خزاين خداى را مالك شدن و علم غيب دانستن (7)از جملۀ فضايل است،همچنين آن كه از جملۀ فرشتگان باشد اگر او به (8)از فرشته بودى اين سخن متناقض بودى.

جواب (9)اين آن است كه گوييم:اين سؤال كسى است كه مورد آيت و معنى (10)و سبب نزول آيت نداند،كافران از رسول (11)درخواستند بر سبيل تحكّم و تعنّت كه: لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ (12)،چرا گنجى بر او فرونمى آيد،او از اين جواب داد كه: قُلْ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اللّٰهِ ،گفتند (13):اگر پيغامبر است چرا غيب نمى داند او گفت من دعوى علم غيب نكردم. وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ،گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (14)،چيست اين رسول را كه طعام مى خورد[73-ر]و در بازارها مى رود،او گفت:من نگفتم كه من فرشته ام طعام نخورم. وَ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ،آنچه كار من است و اختصاص و مزيّت (15)من است آن است كه وحى مى آيد به من،من آن را متابعت مى كنم.و در آيت و ظاهر و فحوى و معنى او اين نيست (16)كه ثواب فرشته از ثواب او بيشتر است تا حكم كنند كه فرشته به از اوست، بل معنى آيت اين است كه بيان كرده شد،و با (17)اين كه ما گفتيم در آيت شبهتى نماند كه مخالف به (18)آن تمسّك كند-و اللّه الموفّق.

قوله: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخٰافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلىٰ رَبِّهِمْ ،حق تعالى در اين آيت

ص : 295


1- .مج،وز،مت:يا.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،آف:بدهيد.
3- .لت:بستاند.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:معتزليان.
5- .آن:با.
6- .مج،وز،مت:گفت.
7- .مج،وز،مت:داشتن.
8- .مج،وز،مت،آج،لب:نيز.
9- .مج،وز،مت،لت+از.
10- .مج،وز،مت:ندارد.
11- .مج،وز،مت+عليه السلام.
12- .سورۀ هود(11)آيۀ 12.
13- .مج،وز،مت،لت:و گفتند.
14- .سورۀ فرقان(20)آيۀ(7)
15- .آج،لب،بم،آف،آن:مرتبه.
16- .مج،وز،مت،آج،لب:است.
17- .مج،وز،مت،لت:به.
18- .آج،لب:با.

امر كرد رسول را-عليه السّلام-كه:بترسان به اين قرآن و اعلام كن و انذار اعلام با تخويف باشد آنان را كه ايشان از قيامت و حشر و نشر بترسند و تخصيص ايشان به ذكر براى آن كرد با آن كه پيغامبر-عليه السّلام مأمور است به انذار جملۀ خلايق از مكلّفان كه اينان به انذار و تخويف منتفع (1)باشند و به وعظ او متّعظ شوند،و گفته[اند] (2)خوف:اين جا به معنى علم است،آنان كه دانند ايشان را با خداى حشرى خواهد بودن و علم در باب خوف بليغتر باشد از ظن و اعتقاد،آنگه گفت:

ايشان را در اين روز،ولى و يارى و ناصرى نباشد و نه نيز شفاعت كننده بدون خداى تعالى (3)بى اذن او و امر (4)و رضاى او كس را اين نبود در قيامت،رد كرد به اين جهودان و ترسايان كه گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (5)،ما پسران خدا و دوستان خداييم و نيز بر مشركان: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ .

لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (6) ،تا باشد كه ايشان بترسند و متّقى شوند و از معاصى اجتناب كنند تا از عقاب من دور شوند.

قوله: وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِيِّ ،عبد اللّه مسعود گفت:

سبب نزول آيت آن بود كه:جماعتى از مشركان قريش به رسول-عليه السّلام- بگذشتند (7).رسول را ديدند نشسته و به نزديك او صهيب نشسته بود.بلال و خبّاب بن الأرتّ و سلمان (8)و جماعتى از ضعفا و درويشان و موالى گفتند:يا محمّد،تو به اينان راضى شده اى از ما و اينان را به بدل ما گرفته،اينان را دور كن كه ما را ننگ آيد كه (9)با ايشان نشينيم تا ما بياييم و به تو ايمان آريم.و اين بر سبيل مكر و خديعه گفتند تا رسول-عليه السّلام-ايشان را براند و بيازارد و اين گوينده (10)خود ايمان نيارد تا رسول تنها ماند.حق تعالى از سرّ ايشان و مكر ايشان رسول را خبر داد و اين آيت فرستاد.

ص : 296


1- .آج،لب:مشفع.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .مج،وز،مت،مر+يعنى.
4- .مج،وز،مت:امروز،مر:امر او.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18.
6- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
7- .اساس:بگزشتند.
8- .مج،وز،مت،مر:عمّار.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:ازآن كه.
10- .مج،وز،مت:گويندگان.

سلمان روايت كند كه:اقرع بن حابس التّميمىّ و عيينة بن حصن الفزارىّ (1)بگذشتند،ما بر رسول-عليه السّلام-نشسته بوديم،جماعتى (2)ضعفا چون بلال و صهيب و خبّاب و عمّار گفتند:يا محمّد بيشتر آنچه ما را منع مى كند از ايمان به تو و آمد شد به نزديك تو و نشستن با تو حضور اينان است پيش تو،دانى كه ما را عيب باشد با اينان (3)نشستن.اگر اينان را دور كنى،ما پيش تو آييم و به تو ايمان آريم،چه اين جماعت گدايان ژنده جامگان اند (4)و ما را استنكاف باشد از مجالست با اينان.رسول -عليه السّلام-گفت:

ما انا بطارد المؤمنين ،من اينان (5)را بنرانم كه اينان مؤمنان اند.

گفتند:نوبتى بنه كه روزى ما را باشد و روزى ايشان را،گفت:نكنم.گفتند:

اينان را فروتر كن (6)تا ما بر تو نشينيم،خداى تعالى (7)آيت فرستاد.و در روايتى ديگر رسول-عليه السّلام-همّت كرد از حرص بر ايمان ايشان كه نوبه (8)دهد (9)ميان ما و ايشان روزى و روزى،و بر اين قرار دادند و گفتند:ببايد نوشتن اين (10)اقرار (11)بر جايى.

رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين را حاضر كرد تا اين اقرارنامه (12)نويسد.جبريل آمد و اين آيت آورد و گفت:دروغ مى گويند اينان،غرض ايشان آن است تا تو اينان را دور كنى و ايشان بر تو نيايند و تو تنها مانى،اينان را كه دارى نگاه دار كه اينان آمده اند و ايشان آنگه (13)كه بيايند (14)آمده نباشند[73-پ].

عكرمه گفت:عتبه و شيبه-پسران ربيعه (15)-و مطعم بن عدىّ و حارث بن نوفل با جماعتى اشراف بني عبد مناف به نزديك ابو طالب آمدند و گفتند:اگر پسر برادرت

ص : 297


1- .مج،وز،مت:عيينة بن حارث الفزارى،آج،لب:عتيبة بن خضر الفزارى،مر:عتبه بن الحارث.
2- .آج،لب:جماعت.
3- .آج،لب:ايشان.
4- .مج،وز،مت:جامه اند.
5- .مج،مت:اين.
6- .مج،وز،لت:فروتر كنند،مل:فروتر كنيد.
7- .مج،وز،مت،مل،لت،آن+اين.
8- .آج،لب:نوبت.
9- .آن:نهند.
10- .مر:بر اين.
11- .مج،وز،لت،مل:قرار.
12- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:قرارنامه.
13- .مل:هم آنگاه.
14- .مل+هم.
15- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:عتبۀ ربيعه و شيبه ربيعه.

اين بندگان و مزدوران ما را دور كند،ما به نزديك او آييم و با او مجالست كنيم و حديث او بشنويم،و باشد كه ايمان آريم.

ابو طالب (1)بيامد و گفت:يا رسول اللّه!اين جماعت چنين گفتند،چه مصلحت باشد؟رسول-عليه السّلام-گفت:من بر گفتۀ (2)ايشان اعتماد ندارم كه ايشان دشمنان من اند؟با خداى تعالى مشاورت كنم تا چه فرمايد.جبريل آمد و اين آيت آورد: وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ (3)وَ الْعَشِيِّ ،مران آنان را كه خداى خود را مى خوانند (4)بامداد و شبانگاه.

حمزة بن عيسى گفت:من از حسن بصرى (5)پرسيدم (6)كه مراد به اين آيت قصّاصند؟گفت:حاشا،مراد آنانند كه نماز بامداد و نماز (7)ديگر و نماز شام در جماعت بگزارند (8).

مجاهد گفت:نماز بامداد بكردم با سعيد بن المسيّب،چون سلام داديم جماعتى مى شتافتند به مجلسى كه آنجا بود،من گفتم:چه مسرعند (9)اينان به مجلس ذكر،مى خواهند كه از اهل اين آيت باشند كه: يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ (10)وَ الْعَشِيِّ .گفت:سهو است تو را،ايشان آنانند كه اين نماز بگزارند (11)كه ما كرديم، يعنى نماز بامداد (12).

مفسّران اين دعا را بر نماز تفسير دادند (13)،و نماز خود دعا باشد،چون (14)نماز در لغت دعا باشد،عجب نبود اگر دعا در شرع نماز باشد.ابراهيم گفت:يذكرون اللّه، ذكر خداى مى كنند.باقر-عليه السّلام-گفت:قرآن مى خوانند.

ص : 298


1- .مج،وز،مت،لت+رحمة اللّه عليه،مل+رضى اللّه عنه.
2- .مج،وز،مت:گفت:مر:گفتار.
3- .اساس و ضبط همۀ نسخه بدلها: بِالْغَدٰاةِ .
4- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+به.
5- .مج،وز،مت+به.
6- .آن:شنيدم.
7- .آن:و پيشين.
8- .مج،مت،آج،لب،بم،مر:بگذارند.
9- .اساس،بم آف:مراغ اند،آن:مراع اند،آج،لب:مصرع اند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .اساس و ضبط همۀ نسخه بدلها: بِالْغَدٰاةِ .
11- .مج،وز،مت،لت:بگذارند.
12- .مج،مت:بام داد.
13- .آج،لب:كرده اند.
14- .مج،وز،مت+اگر.

يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ،غرض ايشان و مراد ايشان خداست و ذات خدا،و وجه الشّيء ذاته و نفسه باشد،نظيره قوله: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (1)،و قوله: كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ (2)،أى يبقى هو جلّ جلاله و لا يفنى.

آنگه گفت:چرا برانى (3)اينان را، مٰا عَلَيْكَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ ،از شمار ايشان (4)بر تو چيزى نيست و از شمار تو بر ايشان،بل حساب هركس بر اوست نه بر ديگرى تا برانى ايشان را.و نصب«تطردهم»براى آن است كه جواب نفى است به «فا»،و«فا»در جواب شش چيز نصب كند (5)به اضمار«أن»،و آن امر است و نهى و استفهام و عرض و جحد و تمنّي.

فَتَكُونَ مِنَ الظّٰالِمِينَ ،نصب است براى آن كه جواب نهى است من قوله:

وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ .

ابن عامر خواند:«بالغدوة»به«واو»،و جماعتى نحويان تضعيف قرائت او كردند و گفتند،سيبويه گفته است كه:«غدوه»و«بكره»دو اسم علم است اين وقت را ازآنجا«لام»تعريف در او نبردند،نگويند:أتيته بالغدوة و البكرة،كما يقال:أتيته بالغداة،و انّما يقال:غدوة و بكرة.و چون«لام»تعريف در اوست،غداة بايد خواند (6)،براى آن كه چون علم باشد (7)علم (8)او را علامت تعريف بود به«لام» حاجت نباشد تا جمع نكرده باشد بين علامتى تعريف،و انّما در بعضى مصاحف «غداة» (9)به«واو»نوشتند،كالصّلاة و الزّكاة.ابو القاسم بلخيّ گفت و ابو على فارسى از سيبويه،و ابو على گفت:وجه قرائت او آن است كه سيبويه گفت:خليل حكايت كرد از عرب كه:بعضى از ايشان گفتند«غدوه»و«بكره»به منزلۀ ضحوه است، يعنى علم نيست،و معتمد آن است كه اوّل گفتيم.

ص : 299


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.
2- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 27.
3- .آج،لب:گفت جواب.
4- .آج،لب+را.
5- .آج،لب مر:كنند.
6- .مج،وز،مت،لت،مر:خواندن.
7- .آج،لب:شد.
8- .مج،وز،مت،لت،مر:علمته،كه براساس مرجّح مى نمايد.
9- .آج:عذواة.

قوله: وَ كَذٰلِكَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه:من امتحان و اختبار (1)و آزمايش كردم توانگران را به درويشان،و درويشان را به توانگران تا درويشان در پايه و حال توانگران نگرند،برآن فقر و فاقۀ خود صبر كنند جزاى صابران يابند،و توانگران در حال درويشان و حال (2)خود نگرند،بدانند كه خداى تعالى بر ايشان نعمت كرده (3)،شكر كنند تا مزد شاكران يابند.

بعضى دگر گفتند[74-ر]:مراد به فتنه آن است كه خداى تعالى[گفت] (4):

من امتحان كردم (5)اين اشراف و توانگران را به آن كه به عوض مال و حال ايشان درويشان را كه به رسول-عليه السّلام-ايمان داشتند،پايۀ قربت و خدمت و مجالست رسول دادم تا ايشان با اينان بژهان (6)شدند و تمنّاى مثل حال ايشان كردند و خواستند كه از آن شرف و منزلت،ايشان را بهره اى بود،بيامدند (7)تا مغالطه اى زنند و خديعتى كنند و در آن پايه با ايشان مزاحمتى كنند من رها نكردم و رخصت ندادم به آيت (8)كه بفرستادم من قوله: وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ ،تا كار ايشان به جايى رسيد در حسد و غبطه كه گفتند: أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنٰا ،اينان اند كه خداى تعالى از ميان ما بر ايشان منّت نهاد و اينان را توفيق داد،و«لام»در آيت في قوله: لِيَقُولُوا ،اگرچه «لام»غرض را مى ماند،«لام»غرض نيست،«لام»عاقبت است،براى آن كه نكو نباشد كه غرض خداى تعالى از فتنه و اختبار ايشان آن باشد تا چنين گفتار گويند، آنگه ايشان را به اين گفتار مذمّت و ملامت كند و سرزنش و عقوبت كند كه اين ظلم و سفه باشد-تعالى علوّا كبيرا،و«لام»عاقبت در قرآن و كلام عرب بسيار است،منها قوله تعالى: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً (9)،و معلوم است به ضرورت كه آل فرعون موسى را نه براى عداوت و حزن برگرفتند تا ايشان را دشمن باشد و غم و اندوه،بل براى آن كردند كه خداى بازگفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لاٰ

ص : 300


1- .مج،وز،آج،لب:اختيار.
2- .مج،وز،مت:و در مال.
3- .مج،وز،مت،مل:كرد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مل:كرده ام.
6- .لب:نژهان،آج:پژمان.
7- .مج،وز،مت،لت:بيامده اند.
8- .مج،وز،مت،لت:پايه.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 8.

تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً (1) ،تا ايشان را فرزند باشد و قرّة العين،و لكن چون مآل كار و انجام به اين جا خواست رسيدن،حق تعالى گفت:پندارى (2)كه براى اين برگرفتند او را،و اين«لام»را اگرچه«لام»عاقبت مى خوانند،از آن خارج نيست كه«لام»غرض است،جز كه بر مجاز از ره توسّع و مبالغه.نبينى كه آن جايها كه اين«لام»در او استعمال كردند،من قول الشّاعر:

له ملك ينادي كلّ يوم***لدوا للموت و ابنوا للخراب

و قول الآخر (3):

و للموت تغدو الوالدات سخالها***كما لحزاب الدّهر تبنى المساكن

و قول الآخر (4):

و امّ سمّاك فلا تجزعي***فللموت ما تلدا لوالدة

و امثال اين بسيار است،همه را معنى آن است كه:اگرچه غرض زاينده و قصد بناكننده نه مرگ است يا خراب،و لكن چون در معلوم آن است كه مآل و عاقبت اين مولود مرگ باشد لا محال عاقبت آن بنا خراب باشد على كلّ حال بر وجهى كه در او انخرام (5)نيايد،ايشان بر سبيل توسّع و تشبيه (6)،از طريق مبالغه گفتند:

مادر ما را براى مرگ زاده است و جهان براى خراب بنا كرده اند تا پندارى كه غرض در اين هر دو و (7)اين دو كار بوده است و اين خارج نيست چون از اين بنخواهد گرديدن.پس اگر گويند:«لام»غرض است و لكن نه بر حقيقت،بر توسّع از اين وجه كه ما گفتيم تا مخالف را نرسد كه گويد«لام»عاقبت در كتب نحو و در كلام عرب نيامد،و اين وضعى است كه شما نهادى (8)براى تقويم و اصلاح مذهب خود، پس بر اين وجه كه ما گفتيم در اين اغراض (9)بسته باشد.

ابو على گفت:معنى«فتنه»در آيت تشديد تكليف و محنت است كه خداى تعالى تكليف سخت بكرد بر اشراف قريش و سادات عرب به آن كه ايشان را

ص : 301


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 9.
2- .آج:پنداريد.
3- .مج،وز+شعر.
4- .مج،وز+شعر.
5- .آج،لب،آف،آن:انحرام.
6- .آج،لب:تشبّه.
7- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .نهادى/نهاديد.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:اعتراض.

تكليف كرد ايمان به رسول-عليه السّلام-و انقياد فرمان او و به نشستن پيش او فرود آن درويشان و تفضيل ايشان بر اينان[74-پ]براى سابقۀ ايمان و طاعت و تكليف ايشان به حرمت داشت و تقديم اينان به استحقاقى كه داشتند اگر فرمان بردندى و بر اين مشقّت صبر كردندى به منزلت اعلا رسيدندى از ثواب،چه غرض قديم تعالى (1)در تكليف تعريض ثواب است هرچه شاق تر بود ثواب برآن بيشتر بود.خداى تعالى به ايشان خيرى (2)خواست كه ايشان به خود ارزانى نداشتند،فذلك معنى قوله: فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ،و اين وجهى سديد نيست.

آنگه حق تعالى جواب داد از اعراض ايشان في قولهم: أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنٰا ،بقوله: أَ لَيْسَ اللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاكِرِينَ ،خداى تعالى عالم تر نيست به آنان كه شكر او گويند و شاكر نعمت او باشند؟و اين صورت استفهام است و معنى تقرير تا اقرار دهند و از بن دندان گردن نهند و بگويند چنين است.«باء»في قوله «باعلم»زايد است مؤكّد نفى،مثلها فى قولهم:ليس زيد بمنطلق.و«باء»ديگر في قوله: بِالشّٰاكِرِينَ ،تعلّق دارد«بأعلم»،يقال:فلان عالم بكذا و هو اعلم به منك (3).

ابو سعيد خدري روايت كند كه:ما جماعتى ضعفا (4)در مسجد نشسته بوديم و از برهنگى چنان بوديم كه بعضى از ما جامۀ بعضى مى پوشيد و يكى از ما قرآن مى خواند و ما سماع مى كرديم.رسول-عليه السّلام-درآمد و بايستاد.چون آن خواننده رسول را بديد خاموش شد.رسول-عليه السّلام-[بر ما سلام كرد و گفت:در چه كاريد شما؟گفتند:اى رسول اللّه قارى از ما قرآن مى خواند و ما سماع مى كنيم] (5)گفت:الحمد للّه كه در امّت من جماعتى را پديد آوردند كه مرا فرمودند كه با ايشان بنشين و صبر كن.آنگه بيامد و در ميان ما بنشست و خويشتن را در نشستن با ما برابر كرد.آنگه اشارت كرد به دست كه:گرد من حلقه شويد.ما گرد رسول در آمديم.

رسول-عليه السّلام-در ما نگريد و گفت:

أبشروا صعاليك المهاجرين بالنّور التّامّ يوم القيامة ،بشارت باد شما را اى درويشان هجرت كرده به نور تمام روز قيامت،فرداى

ص : 302


1- .مج،وز،مت،لت:قديم جلّ جلاله.
2- .آن:خير.
3- .آف+بكذا.
4- .مج،وز،مت،لت+مهاجر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

قيامت پيش از توانگران به بهشت شويد به نيمروز كه مقدار آن پانصد سال باشد.

أنس روايت كند كه (1)رسول-عليه السّلام-گفت:اى جماعت درويشان خداى تعالى مرا گفته است كه با شما بنشينم و به مجالست با شما تبرّك كنم و برآن صبر كنم كه شما آنانى (2)كه خداى مرا (3)مى خوانى (4)به بامداد و شبانگاه،و مجالس شما مجالس انبياست و صالحان كه پيش شما بودند.

معاوية بن قرّه روايت كند عن عائذ عمرو (5)كه:روزى ما (6)جماعتى نشسته بوديم،اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-بود و سلمان و بلال و صهيب،أبو سفيان بگذشت، ما گفتيم:كى باشد كه شمشيرهاى خداى جاى خود بگيرد از گردن اين جبّار (8)كه دشمن خداست.ابو بكر حاضر بود،گفت:اين سخن كه را مى گويى؟ (9)[گفتند] (10):

پير قريش (11)و سيّد قريش را.خبر (12)به رسول رسيد (13)،گفت:يا ابا بكر!برو و از ايشان عذر خواه و دل ايشان خوش كن كه اگر ايشان بر تو خشمناك شوند،خداى بر تو خشم گيرد.او بيامد و گفت:يا على!براى خداى دل خوش كن از آن سخن.كه من گفتم،اگر در دل تو را از آن چيزى هست.گفت:من دل خوش كردم،در دل من چيزى نيست،از ايشان نيز عذر خواه،او عذر خواست از ايشان نيز (14).

قوله: وَ إِذٰا جٰاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِنٰا -الآية.خلاف كردند در آن كه آيت در كه آمد.عكرمه گفت:در آنان كه (15)خداى تعالى پيغامبر را نهى كرد از طرد ايشان،گفت: وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِيِّ (16).

چون رسول-عليه السّلام-ايشان را ديدى،ابتدا به سلام،او كردى و گفتى:

ص : 303


1- .مج،وز،مت:از،مل:كرد از.
2- .مج،وز،مت:آنانيد.
3- .مج،وز،مت:را.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،آف:مى خوانيد.
5- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:عائذ بن عمرو.
6- .آج،لب،مل،آف:پا.
7- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+على.
8- .آف،آن:جناب.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،مل:مى گوييد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز،مت،مل،لت+را.
12- .آج،لب:اين خبر.
13- .مل+زين سخن.
14- .آج،لب:ندارد.
15- .مج،وز،مت،مل:آنان آمد كه.
16- .سورۀ انعام(6)آيۀ 52.

الحمد للّه الّذي جعل في امّتي[75-ر]من أمرني بان ابدأهم بالسّلام ،الحمد للّه (1)، كه در امّت من خداى تعالى جماعتى[را] (2)كرد كه مرا فرمود كه بر ايشان ابتدا كنم به سلام.

عطا گفت:آيت در اميرالمؤمنين على آمد و حمزه و جعفر و عمّار ياسر و ابو بكر و عمر و عثمان و ابو عبيده و مصعب بن عمير و عثمان بن مظعون و أرقم بن أبى الأرقم و أبو سلمة بن عبد الأسد (3).

أنس مالك گفت:جماعتى به نزديك رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!ما گناهى كرده ايم و اكنون از آن توبه مى كنيم،خداى تعالى توبۀ ما قبول كند؟رسول -عليه السّلام-خاموش مى بود،جبريل آمد و اين آيت آورد.و حمل او كردن بر عموم اولى تر بود،و حق تعالى در اين آيت رسول را-عليه السّلام-فرمود به توقير مردمان (4)و احترام ايشان و پايه (5)نهادن ايشان را و تسليت دادن،گفت:چون به تو آيند آنان كه به من و آيات من ايمان دارند،بگو ايشان را: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ ،سلام بر شما باد.

محمّد بن زيد گفت:«سلام»در لغت چهار معنى دارد:يكى مصدر باشد من قولك:سلّمت عليه سلاما و تسليما،و يكى سلامت باشد،و گفته اند:جمع سلامت باشد من باب تمر و تمرة،و يكى نام خداست-جلّ جلاله-و معنى او آن است كه:

منزّه است و پاك و با سلامت از عيوب،و گفته اند معنى آن است كه:ذو السّلام،أى تسليم الخلائق من المكاره و«سلام»نام درختى است بزرگ من اشجار البادية سميت بذلك لسلامتها من الآفات.و«سلام»به كسر،سنگهاى سخت باشد هم براى سلامت از آفات چنين خوانند او را.و«سلم»و«سلم»صلح باشد براى آن كه در در (6)سلامت دارد.و«سلم»هم دلوى باشد بزرگ كه يك گوشه دارد چون دلو سقّايان.و«سلم سلف»را براى اين (7)گويند كه تسليم آن واجب باشد عند حلول

ص : 304


1- .اساس،آج،لب،بم+الّذي،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .لت،آن:عبد السّلام.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،آف،لت:مؤمنان.
5- .مج،وز:رايت.
6- .مت،مل:كه در،آج،لب:كه در او،مر:كه در كه.
7- .مج،وز مت،آج،لب:آن.

الأجل،فعل باشد به معنى مفعول.و«سلّم»نردبان باشد براى آن كه تو را به آنجا رساند و (1)سپارد كه مصعد تو باشد به سلامت،چه اگر آن آلت نبود به آنجا رسيدن به سلامت دشخوار (2)بود (3).

امّا قوله: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ ،رفع او به ابتداست،و ابتدا نشايد (4)تا نكره بود الّا آنگه كه منفى باشد يا مستفهم (5)يا موصوف يا مخصوص،يا خبرش ظرف لازم التقدّم چنان كه مشروح است در كتب نحو.

امّا چون از اين پنج شرط يكى نباشد،نشايد تا مبتدا نكره بود و در آنجا از اين پنجگانه هيچ نيست،جواب از اين آن است كه:اين در اصل نصب بوده است بر مصدر،و تقدير آن كه بر سبيل دعا«سلّم اللّه عليك»،يا بر سبيل خبر«اسلّم عليك سلاما»آنگه خواستند تا اين را از دعاى ببرند و به خبرى كنند از خبرى ثابت مستقر گفتند:سلام عليكم،أى سلام ثابت مستقرّ (6)غير متوقّع منتظر بل حاصل ثابت،چون از مصدرى ببردند او را نصب او بستدند و بر ابتدا رفع كردند او را و آن تنكير در او رها كردند تا دليل بود بر آنكه در اصل مصدرى منكّر بوده است-ذكره سيبويه فى الكتاب.

آنگه فرمود رسول را كه:ايشان را اميد ده و دل خوش كن و بگو كه: كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ،خداى تعالى رحمت بر خود نبشته است.اهل اشارت گفتند:خداى تعالى چيزى بر خويشتن (7)نوشت و چيزى بر تو،آنچه از باب تكاليف و مشاقّ بود بر تو نوشت في قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ (8)و: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتٰالُ (9)،و:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ (10) ،و مانند اين،و رحمت بر خود نوشت براى تو اگر تو با عجز و ضعف و مشقّت اين افعال بر تو،به نوشتۀ او وفا مى كنى او اولى تر كه با كرم و فضل و استغناى او ازآن كه بر خود نوشت،و نفى مشقّت به نوشتۀ خود وفا كند با تو آنچه بر تو

ص : 305


1- .مج،وز،مت+به.
2- .مل:دشوار.
3- .مل،مر:باشد.
4- .مج،وز،مت+كردن.
5- .مل:مستقيم.
6- .مج،وز،مت+عنه.
7- .مل،مر:بر خود.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 183.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 216.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 178.

نوشت،چون رنجكى (1)به او تعلّق[75-پ]داشت از روزه و قتال و قصاص،اگرچه فعل او بود حوالت به خود نكرد،و نگفت كه من نوشتم،بل (2)به لفظ مجهول گفت:

كَتَبَ ،نوشتند بر شما.چون به رحمت رسيد گفت:من نوشتم،حوالت به خود كرد:

كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ،نظيرش در شراب قطيعه فرمود: وَ سُقُوا مٰاءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ (3)،گفت:در دوزخ ايشان را شراب حميم دهند تا امعاى ايشان مقطّع كند چون[به] (4)شراب وصلت رسيد،گفت:من دهم و تولاّ من كنم،با هيچ پيغامبر رسل و فرشتۀ مقرّب نگذارم: وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً (5)،نظير ديگرش حكايت از ابراهيم-عليه السّلام: وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (6)،چون من بيمار شوم او مرا شفا دهد چون در بيمارى رنجى و كراهيتى بود،ادب نگاه داشت،و اگرچه فعل او بود به او حواله نكرد.و چون در شفا راحت بود حوالت به او كرد.ابراهيم روا نداشت كه به لفظ آنچه در او أدنى مايۀ رنجى است به او حواله كند،عجب از مجبّر (7)كه هرچه در جهان ناشايست و نابايست[است] (8)به او حوالت مى كند.

نويسندگان چهاراند:كرام الكاتبين كه اعمال تو نويسند،و حفظه اند كه احوال تو نويسند،و قلم است كه اعمار و آجال تو نويسد و خداى است كه رحمت براى تو بر خود نوشت،چنان است كه گفت:بنده آنچه قلم نوشت بسترم،كه:

يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ (9) ،و آنچه كرام الكاتبين و حفظه نوشتند بدل كنم كه:

فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ (10) ،آنچه من نوشتم كس محو نكند و تغيير و تبديل به آن راه نيابد، مٰا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ مٰا أَنَا بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (11)،آنچه خداى نوشت لا محال بباشد و آن را تغيير نبود،گفت: وَ لَوْ لاٰ أَنْ كَتَبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاٰءَ (12)،بر (13)

ص : 306


1- .مل:رنجى.
2- .آج،لب:بلكه.
3- .سورۀ محمد(47)آيۀ 15.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .سورۀ دهر(76)آيۀ 21.
6- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 80.
7- .مر:مجبّره.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .سورۀ رعد(13)آيۀ 39.
10- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 70.
11- .سورۀ ق(50)آيۀ 29.
12- .سورۀ حشر(59)آيۀ 3.
13- .مج،وز،مت:بن،مر:من.

بنى النّضير نوشت كه نشيمن رها كنند و بروند برفتند اگر خواستند،اگر نه بر خود نوشت كه رسولان او غالب آيند كافران را في قوله: كَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي (1)، همچنان آمد كه نوشت و سراى سراى تكليف با ممانعت و منازعت آنچه او نوشت به منع مانعى ممنوع نشد و به منازعه منازعى فرونماند فردا كه (2)حكم او را باشد و همۀ پادشاهان از ولايت ممالك معزول باشند حكم همۀ حاكمان باطل شود (3)حكم جز او را نبود در آنجا رحمت او كه بر خود نوشت به تو نرسد (4)يا (5)به دفع دافعى از تو مدفوع شود حاشا كه چنين باشد! سليمان،آصف را گفت:نامه نويس به بلقيس.بنوشت: إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (6)،به هدهد داد و (7)ببرد و بينداخت او برداشت و برخواند و پيش تخت سليمان آمد و اسلام آورد و گردن نهاد.آنجا كه (8)املاكننده سليمان بود و نويسنده آصف (9)و برنده (10)هدهد و خواننده بلقيس (11)،چندان (12)كرامت پديد آمد كه هفتادساله كفر بلقيس (13)ناچيز شد،چه عجب آنجا كه قلم قلم عنايت باشد و لوح لوح رعايت باشد و (14)مداد از خزانۀ هدايت رحمت باشد،املاكننده مولى باشد آرنده (15)جبريل (16)،خواننده محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-كه چندانى كرامت پديد آيد كه هفتادساله وسوسۀ ابليس (17)باطل شود.نوشته من سه است (18):يكى كتاب من (19)، يكى تكليف من است بر تو،و يكى رحمت من است براى تو.آنچه كتاب من است در دست گرفتى و آنچه تكليف من است بر دست گرفتى (20)[لا جرم آنچه رحمت من

ص : 307


1- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 21.
2- .مج،وز،مت،لت،مر:همه.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:باشد.
4- .اساس،آن:برسد،با توجه به مج تصحيح شد،آف:رسد.
5- .اساس،آج،لب:تا،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .سورۀ نمل(27)آيۀ 30.
7- .مج،وز،مت:ندارد.
8- .اساس،آن:ابتلا،با توجّه به مج تصحيح شد.
9- .مج،وز،مت+بود.
10- .لت:پرنده.
11- .مج،وز،مت،مر+بود.
12- .مج،وز،مت،لت:چندانى،مر:جزاى.
13- .وز،آج،لب،آف،مر،شعرانى:بلقيس.
14- .مج،وز،مت+مه.
15- .مج،وز،مت+و.
16- .مج،وز،مت،لت،مر+باشد.
17- .مج،وز،مت،لت:ابليس.
18- .آج،لب:سراست،مل:بيّنه است.
19- .مج،وز،مت،لت،مر+است به تو.
20- .آج،لب،شعرانى:گردن.

است دست مزد تو كنم از آنچه در دست گرفتى و دستگاه تو كنم از آنچه بر دست گرفتى] (1)تا تكليف من اين جا شعارت[76-ر]باشد و نامۀ من اين جا نهنده وقارت باشد و رحمت (2)اين جا و آنجا نثارت باشد.

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً ،«أنّه»شأن (3)و كار راست كه كار چنين آمد و حكمت (4)راه چنين داد كه هركه او بدى كند به جهالت و نادانى.مجاهد گفت معنى آن است كه:در وقتى كه او حلال از حرام نشناسد (5).بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه داند و لكن علم كار نبندد،جهل كار بندد و هركه او معصيتى كند به جهالت كند بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه او جاهل باشد به مآل و عقوبت آن.بعضى دگر گفتند:جاهل باشد چون اختيار معصيت كند بر طاعت. ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ ،آنگه توبه كند از پس آن گناه و مصلح شود (6)و آنچه به گناه افساد كرده باشد به توبه اصلاح كند برگذشته پشيمان شود،بر آينده عزم كند كه مانند آن نكند. فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى تعالى غفور و رحيم است،آمرزنده و بخشاينده است،بيامرزد و بپوشد (7)و رحمت كند و ببخشايد.

قرّاء خلاف كردند در فتح و كسر«انّ»و«انّ»فى الموضعين في قوله: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ و: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،ابن كثير و ابو عمرو و حمزه و كسائي خواندند هر دو (8):به كسر على الاستيناف،و عاصم و يعقوب به فتح خواندند براى آن كه بدل رحمت باشد،و تقدير آن بود كه:كتب ربّكم انّه من عمل منكم سوءا بجهالة،و كتب ايضا:

انّه غفور رحيم.

ابو على گفت:آنجا چيزى تقدير بايد كردن،و التّقدير،فله انّه غفور رحيم.و اهل مدينه«انّ»اوّل مفتوح خواندند و دوم مكسور،براى«فا»اوّل محمول (9)باشد

ص : 308


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،وز،مت،لت،مر+من.
3- .آف:اشارت.
4- .آج،لب،شعرانى:حكم.
5- .مج،وز،مت،مل،لت:بشناسد.
6- .مج،نبود.
7- .مج،وز،مت،لت،مر:بازپوشد.
8- .آج،لب،بم،آف،لت،آن:سه.
9- .بم،آف:مجهول.

على كتب،و دوم به«فا»ابتدا باشد،قال و مثله قوله: وَ مَنْ عٰادَ فَيَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ (1)،و تقدير آن است كه اگر از پس او اسم آمدى (2)مرفوع بودى به ابتدا،أى فاللّه ينتقم منه، قال و مثله قول ابن مقبل (3):

و انّي اذا ملّت ركابى مناخها***فانّي على حظّي من الأمر جامح

اوّل محمول است على ما تقدّم،و دوم به«فا»مستأنف است.

قوله: وَ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيٰاتِ ،ما همچنين كرديم و ديدى و رفت،آيات مفصّل كنيم و تفصيل دهيم آن را.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه در اين سورت تفصيل آيات و بيّنات كرديم و دلايل و حجج[بر مشركان هم چنين تفصيل دهيم و بيان كنيم ادلّه و حجج] (4)را براى اهل حق بر اهل باطل از هر بابى و هر نوعى و وجه تشبيه اين است: وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ ،اهل كوفه خواندند مگر حفص به «يا»باقى قرّاء به«تا» (5).اهل مدينه«سبيل»خواندند به نصب،باقى قرّاء به رفع خواندند،يقال بان الشّيء و ابان و استبان و تبيّن،اذا ظهر،و استبنته،و ابنته و بيّنته اذا اظهرته.پس استبان هم لازم باشد هم متعدّى چنان كه بينى.

و«سبيل»هم مذكّر است و هم مؤنّث.دليل تذكير،قوله: وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاٰ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً (6)،و دليل تأنيث: قُلْ هٰذِهِ سَبِيلِي (7)،و قوله: لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً (8)،آن كه به«يا»خواند،ذهب الى التّذكير و آن كه به«تا»خواند حكم تأنيث،و آن كه به نصب«سبيل»خواند و«تا»در فعل،گفت:فعل متعدّى است و معنى آن كه:

لتعلم أنت يا محمّد سبيل المجرمين.و بعضى گفتند:راجع است با امّت،أى،لتعلم الامّة سبيل المجرمين.

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ ،رسول را-عليه السّلام-فرمود در اين آيت كه بگو مشركان را كه:

خداى تعالى مرا نهى كرده است و زجر كرده است ازآن كه بتان و معبودان شما را

ص : 309


1- .مج،وز،مت+كه.
2- .مج،وز،مت+و.
3- .مج،وز،مت+شعر.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،لت،مل،مر+خواندند.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 146.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 108.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 99.

پرستم بدون او،و نيز گفته است بگو كه:من متابعت[76-پ]اهواء شما نكنم،چه اگر كنم گمراه باشم و مهتدى و ره يافته و بر ره صواب نباشم.

يحيى بن وثّاب و ابو رجاء العطاردىّ در شاذّ خواندند:«ضللت»به كسر«لام»، و جملۀ قرّاء«ضللت»و آن دو لغت است:ضلّ،يضلّ،چون قلّ يقلّ.و ضلّ يضلّ، چون ملّ يملّ.

و«إذا»در آيت جزاء است شرطى محذوف را،و تقدير آن است كه:ان فعلت ذلك فاذا قد ضللت. آنگه گفت:نيز بگو كه من بر بيّنت و حجّتم از خداى خود و بصيرت و بيان. وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ،شما دروغ مى دارى (1).بعضى گفتند:ضمير عايد است با نام خداى-جلّ جلاله-من قوله:«ربّي»،و بعضى گفتند:راجع است با معنى«بيّنة»كه معنى«بيّنة»بيان باشد،و مراد به«بيان»و«بيّنه»قرآن است، يعنى من از قرآن بر بيّنه و بيانم و شما تكذيب مى كنى (2)آن را.

مٰا عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ ،نيست به نزديك من آنچه شما به آن استعجال مى كنى (3).در او دو قول گفتند:بعضى گفتند:عذاب بود كه ايشان به آن استعجال مى كردند،لقوله: وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ .و بعضى گفتند:آن آيات است كه اقتراح مى كردند بر رسول،حق تعالى گفت:بگو كه به نزديك من نيست و به دست من نيست و به من تعلّق ندارد،آن به خداى تعلّق دارد،اين (4)به حكم اوست جز او را نيست.

«ان»به معنى«ما»ى نفى است.يقضى الحقّ،حكم كند به حق و درستى.و نصب او دو وجه را محتمل است:يكى مفعول به و دوم صفت مصدر محذوف بود، و التّقدير:يقضى القضاء الحقّ.اهل حجاز و عاصم خواندند:يقصّ الحقّ،من القصّة، و بر اين قرائت حق جز مفعول به نباشد.ابو عمر و اختيار«يقضي»كرد من القضاء، گفت براى قرينۀ آن كه گفت (5): وَ هُوَ خَيْرُ الْفٰاصِلِينَ .و فصل در قضا و حكم باشد، در قصّه نباشد.و اهل حجاز گفتند:فصل در هر دو باشد،هم در قول و هم در قضا، أ لا ترى الى قوله: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (6)،و نيز گفتند عرب گويد:قضيت بالحقّ و

ص : 310


1- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،آن،مل،مر:مى داريد.
2- .مج،وز،مت،آف،آن،مل،مر:مى كنيد.
3- .مج،وز،مت،آف،آن،مل،مر:مى كنيد.
4- .مج،وز،مت،مل،مر:و.
5- .لب:ندارد.
6- .سورۀ طارق(86)آيۀ 13.

نگويند:قضيت الحقّ.و هر دو قرائت نكوست و حجّت كافى (1)،و در آيت دليل است بر آنكه خداى[قضاى] (2)كفر و معصيت نكند و آن به قضاى او نباشد براى آن كه گفت قضا به حق كند و كفر و معصيت باطل است،بايد (3)تا به قضاى او نباشد.

آنگه گفت بگو اين كافران را كه:اگر آنچه شما به آن استعجال مى كنيد از عذاب به دست من بودى بكردمى و براندمى بر شما،و از ميان من و شما كار گزارده شدى و از بلاى شما برستمى،و لكن به دست من نيست به فرمان خداست و خداى عالم تر است به ظالمان و احوال ايشان كه كه را (4)تعجيل عذاب بايد كردن و كه را (5)مهلت بايد دادن و مصلحت به چه تعلّق دارد.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیه 59

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ اَلْغَيْبِ لاٰ يَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ يَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِي ظُلُمٰاتِ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (59)

ترجمه

و نزديك اوست كليدهاى غيب،نداند آن را مگر او و داند آنچه در بيابان و درياست و آنچه نيفتد از برگى و الّا او داند و نه دانه اى در تاريكى زمين و نه ترى و نه خشكى مگر كه در (6)نوشتۀ روشن[77-ر].

آنگه گفت:نه اين تنها چنين است كه هرچه در پردۀ غيب است به علم من است،و كليد آن به نزديك (7)من است و ره گشايش آن به اعلام و اخبار (8)من است.

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ ،واحدش«مفتح»باشد و ابن سميقع خواند:مفاتيح الغيب جمع«مفتاح»يعنى از من توان شناختن و از من به آن توصّل توان كردن. لاٰ يَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ ،جز او كس نداند براى آن كه هركه (9)عالم به علم باشد آنچه داند از طريقى داند و چون به غيب طريق نباشد او را،غيب نداند.

ص : 311


1- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:حجّتها متكافى.
2- .اساس،لب،بم،آف،آن:ندارد،با توجّه به معنى از مج افزوده شد.
3- .اساس،آج،لب،آف،آن:باين،با توجه به مج تصحيح شد.
4- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:اگر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:اگر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مت+كتاب.
7- .مت:به دست،مر:به نزد.
8- .آن:اختيار.
9- .آج،لب:يعنى هركه.

مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به مفاتح (1)الغيب چيست:عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:كه آن پنج چيز است كه در آيت هست من قوله: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ (2)-الى آخرها.سدّى گفت:مفاتح (3)غيب خزاين غيب است.ضحّاك و مقاتل گفتند:خزاين زمين خواست و علم نزول (4)عذاب و آن كه كى مصلحت باشد و كى نباشد،و كى تعجيل بايد و كى امهال بايد.

عطا گفت:مراد عواقب و مآل امور است و آنچه عاقبت خلقان و مرجع ايشان به آن (5)است از ثواب و عقاب.بعضى دگر گفتند:مراد آجال است و وقت انقضاى آن.

بعضى دگر گفتند:احوال خلقان است از سعادت و شقاوت.و گفتند:عواقب اعمار و خواتم (6)اعمال است.و گفته اند:هر چيز (7)است كه هنوز نيست و اگر باشد كى باشد و چگونه باشد.عبد اللّه مسعود گفت:پيغامبر ما-صلّى اللّه عليه و آله-را همه چيز بدادند (8)الّا مفاتيح غيب. وَ يَعْلَمُ مٰا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ،و نيز داند (9)آنچه در دريا و در خشك (10)است.

مجاهد گفت:مراد به«برّ»بيابان است و به«بحر»هر شهرى و جايى كه در او آب باشد هرچه در آب (11)است و بر صحراست از جماد و حيوان،علم آن به نزديك من است. وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ يَعْلَمُهٰا ،و هيچ برگ از درخت نيوفتد (12)الّا به علم من.

عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ درخت نيست در بحر و برّ الّا برآن فرشته اى موكّل است كه داند.كه بر هر برگى (13)از آن درخت بيوفتد كدام جانور بخورد و كدام برگ نخورد،و داند كه چند بيفتد و چند نيفتد (14).بعضى اهل علم گفتند:برگ تا از درخت

ص : 312


1- .اساس:مفاتيح،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 34.
3- .وز،آج،لب،آن:مفاتيح.
4- .اساس،آج،لب،بم،آف،لت،آن+و كه ظاهرا زائد است.
5- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:با آن.
6- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مل،مر:خواتيم.
7- .آج،لب،بم،آف،آن،مل،مر:چيزى.
8- .اساس،بم،آف،آن:بداند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،مت:دادند.
10- .مج،وز،مت،آج،لب:خشكى.
11- .وز:آن.
12- .آج،لب،مل:نيفتد.
13- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،مر:كه هر برگى.
14- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:بماند.

به زمين آمدن (1)خداى تعالى داند كه (2)چند بار از اين روى برآن روى گردد،و آنچه خداى گفت از بحر و برّ و برگ درخت،چيزى گفت كه به خاطر ما نزديك است،و الّا معلومات او را نهايت نيست-جلّ جلاله-هرچه صحّت معلومى دارد به هر وجه كه صحيح باشد كه معلوم باشد،واجب است كه معلوم او بود (3)،به اجزاء و تفاصيل و مقادير همه چيز عالم است. وَ لاٰ حَبَّةٍ فِي ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ ،و نيز هيچ دانه اى نيست در (4)زمين الّا به علم من است.و گفته اند:به ظلمات الارض زير آن صخره خواست كه زمين برآن نهاده است، وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ ،و هيچ ترى و خشكى نيست و الّا (5)آن در كتابى مبين است.عبد اللّه عبّاس گفت:«رطب»آب است و«يابس»باديه است.عطا گفت:«رطب»زمينى (6)است كه نبات روياند،و«يابس»آن كه نروياند.بعضى دگر گفتند:مراد به«رطب»زبان مؤمن است كه به ذكر خداى تر باشد،و مراد به«يابس»زبان كافر است كه از ذكر خدا خشك باشد.بعضى دگر گفتند:مراد (7)اشجار و نبات است داند كه از آن تر كدام است و خشك كدام.

عبد اللّه بن الحارث گفت:بر زمين هيچ جاى نيست كه برآن درختى است يا گياهى يا (8)چندانى كه سر سوزنى (9)را جاى باشد و الّا برآن فرشته اى (10)موكّل است داند كه آن تا كى تر باشد و تا كى خشك باشد.بعضى دگر گفتند:«رطب» قطرۀ باران است،و«يابس»موقع آن است (11)در (12)زمين.

در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند فرشته اى را ديدم كه او را هزار هزار دست بود،بر هر دستى هزار هزار انگشت بود و به آن انگشتان حسابى و شمارى مى گرفت.جبرئيل را گفتم:اين فرشته كيست [77-پ]و چه حساب مى كند؟گفت:اين فرشته اى است موكّل بر

ص : 313


1- .آج،لب:آمد،مل:آيد.
2- .آج،لب+چند است و.
3- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:باشد.
4- .آج،لب،بم،لت،آن،مل،مر+زير.
5- .مر+كه.
6- .آج،لب:زمين.
7- .مج،وز،مت+رطب.
8- .مج،وز،مت:و:آج،لب:كه.
9- .مج،وز،مت:سرشورى.
10- .مج،وز:فرشته.
11- .مج،مت،لت:آب است.
12- .مج،وز،مت،لت:از.

قطره هاى (1)باران،باران نگاه دارد كه چند قطره از آسمان به زمين آمد (2).من آن فرشته را گفتم:اى فرشته،تو دانى كه از آنگاه (3)كه خداى تعالى جهان را آفريده (4)چند قطره باران از آسمان به زمين آمده (5)؟گفت:يا رسول اللّه،به آن خدايى كه تو را بحق به خلقان (6)فرستاد كه جز آن كه دانم كه چند قطره باران از آسمان به زمين آمد،تفصيل آن دانم كه بر بحر چند آمد و بر برّ چند آمد و بر خراب (7)چند آمد و بر عمران (8)چند آمد و بر بوستان چند آمد و بر شورستان چند و بر گورستان چند آمد.رسول-عليه السّلام- گفت:عجب بماندم از خاطر او در آن حساب و حفظ آن مرا گفت:يا رسول اللّه! حسابى هست كه من به اين همه ذهن و خاطر و دستها و انگشتان به آن نرسم؟ گفتم (9):آن كدام حساب است؟گفت:جماعتى از امّت تو در مجمعى حاضر باشند كسى پيششان (10)نام تو برد ايشان باتّفاق بر تو صلوات (11)فرستند،من حصر و حدّ و ثواب ايشان ندانم.

نافع روايت كرد (12)از عبد اللّه عمر (13)كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ زرعى نيست بر روى زمين و هيچ درختى و ميوه اى و الّا بر او نوشته است كه:

بسم الله الرحمن الرحيم،رزق فلان بن فلان،اين روزى فلان بن فلان است پسر فلان ،و ذلك في قوله في محكم كتابه: وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ يَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِي ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ .

اهل معانى گفتند:اين جمله كنايت است و عبارت از جملۀ معلومات جز كه اين مذكورات بنمود (14)از (15)حسب خاطر ما ذكر كرد كه چيزها خالى نبود ازآن كه يا در

ص : 314


1- .مج،وز،مت،لت:قطر باران يا قطران.
2- .مج،وز،مت،لت،مر:آيد.
3- .مج،وز،مت:آنگه.
4- .مج،وز،مت،لت،مر+امروز.
5- .مج،وز،مت،لت:آمد،آج،لب:آمده است.
6- .آج،لب:خلق.
7- .آن:خرابه.
8- .مج،بر،مت:آباد،مل:آبادان.
9- .مج،وز،مت:گفت.
10- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:پيش ايشان.
11- .مج،وز،مت:صلاة.
12- .آن:مى كند.
13- .مج،مت:عبد اللّه.
14- .مج،وز،مت:را ننمود.
15- .مج،وز،مت،لت:آن،به.

بحر باشد يا در برّ،يا برگ (1)باشد بر بالاى درخت يا دانه در زير (2)زمين يا تر يا خشك.

و مراد به آن كه همه چيز بر هر وجه كه باشد.و غرض از اين بيان آن است تا مكلّفان به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور (3)و بدانند كه آنچه جمادات است كه به (4)آن خطاب نيست (5)و در تحت ثواب و عقاب نيست،از حصر و شمار او بيرون (6)نيست، افعال مكلّفان مخاطب مأمور و منهى اولى تر كه محصور و مكتوب و محفوظ باشد تا برآن جزا دهد و ثواب و عقاب فرمايد تا مكلّفان عند آن (7)بيان اختيار طاعت كنند و اجتناب معاصى-و اللّه تعالى يوفّقنا لما يحبّ و يرضى.

از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه:مراد به برگ افتاده سقط است كه از شكم مادر بيفگند (8)و مراد به«حبّه»در ظلمات زمين فرزند است تا در تاريكى رحم مادر،و مراد به«رطب»آنچه از آن زنده ماند و بزايد و به«يابس»آنچه نيست شود يا بميرد و مراد به«كتاب»لوح محفوظ است به نزديك بيشتر مفسّران.و بعضى دگر گفتند:كنايت است از عالمى خداى تعالى و خداى تعالى اين و امثال اين در لوح محفوظ پيدا كند تا فرشتگان ببينند (9)و بدانند كه خداى تعالى علاّم الغيوب است و ايشان را لطف باشد در اداى طاعات،و بعضى از ايشان متعبّد باشند به حصر (10)و حفظ آن،و عبادت ايشان آن (11)بود-چنان كه در خبر قطرۀ باران برفت (12).

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 60 تا 73

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضىٰ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَكُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ يُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ أَلاٰ لَهُ اَلْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحٰاسِبِينَ (62) قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاكِرِينَ (63) قُلِ اَللّٰهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ (64) قُلْ هُوَ اَلْقٰادِرُ عَلىٰ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65) وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ اَلْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (66) لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67) وَ إِذٰا رَأَيْتَ اَلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّٰا يُنْسِيَنَّكَ اَلشَّيْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ اَلذِّكْرىٰ مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (68) وَ مٰا عَلَى اَلَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ لٰكِنْ ذِكْرىٰ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَ ذَرِ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِيٌّ وَ لاٰ شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاٰ يُؤْخَذْ مِنْهٰا أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمٰا كَسَبُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ بِمٰا كٰانُوا يَكْفُرُونَ (70) قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُنٰا وَ لاٰ يَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلىٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اَللّٰهُ كَالَّذِي اِسْتَهْوَتْهُ اَلشَّيٰاطِينُ فِي اَلْأَرْضِ حَيْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى اَلْهُدَى اِئْتِنٰا قُلْ إِنَّ هُدَى اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدىٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (71) وَ أَنْ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّقُوهُ وَ هُوَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ اَلْحَقُّ وَ لَهُ اَلْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي اَلصُّورِ عٰالِمُ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ وَ هُوَ اَلْحَكِيمُ اَلْخَبِيرُ (73)

[78-ر]

ترجمه

اوست آن كه بميراند شما را به شب و داند آنچه كنيد به روز پس برانگيزد (13)شما را

ص : 315


1- .مج،وز،مت:برگى.
2- .مج،مت،آف:ندارد.
3- .مج،وز،مت،لت+شوند.
4- .مج،وز،مت،لت:با.
5- .لت:است.
6- .اساس،آف،لت:برون،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت:اين.
8- .مج،وز،مت،لت:بيوفتد.
9- .مج،وز،مت،بم،آف:بينند.
10- .مج،وز،مت:حضرت.
11- .مج،وز،مت،بم،آف،لت،آن:اين.
12- .مج،وز،مت:رفت،آف:مى رفت.
13- .آج،لب:برانگيزاند،لت:بيدار كند.

اندر آن تا پيدا كند وعدۀ نامزده (1)،پس سوى اوست بازگشت شما پس آگاه كندتان (2)[به آنچه] (3)بوديد (4)همى كنيد.

و اوست قهركننده (5)زور (6)بندگان و بفرستد (7)بر شما نگاه دارنده (8)را چون بيايد (9)يكى از شما را مرگ بميراند (10)او را رسولان ما و ايشان (11)ضمان (12)ندهند.

پس بازبرندش سوى خداى خداوندشان بدان كه او راست حكم و اوست زودتر شمار شماركنان (13).(14) بگو كه برهاندتان از تاريكيهاى بيابان و دريا بخوانيد او را به زارى و ترس (15)اگر برهاند ما را از اين[محنت] (16)باشيم از شكركنان.

بگوى خداى برهاند شما را از آن (17)و از هر اندوهى پس شما با وى انباز گيريد.

ص : 316


1- .اساس:نام زده،آج،لب:نامبرده،لت:نام زد كرد.
2- .آج،لب:بياگاهانيد،لت:خبر دهد شما را.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .آج،لب:هستيد.
5- .آج،لب:غالب است.
6- .اساس:زور/زبر،مج،مت،وز:بالاى،آج،لب:بر.
7- .آج،لب:مى فرستد.
8- .مج،وز،مت،لت:نگاهبانى.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:آيد.
10- .مج،وز،مت:حال او را بردارند،آج،لب:وقت وفات قبض روح فرمايد.
11- .آج،لب:ملائكه.
12- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،تقصير نكنند.
13- .مج،وز،مت:زودترين شماركنندگان،آج،لب:حساب كنندگان.
14- .اساس:انجيتنا،با توجه به قرآن مجيد،تصحيح شد.
15- .آج،لب:نهان.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و مفهوم افزوده شد.
17- .آج،لب:مخاوف.

بگو كه او قادر است بر آنكه برانگيزد عذابى از زور (1)شما يا از زير پايهاى شما يا بپوشاندتان (2)هواى مختلف و بچشاند برخى از شما را سهم برخى (3)بنگر كه چون (4)بگرداند حجّتها (5)تا مگر ايشان اندر يابند.

و به دروغ داشتند آن گروه و آن حقّ است بگو نيستم بر شما گماشته.

هر خبرى را جايگاهى (6)است و زود باشد كه بدانيد.

[78-پ] و چون بينى آن كس ها كه خوض كنند (7)اندر حجّتهاى ما برگرد (8)از ايشان تا خوض كنند (9)اندر حديثى (10)جز آن اگر فراموش كند (11)تو را ديو منشين از پس ياد كردن با گروه ستمكاران.

و نيست برآن آن كس ها كه پرهيزند (12)از حساب (13)ايشان از چيزى و لكن ياد كردى تا مگر ايشان بترسند (14).

ص : 317


1- .آج،لب،لت:بالاى.
2- .مج،وز،مت،لت:درپوشاندن.
3- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:بهرى.
4- .مج،وز،مت،لب:چگونه.
5- .مج،مت،وز،لت:آيت ها،آج،لب:دلايل.
6- .مج،وز،مت:قرارگاهى،آج،لب:وقت وقوع.
7- .مج،مت،وز،لت:در شوند،آج،لب:شروع مى نمايند.
8- .آج،لب:روى بگردان.
9- .مج،مت،وز،لت:در شوند،آج،لب:شروع مى نمايند.
10- .آج،لب:سختى.
11- .لت:يادت برد.
12- .مج،مت،وز،لت:پرهيزكار باشند،آج،لب:پرهيز مى كنند.
13- .آج،لب+خائفان.
14- .آج،لب،لت:پرهيزند.

و دست بازدار (1)از آن كس ها كه بگرفتند دين خويش به بازى و لهو (2)و بفريفتشان زندگانى اين جهان (3)و ياد كن بدان كه رها نكنند (4)تنى را بدانچه كند نباشد آن را از برون (5)خدا دوستى (6)و نه شفيعى (7)و اگر فدا كند (8)هر فدا نگيرند (9)از آن،ايشانند آن كس ها كه رها دهندشان (10)به آنچه مى كنند ايشان راست شرابى (11)از آب گرم و عذابى دردناك[بدانچه] (12)بودند كافر شدند.

بگو كه همى خوانيم از برون خداى آنچه نه سود كند و نه زيان كند و بازبرند (13)ما را بر آنچه بوديم (14)از پس آن كه راه نمود ما را خداى؟بخوزيده باشد (15)او را ديوان اندر زمين حيران مانده (16)او را يارانى باشند كه بخوانند (17)او را بسوى راست (18)بگوى كه راه خداى است راه راست و فرمودند ما را كه مسلمان گرديم (19)خداى جهانيان را.

و كه (20)به پاى داريد (21)نماز و بپرهيزيد (22)از او و اوست آن كه به سوى او حشر كنندتان (23).

ص : 318


1- .مج،مت،وز،لت:رها كن،آج،لب:بگذار.
2- .مج،مت،وز،لت:طرب.
3- .لت:نزديكتر.
4- .مج،مت،وز،لت:گرو كند.
5- .مج،مت،وز،لت:بجز.
6- .مج،مت،وز،لت:يارى.
7- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:شفاعت خواه.
8- .مج،مت،وز،لت:برابر كند.
9- .مج،مت،وز،لت:برابر كردنى نگيرند،آج،لب:فدادادنى.
10- .مج،مت،وز،لت:گرو نهادند.
11- .آج،لب:آشاميدنى.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
13- .مج،لت،وز،آج،لب،لت:بازگردانيد.
14- .آج،لب:بر پاشنه هاى ما.
15- .مج،مت،وز،لت:فرود آورد او را.
16- .آج،بيراه،لب:سرگشته.
17- .مج،مت،وز:مى خواند.
18- .لت:با راه كه به ما آى.
19- .مج،مت،وز:اسلام آر،لت:اسلام آريم.
20- .مج،مت،وز،لت:آن كه.
21- .لت:دارند.
22- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:بترسيد.
23- .مج،مت،وز،لت:جمع كنند شما را آج،لب:گرد آرند.

و اوست آن كه بيافريد آسمانها و زمين براستى و آن روز كه گويد بباش بباشد.

گفتار او حق (1)است و او راست پادشاهى آن روز كه بدمند (2)در صور داناى نهان و آشكارا و اوست حكيم (3)آگاه.

قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ بِاللَّيْلِ ،در اين آيت از نعم خود بعضى تذكير كرد و ياد داد مكلّفان را گفت:او آن خداست كه توفّي كند شما را در شب.در معنى او چند قول گفتند.زجّاج گفت:بخواباند شما را در شب،جبّايى گفت:

يَتَوَفّٰاكُمْ ،اى يقبضكم قبض روح كند شما را و اين (4)كنايت است از خواب.و بعضى دگر گفتند و اين اختيار علىّ بن الحسين المغربىّ است كه:يحصيكم بشمارد شما را.و التّوفّى الحصر قال الشّاعر (5):

انّ بني ادرم ليسوا من احد***ليسوا الى قيس و ليسوا من اسد

و لا توفّيهم قريش فى العدد***

اى لم تحصهم (6)فى العدد. وَ يَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ ،اى كسبتم و آنچه شما كسب كنيد و جوارح الطّير كواسبها،و فلان جارحة اهله اى كاسبتهم و منه قوله: وَ مٰا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوٰارِحِ (7)،مراد سگان صيدند.حق تعالى گفت:او آن خداست كه شما را به شب بخواباند و آنچه شما به روز كنيد و اندوزى (8)از خير و شرّ تفاصيل آن داند.

ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ ،پس برانگيزد شما را يعنى بيدار كند از خواب در روز و«بعث» از خواب بيدار كردن باشد و اين جا مراد آن است،نظيره قوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ بَعَثْنٰاهُمْ لِيَتَسٰاءَلُوا بَيْنَهُمْ (9)،و«بعث»زنده كردن مردگان باشد من قوله تعالى:

ص : 319


1- .مج،لت:درست.
2- .مج،لت:دردمند.
3- .مج،لت:محكم كار و دانا است.
4- .مج،وز،مت،لت+هم.
5- .مج+شعر.
6- .اساس:يحصيهم،با توجّه به لت تصحيح شد.
7- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 4.
8- .مج،مت،وز،لت،آف:اندوزيد.
9- .سورۀ كهف(18)آيۀ 19.

وَ أَنَّ اللّٰهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (1) ،و«بعث»فرستادن پيغامبران باشد فى قوله: وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً (2).و«بعث»برانگيختن و تحريض باشد،يقال بعثته (3)على كذا اذا حرّضته عليه.آنگه شما را به روز برانگيزد از خواب لِيُقْضىٰ أَجَلٌ مُسَمًّى ،تا اجل معلوم را و آن انفاس شمرده را به سر برند پس آنگه مرجع و بازگشتتان (4)با او بود، پس خبر دهد شما را به آنچه كرده باشيد و اين آيت نيز بر سبيل تنبيه گفت مكلّفان را بر انواع نعم و (5)تنبيه بر احوال ايشان.و آنگه خداى تعالى به شب و روز بر احوال ايشان مطّلع است،اگر به شب خفته باشند و اگر به روز بر كسب باشند و بر عمل.

پس به عاقبت بميراند ايشان را و آنگه برانگيزد تا هركسى را به سزا جزاى دهد بر وفق عمل او تا مكلّفان چون اين بشنوند و انديشه كنند ايشان را داعى باشد بر (6)طاعت و صارف باشد (7)از معصيت.به صلاح نزديك شوند و از فساد دور شوند (8).

وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه خلقان همه اسير و مقهوراند (9)و او بر بالاى ايشان نه به معنى جهت قادر است ايشان را بل بمعنى قوّه و قهر و غلبه و علوّ و قدرت بر ايشان يعنى فرمان او بالاى فرمان ايشان است و يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ،و بفرستاد بر شما از فرشتگان حافظانى كه اعمال شما نگاه مى دارند و«حفظه»جمع حافظ باشد و از جملۀ جموع فاعل يكى فعله باشد،ككاتب و كتبه و سافر و سفرة و بارّ و برره[79-پ]و خازن و خزنه نظيرش در معنى. وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ (10)،و قال الشّاعر و قيل انّه لعمر بن الخطّاب (11):

و من النّاس من يعيش شقيّا***جاهل القلب غافل اليقظه

و اذا كان ذا وفاء و رأى***حذر الموت و اتّقى الحفظة

انّما النّاس(راحل و مقيم)***فالّذي بان للمقيم عظة

ص : 320


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 7.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 36.
3- .اساس:بعثه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج،وز،مت:بازگشت شان.
5- .مج،وز،لت:او.
6- .مج،مت،وز،لت:با.
7- .مج،مت،وز،لت:بود.
8- .آف:باشند.
9- .مج،مت،وز،لت:اويند.
10- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 10.
11- .مج،مت،وز+شعر.

حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ،تا چون وقتى كه مرگ يكى از شما آيد، رسولان ما يعنى فرشتگان جان او بردارند.حسن گفت:ملك الموت و اعوان او.و «توفّي»قبض باشد چنان كه بيان كرديم-و بعضى دگر گفتند:احصته رسلنا،رسولان ما ايشان را بشمارند،يعنى فرونگذارند ايشان را و مهمل نكنند.

در خبر مى آيد كه رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،فرشته اى ديدم كه بر كرسى نشسته ترش روى و دلتنگ،همۀ فرشتگان چون مرا ديدند در روى من بخنديدند مگر او و لوحى (1)در دست گرفته در آنجا مى نگريد من جبرئيل را گفتم اين فرشته كيست كه در روى من بنخنديد (2)و استبشارى نكرد، گفت:اين ملك الموت است كه از آنگاه كه خداى تعالى او را بيافريد كس او را خندان نديد،گفت:من بر او شدم و گفتم:يا ملك الموت قبض ارواح خلقان چگونه كنى يكى به مشرق و يكى به مغرب؟و اين لوح چيست؟و در آنجا چيست نبشته (3)؟گفت:امّا (4)لوح و در آنجا آجال خلقان است خداى تعالى از اين شب قدر تا آن شب قدر آنان را كه در آن سال وقت مرگ نهاده باشد نام ايشان و اجل ايشان بر اين لوح ثبت فرمايد و به من دهد تا من در او مى نگرم و آن وقت را مراقبت مى كنم.و امّا كيفيّت قبض،حق تعالى اين دنيا (5)پيش من همچنان نهاده است كه خوانى (6)پيش كسى (7)،كه هركجا خواهد دست بيازد و آنچه خواهد بردارد.و به يك روايت آن است كه گفت:مرا اعوان باشند،نه هركس را من تولّاى قبض روح كنم آنجا كه من نرسم اعوان و گماشتگان من بروند و قبض روح آن كس كنند،فذلك قوله:

تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ يُفَرِّطُونَ ،و ايشان در آنچه به ايشان (8)مفوّض باشد تقصير نكنند و تغافل و تواني ننمايند.جبّايى گفت:معنى آن است كه قبض روح او پيش از اجل نكنند،از«فرط»گرفت إذا سبق.

ص : 321


1- .لب:لوح.
2- .مج:نبخنديد.
3- .مج،وز،مت،بم،آف،لت:نوشته،آن:نبوشته.
4- .مج،وز،مت،لت+اين.
5- .آج،لب+را.
6- .آج،لب،آن:خانى.
7- .مج،مت،وز،لت+نهاده.
8- .آج،لب،لت:بديشان.

ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّٰهِ ،پس ايشان را رد كنند با خداى[يعنى با جايى] (1)كه در آنجا كس را حكمى نبود جز او را.آنگه وصف كرد او را به آن كه:او خداوند ايشان است و اولى تر است به ايشان براى آن كه خالق و مالك ايشان است و قادر بر نفع و ضرّ ايشان،و حق وصف اوست و نامى از نامهاى خداست-جلّ جلاله-و بر صفت مجرور است. أَلاٰ لَهُ الْحُكْمُ ،گفتند تقدير آن است كه:أ لا تعلمون أنّ له الحكم، نمى دانيد كه حكم او راست و كس را بر او حكم نبود، وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحٰاسِبِينَ ،و او زود حساب است از همۀ حساب كنندگان.و تفسير اين برفت في قوله: وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ (2)،حمزه خواند تنها«توفّاه رسلنا»و تذكير قول براى تقدّم فعل،و آن كه جمع تأنيثى (3)باشد نه حقيقى،و دگر قرّاء«توفّته»خواندند به«تا»ى تأنيث براى آن كه جمع مؤنّث باشد.

قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ،بگوى اى محمّد اين كافران كافر نعمت را كه:كيست كه شما را برهاند از ظلمات و تاريكيهاى برّ و بحر چون گرفتار شوى (4)در شبهاى تاريك،گاه در بيابان و گاه در دريا مانده و متحيّر شده اگر نه آنستى كه ستارگان (5)راهنمايى پيدا كرده است كه به آن راه برند و الّا هلاك شدندى[80-ر]و ره نجات نيافتندى.و يعقوب گفت (6)ينجيكم (7)،من الانجاء بتخفيف.ديگران بتشديد خوانند من التّنجية.

تَدْعُونَهُ (8) ،مى خوانى (9)او را در آن حال. تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً ،به زارى و خواهش بر وجه پوشيدگى (10)-فيما بينكم و بينه.و نصب او بر مفعول له است،و ابو بكر خواند:«و خفية»به كسر«خا»اين جا و در اعراف،و اين دو لغت است.

آنگه حق تعالى بازگفت كه:ايشان در تضرّع و دعا چه گويند،و در كلام

ص : 322


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .سورۀ رعد(13)آيۀ 41.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت:كه تأنيثى.
4- .مت،آن،مل:شويد.
5- .آج،لب+را.
6- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:خواند.
7- .مج،وز،مت،لت،مر+مخفّف.
8- .اساس،مج،وز،مت،بم:يدعونه.
9- .مج،وز،مت،مل،آف:مى خوانيد.
10- .بم،آف:پوشيده كه.

محذوفى مقدّر است و آن آن است (1)تقولون (2): لَئِنْ أَنْجَيْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ ،مى گويى (3)اگر ما را برهانى بار خدايا از اين محنت و شدّت، لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّٰاكِرِينَ ،ما از جملۀ شاكران باشيم.

اهل كوفه خوانند (4)الّا ابن شامى «لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ» ،بر لفظ اخبار عن الغائب الواحد،و المعنى لئن انجانا اللّه من هذه الشدّة،و بعضى اهل معانى گفتند:

ظلمة البحر و البرّ (5)،كنايت است از شدايد آن.و عرب و عجم روزگار شدت را روزگار تاريك خوانند و يوم مظلم گويند و يوم ذو كواكب،و در سختى و محنت گويند:

لارينّك الكواكب بالنّهار،من ستاره به روز به تو نمايم،يعنى روز بر تو چنان تاريك كنم كه ستاره برآيد و تو ببينى (6)،چنان كه شاعر گفت:

بني اسد هل تعلمون بلائها***اذا كان يوما ذا كواكب اشهبا

و قال آخر:

فدى لبني ذهل بن شيبان ناقتي***اذا كان يوما ذا كواكب اشنعا

قُلِ اللّٰهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهٰا ،بگو اى محمّد كه خداست كه برهاند شما را از آن شدّت و سختى و از هر غمى و اندوهى. ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ ،آنگه بااين همه شرك مى آرى (7)و با او انباز مى گيرى (8).اهل كوفه و ابو جعفر خواندند (9)ينجّيكم،بالتّشديد من التّفعيل،و باقى قرّاء بتخفيف.و حمزه و كسائي و خلف«انجانا»به اماله خوانند.و ديگران بر خطاب«أنجيتنا».

آنگه گفت:بگو كه اوست كه قادر است بر آنكه بفرستد بر شما عذابى از بالاى سر شما از صاعقه و سنگ باران،چنان كه بر قوم موسى كرد و با قوم لوط،و طوفان كه با قوم نوح كرد أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ ،يا از زير پايهاى شما چنان كه با

ص : 323


1- .آج،لب،آن كه+.
2- .اساس،آج،آف،بم:يقولون،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مى گويى/مى گوييد.
4- .مج،وز،مت،مر:خواندند.
5- .مج،وز،مت: ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ .
6- .مج،وز،مت،مر:به بينى/ببينى.
7- .مى آرى/مى آريد،آج،لب:مى دارى/مى داريد.
8- .مى گيرى/مى گيريد.
9- .آج،لب:خواندند.

قارون كرد از خسف.ضحّاك گفت: عَذٰاباً مِنْ فَوْقِكُمْ عذابى كه از[قبل] (1)بزرگان و اكابرتان باشد. أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ ،و از آنان كه در رتبه (2)و منزلت دون شمااند.مجاهد گفت: عَذٰاباً مِنْ فَوْقِكُمْ ،عذابى از بالاى شما،يعنى سلاطين و امراى ظلم. أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ ،يعنى بندگان و زيردستان بد (3). أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً ، يا در شما پوشاند پراگندگى و اختلاف كلمه و ناسازگارى و ناهموارى و اختلاف هواها. وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ،و بچشاند شما را بهرى را سختى بهرى،يعنى شمشير مختلف تا بهرى بهرى را مى كشند چنان كه در بنى اسرائيل بود.

در خبر است كه رسول-عليه السّلام-چون اين آيت آمد جبريل را گفت:

ما بقاء امّتي على ذلك ،بقاى امّت من بر اين چيزها چه باشد؟جبريل گفت:من بنده ام همچون تو از خداى در خواهى (4).رسول-عليه السّلام-برخاست و وضوى نماز تازه كرد (5)و نماز كرد و از خداى درخواست كه اين آفت از امّت او بگرداند،دو (6)حاجت روا شد و يكى ممنوع آمد.پس رسول-عليه السّلام-گفت:من از خداى درخواستم تا [عذاب نكند امّت مرا عذابى از بالاى سرشان و زير پايهايشان،اجابت كرد،و خواستم تا] (7)بأس ايشان در ميان ايشان نيوفگند (8)،اين دعا اجابت نكرد،و جبريل گفت:فناى امّت تو به تيغ خواهد بودن.زهيرى (9)گفت خبّاب بن الأرتّ گفت:شبى از شبها رسول (10)-عليه السّلام (11)-مراقبت مى كرد[م] (12)و او نماز مى كرد تا صبح برآمد.

چون روز بود (13)گفتم:يا رسول اللّه!دوش نماز بسيار كردى و دگر شبها نديدم كه چنان كردى،آنچه نماز بود؟گفت:آن نماز رهبت و رغبت بود،از خداى تعالى سه چيز درخواستم،دو بداد و يكى[80-پ]منع كرد.از خداى درخواستم تا دشمن را

ص : 324


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مر:مرتبه.
3- .مج،وز،مت:زيردستان اند.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،لت،مر:درخواه.
5- .مج،وز،مت:وضوى نماز باز كرد،مل،مر:وضو نماز كرد.
6- .آج،لب،بم،مل،آف،آن:و.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،مت:بيفگند،وز،آج،لب،مل،آف،لت،آن:نيفگند.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:زهرى.
10- .آج،مل،لت+را.
11- .مر+را.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .آن:شد.

بر امّت من مسلّط نكند،بداد (1)مرا اين.و درخواستم تا (2)بر ايشان قحط عام نفرستد كه از آن هلاك شوند،بداد مرا آن،و خواستم تا شدّت و بأس ايشان در ميان ايشان نيفكند.فزواها عني،از من در پيخت (3)و نداد مرا آن.

اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيٰاتِ ،بنگر كه ما آيات چگونه مى گردانيم تا باشد كه اينان بدانند.امّا معنى لبس شيع منع لطف باشد و خذلان بر سبيل عقوبت بتخلية (4)بعضهم الى بعض،بيانش قوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (5)،و همچنين معنى اذاقۀ بعضى بأس بعض هم به تخليه باشد و تمكين و منع لطف بر اين وجه كه گفتيم.

وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ ،و قوم تو دروغ مى دارند آن را و آن حقّ است.

خلاف كردند در آن كه ضمير عايد با چيست،بعضى گفتند:عايد است با قرآن، يعنى قرآن (6)دروغ مى دارند و او حق و درست است،و بعضى گفتند:راجع است با تصريف آيات كه«نصرّف»بر او دليل مى كند.آنگه او را فرمود كه بگو كه من بر شما و كيل نه ام،يعنى موكّل نه ام و مسلّط و نگاهبان تا شما را از كفر و تكذيب (7)منع كنم بقهر،براى آن كه و كيل موكّل باشد به حفظ چيزى و دفع آفات و مضرّت (8)از او.

ابو القاسم بلخىّ گفت:اين آيت به مكّه فرود آمد پيش ازآن كه رسول را -عليه السّلام-كارزار (9)فرمودند،ازآن پس چون او را قتال فرمودند موكّل و مسلّط بود،و كذا قوله: وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّٰارٍ (10)،أى بمسلّط،و قوله: فَذَكِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (11)،قيل:مسلّط،و قيل:رقيب،و اين همه به آيات قتال منسوخ است.

آنگه گفت بگو اين قوم را كه: لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ ،هر چيزى را از اين اخبار كه

ص : 325


1- .مج،مت:نداد.
2- .آج،لب:كه.
3- .آج:درپيچيد.
4- .مج،وز،مت،مل،لت:و تخلية.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 129.
6- .مت،مر+را.
7- .مج،مت:از كذب و تكذيب.
8- .مج،وز،مت،مل،لت:مضرّات.
9- .لت:كالزار.
10- .سورۀ ق(50)آيۀ 45.
11- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 21.

مى گويم مستقرّى و قرارگاهى است و وقت وقوعى كه ظاهر شود ايشان را صدق آن خبر،و بدانند كه تو راست گفتى. وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ،و بدانى (1)شما پس از اين صدق و صحّت اين اخبار،و اين بر وجه تهديد و وعيد است.و امّا وقت مستقرّ خبر،وقوع مخبر باشد إمّا در دنيا و إمّا در آخرت.بعضى گفتند:مراد وقت ظفر رسول است به ايشان كه دست او را باشد بر ايشان.سدّى گفت: لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ ،اى ميعاد.عطا گفت معنى آن است كه:هر عذاب جماعتى را وقتى است كه تا به آن وقت نرساند (2)آن هلاك و آن عذاب نرساند (3).كلبى گفت لكلّ قول و فعل حقيقة،آنچه در دنيا باشد خود بدانى (4)و آنچه در آخرت بود به حسب استحقاق هركس از ثواب و عقاب.

و در بعضى تفاسير آمد كه:اين آيت سود دارد (5)درد دندان را چون بر كاغذى نويسند (6)درد دندان گيرند (7)خداى تعالى شفا دهد (8).

وَ إِذٰا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيٰاتِنٰا ،سبب نزول آيت آن بود كه:مشركان چون با يكديگر افتادندى حديث رسول كردندى و بوستن (9)او كردند و در او و در قرآن طعن زدندى،و مسلمانان حاضر بودندى،نكرى و تغيّرى (10)نتوانستندى كردن.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را نهى كرد از مجالست ايشان،گفت:يا محمّد!چون بينى (11)-خطاب با رسول است و مراد امّت-آنان را كه در آيات ما كه قرآن است و معجزات رسول خوض كنند.و«خوض»دخول باشد،يقال:خاض فى الماء و خاض فى الحديث.

حسن بصرى و سعيد جبير گفتند:معنى«خوض»دروغ است اين جا،يعنى چون بينى اينان را كه در آيات من طعن[مى] (12)زنند و دروغ مى گويند.و بعضى دگر

ص : 326


1- .آج،لب،آف،مر:بدانيد،مل:زود بدانيد.
2- .مج،وز،مت،لت،مر:برنيايد،آج،لب:نرسد.
3- .مج،وز،مت،مل،مر:نرسد.
4- .مل،مر:بدانيد.
5- .مج،وز،مت+و.
6- .مج،وز،مت:نويسد و.
7- .مج،وز،مت:گيرد.
8- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+إن شاء اللّه.
9- .مج،وز:بوستين،مت:پوستين،آج،لب:نوشتن.
10- .مج،وز،مت:تعبيرى و نكيرى.
11- .آج،لب:ببينى.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

گفتند:«خوض»تخليط باشد و در حديث شدن بر سبيل استهزاء و عيب (1)و بازى [81-ر]،و عرب گويد (2):تركت فلانا يخوض في كذا،يعنى پاى فرومى نهد نه (3)بر بصيرت و در دهش و تحيّر باشد (4).از ايشان عدول كن و اعراض نما و برگرد از ايشان و رها كن ايشان را تا آنگه كه در حديثى ديگر شوند. وَ إِمّٰا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطٰانُ ،و اگر چنان كه شيطان تو را از ياد ببرد و فراموش كنى از وسوسۀ شيطان.ابن عامر خواند:«ينسّينّك»بتشديد«سين»از تفعيل،و باقى (5)بتخفيف (6)خواندند من الانساء.و بيان كرديم كه افعال و تفعيل در باب تعديه يكى باشد (7)،جز كه جايز (8)بود كه در تفعيل دليل تكثير كند اگر اين فعل در حال نسيان حاصل آيد،آنجا مؤاخذه نيست. فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ ،پس ازآن كه يادت آيد با اين ظالمان كافران منشين،و«ذكرى»از بناى مصدر است.

سعيد جبير و سدّى و جعفر بن (9)مبشّر (10)و ابو القاسم بلخى گفتند:اين خاص به رسول است (11)در بدايت اسلام،امّا چون اسلام قوى شد و مسلمانان اظهار اسلام كردند (12)بر كافران انكار كردندى (13)نشستن (14)با ايشان بر سبيل احتجاج و حجّت انگيختن،و ابو القاسم بلخىّ گفت:اين آيت دليل مى كند بر آنكه سهو و نسيان بر پيغامبران روا باشد بخلاف آن كه رافضه گويند،و اين چيزى نيست كه او گفت براى آن كه ما گوييم:سهو و نسيان بر ايشان روا نباشد در آنچه از خداى تعالى مى گزارند،چه اگر روا باشد وثاقه برخيزد از قول ايشان در اداى رسالت،فامّا در امور دنياوى روا داريم سهو و نسيان بر ايشان ما دام تا (15)مستمرّ نشود كه منفّر باشد،و

ص : 327


1- .مج،وز،مت،مل،مر:عبث.
2- .مج،وز،مت،لب:گويند.
3- .مج،وز،مت،آف:ندارد.
4- .مر+ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ .
5- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،لت+قرّاء.
6- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+سين.
7- .اساس،آج،لب،بم:باشند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:جاى.
9- .آج،لب:ابو جعفر بن.
10- .لت:جعفر بن ميسر.
11- .مج،وز،مت،مل:خاص است به رسول.
12- .مج،وز،مت+و.
13- .مج،وز،مت:كردند.
14- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:نشست.
15- .آج،لب:كه.

چگونه سهو بر ايشان روا نبود و ايشان بخسبند و بيمار شوند و بى هوش شوند در بيمارى.

قوله تعالى: وَ مٰا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ ،در اين دو قول گفتند:يكى آن كه معنى آيت اين (1)است كه از حساب كافران خائض در لعن قرآن بر مؤمنان هيچ چيزى نيست،و اين قول بيشتر مفسّران است براى آن كه ملايم آيت اوّل است و متعلّق است به او.و جماعتى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون آيت اوّل آمد و مسلمانان را نهى كرد خداى تعالى از مجالست كفّار در وقت خوض در طعن قرآن و رسول،و (2)مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!اگر هرگه كه مشركان اين حديث كنند ما خانۀ خدا و مسجد الحرام و طواف و نماز رها كنيم كار ما با خلل شود خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:از حساب و شمار ايشان چيزى نيست بر شما،و بر اين وجه يا آيت دوم ناسخ اوّل بود يا مخصّص او.امّا نسخ (3)از آن وجه باشد كه آنچه ممنوع بود از مجالست مرخّص (4)باشد و اين قول بعضى مفسّران است چون سدّى و سعيد جبير و بلخىّ و جز او.و امّا تخصيص از آن وجه باشد كه خداى تعالى گفت:شما از مجالست منهيى از آمد و شد،و نماز و طواف و گذر (5)نهى نيست شما را،آيت از اين وجه تخصيص (6)اوّل بود.بعضى دگر گفتند سبب نزول (7)آن بود كه مسلمانان گفتند:ما ترسيم كه اگر بر ايشان انكار كنيم (8)مستحقّ ذم باشيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:از حساب ايشان بر شما چيزى نيست.

و قولى ديگر آن است كه معنى آيت آن است كه متّقيان را از حساب باكى و رنجى نباشد بر ايشان (9)جز مجرّد حساب نباشد امّا تبعه و مشقّت و مناقشت حساب نبود ايشان را، وَ لٰكِنْ ذِكْرىٰ ،و لكن ياد كردى و«ذكر»و«ذكرى»هر دو مصدر باشد،

ص : 328


1- .مج،وز،مت:آن.
2- .مج،وز،مت:ندارد.
3- .مج،مت،وز:ناسخ.
4- .مج،مت،وز:من خص.
5- .مر:درو.
6- .مج،مت،وز،آف،لت،آن،مر:مخصّص.
7- .مج،مت،وز،لت:آيت،مر:اين.
8- .مج،مت،آج،لب،لت،مر:نكنيم.
9- .مج،مت،وز+و.

و در محلّ او دو وجه باشد:يكى نصب على تقدير و ذكّرهم ذكرى،و ديگر رفع على تقدير هو ذكرى لهم. لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ،تا باشد كه ايشان از خوض و از مجالست خائضان بپرهيزند (1).

آنگه گفت: وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً ،گفت رها كن گروهى را كه دين خود بازى گرفته اند و سخريّه و فسوس و استهزاء و ذر فعلى[81-پ]است و همچنين (2)«دع»كه از او جز بناى مستقبل نيايد و امرونهى كه از مستقبل مأخوذ است فعل ماضى و مصدر از او مستعمل نيست و نه فاعل و مفعول،لا يقال و ذر و لا ودع و لا وذرا و لا و دعا[و لا واذرا و لا وادعا] (3)لا موذورا و لا مودوعا و انّما يقال ذر ذلك ودعه و لا تذر و لا تدع و هو يذر و يدع،گفت:رها كن ايشان را و به ايشان مناظره و محاجّه مكن و از ايشان توقّع انتفاع به آن مكن،چه ايشان آنچه گويند و شنوند از سر لهو و بطر و بازى و عبث شنوند و گويند،و زندگانى دنيا ايشان را مغرور كرده است و بفريفته.و بعضى مفسّران گفتند:مراد آن است كه:هر امّتى كه ايشان را عيدى كردند و در آن عيد ايشان را عبادتى فرمودند ايشان آن عيد بر لهو و لعب به سر بردند جز امّت محمّد كه ايشان آدينه ها (4)و اعياد بر نماز و عبادت صرف كردند بيشتر.

وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا كَسَبَتْ ،و ياد ده ايشان را آن كه هر نفسى را به عمل خود گرو كنند،و بعضى اهل معانى گفتند معنى آن است كه:و ذكّر به لئلاّ (5)تبسل نفس،و ياد كن (6)و تذكير كن تا ابسال نكنند هر نفسى را به آنچه كرده باشد چنان كه گفت: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (7)،خداى بيان مى كند شما را تا گمراه (8)نشويد و اگر حمل آيت بر ظاهر كنند (9)معنى مستقيم باشد و به اين تعسّف حاجت

ص : 329


1- .مج،مت،وز،مر:ببرخيزند.
2- .مج،وز:هم چونين.
3- .اساس:ندارد با توجه به آج و چاپ شعرانى افزوده شد.
4- .اساس،بم،آن:آذين ها،با توجه به مج تصحيح شد.
5- .اساس،مج،آف،آن:ليلا.
6- .مج،مت،وز،لت،مر:ياد ده.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
8- .مج،مت،وز:گمراه.
9- .مج،مت،وز،مل،لت،مر:رها كنند.

نيست،امّا در (1)آيت كه باستشهاد آورد جز چنان نشايد.

مفسّران در معنى«إبسال»خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد هلاك است و اين قول عبد اللّه عبّاس است.قتاده گفت:معنى او حبس است،حسن و مجاهد و عكرمه و سدّى گفتند:ابسال تسليم النّفس للهلاك باشد خويشتن را به هلاك سپردن،و علىّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس:ابسال احراق باشد.ابن زيد و مؤرّج گفتند:مؤاخذه به گناه باشد،قال الشّاعر: (2)

و ابسالي بنىّ بغير جرم***بعوناه و لا بدم مراق

و يروى جنيناه.أخفش گفت:ابسال مجازات باشد،فرّاء گفت:ابسال ارتهان باشد-به گرو نهادن،و انشد: (3)

و نحن رهنّا بالافاقة عامرا***بما كان فى الدّرداء يوما فابسلا

عطيّة العوفىّ گفت:معنى آن است كه او را به خازنان دوزخ سپارند،اهل لغت گفتند:اصل ابسال تحريم باشد،يقال:ابسلت الشّيء إذا حرّمته،و البسل الحرام قال الشّاعر:

بكرت تلومك بعد وهن فى النّدى***بسل عليك ملامتى و عتابي

و باسل،شجاعى باشد كه كس پيرامن او نيارد شدن،پندارى بر خود حرام كرده است كه گرد او گردد.و شراب بسل اى متروك قال الشّنقرى (4):

هنا لك لا أرجو حياة تسرّني***سجيس اللّيالي مبسلا بالجرائر

اى مأخوذا و مرتهنا لَيْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،نباشد آن نفس را بدون خداى -عزّ و جلّ-يعنى از او گذشته و جز او يارى (5)نه و شفاعت خواهى نه (6).و اصل شفاعت من الشّفع (7)كه شافع،دوم طالب بود در طلب بغيۀ او،و ازآنجا (8)گفت اميرالمؤمنين - عليه السّلام:

الشّفيع جناح الطّالب. وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاٰ يُؤْخَذْ مِنْهٰا ،و اگر اين

ص : 330


1- .آج،لب،شعرانى:به.
2- .مج،مت،وز+شعر.
3- .مج،مت،وز+شعر.
4- .اساس:السقرى،مج،مت،وز،الشنقرى،با توجه به فهرست اعلام كتب تصحيح شد،لت:الشنفرى.
5- .مج،مت،وز+و.
6- .مج،مت،وز:ندارد.
7- .مج،مت،وز:باشد.
8- .مج،مت،وز،لت:اين.

نفس كه ذكر آن (1)رفت،هر فديه كه شايد كردن بكند از او فرانگيرند (2)و نپذيرند.و عدل براى آن فدا باشد كه عدل مفدىّ بود در برابر او افتد،و ابو عبيده گفت:مراد عدل است كه ضدّ جور بود،اگر هر عدل كه در جهان هست در قيامت به جاى آرد مثلا از او قبول نكنند پس ازآن كه در دنيا ظالم بوده باشد براى آن كه در قيامت قبول توبه نباشد. أُولٰئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمٰا كَسَبُوا ،ايشان آنان باشند كه مبسل و مأخوذ و معذّب و مرتهن باشند به عمل خود لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِيمٍ ،ايشان را شرابى باشد از آب حميم و عذابى اليم.[82-ر]و«حميم»آبى تافته باشد.

در خبر است كه:چون اهل دوزخ بسيار سالها فرياد كنند از گرسنگى ايشان را طعامى آرند از ضريع-نوعى شوك است كه آن را شترخواره (3)خوانند (4)-از آتش تا از آن بخورند آنگه تشنگى بر ايشان غالب شود سالهاى بسيار فرياد كنند (5)از تشنگى پس از آن ايشان را كاسى (6)به دست دهند از آبى تافته به آتش دوزخ،كه چون به نزديك دهن برند گوشت روى ايشان (7)افتد از گرمى.چون بازخورند (8)همۀ امعاى (9)او (10)مقطّع (11)و پاره پاره شود.آنگه بازنمود كه:اين عذاب و اين شراب بر ايشان به ظلم نباشد،به عدل باشد به بدل و عوض آن كفر باشد كه آورده باشند و كرده (12)در دار دنيا.

قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،بعضى مفسّران گفتند:آيت در عبد الرّحمن بن ابى بكر آمد كه چون او پدر را با كفر دعوت كرد،و ديگر مفسّران گفتند:عام است در جملۀ كفّار كه مسلمانان را دعوت كردند با عبادت اصنام،حق تعالى گفت:بگو كه ما نخوانيم بدون خدا چيزى را كه ما را منفعت نكند و مضرّت نكند بر سود و زيان ما قادر نباشد،اگرش پرستيم سود نكند و اگرش رها كنيم زيان نتواند كردن (13).

ص : 331


1- .مج،مت،وز:او.
2- .مج،مت،وز،مل:هانگيرند.
3- .آج،لب:اشترخواره.
4- .مج،وز،مت،مل،مر:گويند.
5- .مج،وز،مت،آج،لب:مى خواهند،لت:مى كنند.
6- .آف:كاسه.
7- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+در آنجا.
8- .مج،وز،مت،مل،مر:خورد.
9- .اعضا.
10- .لت:ايشان.
11- .مج،وز،مت،آج،لب،مل:منقطع.
12- .آج،لب+باشند.
13- .مج،وز،مت:رسانيدن.

وَ نُرَدُّ عَلىٰ أَعْقٰابِنٰا ،و ما را بر پاشنه و پى گردانند (1)پس ازآن كه خداى تعالى ما را هدايت داد و توفيق ايمان،و اين عبارت مثلى است در حقّ كسى كه از خير با شرّ شود،يقال:ردّ على عقبيه و رجع القهقرى،يعنى با كفر شويم از ايمان. كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيٰاطِينُ فِي الْأَرْضِ ،چون كسى كه شيطان او را گمراه كند به وادى فروبرد.من قولهم:

هوى،اذا سقط و أهويته و استهويته،اذا اسقطته من علوّ الى سفل،از بالا به زير افگندم او را،و منه قوله: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ (2)،اى سقط.و«سين»در استهوى«سين» طلب باشد،يقال:استغواه و استهواه،اذا طلب و رام غوايته و هويّه فى الارض.

و گفته اند:«استفعل»و«افعل»به يك معنى است اين جا،چنان كه استجاب و اجاب.و حمزه[خواند] (3)خواند كالّذى استهواه،بالالف.على تذكير الفعل لتقدّمه،و دگر قرّاء:استهوته بالتّاء على تأنيث الفعل لجمع فاعله.

حَيْرٰانَ ،نصب او بر حال است.آنگه گفت با آن كه شيطان او را فروبرد او را يارانى و اصحابى (4)و نيك خواهانى (5)باشند كه او را دعوت مى كنند با خدا و راه راست و مى گويند ائتنا،به ما آى (6).و قول مضمر است اين جا نيز و تقدير اين است كه:له اصحاب يدعونه الى الهدى و يقولون ائتنا،تا او معذور نباشد كه از آن جانب مغويش باشد و از اين جانب مرشد و هادى و صاحب،داعيش نباشد.و حسن بصرى در شاذ«شياطون»خواند.و در مصحف عبد اللّه مسعود و أبىّ كعب استهواه الشّيطان است بر واحد و تذكير فعل. لَهُ أَصْحٰابٌ ،گفت:مادر و پدر خواست و گفتند:

اصحاب رسول را خواست. قُلْ إِنَّ هُدَى اللّٰهِ هُوَ الْهُدىٰ ،بگو اى محمّد كه ره خداست كه راه راست باشد نه آن كه شما ما را به آن مى خوانى (7)و نيز بگو كه فرموده اند ما را كه اسلام آريم و انقياد كنيم و گردن نهيم خداى جهانيان را و عرب گويد:امرتك لتفعل كذا و ان تفعل كذا و بان تفعل كذا اين هر سه به يك معنى باشد.زجّاج گفت«لام»كى است،اى امرنا كى نسلم.

ص : 332


1- .مج،مت،وز:گردانيد.
2- .سورۀ نجم(53)آيۀ 1.
3- .اساس،بم،آف،آن:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مج،وز،مت:اصحابانى،آج:اصحاب.
5- .آج،لب،آن:نيك خواهان.
6- .مج،وز،مت:بما اوتى،آج،لب:بما اتى.
7- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،آو،مر:مى خوانيد.

قال الشّاعر (1):

اريد لانسى ذكرها فكانّما***تمثّل لي ليلا بكلّ سبيل

أى كى انسى.

وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،اين محمول است بر آيت اوّل و معطوف است برآن و نصب«نسلم»به اضمار أن است و أن مع الفعل در تأويل مصدر باشد و تقدير اين است كه امرنا بالإسلام (2)و باقامة الصّلاة و محتمل است كه محمول بود على قوله:[82-پ] يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنٰا ،اين امر است،امر ديگر من قوله: وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ ، معطوف بود بر او و محتمل است كه متعلّق بود به آيت اوّل،آيت بر اين تقدير كه:و امرنا لنسلم و قيل لنا اقيموا الصّلاة،و ما را گفتند و فرمودند كه:نماز به پاى داريد و از خداى بترسى (3)به اجتناب معاصى او كه او آن خداست كه حشر شما با او خواهد بودن.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ،و او آن خداست كه آسمان و زمين آفريد بحق نه بباطل يعنى غرض او حكمت و صواب و صلاح خلق بود بعبث و لغو نيافريد و به باطل،چنان كه گفت: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا بٰاطِلاً (4)و گفته اند مراد آن است كه بيافريد آسمان و زمين به قولى حق و هو قوله: اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ ،و اين بر مجاز باشد براى آن كه اگر در اين طرف شبهتى باشد كه خداى گفت اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً ،در آن طرف شبهه نباشد كه آسمان و زمين بر حقيقت نگفتند أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (5)،و لكن براى آن كه تأتّى آن و وجود آن عند ارادت فى اسرع مدّت بود تشبيه كرد آن را به آن كه خداوندى بنده اش را گويد:بيا.

گويد:آمدم طايع و فرمان برنده تا مجبّر (6)تمسّك نكند به اين قول و گويد اين قول دليل قدم قرآن كند كه تفسير آن است كه ما گفتيم.

وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ ،در نصب«يوم»چند قول گفتند:يكى آن كه عامل در

ص : 333


1- .مج،مت،وز+شعر.
2- .مج،مت:للاسلام.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،آف،لت،مر:بترسيد.
4- .سورۀ ص(38)آيۀ 27.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
6- .لب،آن:مخبر.

او«و اتّقوه»است بر تقدير آن كه:و اتّقوا اللّه يوم يقول كن فيكون.و دوم بر عامل مضمر و التّقدير:و اذكر يوم كن فيكون،اين قول زجّاج است و گفت (1)دليل بر اين آن است كه از پس اين گفت:

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ ،و تقدير آن است كه و اذكر إذ قال،و وجه سيّم (2)آن است كه معطوف بود على قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ،بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ معطوف بود و آسمان و زمين مفعول به بود،و اين جا (3)تمام كلام است.

و قَوْلُهُ الْحَقُّ ،جمله اى است از مبتدا و خبر كلامى دگر است مستأنف.و بيان كرديم كه«كن»در مثل اين مواضع امر نيست بر حقيقت بل عبارت است از تكوين و تسخير موجودات بر سبيل تشبيه به آن كه كسى چيزى خواهد كه بباشد گويد:بباش،در وجود آيد.و اين بر حقيقت نباشد چه از حكيم نيكو نبود كه خطاب كند و امر معدومات،چه اگر حىّ و موجود باشد تا عاقل و كامل نبود از حكيم خطاب او نيكو نبود وَ لَهُ الْمُلْكُ ،كلامى ديگر است مستقل.حق تعالى گفت قول او-يعنى قول خداى تعالى-حق است و ملك او راست.آنگه خلاف كردند كه اين خطاب اگرچه مجاز است با كيست:بعضى گفتند تقدير آن است كه:و يقول للشّيء كن فيكون.و بعضى ديگر گفتند:مخصوص است به آن مقدور كه خواست آفريدن در آن وقت ،و بعضى دگر گفتند:خطاب است با«صور»بر قول آن كس كه گفت «صور»جمع صورت باشد،اى يوم يقوم للصّور كن فيكون،و بعضى دگر گفتند:يقول للخلق كن فيكون،بعضى دگر گفتند:قوله الحقّ متعلّق است به«كن فيكون»و او فاعل«يكون»است و التّقدير:يكون قوله،أى يحصل و يوجد و بر هر دو قول«كان» تامّه باشد و حق از صفت قول باشد و اين نيز وجهى (4)قريب است. يَوْمَ يُنْفَخُ ،در نصب او چند وجه گفتند (5):يكى آن كه منصوب است على الظّرف من معنى قوله:

وَ لَهُ الْمُلْكُ ،اى يثبت له الملك و يجب له الملك يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ ،آنجا كه

ص : 334


1- .آف:گفتند.
2- .مج،وز،مت،لت:سه ام،آف،مر:سيوم،لت:سئوم.
3- .آف،آن:آنجا.
4- .آج،لب:نيز قول.
5- .لت:گفته اند.

گويد: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ (1)،خلايق جواب دهند: لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ (2)[83-ر]و بعضى قرّاء خواندند: يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ على الفعل المستقيم،دون المجهول،و فاعل او عٰالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ باشد و اين قرائت در شاذ است و وجه دوم آن است كه بدل بود من قوله: وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ و وجه سيّم (3)آن است كه منصوب باشد به حقّ و التّقدير:يحقّ قوله و يصحّ و يقع و يتحقّق يوم ينفخ فى الصّور، در«صور»دو قول گفتند:بيشتر مفسّران گفتند«صور»نام چيزى است بر صورت سروى.راوى خبر گويد كه رسول-عليه السّلام-گفت كه شب معراج كه مرا به آسمان بردند اسرافيل را ديدم صور در دهان (4)گرفته و آن بر شكل سروى بود يك سر در دهن او و ديگر سر (5)چهل هزار منفذ داشت در زير عرش و او چشم در زير عرش كشيده.جبريل را گفتم:چندگاه است تا اسرافيل اين صور دهن دارد؟گفت:از آنگاه كه خداى تعالى او را آفريده است و عالم را آفريد و او صور در دهن گرفته است و چشم در زير عرش كشيده منتظر فرمان خداى تعالى تا خداى تعالى كى فرمان دهد كه دردم تا او صور دردمد (6).بعضى اهل لغت گفتند:«صور»به لغت يمن«قرن» باشد يعنى سرو قال الشّاعر (7):

نحن نطحناهم غداة الجمعين***بالصّالحات (8)فى غبار الجمعين

نطحا شديدا لا كنطح الصّورين***

أى القرنين و بيان اين قول خبر رسول-عليه السّلام-است،كه گفت:

كيف انعم و صاحب القرن التقم القرن حتى جبهته ينتظر متى يؤمر (9)فينفخ ،قول دوم ابو عبيده گفت صور جمع صورت باشد كسورة و سور و قال العجّاج (10):

و ربّ ذي سرادق محجور (11)***سرت اليه فى اعالى السّور

ص : 335


1- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 16.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 16.
3- .مج،وز،مت،سه ام،مل،آف:سيوم،لت:سئوم.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:دهن.
5- .آج،لب:و آن سر ديگر.
6- .مج،وز،مت،لت:در صور دمد،مر:صور دمد.
7- .مج،وز،مت+شعر.
8- .چاپ شعرانى(458/4):الضّابحات.كلّ مصرع دوم در لسان العرب و تفسير قرطبى نيست.
9- .آج،لب،مل،آف،بم،آن:يوم.
10- .مج،وز،مت+شعر.
11- .اساس:محجوب،با توجه به مج تصحيح شد.

و معنى آن باشد كه خداى تعالى روح در صورتهاى مرده دمد تا زنده شوند. عٰالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ ،رفع او بر خبر مبتداى محذوف است،اى هو عالم الغيب و الشّهادة،او داناى نهان و آشكار است، وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ و او محكم كار و درست كردار است و دانا به همه چيزهاست چون كسى كه اختيار (1)كرده باشد.

قوله تعالى (2):

سوره الأنعام (6): آیات 74 تا 90

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً إِنِّي أَرٰاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِينَ (75) فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اَللَّيْلُ رَأىٰ كَوْكَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِينَ (76) فَلَمّٰا رَأَى اَلْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّٰالِّينَ (77) فَلَمّٰا رَأَى اَلشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي هٰذٰا أَكْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ يٰا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ (78) إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (79) وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَكْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطٰاناً فَأَيُّ اَلْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِكَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنٰا آتَيْنٰاهٰا إِبْرٰاهِيمَ عَلىٰ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنٰا وَ نُوحاً هَدَيْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ وَ إِلْيٰاسَ كُلٌّ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (85) وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ اَلْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اِجْتَبَيْنٰاهُمْ وَ هَدَيْنٰاهُمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (87) ذٰلِكَ هُدَى اَللّٰهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (88) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحُكْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَكَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَيْسُوا بِهٰا بِكٰافِرِينَ (89) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ هَدَى اَللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرىٰ لِلْعٰالَمِينَ (90)

ترجمه

و چون گفت ابراهيم مر پدر خود آزر را آيا گيرى (3)بتان را خدايان؟به درستى كه مى بينم تو را و قوم تو را در گمراهى پيدا (4).

و همچنين بازنموديم (5)ابراهيم را پادشاهى (6)آسمانها و زمين و تا باشد از بى گمانان (7).

پس آنگاه كه فروشد (8)بر او شب بديد ستاره اى را گفت اين است خداوند من پس آنگاه كه فروشد گفت دوست ندارم فروشندگان را.

پس آنگاه (9)ديد ماه را بر آينده (10)گفت اين است خداوند من پس آنگاه (11)كه فروشد گفت اگر راه ننمايد مرا خداوند من هرآينه باشم از گروه گمراهان.

ص : 336


1- .لت:اختبار.
2- .مت،وز:عزّ و جل.
3- .مج،مت:مى گيرى،آج،لب:اى مى گيرى،آف:فراگيرى.
4- .مج،مت،وز،مت:روشن،آج،لب:هويدا.
5- .اساس،بم،آن:بنودن،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .مج،مت،وز،لت:ملك.
7- .مج،مت،وز،لت:داندگان.
8- .مج،مت،وز،لت:تاريك شد،آف:بروشد،آج،لب:چون درآمد.
9- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:چون.
10- .وز،لت:برآمده.
11- .اساس،بم،آن:بنودن،با توجّه به مج تصحيح شد.

پس آنگاه (1)كه بديد آفتاب را بر آينده گفت اين است خداوند من،اين بزرگتر است پس آنگاه (2)كه فروشد گفت اى گروه (3)من من برى ام (4)از آنچه انباز مى آريد (5).

به درستى كه من روى خود آوردم (6)مر آن را كه بيافريد آسمانها و زمين مسلمان شده و نيستم من از انبازآرندگان (7).

و حجّت آوردند (8)به او گروه او گفت آيا حجّت مى آريد (9)با من در خداى؟و به درستى كه راه نمود (10)مرا و نترسم آنچه انباز آريد (11)شما به آن مگر كه بخواهد خداى من چيزى و فراخ و گنجان آمد (12)ربّ من هر چيزى را بدانست پس پند نمى گيريد (13)؟ و چگونه ترسم من از آنچه انباز آورديد (14)و نمى ترسيد از اين كه شما انباز آورديد (15)به خداوند من آنچه نفرستاد بدان بر شما حجّتى پس كدام از اين دو گروه سزاوارتر است بر بى بيمى (16)اگر شما هستيد كه مى دانيد.

آنان

ص : 337


1- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:چون.
2- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:چون.
3- .مج،مت،وز،لت:قوم.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،آف،لت:بى زارم.
5- .مج،مت،وز،آف:مى گيريد،آج،لب:مى گردانيد.
6- .مج،مت،وز،لت:فراز كردم،آج،لب:خالص گردانيدم عبادت خود را.
7- .مج،مت،وز:انباز گويندگان،آج،لب:شريك مى گردانيد.
8- .مج،مت،وز،لت:خصومت كردند.
9- .مج،مت،وز،لت:خصومت كردند.
10- .مج،مت،وز،لت:راه داد.
11- .مج،مت،وز،لت:كرده ايد.
12- .آج،لب:شامل هر چيزى را به دانش.
13- .مج،مت،وز،لت:انديشه نكنيد.
14- .مج،مت،وز،لت:گرفتيد،آج،لب:شرك آوريد.
15- .مج،مت،وز،لت:گرفتيد،آج،لب:شرك آوريد.
16- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:به ايمنى،آف:بر ايمنى.

كه بگرويدند (1)و نپوشيدند (2)ايمان خودشان را بظلم (3)ايشانند كه مر ايشان راست بى بيمى و ايشان راه يافتگانند.

و اين است حجّت ما كه بدادمى (4)آن را به ابراهيم بر گروه (5)او برداريم پايگاههاى (6)آن كس را كه خواهيم به درستى كه پروردگار تو استوار كار (7)داناست.

و ببخشيديم مر او را اسحاق و يعقوب (8)هريكى را راه نموديم و نوح را راه نموديم (9)پيش از آن و از فرزندان او داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون و همچنين پاداش دهيم نيكوكاران را.

و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس همه بودند از نيك مردان.

و اسماعيل و يسع و يونس و لوط و همه را افزونى نهاديم بر جهانى (10).

و از پدران ايشان و فرزندان ايشان و برادران ايشان و برگزيديم ايشان را و راه نموديم ايشان را به راه راست.

[84-ر] آن راه نمودن خداى (11)راه نمايد آن را كه خواهد از بندگان

ص : 338


1- .مج،مت،وز،آج،لب:ايمان آوردند.
2- .مج،مت،وز،لت:نپوشند.
3- .مج،مت،وز،لت:به بيدادى،آج،لب:به شرك يا مصيبتى.
4- .مج،مت،وز،آج،لب،لت:داديم.
5- .مج،مت،وز،لت:قوم.
6- .مج،مت،وز،لت:پايها.
7- .مج،مت،وز،لت:محكم كار.
8- .مج،مت،وز،لت:بداديم او را پسر او و پسرزاده اش.
9- .مج،مت،وز،لت:هدايت داديم.
10- .مج،مت،وز،لت:تفضيل داديم بر جهانيان.
11- .مج،مت،وز،لت:آن ره خداست.

خود و اگر انباز آرند (1)باطل شود (2)از ايشان آنچه ايشان كردند.

اينانند آنان كه بداديم ايشان را كتاب و دانش و پيغمبرى،اگر كافر شوند بدان اين همه به درستى كه بر گماريم بدان گروه (3)نيستند بدان ناگروندگان.

ايشانند آنان كه راه نمود خداى،به راه نمودن ايشان پس روى كن،بگو نمى خواهم (4)بر او مزدى (5)،نيست او (6)مگر پندى جهانيان را.

قوله: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ -الآية،جملۀ قرّاء خواندند«آزر»به فتح«را» بدل از«ابيه»مگر يعقوب و ابو زيد المدنىّ و در شاذّ حسن بصرى،كه ايشان خواندند:«آزر»به ضمّ«را»على تقدير«يا آزر».عرب حرف ندا بسيار بيفگنند (7)چون در كلام بر او دليلى باشد،نحو قوله تعالى: يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا (8).زجّاج گفت:خلاف نيست ميان اهل نسب كه پدر را تارخ نام بود.

محمّد بن اسحاق و كلبي و ضحّاك گفتند:نام پدر ابراهيم تارخ بود و او دو نام داشت چون يعقوب و اسرائيل كه هر دو نام يعقوب بود و او از كوثى (9)بود،دهى از سواد كوفه.

مقاتل بن حيّان گفت:لقب پدر ابراهيم آزر بود.

سليمان التّميمىّ گفت:اين اسم ذم و عيب بود و معنى اين در كلام ايشان كژ (10)بود،و گفته اند:معنى او پيرى (11)خرف باشد.و گفته اند:معنى او مخطى بود.

زجّاج گفت:بر اين اقوال كه رفت اختيار قرائت (12)رفع بايد.

ص : 339


1- .مج،مت،وز،لت:شرك آرند،آج،لب:شرك آوردندى.
2- .مج،مت،وز،مت:تباه شود.
3- .مج،مت،وز،لت:گروهى را.
4- .مج،مت،وز،لت+از شما.
5- .وز،مت:مژدى.
6- .مج،مت،وز،لت:اين،آج،لب:اين قرآن.
7- .مج،مت،وز:بيفگند،لت:افگند.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 29.
9- .مل:كوفى.
10- .مر:كثير.
11- .مج،مت،وز:نيز.
12- .مج،مت،وز:قراء.

و سعيد بن المسيّب و مجاهد و يمان گفتند (1):آزر نام صنم بود و در كلام تقديم و تأخيرى هست و تقدير آن است:و اذ قال ابراهيم لابيه أ تتّخذ آزر اصناما (2)،بر اين قول جز نصب نشايد و اصحاب ما دو روايت كردند يكى آن كه آزر نام جدّش بود من قبل امّه (3)،و روايت ديگر نام عمّش بود و اين هر دو در لغت شايع و جايز است كه عرب جد را از قبل مادر و عمّ را پدر خوانند و اين براى[آن] (4)گفتند كه درست شده است (5)كه پدران پيغمبر (6)-عليه السّلام-تا به آدم همه مؤمنان بوده اند از دليل عقل و قرآن.

امّا دليل عقل آن است كه معلوم است كه اين معنى منفّر باشد در حقّ ايشان از اجابت دعوتشان و قبول قول و امتثال امرشان.و هرگه كه ايشان دعوت كنند كافران را به اسلام و كفر بر ايشان عيب كنند.كافران بگويند (7)كه اين عيب در شما و نسب شما و پدران شما حاصل است.

دگر آن كه خداى تعالى مشركان را نجس مى خواند (8)،و آن كه او را به پاك كردن پليدان فرستاده باشند (9)نبايد كه او را ناپاك زاده باشد.

فامّا قرآن قوله تعالى: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّٰاجِدِينَ (10)،بر سبيل منّت و تعداد نعمت بر او گفت:من تو را در پشت ساجدان مى گردانيدم اگر ساجدان (11)اصنام باشند اين منّت و نعمت نباشد (12)بل منقصت (13)باشد.

دگر آن كه اطلاق ساجد از او جز سجدۀ خداى تعالى ندانند،أ لا ترى:

اَلسّٰائِحُونَ الرّٰاكِعُونَ السّٰاجِدُونَ (14) ،و قوله تعالى: وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّٰاكِعِينَ (15)،دليل ديگر بر اين اجماع طايفه است و اجماع ايشان حجّت است لكون

ص : 340


1- .آف:گفته اند.
2- .آج،لب:آزر أ تتّخذ اصناما آلهة.
3- .لت:ابيه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .آج،لب:درست تست.
6- .آج،لب:پدران.
7- .مج،مت،وز،مل،مر:بگويند.
8- .مج،مت،لت،مر:خواند.
9- .آج،لب،مل،لت:فرستاده باشد.
10- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 219.
11- .مج،مت،وز:ساجد.
12- .مج،مت:باشد.
13- .آج،لب:منقص.
14- .سورۀ توبه(9)آيۀ 112.
15- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 43.

المعصوم منهم (1).و آنچه وجه حجّتى اجماع است خود دخول معصوم است در ايشان چنان كه بيانش در كتب اصول فقه مشروح است.

دگر اخبار متواتر كه آمد از[85-پ]رسول-عليه السّلام (2)-كه او گفت:

نقلنى اللّه من اصلاب الطّاهرين الى ارحام الطّاهرات لم يدنّسني بدنس الجاهليّة خداى تعالى مى گردانيد از اصلاب پاكان در ارحام پاكان مرا مدنّس بنگرد بدنس جاهليّت اگر در ميان ايشان كافر بودى او را به طاهر (3)وصف نشايستى كردن كه كافران نجس باشند طاهر نباشند،و اخبار در اين معنى بسيار است و ادلّه در اين كه ما گفتيم كفايت است.

قوله: وَ إِذْ قٰالَ ،«إذ»ظرف زمان ماضى است و عامل در او فعلى مقدّر و التّقدير:

اذكر اذ قال ابراهيم لابيه آزر،ياد كن اى محمّد چون گفت ابراهيم پدرش را يعنى عمّش را يا جدّش را از قبل مادر كه آزر نام بود يا پدرش بر حقيقت كه تارخ نام آزر لقب بود و اين اقوال مختلف كه از مفسّران حكايت كرديم دليل صحّت مذهب ما مى كند و موافقت علماى سلف ما در اين باب أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً ،صورت استفهام است و مراد تقريع و ملامت،اصنام را و بتان را به خدا مى گيرى؟و اين آزر بت تراش بود چنان كه در اخبار آمده است كه بت تراشيدى (4)و به ابراهيم دادى كه به بازار بر (5)و بفروش او بياوردى و رسنى در پاى او بستى و بر زمين مى كشيدى و مى گفتى:كه خرد خدايى كه لاٰ يَسْمَعُ وَ لاٰ يُبْصِرُ وَ لاٰ يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (6)كه نشنوند و نبينند و غنا (7)نكنند (8)! آنگه بياوردى و پيش پدر بينداختى و گفتى كس نمى خرد مردم شكايت ابراهيم با عمّ كردند و بگفتند كه:او چه مى كند او گفت:چرا چنين مى كنى؟ گفت:شرم ندارى اصنام جماد (9)را به خدا گرفته اى؟ إِنِّي أَرٰاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،من تو را و قومت را در ضلال و گمراهى روشن مى بينم و الضّلال الذّهاب عن الحقّ و الصّواب و اصله الهلاك و مبين هم لازم باشد و هم متعدّى،يقال:

ص : 341


1- .مج،مت،وز،بم،مر:فيهم.
2- .مج،مت،وز،لت:صلّى اللّه عليه و آله.
3- .مج،مت،آج،لب،مر،شعرانى:ظاهر.
4- .مج،مت،وز:بتراشيدى.
5- .آج،لب:ببر.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 42.
7- .مج،مت،وز:غناى.
8- .مج،مت،وز،مر:نكند.
9- .مت:جمادى.

أبان الشىء و ابنته انا.اين جا لازم است و المعنى ضلال ظاهر و صنم از بتان آن باشد كه مصوّر باشد به صورت آدمى. وَ كَذٰلِكَ نُرِي ،و همچنين بازنموديم ابراهيم را ملكوت آسمان و زمين،يعنى چنان كه بيان كرديم ابراهيم را و بازنموديم و تعريف كرديم به ادلّه ضلال آزر و فساد عبادت اصنام.همچنين بازنموديم او را ملكوت آسمان و زمين تا به آن تعريف و اعلام از بتان تبرّا كند (1)و به اين اعلام به ما تولاّ كرد.

وجه تشبيه در«كذلك»آن (2)است.و ملكوت،ملك باشد براى مبالغه«واو» و«تا»در او زياده كردند چنان كه رهبوت و رحموت و جبروت و وزنه فعلوت،و در مثل هست:«رهبوت خير من رحموت،يعنى آن كه مردم از تو ترسند به از آن باشد كه بر تو ببخشايند.اين قول زجّاج و كسائى است،و انشد الكسائيّ: (3)

و شرّ الرّجال الخالب الخلبوت***

عكرمه گفت:اين لغت نبط است و اگر چنين باشد اتّفاق لغتين باشد.ضحّاك گفت:ملكوت السموات و الأرض خلقها،و اين قول عبد اللّه عباس است و مجاهد و سعيد جبير گفتند:آياتهما،آيات آسمان و زمين.

و آن،آن است كه در اخبار آمد كه:خداى تعالى ابراهيم را بر صحرا بداشت و حجاب برگرفت از پيش او (4)درهاى آسمان برگشاد تا به زير عرش به (5)او نمود[و جاى او در بهشت با او نمود و حجاب زمينها برداشت و از زمين اوّل تا زمين هفتم با او نمود] (6)تا او عجايب آسمان و زمين بديد.

در خبر مى آيد كه:يك روز بر خاطر ابراهيم گذشت (7)كه من رحيم تر اهل زمانه ام بر اهل زمين.حق تعالى او را رفع كرد و بر هوا برد و بر اعمال بعضى خلايق مطّلع كرد،دعا كرد بر ايشان (8)گفت:

اللّهمّ دمّر عليهم ،خداى تعالى گفت يا ابراهيم

ص : 342


1- .مج،مت،وز،آج،لب،بم،مل،مر:تبرّا كرد.
2- .مج،مت،وز،مل،لت،مر:اين.
3- .مج،مت+شعر.
4- .اساس،آف،آن:و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،مت،وز،مل،لت،مر:با،آج،لب:بدو
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:گزشت،مج،مت،وز،لت:بگذشت.
8- .مج،مت،وز،لت+و.

آن رحمت كجا شد كه تو را بود بر خلقان؟

انا ارحم بعبادي منك و من غيرك.

قيس بن ابى حازم[86-ر]روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از رسول- صلّى اللّه عليه و آله-كه چون خداى تعالى ملكوت آسمان و زمين با (1)ابراهيم نمود او را بر خلايق اطّلاعى افتاد (2)مردى بر معصيتى ديد بر او دعا كرد به هلاك (3).

خداى تعالى او را هلاك كرد ديگرى را ديد (4)بر معصيتى بر او دعا كرد خداى تعالى گفت:يا ابراهيم،رها كن كه تو مردى (5)مستجاب الدّعوه اى،و كار اين بندگان با من از سه وجه بيرون نيست:إمّا توبه كنند،من[از] (6)ايشان قبول كنم و إمّا از نسل ايشان مرا بندگانى مسبّح مقدّس باشند و امّا با پيش من آيند به قيامت من اگر خواهم عفو كنم ايشان را به فضل يا عقوبت كنم به عدل،ابراهيم نيز دعا نكرد بر ايشان.

ضحّاك گفت:ملكوت السّماوات،ماه و آفتاب و ستاره بود.قتاده گفت:

ملكوت آسمان و زمين آن كه با ابراهيم نمود كه او از غار برون آمد-چنان كه قصّۀ آن پس از اين بيايد-ان شاءاللّه و در آسمان نگريد ملكوت آسمان و زمين از ماه و آفتاب و ستاره و ملكوت زمين بديد از كوه و آب و درختان و نبات.

وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ،[عطف است بر محذوفى و التقدير و اريناه ملكوت السّماوات و الأرض ليستدلّ بها على اللّه و ليكون من المؤقنين] (7)ما (8)ابراهيم را ملكوت آسمان و زمين بازنموديم تا مستدلّ شود به آن بر خداى تعالى و از جمله موقنان و عالمان باشد.

اگر گويند:بر اين اقوال كه گفتى،چگونه كرده باشد خداى را در نمودن با او؟ اگر حجابها بردارد-چنان كه عبارات مفسّران است-بايد كه ديگران ببينند.دگر آن كه بعد مفرط پيش شما مانع است،جواب از اين چيست؟گوييم جواب از اين آن است كه:ممتنع نبود كه خداى تعالى خروقى پديد آرد در (9)آسمانها و زمينها و او را

ص : 343


1- .آج،لب:به.
2- .مج،مت،وز:بيوفتاد،مل:بيفتاد.
3- .آج،لب+او.
4- .مج،مت،وز،مل:بديد.
5- .آج،لب:مرد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه ها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .مج،مت،وز:با.
9- .مج،وز،مت:كه.

شعاعى قوى كند تا به قوّت شعاع از آن خروق نگاه كند (1)و ببينند.نبينى كه احوال بينندگان در بعد مفرط مختلف بود،بعضى از دور چيزها بينند و بعضى نبينند،و بعضى[از آن] (2)دورتر بينند و بعضى از نزديك دشخوار (3)بينند،و مرجع[اين] (4)اختلاف با اختلاف شعاع است در قلّت و كثرت،و از اينجاست كه يكى از مادر در مرگ ملائكه را بيند با لطافتشان به قوّت شعاع.

قوله: فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأىٰ كَوْكَباً ،علما خلاف كردند در مولد ابراهيم- عليه السّلام-بعضى گفتند:مولد او به سوس بود از زمين اهواز،و بعضى گفتند:به زمين بابل بود به دهى كه آن را كوثى گويند،و بعضى گفتند:به حدود كسكر (5)بود، و بعضى گفتند:به زمينى كه نمرود در او پادشاه بود،و بعضى دگر گفتند:به حرّان بود و پدرش با زمين بابل بود.

و عامّۀ علما برآنند كه ابراهيم-عليه السّلام-در روزگار نمرود بن كنعان زاد،و از ميان مولد او و طوفان نوح هزار سال بود و دويست و شصت و سه سال،و از مولد او [تا] (6)به خلق آدم سه هزار سال بود و سيصد و سى و هفت سال،و نمرود از فرزندان سام بن نوح بود،و هو نمرود بن كنعان بن سنخاريب كوش بن سام بن نوح،و گفته اند:

بر همه زمين مالك شد.

و در خبر است كه:چهار كس بر همه زمين مالك شدند،دو مؤمن[و] (7)دو كافر، امّا دو مؤمن:يكى سليمان بود و يكى ذو القرنين،و امّا دو كافر:يكى نمرود بود و يكى بخت نصّر.و نمرود اوّل كس (8)بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين تجبّر كرد و خلق را با عبادت خود خواند،و او را كاهنان و منجّمان بودند او را گفتند:در اين سال مولودى بزايد كه دين اهل زمين بگرداند و ملك تو بر دست او بشود،و هلاك تو بر دست او باشد.

و بعضى دگر گفتند:اين كسانى گفتند كه كتب انبياى پيشين خوانده بودند و

ص : 344


1- .مج،وز،مت:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
3- .اساس،آج،لب،آن:دشوار،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب مر:كشكر.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .مج،وز،مت:كسى.

در آنجا يافته بودند اين معنى.سدّى گفت:نمرود شبى در خواب ديد كه ستاره (1)بر آمد و چندان (2)نور از او بتافت كه روشنايى (3)[86-پ]آفتاب و ماه را غلبه كرد (4)تا در او هيچ نور نماند (5)،او بترسيد و از خواب درآمد.معبّران[را] (6)و كهنه را بخواند و اين خواب از ايشان بپرسيد.ايشان گفتند:اين خواب دليل كند بر آنكه در زمين تو امسال مولودى بزايد كه ملك تو بر دست او بشود و هلاك تو و خانۀ توبه او (7)باشد.

نمرود بفرمود تا هر كودكى كه آن سال بزاد او را بكشتند و بفرمود تا زنان آبستن را موكّل بركردند تا چون بزادند كودكانشان را بكشتند،و بفرمود تا زنان را از مردان جدا كردند و موكّلان بر ايشان گماشت (8)و هيچ رها نكرد كه مردى با زنى خلوت كند (9).

محمّد بن اسحاق گفت:مادر ابراهيم-عليه السّلام-بالغ (10)نبود مبلغ آنان كه ايشان را حمل باشد،پدر ابراهيم با او مواقعه كرد بار برگرفت،كس بر او وهم نبرد براى صغر سنّش تا ابراهيم را بزاد در خفيه.

سدّى گفت:نمرود در اين وقت كه اين حديث شنيد،از شهر برون (11)آمد و لشكرگاه بزد و بفرمود تا مردان همه از شهرها برون (12)آمدند و با او بر صحرا فرود آمدند و هيچ كس را رها نكرد كه با شهر شود،و پدر ابراهيم از جمله مقرّبان نمرود بود و به محلّ اعتماد بود.

روزى نمرود را حاجتى افتاد به شهر،بر هيچ كس اعتماد نداشت كه او را به شهر فرستد جز بر پدر ابراهيم.او را بخواند و وصيّت كرد و با او عهد كرد كه به شهر رود و آن كار بكند و به خانه نرود و با اهل خود مواقعه نكند.او گفت:ايمن باش كه اين معنى نباشد.به شهر رفت و آن كار بكرد،آنگه با خود گفت:اگر بروم نگاهى

ص : 345


1- .وز،لت:ستارۀ/ستاره اى.
2- .اساس:چندان،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .وز:روشناى.
4- .مج،وز،مت،لت:روشناى آفتاب را غلبه كرد و روشنايى ماه را.
5- .مج،وز،مت،لت،مر:تا هيچ دو را نور نماند،كه براساس مرجّح مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مت:با او.
8- .اساس:گماشت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مج،وز:خلوت كرد.
10- .آج،لب:بالغه.
11- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:بيرون.
12- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:بيرون.

كنم تا احوال خانه چيست و برگردم.

چون به خانه آمد و مادر ابراهيم را بديد و پرسيد (1)،مالك نبود.نتوانست جز كه مواقعه كند (2)،مواقعه كرد و او به ابراهيم بار برگرفت و پوشيده همى داشت.چون مادر ابراهيم بار برگرفت،كاهنان-على ما جاء فى الأخبار نمرود را گفتند:اين مولود امشب مادر او بار (3)برگرفت.

چون وقت وضع بود،مادر ابراهيم در شب به صحرا برون شد و بار بنهاد و ابراهيم را در خرقه پيچيد (4)و در شكافى نهاد در كوه و سنگى در پيش او نهاد و بيامد و پدر ابراهيم را خبر داد.آن جماعت نمرود را گفتند:آن مولود دوش از مادر بزاد.اگر اين (5)روايت درست بود،اين گويندگان اين (6)علم از كتب پيغامبران اوايل شناخته باشند،و الّا در نجوم و كهانت اين معنى نباشد.مادر ابراهيم در شبانه روزى (7)يك بار بيامدى و او را شير دادى و بازگشتى.

سدّى گفت:چون حمل بر مادر ابراهيم پديد آمد (8)،او را فرمود تا برگرفتند و به زمينى بردند ميان كوفه و بصره و در سردابى پنهان كرد او را و آنچه بايست از طعام و شراب معد كرد به نزديك او تا بار بنهاد آنجا.

و محمّد بن اسحاق گفت:مادر،ابراهيم را بزاد (9)و او را در غارى برد (10)بر كوهى و برآن بنهاد و سنگ در در غار نهاد،و هروقت بيامدى و او را شير دادى و تعهّد كردى و از پدر پنهان كرد،و پدرش را گفت:من كودكى مرده بزادم و آنجا دفن كردم.پدر طمع برداشت و او را به راست داشت (11)در آن.

و ابراهيم را خداى تعالى مى پرورد در آن غار،تا يك ماهه (12)چون يك ساله،و

ص : 346


1- .لت:بپرسيد.
2- .مج،وز،مت،لت:كرد.
3- .مج،وز،مت:بار به او،لت:به او بار.
4- .مج،وز،مت:پخت.
5- .آج،لب+خبر و.
6- .مج،مت:آن.
7- .آج،لب،لت:شبانروزى.
8- .آج،لب:پيدا شد.
9- .مج،مت:مادر ابراهيم زاد،وز،لت:مادر به ابراهيم بزاد.
10- .اساس+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .مت:بداشت.
12- .اساس+شد،كه بعدا كلمه خط خورده است.

يك ساله چون ده ساله.چون پنج سال بر آمد به شكل مردى شد.او پدر[را] (1)بگفت پدر بيامد و او را بديد و شادمانه شد.

ابو روق گفت:چون مادر او را بزاد در غار و پنهان كرد،هروقت [كه] (2)بيامدى او را يافتى كه انگشتان خود مى مكيدى.يك بار گفت:من بنگرم تا اين كودك از اين انگشتان چه مى مكد،انگشتان او بمكيد در يكى آب بود و در يكى شير و در يكى خرما و در[87-ر]يكى گاو روغن،تا آنگاه كه بباليد و بزرگ شد.يك روز مادر پيش او بود،مادر را گفت:من ربّي،خداى من كيست؟گفت:من.گفت:خداى تو كيست؟گفت:پدرت.گفت:خداى پدرم كيست؟گفت:[من] (3)ندانم،پدرت داند.بيامد و پدرش را خبر داد.پدر بيامد و فرزند را بديد.ابراهيم-عليه السّلام- گفت (4):يا پدر!خداى من كيست؟گفت:مادرت.گفت:خداى مادرم كيست؟ گفت:منم،گفت:خداى تو كيست؟گفت:نمرود،گفت (5):نمرود كيست؟ گفت:پادشاهى است،گفت:همچون ماست؟گفت:بلى،گفت:خداى او كيست؟گفت خاموش.

آنگه از آن غار او را برون (6)آوردند در در آخر روز آفتاب فروشده گاو و گوسبند (7)و شتر ديد روى با شهر نهاد (8)گفت پدر،اين چيست؟گفت اين گاو و گوسبند (9)و شتر است گفت لا بدّ اين را چاره نيست ازآن كه (10)خالقى و آفريدگارى و روزى دهنده (11)باشد و آفرينندۀ اينان و روزى دهنده آن است كه چندين سال[در اين غار] (12)مرا از انگشتان من روزى داد.ايشان در اين حال بودند شب درآمد و ستاره (13)برآمد،او برنگريد آسمان ديد و ستارگان و پيش از آن نديده بود.ستاره بزرگ روشن ديد گفتند:

زهره بود،و گفتند:مشترى بود،گفت: هٰذٰا رَبِّي ،فذلك قوله: فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ ، يقال:جنّ اللّيل و اجنّه اللّيل،كما يقال:ذهب به و اذهبه و دخل به الدّار و«ادخله»،

ص : 347


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مت:او را گفت.
5- .اساس+خداى،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
6- .مج،وز،مت،آج،لب:بيرون.
7- .مج،وز:گوسپند،مت،آج،لب،آف:گوسفند.
8- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:نهاده.
9- .مج،وز:گوسپند،مت،آج،لب،آف:گوسفند.
10- .مج،وز،مت:كس.
11- .آج،لب:دهنده اى.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .مج،وز،مت:ستارگان.

فعل او لازم باشد تعدّيش يا به همزه كنند يا به حروف جرّ،و الجنّ السّتر،و الاجنان الإظلام،و الجنون ستر العلّة العقل،و الجنّة البستان الكثير الشّجر سمّي بذلك لسترها الارض و الجنّة و المجنّ التّرس الواسع لستره الرّجل و الجنّة الجنّ و الجنّة الجنون ايضا و الجنين الولد في بطن امّه لاستتاره به،فعيل (1)به معنى مفعول چنان كه بينى اصل، كلمه ستر است و مرجع اين جمله با يك اصل كه آن جنّ است و هو السّتر. رَأىٰ كَوْكَباً ،بعضى گفتند:كوكبا من الكواكب،ستاره ديد از جمله ستارگان و بعضى گفتند:ستاره بود كه مزيّت داشت در روشنايى بر ديگران چون زهره و مشترى.و بعضى دگر مفسّران گفتند:اين سخن آنگه گفت كه در ميان مردمان آمد و با مردمان اختلاط كرد و بعضى مردم را ديد كه ستاره مى پرستيدند اين براى آن گفت: قٰالَ هٰذٰا رَبِّي .

اهل علم در آن (2)خلاف كردند و آن كه مورد معنى او چيست؟آنچه معتمد است آن است كه:ابراهيم-عليه السّلام-اين سخن در زمان مهلت نظر گفت و آنگه كه خداى را نشناخت و نظر نكرده بود براى آن كه ممكن نيست كه توان گفتن كه خداى تعالى ابراهيم را عارف آفريد به خود با (3)علم ضرورى در او آفريد به خود و صفات خود،لا بد باشد ازآن كه او اكتساب علم كرده باشد به نظر،و حالت ناظران حالت مجوّزان و شاكّان باشد.

پس ابراهيم-عليه السّلام-اين كه گفت نه بر سبيل خبر گفت،بل بر سبيل (4)فرض و تقدير گفت،چنان كه يكى از ما چون نظر كند در حدوث اجسام فرض و تقدير كند كه قديم است و گويد:«هب انّها قديمة»تا بنگرد تا به چه ادا خواهد كردن نظر او،چون نظر او در قدمش ادا كند به فساد،از آن رجوع كند به دليل و به طريق قسمت بداند كه چون قديم نباشد لا بد محدث باشد.

ابراهيم-عليه السّلام-همچنين بر سبيل فرض گفت: هٰذٰا رَبِّي تا بنگرد تا مؤدّى (5)است با چه؟چون افول و غروبش پديد آمد و غايب شد بدانست،كه آنچه حضور و

ص : 348


1- .اساس:فعل،با توجّه به مج و مفهوم عبارت تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت:اين.
3- .مج،وز،مت:تا،آج،لب،لت:يا.
4- .مج،وز،مت:طريق.
5- .اساس:موردى،با توجّه به مج تصحيح شد.

غيبت بر او روا باشد او خداى (1)را نشايد چه آن از علامات حدوث (2)بود و محدث را محدث بايد و او نيز محتاج باشد به محدثى،چون ماه بر آمد و ماه از ستاره روشن تر و بزرگتر بود گفت هٰذٰا رَبِّي هم بر اين وجه فارضا و لا مخبرا (3)قاطعا.

فَلَمّٰا أَفَلَ ،چون او نيز فروشد،گفت (4):اين هم (5)صلاحيت الهيّت ندارد اين جا استغاثه[87-پ]كرد به خداى و از او طلب توفيق و لطف كرد به اوّل گفت: لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِينَ ،چون علامت حدث ديد بدانست كه او اله نيست چون ماه را در جرم و نور و عظم بيش از او ديد،گفت:تا بنگرم تا او (6)چيست چون هم به علّت او معلّل بود و به درد او گرفتار،گفت اين كار بيش از اين است دليل دو شد و آنچه مظنون و متوهّم بود از حدّ صلاحيت به در (7)آمد به هر حال بجز از اين چيزها (8)الهى است و خدايى (9)كه پروردگار من است و من جز از او بدو نرسم بدو التجا كرد و از او يارى خواست و طلب هدايت و توفيق از او كرد،گفت: لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي ،اگر خداى من مرا (10)با خود گذارد (11)من از خويشتن نخيزم و اگر مرا (12)هدايت و (13)لطف و ارشاد توفيق و اعداد تمكين و موادّ الطاف يارى ندهد من فرومانم و اين ميدان به سرنبرم و از اين بيابان جان به كناره نبرم (14).

در اين بود كه سرهنگ و قائد خسرو سيّارگان كه صبح صادق است از مطلع خود سر برآورد گفت:اين حاجب و پيشرو نورانى باشد كه نور او از همه بيشتر بود.

چون نگاه كرد براثر آن سپر زرّين از فلك خود سر برآورد و روى زمين را به نور خود منوّر كرد بر هر جاى (15)و خطّه و بقعه بتافت و هر جزوى از اجزاى عالم از او نصيبى

ص : 349


1- .وز:خدايى.
2- .مج،وز،مت:حدث.
3- .اساس،لب،بم،آف،آن:مقدارا،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .مج،وز،مت،آج،لب+او.
5- .آج،لب:ابراهيم.
6- .مج،وز،مت،لت:اين.
7- .آن:دار.
8- .مج،مت:خبرها.
9- .مج،وز،مت،لب:خداى.
10- .آج،لب:مرا به من.
11- .آن:گزارد.
12- .مج،وز،مت،لت+به.
13- .مج،وز،مت،لت:ندارد.
14- .مج،وز،مت،لت:نيفكنم.
15- .وز:جايى.

يافت،به جرم از همه مهتر (1)و به نور از همه بيشتر و به قدر از همه بلندتر،گفت:تا به (2)اين نيز (3)دستى برآزمايم (4)تا اين چه ذوق دارد هٰذٰا رَبِّي هٰذٰا أَكْبَرُ ،براى آن گفت «هذا»اگرچه آفتاب مؤنّث است-كه هنوز او را نشناخت،چه اگر او را شناختى نگفتى«هذا ربّي»آن خواست كه هذا الطّالع ربّي،اين بر آينده (5)،خداى من است چون او نيز فروشد و كبر جرم و علوّ قدر،او را حمايت نكرد از اين آفت بدانست كه هرچه از جنس او باشد از شكل او باشد مثل او باشد از همه روى برگردانيد و گفت:

من بيزارم از هرچه مشركان آن را بدون او مى پرستند از همه تبرّا كرد،اين وجهى است در جواب آن كس كه سؤال كند كه:شايد كه ابراهيم-عليه السّلام-به الهيّت كواكب گويد.

جواب ديگر از او آن است كه ابراهيم-عليه السّلام-اين بر وجه تهكّم و سخريّه گفت بر آنان كه ستاره پرست بودند و خواست تا ايشان را تنبيه كند بر اعتقاد جهلشان و به ايشان نمايد نقص و عيب معبودانشان (6)،گفت:هذا ربّي بزعمكم،چنان كه يكى از ما مجسّم را گويد بر اين وجه:هذا ربّه يجيء و يذهب و يتحرّك و يسكن،اين خداى (7)نگر كه اينان گرفته اند كه بيايد و بشود و برخيزد و بنشيند،يعنى او به زعم ايشان خداست،و اين وصف براى تنبيه كند ايشان را بر جهل و خطاى ايشان.

و مانند آن است كه در خبر آوردند كه:يكى از حواريّان عيسى برسيد به جايى كه بت پرستان بودند،خواست تا ايشان را دعوت كند و از آن منع كند دانست كه آن حب نشود و تربيت بر تقليد ايشان را رها نكند تا از او قبول كنند،بيامد و ايشان را گفت:اين معبودان شمااند اينان را نكو پرستى (8)و اجتهاد كنى (9)در عبادت اينان تا به وقت درماندگى شما را فرياد رسند،ايشان گفتند:اين نكومردى است كه ما را نصيحت مى كند و وصيّت مى كند به حسن عبادت معبودان ما.

ص : 350


1- .مج،مت،آن:بهتر.
2- .مج،وز،مت،لت:با.
3- .مج،مت،وز+هم.
4- .آج،لب:بيازمايم.
5- .مج،وز،مت،لت:برآمده.
6- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،آن:ايشان.
7- .وز:خدايى.
8- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،آن:پرستيد.
9- .مج،وز،مت،آج،لب:آف،آن:كنيد.

اقبال كردند برآن كار بس بر نيامد كه ايشان را نكبتى پيش آمد بر او آمدند و او را گفتند:ما را كارى پيش آمد[88-ر]سخت،او گفت:وقت آن است كه اين خدايان شما،شما را فرياد رسند و آن (1)عبادتهاى گران كه شما كرده اينان را به برآيد شما را،جمع شوى و اين معبودان خود را بخوانى و تضرّع و زارى كنى تا اين آفت از شما بگردانند.ايشان حريص شدند و بيامدند و عبادت بيفزودند و تضرّع (2)زيادت كردند هيچ سود نداشت و اجابت نيامد بر او آمدند و در او بناليدند او چون ديد كه وقت آن است كه سخن او مؤثّر بود،گفت:اى ابلهان و كم دانان نمى دانى (3)كه ايشان نشنوند و نبينند و ندانند و نتوانند،و نه بر سود قادراند و نه بر صرف زيان توانايى دارند.برويد و ابلهى مكنيد كه ما را و شما[را] (4)خدايى هست توانا و دانا و بينا و شنوا كه چون بخوانيش بشنود و چون بخواهى بدهد،غنى است و حاجت بر او روا نيست بياييد تا به درگاه او شويم (5)و او را بخوانيم كه اين بليّه و آفت جز او صرف نكند.گفتند ما ندانيم،تو او را بخوان تا ما تو را متابعت كنيم او دعا كرد خداى تعالى اجابت كرد و آن بلا از ايشان بگردانيد ايشان بجمله ايمان آوردند.و غرض از اين خبر آوردن آن بود كه قصد او در تحريص ايشان بر عيادت اصنام آن بود تا نقص و عجز ايشان به آن قوم نمايد تا ايشان از آن بازآيند و توبه كنند و غرض او درست بود و مقصود حاصل شد،و همچنين غرض ابراهيم-عليه السّلام-آن بود كه ايشان را تنبيه كند بر خطا و جهل ايشان در اعتقادشان،و مثل اين قوله تعالى: وَ انْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً (6)،در قصّه موسى و سامرى،و مقصود آن است كه الى الهك فى ظنّك و اعتقادك و عندك و مثله قول الخزنة للكافرين فى النّار: ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (7)،اين عذاب بچش كه تو مردى عزيز و كريمى يعنى به نزديك خود نه آن كه او در دوزخ عزيز و كريم باشد.

و بعضى متكلّمان در اين آيت اين وجه را كه ما گفتيم دو وجه كردند:يكى را

ص : 351


1- .مج،وز،مت:از،لت:اين.
2- .مج،وز،مت،لت+لابه.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،آن:نمى دانيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .آج،لب:بشويم.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 97.
7- .سورۀ دخان(44)آيۀ 49.

طريقۀ تنبيه بر خطاى قوم تفسير دادند،و يكى گفتند بر وجه تهكّم و سخريّت است- چنان كه اين نظاير كه آورديم،و اين هم دور نيست كه حمل كنند مورد آيت را اعني قوله: هٰذٰا رَبِّي ،يك بار به تنبيه بر خطاى قوم تا متنبّه شوند بر خطاى خود و واقف شوند برآن،و يك بار بر وجه تهكّم و سخريّت،يعنى عندكم و في ظنّكم.

وجه چهارم در آيت جواب سايل آن است كه:اين استفهام است خبر نيست،و معنى استفهام تقرير و تقريع باشد و همزه استفهام بيفگند از او و عرب همزۀ استفهام بيفگنند (1)در بسيارى مواضع،نبينى كه در اشعار ايشان از اين بسيار است منها قول الاخطل (2):

كذّبتك عينك ام رأيت بواسط***غلس الظّلام من الرّبا خيالا

و قال آخر (3):

لعمرك ما ادري و ان كنت داريا***بسبع رمين الجمر ام بثمان

و قال اوس بن حجر (4):

لعمرك ما ادري و ان كنت داريا***شعيب بن سهم ام شعيب بن منقر

و قال ابن ابى ربيعة:

ثمّ قالوا تحبّها قلت بهرا***عدد (5)القطر و الحصى و التّراب

و اين جواب معتمد نيست براى آن كه عرب حرف استفهام آنجا بيفگنند (6)كه در كلام عوضى باشد از او كه بر او دليل كند،چه اگر نه چنين باشد استفهام به خبر ملتبس شود و فرق نتواند كردن.پس هركجا در كلام عوضى باشد از او كه دليل حذف [88-پ]كند حذف كنند تعويلا عليه،و آنجا كه نباشد نكنند نبينى كه اين ابيات كه آورد«ام» (7)در اوست كه معادل همزه استفهام باشد،چنان كه:زيد

ص : 352


1- .لت،آن:بيفگند.
2- .مج،مت،وز+شعر.
3- .اساس:كذّبتكم،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .اساس:كذّبتكم،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:الظفر،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .آن بيفگند.
7- .اساس:آوردم،با توجّه به سياق عبارات از چاپ مرحوم شعرانى(470/4)تصحيح شد،آج:در او«أم» است.

عندك ام عمرو.

و به هر حال دانند كه مراد آن است كه:أ زيد عندك ام عمرو،براى ام عمر و چون گويند زيد عندك و دعوى كند آنگه كه استفهام خواستم و همزه نيارد و«أم» نيارد كه عوض باشد محال باشد و از كلام او را استفهام ندانند،بل از او فهم جز خبر نكنند.

امّا بيت عمرو بن ابي ربيعه چنان كه خالى است از حرف استفهام و عوض (1)لا جرم نگويم كه استفهام است،بل گويم خبر محض است ثمّ قالوا:ايشان گفتند و خبر دادند كه تو او را دوست دارى من تصديق كردم و اقرار دادم و نپوشيدم،گفتم:بهرا اى بهرني حبّها بهرا اى غلبني.

امّا آن بيت كه جرير طبرى در تفسير برآورد به استشهاد اين وجه من قول ابى النّجم (2):

رفوني و قالوا يا خويلد لا ترع***فقلت و انكرت الوجوه هم هم

گفت تقدير آن است كه:«أهم هم»،براى آن كه انكرت الوجوه كه محال باشد كه با انكرت الوجوه و با آن كه روى ايشان را منكر باشد و نشناسد گويد«هم هم»بر وجه خبر گويم چه (3)منع از اين كه اگر روى ايشان بتحقيق نشناسد به و هم و ظنّ و حدس (4)گويد«هم هم»ايشانند.

نبينى كه او خائف است و صفت خوف خود مى كند في قوله:رفوني اى سكّنوني (5)،و قالوا:يا خويلد لا ترع،و خائف بدگمان باشد و حزم و احتياط نگاه دارد اگرچه قوم نه دشمن او باشند او براى حزم بر ايشان حمل كند و گمان برد.و امّا آن كه ابو على گفت در تقويت اين وجه كه اگرچه در كلام دليلى نيست بر حذف حرف استفهام،در عقل دليل هست و دليل عقل از ادلّه كلام قوى تر باشد چيزى نيست اين حديث براى آن كه دليل عقل اگرچه از همه ادلّه كه مصاحب كلام بود قوى تر باشد دليل نكند كه حرف استفهام بايد تا از اين كلام محذوف بود كه اين دعوى كردن

ص : 353


1- .مج،وز،مت+هر دو.
2- .مج،وز،مت+شعر.
3- .لت:جز.
4- .مج،وز،مت:حسد.
5- .آن:سكونى.

محال است دليل عقل دليل آن كند كه ابراهيم-عليه السّلام-از مثل اين،معصوم و منزّه بود اگر چنان كه هيچ وجه نبودى در تنزيه ابراهيم-عليه السّلام-جز اين كه يك وجه و اين وجه مطّرد نبودى الّا با تقدير همزه استفهام حكم كرديمى (1)كه چنين است كه ابو على گفت.

چون وجه هاى ديگر هست كه به آن تنزيه ابراهيم-عليه السّلام-مى توان كرد از اين معنى بى تقدير همزۀ استفهام و مخالفت عرب در نهاد كلامشان،اين حديث كه ابو على گفت روان نباشد.و در آيت دليل است بر آنكه معارف ضرورى نيست،چه اگر ضرورى بودى ابراهيم-عليه السّلام-به بدايت كار به هيچ حال شاكّ نبودى در معرفت خداى و محتاج نبودى به آن كه معرفت به نظر و استدلال استخراج كند.

قوله تعالى: فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ ،بيان كرديم كه:«جنّ»ستر باشد و الفاظى كه از او مشتق است براى چه آن را«جانّ»خوانند،و منه الجنان للقلب.و بعضى اهل لغت گفتند:«جنّ»هم لازم است و هم متعدّى،و لغت قرآن بر لزوم است به دليل آن كه به حرف جرّ تعديه كرد آن را،گفت: جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ ،و در شعر هذليان آمد متعدّى في قول بعضهم:

و لمّا وردت قبيل الكرى***و قد جنّه السّدف الادهم

و قال عبيد فيه أيضا:

و خرق تصيح البوم (2)فيه مع الصّدى***مخوف اذا ما جنّه اللّيل مرهوب

و گفتند:«أجنّ»نيز لازم آمده است في قول الشّاعر:

فلمّا أجنّ اللّيل بتنا كأنّنا***على كثرة الاعداء محترسان

أى اظلم،و«جنّه»لغت اسد است و«اجنّه»[89-ر]لغت تميم،و امّا أجنّ (3)در بيت محتمل است لزوم و تعديه را.

رَأىٰ (4)كَوْكَباً ،حمزه و كسائي و خلف و يحيى و كسائى راوى عن ابي بكر

ص : 354


1- .مج،وز،مت:كردمانى.
2- .آج،لب،بم:اليوم.
3- .اساس،آج،لب،بم،آف:أجنّة،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس،مج،وز،آج،لب،بم،لت،آن:رأى،با توجّه به ضبط قرآن مجيد آورده شد.

خواندند:«رءا»به كسر«را»و اماله همزه،و در سوره هود: رَأىٰ أَيْدِيَهُمْ (1)،و در سوره يوسف: رَأىٰ قَمِيصَهُ (2)،و قوله: رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ (3)،و در طه: رَأىٰ نٰاراً (4)،و هم در اين جا:

و در و النجم: مٰا رَأىٰ و لَقَدْ رَأىٰ (5)،اين هفت جايگاه اينان به كسر«را»و اماله همزه خوانند.

و عليمى موافقت كرد ايشان را في«رأى كوكبا»و ابو عمرو جمله را اماله كند و لكن«را»مفتوح گويد،و نافع بين بين خواند اين جمله آنگه باشد تا او را ساكنى ملاقى نشود يا به ضميرى نپيوندد،چون به ساكنى پيوندد في قوله: رَأَى الْقَمَرَ و رَأَى الشَّمْسَ (6)و در سورة النّحل: وَ إِذٰا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذٰابَ (7)، وَ إِذٰا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكٰاءَهُمْ (8)،و در سورة الكهف: وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ (9)،و در احزاب: وَ لَمّٰا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزٰابَ (10)،در اين مواضع حمزه و خلف و نصير و ابو بكر الاعشى و برجمى خوانند به كسر«را»و فتح همزه،و باقى قرّاء به فتح«را»و همزه معا.امّا چون متّصل باشد به ضميرى چون«رآه»و«رآك»و«رآها»،حمزه و كسائي و خلف و يحيى كسايى (11)راوى از ابو بكر به كسر«را»و اماله خوانند و ابو عمرو داجونى (12)به فتح«را»و اماله همزه،و باقى قرّاء به فتح«را»و همزه خوانند.

و امّا آن كه اماله نكرد (13)بر اصل خود رها كرد،چون:دعا و رمى،و امّا آن كه اماله كرد (14)گفت:كلمه من ذوات الياء است (15)،و آن كه«را»را مكسور بكرد براى متابعت كسره اماله كرد (16)،[و] (17)آن كه«را»مكسور بكرد بى اماله گفت:براى آن كه فعل از باب فعل يفعل است چون كسره بر عين الفعل پيدا نشد بر«را»افگند كه

ص : 355


1- .سورۀ هود(11)آيۀ 70.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 28.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 24.
4- .سورۀ طه(20)آيۀ 10.
5- .سورۀ نجم(53)آيۀ 11.
6- .سورۀ نجم(53)آيۀ 18.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 78.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 85.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 86.
10- .سورۀ كهف(18)آيۀ 53.
11- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 22.
12- .مج،وز،آج،لت،آن:يحيى و كسائى.
13- .اساس،آج،لب،بم،آن:داحونى.
14- .مج،وز:بكرد.
15- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ذوات الياست.
16- .مج،وز،بم:بكرد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

حرفى صحيح بود.

و«افول»غروب باشد،يقال:افل يأفل افولا اذا غاب،قال ذو الرّمّة:

مصابيح ليست باللّواتي يقودها***نجوم و لا بالآفلات الدّوالك

و قوله: لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي ،اگر هدايت ندهد مرا خدا.«هدى»در آيت به معنى لطف و توفيق است،نظيره قوله: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (1)،أي لطفا،و قوله:

إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ (2) ،«بريء»فعيل باشد به معنى فاعل. مِمّٰا تُشْرِكُونَ ،أى ممّا تشركون به،و قوله: هٰذٰا أَكْبَرُ ،يعنى من الكواكب و القمر و لكن براى دلالت كلام بر او بيفكند.

قوله: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ ،ابراهيم-عليه السّلام-تا از معبودان ديگر تبرّا نكرد، تولّاى او به معبود (3)درست نيامد،و از اينجاست كه هيچ تولاّ بى تقديم تبرّا درست نيايد،نبينى كه قديم-جلّ جلاله-در كلمه توحيد مكلّفان را چنين فرمود كه بگويند:

لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ (4) ،تا نگويند كه هيچ معبود بدون او نيست از هرچه گفتند و بر او دعوى الهيّت كردند به نفى جنس چون به«إله» (5)نفى ره توحيد از (6)خاشاك شرك پاك كرده باشد،آنگه به«إلاّ»اثبات الهيّت او كند تا چون او را اثبات كند جز او در الهيّت نباشد،همه خدايان مزوّر از اين معنى به در باشند تا توحيد تمام بود گفت:

روى به خدا كردم كه آفريدگار آسمانها و زمين است،يعنى روى عبادت بر وجه اخلاص به خداى آفريدگار آسمانها و زمين كردم.

حَنِيفاً ،[نصب او بر حال است از«وجّهت»و اين حال باشد از فاعل حنيفا] (7)، أى مستقيما (8)عادلا،و قيل:مائلا عن الشّرك،و«الحنيف» (9)من الاضداد،يكون بمعنى الميل و الاستقامة معا.

وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،«ما»نفى است،و من از جمله مشركان نيستم،و

ص : 356


1- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 17.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 78.
3- .مج،وز،مت،لت،آن،مر+او.
4- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 19.
5- .آج:لا اله.
6- .آج،لب+خاك و.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج+و.
9- .مج،وز،مت،مر:و الحتف.

«من»شايد كه تبعيض را باشد و شايد (1)كه تبيين را بود.

قوله تعالى: وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ ،محاجّت مخاصمت باشد و حجّت انگيختن بر يكديگر،يقال:حاججته فحججته،أى ناظرته و جادلته فغلبته،و محاجّه و مجادله ايشان با او آنگه بود كه او برآن بتان[89-پ]استخفاف كردى و رسن در پاى (2)ايشان بستى و ايشان را در زمين مى كشيدى (3)و به در زمين مى كشيدى (4)و به كنار آب آوردى و به تهكّم و سخريّت گفتى:آب بازخورى (5)چنان كه در روز كسر اصنام گفت:«ما لكم لا تأكلون»،ايشان با او خصومت كردند در اين معنى،او جواب داد كه: أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اللّٰهِ ،جمله قرّاء خواندند به تشديد نون براى آن كه«تحاجّونني» بوده است ادغام كردند«نون»را در يكديگر (6)تا«نونى»مشدّد شد،و اين بر اصل خود باشد.

و اهل مدينه به تخفيف«نون»خواندند تخفيف را براى آن كه«جيم»هم مشدّد بود و يك«نون»بيفگندند،و آن كه بيفگنده باشد (7)نون دوم بود براى تكرار را و تكرار در دوم باشد و تثقيل براى تكرار است و اين چنان باشد كه«نون»از ليتني بيفگنند و گويند:«ليتي»چنان كه گفت:

ليتي اصادفه و افقد بعض مالي***

و بعضى اهل لغت گفتند:حذف اين«نون»لغت غطفان است (8)و بعضى گفتند:«نون»اوّل بيفگندند-چنان كه شاعر گفت: (9)

أ بالموت الّذي لا بدّ انّى***ملاق لا اباك تخوّفيني (10)

و كسائى خواند و عيسى:«هداني»به (11)اماله،و باقى (12)به تفخيم.حجّت

ص : 357


1- .مج،مت:نشايد.
2- .مل+در گردن و پاى.
3- .مج،وز،مت:بستى و او بر زمين كشيدى.
4- .مج،وز،مت:بستى و او بر زمين كشيدى.
5- .آج،لب:بازخوريد.
6- .مج،وز،مت،لت،مر:يك نون را در ديگر.
7- .مل:باشد.
8- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:عطا است،با توجه به مج و ديگر نسخه ها،كذا در شعرانى،تبيان تصحيح شد.
9- .مج،وز،مت،مل+شعر.
10- .اساس،بم،آف،آن:تخوفتنى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها و كذا شعرانى،تبيان،مجمع البيان تصحيح شد.
11- .آن:با.
12- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+قرّا.

كسايى آن است كه كلمه از ذوات الياست.و آنان كه به تفخيم خواندند بر اصل خود نهادند.

ابراهيم-عليه السّلام-ايشان را جواب داد به صورت استفهام و معنى انكار و تقريع و گفت: أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اللّٰهِ ،در (1)باب خداى (2)با من محاجّه (3)مى كنيد وَ قَدْ هَدٰانِ ،«واو»حال است و حال حالى كه خداى (4)مرا هدايت داد،و هدايت آنجا لطف است همچنان كه در آيت اوّل گفتيم،يعنى با من الطافى كرد كه من به ايمان نزديك شدم.و شايد كه مراد بيان ادلّه باشد يعنى ادلّه بر من عرض كرد من قوله: وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (5)،كه من عند نظر در آن ادلّه مهتدى شدم و«يا»اضافت بيفگند براى اكتفاء به كسر«نون»از او.

وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِكُونَ بِهِ ،و من نترسم از اين خدايان كه شما ايشان را (6)معبود خود كرده ايد (7)بدون خداى براى آن كه إمّا بتان جماداتند (8)كه نفع و مضرّتى نتوانند كردن و إمّا ستارگانى اند كه ايشان را در ما اثرى نباشد و من به دليل افول و غروب ايشان بدانستم كه محدث اند و مخلوق.و«ما»موصوله است به معنى الّذي و الّتى، أى الأصنام الّتي او النجوم الّتى تجعلونها شركاء له براى آن كه از ايشان جاى خوف نيست. إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ رَبِّي شَيْئاً ،مگر كه خداى من چيزى خواهد.

در اين دو قول گفتند:يكى آن كه الّا كه خداى من خواهد كه ايشان را حيات در آفرينند و قدرت،و ايشان را حىّ و قادر كند و تمكين كند از فعل كردن و مضرّت رسانيدن تا مخوف الجانب شوند و صحّت آن دارند كه از جانب ايشان كسى را خوفى باشد،آنگه آن هم به مشيّت و قدرت خداى من باشد.و قول دوم آن است كه:الّا ان يشاء ربّى شيئا من السّوء،الّا كه خداى به من مكروهى خواهد و چيزى از اين معنى چون مرگ و بيمارى و درويشى و مانند اين و بر اين قول استثناء منقطع باشد.

ص : 358


1- .آج،لب+اين.
2- .آج،لب+تعالى.
3- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+خصومت.
4- .آج،لب+تعالى.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 75.
6- .مج،وز،مت،مل،لت،مر+به.
7- .اساس:كردۀ،با توجه به مج تصحيح شد.
8- .وز،مت،آف،لت،آن:جمادانند.

آنگه گفت: وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ،علم خداى من واسع است و فراخ بر همه چيزى،و معنى آن است كه او عالم است به جميع معلومات بر هر وجه كه صحيح باشد كه معلوم بود و معلومات او را نهايتى نيست آنگه ايشان را تحريض كرد بر طريق ملامت و (1)به لفظ استفهام بر تذكير و تفكير (2)و انديشه،گفت:خود (3)هيچ انديشه نمى كنى (4)،يعنى اگر انديشه و نظر كنى (5)بدانى صحّت و صدق آنچه من مى گويم شما را و دعوت مى كنم.

وَ كَيْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَكْتُمْ ،آنگه گفت هم بر سبيل احتجاج:من[90-ر] چگونه ترسم از معبودان شما و آنچه شما آن را شريك خداى كرده اى و به آن شرك (6)مى آرى (7)به خداى (8)و من بدانسته ام كه از ايشان هيچ نفعى و ضرّى نباشد (9)،شما اولى ترى (10)كه بترسى (11)ازآن كه به خداى شرك مى آرى (12).و او خداى قادر و قاهر است و غالب،و هرچه خواهد (13)كه كند او را از آن مانع نباشد شما از او و شرك آوردن به (14)او و انباز گرفتن به او (15)چيزهايى را كه خداى با (16)سلطانى و بيّنتى فرونفرستاد (17)،نمى ترسى (18)من چگونه بترسم. فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ ،از ما دو گروه يعنى ما و شما كدام گروه اولى تراند كه ايمن باشند اگر شما دانى و در آيت دليل است بر آنكه هركه او مذهبى دارد بى حجّت قول او باطل باشد،لقوله:

مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطٰاناً ،و«سلطان»در قرآن بيشتر به معنى حجّت آمد،و نيز در آيت دليل است:بر بطلان قول آنان كه ايشان گفتند:مناظره و محاجّه نبايد كردن براى آن كه خداى تعالى از ابراهيم-عليه السّلام-اين معنى بازگفت و او را به اين (19)مدح كرد.

ص : 359


1- .مج،وز،مت،لت:ندارد.
2- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:تذكّر و تفكّر.
3- .مج،وز،مت:چون.
4- .آف:نمى كنيد.
5- .مج،وز،مت،مل،آن،مر:شريك.
6- .مج،وز،مت،مل،آن،مر:شريك.
7- .مج،وز،مت،مل،مر:مى آريد.
8- .مج،وز،مت:خدايى.
9- .مج،وز،مت:نيايد.
10- .مج،وز،مت،مل:اولى تر.
11- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،آن:بترسيد.
12- .مج،وز،مت،مل،مر:مى آريد.
13- .مج،وز،مت:ندارد.
14- .مج،وز،مت،مل،با.
15- .مج،وز،مت،مل،با.
16- .مج،وز،مت،آج،لب،مل،لت+آن.
17- .مج،وز،مت:بفرستاد،آن:فرستاد.
18- .آج،لب،مل،آف:نمى ترسيد.
19- .آج،لب:بدين.

قوله: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ ،شايد كه اين كلامى بود مبتدا از خداى تعالى و حكايت نباشد از ابراهيم-عليه السّلام-و اين قول بيشتر مفسّران است.

و بعضى دگر گفتند:هم حكايت كلام ابراهيم است-عليه السّلام-چون او حجّت بر خصم بداشت و صحّت مذهب و طريقۀ خود به دليل روشن كرد اين سخن بگفت (1)،و معنى آيت آن است كه:آنان كه ايمان آرند به خداى تعالى و پيغامبران و كتابهاى او و آنچه واجب است آن را تصديق كردن آنگه ايمان خود به ظلم نپوشند (2)،يعنى كفر و اين قول بيشتر مفسّران است از عبد اللّه عبّاس و سعيد بن المسيّب و قتاده و مجاهد و حمّاد بن زيد و جماعتى صحابه چون سلمان و عبد اللّه مسعود و ابو الكعب (3)و عبد اللّه عبّاس و حذيفة بن اليمان،و رفع كرد عبد اللّه مسعود اين حديث به (4)رسول -عليه السّلام-و گفت:چون اين آيت فرود آمد بر (5)مسلمانان،بترسيدند و گفتند:يا رسول اللّه كيست از ما كه او بر خود ظالم نيست؟پس امن از ما برخاست.رسول -عليه السّلام-گفت:خلاف آن است كه شما گمان بردى (6)اين ظلم كفر است، نبينى كه خداى تعالى چون حكايت كرد از آن بندۀ صالح يعنى لقمان: يٰا بُنَيَّ لاٰ تُشْرِكْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (7)،و معتزليان گفتند:هر كبيره كه احباط ثواب طاعت كند داخل است در اين،و هركه چنين باشد كه ايمان دارد و صاحب كبيره بود نه آمن باشد و نه مهتدى و گفتند:دليل بر آنكه چنين است آن است كه،اگر نه چنين باشد بايد كه مرتكب كبيره چون ايمان دارد ايمن باشد و اين خلاف اجماع است؟جواب از اين آن است كه گوييم:اين آنگاه (8)باشد كه آيت را بر عموم حمل كنند و ظلم نفس و ظلم غير در او آرند.فامّا چون به ادلّۀ عقل و قرآن و اخبار و قول صحابه و مفسّران تخصيص كنند آن را به كفر اين لازم نباشد.دگر آن كه اين قول به دليل الخطاب باشد براى آن كه خداى تعالى گفت:آنان كه ايمان آرند و ايمان به ظلم از كفر يا معصيت بر زعم ايشان بازنپوشند ايشان را امن باشد دليل نكند كه آن

ص : 360


1- .مج،وز،مت:گفت.
2- .مج،وز،مت:ببوشند.
3- .مج،مت:ابن كعب،وز،مل،مر:ابى الكعب.
4- .مج،وز،مت،مل،مر:بر.
5- .بروى/برويد.
6- .مج،مت،لت:چه.
7- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 13.
8- .مج،وز،مت،لت،مر:آنگه.

كه بخلاف اين باشد او را امن نباشد كه اين دليل الخطاب بود،دليل الخطاب به نزديك بيشتر اهل علم باطل است.و از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روايت كنند (1)كه:آيت مخصوص است.به ابراهيم-عليه السّلام-و عكرمه گفت:آيت مخصوص است به مهاجران اصحاب رسول.اصمعى گفت كه:ظلم به نزديك عرب وضع الشى فى غير موضعه باشد،نبينى كه شاعر گفت در مدح قومى اين قول (2)[90-پ]:

هرت الشّقاشق ظلاّمون للجزر***

يعنى اشتر جوان را كه بى وقت بكشند چون ظلمى باشد،و يقال:ارض مظلومة اذا اخطأها المطر،قال النّابغة (3):

و النّؤى كالحوض بالمظلومة الجلد***

اى بالأرض (4)الّتي لا مطر بها براى آن كه حوض به زمينى كه باران نباشد وضع الشّيء في غير موضعه باشد،[حق تعالى گفت:] (5)اى آنان كه ايمان آرند و ايمان خود بازنپوشند به كفر يعنى[ايمان] (6)آرند و بر او استقامت كنند،چنان كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا (7)،ايشان را امن و ايمنى باشد و ايشان مهتدى و راه يافته باشند،نبينى كه در آخر آن آيت (8)هم جزا و پاداشت گفت فى قوله: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا (9)،معنى (10)آن باشد كه اولئك لهم الامن و آنگه گفت: أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ (11)،معنى آن باشد كه: وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ،ايشان راه يافتگان باشند به ره بهشت.

وَ تِلْكَ حُجَّتُنٰا ،اشارت است به حجّت متقدّم كه در آيت پيشتر (12)برفت از محاجّۀ او با قوم و غلبۀ او بر ايشان به حجّت،يقال:هذا حجّة له و هذا حجّة عليه اين حجّت اوست،و اين حجّت بر اوست يعنى آنچه رفت من قوله: وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ -الآية.

ص : 361


1- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:روايت كردند.
2- .مج،وز،مت:شعر.
3- .مج،وز،مت+شعر.
4- .اساس:باى ارض،با توجه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
8- .مج،وز،مت:روايت.
9- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
10- .مج،وز،مت،لت،مر:به معنى.
11- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
12- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:پيشين.

مجاهد گفت حجّت آن است كه گفت: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ ، يعنى ما ابراهيم را نصرت كرديم به حجّت و حجّت او بر قوم او ظاهر كرديم و اين زيادتى باشد در علم و علم علوّ رتبه (1)و ارتفاع منزلت آرد،آنگه گفت: نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ ،اهل كوفه و يعقوب خواندند«درجات»به تنوين،باقى بى تنوين بر اضافه.آن كه بتنوين خواند،«من»در محلّ نصب افگند بوقوع الفعل عليه[و درجات در محلّ نصب بر ظرف و التقدير نرفع من نشاء درجات و آن كه به اضافه خواند درجات را مفعول به كرد و من] (2)در محلّ جرّ افكند به اضافت درجات با او.حق تعالى خبر داد از خود كه:من آن را كه خواهم رفيع گردانم و بلند بر ديگران به درجاتى و منازلى و يا رفيع گردانم درجات و پايه هاى آنان كه من خواهم.و اصل درجات در پايه هاى نردبان باشد كه بتدريج به (3)او بر شوند پايه پايه،و«تدريج»از درجه بود و اصل كلمه من درج اذا دبّ (4)باشد و درج اذا خرج و مشى و ادراج درنورديدن (5)بود براى آن كه برود و با سرى شود و استدراج طلب الادراج باشد،و منه الدّرج قال اللّه تعالى:

سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (6) ،اى نهلكهم (7).و درج (8)ازآنجاست كه آنچه در او بود چون درنورديده (9)باشد از صيانت و پوشيدگى،آنگه گفت:بگو كه خداى تو اى محمّد حكيم است و محكم كار،آنچه كند نكو كند و به جاى خود نهد و داناست آنچه كند و فرمايد به حسب مصلحت كند.

قوله تعالى: وَ وَهَبْنٰا لَهُ ،بداديم ما او را-يعنى ابراهيم را،يقال:وهب (10)الشّيء لفلان به مفعول اوّل به نفس خود برسد (11)و به دوم به لام نه چون اعطيت كه متعدّى

ص : 362


1- .آج،لب:مرتبه.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،مت،آج،لب،مل،لب شعرانى افزوده شد.
3- .مج،مت:با.
4- .اساس،آج،لب،آف،آن:اذا ادب،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز،مت،لت،مر:در بيختن.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 182.
7- .اساس،آج،لب،آف،آن:يهلكهم،با توجه به مج تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت،مل،لت:اين.
9- .مج،وز،مت،لت،مر:در بيخته.
10- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:وهبت.
11- .مج:نرسد.

باشد به نفس خود به دو مفعول،گفت:ما بداديم ابراهيم را فرزندانى از ايشان اسحاق و او اسمى است اعجمى لا ينصرف و سبب منع صرف،علميّت است و عجمه،و يعقوب پسر اسحاق كه فرزندزادۀ ابراهيم بود و گفتند:براى آنش يعقوب خواندند (1)كه به عقب عيص زاد،برادر او،و هر دو هم شكم بودند،و گفتند (2):دست در عقب عيص زده بود و درست آن است كه تازى نيست تا اشتقاقش طلب كنند بلى (3)اسمى است اعجمى براى[آن] (4)منصرف نيست. كُلاًّ هَدَيْنٰا ،منصوب است كُلاًّ هَدَيْنٰا وَ نُوحاً هَدَيْنٰا ،همچنين گفت[91-ر]:همه را هدايت داديم و نوح را پيش از ايشان،و قيل،من قبل ابراهيم،چون مضاف اليه از او بر كند بنا كرد او را بر ضم.و «هدايت»در آيت به معنى بيان و الطاف و توفيق باشد،و شايد كه به معنى نبوّت (5). وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ ،و از فرزندان او.دو قول گفتند:يكى آن كه ضمير عايد است با نوح، براى آن كه در مذكوران كسانى هستند كه نه از فرزندان ابراهيم اند و آن لوط است كه پسر خواهرش بود،و گفتند:پسر برادرش و بهرى دگر گفتند:راجع است با ابراهيم،و آنچه گفتند از حديث لوط مانع نباشد از اين براى آن كه كلام بر تغليب رانده باشد و هر دو قول محتمل است.و اصل ذرّيّة فعليّه است من ذرء اللّه الخلق،أى خلقهم.و از فرزندان او داود بود و پسرش سليمان و ايّوب و هو ايّوب بن افرص بن رازح بن روم بن عيصا بن اسحاق بن ابراهيم،و يوسف پسر يعقوب،و او آن است كه رسول -عليه السّلام-گفت او را:الكريم بن الكريم بن الكريم،يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم.و موسى و هارون پسران عمران بودند و هارون به يك سال از موسى-عليه السّلام-مهتر بود. وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،و ما همچنين پاداشت (6)دهيم نيكوكاران (7)را،يعنى چنان كه ابراهيم را جزا داديم بر توحيد و ثبات بر دين و مجاهده در راه معرفت همچنين فرزندان او را كه به او اقتدا كردند،همچنين پاداشت (8)دهيم و جملۀ محسنان را بر احسانى كه كنند.

ص : 363


1- .مج،مت،مل،آف:خوانند.
2- .مج:گفته اند.
3- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:بل.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،لت+بود.
6- .آف:پاداش.
7- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:نكوكاران.
8- .آف:پاداش.

وَ زَكَرِيّٰا ،و هو زكريّا بن اذن (1)بن كيا و يحيى پسر او و عيسى پسر مريم ابنت عمران بن هاشم بن امون بن حرقيا.و الياس،عبد اللّه بن مسعود گفت:الياس نام ادريس است و او را دو نام بود-چنان كه يعقوب را اسرائيل گفتند،و دگر مفسّران گفتند:الياس از فرزندان هارون بود و هو الياس بن نسر (2)بن فنحاص بن العيزار بن هارون بن عمران،و اين قول درست تر است تا آيت بر نسق (3)باشد.آنگه گفت [همه] (4)از جملۀ صالحان و نيكان بودند،و در آيت دليل است بر آنكه حسن و حسين از فرزندان رسول (5)بودند لقوله تعالى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ -الى قوله: وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ ،عيسى را از فرزندان ابراهيم يا نوح خواند (6)و نسب او با ايشان از جهت مادر پيوست كه او پدر نداشت.عجب از نواصب كه ايشان روا دارند كه عيسى پسر نوح باشد با چند هزار سال كه از ميان ايشان است و زير و بالاى پنجاه پدر،و روا ندارند كه حسن و حسين-عليهما السّلام (7)-فرزندان پيغمبر باشند و از ميان ايشان و پيغامبر-عليه السّلام-جز فاطمه بنت رسول اللّه نيست!و مذهب شافعى در اين آيت (8)موافق مذهب ماست در آن مسئله فقهى كه:اگر مردى وقفى كند على اولاده و اولاد اولاده هل يدخل فيهم ولد البنت ام لا،دخترزاده در آن وقف شود يا نه؟مذهب اهل البيت و مذهب شافعى آن است كه:داخل باشد در وقف،و مذهب ابو حنيفه آن است كه نباشد.ابو حنيفه تمسّك كرد به قول شاعر كه گفت: (9)

بنونا بنو ابنائنا و بناتنا***بنوهنّ ابناء الرّجال الاباعد

و شافعى تمسّك كرد به اين آيت و بقوله تعالى: فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ (10)،و گفت حجّت من[قوى تر] (11)از دو آيه محكم از حجّت ابو حنيفه از بيتى

ص : 364


1- .اساس،بم:ادن،مج:آذر،وز،مت:آذر،با توجه به لت تصحيح شد.
2- .مج،وز،مت:پسر،مر:بسير،طبرى:يسيء،آلوسى،يس،كشف الاسرار:بشر.
3- .مج،وز،لت:فسق.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج،وز،لت،مل،آف،لت،مر+عليهما السّلام.
6- .آن:خوانند.
7- .اساس:عليهم السلام،با توجه به مج تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت+شعر.
9- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:باب.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 61.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد،آج،لت:قوى تر است.

مجهول از عربى جاهل.

در خبر است كه:يك روز مأمون با علىّ بن موسى الرّضا (1)نشسته بود،گفت:

يا ابن رسول اللّه،دليلى توانى گفتن از كتاب خداى كه تو[91-پ]فرزند پيغامبرى (2)از صلب او گفت:بلى (3)،گفت آيت مباهله نخواهم: أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ (4)،و آيت سورت انعام نخواهم: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ ،گفت:آن نيارم،گفت:

چيست؟گفت:قوله تعالى: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ (5)وَ بَنٰاتُكُمْ ،گفت:از كجا دليل مى كند اين آيت؟گفت:چه گويى،اگر رسول خدا حاضر آيد و خطبه كند به تو دخترت را بخواهد به او دهى؟گفت:چگونه ندهم،و كه باشد كه اين رغبت نكند،گفت:اگر از من خواهد مثلا،من دختر ندهم به او، گفت:چرا؟گفت:ازآن كه دانى كه اجماع است كه فرزندزاده و دخترزاده (6)بر مرد حرام باشد،و نيز آن كه اگر من زنى (7)كه دارم رها كنم رسول-عليه السّلام-آن زن را بزنى نتواند كردن،گفت:چرا؟گفت لقوله تعالى: وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاٰبِكُمْ (8).

وَ إِسْمٰاعِيلَ ،و نيز از فرزندان ابراهيم اسماعيل بود. وَ الْيَسَعَ ،و هو اليسع بن اخطور بن العجوز.حمزه و كسائي و خلف خواندند:و اللّيسع.بتشديد«لام»و فتح «او»و سكون«يا»اين جا و در سورۀ ص،باقى قرّاء به سكون«لام»و فتح«يا».

زجّاج گفت:اين دو لغت است،ابو على فارسى (9)گفت:«الف»و«لام»نه تعريف راست[بل زيادت است براى آن كه اسم علم است و عرب جمع نكند بين علامتى تعريف فى اسم واحد.و كسائي گفت:«لام»تعريف است] (10)و گفت:اسم «ليسع»بوده است به فتح«لام»و سكون«ياء»،آنگه«لام»تعريف در او بردند اللّيسع شد و«لام»در«لام»ادغام كردند مشدّد شد و به نزديك او اسم بر وزن

ص : 365


1- .مج،وز،مت،لت،مر:عليه السلام.
2- .لت،مر:اويى.
3- .مج،وز،مت:يكى.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 61.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 23.
6- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:پسرزاده.
7- .مج،وز،مت:زندگى.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 23.
9- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:ابو على الفارسى.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

فيعل (1)باشد،آنگه گفت:اگر اسم«يسع»بودى بر وزن فعل (2)،«لام»را در او مجال نبودى چنان كه در يزيد و يشكر نشود و در يحيى،اصمعى گفت:من او را گفتم پس چه گويى كه التّوضح مى گويند نوعى سنگ را و اليعملة النّاقة القويّة و اليحمد (3)حىّ من اليمن؟گفت:فروماند جواب نداد.دگر آن كه ايشان يسع نام مى نهند و ليسع نام مى نهند.فرّاء گفت:تشديد قرائت به اسم اعجمى بهتر (4)ماند براى آن كه ايشان «الف»و«لام»در اسماء كه منصرف نباشد نبرند الّا در صور ضرورت شعر،چنان كه گفت: (5)

وجدنا الوليد بن اليزيد مباركا***شديدا بأعباء (6)الخلافة كاهله

و گفت:براى آن«الف»و«لام»در يزيد برد كه در وليد برده بود،و اين كه فرّاء گفت:چيزى نيست براى آن كه جملۀ اسماء منصرف را«لام»تعريف در نشود،نبينى كه در أحمر و حمراء مى شود،يقول:مررت بالأحمر و الحمراء،در يزيد و يحيى به آن نمى شود كه اسم علم است و جواب اصمعى كه گفت كسائى به آن فروماند هم اين است كه اين اسماء كه آورد در هيچ علم نيست از توضح و يعمله و ليكن يسع علم است كه اگر تازى است على قول الكسائيّ و علميّت تعريف باشد و «لام»علامت تعريف باشد.پس جمع كردن ميان دو علامت تعريف در يك اسم معنى ندارد.پس معتمد آن است كه شيخ ابو على گفت. وَ يُونُسَ ،هو يونس بن متّى.

وَ لُوطاً ،هو لوط بن هاران پسر برادر ابراهيم بود،و گفتند:پسر خواهرش بود. وَ كلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَى الْعٰالَمِينَ ،و همه را از اين پيغامبران (7)،ما تفضيل داديم بر جهانيان، يعنى بر اهل زمانۀ خود هر پيغامبرى در روزگار خود به از امّت خود بودند براى آن كه نشايد كه حكيم تقدّم كند مفضول را بر فاضل كه در حكمت زشت باشد،و روا بود

ص : 366


1- .آج،لت:فيعل.
2- .اساس،بم،آن+لاء،با توجه به مج و ديگر نسخه ها زايد مى نمايد.
3- .اساس:التحمد،با توجه به آن و سياق جمله صحيح شد.
4- .مج،وز،مت،لت:مهتر،مر:بيشتر.
5- .مج،وز،مت+شعر.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها با حناء،با توجه به آج و مأخذ شعرى تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت،آج،مر:پيغمبران.

كه در يك روزگار دو پيغامبر و ده پيغامبر و بيشتر و كمتر باشند،و يكى بر يكى مفضّل باشد،نبينى كه لوط-عليه السّلام-در روزگار ابراهيم بود و مفضّل نبود بر ابراهيم بل ابراهيم بر او مفضّل بود به اجماع.

وَ مِنْ آبٰائِهِمْ ،از پدران اين پيغامبران[92-ر]. وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ ،و فرزندان ايشان و برادرانشان،و تقدير آن است كه:و كلاّ فضّلنا على العالمين و فضلنا ايضا من آبائهم و ذرّيّاتهم و اخوانهم على كثير من النّاس.و از اينان كه ذكر كرديم از خويشان اين پيغامبران كه با پيغامبران بودند يا اوصيا يا اوليا،تفضيل داديم نيز ايشان را بر بسيارى مردمان ازآن كه (1)به مرتبه فرود (2)ايشان بودند و در منزلت ثواب دون ايشان بودند. وَ اجْتَبَيْنٰاهُمْ ،و ما ايشان را برگزيديم و هدايت كرديم و راه نموديم به راه راست،از اينان (3)و الطاف و توفيق و نبوّت و آنچه ايشان را به ثواب و نعم رساند.

ذٰلِكَ هُدَى اللّٰهِ ،اين ره دين خداست آن را كه خواهد به آن راه نمايد از بندگانش،و لا محال هيچ فعل نكند قديم-جلّ جلاله-تا نخواهد (4)،براى آن كه هر فعل كه كند عالم باشد به آن و ساهى نبود از آن و براى غرضى صحيح كند،و چون چنين باشد لا بد مريد باشد آن را،پس معنى آيت آن است كه:هدايت او بى ارادۀ او نبود و روا بود كه هدايت آنجا نيز مراد ثواب باشد چنان كه در اوّل آيت هست من قوله: كُلاًّ هَدَيْنٰا وَ نُوحاً هَدَيْنٰا مِنْ قَبْلُ ،و آن هدايت ثواب است لقوله تعالى: وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،و جزا جز به ثواب لايق نباشد،پس گفت:هدايت دهم آن را كه خواهم يعنى ثواب،و ثواب جز مستحق را نخواهد تا دهد،نبينى كه گفت:

وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،و اگر شرك آرند عمل ايشان باطل و محبط شود و ثواب عمل باشد كه محبط شود.امّا معنى«احباط»اين جا آن است كه دگر جايها بيان كرديم:من نفى الوقوع على وجه يستحقّ به الثّواب،معنى آن است كه اگر شرك آرند هر عمل (5)كه كنند (6)و كرده باشد (7).همه بر وجهى بود (8)كه برآن

ص : 367


1- .وز،مت،لت:آنان كه.
2- .مل:فروتر.
3- .آج:اتيان الطاف.
4- .مج،مت:بخواهد.
5- .مل:عملى.
6- .اساس:كند،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .اساس:باشند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت،مل،لت:باشد.

استحقاق ثوابى نبود،امّا براى آن كه عمل به ظاهر در وجود آمده است و از روى ظاهر كسى گمان برد كه آن عمل را وقوعى و قبولى هست،چون بنگرند برآن هيچ ثوابى نبود براى آن كه نه بر وجه مأمور به (1)افتاد لفظ (2)برآن اطلاق كرد.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ،ايشان آنان اند كه[ما] (3)ايشان را كتاب داديم و حكمت و پيغامبرى،يعنى پيغامبران كه ذكر ايشان برفت در آيات مقدّم. فَإِنْ يَكْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ ،اگر كافر شوند به آن اين جماعت عصر تو.و «بها»راجع است با نبوّت انبيا،و روا بود كه راجع باشد با جماعت انبيا. فَقَدْ وَكَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً ،ما موكّل بكرديم يعنى لطف و توفيق گروهى را كه به آن كافر نه اند، يعنى اگر كافرند اين قوم به نبوّت تو گروهى هستند كه كافر نه اند از گماشتگان من.

در ايشان چند قول گفتند،حسن بصرى و زجّاج و طبرى و جبّائى گفتند:مراد پيغامبران مقدّم اند كه ذكر ايشان برفت كه خداى تعالى عهد نبوّت رسول ما بر ايشان فراگرفت و ايشان به او ايمان آوردند،و بعضى دگر گفتند: فَإِنْ يَكْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ ، اگر اهل مكّه به تو و نبوّت تو كافراند،من گروهى را موكّل كنم از اهل مدينه بر ايمان به تو.بعضى ديگر (4)گفتند:مراد جملۀ مؤمنان اند كه به رسول-عليه السّلام-ايمان آوردند پيش او و در عصر او و از پس او،و اين اولى تر (5)براى عمومش را و كثرت فايده در او.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّٰهُ ،ايشان آنان اند كه خداى تعالى ايشان را هدايت كرد (6)،يعنى پيغمبران مذكور در آيات مقدّم.و مراد به«هدايت»،نبوّت و حكمت و كتاب است،آن كه (7)رفت في قوله: آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ .

فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ ،تو كه محمّدى و قوم تو و امّت تو به هداى ايشان اقتدا كنى (8)، يعنى به سيرت و طريقه و سنّت و سداد و صلاح ايشان،يعنى بر طريقۀ ايشان روى (9)،

ص : 368


1- .اساس:مأمور،با توجّه به مج،وز،تصحيح شد.
2- .اساس:حباط،با توجّه به مج،وز،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مت،آج،آف:دگر.
5- .آف+بود.
6- .مج،وز،لت،مر:هدايت داد.
7- .مج،وز،مت:آنگه.
8- .آف،آن:كنيد.
9- .روى/رويد.

و مراد نه شريعت است كه رسول-عليه السّلام-در شرع تبع هيچ پيغامبر نبود.حمزه و كسائي و خلف و يعقوب و كسائي[92-پ]به روايتى (1)عن ابي بكر در حال وصل «ها»بيفگنند (2)از«اقتده»،و در حال وقف«ها»گفتند،و باقى قرّاء به اثبات «ها»خواندند فى الحالين الوصل و الوقف و اسكان او،الّا ابن ذكوان كه (3)«ها» اثبات كرد و وصل كرد به«يا»از پس اقتده (4)،و لفظ«اقتدهى»باشد و هشام «ها»ى متحرّك گفت بى«يا» اِقْتَدِهْ ،و اين در حال وصل باشد.فامّا در وقف جز سكون«ها»نباشد آن كه (5)وقف كرد،«ها»استراحت را باشد،و آن كه (6)وصل كرد و«هى»گفت،«ها»را كنايت مصدر كرد،أعنى الاقتداء،چنان كه شاعر گفت (7):

هذا سراقة للقرآن يدرسه***و المرء عند الرّشا ان يلقها ذئب

أى يدرس الدّرس،و نشايد كه راجع بود با قرآن براى آن كه فعل به او متعدّى شد به«لام»،پس نشايد كه يك فعل متعدّى باشد هم به ظاهر هم به مضمر،چنان كه: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ (8)،گفتيم:نصب«قمر»به فعلى مضمر است كه دلّ عليه قَدَّرْنٰاهُ ، و تقدير آن است كه:و قدّرنا القمر قدّرناه.حق تعالى گفت كه:اينان آنان اند كه من ايشان را هدايت دادم تو و امّت تو به ايشان اقتدا كنى (9)و به ادلّه اى كه ايشان استدلال كردند به آن شما نيز به آن استدلال كنيد.آنگه از آن بگذشت و رسول را مى گويد بگو اين قوم را: لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ،من اين عمل كه مى كنم از دعوت و نبوّت،مزدى از شما طمع ندارم اين كه من مى گويم و مى كنم جز براى تذكير جهانيان نيست.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 91 تا 100

اشاره

وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ اَلْكِتٰابَ اَلَّذِي جٰاءَ بِهِ مُوسىٰ نُوراً وَ هُدىً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِيسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُكُمْ قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91) وَ هٰذٰا كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَكٌ مُصَدِّقُ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُرىٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ يُحٰافِظُونَ (92) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَوْ قٰالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ اَلظّٰالِمُونَ فِي غَمَرٰاتِ اَلْمَوْتِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ بٰاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ اَلْهُونِ بِمٰا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ غَيْرَ اَلْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آيٰاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاكُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِكُمْ وَ مٰا نَرىٰ مَعَكُمْ شُفَعٰاءَكُمُ اَلَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكٰاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ مٰا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94) إِنَّ اَللّٰهَ فٰالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّوىٰ يُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ اَلْمَيِّتِ مِنَ اَلْحَيِّ ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ (95) فٰالِقُ اَلْإِصْبٰاحِ وَ جَعَلَ اَللَّيْلَ سَكَناً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ حُسْبٰاناً ذٰلِكَ تَقْدِيرُ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ (96) وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلنُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِي ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاكِباً وَ مِنَ اَلنَّخْلِ مِنْ طَلْعِهٰا قِنْوٰانٌ دٰانِيَةٌ وَ جَنّٰاتٍ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ اَلزَّيْتُونَ وَ اَلرُّمّٰانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشٰابِهٍ اُنْظُرُوا إِلىٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذٰلِكُمْ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99) وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ اَلْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنٰاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يَصِفُونَ (100)

ترجمه

>6\100-91<

ص : 369


1- .مج،وز،مت:رواى،لت:روى،مر:راوى.
2- .مج،مت،آج،لب،بم:بيفگند.
3- .مج،وز،مل،مر+او.
4- .مج،وز،مت:از پس آن اقتدهى.
5- .مج،وز،مت:آنگه.
6- .مج،وز،مت:آنگه.
7- .مج،وز+شعر.
8- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
9- .كنى/كنيد.

و نشناختند (1)خداى را حق معرفتش چون گفتند نفرستاد (2)خدا بر هيچ آدمى از چيزى بگو كه فرستاد آن كتاب كه آورد (3)آن را موسى روشنائى و بيان كننده مردمان را؟مى كنيد آن را كاغذها (4)كه بيان مى كنيد آن را و پنهان مى كنيد بسيارى بياموختند (5)شما را آنچه ندانستى (6)شما و نه پدران شما بگوى كه خدا پس رها كن ايشان را در فروشدنشان بازى كنان.

و اين كتابى است كه فروفرستاديم آن را مبارك (7)،راست دارنده آن را كه پيش اوست و تا بترسانى اهل مكّه را و آن (8)را كه پيرامن آنند و آنان كه ايمان آرند به قيامت ايمان آرند (9)[به آن] (10)و ايشان بر نمازشان محافظت كنند.

[93-ر] و كيست بيدادگرتر (11)ازآن كه فرابافد بر خدا دروغى يا گويد وحى كردند به من و نكرده باشند به او وحى و آن كه گفت من فروفرستم مانند آن كه فروفرستاد خدا و اگر بينى چون ظالمان (12)در سختيهاى مرگ باشند و فرشتگان بازگسترده (13)باشند دستهاى خود بيرون كنى (14)

ص : 370


1- .آج،لب+تعظيم ننمودند.
2- .آج،لب:فرونفرستاد.
3- .آج،لب:فروفرستاد.
4- .آج،لب:دفترها.
5- .آج:آموزانيدند.
6- .مج،وز،مت،آف،آج،لب:ندانستيد.
7- .آج،لب:بسيار منافع و فوايد.
8- .مج،وز،مت،آف،لت:آنان.
9- .مج،وز،مت:ايمان دارند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .آج،لب:ستمكارتر.
12- .مج،وز،مت،لت:بيدادكاران،آج،لب:ستمكاران.
13- .آج،لب:گشاده.
14- .مج،وز،مت:بيرون كنند،آج،لب:بيرون فرستيد،آف:بيرون كنيد.

جانهاتان امروز پاداشت (1)دهند شما را عذاب خوارى به آنچه بودى (2)مى گفتى (3)بر خدا ناحق و بودى (4)از (5)آيات او تكبّركننده.

و (6)آمدى (7)شما تنها چنان كه آفريديم شما را (8)اوّل بار و رها كرديد آنچه داديم شما را بازپس پشتتان (9)و نمى بينم با شما شفيعاتان (10)آنان كه دعوى كردى (11)كه ايشان در شما انبازاند (12)بريده (13)شد ميان شما و گم شد از شما آنچه بودى دعوى مى كردى.

خداى شكافندۀ دانه و استه (14)است بيرون آرد زنده را از مرده و بيرون آرنده است مرده را از زنده و اوست خدا چگونه مى گردانند شما را.

شكافنده (15)بام است و كنندۀ شب است آرام و آفتاب و ماه را به شمار آن بر تقدير خداى عزيز داناست.

و او آن است كه كرد شما را (16)ستارگان تا راه يابى (17)به آن در

ص : 371


1- .آف:پاداش.
2- .مج،وز،مت:بوديد.
3- .مج،وز،مت،آف:مى گفتيد.
4- .مج،وز،مت:بوديد.
5- .آج،لب+قبول.
6- .آج،لب+حقيقت.
7- .آف:آمديد.
8- .آج،لب:نخست.
9- .آج،لب:رحم مادر.
10- .مج،وز،مت،بم،آف:شفيعان تا تو را،آج،لب:شفاعت خواه.
11- .مج،وز،مت،آف:گرديد.
12- .مج،وز،مت،لت:انبازانند.
13- .مج،وز،مت:برنده.
14- .استه/هسته،آن:اشته،مج،وز،مت:استخوان ميوه.
15- .بم،آف:بشكافنده،آج،لب:شما را از حق بيرون آرنده صبح است.
16- .مج،وز،مت:براى شما.
17- .لت:راه برى.

تاريكيها[ى] (1)بيابان (2)و دريا ما جدا كرديم آيتها گروهى (3)را كه دانند.

و او آن خداست كه بيافريد شما را از يك تن قرار داده و وديعه نهاده جدا واكرديم آيتها را براى گروهى كه دانند.

[93-پ] و او آن خداست كه فروفرستاد از آسمان آبى بيرون آورد به آن نبات هر چيزى بيرون آورديم ما از آن سبزى بيرون مى آيد از آن دانۀ بر هم نشسته و از خرما و از شكوفۀ آن شاخها نزديك و بهشتها از انگور و زيتون و نار مانند و همتا و جز همتا بنگرى (4)به ميوۀ آن چون ميوه آرد و بپزد (5)در آن آيتهاست گروهى را كه يقين دانند.

و كردند خداى را انبازان پرى و بيافريد ايشان را و فرابافند (6)او را پسران و دختران به نادانى (7)پاك است خدا و منزّه از آنچه صفت (8)مى كنند.

قوله تعالى: وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ -الآية.سعيد جبير گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مردى نام او مالك بن الضّيف جهود (9)بيامد و با رسول-عليه السّلام- خصومت مى كرد.رسول-عليه السّلام-[او را] (10)گفت:به خداى،بر تو سوگند مى دهم تو (11)در تورات نمى يابى[كه] (12):

انّ اللّه يبغض الحبر السّمين :خداى تعالى دشمن دارد

ص : 372


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،افزوده شد.
2- .آج،لب:خشك.
3- .لت:قومى.
4- .مج،وز،مت:بنگريد.
5- .مج،وز،مت،لت:پختن.
6- .مج،وز،مت،لت:فرو،آج،لب:به دروغ بديد كردند.
7- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:بى دانش.
8- .مج،وز،مت:وصف.
9- .آج،لب:الجهود.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .آن كه+.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

عالم فربه را،و او فربه بود و دعوى علم مى كرد.او را سخت آمد و در خشم آمد (1)و گفت:و الله مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ ،به خداى كه خداى تعالى بر هيچ آدمى چيزى نفرستاد از كتاب و وحى.رسول-عليه السّلام-گفت:

و لا على موسى و نه بر موسى؟گفت:و نه بر موسى،خداى تعالى اين آيت فرستاد در شأن او (2).

سدّى گفت:آيت در فنحاص بن عازورا (3)آمد و اين سخن او گفت.محمّد بن اسحاق گفت:جماعتى جهودان به نزديك رسول-عليه السّلام-آمدند و گفتند:يا ابا القاسم!كتابى نيارى از براى ما از آسمان چنان كه موسى الواح آورد ما را از نزديك خداى،خداى تعالى آيت فرستاد: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ (4)-الآية.يكى از جملۀ ايشان گفت:خداى تعالى بر هيچ آدمى هيچ كتاب نفرستاد،نه بر تو و نه بر موسى و نه بر عيسى،خداى تعالى اين آيت بفرستاد:

وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ ،حق تعالى [گفت] (5)اين كافران و جهودان قدر نكردند خداى را حقّ قدرش،يعنى او را نشناختند و ندانستند حقّ معرفتش،يقال:

قدّرت الشّىء و قدرته قدرا[و قدرا] (6)،و آن كس كه او چيزى به تقدير بازاندازد بداند،پس قدر به كنايت كرد خداى تعالى از علم ايشان به خداى،يعنى خداى را نشناختند.بحقّ (7)المعرفة.

بعضى دگر گفتند: مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ ،يعنى اقرار نكردند به قادرى خداى (8)تعالى، و اين قول عبد اللّه عبّاس است به روايت علىّ بن طلحه.آيت در كافران (9)آمد كه ايشان به قادرى خداى تعالى ايمان نداشتند.

قولى ديگر آن است كه:ما عظّموه حقّ عظمته،خداى تعالى را تعظيم نكردند حقّ عظمتش،من قولهم،هذا أمر له قدر و خطر،اين كارى با قدر يعنى با عظمت مجاهد گفت،مشركان قريش گفتند: مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ ،حق تعالى گفت:خداى را شناخته نباشد به قادرى و تعظيم او كرده نباشد آن كس كه او گويد

ص : 373


1- .مج،مت:در خشم شده،وز،آج،لب،لت:در خشم شده.
2- .وز،لت:اين آيت در شأن او بفرستاد.
3- .اساس:عازور،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،لت،مت:حق.
8- .مج،وز،مت:حق.
9- .مج،وز،مت:كافر.

خداى تعالى بر هيچ آدمى چيزى نفرستاد،حق تعالى گفت:يا محمّد!جواب ده اين جهودان را (1)،بگو:كه فرستاد اين كتاب تورات كه موسى بياورد كه شما از آن لاف مى زنى (2)كه در آن كتاب نور و روشنايى و بيان است مردمان را،و هدى و لطف است؟و شما آن را به كاغذها كرده اى (3)،يعنى بر كاغذها نوشته[اى] (4)،بعضى اظهار مى كنى (5)و بعضى پوشيده مى دارى (6)و بيشتر آن است كه پوشيده مى دارى (7)آنچه نعت و صفت و احوال و اوصاف من است تا مردمان بندانند و به مسلمانى راغب نشوند.

آنگه گفت: وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُكُمْ ،[در اين دو قول است:

يكى آن است كه اين خطاب مسلمانان است بر سبيل منّت،يعنى كه آموخت شما را آنچه ندانستى شما و پدران شما.و قول ديگر آن است كه هم خطاب جهوديان است، و تقدير آن است كه:من علّمكم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤكم] (8)«ما»محمول باشد برآن سخن پيشين كه: مَنْ أَنْزَلَ الْكِتٰابَ الَّذِي جٰاءَ بِهِ مُوسىٰ ،و قول اوّل درست تر است[و آن قول مجاهد است،و با آن قول آيت بر ظاهر خود باشد،براى آن اولى تر است] (9).

آنگه گفت:اگر ايشان جواب ندهند هم تو جواب ده و بگو كه:خداى يعنى جواب مَنْ أَنْزَلَ الْكِتٰابَ بگوى كه خداى فرستاد آن كتاب بر موسى. ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ ،آنگه رها[94-ر]كن ايشان را تا در خوض و گفتاگوى (10)خود بازى مى كنند،يقال:خاض فى الامر و خاض فى الحديث اذا دخل فيه،و اين صورت امر است و مراد تهديد ايشان،يعنى رها كن ايشان را با من كه من به حقّ ايشان برسم كه از من فوت نخواهند شدن (11)،رها كن تا آنچه خواهند مى كنند كه گذر ايشان بر من است.

ابن كثير و ابو عمرو خواندند:يجعلونه (12)قراطيس يبدونها و يخفون كثيرا به«يا»

ص : 374


1- .مج،وز،مت،لت+و.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،آف:مى زنيد.
3- .مج،وز،مت:كرده ايد.
4- .اساس:ندارد،مج،وز،مت،آج،لب:نوشته ايد،با توجّه به نسخۀ لت و طرز بيان نسخه افزوده شد.
5- .مج،وز،آج،لب،آف:مى كنيد.
6- .مج،وز،آج،لب،آف،آن:مى داريد.
7- .مج،وز،آج،لب،آف،آن:مى داريد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .آج،لب،آف:گفت و گوى.
11- .وز،آج،لب،مل،لت:نخواهد شدن.
12- .مج،وز،مت:يحملونه.

در هر سه جاى بر مغايبه،و باقى قرّاء به«تاى»خطاب.آنان كه به«يا»خواندند، حمل كردند على قوله: وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا (1)،آن كه به«تا»ى خطاب خواند حمل كرد على قوله:«قل»،چو (2)«قل»امر مخاطب باشد آنچه از پى او آمد آن را هم بر خطاب حمل كرد (3).

آنگه حق تعالى وصف قرآن كرد چون جهودان و مشركان آن را منكر شدند، گفت: وَ هٰذٰا كِتٰابٌ ،اشارت است«هذا»به قرآن،گفت:اين كتابى است كه ما آن را بفرستاديم مبارك (4).و قوله: أَنْزَلْنٰاهُ ،در محلّ رفع است كه صفت كتاب (5)است،يعنى و هذا كتاب منزل (6)مبارك.و اصل بركت ثبات و بقا باشد من بروك البعير و براكاء القتال اى شدّته و ثباته،يعنى خير (7)او ثابت (8)و باقى است و اين كتاب مصدّق و راست دارندۀ كتب اوايل است (9)از تورات و انجيل و زبور. وَ لِتُنْذِرَ ، تا بترسانى (10)به او مكّه را يعنى،اهل مكّه را.ابو بكر (11)عن عاصم خواند:«لينذر»به «يا»،يعنى قرآن،تا اين كتاب قرآن بترساند و اين مجاز باشد.و آنچه باقى قرّاء برآنند از«تا»ى خطاب كه منذر رسول باشد هم حقيقت باد (12)و هم موافق ديگر آيات من قوله تعالى: إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ (13)، إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (14)، إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (15)،و قوله: لِلنّٰاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً (16).و إنذار اعلام با تخويف باشد و امّ القرى بلا خلاف مكّه است.و امّ اصل باشد يعنى أصل القرى براى آن كه زمين از زير آن برون (17)آورد خداى تعالى،و براى آن مكّه را تخصيص كرد كه كعبه در آنجاست و آن مقصد عالميان است براى حجّ و گفتند:براى آنش امّ القرى خواند

ص : 375


1- .مج،وز+و.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:چون.
3- .مج،وز،مت:هم بر حمل خطاب كرد.
4- .بم: مُبٰارَكٌ ،مر:كه مبارك است.
5- .آج،لب،بم،آن:كتابت.
6- .اساس:مقول،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت،مل،مر:جز.
8- .مت،آن:ثبات.
9- .بم،آف،آن:او اين است.
10- .مج،وز،مت:بترسانيد،لت،آن:بترساند.
11- .مج،وز،مت:ابو عمرو.
12- .مج،وز،مت:بود.
13- .سورۀ يس(36)آيۀ 11.
14- .سورۀ رعد(13)آيۀ 7.
15- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
16- .سورۀ سبا(34)آيۀ 28.
17- .مج،وز،مت:بيرون.

كه اوّل شهرى كه مسكون شد در زمين آن بود كه آدم به او فرود آمد،و زجّاج گفت:

براى آن كه اعظم الارض شأنا آن عظمت شأن كه آن راست هيچ شهر (1)را نيست.و مراد به«امّ القرى»اهل مكّه اند از باب وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)باشد،عرب بسيار مضاف حذف كند و مضاف اليه به جاى او بنهد،چون لبس (3)زائل باشد. وَ مَنْ حَوْلَهٰا ،و آنان را كه پيرامن مكّه اند.عبد اللّه عبّاس و قتاده و دگر مفسّران گفتند:مراد به مَنْ حَوْلَهٰا ،جملۀ زمين است يعنى مكّه و آنچه گرداگرد اوست.و چون مكّه در ميان زمين است،همۀ زمين گرد آن باشد.آنگه گفت:آنان كه به قيامت ايمان دارند به اين كتاب ايمان دارند،براى آن كه آن كس كه او به قيامت ايمان دارد و ثواب و عقاب داند،در ثواب راغب بود و از عقاب ترسد (4)،نظر كند و انديشه كار بندد بداند (5)كه اين كتاب حق است و از نزديك خداست براى آن كه از اتيان مثل آن با فصاحت و بلاغتشان و حميّت و انفتشان و قوّت دواعيشان به آوردن عاجزاند لا بد بايد تا كلام[94-پ]خداى باشد و با آن كه به قرآن و قيامت ايمان دارند بر نماز پنج (6)محافظت كنند و مواظبت.

قوله: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،و كيست ظالم تر و بيدادگرتر ازآن كه او بر خدا دروغ گويد.و(افتراء)افتعال باشد از فريه،و فريه دروغ فرا بافته (7)باشد.و اصل الفرى القطع. أَوْ قٰالَ أُوحِيَ إِلَيَّ ،يا گويد وحى كردند بر من و نكرده باشند.مفسّران گفتند:آيت در حقّ مسيلمۀ كذّاب آمد،و او مردى سجّاع (8)و كاهن بود،به سجع گفتن (9)تلبيس كردى بر عوام كه مرا نيز كتابى است وحى از خداى،و به كهانت تلبيس كرد كه:من غيب دانم (10)و مرا از آسمان خبر مى رسد.و در اخبار هست كه:او دو رسول را به نزديك پيغامبر-عليه السّلام (11)-فرستاد.رسول-عليه السّلام (12)-

ص : 376


1- .لب:شهرى.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .اساس،لب،بم،آف:ليس،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .آج،لب:بترسد.
5- .مج،وز،مت:بدانى.
6- .بم،آف،آن:پنجگانه.
7- .مج،وز،يافته.
8- .مج،وز،مت،بم،مل،آن:شجاع.
9- .مج،مت:سجع كردن.
10- .مج،وز،مت،لت،مر:مى دانم.
11- .مج،وز،مت،لت:صلّى اللّه عليه و آله.
12- .لت+ايشان را.

گفت:شما به او ايمان دارى (1)؟گفتند:آرى،گفت:اگر نبودى (2)كه رسول[را] (3)كشتن عادت نيست،بفرمودمى تا شما را گردن بزدندى (4).آنگه ايشان را براند و صحابه را گفت:من شبى در خواب ديدم كه دودست اورنجن زرّين در دست داشتم بزرگ شد در دست من و مرا خوش نيامد آن،مرا وحى كردند كه:باد در او دم من باد در او دميدم بپريدند.من تأويل آن خواب بر اين دو دروغزن كردم يكى مسيلمه كذّاب يمامه و يكى كذّاب (5)صنعاء اسود العنسىّ.

وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،و از آن كس كه او گويد من بيارم مانند آن كه خداى تعالى فرستاد از آسمان،گفتند:اين در عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح آمد و او قرشى بود و كاتب رسول-عليه السّلام-بود (6).چون وحى آمدى او نوشتى.رسول -عليه السّلام-بر او املا كردى،او به جاى غَفُورٌ حَلِيمٌ (7)،«عليم حكيم»بنوشتى و به جاى سَمِيعٌ عَلِيمٌ (8)،«غفور رحيم»بنوشتى و مانند اين.چون اين آيت فرود آمد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ (9)-الى قوله: ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ (10)،او را عجب آمد از تفصيل خلق آدمى،بر زبانش برفت: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (11).رسول -عليه السّلام-گفت:بنويس.او بنوشت و به شكّ افتاد، (12)با خود گفت:اگر محمّد در اين كه مى گويد صادق است،خود اين وحى كه بر او مى كنند بر من مى كنند،و اگر كاذب است مثل آن كه او مى گويد من نيز (13)مى گويم.مرتد شد،و با نزديك مشركان شد (14)و گفت:احوال محمّد من نيك بدانستم.او بر من املا مى كردى،من تغيير و تبديل مى كردمى و چنان كه خواستم نوشتم و او مؤمنانى را كه به (15)رسول آمدندى در سرّ شناخته بود مشركان را مى گفت و وشايت و سعايت مى كرد.و از جملۀ

ص : 377


1- .مج،وز،مت،آج،لب:ايمان داريد.
2- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:نه آنستى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .اساس:بزندى،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .اساس:كذا،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .مج،وز،مت+و.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 155،مج،وز،مت،لت:غفور رحيم.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 127.
9- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 12.
10- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 14.
11- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 14.
12- .مج،وز،مت،آج،لب+و.
13- .آج،لب:بر.
14- .آج،لب:رفت.
15- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:بر.

مسلمانان يك روز عمّار را به دست داد و بنده اى را از آن حضرميان-نام او خيرتا- ايشان را بگرفتند و عذاب كردند،و عمّار را آن روز گوش ببريدند تا ايشان رسول را ناسزا گفتند.آنگه عمّار بيامد و گفت:يا رسول اللّه مرا كافران عذاب كردند و گوش ببريدند براى تو،و من تو را ناسزا گفتم آنچه ايشان خواستند مرا توبه باشد؟ خداى تعالى در حقّ عمّار آيت فرستاد: مَنْ كَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِهِ إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ (1)،يعنى عمّار. وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّٰهِ ،يعنى عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح.آنگه گويند كه با (2)اسلام آمد پيش از فتح مكّه-و اللّه اعلم.

آنگه رسول-عليه السّلام-از بعضى عذاب كفّار خبر داد (3)گفت: وَ لَوْ تَرىٰ ،و اگر (4)بينى اى محمّد آنگه كه ظالمان يعنى كافران در غمرات و شدايد مرگ باشند.و غمرة الماء معظمه باشد،و غمرة الموت سكرته باشد،و غمرة الحرب شدّته باشد [95-ر]و اصل«غمر»ستر باشد،و«غمر»حقد باشد براى آن كه دل بپوشد،و دخل في غمار النّاس و خمارهم.آن باشد كه در ميان مردمان شود چنان كه پوشيده شود به ايشان.و«غمر»سهك (5)و چرك باشد براى آن كه بدن را بپوشد.و دستار خوان را براى چركنى و شوخگنى (6)منذيل الغمر خوانند.و«غمر»،قدح كوچك كه در ميان متاع ناپديد بود،و غامر زمين بيران (7)باشد براى آن كه بر او اثر عمارت پيدا نبود.و«غمار»و«غمار»يكى باشد،و«غمر»مرد كارناآزمود بود و همچنين مغمّر.

وَ الْمَلاٰئِكَةُ بٰاسِطُوا أَيْدِيهِمْ ،«واو»حال است،در آن حال كه فرشتگان دست گسترده باشند و فراخ كرده براى قبض روح ايشان. أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ،در كلام محذوفى هست،يعنى يقولون،مى گويند: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ،جان بيرون كنى (8)از تن يعنى جان بدهى (9).و بعضى دگر مفسّران گفتند: بٰاسِطُوا أَيْدِيهِمْ ،دست گشاده

ص : 378


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 106.
2- .مج،وز،مت:به.
3- .مج،وز،مت،مل+و.
4- .مج،وز،مت،مل،لت+تو.
5- .اساس،بم،آف،آن،لب:شخك،با توجّه به مج،مت تصحيح شد.
6- .مج،سوختگى،مر:سوختگى.
7- .آج،لب،مر:ويران.
8- .مج:وز،بيرون كنيد.
9- .مج،وز،مر:بدهيد.

باشند بر ايشان (1)به ضرب و عذاب و سياط،تازيانه بر روى و پشت ايشان مى زنند و مى گويند:جان بدهى.و بعضى دگر گفتند معنى أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ،آن است كه گويند:خويشتن برهانى (2)اگر توانى (3)بر طريق استهزاء.

اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ ،و نيز گويند:امروز پاداشت كنند شما را عذاب هوان و خوارى،و«هون»هوان باشد،و«هون»رفق و مدارا باشد،قال اللّه تعالى: وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً (4).

قال الشّاعر (5):

هونا فما ان يردّ الدّهر من فاتا***لا تهلكن أسفا في إثر من ماتا

أى رفقا،و«هون»به معنى هوان آمده است.

همچنين قال عامر بن جوين:

تهين النّفوس و هون النّفو***س عند الكريهة اعلى لها

و لغت معروف در معنى«هوان»هون است بضمّ الهاء قال ذو الاصبع العدوانىّ:

اذهب اليك فما امّي براعية***ترعى المحاض و لا اغضي على الهون

و باقر-عليه السّلام-گفت:عذاب الهون تشنگى باشد در وقت مرگ.

بِمٰا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ غَيْرَ الْحَقِّ ،اين«با»بدل (6)و مجازات است،به بدل و جزاى آن كه شما بر خدا گفتى (7)به ناحق،يعنى آن دروغها كه بر خداى نهادى (8).

وَ كُنْتُمْ عَنْ آيٰاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ ،و از آيات او استكبار و تكبّر كردى (9)،و در آيت دليل است بر آنكه جزا بر (10)عمل باشد و عقوبت بر گناه بخلاف قول مجبّره.

قوله: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ ،آنگه حق تعالى حكايت كرد آن كه با كافران خواهد گفت روز قيامت بر سبيل تعبير (11)و سرزنش،گفت:آمدى (12)به ما اى كافران

ص : 379


1- .مج،وز:دست بر ايشان گشاده باشند.
2- .مج،وز،مت،مل،مر:برهانيد.
3- .مج،وز،مت،مل،آف،مر:توانيد.
4- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 63.
5- .وز+شعر.
6- .اساس:اين بدل يا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،مت،آج،لب،مر:گفتيد.
8- .مج،وز،مت،آف،آج،لب،مل،آف،مر:نهاديد.
9- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،مر:كرديد.
10- .اساس،آج،لب:جزاى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .وز،آج،لب:تغيّر.
12- .مج،وز،مت،آف،مل،مر:آمديد.

تنها،و«فرادى»جمع فريد و فرد و فردان باشد.أزهرىّ گفت:فرادى و فراد معدول است عن فرد و فريد چو (1)ثلاث و رباع،قال الشّاعر (2):

ترى النّعرات الزّرق تحت لبانه***فرادى (3)و مثنى أصعقتها صواهله

و قال النّابغة:

من وحش و جرة موشىّ أكارعه***طاوى المصير كسيف الصّيقل الفرد

يقال للواحد:فرد و فرد و فرد و فريد و جمع الفرد افراد و الفردان الفرد و جمعه فرادى،ككسلان و كسالى و سكران و سكارى-تنها آمده. كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ، چنان كه اوّل بار آفريديم شما را حفاة عراة غرلا بهما،تن برهنه و پاى برهنه ختنه ناكرده و علامت نازده نه مالى دارى (4)با خود نه عقارى كه در دنيا دين در سر آن كردى (5)و آخرت به آن بفروختى (6)،و آنچه من شما را دادم در دنيا رها كردي (7)و با پس پشت انداختى (8)از مال و ملك و فرزندان و اتباع و اشياع. وَ مٰا نَرىٰ مَعَكُمْ شُفَعٰاءَكُمُ ،و آن شفيعان كه دعوى كردى (9)از بتان كه انبازان من اند،گفتى (10)با شما هستند (11)يعني قوله: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (12).

أبو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-[95-پ]كه:چون خداى تعالى اسرافيل را فرمايد كه صور بدم (13)،او صور دردمد (14)همۀ زمين پر از ارواح شود بر صورت نحل-منج انگبين-آنگه حق تعالى گويد:به عزّت و جلال من كه هر جانى با كالبد خود شويد (15)،آنگه آن ارواح به تنها بازشود (16)از ره بينى،و در تن چنان رود كه زهر رود در مار گزيده،آنگه زمين بشكافد و اوّل كسى كه زمين از او شكافته

ص : 380


1- .مج،وز،مت،مل،مر:چون.
2- .مج،وز+شعر.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،لسان العرب:فراد،مجمع البيان(336/2):فراد.
4- .مج،وز،مل:داريد.
5- .مج،وز،مت:كرديد،مل:كرده ايد.
6- .مج،وز،مل:بفروختيد،مل:فروختيد.
7- .مج،وز،مت:كرديد.
8- .مج،وز،مت،مل،آف،مر:انداختيد.
9- .مج،وز،مت:كرديد.
10- .مج،وز،مت،مر:گفتيد.
11- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:نيستند.
12- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
13- .مج،وز،لت،مر:در صور دم،مت،آج،لب:در صور دمد.
14- .لت،مر:او در صور دمد.
15- .مج،لت،مر:شود،وز،آن:شوند.
16- .لت،آن،مر:بازشوند.

شود من باشم،آنگه برخيزند و بشتاب به عرصۀ قيامت آيند و به موقف عرض هفتاد سال ايستاده باشند حفاة عراة غرلا بهما،پاى برهنه و تن برهنه ختنه ناكرده بى علامت.كس با ايشان ننگرد،و خداى تعالى ميان ايشان حكم نكند.خلايق چندان بگريند كه آب چشمشان منقطع شود و چندانى عرق از ايشان جدا شود كه لگام بر دهنشان كند.

و در خبر است كه:رسول-عليه السّلام-يك روز اين آيت مى خواند وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ،عائشه گفت:يا رسول اللّه!زنان نيز برهنه باشند؟گفت:آرى!گفت:وا سوأتاه،وا رسوايى (1)!رسول-عليه السّلام-گفت:

فرداى قيامت هركسى را چندان فتاده باشد كه در يكدگر ننگرند،زن نداند كه مرد كدام است و مرد نداند كه زن كدام است. لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (2)،آنگه هم بر سبيل تعيير (3)و توبيخ گويند ايشان را: وَ مٰا نَرىٰ مَعَكُمْ شُفَعٰاءَكُمُ ،اين (4)بتان كه اميد شفاعت ايشان داشتى (5)ايشان را با شما نمى بينيم. لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ ،اهل مدينه و كسائي و حفص خواندند:«بينكم»به نصب«نون»،و باقى قرّاء به رفع و «بين»مصدر بان يبين باشد بينا و بينونة،قال الشّاعر: (6)

بان الخليط برامتين فودّعوا***او كلّما ظعنوا لبين تجزع

و«بين»از جملۀ آن اسماست كه يك بار استعمال كنند اسم و يك بار ظرف، و مراد به اسم آن است كه به وجوه (7)اعراب سه گانه (8)بگردد (9)،قال اللّه تعالى: هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ (10)،و يقال:هذا كتاب بيني و بينك و هذا عهد (11)بيني و بينك، قال اللّه تعالى: وَ مِنْ بَيْنِنٰا وَ بَيْنِكَ حِجٰابٌ (12)،و على هذا قراءة من قراء (13)بالرّفع:«لقد

ص : 381


1- .لب،بم،آف،آن:وا رسواياه.
2- .سورۀ عبس(80)آيۀ 37.
3- .لب،مر:تغيّر.
4- .مج،وز،مت،مل،لت:آن.
5- .مل،آف،مر:داشتيد.
6- .مج،وز،مت+شعر.
7- .مت:به وجوب.
8- .مج،وز،مت،لت:سگانه/سه گانه.
9- .مج:بكرد.
10- .سورۀ كهف(18)آيۀ 78.
11- .آج،لب:عهدى.
12- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 5.
13- .وز:قرأ.

تقطّع بينكم».

و«بين»از اضداد است به معنى فراق باشد و به معنى وصال،و اين جا معنى آن است كه:لقد تقطّع وصلكم.امّا بر قرائت آن كس كه (1)نصب خواند،در او دو قول است:يكى ظرف و يكى مفعول به،و آن كه مفعول گفت،گفت:فاعل در او مضمر است،و چون آنچه از كلام رفته است در مقدّمۀ اين من قوله: وَ مٰا نَرىٰ مَعَكُمْ شُفَعٰاءَكُمُ ،در او معنى تقاطع و تهاجر است،تقدير اين باشد كه:لقد تقطّع وصلكم بينكم،و بر اين تقدير هم روا بود كه ظرف باشد.و قولى (2)ديگر آن است كه:فاعل در او مقدّر است و لكن حذف كرد لدلالة الكلام عليه،و المعنى (3):لقد تقطّع ما بينكم،أى الشّيء الّذي كان بينكم،و بر اين وجه هم ظرف باشد على كلّ حال.

وَ ضَلَّ عَنْكُمْ مٰا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ،و آنچه دعوى مى كردى (4)از آن بتان و عبادت ايشان و شفاعت ايشان شما را و تقرّب شما با ايشان به خداى (5)همه گم شد (6)و باطل شد،و امروز شما تنها ماندى (7)و بى يار و بى شفيع.

آنگه بر سبيل تنبيه و تذكير و اقامت حجّت بر كافران (8)گفت: إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوىٰ ،خداى معبود كه از او توقّع خير و روزى كنند (9)خدايى است كه او در زير زمين دانه شكافد و استه (10)ميوه،و براى آن تخصيص كرد اين را كه دست آدميان از آن دور باشد،و معلوم است به جارى مجراى ضرورت كه آن،كسى نمى كند جز خداى تعالى.و در كلام اميرالمؤمنين (11)بسيار مى آيد:

و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة ،به آن خداى كه در (12)زمين دانه شكافد و در رحم تاريك صورت نگارد،براى آن كه [96-ر] وهمها دور دارد (13)ازآن كه هيچ مخلوق را دست آنجا رسد (14).و واحد

ص : 382


1- .مج،وز،مت،لت+به.
2- .آج،لب:قول.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:و التّقدير.
4- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،مر:مى كرديد.
5- .وز،آف:به خدايى.
6- .بم،آف:كم باشد.
7- .مج،وز،آج،لب،مل،آف،آن،مر:مانديد.
8- .آج،لب:با كافران.
9- .آج،لب:كنيد.
10- .مج،مل،لت،مر:استخوان،وز،مت:استخان.
11- .مج،وز+على عليه السّلام،مت،مل،آف،مر+عليه السّلام.
12- .مج،وز،مت،مل،مر+زير.
13- .مج،وز،مت،مل:در او بود،مر:دور بود.
14- .مل،لت:نرسد.

الحبّ حبّة،و واحد النّوى نواة،من باب تمر و تمرة.و«نوى»استۀ (1)ميوه باشد كه از او درخت رويد،و هيچ قادر به قدرت اين نتواند كرد الّا بالآلة (2)و المماسّة (3)،چون قديم تعالى مى كند مخترع بدانند كه او قادر الذّات است بخلاف دگر فاعلان و قادران.

يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ،از مرده زنده بيرون (4)آرد.قولى آن است كه از دانه خوشه بيرون آرد و از نواة درخت بيرون آرد.و تشبيه كرد اين را به مرده ازآنجا كه نيفزايد (5)و از او انتفاع نباشد و آن را به زنده كه فزاينده باشد و از او نفع آيد چنان كه از احيا،و اين بر توسّع باشد.قولى (6)ديگر (7)آن است كه از نطفه حيوان آرد و از حيوان نطفه آرد.قولى (8)ديگر آن است كه از خايه مرغ آرد از مرغ خايه آرد.قولى (9)ديگر آن است كه از كافر مؤمن آرد و از مؤمن كافر آرد،و اين اقوال به استقصا در سورۀ آل عمران رفته است. ذٰلِكُمُ اللّٰهُ ،يعنى فاعل اين افعال خداست-جلّ جلاله فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ ،چگونه بر مى گردانند شما را از اين (10)راه روشن و طريق راست!حسن گفت:

معنى آن است كه عقل شما را از اين كار چگونه (11)برمى گردانند!و قيل اين تصرفون، شما را از اين راه راست به كدام ره مى گردانند!كما قال اللّه تعالى: فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (12)، كجا مى شوى (13)از ره صواب!و«أنّى»بر سه معنى مى آيد (14):كيف و متى و حيث،و اين جا دو معنى را محتمل است:كيف و اين.و الافك الصّرف و الافك الكذب، فعل به معنى مفعول لأنّه مصروف عن وجهه.

فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ ،أى هو فالق الإصباح،و اشكافندۀ (15)صبح است،و آن خداست كه از ميان شب تاريك روز روشن بشكافد و اين نيز (16)از جملۀ آن است كه دست و

ص : 383


1- .مج،مل،لت،مر:استخوان،وز،مت:استخان،آج:هسته.
2- .مج،وز،مت،لت،مر:بآلة.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:و مماسة.
4- .بم،آف:برون.
5- .مج،وز،مت:بيفزايد.
6- .آج،لب:قول.
7- .مج،وز،مت،لت:دگر.
8- .آج،لب:قول.
9- .آج،لب:قول.
10- .مج:آن.
11- .آج،لب:چون.
12- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 26.
13- .آج،لب:مل،مر:مى رويد.
14- .آج،لب:آمد،مل،مج،وز،مت،مر:آيد.
15- .مج،وز،مت،مل،مر:او شكافنده.
16- .مج،وز،مت،مر:و اين هم،مل:و اين همه.

آلت قادر به قدرت به آن (1)نرسد وَ جَعَلَ اللَّيْلَ (2)سَكَناً ،و شب را به سكن (3)شما كرد.

و سكن (4)فعل بود بمعنى مفعول،يعنى قرارگاه كه در او بخسپى (5)،اهل كوفه خواندند:

و جعل اللّيل سكنا بر فعل ماضى و باقى قرّاء جاعل اللّيل خوانند بر فاعل و حجّت اينان (6)كه عطف اسم بر اسم اولى تر باشد از عطف فعل بر اسم از بهر آن كه (7)در باب عطف مشاكله معتبر است از عطف اسم بر اسم و فعل بر فعل و جمله بر جمله و مفرد بر مفرد.و حجّت آنان كه«و جعل»خوانند (8)آن است كه گفتند:«فالق»به معنى فلق است چون اسم فاعل به معنى فعل بود روا باشد كه فعل بر او عطف كنند،حملا على المعنى.نبينى كه گويند:هذا معط زيدا درهما بالامس،مكان قولهم،هذا الّذي اعطى زيدا بالامس درهما.پس معطى را عمل اعطى دهند براى آن كه اسم فاعل عمل فعل كند.گفتند نبينى كه آنچه از پس اوست برآن عطف كرد،من قوله:

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ،و اين مذهب كوفيان است و به نزديك بصريان اسم فاعل آنگه عمل فعل كند كه به معنى يفعل باشد حال را،امّا چون به معنى ماضى باشد عمل (9)فعل نكند و رفع فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ بر دو وجه حمل توان كردن (10):يكى خبر ابتدا (11)محذوف- چنان كه گفتيم-و يكى آن كه خبر بعد خبر باشد كقولهم (12):هذا حلو حامض،و كقوله: إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (13)،و: إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (14)،و در شاذّ حسن بصرى خواند:

فالق الاصباح بفتح الالف في جمع صبح و قوله: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ معطوف است بر محلّ«ليل»كه محلّ او نصب است و ايشان عطف كنند يك بار بر لفظ و يك بار بر معنى،قال الشّاعر:

ص : 384


1- .مل،لت،مر:او.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:جاعل اللّيل بر قراءتى ديگر،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:جاعل اللّيل بر قراءتى ديگر،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .مل،مر:به مسكن،لت:مسكن.
5- .مل:بخسبند،مر:بخسبيد.
6- .مج،وز،مت،مل،مر+آن است،آج،لب+آن.
7- .مج،وز،مت،لت،مل،مر:براى آن كه.
8- .مج،وز،مت،مل،مت،مر:خواندند.
9- .آج،لب+به.
10- .مج،مت:كرد.
11- .بم،آف:مبتدا.
12- .بم،مل،آف،آن:لقولهم.
13- .سورۀ توبه(9)آيۀ 99 و 102.
14- .سورۀ توبه(9)آيۀ 28.

فلسنا بالجبال و لا الحديد بِحُسْبٰانٍ ،اى بحساب،يقال:حسبت الحساب احسبه حسبا و حسبانا و حسبت الشّىء اذا ظننته احسبه و احسبه حسبانا،و معنى آن است كه حق تعالى مى گويد (1):

من آفتاب و ماه را در فلك (2)خود مى گردانم بحساب نه به گزاف (3)تا آنچه آفتاب به سالى برد (4)ماه به يك ماه (5).و گفتند بيست و هشت روز[96-پ]برد (6)ازآن كه (7)مدار و مسير (8)او چنان ساختيم (9)و مدار اين چنين كردم (10)و مثله قوله: اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ (11).

اللّه تعالى در اين آيت تذكير كرد (12)بندگان خود را تعظيم نعمت بر ايشان ازآن كه ايشان در شبى تاريك باشند كه در او هيچ نبينند و (13)ندانند و از تصرّف و معاش و مكاسب خود بازمانده باشند،ناگاهى از ميان آن شب سياه عمود صبح روز بشكافم (14)و جهان تاريك روشن كنم تا هركسى به سر معاش خود رود و روى به مصعد (15)خود نهد و در طلب منافع به غرض خود رسند عالم در بدايت خلق تاريك بود من از جرم آفتاب براى جهانيان چراغى روشن برافروختم كه: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً (16)تا خلايق و جانوران به منافع خود رسند.همچنين (17)جهان (18)ظلمت ضلالت داشت و ظلمت ظلم خلقان،از ظلام ظلم در شبى مظلم (19)بودند من از ميان آن ظلمت ظلم و ضلالت،آفتاب هدايت و عدل محمّدى برآوردم تا عالم شرع به نور او منوّر شد گمراهان راه يافتند و بازماندگان برسيدند و هركس راه و مقصد خود بديد (20)و به

ص : 385


1- .مج،وز،مت،لت،مر:گفت.
2- .آن:ملك.
3- .مج،مت،بم:بگذاف.
4- .آن:برود.
5- .آن+برود.
6- .آن:برود.
7- .مل:چنان كه.
8- .آج،لب:مدار سير.
9- .مج،وز،مت،لت،آن،مر:ساختم.
10- .بم،آف:كرديم.
11- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 5.
12- .آن+و.
13- .مج،وز،مت،لت،مر+هيچ.
14- .مل:شكافم.
15- .كذا:در اساس،بم،آف و آن،ديگر نسخه بدلها:مقصد.
16- .سورۀ نوح(71)آيۀ 16.
17- .مج،وز،مت:هم چونين.
18- .آف:جهانيان.
19- .مل:تاريك.
20- .مل،آن،مر:بديدند.

مقصود و غرض خود رسيد (1)باز چون آن آفتاب فلك (2)خود ببريد و به كنارۀ خو (3)مغرب رسيد به جاى او ماهى برآوردم كه اگر در نور و ضياء به حدّ او نبود خلقان به نور او منتفع بودند و به هدايت او مهتدى شدند و به ارشاد او مسترشد (4)و ازآن پس چون ماه فروشد ستارگان برآوردم تا چنان كه فلك دنيا از آفتاب و ماه و ستارگان خالى نيست فلك دين از آن خالى نباشد و هريكى كه (5)فروشد يكى (6)برآوردم.

نجوم سماء كلّما غاب كوكب***بدا كوكب يأوي (7)اليه كواكبه

تا بعد (8)بروج آسمان نجوم زمين پديد كردم.چون نوبت به آخر رسيد بر مثال اوّل شب (9)غيبتش دراز شد تا ظلام ظلم عالم بگرفت و ظلمت ضلال (10)مستولى شد و متوقّعان راحت و منتظران فرج در بند انتظار دراز ماندند چنان كه به آغاز كار بود به انجام همچنان (11)شد كه خبر صاحب وحى چنان (12)بود كه:

الاسلام بدأ غريبا و سيعود كما بدأ فطوبى للغرباء ،تا از غروب آن ستاره غرابت اسلام ظاهر شد.آنگه هم برآن جمله كه در اوّل كردم به آخر هم آن وعده كردم اگرچه شب دراز است و ظلمت متكاثف است نوميد مشو كه هر شبى را روزى باشد و هر ظلمتى را ضيايى به دنبال بود و هر غسقى را فلقى براثر باشد (13)و هر رنجى را راحتى.انّ الفرج مع الكرب، فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (14)،و ليكن تا (15)سخت نشود بنشود.اشتدّي ازمة تنفرجي، اى سختى (16)سخت شو تا بشوى (17).نبينى كه به آخر شب كه وقت سحر باشد تاريكى

ص : 386


1- .مل،آن،مر:رسيدند.
2- .مج،وز،مت:ملك.
3- .كذا در اساس بم،آف و آن،ديگر نسخه بدلها اين كلمه را ندارد،چاپ شعرانى:ضوء،«خو»در لغت به معنى پهلو و وادى فراخ هست كه اين جا بى مناسبت نمى نمايد.
4- .مل،آن:مستر شدند.
5- .مج،وز،مر:هركه يكى،مت،لت:هرگه كه يكى.
6- .لت+ديگر.
7- .آج،لت:تأوى.
8- .كذا در اساس و آف و آن،ديگر نسخه بدلها:به عدد.
9- .مج،مت:اوّلش.
10- .مج،وز،مت،لب،مل،لت،مر:ضلالت،آن:ظلال.
11- .مل،مر:هم چنان،آج،لب:همان.
12- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:چنين.
13- .آف:فلقى باشد.
14- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 5.
15- .مج،مت:با.
16- .مج،وز،مت،مر:«اى سختى»ندارد.
17- .مج،وز،مت:يا نشوى.

سختر باشد (1)و آن وقت را خود براى اين سحر خوانند چون ظلمت به غايت رسد صبح برآيد.چون ظلم به غايت رسد،رايت عدل برآيد (2).چون محنت به نهايت رسد (3)راحت پديد آيد.

پيمانه چو پر شود بگرداند سر***

اذا الحادثات بلغن (4)المدى***و كادت لهنّ يذوب (5)المهج

و حلّ البلاء و قلّ العزاء***فعند التّناهي يكون الفرج

بسا (6)كه درماندگان در ظلمت شب گرفتار باشند ناگاهى از جايى كه توقّع نبود صبح برآيد (7)كه براثر (8)آفتاب سر برزند و شعاع قهر بر هر (9)ستم و ستمگر زند (10)تا چنان كه نورش ظلمت را باطل كند عدلش ظلم را ناچيز كند.

يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. به روشنايى روز بر تو منّت نهاد كه محلّ طلب معاش تست، به شب نيز منّت نهاد كه قرارگاه و وقت آسايش تست وَ جَعَلَ (11)اللَّيْلَ سَكَناً ،اگر همه (12)روز بودى تو كى آسودى،و اگر (13)همه شب بودى تو را ره طلب معاش از كجا بودى (14)!پس اين به كار است (15)آسايش را و از آن[97-ر]ناگزير است آرايش (16)را تا هر فرسودگى (17)كه در روز به تو رسد به شب به آسودگى بدل شود (18). وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبٰاناً ،آفتاب و ماه (19)را حساب مقدّر نهادم او را در فلك خود سيصد و شصت مطلع و

ص : 387


1- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:سخت تر بود،آج،لب،آف:سخت تر باشد.
2- .مج،وز،مت،مل،لت:پديد آيد.
3- .مج،مت:محبّت به نهان رسد.
4- .بم:بكعن.
5- .مج،مت،آج،لب،مل:تذوب.
6- .لت+بينا.
7- .مج،وز،مت،مل،لت:صبحى برآيد،مر:صبحى برآمد.
8- .مج،وز،مت،لت،مر+او،آف،آن+آن.
9- .لت:بر سر.
10- .آج،لب:زنند.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز آف:جاعل،با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .مج،وز،مت،مل،مر:هميشه.
13- .مج،وز،مت،مل،مر:هميشه.
14- .آج،لب:ره معاش طلب از كجا.
15- .لب:اين حكايت.
16- .مج:آرائش.
17- .مل:فسردگى،آن:فسودگى.
18- .آج،لب+قوله.
19- .آج،لب:ماه و آفتاب.

سيصد و شصت مغرب نهادم كه در هر روز به مطلعى برآيد و به مغربى فرود شود (1)ازآنجا گفت: فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ (2)،چنان كه مطالع و مغارب مختلف مى شود مدار و مسير (3)او مختلف مى شود از اينجاست كه هيچ دو روز در سال چند يكديگر نباشد الّا متفاوت به قدر اختلاف او در سير طول و قصر شب و روز پيدا شود آنگه منافع آن جز خداى نداند كه كشت پرورد و نبات روياند (4)و ميوه رساند و نور گستراند و راه نمايد الى ما لا يحصى كثرة (5)چون آفتاب فروشود در شب ماه بر آرم تا حساب ايّام و شهور و سنين بدانى و اجل ديون و اوقات معاملات و وقت عبادت (6)از حجّ و روزه.آفتابت طبّاخى مى كند و ماهتابت (7)صبّاغى مى كند اين مى پزد و آن مى رزد (8)تا كار تو به برگ و مهيّا باشد و عيش تو در ميانه (9)مهنّا (10)باشد، اين نه به تدبير توست به تقدير من است. ذٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (11)،تقدير خداى عزيز است كه هيچ غالبى او را غلبه نتواند (12)،عليمى كه مصالح خلايق او راند (13)به عزّت بكند و به حكمت بنهد راى تو را به (14)اين راه نيست انديشه را بدين (15)گذر نيست، تقدير تو بدين (16)محيط نشود تدبير تو بدين نرسد:

و ليس بتقدير الكواكب ما ترى***و لكنّه تقدير ربّ الكواكب

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ ،«جعل»اين جا به معنى«خلق»است براى آن متعدّى است به يك مفعول،او آن خداست (17)كه براى شما ستارگان بيافريد،هم از جملۀ تعداد نعمت است مورد آيت مورد منّت است چرا آفريد؟بى غرض نيست و از عرض (18)مثل خالى نيست.

ص : 388


1- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:فروشود.
2- .سورۀ معارج(70)آيۀ 40.
3- .آج،لب:سير.
4- .آج،لب،مل:بروياند.آن:برويانيد.
5- .لب،بم:كثيرة.
6- .مج،وز،مت،آج،لت،مر:عبادات.
7- .مج،وز،مت،مر:ماهتاب،آج،لب:ماهت.
8- .بم،آف،مر:مى ريزد.
9- .مج،وز،مت:ميان.
10- .مج،وز،مت،لب،آف،لت:مهيّا.
11- .سورۀ يس(36)آيۀ 38.
12- .آج،لب+كرو.
13- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،آن،مر:داند.
14- .آج،لب:با.
15- .مج،وز،مت،لت،مر:انديشۀ تو را بر اين.
16- .مج،وز،مت:به اين.
17- .مج،وز،مت:خداى است.
18- .آج،لب،مر،آف،لت،آن،مر:غرض.

لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِي ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ،تا به آن راه برى (1)و راه يابى (2)در تاريكيهاى برّ و بحر.آن خدايى كه روا نداشت كه تو را در ظلمت برّ و يا بحر رها كند تا چندين ستارۀ رهنماى (3)پديد كرد تا به او مهتدى شوى در امور دنياوى و معاش او كى روا دارد كه تو را در ظلمت ضلالت رها كند و در دين براى تو رهنماى فراندارد ،و دين به نزديك او از دنيا اولى تر و آخرت از اولى دوست تر،در باب دنيا هدايت تو خواست در باب دين كى ضلالت تو خواهد؟آن جات راه نمود آن جات از راه چگونه برد!تعالى علوا كبيرا،اگر در دنيا ستاره به ره بر تو كرد (4)در دين ستارگانى را به رهبر تو كرد كه تا يك ستاره از آسمان مى تابد يكى از اينان در زمين مى تابد (5)چو او را از زمين بردارم ستارگان را از آسمان فرود آرم،چون ملك اين براندازم آسمان از ستاره پردازم چون اين را از دست قضا و مسند امامت برخيزانم ستاره از آسمان بريزانم (6)،براى آن كه اينان امان اهل زمين اند چنان كه ستارگان امان اهل آسمان اند:

النّجوم امان لاهل السّماء و اهل بيتى امان لامّتى فاذا خلت (7)السّماء من النّجوم اتى اهل السّماء ما يوعدون و اذا خلت الارض من اهل بيتى اتى اهل الارض ما يوعدون.

لِتَهْتَدُوا بِهٰا ،«لام»،غرض راست،غرض من در دنيا هدايت توست آن كه در دنيا تو را هدايت كند در دين بر تو تلبيس ادلّه نكند اگر خواهند كه آنجا بر راه باشى نخواهند (8)كه اين جا گمراه باشى اگر در بيابانى به ستاره نگر،و اگر در دريايى چشم بر ستاره دار كه دليل اوست و راهرو را از دليل چاره[97-پ]نيست اگر ستاره را مى بينى و به او اهتدا نكنى ستاره را چه زيان،و اگر امام را مى يابى و به او اقتدا نكنى امام را چه نقصان،در هر دو جاى زيان بر توست. قَدْ فَصَّلْنَا الْآيٰاتِ ،ما آيات مفصّل و مبيّن كرديم و مجمل و مهمل رها نكرديم براى قومى كه دانند،اگر كسى نداند تابان (9)بر اوست.

ص : 389


1- .مر:راه بريد.
2- .مر:راه يابيد.
3- .مج،وز،مت:راهنمايى.
4- .مج،وز،مت:گردد.
5- .مج،وز،مت:مى يابد.
6- .لب:برندانم.
7- .لب:دخلت.
8- .آن:نخواهد.
9- .لت:تاوان.

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ ،او آن خداست كه بيافريد شما را از يك نفس يعنى آدم -عليه السّلام- فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ ،ابن كثير و ابو عمرو و روح خواندند:«فمستقرّ»و باقى قرّاء خواندند:به كسر«قاف»على الفاعل،يعنى فمنكم مستقر،و باقى قرّاء خواندند:به فتح قاف على معنى فلكم مستقرّ على الموضع.

و در معنى«مستقرّ»و«مستودع»،مفسّران خلاف كردند عبد اللّه مسعود گفت:

بهرى مستقرّند يا بهرى را مستقرّى است در رحم مادر تا به وقت زادن و ايشان را مستودعى است جايى كه ايشان را به وديعه آنجا بنهند از گور تا به روز قيامت، يقال:قرّ فى المكان و استقرّ و اودعته مكان كذا و استودعته،پس مستقرّ مكان باشد و مستودع هم مكان باشد هم مفعول،و مقسم گفت:مستقرّ مأواى مرد باشد و مستودع آنجا كه بميرد.

سعيد جبير گفت:مستقرّ شكم مادر است و مستودع صلب پدر است او را به وديعت به صلب پدر دادند تا مدّتى آنجا بباشد و به وقت مطالبت به رحم مادر درآيد، در او قرار گيرد تا به وقت خود،آنگه جايگاه بدل كند و به زمين آيد،آن مستقرّى ديگر است او را مدّتى آنجا بماند آنگه به مستودع (1)لحد آيد،آنجا قرار كند و وديعت او باشد تا به وقت بعث.آنگه از آن جاش برانگيزند تا به مستودع عرضگاه آيد آن جاش مدّتى مقام باشد،از آن جاش به مستقرّ بهشت يا دوزخ برند و آن مستقرّى كه از آن جاش رحلت و انتقال نبود.

سعيد جبير گفت،يك روز عبد اللّه عبّاس مرا گفت:يا ابن جبير،كدخداى شده اى؟گفتم:نه،دست بر پشت من زد،گفت:آنچه مستودع صلب توست لا بد به وقت خود بيرون آرند.عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس:مستقرّ آن باشد كه او را بيافريده باشند (2)و در رحم قرار داده و مستودع آن باشد كه هنوز در رحم آبى باشد.

مجاهد گفت:مستقرّ دنياست كه قرارگاه است و مستودع آخرت است چون با پيش خدا شود.ابو العاليه گفت:مستقرّ مرد ايّام حياتش باشد و مستودع آنجا كه بمرد (3)

ص : 390


1- .آج،لب:مستقر.
2- .آج،لب:باشد.
3- .مج،وز،مت،آج،لب:بميرد.

و از آن جايش نشر كنند.

كريب گفت عبد اللّه عبّاس مرا بخواند،گفت بنويس: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من عبد اللّه بن عبّاس الى حبر تيماء (1):امّا بعد فحدّثني عن مستقرّ و مستودع،و آنگه مرا گفت:اين نامه به فلان جاى بر به فلان مرد جهود ده كه او حبر[ى] (2)از احبار است.من آن نامه ببردم و به آن حبر دادم نامه بستد و در او نگريد،گفت:مرحبا بكتاب خليلى من المسلمين،[مرحبا به نامۀ دوست من از مسلمانان] (3).آنگه مرا به خانه برد و چند سفط پيش من آورد و صفحه ها (4)برمى گرفت و فرومى نگريد و مى انداخت.من گفتم:اين چيست كه فرومى اندازى ؟گفت:اين نبشته هاى جهودان است كه به دروغ نوشته اند،طلب نوشتۀ موسى مى كنم تا آنگه كه نوشته بر گرفت و فرونگريد و گفت:اين نوشتۀ موسى است.آنگه ساعتى تأمّل كرد پس (5)بنوشت،گفت:مستقرّ فى الرّحم،مستقرّى در رحم باشدش و مستقرّى در زمين بر پشت زمين و مستقرّى در شكم زمين در گور و مستقرّى آنجا كه مأوى و مصير او باشد بهشت يا دوزخ،آنگه برخواند:و نقرّ فى الارحام[98-ر]ما نشاء (6)وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (7)،حسن بصرى گفت:مستقرّ در گور باشد و مستودع در دنيا،و گفتى:يا ابن آدم انت وديعة[في اهلك و پوشك أن يلحق بصاحبك،آنگه اين بيت برخواندى-شعر] (8):

[و ما المال و الأهلون إلاّ وديعة] (9)***و لا بدّ يوما أن تردّ الودائع

و سليمان العدوىّ دو بيت بگفت در اين معنى:

فجع الأحبّة بالأحبّة قبلنا***و النّاس مفجوع بهم و مفجّع

مستودع او مستقرّ قد خلا (10)***فا المستقرّ يزوره المستودع

در اين ابيات چنين نهاد كه مستقرّ در گور است و مستودع در دنيا-و اللّه اعلم بمراده.

قَدْ فَصَّلْنَا الْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ ،ما آيات و ادلّه و بيّنات مفصّل كرديم براى

ص : 391


1- .آج:حبرها،لب:خيرهما.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مت،لت،مر:صحيفه ها.
5- .مج،وز،مت،لت،مر:تأمل مى كرد.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 5.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 36.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مجمع البيان(140/2):مدخلا.

قومى كه دانند.

وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،او آن خداست كه فرود آرد (1)از آسمان آبى، يعنى آب باران. فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ كُلِّ شَيْءٍ ،أى بالماء،به آب همه نبات برويانيديم،آب بفرستم تا (2)زمين مرده زنده كنم (3)پس ازآن كه نبات نيارد نبات برآرد. فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ ،برون (4)آريم از او.در او دو قول گفتند:يكى من الماء يكى من النّبات،از آب برون آريم،يعنى به سبب آب،آب را به سبب كردم،نه آن كه مرا به سبب حاجت باشد،و لكن در آن حكمتى ديدم (5).و قولى ديگر از آن نبات (6)سبزى پديد آوردم (7).

مفسّران گفتند:مراد بقول و تره هاست (8)،يقال:خضر المكان فهو أخضر و خضر، و عرب گويد:هو لك خضرا مضرا أى هنيئا مريئا،و نخلة خضرة درختى باشد كه خرما بنبندد (9)،به سبزى بيفكند،و اختضر الرّجل و اغتضر اذا مات شابّا،[چون به جوانى بميرد] (10). نُخْرِجُ (11)مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاكِباً ،ما به درآريم (12)از او،يعنى از نبات (13)، خوشۀ گندم و جو و ارزن و آنچه دانه بر او (14)متراكب و برهم نشسته باشد. وَ مِنَ النَّخْلِ ،از درختان خرما، مِنْ طَلْعِهٰا ،از ميوه و كفرّى و غلاف آن و آنچه از آن برون آيد. قِنْوٰانٌ دٰانِيَةٌ ،شاخه هاى نزديك،و واحدش«قنو»باشد،كصنو و صنوان.

ابو عبيده گفت:اين را در كلام عرب نظير نيست (15)،و«قنيان»لغت تميم است،و «قنوان»بضمّ«قاف»كقضبان،و جمع قله اش اقناء باشد،مثل حنو و احناء،قال

ص : 392


1- .مج،وز،مت،لت،مر:فرود آورد،آج،لب:فرود آرد.
2- .آج،لب:بفرستيم كه.
3- .آج،لب:زنده كند.
4- .آج،لب:بيرون.
5- .مر+خضرا.
6- .اساس،بم،آف:باب،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،مت:به سبزى برآوردم،وز:سبزى به درآوردم.
8- .اساس:ترهاست.
9- .اساس:بنه بندد/بنبندد،مت:نه ببندد،مر:ندهد.
10- .اساس،آج،لب،بم،مل،آف،آن:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .وز،آج،لب،مل،آف،آن،مر:يخرج.
12- .مل:به درآورديم.
13- .اساس،آج،لب،آف،بم،لت،آن+يعنى،با توجّه به مج،وز و سياق عبارت زايد مى نمايد.
14- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:دانۀ او.
15- .مج،وز،مت:است.

امرؤ القيس:

فأنّت اعاليه و آدت اصوله***و مال بقنوان من البسر (1)احمرا

دٰانِيَةٌ ،نزديك فروگذاشته. وَ جَنّٰاتٍ ،عاصم به رفع«جنّات»خواند عطفا على قنوان،و اعشى و برجمى و باقى قرّاء«جنّات»به كسر (2)،و محلّش نصب على قوله:

نَبٰاتَ كُلِّ شَيْءٍ ،و قوله«خضرا» (3)،و التّقدير،و أخرجنا جنّات.

و امّا حجّت آنان كه به رفع خوانند (4)و عطف كنند (5)آن را بر«قنوان»و «جنّات»از جنس آن نيست،گفتند:بر اضمار فعلى باشد كه لايق بود به او،چنان كه علّفتها (6)تبنا و ماء باردا. مِنْ أَعْنٰابٍ ،جمع عنب،و بستانها (7)از انواع انگورها و از زيتون و از نار (8).

مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشٰابِهٍ ،چند قول گفتند در اين با يكديگر ماند (9)و نماند (10)،قولى آن است كه:بهرى با يكدگر ماند[و بهرى نماند آنچه متشاكل و متجانس بود چون أعناب با اعناب،و زيتون با زيتون،و نار با نار به يكديگر ماند،و آن كه از جنس يكديگر نبود با هم نماند.و قولى دگر آن است كه:اين اجناس يك با يك نماند] (11)و اگرچه جنس يكى باشد،نبينى كه انگور چند گونه باشد به جنس و شكل و لون و طعم مختلف،و نار هم چنين،و قولى ديگر آن است كه:در شكل با هم ماند و در طعم با هم نماند.قولى دگر آن است (12)،در خلقت (13)متشابه باشند و در حكمت نباشند.

اُنْظُرُوا إِلىٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ ،اهل كوفه و حمزه و كسائى و خلف خواندند اين جا و در سورۀ يس:«ثمره»به ضمّ«ثا»و«ميم»،باقى قرّاء به فتح«ثا»و«ميم».

آنان كه«ثمر»به فتح خواندند،گفتند:جمع است،كبقر في جمع بقرة و شجر فى

ص : 393


1- .آج،لب،آف،آن:البشر،مج،وز،مت،مر:البرّ.
2- .لت+تا.
3- .آج،لب:خضرا.
4- .مج،وز،مت،مل،لت:خواندند.
5- .مج،وز،مت،مل،لت:كردند.
6- .بم،آف،آن،مر:علّقتها.
7- .مج،وز،مت،لت:بستانهايى.
8- .مر:و انار.
9- .آج،لب:مانند.
10- .آج،لب:نمايند،مل:و بهرى نماند.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .مر+كه.
13- .لب:خلق.

جمع شجرة،و خرز (1)في جمع خرزه (2)و قوّت اين قول قوله تعالى: وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ [98-پ] اَلنَّخِيلِ (3)كه او جمع (4)ثمره باشد كخشبة[و جمعش كنند نيز على ثمار كأكمة و إكام و رقبة و رقاب،و آن كه به ضم خواند،قرائت او محتمل است دو وجه را،يكى آنكه جمع (5)ثمره باشد كخشبة و خشب،قال اللّه تعالى: كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ (6)و اكمه و اكم،قال الشّاعر:

ترى الاكم فيها سجّدا للحوافر.***

و الاصل الاكم الّا انّه خفّفه للشّعر،و مثال او از معتل ساحة و سوح و قارة و قور و ناقة و نوق.دوم آن كه ثمر جمع جمع باشد ثمر و ثمار و ثمر كجراب و جرب و جمار و جمر،گفت:در ميوۀ او نگاه كنى (7)چون ميوه بيارد. وَ يَنْعِهِ ،أى نضجه و ادراكه، يعنى رسيدن او چون برسد و تمام پخته شود.و در شاذّ عطارديّ و ابن السّميقع خواندند «يانعه (8)»أى نضيجه (9)و مدركه،در ميوۀ رسيده اش (10)،يقال:ينع الثّمر يينع ينعا و ينعا و ينعا قال الشّاعر (11):

في قباب حول دسكرة***حولها الزّيتون قد ينعا

و يقال ايضا:اينعت الثّمرة يونع ايناعا،«ينع»به فتح،لغت اهل حجاز (12)است و «ينع»به ضم لغت اهل نجد،اللّه تعالى در اين آيت (13)تذكير نعمت كرد به اين چيزها كه بر شمرد از باران كه فرستاد از آسمان و نبات كه رويانيد (14)به آن آنچه غذاى بهايم و آدمى و وحوش و طيور است و انواع درختان ميوه از خرما و انگورهاى (15)الوان و نار و زيتون و آنچه ذكر كرد.آنگه گفت:آخر از ميان تو و چهار پاى فرقى بايد چون چهار پاى (16)همه خوردن شناسى؟ يك بار بچشم عبرت درنگر در ميوۀ اين درختان

ص : 394


1- .مت،مر:حرز.
2- .مج،وز،خرزه،مت:حزره.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 67.
4- .اساس،آج،لب،آن كه:جمع او،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 4.
7- .آف:كنيد.
8- .مج،وز،مت،لت،مر+به الف.
9- .آج،لب،بم:نضجه.
10- .مج،وز،مت،بم،آن:رسيديش،مر:رسيدنش.
11- .مج،وز،مت+شعر.
12- .بم،لب+ذكر.
13- .بم،لب+ذكر.
14- .مج،وز،مت:رويانند،لت:روياند.
15- .مج،مت+رز.
16- .مج،وز،مت:چهارپايى.

كه (1)مى روياند و كه (2)مى پروراند و كه (3)مى رساند و كمّيّت و كيفيّت آن كه مى داند كه در اين،آياتى و علاماتى و دلالاتى هست مؤمنان و موقنان را.

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ ،حق تعالى در اين آيت گفتار (4)محال مشركان بازگفت كه:ايشان چه مى گويند،گفت:خداى را انبازان فراداشته اند (5)از جنّ،جنّيان را انباز او مى گويند چنان كه در دگر آيت گفت: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً (6).

وَ خَلَقَهُمْ ،«واو»حال است،و حال چنان افتاد كه خداى تعالى خالق ايشان است، وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنٰاتٍ ،اهل مدينه«خرّقوا»خواندند مشدّد (7)،و باقى قرّاء بتخفيف«را»خواندند،فرابافند (8)به دروغ براى او پسران و دختران،اگر جهودان اند گفتند: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (9)،و اگر ترسايان اند گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (10)،و اگر عرب اند گفتند:الملائكة بنات الله.

خرق و خرص و خلق و اختلق و اخترق اذا كذب،و تشديد براى تكثير فعل باشد بِغَيْرِ عِلْمٍ ،بى علمى و دانشى بل از سر جهل و اعتقاد فاسد.آنگه حكايت ايشان رها كرد و برخلاف ايشان و گفتار (11)ايشان تنزيه خود كرد،گفت: سُبْحٰانَهُ ،منزّه است (12)و متعالي از آنچه ايشان وصف مى كنند.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 101 تا 110

اشاره

بَدِيعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنّٰى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صٰاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (101) ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (102) لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ (103) قَدْ جٰاءَكُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (104) وَ كَذٰلِكَ نُصَرِّفُ اَلْآيٰاتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105) اِتَّبِعْ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِكِينَ (106) وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا أَشْرَكُوا وَ مٰا جَعَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (107) وَ لاٰ تَسُبُّوا اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَيَسُبُّوا اَللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (108) وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهٰا قُلْ إِنَّمَا اَلْآيٰاتُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهٰا إِذٰا جٰاءَتْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ كَمٰا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110)

ترجمه

آفرينندۀ آسمانها و زمين چگونه باشد او را فرزندى و نبود او را زنى و بيافريد همه چيزى را و او به همه چيز داناست.

آن خداست خداى شما نيست خدايى مگر او آفرينندۀ همه چيزى است

ص : 395


1- .مج،وز،مت،لت،مر:كى.
2- .مج،وز،مت،لت،مر:كى.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:كى.
4- .اساس،آف،آن:گفت از،با توجه به مج تصحيح شد.
5- .مج،وز،مت،مر:فرو.
6- .سورۀ صافات(37)آيۀ 158.
7- .مج،وز،مت،آف،لت،مر:بتشديد.
8- .مج،وز،مت،مر:فرو.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
10- .مج،وز،مت+از.
11- .مج،وز،مت،لت،مر+او.
12- .مج،وز،مت،آج:بپرستيد.

بپرستى او را و او بر همه چيزى تكفّل كننده است (1).

[99-ر] در نيابد او را چشمها و او دريابد چشمها را و او لطف كنندۀ (2)داناست (3).

آمد به شما حجّتها (4)از خداتان (5)هركه بيند (6)براى خود بيند (7)،و هركه كور (8)شود بر او باشد و نيستم (9)من بر شما نگهبان (10).

و همچنين بگردانيم (11)آيتها را و تا بگويند درس كرده اى (12)و تا بيان كنم (13)آن را (14)براى گروهى كه دانند.

پس روى كن (15)آن را كه وحى كرده (16)به تو از خداى تو،نيست خدايى مگر او برگرد از آنان كه انباز گويند (17).

و اگر خواستى خدا،شرك نياوردندى (18)و نكرديم تو را بر ايشان نگهبان و تو نيستى بر ايشان و كيل.

و دشنام مدهى (19)

ص : 396


1- .آج:كارگزار است،لب:كارزار است.
2- .مج،وز،مت،لت+و.
3- .اساس+و داناست،با توجّه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .آج،لب:بينايى دلها.
5- .آج،لب:پروردگارتان.
6- .آج،لب:ديد.
7- .آج،لب:ديد.
8- .آج،لب:نابينا.
9- .آج،لب:نه ام.
10- .آج،لب:نگهدارنده.
11- .اساس:بگردانم،با توجه به مج تصحيح شد.
12- .آج،لب:آموختى.
13- .آج،لب:كنيم.
14- .مج،وز،مت+از.
15- .آج،لب:رو بگردان.
16- .لت:وحى كردند،آج،لب:فرستاده اند.
17- .مج،وز،مت:گيرند.
18- .لت:نيافريدندى شرك.
19- .مج،مت،وز:دشنام مدهيد،آج،لب:ناسزا مگوييد.

آنان را كه خوانند ايشان بدون خدا كه پس دشنام دهند ايشان خداى را بظلم بى علم همچنين بياراستيم (1)براى هر امّتى كارهاشان پس با خدايشان باشد رجوع (2)ايشان خبر دهد (3)ايشان را به آنچه كرده باشند.

و سوگند خورند (4)به خداى طاقت (5)سوگندشان كه اگر آيد به ايشان معجزى ايمان آرند به آن بگو كه معجزات از نزديك خداست و چه آگاه كرده است (6)شما را به آن چو بيايند،ايشان ايمان نيارند.

برگردانيم (7)دلهاشان و چشمهاشان (8)چندان كه ايمان نياوردند به آن اوّل بار و رها كنيم (9)ايشان را در كفرشان تا متحيّر (10)بمانند.

قوله (11): بَدِيعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،حق تعالى وصف كرد خويشتن را به آن كه آفرينندۀ آسمان و زمين است و در وجود آرنده.«بديع»،فعيل باشد به معنى مبدع، چنان كه أليم به معنى مؤلم و قال الشّاعر: (12)

أ من ريحانة الدّاعي السّميع***يؤرّقني و اصحابي هجوع

و رفع او به خبر مبتداى محذوف است،أى هو بديع السّماوات و الارض،او آفريننده و پديدآورنده (13)آسمان و زمين است.و«ابداع»،ابتداى فعل كردن باشد بى آنكه اقتدا كند در آن به كسى،و كذلك الابتداع الابتداء و هو من الابدال، كالمدح و المده و معنى آن است كه:خداى تعالى اين فعل بر (14)وجه اختراع كرد و

ص : 397


1- .آج،لب:آرايش آراسته ام.
2- .آج،لب:بازگشتن.
3- .آج،لب:بياگاهانند.
4- .مج،وز،مت:خوردند.
5- .آج،لب:غايت.
6- .آج،لب:دانا گردانند.
7- .آج،لب:مى گردانيم.
8- .آج،لب:ديده هاشان.
9- .آج،لب:باز مى گذاريم.
10- .آج،لب:سرگشته باشند،لت:سر در نهند متحيّر.
11- .مج،وز،مت+تعالى.
12- .مج،وز،مت+شعر.
13- .مج،وز،مت:پديدآورنده.
14- .آج،لب:به دو.

مخترع فعلى بود كه بكنند نه به قدرت و نه در محلّ قدرت و اين قادر الذّات تواند كردن (1). أَنّٰى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ ،چگونه باشد او را فرزندى. وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صٰاحِبَةٌ ،و او را زنى نبوده است و محال است كه فرزند بود بى زن چون دانى كه زن محال است بر او چرا فرزند روا مى دارى،ردّ است بر جهودان و ترسايان و مشركان عرب كه گفتند:

الملائكة بنات الله.

وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ ،و همه[99-پ]چيز آفريدۀ اوست.و اين را دو وجه باشد:

يكى آن كه«كل»حمل كنند بر معظم و جلّ،يعنى آنچه اصل ايشان (2)است و بيشتر و معظم ايشان (3)است خداى تعالى آفريده،و وجه ديگر آن كه معنى آن باشد كه:هرچه هست فعل اوست امّا بر حقيقت يا واسطه براى آن كه آنچه ما و دگر (4)حيوانات كنيم اگرچه بر حقيقت فعل خداى نباشد در حكم چنان است كه فعل او به آن معنى كه اگر دانستى (5)كه او ما را نيافريدى آن در وجود نيامدى،و اگرچه فعل ما را بر اطلاق،خلق نخوانند جز مقيّد.و دگر آن كه«خلق»به معنى تقدير باشد،من قولهم:

خلقت الاديم نعلا،قال الشّاعر (6):

و لانت تفري ما خلقت و بعض***القوم يخلق ثمّ لا يفري

وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و او به همه چيز عالم است.

ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ ،[ذلك] (7)اشارت است به آنچه از پيش رفت،يعنى فاعل اين افعال و موصوف به اين صفات (8)اين مخاطبان خداى شما است. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خدايى نيست.و محلّ اين جمله رفع است براى آن كه صفت مرفوعى است«ذا»در محلّ رفع است به ابتداء،و«اللّه»روا باشد كه خبر باشد و روا باشد كه صفت بود.و «ربّكم»خبر باشد. خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ ،آفريدگار همه چيز است برآن معانى كه گفتيم از آن سه وجه.و«كلّ»به معنى بعض بسيار آمد،منها قوله: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (9)و منها قوله: ثُمَّ اجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً (10)و مراد چهار كوه

ص : 398


1- .آج،لب:تواند بودن.
2- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:اشياء.
3- .مج،وز،مت،آج،لب،لت،مر:اشياء.
4- .لت،مر:ديگر.
5- .مت،آج،لب،لت:نه آنستى.
6- .مج،وز،مت+شعر.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .آج،لب:اوصاف.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 260.

است (1)، فَاعْبُدُوهُ ،او را پرستى (2)كه سزاوار پرستش آن است كه (3)او قادر باشد بر اين اشياء [كه كند و غرض او نفع مكلّفان باشد از اصول و فروع نعمت او،سزاوار او عبادت بود.

وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ،و او بر همه چيزى] (4)حافظ و نگهبان است و مدبّر و متصرّف بر سبيل مصلحت.و براى آن وصف خود كرد به آن كه و كيل است كه اين افعال و تصرّف از تدبير و محافظت مصالح كه مى فرمايد منفعت آن به او (5)عايد نيست با ما عايد است.

لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ ،آنگه از جملۀ اوصافى كه خداى تعالى خود را به آن مدح كرد آن است كه گفت: لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ ،چشمها او را درنيابد و او چشمها را دريابد يعنى خداوند (6)چشمها را،و اين آيت از جملۀ ادلّۀ روشن است بر آنكه (7)خداى تعالى مرئى و مدرك نيست و وجه استدلال از او آن است كه خداى تعالى در اين آيت نفى ادراك بصر كرد از خويشتن بر وجه تمدّح،و مدح راجع است با ذات او و هر مدحى كه راجع بود با (8)نفى و ممدوح به آن ذات او بود در اثباتش نقص بود.

و اين فصل محتاج است به بيان چند چيز:يكى آن كه خداى تعالى تمدّح كرد به نفى رؤيت از ذات خود.دوم[آن كه ] (9):ادراك بصر رؤيت بصر باشد،و سه ام (10)آن كه :هر مدحى كه راجع باشد با نفى در اثباتش نقص بود.و دليل بر فصل اوّل دو چيز است:يكى اجماع امّت كه امّت اجماع كرده اند بر آنكه خداى تعالى به اين مدح كرد خويشتن را جز كه مخالفان گفتند (11)مدح به آن كرد كه قادر است (12)كه منع كند ابصار را از ذات خود.پس خلاف (13)نيست در آن كه مدح است.وجه دوم آن كه :آنچه از پيش اين آيت است و آنچه از پس اين آيت است همه مدح است،نشايد

ص : 399


1- .اساس:كوست.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز آن:پرستيد.
3- .مج،وز،مت،لت،مر:اوست كه آنگه،آج،لب:اوست آن است،مل+آن.
4- .اساس،آج،لت،بم،آف،آن:افتادگى دارد،از مج افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:با او.
6- .مج،وز،مت،مل،لت،مر:خداوندان.
7- .مل،لت:براى آن كه.
8- .بم،آن:يا.
9- .اساس،لب،آف،آن:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .مل،بم،آن،مر:سيم.
11- .بم:گفتن.
12- .مج،وز،مت،لت،مر+برآن.
13- .مج،وز،مت،لت،مر:خلافى.

كه آنچه در ميان اين دو آيت باشد مدح نباشد.

امّا كلام در فصل دوم دليل بر آنكه (1)[ادراك] (2)بصر رؤيت بصر باشد،آن است كه:اهل لغت فرقى نكنند (3)ميان رأيت و احسست و آنست و ابصرت و ادركت لت ببصري (4)،جز آن است (5)كه ادراك (6)آنگه افادۀ رؤيت كند كه تعليق آن كنند به بصر چون اطلاق كنند و به ذكر (7)معانى آيد (8)به معنى لحوق باشد[100-ر]،چنان كه گويند:ادرك قتادة الحسن و ادرك فلان فلانا اذا كان في عهده و ايّامه.و «ادراك»به معنى نضج باشد،چنان كه ادركت الثّمرة و ادركت القدر.و«ادراك» به معنى بلوغ باشد،يقال:ادرك الغلام اذا بلغ و قال الشّاعر (9):

اذا المهرة (10)الشّقراء ادرك ظهرها***فشبّ (11)الاله الحرب بين القبائل

امّا چون مقيّد باشد به حاسّه اى از حواسّ فايدۀ ادراك آن دهد كه به آن حاسّه باشد،چنان كه ادركت بسمعي آن باشد كه بشنيدم،و ادركت بمشامّي،ببوييدم،و ادركت بيدي،لمس كردم،و ادركت بفمي و لهواتي آن باشد كه ذوق كردم، همچنين ادركت ببصري آن باشد كه بديدم.دليل ديگر بر آنكه ادراك (12)بصر رؤيت بصر باشد،آن است كه:اگر اثبات يكى از اين كنند با نفى آن مناقضت باشد تا اگر گويد:ادركت ببصري و ما رأيته يا رأيته و ما ادركته ببصرى مناقضه باشد،على وجه لا خفاء به.

امّا شبهۀ ايشان في قولهم:ادركت ببصرى حرارة الميل و اين ادراك مقيّد است به بصر و فايدۀ رؤيت نمى دهد جواب از اين آن است كه گوييم،اگرچه اين

ص : 400


1- .مل:دليل كند.
2- .اساس،بم،آف،آن:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .آج،لب:نكند.
4- .اساس،لب،مل،آف،آن:بصرى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب:نيست.
6- .مل+بصر،رؤيت بصر باشد.
7- .مل،مر:به دگر.
8- .بم،آف:اند.
9- .مج،وز،مت،لت+شعر.
10- .اساس،بم،آف،لت،آن:الهرّة،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج،وز،مت:فنسب.
12- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:بر اين آن كه،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

جا مقيّد است به بصر،اين حكم مقصور نيست بر بصر براى آن كه ادراك حرارت به محلّ حيات كنند سواء اگر چشم باشد (1)اگر دگر عضو،نبينى كه گويند:ادركت بيدي و جسدى الحرارة.امّا براى آن كه ميل را تخصيص كرد و آن را به چشم بسته است (2)از اين جا شبهت افتاد ايشان را،دليل بر اين آن است كه اگر كسى ميلى گرم كند و بر دست كسى نهد او گويد (3):ادركت بيدي حرارة الميل.و همچنين (4)هر عضوى از اعضا كه محلّ حيات باشد هم اين فايده دهد.

امّا آن كه گفتند:«ادراك»در آيت به معنى احاطت است اين به خلاف كلام عرب است،چه در كلام عرب«ادراك»به معنى احاطت نيامد،و اگر چنين بودى روا بود (5)كه گفتندى:ادراك الجراب بالدّقيق و السّور بالمدينة و الجبّ بالماء، و خلاف اين معلوم است.امّا قوله: حَتّٰى إِذٰا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ ،معنى آن است كه لحقه و بلغه به معنى احاطت نيست.دگر آن كه احاطت را (6)«با»به كار دارند و ادراك به نفس خود متعدّى است،لا يقال ادركت بكذا،و انّما يقال ادركت كذا،و لا يقال احطته،انّما يقال احطت به علما،قال اللّه تعالى: أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (7)،و قال: إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (8).پس (9)ادراك فى قوله تعالى: حَتّٰى إِذٰا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ ،به معنى لحوق است چنان كه حكايت كرد از قوم موسى كه گفتند: إِنّٰا لَمُدْرَكُونَ (10)،اى لملحقون.

امّا دليل بر آنكه هر مدحى كه به نفى باشد در اثباتش نقص بود،آن است كه معلوم شده است كه نفى نقيض اثبات است و مدح نقيض ذم چون نفى امرى از امور مدح باشد كسى را به همه حال (11)اثباتش نقص باشد،اين از قضيّۀ عقل است.كسى

ص : 401


1- .مج،وز،مت،مل،مر+و.
2- .آج،لب،مل،لت،مر:نسبت است،بم،آف،آن:تشبّه است.
3- .مج،وز،مت،مل،مر:بگويد،لت:نگويد.
4- .مج،وز،مت،لت،مر+به،مل+بر.
5- .آف،لت:بودى.
6- .مج،وز،لت،مر+با.
7- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 12.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 120،اصل آيه:يعملون.
9- .نسخۀ مر در اين جا پايان مى پذيرد.
10- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 61.
11- .مج،وز،مت،مل،لت:به هر حال.

گويد فلان ظلم نكند و دروغ نگويد و غيبت نكند و بهتان ننهد و مى نخورد (1)مدح است چون گويد اين چيزها كند ذمّ است (2).و عقلا در اين خلاف نكنند و خداى تعالى در كتاب مجيد در مدح خود چنين فرمود از اين معنى كه: لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ (3)،او را خواب نگيرد نه اندك و نه بسيار.و قوله مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا كٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ (4)،گفت:فرزندى نگرفت و با او خدايى نيست.و قوله: مَا اتَّخَذَ صٰاحِبَةً وَ لاٰ وَلَداً (5)،و قوله: لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ (6)و قوله: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (7)،و قوله: إِنَّ اللّٰهَ [100-پ] لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً (8)،اين جمله كه از خويشتن نفى كرد از زن و فرزند و مثل و مانند و همتا و انباز و خواب و ظلم اين جمله مدح است او را اگر اثبات كنند اين جمله را يا بعضى را از اين در هر حال كه باشد از حالات در دنيا و آخرت در اثباتش نقص باشد همچنين در آيت ما نفى ادراك بصر كرد از خود بر سبيل تمدّح و مدح راجع با ذات او در اثباتش نقص باشد در جميع احوال (9)،اگر در دنيا گويد و اگر در آخرت اگر گويند نه مشارك است در نفى تعلّق ادراك به او او را بسيارى از اعراض و معدومات،بايد تا ايشان نيز ممدوح باشند،جواب گوييم:خداى تعالى مدح نكرد (10)به نفى ادراك بس بل تمدّح كرد به نفى ادراك مدركان او را و اثبات ادراك او مبصران (11)را و مدركان را،گفت: وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ ،پس مدح كه هست به مجموع هر دو (12)به اوست:يكى نفى ادراك مدركان از او و يكى اثبات ادراك او مدركان را،براى آن كه چيزها بر ضروب (13)است بهرى آن است كه نبيند و نه او را بينند چون معدومات و ضماير و بسيارى از اعراض،و بهرى آن است كه او را بينند و

ص : 402


1- .مج،وز،مت،لت+اين.
2- .مج،وز،مت،لت:باشد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 255.
4- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 91.
5- .سورۀ جن(72)آيۀ 3،اصل آيه:ما اتخذ.
6- .سورۀ اسراء(17)آيۀ 111.
7- .سورۀ اخلاص(112)آيات 4 و 5.
8- .سورۀ يونس(101)آيۀ 44.
9- .آج،لب:حالات.
10- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:تمدح كرد.
11- .آج،لب،لت،آن:مستبصران.
12- .مج،وز،مت+كار.
13- .اساس:ضرورت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

او چيزى نبيند و آن جمادات است و الوان،و بهرى آن است كه او بيند و او را بينند چون آدمى و ديگر (1)حيوانات چون شرايط حاصل بود امّا ذاتى كه او را بنبينند و او بينندگان (2)را بيند مدرك باشد مدركات را و هيچ مدرك او را مدرك نباشد جز خداى تعالى نيست.پس به تفرّد او به اين دو امر (3)ممدوح است،اگر گويند نه هريكى از اين دوگانه مدح نيست على حده نه آن كه بيند نه آن كه او را نبينند (4)اگر روا باشد كه آنچه نه مدح بود به انضمام با آن كه نه مدح بود مدح شود،لازم آيد كه وجود به انضمام با عالمى مدح بود و شىء به انضمام با حى مدح بود و خلاف اين معلوم است جواب گوييم:ممتنع نبود (5)ازآن كه نفى امرى از امور از ذاتى از ذوات آنگه (6)مدح باشد كه او بر صفتى باشد از صفات نبينى كه نفى سنه و نوم از قديم تعالى آنگه (7)مدح باشد كه او حى باشد چه اگر نه چنين بودى اين نفى مدح نبودى،و همچنين نفى ظلم از آن كس مدح باشد كه او حى بود و قادر بود بر ظلم و روا بود كه او را داعى (8)باشد به ظلم تا اين شرطها نبود،نفى ظلم مدح نبود.

و آنچه تحقيق اين است آن است كه صفات مدح بر دو ضرب (9)است:يكى راجع با اثبات،يكى راجع با نفى،آنچه راجع باشد با اثبات محتاج نباشد در بيشتر احوال به شرطى تا مدح باشد براى اختصاص اثبات و آنچه مرجع آن با نفى باشد مدح نبود تا مقيّد و مشروط نبود به شرطى براى عموم نفى را كه نفع عام باشد،نبينى كه ذواتى كه عالم و قادر وحى و موجود نباشند بيشتراند ازآن كه ذوات عالمه و قادره و حيّه و موجوده،تا عالم از ناعالم كمتر باشد و بسيار احيا باشند (10)كه عالم و قادر نباشند،و بيشتر موجودات حى نباشند و معدومات را خود نهايت نيست،براى آن كه در نفى دارد اكنون نفى جهل و عجز آنگه مدح باشد كه از حى نفى كنند براى آن كه نفى اين از جماد مدح نباشد و همچنين آنچه بيان كرديم در نفى ظلم و

ص : 403


1- .آج،لب،لت،آن:دگر.
2- .مج،وز،مت:بندگان.
3- .آف،آن:دوام.
4- .لت:نبيند.
5- .مج،وز،مت،لت،مل:نباشد.
6- .مل:آنگاه.
7- .مل:آنگاه.
8- .بم:داغى.
9- .مل:وجه،آج،لب:چيز.
10- .مل:باشد.

سنه و نوم.

پس به اين جمله روشن شد فرق از ميان صفتى كه اثبات باشد[101-ر]يا نفى كه آن اگر مشروط نباشد روا بود و اين جز از مشروط نيايد-و اللّه ولىّ التّوفيق.اگر گويند خداى تعالى گفت:ابصار مرا نبينند،چرا نشايد كه مبصران بينند او را؟ جواب گوييم:عرب اگرچه فعل اضافه كنند با (1)محلّ فعل يا آلت فعل،مراد اضافۀ فعل با جمله باشد،چنان كه اگر گويند:يده لا تبطش و رجله لا تمشي (2)و لسانه لا يتكلّم و مراد آن است جمله اين كارها نمى كنند،و منه قوله تعالى: ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (3)،أى بما قدّمتم.و قولهم:يداك اوكتا و فوك نفخ ط من هذا الباب، اگر گويند خداى تعالى گفت:جملۀ مبصران (4)مرا نبينند،چرا نشايد كه بعضى او [را] (5)بينند و آن مؤمنان باشند؟جواب آن است كه گوييم:خداى تعالى به نفى ادراك تمدّح كرد،و چون مدح تعلّق به نفى دارد اثباتش نقص بود اگر از جمله باشد اگر از بعض (6). وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ،او لطف كننده است با بندگان و دانا به احوال ايشان.و اصل او فاعل بوده است براى مبالغت فعيل كرده اند و گفته اند:لطيف اى دقيق النّظر بالرّحمة الى عباده من اللّطافة،و اين هم مبالغت باشد در باب رحمت.

قَدْ جٰاءَكُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ ،«بصائر»جمع بصيرت باشد و آن دلالتى باشد كه ايجاب علم كند بر وجهى كه از وضوح به حدّى باشد كه پندارى كه عالم آن معلوم را به بصر مى بيند،و مراد اين جا ادلّه و براهين است كه قرآن به آن ناطق است،قال الشّاعر: (7)

جاءوا بصائرهم على اكتافهم***و بصيرتى يعدو بها عتد (8)و أى

و بصيرت در جاى عقل به كار (9)دارند،معنى آن است كه حجّت روشن شد و

ص : 404


1- .مج،وز،مت:يا.
2- .اساس،آج،لب،آف:لا يمشى،با توجه به مج تصحيح شد.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 182.
4- .آف:مبصرات.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .مج،لت:بعضى.
7- .مج،وز،مت+شعر.
8- .اساس:عدوانى،با توجّه به آج تصحيح شد.
9- .لت:نگاه دارند.

بيّنت بر شما باستاد. فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ ،هركه او بيند يعنى بداند و انديشه كند، فَلِنَفْسِهِ ،براى خود كند. وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهٰا ،و هركه نابينا شود،يعنى انديشه نكند و بنداند، فَعَلَيْهٰا ،بر او باشد و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت و حجّت انگيختن بر ايشان و كار ايشان در خير و شر به اختيار ايشان افكندن. وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ ،و بگو اى محمّد كه من بر شما نگهبان نه ام (1)،بر من جز دعوت كردن نيست.

زجّاج گفت:اين آيت و مانند اين پيش از آن آمد كه خداى تعالى قتال فرمود، وَ كَذٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيٰاتِ ،آنگه گفت:ما آيات و بيّنات چنين (2)گردانيم.

وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ ،ابن كثير و ابو عمرو خواندند:دارست من المفاعله،يعنى تو با اهل كتاب درس كرده اى (3)از مدارست،و ابن عامر خواند:و ليقولوا درست[به فتح«سين» و سكون«تا»أى انمحت من الدّروس،و تا گويند آن آيات مندرس شد و كهنه گشت.و باقى قراء خوانند (4)] (5):درست من درس الكتب.

و اصل كلمه از (6)يك اصل است،و آن كهنه شدن است،يقال:درس الشّىء دروسا اذا اندرس و انمحى و درسته أنا و ادرسه درسا،و منه درس الكتاب،براى آن كه چندان بخواند تا كهنه شود.و دريس جامۀ كهنه باشد،و درس استمرار تلاوت (7)باشد،و الدّرس الحيض أيضا (8)معنى آن باشد كه:لئلاّ يقولوا أو كراهة ان يقولوا،يا گويند (9)چنان كه گفت: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (10)،و المعنى لئلاّ تضلّوا (11)،و أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (12)أى لئلاّ تميد بكم،و أَنْ تَقُولُوا (13)مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاٰ نَذِيرٍ (14)،اى كراهة

ص : 405


1- .لت:نيم.
2- .آج،لب:چنان.
3- .آج،لب،بم:درس كرده.
4- .آج،لب:خواندند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .لت:آن.
7- .وز+تلاوت.
8- .مج،وز،مت،لت+امّا.
9- .مج،وز،مت،لت:تا نگويند.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176،بم،آف،آن:يضلّوا.
11- .آج،لب،بم،آف،آن:يضلّوا.
12- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 10.
13- .اساس و همۀ نسخه بدلها:يقولوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد آورده شد.
14- .سورۀ مائده(5)آيۀ 19.

ان تقولوا (1)،يعنى من اين آيات را محكم و مفصّل و مصرّف بگردانم (2)تا شما نگويى (3)كه اين چيزى است كه تو درس كرده اى،يا (4)اين اخبارى است كهنه شده از اخبار گذشتگان.

و قولى دگر آن است كه:«لام»غرض راست،و معنى آن كه ما اين براى آن كرديم تا ايشان نگويند (5)كه تو اين برخواندى به حضرت ما و اقرار دهند به زبان خود تا حجّت بر ايشان بايستد[101-پ]،و بر اين قول«درست»به معنى قرأت و بلّغت باشد.

زجّاج گفت:«لام»عاقبت راست،و معنى آن كه ما تفصيل اين آيات براى آن كرديم تا ايشان اين نگويند (6)،و لكن عاقبت آن بود كه اين بگفتند و پنداشتى ما خود براى آن كرديم تا ايشان اين گفتار بگويند.

رمّاني گفت:تصريف،اجراء معنى دائر باشد در معانى متعاقب،و وجه «كاف»تشبيه آن است كه گفت:ما در اين سورت (7)همچنان تصريف آيات كرديم كه در دگر سورتها.

وَ لِنُبَيِّنَهُ ،«لام»غرض است،و نيز ما (8)بيان كنيم براى قومى كه اين دانند،و مورد اين آيت وعيد و تهديد است.

اِتَّبِعْ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ،خداى تعالى در اين آيت امر كرد رسولش را به متابعت آنچه بر او مى آرند از خداى تعالى،و وحى و ايحاء،القاء المعنى (9)الى النّبيّين باشد از جهت (10)پوشيده و وحى كه اشاره باشد ازآنجاست (11)في قوله: فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (12).

ص : 406


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:يقولوا،با توجّه به ضبط آيۀ ما قبل تصحيح شد،آج،لب،بم،آف،لت،آن+و لئلاّ يقولوا.
2- .مج،وز،مت:نكردم.
3- .مج،وز،مت:نگوييد.
4- .مج،وز،مت:تا.
5- .مج،وز،مت:بگويند.
6- .مج،مت:بگويند.
7- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:صورت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مت:تا.
9- .مج،وز،مت:النّفس.
10- .مج،وز،مت:جهتى.
11- .مج،وز،مت:اينجاست.
12- .سورۀ مريم(19)آيۀ 11.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،گفتند معنى آن است كه:ايشان را دعوت كن به اين كلمه،و گفته اند معنى آن است كه:متابعت وحى كن كه بر تو كرده اند،و آن وحى اين است كه: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،آنگه گفت: وَ أَعْرِضْ ،و اعراض كن و بگرد از اين مشركان و كافران.

عبد اللّه عبّاس گفت:اين حكم منسوخ است به آيت قتال،و اصل اعراض صرف الوجه باشد الى جهة العرض،براى آن كه سمت ناظر سمت طول باشد،و آنچه بر چپ و راست او بود جهت عرض باشد،و گفته اند:الى العرض و هو الجانب و اعرض الشّىء اذا ظهر كأنّه مكّن من عرضه،اى ناحيته،و منه قول عنتره (1):

و اعرضت اليمامة و اشمخرّت***

چنان كه گويند:اكتب اذا امكن من كاتبه،و العرض خلاف الطّول،و العرض الجانب،و عرض الرّجل ما يمدح و يذمّ منه،و عرض الدّنيا متاعها تشبيها بالعرض الّذي لا يلبث على حدّ لبث الاجسام.و«عرض»عرضه كردن چيزى باشد و «اعتراض» (2)پيش آمدن باشد.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَكُوا ،خداى تعالى گفت:اگر خداى خواستى ايشان مشرك نبودندى.اگر گويند:به نزديك شما اراده تعلّق به نفى ندارد بل به چيزى تعلّق دارد كه حدوثش صحيح (3)باشد،حكم اين آيت چگونه باشد؟جواب گوييم:مراد آن است كه ايشان را به قهر اگر خواهد بر ايمان دارد،پس متعلّق ارادت در آيت محذوف است و آن حمل ايشان است بر ايمان بر سبيل قهر و الجاء،و اين ارادت لا بدّ محمول باشد بر اين وجه ازآنجا كه به ادلّه درست شده است كه خداى تعالى از كافران مريد ايمان است بر سبيل اختيار،ازآنجا كه امر كرده است ايشان را به ايمان،و امر امر نشود بى ارادت آمر (4)مأمور به را،پس چون بر وجه اختيار لا بد مريد باشد اين را حمل بر مشيّت قسر و الجاء بايد كردن.

اگر گويند:چرا بر اين وجه از ايشان ايمان نمى خواهد (5)؟گوييم:براى آن كه

ص : 407


1- .مج،مت+شعر.
2- .اساس:اعراض،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج،مت:صحت.
4- .مج،مت:ندارد.
5- .آن:نمى خواهند.

منافى حكمت بود و ناقض غرض،چه غرض او تعالى (1)به تكليف تعريض ثواب است،و تا بر وجه اختيار و تردّد دواعى نباشد مكلّف مستحقّ ثواب نبود،چه الجاء منافى تكليف بود.

اگر گويند:آيت دليل مى كند بر آنكه خداى تعالى از ايشان ايمان نمى خواهد، گوييم:بل دليل مى كند كه از ايشان ايمان نمى خواهد بر اين وجه كه گفتيم بر سبيل قهر و الجاء نه بر ساير وجوه،و اين را تخصيص[102-ر]به دليل عقل و قرآن (2)و سنّت كرديم،دگر آن كه:اگر خداى تعالى مريد شرك و كفر بودى،بايستى كه مشرك و عاصى مطيع بودندى براى آن كه مطيع آن باشد كه آن كند كه از او خواهند،نبينى كه چون سيّد غلامش را گويد:اريد منك أن تسقينى (3)الماء،مى خواهم تا مرا آب دهى،او بر ارادت او كار كند و امتثال مراد كند،او را مطيع خوانند.و قولى گفتن (4)كه مؤدّى بود به (5)آن كه كافر و عاصى به كفر و عصيان طاعت خداى كرده اند،قولى باشد خلاف عقل و شرع خارق اجماع.

وَ مٰا جَعَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً ،گفت:ما تو را بر ايشان نگهبان نكرديم،يعنى نگهبانى (6)كه ايشان را از كفر به قهر منع كنى،يا نگهبانى (7)كه با وجود تو و محافظت[تو] (8)ايشان كفر نيارند و اگر آرند بر تو تابانى (9)باشد.

وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ ،و تو بر ايشان و كيل نه (10).و فرق ميان«و كيل»و «حفيظ»آن باشد كه (11)ايشان را نگه دارد ازآن كه در كار ايشان خللى باشد،و و كيل آن باشد كه قيام كند به مصالح ايشان از مصالح دين و دنيا،و اين هر (12)دو به رسول -عليه السّلام-مفوّض نيست،بل خداست-جلّ جلاله-كه رقيب و حفيظ افعال و

ص : 408


1- .مج،وز،مت،لت:او جلّ جلاله.
2- .اساس،بم+است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس،بم،آف،لت:يسقينى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،مت:گفتم.
5- .مج،وز،مت:با.
6- .اساس،مج،وز:نگهبانى.
7- .اساس،مج،وز:نگهبانى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .چاپ شعرانى(29/5):تاوانى.
10- .بم:نۀ،نه اى.
11- .مج،وز،مت+حفيظ.
12- .آج،لب:هيچ،لت:هيچ هر.

احوال ايشان است،و و كيل و كفيل ارزاق ايشان است.و امّا (1)آنچه به (2)رسول است -عليه السّلام-ابلاغ و انذار است،و گفته اند:آيت به مكّه آمد پيش از امر به قتال.

قوله: وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون اين آيت فرود آمد كه: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (3)-الآية،مشركان گفتند:[اى محمّد!] (4)اگر تو از سبّ خدايان ما بازايستى و الّا ما نيز خداى تو را دشنام دهيم.خداى تعالى اين آيت فرستاد قتاده گفت:

مسلمانان بتان را دشنام دادندى،خداى تعالى نهى كرد ايشان را و گفت:اينان سفيهان اند،معبودان اينان را دشنام مدهى (5)كه معبود شما را دشنام دهند.

سدّى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-به حمايت عمّش ابو طالب بودى و ابو طالب را وفات نزديك رسيد،مشركان گفتند:بيايى (6)تا بر اين مرد رويم و حجّت بر او گيريم و او را گوييم (7):اين پسر برادرت را از ما بازدارد و الّا تا امروز به حرمت تو او را چيزى نمى گفتيم كه تو پير ما و سيّد مايى و الّا بكشيم او را،و آنگاه برخاستند و به نزديك ابو طالب شدند-ابو سفيان بود و ابو جهل و نضر بن الحارث و اميّه و ابىّ ابنا خلف و عقبة بن ابي معيط و عمرو بن العاص-و اين حديث بگفتند.

ابو طالب كس فرستاد و رسول را-عليه السّلام-حاضر كرد و گفت:اين قوم بنى اعمام تواند،و رسول-عليه السّلام-گفت:چه مى خواهند از من؟گفتند:ما از تو آن مى خواهيم كه دست از ما و خدايان ما بدارى،تا دست از تو و خداى تو بداريم.

رسول-عليه السّلام-گفت:اگر اين بكنم شما مرا مساعدت كنيد بر كلمه اى كه به آن كلمه بر عرب و عجم مالك شويد و همه جهان شما را منقاد شوند.گفتند:آن كلمه چيست؟گفت:آن كه بگويى (8)«لا اله الّا اللّه».گفتند:ما اين نگوييم و ابا كردند.ابو طالب گفت:رها كن كه اينان مساعدت نكنند با تو رسول-عليه السّلام- گفت:من بجز اين راضى نشوم،و اگر آفتاب بيارند و بر دست من نهند.گفتند:يا

ص : 409


1- .مج،وز:انّما.
2- .آج،لب،بم:بر.
3- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 98.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب:مدهيد.
6- .آج،لب:آف،لت،آن:بياييد.
7- .آج،لب،آف+كه.
8- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت:بگوييد.

محمّد!از شتم و دشنام خدايان ما بازايستى و الّا ما نيز خداى تو را دشنام دهيم.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:دشنام مده خدايان ايشان را كه پس ايشان مرا دشنام دهند به ظلم بى علم،و سبّ[102-پ]و شتم و طعن و غمزه (1)و إزراء به يك معنى باشد.

و قوله: فَيَسُبُّوا اللّٰهَ ،محلّ اين فعل نصب است براى آن كه جواب امر است به «فا»و علامت نصب سقوط«نون»است. عَدْواً ،اى عدوانا و ظلما،و نصب او بر تميز باشد،و شايد كه مفعول بود.و يعقوب خواند و حسن و قتاده و عطا در شاذّ «عدوّا»على وزن فعول،و ديگران«عدوا»على وزن فعل،يقال:عدا عليه يعدوا عدوّا،و هو مجاوزة الحدّ،و اعتدى اعتداء و تعدّى تعدّيا هم به اين معنى باشد،و استعديت الامير على فلان،أى تظلّمت من عدوانه فاعداني عليه أى ازاله عنّي و آيت دليل است بر وجوب تقيّه و زبان نگاه داشتن در جاى و وقتى كه نه جاى اظهار حق باشد،قديم تعالى گفت:با اين مشركان بساز و با ايشان مدارا كن كه تو در سراى ايشانى و ايشان بسياراند و تو يار ندارى،و ايشان ساز دارند و تو ندارى (2).

و دارهم ما دمت في دارهم***و أرضهم ما كنت في أرضهم

چون رسول را به وقت ضعف تقيّه فرمايند و ساختن امام اولى تر كه پايۀ او از پايۀ پيغامبر فروتر باشد،و آنگه رعيّت كه از هر دو فروتر باشند[به] (3)ايشان اولى تر.و وجوب دفع مضرّت از مقتضاى عقل است و شرع به آن وارد است در قرآن و سنّت.

كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ،ما بياراستيم براى هر قومى كارشان.در اين چند قول گفتند:يكى آن كه مراد به كار ايشان آن است كه ايشان را فرموده اند از ايمان و طاعت،بيانش: وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمٰانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (4)، يعنى چنان كه امّت تو را ايمان فرمودم و برآن تحريض كردم و ترغيب به امرونهى و دواعى،امّت سلف را همچنين كردم و هر تمكين كه شما كردم،و آنچه الطاف مقرّبه است از ثواب و عقاب كه با شما كردم با ايشان نيز كردم و آن مأمور به را عمل

ص : 410


1- .مج،وز،مت،آج،لب،لت:غميزه.
2- .مج،وز،مت،آج+شعر.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 7.

ايشان خواند،و اگرچه نكرده اند و بعضى از ايشان خود نكنند،چنان كه يكى از ما غلامش را گويد:تو كار خود مى كن و عمل خود بر دست مى دار،يعنى آنچه تو را كردنى است و تو را فرموده اند از رشد و صلاح خود،و اين قول حسن است و جبّايى و طبرى و رمّانى.

قول دگر آن است كه:ما مقرّر كرديم تا هر قومى آنچه ايشان به علّت كردند (1)در مذهب و طريقۀ خود از حجّت و شبهه،و مراد به تزيين عمل كمال عقل است و خلق علم كه به آن حجّت بدانند و شبهه بدانند،و آنان كه در شبهه آويختند بر اين قول نه از خداى باشد،از ايشان باشد كه نظر نكردند تا شبهه به حجّت مشتبه شد ايشان را.

قول سيوم (2)آن است كه:مراد به تزيين (3)عمل اعلام ايشان است و خلق علم به حسن محسّنات و قبح مقبّحات،تا حسن كار بندند و از قبح اجتناب كنند.

وجه چهارم ابو القاسم بلخيّ گفت:مراد آن است كه خداى تعالى مقرّر بكرد در عقل هر عاقلى وجوب شكر منعم او و تعظيم حقّ او و وجوب امتثال امر و فرمان او،امّا چون مشركان ازآن كه نظر نكردند (4)اعتقاد ايشان در معبودشان چنان بود كه اين نعمت از ايشان است،اين تعظيم ايشان را كردند،پس تقصير و تفريط از ايشان آمد بر (5)ترك نظر و الّا آن كه خداى تعالى در عقل مركوز نكرد هر دو قوم را از مؤمن و كافر در اين معنى بر يك حد است،آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:مرجع همه با من است،خبر دهم ايشان را به آنچه كرده باشند،يعنى جزا دهم و مكافات كنم.

قوله: وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ [103-ر] جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،محمّد بن كعب القرظيّ و كلبى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند:يا محمّد!تو ما را خبر مى دهى كه موسى را عصايى بود كه بر سنگ زدى از او چشمۀ (6)آب روان شدى و اگر (7)بر دريا زدى در او راههاى خشك پيدا شدى،و عيسى احياى موتى كردى.و صالح را

ص : 411


1- .وز:ايشان نقل كردند.
2- .مج،وز:سه ام،آج:سوم.
3- .در اساس،مج،وز:كلمه به صورت«تبزين»هم خوانده مى شود.
4- .مج،وز،مت:نكرده اند.
5- .مج،وز،مت:در.
6- .مج،وز،مت،لت:چشمه هاى.
7- .مج،وز،مت:ندارد.

ناقه اى بود از سنگ برون (1)آورده،تو نيز آيتى بيار تا ما تو را تصديق كنيم.

رسول-عليه السّلام-گفت:چه آيت خواهى (2):گفتند:اين كه كوه صفا براى ما [با] (3)زر كنى،و جماعتى مردگان را زنده كنى (4)تا بر صدق تو گواهى دهند،و جماعتى فرشتگان را از آسمان فرود آرى (5)تا بگويند كه تو رسول خدايى.رسول -عليه السّلام-گفت كه:گمان چنان است كه اگر من از خداى در خواهم خداى تعالى اجابت كند مرا به اين چيزها،شما هم ايمان نيارى (6).ايشان سوگندان گران خوردند كه ايمان آريم.

صحابه گفتند:يا رسول اللّه!از خدا در خواه تا آن كه ايشان مى خواهند بدهد، رسول-عليه السّلام-گفت:تا من با خداى مشورت كنم،آنگه گفت:بار خدايا!تو دانى كه اينان چه مى گويند.جبرئيل آمد و گفت:تو مخيّرى اگر خواهى بخواه تا بدهم،و لكن پس از آن امهال نكنم اينان را بل عذاب استيصال كنم،و اگر خواهى رها كن تا باشد كه قومى از اينان و از نسل و اولاد اينان باشند كه ايمان آرند.رسول -عليه السّلام-گفت:من صبر و امساك اختيار كردم،خداى تعالى اين آيت فرستاد و در او بيان كرد كه:اينان هم ايمان نيارند با اين سوگند كه مى خورند،گفت:سوگند خوردند به طاقت و غايت آنچه ممكن باشد كه به آن سوگند خورند،كه اگر آيتى به ايشان آيد ايمان آرند.آنكه گفت:يا محمّد!تو جواب ده ايشان را و بگو كه آيات به دست من نيست به امر خداست تا بر تو اقتراح نكنند.

و قوله: جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،نصب است بر مصدر از فعلى محذوف،أى حلفوا باللّه و اجتهدوا جهدا في ايمانهم،چنان كه طلبته جهدك و طاقتك،أى تجهد جهدك و تطيق طاقتك.

آنگه گفت: وَ مٰا يُشْعِرُكُمْ ،أى ما يعلمكم،چنان كه ما گوييم:تو چه دانى و در حرف ابىّ آن است كه:و ما أدراكم.آنگه مفسّران و قرّاء خلاف كردند در آن كه خطاب: وَ مٰا يُشْعِرُكُمْ ،با كيست؟بعضى گفتند:خطاب با مشركان است كه سوگند

ص : 412


1- .مج،وز،مت:بيرون.
2- .مج،وز،مت،آج،لب:خواهيد،لت:مى خواهى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز،لت افزوده شد.
4- .مج،وز،مت:كن.
5- .مج،وز،مت،لت:آر.
6- .مج،وز،مت،آج،لب:نياريد.

خوردند،ايشان را گفت:شما چه دانى (1)اين كه مى گويى (2)،و اين قول بر قرائت آنان باشد«إنّها»خوانند به كسر همزه (3)،گويند:اين جا كلام تمام است و«انّها»كلام مبتداست و معنى آن كه:شما كه مشركانى (4)چه دانى (5)كه عواقب كارها چيست؟و در دلهاى هركسى چيست؟ آنگه خبر داد ايشان را ازآن كه ندانستند،گفت:حال اين است كه اگر اين آيات بيايد ايشان ايمان نيارند (6)،بر اين (7)قول«لا» (8)زياده نباشد،و اين قرائت ابن كثير و ابو عمرو و شبل است و در شاذّ مجاهد و قتاده و ابن محيص (9)و جحدرىّ،اعني كسر الهمزة في«انّها»،و بعضى دگر گفتند:خطاب با مسلمانان است كه ايشان پنداشتند كه اگر خداى تعالى اين آيات اظهار كند،ايشان عند آن ايمان آرند،گفت:

اى قوم شما چه دانى (10)كه چون آيتها بيايد ايشان ايمان خواهند آوردن،و بر اين قول «لا»زياده باشد،و التّقدير:و ما يشعركم أنّ الآيات اذا جاءت يؤمنون بها،چنان كه گفت: مٰا مَنَعَكَ أَلاّٰ (11)تَسْجُدَ (12)،و قوله: وَ حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (13)،أى يرجعون على احد القولين.

و قوله: قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّٰ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً (14)،و اين بر قرائت آن كس باشد كه«أنّها»خواند به فتح همزه،و«يشعركم»را اعمال كند در «انّها»،و بعضى اهل معانى گفتند:«انّها»به معنى«لعلّها»ست،و التّقدير:و ما يشعركم لعلّها[103-پ]اذا جاءت الآيات لا يؤمنون،و در مصحف ابىّ«لعلّها» [است] (15)يقول العرب ايت السّوق انّك تشترى شيئا،اى لعلّك و اين را نظاير بسيار

ص : 413


1- .مج،وز،مت،آج،لب،آف:دانيد.
2- .مج،وز،مت،آج،لب:گوييد.
3- .مج،وز،مت+و.
4- .مج،وز،مت،آج،لب:مشركانيد.
5- .مج،وز،مت،آج،لب،آف:دانيد.
6- .مج،وز،مت+و.
7- .آج،لب:بدين.
8- .مج،وز،مت:الّا.
9- .مج،وز،مت:ابن محيصن.
10- .مج،وز،مت:دانيد.
11- .اساس،آج،لب،آف:ان لا،مج،وز:أن،با توجّه به ضبط قرآن آورده شد.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.
13- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 95.
14- .سورۀ انعام(6)آيۀ 151.مج،وز،مت+اى ان تشركوا به شيئا.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

است در شعر عرب،قال عدىّ بن زيد: (1)

أ عاذل ما يدريك انّ منيّتي***الى ساعة فى اليوم او في ضحى الغد

أى لعلّ،و قال دريد بن الصمّة: (2)

ذريني اطوف فى البلاد لأنّني***ارى ما ترين (3)او بخيلا مخلّدا

و قال آخر: (4)

هل انتم عائجون بنا لأنّا***نرى العرصات او اثر الخيام

اى لعلّنا و قال ابو النّجم (5):

قلت لشيبان ادن من لقائه***انّا نغذّي القوم من شوائه

اى لعلّنا.فرّاء گفت يقول العرب لعلّك و لعنّك و رعنّك و علّك و رأنّك و ارنّك بمعنى واحد.و ابن (6)عامر و حمزه و جحدرىّ خواندند:«و لا تؤمنون»بتاء (7)الخطاب،چنان كه خطاب با مشركان باشد و ما يشعركم ايّها المشركون انّ الآيات اذا جاءت لا يؤمنون (8)بها.و در حرف ابى آن است كه:لعلّكم اذا جاءتكم لا تؤمنون (9).

قوله: وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ ،الآية،حق تعالى گفت:ما برگردانيم دلها و چشمهاشان (10)را بر سبيل عقوبت،بيانش: كَمٰا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ ،چنان كه ايشان به (11)اوّل بار ايمان نياوردند ما به وقت دوم دلهاى ايشان برگردانيم.

و در كيفيّت تقليب القلوب دو قول گفتند:يكى آن كه ابو على گفت اين در دوزخ باشد كه ما دلهاى ايشان و چشمهاى ايشان بر انگشت دوزخ بگردانيم چنان كه ايمان نياوردند بر سبيل جزا،قولى دگر آن است كه:دلهاى ايشان و چشمها] (12)برگردانيم به غم و حسرت و نفسهاى ايشان منزعج كند.و در: كَمٰا لَمْ يُؤْمِنُوا ،دو قول

ص : 414


1- .مج،وز،مت+شعر.
2- .مج،وز،مت+شعر.
3- .اساس:ما يرون،با توجّه به مج و مآخذ تفسيرى تصحيح شد.
4- .مج،وز،مت+شعر.
5- .مج،وز،مت+شعر.
6- .مج،وز،مت:ابو.
7- .مج،مت:لا يؤمنون بياء.
8- .وز،لت:لا تؤمنون.
9- .مج،مت،آف:لا يؤمنون.
10- .مج،وز،مت،لت:چشمهاى ايشان،آج،لب:چشمهايشان.
11- .مج،وز،مت:ندارد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

گفتند (1):يكى آن كه اگر اين آيات بياريم،ايمان نيارند چنان كه به آيات اوّل ايمان نياوردند،و قول دوم آن است كه:اگر ايشان را كه رفته اند با دنيا آرند هم ايمان نيارند چنان كه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (2)،و قولى دگر آن است كه:

وجه تشبيه آن است كه عقوبت ايشان وفق (3)گناه ايشان باشد.و ضمير در«به»، محتمل است كه راجع باشد با قرآن و محتمل است كه راجع باشد با رسول -عليه السّلام-و دليل بر اين تأويل آن كه اين چنين است آن است كه گفت: كَمٰا لَمْ يُؤْمِنُوا ،نفى ايمان حواله با ايشان كرد و اگر به منع خداى ممنوع بودند (4)و خداى تعالى ايشان را منع كردى از ايمان،اين در حقّ ايشان دروغ بودى و ظلم و كلام متناقض بودى،و اگر خداى تعالى ايشان را منع كردى از ايمان ايشان مأمور نبودندى به ايمان.

دگر آن كه تقليب القلب و العين مانع نباشد از ايمان،نبينى كه نابينايى كه فساد چشم است به يك بار كه (5)هم مانع نيست از ايمان.

و حسين بن علىّ المغربىّ (6)گفت:مراد آن است كه من راز دلهاى ايشان و خيانت چشمهاى ايشان و آنچه دلهاى ايشان پوشيده دارند دانم چو (7)كسى كه كارى از روى به روى گرداند حقيقت آن و دخيلت (8)آن بداند،يعنى دلهاى ايشان را [برگردانيدم باطن به خلاف ظاهر است.قوله: وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ ،و رها كنيم ايشان را] (9)تا سر در جهل و عمايت خود نهند يعنى تخليه كنيم و تمكين از ميان ايشان و اختيار،تا آن كنند كه ايشان خواهند و آنچه از ايشان آيد به اختيار ايشان آيد،و اين دليل آن نكند (10)كه خداى تعالى چون تخليه كرد مريد باشد طغيان ايشان را،براى آن كه رسول-عليه السّلام-و امام و مسلمانان كه جهودان را تمكين و تخليه كنند ازآن كه [در] (11)كنشت شوند دليل نكند كه مريدند آن را و گفتار و فعل ايشان

ص : 415


1- .مج،وز،مت:اين قول ذكر نشده است درحالى كه در ساير نسخه ها به جاى دو قول سه قول ذكر شده است.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 28.
3- .مج،مت:حق،آج،لب:وقت،آف،آن:وقف.
4- .مج،وز،مت،لت:بودندى.
5- .آج،لب،لت:يك بارگى.
6- .مج،وز،مت:حسين بن على بن المغربى.
7- .مج،وز،مت،آج،لب،آف،لت:چون.
8- .مج،وز،مت،لت:دخله،آج:دغليه.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
10- .لت:كند.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

را.و«طغيان»مجاوزة القدر باشد من قوله: إِنّٰا لَمّٰا طَغَى الْمٰاءُ (1).و«عمه»تحيّر (2)باشد[104-ر]،يقال:عمه بعمه عمها اذا تحيّر فهو عمه و عامه و ركب رأسه من غير علم و بصيرة.

تمّ الجزء السّابع من تفسير القرآن و يتلوه قوله تعالى:

وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةَ -الآية فى المجلّدة الثّامنة.

ص : 416


1- .سورۀ الحاقه(69)آيۀ 11.
2- .اساس:تخيير،با توجّه به مج تصحيح شد.

جلد 8

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره انعام

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره الأنعام (6): آیات 111 تا 117

اشاره

وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَيْهِمُ اَلْمَلاٰئِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ اَلْمَوْتىٰ وَ حَشَرْنٰا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيٰاطِينَ اَلْإِنْسِ وَ اَلْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ اَلْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا يَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغىٰ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113) أَ فَغَيْرَ اَللّٰهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ اَلْكِتٰابَ مُفَصَّلاً وَ اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُمْتَرِينَ (114) وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117)

ترجمه

و اگر كه ما بفرستادى (1)زى (2)ايشان فرشتگان را و سخن گويند با ايشان مردگان و برانگيزيم (3)براى ايشان هر جيزى ميانجيان (4)نبودند بگروند مگر آنچه خواهد خدا و ليكن (5)بيشتر ايشان نمى دانند.

و همچنين بكرديم هر پيغامبرى را دشمن،ديوان (6)آدميان و پريان.اشارت مى كند (7)بهر ايشان ز بهر بعضى آرايش گفتار را (8)به فرفتن (9)و اگر خواستى پروردگار تو نكردى آن را، بگزارشان (10)و آنچه دروغ مى بافند.

ص : 1


1- .مج،وز،لت:اگر ما فروفرستيم،آج،لب:اگر آنستى كه ما فروفرستيم.
2- .آج،لب:سوى،آف:بسوى.
3- .آج،لب:گرد آوريم،مج،وز،لت:جمع كنيم.
4- .مج،وز،آج،لب،لت:معاينه.
5- .اساس:جز،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس،مج،بم،آف+و،كه زائد مى نمود.
7- .مج،وز،لت:مى فكنند،آج،لب:وحى مى فرستد.
8- .مج،وز،لت:نگاشته سخن.
9- .اساس:بنفرفتن،با توجّه به مج تصحيح شد.
10- .مج.وز.لت:رها كن ايشان را.

تا ميل كنند زن او دلهاى آنان كه نگرويدند بدان جهان (1)و تا پسندند و تا بكنند آنچه خواهند كردن (2).

جز خداى بجويم حكم كننده (3)و اوست آن كه بفرستاد زى شما كتاب پيدا كرده (4)و آنان كه بداديم ايشان را كتاب،مى دانند به درستى كه (5)فرستاده است از پروردگار براستى (6)، پس مباش از گمان مندان (7).

و تمام شد سخن پروردگار براستى و درستى (8)،نيست گرداننده مر سخنان او را و او شنوا و داناست.

و اگر فرمان برى بيشتر (9)آن كه در زمين اند گمراه كنند از راه خداى، پس روى نمى كنند مگر گمان را.[و نيستند] (10)ايشان مگر كه دروغ مى گويند.

كه پروردگار تو اوست داناتر بدان كه گمراه شدند (11)از راه او و او داناست (12)به راهيابندگان (13).

وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا ،عبد اللّه بن عبّاس گفت:آيت در شأن آن جماعت كفّار

ص : 2


1- .مج،وز،لت:به سراى بازپسين.
2- .عبارت اخير در اساس مغشوش بود،از مج آورده شد.
3- .مج،وز،لت:حاكمى.
4- .مج،وز،لت،آج،لب:قرآن را جدا كرده.
5- .مج،وز،لت+آن.
6- .وز،لت:به درستى.
7- .مج،وز،لت:از جملۀ شك كنندگان.
8- .مج،وز،لت:و انصاف.
9- .مج،لت:بيشترينه.
10- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
11- .مج،وز:گمره شود.
12- .مج،وز،آج،لب،لت:داناتر است.
13- .مج،وز،لت:به راه يافتگان،به راه راست يافتگان.

آمد كه خداى تعالى دانست كه ايشان ايمان نيارند[104-پ]و بر كفر اصرار كنند تا به مردن.ابن جريج گفت:آيت در آنان آمد كه ايشان اقتراح كردند و آيات خواستند از رسول-عليه السلام-و سوگند خوردند،كه اگر آيتى به ايشان آيد و معجزه اى از آن مقترحات ايشان ايمان آرند،خداى تعالى رد كرد بر ايشان و بيان كرد رسول را كه دروغ مى گويند چه اگر (1)فرشتگان را از آسمان به زمين فرستيم به ايشان و مردگان را به ايشان به سخن آريم (2)و زنده كنيم بر ايشان از هر جنسى جماعتى را تا معاينه ببينند كه ايمان نيارند.مگرآنكه من خواهم كه ايشان را قهر كنم بر ايمان و ايشان از رسول اين آيات اقتراح كردند،في قوله أَوْ تَأْتِيَ بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً (3)،و قوله لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ (4)،-الآية،گفتند چرا فرشتگان به زمين نمى آيند براى او تا بر صدق او گواهى دهند و چرا مرده زنده نمى كند چنان كه عيسى كرد (5)؟و قوله وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتىٰ ،كنايت است از احياى موتى،و لكن در اين فايدۀ ديگر است (6)كه (7)اگر احيا گفتى آن فايده نبودى و آن آن است كه با آن كه زنده شوند گواهى دهند بر صدق او تا ما را آيتى ديگر باشد.پس در ضمن كَلَّمَهُمُ اين مزيّت هست و در احيا فايدۀ سخن گفتن و گواهى دادن نيست و روا باشد كه مراد آن بود (8)كه مردگان با ما سخن گويند در آن حال كه مرده باشند و در ايشان حيات نبود چه اين نوعى باشد از معجز خارق عادت و بر[اين] (9)قول آيت بر ظاهر خود باشد وَ حَشَرْنٰا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً ،حشر در لغت جمع باشد و در قرآن كنايت است از بعث و نشور و زنده كردن خلقان بجمع (10)جمله را يا قومى

ص : 3


1- .مج،وز،آج،لب،مل،لت+ما.
2- .آج،لب:در سخن آريم.
3- .سوره اسراء(17)آيۀ 92.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 8.
5- .آج،لب:همچو عيسى.
6- .مج،وز،بم،مل،آف،لت:هست.
7- .مج،وز:يكى.
8- .اساس:نبود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،آن:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .مج،وز،مل،لت+يا.

بسيار مجتمع را.گفت:اگر چنان كه ايشان خواستند از هر جنسى و صنفى جماعتى بسيار را زنده كنيم. وَ مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا ،هم ايمان نيارند.

ابن عامر و نافع و ابو جعفر خواندند:قبلا به كسر«قاف»و فتح«با» و باقى قرّاء به ضمّ«قاف»و«با».ابو زيد گفت:معنى آن است كه مقابلة،روى با روى و معاينه،يقال:لقيت فلانا قبلا و قبلا و قبلا اى مقابلة و مواجهة،همه به يك معنى باشد و اين قول شامل (1)است هر دو قرائت را.و ابو عبيده گفت:قبلا، اى مقابلة و معاينة،بر قرائت ابن عامر و نافع.فامّا بر قرائت باقى قرّاء كه به ضم خوانند (2)گفت سه قول گفته اند:يكى آن است كه عبد اللّه عبّاس و قتاده و ابن زيد گفتند معنى آن است كه مقابله[به] (3)معنى قرائت اوّل (4).قول دوم مجاهد گفت معنى آن است كه گروه گروه و جماعت[جماعت] (5).بر اين قول جمع قبيل باشد و قبيل جمع قبيله،كسفينه و سفين[و سفن] (6)جمع جمع باشد قول سيّم (7)فرّاء گفت:معنى قبيل كفيل و پايندان باشد و قبل جمع او باشد كرغيف و رغف، لقوله تعالى: أَوْ تَأْتِيَ بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً ،اى كفيلا ضامنا.ابو على فارسى گفت:

اين وجه ضعيف است،براى آن كه چون به حشر و احيا ايمان نيارند كه معجزى باهر باشد،به كفالت و ضمان كه معجز خارق عادت نباشد هم ايمان نيارند و اين بس طعنى نيست براى آن كه روا باشد كه معجز حشر باشد و كفالت بر سرى بيانى دگر باشد چنان كه شرح داديم في قوله تعالى: وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتىٰ ،[/105ر] و قوله: مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا ،اين«لام»مؤكّد نفي است تا قطع طمع رسول-عليه السلام- كند از ايمان ايشان،چنان كه يكى از ما گويد:ما كنت لافعل كذا،من از آن (8)نباشم كه اين كنم،و قوله: إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،الّا آن كه خداى خواهد.حسن بصرى گفت:الّا كه خداى خواهد كه ايشان را بر ايمان جبر كند به آن كه ايشان را از

ص : 4


1- .مج:متأمّل.
2- .مج،وز،مل،آف،لت:خواندند.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .آن+باشد.
5- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .مج،وز:سه ام،مل،آف:سيوم.
8- .مل:از آنان.

اضداد ايمان منع كند تا از ايشان جز ايمان در وجود نيايد.ابو على گفت:الّا اگر خداى خواهد كه ايشان را به قهر و الجابر ايمان دارد به آن كه علم ضرورى در ايشان آفريند،و معنى متقارب است و اگرچه وجه مختلف است.و فايده استثناء آن است كه چون خداى تعالى ايمان از ايشان نفى كرد نفى (1)بليغ با وجود اين همه آيات باهره دانست كه بهرى مردمان ضعيف بصيرت بى علم را گمان آيد (2)كه ايشان در اين اصرار به عجز خداى مى كنند گفت: إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،دگر (3)اگر خداى خواهد كه ايشان را جبر كند (4)بر ايمان تا كس (5)آن گمان نبرد (6)و لا بدّ است اين مشيّت را حمل كردن بر مشيّت (7)جبر و اكراه و الّا خداى تعالى مريد است ايمان ايشان را بر وجه اختيار براى ادلّه اى كه گفتيم و اين آيت دليل مى كند بر آنكه خداى مريد است به ارادۀ محدث براى آن كه استثناء دليل اين مى كند، نبينى كه چون كسى گويد:لا افعل ذلك الا ان تفعل (8)،من اين كار نكنم تا تو نكنى به هر حال آنچه موقوف باشد بر محدث قديم نتواند بودن،پس ايمان ايشان نيست و در وجود موقوف است بر ارادت خداى اگر در وجود آيد به ارادۀ او باشد چگونه توان گفتن كه ارادۀ قديم باشد و ايمان ايشان محدث،نبينى كه محال بودى اگر گفتى ايشان ايمان نيارند الّا آنگه كه خداى عالم باشد يا قادر براى آن كه اين دو صفت خداى را (9)متجدّد (10)نيست.پس آيت دليل بطلان مذهب هر دو قوم مى كند آن كه مريدى ذاتى گويد يا به ارادۀ قديم چنان كه بيان كرديم، وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ ،و لكن بيشتر ايشان جاهل اند يعنى جاهل اند به آن

ص : 5


1- .مج،وز:يعنى.
2- .اساس،آن كه:آن آيد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز،مل:مگر.
4- .مج،وز،آف:خبر كند.
5- .آج،لب:هركس.
6- .آف:برد.
7- .مل+به.
8- .مج،وز:يفعل.
9- .مل+جلّ و عزّ.
10- .اساس،بم،آف:متحد،با توجّه به مج تصحيح شد.

كه اگر خداى تعالى به (1)ايشان هرچه خواستند بكند هم ايمان نيارند بطوع.و در آيت دليل است بر آنكه اگر خداى تعالى دانستى كه ايشان را آنچه خواستندى (2)بدادندى (3)ايمان آوردندى بكردندى (4)تا ايمان آوردندى،و اين دليل كند بر فساد قول آن كس كه گويد:روا باشد كه در معلوم لطفى باشد كه خداى تعالى داند كه اگر با كافر بكند كافر عند آن ايمان آرد و آنگه (5)نكند،براى آن كه اگر باشد واجب بود بر خداى تعالى كه بكند تا كافر ايمان آرد و الّا مؤدّى بود با نقض غرض او و منافى حكمت باشد.

قوله: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا ،وجه تشبيه در«كذلك»محتمل است دو وجه را:يكى آن كه چنان كه دگر پيغامبران (6)را دشمن بودند همچنين تو را دشمنان (7)باشند و وجهى (8)ديگر آن كه چنان كه تمكين و تخليه كرديم دشمنان پيغامبران (9)را همچنين دشمنان تو را تخليه كنيم (10)و تمكين و منع نكنيم ايشان را بقهر و جبر.

امّا«جعل»را در آيت در تفسير او چهار وجه گفته اند:يكى حكم و تسميه.ما حكم كرديم به آن كه ايشان دشمن اند و ايشان را دشمن نام نهاديم و حكم و تسميه تابع محكوم و مسمّى باشد و اثر نكند در تغيير آن بل تعلّق او به آن على ما هو به باشد.

و وجه دوم آن است كه:به معنى تخليه و تمكين است،و تخليه و تمكين از شرايط تكليف است چه اگر مكلّف ممكّن (11)و مخلّى نباشد ملجأ و مضطرّ بود،و اين منافى تكليف باشد و روا باشد وجهى دگر و آن آن است كه:چون

ص : 6


1- .مج،وز،مل:با.
2- .مج،وز:خواستند.
3- .وز،مل،آن:بدادى.
4- .آج،لب:بكردى.
5- .مج،وز:انكار،مل:آنگاه.
6- .آج،لب،مل،آف،آن:پيغمبران.
7- .آج،لب:دشمن.
8- .مج،وز،آج،لب،مل:وجه.
9- .آج،لب،مل،آف،آن:پيغمبران.
10- .آف،تخليه كرديم.
11- .مل:متمكّن.

خداى تعالى بر رسول-عليه السلام-نعمتهاى عظيم كرد كه دشمنان،او را برآن حسد كردند،شايد تا گويد: جَعَلْنٰا ،ما كرديم آن (1)دشمن را براى آن كه سبب عداوت و حسد ايشان آن نعمت باشد كه او كرد.[105-پ]نبينى كه يكى از ما چون بر يكى (2)نعمتى كند او را از آن سبب دشمنان و حاسدان خيزند گويد:

جعلت لك (3)اعداء و حسّادا،من تو را دشمنان و حاسدان پديد آوردم.و وجهى دگر اين گفتند كه:ما تو را و پيغامبران (4)را فرموديم كه كافران را دشمن گيريد و با ايشان معادات كنيد چون چنين بود ايشان نيز معادات كردند.پس سبب دشمنى كافران از دشمنى پيغامبران (5)بود ايشان را و آن دشمنى به امر خداى بود پس اين معنى از جهت او بوده باشد و اين نيز وجهى لطيف است و حق تعالى اين بر وجه تسليۀ (6)رسول-عليه السلام-گفت تا بداند (7)كه اين دشمن نه او را تنها بوده است پيش از او پيغامبران (8)ديگر را دشمنان بودند.امّا شياطين انس و جن گفتند مراد مردۀ انس و جن اند از جملۀ كافران،و اين قول قتاده و حسن و مجاهد است.

و قوله: عَدُوًّا ،مفعول دوم جَعَلْنٰا است و شياطين،بدل اوست،و قوله: يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ ،وحى،القاء كلامى (9)خفى باشد و آن (10)دعوت انس و وسوسۀ جنّ بود.و زُخْرُفَ الْقَوْلِ سخن آراسته باشد،چنان كه ما گوييم سخن بنگار.

و زخرف زينت باشد،و كلام مزخرف،اى مزيّن.و زخرف زر باشد همچنين، و غرورا،نصب او بر مصدر باشد از فعلى (11)محذوف و شايد كه مفعول له باشد.

آنگه (12)گفت:اگر من خواستمى كه نكنند بر سبيل قهر و اجبار نكردندى

ص : 7


1- .مل:اين.
2- .مج،وز،مل:كسى.
3- .بم،آف:لكم.
4- .آج،لب،بم،مل،آف:آن:پيغمبران.
5- .آج،لب،بم،آف،آن:پيغمبران.
6- .آج،لب:تسلّى.
7- .آج،لب،مل:بدانند.
8- .آج،لب،بم،آف،آن:پيغمبران.
9- .آج،لب،مل،آن:كلام.
10- .مج،وز:اين.
11- .آج،لب:فعل.
12- .مل:آنگاه.

و لكن نخواست،براى آن كه ارادۀ چنين منافى تكليف باشد.آنگه گفت: فَذَرْهُمْ وَ مٰا يَفْتَرُونَ ،رها كن ايشان را به آن دروغ كه مى گويند،يعنى ايشان را به اختيار خود رها كن و بقهر منع مكن ايشان را كه خداى تعالى ايشان را مكافات كند.و اين بر سبيل تهديد گفت ايشان را چنان كه گفت: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (1)،نه آن كه بر حقيقت اوست بل تهديد است،و باقر-عليه السلام-گفت معنى آن كه: يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ ،آن است كه شياطين يكديگر ببينند،بهرى بهرى را بياموزند آنچه خلق را به آن اغوا كنند.

وَ لِتَصْغىٰ ،«صغو»ميل باشد،يقال:صغى اليه اذا مال اليه يصغى صغوا و صغيت صغيا بالياء و الواو،و اصغيت اليه اذا استمعت اليه براى آن كه گوش بجنباند به او و زبان ما آن است كه گوش به او كرد،قال الشّاعر (2):

ترى السّفيه به عن كلّ محكمة***زيغ و فيه الى التّشبيه اصغاء

و يقال اصغيت الإناء اذا املته،و منه

الحديث: إنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم اصغى لها الإناء،اى للهرّة،و قال انّها ليست بنجسة انّها من الطّوّافين عليكم و الطّوافات، رسول-عليه السلام-اناى خود براى گربه بجنبانيد تا آب بازخورد و گفت:او پليد نيست (3)كه او از جملۀ گردندگان است بر شما،و«لام»في قوله: وَ لِتَصْغىٰ تعلّق دارد بقوله: يُوحِي ،و معنى آيت آن است كه:شياطين جن و انس وحى و القا مى كنند سخن آراسته را بر سبيل غرور تا دلهاى كافران به (4)ايشان ميل كند و به آن از حق بجنبانند. وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ ،و نيز تا بپسندند و نيز (5)آنچه خواهند كردن بكنند،و اين قول عبد اللّه عبّاس و ابن زيد و سدّى است و اين اولى تر است ازآن كه«جعلنا»به عامل كنند در او،براى آن كه اين همه اضافت با خداى بايد كردن،و اين به شيطان (6)لا يقتر است ازآن كه به

ص : 8


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
2- .مل+شعر.
3- .بم،آف:است.
4- .مج،وز:با.
5- .مج،وز+تا.
6- .آج،لب:اين شيطان را.

خداى تعالى.و اگر تعليق«لام»كنند به«جعلنا»«لام»لام غرض نباشد،«لام» عاقبت باشد،و اين قول زجّاج و ابو القاسم بلخى است،و قول اوّل اولى تر است براى آن كه كلام با او بر ظاهر خود مى ماند،و جبّائى گفت:«لام»امر مغايبه است و معنى تهديد،چنان كه: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (1)،و اين خطاست براى آن كه آن«لام»جزم [106-ر]فعل كند،و اين جا فعل مجزوم نيست اگر«لام»امر بودى،و«لتصغ» بايستى،و كنايه في قوله: وَ لِيَرْضَوْهُ ،راجع است با زخرف القول،و القرف الكسب، و الاقتراف الاكتساب،و القرف القشر،و القرف القذف،يقال:قرفه بكذا اذا رماه به و طعنه به.و اصل او از قرف قشر است،و اقترف الكذب اى افتراه (2)،قال الشّاعر (3):

اعيا اقتراف الكذب المقروف***تقوى التّقى و عفّة العفيف

قوله:أ فغير اللّه ابتغي حكما،خداى تعالى فرمود رسولش را كه:بگو اين كافران را كه جز خداى حاكمى طلب خواهم كردن؟بر لفظ استفهام و معنى انكار.و«غير»،منصوب است بر فعلى محذوف كه اين فعل ظاهر،او را تعبير (4)مى كند،و التّقدير:ابتغي غير اللّه ابتغي حكما،و براى اين (5)فعل را تأخير كرد كه استفهام صدر كلام باشد،و حكم و حاكم يكى باشد،و گفته اند:حكم از حاكم بليغتر است،و گفته اند:حكم آن باشد كه حكم جز به حق نكند (6)و حاكم حكم هم به حق كند و هم به ناحق،و معنى آيت تقريع و ملامت ايشان است بر آنكه توقّع كردند كه رسول با ايشان بسازد بر حكمى كه ايشان كنند رضا دهد.

وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ ،«واو»حال است،و او آن خداست كه كتاب بر شما (7)فروفرستاد به تفصيل،و كتاب را وصف كرد به آن كه مفصّل است يعنى مبيّن و مشروح،در او اشتباه و التباس نيست،چنان كه گفت:

ص : 9


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
2- .مج،وز:اقتراه.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .مج،وز،مل،لت:تفسير.
5- .مج،وز،مل:آن.
6- .اساس،آج،لب:نكنند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .اساس،آج،لب،بم،آف:تو،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

كِتٰابٌ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ (1) ،و بروجه الغاز و تعميه نيست و در او معانى مفصّل است و دلايل ملخّص، و نصب او بر حال است از مفعول.و گفته اند:معنى آن است كه در او فصل و فرع است بين الصّادق و الكاذب،و گفته اند:در او فصل است ميان حلال و حرام و شرايع و احكام و كفر و ايمان و هدى و ضلال،اين قول حسن بصرى است.

وَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ ،و آنان كه ما ايشان را كتاب داديم از جهودان و ترسايان مى دانند كه اين كتاب قرآن منزل است كه از خداى تعالى،و خداى تعالى آن را فرستاده است به حق،و اين را بر عموم حمل نشايد كردن به راه آن كه بيشتر اهل كتاب اين نمى دانند،اين مخصوص باشد به أحبار و علماى ايشان كه دانند و عالم باشند به تورات و انجيل و ذكر رسول ما-عليه السّلام-آنجا خوانده و ديده باشند،و ابن عامر و حفص خواندند:«منزّل»به تشديد«زا»من التّنزيل،و باقى قرّاء«منزل»به تخفيف من الانزال،و معنى متقارب باشد.و قوله: بِالْحَقِّ ، در او دو قول گفتند:يكى آن كه آنچه در اوست حق و صدق است،و يكى آن كه :(انزله بالدلالة و البرهان).

اگر مى گويند:چگونه روا باشد كه كافران را وصف كند[به آن كه] (2)ايشان حق مى دانند،و آن كه حق داند مؤمن باشد،و احباط (3)نگوى (4)تا توانى (5)گفتن كه پس از علم مرتد شود (6)،گوييم از اين چند جواب است:

يكى آن كه مخصوص است به آنان كه در مستقبل ايّام ايمان آوردند و اگرچه در آن حال مؤمن نبودند،[در آن وقت عالم بودند] (7)به قرآن و آن كه از نزديك خداست،و لكن اين مقدار ايمان نباشد كه ايمان عبارت است از مجموع علومى كه تا مجتمع نبود ايمانش نخوانند از علم به حدوث اجسام و آن كه آن را محدثى

ص : 10


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 3.
2- .اساس،آج،لب:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس،آج،لب،آف،آن:احتياط،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مل:بگوى
5- .توانى/توانيد.
6- .مج،وز،مل،لت:شوند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

هست حاصل بر صفات كمال،و آنچه بر او چه روا باشد و چه روا نباشد،و علم به نبوّت و امامت و علم به ثواب و عقاب،و اين در اوقات بسيار حاصل آيد.

جواب دوم آن است كه:اين دانند و لكن نه بر وجهى كه مستحقّ ثواب باشند برآن،براى آن كه نظر ايشان در دليل نه از وجه وجوب نظر بوده باشد،بل براى وجهى ديگر نظر كرده باشند،پس ايشان را علم حاصل آيد و لكن برآن مستحقّ ثواب نباشند (1).

جواب ديگر آن است كه:محتمل باشد كه معنى اين بود كه ايشان [106-پ]به نزديك خود و در ظنّ و اعتقاد خود عالم باشند براى آن كه چون اعتقاد و صحّت تورات دارند و در آنجا ذكر رسول باشد و ايشان اعتقاد كرده باشند كه هرچه در آنجاست حق است،و لكن نه از دليل دانند،ايشان به نزديك خود عالم باشند به آن كه قرآن منزّل است به حق.

و جواب چهارم از اين آن است كه:مراد به آن كه (2)ايشان را كتاب دادند مؤمنان اند،و مراد به كتاب قرآن است كه خداى تعالى قرآن را بسيار جايها (3)كتاب خواند في قوله: الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ (4)،و في قوله: وَ إِنَّهُ لَكِتٰابٌ عَزِيزٌ (5)،و في قوله: حم، وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ (6)،و دگر آيتها و بر اين وجه سؤال ساقط شود.

فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ،آنگه امر كرد او را[به آن كه] (7)از جمله شاكّان نباشد و شايد كه مراد او باشد و دليل بكند بر آنكه او وقتى شاكّ بود،چنان كه گفت: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (8)،و روا بود كه خطاب با او باشد و مراد امّت، چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ (9).و المرية و الامتراء،الشّكّ.

ص : 11


1- .مج،وز:نباشد.
2- .مج،وز،لت:آنان.
3- .مل:جايگاه.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 1 و 2.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 41.
6- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 1 و 2.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 232.

قوله: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً ،كوفيان و يعقوب خواندند: كَلِمَةُ رَبِّكَ بر توحيد،و باقى قرّاء خواندند:«كلمات ربّك»،على الجمع،و اين جمع سلامت باشد.مفسّران گفتند:مراد به«كلمه»و«كلمات»وعد است،و وعيد كه خداى تعالى كرد به ثواب و عقاب كه در آن تغيير و تبديل نباشد. صِدْقاً وَ عَدْلاً ، به راستى و داستان (1)،و آن دو (2)مصدر است در معنا حال،أى صادقة عادلة چنان كه گفت: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً (3)،أى غائرا،و بعضى مفسّران گفتند:مراد به كلمات شرايع است،و قول اوّل درست است (4)براى آن كه شرايع را نسخ در او شود،و خداى تعالى گفت مبدّلى نباشد كلمات او را،مگر آنان كه اين قول گفتند تأويل كنند بر آنكه:(لا مبدل لكلماته غيره)،بدل كننده نباشد كلمات شرايع او را مگر او،و با قول اوّل كلام بر ظاهر خود باشد و حاجت نبود به تقدير محذوفى،و كلمه يك سخن باشد و كلمات و«كلم»جمع او باشد بر قول بعضى نحويان،و سيبويه گفت:«كلم»جمع كلمه نباشد كه حروف جمع بايد كه بيشتر از حروف واحد باشد،اين از باب تمر و تمره باشد،و«كلمه»كنايت باشد از جمله كلام بسيار چنان كه گويند:كلمة زهير،أى قصيدته،و كلمة قيس،أى خطبته،و قوله: وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنىٰ عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (5)،گفتند:آن وعده خواست كه داد ايشان را من قوله: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ (6)الآية،و مجاهد گفت في قوله تعالى: وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوىٰ (7)،كه آن كلمه گفتن لااله الاّاللّه است،و بر اين تفسير دادند آن را كه گفت: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ، يعنى لا إله الا الله، وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ (8)،أى(الصلوات الخمس)،و حقيقت

ص : 12


1- .مج،وز،مل:راستان.
2- .مج،وز،مل:واو در او.
3- .سورۀ ملك(67)آيۀ 30.
4- .مل:درست تر است،چاپ شعرانى(41/5):درست نيست.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 137.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 5.
7- .سورۀ فتح(48)آيۀ 26.
8- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 10.

اين (1)در كلام باشد،و حدّ كلمه هر لفظى باشد كه دليل معنى كند به وضع،و فرق از ميان او و كلام آن باشد كه كلام به نزديك اهل نحو جمله باشد از فعل و (2)فاعل يا مبتدا و خبر،و كلمه مفردى باشد از اسم يا فعل يا حرف،و بر اين قاعده مهمل را كلام نخوانند ايشان مگر بر مجاز.

و به نزديك اهل لغت مهمل كلام باشد لقولهم:هذا كلام لا فائدة فيه،و هذا كلام لغو و هذا كلام مهمل،و به نزديك متكلّمان حدّ كلام گفته ايم كه:آن باشد كه نظم كنند آن را از دو حرف يا بيشتر از اين حروف معقوله (3)چون در وجود آيد از كسى كه از او يا از قبيل او فايدۀ صحيح بود،و بر اين قاعده مهمل كلام باشد و در آيت دليل است بر آنكه كلام خداى محدث است لقوله: وَ تَمَّتْ ، براى آن كه گفت:تمام شد،و آنچه تمام شود،[107-ر]پس ازآن كه تمام نباشد محدث بود،قديم نبود،براى آن كه معنى تمام حصول چيزى باشد پس از چيزى و تبديل چيزى به جاى چيزى نهادن باشد.

بعضى مفسّران گفتند:معنى آن است كه كس نتواند تا به جاى كلمتى ديگر بنهد،و اگر بنهد نرود و مطّرد نباشد تا اگر كسى قصد كند و چند جامع بنويسد و يك حرف با[يك] (4)كلمه بدل كند،هركس كه بيند آن را تغيير كند و به حدّ خود بازبرد.

قتاده گفت:اگر لفظش بگردانند،احكامش نتوانند بگردانيدن،چنان كه اهل كتاب بعضى الفاظ تورات بگردانيدند،احكام را تغيير نتوانستند كردن.

و بعضى دگر گفتند معنى (5)قوله: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ،آن است كه آيت از پس آيت مى آمد (6)و سورت از پس سورت تا تمام باشد (7). وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،

ص : 13


1- .مج،وز،مل،لت:آن.
2- .مل:يا.
3- .لب:معقول،چاپ شعرانى(42/5):مقوله.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .اساس+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و معنى عبارات تصحيح شد.
6- .آج،لب:مى آيد.
7- .مج،وز،لت:شد.

او (1)شنوا و داناست.

قوله: وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ -الآية،اين آيت خطاب است رسول را -عليه السّلام-و مراد او و جملۀ امّت،گفت:اگر اطاعت دارى بيشترين اهل زمين را تو را از راه حق ببرند براى آن كه بيشتر اهل زمين كافر بودند در آن وقت.و «طاعت»امتثال امر باشد با ارادت هرگه كه مطيع دون مطاع باشد در رتبت،و اجابت،مراد سايل به دادن باشد بر وفق سؤال او و رتبت بين المجيب و المجاب معتبر است،برعكس آن كه بين المطيع و المطاع باشد بر قول بعضى،و درست آن است كه در رتبه معتبر نيست در سؤال و جواب سواء اگر سؤال علمى باشد و اگر سؤال امرى از امور،بل شايد كه مثل از مثل پرسد و خواهد و دون از فوق و فوق از دون،و اكثر افعل تفضيل باشد از كثير،و گفته اند:طاعت در آيت به معنى اجابت است براى آن كه چون خطاب با رسول باشد(اكثر من فى الارض بل جميع من فى الارض)در رتبت دون اواند،پس طاعت او ايشان را صورت نبندد،و امّا اگر موافقتى باشد اجابت بود،چنان كه شاعر گفت (2):

ربّ من انضجت غيظا صدره***قد تمنّى لى موتا لم يطع

اى لم يجب براى آن كه مرگ به خداى تعلّق دارد و آنچه او كند با ما اجابت باشد نه طاعت،آنگه وصف كرد كافران را به آنچه صارف بود از اجابت دعوت ايشان به آن كه گفت: إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ ،اين كافران متابعت نمى كنند الّا گمان را.و،آنگاه (3)،خطا بود و گاه،صواب.پس ايمن نباشند و اعتماد نكنند كه خطاست يا صواب و«ان»به معنى«ما»ى نافيه است و«ظنّ»گفتند معنى (4)باشد كه قوى بكند به نزديك ظانّ كه مظنون چنان است كه او گمان برد با آن كه روا دارد كه برخلاف آن باشد.و در اين حدّ كه گفتند بس كشف نيست.

ص : 14


1- .لت:واو.
2- .مج،وز+شعر.
3- .اساس،بم،آف،آن+و از آنگاه كه چون معناى محصلى نداشت زايد مى نمود.
4- .مج،وز،بم:معينى.

وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ ،و ايشان جز دروغ نمى گويند.و الخرص:الكذب،و الخرص:الحرز (1)، لأنّ فيه خلافا و تفاوتا،و اصل خرص قطع باشد قال الشّاعر:

ترى قصد المرّان (2)فيهم كانّه***تذرّع خرصان بايدى الشّواطب

يعني،جرائد تقطّع (3)طولا فيه يتّخذ منه بوارىّ الحصر (4)و جوى كه از جوى (5)بازبرند آن را«خريص»خوانند و خرص گوشواره مفرد باشد و خرص عود باشد براى آن كه مخالف باشد امثال (6)خود را به بوى.

مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه كافران مردار مى خورند (7).چون مسلمانان بر ايشان عيب كردند گفتند: (8)اين عيب بر شماست.[107-پ]كه آنچه شما مى كشيد مى خوريد و آنچه خداى مى كشد نمى خوريد،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه اگر كسى طاعت ايشان دارد در مردار خوردن ضالّ باشد از ره شرع،خداى حق تعالى به اين دو كلمه هر دو گروه را ذكر كرد هم آنان را كه دروغ از سر گمان گويند هم آنان را كه دروغ بقصد گويند.و در آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف،براى آن كه حق تعالى گفت ايشان تابع گمانند،و علم بخلاف ظنّ باشد.و نيز دليل است بر بطلان قول ايشان كه گفتند:خداى تعالى وعيد نكند آن را كه او حق نشناسد براى آن كه آيت مورد وعيد و تهديد دارد.

قوله: إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ (9)عَنْ سَبِيلِهِ ،حق تعالى در اين آيت باز

ص : 15


1- .كذا در اساس و همۀ نسخۀ بدلها،بجز آن كه نقطه ندارد.
2- .آج،لب،لت:الميران.
3- .مل،آج،لب،آف:بقطع.
4- .اساس،آن:الحصور؛آج،لب،بم،آف:الحضور،با توجّه به مل و لت و معنى لغت،تصحيح شد.
5- .مج،وز،آج،لب،لت+بزرگ.
6- .مج،وز:از مثال.
7- .وز،مى خورند.
8- .اساس،آج،لب،بم،آن:گفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:بمن ضلّ،با توجّه به مج و ضبط آيه در قران مجيد تصحيح شد.

نمود كه خداى تعالى عالم تر است به آن كس (1)كه او گمراه شود از راه و (2)عالم تر است به آنان كه ره برند به ره دين او.و معنى«اعلم»در حق تعالى (3)تفضيل باشد در اين صفت بر صفات دگر عالمان براى آن كه قديم تعالى (4)عالم است به ساير معلومات بر هر وجه كه صحيح باشد كه بدانند بلا علّت.و يكى از ما كه چيزى داند از ساير وجوه نداند و از معلومات اندكى داند،پس قديم تعالى (5)اعلم من كلّ عالم باشد.و در حقيقت اين لفظ موضوع از ميان دو ذات باشد كه ايشان حاصل باشند بر صفت عالمى آنگه آن صفت يكى را بيشتر باشد ازآن كه ديگرى (6)را.و نگويند فلان اعلم من فلان الجاهل،براى آن كه اين لفظ دليل اشتراك كند و زيادت.و در موضع«من»دو وجه گفتند:يكى آن كه نصب است به حذف حرف جرّ كه اصل آن بوده است كه «أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ (7)» .بيانش: وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ،چون حرف جرّ بيفگندند فعل به او رسيد و عمل كرد.و وجهى دگر آن كه محلّ او رفع است به ابتدا.و«من»به معنى«ايّ»است و به معنى استفهام است،و تقدير آن است كه:(ربك اعلم اى الناس يضل عن سبيله)،چنان كه گفت: لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ (8)،و اين قول فرّاء و زجّاج است و گفتند:افعل من كذا عمل نكند در اسم چنان كه اسم فاعل و مصدر كند.و بعضى دگر گفتند:اعلم به معنى يعلم است چنان كه حاتم طائى گفت (9):

فحالفت طىّ من دونهم (10)حلفا***و اللّه اعلم ما كنّا لهم خولا (11)

اى يعلم،و قالت الخنساء:

القوم اعلم انّ جفنته***تغدو (12)و غداة الرّيح او تسري (13)

ص : 16


1- .اساس،آج،لب+كه زايد مى نمايد.
2- .مج،وز،آج،لب:او.
3- .مج،وز،لت+خداى.
4- .مج،وز،لت:جلّ جلاله.
5- .مج،وز،لت:جلّ جلاله.
6- .مج،وز،لت:ديگر.
7- .مج،وز،آج،لب،لت:يضلّ.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 12.
9- .مج،وز+شعر.
10- .مج،وز،لت:من دوننا.
11- .لت:حولا.
12- .اساس:تغدو،با توجّه به مج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
13- .بم،آف،آن:بشرى.

اى(تعلم) (1)،رمّانى گفت:اين ضعيف است براى آن كه مطابق نيست آن را كه گفت: وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ،و معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:

من بدانم آنان را كه از ره من،كه ره حقّ است،برفته اند به ره هلاك و آنان را كه بر ره راست و هدايت رفته اند،كه ره نجات و ثواب است.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 118 تا 125

اشاره

فَكُلُوا مِمّٰا ذُكِرَ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيٰاتِهِ مُؤْمِنِينَ (118) وَ مٰا لَكُمْ أَلاّٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا ذُكِرَ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاّٰ مَا اُضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119) وَ ذَرُوا ظٰاهِرَ اَلْإِثْمِ وَ بٰاطِنَهُ إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْسِبُونَ اَلْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمٰا كٰانُوا يَقْتَرِفُونَ (120) وَ لاٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ اَلشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ لِيُجٰادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121) أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي اَلنّٰاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي اَلظُّلُمٰاتِ لَيْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكٰافِرِينَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (122) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكٰابِرَ مُجْرِمِيهٰا لِيَمْكُرُوا فِيهٰا وَ مٰا يَمْكُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ (123) وَ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ آيَةٌ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّٰى نُؤْتىٰ مِثْلَ مٰا أُوتِيَ رُسُلُ اَللّٰهِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ سَيُصِيبُ اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغٰارٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عَذٰابٌ شَدِيدٌ بِمٰا كٰانُوا يَمْكُرُونَ (124) فَمَنْ يُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمٰا يَصَّعَّدُ فِي اَلسَّمٰاءِ كَذٰلِكَ يَجْعَلُ اَللّٰهُ اَلرِّجْسَ عَلَى اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ (125)

ترجمه

بخوريد از آنچه يادكرده شد (2)نام خداى بر او اگر هستيد به نشانه هاى او گرويدگان (3).

و چيست مر شما را كه نمى خوريد[108-ر]از آنچه يادكرده شد (4)نام خدا بر او و به درستى كه پيدا كرده شد مر شما را (5)آنچه حرام است بر شما مگر آنچه محتاج شديد زى او و به درستى كه بيشتر گمراه مى شوند به خواستها (6)بى دانش.

به درستى كه پروردگار تو اوست داناتر به حال در گذرندگان (7).

و بگذاريد (8)آشكارا بزهكارى را و پنهانى او را به درستى كه آنان كه كسب مى كنند (9)بزه را پاداش داده شوند (10)بدانچه بودند كار مى كردند (11).

؛و مخوريد (12)از آنچه ياد

ص : 17


1- .مج،وز:تعلم.
2- .وز،لت:گفته باشند.
3- .آج،لب:گروندگان.
4- .مج،وز،لت:جدا كردند براى شما.
5- .مج،وز،لت:جدا كردند براى شما.
6- .مج،وز،لت:به هواهاى خود.
7- .مج،وز،لت:به آنان كه درگذرند.
8- .آج،لب:دست بداريد.
9- .مج،وز،لت:اندوزند،آج،لب:مى اندوزند.
10- .مج،وز،لت:پاداشت دهند ايشان را.
11- .مج،وز،لت:اندوخته باشند؛آج،لب:كسب مى كردند.
12- .لت:مخورى/مخوريد.

كرده نشده نام خدا (1)بر او كه او تباه كار است (2)،و به درستى كه ديوان اشارت كنند زى دوستان خودش تا خصومت كنند[با شما] (3)و اگر فرمان بريد (4)ايشان را كه شما انبازآرندگانيد.

يا آن كه بود مرده زنده گردانيديم ما او را و بكرديم ما مرا و را (5)روشنايى (6)،مى رود (7)در مردمان چون آن كس كه داستان او در تاريكيها؟ (8)نيست برون آينده (9)از آن همچنين آراسته شد ناگرويدگان را آنچه بودند كار مى كردند.

؛و همچنين بكرديم ما در هر ديهى (10)بزرگان گناهكار آن (11)بد برسكارند (12)در آن و كيد و مكر نكنند مگر به تنهاى خويش و ندانند.

و چون بيايد نشانى (13)گويند كه هرگز نگرويم ما تا داده شد به[ما] (14)مانند آنچه دادند پيغامبران خداى[را] (15)خداى داناتر است كه كجا وديعت نهد پيغامهاى خودش را برسد آن كسان را كه گناه كردند خوارى به نزديك خداى و عذاب (16)سخت

ص : 18


1- .مج،وز،لت:آنچه نگفته باشند نام خداى.
2- .مج:و آن بيرون فرمان است؛وز،لت:و آن بيرون فرمان خداست.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،لت:برى/بريد.
5- .مج،وز،لت:و كنيم او را.
6- .وز:روشناييى؛لت:روشناى.
7- .مج،وز:كه روند به آن.
8- .مج،وز+بود.
9- .مج،وز:كه بيرون نيايد.
10- .مج،وز،آج،لت:شهرى.
11- .مج،وز:بزرگان كافران آن جاى را.
12- .كذا:در اساس؛بم،آف:سگالند.
13- .مج،وز+لت به ايشان؛آج،لب+بديشان.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
16- .مج،وز:عذابى.

بدانچه بودند كه بدى مى سگاليدن (1).

[108-پ]،هركه را خواهد خداى كه راه نمايد فراخ كند (2)سينۀ او را براى مسلمانى را،و هركه را خواهد كه گمراه كند بكند سينۀ (3)او را سخت تنگ (4)چنان كه گويى[بر شود] (5)بر آسمان همچنين بكند خداى پليدى را به آنان كه نگروند.

قوله: فَكُلُوا مِمّٰا ذُكِرَ اسْمُ اللّٰهِ- الآية،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه گفتيم مشركان گفتند مسلمانان را چون است كه كشتۀ خود مى خوريد (6)و كشتۀ خداى نمى خوريد (7)؟اين آيت فرود آمد و گفت (8):«فا»براى آن آورد كه جواب ايشان است،و اين لفظ اگرچه لفظ امر است و مراد اباحت است براى آن كه امر آن باشد كه آمر مريد باشد مأمور به را،و قديم تعالى مريد مباحات نباشد براى آن كه در او فايده نبود مگر آنگه كه طعام خورنده قصد كند به طعام خوردن،براى آن كه تا او را قوّت باشد بر زيادتى طاعت و قيام تواند نمودن به امور دينى آنگه مندوب اليه باشد و امر به او بر سبيل ترغيب بود.

امّا آن كس كه طعام (9)بر وجه امساك رمق خورد فعل او در تكليف نيايد كه او ملجأ است،و در قرآن اباحت بسيار است كه صورت امر دارد،منها قوله:

ص : 19


1- .مج،وز:به آنچه مكر كرده باشند؛آف:بودند مى سگاليدند.
2- .مج،وز،لت:روشن گرداند.
3- .مج،وز،لت:دل.
4- .مج،وز،لت:او تنگ تنگ.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .لت:مى خورى/مى خوريد.
7- .لت:نمى خورى/نمى خوريد.
8- .مج،وز،مل،لت:گفتند.
9- .اساس،آج،لب،بم،آف،لت+نه با توجّه به مج،وز،و فحواى عبارت زايد مى نمايد.

وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (1) ، فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ (2).

مِمّٰا ذُكِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ ،«من»تبيين راست و«ما»روا بود كه موصوله باشد،و رواست كه نكرۀ موصوفه باشد،و آن ذكر كه بايد گفتن كه مسنون است عند الذّبح «بسم اللّه» است يا نامى از نامهاى خدا كه خداى تعالى به آن مختص باشد چون:«قديم»و«رحمان»او«القادر»و«العالم للذّات».و بر (3)«بسم اللّه» اجماع است،و سنّت آن است كه گويد: «بسم اللّه و اللّه اكبر» ،و دليل بر آنكه دگر نامهاى مختص شايد گفتن،قوله تعالى: قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَيًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ (4)،و آيت خطاب است با مؤمنان و در آيت دليل است بر وجوب تسميه،و هرآن ذبيحه را كه بر او نام خداى نبرده باشند حرام باشد خوردن آن و حكم او حكم مردار باشد،و ازآنجا گفتيم كه:ذبايح اصناف كفّار حرام است كه ايشان نام خداى نبرند،و اگر نام خداى برند بر حقيقت نه نام خداى برده باشند،و آن را كه نام خداى بر او نبرند به سهو و نسيان و كشنده مخالف حق نباشد و در عزم و نيّت او پيش از ذبح نام خداى باشد و اگرچه در وقت ذبح فراموش كند،آن ذبيحه حلال باشد جز كه به قصد رها كند.

و نيز از شرايط واجب آن است كه روى او به قبله كند،و ذبح جز به آهن يا به چيزى كه اوداج ببرد نشايد عند عدم آهن،و ذبح در گلو بايد نحر در بالاى سينه عند الاختيار،امّا عند ضرورت روا باشد و اگر خلاف اين كند ذبيحه حرام باشد،و اگر بقصد عند ذبح به يك بار سرش ببرد پيش ازآن كه سرد شود هم حرام باشد،و اگر گوسپندى يا چيزى ديگر بكشد و هيچ خونش نيايد (5)حرام باشد.و قوله: إِنْ كُنْتُمْ بِآيٰاتِهِ مُؤْمِنِينَ ؛اگر به آيات او ايمان دارى (6)،و اگرچه مؤمنان به خطاب مخصوص اند هر ذبيحه كه به اين صفت باشد حلال باشد مسلمانان را و

ص : 20


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
2- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.
3- .مل:و در.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 110.
5- .وز،لت:بنيايد.
6- .مل،لت:داريد.

جملۀ مكلّفان را،و آنچه به اين صفت نباشد حرام بود بر جملۀ مكلّفان.

قوله: وَ مٰا لَكُمْ ،«ما»استفهاميّه است و خطاب با مؤمنان است،گفت:

چه بوده است شما را[109-ر]كه نخورى (1)از آنچه نام خداى برآن برده باشند، يعنى چه منع است و چه حجر است كه (2)آنچه حلال است نخورى (3). وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ،«واو»حال راست،نافع خواند و حفص عن عاصم:فصّل و حرّم به فتح «فا»و«صاد»و فتح«حا»و«را»على الفعل المستقيم،و اسناد فعل با خداى باشد-جلّ جلاله-كه نام او در آيت مصرّح است،و ابو عمرو (4)و ابن كثير و ابن عامر خواندند: وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ ،بر فعل ما لم يسمّ فاعله،هر دو فعل،و جدا كردند براى شما آنچه بر شما حرام كردند.و حمزه و كسائى و أبو بكر خواندند: فَصَّلَ لَكُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ ،به فتح«فا»و«صاد»و ضمّ«حا»و كسر «را»،و جدا كرد خداى تعالى (5)براى شما آنچه حرام كردند بر شما،يعنى در سورۀ المائدة من قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ (6)-الى آخر الآية- آنگه استثنا كرد مضطر را،گفت:الّا آن كس كه مضطر شود به آن و اتّفاق است كه مضطرّ را از مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام خداى نگفته (7)باشند برآن ،حلال است در كمّيّت آن خلاف است و به نزديك ما روا نباشد بيش ازآن كه سدّ رمق كند به آن،و معنى اُضْطُرِرْتُمْ (8)آن است كه بر خويشتن از هلاك ترسد و در فقهاء بعضى گفتند كه:روا باشد كه از آن سير بخورد و بعضى گفتند:شايد كه بر دارد و ذخيره كند و بعضى فقها گفتند:مكره نيز داخل باشد در آنجا (9)براى آن كه حكم او حكم مضطر است در خوف بر نفس. وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ ؛بسيارى

ص : 21


1- .مج،وز،مل:نخوريد.
2- .مج،وز:و چه حجّت كه.
3- .مج،وز:بخوريد؛آج،لب:بخورند؛مل،آف:نخوريد.
4- .مج،وز:ابن عمرو؛آج،لب،بم:ابو عمر.
5- .اساس،بم:جدا كردند،با توجه به مج تصحيح شد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
7- .مج،وز:گفته.
8- .مج:ما ضطررتم.
9- .مج،وز،لت:اين.

مردمان به هواى نفس ضالّ مى شوند كه ره شرع رها كنند و متابعت هواى نفس كنند و كوفيان خواندند: لَيُضِلُّونَ ،به ضمّ«يا»و كسر«ضاد»من(الاضلال)،و بسيار مردمان اضلال مى كنند و مردمان را گمراه مى كنند به هواى خود و بر اين قرائت مفعول به از كلام محذوف باشد،و التقدير(ليضلون اشياعهم بغير علم)،از سر هوا نه از ره (1)علم براى آن كه علم به (2)خلاف هواى تو باشد- إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ، حق تعالى بيان كرد كه:ايشان را علمى نيست،آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:

خداى تو عالم تر است به آنان كه اعتدا و ظلم و تعدّى كنند و از حدّ فرمان او مجاوزت (3)كنند و درگذرند (4).تا به حقّ ايشان برسد و جزاى ايشان به سزا بدهد.

آنگه امر كرد مؤمنان را و اگرچه امر است ايشان را و خطاب با ايشان است همۀ مكلّفان در او داخل اند،گفت:رها كنى (5)از گناه آنچه ظاهر است و (6)باطن است و بايد نهى كرد از ساير معاصى بر ساير وجوه.

قتاده و مجاهد و ربيع و انس گفتند:براى آن گفت ظاهر و باطن اثم كه مشركان گفتندى زنا چون پنهان كنى زشت نيست و اگر آشكار كنند زشت باشد (7)، حق تعالى ردّ (8)بر ايشان گفت:بر ساير وجوه زشت است.جبّايى گفت:به ظاهر، افعال جوارح خواست،و بباطن افعال قلوب (9)بعضى دگر گفتند:به ظاهر طواف خانه خواست برهنه،و به باطن زنا،و اين قول ابن زيد است؛ سدّى گفت:ظاهر گناه زنا و باطن گناه(اتخاذ الاخدان)است؛دوست گرفتن پنهان و آشكارا.سعيد جبير گفت:«ظاهر اثم»نكاح زن پدر است و باطن زنا و اثم هم گناه باشد،و هم حرج،و بزه گناه باشد و بزهكار را مأثوم گويند.آنگه

ص : 22


1- .مج،وز:سر.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .اساس:در گزرند،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .آج،لب:متجاوزه.
5- .آج،لب:رها كند؛آف:رها كنيد.
6- .مج،وز،لت+آنچه.
7- .لت،آن:زشت است.
8- .مج،وز،لت:برد.
9- .مج،وز،لت+و.

گفت:آنان كه كسب معاصى كنند،يعنى فعل معاصى كنند چه كسب جز لغوى معقول نيست آنچه ايشان دعوى كردند[109-پ]معقول نتوانند كردن ايشان را جزا دهند و پاداشت (1)آنچه كرده باشند (2).و اقتراف هم اكتساب باشد، آنگه نهى كرد مكلّفان را از خوردن آنچه نام خداى نبرده باشند برآن،گفت: وَ لاٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ ؛مخوريد از آنچه-يعنى از آن[ذبايح] (3)كه-برآن نام خدا نبرده باشند،و اين[نيز] (4)دليل است بر وجوب تسميه.و بيان كرديم كه:ذبايح اهل كتاب حرام باشد و تسميۀ ايشان نه تسميه باشد،براى آن كه خداى را نشناسند.و اگر كسى رها كند در او خلاف كردند،اگر بقصد رها كند و ياد دارد ذبيحه (5)حلال نبود،و اگر بسهو رها كند و معتقد وجوب آن باشد ذبيحه حلال بود،و اين مذهب ماست و مذهب ابو حنيفه و اصحابش.و ثورى و شعبي و داود و ابو ثور گفتند:تسميه شرط است اگر رها كند بقصد يا سهو ذبيحه حلال بود،و اين مذهب شافعى آن است كه:تسميه سنّت است،اگر نكند باكى نبود.

جملۀ فقها گفتند:ذبيحۀ اهل كتاب حلال باشد،و در ارسال الكلب و السّهم در باب تسميه هم اين گفتند فقها.

و بعضى مفسّران گفتند:آيت منسوخ است،و اين درست نيست براى آن كه بر نسخش دليل نيست.و حسن و عكرمه گفتند:ذبايح اهل كتاب از اين جمله منسوخ است بقوله: وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ (6)،و به نزديك ما اين طعام مخصوص است به حبوب و اين آيت محكم است و بر ظاهر خود است.

قوله: وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ ،يعنى آنچه نام خدا برآن نبرده باشند فسق[است] (7)، يعنى خوردن آن فسق است،و«ها»كنايت است از اكل لما دلّ عليه قوله: وَ لاٰ تَأْكُلُوا .قوله: وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ ،مفسّران گفتند:مراد به شياطين

ص : 23


1- .مج،وز،لت+به.
2- .مج،آج،لت:باشد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،لت+بس.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 5.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

رؤسا و احبار و مقدّمان كافران اند كه در كفر متمرّد باشند،چون شياطين وحى مى كنند به اولياى خود،يعنى اشارت مى كنند به اتباع خود و ايشان را مى فرمايند تا با مسلمانان مخاصمه كنند در استحلال ميته و مردار.

حسن بصرى گفت:مجادله با مسلمانان (1)در معنى آن كردند كه گفتند،آنچه خداى كشته باشد خوردن آن اولى تر باشد كه آنچه ما كشته باشيم.عكرمه گفت:مراد به شياطين،گبركان (2)فارس اند كه اشاره مى كردند بر مشركان عرب به مجادلۀ مسلمانان.

عبد اللّه عبّاس گفت و قتاده:مراد به شياطين ديوان اند،وحى مى كنند يعنى وسوسه مى كنند اوليا و دوستان خود را از اهل كتاب و مشركان عرب تا با مسلمانان جدال كنند،و بعضى دگر گفتند:آنان كه در اين معنى مجادله كردند با رسول-عليه السّلام-جماعتى جهودان بودند،آنگه مسلمانان را گفت:اگر شما طاعت ايشان دارى (3)در اين جز اين مشرك باشى (4)براى آن كه آن كس كه استحلال مردار كند و آن را حلال دارد به اجماع كافر باشد (5)،و هركه مردار خورد و حلال ندارد در حال اختيار فاسق باشد.

و عطا گفت:اين آيت مختص است به ذبايحى كه ايشان در جاهليّت كشتندى براى اصنام،و بعضى دگر گفتند:مخصوص است به مردار،و آنچه معتمد است آن است كه:عام است در هر ذبيحه اى كه مسلمانان كشند و برآن نام خداى نبرند بقصد.

أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً ،مدنيان خواندند و يعقوب:«ميّتا»به تشديد،و باقى قرّاء به تخفيف.ابو عبيده گفت:[110-ر]معنى يكى باشد در تثقيل و تخفيف،و اصل به تثقيل بوده است،آنگه تخفيف كردند،و قال الغسّانيّ و جمع بين اللّغتين (6):

ليس من مات فاستراح بميت***انّما الميّت ميّت الاحياء

ص : 24


1- .مج:مسلمان.
2- .مج،وز:كنيزكان.
3- .آج،لب:داريد.
4- .آج،لب:باشيد.
5- .مج،وز:شد.
6- .مج،وز+شعر.

إنّما الميت من يعيش كئيبا***كاسفا باله (1)قليل الرّجاء

خداى تعالى گفت:آن كس كه او مرده باشد يعنى به كفر،براى آن كه خداى تعالى كافران را مرده خواند في قوله: أَمْوٰاتٌ غَيْرُ أَحْيٰاءٍ وَ مٰا يَشْعُرُونَ أَيّٰانَ يُبْعَثُونَ (2).

فاحييناه،ما او را زنده كنيم به ايمان يعنى به اسباب و آلات ايمان از اقدار (3)و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت و الطاف و توفيق. وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً ، و او را نورى كنيم كه او به آن (4)در ميان مردمان مى رود.

در او دو قول گفتند:يكى آن كه مراد نور اطاعت و ايمان است كه روز قيامت بر بنده تا بنده باشد في قوله: يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ (5)،و قوله:

رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا (6) ،و قوله: اُنْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ (7)،و قولى دگر آن است كه:

مراد به نور علم و بيان است كه مؤمنان برآن باشند كه كافران آن ندانند و مهتدى نباشند به آن. كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمٰاتِ ؛مثل او چنان باشد كه او در ظلمات و تاريكى بود كه از آن به در نيايد،يعنى (8)استفهام به معنى تقرير است،و حسن بصرى گفت:مراد به نور در آيت قرآن است،و ديگران گفتند:مراد ايمان است.

آنگه خلاف كردند در آن كه آيت در كه آمد،عبد اللّه عبّاس و حسن و جماعتى مفسّران گفتند:در جملۀ مؤمنان و كافران آمد،و عكرمه گفت:آيت در عمّار ياسر آمد و ابو جهل،و اين قول ابو جعفر باقر است-عليه السّلام.و زجّاج گفت:در رسول آمد-عليه السّلام-و در ابو جهل،و قول اوّل اولى تر است براى عمومش.و قوله: كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمٰاتِ ،بعضى اهل معانى گفتند:«مثل»صله است اين جا،و معنى آن است:(كمن هو فى الظلمات)،و بعضى دگر گفتند:در

ص : 25


1- .اساس:ناله،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 21.
3- .آج،لب:اقتدار.
4- .آج،لب+كه به آن نور.
5- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
6- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
7- .سورۀ حديد(55)آيۀ 13.
8- .مج،وز+نباشد.

اوّل آيت مثلى مقدّر است،و لكن بيفگند براى آن كه در دوم بازآورد،و تقدير آن است كه:(أو مثل من كان ميتا فأحييناه)،و يا تقدير كنند (1)آنجا كه گفتند (2):(فى الناس مثله كمثل من فى الظلمات)،و تلخيص معنى آيت آن است كه:آن كس كه او مرده باشد-يعنى كافر باشد-ما او را به الطاف و توفيق و اقدار (3)و تمكين به ايمان درآريم،چون كافر را مرده خواند مؤمن را زنده خواند،و او را كتابى و شرعى و بيانى و علمى دهيم كه به آن در ميان مردمان رود،راه دان (4)و مهتدى و مميّز باشد،مثل او با مثل آن كس راست باشد كه او در ظلمات (5)بود كه هرگز از آن به در (6)نيايد؟يعنى مؤمن،محقّق با كافر مصرّ راست نباشد.

كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكٰافِرِينَ ،بعضى اهل معانى گفتند:وجه تشبيه در«كذلك»آن است كه:براى كافران،كفر همچنان بياراسته اند كه من ايمان بياراسته ام براى مؤمنان،و تزيين كفر بر كافران منسوب است با شياطين و رؤساى ايشان لقوله تعالى: وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ (7)،تزيين مضاف باشد با آنان كه وحى مضاف است،با ايشان،و اين قول حسن بصرى است و جبّايى و رمّاني و بلخي و جز ايشان،و بعضى دگر گفتند:آيت در حمزه عبد المطّلب آمد و ابو جهل و سبب اسلام حمزه چنان كه برفته است.

قوله: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ [110-پ] أَكٰابِرَ مُجْرِمِيهٰا -الآية، گفتند:وجه تشبيه آن است كه ذو المكر را از كافران ما آفريديم،چنان كه ذو النّور را از مؤمنان،و آنچه با ايشان كرديم كه مؤمنان بودند با ايشان كرديم كه كافران بودند از اسباب و آلات و علم و قدرت و حيات و كمال عقل و تمكين و نصب ادلّت،جز كه اينان به حسن اختيار خود ايمان آوردند،و ايشان را به اختيار بد (8)كافر

ص : 26


1- .آج،لب:كند.
2- .آج،لب:گفت.
3- .آج،لب:اقتدار.
4- .مج،وز:راه وان.
5- .مج،وز:ظلماتى.
6- .آج،لب:بيرون.
7- .سورۀ انعام 6 آيۀ 121.
8- .مج،وز:ندارد.

شدند.و وجهى دگر در«جعلنا»آن است كه به معنى تمكين و تخليت باشد،و روا باشد كه به معنى خذلان بود بر سبيل عقوبت،چنان كه (1): وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً ، مأول است بر لطف و توفيق،و قوله: أَكٰابِرَ مُجْرِمِيهٰا ،جمع اكبر باشد،و مراد به «اكابر»رؤسااند،و اين را به مثابت است كرده است براى آن بر افاعل جمع كرد او را،و اگر صفت بودى جمع او بر فعل بودى كقوله: إِنَّهٰا لَإِحْدَى الْكُبَرِ (2)(3)،و در جمع او أكابره و أصاغره آمده است چون:أحامره و أساوره (4)،قال الشّاعر:

انّ الاحامرة الثّلاثة اهلكت***مالى و كنت بهنّ قدما مولعا (5)

الخمر و اللّحم السّمين احبّه***و الزّعفران فقد أبيت مردّعا (6)

و قوله: لِيَمْكُرُوا فِيهٰا ،«لام»عاقبت راست برآن تفسير كه داديم،كقوله:

لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً (7) ،و نشايد تا«لام»غرض (8)باشد براى آن كه مكر قبيح است و ارادت قبيح قبيح باشد،و اگر اين«لام»غرض (9)بودى اين آيت مناقض آن[آيه] (10)بودى كه گفت: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ ، (11)براى آن كه چون غرض از خلق جنّ و انس عبادت باشد آنگه گويد:بعضى را براى مكر و كفر آفريدم اين مناقضه باشد،پس معنى آن است كه ايشان را براى طاعت آفريدم و لكن چون اختيار بد داشتند عاقبت و مآل ايشان به اين انجامد (12).آنگه حق تعالى (13)در آيت آنچه مقوّى و مبيّن اين است بازنمود و گفت: وَ مٰا يَمْكُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ ،گفت:اين مكر و خديعت جز با خويشتن نمى كنند و نمى دانند كه چنين است براى آن كه وبال آن و عقاب آن به

ص : 27


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .سورۀ مدّثّر 74 آيۀ 35.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:اصادره،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس:موالعا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها؛لسان العرب(209/4):بالزعفران،فلن أزال مولّعا.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 8.
8- .مج،وز:عرض.
9- .مج،وز:عرض.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
11- .سورۀ الذّاريات(51)آيۀ 56.
12- .مج،وز،مل،لت:انجاميد.
13- .مج،وز،مل+هم.

عاقبت به (1)ايشان خواهد گشتن،يعنى ضرر و عقاب و جزاى آن مكر بر ايشان خواهد بودن و بر حقيقت نشايد كه كسى با خود مكر كند،و نظير اين در معنى قوله تعالى: وَ مٰا يَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ ، (2)و قوله: وَ مٰا يُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ (3)و مانند اين بسيار است و مكر و حيل و غدر متقارب اند و اصل مكر فتل بود من قولهم جارية ممكورة اذا كانت مفتولة (4)الخلق محكمته (5)و معنى مكر بر بيختن (6)چيز باشد از ره صواب باره (7)ناصواب به نوع (8)حيله.

وَ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ آية،حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:هرگه كه آيتى و حجّتى و دلالتى به اين كافران آيد كه دليل توحيد من (9)كند و نبوّت پيغامبر (10)من ايشان گويند ما ايمان نياريم تا مثل آن كه پيغامبران (11)را دادند ما را ندهند (12)حق تعالى اين از ايشان بازگفت تا تمنّاى محال ايشان و حسد ايشان بر پيغامبران خود گفته باشد آنگه رد كرد بر ايشان بر سبيل انكار گفت: اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ ؛خداى عالم تر است كه رسالت (13)كجا نهد و كيست كه صلاحيت رسالت و پيغامبرى دارد اگر ايشان را دهند از آيات و معجزات كه پيغامبران را دادند،ايشان (14)پيغامبران باشند و پيغامبرى به تمنّاى ايشان نباشد،و وحى به حسب مصلحت بود.آنگه بيان عذاب،و عقاب ايشان كرد و خبر داد بر سبيل تهديد و وعيد كه به ايشان رسد،گفت: سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا ؛برسد به اين

ص : 28


1- .لت:با.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 9.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 69 و سورة النّساء(4)آيۀ 113.
4- .اساس:مقتوله؛مج،وز:معقوله،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مج،وز،مل،لت:محكمتها.
6- .آج،لب:پيچيدن؛آن:ريختن.
7- .آف:يا.
8- .مج،وز،لت:نوعى.
9- .مج،وز:مى.
10- آج،لب،آف،لت،آن:پيغمبر.
11- .مج،وز،آج،لب،لت:پيغامبران.
12- .مج،وز:بدهند.
13- .مج،وز،لت+خود.
14- .مج،وز،لت+نيز.

مجرمان گناهكاران صغار مذلّتى و هوانى به نزديك خداى و عذابى سخت به آن مكر كه ايشان كردند و عذاب[111-ر]كه مذلّت و هوان به (1)او مقرون باشد و مستحقّ عقاب باشند،و حق تعالى در اين كلمات بيان حدّ (2)عقاب گفت تا از نفع مميّز باشد،گفت:هوان با (3)مذلّت به آن مقرون باشد تا از امتحان مميّز باشد و گفت: بِمٰا كٰانُوا يَمْكُرُونَ ؛تا (4)مستحق بود از ظلم مميّز باشد كه اين (5)مجازات راست.ابن كثير و حفص،«رسالته»خواندند به نصب«تا»،بر توحيد (6)، باقى قرّاء رسالاته به كسر«تاء»،على الجمع براى آن كه«تاء»تأنيث جمع در حال نصب مكسور باشد قياسا على جمع السّلامة فى المذكّر.و«عند»نصب بر ظرف است.و بعضى دگر گفتند به حذف حرف جر منصوب شد،و تقدير آن است كه:صغار من عند اللّه،چنان كه گفت: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ (7)،اى من قومه.

قوله: فَمَنْ يُرِدِ اللّٰهُ أَنْ يَهْدِيَهُ -الآية،حق تعالى گفت:هركه خداى خواهد كه او را هدايت كند دل او روشن كند براى (8)اسلام،و هركه خواهد كه گمراهش كند دل او تنگ كند (9)پندارى كه بر آسمان مى شود خداى تعالى رجس بر آنان كند به ايمان نيازند.ظاهر آيه چنان مى نمايد كه مجبّره را تمسّكى (10)تمام است به اين آيت در باب جبر و چنين نيست براى آن كه در آيت چند وجه گفته اند اهل عدل و توحيد،كه هريك آيت را از آن ببرد كه در او شبهتى و مستمسكى باشد اهل جبر را.اوّل آن كه مراد به هدايت مقدّمات ايمان باشد و اسباب و آلات آن كه به خداى تعالى تعلّق دارد.چون اقدار و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت و دليل بر اين قوله:

ص : 29


1- .مج،وز،لت:با.
2- .آج،لب،بم،آف،آن:چند.
3- .مج،وز،لت:و.
4- .مج،وز:يا.
5- .مج،وز،آج،لب،لت+با.
6- .مج،وز+و.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
8- .مج،وز:بر.
9- .مج،وز،لت:بكند.
10- .مج،وز،آج،لب:تمسّك.

وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ (1) ،و قوله: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (2)،و مانند اين بسيار است.و مراد (3)شرح صدر هم اين باشد از بيان و الطاف و توفيق،و معنى آيت آن باشد كه هركه را خدا خواهد تا توفيق دهد و لطف كند با او (4)بكند و بدهد،و وجهى دگر آن است كه مراد به هدايت ثواب است و نمودن راه بهشت بيانش قوله تعالى:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ (5) ،اى يثيبهم (6)و يهديهم الى طريق الجنّة؛و قوله: وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ (7)سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ (8)،و معلوم است كه خداى تعالى مؤمنان را به جزاى ايمان ايمان ندهد،ثواب دهد و نيز معلوم است كه آن (9)را كه (10)در سبيل خداى كشته باشند پس از كشتن ايشان (11)ايمان ندهد ثواب دهد و قوله: يَهْدِي بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ (12)،و قوله: وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (13)،و امثال اين بسيار است و مراد به شرح صدر الطاف و توفيق و بيان و كمال عقل باشد كه از آن به ايمان رسند و از ايمان به ثواب،و اين هر دو وجه معتمد است و نظاير بسيار دارد و در قرآن وجهى دگر در شرح صدر آن است (14)يا (15)چنان تفسير كنند كه اهل عدل كردند،يا چنان كه مخالفان ما گفتند:اگر چنين تفسير دهند شبهه زائل باشد (16)،و اگر چنان تفسير دهند كه ايشان گفتند در حقّ رسول-عليه السّلام-فى قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (17)،كه سينه شكافتن و دل شستن باشد،اين معنى

ص : 30


1- .سورۀ فصلّت(41)آيۀ 17.
2- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 17.
3- .مج،وز،بم،آف،لت،آن+به.
4- .اساس:بآو.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 9.
6- .اساس:بينهم،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 3.
8- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 4.
9- .مج،وز،لب:آنان.
10- .مج،وز،لت+ايشان.
11- .مج،وز،لب+را.
12- .سورۀ مائده(5)آيۀ 16.
13- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 69.
14- .مج،وز،آج،لب،لت،آن كه+.
15- .آج:تا.
16- .مج،وز:شود.
17- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 1.

صورت نبندد و حاصل نيست و نبود در حقّ هيچ كس از مؤمنان،و كذلك فى قوله تعالى: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ (1)،عجب از مذهب گويندگان اين معنى خداى تعالى گفت كافرى هفتاد سال بر كفر[112-ر] اصرار كرد (2)و با من همتا و انباز گفت (3)و رسولان مرا ناسزا گفت (4)و الهيّت مرا منكر بود (5)،چون انديشه كند و انتباهى بود (6)او را ايمان آرد حق تعالى [گفت]: (7)من شرح صدر او كنم.در اين دو آيت آنچه بدترين (8)كافران را حاجت نيست بهترين پيغامبران را چگونه حاجت باشد چون تفسير ايشان باطل شد تفسير اهل عدل ماند،اين وجهى ديگر است.و وجهى دگر آن است كه بعضى اهل معانى گفتند كه:شرح صدر در آيت مضاف است با«من»كه مهتدى است و معنى آيت آن است كه:هركس كه خداى خواهد كه او را هدايت دهد او شرح صدر خود كند براى اسلام،يعنى نظر كند در ادلّه و تحصيل علم كند،گفت (9)بيانش قوله تعالى:

مَنْ كَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِهِ إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً (10) ،شرح صدر به كفر با او حوالت كرد. وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ ؛و هركه را خواهد كه اضلال كند اين ضلالت (11)همچنين (12)بر وجوه است:يكى تمكين و تخليه بين العبد و بين اختياره السّوء،آنگه اين را ضلال خواند براى آن كه ضلال عند اين حاصل آيد.وجهى ديگر آن است كه:مراد به اضلال خذلان است بر سبيل عقوبت بر كفر مقدّم،وجهى دگر آن است كه مراد به اضلال آن است كه روز قيامت ايشان را از ره بهشت گمراه كنند (13)و چندان كه ايشان

ص : 31


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 22.
2- .مج،وز،آج،لب،لت:كرده.
3- .مج،وز،آج،لب:گفته.
4- .مج،وز،آج،لب:گفته.
5- .مج،وز،آج،لب،لت:بوده.
6- .مج،وز،لت:بباشد؛آج،لب:نباشد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،لب افزوده شد.
8- .مج،وز:بترين.
9- .مج،وز:ندارد.
10- .سورۀ نحل(16)،آيۀ 106.
11- .لت:اضلال؛مج،وز:ضلال.
12- .مج:هم.
13- .مج،وز،آج،لب،لت:كند.

خواهند تا به بهشت رسند راه ندهند (1)ايشان را و تمكين نفرمايد.وجهى دگر آن است كه مراد به«اضلال»هلاك (2)است و عذاب،چنان كه گفت: وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ (3)و اصل ضلال خود هلاك باشد من قولهم:ضلّ الماء فى اللّبن اذا ذهب فيه و لم يتبيّن،آن چهار وجه است،و اين چهار وجه امّا قوله: يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً ؛دل او تنگ (4)كند و در اين نيز هم چهار وجه باشد:

يكى آن كه اين كنايت باشد از عقوبت يعنى خداى تعالى خذلان كند او را بر سبيل عقوبت (5)،وجهى دگر آن است كه:او را از ره بهشت گمراه كند و دل او را تنگ كند تا (6)ره به بهشت نبرد،و وجهى دگر آن است كه:فعل مضاف بود با«من»او دل خود تنگ كند به ترك نظر و تحصيل علم ناكردن.و وجهى دگر آن كه دل او تنگ كند در دوزخ به انواع غموم و هموم و عذابهاى مختلف،و لا بدّ است ما را و مخالف را از ظاهر آيت عدول كردن براى آن كه در دل مؤمن بر حقيقت نورى و روشنايى نيست و در دل كافر ضيقى و حرجى نيست،بل (7)دل ايشان از روى خلقت بر يك حد است چون او گويد:اين كنايت است از ايمان و كفر،گوييم (8):چون كنايت خواهند بود (9)،چرا نشايد كه كنايت باشد از حجّت و شبهه (10)و از خذلان و توفيق و از تمكين و تخليه و از اقدار (11)و تمكين،ابن كثير خواند:ضيقا به تخفيف و هما لغتان مثل:سيد و سيّد و ميّت و ميّت و هين و هيّن و لين و ليّن،قال الشّاعر: (12)

هينون لينون ايسار ذوو يسر***سوّاس مكرمة ابناء ايسار

و اهل مدينه و ابو بكر خواندند:حرجا بكسر الرّاء و باقى قرّاء به فتح«را».

ص : 32


1- .مج،وز:ندهد.
2- .مج،وز،آج،لب،لت:اهلاك.
3- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 27.
4- .لت+تنگ.
5- .مج+بر كفر مقدم.
6- .مج،وز+او.
7- .مل:بلكه.
8- .آج،لب:گويم.
9- .مج،وز،مل،لت:خواهد بودن.
10- .مل،آج،لب:شبهت.
11- .آج،لب:اقتدار.
12- .مج،وز،مل+شعر.

و به فتح،مصدر باشد و به كسر اسم،و مصدر بليغ تر باشد از اسم و مثله قولهم:

رجل دنف و دنف و فرق و فرق،و قولهم:رجل عدل و فطر و رضى و صوم و امثال اين.و ابن كثير خواند:كانّما يصعد،به تخفيف من صعد،يصعد،صعودا و باقى يصّعّد به تشديد«فاء»و«عين فعل»و الاصل:يتصعّد،آنگه«تاء»تفعّل با «صاد»كردند براى مناسبت[112-ر]«صاد»فاء الفعل آنگه«صاد»را در«صاد» ادغام كردند و ادغام ممكن نبود تا اسكان«صاد»نكردند و چون«صاد»را اسكان كردند همزۀ وصل بايست،گفتند:اصعّد يصّعّد و اصل يصّعّد (1)كما بيّنا يتصعّد.و ابو بكر خواند و روايت كرد:كانّما يصّاعد به«الف»و اصل او يتصاعد بوده است و مثله قوله (2):اطّيّرنا (3)و اثّاقلتم (4).امّا معنى آن است كه خداى تعالى تشبيه كرد اين كافران را به كسى كه بر آسمان شود از صعوبت و مشقّت آن كار بر ايشان من قوله تعالى: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (5)،اى ساغشيه عذابا شاقّا و يقال:كلّفنى صعودا باهظا اذا كلّفه عملا شاقّا،و منه قول (6)عمر (7):ما تصعّدني شىء ما تصعّدني خطبة النّكاح اى ما شقّ علىّ شىء كمشقّتها،او را تشبيه كرد به آن كس كه او را فرمايند كه بر آسمان شو (8)امّا به آلت در باب مشقّت و صعود (9)و إمّا بى آلت در باب تعذّر و استحاله بر توسّع به معنى نفى وجود و قطع طمع. كَذٰلِكَ يَجْعَلُ اللّٰهُ الرِّجْسَ ،اى العقاب؛ هم چنين كند خداى تعالى عقاب (10)بر آنان كه ايمان نيارند.گفتند:وجه تشبيه آن است كه چنان كه در دل ايشان ضيق و حرج كرد بر تن اينان عذاب ابد نهد.

مجاهد گفت:رجس هر چيزى باشد كه در او خير نبود و براى اين شيطان را رجس خواند.و رجس پليدى باشد و نيز پليد باشد و شايد كه در آيت تفسير

ص : 33


1- .اساس:تصعّد،با توجّه به مج تصحيح شد.
2- .مل+تعالى.
3- .سورۀ نمل(27)آيۀ 47.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 38.
5- .سورۀ المدّثّر(74)آيۀ 17.
6- .آج،لب:قوله.
7- .اساس+رضى اللّه عنه.
8- .مل:رو؛بم:شود.
9- .مج،وز،لت:صعوبت.
10- .آج،لب:ندارد.

دهند (1)بر كفر و ضلال و معصيت به شرط آن كه جعل را تفسير به حكم و تسميه كنند،يعنى خداى تعالى بر كافران به كفر و فسق و پليدى حكم كرد و ايشان را پليد نام نهاد من قوله: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (2)،اى سمّوهم بذلك و حكموا له،و اين وجه نيز بر او مطرّد باشد فى قوله: يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً ،اى يحكم على قبله بذلك و يسمّيه.و حكم و تسميه متناول باشد مسمّى و محكوم عليه را على ما هو به،و آن را بر وجهى دون وجهى بكند (3)اين تأويل آيت است كه اهل عدل گفتند و از ادلّۀ عقل و شرع اين اولى تر باشد از تأويل مخالفان كه ايشان هدى و ضلال را بر ايمان و كفر تفسير كردند و بنده را مجبّر گفتند و از اختيار بدر بردند و خداى را به تكليف ما لا يطاق ظالم گفتند و نسبت كفر و ايمان به خداى كردند با آن كه در عقل خلاف اين مقرّر است و در قرآن به عكس اين مذكور است در يك جاى: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و جملۀ افعال منسوب (4)و مضاف است با مكلّفان.

دگر آن كه اگر نه چنين تفسير دهند قرآن سراسر متناقض باشد براى آن كه خداى تعالى در بسيار آيتها گفت (5)كه آن هدى كه به ماست،ما بداديم فى قوله:

وَ هَدَيْنٰاهُ النَّجْدَيْنِ (6) ،و قوله: وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدىٰ (7)،و قوله:

وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ (8) ،و فى قوله: قَدْ جٰاءَكُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ (9)،و در اين آيات گفت:من همه را هدى دادم از مؤمن و كافر.در دگر آيت اگر نفى كند مناقضه باشد دگر آن كه ما دل كافران برآن حد مى يابيم از ضيق و سعت كه دل مؤمنان،و اگر از ايشان مى پرسيم خبر مى دهند كه ما در دل

ص : 34


1- .لت:دهد.
2- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:نكند.
4- .اساس:منصوب،با توجّه به مج و اصل لغت تصحيح شد.
5- .لت:بگفت.
6- .سورۀ بلد(90)آيۀ 10.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 55.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 17.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 104.

خود ضيقى و تنگى نمى يابيم و كلام در اين معنى در كتب اصول مشروح است.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 126 تا 140

اشاره

وَ هٰذٰا صِرٰاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126) لَهُمْ دٰارُ اَلسَّلاٰمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (127) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ قَدِ اِسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ اَلْإِنْسِ وَ قٰالَ أَوْلِيٰاؤُهُمْ مِنَ اَلْإِنْسِ رَبَّنَا اِسْتَمْتَعَ بَعْضُنٰا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنٰا أَجَلَنَا اَلَّذِي أَجَّلْتَ لَنٰا قٰالَ اَلنّٰارُ مَثْوٰاكُمْ خٰالِدِينَ فِيهٰا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (128) وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ اَلظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (129) يٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلىٰ أَنْفُسِنٰا وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا وَ شَهِدُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كٰانُوا كٰافِرِينَ (130) ذٰلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ اَلْقُرىٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا غٰافِلُونَ (131) وَ لِكُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا يَعْمَلُونَ (132) وَ رَبُّكَ اَلْغَنِيُّ ذُو اَلرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مٰا يَشٰاءُ كَمٰا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ مٰا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134) قُلْ يٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ إِنِّي عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ اَلدّٰارِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (135) وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ اَلْحَرْثِ وَ اَلْأَنْعٰامِ نَصِيباً فَقٰالُوا هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هٰذٰا لِشُرَكٰائِنٰا فَمٰا كٰانَ لِشُرَكٰائِهِمْ فَلاٰ يَصِلُ إِلَى اَللّٰهِ وَ مٰا كٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلىٰ شُرَكٰائِهِمْ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (136) وَ كَذٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَكٰاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا يَفْتَرُونَ (137) وَ قٰالُوا هٰذِهِ أَنْعٰامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لاٰ يَطْعَمُهٰا إِلاّٰ مَنْ نَشٰاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعٰامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهٰا وَ أَنْعٰامٌ لاٰ يَذْكُرُونَ اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَيْهَا اِفْتِرٰاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِمٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (138) وَ قٰالُوا مٰا فِي بُطُونِ هٰذِهِ اَلْأَنْعٰامِ خٰالِصَةٌ لِذُكُورِنٰا وَ مُحَرَّمٌ عَلىٰ أَزْوٰاجِنٰا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكٰاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ خَسِرَ اَلَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اَللّٰهُ اِفْتِرٰاءً عَلَى اَللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ (140)

ترجمه

؛و اين است راه خداى (1)تو راست،جدا كرديم و بيان كرديم (2)نشانها (3)گروهى را كه ياد كنند (4)[112-پ].

؛ايشان (5)راست سراى سلام (6)نزديك خداوند شان اوست ولىّ ايشان به آنچه همى كنند.

؛و آن روز كه برانگيزيد (7)ايشان را همه،ياد شما كه پريانيد (8)شما پيشى گرفتيد (9)از مردمان (10)و گفت اولياء (11)ايشان از مردمان خداوند ما برخوردار شدند (12)برخى (13)از ما به برخى و برسيديم ما به زمان (14)ما آن كه زمان كردى (15)ما را،گفت آتش جايگاه شماست جاودانه ايد در آنجا مگر آنچه خواهد خدا،خداى تو با حكم است.

؛و همچنين بر گماريم بعضى ستمكاران را بر بعضى به آنچه بودند همى كردند.

ص : 35


1- .آج،لب:اسلام.
2- .اساس:راست پديد كرد،با توجّه به مج آورده شد.
3- .مج،وز:حجّتها.
4- .مج،وز:انديشه كنند؛آج:لب:پند گيرند.
5- .آج،لب:مر ايشان.
6- .مج،وز،آج،لب،لت:سلامت.
7- .مج،وز:جمع كنيم؛آج،لب:جمع گردانيم.
8- .مج،وز:اى جماعت جنّيان؛آج،لب:گروه پرى.
9- .مج،وز:بگرديد.
10- .مج،وز:آدميان.
11- .مج،وز:دوستان.
12- .اساس:برخوردارى ده؛با توجّه به مج تصحيح شد.
13- .مج،وز:بهرى.
14- .مج،وز:وقت.
15- .مج،وز:وقت زدى.

يا گروه پرى و مردم همى نيامد به شما پيغمبران از شما قصّه كننده بر شما نشانه هاى من و بيم كننده شما را ديدار روز شما اين گويند گواهى داديم (1)بر تنهاى (2)ما و غرّه (3)كردشان-زندگانى اين جهان و گواهى دادند بر تنهاى خويش كه ايشان بودند كافران.

؛آن است كه نبود پروردگار تو كه هلاك كنندۀ ديهها (4)به ستم و مردمان غافل باشند.

و همه را پايه هاست از آنچه كردند و نيست خداى تو غافل از آنچه همى كنند.

؛و خداى تو بى نياز است خداوند بخشايش (5)اگر خواهد (6)ببرد شما را و بيافريند (7)از پس شما آنچه خواهد چنان كه بيافريد شما را از فرزندان گروه ديگران.

؛كه آنچه وعده كنندتان (8)آمدنى (9)است و نيستيد شما عاجزكنان.

؛بگوى اى گروه من كار كنيد بر جايگاه خويش كه من كننده ام زود باشد كه بدانيد.

؛هركه بود او را سرانجام (10)سراى (11)كه نرهند ستمكاران.

ص : 36


1- .آج،لب:اقرار داديم.
2- .مج،وز:خود.
3- .مج،وز:فريفته؛آج،لب:فريفت.
4- .آج،لب:بلاد.
5- .مج،وز:رحمت.
6- .آج،لب+به عدم.
7- .مج،وز:بيارد بدل شما.
8- .مج،وز:مى دهند شما را.
9- .آج،لب:آينده.
10- .مج،وز:عاقبت.
11- .مج،وز+فلاح.

؛و گردانيدند (1)خداى تعالى را از آنچه بيافريد از كشت و چهار پايان بهره گويند (2)اين خداى راست به گفتار (3)ايشان و اين همبازان ما راست،آنچه بود انبازان را.پس نرسد به سوى خدا و آنچه بود (4)مر خداى را آن برسد به سوى (5)انبازان ايشان،بد است آنچه حكم مى كنند (6).

؛و همچنين بياراستند بسيارى را از كافران (7)كشتن فرزندانشان انبازانشان تا هلاك كنند (8)و بپوشند بر ايشان دين ايشان و اگر خواستى خداى نكردندى بگذارشان (9)و آنچه دروغ گويند (10).

؛و گويند اين است چهارپايمان و كشت (11)بازداشته و حرام كند خوردن آن مگرآنكه خواهيم به گفتار ايشان و چهارپايان كه حرام كرد[ند] (12)پشت آن و چهار پايانى كه نه ياد كنند (13)نام خداى بر او دروغ گفتند پاداشت دهد به آنچه بودند دروغ مى گفتند.

ص : 37


1- .مج،وز:كردند.
2- .مج،وز:بهره گفتند.
3- .مج،وز:به قول.
4- .مج،وز:باشد.
5- .مج،وز،آج،لب:با.
6- .اساس:مى كنند،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .مج،وز:انبازان با خداى.
8- .اساس:تا بازدارندشان،با توجّه به مج و وز تصحيح شد.
9- .مج،وز:رها كن ايشان را.
10- .مج،وز:مى گويند.
11- .مج،وز:كشتى،آج،لب:كشتزار بازداشته.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
13- .مج،وز:نبرده باشند.

و گفتند اندر شكمهاى اين چهارپايان[خاص] (1)مردان را و حرام كرد بر همسران (2)ما و اگر باشد مردار اندر آن انباز باشند پاداشت كنندشان بدين دروغ (3)گفتنشان كه او حكيم است (4)و دانا.

؛زيان كردند آن كس ها كه كشتند (5)فرزندانشان بى خردى (6)بى دانشى و حرام كردند آنچه روزى كردشان خداى دروغ گفتند بر خداى بى راه شدند (7)و نبودند راهيابندگان (8).

قوله تعالى: وَ هٰذٰا صِرٰاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً الآية،اشاره به«هذا»محتمل است كه به چيزى باشد از دو چيز:عبد اللّه عبّاس گفت:اشارت است به اسلام.بعضى دگر گفتند:اشارت است به بيابانى (9)كه در قران هست و اضافۀ«صراط»با خداى تعالى براى آن است كه نهندۀ اين راه اعنى راه اسلام و نصب كننده و بيان كننده و اقامت دليل كننده بر او خداست-جلّ جلاله-و به غلبۀ استعمال از اين روا داشتند اعني اضافۀ صراط با خداى كردن چنان كه استعمال راه دين بقوله: فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (10)،و به بدل اين دو لفظ روا نداشتند كه گويند طريق اللّه.و معنى صراط اللّه،دين اللّه باشد و معنى سبيل اللّه طاعة اللّه.و قوله مستقيما،نصب على الحال من قوله:هذا،و التّقدير اشير اليه مستقيما،و مثله قوله:و هذا بعلي شيخا (11)،يعنى در او كژى (12)

ص : 38


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
2- .مج،وز:زنان.
3- .مج،وز:وصف.
4- .مج،وز:محكم كار.
5- .مج،وز:بكشند.
6- .مج،وز:سبكسارى.
7- .مج،وز:گمراه شدند.
8- .مج،وز،آج،لب:ره يافتگان.
9- .لت:بينايى.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 190.
11- .سورۀ هود(11)آيۀ 72.
12- .آن:لذّتى.

نيست.اگر گويند چگونه گفت اين راه مستقيم است با (1)اختلاف اقوال در او، جواب گوييم:آنچه طريق حق است مختلف نيست اگرچه بر او (2)ادلّه مختلف است همه مؤدّى و مفضى است با حق،و سليم است از مناقصه و فساد،جمله مؤدّى است با ثواب و نجات اعني ادلّه،قوله: قَدْ فَصَّلْنَا الْآيٰاتِ ؛ما آيات مفصّل كرديم و مبيّن و مشروح براى قومى كه تذكّر و تدبّر (3)كنند،و اصل (4)كلمه،يتذكّرون، بوده است«تاء»تفعّل (5)را بدل كردند به«ذال»،آنگه در«ذال»ادغام كردند و تخصيص متذكران براى آن كرد كه ايشان منتفع باشند به آن و اگرچه اين تفصيل آيات براى جملۀ مكلّفان كرد،چنان كه گفت: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (6)،و در آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف براى آن كه اگر معارف ضرورى بودى تفصيل آيات براى تذكّر عبث بودى.

لَهُمْ دٰارُ السَّلاٰمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ ؛ايشان راست سراى سلام به نزديك خداوندشان.

در سلام دو قول گفتند:حسن بصرى و سدّى[113-پ]گفتند:سلام نام خداست-جلّ جلاله-فى قوله: اَلسَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ (7)لهم دار اللّه،و قولى دگر آن است كه ايشان راست سراى سلامت از آفات،و اين قول زجّاج،و جبّائى است.و در عِنْدَ رَبِّهِمْ دو قول گفتند:يكى آن كه مضمون است به نزديك خداى تعالى و او در عهدۀ ضمان تا به مستحقّان رسيدن (8)،و دگر آن كه:يعنى (9)در سراى آخرت كه دگر كس را حكم نباشد مگر خداى را-عزّ و جلّ-. وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ ؛و او ولىّ ايشان است.در او نيز دو قول گفتند:يكى آن كه متولّى نعمت و ايصال منفعت اوست به ايشان،و دگر آن كه:مراد به«ولىّ»ناصر باشد،يعنى خداى تعالى ناصر ايشان

ص : 39


1- .مج،وز،آن:به.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .آف،آن:تدبير.
4- .اساس:أصله،با توجّه به مج تصحيح شد.
5- .مج،وز،لت:افتعال.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
7- .سورۀ حشر(59)آيۀ 23.
8- .مج،وز:رسند.
9- .لت:به معنى.

است بر دشمنانشان. بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،اين«با»مجازات است،چنان كه گفت (1):لبما (2)كان هذيلا يفلّ.

يعنى جزا و عوض آن كه ايشان كرده باشند از طاعت براى آن كه خداى تعالى ولىّ مرد نباشد به عمل (3)كه او كند كه نه عمل صالح باشد،پس به قرينۀ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ ،عمل را بر طاعت حمل كرده مى شود.

و يوم نحشرهم (4)جميعا يا معشر الجن ،حفص خواند و روح: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ ، به«يا»على الخبر عن اللّه تعالى حملا على قوله: وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ ،اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم و جمع كنيم جمله را و گوييم كه اى جمله (5)جنّيان.و اين از جملۀ آن است كه در او قول بيفكندند (6)لدلالة الكلام عليه،و اين را نظاير بسيار است در قرآن منها قوله: وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (7)،اى يقولون سلام عليكم،و منها قوله: وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ (8)اى ان يقولوا الحمد للّه، و منها قوله: فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ (9)،و المعنى يقال لهم أ كفرتم، ما گوييم جنّيان را كه:استكثار كردى (10)از انسيان.عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند:معنى آن است كه بسيار بكردى (11)از اضلال و اغوا و گمراهى دادن انس،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

وَ قٰالَ أَوْلِيٰاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ ؛و گويند اولياء و دوستان ايشان از آنان كه فرمان ايشان برده باشند و بر هواى ايشان رفته باشند،يعنى متابعان شياطين از جملۀ انس (12)، رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنٰا بِبَعْضٍ ؛بار خدايا تمتّع كرديم ما بهرى به بهرى و برخوردار شديم.

ص : 40


1- .مج،وز+شعر.
2- .لت:ليتما؛آن:لمّا.
3- .مج،وز،لت:عملى.
4- .همۀ نسخه بدلها:نحشر،با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .مج،وز،لت:جماعت.
6- .مج،وز،لت:بيفكند.
7- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 10.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 106.
10- .آف:كرديد.
11- .آف:بكرديد.
12- .مج،وز،لت:گويند.

مفسّران در اين آيت (1)دو قول گفتند:يكى آن كه جن،انس را تزيين مى كنند آنچه به آن ايشان را از راه ببرند (2)از متابعت هواى نفس،چه جن را شهوت تعلّق دارد به اضلال ايشان و انس را به شهوت تعلّق دارد به متابعت هواى نفس.و وجهى دگر آن است كه حسن گفت و ابن جريج و زجّاج و فرّاء كه:چون كسى از ايشان خواستى تا به سفرى رود در آن راه از جنّيان ترسيدى پناه با سيّد آن وادى دادى و گفتى:اعوذ بسيّد هذا الوادي.آنگه برفتى و گفتى:ايمنم،و ذلك قوله تعالى: وَ أَنَّهُ كٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً (3)،اين استمتاع انس است به جنّ امّا استمتاع جن به انس آن است كه چون از انس چنين شنونده و بينند و اعتقاد ايشان در خود چنين يابند شادمانه شوند و اين قول زجّاج و بلخى و رمّانى است.

بلخى گفت:روا باشد كه اين استمتاع و تمتّع راجع باشد با انس كه بعضى به بعضى متمتّع مى شوند به شهوتى كه با يكديگر برانند. وَ بَلَغْنٰا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنٰا ،در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه حسن و سدّى گفتند مراد به اجل[114-ر]مرگ است،برسيديم به آن اجل كه ما را نهاده بودى.

قول دوّم آن است كه:مراد حشر و حاضر شدن به قيامت است،براى آن كه اجل وقت مرگ باشد و حشر وقت جزا. قٰالَ النّٰارُ مَثْوٰاكُمْ خٰالِدِينَ فِيهٰا ، حق تعالى جواب ايشان دهد و گويد:دوزخ مأوى و مرجع شماست.و مثوى، مقام باشد من ثوى اذا أقام،قال الشّاعر:

رب ثاو يمل منه الثواء***

و معنى آيه تقريع جن و انس است از جمله غواة و ضلاّل ايشان در وقت اعتراف ايشان به گناه خود در حالى كه اعتراف و پشيمانى سود ندارد،و از خداى تعالى جواب چنين آيد كه:النّار مثواكم (4)؛دوزخ جاى شماست.

ص : 41


1- .مج،وز:ندارد.
2- .وز:ببردند.
3- .سورۀ جن(72)آيۀ 6.
4- .اساس:لكم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،اى مؤبّدين.نصب او بر حال باشد؛در آنجا هميشه باشند، إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،الّا آنچه خداى خواهد،در اين استثنا سه قول گفتند:بعضى گفتند مراد روزگار مقدّم است از وقت استحقاق عقاب تا به وقت معاقبت،آنگه حق تعالى آن را اسقاط فرمايد به تفضّل براى آن كه فايت شده باشد،و ثواب بخلاف اين باشد براى آن كه ثواب حقّ اوست (1)چيزى اسقاط نكند بل توفير كند برآن (2)به تمام و كمال.

و قول دوم آن است كه: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،من تبديل الجلود (3)و تصريفهم في انواع العذاب.و معنى آن باشد كه ايشان در آنجا معذّب باشند على صفة واحدة،بر يك صفت الّا آنچه (4)خداى خواهد كه حال بر ايشان بگرداند ازآن كه پوست ايشان بدل كند و عذاب ايشان به نوعى ديگر بدل كند.

و وجه سيّم (5)آن است كه:«ما»به معنى«من»است،يعنى الّا آن را كه خداى خواهد كه از دوزخ برون آرد از جملۀ مؤمنان فاسق كه چون ايشان را به معصيت عقاب كرده باشد ايشان را به بهشت (6)برد براى ثواب ايمان و طاعات ايشان. إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ؛خداى تو حكيم است آنچه (7)كند از عذاب ايشان بر وجه حكمت و صلاح كند و عالم است به مقادير استحقاق ايشان عقاب او را و اجزا و تفاصيل آن.

وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً ،گفت:ما بازگذاريم (8)بعضى ظالمان را با بعضى.در اين دو قول گفتند:يكى آن كه در باب نصرت و معونت ايشان را با يكدگر گزاريم (9)و منع نكنيم ايشان را از آن،قول دوم آن است كه:

ص : 42


1- .مل:حق بنده است.
2- .مج،وز:توفّر كند بر او.
3- .اساس:مج،وز،آج،لب،بم،آف،آن:الخلود،كه با توجّه به ضبط مل و لت و معنى جمله در چند سطر بعد تصحيح شد.
4- .مل:آن كه.
5- .مج،وز:سه ام،مل،آف،لت:سيوم.
6- .آج،لب:به بهشت.
7- .مل:به آنچه.
8- .همۀ نسخه بدلها:بازگذاريم.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز آن:گذاريم.

بعضى را متولّى كنيم بر كار بعضى،و اين هر دو قول متقارب است.قولى (1)ديگر آن است كه:مراد تخليه است،يعنى ما ايشان را بعضى را با بعضى گزاريم (2)و بعضى را بر بعضى گماريم (3)هم به معنى تمكين و تخليه،و اين وجه صحيح تر است لقوله: بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ ،و اين«با» (4)جزاست چنان كه بيان او چند جاى برفت،و مثله قولهم:و اللّه لئن شكرتنى فبما (5)اعطيتك من قبل.قتاده گفت:مراد به توليت موالات و متابعت است.يعنى ما ايشان را از پى يكديگر مى فرستيم به دوزخ با آنچه (6)كرده باشند.امّا وجه تشبيه در«كذلك»بعضى گفتند آن است كه خداى تعالى گفت:چنين كه من گفتم و شنيدى (7)ظالمان را توليه و تخليه كنم (8)بعضى را با بعضى.و وجهى دگر آن است كه جبّايى گفت وجه تشبيه آن است كه گفت:چنان كه (9)در دنيا ظالمان را با يكديگر گذاشته ام،در قيامت ايشان را با يكديگر گذارند تا از يكديگر يارى خواهند اتباع متبوعان را گويند: فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ (10)،آن متابعت ما كه شما را كرديم در دنيا، هيچ نفعى و غنايى نخواهد كردن (11)،و اگر استعانت (12)كنند به من،گويم (13)معبودان خود را بگويى (14):تا شما را فرياد رسند امروز،و قوله تعالى: بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ ،«با»مجازات راست،و«ما»مصدريّه است،أى بكسبهم،و«ما» كانوا (15)[114-پ]براى آن آورد تا فعل را در ايّام ماضى آرد،و در فعل لابد ضمير

ص : 43


1- .مج،وز،مل:آن:قول.
2- .وز،مل:ايشان بعضى را با بعضى گذاريم؛آف:ايشان را بعضى با بعضى گذاريم.
3- .مج،وز:گذاريم.
4- .اساس:«ما»با توجّه به مل و لت تصحيح شد.
5- .اساس:فيما،با توجّه به لت تصحيح شد.
6- .مج،وز،مل،آف،لت:به آنچه.
7- .مج،وز:شنيد.
8- .وز:توليه كنم.
9- .وز:چنانچه.
10- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 21.
11- .مج،وز،لت:و غنا خواهد كردن.
12- .لت:استغاثت.
13- .مل:گفتم؛آف،آن:گوييم.
14- .مل،آج،لب،آف:بگوييد.
15- .مج،وز،مل،لت:و كان.

منصوب متّصل محذوف باشد كه راجع بود با«ما»تا مبيّن بود،و التّقدير:بما كانوا يكسبونه.

يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ،خداى تعالى به اين آيت خطاب كرد با انس و جنّ (1)، گفت:اى جماعت انس و جن،يعنى اى فرزندان آدم و اى فرزندان ابليس!و اين خطاب روز قيامت[كند] (2)بر سبيل تقريع و توبيخ ايشان را گويند (3): أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ ؛به شما هيچ پيغامبر نيامد[هم] (4)از شما و از نسب و شهر شما؟و«معشر»جماعتى باشند سواء اگر مجتمع باشند و اگر متفرّق،و«جنّ» مأخوذ است از جنّ،و آن ستر (5)باشد،و اين اسمى است كه اين جنس را به مثابت انس در ميان آدميان و ملك در فرشتگان،و اين خطاب باشد به جمله الّا آن رسولانى كه خداى تعالى ايشان را به خلقان فرستاد،و كس را به ايشان نفرستاد از آنچه او را معلوم بود از عصمتهاى (6)ايشان.امّا«منكم»،مخصوص باشد به انس دون جنّ براى آن كه اجماع است كه خداى تعالى از جن هيچ پيغامبر نفرستاد،امّا بر طريق تغليب چنان كه تغليب مذكّر كنند بر مؤنّث،و چنان كه گفت: يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ (7)،[و لؤلؤ و مرجان] (8)از آبى (9)شور برآيد (10)دون آب عذاب و كقولهم:اكلت خبزا و لبنا؛و شير (11)مشروب باشد،مأكول نباشد،اين قول بيشتر مفسّران است.

و عبد اللّه عبّاس گفت در يك روايت كه:از جنّ خداى تعالى پيغامبر فرستاد،و لكن ايشان در امر و حكم شرع پيغامبران انس بودند،گفت:دليلش قوله تعالى: وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ -الى قوله: وَلَّوْا إِلىٰ

ص : 44


1- .مج،وز،مل،لت:با جنّ و انس.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل،لت:گويد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مل:سپر.
6- .مج،وز،مل،لت:عصمت.
7- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 22.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل،آج،لب:آب.
10- .مج:شور باشد.
11- .اساس+و،با توجّه به مج وز و ديگر نسخۀ بدلها زايد مى نمايد.

قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ (1) .و ضحّاك گفت:اين آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى از جن پيغامبران فرستاد،و اين اختيار جرير طبرى است و ابو القاسم بلخى روا داشت،و اين رواست جز كه بر او نصّى نيامد،و به اين آيت قطع نتوان كردن، چه آيت را تفسير مى توان داد بر وجهى كه دليل نكند بر آنكه از جن پيغامبر باشد.جبّايى و مغربي گفتند«منكم»خطاب است با مكلّفان،يعنى از جماعت مكلّفان،و در اين قول هم قطع نباشد بر آنكه در ايشان پيغامبر باشد يا نه (2).

يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي ؛قصّه مى كنند و مى خوانند آيات من و دلايل و بيّنات من بر شما،و اصل كلمه من قصّ الأثر اذا اتّبعه باشد،و منه قوله (3): وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ (4)،أى اتّبعي أثره.در قصّۀ موسى عليه[السّلام] (5).و«قصّه»طرّه باشد براى تتابع مويها بر يكديگر،و شما را مى ترسانند به دار (6)ملاقات و مقاسات اين روز كه در آنى (7)،يعنى روز قيامت.ايشان جواب دهند و گويند:بلى،همچنين است آمدند و انذار و اعذار (8)كردند و بر خويشتن گواهى (9)دهند و گواهى (10)بر خويشتن اعتراف و اقرار باشد،گويند:گواهى داديم بر خويشتن،و آنگه گفت:ايشان را زندگانى دنياى عاجل مغرور كرد،و نيز بر خويشتن گواهى دهند كه ايشان كافر بوده اند در دنيا.و براى آن تكرار گواهى كرد كه مشهود عليه مختلف شد،گواهى اوّل بر آمدن رسولان و انذار پيغامبران است،و گواهى دوم بر كفر خويشتن.

و گروهى به اين آيت تمسّك كردند در آن كه خداى تعالى كسى را عذاب نكند تا پيغامبر نفرستند (11)،و تكليف بى آن درست نباشد،و اين منتقض است به

ص : 45


1- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 29.
2- .مج،وز،مل،لت:پيغامبر بود يا نه.
3- .مل+تعالى.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 11.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل:مى ترسانند از.
7- .در آنى/در آنيد.
8- .مج،وز،مل،لت:اعذار و انذار.
9- .مل:دادند و دهند.
10- .لت:گواه.
11- .لب:بفرستد.

اوّل پيغامبر كه خداى فرستاد و پيغامبرانى كه بر ايشان پيغامبر نبود،و جماعتى كه در عهد و روزگار ايشان پيغامبر نبود كه آن را روزگار فترت خوانند.پس چون چنين باشد،تخصيص بايد كرد به (1)آنان كه معلوم از حال ايشان آن است كه شرع ايشان [115-ر]را مصلحت باشد و خداى تعالى ايشان را عذاب نكند تا پيغامبر نفرستد به ايشان،و مثله قوله تعالى: وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (2)،تا پيغامبر بيايد و مصالح ايشان به ايشان نمايد،چون خلاف كنند پس از آن مستحقّ عقاب شوند.

ذٰلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ ،موضع«ذلك»از اعراب محتمل است دو وجه را:

يكى رفع بر تقدير آن كه الأمر ذلك؛كار آن است كه تو شنيدى از آنچه در آيت مقدّم برفت،بر اين وجه خبر مبتداى محذوف باشد،و شايد كه مبتدا باشد (3).و أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ ،در جاى خبر او بود،و تقدير آن باشد،كه:(ذلك بان لم يكن)،اين به سبب آن است كه خداى تعالى هلاك نكند هيچ شهر را و اهل آن شهر غافل باشند.و وجه دگر آن است كه:محلّ او نصب باشد،و معنى آن كه:(فعلنا ذلك)، ما اين گناه كه[در آيت] (4)مقدّم برفت بكرديم،براى آن كه خداى تو هلاك نكند هيچ شهر را-و مراد اهل شهر است به ظلم و بيدادى. وَ أَهْلُهٰا غٰافِلُونَ ،«واو»حال است؛و اهل آن شهر غافل و بى خبر باشند،يعنى نكند الّا بعد (5)ازآن كه حجّت بر ايشان بدارد،و آنچه علّت ايشان است در تكليف ازاحت كند،و«أن»مخفّفه است از ثقيله،و تقدير آن است:(لأنه لم يكن ربك)،و مثله قول الشّاعر (6):

في (7)فتية كسيوف الهند قد علموا***ان هالك كلّ من يخفى و ينتعل

أى أنّه هالك،براى آن كه«ها»ضمير شأن و كار باشد.

وَ لِكُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا ،در آيت محذوفى هست (8)،تقدير آن است كه:و

ص : 46


1- .مج،آج،لب،بم:با.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 15.
3- .مج،وز:مبتدا بودن؛مل:مبتدا بود.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مل،لت:پس.
6- .مج،وز،مل+شعر.
7- .اساس:و،با توجّه به مج،وز و منابع شعرى تصحيح شد.
8- .مج،وز+و.

لكلّ عامل بطاعة اللّه او معصيته،هر عاملى را كه (1)عملى كند از طاعت و معصيت،درجاتى و منازلى هست و پايه هاى[و] (2)قدرى برحسب آنچه كرده باشد (3)از خير و شر،و اين حذف براى آن كرد كه فحوى كلام بر او دليل مى كند،و آيت دليل است بر عدل خداى تعالى و آن كه در قيامت با مكلّفان كار به استحقاق كند،و ثواب و عقاب برحسب عمل خواهد دادن،و خداى تعالى غافل نيست ازآن كه (4)شما مى كنيد (5).و جمله قرّاء«تعملون»خواندند بتاء الخطاب، مگر ابن عامر كه او«يعملون»خواند بياء خبرا (6)عن الغائب،و اين بر وجه تهديد و وعيد فرمود تا خلايق بدانند كه[چون] (7)هيچ از اعمال ايشان بر او پوشيده نيست، و ايشان را برآن جزا خواهد دادن به اندك و بسيار تا (8)ايشان به صلاح نزديكتر باشند و از فساد دورتر.

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ ،حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:او غنى و بى نياز است،و خداوند رحمت است و غنيّى (9)خداى تعالى را و ما را صفت نباشد،بل مرجع او با نفى حاجت باشد،و الغنى عن الشّىء آن باشد كه وجود و عدم آن چيز و صحّت و فسادش به نزديك او يكى باشد،به آن معنى كه او را نقصانى نباشد و زيادتى از آن،آنگه گفت: ذُو الرَّحْمَةِ ؛خداوند رحمت است تا بدانند كه جز آن كه او را حاجت نيست به ما،ما را به رحمت او حاجت است.

آنگه بازنمود كه وجود و عدم خلقان به نزديك او يكى است،اگر خواهد شما را ببرد و از پس شما گروهى دگر را كه او خواهد بيارد،چنان كه شما را بيافريد از فرزندان گروهى دگر (10).و«انشاء»خلق باشد بر سبيل ابتداء،و منه انشاء القصيدة

ص : 47


1- .مج،وز،لب:عاملى كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:باشند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل،لت:از آنچه.
5- .لت:مى كنى.
6- .اساس:خبر،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز،مل:ندارد.
9- .مج،وز،غيبى:مل،لب،بم،آف،لت:غنى.
10- .مج،وز،مل:ديگر.

ابتدأها (1)و نشأ السّحاب اذا ابتدئ ظهورها و انشأها اللّه،و النّشأ و الصّغار من الأولاد كخادم و خدم،قال نصيب (2):

و لو لا ان يقال صبا نصيب***لقلت بنفسي النشأ الصغار

و در وزن[115-پ]و اصل ذرّيّه سه قول گفتند:يكى فعليّة من الذّرّ،و دوم فعلية على وزن صديقة من ذرء اللّه الخلق،أى خلقهم،و قول سيوم (3):ذرّوؤه على وزن فعّولة (4)،الّا آن است كه همزه را بدل كردند به«واو»،پس با«يا» گردانيدند،و آنگه«يا»در«يا»ادغام كردند به منزله علّيّة من علوت.

إِنَّ مٰا (5)تُوعَدُونَ لَآتٍ ،آنگه گفت:آنچه شما را به آن وعده (6)مى كنند آمدنى است و خواهد بودن از بعث و نشور و حساب و كتاب و ترازو و صراط و دوزخ.

و«ما»موصوله است به معنى الّذى،و از حقّ او آن است كه منفصل (7)نويسند انّ از«ما»تا فرق باشد ميان او و«ماء»كافّه،فى قوله انّما زيد منطلق،و قوله:

«لات»در محلّ رفع است به خبر ابتدا (8)و براى آن لام بازآمد در خبر او كه«ما» در محلّ رفع است بر (9)ابتدا و اگر[نه] (10)آنستى كه قرينه كه در آيت هست دليل مى كند كه توعدون از ايعاد است از روى لفظ محتمل است وعد او (11)وعيد را براى آن كه وعد يوعد گويند و اوعد يوعد،و اوّل از وعد باشد و دوم از وعيد.و حسن بصرى گفت:از وعده است،مراد وعده به قيام ساعة.به لفظ وعد صالح باشد خير و شر را،و لفظ وعيد مختص باشد به شرّ،يقال:وعدته خيرا و شرّا، چون وعيد خواهى كه گويى:«اوعدته»بايد گفتن.و جبّايى گفت:مراد وعده

ص : 48


1- .اساس:ابتداءها،با توجّه به مج،تصحيح شد.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .مج،وز:سه ام؛آج،لب،بم:سيم.
4- .اساس:فعّول،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،مل:أنّما.
6- .مج،وز،مل،بم:وعيد.
7- .مج،وز:مفصّل،آج،لب:متّصل.
8- .اساس،آف،آن:مبتدا،با توجّه به مج،تصحيح شد.
9- .مل:به.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
11- .مج،وز،مل،لت:را؛بم:وعدا؛آج،لب:و.

است به ثواب و عقاب و قول اوّل اولى تر است.

وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ ،آنگه كافران را گفت شما خداى را عاجز نتوانى (1)كردن و از قبضۀ قدرت او برون شدن (2)و اگرچه عمل آنان مى كنند كه پندارى (3)از عذاب او سلامت خواهند يافتن براى غرورشان به طول سلامت.و آيت (4)وارد است مورد وعيد و تهديد[را] (5).

قُلْ يٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ ؛آنگه گفت:اى محمّد بگو اين مكلّفان را كه بكنى (6)آنچه توانى (7)برحسب مكنت و طاقت خود،بعضى گفتند:مراد به «مكانت»طريقت است و بعضى دگر گفتند مراد طاقت و مكنت است.

عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:ناحيه باشد،جبّايى گفت:على حالتكم، زجّاج گفت:مراد تمكّن است،و اگرچه صيغۀ امر است مراد تهديد است كقوله: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (8)و اين صيغه در اين معنى براى مبالغت آورد آنگه گفت (9):انّي عامل؛من نيز عمل خواهم كردن و لكن (10)به طاعت خداى تعالى بر آنچه مرا فرموده است و روا بود كه«عامل»به خبر از خدا بود،يقال:و المعنى انّي عامل بكم ما تستحقّونه من الثّواب و العقاب،آنگه گفت:بدانى (11)آنچه مى كنى (12)و اين نيز بر سبيل تهديد است و سوف (13)خلوص فعل را باشد به استقبال و سين به معنى سوف همين معنى دارد،يعنى بدانى (14)جزاى اعمال خود و آنچه شما مستحقّ آنى (15)،ابو بكر خواند:مكاناتكم بر جمع.و باقى قرّاء بر واحد مكانتكم.من تكون،حمزه و كسائى خواندند من يكون به«يا»براى تقديم

ص : 49


1- .مج،وز،آج،لب،آف:نتوانيد.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:بيرون شدن.
3- .مج،وز:پنداريد؛مل:پندارند.
4- .مج،وز،مل+هم.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،آف:بكنيد؛مل:بكنند.
7- .مج،وز،آف:توانيد؛مل:توانند.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .آج،لب:ليكن.
11- .مج،وز،آف:بدانيد.
12- .مج،وز،آف:مى كنيد.
13- .مج،وز،لت+براى.
14- .مج،وز،آف:بدانيد.
15- .مج،وز،آف:آنيد.

فعل،و باقى قرّاء«تكون»خواندند براى تأنيث عاقبة.و آنان كه به«يا»خواندند حمل كردند بر معنى كه عاقبت مآل (1)و آخر كار باشد،و مثله قوله: وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ (2)،اى الصّوت الشّديد و بالعكس من هذا قوله سائل بني اسد ما هذه الصوت و انّما عنى الصّيحة.و موضع«من»از اعراب محتمل است دو وجه را:يكى رفع[116-ر][و التّقدير] (3)ايّنا يكون له عاقبة الدّار،و يكى نصب بقوله تعلمون (4)و بر قول (5)[اوّل] (6)«من»استفهامى باشد و بر دوم موصوله باشد به معنى الّذى (7)،و معنى آن كه تا بدانند كه عاقبت سراى آخرت و ثواب بهشت مؤمنان را خواهد بود (8)و دون كافران و اگرچه كافران را نيز عاقبتي از عقوبت باشد،جز كه به فحوى معلوم است كه عاقبت خير مى خواهد و اين چنان باشد كه عرب گويد:

لهم الكرّة و لهم الحملة،و نيز«لهم»دليل عاقبت خير مى كند چه عاقبت بد «لهم»نباشد عليهم باشد. إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ ،انّه ضمير شأن و كار است، يعنى شأن و كار چنين آمد كه ظالمان يعنى كافران در اين آيت فلاح و ظفر و بقا نيابند به عاجل،پس بقا نباشد ايشان را و به آجل فوز (9)و ظفر (10)نباشد ايشان را.

قوله: وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِيباً -الآية،آنگه خبر داد از كافران كه ايشان خداى را نصيبى كردند از آن كشت و چارپايان كه او آفريد.ذرأ اذا خلق ذرءا،و آن خلق باشد بر سبيل اختراع و اصل او ظهور باشد و منه:ملح ذرآنيّ و ذرآنيّ،نمكى سخت[سپيد] (11)باشد.و الذّرأة ظهور الشّيب و بياضه،قال الرّاجز: (12)

ص : 50


1- .آج،لب،آن:حال.
2- .سورۀ هود(11)آيۀ 67.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:يعلمون،با توجّه به فحواى كلام تصحيح شد.
5- .آف:قولى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،لب افزوده شد.
7- .بم،آف:الّذين.
8- .مج،وز،مل،لت:بودن.
9- .مج،وز:فوزى؛مل:فيروزى.
10- .مج،وز:ظفرى.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد؛آج.لب:سفيد.
12- .اساس و همه نسخه بدلها:زاجر،با توجّه به منابع لغت تصحيح شد.

و قد علتني ذرأة بادي بدي***و رثية (1)تنهض في تشدّد

يقال:ذرأت لحيته اذا شابت،و ذرت (2)الرّيح التّراب إذا أثارته و طعنه فأذراه اذا ألقاه و ذروة الجبل اعلاه،و حرث هم زرع باشد و هم كشتزار،و منه قوله: نِسٰاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ (3)،و الانعام؛المواشي،چهارپاى باشد از اشتر (4)و گاو و گوسپند،واحدش نعم باشد،گفتند:براى نعمت و طيئ را.ذوات الظّلف و الخفّ را أنعام خواند بخلاف ذوات الحافر. فَقٰالُوا هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ ،گفتند:اين نصيب خداى راست،و اشارت به«هذا»به نصيب است. وَ هٰذٰا لِشُرَكٰائِنٰا ؛و اين نصيب ديگر انبازان ما راست،يعنى بتان را.و براى آن بتان را انبازان ايشان خواند[به آن كه ايشان آن را به انبازان خداى كردند،يعنى انبازانى كه ايشان فروداشتند ،و گفتند:براى آن انبازان ايشان خواند] (5)آن را كه مال به مشرك و انبازى كردند ميان خداى و ايشان (6).

مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان چيزى كه ايشان را دادنى بودى از نذرى كه كرده بودندى و جز آن،بر دو قسمت نهادندى گفتندى:

اين يك قسمت خداى راست به زعم و دعوى ايشان و الّا بر حقيقت همه خداى راست (7).كسائى خواند:بزعمهم،به ضمّ«زا»در هر دو جاى،و باقى قرّاء «بزعمهم»خواندند به فتح«زا»،آنگه اگر چنان بودى كه از نصيب خداى تعالى (8)چيزى در نصيب اوثان افتادى رها كردندى،و اگر از نصيب بتان چيزى در نصيب خدا افتادى با جاى نهادندى و روا نداشتندى گفتندى:خدا توانگر است و اينان درويش اند،نشايد كه از نصيب اينان چيزى در نصيب او افتد.آنگه آنچه نصيب اوثان بودى به درويشان دادندى،و آنچه نصيب خداى بودى به مهمانان

ص : 51


1- .لت:وريثة.
2- .اساس:ذرأت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 223.
4- .مج،وز،مل:شتر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .آج،لب+و.
7- .مج،وز،مل،لت+و.
8- .مج،وز،مل،لت:جلّ جلاله.

دادندى و به مبرّت (1)كردندى و اين قول عبد اللّه بن عبّاس و قتاده است.

حسن و سدّى گفتند:اگر از نصيب بتان چيزى تباه شدى بدل[آن] (2)از نصيب خداى (3)برداشتندى،و اگر از نصيب خداى تلف شدى از ايشان نصيب بدل بر نداشتندى (4).حق تعالى اين معنى از ايشان بازگفت،و آنگه گفت (5):بد حكمى مى كنند. سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ [116-پ]،اى ساء الحكم حكما يحكمون، و موضع«ما»نصب باشد على انّها نكرة موصوفة[أى] (6)ساء حكما يحكمونه،و زجّاج گفت:روا باشد كه موضع او رفع باشد على انّها موصولة،أى ساء الحكم (7)الّذى يحكمونه.

وَ كَذٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،ابن عامر تنها خواند:«زيّن»بضمّ«زا» و كسر«يا»على الفعل المجهول. قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَكٰاؤُهُمْ ،بضمّ«لام»و نصب «دال»و كسر«يا»على تقدير:زيّن قتل شركائهم اولادهم،و فصل كرد ميان مضاف ومضاف اليه به مفعول و استشهاد كرد به بيتى دو ضعيف،منها قول الشّاعر (8):

فزججتها بمزجّة***زجّ القلوص أبي مزاده

أى زجّ أبى مزادة القلوص،و قول الآخر (9):

تمرّ على ما تستمرّ و قد شفت***غلائل هذى النّفس منها صدورها

على تقدير شفت هذى النّفس (10)غلائل صدورها،و اين قرائت ضعيف است،و اين ابيات محمول است بر شذوذ،و كلام خداى تعالى بر شذوذ و حمل نكنند،و عرب روا ندارد فصل كردن ميان مضاف ومضاف اليه مگر به ظرف

ص : 52


1- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:تميز،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .وز،مل+تعالى.
4- .مج،وز،مل،لت:بدل برداشتندى.
5- .مج،وز،مل،لت:بگفت كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
7- .مج:تهيأ الحكم.
8- .مج،وز+شعر.
9- .مج،وز+شعر.
10- .مج،وز،مل،لت:شفت عبد القيس.

چنان كه شاعر گويد (1):

كأنّ اصوات من ايغالهنّ بنا***اواخر (2)الميس اصوات الفرائج

و باقى قرّاء خواندند:زيّن،بفتح«زا»و«يا»على الفعل المستوي.

قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَكٰاؤُهُمْ ،بر آنكه«شركاء»فاعل«زيّن»باشد و«قتل» مفعول او،معنى آن است كه:بياراستند (3)براى بسيار مشركان بتان ايشان كشتن فرزندانشان،الّا آن است كه تقديم مفعول كرد (4)بر فاعل.

و ابو عبد الرّحمن السّلمىّ خواند در شاذّ: وَ كَذٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَكٰاؤُهُمْ ،بر فعل مجهول و رفع«قتل»و«شركاء»بر تقدير آن كه پندارى چون گفت: زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ .سائلى سؤال كرد و گفت:من زيّن؟فقال:شركاءهم،و على هذا قراءة من قرأ:يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال رجال،«يسبّح»بر مجهول،آنگه«رجال»هم بر اين مرفوع باشد كه سائلى پرسد:من يسبّح؟فقال:رجال،و مثله قول الشّاعر (5):

ليبك يزيد ضارع لخصومة***و مختبط ممّا تطيح الطّوائح

حق تعالى در اين آيت حكايت آن كرد كه عرب دختران خود را زنده در گور كردندى استنكاف آن را تا ايشان را به كسى نبايد دادن (6).و وجه تشبيه در «كذلك»آن است كه چنان كه شيطان به اوثان-يعنى عبادت اوثان-براى ايشان مزيّن بكرد كه خداى را نصيبى كنند و بتان را نصيبى،و همچنين مزيّن بكرد براى ايشان قتل اولاد و كشتن فرزندان ايشان.

و در«شركاء»پنج قول گفتند.حسن و مجاهد و سدّى گفتند:مراد شياطين اند كه برايشان،وأد و دفن كردن (7)دختران زنده مزيّن بكرد ترس عار و

ص : 53


1- .وز،مل،لت:مى گويد؛مج+شعر.
2- .مج،وز،مل،لت:و آخر.
3- .لت:بياراست.
4- .اساس:كرديم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز+شعر.
6- .اساس:داد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .اساس:كردند،با توجّه به مل تصحيح شد.

درويشى را.فرّاء و زجّاج گفتند:سدنه و خدم بتان بودند.بعضى ديگر گفتند:

غوات و مضلاّن بودند از مردمان.بعضى دگر گفتند:شريك ايشان بودند در نعمت.بعضى دگر گفتند:شريك ايشان بودند در شرك.

لِيُرْدُوهُمْ ؛تا هلاك كنند ايشان را.و الرّدى؛الهلاك،و الإرداء؛الاهلاك، يقال:ردى يردى ردى و أردى غيره و تردّى إذا هلك،و مرداة گويند سنگى بزرگ را كه از كوه به زير آيد،و«لام»غرض است،و گفته اند:عاقبت راست،و دين ايشان بر ايشان بپوشند بر وجه اضلال و اغواء. وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا فَعَلُوهُ ؛اگر [خداى] (1)خواستى نكردندى به آن معنى كه اگر[117-ر]خداى خواستى ايشان را منع كردى به جبر،جز آن كه حكمت راه نداد (2)در تكليف كه چنين كند.آنگه رسول را امر كرد،گفت:رها كن ايشان را به آن فريه كه مى كنند و آن دروغ كه مى گويند،و اين را معنى تهديد و وعيد باشد،كقوله: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (3).

وَ قٰالُوا هٰذِهِ أَنْعٰامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ ،آنگه خبر داد از اعتقاد باطل و گفت محال ايشان را كه گفتند:اين«انعام»و چهار پايان و گشت و زرع كه براى اصنام خود كردند به زعم ايشان بر خويشتن حرام كردند.در«انعام»دوم گفتند:مراد بحيره و سايبه و وصيله و حام است،و(هى الانعام التي حرمت ظهورها)؛كه پشت ايشان بر خود حرام كردند،فقالوا:حمى ظهره،پشت خود حمايت كرد.و«انعام» سيم (4)آن چهار پايان است كه ايشان بكشتندى و برآن نام خداى نبردندى.و معنى «حجر»حرام باشد،يقال:حجرت على فلان كذا إذا حرّمته عليه،و منه قوله:

حجرا محجورا (5)أى حرام محرّما.و اصل«حجر»منع باشد،و حجر كعبه براى امتناع او،و حجر عقل براى آن كه مانع باشد از ناشايست،و حجر ثمود [را براى] (6)عزّت و امتناع ايشان (7)گفتند،و قال رؤبة:

ص : 54


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مل:ندادى.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
4- .مج،وز،لت:سه ام؛مل،آف:سيوم.
5- .سورۀ مطفّفين(25)آيۀ 22.
6- .سورۀ مطفّفين(25)آيۀ 22.
7- .مج،وز،لت:امتناعشان.

و جارة البيت لها حجريّ***

و قال آخر:

فبتّ مرتقبا و العين (1)ساهرة***كانّ نومي عليّ اللّيل محجور

و قال المتلمّس:

حنّت الى النّخلة القصوى فقلت لها***حجر حرام ألا تلك الدّهاريس

و حجر و حرج لغتان و هو من المقلوب،مثل جذب و جبذ،و اين قرائت عبد اللّه عبّاس است،و حسن و قتاده خواندند:«حجر»بضمّ الحاء.و حجر و حجر كنار مرد باشد.

و تلخيص معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:مشركان گفتند كه اين چهار پايان و كشت و زرع حرام است،و هيچ كس را روا نباشد كه خوردن الّا آن كس را كه ما مى خواهيم.به گفتار و دعوى باطلشان بى دليلى و حجّتى.و چهار پايانى گفتند كه پشت خود حرام كرده اند-برآن تفسير كه داديم حامى را- و چهار پايان ديگر كه برآن نام خداى تعالى نبرده باشند و گويند:بر بعضى حلال است و بر بعضى حرام،و اين جمله بر سبيل دروغ و فريه گفتند بر خداى تعالى، يا محمّد!تو رها كن ايشان را به آن دروغ كه مى گويند،من به حقّ ايشان (2)برسم.

و ممكن است به اين آيت تمسّك كردن (3)در آن كه اشياء در اصل عقل بر اباحت است براى آن كه خداى تعالى مذمّت كرد عرب را به تحريم اين چيزها، و اين در جاهليّت كردند،آنگه كه هنوز پيغامبر-عليه السّلام-نيامده بود و شرع او مستقر نبود.اگر در عقل اشياء بر حظر بودى اين مذمت و ملامت نكو نبودى و اين مسأله اى است كه در اصول فقه و علما را در او خلاف است.بعضى گفتند:اشيائى كه به او انتفاع بر توان گرفت و بر كسى از آن ضررى نباشد آن بر اباحت است تا حظر (4)و كراهت آمدن،و بعضى گفتند:بر حظر (5)است و

ص : 55


1- .مج:و القيس؛وز،آن:و العيش:مل،آج،لب:و العيس.
2- .مج،وز:اينان.
3- .مج،وز:كرد.
4- .مج،وز،آف،لت:خطر.
5- .مج،وز،آف،لت:خطر.

تحريم،تا اباحت معلوم شدن،و بعضى گفتند:بر توقّف است ميان حظر (1)و اباحت.

آنگه آنان كه حظر (2)گفتند،خلاف كردند،بعضى گفتند:آن مقدار كه قوام تن و بقاى حيات به آن باشد حلال (3)است،و آنچه برون (4)آن است حرام است.و بعضى از ايشان اين فرق نكردند و همه حرام گفتند،و خلاف نيست در ميان آنان كه به حظر گفتند و ميان آ[نا]ن (5)كه بر توقّف گفتند،در آن كه واجب است امساك كردن از آن،الّا آن است كه در تعليل (6)خلاف كردند.آنان كه حظر گفتند،گفتند:امساك واجب است از آن براى آن كه اگر اقدام[117-پ]كند بر او اقدام بر قبيحى كرده باشد مقطوع على قبحه،و آنان كه بر توقّف گفتند،گفتند:

امساك ازآنجا واجب است كه آن كس كه اقدام كند بر او ايمن نباشد كه اقدام كرده باشد (7)بر قبيحى،و مذهب سيّد (8)-رحمه اللّه-آن است كه:بر اباحت گويد، و مذ[هب] (9)شيخ (10)بر حظر،و دليل بر صحّت آن كه بر اباحت است آن است كه:

ما به ضرورت دانيم كه هرچه در او منفعتى باشد و در او هيچ مضرّت نباشد نه عاجل نه آجل نه معلوم نه مظنون،صفت مباح دارد و اقدام كردن بر او نيكو بود، همچنان كه به ضرورت دانيم كه هر چيزى كه در او ضررى بود خالص از همۀ منافع عاجل و آجل معلوم و مظنون قبيح باشد و اقدام كردن بر او محظور بود [و] (11)علم به حسن و قبح اين[هر دو] (12)،جارى مجراى علم به حسن و قبح احسان و ظلم است (13)،دليلى ديگر بر اين آن است كه ما به ضرورت دانيم كه حسن (14)التنفّس فى الهواء،و لا بد حسن آن را علّتى بايد و نشايد كه علّت حاجت به آن

ص : 56


1- .مج،وز،آف،لت:خطر.
2- .مج،وز،آف،لت:خطر.
3- .مج،وز،لت:مباح.
4- .مج،وز،آج،لب،لت،آن:بيرون.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .آج،لب،آف،بم:تقليل.
7- .مج،وز،آج،لب:بود.
8- .مل:سيّد علم الهدى ذو المجدين قدّس اللّه روحه.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مل:شيخ عماد الدّين ابو جعفر طوسى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .آف+و.
14- .اساس:لا حسن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

باشد كه لازم آيد كه هرچه به آن (1)محتاج باشد (2)نكو بود (3)،و نشايد كه وجه حسن آن دفع مضرّت بود،براى آن كه اگر چنين بودى بايستى كه پيش ازآن كه محتاج بودندى به آن كه در بقاى حيات نيكو نبودى،و خلاف اين معلوم است.

دليلى ديگر بر اين آن است كه:خداى تعالى اين چيزها كه آفريد از آنچه به او منفعت بر توان گرفت (4)كه در او طعوم (5)و اراييح است لا[بد] (6)بايد تا در او غرضى باشد،چه اگر در او غرض نباشد عبث (7)بود،و هيچ وجه نيست كه اشارت توان كردن به آن جز انتفاع بندگان به آن (8)،براى آن كه منفعت بر او روا نيست چون وجه حسن نفع غير باشد،اگر بر اباحت نبود بر حظر (9)بود،نقض غرض باشد، به منزلت آن كه مردى طعامى در پيش گرسنه اى نهد،چون خواهد كه دست به آن دراز كند،از پيش او بردارد يا دست او را از آن كوتاه كند.

و قوله تعالى: وَ قٰالُوا مٰا فِي بُطُونِ هٰذِهِ الْأَنْعٰامِ -الآية،خداى در اين آيت خبر داد از اين كافران كه ايشان آن محال گفتند كه در آيت اوّل ذكر كرد كه نيز مى گويند:آنچه در شكم اين جانوران است از بچّه،چون زنده باشد خالص مردان ما را حلال است و بر زنان حرام است.بعضى گفتند:مراد جملۀ زنان اند از دختران و مادران،و بعضى[گفتند] (10):ازواج خواست لا غير،و ظاهر دليل اين مى كند.و بعضى مفسّران گفتند:اين براى آن گفتند كه مردان بودندى كه خدمت بتخانه كردندى،اين تفضيل مردان را بر زنان براى اين دادند.

آنگه خلاف كردند در آنچه در شكم چهار پايان است تا مراد به آن چيست؟قتاده گفت:مراد به آن شير است.مجاهد و سدّى گفتند:مراد بچّه

ص : 57


1- .مج،وز،مل،لت:به او.
2- .مج،وز،لت:باشند.
3- .مج،وز،لت:باشد.
4- .مج،وز،مل:گرفتن.
5- .اساس:در مطعوم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:عيب،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز:به او.
9- .مج،وز،آج،لب،بم:خطر.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

است،بعضى دگر گفتند:مراد همه است،و نيز احشاى شكم،و اين قول عام تر است و به فايده (1)بيشتر (2).و مراد به خالصة لذكورنا،تخصيص ذكور است به آن دون (3)اناث نه نفى شوب (4)و اختلاط.

و در دخول«تا»در خالصة،سه وجه گفتند:يكى آن كه مبالغت راست، كقولهم:علاّمة و نسّابة،و يكى آن كه به منزلۀ«تا»است كه در مصدر شود، كالعافية و العاقبة،و يكى آن كه مراد به[ما] (5)اناث بچّگان است،و قول اوّل بهتر است،و يقال:فلان خالصة فلان و خلصانه،و بعضى اهل لغت گفتند كه:

اشتقاق ذكر از ذكر است كه شرف باشد،لشرف الرّجال على النّساء لقوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (6).

و ان يكن[118-ر]ميتة،ابن كثير خواند:«يكن»بالياء،«ميتة»بالرّفع بر آنكه «كان»تامّه باشد[و معنى آن كه اگر حاصل آيد و واقع مرده اى،و اگرچه فعل را اسناد به او كرد،«يا»گفت،براى آن كه گفت:تأنيث حقيقى نيست.و ابن عامر و ابو جعفر«تكن»بالتّاء،«ميتة»بالرّفع براى آن كه«كان»تامّه باشد] (7).و در لفظ «تا»ى تأنيث هست،تكن اولى تر باشد.و أبو بكر عن عاصم خواند:«تكن»بالتّاء، «ميتة»بالنّصب بر آنكه (8)بچّه ماده باشد،و«كان»ناقصه باشد،و باقى قرّاء خواندند:

«يكن»بالياء،«ميتة»بالنّصب،بر تقدير آن كه:و ان يكن الولد ميتة،و گفتند:اگر چنان باشد كه آنچه بزايد مرده باشد،زنان و مردان از آن بخورند و همه را حلال باشد.

آنگه حق تعالى گفت:من جزا دهم ايشان را به اين وصف كه كردند و اين دروغ كه گفتند،و«با»بيفگند (9)،فعل به وصف رسيد و در او عمل كرد و مفعول به

ص : 58


1- .مل+نزديكتر و.
2- .آج،لب+است.
3- .مج،وز:در.
4- .مج،وز:ثبوت.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
7- .اساس،مج:ندارد،با توجّه به وز،مل افزوده شد.
8- .اساس:و،با توجّه به مج،وز تصحيح شد؛لب:براى.
9- .آن+و.

بيفگند،و التّقدير:سيجزيهم العقاب (1)بوصفهم.و زجّاج گفت:مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاى او بنهاد،و تقدير آن كه:سيجزيهم جزاء وصفهم.

إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ؛و او حكيم است،آنچه كند به حكمت كند.و عليم و داناست به مصالح بندگان در حلال و حرام.

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ ،حق تعالى گفت:زيان كردند آنان كه فرزندان خود را بكشتند و زنده در گور كردند،خوف درويشى را و انديشۀ عار را، تا كسى ايشان را به نكاح به حكم خود نكند (2)،و اصل«خسران»هلاك باشد،و خسران در تجارت هلاك سرمايه باشد.

ابن كثير و ابن عامر خواندند:«قتلوا»به تشديد«تا»على التّفعيل لتكثير الفعل.و قوله:سفها،نصب او بر مفعول له است و روا باشد كه مصدر بود لا من لفظ الفعل براى آن كه آن قتل برآن وجه سفاهت است،و«سفه»نقيض حلم باشد و سفيه ضدّ حليم بود و اصل او خفّت و سبكى باشد به سبكسارى.و فرق ميان سفه و نزق آن باشد كه سفه از داعى هوا بود و نزق خفّتى (3)طبيعى باشد (4).

وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ ؛و بر خود حرام كردند آنچه خداى تعالى روزى (5)ايشان كرد از انعام و حرث،و اين آيت نيز دليل آن مى كند كه پيش از ورود شرع بر اباحت بوده است،چه اگر بر حظر بودى نگفتى (6): وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ ،و حرام كردند بر ايشان بلكه (7)عقل حظر كرده بودى آن را،آنگه به اين رها نكردند تا (8)حوالت آن با خداى كردند به دروغ (9)بى حجّتى.و نصب افترا بر مفعول له باشد و روا بود كه مصدرى بود چنان كه گفتيم (10):لا من لفظ الفعل:آنگه بيان كرد كه ايشان به اين تحريم كه

ص : 59


1- .اساس:جزاء،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج:كند،وز:بكند.
3- .اساس:خفى؛لت:خفت؛با توجّه به مل تصحيح شد.
4- .لت:طبعى.
5- .مج،وز،مل،لت:به روزى؛آج،لب:رزق.
6- .مج،مل:بگفتى.
7- .اساس،بم،آن:بلك؛مج،وز،مل:بل.با توجّه به آج تصحيح شد.
8- .مج،وز:يا.
9- .آن:دروغ.
10- .آج،لب:گفتيم.

كردند ضالّ و گمراه شدند (1)،مهتدى و راه يافته به طريق صواب و سداد نشدند (2)، اگرچه ضلال و نفى اهتدا يكى باشد براى آن جمع كرد ميان هر دو كه لفظ مختلف شد كقوله:و هند اتى من دونها النّأى و البعد.

قوله تعالى:

سوره الأنعام (6): آیات 141 تا 147

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ مَعْرُوشٰاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشٰاتٍ وَ اَلنَّخْلَ وَ اَلزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ اَلزَّيْتُونَ وَ اَلرُّمّٰانَ مُتَشٰابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشٰابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصٰادِهِ وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُسْرِفِينَ (141) وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142) ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ مِنَ اَلضَّأْنِ اِثْنَيْنِ وَ مِنَ اَلْمَعْزِ اِثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اَلْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اِشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحٰامُ اَلْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (143) وَ مِنَ اَلْإِبِلِ اِثْنَيْنِ وَ مِنَ اَلْبَقَرِ اِثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اَلْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اِشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحٰامُ اَلْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ وَصّٰاكُمُ اَللّٰهُ بِهٰذٰا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً لِيُضِلَّ اَلنّٰاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (144) قُلْ لاٰ أَجِدُ فِي مٰا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلىٰ طٰاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اَللّٰهِ بِهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145) وَ عَلَى اَلَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ اَلْبَقَرِ وَ اَلْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمٰا إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا أَوِ اَلْحَوٰايٰا أَوْ مَا اِخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وٰاسِعَةٍ وَ لاٰ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِينَ (147)

ترجمه

؛اوست آن كه (3)بيافريد بوستانها چفته بسته (4)و نابسته،درختان خرما (5)و كشت زار به خلاف يكديگر ميوه اش (6)و زيتون و نار مانندۀ با يكديگر و جز ماننده،بخورى (7)از ميوه اش چون بر آرد و بدهى (8)حقّش روز درودنش و اسراف مكنى (9)[118-پ]كه او دوست ندارد اسراف كنندگان را.

؛و از چارپايان باركشان (10)و كوچكان (11)بخورى (12)از آنچه روزى داد خداى شما را و پى گيرى (13)مكنى (14)گامهاى (15)ديو (16)را كه او شما را دشمنى آشكار است.

ص : 60


1- .مج،وز،مل،لت+و.
2- .مج،وز:نشديد و.
3- .مج،وز:او آن است.
4- .آج.لب:پديد كرده از چوب؛آن:جفسه بسته.
5- .آج،لب:بيافريد خرما بنان را.
6- .آج،لب:مختلف است بار آن.
7- .مج،وز،آف:بخوريد.
8- .مج،وز،آف:بدهيد.
9- .مج،وز،آف:مكنيد.
10- .آف:باركش.
11- .اساس:كوچكاره،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
12- .مج،وز،اف:بخوريد.
13- .مج،آف:پيروزى؛آج،لب:متابعت.
14- .مج،وز،آف:مكنيد.
15- .آج،لب:آثار قدم.
16- .آف:ديوان.

؛هشت جفت از ميش دو،و از بز دو،بگو آيا دو نر را به حرام كرده است (1)يا دو ماده را يا آنچه گرد آمد بر او رحمهاى دو ماده؟خبر دهى (2)ما را (3)به دانش كه (4)راست مى گويى.

؛و از شتر دو،و از گاو دو،بگو دو نر را حرام كرد يا دو ماده را يا آنچه گرد آمد بر او رحمهاى دو ماده يا شما بودى (5)حاضر چون اندرز كرد شما را خداى[به اين] (6)كيست ظالم تر (7)ازآن كه فرابافد بر خداى دروغ (8)تا گمراه كند مردمان را بى دانش[به درستى كه] (9)خداى راه ندهد گروه ستمكاران را.

؛بگو كه نيابم در آنچه وحى كردند (10)به من حرامى برخورنده اى كه بخورد مگر كه باشد مردارى يا خونى ريخته (11)يا گوشت خوك كه آن پليد است يا چيزى برون فرمان خداى برآن نام جز خداى هركه را ضرورت باشد نه بغى كننده و نه تعدّى كننده،خداى تو آمرزنده و بخشاينده است.

؛و بر آنان كه جهود شدند حرام كرديم هرچه از او ناخن

ص : 61


1- .وز:حرام كرد.
2- .مج،وز،آف:خبر دهيد.
3- .مج،وز:مرا.
4- .مج،وز:اگر.
5- .مج،وز،آف:بوديد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
7- .مج،وز،لت:بيدادگرتر؛آج،لب:ستمكارتر.
8- .آن:دروغ.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
10- .مج:كرده اند.
11- .مج:روان.

دارد (1)و از گاو و گوسفند حرام كرديم بر ايشان پيه هاشان (2)مگر آنچه برداشت پشت ايشان يا رودگانى يا آنچه آميخته باشد به استخوان آن پاداشت (3)داديم ايشان را به ظلمشان و ما را ستيگريم (4).

؛ اگر دروغ دارند (5)تو را بگو خداى شما خداوند رحمت (6)است فراخ و بازندارند (7)عذاب از گروه (8)گناهكاران[119-ر].

قوله: وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ ،وجه اتّصال آيت به آيت اوّل آن است كه خداى تعالى چون ذكر آن كه كافران گفتند بكرد و بر ايشان رد كرد بازنمود كه خطا كردند،بندگان را تذكير كرد به بعضى نعمتهاى خود تا بدانند كه كس را نرسد كه تحليل و تحريم كند مگر آن را كه منعم باشد بر بندگان خود به اين انواع اين نعمت.و بيان كرديم كه انشاء،احداث فعل باشد بر سبيل ابتدا نه بر وجه اقتدا به مثالى (9)سابق،و مثله:الابتداء و الاختراع.«جنّات»جمع جنّت باشد و آن بستان بسيار درخت بود كه زمين او را از آفتاب بپوشد.«معروشات»در او دو قول گفتند:يكى آن كه عبد اللّه عبّاس و سدّى گفتند آن مراد چفته است كه مردم بربندند براى زر،و قول دوم آن است كه:ابو على گفت آن خواست به او كه بناهاى بلند دارد از ديوار بست و حظيره،و اصل عرش رفع بود و منه سمّي السّرير الرّفيع عرشا،و منه قوله: وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ (10)،اى سرير كبير (11).و قوله:

ص : 62


1- .مج،وز:خداوند هر ناخنى را.
2- .آج،لب:چربى.
3- .مج،آج،لب،آف:پاداش.
4- .مج،وز:راست گيريم؛بم:راستى كرديم.
5- .لت:گويند.
6- .مج،وز:رحمتى.
7- .اساس:بازندارد؛با توجه به معنى آيۀ تصحيح شد.
8- .مج،وز:قوم.
9- .آج،لب:مثال.
10- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
11- .اساس:كثير،با توجه به مج،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا (1) اى ساقطة على سقوفها،و سقف را براى بلندى عرش خوانند.

وَ غَيْرَ مَعْرُوشٰاتٍ ،و آنچه برخلاف اين باشد و محلّ او بر نصب است بر صفت جنّات. وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ ،عطف است بر جنّات اى و انشا النّخل و الزّرع؛و درختان خرما نيز بيافريد و زرع برويانيد مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ ،نصب او بر حال است و اگرچه هنوز مأكول نيست و مثله قولهم:مررت برجل معه صقر صائدا به غذا اى مقدّرا الصّيد (2)غدا،و گفتند مراد به اكل ميوه آن است،و بر اين وجه به تاويل حاجت نباشد.

وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّٰانَ ؛و زيتون و نار يعنى درختان او نيز عطف است بر مقدّم مُتَشٰابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشٰابِهٍ ،نصب او بر حال است يعنى بهرى با بهرى ماند از اين درختان در تكاثف اغصان و با برگرفتن به ميوه و با يكدگر نماند در دگر اوصاف،و گفته[اند] (3):مشتبها فى اللّون و الشّكل غير متشابه فى الطّعم،در شكل و لون با يكديگر ماند (4)،در طعم با يكديگر نماند بل طعمشان مختلف باشد. كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ ،صورت امر است و مراد اباحت،گفت:بخورى (5)از ميوۀ او چون ميوه بيارد. وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصٰادِهِ ؛و حقّ او بدهى (6)آن روز كه بدروى (7).اهل بصره و ابن عامر و عاصم خواندند:حصاده به فتح«حا»و باقى قرّاء به كسر،و اين هر دو لغت است.

سيبويه گفت:مصادرى كه بر اينها (8)زمان آمد آن را بر وزن فعال گفتند كالجداد و الجذاذ (9)،و الصّرام و القطاع و الحصاد و فتح نيز روا باشد در او،در اين (10)حق خلاف كردند.

ص : 63


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 259.
2- .مج،آج،لب،لت+به.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز،آج،لب،لت:مانند.
5- .مج،وز،مل،آف:بخوريد.
6- .مج،وز،مل،آف:بدهيد.
7- .مج،وز،مل،آف:بدرويد.
8- .آج،انتها.
9- .آج:الجزام؛لب،بم:الجراد.
10- .لب:دين.

عبد اللّه عبّاس گفت و محمّد بن الحنفيّة و زيد بن اسلم و حسن بصرى و طاوس (1)و جابر بن زيد و قتاده و ضحّاك:مراد زكات است و چون چنين باشد امر بر وجوب بود،و از باقر-عليه السّلام-روايت است،و عطا و مجاهد و عبد اللّه عمر و سعيد بن جبير و ربيع و انس گفتند:مراد آن است كه از درخت بيفتد (2)آن به درويش بايد دادن بر سبيل صدقه،و اصحاب ما روايت كردند كه آن دسته باشد كه به وقت درو كردن (3)به درويش دهند،برون (4)زكات.

ابراهيم و سدّى گفتند:آيت منسوخ است به فرض زكات، (5)روز درو نبايد دادن و نيز گفت براى آن كه استقرار فرض زكات در مدينه بود و اين سوره مكّى است و نيز آن كه روايت كرده اند كه:

الزّكاة نسخت كلّ صدقة ؛كه زكات همه صدقات را منسوخ كرد،يعنى وجوب زكات.و بعضى دگر گفتند:يوم حصاده،وقت وجوب باشد،و يوم رفعه وقت دادن و به نزديك ما عند بدوّ صلاح زكات واجب شود و دادن به وقت ارتفاع باشد. وَ لاٰ تُسْرِفُوا [119-پ]؛و اسراف مكنيد.در او چند قول گفتند:

يكى آن كه توانگران در آن عهد در دادن اسرف كردندى تا محتاج شدندى تا روايت كرده اند كه ثابت بن قيس بن الشّمّاس (6)را پانصد درخت خرما بود به وقت ارتفاع همه را بداد و براى عيال هيچ بازنگرفت،خداى تعالى از اين نهى كرد و رسول -عليه السّلام-گفت:

ابدأ بمن تعول (7)؛ابتدا به عيال خود كن،مقاتل و عطيّه عوفى گفتند:براى بتان چيزى مدهى (8).زهرى گفت:در معصيت خرج مكنيد.مجاهد گفت:اگر كوه ابو قبيس زر گردد كسى را باشد به صدقه بدهد اسراف نباشد و اگر مدّى در معصيت بدهد اسراف باشد و ازآنجاست كه حاتم طائى را گفتند:لا خير فى السّرف،گفت:لا اسراف فى الخير.و الاسراف التّبذير،و السّرف الخطاء.

ص : 64


1- .لت:كاووس.
2- .مج،وز،لت:بيوفتد.
3- .مل،درويدن.
4- .آج،لب:لت،آن:بيرون.
5- .لت+براى آن كه.
6- .لب،بم،آف،آن:سماس.
7- .اساس،آج،لب،بم:يعول؛با توجّه به مج،تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل،آف:مدهيد.

و بعضى دگر گفتند:اين خطاب است با سلطان،يعنى بالاى حقّ خود مستانى (1)و بعضى دگر گفتند:خطاب عام است با همه،و گفته اند:اسراف هم در افراط مستعمل است و هم در تقصير،و در اين بيت را بر اين تفسير دادند كه شاعر گفت (2):

أعطوا هنيدة تحدوها ثمانية***ما في عطائهم منّ و لا سرف

اى منّة و لا تقصير،و يقال السّرف الاخطاء من قولهم:مررت بكم فسرفتكم،اى اخطأتكم، (3)معنى آن باشد كه به جاى خود نهى (4)و از جاى و استحقاق تعدّى مكنيد.

و آنچه واجب است در غلاّت و ثمان عشر است يا نصف العشر،و نصاب در او پنج وسق باشد هر وسقى شصت صاع هر صاعى چهار مد هر مدّى دويست و نود و دو درم و نيم،و نصاب همين يكى باشد و پس از آن هرچه بيفزايد از اندك و بسيار عشر يا نصف العشر بايد داد،اگر از جايى آب خورد كه آن را مؤنثى نبود چون آب باران و رود عشر بايد داد (5)ده يك،و اگر آب را مئونت باشد چون آب كاريز نصف العشر بايد داد (6)،و آنچه دهد در عهد امام به امام مسلمانان بايد برد تا او بر مستحقّان قسمت كند و در وقت آن كه امام حاضر نباشد او قسمت كند بر مستحقّان (7)،و اگرچه به يك كس دهد روا باشد.

آنگه گفت:خداى تعالى مسرفان را كه اسراف كنند و از اندازه تعدّى كنند.دوست ندارد.

وَ مِنَ الْأَنْعٰامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً ،و از چهارپايان بيافريد براى شما حموله و فرش و عامل در حموله و فرشا هم آن عامل متقدّم است من قوله:انشأ،يعنى انشأ حمولة و فرشا،و در معنى«حمولة و فرشا»سه قول گفتند،يكى آن كه عبد اللّه مسعود و عبد اللّه و عبّاس و حسن و مجاهد گفتند:«حموله»شتر بزرگ

ص : 65


1- .مج،وز،مل،آف:مستانيد.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .اساس:اخطاتم،با توجّه به مج،تصحيح شد.
4- .آف:نهيد.
5- .مج،وز:دادن.
6- .مج،وز:دادن.
7- .مج،وز،لت:مستحقانش.

باشد.و«فرش»شتر كوچك،قال عنتره: (1)

ما راعني الّا حمولة اهلها***وسط الدّيار تسفّ حبّ الخمخم

و«فعوله»به فتح«فا»مذكّر و مؤنّث در او يكسان باشد،كالضّرورة و الفروقة،چون به معنى فاعل باشد و چون به معنى مفعول باشد فرق كنند ميان مذكّر و مؤنّث،كالحلوبة و الرّكوبة،و فرش را شاهد قول را جز است كه گفت: (2)

اورثني (3)حمولة و فرشا***أمشّها في كلّ يوم مشّا

و قال آخر:

و حوينا الفرش من انعامكم***و الحمولات و ربّات الحجل

و قولى ديگر آن است كه قتاده و ربيع و سدّى و ضحّاك گفتند:«حموله» اشتر و گاو باركش باشد و«فرش»گوسپند.قول سيوم از عبد اللّه عبّاس آن است كه:«حموله»هر چارپايى باشد كه باركش بود] (4)از شتر[و استر] (5)و اسب و خر و گاو و فرش و گوسپند باشد.و«حموله»اسم جمع است و از لفظ خود واحد ندارد و«حموله»به ضمّ«حا»بارها باشد (6)و گوسپند را براى آن«فرش»خواند (7)كه از خردى منفردش (8)باشد بر زمين و فرش زمين مطمئن باشد،و فرش نقبى باشد [120-ر]به زير زمين.قال الرّاجز: (9)

كمشفر النّاب تلوك (10)الفرشا***

آنگه گفت: كُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ (11)؛بخورى (12)از آنچه خدا (13)شما را روزى كرده است.و لا تتّبعوا خطوات الشّيطان،و پيروى مكنيد (14)گامهاى شيطان را.

ص : 66


1- .مج،وز،مل+شعر.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .مج،وز،مل،آج،لب:اوردتنى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
6- .اساس،بم،آن:پارها،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .آج،لب:خوانند.
8- .مج،وز،آج،لب:متفرش.
9- .مج،وز،مل+شعر.
10- .اساس،بم:بلوك،با توجّه به مج،تصحيح شد.
11- .سورۀ مائده(5)آيۀ 88.
12- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:بخوريد.
13- .مج،وز،مل+تعالى.
14- .آج،لب:پيرو مكنيد؛مج،وز،لت:پيگيرى مكنيد.

«كلوا»لفظ امر است و مراد اباحت است و در«خطوات»سه وجه آمده است:

ضمّ الخاء و الطّاء و ضمّ الخاء و سكون الطّاء،و اين قرائت ابو عمرو است و ضمّ «خا»و فتح«طا»،و در معنى او دو قول گفتند:يكى بيان متابعت و آن كه خطوه را بيان متابعت كرد بر سبيل مبالغت،يعنى پى بر پى شيطان منهى (1)و به ره او نروى (2)براثر او،دوم آن كه:شيطان بگذراند (3)شما را از حلال به حرام. إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ؛كه شيطان شما را دشمنى است آشكارا،من ابان الشّىء اذا تبيّن.و گفته[اند]: (4)مظهر عداوت ازآن كه با پدر شما كرد.

قوله: ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ ،هم عطف است على قوله:انشأ؛و بيافريد براى شما هشت جفت. مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ ؛از ميش دو و از بز دو،و اهل بصره خواندند و ابن كثير،الّا ابن فليح (5)و ابن عامر الّا الدّاجونيّ عن هشام:المعز بفتح العين،و باقى قراء به سكون العين،و معز بفتح العين جمع ما عزّ باشد كخادم و خدم و طالب و طلب و حارس و حرس،و اخفش گفت:جمع (6)جمع است و او را واحد نيست از لفظ.و كذلك المعزى،و ابو زيد گفت:و كذلك الامعوز و انشد:

كالتّيس في أمعوزه المتزيّل***(7) و آن كه«معز»خواند،گفت:جمع ما عز باشد كراكب و ركب و صاحب و صحب،اين قول اخفش است.و سيبويه گفت:اسم جمع است براى آن كه لفظ جمع (8)حروف بيشتر بايد (9)از حروف واحد،و ابو عثمان المازنيّ اين بيت بياورد به حجّت قول سيبويه (10):

ص : 67


1- .مج،وز،مل،آف:منهيد.
2- .مج،وز،مل،آف:نرويد.
3- .اساس:بگزراند،با توجّه به مج،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد؛با توجّه به مج،افزوده شد.
5- .كذا:در اساس،مل،بم،آف،آن،لت:فلح؛ديگر نسخه بدلها:فلج.
6- .مج،وز،مل،لت:اسم،آج،لب:جمع اسم.
7- .تفسير تبيان(298/4):المربل.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،لت+را.
9- .مج:باشد.
10- .مج،وز،مل+شعر.

بنيته بعصبة من ماليا***اخشى ركيبا او رجيلا عاديا

و ابو عثمان گفت:گاو به نزديك عرب«نعجه»باشد و آهو«ماعز»،گفت دليل بر اين قول ذو الرّمه كه گفت: (1)

اذا ما علاها راكب الضّيف لم يزل***يرى نعجة في مرتع و يثيرها

مولّعة خنساء ليست بنعجة***تدمّن اجواف المياه و قيرها

و توليع و خنس از صفت گاو باشد از صفت گوسپند (2)نباشد و دليل بر آنكه آهو را«ماعز»خوانند قول ابو ذؤيب است: (3)

و عادية (4)تلقى الثّياب كانّها***تيوس ظباء محصها و انبتارها (5)

و«تيس»فحل بز (6)باشد و مراد به ازواج افراد است،عرب گويد:عندي زوجان من الحمام،نر و ماده خواهد؛يعنى هريكى از ايشان جفت آن ديگر باشد و واحد«ضأن»ضائن در مذكّر و ضائنه در مؤنّث است و جمع ضأن كرده اند على ضئين،كعبد و عبيد و جمع«ما عز»بر مواعز كرده اند.

و از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت مراد بقوله: مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ ،اهلى و وحشى خواست و همچنين در بز و گاو اهلى و وحشى خواست و در شتر همچنين عربى و بختى خواست.و بر اين قول هشت جفت شانزده عدد باشد و تخصيص اين اجناس[براى آن كرد] (7)كه اين آن بود كه ايشان حرام كردند.از اين جمله (8)آنچه حرام كردند.آنگه بر سبيل احتجاج گفت و ردّ بر ايشان كه:بگوى (9)تا كدام حرام كرد خداى از اين هشتگانه دو نر يا دو ماده؟و «الف»استفهام راست و معنى تقريع و انكار. أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحٰامُ الْأُنْثَيَيْنِ ؛

ص : 68


1- .مج،وز،مل+شعر.
2- .آج،لب،بم،آف،لت،آن:گوسفند.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .مج،وز:غادية.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخۀ بدلها؛چاپ شعرانى(79/5)و تبيان(299/4)و انبتارها.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب:از جملۀ.
9- .مل:بگوييد.

يا (1)آنچه مشتمل شود و گرد آيد بر او ارحام اين دو ماده از اين دو جنس و غرض (2)آن كه هرچه از اين بگويند و فتوى كنند بر او خلاف راستى باشد و دروغ تر بود (3)[120-پ]. نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ ؛مرا خبر دهى به علمى و دانشى اگر راست گويى (4)در اين دعوى كه مى كنى.

مفسّران گفتند:مشركان به نزديك رسول آمدند و خطيب ايشان را در اين وقت (5)أبو الأحوص مالك بن عوف بود و در معنى بحيره و سايبه با او مناظره كردند.

رسول عليه السّلام گفت:اين چيزها چرا حرام كرده اى از جهت نران يا مادگان يا از جهت هر دو،و هيچ بچّه نباشد الّا از نر و ماده؟و آنگه به چه علّت بهرى بر زنان حلال است و بر مردان حرام و چون بميرند بر همه حلال باشند (6)؟اين چرا چنين باشد (7)؟فروماندند (8)و هيچ جواب نداد (9)،گفت:خداى تعالى چنين فرمود.خداى تعالى اين آيات فرستاد (10)ردّ بر ايشان.

وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ ،و نيز بيافريد براى شما از شتر دو جفت و از گاو (11)دو جفت،اكنون تمامى هشت بازآمد بر قول اوّل كه ازواج بر افراد حمل كردند،و نصب او بر (12)«انشأ»است،يعنى و انشأ لكم مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ (13)،بر اين طريقه (14)گفت بگو و بپرس (15)از ايشان (16):

از اين دوگانه كدام حرام كرد دو نر يا دو ماده يا آنچه رحم اين دو جنس

ص : 69


1- .آج،لب:امّا.
2- .اساس،مج،وز،بم:عرض خوانده مى شود.
3- .مج،وز،آج،لب،آف،لت:دروغ بود.
4- .مج،وز؛راستى گيرى؛مل:راستى گردى؛لت:راستيگرى.
5- .آج،لب:در آن.
6- .مج،وز،بم،مل،آف،لت:باشد،لب+و.
7- .مج،وز،لت:آيد.
8- .مج،وز،مل،آف،لت،بم:فروماند.
9- .آج،لب،بم:ندادند؛مج،وز،لت:نداشت.
10- .مج،وز:بفرستاد.
11- .مج:گاؤ.
12- .مج،بم+ايشان يعنى.
13- .مج،وز،لت+آنگه.
14- .مج،وز،آف،لت،آن:طريقت.
15- .مج:بترس.
16- .مج،وز+تا.

بر او مشتمل شود از بچّه؟ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدٰاءَ ؛يا شما حاضر بودى چون خداى تعالى شما را اندرز كرد به اين جمله بر سبيل ردّ بر ايشان و تخطئه و تجهيل ايشان بگفت.آنگه گفت:كيست ظالم تر و ستمكارتر از آن كسى كه (1)مردمان را گمراه كند بى علم ؟آنگه:خداى تعالى لطف نكند با چنين كافران بر كفر مصرّ،و نيز راه ننمايد ايشان را به بهشت و ثواب براى آن كه ايشان مستحقّ عقاب (2)دائم باشند.

قوله: قُلْ لاٰ أَجِدُ فِي مٰا أُوحِيَ -الآية،آنگه رسول-عليه السّلام-را گفت:

بگو اين كافران را (3)كه من نمى يابم در اين قرآن كه بر من وحى كرده اند و فرود آورده هيچ طعامى حرام بر كسى كه خورد الّا كه مردارى باشد،يعنى خداى تعالى در شرع من چيزى حرام نكرد از جملۀ طعام بر خورنده الّا مردار و براى آن مردار گفت اين جا و در سورۀ المائده منخنقة و موقوذة و متردّية و نطيحة گفت كه آن هر چهار داخل باشند در تحت اين دو جمله مردار باشد،جز كه طريق كشتن و تلف (4)آن مختلف (5)مى شود. أَوْ دَماً مَسْفُوحاً ؛يا خونى ريخته باشد يا گوشت خوك باشد كه آن پليد است.اين سه گانه برآن (6)تخصيص كرد كه تحريم اين مؤكّدتر است،و بعضى دگر گفتند:اين چيزها به نصّ قران حرام است (7)و آنچه جز اين است به وحى كه نه قرآن است.بعضى دگر گفتند:سورت مكّى است،در مكّه حرام هم اين (8)بود باقى محرّمات را بيان به مدينه فرود آمد.و«ميته»عبارت باشد از تنى كه در او حيات نباشد برود از او بى آنكه او را بكشند به ذبح يا به نحر تذكيتى شرعى.و مسفوح مصبوب (9)باشد ريخته،و براى آن قيد زد به مسفوح كه

ص : 70


1- .ازآن كه.
2- .مج،وز،مل،لت:عذاب.
3- .مج،وز:اينان را.
4- .آج،لب+كردن.
5- .آج،لب:مختلفه.
6- .مج،وز،لت:براى آن.
7- .مل:حرامند.
8- .آج،لب:همين؛آن:هم حرام اين.
9- .آج،لب:منصوب.

آنچه از خون با گوشت و جگر آميخته باشد از آنچه جدا نتوان كردن،آن معفوّ و مباح است و گوشت خوك و (1)اگرچه گوشت را تخصيص كرد از خوك همه [چيز] (2)حرام است از (3)گوشت و پوست و پيه و موى. فَإِنَّهُ ،كنايت راجع است با آنچه (4)در پيش ذكر آن برفت از حرام. أَوْ فِسْقاً ،عطف است على«لحم خنزير» (5)، و مراد به«فسق»اين جا ذبيحه است كه نه به نام (6)خداى كشته باشند،بل به نام اصنام و اوثان كشته باشند.

آنگه گفت:اگر كسى مضطر شود و ضرورت او را بدان آرد (7)كه اين چيزها او را تناول بايد كردن (8)و باغى و عادى (9)نباشد در او چند قول گفتند: (10)يكى آن كه طلب اين چيزها نكند،و گفته اند:[طلب] (11)لذّت نكند به تناول اين چيزها،و گفته اند:[مراد] (12)[121-ر]به باغى آن است كه بر امام عادل برون (13)آيد،و گفته اند:معنى آن است كه تعدّى نكند ازآن كه امساك رمق كند او را،و گفته اند:

تعدّى نكند از حلال به حرام،و حدّ آن ضرورت كه اين چيزها[را] (14)با آن رخصت باشد آن است كه از گرسنگى (15)به جايى رسد (16)كه از تلف نفس بترسد.

فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،«فا»جواب شرط است،يعنى هركه مضطر (17)باشد خداى تعالى غفور و رحيم است بر بندگان،به رحمت رخصت داده است (18)

ص : 71


1- .آج،لب:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .وز،آج،لت+او.
4- .آن كه.
5- .اساس:على الحم الخنزير،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .اساس:بى نام،با توجّه به مج،زو تصحيح شد.
7- .مج،وز،لت:به آن آرد،مل:با آن آرد.
8- .اساس:كرد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .لت:داعى.
10- .آج،لب:قول رفته بود.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .اساس:كرد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
13- .مج،وز،مل،آج،لب،آن:بيرون.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
15- .وز:گشنگى.
16- .مل:رسيده باشد.
17- .اساس:مضطرب،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
18- .مج،وز،مل،لت:رخصت داد.

ايشان را در تناول،و به مغفرت بيامرزد ايشان را چون از حال ايشان اضطرار داند.و جماعتى فقها استدلال كردند به اين آيت بر آنكه حرام در شرع همين است كه در اين آيت گفت از آنان كه به دليل الخطاب گفتند،و اين درست نيست براى آن كه از آيت اين دانند كه آنچه در اوست حرام باشد،امّا آنچه جز آن است (1)روا باشد كه تحريم آن به ديگر آيت و دليل سنّت مقطوع عليها و دليل اجماع دانند.و محرّمات بسيار است چون سباع و هرچه ناب مخلب دارد، و آنچه مسوخ (2)است چون پيل (3)و كپى و بسيار چيزهاى ديگر[كه] (4)در اخبار مقطوع آمد چون جرّى و مارماهى،و ممكن است اين را استدلال كردن بر آنكه پوست مردار حرام است لقوله:«ميتة»و پوست نيز در او حيات بوده باشد و برفته، و دليل نيست بر آنكه موى و پشم و وبر (5)از او حرام است (6)كه آن را حيات نبوده است در او (7)و رسول-عليه السّلام گفت:

لا تنتفعوا من الميتة باهاب و لا عصب.

وَ عَلَى الَّذِينَ هٰادُوا ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه بر جهودان عهد موسى و آنان كه پس از ايشان بودند بر شرع او تا منسوخ شدن (8)،حرام كرديم كُلَّ ذِي ظُفُرٍ ؛هر حيوانى كه ناخن داشت يعنى چنگال.عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّى گفتند:هر حيوانى است كه شكافته سم نباشد چون شتر و شتر مرغ و بطّ و مرغابى،و ابو على جبّائى گفت:جملۀ انواع سباع از شير و گرگ و پلنگ و روباه و سگ و گربه و هرچه او را به چنگال صيد كند (9)داخل است تحت اين.أبو القاسم بلخىّ گفت:مراد هر ذوات الحافرى است

ص : 72


1- .آج،لب:جز اوست.
2- .مج،آج،بم:منسوخ.
3- .مج،وز،مل:فيل.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز:و پشم و پر.
6- .مج،وز:حرام باشد.
7- .لت:ندارد.
8- .اساس:شدند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مج:كنند.

از چهارپاى و هر ذوات المخلبى از مرغان،بر اين قول اسب (1)[و] (2)شتر و خر در او داخل باشد (3)،و در اخبار ما اين هر دو مكروه است،و گفت:ظفر را براى (4)مجاز حافر خواند،چنان كه طرفه گفت (5):

فما رقد الولدان حتّى رأيته***على البكر يرميه بساق و حافر

در بيت قدم را حافر خواند. وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ ،و بازنمود كه از گاو و گوسپند پيه بر ايشان حرام بود از هر نوع پيه كه در شكم باشد از ثرب و پيه كلى الا پيهى (6)،يعنى گوشت (7)فربه كه بر پشت ايشان باشد. أَوِ الْحَوٰايٰا ؛يا آن پيه كه بر حوايا باشد و آن مباعر بود و رودكانى كه پشك در او بود.و اين قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و سعيد جبير و قتاده و مجاهد و سدّى،و ابن زيد گفت:جاى شير باشد براى آن كه شير در او جمع شود.و در واحد حوايا چند قول گفتند،زجّاج گفت:

حاوياء (8)و حاويه كقاصعاء (9)و قواصع و ضاربه و ضوارب،و آن كه گفت وزن او فعايل است،گفت:واحد او حويّه باشد،كسفينة و سفاين،و نيز استثناء كرد از آن جمله هر پيهى و گوشتى فربه كه بر استخوان باشد چون گوشت پهلو و دنبه،و اين قول سدّى است و ابن جريج[121-پ].و در محلّ«حوايا»از اعراب خلاف كردند.بيشتر اهل علم گفتند:محلّ او رفع است عطفا على الظّهور،يعنى (10)ما حملت الحوايا من الشّحم،و بعضى دگر گفتند:محلّ او نصب است عطفا على «ما»فى قوله: إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ؛اما قوله:او ما اختلط بعظم،عطف است على«ما» فى قوله:ما حملت،و بعضى دگر گفتند:«حوايا»[و] (11):«ما اختلط بعظم»

ص : 73


1- .اساس:است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد؛لت:استر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،لت:باشند.
4- .مج،وز،مل:بر.
5- .مج،وز،مل+شعر.
6- .مل:الّا ما حملت ظهورهما.
7- .مج،وز،لت:گوشتى.
8- .اساس:حاوايا،با توجه به مج،تصحيح شد.
9- .اساس:كقاصع،با توجّه به مل،لت،تصحيح شد.مج،وز:ليعاصمعا.
10- .مج،وز،لت+او.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.

عطف است على (1)قوله: شُحُومَهُمٰا و جمله حرام است و«او»به معنى واو است و آنچه مستثناست جز يك چيز نيست: إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا ،و تقدير آن است كه (و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما او الحوايا او ما اختلط بعظم الا ما حملت ظهورهما)،و در اين وجه عدول است از (2)چند وجه، (3)وجه،اوّل اولى تر است. ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ ؛اين جزاى ايشان است كه ما داديم به بغى و ظلمشان،و اين چيزها كه خداى تعالى گفت بر جهودان حرام كرده در شرع موسى بود،امّا شرع رسول ما-عليه السّلام-،آن را منسوخ كرد و ترسايان دعوى كردند كه شرع عيسى-عليه السّلام-آن را منسوخ كرد و بر اين (4)قطع نيست ما را براى آن كه طريقى عملى (5)نيست فرا (6)آن ما را.قوله: ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ ،اگر گويند:شرايع تابع مصلحت باشد،و اين (7)جمله تكاليف (8)است و غرض به (9)تكليف تعرّض (10)ثواب است،و چگونه روا باشد،كه تكليف عقاب بود (11)؟جواب گوييم:خداى تعالى اين را جزا و عقاب براى آن خواند كه آن گناهان كه ايشان كردند از تحريف و تصحيف و تحليل محرّمات اقتضاى آن كرد در باب مصلحت كه چيزها (12)كه حلال بود ايشان را اگر آن معاصى نكرده بودندى همچنان حلال بودى،چون ارتكاب آن معاصى كردند بر ايشان حرام كرد.

پس چون تغيير (13)مصلحت عند فعل ايشان بود و تحريم عقيب (14)آن حاصل آمد (15)،آن را بر توسّع عقاب و جزا خواند. وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ ،و ما راست گوييم (16)در

ص : 74


1- .وز+فى.
2- .مج،وز،آج،لب،لت+ظاهر.
3- .مج،وز،لت+و.
4- .مل:من.
5- .مج،وز،لت:علمى.
6- .مج،وز،آج،لب،لت:ندارد.
7- .مج،وز:از؛مل:آن.
8- .مج،وز،آج،لب،لت:تكليف.
9- .آج:از.
10- .مج،وز،مل،لت:تعريض.
11- .آج،لب:باشد.
12- .مج،وز:چيزهايى.
13- .مج،وز:بغير.
14- .آج،لب:عقب.
15- .مج:آيد.
16- .مج،وز:گيريم،مل:راست گويانيم.

آن خبر كه داديم از تحريم اين چيزها بر جهودان بر سبيل عقوبت،اوايل ايشان را و اواخر ايشان را بر سبيل مصلحت تا به وقت نسخ شرع موسى-عليه السّلام.

قوله تعالى (1): فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وٰاسِعَةٍ ؛اگر تو را تكذيب كنند.

و دروغزن دارند در آن خبر كه دادى كه خداى اين چيزها به حرام كرد،و تكذيب ايشان آن (2)بود كه گفتند كه:اين چيزهايى است كه يعقوب بر خويشتن حرام كرد، خداى بر او حرام نكرده بود.ما موافقت (3)يعقوب را،آن چيزها بر خويشتن حرام كرديم نه چنان است كه تو گفتى خداى حرام كرده است.قولى دگر آن است كه:

كنايت راجع است با جملۀ مشركان در انواع تكذيب كه كردند رسول را-عليه السّلام.

گفت تو به جواب آن تكذيب بگوى كه:خداى شما خداوند رحمت فراخ است.

اگر گويند:چگونه رحمت واسعه را به جواب تكذيب رسول كرد؟گوييم (4)از اين دو جواب است:يكى آن كه حق تعالى به رحمت خود با تكذيب ايشان ايشان را مهلت داد و عقوبت عاجل (5)نكرد.جواب ديگر آن كه:ذكر رحمت براى آن كرد تا ترغيب كند ايشان را به (6)ايمان و تزهيد (7)كند در كفر.چون ايشان بشنودند كه خداى تعالى واسع الرّحمه است،طمع رحمت او ايشان را داعى باشد با ايمان و طاعت و صارف (8)باشد از كفر و تكذيب.آنگه با ترغيب ترهيب (9)كرد و با وعد وعيد مقرون كرد بقوله: وَ لاٰ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ،گفت:عقاب (10)او رد نكند (11)[122-ر]از كافران و گناهكاران تا چنان كه ايشان را به طريق ترغيب نزديك يكديگر (12)به طريق ترهيب نزديك بكند (13)تا از دو وجه ايشان را لطف باشد.

ص : 75


1- .مج،وز،لت:عزّ و علا.
2- .لب+را.
3- .مج،وز،مل،لت+و متابعت.
4- .آج،لب:گويم.
5- .مج،وز،مل،لت:عاجل.
6- .مج،وز،مل:بر.
7- .آج،لب:تذهيب.
8- .مج:ندارد.
9- .آج:تهديد؛لب:تهذيب.
10- .مج،وز،لت:عذاب.
11- .لت:نكنند.
12- .مج،وز،لت:بكرد؛آج.لب:بكند.
13- .مج،وز:نكند.

و قوله (1)تعالى (2):

سوره الأنعام (6): آیات 148 تا 157

اشاره

سَيَقُولُ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا أَشْرَكْنٰا وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ شَيْءٍ كَذٰلِكَ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّٰى ذٰاقُوا بَأْسَنٰا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلّٰهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَكُمُ اَلَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اَللّٰهَ حَرَّمَ هٰذٰا فَإِنْ شَهِدُوا فَلاٰ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150) قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّٰ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّٰاهُمْ وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ اَلْيَتِيمِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتّٰى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا اَلْكَيْلَ وَ اَلْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ وَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ أَوْفُوا ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153) ثُمَّ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ تَمٰاماً عَلَى اَلَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154) وَ هٰذٰا كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اِتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أُنْزِلَ اَلْكِتٰابُ عَلىٰ طٰائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنٰا وَ إِنْ كُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ لَغٰافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّٰا أُنْزِلَ عَلَيْنَا اَلْكِتٰابُ لَكُنّٰا أَهْدىٰ مِنْهُمْ فَقَدْ جٰاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ صَدَفَ عَنْهٰا سَنَجْزِي اَلَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيٰاتِنٰا سُوءَ اَلْعَذٰابِ بِمٰا كٰانُوا يَصْدِفُونَ (157)

ترجمه

؛گويند (3)آنان كه انباز گرفتند (4)اگر خواستى خدا را انباز نگرفتمانى (5)و نه پدران ما و نه (6)حرام كرديمى (7)از شىء (8)،همچنين دروغ داشتند (9)آنان كه از پيش (10)ايشان بودند تا بچشيدند (11)عذاب ما،بگو هست نزديك (12)شما از دانش (13)پس برون آورى (14)از براى ما؟ پيروى نمى كنيد مگر گمان را و نمى گويى (15)الّا (16)دروغ.

؛بگو خداى راست حجّت رسيده (17)اگر خواستى هدايت دادى شما را جمله (18).

؛بگو بياريد (19)گواهان شما را آنان كه گواهى مى دهند كه خدا به حرام كرد اين، (20)اگر گواهى دهند تو گواهى مده با ايشان و پى روى مكن هواى (21)آنان كه دروغ داشتند

ص : 76


1- .آج،لب:لقوله.
2- .مج،وز:عزّ و اعلا؛مل+تقدس.
3- .آج،لب:زود بود كه گويند.
4- .آج،لب:شرك آوردند.
5- .مج،وز،لت:ما مشرك نشدمانى؛آج،لب:شركت نياورديمى ما.
6- .مج،وز،لت+نيز.
7- .مج،وز،لت:حرام كردمانى؛آج،لب:حرام گردانيديمى.
8- .مج،وز،آف،لت:چيزى؛آج،لب:هيچ چيز.
9- .آج،لب:تكذيب نمودند.
10- .آج،لب:پيش از اين.
11- .مج،وز:بچشند.
12- .مج،وز،لت:به نزديك؛آج،لب:نزد.
13- .آج،لب+حجتى.
14- .مج،وز:كه بيرون آريد؛آج،لب تا بيان كنيد؛لت:بيرون آرى.
15- .مج،وز،آف:نمى گوييد.
16- .مج،وز:مگر
17- .آج،لب:تمام.
18- .مج،وز:همه را.
19- .آج،لب:حاضر كنيد.
20- .آج،لب،آف+پس.
21- .مج،وز،لت:هواهاى؛آج،لب:رايهاى باطل.

آيات (1)ما را و آنان كه نگرويدند به آخرت (2)و ايشان به خداشان انباز گيرند (3).

؛بگو بيايى (4)تا بخوانيم (5)آنچه حرام كرد خدايتان بر شما،آن كه شرك نيارى (6)چيزى و با مادر و پدر نيكويى كنى (7)و مكشى (8)فرزندانتان را از (9)درويشى،ما روزى دهيم شما را و ايشان را و گرد مگردى (10)زشتيها را آنچه آشكار است از آن و آنچه پنهان (11)و مكشيد تن آن كه حرام كرد خدا مگر براستى،اين است كه وصيّت كردتان بدان تا مگر شما اندرز يابيد (12).

؛و نزديكى مكنيد (13)به خواسته هاى (14)يتيمان (15)مگر بدانچه آن نيكوتر است تا برسند به بلاغت (16)و تمام بدهيد پيمانه (17)و ترازو به داد (18)ننهيم (19)بر تنى (20)مگر آنچه طاقت آن باشد و چون گوييد داد كنيد (21)و اگرچه باشند خويش و به پيمان

ص : 77


1- .مج:آيتها.
2- .مج،وز،لت:به سراى بازپسين؛آج،لب:به آن جهان.
3- .آج،لب:برابر مى كنيد.
4- .مج،وز،آج،لب،آف:بياييد.
5- .آج،لب:بخوانم آن را.
6- .مج،وز،آف،لت:نياريد به او.
7- .مج،وز،آف:كنيد.
8- .مج،وز،آج،لب:مكشيد؛آن:نكشى.
9- .آج،لب+خوف.
10- .مج،وز:مگرديد.
11- .مج،وز،لت:پوشيد.
12- .مج،وز:بدانيد.آج،لب:دريابيد.
13- .مج،وز:گرد مگرديد،آج،لب:نزديك مشويد.
14- .مج،وز:مال بى پدر؛آج،لب مال طفل بى پدر.
15- .مج،وز:مال بى پدر؛آج،لب مال طفل بى پدر.
16- .مج،وز،لت:قوتش و بلوغش؛آج،لب:به حالت قوت خود.
17- .مج،وز،لت:پيمودنى.
18- .مج،وز،لت:به راستى.
19- .مج،وز،لت:تكليف نكنيم؛آج،لب:تكليف نفرماييم.
20- .مج،وز:هيچ نفسى.
21- .مج،وز،لت:داد دهيد؛آج،لب:قانون عدالت باشيد.

خداى وفا كنيد اين است كه وصيّت كرد (1)به آنتان مگر شما ياد كنيد (2).

[122-پ].

اين راهى راست (3)پس روى كنيد (4)آن را و مكنيد متابعت (5)راهها كه پراگنده[كند] (6)شما را از راه او،آن است كه وصيّت كرد (7)شما را بدان تا مگر شما بترسيد.

پس بداديم موسى را تورات (8)تمام بر آنكه نيكو كند و جدا كرد (9)همه (10)چيزى را و راه راست و رحمت (11)تا مگر ايشان به ديدار خداوند (12)شان بگروند.

و اين كتاب (13)كه فرستاديم آن را به بركت (14)متابعت كنيد (15)او را و بترسيد تا مگر شما را ببخشايند (16).

اگر گوييد (17)بفرستادند (18)اين كتاب (19)بر دو گروه از پيش ما و كه بوديم

ص : 78


1- .مج،وز:اندرز مى كند شما را.
2- .مج،وز،لت:انديشه كنيد.
3- .مج،وز،لت:راه من است،آج،لب:راه دين من است.
4- .مج،وز،آج،لب:پيروى كنيد.
5- .مج،وز:پيروى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
7- .مج،وز،لت:اندرز مى كند.
8- .مج،وز،لت:كتاب.
9- .آج،لب:تميز كرد.
10- .مج،وز،لت:هر.
11- .مج،وز،آج،لب،لت:بخشايش.
12- .آج لب:به رسيدن جزاى پروردگار.
13- .اساس:قرآن،آج،لب:نامه اى،با توجّه به مج،و وز تصحيح شد.
14- .مج،وز،لت:مبارك،آج،لب:بسيار منافع.
15- .مج،وز،لت:پس روى كنيد.
16- .مج،وز،آج،لب:لت:رحمت كنند.
17- .مج،وز،آج،لب:آن كه گويند.
18- .مج،وز،آج،لب:فروفرستاده شد.
19- .اساس:قرآن،آج،لب:نامه اى،با توجّه به مج،و وز تصحيح شد.

از خواندن (1)ايشان غافلان (2).

؛ يا گوييد (3)كه اگر ما فروفرستادندى (4)بر ما اين كتاب بودمانى (5)راه يافته تر از ايشان كه آمد به شما حجّتى از خداى شما و راهى راست (6)و رحمت و بخشايش،كيست ستمكارتر ازآن كه به دروغ داشت (7)به آيتهاى خدا و بازشود (8)از آن،پاداش (9)دهيم آن كس ها كه بازگردند (10)از حجّتها (11)و بدى عذاب بدانچه بودند بازگشتند (12).

قوله تعالى: سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ،حق تعالى در اين آيت بر سبيل معجز رسول را-عليه السّلام-خبر داد كه مشركان خواهند آمدن (13)تا با تو محاجّه و مناظره كنند ايشان بيامده (14)و خبر موافق مخبر آمد و بر اين وجه معجز بود (15)،گفت:خواهند گفتن آنان كه مشرك شدند و با من انباز گفتند (16)كه اگر خداى خواستى ما شرك نياورديمى (17)و با خداى انباز نگرفتمانى (18)نه ما و نه پدران ما و هيچ (19)حرام نكردمانى (20)،

ص : 79


1- .مج،وز،لت:درس كردن.
2- .مج،وز،آج،لب،لت:بى خبران.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:گويند،با توجّه به معنى آيه تصحيح شد.
4- .مج،وز،لت:فرستاده بودندى.
5- .آف:بود يمانى؛آج،لب:بوديمى.
6- .مج،وز،لت:لطفى و بيانى.
7- .مج،وز،لت:دارد؛آج،لب:نسبت كرد.
8- .مج،وز،لت:برگردد؛آج،لب:اعراض كرد.
9- .مج،وز،لت آن:پاداشت؛آج،لب:جزا دهيم.
10- .مج،وز:برگردند؛آج،لب:روى گردانيد.
11- .مج،وز،لت،آج،لب:آيتها.
12- .مج،وز:برگشته باشند؛آج،لب:اعراض مى كردند.
13- .آج،لب:خواهند آمد.
14- .اساس،مج،وز:نيامده،با توجّه به مل و معنى عبارت تصحيح شد.
15- .مج،وز،مل،لت:باشد.
16- .مل:گرفتن.
17- .مج،وز،مل،لت:نياوردمانى.
18- .آج،لب:نگرفتمى.
19- .مج،وز،لت+چيز.
20- .آج،لب:نكردى.

تا آنجا حكايت است از ايشان آنگه اين كلام مبتداست: كَذٰلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ، گفتند:همچنين تكذيب كردند و به دروغ داشتند پيغامبران را پيش از اين[123-ر] آنان كه پيش اينان بودند و«كذب»به تخفيف خواندند همچنين دروغ گفتند بر خداى آنان كه پيش ايشان بودند،و بر قرائت عامّه كه«كذّب»خواندند دليل آن مى كند كه پيغامبر-عليه السّلام-بخلاف اين گفت كه ايشان گفتند تا ايشان او را تكذيب كردند.

حَتّٰى ذٰاقُوا بَأْسَنٰا ؛تا عذاب ما بچشيدند يعنى تا عذاب و هلاك ما به ايشان رسيد.

آنگه گفت يا محمّد بگو: هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ ؛به نزديك شما علمى هست؟تا براى ما برون (1)آرى كه ما ندانيم تا بدانيم،و اين بر سبيل تهكّم و سخريّت گفت با ايشان و انكار بر ايشان و آن كه بازنمايد كه ايشان را علمى نيست.آنگه گفت: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ ؛شما متابعت نمى كنيد مگر گمان را و الّا دروغ نمى گويى (2)،و الخرص الكذب و الحزر ايضا و معناهما متقارب،براى آن كه نادره باشد كه آنچه حزّار (3)گويد (4)راست بازآيد چنان كه در او هيچ تفاوتى نباشد به اندك و بسيار،پس حزر (5)بيشتر دروغ باشد،و منه قوله: قُتِلَ الْخَرّٰاصُونَ ،اى الكذّابون حق تعالى (6)به اين آيت احتجاج كرد بر مشركان و مجبّران و بازنمود كه مجبّران هم آن مقاله مى گويند كه مشركان مى گويند (7)و مشركان نيز همان مقاله گفتند كه پيش ايشان گفتند،و اين آيت من ادلّ الدّليل است بر بطلان قول مجبّره (8)و اضافت ايشان ارادۀ كفر و قبيح (9)با خداى تعالى،براى آن كه باتّفاق آيت وارد است مورد مذمّت و ملامت و عيب و تقريع بر گويندگان اين مقالت بنگر تا چه مقالتى باشد جبر كه خداى تعالى ملامت به شرك و كفر رها كند و ايشان را به جبر ملامت كند تا مثل در حقّ ايشان

ص : 80


1- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:بيرون.
2- .نمى گويى/نمى گوييد.
3- .مل،آف:حراز.
4- .آف:گويند.
5- .مل،آج،لب،بم،آف،لت:حرز.
6- .مل:سبحانه و تعالى.
7- .مج،بم،لت،آن:گفتند.
8- .مج،وز،لت:مجبّران.
9- .مج،وز،لت+را.

محقّق شود كه مع كفره قدريٌّ كه با آن كه كافراند قدرى اند (1)و چون اين مقالت (2)بر كافران و مشركان عيب و نقص باشد همانا بر مسلمانان هنر نباشد،دگر آن كه خداى تعالى بازنمود كه اين قول دروغ گفتند و تكذيب رسول كردند.اگر گويند اين آنگه باشد كه قرائت«كذب»بتخفيف گويند،گوييم:بازنموديم كه آن نيز خوانده اند و ديگر آن كه مكذّب (3)بر حقيقت كاذب باشد چه مكذّب (4)آن بود كه صادقى را گويد:

كذبت فيما قلت،و اين خبرى است كه مخبر بخلاف آن باشد و اين (5)حقيقت كذب است.جز كه مكذّب (6)خاص تر بود و كاذب عام تر بود هر مكذّب كاذب بود و لكن نه هر كاذب مكذّب باشد،و بر قرائت آن كس كه به تشديد خواند الزام كم از اين نيست براى آن كه مراد به تكذيب رسولان چيزى بايد كه لايق اين (7)حال باشد و چيزى ديگر اجنبى نشايد تا كلام متنافر و متناقض نشود و اگر از اين بگريزد به علّت تثقيل قرائت به: إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ (8)،چه كند و آن خرص دروغ (9)است آنجا به اتّفاق اگر گويند خداى تعالى اين براى آن بر ايشان عيب كرد كه بر سبيل استهزاء گفتند نه بر سبيل ايمان،گوييم:خلاف اين معلوم است از ايشان و مذهب ايشان كه ايشان آنچه از اين معانى گفتند از سر اعتقاد و تقرّب گفتند و گمان بردند و مانند اين: لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (10)،و قوله: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (11)، و قوله: هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ (12)،و دليل ديگر بر اين آن است كه:ايشان بر سبيل احتجاج و حجّت انگيختن گفتند و آن نه جاى استهزاء و سخريّت باشد،دگر آن كه:

مستهزئ و (13)ساخر را كاذب نگويند براى آن كه مخبرى نيست بر (14)[123-پ]

ص : 81


1- .وز:كافر قدرى اند؛آج،لب:كافران قدرى اند.
2- .مج:با.
3- .مج،وز،آج،لب:مكذوب.
4- .مج،وز،آج،لب:مكذوب.
5- .مج،وز،مل+بر.
6- .آج،لب:مكذوب.
7- .مل:آن؛آج،لب:ندارد.
8- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 20،شعرانى:ان انتم الّا تخرصون.
9- .آن:دوروغ.
10- .سورۀ زمر(39)آيۀ 3.
11- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
12- .سورۀ انعام(6)آيۀ 126.
13- .مج،وز:ندارد.
14- .مج،وز،آن:به.

حقيقت آن خبرى كه مخبر برخلاف آن باشد،و خداى تعالى ايشان را در اين مقالت كاذب خواند،دگر آن كه بر اين قاعده خداى را نرسد (1)كه بر ايشان انكار كند كه ايشان آنچه كردند به اراده و مشيّت خداى كردند و هركس كه او كارى كند موافق ارادۀ كسى مطيع او باشد و در او عاصى نبود،چه طاعت امتثال (2)امر و اراده باشد.اگر گويند:خداى اين مقالت براى آن بر ايشان عيب كرد كه از سر ظن گفتند نه از سر علم و روا باشد كه چيزى از سر ظن گويند،و صدق باشد، گوييم:اگر چنين بودى كه گفتى،خداى تعالى حكم نكردى به آن كه دروغ مى گويند و ايشان را دروغزن نخواندى (3)چون ايشان را كاذب خواند و مكذّب دليل آن مى كند كه خبرى دادند از خداى و صفات خداى كه مخبر به خلاف خبر بود تا خداى ايشان را كاذب خواند سواء اگر (4)ظن گفتند و اگر از خلاف ظن.

دگر آن كه آن كس كه گمان برد كه چيزى بر صفتى است از ظنّ خود و اعتقاد خود خبر دهد او را كاذب نگويند در خبر،و ظنّ او را خطا گويند،فكيف چون گمان برد و آن خبر چنان باشد كه ظنّ او بود على زعمهم.دگر آن كه اگر از سر علم گفتندى الّا عدل و توحيد نگفتندى (5)،براى آن كه علم از نظر در ادلّه حاصل آيد اين جا و آن كس كه او نظر كند در ادلّه به شرايط خود لابد نظر او توليد علم كند پس اگر از سر علم گفتندى جز ايمان و توحيد و علم نبودى و ملامت راه نيافتى بر هيچ دو گروه.

قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ ،آنگه حق تعالى گفت:يا محمّد بگو اين كافران را كه بيامده اند (6)و با تو احتجاج مى كنند به امثال (7)اين خرافات و محالات تعلّل مى كنند در كفر خود به جبر و آنگه ايشان و پدرانشان كافر (8)براى آن اند كه خداى

ص : 82


1- .مج،وز:برسد.
2- .مج،وز:امساك.
3- .مج:بخواندى.
4- .مج،وز،لت+از؛مل+از سر.
5- .مج،وز:نگفتى.
6- .مج،وز:نيامده اند.
7- .مج،وز:امتثال.
8- .آج،لب:كافران.

از ايشان كفر خواست كه شما را در امتثال (1)اين مقالات و محلات حجّتى نيست بر خداى،بل خداى را بر شما حجّت است حجّتى بليغ رسيده به (2)آنجا كه قطع اعذار و شبهات كند و خداى را حجّت نباشد بر كافران تا چنين نگويند كه ما گفتيم،چه اگر آن مقالت گويند كه مجبّران (3)گفتند و مشركان گمان برند (4)كه فاعل و خالق و محدث و منشى هر كفر و ضلالت و فضاى و قبايح خداست تعالى علوا كبيرا (5)،و قدرت موجب (6)است و ارادت موجبۀ مراد است و قدرت مع الفعل خداى آفريند و بنده چون محلّ فعل است خداى را اگر خواهد به خراباتش برد اگر خواهد به صومعه و اگر خواهد بتخانه (7)و اگر خواهد به كعبه (8)، بنده را در اين هيچ اختيار و مشيّت نيست آنگه فردايش (9)به قيامت بر اين مناقشه كند و محاسبه و مؤاخذه حجّت بنده را باشد بر خداى،خداى را بر بنده هيچ حجّت نباشد (10).قوله: فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ ؛اگر خواستى همه را هدى دادى (11).دو وجه را محتمل است:يكى آن كه بر جبر بر ايمان داشتى مشيّت قهر و اكراه چنان كه گفتيم چند جايگاه،يا اگر خواستى همه را هدايت كردى به ره بهشت و نعيم (12)،براى آن نكرد كه حكمت (13)از او مانع است در تكليف و اين نكرد براى آن (14)خبر داد كه: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ (15)،و اگر ما را به فعل (16)رها كنند عفو كفّار مجوّز داريم.

قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَكُمُ ،حق تعالى در اين آيت بازنمود كه طريق به صحّت

ص : 83


1- .مج،وز،آج،لب،لت:امثال.
2- .آن:تا.
3- .مج،وز:مخبران.
4- .مج،وز،مل،لت:بردند.
5- .سورۀ اسراء(17)آيۀ 4.
6- .مج،وز،مل،لت:موجبه.
7- .مج،وز،مل:بيت خانه؛لت:بت خوانه.
8- .مج،وز،لت+و.
9- .مج،وز،مل،لت:فرداش.
10- .مج،وز،مل،لت+و.
11- .آج،لب:هدايت كردى.
12- .مج،وز،مل،لت+و لكن.
13- .مج،وز،هدايت كردى.
14- .مج،وز،لت+كه.
15- .سورۀ نساء(4)آيۀ 48.
16- .مج،وز،مل،لت:با عقل.

مذاهب و مقالاتى كه اينان گفتند منسدّ (1)است هم از جهت عقل[124-ر]و هم از جهت سمع گفت بگوى اى محمّد:هلمّ؛بيارى (2)،و«هلمّ»از اسماء افعال است يعنى (3)اسمى است كه معنى او فعل باشد و هم لازم باشد و هم متعدّى،قال اللّه تعالى فى اللازم: وَ الْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا (4)،يعنى به ما آيى (5)و در متعدّى گفت: هَلُمَّ شُهَدٰاءَكُمُ (6)؛بيارى گواهانتان (7)و در لغت اهل حجاز آن را تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث يكى باشد يقول:هلمّ يا رجل و هلمّ يا رجلين (8)و هلمّ يا رجال و هلمّ يا هذه و هلمّ يا مرأتان و هلمّ يا نسوة،و بر لغت تميمى تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث كنند آن را فقالوا:هلمّ و هلمّا و هلموا و هلمّي و هلممن و لغت[قرآن] (9)بر اوّل است؛بگو اى محمّد بيارى گواهاتان را (10)كه گواهى خواهند داد (11)كه خداى اين چيزهاى به حرام كرد،و سيبويه گفت:اين دو كلمه است من«ها»و«لمّ»و ها تنبيه راست،و لمّ امر من لمّه اذا جمعه،يعنى انتبهوا و اجمعوا شهداءكم،و قول اعشى بر لغت اهل حجاز است:

و كان دعا قومه دعوة***هلمّ الى امركم قد صرم

و با«لام»نيز به كار دارند و يقال:هلمّ لك و هلمّ لكما و هلمّ لكم:اگر گويند چگونه گفت:گواهان بيارى (12)اگر گواه بيارند و گواهى بدهند گواهى شان مقبول نباشد در اين چه فايده باشد؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه اين بر سبيل تهكّم،گفت يعنى هركس بر اين گواهى ندهد و اگر دهد نه چنان دهد كه در او حجّتى باشد،دوم آن كه اگر گواهى دارى كه مقبول الشّهادة باشد بيارى (13)

ص : 84


1- .مج،وز،لت:مفسد.
2- .آج،لب،آف:بياريد.
3- .مج،وز،مل،لت:اعنى.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 18.
5- .مج،وز:اتى.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 150.
7- .مج،وز،لت+را.
8- .مج،وز،لت:لرجلين.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .اساس:گواهاتان،با توجّه به مج،تصحيح شد.
11- .مج،وز،مل،لت:خواهند دادند.
12- .مل،آف:بياريد.
13- .آج،لب،آف:بياريد.

و دانست كه نيارند (1)تا دعوى ايشان مجرّد بماند از (2)مقبول نبود،و قول اوّل ابو على گفت و دوم حسن بصرى،آنگه گفت:اگر كسى آيد تا بر اين معنى گواهى دهد به دروغ تو گواهى مده،اين تنبيه است بر آنكه هر گواهى كه دهند بر اين معنى همه دروغ باشد،و نيز گفت:متابعت مكن هواها و آراء آنان را كه آيات مرا (3)دروغ داشتند و اين خطاب با رسول است و مراد امّت،و روا باشد كه خطاب با رسول باشد و اگرچه داند كه او هرگز نكند،چنان كه گفت: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (4)، حق تعالى به اين آيت ما را نهى كرد ازآن كه اتّباع كنيم مذاهب گروهى را كه مذهب و اعتقاد هوا دارند،و مردم مذهب به هوا از چند وجه دارند:يكى از جهت تقليد آن كس كه تقليد او حق شناسد،و يكى ازآن كه شبهتى داخل شود بر او،[و] (5)او آن شبهه دليل گمان برد ازآن كه انعام (6)نظر نكرده باشد برآن ثبات كند،و يكى آن كه او را نشو و تربيت بر مذهبى افتاده باشد دشخوار آيد بر او مفارقت آن كردن كه (7)او الفت (8)گرفته باشد،و يكى آن كه هيچ گرد نظر (9)نگردد و مشقّت آن بر خود ننهد،از ميانه مذهبى گفته يا ناگفته (10)اختيار كند و آنان (11)را دين و طريقه گيرد.

وَ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ،و نيز هواى آنان كه به قيامت ايمان ندارند. وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ،و ايشان با خداى انباز گيرند من العدل و هو المثل،و منه العديل للنّظير (12)،يعنى آنان كه به خداى شرك آرند از بت پرستان و از جز ايشان (13)انباز گيرند و اگرچه (14)اين همه كافران اند،و الكفر ملّة واحدة؛و كفر يك

ص : 85


1- .مج،وز،مل،لت:ندارند.
2- .مج،وز،مل،لت+گواه.
3- .لت:به.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
6- .آج،لب،آف،چاپ شعرانى:امعان.
7- .مج،وز،مل+با.
8- .مج،وز،لت:الف،آن:اولفت.
9- .آج،لب:الفت.
10- .لب:گفت.
11- .مج،وز،آج،لب،لت:آن.
12- .مج،وز،لت:لنظر.
13- .مل:آنان.
14- .مج،وز،مل،لت:اينان.

ملّت است.خداى تعالى اين تفصيل بداد تا مردم جهت كفر هر گروه بدانند از كجا كافر شدند. آنگه گفت:يا محمّد بگو اين كافران را بيايى (1)تا بر شما خوانم آنچه حرام كرد خداى (2)بر شما،چه حرام كرده است تا بدانى (3)كه آنچه شما گفتى (4)تحريم آن نه از خداست-جلّ جلاله-و«تعال»كلمتى باشد مستعمل در امر به مجىء،و اصل او از تعالي و علوّ است،آنگه استعمال آن بسيار شد در هر آمدنى و اگرچه از بالا به نشيبى (5)باشد.و«اتل»جواب امر است براى آن مجزوم است و«ما»موصوله است و محلّ او نصب است بوقوع الفعل عليه،و روا باشد كه عامل در او«حرّم» (6)باشد و«ما»استفهامى بود،و التّقدير[124-پ]اىّ شىء حرّم ربّكم،و قوله: أَلاّٰ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً (7)،محلّ آن و ما بعده از فعل مضارع محتمل است چند وجه را از اعراب:يكى رفع على تقدير مبتداء محذوف و التّقدير و هو ان لا تشركوا،و دوم آن كه محلّ او نصب است على تقدير اوصى ان لا تشركوا به شيئا،و اين فعلى باشد مقدّر كه فحواى كلام بر او دليل كند،اين قول زجّاج است و روا بود كه عامل در او«اتل»باشد،التّقدير تعالوا اتل عليكم نفى الشّرك.وجه سيوم (8)آن است كه:او را محلّى نباشد از اعراب و«ان»به معنى اى باشد و تقدير آن بود كه اى لا تشركوا به شيئا و در وجهى دگر گفته اند چهارم و آن آن است كه:عامل در او«حرّم»باشد و«لا»زيادت (9)بود و تقدير آن بود كه:

حرّم ربّكم عليكم الشّرك،چنان كه گفت: مٰا مَنَعَكَ أَلاّٰ تَسْجُدَ (10)و التّقدير ان تسجد، و موضع تشركوا محتمل است دو وجه را:يكى نصب به«ان»و دگر جزم به لاء نهى،و باقر-عليه السّلام-گفت:كمينه شرك عبادت به ريا باشد.قوله: وَ بِالْوٰالِدَيْنِ

ص : 86


1- .مج،وز،آف،آن:بياييد.
2- .مج،وز،لت+شما.
3- .وز،آج،لب،آف:بدانيد،مج:بدانند.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:گفتيد.
5- .مج،وز،لت:بالاى نشيبى.
6- .مج،وز،آج،لب،آف،لت:جزم.
7- .لت:سئوم؛مل،بم:سيم.
8- .لت:سئوم؛مل،بم:سيم.
9- .اساس:زياده،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.

إِحْسٰاناً ،عامل در او فعلى مقدّر باشد،و التّقدير امر احسانا بالوالدين،و فرمود كه:

با مادر و پدر نيكويى كنيد،و دليل بر تقدير اين فعلهاى محذوف كه مى گوييم دو چيز باشد:يكى حرّم براى آن كه«حرّم»را در او امر وصايت هست،اى وصىّ بتحريمه (1)و امر بتركه،دگر قوله: ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ (2)،چون ذكر وصيّت خواست گفتن، اوّل حذف كرد تعويلا على الثّانى و اعتمادا عليه،و روا بود كه عامل در او اوصى باشد،و التقدير اوصى بالوالدين احسانا،حق تعالى گفت:بگوى اى محمد بيايى (3)تا من بخوانم بر شما آنچه حرام است كه خداى حرام كرده است يكى شرك است بر قول آن كس كه گفت[لا] (4)زايد است و بر ديگر قولها گفت:من محرّمات برخوانم آنگه واجب و حرام از روى فعل و ترك متداخل باشند كه واجب را تركش حرام بود و حرام را ترك واجب،يعنى فعل شرك حرام است و تركش واجب،و نيز از جملۀ آن كه ترك او در تحريم دارد،احسان با مادر و پدر است،و از جملۀ آنچه حرام است ناكردن (5)آن است كه:فرزندان را نكشى[به] (6)ترس و درويشى.و املاق و افلاس نفاد مال و زاد بود،و رجل مملق اى فقير،و الملق من هذا براى آن كه درويش متملّق باشد از روى طمع،آنگه ايشان را ايمن كرد از درويشى (7)، گفت:روزى شما و ايشان به امر من است و در قبضۀ قدرت من است. نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّٰاهُمْ ؛ما روزى مى دهيم شما را و ايشان را-يعنى فرزندانشان را.

آنگه گفت: وَ لاٰ تَقْرَبُوا الْفَوٰاحِشَ ؛گرد فواحش مگردى (8).و فواحش جمع «فاحشه»باشد و آن قبيحى بود ظاهر القبح.بعضى گفتند:فاحشه كبيره باشد،و صغيره را فاحشه نخوانند و قبيح شامل باشد و صغيره و كبيره (9)را،و قوله:

ص : 87


1- .اساس:بتحرمه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 151.
3- .مج،وز،آج،لب:بياييد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،لب،لت:ناكردنى.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز+و.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:مگرديد.
9- .مج،وز:صغير و كبير.

مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ ،در معنى او دو قول گفتند:عبد اللّه و عبّاس و ضحّاك و سدّى گفتند عرب را اعتقاد چنان بود كه زنا كردن آشكارا نشايد،پنهان شايد.حق تعالى گفت:

از زنا اجتناب كنيد پنهان و آشكارا،و (1)باقر-عليه السّلام-گفت:ما ظهر زناست، و ما بطن دوستى مردان با زنان بر وجه مخادنت (2)و عاشق و معشوقى،و گفته اند:

عام است در جمله فواحش ظاهر و باطن و اين اولى تر است لعموم الفائدة.آنگه از جملۀ محرّمات گفت: وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ؛و مكشى (3)نفسى را كه خداى تعالى به حرام كرده است كشتن آن مگر به حق[125-ر]و حق آن باشد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لا يحلّ دم امرئ مسلم الّا لإحدى خصال اربع كفر بعد ايمان و زنا بعد احصان و رجل عمل عمل قوم لوط و رجل قتل نفسا بغير نفس، گفت خون مرد كه مسلمان (4)حلال نباشد الّا براى خصلتى از چهار خصلت مردى:مردى كه كافر شود پس (5)ايمان،و مردى كه زنا كند پس (6)احصان (7)و مردى كه عمل قوم لوط كند،و مردى كه نفسى را بكشد به قصد بى آنكه او كسى را كشته باشد. ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ ،خطاب است با جملۀ مكلّفان،حق تعالى گفت:

اين آن است كه خداى تعالى شما را به آن وصيّت مى كند تا شما عاقل شويد، يعنى عقل بر كار گيريد و بدانى (8)آن را به استعمال عقل و كار بندى (9).

وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ ،و از جمله محرّمات تعرّض مال يتيم كردن است، يقال:قربت الشّىء اقربه قربا و قربانا و قربت من الشّىء اقرب قربا.گفت:گرد مال يتيم مگردى (10)الّا بر وجهى كه نيكوتر (11)باشد،و مراد به قرب مال يتيم احتراز است از تصرّف كردن در او،و يتيم را براى آن تخصيص كرد-و اگرچه مال جملۀ

ص : 88


1- .مل+حضرت.
2- .مل:محادثه.
3- .مج،وز،مل:مكشيد.
4- .مج:مسلمانان.
5- .مج+از.
6- .مج+از.
7- .لت:حصان.
8- .مج،وز،آف:بدانيد.
9- .مج،وز،آف:بنديد.
10- .مج،وز،آف:مگرديد.
11- .مج،وز،لت:نكوتر.

آدميان در تحريم[به] (1)يك منزلت است-كه:يتيم بى پدر و بى ناصر باشد و به جاى رحمت باشد و ازآنجا كه او بى ناصر بود طمع به مال او بيشتر بود ناپاكان را،و قوله: إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ،در او سه قول گفتند:يكى آن كه نگاه بايد داشتن براى او تا او بزرگ شود و بالغ شود آنگه با او دهد.قول دوم مجاهد و ضحّاك و سدّى گفتند:مراد به احسن آن است كه مال ايشان ضايع نگذارد،بل در تجارت و زراعت و عمارت كار برد بر وجهى كه ازآنجا چيزى و نفعى برآيد تا در وجه خرج ايشان شود و سرمايه بر جاى باشد.سيّم (2)آن است كه ابن زيد گفت:مراد آن است كه كسوت و نفقۀ او بر وجه قصد و ميانه مى دهد دون اسراف و تقصير.

حَتّٰى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ ؛تا به اشدّ رسد،اين لفظ بعضى گفتند جمع است،و در واحدش چند قول گفتند:يكى«شدّ»مثل فلس و أفلس،يكى«شدّ»مثل ودّ و اودّ و يكى«شدّه»چون نعمه و انعم،و گفته اند:جمعى است كه واحد ندارد و مراد غايت برناى و قوّت و شدّت او باشد،و شدّ النّهار معظمه و ارتفاعه،قال عنتره: (3)

عهدي به شدّ النّهار كانّما***خضب اللّبان و رأسه بالعظم

العظم الوسمة،و اللّيل المظلم ايضا،و قال آخر: (4)

تطيف به شدّ النّهار ظعينة***طويلة انقاء اليدين سحوق

شعبى و يحيى بن يعمر گفتند (5):اشدّ وقت حلم و بلوغ و كمال عقل باشد كه حسنات و سيّئات بر او نويسند،كلبى گفت:از هژده سال تا سى سال،و سدّى گفت:سى سال،و قوله: حَتّٰى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ ،«حتّى»غايت نيست در آن كه مال يتيم را تا به آنگه تعرّض نشايد كردن (6)الّا على احسن الوجوه،بل مال (7)يتيم و جز يتيم را گرد آن نگشتن و آن را صيانت كردن از تصرّف نا (8)واجب واجب است در همه

ص : 89


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز:سه ام.
3- .مج،وز+شعر.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .مج،وز،لت:گفت.
6- .وز:كرد.
7- .وز،بم،آف:مال اليتيم.
8- .وز،بم،آف:تا.

حال،و اين وقت براى آن زد كه او در اين وقت از آن برود كه يتيم باشد،

لقوله -عليه السّلام-: لا يتم بعد حلم ،و نيز چون او را عقل و قوّت و تصرّف باشد رها نكند كه مال او به ناحق بردارند چون به اين حال (1)رسد (2)بنگرند اگر رشيد باشد مال او به او دهند و اگر نباشد امام يا قاضى حجر كند (3)بر او محجور مى باشد تا رشيد شدن آنگه گفت: أَوْفُوا الْكَيْلَ ؛و مكيال و ميزان راست كنيد،يعنى آنچه پيمايى (4)و آنچه سنجى (5)تمام بدهى،و اگرچه يكى بر مصدر گفت و يكى بر آلتى كه كيل مصدر است و ميزان آلت مراد مكيل و موزون است و ذكر آن دو لفظ مجاز است براى آن كه«ايفاء»در متاع باشد[125-پ]و ايفاء،تمام به دادن باشد و استيفاء تمام بستدن باشد و«وفاء»تمامى باشد و وافى تمام باشد. بِالْقِسْطِ، ، اى بالعدل؛بداد و استان (6)و راستى،و قوله: لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ؛هيچ نفس را تكليف نكنيم الّا آنچه طاقت او باشد،يعنى اگر او اجتهاد كند و احتياط به جاى آرد آنگه آنچه او از آن احتراز نتواند كردن،آن در تكليف او نيست،بر او بيشتر از اجتهاد نباشد. وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا ؛و چون سخنى گويى (7)به عدل و انصاف و راستى گويى و اگرچه بر بعضى خويشان شما باشد،و قول (8)براى آن تخصيص كرد دون فعل كه در ميان مردمان قول بيشتر رود و آن كه در قول حيف روا ندارد در فعل هم روا ندارد. وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا ؛و به عهد خداى وفا كنيد.در اين دو قول گفتند:يكى آن كه مراد اوامر و نواهى خداست و وصايتى كه مكلّفان را كرد به اداى واجبات و اجتناب مقبّحات،و قول دوم آن است كه:مراد سوگند به خداست و عهد و نذر با خدا،و چون چنين كنند وفا واجب باشد ما دام تا در معصيت نباشد. ذٰلِكُمْ ،اشارت است به اين جمله كه در اين آيت است. وَصّٰاكُمْ بِهِ ؛

ص : 90


1- .مج،وز،لت:جاى؛مل:به جاى.
2- .مج:برسند،آج،لب:رسيده باشد.
3- .مل:كنند.
4- .مج،وز:پيميد؛لت:پيمى.
5- .مج،وز:سنجيد.
6- .مل:دادستان.
7- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:گوييد.
8- .مج،وز،مل،لت+را.

خداى شما را به اين اندرز مى كند تا همانا شما انديشه كنيد و غافل نباشى (1)از اين تا آنچه كردنى است كار بندى (2)و آنچه ناكردنى است اجتناب كنى (3).كوفيان خواندند الّا ابن كثير (4): تَذَكَّرُونَ ،بتخفيف«ذال»هركجا باشد،و باقى قرّاء بتشديد«ذال»يقال:ذكرت الشّىء ذكرا و ذكرا كالحفظ (5)و الشّرب (6)،و ذكر فعلى است متعدّى به يك مفعول چون عين مضاعف (7)كنى (8)متعدّى شود به دو مفعول،يقال ذكرت فلانا و ذكّرته كذا،قال الشّاعر: (9)

يذكّر نيك (10)حنين (11)العجول (12)***و نوح الحمامة تدعو (13)هديلا

و كذلك اذكرته كذا،يادداشت دادم (14)فلان چيز را،و تذكّر مطاوع«ذكّر» باشد و او متعدّى باشد به يك مفعول،و قال الشّاعر: (15)

تذكّرت ارضا بها اهلها***من أخوالها و من اعمامها

و قال آخر: (16)

تذكّرت ليلى لات حين ادّكارها (17)***و قد حنى الاضلاع ضلّ بتضلال

آن كه (18)به تخفيف خواند،گفت:اصل او تتذكّرون (19)بود،يك«تا»بيفگندند و آن«تا»ى تفعّل باشد دون حرف مضارعت كه او براى معنى (20)آمد فصار تذكّرون،

ص : 91


1- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،آن:نباشيد.
2- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:بنديد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:كنيد.
4- .مج،وز،مل:أبو بكر.
5- .آج،لب:كالحفيظ.
6- .آج:و الشّريف.
7- .وز،مل:مضعف.
8- .مل:كنيد.
9- .مج،مل+شعر.
10- .لب،بم:تذكرتك.
11- .لب،بم،آف:حين.
12- .مج،لب،بم،آف:الفحول.
13- .مج،وز،آج،لب:يدعو.
14- .مج،وز،مل،لت:يادش دادم؛لب،بم:باداشت دادم؛آف:پاداش دادم.
15- .مج،مل+شعر.
16- .مج،مل+شعر.
17- .اساس،مج،وز،مل،لت:اذكارها.
18- .مج،وز،آج،لب،آف،لت:آنگه.
19- .اساس.يتذكّرون،با توجّه به مج تصحيح شد.
20- .مج،وز،لت:معنيى.

و آن كه (1)مشدّد خواند گفت:تتذكّرون بود«تاء»تفعّل«ذال»ادغام كردند به مناسبت فاء الفعل و آنگه در«زال»ادغام كردند چنان كه اند (2)جايگاه بيان كرديم و مثله:

اطيرنا و اثّاقلتم و ادَّكر و غير ذلك.

وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي مُسْتَقِيماً ،و كسائى و حمزه خواندند:و انّ هذا،بكسر همزه و باقى بفتح همزه،و جملۀ قرّاء«نون»انّ مشدّد (3)خواندند مگر ابن عامر كه او مخفّف خواند و جملۀ قرّاء«يا»ى صراطى ساكن خواندند مگر ابن عامر كه او مفتوح خواند صراطى.يعقوب همچنين خواند.و ابن عامر و ابن كثير سراطى به«سين»خواندند، ديگران (4)به«صاد»مگر حمزه كه او از ميان«صاد»و«زا»خواند.امّا آنان كه«انّ» بفتح خواندند قرائت ايشان محتمل است دو وجه را:يكى آن كه معطوف باشد بر«اتل»، و التقدير اتل ما حرّم ربّكم عليكم و انّ هذا صراطى مستقيما.و وجه دوم به تقدير «لام»كه:و لأنّ هذا صراطي مستقيما فاتّبعوه،و المعنى:اتّبعوه لاجل الاستقامة.

و آن كه مكسور كرد همزه را قرائت او نيز[126-ر]محتمل است دو قول را:يكى عطفا على قوله:اتل،و تلاوت را تفسير به قول كنند كأنّه قال:أقول لكم (5)ما حرّم ربّكم عليكم و اقول:انّ هذا صراطى مستقيما.و وجه دوم آن است كه كلامى (6)مستأنف باشد غير متعلّق بما قبله،و آن كه تخفيف«نون»كرد گفت:«نون»مخفّفه است از ثقيله،و معنى هم آن (7)باشد جز كه چون تخفيف كنند،عملش باطل شود هذا به او (8)در محلّ رفع باشد و در او ضمير شأن و قصّه باشد،و التّقدير:و انّه هذا،و هرجا كه «ان»تخفيف (9)باشد بر اين شريطه (10)باشد،نحو قوله: عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضىٰ (11)،

ص : 92


1- .آج،لب:آنگه.
2- .مل،چند؛آج،لب،آف،لت:اندر.
3- .آج،لب:نون مشدّد.
4- .آج،لب:دگران؛لت:ديگر.
5- .آج،لب:ندارد.
6- .مل،لب:كلام.
7- .مل:همان.
8- .مج،وز،لت:با او.
9- .آج،لب،آف،لب،آن:تخفيف«ان».
10- .آج،لب:شرط.
11- .سورۀ مزّمّل(37)آيۀ 20.

و التّقدير:انّه سيكون.و«هذا»مبتداست و«صراطى»خبر اوست و«مستقيما»نصب بر حال است و عامل در او يا«ها»يا«ذا»باشد؛كانّه قال:انبّه عليه مستقيما او اشير اليه مستقيما.حق تعالى گفت اين راه يعنى ره مسلمانى و شرع رسول و اين مكارم اخلاق و آداب شرع كه در اين آيات گفت راه من است و راست است، متابعت كنيد آن را و راههاى ديگر را متابعت مكنيد (1)كه شما را از ره (2)من پراگنده كند هر رهى كه جز ره مسلمانى است از جهودى و گبركى و ترسايى و راههاى خداوندان اهواء و بدع و ضلالات (3)؛چه اگر برآن راه باشى (4)بر راه من نبوده باشى (5)كه جمع نتوان كردن ميان حق و باطل. ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ ؛اين آن است كه خداى تعالى شما را به اين وصيّت كرد (6)تا باشد كه شما متّقى شويد (7)،از معاصى او حذر كنيد (8)تا عقاب او به شما نرسد.

ثُمَّ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ تَمٰاماً ،گفت:پس از آن بداديم موسى را كتاب.اگر گويند چگونه گفت موسى را پس از اين كتاب داديم-[و] (9)موسى را كتاب پيش از اين داد (10)گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه در كلام محذوفى مقدّر است و تقدير آن كه:(ثم قل اتينا موسى الكتاب)؛پس بگوى اى محمّد ايشان را كه خداى تعالى موسى را پيش از اين كتاب داد و اين«قل»بيفگند اين جا تعويلا على قوله: قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ (11).جواب دوم زجّاج گفت تقدير آن است كه:ثمّ اتل اتينا موسى الكتاب،بيايى (12)تا محرّمات برخوانم (13)و قصّه كنم بر شما كه خداى تعالى موسى را كتاب داد.سيوم (14)ابو مسلم گفت:عطف

ص : 93


1- .لت:مكنى.
2- .آج،لب:راه.
3- .مج،وز:ضلالان؛آن:ضلالت.
4- .مج،وز،آف:باشيد.
5- .مج،وز،آف:باشيد.
6- .مج،وز،مل،لت:مى كند.
7- .لت:شوى.
8- .لت:كنى.
9- .اساس:ندارد،از وز آورده شد.
10- .مل:موسى را پيش از اين داد.
11- .سورۀ انعام(6)آيۀ 151.
12- .مل،آج،لب،لت،آن:بياييد.
13- .مج،وز،مل،لت+و پس بر شما خوانم.
14- .بم،آن:سيم.

است برآن منّتها كه بر ابراهيم نهاد،من قوله: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ -الى قوله (1): صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و مغربى اين وجه را استحسان كرد.چهارم آن كه:«ثمّ» اين جا به معنى«واو»است و در او مجرّد عطف است،چنان كه شاعر گفت:

قل لمن ساد ثمّ ساد ابوه***ثمّ قد ساد قبل ذلك جدّه

و اين وجوه جمله (2)نيك است و محتمل و اگر در اين وجه گويند مراد تعداد نعمت است بر مكلّفان،جز آن كه ابتدا به رسول كرد آنگه به موسى تا«ثمّ» بر جاى خود باشد.و كذلك فى البيت كانّه بدأ فى التّعداد به ثمّ بابيه ثمّ بجدّه،و هذا تأويل مليح فى الآية من استخراجي،و مثاله قولهم:أ لم احسن اليك ثمّ خلّصتك ثمّ كسوتك ثمّ اعطيتك،و اگرچه آنچه از پس (3)گفت اوّل كرده (4)باشد.

قوله: تَمٰاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ ،در او پنج قول گفتند:يكى ربيع و فرّاء گفتند:تماما على احسانه،يعنى بر احسان موسى،يعنى كتاب داديم او را تا احسان او تمام شود كه به آن ثواب آخرت رسد (5).دوم مجاهد گفت:تماما على المحسنين،و لفظ اگرچه واحد است مراد جمع است[126-پ]و التّقدير على الّذين احسنوا،و هكذا هو فى حرف عبد اللّه بن مسعود،چنان كه يكى از ما گويد:

أوصي بمالى للّذي حجّ و غزا،اى للغازين و الحاجّين (6)،قال الشّاعر (7):

شبّوا (8)على المجد و شابوا[و اكتهل] (9).

و اراد و اكتهلوا،يعنى تا (10)تمام نعمت باشد بر محسنانى كه موسى -عليه السّلام-از ايشان بود.ابو عبيده گفت:معنى آن است كه على كلّ من احسن، و معنى اين قول آن باشد كه ما فضيلت موسى بن محسنان به اين كتاب تمام

ص : 94


1- .آج،لب:لقوله.
2- .مج:جمله وجوه.
3- .مج،وز،مل:بازپسين.
4- .مل:گفته.
5- .لت:رسند.
6- .لت:للحاجّين و الغازين.
7- .مج،وز+شعر.
8- .آج،لب:شيبوا.
9- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .آج،لب،آف:با.

كرديم يعنى اظهار فضل و تفضيل او به اين كتاب كرديم.و«محسنين»بر اين قول انبيايى باشند كه نه صاحب كتاب باشند (1)و مؤمنان باشند.و قولى دگر آن است كه:تماما للّذين احسنوا.و«على»به معنى«لام»باشد براى آن كه مناقض اند:و عرب چنان كه نظير حمل كند نقيض بر نقيض حمل كند، يقال:اتمّ عليه،بمعنى اتمّ له،قال الشّاعر (2):

رعته اشهرا و حلا عليها***فطار النّىّ فيها و استغارا

اى حلالها،حسن و قتاده گفتند:اتمام كرامته فى الجنّة على احسانه فى الدّنيا، تا به آن احسان كه در دنيا كرد كرامت او در بهشت تمام كند.ابو مسلم گفت تماما على الّذي احسن،يعنى ابراهيم حين دعا اللّه لولده فقال: وَ اجْعَلْ لِي لِسٰانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (3)،حق تعالى منّت نهاد بر ابراهيم به نعمتى كه با موسى كرد براى آن كه به دعاى او بود و صلاح در اجابت آن بود و نصب او بر حال است،و اهل معانى گفتند:على آنجا براى آن آورد تا بدانند كه اين نه تمامى است بعد النّقصان انّما هو تمام على وجه الضّعف و الزّيادة،كه زاد و ضاعف با«على»استعمال كنند و در شاذ خواندند:على الّذي (4)احسن (5)به رفع على تقدير هو احسن.و تفصيلا لكلّ شىء،و تفصيل و تبيين هر چيزى را كه موسى-عليه السّلام-و قومش را در شرع ايشان به آن محتاج بودند. وَ هُدىً وَ رَحْمَةً ،اى بيانا و لطفا و حجّة،و نصب«تماما»و اين اسماء ديگر شايد كه بر مفعول له باشد. لَعَلَّهُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ؛تا باشد كه ايشان را به جزاى خدا ايمان آرند و جزا[را] (6)لقا خواند براى تعظيم او را و تفخيم شأن او را براى آن كه جزا در سرايى باشد كه تولّاى آن كار و آن جاى به او باشد-جلّ جلاله.

وَ هٰذٰا كِتٰابٌ :اشاره به«هذا»به قرآن است،گفت:اين كتابى است كه ما

ص : 95


1- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:بودند.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 84.
4- .مج،وز،مل،آج،لب:الّذين.
5- .آن:احسنوا.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

فروفرستاديم مبارك،و اصل بركت ثبوت الخير و نموّه باشد من بروك البعير و براكاء القتال موضع الثّبات،منه قال: (1)

و هل ينجي من الغمرات الّا***براكاء القتال او الفرار

و قولنا تبارك اللّه (2):اى يثبت بصفة الالهيّة لم يزل و لا يزال.فاتّبعوه؛ متابعت كنيد آن را و بترسى (3)از خدا و از معاصى او اجتناب كنيد (4)تا باشد كه مستحقّ رحمت او شوى (5)،و اند (6)جاى بيان كرديم كه«لعلّ»را معنى ترجّى باشد و اين اميد راجع باشد با مكلّف نه با خداى تعالى،و گفتند:لعلّ به معنى«كى»باشد و گفته (7)«لعلّ»و«عسى»از خداى واجب باشد،و اصل قول اوّل است كه كلمه با آن بر ظاهر خود باشد و مكلّف بين الخوف و الرّجاء بود چنان كه تكليف اقتضا مى كند. قوله: تَقُولُوا ،عامل در انزلناه باشد و تقدير آن كه:انزلنا الكتاب لئلاّ تقولوا،ما اين كتاب را براى آن فرستاديم تا شما نگويى كه كتاب يعنى تورات و انجيل بر دو طايفه يعنى جهودان و ترسايان پيش ما [127-ر]فروفرستادند.

و او را مثله بسيار است من قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (8)و المعنى:لئلاّ تضلّوا،و قوله: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (9)،اى لئلاّ تميد بكم،و قوله: أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِنّٰا كُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِينَ ،و زجّاج در اين جمله مواضع گفت،تقدير آن است كه:كراهية ان تضلّوا و ان تقولوا،و ان تميد،حق تعالى به اين آيت حجّت بر كافران عرب گرفت و گفت:من اين كتاب قرآن براى آن فرستادم تا عرب نگويند اهل كتاب را كتاب دادند و ما را ندادند.اگر به ما خير خواستندى ما را نيز كتاب دادندى،چه همان تكليف كه ايشان را هست ما را هست.

ص : 96


1- .مج،وز+شعر.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 54.
3- .مج،وز،آج،لب،آف:بترسيد.
4- .لت:اجتناب كنى.
5- .مج،وز،آج،لب،آف:شويد.
6- .آج،لب،آف:اندر.
7- .مج،وز،لت:گفته اند.
8- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
9- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 10.

وَ إِنْ كُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ لَغٰافِلِينَ ؛و[اگرچه ] (1)ما از درس ايشان كتابهاى خود را غافل بوده ايم.

و گفتند:«ان»به معنى«ما»ى نافيه است؛و ما غافل نبوديم (2)از درس ايشان،و اولى تر آن باشد كه«ان»مخفّفه باشد از ثقيله براى«لام»كى كه (3)در خبرش آمد.

أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّٰا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتٰابُ لَكُنّٰا أَهْدىٰ مِنْهُمْ ؛و تا شما نگويى (4)اگر كتابى بر ما انزله كرده بودندى ما از ايشان مهتدى تر بوديمى (5)و مشرع تر (6)به استدلال به آن و استخراج ادلّه ازآنجا و تمسّك كردن به آن،و از حقّ او (7)آن است كه از پى او فعل آيد و اگر جايى بود كه از پى او اسم باشد (8)،تأويل فعل بود چنان كه اين جا (9)هست و التّقدير:لو انزل علينا الكتاب،براى آن كه«لو»حرف شرط باشد و ذوات موجودۀ باقيه شرط نتواند بودن،و مثله قولهم:لو ذات سوار لطمتنى،اى لو لطمتني ذات سوار لطمتني،اوّل بيفگند اعتمادا على الثّانى و مثله قوله الشّاعر:

لو غيركم علق (10)الزّبير بحبله***ادّى الجوار الى بنى العوّام

خداى تعالى گفت:قد جاءكم بيّنة من ربّكم،آمد از خداى به شما بيّنتى (11)و حجّتى و دلالتى و بيانى و لطفى،و ادلّۀ مؤدّى با حق و مراد به«هدى» اين جا بيان و لطف (12)باشد،آنگه گفت:كيست ظالم تر از آن كس -يعنى ظالم تر بر خود از آن كس -كه به دروغ دارد آيات خداى را و از آن عدول كند و اعراض

ص : 97


1- .اساس،بم،آف،لت،آن:ندارد،از مج،افزوده شد.
2- .مج،وز،مل،لت:نبوده ايم.
3- .مج،آج،لب،لت:براى لام كه.
4- .مج:و يا شما بگوييد؛وز،آف:و تا شما نگوييد،آج،لب:تا نگوييد شما.
5- .مج،وز،مل،لت:بودمانى.
6- .مج،لت:مسرع تر،وز:مسوعتر؛مل:مسوعدتر؛آج،لب،آن:مشروع تر.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها چنين است؛چاپ شعرانى(97/5):لو،كه ظاهرا بر نسخه ها مرجّح است.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،لت+بر.
9- .آج،لب،بم،آف،لت،آن:آنجا.
10- .اساس،بم،آف،آن:على،با توجّه به مج،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آج،لب:آيتى.
12- .آج،لب،آن:بيان لطف.

نمايد و در آن انديشه نكند و به آن استدلال نكند!اگر گويند:چگونه گفت كس از اين چنين مردم (1)ظالم تر نباشد و ما دانيم كه اگر قتل نفس و غصب مال به آن ضم كنند ظالم تر باشد،جواب آن است كه گوييم (2):اين بر طريق مبالغه است،يعنى از هر ظلمى كه در جهان هست كفر بتر (3)باشد و كافر ظالم تر باشد،چنان كه گفت: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (4)،آنگه گفت: سَنَجْزِي (5)،پاداشت (6)دهيم آنان را كه از آيات ما اعراض كنند به بتر عذابى به آن عدول و اعراض كه كرده باشند.اگر گويند:

چون بر قاعدۀ شما آن است كه اين كه كرد با اين گروه براى قطع عذر كرد تا ايشان را حجّت نباشد بر خداى،پس آنان كه پيش اينان بودند كه كتاب به ايشان نرسيد و ايشان رسول را در نيافتند،عذر ايشان مقطوع نباشد و ايشان را بر خداى حجّت بود،گوييم:خلاف اين است براى آن كه ايشان را ادلّه باشد و الطاف در معلوم خدا كه با ايشان (7)كرده بود كه قائم باشد مقام اين را از ادلّۀ عقل و كتب پيغامبران (8)پيشين و شرع ايشان،و اينان را نيز اگر خداى تعالى صلاح در آن شناختى كه بر شرع پيغامبران (9)مقدّم رها كند مستغنى بودندى در باب لطف از اين كتاب و لكن چون خداى تعالى دانست كه مصلحت اين مكلّفان مختلف شد به اختلاف اوقات و اشخاص،اينان را كتابى دگر داد و بيانى نو كرد[127-پ] و اگر در حقّ ايشان دانستى كه اين يا مثل اين مصلحت است،هم نفرمودى.

چون نكرد دانستيم كه مصلحت ايشان نبود.

سوره الأنعام (6): آیات 158 تا 165

اشاره

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِيَهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيٰاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيٰاتِ رَبِّكَ لاٰ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمٰانِهٰا خَيْراً قُلِ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (158) إِنَّ اَلَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَى اَللّٰهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (159) مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاٰ يُجْزىٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (160) قُلْ إِنَّنِي هَدٰانِي رَبِّي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاٰتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰاتِي لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (162) لاٰ شَرِيكَ لَهُ وَ بِذٰلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِينَ (163) قُلْ أَ غَيْرَ اَللّٰهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَ لاٰ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّٰ عَلَيْهٰا وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاٰئِفَ اَلْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مٰا آتٰاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ اَلْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

ص : 98


1- .آج،لب:ازين مردم.
2- .آج،لب،بم:گويم.
3- .وز:كفرتر.
4- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 13.
5- .مج،وز،مل،لت+ما.
6- .مل،آف:پاداش.
7- .مج،وز،مل،لب:به ايشان.
8- .مل،آج،لب،آف،لت:پيغمبران.
9- .مل،آج،لب،آف،لت:پيغمبران.
ترجمه

هيچ نگرند (1)مگر بيايد شان فرشتگان يا بيايد فرمان خداى يا بيايد بعضى (2)از حجّتهاى خداى تو؟آن روز كه بيايد برخى از حجّتهاى خداى تو نه منفعت كند (3)هيچ تنى ايمان (4)كه نگشته باشد مؤمن از آن پيش (5)يا كسب كرده باشد در ايمان او نيكى؟بگو كه چشم داريد (6)كه ما چشم همى داريم (7).

و آن كسان كه جدا شدند از دين خويش و بودند گروهى گروه (8)نيستى (9)از ايشان اندر چيزى كه كار ايشان با خداست.پس آگاه كند ايشان را بدانچه بودند مى كردند.

هركه بيايد به نيكى (10)باشد او را ده چندان (11)و هركه بيايد به بدى (12)نيابد پاداشت (13)مگر همچند آن (14)و بر ايشان نه ستم كنند (15).

بگوى كه مرا راه نمود[خداى من] (16)سوى راه راست دينى استوار و ملّت (17)ابراهيم پاكيزه،و نبود از كافران.

ص : 99


1- .آج،لب،لت:چشم مى دارند.
2- .لت:بهرى.
3- .مج،وز،لت:سود ندارد،آج،لب:سود نكند.
4- .مج،وز،لت:هيچ كس را ايمانش كه ايمان نياورده باشد از پيش.
5- .لت:چشم دارى.
6- .لت:چشم دارى.
7- .مج،وز،لت:كه ما نيز چشم مى داريم،آج،لب:كه ما نيز چشم داريده ايم.
8- .مج،وز،لت:گروه گروه.
9- .مج،وز،لت+تو.
10- .مج،وز،لت:آرد نيكى.
11- .مج،وز،آج،لب،لت:ده مانند آن.
12- .مج،وز،لت:آرد بدى.
13- .وز،لت:پاداشت نكند،مج:پاداش نكند.
14- .مج،وز،لت:جز مانند آن.
15- .مج،وز،لت:بيداد نكنند.
16- .اساس،آف،آن:ندارد،از مج افزوده شد.
17- .آج،لب:كيش.

بگو كه نماز من و عبادت (1)من و زندگانى من و مردن من خداى راست خداوند جهانيان.

نيست انباز او را و بدين (2)فرمودند مرا و منم اوّل مسلمانان.

بگو جز از خداى خواهم (3)خدايى؟و اوست خداوند هر چيزى و نكند كار هر تنى مگر (4)كه بر او باشد و نگيرد گناه ديگرى به ديگرى پس باشد با خداى شما بازگشت شما آگاه كنندتان بدانچه بوديد اندر آن خلاف همى كرديد.

و اوست كه كرد شما را خليفتان (5)زمين و برداشت برخى از شما را روى برخى پايگاهها (6)تا بيازمايدتان اندر آنچه بداد شما را كه خداى تو زود عقوبت (7)است و او آمرزگار (8)و بخشاينده است.

قوله تعالى: هَلْ يَنْظُرُونَ ،«هل»از حروف استفهام است و نظر در آيت به معنى انتظار است،گفت:چه گوش مى دارند و چه انتظار مى كنند (9)و توقّع مى كنند (10)ايشان الّا آن كه فرشتگان به ايشان آيند و معنى،تقريع[و] (11)انكار و ملامت است بر كافرانى كه عند نزول اين آيات و ظهور بيّنات ايمان نياورند.

ص : 100


1- .مج،وز،لت:زهد.
2- .مج،وز،لت:به آن.
3- .مج،وز،لت:بجويم.
4- .مج،وز،لت:نه اندوزد هر نفسى.
5- .مج،وز،لت:خليفگان.
6- .مج،وز،لت:بهرى را از شما بالاى بهرى پايها.
7- .مج،وز،لت:زود عقاب.
8- .مج،وز،لت:آمرزنده.
9- .لت:انتظار مى كنيد.
10- .لت:انتظار مى كنيد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

حمزه و كسايى خواندند: تَأْتِيَهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ،به«تا»براى تأنيث لفظ،و باقى قرّاء خواندند به«يا»لتقدّم الفعل ان يأتيهم الملائكة،تا فرشتگان از آسمان فرود آيند به خرق عادت به حسب اقتراح ايشان،و گفته اند:فرشتگان براى قبض ارواح ايشان فرود آيند پس ايشان منتظر مرگ خوداند،اين قول قتاده و سدّى است. أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ ،يا خداى تو آيد.در اين دو قول گفتند:يكى آن كه مراد استبعاد (1)است يعنى مگر انتظار محال مى كنند كه آنچه ممكن نيست (2)با ايشان كرده شود،قولى دگر آن است كه:(او يأتى امر ربك و حكمه و عذابه) (3)،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله تعالى: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (4)، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (5)، إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ (6)،و قولى دگر آن است كه:او يأتى ربّك ببعض آياته او بعظيم (7)آياته على حذف المفعول به. أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيٰاتِ رَبِّكَ يا (8)بعضى آيات خدا بيايد. يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيٰاتِ رَبِّكَ ،آن روز كه آيد بعضى آيات او:

لاٰ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ ،هيچ نفس را آن روز ايمان سود ندارد كه ايمان نياورده باشد پيش از آن و يا در ايمان خود خيرى و طاعتى نكرده باشد و آن آياتى باشد مانع از قبول توبه،و مفسّران در آن سه قول گفتند:حسن بصرى گفت مراد آن شش چيز است (9)كه رسول-عليه السّلام-گفته است (10):

بادروا بالاعمال ستّا طلوع الشّمس من مغربها و الدّابّة و الدّجال و الدّخان و خويصة (11)احدكم،يعنى موته و امر العامّة ،گفت:بشتابى (12)به عمل صالح پيش از شش چيز:آن كه آفتاب از مغرب برآيد و خروج دابّة الارض و خروج دجّال و دودى كه پديد آيد (13)

ص : 101


1- .مج،وز:استعباد.
2- .مج،وز،مل:است.
3- .آج،لب،آن:حكمت و هدايت.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
5- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
7- .مج،وز:يعظم.
8- .وز:با،مل:تا.
9- .مج،وز:آن خبر است.
10- .آج،لب:گفت.
11- .اساس و همه نسخه بدلها:حريضه،با توجه به كتب لغت و منابع تفسيرى تصحيح شد.
12- .مج،وز،آف:بشتابيد.
13- .مج،وز+از.

بين السّماء و الارض و آن كه مرگ به يكى از شما رسد.و امر العامّة يعنى قيامت.

عبد اللّه مسعود گفت:سه چيز باشد آن كه آفتاب از مغرب برآيد و دجّال و دابّة الارض قول سه ام (1)بر[آمدن] (2)آفتاب از مغرب و بس.

عبد الرّحمن الاعرج روايت كرد از ابو هريره كه رسول-عليه السّلام- (3)گفت:

قيامت بر نخيزد تا آفتاب از مغرب بر نيايد،چون آفتاب از مغرب برآيد و مردمان بينند (4)هيچ كس نماند و هيچ كس نبود كه ايمان نيارد و لكن ايمانش سود ندارد، و اين آيت بخواند: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيٰاتِ رَبِّكَ لاٰ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ -الآية.

مقاتل حيّان (5)روايت كرد از عكرمه از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السّلام- (6)گفت:هر شب كه آفتاب فرود شود خداى تعالى آن (7)را به آسمان هفتم برد در سرعت آن كه فرشتگان برند در زير عرش بدارد (8).چون وقت طلوعش نزديك رسد، دستورى خواهد گويد:بار خدايا چه فرمايى از مشرق برآيم يا از مغرب؟ همچنين باشد تا آن وقت كه خداى زده است براى قبول توبۀ بندگان كه از آن وقت درگذشت (9)آن (10)اعلام قبول توبه نباشد و آن آنگه باشد كه معاصى در زمين بسيار شود (11)و معروف منكر شود،كس به او امر نكند و منكر فاش شود كس از او نهى نكند.چون چنين باشد آفتاب بر عادت چون[128-پ]به زير عرش آيد و مقدار ساعات شب بگذرد (12)از خداى تعالى دستورى خواهد گويد بار خدايا چه فرمايى؟از مشرق برآيم يا از مغرب؟هيچ جواب ندهند (13)او را كه ساعتى باشد

ص : 102


1- .آج،لب:سوم،آف:سيوم،لت:سوم،مل،آن:سيم.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،لت:صلّى اللّه عليه و على آله.
4- .لت:ببينند.
5- .مج،وز:مقاتل بن حيّان.
6- .مج،وز،لت:صلّى اللّه عليه و على آله.
7- .مج:او را
8- .مج،آج،لب:بدارند.
9- .اساس:در گزشت،با توجّه به مج تصحيح شد.
10- .مج،وز،مل:با وجود آن.
11- .آج،لب:شده باشد.
12- .اساس:بگزرد،با توجّه به مج تصحيح شد.
13- .آج،لب،چاپ شعرانى:ندهد.

ماه را بر (1)آفتاب آرند و بازدارند،ديگرباره به يك جاى دستورى خواهند جواب ندهند (2)تا مقدار سه شبانه روز بگذرد،طول آن شب كس نداند مگر آنان كه عادت دارند كه به نماز شب برخيزند و آن گروهى اندك باشند در آن (3)روزگار پوشيده و خوار و مهين آن شب بر عادت نخسبند،چون به (4)وقت نماز رسد برخيزند و نماز شب بكنند و در آسمان نگرند تا صبح بر آمد ستارگان بر جاى خود باشند با خود گويند:مگر شب غلط كرديم و يا نماز سبك كرديم، (5)ديگرباره با سر نماز و تسبيح شوند تا چند بار چنين كنند و ستاره هم بر جاى خود بينند،بترسند از آن و خائف شوند و يكديگر را آواز دهند و به مسجدى كه در محلّشان باشد حاضر آيند اين حال با يكديگر بگويند و بگريند و جزع كنند،چون مقدار سه شب بگذرد حق تعالى جبريل را بفرستد تا آفتاب و ماه (6)را گويد خداى (7)مى فرمايد شما را كه:هر دو به يك جاى از مغرب برآيى (8)آنگه بفرمايد تا نور ايشان بستانند، ايشان بكايى (9)و جزعى (10)كنند و مراد آن فرشتگان باشند كه بر آفتاب و ماه موكّل اند از فزع و هول قيامت چنان كه اهل آسمانها و سرادقات عرش بشنوند و از آن (11)گريه ايشان بگريند،آنگه آفتاب و ماه را بيارند نور از ايشان بستده، بمانند (12)دو جرم سياه،و از مغرب برآرند (13)آن متهجّدان (14)و نمازكنان كه آن بينند بگريند و جزع كنند و آنان كه غافل باشند چون مردگان از گورها برخيزند،فذلك قوله: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (15)،و قوله: إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (16).

ص : 103


1- .مج،وز:برابر.
2- .مج،وز+آن را.
3- .مج،+روز.
4- .مج،وز:ندارد.
5- .مج،وز،آج،لب،لت،آف:دگر.
6- .مج،وز:ماهتاب.
7- .مج،وز+تعالى.
8- .مل،آج،لب:برآيند.
9- .مج،وز:بكاء.
10- .مج،وز:جزع.
11- .مج،وز،مل:ندارد.
12- .مج،وز:بماننده.
13- .مج،وز:برآيند.
14- .مج،لب:مجتهدان.
15- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 9.
16- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 1.

و اهل دنيا با يكديگر بنالند و مدهوش شوند و مادران از فرزندان مشغول شوند و شيردهندگان،كودكان شيرخواره رها كنند و آبستنان،بچّه بيندازند امّا صالحان را گريه سود دارد و طالحان و كافران را گريه سود ندارد.چون آفتاب و ماه (1)به ميان آسمان رسند،جبريل بيايد و (2)ايشان را برگرداند و با مغرب برد و به در توبه فروبرد .

يكى از صحابه گفت:يا رسول اللّه در توبه چه باشد؟رسول-عليه السّلام- گفت:بدان كه خداى تعالى از وراى مغرب درى آفريد بر او دو مصراع از زر سرخ مكلّل به انواع جواهر از مصراع تا مصراع چهل ساله راه است سوارى نيك رو (3)را و آن در تا خداى آفريد (4)گشاده است تا به آن روز كه آفتاب از مغرب برآيد پيش[از آن] (5)هيچ بنده نباشد كه توبۀ نصوح كند و الّا توبۀ او به آن در[به] (6)آسمان برند و بر خداى رفع كنند.

معاذ جبل گفت:يا رسول اللّه توبۀ نصوح كدام باشد؟گفت:آن كه گناهكار بر گناه پشيمان شود،عذر خواهد با خداى و نيز (7)با سر گناه نشود چنان كه شير با پستان نشود جبريل ماه و آفتاب را با (8)در فروبرد و حق تعالى بفرمايد تا آن در فراز كنند و بر هم دوزند (9)چنان كه هيچ شكافى نباشد (10)آنجا چون آن در بستند (11)پس از آن قبول توبۀ هيچ تائب نباشد و پس از آن هيچ كافر را ايمان سود ندارد و هيچ مؤمن را طاعت سود ندارد الّا آنچه پيش از آن كرده باشند،فذلك قوله-عزّ و علا:

لاٰ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمٰانِهٰا خَيْراً .

ابىّ كعب گفت:يا رسول اللّه،احوال آفتاب و ماه و احوال مردمان آن روز

ص : 104


1- .مج،وز:ماهتاب.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .آف،آن:بيك رو،مل:نيك دو.
4- .مج:بيافريد،مل:آفريده است،مج،وز+آن را.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج.وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج.وز افزوده شد.
7- .مج:ندارد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:به آن.
9- .آج،لب،بم،آف،آن:بر هم زنند.
10- .مج،وز،مل،لت:نماند.
11- .مج،وز،آج،لب،بم:ببستند.

چگونه باشد (1)؟گفت:يا ابىّ خداى تعالى نور به آفتاب و ماه دهد تا بر مى آيند (2)و فرومى شوند بر عادت[129-ر]چنان كه امروز هست و مردمان بعضى با سر كارها روند،و در دگر خبر چنان است كه:از اين وقت تكليف بردارند و دنيا اندكى ماند و خداى تعالى بفرمايد (3)تا صور بدمند.

و در خبر است از حذيفة بن اسيد و براء بن عازب (4)كه (5)گفتند:روزى ما همه به هم (6)نشسته بوديم،احوال و اشراط (7)قيامت همى گفتيم،رسول عليه السّلام- در آمد،گفت:شما در چه اى (8)؟گفتيم:يا رسول اللّه حديث قيام ساعت مى كنيم، گفت:قيامت بر نخيزد تا پيش از آن ده علامت پيدا نشود (9):دود،و دابّة الارض، خسفى به مشرق و خسفى به مغرب و خسفى به جزيرۀ عرب و دجّال و يأجوج و مأجوج و آتشى كه از قعر عدن برآيد و نزول عيسى از آسمان و برآمدن آفتاب از مغرب و گفته اند اين آيات متتابع شود به هريك سال و دو سال،يكى پيدا مى شود.و در خبرى هست كه رسول را-عليه السّلام-پرسيدند كه:از ميان آن كه آفتاب از مغرب برآيد تا نفخ صور چند باشد؟گفت:چندانى كه مردى اسبى را بر ماديانى افكند كرّه بيارد،[هنوز كرّه] (10)آنجا نرسيده باشد كه بر توان نشستن،و عبد اللّه عمر گفت:پس ازآن كه آفتاب از مغرب برآيد صد و بيست سال جهان بماند و مردم كشت و كار كنند و غرس نشانند،و اين خبر موافق اخبار ماست و اين چيزها (11)كه به اشراط و اعلام ساعات كرده است در اين خبر اشراط و اعلام خروج صاحب الزّمان باشد (12)و اين علامات بر وجهى پيدا شود (13)كه مردم ملجأ

ص : 105


1- .آج،لب:بود.
2- .مج،وز:تمامى برآيند.
3- .مج،وز،مل،لت:فرمايد.
4- .اساس:بر ابن عاذب.
5- .مج،وز:ندارد.
6- .مج،وز،مل،لت:با هم.
7- .وز:شرايط.
8- .آج،لب:چه آيد،مج،وز:چه مى گفتند.
9- .مج،وز:پيدا شود.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز:خبرها.
12- .آج،لب:است.
13- .آف:پيدا شوند.

نشوند و تكليف تباه نشود و توبه بر نخيزد و مردم از حدّ اختيار بنروند،و اين معنى پيش از اين طرفى گفته شده است و به جاى ديگر كه لايق باشد طرفى ديگر گفته شود-ان شاءاللّه تعالى.قوله: أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمٰانِهٰا خَيْراً ،معنى آن است كه آن روز كه ايمان نه سود دارد و نه طاعت،و اين محمول بود بر آنكه اين وقتى باشد كه خداى تعالى خواهد تا تكليف بردارد و اعلامى ملجئ پيدا كند و آنگه عن قريب فرمايد تا صور بدمند،و گفته اند:عقيب آن (1)صور اوّل بدمند و از ميان صور اوّل تا دوم چهل روز باشد و از دوم تا سيوم (2)چهل سال،و در او تكليف نبود و هرج و مرج باشد و جملة الأمر آن است كه آنچه موافق اصول و ادلّۀ عقل است آن است كه ما دام تا خداى تعالى تكليف كند اسباب الجاء دور دارد از مكلّف و اسباب ملجئه،آنگه فرمايد پيدا كردن كه تكليف منقطع باشد:

قُلِ انْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ ،بگوى اى محمّد كه منتظر باشى (3)اتيان ملائكه را بر سبيل عذاب كه ما نيز (4)منتظرانيم،لكن تا وقت نباشد كه خداى تعالى صلاح داند نفرستد ايشان را.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ ،حمزه و كسايى خواندند:«فارقوا»به«الف»و اين قرائت اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-است.باقى قرّاء خواندند بى«الف»فرّقوا به تشديد«راء»،اوّل از بناى مفاعله باشد و دوم بناى تفعيل،و معنى اوّل آن باشد كه:آنان كه مفارقت كردند از دينشان و از دين جدا (5)شدند و از دين بيرون آمدند، و معنى قرائت دوم آن باشد كه:آنان كه دين خود (6)پراگنده بكردند.و از روى معنى متقارب باشند،براى آن كه دين با (7)هيچ دو درست نماند. وَ كٰانُوا شِيَعاً ،اى فرقا مختلفة و فرقتها،مختلف شدند و در اصل او خلاف كردند،بعضى گفتند:اصل

ص : 106


1- .مج،وز،مل،لت:اين.
2- .بم،لت،آن:سيم.
3- .مج،وز،آج،لب،آف:منتظر باشيد.
4- .مج،وز+هم.
5- .مج،وز:جداى.
6- .آف+را.
7- .مج،وز:ما.

او از شيوع است و آن ظهور باشد من قولهم:شاع الخبر (1)فهو شايع و زجّاج گفت:اصل او (2)از اتّباع است من شايعه على كذا و شيّعه اذا اتّبعه.و در آن كه مراد كيستند به اين چند قول گفتند:يكى آن كه مراد جهودان و ترسايان اند (3)كه ايشان معاونت مشركان مى كردند به (4)اختلاف دين ايشان و جانب ايشان را مراعات [129-پ]مى كردند على المسلمين و اين قول مجاهد است،قتاده گفت:جهودان و ترسايان اند كه بعضى تكفير و تضليل بعضى مى كردند،حسن بصرى گفت:

مراد جملۀ مشركان اند.باقر-عليه السّلام-گفت و ابو هريره از رسول-عليه السّلام- روايت كرد كه:مراد به آيت اهل بدعت و ضلالت اند از اين امّت و اهل شبهات.

لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ ،تو از ايشان در چيزى نه اى (5)يعنى ايشان به كار تو بازنيايند و بر دعوت تو راست نشوند و اين بر سبيل قطع طمع رسول[گفت] (6)-عليه السّلام- از ايشان از ايمان و هدايتشان و اجابت ايشان دعوت رسول را.

در خبر مى آيد از ابان بن تغلب از فضيل بن عبد الملك از زاذان (7)كه گفت:

به نزديك اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-نشسته بودم در مسجد كه نگاه كردم رأس الجالوت را و جاثليق را مى آورند بعنف و برايشان استخفاف مى كردند،او گفت:

(ارفقوا بهما) ،مدارا كنى (8)با ايشان،ايشان را در پيش او بر پاى بداشتند او با رأس الجالوت نگريد گفت:

يا رأس الجالوت! دانى كه امّت موسى از پس او بر چند فرقت شدند؟گفت:ندانم،انظر فى كتابى و اقول،در كتاب نگرم و بگويم.

گفت:

لعن اللّه[من] (9)رئيس قوم اذا اتوك فى حلالهم و حرامهم قلت انظر في كتابي و اقول أ رايت لو احترق الكتاب او سرق ،گفت:لعنت بر او باد از رئيس قومى چون به تو

ص : 107


1- .مج،وز،مل:الخير.
2- .مج،وز:آن.
3- .مل:ترسايانند.
4- .مج،تا،مل،لت:با.
5- .مج،وز،مل،لت:نيستى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج وز افزوده شد.
7- .اساس:زادان،با توجّه به مل تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:كنيد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج وز افزوده شد.

آيند در حلال و حرامشان گويى كه در كتاب نگرم،چه گويى اگر كتاب سوخته شود يا بدزدند تو در كجا نگرى؟آنگه روى با جاثليق كرد و گفت:دانى كه ترسايان از پس عيسى بر چند فرقت شدند؟گفت:بر چهل و چهار فرقت شدند گفت:دروغ مى گويى،

و اللّه انّي اعلم بالتّوراة منه و بالانجيل منك ،به خدا كه من تورات به از او دانم و انجيل به از تو دانم.امّت موسى پس از موسى بر هفتاد و يك فرقه شدند،هفتاد هالك اند و يكى ناجى و آن آنانند كه خداى تعالى در حقّ ايشان گفت: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (1)،و امّت عيسى از پس او بر هفتاد و دو فرقت شدند يكى از ايشان ناجى است و باقى هالك و آن آنانند كه خداى تعالى گفت: وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (2)،و امّت مصطفى-عليه السّلام-بر هفتاد و سه فرقه شوند (3)يكى از ايشان ناجى است و باقى هالك و آن آنانند كه حق تعالى گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (4)،آنگه روى به من كرد و مرا گفت:يا زاذان يا با عمرو دانى (5)كه امّت در حقّ من بر چند گروه شوند؟گفت يا اميرالمؤمنين در تو نيز مختلف شوند؟گفت بلى بر دوازده فرقت شوند (6)در من (7)يكى ناجى باشد و باقى هالك تو از آن ناجيانى يا با عمرو و اى عجب اگر در اين خبر انديشه كنى تو را پيدا شود كه فرقۀ ناجيه كدام است از هر ملّتى نبينى كه در حقّ جهودان گفت: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ ،و در حقّ ترسايان گفت: مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ،و در حقّ مسلمانان گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ ،اگر جهودى است و اگر ترسايى و اگر مسلمانى نجات به حق است و با حق به يك جاى است،اكنون در مسلمانى حق كجا باشد؟آنجا كه رسول-عليه السّلام-نشان داد كه:

الا انّ

ص : 108


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 159.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 83.
3- .مج،وز،مل:شدند.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 181.
5- .مج،وز،مل:دانيد.
6- .مج:شدند.
7- .مج،وز،اين.

الحقّ مع علىّ و علىّ مع الحقّ يدور معه حيثما دار.انّما امرهم الى اللّه، كار ايشان با خداست.سدّى و جماعتى مفسّران گفتند:اين آيت منسوخ است به آيت قتال براى آن كه اين سوره مكّى است و قتال به مدينه آمد و روا باشد (1)كه گويند:آيت محكم است براى آن كه تنافى نيست[130-ر]ميان معنى آيت و آيت قتال اين را كه گفت: إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّٰهِ ،مراد آن باشد في التّوفيق و الخذلان و الهداية و التوكيل (2)و الثّواب و العقاب لا اليك،اين چيزها به خداى تعلّق دارد به تو هيچ تعلّق ندارد.

آنگه گفت: ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ ،پس خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت،يعنى تا جزا دهد ايشان را برحسب عمل ايشان.

مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ ،بعضى مفسّران گفتند:مراد به«حسنه»كلمۀ اخلاص است گفتن لااله الاّاللّه،و بعضى دگر گفتند:مراد هر فعلى حسن (3)كه طاعت باشد سواء اگر واجب باشد (4)اگر (5)مندوب.حق تعالى گفت:هركه او حسنه اى (6)بيارد او را ده حسنه باشد مانند آن،يعنى هركه او (7)كارى نيكو بكند (8)به ده چندان كه آن را مزد باشد او را مزد دهند.مذهب بيشتر اهل علم (9)آن است كه:يكى از آن مستحق باشد و نه تفضّل و مذهب بعضى دگر آن است كه:هر ده به استحقاق باشد و اين وعده است (10)كه خداى تعالى داد بر سبيل مقاربه چنان كه به خاطر ما نزديك باشد گفت آنچه تو تقدير كرده باشى (11)كه ثواب طاعتى است ده چندان باشد براى آن كه ما را اطّلاعى نيست و طريقى به كمّيّت اجزاء ثواب و عقاب،و يعقوب خواند: فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا ،به تنوين و رفع امثال،اى فله عشر حسنات امثالها،و براى

ص : 109


1- .مج،وز:بود.
2- .مج،وز،آج،لب،آن:التوكّل.
3- .مج،وز،مل+است،لت:حسنى است.
4- .مج،وز،مل،لت:بود.
5- .مج،وز،مل،لت:اگر.
6- .مج،وز،مل،لت:حسنتى.
7- .آج،لب:ندارد.
8- .مج،وز،لت:نكو بكند.
9- .مج،وز،مل،لت:عدل،كه بر متن رجحان دارد.
10- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:وعده يست.
11- .آج،لب:بكرده باشى.

اين«عشر امثالها»گفت و عشره نگفت با آن كه مثل مذكّر (1)است كه مراد اين بود كه فله عشر (2)حسنات او عشر (3)درجات. وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ ،بعضى گفتند:شرك است اين سيّئه،و بيشتر مفسّران گفتند مراد همۀ سيّئه است. فَلاٰ يُجْزىٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا ، گفت:هركه سيّئتى آرد،او را الّا مانند آن مكافات نكنند (4)چه اگر بيش از آن مكافات كنند ظلم باشد و روا بود كه«لام»در حسنه و سيّئه تعريف عهد را باشد و لكن مقصور نبود بر يك حسنه يا يك سيّئه،انّما مراد آن باشد كه بالحسنة المأمور بها على الوجه الّذي امر بها و السّيئة المنهىّ عنها على الوجه الّذى نهى عنها.

معرور بن سويد (5)روايت كرد از أبو ذرّ الغفّارىّ-رحمة اللّه عليه-كه او گفت مرا حديث كرد الصّادق المصدّق آن راست گوى (6)كه به او (7)دروغ نگفتند،يعنى رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خداى تعالى

الحسنة عشر او أزيد و السّيّئة واحدة او اغفر فالويل لمن غلبت (8)آحاده اعشاره و من لقيني بقراب الارض خطيئة ثمّ لا يشرك بي شيئا جعلت له مثلها مغفرة ،گفت:خداى تعالى يك حسنه را ده بدهم يا بيشتر و يك سيّئه را يك جزا دهم يا بيامرزم،پس واى بر آنكه آحاد و (9)و اعشارش را غلبه كند يعنى سيّئات او حسناتش (10)را غلبه (11)شود (12)،و هركس (13)كه زمين پر از گناه به من آرد و در آن ميانه شرك نباشد (14)،مانند آن مغفرت و آمرزش به او دهم.عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر گفتند:اين آيت مخصوص است به اهل بدو و اعراب كه ايشان را معرفت به شرع كمترك (15)باشد.

ص : 110


1- .آن:مذكور.
2- .آج،لب،بم،آف،آن:عشرة.
3- .آج،لب،بم،آف،آن:عشرة.
4- .مج،وز:نكند.
5- .مل،لت:مغرور بن سويد.
6- .مج،وز،مل،لت:راستيگر.
7- .مج:با آن،آج،لب:به آن،وز،لت:با او.
8- .اساس،آن:غليت،با توجّه به مج تصحيح شد.
9- .وز،مل،آج،لب،لت:او.
10- .مج،وز:حسنات.
11- .مج،وز،مل،لت:غالب.
12- .آج،آف:كند.
13- .مج،وز:هركه.
14- .آج،لب:نبود.
15- .مل:كمتر.

فامّا اهل شهرها را كه ايشان با علما مخالطه (1)كنند و بر احكام شرع واقف باشند در حقّ ايشان اين است كه: وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (2)، و كمينه يكى را هفتصد باشد من قوله: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ (3).

قتاده گفت در اين آيت ما را روايت كردند از رسول-عليه السّلام- كه گفت:اعمال شش است:موجب[130-پ]و موجبه،و مضاعف است و مضاعفه،و مثل است و مثل.امّا آن دو عمل كه موجب اند:هركه او با پيش خدا شود و به خداى (4)شرك نياورده باشد لابد به بهشت شود،و هركه با پيش خدا شود با شرك لابد به دوزخ شود،و امّا آن دو عمل كه مضاعف شوند:نفقۀ مرد است بر اهلش،يكى را دو (5)عوض دهند او را و نفقۀ مرد است در سبيل خداى تعالى يكى را هفتصد،چندان بدهد. (6).و امّا آن دو عمل كه مثل به مثل است (7)آن است كه:بنده عزم كند كه حسنه اى (8)بكند آنگه نكند او را يك حسنه بنويسد و چون همّت كند كه سيّئه (9)بكند آنگه بكند،او را يك سيّئه بنويسند. (10).

سفيان ثورى گفت چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا .رسول-عليه السّلام-گفت:بار خدايا بيفزاى براى من.حق تعالى آيت فرستاد: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ (11)،گفت:بار خدايا بيفزاى، خداى تعالى آيت فرستاد: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً كَثِيرَةً (12)،گفت:ربّ زد (13)امّتي،گفت:بار خدايا بيفزاى امّت مرا،خداى تعالى

ص : 111


1- .مج،وز،مل:مخالطت.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 40.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
4- .مل:خداى تعالى.
5- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:ده.
6- .مج،وز،مل،لت:بدهند.
7- .مج،وز،مل،لت:باشد.
8- .مج،وز:حسنتى.بم:حسنه اى.
9- .مج،وز:سيّئتى،آج،لب:سيّئه اى.
10- .مج،وز،مل،لت+و.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245.
13- .آج،لب،آف:زدنى.

آيت فرستاد: إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (1)،و اين اخبار كاشف است از معنى اين آيت. وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،اى لا ينقصون،و بر ايشان هيچ ظلم نكنند،از حقّ ايشان هيچ بازنگيرند و آنچه بالاى استحقاق ايشان باشد از عقاب بر ايشان ننهند،آنچه حقّ ايشان باشد از ثواب من بدهم يكى را ده،يكى به استحقاق و نه به تفضّل (2)،و آنچه حقّ من است بر ايشان رها كنم جمله به فضل يا بهرى (3)رها كنم به رحمت يا جمله (4)بستانم به عدل،آنچه حقّ اوست ذرّه اى كم نكنم و آنچه حقّ من است ذرّه اى بيش نستانم كه آنگه (5)ظلم باشد (6)،و ظلم از فعل من نيست و در قضيّۀ من روا نيست،سخت تر چيزى كه از من بر بندگان من آيد عدل است آنچه از جهت من ترسند (7)عدل باشد و آنچه از من اميد دارند فضل است.

قُلْ إِنَّنِي هَدٰانِي رَبِّي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،بگو اى محمّد كه خداى تعالى مرا هدايت داد به معنى بيان و الطاف و توفيق به ره راست كه ره ايمان است و اسلام. دِيناً قِيَماً ،در نصب او چند قول گفتند:يكى آن كه بدل صراط مستقيم است به معنى و هدى متعدّى باشد به دو مفعول،يك بار به خود نحو قولك:

هديت القوم الطّريق و قوله: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (8)،و يك بار به مفعول دوم به حرف جرّ رسد مثالش چنان بود كه اين آيت،پس جار و مجرور در جاى مفعول دوم است و محلّ او نصب است آنچه از او بدل كرد بر معنى (9)نصب كرد آن را بر محلّ او.زجّاج گفت:نصب او بر معنى هدانى است براى آن كه در معنى هداني معنى عرّفنى هست،اى عرّفني ربّي دينا قيما.قول سيم (10)آن است كه:بر فعل مقدّر،و المعنى اعلموا و اعرفوا دينا.چهارم:على الاغراء،و التّقدير:الزموا دينا قيما.

ص : 112


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 10.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:تفضّل.
3- .اساس:بهدى،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .آف:ندارد.
5- .مل:آنگاه.
6- .مل:ظالم باشم.
7- .لت:پرسند.
8- .سورۀ حمد(1)آيۀ 6.
9- .اساس،آف،لت،آن:بعضى،با توجّه به مج تصحيح شد.
10- .مج،وز:سه ام،آف،لت:سيوم.

ابن عامر و اهل كوفه خواندند:«قيما»به كسر«قاف»و فتح«يا»مخفّف على وزن فعل،و باقى قرّاء به فتح«قاف»و كسر«ياى»مشدّد.و امّا قرائت عامّۀ قرّاء وزن او فعيل باشد من قام يقوم و آن بناء مبالغه باشد،اى بليغ الاستقامة و كذلك القيّوم (1)و القيّام،و امّا قرائت كوفيان«قيّم»على وزن فعل باشد[131-ر] از بناء مصادر است كالشّبع و العوج،و عوج نقيض قيم باشد و حمل النّقيض على النّقيض دور نباشد،جز آن است كه بر اصل نيامد به«واو»چون عوج و حول و عوض و مخالف قياس آمد،كما قالوا:جياد فى جمع جواد و الاصل جواد كالطّوال. مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ ،بدل دينا قيما است،و«حنيفا»نصب او بر حال است و معنى او گفته شده است چند جاى،و«ملّت»شريعت باشد و اشتقاق او من الاملال و الاملاء باشد كه رسول-عليه السّلام-املا كند آنچه به سمع توان دانستن از شرايع تا از او بنيوشند (2)يا ياد گيرند و براى آن تخصيص كرد ابراهيم را-عليه السّلام-تا عرب راغب تر باشند اجابت و متابعت او كه ايشان از فرزندان ابراهيم بودند.و فرق ميان دين و ملّت آن است كه دين عام تر است از ملّت،براى آن كه آن در عقليّات و شرعيّات استعمال كنند و اين در شرعيّات باشد دون عقليّات چنان كه بيان كرديم من الاملال،و ازآنجا گويند:دينى دين الملائكة و لا يقال ملّتى ملّة الملائكة.و اصل حنف ميل باشد،و الحنيف المائل الى الاسلام ميلا لازما.

قال الزّجّاج و قيل الاستقامة،و احنف هم مايل الاصابع باشد و هم آن كه جملۀ پاى او به زمين ننشيند. وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،يعنى ابراهيم-عليه السّلام- از جملۀ مشركان نبود. آنگه گفت:بگوى اى محمّد كه نماز من. وَ نُسُكِي ،در او سه قول گفتند:سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّى و ضحّاك گفتند مراد ذبيحه است كه براى حج و عمره كشى (3)و حسن بصرى گفت:مراد دين است.زجّاج و جبّايى گفتند:عبادتي،و قول اوّل از روى لغت قريب تر است و بر توسّع در دگر

ص : 113


1- .اساس،آج،لب:اليقوم.
2- .مج،وز،مل،لت:بنويسد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:كشتى.

عبادات استعمال كنند،و عابد را ناسك گويند و براى آن (1)تخصيص نماز كرد كه در او انواع تقرّب است و خضوع از ركوع و سجود و تنزيه و تسبيح،اهل مدينه خواندند:محياى به اسكان«ياء».ابو على گفت:اين قرائت شاذّ است،براى آن كه در او التقاى ساكنين است على غير حدّه،و باقى قرّاء بفتح«ياء»خواندند.و محياى و مماتى دو مصدراند على وزن مفعل،و اين بر سبيل تفويض امر گفت با او و برائت از حول و قوّت خود و گريختن با حول و قوّت او،و براى آن جمع كرد ميان اين چيزها با اختلاف جهان آن و آن كه بعضى عبارت است از فعل او و بعضى از فعل خداى تعالى تا بازنمايد كه آن افعال خالص او را مى كند بى اشراك غيرى در آن،و مرگ و زندگانى براى عموم احوال و استغراق او جملۀ حالات مرد را چون آن تسليم كرده باشد به خداى تعالى هيچ بنماند از او كه نه خداى را باشد، چه حال از اين دو برون (2)نبود و اين به منزلۀ قسمت متردّد (3)است بين النّفى و الاثبات،و مورد او (4)مورد خشوع و خضوع و تسليم و تفويض است با خداى تعالى. لاٰ شَرِيكَ لَهُ (5)،در محلّ نصب است بر حال آنگه روا بود كه از فاعل بود، و تقدير آن كه موحّدا معتقدا لوحدانيّته،و روا بود كه از مفعول و هو اللّه-جلّ جلاله-اى واحدا لا ثانى معه في القدم و الالهيّة.

وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ ،حسن بصرى گفت معنى آن است كه:من اوّل مسلمانانم (6)از اين امّت،و قتاده هم اين گفت و مورد آيت بر آنكه تا تنبيه باشد بر وجوب اتّباع او در باب مسلمانى. آنگه گفت:بگو[131-پ]اين كافران را بر سبيل انكار و تقريع كه چون جز خداى گيرم و او جز آن كه خداى من است خداى همه چيز است.و اين بر سبيل احتجاج فرمود كه بگو روا باشد در حجّت عقول كه من عبادت خداى رها كنم كه خداى همه چيز است و مربوب نيست

ص : 114


1- .آج،لب+كه.
2- .مج،وز،مل،لت،آن:بيرون.
3- .مج،وز،آج،لب،لت:متردده.
4- .آف:اين.
5- .مج،وز،آج،لب+كه.
6- .آج،لب:مسلمانم.

حاصل بر صفت كمال و عبادت معبودانى كنم كه ايشان سزاى پرستش نه اند، براى آن كه مصنوع و مربوبند تا به هر حال جواب ايشان آن باشد كه نه روا باشد، أعنى در جواب آن استفهامى كه به معنى تقرير است.

قوله: قُلْ أَ غَيْرَ اللّٰهِ أَبْغِي رَبًّا ،و وجوه اختلاف معانى«رب»در فاتحة الكتاب گفته شده است،و آنجا مراد مالك و متصرّف و قادر برآن باشد و گردانندۀ آن،و اصل او از تربيت است و پرورش. وَ لاٰ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّٰ عَلَيْهٰا ، و هيچ نفس (1)چيزى نكند الّا بر او باشد،يعنى جزا و وبال آن بر او باشد،بر ديگرى نباشد. وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،و هيچ نفس بار ديگر[ى] (2)بر نگيرد،[و اين بر سبيل مثل است،چنان كه گفتند:كلّ شاة برجلها ستناط،و معنى آن كه:

هيچ نفس را به گناه ديگرى نگيرند] (3)و اصل«وزر»ثقل باشد،و ازآنجا (4)سلاح را أوزار الحرب گويند،و منه قوله: وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ (5).

آنگه گناه را وزر خواند،براى آن كه بر پشت و گردن بار گران (6)باشد بر سبيل تشبيه،و«وزر»ملجأ باشد،قال اللّه تعالى: كَلاّٰ لاٰ وَزَرَ (7)،أى لا ملجأ،و در آيت دليل است از دو وجه بر بطلان مذهب مجبّره،يكى ازآنجا كه گفت: وَ لاٰ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّٰ عَلَيْهٰا ،و يكى آن كه گفت: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ .آنگه گفت:مرجع و مآل و بازگشت شما با اوست،خبر دهد شما را با آنچه (8)در آن خلاف (9)كرده باشيد (10)،يعنى جزا دهد شما را بر آنچه (11)كرده باشى (12)،و اين نيز دليل است بر صحّت مذهب عدل و بطلان مذهب جبر.

ص : 115


1- .آج:نفسى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز،مل،مت:اين.
5- .سورۀ انشراح(75)آيۀ 2.
6- .لب:باران گران.
7- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 11.
8- .مل:باشند،لت:باشى/باشيد.
9- .لب:بدانچه.
10- .آف:اختلاف.
11- .مل:باشند،لت:باشى/باشيد.
12- .آج.لب:باشيد.

و (1)قوله: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاٰئِفَ الْأَرْضِ ،حق تعالى به اين آيت منّت نهاد بر اهل زمين،گفت:او آن خداى است كه شما را به خليفه كرد در زمين،يعنى اهل هر عصرى خليفه و قائم مقام اهل آن عصر باشند كه پيش ايشان باشند و گذشته باشند (2)،و براى آن[ايشان را] (3)خليفۀ ايشان خواند (4)كه خلف (5)ايشان باشند، يعنى از پس ايشان آيند،يقال:خلفه (6)يخلفه اذا صار خليفة له،قال اللّه تعالى و حكاية عن موسى-عليه السّلام: هٰارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (7)،قال الشّمّاخ:

يصيبهم و يخطينى المنايا***و أخلف في ربوع عن ربوع

و واحد خلايف خليفه[باشد] (8)،كصحيفه و صحايف و ظعينه و ظعاين و وصيفه و وصايف،اين قول حسن بصرى و سدّى است،و بعضى دگر گفتند:

[شما را به خليفه جانّ كرد كه از پيش آدم بودند،چنان كه در حقّ آدم-عليه السّلام- گفت: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (9).بعضى دگر گفتند] (10):خطاب با امّت رسول ماست-عليه السّلام-كه ايشان را خليفه ساير امم كرد و شرع همۀ پيغامبران به شرع او منسوخ كرد تا پيغامبرشان خليفه بود از همۀ پيغامبران،يعنى آخرين انبيا بود.و وصى و خليفۀ او خاتم الاوصياء بود و ائمّه (11)فرزندان او خلفا عن سلف آخر خلفا بودند تا چنان كه بدايت ملك زمين به خلافت كرد،ختم هم به خلافت باشد.بدايت به خلافت آدم كه: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (12)،و ختم به خلافت آخر الخلفاء صاحب الزّمان كه: لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (13)و الامور بخواتيمها،و قوام كار در عواقب و خواتم باشد،لا جرم رسول اللّه-عليه السّلام-گفت:

المنكر لآخرنا كالمنكر لأوّلنا[132-ر] ،و گفتند:اين

ص : 116


1- .مج،وز،مل:ندارد.
2- .مج،وز،مل،لت:گذشته شده باشند.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .آج،لب:خوانند.
5- .آج،لب:خليف.
6- .مج،وز،مل:خلف،آج،بم.آف،لت:خلفه.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 142.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .آج،لب+و.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
13- .سورۀ نور(24)آيۀ 55.

صادق گفت:-عليه السّلام-و روا باشد كه سخن او باشد و اولى تر آن كه مرفوع باشد و اگرچه او تصريح رفع نكند به رسول-عليه السّلام-چه ايشان-عليهم السّلام از خود هيچ نگفتند و روا نداشتند گفتن. وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ ،و بعضى را بر بعضى رفعت داد به درجات و پايه ها،اگر آن كس كه وضيع الدّرجه باشد از ايشان به استحقاق پايۀ (1)خلافت دارد،آن كس كه رفيع الدّرجه باشد از ايشان اولى و احرى (2)كه لفظا و معنى اسما و حقيقة سزاى خلافت باشد و اهليّت آن دارد،و مفسّران خلافت كرده اند كه اين رفعت درجه است (3)و مراد به او چيست؟بعضى گفتند فى الخلقة،چنان كه گفت:[يزيد في الخلق ما يشاء (4)بعضى گفتند:فى القوّه،چنان كه گفت: وَ زٰادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً (5)،بعضى گفتند چنان كه گفت] (6): وَ اللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ (7)،و در نصب درجات چند قول گفتند:يكى آن كه در جاى مصدر افتاد (8)چنان كه گويند:

ضربته سوطا كأنّه قال رفعة فوق رفعة،و دگر آن كه:به حذف حرف الجرّ كأنّه قال الى درجات فلمّا حذف حرف الجرّ وصل الفعل فعمل،اولى تر آن است كه مفعول دوم باشد كما يقال:رقّيته منزلة من باب كسوته ثوبا باشد،و وجه حكمت در آن كه تفضيل داد خلقان را بعضى بر بعضى،ابتداء بى استحقاقى مصالحى بود كه او دانست كه متعلّق است از باب الطاف كه دانست كه هركس به چه وجه به صلاح نزديك باشند و از فساد دور،يكى را مصلحت توانگرى باشد و يكى را درويشى و يكى را ضعف و يكى را قوّت و يكى را مال بسيار و يكى (9)آن كه هيچ

ص : 117


1- .مج،وز،آج،لب:نام.
2- .اساس و همه نسخه بدلها:اخرى،با توجّه به مفهوم عبارت تصحيح شد.
3- .مج،وز،لت:درجه به چيست.
4- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 1.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 69.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 71.
8- .مل:باشد.
9- .مج،وز،مل،لت+را.

مال ندارد و يكى را خلقت بر وجهى و يكى را برخلاف آن وجه تا چنان كه مصلحت شناخت كرد آنگه اين را به«لام»غرض بيان كرد و گفت:اين براى ابتلا و امتحان كردم تا ابتلا كنم هركس را در آنچه او را داده باشم از نيك و بد و ضيق و سعت (1)و صحّت و سقم،و امتحان را تفسير داده ايم در چند جاى و تكليف صورت امتحان دارد و بيان اين آيت: (2)خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (3)،و الّا حقيقت ابتلاء بر خداى (4)روا نباشد كه او عالم الذّات است و امتحان آن كند كه نداند تا بداند جز آن است كه حق تعالى در تكليف،معاملۀ آنان مى كند كه امتحان كنند تا آنچه ندانند بدانند پس صورت صورت امتحان دارد و معنى تكليف.آنگه وصف كرد خود را به آن كه سريع العقاب است با (5)آن كه موصوف است به حلم و آن كه تعجيل نكند به عقاب تا بازنمايد كه كلّ ما هو آت قريب،كه هرچه آن آمدنى است نزديك است،و مثله قوله: وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ (6).دگر آن كه:روا بود كه آن (7)عقوبت كه ايشان مستحقّ آنند در دنيا بكند،پس سريع العقاب باشد و اين براى آن گفت تا ايمن نباشند از عقاب او حالا بعد حال.آنگه گفت:با آن كه سريع العقاب ام و اگر خواهم زود بگيرم و سخت بگيرم. لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ،آمرزنده و بخشاينده ام.در برابر عقاب،مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت كند مكلّفان را با (8)امتناع از فعلها كه برآن مستحقّ عقاب باشند.

ص : 118


1- .مج،وز:و وسعت.
2- .مج،وز،لت+قوله،مل:قوله تعالى.
3- .سورۀ ملك(67)آيۀ 2.
4- .مج،وز،لت+تعالى.
5- .اساس:به،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 77.
7- .آج،لب:از.
8- .مج:يا،لت:تا.

سورة الأعراف

اشاره

قتاده گفت:اين سورت مكّى است جمله و بعضى دگر گفتند:مكّى است الّا قوله: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كٰانَتْ حٰاضِرَةَ الْبَحْرِ (1)،تا به آخر سورت كه آن مدنى است و بعضى مفسّران گفتند:همه محكم است.و در او هيچ[132-پ] منسوخ نيست،بعضى گفتند:دو كلمت در (2)او منسوخ است.

و اين سورت دويست و شش آيت است در عدد اهل كوفه و پنج در عدد اهل مدينه و بصره و سه هزار و سيصد و بيست و پنج كلمت است و چهارده هزار و سيصد و ده حرف است،و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه گفت رسول خداى گفت-صلّى اللّه عليه و آله،:هركه سورۀ اعراف بخواند،خداى تعالى ميان او و ميان ابليس حجابى پديد آرد،و آدم روز قيامت براى او شفاعت كند.قوله عزّ و علا.

سوره الأعراف (7): آیات 1 تا 25

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . المص (1) كِتٰابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاٰ يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (2) اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ (3) وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَيٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ (4) فَمٰا كٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (5) فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مٰا كُنّٰا غٰائِبِينَ (7) وَ اَلْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (8) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَظْلِمُونَ (9) وَ لَقَدْ مَكَّنّٰاكُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ جَعَلْنٰا لَكُمْ فِيهٰا مَعٰايِشَ قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنٰاكُمْ ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِينَ (11) قٰالَ مٰا مَنَعَكَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قٰالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قٰالَ فَاهْبِطْ مِنْهٰا فَمٰا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهٰا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ اَلصّٰاغِرِينَ (13) قٰالَ أَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قٰالَ إِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ (15) قٰالَ فَبِمٰا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَكَ اَلْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمٰانِهِمْ وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ وَ لاٰ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شٰاكِرِينَ (17) قٰالَ اُخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18) وَ يٰا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ فَكُلاٰ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا اَلشَّيْطٰانُ لِيُبْدِيَ لَهُمٰا مٰا وُورِيَ عَنْهُمٰا مِنْ سَوْآتِهِمٰا وَ قٰالَ مٰا نَهٰاكُمٰا رَبُّكُمٰا عَنْ هٰذِهِ اَلشَّجَرَةِ إِلاّٰ أَنْ تَكُونٰا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونٰا مِنَ اَلْخٰالِدِينَ (20) وَ قٰاسَمَهُمٰا إِنِّي لَكُمٰا لَمِنَ اَلنّٰاصِحِينَ (21) فَدَلاّٰهُمٰا بِغُرُورٍ فَلَمّٰا ذٰاقَا اَلشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا يَخْصِفٰانِ عَلَيْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّةِ وَ نٰادٰاهُمٰا رَبُّهُمٰا أَ لَمْ أَنْهَكُمٰا عَنْ تِلْكُمَا اَلشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُمٰا إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ لَكُمٰا عَدُوٌّ مُبِينٌ (22) قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (23) قٰالَ اِهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (24) قٰالَ فِيهٰا تَحْيَوْنَ وَ فِيهٰا تَمُوتُونَ وَ مِنْهٰا تُخْرَجُونَ (25)

ترجمه

دفترى فروفرستادند (3)به (4)تو نبادا در دل تو تنگى از او (5)تا بترسانى (6)به

ص : 119


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 163.
2- .لت:از.
3- .مج،وز،لت،آج،لب:فروفرستاده شد.
4- .آج،لب:سوى.
5- .آج،لب:آن.
6- .آج،لب:بيم نمايى.

او و ياد كردى (1)گروندگان (2)را.

پس روى كنى (3)آن را كه فرستاده شد (4)به شما از خدايتان و پس روى مكنيد از فرود (5)او دوستانى را،اندك انديشه مى كنى. (6)

و بس (7)از شهر كه ما هلاك كرديم،آمد به ايشان هلاك (8)ما به شب يا (9)ايشان خفته بودند[به گرمگاه] (10) نبود گفت (11)ايشان چون آمد به ايشان عذاب ما الّا آن كه گفتند ما بيدادكار (12)بوديم (13).

بپرسيم (14)آنان را كه فرستادند به ايشان و بپرسيم (15)پيغامبران را.

قصّه كنيم بر ايشان به دانش و نبوديم غايب (16).

و سختن (17)آن روز حق باشد هركه را (18)گران بود ترازوهاى او ايشان ظفريافتگانند (19).

ص : 120


1- .مج،وز:يادگيرى،آج،لب:موعظتى.
2- .آج،لب:اهل ايمان،آف:گرويدگان.
3- .مج،وز:پس روى كنيد،آج،لب:متابعت نماييد.
4- .مج:فرستاده اند،وز،لت:فرستادند.
5- .آج،لب:غير خداى.
6- .مج،وز،آف:مى كنيد.
7- .آج،لب،آف:بسا.
8- .آج،لب:سختى عذاب ما.
9- .اساس:و،با توجّه به لت تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .آج،لب:تضرّع و گفتار.
12- .آج،لب:ستمكار.
13- .مج،وز:بوده ايم.
14- .اساس:بپرسن،با توجه به مج وز تصحيح شد.
15- .اساس:بپرسن،با توجه به مج وز تصحيح شد.
16- .مج،وز،ما غايب نيستيم.
17- .آج،لب:وزن.
18- .مج،وز:ندارد.
19- .مج،وز+باشند.

و هركه سبك بود (1)ترازوهاى او ايشان آنان باشند كه زيان كنند خود را به آنچه به آيتهاى ما ستم كرده باشند (2).

و ما تمكين كرديم (3)شما را در زمين و بكرديم شما را در اين (4)جا زندگانيها (5)اندكى شكر نكنى (6).

و به درستى (7)كه بيافريديم شما را پس نگاريديم (8)، پس گفتيم فرشتگان را[133-ر]سجده كنى (9)،آدم را سجده كردند مگر ابليس (10)،نبود از سجده كنندگان.

گفت چه منع كرد تو را كه سجده نكردى چون بفرمودم (11)تو را،گفت من بهترم از او بيافريدى (12)مرا از آتش و بيافريدى او را از گل.

گفت فروشو (13)ازآنجا (14)كه نيست تو را كه تكبّر كنى در آنجا برو كه تو از ذليلانى.

گفت مهلت ده مرا تا به آن روز كه زنده كنى (15)ايشان را.

ص : 121


1- .آج،لب:آيد.
2- .آج،لب:جهود مى نمودند.
3- .آج،لب:جاى داديم،آف:تمكّن.
4- .آج،لب:آن.
5- .آج،لب:اسباب معيشت.
6- .مج،وز:شكر مى كنيد،آج،لب:سپاس دارى مى نمايد،لت:مى كنى.
7- .آج،لب:به حقيقت.
8- .مج،وز،لت:بنگاريديم،آج،لب:مصوّر گردانيديم.
9- .مج،وز:سجود كنيد،آج،لب:سجده بريد،آف:سجده كنيد.
10- .مج،وز+كه.
11- .مج،وز:فرمودم،آف:بفرموديم.
12- .مج،وز،لت:آفريدى.
13- .آج،لب:فروآى.
14- .مج،وز،لت:اين.
15- .لت:زنده كنند.

گفت تو از فروگذاشتگانى (1).

گفت (2)به (3)آنچه مرا گمراه كردى (4)بنشينم براى ايشان به راه راست.

پس بيايم (5)به ايشان از پيش ايشان (6)و از پس ايشان (7)و از [دست] (8)راست ايشان و از[دست] (9)چپ ايشان و نيابى بيشتر ايشان را شكركننده.

گفت برو ازآنجا (10)خوار كرده و عيب كرده آنان كه پس روى تو كنند (11)از ايشان پر (12)كنم دوزخ را از شما همه.

و اى آدم بنشين (13)تو و جفت (14)تو در بهشت بخورى (15)ازآنجا (16)كه خواهى (17)و نزديك مشوى (18)به اين درخت كه باشى (19)از ستمكاران.

وسوسه

ص : 122


1- .اساس:فروگذشتگانى.
2- .آج،لب+ابليس.
3- .آج،لب+به سبب،آف:با.
4- .آج،لب:گردانيدى.
5- .مج،وز،آج،لب،لت:آيم.
6- .مج،وز،لت:پيششان.
7- .مج،وز،لت:پسشان.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز:اين.
11- .مج،وز:پى روند ايشان،آج،لب:متابعت نمايند تو را.
12- .مج،وز+بار.
13- .آج،لب:ساكن شو.
14- .آج،لب:زن.
15- .مج،وز،آج،لب،آف:بخوريد.
16- .مج،وز،آج،لب،لت:هركجا.
17- .مج،وز،آف:خواهيد.
18- .مج،وز:مگرديد،لت:مگرديد،آج،لب،آف:مشويد.
19- .مج،وز،آج،لب:باشيد.

كرد (1)ايشان را ديو تا پيدا كند (2)ايشان را (3)آنچه پنهان كرده (4)از ايشان از عورتهاى ايشان،گفت:نهى (5)نكرد شما را خداى شما از اين درخت مگر كه باشى (6)شما دو فرشته يا باشى (7)از هميشگان.

سوگند خورد با (8)ايشان كه من هستم شما را از نصيحت كنندگان (9).

فروگذاشت ايشان را به فريفتن چون بچشيدند (10)از آن درخت پديد آمد (11)ايشان را عورتهاشان (12)باستادند (13)مى دوختند (14)بر خود (15)از برگ (16)بهشت ندا كرد ايشان را خدايشان (17)نه من نهى (18)كردم شما را از اين درخت[133-پ]و نگفتم شما را كه ديو شما را دشمنى آشكار است! گفتند ربّنا (19)ستم كرديم بر خود و اگر نيامرزى ما را و رحمت نكنى (20)بر ما،باشيم از زيانكاران.

ص : 123


1- .آج،لب:مكرّر.
2- .اساس:پيدا كند،با توجه به مج،وز،تصحيح شد.
3- .مج،وز+ديو.
4- .مج،وز،لت:پنهان باز كرده،آج،لب:مستورى مى بود.
5- .آج،لب:منع.
6- .مج،وز،آج،لب:باشيد.
7- .مج،وز،آج،لب:باشيد.
8- .مج،وز:به.
9- .لت:نصيحت كنان،آج،لب:اهل اخلاص.
10- .مج،وز:بچشند.
11- .مج،وز،لت:پيدا شد،آج،لب:ظاهر شد.
12- .لت:عورتهايشان.
13- .آج،لب:در ايستادند.
14- .آج،لب:وصل مى كردند.
15- .مج:بر هر دو.
16- .لت:برق.
17- .مج،وز،پروردگارشان.
18- .آج،لب:منع.
19- .مج،وز،لت:خداى ما.
20- .آج،لب:نبخشايى.

گفت فروشوى (1)بهرى از شما (2)بهرى را دشمنى (3)و شما را در زمين قرارگاهى (4)باشد و برخوردارى تان (5)به وقتى (6).

گفت در آنجا زندگانى كنى (7)و در آنجا بميرى (8)و ازآنجا برانگيزند (9)شما را.

قوله تعالى: المص ،آنچه در حروف مقطّع گفته اند در اوّل[سورة البقره گفتيم وجهى نباشد اعاده كردن] (10)،امّا آنچه اين جا گفته اند،علىّ بن ابى طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس:اين سوگندى است كه خداى تعالى ياد كرد.ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس:نامى است از نامهاى خدا.و گفته اند:از جملۀ نامهاى قرآن است و گفته اند نام سوره (11)است.ابو الضّحى گفت:انا (12)اللّه افضل،من خداى حاكمم،شعبى گفت معنى آن است:انا اللّه الصّادق (13)،من خداى راست گويم (14).محمّد بن كعب القرظيّ گفت:الف ابتداء نام اوست[اوّل و آخر و«لام»اوّل،نام اوست لطيف،و «ميم»اوّل نام اوست مجيد و ملك،و«صاد»اوّل نام اوست] (15)صمد و صادق الوعد و صانع مصنوعات،و در بعضى تفسيرها آمد (16)كه معنى المص [آن] (17)است كه:

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (18) ،نه ما دل تو روشن كرديم،و گفته اند:حروف نام مهترين (19)است،

ص : 124


1- .مج،وز،آف:فروشويد.
2- .مج،وز،لت:ندارد.
3- .مج،وز:دشمن.
4- .مج،وز:خوار كاهى،آج،لب:قرارجاهى.
5- .آج،لب:و تمتعى.
6- .آج،لب:تا هنگام اجل.
7- .مج،وز،آف:كنيد.آج،لب:در زمين بزنيد.
8- .مج،وز،آف:بميريد،آج،لب:دفن كنيد.
9- .آج،لب:بيرون آرند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز،مر،آف:سوره اى.
12- .آج،لب:آن.
13- .لب:صادقين.
14- .مج،وز:راست گيرم،لت:راستى گرم.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،افزوده شد.
16- .لت:آمده.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 1.
19- .لب،آف:بهترين.

و بعضى نحويان گفتند:او را محلّى نيست از اعراب و«كتاب»مرفوع است به خبر مبتداء محذوف،كانّه قال:هذا كتاب،و بعضى (1)گفتند:محلّ او از اعراب (2)رفع است بر ابتدا و خبر او كتاب است،و بعضى ديگر گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى (3)هست،و التّقدير انزل كتاب،و اين قول بعيدتر است لمخالفة (4)الظّاهر.

و بهترينۀ اقوال آن است كه خبر مبتداى محذوف است با آن كه المص نام سوره است و محلّ او رفع است،اى هذه السّورة كتاب منزل اليك،گفت:اين كتابى است از خداى به تو فروفرستاده،نبايد كه از او در دل تو تنگى (5)باشد،و معنى آن كه :نگر تا دل تنگ نكنى.و در«فاء»دو وجه گفتند:يكى آن كه تعقيب راست، يعنى پس ازآن كه شناختى كه كتاب از خداست چرا بايد كه (6)تو را دل تنگ بود! دوم آن كه در جاى جواب بود و معنى آن باشد كه كتاب از خداى تو آمد،پس نبايد كه تو را دل تنگ باشد و معنى إذا بود.و در معنى دلتنگى به قرآن چند قول گفتند:يكى حسن بصرى گفت مراد آن است كه خاطر و فكرت پراكنده مدار به او،بل بايد كه همۀ خاطر تو آن بود كه چگونه جد نمايى به انذار به او.دوم عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و سدّى گفتند مراد شكّ است،يعنى نگر تا شك نكنى در او كه اين كتاب براى انذار فرستادند به تو.قول سه ام (7)آن كه فراء گفت مراد آن است كه دل تنگ مكن به تكذيب مكذّبان و اصرار كافران لقوله: فَلَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ عَلىٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (8).و قوله: لِتُنْذِرَ ،بيشتر اهل علم گفتند:چون فرّا و زجّاج و جز ايشان كه در كلام تقديم و تأخيرى هست (9)،و تقدير آن است كه:(انزل اليك لتنذر به فلا يكن في صدرك حرج منه،)«لام (10)»تعلّق

ص : 125


1- .مل،لت+دگر.
2- .آج،لب:ندارد.
3- .آج،لب:تأخير.
4- .مج،وز،مل،لت:بمخالفته.
5- .آج،لب:شكى.
6- .لت+تا.
7- .مل،بم،آن:سيم:آف:سيوم.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 6.
9- .آج،لب:تأخيرست.
10- .لب:كه لام.

به انزال دارد،و بعضى دگر گفتند:[134-ر]«لام»تعلّق دارد به«انذار»و معنى آن است:فلا يكن في صدرك حرج منه لإنذار النّاس به،نبايد كه در دل تو تنگى باشد براى انذار اين،يعنى انذار به اين كتاب على انشراح صدر و فسحة قلب.

وَ ذِكْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ،و ياد دادن و تذكير مؤمنان.و«ذكرى»مصدر«ذكّر»باشد، قال اللّه تعالى: وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (1).و در موضع او سه قول گفتند:

نصب على تقدير انّه مفعول له و التّقدير لتنذر و تذكيرا كما تقول (2)جئتك (3)لتحسن الىّ و شوقا اليك،دوم به رفع بر تقدير مبتداى محذوف،المعنى و هو ذكرى،سيم (4)جرّ على تقدير لتنذر به و للذّكرى اى للانذار و الذّكر،و رمّانى گفت:اين وجه ضعيف است براى آن كه اسم صريح را بر فعلى كه در تقدير مصدر باشد با آن عطف نكنند بى اعادت حرف جرّ،چنان كه بگويند:مررت به و زيد الّا بعد ان يقال و يزيد.

اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ،متابعت كنى (5)اين كتاب را كه خداى تعالى فرستاد به شما،خطاب است با جملۀ مكلّفان و امر است از خداى تعالى ايشان را به متابعت قرآن،يقال تبعت كذا،و اتبعته و اتّبعته بمعنى واحد اتبعت زيدا عمرا،متعدّى باشد به دو مفعول،قال اللّه تعالى: وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا لَعْنَةً (6)، و در عموم اين لفظ،واجب و مندوب و مباح و قبيح درآيد در اعتقاد مكلّف در هريك على ما هو به،مأمور به متابعت كردن بر وجه وجوب و ندب و منهى عنه اجتناب كردن لوجه قبحه و در مباح به حسب اختيار و مصلحت بودن و كار بستن. وَ لاٰ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ ،نهى است از خداى تعالى متابعت معبودان و مقتدايان كفّار كه بدون خداى آن (7)را ولى خواندند.ولى يار باشد و دوست و اولى

ص : 126


1- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 55.
2- .اساس آج،لب:يقول،با توجّه به لت تصحيح شد.
3- .اساس:حسنتك،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،لت:سه ام،آف:سيوم.
5- .مج،وز:متابعت كنيد.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 42.
7- .آج،لب:خداى اند.

باشد و اصل كلمه ازآنجاست و نقيضه العدوّ.آنگه بر سبيل تقريع و ملامت و مذمّت گفت: قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ ،اندك تفكّر مى كنيد (1)و ما مصدريّه است اى قليلا تذكّركم (2)،و نصب«قليلا»بر حال باشد،و گفته اند:«ما»زيادت است و نصب «قليلا»بر اين وجه به تذكّرون باشد و بناى تفعّل تكلّف باشد و تعسّف،و حمزه و كسائى خواندند:تذكرون (3)به تخفيف«ذال»به يك«تا»من الذّكر،يقال:ذكرته اذكره،و ابن عامر خواند:قليلا ما تتذكّرون،آنگه«تاء»تفعّل بيفكند دون«تاء» مضارعة براى آن كه او براى معنى آمده است تا (4)دو«تا»و حرفى كه به (5)او قريب است مجتمع نباشد.

وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،«كم»اسمى است و او را دو معنى باشد:يكى خبر و يكى استفهام،و چون خبر را باشد معنى او تكثير بود و نقيض او«ربّ» باشد كه آن تقليل را بود جز كه ربّ حرف جرّ است و«كم»اسم است،تقول (6):

كم رجل لقيته و كم رجال رأيتهم،قال الفرزدق (7):

كم عمّة لك يا جرير و خالة***فدعاء قد حلبت علىّ عشاري

و موضع او رفع باشد به ابتدا و خبرش«اهلكناها»و چون خبر باشد«ما» بعد او مجرور باشد بمنزلة الالف و المائة اذا قلت:كم رجل جاء ني فهو بمنزلة قولك الف رجل جاءنى او مائة رجل جاءني (8)،و جمع بر معنى باشد و توحيد براساس

ص : 127


1- .،آج،لب،آف،لت:مى كنند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس،آج،لب:تذكيركم،با توجّه به لت تصحيح شد.
3- .اساس،آج،لب:يذكّرون،با توجّه به لت تصحيح شد.
4- .آف.با.
5- .آج،لب،آف:با.
6- .آج،لب،آن:يقول.
7- .مج،وز،مل+شعر.
8- .مج،وز،مل،لت:فهو بمنزلة قولك عشرة رجال جاءوني،آج،لب،مل،چاپ شعرانى(117/5):فهو بمنزلة قولك الف رجل جاءنى او مائة رجل جاءنى و كم رجال جاءوني و جاءنى أيضا بمنزلة قولك عشرة رجال جاءوني و جمع.

لفظ،و چون استفهام بود ما بعد او منصوب باشد،بر تميز،كقولهم:كم رجلا عندك بمنزلة قولك أ عشرون رجلا عندك ام ثلاثون.و چون خبرى باشد بيشتر با «من»استعمال كنند چنان كه در آيت هست.و آيت وارد است مورد ايعاد و تهديد و ترهيب كافران را،گفت:بس شهر و بس ده كه (1)ما (2)هلاك كرديم ايشان را به كفر و گناهشان. فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا ،اى عذابنا،[عذاب ما به ايشان آمد،و«فا»براى آن آمد تا تفصيل اين جمله باشد كه«اهلكناها»است و گفتند:خود مجرّد عطف است] (3)،چنان كه:زرتني فأكرمتني،و فرّاء[134-پ]گفت:«فا»به معنى «واو»است.

بَيٰاتاً ،أى ليلا،به شب.و«بيات»ايقاع المكروه باللّيل باشد،و شبيخون را بيات گويند،و نصب او بر ظرف است. أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ ،يا ايشان (4)خفته در وقت گرمگاه.و اصل كلمه از راحت است،[چه] (5)خفتن در آن وقت آسايش را باشد، و منه الاقالة فى البيع لأنّه الاراحة،و روا بود كه از قول باشد جز كه«الف»ازاله را باشد،كأنّ الاقالة ازالة و قطع لما يجري من القول و الاختلاف بين المتبايعين (6)، و بر قول اوّل همزه تعديه را باشد-چنان كه بيان كرده شد-و براى آن تخصيص كرد (7)اين اوقات را كه عذاب در وقت آسايش سخت تر (8)بود (9).

فَمٰا كٰانَ دَعْوٰاهُمْ ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه آن كافران متمرّدان را در وقت آن كه عذاب به ايشان آمد همه دعوى و گفتار ايشان جز اعتراف نبود به آن كه گفتند:ما ظالم بوده ايم و ستمكاره (10)نفس خود،و اين عذاب به استحقاق به ما رسيد.و البأس العذاب الشّديد،و كذلك البؤس شدّة الفقر،و البئيس الشّديد و

ص : 128


1- .مج،وز،مل،لت:ديه كه.
2- .مج،وز،مل+بيران و.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:به ايشان/به ايشان.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:المتتابعين،مج،وز،لت:المتابعين،با توجّه به مل تصحيح شد.
7- .مج،وز+و.
8- .مل،لت:سختر.
9- .آج،لب+قوله.
10- .مل:ستمكار،آف:ستمكاره بر.

هو الشّجاع ايضا لشدّته،و قوله: إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا ،در جاى اسم كان است،و دَعْوٰاهُمْ در جاى خبر«كان»،كقوله: مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (1)،و الدّعاء ايضا، و قال سيبويه يقول العرب:اللّهم اشركنا في دعوى المسلمين،أى في دعائهم، قال الشّاعر (2):

و ان مذلت رجلي دعوتك اشتقي***بدعواك من مذل بها فتهون

و مذلت رجله،أى خدرت (3).

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ ،به«فا»عطف كرد جمله را بر جمله،و«فا» براى تقريب حال آورد و اگرچه مدّتى متراخى باشد ميان عمل و عامل و جزاء و سؤال او به قيامت،و لكن لتقريب الحال«فا»آورد و«ثمّ»نگفت،چنان كه فرمود:

وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ (4)،و«لام»و«نون»هر دو تأكيد راست و در جواب قسم آرند و فعل را با«نون»تأكيد بنا كنند.خداى تعالى در اين آيت قسم ياد كرد.«واو»مضمر است و«لام»و«نون»بر او دليل،و گفت:به عزّت من كه بپرسم آنان را كه رسولان به ايشان فرستادم از خلقان و مكلّفان،و نيز بپرسم رسولان را،و مثله قوله: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمّٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (5)، رسولان را از تبليغ بپرسند و امّتان را از عمل،و اگرچه قديم تعالى را (6)به اين سؤال حاجت نباشد چه او عالم الذّات است،و لكن آيت وارد است مورد وعيد و تهديد،و رمّانى گفت:حقيقت سؤال طلب الجواب باشد به ادات او در كلام.

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ ،خبرى دگر است مؤكّد به قسمى مضمر،گفت:نيز به حقّ من كه قصّه كنم بر ايشان،و«نون»براى خطاب الملوك آورد،و گفتند:براى آن كه بعضى از آن (7)فرشتگان كنند.عبد اللّه عبّاس گفت معنى آن است كه:بر او

ص : 129


1- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 25.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .اساس،لب،بم:دارت،با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 77.
5- .سورۀ حجر(15)آيۀ 92 و 93.
6- .مج،وز:قديم را تعالى.
7- .مج،وز:ندارد.

آريم (1)و خوانيم آنچه در نامۀ عمل او باشد،و در خبر است كه رسول -عليه السّلام-گفت:

(ان الله يسأل كل احد بكلامه ليس بينه و بينه ترجمان) ،گفت:

خداى تعالى هركس را كه سؤال كند به كلام خود سؤال كند و به خودى خود با او خطاب كند،ميان ايشان ترجمانى نبود.

و قصّه،كلامى باشد بعضى براثر بعضى،من قولهم:قصّ أثره إذا اتّبعه، و منه القصاص لأنّه يتلوا الجناية،و منه القصّ الّذي هو القطع لأنّه قطع على وجه التّتابع كقصّ الأظفار،و منه القصّة للطّرّة لأنّها مقطوعة على وتيرة واحدة.

و قوله: بِعِلْمٍ ،در او دو قول گفتند:يعنى آنچه ما به ايشان گوييم از سر عالمى گوييم،و مراد به علم عالمى است،و قول دوم آن است كه:مراد به علم معلوم است،كقوله تعالى: وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ (2).آنگه سؤال مؤمنان بر وجه تذكير و تنبيه باشد.و سؤال كافران[135-ر]بر وجه توبيخ و تقريع تا به مقدار آن كه كافران را غم و وحشت[بود] (3)مؤمنان را سرور و بهجت بود.آنگه سؤال پيغامبران هم بر وجه تقريع و ملامت كافران بود،چنان كه در قصّۀ عيسى-عليه السّلام-برفت في قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (4)،دگر آن كه قومى منكر باشند پيغامبران را في قوله: مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاٰ نَذِيرٍ (5)،و اين وجه ضعيف است براى آن كه معنى آيت آن است:(لئلا يقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير).

اگر گويند:چگونه جمع كنى از ميان اين دو آيت،و مناقضه چگونه زائل كنى ميان ايشان-اعني هذه الآية و قوله: وَ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (6)،در يك آيت نفى سؤال كرد و در دگر آيت اثبات سؤال كرد-و اين مناقضه باشد؟ يك جواب آن است كه:نفى سؤال از مجرمان نفى سؤال استعلام و استرشاد

ص : 130


1- .اساس:برآوريم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 255.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 19.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 78.

است،نه نفى سؤال تقريع و توبيخ،از آن وجه ايشان را سؤال نباشد از اين وجه باشد.

جواب ديگر آن است كه:نفى سؤال مراد قطع سؤال است بر ايشان عند حصول ايشان در دوزخ،بر وجهى دگر آن است كه:نفس سؤال از بعضى است (استخفافا بهم و قلة مبالاة و اكتراث بهم،)و اثبات سؤال در حق بيشتر.

و سؤال در كلام عرب بر چهار وجه باشد:سؤال استخبار و استعلام، چنان كه:من عندك و أين زيد؟و اين بر خداى تعالى روا نباشد براى آن كه اين كسى پرسد كه نداند تا بداند و او عالم الغيب است،و دوّم سؤال توبيخ و تقريع باشد،چنان كه گويند:أ لم احسن اليك،[أ لم] (1)انعم اليك فكفرت نعمتى و جحدت حقّي،و منه قوله: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يٰا بَنِي آدَمَ (2)،و قوله: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ (3)،و قوله: أَ فَلَمْ تَكُنْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ (4)،و منه قول الشّاعر (5):

أ لستم خير من ركب المطايا***و اندى العالمين بطون راح

اين سؤال تقريع است منكران فضل ايشان را،و قال العجّاج (6):أطربا و أنت قنّسرى و اين ملامت است خويشتن را كه چگونه طرب مى كنى با پيرى! سيم (7)سؤال تحضيض باشد و در او معنى امر باشد،كقولك:الّا تقوم و هلاّ فعلت كذا،اى قم و افعل كذا،و چهارم:سؤال تقرير باشد،كقولهم:هل تعرف الغيب،و هل تعلم ما يكون غدا،و هل تقدر ان تمشى على الماء و ان تطير في الهواء،و منه قول الشّاعر (8):

و هل يصلح العطّار ما أفسد الدّهر***

اين همه براى آن است تا سايل مقر آيد و بگويد كه:نه،روا نيست و چنين

ص : 131


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .سورۀ يس(36)آيۀ 60.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 130.
4- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 106.
5- .مج،وز+شعر.
6- .مج،وز+شعر.
7- .مج،وز:سه ام،مل:سيوم.
8- .مج،وز+شعر.

نباشد[پس آياتى كه در قرآن هست كه بعضى متضمّن نفى سؤال است و بعضى متضمّن اثبات،جواب] (1)از او اين وجوه باشد كه گفته شد،و كذلك قوله:[يوم] (2)لاٰ يَنْطِقُونَ، وَ لاٰ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (3)،و قوله: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ (4)،و: يَتَلاٰوَمُونَ (5)،جواب از او هم اين وجوه باشد،چون سؤال كنند كه در اين آيات يك بار اثبات نطق مى كند،و يك بار نفى و در قرآن و كلام عرب از اين بسيار است،أ لا ترى الى قول الشّاعر (6):

فأصبحت و اللّيل لي ملبس***و أصبحت الأرض بحرا طما

هركه در اين بيت نگرد صبح و شب به يك جاى بيند گمان برد كه مناقضه است،و خلاف اين است براى آن كه مراد به«أصبحت»نه صبح است، و انّما المعنيّ بقوله:أصبحت،أي أوقدت المصباح،چراغ برافروختيم،و قوله:

وَ مٰا كُنّٰا غٰائِبِينَ ، (7)و ما غايب نبوده ايم از آن به معنى عالمى،و آن كه چيزى بر او پوشيده نشود به منزلۀ حاضرى باشد كه غايب نشود.و حضور و غيبت بر حقيقت بر خداى روا نباشد كه آن از صفات اجسام است.

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ ،اين جمله اى است از مبتدا و خبر،و ظرفى در ميان (8)افتاده حشو،حق تعالى گفت:وزن آن روز درست (9)باشد و حق بود،يعنى روز قيامت.

و در وزن و ميزان[135-پ]خلاف كردند علما بر چهار قول حسن بصرى گفت:

ترازو (10)قيامت (11)را دو كفّه باشد يكى كفّۀ حسنات (12)و يكى كفّۀ سيّئات (13)،و آنچه سنجند (14)به آن صحايف اعمال باشد چنان كه در اخبار آمد.و عبيد بن عمير گفت:

ص : 132


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 35 و 36.
4- .سورۀ طور(52)آيۀ 25.
5- .سورۀ قلم(68)آيۀ 30.
6- .مج،وز+شعر.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 7.
8- .مج،وز،مل+آن.
9- .اساس،بم:در بيخت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .وز،آج،لب:ترازوى.
11- .مج،وز،مل+آن.
12- .مج،وز+باشد.
13- .مج،وز+باشد.
14- .مل:بسنجند.

آدمى را سنجند (1)تا مردى را بيارند عظيم الجثّه كه گمان چنان برند كه او را ثقلى عظيم باشد،او را در ترازو نهند،چندان (2)برآيد كه پشّه (3)،مردم از آن متعجّب بمانند.و مردى نحيف (4)بيارند در ترازو نهند به وزن كوهى (5)گران برآيد (6).

ابو عليّ الجبايى گفت:ترازوى قيامت را كفّه ها باشد،يكى را كفّۀ حسنات گويند و يكى را كفّۀ سيّئات.كفّۀ سيّئات از حسنات به علامتى منفصل شود (7)كه خداى تعالى نهاده باشد كه مردم بينند بدانند.مجاهد گفت و دگر علما- ابو القاسم بلخى و بيشتر متكلّمان كه:اين مجاز و كنايت است از عدل كه خداى تعالى به قيامت با بندگان حساب به حق خواهد كردن و جزا به عدل و داستان دادن (8)،چنان كه آن كس كه او چيزى به ترازو سنجد رها نكند كه كفّه[اى بر كفّه اى] (9)بچربد و تفاوت كند،و اين نيكوتر وجههاست.

امّا حكمت در اين با آن كه خداى تعالى عالم است به مقادير و تفاصيل مستحقّات از ثواب و عقاب تا مكلّفان را زجرى و وعظى باشد و تهديد و وعيدى و الطاف و مصالح باشد ايشان را در تكليف.و در«يومئذ»هم اعراب روا باشد هم بنا،بيانه قوله: مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ ،بالفتح[على] (10)النبأ و«يومئذ»بالجرّ على الاضافة في قراءة من قرء بالجرّ.و«حق»وضع چيزى باشد به موضع خود بر وجهى كه حكمت اقتضا كند و هم مصدر باشد و هم صفت.و«وزن»در لغت مقابلۀ چيزى[باشد] (11)به چيزى،منه وزن المتاع و وزن الشعر على وجه التّشبيه،و منه كلام موزون و وزنت الشّىء بالشّيء يعدل به،قال الاخطل (12).

ص : 133


1- .مل:بسنجند.
2- .آج،لب+وزن.
3- .مج،وز:كه پر سرشكى.
4- .مج،وز+را.
5- .آج،لب:كوه.
6- .مج:گرانتر آيد.
7- .آج،لب:باشد.
8- .اساس:دادسان داد،آج،لب:دادشان داد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز+شعر.

و اذا وضعت أباك في ميزانهم***رجحوا عليك و شلت (1)في الميزان

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،گفت:هركه ترازوى او به حسنات و طاعات گران بار بود،يعنى هركه او را طاعت بسيار باشد،ايشان رستگاران و ظفريافتگان باشند به ثواب خداى.و«ثقل»عبارت باشد از اعتماد لازم سفلى،و«خفّت»عبارت باشد از اعتماد لازم علوى (2).

و هركه را ترازوى حسنات و طاعات سبك باشد،يعنى طاعت اندك بود، ايشان آنان باشند كه خود را زيان كرده باشند به استحقاق عقاب ابد به آن كفر و جحود كه به آيات ما كرده باشند.و«موازين»جمع ميزان بود،و اصل[او] (3)واو است«موزان»،قلب واو (4)كردند با«يا»،براى سكونش و انكسار ما قبله،و كذلك الميعاد و الميقات.و در«خوان»و«صوان»قلب نكردند براى آن كه«واو» متحرّك بود.و«خسران»ذهاب رأس المال باشد و سر همۀ سرمايه ها (5)تن و جان باشد،چون مرد كافر شود به قيامت تن و جان زيان كند به عذاب دوزخ.

وَ لَقَدْ مَكَّنّٰاكُمْ فِي الْأَرْضِ ،حق تعالى در اين آيت منّت نهاد بر مكلّفان به تمكين،گفت:ما ممكّن بكرديم شما را در زمين از آمد و شد و انواع تصرّف.و تمكين،دادن چيزها (6)باشد كه به آن،فعل توان كردن با ارتفاع موانع،براى آن كه فعل چنان كه محتاج است به قدرت،محتاج است با آلت و دلالت و اسباب و ارتفاع موانع.تمكين عبارت بود (7)از حصول اين جمله،و«لام»در«أرض»،«لام»تعريف عهد است،يعنى اين زمين كه ما در اوييم و مى بينيم. وَ جَعَلْنٰا لَكُمْ (8)فِيهٰا مَعٰايِشَ ،و شما را در او وجه

ص : 134


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(121/5)و التّبيان(352/4):رجحوا و شال أبوك.
2- .چاپ شعرانى(121/5)+ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ -الآية.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،لت:قلب او.
5- .آج،لب:سر همۀ مايها/...همۀ مايه ها.
6- .مج،وز:چيزهايى.
7- .مج،وز،لت:باشد.
8- .اساس،آف،آن:لهم،با توجّه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

معاش (1)ساختيم.و رمّاني حدّ معيشت نهاد به آن كه او وصلت باشد از جهت كسب به طعام و شراب و لباس (2)مر آن محل كه در او حيات بود.و خارجه روايت كند از نافع:«معائش»[136-ر]به همزه،و نيز از أعمش روايت كرد از او از عبد الرّحمن أعرج،و باقى قرّاء بى همزه خوانند به«يا»،و جملۀ نحويان حكم كردند به آن كه همزه خطاست اين جا براى آن كه كلمه من ذوات الياست من عاش يعيش عيشا و معيشة،و المعيشة ايضا اسم لما يعاش به،و وزن او مفعله باشد و جمع او معايش،و در اصل معيشة بوده است كمسيلة و مسائل،و اصل او مسيله.و مقام و مقاوم اصله مقوم،قال الشّاعر (3):

و إنّي لقوّام مقاوم لم يكن***جرير و لا مولى جرير يقومها

و اين«جعل»به معنى خلق باشد براى آن كه متعدّى است به يك مفعول و چون متعدّى باشد به دو مفعول به معنى تصيير باشد،حق تعالى گفت:من در زمين روزى تو بيافريدم (4)و پديد كردم و تو را تمكين كردم از تناول آن و نيل آن، آنگاه بااين همه شكر من نمى كنى (5). قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ ،اندك شكر من مى كنى (6)،و معنى آن است كه:هيچ شكر نمى كنى (7)،چنان كه گويند:قلّ ما رأيت مثله،و آن دو وجه از«ما»ى مصدرى و«ما»ى زياده كه در آيت اوّل گفتيم،من قوله: قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ (8)،اين جا (9)بتوان گفتن.و«شكر»اعتراف به نعمت باشد با ضربى (10)تعظيم و آنچه در حمد و شكر گفته اند،و فرق ميان ايشان در اوّل كتاب برفت، وجهى نباشد اعادت آن را.

وَ لَقَدْ خَلَقْنٰاكُمْ ،اين خطاب است از خداى تعالى جملۀ خلقان را كه فرزندان آدم اند،گفت:ما بيافريديم شما را.و«خلق»اخراج الشّىء من العدم الى

ص : 135


1- .مج،وز،مل،لت:معيشت.
2- .مج،وز،مل:ما.
3- .مج،وز+شعر.
4- .مج،وز:نيافريدم.
5- .مل،آف:نمى كنيد.
6- .مل،آف:نمى كنيد.
7- .مل،آف:نمى كنيد.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 3.
9- .بم،آف،لت،آن:آنجا.
10- .وز،مل+از.

الوجود باشد،على ضرب من التّقدير،بى زيادتى كه به اسراف رساند يا تقصيرى كه به نقصان آرد آن را،و براى اين فعل ما را خلق نخوانند و ما را خالق نخوانند بر اطلاق كه افعال ما مقدّر نباشد (1)اين تقدير،بل بيشتر بر گزاف (2)باشد،انّما يقال:

(خلقت الاديم نعلا)،و كلام در اين باب مستقصى رفته است.

ثُمَّ صَوَّرْنٰاكُمْ ،«تصوير»(جعل الشىء على صورة)باشد،و صورت بنيتى باشد مقوّم بر هيئتى (3)ظاهر،حق تعالى گفت:ما آفريديم شما را و از كتم عدم به حيّز وجود ما آورديم،و رقم هستى بر قالب شما ما كشيديم،و اين صورت به اين لطيفى ما نگاشتيم. فِي ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ (4)،در ظلمت شب (5)و ظلمت شكم و ظلمت رحم،و هر مصوّر كه باشد از تاريكى احتراز كند تا نگاشتۀ او تباه نشود،و از آب احتراز كند تا نقش او متفشّى (6)نگردد،حق تعالى در اين سه تاريكى صورت تو بر آب نگاشت تا بدانى كه چنان كه او با خلقان نماند،فعل او با فعل ديگران نماند.

ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ،آنگه فرشتگان را گفتيم كه آدم را سجده كنيد (7).سجدۀ تعظيم نه سجدۀ عبادت-چنان كه بيان كرديم در سورة البقره،و در آيت دليل است بر تفضيل انبياء على (8)الملائكة از آن وجه كه رفت.

اگر گويند چگونه گفت: ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ،پس ما پس از خلق شما گفتيم فرشتگان را كه:آدم را سجده كنيد (9)و سجدۀ فرشتگان آدم را پيش از خلق ما بود-گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه حسن (10)و ابو على جبّايى گفتند:مراد به خلق و تصوير ما خلق و تصوير پدر ماست آدم،يعنى ما آدم را بيافريديم و بنگاشتيم،آنگاه فرشتگان را گفتيم كه:او را سجده كنيد. (11).

ص : 136


1- .مل+بر.
2- .مج،لب،بم:گذاف.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز آج:هيئتى.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 6.
5- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،در روايات معتبر لفظ«مشيمه»آمده است.
6- .مج،متنقشى،مل،بم:منقّشى.
7- .لت:كنى.
8- .مج،وز،لت:بر.
9- .لت:كنى.
10- .مج،وز،مل،لت:حسن بصرى.
11- .لت:كنى.

و اين چنان باشد كه خطاب جماعتى به معاملتى كه به اسلاف ايشان رفته باشد، چنان كه در حديث بنى اسرائيل بيان برفت في آيات كثيرة قوله تعالى: وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِكُمُ الْبَحْرَ (1)،و قوله: وَ إِذْ نَجَّيْنٰاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ ، (2)و اين جمله با پدران ايشان رفت.

زجّاج گفت معنى«خلقناكم»آن است كه:ابتدأنا خلقكم بخلق آدم،ثمّ تصويره،ثمّ قلنا للملائكة.

وجه دوم عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ربيع و قتاده و سدّى گفتند،معنى آن است كه:خلقنا آدم ثمّ صوّرناكم في ظهره ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ [136-پ]ما آدم را بيافريديم و شما را در پشت او بيافريديم خلق تقدير و تصوير و تقرير،آنگه فرشتگان را گفتيم كه:آدم را سجده كنيد (3).

وجه سيم (4)آن است كه:ما بيافريديم شما را و بنگاشتيم،پس خبر داديم شما را كه ما گفتيم فرشتگان را كه آدم را سجده كنيد (5).

و وجه چهارم آن است كه أخفش گفت:«ثمّ»به معنى«واو»است،چنان كه گفتيم: ثُمَّ اللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا يَفْعَلُونَ (6)،و مثله قوله: ثُمَّ كٰانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا (7)، و قوله: اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ ، (8)على احد الاقوال،و قال الشّاعر (9).

سألت ربيعة من خيرها***أبا ثمّ امّا فقالوا لمه

بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:بيافريديم شما را در پشت پدر،پس بنگاشتيم شما را در رحم مادر.بعضى دگر گفتند:خلقناكم خلق تقدير،ما شما را و صورت شما را به تقدير در آورديم دون خلق ايجاد،آنگه فرشتگان را امر

ص : 137


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 50.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 49،مج،وز،مل+الآيات.
3- .لت:كنيد.
4- .مج،وز:سه ام،مل،آج،لب،آف:سيوم،لت:سئوم.
5- .لت:كنيد.
6- .سورۀ يونس(10)آيۀ 90.
7- .سورۀ بلد(90)آيۀ 17.
8- .سورۀ هود(11)آيۀ 90.
9- .مج،وز،مل+شعر.

كرديم به سجدۀ آدم،سجده كردند جملۀ فرشتگان كه مأمور (1)بودند به سجدۀ آدم، مگر ابليس كه از جملۀ ساجدان نبود.

قٰالَ مٰا مَنَعَكَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ،خداى تعالى گفت ابليس را كه:چه منع كرد تو را از سجدۀ آدم چون من تو را فرمودم؟و«ما»استفهامى است،و در «لا»سه قول گفتند في قوله: أَلاّٰ تَسْجُدَ ،يكى آن كه صله است و زياده بر سبيل تأكيد،چنان كه گفت: لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتٰابِ (2)،و معنى آن كه:ليعلم،و كقوله:

لاٰ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيٰامَةِ (3) ،و كقوله: فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ (4)،و كما قال الشّاعر (5):

أبى جودة لا البخل و استعجلت به***نعم من فتى لا يمنع الجود نائله

يعنى أبى جودة البخل،و أبو عمرو بن العلاء روايت كرد:لا البخل،به جرّ، و تفسير كرد«لا»را به كلمه،أى كلمة البخل،«لا»را اسم كرد و بخل را صفت او،براى آن كه«لا»را به كلمۀ بخل باشد الّتي هى لا،كأنّه قال أبى جودة ان يقول لا.

دوم آن كه:ما دعاك الى أن لا تسجد،چه دعوت كرد تو را به آن كه سجده نكردى.

سيم (6)آن كه:ما اخرجك الى ان لا تسجد.فرّاء گفت:چون منع متضمّن نفى بود، مؤكّد كرد آن را به«لا»،چنان كه:«ما»ى نفى به«ان»نافيه تأكيد كنند،يقال:ما ان رأيت مثله،قال الشّاعر (7):

ما إن رأينا مثلهنّ لمعشر***سود (8)الرّءوس فوالج و فيول

اگر گويند،چگونه گفت: مٰا مَنَعَكَ ،و ابليس ممنوع نبود از سجده؟ گوييم:آنچه صارف بود او را از سجده از اعتقادات باطل آن را مانع خواند بر توسّع،چنان كه داعى را حامل و باعث خوانند.آنگه حكايت جواب ابليس باز كرد كه او گفت:مانع و صارف من آن بود كه از او بهترم،براى آن كه مرا از آتش

ص : 138


1- .اساس،بم،آف،آن+به،كه زايد مى نمايد.
2- .سورۀ حديد(57)آيۀ 29.
3- .سورۀ قيامه(75)آيۀ 1.
4- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 75.
5- .مج،وز+شعر.
6- .مج،وز،مل:سه ام،لب،آف:سيوم.
7- .مج،وز+شعر.
8- .اساس،بم:سواد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

آفريدى و او را از گل،و اين خطاست هم در اصل و هم در علّت،براى آن كه عبادت خداى را باشد،و تبع مصلحت باشد،و قديم تعالى براى مصلحت بنده فرمايد،او را نرسد كه اعتراض كند ازآنجا كه مصلحت نداند،و آنگه نيز مخطى بود در تعليل تفضيل خود بر آدم،براى آن كه هر دو را خداى آفريد به حسب مصلحت،يكى را از آتش و يكى را از گل،و هيچ دو را در آن اختيارى و فعلى نبود،و خيريّت و تفضيل به چيزى باشد از جهت بنده،نبينى كه گفت: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ (1).

دگر آن كه مسلّم نيست كه آتش بهتر از خاك است،براى آن كه خيريّت را در اين مواضع مراد به او كثرت منافع باشد،چه كثرت ثواب صورت نبندد (2).و منافع در خاك بيشتر است ازآن كه در آتش،چه زمين مستقرّ آدمى و جملۀ حيوان است،و منزل و مأواى ايشان است،و جاى متصرّف و گشتنگاه ايشان است مرده و زنده،چنان كه گفت: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً [137-ر] أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً ، (3)دگر جاى رزق و روزى حيوانات است،و تخم كارند در او،يكى را هفتصد (4)،و كمتر و بيشتر بر دهد،و شاعر گفت (5):

فالارض معقلنا و كانت امّنا***فيها معايشنا و منها نخرج

ثعلبي-امام اصحاب الحديث-در تفسير گفت كه عبد اللّه عبّاس گفت:

اوّل من قاس ابليس فأخطأ القياس فمن قاس الدّين بشيء من رأيه قرنه اللّه مع ابليس.اگر گويند:چرا ابليس اعتراض كرد بر خداى تعالى با آن كه او دانست كه خداى تعالى جز حكمت و صواب نفرمايد؟جواب گوييم:به نزديك ما چنان است كه ابليس خداى شناس نبود،و در وقت آن كه خداى را عبادت مى كرد منافق بود،براى آن كه ارتداد باطل است از وجوهى كه بيان كرديم فيما مضى،و

ص : 139


1- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 13.
2- .اساس،مج،وز،بم:نبندد/نبندد.
3- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 25 و 26.
4- .مج،وز،مل،لب،لت،آن:هفصد.
5- .مج،وز،مل+شعر.

لقوله تعالى: وَ كٰانَ مِنَ الْكٰافِرِينَ (1)،و بر اين مذهب سؤال ساقط باشد.

و قومى استدلال كردند به آيت بر آنكه امر بر وجوب باشد،براى آن كه خداى تعالى ابليس را مذمّت و ملامت و لعنت كرد بر مخالفت امر (2)،و اگر امر بر ندب بودى بر مخالفت مطلق لعنت نفرمودى.و به نزديك سيّد (3)-رحمه اللّه ظاهر اوامر قرآن بر وجوب باشد و اوامر لغت (4)بر توقّف،تا دليل ره نمايد كه بر وجوب است يا بر ندب.

آنگه حق تعالى چون ابليس نافرمانى كرد،او را لعنت كرد و براند،و گفت:برو و از اين جا فروشو به زمين كه اين جا جاى (5)پاكان است: قٰالَ فَاهْبِطْ مِنْهٰا ،گفت از اين آسمان هبوط كن و فروشو،و«هبوط»نزول باشد و انتقال من علو الى سفل (6)،قال الشّاعر (7):

كلّ بني حرّة مصيرهم***قلّ و ان اكثروا من العدد

ان يغبطوا يهبطوا و ان أمروا***يوما فهم للفناء و النّفد

و در ضمير«منها»خلاف كردند،بعضى گفتند:راجع است با آسمان،و ابو على گفت:راجع است با بهشت.اگر گويند:ابليس از كجا شناخت كه اين قول او را خداى گفت؟گوييم:ازين دو جواب است،يكى آن كه:اين[بر] (8)زبان بعضى از ملائكه گفت كه او دانست كه ايشان دروغ نگويند،دوم آن كه:او را خداى گفت اين كلام مقرون با علم معجزى. فَمٰا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ ،تو را نرسد و نباشد كه در (9)آسمان يا در بهشت تكبّر كنى،و تكبّر اظهار كبر نفس باشد بر سبيل تفضيل خود بر (10)چيزهاى ديگر،و تفعّل بناى تكلّف باشد،و اين در آدمى

ص : 140


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 74.
2- .مج،وز،لت+خداى تعالى.
3- .مل:سيّد مرتضى علم الهدى.
4- .اساس،آج،لب:لغت.
5- .مج،وز،مل،لت:كه اين جاى.
6- .مج،وز:اسفل.
7- .مج،وز+شعر.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل،لت:بر.
10- .مج:و.

و جملۀ مخلوقات صفت ذم باشد،و در خداى تعالى صفت مدح،نحو قوله:

اَلْجَبّٰارُ الْمُتَكَبِّرُ ، (1)آنگه او را براند بر وجه استخفاف و گفت:برو كه تو از جملۀ ذليلان و خوارانى (2)!و«الصّغار»المذلّة،و اصله من صغر الجرم،يقال:صغر الشّىء صغرا و صغر صغرا و صغارا إذا ذلّ،و من الأوّل صغير و من (3)الثّاني صاغر،قال اللّه تعالى: حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (4)،و تصاغرت اليه نفسه اذا ذلّت.

عند اين حال ابليس (5)آيس شد از رحمت خداى تعالى و عزم اصرار بر كفر كرد (6)با آدم و آدمى دشمنى پيشه گرفت به انداخت (7)آن در آمد تا آدمى (8)چگونه چون خود كند،گفت:بار خدايا! أَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،مرا امهال كن و مهلت ده و تأخير كن و وقت مرگ من بازپس دار تا به روز قيامت.و إنظار، افعال باشد من النّظر الّذي هو الانتظار،يعنى مرا ما دام منتظر وقت مرگ و اجل خود كن كه ما دام تا منتظر بود مرگ به او نرسيده باشد كه چيزى (9)ناآمده را توقّع و انتظار كنند،چون بيامد انتظار منقطع شود[137-پ].اين از باب احفرت (10)زيدا بئرا باشد،و وجوه و معانى نظر پيش از اين گفته ايم،وجهى ندارد اعادت كردن. إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،از ميان جمله اسماء جز ظروف كه اضافت كنند (11)با جمله، اگر فعلى باشد و اگر اسمى،و جز ظروف را هيچ اسم را اضافت نكنند با جمله، تقول:جئتك اذ طلعت الشّمس،و يوم قدم فلان و اذا الخليفة عبد الملك (12)و ما اشبه ذلك،تا آن روز كه بعث كنند و برانگيزند ايشان را به قيامت،و خداى تعالى

ص : 141


1- .سورۀ حشر(59)آيۀ 23.
2- .آج،لب:خورانى.
3- .اساس،بم،آف:مثل،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 29.
5- .مج،وز+چون.
6- .مل+و.
7- .آج،لب:تا انداخت.
8- .مج،وز+چون.
9- .مج،وز،آج،لب:چيزى.
10- .اساس:احضرت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
11- .اساس:كنند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
12- .اساس:عند الملك،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

اين حكايت باز كرد از ابليس تا بدانند كه ابليس با عظم ارتكاب معصيت و خطيئت آيس نبود از اجابت خداى تعالى تا بندگان آيس نشوند و طمع نبرند از رحمت او.

خلاف كردند در آن كه خداى تعالى دعاى ابليس بر وفق سؤال او اجابت كرد يا نكرد.سدّى گفت:نكرد،براى آن كه او زندگانى تا به روز بعث (1)خواست،و روز بعث روز نشر باشد نه روز مرگ،و لكن تا به وقتى مهلت داد او را كه خداى تعالى صلاح داند چنان كه گفت: إِلىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (2).

قولى دگر آن است كه:انظار و تأخير عقوبت خواست تا (3)روز قيامت خداى تعالى اجابت فرمود و تأخير عقوبت او كرد تا قيامت و تعجيل نفرمود در باب عقاب او،و قول دوم بهتر است براى آن كه نشايد كه خداى تعالى اعلام كند مكلّفى جايزالخطا را كه او را انظار و امهال كرد مدّت دراز،براى آن كه اغراء باشد به قبيح و از حكيم نيكو نبود،و بر قول[اوّل] (4)تأويل آن است كه:خداى تعالى به معلوم خود تعليق كرد اين را و او را وقتى معيّن نزد،و چون چنين باشد هيچ وقت ايمن نباشد كه آن وقت معلوم است كه خداى تعالى زد اجل او را،پس او را در اين باب همچون ما باشد[كه اجل خود ندانيم و مغري نباشد به قبيح،و اگرچه غرض ابليس در انظار و امهال خواستن از خداى تعالى آن بود] (5)تا اضلال و اغواى بندگان خداى كند،غرض خداى تعالى در امهال او آن بود تا تعريض كند او را منزلت ثواب و وقت توبه،و اعتذار بر او موسّع كند.امّا آن كه او اختيار توبه و ايمان نكند[از خداى نباشد از او باشد به سوء اختيار او،امّا علم خداى تعالى به آن كه او اختيار توبه و ايمان] (6)نخواهد كردن مانع نباشد خداى را تعالى از اين فعل براى اين غرض،و حامل و باعث او نبود بر،آنچه علم تعلّق

ص : 142


1- .مج:بعثت.
2- .سورۀ حجر(15)آيۀ 38 و سورۀ ص(38)آيۀ 8.
3- .مج،وز،مل+به.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

دارد بالشّيء على ما هو به،و او را بر وجهى و صفتى نگرداند،و از باب تكليف «من علم اللّه انّه يكفر»باشد،و كلام در اين معنى در دگر جاى مستقصى رفته است.

امّا آن كه خداى تعالى شايد تا اجابت دعاى كافر كند،در او خلاف كردند.ابو على جبّائى گفت:نشايد،براى آن كه در اين معنى تعظيم او باشد، خداى (1)تعظيم نكند كافر را.ابن الأخشيد (2)گفت:روا باشد كه دعاى كافر اجابت كند چون در اجابت او مصلحتى داند او را يا بعضى مكلّفان را،و اين قول درست تر است.حق تعالى گفت:من انظار تو كردم تا به وقت مصلحت،يا تأخير عذاب تو كردم تا به روز قيامت.

قٰالَ فَبِمٰا أَغْوَيْتَنِي ، (3)آنگه حق تعالى حكايت كرد از ابليس آنچه او گفت عند اين حال گفت ابليس (4)گفت:بار خدايا!با اين اغواء كه مرا كردى،و در اين«با» (5)چند قول گفتند،يكى آن كه:به معنى«مع»است،كقولهم:اخذه برمّته،[أى مع رمّته] (6)و اشتريت الدّار بآلاتها،أى مع آلاتها،و معنى آن كه:بار خدايا!با آن كه مرا اغوا كردى من چنين كنم،و قولى دگر آن است كه:«با»به معنى«لام»است،يعنى براى آن كه مرا اغوا كردى من بنشينم.و سيم (7)آن كه:«با»قسم است،أى بحقّ اغوائك ايّاى،بحقّ اغواى تو مرا،و وجه بهترين آن است كه:اين«با»بدل است، يعنى به بدل آن كه تو مرا اغوا كردى من چنين كنم،[138-ر]من قول الشّاعر (8):

فلئن فلّت (9)هذيل شباه***لبما كان هذيلا يفلّ

و اين وجه را بيان كرده ايم پيش از اين در نظاير اين آيت.و در معنى

ص : 143


1- .مج،وز:و خداى تعالى.
2- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:ابن الاخشاد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها: قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَيْتَنِي ،سورۀ حجر(15)آيۀ 39،با توجه به ضبط قرآن مجيد و آيۀ مورد بحث تصحيح شد.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:باب،با توجه به مورد بحث و اشاره به قرائن بعدى،تصحيح شد.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:باب،با توجه به مورد بحث و اشاره به قرائن بعدى،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز و سياق عبارت افزوده شد.
7- .مج،وز،لت:سه ام،آج،لب،آف:سيوم.
8- .مج،وز+شعر.
9- .اساس،مج،مل،آف،لت:قلت،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

«اغوا»چند قول گفتند،جبّائي و بلخيّ گفتند:معنى او در آيت تخييب است و نوميد كردن،چنان كه شاعر گفت (1):

فمن يلق خيرا يحمد النّاس أمره***و من يغو لا يعدم على الغىّ لائما

اى من كان غنيّا يحمد النّاس امره و من كان خائبا من المال لا يزال يجد لائما يلومه (2)على فقره.عبد اللّه عبّاس و ابن زيد گفتند معنى آن است كه:چنان كه حكم كردى به ضلال و غوايت من،و سيم (3)بعضى دگر گفتند:مراد به«اغوا» اهلاك است من قوله: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (4)،أى هلاكا.و وجه بهترين آن است كه (5):

ابليس مع كفره قدرى بود،اين كه گفت بر مذهب جبر گفت و نسبت كرد اغوا و اضلال را با خداى تعالى چنان كه مجبّران كنند (6)،و اين ظاهر آيت است و حمل كردن آيت را بر ظاهر و عذر ابليس ناكردن اولى تر باشد،چه اين كلام محكى است از او،و از او پيش از اين در وجود آمد تا اين قدر به او گمان نبردند كه در حقّ خداى روا دارد اطلاق اين كردن،اى عجب اگر آدمى نسبى آدم مذهب باش! چرا طريقت آدم رها كرده اى (7)في الاعتراف بالذّنب في قوله: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا (8)،و طريقت ابليس گرفته في قوله: رَبِّ بِمٰا أَغْوَيْتَنِي (9)،دگر مجبّر چون انديشه كنى أسوأ حالا من ابليس است،براى آن كه ابليس تنها غوايت خود به خدا حوالت كرد و غوايت همۀ غاويان به خود حوالت كرد كه: لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (10)،پس آن كه يك كفر با خداى حوالت كند،نه چنان باشد كه آن كس كه همۀ كفرها با خداى حوالت كند.و قوله: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ ،آن كه گفت«با»قسم است،براى آن گفت كه«لام»به

ص : 144


1- .مج،وز+شعر.
2- .مج،وز:يلزمه.
3- .مج،وز:سه ام،لت:سئوم.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 59.
5- .وز+چنان كه.
6- .اساس،مل،آف،آن:گفتند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مل:چرا طريقت ابليس گرفته اى.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
9- .سورۀ حجر(15)آيۀ 39.
10- .سورۀ حجر(15)آيۀ 39.

جواب قسم بازآمد،و آن كه گفت«با»قسم نيست،گفت:اين«لام»جواب قسم مضمر است،گفت:بر ره راست تو بنشينم براى ايشان و ايشان را از راه برگردانم و با راه كژ برم به اغراء و اغواء و وسوسه و دعوت.و نصب«صراط»بر ظرف متّسع است،ظرف در جاى مفعول به نهاد و در كلام حرف جرّ مقدّر است و التّقدير:على صراطك المستقيم،فلمّا حذف حرف الجرّ وصل الفعل فعمل فيه،كما قال الشّاعر (1):

[لدن بهزّ الكفّ يعسل متنه***فيه كما عسل الطّريق الثّعلب] (2)

[أى كما عسل الثّعلب في الطّريق،و قال آخر] (3):

كأنّي اذا اسعى لاظفر طائرا***مع النّجم في جوّ السّماء يصوب

أى لأظفر على طائر.

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ ،پس به ايشان شوم از جميع جهات احاطت از پيش ايشان و از پس و از راست و چپ ايشان،و مفسّران در اين چند قول گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت (4)و ابراهيم و حكم و سدّى (5):من قبل دنيا هم و آخرتهم و من جهة حسناتهم و سيّئاتهم،گفتند:اين كنايت است،پيش و پس عبارت است از دنيا و آخرت،چپ (6)و راست كنايت است از سيّئه و حسنه (7).مجاهد گفت:يعنى ازآنجا كه نبينند براى آن كه مردم از پيش بينند و از پس نبينند.بلخى و جبّائي گفتند:

من جميع جهات الحيلة،اين كنايت است از انواع حيلت.

عبد اللّه عبّاس را پرسيدند كه:چرا فوق و تحت رها كرد (8)از جملۀ جهات؟ جواب داد كه:جهت فوق جاى نزول رحمت خداست،دانست كه او از رحمت بر بنده راه نيابد و از زير قدم آمدن وحشت آرد انس ندهد.باقر-عليه السّلام-گفت:

ص : 145


1- .مج،وز+شعر.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مل:عبد اللّه عباس و قتاده.
5- .مج،وز،مل+گفتند.
6- .مج،وز:و چپ.
7- .اساس:از حسنه و سيّئه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج:رها كردى.

معنى آن كه: لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ ،يعنى كار آخرت بر چشم و دل ايشان خوار گردانم. وَ مِنْ خَلْفِهِمْ ،يعنى بفرمايم تا جمع مال كنند و به آن بخل كنند و در حقّ خداى و حقهاى دگر بندهند تا به وارثان ايشان بماند از پس مرگ ايشان. وَ عَنْ أَيْمٰانِهِمْ ،كار[دينشان] (1)بر ايشان تباه گردانم و شبهه در دل ايشان مقرّر كنم [138-پ]. وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ ،و لذّات بر ايشان محبّب كنم و به ايشان مقرّب گردانم.

زجّاج گفت: مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ ،اغوا كنم ايشان را از پيش روى،يعنى وسواس كنم ايشان را تا بعث و نشور دروغ دارند. وَ مِنْ خَلْفِهِمْ ،و از پس اغوا كنم،يعنى تا اخبار امّتان گذشته دروغ دارند،و براى آن در اوّل«من»گفت و در دوم«عن»كه«من»ابتداى غايت باشد،آغاز آمدن از پيش روى ايشان كنم و آنگه از پس پشت،و آنگه«عن»آورد كه در او معنى عدول و انحراف است،يعنى از آن روى بگردم و با راست و چپ ايشان شوم،و امّا دخول«ثمّ»براى آن است كه بيان كند كه اين قصد از اين جهات پس از قعود باشد بر راه ايشان براى آن كه اوّل بيايد و بنشيند و آنگه در قصد به اضلال و اغوا گيرد،و بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:ثمّ اقول،پس مى گويم من (2)چنين كنم.

وَ لاٰ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شٰاكِرِينَ ،و چنان سازم كه بيشترشان (3)را شاكر نيابى.اگر گويند:چگونه خبر داد از غيب و اين از كجا شناخت كه ايشان بيشتر طاعت او بخواهند داشت (4)،و كفران نعمت خداى (5)كردن؟گوييم از اين دو جواب است:

يكى آن كه پيش از آن دانست از قول فرشتگان به اعلام خداى تعالى ايشان را، دوم آن كه حسن بصرى گفت:از ظنّ خود خبر داد چنان كه خداى تعالى گفت:

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّٰ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (6) ،براى آن كه چون

ص : 146


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .مج،وز،مل:بيشترينۀ ايشان.
4- .مج،وز،مل:خواهند داشتن.
5- .مل+تعالى.
6- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 20.

او قصد آدم كرد به وسوسه (1)مقصودش از او حاصل شد دانست كه فرزندان او در قوّت و ثبات قدم از او ضعيف تر باشند.

خداى تعالى (2)بعد از اين حكايت آن بكرد كه او را چه گفت و چگونه براند و لعنت كرد،گفت: اُخْرُجْ مِنْهٰا ،ازآنجا برو. مَذْؤُماً (3)،عبد اللّه عبّاس گفت:

ملوما،ملامت و سرزنش كرده.ابن زيد گفت:يعنى مذموما،يقال:ذأمه و يذأمه، ذأما و ذامه يذيمه ذيما اذا عابه و الذّيم اشدّ العيب،قال الشّاعر (4):

صحبتك إذ عيني عليها غشاوة***فلمّا انجلت قطّعت نفسي أذيمها

و قال اميّة بن ابى الصّلت (5):

و قال لإبليس ربّ العباد***اخرج دحيرا لعينا مذموما (6)

و قال الاعشى: (7)

و قد قالت قتيلة اذ رأتني***و اذ لا تعدم الحسناء ذاما (8)

مَدْحُوراً ،اى مدفوعا على وجه الهوان،رانده و دفع كرده بر وجه استخفاف و مهانت،و قيل:هو الطّرد،يقال:دحره يدحره دحرا و دحورا.مجاهد و سدّى گفتند:«مدحور»رانده باشد. لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ ،اين«لام»جواب قسم محذوف است،يعنى هركه از ايشان كه آدميان اند تو (9)را كه ابليسى متابعت كنند. لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ ،دوزخ را از شما و ايشان پربار كنم،و براى آن خطاب اوّل بر واحد كرد كه خطاب با ابليس بود،چون به جزا رسيد غاوى و مغوى را (10)ضالّ و مضلّ را و داعى و مجيب را به يك بار در جزا (11)آورد بر عموم گفت:منكم،از شما

ص : 147


1- .وز:وسوسه اى.
2- .مج،وز،مل+جلّ جلاله.
3- .مج،وز،مل،آج،لب:مذموما.
4- .مج،وز+شعر.
5- .مج،وز+شعر.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها:چاپ شعرانى(130/5):ذؤما.
7- .مج،وز+شعر.
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها:چاپ شعرانى(130/5):ذؤما.
9- .مج،وز،آن.
10- .مج،وز،مل+و.
11- .مج،وز،آج،لب:در خير.

همه تا در باب زجر وعيد بليغتر باشد،و«لام»در«لأملأنّ»هم جواب قسم است،و روايتى (1)كردند شاذّ از عاصم كه او خواند كه:لمن تبعك،به كسر«لام» (2)بر تقدير حذف مبتدا،و تقدير آن كه:لمن تبعك النّار.و«اجمعين»از توابع تأكيد باشد.

آنگه چون قصد ابليس گفته بود و طرد و لعن او،گفت آدم را گفتم:يا آدم تو و جفت تو در بهشت بنشينى (3).خلاف كردند كه كدام بهشت بود،بعضى گفتند (4):بهشت خلد بود براى آن كه [139-ر]اين لفظ چون اطلاق كنند معرّف به«لام»تعريف عهد جز اين بهشت معروف نباشد چنان كه:السّماء و الارض،از او جز آسمان و زمين كه ما مى بينيم و معهود است نشناسند دون (5)سقف البيت و قوائم العرش.و زن را زوج و زوجه گويند چون در كلام قرينه باشد كه بدانند كه مراد به زوج زن است،«تا»ى تأنيث نيارند،چه آن براى فرق مى بايد،پس اين جا به اضافت از تأنيث مستغنى اند براى آن كه جفت مرد معلوم است كه مرد نباشد و جز زن نبود،و صاحب المنزل را ساكن (6)الدّار گويند و اگرچه وقتها ازآنجا حركت كند و برود على التّغليب،براى آن كه اوقات بيشتر آنجا باشد،و گويند:

فلان ساكن اوست چون مستأجر او باشد در سراى و دكّان او،اين هم بر اين (7)وجه باشد.

و بهر دگر (8)گفتند:بستانى بود از جملۀ بستانهاى[نه] (9)بهشت خلد بود، چه اگر بهشت خلد بودى او را ازآنجا بيرون نياوردندى كه از بهشت خلد كس برون نيايد،و اين قول ضعيف است براى آن كه از بهشت خلد آن كس برون نيايد

ص : 148


1- .اساس:روايت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس:لا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
3- .آج،لب:بنشينيد.
4- .مل:گفتند بعضى كه.
5- .اساس:چون،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مل،آج،لب:صاحب.
7- .مج،وز،مل:برآن.
8- .مج،وز:و بهرى دگر.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

كه بر سبيل ثواب آنجا باشد،و امّا آن كه بر سبيل تفضّل و مصلحت آنجا باشد و در آنجا مكلّف بود تا مصلحت اقتضا كند آن جاش مى دارند،چون مصلحت بگردد به بعضى اسباب از آن جاش به در آرند.

قوله: فَكُلاٰ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمٰا ،لفظ امر است و مراد اباحت.خداى تعالى جملۀ بهشت آدم را مباح كرد و حوّا را كه در بهشت هركجا خواهند باشند و هرچه خواهند خورند جز يك درخت كه ايشان را امر كرد به لفظ نهى بر وجه ندب كه گرد آن نگردند و از آن نخورند.اختلاف اقوال در آن درخت گفتيم،و به نزديك ما تناول درخت بر ايشان حرام نبود،و اگرچه لفظ نهى است مراد به اين لفظ امر است بر سبيل استحباب براى آن كه نهى آنگه حقيقت باشد كه ناهى كاره باشد منهىّ عنه را و حكيم (1)كاره نباشد الّا قبيح را،و پيغمبران-عليهم السّلام-ارتكاب قبايح نكنند و اخلالى بواجب نكنند براى آن كه منفّر باشد از قبول قول ايشان،و هرچه منفّر باشد واجب بود كه ايشان از آن منزّه باشند تا غرض قديم تعالى منتقض نشود به بعثت (2)ايشان،چه غرض به بعثت ايشان قبول و امتثال است،هرچه در قبول و امتثال قدح كند بايد تا مصروف باشد از ايشان به لفظى كه آن را عصمت خوانند،و اين دو لفظ،اعني:امرونهى متداخل باشند،و ايشان را صيغتى مخصوص نباشد كه در او اشتراك و احتمال نبود،بل امر كنند به لفظ (3)نهى،و نهى كنند به لفظ امر براى تداخل معانى ايشان ازآنجا كه در امر ترغيب بود در فعل و تزهيد بود در ترك،و در نهى عكس اين باشد،تزهيد بود و در فعل و ترغيب در ترك.و در معنى امر به چيز روا باشد (4)كه نهى بود از ضدّش بر سبيل

ص : 149


1- .اساس:حكم،با توجه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:بعث،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس:لفظى،با توجه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كذا:در اساس،مج،وز،لب،بم،آف،لت،آن،مل:و در بعضى امر مخيّر روا نباشد،آج:در معنى امر بخير روا بود.

مجاز،نبينى كه قائل چون گويد:أمرتك بمواصلة زيد،معنى آن باشد كه:نهيتك عن هجرانه،و كذلك نهيتك عن هجر زيد امرتك بمواصلته باشد.

و در معصيت آدم خلاف كردند،بعضى گفتند:كبيره بود،و آن حشويانند و اصحاب[الحديث] (1)،و معتزله (2)[گفتند] (3):معصيتى بود صغيره،و نظّام و جعفر بن مبشّر گفتند:بر سبيل سهو و غفلت بود،و جبّائي گفت:بر سبيل تأويل بود كه آدم گمان برد كه او را نهى از درختى معيّن كردند،و نهى متناول بود جنس را،و به نزديك ما چنان است كه خداى تعالى آدم را مندوب كرد به ترك تناول،اگر تناول نكردى او را در آن ثواب بسيار بودى،امّا بر تناول او را ذمّى و عقابى نبود،و همچنين گوييم در ساير آنچه حوالت است بر انبياء-عليه السّلام-و آياتى و اخبارى كه متضمّن چيزى است از اين معنى حكم اين باشد.

فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ ،اولى تر آن است كه گويند جواب نهى است[139-پ] براى آن«نون»بيفتاد كه منصوب است،و بعضى گفتند:مجزوم است عطفا على قوله:

«و لا تقربا»و«لا تكونا»،و قول اوّل بهتر است.و معنى«ظلم»در آيت بخس (4)و نقصان است من قوله تعالى: آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (5)،أى لم تنقص منه شيئا،و معنى آن كه حظّ نفس خود از ثواب نقصان كرده باشى،و لا بدّ است معتزله را كه هم اين تأويل كنند براى آن كه ايشان نگويند كه آدم-عليه السّلام-چيزى كرد كه مستحقّ عقاب (6)شد،بل گويند معصيت او صغيره بود،و صغيره آن باشد كه عقاب او مكفّر بود به اجتناب كباير،پس[به] (7)معنى هم[اين] (8)قول باشد.

قوله: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطٰانُ ،آنگه حق تعالى بيان مى فرمايد كه:ابليس چه تلبيس كرد تا آدم و حوّا را از بهشت برون (9)آورد،گفت: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطٰانُ ،

ص : 150


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،.مل:معتزليان.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:بخسر.
5- .سورۀ كهف(18)آيۀ 33.
6- .مل:عذاب.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،آج،لب:بيرون،مل:به در.

گفت:وسوسه كرد ايشان را-يعنى آدم (1)و حوّا را.و«وسوسه»دعوت باشد به كارى (2)به صورت خفى،و مثله:الهينمة،قال رؤبة (3):

وسوس يدعو مخلصا ربّ الفلق***سرّا و قد أوّن تأوين العقق

و قال الاعشى (4):

تسمع للحلى وسواسا إذا انصرفت***كما استعان بريح عشرق زجل

و مراد به شيطان ابليس است،براى آنش شيطان خواند كه او دور است از خير و رحمت،من شطن اذا بعد. لِيُبْدِيَ لَهُمٰا ،«ابداء»اظهار باشد،حق تعالى بازنمود كه:غرض ابليس در آن وسوسه چه بود تا ايشان را از لباس بهشت برهنه كند (5)و عورت ايشان كه پوشيده بود به جامه هاى بهشت پيدا گرداند (6)،و«موازات»، ستر باشد و توارى اذا استتر و واريته سترته،و ضدّ«ابداء»اخفاء باشد،و ابداء و اظهار جعل الشّىء بحيث يصحّ ان يدرك باشد،چيزى را چنان كنى كه ادراك او توان كردن.و عورت را براى آن سوأة خوانند كه در ظهورش مساءة صاحبش باشد.

و در خبر چنين است كه:چون ايشان از آن درخت تناول كردند،بادى بر آمد و تاج از سر ايشان بربود،و بادى برآمد و حلّه از تن ايشان برون كرد (7)،و عورت ايشان ظاهر شد (8).آدم كه[آن] (9)ديد برميد و گريختن گرفت،حقّ تعالى گفت:

يا آدم فرارا منّي ،از من مى گريزى؟گفت:

لا بل حياء منك ،نه بار خدايا بل شرم مى دارم از تو.آنگه ابليس وسوسۀ اين كرد كه خداى تعالى حكايت مى كند از او كه او گفت با سوگند كه بخورد كه (10)خداى شما را از اين درخت نهى

ص : 151


1- .مل+را.
2- .مج،وز،مل:با كارى.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .مل:كرد.
6- .مل:پيدا كند.
7- .مج،وز،مل:بيرون كرد.
8- .آج:ظاهر كرد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز:سوگند بخور كه،آج،لب:با سوگند كه بخوريد كه،مل:گفت تا سوگند بخورد كه.

نكرد (1)الّا تا شما دو فرشته نباشى (2)يا (3)در آنجا (4)مخلّد نمانى (5)،و اين چنان نمود كه بر وجه نصيحت مى گويم.

و در آن كه چگونه به ايشان رسيد،سه قول گفتند،حسن (6)گفت:بعدى بود ميان ايشان،ابليس به زمين بود و ايشان به آسمان در بهشت بودند،به قوّتى كه خداى داده بود،ابليس، (7)از زمين ايشان را وسوسه كرد،و ابو على گفت:ايشان را برون (8)بهشت گفت كه ايشان هروقت برون آمدندى.ابن الأخشاد گفت:ايشان در بهشت بودند و او برون (9)بهشت بود،و قوله: إِلاّٰ أَنْ تَكُونٰا مَلَكَيْنِ ،گفت تقدير آن است كه:لئلاّ تكونا ملكين،و زجّاج گفت:كراهة ان تكونا ملكين.يحيى بن ابى كثير خواند و يعلى بن حكيم:الّا ان تكونا ملكين به كسر«لام»لقوله: هَلْ أَدُلُّكَ عَلىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاٰ يَبْلىٰ (10)،و جملۀ قرّاء به فتح«لام»خواندند.

اگر گويند:چگونه ايهام كرد بر ايشان كه به خوردن درخت مرد[م] (11)را از (12)صورت انسانيّت انقلاب افتد[140-ر]به صورت و طبع ملكى و فرشته؟ گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه چنان نمود ايشان را كه اين در حكم خداست كه هركه از اين درخت بخورد فرشته شود و مرا اين معلوم شده به علمى سابق،و جواب دوم آن كه:شما به منزلۀ دو فرشته شوى (13)در رفعت و منزلت و علوّ مرتبت،و جماعتى،به اين آيت تمسّك كردند بر آنكه:فرشتگان به از پيغمبران (14)باشند،نبينى كه او پيغامبر (15)بود و به غرور درجۀ فرشتگى و پايۀ ايشان

ص : 152


1- .مج،وز:نهى كرد.
2- .مج،وز،آج،لب:نباشيد.
3- .اساس،آج،لب:تا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .وز،مل:اين جا.
5- .مج،وز:نمايند،مل:نباشند.
6- .مل:حسن بصرى.
7- .مل:كه خداى تعالى ابليس را داده بود.
8- .مج،وز،مل:بيرون.
9- .مج،وز،مل:بيرون.
10- .سورۀ طه(20)آيۀ 120.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز:در.
13- .مج،وز،مل:شويد.
14- .مج،وز،مل:پيغامبران.
15- .مج،وز،مل:پيغمبر.

تمنّاى آن كرد و خواست تا فرشته باشد تناول درخت كرد،جواب آن است كه در آيت ذكر ثواب و قلّت و كثرت او نيست،معلوم است كه غرض از اين[آن] (1)باشد كه آن به بود كه ثوابش بيشتر باشد،و اين در آيت نيست و انّما بر ايشان تلبيس كرد كه شما از اين درخت منهى نه اى (2)،مگر آنگه كه فرشته بوده اى (3)چون فرشته نه اى (4)[منهى نه ايد] (5)،يعنى فرشته باشد كه منهى باشد از چنين (6)درخت، چون شما را فرشته نه اى (7)تا بدانى كه (8)رواست شما را از اين درخت خوردن.و بر قول آن كس كه گفت كه:أن تكونا،به معنى«لئلاّ تكونا»ست (9)،سؤال ساقط باشد.

وَ قٰاسَمَهُمٰا ،و با (10)ايشان سوگند خورد كه غرض من به اين گفتار نصيحت شماست،و اين (11)از باب مفاعله است كه ميان دو كس نباشد،مثل قولهم:

طارقت النّعل و عاقبت اللّصّ،و عافاه اللّه،و قال الهذلىّ (12):

و قاسمها باللّه جهدا لأنتم***ألذّ من السّلوى إذا ما نشورها

چون سوگند بخورد (13)شبهۀ ايشان قوى شد ازآنجا كه ظنّ ايشان چنان بود كه هيچ كس دليرى نيارد كردن[بر سوگند] (14)به دروغ و از جملۀ دواعى شد ايشان را در تناول درخت،و«لام»تأكيد را موضع صدر كلام باشد،نحو قولك:

لزيد منطلق،مگر در خبر«إنّ»كه نخواستند كه جمع كنند بين«انّ»و«لام»، إذ هما للتّأكيد،دو حرف تأكيد،در يك جاى جمع نكردند،لا يقال:إنّ لزيدا منطلق،بل چون«إنّ»باشد،«لام»در خبر آرند،يقال:انّ زيدا لمنطلق،و كذلك يقال:انّي لك لناصح،و لا يقال:أنا لك لناصح،انّما يقال:ناصح بغير«لام».و

ص : 153


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،مل:نه ايد.
3- .آج،لب:بوده ايد،مج،وز:بوديتان.
4- .مج،وز،مل،آج،لب:نه ايد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .وز،آج،لب:از اين.
7- .مج،وز،آج،لب:نه ايد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب:بدانيد كه.
9- .مل،تكونا گويد.
10- .مج،وز:و به.
11- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(134/5):و اين نه.
12- .وز+شعر.
13- .مج،وز،مل:بخوردند،آج،لب:خورد.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

«من»تبيين را باشد،و شايد كه تبعيض بود،و المعنى انا لكما بعض النّاصحين.

فَدَلاّٰهُمٰا ،يعنى ارسلهما،تشبيه كرد ايشان را به كسى كه بر ارتفاعى باشد، از آن پايه فرود آيد،گفت:به غرور و فريفتن ايشان را منزلت[بلند] (1)بر زمين پست فرود آورد،من قولهم:أدليت الدّلو اذا ارسلتها فى البئر،و تدليه (2)براى مبالغت فرمود،و تدلّى فلان الى الشّرّ اذا أهوى اليه،و لا يقال:تدلّى الى الخير، براى آنكه شرّ سافل باشد،و خير عالى.و اصل غرور من الغرّ باشد و هى طىّ الثّوب الى (3)عيوبه،قال الشّاعر (4):

كأنّ غرّ متنه اذ تجنبه***سير صناع في اديم تكلبه

و الغرّ زقّ الطّائر فرخه لما فيه من الخلفاء من فيه الى فيه،و الغرّ الّذي لم تحتنكه التّجارب،و بيع الغرر بيع الشّىء المستور جزافا،و الغرارة الوعاء لخفاء ما فيها،و الغرّة بياض في جبهة الفرس لأنّها تغرّك بحبّها.

فَلَمّٰا ذٰاقَا الشَّجَرَةَ ،چون از آن درخت بخوردند،عورت ايشان ظاهر شد.و اين نه بر وجه عقوبت بود،و اگرچه عند تناول درخت بود،براى آن كه سلب لباس و تفويت المنافع از باب عقاب نباشد و انّما عقاب ضررى باشد مستحقّ مقرون به استخفاف و اهانت،و اگر اخراج از بهشت و سلب لباس و تفويت منافع عقوبت بودى،پيغامبران و اولياى خداى ما دام معاقبت بودندى.دگر آن كه عقوبت با استخفاف[140-پ] و اهانت باشد،و چگونه شايد كه آن كس كه خداى،ما را در حقّ ايشان تكليف كرده است به غايت اجلال و نهايت تعظيم از خداى و ما،مستخفّ و مهان باشند و نفس كدام عاقل ساكن باشد با قبول قول مستخفّى مهان القدرى،و اين معنى روا ندارد بر پيغامبران خداى الّا آن كس كه قدر ايشان نداند و منزلت ايشان نشناسد.چون ايشان از درخت تناول كردند و در معدۀ ايشان قرار گرفت،جامه از ايشان برون كردند (5).

ص : 154


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .چاپ شعرانى(134/5):و دلّيه.
3- .مج،وز،مل:على.
4- .مج،وز+شعر.
5- .مج،وز،مل:بركندند.

قتاده گفت:جامۀ ايشان از ناخن بود،چون از آن درخت بخوردند خداى تعالى از ايشان فروكشيد و عورتهاى ايشان پيدا شد. وَ طَفِقٰا ،أى أقبلا و جعلا، يقال:طفق يفعل و جعل يفعل و اخذ يفعل كذا،باستادند و برگ درختان بهشت بر هم مى دوختند و بر عورت مى پوشيدند.

مفسّران گفتند:برگ انجير بود،حق تعالى به لفظ«خصف» (1)گفت براى آن كه چون دوختن (2)نعلين مى دوختند تا عورت بپوشيدند.عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند خداى تعالى گفت:يا آدم!نه همه بهشت تو را مباح بكرده بودم؟گفت:

بلى.گفت (3):از اين يك درخت گزير نبود؟گفت:بار خدايا،من گمان نبردم كه كسى سوگند خورد به تو و نام تو به دروغ!حق تعالى گفت:اين عيش بر خويشتن تباه كردى.

محمّد بن قيس گفت:ابليس اين وسوسه القا كرد به مار،مار القا كرد به حوّا، حوّا با آدم گفت.اوّل حوّا تناول كرد،خداى تعالى آدم را گفت:چرا خوردى؟ گفت:حوّا گفت مرا،حوّا را گفت:چرا گفتى؟گفت:مار گفت مرا.مار را گفت:چرا گفتى؟گفت] (4).ابليس گفت مرا،آدم را گفت:امّا شما را به زمين فرستم، و بعضى دشمن بعضى باشى (5).شيطان دشمن شما باشد و شما دشمن او،و مار دشمن شما باشد و شما نيز دشمن او تا هريكى از اينان چون از صاحبش فرصتى يابد به جانش گزند كند.حوّا را گفت: (6)چنان كه درخت خون آلود كردى (7)،هر ماهت خون آلود كنم.و مار را گفت:پايهات (8)بستانم و پرهات (9)تا بر شكم روى،

ص : 155


1- .اساس:احضف،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز:چون درختى،آج،لب:چون دوختند.
3- .آج،لب+چرا.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مل:باشيد،آج،لب:باشند.
6- .مج:پايهايت.
7- .مج،وز:چنان كه خون پالود كردى،مل:چنان كه درخت را خون آلود كردى،آج،لب:چنان كه درخت خون كردى.
8- .مج:پايهايت.
9- .مج،وز،مل:پرهايت.

و هركه تو را بيند بايد تا بر تو (1)دست يابد سرت بكوبد (2).ابليس را گفت:تو از اين جا برو ملعون و مدحور،و آدم را گفت:به زمين رو پس ازآن كه در بهشت روزى من مى خوردى،هنيئا مريئا رغدا،اكنون در زمين جز به كدّ و رنج نخورى.

چون آدم به زمين آمد،او را گرسنه شد،از (3)خويشتن حالتى يافت كه پيش از آن نيافته بود،نشيش كنشيش الذّرّ بين جلده و لحمه،گفت:مرا حالتى است كه از آن عبارت نمى دانم كرد.جبرئيل آمد و گفت:اين درد را نام جوع است و دوا او را طعام است.تو گرسنه اى و به طعام سير شوى،گفت:طعام از كجا آرم؟گفت:من تو را از بهشت آنچه سبب (4)آفت و اخراج تو بود از آن-و آن گندم است-آورده ام،و گندم در پيش او بنهاد تا راحتت هم ازآنجا بود كه رنجت بود.خواست تا آن گندم بخورد،جبرئيل-عليه السّلام-گفت:اين همچنين كه بينى خوردنى نيست،اين مى ببايد كشتن تا خداى (5)بركت كند در اين،گفت:

كشتن چه (6)باشد؟گفت:منت بياموزم،و اين به آلت توانى كردن.گفت:آلت از كجا آرم (7)؟گفت:منت بياموزم،آلت كردن،آنگه او را آهن آورد و چوب و آتش،و او را آهنگرى و درودگرى بياموخت تا او را آلت برزگرى بساخت.چون آلت تمام كرده بود،گفت:اين گندم بر زمين بفشان (8)و زمين برشيوان (9)و دانه به خاك بپوش، همچنان كرد.چون[اين] (10)قراح زمين بكشت به آن (11)قراح شد اين رسته بود.

[141-ر]چون آن (12)ديگر برست،آن پيشين رسيده بود.چون آن ديگر برسيد،آن اوّل خشك شده بود و به درو آمده.

ص : 156


1- .مج،وز،مل،آج،لب:تو را بيند و بر تو.
2- .مج،وز،مل+و.
3- .آج،لب:در.
4- .اساس+و،با توجه به مج،وز و مفهوم عبارت زايد مى نمايد.
5- .مل،آج،لب+تعالى.
6- .آج،لب:چگونه.
7- .آج،لب:آورم.
8- .مج،وز:فشان،آج،لب:بيفشان.
9- .وز:برشيون.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،مل:او.
11- .مج،وز:باز شد.
12- .مل+قراح.

چون زمين تمام بكشت و تخم در آن افگند (1)و از كشتن بپرداخت همه رسيده بود،به يك بار خواست تا بخورد،جبرئيل-عليه السّلام-گفت:اين بنشايد (2)خوردن چنين اين بدرو،بدرويد.خواست تا بخورد،گفت:گرد كن (3)و بر خرمن نه.چون جمع كرد خواست تا بخورد،گفت:نه،در پاى گاو (4)خرد كن (5)، خرد كرد (6).خواست تا بخورد،گفت:نه،بر باد ده تا دانه از كاه جدا شود.بر باد داد و پاك كرد.خواست تا بخورد گفت:كه:نه،آس كن تا آرد شود،در آسيا آس كرد تا آس شد.خواست تا بخورد،گفت:نه،عجين كن،عجين كرد.خواست تا بخورد.

گفت:نه،بپز،به آتش تنور كرد و به آتش بپخت.چون از تنور برآمد،گفت:اكنون بتوان خوردن كه به حدّ خوردن رسيد.آدم دست دراز كرد و لقمه اى از آن بشكست و در دهن نهاد،هنوز گرم بود،دهنش بسوخت.جبرئيل گفت:تعجيل كردى،رها بايست كردن (7)تا سرد شود تا بدانى كه هركس كه در (8)در كام خود گامى برداد،هزار گامش به ناكامى (9)بر بايد داشت،چون مقصود حاصل كند و به چنگ آرد خواهد تا در دهن نهد پيش از وقت كامش بسوزد،تا بدانى كه راحت دنيات (10)به رنج (11)آميخته است.اين نه سراى خلوص است و نه جاى خلاص است،اين جات راحت خالص نباشد (12):

حلاوة دنياك مسمومة***فلا تأكل الشّهد الّا بسمّ

همومك بالعيش مقرونة***فلا تقطع العيش الّا بهمّ

اذا تمّ امر دنا نقصه***توقّع زوالا اذا قيل تمّ

ص : 157


1- .مج،وز،مل:تخم درافگند.
2- .وز:مى نشايد.
3- .مج،وز:نه كن،مل،لت:نه گرد كن.
4- .مج:كاف.
5- .مل،آن:خورد كن.
6- .لت:چون خرد كرد،آن:خورد كرد.
7- .مج،وز:كرد.
8- .آج،لب،آف،آن:به.
9- .مج،وز:به ناكام.
10- .مج:دنياييت.
11- .مج،وز،مل،لت:با رنج.
12- .مج،وز+شعر.

و قال سويد بن عامر (1):

و الخير و الشّرّ مقرونان في قرن***بكلّ ذلك يأتيك الجديدان

چون (2)آدم با پايه و منزلت او تا اين همه رنج نبرد يك لقمه حلال در دهن ننهاد،تو مى خواهى تا بى رنج حلال به دست آرى!به رنج به دست آيد و مجاهدت و مكابدت،كه:طلب الحلال جهاد.آنگه در حال (3)پدرت آدم انديشه نكنى (4)كه به يك ترك مندوب موجب خروج او شد از بهشت،تو مى پندارى كه ترك چندين واجبات و ارتكاب چندين مقبّحات موجب دخول تو خواهد بود (5)به بهشت!اينت انديشۀ خطا (6)كه تو كرده اى،بيتهاى محمود ورّاق همانا گفته شده است يا نه؟آن كه مى گويد:

يا ناظرا ترنو (7)بعينى راقد***و مشاهدا للأمر غير مشاهد

منّتك نفسك ضلّة فأبحتها***سبل الرّجاء و هنّ غير قواصد

تصل الذّنوب الى الذّنوب و ترتجي***درك الجنان بها و فوز العابد

و نسيت أنّ اللّه اخرج آدما***منها الى الدّنيا بترك واحد

و اگر در اين دفتر فصلى مكرّر شود به سهو يا بيتى،عيب نبايد كردن كه خداى تعالى در قرآن قصّه هر پيغامبرى اند بار مكرّر كرد (8)با آن كه كتاب يكى است،و اين دفتر مجلّدات بسيار است،باشد كه همۀ مجلّدات به يك بار حاضر نباشند (9)،تا (10)نويسنده معذور دارند در اين معنى.

وَ نٰادٰاهُمٰا رَبُّهُمٰا ،خداى تعالى ايشان را ندا كرد بر سبيل عتاب:نه من شما را نهى كردم از اين درخت!و نه بگفتم كه شيطان شما را دشمنى است آشكارا

ص : 158


1- .مج،وز+شعر.
2- .مج،وز،مل،لت:پدرت.
3- .مج،وز،مل:آنگاه حال.
4- .مل:آدم ياد نكنى.
5- .مج،وز،لت:خواهد بودن.
6- .آج،لب:خطاى.
7- .مل:ترنوا.
8- .مج،وز،مل:كرده.
9- .مج،وز،مل،لت:نباشد.
10- .اساس:يا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

ظاهر عداوت! چون بدانستند كه بد كردند و زيان به خود كردند،و اعتراف دادند و مقرّ آمدند و گفتند: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا ،بار خدايا!ما بر خود ظلم كرديم و نقصان حظّ ثواب خود كرديم[141-پ]و به اين مندوب كه رها كرديم،چه اگر رها نكرده بودمانى (1)ما را ثواب بسيار بودى و ظلم ايشان بر خود اگر نه بر ظلم لغوى كه معنى او نقصان باشد حمل كنند و الّا آيت از معنى بشود و اين لفظ مفيد (2)نباشد،چه ظلم اصطلاحى مصوّر نباشد ميان مرد و نفس خود،و معتزله را هم نيز اين تفسير بايد كرد براى آن كه صغيره نزديك ايشان حظّ او نقصان ثواب باشد نه استحقاق عقاب.

اگر گويند:بر اين قاعده لازم آيد كه پيغامبران را ظالم شايد خواند كه ايشان خالى نباشند از ترك مندوبات و آن نقصان ثواب آرد،جواب گوييم:روا بودى اگر نه آنستى كه اين اسم به عرف مختص است به ذمّ و اسم ذمّ است و بر اطلاق از او جز بر (3)فاعل ضررى برآن وجه كه حد نهاديم ظلم را ندانند،پس اطلاق روا نداريم،امّا مقيّد روا داريم كه كسى كه گويد:ايشان ظالم نفس خوداند به آن معنى كه نقصان حظّ ثواب مى كنند امّا به آن معنى كه ضررى مى رسانند به كسى به ناواجب كه جامع باشد آن شرايط را كه حدّ ظلم شامل است آن را آن نه.

وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا ،و اگر ما را نيامرزى و بر ما (4)رحمت نكنى،ما از جملۀ زيانكاران باشيم.و مورد اين كلام از ايشان مورد خضوع و خشوع و استكانت و با خداى گريختن است و اظهار رغبت كردن و مذلّت عرضه كردن و به او پناه گرفتن و كسر نفس خود كردن،و اين نوعى عبادت باشد كه پيغامبران و ائمّه-عليه السّلام-با عصمتشان در حقّ خود بگويند و به اين انقطاع كنند با خداى تعالى،و توبۀ ايشان بر اين وجه باشد تا مستحقّ ثواب تايبان باشند.امّا آن

ص : 159


1- .اساس:كرده بوديمى،مج،وز،لت:كرده بودمانى،آج،لب:نكرده بودمى،با توجه به نسخه مل تصحيح شد.
2- .مج،وز:مقيد.
3- .مج،وز،مل:ندارد.
4- .مج:ما را.

كه (1)توبۀ ايشان از معصيت باشد صغير يا كبير امّا هذا فلا،اين معنى در حقّ ايشان صورت نبندد از ادلّه عقلى و قرآن كه مقرّر شده است بر عصمت ايشان- عليهم السّلام.

قٰالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ،حق تعالى خطاب كرد به اين آيت به آدم و حوّا و ابليس بر قول (2)سدّى و جبّائي و ابن الاخشاد،و ابو صالح گفت:خطاب ما راست نيز چنان كه حكايت كرديم از محمّد بن قيس.و حسن بصرى قولى (3)گفت دور،و آن آن است كه گفت:نيز خطاب است با وسوسه و اين بعيد است.و «بعض» (4)جزوى باشد از جملۀ نامعيّن،و«عدوّ»ضدّ ولى باشد و اصل او از عدوان و تعدّى است،و رمّانى گفت:عدوّ آن باشد كه نصرت خود از تو دور دارد در وقت حاجت،ولى (5)بعكس اين باشد. وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ ،و شما را در زمين قرارگاهى باشد،اين قول أبو العالية است.بعضى دگر گفتند:مصدر است،يعنى شما را در زمين قرارى (6)باشد،و فعل چون مزيد باشد و متعدّى بود، لفظ مصدر و مفعول و موضع از او يكى باشد،چنان كه: أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً (7)، اين مصدر است،و قوله: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ (8)، اين محتمل مصدر است.و موضع (9)هذا مغتسل بارد (10)،اين موضع است.و «متاع»أى تمتّع و استمتاع،و آن انتفاع باشد به چيزى كه در او لذّتى عاجل باشد،و«حين»وقت باشد سواء اگر كوتاه بود و اگر دراز،و اين جا مراد روزگار [142-ر]،[دراز است] (11).حق تعالى گفت:اكنون به زمين روى (12)بعضى (13)دشمن

ص : 160


1- .آج،لب:آنان كه.
2- .آج،لب:به قول.
3- .مل+ديگر.
4- .اساس:بعضى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،مل،لت:و ولى.
6- .آج،لب،آن:قرارگاهي.
7- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 29.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 80.
9- .مج،وز،مل+و.
10- .سورۀ ص(38)آيۀ 42.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مل،آج،لب،آف،آن:رويد.
13- .مج:بر بعضى،وز،مل:و بعضى.

بعضى.اين جمله در محلّ حال است،أى متعادين،به اين كه رفت از ميان شما كه:من زمين را به (1)قرارگاه شما كردم و به جاى تمتّع و برخوردارى شما (2)تا روزگارى و وقتى كه من دانم.بعضى مفسّران گفتند:مراد به«حين»اوقات آجال ايشان (3)است، (4)و بعضى دگر گفتند:مراد قيامت است.

آنگه گفت: فِيهٰا تَحْيَوْنَ ،شما را حيات و زندگانى در زمين دنيا باشد و مرگ در زمين باشد و شما را (5)از زمين برانگيزند و زنده كنند روز قيامت.

ابن ذكوان و حمزه و كسايى و خلف و يعقوب خواندند:«تخرجون»به فتح«تا»و ضمّ«را»على اضافة الفعل اليهم،و شما روز قيامت از زمين بيرون آيى (6)نظرا الى قوله تعالى: ثُمَّ إِذٰا دَعٰاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذٰا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (7)،و باقى قرّاء بر ما لم يسمّ فاعله«تخرجون»خواندند بضمّ التّاء و فتح الرّاء،شما را بيرون آرند ازآنجا،چنان كه در دگر آيت گفت: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ تٰارَةً أُخْرىٰ (8).

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 26 تا 36

اشاره

يٰا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمْ لِبٰاساً يُوٰارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِبٰاسُ اَلتَّقْوىٰ ذٰلِكَ خَيْرٌ ذٰلِكَ مِنْ آيٰاتِ اَللّٰهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يٰا بَنِي آدَمَ لاٰ يَفْتِنَنَّكُمُ اَلشَّيْطٰانُ كَمٰا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمٰا لِبٰاسَهُمٰا لِيُرِيَهُمٰا سَوْآتِهِمٰا إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ تَرَوْنَهُمْ إِنّٰا جَعَلْنَا اَلشَّيٰاطِينَ أَوْلِيٰاءَ لِلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَيْهٰا آبٰاءَنٰا وَ اَللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (28) قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ اُدْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ كَمٰا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدىٰ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ اَلضَّلاٰلَةُ إِنَّهُمُ اِتَّخَذُوا اَلشَّيٰاطِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30) يٰا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ اَلطَّيِّبٰاتِ مِنَ اَلرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا خٰالِصَةً يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32) قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّيَ اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ اَلْإِثْمَ وَ اَلْبَغْيَ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ يَسْتَقْدِمُونَ (34) يٰا بَنِي آدَمَ إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي فَمَنِ اِتَّقىٰ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (35) وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ اِسْتَكْبَرُوا عَنْهٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (36)

ترجمه

اى پسران آدم فرستاديم بر شما جامه اى كه بازپوشد عورتهاى شما (9)و زينتى و جامۀ پرهيزگارى،آن بهتر است آن از آيتهاى خداست تا همانا ايشان انديشه كنند.

ص : 161


1- .آج،لب:ندارد.
2- .لت+كردم.
3- .مج،وز:ندارد.
4- .آج،لب+و بعضى دگر گفتند:اوقات الصّلات ايشان است.
5- .مج،وز،مل،لت:زندگانى در زمين باشد و شما را.
6- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:آييد.
7- .سورۀ روم(30)آيۀ 25.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
9- .آج،لب+را.

اى پسران آدم نبايد تا به فتنه آرد شما را ديو چنان كه (1)بيرون آورد مادر و پدر شما را از بهشت،بيرون مى كرد از ايشان جامشان (2)تا به ايشان نمايد عورتهاى ايشان كه او بيند شما را (3)و جنس او ازآنجا كه شما نبينى (4)،ما كرديم ديوان را دوستان آنان كه ايمان نيارند.

و چون بكنند زشتى (5)،گويند:يافتيم بر اين (6)پدران خود را و خدا بفرمود ما را (7)بگو كه خدا نفرمايد به زشتى،مى گويى (8)بر خدا آنچه ندانى (9).

بگو فرمود خداى من به عدل (10)و راستى كنى (11)رويهايتان به نزديك هر مسجدى و بخوانى (12)او را خالص كرده براى او طاعت چنان كه ابتدا كرد شما را بازآيى (13).

گروهى را راه دهد و گروهى را درست شود برايشان گمراهى،ايشان گرفته اند ديوان را دوستان[142-پ]از فرود خداى و مى پندارند كه ايشان راه يافتگانند.

ص : 162


1- .مج،وز،آج،لب:چنانچه.
2- .كذا در اساس:جامشان/جامه شان،مج،وز:جامۀ ايشان،آج،لب:پوشش ايشان،لت:جامه شان.
3- .مج،وز،لت+او.
4- .مج،وز:نه بينيد.
5- .وز:زشتيى.
6- .مج،وز،لت:برآن.
7- .مج،وز،لت+به آن.
8- .مج،وز،آج،لب،آف،آن:مى گوييد.
9- .مج،وز:ندانيد،آج،لب:نمى دانيد.
10- .مج،وز،لت:فرمود مرا خداى به داد.
11- .مج،وز،آف،آن:كنيد.
12- .مج،وز،آف،آن:بخوانيد.
13- .مج،وز،آف،آن:بازآييد.

اى پسران آدم فراگيرى (1)زينتتان به نزديك هر مسجدى و بخورى (2)و بياشامى (3)و اسراف مكنى (4)كه خدا دوست ندارد اسراف كنندگان را.

بگوى كه حرام كرد زينت خدا آن كه بيرون آورد براى بندگانش و چيزهاى پاكيزه از روزى؟بگو آن آنان راست كه ايمان آوردند (5)در زندگانى دنيا خالص (6)روز قيامت،همچنين گزارش دهيم آيات را براى آن گروه كه دانند.(7) بگوى حرام كرد خداى من زشتيها آنچه پيداست[از آن] (8)و آنچه ناپيداست و بزه و بيدادى به ناحق و آن كه انباز گيرى (9)به خدا[آنچه] (10)نفرستاد به آن حجّتى و آن كه گويى (11)بر خدا آنچه ندانى (12).

و هر گروهى را وقت مرگى هست چون آيد وقت مرگشان بازپس نايستد[يك ساعت] (13)و نه فرا پيش شود.

اى پسران آدم[اگر] (14)آيد به شما رسولانى از

ص : 163


1- .مج،وز:بگيريد،آج،لب،آف،آن:فراگيريد.
2- .مج،وز،آف،آن:بخوريد.
3- .مج،وز:بازخوريد،آج،لب،آف،آن:بخوريد.
4- .مج،وز:و بى اندازه مكنيد.
5- .مج،وز،لت:ايمان آرند.
6- .مج،وز،لت:زندگانى نزديكتر ويژه.
7- .اساس:ندارد،با توجه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،آف،آن:گيريد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز:گوييد.
12- .مج،وز،آف،آن:ندانيد.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

شما كه مى گويند بر شما آيتهاى من،هركه بترسد و نيكى كند نيست ترسى بر ايشان و نه ايشان اندوهگن شوند.

و آنان كه (1)دروغ داشتند حجّتهاى ما و بزرگوارى نمودند[از آن] (2)،ايشان اهل دوزخند ايشان آنجا باشند هميشه.

قوله: يٰا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمْ لِبٰاساً ،حق تعالى به اين آيت منّت نهاد بر بنى آدم كه ايشان را جامه داد كه با آن عورت پوشند و تجمّل كنند و زينت سازند،و در«انزلنا»و در معنى انزال خلاف كردند.بعضى گفتند:مراد«خلقنا»و «جعلنا»ست،چنان كه گفت: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعٰامِ ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ (3)،أى خلق،و بعضى دگر گفتند:مراد آن است آنچه اصل آن است از نبات به باران پرورده مى شود،باران از آسمان فرومى آيد،و وجهى دگر آن كه گفتند كه (4):بركات را نسبت به آسمان باشد و آن از جملۀ خيرات و بركات و روزى است براى آن كه منفوع به است و روزى در آسمان است،قال اللّه تعالى: وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ (5)-الآية.«لباس»فعال باشد به معنى مفعول يعنى ملبوس،كالكتاب بمعنى المكتوب،و الحساب بمعنى المحسوب. يُوٰارِي ،كه باز[143-ر]پوشد عورات شما را صلاحيت پوشش دارد از جامه و آلات فرش و بسط داخل است تحت اين،و«لباس»در (6)اين جا مصدر باشد،يقال:لبست الثّوب لبسا و لباسا،و اللّبس الملبوس أيضا،قال الشّاعر (7).

فلمّا كشفن (8)اللّبس عنه مسحنه***بأطراف طفل زان غيلا موشّما

ص : 164


1- .آج،لب+به.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .سورۀ زمر(39)آيۀ 6.
4- .مج،وز،لت:آن گفتند كه،مل:آن كه گفتند.
5- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 22.
6- .مج،وز،مل،لت:در جز.
7- .مج،وز+شعر.
8- .اساس:كشف،مج:كشفنا،با توجه به وز،لت:تصحيح شد.

اراد الثّوب و السّتر. وَ رِيشاً ،أى ما لا،در قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ضحّاك و سدّي،يقول العرب:تريّش الرّجل إذا تموّل.ابن زيد گفت:«ريش» جمال باشد،ابو عمرو بن العلاء گفت:كسوت و جهاز باشد،و گفته اند:هرچه از باب تجمّل و متاع خانه باشد از فرش و بسط (1)،و منه ريش الطّائر براى آن كه جمال و ساز او در پرهاش (2)باشد اگر پر او بكنند (3)بى جمال شود،و انشد سيبويه (4):

و ريشي منكم و هواى معكم***و ان كانت زيارتكم لماما

معبد الجهنيّ گفت:الرّياش المعاش،سلمىّ و عطاردى و قتاده در شاذّ خواندند:«و رياشا»به جمع،مثل ذئب و ذئاب و قدح و قداح.قطرب گفت:

الرّيش و الرّياش واحد كلبس و لباس و حلّ و حلال و حرم و حرام.

وَ لِبٰاسُ التَّقْوىٰ ،اهل مدينه و ابن عامر و كسائى خواندند:«و لباس» منصوب عطفا على قوله:لباسا و ريشا،و عامل در او«انزلنا»باشد،و باقى قرّاء «و لباس»به رفع خواندند،و رفع او بر ابتدا باشد.و«ذلك»بدل باشد،و«خير» خبر مبتدا باشد،و بر قرائت آن كس كه به نصب خواند،«ذلك»مبتدا باشد و «خير»خبر او باشد.

و در لباس تقوا مفسّران خلاف كردند.زيد بن على گفت:لباس تقوا درع باشد و مغفر و آنچه ساعد و ساق به آن بپوشند از آن براى آنش لباس تقوا خواند كه يتّقى بذلك في الحرب.قتاده و سدّى گفتند و ابن جريح:لباس تقوا ايمان است.معبد الجهنيّ گفت:حياست،و شاعر در اين معنى گفته (5):

انّي كأنّي ارى من لا حياء له***و لا امانة وسط النّاس عريانا

عطيّة (6)گفت از عبد اللّه عبّاس:عمل صالح است و به روايتى ديگر از

ص : 165


1- .آج:بساط.
2- .بم،آف،آن:پرهايش.
3- .مج،وز:برونى،مل:برود،لت:بچينند،آن:بركنند.
4- .مج،وز+شعر.
5- .لب+است،مج،وز،مل+شعر.
6- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:عتبه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

عبد اللّه عبّاس:سيماى صلاح است بر روى و نيكوطريقتى.حسن بصرى گفت:

عثمان عفّان را (1)ديدم بر منبر رسول وعظ مى كرد پيراهنى گويى (2)پوشيده و گوى گريبان گشاده (3)،مردم را مى گفت:سگان را بكشى (4)و به كبوتربازى مكنى (5)،آنگه گفت:از خداى بترسى (6)در سرّ كه از رسول خداى شنيدم كه او گفت:هيچ بنده نباشد كه او عملى كند در سرّ و الّا خداى تعالى از آن عمل ردايى بر او پوشاند اگر خير باشد و اگر شرّ.آنگه اين آيت بر خواند: وَ رِيشاً وَ لِبٰاسُ التَّقْوىٰ ،و گفت:لباس تقوا نيكوطريقتى باشد.

عروة بن الزّبير گفت:ترس خداى باشد،جبّايى گفت:مراد جامۀ پارسايان است از صوف و جامۀ خشن و آنچه لباس زهّاد و عبّاد باشد.حسين بن علىّ المغربىّ گفت:مراد[به] (7)لباس تقوا لباس اهل بهشت است،گفت:دليلش آن كه: ذٰلِكَ خَيْرٌ گفت،و«ذلك»اشارت به غايبى دور باشد.مجاهد گفت:براى آن منّت نهاد به جامۀ عورت پوش بر ما كه عرب برهنه طواف كردندى گرد خانه مكشوف العورة جز قريش،و بعضى دگر گفتند:براى آن كه از اصناف خلق كس جامه پوش نباشد مگر بنى آدم. ذٰلِكَ مِنْ آيٰاتِ اللّٰهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ،اين از آيات و دلايل خداست تا همانا آدميان و مكلّفان از ايشان انديشه كنند و تفكّرى كنند.

آنگه بنى آدم را وعظ كرد[و] (8)ياد داد[از] (9)آنچه شيطان با پدر ايشان كرد، گفت:اى پسران آدم!و مراد فرزندان آدمند-مردان و زنان،و لكن لفظ پسران بر تغليب گفت مردان را بر زنان،نبايد تا شما را به فتنه آرد شيطان و مفتون كند و

ص : 166


1- .اساس+رضى اللّه عنه.
2- .كذا:در اساس،آج،لب،آف،لت،مج،وز:كوتهى،مل،بم،آن:كوهى،چاپ شعرانى(141/5):گويى،و در زيرنويس متن توضيح داده است كه«دكمه دار»،نيز لغت نامه ذيل«كوهى»آورده است:قوهى،و آن نام پارچه و جامه اى است(يادداشت به خط مرحوم دهخدا)،نيز گوى:تكمه و گوى گريبان را گويند.
3- .آج،لب:گشوده.
4- .مج،وز،آج،لب:بكشيد.
5- .مج،وز،آج،لب:مكنيد.
6- .مج،وز،آج،لب:بترسيد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

بفريبد چنان كه با پدرتان كرد آدم كه او را به وسوسه و اغواء و اضلال از بهشت بيرون آورد. يَنْزِعُ عَنْهُمٰا لِبٰاسَهُمٰا ،اين فعل مضارع در جاى حال است،أى نازعا عنهما،بر كشيد از مادر و پدرتان كه آدم و حوّا بودند جامشان (1)[143-پ]براى آن تا كشف سوئت و عورت ايشان كند،و اضافت اخراج و نزع (2)لباس ايشان با شيطان براى آن كرد و اگرچه بر حقيقت از (3)فعل خداست كه عند اغراء و اغواء او بود،چنان كه در سورت گفت: زٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً (4)، فَزٰادَتْهُمْ (5)رِجْساً (6)إِلَى رِجْسِهِمْ (7)، أى ازدادوا عند نزول السّورة ايمانا و رجسا.

آنگه بيان آفت او كرد كه: إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ تَرَوْنَهُمْ ،گفت:

ابليس و لشكر او و جنس و قبيل او شما را بينند ازآنجا كه شما ايشان را نبينى (8)،ابن زيد گفت:قبيلش نسل او باشند (9)مجاهد گفت:ابليس گفت ما را چند چيز دادند:نرى و لا نرى،ما بينيم (10)آدميان را و ايشان ما را نبينند (11).و نخرج من تحت الثّرى،و از زير زمين برآييم،و يعود شيخنا فتى،و پير ما جوان شود پس ازآن كه پير شده باشد.

مالك دينار گفت:دشمنى كه او تو را بيند و تو او را نبينى عظيم المؤنة بود و (12)شديد المحنة،الّا من عصمه اللّه،الّا آن را كه خداى نگاه دارد.يحيى بن معاذ (13)گفت:شيطان قديم است و تو حديث،و شيطان محتال است و تو سليم

ص : 167


1- .كذا در اساس:جامشان/جامه شان،مج،وز:جامه يشان،لت:جامه شان.
2- .اساس:نزاع،با توجه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز،مل:آن.
4- .سورۀ انفال(8)آيۀ 2.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط قرآن مجيد.فزادتهم.
6- .اساس:احسانا،با توجه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 125.
8- .مج،وز:نه بينيد/نبينيد.
9- .مج،مل،آج،لب:باشد.
10- .مج،آج،لب:مى بينيم.
11- .مج:نه مى بينند/نمى بينند.
12- .مج،وز:ندارد.
13- .مج،وز،مل:يحيى معاذ.

جانب،شيطان تو را بيند و تو او را نبينى (1)،و شيطان تو را فراموش نكند و تو او را فراموش كرده اى (2)،و او را از تو بر تو بار (3)است و تو را بر او هيچ بار نيست،و رسول-عليه السّلام-گفت:شيطان از بنى آدم چنان رود كه خون در تن،دل تو مسكن اوست و عروق تو رهگذار (4)او (5)،پس با او مقاومت نتوان كرد (6)الّا بعون اللّه،و شاعر گويد در اين معنى:

و لا اراه حيث ما يراني***و عند ما انساه لا ينساني

فسيّدي ان لم يغث (7)سباني***كما سبى آدم من جنان

ذو النّون مصرى گفت:اگر[او] (8)تو را بيند (9)ازآنجا كه تو او را نبينى، خداى او را بيند و او خداى را نبيند،از او به خداى استعانت كن كه كيد او ضعيف باشد.امّا علّت آن كه ما ايشان را نبينيم آن است كه:ما را شعاع اندك است،و ايشان را جسم (10)شفّاف است،پس هر دو منع است از ديدن.اگر خداى تعالى شعاع زيادت كند،ممكن باشد ايشان را ديدن،چنان كه فرشتگان را عند حضور الموت و يا اجسام ايشان كثيف كند.

ابو الهذيل و أبو بكر بن الأخشاد گفتند:روا باشد كه خداى تعالى ايشان را ممكّن بكند تا خويشتن را كثيف بكنند در بعضى احوال تا ما ايشان را ببينيم،و شيخ ابو جعفر الطّوسيّ اين قول اختيار كرد.

إِنّٰا جَعَلْنَا الشَّيٰاطِينَ ،ما كرديم ديوان را دوستان آنان كه ايمان ندارند،يعنى كافران.و معنى«جعلنا»اين جا حكم و تسميه باشد چنان كه گفت:

ص : 168


1- .اساس،مج،وز:نه بينى/نبينى.
2- .مل:فراموش كنى.
3- .اساس:يار،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل:رهگذر.
5- .اساس:تو،با توجه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز:كردن.
7- .مج،وز:تغث.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج:نه بيند/نبيند.
10- .مج،وز،مل:چشم.

وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (1) ،أى سمّوهم بذلك و حكموا به.

وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً ،چون فاحشه كنند.مفسّران گفتند:فاحشه ايشان[آن] (2)بود كه گرد خانه طواف كردندى برهنه و عورت گشاده،و گفتندى:ما (3)به خانۀ خداى چنان طواف كنيم كه خداى آفريد ما را و در جامه اى كه در او گناه كرده باشيم در آن طواف نكنيم،و زنان چيزى از دوال بافته چندان كه عورت پوش بودى در ميان بستندى،تا در خبر است كه زنى از بني عامر طواف مى كرد و مى گفت:

اليوم يبدوا بعضه أو كلّه***و ما بدا منه فلا احلّه

و حسن بصرى و أبو علي گفتند (4):اين فاحشه شرك است چون به خداى تعالى شرك آرند،و بعضى دگر گفتند:مراد جملۀ فواحش است،أى فاحشة من الفواحش.و«فاحشه»قبيحى باشد شنيع القبح و ظاهر القبح،و صغيره را فاحشه نگويند آنان كه به صغيره گويند.و در كلام محذوفى هست و آن آن است (5):و اذا نهوا عنها او عوتبوا قالوا وجدنا عليها آباءنا،چون ايشان را از آن نهى كنند يا برآن عتاب كنند،گويند:ما پدران[144-ر]،[خود را] (6)بر اين (7)يافتيم كه اين مى كردند. وَ اللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا ،و ما را خداى فرموده است،و اين براى آن گفتند كه ايشان مذهب جبرى (8)گفتندى،گفتند (9):اگر خداى تعالى نخواستى ما را بگردانيدى از اين و ما را اكراه كردى برخلاف اين،فهذا معنى قولهم: وَ اللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا ،و اين قول برابر قول مجبّران است كه ايشان گفتند:اگر خداى نخواهد ما

ص : 169


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:گفتند تا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز:گفت.
5- .آن كه+.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج:آن.
8- .مج،وز،مل:جبر.
9- .مج،وز:گفتندى.

نكنيم،و اگر نخواستى ما نكرديمى (1).و مشركان گفتند:اگر خداى نفرمودى ما نكرديمى (2)،و امر بى ارادت آمر نباشد پس در اين باب امر و ارادت يكى باشد، نبينى كه فرق نباشد ميان آن كه كسى غلامش را گويد:افعل كذا،و ميان آن كه گويد:اريد منك ان تفعل كذا،كه مقتضى هر دو لفظ ايقاع (3)و ايجاد فعل است، حق تعالى گفت بگو اى محمّد: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ ،خداى تعالى كار زشت نفرمايد و چنان كه نفرمايد نكند و نخواهد،چه فرق نباشد ميان آن كه خواهد و ميان آن كه فرمايد،چون گفت:نفرمايم،دليل آن كند كه نخواهد،براى آن كه امر جز به ارادت آمر نباشد.آنگه گفت بر سبيل انكار و تقريع: أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،بر خداى چيزى مى گويى كه نمى دانى (4)،و آيت دليل بطلان مذهب مجبّره مى كند از اين وجه كه گفتيم و دليل بطلان مذهب اصحاب معارف (5)في قوله: أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،و دليل بطلان مذهب قائلان تقليد (6)آنجا كه گفت از ايشان بر سبيل انكار: قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَيْهٰا آبٰاءَنٰا . آنگه بيان كرد آنچه خداى تعالى فرمود،گفت بگو: قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ ،بگو خداى من عدل فرمود و جز عدل نفرمايد.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«قسط»،«لااله الاّاللّه»است.ضحّاك گفت:توحيد است،مجاهد و سدّى گفتند:مراد به«قسط»عدل است،مفسّران اطباق (7)كردند بر آنكه امر خداى تعالى به عدل و توحيد تعلّق دارد،پس محال است كه عدل و توحيد فرمايد و جبر و تشبيه خواهد،براى آن كه حكيم آنچه فرمايد خواهد،و در كلام محذوفى هست و تقدير آن است (8):و قال لكم اقيموا وجوهكم عند كلّ مسجد،و گفت:شما را كه روى به قبله آريد به نزديك هر مسجدى،يعنى در هروقت هر نمازى.مجاهد و سدّى و ابن زيد گفتند:معنى

ص : 170


1- .مج،وز،مل،لت:نكردمانى،آج،لب:نكردمى.
2- .مل:نكردمانى،آج،لب:نكردمى.
3- .مج،وز:ارتفاع.
4- .مج،وز،مل،آف،آن:مى گوييد كه نمى دانيد.
5- .مج،آج،لب+مى كند،وز،مل+مى كنند.
6- .مج،لت+مى كند،وز+مى كنند.
7- .اساس:در بالاى كلمه افزوده است«اتّفاق».
8- .مل+كه.

آن است كه هركجا باشى (1)در هر مسجدى به نماز روى به كعبه (2)آرى (3)چنان كه گفت (4): وَ حَيْثُ مٰا (5)كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ (6).

ضحّاك گفت معنى آن است كه:چون در مسجدى باشى (7)وقت نماز درآيد آنجا نماز كنى (8)و مگويى (9)كه،نماز جز در مسجد خود نكنيم (10)،و چون در مسجد نباشد او مخيّر است در نماز كردن به هر مسجد كه خواهد.

ربيع گفت:معنى آن است كه سجود خفض (11)،خداى را كنى (12)جز انداد و اصنام را.

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ،و بخوانى (13)او را خالص كرده عبادت براى او (14)، و«اخلاص»اخراج بود هرچه شوب باشد[از] (15)ميان چيزى كه آن را آميخته دارد و آلوده.و«دين»اين جا به معنى طاعت است. كَمٰا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ،چنان كه ابتدا كرد (16)شما را همچنان شوى (17)باز.عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و قتاده و ابن زيد،معنى آن است كه:چنان كه معدوم بودى (18)پيش از خلق،پس از فنا همچنان معدوم شوى (19).قولى ديگر آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت به روايتى ديگر و جابر عبد اللّه انصارى كه:خداى تعالى خلقان را همچنان برانگيزد كه برآن مرده باشند،مؤمن را بر ايمان و كافر را بر كفر.قولى ديگر آن است كه:همچنان برانگيزد

ص : 171


1- .آج،لب،آف،آن:باشيد.
2- .لت:قبله.
3- .آج،لب،آف،آن:آريد.
4- .مج،وز،آج،لب:ندارد.
5- .اساس،مج،وز،مل،آن:و اينما،آج،لب،آف:فأينما،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 144 و 150.
7- .مج،وز،آف:باشيد.
8- .مج،وز:بكنيد،آف:كنيد،لت:بكنى.
9- .مج،وز،آف:مگوييد.
10- .مج،وز:چون بكنيم.
11- .مج،وز:چون بكنيم.
12- .آف:كنيد.
13- .مج،وز،مل،آف:بخوانيد.
14- .لت:عبادت او را.
15- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
16- .مج،وز،لت:بكرد.
17- .مج،وز،آف:شويد.
18- .آف:بوديد.
19- .مج،وز،آف:شويد.

ايشان را برهنه كه زادند،چنان كه گفت: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاكُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِكُمْ (1)،و رسول[144-پ]-عليه السّلام- گفت:يحشر النّاس عراة حفاة غرلا،كما بدأنا اوّل خلق نعيده وعدا علينا انّا كنّا فاعلين (2).ابو العالية گفت:عادوا الى علمه فيهم،با آن شوند كه[او] (3)از شان (4)داند برحسب عمل و نيّتشان.محمّد بن كعب گفت:الى ما كانوا من السّعادة و الشّقاوة، همچنان كه بوده باشند و بر آنكه بوده باشند در دنيا از سعادت و شقاوت.بعضى دگر گفتند:تعودون احياء (5)،همچنان كه زنده بودند در دنيا زنده گردانم ايشان را در قيامت (6).قتاده گفت:چنان كه از خاكشان آفريديم،باز با خاكشان برم (7)چنان كه گفت: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ (8)-الآية.

فَرِيقاً هَدىٰ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاٰلَةُ ،گروهى را هدايت دهد و گروهى را ضلالت واجب شود بر ايشان،يعنى گروهى را راه نمايد به بهشت و ثواب كه مستحقّ آن باشند و گروهى را از راه بهشت گمراه كند كه مستحقّ آن باشند،نظيره قوله: فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (9)،و ذكر«فريق»اين جا بهتر است از ذكر نفر و جماعت و قوم براى آن كه در«فريق»ذكر مباينت و مفارقت است.و نصب «فريقا»بر مفعول به است از هدى،و دوم عطفا عليه و عامل در او معنى حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاٰلَةُ ،و التّقدير:و فريقا اضلّ،چنان كه گفت: يُدْخِلُ مَنْ يَشٰاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّٰالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (10).فرّاء گفت:«فريقا»نصب بر حال است و عامل در او«تعودون (11)».

ص : 172


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 94.
2- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 104.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مل،لت:از ايشان،آج،لب:ايشان.
5- .اساس،مل،آج،لب،لت:احياهم،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مل:در آخرت.
7- .آج،لب:بريم.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
9- .سورۀ شورى(42)آيۀ 7.
10- .سورۀ دهر(76)آيۀ 31.
11- .اساس،آج،لب،آف:يعودون،با توجه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

و«هدى»و«ضلال»محتمل است در آيت چهار وجه را:يكى هدايت ثواب (1)و ضلال از آن برحسب استحقاق-چنان كه گفتيم.و يكى حكم به هدايت مهتديان بر سبيل مدح (2)و حكم به ضلالت ضالاّن،و تسميۀ ايشان به اين نام بر سبيل مذمّت.سيم (3)آن كه«هدى»به معنى بيان و لطف باشد،و«ضلال» به معنى خذلان بر سبيل عقوبت على كفرهم المقدّم (4).و چهارم هم (5)به معنى شرح صدر به بيان يا ضيق او هم بر اين وجه،و اين وجه مقارب وجه سيم (6)است در معنى،و وجه اوّل لا يقتر است اين جا براى آن كه در آيت ذكر قيامت است من قوله: كَمٰا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (7)،و نيز آنچه ما بعد اوست بر سبيل تعليل،دليل اين مى كند من قوله: إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيٰاطِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و تقدير آن است كه:

لأنّهم اتّخذوا الشّياطين،يعنى اين ضلال بر ايشان[] (8)ازآنجا واجب شد كه ايشان شياطين را به اولياى خود گرفتند و دوستان و ياران ساختند بدون خداى (9)،و نيز لايق باشند به خذلان على وجه العقوبة.و«اتّخاذ»اعداد (10)الشّىء لأمر من الامور باشد،و افتعال بود از«اخذ».چون ايشان اعداد شياطين كردند براى نصرت بدون خداى،حقّ تعالى گفت:ايشان شياطين را به دوست و يار گرفتند و به دست بنهادند و عدّه و ساز خود كردند،و از اين همه بدتر (11)آن كه مى پندارند كه ايشان مهتدى و راه يافته اند.و«حسبان»،ظنّ و گمان باشد.

قوله تعالى: يٰا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ ،مفسّران گفتند:

سبب نزول آيت آن بود كه بنى عامر عادت داشتند كه برهنه گرد خانه طواف

ص : 173


1- .لت:به ثواب.
2- .آج،لب،آف:قدح.
3- .آج:سؤم،لب:سيوم.
4- .مج،وز:المتقدّم.
5- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
6- .آف،لب:سيوم.
7- .اساس:يعودون،با توجه به مج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل+تعالى.
10- .مج،وز:اعداد.
11- .مج،وز:اين همه نيز.

كردندى،مردان به روز و زنان به شب.و چون به مسجدى از مساجد رسيدندى، جامه بينداختندى و برهنه شدندى و در مسجد شدندى،و اگر كسى با جامه طواف كردى او را بزدندى و جامه اش بيرون كردندى (1)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و امر كرد فرزندان آدم را-زنان و مردان را-[145-ر]كه:زينت خود از لباس به نزديك هر مسجدى برگيرند،پس مراد به زينت جامه است.مجاهد گفت:

از جامه آنچه عورت به آن بپوشند فريضه است،و اگر عبايى باشد.باقر (2)-عليه السّلام-گفت (3):مراد جامۀ نو است و پاكيزه (4)در روزهاى عيد و روزهاى آدينه كه به مسجد جامع و مصلّى (5)شوند.عطيّه و أبو روق گفتند:مراد به زينت آن است كه چون به مسجد خواهد شدن موى به شانه كند.قاضى تنوخى گفت:

زينت دست برداشتن باشد در نماز،و تمسّك كرد به خبرى از رسول-عليه السّلام- كه گفت:

انّ لكلّ شىء زينة و زينة الصّلاة رفع الايدي منها في ثلاثة مواطن إذا تحرّمت للصّلاة و إذا ركعت و اذا رفعت رأسك من الرّكوع.

و مفسّران در آن كه عرب كردندى از طواف برهنه در مسجدها شدن (6)برهنه دو وجه گفتندى:يكى آن كه گفتندى اين جامه ها مدنّس است به معصيت،دوم آن كه به فال (7)كردندى به آن كه ما از گناه برهنه خواهيم شد[ن] (8)چون برهنه طواف كنيم.

وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا ،كلبى گفت:سبب آن بود كه بنو عامر در ايّام حج طعام نخوردندى الّا مقدار آن كه رمق بداشتندى به آن و چربو (9)نخوردندى تعظيم حجّشان را.مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!ما اولى تريم به اين (10)،خداى تعالى

ص : 174


1- .مج،وز:بكندندى.
2- .مل:حضرت امام محمّد باقر.
3- .مل:فرمود.
4- .مج،وز:باكره.
5- .مج،وز:مصلّا.
6- .آج،لب:شدندى.
7- .مج،وز،لت:كه تفأّل.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .آج،لب،لت:چربى.
10- .مج،وز:بدين.

آيت فرستاد كه اين را به حج تعلّقى نيست،طعام و شراب مى خورى (1)و اسراف مكنى (2)در آن.و بعضى دگر از مفسّران گفتند:مراد به«اسراف»،تعدّى است از حلال به حرام،از حلال به حرام تعدّى مكنى (3).عبد اللّه عبّاس گفت:هرچه خواهى بخورى (4)و هرچه خواهى درپوشى (5)ما دام تا در خوردن اسراف نباشد و در لباس تكبّر،مجاهد گفت:«اسراف»آن باشد كه در حقّ خداى تقصير باشد، چه اگر به وزن كوه احد در طاعت خداى خرج كند (6)مسرف نباشد (7)،و اگر يك درم در معصيت خرج كند (8)مسرف باشد (9).

كلبى گفت:معنى«اسراف»آن است كه آنچه خداى تعالى حلال كرد حرام نكنى (10)از طعام (11)و چيزهاى پاك حلال.و گفته اند:تعدّى مكنى (12)در اكل و شرب از منفعت به مضرّت،يعنى تا به حدّ خود باشد نافع بود،چون از حدّ خود بگذرد مضرّت آرد و اگر همه داروى سودكننده باشد،چنان كه شاعر پارسى گفت: (13)

كه پا زهر زهر است چون افزون (14)شود***از اندازۀ خويش بيرون شود

گفتند:رشيد را طبيبى بود ترسا حاذق،علىّ بن حسين واقد (15)را گفت:در كتاب شما از علم طب چيزى هست يا نه؟و علم دواست:علم ابدان و علم اديان.علىّ بن حسين (16)گفت:خداى تعالى جملۀ طب در نيم آيت جمع كرد،فى قوله: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا .گفت:از پيغامبر شما هيچ طب روايت كرده اند؟

ص : 175


1- .مج،وز،آف:مى خوريد.
2- .مج،وز،آج،آف:مكنيد.
3- .مج،وز،آج،آف:مكنيد.
4- .مج،وز:خواهى بخور،آج،لب:خواهى بخوريد،آف:خواهيد بخوريد.
5- .آج،لب،آف:خواهيد در پوشيد.
6- .مل:كنند.
7- .مل:نباشند.
8- .مل:كنند.
9- .مل:باشند.
10- .مج،وز،مل:مكنيد.
11- .مج،وز،مل،لت:طيّبات.
12- .مج،وز،آج،آف:مكنيد.
13- .مج،وز+شعر.
14- .مج،وز:كافرون،مل:كه افزون.
15- .مج،وز:علىّ بن حسين بن واقد.
16- .مج،وز،آج،لب:علىّ بن الحسين.

گفت:بلى،جمله طب در كلمتى چند جمع كرده اند في

قوله-عليه السّلام: المعدة بيت الأدواء و الحمية رأس كلّ دواء و اعط كلّ نفس ما عوّدته (1)،گفت:معده خانۀ درد است و پرهيز كردن سر همۀ داروهاست و نيز نفس را آن بايد داد كه عادت كرده باشد.ترسا گفت:بر كتابتان و پيغامبران به سرمايه طب جالينوس فرود آمد (2).

قوله: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّٰهِ -الآية،ابن زيد گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى از عرب چون به حج رفتندى يا به عمره،گوسپند (3)و آنچه از او بودى از گوشت و پيه و شير بر خويشتن (4)حرام كردندى.خداى تعالى گفت بگوى اى محمّد كه:كه حرام كرده است زينت خداى تعالى كه بر بندگان خود برون آورد از انواع لباس حلال و جامه هاى پوشيدنى وَ الطَّيِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ ،و روزيهاى حلال پاكيزه از انواع طعام؟عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن چيزهاست كه اهل جاهليّت بر خود حرام كردند از بحيره و سائبه و وصيله و حام.

قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا خٰالِصَةً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آيت آن است كه[145-پ]امروز در دنيا مشركان با مؤمنان مشارك اند در طيّبات و لذّات از مأكول و مشروب و ملبوس و منكوح،فردا در قيامت (5)،اين جمله خالص مؤمنان را باشد و كافران را در آن هيچ نصيب (6)نبود.و تقدير آيت آن است (7):(قل هى للذين آمنوا مشتركة في الدنيا خالصة يوم القيمة).و نافع خواند (8):«خالصة»به رفع،و در شاذّ عبد اللّه عبّاس و قتاده همچنين خواندند، و رفع بر خبر مبتدا باشد،و لِلَّذِينَ آمَنُوا ،در جاى خبر او باشد،اى:قل هى كائنة

ص : 176


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(147/5):عودتها.
2- .مج،وز:فروآمد.
3- .مج،وز:گوسپندى،مل،آج،لب،آف،لت:گوسفند.
4- .مج،وز:خود.
5- .مج و ديگر نسخه بدلها:فرداى قيامت.
6- .لت:نصيبى.
7- .آن،لت+كه.
8- .مج،وز:گفت.

للّذين آمنوا خالصة يوم القيامة،نصب او بر ظرف است من قوله: خٰالِصَةً .

كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ،ما تفصيل آيات چنين كنيم كه ديدى (1)براى آنان كه دانند و اگرچه تفصيل براى دانا و نادان است و لكن چون انتفاع دانايان را بود دون نادانان،ايشان را تخصيص كرد (2)به ذكر (3):

قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ ،بگوى اى محمّد كه خداى تعالى حرام كرد (4)فواحش و قبايح را آنچه ظاهر است از آن و آنچه باطن است.قديم تعالى (5)چون مشركان را تعيير كرد به تحريم (6)محلّلات كه چيزها كه در عقل و شرع حلال بود ايشان را از رأى خود به اعتقادات فاسد بر خود حرام كردند،نيز تعيير كرد ايشان را به تحليل محرّمات (7)كه بعضى در عقل حرام بود و بعضى در شرع،كه (8)در هر دو مخطى اند:

هم در استحلال حرام و هم در تحريم حلال.قولى آن است كه:به ظاهر و باطن فواحش،طواف ايشان خواست برهنه گرد خانۀ خدا،مردان به روز[اين ظاهر بود] (9)و زنان به شب،و آن باطن بود.و بيان كرديم كه«انّما»،لإثبات الشّىء و نفى ما سواه،و معنى آن باشد كه:ما حرّم ربّى الّا الفواحش (10)،خداى من هيچ چيز (11)از اين چيزها كه شما تحريم مى كنى حرام نكرده است مگر فواحش و قبايح.و«تحريم»منع باشد از فعل باقامة الدّليل بر وجوب اجتنابش،و ضدّ او «تحليل»باشد و آن اطلاق فعل باشد به بيان از جواز تناول او.و اصل تحريم از «حرمان»باشد و آن منع بود (12)كه ضدّ«رزق»باشد،يقال:حرم فلان كذا اذا منع

ص : 177


1- .آف:ديديد.
2- .مج،وز،لت:كردند.
3- .بم:تخصيص كردند.كه.
4- .مج،وز،لت،مل:به حرام كرد.
5- .مج،وز،مل،لت:جلّ جلاله.
6- .اساس،بم،آف،آن:تحليل،با توجه به مج،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،وز،لت:محرماتى.
8- .آج،لب،آن،آف،لت:و بازنمود كه.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
10- .مج،وز،مل:ربّى الفواحش.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز آن:هيچ چيز.
12- .مج،وز:باشد.

ايّاه،و حرّمت الشّىء تحريما و احرمت بالحجّ احراما و تحرّم بطعامه تحرّما و استحرمت الماعزة اذا طلبت الفحل و الحرم،الحرام و الحرم،اسم للإحرام و الحرام،طلب الماعزة الفحل و الحرم:مكّة و ما والاها،و الاشهر الحرم:ذو قعدة و ذوالحجّه و المحرّم و رجب،واحد فرد و ثلاثة سرد و حرمة الرّجل زوجته و المحرم، القرابة الّتى (1)لا يحلّ نكاحها،و حريم الدّار:ما كان من حقوقها.و اصل همه «منع»است،و فواحش جمع«فاحشه»باشد و آن قبايح كباير باشد،و بعضى مفسّران گفتند:«ما ظهر»آن است كه ايشان آشكارا كردندى.و«ما بطن»،زنا (2)است كه پنهان كردندى،و اختلاف اقوال در اين باب برفت. وَ الْإِثْمَ ،بعضى مفسّران گفتند:«اثم»خمر است من قول الشّاعر.

شربت الاثم حتّى ضلّ عقلي***كذاك الاثم يذهب بالعقول

بعضى دگر گفتند:«إثم»نامى است جملۀ معاصى را بر عموم،و فرّاء گفت:

«اثم»هر گناهى بود كه در او حدّ نبود.و«بغى»تطاول باشد به ناحق بر مردمان و طلب رياست به ناحق،و اصل او طلب باشد جز كه به عرف مخصوص شد به طلبى كه ناواجب باشد.و البغاء،الزّنا،و البغى،الطّلب،و البغية،المطلوب و بغى كذا و ابتغى اذا طلب،و قوله: بِغَيْرِ الْحَقِّ ،همچنان است كه: وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (3)،آن وجوه كه آنجا گفتيم (4)اين جا مطّرد باشد،و معنى آن كه«بغى»جز به ناحق نباشد.

و وجهى دگر اين جا محتمل است كه آنجا نبود،و آن آن است كه:بغى را حمل كنند بر بغى لغوى كه مجرّد طلب باشد[146-ر]آنگه بر اطلاق حرام نبود تا به ناحق نباشد،پس فايده«بغير الحقّ»اين بود،و روا بود كه براى تأكيد باشد (5).

وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ ،و نيز از جملۀ آنچه حرام كرد شرك است و با خداى (6)

ص : 178


1- .مج:ندارد.
2- .اساس،بم،آج،لب،آف،آن:زنان،با توجه به مج،و فحواى عبارت تصحيح شد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.
4- .مل:كه ما گفتيم.
5- .آج،لب:بود.
6- .مج،وز،مل+تعالى.

انباز گرفتن آنچه خداى به آن حجّتى فرونفرستاد.و«سلطان»برهان و حجّت باشد ازآنجا كه مسلّط بود بر شبهت،و بيان و فرقان و حجّت و دليل همه نظاير است.

و نيز از جملۀ آنچه حرام كرد آن است كه:بر خداى چيزى گويى كه ندانى (1)،و در آيت دليل است بر بطلان تقليد كه مقلّد بر خداى چيزى گفته باشد كه ندانسته بود،و خداى اين حرام كرده است.پس در تحريم اين،تحريم تقليد باشد.

قوله: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ،«امّت»جماعتى باشند (2)از مردمان و اصل (3)من امّة اذا قصده.و اقسام و معانى او گفته شده است پيش از اين.و«أجل»وقت باشد، و دين مؤجّل،أى موقّت.حق تعالى گفت:هر امّتى را و گروهى را و قرنى را اجلى هست،يعنى وقت مرگ و وقت هلاكى و وقت نفاد (4)عمرى هست چون آن اجل درآيد يك ساعت تقديم و تأخير نكنند.و استقدم و تقدّم بمعنى،و كذلك استأخر بمعنى تأخّر،و كلام در اجل برفت بر استقصاء در سورت انعام في قوله:

قَضىٰ (5)أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ، (6)و آن كه اجل دو است يا يكى و اختلاف مذاهب در او و بيان مذهب درست از جمله.

يٰا بَنِي آدَمَ إِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ -الآية،خطاب است اين آيت با جملۀ مكلّفان فرزندان آدم،گفت:اى پسران آدم اگر آيند (7)به شما پيغامبران (8)هم از شما كه آدميانى (9).و اصل«امّا»،«إن ما»بوده است،«نون»در«ميم»ادغام كردند لقرب (10)المخرج عند الكوفيين و عند البصريّين (11)،قلبت ميما ثمّ ادغمت

ص : 179


1- .گويى كه ندانى/گوييد كه ندانيد.
2- .مل:باشد.
3- .اساس:اصل،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز:نفاذ/نفاد.
5- .مج،وز،مل،لت:ثمّ قضى.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 2.
7- .اساس،بم،آف،آن:گويند،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب:پيغمبرانى.
9- .مج،وز:آدميانيد.
10- .اساس:بقرب،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
11- .اساس:عند الكوفين و عند البصرين،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

في الميم.و«ان»حرف شرط است و براى آن كه«ما»در او شد،«نون»تأكيد در فعل آورد في قوله: يَأْتِيَنَّكُمْ ،چه اگر او نبودى نشايستى گفتن:ان يأتينّكم، براى آن كه به ما در حكم ناواجب مى آيد به منزلت آنچه نباشد،پس«نون»تأكيد در او آوردند (1)تا سامع بداند كه خواهد بود[ن] (2)و بودنش به«نون»تأكيد مؤكّد است.

يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِي ،در محلّ رفع است به آن كه صفت رسل است، مى خوانند و قصّه مى كنند بر شما آيتهاى من،و جواب آن محتمل است كه دو چيز باشد:يكى اين جملۀ شرطى كه:«فمن اتّقى و اصلح»است تا اين جمله هاى شرط و جزا در محلّ جزاى شرط اوّل باشد،و مثال او از كلام چنين بود:يا بني تميم ان أتاكم رسولي فمن سمع له و اطاعه فله كذا.و وجه دوم آن است كه:جواب آن محذوف باشد،و تقدير آن است كه:فأطيعوهم،اگر پيغامبرانى به اين صفت به شما آيند طاعت دارى (3)ايشان را انقياد كنى (4)اوامر ايشان را.آنگه گفت:هركه متّقى و پرهيزگار باشد و از معاصى من اجتناب كند،و مصلح (5)و خداوند عمل صالح باشد (6)،بر ايشان كه به اين صفت باشند خوفى و ترسى و حزنى نبود (7)،در جايهاى خوف و حزن ايمن باشند و شادمانه آنجا كه ديگران خائف باشند و محزون.

و آيت (8)اگر (9)بر اطلاق حمل كنند و عموم در نفى خوف و حزن،در«من اتّقى» حمل بر عموم بايد كرد نيز (10)،تا معنى آن بود كه:هركه از جملۀ معاصى اجتناب كند و جملۀ واجبات به جاى آرد (11)-و اين صفت معصومان باشد-بر او هيچ خوفى و اندوهى نبود بر قطع.و امّا آن كس كه جايزالخطا بود و از بعضى معاصى

ص : 180


1- .مج،وز،مل،آج،لب:درآوردند.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مل،آف:داريد.
4- .مل،آف:كنيد.
5- .مج،وز،مل،لت+باشد.
6- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
7- .مل:است.
8- .آج،لب:و اين آيت.
9- .لت+چه.
10- .مج،وز،مل،لت:كردن.
11- .آج،لب:آورد.

اجتناب كند و بعضى را ارتكاب كند و بى توبه با پيش خداى شود،كار او موقوف باشد بر مشيّت خداى تعالى،اگر خواهد عفو كند او را و اگر خواهد عقوبت كند.

چون ذكر مؤمنان و متّقيان بگفت و آنچه پاداشت ايشان است،ذكر كافران و مكذّبان و متكبّران[146-پ]و جزاى ايشان (1)بگفت بر عادتى كه فرموده است من اتباع الوعد الوعيد و الجمع بين التّرغيب (2)و التّرهيب تا (3)مكلّف به هر دو طريق به فعل واجب نزديك بود و از فعل قبيح منزجر،گفت: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا (4)،آنان كه تكذيب آيات ما كنند و دروغ دارند حجج و بيّنات ما را و استكبار كنند از آن و بزرگوارى نمايند،ايشان اهل دوزخ اند و ملازم باشند آنجا و مخلّد و مؤبّد مانند آنجا.و«استكبار»،تكبّر و ترفّع باشد به باطل،و در جملۀ مخلوقات صفت ذمّ است،بخلاف (5)آن كه تواضع (6)صفت مدح است (7).

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 37 تا 51

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ أُولٰئِكَ يَنٰالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ اَلْكِتٰابِ حَتّٰى إِذٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قٰالُوا أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا وَ شَهِدُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كٰانُوا كٰافِرِينَ (37) قٰالَ اُدْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ فِي اَلنّٰارِ كُلَّمٰا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهٰا حَتّٰى إِذَا اِدّٰارَكُوا فِيهٰا جَمِيعاً قٰالَتْ أُخْرٰاهُمْ لِأُولاٰهُمْ رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ أَضَلُّونٰا فَآتِهِمْ عَذٰاباً ضِعْفاً مِنَ اَلنّٰارِ قٰالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لٰكِنْ لاٰ تَعْلَمُونَ (38) وَ قٰالَتْ أُولاٰهُمْ لِأُخْرٰاهُمْ فَمٰا كٰانَ لَكُمْ عَلَيْنٰا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39) إِنَّ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ اِسْتَكْبَرُوا عَنْهٰا لاٰ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوٰابُ اَلسَّمٰاءِ وَ لاٰ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ حَتّٰى يَلِجَ اَلْجَمَلُ فِي سَمِّ اَلْخِيٰاطِ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهٰادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوٰاشٍ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلظّٰالِمِينَ (41) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (42) وَ نَزَعْنٰا مٰا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا كُنّٰا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اَللّٰهُ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ اَلْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ أَصْحٰابَ اَلنّٰارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ (44) اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كٰافِرُونَ (45) وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَى اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (47) وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمٰاهُمْ قٰالُوا مٰا أَغْنىٰ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ يَنٰالُهُمُ اَللّٰهُ بِرَحْمَةٍ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اَللّٰهُ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى اَلْكٰافِرِينَ (50) اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ (51)

ترجمه

كيست ستمكارتر از آن كس كه فرابافد (8)بر خداى دروغى (9)يا به دروغ دارند (10)آيات او (11)ايشان را برسد به ايشان به رخ (12)ايشان از كتاب (13)چون آيند به ايشان پيغامبران ما جان بردارند ايشان را،گويند:كجاست آنچه مى خواندى (14)از جز

ص : 181


1- .آج،لب:جز ايشان.
2- .آج،لب:بين الرّغبة.
3- .اساس،مل،بم:با(بدون نقطه)مج،وز،آن،آف:با.
4- .مج،وز،مل+گفت.
5- .مج،وز،مل:و خلاف.
6- .مج،مل+است واو.
7- .مل+و اللّه اعلم.
8- .مج،وز:فروبافد.
9- .مج،وز،آج،لب:دروغ.
10- .مج،وز:دارد.
11- .مج،وز+را.
12- .مج،وز:نصيب،آف:برخى.
13- .مج،وز+تا.
14- .مج،وز،آج،لب:مى خوانديد.

خدا (1)،گويند:گم شدند از ما و گواهى دهند بر خود كه ايشان كافر بودند.

گويند (2)در آيى (3)در گروهى كه گذشتند از پيش شما از جن و انس (4)در دوزخ (5)هرگه كه در شوند گروهى لعنت كنند صاحب آن (6)را تا چون گرفتار شوند در آنجا [همه] (7)گويند بازپسينان ايشان پيشينگان را خدايا ما را اينان گمراه كردند (8)بده ايشان را عذابى دوچندان از دوزخ (9)،گويند:همه را دو بهره است و لكن شما نمى دانى (10).

و گويند پيشينيان (11)ايشان بازپسينيان (12)را:نيست شما را بر ما [فزونى] (13)بچشى (14)عذاب به آنچه كردى (15).

آنا[ن]كه دروغ دارند حجّتهاى ما را و بزرگوارى كنند از آن،نگشايند ايشان را درهاى آسمان و نروند (16)در بهشت تا در شود شتر در سراخ (17)سوزنى (18)،و همچنين پاداشت دهيم گناهكاران را.

ص : 182


1- .مج،وز:فرود خداى.
2- .كذا:در اساس،بم،مج،وز،آج،لب:گويد.
3- .مج،وز:در شويد،آف:درآييد.
4- .مج،وز:از ديوان و آدميان.
5- .مج:در آتش.
6- .مج،وز:صاحبشان.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .وز:خداى،گمراه كردند ما را.
9- .مج:در آتش.
10- .مج،وز،آف:نمى دانيد.
11- .مج،وز:پيشينگان.
12- .مج،وز:بازپسين ايشان.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
14- .مج،آج،لب:پس بچشيد،وز،آف:بچشيد.
15- .مج،وز،آف:كرديد،آج،لب:كسب مى كرديد.
16- .مج،وز:نشوند.
17- .كذا:در اساس و آن،مج،وز،آج،لب:سوراخ.
18- .مج،وز:سوزن.

ايشان را باشد از دوزخ ترسى (1)و از زور (2)ايشان پوشش،همچنين پاداشت دهيم كافران را (3).(4) و آنان كه بگرويدند و كار[147-ر]نيكو كردند تكليف نكنيم هيچ نفسى را مگر طاقت او (5)،ايشان اهل بهشتند،ايشان در آنجا هميشه باشند.

و بكنيم (6)آنچه در دلهاى ايشان بود از كينه،مى رود از زير ايشان جويها و گويند شكر (7)خداى را آن كه راه داد ما را به اين و ما راه نيافتيمى (8)اگر نه راه دادى ما را خداى،پيغامبران خداى ما به راستى و ندا كردند (9)ايشان را كه آن بهشت (10)به ميراث داده اند شما را به آنچه كردى (11).

و آواز دهند (12)اهل بهشت اهل دوزخ را كه ما يافتيم آنچه وعده داد (13)

ص : 183


1- .كذا:در اساس،بم،آف،آن،مج،وز،آج،لب،لت:بسترى،(لغت نامه:ذيل كلمۀ«نرسى»آورده است كه: تصحيف شدۀ فرش است)
2- .مج،وز:و بر بالاى،آج،لب:و از زير.
3- .مج،وز،آج،لب،آف:ستمكاران را.
4- .در نسخۀ اساس،برگ 147-پ به صورت بياض و نانويس مى باشد،لكن دنبالۀ مطلب در برگ 144-ر آمده است.
5- .آج،لب:مگر آنچه طاقت او باشد.
6- .لب:و بيرون كشيم.
7- .مج،وز،آج،لب:سپاس.
8- .مج:و ما راه نيافتمانى.
9- .آج،لب:و آواز دهند.
10- .آج،لب:كه اينتان بهشت است.
11- .مج،وز:كرديد.
12- .مج:و ندا كنند.
13- .مج،وز:نويد داد.

ما را خداى ما به درستى،هيچ يافتى (1)شما آنچه وعده داد خداى شما به درستى؟ گويند:آرى آواز دهد آوازدهنده ميان ايشان كه لعنت خداى (2)بر ظالمان (3)باد.

آنان كه بازدارند از راه خدا و جويند آن را كژى و ايشان به آخرت (4)كافر باشند.

و ميان ايشان حجاب بود (5)و بر بلنديها مردانى باشند كه بشناسند همه را به علامتشان (6)،آواز دهند اهل بهشت كه سلام بر شما،در نشوند[در آنجا ] (7)و ايشان طمع مى دارند.

چون بر گردنند (8)چشمهاشان برابر اهل دوزخ،گويند:خداى ما مكن ما را با گروه بيدادكاران.

و ندا كنند[اهل] (9)بلنديها مردانى را كه شناسند ايشان را به نشان (10)[ايشان] (11)،گويند سود نكرد از شما جمعتان (12)و آنچه بودى (13)كه مى كردى (14)از بزرگوارى.

ص : 184


1- .وز:يافتيد.
2- .آج،لب:نفرين خداى.
3- .مج،وز،آج،لب:بر ستمكاران.
4- .مج،وز:به سراى بازپسين،لت:براى بازپسين.
5- .آج،لب:پرده اى است.
6- .آج،لب:هريك را به نشان روى ايشان.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:برگردند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به وز،بم،آف افزوده شد،لت:خداوندان.
10- .آج،لب:بنشان روى ايشان،لت:بنشانشان.
11- .اساس:ندارد،با توجه به وز،بم،آف افزوده شد،لت:خداوندان.
12- .آج،لب:گرد كردن شما.
13- .آف:بوديد.
14- .مج،وز،آف:مى كرديد.

،ايشان آنان اند (1)كه سوگند خوردى (2)شما[كه] (3)نرساند به اينان خداى رحمت را؟در شوى (4)در بهشت هيچ ترس (5)نيست بر شما و نه شما دلتنگ شوى (6).

و آواز دهند اهل دوزخ اهل بهشت را كه بريزى (7)بر ما از آب يا از آنچه روزى كرد شما را خداى،گويند آن را حرام كرد خداى[148-ر]بر كافران.

آنان كه گرفتند دينشان را هزل و بازى و بفريفت ايشان را زندگانى دنيا،امروز فراموش كنيم (8)ايشان را چنان كه فراموش كردند (9)امروز را و آنچه ايشان به آيات ما كافر بودند (10).

قوله (11): فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً -الآية،خداى تعالى در اين آيت بر سبيل استنكار (12)و تعجّب گفت:كيست ظالم تر و بيدادگرتر از آن كس كه او فروبافد بر خداى دروغ،و افتراء و«فريه»دروغى باشد كه آن را هيچ اصل (13)نبود،و اصل كلمه من الفرى و هو القطع.وجه ظلم را بيان كرده ايم پيش از اين، يعنى در جهان بر خود از آن كس ظالم تر نبود كه بر خداى دروغ سازد و دروغ بر او

ص : 185


1- .وز،آج،لب:ايشانند آنان،لت:اينانند آنان.
2- .مج،وز:خورديد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:شويد.
5- .آف:ترسى.
6- .مج،وز:شويد.
7- .مج،وز،آف:بريزيد.
8- .آج،لب:امروز قيامت ترك كنيم.
9- .مج،وز:كرد ديدن.
10- .اساس:بودن،با توجه به آج،لب و مفهوم عبارت تصحيح شد.
11- .مج،وز+تعالى.
12- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:استكبار.
13- .مج،وز،مل،آف،لت:اصلى.

نهد و به آيات (1)و دلايل او (2)و حجج او را به دروغ دارد،ايشان را برسد نصيب و بهرۀ ايشان از كتاب،يعنى از لوح محفوظ،يعنى[آنچه] (3)در لوح محفوظ در حقّ ايشان نوشته باشند (4)به ايشان رسد[و از ايشان] (5)تخطّى نكند.

حسن و سدّى و ابو صالح گفتند:مراد عذاب است كه آن عذاب نصيب ايشان است با ايشان رسد (6).سعيد جبير و مجاهد و عطيّه گفتند:آنچه نوشته باشند ايشان را از سعادت و شقاوت،روايتى ديگر از مجاهد آن است كه گفت:

گروهى اند كه در سابق علم خداى رفته باشد كه ايشان اعمالى بكنند،لا محال آن عمل بكنند تا پندارى بر ايشان نوشته اند و نصيب ايشان است.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند:يعنى آن عملها كه كرده باشند و در نامه و صحيفۀ ايشان نوشته باشند.ربيع گفت و ابن زيد:يعنى اعمال و ارزاق و آجالشان برحسب آن كه نوشته باشند.ربيع گفت و ابن زيد:يعنى اعمال و ارزاق و آجالشان برحسب آن كه نوشته باشند به ايشان رسد.بعضى دگر گفتند:نصيب ايشان در دنيا از خير و شر با ايشان رسد.عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آنچه ايشان را نوشته باشند،به ايشان رسد،و از جمله آنچه ايشان را نوشته اند و لا محال نوشته اند و لا محال به ايشان رسد،آن است كه روى ايشان در قيامت سياه بود لقوله تعالى: وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ (7).

حَتّٰى إِذٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا ،سيبويه گفت:«حتّى»را اماله نشايد كردن براى آن كه حرف است و تصرّف در حروف نرود،و كذلك:«أمّا»و لمّا»و«الّا»و«الى»، تا آنگه كه فرشتگان و رسولان و فرستادگان ما به ايشان آيند و جان ايشان بردارند، يعنى ملك الموت و اعوان او،و قوله: يَتَوَفَّوْنَهُمْ ،در محلّ حال است اى متوفّين لهم.و در«توفّي»دو قول است اين جا:يكى قبض روح-چنان كه گفتيم- و يكى،القبض الى النّار،يعنى چون فرشتگان عذاب ايشان را به دوزخ برند و بيان

ص : 186


1- .مج،وز،مل،لت:نهد يا آيات.
2- .مج،وز،مل:ندارد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مل:باشد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل:برسد.
7- .سورۀ زمر(39)آيۀ 60.

كرديم پيش از اين كه:«توفّي»و«استيفاء»تمام بستدن باشد،و«ايفاء»تمام به دادن.اين فرشتگان ايشان را گويند:كجا رفتند آن معبودان شما كه ايشان را بدون خداى مى خواندى (1)و عبادت مى كردى (2)!و اين بر سبيل توبيخ و تقريع و ملامت گويند ايشان را،و غرض در اين بازگفتن و حكايت كردن آن است تا لطف باشد آنان را كه بشنوند و انديشه كنند در آن،كافران جواب دهند كه:ايشان از ما گم شدند در وقت آن كه (3)ما را حاجت است به فريادرسى (4)،و آنگه پشيمان شوند و گواهى دهند و اقرار بر خود به آن كه كافر بوده اند به خداى تعالى در [148-پ]وقتى كه اعتراف و پشيمانى سودى ندارد.

قٰالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ ،خداى تعالى روز قيامت كافران را گويد:شما نيز در جملۀ امّتانى و جماعتى شوى (5)كه ايشان گذشته اند (6)پيش (7)شما از جملۀ جن و انس[و] (8)پرى و آدمى در دوزخ،يعنى چون ايشان كافر بودند و به دوزخ شدند شما را حكم اين است كه به دوزخ شوى (9)كه هم طريقت و هم ملّت ايشانى (10)، يعنى فرمايد اخلاف را تا با اسلاف لحوق كنند در دوزخ چنان كه در دنيا با ايشان اقتدا كردند به كفر.و بعضى اهل معانى گفتند:ذكر قول مجاز است اين جا و معنى آن است كه:من حكم كردم (11)جملۀ كافران خلف و سلف ايشان به عذاب دوزخ چون در كفر يارند،در عذاب بايد تا يار يار (12)باشند،و ذكر قول اين جا چنان است كه گفت: فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (13)،

ص : 187


1- .مج،وز:مى خوانديد.
2- .مج،وز،مل:مى كرديد.
3- .آج،لب،بم:در وقتى كه.
4- .مج،وز،مل:به فرياد رسيد.
5- .مج،وز،مل،آف:شويد.
6- .اساس:گزشته اند.
7- .مل+از.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،آج،لب:افزوده شد.
9- .مج،وز،مل،آف:شويد.
10- .مج،وز،مل:ايشانيد.
11- .مج،وز،مل،آج،لب،لت+بر.
12- .وز:تا يار به ايشان.
13- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.

و قوله: فَقُلْنٰا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (1)،و معنى«خلت (2)»انتقال چيز باشد از مكان خود كه جاى خالى كند،و گذشته (3)را براى آن خالى خواندند كه جاى خالى كرده باشد،و (4)جنّ اين جنس حيوان اند معروف مستتر از چشم ما،و انس اين جنس حيوانند مميّز به صورت انسانيّت.آنگه حق تعالى حكايت احوال و گفتار ايشان كرد كه:هرگه كه گروهى از ايشان در دوزخ شوند،خواهر خود را لعنت كنند و مراد به خواهر صاحبند،و براى آن خواهر گفت و برادر نگفت كه بر معنى امّت و جماعت برون آورد،و مراد به برادرى و خواهرى مماثلت است و مشاركت در ملّت،يعنى مشركان مشركان را لعنت كنند و جهودان را و ترسايان ترسايان را،و همچنين هر صنفى از اصناف كفّار جنس خود را كه ايشان را دعوت كرده باشند با آن دين و طريقت ايشان را لعنت كنند.

و قولى دگر آن است كه:مراد به اخت مقدّم ايشان است و داعى ايشان، يعنى دعات و مقدّمان را سفله (5)لعنت كنند و گويند:بار خدايا اينان ما را از راه ببردند،اينان را عذاب مضاعف كن،چنان كه در آيت حكايت كرد،آنگه گفت:

حَتّٰى إِذَا ادّٰارَكُوا فِيهٰا جَمِيعاً ،أى تداركوا،[تا] (6)آنگه كه همه آنجا متدارك و متلاحق شوند و مجتمع و بعضى بعضى را دريابند.و أعمش بر اصل خواند:

حتّى إذا تداركوا،و نخعى خواند:حتّى إذا ادّركوا،مشدّد بى«الف»على وزن افتعلوا من الدّرك،تا همه مجتمع شوند در دوزخ آنجا در مناظره گيرند و ملامت يكديگر. قٰالَتْ أُخْرٰاهُمْ لِأُولاٰهُمْ ،امّت بازپسين امّت پيشين را گويند:

بار خدايا اينان مقدّمان و پيشروان (7)ما بودند،ما (8)به اينان اقتدا كرديم،اينان را

ص : 188


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 65.
2- .مج،مل،لب:خلوا.
3- .اساس:گزشته.
4- .اساس+و چون،با توجه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .اساس،آج،لب،بم:به صورت«مقدّمان و اسفله»هم خوانده مى شود.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مل،آج،لب:پيشوايان.
8- .مج،وز،مل:و ما.

عذاب مضاعف كن دوچندانى كه (1)عذاب ماست.

مقاتل گفت: أُخْرٰاهُمْ ،آنان كه بازپسين به دوزخ شوند،گويند آنان را كه پيش ايشان شده باشند.سدّى گفت:اهل آخر زمان قوم اوايل را گويند.قولى ديگر آن است كه:اذناب و اتباع و سفله،رؤسا و مقدّمان و مقتدايان را گويند:

رَبَّنٰا ،خداى ما پروردگار ما. هٰؤُلاٰءِ أَضَلُّونٰا ،اينان ما را گمراه گردند،اينان را عذاب دوچندان ده كه عذاب ما،و ضعف الشّىء مثله،و از عبد اللّه مسعود روايت كردند كه:مراد به«ضعف»در آيت ماران و كژدمانند (2)،حق تعالى جواب دهد و گويد:همه را[149-ر]عقاب (3)مضاعف خواهد بودن،يعنى هركس را آنچه جزاى اوست به سزا به قدر استحقاق خواهد رسيد (4)و لكن كس نداند كه مقادير آن چند است و قدر استحقاق[آن] (5)چگونه است.و گفته اند معنى آن است كه:و لكن اين گروه ندانند كه بدان (6)گروه چه عذاب است هركس عذاب خود داند.و أبو بكر عن عاصم خواند: وَ لٰكِنْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،بتاء الخطاب،و لكن شما ندانى (7)،و باقى قرّاء خوانند (8)به«يا»بر خبر عن الغائب.

آنگه آخريان چون اين گفته باشند،اوّلينيان (9)جواب دهند كه:چرا چنين باشد؟شما را بر ما فضلى نيست كه عذاب شما كمتر بايد و عقاب (10)ما بيشتر،بل هركسى به گناه خود گرفتار است كه اگر ما بر ضلال بوديم شما نيز همچنين بودى (11)،و تقصير در (12)غفلت و ترك نظر از همه بر يك حدّ بود،چرا بايد تا ما را بر شما مزيّت بود؟و«اولى»و«اخرى»تأنيث اوّل و آخر باشد،و أفعل بر سه

ص : 189


1- .مج،وز،مل،دوچندان كه.
2- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،آن:كژدمانند.
3- .مج،وز،مل:عذاب.
4- .مج،وز،مل:رسيدن.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل:برآن.
7- .مج،وز،مل،آج،لب:ندانيد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب:خواندند.
9- .مج،وز،مل+و پيشينگان.
10- .مج،وز،مل:عذاب.
11- .مج،وز،مل:بوديد.
12- .اساس:و،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

ضرب بود:أفعل تفضيل باشد چنين كه بينى و تأنيث او«فعلى»بود،كأدون و دونى و أقصى و قصوى أكبر و كبرى و أصغر و صغرى،و«أفعل»صفت باشد و تأنيث او«فعلاء»بود (1)ممدود نحو:أحمر و حمراء و أصفر و صفراء،و«أفعل» اسم باشد كالأجدل للطّير و الاسود للحيّة،و تأنيث او أفعله باشد كأجدله و أسوده.آنگه گويند جمله را كه:عذاب بچشى (2)و متألّم باشى (3)به آن و مهان و مستخفّ به آنچه كرده اى (4).

آنگه گفت:آنان كه آيات خداى به دروغ دارند و به آن ايمان نيارند و از آن ترفّع و تكبّر نمايند، لاٰ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوٰابُ السَّمٰاءِ ،حمزه و كسائي و خلف خواند[ند] (5):

«لا يفتح»بالياء و التّخفيف،براى آن كه تأنيث حقيقى نيست،و تخفيف ازآنجا كه بر بناى ثلاثى نهاد،و ابو عمرو به«تا»خواند و تخفيف،و باقى قرّاء به«تا»ى مشدّد من التّفعيل،درهاى آسمان بر نگشايند براى ايشان و براى هوان و استخفاف و وضع قدر ايشان و اگرچه به عذاب درها بگشايند و براى ارواح كافران و اعمال ايشان نگشايند.و باقر-عليه السّلام-گفت:امّا مؤمنان را ارواح و اعمال ايشان به آسمان برند درهاى آسمان براى آن بگشايند،امّا كافران و (6)عمل و روح ايشان ببرند،چون به آسمان برند (7)گويند:عمل او به«سجّين»برى (8)و آن وادى است به حضرموت كه آن را برهوت گويند.

حسن بصرى گفت:درهاى آسمان براى دعاى ايشان بنگشايند.ابن جريج گفت:درهاى آسمان براى ايشان نگشايند (9)تا به بهشت روند.أبو هريره روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون فرشتگان به بالين بندۀ مؤمن حاضر

ص : 190


1- .مج،وز،مل:باشد.
2- .مل،آج،لب،آف:بچشيد.
3- .مل،آج،لب،آف:باشيد.
4- .مل،آج،لب،آف:كرده ايد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل:ندارد.
7- .مج،وز،مل:رسد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب:بريد.
9- .اساس:بگشايند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

آيند كه اجل او نزديك رسيده باشد،گويند:اى روح پاك كه در تن پاك بودى به فرمان خداى بيرون آى حميده و پسنديده،و بشارت باد تو را به روح و ريحان و خداى نه غضبان و خشمناك بر تو،آنگه مى برند آن را تا به آسمان دنيا برند، گويند:در بگشايى (1).خازنان آسمان گويند:اين روح كيست؟گويند:روح فلان بندۀ مؤمن است،گويند:مرحبا بالنّفس الطّيّبة الّتي كانت فى الجسد الطّيّب ادخلي حميدا (2)و أبشري بروح و ريحان و ربّ غير غضبان،و در بگشايند تا در رود،و همچنين به هر در آسمانى گويند:اين روح كيست؟گويند:روح فلان بندۀ مؤمن است،اين ترحيب و بشارت بگويند تا به آسمان هفتم برند.

و امّا چون مرد بد (3)باشد،فرشتگان عذاب حاضر آيند و گويند:برون آى اى نفس خبيث از تن خبيث،برون آى اى ذميم،و بشارت باد به غسّاق و حميم.

آنگه آن را به آسمان برند و گويند:[در] (4)بگشايى (5).خازنان گويند:روح كيست؟ گويند:روح فلان بنده،گويند:لا مرحبا بالنّفس الخبيثة الّتي كانت فى الجسد الخبيث ارجعي ذميمة فانّه لا يفتح لك ابواب السّماء،بر گرد اى روح پليد از تن [149-پ]پليد برون آمده،كه درهاى آسمان بر (6)تو نگشايند.آنگه برگردانند آن را[و] (7)به گور خداوندش فروكنند،آنگه بر سبيل يأس و بيان استحالت گفت:

اين كافران مكذّبان به بهشت نشوند تا شتر به سوراخ سوزن بنشود (8).عكرمه و سعيد جبير خواندند در شاذّ:«الجمّل»به ضمّ«جيم»و تشديد«ميم»و اين رسن كشتى باشد كه آن را قلس خوانند،و اين قرائت نسبتى دارد از جهت معنى با سمّ خياط، جز آن است كه در سبع و عشر نخواندند،و عرب را عادت بود كه چون

ص : 191


1- .آج،لب:بگشاييد.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:حميدا،چاپ شعرانى(156/5):حميدة.
3- .وز:چون مرتد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .آج،لب:بگشاييد.
6- .مج،وز،مل،آج،لب:براى.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مل،آج،لب:نشود.

خواهد (1)تا نفى كارى كند (2)نفى كلّى،اگرچه آن كار صحيح بود آن را تعليق كند (3)به محالى تا همچنان محال شود،يعنى چنان كه محال است كه شتر به سوراخ سوزن برود،محال است كه ايشان به بهشت روند،و مانند اين است قول شاعر (4):

اذا شاب الغراب اتيت اهلي***و صار القار كاللّبن الحليب

گفت:چون كلاغ سياه سفيد شود و قير چون شير شود،من با خانه آيم، يعنى هرگز نيايم،و مثله (5):

فانّك سوف تحلم او تناهى***اذا ما شبت أو شاب الغراب

و مثله (6):

فرجّى الخير و انتظري إيابي***إذا ما القارظ العنزىّ آبا (7)

و مانند اين بسيار است.و عبد اللّه مسعود را كسى پرسيد از اين آيت،گفت:

«جمل»نمى (8)شناسى يعنى هو زوج النّاقة،او جفت شتر ماده باشد.و حسن بصرى را يكى از پارسى زبانان پرسيد«جمل»چيست در اين آيت؟گفت:شتر به پارسى، و«سمّ الخياط»،سوراخ سوزن باشد در قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن و سدّى و عكرمه،و ازآنجا زهر را«سمّ»خوانند كه در مسامّ مرد گذر كند،پندارى سوراخ كند و مى رود تا بنيت بيران كند،و هر ثقبى لطيف كه در تن باشد آن را «سمّ»و«سمّ»گويند به فتح«سين»و ضمّ او،و جمعش سموم باشد.

قال الفرزدق (9):

فنفّست عن سميه حتّى تنفّسا***و قلت له لا تخش شيئا و رائيا

[يعني ثقبى أنفه] (10)،،و جمع«سمّ»زهر سمام باشد،و خياط و مخيط سوزن باشد،چنان كه لحاف و ملحف و قناع و مقنع و ازار و ميزر و قوام و مقوم.

ص : 192


1- .مج،وز،مل:خواهند.
2- .مج،وز،مل:كنند.
3- .مج،وز،مل:كنند.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .مج،وز،مل+شعر.
6- .مج،وز+شعر.
7- .اساس:اياب،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .اساس:مى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مج،وز+شعر.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ،و همچنين جزا دهيم گناهكاران را.روا باشد كه مجرمان كافران باشند و لكن نوعى دگر از كفّار كه نه متكبّران (1)باشند تا عطف الشىء على نفسه نباشد،چه كفر من اعظم الجرم باشد صاحبش را روا بود كه مجرم خوانند و روا باشد كه مراد گناهكاران باشند،و لكن تشبيه به عذاب باشد و نفى فتح ابواب آسمان دون دخول بهشت بر سبيل عموم بتخصيص ادلّۀ عقلى كه دليل كرده است بر آنكه مؤمن را بر ايمان ثواب ابد باشد و احباط باطل است، پس لا محال بايد تا او را به ثواب ايمان به بهشت برند.

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهٰادٌ ،آنگه گفت:اين كافران متكبّران مكذّبان (2)[را] (3)از دوزخ بسترها باشد از آتش و از بالاى (4)سرشان سايه بانها باشد از آتش چنان كه گفت: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ (5).و«جهنّم»نامى است از نامهاى دوزخ،و محلّ او جرّ است جز كه لا ينصرف است براى تأنيث و علميّت، و اشتقاق او گفته اند از جهومت است و آن غلظت باشد،و رجل جهم (6)الوجه أى غليظ الوجه.و«مهاد»بستر گسترده باشد و خوار كرده،و منه مهد الصّبىّ و أمر ممهّد و مهّدت له الامر تمهيدا.و غواشى جمع غاشيه باشد و هو ما يغشاهم،و آن چيزى بود كه بازپوشد ايشان را،و منه غاشية السّرج (7).محمّد بن كعب گفت:

غواشى مراد با او (8)چادر شب است،و اين قولى است قريب براى آن كه چون بستر گفت،به مناسبت آن چادر شب گفت و اين بر سبيل تهكّم باشد[150-ر]، چنان كه گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (9).و تنوين در«غواش»سيبويه گفت:

بدل«يا»ى محذوف است و از علامت تنكير است،و حكم غواشى (10)در اعراب !

ص : 193


1- .مج،وز،لت:مستكبران.
2- .مج،وز،لت:مكذّبان مستكبران.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز:و آن بالاى،لب:و از پاى.
5- .سورۀ زمر(39)آيۀ 16.
6- .مج،آج:جهيم.
7- .مج،وز،لت+و.
8- .مج،وز:به او.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 21.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(158/5):غواش.

حكم قاضى (1)باشد.

وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ ،و ظالمان را همچنين (2)جزا دهيم،و مراد به ظالم هم كافر است من قوله: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (3).و اصحاب وعيد را به اين (4)تمسّك نيست براى آن كه باتّفاق ما و ايشان تخصيص عموم قرآن به ادلّۀ عقل و آيات قرآن روا باشد،و ادلّۀ عقل و آيات ارجاء مخصّص اين آيت است و مانند اين.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،حق تعالى چون ذكر كافران و مكذّبان بگفت و آنچه جزا و سزاى ايشان است،در عقب آن ذكر صالحان و مؤمنان گفت و آنچه ثواب ايشان است تا جمع كرده باشد هر دو لطف مكلّف را بطرفى التّرغيب و التّرهيب،تا به ايمان و طاعت نزديكتر باشد،گفت:آنان كه بگروند و عمل صالح كنند.اين آيت و هرچه مانند اين است دليل مى كند بر آنكه عمل صالح از ايمان نباشد و الّا عطف الشّىء على نفسه باشد،بمثابت قوله:«آمنوا»و «آمنوا».و خبر وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،آن جمله است كه: أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ است.و قوله: لاٰ نُكَلِّفُ (5)نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ،حشوى است در ميان مبتدا و خبر افتاده براى بيان عدل را تا مكلّف استصعاب ايمان نكند (6)و گمان نبرد (7)كه آن تكليفى است كه او به آن (8)بر نيايد،گفت:ما تكليف نكنيم هيچ نفسى را الّا (9)آنچه وسع و طاقت و امكان و توانايى او باشد.و اگر انديشه كنند،خداى تعالى به قدر طاقت تكليف نكرده است ما را از فضل و كرم خود،بل دون طاقت و كم (10)از

ص : 194


1- .چاپ شعرانى:قاض.
2- .مج،مل:هم چنين.
3- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 13.
4- .مج،وز،مل+آيت.
5- .اساس،مل،آج،لب،بم،آف،آن:يكلّف،مج،وز:تكلّف،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .مج،وز:بكند.
7- .آف:برد.
8- .آف:با او.
9- .مج،وز:نفس و الّا.
10- .مج،وز،لت:كمتر.

قدرت و آلت تكليف كرده است،چه يكى از ما چون رجوع كند با خود داند كه او را قدرت بيش از آن است.و آلت[و] (1)تمكين كه در شبانه روزى هبده ركعت (2)نماز كند،بل بيش از هفتاد و هفتصد (3)است،و لكن خداى تعالى به كرم و فضل خود كلّف يسيرا (4)و لم يلزم عسيرا و اعطى على القليل كثيرا،عجب ازآن كه او تكليف ما لا يطاق روا مى دارد و خداى تعالى تكليف ما لا يطاق هم روا نمى دارد الّا (5)دون ما يطاق اگر به حسب آلت و قدرت تكليف كردى عدل كرده بودى، چون تكليف كمتر از آلت كرد فضل كرده باشد،آن خدايى كه روا ندارد كه در تكليف عدل كند كى روا دارد كه ظلم كند.

و بعضى گفتند:حدّ تكليف ارادت چيزى باشد كه در او كلفت و مشقّت بودى (6)با اعلام،و گفته اند:اعلام (7)بود مكلّف را آنچه در او كلفت و مشقّت بود با ارادت،و گفته اند:الزام بود مكلّف را آنچه او را در آن كلفت و مشقّت بود.و رمّاني گفت:تحميل بود بر مكلّف آنچه او را در آن مشقّت باشد (8)،يقال:كلّفته (9)الامر فتكلّف،و گفته اند:«وسع»طاقت باشد،و گفته اند:دون طاقت باشد.و در موضع او دو قول گفتند:بعضى گفتند موضعى ندارد از اعراب براى آن كه حشوى است معترض بين الكلام،أعني بين المبتدا و الخبر-چنان كه گفتيم.و قولى دگر آن است كه:در جاى خبر ابتداست و محلّ او رفع است،و لكن ضميرى كه بايد تا (10)عايد بود با مبتدا از او بيفگند لعلم المخاطب به،و التّقدير:

(و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لا نكلف (11)نفسا منهم الا وسعها و لا من

ص : 195


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .كذا:در اساس و بم،ديگر نسخه بدلها:هفده ركعت.
3- .مج،وز،مل،آج،لب:هفصد.
4- .اساس:تسيرا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،لت:و الا.
6- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:بود.
7- .آج،بم:الزام.
8- .مج،وز+و.
9- .وز،بم:كلفة.
10- .مج،وز:با.
11- .اساس،مل،آج،لب،بم،آف،آن:يكلف،وز:تكلف،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

غيرهم)،چنان كه گويند:السّمن منوان بدرهم،و التّقدير منه بدرهم،و قوله تعالى:

وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (1) ،اى انّ ذلك[منه] (2)و اين نيز وجهى است قريب،و التّقدير:و الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات غير مكلّفين منّا الّا بقدر وسعهم.و أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ ،جملۀ مستأنف باشد (3). وَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ، جملۀ ديگر (4)باشد،گفت:آنان كه موصوف باشند[150-پ]به صفت ايمان و عمل صالح،ايشان اهل بهشت باشند و آنجا مخلّد و مؤبّد باشند.

وَ نَزَعْنٰا مٰا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ ،نزع و قلع و إزعاج،رفع الشّىء عن مكانه باشد إمّا بتحويل و إمّا باعدام،و مراد در آيت تصفية الطّباع باشد به اسقاط وساوس و به دادن هرچه آرزوى او باشد (5)تا تمنّاى حال غيرى نكند.و الغلّ الحقد،و آن حقدى باشد كه به لطافت به صميم دل رسد،و غلول (6)ازآنجاست براى آن كه وصول باشد.به حيلت الى دقيق الخيانة،و منه الغلّ للجامع بين اليدين و العنق لانغلاله بها (7)،و الغلل الماء الجاري بين الاشجار لانغلاله فيها، و الغلّة،العطش لوصوله الى الكبد،و الغلّة،الدّخل لوصوله الى صاحبها،و سينه و دل را براى آن صدر خوانند كه تدبير از او صادر باشد (8)،و پيشگاه مجلس را صدر خوانند.حق تعالى وصف اهل بهشت كرد كه چون ايشان را در بهشت حاضر آرم،آنچه در دل ايشان[بوده باشد] (9)از غلّ و حقد و غيظ (10)و حسد[بر] (11)يكديگر از دلهاى ايشان بركنم و برون آرم.

در خبر مى آيد كه:آن را كه از او كمتر ملك و ملك نباشد در بهشت، ملكش از همه ملك (12)دنيا بيش بود،و چنان گمان برند كه آنچه او راست كس را

ص : 196


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 43.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .آج،لب:باشند.
4- .مج،وز،لب:دگر.
5- .مج:هرچه در آرزو باشد.
6- .مج،وز،مل،لت:از اين.
7- .مج،وز،مل،لت:فيها.
8- .آج،لب:شود.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز،مل:غبط.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز،لت،آن:از ملك همه.

نيست.و حسن على (1)روايت كرد كه اميرالمؤمنين (2)گفت:آيت در ما آمد كه اهل بدريم.سدّى گفت در اين آيت كه:اهل بهشت چون به در بهشت رسند،درختى باشد (3)آنجا از اصل ساق او دو چشمه (4)برون (5)مى آيد،از يك چشمه بازخورند هرچه غلّ و غشّ و حقد و حسد باشد از دل ايشان برود و آن شراب طهور بود،و از ديگر غسل كنند تا نضارت بهشت و غضاضت نعيم بر ايشان پيدا شود،هرگز پس از آن اشعث و أغبر نشوند و گونۀ رويشان بنگردد (6).

أبو نضره روايت كرد كه:اهل بهشت را بر در بهشت بازدارند تا ميان ايشان مقاصّه كنند در ظلامات،تا چون به بهشت شوند كسى را بر كسى ظلامه نمانده باشد به مقدار قلامۀ (7)ناخنى،و همچنين كنند با اهل دوزخ پيش (8)ازآن كه به دوزخ شوند،و اين استيفاء اعواض است كه ما گفتيم كه ايشان را بر يكديگر باشد.آنگه گفت:منازل ايشان چنان بود كه در زير كوشكهاى ايشان جويها روان (9)باشد،ايشان چون نعمت ظاهر بينند گويند: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا ، سپاس خداى را كه ما را هدايت داد به اين. وَ مٰا كُنّٰا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ ،و ما به اين راه نيافتيمى (10)اگر نه خداى تعالى ما را راه نمودى و تمكين كردى (11)،يقال:

هديته لكذا و الى كذا.سفيان ثورى گفت:معنى آن است كه سپاس (12)خداى را كه ما را توفيق داد تا عملى كرديم كه اين ثواب و جزاى آن است.و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ،خداى تعالى حجاب از ميان ايشان (13)بردارد تا يكديگر را

ص : 197


1- .آج،لب:و امام المعصوم حسن بن على عليهم السّلام.
2- .مج،وز،مل+على،آج،لب،بم:آن+عليه السّلام.
3- .مل:ببينند.
4- .مل+آب.
5- .مج،وز:بيرون.
6- .مج،وز،مل،لت:بنه گردد.
7- .مج،وز:قلامه اى يعنى سر.
8- .مل:پيشتر.
9- .مج:روا.
10- .مج،وز،مل،لت:راه نيافتمانى.
11- .مج،وز،لت:كردندى.
12- .مج،وز:اسپاس.
13- .مج،وز،مل،لت:خداى تعالى ميان ايشان حجاب.

بينند (1)و آنچه ايشان در آن باشند از منازل و مقامات از (2)درجات و دركات،اهل دوزخ گويند:لو هدانا اللّه،اين،حسرت ايشان باشد.و اهل بهشت گويند: لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ ،اين،شكر ايشان باشد.آنگه گفت:هيچ مؤمن و كافر (3)نباشد و الّا او را در بهشت و دوزخ جايى باشد و منزلى (4)،چون به جاى خود برسند و حجاب بردارند جاى او در بهشت به او نمايند،و او را گويند:اين قصور و درجات و منازل مى بينى (5)تو را بود (6)[151-ر]براى تو آفريده بودند (7)اگر ايمان آوردى و طاعت كرديى (8)و بهشتى را گويند:آن دركات و عقوبات بينى تو را بودى (9)،اگر تو نيز همان كرديى كه ايشان كردند از كفر و معاصي آن كه كردند (10)،اين بميراث به شما ارزانى داشتم (11)از ايشان به آن عمل كه كردى.و آن جايها به استحقاق كه لايق حال ايشان است[و] (12)ايشان را شايد به ايشان دادم (13)و قسمت كردم (14)ميان شما و ايشان،آنگه منادى ندا كند كه:اى اهل بهشت!تندرستى است شما را كه با آن بيمارى نباشد،و برنايى كه با آن پيرى نباشد،و زندگانى كه با آن مرگ نباشد،و خلودى كه با آن فنا نباشد،و نعمتى كه با آن شدّت نباشد (15)،ايشان گويند:اين آن است كه رسولان خداى به ما آمدند و ما را گفتند،ما تصديق كرديم و باور داشتيم،لا جرم اين ندا بشنيديم كه اين بهشت به ميراث به شما داديم به آنچه كردى (16)در دنيا از ايمان و طاعات،فهذا معنى قوله تعالى: وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ .ابن عامر خواند:ما كنّا

ص : 198


1- .لت:به بينند/ببينند.
2- .مج،وز:آن.
3- .آج،لب:مؤمنى و كافرى.
4- .مج،وز:و دوزخ منزلى و جايى نباشد.
5- .مج،وز،مل:آن قصور و منازل و درجات بينى.
6- .مج،وز،لب،لت+و.
7- .مج،وز،لت:آفريدند.
8- .مج،وز،مل،آج،آف،لت،آن:كردى.
9- .مج،وز:بود كه.
10- .مج،وز+آن كه كردند.
11- .مل،آن:داشتيم.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .مل،آن:داديم.
14- .لب:كرديم.
15- .مج:شدّتى نباشد.
16- .آج،لب:كرديد.

لنهتدى (1)،بلا واو،و در مصاحف اهل شام«واو»نيست،گفتند:براى آن كه اين جمله ملتبس است به آن جمله از«واو»مستغنى اند،چنان كه گفت: سَيَقُولُونَ ثَلاٰثَةٌ رٰابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ (2)،و باقى قرّاء به«واو»خواندند و گفتند:دو جمله است، يكى بر يكى معطوف (3)از«واو»گريز نباشد،و اين بهتر است چه آيت سورة الكهف التباس صفت و موصوف دارند و اين جا آن التباس نيست الّا على تعسف،و ابو عمر و خواند:اورثّموها (4)به ادغام«تا در ثا» (5)براى آن كه دو حرف مهموس اند و متقارب المخرج.

وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ ،آنگه حق تعالى حكايت كرد از گفتار كه (6)ميان اهل بهشت و اهل دوزخ رود،[ندا كنند اهل بهشت اهل دوزخ را] (7).و براى آن به لفظ ماضى گفت و اگرچه معنى در مستقبل خواهد بود ايذانا و اعلاما بأنّ ذلك لا محالة واقع كائن فكأن قد،براى آن كه تا بازنمايد كه از قوّت آن (8)را كه اين لابد بخواهد بود (9)،گفت:پندارى كه ببود (10)،گفت آواز دهند بهشتيان دوزخيان را و گويند:ما آنچه خداى (11)ما را وعده داد يافتيم به درستى و حقّى شما يافتى (12)آنچه خداى شما را وعده داد به درستى (13)،و اين بر سبيل تهكّم و استهزاء و شماتت گويند.ايشان جواب دهند كه:«نعم»آرى يافتيم و حق و صدق است.

كسائي خواند اين جا و در«شعراء»و«الصّافّات»:«نعم»به كسر«عين»،

ص : 199


1- .اساس،آج،لب،آف:بما كنّا نهتدي،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 22.
3- .مج،وز،مل،لت:دو جمله است معطوف يكى بر يكى.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها بجز وز:اورثتموها،با توجه به وز تصحيح شد.
5- .مج:«ثا»در«تا»،وز:«ثا»در«ثا».
6- .مل:گفتارى كه.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز+كاد.
9- .مج،وز:نخواهد بودن.
10- .مج،وز:پندار كه نبود.
11- .مج،وز،لت+ما.
12- .مج،وز،آج،لب،آف:يافتيد.
13- .وعده دادند رستيد.

و باقى قرّاء به فتح«عين»و اين دو لغت است.چون اين گفته باشند و جواب شنيده،در ميان ايشان آوازدهنده اى آواز دهد كه:لعنت خداى بر ظالمان باد، چنان كه هر دو گروه بشنوند.مؤمنان خرّم شوند و كافران اندوهگن (1)و لعنت خداى خشم و عقاب خداى باشد.و اصل او طرد و راندن باشد،و اصل«تأذين»و «ايذان»اعلام باشد و هو الايقاع في الاذن،يقال:أذنت لكذا إذا استمعت له،و آذنته بكذا اذا اوقعته في اذنه،و منه الاذان لأنّه اعلام بالصّلاة.

نافع و اهل بصره و عاصم و ابن مجاهد عن قنبل خواندند:«أن لعنة اللّه» به تخفيف«نون» (2)و رفع لعنة (3)بر آنكه«أن مخفّفه باشد از ثقيله،و اين تخفيف نكنند الّا به اضمار شأن و قصّه،و تقدير آن باشد كه:أنّه لعنة اللّه على الظالمين،و مثله قوله: وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (4)،التّقدير:أنّه الحمد للّه ربّ العالمين،اى الشّأن و القصّة ان (5)الحمد للّه ربّ العالمين،و مثله قول الاعشى (6):

في فتية كسيوف الهند لا قد علموا***أن هالك كلّ من يحفي[151-پ]و ينتعل

المعنى أنّه هالك،أى أنّ الامر و الشأن هالك كلّ حاف و ناعل،و باقى قرّاء مشدّد خواندند بر اصل.

آنگه وصف كرد آن ظالمان را كه مستحقّ لعنت خدااند (7)با آن كه ايشان منع كنند از راه خدا،يعنى از دين خدا (8).و يَصُدُّونَ ،شايد تا از«صدود»باشد و آن اعراض و عدول بود،و شايد تا از«صدّ»بود و آن منع باشد،كقوله: هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (9)،و اگر بر اوّل حمل كنند ظلم نفس باشد به

ص : 200


1- .مج،وز،مل:دژم.
2- .مج،وز:النّون.
3- .مج،وز،مل،لت:اللّعنة.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 10.
5- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،با توجّه به متن زائد به نظر مى رسد.
6- .مج،وز،مل+شعر.
7- .مج،وز:خداى اند،لت،خدايند.
8- .مج،وز:خدايى.
9- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.

برگشتن از ره خداى تعالى،و اگر بر اين حمل كنند ظلم غير باشد از اضرار به غير به منع او از ره خداى.و فرق ميان ايشان به مصدر پيدا شود،مصدر لازم«صدود» [باشد (1)]و مصدر متعدّى«صدّ». وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،و طلب آن كنند تا آن را به شبهت و تلبيس كژ كنند و نمايند مردمان را كه اين راهى است كژ.«و العوج»بالكسر فى الدّين و الامر،«و العوج»بالفتح في العصا و امثالها،و قيل:العوج ما كان خلقة بالفتح،و بالكسر ما اعوجّ و لم يكن كذلك،و نصبش محتمل باشد دو وجه را:

يكى مفعول به و يكى مصدر،أى يطلبون هذا النّوع من الطّلب،كقولهم:رجع القهقرى و قعد القرفصاء، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كٰافِرُونَ ،و ايشان به قيامت ايمان ندارند.

وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ ،يعنى ميان اهل بهشت و اهل دوزخ حجابى باشد،و حجاب هر حاجزى باشد كه منع كند از نفوذ شعاع و جز آن،و ضرير را براى آن محجوب گويند،و الحاجب الّذي يحجب النّاس عن الدّخول. وَ عَلَى الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ ،جمع«عرف»باشد و آن بلندى باشد از زمين چون باره و مانند آن،و منه عرف الدّيك و عرف العادة و هو فعل بمعنى مفعول،و قال الشّمّاخ:

و ظلت باعراف تعالى كأنّها***رماح نحاها وجهة الرّيح راكز

و قال آخر: (2)

كلّ كناز لحمه نياف***كالعلم الموفي على الاعراف

مفسّران گفتند:باره اى باشد ميان بهشت و دوزخ چنان كه گفت: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بٰابٌ بٰاطِنُهُ (3)،اين قول مجاهد و سدّى است،و سدّى گفت:براى آنش«أعراف»خوانند كه مردمان او مردم را شناسند.و حسن بن الفضل گفت:

مراد به«أعراف»صراط است.

مفسّران خلاف كردند در اين (4)مردان كه بر اعراف باشند و براى چه آنجا باشند.عبد اللّه عبّاس و حذيفة بن اليمان گفتند:گروهى باشند كه سيّئات و

ص : 201


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .سورۀ حديد(57)آيۀ 13.
4- .مج،وز،مل:در آن.

حسنات ايشان يكسان بود،سيّئاتشان قاصر بود از دوزخ و حسناتشان به حدّ وصول به بهشت نبود،خداى تعالى ايشان را آنجا بدارد.چون حساب خلايق بكنند ايشان را به رحمت به بهشت فرستد،ايشان آخرين كسانى باشند كه به بهشت شوند.ايشان ازآن كه بر بلند (1)باشند،اهل بهشت و اهل دوزخ را شناسند.

خداى تعالى چون خواهد كه ايشان را به بهشت برد،بفرمايد تا ايشان را به جويهايى آرند كه (2)آن را«نهر الحياة (3)»گويند،كنارهاى آن جوى از قصبهاى زر (4)باشد مكلّل به مرواريد،خاكش مشك باشد ايشان را آنجا بشويند،اندام ايشان پاكيزه شود،خالى سپيد بر نحر ايشان پديد آيد كه ايشان را بدان بشناسند،خداى تعالى گويد:تمنّا كنيد.ايشان[آنچه] (5)خواهند تمنّا كنند تا هرچه آرزو باشد ايشان را بخواهند.چون تمنّاى ايشان برسد،حق تعالى گويد:شما راست هرچه تمنّا كردى (6)هفتاد ضعف آن.چون به بهشت شوند[اهل بهشت] (7)ايشان را به آن خال بشناسند،ايشان را مساكين الجنّة خوانند.

عبد اللّه مسعود گفت:خداى تعالى به قيامت حساب خلقان بر آرد، هركس را كه حسناتش بر سيّئات بيفزايد-و اگر همه به يك حسنه بود-خداى تعالى بفرمايد تا او را به بهشت برند،و هركس را كه سيّئاتش از حسنات به يك (8)سيّئه زيادت بود[152-ر]بفرمايد تا او را به دوزخ برند،آنگه برخواند: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ (9)، آنگه گفت:ترازو به مثقال حبّه اى بچربد و بر او پيدا شود،و هركه سيّئات و

ص : 202


1- .مل:بلندى.
2- .مج،وز:به جوى دارند كه،مل:ايشان را به زير آرند به جوى كه.
3- .مج،وز،مل:بحر الحياة.
4- .مج،وز:قضيها از زر.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،آج،لب،لت:كرديد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز:به يكى.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 8 و 9،نيز سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 102 و 103.

حسناتش يكسان بود او از اصحاب اعراف باشد،ايشان را بر صراط بدارند و آن نور كه بر ايشان بود از ايشان بستانند.

مردى روايت كند از بنى هلال كه گفت پدرم از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه:اصحاب الاعراف كه اند؟گفت:مردمانى كه در سبيل خدا جهاد كرده باشند و پدران ايشان از ايشان خشنود نباشند،ايشان را در سبيل خداى كشته باشند، ازاين جهت از آتش دوزخ آزاد باشند و به عصيان و آزار پدر از بهشت ممنوع باشند،ايشان آخرين اهل بهشت باشند به دخول (1).

شرحبيل بن سعد گفت:جماعتى باشند كه بى رضاى پدر به غزا شده باشند.مجاهد گفت:قومى باشند از صالحان (2)فقها و علما.سليمان التّيمىّ و ابو مجلز گفتند:جماعتى فرشتگان باشند.ابو مجلز را گفتند:خداى«رجال» مى فرمايد،گفت:پس فرشتگان زنان نيستند.عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى باشند كه گناه بسيار دارند و طاعات گران،و روايتى ديگر از او كه گفت:اولاد الزّنا باشند.أبو العالية گفت:جماعتى باشند كه طمع دارند كه به بهشت روند و خداى تعالى اين طمع نيفگنده باشد ايشان را الّا براى كرامت ايشان.مجاهد گفت:

جماعتى باشند كه پدران از ايشان خشنود باشند و مادران نباشند،يا مادران خشنود (3)باشند و پدران نباشند،خداى تعالى ايشان را به رضاى پدر يا مادر از دوزخ آزاد كند و به ناخشنودى پدر يا مادر از بهشت منع كند،ايشان (4)آنجا بازداشته باشند تا خداى (5)حساب خلقان بكند آنگه ايشان را به بهشت فرستد.

عبد العزيز بن يحيى الكنانىّ گفت:آنان باشند كه در فترت بين النّبيّين بمرده باشند و دين را بدل نكرده باشند.و منجوبى (6)در تفسيرش گفت:فرزندان

ص : 203


1- .آج،لب:به داخل شدن در بهشت.
2- .اساس:طالحان،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج:خشنود.
4- .مج،وز،مل،آف+را.
5- .مج،وز،مل،آج،لب،لت+تعالى.
6- .كذا:در اساس،مج.ممنونى،وز:محنونى،مل،لت:منحنونى،آج،لب:شحونى،آف،آن:منحونى.

مشركان باشند،بعضى دگر گفتند:جماعتى باشند كه ايشان طاعات و اعمال صالحه كرده باشند مشوب و آميخته با ريا،و ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسيرش آورد به اسناد از جويبر بن (1)سعيد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه گفت در اين آيت:اعراف جايهاى باشد بلند از صراط و اين مردانى كه برآن (2)اعراف باشند حمزة بن عبد المطّلب بود و عبّاس و علىّ بن ابى طالب و جعفر الطيّار ذو الجناحين،دوستان خود را از دشمنان بشناسند به علامت،و علامت آن بود كه دوستان ايشان سپيد روى باشند و دشمنانشان سياه روى.

باقر-عليه السّلام-گفت:آن مردان ائمّۀ معصوم باشند و پيغامبر -عليه السّلام-در ميان ايشان بود.صادق-عليه السّلام-گفت:اعراف كثبان و بهشتهايى باشد ميان بهشت و دوزخ،هر پيغامبرى (3)و خليفه اى او را آنجا بدارند با گناهكاران امّتش چنان كه امير لشكر را با لشكر بدارند.آنان كه محسنان امّت باشند سبق برند و به بهشت شوند،خليفۀ رسول آن گناهكاران را گويد:بنگرى (4)به برادران شما از محسنان كه سبق بردند (5)به بهشت.اينان بر ايشان سلام كنند،و ذلك قوله: وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ ،آنگه حق تعالى (6)خبر داد كه اين گناهكاران به بهشت نشده باشند هنوز و طمع دارند كه به بهشت شوند به شفاعت پيغامبر و امام،و ذلك قوله: لَمْ يَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ .

آنگه اين گناهكاران از اعراف به اهل دوزخ نگرند پناه با خداى دهند و دعا كنند: رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (7)[و ذلك قوله:و اذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النّار قالوا ربّنا لا تجعلنا مع القوم الظّالمين (8)] (9)،آنگه انبيا و خلفا

ص : 204


1- .مل:جبير بن سعيد،آج،لب،آف:جويبر بن سعيد،لت:جرير بن سعيد،چاپ شعرانى(164/5):حبر بن سعيد.
2- .مج،وز:بر اين.
3- .آج،لت+را.
4- .مج،وز،مل،آف:بنگريد.
5- .مج،وز،آج،لب،آف:برند.
6- .آج،لب+گفت و.
7- .سوره اعراف(7)آيۀ 47.
8- .سوره اعراف(7)آيۀ 47.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز،و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

روى به اهل دوزخ كنند و ايشان را بر سبيل تقريع و ملامت گويند: مٰا أَغْنىٰ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (1)،آنگه اشارت به اين مستضعفان كنند و گويند:

اينان آنان اند كه شما در دنيا سوگند مى خوردى (2)كه خداى بر اينان رحمت نكند؟، و ذلك قوله: أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ يَنٰالُهُمُ اللّٰهُ بِرَحْمَةٍ [152-پ]،آنگه اين مستضعفان را از خداى بخواهند و ايشان را گويند: اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (3)،و آنچه مؤكّد اين حديث است حديث عمرو بن شيبه و ديگر راويان از صحابه و تابعين در آن كه اميرالمؤمنين على (4)قسمت كننده باشد بين الجنّة و النّار،و عمرو بن شيبه روايت كند كه رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين را گفت:

(يا علي كأني بك يوم القيمة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما الى الجنة و آخرين الى النار) ،گفت:پندارى كه در تو مى نگرم كه فرداى قيامت عصايى از چوب عوسج به دست گرفته باشى و گروهى را به بهشت مى رانى و گروهى را به دوزخ و با دوزخ مقاسمه مى كنى كه:

(هذا لي و هذا لك خذيه فإنه من اعدائي و ذريه فانه من اوليائي) ،آن را (5)دار كه از دشمنان است و اين را دست بدار كه از دوستان است.آنگه گفت:و اللّه كه آتش على را مطيع تر باشد ازآن كه بنده سيّدش را،و شاعر گويد: (6)

علىّ حبّه جنّة قسيم النّار و الجنّة***وصىّ المصطفى حقّا امام الانس و الجنّة

قوله: يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمٰاهُمْ ،همه را به سيما و علامت بشناسند از دوستان و دشمنان،[كه دوستان سپيد روى و سياه چشم باشند و دشمنان] (7)سياه روى و ازرق چشم باشند.در خبر است كه حارث همدانى اميرالمؤمنين -على عليه السّلام- را گفت:يا اميرالمؤمنين !من از دو حالت مى ترسم:يكى از وقت نزع و

ص : 205


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 48.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:مى خوريد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 49.
4- .آج،لب،آف+عليه السّلام.
5- .مج،وز:او را.
6- .مج،وز+شعر.
7- .اساس،آج،لب،بم،آف:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

يكى از صراط و سر دو راه.اميرالمؤمنين او را گفت:مترس كه دوستان ما آنجا ايمن باشند كه هركس از دوستان و دشمنان ما مرا آنجا بينند و من ايشان را، بينم (1)و بشناسم و ايشان مرا بينند و (2)بشناسند،آنگه اين بيتها بگفت (3):

يا حار همدان من يمت يرني***من مؤمن او منافق قبلا

يعرفني طرفه و اعرفه***بنعته و اسمه و ما فعلا

و انت عند الصّراط معترضي***فلا تخف عثرة و لا زللا

اقول للنّار حين توقف لل ***عرض:ذريه لا تقربى الرّجلا

ذريه لا تقربيه انّ له***حبلا بحبل الوصى متّصلا

و در وزن«سيما»دو قول گفتند:يكى«فعلا»من سام (4)ابله يسومها (5)اذا ارسلها في المرعى معلّمة و هى السّائمة،و الثّاني وزنه«عفلى»مقلوب من وسمت نقلت الواو الى موضع العين،كما قالوا (6)له في النّاس جاه،أى وجه،أ لا ترى أنّهم يقولون:لذى الجاه وجيه (7)و كذا جذب و جبذ و اضمحلّ و امضحلّ.و «سيما»مقصور بايد،و«سيماء» (8)ممدود،قال الشّاعر: (9)

غلام رماه اللّه بالحسن يافعا***له سيمياء لا تشقّ على البصر

وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ ،و ندا كنند يعنى اصحاب اعراف و مستضعفان ايشان اهل بهشت را: أَنْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ ،كه سلام بر شما باد!اهل بهشت را گويند:

ص : 206


1- .آج،لب:ندارد.
2- .مج،وز،مل،آج،لب،بم،لت:«بينند و»را ندارد.
3- .مج،وز+شعر.
4- .در معاجم لغت«سام»در اين مورد از ثلاثى مجرد نيامده بلكه از ثلاثى مزيد آمده است.
5- .مج،وز،آج،لب:تسونها.
6- .مج،وز:كما قال.
7- .مج،وز:يوجيه.
8- .كذا:در اساس آج،لب،بم،آف،آن،مل:سيمياء،عبارت در تفسير طبرى(197/8)چنين است:«و فيها لغات ثلاث.سيماء مقصوره،و سيماء ممدودة،و سيماء بزيادة ياء اخرى بعد الميم فيها،و مدّها على مثال الكبرياء».و بعد بيت مورد استشهاد را آورده است.
9- .مج،وز+شعر.

لَمْ يَدْخُلُوهٰا ،و اينان هنوز در بهشت نشده باشند-يعنى اصحاب اعراف و طمع دارند كه به بهشت شوند على قول ابن عبّاس و ابن مسعود و الحسن و قتاده.و ابو مجلز گفت:راجع است اين طمع به اهل بهشت في قوله: وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ ،كه اين جماعتى باشند كه هنوز به بهشت نشده باشند،و سعيد بن جبير گفت:براى آن طمع دارند كه چون منافقان را نور بستانند،نور ايشان بنستانند، ايشان طمع برندارند.و بعضى اهل معانى گفتند:«طمع»اين جا يقين است چنان كه ابراهيم-عليه السّلام-[گفت] (1): وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (2)،و براى آن به لفظ طمع (3)گفت كه عيش متوقّع نعمت در ميان نعمت عظيم چون او در نعيم باشد و توقّع ديگر مى كند خوش تر باشد،و اين قول حسن (4)و جبّائي و بيشتر مفسّران است.

قوله: وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ ،مراد اهل اعرافند،گفت:چون چشمهاى ايشان با جانب و جهت اصحاب دوزخ گردانند،ايشان پناه با خداى دهند و دعا كنند و گويند:بار خدايا!ما را با جمله و زمرۀ گروه ظالمان و ستمكاران مكن.

«صرف»،عدول باشد به چيزى از جهتى با جهتى،و«تلقاء»جهت لقا باشد [153-ر]،اعنى جهت مقابله،تفعال من اللّقاء و از (5)ظروف مكان باشد،و مثله:

حذاك (6)و إزاك و قبالتك.و«أبصار»جمع بصر باشد و آن حاسّه بود كه مبصر به آن (7)ادراك مدركات كند،و«بصر»در جاى علم به كار دارند،يقال:فلان بصير بهذا الامر،أى عالم به،و بصر به و ابصره اذا راه.و اصحاب الصّحراء ملازمان صحرا باشند،و رمّاني حدّ آتش نهاد به آن كه جسمى لطيف باشد كه در او حرارت و روشنايى بود،و از شأن او احراق و سوختن باشد،و چنين چيزها را حدّ ننهادن

ص : 207


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 82.
3- .اساس،آج،لب،آف،آن:جمع،با توجه به مج،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل،لت،آن،حسن بصرى.
5- .مج.وز:و آن.
6- .مج،وز:خداك.
7- .مج،وز:مبصريان به آن.

اولى تر باشد براى آن كه غرض به تحديد كشف و تميز (1)محدود باشد از نامحدود و آنجا (2)محدود از حدّ روشن تر است،پس حوالت اولى تر باشد و فايده در اين دعا- با آن كه دانند كه خداى نكند-آن باشد كه خواهند كه در زىّ شاكران خداى را خضوع و خشوع نمايند،و ايشان را به اين دعا مسرّتى حاصل شود چنان كه از خداى تعالى نعيم و بهشت (3)خواهند نكو باشد آنجا كه گفت: رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا (4)،همچنين نكو باشد كه استدفاع مضرّت كنند و پناه با خداى دهند از عذاب.

وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ رِجٰالاً ،و ندا كنند اصحاب اعراف مردانى را از اهل دوزخ از جملۀ رؤسا و جبابره و كفّار و منافقان كه ايشان را بشناسند به سيما و علامت از سياهى روى و زرقت چشم بر سبيل تهكّم و ملامت،ايشان را گويند: مٰا أَغْنىٰ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ ،آن جمع كه كردى (5)از اموال و لشكر و اتباع شما را سودى نداشت و غنايى نكرد و نگزيرانيد شما را از عذاب خداى،و به عدد و عدّت و آلت شما را نجاتى نبود،و نه نيز شما را سودى داشت آن استكبار و بزرگوارى كه كردى (6)و گردن كشى از فرمان خداى و انقياد و اجابت پيغامبران خداى.

أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ ،بيشتر مفسّران برآنند كه اين هم از كلام اصحاب اعراف است كه گويند دوزخيان را و اشارت كنند به مستضعفان مؤمنان كه:

اينان اند كه شما گفتيد (7)و سوگند خورديد (8)كه خداى بر ايشان (9)رحمت نكند.كلبي گفت:ندا كنند كافران را و منافقان را به اسمائشان و اسماء آباى ايشان (10)يا وليد بن المغيره و يا با جهل بن هشام و يا فلان و يا فلان!أ هؤلاء،اينان يعنى

ص : 208


1- .مج،وز،لت:تمييز.
2- .مج،وز،لت:اين جا.
3- .مج:نعيم بهشت.
4- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
5- .مل،آج،لب:كرديد.
6- .مل،آج،لب:كرديد.
7- .لت:گفتى/گفتيد.
8- .لت:خوردى/خورديد.
9- .مج،وز،لت:بر اينان.
10- .وز،لت:آبايشان.

سلمان (1)و أبو ذرّ و مقداد و خبّاب،و اين ضعفا آنان هستند كه شما سوگند خوردى (2)كه خداى رحمت با ايشان نرساند،و اين آيت دليل مى كند[بر آنكه ] (3)اصحاب اعراف خداوندان مراتب و منازل رفيعه باشند از پيغامبران و امامان كه از سر دلال و وثاقت به پايه[و] (4)قدر خود اين توانند گفتن،و الّا آن اقوال مختلف كه حكايت كرده شد ايشان را از كار خود و فروماندگى و خوف چندان بود كه پرواى آن ندارند كه بر كافران تهكّم كنند و از سر بطر (5)سخريّت كنند،و از همۀ اقوال آن خبر كه از صادق (6)-عليه السّلام-روايت كرديم بهتر است براى مطابقت آن ظواهر آيات كه مقدّم و مؤخّر اين آيت است،و آنگه خبر عبد اللّه عبّاس در حمزه و جعفر و اميرالمؤمنين [على] (7)براى آن كه حق تعالى به لفظ «رجال» (8)گفت و در دگر آيت هم ايشان را به اين لفظ خواند في قوله: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ (9)،يعنى عبيدة بن الحارث و حمزة بن عبد[المطّلب] (10)و جعفر بن أبى طالب. وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ (11)، عليّ بن أبي طالب-عليه السّلام.

و بعضى دگر گفتند:كلام خداست مبتدأ نه حكايت،و قول اوّل درست تر است و قول بيشتر مفسّران آن است. اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ ،بر قول اوّل هم كلام اصحاب اعراف است،و در كلام قول مضمر است و تقدير آن است كه:يقولون للمستضعفين، گويند آن ضعفا را كه اشارت«أ هؤلاء»به ايشان است بر رغم آن جبابرۀ دوزخيان كه در بهشت شوى كه (12)بر شما خوفى (13)و اندوهى نيست،و بر قولى ديگر كلام

ص : 209


1- .اساس،مل،آج،لب،آف،آن:مسلمانان،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:خورديد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز+و.
6- .مل:از حضرت امام جعفر صادق.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،آج،لب+عليه السّلام.
8- .اساس،بم،لت:حال،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
12- .مج،وز،مل:شويد كه.
13- .مج،وز+و ترسى.

خداى باشد اصحاب اعراف را كه در بهشت شويد (1).مقاتل[153-پ]گفت:

فرشتگان گويند اصحاب اعراف را كه در بهشت شوى (2)بلا خوف و لا حزن.

قوله: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ ،حق تعالى چون حديث مؤمنان و متّقيان و اهل بهشت و اصحاب اعراف و پيشوايان و مقتدايان و اهل منازل و درجات و مقام و سيلت و شفاعت بگفت،حديث اهل دوزخ كرد كه چون فرومانند آنجا و خداى تعالى ميان ايشان حجاب بر دارد تا اهل بهشت اهل دوزخ را بينند تا رد مسرّت و فرحشان بيفزايد،و اهل دوزخ اهل بهشت را ببينند و منازل و غرفات ايشان تا در غم و حسرتشان بيفزايد،و اهل بهشت اهل دوزخ را گويند: فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا (3)،بر سبيل شادكامى.اهل دوزخ نيز اهل بهشت را گويند: أَفِيضُوا عَلَيْنٰا مِنَ الْمٰاءِ ،از آن آب كه مى خورى (4)و در زير درختا (5)و كوشكهاى شما مى رود ما را شربتى بدهى (6)،و افاضت اجراء الماء من العلو إلى سفل باشد،و أفاض القوم في الحديث اذا خاضوا فيه،و أفاض القوم من عرفات الى مزدلفة اذا صاروا اليها.

رمّاني حدّ آب نهاد به آن كه جسمى باشد سيّال كه تشنه را سير آب كند نه از غذاى حيوان حاصل شده،و آن جوهرى است عظيم الرّطوبة،منفعت او بر همۀ مايعات زيادت است،و اين حدّ نيز مزيّف است به آنچه در باب آتش گفتيم محدود از[اين] (7)حد بسيار روشن تر است،و غرض به تحديد آن باشد كه محدود به حد روشن كنند.

أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ ،يا از آن طعامها كه خداى تعالى شما را روزى كرده است.اهل بهشت جواب دهند كه:خداى تعالى طعام و شراب ما بر شما حرام

ص : 210


1- .لت:شوى/شويد.
2- .مج،وز،آج،لب:شويد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 44.
4- .مج،وز:مى خوريد،آج،لب،آف:مى خوريد.
5- .كذا:در اساس:درختا،همۀ نسخه بدلها:درختان.
6- .مج،وز،آج،لب،آن:بدهيد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.

كرده است،تحريم منع و حرمان نه تحريم عبادت.و اهل بهشت را با نيك مردى و لطافت طبع دلشان بر كافران نرم نشود ازآنجا كه خداى تعالى در طبع ايشان مركوز بكرده است (1)دوستى دوستان خود و دشمنى از دشمنان خود أبو الجوزاء گفت عبد اللّه عبّاس را پرسيدم كه:كدام صدقه فاضل تر است؟گفت:شربت آب به تشنه دادن.گفتم:از كجا؟گفت:نبينى كه اهل دوزخ چون درمانند (2)از نعيمهاى بهشت،اوّل آب مى خواهند و اين نعمتى است كه خداى تعالى كرده است كه قدر آن بيشتر مردم ندانند تا از او (3)بازنمانند !و يك قول در اين آيت آن است: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (4)،قيل:عن النّعيم (5)،قيل:عن الماء البارد،يعنى از آب سرد پرسند ايشان را تا شكر آن گزاردند (6)يا نه،ازآنجا گفت اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- آن كس را كه او را پرسيد:ما طعم الماء؟قال طعم الحياة،پرسيد كه:آب چه طعم دارد؟گفت:طعم زندگانى دارد،[و نيز طبع زندگانى دارد] (7)(عند من اثبت الطبع).

آنگه وصف كرد آنان را كه كافرانند و در دوزخ گرفتاراند،گفت:آن كافرانى كه دين خود را فسوس و بازى گرفته باشند.و«الّذين»در محلّ جرّ است على صفة الكافرين،و شايد كه محلّ او رفع باشد بر ابتدا.و قوله: فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ (8)،جمله اى باشد در جاى خبر (9).و فرق ميان«لهو»و«لعب»آن است كه لهوبازى جوانان باشد از نشاط و ملاهى و معازف و تعاطى آن،و لعب بازى كودكان باشد،هر دو هزل بود،گويند:طعام و شراب بهشت نشايد كافرانى را كه دين خداى به بازى گرفته باشند و لهو و هزل و زندگانى دنيا ايشان را مغرور كرده باشد و فريفته. فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ ،امروز فراموش كنيم ايشان را از ثواب چنان كه[ايشان] (10)اين روز را (11)

ص : 211


1- .مج،وز،لب:نكرده است.
2- .مج،وز،لت:درمى مانند.
3- .آج،لب:از آن.
4- .سورۀ تكاثر(102)آيۀ 8.
5- .سورۀ تكاثر(102)آيۀ 8.
6- .مج،وز:آن كردند،مل:آن كرده ايد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .بم+امروز فراموش كنيم ايشان را از ثواب چنان كه.
9- .اساس:جزا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز،آج،لب،لت:ندارد.

فراموش كردند از عمل،و نسيان بر خداى روا نباشد.

و اين آيت را دو تأويل است:يكى آن كه نسيان از ايشان حقيقت باشد و از خداى تعالى مجاز بر سبيل ازدواج،چنان كه گفت: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (1)،و قوله: فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ (2)،و قوله: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ [154-ر] فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ (3).

دوم آن است كه:نسيان از هر دو جانب ترك باشد،خداى تعالى گفت:

ايشان طاعت (4)رها كردند،من نيز ثواب ايشان رها كردم.و وجه سيم (5)آن كه:با ايشان در دوزخ معاملۀ منسيّان و فراموشان رود تا ايشان آنجا مخلّد و مؤبّد باشند چون كسى كه فراموش كنند.و در شاهد كسى را كه در زندان مخلّد خواهند داشت (6)تا بميرد،گويند:او (7)را به زندان فراموشان برند (8).وجه چهارم در او آن است كه:اهل بهشت ايشان را فراموش كنند ازآنجا كه به لهو و بطر خود مشغول باشند،و اين نسيان را خداى تعالى با خود اضافت كرد براى آن كه سبب نسيان اهل بهشت به اشتغال (9)به لهوات و شهوات از جهت (10)خداى باشد،و امّا على طريق (11)قوله: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ (12)،أى يؤذون اولياء اللّه،و اين وجوه همه نيك است و محتمل در تاويل است آيت را (13).و مراد به«دين»در آيت ملّت و طريقت است،و اقسام او در سورة الفاتحة گفته شده است.

و اصل«لهو»از انصراف بود و هو صرف الهمّ بما لا يحسن به صرفه،و

ص : 212


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 194.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 126.
4- .مج،وز+من.
5- .مج،وز:سه ام،آج:سوم،لب:سيوم.
6- .مج،وز،مل،لت:خواهند داشتن.
7- .مج:آن.
8- .مج:بردند.
9- .اساس،آج،لب،بم آف:استشغال،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز،مل:از قبل.
11- .آج،لب:طريقة.
12- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
13- .مج،وز،لت:محتمل در تأويل آيت.

منه قولهم:اذا استأثر اللّه بشيء فاله عنه،أى انصرف.و أبو روق گفت:مراد به «دين» (1)در آيت روز عيد است كه روز عيد،مسلمانان را روز عبادت باشد،ايشان اين روز را روز لهو و بازى گرفتند برخلاف فرمان خداى و به دنيا مغتر شدند (2)چون آلت غرور دنيا بود (3)خداى تعالى[فعل] (4)با او حوالت كرد و فعل از او بر حقيقت درست نيايد كه حيات دنيا فعل نتواند كردن.

كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا ،چنان كه استعداد و ساز اين روز (5)رها كردند.

قوله: وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ ،و محلّ«ما»جرّ است اين جا عطفا على قوله:

كَمٰا نَسُوا ،و: مٰا كٰانُوا .و«ما»در هر دو جا مصدرى است،أى كنسيانهم و كجحودهم بآياتنا،و چنان كه به آيات و حجج و دلايل من جحود و انكار كردند.

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 52 تا 58

اشاره

وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِكِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَلىٰ عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ اَلَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَيَشْفَعُوا لَنٰا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ اَلَّذِي كُنّٰا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (53) إِنَّ رَبَّكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ يُغْشِي اَللَّيْلَ اَلنَّهٰارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ تَبٰارَكَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (54) اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُعْتَدِينَ (55) وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا وَ اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اَللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِينَ (56) وَ هُوَ اَلَّذِي يُرْسِلُ اَلرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّٰى إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ اَلْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ كَذٰلِكَ نُخْرِجُ اَلْمَوْتىٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِي خَبُثَ لاٰ يَخْرُجُ إِلاّٰ نَكِداً كَذٰلِكَ نُصَرِّفُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

ترجمه

آورديم به ايشان كتابى (6)گزارده كرديم (7)در دانش و بيان رحمت گروهى (8)را كه ايمان دارند.

هيچ نگران مى باشند مگر تاويل آن را؟روزى كه آيد تأويلش گويند آنان كه فراموش كرده باشند از پيش آن آمدند رسولان خداى ما به راستى،هستند ما را شفيعانى[كه] (9)شفاعت كنند براى ما يا

ص : 213


1- .اساس،بم،آف:به اين،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .آج،لب:شوند.
3- .اساس،آج،لب:بشود،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس:رها،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مج،وز+كه.
7- .مج،وز،لت:كرديم آن را بر.
8- .مج،وز+رحمت است گروهى.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

با دنيا برند (1)ما را[تا] (2)بكنيم جز آن كه كرده باشيم؟زيان كردند به خود (3)و گم شد از ايشان آنچه فر[ا] (4)يافته بودند.

خداى شما خدايى است (5)آن كه بيافريد (6)آسمانها و زمين در شش روز پس مستولى شد بر عرش،مى پوشاند شب را در (7)روز،مى جويد او را به شتاب،و آفتاب و ماه و ستارگان نرم كرده به فرمان او،او راست آفرينش و فرمان،باقى است خداى كه خداى جهانيان است.(8) بخوانيد خدايتان را به زارى (9)و پوشيدگى كه او دوست ندارد ظالمان را.

و تباهى مكنيد در زمين پس نيكى آن و بخوانى (10)او را به ترس و اميد كه رحمت خداى نزديك است از نيكوكاران.(11) ،و او آن خدايى است كه بفرستد بادهاى (12)پراگنده پيش(13) ،و او آن خدايى است كه بفرستد بادهاى (13)پراگنده پيش

ص : 214


1- .مج:دنياورزند،وز:دنياورند.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز:بر خود،لت:خود را.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز:خداست.
6- .مج:بيافريند.
7- .مج:به.
8- .اساس:خيفة،با توجه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .مج،وز:به لا به.
10- .مج،وز:و بخوانيد.
11- .اساس:لعلّهم،با توجه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .وز:بادها را.
13- .اساس:يذكّرون،با توجه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

بارانش تا چون برگيرد ابرها را گرانى (1)برانيم آن را بر (2)بيابانى مرده فروآريم به[او] (3)آب،برون آوريم ما به او از همۀ ميوه ها (4)،همچنين برون آريم مردگان را تا باشد كه انديشه كنند.

و زمين پاك برون آيد نبات او به فرمان خدايش و آن كه پليد باشد برون نيايد مگر اندك،همچنين بگردانيم حجّتها براى گروهى كه شكر كنند.

قوله: وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِكِتٰابٍ ،حق تعالى در اين آيت خبر مى دهد كه:ما كتابى آورديم به ايشان.و«جاء»فعل لازم باشد،و لكن به«با»متعدّى شد و جار و مجرور در محلّ نصب است على انّه مفعول به،و مجىء و جيئة و إتيان انتقال باشد به حضرت مذكور،و ذهبت به به عكس جئت به،و (5)مراد به«كتاب»قرآن است بلا خلاف،و اصل كتاب صحيفه باشد كه در او نوشته بود و گفته اند:فعال است به معنى مفعول،كالحساب،بمعنى المحسوب.و فَصَّلْنٰاهُ عَلىٰ عِلْمٍ ،كه مفصّل باز كرديم مشروح و مبيّن بر علم،ما عالم بوديم به آنچه كرديم يعنى به كمال عالمى لبس و اشتباه از او زائل كرديم. هُدىً وَ رَحْمَةً ،بيانى و لطفى كرديم مؤمنان را و رحمتى و نعمتى بر ايشان.و قوله: هُدىً وَ رَحْمَةً محتمل است سه وجه را از اعراب:نصب و قرائت برآن است و وجه او امّا حال باشد و امّا مفعول له، و محتمل است رفع را على انّه خبر مبتداء محذوف،و جرّ را (6)على صفة كتاب.و قرآن اگرچه بيان و دليل و حجّت است كافران را هم برآن حدّ كه مسلمانان را،و لكن نگويند قرآن هدى كافران است تا ايهام نيفتد كه ايشان

ص : 215


1- .مج:ابرها گران بار.
2- .اساس:و،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:ميوها/ميوه ها.
5- .مج،وز+باشد.
6- .آج،لب،بم،آف:ندارد.

مهتدى اند (1)به آن.

قوله: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِيلَهُ ،آنگه حق تعالى گفت اين كافران چه انتظار مى كنند و چه توقّع مى كنند و گوش چه مى دارند (2)كه بااين همه آيات و بيّنات و حجج و ادلّه ايمان نمى آرند!همانا انتظار هيچ چيز (3)نمى كنند مگر آمدن تأويل اين آيات.ابو على گفت:انتظار اگرچه مضاف است به ايشان (4)بر حقيقت نه فعل ايشان است،چه ايشان به آن ايمان ندارند چگونه انتظار كنند آن را؟معنى آن است كه مؤمنان به ايشان گوش چه مى دارند الّا تأويل اين آيات؟و بر اين تفسير كه ما داديم به اين تعسّف حاجت نيست و از ظاهر عدول كردن،براى آن كه حرف استفهام چون به معنى تقريع بود معنى نفى دهد معنى آن است كه ما ينظرون،و دليل بر آنكه چنين است به استثناست به«الّا»در عقب او تا آنچه به «هل» (5)نفى كرد به«الّا»اثبات كند يعنى،چه انتظار مى كنند و انتظار نمى كنند ايشان مگر تأويل او را.و تأويل[155-ر]على قول الحسن و قتاده و مجاهد جزا و عقوبت ايشان است يعنى انتظار نمى كنند الّا عذاب و عقوبت خداى را.و اصل تأويل ما يئول اليه عاقبة الشّىء من الاول،و هو الرّجوع.ابو على گفت:

تأويل مراد به او بعث و نشور و حساب و كتاب است معنى متقارب است.آنگه گفت: يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ ،آن روز كه تأويل او آيد از حساب و عقاب ايشان را ايمان سود ندارد و توبه قبول نكنند گويند آنان كه اين روز را فراموش كرده باشند، قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ ،رسولان خداى ما به ما آمدند و حق بياوردند (6)يعنى آن روز،روز قيامت (7)،ايمان آرند و معترف شوند و اقرار دهند به نبوّت انبيا و حقّى (8)رسولان و آنچه آوردند از كتابها و شرايع.و حقّ آن باشد كه عقل

ص : 216


1- .آج،لب:مهتدااند.
2- .آج،لب:گوش مى دارند.
3- .مج،هيچ چيزى،آج،لب:هيچيز.
4- .مج،وز،مل،لت:با ايشان.
5- .مج،وز،آج،لب:بعمل.
6- .مج،وز:نياوردند.
7- .مل:يعنى اين روز قيامت.
8- .آن:حقّ.

يا (1)دليل ديگر به صحّت آن گواهى دهد و نقيض او باطل بود و آن (2)آن بود كه عقل يا (3)دليل ديگر از ادلّه به فساد آن گواهى دهد.آنگه گويند بر سبيل تمنّا: فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ هيچ شفيع خواهد بود (4)ما را تا براى ما شفاعت كند؟و هيچ ممكن است (5)كه ما را كسانى شفاعت كنند؟يا ممكن باشد كه ما را با دنيا برند تا عملى (6)كنيم به خلاف آن كه كرديم از ايمان و عمل صالح؟آنگه حق تعالى خبر داد كه ايشان خويشتن را هلاك كنند به اصرار كفر و معاصى در دنيا،و آن تمنّا كه كنند در قيامت ايشان را سود ندارد و اگر حال ايشان با حال بازرگانى (7)قياس كنند از آن تجارت بر خسارت و زيانكارى حاصل آيد و گم شود (8)از ايشان آن دروغ كه فرا بافته بودند از نام نهادن اصنام و اوثان خدايان و معبودان و پرستيدن ايشان آن را (9).و در آيت دليل است بر فساد قول آنان كه«نظر»در سورة القيامة في قوله:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ (10) ،بر رؤيت حمل كردن (11)و حق تعالى اين جا «نظر»گفت به معنى انتظار و همچنين در آيات بسيار،منها قوله: وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (12)،اى منتظرة،و منها قوله: فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ (13)،قيل انتظار الى يسار له.دگر در آيت دليل است بر فساد قول مجبّره آنجا كه گفتند بنده (14)بر ايمان و طاعت قادر نيست،اگر قادر نبودى آنجا تمنّا نكردى كه او را با دنيا آرند تا خير (15)كند كه برآن قادر نباشد.دگر دليل است بر آنكه (16)در قيامت الجاء باشد و تكليف نبود و قبول توبه نبود و الّا خود هم آنجا

ص : 217


1- .مج،وز،مل،آج،لب،آن:با.
2- .آج،لب:واو.
3- .مج،وز،مل،آن:با.
4- .مج،وز،مل،لت:بودن.
5- .مج،وز،مل:باشد،عكس مج كه در اختيار ماست.
6- .آج،لب:عمل.
7- .وز:بزرگانى.
8- .آج،لب،بم،آف،آن:شد.
9- .آج،لب:ايشان را.
10- .سورۀ قيامت(75)آيات 23-22.
11- .وز،لت،آن:كردند.
12- .سورۀ نمل(27)آيۀ 35.
13- .سورۀ بقره(2)آيۀ 280.
14- .وز:بنده.
15- .وز:خيرى،مل،بم،لت،آن:چيز.
16- .وز+كى.

ايمان آوردندى و توبه كردندى و تمنّاى رجوع با دنيا نكردندى. (1)ابو على گفت:معنى آن كه خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ،آن است كه منع كنند ايشان را از انتفاع به خويشتن و آن كه چنين باشد ممنوع بود ازآن كه به خود انتفاع برگيرد او تن و جان خود زيان كرده بود.

قوله: إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ ،خداى تعالى در اين آيت تذكير كرد خلق را بعضى نعمتهاى او بر ايشان و تنبيه كرد ايشان را برآن.گفت: إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ ،خداى شما آن خداست كه بيافريد آسمانها و زمين را در شش روز.مجاهد گفت:آن شش روز اوّلش يكشنبه بود تا پنج شنبه چون آدينه بود خداى تعالى خلق آسمان و زمين را جمع كرده بود،لذلك سمّي جمعة.و آن به شش روز آفريد با آن كه توانست كه به يك لمحه بيافريند،در او چند قول گفتند:سعيد جبير گفت:تا خلقان را تأنّى بياموزد در كارها و رفق و تثبّت.بعضى دگر گفتند:تدبير انشاء حوادث در ساعات و اوقات چيزى از پى چيزى (2)براى آن كرد تا دليل بود بر آنكه فاعلش عالم است و مدبّر و مصرّف (3)بر مشيّت و ارادت خود.ابو على گفت:

براى اعتبار فرشتگان كرد تا ايشان را لطف باشد چون چيزى از پس چيزى همى بينند كه در وجود مى آيد.رمّانى گفت براى آن كه دانست كه در ان اخبار به اين لطف باشد جماعتى مكلّفان را و اين خبر صدق نبود تا (4)مخبر چون خبر نبود. ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،در او اقوال متفاوت[155-پ]متقارب المعنى گفتند در فساد،چون صعد و استقرّ (5).و اين از صفات اجسام باشد-تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.آنچه تفسير درست است دو قول است:يكى اقبل على خلقه و عمد، كقوله تعالى: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ (6)،اى عمد و قصد.امّا آن كه به «على»تعديه فرمود در اين معنى«اقبل»بهتر باشد براى آن كه لا يقال عمد عليه،

ص : 218


1- .وز+و.
2- .مل،از پس چيزى.
3- .آج،لب:متصرّف.
4- .مل:با.
5- .اساس،لب،بم،آف،آن:صعدوا و استقرّوا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.

انّما يقال:عمد و قصد اليه،و يقال:اقبل عليه،اى اخذ في خلقه و ابتدأ پس يك تأويل«اقبل»باشد و يك تأويل«استولى»و«غلب»و لم يعجزه ذلك لعظمته و قال بغيث (1):

قد استوى بشر على العراق***من غير سيف و دم مهراق

حسن بصرى گفت:استوى امره بمعنى ثبت و استقرّ،فرمان او ثابت شد و مستقرّ بر خلق عرش يعنى قرار برآن افتاد كه عرش آفريند،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.و اين وجهى دگر باشد در تأويل آيت و بعضى متكلّمان گفتند ممتنع نباشد كه«استوى»نامى باشد مختص به خلق و فعل عرش و آسمان در اين دو چيز.حق تعالى اين لفظ گفت و در دگر جا نگفت،جز كه اين معنى از لغت شاهدى ندارد و تخصيص نشايد (2)من غير دليل مخصّص (3).و در اين معنى از مشايخ اقوال و رواياتى كرده اند متفاوت كه از او هيچ معنى حاصل نيست.جز عبارات خاليه و الفاظ فارغه عن المعانى براى آن نياورديم كه در او طايلى نيست.امّا در«عرش»دو قول گفتند:يكى آن كه چيزى است كه خداى بيافريد آن را به شكل سريرى.و در خبر است كه جبريل-عليه السّلام-خواست تا (4)طول عرش بداند،از خداى تعالى دستورى خواست چند سالها مى پريد تا ضعيف شد و[مانده گشت،از خداى تعالى مدد قوّت خواست حق تعالى قوّت و پرهاش مضاعف كرد.بيش از آن مدت بپريد،هم ضعيف شد] (5)خداى تعالى قوّتش زياده كرد تا چند بار.چون ملالش آمد (6)گفت:بار خدايا بيشتر پريدم يا بيشتر مانده است؟گفت:يا روح من!چندين هزار سال است تا مى پرى، هنوز يك قائمه از قوائم عرش نپريده اى و اگر همۀ عمر دنيا در اين به سر برى،

ص : 219


1- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:المغيث،با توجه به وز و تفسير تبيان(422/4)تصحيح شد.
2- .آج،لب،بم،آف،آن:باشد.
3- .آج،لب:مختصّ.
4- .آج،لب:كه.
5- .اساس:افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
6- .مل:گرفت.

جبرئيل-عليه السّلام-گفت:

سبحان من لا يعلم كيفيّة خلقه الّا هو. و العرش فى اللّغة هو الملك،و قيل لا يسمّى السّرير عرشا الّا اذا كان سرير الملك،قال زهير (1):

تداركتما عبسا و قد ثل عرشه***و ذبيان قد زلّت بأقدامها النّعل

و قال آخر (2):

رأوا عرشي تثلّم جانباه***فلمّا ان تثلّم أفردوني

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهٰارَ ،شب به سر روز مى درآرد (3)و شب را در روز مى پوشاند،يقال:غشّيته كذا،«غشيت»متعدّى باشد به يك مفعول،و«غشّيت» متعدّى باشد به دو مفعول،و«أغشيته كذا»هم اين معنى دارد،قال اللّه تعالى:

فَأَغْشَيْنٰاهُمْ... (4) ،مفعول دوم محذوف است،يعنى اغشيناهم العمى. يَطْلُبُهُ حَثِيثاً ، طلب مى كند او را زود،يعنى شب روز را.و قيل:كلّ واحد منهما صاحبه،و «يطلبه» (5)براى آن گفت كه به دنبال يكديگر مى روند چون كسى كه طالب كسى باشد،و الحثيث السّريع من حثّه على الامر،فعيل به معنى مفعول،يعنى بلا فتور و تراخى بل سيرى مستمرّ على وتيرة واحدة به حساب راست كرده،به تقدير مقدّر كرده.شب و روز بيست و چهار ساعت،هرچه از اين بكاهد در آن افزايد و هرچه از آن بكاهد در اين افزايد.و نصب او بر حال است.

قوله: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ ،و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر بكرد به فرمان او،و نصب او بر تقدير«جعل»باشد،أى و جعلها مسخّرات بأمره.ابن عامر خواند: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ ،هر چهار مرفوع بر ابتدا و خبر.الا له الخلق و الامر.«الا»استفتاح كلام را باشد[156-ر].

«خلق»اختراع مقدور باشد از خداى تعالى على نوع من التّقدير،حق تعالى گفت:خلق بر اطلاق يا بر وجه اختراع مراست و جز من بر اختراع قادر نيست،و

ص : 220


1- .مل+شعر.
2- .مل+شعر.
3- .اساس:مى دارد،با توجه به وز تصحيح شد.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 9.
5- .اساس،مل،آج،لب،بم،آف:طالبه،با توجه به وز تصحيح شد.

يا جز مرا (1)خالق نشايد خواندن بر اطلاق-چنان كه بيان كرديم- (2)و امر مراست،مرا رسد كه فرمان دهم فرمانى كه حكمت و مصلحت به آن مقرون باشد،و هركس كه دون من (3)فرمان دهد به امر من تواند داد (4)و بى امر من نرسد او را بر كسى فرمان دادن.

در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او حمد خداى نكند بر عملى صالح كه بكند و حمد خود كند،شكر او اندك باشد و عمل او محبط.

و هركه او دعوى كند كه خداى تعالى بندگان را چيزى از امر و فرمان داده است، او كافر باشد بدانچه خداى تعالى بر پيغمبران (5)انزله كرده،لقوله: أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ ،و قال محمود الورّاق (6):

الى اللّه كلّ الامر في كلّ خلقه***و ليس إلى المخلوق شيء من الأمر

تبارك اللّه،ضحّاك گفت:تعظّم.خليل احمد گفت:تمحّد،قتيبى گفت:

تفاعل من البركة،حسين بن الفضل گفت:تبارك في ذاته و بارك في خلقه، و قيل:تبارك،أى تعالى في دوام الصّفة.و اشتقاق او بيان كرديم كه من بروك البعير باشد و هو الثّبات من قول الشّاعر (7):

و لا ينجي من الغمرات الّا***براكاء القتال أو الفرار

اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً ،گفت:خداى را خوانى (8)به لا به و تذلّل و استكانت در سرّ.راوى خبر گويد:رسول-عليه السّلام-در عزاتى (9)بود به وادى سهمناك رسيدند،صحابه (10)آواز (11)به تكبير و تهليل بلند كردند.رسول-عليه السّلام- گفت:

(اربعوا على انفسكم) ،به خود بازايستى (12)،نه شما كرى را مى خوانى (13)يا

ص : 221


1- .مل:و جز من مرا.
2- .مل:كرده ايم.
3- .مل:و هركه بجز از من.
4- .وز،مل:دادن.
5- .وز:پيغامبران.
6- .مل+شعر.
7- .مل+شعر.
8- .مل،آج،خوانيد.
9- .وز،آج،لب،آف:غزايى.
10- .مل+بهم.
11- .آج+را.
12- .وز،مل،آج،آف:بازايستيد.
13- .وز،مل،آج،آف:مى خوانيد.

غايبى را،خداى را مى خوانى (1)سميع (2)قريب كه با شماست از شما غايب نيست.

حسن بصرى گفت:ميان دعاى سرّ و دعاى علانيه هفتاد ضعف است،آنگه گفت:مرد بودى كه (3)همۀ قرآن حفظ كردى و همسايۀ او آواز او نشنيدى،و مرد (4)بودى كه بسيار فقه ياد گرفتى شدى و مردم ندانستندى،مرد (5)بودى كه در خانۀ خود همه شب نماز كردندى و مهمان او از آن خبر نداشتى،و ما پيش از اين گروهى را ديديم كه هر عملى كه (6)ممكن بودى كه به سرّ توانستندى (7)كردن به علانيه نكردندى، و مسلمانانى بودند كه در تضرّع و دعا (8)اجتهاد كردندى و آواز ايشان الّا همسى و آواز اندك نشنيدندى (9).راز او ميان او بودى و خداى تعالى،براى آن كه خداى تعالى چنين فرمود:

اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً ،نبينى كه خداى تعالى ذكر آن بندۀ صالح كرد و فعل او پسنديده (10)گفت: إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِيًّا (11).أبو بكر خواند:«خفية» بكسر الخاء اين جا و در سورة الانعام،و هما لغتان.و«دعا»طلب فعل باشد به طريقۀ«اللّهم افعل،»و به طريقۀ:غفر اللّه له و وفّقه للخيرات»،و آن اوّل صيغۀ امر است و اين دگر (12)صيغۀ خبر،جز آن است كه چون دعا باشد قائل دون المقول له باشد فى الرّتبة،به عكس امر.و نيز به طريقۀ«يا اللّه يا رحمان يا رحيم»باشد.و «تضرّع»تفعّل باشد من الضّراعة و هى الذّلّ و ضرع الرّجل يضرع ضرعا اذا مال بإصبعه يمينا و شمالا من الذّلّ،و ضرع الشّاة،از اين جا باشد براى آن كه شير او را بجنباند.و مضارعه مشابهت باشد،لأنّه يميل الى مشابهة،و الضّريع من

ص : 222


1- .وز،مل،آج،آف:مى خوانيد.
2- .مل+و.
3- .مل،آج،بم،آف:مردى بود كه.
4- .مل،آج،آف:مردى.
5- .مل،آج،آف:مردى.
6- .وز مل:هر عمل كه،آج+كردى.
7- .وز:نتوانستندى،آج:توانستى.
8- .وز:كه در دعا و تضرّع،مل:كه در دعا تضرّع و.
9- .وز:بشنيدندى،مل:نبودى.
10- .وز،بم:بپسنديد.
11- .سورۀ مريم(19)آيۀ 3.
12- .اساس،وز،بم،آف:كلمه به صورت«ذكر»هم خوانده مى شود،مل:ديگر.

الشّوك لتدلّيه، (1)و ميله الى الارض.و«خفية»سرّ باشد في قول ابن عبّاس و الحسن.ابو على گفت:براى آن گفت تا دعا از ريا دور دارند. (2)إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ،محبّت خداى بنده را ارادت نفع و ثواب باشد به او،و«اعتدا»تجاوز حدّ باشد.ابو مجلز گفت:مراد آن است كه[156-پ]دوست ندارد كسانى را كه در دنيا چيزها برون از عرف و عادت خواهند و در آخرت منازل انبيا خواهند.

عطيّة العوفىّ گفت كه (3):آنان باشند كه نفرين به ناحق كنند مسلمانان را.

ابن جريج گفت:مراد آواز بلند برداشتن است به دعا.

وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ ،گفت:در زمين فساد مكنيد به شرك و معصيت.

حسن بصرى گفت:به خون ناحق و ظلم كردن. بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا ،پس اصلاح خداى تعالى به بعث (4)انبيا و امر به حلال و نهى از حرام.و هر زمين كه در او طاعت خداى نباشد،آن زمين تباه باشد و خراب باشد.و زمين بصلاح زمينى باشد كه در او عبادت كنند و اهلش طاعت خداى دارند.عطيّه گفت:معنى آن است كه معصيت مكنى (5)كه پس خداى تعالى به شومى معصيت شما باران از آسمان بازگيرد و زمين تباه و خراب كند.

وَ ادْعُوهُ ،خداى را خوانى (6)به خوف و طمع،اى خوفا من عقابه و طمعا في رحمته و ثوابه.ربيع گفت:رغبا و رهبا،و گفتند:خوف العاقبة و طمع الرّحمة.

ابن جريج گفت:خوف العدل و طمع الفضل.عطا گفت:خوفا من النّيران و طمعا فى الجنان.ذا النّون (7)مصرى گفت:خوف الفراق و طمعا فى التّلاق.

إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ،رحمت خداى به نيكوكاران نزديك است،از روى نحو«قريبة»مى بايد كه فعيل به معنى فاعل باشد مؤنّث را«تا»در

ص : 223


1- .وز:التدلية.
2- .مل:باشد.
3- .مل:ندارد.
4- .آج،لب:بعثت.
5- .وز،مل،آج:مكنيد.
6- .وز،مل:خوانيد،آج:بخوانى.
7- .وز،مل،آج،بم:ذو النّون.

آرند و مذكّر را«تا»نباشد،و چون به معنى مفعول بود،مذكّر و مؤنّث يكسان باشد،يقول (1)،امرأة قتيل و كفّ خضيب و لحية دهين بلا هاء.

در اين چند وجه گفتند:سعيد جبير گفت:اين لفظ محمول است بر معنى،مراد به اين رحمت ثواب است.أخفش گفت:مراد مطر است،و مثله قوله: وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ (2)،و لم يقل«منها»لأنّه ذهب الى الميراث او المال.

وجهى دگر آن است كه:اين فعيل را به آن فعيل (3)تشبيه كرد كه به معنى مفعول باشد،فينزع منه التّاء.و وجهى دگر آن است:ذهب به الى المصدر أعنى الرّحم،و مصدر فعل باشد و الفعل لا يؤنّث.وجهى دگر آن است كه خليل گفت:قريب و بعيد از ميان اسماء (4)مختص اند به اين حكم كه يستوي فيه التّثنية و الجمع و التّذكير و التّأنيث،و احتجّ بقول الشّاعر (5).

كفى حزنا أنّي مقيم ببلدة***أخلاّى عنّي بارحون بعيد

و قال آخر (6):

كانوا بعيدا فكنت آملهم***حتّى إذا ما تقاربوا غدروا

و قال آخر (7):

فالدّار منّى قريب غير نازحة***لكنّ نفسي ما كادت تواتيني (8)

و قال عروة بن حزام:

عشيّة لا عفراء منك قريبة***فتدنو و لا عفراء منك بعيد

سيبويه گفت:براى آن كه اضافتش با مذكّر كردند،تذكير كرد او را چنان كه به عكس اين گفتند:خربت سور المدينة،لإضافته الى المؤنّث،و كما قال الشّاعر:

ص : 224


1- .آج:تقول.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 8.
3- .آج:ندارد.
4- .اساس:شما،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
5- .وز+شعر.
6- .وز،مل+شعر.
7- .وز،مل+شعر.
8- .اساس،بم،آف،آن:مواباتى،مج،وز:مواناتى،آج:مواتى،لت:مواتانى،با توجّه به مل تصحيح شد.

كذا ذهب بعض اصابعه.***

كسائى گفت تقدير آن است كه:إنّ رحمة اللّه مكانها قريب،چنان كه حق تعالى گفت: وَ مٰا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّٰاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً (1)،أى لعلّ السّاعة إتيانها قريب،و نضربن شميل گفت:ذهب به مذهب المصدر،كقوله تعالى: فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهىٰ (2)،و كقول الشّاعر (3):

انّ السّماحة و المروّة ضمنا***قبرا بمرو على الطّريق الواضح

و لم يقل:«ضمّنتا»لأنّهما مصدران.ابو عمرو بن العلاء گفت:«قريب» در لغت بر دو ضرب است،يكى در قرابة النّسب است[157-ر]و يكى من قرب المسافة،آنچه از قرابت باشد،«تا»ى تأنيث در او شود،يقول (4):هى قريبة منك من جهة النّسب،و هى قريب منك بمعنى المسافة،و قال امرؤ القيس (5):

له الويل ان أمسى و لا امّ هاشم***قريب و لا البسباسة ابنة يشكرا

ابو عبيده گفت:اگر بنا بر فعل كنى (6)تذكير و تانيث در او شود،و اگر فعل با او نباشد مذكّر و مؤنّث يكسان بود،يقول (7):قرب فهو قريب،و قربت فهى قريبة فاذا (8)قلت هى قريب ام بعيد بغير فعل لم يدخل (9)تاء التّأنيث عليهما،و اين وجوه معتمد است و از لغت و شعر شواهد دارد-چنان كه بينى.

قوله (10): وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ،ابن كثير و كسائى و حمزه و خلف خواندند:«الرّيح»بر واحد (11)،و باقى قرّاء به جمع«رياح» خواندند.آن كه بر واحد (12)خواند،گفت:جنس است و«لام»در او تعريف جنس باشد اين جا و در سورة النّمل و در سورة الرّوم و در سورت فاطر،و عاصم خواند:«بشرا»بالباء و سكون الشّين و ضمّ الباء،و نافع خواند به«نون»و ضمّ

ص : 225


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 63.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 275.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .آج:تقول.
5- .مج،وز،مل+شعر.
6- .مل:كنيد.
7- .مج،وز،آج،لت:تقول.
8- .مج:فانّما.
9- .مل،لت:تدخل.
10- .مل+تعالى.
11- .مج،وز،لت:بر وحدان.
12- .مج،وز،لت:بر وحدان.

«نون»و سكون«شين»:«نشرا»،و حمزه و كسائي و خلف خواندند:به«نون»مفتوح و سكون شين«نشرا»،و اين ما يجوز است كه در مصاحف هست،و باقى قرّاء به «نون»مضموم و شين«مضموم»«نشرا»،و اين قرائت اهل حجار و اله بصره (1)است،و كذلك فى الفرقان و النّمل.و اختلاف قرّاء بر اين جمله است كه گفتيم.

ابو على گفت:«ريح»اگرچه بر وزن فعل است،«يا»در او«واو»است بدلالة قولهم:أرواح فى الجمع القليل،و فى الكثير.«رياح»،و الاصل رواح الّا أنّها قلبت«ياء»لكسرة (2)ما قبلها،و كذلك في«ريح»قال: (3)

اذا هبّت الارواح من نحو جانب***به آل مىّ هاج شوقي هبوبها

امّا آن كه (4)«بشرا»خواند،استدلال كرد (5)بقوله:...الرّياح مبشّرات (6)،و آن كه «بشرا»خواند،گفت:جمع«بشير»باشد كنذير و نذر،و آن كه«نشرا»خواند، گفت:معنى او بوى خوش باشد،من قول امرؤ القيس (7):

كانّ المدام و صوب الغمام***و ريح الخزامى و نشر القطر

و آن كه«نشرا»خواند،گفت:جمع«نشور»باشد-مثل:صبور و صبر و كفور و كفر و شكور و شكر،و آن بادى باشد كه از همه جهات جهد،فمعنى قوله«نشرا»أى متفرّقة من كلّ جانب.و ابو زيد گفت:«نشرا»من قولهم:انشر اللّه الموتى،أى احياها فنشروا أى حيّوا،و انشر اللّه الرّيح أحياها كانّه شبّه ركودها بالموت و هبوبها بالحياة،قال و الدّليل عليه قول المرّار الفقعسيّ (8):

و هبّت له ريح الجنوب و احييت***له ريدة يحيى الممات نسيمها

و الرّيدة و الرّيدانة (9)،الرّيح،قال الشّاعر (10):

أزرت (11)به ريدانة بصرصر (12).***

ص : 226


1- .مج،وز،لت:اهل الحجاز و اهل البصرة.
2- .آج،لب،لت:بالكسرة.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .لت:آن كس كه.
5- .مج،وز:خواند گفت جمع استدلال توان كرد.
6- .سورۀ روم(30)آيۀ 46.
7- .مج،وز+شعر.
8- .مج،وز+شعر.
9- .مج،وز:الزبدة و الزبدرانه،لت،آن:الزبدة و الزبدانها.
10- .مج،وز+شعر.
11- .لت،آن:ازول.
12- .بم،لت،آن،آف:تصرصر.

و عرب باد را وصف كند به موت و حيات برآن تشبيه كه گفتيم،قال الشّاعر (1):

انّى لارجو (2)ان تموت الرّيح***فاقعد اليوم و استريح

و امّا«نشرا»بضمّ شين و النّون (3)محتمل است دو وجه را:يكى جمع نشور،اى ناشر (4)بمعنى حىّ من قول الاعشى (5):

يا عجبا للميّت النّاشر***

و محتمل است كه به معنى«منشر»باشد يعين محيى،كقولهم:ماء طهور أى مطهّر.و محتمل است كه جمع ناشر باشد كشاهد و شهد و نازل و نزل و قائل و قيل (6)،و قال الاعشى:

انّا لامثالكم يا قومنا قتل (7)***

امّا قرائت من قرء:«نشرا»بضمّ النّون و اسكان الشّين،محتمل است كه جمع فاعل و فعول باشد،عين الفعل را تخفيف كردند،كما خفّفوا فى كتب و رسل،يا جمع فاعل باشد كبازل و بزل و عايط و عوط (8).و امّا آن كه نشرا خواند به فتح «نون»و سكون«شين»[157-پ]محتمل باشد دو وجه را:يكى آن كه مصدرى باشد در جاى حال،چون چنين باشد محتمل بود دو معنى را:يكى از«نشر»كه ضدّ«طىّ»باشد ركودش مشبّه باشد به طىّ و هبوبش به«نشر»،كانّها فى حال هبوبها ثوب منشور،و اين لايق باشد به تأويل ابو عبيده كه گفت:متفرّقة فى وجوهها (9)و مهابّها،و دگر آن كه از نشر حيات بود (10)من،انشر اللّه الموتى و نشرهم اذا احياهم نشرا و نشرواهم (11)نشورا.پس بر اين وجه مصدرى باشد در

ص : 227


1- .مج،وز،مل+شعر.
2- .مل:لارجوا.
3- .مج،وز،مل،آف:بضمّ النون و التّين
4- .آن:نشرا.
5- .مج،وز+شعر.
6- .آج:قاتل و قتل.
7- .آج:قتل.
8- .مج،آج:غائط و غوط.
9- .مج،وز:وجهها.
10- .مل:خواهد.
11- .مل:نشرواهم.

جاى فاعل منصوب بر حال،كقولهم:اتانا ركضا اى ركضا (1)،و قوله: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً ، (2)اى غائرا.و روا باشد كه در جاى مفعول باشد[نشرا] (3)، اى منشورة محياة،و شايد كه نصب او خود بر مصدر بود لا من لفظ الفعل و عامل در او ارسل باشد.من باب قولهم:اعجبنى حبّا شديدا.و قوله: صُنْعَ اللّٰهِ (4)، براى آن كه ارسل در او معنى نشر باشد.امّا قرائت عاصم،«بشرا»جمع بشير باشد،و فعل جمع فعيل و فعال و فعول باشد ككتاب و كتب و رسول و رسل و نذير و نذر.حق تعالى (5)اين آيت را عطف كرد به«واو»نسق بر آيت اوّل،و از جملۀ نعمتهاى خود بر بندگانش مضاف با دگر نعمتها كه در آيات اوّل رفت من قوله:

خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ - (6)الآية، بر شمرد كه او آن خداست كه بفرستاد بادها را پراكنده يا زنده كرده يا زنده كننده يا افلاخته (7)يا بشارت دهنده بر اين اختلاف معانى از اختلاف قراءات.رمّانى گفت:

ارسال اطلاق باشد لتحميل معنى،كسى را فرستادن (8)براى كارى،من قولهم:

ارسلت رسولا اى حمّلته رسالة،چون خداى تعالى بادها بفرستاد محتمل بشارت به باران،او را تشبيه كرد به رسولى كه او را پيغامى داده باشند (9)تا بگزاد.و اصل «نشر»خلاف«طىّ»باشد منه نشر الموتى احياهم،براى آن كه تا مرده باشند چون پيخته باشند (10)،چون زنده شوند افلاخته (11)شوند.و منه نشر الخشب بالمنشار، براى آن كه چوب تا درست (12)باشد به نامه و جامۀ در پيخته (13)ماند و چون به منشار

ص : 228


1- .اساس،بم،لت،آن:ركضا و راكضا،با توجه به مج،تصحيح شد.
2- .سورۀ ملك(67)آيۀ 30.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .سورۀ نمل(27)آيۀ 88.
5- .مل+سبحانه و.
6- .سورۀ سجده(32)آيۀ 4.
7- .مل،آج:افراخته.
8- .اساس،آج،بم،لت:فرستادند،با توجه به مج تصحيح شد.
9- .مل:باشد.
10- .آج:پيچيده باشند.
11- .مج،وز،مل،آج،افراخته.
12- .وز:چون نادرست.
13- .آج:در پيچيده.

نشر كنند به آن ماند كه جامه يا نامه برافلاختند (1).و«نشر»پراكندن باشد و آشكارا كردن خبر و بر اولاختن (2)جامه و نامه و زنده كردن مرده را و بريدن چوب به منشار.

و«نشر»در باب حيات هم لازم است و هم متعدّى به مصدر فرق پيدا شود.

مصدر لازم«نشور»باشد و مصدر متعدّى«نشر»و نشر كه بوى خوش باشد لانتشاره فى الآفاق باشد،فكانّه ينشر نفسه.

بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ،از پيش رحمت او.خلافى نيست ميان مفسّران در آن كه مراد به رحمت اين جا باران است و از جملۀ اقسام رحمت در قرآن يكى باران است و در خبر است كه رسول-صلّى اللّه عليه و (3)آله-چون بادى سخت برآمدى انديشه ناك شدى و خائف مى بودى و متوقّع،چون از پى آن باد باران آمدى ساكن شدى و گفتى:(جاءت الرحمة)،آمد رحمت،آنگه گفتى:از چنين بادها بترسى اين از اعلام قيامت و علامت عذاب باشد چون باران براثر او باشد رحمت باشد.و رحمت امان بود از عذاب و آن خبر كه روايت كردند كه در عهد بعضى از صحابه (4)مردى را گرفته بودند تا بكشند.اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-برسيد.گفت:

اين مرد چه گناه كرده است؟گفتند:اين چند كلمه كفر گفته است (5)و برآن اصرار مى كند و از آن توبه نمى كند.گفت:آن چيست؟گفتند:اين چند كلمه كفر گفته است (6)و برآن اصرار مى كند و از آن توبه نمى كند.گفت:آن چيست؟گفت:مى گويد ناديده گواهى دهم (7)و فتنه دوست دارم و از رحمت بگريزم.اميرالمؤمنين گفت (8):اگر گناه و كفر او اين است اين همه ايمان و طاعت است و من نيز همچنان كنم كه او،و لكن شما نمى دانى (9).گفتند:چگونه؟گفت:«آنچه گفت ناديده گواهى دهم (10)»بر

ص : 229


1- .مج:بر أ فلا چند،وز:بر اقلا جند،آج:برافراختند،بم:برافلاختند.
2- .مج،وز،مل،آج:برافراختن،لت:برافلاختن.
3- .وز+على.
4- .مج،وز،مل،لت:بعضى صحابه،آج:يكى از صحابه.
5- .مج،وز،لت:گفت.
6- .مج،وز،لت:گفت.
7- .مج،وز:مى دهم.
8- .مج:على گفت،آف:اميرالمؤمنين على عليه السّلام گفت.
9- .مج،وز،آج،آف،مل،آن:نمى دانيد.
10- .اين عبارت در اساس مغشوش است و به صورت«ناديده گواهى دهد»آمده است،متن با توجه به مج تصحيح شد.

هستى خداى گواهى دهد،[158-ر]و او خداى را ديده نيست (1).گفتند:نكو گفتى:گفت:امّا آنچه گفته كه (2):«فتنه دوست دارم»[آن خواست] (3)كه مال و فرزند (4)را دوست دارم،من قوله تعالى: أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ (5).و آنچه گفت:

«از رحمت بگريزم» (6)آن خواست كه از باران بگريزم،من قوله: أَرْسَلَ الرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ . (7)

حَتّٰى إِذٰا أَقَلَّتْ ،اى حملت و منه القلّة لأنّها تقلّ (8)بالأيدي،اى تحمل.

و اقلّ بكذا و استقلّ اذا نهض به و اطاقه.تا برگيرد. سَحٰاباً ،ابرها را.اين لفظ هم واحد باشد و هم جمع و اين جا جمع است آن كه گفت جمع است، گفت:واحدش«سحابه»باشد،و آن كه گفت واحد است،گفت جمع است، گفت:واحدش«سحابه»باشد،و ان كه گفت واحد است،گفت:جمعش «سحب»باشد و اشتقاق او از«سحب»و كشيدن باشد،و سمى سحابا لانسحابه فى السّماء،و دليل بر آنكه اين جا جمع است آن است كه وصف او به لفظ جمع كرد من قوله«ثقالا»،و او جمع«ثقيل»باشد و ثقيل (9)جسمى بود كه در او اعتماد لازم (10)سفلى بود،و«ثقل»عبارت باشد از اين،و بعضى متكلّمان گفتند:راجع باشد با تزايد اجزاء.و بعضى دگر گفتند:مرجعش با كيفيّت تأليف باشد از تجمّع اجزاء چون زر و آهن و اسراب،يعنى اين بادها بر دارد ابرها را به آب باران گران.

سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ ،ما برانيم آن را به زمينى مرده و«سوق»راندن باشد،و هو حثّ الشّىء فى السّير حتّى يقع الاسراع،يقال:سقته فانساق و ساق الابل و استاقها بمعنى،و السّيقة ما استاقه العدوّ من الدّوابّ.و مراد به«بلد»بيابان است،

ص : 230


1- .مل،لت:نديده است،آج:نديده.
2- .مج،وز،مل،لت،آن:گفت.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مج،وز:فرزندان.
5- .سورۀ تغابن(64)آيۀ 15.
6- .آج:مى گريزم.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 48.
8- .مج،وز:يقلّ.
9- .اساس،آف،آن:ثقل،با توجه به مج تصحيح شد.
10- .مج+و.

و عرب بيابان (1)را بلد خوانند، (2)أ لا ترى الى قول الشّاعر (3):

و بلدة ليس بها انيس***الّا اليعافير و الّا العيس

و زمين مرده آن باشد كه آب به او (4)نرسد و در او نبات نباشد و از او انتفاع نبود چون مرده باشد. فَأَنْزَلْنٰا بِهِ الْمٰاءَ ،ضمير راجع است با لفظ سحاب،و كذلك في قوله: سُقْنٰاهُ ،و گفته اند:ضمير در«به»راجع است با «بلد»يا به اين ابر يا به اين جاى آب فرود آريم از ابر يعنى آب باران.و قوله:

فَأَخْرَجْنٰا بِهِ ،برون (5)آريم به او از همه ميوه ها.ضمير در«به»محتمل است كه راجع باشد با«آب»و شايد كه راجع باشد با«بلد».و«من»روا باشد (6)كه تبعيض را باشد (7)و روا باشد كه (8)تبيين جنس را باشد (9). كَذٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتىٰ ، يعنى چنان كه از اين زمين مرده به اين باران فرود آورده نبات برون (10)آريم،همچنين مردگان را زنده كنيم و از خاك برون (11)آريم،و غرض از اين تفصيل دادن اين تشبيه است تا مكلّفان را تنبيه باشد بر آنكه خداى تعالى قادر است بر احياى موتى،و چنان كه بر او متعذّر نيست كه زمين مرده را (12)به نبات زنده كند،همچنين بر او متعذّر نيست مرده زنده كردن،و خود بيان كرد در آيت كه:غرض من آن است تا شما انديشه كنيد[في] (13)قوله: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ،أى لكى تتفكّروا و تتذكّروا و تعتبروا،براى آن تا شما انديشه كنى (14)و عبرت برگيرى (15)

ص : 231


1- .مج،وز،بيابانى.
2- .مج،وز:خواند.
3- .مج،مل+شعر.
4- .وز،مل،لت:بدو.
5- .همۀ نسخه بدلها:بيرون.
6- .مج،وز،مل:بود.
7- .مج،وز،مل:بود.
8- .مج،وز،مل:بود.
9- .مل:بود.
10- .مج،وز،مل،لت،آج:بيرون.
11- .مج،وز،مل،لت،آج:بيرون.
12- .مج،وز:ندارد.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
14- .مج،وز،مل،آج،لب:كنيد.
15- .مج،وز،مل،آج،لب:برگيريد.

و بدانى (1)كه آن خدايى كه قادر باشد بر آنكه از زمين خشك به آب باران نبات بر آرد و آن نبات را بپروراند (2)و درخت گرداند و آن درخت خشك بشكافد و از او شكوفه برون آرد (3)و شكوفه بشكافد و از او ميوه برون آرد (4)،قادر باشد بر آنكه مرده را زنده كند و حيات در او آفريند،و چنان كه اين ممكن است و مستبعد نيست، اين نيز هم چنين است.و ابو القاسم بلخى[به آيت] (5)استدلال كرد بر اثبات (6)طبع بقوله: فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرٰاتِ ،خداى (7)گفت:من ميوه به باران برون (8)مى آورم،شايد كه در باران طبعى بود كه آن خداى آفريده باشد كه به آن طبع نبات روياند،گفت:اين منكر نيست،منكر آن باشد كه طبع قديم گويند يا طبع را فاعل گويند،و اين چيزى نيست براى آن كه طبع خود معقول نيست و طريق نيست فرا (9)اثبات او و گفتن كه در باران طبعى هست كه نبات روياند دعوى باشد مجرّد از حجّت و برهان.اوّل اثبات طبع بايد كردن به دليل،آنگه آن را اثر نهادن.

[158-پ][و] (10)درست آن است كه خداى مى روياند نبات را مبتدأ عند نزول باران به عادت.

ابو بكر عيّاش[گفت]:هيچ قطرۀ باران از آسمان به زمين نيايد و الّا هر چهار باد در او اثر باشد به فرمان خداى تعالى.باد صبا ابر برانگيزد و شمال جمع كند و جنوب باران برون آرد و دبور بپراگند.

أبو هريره و عبد اللّه عبّاس گفتند:چون مردمان در نفخۀ اوّل بميرند،خداى تعالى چهل سال (11)باران بر ايشان (12)باراند مانند آب مردان (13)از آبى كه در زير

ص : 232


1- .مج،وز،مل،آج،لب:بدانيد.
2- .مج،وز:پروراند.
3- .مل،آج،لب،لت:بيرون آرد.
4- .مل،آج،لب،لت:بيرون آرد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مل+به آن.
7- .آج،لب،بم،آف+تعالى.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،بم،لت،آن:بيرون.
9- .مج،وز:ها.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .لت:چهل شبانه روز.
12- .مج+باران.
13- .وز:مردانى.

عرش هست كه آن را ماء الحيوان خوانند،ايشان در گور به آن باران برويند چنان كه در رحم برويند و چنان كه زرع به آب برويد،تا آنگه كه تنهاى ايشان تمام خلق شود.خداى تعالى بفرمايد تا روح در ايشان دمند،آنگه خواب بر ايشان افگند تا خواب ببرد ايشان را به نفخ ديگر زنده شوند و ايشان طعم خواب در دماغ خود يابند چون مردم كه از خواب بيدار شوند عند آن گويند: يٰا وَيْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا هٰذٰا مٰا وَعَدَ الرَّحْمٰنُ (1)-الآية.

قوله: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ،عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و سدّى گفتند:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى مؤمن و كافر، تشبيه كرد مؤمن را در ايمان و طاعات و افعال و انتفاع به اوامر و نواهى خداى به ايتمار و انزجار به زمين خوش مستعدّ صالح نبات[را] (2)كه چون باران بر او آيد و او صلاحيت و استعداد دارد،انواع نبات بر او پديد آيد به فرمان خداى.و تشبيه كرد كافر (3)را در كفر[و] (4)آنچه كند (5)از معصيت به زمين سبخه شوره كه اگرچه بسيار باران بر او آيد،چون او صلاحيت و استعداد ندارد هيچ نبات نروياند،يعنى آن مؤمن كه[او] (6)دل (7)رقيق دارد و رياضت كرده باشد (8)به نظر و تفكّر و به آداب عبوديّت متأدّب شده،چون امرى از اوامر خداى بشنود يا وعظى از مواعظ رسول او (9)در دل او جايگير شود و ثبات كند و بيخ زند (10)و شاخ كشد،چون نبات در زمين پاك و كافر چون دل قاسى (11)دارد از انديشه و رقّت دور عهد،و عادت نداشته به نظر،و تربيت نيافته به تفكّر چون مرده شده از كفر و معصيت اگرچه بسيارى مواعظ از خدا و رسول بر او خوانند هيچ اثر نكند (12)،چنان كه باران

ص : 233


1- .سورۀ يس(36)آيۀ 52.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .آج،لب:كافران.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مل:كنند.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مل،لت:ولى.
8- .مج،وز:ندارد.
9- .مج،وز،مل،لت:آن.
10- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن:زندگانى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز:قانتى.
12- .مج،وز،مل+بر او.

بر زمين شوره انتفاع نبات نيارد. وَ الَّذِي خَبُثَ ،صفت موصوفى محذوف است،و تقدير آن است كه:و البلد الّذي خبث لا يخرج الّا نكدا،«نكد»مرد عسر قليل الخير ممتنع عطاء (1)بخيل باشد،يقال:نكد ينكد نكدا و نكدا فهو نكد و نكد كحذر و يقظ و يقظ،قال الشّاعر: (2)

لا تنجز الوعد ان وعدت و ان***أعطيت اعطيت تافها نكدا

و قال الازهرىّ:

نكد العطاء اذا قلّله و حقّره،***

قال الشّاعر: (3)

و اعط ما اعطيته طيّبا***لا خير فى المنكود و النّاكد

و النّكد الشّيء القليل،و النّكد الرّجل القليل الخير أيضا،و ابو جعفر خواند:«الّا نكدا»بفتح الكاف و هما لغتان.و زجّاج گفت:«نكدا» بضمّ النّون و سكون الكاف هم لغت است و لكن نخوانده اند،و فرّاء گفت:

قياس اقتضاء«فعل»بفتح الفاء و ضمّ العين مى كند كندس و يقظ،و نيز نخوانده اند.

كَذٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ ،گفت:ما تصريف آيات چنين كنيم و چنين گردانيم آيات را براى قومى كه[ايشان] (4)شاكر نعمت ما باشند.و تصريف توجيه چيزى باشد در دو جهت،يعنى اين آيات و دلايل و عبر متضمّن اين نعمتهاى عاجل از روى انتفاع و آجل از روى انديشه و تفكّر تا صاحبش را به علم رساند كه در آن نجات قيامت باشد ما مى گردانيم و پيدا مى كنيم حالا بعد حال،براى آن كه تا شما در او انديشه كنيد (5)[159-ر]و بدانيد (6)كه اين همه نعمت از من

ص : 234


1- .مل:ممتنع العطاء.
2- .مج،وز+شعر.
3- .مج،وز+شعر.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .لت:كنى/كنيد.
6- .لت:بدانى/بدانيد.

بر شماست (1)و اعتراف دهى (2)به او و تعظيم كنى (3)منعم را تا شاكر باشى (4)نعمت مرا تا من نعمت بر شما زيادت (5)كنم،كه الشّكر قيد النّعمة و الشّاكر يستحقّ المزيد.

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 59 تا 93

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّٰا لَنَرٰاكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (60) قٰالَ يٰا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاٰلَةٌ وَ لٰكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جٰاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلىٰ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63) فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ فِي اَلْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً عَمِينَ (64) وَ إِلىٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (65) قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّٰا لَنَرٰاكَ فِي سَفٰاهَةٍ وَ إِنّٰا لَنَظُنُّكَ مِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (66) قٰالَ يٰا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفٰاهَةٌ وَ لٰكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ نٰاصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جٰاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلىٰ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اُذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زٰادَكُمْ فِي اَلْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاٰءَ اَللّٰهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِنَعْبُدَ اَللّٰهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مٰا كٰانَ يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (70) قٰالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجٰادِلُونَنِي فِي أَسْمٰاءٍ سَمَّيْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ قَطَعْنٰا دٰابِرَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ مٰا كٰانُوا مُؤْمِنِينَ (72) وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (73) وَ اُذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ عٰادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهٰا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ اَلْجِبٰالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاٰءَ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صٰالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قٰالَ اَلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا إِنّٰا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كٰافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا اَلنّٰاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قٰالُوا يٰا صٰالِحُ اِئْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (77) فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (78) فَتَوَلّٰى عَنْهُمْ وَ قٰالَ يٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسٰالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لٰكِنْ لاٰ تُحِبُّونَ اَلنّٰاصِحِينَ (79) وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَكُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ اَلْعٰالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ اَلنِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ مٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنٰاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ كٰانَتْ مِنَ اَلْغٰابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُجْرِمِينَ (84) وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا اَلْكَيْلَ وَ اَلْمِيزٰانَ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85) وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ اُذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ اُنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كٰانَ طٰائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طٰائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّٰى يَحْكُمَ اَللّٰهُ بَيْنَنٰا وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ (87) قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يٰا شُعَيْبُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنٰا قٰالَ أَ وَ لَوْ كُنّٰا كٰارِهِينَ (88) قَدِ اِفْتَرَيْنٰا عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً إِنْ عُدْنٰا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّٰانَا اَللّٰهُ مِنْهٰا وَ مٰا يَكُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِيهٰا إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً عَلَى اَللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا رَبَّنَا اِفْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْفٰاتِحِينَ (89) وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اِتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (91) اَلَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا اَلَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كٰانُوا هُمُ اَلْخٰاسِرِينَ (92) فَتَوَلّٰى عَنْهُمْ وَ قٰالَ يٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسىٰ عَلىٰ قَوْمٍ كٰافِرِينَ (93)

ترجمه

بفرستاديم نوح را به قومش،گفت:اى قوم من بپرستى (6)خداى را نيست شما را خدايى جز از او (7)،من مى ترسم بر شما (8)عذابى (9)روزى بزرگ.

گفتند بزرگان از قوم او:ما مى بينيم تو را در گمراهى روشن.

گفت:اى قوم نيست به من گمراهى و لكن من فرستاده ام از پروردگار جهانيان.

مى رسانم شما را پيغامهاى خدايم و نصيحت مى كنم شما[را] (10)و مى دانم از خداى آنچه شما ندانى (11).

عجب داشتى (12)كه آمد به شما يادكردنى (13)از خداى شما بر

ص : 235


1- .مج،وز،مل:اين همه نعمت است از من بر شما.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:دهيد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:كنيد.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:باشيد.
5- .اساس بم،آف،آن:زياد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مج،وز،آف:بپرستيد.
7- .مج،وز:خداى جز او.
8- .آج،لب+از.
9- .مج،وز،آف،لت:عذاب.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز،آف:نمى دانيد،آج،لب:نمى دانند.
12- .مج،وز،آج،لب،آف:عجب داشتيد.
13- .مج:به شما پندى.

مردى از شما؟تا بترساند شما را و بپرهيزى (1)تا بود كه بر شما رحمت كنند.

به دروغ داشتند او را،برهانيديم او را و آنان كه با او بودند در كشتى و غرقه كرديم (2)آنان را كه به دروغ داشتند آيات ما را،ايشان بودند گروهى كوران.

[و] (3)به عاد برادرشان را هود (4)گفت:اى قوم من بپرستى (5)خداى را نيست شما را (6)خدايى جز او،نترسى (7)شما؟ گفتند آن بزرگان كه (8)كافر شدند از قوم او:ما مى بينيم تو را در سبكسارى و ما مى پنداريم تو را از دروغ گويان (9).

گفت:اى قوم (10)نيست به من (11)سبكسارى و لكن (12)رسولم از خدايى (13)جهانيان.

مى رسانم به شما پيغامهاى خداى من و من شما را نصيحت كننده ام استوار (14)(15).

ص : 236


1- .مج:بترسيد كه،وز:بترسيد و،لت:بترسى.
2- .مج،وز،لت:و غرق بكرديم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،لت:برادرشان هود را،وز+را.
5- .مج،وز،آف،آن:بپرستيد.
6- .مج،وز،آف،لت+از.
7- .مج،وز:نترسيد،آف:امّا پس نمى ترسيد.
8- .مج،وز،لت:آن گروه كه.
9- .وز:دروغيان،لت:دروغ زنان.
10- .مج،وز:اى مردمان من.
11- .مج،وز،لت:در من.
12- .مج،وز+من.
13- .مج،آج،لب:از پروردگار،بم،لت:از خداى.
14- .آج،لت:نصيحت كننده ام با امانت.
15- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بسطة،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

عجب مى آيد شما را كه آيد (1)به شما يادكردنى از خداى شما بر مردى از شما تا بترساند (2)شما را؟و ياد كنى (3)چون كرد شما را خليفه تان از پس قوم نوح،و بيفزود شما را در آفرينش زيادتى،ياد كنى (4)نعمتهاى خداى (5)تا همانا ظفريابى (6)[159-پ].

گفتند:آمده اى (7)به ما تا بپرستيم خداى را تنها و رها كنيم آنچه پرستيدندى پدران ما؟بيار به ما آنچه وعده مى دهى ما را اگر از جملۀ راست گويانى (8).

گفت:افتاد بر شما از خدايتان عذابى و خشمى،جدل مى كنى (9)با من در نامهايى كه نهادى (10)آن را شما و پدران شما؟فرونفرستاد خداى (11)به آن از حجّتى.گوش دارى (12)كه من وا شما (13)از گوش دارندگانم.

برهانيديم او را و آنان كه با او بودند به رحمتى از ما و ببريديم اصل آنان كه به دروغ داشتند آيات ما[را] (14)و نبودند مؤمنان (15).

ص : 237


1- .مج،وز:كه آمد.
2- .مج:تا بيم كند.
3- .مج،وز:ياد كنيد.
4- .مج،وز:ياد كنيد.
5- .آج،لب+را.
6- .مج،وز:يابيد.
7- .آج،لب:اى آمده.
8- .مج،وز:رستيگرانى،لت:راستگرانى.
9- .مج،وز،آف:مى كنيد.
10- .مج،وز،آف:نهاديد.
11- .مج،وز،آف،آج،لب:خدايتان.
12- .مج،وز،آج،لب،آف:گوش داريد.
13- .مج،وز،آج،لب،آف،لت:با شما.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
15- .مج،وز:گرويدگان،لت:گروندگان.

،و به ثمود برادرشان صالح گفت:اى قوم بپرستى (1)خداى را نيست شما را از خدايى (2)جز او،آمد به شما حجّتى از خدايتان اين شتر خداى شما را علامتى[است] (3)،رها كنى (4)او را تا مى خورد در زمين خداى و دست مياريد به او به بدى كه بگيرد شما را عذابى دردناك.

و ياد كنى (5)چون كرد شما را خليفه تان از پس قوم عاد و جاى كرد (6)شما را در زمين مى گيرى (7)از زمينهاى سهل آن كوشكها و مى تراشى (8)كوهها را خانه ها (9)،ياد كنى (10)نعمتهاى خداى (11)و فساد مكنى (12)در زمين (13).

گفتند بزرگان آن كه (14)تكبّر كردند از قوم او آنان را كه ضعيف بودند آنان (15)را كه بگرويدند از ايشان مى دانى (16)كه صالح فرستاده است از خداى (17)؟گفتند:ما با آنچه فرستادند او را به آن گرويده ايم.

گفتند آنان كه تكبّر كردند (18)

ص : 238


1- .مج،وز:بپرستيد.
2- .مج،وز،آج،لب،آف،لت،آن:خداى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،آج،لب،آف:رها كنيد.
5- .مج،وز،آج،لب:ياد كنيد.
6- .آج،لب:جاى داد.
7- .مج،وز،آج،لب:مى گيريد.
8- .مج،وز،آج،لب:مى تراشيد.
9- .اساس،مج،وز،آج،لب:خانها/خانه ها،آج،لب+پس.
10- .مج،وز،آج،لب:ياد كنيد.
11- .مج،وز را.
12- .مج،وز،آج،لب:مكنيد.
13- .مج،وز تباهى كننده،آج،لب+فساد كردنى،بم+مفسدان.
14- .مج،وز:آن اشراف كه.
15- .اساس:آن با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
16- .مج،وز،آج،لب:مى دانيد.
17- .مج،وز:خدايش.
18- .آج،لب:بزرگى نمودند.

ما با آن كه (1)شما ايمان آوردى (2)كافرانيم.

پى بكردند شتر را و عاصى شدند از فرمان خداى شان،و گفتند:

اى صالح بيار به ما (3)آنچه وعده مى كنى ما را اگر هستى تو از پيغامبران.

بگرفت (4)ايشان را زمين لرزه، در روز آمدند در سراهاشان مرده.

برگرديد از ايشان[و] (5)گفت:اى قوم برسانيدم به شما پيغام خداى خود و نصيحت كردم شما را و لكن شما دوست ندارى (6)نصيحت كنندگان را.

و لوط چون گفت[قوم] (7)خود را مى آرى (8)زشتى كه سبق نبرده است شما را به آن كسى از جهانيان؟ (9) شما (10)مى شوى (11)به مردان به شهوت از جز زنان بلكه (12)شما قومى اسراف كننده[ايد]. (13)

و نبود جواب قومش الّا آن كه گفتند برون كنى (14)ايشان را از شهر شما كه (15)

ص : 239


1- .مج:به آنچه.
2- .وز،آج،لب:ايمان آورديد.
3- .مج،وز:به ما آر.
4- .آج،لب:پس بگرفت.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز:نداريد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز:مى آريد.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:أ إنّكم/أ إنّكم،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .آج،لب:اى به درستى كه.
11- .مج،وز:مى شويد.
12- .اساس:بلك،مج،وز:بل.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
14- .مج،وز:بيرون كنيد.
15- .مج،وز:از شهر به آن كه.

ايشان مردمانى اند كه پاكيزگى (1)مى كنند.

برهانيديم او را و اهلش را مگر زنش را كه بود از جملۀ گذشتگان (2).

و ببارانيديم (3)بر ايشان بارانى،بنگر (4)چگونه بود (5)عاقبت گناهكاران.

و به مدين برادرشان شعيب (6)گفت:

اى قوم بپرستى (7)خداى را نيست شما را از خداى جز او،آمد به شما حجّتى از خدايتان تمام بدهى (8)پيمودن و ترازو (9)و كم مدهى (10)مردمان را چيزهاشان و تباهى مكنيد (11)در زمين پس (12)صلاحش،آن بهتر باشد شما را اگر شما را از گرويدگانى (13).

و منشينى (14)بر هر راهى مى ترسانى (15)و بازمى دارى (16)از راه خداى آن را كه ايمان دارد به او و مى جوييد آن را كژى (17)و ياد كنى (18)چون بودى (19)اندك به بسيار كرد

ص : 240


1- .مج،وز:پاكيزه،آج،لب:پاكى.
2- .مج،وز:گذشتگان،آج،لب:باقى ماندگان.
3- .مج،وز:ببارانيم.
4- .مج،وز+كه.
5- .مج،وز،لت:بوده است.
6- .وز+را.
7- .مج،وز،آج،لب،آف،بپرستيد.
8- .مج،وز،آف:بدهيد.
9- .آج،لب:پيمانه را و ترازو را.
10- .مج،وز:كم مدهيد.
11- .لت:مكنى.
12- .آج،لب+از.
13- .مج،وز:اگر ايمان داريد،لت:اگر ايمان دارى.
14- .مج،وز،آج،لب:و منشينيد.
15- .مج،وز،آج،لب:مى ترسانيد.
16- .مج،وز،آج،لب:بازمى داريد.
17- .مج،بم:كجى.
18- .مج،وز،آج،لب:ياد كنيد.
19- .مج،وز،آف:چون بوديد.

شما را و بنگر[ى] (1)كه چگونه بود عاقبت مفسدان.

و اگرچه طايفه اى از شما ايمان آوردند به آن كه فرستاد[ند مرا] (2)به آن و طايفه اى ايمان نياورند صبر كنى (3)تا حكم كند خداى ميان[ما] (4)و او بهترين حكم كنندگان است.

گفتند آن گروه (5)كه بزرگوارى كردند از قوم او:ما بيرون كنيم تو را اى شعيب و آن را كه ايمان آوردند با تو از شهر ما يا بازآيى با دين ما.گفت:همانا ما كاره باشيم؟ يافته باشيم بر خداى دروغى اگر بازآييم (6)با دين شما پس آن كه (7)برهانيد خداى ما از آن،و نباشد ما را كه بازآييم در آن مگر كه خواهد خداى پروردگار ما و فراخ[است] (8)خداى ما بر همه چيزى به علم،بر خداى توكّل كرديم.خداى ما!حكم كن ميان ما و ميان قوم (9)ما به درستى،و تو بهترين حكم كنندگانى.

و گفتند آنان (10)كه كافر شدند از قوم[او] (11):اگر پس روى كنيد شعيب را شما پس

ص : 241


1- .اساس:ندارد،با توجه به لت افزوده شد،مج،وز:و بنگريد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز:صبر كنيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،آج،لب+اشراف.
6- .مج،وز:بازآييد،آج،لب:بازگرديم.
7- .مج،وز،آج،لب:پس ازآن كه.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد،آج،لب:محيط است.
9- .آج،لب:گروه.
10- .مج،وز،لت:آن گروه،آج،لب:اشرافى.
11- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد.

زيان كاران هستى (1).

بگرفت ايشان را زمين لرزه در روز آمدند در سر ايشان مرده، آنان كه دروغ داشتند شعيب را پندارى نبودند (2)در آنجا آنان كه به دروغ داشتند شعيب را،بودند ايشان زيان كاران.

برگرديد (3)از ايشان و گفت اى قوم من:برسانيدم به شما پيغامهاى خدايم و نصيحت كردم شما را،چگونه دلتنگ شوم بر قوم كافران (4)! قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ ،خداى-جلّ جلاله-در اين آيت تذكير نعمت كرد بر مكلّفان و بازنمود كه ما نوح را به قوم خود فرستاديم،و هو نوح اين لمك بن متوشلخ بن اخنوخ و هو ادريس النّبىّ بن مهلاييل بن برد بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم-عليه السّلام.و نوح-عليه السّلام-اوّل پيغامبرى بود كه خداى تعالى او را فرستاد از پس ادريس و چون خداى تعالى او را به پيغامبرى فرستاد او را پنجاه سال بود،و گفتند درودگر بود و مادرش قينوش بنت راكيل بن فحوييل (5)بن اخنوخ بود.خداى تعالى او را به فرزندان قابيل[فرستاد] (6)و آنان كه از فرزندان شيث متابع ايشان بودند.عبد اللّه عبّاس گفت دو بطن بودند از فرزندان آدم:يكى در سهل و يكى در جبل.آنان كه در كوهستان بودند مردانشان نكوروى و زنانشان دميم الخلق،و مردان كه در سهل بودند دميم الخلق بودند و

ص : 242


1- .مج،وز:تا شما زيان كار نباشيد،آج،لب:باشيد در دين ما در دنيا هرآينه زيان كار.
2- .آج،لب:پندارى كه مقيم نشدند.
3- .آج،لب:پس روى بگردانيد.
4- .مج،وز:گروهى ناگرويدگان.
5- .آج،لب:قحوهل،بم،آن:فحويل.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.

زنان نكوروى.ابليس به نزديك مردى آمد از اهل سهل در صورت غلامى (1)،گفت:

مرا كسى (2)مى بايد تا خدمت او كنم.مرد گفت (3):خواهى پيش من آى و خدمت من كن تا مزدت مى دهم (4).گفت (5):نيك آيد و پيش او رفت و خدمت او مى كرد و گوسپندان (6)او مى چرانيد.روزى بايستاد و نى بساخت-اعنى يراع و پيش او (7)كس ساخته نبود (8)-و بزد (9).مردم آوازى (10)شنيدند كه هرگز نشنيده بودند (11).هر روز جماعتى بر او (12)آمدندى و سماع آن نى كردندى و خبر به اهل جبل رسيد كه مردى هست در سهل كه چيزى بساخته است كه ازآنجا آوازى خوش مى آيد.

ايشان را عيدى بودى كه هر سال يك بار به آن عيد از شهر بيرون شدندى و زنان خود را بياراستندى و مردان به تماشا و نظاره برون رفتندى (13)بر عادتى كه ايشان را بود.در اين عيد تنى چند از اهل كوهستان بيامدند تا نظارۀ عيد كنند[161-ر]و آواز اين نى بشنوند،آن زنان را ديدند و (14)جمال ايشان،تعجّب (15)فروماندند (16).

برفتند و اهل كوهستان را خبر دادند از جمال زنان ايشان،جماعتى بيامدند و به اين زمين انتقال كردند و با ايشان اختلاط و صحبت كردند و زنان با ايشان مايل شدند از جمالشان فاحشه در ميان ايشان آشكارا شد (17)،و هو (18)قوله تعالى: وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِيَّةِ الْأُولىٰ (19).عبد اللّه عبّاس گفت (20):آدم وصيّت كرده بود

ص : 243


1- .آج،لب+و.
2- .مج،وز،مل:كس.
3- .مل+اگر.
4- .آج،لب:من دهم.
5- .مل:ابليس- عليه اللعنه-گفت.
6- .مل،آن،آج،لب،آف:گوسفندان.
7- .مل:پيش از وى.
8- .مل:نساخته بود.
9- .مل:آن نى بزد.
10- .آن:آوز او.
11- .مج،وز،لت:شنيده نبودند.
12- .مج،وز:برو.
13- .مل،آج،لب،آف،لت:بيرون.
14- .مج،وز،لت+از،مل+صورت.
15- .مج،وز،مل:به تعجّب.
16- .مج،وز،لت+و.
17- .آج،لب:پيدا شد.
18- .مل:و هى.
19- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 33.
20- .مج،وز،مل،لت+كه.

فرزندان شيث را كه با فرزندان قابيل مناكحه نكنند.فرزندان شيث آدم را در غارى بنهاده بودند (1)و بر او نگاهبانانى برگماشته تا رها نكنند كه از فرزندان قابيل كسى آنجا رود (2)،و جماعتى گفتند:اگر (3)برويم و احوال بنى عمّ (4)ما-فرزندان قابيل-بنگريم تا چه مى كنند،روا باشد!و اين مردان نكوروى بودند.صد مرد بيامدند به نزديك فرزندان قابيل.زنان كه ايشان را بديدند در ايشان آويختند و ايشان را بر خود بازگرفتند و رها نكردند تا بروند.جماعتى خويشان اينان گفتند:برويم و بنگريم تا برادران ما و بنو اعمام ما در چه اند!صد مرد ديگر بيامدند هم نيز بازگرفتند ايشان را و چندان كه مى آمدند تا مختلط شدند و مناكحه (5)كردند و فساد آشكار شد در ميان ايشان و بنو قابيل بسيار شدند و اقطار زمين از ايشان پر شد و فساد آشكارا كردند.خداى تعالى نوح را با ايشان (6)فرستاد-و او را پنجاه سال بود-و در ميان ايشان هزار سال كم پنجاه سال مقام كرد،و ايشان را دعوت مى كرد و به خداى مى ترسانيد (7)و تهديد و وعيد مى كرد به عقاب خداى و هيچ فايده اى نكرد.و هرچند بر آمد ايشان طاغى تر و باغى تر بودند چنان كه خداى تعالى گفت: وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىٰ (8)،و چندان كه بيش دعوت كرد ايشان بيش رميدند،چنان كه گفت: فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعٰائِي إِلاّٰ فِرٰاراً (9).ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:نوح را چندانى بزدندى كه از هوش بشدى (10)و آنگه در نمدى پيچيده (11)او را به خانه بردندى بر آنكه بمرد.بامداد برون آمدى و با سر دعوت رفتى (12).هم بر اين سيرت هزار سال كم پنجاه سال مى بود.مردى (13)بيامدى از ايشان پير شده

ص : 244


1- .مل:پنهاده بودند.
2- .مج،وز،مل،لت:شود.
3- .مج،وز،مل،لت+ما.
4- .مل:بنى عمّان.
5- .مج،وز،مل،آج،لب:مناكحت.
6- .آج،لب:به ايشان.
7- .مل+عزّ و جل.
8- .سورۀ نجم(53)آيۀ 52.
9- .سورۀ نوح(71)آيۀ 6.
10- .مل:برفتى.
11- .مج،وز،مل،لت:پيختندى.
12- .مل:شدى.
13- .اساس:مرد،با توجه به مج،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و كودك خود را بياوردى و گفتى:اى پسر!اين مرد را مى بينى (1)؟من پير شدم و اين مردى جا دوست،اگر مرا وفاتى باشد نبايد كه اين مرد تو را بفريبد،زينهار (2)تا پيرامن او نگردى و سخن او نشنوى!كودك عصا از دست پدر بستدى و آهنگ نوح كردى و خواستى تا او را به عصا بزند.نوح عند آن بر ايشان دعا كرد: فَقٰالَ يٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ (3).اين حكايت دعوت نوح است كه نوح قوم را گفت:يا قوم، و المراد يا قومى،«ياء»بيفگنند (4)و به كسرۀ«ميم»اكتفا كردند (5).گفت اى قوم من:

اُعْبُدُوا اللّٰهَ ،خداى را پرستى (6).و عبادت غايت خضوع باشد به دل در برابر نعمتى كه از بالاى آن نعمت نباشد و آن اصول نعم (7).براى اين عبادت كس را نرسد و سزاوار نبود مگر خداى را-تعالى.آنگه گفت:عبادت شما بايد تا خاص بود و خالص خداى را تعالى چه با او خدايى نيست شما را.و«من»براى تأكيد نفى آورد،لقولهم:ما فى الدّار من رجل لكن (8)رجلان مناقضه باشد.و كسائى و ابو جعفر خواندند:غيره،بالجرّ صفة لاله و كسر«هاء»به اشباع،هركجا باشد و دگر[161-پ]مقريان به رفع«راء»و ضمّ«هاء»و اشباع به«واو».و حجّت آنان كه به رفع خواندند آن است كه گفتند:بدل است از اسمى كه محلّ او رفع است و هو قوله: مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ ،و المعنى لا اله لكم.آنگه اگر«الّا»آرى آن اسم كه از پس«الّا»آيد جز مرفوع نباشد،كقوله: وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ (9)،جار و مجرور در محل رفع است و آنچه ما بعد«الّا»ست مرفوع است،على انّه بدل منه، كقولك:ما جاءنى الّا زيد (10).آنگه حكم«غير»حكم الاسم الواقع بعد الّا باشد

ص : 245


1- .آف:مى بينيد.
2- .مج،وز،مل،لت،آج،لب:زنهار.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 59.
4- .مج،وز،مل،لت:بيفگند.
5- .مج،وز،مل،لت:كرد.
6- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:پرستيد.
7- .مج،وز،مل،لت+است.
8- .آج،لب،ليكن.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 62.
10- .اساس،مج،وز:زيدا،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و سياق جمله تصحيح گرديد.

در اعراب،چون«غير»استثنا بود،يقول:ما جاءنى رجل غير زيد و ما رأيت رجالا غير زيد و ما مررت برجل غير زيد،چنان كه گويى:الّا زيدا و الّا زيدا و الّا زيد بر بدل.و چون صفت باشد تابع موصوف بود در اعراب.آنگه ايشان را گفت: إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ،من بر شما مى ترسم از عذاب روز بزرگ-و آن روز قيامت است-و«عذاب»،المى مستمر باشد و باشد كه بحق باشد و باشد كه نباشد.امّا«عقاب»جز مستحق نباشد،و«خوف»اگرچه اصل او ظن باشد،اين جا علم است چنان كه به معنى علم نيز استعمال كنند و خوف با علم باشد و اگرچه با ظنّ بيشتر بود،چنان كه يكى از ما از مرگ و گور و قيامت ترسد،اگرچه اين همه يقين داند.

قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ ،گفتند جماعتى قوم او.در«ملأ»دو قول گفتند:يكى آن كه جماعت باشد از مردان خاصّة دون زنان،كالقوم و النّفر و الرّهط.و براى آنشان ملأ خواند كه محافل و مجامع مملو بكنند.و قولى ديگر آن است: (1)ملأ اشراف و رؤسا باشند،لانّهم يملئون العيون و القلوب هيبة و جلالة.و ازآنجاست قول رسول -عليه السّلام-بعضى انصاريان را روز بدر،چون گفت:

(ما رأينا الا عجائز صلعا)، ما مردمانى (2)پير اصلع را ديديم.رسول-عليه السّلام-گفت:

(اولئك الملأ من قريش) ، ايشان سادات و اشراف قريش اند.و«قوم»جماعت مردان باشند بى زنان،لقيامهم الامور دون النّساء،و منه قوله تعالى: اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ (3)-الآية.و بيان اين قوله: لاٰ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ (4)،قوم را در برابر زنان نهاد به بدل رجال اين جماعت از قوم او گفتند: إِنّٰا لَنَرٰاكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (5)،ما تو را در ضلال و خسار و گمراهى ظاهر مى بينيم.و در«نراك» سه قول گفتند:يكى آن كه رؤيت به معنى علم است،دوم آن كه به معنى ابصار

ص : 246


1- .مج،وز،مل،لت+كه.
2- .آف:مردانى.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 34.
4- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 11.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 60.

است من رؤية البصر،و سه ام (1)آن كه از رأى است و هو الظّن،فكأنّهم قالوا:انّا لنظنّك.و مراد به«ضلال»اين جا (2)عدول از (3)صواب است.و«مبين»از فعل لازم است،اى بيّن ظاهر. نوح-عليه السّلام-جواب داد كه اى قوم:ليس بي ضلالة (4)، مرا ضلالتى و گمراهى و عدولى نيست از راه (5)راست،و براى آن«بي»گفت و نگفت«فىّ»كه ايشان حوالت كردند كه اين كارى حادث است كه در او پديد آمده است چون علّتى و بيمارى و جنونى (6)و اين معانى با«باء»استعمال كنند، يقال:به جنّة و به لمم و طيف و به سقم و حمّى،و لا يقال:به معرفة،لأنّ هذه من اللاّزم و تلك من العوارض،كما يقال:به جوع و عطش و لا يقال فيه:

وَ لٰكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،و لكن من رسولى ام فرستاده.و فعول اين جا به معنى مفعل باشد،رسول به معنى مرسل باشد و حقيقت او در شرع شخصى باشد كه او را تكليف كنند قيام كردن به اعباء نبوّت و رسالت و تحمّل پيغامها از خداى به خلقان كه به آن مستحقّ[162-ر]ثواب عظيم شود از خداى تعالى و از[ما] (7)مستحقّ (8)اجلال و اعظام (9).و اصل«لكنّى»،لكنّني بوده است به دو «نون»و لكن يك«نون»بيفگندند تا سه«نون»مجتمع نباشد كه يك حرف مشدّد دو حرف باشد.و در إنّي و أنّي و كانّي و لكنّي هم اين حكم باشد،و در لعلّ همچنين هر دو وجه روا باشد،لعلّي و لعلّني لقرب اللاّم من النّون من جهة المخرج.فامّا«ليتني»جز با«نون»عماد نشايد براى آن كه آن علّت كه آنجا هست اين جا نيست و«من»ابتداى غايت (10)است،اى صادرة (11)من قبل اللّه.

ص : 247


1- .آف:سيوم.
2- .آن،بم:آنجا.
3- .وز،مل+ره.
4- .سورۀ اعراف(7)،آيۀ 61.
5- .لت:ره.
6- .مل:حزنى.
7- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .وز،مل،لت+غايت.
9- .مل:تعظيم.
10- .آج،لب:عامل.
11- .اساس،آف،آن:صادرات،با توجه به مج تصحيح شد.

أُبَلِّغُكُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّي ،هم حكايت قول (1)نوح است-عليه السّلام-كه با قوم مى گويد،گفت:مى رسانم (2)به شما پيغامهاى خداى،ابو عمرو تنها خواند:

ابلغكم به تخفيف«لام»من الابلاغ و باقى قرّاء به تشديد«لام» (3)من التّبليغ،و هر دو به يك معنى باشد جز كه در تبليغ مبالغتى باشد زيادت.و«بلغ»فعلى باشد متعدّى به يك مفعول چون«همزه»يا (4)تضعيف العين در او آرند متعدّى شود به دو مفعول.و قرآن به ابلاغ و تبليغ ناطق است في قوله تعالى: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ (5)، و قوله: يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ (6).و ابلاغ ايصال چيزى باشد كه در او بيان و افهام بود و بلاغت از اينجاست و اين ايصال (7)معنى باشد به دل (8)در نكوصورتى (9)از لفظ،و بليغ منشئ بلاغت باشد.و رسلات جمع رسالت باشد،و براى آن جمع كرد آن را كه در او انواع و ضروب باشد از ترغيب و تحذير و وعده (10)و وعيد و مواعظ و زواجر و حلال و حرام و حدود و احكام. وَ أَنْصَحُ لَكُمْ ،و نصيحت مى كنم شما را، و نصيحت اخلاص نيّت باشد از شايب فساد من قولهم:ابيض ناصع،اى خالص، لقرب مخرج«الحاء»من«العين»و النّصوع و النّصوح،الخلوص،و النّصح، خلاف الغشّ.و قوله: وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (11)،و من از خداى آن دانم كه شما ندانى (12).اين بر سبيل تحريض (13)است ايشان را براى طاعت (14)و زجر از معصيت،براى آن كه گفت:من عالمم به عواقب طاعت و معصيت باعلام اللّه تعالى ايّاى،من دانم كه خداى تعالى با مطيعان چه خواهد كردن و عاصيان را

ص : 248


1- .مل:قوم.
2- .مل:من رسانم.
3- .آن+خواندند.
4- .وز،مل،لت:با.
5- .سورۀ هود(11)آيۀ 57.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 67.
7- .وز:اتّصال.
8- .وز:بدل.
9- .مل،لت:نيكوتر.
10- .وز،مل،لت:وعد.
11- .سورۀ اعراف،آيه 62.
12- .آج،لب:ندانيد.
13- .لب،بم:تحريص.
14- .وز،مل،آج،لب:بر طاعت.

و كافران را چه پاداشت (1)خواهد دادن،از اين روى نصيحت مى كنم شما را و ترغيب مى كنم به ايمان و طاعت و تحذير مى كنم از كفر و معصيت.

أَ وَ عَجِبْتُمْ ،صورت اين كلام استفهام است و معنى تقريع و ملامت،گفت:

عجب مى دارى (2)شما كه مردى هم از شما به شما آيد و ذكرى و وعظى به شما آرد!رمّانى گفت:تعجّب،تغيير نفس باشد به چيزى كه سببش پوشيده باشد و از عادت خارج بود،و«ذكر»حضور المعنى للنّفس باشد،و«على»براى آن گفت كه «جاء»متضمّن است به معنى انزل،يعنى چه جاى تعجّب و انكار است ازآن كه خداى ذكرى و بيانى و نوعى از اوامر و نواهى و شرايع كه مصالح مكلّفان به آن متعلّق باشد فروفرستد بر مردى كه هم از شما باشد،يعنى آدمى باشد و فرشته نباشد و از شهر و نسب شما باشد (3)،غريب نباشد و غرض او آن باشد (4)تا شما را به آن بترساند.و انذار،اعلام با تخويف باشد،و تا شما از معاصى او بپرخيزى (5)و اجتناب كنى (6)و تا باشد كه بر شما رحمت كنند (7).

و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه گفتند:خداى تعالى از كافر كفر و معصيت مى خواهد و از ايشان ايمان و تقوا نمى خواهد.و خداى گفت:

غرض من به فرستادن نوح آن است تا قوم او به انذار او متّقى شوند و از كفر و معاصى بپرهيزند (8)،من بر ايشان رحمت كنم.

فَكَذَّبُوهُ ،اين خبر است[162-پ]كه خداى تعالى از قوم نوح مى دهد كه ايشان نوح را تكذيب كردند و به دروغ داشتند،و چندان كه او دعوت بيش كرد ايشان بيش رميدند (9).چون هيچ سود نداشت وعظ و دعوت او ايشان را،ما برهانيديم

ص : 249


1- .آف:پاداش.
2- .وز،مل،آف:مى داريد.
3- .مل+و.
4- .آج،لب+كه.
5- .آن:پرهيزى،وز،مل:بپرهيزيد،آج،لب،آف:پرخيزيد.
6- .وز،مل،آج،لب:كنيد.
7- .وز،آف،لت:كنم.
8- .آج،لب،بم:به پرهيزند و.
9- .مل:مى رميدند.

نوح را و آنان را كه با او بودند.اسحاق گفت سه پسرش بودند:سام و حام[و يافث] (1)و زنان ايشان بودند و شش كس ديگر كه در اين مدّت دراز از هزار سال كم پنجاه سال به او ايمان آورده بودند.كلبى گفت:هشتاد كس بودند،چهل مرد و چهل زن.دگر مفسّران گفتند:جمله هفتاد كس بودند. فِي الْفُلْكِ ،در كشتى،و اين لفظ صالح است يكى را و جماعتى را.و اصل كلمه و اشتقاق او از«دور» است،و منه فلكة المغزل و الفلك لدورانه،و كذلك:فلكة الثّدى ثدى المرأة لاستدارته. وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا ،و غرق كرديم آنان را كه به آيات ما تكذيب كردند،و اصل«غرق»غوص در آب باشد بر وجه هلاك،و منه قولهم:اغرق في نزع القوس إذا تجاوز الحدّ،براى آن كه چون از اندازه برود شكسته شود.و اغرق فى الأمر اذا بلغ فيه،و استغرق الشّىء اذا عمّ. إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً عَمِينَ ،اين بر طريق تعليل فرمود،حق تعالى گفت:براى آن غرق كرديم ايشان را كه گروهى نابينا بودند از راه راست،يعنى به منزلت نابينا بوده اند در آن كه ره حق و رشد[و] (2)صواب نديدند و انديشه نكردند.ضحّاك گفت:كنايت است از كفر،بعضى دگر گفتند:

كنايت است از جهل.حسين بن الفضل گفت،عرب گويد:رجل عم عن الحقّ و أعمى البصر.

وَ إِلىٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً ،يعنى و ارسلنا الى عاد،حرف جرّ تعلّق دارد به فعلى (3)محذوف كه آن فعل گذشته بر حذف او دليل مى كند،و نيز بفرستاديم به عاد برادر ايشان در نسب هود را-عليه السّلام.امّا عاد،فهو عاد بن عوص (4)بن ارم بن سام بن نوح،و اين عاد اوّل است.و امّا محمّد بن اسحاق گفت:هو هود بن سلفح (5)بن ارفخشد بن سام بن نوح.

قٰالَ يٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،گفت:اى قوم من خداى را پرستى (6)كه شما را جز او

ص : 250


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .آج،لب:فعل.
4- .آج،لب،لت:عاد بن عوج.
5- .لت:هود بن شالخ.
6- .وز،مل،آج،لب:پرستيد.

خدايى نيست. أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ ،از وى نمى ترسى (1).و هود بر حقيقت برادر ايشان نبود، نه از مادر و نه از پدر،إنما از قبيلۀ ايشان بود،قربت نسبت داشت،خداى تعالى به هم نسبى او را برادر ايشان خواند،و برادر دين نبود باتّفاق،و على هذا حمل

قول اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-في اهل الجمل و صفّين و نهروان: اخواننا بغوا علينا، يعني اخواننا فى النّسب.

قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ،گفتند آن رؤسا و اشراف قوم او از كافران:

ما تو را در سفاهت مى بينيم،و سفاهت خفّت حلم باشد.و ثوب سفيه اذا كان رقيقا خفيفا مؤرّج گفت:«سفه»جنون باشد به لغت حمير،يعنى ما تو را سفيه و سبك سار مى بينيم و تو را از جملۀ دروغ زنان مى پنداريم.حسن بصرى گفت:

«ظنّ»در آيت بر حقيقت خود است براى آن كه ايشان را علمى نبود به صدق و كذب او،و اين قول بهتر است از قول آن كس كه گفت:«ظنّ»به معنى علم است.

هود-عليه السّلام-جواب داد،گفت: يٰا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفٰاهَةٌ ،مرا سفاهتى نيست و خفّت حلمى،و لكن من رسولم از خداى جهانيان به شما.

أُبَلِّغُكُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّي ،پيغامهاى (3)خداى تعالى به شما مى رسانم و مى گزارم (4)و من شما را نصيحت كننده ام امين و استوار بر اداى رسالت.كلبى گفت معنى آن است كه:من پيش از اين در ميان شما امين و استوار بودم،چون از خداى تعالى به رسالت بيامدم نا (5)امين گشتم! أَ وَ عَجِبْتُمْ ،همزه استفهام راست (6)و«واو»عطف را (7)و معنى تقريع و ملامت،گفت[163-ر]:عجب مى دارى (8)كه مردى از شما به شما آيد با ذكرى

ص : 251


1- .وز،مل،آج،لب:نمى ترسيد.
2- .آف،آن:اميرالمؤمنين على.
3- .آج،لب:پيغام.
4- .وز،مل،آج،لب،لت،آن:مى گذارم.
5- .مل،لب،بم،لت،آن:تا.
6- .اساس:است،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
7- .آج:عطف است.
8- .وز،آج،لب،آف:مى داريد.

و بيانى و وعظى از خداى تعالى فرود آمده تا شما را به آن بترساند؟ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ ،ايشان را نعمت خداى ياد مى دهند (1)،گفت:ياد كنيد (2)چون خداى تعالى شما را خليفه كرد از پس قوم نوح.و خليفه كسى باشد كه قائم مقام ديگرى باشد از پس او،لأنّه يخلف صاحبه المتقدّم،أى يجيء خلفه،و جمع اين لفظ بر مذكّر كرد براى آن كه مراد به آن مذكّر است،كظريف و ظرفاء،و اگر جمع بر مؤنّث كردى خلايف بودى ككريمة و كرائم و فضيلة و فضائل. وَ زٰادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً (3)،و بيفزود (4)شما را در خلق و آفرينش بسطت و گستردگى.

بعضى گفتند:قوّت (5)خواست،و بعضى دگر گفتند:طول قامت خواست.رمّاني و زجّاج گفتن (6):آن كه كوتاه ترين ايشان بود شصت گز[بودى و درازترين ايشان صد گز.و باقر-عليه السّلام-گفت:هريكى از ايشان به بالاى نخلى خرمايى (7)بود دراز و به قوّت چنان] (8)بودند (9)كه مردى از ايشان بيامدى و دست در رعن كوه زدى و به قوّت بجنبانيدى و سنگ از كوه بكندى.

عبد اللّه عبّاس گفت:هريكى هشتاد گز بودند.أبو حمزة الثّماليّ (10)گفت:

هفتاد گز،مقاتل گفت:دوازده گز،وهب گفت:سر هريكى از ايشان بر مثال قبّه اى بود و به شكلى بود كه در چشم خانه و بينى درّه و استخوان (11)سرهاى ايشان سباع خانه ساختندى و بچه زادندى. فَاذْكُرُوا آلاٰءَ اللّٰهِ ،ياد كنى (12)نعمتهاى خداى تعالى،واحدها«ألى»و«إلى»و«إلى»،مثل:قفا و معى و

ص : 252


1- .مل،لت،آن:مى دهد.
2- .لت:ياد كنى/ياد كنيد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بسطة،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .آج،لب:و مى فزود.
5- .آج،لب،بم،آن:فوق،آف:فرق.
6- .كذا:در اساس،بم،آن(گفتن/گفتند)،ديگر نسخه بدلها:گفتند.
7- .لت:خرما بنى.
8- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
9- .مل:بودى.
10- .اساس:ابو حمزه عامى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
11- .آج،لب:بينى و در استخوان.
12- .مج،وز،مل،آج،لب:ياد كنيد.

حسى (1)،و نظيره:آناء اللّيل واحدها انى و انى و انى،قال الشّاعر (2):

أبيض لا يرهب الهزال و لا***يقطع رحما و لا يخون إلى

أى نعمة. لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ،تا همانا ظفريابى (3)و بقا و زندگانى و به ثواب خداى برسى (4)و نعيم دائم.

ايشان بر سبيل انكار و تعجّب گفتند: أَ جِئْتَنٰا لِنَعْبُدَ اللّٰهَ وَحْدَهُ ،تو بيامده اى به ما تا ما خداى را پرستيم و آنچه پدران ما پرستيدندى از بتان رها كنيم؟و بيان كرديم كه از اين فعل جز مستقبل استعمال نكرده اند و امرونهى كه از مضارع مأخوذ است،از او بناى ماضى و مصدر و فاعل و مفعول نيايد اعني قوله: وَ نَذَرَ .

فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا ،بيار آنچه ما را وعده مى دهى از عذاب اگر راست مى گويى (5).و اين براى آن گفتند[كه] (6)هيچ گونه اعتقاد نكرده بودند كه او راست مى گويد يا آن را اصلى هست.

هود-عليه السّلام-جواب داد ايشان را (7)،گفت:

قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ ،گفت:واقع شد و بيفتاد (8)واجب شد بر شما از خداى شما عذابى.و مراد به«رجس»عذاب است و خشمى.و الرّجز و الرّجس واحد،بمعنى العذاب.و«وقوع»حدوث باشد و مراد آن است عذاب نزديك شد و سايه بر شما افگند (9)،بس (10)نماند ميان شما و نزول عذاب.و رجز و رجس (11)به معنى عذاب آمد و«سين»را از«ز» (12)بدل كردند،لقرب المخرج،چنان كه«تا»را از«سين»في قول الشّاعر: (13)

ص : 253


1- .آج،در حاشيه افزوده است:و جمعه الاحساء.
2- .مج،وز+شعر.
3- .مج،وز،مل،آف:يابيد.
4- .مج،وز،مل،آف:برسيد.
5- .مج:مى گوييد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،افزوده شد.
7- .مج،وز،مل،لت+و.
8- .وز،مل:بيوفتاد.
9- .مج،وز،مل،لت+و.
10- .آج،لب:بسى.
11- .وز،مل+واحد.
12- .وز،مل:بازا.
13- .مل+شعر.

الا لحى اللّه بنى السّعلات***عمرو بن يربوع لئام النّات

اى النّاس:

ليسوا باعفاف (1)و لا اكيات***

«2» اى،اكياس.و غضب ارادت عقاب باشد به مستحقّش،و غضب و رضا از باب ارادت باشد و رضا ارادتى باشد كه مرادش در وجود آيد و كراهتى متعقّب (2)او نباشد و اطلاق هر دو كنند بر خداى تعالى. أَ تُجٰادِلُونَنِي ،با من جدل مى كنى (3)در نامهايى كه شما نهادى (4)؟يعنى خالى و فارغ از معنى جز نام كه شما نهادى (5)به زور (6).بر اين بتان هيچ نيست دگر از معنى الهيّت و استحقاق عبادت چيزى (7)نيست در ايشان و اين آيت دليل مى كند از دو وجه بر آنكه اسم دگر باشد و مسمّى دگر،يكى آن كه گفت: أَ تُجٰادِلُونَنِي فِي أَسْمٰاءٍ ،با من جدل و خصومت مى كنى (8)در نامهايى كه نهادى (9)شما و پدران شما[163-پ]اگر اسم و مسمّى يكى بودى ايشان را رسيدى كه گفتندى كه:ما با تو در اسماء جدل نمى كنيم.در مسمّى جدل مى كنيم و لكن تو اين مسئله نمى دانى يا همانا بر تو پوشيده است كه اسم و مسمّى يكى باشد.چون هود (10)فرق كرد ميان اسم و مسمّى و خواجه جمع مى كند،يا تو مخطى باشى يا او.و الخطاء اليق بك و اقرب اليك.دگر آن كه اگر اسم مسمّى بودى،واجب كردى كه آن بتان اله بودندى به حقيقت،براى آن كه ايشان نام اله اطلاق و اجرا مى كردند برآن بتان اگر نام و نام نهاده يكى بودى چو (11)ايشان اله گفتندى اله شدندى،و خلاف اين معلوم است،و مقالتى كه

ص : 254


1- .اساس،آف،آن:باعياف و لا اكتاب،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .آج،لب:بعقب،بم،آف،آن:منفعت.
3- .مج،وز،مل:مى كنيد.
4- .مج،وز،مل،آف:نهاديد.
5- .مج،وز،مل،آف:نهاديد.
6- .مج،وز،مل:بردر.
7- .وز،مل:هيچ.
8- .مج،وز،مل،آف:مى كنيد.
9- .مج،وز،مل،آف:نهاديد.
10- .اساس،آج،مل:هر دو،با توجه به مج تصحيح شد.
11- .مل،آج،لب،بم:چون.

ادا كند به اين فساد نه مقالتى معتمد باشد.

مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ ،خداى تعالى به آن حجّتى و بيّنتى نفرستاد كه دليل صحّت آن كند،و«بها»كنايت (1)اسماء است. فَانْتَظِرُوا ،انتظار و توقّع عذاب كنى (2)كه من نيز انتظار مى كنم نزول عذاب را به شما،و مثله قوله: قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ (3).

فَأَنْجَيْنٰاهُ ،ما برهانيديم هود را و آنان را كه با او بودند از اهل دين او كه به او ايمان آورده بودند،و«انجاء»تخليص باشد و اصل او از«نجوه»است و هو (4)الارض المرتفعة،براى آن كه هلاك شده چون (5)افتاده باشد در هوّة (6)و نشيبى،چون ازآنجا خلاص يابد خلاص او بر آمدن او از آن هوّة باشد چون بر آمد بر نجوۀ زمين باشد.و النّجاء،السّرعة لأنّه ارتفاع[فى] (7)السّير. بِرَحْمَةٍ مِنّٰا ،يعنى آن نجات كه من دادم ايشان را به رحمت دادم.رمّاني گفت. وَ قَطَعْنٰا دٰابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا ،و ببريديم اصل و بيخ آنان كه آيات ما به دروغ داشتند.رمّاني گفت:قطع،افراد چيزى باشد از غيرى از آنچه بر تقدير اتّصال بود،و در«دابر»دو قول گفتند:يكى آن كه استيصال كرديم ايشان را از آخرشان،يعنى هيچ كس را از ايشان رها نكرديم تا آخر كس را هم هلاك كرديم،و قولى دگر آن است كه اصل ايشان و نسل ايشان ببريديم.و «دابر»چيزى باشد از پى چيزى،و نقيض او«قابل»بود،و قابل أخذ الشّىء من قبل وجهه باشد،و قوله: وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (8)،يعنى جاء بعد النّهار،يقال:دبره يدبره بمعنى خلفه يخلفه،و مثله قوله: فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (9). وَ مٰا كٰانُوا مُؤْمِنِينَ ،و ايشان ايمان نداشتند،چه اگر مؤمن بودندى (10)

ص : 255


1- .مل+از.
2- .مج،مل،آف:كنيد.
3- .سورۀ طور(52)آيۀ 31.
4- .مج،وز:و هى.
5- .مج،وز،لت:چو.
6- .اساس،آج،لب:هوى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .سورۀ مدّثّر(73)آيۀ 33.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 45.
10- .مج،وز،لت:بدندى.

هلاك نشدندى.

امّا قصّه عاد و هلاك ايشان به روايت محمّد بن اسحاق و السّدّىّ و جز ايشان از مفسّران،و اهل تواريخ گفتند:عاد به زمين يمن بودند (1)به جايى كه آن را أحقاف گفتند،و ذلك قوله تعالى: وَ اذْكُرْ أَخٰا عٰادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقٰافِ (2)،و آن رمالى بود كه بعضى را از آن رمل«عالج»خواندندى و بعضى را«دهناء»و بعضى را «يبرين»از ميان عمان تا به حضرموت،آنگه در زمين فاش شدند و شايع گشتند و قهر كردند مردمان را به فضل قوّتى كه خداى داده بود ايشان را،و خداى تعالى ايشان را قوّتى عظيم داده بود و ايشان بت پرست بودند و بتانى داشتند هر قبيله اى، نام يكى«صداء»بود و نام يكى«صمود»و نام يكى«هبّار (3)»،و هو قوله تعالى:

أَ تُجٰادِلُونَنِي فِي أَسْمٰاءٍ سَمَّيْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ ،خداى تعالى هود را به پيغامبرى (4)به ايشان فرستاد و او در ميان ايشان (5)حسيب تر و نسيب تر بود.او بيامد و ايشان را دعوت كرد با خداى تعالى و نهى كرد (6)از عبادت اصنام و ظلم كردن بر مردمان.

ابا كردند و قبول نكردند و او را (7)دروغ داشتند و گفتند: مَنْ أَشَدُّ مِنّٰا قُوَّةً (8)،كيست كه از ما قوّت بيش دارد؟و بناها و مصانع كردن گرفتند و مردمان و ضعيفان (9)را كه فرود ايشان بودند در قوّت بگرفتندى و قهر كردندى و رنجه داشتندى،و چنان كه خداى تعالى گفت: وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (10)، وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّٰارِينَ (11).چون فساد و ظلم از حدّ ببردند خداى تعالى باران از ايشان[164-ر] بازگرفت.سه سال پيوسته ايشان مجهود و رنجور شدند.و عادت ايشان چنان

ص : 256


1- .مج،وز:بود.
2- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 21.
3- .آج:هباء.
4- .آج،لب،لت،آن:پيغمبرى.
5- .مج،وز،مل،لت+از همه،در اساس«همه»با قلمى متفاوت از متن در حاشيه افزوده شده است.
6- .آج،لب+ايشان.
7- .آج،لب+به.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 69.
9- .مج،وز،مل،لت:ضعفا.
10- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 129.
11- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 130.

بودى (1)كه چون ايشان را رنجى رسيدى و خواستندى تا دعا كنند و خلاص جويند از آن،به مكّه آمدندى به بيت الحرام و آنجا دعا كردندى.مسلمانان و مشركان همه به مكّه جمع شدندى مختلف آراء او (2)ديانات و مختلف زبان و لغات (3).دعا كردندى و همه خانۀ خداى را به مكّه تعظيم كردندى اعنى مكان خانه و شهر مكّه را.و مكّه در اين عهد عمالقه داشتند (4)و براى آن ايشان را عماليق خواندند كه پدر ايشان (5)عمليق بن (6)لاود بن (7)سام بن نوح بود.و سيّد و مهتر ايشان (8)در آن وقت مردى بود نام او معاويه بن بكر و مادر او كلهده (9)بنت الحدرى (10)بود از فرزندان عاد.

چون باران از ايشان منع كردند و ايشان را قحط رسيد،گفتند (11):وفدى بايد ساخت به مكّه تا براى ما باران خواهند.جماعتى را نامزد كردند،منهم قيل بن عنز (12)و لقيم بن هزال بن هزيل (13)و عقيل (14)بن ضدّ بن عاد الاكبر و مرثد بن سعد بن عفير-و اين مرد مسلمان بود اسلام پنهان داشتى-و جلهمة بن (15)الخيبرىّ خال (16)معاوية بن بكر.آنگه (17)لقمان بن عاد را بفرستادند با اين گروه و هريكى از اينان قومى با خود ببردند از قبيله و عشيرۀ خود تا عدد ايشان به هفتاد رسيد.چون

ص : 257


1- .مج،وز،مل،لت:چنان بود.
2- .كذا در اساس،بم،آف،لت،آن،مج:مختلف ازو،آج،لب:آراء و،تواند بود كه«او»صورت ديگرى باشد از«و» عطف كه در متون قديم به همين شكل وجود دارد،يا«او»حرف ربط عربى باشد و به معنى«يا».
3- .مج،وز،مل،لت+و.
4- .وز،مل:داشتندى.
5- .وز:پدرانشان،آن:پدران ايشان.
6- .آن:عمالقة بن.
7- .مج،وز،مل:ولاد بن.
8- .آج،لب:و سيّد ايشان و مهتر.
9- .اساس،بم،آن،آف:كلنده،با توجه به مج تصحيح شد،آج،لب:كليده.
10- .كذا در اساس،آج،لب،بم،آف،ديگر نسخه بدلها:الخيبرى.
11- .لت:گفتندى.
12- .مج،وز:عبر.
13- .مج،وز،مل،لت:هذيل.
14- .مج،وز،لت:عتيل.
15- .آج،بم،آف،آن:حليمة بن،لب:حليمة بن.
16- .لت بن.
17- .مل:آنگاه.

به مكّه شدند (1)به نزديك معاوية بن بكر فرود آمدند-و او به ظاهر مكّه بود خارج حرم-ايشان را فرود آورد و اكرام كرد چه ايشان اخوال و اصهار او بودند.ايشان را يك ماه مهمان دارى كرد و نكو مى داشت و ايشان به نزديك او خمر مى خوردند.و اين معاويه دو كنيزك مطربه داشت ايشان را«جرادتان»گفتند.ايشان سماع (2)كردندى و اينان خمر (3)خوردندى.به عيش و عشرت مشغول شدند و قوم خود را و جهد و رنج و قحط ايشان فراموش كردند و هر روزنامه و دو و بيشتر و كمتر (4)مى رسيد به معاوية بن بكر و شكايت از سختى حال.و معاويه شرم داشت آن سخن گفتن و نامها (5)عرض كردن.گفت نبايد كه به بخل نسبت كنند كه اينان مهمان من اند.آخر بيتى چند گفت (6)و تلقين كرد اين كنيزكان را و گفت:فردا چون اين جماعت به لهو مشغول شوند (7)،اين بيتها به غنا بر ايشان خوانى تا باشد كه ايشان را انتباهى شود،و بيتها اين است:

الا يا قيل ويحك قم فهينم (8)***لعلّ اللّه يصبّحنا غماما

فيسقي ارض عاد انّ عادا***قد امسوا ما يبينون الكلاما

من العطش الشّديد فليس نرجوا***به الشّيخ (9)الكبير و لا الغلاما

و قد كانت نسائهم بخير***فقد امست نسائهم غيامى (10)

و انّ الوحش تأتيهم (11)جهارا***و لا تخشى (12)لعادىّ سهاما

و انتم ههنا فيما اشتهيتم***نهاركم و ليلكم التّماما

فقبّح وفدكم من وفد قوم***و لا لقّوا التّحيّة و السّلاما

ص : 258


1- .مج،وز،آج،لب،لت:رسيدند.
2- .مج،وز،مل،لت+مى.
3- .مج،وز،مل،لت+مى.
4- .مج،وز،مل،لت:كمتر و بيشتر.
5- .نامها/نامه ها.
6- .مج:بگفت.
7- .مج:شدند.
8- .مج:فهينك.
9- .آج:بشيخهم،لب:بشيخ.
10- .آج:ايامى.
11- .مل،آج،بم،آف،آن:يأتيهم.
12- .مل:و لا يحشى.

چون جرادتان (1)اين غنا بگفتند،ايشان گفتند:قوم ما ما را به كارى فرستادند (2)و ايشان در رنج و ما (3)به طرب مشغول شديم اين كه ما كرديم خطاست،فراد ما برويم بامداد (4)در اين حرم شويم (5)و دعا كنيم تا باشد كه خداى ما ما را و قوم ما را بارانى فرستد.مرثد بن سعد بن عفير كه مسلمان بود و اسلام پوشيده مى داشت،ايشان را گفت:اى قوم شماره استسقاء خطا كرده[ايد] (6)به دعاى ما و شما باران نيايد!اگر خواهى (7)كه خداى بر ما و شما رحمت كند و باران فرستد ما را،بيايى (8)تا برويم و به هود ايمان آريم كه اين باران جز به دعاى او نيايد،و بر هود ثنا گفت و اظهار اسلام كرد.چون ايشان اين سخن بشنيدند، جلهمة بن الخيبرىّ خال معاويه به انكار او اين بيتها بگفت: (9)

ابا سعد فانّك من قبيل***ذوي كرم و امّك من ثمود

فانّا لن نطيعك ما بقينا***و لسنا فاعلين لما تريد

أ تأمرنا لنترك دين رفد***و رمل و آل ضدّ و العبود

و نترك دين آباء كرام***ذوي رأى و نتبع دين هود

آنگه معاوية بن بكر را گفت:مرثد بن سعد را بر خود بازدار تا با ما نباشد كه او بر دين ما نيست،بر دين هود است.و اين مرثد مردى حسيب و محتشم بود،[164-پ]رها كرد تا ايشان برفتند.آنگه برخاست و روى به مكّه نهاد و به مكّه آمد،و ايشان هنوز هيچ دعا نكرده بودند،بيامد و بر گوشه اى بايستاد و گفت:بار خدايا تو دانى كه من از وفد عاد نه ام!بار خدايا حاجت من در آنچه مراد من است روا كن و مراد در وفد و جملۀ ايشان مكن!بار خدايا حاجت من در آنچه مراد من است روا كن و مرا در وفد و جملۀ ايشان مكن!بار خدايا قيل را بده آنچه بخواهد از تو.و لقمان بن عاد نيز از اين وفد و جماعت

ص : 259


1- .مج،وز:جراداتان.
2- .لب:فرستادن.
3- .مج،وز،مل+اين جا.
4- .مج،وز،آج،لب:فردا بامداد برويم.
5- .مل:رويم،آج،لب:برويم در حرم.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز لت:خواهيد.
8- .وز،آج،لب:بياييد.
9- .مج،وز،مل+شعر.

بازپس استاده بود و در دعاى ايشان نشد،به كناره رفت و گفت:بار خدايا،من تنها آمده ام به تو در حاجتى كه مرا هست،با وفد عاد نه ام.قيل بن عير برخاست (1)و گفت:بار خدايا،من نه براى بيمارى آمده ام تا دوا كنم او را و نه براى اسيرى (2)تا (3)فديه دهم او را.بار خدايا عاد را بده آنچه خواهى داد و پيش از اين داده اى!بار خدايا اگر هود پيغامبر است ما را باران ده كه هلاك شديم!خداى تعالى سه ابر پيدا كرد:يكى سپيد و يكى سياه و يكى سرخ،آنگه از ميان (4)ابر (5)هاتفى آواز داد و گفت:يا قيل،اختيار كن براى خود و قومت از اين سه ابر يكى!او گفت:ابر سياه اختيار كردم كه آن را آب بيش باشد.منادى آواز داد و گفت (6):

اخترت (7)رمادا رمدا (8)***لا يبقي من آل عاد احدا

لا والدا يترك و لا ولدا***الّا جعلتهم همّدا

إلاّ بنو اللّوذيّة المهتدي***(9) و بنو اللّوذيّه رهط لقيم (10)بن هزال بودند و از ساكنان مكّه بودند با خاليان خود،و با عاد نبودند به زمين ايشان و اينان عاد آخر بودند و خداى تعالى بفرمود تا آن ابر سياه را به ايشان راندند به زمين عاد از وادى بر آمد بر ايشان كه آن را مغيث گفتندى.ايشان چون ابر ديدند شادمانه شدند،گفتند:هذا عارض ممطرنا،اين ابرى است كه ما را باران خواهد داد.حق تعالى گفت:خطا كردى (11)بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيهٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ، تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا ... (12)،اين آن است كه شما به

ص : 260


1- .اساس،آج،لب:برخواست،با توجه به مج،وز و رسم الخط رايج تصحيح شد.
2- .مج،وز:شترى،مل:شترى.
3- .+دو.
4- .مج،وز+آن.
5- .آج،لب:ابرها.
6- .مج،وز+شعر.
7- .مج،احترق،وز:اخترق.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها رمدا.
9- .لت:المعدّى.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها بجز مل:القيم،با توجه به مل تصحيح شد.
11- .آج،لب:كرديد.
12- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 24 و 25.

آن شتافتى (1)از عذاب.بادى است كه در او عذابى سخت است،هلاك[كند] (2)هر چيزى را كه بر او گذر كند.اوّل كسى كه آن بديد و بشناخت زنى بود از عاد كه او را مهدد (3)گفتند.چون اثر عذاب بديد نعره بزد و بيفتاد و بى هوش شد.چون از آن درآمد،او را گفتند:تو را چه بود؟گفت:بادى ديدم در او پاره هاى آتش،در پيش آن باد مردانى كه آن را به زمامها مى كشيدند.

عمر بن شعيب روايت كند از پدرش از جدّش كه:چون خداى تعالى باد را فرمود كه برو تا قوم هود را هلاك كنى-يعنى عاد را-خازنان باد گفتند:بار خدايا، از اين باد عقيم چه مقدار بيرون كنيم؟حق تعالى گفت بر سبيل امتحان چندانى كه بينى (4)گاوى برود.گفتند:بار خدايا،تو عالم ترى و دانى كه ما طاقت آن نداريم و آن نگاه نتوانيم داشت (5)و عالم خراب كند.حق تعالى گفت:چندان كه به انگشترى برود،آن مقدار از باد عقيم رها كردند (6)،هفت شب و هشت روز پياپى بر ايشان مسلّط شد چنان كه فرمود: سَخَّرَهٰا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيٰالٍ وَ ثَمٰانِيَةَ أَيّٰامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهٰا صَرْعىٰ (7).بر هرچه گذر كرد آن را هلاك كرد،به مردان و شتران ايشان بگذشتى،با بار گران گرفتى و ايشان را در هوا بردى و بين السّماء و الارض بينداختى و پست كردى (8).چون چنان ديدند در خانه ها رفتند و درها ببستند،باد در آمدى و در و ديوار خانه خراب كردى و ايشان را برگرفتى و در هوا بردى و بينداختى و پست كردى.در چاهها شدند و بنشستند،باد در چاه رفتى و ايشان را از چاه برآوردى و بر زمين زدى و پست كردى،و هود-عليه السّلام-و قومش به صحرا آمدند و حظيره اى ساختند از كله (9)،آن باد كه به ايشان رسيدى نرم شدى

ص : 261


1- .مج،وز،آج،لب:شتافتيد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز:ممهدد.
4- .مل،لت:به بينى.
5- .مج،وز،مل،لت:داشتن.
6- .مج،وز،مل،لت:بيرون كردند.
7- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 7.
8- .بم،آف،آن:پستى كردى.
9- .مل:بساختند از نى،آن:از كلر.

[165-ر]و نسيمى گشتى با راحت،و چون به عاد رسيدى چنان سخت شدى كه شتر با هودج و مردم در او نشسته برگرفتى و بر هوا بردى و بينداختى و بر زمين زدى و هلاك كردى.چون خداى تعالى ايشان را هلاك كرده بود،مرغانى سياه را بفرستاد تا ايشان را برگرفتند و در دريا انداختند.

ابن كيسان گفت:چون خداى تعالى باد عقيم بفرستاد به عاد،هفت مرد بقوّت كه از ايشان بقوّت تر نبود،و مهتر ايشان مردى بود نام او خلجان،گفت:

بيايى (1)تا به كنار وادى رويم و اين باد را رد كنيم و بازگردانيم.به كنار وادى آمدند، بادى در آمد (2)و يك يك را بر (3)هوا مى برد و بر زمين مى زد و خرد مى كرد و درختان عظيم قديم (4)[را] (5)از بن و بيخ مى كند و سراها (6)و خان ومانشان (7)بيران كرد (8)و ايشان را چون درختان خرما (9)بركنده برآن صحرا بيفگند،چنان كه حق تعالى گفت: كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ (10)،تا از ايشان كس نماند الّا خلجان بيامد و پناه با جانب كوهى داد و اين بيتها بگفت (11):

لم يبق الّا الخلجان نفسه***مالك (12)من يوم دهاني أمسه

بثابت (13)الوطيء شديد وطسه***لو لم يجئني جئته أحسّه

هود-عليه السّلام-بيامد و گفت:ويحك يا خلجان!أسلم تسلم،اسلام آر تا سلامت يابى.گفت:اگر اسلام آرم،خداى تو ما را (14)چه دهد؟گفت:

بهشت.گفت:اينان كه اند كه من ايشان را در ابر مى بينم،پندارى كه اشتران

ص : 262


1- .آج،لب:بياييد.
2- .مج،وز:بر آمد.
3- .مج،وز:در.
4- .مج،وز:قديم عظيم.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز:سرايها.
7- .مج،وز:خانمان.
8- .آج،لب:ويران كرد.
9- .مل+بيران كرده و.
10- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 7.
11- مج،وز+شعر.
12- .اساس:يا لك،مل:بالك،با توجه به مج تصحيح شد.
13- .مج،وز،آج،لب،بم:بشائب،چاپ شعرانى(202/5):بشابت.
14- .مج،وز،مل،آج،لب:مرا.

بختى اند؟گفت:آن فرشتگان خداى من اند،گفت:اگر من اسلام آرم،خداى تو قصاص قوم من از ايشان بازخواهد و انتقام كشد براى من؟گفت:و ويحك،هيچ پادشاه (1)را ديدى كه از لشكر خود انتقام كشد؟گفت:اگر نيز بكند هم خشنود نشوم.باد در آمد و او را بربود و برآن كوه زد و پاره پاره كرد و به اصحاب (2)خود لاحق شد.

ابو امامة الباهلىّ روايت كند كه:گروهى از اين امّت همه شب مقام كنند بر طعام و شراب و لهو (3)،در روز آيند خوك و بوزينه (4)گشته،خداى تعالى ايشان را خسف كند و به زمين فروبرد (5)،و باد عقيم كه عاد را هلاك كرد بر ايشان گمارد، با آن كه خمرخواره (6)و رباخواره (7)باشند و زنان مطرب (8)دارند و جامۀ حرير پوشند و رحم ببرند،و از عاد كس نماند الّا آن گروه كه به مكّه بودند،از مكّه بيرون آمدند و با نزديك معاوية بن بكر آمدند.و مردى برسيد بر شترى نشسته در شب سيم (9)از هلاك عاد و خبر داد ايشان را به حديث عاد و هلاك ايشان،گفتند:هود را كجا رها كردى (10)؟گفت:به ساحل دريا.ايشان را شكّى پديد آمد در گفت او،ايشان را هذيله بنت بكر گفت:صدق و ربّ مكّة،و مرثد بن سعد را و لقمان عاد و قيل بن عير (11)را گفتند چون به مكّه دعا كردند،و گفتند:بار خدايا ما را آرزويى كه هست بده!منادى ايشان را ندا كرد كه خداى دعاى شما (12)اجابت كرد،اكنون حاجت بخواهى (13)و آرزوى خود بگويى (14).

ص : 263


1- .مل:پادشاهى.
2- .مج،وز،لت:با صحابان.
3- .آج،لب+و لعب.
4- .مج،وز،لت:بوزنه.
5- .مج:فرود برد.
6- .لت:خاره.
7- .لت:خاره.
8- .لت:مطربه.
9- .مج،وز:سه ام.
10- .مج،وز:كردندى.
11- .مل:قيل بن عتر.
12- .وز+را.
13- .مج،وز،مل،آج،لب:بخواهيد.
14- .مج،وز،مل:بگوييد.

امّا مرثد بن سعد گفت:اللّهم اعطنى برّا و صدقا،بار خدايا مرا برّى و صدقى بده،بدادند او را آنچه خواست.قيل گفت:من آن خواهم كه به قوم من رسيد،گفتند:هلاك رسيد به ايشان،گفت:روا باشد،لا حاجة لي فى البقاء بعدهم،مرا پس از ايشان (1)زندگانى نمى يابد،باد در آمد و او را هلاك كرد.

لقمان بن عاد گفت:بار خدايا،مرا عمرى دراز بده (2).گفتند:چه مقدار خواهى؟گفت:عمر هفت كركس (3)،چون كركس از خايه برآمدى (4)او برگرفتى (5)و مى پروريدى (6)تا بمردى (7)و نر (8)اختيار كردى براى قوتش تا به مردن،آنگه ديگرى را برگرفتى و مى پروريدى تا به مردن،همچنين تا (9)نوبت به هفتم رسيد،و گفتند:هر كركسى را پانصد سال عمر باشد،و گفتند:هشتاد سال چون كركس به هفتم رسيد،پسر برادرى بود او را،گفت يا عم!عمر تو همين (10)يك كركس مانده است،او گفت:هذا لبد،و«لبد»به زبان ايشان دهر بود[165-پ]يعنى هميشه، گفت:اين هميشه بخواهد ماند (11).

چون عمر لبد به سر آمد،آن روز بامداد (12)كركسان ديگر بپريدند و لبد بيفتاد (13)و بر نتوانست خاست (14).[چون لبد برنخاست] (15)لقمان بيامد تا بنگرد تا لبد را چه شده (16)است!در خود فتورى يافت كه پيش از آن نيافته بود،لبد را گفت:انهض يا لبد،برخيز يا لبد،و خواست تا او را برانگيزد،لبد بر نتوانست

ص : 264


1- .مج،وز،مل،آج،لب:مرا پس ايشان.
2- .مج،وز:ده.
3- .چاپ شعرانى(203/5)+گفتند دادند.
4- .مج،وز:كركس خايه برآوردى.
5- .مج،وز+آن را.
6- .مج،وز،آج:مى پروردى.
7- .مج،وز،مل،لت:تا به مردن.
8- .اساس،بم:و پر،آج:ديگر،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .لت+چون.
10- .مج،وز،لت:هم اين.
11- .وز:نخواهدماند،مل:نخواهد ماندن.
12- .مج،وز:بامدادان.
13- .لت:بيوفتاد.
14- .اساس:خواست،با توجّه به مج تصحيح شد،مل،لت،آن:خاستن.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مل،لت افزوده شد.
16- .مج،وز،مل،لت:چه بوده.

خاستن (1)و بيفتاد (2)و بمرد،و لقمان عاد نيز بمرد،و حديث او و[حديث (3)]لبد مثل شد (4)،و گفتند:أتى أبد على لبد،يعنى الفناء على هذا النّسر،و قال النّابغة: (5)

اضحت قفارا و أضحى اهلها احتملوا***اخنى عليها الّذي اخنى على لبد

محمّد بن اسحاق گفت:مرثد بن سعد چون حديث هلاك عاد بشنيد اين بيتها بگفت (6):

عصت عاد رسولهم فامسوا***عطاشا ما تبلّهم السّماء

لكفر هم بربّهم جهارا***على آثار عادهم العفاء

ألا نزع الاله حلوم عاد***فانّ قلوبهم قفر هواء

من الرّب المهيمن اذ عصوه***و ما تغنى النّصيحة و الشّفاء (7)

فنفسى و ابنتاى و امّ ولدي***لنفس نبيّنا هود فداء

أتانا و القلوب مصمّدات***على ظلم و قد ذهب الضّياء

لنا صنم يقال له صمود***يقابله صداء و الهباء

فأبصره الّذين له أنابوا***و ادرك من يكذّبه الشّقاء (8)

و انّي سوف الحق آل هود***و اخوته اذا جنّ المساء

آنگه برخاست (9)و به نزديك هود آمد و با هود مى بود مؤمن به او- ماشاءاللّه - آنگه فرمان يافت.و هود-عليه السّلام-چون فرمان يافت عمر او صد و پنجاه سال بود.أبو الطّفيل عامر بن واثله گفت از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-شنيدم كه او مى گفت مردى را از حضر موت:آن كثيب سرخ ديده اى پيرامن آن درختان

ص : 265


1- .اساس:خواستن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد،مج،وز:نتوانست برخاستن.
2- .مج،وز:بيوفتاد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مل،لت افزوده شد.
4- .مج:گشت.
5- .مج،وز+شعر.
6- .مج،وز+شعر.
7- .اساس:و النفشاء،مج،وز:و العناء،با توجّه به مل و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل،آن:يلزمه الشفاء.
9- .اساس،آج،لب،بم:برخواست،با توجّه به ضبط مج،وز تصحيح شد.

اراك و سدر است به فلان ناحيه از حضرموت؟گفت:آرى يا اميرالمؤمنين،و اللّه كه تو وصفى مى كنى آن را وصف كسى كه ديده باشد.گفت:نديده ام،و لكن شنيده ام.حضرمى (1)گفت:يا اميرالمؤمنين آنچه جايى است؟گفت:گور هود است-عليه السّلام.

عطاء بن السّائب روايت كرد از عبد الرّحمن بن سابط كه او گفت:ميان ركن و مقام و زمزم گور نود و نه پيغامبر نهاده است،و گور هود شعيب و صالح و اسماعيل-عليهم السّلام- آنجاست.و در روايتى آمد كه:هر پيغامبرى كه قوم او را هلاك كردند به مكّه آمدى با آن كه بلاوه گر (2)با او بودندى و آنجا عبادت مى كردى تا با (3)پيش خداى شدى.

قوله: وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً ،تقدير هم آن است كه در اوّل بود، وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً (4)،و به ثمود فرستاديم برادرشان را صالح-يعنى در نسب -و هو ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح،و او برادر جدّش (5)بود.و مراد به ثمود در آيت قبيله است.ابو عمرو بن العلاء گفت:ثمود براى آن خواندند ايشان را كه ايشان را آب كم بود،من الثّمد و هو الماء القليل،قال النّابغة (6):

الى حمام سراع وارد الثّمد***

و مسكن ايشان،در حجر ميان حجاز و شام تا به وادى القرى.و امّا نسب صالح:هو صالح بن عبيد بن آصف بن (7)ماشح بن عبيد بن جادر بن ثمود و«ثمود» را در او صرف و ترك صرف روا باشد،ترك صرف چنان كه در اين آيت هست،[و صرف] (8)كقوله تعالى: أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ [166-ر] كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ (9)،اوّل را

ص : 266


1- .آج:حضر موتى.
2- .مل،وز،مل:با آنان كه.
3- .مج،وز،بم+او.
4- .سورۀ نمل(27)آيۀ 45.
5- .مج،وز:جديس،لت:جديش.
6- .مج،وز+شعر.
7- .مج،وز،لت:آسف بن.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .سورۀ هود(11)آيه 68.

صرف كرد و دوم را صرف نكرد،آن كه صرف كرد تفسير برآن داد كه اسم«حىّ» است و حىّ مذكّر باشد،و آن كه صرف نكرد،گفت:اسم قبيله است،و قبيله مؤنّث باشد و سبب ديگر عجمه.

قٰالَ يٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،گفت:اى قوم خداى را پرستى (1)كه شما را خدايى ديگر نيست جز او.و در«غير»قرائت به جرّ و رفع رواست چنان كه در آيت اوّل برفت،و در عربيّت نصب روا باشد بر استثناء يا بر حال-و نخوانده اند.

قَدْ جٰاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ،به شما آمد از خدايتان بيّنتى و حجّتى و معجزى. هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ لَكُمْ آيَةً ،اين ناقۀ خداى است كه شما را آيتى و علامتى و دلالتى است،«هذه»اشارت است به ناقه،و اضافت او با خداى تعالى اضافت تخصيص است (2)براى آن كه حق تعالى او را (3)خلاف آن آفريد كه ديگر شتران را، از اين كار او را به خود اضافت كرد.

و وجهى دگر در او آن است كه:چون او را به معجز صالح كرد تا صدق قول او به آن معجز پيدا شود،و در صدق قول او صحّت دين خداى باشد،آن را ناقۀ خود خواند.

و وجهى دگر آن است كه:مالكى دگر نبود آن را جز خداى تعالى.و «ناقه»شتر ماده باشد و جمع او نوق باشد،و«أينق»جمع قليلش باشد، و«أيانق»جمع جمعش باشد،و اصل او توطئه (4)باشد من قولهم:بعير منوّق، أى مذلّل موطّأ،و تنوّق فى العمل اذ أحسن (5)فيه.و نصب«آية»بر حال باشد و عامل در او يا تنبيه باشد كه در«ها»است يا اشارت كه در«ذا»هست،كأنّه قال:انبّه عليها آية و اشير اليها آية،و مثله قوله تعالى: هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً (6)،و آيت در او آن بود كه او از سنگى ملسا بيرون آمد پس ازآن كه پنداشتى كه آن سنگ

ص : 267


1- .مج،وز،لت:پرستيد.
2- .آج،لب+از.
3- .مج،وز،مل،لت+به.
4- .اساس:طوطيه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:اذا حسن.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 72.

شترى آبستن است به او،بزاد چنان كه مادر به بچّه بزايد.و نيز او را شربى بود از آب روزى،و بر دگر روز هم چندان كه آب خورده بودى شير بدادى-چنان كه در قصّه بيايد.

فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّٰهِ ،رها كنى (1)اين شتر را تا در زمين خدا مى خورد و مى چرد،و جزم«تأكل»به جواب امر است و در عربيّت رفع روا باشد«تأكل»أى آكلة في موضع الحال. وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ ،و دست به اين شتر دراز مكنى (2)به بدى و او را بدى مرسانى (3). فَيَأْخُذَكُمْ ،كه پس بگيرد شما را عذابى به دردآرنده.و نصب فَيَأْخُذَكُمْ ،بر جواب نهى است به«فا»به اضمار«أن»،و مراد به«سوء» عقر است يا نحر،و حمل او بر عموم اولى تر باشد.

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ عٰادٍ ،و ياد كنى (4)چون شما را خليفه كرد در زمين از پس عاد،يعنى زمين از عاد بستد و به شما داد تا شما مالك زمين شدى (5)پس از ايشان. وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ ،و شما را به ساكن زمين كرد و در زمين متمكّن كرد (6)از منازلى و مساكنى كه به آنجا مى شدى (7)،من قولهم:باء إذا رجع،و المبوّأ المنزل الّذي يباء اليه اى يرجع اليه،يقال بوّأته المنزل فتبوّأ،قال (8):

و بوّأت في صميم معشرها***فتمّ في قومها مبوّؤها

تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهٰا قُصُوراً ،«تتّخذون»در جاى حال است،أى متّخذين من سهولها،جمع سهل من الارض،و آن زمين نرم باشد و خلاف او حزن باشد و جبل،تا از زمينهاى سهل كوشكها مى سازى (9). وَ تَنْحِتُونَ الْجِبٰالَ بُيُوتاً ،و از كوهها خانه ها مى گيرى (10).و حسن بصرى خواند:«تنحتون»بفتح الحاء،براى حرف

ص : 268


1- .مج،وز،مل:رها كنيد.
2- .مج،وز،مل:مكنيد.
3- .مج،وز،مل:مرسانيد.
4- .مج،وز،مل:ياد كنيد.
5- .مج،وز،مل:شديد.
6- .مج،وز،مل:ممكّن كرد.
7- .آف:مى شديد.
8- .مج،وز،مل+شعر.
9- .مج،وز:مى سازيد.
10- .مج،وز،مل:مى گيريد.

حلق و آن آن بود كه ايشان در كوه (1)خانه ها از سنگ بكندندى،و كوشك را براى آن قصر خوانند كه مقصور بود بر حدودى كه او را بود،و القصر الحبس و هذا قصر الامير و قصيراه و قصاراه أى غايته و اقصر عن كذا إذا كفّ[166-پ]و امتنع منه،و قصر الشّىء خلاف طال لأنّه كالمقصور على ذلك القدر،و قصّر فى الامر إذا افرط فيه تقصيرا كأنّه قصّر يده عنه. (2)فَاذْكُرُوا آلاٰءَ اللّٰهِ ،ياد كنى (3)نعمتهاى خداى كه بر شما كرد. وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ،و در زمين فساد مكنى (4).و العيث و العثوّ أشد الفساد،يقال:عثى يعثى عثوّا،و عاث يعيث عيثا و هو من المقلوب.و«مفسدين»در جاى حال است.

قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ،گفتند آن گروه سادات و اشراف قوم او كه متكبّران و مستكبران بودند آنان را كه ضعفاى قوم بودند از جملۀ مؤمنان، و قوله: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ،بدل بعض است از كل،براى آن كه همه مستضعفان مؤمن نبودند،و مثله قولهم:مررت بالقوم ثلثيهم،ايشان را گفتند بر سبيل استنطاق:

أَ تَعْلَمُونَ ،مى دانى (5)شما كه صالح پيغامبر خداست و فرستاده و گماشته است از قبل او؟و اين مؤمنان مستضعف گفتندى كه:ما ايمان داريم به او و به آنچه او را به آن فرستادند،و براى آن كه پنداشتندى كه (6)اينان مؤمن اند و از سر حقيقت مى گويند.

اين مستكبران و كافران گفتندى:ما به آنچه شما ايمان دارى (7)كافريم.

فَعَقَرُوا النّٰاقَةَ ،اين مستكبران (8)كافران شتر را پى كردند،و اصل«عقر»جراحتى باشد كه بر اصل نفس آيد،و هو من عقر الحوض و عقره،قال الشّاعر (9):

بازاء الحوض أو عقره***

.

ص : 269


1- .مج،وز،مل:بر كوهها.
2- .مل+قوله.
3- .مج،وز،مل:ياد كنيد.
4- .مج،وز،مل:مكنيد.
5- .مج،وز،مل:مى دانيد.
6- .مج،وز،مل:پنداشتى كه.
7- .مج،وز،مل:داريد.
8- .مل+و.
9- .مج،وز،مل شعر.

و منه العقار لأنّه اصل المال. وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ ،و عتوّ كردند از فرمان خداى،و«عتوّ»غلوّ باشد در عصيان،و منه قولهم:جبّار عات العتوّ علوّ السّنّ، و منه قوله: قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (1)،يعنى سر بكشيدند از فرمان خداى و تعدّى كردند در طغيان و عصيان،و گفتند:اى صالح بيار آنچه ما را به آن وعده مى دهى از عذاب اگر پيغامبرى! فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ،بگرفت ايشان را رجفه،يعنى صيحه و زلزله.و اصل «رجفه»حركتى باشد سخت با آواز،قال الاخطل (2):

اما تريني حياة الشّيب (3)من كبر***كالنّسر ارجف و الانسان مهدود

فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ ،أى مقيمين ميّتين،در سراها بر جاى بماندند يعنى مرده،و براى آن«دارهم»موحّد گفت-و اگرچه جمع بود-كه مراد بلد و شهر است و آن يكى بود.و وجهى دگر آن است كه:بر طريق جنس گفت،و لفظ جنس صالح باشد واحد را و جمع را و اصل«جثوم»البروك على الرّكب باشد،به زانو در آمدن باشد و فروختن مرغ باشد.[قال جرير-شعر.

عرفت المنتأى و عرفت منها***مطايا القدر كالحدإ الجثوم] (4)

فَتَوَلّٰى عَنْهُمْ ،صالح-عليه السّلام-چون از ايشان آن ديد و آن شنيد از ايشان،آيس شد و روى از ايشان بگردانيد و اعراض كرد از ايشان و گفت:يا قوم،من پيغام خداى به شما رسانيدم و بر پيغامبر همين باشد،و نصيحت كردم شما را و لكن شما نصيحت كنندگان را دوست ندارى (5).قوله: فَتَوَلّٰى عَنْهُمْ ،يعنى چون وقت نزول عذاب بود از ميان ايشان به در آمد،و شايد تا كنايت بود از يأس و قطع طمع از ايمان ايشان.

ص : 270


1- .سورۀ مريم(19)آيۀ 8.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .التبيان(485/4):امّا تريني حناني الشّيب.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج،وز،مل:نداريد.

قصّۀ ثمود و صالح و كشتن ناقه و هلاك ايشان روايت كرد محمّد بن اسحاق و سدّى و وهب و كعب الأحبار كه:عاد چون خداى تعالى ايشان را هلاك كرد و روزگار بر ايشان به سر آمد،ثمود را از پس ايشان در زمين خليفه كرد و تمكين كرد و عمر دراز داد و عدد ايشان بسيار شد،و مردى (1)از ايشان (2)سراى بكردى از درازى عمر او سراى ويران (3)[شدى] (4)،[167-ر]و عمر او به سر آمده نبودى،ايشان باستادند (5)و از كوه خانه ها (6)و جايها بساختند و سنگ ببريدند و بتراشيدند،و خداوندان قوّت و مال و تمكين بودند،و در زمين طاغى شدند و فساد آشكارا كردند،خداى تعالى صالح را با ايشان فرستاد به پيغامبرى.و ايشان از عرب بودند و صالح-عليه السّلام-از ايشان حسيب تر و نسيب تر بود و جوانى (7)بود،در ميان ايشان مقام كرد و ايشان را با خداى تعالى مى خواند تا پير شد.پس كس به او ايمان نياورد الّا جماعتى اندك از جملۀ مستضعفان ايشان.چون صالح -عليه السّلام-بر ايشان الحاح كرد در دعوت و اعذار و انذار و تخويف به عقاب خداى،گفتند:يا صالح ما را آيتى باز نماى كه به آن صدق تو بدانيم،گفت:چه آيت خواهى (8)؟گفتند:ما را عيدى خواهد بودن،با ما به آن عيد برون (9)آى و ما خدايان و معبودان خود را برون آريم و ايشان را بخوانيم،تو نيز خداى خود را بخوان (10)،اگر خداى تو تو را اجابت كند ما به تو ايمان آريم،و اگر خدايان ما ما را اجابت كنند تو متابعت كنى!گفت:روا باشد،و بر اين قرار دادند.

ص : 271


1- .آج،لب+كه.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .مج،وز:بيران،مل:بميراث.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مل:باستاندى.
6- .اساس:خانها/خانه ها.
7- .مج،وز،مل،آج،لب:جوان.
8- .مج،وز،مل:خواهيد.
9- .مج:بيرون.
10- .مج،وز:بخوانى.

چون عيد در آمد،ايشان بتان را برون آوردند (1)و بنهادند و ايشان را بخواندند و تضرّع كردند و گفتند:اى خدايان ما دعاى ما اجابت كنيد (2)و دعاى صالح اجابت نكنى (3).و ايشان را رئيسى بود نام او جندع بن عمرو بن جوّاس،گفت:يا صالح اگر تو پيغامبرى از اين سنگ-و اشارت كرد به سنگى مفرد از كوه جدا-ناقه اى برون (4)آور براى ما از جنس شتران بختى،شكم بزرگ پرموى.اگر اين بكنى،ما به تو ايمان آريم و تو را به راست داريم.صالح-عليه السّلام-به ايشان عهد كرد كه چون او از خداى در خواهد و خداى اجابت كند ايمان آرند و خلاف نكنند.عهد بكردند و سوگندان (5)بخوردند بر اين.صالح-عليه السّلام-دو ركعت نماز بكرد و به عقب آن خداى را بخواند و از خداى درخواست آنچه ايشان خواسته بودند.خداى تعالى اجابت كرد و شكم آن (6)سنگ به مانند شتر آبستن كرد و بچّه در او جنبيدن گرفت، (7)و سنگ بناليد چنان كه شتر بنالد در وقت زادن و شكافت (8)،شترى ازآنجا برون (9)آمد عشراء،بزرگ شكم،بسيار موى،چنان كه ايشان خواسته بودند.آنگه هم در حال بچّه در شكم او به جنبش آمد و شتر به ناله آمد و در حال بار بنهاد به شتر بچّه اى بر شكل او.در خبر ديگر آمد كه:چون صالح دعا كرد،سنگ بر خود بجنبيد و بشكافت و ناقه سر از او برون آورد (10).صالح-عليه السّلام-زمامى بخواست و در بينى او كرد و او را از آن سنگ بتدريج بيرون آورد.گفتند:ما ايمان نياوريم (11)تا اين شتر آبستن نشود و بچّه نزايد هم بر شكل (12)و رنگ خود.صالح دعا كرد،خدا اجابت كرد.ناقه در حال بار برگرفت و در حال بار بنهاد به فصيل (13)-چنان كه ايشان اقتراح كرده بودند.

ص : 272


1- .مج،وز:بيرون بردند.
2- .لت:كنى/كنيد.
3- .مج،وز،مل:نكنيد.
4- .مج،وز:بيرون.
5- .آف:سوگند.
6- .مج،وز:اين.
7- .مج،وز،لت+آن.
8- .آف،لت:بشكافت.
9- .مج،وز،مل،لت:بيرون كرد.
10- .مج،وز،مل،لت:بيرون كرد.
11- .مج،وز،مل،لت:نياريم.
12- .آن،مل+او.
13- .مج،مل،لب،آف،آن:بفصل،وز،لت:تفصيلى،آج:بتفصيل.

جندع بن عمرو كه آن ديد به صالح ايمان آورد.او و گروهى از قوم و اشراف ثمود خواستند تا ايمان آرند.ذؤاب بن عمرو بن لبيد و حباب-كه صاحب اوثان ايشان بودند-ايشان را نهى كردند،و مردى دگر از اشراف ثمود نام او رياب بن صمعر (1)و او از آن جمله (2)بود.و جندع را پسر عمّى بود او را شهاب بن خليفة بن مخلات بن لبيد گفتند.او نيز خواست تا اسلام آرد،ايشان نهى كردند او را.

مردى از جملۀ ثمود در اين باب گفت (3):

و كانت عصبة من آل عمرو***إلى دين النّبى دعوا شهابا

عزيز ثمود كلّهم جميعا***فهمّ بأن يجيب و لو أجابا

لأصبح صالح (4)فينا عزيزا***و ما عدلوا بصاحبهم ذؤابا

و لكنّ الغواة من آل حجر[167-پ]***تولّوا بعد رشدهم رئابا

چون ناقه از سنگ بيرون آمد،صالح گفت: هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (5)،گفت:اين ناقه اى است،اين (6)نصيبى باشد از آب و شما را نصيبى.

ناقه به صحراى حجر با بچّه چرا مى كرد (7)،و ايشان را چشمه اى آب بود.ناقه به روز (8)نوبت او[بامداد] (9)بيامدى و دهن برآن چشمۀ آب نهادى و جملۀ آب بازخوردى تا يك قطره رها نكردى،آنگه باستادى تا مردم مى آمدندى و از او شير مى دوشيدندى،تا همچند آن كه آب بازخورده بودى شير به عوض بدادى.روزى ديگر كه نوبت ايشان بودى،شتر گرد آب نگرديدى تا ايشان بيامدند و آبها برگرفتندى و بازخوردندى و ذخيره كردندى براى فردا.

در خبر است كه:ناقه بامداد كه به آب خوردن رفتى شعبى (10)بود و فجّى،

ص : 273


1- .آج،لب:صمعير.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:و او از جمله اشراف ثمود.
3- .مج،وز+شعر.
4- .مل:صالحا.
5- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 155.
6- .آج،لب:واو را.
7- .مج،وز:چره مى كرد.
8- .آج،لب:روزى كه.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز:سعتى.

به آن راه برفتى،چون بازخوردى به آن راه نتوانستى بازآمدن،جز (1)راه دگر بازآمدى از بزرگى شكمش.أبو موسى اشعريّ گفت:من به زمين ثمود رسيدم،آن راه كه ناقه بر او برفتى و بازنتوانستى آمدن بپيمودم،شصت گز بود.و ناقه در تابستان بر پشت وادى چرا كردى،و در زمستان در شكم وادى،و هرچه بودى از انعام و چهارپاى از شتر و گاو و گوسپند از او بترسيدندى،و آنجا كه او بودى چره نيارستى كردن.به رنج افتادند و لاغر شدند،خداى تعالى اين بر سبيل ابتلاء و امتحان كرد با ايشان.ثمود را از اين (2)خوش نيامد و گفتند:اين شتر ما را بلاست، تدبير آن بايد كردن كه او (3)را بكشيم تا چهارپايان ما را خوار و آسان (4)باشد.

و زنى بود در ثمود كه او را عنيزه (5)بنت غيم (6)گفتند:زن دؤاد بن (7)عمرو بود، و زنى بود مسنّه سالخورده (8)،و دختران نكو داشت و مال بسيار داشت از گاو و گوسپند.و زنى ديگر بود صدوف (9)بنت المحيا نام او بود (10)،و او زنى جوان بود ذات جمال (11).اين زنان هر دو به هم (12)بنشستند و گفتند:كار ما و مال ما تباه شد از صالح و ناقۀ او.تدبير آن بايد كردن (13)كه ناقه را بكشيم.و صدوف به حكم پسر خالى از آن خود بود،نام او صنتم (14)بن هراوة بن سعد الغطريف،و او مردى مسلمان بود و مال اين زن در دست شوهر بودى.او آن مال صرف مى كردى بر مسلمانان قوم صالح.چون زن خبر بداشت (15)بر او انكار كرد و گفت:تو ندانى كه من مسلمانم و مالى كه مرا باشد بر ايشان صرف كنم!زن در او عاصى شد و

ص : 274


1- .آج،لب:از.
2- .مل+حال.
3- .مج،وز،مل:شتر.
4- .مل:خوار خوار،آج،لب:ما را آبخور و چرا آسان.
5- .وز:غيره:مج:عنيره،آج،لب،آف:عبيره.
6- .آج،لب،آف،لت،آن:غنم.
7- .بم،لت،آن:داود بن.
8- .مج،وز:سال خورد.
9- .مج:صدف،آج،لب،آف:صدوق.
10- .مج،وز:نام بود او را.
11- .آج،لب:الجمال.
12- .مج،وز،مل،لت:با هم.
13- .آج،لب:ببايد كردن.
14- .مج،وز:صينم،مل:صبتم.
15- .وز:بدانست،آج،لب:نداشت.

كودكان او را از او بازگرفت (1).و اين مرد،مردى عزيز و منيع در قوم خود بود به عزّت و منعت كودكان را از او بستد.آنگاه اين هر دو زن تدبير آن ساختن گرفتند كه (2)ناقه را چگونه بكشند!صدوف (3)مردى را بخواند از ثمود و خويشتن بر او عرض كرد و گفت (4):تو را اين ناقه ببايد كشتن (5)،او اجابت نكرد.پسر عمّى بود اين زن را نام او مصدع بن مهرج او را بخواند و خويشتن بر او عرضه كرد.او اجابت كرد.

عنيزه (6)مردى را بخواند نام او قدار بن سالف و او را گفت:از اين دختران من (7)آن را كه تو خواهى به تو دهم اگر تو اين ناقه را بكشى.و اين قدار سالف مردى بود كوتاه،سرخ موى،ازرق چشم.حوالت كردند كه حرام زاده بود و پدر او را نپذيرفت.آنگه اين هر دو مرد بيامدند و يار طلب كردند،هفت مرد ديگر را با خويشتن يار كردند،و ذلك قوله تعالى: وَ كٰانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ (8).

سدّى گفت و جماعتى ديگر كه:خداى تعالى وحى كرد به صالح كه اين قوم ناقه را بكشتند.صالح گفت خداى تعالى مرا اعلام كرد كه:شما اين ناقه را بكشى (9)،و اگر اين ناقه را بكشى (10)عذاب خداى به شما فرود آيد.ايشان گفتند:

حاشا كه اين باشد!صالح گفت:خداى مى گويد مرا كه كشندۀ ناقه[168-ر] امسال از مادر بزايد.ايشان گفتند كه:هر كودك نرينه كه ما را آيد او را بكشيم.

ص : 275


1- .آج،لب:از او بستد.
2- .مج،وز:تدبير آن ساختن كردند كه،آج،لب،بم:تدبير آن ساختند كه.
3- .مل،آج،لب،بم،آف:صدوق،چاپ شعرانى(210/5):سدوف.
4- .مج،وز:و او را گفت.
5- .مج،وز:نمى بايد كشتن،لت:همى بايد كشتن.
6- .مج:عنيره،وز:غيره،لب،آف،لت:عبيره.
7- .مج،وز:خود.
8- .سورۀ نمل(27)آيۀ 48.
9- .مج:نكشيد،وز،آف:بكشيد.
10- .مج،مل،آج،لب:بكشيد.

ده كس از زنان آبستن بودند،هر ده پسران (1)آوردند.نه پسران خود را بكشتند،دهمين سالف بود كه پدر قدار بود كه ناقه را او كشت.او فرزند را بنكشت (2).چون روزگار بر آمد و آن غلام بزرگ شد،هرگه كه اين مردمان او را ديدندى،گفتند (3):نه اگر فرزندان ما زنده چندان بودندى چندان بودند كه اين غلام هست.برآن پشيمان شدند و تأسّف خوردند،و آن بر صالح به حقدى كردند.آنگه گفتند:ما را تدبير آن بايد كردن كه صالح را بكشيم،و صالح-عليه السّلام-در ميان ايشان نبودى.او را مسجدى بود،آن را مسجد صالح خواندند.آنجا بودى و بر (4)ره آن مسجد غارى بودى.ايشان بينداختند با خود و گفتند:ما را چنان بايد نمود كه ما به سفر (5)مى رويم و در اين غار يك هفته متوارى بودن (6)،آنگه يك شب بيرون آمدن (7)و صالح را كشتن كه كس بر ما گمان نبرد پندارند كه ما به سفريم،و ذلك قوله تعالى: قٰالُوا تَقٰاسَمُوا بِاللّٰهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مٰا شَهِدْنٰا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ ،بيامدند و در آن غار متوارى شدند.چون شب در آمد،خداى تعالى آن غار بر ايشان فرود آورد و ايشان در آنجا پست شدند.جماعتى كه بر سرّ ايشان مطّلع بودند،بيامدند تا حال ايشان بنگرند.ايشان را ديدند در زير سنگ پست شده.با شهر آمدند و گفتند:اى قوم!بس نبود كه صالح فرزندان ما را بكشت و ما به قول او ايشان را بكشتيم تا اكنون مردان ما را بكشت!اهل شهر مجتمع شدند بر كشتن ناقه.محمّد بن اسحاق گفت اين تدبير پس از آن كردند كه ناقه را كشته بودند و صالح ايشان را وعدۀ عذاب داده بود.گفتند:صالح را بكشيم،اگر در اين وعده راست مى گويد ما او را كشته باشيم به عوض خود،و اگر دروغ مى گويد از بلاى او برهيم.پس (8)بر ره صالح كمين كردند تا او را بكشند.فرشتگان فرود آمدند و ايشان را به سنگ

ص : 276


1- .مج،وز،لت:پسر.
2- .اساس،مج،وز:بنه كشت/بنكشت.
3- .مج،وز،مل:گفتندى.
4- .مج،وز:در.
5- .مج،وز:سفرى.
6- .اساس:بودن،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز:آمدند.
8- .وز،مج،مل،لت،آن:به شب.

بكشتند.قوم،صالح را گفتند:تو كشتى ايشان را؟گفت:ايشان خواستند تا مرا كشند،خداى (1)ايشان را كشت (2)و قوم صالح صالح را حمايت كردند و گفتند:

رها كنى (3)اين مرد را كه او گفته است كه از پس سه روز عذاب خواهد آمدن،اگر راست مى گويد اين در باب عذاب سخت تر (4)باشد و به خشم خداى نزديكتر،و اگر دروغ مى گويد فايت نخواهد شدن.ايشان برفتند.

سدّى گفت:چون قدار بن (5)سالف بزاد از مادر (6)و ديگران فرزندان را بكشتند و او بباليد و مترعرع شد،روزى با جماعتى نشسته بود و به شراب مشغول بودند،ايشان را به آبى حاجت بود (7)كه شراب به آن ممزوج كنند-و آن روز نوبت شرب ناقه بود-برفتند قطره اى نيافتند.سخت آمد بر ايشان (8).گفتند ما را اين ساعت آب مى بايد شير (9)را چه خواهيم كردن!اين ناقه ما را بلايى است.اين ناقه را (10)ببايد كشتن تا آب بر ما فراخ شود و بر چهارپايان و كشتزارهاى ما.

قدار بن (11)سالف گفت:من تولّاى اين كار بكنم و اين رنج كفايت كنم.

كعب الاحبار گفت:سبب كشتن ناقه آن بود كه زنى بود كه پادشاه ثمود بود (12)نام او«ملكا».چون جماعتى بسيار به صالح ايمان آوردند و روى به او كردند آن (13)زنك را سخت آمد،زنى بود نام او«قطام» (14)معتوقۀ (15)قدار بن (16)سالف بود و ديگرى نام او«قبال» (17)،معتوقۀ (18)مصدع (19)بود.اين ملكا ايشان را

ص : 277


1- .لت،آن+تعالى.
2- .وز،مج،مل:بكشت.
3- .مل،آج،لب،آف:كنيد.
4- .مل،لم،آف،آن:سختر.
5- .آف:غدّار بن.
6- .آج،لب،بم:از مادر بزاد.
7- .وز،مج،مل،لت:حاجت آمد.
8- .وز،مج،مل،لت+و.
9- .آج،لب،بم،آف،آن:شتر.
10- .آج،لب:او را.
11- .آف:غدّار بن.
12- .آج،لب،بم+كه.
13- .وز،مل،لت:اين.
14- .وز،مج،مل،لت+و.
15- .وز،مج،مل،آج،لب،لت،آن:معشوقه.
16- .آف:غدّار بن.
17- .بم،آف،لت،آن:قيال.
18- .وز،مج،مل،آج،لب،لت،آن:معشوقه.
19- .اساس:مصرع،با توجه به مج تصحيح شد.

[168-پ]بخواند،گفت:شما را براى من كارى مى بايد كرد (1).گفتند:آن چيست؟گفت:چون به وقت شراب با اين مردمان بنشينى ايشان را از خود تمكين مكنى (2)الّا آنگه كه (3)عهد كنند كه ناقۀ صالح را بكشند.چون به شرب بنشستند و بر عادت ايشان مراودت كردند،اينان امتناع كردند و گفتند:ما را حاجتى هست (4)ما تمكين نكنيم شما را تا ناقۀ صالح را نكشى.گفتند:همچنين كنيم.آنگه بيامدند و بر ره ناقه بنشستند و هريكى در پس سنگى بنشستند كمين كردند تا چون ناقه از آبشخور بازگشت از قدار (5)تيرى بينداخت و هر دو ساق ناقه (6)بدوخت.و آن زنان كه پيش از اين ذكر ايشان برفت در روايت محمّد بن اسحاق-امّ غنم (7)و عنيزه- (8)دختران را بيارستند (9)و برون آوردند (10)و بر قدار و مصدع عرض كردند.قدار (11)حريص تر شد به كشتن ناقه،تيغ بر آهيخت و ناقه را پى كرد.ناقه بيفتاد و آوازى كرد بلند كه بچّه آوازش (12)بشنيد بدانست كه ايشان غدرى كرده اند با ناقه،بگريخت و با كوه شد و ايشان بيامدند و ناقه را بكشتند و اهل شهر برون آمدند (13)و گوشت او با شهر بردند و بپختند و بخوردند و بچۀ او با كوهى بلند گريخت كه آن را«صنو» (14)خواندند (15)،و گفتند:نام آن كوه«قاره» (16)بود،-و اين حديث روايت از شهر بن حوشب از رسول خداى است (17)-خبر كشتن ناقه به صالح رسيد،صالح از شهر برون (18)آمد و مردمان از او عذر مى خواستند (19)،

ص : 278


1- .وز،مج،مل،لت،آن:كردن.
2- .وز،مج،مل،آج،لب،آف:مكنيد.
3- .وز،مج،آج،لب:الّا آن كه.
4- .آج،لب+گفتند.
5- .وز،مج،مل+بن سالف،لت+سالف،آف:غدّار.
6- .آج،لب+را.
7- .وز،مج،مل:غيم.
8- .وز،مج:غيره.
9- .كذا:در اساس و بم،ديگر نسخه بدلها:بياراستند.
10- .وز،مج،مل،آج،لب،بم،آف،لت:بيرون.
11- .وز،مج،مل+بن سالف،لت+سالف،آف:غدّار.
12- .آج،لب:بچه اش آواز.
13- .آف:رفتند.
14- .مل:صنوا.
15- .آج،لب:خوانند.
16- .وز:فار،مج:قار.
17- .آج،لب+كه چون.
18- .وز،مج،مل،لب،لت:بيرون.
19- .وز،مج،آج،لب،لت+و.

مى گفتند:يا نبىّ اللّه!ما را گناهى نيست،ناقه را فلان و فلان كشتند.صالح گفت:بنگرى (1)تا بچۀ اين شتر را دريابى (2)،چه اگر او را دريابى و با دست آرى (3)همانا عذاب نيايد شما را.ايشان برفتند فصيل بر كوهى بلند بود آهنگ كردند چندان كه مى شدند كوه درازتر مى شد تا باعنان آسمان (4)برسيد (5)چنان كه مرغ به او نپريدى.صالح-عليه السّلام-بيامد.چون فصيل صالح را بديد بگريست و سه بانگ كرد و كوه بشكافت و فصيل فروشد و كس او را نديد.

دگر محمّد بن اسحاق گفت:از آنان كه ناقه را كشتند چهار كس از پى (6)فصيل برفتند و او را دريافتند و بكشتند و از كوه به زير انداختند و گوشت او با گوشت مادر قسمت كردند.صالح-عليه السّلام-بيامد و گفت:يا قوم حرمت خداى انتهاك (7)كردى (8)،اكنون عذاب خداى را مستعد باشى (9).بر طريق استهزا صالح را گفتند:كى خواهد بودن اين عذاب كه مى گويى؟گفت:نزديك است و هر اجلى را وعده اى است و اين وعده اى است (10)راست، ذٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (11).و نامهاى روزهاى هفته در ميان ايشان بخلاف اين بود كه اكنون هست.يكشنبه را«اوّل» گفتند و دوشنبه را«اهون»و سه شنبه را«جبار»و چهارشنبه را«دبار»و پنجشنبه را «مونس»و آدينه را«عروبه»و شنبه را«شيار»،و شاعر ايشان در اين معنى گفت: (12)

اؤمّل ان أعيش و أنّ يومي***.لأوّل او لأهون أو جبار

أو التّالي دبار أو فيومي***بمونس (13)أو عروبة أو شيار

ص : 279


1- .وز،مج،آج،لب،آف:بنگريد.
2- .وز،مج،آج،لب،آف:دريابيد.
3- .وز،مج،مل،آج،لب،آف:آريد.
4- .آج،لب:كوه.
5- .اساس با قلمى ديگر«بررسيد»كرده است.
6- .مج،وز،مل،لت:از پس.
7- .مج،مل:انتهال.
8- .وز،مج،مل،آج،لب،آف:كرديد.
9- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:باشيد.
10- .آف،لت،آن:هست.
11- .سورۀ هود(11)آيۀ 65.
12- .مج،وز+شعر.
13- .مج،وز،مل:لمونس.

و ايشان ناقه را روز چهارشنبه كشتند.صالح-عليه السّلام-[ايشان را] (1)گفت:وعدۀ شما سه روز است و روز سيم (2)عذاب خداى به شما آيد و علامت آن است كه فردا روز پنجشنبه-كه[آن را] (3)مونس خواندند-بامداد كه برخيزى (4)رويهاتان زرد باشد،و روز عروبه-يعنى آدينه-رويهاتان سرخ باشد،و روز شنبه رويهاتان سياه باشد.ايشان[آن] (5)شب بخفتند[169-ر]،بامداد برخاستند (6)رويهاشان زرد بود،پنداشتى به خلوق رنگ كرده (7)،كوچك و بزرگ و زن و مرد ايشان چنين بودند،بيقين بدانستند (8)كه صالح راست گفته است.طلب صالح كردند (9)تا بكشند او را.صالح بگريخت و به حمايت بطنى شد از ثمود كه ايشان را عزّتى و منعتى بود،ايشان را بنو غنم گفتند،و به سراى سيّد ايشان فرود آمد و نام او نفيل بود و كنيت او أبو هدب.ايشان او را پناه دادند كافران مسلمانان قوم او را مى گرفتند و عذاب مى كردند و مى گفتند:ما را راه نمايى (10)به صالح.

چون از حد برفت،يكى بيامد و گفت:يا رسول اللّه اين كافران ما را در عذاب كشيدند،روا باشد كه راه نماييم به (11)تو؟گفت:روا باشد.ايشان گفتند:ما را چه عذاب مى كنى!صالح فلان جاى است.ايشان بيامدند و نفيل را گفتند:

صالح را به ما (12)ده.گفت (13):لا و لا كرامة لكم،شما را بر صالح راهى نيست صالح به حمايت من است،و ايشان قوّت او (14)نداشتند،صالح را رها كردند روى به محنت و مصيبت خود نهادند و با يكديگر مى گفتند:از وعده روزى گذشت (15).روز دوم كه روز آدينه بود برخاستند (16)رويهاشان سرخ بود پنداشتى كه

ص : 280


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز:سه ام.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مل:برخيزيد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:برخواستند،با توجه به مج،وز تصحيح شد،وز+و.
7- .مج،وز:به خلوق فرشته اند،مل،لت:به خلوق بربسته اند.
8- .اساس:بدانستن،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مج،وز:صالح را طلب كردند.
10- .مج،وز:راه نماى،مل:راه نماييد.
11- .مج،وز،مل:بر.
12- .مج،وز،مل،لت:با ما.
13- .مل:نفيل گفت.
14- .آف:آن.
15- .اساس:گزشت/گذشت.
16- .اساس،آج،لب،بم،آن:برخواستند.

به خون رنگ كرده اند (1).ايشان را يقين زيادت شد به هلاك.روز سه ام (2)برخاستند رويهاشان سياه بود پنداشتى كه به قار رنگ كرده اند (3)و ذلك قوله تعالى: فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ .چون روز سه ام (4)بود صالح -عليه السّلام-از ميان ايشان برون (5)رفت و آنان كه امّت و اتباع او بودند از جملۀ مسلمانان،با او به شام آمدند به رملة و فلسطين (6)فرود آمدند.چون روز يكشنبه روز پديد آمد (7)و ايشان سياه روى شدند و با هم بنشستند و بگريستند و كفن در پوشيدند (8)و حنوط بر خود كردند-و حنوط ايشان صبر بود و كفن ايشان مشك-و بنشستند،و در آسمان مى نگريدند و منتظر عذاب خداى و يك بار به زمين (9)مى نگريدند و ندانستند كه عذاب خداى از كدام راه به ايشان خواهد آمدن (10).چون روز به چاشتگاه رسيد،آوازى از آسمان بيامد كه در او هر آوازى كه در جهان باشد بود و هر صاعقه.دلهاى ايشان از ترس در بر پاره پاره شد و همه بر جاى بمردند و از ايشان هيچ كس نماند از خرد (11)و بزرگ الّا دختركى مقعد كه او را باد بنشانده بود (12)،نام او ذريعه (13)بنت سلق،و او نيز كافر (14)بود و دشمن صالح بود.خداى تعالى آن رنج از پاى او برگرفت تا او برخاست (15)و بدويد و به وادى القرى آمد -و آن حدّى است (16)ميان شام و حجاز-ايشان را خبر كرد به آنچه ديده بود،آنگه آب خواست از خداى تعالى،او را آب داد از آب باران بازخورد و بمرد.

جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه رسول-عليه السّلام-در غزات

ص : 281


1- .مج،وز،مل،لت:برشته اند.
2- .مج،وز،مل،آف،لت:سيوم،بم:سيم.
3- .مج،وز،مل،لت:برشته اند.
4- .آج،لب،لت:سيوم،بم:سيم.
5- .مل،آف،لت:بيرون.
6- .مج،وز،مل،لت:برملة فلسطين.
7- .بم،آف:بديد،آن:بديدند.
8- .اساس،بم،آن:در پوشيدن،با توجه به مج،تصحيح شد.
9- .آف:بر زمين.
10- .مل:مى آيد،آج،لب،بم،آف:خواهد آمد.
11- .آج،لب،لت:خورد.
12- .آج،لب،بم،آف،آن:او را بنشانده بودند.
13- .مج،وز،مل:دريعه.
14- .آج،لب،بم،آف:كافره.
15- .اساس،آج،لب،بم:برخواست.
16- .مج+به.

تبوك به حجر بگذشت،اصحاب (1)را گفت:هيچ كس در آنجا مشوى (2)و از آب اين ده مخورى (3)و بگريى (4)خوف آن را كه مبادا (5)كه شما را مثل آن رسد كه ايشان را.آنگه گفت از رسول خود به اقتراح آيات مخواهى (6)نبينى كه قوم صالح از صالح [169-پ]ناقه خواستند.چون بداد،كفران (7)كردند تا خداى تعالى (8)عذاب كرد، آنگه رسول-عليه السّلام-اشارت كرد و گفت:ناقه به اين راه بيامدى و به آن راه بازپس رفتى،و اشارت كرد به آن راه كه فصيل به آن راه بر كوه شد.ايشان طغيان كردند و ناقه را بكشتند.خداى تعالى هركس را از ايشان كه بر پشت زمين بود هلاك كرد در مشارق و مغارب زمين،الّا يك مرد كه او را أبو رغال (9)خواندند.به روايتى دگر ابو ثقيف گفتند كه (10):در حرم خداى بود،خداى تعالى به حرمت حرم او را هلاك نكرد،چون از حرم به در آمد،هم صيحه اى (11)كه به ثمود رسيد به او رسيد و او را هلاك كرد او[را] (12)بيفگندند (13)و شاخى زر با او دفن كردند (14).رسول (15)-عليه السّلام- اشارت كرد به گور او.صحابه بشتافتند و گور او باز كردند و آن زر برگرفتند.آنگه رسول-عليه السّلام-جامه در سر كشيد و بشتاب برفت تا از آن وادى در گذشت.

اهل علم گفتند:صالح را-عليه السّلام-به مكّه وفات آمد،و او را پنجاه و هشت سال بود،و او انتقال كرد (16)پس (17)هلاك قومش از شام با مكّه و

ص : 282


1- .مج،وز،لت:اصحابان.
2- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:مشويد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:مخوريد.
4- .مج،وز،مل:نگريد،آج،لب،آف:بگرييد.
5- .مج،وز،لت:نبادا.
6- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:مخواهيد،آن:بخواهى.
7- .آج،لب+آن.
8- .مج،وز،مل،لت ايشان را.
9- .مج،وز،مل:بود عال.
10- .مج،وز،مل،لت+او.
11- .مج،وز،مل،لت:هم آن صيحت.
12- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،آج،لب:گور او.
13- .مج،وز:بفگندند،مل:پيكندند،آج،لب:بكندند،بم،آف،آن:بنكندند.
14- .مج:كفن كردند.
15- .مج،وز:و رسول.
16- .مج،وز:انتقام كرد.
17- .مل+از.

خداى را عبادت مى كرد تا وفاتش آمد،و در ميان قوم خود هشت سال مقام كرد.

راوى خبر گويد كه:رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين على را گفت:

(يا على أ تدري من اشقى الاولين) (1)،دانى تا شقى ترين اوّلينان كيست؟گفت:

(الله و رسوله اعلم)، خداى و پيغامبر (2)عالم تر.گفت:آن كه ناقۀ صالح را كشت.دانى تا شقى ترين آخريان (3)كيست؟گفت:خداى و پيغامبر (4)عالم تر.گفت كشندۀ تو باشد اى (5)على.

در خبر است كه:عبد الرّحمن ملجم به نزديك اميرالمؤمنين آمد.چون او بيعت مردمان كوفه مى گرفت تا بيعت كند،سه بار پيش او آمد او را رد كرد.

عبد الرّحمن گفت:يا اميرالمؤمنين چرا مرا رد مى كنى و بيعت نمى ستانى؟گفت:

از تو چيزى بپرسم،مرا به راستى خبر دهى؟گفت:آرى (6).

گفت:در راه كه مى آمدى سوارى بر آمد بر اين شكل و بر اين نشان و تازيانه به سينۀ تو بازنهاد و تو را گفت:

تنحّ يا شقيق عاقر النّاقة ،دور شو اى برادر كشندۀ ناقۀ صالح؟گفت:آرى.

گفت:خداى بر تو كه چون در كتّاب بودى كودكان تو را ابن راعية الكلاب خواندندى؟گفت:آرى،گفت:به خداى بر تو نه بر سينۀ تو نشانى برصى:و پيسى هست گفت:آرى.

گفت:به خداى بر مادرت تو بر تو نه بر سنۀ تو نشان برصى (7)و پيسى هست؟گفت:آرى.

گفت:به خداى بر تو مادرت تو را خبر داد در وقت آن كه پدرت با او مواقعه كرد كه به تو بزاد او حايض بود؟گفت:اگر چيزى پنهان كردمى اين پنهان كردمى.

همچنين گفت مرا.گفت:دست مراده.يك بار بيعت او فراگرفت (8)و برفت.چون پاره اى بشد بازخواند او را و دگرباره بيعتش بستند و عهد و ميثاق مجدّد كرد و سوگند داد كه غدر نكند و بيعت را خلاف نكند.سوگند خورد و برفت.بار سه ديگرش (9)

ص : 283


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مل:و رسول او.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:آخرينان.
4- .مل:و رسول او.
5- .مل،آج،لب:يا.
6- .آج،لب+گفت آرى،گفت آرى.
7- .مج،وز،لت:سينه تو لكّۀ برص.
8- .مج،وز،مل،لت:هاگرفت.
9- .آج،لب،آن:بار ديگرش،آف:بار سيوم ديگرش.

بازخواند و بيعتش بستد،او گفت:يا اميرالمؤمنين با كس اين نكردى كه با من كردى!گفت:بااين همه عهد و پيمان،نمى پندارم كه تو وفا كنى به اين كه كردى،

لا أراك تفي بما قلت. چون پسر ملجم-لعنه اللّه -پشت بر كرد، اميرالمؤمنين -عليه السّلام-اين بيتها انشاء كرد (1):

اشدد حيازيمك للموت فانّ الموت لاقيك (2)*و لا تجزع من الموت اذا حلّ بواديك (3)معلّى بن زياد روايت كند كه:عبد الرّحمن ملجم بيامد[170-ر]تا بيعت كند،بيعت كرد.آنگه گفت:

يا امير المؤمنين احملني، مرا چهارپايى (4)ده.اميرالمؤمنين گفت:تو عبد الرّحمن هستى (5)؟گفت:آرى.گفت:پسر ملجم؟گفت:بلى،گفت:

مرادى؟گفت:آرى (6)،گفت:

يا غزوان احمله على اشقرها، اين را برآن اسب اشقر نشان.چون او پشت بر كرد،على-عليه السّلام-مى گفت (7):

أريد حياته و يريد قتلي*عذيرك من خليلك من مرادي (8)و چون دلش تنگ شدى،محاسن به دست گرفتى و گفتى:

ما يحبس (9)اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، چه منع مى كند آن شقى ترين امّت را كه بيايد و اين محاسن[را] (10)از خون اين سر خضاب كند.

و روايت محمّد بن اسحاق آن است كه:قدار بن سالف ناقۀ صالح [را] (11)براى آن (12)زنكى (13)كشت نام او قطام،و عبد الرّحمن ملجم اميرالمؤمنين را براى زنكى كشت نام او هم قطام،كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-پدر

ص : 284


1- .مج،مل+شعر.
2- .آج:لاقيكا.
3- .آج:بواديكا.
4- .مج،وز،لب:چهارپاى.
5- .مج،وز،مل،لت:تو عبدالرّحمنى،آج،عبد الرّحمن نيستى.
6- .آج،لب:بلى.
7- .مج،وز:مى گفت على-عليه السّلام-شعر،مل:اميرالمؤمنين اين بيت بگفت.
8- .مج،وز،آج،لت:مراد.
9- .مج،وز:ما تحبس.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز،مل:ندارد.
13- .مل:زنى،آج،لب:زنك.

وى را (1)و برادر او را در نهروان كشته بود-و قصّۀ آن معروف است (2)در كتب ما و مخالفان مشروح كه:اين ملعون خطبه كرد و اين ملعونه را خواست.او گفت:

مهر من گران است.گفت:چند است؟گفت:سه هزار درم و غلامى و كنيزكى و كشتن على أبو طالب (3)است.گفت:اين همه آسان است،كشتن على دشوار (4)است،اين چگونه تواند بود (5)؟گفت:مقصود خود آن است،و اگر درم و غلام و كنيزك نباشد،هم روا باشد آنجا (6)كه اين مقصود حاصل بود.گفت:من خود به اين شهر به اين كار آمده ام و بر اين كار مراقبت و محافظت مى كرد تا شب نوزدهم ماه رمضان اميرالمؤمنين به مسجد جامع آمد به نماز بامداد (7)،و او همه شب رصد كرده بود.چون او در نماز ايستاد (8)و الحمد بخواند و از سورة الأنبياء يازده آيت،او (9)تيغ بزد بر مقدّم سر او و جراحتى عظيم كرد.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-نماز سبك بكرد و سلام بازداد و گفت:

فزت و ربّ (10)الكعبة ،به خداى كعبه كه ظفر يافتم،و شاعر در اين معنى گويد: (11)

فلم أر مهرا ساقه (12)ذو سماحة***كمهر قطام من فصيح و أعجم

ثلاثة آلاف و عبد و قينة***و قتل علىّ بالحسام المصمّم

فلا مهر أغلى من علىّ و إن غلا***و لا فتك إلاّ دون فتك بن ملجم

قوله: وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ: ،عامل در نصب او هم فعلى مقدّر است،و آن محتمل است دو وجه را:يكى آن كه عطف باشد على ما مضى من قوله: لَقَدْ أَرْسَلْنٰا (13)،يعني و ارسلنا أيضا لوطا،و وجه دوم:و اذكر لوطا اذ قال لقومه،و

ص : 285


1- .مج،وز:او را.
2- .مج،وز+و.
3- .مج،وز،مل،لت،آن:علىّ بن ابى طالب.
4- .مج،وز،مل:دشوار.
5- .مج،وز:تواند بودن.
6- .مج،وز،مل:روا باشد ايدى.
7- .مج،وز،به نماز آمد بامداد.
8- .بم،آن:استاد.
9- .آج،لب:اين.
10- .آج،لب:بربّ.
11- .مج،مل+شعر.
12- .اساس،مج،وز:شاقة.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 59.

ياد كن اى محمّد لوط را چون گفت قومش را:شما فاحشه و منكرى و قبيحى مى كنى (1)كه كس شما را به آن سبق نبرده است از جهانيان.أخفش گفت:اولى تر آن است كه فعلى دگر تقدير كنند اين جا و عطف نكنند بر«ارسلنا»،براى آن كه در آن آيتهاى ديگر«الى»گفته است كه دليل تقدير«ارسلنا»مى كند و اين جا نيست،پس بايد گفت كه (2):«و اذكر»مقدّر است،و اين جا جز«ارسلنا»نشايد به قرينۀ«الى».و لوط با آن كه اسمى اعجمى است و علم،و از حقّ او آن است كه منصرف نبودى براى اين دو منع را،جز آن كه او اسمى خفيف است[بر] (3)سه حرف ساكن الأوسط خفّتش در برابر سببى (4)افتاد،اسم بر يك سبب بماند ممتنع نشد از صرف،و قول آنان كه گفتند:اشتقاق[170-پ]«لوط»من اللّوط است نشد از صرف،و قول آنان كه گفتند:اشتقاق[170-پ]«لوط»من اللّوط است و هو اللّصوق،و«نوح»مشتق است از نياحت (5)معتمد نيست براى آن كه اين دو اسم اعجمى است،و براى آن علّت كه گفتيم منصرف است،و اعجمى را اشتقاق نباشد از كلام عرب.و«سبق»وجود چيزى باشد پيش وجود چيزى ديگر.

و بيشتر مفسّران و اهل علم برآنند كه لواط پيش از قوم لوط كس نكرده بود.ابتدا ايشان كردند،و اين ظاهر آيت است.أبو القاسم بلخىّ گفت:روا باشد كه عالمى زمانهم خواست،چنان كه گفت: وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعٰالَمِينَ (6).بعضى دگر گفتند:كس ايشان را از جهانيان سبق نبرده بود بر اين كار بر وجه قهر و غلبه چنان كه ايشان كردندى.

امّا لوط:فهو لوط بن هاران بن تارخ (7)،و او پسر برادر ابراهيم بود -عليه السّلام-و قوم او اهل سدوم بودند،و آن چنان بود كه لوط با عمّش (8)ابراهيم

ص : 286


1- .مج،وز:مى كنيد،آج،لب:مكنيد،مل:مكنيد.
2- .مج،وز،مل:بايد گفتن كه.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:نسبتى.
5- .مج،وز،مل:من النّياحة.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 47 و 122.
7- .اساس،آج،لب،آف،آن،مج،وز:تاراخ،با توجه به مل تصحيح شد.
8- .آج،لب:قومش.

-عليهما السّلام-از زمين بابل بيامدند تا به شام رود (1).ابراهيم به فلسطين فرود آمد و لوط را به اردن فرود آورد.خداى تعالى او را به اهل سدوم فرستاد.

و ميان علما خلاف افتاد كه قبح لواط (2)به عقل دانند (3)يا به شرع.ابو القاسم بلخىّ گفت:به عقل دانند براى قبح انقطاع نسل و استنكاف ازآن كه مردى مفعول باشد (4).و درست آن است كه قبح او به شرع دانند و عقل را به اين طريقى نيست.

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجٰالَ شَهْوَةً ،شما به مردان مى شوى (5)به شهوت دون زنان، شما مسرف مردمانى (6)متجاوز الحدّ.إتيان كنايت باشد از جماع (7)،يقال:أتيت المرأة اذا جامعتها.اهل مدينه و حفص خواندند:«انّكم»على الخبر به همزۀ واحده،و مذهب حفص در همه قرآن چنين است كه چون دو استفهام باشد برهم،در اوّل (8)همزۀ استفهام بيارد و دوم بيفگند،و كسايى هم چنين كند مگر در قصّۀ لوط،و باقى قرّاء به دو همزه خوانند،اوّل مفتوح و دوم مكسور.و ابن عامر و كوفيان تخفيف همزۀ دوم كنند مگر حفص،و حلوانى عن هشام فصل كند ميان ايشان به الفى،و ابو عمرو همچنين كند (9)جز كه همزۀ اوّل را تخفيف كند و دوم را تليين،و كذلك ابن كثير.

محمّد بن اسحاق گفت:سبب اين آن بود كه اين مردمان اهل ميوه و درختان و رزان بسيار بودندى (10)،و غربا از نواحى آمدندى از نواحى آمدندى و ايشان را رنجه داشتندى.ابليس بيامد بر صورت پيرى و ايشان را گفت:اگر خواهى (11)كه شما از اين مردمان برهى (12)شما را چنين (13)معامله بايد كردن (14)با ايشان،گفتند:

ص : 287


1- .آج،لب،آف:روند.
2- .مل،لب:لواط.
3- .مل:مى دانند.
4- .مج،وز،مل،لت:مفعول به باشد.
5- .مج،وز،آج،لب،آف،آن:مى شويد.
6- .مج،وز،آج،لب:مردمان،مل،آف:مردمانيد.
7- .مج:اجماع.
8- .آن:بر اوّل.
9- .اساس،آج،لب:كنند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:بودند.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:خواهيد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:برهيد.
13- .آج،لب:اين.
14- .آج،لب:كرد.

بكنيم (1).چون مردم از حدّ ببردند (2)،ايشان گفتند:بيازماييم هركجا در ميان آن قوم غلامى يا كودكى صبيح الوجه بودى با او اين معامله مى كردندى (3)تا معتاد شدند بر اين:

حسن بصرى گفت:ايشان اين معنى جز با غريبان نكردندى.كلبي گفت:

ايشان را اين عمل ابليس آموخت كه بيامد بر صورت امردى و ايشان را با خود استدعا كرد تا ايشان اين معنى بكردند و دلير شدند بر ديگران.چون اين معنى در ميان ايشان بسيار شد آسمان و زمين عجيج كرد با خداى تعالى و عرش نيز، خداى تعالى بر ايشان از آسمان سنگ فرستاد و ايشان را به زمين فروبرد،و «شهوت»مطالبت نفس باشد به چيزى كه در او لذّت بود.و«ارادت»دعوت كند با فعل از جهت حكمت.و شهوت فعل خداى باشد و ارادت فعل ما.و نصب او بر تميز باشد،يقال:شهيت أشهى شهوة،قال الشّاعر: (4)

و أشعث يشهى النّوم قلت له ارتحل***اذا ما النّجوم اعرضت و اسبكرّت[171-ر]

فقام يجرّ البرد لو أنّ نفسه***يقال له خذها بكفّيك (5)خرّت

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ ،«بل»براى إضراب باشد از اوّل با چيزى دگر،گفت آن خود رها كن،در شرك و لواط و دگر معاصى متجاوز الحدّ و مخلوع العذارى.

و«إسراف»تعدّى باشد از حدّ خود.

وَ مٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ ،چون لوط بر ايشان انكار كرد،ايشان جواب اين دادند و جواب ديگر نداشتند كه به آن دفع لوط و ردّ سخن او كنند،جز آن كه گفتند:اينان را از شهر خود بيرون كنى (6)كه اينان مردمانى اند متطهّر و متنزّه (7)و متكلّف طهارت و نزاهت عن إتيان الرّجال في أدبارهم.و نصب«جواب»بر خبر

ص : 288


1- .لت:نكنيم.
2- .مج،وز،لت:ببرد.
3- .مج،وز،لت:اين معنى كردند.
4- .مج،وز+شعر.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:كفّك،با توجه به ضبط شعر در مآخذ شعرى تصحيح شد.
6- .مل،آج،لب،آف،آن:بيرون كنيد.
7- .مج،وز:ندارد،لب:مبرز،بم،آف،آن:متبرّز.

«كان»است و براى آن كه ما بعد«الّا»در جاى ايجاب افتاد او را اسم كرد ازآن كه چون ما قبل«الّا»نفى باشد ما بعد او ايجاب بود،و اگر ما قبل«الّا»ايجاب بود،ما بعد او نفى باشد.و مراد به قوم او كافران امّت اواند (1)،و تقدير آن كه:(فما كان جواب قومه له اخرجوهم) و (2)در«هم» (3)دو قول گفتند:يكى[آن كه ] (4)مراد اوست و دخترانش،و قولى آن است كه:او و اهل دينش را و اين اولى تر است.

و«إخراج»،نقل الشّىء عن محيط(تبيان)باشد.و اصل«قريه»من قريت الماء فى الحوض باشد اذا جمعته،براى آن كه مردمان در او مجتمع باشند و به عرف مخصوص شده است به ديه و سواد[و] (5)رستاق و الّا در اصل شهرها را قرى خواندند،أ لا ترى إلى قوله تعالى: أُمَّ الْقُرىٰ (6)،و أراد بها مكّه.و مكّه شهر است و ديه نيست،و از اين جا گفت[ابو] (7)عمرو بن العلاء:ما رأيت قرويّين بأفصح من الحسن و الحجّاج و مراد دو مرد شهرى (8)است كه نه بدوى باشند نه رستاقى (9)،و مراد متطهّر،متكلّف پاكيزه باشد كالمتعزّز.

فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ ،گفت:ما برهانيديم او را و اهلش را.مراد به اهلش دو دختر اويند على قول بعض المفسّرين،و نام يكى زعورا بود و نام يكى مريثا (10)،و دگر مفسّران گفتند:مراد مؤمنان اند به او.

إِلاَّ امْرَأَتَهُ ،بر قول اوّل استثناى متّصل باشد و بر قول دوم منقطع-مگر زنش كه از جملۀ غابران بود.و«غابر»هم ماضى باشد و هم باقى.اگر بر ماضى تفسير دهند ظاهر باشد و سؤال نيست بر او،و اگر بر باقى تفسير دهند

ص : 289


1- .مج،وز،آج،لب،آف:اويند.
2- .اساس و بعضى از نسخه بدلها:گفتند:لوط و قومش،با توجّه به معنى عبارت و چاپ شعرانى(218/5) تصحيح شد.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:قوم،با توجه به معنى عبارت و چاپ شعرانى(218/5)تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به لت افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 92 و سورۀ شورى(42)آيۀ 7.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .آج:و مراد مردم شهرى،بم،آف،آن:مراد دوم شهرى.
9- .اساس:روستاق،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز،مل:ريثا،آج،لب:مرتبا.

سؤال كنند،گويند:لازم آيد كه زن هلاك نشده باشد،گوييم از اين چند جواب گفتند،يكى آن كه حسن و قتاده گفتند:من الباقين في عذاب اللّه،از جملۀ آنان بود كه (1)در عذاب خداى بماندند،و جوابى ديگر آن است كه بعضى مفسّران گفتند:من الّذين بقى و عمّر،از جملۀ معمّران و عجائز بود و با اقران و همسالان خود نمرده بود تا به اين هلاك شد كه قوم شدند.و«غبور»باقى ماندن باشد،و «غبر»بقيّۀ شير باشد در پستان،و«غبرة»لونى باشد كه با سياهى زند و آن رنگ بنشود.و«غبار»گرد باشد لركوده فى الهواء،و شايد كه غبار را از غابر ماضى اشتقاق كنند،قال الشّاعر فى الغابر بمعنى الماضى (2).

و أبى الّذي فتح البلاد بسيفه***فاذلّها لبني أبان الغابر (3)

و قال آخر: (4)

فغبرت بعدهم بعيش ناصب***و إخال أنّي ناصب مستتبع (5)

وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً ،ببارانيديم بر ايشان (6)بارانى از سنگ،يقال (7):

مطرت السّماء مطرا و امطرها اللّه إمطارا.و بعضى دگر گفتند:فرق ميان (8)«مطر» و«أمطر»آن باشد كه مطر در رحمت بود و أمطر در عذاب.خداى تعالى پس ازآن كه آن دههاى ايشان بر گردانيد سنگ بر ايشان بباريد (9)،و قصّۀ آن به تمامى در جاى ديگر بيايد- (10)إن شاء اللّه تعالى و به الثّقة.

گفتند:عبد الملك مروان نامه نوشت به قاضى حمص ابو خليف و از او پرسيد كه حدّ لوطى چه باشد؟او جواب نوشت كه:رجم بايد كرد او را كه خداى تعالى هم اين كرد با قوم لوط في قوله: وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً .

ص : 290


1- .اساس:آنان كه بود،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز+شعر.
3- .چاپ شعرانى(219/5)+فى الغابر بمعنى الباقى.
4- .مج،وز+شعر.
5- .اساس:مستبتع،مج،وز:متتبّع،با توجه به مل و آف تصحيح شد.
6- .مج،ببارانيم ايشان را.
7- .اساس:فقال،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .لت:ميانۀ.
9- .آن:ببارانيد.
10- .مج،وز:در جاى خود بيايد.

اهل علم اين را استحسان كردند.[171-پ]عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه عمل قوم لوط كند فاعل را و مفعول را بكشى (1)،و خالد وليد در عهد عمر به او نوشت كه:من در بعضى نواحى عرب مردى را يافتم كه تمكين مى كند مردان را از خويشتن و من نمى دانم كه حكم او چيست؟صحابۀ رسول را جمع كن و از ايشان بپرس كه با او چه بايد كرد؟او همچنان كرد،رأى ايشان برآن مجتمع شد كه او را ببايد سوختن، [بسوختند او را] (2).و يك روايت آن است كه:در عهد أبو بكر كسى را كه اين كار كرده بود او را بكشتند (3)و بسوختند (4)،و به نزديك ما حدّ آن كس كه لواطه كند،اگر ايقاب كند قتل بر او واجب است،و امام مخيّر است خواهد او را به تيغ فرمايد كشتن و اگر خواهد ديوارى بر او افگند،و اگر خواهد او را از بالايى بيفگند.و اگر دون ايقاب باشد،اگر محصن بود رجم بر او واجب شود و اگر محصن نباشد حدّ بايد زدن او را صد تازيانه.

و شافعى را دو قول است:يكى آن كه حكم او حكم زانى است،اگر محصن بود رجم،و اگر نامحصن بود حدّ،و اين قول زهرى است و حسن بصرى و ابو يوسف و محمّد و قولى ديگر شافعى را آن است كه:بكشند او را على كلّ حال اگر محصن باشد و اگر نامحصن،و اين قول موافق قول ماست،و ابو حنيفه گفت:حدّ نباشد بر او بيش از تعزير نباشد (5).دليل صحّت قول ما اخبار بسيار كه آمد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

(من عمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به). و در خبر است كه:در عهد اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-غلامى را پيش او آوردند،گفتند:اين غلام خواجۀ خود را بكشته است،و گواهان گواهى دادند.اميرالمؤمنين گفت:يا غلام چه مى گويى؟گفت:يا اميرالمؤمنين

ص : 291


1- .مج،وز،مل،آف:بكشيد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:بكشتن،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز:و آنگه بسوختند او را.
5- .مج،وز،لت:نيست.

من كشتم او را.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه مرا اكراه مى كرد بر فساد يعنى لواطه.

من بسيارى (1)مدافعه كردم،در ميانه مؤدّى شد با قتل او (2).من قصد نكردم قتل او را قصد دفع كردم،فايده نداشت (3).بر من قهر كرد و با من فساد كرد.من از سر رشك او را بكشتم.اميرالمؤمنين گفت:تو را گواه بايد بر اين كه مى گويى.گفت:

من گواه از كجا آرم (4)؟مردى در سراى خود در شب تاريك،من در ملك او و دست او.اميرالمؤمنين گفت:چون او را زخم زدى،از او هيچ لفظ توبه شنيدى؟ گفت:نه،گفت:اللّه اكبر،همين ساعت پيدا شود كه تو راست مى گويى يا دروغ.

آنگه[گفت] (5):بروى (6)و سر گور او باز كنى (7)،اگر او در گور است اين غلام دروغ مى گويد،قصاص كنى (8)او را،و اگر در گور نباشد غلام راست مى گويد.رهاش كنى (9).قومى گفتند:عجب كارى است!اين على تا به امروز در زندگان (10)حكم مى كرد،اكنون در مردگان حكم مى كند.آنگه برفتند و سر گور باز كردند، مرد (11)را در گور نيافتند،بازآمدند و خبر دادند،گفت:غلام را رها كنى (12)كه راست مى گويد،گفتند:يا اميرالمؤمنين از كجا گفتى؟گفت:از رسول -عليه السّلام-شنيدم كه (13):هركه [او] (14)عمل قوم لوط كند و بى توبه از دنيا برود، خداى تعالى او را به نزديك قوم لوط برد تا آنجا با ايشان باشد و حشرش با ايشان كنند.

قوله: وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً ،تقدير هم آن است كه:و (15)ارسلنا الى مدين اخاهم شعيبا،هو مدين بن ابراهيم خليل الرّحمن،و ايشان اصحاب الأيكة

ص : 292


1- .مج،وز،مل،آف:بسيار.
2- .مج،وز:و.
3- .مج،وز+و.
4- .مج،وز+و.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل:برويد.
7- .مج،وز،مل:بازكنيد.
8- .مج،وز:كنيد.
9- .مج،وز:كنيد.
10- .مج،وز:زندگانى.
11- .مل:مرده.
12- .مج،وز:كنيد.
13- .لت+او گفت.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
15- .اساس:ما،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

بودند.قتاده گفت[شعيب را دو بار بفرستادند:يك بار به مدين و يك بار به اصحاب الأيكة.«أخاهم»،برادرشان را من جهة النّسب] (1)،شعيب را و هو شعيب بن يوبب في قول قتاده،و عطا گفت:هو شعيب بن يوبة بن مدين بن ابراهيم.محمّد بن اسحاق گفت:هو شعيب بن ميكيل بن يشجر بن مدين بن ابراهيم.محمّد بن اسحاق گفت:هو شعيب بن ميكيل بن يشجر بن مدين بن ابراهيم،و نام او به سريانى يثروب بود،و شعيب را خطيب الانبياء خواندند از فصاحت و نيكو (2)سخنى كه او را بود،و بعضى اهل سير گفتند:شعيب نابينا بود، [172-ر] ازآنجا گفتند قوم او (3): وَ إِنّٰا لَنَرٰاكَ فِينٰا ضَعِيفاً (4)،قيل:ضريرا.

و قوم او اصحاب الأيكة بودند،و أيكه درخت بسيار باشد به هم در شده (5)چون بيشه،و قوم شعيب كافر بودند و از خصال زشت ايشان آن بود كه سنگ كم داشتندى (6)و پيمانه كم داشتند،و آنچه دادندى كم دادندى،و خداى تعالى ايشان را رزقى و نعمتى فراخ داده بود.شعيب ايشان را گفت:اى (7)قوم شرك رها كنى (8)و خداى را پرستى و بدانى (9)كه شما را خدايى و معبودى باستحقاق نيست جز او.

قَدْ جٰاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ،بيّنتى به شما آمد از خداى تعالى و حجّتى،يعنى شعيب -عليه السّلام. فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزٰانَ ،آنچه مى پيمايى (10)تمام پيمايى (11)،و ترازو راست دارى (12).و«ايفاء»تمام به دادن باشد،و«كيل»تقدير (13)چيزى به مكيال تا مقدارش پيدا شود،و«وزن»تقدير او باشد به ترازو تا كمّيّتش پيدا شود. وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ ،و چيزى كه به مردمان دهى (14)به كيل و ترازو كم مدهى (15).و«بخس»

ص : 293


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .وز،نيك،آج،لب:شيرين.
3- .آج،لب+را.
4- .سورۀ هود(11)آيۀ 91.
5- .مج،وز،لت:درهم پخته شده كه به اساس مرجّح مى نمايد.
6- .مج،وز،مل،لت:داشتند.
7- .مج،وز:يا.
8- .مج،وز،مل،لت:رها كنيد.
9- .مج،وز،مل،آج،لب:پرستيد و بدانيد.
10- .مج،وز،مل:پيماييد.
11- .اأف،آن:بپيماييد.
12- .مج،وز،مل:داريد.
13- .آج،لب،لت+هر.
14- .مج،وز،آف:دهيد.
15- .مج،وز،مل،آف:مدهيد.

نقصان باشد،و بخس متعدّى باشد به دو مفعول و همچنين نقص و (1)زيادت،يقال:

بخسه حقّه،أى نقصه،و فى المثل:تحسبها حمقاء و هى باخس.

وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا ،نهى دگر است (2)از شعيب ايشان را،مى گويد:فساد مكنى و تباهى (3)در زمين پس ازآن كه خداى آن را اصلاح كرد به امرونهى و بعث (4)انبيا-عليهم السّلام-و تعريف مصالح خلق كرد با ايشان عقلا و شرعا.و«افساد»چيزى به حدّى (5)رسانيدن باشد كه به او انتفاع نتوان گرفتن.«ذلكم»اشارت است به آن جمله كه رفت من عبادة اللّه (6)وحده و نفى الأنداد عنه و ايفاء النّاس حقوقهم و ترك البخس و النّقصان و ترك الفساد و افساد الارض بعد ما كانت صالحة.اين جمله گفت شما را بهتر باشد اگر در خود دانى (7)و اگر مؤمنى (8)و به خداى ايمان دارى (9)،و براى آن به ايمان تعليق كرد كه اگر ايمان نباشد اين (10)هيچ فعل و ترك نافع نباشد،و در او هيچ خير نباشد (11)،و گفتند معنى آن است كه:ايمان آرى (12)تا بدانى (13)كه شما را آن (14)بهتر است، چه (15)بى ايمان نتوانى (16)دانست كه (17)صلاح دين شما در اين فعلهاست.

وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ ،و منشينى (18)بر سر هر راهى تا مردمان را تهديد كنى و منع كنى (19)ايشان را از راه من و بازدارى (20)از ايمان،و اين آن بود

ص : 294


1- .مج،وز،مل+همچنين.
2- .آج،لب،بم،آن:نهى كرده است.
3- .مج،وز،مل:فساد و تباهى مكنيد.
4- .مج،وز،لت:بعثت.
5- .مج،وز:چيز به حد،مل:چيزى به چيزى.
6- .اساس:عباد اللّه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج:اگر خود دانى،آج،لب:اگر در خود آييد،آف:اگر در خود دانيد.
8- .مل،آف:مؤمنيد.
9- .مل،آج،لب،آف:داريد.
10- .مج:دين.
11- .وز،مل:نبود.
12- .وز:آوريد،مل،آج،لب:آريد.
13- .وز،مل،آج،لب،آف:بدانيد.
14- .مج،وز،مل:اين.
15- .آج،لب:كه.
16- .مج،وز،مل،آف:نتوانيد،آج،لب:نتوان.
17- .مج،وز،مل:دانستن كه.
18- .وز،مل:منشينيد.
19- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:تهديد كنيد و منع كنيد.
20- .مج،وز،مل:بازداريد.

كه ايشان بيامدندى و بر سر راهها بنشستندى (1)و مردمان را منع و نهى كردندى (2)از شعيب و مى گفتندى:زينهار تا حديث شعيب گوش ندارى (3)كه او دروغزن است.و ايشان را تهديد مى كردندى و مى گفتندى:اگر به شعيب ايمان آرى (4)ما شما را عذاب كنيم،و آ[نا] (5)ن را كه مؤمن بودند به او گفتند:ما شما را برنجانيم و بزنيم و بكشيم.

سدّى گفت:به طريق عشّارى (6)و باژاستانى (7)بر راهها بنشستندى.ابن زيد گفت:براى راه زدن بنشستندى،يقال:قعد (8)بمكان كذا و في (9)مكان كذا و قعد عن كذا،اين را معانى مختلف بود:امّا قعد (10)بمكان كذا به معنى«أقام»باشد،و قعد على مكان كذا آنگه گويند كه بر بلندى بنشينند كقعود الرّاصد،و قعد في مكان كذا آنگه[گويند] (11)كه در محاطى باشد چنان كه قعد في الدّار و فى المسجد،او قعد عن كذا اذا اقصر (12)فيه و لم يفعله.«ايعاد» (13)اخبار باشد به ايقاع مكروهي،و اسم او وعيد باشد.و«صدّ»منع است اين جا،و قوله: وَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،«ها»، ضمير راه است.يعنى طلب كژى (14)و ناراستى كه ايشان مى كنى (15)و ايشان را از ره راست بازمى دارى (16)و ره بر ايشان كژ مى كنى (17)،و اين كنايت باشد از إضلال.آنگه تذكير نعمت خداى كرد بر ايشان (18)،گفت:ياد كنى (19)چون شما اندك بودى (20)،من عدد شما بسيار بكردم. وَ انْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ،و بنگرى

ص : 295


1- .آج،لب:بنشستى.
2- .وز،مل:را نهى مى كردندى.
3- .مج،وز،مل،آج،لب:نداريد.
4- .مج،وز،مل،آج،لب:آريد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .آج:عيّارى.
7- .مج،وز:باج ستانى،مل:باج استانى.
8- .اساس،آج،لب:قصد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مج:و على،وز+و على مكان كذا.
10- .اساس،آج،لب:قصد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز:قصر،مل،آن:اذا قصّر.
13- .لب،بم،آف:اى يعاد.
14- .مل:كجى.
15- .مج،وز:مكنيد،مل:مى كنيد.
16- .مج،وز،مل:مى داريد.
17- .مج،وز:مى كنيد.
18- .مل:تذكير نعمت خداى تعالى بر ايشان كرد و.
19- .مج،وز،مل:ياد كنيد.
20- .مج،وز،مل،آف:بوديد.

كه (1)عاقبت كار مفسدان[172-پ]به چه رسيد و آنان كه پيش شما بودند چون فساد كردند و ره صلاح رها كردند من ايشان را چگونه هلاك كردم.

و در خبر است كه (2)رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج چوبى ديدم بر راهى (3)فروزده،هيچ كس ازآنجا نمى گذشت و الّا جامۀ او از آن مى دريد و شاخى از شاخهاى آن چوب در او مى افتاد (4)،من گفتم:اى جبرئيل اين چه چوب است (5)كه جامۀ هركس كه بدو مى رسد مى بدرد (6)؟گفت:اين مثل عشّار و باژاستان (7)است و راهزن كه هيچ كس به او بنگذرد و الّا برنجاند او را و چيزى از او بستاند،آنگه بر خواند: وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ -الآية.

قوله: وَ إِنْ كٰانَ طٰائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا ،شعيب-عليه السّلام-گفت ايشان را كه:اگر گروهى از شما به من[ايمان] (8)آورده اند[و گروهى ايمان نياورده اند] (9)صبر كنى (10)تا خداى تعالى ميان ما حكم كند،چه او بهترين حكم كنندگان است.«طايفه»،جماعتى باشند از مردمان و اصل او از«طوف»است و هذا من الصّفات الغالية كالدّابة.و بيان كرديم كه«صبر»حبس النّفس عمّا تنازع اليه باشد،و اصل«حكم»و«حكمت»منع باشد،و منه حكمة اللجام لأنّها تمنع الدّابّة عن التّعدّي،و منه قول الشّاعر (11):

أ بني حنيفة احكموا سفهائكم***

أى امنعوهم،و براى آن خداى تعالى را«خير الحاكمين»گفت كه از همه حاكمان به داند و حكم او از ميل و محابات و رشوت دور باشد.

آنگه حكايت آن كرد كه قوم شعيب او را گفتند. قٰالَ الْمَلَأُ ،گفتند آن (12)

ص : 296


1- .مج،وز،مل،آج،لب:و بنگريد كه.
2- .مج،وز،مل:و در خبر معراج هست كه.
3- .اساس:راه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،آج،لب،لت:مى فتاد.
5- .مج،وز،مل:اين چوب چيست.
6- .اساس:او مى درد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز:باج ستان،مل:باج استان.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز،مل:صبر كنيد.
11- .مج،وز+شعر.
12- .مج،وز:اين.

جماعت اشراف قوم او كه متكبّران و مترفّهان بودند: لَنُخْرِجَنَّكَ يٰا شُعَيْبُ ،ما تو را برون كنيم (1)يا شعيب و آنان را كه به تو ايمان آورده اند (2)از اين شهر ما تا (3)با دين ما آيى (4).اگر گويند:چگونه گفتند (5)شعيب را كه با دين ما آيى (6)،و اين آن كس را گويند كه وقتى (7)بر دين ايشان برده بوده باشد؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آنكه ايشان اعتقاد كرده بودند كه شعيب بر دين ايشان بود،و اگرچه اين اعتقاد جهل بود.و دگر آنكه اگرچه[] (8)شعيب بر دين ايشان نبود،قوم شعيب بر دين ايشان بودند،اين بگفت بر وجه تغليب.دگر آن كه زجّاج گفت:عرب اين لفظ گويند و اگرچه بر سبيل ابتدا باشد،يقول احدهم عاد عليه مكروه،و اگرچه پيش از آن مكروه نبوده باشد،چنان كه شاعر گفت (9):

لئن تكن الأيام أحسنّ مرّة***إلى فقد عادت لهنّ ذنوب

أراد بدت و ظهرت،و اصل العود الرّجوع،و الاعادة الرّجع،و منه العادة لأنّها تعود (10)،و منه العيد لأنّه يعود.شعيب-عليه السّلام-جواب داد: أَ وَ لَوْ كُنّٰا كٰارِهِينَ ،و اگرچه ما كاره باشيم رجوع ما با دين شما ما را قهر و اجبار كنى (11)برآن .«الف»استفهام است و«واو»عطف و«لو»حرف شرط،يعنى ما به طوع و رغبت خويش به (12)دين شما نياييم از آنچه بطلان آن شناخته ايم،مگر كه ما را به قهر و جبر بر كراهت ما با دين خود برى (13).

آنگه گفت: قَدِ افْتَرَيْنٰا عَلَى اللّٰهِ كَذِباً -الآية،ما بر خداى (14)دروغ نهاده

ص : 297


1- .مل،آج،لب،آف،لت:بيرون كنيم.
2- .مج:آوردند.
3- .مل:يا.
4- .مل:آييد.
5- .اساس،آج،لب:گفت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .آف:آييد.
7- .مج،آج،لب+كه.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل+شعر.
10- .وز:لأنّه يعود.
11- .مج،وز،مل،آج،لب:كنيد.
12- .مج،وز،مل،لت:خويشتن با.
13- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:بريد.
14- .مل+تعالى.

باشيم اگر با دين شما آييم پس ازآن كه خداى ما را[از آن] (1)برهانيد.و اصل كلمه از«فريه» (2)باشد،و آن قطع باشد.و وجه دروغ بر خداى (3)ازآنجاست كه اگر با ملّت ايشان شوند بايد گفتن كه اين حلال حرام است و آن حرام حلال.

آنگه نسبت بايد كردن با خداى تعالى،و اين دروغ بر خداى (4)باشد-و«ملّت» دينى باشد كه قومى بر او مجتمع شوند و بر او عمل كنند،و اصل او تكرار باشد من قولهم:طريق مليل اذا تكرّر سلوكه فملّ،و منه الملال،و منه الملال،و الملّة الرّماد الحارّ، و منه المليلة للحمّى الحارّة،و الملّة لتكرار العمل فيها،و قوله: بَعْدَ إِذْ نَجّٰانَا اللّٰهُ مِنْهٰا ،پس ازآن كه [173-ر]خداى ما را از آن برهانيد باقامة الدّليل و الحجج،به آن كه نصب ادلّه كرد بر بطلان آن. وَ مٰا يَكُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِيهٰا ،و ما را نباشد كه با آن (5)دين آييم الّا كه خداى ما خواهد.

اگر گويند:نه آن آيت (6)دليل صحّت قول مجبّره مى كند كه ايشان گفتند:

كفر و ايمان به مشيّت خداى (7)باشد و اگر نه چنين بودى،شعيب-عليه السّلام- شدن به ملّت ايشان كه كفر بود به مشيّت خداى تعالى (8)باز نبستى؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه مراد به«ملّت»عبادات شرعى است در آيت دون اصولى (9)كه صحّت و فساد (10)آن به ادلّۀ عقل دانند،و شرعيّات شايد كه عبادت به او مختلف شود به نسخ و تخصيص،براى آن كه آن تابع مصالح بود و مصلحت به اوقات و اشخاص مختلف شود.و معنى آيت بر اين تأويل آن باشد كه:ما را نبود كه با شرعى آييم كه خداى تعالى آن از ما (11)منسوخ بكرده است،مگر كه خداى (12)

ص : 298


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،مل،لت:فرى.
3- .مل+تعالى.
4- .مل+تعالى.
5- .مل:به اين.
6- .مج،وز،مل:نه اين آيت.
7- .مج،وز،مل+تعالى.
8- .اساس،بم،آف،آن:مشيّت ايشان،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .آج،لب،آف،آن:اصول.
10- .آج،لب:و ثبات.
11- .مل:آن را.
12- .مل+تعالى.

خواهد كه ما را با آن برد،يعنى با مثل آن به آن كه ما را به مثل آن متعبّد كند.

جواب دوم از اين آن است كه:معنى آيت آن است كه اين هرگز نباشد،و ما هرگز با ملّت شما نياييم.آنگه چون خواست كه اين بر طريق تأبيد بدارد،آن را تعليق كرد به چيزى كه هرگز نباشد و جارى مجراى مستحيل (1)بود و آن ارادت خداست كفر و قبيح (2)را،و اين جارى مجراى آن است كه خداى تعالى گفت: وَ لاٰ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّٰى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيٰاطِ (3)،و چنان كه قائل گويد:انا لا افعل ذلك حتّى يبيضّ (4)القار و يشيب الغراب،أى لا افعل ذلك ابدا،و چنان كه شاعر گفت: (5)

و حتّى يؤوب القارظان كلاهما***و ينشر فى القتلى كليب لوائل

و مانند اين از نظم و نثر بسيار است.

جواب سه ام از اين آن است كه قطرب بن المستنير گفت:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير آن است كه:لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا الّا أن يشاء اللّه أو لتعودنّ (6)في ملّتنا،پس استثنا در كلام كفّار باشد نه در كلام شعيب،و خبر منسوب به كفّار بود نه به شعيب.آنگه كلام شعيب حكايت كرد (7): وَ مٰا يَكُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِيهٰا .

جواب چهارم آن است كه:«ها»راجع است با«قريه»نه به (8)«ملّت»،براى آن كه ذكر قريه همچنان رفته است كه ذكر ملّت،و تقدير كلام آن باشد كه:ما از شهر شما برويم و دگر بر (9)شهر شما نياييم مگرآنكه خداى خواهد كه ما را بر شما ظفر دهد تا ما بر سبيل فتح (10)بياييم و شما را قهر كنيم و شهر بستانيم از شما.

ص : 299


1- .مل،بم،آف:مستحلى.
2- .آج،لب،آن:قبح.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 40.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:تبيضّ.
5- .مج،وز،مل+شعر.
6- .مج:او تعود،وز،مل،لت:أن تعود.
7- .مج،مل+كه.
8- .مج،وز،مل:با.
9- .مج،وز،مل:با.
10- .مج،وز،مل،لت+و ظفر.

جواب پنجم از او آن است كه:الّا كه خداى خواهد كه شما را با دين ما آرد تا دين ما و شما يكى شود،پس تلخيص كلام آن باشد كه الّا كه خداى خواهد كه ما بر يك ملّت باشيم و آن ملّت مسلمانى است،و اگر كلام بر ظاهر خود گيرند همين معنى دارد كه ملّت ايشان يكى شود.

اگر گويند:اين جواب اقتضاى آن مى كند كه خداى نمى خواهد كه ايشان با ايمان آيند،گوييم:خداى تعالى از ايشان ايمان و رجوع به (1)ايمان مى خواهد، الّا آن است كه بر سبيل اجبار (2)،و شعيب-عليه السّلام-در (3)خواست كه الّا كه خداى خواهد كه جبر كند شما را بر ايمان،و اين جارى مجراى آن باشد كه خداى تعالى گفت: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً (4)-الآية.

جواب ششم از اين آن است كه:الّا كه خداى خواهد كه شما را تمكّنى كند ازآن كه بر ما اكراه كنى (5)و ما را با اكراه (6)با دين خود آرى (7)،آنگه[ما] (8)با اظهار دين شما آييم مكره (9)نه مخيّر،گفت و بيانش قوله: أَ وَ لَوْ كُنّٰا كٰارِهِينَ .

جواب هفتم از اين آن است كه:[173-پ]الّا كه خداى تعالى خواهد كه ما را متعبّد بكند به اظهار كلمۀ كفر و اخفاى كلمۀ ايمان على وجه التّقيّة و دفع المضرّة على (10)النّفس و الأهل.

اگر گويند:اين در حقّ پيغامبران روا باشد؟گوييم:[اگرچه] (11)كلام، شعيب مى گويد،مراد باستثناء او نباشد قوم او باشند.و قوله: أَ وَ لَوْ كُنّٰا كٰارِهِينَ ، نيز تقويت اين جواب كند.پس به اين اجوبه جواب ساقط بود. وَسِعَ رَبُّنٰا كُلَّ

ص : 300


1- .مج،وز:با.
2- .مج،وز،مل:اختيار،لب:اخبار.
3- .مج،وز،مل:اين.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 99.
5- .آج،لب:كنيد.
6- .مج،وز،لت:بكره.
7- .آج،لب،آف:آريد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .آج:مكرهين،لب:مكرهه.
10- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(225/5):عن.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

شَيْءٍ عِلْماً ،و خداى ما واسع است از روى علم به همه چيزى،و معنى آن است كه خداى تعالى عالم است به جميع معلومات بر هر وجه كه صحيح باشد كه معلوم باشد،و نصب«علما»بر تميز است. عَلَى اللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا ،بر سبيل تفويض و استكانت به خداى،گفت:بر خداى توكّل كرديم تا خداى شرّ شما از ما كفايت كند.آنگه گفت بر سبيل دعا و تضرّع: رَبَّنَا افْتَحْ ،بار خدايا حكم كن ميان ما و قوم ما بحق.عبد اللّه عبّاس گفت.من نمى دانستم كه معنى«فتح»در اين آيت چيست،تا دختر سيف ذو اليزن (1)را ديدم كه مى گفت شوهرش را:تعالى افاتحك أى اقاضك،بياتا با تو مفاتحه كنم (2)،يعنى محاكمه.و فرّاء گفت:اهل عمّان قاضى را فتّاح خوانند،يقولون بينى و بينك الفتّاح،أى القاضي،و قال (3):

أ لا أبلغ أبا عصم رسولا***فإنّي عن فتاحتكم غنيّ

و جبّائي گفت:معنى (4)او آن است كه بار خدايا ما را برهان و اين كافران را هلاك گردان (5).

وَ قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ،گفتند آن گروه (6)اشراف قوم شعيب از كافران:اگر شما متابعت شعيب كنى (7)و در دين او شوى (8)زيانكار باشى (9).و«إذا» در اين جاى كه هست ملغاست براى آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاده است، عمل نصب نمى تواند كردن،چه او آنجا معمل (10)باشد كه جواب باشد و در عمل نصب نمى توان كردن،چه او آنجا معمل (11)باشد كه جواب باشد و در فعل مضارع شود،چنان كه كسى گويد:انا آتيك،تو گويى:اذا اكرمك.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ (12)جٰاثِمِينَ ،كلبي گفت:«رجفة» زلزله باشد،خداى تعالى گفت:ايشان را رجفه (13)بگرفت.عبد اللّه عبّاس گفت:

ص : 301


1- .آف:سيف اليزن،چاپ شعرانى(225/5):سيف ذو يزن.
2- .مج،آف،مل:كنيم.
3- .مج+شعر،مل+الشّاعر شعر.
4- .مج،مل+دعاى.
5- .مج،مل:هلاك كن.
6- .مج،مل+و.
7- .مج،مل،آج،لب،آف:كنيد.
8- .مج،مل،آج،لب،آف،آن:شويد.
9- .مج،مل،آج،لب،آف،آن:باشيد.
10- .آج،لب:مستعمل.
11- .آج،لب:مستعمل.
12- .مج:ديارهم.
13- .لت:رجفه اى.

خداى تعالى درى از درهاى دوزخ بر ايشان بگشاد و گرمايى و حميّى (1)بر ايشان فرستاد كه نفس ايشان منقطع شد و دم بر ايشان ببست چندان كه ايشان در خانه ها (2)و سردابها و جايهاى خنك شدند،سود نداشت و دم ايشان منقطع مى شد (3)،و خداى تعالى ابرى فرستاد (4)در او بادى خوش،ايشان سردى باد ديدند و سايۀ ابر،بشتافتند و روى به او نهادند و به بيابان شدند زن و مرد خرد (5)و بزرگ.

چون همه در زير آن ابر حاضر شدند.ابو العاليه گفت:آن ابر به بالاى شهر ايشان آمد و ايشان در سرايهاى خود بودند.چون ابر بر همۀ شهر سايه افگند و همه در آمد و ايشان در سرايهاى خود بودند.چون ابر بر همۀ شهر سايه افگند و همه در سايۀ ابر حاصل[شدند] (6)،خداى تعالى زمين از زير ايشان بجنبانيد و آتش از آن ابر فرود آورد تا همه بر جاى خود بمردند،فذلك قوله: فَأَخَذَهُمْ عَذٰابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ... (7)، فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (8).

محمّد بن مروان گفت:هركجا در قرآن«دارهم»است مراد شهر است و هركجا«ديارهم»است مراد لشكرگاه است.محمّد بن اسحاق گفت:مردى از اهل مدين نام او[174-ر]عمرو بن كلما (9)چون آن ابر ديد و در او عذاب، بشناخت كه آن نه ابر رحمت است ابر عذاب است،اين بيتها بگفت (10):

يا قوم انّ شعيبا مرسل فذروا***عنكم سميرا و عمران بن شدّاد

انّي أرى غيمة يا قوم قد طلعت***تدعو بصوت على ظماءة الوادي

و انّه لن تروا فيها ضحى غدكم***الّا الرّقيم يمشّي بين (11)أمجاد

ص : 302


1- .آج،لب:همى،تيمى،آن:سمى،چاپ شعرانى(226/5):حميى.
2- .اساس:خانها/خانه ها.
3- .مل،بم،آف:منقطع شد.
4- .مج،وز،مل:بفرستاد.
5- .مج،آج،لب،لت:خورد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 189.
8- .سورۀ هود(11)آيۀ 94.
9- .مج،وز،مل،لت:عمرو بن كلها،چاپ شعرانى(226/5)عمرو بن جلهم.
10- .مج،وز،مل+شعر.
11- .مج،وز:بهنّ.

سمير و عمران شدّاد دو كاهنى (1)بودند و رقيم نام سگى بود از آن ايشان.و ابو عبد اللّه البلخىّ (2)گفت:أبو جاد و هوّز و حطّي و كلمن و سعفص و قرشت نامهاى پادشاهان مدين بود-و پادشاهى در روزگار (3)شعيب كلمن را بود-چون هلاك شدند،خواهر او بر او مى گريست و نوحه مى كرد و مى گفت (4):

كلمون هدّ ركنى هلكه وسط المحلّة***سيّد القوم أتاه الحتف نار وسط ظلّة

جعلت نارا عليهم دارهم كالمضمحلّة

اَلَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً ،خداى تعالى از ايشان بازگفت كه:آنان كه شعيب را تكذيب كردند و او را دروغ داشتند و به او كافر شدند، كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا ،پنداشتى در آن سرايها و شهرها و منازل نبوده اند و مقام نكرده اند،من قولهم:غنى بالمكان،يعنى اذا أقام.و المغنى المنزل و جمعه المغاني،و قال لبيد (5):

و قال حاتم: (6)

غنينا زمانا للتّصعلك و الغنى***فكلا سقاناه بكأسيهما (7)الدّهر

فما زادنا بغيا على ذي قرابة***غنانا و لا أزرى بأحسابنا الفقر

و قال رؤبة: (8)

و عهد مغنى دمنة ببلقعا***

خداى تعالى بر سبيل (9)تشبيه بر وجه مبالغه كنايت كرد از استيصال، ايشان،گفت:خود پندارى ايشان در آن ديار نبودند و آنجا مقام نداشتند،ازآن كه ايشان را رسم و اثر نماند،چنان كه گفت: كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ (10)،و كما قال الشّاعر (11):

ص : 303


1- .مج،وز،مل،لت،آف:كاهن.
2- .مج،وز،مل،لت:ابو عبد اللّه البجلى.
3- .آج،لب:زمان.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .مج،وز،مل+شعر.
6- .مج،وز،مل+شعر.
7- .لت:بكأسهما.
8- .مج،وز،مل+شعر.
9- .مج،وز،آج،لب،بم:بر وجه.
10- .سورۀ يونس(10)آيۀ 24.
11- .مج،وز،مل+شعر.

كأن لم يكن بين الحجون إلى الصّفا***أنيس و لم يسمر بمكّة سامر

بلى نحن كنّا اهلها فأبادنا***صروف اللّيالي و الجدود العواثر

اَلَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً ،حق تعالى اين لفظ تكرار فرمود تغليظا للحال في تكذيب شعيب و تأكيدا و تعظيما للشّأن في ذلك، كٰانُوا هُمُ الْخٰاسِرِينَ ،ايشان بودند كه زيانكار بودند نه ديگران،و اين جواب آنان است كه گفتند: لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (1).و«هم»فصل است و كوفيان عماد خوانند اين را.و بيان كرده ايم كه چرا فصل خوانند تا فاصل باشد بين الصّفة و الخبر.

آنگه حق تعالى گفت:چون شعيب از ايشان آيس شد،روى از ايشان برگردانيد و گفت:يا قوم،من پيغامهاى خداى به شما بگزاردم (2)و نصيحت بكردم شما را و بر من بيش از اين نيست،چه اندوه خواهم خوردن بر گروهى (3)كافران.

محمّد بن اسحاق گفت:خود را تعزيت و تسليت مى دهد بر ايشان پس ازآن كه دلتنگ بود بر ايشان،يقال:أسى يأسى أسى اذا حزن،قال الشّاعر: (4)

و انحبطت عيناه من فرط الأسى***

و قال امرء القيس (5):

يقولون لا تهلك أسا و تحمّل***(6) و أسوت الكلم آسوه أسوا إذا داويته.و الآسي الطبيب و اسيت عليه اذا حزنت عليه،و الأسى الحزن،و الأسى الصّبر،و أسّيت المصاب أؤسّيه تأسية اذا عزّيته كانّك أزلت أساه،أى حزنه.

قوله تعالى[174-پ]:

سوره الأعراف (7): آیات 94 تا 102

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّٰ أَخَذْنٰا أَهْلَهٰا بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنٰا مَكٰانَ اَلسَّيِّئَةِ اَلْحَسَنَةَ حَتّٰى عَفَوْا وَ قٰالُوا قَدْ مَسَّ آبٰاءَنَا اَلضَّرّٰاءُ وَ اَلسَّرّٰاءُ فَأَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (95) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرىٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بَرَكٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ اَلْقُرىٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنٰا بَيٰاتاً وَ هُمْ نٰائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ اَلْقُرىٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنٰا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98) أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اَللّٰهِ فَلاٰ يَأْمَنُ مَكْرَ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْخٰاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهٰا أَنْ لَوْ نَشٰاءُ أَصَبْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ اَلْقُرىٰ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمٰا كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلْكٰافِرِينَ (101) وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنٰا أَكْثَرَهُمْ لَفٰاسِقِينَ (102)

ترجمه

و ما لرسلنا في قرية من نبىّ الّا أخذنا اهلها بالبأساء و الضّراء لعلّهم يضّرّعون،و نفرستاديم ما در شهرى (7)هيچ پيغامبرى الّا

ص : 304


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 90.
2- .مج،وز،مل:گزاردم،آج،لب:رسانيدم.
3- .آج،لب:گروه.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .مج،وز،مل+شعر.
6- .مل:تجمّل،آج:تجلّد.
7- .آج،لب:در هيچ ديهى.

بگرفتيم اهل آن شهر را به بيمارى و سختى تا باشد كه اينان زارى كنند (1).

پس بدل كرديم به جاى بدى نيكويى تا بسيار شدند و گفتند:برسيد به پدران ما سختى بد و نيك (2)،بگرفتيم ايشان را ناگاه و ايشان ندانستند.

و اگر اهل شهرها بگرويدندى و پرهيزگار شدندى،بگشاديمى (3)بر ايشان بركاتى از آسمان و زمين و لكن دروغ داشتند،بگرفتيم ايشان را به آنچه كرده بودند.

ايمن شدند (4)اهل شهرها كه به ايشان آيد عذاب ما به شب و ايشان خفته؟.

] (5)[يا ايمن شدند (6)اهل شهرها كه به ايشان آيد عذاب ما] (7)چاشتگاه و ايشان بازى مى كنند؟ ايمن شده اند از عذاب خداى؟ايمن نشود از عذاب خداى مگر گروه زيانكاران.

نه بيان كرد خداى آنان را كه به ميراث گرفتند (8)زمين (9)از پس اهلش اگر خواستيمى بگرفتيمى (10)ايشان را به گناهانشان و مهر

ص : 305


1- .مج،وز:لابه كنند.
2- .مج:بدى نيكى،آن،آف:بدى و نيكويى.
3- .مج،وز:بگشادمانى.
4- .آج:اى پس ايمن شدند،لب:يا ايمن شدند.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
6- .آج،لب:اى پس ايمن شدند.
7- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز،لت:برگرفتند.
9- .آج،لب+را.
10- .مج،وز،لت:و اگر ما خواستمانى بگرفتمانى.

برنهاديمى (1)بر دلهاشان تا نشنوند؟.

آن شهرهاست كه قصّه مى كنيم بر تو از خبرهاى او و به درستى كه آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتهاى ايشان،ايمان نياوردند با آنچه دروغ داشتند از پيش اين (2)چنين مهر بر نهاد خداى بر دلهاى كافران.

نيافتيم (3)بيشتر ايشان را از عهدى،و (4)يافتيم[بيشترين] (5)ايشان را برون از فرمان خداى.

قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ ،حق تعالى گفت كه:من هيچ پيغامبر را به هيچ شهر نفرستادم الّا و اهل آن شهر را به بأساء و ضرّاء بگرفتم بر سبيل امتحان و اختبار (6)تا باشد كه دلهاى ايشان نرم شود و با خداى گريزند و در او تضرّع و زارى كنند (7).«من»في قوله: مِنْ نَبِيٍّ ،زيادت است براى تأكيد نفى.

و در«بأساء و ضرّاء»سه قول گفتند:بعضى گفتند:«بأساء»رنجى (8)و سختى باشد كه به تن ايشان رسد،و«ضرّاء»آنچه به مال ايشان رسد از نكبات تا درويش شوند.حسن گفت:«بأساء»گرسنگى باشد و«ضرّاء»بيمارى.

سدّى[175-1]گفت:«ضرّاء»درويشى باشد و«بأساء»گرسنگى،و براى آن لفظ«لعلّ»آورد كه حق تعالى با ايشان معاملۀ مختبران و آزمايش كنندگان فرمود،

ص : 306


1- .مج،وز:مهر نهادمانى.
2- .آن:از پيش از اين.
3- .مج،وز،آج،لب:و نيافتيم.
4- .اساس+اگر،با توجه به مج،وز زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:اعتبار،با توجه به مج،وز و سياق عبارت در جملات بعدى تصحيح شد.
7- .مج،وز:و لابه كنند.
8- .آج،لب:رنج.

پس لفظ ترجّى آورد تا ملايم آن بود،و گفتند:«لعلّ»به معنى«لام كى»است،و قوله: يَضَّرَّعُونَ ،يتضرّعون بوده است،ادغام كرده اند«تا»را در«ضاد»لقرب المخرج تا چنين شده است.

آنگه حق تعالى گفت هم بر سبيل امتحان و اختبار بر وجه استدراج ايشان را چنان كه به محنت امتحان كردم به نعمت امتحان كردم تا هيچ عذر نماند ايشان را،و هيچ نباشد كه به ايشان كرده نباشيم (1).آن شدّت[را] (2)به نعمت بدل كرديم (3)و آن بيمارى را به تندرستى و آن درويشى را به توانگرى (4)و آن تنگى را به فراخى تا ايشان به جهل و قلّت انديشه پنداشتند كه آن خود به استحقاق است با ايشان،و مغرور شدند. حَتّٰى عَفَوْا ،تا بسيار شدند،يقال:عفا (5)النّبت إذا كثر.و اصل كلمه ترك است من قوله تعالى: فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ (6).و اگر خواهند تا جمع كنند ميان هر دو معنى درست باشد،براى آن كه«عفا النّبت»آن باشد كه تا جمع كنند ميان هر دو معنى درست باشد،براى آن كه«عفا النّبت»آن باشد كه رها كنند و گرد آن نگردند تا بسيار شود.حسن بصرى گفت:تا فربه شدند.ابن زيد گفت:تا بسيار شدند،قال الشّاعر (7):

و لكنّا يعضّ السّيف منها***بأسوق عافيات الشّحم كوم

و قال آخر (8):

عفوا من بعد اقلال و كانوا***زمانا ليس عندهم بعير

و منه

قوله-عليه السّلام: أحفوا الشّوارب و اعفوا اللّحى. و الإحفاء المبالغة فى القصّ،و الاعفاء التّرك حتّى يكثر.عبد اللّه عبّاس گفت:تا عدد ايشان بسيار شد.قتاده گفت:تا خرّم شدند.مقاتل حيّان گفت:تا بطر گرفت ايشان را و از سر غفلت و جهالت گفتند:چه باك اگر ما را

ص : 307


1- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:نباشم.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل:كردم.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،لت،آن:توانگرى.
5- .اساس:عفى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .سورۀ نساء(2)آيۀ 178.
7- .مج،وز،مل+شعر.
8- .مج،وز،مل+شعر.

پيش (1)از اين رنجى رسيد از بيمارى و درويشى و سختى.پدران ما همچنين بودند،گاه در شدّت (2)و گاه در نعمت.اكنون ما را نيز شدّت رفت و نعمت آمد.

حق تعالى گفت:چون ايشان ايمن شدند و آسوده و فربه بنشستند،من ايشان را ناگاه بگرفتم به عذاب و هلاك كردم ازآنجا كه ايشا[ن] (3)ندانستند و توقّع نكردند،چنان كه در مثل گفتند:من مأمنه يؤتى الحذر،مرد حذركننده را از جايى گيرند كه او ازآنجا ايمن باشد.اگر حال حذر اين باشد،حال غافل چه باشد! و البغت الفجأة،يقال:بغته يبغته بغتا،أو بغتة و بغت الرّجل فهو مبغوت،و قال الشّاعر (4):

و أنكأ شىء حين يفجؤك البغت***

و الشّعر،العلم بدقيق الامور،قيل:انّه من الشّعر،و اين علمى باشد محدث،يقال:شعرت بكذا،آگاه شدم به اين كار،براى اين (5)در حقّ خداى تعالى استعمال نكنند.

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرىٰ آمَنُوا ،آنگه حق تعالى بر وجه ترغيب و تقريب و استدعا گفت:اگر اهل اين شهر[ها] (6)ايمان آوردندى و از من بترسيدندى و از معاصى من اجتناب كردندى،من درهاى خير و بركت (7)بر ايشان گشاده كردمى از آسمان و زمين،از آسمان به باران و از زمين به نبات،و گفتم كه (8):اصل بركت ثبات (9)باشد من بروك البعير،و گفته اند:بركات آسمان اجابت دعا باشد،و بركات زمين إنجاح الحوائج،و لكن خلاف اين كردند و رسولان مرا به دروغ داشتند،تا لا جرم بگرفتيم ايشان را به آنچه كردند.

ص : 308


1- .مل:پيشتر.
2- .مج،وز+بودند.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .اساس:آنك،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مل:بركات.
8- .وز،مل:بگفتيم.
9- .آج،لب،بم:نبات.

آنگه گفت: أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرىٰ ،ايمن شدند اهل اين شهرها كه عذاب ما با ايشان آيد (1)و ايشان خفته؟و«بيات»شبيخون باشد به عرف[175-پ]،و «بيات»و«بيتوته»كارى سگاليدن باشد به شب. وَ هُمْ نٰائِمُونَ ،و ايشان خفته باشند (2).«واو»حال[ر] (3)است،و«بياتا»در جاى«ليلا»نهاده است.

أَ وَ أَمِنَ ،«الف»در هر دو جاى استفهام است و مراد تقريع،و«واو»عطف است بر قرائت آن كه«واو»مفتوح خواند.اهل مدينه و ابن عامر خواندند:به سكون«واو»،چنان كه«أو»باشد بمعنى حرف الشكّ،يا (4)ايمن شده اند اهل اين شهرها كه عذاب ما به ايشان آيد و به (5)چاشتگاه،و محلّ او نصب بود بر ظرف به معنى (6)ضحى. وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ،و ايشان بازى مى كنند،و«واو»هم حال راست.

و اصل«بأس»و«بؤس»،شدّت باشد،و در آيت مراد عذاب است.

امّا«نوم»حدّ او سهوى[بود] (7)كه به حيوان رسد با (8)فتور اعضاء بى علّتى.

رمّاني گفت:حدّ خواب سهوى باشد كه دل را و چشم را بپوشد و حسن ضعيف بكند و منافات علم كند،يقال:نام الرّجل نوما فهو نائم و الجمع نيام،و رجل نومة كثير النّوم.و مراد به شهرها،شهرهاست كه (9)اهل آن اصرار كرده باشند بر كفر و اقامت بر معصيت.و اصل«ضحى»من ضحا (10)يضحو ضحوا اذا ظهر باشد،و مورد آيت مورد امر است به حزم و انتباه و ترك غفلت آن كه ايمن نباشند از عذاب خداى تعالى نه به شب و نه به روز.

آنگه گفت: أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّٰهِ ،ايشان از مكر خداى ايمن شده اند؟و مكر خداى عذاب خداى باشد،جز آن است كه هر عذابى را مكر نخوانند مگر آن

ص : 309


1- .آج،لب:آمد.
2- .مل:ايشان خفتگان.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:تا،چاپ شعرانى(231/5):آيا.
5- .مج،وز،مل،آج،لب:ندارد.
6- .مج،وز،مل،لت:ظرف اعنى.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:يا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .مل،آف،آن:شهرهايى است.
10- .اساس:ضحى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

عذابى را (1)كه صورت مكر دارد بر سبيل استدراج،كما قال اللّه تعالى:

سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (2) ،و معنى آن بود كه خداى تعالى براى استظهار حجّت چندان كه بنده گناه بيشتر كند (3)،او را نعمت و تندرستى بيش دهد تا او پندارد كه آن خود چنان مى بايد.آنگه ناگاهى (4)عذاب فرستد او را و هلاكش كند،و اين با مكر ماند.و اصل«مكر»پيچيدگى (5)بود،و مكّار پيچنده (6)باشد و كارش پوشيده،و منه ساق ممكورة،أى محكمة الخلق،قال ذو الرّمّة (7):

عجزاء ممكورة خمصانة قلق***عنها الوشاح و تمّ (8)الجسم و القصب

و خليل گفت:مكر الرّجل اذا التفّ تدبيره على مكروه صاحبه. فَلاٰ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّٰهِ ،از عذاب خداى ايمن نباشند (9)مگر زيانكاران.و رفع او بر فاعليّت است،و«الّا»از روى اعراب به مثابت لغو است.اگر گويند (10):پيغامبران خداى از عذاب خداى ايمن باشند و خاسر نه اند،چرا گفت: فَلاٰ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخٰاسِرُونَ ؟جواب گوييم:يك وجه آن است كه ايشان نيز از عذاب خداى ايمن نباشند (11)در حقّ كافران و عاصيان و در حقّ خود براى آن ايمن باشند كه ايشان چون مأمون الخطأ و الزّلل باشند و عقاب بر گناه باشد و در حقّ ايشان گناه صورت نبندد،ازآنجا ايمن باشند.

وجه دگر آن كه:از عذاب خداى ايمن نباشند بر وجه جهل به حكمت (12)خداى الّا گروه زيانكاران،و امن ايشان از جهل باشد،و امن انبيا و اولياء از ايمن بكردن خداى باشد ايشان را چون خداى تعالى ايشان را ايمن بكرد از آن وجه ايمن ببودند (13).

ص : 310


1- .مج،وز:عذاب را.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 182.
3- .مج،وز،مل،لت:بيش كند.
4- .آج،لب:ناگاه.
5- .مج،وز،مل:پيختگى،آج،لب:بيخته گى.
6- .مج،وز،مل:بيحنده.
7- .مج،وز+شعر.
8- .مل،آف،آن:ثمّ.
9- .اساس:نباشد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز+نه.
11- .آج،لب،بم+و.
12- .مج،وز:به حكم.
13- .مج،وز:شدند.

قوله: أَ وَ لَمْ يَهْدِ ،در فاعل«يهدى» (1)دو قول گفتند:يكى آن كه اللّه مضمر است در او،و التّقدير:أ و لم يهد اللّه،نه خداى (2)هدايت كرد[176-ر]،يعنى بيان.

و آنچه قوّت اين قول كند،قرائت آن كس است كه او«نهد»خواند به«نون»على ما ذكره الزّجّاج،قول دوم آن كه: أَنْ لَوْ نَشٰاءُ ،در جاى فاعل اوست،و تقدير آن است كه:أ و لم يهد لهم مشيّتنا باصابة (3)المذنبين بذنوبهم-نه راه نمود ايشان را آن كه اگر ما خواهيم هلاك كنيم گناهكاران را به گناهشان و تا عبرت و موعظت شوند!حق تعالى گفت:نه خداى تعالى هدايت داد و بيان كرد و بازگفت آنان را كه زمين به ميراث[بر] (4)گرفتند پس هلاك اهلشان از جماعاتى (5)و امّتانى كه ما ايشان را هلاك كرديم چون:قوم نوح و هود و صالح و شعيب و لوط[كه] (6)اگر ما خواستيمى (7)كه ايشان را نيز هلاك كرديمى (8)به گناهانى (9)كه كردند و مهر نهاديم (10)بر دل ايشان تا چيزى نمى شنوند.اين حديثى مستأنف است معطوف على قوله:

أَصَبْنٰاهُمْ ،تا داخل نباشد تحت مشيّت.و دليل بر اين آن است كه اين مستقبل است و آن ماضى،و از حكم عطف[آن] (11)است كه معطوف وفق معطوف عليه باشد.اگر آن كه اگر عطف كنند (12)،«نطبع»را على أصبناهم لازم آيد كه اين مهر بر دل ايشان و نفى سماع از ايشان از پس هلاك ايشان بود،و اين خروج باشد از اجماع و قادح بود در حكمت خداى تعالى،چه مهر بر دل مرده نهادن لايق حكمت نبود و عبث باشد.اين تفسير آيت است بر تقدير اوّل كه فاعل«يهد»

ص : 311


1- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،لت:يهد.
2- .مل+تعالى.
3- .مج،وز،مل،لت:اصابة.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج:جماعتانى.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مل،لت:خواستمانى،آج،لب:خواستمى.
8- .مج،وز،مل،لت:كردمانى،كه براساس مرجّح مى نمايد.
9- .مج،آج،لب،بم،آف:گناهان.
10- .مج،وز،مل:مهر نهادند.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .اساس:كند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

خداى باشد-جلّ جلاله.امّا بر قول دوم كه فاعل«يهد»مشيّت هلاك مستحقّان باشد،در كلام محذوفى بود.و«هدايت»به معنى دلالت بود،و آن محذوف مفعول دوم«يهد»باشد و تقدير اين چنين بود،نه راه نمود (1)[و] (2)دليل كرد و عبرت گشت آنان را كه ايشان زمين به ميراث دارند از هلاك شدگان امّت سلف، آنگه آن كه اگر ما خواستيمى (3)كه ايشان را هلاك كنيم (4)به گناهانشان (5)چنان كه با امّت (6)پيشين (7)كرديم،أعنى هدايت كرد و دليل كرد بر آنكه مثل قول و فعل ايشان نبايد گفتن[و كردن] (8)تا هلاك نشوند چون ايشان،محذوف اين است،أعنى هدايت كرد و دليل كرد بر آنكه گفتيم،و آنچه گفتيم آن كه اگر ما خواستيمى (9)فاعل است،[و] (10)بر هو دو قول«نطبع»كلامى مستأنف باشد (11)غير معطوف على قوله: أَصَبْنٰاهُمْ ،از آن وجوه كه بيان كرديم كه مؤدّى است با چند فساد،و اين قول فرّاء و زجّاج و جبّايى و بيشتر اهل علم است.و اگر نه چنين گويند،معنى آيت مستقيم نشود.

امّا معنى«طبع» (12)در او دو قول گفتند:يكى حكم به آن كه او مذموم است ابدا ازآنجا كه در معلوم آن است كه ابدا ايمان نيارد (13)به مثابت كسى كه بر دل مهر دارد.و«سماع»به معنى قبول باشد،يعنى ايشان هرگز قبول ايمان نكنند كالمطبوع على قلبه،پس اين بر سبيل حكم باشد به مذمّت و ملامت و لعنت (14)ايشان.و غرض قطع طمع رسول بود-عليه السّلام-از ايمان ايشان.

ص : 312


1- .مل:نموديم.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل،لت:خواستمانى،كه براساس مرجّح مى نمايد.
4- .مج،وز،مل،لت:هلاك كردمانى،كه براساس مرجّح مى نمايد.
5- .مج،وز،مل،لت:گناهشان.
6- .مج،وز،مل،لت:امّتان.
7- .لت:پيشتر.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل،لت:خواستمانى،كه براساس مرجّح مى نمايد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .مل+و.
12- .مل:نطبع.
13- .آج،لب:نيارند.
14- .مل:و به لعنت.

و وجه دوم در معنى«طبع»آن است كه:به معنى سمت و علامتى باشد بر دلهاى ايشان از نشانى و سوادى كه فرشتگان به اين (1)علامت كه ايشان ايمان نخواهند آورد، (2)در لعنت و تبرّاى ايشان بيفزايند.و اين طبع و مهر بر دو وجه كه گفتيم مانع (3)نباشد از ايمان براى آن حكم حاكم تبع (4)محكوم باشد على ما هو به،و محكوم را بر وجهى نكند،و نيز سمت (5)و علامت منع نباشد،بيانش قوله تعالى: بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (6).و اگر مانع بودى از ايمان،اندك و بسيار را مانع بودى،چون اندك را مانع نيست بسيار را هم مانع نبود.و ابو القاسم بلخىّ وجهى گفت در اين آيت،و آن آن است كه:طبع را تفسير به طبع[176-پ]زنگار داد (7)،گفت:خداى تعالى كفر را در دل كافر به زنگار تشبيه كرد كه بر روى آيينه (8)و شمشير باشد،براى آن كه تاريك و مظلم بود.

و ايمان را به جلاى آن تشبيه كرد،براى آن كه در او نور و ضياء است.آنگه آن زنگار را با خود[حوالت كرد،چنان كه زيادت ايمان و كفر را با سورت (9)] (10)حوالت كرد في قوله: زٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً (11)و: فَزٰادَتْهُمْ (12)رِجْساً ...، (13)و اين وجهى بودى اگر نه آنستى كه ظاهر احتمال نمى كند براى آن كه طبع يطبع طبعا لازم باشد، يقال:طبع السّيف أى صدئ.و در آيت اين فعل مسند است به خداى تعالى و اين معنى مستقيم نشود و تأويل در آيت نگنجد.دگر طبع كه صدئ باشد به «على»تعديه نكنند او را،و در آيت«على»است.پس اين تأويل درست نيست و فايدۀ آيت تحريض (14)است آن گروه بازماندگان را بر ايمان و طاعت و تحذير

ص : 313


1- .مج،وز:به آن،آج،لب:بدين.
2- .مج،وز،مل،لت:آوردن،لب،آف+و.
3- .اساس:نافع،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .آج،لب،آف:طبع.
5- .مج،وز:و سمت.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 155.
7- .وز،بم،آف،آن:دارد.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،بم،آن:آينه.
9- .آج،لب،بم،لت:با خود.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .سورۀ انفال(8)آيۀ 2.
12- .ضبط قرآن كريم:فزادتهم.
13- .سورۀ توبه(9)آيۀ 125.
14- .اساس:تعريض،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

كردن ايشان از كفر و معصيت تا مانند آن كه به ايشان رسيد به اينان نرسد،و نيز بيان كردن كه جماعتى هستند كه هرگز ايمان نخواهند آورد[ن] (1)به اختيار بد خود، كالمطبوع على قلبه.

آنگه خداى تعالى گفت: تِلْكَ الْقُرىٰ ،اين شهرها كه ما آن را هلاك كرديم و قصّه و اخبار آن با تو بگفتيم،از (2)شهرهاى قوم نوح و عاد و ثمود و شعيب و لوط و آن قوم كه ذكر ايشان در آيت مقدّم برفت،آنگه بيان كرد كه:آنچه به سر (3)ايشان آمد از عذاب پس آن بود كه من بر ايشان حجّت گرفتم به بعثت انبياء-عليهم السّلام-و اظهار معجزات بر دست ايشان و بيان ادلّه و حجج و طرائق (4)علم، گفت:رسولان ايشان بيّنات و حجج به ايشان بردند،ايشان ايمان نياوردند به هيچ وجه با آنچه پيش از آن كافر (5)شده بودند و تكذيب كرده،يعنى استنكاف و تكبّر و (6)قلّت تأمّل و نظر رها نكرد ايشان را كه با آنچه كافر بودند از وحدانيّت خداى تعالى و آنچه اركان شرع است ايمان آرند.آنگه گفت: كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اللّٰهُ ، خداى چنين مهر نهد (7)بر دل كافران.از اين آيت معلوم مى شود كه خداى تعالى به مهر و طبع منع نكند كس را (8)از ايمان،براى آن كه اشارت كرد به امورى كه همه ادلّه و حجج و بيان است و داعى به ايمان،از قصّۀ[هلاك] (9)اوايل و فرستادن رسل-عليه السّلام-و آوردن ايشان معجزات و بيّنات را،و آن كه ايشان به اختيار بد (10)خود ايمان نياوردند.آنگه گفت: كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اللّٰهُ ،خداى تعالى مهر چنين نهد بر دل كافران نه چنان كه مجبّران گمان بردند كه من منع كنم كافران را از ايمان به طبع و مهر.امّا اضافت رسل با ايشان با آن كه پيغامبران خداى بودند،

ص : 314


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز:آن.
3- .مج،وز:پس.
4- .مل:به طريق.
5- .مل:از ايشان كافر.
6- .مج،وز:او،مل:از.
7- .مج،وز:مهر نهاد.
8- .مج:كسى را.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،آن:بر،مل:ندارد.

ازآنجاست كه چون مرسل اليهم ايشان بودند و انتفاع و اهتدا به رسولان ايشان را بود،خداى تعالى اضافت كرد (1)به ايشان،و عرب اضافت كند بأدنى الملابسه، چنان كه آنجا كه به دو كس چوبى بر خواهند گرفت (2)،هنوز بر نگرفته (3)آن يكى ديگر (4)را گويد:خذ بطرفك،طرف خود برگير،يعنى طرفى كه ملاقى تو است.و قوله: فَمٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا ،اين«لام»براى تأكيد نفى است،چنان كه بسيار جايها شرح داديم.

مجاهد گفت:هم آن معنى دارد كه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (5)،يعنى ما ايشان را هلاك نكرديم و الّا دانستيم كه هرگز ايمان نيارند (6).حسن (7)و جبّايى گفتند:معنى آن است كه كفر ايشان رها نكند ايشان را كه ايمان آرند،و اين معنى قول أخفش است كه گفت:«ما»مصدريّه است،أى لم يؤمنوا (8)بتكذيبهم،و التّقدير:لتكذيبهم،و اين هر دو قول مضطرب است،و (9)معنى از روى ظاهر آن است كه:ايشان تصديق نكنند آن را كه تكذيب كرده بودند[177-ر]پيش از اين،و ايمان نيارند به چيزى كه كافر بودند از آن پيش،و معنى آن كه:بر كفر مصرّ خواهند بود[ن]تا به مردن-و اللّه اعلم.

قوله: وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ،آنگه حق تعالى گفت:ما بيشترين (10)ايشان را عهدى نيافتيم،يعنى وفا به عهد،چنان كه در شاهد آن را كه بر عهد ثبات نكند و به عهد وفا نكند گويند:لا عهد له،او را عهدى نيست.نفى وفا را نفى عهد خوانند.و مراد به عهد،عهدى است كه ايشان با پيغامبران بستند.و«عهد»و«عقد» و«ميثاق»و«يمين»نظاير باشد،و«وجدان»و«الفاء»و«ادراك»و«مصادفه»

ص : 315


1- .مج،وز،مل،لت:اضافتشان كرد.
2- .مج،وز،لت:برخواهند گرفتن.
3- .آج،لب+باشند.
4- .آج،لب:ديگرى.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 28.
6- .اساس:نيارد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،مل:حسن بصرى.
8- .مج،وز:لم تؤمنوا.
9- .مج،وز+اين.
10- .مج،وز،مل،لت:بيشترينۀ.

نظاير باشد.و«من»في قوله: مِنْ عَهْدٍ ،تأكيد نفى راست،چنان كه نظاير او بسيار (1)برفت. وَ إِنْ وَجَدْنٰا ،«إن»مخفّفه است از ثقيله،و التّقدير:انّا (2)وجدنا،أو انّه وجدنا، على انّ الضّمير للشّأن (3)و الامر،و علامت آن كه«إن»مخفّفه از ثقيله«لام»است در خبر او،و ما بيشتر (4)ايشان را فاسق يافتيم و خارج از فرمان خداى تعالى به ايشان،و كار چنان افتاد كه ما بيشتر (5)ايشان را فاسق يافتيم.و«فسق»هم كفر باشد و هم ساير معاصى.و اصل او خروج الشّىء عن الشّىء باشد،و اگرچه در عرف غالب بر او آن است كه ما دون كفر را فسق خوانند،و در آيت هر دو رواست.

اگر گويند چگونه گفت كه:بيشتر را فاسق يافتيم،و ايشان همه فاسق بودند؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه كافران هم بر دو وجه بودند.

بعضى در ملّت و كيش خود متديّن و متحرّج بودند،و بعضى متهتّك و خليع (6)العذار (7)،آن كه چنان بودند كمتر بودند،و آن كه چنين بودند بيشتر بودند.و جواب دوم از او آن است كه:حق تعالى اكثر كنايت كرد از همه،چنان كه گويند:قلّ ما رأيت مثله،و مراد آن باشد كه:ما رأيت مثله لا (8)قليلا و لا (9)كثيرا،و مثله قوله:

فَقَلِيلاً مٰا يُؤْمِنُونَ (10) .

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 103 تا 126

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِهٰا فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِينَ (103) وَ قٰالَ مُوسىٰ يٰا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلىٰ أَنْ لاٰ أَقُولَ عَلَى اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (105) قٰالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (106) فَأَلْقىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ ثُعْبٰانٌ مُبِينٌ (107) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ (108) قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (110) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ أَرْسِلْ فِي اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سٰاحِرٍ عَلِيمٍ (112) وَ جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قٰالُوا إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ كُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِينَ (113) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (114) قٰالُوا يٰا مُوسىٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّٰا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ اَلْمُلْقِينَ (115) قٰالَ أَلْقُوا فَلَمّٰا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ اَلنّٰاسِ وَ اِسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جٰاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116) وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَلْقِ عَصٰاكَ فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ (117) فَوَقَعَ اَلْحَقُّ وَ بَطَلَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنٰالِكَ وَ اِنْقَلَبُوا صٰاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ اَلسَّحَرَةُ سٰاجِدِينَ (120) قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ (122) قٰالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هٰذٰا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي اَلْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهٰا أَهْلَهٰا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاٰفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قٰالُوا إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ مٰا تَنْقِمُ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِآيٰاتِ رَبِّنٰا لَمّٰا جٰاءَتْنٰا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَيْنٰا صَبْراً وَ تَوَفَّنٰا مُسْلِمِينَ (126)

ترجمه

پس بفرستاديم از پس[ايشان] (11)موسى را به آيات ما به فرعون و اصحابش (12)،كافر شدند به آن.بنگر چگونه (13)بود عاقبت مفسدان.

ص : 316


1- .اساس+او بسيار،با توجه به مج،وز زايد مى نمايد.
2- .مج،وز،لت،آن:و انّا.
3- .مج،وز،لت:للشّأن.
4- .مج،وز،مل،لت:بيشترينۀ.
5- .مج،وز،مل،لت:بيشترينۀ.
6- .مج،وز،مل،لت:مخلوع.
7- .اساس:العذاب،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز:إلاّ.
9- .مج،وز:إلاّ.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 88.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز:اصحابانش پس.
13- .مج:كه چگونه.

گفت (1)موسى:اى فرعون،من (2)فرستاده[ام] (3)از خداى جهانيان.

سزاوار بر آنكه نگويم بر خداى الّا راستى آوردم به شما حجّتى از خدايتان،بفرست با من فرزندان يعقوب را.

گفت اگر آورده اى حجّتى،بيار آن را اگر تو از جملۀ راست گويانى.

بينداخت (4)عصايش كه ديدى (5)اژدهايى بود ظاهر.

و بكشيد (6)دستش كه ديدى (7)آن سپيد بود نگرندگان را.

[177-پ]،گفتند جماعت از قوم فرعون (8)اين (9)جادويى است دانا.

مى خواهد كه بيرون كند شما را از زمين شما (10)،چه فرمايى (11)؟ گفتند بازدار اين را و برادرش را و بفرست در شهرها جمع كنندگان را.(12) تا به تو آرند هر جادويى دانا را.(13)

ص : 317


1- .مج:و گفت.
2- .مج،وز،لت+رسول و.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .آج،لب:پس بينداخت.
5- .مج،وز:بديديد.
6- .مج،وز:و بكند.
7- .مج،وز:ديديد.
8- .مج،وز+كه.
9- .مج،وز+كه.
10- .مج:زمينتان.
11- .مج،وز:فرماييد،آج،لب:مى فرماييد.
12- .مج،آج،لب:سحّار.
13- .اساس،آج،لب:أ إنّ،با توجه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

و آمدند ساحران به فرعون،گفتند ما راست (1)مزدى (2)اگر ما غلبه كنيم؟ گفت:آرى و شما از نزديكان باشى (3).(4) گفتند (5)اى موسى تو بيفگنى و يا (6)ما باشيم فگنندگان.

گفت بيفگنى (7)،چون بيفگندند بفريفتند چشمهاى مردمان و بترسانيدند ايشان را و آوردند جادويى بزرگ.

و وحى كرديم به موسى كه بيفگن عصاى تو كه ديدى آن فرود (8)مى برد آنچه كرده بودند به دروغ.

بيفتاد (9)حق و باطل شد[آنچه] (10)ايشان كرده بودند.

غلبه كردند ايشان را آنجا و بازگرديدند (11)ذليل و خوار.

و بيفگندند جادوان را سجده كننده.

گفتند:ايمان آورديم به خداى جهانيان.

خداى موسى و هارون.

ص : 318


1- .مج،وز:ما را هست،آج،لب:اى به درستى كه ما راست هرآينه.
2- .مج:مژدى.
3- .مج،وز،آج،لب:باشيد.
4- .اساس،آج،لب:قال،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .اساس:گفت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .وز:تا.
7- .مج،وز،آف،آن:بيفگنيد.
8- .مج،وز،آج،لب،آف:فرو.
9- .مج،وز:بيوفتاد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .مج،وز،لت:برگرديدند.

گفت فرعون ايمان آوردى (1)به او از پيش آن كه دستورى دادم (2)شما را،اين مكرى است كه كردى (3)در شهر تا برون كنى (4)از اين جا اهلش را،زود بدانى (5).

ببرم دستهاتان و پايهاتان (6)از خلاف،پس بردار كنم شما را جمله (7).

گفتند ما با خداى خود مى گرديم.

چه انكار كردى (8)از ما الّا آن كه ما ايمان آورديم[به آيات] (9)خداى (10)چون به ما آمد،خداى ما به زير (11)بر ما صبر و جان بردار ما را مسلمان.

قوله-عزّ و جلّ: ثُمَّ بَعَثْنٰا (12)مِنْ بَعْدِهِمْ -الآية،خداى تعالى در اين آيت (13)قصّۀ موسى و فرعون[178-ر]كرد،گفت:پس بفرستاديم.و«ثمّ»مهلت و تراخى را باشد،و«بعث»اصل او برانگيختن (14)باشد،و اين جا به معنى ارسال است.موسى را،اين اسمى اعجمى است (15)لا ينصرف،از اسباب منع در او سه چيز است:

يكى علميّت يكى عجمت يكى«الف»تأنيث مقصور. مِنْ بَعْدِهِمْ ،از پس ايشان، يعنى از پس نوح و هود و صالح و شعيب و لوط كه ذكر ايشان برفت. بِآيٰاتِنٰا ،«با»

ص : 319


1- .مج،وز،آج،لب:ايمان آورديد.
2- .مج،آج،لب،آف:دستورى دهم.
3- .مج،وز،آف:كرديد.
4- .مج،وز،لب،آف،لت:بيرون كنيد.
5- .مج،پس شما بدانيد.
6- .مج،وز:پايهايتان.
7- .مج،وز،آج،لب،لت:همه.
8- .آج،لب:چه چيز عيب مى كنى تو.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز،لت+ما.
11- .وز:برريز.
12- .مج،آف:بعثناهم.
13- .مج،وز،لت:آيات.
14- .لب+را.
15- .مج،وز،لت:اسمى است اعجمى.

به معنى«مع»است،چنان كه:اشتريت الدّار بآلاتها،أى مع آلاتها-بآيات و بيّنات و حجج و دلايل[ما] (1). فَظَلَمُوا بِهٰا ،أى جحدوا بها و كفروا.و«ظلم»اين جا به معنى كفر است (2)و جحود است،دليلش«باء»،لا يقال«ظلم به»انّما يقال «ظلمه»،و لكن چون به معنى كفر آمد تعديه كرد او را به حرفى كه كفر و جحود را به آن تعديه كنند،و مثله قوله: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ (3)،لا يقال:آلى منه به معنى حلف (4)،و انّما يقال:آلى عليه و لكنّه لمّا ضمّنه معنى التّبرّي و التّعدية (5)عدّاه بمن.

بعضى دگر گفتند:«با»به منزلۀ«با»ى آلت است،چنان كه ضرب بالسّيف و قطع بالسّكين،يعنى آلت ظلم خود ساختند اين آيات را و ظالم شدند از جهت اين آيات.و به هر حال بايد گفتن كه به كفر[به] (6)آيات ظالم شدند،پس معنى راجع[باشد] (7)با قول اوّل بى (8)اين همه تعسّف.اين قول ضعيف است.

بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:بدّلوا بها،أى بدّلوا الكفر بها بدلا من الايمان،براى آن كه ظلم وضع الشّىء في غير موضعه باشد در او معنى تبديل حاصل است،و اين قول قريب است. فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ،اين «نظر»به معنى فكر است،انديشه كن و تأمّل و بنگر به چشم دل تا عاقبت آن مفسدان به كجا رسيد و چگونه بود.و ما با ايشان چه كرديم! وَ قٰالَ مُوسىٰ يٰا فِرْعَوْنُ ،موسى گفت:اى فرعون!و نام او قابوس بود بر قول اهل كتاب،و وهب گفت:نام او وليد بن مصعب بود،و از جملۀ قبطيان بود و عمرش بالاى چهارصد سال بود.[و] (9)چنان كه در اخبار آمد:در اين مدّت او را تبى و بيمارى نبود،و گفتند:او را به هر (10)چهل روز يك بار حاجت بودى،و او را

ص : 320


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،لت:ندارد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 226.
4- .مج،وز،مل،لب:خلف.
5- .مج،وز،مل،لب،لت:و التّبعيد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج:با.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز:ندارد.

سعال و مخاطى و چيزى نبودى،و اگر بودى بر مردم پوشيده داشتى.و بيشتر طعام او موز بودى تا ثفلى (1)نباشد آن را.و او دعوى خدايى كرد،و آن جماعت به او ايمان آوردند.موسى و هارون را-عليهما السّلام-خداى به ايشان فرستاد، بيامدند و بر در سراى فرعون مدّتى مقام كردند.ايشان را راه ندادند به فرعون براى آن كه مردمانى (2)درويش (3)و خلق جامه و رثّ الهيئة (4)بودند.

در خبر است كه:موسى-عليه السّلام-جامه (5)پشمين داشت از پلاس و كلاهى (6)پشمين و رسنى در ميان بسته بودى و نعلينى در پاى كرده و عصا به دست گرفته،و هارون همچنين.تا يك روز مسخره اى بود فرعون را و كس پيش فرعون حديث ايشان نيارست كردن و گفتن كه:دو مرد به اين صفت دعوى پيغامبرى مى كنند.اين مسخره روزى در ميان حديث گفت:[اين حديث] (7)هزار بار از آن (8)منكرتر و ناراست تر است كه دو مرد گدا (9)بيامده اند بر در اين سراى،مدّتى است كه مى گردند و مى گويند:ما پيغامبرانيم (10)،خداى ما را به فرعون و قومش فرستاده است تا به ما ايمان آرند و تبع ما باشند.فرعون گفت:اين چه حديث است كه تو مى گويى،و (11)بجدّ مى گويى يا به هزل؟گفت:هزل چه باشد!حقيقت است،و اين ساعت كه در آمدم (12)بر در سراى بودند (13)،مرا گفتند:بگوى فرعون را كه ما رسولان (14)خداييم به تو،راه ده ما را به خود.

فرعون چون اين بشنيد،بترسيد و گونۀ رويش (15)بگشت (16)و گفت:در آرى (17)

ص : 321


1- .مج،وز،مل،آن:ثقل.
2- .لب:مردمان.
3- .بم،آف:دروش.
4- .اساس:الهيبة،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .وز،مل،لت:جامۀ/جامه اى.
6- .لب:كلاه.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،لت:ندارد.
9- .مج:دو گدا مرد.
10- .مج،وز،مل،لت:ما پيغامبران خداييم.
11- .مج،وز،لت:ندارد.
12- .اساس+و،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
13- .اساس:بودم،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
14- .مج،وز:رسول.
15- .مج:رنگش.
16- .لب:زرد شد.
17- .مج،وز،مل،لب،آف:در آريد.

اينان را تا چه مردمانند.كس آمد و ايشان را در سراى برد.چون در آمدند و (1)پيش فرعون بايستادند،فرعون روى به موسى كرد و گفت:من انت،تو كيستى؟گفت:

إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،من پيغامبرى (2)فرستادۀ خدايم به تو كه خداى جهانيان است.آنگه ميان ايشان[178-پ]آن مناظره رفت كه خداى تعالى در سورة الشّعراء حكايت كرد از ايشان و چون آنجا رسيم گفته-شود-إنّ شاء اللّه تعالى و به الثّقة.

فرعون گفت:حقيقت مى گويى يا هزل؟موسى-عليه السّلام گفت: حَقِيقٌ عَلىٰ أَنْ لاٰ أَقُولَ عَلَى اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ ،گفت:سزاوار است كه من بر خداى جز حق و راستى نگويم.و«حقيق»فعيل باشد من الحقّ،و هم به معنى فاعل باشد و هم به معنى مفعول براى آن كه حقيق سزاوار بود،و اين هر دو معنى در او بود.امّا قوله:

عَلىٰ أَنْ لاٰ أَقُولَ ،قيل محقوق على ان لا اقول.و حقيق و محقوق به يك معنى باشد،كانّه حقّ عليه ان لا يقول على اللّه الّا الحقّ،بر اين وجه به معنى مفعول باشد.و فرّاء گفت.«على»به معنى«با»ست،يقول العرب:جاء فلان بحال حسنة و على حال حسنة،و على هذا قوله: وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ (3)،أى على كلّ صراط.بر اين قول معنى آن باشد كه سزاوارم به آن كه بر خداى تعالى جز حق و راستى نگويم.گفت دليل بر اين،قرائت اعمش است كه خواند:حقيق بأن لا اقول،و عبد اللّه مسعود خواند:حقيق ان لا اقول.أبو عبيده گفت معنى آن است كه:حريص على ان لا اقول،حريصم بر آنكه بر خداى جز حق نگويم،و نافع خواند:حقيق علىّ،واجب است بر من كه بر خداى جز حق نگويم،و ابو على فارسى گفت كه:«حقيق»از حقّ باشد،و حقّ به«على»تعديه كنند،قال اللّه تعالى: فَحَقَّ عَلَيْنٰا قَوْلُ رَبِّنٰا (4)،و قال: وَ حَقَّ (5)عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ (6).دگر آن كه:«حقّ»به

ص : 322


1- .لب+در.
2- .مج،وز:پيغامبر و.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 86.
4- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 31.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فحقّ،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 25.

معنى وجب (1)باشد،و«وجب»به«على»تعديه كنند.

فرعون او را گفت:چه دليل و حجّت دارى بر اين كه مى گويى؟گفت: قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ،من از خداى حجّتى آورده ام به شما،يعنى عصا و يد بيضاء. فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،[بنى اسرائيل را] (2)و فرزندان يعقوب را كه به بندگى گرفته اى با من به بيت المقدّس فرست.وهب گفت:سبب استعناد (3)فرعون بنى اسرائيل را آن بود كه فرعون موسى،فرعون يوسف بود.چون يوسف را وفات آمد و أسباط منقرض شدند و نسل فرعون و خويشان او بسيار شدند (4)،بر بنى اسرائيل غلبه كردند و ايشان را به بندگى گرفتند (5).خداى تعالى ايشان را از دست فرعون به موسى برهانيد.و از آن روز كه يوسف-عليه السّلام-در مصر شد تا آن روز كه موسى-عليه السّلام-در مصر شد،چهارصد سال بود.

فرعون موسى را گفت: إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ ،اگر آيتى آورده اى بيار اگر راست مى گويى. فَأَلْقىٰ عَصٰاهُ ،موسى-عليه السّلام-عصا از دست بيفگند.

و اصل«عصا»من العصيان الّذي هو الامتناع باشد،براى آن كه تا چوبى سخت خشك نباشد آن را عصا نكنند از چوب خرما و سنجد و عوسج،قال الشّاعر: (6)

تصف السّيوف و غيركم يعصى (7)بها***يا ابن القيون و ذاك فعل الصّيقل

يقال:عصى بالسّيف إذا (8)اخذه بيده اخذ العصاء،و قيل بل يقال عصوته بالعصار و عصيته بالسّيف اذا ضربته به.و القاى عصا در آيت حقيقت است،و در دگر جا (9)آيد به معنى كنايت از ترك سفر،چنان كه شاعر گفت (10):

فالقت عصاها و استقرّ بها النّوى***كما قرّ عينا بالاياب المسافر

ص : 323


1- .اساس:واجب،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل،لب:استعباد.
4- .مج،مل،لت:شد.
5- .مج،وز،مل:به بنده گرفتند.
6- .مج،وز+شعر.
7- .اساس:يعصا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .اساس،وز،بم:اذ،با توجه به مج تصحيح شد.
9- .مج:جاى،وز:جايى.
10- .مج،وز+شعر.

بعضى دگر گفتند:«عصا»مشتق نيست از عصيان،براى آن كه«الف» [او] (1)منقلب است از«واو»،و«الف»اين منقلب است از«يا»،يقال:عصى يعصي عصيانا و معصية،و يقال:عصا و عصوان و عصوته بالعصا،قال الشّاعر (2):

فجاءت بنسج العنكبوت كانّه***على عصويها سابريّ مشبرق

و اصل«إلقاء»من اللّقاء باشد به معنى اتّصال،و«الف»ازالت را بود و المعنى ازال الاتّصال الّذى بين ذلك الملقى و بين يديه[179-ر].و از وجوه افعل يكى ازالت باشد،كقولهم:اعجمت الكتاب ازلت عجمته و عربت معدته اذا فسدت و اعربتها اصلحتها،أى ازلت فسادها. فَإِذٰا هِيَ ،اين را«اذا»ى مفاجات گويند، كقولهم:فتحت الباب فاذا زيد بالباب،و دخلت على فلان فاذا زيد عنده.و در قرآن از اين بسيار است.و«ثعبان»مار بزرگ باشد.فرّاء گفت:مارى بزرگ نر باشد،و اصل او من ثعبت الماء اثعبه اذا فجّرته و انثعب الماء أى انفجر،و المثعب موضع انفجار الماء.و ناودان را براى آن (3)مثعب خوانند كه آلت انفجار آب بود،و براى آنش ثعبان خوانند كه به مانند سيلاب (4)رود،قال الشّاعر (5):

على نهج كثعبان العرين***

و«مبين»،بيّن ظاهر من ابان الشّىء اذا تبيّن و ظهر،يعنى بر حقيقت اژدها شد (6)ظاهر كه مى ديدند و در او شبهتى نبود.وهب گفت:چون فرعون موسى را گفت بيار تا چه حجّت دارى،او عصا از دست بينداخت در حال اژدهايى شد عظيم.

عبد اللّه عبّاس و سدّى گفتند:اژدهاى بزرگ نر موى ناك و دهن بازكرده (7)و يك زفر بر زير كوشك فرعون نهاده،و دگر زفر بر بالاى كوشك (8).خواست تا كوشك را با هركه در اوست فروبرد.آنگه آهنگ فرعون كرد.فرعون بگريخت و

ص : 324


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .مج،وز،مل:اين.
4- .مج،وز:سيل آب.
5- .مج،وز+شعر.
6- .مج:اژدهايى شد.
7- .مج،وز،مل:بركرد.
8- .مج،وز،مل:شرف.

در خانه شد و او را حدث افتاد از بيم تا آن روز چهل نوبت بنشست.پس ازآن كه به چهل روز يك نوبت نشستى و فرياد خواست از موسى و گفت:به حرمت رضاع و تربيت كه اين را از من دور كنى تا به تو ايمان آرم و بنى اسرائيل را با تو بفرستم و هرچه خواهى بكنم.ثعبان از دگر سوى حمله برد بر مردمان و لشكر.

مردم همه بر هم افتادند تا جماعتى بسيار كشته شدند.

چون فرعون بسيار زارى كرد (1)و فرياد خواست و گفت:يا موسى اين را از من بازدار تا ايمان آرم،و هر التماس كه كنى به جاى آرم،موسى-عليه السّلام- دست كرد و برگرفت آن را عصا شد همچنان كه بود.فرعون با جاى خود آمد و بنشست و موسى را گفت:آيتى دگر دارى؟گفت:بلى،گفت:بيار.دست در گريبان كرد و از گريبان بيرون آورد سپيد (2)به مانند برف.از او نورى مى تافت مانند آفتاب (3).فرعون گفت:اين دست تو است؟موسى-عليه السّلام- دگرباره دست در گريبان كرد و برون (4)آورد،نورى از او بتافت تا به عنان آسمان چنان كه چشمها را غلبه كرد.فرعون به او نتوانست نگريدن،متحيّر فروماند.موسى-عليه السّلام- دگرباره دست در گريبان كرد و برون (5)آورد چنان كه در اصل خلقت بود.

فرعون خواست تا ايمان آورد،هامان برخاست و پيش او آمد و گفت:

دعوى خدايى كرده اى و عالمى مسخّر تواند و تو را مى پرستند.به بنده اى ايمان خواهى آوردن تا تبع او باشى،اين زشت كارى باشد.فرعون گفت:مرا مهلتى (6)ده تا فردا.موسى-عليه السّلام-گفت:روا باشد و برگشت و خداى تعالى وحى كرد به موسى كه:فرعون را بگوى كه اگر[به من] (7)ايمان آرى اين ملك بر تو رها كنم و جوانى و قوّت با تو دهم.فرعون گفت:يك امروز مرا مهلت ده.موسى-عليه السّلام-برفت.هامان در آمد.فرعون گفت:يا هامان!چه گويى؟موسى چنين

ص : 325


1- .مج،وز،مل:لابه كرد.
2- .آج:سپيدى،لب:سفيدى.
3- .مج،وز،مل:مى تافت چون شعاع آفتاب.
4- .مج،وز،مل،آج،لب:بيرون.
5- .مج،وز،مل،آج،لب:بيرون.
6- .مج،وز،مل،مهلت.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

مى گويد،و اگر اين چنين باشد كارى عظيم بود.هامان گفت:او مردى جادوست روا بود كه بكند،امّا يك روز كه اين قوم تو را پرستند به ملك همۀ دنيا برنيايد و فرعون را از سر آن بر بود (1)و گفت:حديث جوانى كه گفت با تو دهم، من چاره بسازم كه تو جوان شوى و مويت سياه شود.

آنگه بفرمود تا وسمه بياوردند و او را بفرمود تا به آن خضاب كرد و مويش سياه شد.موسى-عليه السّلام-بر دگر روز بازآمد،فرعون را يافت موى سياه شده،عجب ماند (2)از آن!خداى تعالى وحى كرد به او كه:چه انديشه كنى،كه (3)اين خضابى مزوّر است.روزى چند برآيد برود،همچنان شود كه بود.و در بعضى [179-پ]روايات آمد كه:چون موسى و هارون از نزديك فرعون برون (4)آمدند، ايشان را باران بگرفت.در راه عجوزى (5)بود،پيرزنى از خويشان مادر موسى (6).

موسى و هارون در سراى او شدند و آن شب آنجا مقام كردند،و هامان و لشكر گفتند:چرا اينان را بنگرفتى و محبوس نكردى؟او كس فرستاد براثر ايشان.چون كسان فرعون آنجا آمدند،ايشان خفته بودند و عجوز (7)بيدار بود،خواست تا ايشان را بيدار كند و بجهاند.عصا بر بالين موسى-عليه السّلام-نهاده بود، دگرباره اژدها گشت (8)و آهنگ ايشان كرد.بگريختند و موسى و هارون را رها- كردند،و چون بيدار شدند عجوز (9)ايشان را خبر داد به آنچه رفت، قوله: وَ نَزَعَ يَدَهُ ، معنى آن است كه دست از گريبان بكشيد و برون (10)كرد،و لكن در كلام محذوفى هست،بيفگند لدلالة الكلام عليه،و آن آن است كه:نزع يده من جيبها (11)بعد

ص : 326


1- .مج،وز،مل،آج،لب:ببرد.
2- .مج،وز،بماند،مل:داشت.
3- .مج،وز:انديشه كنى در اين.
4- .مج،وز،مل:بيرون.
5- .مل:عجوزه اى.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .مل،آج،لب:عجوزه.
8- .مل،آج،لب:شد.
9- .مل:عجوزه.
10- .مج،وز،مل:بيرون.
11- .وز:جنبها،همۀ نسخه بدلها با اساس مطابق است،در حالى كه براساس قاعده مى بايد«جيبه»باشد.

[ما] (1)ادخلها فيه،اين بيفگند براى آن كه دگر جايها به شرح تر از اين گفت في قوله: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ (2)،در اين آيت«نزع» گفت (3)و نزع بعد ادخال بود،و در آن دگر آيت ادخال گفت،و خروج (4)بى نزع نباشد،پس آنچه گفت و كلام (5)برآن دليل كرد از كلام بيفگند.

فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ ،«إذا»هم مفاجات است كه گفتيم،يعنى عقب نزع و اخراج سپيدى بود (6)نورانى براى نگرندگان،و اين نظر تقليب الحدقة الصّحيحة نحو المرئىّ طلبا لرؤيته باشد،نگريد[ن] (7)به چشم باشد (8)آنچه ديدنى است،و زجّاج گفت:«إذا»اين جا ظرف مكان است به معنى«هناك»و«ثمّ»،و دگر جايها ظرف زمان باشد،و تقدير كلام آن است كه:فهى بيضاء للنّاظرين هناك،و در«إذا»مفاجات اين تأويل مى گويند (9)هر جاى.

و موسى-عليه السّلام-اسمرى بود (10)شديد السّمرة،چون دست از گريبان برون (11)كردى با دگر اندامش نماندى ازآنجا (12)كه معجز خرق عادت بود كه كس بر الوان قادر نيست مگر خداى-عزّ و جلّ.

قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ ،آن جماعت اشراف و خواصّ فرعون چون هامان و جز او گفتند:اين مردى ساحر و جادوست (13)دانا،و تفسير«ملأ»پيش از اين بگفتم.و«قوم»جماعتى باشند كه به كار مردم قيام كنند و به معاونت او برخيزند، براى اين نگويند:قوم اللّه،و گويند:عباد اللّه و حزب اللّه،كه خداى تعالى را به

ص : 327


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .سوره نمل(27)آيۀ 12.
3- .آج،لب:نزع يده.
4- .كلمۀ«خروج»در اساس خط خورده است در حالى كه در همۀ نسخه بدلها هست.
5- .مج،وز،مل:آنچه فحواى كلام.
6- .مج،وز،مل:بودى.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز:نگريدن تا ببينند.
9- .مج،وز،مل:مى گويد.
10- .مج،وز+و.
11- .مج،وز،مل:بيرون.
12- .مج،وز،مل:اين.
13- .مج،وز:ساحرى و جادوى است.

قيام و معاونت كس حاجت نيست.و ساحر جادو باشد،و رمّاني گفت:حدّ سحر حيلتى لطيف باشد و در اظهار او (1)اعجوبه كه ايهام معجز افگند.و ازهري گفت:سحر صرف چيزى باشد از حقيقت خود با غير آن،و اصل او از (2)خفا و پوشيدگى باشد-چنان كه در سورة البقره بيان كرديم،و منه السّحر للرّية و السّحر للظّلمة.و بعضى دگر گفتند:سحر من قولهم:سحر المطر الارض يسحرها سحرا اذا قلّبها و قلع شجرها،قال ذو الرّمّة في صفة السّراب (3):

و ساحرة السّراب من الموامي***ترقّص في نواشرها الاروم

پس آن را براى آن سحر خواندند و او را ساحر كه گفتند:آن كار به خلاف آن است كه او مى نمايد.و عصا به صورت اژدها و أسمر به لون ابيض.

يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ (4) ،مى خواهد كه (5)شما را كه جماعت قبطيانى (6)از زمين مصر بيرون كند به سحر و جادويش.و اين براى آن گفتند كه او گفت: فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (7)،بنى اسرائيل را با من بفرست.گفتند:لشكر مى خواهد،و مى خواهد تا جماعتى بسيار[180-ر]را از ما جدا كند و ايشان را لشكر خود سازد و با ايشان بر ما خروج كند.

فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ ،[چه فرمايى.موضع«ما»از اعراب محتمل است دو وجه را:يكى رفع چون به معنى الّذي باشد،و التقدير:فما الّذي تأمرون] (8)به،و نيز محتمل است نصب را على تقدير:فأىّ شىء تأمرون به (9)،و در آن كه اين كلام كيست خلاف كردند.بعضى گفتند:كلام ملأ قوم فرعون است كه با يكديگر گفتند،و اين اولى تر و لا يقتر است به ظاهر كلام.و قولى ديگر آن كه:كلام فرعون است و در كلام فرعون يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ قول مضمر است.

ص : 328


1- .مج،وز،مل:ندارد.
2- .مج،وز،مل:ندارد.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 35.
5- .مج،وز،مل،لت:تا.
6- .مج،وز،مل:قبطيانيد.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 105.
8- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
9- .مج،وز،مل:ندارد.

قٰالُوا أَرْجِهْ ،گفتند آن گروه كه مشورت با ايشان برده بودند:بازدار او را و در كار او تأخيرى بكن.حمزه و يحيى خواندند:[ارجه] (1)به سكون«ها»بى همزه ،و وجه او آن است كه در او دو لغت آمد همزه نحو:«ارجأت»،و ترك همزه نحو«ارجيت».همزه از أرجيت گرفت بى همزه و«ها»براى استراحت آورد،چنان كه در«قه»و«عه»آورد.و بصريان خواندند و داجونى از هشام:«ارجئه»من أرجأت الامر أى اخّرت بالهمزة على وزن افعله.و ابن كثير و الحلوانيّ عن هشام همچنين خواندند،جز كه ايشان وصل كردند«ها»ى مضموم (2)را به«واو»ى پس او،ابن ذكوان خواند به كسر[ها] (3)بى اشباع:«ارجئه».و ابو جعفر من طريق ابن العلاّف و قالون و المسيّبيّ«ارجه»بى همزه به كسر«ها»بى اشباع،و باقى قرّاء و آن كسائى است و خلف و اسماعيل و ورش و ابو جعفر من طريق النّهروانىّ به كسر«ها»بى همزه و اشباع و (4)به«ياء» (5)از پس«ها».و اختلافشان در سورة الشّعراء هم چنين است.

و الإرجاء،التّأخير و همزه لغت قيس است و ديگر عرب،و ترك همزه لغت تميم[است] (6)و اسد و مرجيان را براى اين،خوانند لتأخيرهم هم الوعيد و جوازهم العفو.عبد اللّه عبّاس گفت:اخّره،بازپس دارش،يعنى توقّف كن در كارش،و قتاده گفت:احبسه،بازدارش. وَ أَخٰاهُ ،برادرش (7)يعنى هارون را. وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ ،و در شهرها بفرست كسان را كه مردم را و جادوان را جمع كنند،و«حاشرين»مفعول به است.

يَأْتُوكَ ،جواب امر است براى آن مجزوم است-تا بيارند به تو هر جادويى دانا را.كوفيان خواندند:«سحّار»مگر عاصم على فعّال لتكثير الفعل و الحرفة،و باقى قرّاء«ساحر»على فاعل.گفتند:راى آن است كه در اقطار عالم و شهرها كسان (8)

ص : 329


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز:مضمومه.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،لت:او.
5- .مج،وز،لت:يابى.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،لت+را.
8- .مج،وز،مل:كسانى.

را بفرستى تا جادوان دانا را جمع كنند تا كار موسى بنگرند،اگر سحر است و جادوى جوابش بدهند به سحرى كه آن را غالب باشد،و اگر سحر نيست واو صادق است راى در حقّ او بزنند.گفتند:راى آن است كه كودكان را بفرستى به ديهى كه در آنجا جادوان بودند تا جادوى بياموزند،و آن ديه (1)را«عرما» (2)خواندند.هفتاد و دو كودك را اختيار كردند،هفتاد از بنى اسرائيل و دو از قبط،و با موسى وعده بكردند (3)و مهلتى بخواستند و موسى-عليه السّلام-مهلت (4)بداد.

آن كودكان آنجا رفتند و مدّتها سحر آموختند تا ساحران تمام شدند.ايشان را با پيش فرعون فرستادند و گفتند:ما اينان را سحرى آموختيم كه ساحران عالم را غلبه كنند از هر سحرى كه در زمين باشد،الّا كه كار سماوى باشد كه اينان طاقت آن ندارند.

و قولى ديگر آن است كه:فرعون كس فرستاد در اقطار جهان تا هركجا ساحرى بود او را بياوردند. چون پيش فرعون آمدند (5)،قصّۀ موسى و عصا با ايشان بگفت.ايشان گفتند:اگر اين مرد ساحر است،ممكن نيست كه ما را غلبه تواند كرد (6)و ما او را غالب باشيم،و اگر جادو نيست و كار او سماوى است ما به او (7)هيچ نتوانيم كرد (8)،و ذلك قوله: وَ جٰاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ ،جادوان پيش فرعون آمدند.

از جمله جمعهاى فاعل يكى«فعله»باشد كالحفظة و السّفرة،[180-پ]و البررة و الكتبة.

مفسّران در عدد سحره (9)خلاف كردند.مقاتل گفت:هفتاد و دو مرد بودند، هفتاد اسرائيلى و دوقبطى.كلبى گفت:هفتاد مرد بودند،بيرون از دو رئيس كه

ص : 330


1- .آج،لب:ده.
2- .تفسير طبرى:«فرما»ضبط كرده است.
3- .مج،وز:وعده برزدند.
4- .مج:مهلتى.
5- .مج،وز+فرعون.
6- .آج،لب:تواند كردن.
7- .مج،وز:مايان.
8- .مج،وز:كردن.
9- .اساس:سحر،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

ايشان را بودند،كه ايشان دو مرد استاد جلد و زيرك (1)بودند و كبير بودند و در دهى مسكن داشتند كه آن را«نينوى» (2)گفتند.چون مرد فرعون آمد و ايشان را خواند،ايشان بيامدند.عطا گفت:ايشان برخاستند (3)و به سر گور پدر خود شدند و آواز دادند و گفتند:يا ابانا،اى پدران ما (4)!فرعون ملك قبط،كس فرستاده است ما را مى خواند و مى گويد:مردى آمده است عصايى دارد كه هيچ سنگى و آهنى و چوبى رها نمى كند الّا (5)فرومى برد.ما پيش او رويم (6)يا نرويم؟از آن گور (7)آوازى آمد كه بروى (8)و جهد كنى (9)تا او را خفته يابى (10)آنگه عصاى او بدزدى (11)، اگر ساحر است عصا به دست شما افتد و او از كار بازبماند كه ساحر خفته سحر نتواند كرد،و اگر او خفته عصا با شما قتال (12)كند او ساحر نيست،پيش او مروى (13)كه او غالب آيد شما را.

ايشان متنكّر (14)بيامدند و حيلت ساختند تا موسى را خفته يافتند و عصا در پيش او به زمين فروبرده (15)،غنيمت شناختند آمدند تا عصا (16)برگيرند.عصا اژدها شد و روى (17)به ايشان نهاد (18).ايشان بگريختند و فرعون را گفتند:اين مرد جادو نيست،و اين قصّه (19)بگفتند و برفتند و اختيار مقابلۀ (20)موسى نكردند.

كعب الاحبار گفت:دوازده هزار مرد بودند.سدّى گفت:سى و اند هزار

ص : 331


1- .وز:استاد رزرگ جلد.
2- .وز:سوى.
3- .اساس:برخواستند،با توجّه به ضبط مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل:پدر ما.
5- .مل+همه،آج،لب،لت+كه.
6- .مل:برويم.
7- .مج:گورها.
8- .مج،وز،آج،لب:برويد.
9- .مج،وز،آج،لب:جهد كنيد.
10- .مج،وز،مل:بيابيد،آج،لب:يابيد.
11- .مج،وز،آج،لب:بدزديد.
12- .مج،وز+و كارزار.
13- .مل،آج،لب:مرويد.
14- .مل،آج،لب:متفكّر.
15- .مج،وز،مل:فروزده.
16- .مل+را.
17- .مج،وز:سر.
18- .مج،وز،مل+و.
19- .مل+با او.
20- .مج،وز:مقاتله،مل:مقاتلت با.

مرد بودند.عكرمه گفت:هفتاد هزار مرد بودند.محمّد بن المنكدر گفت:هشتاد هزار مرد بودند،و گفتند قول جامع آن است كه:هفتاد هزار مرد بودند كه پيش فرعون آمدند از اقطار (1)جهان.فرعون هفت هزار را برگزيد همه ساحر (2)ماهر،آنگه از ايشان هفتصد را برگزيد.آنگه از ايشان هفتاد را برگزيد.مقاتل گفت:رئيس ايشان شمعون نام بود.

ابن جريج گفت:يوحنه.عطا گفت:دو برادر بودند،يكى (3)ناقص نام بود و يكى مداين الصّغير (4)،آنگه فرعون را گفتند: إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً ،ما را مزدى خواهد بود[ن] (5)اگر ما غالب شويم؟اهل حجاز و حفص خواندند:«انّ لنا»به يك«الف»على الخبر، و ابن عامر و اهل كوفه خواندند[به دو] (6)همز (7)مخفّف:«أ إنّ»يك (8)همزۀ استفهام و ديگر همزۀ«انّ»،مگر حفص كه از كوفيان او چنين نخواند،و روح هم خلاف كرد.

و ابو عمرو و رويس به همزۀ (9)اوّل و كسر دوم خواندند،الّا آن است كه ابو عمرو از ميان دو همز (10)«الفى»در آورد:«آ انّ لنا»و رويس اين فصل نكند.

ابو على فارسى (11)گفت:همزۀ استفهام اين جا بهتر باشد ازآن كه خبر، براى آن كه ايشان قاطع نبودند بر آنكه ايشان را مزدى دهند يا ندهند،و در سورة الشّعرا اجماع كردند بر همزۀ استفهام و گفت:آنجا (12)نيز كه همزۀ استفهام نياورد و در قرائت حجازيان هم تقدير همزۀ استفهام بايد كرد (13)[181-ر]،و اگرچه در لفظ نيست-چنان كه شاعر گفت: (14)

و اصبحت فيهم آمنا لا كمعشر***أتوني فقالوا من ربيعة أو مضر

ص : 332


1- .آج،لب:اطراف.
2- .آج،لب:ساحران.
3- .آج،لب+را.
4- .مج،وز،مل:مداين الصّغر،بم:مدابر الصغير.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .آج،لب:همزه.
8- .مج،وز،مل،لت،لب،بم:يكى.
9- .مج،وز،مل،لت:همز.
10- .مج،وز،مل،آج،لب:همزه.
11- .مج،وز،مل:ابو على الفارسى.
12- .آج،لب،بم:اين.
13- .مج:كردن.
14- .مج،وز+شعر.

و در كلام محذوفى هست،و التّقدير:فارسل فرعون فى المدائن حاشرين يحشرون السّحرة فحشروهم فجاء السّحرة فرعون،و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه.گفتند (1):ما را مزدى و پاداشتى (2)خواهى دادن اگر چنان باشد كه ما موسى را غلبه كنيم؟و اين قول سدّى و ابو العبّاس است،يقال:جئته و جئت اليه.و جئته به معنى قصدته باشد،و جئت اليه أى جعلته غاية لقصدي.و براى آن«فا»در «قالوا»نياورد كه كلام در تقدير نهاده است كه:لمّا جاءوا عليه قالوا.

و«اجر»مزد و ثواب باشد به خير.و«جزا»پاداشت بود به خير و شرّ.و اسم«انّ»چون متأخّر شود از خبر«لام»در[او] (3)آرند،و اگر بازپس نه افتد (4)، «لام»در[او] (5)نيارند.تا جمع نكرده باشند بين علامتى التّأكيد (6)و هما انّ و اللام.

إِنْ كُنّٰا نَحْنُ الْغٰالِبِينَ ،در«نحن»دو قول است (7).يكى آن كه:در محلّ رفع است به آن كه:تأكيد اسم«كان»است،و يكى آن كه:او را محلى نيست از اعراب،براى آن كه او فصل است.بين المبتدإ و الخبر،و غلبه ابطال مقاومت باشد به قوّت براى اين خداى را غالب (8)خوانند.

قٰالَ نَعَمْ ،حكايت قول فرعون است كه او گفت:آرى شما را به نزديك من مزد و پاداشت به خير خواهد بود (9)و بر سرى،از جملۀ مقرّبان و نزديكان من باشى، (10)و پايۀ شما به نزديك من رفيع بود و منزلت بلند.و در آيت دليل است بر آنكه فرعون بندۀ ذليل (11)محتاج بود اگر ايشان انديشه كردندى،چه اگر خداى بودى بزعمه او را به سحره حاجت نبودى كه آنچه خواستى توانستى (12)كردن.و نيز در آيت دليل است بر آنكه ساحران دروغ گفتند در آن دعوى كه كردند،كه ايشان

ص : 333


1- .مج:بگفتند.
2- .وز:پاداشى.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،لت:نيوفتد،مل،آج،لب:نيفتد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .آج،لب:علامت التّأكيد.
7- .مج،وز،مل،لت:گفتند.
8- .مج،وز،مل،لت+و قاهر.
9- .مج،وز،مل:بودن،آج،لب:باشد.
10- .مج،وز،مل،آج،لب:باشيد.
11- .مل+و.
12- .مل،لت:بتوانستى.

قلب اعيان توانند كردن و حبال و عصىّ با ماران كردن،چه اگر برآن (1)قادر بودندى كوههاى زمين بازر كردندى،و فرعون را با سگى كردندى[و ملك او به دست گرفتندى] (2)،حاجت نبودى ايشان را به آنچه گفتندى: إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً ،مزدى و محقّرى بخواستندى از او.

چون سحره بيامدند و در مقابله (3)موسى بايستادند،موسى-عليه السّلام- ايشان را دعوت كرد و با خداى خواند،و از خداى سخن گفت و از مآل و مرجع و ثواب و عقاب.ايشان با يكديگر نگريدند و گفتند:سخن اين مرد به سخن ساحران نماند.و آن روز زينت بود كه موعد ايشان بود،و آن عيدى و موسمى بود ايشان را.عبد اللّه عبّاس گفت:اوّل روز بود از سال روز نوروز و اوّل هفته روز شنبه.ابن زيد گفت:اين مجمع ايشان را به اسكندريّه بود چون موسى عصا بينداخت اژدها شد،دنبال او تا سحره برسيد-و از ميان اين دو جاى مسافتى بعيد است.چون سحره آن عدد كه بودند جمع شدند و (4)فرعون و لشكر به صحرا آمدند (5)و خلايق عالم از جوانب برآن ميعاد جمع شدند.موسى-عليه السّلام- مى آمد تنها،با او جز هارون-عليه السّلام-نبود.در برابر ايشان بايستاد و بر عصا تكيه كرد.موسى-عليه السّلام-ايشان را در وعظ گرفت و گفت: وَيْلَكُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَى اللّٰهِ كَذِباً (6)،بر خداى دروغ فرامبافى (7)كه پس بيخ شما بكند به عذاب،و دروغزن خايب و نوميد بود.

ايشان گفتند:اين نه سخن جادوان است و از آنگه (8)دو قول شدند،و ذلك [181-پ]قوله: فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوىٰ (9).آنگه آنچه داشتند از

ص : 334


1- .مج،وز،مل:اين.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .وز،مل،لت:مقابل.
4- .وز،مل:ندارد.
5- .اساس:آمدن،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 61.
7- .اساس،بم:فرامى بافى،با توجه به بم،لت تصحيح شد،وز:فرومبافيد.
8- .مل:آنگاه.
9- .سورۀ طه(20)آيۀ 62.

حبال و عصا در خبر چنان است (1)كه:بر چهل شتر نهاده بودند،رسنها بود (2)و عصاهاى مار پيكر بكرده (3)و اژدها پيكر،چوبها مجوّف كرده و زيبق در ميان آن كرده و رسنها به زيبق اندوده،و آنگه زير زمين مجوّف كرده بودند و در زير آن آتش بر كرده،و چنان ساختند كه وقت چاشتگاه بود عند ارتفاع النّهار،تا آفتاب از بالا تابش (4)و آتش از زير قوّت كرد،آنگه موسى را گفتند: إِمّٰا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّٰا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ ،اوّل (5)تو بيفگنى عصاى خود يا ما آنچه داريم؟ موسى -عليه السّلام-گفت: أَلْقُوا ،شما بيفگنى (6)آنچه خواهى فكند (7).

ايشان آن چهل خروار چوب و رسن كه داشتند بيفگندند (8)-بر اين شكل كه گفتيم.زيبق را ازآنجا كه (9)عادت است با گرماى آفتاب و حرارت آتش ساكن بنماند متحرّك شود (10)،چنان[نمود كه مى بخواهد رفتن] (11)،به جنبش در آمدند،چنان كه بعضى بر بعضى مى افتادند.موسى-عليه السّلام-بترسيد،نه از آن ترسيد (12)كه گمان برد كه آن را اصلى هست،از آن ترسيد كه گروهى امعان نظر نكرده باشند،بنگرند گمان برند كه اين از جنس آن است،ايشان را (13)شبهت حاصل شود. حق تعالى وحى كرد بدو و گفت:مترس كه آنچه ايشان نمودند شبهت است و آنچه با تو است حجّت است،و حجّت غالب باشد شبهت را به هر حال.

و وحى كرد به موسى كه:يا موسى عصا بينداز.موسى-عليه السّلام-عصا

ص : 335


1- .آج،لب:حكايت است.
2- .مل+عظيم.
3- .وز،مل،لت:ندارد.
4- .وز،مل،آج،لب،لت+كرد.
5- .مل:اى موسى اوّل.
6- .وز،مل،آج،لب:بيفگنيد.
7- .وز:خواهيد فگندن.
8- .وز،مل:بينداختند.
9- .وز،مل،لت+جريان.
10- .آج،لب:شدند.
11- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
12- .وز:ندارد.
13- .آج،لب،بم:است و بعضى را.

بينداخت (1). فَإِذٰا هِيَ ،حالى اژدهايى گشت كه هرچه ايشان به يك سال ساخته بودند به يك ساعت (2)فرود برد.اژدهاى سياه از شتر بختى مهتر با چهارپاى سطبر كوتاه و دنبالى دراز،چون با دنبا[ل] (3)نشستى از بالى بارۀ شهر بودى[قدش] (4)به سر و گردنى.دنبال بر هيچ چيز (5)نزد الّا پست كرد و[پاى] (6)بر هيچ چيز ننهاد الّا خرد كرد.از دهنش آتش (7)بيرون مى آمد و چشمهايش به مانند دو چراغ مى افروخت (8)و از او آتش بيرون مى آمد (9).بر گردن (10)مويهاى دراز داشت برخاسته به مانند نيزه ها (11).و اين عصا (12)دو سر بود،آن دو سر دو زفر گشت.اين مار را فراخى (13)دوازده گز بود.در او دندانهاى بزرگ سطبر.او را آوازى بود از دهن و دمشى (14)از بينى،و به هرآنى از رفتن بر زمين دهن بر نهاد و به يك ساعت (15)آن چهل خروار چوب و رسن فرود برد و زمين ساده كرد از آن،و آهنگ قوم فرعون كرد.

ايشان از او بگريختند (16)و برهم افتادند تا از آن ازدحام و مدافعت بيست و پنج هزار مرد بمردند-على ما ذكره السّدّي و محمّد بن اسحاق.

و فرعون به هزيمت برفت (17)عقل و هوش رميده،و آن روز چهارصد نوبت اطلاق افتاد او را پس ازآن كه به چهل روز يك بار عادت داشت كه به حاجت بنشستى و چنان شد[كه] (18)در شبانه روزى[تا] (19)به مردن چهل[بار] (20)اطلاق مى بود (21)او را.

ص : 336


1- .مل+در آن وقت.
2- .وز،آج،لت:ساعته.
3- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
5- .اساس:هيچيز/هيچ چيز.
6- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
7- .وز،مل،لت:آتشى.
8- .وز:مى فروخت.
9- .آج.لب،آف+و.
10- .مل:گردنش.
11- .اساس:نيزها/نيزه ها.
12- .آج،لب+را.
13- .وز+آن.
14- .وز،بم،آف:دمش،مل:دمى.
15- .وز:به يك ساعته،بم،آف:به يك بار.
16- .وز،مل،لت:ايشان گريختن گرفتند.
17- .اساس:برفتند،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
18- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
19- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
20- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
21- .آج،لب:اطلاق افتاد.

حفص خواند عن عاصم:«تلقف»بتخفيف من لقفت الشّىء القفه لقفا از بناى ثلاثى،و باقى قرّاء بتشديد من التّلقّف بر وزن التّفعّل.و تلقّف و تلقّم و التقم و تلهّم به معنى ابتلع (1)باشد،و آن ابتلاعى باشد به سرعت،چنان كه شاعر گفت (2):

انت عصا موسى الّذي لم تزل***تلقف ما يأفكه السّاحر

و ديگرى گفت (3):

اذا جاء موسى و القى العصا***فقد بطل السّحر و السّاحر

و گفتند:تلقّف،اخذ چيزى باشد در هوا.و در آيت محذوفى هست،و تقدير آن است[كه] (4):فالقى عصاه فصارت ثعبانا.قوله: تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ (5)،و اين«إذا»مفاجات راست چنان كه شرحش برفت.و«افك»چيزى بگردانيدن باشد از وجه خويش (6).و«افك»دروغ باشد،فعل به معنى مفعول[182-ر]، كالنّقض (7)و النّقض،و به هر حال معنى آن است كه:ما يأفكون (8)فيه،آنچه به آن افك كرده بودند و محلّ افك ايشان بود،دون مصدر كه فعل ايشان بود كه آن عرض باشد و عرض را تلقّف صورت نبندد.پس به هر حال تقدير آن باشد كه:ما يأفكون فيه و بر اين محمول باشد،قوله تعالى: وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ (9)،أى و ما تعلمون فيه من الخشب و الحديد و الحجارة الّتي تتّخذونها (10)آلهة و اصناما، كه هيچ روايت معنى ندهد جز چنين.

فَوَقَعَ الْحَقُّ ،حق حاصل آمد،و اصل وقوع سقوط باشد،كوقوع الطّائر

ص : 337


1- .اساس،بم:ابتاع،آف:اتباع،آج،لب:ابتلاع،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
2- .وز،مل+شعر.
3- .وز،مل+شعر.
4- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
5- .اساس،بم:يؤفكون،با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .وز،مل،لت:خويشتن.
7- .اساس:النّقص،با توجّه به وز،مل تصحيح شد.
8- .اساس يؤفكون،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
9- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 96.
10- .آج،لت:تتّخذونها.

و الحائط. وَ بَطَلَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،و آنچه ايشان مى كردند به ساليان دراز باطل شد و نيست گشت.

اكنون (1)متكلّمان در آن خلاف كردند كه آن حبال و عصا كجا رفت؟ بعضى گفتند:خداى تعالى اجزاى فنا بيافريد تا[اين به] (2)آن (3)فنا فانى شد،و اين مذهب آن كس باشد كه فناى بعضى جواهر با بقاى بعضى روا دارد.و اين مذهب درست نيست براى آن كه اختصاص فنا به بعضى جواهر دون بعضى محال است، براى آن كه اختصاص عرض به حلول باشد،و فنا ضدّ محل است اختصاص به حلول در او صورت نبندد.

و بعضى دگر گفتند:خداى تعالى بقايش بستد تا نيست شد،و اين مذهب آ[نا] (4)ن باشد كه بقاء معنى گويند (5)،و اين مذهب هم درست نيست براى آن كه«بقا»استمرار وجود باشد به دليل آن كه آن كس كه بقا داند استمرار وجود داند،و چيزى دگر از او معقول نباشد جز استمرار وجود.

بعضى دگر گفتند:خداى تعالى آن كون كه به او كاين[با] (6)شد بستاند تا او از كائنى برود (7)،چون (8)از كائنى برود از وجود برود،كه جوهر موجود نباشد الّا كاين،و اين بر مذهب آنان روا باشد كه أكوان لا يبقى گويند (9)،گويند:خداى تعالى چون كون نيافريند جوهر از وجود بشود و اين مذهب درست نشده است.

و سيّد (10)را نظر است و بيشتر محقّقان را در آن كه أكوان باقى است يا باقى نيست.آنچه قول (11)درست است در آن،آن است كه خداى تعالى اجزاى او مفرّق

ص : 338


1- .مل+بدان كه.
2- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
3- .آج،لب:تا به آن.
4- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
5- .اساس:گويد،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
7- .مل،لت:شود.
8- .وز:تا.
9- .اساس:نگويند،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
10- .مل:و قبلة الموحّدين و قدوة المحقّقين اعلم الهدى ذو المجدين المرتضى-قدّس اللّه روحه.
11- .مل:امّا قولى كه.

كرد تا در هوا هبا شد (1)چنان كه پيدا نبود،و اين وجه (2)از قدوح و اعتراضات دورتر است-و اللّه اعلم.

و حقيقت حق و باطل،اند جاى بيان كرديم در اين كتاب.و«ما»في قوله: مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،محتمل است دو وجه را،يكى آن كه:موصوله باشد به معنى الّذي،و التّقدير:الّذي كانوا يعملون،و دوم آن كه:مصدريّه باشد،أى عملهم.

فَغُلِبُوا هُنٰالِكَ ،مغلوب شدند در آن جايگاه.و غلبه ظفر باشد در بغيه (3)و مراد.و برگشتند ازآنجا صاغر و ذليل،من الصّغر و الصّغار و هما المذلّة،يقال:

صغر الشّىء صغارا فهو صغير و صغر الرّجل من الهوان و الذّلّ صغارا فهو صاغر، و اين از صغر منزلت باشد،و نصب او بر حال باشد.

وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ سٰاجِدِينَ ،و ساحران را به روى در آوردند (4).براى آن به لفظ ما لم يسمّ فاعله گفت كه چون آن بديدند مالك نبودند و قادر بر خود،از سرعت آن كه ايشان به وهلت اوّل كه نظر كردند علم حاصل شد،به روى در آمدند به سجده،پنداشتى كه كسى ايشان را به روى در آورد.و وجه ديگر آن است كه:

چون دليل دعوت كرد (5)ايشان را به آن،به مثابت آن بود كه دليل ايشان را به روى در آورد به سجده.و نصب«ساجدين»بر حال باشد.

قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،گفتند:ايمان آورديم به خداى جهانيان.و«ربّ»چون (6)به معنى سيّد باشد (7)خداى را به او وصف كنند،فيما لم يزل[182-پ]و لا يزال.

و چون به معنى مالك باشد،در لا يزال وصف كنند يا نكنند!رمّاني گفت:نكنند، و اگر مالك را تفسير بر قادر دهند به اين معنى هم ربّ باشد در ازل و لا يزال.

ص : 339


1- .مل،لت:باشد.
2- .اساس:وجهى،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
3- .وز،مل،لت:باشد ببغية.
4- .وز،مل،لت+و.
5- .اساس،بم،آف+كه،با توجّه به وز،مل زايد مى نمايد.
6- .مل:خود.
7- .وز،مل،لت:بود.

خداى موسى و هارون.براى آن تخصيص كرد ايشان را به ذكر كه[تا] (1)گمان نبرند كه فرعون را خواستند.و وجه دگر براى شرف و اختصاص ايشان،كه ايشان دو پيغامبر دعوت كننده بودند.و امّا آن كه وجود دو پيغامبر در يك عصر و بيشتر روا باشد و وجود دو امام روا نباشد،عقل را به اين طريقى نيست،و اين به سمع دانند و اجماع،چنان كه به سمع دانند كه در عهد رسول (2)-عليه السّلام-و از پس او هيچ پيغامبر نبود.ساحران چون چنان ديدند،به ادنى مايه نظر كه كردند، ايشان را علم حاصل شد كه:آن نه از جنس سحر (3)است،و مانند اين در مقدور بشر نباشد،چه ايشان سالهاى بسيار تعاطى سحره (4)كرده بودند و كيفيّت شناخته (5)،ايشان را علم حاصل شد به آن كه آن معجزى (6)است خارق عادت و او پيغامبر است و آنچه مى گويد راست مى گويد.به روى در آمدند و سجده كردند و گفتند:ما ايمان آورديم به خداى جهانيان كه خداى موسى و هارون است.

و در خبر مى آيد كه:در ميان ايشان هفتاد و دو مرد بودند پشت خم شده از پيرى،و علما و بزرگان ايشان بودند،و گفتند ايشان را چهار رئيس بودند:

سابور و عازور و حطحط (7)و مصفى،و اوّل ايشان ايمان آوردند پس ديگران متابعت كردند. فرعون چون آن بديد بر سبيل تجلّد و جبارت (8)گفت: آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ،ايمان آوردى (9)به موسى پيش ازآن كه من دستورى دادم شما را.اين مكرى است كه شما به يك جاى ساخته[ايد] (10)در شهر تا اهل اين شهر را

ص : 340


1- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد،لت:كه ايشان.
2- .وز،مل،ما+ما.
3- .بم،آف:سحره.
4- .وز،مل:سحر.
5- .وز،مل،لت:شناختند.
6- .اساس،آج،لب،آن:معجزه،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
7- .اساس:حمطحط،با توجه به وز،مل تصحيح شد.
8- .وز،مل،لت:جسارت،آج،لب:جباريّت.
9- .وز،مل،آج،لب،آف،آن:آورديد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.

براندازى (1)،ندانى (2)كه با شما چه خواهد رفت (3)!آنگه گفت:بفرمايم تا شما را دست و پاى ببرند از خلاف،يعنى دست راست و پاى چپ.و بفرمايم:تا شما را (4)بر دارها كنند از درختان خرما.

حفص و ورش و رويس خواندند:«امنتم به»به يك همزه على الخبر،باقى به دو همزه[بر] (5)استفهام و كوفيان هر دو همزه را تخفيف كردند مگر حفص و روح.ديگران به تخفيف اوّل و تليين دوم خوانند (6).و فرعون اين قول بر سبيل تهديد گفت و ايهام بر قوم به آن كه هركس كه بى فرمان پادشاه كارى كند، مستحقّ زجر و عقوبت باشد (7).ايشان گفتند:هيچ باك نيست،هرچه خواهى مى كن كه ما را حق روشن شد.چون بديد كه اصرار كردند و بر نمى گردند،بفرمود تا همه را دستهاى راست و پايهاى چپ ببريدند (8)و گفتند كه:اوّل كس كه اين عقوبت فرمود فرعون بود،اين قول عبد اللّه عبّاس است.

و اشتقاق«صلب»از صلابت گرفته اند،و صلب شدّ و بستن باشد بر درخت.آنگه بفرمود تا همه را بر دارها كردند.يا عجب آن قوم بامداد كافر بودند و چاشتگاه ساحر بودند،و در اظهار سحر مبالغت مى كردند و سوگند مى خوردند به عزّت فرعون،و نماز پيشين مؤمن بودند و نماز ديگر شهيد بودند و نماز شام به بهشت بودند.

قوله: وَ مٰا تَنْقِمُ ،اين[نيز] (9)حكايت قول سحره است كه ايشان گفتند فرعون را كه:تو از ما چه منكر ديدى و براى چه بر ما منكرى؟يقال:نقم ينقم،و نقم ينقم،و الأوّل افصح،و النّقمة ضدّ النّعمة.و«انتقام»كينه كشيدن باشد،جز آن

ص : 341


1- .وز،مل،آج،لب،آف:براندازيد.
2- .وز،مل،آج،لب:ندانيد.
3- .وز،مل،لت:خواهد رفتن.
4- .آف:شما را تا.
5- .اساس:ندارد،با توجه به وز،مل افزوده شد.
6- .لت:خواندند.
7- .وز،مل،لت:شود.
8- .بم:ببريدن.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

كه ما به آيات خداى ايمان آورديم چون به ما آمدند.آنگه سخن با فرعون منقطع كردند.چون دست و پاى بريدن ايشان فرمود و برادر كردن،گفتند: رَبِّنٰا ،خداى ما.

أَفْرِغْ عَلَيْنٰا صَبْراً ،صبر بر ما ريز و ما را جان بردار مسلمان،يعنى ما را توفيق ده و الطاف به پاى دار (1)تا بر ايمان ثبات كنيم و مقام تا مرگ به ما آيد و ما مؤمن (2)باشيم.

قوله تعالى[183-ر]:

سوره الأعراف (7): آیات 127 تا 141

اشاره

وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسىٰ وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قٰالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسٰاءَهُمْ وَ إِنّٰا فَوْقَهُمْ قٰاهِرُونَ (127) قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ اِسْتَعِينُوا بِاللّٰهِ وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَلْأَرْضَ لِلّٰهِ يُورِثُهٰا مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قٰالُوا أُوذِينٰا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنٰا وَ مِنْ بَعْدِ مٰا جِئْتَنٰا قٰالَ عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْحَسَنَةُ قٰالُوا لَنٰا هٰذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسىٰ وَ مَنْ مَعَهُ أَلاٰ إِنَّمٰا طٰائِرُهُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (131) وَ قٰالُوا مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمُ اَلطُّوفٰانَ وَ اَلْجَرٰادَ وَ اَلْقُمَّلَ وَ اَلضَّفٰادِعَ وَ اَلدَّمَ آيٰاتٍ مُفَصَّلاٰتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَيْهِمُ اَلرِّجْزُ قٰالُوا يٰا مُوسَى اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا اَلرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (134) فَلَمّٰا كَشَفْنٰا عَنْهُمُ اَلرِّجْزَ إِلىٰ أَجَلٍ هُمْ بٰالِغُوهُ إِذٰا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ فِي اَلْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ كٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِينَ (136) وَ أَوْرَثْنَا اَلْقَوْمَ اَلَّذِينَ كٰانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا اَلَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ اَلْحُسْنىٰ عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ بِمٰا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنٰا مٰا كٰانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مٰا كٰانُوا يَعْرِشُونَ (137) وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ اَلْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلىٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ قٰالُوا يٰا مُوسَى اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً كَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ قٰالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ مُتَبَّرٌ مٰا هُمْ فِيهِ وَ بٰاطِلٌ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (139) قٰالَ أَ غَيْرَ اَللّٰهِ أَبْغِيكُمْ إِلٰهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْنٰاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسٰاءَكُمْ وَ فِي ذٰلِكُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141)

ترجمه

گفتند (3)معروفان قوم فرعون كه رها مى كنى (4)موسى و قومش را تا تباهى كنند در زمين و رها كنند تو را و خدايان تو را؟گفت:بكشيم پسرانشان را و زنده مانيم (5)زنانشان را و ما بر (6)بالاى ايشان غلبه كننده ايم.

گفت موسى قومش را:يارى خواهى (7)از خدا و صبر كنى (8)كه زمين خداى راست،به ميراث دهد آن را كه خواهد از بندگانش و انجام پرهيزگاران راست.

گفتند رنجه داشتند ما را (9)از پيش آن كه تو آمدى و از پس آن كه تو آمدى،گفت:اميد هست كه هلاك [كند] (10)دشمن شما را و خليفه كند شما را در زمين،بنگرد (11)تا چگونه مى كنى (12).

ص : 342


1- .مج،وز،مل،لت:به پاى.
2- .اساس:مأمون،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .آج،لب،آف:و گفتند.
4- .مج،وز:رها كنيد،بم:مكنى،آف:رها مكنيد.
5- .آج،لب:زنده بگذاريم،لت:زنده داريم.
6- .مج،وز،لت:ندارد.
7- .مج،وز،آف:خواهيد.
8- .مج،وز،آف:كنيد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به آج،لب افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس:بنگرى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
12- .مج،وز،آج،لب،آف:مى كنيد.

بگرفتيم (1)آل فرعون را به قحطها و نقصانى از ميوه ها تا باشد كه ايشان انديشه كنند.

چون آيد (2)به ايشان نيكى، گفتند:ما راست اين،و اگر رسد به ايشان بدى فال بد بر زدند (3)به موسى و آنان كه با اواند،الا و فال بد ايشان نزد خداست و لكن بيشتر (4)ايشان نمى دانند.

و گفتند هرگه به ما (5)آرى (6)از آيتى تا بفريبى به آن ما را،ما تو را باور نداريم.

بفرستاديم بر ايشان آب (7)و ملخ و شپش (8)و بزغ و خون علامتهاى جدا كرده،تكبّر و بزرگوارى كردند و بودند گروهى گناهكاران.

و چون افتاد بر ايشان عذاب،گفتند:اى موسى بخوان براى ما خدايت[را] (9)با آنچه عهد كرد نزديك تو اگر برگشايى از ما عذاب ايمان آريم به تو و بفرستيم با تو بنى اسرائيل را.

[183-پ] چون برگشاديم از ايشان عذاب تا به وقتى كه ايشان برسيدند به آن كه بديدى (10)عهد مى شكستند.

ص : 343


1- .لت+ما.
2- .لت،آف:آمد.
3- .مج،وز:فال بد زنند،آف:فال بد زدند،لت:فال برزنند.
4- .مج،وز،لت:بيشترينه.
5- .اساس+ايمان،با توجه به مج،وز ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .مج،وز:آريد.
7- .آج،لب:باران.
8- .مج،وز،لت:كرهه،آج،لب:كنه.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز:ديدند.

[كينه كشيديم از ايشان] (1)،غرقه كرديم ايشان را در دريا به آن كه ايشان به دروغ داشتند آيات ما را و بودند از آن غافلان (2).

و به ميراث داديم (3)آن قوم را[كه] (4)آنان (5)[را] (6)ضعيف (7)گرفته بودند مشرقهاى زمين و مغرب آن (8)،آن كه بركت كرديم در آن و تمام شد سخن خداى تو به نيكوتر (9)بر بنى اسرائيل به آن صبر كه كردند،و هلاك كرديم آنچه مى كرد فرعون و گروه او و آنچه مى كردند از بناها (10).

بگذرانديم (11)فرزندان يعقوب را به دريا،آمدند بر گروهى كه مقيم بودند ور (12)بتانى كه ايشان را بود، گفتند اى[موسى] (13)كن ما را خدايى چنان كه هست ايشان را خدايان (14)گفت شما مردمانى نادانى (15).

اينان را هلاك كرده است آنچه ايشان در آنند و باطل است آنچه مى كنند.

گفت جز خداى بجويم (16)شما را خدايى؟و او تفضيل داد شما را بر جهانيان.

ص : 344


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،بم،آف،لت:غافل.
3- .مج،وز،لت:بداديم.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،لت:ايشان.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز:ضعف.
8- .مج،وز،لت:و مغربهايش.
9- .مج،وز،لت:خداى نيكوتر،بم،آف:به نيكويى.
10- .مج،وز+بلند.
11- .مج،وز،لت:بگذارنيديم.
12- .مج،وز:برآن،:در.
13- .مج،وز:خداى،آج،لب:بتانى،لت:خدايانى.
14- .مج،وز:خداى،آج،لب:بتانى،لت:خدايانى.
15- .مج،وز،آف:نادانيد.
16- .مج،وز،آف،لت:نجويم.

و چون برهانيديم شما را از آل فرعون تا بر شما مى نهند (1)بدى عذاب و مى كشند (2)پسران (3)را و زنده رها مى كنند (4)زنان (5)را و در اين (6)بلايى بود و امتحانى از خدايتان بزرگ.

قوله: وَ قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ -الآية.در اين آيت خداى تعالى حكايت [آن] (7)انكار كرد كه قوم فرعون و اشراف و معروفان ايشان كردند بر فرعون و گفتند:

رها خواهى كردن موسى را و قومش را تا در زمين فساد كنند،يعنى دعوت او خلق را با خلاف (8)تو و عصيان در تو و ايمان به خداى و عبادت تو[و] (9)رها كند (10)تو را و خدايان تو را.حسن بصرى گفت:فرعون-عليه اللّعنة-بت پرست بود و با آن كه دعوى خدايى كرد بت پرستيدى،پس هم عابد بود و هم معبود،و از اين جا گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ (11)،يعنى به اضافت با بتان.

سدّى گفت:او و قوم او پيش ازآن كه (12)دعوى خدايى كرد گاو پرستيدندى، هركجا گاوى نكو ديدندى گفتندى اين خدا[ست] (13)و او را عبادت كردندى.

گفت:براى ميل و دوستى ايشان گاو را،سامرى از ميان همۀ حيوانات گوساله اختيار كرد.زجّاج گفت:او اصنامى اختيار كرد براى قومش تا آن را پرستندى (14)-تقرّبا اليه-چنان كه بت پرستان گفتند: مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِيُقَرِّبُونٰا [184-ر] إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ ... (15)،و روايت كرد ابو عبيده كه حسن بصرى را پرسيدند كه:فرعون چيزى

ص : 345


1- .مج،وز:مى دهند.
2- .آج،لب:مى كشتند.
3- .مج،وز،لت:پسرانتان،آج،لب:پسران شما.
4- .آج،لب:زنده مى گذاشتند.
5- .مج،وز:زنانتان،آج،لب:زنان شما.
6- .مج،وز،لت،در آن.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مل:برخلاف.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مل:كنند.
11- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 4.
12- .وز+او.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
14- .مج،وز،مل،آج،لب:پرستيدندى.
15- .سورۀ زمر(39)آيۀ 3.

پرستديدى (1)؟گفت:كان يعبد تيسا،بز نر بزرگ داشت (2)آن را پرستيدى (3).و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بكر بن عبد اللّه و شعبى و ضحّاك و ابن ابي اسحاق خواندند:«و يذرك و الهتك (4)»،و اين را دو معنى گفتند،يكى آن كه:و عبادتك من قولهم:اله يأله آلهة،أى عبد،و منه الإله المستحقّ للعبادة تو را رها كند و عبادت[تو] (5)،تو را نپرستد-چنين كه ديگران مى پرستند-و قولى دگر[آن كه] (6):

مراد به الهه آفتاب است من قول الشّاعر (7):

تروّحنا من الدّهناء قصرا (8)***و اعجلنا الإلهة ان تئوبا

و يروى أن تغيبا (9)،اى الشّمس و براى[آن] (10)به او اضافت كرد كه آفتاب پرستدى (11)،فكانّه قال:و يذرك و معبودك.و بعضى دگر گفتند:به«آلهة»اله خواست جز كه«تا»ى تأنيث در او بود،چنان كه ايشان گويند:ولدتى و كوكبتي و هو اهلة ذلك قال الرّاجز (12):

يا مضر الحمراء انت اسرتي***و انت ملجاتي و انت ظهرتي

فرعون جواب داد كه: سَنُقَتِّلُ أَبْنٰاءَهُمْ .اهل حجاز«سنقتل»خواندند به تخفيف من القتل،و باقى قرّاء به تشديد من التّقتيل لكثرة الفعل،و براى آن كه قوّت موسى -عليه السّلام-ديده بود و علوّ كلمۀ او دانسته كه (13)به او چيزى نتواند كردن،گفت:

هم با سر آن كار شويم كه به اوّل مى كرديم از كشتن پسران بنى اسرائيل و رها كردن دختران،چه آن سالها كه او را خبر دادند كه در اين سال مولودى آيد كه ملك تو بر دست تو (14)بشود. (15)او بفرمود تا كودكان نرينه را مى كشتند (16)-چنان كه قصّۀ آن

ص : 346


1- .مج،وز،مل،لت،آج،لب:پرستيدى.
2- .مج،وز:بزى بزرگ داشت،مل،بم:بزى نر داشت.
3- .مج،وز،مل،لت،آج،لب:پرستيدى.
4- .وز،مل،آج،لب:الهتك.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،مل وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،مل وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مل+شعر.
8- .آج:عصرا.
9- .اساس،آن:يغيبا،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،مل وز افزوده شد.
11- .مج،وز،مل،لت،آج،لب:پرستيدى.
12- .مج،وز،مل+شعر.
13- .مج،وز،مل:دانست كه.
14- .مل،آج،لب،لت:دست او.
15- .آج،لب:برود.
16- .مج،وز،مل:مى كشند.

برفت-و براى آن زنان را گفت رها كنيم اين جا تا كسانى باشند كه ايشان را خدمت كنند،و ايشان از شرّ ايشان ايمن باشند كه زنان را شوكت كارزار نباشد. وَ إِنّٰا فَوْقَهُمْ قٰاهِرُونَ ،و ما از بالاى ايشان قاهر و غالبيم و ايشان ذليل و اسير مااند.

قوم موسى با موسى اين شكايت كردند،موسى گفت قومش را: اِسْتَعِينُوا بِاللّٰهِ وَ اصْبِرُوا ،از خداى يارى خواهى (1)و صبر كنى (2)و پناه با او دهى (3).و «استعانت»طلب معونت باشد،و اين را«سين»طلب گويند.و«صبر»حبس النّفس على ما تكره باشد،و خلاف او جزع باشد،قال الشّاعر (4):

فان تصبرا فالصّبر خير مغبّة***و ان تجزعا فالأمر ما تريان

إِنَّ الْأَرْضَ لِلّٰهِ ،بعضى گفتند (5):زمين مصر است و حمل او كردن بر عموم اولى تر[باشد] (6).زمين خداى راست به ميراث،به آن كس دهد كه خواهد از بندگان.و ارث وميراث جعل الشّىء للخلف بعد السّلف باشد،آنچه از مرده بازماند به زندۀ[مستحق] (7)ان را ارث و ميارث و تراث خوانند،در جز اين جاى استعمال كنند بر سبيل مجاز

كقوله (8)-عليه السّلام- (العلماء ورثة الانبياء) ،و به معنى تعقيب استعمال كنند،كقولهم:أورثه اكل الطّين صفرة اللّون،أى اعقبه.و «ايراث»به ميراث رها كردن باشد.و در معنى آيت دو قول گفتند:يكى تسليت و دلخوشى دادن ايشان بر آنكه دنيا بر كس بنماند (9)كه از شأن او انقلاب و انتقال است-چنان كه پوشيده نيست-و شعرا در او بسيار گفتند،منها (10):

و حسبك قول النّاس فيما رأيته (11)***لقد كان هذا مرّة لفلان

ص : 347


1- .مج،وز،مل،آج،لب،آن،آف:خواهيد.
2- .مج،وز،مل،آج،لب،آن،آف:كنيد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،آن،آف:دهيد.
4- .مج،وز،مل+شعر.
5- .مل،لت+مراد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس،آف:كقولهم،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .اساس:نماند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز،مل+شعر.
11- .مج،وز:ملكته.

و قولى دگر آن كه:ايشان را وعده داد بر قطع و طمع افگند كه زمين مصر و ملك فرعون ايشان را خواهد بود[ن] (1)بوعد (2)من اللّه له بذلك.و مشيّت ارادتى باشد در ايقاع (3)فعل[على] (4)وجه دون[184-پ]وجه.. وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ،و انجام پرهيزگاران را باشد براى آن كه ايشان با ثواب خداى شوند.

قوم موسى بر سبيل توجّع و تألّم گفتند: أُوذِينٰا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنٰا وَ مِنْ بَعْدِ مٰا جِئْتَنٰا ،أى موسى يا (5)نبىّ اللّه،دانى كه اينان ما را رنجور داشتند پيش از آمدن تو و نيز پس ازآن كه تو بيامدى.چون در هر دو حال ما را در رنج مى بايد بود (6)،آخر فرق چيست ميان حضور و غيبت تو (7):

چون با تو و بى تو مى (8)به غم بايد زيست***پس فرق ميان وصل و هجران تو چيست

و«اذى»رنجى (9)باشد كه به تلف نفس نرسد،و ايذاى ايشان قوم موسى را آن بود كه وهب گفت:قوم فرعون بنى اسرائيل را بنده گرفته بودند.ايشان را كارهاى گران فرمودندى (10)چون سنگ كندن از كوه و نقل كردن،و بناى كوشكها (11)و سراها كردن و انواع حرف (12)صناعات از گلى گرى و آهنگرى و درودگرى و خشت زدن،و آن كس كه نتوانستى كرد (13)و ضعيف بودى،او را ضريبه اى (14)(15)برنهاده بودندى كه در ماه و در روز بدادى،و اگر تأخير كردى و ندادى او را بزدندى و بازداشتندى و جفا كردندى.و زنان را نيز دوك رشتن و جامه بافتن و درزى كردن (16)فرمودندى و كارهايى كه لايق ايشان بودى.موسى-عليه السّلام-ايشان را دلخوشى

ص : 348


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:به وعده،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج،وز،مل،لت:وقوع.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .آج،لب:ندارد.
6- .مج،وز،مل،لت:بودن.
7- .مج+شعر،وز،مل+بيت.
8- .مج،وز،مل،لت:چون بى تو و با توام.
9- .اساس:رنج،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز،مل:فرمودند،بم،آف:فرمودى.
11- .مج،وز،مل،لت:و بناها و كوشكها.
12- .مج،وز،مل،لت+و.
13- .مج،وز،مل،لت:كردن.
14- .اساس:ضربه،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
15- .مل+سر.
16- .مج،وز،لت:در زيان كردن،مل:خيّاطى كردن.

داد و گفت: عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ ،اميد است كه خداى تعالى دشمن [شما] (1)را هلاك كند و شما را در زمين خليفه كند.

ابو على گفت:خداى تعالى ايشان را خليفه كرد در زمين مصر از پس موسى،آنگه بيت المقدّس بگشاد براى ايشان بر دست يوشع بن نون (2).آنگه در روزگار داود دگر شهرها بگشاد براى ايشان و در عهد سليمان ملك زمين به ايشان داد،فذلك قوله: وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ (3)فِي الْأَرْضِ ،آنگه گفت:خداى تعالى با شما اين بكند و امتحان كند شما را تا خود چه خواهى كرد (4).خداى تعالى فرعون را هلاك و ملك مصر به ايشان داد.ايشان به شكر آن گوساله پرستيدن پيش گرفتند-چنان كه قصّۀ او بيايد (5)-إن شاء اللّه (6).

آنگه حق تعالى آغاز بليّت قوم فرعون حكايت مى كند و مى گويد: وَ لَقَدْ أَخَذْنٰا ،ما بگرفتيم به درستى آل فرعون را به سالهاى قحط.«لام»تأكيد راست،و «قد»لتقريب الماضي من الحال،چنان كه كسى را بينى كه منتظر ركوب امير باشد گويى:قد ركب الامير،يعنى اين ساعت بر نشست.و آل مرد (7)خاصّگان او باشند (8)كه يؤول امرهم اليه.و گفته اند:آل از اهل خاص تر است،لهذا يقال:اهل البلد،و لا يقال آل البلد.و«سنين»جمع سنه باشد و به سنه كنايت كنند از قحط و اين را به كثرت استعمال مخصوص كردند به سال قحط تا از او فعل برگرفتند، فقالوا:اسنت القوم اذا دخلوا فى[السّنة،اى في] (9)القحط،قال الشّاعر: (10)

عمرو العلى هشم الثّريد لقومه***و رجال مكّة مسنتون عجاف

ص : 349


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،لت:يوشع بن النّون.
3- .اساس،مل،آج،لب:يستخلفنّكم،با توجه به مج،وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل،لت:خواهيد كردن.
5- .مل+به جاى خويش.
6- .مل+وحده العزيز.
7- .مل:مردم.
8- .مج،وز،آف،آن:باشد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز+شعر.

فرّاء گفت:سنين،يعنى سالى از پس سالى قحطناك،يقول العرب:وجدنا البلاد سنين،أى جدوبا،قال (1):

و اموال اللّئام بكلّ ارض***تجحفها الجوائح و السّنون

و قال آخر (2):

كأنّ النّاس اذ فقدوا عليّا***نعام جال في بلد سنينا[185-ر]

و اهل حجاز و قيس على هجاءين گفتند و در حال رفع به«واو»و در حال نصب و جرّ به«يا»بر نهاد جمع سلامت،و بعضى بنو تميم در احوال ثلثه (3)به«يا»گفتند،قالوا مضت علينا سنين،أى قحط.و بنو عامر صرف كردند او را و گفتند:اقمنا عنده سنينا كثيرا (4)،و كسائي گفت:لا بدّ على هجاءين و فتح النّون بايد كه اين نوع (5)جمع است،كقلة و قلين و كرة و كرين و عزة و عزين گفت،و بعضى عرب اعراف بر«نون»افگندند و چنان ساختند كه«نون»از اصل كلمت است،فقال شاعرهم: (6)

سنيني كلّها قاسيت حزنا***اقاس مع الصّلادمة الذّكور

و قال آخر (7):

و لقد ولدت بنين (8)صدق صادة (9)***و لانت بعد اللّه كنت السّيّدا

«نون»جمع با اضافت بياورده است از اين وجه كه گفتيم. وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرٰاتِ ،و نيز امتحان كرديم ايشان را به نقصان ميوه ها تا باشد كه ايشان انديشه كنند.

قتاده گفت:قحط و سنون در باديه و اهل مواشى بود و نقصان ميوه (10)در

ص : 350


1- .مج،وز،مل+شعر.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .مج،وز،مل:فى احوال الثّلاثة.
4- .مج،وز،مل،لت:كثيرة.
5- .مل،آف،لت:نون.
6- .مج،وز+شعر.
7- .مج،وز+شعر.
8- .آج،لت:سنين.
9- .مل،لت:سادة.
10- .آج،لب:ميوه ها.

شهرها،و كعب الاحبار گفت:روزگارى (1)درآيد بر مردمان كه درخت (2)خرماى بزرگ يك خرما آرد (3).

فَإِذٰا جٰاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ ،چون نعمتى و خصبى و سعتى به ايشان رسيدى، گفتندى: لَنٰا (4)هٰذِهِ ،اين خود ما راست و حقّ ماست برحسب عادت يا به استحقاقى كه خود را اعتقاد كردند به جهل،و اگر ايشان را سالى بد رسيدى از قحط و تنگى و بيمارى و وبا و آفت،گفتند[ى] (5):به شوم موسى است و قومش.و تطيّر تشأّم باشد بزجر الطّير،و عرب را عادت باشد كه به مرغ بپرد[كه] (6)يا بانگ كند و يا بر درختى نشيند،تفأّل و تشأّم كنند،به سانح تفأّل كنند و به بارح تشأّم [كنند] (7)كه آن از راست درآيد و اين از چپ (8)،قال الكميت (9):

و لا انا ممّن يزجر الطّير همّه***أ صاح غراب ام تعرّض ثعلب

و لا السّانحات البارحات عشيّة***امرّ سليم القرن ام مرّ أعضب

و قال آخر (10):

زجرت لها طير الشّمال فان يكن***هواك الّذي تهوى (11)يصبك اجتنابها

و قال آخر (12):

فقلت غراب (13)لا اغتراب من النّوى***و بان لبين ذى العيافة و الزّجر

و قال آخر في معناه (14):

ينادى (15)الطّائران ببين سلمى***على غصنين من غرب و بان

فكان البان ان بانت سليمى***و فى الغرب اغتراب غير دان

ص : 351


1- .مج:روزى.
2- .مج،وز،مل،لت:درختى.
3- .مل:آورد قوله تعالى.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مل،لت:و لنا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مل+ درآيد.
9- .مج،وز،مل+شعر.
10- .مج،وز،مل+شعر.
11- .مج،وز،لت،آن:يهوى.
12- .مج،وز،مل+شعر.
13- .مج،وز:لا اغتراب.
14- .مج،وز،مل+شعر.
15- .مج،وز،مل:تنادي.

أَلاٰ إِنَّمٰا طٰائِرُهُمْ عِنْدَ اللّٰهِ ،أى فالهم و زجرهم و خيرهم و شرّهم و نفعهم و ضرّهم،و خير و شرّ ايشان و نفع و ضرّ ايشان به نزديك خداست.اگر عقل دارندى خير از خداى (1)خواستند[ى] (2)و استدفاع شر از او كردندى.و بعضى دگر گفتند:«طائر»به معنى نصيب (3)آمده است و معنى آن كه حظّ و نصيب (4)ايشان از خير و شرّ به نزديك خداست.أزهري و زجّاج گفتند:مراد به«طائر» عذاب است،يعنى عذاب و عقوبت ايشان كه ايشان آن را به شوم مى دارند به نزديك خداست و لكن بيشتر (5)ايشان نمى دانند،و حسن بصرى خواند:الا انّما طيرهم،بى«الف»و معنى يكى است،يقال:جرى طيره بخير او بشر،و قال و كذلك الطّير تجري (6)بسعود او نحوس،و بعضى عرب گفتند:«طير»جمع طائر باشد،مثل تاجر و تجر و راكب و ركب.

آنگه گفت حق تعالى حكايت كرد از ايشان-اعنى قوم فرعون-كه:هرگه [كه] (7)آيتى آرى به ما و معجزه و دلالتى تا ما را به آن مسحور[185-پ] و مخدوع كنى و بفريبى،ما به تو ايمان نياريم و تو را باور نداريم،كوفيان گفتند:

مهما«ما[ما] (8)»بوده است،«ما»ى اوّل«ما»ى مجازات است،و«ما»ى دوم «ما»ى زيادت.«ما»ى اوّل نحو قولهم:ما تصنع اصنع،و«ما»ى دوم چو[ن] (9)ما در اذما و حيثما و متى ما (10)شده كه كلمات شرط اند،و المعنى ما تأتنا به من آية،و بصريان گفتند:اصل او«ما»ى مجازات است،«مه»با او تركيب كردند و معنى «مه»«كف»باشد،معنى آن كه:كفّ عمّا تقول و امتنع فانّه ما تصنع اصنع،و اين اولى تر است براى آن كه كلام با او بر ظاهر است و در او معنى مبالغت است.و «تأتنا»مجزوم است به«مهما»و جواب او«فا»ست.

ص : 352


1- .مل+عزّ و جلّ.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:نصب،با توجّه به مج،مل تصحيح شد.
4- .اساس:نصب،با توجّه به مج،مل تصحيح شد.
5- .مج،وز:بيشترينه.
6- .مج،وز:يجرى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .متى ما/متيما.

فَمٰا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ ، آنگه حق تعالى بيان آياتى كرد كه خداى تعالى به معجزۀ موسى بر فرعون و قوم او افگند.عبد اللّه عبّاس گفت:اوّلش طوفان بود،و طوفان سيلى باشد عام كه به عموم همۀ زمين يا بيشتر بگيرد و اشتقاق او از «طوف»و گرديدن باشد،و گفته اند:مصدر است كالرّجحان و النّقصان.و أخفش گفت:اسم جمع است و واحدش طوفانه باشد.

مفسّران خلاف كردند در معنى.ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آن غرق است.مجاهد گفت:مرگ بود،و روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس كه گفت:

فرمانى بود از خداى تعالى كه بر ايشان بگشت،و قال الرّاعي (1):

نضحي إذا العيش ادركنا نكايتها***خرقاء يعتادها الطّوفان و الرّود

و ابو عبيده گفت:طوفان چون در آب گويند آبى و سيلى عظيم باشد،و چون در مرگ گويند مرگى سخت باشد.و«قمّل» (2)،مجاهد و قتاده گفتند:مراد ملخ خرد است،و روايتى ديگر آن است كه«قمّل»شپشۀ (3)سياه باشد كه در گندم افتد.ابن زيد گفت:«قمّل»براغيث باشد،كيك.سعيد جبير و حسن بصري گفتند:جانورى سياه بود خرد.عطاء خراسانى گفت:شپش (4)بود.حسن بصرى «قمل»خواند به فتح«قاف»و سكون«ميم».ابو عبيده و أخفش گفتند:نوعى دگر بود از نارد كه شتر را بود (5)و آن را حمنان گويند (6)،و قال الاعشى (7):

قوم يعالج قمّلا ابناءهم***و سلاسلا اجدا و بابا موصدا

ابو العاليه گفت:خداى تعالى اين قمّل را مسلّط كرد بر چهارپايان ايشان تا از پاى بيفتادند و هيچ كار نتوانستند كردن.بعضى گفتند:مورچۀ خرد

ص : 353


1- .مج،وز+شعر.
2- .ضبط قرآن مجيد: وَ الْقُمَّلَ ،اساس+و،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
3- .مج،وز،لت:سبشه.
4- .لت:سبش.
5- .مج:نوعى بود در كرهه كه در شتر بوده،وز،لت:نوعى بود از كرهه كه در شتر بود.
6- .مج،وز،مل:خوانند.
7- .مج،وز+شعر.

بود،قال الشّاعر (1):

ارسل الذّرّ و الجراد عليهم***و عذابا فاهلكتهم دمورا

وَ الضَّفٰادِعَ ،جمع ضفدع باشد،حيوانى است در آب آن را به فارسى (2)بزغ گويند. وَ الدَّمَ ،و خون. آيٰاتٍ مُفَصَّلاٰتٍ ،نصب او بر حال است،من قوله: فَأَرْسَلْنٰا .

امّا كيفيّت نزول اين آيات و وصف آن:عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و قتاده و محمّد بن اسحاق بن يسار روايت كردند-و حديث بعضى در بعضى داخل است-كه:چون سحره ايمان آوردند و فرعون ازآنجا برگشت مقهور و مغلوب باآن همه الّا كفر و اصرار بر كفر و بر معصيت بنيفزودند،خداى تعالى ايشان را امتحان كرد به قحط و نقصان ثمرات در سالهاى پياپى (3).چون موسى-عليه السّلام- ايشان را معالجه كرد به اين چهار آيت كه:«عصا»بود و«يد بيضاء»و«قحط»و «نقصان ميوه»-و ايشان هيچ متنبّه نشدند-موسى-عليه السّلام-دعا كرد (4)،گفت:

بار خدايا آيتى نماى اينان (5)را كه بر اينان نقمتى باشد و قوم مرا پندى باشد،و آنان را كه پس ما (6)باشند عبرتى باشد و آيتى.خداى تعالى طوفان فرستاد بر ايشان،و آن آبى بود از آسمان[186-ر]كه (7)بيامد و در خانه هاى (8)ايشان[افتاد] (9)چنان كه ايشان در ميان آب بودند در خانه ها (10)تا به زانو و بر ايشان غلبه كرد و طعام و شراب و متاع بر ايشان تباه شد (11).و خانه هاى (12)اسرائيليان با خانه هاى (13)قبطيان آميخته بود ديوار با ديوار و درها بر هم گشاده،در خانۀ اسرائيلى (14)از آن آب يك قطره نبودى،و سراى (15)قبطى (16)فرومى آمد به آب و بناها خراب مى شد،تا

ص : 354


1- .مج،وز+شعر.
2- .مج،وز:پارسى.
3- .مج،وز:سالها بستانى.
4- .آج،لب:ايشان را دعا كرد و.
5- .آج،لب:ايشان.
6- .آج،لب+را.
7- .مج،وز:آبى بود كه از آسمان.
8- .اساس:خانهاء/خانه هاى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .اساس:خانهاء/خانه هاى.
11- .آج،لب:كرد.
12- .اساس:خانهاء/خانه هاى.
13- .اساس:خانهاء/خانه هاى.
14- .مج،وز،لت:اسرائيليان.
15- .لت:و به سراى.
16- .مج،وز،مل،لت:قبطيان.

چندان آب پديد آمد كه به سينۀ ايشان برسيد و نيز در باغها و زمينهاى ايشان افتاد تا كشت نتوانستند كردن.اين حال بر ايشان مسلّط شد،هفت روز از شنبه تا شنبه.به استغاثت و فرياد بر موسى آمدند (1)،گفتند:دعا كن خدايت را تا اين عذاب از ما بردارد تا ما ايمان آريم و طاعت تو داريم و بنى اسرائيل[را] (2)با تو بفرستيم.

موسى-عليه السّلام-دعا كرد،خداى تعالى آن طوفان برداشت.ايمان نياوردند و بنى اسرائيل را دست بنداشتند (3)،و ازآن كه بودند بتر شدند.خداى تعالى آن سال خصبى و گياهى داد (4)ايشان را كه مثل آن نديده بودند،و كشت و ميوه و زرع و ريع بسيار پديد آمد.ايشان گفتند:اين آن است كه ما تمنّا مى كرديم و آنچه ما پنداشتيم كه عذاب است آن خود نعمت و رحمت بود بر ما،و اگر ازاين پس باران نيايد بر ما نگزايد (5)ما را.

چون يك ماه بر اين[بر] (6)آمد و ايشان در نعمت و عافيت ببودند و در كفران نعمت بيفزودند،خداى تعالى ملخ فرستاد ايشان را در افتاد و جملۀ زرع و ميوه و گياه و برگ و درخت ايشان بخورد و از دشت و صحرا و باغها و خانه هاى (7)ايشان افتاد (8)و درها و دارها و چوبها و آهنها و جامه هاى (9)ايشان مى خورد و خانه هايشان (10)فروافتاد،و پنداشتى كه چندان كه بيش مى خوردند (11)هيچ سير نمى شدند (12).و از آن ملخ يكى در خانۀ اسرائيلى نرفت و ايشان را نرنجانيد.

به نفير بر موسى آمدند و تضرّع كردند و گفتند:زينهار (13)يا موسى خدايت

ص : 355


1- .مج،وز،مل،لت+و.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،آف:بنه داشتند.
4- .آج،لب،بم،آف:مى داد.
5- .اساس،مل،آج،لب،بم،آف:نگرايد،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز:باغها با خانه هاى.
8- .مج،وز:فتاد.
9- .اساس:جامهاى/جامه هاى.
10- .اساس:خانهايشان/خانه هايشان.
11- .مج،وز،لت:مى خورند.
12- .مج،وز:نمى شوند.
13- .مج،وز،مل،آج،لب:زنهار.

را دعا كن تا (1)اين بلا از ما بردارد كه ما به هر حال از اين بار (2)ايمان آريم و فرمان تو كنيم و دست از بنى اسرائيل بداريم.و عهد و ميثاق و پيمان كردند.

موسى-عليه السّلام-دعا كرد،خداى تعالى آن برداشت از ايشان-پس ازآن كه هفت روز مقام كرد با ايشان از شنبه تا شنبه،و گفتند:موسى-عليه السّلام- به دعا كردن به صحرا برون شد.چون دعا بكرد،به عصا اشارت كرد به مشرق و مغرب (3)،آن ملخ ازآنجا كه آمده بودند بازگشتند و پراگنده شدند چنان كه يكى نماندند (4)آنجا.چون ملخ برفت،اينان بيامدند به زرعها و باغهاى خود آمدند بقاياى (5)اندك مانده بود،گفتند:مصلحت در آن باشد كه (6)بر اين كه (7)مانده است قناعت كنيم و تزجّى (8)روزگار كنيم و دين خود نگاه داريم و رها نكنيم،و به آن عهد نيز وفا نكردند و با سر كار (9)خود رفتند.

يك ماه بر اين بگذشت و ايشان آن فراموش كردند،خداى تعالى قمّل فرستاد بر ايشان،و كيفيّت حال آن بود كه خداى تعالى موسى را گفت:از مصر به در شو به دهى از دههاى مصر كه آن را عين الشّمس خوانند،آنجا پشته اى است ريگ روان،آنجا دعا كن و عصا برآن پشته زن تا من آيتى دگر بازنمايم.

موسى به آنجا آمد و دعا كرد و عصا برآن پشتۀ ريگ[روان] (10)زد،خداى تعالى با قمّل كرد.ازآنجا برخاستند (11)و در آن بقاياى زرع و كشت و ميوۀ ايشان افتادند (12)و جمله بخوردند چنان كه پوست زمين باز كردند،و آنگه در ايشان [گرفتند] (13)و در جامه و اندام ايشان افتادند و ايشان را مى كشتند و ايذا مى كردند

ص : 356


1- .آج،لب:كه.
2- .مج،وز:نوبه،آج،لب:پس.
3- .مج،وز:و به مغرب.
4- .مج،وز،لت:نماند.
5- .آج،لب:و باغها بقايا.
6- .آج،لت:مصلحت آن است كه.
7- .مج،وز،لت:بر اين چه.
8- .آج،لب،بم:برخى.
9- .مج،وز،مل،لت:كارهاى.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس،آج،لب،لت:برخواستند،با توجه به ضبط مج،وز تصحيح شد.
12- .مج،وز،مل:افتاد.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

و در طعام و شراب ايشان مى افتادند،و هرچه بنهادندى كه با سر آن[186-پ] شدندى پر شده بودى (1)از قمّل.باستادند (2)و ميان سراها (3)ستونها بركشيدند و به گچ و به صاروج (4)بكردند و طعام و شراب بر بالاى آن نهادند كه به وقت حاجت فروگرفتندى پرقمّل (5)شده بودى.

قتاده گفت:«قمّل»شپشۀ گندم (6)بود،در گندم ايشان فتاد مغز آن بخوردى و بپرداختى،بيامدى و در ايشان فتادى و در طعام ايشان،تا يكى از ايشان ده جريب گندم (7)به آسيا و (8)بردى كه (9)سه قفيز بازآوردى.و آنگه در ايشان و اندام و جامۀ ايشان افتاد و ايشان را مى گزيد و ايذا مى كرد تا هر موى كه بر سر و اندام ايشان بود بخورد و ابروها (10)و مژۀ چشمشان (11)نماند و خواب و قرار از ايشان بازداشت.بيامدند و فرياد خواستند از موسى و ضجّه (12)و فزع كردند و سوگند[ان] (13)گران خوردند كه ازاين پس عهد تباه نكنيم و ايمان آريم و بنى اسرائيل را دست بداريم (14)و مراد تو حاصل كنيم.

موسى-عليه السّلام- دگرباره دعا كرد.خداى تعالى آفت قمّل از ايشان برداشت (15).پس ازآن كه به هفت روز بمانده بود بر ايشان از شنبه تا شنبه،چون بلا از ايشان دور شد،گفتند:ما هرگز[از] (16)اين جادوتر آدمى نديديم (17)،سنگ و ريگ و چوب با حيوان مى كند!به عزّت فرعون كه ما به او هرگز ايمان نياريم.

خداى تعالى ايشان را يك ماه ديگر فروگذاشت،آنگه ضفادع بر ايشان گماشت

ص : 357


1- .مج:پر شده بودندى.
2- .مج،وز،مل:بايستادند.
3- .مج،وز:سراى.
4- .مج،وز،مل:به صهروح،بگرفتند.
5- .مج،وز:برآن،مل،لت:پر از.
6- .مج،وز:سبشۀ گندم.
7- .وز:چرب گندم.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:آسيا.
9- .مج،وز،مل،لت:برده بودى كه.
10- .مج،وز،مل،لت:ابروهاشان.
11- .مج،وز،مل،لت:چشمهاشان،آج،لب:چشمانشان.
12- .مج:صيحه،بم،آف:جزع.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
14- .آج،لب:دوست از بنى اسرائيل بداريم.
15- .آن،لت:بازداشت.
16- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
17- .آج،لب:گفتند اى جادو هرگز ما تو را نمى ديديم.

[و آن جمع ضفدع باشد.حيوانى معروف است كه در آب (1)بانگ دارد] (2)و آن را به پارسى بزغ گويند.همه سراى و خانه و جاى ايشان از آن پر شد،در طعام و شراب هيچ چيز را دست بر ننهادند و الّا در آنجا ضفدع (3)بود،در خان (4)و سفره و كوزۀ آب و هر اناء كه در او چيزى بود يا نبود تا چنان مسلّط شد كه يكى از ايشان چون حديث كردى يكى از آن ضفادع بجستى و در دهنش شدى،و چون ديگ پختندى ديگ از آن پر شدى.چون مرد بخفتى چندان از آن بر اندام و پشت و پهلوى او جمع بودى كه اگر خواستى كه از اين پهلو برآن پهلو گردد نتوانستى،و اگر كاسۀ خوردى (5)در پيش نهادى و اگر آرد سرشتى يا ديگ پختى از آن پر شدى.

عبد اللّه عبّاس گفتى:ضفدع،بيابانى بود،به حسن طاعت ايشان خداى را در آل فرعون.[خداى تعالى] (6)آن را آبى كرد و با آب الف داد.چون حال چنين بود به رنج عظيم افتادند و دگرباره به فرياد (7)پيش موسى آمدند و بگريستند و جزع كردند و سوگندان مغلّظ (8)ياد كردند كه اين نوبت خلاف نكنيم.موسى-عليه السّلام-دعا كرد و خداى تعالى كشف كرد پس ازآن كه يك هفته در آن بودند از شنبه تا شنبه، يك ماه ديگر بر آمد و ايشان از آن كافرتر و طاغى تر بودند (9)،خداى تعالى خون بر ايشان گماشت (10)تا آب رود نيل و جملۀ آبهايشان (11)خون شد خون صرف و جملۀ (12)آب چاهها خون شد خونى تازۀ (13)سرخ.

به فرعون آمدند و گفتند:ما را از اين نوبت محنت عظيم تر است،ما را

ص : 358


1- .وز،لت+باشد و از آب.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،لت افزوده شد.
3- .مج،وز،مل،لت:ضفادع.
4- .مج،وز،مل:خوان.
5- .مج،وز:خوردنى.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،لت افزوده شد.
7- .مج،وز+آمدند و.
8- .مج،وز،مل،لب،لت،آن:مغلّظ.
9- .آج،لب:شدند.
10- .مل:بگماشت.
11- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،لت،آن:آبهاى ايشان.
12- .مل:و همۀ.
13- .مل+تازه و.

شربه اى (1)آب نيست و الّا خون شد.ما از تشنگى مى ميريم و خون نمى شايد خورد[ن] (2)فرعون گفت:آن (3)سحر است كه او كرده است.گفتند:سحر چه باشد كه ما و اسرائيليان از رود نيل آب مى گيريم (4)!آنچه در اناء و سبوى ماست خون است و آنچه در (5)اناء ايشان است آب است!ايشان آب مى خورند و ما خون.

چون كار بر ايشان سخت شد،زنان همسايه از قبطيان بيامدندى و شربتى آب خواستندى از اسرائيليان.ايشان از سبوى خود آب به ايشان دادندى،آب صافى پاكيزه.تا در سبوى اسرائيلى بود[ى] (6)آب بودى،چون به كوزۀ قبطى رسيدى خون شدى.ايشان متحيّر بماندند[187-ر].با فرعون مى شدند.فرعون مى شدند.فرعون كس فرستاد،قوم اسرائيليان را حاضر كرد و انائى بساختند دو جره (7)،تا از يك (8)جانب اسرائيلى آب خورد و از يك جانب قبطى.از يك جاى تا هر دو آب مى خوردند آنچه اسرائيلى خوردى آب بودى آنچه به دهن قبطى رسيدى خون بودى.زن قبطى بيامد[ى] (9)و زن اسرائيلى را گفت:از دهن خود شربتى آب در دهن من كن.او آب از دهن خود در دهن او كردى خون شدى.آب رود نيل چون به زرع بنى اسرائيل شدى آب بودى،چون قبطى از او به دست يا به سبو (10)برگرفتى خون بودى.

فرعون-عليه اللّعنة-چنان تشنه شد كه پوست درخت تر بياوردندى تا او ازآنجا آبى بمكد (11).آن آب در دهن او خون شدى.هفت روز بر اين حالت (12)بماند كه هيچ طعام و شراب نخوردند الّا خون.

زيد أسلم گفت:آن (13)خون كه خداى بر ايشان مسلّط كرد خون بينى بود كه

ص : 359


1- .مل،لت:شربتى،آف،آن:شربت.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل:اين.
4- .مل:برمى گيريم.
5- .مج،وز،مل+كوزه و.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .آن:جوره.
8- .آن:يكى.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مل،لت:سبوى.
11- .مل،لت،آن:بمكيدى.
12- .مج،وز،مل،لت،آن:حال.
13- .لت:اين.

بر ايشان مستولى شد.در هيچ حال (1)از اوقات طعام و شراب و خواب و بيدارى بازنه استاد (2).و قول اوّل قول عامّۀ مفسّران است.و معروف تر آن است.چون به فرياد آمدند،موسى-عليه السّلام-دعا كرد و خداى (3)آن (4)برگرفت،ايشان وفا نكردند.

نوف البكاليّ گفت:موسى-عليه السّلام-بعد ازآن كه سحره را غلبه كرد بيست سال با فرعون بماند و مقاسات مى كرد او را و اظهار آيات مى كرد،اين كه خداى تعالى در اين آيت بيان فرمود-و ما شرح داديم-و از ايشان كودكى،اين كه خداى تعالى در اين آيت بيان فرمود-و ما شرح داديم-و از ايشان كودكى ايمان نياورد. فَاسْتَكْبَرُوا (5)،تكبّر و تجبّر كردند،و ايشان گروهى بودند مجرمان (6)گناهكاران.

وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ ،چون عذاب بر ايشان افتاد.و«لمّا»در معنى ظرف زمان ماضى باشد،و«اذا»ظرف زمان مستقبل.و نيز (7)«رجز»عذاب است في قول الحسن و قتاده (8)و مجاهد و ابن زيد.

سعيد جبير گفت:طاعون بود-و آن عذاب ششم بود،و آن چنان بود كه چون خداى تعالى اين آيات كه ذكر كرد از:طوفان و جراد و قمّل و ضفادع و خون،اين پنج آيت و علامت پياپى (9)بفرستاد و ايشان هيچ بهتر نشدند.موسى -عليه السّلام-گفت:خداى تعالى عذابى و طاعونى خواهد فرستاد[ن] (10)بر قبطيان مى فرمايد اسرائيليان را كه:گوسپندى (11)بكشى (12)و درهاى سراى خود به

ص : 360


1- .مل:وقت،آف:حالى.
2- .مج،وز،آج،لب،آف،لت:نه ايستاد.
3- .مج،وز،مل+تعالى.
4- .اساس+سر،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد،آن+بلا از سر.
5- .اساس+فى الأرض،با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد زايد مى نمايد.
6- .آج،لب+و.
7- .لب،آن:هر.
8- .اساس،آج،لب،آف،آن:القتادة،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
9- .لت:پشتاپشت.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .آج،لب،آف،لت،آن:گوسپندى.
12- .مج،وز،مل،آج،لب:بكشيد.

آن (1)خون ملطّخ كنى (2).ايشان همچنان كردند.

قبطيان گفتند:چرا چنين مى كنى (3)؟گفتند:خداى تعالى عذابى خواهد فرستاد (4).موسى-عليه السّلام-ما را گفت چنين كنى (5)،گفتند:خداى شما شما را به آن (6)بازشناسد.گفتند:ما را چنين فرموده اند،اين به فرمان خدا و پيغامبر مى كنيم.بر دگر روز برخاستند (7)هفتاد هزار آدمى از قوم فرعون به طاعون بمرده بودند چنان كه دفن نتوانستند كردن (8).

و اصل«رجز»ميل باشد،و منه قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (9)،أى عبادة الاوثان، براى آن كه آن ميل باشد از حق.«و الرّجز»ارتعاش في رجل النّاقة،«و الرّجز»نوع من السّير السّريع (10)،و قيل:الرّجز الرّجل القصير،و منه سمّى بحر الرّجز فى الشّعر لقصره،و قبل:لشبهه بذلك النّوع من السّير و الرّجازة ما يعدل به الحمل اذا مال و هى ايضا صوف احمر يزيّن به الهودج.

قٰالُوا ،گفتند،يعنى قبطيان موسى را-عليه السّلام-: اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ ،بخوان براى ما خدايت را. بِمٰا عَهِدَ عِنْدَكَ .ابو العاليه گفت:[به] (11)آنچه تو را وصيّت كرد.عطا گفت:با آنچه تو را خبر داد.مؤرّج گفت:با آنچه تو را اعلام داد.سعيد جبير و مجاهد و ابن محيصن«رجز»خواندند به ضمّ[187-پ]«را»و هما لغتان،كالعضو و العضو،يعنى دعا كن براى ما به دعواتى كه خداى تو را آموخته است. لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ ،اين«لام»جواب قسمى مضمر است،كانّهم قالوا:حقّا لئن كشفت عنّا الرّجز،او حقّ كذا،به فلان قسم كه اگر اين عذاب و محنت را از ما كشف

ص : 361


1- .آج،لب:بدان.
2- .مج،وز،مل،آف،آن:كنيد.
3- .مج،وز،آج،لب،آف،آن:مى كنيد.
4- .لت:فرستادن.
5- .مج،وز،آج،لب،آف:كنيد.
6- .مج،وز،مل،لت:به اين.
7- .اساس،آج،لب،بم،آن:برخواستند،با توجّه به ضبط مج،وز تصحيح شد.
8- .آف:نتوانستندى كردن.
9- .سورۀ مدّثر(74)آيۀ 5.
10- .در معاجم دو معنى اخير براى اين لغت ديده نشد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

كنى و بردارى به تو ايمان آريم و تو را تصديق كنيم و بنى اسرائيل را با تو بفرستيم.

موسى-عليه السّلام-مى خواست تا بنى اسرائيل را از چنگ و عذاب ايشان برهاند.چون موسى-عليه السّلام-دعا كرد و خداى اجابت كرد و عذاب از ايشان برداشت، إِذٰا هُمْ يَنْكُثُونَ ،كه ديدى ايشان عقيب آن عهد مى شكستند (1)،و «اذا»مفاجات است كه شرح داديم،و زجّاج گفت:معنى او هناك باشد،ظرف زمان است كه در جاى ظرف مكان استعمال مى كنند على التّوسّع.و قوله: إِلىٰ أَجَلٍ هُمْ بٰالِغُوهُ ،يعنى تا به وقت عذاب ايشان از غرقى كه وقت زده بوديم.و«نكث»نقض عهد باشد تشبيها بنكث الغزل،و آن تاب بازدادن ريسمان باشد،قال اللّه تعالى:

كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً ، (2)و النّكث الغزل المنقوض،و منه

قوله -عليه السّلام-لا امير المؤمنين علىّ: انّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ ،حق تعالى گفت:چون چنين كردند من از ايشان انتقام بكشيدم به آن كه ايشان را در دريا غرق كردم.و«انتقام»كينه كشيدن باشد،و«يمّ»دريا بود.

قال ذو الرّمّة (3):

داويّة و دجى ليل كأنّهما***يمّ تراطن في حافاته الرّوم

و قصّه غرق فرعون و قومش رفته است طرفى،و باقى گفته شود در سورۀ يونس-إن شاء اللّه تعالى. بِأَنَّهُمْ ،«با»مجازات راست،چنان كه:فعلت بك كذا بما فعلت،يعنى بجزاء ما فعلت و بعوض (4)ما فعلت،و«أنّ»مع اسمها و خبرها في موضع المصدر،و المعنى اغرقناهم بتكذيبهم بآياتنا،به دروغ داشتن آيات ما را و غفلت ايشان از آن،و آن كه از آن بى خبر بودند و علم به آن حاصل نكردند.

و در ضمير«عنها»خلاف كردند،بعضى گفتند:راجع است به آيات، يعنى غافل بودند از تفكّر و تأمّل در آيات،و بعضى گفتند:از نقمت،يعنى از

ص : 362


1- .مج،وز،لت:مى شكافتند.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 96.
3- .مج،وز+شعر.
4- .مج،وز:بعض.

حلول نقمت به ايشان رجوعا الى قوله: فَانْتَقَمْنٰا ،و قول اوّل قريب تر است.

آنگه گفت: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كٰانُوا يُسْتَضْعَفُونَ ،گفت:پس ازآن كه فرعون و قومش را در دريا هلاك كرده بوديم،ميراث ايشان و آنچه از ايشان بازماند به قوم بنى اسرائيل داديم كه در زمين مستضعف بودند و ضعيف و درمانده بودند از دست فرعون و قومش كه ايشان را بندگى گرفته بودند (1)و مقهور و ذليل كرده به بيگار،و بار بر ايشان،و كشتن فرزندان ايشان،و انواع مذلّت كه ذكر آن برفت-مشارق و مغارب زمين به ايشان داديم.گفتند:جانب شرقى خواست و جانب غربى.حسن بصرى گفت:به جانب شرقى مصر خواست و به جانب غربى شام.[و زجّاج گفت:مراد نه موسى است،مراد سليمان است كه او از بنى اسرائيل بود و بر مشارق و مغارب زمين پادشاه شد] (2)و براى آن به لفظ ميراث گفت كه بازماندۀ آن هلاك شدگان بودند از عمالقه و فراعنه. وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنىٰ ،و تمام شد كلمۀ نيكوتر از خداى تو (3)بر بنى اسرائيل به آن صبر كه كردند،يعنى آن وعده كه داد كه من زمين به ميراث به شما مى دهم في قوله: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِينَ (4).

و«حسنى»تأنيث أحسن باشد،و او صفت كلمه است،و بعضى[188-ر]دگر از مفسّران گفتند:مراد به«كلمه»نعمت است،يعنى نعمت خداى تعالى بر بنى اسرائيل تمام شد به هلاك فرعون و قومش.و قوله: بِمٰا صَبَرُوا (5)،«با»مجازات راست و«ما»مصدريّه است،يعنى بصبرهم. وَ دَمَّرْنٰا مٰا كٰانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ ، و دمار برآورديم از آنچه فرعون و قومش مى كردند از بناها و هلاك كرديم آن را.و «دمار»هلاك بود،و منه قوله: تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا (6)،هرچه ايشان به عمرهاى

ص : 363


1- .مج،وز،مل،لت:بنده گرفته بودند،آج،لب:به بندگى گرفته بودند.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مل:خداى تعالى خداى تو.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 5.
5- .اساس+و،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
6- .سوره احقاف(46)آيۀ 25.

دراز كرده بودند از همه چيزها،به يك ساعت (1)دمار برآورديم.

وَ مٰا كٰانُوا يَعْرِشُونَ ،و آن بناهاى رفيع كه مى كردند از قصور و دور (2).و اصل العرش الرّفع (3)،و منه العرش للسّرير الرّفيع و الملك العظيم،و گفتند:آنچه ايشان مى بستند از چفتها (4)و چمنها (5)و در باغها نزهت را،و منه العريش[بلان] (6)مرغان را از اين جا عريش خوانند كه چون چفته (7)بود، (8)و روا بود كه از جهت ارتفاع او را عريش (9)خوانند،و ابو عبيده گفت:عريش بنا باشد،و منه عروش مكّة،أى ابنيتها.و ابن عامر و أبو بكر و عاصم (10)خواندند (11):«يعرشون»بضمّ الرّاء،و باقى قرّاء،«يعرشون» بكسر الرّاء،و هما لغتان يقال:عرش يعرش،و يعرش،كبطش يبطش و يبطش.

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ الْبَحْرَ ،حق تعالى در اين آيت از بلادت و نكادت و جهالت بنى اسرائيل حكايت كرد،و آنگه خداى تعالى پس ازآن كه اين همه نعمتها كرد با ايشان و ايشان بر كنار دريا گرفتار شدند و فرعون از پى ايشان برفت با لشكرهاى گران و (12)ايشان را راه گريز (13)نبود كه دريا در پيش بود و قوّت مقاومت فرعون نه،كه لشكر و بى كرانه بود،فروماندند و گفتند:يا موسى تدبير ما چيست؟خداى تعالى گفت:[يا] (14)موسى عصا بر[اين] (15)دريا زن.عصا بر دريا زد،دوازده راه خشك در دريا پديد آمد تا هر سبطى به راهى فروشدند چنان كه گرد سم اسپان ايشان از ميان دريا در هوا مى رفت (16).در ميان دريا بر موسى

ص : 364


1- .مج،وز،مل،لت:ما به يك ساعته.
2- .مج،وز،مل:دوور.
3- .مل،آج،لب:الرّفيع.
4- .اساس:چفها،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .لت:خيمها/خيمه ها.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،مل،لت:بالان.
7- .اساس:چفت،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل:باشد.
9- .اساس:عرش،با توجه به مج،وز تصحيح شد،مج:عرايش.
10- .مج،وز،مل،لت:أبو بكر عن عاصم.
11- .مج،وز،لت:خواند.
12- .آج،لب:كه.
13- .مج،وز،لت:گريغ،مل:گريزى.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،آج،لب:موسى را.
15- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
16- .مل:مى شد.

تحكّم كردند كه:يا موسى ما چه دانيم كه حال برادران و خويشان ما چيست كه ما ايشان را نمى بينيم؟موسى-عليه السّلام-دعا كرد تا آن آب كه به شكل ديوار بود طاق طاق شد تا آنان كه به آن (1)طرف بودند مى نگريدند و اين گروه را كه به اين طرف بودند مى ديدند.

چون اينان همه از دريا بر آمدند و فرعون و قومش در دريا حاصل شدند، خداى تعالى بفرمود تا آن طاقهاى آب بر هم زدند و دريا به آب مطبّق شد و ايشان جمله غرق شدند.چون برآمدند،گفتند:يا موسى ما چه ايمن باشيم كه فرعون هلاك نشد (2)بجست يا او را برهانيدند و فردا با ما گردد.خداى تعالى فرعون را با چهارصد من آهن سلاح كه با خود (3)داشت بر سر آب آورد تا ايشان بديدند او را.

اين همه آيات و نعمت خداى ديده (4)،چون بر آمدند بر كنار دريا گروهى را ديدند بت پرستان،بتان در پيش نهاده آن را سجده مى كردند،موسى را گفتند:يا موسى، ما را نيز خدايى پيدا كن چنان كه ايشان را خدايانند، وَ جٰاوَزْنٰا ،[و] (5)بگذرانيديم (6)بنى اسرائيل را به دريا،يقال:جاوزت بفلان مكان كذا فتجاوز.«بحر»مفعول اوّل است و«بنى اسرائيل»مفعول دوم.فأتوا،آمدند بر گروهى (7)كه ايشان عكوف و اقبال كرده بودند بر بتانى كه ايشان را بودند (8)گفتند:يا موسى ما را نيز خدايى كن چنان كه ايشان را هست[188-پ].

حمزه و كسايى و خلف خواندند:«يعكفون»به كسر«كاف»،و باقى قرّاء «يعكفون»به ضمّ«كاف»،و اين دو لغت است،مثل:يفسقون و يفسقون.و اشتقاق و اصل«بحر»از سعت و فراخى باشد،و منه البحر الّذي هو الشّقّ،و منه البحيرة للنّاقة المشقوقة الاذن.و«صنم»آن باشد از بتان كه مصوّر باشد،و

ص : 365


1- .مج:اين.
2- .مج،وز:نشده باشد،آن+يا.
3- .مج،وز،مل،لت:بر خود.
4- .آج،لب:خداى كه بديدند.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:بگزرانيديم،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مل+ عَلىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلىٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ .
8- .مل+ قٰالُوا يٰا مُوسَى اجْعَلْ لَنٰا .

«وثن»آن كه نامصوّر باشد (1).

موسى-عليه السّلام-گفت:شما جاهل و نادان مردمانى (2).در خبر است كه:يك روز جهودى اميرالمؤمنين على را گفت:ما دفنتم نبيّكم حتّى اختلفتم، پيغامبرتان را دفن نكردى (3)تا به خلاف نكردى، (4)بر سبيل طعن[گفت] (5).

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

اختلفنا عنه لا فيه ،ما از او خلاف كرديم در او خلاف نكرديم،يعنى در تفسير كلام او خلاف كرديم نه در نبوّت او،و لكن ما جفّت اقدامكم من البحر حتّى قلتم لنبيّكم. اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً كَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ ،و لكن پاى شما از آب دريا خشك ناشده پيغامبرتان را گفتى (6):ما را خدايى كن چنان كه بت پرستان را خدايان اند،فكانّما القم حجرا،پنداشتى سنگى (7)در دهن او كوفتند (8).

إِنَّ هٰؤُلاٰءِ مُتَبَّرٌ مٰا هُمْ فِيهِ وَ بٰاطِلٌ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،اين حكايت قول موسى است كه خداى تعالى خبر داد كه او به جواب ايشان كرد،گفت:اينان آنچه مى كنند و در ميان آنند از بت پرستيدن (9)در معرض هلاك است.و«متبّر»مهلك باشد من التّبار و هو الهلاك،و باطل است آنچه مى كنند.

قٰالَ أَ غَيْرَ اللّٰهِ أَبْغِيكُمْ إِلٰهاً ،گفت ايشان را كه:من براى شما جز خداى كه آفريدگار و منعم شماست خدايى دگر طلب كنم!به لفظ استفهام[است] (10)و معنى تقريع و انكار،و بعضى نحويان گفتند تقدير آن است كه:ابغي لكم الها،و حرف جرّ بيفگندند چنان كه في قوله: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ (11)،أى من قومه.و نصب«غير»بر مفعول به است.و بعضى دگر گفتند:«بغى»متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:بغاه الخير،كقولهم:اعطاه الخير.و«طلب»متعدّى به يك مفعول

ص : 366


1- .مل+قال إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ .
2- .مج،وز،مل،آف:مردمانيد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:نكرديد.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،آف:نكرديد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،لت،آج،لب،آف:گفتيد.
7- .مج،وز،مل:سنگ.
8- .آج،لب،لت:گرفتند.
9- .اساس:پرستيدند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.

باشد،و قول اوّل درست تر است.و در نصب«الها»دو وجه است:يكى آن كه حال باشد.دوم آن كه مفعول به باشد و«غير»را نصب بر حال باشد لأنّه صفة متقدّمة (1)على الموصوف،و صفت چون بر موصوف متقدّم باشد (2)نصب كنند او را بر حال،كقول الشّاعر: (3)

و لعزّة موحشا طلل قديم***

وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعٰالَمِينَ ،و او شما را تفضيل داد (4)بر مردمان روزگارتان به آياتى و نعمتها (5)كه داد شما را.

معمر روايت كرد از زهرى از ابو واقد اللّيثىّ كه گفت:با رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-بودم (6)پيش غزاة حنين به درختى سدر (7)بگذشتم (8)بزرگ سبز نيكو جماعتى گفتند يا رسول اللّه!«اجعل لنا هذه ذات انواط كما للكفّار ذات انواط (9)»، اين درخت ما را بذات انواط كن چنان كه كافران را ذات انواطى هست،و كافران را درختى بود سدر پرشاخ كه آنجا مقام كردندى و سلاحهاى خود ازآنجا درآويختندى،من النّوط،و النّوط:التّعليق،يقال ناطه بكذا اذا علّقه فهو منوط.رسول -عليه السّلام-گفت:

اللّه اكبر! اين چنان است كه بنى اسرائيل موسى را گفتند:

اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً كَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ [189-ر](و الذي نفسى بيده لتركبن سنن من كان قبلكم) ،به آن خداى كه جان[من] (10)به امر اوست كه شما بر سنّت آنان بروى (11)كه پيش شما بودند، وَ إِذْ أَنْجَيْنٰاكُمْ ،اهل شام خواندند:و اذ انجاكم،على الخبر من الغائب،و

ص : 367


1- .آج،لب:مقدّمه.
2- .مج،وز،مل:شود.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .آج،لب،بم:تفضيل داد شما را.
5- .مج،وز،مل،لت:نعمتهايى.
6- .مج،وز،مل،لت:با رسول عليه السّلام بوديم.
7- .آن:ببدر.
8- .اساس:بگزشتم،وز،مل:به درختى بگذشتيم.
9- .اساس،آج،لب،آن،آف:انوات،كه چون معناى محصّلى نداشت با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .مج،وز،مل،آف،آن:برويد.

باقى قرّاء به لفظ خبر (1)از خود«انجيناكم»و تفسير اين در سورة البقرة رفته است جز كه اشارتى كنيم (2).حق تعالى گفت:ياد كنى (3)نعمتهاى من چون برهانيدم شما را از آل فرعون كه بر شما مى نهادند،من السّوم.و السّوم:التّكليف،يقال:سامه خسفا،اى كلّفه ظلما. سُوءَ الْعَذٰابِ ،عذاب بد از استعباد و استخدام و آنچه شرح داديم. يُقَتِّلُونَ أَبْنٰاءَكُمْ ،مى كشتند (4)پسرانتان را.نافع خواند تنها:يقتلون،بتخفيف از بناء ثلاثى،من قتل يقتل.و باقى قرّاء بتشديد من التّقتيل لتكثير الفعل،من كثرة المقتولين،و زنان شما را يعنى دختران را زنده رها مى كردند. وَ فِي ذٰلِكُمْ ،و در اين معنى كه رفت و اشارت به او كرده شد (5)بلايى و نعمتى هست عظيم از خداى شما.و بلا،ابتلا باشد و ابتلا و امتحان هم به نعمت باشد و هم به شدّت (6).

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 142 تا 153

اشاره

وَ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ ثَلاٰثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قٰالَ مُوسىٰ لِأَخِيهِ هٰارُونَ اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِيلَ اَلْمُفْسِدِينَ (142) وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسىٰ لِمِيقٰاتِنٰا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِي وَ لٰكِنِ اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَكٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِي فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُؤْمِنِينَ (143) قٰالَ يٰا مُوسىٰ إِنِّي اِصْطَفَيْتُكَ عَلَى اَلنّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِي وَ بِكَلاٰمِي فَخُذْ مٰا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ اَلشّٰاكِرِينَ (144) وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي اَلْأَلْوٰاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهٰا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهٰا سَأُرِيكُمْ دٰارَ اَلْفٰاسِقِينَ (145) سَأَصْرِفُ عَنْ آيٰاتِيَ اَلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاٰ يُؤْمِنُوا بِهٰا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ اَلرُّشْدِ لاٰ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ اَلغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ كٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِينَ (146) وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (147) وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسىٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاٰ يُكَلِّمُهُمْ وَ لاٰ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اِتَّخَذُوهُ وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ (148) وَ لَمّٰا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنٰا رَبُّنٰا وَ يَغْفِرْ لَنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (149) وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسىٰ إِلىٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ بِئْسَمٰا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى اَلْأَلْوٰاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قٰالَ اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِي وَ كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاٰ تُشْمِتْ بِيَ اَلْأَعْدٰاءَ وَ لاٰ تَجْعَلْنِي مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (150) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنٰا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِينَ (151) إِنَّ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا اَلْعِجْلَ سَيَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُفْتَرِينَ (152) وَ اَلَّذِينَ عَمِلُوا اَلسَّيِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153)

ترجمه

و وعده داديم موسى را سى شب و تمام كرديم آن را به ده (7)،تمام شد وقت زدن خداى (8)چهل شب و گفت موسى برادرش هارون[را] (9)،خليفۀ من باش در قوم من و صلاح كار بند و پى مدار راه فسادكنندگان (10)را.

و چون موسى آمد به ميقات (11)و سخن گفت با او خدا،گفت:بار خدايا باز نماى

ص : 368


1- .مج،وز:بر لفظ جزا.
2- .مج،وز:گفتيم.
3- .مج،وز،مل،آف:كنيد.
4- .وز:مى كشند.
5- .مج،وز،مل،لت:به او افتاد.
6- .مل+و اللّه اعلم بالصّواب.
7- .مج،وز+شب،آج،لب+ديگر.
8- .مج،وز،لت+او.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .آج،لب:تباه كاران.
11- .آج،لب:وقت تعيين كرده،مج،وز+ما.

مرا تا بنگرم به تو.گفت:نبينى مرا،و لكن درنگر به كوه (1)،اگر بايستد (2)به جاى خود پس بينى مرا.چون ظاهر شد نور خدا كوه را بكرد آن را پاره پاره و بيفتاد (3)موسى بى هوش.چون با هوش آمد (4)،گفت:منزّهى تو توبه كردم به تو (5)و من نخستين مؤمنانم.

گفت اى موسى!من برگزيدم تو را بر مردمان به پيغامهاى من و به سخن من،بگير آنچه دادم تو را و باش از جملۀ شاكران.

و بنوشتيم براى او در لوحها از هر چيزى پندى و جدا كردنى هر چيزى را،بگير آن را به نيرو و بفرماى قومت را تا فراگيرند به نيكوترين آن،بازنماييم شما را سراى فاسقان.

برگردانم (6)از آيتهاى خود آنان را كه تكبّر كنند در زمين به ناحق،و اگر ببينند هر آيتى ايمان نيارند به آن، و اگر ببينند ره راست،نگيرند آن را راه.و اگر ببينند ره نادانى،گيرند آن راهى.

اين به آن است كه اينان به دروغ مى دارند (7)آيات ما را،و بودند از آن غافلان.

و آنان كه به دروغ دارند (8)آيات ما را و آمدن با سراى بازپسين،باطل شد عملهاى ايشان پاداشت كنند ايشان را الّا آنچه كرده باشند؟

ص : 369


1- .مج،وز،لت:در كوه،آج،لب+سوى كوه.
2- .مج،وز،باستد.
3- .مج،وز:لت:بيوفتاد.
4- .آج،لب:بهوش بازآمد.
5- .مج،وز،لت:با تو.
6- .اساس به صورت:«برگردانيم»هم خوانده مى شود.
7- .مج،وز:دروغ داشته.
8- .مج،وز:دروغ داشته.

و گرفتند قوم موسى از پس او از حلّى شان (1)گوساله تنى كه او را آوازى بود.نمى بينند كه او سخن نمى گويد (2)و نمى نمايد ايشان را راهى كه گرفتند و بودند بيدادكاران.

چون در افتادند در دستهاشان و ديدند كه ايشان گمراه شدند،گفتند:اگر نبخشايد ما را خداى ما و نيامرزد ما را،باشيم از جملۀ زيان كاران.

و چون بازآمد موسى با قومش خشمناك اندوهگين (3)،گفت:بد خليفتى كردى (4)مرا از پس من شتاب زدگى كردى (5)فرمان خدايتان را؟و بينداخت لوحها را و بگرفت سر برادرش،مى كشيد او را به خود.گفت اى پسر مادر من (6)! قوم مرا ضعيف كردند و خواستند كه مرا بكشند (7)شاد مكن به من دشمنان را و مكن مرا با گروه ستمكاران (8).

گفت:خداى من بيامرز مرا و برادر مرا و درآر ما را (9)در رحمت خود و تو گفت:خداى من بيامرز مرا و برادر مرا و در آر ما را (10)در رحمت خود و تو بخشاينده ترين بخشايندگانى.

ص : 370


1- .اساس:حليت آن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز،لت+با ايشان.
3- .مج،وز،لت:دژم.
4- .كردى/كرديد.
5- .كردى/كرديد.
6- .مج،وز،لت:اى برادر من.
7- .مج،وز،لت:بس نماند كه بكشند مرا.
8- .مج،وز،لت:بيدادكاران.
9- .مج،وز،لت:در بر ما را.
10- .مج،وز،لت:در بر ما را.

آنان كه گرفتند گوساله،برسد به ايشان خشمى از خدايشان و خوارى در زندگانى دنيا و همچنين پاداشت (1)دهيم دروغ زنان را.

و آنان كه كردند بديها پس توبه كردند از پس آن و ايمان آوردند،خداى تو از پس آن آمرزنده و بخشاينده است[190-ر].

قوله تعالى: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ ثَلاٰثِينَ لَيْلَةً ،«مواعده»وعده باشد از ميان دو كس.و بيان كرديم كه وعده خبرى باشد متضمّن خير و سرور كه مخبر له متوقّع باشد آن را در مستقبل ايّام.اگر گويند:چرا«ليلة»گفت،«يوما»نگفت؟جواب [آن] (2)است كه گوييم:حساب عرب بر هلال باشد و اهلّه در شب پيدا شود تا دانند كه اين سى روز ماهى است از ماههاى عرب.اگر گويند:چرا«ثلاثين و عشرا»گفت و«أربعين»نگفت به يك بار؟گوييم از اين چند جواب است:يكى آن كه مراد خداى تعالى يك ماه درست بود من اوّله الى آخره،بر تتابع و ده روز بر سرى از (3)ماهى دگر،و گفته اند:اين سى روز ذوالقعده (4)بود و آن ده روز تمامى عشر ذى الحجّه،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و ابن جريج و مسروق و بيشتر مفسّران.

جواب دوم آن است كه:خداى تعالى خود او را چهل روز وعده داد از (5)اصل چنان كه در سورة البقرة گفت: وَ[إِذْ] (6)وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً (7)،جز كه اين جا مبعّض كرد و آنگه فذلك جمله بياورد،گفت: فَتَمَّ مِيقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ،اين

ص : 371


1- .آج،آف:پاداش.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .آن:روز از سر.
4- .آج،لب:ذى القعده.
5- .مج،وز،مل،لت:در.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مل و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 51.

قول حسن بصرى است.

جواب سه ديگر (1)از آن آن است كه:خداى تعالى او را در اين سى روز روزه فرمود،[واو] (2)روزه بداشت در آن ده روز عباداتى ديگر و اورادى ديگر فرمود او را،آن ده روز براى آن جدا كرد كه عبادت آن جدا بود.

جواب چهارم از اين آن است كه:حق تعالى اين يك ماه سى روز بفرمود، آنگه آن عشر كه (3)عشر ذى الحجّه است تخصيص فرمودند كه (4)براى تفضيل و شرف او را،و از شرف او آن كه تورات در آن عشر آمد.

جواب پنجم از او آن است كه:موسى را-عليه السّلام-روزه فرمودند (5)در اين سى روز.چون موسى-عليه السّلام-سى روز روزه داشته بود،بوى دهن او به حسب عادت متغيّر شد (6).انديشه كرد كه به مناجات مى روم،نبايد تا بوى دهن من چنين باشد!مسواك برگرفت و دهن پاك كرد.و گفته اند:پوست درختى خوشبوى بخاييد تا آن رايحه منقطع شد.فرشتگان آمدند و گفتند:ما از دهن تو بوى خوش مى شنيديم چون بوى مشك،اكنون بر خويشتن تباه كردى.جبريل آمد و گفت:چرا چنين كردى؟ندانستى كه بوى دهن روزه دار به نزديك خداى تعالى از بوى مشك خوش تر باشد؟

(إن خلوف فم الصائم اطيب عند الله من ريح المسك) ، حق تعالى گفت:اكنون ده روز دگر (7)روزه دار تا دهنت همان بوى گيرد (8)،و گفتند:

سبب فتنه قوم،آن بود.

جواب ششم[از او] (9)آن است كه باقر-عليه السّلام-گفت:موسى -عليه السّلام-به سى روز وعده داد تا بر ايشان آسان آيد،آنگه چهل روز برفت و

ص : 372


1- .بم،آن:سيم،آف:سيوم.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .مل،لت:عشر را كه.
4- .آج،لب:فرموده است كه.
5- .لت:فرمود.
6- .لت:شده،آن:شده بود.
7- .مج،وز،مل،لت:ديگر.
8- .مج:گردد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

در اين خلفى و كذبى نباشد (1)براى آن كه سى داخل بود (2)تحت چهل،چون چهل روز برود سى روز رفته باشد و زيادة عليه (3).

جواب هفتم از او آن است كه ما بيان كرديم كه:الفاظ قرآن لطف است و چنان كه فهم معنى و استفادت به او از جمله الطاف است،حق تعالى دانست كه آنچه گفت مثلا: الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (4)،مكلّفان را در آن (5)[از] (6)لطف آن است كه اگر گفتى:الم،هذا القرآن لا شكّ فيه بيان للمؤمنين،آن لطف نبودى مع اتّفاق المعنى.پس چون چنين است،خداى تعالى از لطف و مصلحت در آن كه چهل به دوبار فرمايد موسى را،آن لطف شناخت كه اگر به يك بار گفتى (7)آن لطف نبودى.و نيز چون با رسول-عليه السّلام-حكايت فرمود،همچنين براى مصلحت (8)دينى كرد كه در تفصيل بود كه اگر[بر] (9)جمله گفتى آن مصلحت نبودى،و اين[190-پ]جوابى است شافى و شامل بسيار مواضع را و از همه جوابها بهتر و شامل تر فايده را-و اللّه (10)اعلم بما اراد.

و«ليلة»در هر دو جا نصب او بر تمييز است،و براى آن«عشر»گفت كه«ليله» و«ليالي»مؤنّث است.آنگه حكايت قول موسى كرد كه چون به مناجات خواست رفتن چه وصايت كرد برادر را و چگونه خليفه كرد،گفت (11):موسى-عليه السّلام-گفت (12)برادرش را (13)هارون را (14)خليفۀ من باش در قومم.اى عجب موسى-عليه السّلام- سى روز تا (15)غايت چهل روز مى برود (16)،بر آنكه (17)زود بازآيد هارون را به

ص : 373


1- .مل:نبود.
2- .آج،لب+در.
3- .مج،وز،مل+و.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 1 و 2.
5- .مج،وز،مل،لت:در اين.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مل:بودى.
8- .مج،وز،مل،لت:مصلحتى.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز+تعالى.
11- .آف،لت:ندارد.
12- .مل،آج،لب،آن:ندارد.
13- .مج،وز،آج،لب:ندارد.
14- .مل:ندارد+گفت.
15- .آن:يا.
16- .بم،آف:برد.
17- .مل،لت:تا.

خليفتى به جاى خود مى نشاند (1)و مى گويد خليفه من باش در قوم (2)،و او را وصايت مى كند بالاصلاح و ترك الافساد.رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-از دار دنيا رخت به جوار ايزدى برد بكلّى چنان كه دانست كه رجوعش نخواهد بود[ن] (3)با دنيا خليفتى فرانداشت (4)بر امّت و وصايتى نكرد او را!اينت سرسرى كارى كه كار نبوّت و شريعت[او] (5)بود.

امّا وصايت او هارون را بقوله: وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ،با آن كه دانست كه او جز آن نكند،چنان بود كه در مثل گفتند:ارسل حكيما و لا توصه (6)، رسولى حكيم فرست (7)و وصيّتش مكن (8).دگر آن كه:آنچه تكليف او بود اين (9)بود كه اين بگويد و هارون بشنود،و اگرچه ناگفته همان بودى لعصمته تا ثواب باشد هر دو را كقوله تعالى:قال (10)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ .و ابو على گفت:اين نوبت كه موسى-عليه السّلام-رفت آن هفتاد مرد بودند كه ايشان را موسى برگزيده بود تا كلام خدا بشنوند و جواب سؤال رؤيت.

قوله: وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسىٰ لِمِيقٰاتِنٰا ،حق تعالى در اين آيت حكايت (11)آن كرد كه:موسى-عليه السّلام-به ميقات خداى رفت با آن هفتاد مرد گزيده.در تفسير است كه:چون خداى تعالى فرعون را غرقه كرد،موسى را وعده داده بود كه او را كتابى دهد تا حجّتى باشد ايشان را و شرفى و ذكرى در ميان ايشان و اعقاب ايشان.

چون وقت آمد قوم تقاضا كردند،خداى تعالى اين (12)تورات به موسى فرستاد.

ص : 374


1- .لت:بمى نشاند.
2- .مج،وز،لب،لت:قومم.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،لت:فرونداشت.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل:و اوصيه،بم،آف،آن:و لا توصيه.
7- .مج،وز،مل،لت:با آن كه رسولى حكيم فرستى.
8- .مج،وز،مل:كن.
9- .مل:آن.
10- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 112.در اساس:قل،و لكن طبق قرائت مشور«قال»در متن آمد.
11- .مل:بيان.
12- .مج،وز،مل:ندارد.

ايشان آن بشنيدند،گفتند:ما چه دانيم كه اين كلام توست يا كلام بعضى بشر يا كلام جز شما يا كلام خداى؟ما را بايد تا آنجا (1)كه ميعاد و ميقات و مناجات توست حاضر باشيم و اين كلام از خداى بشنويم.موسى-عليه السّلام-گفت:

بار خدايا،تو عالم ترى به آنچه اينان مى گويند.حق تعالى گفت:روا باشد.

بيار ايشان (2)را تا كلام من بشنوند.

موسى-عليه السّلام-بنى اسرايل را گفت:خداى تعالى دستورى داد كه آن كس كه خواهد از شما با من بيايد[و كلام خداى بشنود] (3)،و ايشان (4)ششصد هزار (5)مرد بودند،مردان تمام كه پيران پير و نورسيدگان در آن شمار نبودند.موسى -عليه السّلام-از ايشان هفتاد هزار (6)اختيار كرد،آنگه[از ايشان] (7)هفت هزار، آنگه[از ايشان] (8)هفتصد،آنگه از ايشان هفتاد و ذلك قوله: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقٰاتِنٰا (9)،و ايشان را برگرفت و با خود به كوه طور برد (10)موسى-عليه السّلام -غسل بكرد (11)و جامۀ پاكيزه در پوشيد.

وهب گفت:موسى را-عليه السّلام-در هفتاد حجاب بردند،و اين هفتاد مرد را وراى حجاب بداشتند.خداى تعالى وحى كرد به موسى-عليه السّلام-به كلماتى و كلامى كه ذكر آن بيايد بعد از اين في قوله تعالى: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً (12)-الآية.چون ايشان اين بشنيدند،و خداى آنچه وحى خواست كرد[ن] (13)بر موسى-عليه السّلام-وحى كرد،و موسى از حجاب برون آمد،گفت ايشان را:كلام[191-ر]خداى شنيدى (14)؟گفتند:كلامى شنيديم و

ص : 375


1- .آج،لب:كه آن.
2- .مج،وز،مل:اينان.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:آن،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز:سيصد هزار.
6- .مج،وز،مل،لت+مرد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
10- .مج،وز+و.
11- .اساس:كرد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 145.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
14- .مج،وز،مل:شنيديد.

ندانيم تا كلام خداى بود يا نه!جز كه چيزى شنيديم و ما را هنوز آن شك حاصل است كه بود،و اين شكّ ما زائل نشود جز كه خداى را به معاينه ببينيم (1).تو از خداى در خواه تا خود را معاينه به ما نمايد.موسى-عليه السّلام-گفت:[از خداى بترسيد كه اين نشايد گفتن،گفتند:چاره نيست موسى.-عليه السّلام- گفت] (2):بار خدايا مى دانى تا اينان چه مى گويند؟و ذلك قوله تعالى: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً (3)،و قوله تعالى: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً (4).

حق تعالى گفت:بگو آنچه ايشان مى خواهند.موسى-عليه السّلام- گفت: رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ،بار خدايا بنماى تا به تو نگرم!جواب آمد از قبل ربّ العزّة: لَنْ تَرٰانِي ،تو نبينى مرا هرگز. وَ لٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ ،و لكن در كوه نگر،و آن كوهى بود كه از آن بزرگتر كوه (5)نبود در مدين،آن را زبير گفتند على قول السّدّي.و آن آن بود كه گفت:چون خداى تعالى گفت من تجلّى خواهم كرد[ن] (6)بر بعضى كوهها.همه كوهها سر برآوردند،مگر كوه زبير كه سر فروبرد و گفت:مرا محلّ آن نباشد كه خداى تعالى تجلّى نور خود بر من فكند (7).حق تعالى گفت:به عزّت من كه (8)جز بر تو نيفگنم به تواضعت-و اين على طريق التمثيل باشد.اگر اين كوه بر جاى خود بماند تو مرا بينى،آنگه تجلّى فرمود.

و در معنى«تجلّى»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:ظهر نوره للجبل، نور او بر كوه طور پيدا شد.ضحّاك گفت:حق تعالى بفرمود تا از آن حجابها چندان نور بتافت كه[از] (9)بينى گاوى (10)برون آيد.عبد اللّه سلام و كعب الأحبار

ص : 376


1- .مج،وز،مل:ببينيم به معاينه.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 55.
5- .لت:كوهى.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:كند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
8- .لت:من خداى كه.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز،لت:گافى،بم:تنى گاوى.

روايت كردند كه:چندانى نور عرش پيدا كرد كه به سوراخ سوزن مى برود.و اينان (1)به لفظ عظمت گفتند.سدّى گفت:به مقدار سرانگشتى،و مراد انگشت كهين.

و رفع كرد اين روايت به أنس از رسول-عليه السّلام-كه او اين آيت مى خواند، آنگه انگشت مهين بر بند انگشت كهين نهاد و گفت:اين مقدار نور خداى تعالى تجلّى فرمود بر كوه،كوه به زمين فروشد.

حسن بصرى روايت كرد كه:خداى تعالى وحى كرد به كوه (2)كه تو طاقت رؤيت من ندارى (3).كوه به زمين فروشد و موسى در او مى نگريد تا هيچ نماند.

اين اقوال همه على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،اعني تجلّى ربّه،أى نور ربّه.و«تجلّى»به معنى ظهر،و قيل:معناه تجلّى ربّه لأهل الجبل، هم (4)بر اين طريقه حذف مضاف و اقامت مضاف إليه به جاى او،كقوله تعالى:

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5) .و بر اين قول«تجلّى»مضاف باشد با نام خداى،و لكن تجلّى [به] (6)برهان و دليل باشد،براى آن كه آنچه به دليل واضح روشن شود،جارى مجراى ضرورى و مدركات باشد،نبينى كه شاعر چه گونه مى گويد (7):

تجلّى لنا بالمشرفيّة و القنا***و قد كان عن وقع الاسنّة نائيا

و مراد شاعر آن است كه تدبير امر كارزار بر او دليل كرد و راه نمود[مردم را] (8)كه او مدبّر آن كارزار است با آن كه او غايب بود،نبينى كه گفت:او از وقع سنانها دور بود،پس مراد به«تجلّى»در بيت ظهور به دليل است بر تدبير و راى او.

بعضى دگر گفتند تأويل آيت آن است كه:فلمّا تجلّى ربّه بالجبل لموسى،براى آن كه عرب حروف صفات (9)را به جاى يكديگر بدارند (10)،و معنى آن

ص : 377


1- .مج،وز:و اين.
2- .آج،لب:كوهى.
3- .مج،وز:دارى.
4- .اساس:لاهلهم،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مل+شعر.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(273/5):اضافت.
10- .اساس:براند،با توجه به مج،وز تصحيح شد.

باشد كه:ظهر بالجبل،أى اظهر فى الجبل آية و هو دكّة لموسى-عليه السّلام- دلّت على انّه تعالى لا يرى بالابصار و لا يجوز عليه الرّؤية.خداى تعالى تجلّى كرد به كوه (1)براى موسى،يعنى در كوه آيتى پيدا كرد كه موسى به آن آيت بدانست كه رؤيت بصر بر خداى (2)روا نباشد.

و قوله (3): جَعَلَهُ دَكًّا ،و«الدّكّ»ابلغ من الدّقّ (4)،كوه را پست كرد [191-پ].بعضى گفتند:[به زمين فروشد ] (5)چنان كه برفت،و بعضى دگر گفتند:ريگ روان شد،و اين قول عطيّة العوفىّ است.كلبي گفت:پاره پاره كرد تا كوههاى كوچك شد.

انس مالك روايت كند از رسول-عليه السّلام-در اين آيت كه او گفت:

چون خداى تعالى تجلّى كرد به كوه،به شش پاره شد شش كوه (6)،سه به مدينه افتاد:احد و ورقان و رضوى،و سه به مكّه افتاد:ثور و ثبير و حرى.و اهل كوفه خواندند مگر عاصم:«جعله دكّاء»به مدّ على وزن فعلاء،و در سورة الكهف، عاصم نيز موافقت كرد و تفسير آن باشد كه:جعله ارضا دكّاء،أى ملساء،و قيل:

شبّهه بالنّاقة الدّكّاء و هى المقطوع السّنام،چون شترى كوهان بريده شد (7).و الدّكّ الدّقّ،و الدّكّ المستوي من الارض.

زجّاج گفت:دكّا:أى مدكوكا،آن را كوفته و پست كرده،عبد اللّه عبّاس گفت:خاك شد،و برخى (8)دگر گفتند:«دكّ»به معنى داكّ است مصدر به معنى فاعل،أى يدكّ بعضه بعضا و يدقّه،قال الاغلب (9):

هل غير غار دكّ غارا فانهدم***

ص : 378


1- .مل:به موسى و به كوه.
2- .مل+تعالى.
3- .اساس+و،با توجه به مج،وز زايد مى نمايد.
4- .مج،وز:من الدّك.
5- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
6- .آج،لب+شد.
7- .مج:بريده شده،مل:بريده باشد.
8- .مج،وز،مل:بهرى.
9- .مج،وز،مل+شعر.

و قال حميد:يدكّ اركان الجبال هزمهيخطر بالبيض الرّقاق به همه

و بيشتر مفسّران برآنند كه آن را ريگ روان كرد تا در جهان مى رود تا به قيامت و بر جاى قرار نگيرد.

قوله: وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً ،موسى بيفتاد بى هوش.بيشتر (1)بر اين اند (2)،و قتاده گفت:ميّتا،بمرد،و اين قول درست نيست براى ظاهر قرآن كه حق تعالى گفت: فَلَمّٰا أَفٰاقَ ،چون باهوش آمد،و اين مغشىّ عليه را گويند،و اگر مرده بودى گفتى:فلمّا أحيا.

كلبي گفت:اين سؤال روز پنج شنبه بود-روز عرفه-موسى را-عليه السّلام- روز آدينه كه عيد نحر بود تورات دادند.وهب گفت:چو[ن] (3)موسى-عليه السّلام- سؤال رؤيت كرد،خداى تعالى ابرى و ضبابى فرستاد با رعد و برق و صواعق تا گرد آن كوه در آمد.فرشتگان آسمانها را گفت:بروى (4)و بر موسى اعتراض كنى (5)تا چرا اين سؤال كرد.فرشتگان روى به موسى نهادند از چهار سوى كوه تا از جانب چهار فرسنگ بگرفتند.اوّل فرشتگان آسمان دنيا آمدند بر صورت گاوان ورزا (6)، دهن ايشان به تسبيح و تهليل مى دميد به آوازهاى چون آواز رعد (7).

آنگه فرشتگان آسمان دوم آمدند بر صورت شيران،ايشان را جلبه بود و آوازى (8)عظيم بود به تسبيح و تهليل.موسى-عليه السّلام-بترسيد و لرزه بر اندام او افتاد (9)و هر موى كه بر اندام او بود برخاست از ترس و گفت:بار خدايا استقالت كردم و پشيمان شدم،مرا از اين اهوال به كرم برهان.حبر (10)فرشتگان و رئيسشان

ص : 379


1- .مج،وز+مفسران.
2- .مج،وز:برآنند.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،مل:برويد.
5- .مج،وز،مل،آج،لب:كنيد.
6- .مل:ورز.
7- .مج،وز،مل+سخت.
8- .مج،وز،مل:جلبه اى و آوازى.
9- .مج،وز،مل:بترسيد و اندام او لرزيدن گرفت.
10- .لب:خير.

گفت (1):يا موسى صبر كن!پس زود به جزع آمدى آن كس كه آن خواهد كه تو خواستى ازين صابرتر باشد،تو هنوز چه ديده اى از بسيارى اندك ديده (2).

آنگه فرشتگان آسمان (3)فرود آمدند بر صورت كركسان،آواز ايشان به تسبيح و تهليل بند شده چنان كه نزديك بود كه كوه بدرّد،گفتى (4)درفش آتشند به رنگ آتش بودند.

آنگه فرشتگان آسمان چهارم فرود آمدند و ايشان با هيچ جانور نماندند، به مانند درفش آتش بودند،به رنگ آتش بودند و به خلقت برف بودند،و آواز به تسبيح و تهليل برگشاده بيش از فرشتگان پيشين (5).

آنگه فرشتگان آسمان پنجم[فرود] (6)آمدند بر هفت لون.موسى -عليه السّلام-نتوانست كه در ايشان[نگرد] (7).از (8)شدّت خوف بر جاى بماند (9)گريستن گرفت و اندامش مرتعش شد،هم حبر فرشتگان گفت:مكانك:بر جاى باش[192-ر]تا چيزى بينى كه طاقت ندارى.

آنگه فرشتگان[آسمان] (10)ششم آمدند (11)و خداى ايشان را گفت:بروى (12)و برآن بنده اعتراض كنى (13)كه خواست كه مرا ببيند.ايشان آمدند بر صورتى و خلقتى عجيب،در دست هريكى درختى از آتش چند درخت خرما،و لباس ايشان چون درفش آتش.هرگه تسبيح كردند اين همه فرشتگان جواب دادندى،و تسبيح ايشان اين بود[كه مى گفتند] (14):سبّوح قدّوس ربّ العزّة ابدا لا يموت.

موسى-عليه السّلام-به (15)خوف از حدّ بگذشت و زبان برگشاد با ايشان

ص : 380


1- .آج،لب،بم:گفتند.
2- .بم:ديده اى.
3- .مج،وز:سه ام،مل:سيوم.
4- .مج،وز:گويى.
5- .مل:پيشتر.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز:اين از.
9- .مج:بنماند.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
11- .مل:فرود آمدند.
12- .مج،وز،آج،لب:برويد.
13- .مج،وز،آج،لب:كنيد.
14- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
15- .آج،لب:را.

به تسبيح و گفت:بار خدايا بنده ات را (1)-پسر عمران را-فراموش مكن و با خود رها مكن!بار خدايا ندانم كه من از اين ميدان جان به كناره برم يا نه؟بار خدايا! اگر بروم بسوزم و اگر بايستم بميرم!رئيس فرشتگان گفت:يا موسى صبر كن آن را كه خواستى،همانا خوفت به غايت رسيد و دلت را قرار نماند.

آنگه حق تعالى فرشتگان آسمان هفتم را گفت:حجاب بردارى (2)و اندكى از نور عرش من به موسى نمايى (3).ايشان حجاب برداشتند و آن نور عرش- ماشاءاللّه - به موسى نمودند.چون بر كوه تافت،كوه پاره پاره شد و خاك گشت و هر سنگى و درختى كه پيرامن او بود پست گشت از عظمت آن اندكى نور عرش،فذلك قوله: فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً .و موسى-عليه السّلام- بيفتاد (4)و بى هوش شد،پنداشتى كه روح ندارد (5).و فرشتگان آواز به تسبيح و تهليل بلند كردند،و حق تعالى آن سنگى كه موسى برآن بود (6)برداشت و بلند كرد تا موسى سوخته نشود،و صاعقه (7)آمد از آسمان آتشى عظيم و آن هفتاد كس را كه اين خواسته بودند بسوخت،و خداى تعالى به لطف و (8)رحمت موسى را دريافت.

چون باهوش (9)آمد،گفت:بار خدايا،توبه كردم و ايمان از سر گرفتم و بدانستم كه كس تو را نبيند،و هركه نور تو بيند و فرشتگان[تو را] (10)،دلش در بر بنماند،(فما اعظمك و اعظم ملائكتك)،چه بزرگوارى تو و چه بزرگانند فرشتگان تو.انت ربّ الارباب و اله الآلهة و ملك الملوك لا يعد لك شىء و لا يقوم لك شىء ربّ تبت اليك الحمد للّه لا شريك لك ربّ العالمين.

اين خبر،امام اصحاب حديث ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهيم

ص : 381


1- .آج،لب:بنده ات موسى عليه السّلام.
2- .مج،وز،مل،آج،لب:برداريد.
3- .مج،وز،مل،آج،لب:نماييد.
4- .مج،وز،مل،لت:بيوفتاد.
5- .مج،وز:پنداشتى كه روح از تنش برفت.
6- .مل:بوده بود.
7- .مل:صاعقه اى.
8- .مج،وز،مل:و به.
9- .مل:باهش.
10- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

الثّعلبيّ آورد در كتاب العرائس فى المجالس و يواقيت التّيجان في قصص القرآن، و من براى آن آوردم كه خبرى غريب است و در او حجّت است ما را:اوّل آن كه او مثبت رؤيت است و آن كه سؤال رؤيت را چندين تهويل و تعظيم نهاد.اى عجب موسى-عليه السّلام-از سر امتحان نه از سر ايمان،نه از قبل خود بل از زبان آن گروه نادان سؤال رؤيت كرد،جواب به نصّ قرآن: لَنْ تَرٰانِي آمد،و حال بر اين جمله كه شرح رفت.و موسى بى هوش (1)بيفتاد از اهوال و كوه بر جاى نماند تا سفيان گفت: جَعَلَهُ دَكًّا .حق تعالى كوه پاره پاره كرد و از جاى برداشت و در دريا انداخت،هنوز فرومى شود تا به روز قيامت خواهد شد[ن] (2)و آن جماعت مقترحان به صاعقه بسوختند،ندانم تا آنجا كه ديدار حقيقى باشد كه (3)بيند و كه تواند و كه بماند،يا نيز پس از اين همه كه زهره دارد كه اين سخن بر زبان راند؟ أى سبحان اللّه!انديشه نكنى كه تسبيح فرشتگان آسمانها در چنين حال نه دليل تنزيه و تقديس او كند،ازآن كه چشم بينندگان او را دريابد و به او (4)برسد!و اگر گويى:آن (5)در خبر است،گويم (6):در خبر تو است از اثر تو است در دفتر تو است،تسبيح موسى در قرآن است[192-پ]،بارى سُبْحٰانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ ، اين تنزيه به چه درخور است آنجا (7)؟ يعنى زن ندارى و فرزند نگيرى و با كس نمانى و ظلم نكنى،آنجا (8)اين لايق نيست،معنى جز اين نباشد تا سخن متناسب شود كه[تو] (9)منزّهى ازآن كه چشم بينندگان و ادراك مدركان و حاسّه بصر و ديدار ديدۀ سر به تو رسد.انت كما اثنيت على نفسك في كتابك المنزل على نبيّك المرسل سيّد الاخيار و إمام الابرار محمّد المختار،لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار (10)،هم در اين كتاب آورد.

ص : 382


1- .مل+شد و.
2- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:كى،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مل:و در او.
5- .مل:اين.
6- .آج،آف،آن:گوييم.
7- .مج،وز،مل:اين.
8- .مج،وز،مل:اين.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
10- .سورۀ انعام(6)آيۀ 103.

واقدى گفت:چون موسى-عليه السّلام-بى هوش بيفتاد،آن فرشتگان آسمانها گفتند:ما لابن عمران و سؤال الرّؤية،[پسر عمران تو را با سؤال رويت چه كار] (1)؟گر انده دل نه اختيار است تو رابا آن كه نه كارست چه كار است تو را

همانا اگر دستوريش (2)بودى در خلال آن احوال بگفتى كه دانستم كه اين تمنّاى محال خود كار كسى بود كه كارش نبود هم در اين كتاب آورد در تفسيرش كه چون موسى-عليه السّلام-بيفتاد (3)بى هوش آن فرشتگان مى آمدند و لگد در او مى زدند و مى گفتند:يا ابن النّساء الحيّض اطمعت في رؤية ربّ العزّة،اى پسر زنان حيض رسيده طمعت (4)داشتى تا خداى عزيز را ببينى؟و اين خبر اگرچه به نزد ما واهى و ضعيف است چو (5)از گفتۀ مخالف است براى آن آوردم تا بر او حجّت باشد اگر خطاب فرشتگان با چو (6)موسى پيغامبرى كريمى كليمى مقرّبى نجيبى (7)نجيّي زكيّى اين باشد كه شنيدى با آن كه او حاكى (8)بود-و ليس على الحاكي حرج.پس جواب آن كس كه از ميان جان و صميم اعتقاد و عقد ضمير گويد چه بود (9)؟اگر شكايت حكايتى تا آنجا برسيد (10)كه مى شنوى،تا (11)نكايت خواجه تا كجا خواهد رسيد (12)؟ اگر گويند:اين آيت دليل جواز رؤيت مى كند ازآنجا كه موسى -عليه السّلام-از خداى بخواست و اگر محال بودى-چنان كه شما گفتى،

**

ص : 383


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،مج+ليت،مل+شعر.
2- .مج،وز،آن:دستورش،مل:دستورى.
3- .وز،مج،لت:بيوفتاد.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،آن:طمع.
5- .بم،آف:چون.
6- .بم،آف:چون.
7- .مج،وز،مل،لت:محبّى.
8- .وز،لب،بم،آن:خاكى.
9- .مج،وز،مل،لت:چه خواهد بودن.
10- .مج،وز:برسى،مل،آف:برسد.
11- .اساس،آج،لب،بم،آف:با توجه به مج،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مج،وز،مل،لت:رسيدن.

موسى-عليه السّلام-از آن بزرگتر است كه سؤال محال كند.نبينى كه از او نكو نيايد كه از خداى در خواهد تا اتّخاذ صاحبه و ولد كند يا زن كند و فرزند آرد و بخسبد و ظلم كند!اگر اين محال[بودى] (1)همچنان نيكو نيامدى در عقل و شرع،گوييم از اين چند جواب است.يكى آن كه اين سؤال نه موسى كرد (2)از تلقاء نفس خود،بل سؤال قوم بود چنان كه قرآن بدان ناطق است،و در اخبار مشروح از جملۀ آيتها كه دليل اين قول است،قوله: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسىٰ أَكْبَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً (3).و قوله:و قالوا: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً (4)دگر آن كه صاعقه ايشان را گرفت في قوله: فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ (5)،و قوله: فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ (6)،و قوله:

أَ تُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ السُّفَهٰاءُ مِنّٰا (7) ،اين معنى حوالت با سفيهان كرد و مانند اين بسيار است و چون سؤال قوم باشد به او تمسّكى نبود مخالف را.

اگر گويند اگر سؤال قوم بودى نگفتى: أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ،و نه جواب او را آمدى لَنْ تَرٰانِي ،گوييم:چنين عادت باشد كه آن كه سفير قومى باشد چون با پادشاهى خطاب كند از خود گويد و اگر شفاعت كند منّت بر خود گيرد و بگويد اين منّت بر من است و تو اين نعمت[193-ر]با من مى كنى و تو در من نگر و مانند اين الفاظ،براى آن كه ايشان را آن قدر نباشد كه ذكر ايشان كنند و اين ظاهر است.اگر گويند:بر اين قاعده شايد كه مستحيلات خواهد از زبان (8)قوم چون تجسيم و نزول و صعود و مانند آن (9)،گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه روا باشد كه خواهد چون داند كه در جواب كه از قبل او-تعالى (10)-صادر شود

ص : 384


1- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز+و.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 55.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 153.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
8- .مج:زفان.
9- .مج،وز،لت:اين.
10- .مل:خداى تعالى.

لطف خواهد بود (1)بعضى مكلّفان را و حسم مادّۀ شبهت خواهد فتاد (2).

و از جمله وجوه كه در[جواب] (3)سؤال اوّل گفتند در اصل مسئله يكى اين است كه موسى-عليه السّلام-اين سؤال كرد از خداى تعالى با آن كه دانست كه اين بر خداى محال است و لكن چون دانست كه به جواب او شبهت برنخيزد و حسم مادّۀ شبهت در جوابى باشد كه از قبل ربّ العزّة بود سؤال كرد و غرض (4)جنس صدور الجواب عنه-تعالى.

و بيان اين آن است كه در اخبار آمد كه بنى اسرائيل گفتند يا موسى:از خداى بپرس تا او بخسبد (5)يا نه؟موسى گفت:بروى (6)و محال مگويى (7)كه خواب بر خداى تعالى روا نباشد،گفتند:تو بپرس تا چه جواب آيد.موسى گفت:بار خدايا!دانى چه مى گويند؟حق تعالى وحى كرد به موسى و گفت:اين سايلان را بر خود حاضر كند و (8)دو قدح پرآب كن و بر دست گير تا ايشان را اين حال روشن شود.موسى-عليه السّلام-همچنين كرد و بر دست گير تا ايشان را اين حال روشن شود.موسى-عليه السّلام-همچنين كرد كه يك ساعت بود خواب بر او غالب شد دستش برهم آمد (9)قدحها بشكست و آب ريخت از خواب درآمد قدحها (10)شكسته بود و آب ريخته.جبريل (11)آمد و گفت:خداى مى گويد اگر من بخسبم آسمان و زمين كه نگه دارد،كه تو دو قدح نگه نمى توانى داشت (12)! ايشان را شفا حاصل شد و شبهت زائل.

جواب ديگر از سؤال دوم آن است كه فرق است ميان سؤال رؤيت و سؤال تجسّم (13)و صاحبه و ولد،براى آن كه علم به صحّت سمع ممكن بود با جواز

ص : 385


1- .مج،وز،مل،لت:بودن.
2- .مج،وز،مل،لت:فتادن.
3- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
4- .مج،وز،مل:غرضش.
5- .مل:خسبد.
6- .مج،وز،مل،آن،آف:برويد.
7- .مج،وز،مل،آج،لب،آن،آف:مگوييد.
8- .مج،وز،مل،لت+تو.
9- .مل:بر هم فتاد.
10- .مج،وز،مل،لت:قدح.
11- .مل+عليه السّلام.
12- .مج،وز،مل،لت:تو دو قدح نمى توانى داشتن.
13- .مج،وز:تحتم،مل:تجسيم.

رؤيتى كه اقتضاى تشبيه و تجسيم نكند و با آن خبرها (1)و شكّ در آن صحّت سمع درست نباشد.پس سؤال از آن (2)نشايد تا كند براى آن كه جواب شافى نبود چون بداند كه او صادق است در اقوالش و كذب و قبح در اقوال او و افعال او روا نباشد.پس اين فرق است ميان سؤال رؤيت بر وجهى كه اقتضاى تشبيه نكند از خبرهاى دگر كه اقتضاى تشبيه و تجسيم كند (3).

و جواب سيوم (4)در اصل مسئله آن است كه:مراد به رؤيت علم ضرورى است چنان كه ابراهيم-عليه السّلام-گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ (5)،اى اعلمني ذلك على وجه لا يتخالج فيه شك.

و رؤيت به معنى علم شايع است در قرآن و كلام عرب،قال اللّه: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحٰابِ الْفِيلِ (6)، أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعٰادٍ (7)، أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ (8)، أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (9)،الى ما لا يحصى كثرة،قال الشّاعر: (10)

رايت اللّه اذا سمّى نزارا***و اسكنهم بمكّة قاطنينا

خداى تعالى جواب داد كه آن معرفتى است كه در دنيا با تكليف،حكمت مانع باشد از آن،برآن وجه مرا در دنيا بدانى،و جز به دليل به معرفت من راه نباشد.اين جوابهاست از سؤال ايشان.

امّا آيه جز آن كه در او شبهه نيست بر اين اثبات رؤيت،در او چند دليل است بر نفى رؤيت.منها قوله: لَنْ تَرٰانِي ،و«لن»نفى مستقبل را باشد براى آن كه افعال

ص : 386


1- .مج،مل:چيزها.
2- .مج،وز:پس از آن سؤال،آف:پس سؤال از ايشان.
3- .تمام عبارت اخير در مج و وز چنين است:بر وجهى كه اقتضاى شبيه و تجسيم كند.
4- .مج،وز،لت:سه ام،آج،بم،آن:سيم.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 260.
6- .سورۀ فيل(105)آيۀ 1.
7- .سورۀ فجر(89)آيۀ 6.
8- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 45.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 246.
10- .مج،وز،مل+شعر.

منقسم است به اقسام زمان:ماضى و حال و استقبال[193-پ].

و براى هريكى حرفى نهادند عرب كه نفى آن فعل به او كنند«ما» نفى ماضى راست و كذلك«لم»و«لا»نفى حال راست و«لن»نفى مستقبل را به اتّفاق اهل لغت.و چون قيامت مستقبل است حال نيست و ماضى،لا بد بايد تا نفى متناول بود او را،و الّا كلمه از فايده بشود.آنگه بازآيند و گويند:

چگونه گفتى كه«لن»نفى مستقبل را باشد (1)و خداى تعالى مى گويد: وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ (2)،ايشان هرگز تمنّاى مرگ نكنند و آنگه در قيامت تمنّاى مرگ مى كنند فى قوله تعالى حكاية عنهم: وَ نٰادَوْا يٰا مٰالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنٰا رَبُّكَ (3)،اى مالك بگو تا خداى تو جان مرا بردارد (4).پس تمنّاى مرگ كنند در قيامت با آن كه خداى تعالى نفى كرد از ايشان.اين معنى به«لن»چرا نشايد كه آيت رؤيت همچنين باشد،گوييم:اگر (5)آيت تمنّا ما را با ظاهر رها كردندى همچنين گفتيمى (6)،و لكن قرينۀ مخصّص (7)است اين جا،و آن قوله:

بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ (8) ،گفت با آنچه ايشان كرده اند هرگز تمنّاى مرگ نكنند ترس آن را كه آنجا شوند كه ايشان را بر اعمال جزا كنند پس براى اين قرينه تخصيص عموم وقت كرديم.به دنيا دون آخرت (9)،و در آيت رؤيت اين مخصّص (10)نيست.

دگر آن كه از كجا كه آنان كه اين گويند: وَ نٰادَوْا يٰا مٰالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنٰا رَبُّكَ ، اين جماعت باشند كه خداى خبر داد از ايشان كه تمنّاى مرگ نكنند!چرا نشايد كه جز ايشان گروهى دگر باشند!اين جماعت (11)مخصوص بودند از

ص : 387


1- .مج،وز،مل:نفى مستقبل راست.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 95.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 77.
4- .آج،لب،لت+و.
5- .مج،وز،مل+در.
6- .مج،وز،مل،لت:گفتمانى.
7- .مج،وز:مخصوص.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 95.
9- .مل:و از آخرت.
10- .مج،وز:مخصوص.
11- .مج،وز،لت:چه اين جماعتى.

جهودان و آن جماعتى كافران و مشركان اند.نبينى كه خداى تعالى در عقب آيت گفت: أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ (1)؟و اين اعتقاد جهودان نباشد كه خداى سرّ ايشان نشنود (2)و راز (3)دل ايشان نداند.

دليل دگر از آيت بر نفى رؤيت قوله تعالى: وَ لٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِي (4)،وجه استدلال از او آن است كه خداى تعالى گفت:

در كوه نگر اگر بر جاى بماند مرا بينى،و الّا نبينى،و معلوم است كه كوه بر جاى نماند بل پاره پاره شد (5)و متلاشى شد و به يك روايت به زمينى فرود شد و به هيچ حال بر جاى نماند چنان كه بيان كرده شد و هر امرى كه معلّق بكنند (6)به شرطى،موقوف باشد وجود و عدمش برآن شرط.اگر شرط حاصل شود مشروط حاصل شود و اگر شرط حاصل نشود مشروط حاصل نشود،تا فرق باشد ميان مطلق و مشروط.

و طريقى ديگر در اين وجه آن است كه خداى تعالى نفى قرار كرد از كوه در حالى كه مضطرب و متدكدك (7)بود براى آن كه نشايد كه نفى سكون كند در حالى كه ساكن باشد در وجه اين كلام معنى ندارد.پس از روى قسمت متردّد جز اين نماند كه اگر كوه ساكن شود در حال اضطراب و حركت (8).

و بيان اين آن است كه از دو وجه بيرون نيست:يا (9)آن خواست كه كان استقرّ الجبل مكانه فى حال (10)تدكدكه.اگر گويند:اوّل خواست،نه كلام حكيم باشد كه گويد اگر ساكن در حال سكون كه سكون خود حاصل بود و شرط (11)جز در مستقبل نشود.از روى قسمت متردّد اين نماند (12)كه اگر قرار گيرد در حال

ص : 388


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 80.
2- .مل:بشنود.
3- .مج،وز:راه.
4- .مج،وز،مل،لت+و.
5- .مج،وز،مل،لت:گشت.
6- .مج،وز:نكنند.
7- .آج،لب:متد كذلك.
8- .لت+و سكون او در حال تحرّك محال باشد.
9- .مج،وز،مل:تا.
10- .مج،وز،مل+استقراره.
11- .مج،وز،آج،لب:مشروط.
12- .چاپ شعرانى:بماند.

تزلزل و تدكدك (1)و آن محال است كه جسمى هم ساكن باشد هم متحرّك.پس هرچه بر او موقوف كنند و به او تعلّق كنند هم محال باشد و اين روشن است بحمد اللّه و سكون او در حال تحرّك محال باشد،پس آنچه به او تعليق كنند هم محال باشد.اى عجب هر صحيحى كه تعليق كنند[194-ر]به محال محال باشد چون محال به محال تعليق كنند چه شود،حق تعالى گفت: وَ لاٰ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّٰى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيٰاطِ (2)،كافران به بهشت نشوند تا شترى به سوراخ سوزنى بنشود،دخول جنّت از كافر مستحيل نيست عقلا چون به محالى بازبست محال باشد رؤيت قديم تعالى محال است ازآنجا كه نه جسم است و نه لون و نه صفت اجسام و الوان است،چون به محال (3)بازبندند صحيح خواهد شد؟ دليل سديگر از اين آيت قوله تعالى: فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً ،چون خداى تعالى تجلّى كرد و نور او يا امر او بر كوه فتاد كوه پاره پاره شد و موسى بى هوش بيفتاد،و بر قولى بمرد.اگر به ظهور كمتر جزوى از نور عرش او اين بباشد،همانا به ظهور او چشمها را-تعالى علوّا كبيرا-خلايق و بهشت و دوزخ نيست شود.

دليل ديگر قوله: سُبْحٰانَكَ ،براى آن كه تنزيه خداى عقيب اين گفتار الّا از اين نباشد دون ساير مطاعن تا سخن متناسب بود.

دليل ديگر قول موسى-عليه السّلام: تُبْتُ إِلَيْكَ ،اگر رؤيت او و اعتقاد آن ايمان است،پس موسى-عليه السّلام-از ايمان چگونه توبه كرد،و توبه موسى -عليه السّلام-احسن احوالها آن باشد كه حمل كنند آن را بر فزع با خداى تعالى با خشوع و استكانت از چيزى كه تركه (4)اولى،و توبۀ همۀ پيغامبران بر اين وجه باشد، با آن كه به نزديك جمله امّت توبه ايشان از صغيره باشد يا از كبيره،و مثبتان رؤيت

ص : 389


1- .مج،وز:تدكدكش.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 40.
3- .مل:محالى.
4- .اساس:ترك،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

كبيره روا ندارند (1)،و توبه عقيب اين معنى محمول نبود (2)الّا بر[او] (3)دون ساير معاصى،پس به هر حال يا كبيره باشد اين سؤال[رؤيت] (4)يا صغيره تا توبه از او درست آيد.و به نزديك ايشان و به نزديك ما از فعلى بود كه ترك آن اولى تر بود،و آنچه از باب اعتقاد و ديانت باشد باتّفاق به خلاف اين باشد و توبه از او كفر بود.

دليل ديگر از اين آيت قوله: وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ،و من اوّل مؤمنانم.تفسير چنين (5)دادند عامّۀ مفسّران (6)اين را از عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى و قتاده و مجاهد و ابن زيد و غيرهم كه:من اوّل مؤمنانم از قوم خود به آن كه هيچ خلق (7)تو را نخواهد ديد[ن] (8).

دليلى ديگر از اين قصّه گرفتن صاعقه آنان را كه رؤيت،ايشان خواسته بودند بر حقيقت اگر آنان كه شاكّ بودند در جواز رؤيت سؤال كردند تا بدانند كه رؤيت بر او روا هست يا نه (9)مستحقّ آتش صاعقه شدند آنان كه در اعتقاد قاطع باشند بر آنكه او مدرك است به حاسّۀ بصر،همانا مستحقّ ثواب نباشند (10).اين وجوهى است در استدلال از آيت بر آنكه خداى تعالى مدرك نيست به حاسّۀ بصر.

جنيد را پرسيدند كه:چگونه گفت موسى من اوّل مؤمنانم و پيش (11)او مؤمنان بودند؟گفت:مرادش آن بود كه چو آن كس (12)كه سؤال رؤيت كرد من بودم و پيش از من كس نكرده بود،اوّل كسى كه ايمان آورد بعد از سؤال و سماع

ص : 390


1- .اساس،و همه نسخه بدلها بجز لت:دارند،با توجه به لت تصحيح شد.
2- .آج،لب+و.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد،چاپ شعرانى(280/5):الّا بر سؤال رؤيت.
4- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مل:چنان.
6- .اساس+كه،با توجّه به مج،وز،مل زايد مى نمايد.
7- .مج،وز،خلقى.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
9- .مل،رؤيت روا هست بر او يا نيست.
10- .آن:همانا مستحق آتش دوزخ باشند.
11- .آج،لب،لت،آن+از.
12- .مج،وز،مل،لت:چون اوّل كس،آج،لب:چو اوّل آن كس.

الجواب به آن كه خداى تعالى را نتوان ديد[ن] (1)منم.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون موسى به كوه طور شد به ميقات،حق تعالى او را گفت:به چه (2)آمده اى و چه مى جويى (3)؟گفت:به طلب هدى آمده ام.

حق تعالى گفت:يافتى اى موسى آنگه موسى گفت:بار خدايا از بندگان كه را دوستر (4)دارى؟گفت:آن كه مرا ياد دارد و فراموش نكند.گفت:بار خدايا،كدام بندۀ تو قاضى تر است (5)؟[گفت] (6):آن كه حكم به حق كند و متابعت هوا نكند.

گفت:بار خدايا،كدام بندۀ تو عالم تر است؟گفت:آن كه علم مردمان با علم خود اضافت كند به تعلّم (7)،كلمتى شنود كه او را به هدى راه نمايد و از هلاك برگرداند.

عبد اللّه مسعود گفت:چون خداى تعالى موسى را نزديك كرد (8)،او برنگريد (9)بنده اى را ديد در ميانۀ عرش،گفت:بار خدايا آن (10)بنده[194-پ]كيست؟ گفت:بنده اى كه مردمان را (11)حسد نبرد با آنچه خداى (12)به ايشان دهد، و نيكوكار است به مادر و پدر،سخن چينى نكند.گفت:بار خدايا گناهان من گزشته (13)و آمده (14)و آنچه در ميان آن است بيامرز و آنچه تو از من به دانى از من.

بار خدايا!پناه با تو مى دهم از وسوسۀ نفس و از سوء عمل (15).حق تعالى گفت:

كفايت كردند (16)تو را آن،گفت:بار خدايا كدام عمل دوستر (17)دارى[گفت] (18):

ص : 391


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .آج،لب+كار.
3- .مج،وز:چه مى خواهى.
4- .مج،وز،مل،آف،لت:دوست تر.
5- .آج،لب:قاضى تست.
6- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
7- .مج،وز،مل،آج،لب:به تعليم.
8- .مج،وز،مل:بكرد،آف،آن:به نزديك كرد.
9- .مل:برگرديد.
10- .مج،وز،مل:اين.
11- .مل:كه بر مردمان.
12- .مل،آج،لب+تعالى.
13- .همۀ نسخه بدلها:گذشته.
14- .مج،وز،مل،لت:آينده.
15- .مج،وز،مل،لت:عملم،كه براساس مرجّح مى نمايد.
16- .لت:كرد.
17- .مج،وز،مل:دوست تر.
18- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.

آن كه بنده مرا ياد دارد و فراموش نكند.گفت:بار خدايا از بندگان تو كدام نيكوعمل تر (1)باشد،گفت:آن كه زبانش دروغزن نباشد و دلش فاجر نباشد،و فرجش زانى نباشد،مؤمنى باشد نيكوخوى.گفت:بار خدايا كدام بنده تو بدعمل تر باشد؟گفت:فاجر (2)بدخوى (3)،به روز بطّال باشد و به شب مردار.

قوله: قٰالَ يٰا مُوسىٰ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِي وَ بِكَلاٰمِي ،حق تعالى گفت اين آيت حكايت آن كرد كه موسى را گفت (4)چون از مناجات فارغ شد (5)گفت (6)خداى تعالى موسى را گفت:من تو را برگزيدم به رسالت و پيغامهاى خود بر مردمان،و تو را تخصيص كردم از همه خلقان جهان در تحمّل رسالت و اداى آن به خلقان.

اهل مدينه و روح خواندند:«برسالتي (7)»على التّوحيد،باقى قرّاء «برسالاتي»على الجمع. فَخُذْ مٰا آتَيْتُكَ ،بستان آنچه به تو دادم و از جمله شاكران باشد برآن،يعنى تورات و شريعت و بيان كرد.آنچه در او بود (8)،و اين آيت بر سبيل منّت فرمود خداى تعالى بر موسى.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه (9)گفت:چون خداى تعالى موسى را الواح داد،او در الواح نگريد و گفت:بار خدايا كرامتى دادى مرا كه كس را ندادى پيش از من.خداى تعالى گفت: إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِي وَ بِكَلاٰمِي فَخُذْ مٰا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّٰاكِرِينَ ،آنچه تو را (10)دادم بستان و نگاه دار بجدّ و محافظت و چنان ساز كه بر دوستى محمّد با پيش من آيى.

موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا محمّد كيست؟گفت:احمد

ص : 392


1- .مج،وز:كدام عمل نيكوتر.
2- .مج،وز،لت:فاجرى.
3- .مج،وز،لت:بدخو.
4- .مل+يا موسى.
5- .مل:شوى.
6- .مل+بار خدايا چه مى فرمايى.
7- .مج،لت:برسالاتى.
8- .مج،وز،مل،لت:و بيان كه در او بود.
9- .مل+او.
10- .مل:فرا تو.

است آن كه من نام او بر عرش خود نقش كرده ام پيش ازآن كه آسمان و زمين آفريدم به دو هزار سال،[او] (1)پيغامبر من است و صفىّ و حبيب من است و گزيدۀ من از خلقان من،و او را دوستر (2)دارم از جمله خلقان و جمله فرشتگان.

موسى گفت:بار خدايا چون محمّد به نزديك تو اين منزلت دارد هيچ امّت هستند (3)از امّت او فاضل تر؟حق تعالى گفت:يا موسى،فضل امّت او بر ديگر امّتان چنان است كه فضل من بر خلقانم.

موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا كاشكى (4)تا من ايشان را بديدمى! گفت:يا موسى تو ايشان را نبينى،و اگر خواهى كه آواز ايشان بشنوى من تو را بشنوانم.گفت:بار خدايا خواهم.حق تعالى گفت:يا امّت احمد (5).جواب دادند از اصلاب آبا و ارحام امّهات و گفتند:

لبّيك اللهم لبّيك،انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك. آنگه حق تعالى گفت:اى امّت محمّد (6)!

(ان رحمتي سبقت غضبي) ،رحمت من سابق شد خشم مرا و عفو من عقاب مرا،بدادم شما را پيش ازآن كه از من خواستى (7)،و اجابت كردم پيش ازآن كه مرا بخواندى (8)،و بيامرزيدم شما را پيش ازآن كه در من عاصى شدى (9).هركه روز قيامت آيد و گواهى دهد كه من يكى ام و محمّد بنده و رسول من است،به بهشت شود اگرچه گناهان او از كف دريا بيش باشد،و ذلك قوله: وَ مٰا كُنْتَ بِجٰانِبِ الطُّورِ إِذْ نٰادَيْنٰا (10)-الآية.

سعيد بن عبد الرّحمن المعافرىّ گفت[195-ر]از پدرش كه:كعب الأحبار روزى حبرى را ديد از أحبار جهودان كه مى گريست،گفت:چرا

ص : 393


1- .اساس:ندارد،با توجه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،لت:دوست تر.
3- .لت:هست.
4- .مج،وز:كاشك.
5- .مل،آج،لب:محمّد.
6- .مل،آج،لب،لت:احمد.
7- .مج،وز،آج،لب:خواستيد.
8- .مج،وز،آج،لب:بخوانديد.
9- .مج،وز،آج،لب:شديد.
10- .سورۀ قصص(28)آيۀ 46.

مى گريى؟گفت:بعضى كار[ها] (1)ياد آمد مرا،كعب گفت:به آن خداى كه تو را آفريد،اگر من تو را بگويم كه چرا مى گريى و تو دانى كه چنان است با من راست بگويى (2)؟گفت:آرى.گفت:به خداى بر تو در تورات يافتى كه موسى -عليه السّلام-گفت من در كتاب خود ذكر امّتى مى يابم كه بهترين امّتان باشند (3)، امربه معروف (4)كنند و نهى (5)منكر كنند و به كتابهاى اوّل و آخر ايمان دارند و با اهل ضلالت قتال كنند تا با دجّال أعور قتال كنند.بار خدايا ايشان را از امّت من كن (6).حق تعالى گفت:ايشان (7)امّت احمداند،حبر گفت:همچنين است.

[كعب] (8)گفت:مى يابى در تورات كه موسى گفت:بار خدايا من ذكر جماعتى مى يابم كه ايشان حمد تو كنند و مراقبت آفتاب كنند براى اوقات نماز،و چون بر كارى عزم كنند گويند:فلان كار بكنيم-ان شاءاللّه.بار خدايا ايشان را از امت من كن.حق تعالى گفت:ايشان امّت محمّداند (9).حبر گفت:همچنين است.كعب گفت:مى يابى در تورات كه موسى گفت بار خدايا من ذكر امّتى مى يابم كه ايشان صدقات و كفّارت بخورند و روا باشد ايشان را و امّتان را صدقات و قربات خود بنهادندى تا آتش بسوختى،و موسى-عليه السّلام-از صدقات،بندگان و پرستاران خريدى و آزاد كردى و آنچه بماندى چاهى قعير (10)بكندى و در آنجا انداختى تا راجع نشود با آن كه داده بودندى،و اين امّت مستجيب باشند و مستجاب باشند و شافع و مشفوع باشند.بار خدايا ايشان را از امّت من كن!حق تعالى گفت:ايشان امّت محمّداند.حبر گفت:همچنين است.

كعب گفت:مى يابى در تورات كه امّتى باشند كه چون بر بلندى شوند

ص : 394


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز،مل،لب،لت:بگوى.
3- .آج،لب+كه.
4- .مل به.
5- .مل+از.
6- .مل:از امّتان من گردان.
7- .مج،وز+از.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .آج،لب:احمداند.
10- .مل،آج،لب:قعر.

تكبير كنند،و چون به نشيبى فروشوند حمد خداى كنند،خاك طهور ايشان باشد و زمين مسجد ايشان،هركجا باشند از جنابت به خاك طهارت كنند چون آب نيابند،و روز قيامت أغرّ محجّل باشند از آثار وضو.بار خدايا ايشان را امّت من كن.گفت:ايشان امّت احمداند.

گفت:بار خدايا در تورات صفت قومى مى يابم كه چون همّت كنند[به] (1)طاعتى ايشان[را] (2)هنوز ناكرده يكى را يكى بنويسند.چون بكنند يكى را ده بنويسند تا به هفتصد (3)چون همّت كنند به سيّئتى و نكنند چيزى بر ايشان ننويسند.چون بكنند،يكى را يكى بنويسند.بار خدايا ايشان را[از] (4)امّت من كن، گفت:ايشان امّت محمّداند (5).

گفت:بار خدايا در تورات صفت قومى مى يابم كه ايشان امّت مرحومه باشند ضعيفان باشند،كتاب به ميراث برگيرند،بعضى از ايشان ظالم لنفسه باشند و بهرى مقتصد،و بهرى سابق بالخيرات و جمله ايشان مرحوم باشند.

ايشان را از امّت من كن.گفت:ايشان امّت محمّداند.

گفت:بار خدايا در كتاب قومى را مى يابم كه مصحفهاى ايشان دلهاشان باشد.لباس اهل بهشت پوشند،در نماز صف كشند در مسجدها (6)چون صفهاى فرشتگان.آواز ايشان در مساجد به تسبيح و تهليل چون دوىّ نحل باشد.از ايشان كس به دوزخ نرود (7)كه آنجا بماند هميشه ايشان را از امّت من كن.گفت:

ايشان امّت احمداند.

چون موسى-عليه السّلام-عجب بماند از چيزهايى كه خداى نهاده بود امّت محمّد را،گفت:بار خدايا پس مرا از امّت محمّد كن.خداى تعالى اين سه آيت داد او را: قٰالَ يٰا مُوسىٰ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِي وَ بِكَلاٰمِي -الى

ص : 395


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل،آن:هفصد،آج،لب:نهصد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز:احمداند.
6- .آج،لب:مسجد.
7- .مج،وز،مل،لت:شود.

قوله: سَأُرِيكُمْ دٰارَ الْفٰاسِقِينَ .اين دو آيت است،و آيت سديگر (1): وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (2).موسى-عليه السّلام-دل خوش گشت.

قوله تعالى: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ -الآية[195-پ]،حق تعالى در اين آيت بر سبيل منّت گفت:ما بنوشتيم (3)در الواح براى موسى موعظتى و پندى.ابن جريج گفت:الواح موسى از زمرّد بود.ربيع أنس گفت:از (4)تگرگ بود،بعضى دگر گفتند:

خداى تعالى جبريل را فرمود تا از عدن بياورد.كلبي گفت:از ياقوت سرخ بود.وهب گفت:از سنگى سخت بود كه خداى تعالى نرم بكرد براى او تا ببريد به دست خود و بشكافت به انگشتان خود،و موسى-عليه السّلام-صرير قلم آن (5)مى شنيد كه بر لوح مى رفت به كلمات عشر،و اين در اوّل ذوالقعده بود و طول الواح بر طول موسى بود.

مقاتل گفت:كتابت الواح چون نقش نگين بود (6).ربيع أنس گفت:تورات چندان بود كه بار هفتاد شتر،يك جزو او (7)به يك سال توانستندى خواند[ن] (8)،و كسى نبود (9)كه جمله بر خواندى الّا موسى-عليه السّلام-و يوشع و عزير و عيسى.

حسن بصرى گفت اين آيت كه: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً ،در تورات هزار آيت است.

وهب و مقاتل گفتند:از آنچه در الواح بود آن (10)بود كه:إنّي أنا اللّه الرّحمن الرّحيم.هيچ چيز را به انباز من مكنيد در آسمان و زمين كه آن همه خلق من است و راه مزنى (11)و سوگند به دروغ مخورى (12)به نام من،كه هركه او سوگند دروغ خورد به نام من او را تزكيه نكنم.و خون ناحق مكنيد،و زنا مكنى (13)و در مادر و پدر

ص : 396


1- .مل:سيوم،آج،لب،آن:ديگر.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 159.
3- .آج،لب:بنويسيم.
4- .لت:آواز.
5- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
6- .آج،لب+و.
7- .مل،آج،لب،بم،آف،آن:يك خروار.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .آج،لب:نبودى.
10- .مج،وز،لت:اين.
11- .مج،وز،مل:مزنيد.
12- .مج،وز،مل:مخوريد.
13- .مج،وز،مل:مكنيد.

عاق و عاصى مشويد.

جماعت دگر مفسّران گفتند:معظم آيات الواح اين بود و مدار هر شريعت بر اين است: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم،هذا كتاب من اللّه الملك الجبّار العزيز القهّار لعبده و رسوله موسى بن عمران سبّحني و قدّسني لا اله الّا انا فاعبدني و لا تشرك بي شيئا و اشكر لي و لوالديك الى المصير احيك (1)حياة طيّبة ،تسبيح و تقديس من كن، خدايى نيست جز من،و شرك ميار به من چيزى،و شكر من كن و شكر مادر و پدر كه بازگشت با من است تا زندگانى خوش دهم تو را،و خون ناحق مريز كه بر تو حرام كرده ام و الّا آسمان و زمين بر تو تنگ شود،و به نام من سوگند به دروغ مخور كه من توفيق ندهم آن را كه (2)مرا و نام مرا تعظيم نكند،و گواهى مده الّا با آنچه گوشت شنيده باشد و چشمت ديده و دلت دانسته كه فرداى قيامت اهل گواهى را بدارم و ايشان را از گواهى بپرسم،و بر مردمان حسد مبر (3)به فضلى كه من ايشان را داده ام و روزى،كه حاسد عدوّ نعمت من باشد و گرفتار (4)در نقمت من،و زنا مكن و دزدى مكن تا روى رحمت از تو بازنگيرم و در آسمانها بر تو نبندم، و براى جز من ذبح مكن كه هيچ قربان از زمين بر آسمان نشود كه به نام من كشته نباشند و با زن همسايه عذر مكن (5)كه مقتى عظيم است به نزديك من،و به مردمان آن خواه كه به خود خواهى.اين نسخه ده آيت است كه در الواح بود و خداى تعالى اين خصال جمع كرد و (6)در هژده آيت از سورۀ بنى اسرائيل نهاد في قوله: وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً (7)-الى قوله: ذٰلِكَ مِمّٰا أَوْحىٰ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ (8).آنگه جمع كرد اين را در سه آيت از (9)سورت أنعام في قوله:

ص : 397


1- .اساس:احييك،با توجّه به مج تصحيح شد.
2- .آج،لب+او.
3- .آج،لب:مبريد.
4- .اساس:گفتار،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .آج،لب:مكنيد.
6- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 23.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 39.
9- .مج،وز،مل:در.

قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ (1) -الى قوله: ذٰلِكُمْ وَصّٰاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (2).

موعظة،مصدر باشد بمعنى الوعظ. وَ تَفْصِيلاً [196-ر] لِكُلِّ شَيْءٍ ،و تفصيل هر چيزى از حلال و حرام و حدود و احكام. فَخُذْهٰا بِقُوَّةٍ ،بستان آن را بقوّت.مقاتل گفت:بجدّ و مواظبة.ضحّاك گفت:بطاعة،و قيل:بجدّ و اجتهاد،و قيل:بصحّة و عزيمة،بجدّ تمام و اجتهاد بليغ و عزم درست،چه اگر عزمش مصمّم نبود در عمل فاتر باشد.

وَ أْمُرْ قَوْمَكَ ،و بفرماى قومت را تا نكوتر[ينۀ] (3)آن فراگيرند (4)يعنى كار بندند،يعنى نكوترين آنچه ايشان را فرمودند در آن از (5)فرائض و سنن حلالش حلال دارند و حرامش حرام دارند.ابن كيسان گفت:يعنى اوامرش را كار بندند و از نواهى اجتناب كنند.بعضى اهل معانى گفتند:أحسن صله است،يعنى جمله آن بگيرند (6).قطرب گفت:أحسن به معنى«حسن»است و همه (7)حسن بود، چنان كه گفت: وَ لَذِكْرُ اللّٰهِ أَكْبَرُ (8).حسين بن الفضل گفت:يعنى چون كلمتى را (9)بايد متحمل معانى و وجوه را حمل كنند على احسن الوجوه،بعضى گفتند مراد آن است كه:در تورات هم فريضه است و هم سنّت،أخذ بالاحسن (10)آن باشد كه جمع كند ميان فريضه و سنّت هم سنّت هم سنّت و هم فريضه به كار دارد (11).

سَأُرِيكُمْ دٰارَ الْفٰاسِقِينَ ،با شما نمايم سراى فاسقان.مورد آيت مورد (12)و عيدست،چنان كه[يكى] (13)از ما گويد[من] (14)با تو نمايم آنچه تو مستحقّ آنى،

ص : 398


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 151.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 153.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:هاگيرند.
5- .مج،وز:ندارد.
6- .مج،وز:نگرند.
7- .مج:هم.
8- .سورۀ عنكبوت 29 آيۀ 45.
9- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
10- .مج،وز:أخذنا الاحسن.
11- .مج،وز،مل،لت:«به كار دارد»را ندارد،آج،لب:به كار آرد.
12- .وز،مل:ندارد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

و من با تو بگويم،و من با تو كار دارم،و آنچه مانند اين باشد از الفاظ،و[اين] (1)كنايت باشد از تهديد و وعيد.و قوله: دٰارَ الْفٰاسِقِينَ ،يعنى دوزخ،و اگر حمل كنند بر حقيقت اولى تر باشد براى آن كه دوزخ از جملۀ ديدنى و نمودنى باشد.مجاهد گفت:يعنى مصير و مآب (2)فاسقان.

قتاده گفت:مراد آن است كه شما را به شام برم و منازل و مساكن آن كافران و فاسقان با شما نمايم تا بدانى (3)كه با ايشان چه رفت عبرت گيرى (4)و مثل آن نكنى (5).عطيّه عوفى گفت:با شما نمايم سراى فرعون و قومش در مصر.

عبد اللّه عبّاس خواند:«سأورثكم دار الفاسقين»،به ميراث به شما دهم سراى فاسقان.أبو العاليه گفت:خداى تعالى حجاب برداشت تا (6)موسى مصر بديد.

سدّى گفت:دار الفاسقين مصارع ايشان است.كلبي گفت:سراى فاسقان آن (7)ديار عاد و ثمود است كه ايشان برآن گزر مى كردند (8)در سفرهاشان.ابن كيسان گفت:مراد آن است كه بيان كنم مرجع و مصير ايشان،و گفتند:دار الفاسقين دورانشان (9)خواست بر سر آب.حق تعالى فرمان داد تا آب آن قوم فرعون را بر سر آورد و ايشان بر آب مى گرديدند.به«دار» (10)،دوران ايشان خواست كه بنى اسرائيل مى ديدند و بدان اعتبار مى گرفتند.

قوله تعالى: سَأَصْرِفُ عَنْ آيٰاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ، حق تعالى گفت:برگردانم از آيات خود آنان را كه تكبّر كنند در زمين به ناحق.در معنى«صرف»از آيات چند قول گفتند:رمّاني و جبّايى گفتند:معنى آن است كه من صرف كنم از خير آيات خود از عزّ و كرامت كه ايشان را كسب رفعت و ثنا كند

ص : 399


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:مأوى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مل،آج،لب:بدانيد.
4- .مج،وز،مل،آج،لب:گيريد.
5- .مج،وز،مل،آف:نكنيد،آج،لب:مكنيد.
6- .مج،وز:با.
7- .مج،وز:از.
8- .مج،وز،مل،آج،لب،بم،آن،لت:گذر مى كردند.
9- .مل،آج،لب،بم،آف،لت،آن:دور ايشان.
10- .مج،وز:مدار.

در دنيا و آخرت،يا صرف كنم ايشان را از ثواب آنان كه در آيت تأمّل و نظر كرده باشند،و اين طريقه على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه باشد.اين وجهى است در تأويل آيت.

وجهى دگر آن كه:يعنى حكم كنم به انصراف ايشان چون منصرف (1)شوند،چون ايشان برگردند من بازگويم و آشكارا[196-پ]كنم كه ايشان برگشتند،چنان كه گفت:ثمّ انصرفوا صرف اللّه قلوبهم (2).

وجه سديگر آن است كه:منع كنم ايشان را از آياتى كه من فرستادم در تورات و انجيل و قرآن تا افساد آن نكنند و تغيير و تبديل نكنند،نبينى كه اين آيت عقيب (3)آن گفت كه در پيش گفته بود: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ .

وجه چهارم آن است كه:آيات و معجزات و دلالات (4)و حجج بازنمايم ايشان از آن برگرداند،چنان كه يكى از ما گويد: (5)من فلان را متحيّر كنم (6)،يعنى از او سؤال كنم كه نداند و متحيّر ماند،و فلان را بخيل بكنم يعنى از او چيزى بخواهم تا ندهد بخيل باشد،و فلان را قطع كنم در مناظره يعنى سخنى گويم كه عند آن منقطع شود.

وجه (7)پنجم آن است كه:چون ايشان تمرّد كردند و عصيان نمودند بعد قيام الحجّة عليهم و ظهور الحقّ لهم،و حاضر آمدند و لفظ گفتندى تا مردم را منع كنند از سماع قرآن به انشاد شعر و ذكر سمر،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ (8)،خداى تعالى ايشان را منع كرد از حضور،آنگه منع ايشان را از حضور صرف عن الآيات خواند

ص : 400


1- .آج،لب:متصرّف.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 127.
3- .اساس:عقب،با توجّه به مج،مل تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل،لت:دلايل.
5- .اساس:گويند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مل:گردانم.
7- .مج،وز،مل،لت:و وجه.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 26.

براى آن كه غرض صرف مكيدۀ ايشان بود از آيات.

و وجه ششم آن است كه: سَأَصْرِفُ عَنْ آيٰاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ ،من آيات و معجزات برگردانم از آنان كه ايشان متكبّر باشند در زمين به ناحق و با ايشان نمايم تا استهزاء نكنند برآن،و از باب مقلوب باشد،چنان كه عرب گويد:

استوى العود على الحرباء،و معنى آن است كه:استوى الحرباء على العود،و عرضت النّاقة على الماء و انّما يعرض الماء على النّاقة،و كقول الشّاعر: (1)

كانت فريضة ما تقول كما***كان الزّناء فريضة الرّجم

اى كما كان الرّجم فريضة الزّناء،و كقول الآخر (2):

حسرت كفي عن السّربال اخذة***فردا يخرّ على ايدى المفدّينا (3)

اى حسرت السّربال عن كفّي،و مانند[اين] (4)بسيار است.

و وجه هفتم در او آن است كه:اين عبارت است از وعده خداى تعالى به هلاك ايشان بر سبيل بشارت موسى[را] (5)و قوم او (6)را از مؤمنان و اين متضمّن باشد دو وعده را:يكى اظهار آياتى و بيّناتى كه در بصيرت ايشان بيفزايد،و يكى هلاك آن (7)ظالمان،و چون هلاك شده باشند مصروف باشند از آيات به هر حال، و (8)اين حكايت است از هلاك (9)ايشان از اين وجه كه گفتيم،بيانش: ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا ،و«ذلك»اشارت به صرف است،و ايشان به تكذيب آيات او مستحقّ هلاك شوند و مستحقّ عقاب (10).

اگر گويند:چگونه گفت آنان كه در زمين تكبّر كنند به ناحقّ،و اين با آن

ص : 401


1- .مج،وز،مل+شعر.
2- .مج،وز+شعر.
3- .اساس،مج،وز:المفيدينا،لت:المفيدنا،با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس+و قوم او،با توجّه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .مج،وز،مل،لت:اين.
8- .مج،وز،مل،لت:پس.
9- .مج،وز:از هلاك.
10- .مج،وز،مل،لت+شوند.

ماند كه تكبّرى بود كه به حق بود،گوييم (1)از اين دو جواب است:يكى آن كه تكبّر بر دو وجه باشد يكى به حق و يكى به ناحق.فامّا تكبّر به حق،تكبّر مؤمنان و متّقيان باشد و تنزّه (2)ايشان از دنيا (3)و مآثم (4)،و اين تكبّر به معنى تحرّج و تأثّم باشد و[به] (5)معنى خويشتن دارى و آن كه (6)خويشتن از آن بزرگ دارند كه خود را به آن آلوده كنند[197-ر]يقول:أنا أتكبّر عن كذا و أتعظّم و اتنزّه و اتحرّج و أتأتّم بمعنى واحد،أى اكبّر نفسي عنه.

و جواب ديگر آن كه:اين تأكيد است آن را و صفتى لازم تا بازنمايد كه تكبّر جز به ناحق نباشد،چنان كه گفت: وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (7)،و گفت: وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ (8)،و كلام در اين طريقه به استقصا برفت و استشهادات به اشعار و نيز كلام فلا وجه للاعادة.

آنگه وصف كرد ايشان را به اصرار بر كفر تا قطع طمع رسول كند از ايمان ايشان تا دل عزيز در بند آن ندارد كه اليأس احدى الرّاحتين،گفت: وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاٰ يُؤْمِنُوا بِهٰا ،اگر هر آيت و معجزه كه ممكن باشد ببينند هم ايمان نيارند.

آنگه گفت:از اين بترند اگر سبيل رشد و صلاح بينند آن را به خود نگيرند (9).

حمزه و كسائي و خلف خواندند:«سبيل الرّشد»به دو فتحه،و باقى قرّاء خواندند:«رشد (10)»به ضمّ«را»و سكون«شين»،و هما لغتان كالبخل و البخل و السّقم و السّقم و الحزن و الحزن.و اگر ره جهل و عمايت بينند آن را متابعت كنند و ره خود گيرند.

اگر گويند:رؤيت در آيت به معنى ادراك بصر است يا به معنى علم،

ص : 402


1- .اساس:گويم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس:تنزيه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .وز،مل:دنايا.
4- .اساس:و اما اثم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل،لب:و آنگه،لت:و از آنگه.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.
8- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 117.
9- .مج،وز:نگرند.
10- .مج،وز:رشدا.

و اگر رؤيت اوّل را كه رؤيت سبيل رشد است حمل كنند بر رؤيت بصر ازآن كه حمل كنند (1)سبيل رشد را بر آيات و بيّنات و حجج و دلايل،رؤيت دوم را حمل بايد كرد[ن] (2)بر علم،براى آن كه«سبيل الغىّ»مذاهب و اعتقادات باشد،و آن كس كه بداند كه آن (3)مذهب و اعتقاد باطل است اختيار آن نكند با علم به آن كه عقلا اين اختيار نكنند،گوييم از اين سه جواب است:يكى آن كه هر دو رؤيت، رؤيت بصر باشد و مراد به«سبيل رشد»دلايل و معجزات باشد كه مؤدّى بود با طريق حق،و مراد به«سبيل غىّ»مخاريق بود كه مبطلا[ن] (4)آن را شبهت سازند، چنان كه سحره فرعون كردند.پس بر اين وجه هر دو رؤيت از بصر باشد و اين شبهت مجال ندارد.

و جواب دوم آن است كه:هر دو رؤيت به معنى علم باشد الّا آن است كه علم متناول نباشد حقّى و درستى آن را و بطلان و فساد اين (5)را چنان كه بسيار مردمان مذهبهاى حق دانند و شنيده باشند و اگرچه اعتقاد نكنند كه آن حق است،و مذهبهاى باطل دانند و اگرچه اعتقاد نكنند كه آن باطل است.نه مخالفان حق بسيارى از مذاهب اهل حق دانند و لكن اعتقاد كرده باشند كه آن باطل است،و مذهبهاى باطل خود دانند و لكن اعتقاد كرده باشند كه آن حق است به شبهتى كه ايشان را پيش آمده باشد و امعان (6)نظر نكرده باشند چون بر اين وجه حمل كنند سؤال ساقط شود.

و جواب سيم (7)از او آن است كه:«رؤيت»به معنى علم است،و ايشان عالم اند به حقّى حق و بطلان باطل و لكن جحود مى كنند با علم كه حاصل است ايشان را براى حبّ رياست و طمع حطام دنيا،چنان كه بسيار كس كردند

ص : 403


1- .آج،لب+به.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز،مل:اين.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مل:آن.
6- .اساس:انعام،با توجّه به مج،وز مل تصحيح شد.
7- .مج،وز،آج،لب:سيوم.

و مى كنند و خداى تعالى حكايت كرد از جهودان:و يكتمون (1)اَلْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (2).

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا ،«ذلك»محتمل است كه اشارت باشد بأحد شيئين،امّا به صرف چنانستى كه (3)حق تعالى گفت:من اين صرف براى آن كردم كه ايشان آيات مرا تكذيب كردند و به دروغ داشتند،يعنى آن بر سبيل عقوبت كردم با ايشان[197-پ].

و آنگه صرف محمول بر خذلان و حرمان كرد (4)من زيادة الالطاف عقوبة لهم على الكفر المتقدّم.دگر آن كه اشارت باشد به اتّخاذ«سبيل غىّ»و ترك اتّخاذ سبيل رشد.آنگه بازنمود كه:سبب آن كه ايشان[ره حق نمى پرسند و آن را راه خود نمى گيرند و ره باطل و غىّ و ضلالت مى روند،و آن را راه خود مى گيرند آن است كه ايشان] (5)به آيات من مكذّب اند و دروغ مى دارند.

اگر گويند:چون مراد به آيات معجزات و دلايل باشد،تكذيب در او نشود كه حقيقت (6)تكذيب در اخبار باشد،گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه تكذيب گويند در مذاهب و اعتقادات،نبينى كه گويند:فلان يكذّب (7)بكذا اذا كان يعتقد بطلانه،و حقيقت او آن باشد كه كأنّ قائلا و مخبرا اخبره بذلك و بأنّه حقّ فكذّبه.

و دگر آن كه:روا باشد كه آيات محمول باشد على الكتب المنزلة،و در آنجا اخبار باشد از گزشته (8)و آينده و تكذيب بر جاى خود باشد. وَ كٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِينَ ،و ايشان از آن غافل بودند.

ص : 404


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخۀ بدلها،ضبط قرآن مجيد:ليكتمون.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 146.
3- .اساس:چنان نستى كه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل:صرف محمول بود على الخذلان و الحرمان.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس:صفت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز:تكذيب،مل:مكذّب.
8- .همۀ نسخه بدلها:گذشته.

اگر گويند:چه معنى دارد ذمّ خداى ايشان را بر غفلت،و غفلت بر مذهب شما سهوى باشد كه منافات علم ضرورى كند و بر ساهى تكليف نباشد، چگونه ذمّ كنند او را؟جواب آن است كه گوييم:مراد به سهو اين جا مجاز است نه حقيقت،و اين بر سبيل تشبيه است اعراض (1)و عدول ايشان را از آيات خداى تعالى و تأمّل در آن و انتفاع به آن،حال ايشان با حال كسى ماند كه ساهى و غافل باشد.اين اسم بر ايشان اطلاق كرد چنان كه گفت: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ (2)،چنان كه (3)مرد كند را گوييم:او مرده است،و نادان را گوييم:خر است-و اللّه ولىّ التّوفيق.

قوله: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،حق تعالى در اين آيت گفت:آنان كه تكذيب كنند و آيات من به دروغ دارند و به قيامت و به ثواب و عقاب ايمان ندارند.و پيش از اين بيان كرديم كه حقيقت«لقاء»و «التقاء»و«ملاقات»،مقابله است يا مقاربه،چنان كه التقى الجمعان و تلاقت الفئتان (4)،و به پارسى چنين گويند كه:دو لشكر بر يكديگر آمدند،آنگه بر توسّع در ادراك بصر استعمال مى كنند.

و در آيت،مراد حصول و حضور است،يعنى آنان كه ايمان ندارند به آن كه به قيامت خواهند آمد (5)و آنجا حاضر خواهند شد (6). حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،اعمال ايشان باطل و محبط باشد.و مراد به احباط آن است كه عمل ايشان واقع نباشد بر وجهى كه بر او ثوابى باشد براى آن كه برخلاف مأمور كرده باشند،آنان را كه به احباط گويند لا بد است ازآن كه تفسير آيت بر اين وجه كنند،براى آن كه

ص : 405


1- .اساس:اعتراض،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس،آج،لب،بم،آف،آن+ فَهُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ ،سورۀ بقره(2)آيۀ 18.
3- .مج،وز+ما.
4- .اساس:الفتيان،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مل،لت:آمدن.
6- .مل:شدن.

اتّفاق است ما را با ايشان كه كافران را هيچ عملى واقع نباشد تا به چيزى از معصيت محبط شود.چون چنين است هركجا احباط باشد در قرآن محمول بود بر اين وجه،چه اين (1)متّفق عليه است و تفسير قرآن بر وجه متّفق عليه كردن اولى تر باشد ازآن كه بر مختلف فيه.

آنگه بر سبيل تقريع و تنبيه گفت (2):كس با ايشان چيزى كرد الّا به واجب و استحقاق به جزا و پاداشت (3)عمل ايشان؟و آن جزا بود جز برحسب و وفق (4)كردار ايشان (5)بر سبيل عدل نه بر سبيل ظلم.

قوله: وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسىٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً ،حمزه و كسائي خواندند:«من حليّهم»به كسر«حا»و باقى قرّاء به ضمّ«حا»و يعقوب خواند:

«من حليهم»به فتح«حا»و سكون«لام».و حلى اسم جنس باشد واقع بر قليل و كثير و آن كه«حلىّ»خواند به ضمّ گفت جمع«حلى»باشد كثدى و ثدى.و آن كه«حلىّ»خواند به كسر اتباع كرد كسر (6)را به كسره[198-ر]،أعنى براى كسرۀ«لام»،«حا»را مكسور كرد.و هم جمع حلى باشد كقوس و قسىّ.

اهل سير گفتند:چون موسى-عليه السّلام-از مصر برون (7)خواست آمدن (8)با بنى اسرائيل ايشان را عيدى بود،به آن عيد خواستند رفتن (9)،به قبطيان آمدند و جمله حلى ايشان به عاريت بخواستند (10)و اين معنى بسيار كردندى به حكم آن كه مختلط (11)[بودند] (12)با ايشان.حلى خود به عاريت به ايشان دادند.ايشان از

ص : 406


1- .آف+خبر.
2- .مل+قوله هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون.
3- .آف:پاداش.
4- .اساس،مج،وز،آج،لب،بم،آف،آن:وقف،با توجّه به مل،لت تصحيح شد.
5- .اساس،مج،وز،مل،آج،لب،بم،آف،آن:كرد از ايشان،لت:كرد ازيشان.
6- .مج،وز،مل:كسره.
7- .مج،وز،مل،آج:بيرون.
8- .مل:شدن.
9- .مل:بيرون رفتن.
10- .اساس:خواستند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .اساس:محيط،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

شهر برون آمدند در شب و برفتند و شهر را (1)رها كردند-چنان كه قصّۀ آن برفت.

فرعون از پس ايشان برفت و غرق شد و حلىّ به (2)ايشان بماند.چون موسى -عليه السّلام-به ميقات خداى رفت به مناجات،سامرى ايشان را گفت:اين حليها (3)به من آرى (4)تا من براى شما چيزى سازم كه شما به آن شاد شوى (5).و اين سامرى منافق بود و زرگر بود و به زىّ زهّاد رفتى و در بنى اسرائيل قبولى داشت.ايشان[آن] (6)حلىّ بياوردند و به او (7)دادند و او از آن (8)گوسالۀ زرّين ساخت و به استادى و چابكى چنان ساخت كه مخارق گلوى او چنان بود كه چون باد در زير او دميدندى از دهن او آوازى بيامدى كه خوار را مانستى (9)-بانگ گاو را-چنان كه مزامير و يراع ساخته اند كه اختلاف آواز ايشان از اختلاف مخارق و مجارى آن است كه آواز نى به خلاف آواز ناى است،و آن را بياورد بر مهبّ (10)باد بنهاد در روز باد،و چنان نهاد كه چون باد به زير او در شدى به دهن او برون (11)آمدى آواز گاو را مانستى (12)چون خوارى حاصل شدى.اين قول رمّاني و جبّايى و بلخى و جماعتى محقّقان است.

و حسن بصرى و جماعتى دگر از مفسّران گفتند:خاك سم اسپ جبريل برداشت و در او انداخت گوساله شد از گوشت و خون،و او را خوارى پديد آمد و آوازى،و قصّه اين به تمامى در سوره طه گفته شود-ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.

«اتّخاذ»افتعال بود از اخذ،و اصل او ائتخذ بوده است جز كه همزه با «يا»كرده اند (13)و در«تا»ادغام كرده (14)،و قوله:من بعده،أى من بعد خروجه الى الميقات،پس آن كه به ميقات خداى رفت.

ص : 407


1- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
2- .مج،وز،مل،لت:در دست.
3- .مج،وز+را.
4- .مج،وز،مل،آج:آريد.
5- .مج،وز،مل،لب،آف:شويد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .مل:و به سامرى.
8- .مل+حليها.
9- .مج،وز،مل،لت:ماندى.
10- .آن:در جهت.
11- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:بيرون.
12- .مج،وز،مل،لت:ماندى.
13- .لت:كردند.
14- .مل،لت:كردند.

«عجل» (1)بچّه گاو (2)باشد: جَسَداً ،يعنى جسدى بلا روح،تنى بود بى جان.

براى آن (3)گفت و بر اطلاق نگفت«عجل» (4)تا ايهام نيفكند كه سامرى عجل تواند كرد[ن] (5)كه آن را تن و جان بود. لَهُ خُوٰارٌ ،و«خوار»بانگ گاو[باشد و اصوات و اسقام باشد (6)بر بناى فعال باشد كالنّباح و الصّراخ و الهتاف و البُعار و الرّغاء،و فى الأمراض] (7)كالصّداع و الزّكام و الفواق و غير ذلك.

و گفتند:يك بانگ كرد و ديگر نكرد.و گفتند:هروقت بانگى (8)كردى و لكن نجنبيدى و اين محمول باشد على القولين:بر قول آن كه مهبّ باد گفت، گفت:هروقت كه باد آمدى و در او رفتى و ساز آن راست بودى (9)بانگ كردى،و آن كه از خاك اثر جبريل گفت،گفت:همان يك بار بانگ كرد.

آنگه حق تعالى بر سبيل تنبيه و تقريع گفت: أَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند كه با ايشان سخن نمى گويد و ايشان را هدايت نمى كند به راهى كه ايشان به راه (10)خود گرفته اند،براى آن كه جماد است (11)،و آن كه جماد باشد اين نتواند كرد،صلاحيت الهيّت ندارد بل صلاحيت عبوديّت ندارد. وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ ،و ايشان ظالم بودند در آنچه كردند،يعنى وضع عبادت كردند نه به موضع خود تا ظالم نفس خود بودند به جلب اضرار عقاب به خويشتن به عبادت عجل.

وَ لَمّٰا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ ،چون (12)ايشان را از دست درافگندند،و اين عبارتى است و كنايتى از پشيمانى بر سبيل مبالغت،عرب گويد (13)پشيمانى (14)را

ص : 408


1- .مج،وز،لت:عجلا.
2- .آن:گاوبچه.
3- .اساس+كه،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
4- .مج،وز،مل،لت:عجل نگفت.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مل،لت:بيشتر.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .مج،وز،مل،لت:بانگ.
9- .اساس+و،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
10- .آج:براى.
11- .مج:جماد باشد.
12- .مج،لت:چو.
13- .اساس:گويند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
14- .لت:پشيمان،آج:در پشيمانى.

كه سقط في يده و اسقط[198-پ]في يده،پندارى (1)كه آنچه مضرّت او در آن است در دست او نهادند،چون بداند كه آنچه كرد (2)بد بود پشيمان شود،و اين از جمله كنايات مليح است،و نيز در جاى خجالت مستعمل باشد.و به زبان (3)ما نيز چون كسى پشيمان و خجل شود از كارى،گويد:[من] (4)از دست در افتادم كه آن ديدم،و در حقّ (5)ايشان هر دو بود:هم پشيمانى هم خجالت.

وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا ،اين«رؤيت»به معنى علم است،و بدانستند كه گمراه شدند به عبادت عجل پس ازآن كه موسى-عليه السّلام-بازآمد و ايشان را معلوم شد كه آن تلبيس (6)سامرى كرد بر ايشان،آنگه از سر پشيمانى گفتند: لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنٰا رَبُّنٰا ،اگر خداى ما بر ما رحمت نكند و ما را بنيامرزد (7)،ما از جمله زيان كاران باشيم.

حسن بصرى گفت:جمله گوساله پرست شدند مگر هارون-عليه السّلام.

گفت (8)به (9)دليل آن كه موسى-عليه السّلام-خود را دعا كرد و هارون را،في قوله:

قٰالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنٰا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ (10) ،و اگر مؤمنى دگر بودى آنجا او را با خود و با هارون شريك كردى در دعا.

اهل كوفه خواندند الّا عاصم:لئن لم ترحمنا ربّنا،به«تا»ى خطاب و نصب«ربّنا»على تقدير:يا ربّنا.

وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسىٰ إِلىٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً ،چون موسى-عليه السّلام-بازآمد و آن حال ديد (11)،دلتنگ شد و خشم گرفت،و گفتند:خداى تعالى او را آنجا

ص : 409


1- .آج،لب:پنداريد.
2- .مج،وز،مل،لت:كردند.
3- .اساس:زمان،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز:و به ناحق.
6- .مج،وز،مل،لت:تلبيسى است كه.
7- .مل+و يغفر لنا لنكوننّ من الخاسرين.
8- .مج:ندارد.
9- .مل:بدان.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 151.
11- .آج،لب:بديد.

خبر داد كه سامرى چه كرد.

أبو درداء (1)گفت:«أسف»منزلتى (2)است و راى غضب سختر (3)از غضب.

عبد اللّه عبّاس و سدّى گفتند (4):أسف حزن باشد[حسن بصرى گفت:حزن باشد] (5)با غضب.به يك جاى روى در ايشان نهاد و ايشان را به زبان ملامت گفت:

بِئْسَمٰا (6)خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي ،بد كردى (7)از پس من،يعنى[پس خروج من به طور، يقال:خلفه بما سرّه و بما اساءه،أى فعل ذلك خلفه و گفتند:معنى آن است كه بد خليفتى كردى از پس من،يعنى] (8)بازگزاشتگان (9)بودى (10)ما را (11). أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ ،تعجيل كردى (12)،يعنى سبق بردى (13)فرمان خداى را و از پيش او (14)بشدى (15)و نافرمانى كردى (16)؟.

جبّايى گفت:تعجيل كردى (17)وعدۀ خداى را كه شما را داده بود به خيرات و ثواب،يقال:عجلته إذا سبقته و اعجلته إذا حثثته،و«عجله»فعل الشّىء قبل وقته باشد،و«سرعت»فعل الشّىء في أقرب وقته،براى آن عجله مذموم است و سرعت محمود.

وَ أَلْقَى الْأَلْوٰاحَ ،و الواحى كه در دست داشت بينداخت تا شكسته شد بعضى از او.و گفته اند:تورات هفت سبع بود ستّة اسباع از او برفت و سبعى بماند،و اين درست نيست. وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ ،و سر برادر در كنار گرفت و او را در

ص : 410


1- .مج،وز،مل،لت:ابو الدّرداء.
2- .آج،لب:منزلى.
3- .مج،وز،لب،آف،آن،لت:سخت تر.
4- .آج،لب:عبد اللّه عبّاس گفت و سدّى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،آج،لب:بئس ما.
7- .آف:كرديد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،آج،لب،بم،آف،آن:بازگذاشتگان،مل:بازگذشتگانى.
10- .مل:بوديد.
11- .مج،وز،مل:مرا.
12- .مل،آف:كرديد.
13- .مل،آف:برديد.
14- .مج،وز،مل،لت:آن.
15- .مل،آف:شديد.
16- .مل،آف:كرديد.
17- .مل،آف:كرديد.

برگرفت برحسب عادت آن كه دو برادر چهل روز يكديگر را نديده باشند.

و قول آنان كه حمل اين برآن كردند كه او سر و محاسن هارون[بگرفت] (1)از سر غضب بر وجه استخفاف درست نيست،براى آن كه اين فعل سفيهان و بى خردان باشد و موسى-عليه السّلام-دانست كه هارون را در آن جرمى نيست.

امّا قوله في سورة طه: لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاٰ بِرَأْسِي (2)،چون آنجا رسيم گفته شود-ان شاءاللّه.آنچه در اين آيت هست هم اين است كه سر برادر بگرفت و او را در خود كشيد،و اين بر تعظيم و معانقه حمل كردن اولى (3)باشد ازآن كه بر استخفاف و اهانت و جفا،چه به (4)پيغامبران (5)خداى اين لايق بود (6)دون آن،و او را بپرسيد و گفت:برادر! (7)به اين قوم جهّال چه كردى و چون بودى؟گفت:يا ابن امّ (8)،اى پسر مادر من!يعنى اى برادر من.

حمزه و كسائى و أبو بكر و ابن عامر خواندند:«يا بن امّ»به كسر«ميم»،و باقى قرّاء خواندند:«يا بن امّ»به فتح«ميم».[199-ر]آن كه به كسر خواند، گفت:[اصل او] (9)يا بن امّي بوده است،«يا»بيفگند و اكتفا كرد به كسره از او.و آن كه به فتح خواند،«يا»را بدل كرد به«الف»براى آن كه اين نداست (10)بر وجه استغاثت،و لغت بعضى عرب آن است كه:ايشان از«يا»ى اضافت«الف»بدل كنند گويند:يا غلاما و يا أخا،بمعنى (11)يا غلامي و يا أخي،و على هذا قوله: يٰا وَيْلَتىٰ أَ عَجَزْتُ (12)و: يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ (13)،و قال:

ص : 411


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .سورۀ طه(20)آيۀ 94.
3- .مج،وز،مل،لت:اولى تر.
4- .بم،آف:برآن،:از،آج،لب:ندارد.
5- .آج،لب+را.
6- .آج،لب:نباشد.
7- .مج:برادر را،مل:اى برادر.
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط قرآن مجيد:قال ابن امّ.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج:ندايست،وز:نداى است،لت:ندايى است.
11- .اساس:يعنى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
12- .سورۀ مائده(5)آيۀ 31.
13- .سورۀ زمر(39)آيۀ 56.

يا بنة (1)عمّا لا تلومي و اهجعي***(2) و بعضى دگر گفتند:مركّب كرد آن را و بنا كرد بر فتح،كخمسة عشر، گفت:اى برادر بدان كه اين قوم مرا ضعيف كردند و نزديك بود كه مرا بكشند أى سبحان اللّه!اگر در حيات (3)موسى با هارون در غيبت چهل روز اين كردند، اين همه استضعاف و بيم كشتن بود و او خليفه موسى بود و وزير او بر قومش،اگر با هارون رسول از پس وفات او اين و مانند اين كنند چه عجب باشد. فَلاٰ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدٰاءَ ،دشمنان را به من شاد مكن (4)،يعنى اين فعلى كه مى كنى از تقريب و ترحيب،و غرض تو تعظيم من است و تو در خشمى از اينان،از اين معنى كم كن كه ايشان از بعد فهم و قلّت فطنت ندانند كه اين كه تو مى كنى تعظيم است، پندارند استخفاف است،شماتت كنند.

در شاذّ مجاهد خواند و حميد الأعرج: فَلاٰ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدٰاءَ ،بر فعل لازم من شمت يشمت از فعل ثلاثى،و رفع«اعداء»،يعنى چنان مساز كه دشمنان به من شماتت كنند،و اين نهى مغايبه باشد چنان كه لا يخرج زيد،نبايد تا زيد بشود. وَ لاٰ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،و مرا با قوم ظالمان-كه ايشان در اين خوض كردند و رضا دادند-مكن،و اين بر من تجنّى (5)مكن كه من از پس تو نيامدم (6)و تو را خبر نكردم كه صلاح نبود كه ايشان با حضور من گوساله پرست شدند،در غيبت من همانا بدتر كردندى (7)و عذر به اين خواست كه: إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (8).

چون موسى-عليه السّلام-برائت ساحت هارون بدانست از تقصير،

ص : 412


1- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،ضبط لسان العرب ذيل(عم):يا ابنة.
2- .اساس:و اسحعى،با توجّه به مل،لت و مأخذ شعرى تصحيح شد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:حياة/حيات.
4- .مج،وز،مل،لت:خرّم مكن.
5- .مج،لت:تجسنى،چاپ شعرانى(292/5):بحثى.
6- .اساس،لب،بم:بيامدم،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .مج،وز،لت:بتر كردندى.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 94.

گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي ،بار خدايا مرا بيامرز و برادر مرا. وَ أَدْخِلْنٰا فِي رَحْمَتِكَ ، و ما را در رحمت خود بر.و سؤال ايشان مغفرت را نه ا[ز] (1)براى گناهى (2)باشد، بل بر سبيل انقطاع با خداى تعالى و خضوع با او تا بدان تحصيل ثواب و رفعت درجه كنند،و گفتند:اين دعا بر سرى (3)خود را و برادر را براى آن كرد تا بدانند كه آن كه (4)با هارون كرد«من أخذه (5)برأسه و جرّه إليه (6)»،نه بر سبيل استخفاف و غضب بود كه آن كس كه با كسى چنان معامله كند،عقيب آن او را چنين دعا نكند،و ما را در تحت رحمت خود آر و تو رحيم تر از همه رحيمانى.

آنگه گفت: إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنٰالُهُمْ غَضَبٌ ،گفت:آنان كه گوساله معبود خود گرفتند و آن را پرستيدند،برسد به ايشان خشمى از خداى و مذلّتى و خوارى اى.و اين«سين»استقبال است كه فعل حال را از مستقل جدا كند،چون اين«سين»باشد فعل خاص بود (7)به استقبال،يقال:ناله كذا و لحقه و أصابه بمعنى واحد.و«ذلّت»ذلّ باشد و اين مقصور نيست بر ايشان تنها،بل هركه اين دروغ گويد بر من هم[اين] (8)جزا يابد از غضب و مذلّت و خشم و خوارى.

أبو قلابه گفت:اين جزاى هر دروغ زنى است بر خداى تعالى تا به روز قيامت.و مالك بن أنس گفت:هيچ مبتدع نباشد و الّا از بالاى سر خود مذلّتى يابد.

آنگه گفت: وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا ،چون وعيدى سخت بگفت گناهكاران و ظالمان و دروغ زنان را،خواست[199-پ]كه بازنمايد كه در توبه بر ايشان بسته نيست-اگرچه بدكردار باشند،چون توبه كنند از

ص : 413


1- .اساس:ندارد،با توجّه به لت افزوده شد.
2- .مج،وز:نه براى گناهى.
3- .آج،لب:بر سر.
4- .مل:آنچه.
5- .آف:أخذ.
6- .ضبط قرآن مجيد چنين است:و أخذ برأس أخيه يجرّه إليه.
7- .آج،لب:باشد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به لت افزوده شد.

كفر يا از گناه و با سر ايمان و طاعت شوند،خداى تعالى غفور و رحيم است، آمرزنده و بخشاينده است.

و«سيّئات»جمع سيّئه (1)باشد و آن خصلتى باشد يسوء صاحبها، خداوندش را اندوهناك كند.و نقيض او حسنه باشد.و حقيقت توبه گفته ايم،و اصل او در لغت رجوع باشد.و قوله: مِنْ بَعْدِهٰا ،اين ضمير راجع است با سيّئات.

اگر گويند:چگونه گفت كه توبه كنند و ايمان آرند-و توبه اين جا ايمان است براى آن كه در عبدۀ عجل آمد؟جواب گوييم:اگرچه آيت در حقّ ايشان است، حكم مقصور نيست بر ايشان،بل شامل است جمله كفّار و فسّاق را چون از كفر ايمان آرند و از فسق توبه كنند.و اگر مراد ايشان اند،پس چه منع است كه ايشان را برون عبادت عجل گناهان دگر (2)باشد كه نه معصوم اند،تا ايمان از كفر باشد و توبه از معاصى.

جواب سيم (3)از او آن است كه:اگر هر دو يكى است از روى معنى،چون لفظ مختلف مى شود روا باشد،چنان كه گفت (4):

و هند أتى من دونها النّأى و البعد***

بعضى دگر گفتند:تابوا من المعصية و آمنوا بالتّوبة،يعنى ايمان آرند به آن كه توبه نافع است و سود خواهد داشت.و گفتند:براى آن لفظ ايمان و توبه جدا كرد كه توبۀ ايشان نه به لفظ بود نه به دل،بل به كشتن بود.ايمان آوردند و تيغ برداشتند و در يك دگر نهادند در ضبابى (5)و ظلمتى كه پديد آمد آنجا -چنان كه برفت.چون روشن شد،هفتاد هزار مرد كشته شده بود (6).پس ايمان به دل بود و توبه به قتل.چون چنين باشد،تكرار نباشد-و اللّه أعلم بمراده.

ص : 414


1- .آف:ندارد.
2- .مج،وز،مل،لت:ديگر.
3- .مج،وز:سه ام،مل،آج،لب:سيوم،لت:سؤم.
4- .مل+شعر.
5- .وز:ضبابى.
6- .مج،وز:كشته بودند،مل:كشته شده بودند.

سوره الأعراف (7): آیات 154 تا 163

اشاره

وَ لَمّٰا سَكَتَ عَنْ مُوسَى اَلْغَضَبُ أَخَذَ اَلْأَلْوٰاحَ وَ فِي نُسْخَتِهٰا هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154) وَ اِخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقٰاتِنٰا فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ قٰالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّٰايَ أَ تُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلسُّفَهٰاءُ مِنّٰا إِنْ هِيَ إِلاّٰ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشٰاءُ أَنْتَ وَلِيُّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْغٰافِرِينَ (155) وَ اُكْتُبْ لَنٰا فِي هٰذِهِ اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي اَلْآخِرَةِ إِنّٰا هُدْنٰا إِلَيْكَ قٰالَ عَذٰابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشٰاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهٰا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِآيٰاتِنٰا يُؤْمِنُونَ (156) اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِيَّ اَلْأُمِّيَّ اَلَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهٰاهُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ اَلْخَبٰائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اَلْأَغْلاٰلَ اَلَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنِّي رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ اَلنَّبِيِّ اَلْأُمِّيِّ اَلَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ كَلِمٰاتِهِ وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158) وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اِثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبٰاطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ إِذِ اِسْتَسْقٰاهُ قَوْمُهُ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْهِمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَيْهِمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160) وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اُسْكُنُوا هٰذِهِ اَلْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْهٰا حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئٰاتِكُمْ سَنَزِيدُ اَلْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ اَلَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَظْلِمُونَ (162) وَ سْئَلْهُمْ عَنِ اَلْقَرْيَةِ اَلَّتِي كٰانَتْ حٰاضِرَةَ اَلْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي اَلسَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتٰانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاٰ يَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِيهِمْ كَذٰلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (163)

ترجمه

چون خاموش شد از موسى خشم،فراگرفت (1)الواح و در نسخه آن بيانى بود و رحمتى آنان را كه از خداى[شان] (2)ترسند (3).

برگزيد موسى از قومش هفتاد مرد را از براى ميقات مرا (4)و چون بگرفت ايشان را از زمين لرزه،گفت:بار خدايا اگر خواستى هلاك كردى ايشان را از پيش اين و مرا (5)هلاك مى كنى ما را با آنچه كردند بى خردان از ما؟نيست اين الّا آزمايش تو،گمراه كنى به آن آن را كه خواهى و راه دهى (6)آن را كه خواهى،تو خداوند مايى،بيامرز ما را و ببخشاى بر ما و تو بهترين آمرزندگانى (7).

و بنويس از براى ما در اين دنيا (8)نيكويى و در آخرت (9)،ما با تو گريختيمى (10).گفت عذابى برسانم به آن كه خواهم،و رحمت من فراخ است بر همه چيز،بنويسم براى آنان كه پرهيزگار باشند و بدهند

ص : 415


1- .مج،وز،لت:هاگرفت.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز:ترسيدند.
4- .مج،وز:ما.
5- .مج،وز+و.
6- .وز:راه نمايى،آج،لب:راه مى نمايى،لت:راهى نمايى.
7- .وز،لت:آمرزگانى.
8- .مج،وز،لت:سراى نزديكتر،آج،لب:جهان.
9- .مج،وز،لت:و در سراى بازپسين.
10- .وز:ما گريختيم با تو،مج:ما كه بخشيم با تو،آج،لب:به درستى كه ما بازگشتيم سوى طاعت تو.

زكات و آنان كه ايشان به آيات ما ايمان آرند (1).

آنان كه پيروى كنند پيغامبر بزرگوار امّى را (2)آن كه مى يابند او را نوشته به نزديك ايشان در تورات و انجيل بفرمايد (3)ايشان را به نيكويى و نهى كند (4)ايشان را از منكر،و حلال مى كند بر ايشان (5)چيزهاى پاك و حرام مى كند بر ايشان چيزهاى پليد و فرونهد (6)از ايشان بار گرانشان و آن بندها كه بود بر ايشان آنان كه بگرويدند به او و حرمت داشتند او را و يارى دادند او را و پى گيرى كردند آن نور را كه فروفرستادند به او،ايشان ظفريافتگانند.

بگو اى مردمان من فرستاده خداام به شما جمله،آن كه او راست پادشاهى آسمانها و زمين،نيست خدايى مگر او،زنده كند و بميراند.ايمان آرى (7)به خدا و پيغامبرش بزرگوار امّى (8)آن كه ايمان آرد (9)به خدا و سخنهاى او (10)،پى او گيرى (11)تا همانا شماره يابى (12).

ص : 416


1- .مج،وز:به آيتهاى من بگروند.
2- .اساس:مرا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد،آج،لب:آن پيغامبر نانويسنده.
3- .مج،آج،لب،لت:مى فرمايد.
4- .مج،وز:و بازدارد،لت:و بازمى دارد.
5- .مج،وز،لت:براى ايشان.
6- .مج،وز:فرومى نهد.
7- .مج،وز،آج،لب،آف:آريد.
8- .مج،وز:پيغمبر او آن پيغمبر نانويسنده.
9- .مج،وز،آج،لب:ايمان دارد.
10- .مج،وز،آج،لب+و.
11- .مج،وز،آج،لب،آف:پى گيريد او را.
12- .مج،وز،آف:ره يابيد.

و از قوم موسى گروهى هستند كه ره نمايند به حق و به آن داد دهند.

و گروه گروه بكرديم ايشان را دوازده سبط امّتانى،و وحى كرديم به موسى چون آب خواستند از او قوم او كه بزن عصات (1)بر سنگ،بر دميد (2)از آن دوازده چشمه،دانستند هر مردمى (3)آب خورش خود،و سايه افگنديم بر ايشان ابر را و بفرستاديم بر ايشان ترنگبين (4)و مرغ بريان كرده (5).بخورى (6)از خوشهاى (7)آنچه روزى كنم (8)شما را،و ظلم نكردند بر ما و لكن بر خود ستم كردند.

چون گويند (9)ايشان را بنشينى (10)در اين شهر و بخورى (11)از آن،آنجا (12)كه خواهى (13)و بگويى (14)اين كلمه و در شوى (15)به در سجده كننده،بيامرزم (16)شما را گناهانتان (17)،بيفزايم (18)نيكوكاران را.

ص : 417


1- .آج،لب:عصاى تو:لت:عصايت.
2- .آج،لب:روان شد.
3- .اساس:مردى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .آج،لب:ترنجبين،آف:ترانگبين.
5- .آج،لب:ترنجبين و سمانه را.
6- .مج،وز،آج،لب:بخوريد.
7- .وز:خوش بوهاى،آج،لب:حلالها،لت:خوشيها.
8- .مج،وز:آنچه ما روزى كرديم.
9- .آج،لب:چون گفته شد مر.
10- .آج،لب:بنشينيد.
11- .مج،وز،آج،لب:بخوريد.
12- .مج،وز:هر.
13- .مج،وز،آج،لب:خواهيد.
14- .مج،وز،آج،لب،آف:بگوييد.
15- .مج،وز،آف:در شويد،آج،لب:و درآييد از در.
16- .مج،وز،لت:بيامرزيم.
17- .مج،وز:گناهانشان،آج،لب:گناهان شما،لت:گناهتان.
18- .آج،لب:زيادت گردانم،لت:بيفزاييم.

بدل كردند (1)آنان كه ستم كردند از ايشان گفتارى جز آن كه گفتند ايشان را بفرستاديم (2)بر ايشان عذابى از آسمان به آن ظلم كه كردند.(3) و بپرس ايشان را از[آن] (4)ده كه (4)بود حاضر دريا (5)چون نافرمانى كردند در شنبه چو[ن] (7)به ايشان آمدندى (6)ماهيان[ايشان] (9)روز شنبه شان راه برگرفته و (7)روزى كه شنبه نكردندى نيامدندى (8)به ايشان،چنين آزموديم[ايشان را] (12)به آنچه كردند از فسق و نافرمانى.

قوله تعالى: وَ لَمّٰا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ -الآية،حق تعالى بر سبيل توسّع و تجوّز سكون غضب را سكوت نام نهاد و اگرچه خشم كن (9)سخن نگويد،براى آن كه مردم خشم رسيده در حال فورت خشم كه خشم او مى جوشد، پندارى خشم او سخن مى گويد از آنچه در دل و نفس اوست.چون فورت به جاى كلام بود،سكون به جاى سكون بگفت،و اين از لطيف (10)تشبيه است.و سكون و سكوت از يك وادى است من حيث المعنى و من حيث المقاربه،براى آن كه «تاء»قريب المخرج[است] (15)به«نون»و سكوت تسكين آلت كلام باشد.

چون خشم موسى-عليه السّلام-ساكن شد،آن الواح بيفگنده بر گرفت.

ص : 418


1- .آج،لب:تغيير كردند.
2- .آج،لب:پس فرستاديم.
3- .آج،لب،بم،آف،لت:و اسألهم. (15-12-9-7-4)) .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج:ديه كه،آج،لب:شهر كه.
5- .آج،لب:نزديك دريا.
6- .آف:آمدند،لت:آمدى.
7- .وز،لت+آن.
8- .آج،لب:نمى آمد،لت:نيامدى.
9- .مج،وز،آن،لت:ندارد.
10- .لت:و اين لطف.

الواح براى آن بينداخت كه از قوم در خشم شده بود،و او را الواح براى قوم مى بايست.چون ايشان را ديد كه پشت بر مسلمانى كرده بودند و روى به عبادت عجل آورده،از خشم ايشان (1)الواح بر زمين زد.چون ساكن شد از آن خشم،الواح بر گرفت.

وَ فِي نُسْخَتِهٰا ،«واو»حال راست و در نسخۀ ألواح هدى بود،يعنى بيان و رحمت (2)،معنى آن كه (3)هرچه آن را (4)كار بستى به رحمت (5)نزديك شدى،و اين بيان و رحمت آنان را بود كه خداى[تعالى ترسند] (6)[201-ر].

نحويان خلاف كردند در دخول«لام»كه چرا«لام»در او شد با آن كه فعل متعدّى است،يقال:رهبته اذا خفته،قال اللّه تعالى: وَ إِيّٰايَ فَارْهَبُونِ (7).كسائي گفت:چون فعل با پس افتاد ضعيف شد ازآن كه در مفعول عمل كند استعانت كند به حرف جرّ،چنان كه گفت: إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيٰا تَعْبُرُونَ (8).

قولى دگر آن است كه:اين«لام»اختصاص است،يعنى رهبتهم كانت لربّهم لا لغيره،چنان كه هو أخ له و أب له.عيسى بن عمر گفت هذا كقوله: رَدِفَ لَكُمْ (9)،و الأصل ردفكم،و كقوله: لاٰ تَنْفَعُ الشَّفٰاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّٰ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ (10).قطرب گفت معنى آن است كه:من ربّهم من اجل ربّهم،ترس ايشان براى خداست، چنان كه را جز گفت: (11)

تسمع للجرع إذا استحيرا***للماء في أجوافها خريرا

وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ ،«اختيار»متعدّى باشد به يك مفعول،بيشتر نه،و به

ص : 419


1- .لت:آن.
2- .مج،وز،لت+به.
3- .مل:يعنى آن كه.
4- .مل:هركه او را.
5- .مل+خداى تعالى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 40.
8- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 43.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 72.
10- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 24.
11- .مج،وز+شعر.

دگر مفعول حرف جرّ بايد او را.حق تعالى گفت:برگزيد موسى قومش را هفتاد مرد را،و تقدير آن است كه:من قومه،و لكن چون حرف جرّ بيفگند،فعل به او رسيد در او عمل كرد منصوب شد،و قال الفرزدق (1):

و منّا الّذى اختير الرّجال سماحة***وجودا إذا هبّ الرّياح الزّعازع

أى من الرّجال،و قال آخر (2):

فقلت لها اخترها قلوصا سمينة***و نابا (3)عليها مثل نابك في الحيا

أى اختر منها.كوفيان گفتند:براى عدم خافض منصوب شد،و اين طريقه معتمد نيست.و روا باشد كه«قومه»مفعول به باشد و«سبعين»بدل البعض من الكلّ، چنان كه:رأيت القوم ثلثيهم،و«لام»متعلّق است به اختيار،يقال:اخترته لكذا.

مفسّران خلاف كردند در سبب اختيار موسى اين هفتاد[مرد] (4)را سدّى گفت:سبب آن بود كه خداى تعالى گفت گروهى را بيار با خود تا عذر خواهند (5)از عبادت عجل كه قومت كردند.او هفتاد مرد را برگزيد،و اين قول نيك نيست براى آن كه عادت نباشد كه آن را كه به جاى او گناه كرده باشند (6)استدعا كند كه به عذر من آى (7).آنگه چون به استدعا بخواند و بيايند،ايشان را بگيرد و عقوبت كند.

سدّى گفت:چون آمدند تا بايست كه عذر كنند،گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً (8)،ما تو را باور نداريم تا خداى را معاينه نبينيم (9).حق تعالى گفت:اگر به گناهشان (10)مهلت دادم و عقوبت تعجيل نكردم،به عذرشان مهلت نخواهم داد (11)و جز عقوبت معجّل نخواهد بود (12).صاعقه فرستاد،آتشى از

ص : 420


1- .اساس:ليسمع،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز+شعر.
3- .اساس:بابا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج:عذر آرند.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها بجز مل،مل:گناه كردن.
7- .مل:آيند،شايد بتوان خواند:آيى/آييد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 55.
9- .مج،وز:به بينيم/ببينيم.
10- .مل:به گناهان شما،آج،لب:به گناهانشان.
11- .مج،وز،نخواهم دادن،مل:نخواهم دادمى.
12- .مج،وز،مل،لت:نخواهد بودن.

آسمان،و هر هفتاد را بسوخت.مجاهد گفت:ايشان را براى تمام وعده اختيار كرد.

وهب گفت:جماعتى از بنى اسرائيل گفتند ما را باور نيست كه خداى با تو بى واسطه سخن مى گويد،و اگر چنين بودى همانا تو بنماندى زنده كه هيچ آدمى طاقت ندارد كه كلام او بشنود.و اگر چنين است،ما را با خود ببر تا ما بشنويم كه خداى با تو سخن گويد.موسى-عليه السّلام-اين هفتاد مرد را برگزيد تا كلام خداى بشنوند.چون بشنيدند (1)گفتند:ما چه ايمن باشيم كه اين كلام خداست يا كلام شيطان،ما تو را باور نداريم تا خداى را معاينه نبينيم (2).

آتشى بيامد و همه را بسوخت.كلبى گفت:هفتاد پير بودند.أبو سعيد[201-پ] الرّقاشىّ گفت:چهل ساله بودند هريكى از ايشان.

بعضى دگر گفتند:خداى تعالى گفت از هر سبطى شش كس را برگزين.

چون اختيار كرد هفتاد و دو مرد بر آمدند به عدد.موسى-عليه السّلام-گفت:

هفتاد مى بايد،دو بنشينى (3).مشاحّت كردند و هركسى گفت:ما از آن نباشيم كه بنشينيم،تا موسى گفت:هركه بيايد (4)به فرمان من و هركه بنشيند به فرمان من بنشيند،او را ثواب باشد (5)بيش ازآن كه آن را كه بيايد.يوشع بن نون و كالب بن يوفنا گفتند:ما بنشستيم،باقى برفتند و آن محال بگفتند و به حقّ خود برسيدند.

فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ،«رجفه»زمين لرزه (6)باشد،چون بگرفت ايشان را رجفه.محمّد بن اسحاق و سدّى گفتند:سبب اين بود كه موسى در حجاب شد و ايشان را ابرى بيامد و بپوشيد و خداى تعالى با موسى به سخن گفتن آمد از امرونهى و وعظ و زجر و ايشان مى شنيدند.چو (7)موسى-عليه السّلام-بيرون آمد، گفت:چگونه شنودى (8)كلام خداى؟گفتند:ما تو را باور نداريم تا خداى را نبينيم،

ص : 421


1- .آج،لب:بشنودند.
2- .مل،آف:ببينيم.
3- .مج،وز،آج،لب،آف:بنشينيد.
4- .مج،وز:نيايد.
5- .مج،وز:نيايد به فرمان من و بنشيند او را ثواب باشد.
6- .مج،مل،لت:لرزه.
7- .همۀ نسخه بدلها:چون.
8- .مل،آج،لب،آف،آن:شنوديد.

خداى تعالى زلزله برآن (1)كوه افگند.چون ايشان اين سخن گفتند (2)هر هفتاد بر جاى بمردند.

عبد اللّه عبّاس گفت:موسى-عليه السّلام-اين هفتاد مرد را برگزيد تا با موسى دعا كنند.ايشان گفتند:بار خدايا ما را چيزى ده كه كس را نداده اى حق تعالى اين دعا را (3)كاره بود ايشان را رجفه و صاعقه فرستاد،و اين قول اگر درست باشد،سبب رجفه و هلاك نه اين باشد،بل ايشان به كفر خود مستحقّ آن بوده باشند،جز كه عند اين (4)خداى عذاب فرستاده بود.

و قولى دگر آن است كه:در بعض (5)روايات از اميرالمؤمنين (6)روايت كردند كه سبب آن بود كه ايشان حوالت كردند بر موسى-عليه السّلام-كه تو هارون را بكشته اى،و آن آن بود كه:موسى و هارون و پسران هارون شبير و شبّر-مى رفتند به دامن كوهى.هارون بخفت آنجا و خداى تعالى او را وفات داد.چون موسى -عليه السّلام-بديد كه هارون را فرمان خداى رسيد،او را آنجا بشست و دفن كرد و بازآمد.بنى اسرائيل گفتند:هارون را چه كردى؟گفت:با جوار رحمت ايزدى شد.گفتند:هارون را ببردى و بكشتى و بازآمدى،و بنى اسرائيل هارون را دوستر (7)از موسى داشتندى موسى-عليه السّلام-گفت:بيايى (8)تا من دعا كنم تا خداى او را زنده كند تا بگويد كه من او را نكشتم.گفتند:ما همه نتوانيم آمد[ن] (9)گفت:گروهى را اختيار كن (10).گفتند:تو اختيار كن.او هفتاد مرد اختيار كرد و با خود ببرد از آنان كه اين حواله كرده بودند بر موسى-عليه السّلام-

ص : 422


1- .مج،وز،مل،لت:در آن.
2- .اساس:گفتن،با توجّه به مج،وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز:ندارد.
4- .آج،لب:جز كه اين عند اين.
5- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
6- .مل+علىّ بن ابي طالب-عليه السّلام.
7- .مج،وز:دوست تر.
8- .آج،لب،مل،آف،آن:بياييد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مل،آج،لب:كنيد.

و بيامدند به سر گور هارون آمدند (1).موسى-عليه السّلام-دعا كرد،خداى هارون را زنده كرد.موسى گفت:اى برادر تو را من كشتم؟گفت:معاذ اللّه،من به مرگ خود مردم.ايشان خجل گشتند.خداى تعالى رجفه فرستاد و صاعقه،همه بر جاى بمردند.

امّا آنچه درست است از اين اقوال و قول عامّۀ مفسّران و راويان و اهل علم است آن است كه:سبب رجفه و صاعقه سؤال رؤيت بود،و رجفه آن است كه گفت: جَعَلَهُ دَكًّا (2).

و روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:سبب رجفه آن بود كه ايشان نهى نكردند بنى اسرائيل را از عبادت عجل،و اگرچه راضى نبود[ند] (3).قتاده و ابن جريح و محمّد بن كعب گفتند:سبب آن بود[202-ر]كه ايشان مفارقت نكردند از بنى اسرائيل چون ديدند كه ايشان به عبادت عجل مشغول شدند.

وهب گفت:اين رجفه مرگ و هلاك نبود،و لكن آن بود كه چون ايشان به ميقات رفتند با موسى،از هول و هيبت آن مقام ارتعاشى بر ايشان پديد آمد كه نزديك آن بود كه مفاصل ايشان از يكديگر جدا شود.چون موسى-عليه السّلام- آن ديد،دعا و تضرّع كرد تا خداى تعالى دلهاى ايشان بر جاى بداشت و ايشان را آرام داد،و آن ترس و ارتعاش از ايشان برگرفت تا ايشان ساكن شدند و كلام خداى بشنيدند،براى اين گفت: رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّٰايَ أَ تُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ السُّفَهٰاءُ مِنّٰا ،أى عبدة العجل.

سدّى گفت:آن هفتاد كس از آنان بودند كه در اتّخاذ عجل،جد نموده بودند،و موسى دانست كه (4)ايشان را اختيار كرد چون به ميقات شد،خداى تعالى صاعقه فرستاد و ايشان را هلاك كرد.موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا (5)

ص : 423


1- .آج،لب،بم،آف،آن:ندارد.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز:بدانست،لت:ندانست.
5- .مج،وز،لت+من.

چگونه با ميان بنى اسرائيل روم و هفتا[د] (1)مرد از خيار (2)ايشان با من بيامدند،و اكنون يكى نمانده است.ايشا[ن] (3)مرا كى باور دارند و بر من چه اعتماد كنند پس از اين؟خداى تعالى گفت:دعا كن تا زنده كنم ايشان را.موسى دعا كرد،خداى تعالى ايشان را زنده كرد تا با موسى بازگشتند.

قوله: أَ تُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ (4)السُّفَهٰاءُ مِنّٰا ،مبرّد گفت:صورت استفهام است و مراد استعطاف و استرحام است،يعنى ما را هلاك مكن به فضل و كرمت به گناهى كه سفيهان قوم ما كردند،و موسى دانست كه خداى از آن عادل تر است كه كسى را به گناه ديگرى بگيرد،و لكن اين جارى مجرى قول عيسى است كه گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُكَ (5)الآية.

إِنْ هِيَ إِلاّٰ فِتْنَتُكَ ،اين نيست الّا امتحان و ابتلاء تو كه با مكلّفان كنى در باب تشديد تكليف و تعبّد به صبر كردن به آنچه فرستادى از رجفه و صاعقه برآن قوم از سبب سؤال رؤيت تا (6)عقوبتى باشد ايشان را و اعتبارى باشد جز ايشان را،و مثله قوله: أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ (7)،يعنى به امراض و اسقام در سالى يك دو بار ايشان را فتنه كنم،يعنى امتحان و آزمايش:و كذلك قوله: الم، أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (8).

عبد اللّه عبّاس گفت:ان هى إلا عذابك،اين نيست الّا عذاب تو،[و خداى تعالى عذاب را فتنه خواند،في قوله: يَوْمَ هُمْ عَلَى النّٰارِ يُفْتَنُونَ (9)،أى يعذّبون نيست اين الّا عذاب تو] (10)ايشان را بر كفرشان و معصيتشان و عبادت عجل و

ص : 424


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .آج،لب،آف،لت:اخيار.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس،آن:فعلوا،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 118.
6- .اساس:ما(بى نقطه)،مج،وز،مل،آج،لب،آف،آن:يا:با توجّه به لت تصحيح شد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 126.
8- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 1 تا 3.
9- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 13.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

سؤال رؤيت.و«فتنه»به معنى كشف آمد،قال المسيّب بن علس (1):

إذ تستبيك بأصلتي ناعم***قامت لتفتنه بغير قناع

أى لتكشفه.و بر[اى] (2)آن كشف را«فتنه»خواند كه اصل فتنه اختبار (3)باشد،و«اختبار»اداء به كشف كند،و كشف عند اختبار باشد به نام اويش (4)بخواندند (5).

تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ ،يعنى خذلان كنى آن را كه خواهى،تا صبر نكند ثواب صابران را نيابد،اين جايش (6)خذلان باشد و آن جايش (7)حرمان. وَ تَهْدِي مَنْ تَشٰاءُ ، يا به عكس (8)من ذلك،آن را كه خواهى كه به آن فتنه و اختبار هدايت كنى با الطاف و توفيق و تثبيت. أَنْتَ وَلِيُّنٰا ،تو يار و ناصر مايى و اولى كلّ احد بنا. فَاغْفِرْ لَنٰا ، بيامرز ما را و رحمت كن[202-پ]بر ما و تو بهترين آمرزندگانى (9).

وَ اكْتُبْ لَنٰا فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا حَسَنَةً ،بنويس براى ما در اين سراى نزديكتر (10)كه آن را دنيا مى خوانى (11)نيكويى،و نيز در آخرت،و معنى«كتب»تحقيق و ايجاب است،يعنى حقّق لنا و أوجب لنا.عرب مرد مسافر را گويد:كتب اللّه عليك السّلامة.

وَ فِي الْآخِرَةِ ،و نيز در آخرت،و مثله قوله: رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً (12)،مراد به حسنۀ دنيا نعمت است و تندرستى و آنچه انواع راحت و مسرّت باشد.و گفته اند:مراد به آن توفيق بر عمل صالح است (13)همه حسنه كند هيچ سيّئه نكند و حسنۀ آخرت ثواب و (14)نعيم بهشت است. إِنّٰا هُدْنٰا إِلَيْكَ ، أى تبنا،ما توبه كرديم و با تو گريختيم.اين قول عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و

ص : 425


1- .اساس:عيس،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:اختيار،با توجّه به مل،لت تصحيح شد.
4- .مج،وز،مل،لت:اوش.
5- .مج،وز،مل،لت:برخواندند.
6- .مج،وز،مل،لت:اين جاش.
7- .مج،وز،مل،لت:آنجاش.
8- .مج،وز،مل،لت:تشاء،بالعكس.
9- .اساس:آمرزنده گانى/آمرزندگانى.
10- .مج،وز،مل،آج،لب:نزديك.
11- .مل:بخوانى،آج،لب:مى خوانند.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 201.
13- .اساس:يا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
14- .مج:ندارد.

ابراهيم و قتاده و مجاهد است.

و اصل او از رجوع باشد،يقال:هاد إليه إذا رجع،و أبو وجرة السّعدىّ خواند در شاذّ:«هدنا»،يقال:هاد يهود و يهيد لغتان،قال الشّاعر (1):

قد علمت[سلمى] (2)و جاراتها***إنّي من الذّنب لها هائد

أى تائب إليها و يقال:[هاد] (3)إليه إذا مال إليه.و التّهويد التّمكّث و التّرفّق فى السّير،و ثوب مهوّد أى مرقّع،و يهود از اين معنى هيچ نباشد براى آن كه يهودى منسوب است با«يهوذا»أحد اولاد يعقوب-عليه السّلام-و لكن عرب «ذال»را با«دال» (4)كردند.

قال (5)،گفت،يعنى خداى تعالى: عَذٰابِي ،عذاب من است (6)،آن برسانم به آن كس كه خواهم از بندگانم.و«عذابي»محلّ او رفع است بر خبر مبتداى (7)محذوف،و التّقدير:ذاك عذابي،و روا باشد كه اشارت به«ذاك»مضمر به فتنه باشد،يعنى آن فتنه كه در آيت مقدّم برفت عذاب من است تا به آن رسانم كه من خواهم.و حسن[بصرى] (8)و ابن السّميقع در شاذّ خواندند:«أساء (9)»به«سين»، بر فعل ماضى،يعنى عذاب خود به آن رسانم كه بدى كند من الإساءة.

وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ،اين جمله (10)است از مبتدا و خبر و به تقدير محذوفى (11)حاجت نيست،و رحمت من فراخ است بر همه چيزى و عام است و شامل همه چيز را.و حسن و قتاده گفتند:يعنى رحمت من عام است در دنيا بر مؤمن و كافر و برّ و فاجر،و ذلك قوله (12): اَلرَّحْمٰنِ (13)،و خاص است در آخرت بر

ص : 426


1- .مج،وز+شعر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .اساس:ذال،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مل+عذابي.
6- .مل+اصيب به من اشاء.
7- .مج،وز،مل،لت:ابتداى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل،لت:من أساء.
10- .لت:جمله اى.
11- .اساس:حذف،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
12- .مل+تعالى.
13- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 1 و بيش از 50 مورد در ديگر سوره ها.

مؤمنان،و ذلك قوله: اَلرَّحِيمِ (1).عطيّة العوفىّ گفت:واسع است بر همه كس،جز كه به واجب،الّا به متّقيان نرسد (2)،أ لا ترى إلى قوله (3): فَسَأَكْتُبُهٰا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ،أو (4)فساوجبها،و اين براى آن است كه خداى تعالى در دنيا كافران را به بركت مؤمنان روزى مى دهد (5)و به طفيل مؤمنا[ن] (6)عذاب از ايشان (7)صرف مى كند.ايشان به منزلت كسانى اند كه به روشنايى چراغ كسى بنشينند (8)،فردا به قيامت مؤمنان به جانبى بروند و نور و روشنايى و رحمت با ايشان برود،كافر بماند[203-ر]در ضلال و عذاب و شقاوت و ظلمت.

أبو روق گفت:مراد آن جزو رحمت است كه در دنيا قسمت كرده است ميان خلايق كه همه عطف (9)و شفقت و مهربانى (10)از آن رحمت است.ابن زيد گفت:رحمتي وسعت كلّ شىء فى التّوراة،و بعضى دگر گفتند:لفظ عام است و معنى خاص.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و ابن جريج گفتند چون اين آيت آمد،ابليس (11)طمع در رحمت كرد،گفت:من نيز شىءام و چيزى ام،خداى تعالى گفت:گو طمع بردار تو و هركه طريقۀ تو دارد كه اين رحمت براى متّقيان است.

فَسَأَكْتُبُهٰا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآيٰاتِنٰا يُؤْمِنُونَ ،جهودان و ترسايان گفتند:چو (12)قاعده اين است كه رحمت خداى به آن كس [مى] (13)رسد كه او متّقى است و از معاصى اجتناب كند و زكات دهد و به آيات خداى مؤمن باشد،ما چنينيم،رحمت به ما رسد.حق تعالى گفت:گو طمع

ص : 427


1- .سورۀ فاتحۀ(1)آيۀ 1 و بيش از 90 مورد در سوره ها.
2- .مل،لب،بم:برسد.
3- .سورۀ فاتحۀ(1)آيۀ 1 و بيش از 90 مورد در سوره ها.
4- .همۀ نسخه بدلها:أى.
5- .مج:روزى رسد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد:مل:طفيل ايشان.
7- .مل:از كافران.
8- .مل+و.
9- .اساس+و رحمت،با توجه به مج،و ديگر نسخ بدلها زايد مى نمايد.
10- .همۀ نسخه بدلها:مهربانى و شفقت.
11- .مل+عليه اللّعنة.
12- .مل،آج،لب:چون.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

بردارى (1)كه اين را تخصيص (2)دگر به دنبال است.

اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ ،به آنان رسد كه متابعت اين پيغامبر امّى كنند،يعنى محمّد-عليه السّلام- (3).چون چنين بود،همه امّت طمع (4)رحمت كردند.خداى (5)گفت:اين را تخصيصى (6)دگر هست كه رسيدن رحمت برآن موقوف است،و آن متابعت آن مرد است كه در آخر آيت او را«نور»خواند،في قوله: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ ،يعنى عليّ بن ابي طالب-على ما جاء في تفسير أهل البيت و أخبارهم.

اگر گويند:در حقّ«نور»گفت«انزل»و اين به قرآن لايق باشد نه به «علي»،گوييم جواب از اين لفظ«مع»است كه گفت:با اوش فروفرستادند چنان كه على نه از آسمان منزل است،رسول نيز منزل نيست از آسمان.پس هرچه مخالف در حق رسول گويد و إنزال او،ما در حقّ على بگوييم.و نه همه إنزال از آسمان باشد.آنچه از زمين نجد به زمن غور آيد آن را إنزال گويند،و رسول-عليه السّلام-از زمين نجد و مكّه فرستاده است،و آن زمينى[است] (7)از [همۀ] (8)عالم افراشته تر و رفيع تر،براى آن عاليه خوانند آن را چون رسول -عليه السّلام-از اين زمين مبعوث است و زمين بلند است،و آنچه جز آن است به اضافت با آن غور است.حكم اميرالمؤمنين على (9)هم اين است براى آن كه از يك وكر (10)و آشيانه اند و از يك قبيله و يك بطن اند و از يك زمين و يك شهراند،بل از يك خانه اند و از يك نسب تا از ميان ايشان جز يك پدر مختلف نمى شود.

دگر آن كه روا بود كه معنى آن باشد كه:انزل معه من أصلاب الطّاهرين

ص : 428


1- .مل،آج،لب:برداريد.
2- .مج،وز،لت:تخصيصى.
3- .مج،وز،لت:صلّى اللّه عليه و سلّم.
4- .لت+در.
5- .مل:خداى تعالى.
6- .اساس:تخصيص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مل:عليّ بن ابي طالب.
10- .آف،آن:يك گروه.

إلى أرحام الطّاهرات،بيانش آن خبر كه روايت كردند روات ثقات كه:چون رسول (1)-عليه السّلام-در آن بيمارى كه (2)وفاتش رسيد (3)،در ميان آن بيمارى روزى گفت:

ادعوا الىّ قريني، قرين مرا به من خوانى (4).عائشه گفت:پدر مرا مى خواهد،او را بخواند چون بيامد و بنشست و رسول در او نگريد و (5)گفت:

ادعوا الىّ قريني، قرين مرا به من خوانى (6).حفصه گفت:پدر مرا مى خواهد.برفتند و او را بخواندند.چون در آمد، رسول-عليه السّلام-هم اين (7)سخن گفت:امّ سلمه گفت:و اللّه ما عنى[203-پ] الّا عليّا،به خداى كه جز على را نخواست.برفتند و او را بخواندند و جماعتى بسيار از صحابه حاضر بودند،چون او را بديد گفت:

هذا قريني[فى الدّنيا و الآخرة كان قريني] (8)في ظهر آدم فى الجنّة و كان قريني في ظهر نوح فى السّفينة و كان قريني في ظهر ابراهيم حين القى فى النّار و هذا قريني في ظهر اسماعيل حين اضجع للذّبح ثمّ لم نزل ننتقل من أصلاب الطّاهرين إلى أرحام الطّاهرات إلى أن صرنا (9)إلى ظهر عبد المطّلب فقسّم اللّه تعالى ذلك النّور و النّطفة نصفين فجعل نصفه فى عبد اللّه فجئت منه و نصفه في أبي طالب فجاء منه علىّ ،گفت:اين قرين من است در دنيا و (10)آخرت،قرين من بود در صلب آدم چون آدم در بهشت بود،و قرين من بود در صلب نوح چون نوح در كشتى بود،و قرين من بود در صلب ابراهيم چون او را به آتش انداختند،و قرين من بود در صلب اسماعيل چون او را براى ذبح بخوابانيدند.آنگه همچنين مى گرديديم از اصلاب طاهرين به ارحام طاهرات تا به صلب عبد المطّلب رسيديم، آنگه حق تعالى آن آب را و نور را كه ما را از او آفريد به دو (11)قسمت كرد،يك نيمه

ص : 429


1- .لت+را.
2- .مج،وز،مل:ندارد.
3- .لت:رسول صلّى اللّه عليه و سلّم-بيمارى وفات رسيد.
4- .مج،وز،مل،آج،لب:خوانيد.
5- .مج،وز،آج،لب:ندارد.
6- .مج،وز،مل،آج،لب:خوانيد.
7- .مج،وز:هم از اين.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .اساس:ضربنا،مج،وز،مل:ضربا،بم،آف:صيّرنا،با توجّه به ضبط آج و لت تصحيح شد.
10- .آج،لب:و در.
11- .اساس:ند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

از آن به عبد اللّه داد[ازا] (1)او من آمدم،و يك نيمه به ابو طالب داد و از او على آمد.

آنگه او را پيش خواند و با او سرّ[ى] (2)دراز گفت و زبان در دهن او كرد، چون مرغ كه بچّه را زقّه كند او را زقّه (3)[مى] (4)كرد.چون بازپس آمد،گفتند:ما ذا عهد إليك؟گفت:

علّمني ألف باب من العلم فتح لي من كلّ باب ألف باب ،مرا هزار در علم آموخت (5)كه از (6)هر در مرا هزار در گشاد،و از اينجاست كه در مفاخرت مى گويد (7):

أنا للحرب (8)اليها و بنفسي أتّقيها (9)***نعمة من خالق العرش بها قد خصّنيها

و لى السّبقة فى الاسلام طفلا و وجيها***و لى القربة ان قام شريف ينتميها

و لى الفخر على النّاس بفاطم (10)و بنيها***ثمّ فخري برسول اللّه اذ زوّجنيها

لي وقعات (11)ببدر يوم حار النّاس فيها***و باحد و حنين ثمّ صولات تليها (12)

زقني بالعلم زقا فيه قد صرت فقيها

في ابيات اخر.نوف البكالىّ گفت:چون موسى-عليه السّلام-آن هفتاد مرد را به ميقات برد،خداى تعالى كرامت موسى را گفت:من زمين به مسجد و طهور اينان كنم،اگر خواهند تا هركجا كه رسند كه آب نباشد تيمّم كنند،و بر هر زمين كه رسند نماز كنند الّا به طهارت جاى يا گرماوه يا گورستان.و سكينه در دل اينان (13)نهم و چنان سازم كه شما تورات مى خوانى (14)از ظهر (15)دل تا خوار شود (16)بر شما از مردان و زنان و كودكان.گفتند:يا موسى ما نخواهيم!ما را آب

ص : 430


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .اساس:دوقه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .مج،وز،مل،لت:بياموخت.
6- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
7- .مج،وز+شعر.
8- .آج:للفخر.
9- .مج،وز،آن:اتقيتها.
10- .اساس:بفاطم،با توجّه به آج،لب تصحيح شد.
11- .مج،وز:وقفات،آج،لب:وقفات،آن:وقيفات.
12- .اساس:بيلها،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
13- .آج،لب:ايشان.
14- .مل،آج،لب:مى خوانيد.
15- .مل:ظهور.
16- .مج،وز:خوار باشد.

بايد در طهور،و نماز جز در كنشت نكنيم،و سكينه در تابوت[بايد] (1)تا باشد كه ما آن بر نتوانيم گرفتن،و تورات جز در كتاب (2)نخواهيم تا خوانيم.

خداى تعالى اين نعمت از ايشان بگردانيد و به اين امّت داد و گفت:

فَسَأَكْتُبُهٰا (3)لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ -إلى قوله: هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،خداى تعالى گفت:من اين امّت محمّد را نهادم (4).موسى گفت:ايشان را امّت من كن.گفت:

ايشان امّت محمّد باشند گفت:بار خدايا،مرا از ايشان كن.گفت:يا موسى،تو ايشان را در نيابى.گفت:بار خدايا (5)،من آمدم با وفد بني اسرائيل،وفادت دگران را باشد.حق تعالى [204-ر]به تسلّى موسى اين آيت فرستاد: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (6)،حق تعالى گفت: فَسَأَكْتُبُهٰا (7)،من اين رحمت نصيب جماعتى خواهم كرد[ن] (8)كه ايشان از من بترسند و از معاصى من اجتناب كنند و زكات مال بدهند و به آيات من ايمان آرند و تصديق كنند و متابعت و پس روى كنند اين پيغامبر امّى را.

علما خلاف كردند در معنى«امّي».عبد اللّه عبّاس گفت:آن (9)امّى پيغامبر ماست كه امّى است بر اصل ولادت مادر مانده،ننويسد و نخواند و شمار نگيرد.

قال اللّه تعالى: وَ مٰا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ (10)،و رسول -عليه السّلام-گفت:

إنّا امّة امّيّة لا نكتب و لا نحاسب. ي بعضى دگر گفتند:منسوب است با امّت خود و«تا»كه بيفگندند از

ص : 431


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:كنار،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس:فسأجعله،با توجّه به مل،لت و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .آج،لب:دادم.
5- .اساس+با،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 159.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فسأجعلها،با توجّه به قرينه مربوط به اين آيه در سطور فوق و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مل:ندارد.
10- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 48.

تغييرات نسب است،چنان كه[بيفگندند] (1)في مكّيّ و مدنيّ و كوفيّ و بصريّ.

بعضى دگر گفتند:براى آن كه منسوب است با امّ القرى كه مكّه است.

اَلَّذِي يَجِدُونَهُ ،آن كه مى يابند نام او را در تورات و انجيل نوشته.و اين كتابها به نزديك ما كس نياورد و ما را برآن اطّلاع نبود.از صفت او آن است كه (2)امربه معروف كند و نهى منكر كند (3)و طيّبات و چيزهاى پاكيزه بر ايشان حلال كند و چيزهاى پليد بر ايشان حرام كند. وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ ،و بار گران و تكليفهاى دشخوار از ايشان فرونهد.ابن عامر تنها خواند.«آصارهم»أى أثقالهم بر جمع، [و هو جمع] (4)اصر،و الإصر الثّقل.

عطاء بن يسار گفت:عبد اللّه بن عمرو بن العاص را ديدم،او را گفتم:مرا خبر ده از صفت رسول-عليه السّلام-در تورات،گفت:اجل و اللّه كه او در تورات مذكور است و موصوف چنان كه در قرآن.در تورات هست به لغت ايشان آنچه معنى اين است: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (5)،و حرزا للأمّيّين (6)أنت عبدي و رسولى سمّيتك المتوكّل لست بفظّ و لا غليظ و لا صخّاب فى الأسواق، اى پيغامبر ما تو را بفرستاديم گواه بر خلقان و بشارت دهنده و ترساننده و حرزى و معقلى امّيان را-يعنى امّت خود را-تو بندۀ منى و رسول منى،تو را متوكّل نام نهادم.

در دگر آيت هست در صفت او:فظّ و بدخوى و (7)سطبردل نباشد و بانگ دارنده در بازارها،و اهل بدى را به بدى جزا نكند و لكن عفو كند و در گذارد،و ما او را با جوار رحمت نياريم تا دين كژ را به او راست نكنيم به آن كه اهل روزگارش بگويند:لا اله الّا اللّه،بگشاييم (8)به او دلهاى بسته و چشمهاى

ص : 432


1- .اساس:ندارد،مج،وز:نيفگند،لت بيفگند،با توجّه به مل افزوده شد.
2- .مل+يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر.
3- .مل:ندارد+و يحلّ لهم الطّيّبات.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 45.
6- .مج،وز:للامنين.
7- .مل:ستبر.
8- .مج،وز:بگشا.

نابينا و گوشها كر.

عطا گفت:ازآن پس كعب الأحبار را ديدم،گفتم (1):خبر ده مرا به صفت رسول-عليه السّلام-در تورات.هم اين گفت (2)حرفى كم نگفت (3)،جز كه كعب بيفزود و به لغت ايشان گفت:قلوبا (4)غلوفيا (5)و آذانا صموميا (6)و أعينا عموميا (7)،و گفت:مولد او به مكّه باشد و هجرت او به طابه (8)باشد و ملك او به شام باشد و امّت او حمّادان (9)و حمدكنندگان باشند،بر همه حال شكر خداى كنند و دست و پاى خود را وضو كنند و جامه از ساق برگيرند و ساق برهنه كنند تا نيمه پاكيزگى را،مراقبت آفتاب كنند براى نماز،و هركجا نماز دريابد ايشان را آنجا نماز كنند،صفّ ايشان در نماز چنان باشد كه صفّ ايشان در قتال،آنگه بر خواند: إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ (10).

و راوى خبر گويد[204-پ]كه:أبا مالك را پرسيدم از صفت رسول -عليه السّلام-در تورات-و او مردى بود كه علم تورات دانست-گفت:صفت او در كتاب بني هارون كه مبدّل و مغيّر نيست اين است كه:احمد از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم باشد،و او آخر پيغامبران است،و او پيغامبر عربى است دين ابراهيم دارد و ازار در ميان (11)بندد و اطراف خود بشويد،در چشم او سرخى باشد.از ميان دو كتف او مهر نبوّت باشد مانند سر پاورنجن (12)،دراز دراز نباشد و كوتاه كوتاه نباشد.گليم در پوشد و به اندك قناعت كند،و بر خر نشيند و در

ص : 433


1- .آج،لب+كه.
2- .مج،وز،مل،لت+كه،آن+و.
3- .مج،وز،مل،لت:حرفى كم نكنم.
4- .اساس:ملوما،آج،لب:فلونا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس:علومنا،آج،لب:علوفنا،و،مل:قلوفيا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .مج،وز:صوميا،مل،لت:صموميا.
7- .مج،وز،مل،لت،آف:عموميا.
8- .مل:طيبه.
9- .آج،لب:حامدان.
10- .سورۀ صف(61)آيۀ 4.
11- .آج،لب+خوذ.
12- .آج،لب:پابرنجن.

بازار رود و خداوند حرب[و قتل] (1)و سبى و غارت باشد.تيغ بر دوش نهد.به هيچ كس باك ندارد كه با او ملاقات كند.با او نمازى باشد كه اگر با قوم نوح بودى به طوفان هلاك نشدندى و اگر در عاد بودى به باد هلاك نشد[ند] (2)ى،و اگر در ثمود بودى به صيحه هلاك نشدندى.

مولدش به (3)مكّه باشد و منشأش هم آنجا باشد و ابتداى نبوّتش هم آنجا باشد،و سراى هجرتش به يثرب باشد ميان حرّه (4)و نخله و سبخه امّى باشد چيزى ننويسد.و حمّاد باشد كثير الحمد،بر همه حال شكر خداى كند در شدّت و رخا.ملكش به شام باشد،صاحب او از فرشتگان (5)جبرئيل باشد.از قوم خود رنج بسيار بيند[و] (6)او را زجر و جبه عظيم كنند،آنگه او را بر ايشان دست دهند (7)تا ايشان را چنان بدرود كه كشت دروند (8).او را وقعاتى باشد به يثرب،بهرى او را [و] (9)بهرى بر او،و لكن عاقبت او را باشد.جماعتى با او باشند كه به مرگ شتابنده تر باشند ازآن كه آب از سر كوه آيد.دلهاى ايشان دفترهاشان باشد.

قربانشان خونها باشد،شيران (10)روز باشند و زاهدان شب،ترس او دشمن را بر يك ماهه (11)راه از او مى رود،تولّاى كارزار (12)كند به نفس خود تا مجروحش بكنند (13)، شرطه ندارد و حرس ندارد،امر كند به معروف-يعنى به ايمان،و نهى كند از (14)منكر-يعنى از شرك.

و در اخبار است كه در تورات نوشته است:پيغامبرى را بدارم (15)در ايشان مانند تو كه موسيى (16)و كلام خود در دهن او نهم.هرچه او را وصيّت كنم بگويد

ص : 434


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج،وز:ندارد.
4- .لت:حيره.
5- .آج،لب+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .لت:نهند.
8- .مج:درويد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .اساس:دشمنان،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز،مل،آن:راه.
12- .مل:كالزار.
13- .مج،وز،مل:نكنند.
14- .بم،آف:به.
15- .آج،لب،آف:برآرم.
16- .مل:موسى هستى،لت:موسايى.

با امّت.امّا پسر پرستار را-يعنى رسول ما[را] (1)كه از فرزندان اسماعيل هاجر است بر او بركت كردم سخت سخت،[و] (2)او دوازده بزرگ (3)بزايد،و او را براى امّتى بزرگ بازپس دارم.و در انجيل نام او-عليه السّلام-فارقليط است.در انجيل است كه بشارت مى دهم شما را به فارقليط چند جايگاه (4).او چون برون آيد،اهل عالم را مقيّد كند و به جملۀ حق قيام نمايد و به كارهاى عظيم و اخبار غيب خبر دهد و مدح كند مرا و براى من گواى (5)دهد.

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ،امربه معروف كند امّت را،گفته اند:معروف ايمان است و منكر شرك،و گفته اند:معروف هر چيز (6)است كه در شرع اسلام شناسند،و منكر برعكس اين،آنچه[در شريعت] (7)در نشناسند.

عطا گفت:يأمرهم بالمعروف بخلع الانداد و مكارم الأخلاق و صلة الأرحام و ينهاهم عن المنكر عن عبادة الأصنام و قطع الأرحام.و معروف هر فعلى باشد كه صحّت او شناسد امّا به عقل و امّا به شرع،و منكر برعكس اين.

وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبٰاتِ ،آن طعامها كه حرام كردند در جاهليّت[205-ر] از:بحيره و سائبه و وصيله و حام،بر ايشان حلال كند و خبايث و پليديها از خون و مردار و گوشت خوك بر ايشان حرام كند.

وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ ،عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاك و سدّى گفتند:

يعنى عهدها (8)كه در تورات بر ايشان نهادند.و الاصر العهد،و قتاده و ابن زيد گفتند:يعنى اثقال (9)و تكليفهايى گران كه[بر ايشان بود از نماز پنجاه (10)و روزه همه سال (11). وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ ،هم كنايت است از تكاليف شاق و

ص : 435


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مل+بزرگ.
4- .مج،وز،لت:جايگاه ها.
5- .مج،وز،مل،لت:گواهى.
6- .مج،وز،مل،لت:چيزى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .لت:عهدهايى.
9- .مج،وز،مل،لت:اثقالى.
10- .مل:پنجه.
11- .مل،لت:نيمۀ سال.

عهدهاى گران كه در] (1)گردن ايشان بود و آن را تشبيه كرد به اغلال كه بر گردن نهند،و آن بر گردن بار گران باشد و محيط باشد به گردن چنان كه شاعر گفت (2):

و لست (3)كعهد الدّار يا امّ مالك***و لكن أحاطت بالرّقاب السّلاسل

و عاد الفتى كالكهل ليس بقائل***سوى العدل شيئا فاستراح العواذل

اين بيتها مردى مى گويد كه او را با زنى عهدى بود پيش از مسلمانى،چون مرد مسلمان شد و بندهاى شرعى و اوامر و نواهى بشناخت،او را مى گويد:آن عهد كه ما در آن سراى كرديم بر جاى نيست اى امّ مالك،و لكن سلسله ها به گردن ما محيط شد،يعنى اوامر و نواهى شرع[و]آن را سلاسل مى خواند بر تشبيه لإحاطته بالرّقاب.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ ،آنان كه ايمان آوردند به او،يعنى به رسول-عليه السّلام-و او را تعزير (4)و توقير كردند و حرمت داشتند و نصر كردند و متابعت كردند آن نور را كه با او فرود آمد،يعنى قرآن على احد القولين.

و قولى دگر آن كه گفتيم (5).و روا باشد كه اين الفاظ اگرچه ماضى است، مراد مستقبل باشد تا معنى اين بود كه آنان كه به او ايمان آرند (6)و او را حرمت دارند و نصرت كنند و متابعت قرآن و امام كنند. أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،ايشان رستگاران و ظفريافتگان باشند و دست بردگان به ثواب خداى تعالى.فلاح [فوز] (7)و ظفر باشد و فلاح نيز بقا باشد.

آنگه رسول را گفت يا محمّد بگو كه: إِنِّي رَسُولُ اللّٰهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً ،من به

ص : 436


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .مج،وز+شعر.
3- .مج،وز،لت:و ليست،تفسير قرطبىّ(301/7):فليس.
4- .اساس،مج،وز،مل،لت:تعزير،با توجّه به آج،لب تصحيح شد.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(307/5)+أعنى علىّ بن ابى طالب امير المؤمنين- عليه السّلام.
6- .اساس:آوردند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

شما همه رسول و پيغام گزارم (1)از خداى (2)كه ملك آسمان و زمين او راست و بجز او خدايى نيست در آسمان و زمين كه قادر است بر احيا و اماتت،و احيا و اماتت كند،يعنى قادر است بر خلق حيات و ابطال او از آن وجه كه درست باشد از نقص (3)بنيه (4)يا خلق موت بر مذهب آن كس كه موت (5)معنى گويد.

فَآمِنُوا ،ايمان آرى به خداى تعالى و پيغامبرش،آن پيغامبر امّى كه او به خداى ايمان دارد و به كلمات او.قتاده گفت:يعنى كلام و آيات او.مجاهد و سدّى گفتند:مراد عيسى مريم است،و متابعت كنى او را تا همانا مهتدى شوى (6).

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ ،اى جماعة از قوم موسى-گفت-جماعتى هستند كه به حق راه نمايند و بحق عدل و انصاف كنند.عبد اللّه عبّاس گفت و سدّى:

ايشان گروهى اند و راى صين (7)،از پس شهرهاى چين.باقر-عليه السّلام-گفت ايشان از پس زمين ريگ اند (8)هيچ تغيير و تبديل نكردند،و خلاف كردند در آن كه دعوت رسول ما با ايشان رسيده است يا نه،بعضى گفتند نرسيده است بعضى گفتند رسيده و ايشان به رسول ما-عليه السّلام-ايمان دارند.

و خبرى آوردند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت شب[205-پ] معراج كه مرا به آسمان بردند مرا گزر (9)بر ايشان بود.جبرئيل با من (10)بود ايشان با من سخن گفتند و من با ايشان سخن گفتم.جبرئيل گفت:شما دانى (11)كه با كه سخن مى گويى (12)؟گفتند:نه.گفت:اين محمّد است پيغامبر آخر الزّمان،محمّد نبىّ امّى،ايمان آرى به او.ايشان ايمان آوردند و گفتند:موسى-عليه السّلام-ما

ص : 437


1- .آج،لب،بم،آن،آف:گذارم.
2- .مج،وز،لت:پيغام گزار خدايم.
3- .مج،وز:نقيض.
4- .مج،وز،مل:بينه.
5- .مج،وز:ندارد.
6- .مج،وز،آج،لب،آف:شويد.
7- .آج،لب،آن:چنين.
8- .مل:از پس پريكند.
9- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:گذر.
10- .مج:با ما.
11- .مج،وز،آج،مل،لب،آن،آف:دانيد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز لت:مى گوييد.

را وصيّت كرده است كه هركه از شما«احمد»را دريابد از منش سلام برسانى (1).

رسول-عليه السّلام-گفت:سلام بر موسى باد.آنگه گفت ايشان را ده سورت قرآن بياموختم و از شرع (2)جز نماز و زكات نيامده بود.ايشان را نماز بياموختم و زكات،و از شنبه منع كردم و بر آدينه حثّ كردم.سدّى گفت:جماعتى اند كه ميان ما و ايشان جويى از انگبين هست.

ابن جريج گفت چون اسباط بنى اسرائيل دست به معصيت دراز كردند و پيغامبران را مى كشتند و در زمين فساد مى كردند،سبطى از (3)ايشان گفتند:

بار خدايا ما از اينان نه ايم و به فعل اينان راضى نه ايم از ميان ما و اينان جدا كن.خداى تعالى ايشان را راه داد در زمين تا برفتند يك سال و نيم (4)مى رفتند تا به وراى چين (5)افتادند.ايشان آنجا مقام كردند و مسلمانان اند و روى به قبلۀ ما دارند.

كلبى و ربيع و ضحّاك و عطا گفتند:اين قومى اند از اهل غرب (6)بر زمينى افتاده اند از پس شهرهاى چين بر جويى كه بر ريگ (7)مى رود آن را اوداف (8)خوانند و مال ايشان مشاع باشد ميان ايشان هيچ كس منع نكند درويشى را و محتاجى را از آنچه خواهد كه بردارد.به شب باران آيد ايشان را و به روز آفتاب و ايشان آنجا كشت و برز كنند (9)،كس از ما به ايشان نرسد و از ايشان كس به ما نرسيد و ايشان برحق اند،و بعضى گفتند:يهدون،اى يهتدون،راه يافتگان اند و بر راه (10)استقامت (11)و راستى اند و برآن كار كنند و عدل و انصاف يكديگر دهند.

ص : 438


1- .همۀ نسخه بدلها بجز بم و لت:برسانيد.
2- .مج،وز،مل،لت+من.
3- .مج،وز،مل،لت:از جملۀ.
4- .مج،وز:و هم.
5- .مج،وز:صين.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز لت:عرب.
7- .مج،وز:بر جويى كه نزديك.
8- .آف:داف،لت:اودان.
9- .آج،لب،لت:بذر كنند.
10- .مج،لت:ره.
11- .اساس،آن:استاقامت خوانده مى شود،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبٰاطاً أُمَماً ،گفت (1):بنى اسرائيل را به دوازده سبط (2)بكرديم،و سبط در بنى اسحاق به منزلت قبيله باشد در بنى اسماعيل،و (3)براى آن كه در جاى قبيله نهاد (4)تأنيث فرمود او را چنان كه قبيله را،قال الشّاعر (5):

و انّ قريشا كلّها عشر أبطن***و أنت بريّ (6)من قبائلها العشر

همچنان كه شاعر در اين بيت بطن را به جاى قبيله نهاد،اگر گويند چگونه گفت: أَسْبٰاطاً أُمَماً بر جمع،و از حقّ او توحيد است براى آن كه از ده تا نود و نه موحّد (7)منصوب باشد بر تمييز؟گوييم،از او چند جواب است:يكى آن كه نصب او بر تمييز نيست،بل بدل است از اثنتى عشرة،و على ذلك قوله: وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاٰثَ مِائَةٍ سِنِينَ (8)،و از حقّ او اگر نه بدل بودى اضافت بودى و توحيد.

جواب دگر (9)از او آن است كه:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:

و قطّعنا هم اسباطا امما،و نصب ايشان بر حال باشد.آنگه گفت:اثنتى عشرة على البدل[206-ر]و التّقدير كقولك:جاءني رجال خمسة و نسوة خمس،و رأيت رجالا اثنى عشر.اين قول زجّاج است.

و جواب سيم (10)آن است كه:جمع براى آن در جاى واحد نهاد كه هريكى را از ايشان اسباطى كرد،چنان كه گويى:عندي عشرون دراهم،بر تأويل آن كه هر قسمتى از آن دراهم است بر جمع چنان،كه كثير گفت (11):

علىّ و الثّلاثة من بنيه***هم الأسباط ليس بهم خفاء

فسبط سبط ايمان و برّ***و سبط غيّبته كربلاء

ص : 439


1- .مل،لت+ما.
2- .مل:اسباط.
3- .آج،لب:ندارد.
4- .مج،وز،مل،لت:نهاده است.
5- .مج،وز+شعر.
6- .مج،لت،آج:بريء.
7- .مل+و.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 25.
9- .مج،وز،مل:ديگر.
10- .مج،وز:سه ام،مل،آف:سيوم،لت:سؤم.
11- .مج،وز+شعر.

جعل كلّ واحد منهم سبطا حتّى قال هم الأسباط.

جواب چهارم از او آن است كه:اين صفت (1)موصوف (2)محذوف باشد اثنتى عشرة فرقة ثم،وصفهم فقال: أَسْبٰاطاً أُمَماً ،و اصل كلمه من السّبوطة و هى السّهولة باشد،من قولهم:شعر سبط أى مسترسل.پندارى جماعتى[بودند] (3)كه هر سبطى از ايشان بر سهولت و مسامحت مى رفتند،و گفته اند:اشتقاق او از سبط است و آن نوعى است از درخت آن پدر (4)اعلى را به مثابت درخت كرده است كه فرزندان چو (5)اغصان و شاخها از او با ديد (6)آمده اند.و براى آن دوازده نهاد ايشان را كه[از] (7)دوازده فرزند يعقوب بودند.و براى آن جدا كرد ايشان را كه رتبت ايشان مختلف بود تا فاضل از مفضول پيدا شود،كما قال اللّه تعالى: وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا (8)-الآية.

وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ -الآية،و وحى كرديم به موسى چون قوم او از او آب خواستند.و اين«سين»طلب را باشد،و گفتيم او را:[كه] (9)عصا را بر اين سنگ زن.عطا گفت:سنگى مخصوص بود چهار سوى،از هر جانبى سه چشمه مى آمد براى هر سبطى چشمه اى تا ايشان را با يكديگر خلاف نبود (10)،و چنان مى آمد كه بر روى زمين مى رفت و قطره اى از اين با آن مختلط نمى شد.و انبجاس و انفجار يكى (11)باشد و آن گشاده شدن آب (12)باشد از چشمه.و براى آن تأنيث كرد كه«عين»مؤنّث است لفظا (13)حملا على عين الجارحة.

و ابو عمرو بن العلاء فرقى كرد ميان او (14)و انفجار،و گفت:«انبجاس»

ص : 440


1- .اساس:جمله،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .مج،وز،مل،لت:موصوفى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مج،وز،لت:بذر.
5- .مل:چون.
6- .مج،وز،لت،آج،لب:پديد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
8- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 13.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
10- .مج،وز،مل،لت:نباشد.
11- .مج،وز+يكى.
12- .اساس:آن،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
13- .مج،وز،مل،لت:مؤنث اللّفظ است.
14- .مل:ميان انبحاس.

چون عرقى باشد (1)و«انفجار»سيلان باشد.امّا تا جمع كنند ميان ايشان آن است كه عطا گفت:چون موسى-عليه السّلام-عصا بر سنگ زدى،از او مانند عرقى پيدا شدى آنگه زيادت مى گشتى بتدريج تا جويى (2)آب روان شدى.

قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ ،أى كلّ سبط،هر سبط (3)بشناختى كه مشرب او و چشمه او كدام است تا با ديگرى او را اختلاط و خصومت نبودى،و تفسير مثل اين آيت (4)در سورة البقرة رفته است. وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْهِمُ الْغَمٰامَ ،ما ابر را سايه بان ايشان كرديم،يعنى در تيه تا ايشان را از گرماى آفتاب آسايش داد.و منّ و سلوى بر ايشان فروفرستاديم -چنان كه ذكر او برفت-و آن هم قصّه تيه است.

كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،أى قلنا لهم،گفتيم ايشان را كه:بخورى (5)از اين روزيهاى پاك كه ما داديم شما را حلال. وَ مٰا ظَلَمُونٰا ،و ايشان به كفر و ظلم بر ما ظلم نكردند،و لكن بر خود[206-پ]ظلم كردند.و«ظلم»در كلام عرب هم نقصان بود هم اسراف،امّا از نقصان قوله تعالى: وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (6)، أى لم تنقض.و امّا از اسراف قولهم:ظلم الوادي إذا بلغ الماء موضعا لم يكن بلغه قبل ذلك،قال الشّاعر أنشده الفرّاء: (7)

يكاد يطلع ظلما ثمّ يمنعه***على الشّواهق فالوادي به شرق

و بر اين قاعده كلمه از اضداد باشد.و بعضى دگر گفتند به دو معنى باشد،به معنى نقصان و وضع الشّىء في غير موضعه،و منه قولهم:أظلم من الحيّة،براى آن كه سوراخ يربوع به ظلم بگيرد،و قولهم:اظلم من الشّيب،محتمل است هم نقصان را و هم وضع الشّىء في غير موضعه را چون با وقت (8)باشد.

ص : 441


1- .مج،وز،مل،لت:بود.
2- .مج،وز:تا چون.
3- .مل:سبطى.
4- .مج،وز+و قصه اين،مل+و اين قصه.
5- .مج،وز،مل،آج،لب:بخوريد.
6- .سورۀ كهف(18)آيۀ 33.
7- .مج،وز،مل+شعر.
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(310/5):بآفت/به آفت.

وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هٰذِهِ الْقَرْيَةَ ،ياد كن اى محمّد چون گفتند اسباط بنى اسرائيل را كه بنشينى (1)در اين شهر.بعضى مفسّران گفتند:بيت المقدّس بود.

بعضى دگر گفتند:زمين شام بود و اين برفته است،و ازآنجا كه خواهى مى خورى و استغفار مى كنى و مى گويى:اللّهم احطط من خطايانا.و به در اين شهر كه در شوى ساجد در شوى،يعنى چون به در شهر در شوى سجدۀ شكرى كنى تا گناهانتان (2)بيامرزم.اهل مدينه و ابن عامر خواندند:تغفر به«تا»و ضمّ، على الفعل المجهول،تا بيامرزند.و اهل مدينه و يعقوب على جمع السّلامة و رفع التّاء فى خطيئاتكم (3)[بر مفعول ما لم يسمّ فاعله،و ابن عامر خواند:خطيئكم بر واحد مرفوع هم به اين علّت.و ابو عمرو خواند خطاياكم] (4)بر جمع تكسير و باقى قرّاء«نغفر»خواندند به«نون»على اضافة الفعل الى اللّه خطيئتكم.بالكسر، على المفعول به: وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ،معنى اين است كه ما بيفزاييم نيكوكاران را نعمت و فضل،جز كه مفعول دوم بيفگند از او.

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ،بدل كردند ظالمان از ايشان.«من»روا باشد كه تبيين باشد و روا بود كه تبعيض (5)بود.قولا،سخنى جز آن كه ايشان را گفته بودند، يعنى ايشان را گفته بودند بر طريق استغفار بگويى:حطّة،ايشان گفتند:حنطة به استهزا.و قولى دگر آن است كه ايشان را توبه و استغفار فرمودند.قولى (6)گفتند دليل اصرار كرد. فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِجْزاً ،اى عذابا،ما فروفرستاديم بر ايشان عذابى از آسمان به آن ظلم كه كردند يعنى به جزا و بدل آن (7).

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كٰانَتْ حٰاضِرَةَ الْبَحْرِ ،حق تعالى گفت:بپرس اى محمّد از اين جهودان مدينه،سؤال تقريع و توبيخ نه سؤال استفادت از احوال آن

ص : 442


1- .مج،وز،مل،آج،لب:بنشينيد.
2- .مج،وز،آف،لت:گناهانتان،مل،آج،لب:گناهان.
3- .مج،وز،آن:خطاياتكم.
4- .اساس،بم:افتادگى دارد،از مج افزوده شد.
5- .مل+را.
6- .آج،لب،بم،آن+ديگر.
7- .مج،وز،مل،لت+قوله.

ديه (1)كه بر كنار دريا بود،يعنى احوال مردمان آن ده (2)كما قال: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (3)،نبينى (4)كه گفت: إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ ،چون روز شنبه تعدّى مى كردند.مفسّران خلاف كردند در نام آن شهر.عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه آن شهر«ايله» (5)بود از ميان مدين بود و طور.

علىّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آن شهرى بود ميان مصر و مدين بر كنار دريا،آن را«ايله» (6)گفتند.ابن زيد گفت:آن ديه (7)را معىّ (8)گفتند ميان مدين و عينونا (9).و زهرىّ گفت:شهر طبريّه بود. إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ ،چون تعدّى كردند در شنبه و از فرمان خداى تعالى تجاوز كردند و ابن نهيك (10)در شاذّ خواند:«إذ يعدّون»به ضمّ[يا] (11)و كسر«عين»و تثقيل«دال»من الاعداد،يعنى چون[207-ر]آلت مى ساختند (12)مى نهادند ماهى گرفتن را (13)در روز شنبه (14).ابن السّميقع در شاذّ خواند:«فى الأسبات»على الجمع،در روزهاى شنبه.

إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتٰانُهُمْ ،چون آمد به ايشان ماهيانشان.«حيتان» (15)جمع حوت باشد و اصل در حوت ماهى بزرگ باشد،آنگه عام شد تا جمله ماهى را«حوت»و «نون»خواندند. يَوْمَ سَبْتِهِمْ ،نصب او بر ظرف است، شُرَّعاً ،أى ظاهرة على الماء، بر سر آب ظاهر.و نصب[او] (16)بر حال است[و] (17)ضحّاك گفت:شرّعا،أى متتابعة، پياپى. وَ يَوْمَ لاٰ يَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِيهِمْ ،و آن روز كه شنبه نكردندى نيامدندى (18)،يقال:

ص : 443


1- .مج،وز،لت:ده.
2- .وز:اين ديه.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
4- .مج،وز،مل،آج،لب،لت:نه بينى.
5- .مج،وز،لت:ايكه.
6- .مل:ايله.
7- .مل:ده.
8- .مج،وز،مل،آج،لب:معنى.
9- .اساس:عيونا،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .مج،وز،مل،لت:ابو نهيك.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .مج،وز،لت:مى بچاردند.
13- .لت+في السّبت.
14- .مج،وز+في السّبت در روز شنبه.
15- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
18- .اساس:بيامدندى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

سبت يسبت إذا فعل السّبت و جعل يومه سبتا و عمل فيه ما يعمل فى السّبت.

و حسن بصرى خواند در شاذّ:«لا يسبتون»من الاسبات،من قولهم اسبتنا أى دخلنا فى السّبت و أجمعنا دخلنا فى الجمعة و جمّعنا حضرنا الجمعة (1).

فرّاء گفت عرب گويد:اترانا اشهرنا منذ لم نلتق،أى مرّ بنا شهر. كَذٰلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ ،همچنين بيازماييم ايشان را به آن فسق كه كردند،يعنى تكليف بر ايشان سخت كنيم.

محمّد بن الحسن گفت:از حسين فضل پرسيدم كه هيچ حلالى مى يابى كه الّا بر وجه قوّت به مردم نرسيد و بيامد به ايشان اندك اندك و حرام كه (2)بر ايشان عام و فايض شد (3)؟گفت بلى قوله: إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتٰانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاٰ يَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِيهِمْ .

عكرمه گفت:روزى در نزديك عبد اللّه عبّاس شدم،او را ديدم مصحف در كنار و مى گريست.گفتم:اى پسر عمّ رسول چرا مى گريى؟گفت:از اين آيات (4)كه مى خوانم در سورت اعراف (5).گفتم (6):آن آيات (7)كدام است؟گفت اين آيات.

آنگه گفت:ايله شناسى؟گفتم آرى.گفت:بدان كه به آن شهر (8)جماعتى جهودان بودند در عهد داود-عليه السّلام-كه بر ايشان صيد ماهى حرام كرده بودند روز شنبه،و سبب آن بود كه جهودان را تعظيم روز آدينه فرمودند و عبادت در او، چنان كه شما را فرموده اند.خلاف كردند و آن روز به شنبه بدل كردند،خداى تعالى ايشان را امتحان كرد به صيد ماهى در روز شنبه به آنچه كردند از تبديل آدينه به شنبه،و ذلك قوله: كَذٰلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ ،خداى تعالى گفت:

چون خلاف كردى (9)فرمان مرا،من اين روز بر شما حرام كردم و شما را فرمودم به

ص : 444


1- .مل:الجمعات.
2- .اساس:كرد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج،وز،مل،لت:فايض و بسيار در آمد.
4- .اساس:آيت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،مل:سورۀ الاعراف.
6- .مج،وز،گفت و،مل:گفت.
7- .اساس:آيت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل+در.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:كرديد.

تعظيم اين روز،هركه اين روز معصيت كند و جز به طاعت مشغول باشد او را عذاب كنم،و ايشان را نهى كرد ازآن كه روز شنبه ماهى گيرند.چون روز شنبه بودى،چندان (1)ماهى پديد آمدى بر روى آب بزرگ و (2)نيكو و (3)فربه با شكمها چون شكمهاى شتران (4)آبستن،و بر يكديگر مى افتادند از بسيارى چنان كه روى آب بپوشيدندى.ايشان آن مى ديدند[ى] (5)و زهره نداشتندى كه يكى را تعرّض رسانند (6).

و چون شنبه بگذشتى (7)يك ماهى روى ننمودى در طول هفته تا ديگر (8)روز شنبه آمدى ماهيان همچنان انبوه شدندى.روزگارى بر اين بر آمد،شيطان ايشان را وسواس كرد و گفت:اى بيچارگان بى تدبيران،شما را نهى از روز شنبه كرده اند.پيرامن اين دريا حوضها و جايگاه ها (9)بكنى و آب دريا (10)را راه (11)بدو (12)كنى (13)روز آدينه تا ماهيان در آن حوضها و جايها (14)شوند (15)روز شنبه،آنگه به آخر روز راه ببندى (16)بر ايشان تا بازپس نتواند شد[ن] (17)،آنگه روز يكشنبه بگيرى (18).ايشان (19)گفتند:

اين چاره اى لطيف است.همچنان كردند،روز[207-پ]آدينه حوضها پرآب كردند و روز شنبه پر از ماهى شد (20)،و آخر روز راه بگرفتند و روز يكشنبه همه را بگرفتند (21)،اين معنى پيشه كردند و بر دست گرفتند.

ص : 445


1- .مج،وز،مل،لت:چندانى.
2- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
3- .مج،وز،مل،لت:ندارد.
4- .مل:شتر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .مج،وز،مل،لت:تعرّض كنند.
7- .اساس:بگزشتى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج،وز،مل،لت:تا دگرباره.
9- .مج،وز:جايها،مل:چاهها،لت:جويها.
10- .مج،وز:ندارد.
11- .مج،وز:ره.
12- .مل:بدان،اساس در بالاى كلمه افزوده است:«راه»،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
13- .مج،وز،مل،آج،لب:كنيد.
14- .مل:چاهها.
15- .مل:روند.
16- .مج،وز،مل،آج،لب،آف،آن:ببنديد.
17- .مج،مل،آج،لب:بگيريد.
18- .مج،مل،آج،لب:بگيريد.
19- .آج،لب،لت+را.
20- .اساس+و،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
21- .مل+و.

ابن زيد گفت:ايشان را روز شنبه ماهى به اين صفت بيامدى و در دگر روزها يكى روى ننمودى،ايشان را ماهى آرزو آمد.مردى بيامد (1)روز شنبه و ماهى بگرفت و رسنى (2)در دنبال او بست دراز و بر كنار دريا ميخى بكوفت و رسن (3)در آن ميخ بست و ماهى را در آب كرد بر دگر (4)روز بيامد (5)روز يكشنبه (6)و آن ماهى را بگرفت و به خانه (7)برد و بريان كرد.همسايه از سراى او بوى ماهى شنيد،گفت:يا فلان،از سراى تو بوى ماهى مى آيد،نبايد كه ماهى گرفته باشى؟گفت:[نه،و] (8)اين بوى نه از سراى من است.مرد همسايه در رفت و بديد و دلتنگ شد و گفت:اى مرد از خداى نترسى (9)كه اين حرام كرده است، و او را وعظ كرد.او نشنيد و يك دو روز انتظار عذاب مى كرد.چون خداى تعالى معاجله نكرد،مرد دلير شد.بر دگر شنبه دو ماهى بگرفت و به رسن ببست، چنان كه بگفتيم (10)روز يكشنبه بگرفت.چون عذاب نيامد،با مردمان بگفت [و] (11)مردم همه به (12)اين كار شدند و خويشتن به (13)اين كار دادند و بر ماهى گرفتن شنبه دلير شدند و ماهى بسيار گرفتند و خوردند و يخنى كردند و فروختند و مالهاى عظيم از آن جمع كردند،و در آن شهر هفتاد هزار مرد بودند به سه فرقه شدند:گروهى كاره بودند و نهى كردند،و گروهى ظالم بودند و تعدّى كردند و گوش با آن نكردند،و گروهى آن بودند كه آن ناهيان را گفتند:

لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّٰهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً ،چنان كه خداى تعالى گفت: وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ -الآية،اين مردمان كه كاره معصيت بودند و ناهى منكر،اين ظالمان را گفتند:ما با شما در اين شهر نباشيم،اين شهر با ما

ص : 446


1- .مج،وز:بيامدى.
2- .آج،لب،بم+دراز.
3- .آج،لب،بم+دراز.
4- .اساس:گرد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .اساس:نيامد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .اساس+آمد،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
7- .مج،وز:با خانه.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
9- .مج،وز،مل:بترس،مل:از خداى نمى ترسى،بترس اى مرد.
10- .مج،وز:گفتيم،آج،لب:گفته شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .لت:با.
13- .لت:با.

ببخشى (1)،شهر ببخشيدند و به دو قسمت كردند (2)و ديوارى بلند بر نهادند و در جدا كردند و گفتند:ما يقين دانيم كه خداى عذاب فرستد (3)تا بارى ما از شما جدا باشيم.چون مدّتى بر اين آمد و ايشان الّا اصرار نيفزودند،خداى تعالى ايشان را عذاب فرستاد و همه را خوك و بوزينه گردانيد (4).

روزى كه اين مصلحان برخاستند از آن نيمۀ شهر هيچ آوازى و حسّى (5)نشنيدند و كس (6)برون نيامد و در نگشاد عجب داشتند،گفتند:اين مردمان دوش به يك بار مست بودند و امروز هيچ (7)بيدار نشدند.چون روز نيك برآمد نردبانها فرا ديوار (8)نهادند و فرونگريدند همه اهل آن نيمه (9)شهر خوك و بوزينه (10)شده بودند.

قتاده گفت:جوانان بوزينه (11)شدند و پيران خوك.اين مردمان در آن شهر شدند آنان را كه خويشان و آشنايانى (12)بودند ايشان مى شناختند و اينان نمى شناختند.

ايشان مى آمدند و روى (13)در اينان مى ماليدند و مى گريستند (14)و اينان مى گفتند:

نگفتيم (15)شما را كه مكنى (16)،كه عذاب خداى به شما رسد؟ايشان به سر اشارت مى كردند.سه روز همچنان بودند (17)آنگه بمردند،و هر مسخى چنين باشد.

قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 164 تا 170

اشاره

وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اَللّٰهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً قٰالُوا مَعْذِرَةً إِلىٰ رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا اَلَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلسُّوءِ وَ أَخَذْنَا اَلَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِيسٍ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (166) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ اَلْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167) وَ قَطَّعْنٰاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ اَلصّٰالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِكَ وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ اَلسَّيِّئٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْكِتٰابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا اَلْأَدْنىٰ وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنٰا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثٰاقُ اَلْكِتٰابِ أَنْ لاٰ يَقُولُوا عَلَى اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ وَ دَرَسُوا مٰا فِيهِ وَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (169) وَ اَلَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتٰابِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُصْلِحِينَ (170)

ترجمه

چون گفتند گروهى از ايشان چرا پند مى دهى گروهى را كه خداى هلاك كنندۀ ايشان است يا

ص : 447


1- .مج،وز،آج،لب،آف:ببخشيد،مل:قسمت كنيد.
2- .مل:قسم كردند.
3- .مج،وز،لب:فرستاد.
4- .مج،وز،مل:بوزنه گردانيد.
5- .لب:حيّى.
6- .مج،وز،مل:كسى.
7- .مج،وز،آج،لب:ندارد.
8- .مج،وز:نردبانها به ديوارها باز،بم،آف:فرا ديوارها.
9- .آج،لب،بم،آف،لت:ندارد.
10- .مج،وز،مل:بوزنه.
11- .مج،وز،مل:بوزنه.
12- .مج،وز،مل،آج،لب،بم،آف:آشنايان.
13- .مج،وز،مل:و خويشتن.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز لت:مى گريستند.
15- .مج،وز:ما گفتيم،مل:نه ما بگفتيم.
16- .مل+و اين طريقۀ عصيان و شيوۀ فسق و فجور ترك گيريد.
17- .مج،وز،مل:بود.

عذاب كنندۀ ايشان عذابى سخت،گفتند بر سبيل عذر با خدايتان و تا همانا بپرخيزند (1).

چون فراموش كردند (2)آنچه ياد دادند ايشان را به آن،برهانيديم آنان را كه نهى كردند از بدى و بگرفتيم آنان را كه ظلم كردند به عذابى سخت به آن فسق كه كردند.

چون طغيان كردند از آنچه نهى كردند ايشان را از آن،گفتيم ايشان را باشى بوزينه گان (3)دور كرده.

و چون آگاه كرد خداى تو بفرستد بر اينان تا روز قيامت كسى را كه تكليف كند ايشان را عذاب بد،خداى تو زود عقوبت است و او آمرزنده و بخشاينده است.

و بپراگنديم ايشان را در زمين امّتانى،از ايشان (4)نيكان و از ايشان فرود آن و بيازموديم ايشان را به نيكوييها (5)و بديها تا همانا ايشان بازآيند.

بماندند از پس ايشان جماعتى (6)كه به ميراث گرفتند (7)كتاب مى گرفتند مال اين

ص : 448


1- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:بپرهيزيد.
2- .مج،وز:نهى كردندى.
3- .مج،وز:بوزنگان.
4- .بم،آف+به.
5- .مج،وز:به نيكيها.
6- .اساس،بم،آف،آن:درعى،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج،وز:بر گرفتند.

دنيا و مى گفتند بيامرزيدند ما را و اگر به ايشان آيد مالى مانند آن فراگيرند آن را،نه فراگرفتند (1)بر ايشان عهد تورات را كه نگويند بر خدا مگر راستى و درس كنند آنچه در اوست و سراى بازپسين بهتر باشد آنان را كه بپرهيزند؟خرد نداريد شما؟ و آنان كه در آويختند به كتاب و نماز به پاى داشتند،ما ضايع نكنيم مزد نيكى كنان (2).

قوله: وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ ،اين تمامى قصّه اصحاب السّبت است.

حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد چون گفتند گروهى از ايشان،يعنى از اصحاب السّبت،چرا پند مى دهى قومى را كه خداى تعالى ايشان را هلاك خواهد كرد يا عذاب خواهد كرد ايشان را عذابى سخت!گفتند اين جماعت واعظان كه امربه معروف و نهى منكر مى كردند كه مَعْذِرَةً إِلىٰ رَبِّكُمْ ،ما عذر برانگيخته باشيم به نزديك خداى تعالى با ايشان.و رفع او بر خبر مبتدا است (3)محذوف،و التّقدير:

موعظتنا معذرة الى ربّهم.

حفص خواند عن عاصم[208-پ]تنها:معذرة به نصب على انّه مفعول له،و از حقّ او آن است كه جواب«لم»را بشايد چنان كه گويى:ضربت زيدا،تو را (4)گويند:لم ضربته؟گويى:تأديبا له،و تا باشد كه ايشان از اين معصيت بپرهيزند.

مفسّران خلاف كردند كه اين گروه كه اين گفتند كه: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً ،ايشان نجات يافتند يا نه هلاك شدند!گروهى برآنند كه:هلاك شدند براى آن كه اين [بر] (5)سبيل تهكّم گفتند و نهى كردند ناهيان را از نهى منكر و بر ايشان انكار

ص : 449


1- .مج،وز:نه ها گرفتند.
2- .مج،وز:نيك كنان،نيكوكنندگان.
3- .مج،وز:ابتدايى است.
4- .مج،وز:آن را.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.

كردند بقولهم:لم تعظون قوما،و گروهى گفتند: (1)از جملۀ ناجيان بودند و اين سخن از سر اعتقاد گفتند و براى آن گفتند كه دانستند كه ايشان بر كفر مصرّاند.و اين قول موافق ظاهر است و بيشتر مفسّران بر اينند (2).و نيز يمان بن الرّيان گفت:

«نجت الطّائفتان»دو گروه نجات يافتند،يعنى ناهيان و آنان كه گفتند لم تعظون.

عكرمه گفت عبد اللّه عبّاس گفت:ليت شعري،كاشكى دانستمى (3)كه خداى با آن گروه سديگر چه كرد!؟من گفتم:جعلت فداك،نبايد كه اين بر تو مشتبه باشد،نبينى كه ايشان كاره اند آن را و مى گويند خداى را اينان را عذاب خواهد كرد (4)،و اين قول مؤمنان موحّدان باشد.و چندان با او مى گفتم كه معلوم شد او را كه ايشان ناجى شدند،حلّه (5)بياورد و در من پوشيد.

فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا ،هم قصّۀ ايشان است گفت چون فراموش كردند آنچه ايشان را ياد دادند،يعنى اصحاب سبت از عذاب من و از نهى صيد ماهى در روز شنبه،برهانيدم (6)آنان را كه نهى منكر مى كردند و ظالمان را بگرفتم (7)به عذابى سخت.

قرّاء در اين لفظ خلاف كردند،اهل مدينه خواندند:«بيس»به«باء» مكسوره و اسكان«يا»على فعل،و ابن عامر خواند همچنين،جز آن كه او«يا»را همزه كرد و أبو بكر عن عاصم خواند:«بيئس»على وزن فيعل كصيقل و نيرب، قال الشّاعر (8):

كلاهما كان رئيسا بيئسا***يضرب فى الهيجاء منه القونسا

و بعضى قرّاى بصره خواندند:بئس على وزن فعل كحذر (9)،و باقى قرّاء

ص : 450


1- .مج،وز،مل+نه.
2- .مج،وز:برآنند.
3- .مج:كاشك ما دانستمانى،وز:كاشك ما دانستمى.
4- .مج،وز:و مى گويد خداى اينان را عذاب خواهد كردن.
5- .مج،وز:حلّه اى.
6- .مج،وز،مل:برهانيديم.
7- .مج،وز،مل:بگرفتيم.
8- .مج،وز،مل+شعر.
9- .مج:كحذر.

خواندند:بئيس،على وزن فعيل أى شديد،قال (1):

اشعث غير حسن اللّبوس (2)***باق على عيش له بئيس

و حسن بصرى خواند:بعذاب بئس به كسر«با»و فتح«سين»على تقدير (3)العذاب.مجاهد خواند (4):بعذاب بائس،على فاعل.نصر بن عاصم خواند:بيّس بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ «با»مجازات راست و«ما»مصدرى است اى بفسقهم.

فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ ،چون عتوّ و طغيان كردند و عصيان،و عتا اذا عصا و«عاتى»بليغتر از«عاصى»باشد،و هو متمرّد شديد اللّجاج باشد در معصيت چون خلاف كردند آن را كه ايشان را از آن نهى كردند و ارتكاب آن (5)منهى كردند (6)، گفتيم ايشان را:شوى (7)بوزينه گانى (8). خٰاسِئِينَ ،أى صاغرين،ذليل و خوار و رانده.

راوى خبر گويد سعيد جبير كه:موسى-عليه السّلام-مردى را ديد روز شنبه با كله كه آلت ماهى گيران باشد،بفرمود تا او را بگرفتند و بكشتند و آن به فرمان خداى بوده باشد.ابو روق گفت:خاسئ آن باشد كه سخن نتواند گفت (9).

مؤرّج گفت:رانده،چنان كه سگ را رانند.مقاتل گفت:هفت روز بماندند پس بمردند و بيشتر مفسّران[209-ر]برآنند كه سه روز بماندند (10).

قوله: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ ،ياد كن اى محمّد چون اعلام كرد خداى تو،و عرب گويد:تعلّم به معنى اعلم،قال الشّاعر (11):

تعلّم أنّ خير النّاس حيّا***على جفر الهباءة لا يريم

ص : 451


1- .مج،وز،مل+شعر.
2- .چاپ شعرانى(316/5):غبر خشن اللبوس.
3- .مج،وز+بئس.
4- .آف:گفت.
5- .مج،وز:از.
6- .مج،وز،مل+ما.
7- .مج،وز،مل،آج،لب:شويد.
8- .مج،وز:بوزنگان.
9- .مج،وز،مل:گفتن.
10- .مج:بيشتر مفسران گويند بماندند سه روز.
11- .مج،وز،مل+شعر.

و زجّاج گفت:تأذّن اى تألّى و حلف،سوگند خورد خداى تو.عبد اللّه عبّاس گفت:قال ربّك،گفت خداى تو،مجاهد گفت:امر ربّك،فرمود خداى تو.عطا گفت:حكم ربّك.قطرب گفت:وعد ربّك،وعده داد خداى تو.

لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ ،كه بر ايشان گمارد و مسلّط كند بر ايشان. مَنْ يَسُومُهُمْ (1)، كسى را كه بر ايشان نهد عذاب بد و آن رسول است-عليه السّلام-كه ايشان را رنجور و معذّب داشت به قتل و سبى و جلا و جزيت و ضمان كرد كه اين عذاب تا قيامت بر ايشان (2)بماند و در اين وعيد كه ايشان را كرد بشارت مؤمنان بود كه ملّت و شرع رسول ما تا قيامت پاينده خواهد بود (3)آنگه گفت:خداى تو اى محمّد سريع العقاب است،كافران را كه مستحقّ عقاب (4)باشند.و او غفور و رحيم است بر مؤمنان كه مستحقّ رحمت و مغفرت باشند تا او بر ايشان تفضّل كند.

وَ قَطَّعْنٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً ،آنگه گفت:من بنى اسرائيل را مفرّق بكردم در زمين.امما،جماعاتى.و نصب او بر حال است.آنگه تفضيل (5)داد آن جماعات را گفت: مِنْهُمُ الصّٰالِحُونَ ،از ايشان بعضى صالحان و نيكان بودند.

مجاهد و عطا گفتند:صالحان جهودان آنان بودند كه به عيسى -عليه السّلام-و به محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-ايمان آوردند.كلبي گفت:

صالحانشان (6)آنان اند (7)كه از وراى جوى اوداف اند (8)،كه ذكر ايشان برفت. وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِكَ ،و از ايشان بعضى فرود اين اند و كم از اين اند يعنى كافراند (9)و فاسق اند. وَ بَلَوْنٰاهُمْ ،بيازموديم ايشان را به حسنات يعنى به تندرستى و دست فراخى و بسيار نعمتى.و«سيئات»،يعنى قحط و بيمارى و تنگدستى و حرمان و

ص : 452


1- .اساس،بم،آف،آن:«عبارت كسى را كه»بر آيه مقدّم آورده اند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .بر ايشا/بر ايشان،آف:بر آنان.
3- .مج،وز،مل:بودن.
4- .مج:عذاب.
5- .وز:تفضّل.
6- .آف:صالحشان.
7- .مج:آنان بودند.
8- .مج،وز:او دامند،آن:اوداق اند.
9- .آج،لب:كافرانند.

آنچه مانند اين باد كه از قبل خداى تعالى بود (1).آنگه بيان كرد كه غرض در اين امتحان و ابتلا چيست،گفت: لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،تا باشد كه رجوع كنند و با حق آيند و با سر امتثال فرمان او شوند.اگر گويند چگونه گفت: لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ، و ايشان هرگز برحق نبودند؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه مرد مبطل چون مصرّ باشد بر باطل بازآيد،لا محال رجوعش با حق باشد.و جواب ديگر آن كه:

(كل مولود يولد على فطرة)، همه كس را براى فطرت ولادت باشد،چون از آن برود بازآمدنش با آن رجوع باشد.

قوله: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ ،حق تعالى گفت:از پس ايشان جماعتى بماندند ناخلف،يعنى فرزندان ايشان و عوض را خلف گويند و آن كه از پس كسى از او بازماند از فرزند و جز او او را خلف گويند چون صالح باشد و خلف گويند چون طالح باشد،يقال:فلان خلف صدق من ابيه و خلف سوء و الخلف الّذي يبقى فى السّقاء من اللّبن الفاسد،و منه خلوف فم الصّائم،قال لبيد (2):

ذهب الّذين يعاش في اكنافهم***و بقيت في خلف كجلد الأجرب

و خلف در مدح اندك باشد از جملۀ آن قول حسّان ثابت است (3):

لنا القدم الاولى اليك و خلفنا***لأوّلنا فى طاعة اللّه تابع

مجاهد گفت:مراد ترسايانند كه از پس جهودان بودند.ديگر مفسّران گفتند:مراد جماعتى جهودان اند (4)بد[209-پ]سيرت بد طريقت كه آيند (5)از پس آن گروه اوايل. وَرِثُوا الْكِتٰابَ ،به ميراث برداشتند كتاب را يعنى تورات را.

يَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا الْأَدْنىٰ ،فرامى گرفتند (6)مال دنيا را به رشوت بر احكام و حكم به خلاف راستى مى كردند و مال دنيا (7)براى آن عرض خواند كه مانندۀ (8)ناپاينده

ص : 453


1- .مج،وز+تعالى.
2- .مج،وز،مل+شعر.
3- .مج،وز،مل+شعر.
4- .مج،آج،لب:جماعتى اند از جهودان.
5- .مج،وز،مل،لت:آمدند.
6- .مج،وز،لت،مل:هامى گرفتند.
7- .مل،لت+را.
8- .مج،وز،مل،لت:مانند عرض.

باشد.و براى آن اين جا«ادنى»گفت و ديگر جايها (1)دنيا كه آنجا به صفت سراى كرد و آن مؤنّث بود و اين جا به صفت مذكّرى كرد،اى المنزل الادنى و المحلّ الادنى.آنگه بازنمود كه (2)اين كه مى كنند تمنّاى مغفرت و آمرزش مى كنند و مى گويند: سَيُغْفَرُ لَنٰا ،بيامرزند ما را،يعنى خداى با ما اين مناقشه نكند و ما را بيامرزد (3).

آنگه بيان كرد كه مصرّاند و پشيمان نه اند،گفت:اگر عرضى ديگر از اين جنس يعنى از متاع (4)دنيا به ايشان آيد (5)و ايشان از آن متمكّن آيند (6)بستانند و مبالات نكنند و مراد از اين عرض رشوت بر احكام است بر قول عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّى.و حسن بصرى گفت:لا يشبعهم شىء،معنى آن است كه ايشان به هيچ چيز سير نمى شوند. أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثٰاقُ الْكِتٰابِ أَنْ لاٰ يَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ ،نه ميثاق و عهد تورات بر ايشان گرفته اند كه بر خداى تعالى الّا حق نگويند يعنى آن كه گفتند: سَيُغْفَرُ لَنٰا ،به ناحق بى علم گفتند،و براى آن ميثاق كتاب گفت و ادلّۀ عقل نگفت تا اعلام كند ما را كه در كتاب ايشان بر ايشان حجّت گرفته است.

وَ دَرَسُوا مٰا فِيهِ ،و نيز عهد گرفته ايم بر ايشان كه درس كنند آن را كه در كتاب است يعنى در تورات تا در (7)حال مجدّد باشد ايشان را و اوامر و نواهى بر ياد ايشان بود.و درس تكرار چيز باشد يك بار پس از ديگر (8)تا بر خواننده مندرس شود (9)،و منه:دروس الرّسم و المنزل،لأنّه يندرس بمرور الأيّام عليه،و هو تكرّرها.

آنگه گفت:ايشان خير و صلاح خود نمى شناسند.

ص : 454


1- .مج:جايگاه ها.
2- .لت+با،وز+به.
3- .مج،وز:بياورد.
4- .مج،وز:امتناع.
5- .مج،وز:به ايشان اند.
6- .مج،وز،مل:ممكن شوند و.
7- .مج،وز،آج،لب،لت+هر.
8- .مج،وز:پس او ديگربار.
9- .آج،لب،لت:نشود.

وَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ ،و سراى بازپسين بهتر است آنان را كه از خداى بترسند و پرهيزكار باشند اگر عقل كار بندند و انديشه كنند بدانند كه ثواب آخرت و نعيم ابد ايشان را به باشد از اين حطام و عرض فانى كه آن را ثباتى و بقايى نباشد و باز آن را وبالى و عقابى به دنبال باشد.

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،اينان خرد كار نمى بندند؟ وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتٰابِ ،ابو بكر خواند عن عاصم:«يمسكون»به تسكين الميم من الإمساك،و باقى«يمسّكون»بتشديد من التّمسيك (1).آنگه گفت (2):آنان كه به كتاب تمسّك كنند و دست در كتاب آويزند.بعضى گفتند:

مراد به كتاب تورات است و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد براى آن كه آنچه به او تعليق كرد (3)من ترك اضاعة اجر المصلحين عامّ است،و نيز نماز به پاى دارند و اگرچه اقامت نماز داخل باشد[210-ر]در تحت تمسّك (4)كتاب،چه كتاب مشتمل باشد برآن و جز آن،اين را تخصيص كرد به ذكر براى شرف و منزلت او را از شرع

لقوله-عليه السّلام: موضع الصّلاة من الدّين كموضع الرّأس من الجسد.

إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ ،ما رنج نكوكاران (5)ضايع نكنيم،و اين جمله در محلّ خبر مبتداست كه«الّذين»است،و چون خبر مبتدا جمله اسمى باشد آن را لابد«فا»بايد،نحو قوله: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ (6)،و إنّما كان ذلك لتضمّن الكلام معنى الشّرط و الجزاء، و اين جا براى آن«فا»نياورد كه متضمّن (7)نيست معنى شرط را،نحو قوله: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ثُمَّ لاٰ يُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ(8) ،

ص : 455


1- .اساس،آف،بم،لت:تمسك،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز+و.
3- .آج،لب،آف:تعلق گيرد.
4- .مج،وز+به.
5- .مج،وز،آج،لب:نيكوكاران.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 274.
7- .آن:مضمر.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 262.

«فا»نياورد براى اين وجه را (1)كه گفتيم«انّ»آورد في قوله: إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ ،و هذا مذهب الكوفيّين،و بعضى نحويان گفتند:خبر مبتداى محذوف است و«إنّا»در جاى تعليل است،و خبر براى آن بيفگند كه تعليل به جاى او بنهاد،و التّقدير:و الّذين يمسّكون بالكتاب و أقاموا الصّلاة فإنّا نجازيهم بذلك لأنّا لا نضيع اجر المصلحين،و قول اوّل موافق ظاهر است-و اللّه وليّ التّوفيق (2).

تمّ الجزء الثّامن من التّفسير و يتلوه فى التّاسع، قوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ (3)-الآية (4).

ص : 456


1- .مج:ندارد.
2- .مج،وز+و هو حسبنا و نعم الوكيل.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 171.
4- .مج،وز+الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على محمّد و آله اجمعين،آج+فى خامس عشر شهر ربيع الثّانى سنة سبع و اربعين و تسعمائة،لب+به تاريخ شهر ربيع الثانى 1070.

جلد 9

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره اعراف

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

به نام خداى بخشايندۀ مهربان (1)[قوله تعالى:

سوره الأعراف (7): آیات 171 تا 188

اشاره

وَ إِذْ نَتَقْنَا اَلْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْكُرُوا مٰا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنّٰا كُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِينَ (172) أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَكَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّٰا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174) وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اَلَّذِي آتَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ اَلشَّيْطٰانُ فَكٰانَ مِنَ اَلْغٰاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ اَلْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذٰلِكَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَاقْصُصِ اَلْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) سٰاءَ مَثَلاً اَلْقَوْمُ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ أَنْفُسَهُمْ كٰانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ يَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاٰ يُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ يَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْغٰافِلُونَ (179) وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ فَادْعُوهُ بِهٰا وَ ذَرُوا اَلَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمٰائِهِ سَيُجْزَوْنَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181) وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184) أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسىٰ أَنْ يَكُونَ قَدِ اِقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185) مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلاٰ هٰادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186) يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلسّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي لاٰ يُجَلِّيهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ثَقُلَتْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ تَأْتِيكُمْ إِلاّٰ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لاٰ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ اَلْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ اَلْخَيْرِ وَ مٰا مَسَّنِيَ اَلسُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

ترجمه

و كه بركنديم (2)كوه (3)زبر ايشان چنان كه سايه بان،و چنان داشتند كه آن افتد بر ايشان بگيريد آنچه بداديم شما را به نيرو (4)و ياد كنيد آنچه اندر آن است تا مگر شما بترسيد (5).

و چون بگرفت (6)خداى تو از فرزندان آدم از پشتهاشان فرزندانشان و گواه كردشان بر تنهاشان،آيا نيستم خداى شما (7)؟گفتند:آرى،گواهى دهيم تا گوييد روز رستاخيز كه ما بوديم از غافلان.

يا گوييد كه شرك آوردند (8)پدران ما از پيش،و بوديم فرزندان از پس ايشان،همى هلاك كنى ما را بدانچه كردند تباه كاران؟ و همچنين فصل كنيم (9)آيتها تا مگر

ص : 1


1- .آو:افتادگى دارد؛از لب،آورده شد.
2- .آج،مج،لب،لت:برداشتيم.
3- .آج،لب+طور.
4- .آن:نيروا/نيرو.
5- .آج،مج،لب،لت:پرهيزگار شويد.
6- .مج،لت:هاگرفت.
7- .آج،لب:اى نه ام من پروردگار شما؛مج،لت:نه من خداى شمايم.
8- .آو:كافر بودند؛به قياس با نسخه لب،آورده شد.
9- .آج،لب:تميز مى كنيم.

ايشان برگردند.

؛و برخوان بر ايشان خبر آن كه بداده بوديم او را نام[آيتهاى] (1)بزرگ ما، بيرون كشيد خويشتن از آن متابع او كرد ديو و بود از بى راهان.

؛و اگر خواهيم برداشتيمى (2)او را بدان و لكن او بست به سوى (3)زمين و متابع شد هواى خويش را،مانند (4)او چون مانند سگ است اگر برنهى (5)چيزى بر وى زبان فروهلد يا دست بازدارى (6)زبان فروهلد،اين است مثل (7)اين قوم آنان كه به دروغ داشتند آيتهاى ما،پس بازگوى خبر تا مگر فكر كنند.

بد (8)مثل (9)آن قوم،آن كسانى كه به دروغ داشتند حجّتهاى[ما را] (10)و بر تنهاى خويشان (11)بودند ستمكاران.

هركه راه نمايد او را خداى،اوست راه راست يافته،و هركه بى گردد (12)اينانند زيانكاران.(13) ؛و به درستى كه بيافريديم دوزخ را بسيارى از پريان و مردم، ايشان را دلهايى كن كه اندر نيابند بدان و ايشان را چشمها نبينند بدان،و ايشان را گوشها كه نشنوند به آن،ايشان چون چهارپايان اند،بل ايشان گمراه تراند،ايشانند كه بى خبرانند.

ص : 2


1- .آو:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- .مج،لت:خواستمانى بلند كردمانى.
3- .مج،لت:ساكن شد در،آج،لب:ميل مى كرد سوى.
4- .آج،لب:داستان،مج،لت:مثل.
5- .آج،لب:حمله آرى،مج،لت:حمله كنى.
6- .مج:رهاش كنى.
7- .آج،لب:داستان،مج،لت:مثل.
8- .مج،لب:بدا آرزوى.
9- .آج،لب:داستان،مج،لت:مثل.
10- .آو:ندارد،ازلت افزوده شد.
11- .آن:خودشان.
12- .كذا در آو و بم،بى گردد/بگردد(با ياى مجهول)،آن:برگردد،مج،لت:را گمراه كند.
13- .اساس تا اين جا افتادگى دارد،از آو،آورده شد.

؛و خداى راست نامهاى نيكو،پس بخوانى او را به آن و رها كنى (1)آنان را كه ميل كنند از راستى در نامهاى او،كه پاداشت دهند ايشان را به آنچه كرده باشند.

و از آنان كه آفريديم جماعتى هستند كه راه نمايند به راستى و به آن داد دهند.

آنان كه به دروغ داشتند آيتهاى ما را،درنورديم (2)ايشان را[] (3)ازآنجا كه ندانند.

و فروگذارم (4)ايشان را كه كيد من قوى است.

[1-ر] ؛[همى نكنند انديشه] (5)كه نيست به صاحب ايشان از ديوانگى،نيست او مگر ترساننده اى بيان كننده.

نمى نگرند در پادشاهى آسمانها و زمين و آنچه آفريد خداى از چيزى و آن كه كه باشد (6)كه نزديك رسيد وقت مرگ ايشان به كدام حديث پس (7)او بگروند؟ هركه را گمراه كند خداى او را راهنماى نباشد و بگذاردشان (8)در جهالتشان تا متحيّر مى باشند.

مى پرسند تو را از قيامت (9)كى باشد وقت بودنش (10)؟بگو كه:علم آن به نزديك خداى من است،روشن

ص : 3


1- .آو،بم،آن:دست بازدارى.
2- .آج،لب:فراگيريم.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،بم،آن:زمان دهيم.
5- .اساس:افتادگى دارد،از قم،آورده شد.
6- .آو،بم،آن:و اگر نباشد كه باشد.
7- .آو،بم،آن:از پس.
8- .اساس:رها كنيم ايشان،به قياس نسخه بم،تصحيح شد.
9- .آو،بم:روستاخيز/رستاخيز،آن:روختاخيز.
10- .آو،بم:برخاستن آن.

بازنكند آن را[مگر او گران شده] (1)در آسمانها و زمين نيايد به شما مگر ناگاه.

مى پرسند از تو پندارى تو پرسيده اى (2)از آن،بگو كه:علم آن نزديك خداى است و لكن بيشتر مردمان ندانند.

بگو كه:قادر نباشم (3)براى خود سودى و نه زيانى مگر آنچه خواهد خداى و اگر دانستمى غيب،بسيار كردمى از نيكى و نرسيدى مرا بدى،نيستم من مگر ترساننده و بشارت دهنده گروهى مؤمنان را.

قوله تعالى: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ -الآية،بيان كرديم كه هركجا«إذ»باشد و در كلام عاملى ظاهر نباشد لا بد عاملى مضمر بايد،و تقدير آن است كه:اذكر،ياد كن اى محمّد چون ما برداشتيم كوه را از بالاى سر ايشان، كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ ،پنداشتى سايه بانى است.ابن الاعرابى گفت:النتق،الفتق و الرفع و البسط جميعا،نتق، برداشتن باشد و شكافتن و گستردن و هر سه معنى محتمل است اين جا،قال العجّاج:

ينتق انتقا (4)السليل نتقا،***

[يروى:اقتاد السليل] (5).يعنى،يرفعه على ظهره و قال آخر:

و نتقوا احلامنا الأثاقلا***

و امرأة منتقا و ناتق،كثيرة الولد،قال النّابغة:

لم يحرموا حسن الغذاء و امهم***دحقت عليك بناتق مذكار

و النتق«التّحريك بقوّة،يقال:نتقنى الكثير (6)إذا حرّكه.

ابان بن تغلب گفت:از عربى فصيح شنيدم كه غلامش را مى گفت:

خذ الجوالق فانتقه[2-ر]،اى نكسه،و قولهم:انتق برجلك،مثل: اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ (7)، يعنى پاى به چهارپاى فروزن (8)تا برود و اصل كلمه جنبانيدن باشد به قوّت، كَأَنَّهُ

ص : 4


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،بم،آن:آگاهى؛آج:دانايى.
3- .آو،بم،آن:نه پادشاهى.
4- .آو،آج،بم:ائتاق.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،بم،مل:المسير؛آج،مج:السير.
7- .سوره ص(38)آيۀ 42.
8- .آج:فرازن.

ظُلَّةٌ ،پنداشتى سايه بانى است.عطا گفت:سقيفه باشد.مفسّران گفتند:چون بنى اسرائيل احكام تورات قبول نمى كردند و كار نمى بستند،خداى تعالى كوهى از جاى بركند و بر بالاى سر ايشان بداشت به مقدار لشكرگاه ايشان يك فرسنگ در يك فرسنگ به مقدار قامت مردى،گفت:اگر قبول نكنى،اين كوه بر شما فگنم (1).حسن بصرى گفت:چون بديدند كه كوه بر بالاى سر ايشان آمد،به سجده در افتادند بر يك روى،ابروى چپ بر زمين نهادند و به نيمه روى سجده كردند و به نيمه روى در كوه مى نگريدند ترس آن را كه بر ايشان افتد،و ذلك قوله: وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ ؛و گمان بردند كه بر ايشان خواهد افتادن،ازين كار را جهودان همه سجده بر ابروى چپ كنند،و گويند:اين سجده اى است مبارك؛آن (2)سجده است كه به آن سجده عذاب از ما برداشتند و آن سجده اى بود از صدق دل كه خداى تعالى بپسنديد ازيشان و آن عذاب از ايشان برداشت. خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ ،يعنى و قلنا لهم؛و گفتيم ايشان را، و عرب قول بسيار بيفگنند از كلام چون در كلام دليل باشد بر او.و گفتيم:ايشان را بگيرى آنچه ما داديم شما را به قوّت،يعني تورات بجدّ و اجتهاد و عزم عمل بستانى، و گفته اند:به نشاط و گشادگى.

مفسّران گفتند:چون موسى-عليه السّلام-آن الواح كه تورات بر او نوشته بود اظهار كرد،هيچ سنگى و درختى و كوهى نماند إلاّ اهتزاز كرد لا جرم هيچ جهود نباشد كه تورات بر او خوانند الّا اهتزاز كند و به نشاط شود و سر بجنباند. وَ اذْكُرُوا مٰا فِيهِ ؛و آنچه در تورات است ياد دارى تا همانا متّقى و پرهيزگار باشى و از معاصى مجتنب شوى،عين لطف باشد شما را در اداى واجبات و اجتناب مقبّحات.

قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ،جماعتى مفسّران سلف و اصحاب حديث گفتند كه:معنى آيت آن است كه،خداى تعالى پشت آدم بماليد و جمله فرزندان او را بيرون آورد بر صورت ذرّ (3)،اعنى مورچه خرد،و خلاف كردند كه اين كجا بود،بعضى گفتند:به بطن نعمان وادى است در پهلوى عرفات (4)، و گفته اند:به دهنا بود از زمين هند.و آن،آنجا بود كه آدم آنجا فرود آمد از آسمان.كلبى گفت:از ميان مكّه و طايف بود،و سدّى گفت:در آسمان بود كه

ص : 5


1- .آو،بم،آج،لب،آن:افگنم.
2- .آو،بم،آج،آن،لت:از آن.
3- .آج:ذرّه.
4- .آو،بم،آج،لب،آن:عرافات.

خداى تعالى پشت آدم بماليد جانب راست و فرزندان او را ازآنجا (1)بيرون آورد چون مرواريد سپيد و ايشان را گفت:به رحمت من به بهشت شوى،و از جانب چپ، پشتش بماليد و فرزندانى از او بيرون آورد سياه،و گفت:به دوزخ شوى،و لا ابالى؛ باك ندارم.و با ايشان خطاب كرد و گفت:بدانى كه جز من خداى نيست و من خداى شمايم،به من شرك مى آرى و من پيغامبرانى خواهم فرستادن به شما تا عهد من با ياد دهند و با شما بيان كنند و بر شما كتابها خواهم فرستادن،بگوى (2)تا چه مى گوى (3)؟ايشان گفتند:گواى (4)مى دهيم كه تو خداى مايى (5)و آفريدگار مايى (6)،و ما را خداى نيست جز تو.گروهى آن روز اين اقرار دادند بطوع و گروهى بر وجه تقيّه.

خداى تعالى از ايشان بر اين عهد بستد (7).آنگه آجال و ارزاق و مصائب ايشان بنوشت.آدم در ايشان نگريد (8)،ايشان را ديد مختلف اشكال و الوان و متفاوت الصّور، بعضى نكو و بعضى زشت و بعضى كوتاه و بعضى دراز و بعضى توانگر و بعضى درويش،گفت:بار خدايا!چرا اينان را متساوى نيافريدى؟گفت:خواستم تا ايشان شكر من زيادت كنند.سدّى گفت:و در ميان ايشان پيغامبران بودند به مانند چراغ رخشان.آدم از آن ميانه نورى ديد بلند،گفت:بار خدايا،اين كيست؟گفت:

اين پيغامبرى است از فرزندان تو نام او داود،گفت:بار خدايا!عمر او چند است؟ گفت:شست (9)سال،گفت[2-پ]:بار خدايا!بيفزاى.گفت:قلم برفت به آجال (10)بندگان.گفت:بار خدايا!از عمر من چهل سال در عمر او فزاى (11)،و عمر آدم هزار سال بود،چون چهل سال بدو داد (12)هزار سال (13)كم چهل سال باشد،چون عمر او به نهصد و شست (14)رسيد ملك الموت به او آمد.آدم گفت:چه كار را آمده اى؟گفت:

تا جانت بردارم.گفت:مرا چهل سال عمر مانده است.گفت:نه به داود دادى؟

ص : 6


1- .آج،لب:جانب.
2- .مل،مج:بگوييد.
3- .مل،مج:گوييد.
4- .همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .اساس،لت:ما اى/مايى.
6- .اساس،لت:ما اى/مايى.
7- .آو،آج،بم،آن:بست.
8- .آج،مج،لب:نگريست.
9- .همه نسخه بدلها:شصت.
10- .آو،بم:با حال.
11- .همه نسخه بدلها،بجز مج:افزاى.
12- .همه نسخه بدلها،بجز مل:به داود،مل:بداد.
13- .آن+شد.
14- .همه نسخه بدلها:شصت.

انكار كرد و جحود پيش آورد و گفت:ندادم،لا جرم فرزندانش جاحد شدند و نسيان افتاد و فراموش كرد عهد خداى تا فرزندانش فراموش كار شدند،و خطا كرد تا فرزندانش مخطى شدند،نعوذ باللّه من مثل هذه المقالات المحالات و التُّرّهات الشّنيعات!ملك الموت با پيش خداى آمد و گفت:بار خدايا!آدم چهل سال دعوى مى كند.گفت:برو بگو او را،نه به داود دادى؟گفت:بگفتم.جحود مى كند.

گفت:برو و جانش بردار و بگو كه:آنگه كه قلم تر (1)بود بدادى و ما در عمر او نوشتيم،با ما جحود از پيش بنشود (2).حوشى-عليه السّلام-من ذلك،او برفت و آدم را جان برداشت آنگه چون عهد فرزندان آدم بستده بود،ايشان را گفت:با پشت آدم شوى كه من قيامت برنه انگيزم تا از شما يكى مانده باشد تا در وجود نيايد و عمر و روزى خود مستوفى بنستاند.اين خبر«ذرّ»است كه مخالفان ما و بعضى موافقان از اهل اخبار گفتند و اين درست نيست براى مخالفت او دليل عقل و ظاهر قرآن را.امّا مخالفت او دليل عقل را ازآنجاست كه حال اين فرزندان كه دعوى مى كنند كه خداى تعالى ايشان را بيرون آورد بر صورت ذرّ (3)و با ايشان خطاب كرد و تقرير كرد ايشان را بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ از دو بيرون نبود:يا كامل عقل بودند يا نبودند، اگر كامل عقل نبودند،از حكيم نيكو نيايد خطاب با ايشان و تقرير با ايشان،و اگر كامل عقل بودند،لا محال (4)بايد تا آن حال ياد دارند و فراموش نكنند كه عاقل مثل اين حال و كمتر آن در شهرت و نادرگى با كمال عقل فراموش نكند.چون هر دو قسمت باطل است،دليل كند بر بطلان اين قول.اگر گويند طول مدّت و تخلّل مرگ در اين ميانه از ياد ايشان ببرد،گوييم:طول مدّت اگر نسيان آرد از تفصيل آن باشد، آن (5)جمله به يك بار ناسى نشوند،آنگه همه خلايق به يك بار حالى چنان غريب و نادر (6)رفته و ايشان كامل عقل با كمال عقل چگونه فراموش كنند آن را؛و امّا تخلّل مرگ را اگر در اين تأثير بودى،بايستى كه تخلّل نوم و سكر و جنون و اغماء و زوال عقل را در اين اثر بودى،كه اين جمله مزيل عقل است،و ما دانيم كه خفته چون بيدار شود و مغمى عليه چون با هوش آيد و مست چون هشيار شود آنچه دانسته باشد

ص : 7


1- .آج:تو.
2- .اساس:بنه شود/بنشود.
3- .آج،آن:ذرّه.
4- .آو،آج،بم،آن،لت:لا محاله.
5- .همه نسخه بدلها:از.
6- .همه نسخه بدلها:نادره.

يادش آيد و علمش (1)به آن حاصل شود،نبينى كه اصحاب الكهف با آن كه سيصد و نه سال خفته بودند،چون برخاستند (2)،هرچه دانستند همه را ياد آمد و هيچ خلل نبود و اين حال به اوقات و اشخاص مختلف نشود.[ديگر آن كه خداى تعالى بيان كرد كه:غرض من از اين آن است تا فرداى قيامت نگويند: إِنّٰا كُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِينَ ،و اگر اين جا ندانند يا فراموش كرده باشند اولى تر كه در قيامت ندانند] (3).اگر گويند نه كودك آنچه كرده باشد در حال طفوليّت ياد ندارد؟گوييم:ما از اين احتراز كرديم به آنكه گفتيم:عاقل با كمال عقل،و طفل عاقل نباشد.امّا خلاف از ظاهر قرآن را آن است كه خداى تعالى گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ ،و نگفت:من آدم،و گفت: مِنْ ظُهُورِهِمْ ،و نگفت:من ظهره،و گفت: ذُرِّيَّتَهُمْ ،و نگفت:ذرّيته.دگر آن كه گفت: أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِنّٰا كُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِينَ ،و المعنى لئلاّ تقولوا يوم القيامة،تا روز قيامت نگوييد كه ما از اين غافل بوديم،بازنمود كه اين براى آن كردم تا روز قيامت دعوى غفلت نكنند تا حجّت بر ايشان قائم شود.اگر فراموش كنند و غافل شوند،حجّت ساقط شود از ايشان و اين غرض حاصل نباشد.

ديگر آن كه گفت: أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَكَ [3-پ] آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ ؛تا نگوييد كه پدران ما مشرك بودند،به شرك پدران عذر نيارند و اين در حقّ كسانى صورت بندد كه ايشان را پدران مشرك بوده باشند.امّا آنان را كه از پشت آدم بيرون آرند (4)ايشان را چگونه گويند: أَشْرَكَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّٰا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ ،اگر گويند چون تأويل مخالفان و اخباريان باطل بكردى تأويل صحيح چيست آيت را به نزديك شما؟ گوييم:ما را در تأويل آيت دو وجه است؛يكى آن كه:مراد به اين جماعتى اند از فرزندان آدم كه خداى تعالى ايشان را بيافريد و كمال عقل داد و آلات و تمكين و تكليف كرد ايشان را و بر زبان پيغامبران با ايشان تقرير كرد كه: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ ، ايشان از پس نظر در ادلّه و تحصيل علم و معرفت به خداى تعالى گفتند:بلى،و ايشان را بر يكديگر گواه كرد (5)تا فرداى قيامت نگويند كه،ما از اين غافل بوديم يا تعليل (6)كنند به شرك پدران،و گويند:ما را پدران مشرك بودند،ما نيز به آن شرك

ص : 8


1- .لب،لت:عملش.
2- .آج،لب،لت:برخواستند.
3- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
4- .آج،لب:آمده باشند،أو،بم:آمدند.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:گرفت.
6- .اساس:لعيل،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.

آورديم كه ما اطفال بوديم و به ايشان اقتدا كرديم و ايشان را شبهت از آن افتاد كه گمان بردند كه لفظ«ذرّيّه»متناول نباشد الّا اطفال صغار را و پنداشتند كه اشتقاق آن از«ذرّ»است،و اين انديشه اى خطاست براى آن كه جمله بشر را ذرّيّت آدم خوانند از كوچك و بزرگ و بالغ و نابالغ،قال اللّه تعالى: رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ (1)... ،و لفظ صالح واقع نباشد الّا بر بالغان و عاقلان دون اطفال.و وجه دوم در تأويل آيت آن است كه:

چون خداى تعالى ايشان را از بديع فطرت و از كمال صنعت چنان آفريد و تركيب عجيب و آيات و دلايل و عبر در خلق ايشان كه دليل كند (2)بر آنكه ايشان را خالقى است قادر،عالم،حىّ،موجود،حكيم،سميع،بصير،مريد،كاره مدرك.حاصل بر صفات كمال در اين خلق به منزلت كسى بود كه گواه بر ايشان گيرد (3)تا انكار نتوانند كردن كه اين جمله را خالقى و آفريدگارى و مقدّرى و مدبّرى بايد و ايشان در اين باب به منزلت معترفى (4)باشند و اگرچه آنجا اشهادى و اعترافى حقيقى نباشد چنان كه خداى تعالى گفت: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (5)،و بر حقيقت نه از خداى تعالى قولى بود و نه از آسمان و زمين،و مثله قوله: شٰاهِدِينَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ... (6)،و ما دانيم كه هيچ كس به كفر بر خود گواى ندهد،و مراد آن است كه فعلى كند كه دليل كفر كند و مانند اين قول قائل است:جوارحى تشهد بنعمتك و حالى معترفة باحسانك،و مثله في التوسّع قول الشّاعر:

فلئن نطقت بشكر بربك جاهدا***فلسان حالى بالشكاية انطق

و آنچه روايت كرده اند از بعضى خطبا مانند اين است:سل الارض من شق انهارك و غرس اشجارك و جنى ثمارك فان لم تجبك حوارا اجابتك اعتبارا،و اين بابى واسع است و اين را استشهاد بسيار باشد از نظم و نثر.مردى نظام را پرسيد (7):

ما الامور الصّامتة النّاطقة؟قال:الدّلائل المخبرة و العبر الواعظة،قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ

ص : 9


1- .سوره مؤمن(40)آيه 8.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مل:دليل اند.
3- .آو،بم،مل،لت:كرد.
4- .اساس:متعرفى،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
5- .سوره فصّلت(41)آيۀ 11.
6- .سوره توبه(9)آيۀ 17.
7- .اساس:پرسيدند،با توجّه به اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ،[گفت:ياد كن چون فراگرفت خداى تو از بنى آدم] (1)از پشتهاى ايشان فرزندان ايشان را،و اين كنايت باشد از خلق ايشان و ايجاد ايشان و اخراج و نقل ايشان از اصلاب آبا و ارحام امّهات. وَ أَشْهَدَهُمْ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،و گواه كرد ايشان را بر خود برآن تفسير كه داديم تا (2)بعضى را بر بعضى كه،هم كَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ (3)... ،و قوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ ،تقريرى است با عقلا و كاملان،نه من خداى شماام؟ قٰالُوا بَلىٰ جواب ايشان است كه دادند،و بَلىٰ ،جواب استفهامى باشد متضمّن نفى و نعم جواب كلامى مثبت باشد، شَهِدْنٰا ،گواه (4)شديم و گواى داديم، أَنْ تَقُولُوا تقدير آن است كه،لئلاّ تقولوا او حذرا من ان تقولوا،و اين جا مقدّرى محذوف (5)باشد،و المعنى:انّما فعلنا ذلك لئلاّ تقولوا،و كلام بر نظاير اين برفته است،من قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا... (6)،و المعنى لئلاّ تضلّوا،و قوله: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ... (7)،و المعنى[4-ر]لئلاّ تميد بكم،او حذرا من أن تميد بكم، أَوْ تَقُولُوا ،عطف است على قوله: أَنْ تَقُولُوا ،كه گويى (8):ما براى آن شرك آورديم كه پدران ما مشرك بودند، وَ كُنّٰا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ ،و ما فرزندان بوديم از پس ايشان.و اشتقاق«ذرّيّة»،من ذرأ اللّه (9)الخلق،اى خلقهم باشد،و وزن او فعليّه باشد،[و قول آن كس كه گفت:اصل او«ذرّووه»است من الذّرو،درست نيست،و ايشان گفتند:فرزند طفل را ذرّيه خوانند تشبيها بالذّر،و اين قول درست نيست،لقوله تعالى: وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ (10)...،و اطفال را به صلاح وصف نكنند.] (11)أَ فَتُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ،اين نيز دليل است بر آنكه قول به ذرّ باطل است براى آن كه بيان كرد كه:اين آنان گفتند كه ايشان را پدرانى مبطل بودند و گويندگان به ذرّ،نخواهند گفتن كه ايشان را جز آدم پدرى بود يا آدم مبطل بود.أبو الهذيل در بعضى كتب خود گفت:حسن بصرى به ذرّ گفتى،و گفتى:

ص : 10


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم:يا.
3- .سوره لقمان(31)آيۀ 28.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:ما گواه.
5- .آو،آج،لب،آن:محذوفى مقدّر.
6- .سوره نساء(4)آيۀ 176.
7- .سوره نحل(16)آيه 15.
8- .اساس:گويند،با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم،مل،آن:ذرّ اللّه.
10- .سوره رعد(13)آيه 23.
11- .اساس:ندارد،از نسخه مج،آورده شد.

خداى تعالى اطفال را كه به بهشت برد به ثواب ايمان ايشان برد در ذرّ،و رمّاني حكايت كرد از ابن الاخشاد (1)،كه او به خبر ذرّ گفتى،و لكن نه از آيت از خبر.و از جمله ادلّه بر فساد اين قول،قوله تعالى: وَ اللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً (2)...،گفت:شما را از شكم مادر بيرون آوردم،چيزى ندانستى،اگر آن كه از شكم مادر به (3)درآيد چيزى نداند آن كه از صلب پدر بيرون آيد اولى و احرى كه چيزى نداند.

ابن كثير و اهل كوفه خواندند:ذرّيّتهم على التّوحيد و باقى قرّاء بر جمع، ذرّيّاتهم.و ذرّيّت لفظى است صالح واحد را و جمع را،و چون واحد باشد او را دو جمع بود،يكى:سلامت و هو ذرّيّات،و يكى:تكسير و آن ذرارىّ است.و ابو عمرو (4)خواند:يقولوا،باليا فيهما جميعا خبرا عن الغائب،و باقى قرّاء،به«تا»ى خطاب خواندند.

وَ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيٰاتِ ،حق تعالى:گفت:ما تفصيل آيات و بيّنات و ادلّه چنين كنيم.و تفصيل آيات،تميز و جدا باز كردن آن باشد تا ممكن بود كه مستدلّ به آن استدلال كند.آنگه بيان كرد كه:غرض من از اين آن است تا اين گمراهان با راه راست آيند.[ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،قيل المعنى لكى يرجعوا،«لعلّ»به معنى«لام» غرض است،و محقّقان گفتند:بر اصل خود است و معنى ترجّى،جز كه بر سبيل توسّع.و براى آن به لفظ«لعلّ»گفت تا مبنى باشد ازآن كه اين ادلّه موجب رجوع نيست،بل مقرّب و مسهّل (5)است] (6).

قوله: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا -الآية،حق تعالى در اين آيت گفت رسول را-صلّى اللّه عليه و آله:برخوان بر ايشان يعنى بر امّت (7)خبر آن كس كه ما آيات خود به او داديم،او از آن بيرون آمد چون مار كه از پوست بيرون آيد.خلاف كردند در آن كه كه بود،عبد اللّه مسعود گفت:بلعم بن ابر (8)بود.عبد اللّه عبّاس گفت از بنى اسرايل بود.علىّ بن ابى طلحه گفت:از كنعانيان بود از مدينه

ص : 11


1- .آج،لب:ابن الرّشاد.
2- .سوره نحل(16)آيه 78.
3- .همه نسخه بدلها:برون/بيرون.
4- .آج،بم،مل،لب:ابو عمر.
5- .اساس:مستهل،به قياس نسخه لب،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از مج آورده شد.
7- .مج،لب+خود.
8- .كذا در اكثر نسخه ها،آج،امر،مج:افنر.

جبّاران،مقاتل گفت:بلعام بن باعور بن مار بن (1)لوط.مقاتل گفت:از مدينه بلقا بود، و آن شهر را براى آن بلقا خواندند كه او را پادشاهى بود نام او بالق و قصّه او به روايت عبد اللّه عبّاس و محمّد بن اسحاق و سدّى آن بود كه:چون موسى-عليه السّلام-قصد كارزار جبّاران كرد و به زمين كنعان فرود آمد از زمين شام،قوم بلعم به بلعم آمدند و او مردى مجاب الدّعوه (2)بود و او را گفتند:تو دانى كه موسى مردى تيز است و لشكر بسيار دارد و به كارزار ما مى آيد تا مردمان (3)ما را بكشد و زنان ما را به بردگى ببرد و شهر ما به دست فروگيرد و ما را قوّت او نباشد،و تو مردى مجاب الدّعوه اى (4)و نام اعظم به نزديك تو است و پسر عمّ مايى،بيرون آى و دعاى كن براى ما تا خداى تعالى او را دفع كند از ما،او گفت:ويلكم،او پيغامبر خداى است و به فرمان خداى مى آيد و مدد او فرشتگان اند،من بر او چگونه دعا كنم،و اگر من اين كنم دين و دنيا بشود مرا،و من از خداى آن دانم كه ندانى شما.الحاح كردند و مراجعت كردند.او گفت:تا من دستورى با خداى برم و به طريقى كه او را بود مؤامرت كرد با خداى تعالى،هيچ جواب نيامد.ايشان گفتند:ديدى اگر خداى كاره بودى دعاى تو را،تو را نهى كردى،و اين كه نهى نكرد تو را دليل آن است كه خداى كاره نيست دعاى تو را،و چندان (5)تملّق و چاپلوسى كردند تا او را بفريفتند و مفتون كردند.برخاست و بر خرى نشست و بر كوهى آمد كه ازآنجا بر لشكر موسى مطّلع توانستى بود.آن كوه را حسبان (6)گفتند.چون پاره اى برفت،خر فروخفت،فروآمد و بزد آن چهار پاى را بسيار (7)،[برخاست،او بر] (8)نشست[4-ر]و پاره اى دگر برفت،دگرباره فروخفت.

دگرباره بزد او را،برخاست و پاره اى برفت و فروخفت.به بار سه ام (9)خداى تعالى او را به آواز (10)آورد تا با او سخن گفت.گفت:ويحك يا بلعم!كجا مى روى و مرا چه (11)مى زنى؟نمى بينى كه فريشتگان پر بر روى من مى زنند؟تو خرد رها كرده اى مى روى تا بر پيغامبر خداى دعا كنى.او اين بشنيد هم متّعظ نشد و خداى تعالى

ص : 12


1- .آب،آج،بم،آن:داب بن.
2- .اج،لب:مستجاب.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مج:مردان كه به نظر مرجّح مى رسد.
4- .اج،لب:مستجاب.
5- .همه نسخه بدلها:چندانى.
6- .مل:حسان.
7- .مل،لت+تا.
8- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
9- .آج،مج،لب:سيوم.
10- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:سخن.
11- .همه نسخه بدلها:چرا.

چون به اين معنى بر او حجّت انگيخته بود او را تخليت كرد تا برفت و برآن كوه شد و قوم او با او،چون لشكر موسى را ديد دست برداشت و دعا كردن گرفت،خواست تا قوم خود را دعا كند و بر موسى و قومش نفرين كند،خداى تعالى زبان او برگردانيد تا موسى را دعا كرد و قوم خود را نفرين كرد.قوم او،او را گفتند:يا بلعم!اين چيست كه مى گوى؟ما تو را به اين آورديم تا ما را لعنت كنى و موسى را دعا كنى؟گفت:

من نخواستم تا چنين گويم،قصد من خلاف اين بود و لكن (1)زبانم چنين رفت كه شنيدى،اين كارى است خدايى و خداى را غلبه نتوان كردن بر كارش.حق تعالى فرمان داد تا زبانش از دهن بيرون افتاد و بر سينه افتاد،گفت:نه من گفتم كه دين و دنيا از من بشود!اكنون رفت و هيچ چاره نماند مگر مكر و حيلت.گفتند:چه حيلت سازيم؟گفت زنان را بيارايى (2)و متاعها و چيزها به ايشان دهى تا به لشكرگاه موسى برند و خويشتن بر ايشان عرض كنند و اگر كسى مراودت كند ايشان را منع نكنند كه (3)اگر يك تن از ايشان زنا كند ايشان را نصرت و ظفر نباشد.ايشان همچنين كردند،زنان را بياراستند و متاعها (4)در دست ايشان دادند و اين وصايت كردند و آنجا فرستادند.چون زنان آنجا رفتند،زنى بجمال نام او گتى (5)بنت صور،به مردى بگذشت از بزرگان بنى اسرائيل نام او زمرى بن سلوم و او پسر (6)سبط شمعون بن يعقوب بود،او را بديد از جمال او متعجّب بماند او را استدعا كرد،او اجابت كرد و او دست آن زن گرفت و آورد تا پيش موسى،و گفت:يا موسى!دانم تا خواهى گفتن كه اين زن با اين جمال بر ما حرام است.گفت:اى و اللّه!حرام است،دست بدار از او.گفت:

لا و اللّه،كه هرگز فرمان تو نبرم در اين باب و دست او گرفت و او را به خيمه خود برد و با او خلوت كرد و همچنين ديگر مردان با ديگر زنان كنعانيان خلوت كردند و زنا كردند.خداى تعالى طاعونى را فرستاد بر ايشان و مردى بود در لشكر موسى نام او فنحاص بن العيزار (7)بن هارون،او مردى بود قوى و با شوكت و قوّت و اسفهسالار (8)

ص : 13


1- .آو،بم،لت+براساس.
2- .:بياراى/بيارايى/بياراييد.
3- .همه نسخه بدلها:چه.
4- .آو،آج،بم،لب،آن+و چيزها.
5- .آو،آج،بم،آن:كستى،مل:ستى،مج:كشتى،لب:كسى.
6- .آو،آج،بم،لب،آن:پسر پسر.
7- .آج:فيحاص بن العزار.
8- .آن:اسپهسالار،مج:اسفهسلار.

لشكر موسى بود و در اين وقت كه زمرى اين سخن گفت موسى را (1)،او غايب بود، چون بازآمد آن طاعون ديد در بنى اسرايل افتاده،گفت:چه رسيد اينان را و چه كردند اينان؟قصّه با او بگفتند.او بيامد و حربه اى برداشت و آمد و حربه او جمله از آهن بود و به خيمه زمرى آمد و ايشان را-آن زن را و مرد را-به يك جاى خفته ديد.

حربه اى فروكرد و هر دو را در هم دوخت و هر دو را برگرفت و بر هوا داشت و در لشكرگاه مى گردانيد و مى گفت: (2)هذا جزاء من يعصيك،خداى تعالى طاعون از ايشان برداشت.

اصحاب اخبار گفتند از آنگه كه طاعون در ايشان افتاد،تا آنگه كه فنحاص (3)اين عمل كرد با آن فاسق شمردند هفتاد هزار مرد به طاعون هلاك شده بودند و اين در يك ساعت از روز بود.از اينجاست كه بنى اسرايل هنوز عادت دارند و رسم نهاده اند كه از هر ذبيحه اى كه بكشند فرزندان فنحاص را نصيبى كنند.خداى تعالى اين آيت در بلعم بن باعور انزله كرد و طرفى از حديث او با رسول بگفت.مقاتل گفت:قصه او چنان بود كه پادشاه جبّاران او را بخواند و گفت:بر موسى دعا كن.

گفت:او پيغامبر خداى است.او گفت:اگر نكنى تو را بردار كنم.او را تهديد كرد، او[بيامد و] (4)دعا كرد،گفت:بار خدايا!تمكين مكن موسى را ازآن كه در شهر ما آيد.موسى به دعاى او در تيه افتاد چهل سال،گفت:[4-پ]بار خدايا!اين چه حال است؟گفت:تو به دعاى بلعم در اين جا افتادى.گفت:بار خدايا!چنان كه دعاى او بر من شنيدى،دعاى من بر او بشنو.گفت:بگو.گفت:بار خدايا!اسم اعظم و ايمان از او بستان.ايمان از سينه او بپريد چنان به مانند كبوترى سپيد (5)، فذلك قوله: فَانْسَلَخَ مِنْهٰا ،و اين از جمله آن خرافات است كه اصحاب حديث گويند و روا دارند،و اين محال است و مخالف عقل و شرع است،و لكن من براى آن آوردم تا مردم مقالات مخالفان و محالات ايشان نيز بشنوند و بدانند.عبد اللّه بن عمرو (6)و سعيد بن المسيّب و زيد بن اسلم و ابو روق گفتند:آيت در اميّة بن (7)الصّلت

ص : 14


1- .آو،بم+از.
2- .همه نسخه بدلها+اللّهمّ.
3- .آو،بم،آج:فيحاص.
4- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
5- .مج،لب:سفيد.
6- .آو،آج،بم،لب،آن:عبد اللّه بن عمر.
7- .مج،لب+ابى.

الثّقفى آمد،و او مردى بود كه كتب اوايل برخواند (1)و علم حكمت شناخت (2)و در كتب خوانده بود كه:خداى تعالى در آن عهد پيغامبرى خواهد فرستادن و طمع او داشت كه او باشد.او در آن وقت كه خداى تعالى پيغامبر را فرستاد به نزديك بعضى ملوك بود،چون بازآمد به بدر بگذشت و آن كشتگان را ديد،گفت:اينان را كه كشت؟گفتند:محمّد كه به پيغامبرى آمده است.گفت:اگر او پيغامبر بودى خويشان خود را نكشتى.چون بمرد،خواهرش فارعه به نزديك رسول آمد،رسول -عليه السّلام-گفت:

اخبرينى عن وفات اخيك، مرا خبر ده از وفات برادرت.گفت:او شبى از شبها خفته بود و من بر بالين او بودم سقف خانه شكافته شد و دو شخص فرود آمدند و يكى بر بالين او بنشست و يكى بر پايين او.آن كه به نزديك پايين بود،آن را گفت كه بر بالين بود:اوعى؟قال:وعى،قال:از كى؟قال:ابى،گفت:بدانست؟گفت:

بلى بدانست گفت:زكى شد؟گفت:نه ابا كرد و سرباززد.از خواب در آمد من او را خبر دادم (3)از آن حال،گفت:خيرى بود كه از من بگردانيدند (4)،آنگه از هوش بشد، چون با هوش آمد اين بيتها بگفت:

كلّ عيش و ان تطاول دهرا***صائر امره (5)الى ان يزولا

ليتني كنت قبل ما قد بدا لى***في قلال الجبال ارعى الوعولا

إنّ[يوم] (6)الحساب يوم شديد***شاب فيه الصّغير يوما ثقيلا

نصب على تقدير فعل،كانّه قال:اعنى يوما.رسول-عليه السّلام-او را گفت:

چيزى بخوان از شعر او،گفت:

لك الحمد و النّعماء و الفضل ربّنا***و لا شىء اعلى منك جدّا و امجد

مليك على عرش السّماء مهيمن***لعزّته تعنو الوجوه و تسجد

اين قصيده اى دراز است تا به آخر بخواند،آنگه قصيده اى ديگر بخواند كه در او مى گويد:

يوقف (7)النّاس للحساب جميعا***فشقىّ معذب و سعيد

ص : 15


1- .آو،آج،بم،لب،آن:خوانده،مج:خوانده بود.
2- .آو،آج،بم،مج،لب،آن:شناخته.
3- .آو،آج،بم،لب،آن،لت:خبر كردم.
4- .آو،آج،بم،مل،لب،آن:بگردانيدن/بگردانيدند.
5- .اساس:مرّه،به قياس با نسخه آج تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،مل،آن:توقف.

آنگه قصيده اى ديگر بخواند كه در او مى گويد:

عند ذى العرش يعرضون عليه***يعلم الجهر و السّرار الخفيّا

يوم نأتى الرّحمن و هو رحيم***انّه كان وعده مأتيّا

يوم نأتيه مثل ما قال فردا***ثمّ لا بدّ راشدا او غويّا

أ سعيدا سعادة انا أرجو***ام مهانا بما اكتسبت شقيّا

او اؤاخذ بما اجترمت فانّى***سوف القى من العذاب فريّا

ربّ إن تعف فالمعافاة ظنّى***او تعاقب فلم تعاقب بريّا

رسول گفت-صلّى اللّه عليه و آله:

امن شعره و كفر قلبه، گفت:شعرش مؤمن بود و دلش كافر.حق تعالى در او اين آيت بفرستاد.

بعضى دگر از مفسّران گفتند:آيت در مردى آمد نام او بسوس (1)،و او مردى بود كه او را سه دعاى مستجاب دادند؛و او زنى داشت و از آن زن فرزندان داشت،او را گفت:از اين دعاها تو يكى در كار من كن.گفت:روا باشد،يكى در كار تو كردم (2)،چه خواهى؟گفت:دعا كن تا خداى تعالى مرا نكوتر زنى كند در بنى اسرايل.دعا كرد،خداى تعالى او را جمالى داد كه نكوتر اهل زمانه شد و مردم به او فتنه[5-ر]شدند،و او چون جمال خود بديد،گفت:تو را نخواهم و از او رغبت نمود،مرد را خشم آمد.خداى را دعا كرد تا او را باز سگى (3)كرد گزنده، بانگ دارنده.دو دعا در كار او شد.فرزندان بيامدند و پدر را ملامت كردند و گفتند:ما را بر اين صبر نيست كه مادر ما سگى نبّاحه (4)باشد،دعا كن تا خداى تعالى او را با حال اوّل برد.او دعا كرد،خداى تعالى او را با حال اوّل برد.پس هر سه دعا در كار او شد.

سعيد بن المسيّب گفت:آيت در ابو عامر بن النّعمان بن الصيفى آمد،و او از جمله زهّاد ترسايان بود،و او آن بود كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-او را فاسق خواند،و او در جاهليّت زاهد بود و پلاس پوش.برخاست و به مدينه آمد و رسول را -عليه السّلام-گفت:تو به كدام دين آمده اى و چه آورده اى؟گفت:دين ابراهيم و ملّت مسلمانى،گفت:من برآن دينم.رسول-عليه السّلام-گفت:تو بر اين دين نه اى

ص : 16


1- .آج:يونس؛آو،بم:پوس؛آن:نسوس.
2- .همه نسخه بدلها:كنم.
3- .مل،مج:به سگى.
4- .آو،آج،بم،آن:ساخته.

كه چيزهايى در دين ابراهيم آورده اى كه از آن نيست،ابو عامر گفت:خداى از ميان من و تو آن را كه دروغ مى گويد طريد وحيد جان برداراد.آنگه برخاست و به شام شد و كسى فرستاد به منافقان كه بچارده و مستعد باشى كه من لشكرى مى آرم كه با محمّد كارزار كند و براى من مسجدى بنا كنى.آنگه بر قيصر روم رفت و از او لشكرى خواست تا محمّد را و اصحابش را از مدينه بيرون كنم (1)،فذلك قوله. وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ... (2)،قيصر لشكر نداد او را،و او با شام رفت و آنجا طريد (3)وحيد بمرد.عبادة بن الصّامت (4)گفت:آيت در قريش آمد كه خداى تعالى كتاب قرآن به ايشان داد از آن منسلخ شدند و قبول نكردند.حسن بصرى و ابن كيسان گفتند:آيت در منافقان اهل كتاب آمد كه رسول را مى شناختند چنان كه فرزندان خويش و ايمان نياوردند.عكرمه گفت:آيت عامّ است در حقّ همه كافران.

فتاده گفت:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد در حقّ آنان كه هدى بر ايشان عرضه كنند،ايشان اعراض كنند از آن و قبول نكنند آن را.عبد اللّه بن عبّاس و سدّى گفتند:

مراد به آيات نام مهم ترين (5)خداى است.روايتى ديگر از او آن است كه:كتابى از كتابها به او دادند. فَانْسَلَخَ مِنْهٰا ،اى خرج منها كانسلاخ الحيّة من جلدها.

فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطٰانُ ،يقال:تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعنى واحد،و بعضى ديگر گفتند:تبعه و اتبعه، اذا قفاه و اتّبعه اذا اقتدى به. فَكٰانَ مِنَ الْغٰاوِينَ ،و الغىّ هاهنا ضدّ الرّشد،و اين،قول آن كس است كه گفت:آيت بر سبيل مثل است.از باقر-عليه السّلام-روايت كرده اند: فَكٰانَ مِنَ الْغٰاوِينَ ؛از جمله ضالاّن (6)گمراهان جاهلان بود.

وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا ،اگر خواستمانى (7)او را به آن آيت رفيع كردمانى،به معنى (8)به آن آيات اگر در او تأمّل و تدبّر كردى و به آن ايمان آوردى؛براى آن كه رفعت به آيات بر حقيقت نباشد،براى آن كه آيات،فعل خداى بود-جلّ جلاله-و خداى به فعل خود كس را رفع نكند،چه اگر چنين بودى اين رفعت مبتدا بكردى يا عند

ص : 17


1- .همه نسخه بدلها:كند.
2- .سوره توبه(9)آيه 107.
3- .آو،بم+و.
4- .آو،آج،بم،آن،لت:عباد بن الصّامت.
5- .بم،آج،لب:بهترين.
6- .مل،لت+و.
7- .همه نسخه بدلها بجز،مل و لت:خواستمى كه.
8- .همه نسخه بدلها:يعنى.

بعضى ديگر از افعال چون معلّل نخواهد بودن وَ لٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ ،سعيد جبير گفت:ركن.مجاهد گفت:سكن.مقاتل گفت:رضى بالدّنيا،و عرب«مخلد»گويند كسى را كه دير پير شود.زجّاج گفت:خلّد و اخلد بمعنى واحد،و اصل كلمه از «خلود»باشد و آن دوام است،يقال:اخلد (1)فلان بالمكان اذا اقام (2)به،و منه قول زهير:

لمن الدّيار غشيتها (3)بالغرقد***كالوحى في حجر المسيل (4)المخلد

يعنى المقيم،و قال مالك بن نويره:

بابناء حىّ من قبائل مالك***و عمرو بن يربوع اقاموا فاخلدوا

و لكن او در زمينى (5)مقام كرد،مقام كسى كه گمان برد كه هميشه بخواهد ماندن،و گفته اند:اين كنايت است از عمر دراز،كانّه قال:اقام فيها طويلا. وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ ؛و به دنبال هواى نفس برفت.ابو روق گفت:[5-پ]اختيار كرد دنيا را بر آخرت.عطا گفت:طلب الدّنيا و اطاع الشّيطان.يمان گفت:اتّبع هواه،اى امرأته؛ آنگه مشتهى را به شهوت نام كرد،چنان كه شاعر گفت:

هواى مع الرّكب اليمانين مصعد***

اى محبوبى.مجاهد گفت:اين مثل كسى است كه كتاب خواند و برآن كار نكند.

آنگه حق تعالى،آن را كه آيات او ترك كند و از آن عدول و اعراض نمايد،او را مثل زد به خسيس تر چيزى و پليدتر چيزى در جمله احوالش،گفت:مثل او،چون مثل سگ است (6)اگر بار بر او نهى و اگر ننهى زبان بيرون افگند (7)في حالة الرّاحة و الكدّ و العطش و الرّىّ،دگر حيوانات در حال رنج و تشنگى و ماندگى زبان بيرون افگنند مگر سگ كه بر جميع احوال زبان بيرون افگند.و وجه تمثّل و جاى شبه (8)آن است كه:اگر وعظ كنى،اين كافر را سود ندارد،و اگر نكنى همان؛هر دو به يك مثابت باشد،چون سگ اگر برانيش زبان بيرون كند و اگر رهاش كنى همان كند.و بر اين

ص : 18


1- .بم:اخلده.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:اذا قام.
3- .آو،بم،آج،لب:عشيشها.
4- .اساس:المسير،كه به قياس ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها:زمين.
6- .آو،بم،آج،لب،آن،لت+كه.
7- .همه نسخه بدلها+يعنى.
8- .آو،بم،آج،مج،لب،آن:شبهه.

قول، تَحْمِلْ عَلَيْهِ محمول باشد على الحملة الّتي هي الصّولة و الطّرد.و وجهى دگر آن كه من الحمل باشد،اگر بارى بر او نهى،يعنى اگر او را بر كارى حمل كنى كه كار او باشد چون رفتن و تاختن و صيد كردن لهث كند،و اگر رهايش كنى همان كند.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،اگر كلمت حكمت بر او حمل كنى بر نگيرد و اگر رهايش كنى مهتدى نشود چون سگ كه اگر مطرود باشد و اگر رابض،لهث كند و به يك منزلت باشد،حسن بصرى گفت:مثل منافق است كه اگر دعوت كنى و اگر نه با حق رجوع نكند،و اين در معنى مانند آن است كه گفت: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ (1)إِلَى الْهُدىٰ لاٰ يَتَّبِعُوكُمْ سَوٰاءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ (2).

ذٰلِكَ ،اشارت است به اين مثل كه زد،گفت:اين مثل آن قوم است كه آيات ما دروغ داشتند. فَاقْصُصِ الْقَصَصَ ،تو كه محمّدى،قصّه گذشتگان با ايشان بگوى تا باشد كه تفكّر كنند.محمّد بن اسحاق گفت،معنى آن است كه:خبر اسلاف با اين اهل كتاب بگو تا چون بشنوند بدانند كه اين خبرها موافق كتابهاى ايشان است و تو مرد كتاب خوان (3)نه اى،باشد كه انديشه كنند و بدانند كه اين به وحى خداى و پيغام جبريل مى گوى.

سٰاءَ مَثَلاً ،تقدير آن است كه:ساء المثل مثلا مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا،و مانند اين قول جرير است:

فنعم الزاد زاد ابيك زادا***

اگر كلام مفسّر و مشروح آمدى چنين بودى كه در بيت هست،براى آن كه «نعم»و«بئس»و«ساء»از حقّ ايشان آن است كه اسنادشان با اسمى كنند كه در او«الف»و«لام»جنس باشد،آنگه اسمى دگر بايد معرفه كه مخصوص بالمدح و الذّم باشد؛آنگه باشد كه آن اسم كه در او«لام»جنس باشد بيفگنند و نصب كنند آن را بر تمييز،چنان كه اين جا هست.و مثله:نعم رجلا زيد و بئس غلاما عمرو،و

ص : 19


1- .اساس:تدعهم،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .سوره اعراف(7)آيه 193.
3- .مج:خوانده.

اين تميزى باشد بعد تمام الكلام،و تميز (1)كه از اين قسمت باشد به لفظ منصوب بود و به معنى مرفوع،كقولهم:طاب زيد نفسا و قرّبه عينا و ضاق به ذرعا و تصبّب عرقا، و المعنى؛طابت نفسه و قرّت عينه و ضاق ذرعه و تصبّب عرقه.و براى آن گفتيم كه، مثلى ديگر اضمار بايد كردن،براى آن كه بايد كه مخصوص بالمدح و الذّم از جنس آن باشد كه«نعم»و«بئس»با آن مسند بود،تا اگر گويى:نعم الرّجل حمار، مستقيم نباشد،پس مضاف را حذف كردند و مضاف اليه به جاى او بنهادند؛كما قال: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)...، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (3)... ،گفت:بد مثل است مثل آن قوم كه به آيات من تكذيب كردند و آن را دروغ داشتند و بر خود ظلم كردند و نقصان حظّ خود كردند.و نصب أَنْفُسَهُمْ ،به يَظْلِمُونَ است.

مَنْ يَهْدِ اللّٰهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي ،اجماع قرّاء است كه در همه قرآن«مهتدى»، اين جا به«يا»بايد نوشتن و خواندن و دگر جايها بى«يا».اين بر اصل باشد و آن بر تخفيف،اكتفاء بالكسرة عن الياء.و در آيت سه وجه گفتند از (4)معنى؛جبّائى گفت:معنى آن است كه هركه را هدايت كند خداى تعالى به ثواب و نعيم بهشت، او مهتدى باشد به (5)اسلام و ايمان،بمثابت آن كه گفتى:من دخل الجنّة[فهو مؤمن] (6)مطيع،[6-ر]و هركه را گمراه كنند از ره ثواب و بهشت،ايشان آنانند كه خويشتن زيانكار كردند به كفر و حظّ نفس خويشتن بر خود تباه كردند.

ابو القاسم بلخى گفت:معنى آن است كه،حق تعالى گفت:«مهتدى»آن باشد كه خداى هدايت كند او را به الطاف و تمكين و او قبول هدايت كند و اجابت كند دعوت او را؛و آن را كه خداى اضلال كند بمعنى التّخلية بينه و بين الضّلال و ترك المنع بالجبر،او خاسر و زيانكار است با آن كه روا باشد كه چون ضلال عند امتحان و تكليف خداى باشد او را كه نسبت و اضافت با خداى كند،كزيادة الايمان و الكفر الى السورة (7).في قوله: فَزٰادَتْهُمْ (8)إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (9)،

ص : 20


1- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:تميزى.
2- .سوره يوسف(12)آيۀ 82.
3- .سوره فجر(89)آيۀ 22.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل،مج+اين.
5- .آو،بم،آج:بر؛مل،مج،لب،لت:به ره.
6- .اساس:افتادگى دارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آو،بم،آن،لت:السّويّة.
8- .اساس:زادتهم؛با توجه به متن قرآن مجيد اصلاح شد.
9- .سوره توبه(9)آيۀ 124.

وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ... (1) ،اى،ازدادوا عند نزول السّورة ايمانا او كفرا.و اين طريقه را تربيت كرده ايم در آيات ديگر.

و وجه سه ام (2)در آيت آن است كه:هركه را خداى به هدايت او حكم كند مهتدى باشد،و هركه را به ضلال او حكم كند،او خاسر و خايب و زيانكار باشد و تا محكوم چنان نباشد،حاكم به او حكم نكند كه حكم حاكم تبع حال محكوم له او عليه باشد. آنگاه گفت:گروهى بسيار هستند كه ايشان بر كفر اصرار كردند و با دعوت رسول اصغا نكردند و حجّت عقل را كار نبستند؛و در سابق علم من چنان بود كه،ايشان هرگز ايمان نيارند و جز اختيار كفر نكنند و لا محال ازاين جهت را مرجع و مآب ايشان دوزخ باشد.پس در حكم چنان بودند كه پنداشتى ايشان را در اصل خلقت براى دوزخ آفريدند تا اگر خواهند (3)كه ايشان را از آن محيص و معدلى بود، نبود.پس على سبيل المبالغة في التّشبيه،«لام»غرض آورد و گفت:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ ؛ما بيافريديم براى دوزخ بسيارى از جنّيان و انسيان،و اين «لام»را گروهى مفسّران و متكلّمان،«لام»عاقبت مى خوانند و تحقيق و اصل او اين است كه بيان كرده شد تا اصل وضع مراعى باشد و نيز طاعنى را نبود كه طعن زند كه:عرب،«لام»عاقبت نشناسد،و اين را مثالها بسيار است در قرآن و كلام عرب،منها قوله: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً... (4)،چون مآل كار لا بد با عداوت و حزن خواست بودن،گفت:پندارى كه او را براى عداوت و حزن برگرفتند،و منها قوله: إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً... (5)،و منها قوله: رَبَّنٰا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوٰالاً فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا رَبَّنٰا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ... (6)،و مثله قول القائل:أعددت (7)هذه الخشبة ليميل الحائط فاسنده بها.و«لام»در ميل ديوار نه براى[آن] (8)آورد كه او مريد باشد ميل ديوار را؛و امّا اشعار بر اين هم بسيار آمد،منها قول الشّاعر:

و للموت تغذوا الوالدات سخالها***كما لخراب الدّهر تبنى المساكن

ص : 21


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 125.
2- .آو،بم،لب،آن:سيم،آج:سيوم؛بل،مج:سوم.
3- .آو،بم،آج،لب،آن،لت:خواهد.
4- .سوره قصص(28)آيۀ 8.
5- .سوره آل عمران(3)آيۀ 178.
6- .سوره يونس(10)آيۀ 88.
7- .آو،بم،آج،آن:اعدّت.
8- .اساس:ندارد،از آو افزوده شد.

و قال آخر:

اموالنا لذوى الميراث نجمعها***و دورنا لخراب الدّهر نبنيها

و قال آخر:

و امّ سمّاك فلا تجزعى***فللموت ما تلد (1)الوالدة

و قال آخر:

له ملك ينادي كلّ يوم***لدوا للموت و ابنوا للخراب

و قال آخر:

الا كلّ مولود فللموت يولد (2)***و لست ارى حيّا لحيّ يخلّد

آنگه ايشان را وصف كرد به بلادت و بعد فهم و قلّت فكر و نفى انتفاع به محلّ علم و حواسّ بر وجه مبالغت گفت: لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ يَفْقَهُونَ بِهٰا ؛ايشان را دلها هست كه به آن چيزى نمى دانند و چشمها دارند و به كار نمى دارند،و به آن چيزى نمى بينند و گوشها دارند و چيزى نمى شنوند به آن،و اين مانند آن است كه گفت:

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (3) .چون حواسّ و جوارح هست و انتفاع نيست، به مثابت آن است كه نيست.هم چنين در آيت ما چون سماع و ابصار و علم نه بر وجه انتفاع دينى است،انگار كه نيست؛و الّا معلوم است به ضرورت كه ايشان مى دانند و مى بينند و مى شنوند،و لكن چون بديدن و شنيدن و دانستن منتفع نه اند،گفت:

هم چنان است كه نمى بينند و نمى شنوند و نمى دانند؛و مانند اين،قول مسكين دارمى است:

اعمى اذا ما جارتى خرجت***حتّى يوارى جارتى الخدر

و يصمّ عمّا كان بينهما***سمعي و مالي غيره وقر[6-پ]

چون نمى شنود و گوش نمى دارد و نگاه نمى كند به زنان همسايگان،خود را از آن كور و كر مى خواند،و قال آخر:

و كلام ساءني (4)قد وقرت***أذنى عنه و ما بي من صمم

ص : 22


1- .آو،بم،آج:يلد.
2- .اساس:تولد؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق جميع نسخ،تصحيح شد.
3- .سوره بقره(2)آيۀ 18.
4- .اساس،مل،مج:سيئنى؛كه به قياس با نسخه آج،و معنى بيت تصحيح شد.

و قال آخر:

صمّ اذا سمعوا خيرا ذكرت به***و ان ذكرت بسوء عندهم أذنوا

و مانند اين بسيار است.و بعضى اهل تأويل وجهى گفتند در آيت و اگرچه در او بعدى هست،گفتند:هذا من قولهم:ذريت الطّعام و ذريت الشّعير اذا حثوته ليتميّز منه التّبن،و منه المذراة (1)للآلة الّتي يذرى بها،و منه قوله: وَ الذّٰارِيٰاتِ ذَرْواً (2)،و منه قوله: ...تَذْرُوهُ الرِّيٰاحُ... (3)،يعنى ما بسيارى (4)از اهل دوزخ جدا كنيم-از جنّيان و انسيان-از اهل بهشت،چنان كه گفت: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّٰى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (5)... ،و اين وجهى بودى در تاويل آيت اگر نه آنستى كه اين لفظ اعنى ذريت و ذرأت،اين از مهموز است و آن از ناقص،لام الفعل اين همزه است،و لام (6)او«واو»است و«يا»هم لغت است در او،يقال:ذروته و ذريته اذروه و اذريه و ذريا.و آنچه مهموز باشد تخفيف همزه كنند نه تثقيل.در آيت وجهى ديگر گفتند،و آن وجهى قريب است؛و آن،آن است كه ماضى به معنى مستقبل است و ذرأنا به معنى سنذرأ باشد،چنان كه، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ... (7)، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ... (8)، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ... (9)،المعنى، سينادي؛آنگه معنى آن باشد كه،در نشأت اخرى خداى تعالى اينان را باز آفريند و براى آن باز آفريند ايشان را تا به دوزخ بردشان و عقوبت كند به جزاى كفر و معاصى كه در دنيا كرده باشند و اعتراض،كثيرا.[و كس را] (10)بر اين وجه طعن نباشد براى آن كه خداى تعالى بسيارى مستحقّان دوزخ را عفو خواهد كردن.پس اين وجهى باشد در آيت از قدح و اعتراض دور (11)،و استعمال ماضى به معنى مستقبل در كلام عرب شايع و جايز است و در قرآن و اشعار بسيار است.امّا آن كه«لام»،براى غرض

ص : 23


1- .اساس:الذّاره؛كه با توجّه به نسخه آج،تصحيح شد.
2- .سوره ذاريات(51)آيۀ 1.
3- .سوره كهف(18)آيۀ 45.
4- .آو،بم،آج،لب،لت+را.
5- .سوره آل عمران(3)آيۀ 179.
6- .آو،بم،آج،لب،آن:لام الفعل.
7- .سوره اعراف(7)آيه 44.
8- .سوره اعراف(7)آيۀ 50.
9- .سوره اعراف(7)آيۀ 48.
10- .اساس:افتادگى دارد؛از آو،افزوده شد.
11- .مج،لب،لت:در او.

باشد بر حقيقت چنان كه خداى تعالى ايشان را در اصل خلقت براى دوزخ آفريده باشد و براى آن تا كفر آرند و معصيت كنند تا ايشان را به آن علّت به دوزخ برد و از ايشان كفر و معاصى خواهد،اين نشايد براى آن كه اين قبيح باشد و قديم (1)از فعل قبيح و ارادت قبيح متعالى است،براى آن كه عالم است به قبح قبيح و مستغنى است از فعل قبيح و عالم است به آن كه مستغنى است.دگر آن كه،فاعل قبيح منقوص باشد و بر صفت نقص حاصل بود.دگر آن كه،قرآن سراسر به خلاف اين است و هركجا«لام»غرض گفت بر حقيقت تعليق كرد به ايمان و طاعت،گفت: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (2)،گفت جن و انس را بر عموم جز براى عبادت نيافريدم،دگر گفت: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِيُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ... (3)،دگر گفت: وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا... (4)،دگر گفت: لَقَدْ (5)أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْمِيزٰانَ لِيَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ... (6)،دگر آن كه: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (7)-الآية،و مانند اين بسيار است اگر اين لامها غرض را باشد و آن لام نيز غرض باشد مناقضه باشد و قرآن منزّه است ازآن كه در او تناقض باشد.آنگه گفت: أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ؛اينان،اينان اند كه تدبّر نكنند و تأمّل نكنند در آيات من و از آن عدول و اعراض نمايند،ايشان به نادانى و قلّت تأمّل و تدبّر با چهار پايان و بهايم مانند كه چيزى ندانند و فرق نكنند ميان خير و شر و نيك و بد.آنگه گفت:ايشان از بهايم و چهارپاى گمراه تر و نادان تراند براى آن كه بهايم به زجر منزجر شوند و به هدايت مهتدى[شوند] (8)و از (9)الهام[7-ر]اشارت بشناسند و ايشان از كفر و قساوت قلب تا آنجااند كه به وعظ متّعظ نمى شوند و به زجر منزجر نمى شوند و به آيات منتفع نمى شوند،پس ايشان از بهايم بتر باشند.آنگه گفت: أُولٰئِكَ هُمُ الْغٰافِلُونَ ؛ايشان غافلان اند از آيات و حجج و بيّنات و از تأمّل و تدبّر آن.

ص : 24


1- .آو،بم،آج،لب،آن،لت:خداى تعالى.
2- .سوره ذاريات(51)آيۀ 56.
3- .سوره نساء(4)آيۀ 64.
4- .سوره فرقان(25)آيۀ 50.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:و لقد،كه با توجّه به متن قرآن مجيد«واو»حذف شد.
6- .سوره حديد(57)آيۀ 25.
7- .سوره فتح(48)آيات 8 و 9.
8- .اساس:افتادگى دارد؛از آو،افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مج و لب:با.

قوله: وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ ،چون ذكر كافران و مذمّت و ملامت ايشان بگفت،استدعا كرد مؤمنان را و ترغيب افگند،گفت:خداى راست نامهاى نيكو[او را به آن نامها] (1)،بخوانيد.و اين دليل است بر آنكه اسم جز مسمّى باشد (2)،براى آن كه خداى تعالى يكى است و او را نامهاى بسيار است تا نود و نه (3)و تا هزار و يك، وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمٰائِهِ ،حمزه خواند:يلحدون[به فتح«يا»و «حا»از بناى ثلاثى از لحد يلحد،و دگر قرّاء يلحدون] (4)من الالحاد،و در سورة النّحل،كسائى و خلف موافقت كنند با حمزه در فتح«يا»و«حا».ابو الحسن اخفش گفت:لحد و الحد،لغتان؛إلاّ آن كه الحد در استعمال بيشتر است،قال اللّه تعالى: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ... (5)،و اسم فاعل از اين بنا و از آن در استعمال شايع تر است،قال الشّاعر:

ليس الامام بالشّحيح الملحد***

و ابو عبيده گفت عن الاحمر (6)كه:لحد اذا مال،و الحد اذا جادل (7)،و معنى كلمه عدول باشد از سنن استقامت،و از اين جا گويند:لحد،گور را براى آن كه از استقامت و راستى منحرف باشد،و معنى آن كه: يُلْحِدُونَ فِي أَسْمٰائِهِ ،يعنى ميل مى كنند در نامهاى او از حق و او را به اوصافى وصف مى كنند كه به او لايق نباشد.

ابن جريج گفت:مراد آن است كه،ايشان در برابر نام اللّه بتى را«لات»خواندند و در برابر عزيز بتى را«عزّى»خواندند و در برابر منّان (8)،«منات»گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت:الحاد ايشان تكذيب ايشان بود.قتاده گفت:شرك ايشان بود.بعضى دگر گفتند:آن بود كه بتان را خداى خواندند.اهل معانى گفتند:الحاد در اسماء خداى آن بود كه او را به نامى خواند كه او خود را به آن نام خوانده نباشد و در كتاب و سنّت آمده نباشد؛و آيت دليل است بر آنكه،خداى را تعالى جز به نامى نشايد خواندن كه سمعى وارد باشد به آن مقطوع به از آيتى و خبرى معلوم. سَيُجْزَوْنَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ؛جزا كنند ايشان را و پاداشت دهند ايشان را به آنچه كرده باشند.

ص : 25


1- .اساس:ندارد؛از او،افزوده شد.
2- .مج:نباشد.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مج+نام.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .سوره حج(22)آيه 25.
6- .اساس:الاصم،به قياس با نسخه مل،مج،لب،تصحيح شد؛آو،بم،آج،آن،لت:العاصم.
7- .آو،بم،آج،لب،آن:عدل.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آن+بتى را.

مقاتل گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،بعضى مشركان عرب شنيدند كه[رسول -عليه السّلام-خلق را دعوت مى كند با خدايى به نام«اللّه».آنگه شنيدند كه] (1)او خداى را مى خواند به«رحمان»و«رحيم».گفتند:نه محمّد دعوى مى كند كه من يك خداى را مى خوانم و يك خداى را مى پرستم كه اللّه است؟اكنون رحمان كيست و رحيم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:خداى را نامهاى نيكوست او را به آن بخوانى.و«حسنى»تأنيث احسن باشد كه افعل تفضيل بود،كالكبرى و الصّغرى في (2)تأنيث الاكبر و الاصغر.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

انّ للّه تسعة و تسعين اسماء مائة غير واحد من احصاها كلّها دخل الجنّة ،گفت:خداى را -جلّ جلاله-نود و نه نام است-صد كم يك -هركه آن را بر شمارد و او را به آن بخواند به بهشت شود.اكنون بدان كه آن اسماء كه خداى را به آن بخوانند،بعضى صفات است و بعضى نه صفات است.آنچه صفات است،چون:قادر است و عالم و حىّ و موجود و مريد و كاره و مدرك،و بعضى[را] (3)مرجع با اين صفات است، چون:سميع و بصير و حكيم و مالك،كه سميعى و بصيرى را مرجع با حىّ است و حكيمى را با عالمى و مالكى را با قادرى.و بعضى را صفات افعال گويند؛يعنى (4)از آن نام صفت فعل را باشد نه او را،و آن چون:خالق و رازق (5)و منعم و متفضّل (6)و محيى و مميت است.

قوله: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ،حق تعالى در اين آيت وصف قومى كرد كه ايشان راهنمايان به حق و عادلانند،گفت:از آنان كه ما بيافريديم ايشان را،امّتى و گروهى و طايفه اى هستند و«من»،تبعيض را باشد،و «من»موصوله است و ضميرى كه با«من»عايد باشد محذوف است.و تقدير آن است كه:و ممّن[7-پ]خلقناهم؛و از آنان كه ما آفريديم ايشان را.و امّت،اين جا فرقت است. يَهْدُونَ بِالْحَقِّ ؛به حق هدايت كنند و راه نمايند.قتاده و ابن جريج

ص : 26


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:و،كه با توجّه به نسخه آو،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس و مل:بعضى،با توجه به ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل:خالقى و رازقى.
6- .همه نسخها بدلها:مفضل.

گفتند:روايت كردند ما را كه-رسول صلّى اللّه عليه و آله-اين آيت بخواند،گفت:

اين آيات امّت مراست كه ايشان به حق گيرند و به حق دهند و به حق حكم كنند،و از پيش شما قومى بوده اند چنين.آنگه اين آيت برخواند:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (1) .ربيع انس گفت،رسول -عليه السّلام-اين آيت برخواند و گفت:از امّت من قومى باشند برحق ثبات كرده و ايستاده باشند تا آنگه كه عيسى مريم (2)فرود آيد.و رسول-عليه السّلام-گفت:

لا يزال طائفة من امّتى على الحقّ ظاهرين حتّى يأتى امر اللّه لا يضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم، گفت:زائل نشدند گروهى از امّت من برحق ايستاده و اظهار كنند تا فرمان خداى آيد و ايشان را زيان ندارد خذلان خاذلى يا خلاف مخالفى.عطا گفت:

مهاجر و انصارند،و آنان كه به احسان اتباع ايشان اند.و در تفسير اهل البيت -عليهم السّلام-آمد كه:آيت مخصوص است به ائمّه معصوم-عليهم السّلام-براى آن كه اين صفات به ايشان لايق است. يَهْدُونَ بِالْحَقِّ ؛[هدايت كنند به حق،و چون قديم تعالى اطلاق فرمود هدايت به حق] (3)حمل كردن بر كسانى كه مأمون الجانب باشند و مقطوع على عصمتهم اولى تر باشد.آنگه گفت: وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ؛و عدل كنند در احكام[به حق] (4)و مانند اين آيت،قوله: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا... (5)،و استدلال به اين آيت نزديك اجماع اهل هر عصرى حجّت است؛جز چنين نرود كه گويند:هيچ عصرى خالى نباشد از شخصى كه قول او حجّت بود در دين،و امّا از اين قاعده گذشته در آيت دليل نيست بر اين؛براى آن كه خداى تعالى گفت:از خلقان ما گروهى هستند كه به حق راه نمايند و به آن عدل كنند،و اين دليل نكند بر آنكه بايد كه در هر عصرى باشند،چه اگر در يك عصر باشند فايده آيت حاصل بود جز برآن طريقه كه گويند به ادلّه عقل و سمع درست شده است كه هيچ عصرى خالى نباشد از حجّتى از حجّتان خداى (6).

حق تعالى پس از اين گفت:آنان كه به آيات من تكذيب كنند و دروغ دارند

ص : 27


1- .سوره اعراف(7)آيۀ 159.
2- .مج:عيسى بن مريم.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .سوره انبيا(21)آيۀ 73.
6- .آو،بم،آن:حق.

من ايشان را استدراج كنم ازآنجا كه ايشان ندانند (1).عطا گفت:يعنى مكر كنم با ايشان ازآنجا كه ايشان ندانند.كلبى گفت:اعمال ايشان مزيّن كنم ايشان را تا وقت هلاكشان.ضحّاك گفت:معنى آن است كه،هرگه ايشان معصيتى نو كنند من ايشان را نعمتى نودهم.خليل احمد گفت:عمر ايشان درنوردم بر غفلت ايشان.

ابو عبيده و مؤرّج گفتند:بگيرم ايشان را ازآنجا كه ايشان ندانند.اهل معانى گفتند:

«استدراج»،طلب درج (2)و (3)در نوشتن باشد يعنى چنان سازم كه كار ايشان در خفيه ايشان،اندك اندك پايه پايه مى درنوردم و مجاهره نكنم با ايشان به عذاب،و اشتقاق او من درج الصّحيفة باشد كه اندك اندك نوردند (4).أو من درج المرقاة،كه پايه پايه برشوند و فرود آيند.و درج القوم اذا مات بعضهم في اثر بعض.و درج الصّبىّ اذا قارب بين خطاه.و منه قولهم:كلّ ما دبّ و درج.و اين آيت از جمله معجزات است براى آن كه اخبار است از غيب در آنچه خواهد بودن در مستقبل ايّام و مخبر بر وفق خبر آمد.

آنگه گفت: وَ أُمْلِي لَهُمْ ؛بگذارم ايشان را روزگارى دراز،اى اتركهم ملاوة من الدّهر.و ملاوة،و هى الحين،يقال:تملّيته حينا و دهرا و ايّاما،اى عشت معه مليّا، قال الشّاعر:

لو تملّتهم عشيرتهم***لاقتناء العزّ او ولدوا

هان من بعض الرّزيّة او***هان من بعض الّذي اجد

اين لفظ هم نزديك است به معنى استدراج،گفت:فراگذارم (5)اينان را و مهلت دهم و تعجيل نكنم بر اينان به عقاب،كه انّ اللّه يمهل و لا يهمل؛خداى تعالى امهال كند و اهمال نكنند؛مهلت دهد و لكن مهمل فرونگذارد،حليم (6)است تعجيل نفرمايد،انّما يعجل من يخاف الفوت؛تعجيل آن كند كه ترسد كه فايت شود و هيچ چيز از قبضه قدرت او فوت نيست. إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ،اى عذابى شديد،كه عذاب من

ص : 28


1- .عبارت مربوط است به معناى آيۀ شماره 182 در همين سوره وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ -الآية.
2- .آو،بم،آج،لب،آن+بود.
3- .آو،بم،آج،لب،آن+درج.
4- .آو،بم،آج،مج،لب:درنوردند.
5- .آو،بم،آج،لب،آن:فروگذارم؛مل،لت:واگذارم.
6- .آو،بم،آج،آن:حكيم.

سخت است.[8-ر]و عذاب بر اين وجه استدراج و امهال و انظار و اتراف در ملك و نعمت را كيد خواند،براى آن كه صورت كيد دارد،و دگر جايها عذاب را مكر خواند بر اين تأويل.و المتين،القوى و المتانة،القوّة و الشدّة،و منه المتن لجانب الصّلب لمتانته،اى لقوّته،و كذلك سمّى الصّلب لصلابته.و«كيد»و«مكر»،قتل باشد يا مكروه در خفيه.و كاد يكيد كيدا،نزديك است،من كاد يكاد كيدودة اذا قارب الشّىء،براى آن كه آن را نيز وقت پوشيده است (1).و آنگه گفت:اين كافران (2)مكذّبان انديشه نمى كنند كه (3)صاحب ايشان را يعنى محمّد را-صلّى اللّه عليه و آله-هيچ اثر ديوانگى نيست به او؛و صورت استفهام است و معنى تقريع و توبيخ.قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،رسول-عليه السّلام-در وقت موسم بر كوه صفا بايستاد و قبايل و بطون و افخاذ (4)قريش را و جز قريش را يك يك را به نام مى خواند و دعوت مى كرد:يا بنى فلان و يا بنى فلان!اتّقوا اللّه؛از خداى بترسى.و ايشان را تخويف و تحذير مى كرد.گروهى از ايشان گفتند:انّ صاحبكم لمجنون يصيح صياح المجانين؛اين صاحب شما همانا ديوانه است كه بانگ مى دارد چو ديوانگان.خداى تعالى اين آيت فرستاد كه:صاحب ايشان يعنى محمّد ديوانه نيست.و الجنّة؛الجنون،و الجنّة؛الجنّ،و الجنّة؛التّرس،و الجنّة؛ البستان.و اصل كلمه از ستر است،و بيان اين رفته است.و روا باشد كه از قلّت فهم و فكر ايشان،ديوانه ايشان را خوانند چون او شخصى را با حلم و سكينت و وقار و كمال عقل و وفور فضل و اجتماع (5)خصال خير،او را ديوانه نخوانند (6)،به آن جمع كردند در حق او ميان دو وصف متناقض،گاه گفتند:ديوانه است،گاه گفتند:

ساحر است و كاهن.و سحر و كهانت از كسى آيد كه او به غايت كمال باشد در ذكاء و دهاء،و هيچ عاقل چگونه روا دارد كه اين دو لفظ به يك جاى بگويد؛و لكن از سر تحيّر گفتند چون اخبار غيب شنيدند از او.گفتند:كاهن است،چون

ص : 29


1- .مج+أ و لم يتفكّروا.
2- .آج،لب+و.
3- .آو،بم،آن+ما.
4- .لت:احفاد.
5- .اساس:اجتمال؛به قياس نسخه آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها:خوانند.

معجزات خارق عادت ديدند (1).گفتند (2):ساحر است،چون نظم قرآن ديدند كه عرب و عجم از نظم آن عاجز بودند.گفتند:شاعر است،چون خداى را بى چون،بى چگونه، بى مثل،بى مانند،بى ضدّ،بى ندّ،بى جاى،بى مكان،مخالف اشياء گفت.گفتند:

ديوانه است،كه اين كه او مى گويد نتواند بودن.آنگه حق تعالى ردّ بر ايشان گفت:

إِنْ هُوَ ،و المعنى ما هو،«ان»به معنى ماى نافيه است؛نيست او يعنى رسول- عليه السّلام-مگر نذيرى و ترساننده اى بيان كننده.و«انذار»،اعلام با تخويف باشد.

آنگه گفت: أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا ؛نظر و تفكّر نمى كنند؟و«نظر»،به معنى فكر است، فِي مَلَكُوتِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،«ملكوت»فعلوت باشد من الملك،و اين بنا مبالغت بود،كالجبروت و الرّغبوت و الرّهبوت،گفت:نظر نمى كنيد در ملك اين آسمانها كه من چگونه آفريده ام آن را با عظم خلق و ثقل جرمش در هوا معلّق بداشته ام بى عمادى و ستونى كه از زير او هست و بى علاقه اى كه از بالاى او هست،و آنگه آن را به زينت ستاره (3)بياراسته ام تا بر حسابى (4)مقدّر كه اين هفت ستاره را در اين دوازده برج مى گردانم به حسابى راست به سيرى متفاوت و در اين زمين گسترده با انواع نبات و خلايق و اصناف بدائع از جماد و حيوان. وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ،«ما»موصوله است؛و آنچه آفريده است از چيزى،يعنى از همه چيزى كه نام شىء بر او واقع باشد،يعنى هرچه اين نام بر اوست آفريده اوست امّا بنفسه و امّا به واسطه.و نيز تفكّر و انديشه نمى كنند در آن كه باشد كه اجل مرگ ايشان نزديك رسيده است تا اين انديشه داعى باشد ايشان را با آن كه در دين احتياطى به جاى آرند و مآل و مرجع خود را نگرند و از دنيا و حرص بر او دور شوند،و انديشه با آن صرف كنند كه ايشان را عزّ ابدى و فخر جاودانگى (5)بار آرد.آنگه گفت: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ؛پس از اين قرآن،به كدام[8-پ]حديث ايمان خواهند آوردن اگر فصاحتش گويند و بلاغتش (6)و اسلوبش كه معجز است و عالميان از اتيان به مانند آن عاجزاند؛از او گذشته به

ص : 30


1- .آو،بم،آج،لب،آن:ديدندى.
2- .آو،بم،آن:گفتندى.
3- .آن:ستارگان.
4- .آو،بم،آن:جايى.
5- .آو،بم،آج،لب،آن:جاويدانگى.
6- .آو،بم،آج،لب،آن+گويند.

كدام حديث ايمان خواهند آوردن (1)!و اين دليل است بر آنكه،قرآن محدث است براى آن كه اگر قديم بودى نگفتى، فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ ،و تقدير آن كه:فباىّ حديث بعد هذا الحديث؛پس از اين حديث،به كدام حديث ايمان خواهند آوردن (2)!و «حديث»،ضدّ قديم باشد،و در آيت دليل است بر وجوب نظر براى آن كه حق تعالى بر سبيل تقريع و ملامت و مذمّت[گفت حديث آنان كه ترك نظر كنند و ملامت و مذمّت] (3)بر ترك واجب باشد و فعل قبيح،و چون آيت حثّ باشد بر وجوب نظر،دليل بود بر فساد تقليد.

مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَلاٰ هٰادِيَ لَهُ ،گفت:هركه را خداى اضلال كند،او را هاديى نباشد كه راه نمايد.معنى آن است كه،آن را كه خداى تعالى به تكليف امتحان كند تا او عند آن ضالّ شود،او را هادى نباشد،يعنى كسى نباشد كه او را دليلى آرد و برهانى انگيزد به مانند آن ادلّه كه خداى نصب كرده است براى او يا مقارب آن يا پيش از آن،و رها كند ايشان را در جهالتشان و نادانى و بينوايى شان تا سر در نهاده مى روند متحيّر و (4)ازآن كه (5)ايشان را با خود رها كند و منع نكند ايشان را به قهر و جبر و الطافى كه با مؤمنان كرد با ايشان نكند،چه معلوم بود كه آن،ايشان را لطف نخواهد بودن.و وجهى ديگر در آيت آن است كه،محتمل است كه مراد آن بود كه آن را كه خداى راه ننمايد به بهشت بر سبيل استحقاق عقاب بر كفرش،بدون خداى او را راهنماى نباشد و او را رها كند تا در ظلمات قيامت و عرصات موقف متحيّر و متردّد مى گردد تا فريشتگان عذاب به او رسند كه او را به دوزخ برند.و وجه سوم (6)در آيت آن باشد كه،آن را كه خداى تعالى حكم كند به ضلال او و او را ضالّ خواند در همه عالم كس نباشد كه اين حكم از او زائل كند و اين نام از او بردارد.اهل عراق، حمزه و كسائى و خلف خواندند:و يذرهم،به«يا»و جزم«را»؛و باقى قرّاء به «نون»خواندند و ضمّ«را».وجه قرائت اوّل آن بود كه معطوف است[بر جمله] (7)كه محلّ او جزم است به جزاى شرط براى آن كه تقدير اين است:من يضلل اللّه فلا

ص : 31


1- .بم،لب،آن:خواهند آوردند.
2- .همه نسخه بدلها:خواهى آوردن.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،مج،لب،لت،،آن:متحيّروار.
5- .آو،آج،مج،لب،لت:به آن؛بم:از آنان.
6- .آو،بم،آج،لب،لت،آن:سيم؛مج:سيوم.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

يهده احد و يذرهم اللّه،و نظير او قوله: ...لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِي إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّٰالِحِينَ (1)،جزم كرد فعل دوم را براى آن كه عطف است على فعل منصوب اللّفظ بالفاء،و اگر«فا»نبودى او مجزوم بودى،چون«فا»آمد او به«فا» باضمار«ان»منصوب شد لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِي ،و المعنى:هلاّ اخّرتنى اصّدّق و اكن و اين عطف بر محل باشد.و امّا قرائت آن كسى كه به رفع خواند و«نون»در نذرهم بر استيناف حمل كند و اين را به جواب لو لا تخصيصى (2)نكند.و«طغيان»،از حد در گذشتن باشد در كفر.و«عمه»؛تحيّر و تردّد باشد در ضلال و گمراهى.

آنگه گفت،اين كافران و منكران بعث و نشور از تو مى پرسند كه:قيامت كى خواهد بودن؟يقال:سألته (3)عن كذا به مفعول أوّل متعدّى شود بى (4)حرف جرّ،و به دوم متعدّى شود به حرف جرّ.و«السّاعة»،اسم القيامة (5)بمنزلة العلم لها.«ايّان»، سؤال باشد از زمان به منزله«متى»و نصب او بر ظرف است. مُرْسٰاهٰا ،اى مثبتها، اى متى وقت قيامها و ثباتها،قال الرّاجز:

ايّان تقضى حاجتى ايّانا***أ ما ترى لنجحها ابّانا

و«مرسى»مصدر است اين جا،و بيان كرديم كه،مفعل مصدر باشد و مفعول باشد و موضع باشد،اين جا مصدر است،اى متى وقوعها و ثبوتها؛كى خواهد بودن كه واقع شود و در وجود آيد.و ساعت،عبارت باشد از وقت نفخ صور اوّل و دوم كه خلايق (6)همه بميرند و باز همه زنده شوند.حق تعالى گفت:جواب ده اى محمّد و بگو كه،علم آن به نزديك خداى من است. لاٰ يُجَلِّيهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ؛آن را اظهار نكند و پديد نيارد در وقت خود جز خداى تعالى.و حكمت در آن كه خداى تعالى وقت قيام ساعت از خلقان بپوشيد آن است كه،تا ايشان مجوّز باشند و روا دارند [9-ر]كه هروقت و هر روز و هر شب خواهد بودن ايمن نباشند و پشت بازنگذارند و مستعد باشند و بر سر توبه و طاعت باشند؛چه اگر وقت آن با وقت مرگ و اجل خود معيّن دانستندى به اوّل مغرى بودندى به قبيح و به آخر ملجأ بودندى به توبه و طاعت؛ و اين هر دو منافى تكليف است. ثَقُلَتْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،در او دو قول

ص : 32


1- .سوره منافقون(63)آيۀ 10.
2- .آو،بم،آج،آن:مخصّص.
3- .آو،بم،آن:سألت؛آج:سألتك.
4- .لب:نه.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مج:للقيامة.
6- .آو،بم،آج،لب،آن:خلق.

گفتند؛يكى آن كه:علم او بر اهل آسمان و زمين گران است،و دگر آن كه:وقوع او بر اهل آسمان و زمين گران است.قول اوّل سدّى گفت و جماعتى مفسّران،و دوم ابن جريح و جماعتى مفسّران.آنگه حق تعالى خبر داد به كيفيّت وقوع آن،گفت:

لاٰ تَأْتِيكُمْ إِلاّٰ بَغْتَةً ؛به شما نيايد جز به ناگاه.آنگاه گفت:از تو مى پرسند ما دام تا وقت قيامت، كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهٰا ،در او سه قول گفتند؛يكى آن كه:پندارى تو آن را كه اين علم داند سؤال بليغ كرده اى و علم تمام حاصل كرده اى به اين،من قولهم (1):

احفى فلان في المسألة اذا بالغ فيه،و اين قول مجاهد است.و دگر آن كه: كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهٰا ،اى عالم بها.و اين قول را مرجع با قول اوّل است و الّا حفىّ به معنى علم نيامد.قول سه ديگر، كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهٰا ،اى مسرور فرح بسؤالهم من قولهم:

تحفّيت بفلان في المسألة اذا سألته سؤالا يظهر فيه المحبّة و المسرّة،قال الشّاعر:

سؤال حفىّ عن اخيه كانّه***يذكّره و سنان ام متواسن

و اين هم راجع است با قول اوّل،و آن كه گفتند:«حفىّ»،مهربان باشد،اين قول ازآنجاست.و اصل همه من احفى فى المسألة و تحفّى (2)اذا بالغ في المسألة.و مبالغت در مسئله[از] (3)مهربانى باشد.و بعضى دگر گفتند:سؤالى كه از سر رقّت قلب و فرط اشتياق باشد،آن را احفاء و تحفّي گويند،من قولهم:حفيت الدّابّة تحفى حفا،چون بى نعل بسيار برود سمش سوده گردد.و الوحا ابلغ من الحفا،آنگه گفت:

قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اللّٰهِ ،يا محمّد!بگو كه:علم آن به نزديك من است كه خدايم؛و لكن بيشتر مردم ندانند كه اين علم جز خداى نداند،و گمان برند كه اين علم پيغامبران دانند.اگر گويند:چرا تكرار كرد؟فى قوله: إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي به اوّل گفت،و (4)دوم بار: عِنْدَ اللّٰهِ ،جواب گفتند از اين كه:به اوّل علم وقوع و وقت وجود خواست،و به دوم:علم به كيفيّت و احوال و اهوال آن،چون متعلّق علم مختلف باشد،فايده مختلف بود و تكرار نباشد.قتاده گفت،اين سؤال قريش كردند[عبد اللّه عبّاس گفت:جهودان كردند.قتاده گفت روايت كردند] (5)ما را از رسول- عليه السّلام-كه او گفت:قيامت برخيزد به ناگاه و مردم هركسى به شغل خود

ص : 33


1- .آو،بم،آج،آن:قوله.
2- .همه نسخه بدلها+است.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آو،بم،آج،لب،آن:به.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

مشغول؛يكى حوض را اصلاح مى كند و يكى چهار پاى را آب مى دهد و يكى در بازار قيمت (1)متاع مى كند و يكى ميراث برگرفتن (2)را ترتيب (3)مى كند و جاى مى سازد.

زيد ارقم روايت نكرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:جبريل مرا گفت،قيامت برنخيزد تا سه خصلت پيدا نشود؛قول بسيار شود و عمل اندك شود و مردم وصيّت نكنند و هركس به آن كه دارد بخل كند و چون مجالسى باشد كه آنجا ذكر خداى كنند،گويند:اين بدعت است.

قُلْ لاٰ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا ،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،اهل مكّه رسول را گفتند:خداى تو،تو را خبر ندهد كه نرخ گران كى خواهد بودن و ارزان كى؟تا تو در وقت ارزانى براى وقت گرانى بخرى تا برآن سود كنى؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد كه،بگو:اى محمّد!كه من مالك نه ام براى نفس خود نفعى و ضرّى را و سودى و زيانى را از خير و شرّ[و نفع و ضرّ،خير و شرّ] (4)من و نفع و ضرّ من كه (5)به خداى تعلّق دارد،به دست من چيزى نيست، إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،مگر آنچه خداى خواهد كه من مالك باشم آن را به تمليك او.به اوّل نفى كرد آن كه او مالك باشد هيچ نفع و ضرّ را،آنگه استثناء كرد از آن ميانه آن را كه او مالك باشد از منافع و مضارّ خود به انواع تصرّف به تمليك (6)و تمكين او، وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ، اگر من غيب دانستمى كه متاعى كى ارزان باشد و كى گران خواهد شدن،خير بسيار بكردمى خود را در باب تجارت،به آن كه ارزان بخريدمى و گران بفروختمى [9-پ]تا سود و خيرم بسيار شدى و هيچ بدى و زيانى به من نرسيدى؛و لكن ندانم و مرا به اين راه نيست.و وجه اتّصال آيت به آيت مقدّم آن است كه،چون آنچه راجع است با منافع و مضارّ عاجل (7)در باب معاش نمى دانم الّا باعلام اللّه،احوال قيامت و وقت (8)قيام ساعت از كجا دانم،چون خداى مرا اعلام نكند! إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ؛من نيستم الّا ترساننده و مژده دهنده اى آنان را كه ايمان دارند و مرا تصديق كنند و قول من (9)باور دارند.و در آيت،دليل است بر آنكه قدرت قبل الفعل

ص : 34


1- .بم،آج،لت:قسمت.
2- .همه نسخه بدلها:بر گرفته.
3- .آو،بم،آج:تربيت.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .كذا:در اساس،مج،لب،لت؛مل:كه آن.
6- .آو،بم،آج،آن،لت:تملّك.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مج و لت:عاجلا.
8- .آو،بم،آن:وجه.
9- .مج+اوّل.

است،في قوله: وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ ؛اگر من غيب دانستمى خير بسيار كردمى بايد تا قادر باشد بر آنچه (1)اگر قدرت مع الفعل بودى اگر نيز (2)غيب دانستى (3)استكثار خير نتوانستى كردن (4).

[قوله تعالى] (5):

سوره الأعراف (7): آیات 189 تا 206

اشاره

هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِيَسْكُنَ إِلَيْهٰا فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اَللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَيْتَنٰا صٰالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاكِرِينَ (189) فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَكٰاءَ فِيمٰا آتٰاهُمٰا فَتَعٰالَى اَللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ مٰا لاٰ يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْهُدىٰ لاٰ يَتَّبِعُوكُمْ سَوٰاءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ (193) إِنَّ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ آذٰانٌ يَسْمَعُونَ بِهٰا قُلِ اُدْعُوا شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاٰ تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِيِّيَ اَللّٰهُ اَلَّذِي نَزَّلَ اَلْكِتٰابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى اَلصّٰالِحِينَ (196) وَ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْهُدىٰ لاٰ يَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ (198) خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجٰاهِلِينَ (199) وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200) إِنَّ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ تَذَكَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوٰانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي اَلغَيِّ ثُمَّ لاٰ يُقْصِرُونَ (202) وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اِجْتَبَيْتَهٰا قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203) وَ إِذٰا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اُذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ اَلْجَهْرِ مِنَ اَلْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ وَ لاٰ تَكُنْ مِنَ اَلْغٰافِلِينَ (205) إِنَّ اَلَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

ترجمه

؛او آن است كه بيافريد شما را از يك تن و كرد از او جفت او تا ساكن شود با او چون خلوت كرد با او برداشت بارى سبك،مستمر شد به او.چون گران شد (6)بخواندند (7)خداى را كه خداى ايشان است،اگر بدهى ما را فرزندى نيك،باشيم از جمله شكركنندگان (8).

چون بداد ايشان را فرزندى نيك،كردند او را انبازان در آنچه دادشان،بزرگوار است خداى[از آنچه او را انباز گيرند] (9)[10-ر].

انباز (10)مى گردانند (11)آنچه نيافريند چيزى و ايشان را آفرينند؟ و نتوانند ايشان را يارى دادن و نه خود را يارى دهند.

؛و اگر بخوانى ايشان را با راه راست پى شما نگيرند.راست (12)است بر شما اگر بخوانى ايشان يا شما خاموش باشى.

ص : 35


1- .مل،مج،آن:آن وجه.
2- .مل:من.
3- .مل،لب،آن:دانستمى.
4- .مل:توانستمى كردن.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آج،لب،لت:گران بار شد.
7- .اساس:بخواند؛به قياس نسخه مج،تصحيح شد.
8- .آج،لب:سپاس داران.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
10- .آو،آن:هنباز؛بم:همباز.
11- .اساس:مى گيرى/مى گيريد؛به قياس با نسخه آج و معنى آيه تصحيح شد.
12- .آو،بم،آج،لب،آن:يكسان.

؛آنان را كه مى خوانى بدون خداى بندگانى اند مانند شما،بخوانى ايشان را و بگوى تا اجابت كنند شما را اگر راست مى گويى.

ايشان را هست پايها كه بروند به آن يا هست ايشان را دستهايى كه بگيرند به آن يا هست ايشان را[چشمها كه ببينند بدان] (1)يا هست ايشان را گوشهايى كه بشنوند به آن بگو بخوانى انبازانتان را پس آنگه كيد كنى با من و مهلت مدهى مرا.

يار من خداى است آن كه بفرستاد كتاب قرآن و او تولاّ كند نيكان را (2).

و آنان [را كه] (3)مى خوانى فرود او نتوانند يارى شما و نه خود را يارى كنند.

و اگر بخوانى شان با راه راست نشنوند و بينى ايشان را مى نگرند به تو و ايشان نمى بينند.

بگير عفو و بفرماى به معروف و بگرد (4)از نادانان.

[11-ر] و اگر تباه كند تو را از ديو تباهى،پناه جوى[به خداى كه او شنوا و داناست] (5).

كه آنان كه ترسند (6)،چون برسد به ايشان خيالى از ديو،ياد كنند خداى را،چه (7)بينى ايشان را مى بينند.

و برادرانشان مى كشند ايشان را در نادانى،پس بازنمى استند (8).

ص : 36


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .او،بم:يار نيكويان است.
3- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.
4- .آو،بم،آن:برگرد.
5- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.
6- .آو،بم،آن:بپرهيزيدند؛آج،لب:پرهيزگارى نمودند.
7- .مج:كه.
8- .آو،بم،آن:نه سستى كنند؛آج،لب:نقصان نمى كنند.

؛و چون نيارى به ايشان آيتى گويند:چرا برنگزيدى آن را؟بگو كه:من پيروى مى كنم آن را كه وحى كنند به من از خداى من،اين حجّتهاست (1)از خدايتان و بيان و بخشايش براى گروهى كه بگروند.

و چون خوانند قرآن، بشنوى آن را و خاموش باشى[تا مگر شما را ببخشايند] (2).

[11-پ] ؛و ياد كن خداى تو را در تنت به لابه و ترس بى آواز بلند (3)از گفتار به بامداد و شبانگاه،و مباش از غافلان.

كه آنان كه به نزديك خداى تواند تكبّر نكنند (4)از پرستش او و تسبيح كنند او را و او را سجده كنند.

قوله تعالى: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ ،قديم تعالى-جلّ جلاله-در اين آيت منّت نهاد بر خلقان و ياد داد ايشان را نعمت خويشتن به خلق او ايشان را از آدم و حوّا،گفت:

او آن خداى است كه بيافريد شما را از يك تن،يعنى آدم-عليه السّلام-كه پدر ماست. وَ جَعَلَ (5)مِنْهٰا زَوْجَهٰا ،و هم از آدم جفت او را كه حوّاست بيافريد،چنان كه در اخبار آمد كه:حوّا را از پهلوى چپ آدم بيافريد،و ظاهر آيت دليل اين مى كند، لِيَسْكُنَ إِلَيْهٰا ؛تا آدم به او ساكن شود و آرام گيرد و سكن او باشد. فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا ؛ چون خلوت كرد با او.و تغشّى كنايت باشد از جماع، حَمَلَتْ ؛بار برگرفت حوّا از آدم، حَمْلاً خَفِيفاً ؛بارى سبك براى آن كه هنوز آب (6)بود در رحم او. فَمَرَّتْ بِهِ ،اى استمرّت به،مستمرّ گشت به آن حمل و روزگار (7)بر او برآمد، فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ ؛چون گران شد،اى صارت ذات ثقل چنان كه:اثمرت الشّجرة اى صارت ذات ثمرة و

ص : 37


1- .آو،بم،آن:بيناهاست.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،بم،آن:بيرون از آشكارا.
4- .آو،بم،آن:نه گردن كشى كنند.
5- .اساس:خلق؛كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مل،مج،لت:آبى.
7- .آج،لب:روزگارى.

امرّ الشّىء اذا صارت (1)ذا مرارة، دَعَوَا اللّٰهَ رَبَّهُمٰا ؛خداى را بخواندند،كه پروردگار ايشان است،و گفتند: لَئِنْ آتَيْتَنٰا صٰالِحاً ؛اگر ما را فرزندى صالح دهى، لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّٰاكِرِينَ ،ما از جمله شاكران و معترفان نعمت تو باشيم.

فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً ؛چون بداد ايشان را[فرزند] (2)صالح[صفت موصوفى محذوف است،اى ولدا صالحا، جَعَلاٰ لَهُ شُرَكٰاءَ ] (3)؛كردند او را همتايان و انبازان در آنچه داد، فَتَعٰالَى اللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ؛متعالى است خداى ما-جلّ جلاله-از آنچه (4)به او شرك آرند.امّا مخالفان ما آيت را تفسير چنين دادند كه:چون حوّا بار برگرفت، ابليس پيش او آمد بر صورت مردى،او را گفت:تو دانى كه اين كه در شكم تو است چيست؟گفت:[نه،گفت:] (5)چه ايمن باشى كه حيوانى باشد نه از جنس شما؛بل حيوانى باشد از جنس سگ و خرس و خوك و سباع كه در زمين مى بينى نه همه زمين از اين مملو است و از[جنس شما كس] (6)نيست؟[12-ر].گفت:پس چه بايد كردن؟گفت:من مردى ام كه مرا از خداى من منزلتى هست و دعاى مستجاب،اگر من دعا كنم فرزند تو (7)از جنس شما باشد،گفت:پس دعا كن.گفت:نكنم،تا با من شرط كنى كه عبدالحارثش نام كنى؛و ابليس را نام حارث بود.شرط كردند كه چنين كنند،چون بزاد،عبدالحارثش نام كردند،فذلك (8)قوله: فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَكٰاءَ فِيمٰا آتٰاهُمٰا ،يغنى فى التّسمية،و اين روايت كلبى است.

سدّى گفت:آدم و حوّا را فرزند نمى ماند،چند فرزند بزادند،بمرد.يك روز ابليس بيامد و ايشان را وسوسه كرد و گفت:من درمانى دانم كه فرزند شما بماند و هلاك نشود.گفتند:آن چيست؟گفت:عبدالحارثش نام كنى تا بماند كه اين مجرّب است مرا.عبدالحارثش نام نهادند.و رواياتى دگر آوردند كه اگرچه در آنجا بعضى اختلاف و كما بيش هست،مرجع با اين است كه ما گفتيم،و اين از جمله فريت (9)عظيم باشد بر آدم و حوّا كه حوالت شرك كنند بديشان كه ايشان كافر شدند و مشرك،و دروغ است بر خداى تعالى،[و خداى تعالى] (10)به آيت نه اين خواست

ص : 38


1- .آو،بم،مج،لب،آن:صار.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها،بجز لت:آن كه.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مج،مل:فرزندان شما.
8- .آو،بم،آج،لب،آن+معنى.
9- .آو،آج،بم،لب،آن،لت:فريه،مل:فريب.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

كه ايشان گمان بردند؛بل مراد خداى تعالى به آيت آن باشد كه مطابق ادلّه عقل است از نفى شرك و ساير معاصى از آدم و جمله پيغامبران-عليهم السّلام.و ما در اين كتاب بيان كرده ايم كه هيچ كبيره و صغيره بر پيغامبران روا نيست از آنجا كه مؤدّى بود به انفار طبع از قبول قولشان و استماع وعظشان و امتثال امرشان.و چون صغيره و كبيره منفّر باشند (1)،كفر و شرك چگونه باشد؟و كفر در حقّ پيغامبران جز كافر روا ندارد.

امّا تأويل صحيح آيت را آن است كه:شرك مضاف است با فرزندان آدم دو (2)جنس يا دو قبيل از جمله ايشان يا با ذكور و اناث ايشان،و به هيچ حال منسوب نباشد با آدم و حوّا.اگر گويند:در آيت ذكرى رفته نيست فرزندان آدم را تا ردّ كنايت كنند با ايشان و انّما ذكر آدم و حوّا رفته است،گوييم روا باشد كه:[ردّ ضمير كنند با آن كه او را ذكر نرفته باشد،و اين طريقى است عرب را كه] (3)ضمير قبل الذّكر گويند،قال اللّه تعالى: حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (4)،يعنى الشّمس و آفتاب را ذكرى نرفته است،[و قال اللّه تعالى: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (5)،و قرآن را ذكرى نرفته است] (6)كه اين اوّل سورت است،و قال الشّاعر:

لعمرك ما تغنى الثّراء عن الفتى***اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصّدر

و نفس را ذكرى نرفته است.

جوابى ديگر از اين سؤال آن است كه:ذكر فرزندان آدم رفته است در آيت في قوله: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ،و«كم»خطاب است با جمله فرزندان آدم ذكور و اناث.و دگر جاى ذكر ايشان رفت،فى قوله: فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً ، و المعنى ولدا صالحا.و ولد،جنس را باشد صالح بود واحد را و جمع را،و چون در كلام ذكر دو مذكور برود آنگه عقيب آن چيزى آيد كه به يكى از ايشان لايق بود به ديگرى لايق نبود ردّش با آن بايد كردن كه به او لايق بود.چون در كلام ذكر آدم و حوّا رفته است و ذكر فرزندان ايشان،و كفر و شرك لايق نيست به آدم و حوّا،و به اولاد ايشان لايق است ردّ بايد كردن با ايشان دون آدم و حوّا.اگر گويند:نظم آيت

ص : 39


1- .همه نسخه بدلها:باشد.
2- .آو،بم،آج،آن:در.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .سوره ص(38)آيۀ 32.
5- .سوره قدر(97)آيۀ 1.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

و معنى او چگونه باشد بر اين وجه كه گفتى؟گوييم:تقدير كلام اين باشد كه فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً ،چون خداى تعالى آدم و حوّا را بداد آن فرزند نرينه صالح كه خواستند و تمنّا كردند،كفّار (1)اولاد ايشان آن را اضافت كردند با خداى؛و آنچه مقوّى اين تأويل است،قوله تعالى: فَتَعٰالَى اللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،به لفظ جمع گفت،و نگفت:عمّا يشركان.امّا در تثنيه ضمير در چند جاى از آيت آن است كه گفتيم كه راجع است با دو جنس از مشركان اولاد ايشان يا با ذكور و اناث ايشان.و فصيح را عادت بود كه انتقال كند از كلامى به كلامى و از خطاب مخاطبى به خطابى ديگرى (2)و از كنايتى به كنايتى،قال اللّه تعالى: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (3)... [12-پ]اوّل خطاب كرد با رسول كه: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ ،آنگه عدول كرد از خطاب رسول به خطاب مرسل اليهم از امّت او،آنگه گفت: وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (4)،در دو جا ردّ كنايت كرد با رسول-عليه السّلام-و در تسبيح ردّ كنايت كرد با قديم تعالى،كه تسبيح بر رسول لايق نباشد،و قال الهذلى:

يا لهف نفسى كان جدّة خالد***و بياض وجهك للتّراب الاعفر (5)

و نگفت:«بياض وجهه»،با آن كه بيت را بنا بر خبر از غيب نهاد،و قال كثيّر:

أسيئي بنا او احسني لا ملومة (6)***لدينا و لا مقليّة ان تقلّت

و نگفت:«ان تقلّيت»،با آن كه بيت را بنا بر خطاب نهاد از خطاب به مغايبه رفت،و قال آخر:

فدى لك ناقتي و جميع اهلي***و مالي انّه منه اتاني

و لم يقل:منك اتانى.

وجهى دگر در آيت آن است كه،محمّد بن بحر الاصفهانى گفت كه:كنايت در جمله متعلق است به فرزندان آدم و حوّا و از آن هيچ به آدم و حوّا متعلق نيست الّا قوله تعالى: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ،به اوّل آيت خطاب كرد با جمله خلقان

ص : 40


1- .آج،لب+و.
2- .آو،آج،بم،مل،آن:ديگر.
3- .سوره فتح(48)آيات 8 و 9.
4- .سوره فتح(48)آيۀ 9.
5- .همه نسخه بدلها،بجز،لب و لت:اغفر.
6- .لت:ملولة.

مؤمن و كافر و برّ و فاجر،آنگه از او در گذشته تخصيص كرد كافران را و خبر داد از ايشان به آنچه كردند و گفتند،چنان كه گفت: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ (1)... ،خطاب كرد با راكب برّ و بحر،آنگه تخصيص كرد راكب بحر را گفت: حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ (2)... ،و وجهى ديگر گفت؛و آن،آن است كه گفت:روا باشد كه خَلَقَكُمْ ،خطاب است با مشركان براى آن كه همه فرزندان آدم را از حوّا آفريده اند،و تقدير در خَلَقَكُمْ ،آن باشد كه خلق كلّ واحد منكم،و نظاير اين در قرآن و كلام عرب بسيار بود،قال اللّه تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً (3)... و المعنى:فاجلدوا كلّ واحد منهم،چه اگر نه چنين باشد و هشتاد تازيانه بر جمله قاذفان جهان ببخشند به هريكى هيچ نرسد.وجهى دگر آن است كه:«ها»ى ضمير راجع نيست با نام خداى؛بل راجع است با فرزند (4)، و معنى آن است كه:جعلا للولد شركاء،يعنى في الطّلب،معنى آن است كه:ايشان از خداى تعالى فرزندى طلب كردند،چون بداد طلب ديگرى كردند؛اى جعلا للولد شركاء في الطّلب.اگر گويند،بر اين تأويل چه معنى باشد اين را كه گفت:

فَتَعٰالَى اللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،و خداى متعالى نيست ازآن كه از او طلب فرزندى كنند پس از ديگر؟گوييم،ممتنع نباشد كه اين كلام منقطع باشد از حكم كلام اوّل و اين مستأنف چيزى ديگر باشد و متّصل باشد بما بعده من قوله: أَ يُشْرِكُونَ مٰا لاٰ يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ ،پس حق تعالى تنزيه نفس[خود] (5)كرد ازآن كه به او شرك آرند چون در كلام لفظ شرك رفت،و اين چنان باشد كه رسول را-عليه السّلام-از عقيقه پرسيدند،گفت:

امّا انا فلا احبّ العقوقة فمن اراد ان يعقّ عن ولده فليفعل ؛چون ذكر عقيقه رفت،ذكر عقوقه كرد براى تجنيس لفظ.اهل مدينه و ابو بكر خواندند و عكرمه و اعرج در شاذّ:«شركا»به كسر الشّين و اسكان الرّاء على المصدر.آنگه آن را چند تقدير بود،يكى آن كه:شرك،به معنى شريك بود،كالصّوم بمعنى الصّائم (6)،و الفطر بمعنى المفطر.و تقديرى ديگر آن بود كه:ذا شرك،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه

ص : 41


1- .سوره يونس(10)آيۀ 22.
2- .سوره يونس(10)آيۀ 22.
3- .سوره نور(24)آيۀ 4.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل:فرزندان؛مل:فرزندى.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،بم،آن:الصّيام.

مقامه.آنگه در«له»خلاف كردند با اين قرائت (1)؛بعضى گفتند:جعلا للّه شركا،اى نصيبا.و قيل جعلا لغير (2)اللّه شركا،اى نصيبا.و هر دو را معنى يكى باشد،براى آن كه شرك غيرى با خداى همان باشد كه شرك خداى با غيرى.امّا اقوالى كه از اين پيش گفتيم و اخبارى كه در اين باب مخالفان ما آوردند،بجز آنكه مخالف ادلّه عقل است و هرچه چنين باشد مقبول نبود (3)،مطعون است در سندش براى آن كه از قتاده روايت [13-ر]كرده اند (4)،از حسن از سمره-و حسن سمره را نديد و از وى چيزى نشنيد-على قول البغداديّين.دگر آن كه،حسن بخلاف اين گفت در روايت عروه از او،نيز از سعيد جبير و عكرمه روايت كردند كه:«شرك»منسوب نيست با آدم و حوّا؛بل منسوب است الى غيرهما من كفّار (5)اولادهما.

قوله: أَ يُشْرِكُونَ مٰا لاٰ يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ ؛با خداى انباز مى گردانند (6)آن را كه چيزى نتواند آفريدن از اين بتان جماد،و آن را آفريدگارى و موجدى و مقدّرى مى بايد!و مورد كلام استفهام است و معنى تقريع و انكار است بر مشركان كه جماداتى را مى پرستند كه ايشان قادر نه اند بر اصول نعم كه به آن مستحقّ عبادت شوند؛و ازآن كه (7)ايشان عبادت خداى تعالى كه قادر الذّات است و بر همه مقدورات قادر است رها كرده اند.و عبادت اصنامى مى كنند كه او مخلوق و محدث است و بر هيچ خالق قادر نيست.

آنگه گفت بر سبيل ملامت و تقريع كه:ايشان را به چه اميد و طمع مى پرستند و آن بتان ايشان را يارى نمى توانند كردن و نه نيز خويشتن را يارى مى توانند كردن!و آن كه چونين بود در غايت عجز و مذلّت و مهانت بود،الهيّت را و عبادت را نشايد، قوله: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدىٰ .در اين ضمير خلاف كردند،بهرى گفتند:راجع است با بتان و براى آن«هم»گفت،«ها»نگفت به لفظ كنايت جمادات كه كافران آن را معبود ساخته بودند بمنزلة الاحياء العالمين،چنان كه گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (8)،و لم يقل:ساجدة لأنّه جعل لها فعل العقلاء.و قولى ديگر آن است كه:كنايت است از بت پرستان،گفت:اگر ايشان را كه بتان اند دعوت كنى با

ص : 42


1- .اساس:قرااة.
2- .اساس:لعن،كه به قياس با نسخه آو تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مل،لت+و.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل:كردند.
5- .آج،لب+و.
6- .اساس:مى گيرى/مى گيريد؛به قياس با نسخه آج و ترجمه آيۀ در صفحات پيشين تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:و آن كه.
8- .سوره يوسف(12)آيۀ 4.

هدى و راه راست،متابعت نكنند شما را،ازآنجا كه جماداتند و عاقل نه اند.و سمع و بصر ندارند.و بر قول ديگر:اگر اين بت پرستان را دعوت كنى،فرمان نبرند و متابعت نكنند[شما را] (1)؛ازآنجا كه بعيد الفهم قليل الفكراند.پس،از بعد فهم و قلّت فكر ايشان و غفلت و نادانى اينان،بر ايشان يكى است اگر دعوت كنى و اگر نكنى كه ايمان نيارند كه در سابق علم من آن است كه ايشان بر كفر ميرند،و مثله قوله تعالى: وَ سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (2)،و براى آنكه مطابقت لفظ نگاه نداشت،في قوله: سَوٰاءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ ،و نگفت:ام صمت م (3)،تا مطابق بودى با سر آيت نگاه داشته بود،كه رءوس الآى في القرآن بمثابة القوافى فى الشّعر.و آنجا كه عذر نباشد هم اين مراعات نمى كنند، يك بار چنان مى گويند و يك بار چنين،كما قال الشّاعر:

سواء اذا ما اصلح اللّه امرهم***علينا ادثر ما لهم ام اصارم

و قال الآخر:

سواء عليك النّفر ام بتّ ليلة***باهل القباب من نمير بن عامر

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُكُمْ ؛آنگه خطاب كرد با بت پرستان و ايشان را تقريع و ملامت كرد.گفت آنان را كه شما مى خوانى و عبادت مى كنى، بندگانند هم چون شما عاجزاند و اسير و محتاج،و اگر باور ندارى ايشان را بخوانى تا اجابت كنند شما را و التماس اجابت كنيد اگر راست مى گوييد.و براى آن بتان را «عباد»گفت كه اشتقاق عبد و عبوديّت از مذلّت است،يعنى ذليلان اند،من قولهم:طريق معبّد،اى موطّأ مذلّل،و بعير معبّد اذا كان مطليّا بالقطران فهو اذا ذليل.

و جبّائى گفت:معنى آن است كه:ملك خداى اند-جلّ جلاله-چنان كه بنده ملك مالك باشد،چون مى دانند (4)كه ايشان عبيداند و مماليك اند و مالك نه اند،از عقل چگونه روا مى دارند (5)كه ايشان را پرستند (6)،[قال الشّاعر] (7):

[لا اعبدنّك يوما لا ابتغى منك رفدا] (8)***فانت مثلى عبد ففيم اعبد عبدا

و قوله: فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ ،لام امر غايب است،بگوييد تا اجابت كنند شما را

ص : 43


1- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
2- .سوره يس(36)آيۀ 10.
3- .اساس:صمتم،با توجه به آو،تصحيح شد.
4- .آو،بم،مل،لب،آن،لت:مى دانى.
5- .آو،آج،بم،لب،آن،لت:دارى.
6- .آو،آج،بم،لب،آن،لت:پرستى.
7- .اساس:ندارد؛به قياس با نسخه مل،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد؛از مل،آورده شد.

اگر راست مى گوييد چون اجابت خواهيد به دعوت و نيابيد بدانيد كه از آن است كه نشنوند و نبينند و ندانند[13-پ]و قادر و عالم نه اند،و غنا و كفاف نكنند.

آنگه ايشان را بر وجه ديگر تنبيه كرد،گفت: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهٰا ،گفت:

ايشان پاى دارند كه به آن بروند! أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهٰا ؛يا دست دارند كه به آن بگيرند!ابو جعفر،«يبطشون»خواند هركجا باشد،به ضمّ الطّاء،و اين هر دو لغت است و كسر فصيح تر است؛يا چشم دارند كه به آن ببينند!يا گوش دارند كه به آن بشنوند!و اين جمله را صورت استفهام است و معنى انكار و تقريع،يعنى نه پاى رونده و نه دست گيرنده و نه چشم بينا و نه گوش شنوا (1).و آن كه جسم (2)باشد،او ادراك چيزها به اين حواس كند و فعل به اين آلت كند چون دانند كه ايشان اين آلت ندارند- ازآنجا كه جماداند-بدانند كه قادر نه اند و مدرك نه اند،و آن كه چنين باشد صلاحيّت الهيّت ندارد و سزاى عبادت نباشد.و شما را اين همه آلات هست و بر اين اوصاف حاصل (3)،پس عابد از معبود به باشد.آنگه رسول را-عليه السّلام- مى گويد:بگو اين كافران را تا شريكان خود را بخوانند،يعنى اين بتان را كه مى پرستند و دعوى الهيّت ايشان مى كنند،و آنگه همه يكى شويد و با من كيد سازيد و در مضرّت من راى زنيد و مرا مهلت (4)مدهيد و بنگريد تا چه زيان دارد مرا.

حلوانى عن هشام«كيدونى»به«يا»خواند في حالتى الوصل و الوقف،و يعقوب هم چنين.و ابو عمرو و ابو جعفر و اسماعيل و داجونى عن هشام در وصل موافقت كردند و در وقف«يا»بيفگندند و باقى قرّاء بى«يا»[خواندند در هر دو حال،و يعقوب«تنظرونى»خواند به يا در هر دو حال و باقى قرّاء بى يا] (5).

ابو على گفت:رءوس الآيات در باب وقف بمثابت قوافى شعر بود در آن باب كه بر او وقف بايد كردن،و چون«يا»افتد در اواخر آيات و ابيات مى بيفكنند، يعنى«يا» (6)ى اضافت[الى نفس المتكلّم] (7).نبينى كه شاعر چگونه گفت:

فهل يمنعنّي ارتياد (8)البلاد***من قدر الموت ان يأتين

ص : 44


1- .آو،بم،آن:اشنوا.
2- .آو،آج،بم،لب،آن:آنك او را چشم باشد؛مل،مج:آنك چشم باشد.
3- .همه نسخه بدلها بجز مل:حاصلى.
4- .نسخه اساس:مهللت؛با توجّه به آو،تصحيح شد.
5- .نسخه اساس ندارد از آو افزوده شد.
6- .مج:باء اضافت.
7- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
8- .اساس:ارتيادى؛با توجه به نسخه آو،تصحيح شد.

و التّقدير:أن يأتينى،و آن«يا»كه از پس«لام»آيد با او هم اين معاملت كردند و اگرچه«يا»نه اضافت باشد،چنان كه گفت:

يلمس الاحلاس فى منزله***بيديه كاليهوديّ المصلّ

اراد المصلّى.

إِنَّ وَلِيِّيَ اللّٰهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتٰابَ ،آنگه گفت:بگو اى محمّد كه:ولىّ من و اولى تر به كار من و خداوندگار من خداى است،آن كه او تولّاى كار صالحان كند،و كتاب قرآن او فرستاد؛و تولّاى كار آن باشد كه مباشرت آن كنند به نفس خود و با كسى ديگر نگذارند.

وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ؛و آنان كه شما ايشان را مى خوانيد و مى پرستيد بدون خداى-عزّ و جلّ-نصرت شما نتوانند كردن،و نه نيز نصرت خويشتن،ازآنجا كه جماداند صلاحيّت حيّى و قادرى ندارند.و اين بر سبيل توبيخ و تقريع مى گويند ايشان را در پرستيدن چيزها كه ايشان چنين عاجز و درمانده و مضطرّاند.

وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدىٰ لاٰ يَسْمَعُوا ؛و (1)اگر چنان كه ايشان را با هدى و دين مسلمانى و راه راست خوانيد،نشنوند ازآن كه آلت شنيدن ندارند.و گفته اند:سماع، به معنى قبول است،يعنى نپذيرند. وَ تَرٰاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ ؛و بينى ايشان را كه در تو مى نگرند و نمى بينند يعنى برآن جمله كه ايشان را كرده اند و پيراسته اند از آنچه هستند،چشمها درست به شكل كرده (2)و صورت ناظران و نگرندگان دارند و نمى بينند،جز آن كه لفظ نظر اين جا مجاز باشد،براى آن كه نظر به چشم تقليب الحدقة الصّحيحة نحو المرئىّ طلبا لرؤيته باشد و ايشان حدقه صحيح ندارند و نه طالب رؤيت اند،و لكن چون شكل ناظران دارند و صورت حدقه درست دارند ايشان را ناظر خواند.پس شكل نظر هست به صورت و ابصار نيست به هيچ وجه .بعضى دگر گفتند:مراد به نظر،مقابله است،يعنى و تريهم يقابلونك باعينهم و هم لا يبصرون،چنان كه گفت:اما رأيت الجبل ينظر اليك،و دور بنى فلان متناظرة (3)،اى متقابلة،قال الشّاعر:

اذا نظرت بلاد بني تميم***لعينى او بلاد بنى صباح

ص : 45


1- .همه نسخه بدلها:گفت و.
2- .آو،آج،بم:بكرده؛مج،لت:نكرده.
3- .آو،آج،بم،آن:مناظره.

يريد يقابلنى،و قول اوّل درست تر است.و گفته اند:مراد آن است كه، [وَ تَرٰاهُمْ يَنْظُرُونَ] ،[14-ر]اليك،كما قال[اللّه] (1)تعالى: وَ تَرَى النّٰاسَ سُكٰارىٰ وَ مٰا هُمْ بِسُكٰارىٰ (2)... ،اى كانّهم سكارى،و به اين تقدير حاجت نيست براى آن كه وَ تَرٰاهُمْ ،معنى آن است كه:و تظنّهم ينظرون اليك.چون رؤيت به معنى ظن باشد، به اين تقدير حاجت نبود.و گفته اند:مراد به«هم»،مشركان اند و كنايت از عقلاست،و چون چنين باشد نظر حقيقت باشد. وَ هُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ ،مجاز بود و المعنى:و هم لا يعلمون،براى آن كه ايشان بر حقيقت مى بينند و لكن منتفع نيستند به ديدن چنان كه گفت: وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاٰ يُبْصِرُونَ بِهٰا (3)... ،و بر قول اوّل براى آن از بتان به«هم»،كنايت كرد كه ايشان مصوّر بودند به صورت بنى آدم و از ايشان خبر داد به افعال بنى آدم چنان كه: رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (4)،و لم يقل ساجدة.

خُذِ الْعَفْوَ ،حق تعالى در اين آيت رسول را-عليه السّلام-مى فرمايد كه:عفو بستان.مجاهد گفت:مراد به عفو،مسامحت و مساهلت است در معاملت و معاشرت و مكارم اخلاق كار بستن و ترك تشديد و تعسير.و معنى«اخذ»،عمل باشد،چنان كه گويند:انا آخذ بقولك؛من قول تو خواهم گرفتن،يعنى برآن كار خواهم كردن.

عبد اللّه بن عبّاس و سدّى و ضحّاك و كلبى گفتند:مراد آن است كه،آنچه به تو دهند از زكات اموال و صدقات براى درويشان و حقوقى كه واجب باشد بر ايشان؛آنچه عفو باشد و سهل،از ايشان بستان و استقصا و مبالغت در تقدير و تشديد مكن.و گفتند:اين،پيش از نزول[آيت] (5)صدقات بود و وجوب زكات؛چون آيت زكات آمد،اين آيت منسوخ شد و چون زكات واجب شد ستدن آن بطوع و كره فرمودند از اين كار رسول-عليه السّلام-عمّال را بر گماشت به ستدن آن. وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ ،اى بالمعروف.و اين فعل باشد به معنى مفعول،كالخبز بمعنى المخبوز.و عيسى بن عمرو در شاذّ خواند:بالعرف،به دو«ضمّه»،و هو لغة فيه،كالحلم و الحلم و الخلق و الخلق و العرف و العرف و المعروف و العارفة كلّ فعل حسن في العقل و الشّرع؛و نقيضه

ص : 46


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .سوره حج(22)آيۀ 2.
3- .سوره اعراف(7)آيه 179.
4- .سوره يوسف(12)آيۀ 4.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

النّكر و المنكر.گفتا (1):نيز امربه معروف (2)كه مردمان را طاعت فرماى از واجبات و مندوبات،و قال الشّاعر في العرف:

من يفعل الخير لا يعدم جوازيه***لن يذهب العرف بين اللّه و النّاس

عطا گفت: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ ،يعنى به لااله الّاالله.و روايت كرده اند از رسول -عليه السّلام-كه گفت:جبرئيل-عليه السّلام-مرا گفت در اين آيت كه: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ ،معنى آن است؛

ان تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تصفح عمّن ظلمك ؛آن كه بپيوندى با آن كه از تو ببرد،و بدهى آن را كه تو را ندهد،و عفو كنى آن را كه بر تو ظلم كند؛پس شاعرى آن را نظم كرد و گفت:

[مكارم الاخلاق في ثلاثة] (3)***من كملت فيه فذا كلّ الفتى

اعطاء من تحرمه و وصل من***تقطعه و العفو عمّن اعتدى

صادق-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى مكارم اخلاق فرمود و در همه قرآن آيتى نيست جامع تر مكارم اخلاق را از اين آيت.و رسول-عليه السّلام-گفت:

بعثت لا تمّم مكارم الاخلاق. و بعضى گفتند (4)زنان رسول گفتند (5).مكارم اخلاق ده چيز است:آن كه راست گويد،و مسلمانان را به راست دارد،و سائل را عطا دهد،و مكافات نيكوى كند،و صلت رحم كند،و اداى امانت كند،و همسايه را حرمت دارد،و رفيق را با پناه گيرد،و مهمان را طعام دهد؛و سر همه مكارم اخلاق شرم است،ابو جعفر القرشىّ گفت:

كلّ الأمور تزول عنك و تنقضى***الّا الثّناء فانّه لك باق

و لو انّنى خيّرت كلّ فضيلة***ما اخترت غير مكارم الاخلاق

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ ؛بگرد از جاهلان و با ايشان مخالطت مكن،يعنى با كافران.مفسّران گفتند:ابو جهل را خواست و اصحابش را و اين منسوخ كرد به آية السّيف.

وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ ،عبد الرّحمن بن زيد گفت:چون آيت اوّل آمد خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ ،رسول-عليه السّلام-گفت:يا رب:با خشم چه

ص : 47


1- .آو،آن،لب:گفت.
2- .همه نسخه بدلها+كن.
3- .اساس:مصراع دوم همين بيت را به صورت تكرار در مصراع اوّل آورده؛از آو،آورده شد.
4- .همه نسخه بدلها+از.
5- .آو،بم،آن:گفت.

كنيم (1)؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ ،اى يصيبنّك و ينالنّك؛ اگر به تو[14-پ]رسد از شيطان نزغى؛و اصل آن حركت باشد،يقال:نزغه [ينزغه] (2)اذا حرّكه،و نزعه (3)عرقه اذا نبض و هاج.و فيه لغتان:نزغ و نغز،يقال:ايّاك و النّزّاغ و النّغاز،و هو الولوع بالفساد.قال اللّه تعالى: مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطٰانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي (4)... اى افسد.حق تعالى گفت اگر چنان باشد كه از شيطان وسواسى و تحريكى و فسادى به تو رسد و تو را بجنباند،پناه با خداى ده و با او گريز كه او سميع و عليم است،شنوا و داناست؛شنواست وسواس شيطان را و داناست به احوال او و شما.

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ الشَّيْطٰانِ -الآية؛ابن كثير و كسائى و ابو عمرو خواندند و اهل بصره:طيف بى«الف»و باقى قرّاء طائف به«الف»،و اين هر دو لغت است؛كالميت و المائت.و بعضى اهل علم فرق كردند؛ابو زيد گفت:

طاف الرّجل اذا اقبل و ادبر،و اطاف يطيف اذا جعل يستدير بالقوم و يأتيهم من نواحيهم.و طاف الخيال يطيف طيفا اذا المّ في المنام.بعضى دگر گفتند:الطّائف ما طاف بك من وسوسة الباطل.طايف آن وسوسه اى باشد كه تو را در دل آيد از باطلى،و طيف ديوانگى باشد،و طيف نيز خيال باشد،قال[الشّاعر] (5):

و مرّ طيف على الاهوال طرّاق (6).***

و قال الاعشى:

و تصبح من غبّ (7)السّرى و كأنّما***المّ بها من طائف الجنّ اولق

حق تعالى گفت:آنان كه متّقى و پرهيزكار باشند و خداى ترس،چون وسوسه اى از شيطان به ايشان رسد يا رنجى كه جنس سودا و جنون باشد، تَذَكَّرُوا ، خداى را ياد كنند و نام خداى برند.عبد اللّه عبّاس گفت:طايف نزغتى باشد از نزغات شيطان.كلبى گفت:گناهى.مجاهد گفت:خشمى، تَذَكَّرُوا ،خداى را ياد

ص : 48


1- .همه نسخه بدلها،چه كنم.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:نزغ؛به قياس نسخه آو،تصحيح شد.
4- .سوره يوسف(12)آيۀ 100.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،مج،آن:طرّاف.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:غيب؛به قياس با نسخه چاپى مرحوم شعرانى و منابع و شواهد مربوط به شعر و لغت تصحيح شد.

بعضى دگر گفتند:تفكّر كنند در آلاء و نعماء خداى.ابو روق گفت:ابتهال و تضرّع كنند با خداى تعالى.سعيد جبير گفت:اين مردى باشد كه او خشم گيرد خداى را ياد كند و خشم فروبرد.مجاهد گفت:آن مردى باشد كه معصيتى خواهد كردن خداى را ياد كند،رها كند آن معصيت.سدّى گفت:چون ياد كند توبه كند.

بعضى دگر گفتند:انديشه كند در آنچه خلاص او در آن بود،و آن توبه است،و توبه كند، فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ ،«اذا»مفاجات راست؛كه نگاه كنى ايشان مبصر و مستبصر باشند،و اين عبارت بود از سرعت.و بعضى علما گفتند:المتّقى من يشتهى فينتهى و يبصر فيقصر.

آنگه ذكر كفّار كرد و گفت: وَ إِخْوٰانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ؛و برادران ايشان، يعنى برادران شيطان،شيطان (1)ايشان را در نادانى و غوايت و جهالت مى كشند (2).

من المدّ.و بعضى دگر گفتند:يزيدونهم؛ايشان را در غوايت مدد مى كنند (3)و زيادت مى گردانند.و نافع خواند:يمدّونهم من الامداد،و باقى قرّاء يمدّونهم من المدّ.و فرق گفته ايم ميان مدّ و أمدّ،و در او چند وجه گفتيم (4). ثُمَّ لاٰ يُقْصِرُونَ ،آنگه بازنمى ايستند (5)چنان كه متّقيان بازمى ايستند (6)از گناه؛بل كه اصرار مى كنند،اين قوله عبد اللّه عبّاس و سدّى و ابن جريج است.قتاده گفت:يعنى (7)شياطين بازنمى استند و اقصار نمى كنند از استغواء ايشان،يقال:قصرت عن الشّىء و اقصرت اذا احتبست عنه.و وجه قرائت نافع و عذر او ازآن كه«امدّ»در خير گويند و«مدّ»در شرّ،چنان كه فرمود: وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ (8)، أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ (9)،و قوله:

وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (10) ،آن است كه توسّع كرد و اين معنى در جاى آن به

ص : 49


1- .كذا در اساس ديگر نسخه بدلها فاقد اين كلمه است؛محتمل است كلمه«شياطين»يا نوع شيطان مراد باشد.
2- .آج:مى كشد.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لب:مى دهند.
4- .اساس:گفتند؛به قياس با آو،تصحيح شد.
5- .آج،مج:استند.
6- .همه نسخه بدلها:بازمى آيند.
7- .ساس:بعضى؛به قياس با آو،تصحيح شد.
8- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 6.
9- .سوره مؤمنون(23)آيۀ 55.
10- .سوره بقره(2)آيۀ 15.

كار داشت چنان كه حق تعالى بشارت در عذاب استعمال كرد،في قوله: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (1)،و عيسى بن عمرو در شاذّ خواند:يقصرون،من القصر و لغت معروف اقصار است[15-ر]،قال امرؤ القيس:

سما لك شوق بعد ما كان اقصرا***و حلّت سليمى بطن خبث فعرعرا

و قوله: وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ ؛حق تعالى در اين آيت با رسول-عليه السّلام-خطاب كرد و گفت:چون آيتى بديشان نيارى اقتراح كنند و گويند: لَوْ لاٰ ،و المعنى«هلاّ» بمعنى تحضيض؛چرا اجتباء نكردى،يعنى انشا نكردى و ارتجال من قبل نفسك از خويشتن؛اين قول زجّاج و فرّاء است،قال الفرّاء:اجتبيت الكلام،اى اختلقته،و اين قول حسن و ضحّاك و قتاده و ابن زيد است و يك روايت از عبد اللّه عبّاس، [روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس] (2)آن است كه:هلاّ تلقّيتها و اخذتها من ربّك و سألتها؛ چرا تلقّى نكردى و تقبّل و سؤال از خداى تعالى تا بفرستادى.آنگه گفت:بگو اى محمّد!و جواب ده كه من متابعت آن كنم كه بر من وحى كنند از خداى تعالى،مرا نباشد كه اقتراح كنم و سؤال كنم يا اختلاق كنم و فروبافم دروغ بر خداى تعالى.

ابو زيد گفت:لفظ اجتباء در كلام جايى استعمال كنند كه كسى كلامى ناانديشيده- گويد،و اصل اجتباء اختيار بود.آنگه گفت:مبتدا. هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ ؛اين قرآن بصيرتهاست از خداى تعالى.و واحد او«بصيرت»باشد،و آن دليلى باشد كه عند او حق از باطل ببيند و بداند (3)،و البصيرة،التّرس لأنّها تبصر، و البصيرة (4)بقيّة الدّم على القاتل لأنّها تبصر و تراعى،قال[شعر] (5):

و على بصائرنا و ان لم تبصر***

وَ هُدىً ؛و بيان و حجّت است و رحمتى است جماعتى مؤمنان را براى آن كه منتفع ايشان بودند دون كافران،ايشان را تخصيص كردند به ذكر.

وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ ؛عبد اللّه مسعود گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،در ابتداى شرع در نماز روا بودى كه بر يكديگر سلام كردندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و حرام كرد.و ابو هريره گفت:سبب نزولش آن بود كه،مردم در نماز سخن گفتندى، اين آيت آمد و سخن گفتن در نماز حرام شد.زهرى گفت:آيت در مردى انصارى

ص : 50


1- .سوره آل عمران(3)آيۀ 21.
2- .اساس:ندارد؛از مل،آورده شد.
3- .همه نسخه بدلها:ببينند و بدانند.
4- .آج،مل،مج:تبصروا البصيرة.
5- .اساس:ندارد؛از مج،آورده شد.

آمد كه چون رسول-عليه السّلام-در نماز آيتى خواندى،او با رسول-عليه السّلام- مى خواندى به آوازى بلند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و او را و ديگران را فرمود تا در نماز خاموش باشند و گوش با قرائت امام كنند.بشير بن جابر روايت كرد كه:

روزى در قفاى عبد اللّه مسعود نماز مى كردم،بعضى مردمان قرائت (1)مى خواندند،چون سلام بازداد،روى در ايشان نهاد و گفت:(اما آن لكم ان تفقهوا اما آن لكم ان تعقلوا)؛وقت نيامد شما را كه فقيه و عاقل شويد؟نشنوديد (2).كه خداى تعالى چگونه گفت: وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا .

ابو هريره گفت (3):آيت براى آن آمد كه،جماعتى در قفاى رسول چون او نماز كردى آواز به قرآن بلند كردندى،خداى اين آيت فرستاد.كلبى گفت:چون ذكر دوزخ شنيدندى،جزع (4)كردندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد.قتاده گفت:در نماز به حوائج خود سخن گفتندى و از يكديگر پرسيدندى كه:نماز چند ركعت كردى؟و جواب دادندى،خداى تعالى حرام كرد و اين آيت فرستاد.و بيشتر مفسّران و اهل علم برآنند كه،استماع و انصات در نماز فرمود براى آن كه اوامر قرآن بر وجوب باشد و اتّفاق است كه استماع قرآن جز در نماز واجب نيست.سعيد بن المسيّب گفت:

آيت به مكّه آمد چون قريش و كفّار ديگر گفتند: لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ (5)... ،يعنى چنان مكنيد كه مشركان كنند؛شما گوش با قرآن كنى تا معانى او بدانيد و به آن منتفع شويد و به مواعظش متّعظ شويد.

سعيد جبير و مجاهد و عطا و عمرو بن دينار و زيد بن اسلم و القاسم بن مخيمره (6)و شهر بن حوشب و مسلم بن يسار (7)گفتند:اين در خطبه روز آدينه است كه امام خواند و در آنجا (8)قوارع قرآن خواند گوش باز[15-پ]كردن بدان واجب بود و اگرچه قرآن گفت در آيت به سنّت و اجماع معلوم شده است كه استماع خطبه واجب است مأموم را،براى آن كه دو خطبه به جاى دو ركعت نماز است.و مجاهد و عطا گفتند:آنجا كه كسى قرآن خواند استماع آن واجب است،و اين قول شاذّ است.و

ص : 51


1- .آج،لب+قرآن.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مج:نشنوى؛مج:بشنويد.
3- .آج،لب+اين.
4- .لت:فزع.
5- .سوره فصّلت(41)آيۀ 26.
6- .آو،آج،لت:القسم بن يحمر.
7- .آو،آج،بم،آن،لت:مسلم بن كبار.
8- .آو،آج،آن،لت:آنچه.

علما جمله برآنند كه:استماع سنّت است.سعيد جبير گفت:خطبه روز آدينه است و عيدين،و انصات؛اصغاء و گوش بازكردن باشد و نگاه داشتن و محافظت كردن، قال الشّاعر:

قال الامام عليكم امر سيّدكم***فلم نخالف و انصتنا لما قالا

زجّاج گفت:روا باشد كه معنى آن بود كه،عمل كنى بدانچه در قرآن هست و از او تعدّى مكنيد،من قول القائل (1):سمع اللّه لمن حمده،اى اجاب اللّه من دعاه، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ؛تا بر شما رحمت كنند.

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ ،آنگه حق تعالى خطاب كرد با رسول و گفت:ياد كن خدايت را در خويشتن به تضرّع،و نصب او (2)بر مفعول است و شايد كه در جاى حال بود،و التّقدير:متضرّعا و خيفة (3)،اى خوفا من عذاب اللّه،و اگرچه خطاب است با رسول،مراد امّت اند.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد قرائت در نماز است كه مأموم در قفاى امام قرائت خواند فيما بينه و بين نفسه،و اين محمول باشد برآن كه امام به قرائت جهر نكند امّا آنجا كه امام جهر كند به قرائت،به اتّفاق استماع واجب است،

لقوله -عليه السّلام-: من صلّى خلف امام موافق فقراءة الامام (4)له قراءة ؛هركه در قفاى امامى موافق نماز كند،قرائت امام قرائت اوست؛امّا چون امام جهر نكند در قرائت،و حال حال اخفات باشد،مأموم به نزديك ما الحمد (5)بخواند فيما بينه و بين نفسه؛نه به جهر و سورت نخواند (6).و اگر به امام نزديك باشد و همهمه او شنود هم استماع بايد كردن.مجاهد و ابن جريح گفتند:خداى تعالى فرمود تا مكلّفان او را ياد كنند در دل و فراموش نكنند و تضرّع كنند در دعا و استكانت و خضوع كنند و به دعا و حاجت كه خواهند آواز بر ندارند،چه با كسى مى گويند كه بر او پوشيده نيست احوال ايشان.اهل معانى گفتند:معنى آن است كه به قرآن متّعظ شو و به آياتش معتبر شو و خداى را ياد كن به طاعت در اوامر او به تضرّع و تواضع و تخشّع و تملّق و بر

ص : 52


1- .آو،آج،بم،لب،آن+قد.
2- .آو،آج،بم،لب،آن،لت:تضرّعا.
3- .اساس:خفية؛با توجه به نسخه آو و اتفاق نسخ تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،آن+قراءته.
5- .آو،آج،بم،لت:به نزديك مأموم الحمد.
6- .بم،لت:بخواند.

سبيل خوف از عقاب او.و چون قرآن خوانى و دعا كنى جهر مكن و آواز بلند بر- مدار.آنگه وقتش معيّن كرد،گفت: بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ ؛بامداد (1)و شبانگاه و «آصال»جمع اصيل باشد:،كايمان و يمين.و اهل لغت گفتند:از نماز ديگر باشد تا نماز شام،آنگه آن را مؤكّد كرد و بند زد بقوله: وَ لاٰ تَكُنْ مِنَ الْغٰافِلِينَ ؛گفت از جمله غافلان مباش.

إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ ؛كه آنان كه به نزديك خداى توانا از فريشتگان،و مراد به«عند»،:نه قرب مسافت است،بل قرب ايشان است از فضل و رحمت خداى.

استكبار و بزرگوارى ننمايند از عبادت و پرستش او،و او را تسبيح و تنزيه مى كنند و او را سجده مى كنند.و معنى آيت،حثّ است بندگان خداى را بر طاعت خداى و آن كه اخلال نكند در اوامر و امتثال آنچه فريشتگان با رفعت منزلتشان و قرب مقامشان به رحمت او اين استكبار و استعظام نكنند و نيارند،بل بنده وار به شب و روز تسبيح و تهليل او مى كنند و او را سجده و خشوع مى نمايند،چنان كه گفت:

يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ (2).

ص : 53


1- .آو،آن:به بامدا/به بامداد.
2- .سوره انبيا(21)آيۀ 20.

سورة الانفال

اشاره

سورة الانفال(1) بدان كه اين سورت مدنى است در قول قتاده و مجاهد،و عبد اللّه عبّاس گفت (2):اين اوّل سورتى است كه به مدينه فرود آمد.[16-ر]و روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:سورت مكّى است،مگر هفت آيت كه به مدينه فرود آمد،اوّلها قوله: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا (3)... ؛تا آخر (4)هفت آيت.

و اين سورت هفتاد و پنج آيت است در عدد كوفيان،و هفتاد و هفت به شامى،و هفتاد و شش به مدنى و بصرى؛و هزار و نود و پنج كلمت است و پنج هزار و هشتاد حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه گفت،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه سورة الانفال و برائت بخواند،من شفيع او باشم روز قيامت و گواه او باشم كه او بيزار است از نفاق و او را به عدد هر منافق و منافقه اى كه در دار دنيا بودند و باشند ده حسنه بنويسند و ده سيّئه بسترند و ده درجه ترفيع كنند (5)، و تا در دنيا زنده باشند حاملان عرش بر او صلات (6)مى فرستند.

سوره الأنفال (8): آیات 1 تا 14

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4) كَمٰا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَكٰارِهُونَ (5) يُجٰادِلُونَكَ فِي اَلْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَيَّنَ كَأَنَّمٰا يُسٰاقُونَ إِلَى اَلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اَللّٰهُ إِحْدَى اَلطّٰائِفَتَيْنِ أَنَّهٰا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذٰاتِ اَلشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اَللّٰهُ أَنْ يُحِقَّ اَلْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ وَ يَقْطَعَ دٰابِرَ اَلْكٰافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ اَلْحَقَّ وَ يُبْطِلَ اَلْبٰاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (8) إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجٰابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ مُرْدِفِينَ (9) وَ مٰا جَعَلَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ بُشْرىٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا اَلنَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10) إِذْ يُغَشِّيكُمُ اَلنُّعٰاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ اَلشَّيْطٰانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلىٰ قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ اَلْأَقْدٰامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى اَلْمَلاٰئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا اَلَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ اَلْأَعْنٰاقِ وَ اِضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنٰانٍ (12) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشٰاقِقِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (13) ذٰلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابَ اَلنّٰارِ (14)

ترجمه

[به نام خداى بخشاينده مهربان] (7)

ص : 54


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:و گفت؛با توجه به اتفاق نسخ و سياق عبارت،«واو»حذف شد.
3- .سوره انفال(8)آيۀ 30.
4- .همه نسخه بدلها:تا به آخر.
5- .آو،آج،بم،مج،لب،آن:رفيع؛مل،لت:رفع.
6- .مل،آن:صلوات.
7- .اساس:ندارد؛از بم،افزوده شد.

؛مى پرسند تو را از غنيمتها،بگو كه غنيمتها خداى راست و رسول را،بترسى از خداى و به اصلاح آرى (1)آنچه ميان شماست و فرمان برى خداى را و رسول را اگر ايمان آورده اى.

[16-پ] ؛اى (2)،گرويدگان آنان باشند كه چون ياد كنند خداى را،بترسد دلهاى ايشان و چون بخوانند (3)بر ايشان آيتهاى او،بيفزايد ايشان را ايمان و بر خدايشان توكّل كنند.

آنان كه به پاى دارند نماز و از آنچه روزى داده باشيم ايشان را هزينه كنند (4).

ايشان اند كه گروندگانند براستى ايشان را پايه ها باشد نزديك خداى ايشان و آمرزشى و روزى با كرامت.

چنان كه بيرون آورد تو را خداى تو از خانه تو به درستى،و گروهى از مؤمنان كاره بودند.

جدل مى كنند با تو در حق پس ازآن كه روشن شد،پندارى مى رانند ايشان را به مرگ و ايشان مى نگرند.

[17-ر] ؛[و چون وعده دهد شما را] (5)خداى،يك گروه (6)كه آن شما راست و خواستى كه جز خداوند سلاح باشد شما را،و مى خواهد خداى كه درست كند حق به سخنهاش،ببرد اصل كافران.

ص : 55


1- .آج،لب:به سامان آرى.
2- .آج،لب:به درستى كه.
3- .آج،لب:خوانده شود؛آج،لب:برسد.
4- .آج،لب:نفقه مى كنند.
5- .اساس:افتادگى دارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آج:يكى از دو گروه.

تا درست كند حق را و باطل كند باطل (1)را و اگرچه نخواهند گناهكاران.

چون فرياد مى خواستى از خدايتان،پاسخ داد شما را كه من مدد فرستم (2)شما را به هزار از فريشتگان از (3)پس يكديگر (4).

؛نكرد آن را خداى مگر مژدگان تا ساكن بود به آن[دلهاى شما] (5)و نيست يارى مگر از نزديك خداى كه خداى بازدارنده (6)محكم كار است[17-پ].

؛چون در شما پوشيد (7)خواب به ايمنى از وى (8)و فروفرستاد (9)بر شما از آسمان آبى تا پاك كند شما را به وى و ببرد از شما پليدى ديو و تا بازبندد بر دلهاى شما و بر جاى دارد به آن پايها (10).

؛چون وحى كرد (11)خداى تو به فريشتگان كه من با شماام بر جاى دارى آن مؤمنان را، درافگنم (12)در دلهاى آنان كه كافر شدند ترس،بزنى بالاى (13)گردنها و بزنى از ايشان هر (14)سرانگشتى.

؛آن (15)به آن است كه ايشان نافرمانى كردند خداى را و[رسولش را و هر

ص : 56


1- .آج،لب:خلاف راستى.
2- .آج،لب:مددنماينده ام.
3- .آج،لب+پى درآوردگان امثال خود را.
4- .مج+برنشسته.
5- .اساس:افتادگى دارد؛از آو،افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها:غالب.
7- .آو،بم،آن:پوشند.
8- .آج،لب:براى ايمنى از او.
9- .آو،آن:فرستد؛بم:فرستند؛آج،لب:مى فرستد.
10- .آج،لب:قدمها را.
11- .آج،لب:وحى مى فرستاد.
12- .آج،لب:زود باشد كه افگنم.
13- .آج،لب:بالاهاى.
14- .آو،بم:همه؛او،بم،آن+انگشتى.
15- .آج،لب+عقاب.

كه] (1)نافرمانى كند خداى را و رسولش را،خداى سخت عقوبت است.

آن را بچشى و كافران راست عذاب دوزخ.

[قوله تعالى: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ -الآية] (2)عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه به فلان جاى شود وى را از نفل چندين باشد،و هركه كسى را بكشد او را چندين باشد،و هركه اسيرى بيارد او را چندين باشد.چون قوم روى به هم آوردند،جوانان بشتافتند و پيران و مردمان معروف با رسول-عليه السّلام-بايستادند در زير رايت.چون خداى تعالى ظفر داد مسلمانان را بر كافران،آمدند و آنچه رسول گفته بود طلب كردند.پيران و بزرگان كه با رسول بودند و با رايت بودند،گفتند:چنين نباشد،ما نه براى آن نشتافتيم كه ما را اين قوّت و هنر نبود،و لكن ما خدمت رسول و مراعات رايت اولى تر شناختيم چه اگر رسول (3)تنها بودى امن نشايستى بودن كه جماعتى مشركان بر او حمله آوردندى و رنجى به او رسانيدندى و يا رايت بيفگندندى،و ما در اين مقام كه ايستاده بوديم مدد شما بوديم و مردى (4)ما كمتر از مردى (5)شما نباشد،ما رها نكنيم تا شما غنيمت ببرى بى ما.مردى از انصاريان از بنى سلمه برخاست نام او ابو اليسر (6)بن عمرو،و گفت:يا رسول اللّه!تو گفتى هركه مردى را بكشد او را چندين غنيمت باشد،و هركه اسيرى بيارد او را چندينى باشد،ما هفتاد مرد را كشتيم و هفتاد مرد را اسير آورديم.سعد معاذ گفت:يا رسول اللّه!آن مزد كه ايشان طلب كردند ما را نبايست يا ما از ايشان - بددل تر بوديم؟و لكن ما نخواستيم كه صف تو تنها و خالى رها كنيم.رسول -عليه السّلام-در آن كار توقّف كرد،مردم در اين گفت و گوى افتادند،سعد گفت:يا رسول اللّه!مردم بسيارند و غنيمت كم از مردم است،اگر آنچه وعده داده اى اينان را به اينان دهى براى اين دگر قوم چيزى نماند و متشكّى شوند.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و رسول-عليه السّلام-غنيمت (7)از ميان ايشان به سويّت قسمت كرد.

ص : 57


1- .اساس:افتادگى دارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از لت،افزوده شد.
3- .همه نسخه بدلها+را تنها رها كردمانى.
4- .همه نسخه بدلها،بجز لت+از.
5- .مل،مج:مردمان؛آو،بم،آج،لب:مردان.
6- .آو،آج،لب:ابو يسر.
7- .اساس:قسمت؛با توجه به آو،و اتّفاق همه نسخه بدلها تصحيح شد.

مكحول روايت كرد از ابو امامه،كه او گفت،من عباده صامت را پرسيدم از اين آيت،گفت:آيت در اهل بدر (1)آمد،چون ما خلاف كرديم در آن و بدخويى كرديم، خداى تعالى از ما بستد (2)و قسمت آن با رسول افگند،و در اين،تقوى بود و طاعت خداى و رسول و صلاح ذات البين.رسول-عليه السّلام-ميان ما به سويّت قسمت كرد.

سعد ابو وقّاص گفت:آيت در من آمد،و سبب آن بود كه برادرم را بكشتند روز بدر-عمير را-و من سعيد بن العاص بن اميّه را بكشتم و تيغ او را برگرفتم-و آن تيغى نيكو بود معروف آن را«ذوا الكتيفه (3)»گفتند-پيش رسول آوردم و گفتم:يا رسول اللّه! اين تيغ مرا ده كه من خداوندش را بكشتم.گفت:اين تيغ مرا نيست و تو را نيست، مسلمانان راست،برو و بر سر غنايم نه.من بيامدم و آن بر سر دگر غنايم نهادم و رنجى عظيم به دل من رسيد،گفتم:باشد كه آن تيغ به كسى افتد[18-پ]كه اين رنج نبرده باشد كه من.خداى تعالى آيت[اين] (4)فرستاد و رسول-عليه السّلام-قسمت غنايم بكرد و آن تيغ با رسول افتاد به من بخشيد.

ابو اسيد مالك بن ربيعه گفت:روز بدر تيغى گران مايه به دست من افتاد كه آن را«مرزبان»گفتند.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا هركس كه چيزى دارد از غنيمت باز جاى آرد،من آن تيغ با سر غنيمت نهادم،ارقم بن ارقم از رسول -عليه السّلام-بخواست،به او بخشيد.

ابن جريح گفت:آيت در مهاجر و انصار آمد كه بر سه فرقه شدند و[در] (5)غنيمت خلاف كردند،خداى تعالى كار آن با رسول افگند تا چنان كه صواب داند قسمت كند به سويّه.قوله: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ ،گفت:تو را مى پرسند اى رسول من از انفال كه،كه راست بگو كه خداى راست و پيغامبر را.بعضى مفسّران گفتند:«عن»،به معنى«من»است،من تبعيض،اى من الانفال،يعنى بعض الانفال.آنگه سؤال،نه سؤال استفادت باشد،سؤال استماحت باشد.و بعضى دگر گفتند:«عن»،صله است و زيادت،و التّقدير:يسألونك الانفال،و قرائت عبد اللّه مسعود بر اين است.

ص : 58


1- .اساس:بيت؛با توجه به آو،و اكثر نسخ تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آن:نپسنديد.
3- .آو،آج،بم:ذوى الكثيف.
4- .از آو،افزوده شد.
5- .از آو،افزوده شد.

مفسّران در معنى انفال خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد آن غنايم است كه رسول-عليه السّلام-روز بدر برگرفت،صحابه گفتند:اين كه راست؟خداى تعالى گفت:خداى و پيغامبر راست.و اين قول عبد اللّه بن عبّاس است و عكرمه و مجاهد و ضحّاك و قتاده و ابن زيد.على بن صالح بن حىّ (1)گفت:آن انفال سراياست كه رسول-عليه السّلام-سريّتى را،اى جماعتى را،به جايى فرستادى،آمدندى و غنيمتى آوردندى،آنگه پرسيدند كه:آن كه راست؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

خداى راست و پيغامبر را.

عطا گفت:آن چيزى باشد كه از (2)مشركان به دست مسلمانان افتادى بى قتالى، از بنده اى و پرستارى و اسپى و مانند اين،گفت:آن خاصّ پيغامبر را باشد.

روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:انفال،آن بود كه از غنايم فروافتد از درعى و رمحى و مانند آن.و روايتى دگر آن است كه:آن (3)سلب و سلاح و جامه و اسپ كه مرد مقتول را باشد،رسول را بودى،به آن (4)دادى كه او خواستى.

مجاهد گفت:خمس است،براى آن كه مهاجر گفتند:اين خمس مال كه از ما بازمى گيرند كه را خواهد بودن؟خداى تعالى گفت:خداى و پيغامبر را.

امّا آنچه روايت كرده اند از باقر و صادق-عليهما السّلام-آن است كه،انفال چند چيز است:هر زمينى خراب كه آن را اهلى و مستحقّى نباشد،يا اگر باشد بميرند بجمله و هر زمينى كه بى قتالى اهلش بسپارند،و سر كوهها و ميان رودها و بيشه ها و زمينهاى موات كه برآن زرع نكرده باشند و آن را ارباب نباشد،و اقطاعهاى پادشاهان كه در دست ايشان نه بر وجه غصب باشد،و ميراث كسى كه او را وارث نباشد.از جمله غنايم پيش از قسمت آن كنيزكى نيكو و اسپى قيمتى و جامه گران مايه از آنچه آن را نظيرى نباشد در غنيمت از هر جنس متاع.و چون قومى قتال كنند بى دستورى امام،هر غنيمت كه آرند ازآنجا جمله امام را باشد.اين جمله آن است كه رسول را باشد-عليه السّلام-و از پس او قائم مقام او را كه ناظر باشد در كار مسلمانان به فرمان او،چون ظاهر باشد.فامّا در حال غيبت امام شيعه (5)را مرخّص

ص : 59


1- .اساس:حيى؛با توجه به نسخه آو،و اتفاق نسخ تصحيح شد.
2- .اساس:آن؛با توجه به نسخه آو،تصحيح شد.
3- .مل،مج:از.
4- .لب+كس.
5- .همه نسخه بدلها،بجز لت+او.

كرده اند (1)كه در آن تصرّف كنند (2)از آنچه ايشان را از آن چاره نباشد از متاجر و مناكح و مساكن.و چون پيغامبر-عليه السّلام-يا امام زمينى از اين زمينها به كسى دهد به اجارتى معلوم يا به ربع دخل آن يا به ثلث و كمتر و بيشتر آن (3)مال اجارت بدهد،باقى او را حلال باشد.و در قرائت اهل البيت نيز چنين آمد كه قرائت عبد اللّه مسعود است. يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ ؛از تو مى خواهند (4)انفال،بگو:انفال خداى راست و پيغامبر را.[و اگر ايشان مستحق آن بودندى،خداى نگفتى: فَاتَّقُوا اللّٰهَ ؛از خداى بترسى] (5)،و انفال،جمع«نفل»باشد،و نفل،در لغت زيادت باشد،و منه النّافلة لأنّها زيادة على الفرض (6)،قال لبيد:

انّ تقوى ربّنا خير نفل***و باذن اللّه ريثى و العجل[19-ر]

و فرزندزاده را نيز نافله براى آن گويند كه زيادت باشد[بر فرزند] (7)،قال اللّه تعالى: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً (8)... ،خلاف كردند در آن كه آيت منسوخ است يا نه،بعضى گفتند:منسوخ است بقوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ (9)-الآية،اين قول مجاهد و سدّى و عكرمه و عامر الشّعبى است و اختيار جبّائى.و ديگر مفسّران گفتند:منسوخ نيست؛و درست آن است كه منسوخ نيست، براى آن كه نسخ محتاج بود به دليل،و چيزى نيست كه دليل نسخ او مى كند.و ديگر آن كه تنافى نيست ميان اين آيت و آيت خمس،و نسخ آنجا باشد كه تنافى بود ميان ناسخ و منسوخ،و جمع نتوان كردن ميان ايشان.

و خلاف كردند در آن كه پس از رسول-عليه السّلام-كسى را (10)انفال باشد؛ سعيد بن المسيّب و عمرو بن شعيب گفتند:لا نفل بعد رسول اللّه.اين در عهد رسول بود،پس از او كسى را نيست.و به نزديك ما و به نزديك جماعتى فقها،آن است كه، انفال رسول را باشد در (11)حيات او و ائمّه را از پس او كه قائم باشند مقام او.آنگه گفت: فَاتَّقُوا اللّٰهَ ؛از خداى بترسى و طاعت او را كار بنديد و از معاصى او اجتناب

ص : 60


1- .همه نسخه بدلها،بجز لت:است.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:كند.
3- .همه نسخه بدلها:او.
4- .لت:مى پرسند.
5- .اساس:ندارد؛از آو،آورده شد.
6- .آو،آج،بم،آن:الفرائض.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .سوره انبيا(21)آيۀ 72.
9- .سوره انفال(8)آيۀ 41.
10- .لت+از.
11- .آو،بم،آج،لب،آن+حال.

كنيد و اصلاح ذات البين كنيد.و در معنى او خلاف كردند،قتاده و ابن جريح گفتند:آن خواست كه در عهد رسول چون مسلمانى كافرى را بكشتى سلب و سلاحش[آن] (1)مرد را بودى.چون اين آيت آمد،رسول بفرمود تا بعضى[بر بعضى] (2)رد مى كردند بر وجه مصالحت و توسّط.مجاهد گفت:اين امر به اصلاح ذات البين در معنى (3)نهى است از آن اختلاف كه ايشان كردند روز بدر در غنيمت؛و اين،قول عبد اللّه عبّاس و سفيان و سدّى است.و خلاف كردند در آن كه چرا به لفظ تأنيث گفت«ذات»و«بين» (4)مذكّر است!بعضى گفتند:ذهب الى الحال الّتى كانت بينهم؛ و حال مؤنّث است،چنان كه گويند:جاءنى فلان ذات العشاء،اى السّاعة الّتى فيها العشاء.زجّاج گفت:آن حال خواست كه كار مسلمانان به آن به اصلاح آيد.و اخفش گفت:اين از جمله آن است كه،تأنيث او به سماع دانند نه به قياس،كالدّار و النّار و الدّلو و العصا و غيرها.و اين را علّتى نباشد كه ايشان گويند،«بيت»مذكّر باشد و«دار»مؤنّث،و«رمح»مذكّر باشد و«عصا»مؤنّث،و آب مذكّر باشد و آتش مؤنّث،و ماه مذكّر باشد و آفتاب مؤنّث. وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ؛و طاعت خداى داريد و طاعت رسول و اوامر ايشان را امتثال كنيد و از نواهى ايشان منتهى شويد اگر ازآن كه گرويده ايد و ايمان داريد،كه آن به كه ايمان دارد به خداى و ثواب و عقاب،ايمان ايشان را حامل و باعث باشد بر طاعت خداى و رسول داشتن.

آنگه درآمد و وصف كرد مؤمنان مخلص مستكمل شرايط ايمان را و اسلام را، گفت: إِنَّمَا ،و بيان كرديم كه او،لاثبات الشّىء (5)و نفى ما سواه باشد،جز كه در اين آيت بر وجه مبالغت است نه بر طريق حقيقت.گفت:مؤمنان آنان باشند كه، چون ذكر خداى كنند پيش ايشان و نام خداى برند دلهاى ايشان بترسد.و در مصحف عبد اللّه مسعود هست كه:فرقت قلوبهم،و معنى يكى باشد.الخوف و الخشية و الوجل و الفرق و الفزع و الروع،همه ترس باشد. وَ إِذٰا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيٰاتُهُ ؛و چون آيات او بر ايشان خوانند،ايشان را ايمان بيفزايد و ايشان بر خداى توكّل كنند،و به اين آيت تمسّك كردند آنان كه گفتند:ايمان زيادت و نقصان پذيرد،و افعال جوارح از جمله ايمان باشد،به آن كه گفتند نبينى كه خداى تعالى گفت:چون آيات خداى

ص : 61


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:به معنى.
4- .آو،آج،بم،مل،آن:ذات البين.
5- .آو،بم،آن+الا.

بر ايشان خوانى،ايشان را ايمان بيفزايد آنگه گفت:نماز به پاى دارند و نفقه كنند،و از پس اين جمله شرايط و افعال گفت:ايشان مؤمنان اند بر حقيقت،دليل كند بر آنكه هركه نه چنين باشد مؤمن نبود،جواب گوئيم:اوّلا گفتن (1)كه هركه نه چنين بود مؤمن نبود،قول به دليل الخطاب باشد؛و دليل الخطاب درست نيست به نزديك محقّقان اهل علم.دگر آن كه،خداى تعالى در اين آيت وصف افاضل و خيار مؤمنان كرد،و ممتنع نباشد كه مؤمنان در طاعات متفاضل باشند و اگرچه در ايمان [19-پ]متساوى باشند؛دليل بر اين آن است كه،در آيت گفت: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ،و به اجماع امّت و جل (2)القلب در ايمان شرط نيست؛نه بينى كه در دگر آيت گفت: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّٰهِ (3)... ،گفت:آنان كه ايمان آرند و دلهاى ايشان به ذكر خداى ساكن شود،:و اگر هر دو از شرط صحّت ايمان بود متناقض باشد،و انّما مراد آن است كه:از فضل مؤمن آن است كه عند ذكر خداى از عقاب او بترسد و از وعيد او،[و] (4)به وعدهاى او و ثواب او دلش ايمن و واثق شود،و چون آيات خداى بر او خوانند،در آن تأمّل كند؛شك نيست كه معارفش بيفزايد،و آن زيادت در ادلّه و طرق ايمان باشد؛و الّا ايمان عبارت است از:مجموع علومى كه تا مجتمع نشود[ايمانش نخوانند،چون عقل كه عبارت است از:مجموع علومى كه تا مجتمع نشود] (5)عقلش نخوانند.

اما قوله: اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ ،اين هر دو،اعنى نماز و انفاق،از فضل ايمان است نه از شرط ايمان.دليل بر آنكه چنين است،آن است كه:نماز و انفاق هريكى از آن مشتمل است بر فريضه و سنّت،و در آيت مطلق است،و گفتن كه:اخلال به نماز سنّت و ترك نفقه سنّت،ايمان را خلل و نقصان كند خلاف اجماع باشد،پس به آيت تمسّكى نيست ايشان را از اين وجه كه گفتيم.

امّا قوله: أُولٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ،دليل نكند بر آنكه آنان كه نه چنين باشند نه مؤمن باشند حقّا،كه اين دليل الخطاب بود و آن باطل بود.و امّا نصب«حقّا»، نصب آن بر مصدر است،كانّه قال:او حق (6)ذلك لهم حقّا،او حقوا في ايمانهم

ص : 62


1- .مل،لت:گفتى.
2- .آو،آج،بم،لب،آن:وجلت.
3- .سوره رعد(13)آيۀ 28.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،بم،آن:قال الحق.

حقّا،كما تقول:صدقوا صدقا.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى،برءوا من الكفر؛از كفر بيزار شدند،فهذه حقيقة ايمانهم.مقاتل گفت:معنى آن است كه،در ايمانشان شكّى نيست چنان كه در ايمان منافقان.قتاده گفت:ايشان مستحقّ نام و حكم ايمانند بحق و درستى.و عبد اللّه عبّاس گفت:هركه منافق نباشد او مؤمن است حقّا.

ابن ابى نجيح گفت:مردى حسن بصرى را گفت:تو مؤمن هستى؟گفت:ايمان دو است،اگر ايمان به خداى و فريشتگان و كتابها و رسولان و قيامت و بهشت و دوزخ و بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب خواستى،من بدين جمله مؤمنم و ايمان دارم؛و اگر آن خواستى كه آيت متضمّن آن است،اعنى قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ -الآية،من نمى دانم (1)كه من از ايشان هستم يا نه!و اين قول از حسن بصرى دليل صحّت مذهب ما مى كند كه به اوّل،مجرّد ايمان خواست كه باتّفاق ايمان است،و دوم فضل ايمان خواست و فضيلت او.علقمه گفت (2):ما در سفرى بوديم جماعتى را ديديم گفتيم ايشان را:شما چه مردمانى؟ گفتند:ما مؤمنانيم حقّا،ما ندانستيم كه ايشان را چه جواب دهيم،تا عبد اللّه مسعود را ديديم،گفتيم:چنين حال (3)افتاد،گفت:بايستى گفتن ايشان را كه،اگر راست مى گوى (4)قطع كنى كه از اهل بهشتى،كه مؤمن حقيقى بهشتى بود لا محال.سفيان ثورى گفت:هركه او گوايى دهد كه او مؤمن است حقّا و قطع نكند بر آنكه از اهل بهشت است[او مؤمن باشد] (5)به نيم آيت و به نيمه ديگر مؤمن نباشد.

و بيشتر مقريان (6)وقف كردند عند قوله: حَقًّا ،و بعضى مقريان (7)وقف كردند عند قوله. أُولٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ ،آنگه ابتدا كردند: حَقًّا لَهُمْ دَرَجٰاتٌ ؛اى لهم درجات عند ربّهم حقّا.مجاهد گفت:اعمال رفيعة؛اين درجات اعمالى رفيع مقبول است.

عطا گفت:درجات بهشت خواست.هشام بن عروه گفت:مراد آن است كه،خداى

ص : 63


1- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:چه دانم.
2- .آو،آج،بم،آن:فضيل از علقمه گفت؛فضيل و علقمه گفتند.
3- .همه نسخه بدلها،بجز لت:حالى.
4- .مى گوى/مى گويى/مى گوييد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آن:مفسّران.
7- .آو،آج،بم،آن:صوفيان.

تعالى براى ايشان بجارده (1)است در بهشت از نعيم و لذّات مآكل (2)و مشارب (3)و هنأت عيش.ابن صخر (4)گفت: لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ؛ايشان را درجاتى باشد به نزديك خداى تعالى يعنى در بهشت،و آن هفتاد درجه باشد هر درجتى چندان كه اسپ نيك رو هفتاد سال تاختن كند.و اصل درجه،نردبان پايه باشد،و منه التّدريج.

وَ مَغْفِرَةٌ ؛و آمرزش گناهان ايشان،[20-ر]و اين دليل است بر صحّت قول ما كه اگر ايشان را گناه نبودى،مغفرت در حقّ ايشان مصوّر نبودى،و اگر ايشان به گناه كافر بودندى يا ناقص ايمان بودندى،مغفرت به ايشان نرسيدى؛پس دليل مى كند ظاهر آيت بر آنكه،گناهكار به گناه از آن بنشود (5)كه مؤمن باشد (6)حقّا.و آنان كه آن مقالت گفتند از معتزله و اصحاب اخبار،گفتند كه:گناه كبيره.و بعضى گفتند:

صغيره نيز،و ترك (7)نوافل ايمان را خلل و نقصان كند،و اين قولى است ظاهر الفساد؛ چه بر اين قاعده هيچ پيغامبر و امام و صدّيق و شهيد تمام ايمان نباشند-نعوذ باللّه من مثل هذه المقالات و تجويز هذه المحالات. وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ ؛و روزى با كرامت.قتاده گفت:بهشت است،و بعضى دگر گفتند:لا حساب عليهم في ذلك؛حساب نباشد ايشان را برآن.

قوله: كَمٰا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ ،خلاف كردند مفسّران در اين «كاف»تشبيه تا اخراج رسول-عليه السّلام-از خانه اش به چه مشبّه است!عكرمه گفت وجه تشبيه آن است كه:فاتّقوا[اللّه] (8)و اصلحوا ذات بينكم فانّ ذلك خير لكم كما كان اخراج اللّه محمّدا من بيته بالحقّ خيرا له و لكم و ان كرهتم ذلك،گفت:

از خداى بترسى و اصلاح ذات البين كنى كه شما را آن به بود چنان كه خداى تعالى رسول را از خانه خود بيرون آورد و او را آن به بود؛و اگرچه گروهى آن را كاره بود (9)، مجاهد گفت وجه تشبيه آن است كه:چنان كه خداى تعالى تو را از خانه بيرون آورد

ص : 64


1- .لت:بچارده/بجارده/پچارده.
2- .مج:ما اكل.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:مشرب.
4- .اساس:ابن صحين؛به نظر مى رسد كلمه تحريف شده است،لذا با توجّه به نسخه لت،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:نبوشند.
6- .آو،آج،بم،لب،آن:باشند.
7- .آو،آج،بم،آن:و نيز ترك.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .آج،لب،لت:بودند.

و مسلمانان آن را كاره بودند،همچنين قتال خواهد فرمودن شما را و جماعتى آن را كاره.زجّاج گفت:مردود است،الى قوله: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ ؛براى آن كه خداى تعالى انفال را تخصيص كرد به خداى و رسول و صحابه آن را كاره،همچنين تو را از خانه بيرون آورد و جماعتى آن را كاره.بعضى دگر گفتند،وجه تشبيه آن است كه: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ مجادلة كما جادلوك في اخراج اللّه ايّاك من بيتك؛تو را بر سبيل مجادله مى پرسند از انفال،همچنان كه جدل كردند با تو آنگه كه خداى گفت:از خانه بيرون شو به طلب عير (1):و گفتند:ما را نگفتى كه ما را كارزار مى بايد كردن تا ما ساز كرده بوديمان (2).بعضى دگر گفتند وجه تشبيه در حقّ، آن است[كه] (3)خداى تعالى گفت: أُولٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا... ، كَمٰا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ .مجاهد گفت:كما اخرجك ربّك من بيتك بالحقّ يجادلونك في الحقّ،يعنى چنان كه آن حق بود و در آن جدل كردند،همچنين در حق جدل كنند با تو پس ازآن كه حق (4)روشن باشد.فرّاء گفت:وجه تشبيه آن است كه:چنان كه خداى تو را از خانه بيرون آورد و ايشان كاره،تو با كراهت ايشان ننگريدى و برآن برفتى،[هم] (5)در باب غنايم بر فرمان خداى برو و با كراهت ايشان منگر.و كسائى گفت:«ما»،موصوله است و در جاى قسم است،و تقدير آن است كه:و الّذي اخرجك من بيتك بالحق[انّهم] (6)يجادلونك في الحقّ.و در اين مخالفت ظاهر است در چند جاى،و اين قولى بعيد است.و ابو عبيده معمر بن المثنّى گفت:«ما»مصدريّه است،اى كاخراجك ربّك من بيتك بالحقّ،و درست آن است كه«ما»كافّه است كه در«كاف»تشبيه پيوسته است،چنان كه«انّما»و «كأنّما» (7).حق تعالى گفت:چنان كه بيرون آورد تو را خداى تو از خانه يت (8)در مدينه براى عير (9)قريش. وَ إِنَّ فَرِيقاً ؛گروهى از مؤمنان آن را كاره بودند و اين قول بيشتر مفسّران است.

ص : 65


1- .همه نسخه بدلها،بجز مج:غير.
2- .آو،آج،بم،مج،لب،آن:بودمانى؛لت:سامان كرده مانى.
3- .اساس:ندارد؛از لت،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آن+تو.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس:كلّما؛به قياس با نسخه آو،و اتفاق جميع نسخه ها تصحيح شد.
8- .خانه يت/خانه ات؛آو،آج،بم،لب،آن:خانه تو.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مج:غير.

يُجٰادِلُونَكَ ؛جدل مى كردند با تو، فِي الْحَقِّ ،اى فى القتال،در قول مجاهد و جماعتى مفسّران.و يُجٰادِلُونَكَ ،حكايت حال است،اى مجادلين لك فِي الْحَقِّ .

و اصل جدل در لغت،سختى باشد،من قولهم:جدلت الحبل اذا احكمت فتله؛ و الاجدل الصّقر لشدّته،و الجدالة الارض لصلابتها،و الجديل الزّمام من الاديم (1)لشدّته و احكامه. بَعْدَ مٰا تَبَيَّنَ ؛پس ازآن كه روشن شد كه آن حقّ است و از قبل خداى است و به فرمان اوست. كَأَنَّمٰا يُسٰاقُونَ إِلَى [20-پ] اَلْمَوْتِ ؛به غايت كراهت و شدّت مجادلت با كسى مانند كه پندارى ايشان را به مرگ مى رانند،و ايشان در آن مى نگرند يعنى بكام و ناكام،اگر خواهند و اگر نه،مى بايد رفتن ايشان را چنان كه مرد را (2)به ره مرگ ببايد رفتن،اگر خواهد و اگر نه.

قوله: وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّٰهُ إِحْدَى الطّٰائِفَتَيْنِ ؛ياد كن اى محمّد!چون خداى تعالى وعده داد كه از اين دو طايفه و دو گروه يكى شما را اند؛امّا عير و امّا قريش، وَ تَوَدُّونَ (3)أَنَّ غَيْرَ ذٰاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ ؛و شما خواستيد كه آن باشد شما را كه نه خداوند شوكت و سلاح بود،يعنى عير و كاروان[حسن بصرى گفت:مسلمانان عير خواستند و رسول-عليه السّلام-قريش را خواست.و اگرچه با شوكت و حدّت و شدّت بودند و خداى تعالى رسول را-عليه السّلام-وعده داد از دوگانه يكى:امّا عير و امّا قريش] (4)و قوله: إِحْدَى الطّٰائِفَتَيْنِ ،در محلّ نصب است بدان كه (5)مفعول دوم وعد است،و أَنَّهٰا لَكُمْ ،در محلّ نصب است به آن كه بدل احدى الطّائفتين است. وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذٰاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ ؛و شما آن دوست داشتيد كه شما را آن بود كه در او حدّتى و شوكتى و سلاحى نباشد.وددت الشّىء اذا تمنّيته اودّه ودادة،و وددت الرّجل اذا احببته اوده ودّا و مودّة،و هو ودّى و وديدى،و هر دو معنى محتمل است اين جا،هم محبّت و هم تمنّا،و براى آن ذٰاتِ الشَّوْكَةِ گفت (6)،صفت احدى الطائفتين (7).و سلاح را شوكت براى تيزى خواند،من الشّوك الّذي هو النّبت تشبيه[به خار نبت] (8)؛و شوكت،كنايت باشد از حدّت،يقال:لفلان شوكة،اى حدّة؛و الشّوكة

ص : 66


1- .همه نسخه بدلها،بجز لت:الأدم.
2- .آج،لب:مرده را.
3- .اساس:تريدون؛با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:به آن كه.
6- .همه نسخه بدلها+كه.
7- .همه نسخه بدلها+است.
8- .اساس:ناخواناست؛از آو،افزوده شد؛لت:به تيه و خار نبت كرد.

و الشّكّة السّلاح،يقال:فلان شاك في السّلاح و شائك في السّلاح،و شاك من الشكّة،قال الشّاعر:

فتوهّموني انّنى انا ذلكم***شاك سلاحى في الحوادث معلم.

وَ يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ ،يعنى محمّدا.خداى تعالى مى خواهد تا حقّى (1)محمّد آشكارا كند و او را ظفر دهد بر دشمن بِكَلِمٰاتِهِ ،قيل:بامره،و قيل:بوعده؛به فرمانى كه داد شما را به قتل كفّار يا به وعده اى كه داد شما را به ظفر. وَ يَقْطَعَ دٰابِرَ الْكٰافِرِينَ ؛و ببرّد اصل كافران،و استيصال كند ايشان را و نيز تا حق به حق كند يعنى تا حق آشكارا بكند به ادلّه چنان كه مردمان بدانند كه حقّ است،و باطل به باطل كند،يعنى اظهار دليل كند بر بطلان باطل و الّا خود حق،حق باشد و باطل باطل؛نه اين به حق بايد كردن نه آن به باطل،و اگرچه كافران و گناهكاران آن را كاره باشند.

قصّه آيت آن است كه،عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير و سدّى و ابن يسار روايت كردند كه:مردى نام او كرز بن جابر القرشىّ غارت كرد بر گلّه مدينه و براند تا به منزلى كه آن را صفرا خوانند.خبر به (2)رسول-عليه السّلام-رسيد براثر او برفت،او رفته بود،او را در نيافت،بازآمد و آن سال مقام كرد.آنگه خبر آوردند كه ابو سفيان از شام مى آيد با كاروانى از آن قريش.عمرو بن عاص با ايشان بود و عمرو بن هشام و مخرمة بن نوفل الزّهرى با چهل سوار از بزرگان قريش،و مالى عظيم با خويشتن داشتند از مال و تجارت و مبلغى عطر داشتند.چون به نزديك بدر رسيدند-و آن نام چاهى است-خبر به (3)رسول رسيد از آمدن ايشان.رسول-عليه السّلام-اصحابان (4)را حثّ كرد و خبر داد به قلّت قوم و كثرت مال و گفت:اينك كاروان قريش با مال جهان،بيرون شويد تا باشد كه خداى تعالى مال ايشان به غنيمت (5)شما كند.صحابه كه اين بشنيدند بشتافتند به طمع مال و غنيمت با سلاح و بى سلاح و چنان كه اتّفاق افتاد و ايشان را گمان چنان بود كه كارزارى (6)نباشد آنجا.چون ابو سفيان بشنيد كه

ص : 67


1- .حقّى/حقّ،(ياى مجهول به جاى كسره):بم،مج،آن،لت:حقّ.
2- .همه نسخه بدلها،بجز آو،مل:بر.
3- .همه نسخه بدلها،بجز آو،مل:بر.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مج:اصحاب.
5- .آج:قسمت؛مل:نعمت.
6- .آو،بم:كارزارى.

رسول-عليه السّلام-به راه ايشان آمد،ضمضم بن عمرو الغفارىّ را به مكّه فرستاد تا مكّيان را (1)خبر كرد و بگفت كه:محمّد به راه كاروان آمده است و اگر تقاعد و تكاسل كنيد مالها ببرند و ايشان توانگر شوند و ما درويش مانيم.و ابليس (2)بيامد به مكّه بر صورت سراقة بن جعشم و اين خبر بداد و گفت: لاٰ غٰالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّٰاسِ وَ إِنِّي [21-ر] جٰارٌ لَكُمْ (3)... ،نگر!نترسيد كه امروز شما را در جهان كس غالب نباشد و من يار و همسايه شماام.اهل مكّه كه اين بشنيدند مجتمع شدند و حميّت جاهليّت را كار بستند و بانگ بزدند كه:هركس كه بازپس استند (4)، سرايش ويران كنيم و ثقلش به غارتيم.و رسول-عليه السّلام-از مدينه با لشكر بيرون (5)آمد تا به واديى رسيد كه آن را ذفران (6)گويند،آنجا خبر يافت كه قريش از رفتن او خبر يافته اند،و ساز كرده و مى آيند (7)تا كاروان را حمايت كنند و ببرند.رسول -عليه السّلام- ازآنجا برگرفت (8)و به روحاء آمد،جاسوسى را از آن قريش بگرفت و او خبر قوم بگفت و رسول-عليه السّلام-نيز جاسوسى را فرستاد مردى را از جهينه كه حليف انصاريان بود-او را عبد اللّه بن اريقط گفتند-او بازآمد و خبر قوم بازآورد و كاروان در پيش افتاد.جبريل آمد و گفت:يا رسول اللّه!خداى تعالى تو را وعده مى دهد كه يك طايفه از اين دو گروه يعنى،عير يا قريش تو را خواهد بودن،و صحابه اختيار عير و كاروان مى كردند.رسول-عليه السّلام-با اصحابان (9)مشورت كرد،گفت:اكنون چه صلاح باشد،از پس عير رويم يا با نفير كارزار كنيم؟و نفير،آن قوم بودند كه از مكّه مى آمدند از جمله قريش به حمايت كاروان،و قوم ابن دو گروه بودند،بعضى با كاروان و بعضى با نفير،اعنى قريش.و هركه او آن روز نه با اين بود و نه با آن بود،او در شمار نبود تا مثل شد اين حديث و در حق كسى كه او را بازنيابند به خير و شرّ و نيك و بد،اين مثل بگفتند:لا فى العير و لا فى النّفير.

ص : 68


1- .آج،لب:تا مكّه و مكّيان را استار؛آو،بم:تا مكّه و استار.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مج و لت+ عليه اللّعنه.
3- .سوره انفال(8)آيۀ 48.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:ايستد؛لت:استد؛مل:بايستد.
5- .مج،آن،لت:بيران.
6- .آو،آج،بم،آن:ذفرا.
7- .لت:ساز كرده اند و مى آيند؛ديگر نسخه بدلها بجز مج:ساز كرده مى آيند.
8- .همه نسخه بدلها،بجز مج و مل:برفت.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مج:صحابه.

صحابه هركسى (1)برخاستند و سخنى نكو گفتند و ابو بكر و عمر (2)سخنهاى نكو گفتند.مقداد بن عمرو،برخاست و گفت:يا رسول اللّه!آنجا كه مى روى برو و آنچه تو را فرموده اند به جاى آر كه ما در خدمت توايم،به خداى كه ما تو را آن نخواهيم گفتن كه بنى اسرايل پيغامبرشان را گفتند: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ (3).به خداى كه اگر ما را فرمايى (4)در آتش شويم،و اگر به مدينه حبشه روى با تو بياييم.رسول-عليه السّلام- دگرباره مشورت با سرگرفت.سعد معاذ گفت:يا رسول اللّه!همانا ما را مى خواهى كه انصاريانيم به اين تعريض؟گفت:

بلى،گفت:يا رسول اللّه!ما به بيعت به تو داده ايم و به خداى،و به تو ايمان آورده ايم و با تو بر سر آن عهد و پيمانيم و ما را از آن پشيمانى نيست؛اگر فرمايى كه در دريا شويم (5)طاعت داريم و فرمانبردار باشيم (6).رسول-عليه السّلام-شادمانه شد،و براى آن انصار را تخصيص كرد به اين معنى كه ايشان چون با رسول به عقبه بيعت كردند، گفتند:يا رسول اللّه!تو هنوز در ذمام ما نه اى تا به سراى ما نرسى؛چون به سراى ما فرود آمده باشى تو را حمايت كنيم،از آنچه زنان و فرزندان خود را از آن حمايت كنيم.رسول-عليه السّلام-انديشه كرد كه،نبايد كه براى آن كه ما از مدينه بيرونيم انصاريان گمان برند كه اين ذمام و رعايت او بر ايشان واجب نيست از آنچه اوّل در عقبه گفته بودند!چون سعد معاذ آن بگفت:رسول-عليه السّلام-واثق شد.سعد گفت:يا رسول اللّه!ما را ببر هركجا مى روى (7)كه-ان شاءاللّه -خداى با تو نمايد در ما آنچه چشم تو به آن روشن شود؛فانّا صبّر فى الحرب صدق فى اللّقاء.آنگه لشكر را گفت:

سيروا على بركة اللّه و ابشروا؛ برويد بر بركت خداى و بشارت باد شما را كه خداى تعالى از اين دو طايفه[يكى] (8)-يعنى،«عير»يا«نفير»-مرا وعده داده است.

امّا در«عير»ابو سفيان بود و جماعتى،و در«نفير»ابو جهل بود با لشكرى،صحابه رسول را كاروان به دل بود و برگ و ساز كارزار نمى داشتند،و دل برآن نهاده بودند (9)

ص : 69


1- .آو،آج،بم،لب،آن:هركس.
2- .اساس+رضى اللّه عنهما.
3- .سوره مائده(5)آيۀ 24.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مج+كه.
5- .آو،آج،بم،آن:شوى/شويد.
6- .مل:شويم.
7- .آو،آج،بم،لب،آن:هركجا خواهى و مى روى.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:نهاده نبودند؛مل:ننهاده بودند.

و انديشه نمى كردند كه[اگر] (1)ايشان از پس كاروان روند،قريش از پس ايشان درآيد و كاروانيان روى با پس كنند (2)و ايشان را در ميان گيرند،و رسول را -عليه السّلام-قريش بايست،ازآنجا كه دانست كه،چون قريش را كشته و اسير كرده باشد (3)،مال و اموال ايشان جمله او را بود[21-پ].پس حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:شما كه مسلمانانيد،آن دوست (4)مى داريد كه كاروان و مال و كار آسان تر و به نفع نزديكتر (5)شما را باشد؛و آنچه مراد خداى است،خلاف اين است، درست كردن حقّ است و باطل كردن باطل،يعنى ذليل كردن قريش به كارزار بدر تا مسلمانى (6)ظاهر شود،و رسول-عليه السّلام-قوّت گيرد و كافران مستأصل شوند.

آنگه گفت: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ ؛ياد كنيد اى مسلمانان چون استغاثت مى كرديد و فرياد مى خواستيد از خداى تعالى،راوى خبر گويد كه:چون رسول-عليه السّلام- به بدر رسيد،در نگريد آن (7)كثرت و شوكت و ساز و عدّت مشركان ديد و قلّت مسلمانان-چنان كه طرفى شرح داده ايم در سورت آل عمران-در عريش شد و روى به قبله كرد و جماعتى صحابه با او،و دست برداشت و مى گفت:

اللّهم انجز لي ما وعدتنى ؛بار خدايا!به روا كن (8)آنچه مرا وعده دادى!بار خدايا!تو دانى كه اگر اين گروه اندك هلاك شوند،تو را در زمين عابدى نباشد كه تو را پرستد.چندانى تضرّع بكرد تا ردا از دوشش بيفتاد.يكى از جمله صحابه گفت:يا رسول اللّه!مناشدت تو با خداى چنين باشد!هيچ انديشه مدار كه خداى تعالى وعده تو را انجاز كند.و استغاثت،طلب غوث باشد و فرياد،و اغاثت فرياد رسيدن باشد،و مستغيث فرياد- خواه باشد،و مغيث فريادرس،يقال:استغاثه و استغاث به.و در آيت به نفس خود متعدّى است. فَاسْتَجٰابَ لَكُمْ ،اى اجاب و استفعل اوّل به معنى طلب الفعل است و دوم به معنى افعل؛اجابت كرد شما را. أَنِّي ،متعلّق باشد به استجاب.و گفتند:تقدير آن است كه،بانّي.و عيسى بن عمرو در شاذّ خواند:انّي،به كسر«الف»على تقدير و

ص : 70


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها،بازپس كنند.
3- .آج،مج،لب:باشند.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مج و لت:دوستر/دوست تر.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:به نفع تر.
6- .آو،آن:مسلمانانى.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مل و لت:از.
8- .لت:روا كن.

قال:انّي. مُمِدُّكُمْ ،اى زائدكم؛من شما را مدد فرستم.و امداد،مدد فرستادن باشد.

و اصل كلمه از زيادت است،و«مادّة»و«مدّه»از اينجاست و«مدّت»نيز از اينجاست و«مدّ»نيز از اينجاست كه كشيدن باشد. بِأَلْفٍ ؛به هزار فريشته، مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ ،«من»،تبيين است. مُرْدِفِينَ ،اهل مدينه و يعقوب خواندند:مردفين، به فتح«دال»،و باقى قرّاء به كسر«دال».

ابو على گفت:هركه او مردفين خواند به كسر،قرائت او محتمل بود دو وجه را:

يكى آن كه،مردفين مثلهم؛به رديف برگرفته ديگران را،يقال:أردفت فلانا اذا جعلته رديفا لك.و وجه دوم آن كه:مردفين به معنى تابعين.اخفش گفت،يقول العرب:بنو فلانا يردفوننا؛اى يجيئون بعدنا.و بر اين قول ردفنى و اردفني واحد، قال الشّاعر:

اذا الجوزاء اردفت الثّريّا***ظننت بآل فاطمة الظّنونا

و بيشتر عرب برآنند كه ردفه اذا تبعه،و اردفه[و ردفه] (1)اذا جعله رديفا تابعا له.

و امّا بر قرائت آن كه مردفين خواند[به فتح«دال»] (2)معنى آن باشد كه:مجعولين رديفا.و در معنى او سه قول گفتند:عبد اللّه عبّاس گفت:هر فريشته ديگرى را رديف است (3)،جبّائى گفت:فريشته دو هزار بودند،لكن خداى تعالى رديفان را در اين حساب نياورد.وجه دوم،سدّى و قتاده گفتند:متتابعين (4)از پس يكديگر مى آمدند.

قول سه ام (5)مجاهد گفت:ممدّين (6)بالارداف؛مدد داده به توابع،و يقول العرب:هذه دابّة لا تردف و لا ترادف اذا لم تحمل رديفا.خداى تعالى گفت:ياد كنيد چون اندك بوديد روز بدر،استغاثت كرديد به من و فرياد خواستيد،من دعاى شما را اجابت كردم و هزار فريشته را به مدد به شما فرستادم (7).

راوى خبر گويد كه:روز بدر،جبريل فرود آمد با پانصد فريشته و ميكائيل فرود آمد با پانصد فريشته.جبريل با اين گروه به ميمنه رسول رفت و ميكائيل با آن جماعت با ميسره رسول رفت،همه با جامه هاى (8)سپيد و عمامه هاى سپيد دنبال

ص : 71


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .همه نسخه بدلها:داشت.
4- .آو،آج،بم،مج،آن:متابعين.
5- .بم،آن:سيم؛مل،مج:سيوم.
6- .اساس:ممتدين،به قياس نسخه آو،تصحيح شد.
7- .مج:فروفرستادم.
8- .اساس:جامها/جامه ها.

دستارها ميان كتفها فروگذاشته و كارزار كردند با مشركان و پيش از آن[22-ر] نكرده بودند و پس از آن نكردند.و چون فرود آمدندى عدد (1)را مدد كردندى و قتال نكردندى.عبد اللّه عبّاس گفت كه (2):مردى از مشركان حمله بردى بر مردى از مسلمانان،از بالاى سر آن مشرك آواز تازيانه برآمدى،مرد مسلمان كه نگاه كردى مشرك افتاده بودى و اثر تازيانه بر سر و روى او پيدا.و مرد كس را نديدى جز كه او را مرده يافتندى.بيامدند و رسول را اين حال بگفتند،گفت:راست مى گوييد،آن فريشتگان اند كه خداى تعالى ايشان را به يارى ما فرستاده است.و اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-پرسيد رسول را-عليه السّلام-كه:يا رسول اللّه!فرق ميان كشتگان ما و كشتگان فريشتگان چيست؟گفت:آن كه كشته شما را خون و جراحت و زخم پيدا باشد و كشته فريشتگان زخم ندارد و اثر جراحتش پيدا نشود.و اين روز هفتاد مرد را بكشتند و هفتاد را اسير كردند،و قوله: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ ،اگرچه به لفظ جمع است، مراد رسول است-عليه السّلام.از قول عمر خطّاب و عبد اللّه عبّاس و سدّى و ابو صالح و روايت باقر-عليه السّلام-حسن بصرى گفت:اين هزار با آن كه در آل عمران گفت، پنج هزار بودند كه روز بدر به مدد آمدند.و بعضى دگر گفتند:اوّل سه هزار بودند، آنگه اين هزار كه اين جا گفت و هزار رديفان ايشان تا جمله پنج هزار شدند.و بعضى دگر گفتند:پنج هزار جدا بودند و سه هزار جدا،جمله هشت هزار بودند-و اللّه اعلم بذلك.

وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ ؛نكرد خداى آن را.در ضمير خلاف كردند كه عايد با چيست؟ فرّاء گفت:با امداد است،مدد فرستادن.بعضى دگر گفتند:راجع است با اخبار از امداد براى آن كه اين خبر بر سبيل بشارت متقدّم شده بود.حق تعالى گفت:نكرد خداى آن را مگر بشارت،يعنى آن مدد يا آن خبر كه داد به فرستادن مدد نبود الّا بر وجه بشارت،و جعل خلق باشد و به معنى تصيير (3)باشد و بمعنى الحكم باشد،مثال اوّل: وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ... (4)،و قوله: وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا (5)... ،و مثال دوم:

جعلت الطّين خزفا.و مثال سه ام (6):جعل القاضي فلانا مفلسا،اى حكم بافلاسه.و

ص : 72


1- .مج:عدو.
2- .آو،آج،بم،لب،آن+بيننا؛مج،لت+بينا.
3- .مل:يصير.
4- .سوره انعام(6)آيۀ 1.
5- .سوره اعراف(7)آيۀ 189.
6- .آو،بم،آن،لت:سيم؛مل،مج،لب:سيوم.

اين[را] (1)قسمتى (2)چهارم باشد،و آن به معنى تسميه بود،كقوله تعالى: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (3).

وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ ؛و تا دلهاى شما به آن بيارامد و ساكن شود،و الاطمينان، السّكون،و نقيضه الانزعاج. وَ مَا النَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،و نصرت و يارى و ظفر نباشد مگر از نزديك خداى،يعنى به توفيق و تأييد او،نه به بأس و شدّت شما.و براى آن با خداى اضافت كرد تا گمان نبرند كه از جهت فريشتگان بود كه اگر نه فرمان خداى بودى فريشتگان فرونيامدندى،و مؤمنان هميشه منصور باشند[من قبل اللّه،اگر غالب باشند و اگر مغلوب؛چه اگر مغلوب باشند منصور باشند] (4)به حجّت پس يك بار به حجّت منصور باشند و يك بار به قهر و غلبه،و براى آن گفت كه: إِلاّٰ بُشْرىٰ لَكُمْ (5)... ،يعنى اين عدد براى بشارت و اطمينان مؤمنان گفت و الّا به يك فريشته دمار (6)جمله كفّار اهل زمين بر توان آوردن،نه بينى كه جبريل-عليه السّلام-آن هفت شهرستان قوم لوط از جاى بركند و بر گوشه پر نهاد و چندان ببرد كه آواز مرغان ايشان اهل آسمان دنيا بشنيدند،آنگه سرنگون كرد آن را. فَجَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا (7)... ،و چه رنج آيد برآن قوى (8)كه قومى ضعيفان را غلبه كند از جايى كه ايشان او را نبينند.

عبد اللّه مسعود گفت:چون أبو جهل را مى كشتم،مرا گفت (9):آن ضربات كه از هوا مى آمد و ما كسى را نمى ديديم،كه مى زد؟من گفتم:فريشتگان بودند.گفت:ما را ايشان غلبه كردند نه شما.

قوله: إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعٰاسَ أَمَنَةً مِنْهُ ،ابن كثير و ابو عمرو خواندند:اذ يغشاكم النّعاس،من غشى يغشى،على فعل يفعل،و بر اين قرائت فعلى ثلاثى بود متعدّى به يك مفعول،و بر قرائت باقى قرّاء، إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعٰاسَ به ضمّ«يا»و تشديد«شين» از افعال مزيد باشد،من التّغشية فعل متعدّى الى مفعولين.معنى قرائت عامه آن است كه:ياد كنى چون در شما پوشانيد خوابى.و معنى قرائت ابو عمرو و ابن كثير آن است

ص : 73


1- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.
2- .مل:قسمى.
3- .سوره زخرف(43)آيۀ 19.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .سوره آل عمران(3)آيۀ 126.
6- .آج،مل،لب،آن+از.
7- .سوره حجر(15)آيۀ 74.
8- .آو،بم،مل،آن،لت:قومى؛آج،لب:قوم.
9- .آج،مل:مى گفت.

كه:ياد كنى چون بازپوشيد شما را خوابى،يعنى[22-پ]چون به شما رسيد خوابى،يقال:غشيه الامر اذا أصابه و غشى الرّجل امرأته اذا وطئها،و غشى على الرّجل اذا اغمى عليه،و الغشيان؛النّكاح،و الغشاوة؛الغطاء،و غاشية السّرج؛ما يستره،و نعاس ابتداى خواب باشد،و نعس ينعس نعاسا،فهو ناعس و نعسان. أَمَنَةً مِنْهُ ،مصدر امن باشد،يقال:امن يأمن امنا و امنة و امانا،و نصب او بر مفعول له است.

مفسّران گفتند:خداى تعالى خوابى و نعاسى بر مؤمنان افگند تا از آنچه كافران مى كردند غافل بودند و خوفى به دل ايشان نرسيد.عبد اللّه مسعود گفت:[نعاس] (1)در قتال مؤمنان را امنى باشد از خداى تعالى،و در نماز غفلتى از قبل شيطان. وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطٰانِ ؛و فروفرستاد (2)شما را از آسمان آبى تا شما را به آن آب پاك كند و كيد و وسوسه شيطان از شما ببرد و دلهاى شما بر جاى بدارد و پايهاى شما ثابت گرداند و بر جاى بدارد.سبب [نزول] (3)اين آن بود كه،مسلمانان چون برسيدند،مشركان بر سر چاه بدر فرود آمده بودند و آب به دست گرفته بودند،مسلمانان براثر ايشان بر پشته اى (4)فرود آمدند از ريگى سرخ كه پاى بنمى داشت و سم اسپ بر او نمى استاد،و آب نداشتند و بعضى را جنابت رسيده بود و بعضى را حدث،و تشنگى غالب شد بر ايشان و شيطان وسواس آورد (5)ايشان را و گفت:شما دعوى مى كنى كه پيغامبر خداى در ميان شماست و شما اولياى خدايى و مشركان شما را بر آب غلبه كردند و شما اينجا ماندى بر زمين خار كه قرار (6)قدم نيست (7)بر او (8)؛بعضى جنب و بعضى محدث و تشنه و متحيّر،چگونه اوميد دارى كه شما را بر ايشان ظفر و غلبه باشد!خداى تعالى باران فرستاد كه چندان سيل خاست از او كه وادى مملو شد و مسلمانان آبها (9)برگرفتند و

ص : 74


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:فروفرستادم؛به قياس نسخه مل،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
4- .اساس:تشنه؛با توجه به آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:وسوسه كرد.
6- .آو،آج،بم،لب:جاى.
7- .آج،لب:نى/نه.
8- .مل+براى آن كه.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مج و مل:آب.

طهارت و غسل بكردند،فذلك[قوله] (1): وَ يُنَزِّلُ (1)عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ ،من الحدث و الجنابة، وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطٰانِ ،اى عذابه بوسوسته.

وَ لِيَرْبِطَ عَلىٰ قُلُوبِكُمْ ؛و تا دلهاى شما ببندد و به آن (2)باران زمين سخت شد تا ثبات قدم ايشان و چهار پايان پديد آمد،فذلك قوله: وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدٰامَ .و ابن محيصن (3)در شاذّ خواند:رجز[به ضمّ«را»] (5)،و هما لغتان،و ابو العاليه رجس خواند به «سين»هم در شاذّ؛و عرب معاقبه كنند ميان«سين»و«زا»،فى قولهم:بسق و رزق (4)و السّراط و الزّراط،و گفتند:ثبات قدم به تأييد و توفيق و صبر كرد كه ايشان را داد.

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ ،و ياد كن اى محمّد چون وحى كرد خداى[تو] (7)به فريشتگان كه،من با شماام به معاونت و يارى دادن و نصرت،يقال:فلان مع فلان على عدوّه؛ وحى كرد به ايشان كه:مؤمنان را بر جاى دارى،يعنى به قوّت دل و صحّت عزيمت و نيّت در جهاد كفّار،و گفتند:به حضور با ايشان در كارزار.و گفته اند:به معونت ايشان مؤمنان را در حرب ابو روق گفت فريشته اى آمد بر صورت مردى و با اصحابان رسول مى گفت:واثق باشى به فتح و ظفر كه ايشان با يكديگر مى گويند كه، اگر مسلمانان بر ما حمله آرند (5)،از ما كس بر جاى بنماند.مسلمانان قوى دل مى شدند،آنگه بشارتى ديگر اين بود كه مى گفت:من ترس در دل كافران افگنم، رسول-عليه السّلام-گفت:

نصرت بالرّعب مسيرة شهر ،[گفت:] (9)مرا به ترس يارى دادند يك ماهه راه،آنگه كيفيّت ضرب و تيغ زدن و مبارزت كردن بازآموخت ايشان را،گفت: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنٰاقِ ؛گردنهاشان بزنيد.اين قول عطيّه و ضحّاك است.و گفتند:«فوق»،صله است و المعنى فاضربوا الاعناق.و بعضى دگر گفتند:«فوق»،به معنى«على»است.رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى مرا نه براى آن فرستاد تا عذاب خداى كنم،انّما (6)عذاب من،ضرب الاعناق و شدّ الوثاق[باشد] (11)،يعنى قتل و اسر،دون سوختن به آتش.عبد اللّه[23-ر]عبّاس

ص : 75


1- .اساس:و انزل،به قياس با نسخه مل و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مج و مل:آب.
3- .اساس:محيص،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همه نسخه بدلها،بجز لب:نسق و نزق.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل،و مج:ظفر يابند.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:و انّما.

گفت:معنى آن است كه:فاضربوا الاعناق و ما فوقها من الرّءوس،كقوله: فَإِنْ كُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ (1)... ،يعنى اثنتين فما فوقهما.و بر اين قول:مراد سر و گردن باشد. وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنٰانٍ ،عطيّه گفت:كلّ مفصل،مراد هر بند و گشادى (2)است.عبد اللّه عبّاس و ابن جريح و ضحّاك گفتند:مراد اطراف است،و اصل او سر انگشتان دست و پاى باشد،و اشتقاق او من أبنّ بالمكان اذا اقام به و لزمه باشد، براى آن كه ملازم باشد بر جاى خود[يا] (3)بر آنچه قبض كند بر او،قال الشّاعر:

الا ليتنى قطّعت منه (4)بنانة***و لاقيته فى البيت يقظان حاذرا

يمان بن رباب گفت: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنٰاقِ ،كنايت است از صناديد و رءوس،و كُلَّ بَنٰانٍ ،كنايت است از سفله،و اين قولى لطيف است.سهل بن حنيف گفت.روز بدر ما تيغ به نزديك سر كافران مى برديم،تيغ بدو نارسيده سر ايشان از تن مى بيوفتاد،دانستيم كه آن كار ما نيست،فريشتگان مى كنند.عبد اللّه عبّاس گفت:مردى از بنى غفار مرا حكايت كرد،گفت:من و پسر عمّى از آن من روز بدر بيامديم و بر بالاى كوهى شديم منتظر آن تا دست كه را باشد و كجا غارت كنند تا ما (5)چيزى برباييم،گفت:ابرى برآمد و نزديك ما آمد و (6)ما در ميان آن ابر خمخمه (7)اسپان شنيديم و آواز سواران كه مى گفتند:اقدم حيزوم (8).امّا پسر عمّم از آن ترس بر جاى بيوفتاد و بمرد،و امّا من تماسك كردم پس ازآن كه مرا هيچ قوّت نماند و نزديك بود تا هلاك شوم.عكرمه گفت كه،از ابو رافع شنيدم-مولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:من غلام عبّاس عبد المطّلب بودم و اسلام در خانه ما آمده بود،من اسلام آورده بودم و امّ الفضل زن عبّاس بن عبد المطّلب ايمان آورده بود و عبّاس نيز مايل بود به اسلام و اظهار نمى يارست كردن براى قومش كه مخالفت ايشان نمى خواست چه او را مالى بسيار بر مردمان بود پراگنده و ابو لهب به بدر نرفته بود و بدل خود عاصم بن هشام بن المغيره را بفرستاده بود،و همچنين هر مردى كه

ص : 76


1- .سوره نساء(4)آيۀ 11.
2- .همه نسخه بدلها:بندگشايى.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس:منّى،به قياس با نسخه مل تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مج و مل+نيز.
6- .اساس:از،با توجه به نسخه آو،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:بدون نقطه؛آو،آج،مج،لب،آن:خمجمه؛بم:حمجه؛مل:جمحمه.
8- .اساس:حزوم؛به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.

نرفته بود،بدلى فرستاده بود.چون خبر آمد كه خداى تعالى ظفر داد مسلمانان را بر مشركان،آن قوم كه به مكّه بودند از ابو لهب و جز او ذليل و مهين و دل شكسته شدند و ما در خويشتن قوّتى و منعتى بيافتيم،و من مردى ضعيف بودم و تير تراشيدمى و اين روز به نزديك زمزم خيمه اى زده بودم (1)و امّ الفضل در آن خيمه بود و من در كسر (2)خيمه تير مى تراشيدم و ما شادمانه بوديم به آن خبر كه به ما رسيده بود از ظفر رسول -عليه السّلام-كه نگاه كردم (3)ابو لهب بيامد و در پس آن خيمه بنشست و پشت او با پشت من بود[و من در خيمه بودم] (4)خبر آمد كه ابو سفيان رسيد،گفت:بگوى رنجه شو (5)تا من از او خبرى پرسم.او بيامد و (6)بر او بنشست.ابو لهب گفت:يا برادر!بگو تا اين حال چگونه افتاد؟گفت:چه گويم،چندان بود كه ما ايشان را بديديم پشت به هزيمت داديم و ايشان تيغ در ما نهادند از ما مى كشتند و اسير مى كردند چنان كه خواستند و من مردم را ملامت نمى كنم كه ما جماعتى را بديديم مردانى سپيد روى بر اسپانى ابلق (7)از ميان آسمان و زمين كه كس پيش ايشان نمى توانست ايستادن.

ابو رافع گفت:من دامن خيمه برداشتم و گفتم آن فريشتگان بودند.ابو لهب دست برآورد و تپانچه اى (8)بر روى من زد،برخاستم در او جستم و او در من آويخت و مرا بر زمين زد و در (9)سر من افتاد و مرا مى زد.امّ الفضل از خيمه بيرون آمد و عمودى از عمودهاى خيمه به دست گرفت و بزد بر سر ابو لهب و سر او بشكست شجّه اى منكر، و گفت:او را زبون گرفته اى براى آن كه سيّد او غايب است!او برخاست و برفت ذليل و مهين.به خداى كه بعد از آن بيشتر از هفت روز زنده نماند تا خداى تعالى طاعونى بر او افگند و او در آن بمرد.و او دو پسر داشت[23-پ]،آن پسران او را در خانه رها كردند و از او بگريختند ترس تعدّى آن طاعون را كه ايشان از طاعون سخت ترسيدندى تا در خانه بگنديد.مردم ايشان را ملامت كردند،آخر تنى چند را به مزد بستدند تا بيامدند و آبى بر او ريختند از دور و او را بياوردند و او را در زير ديوارى

ص : 77


1- .اساس:بود؛به قياس نسخه آج،تصحيح شد.
2- .مل:پس؛لب:درك.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:كرديم.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:تا رنجه شود.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج+ذر.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مج و مل+بنشسته.
8- .مل:تپنچه؛آج،لب،مج:طپانچه.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:بر.

بنهادند و سنگ بر او انبار كردند.مقسم روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه گفت:آن مرد كه پدر مرا-عبّاس را-به اسيرى بگرفت،او را ابو اليسر (1)كعب بن عمرو گفتند از بنو سلمه،و اين مردى بود كوتاه بالا،و عبّاس مردى بلندبالا قوى فربه بود.رسول -عليه السّلام-گفت او را:عبّاس را چگونه اسير گرفتى؟گفت:با من يار بود بر اسر (2)او مردى،كه آن مرد را پيش از آن نديده بودم،و نيز دگر نديدم او را بر اين شكل و بر اين هيئت.رسول-عليه السّلام-گفت:

لقد اعانك عليه ملك كريم ؛آن فريشته كريم بوده است كه يار تو بود بر اسير كردن او.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،ذلك اشارت است بدان قتل و اسر.گفت:

آن براى آن بود كه ايشان مشاقّت (3)و مخالفت كردند با خداى و پيغامبر.و مشاقّه، مفاعله باشد من الشّقّ و الشّقّ،يعنى ايشان در شقّى بودند و خداى و پيغامبر در شقّى و جانبى دگر از مخالفت ايشان خداى و پيغامبر را،و هركس كه با خداى و پيغامبر مشاقّت و مخالفت كند،خداى تعالى سخت عقوبت است.

ذٰلِكُمْ فَذُوقُوهُ ،اشارت است به فرمان تعجيل عقوبت از قتل و اسر،گفت:

بچشى اين كه مى بينيد از كشتن و اسير كردن در عاجل!امّا عامل«ذلكم»،در او دو قول گفتند:يكى آن كه،محلّ رفع باشد على انّه خبر مبتدأ محذوف،و التّقدير:

الامر ذلكم.زجّاج گفت:نشايد كه«ذلكم»،مبتدا باشد و«فذوقوه»،خبر او براى «فا»،چه آنچه از پس«فا»آيد نشايد تا خبر مبتدا بود،لا يجوز زيد فمنطلق و لا زيد فاضربه الّا على تقدير هذا زيد فاضربه،و كما قال الشّاعر:

و قائلة خولان فانكح فتاتهم***و اكرومة الحيّين خلو كما هيا

اى هذه خولان.و وجه دوم آن است كه:محلّ او نصب باشد به فعلى مقدّر، چنان كه زيدا فاضربه،اى اضرب زيدا فاضربه.و ذوق در باب عذاب توسّع باشد براى آن كه متألّم چون ادراك الم كند،بمثابت ذائق باشد؛و ذوق،طلب ادراك طعم باشد به تناول اندكى از مذوق،و به نفس خود معنى (4)نباشد و ادراك نباشد، براى آن گويند:ذقته فلم اجد له طعما،و براى آن ذوق گفت كه،اين كه در دنيا رفت با ايشان به اضافت آنچه در قيامت خواهد رفتن بمثابت ذوق است مر آكل را،و

ص : 78


1- .اساس و مل:ابو البشر؛ديگر نسخه بدلها:ابو اليسير؛با توجّه به كتب رجال تصحيح شد.
2- .آج،لب:اثر.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:مناقشه.
4- .آو،بم،مل،آن:مغنى.

معظم طعمه عذاب پس از اين خواهد بودن. وَ أَنَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابَ النّٰارِ ،موضع آن محتمل است دو وجه را از اعراب:يكى،رفع به تقدير تكرير (1)«ذلكم»،اى ذلكم فذوقوه و ذلكم انّ للكافرين.و وجه دوم نصب،امّا به فعلى مضمر،چنان كه:

فاعلموا انّ اللّه،و امّا به تقدير«با»اى،بانّ اللّه،چون«با»بيفگند منصوب بكرد آن را.

[قوله تعالى] (2)

سوره الأنفال (8): آیات 15 تا 35

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ اَلْأَدْبٰارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ قَتَلَهُمْ وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ رَمىٰ وَ لِيُبْلِيَ اَلْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاٰءً حَسَناً إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذٰلِكُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مُوهِنُ كَيْدِ اَلْكٰافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَكُمُ اَلْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُؤْمِنِينَ (19) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُكْمُ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اَللّٰهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ يَحُولُ بَيْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ اِتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِيبَنَّ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (25) وَ اُذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اَلْأَرْضِ تَخٰافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ اَلنّٰاسُ فَآوٰاكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اَللّٰهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقٰاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (29) وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَيْرُ اَلْمٰاكِرِينَ (30) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قٰالُوا اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ أَوِ اِئْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (32) وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ يُعَذِّبَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ مٰا كٰانُوا أَوْلِيٰاءَهُ إِنْ أَوْلِيٰاؤُهُ إِلاَّ اَلْمُتَّقُونَ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (34) وَ مٰا كٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَيْتِ إِلاّٰ مُكٰاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

ترجمه

؛اى آنان كه ايمان آورده اى،چون بينى آنان را كه كافر شدند جمع شده، مكنى بر ايشان پشتهايتان.

؛و هركه دهد ايشان را آن روز پشتش [مگر سازكننده] (3)كارزار را،يا بازشونده با گروهى بازآيد به خشمى از خداى،و جاى او دوزخ بود و بد جايى (4)آن.

نكشتى شما ايشان (5)و لكن خداى بكشت ايشان را و نه انداختى تو (6)چون انداختى و لكن خداى انداخت تا بيازمايد مؤمنان را از وى آزمايش نيكو كه خداى شنواست و دانا.

آن براى آن است كه خداى ضعيف كنندۀ كيد كافران است.

؛اگر فتح مى خواستى،آمد به شما فتح و اگر بازاستى (7)وى بهتر بود[شما را] (8)و اگر بازآيى (9)ما بازآييم و غنا نكند از شما گروه شما چيزى و اگرچه بسيار بود و خداى با (10)مؤمنان است.

ص : 79


1- .اساس:تكوين؛به قياس نسخه آو،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آو،بم،آن+است.
5- .همه نسخه بدلها+را.
6- .لب+سنگريزه در روى ايشان.
7- .آو،بم،آن:ايستى/ايستيد.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .اساس:بازآى.
10- .آو،بم:وا/با.

اى آنان كه بگرويدند،طاعت دارى خداى را و رسول را و برمگردى از وى و شما مى شنوى.

و مباشى چنان كه آنان كه گفتند شنيديم و ايشان نشنوند.

بترين جانوران به نزديك خداى،كران اند،گنگان اند آنان كه ندانند.

و اگر دانستى خداى در ايشان خيرى بشنوانيدى ايشان را و اگر شنوانيدى[ايشان را] (1)برگرديدندى (2)و ايشان برگشته بودند.

[25-ر] اى آنان كه گرويدى، اجابت كنى خداى را و رسول را[چون بخواند شما را] (3)براى آنچه زنده گرداند شما را و بدانيد كه خداى تعالى جدايى افگند (4)ميان مرد و دل او،و آن كه سوى او گرد كنند (5)شما را.

؛و بترسيد و پرهيزيد از فتنه اى كه نرسد آنان را كه ستم كردند از شما خاصّه،و بدانيد كه خداى سخت عقوبت است.

؛و ياد كنيد چون شما اندك بوديد ضعيف و سست شمرده در زمين مى ترسيديد كه بربايند (6)شما را مردمان پس جاى داد شما را و نيرومند گردانيد شما را به نصرت و يارى خويش و روزى كرد شما را از پاكيها (7)تا مگر شما شكر گزاريد.

اى

ص : 80


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،بم،آن:پشت ور كردندى.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .لب:حجاب مى شود.
5- .آو،بم:به او جمع كند.
6- .آو،بم:برانند.
7- .آو،بم،مج:خوشيها.

آنان كه بگرويدى،خيانت مكنيد خداى[را و رسول را] (1)و خيانت مكنيد امانتهاى شما را،و شما مى دانيد.

و بدانيد كه خواسته هاى (2)شما و فرزندان شما فتنه است و به درستى كه خداى به نزديك اوست مزد (3)بزرگ.

؛اى آنان كه بگرويده اى اگر بپرهيزيد از خداى، كند شما را حجّتى و بپوشاند از شما بديهاى شما و بيامرزد شما را و خداى خداوند فضل و افزونى بزرگ است.

؛و ياد كن اى محمد چون مى سگاليدند (4)تو را از آنان كه كافر شدند تا بازدارند تو را ياد بكشند تو را يا بيرون كنند تو را و مى سگاليدند (5)ايشان و مى سگاليد (6)خداى تعالى و خداى تعالى بهترين سگالندگان (7)است.

[26-ر] ؛و چون برخوانند بر ايشان آيتهاى ما،گويند به درستى كه بشنيديم اگر خواهيم ما هرآينه بگوييم ما مانند اين نيست اين مگر افسانه هاى [پيشينيان] (8).

؛و چون گفتند بار خداى اگر هست اين راست و حق از نزديك تو،فروباران (9)بر ما (10)سنگها از آسمان يا بياور به ما عذابى دردناك.

و نه

ص : 81


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:خواستهاء.
3- .لب،مج:مزدى.
4- .بم،مج،آن:مكر كردند؛آو:مكر كنند.
5- .آو،بم،مج،آن:مكر مى كنند؛آج:فريب مى نمايند.
6- .آو،بم،آن:مكر مى كند؛آج:فريب مى دهد.
7- .آو،بم،مج،آن:مكركنندگان؛آج،لب:جزادهندگان مكر.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد؛بم،مج:پيشينگان.
9- .آو،بم،مج،لب:بباران.
10- .آو،بم:ورما/برما.

باشد خداى كه عذاب كند ايشان را و تو يا محمّد در ميان ايشان باشى،و نه باشد (1)خداى سبحانه و تعالى عذاب كنندۀ ايشان،و ايشان آمرزش مى خواهند.

؛و چِبُوَد (2)ايشان[را] (3)كه عذاب نكند ايشان را خداى تعالى و ايشان مى بگردانند و مى بگردند از مزكت (4)حرام (5)و نبودند و نيستند دوستان او،نباشد دوستان او مگر پرهيزكاران و لكن بيشتر ايشان ندانند.

[و نبود] (6)نماز ايشان نزديك خانه مگر صفير و دست بر هم زدن، بچشى عذاب به آنچه كافر شدى.

قوله[تعالى] (7): يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبٰارَ -الآية-.حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و گفت ايشان را:اى گرويدگان و باوردارندگان من و رسولان من!چون بينى كافران را كه به يك بار (8)به سر شما فرود آيند،نگر تا پشت بر نكنى و به هزيمت نروى.و الزّحف،الزّحمة، و قوله:زحفا،اى مجتمعين متزاحفين (9).و اصل او تدانى و تقارب باشد،قال الاعشى:

لمن (10)الظّعائن سيرهنّ تزاحف***عرض الشّفير (11)اذا تقاعس يحذف (12)

و زحف،مصدر است،براى اين تثنيه و جمع نكرد او را،و نصب او محتمل است دو وجه را؛يكى:مصدر على تقدير زاحفين زحفا،و دوم:مصدرى در موضع حال اى متزاحمين. فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبٰارَ ؛پشتهاى خود را به ايشان مدهى،و معنى آن كه [به] (13)هزيمت مروى.لفظ دبر براى استقباح حال گفت تا باشد كه ايشان استنكاف كنند ازآن كه بگريزند و همه مبالات نكردند.

ص : 82


1- .آو،بم،مج،آن:نكند؛آج:نسزد.
2- .آج،لب:چيست؛آو،بم،آن:نبايد؛مج:نباشد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:مسجد.
5- .همه نسخه بدلها:مكّه.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:يك بارگى.
9- .آو،بم،آن:مزاحفين؛آج:مزاحمين به هزيمت.
10- .اساس:انّ؛به قياس با نسخه آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
11- .اساس:عوم السّفين؛به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
12- .اساس:تحذف؛به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
13- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

آنگه گفت: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ ؛و هركه پشت به ايشان دهد به هزيمت جز كه به كارى از كارهاى كارزار،بر جاى خود رها كند تا سازى و آلتى و سلاحى و عدّتى به دست آرد. أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلىٰ فِئَةٍ ؛يا خواهد تا نزد جماعتى رود كه ايشان به او محتاج تر باشند هركه بيرون از اين دو وجه صف كارزار رها كند و پشت بر دشمن كند، فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ ؛به خشم خداى تعالى بازآيد و مستحقّ خشم خداى شود و جاى او دوزخ باشد و آن بد جاى است.و اصل زحف،تقارب باشد،يقال:

زحف للعدوّ اذا تقارب منه،و منه الزّحف في الشّعر تقارب الحروف على وجه يخرج من الطّبع.و امّا«توليه»،جعل چيزى باشد بحيث يلي غيره،و او متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:ولاّه كذا و ولاّه قفاه و ولاّه البلد و غيره.و يَوْمَئِذٍ ،هم اعرابش روا باشد هم بنايش،امّا اعراب و علّت او براى آن كه او اسمى است متمكّن بر تقدير اضافت، و نصب او بر ظرف باشد؛و امّا بنا،براى آن كه دو اسم است مركّب،كخمسة عشر و معديكرب و بعلبكّ.و«متحرّف»،و منحرف؛زائل باشد از جهت استواء و حرف الشّىء حدّه.و الحرفة،الصّنعة لأنّه ينحرف اليها.و الحرفة؛الحرمان لانحراف الرّزق عنه،و قد حورف الرّجل اذا حرم فهو محارف (1)،و منه حروف الهجاء لأنّها اطراف الكلمة،و حرف الجبل،جانبه،و حرف السّيف؛حدّه،و الحرف البعير الضّامر تشبيها بحرف الهجاء،و الحرف (2)البعير الصّلب،تشبيها بحرف الجبل.و«تحيّز»،طلب چيزى باشد تا در او متمكّن نشود،و انحاز اليه اذا انضمّ اليه،و حاز الشّىء اذا جمعه، و الحيّز،المكان الّذى فيه الجوهر.و«فئة»،جماعتى باشند از مردمان منقطع از ديگران.و گفتند:اشتقاق او من«فاء»اذا رجع باشد،و گفته اند:من فأوت رأسه بالسّيف اذا قطعته.

علما خلاف كردند در حكم آيت كه خاصّ است به روز بدر،يا عامّ در جميع مواضع؛ابو سعيد خدرى گفت و حسن بصرى و قتاده و ضحّاك:اين آيت مخصوص است و اين حكم به روز بدر،براى آن كه در زمين،مسلمانان همان بودند كه با پيغامبر حاضر بودند،اگر كسى ازآنجا بگريختى او را جاى نبودى جز كه با مشركان گريختى،اگر امروز برود هم با جماعت مسلمانان شود اين حكم در حق او ثابت نباشد.يزيد بن ابى حبيب گفت:اين حكم روز بدر بود امّا روز احد چون

ص : 83


1- .آج،بم:محارم.
2- .اساس:الحرب؛به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.

بگريختند خداى تعالى عذر خواست[27-ر]براى ايشان،گفت: إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّٰهُ عَنْهُمْ (1)... ؛و عطا گفت،آيت منسوخ است بقوله: اَلْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً (2)... ،و كلبى گفت:هركه را در كارزار بكشند اگر مقبل باشد و اگر مدبر،شهيد است.و درست آن است كه فرار از زحف معصيتى كبيره است،و اين قول عبد اللّه عبّاس است،و او گفت:اعظم الكبائر الشّرك باللّه ثمّ الفرار من الزّحف؛و اين قول صادق و باقر است -عليهما السّلام-و دليل بر اين عموم آيت است.و الفاظ عموم را در قرآن واجب بود حمل كردن بر عموم الّا كه دليلى باشد مخصّص[كه آن را تخصيص كنند و آنجا لفظ عموم است و دليل مخصّص] (3)نيست و آن آيت كه در روز احد آورد،حجّت ماست براى آن كه گفت: عَفَا اللّٰهُ عَنْهُمْ (4)... ،و عفو از گناه باشد،اگر فرار از زحف گناه نبودى عفو نبايستى از خداى.و امّا قول (5)عطا كه گفت منسوخ است،اگر تخصيص به دليل محتاج باشد نسخ اولى تر،و لا دليل على نسخه.دگر آن كه:جمع از ميان هر دو آيت ممكن است از كجا دعوى نسخ توان كردن در آيت،و آن خلاف قول جمله علماست.و قوله: فَقَدْ بٰاءَ ،اى رجع،و باء بكذا أقرّ به،و البواء،الكفو فى الدّم،و قوله: مُتَحَرِّفاً ، أَوْ مُتَحَيِّزاً ،نصب ايشان بر حال باشد و روا بود كه بر استثنا بود،كانّه قال:الّا رجلا متحرّفا او متحيّزا،آنگه صفت موصوفى محذوف باشد و هر دو وجه محتمل است.

قوله: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ قَتَلَهُمْ ،ابن[عامر و] (6)كسائى و حمزه (7)و خلف خواندند:و لكنّ اللّه،به تخفيف«نون»و رفع«اللّه»،براى آن كه حرف«انّ»و «انّ»و«كأنّ»و«لكنّ»،اين هر چهار را چون تخفيف كنند (8)عملشان باطل شود.

حق تعالى در اين آيت بازنمود بر سبيل مبالغت كه آنچه رفت روز بدر نه به قوّت و

ص : 84


1- .سوره آل عمران(3)آيۀ 155.
2- .سوره انفال(8)آيۀ 66.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .سوره آل عمران(3)آيۀ 155.
5- .آو،آج،بم،لب،آن+آن كس كه گفت-عطا و جز او-كه آيت منسوخ است.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس+و كسائى؛به قياس ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،لذا از متن حذف گرديد.
8- .اساس:كند؛به قياس آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

عزّت و منعت تو بود،بل به فضل و رحمت و تقويت و تأييد و نصرت من بود و تسبيب من[آن را] (1)از مدد فريشتگان،تا مبالغت به حدّى رسانيد كه از او نفى كرد و با خود حوالت كرد،چنان كه يكى از ما چون كسى را به دست يا به حجّت نصرت كند، گويد:خصم را نه تو غلبه كردى،بل من غلبه كردم او را.و اين ظاهر و شايع است در استعمال كه فعل از متولّى فعل نفى كند و به مسبّب اضافت كند على سبيل المبالغة في التّوسّع،چنان كه يكى از ما گويد:اين كار در قدرت قوّت تو نبود،و اگر نه عنايت من بودى و يارى و نصرت من تو را اين كار برنيامدى.و باشد كه او در آن كار كلمتى گفته باشد بيان اين قول شاعر كه گفت:

اذا ردّ عافى القدر من يستعيرها***

و العافى؛بقيّة المرق فى القدر،و يقال:له العفوة و العفاوة،حواله ردّ با بقيّة مرق كرد،و بر حقيبت آن فعل صاحب قدر باشد[و لكن] (2)چون سبب ردّ او بود اضافت با او كرد.و قوله: وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ ،مفسّران خلاف كردند در اين«رمى»كه چى بود و كى بود؟بعضى گفتند:چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله-به بدر آمد،گفت:

هذه (3)مصارع القوم ان شاء اللّه، گفت:اين فتادنگاههاى قوم است-ان شاءاللّه.چون برآمدند،گفت:

هذه قريش تجرّ بخيلائها و فخرها يكذّبون رسولك اللّهمّ انّى اسألك ما وعدتنى، گفت:اين قريش اند كه جامه به كبر و فخر مى كشند و رسول تو را به دروغ مى دارند،بار خدايا!من از تو مى خواهم آنچه مرا وعده دادى.جبريل آمد و گفت:قبضه اى خاك بردار (4)و در روى ايشان انداز.چون صفها راست كردند، رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين على را گفت:پاره اى خاك مرا ده.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-دست كرد (5)و كفى خاك و سنگ ريزه به رسول داد،رسول -عليه السّلام-در روى ايشان انداخت و گفت:شاهت الوجوه،زشت باد اين رويها، هيچ مشرك نماند و الّا خداى تعالى از آن خاك و سنگ ريزه پاره اى به چشم او رسانيد و به دهن و بينى اش.آنگه مؤمنان روى فرونهادند (6)و ايشان را كشتن و اسير كردن گرفتند.آن سبب هزيمت قوم بود.

ص : 85


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:هو؛به قياس نسخه آو،تصحيح شد.
4- .همه نسخه بدلها:برگير.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:فراز كرد.
6- .آو،بم،آج:در ايشان.

حكيم بن حزام گفت:چون روز بدر بود،ما از آسمان آوازى شنيديم كه پنداشتيم كه آواز سنگ ريزه است[27-پ]كه در تشتى (1)اندازند،و رسول -عليه السّلام-آن قبضه خاك در روى ما انداخت و ما هزيمت شديم.قتاده و انس و ابن زيد گفتند،ما را چنين روايت كردند كه:رسول-عليه السّلام-روز بدر سه كف ريگ برگرفت و يكى در ميمنه قريش انداخت و يكى در ميسره و يكى در قلب،و گفت:شاهت الوجوه؛زشت باد اين رويها،[و] (2)مشركان[به] (3)هزيمت رفتند.

سعيد بن المسيّب گفت:اين آيت در قتل ابىّ بن خلف الجمحىّ آمد،و آن،آن بود كه:او روزى استخوانى پوسيده پيش رسول آورد و به دست خرد كرد آن را،و گفت:

تو مى گويى كه،خداى اين را زنده خواهد كردن!و ذلك قوله: وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظٰامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (4).چون روز بدر بود او را به اسيرى بگرفتند:او فدا (5)كرد و خويشتن بازخريد.چون بخواست رفتن،گفت:يا محمّد! اسپى دارم كه هر روز (6)فرقى گاورس مى دهم او را به علف،تو را برآن اسپ خواهم كشتن.رسول-عليه السّلام-گفت:بل من تو را بكشم-ان شاءاللّه.چون روز احد بود،ابىّ خلف در آمد (7)برآن اسپ،مى تاخت تا به نزديك رسول رسيد.جماعتى مسلمانان پيش او رفتند تا بكشند او را،رسول-عليه السّلام-گفت:رها كنى.ايشان دور شدند.رسول-عليه السّلام-حربه اى به دست داشت بينداخت بر پهلويش زد چند استخوان پهلويش بشكست.او را ازآنجا برگرفتند و مى گفتند:باكى نيست،اين زخم كارگر نيامده است،گفت:با من مى گويى!به خداى كه طعنه اى زد مرا محمّد كه اگر ببخشند بر اهل زمين همه را هلاك كند،و من از اين جا نبرم،نشنيدى كه روز بدر گفت:من تو را بكشم-ان شاءاللّه -و او دروغ نگويد.او را بر دست گرفتند و مى بردند،بر دست مردان بمرد،هم آنجا بر راه دفنش كردند،اين آيت آمد.

صفوان بن عمرو گفت:از عبد العزيز بن جبير كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-روز خيبر كمانى بخواست،كمانى دراز پيش او بردند،نپسنديد،كمانى ديگر بياوردند، رسول-عليه السّلام-تيرى در كمان نهاد و بينداخت به جانب حصن خيبر.تير بيامد تا

ص : 86


1- .آو،آج،بم،لب،آن:طشتى.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .سوره يس(36)آيۀ 78.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:فديه.
6- .مل+ارتوعى علف.
7- .آج،لب:برآمد.

بر كنانة بن ابى الحقيق آمد و او بر بستر خفته بود و او را بكشت،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ رَمىٰ .پس حق تعالى اضافت اين فعل با خود كرد ازآنجا كه توفيق و تسديد (1)و تسبيب و تأييد از او بود،چنان كه مثال گفته شد.بعضى دگر گفتند:براى آن گفت تا ايشان اعجاب نكنند و عجب نيارند و نگويند اين ما كرديم و دهن به فخر پر كنند (2).

مجاهد گفت:سبب آن بود كه،جماعتى[صحابه] (3)در جماعتى كشتگان خلاف كردند؛اين گفت:من كشتم و آن گفت:من كشتم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ قَتَلَهُمْ .حسين بن الفضل گفت:آنچه شما كردى جراحت بود،اماتت و قبض روح از من بود،و اين قول معتمد نباشد. وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ ؛نه تو انداختى آنچه انداختى و لكن خداى انداخت،يعنى آن اجزاى خاك و سنگ ريزه نه تو رسانيده اى به چشمهاى ايشان،خداى برسانيد؛و آن تير كه به خيبر انداختى،خداى رسانيد،و اين بر وجه معجز باشد (4).

محمّد بن اسحاق گفت:آن كسر و هزم ايشان نه به انداختى تو بود،بل به آن بود كه خداى ترس تو در دل ايشان افگند.

ابو عبيده گفت:«رمى»،كنايت باشد از نصرت و خذلان،و عرب گويد:

رمى (5)اللّه لك،اى نصرك،و رماك اللّه،اى خذلك. وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاٰءً حَسَناً ؛و تا امتحان كند مؤمنان را به آن امتحان و ابتلايى نكو.و گفته اند:تا نعمت كند به آن بر مؤمنان نعمتى نيكو به نصرت و غنيمت و اجر و مثوبت.

محمّد بن اسحاق گفت:معنى آن است تا مؤمنان بدانند كه خداى چه نعمت كرد با ايشان در فتح و ظفر و مثل آن حال كه ايشان اندك بودند و دشمن بسيار تا شكر اين نعمت بگزارند (6). وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،اى سميع لأقوالهم،عليم باحوالهم، و قيل:سميع لاسرارهم،عليم باضمارهم.

ذٰلِكُمْ ؛آن،اشارت است[28-ر]به آن كه رفت از قتل و اسر.و او در محلّ رفع

ص : 87


1- .آو،آج،بم،مل،آن:تشديد.
2- .آج،بم،مج،لب،آن:بركنند.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آن:رسانيد.
5- .اساس:رضى؛به قياس با نسخه آو و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:بگذارد؛به قياس نسخه آو،تصحيح شد.

است على قول الزّجّاج به خبر مبتداى محذوف،التّقدير:الامر ذلكم؛كار آن بود كه شما ديدى. وَ أَنَّ اللّٰهَ ،در او دو قول گفتند:زجّاج گفت:محلّ او رفع است به خبر مبتداى محذوف،و التّقدير:و الامر انّ اللّه،و ديگران گفتند:محلّ او نصب است به اضمار فعلى مقدّر،و التّقدير:و اعلموا انّ اللّه، مُوهِنُ [ابن عامر و حمزه و كسائى و ابو بكر و حفص عن عاصم خواندند:«موهن»] (1)،به تخفيف و به تنوين و نصب«كيد»، من الايهان،يقال:اوهنه يوهنه ايهانا.و ابو عمرو و ابن كثير و نافع خواندند:موهن، مشدّد منوّن من التّوهين به نصب«كيد».و حفص عن عاصم خواند به تخفيف و اضافت و جرّ«كيد»: مُوهِنُ كَيْدِ الْكٰافِرِينَ ،يقال:وهن الشّىء يهن وهنا،و هو واهن،و اوهنته و وهّنته ايهانا و توهينا،بر قياس افعال لازم و متعدّى كه چون تعديه خواهى تا كنى به همزه كنى يا به تضعيف عين.و حق تعالى گفت:اين براى آن است تا بدانى كه خداى تعالى آنچه كرد به آن (2)كرد تا كيد و مكر كافران ضعيف كند.

آنگه گفت: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَكُمُ الْفَتْحُ ؛اگر طلب فتح مى كنى،فتح آمد شما را.خلاف كردند مفسّران در آن كه خطاب با كى است و سبب نزول آيت چه بود؛بعضى گفتند:سبب آن بود كه ابو جهل گفت روز بدر:اللّهمّ ايّنا كان افجر و اقطع للرّحم و اتانا بما لا نعرف فاجبهه الغداة.بار خدايا!هركه از ما فاجرتر است و قاطع تر است رحم را و چيزى آورده است[به ما] (3)كه ما نمى شناسيم او را باززن فردا،خداى تعالى اين آيت فرستاد و دعاى ايشان بر ايشان بنشنيد (4):و ابو جهل را دو مرد زدند:نام ايشان عوف و معوّذ (5)-ابناء عفراء،دو برادر بودند-و عبد اللّه مسعودش تمام بكشت (6).سدّى و كلبى گفتند:مشركان چون از مكّه بيرون مى آمدند به خانه كعبه آمدند و به استار (7)كعبه در آويختند،و گفتند:اللّهم انصر اعلى الجندين و اهدى الفئتين و اكرم الحزبين و افضل الدّينين؛بار خدايا!نصرت كن از اين دو لشكر آن را كه بلندتر است و از اين دو گروه آن را كه راه يافته تر است و از اين دو جماعت آن را كه گرامى تر است و از اين دو دين آن را كه فاضل تر است.خداى تعالى رسول را نصرت كرد بر ايشان و اين آيت فرستاد.

ص : 88


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،مل،لب،آن:براى.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آن همه نسخه بدلها:بشنيد.
5- .مل،مج،لب:معود؛آو،آج،بم،آن:مسعود.
6- .آو،آج،بم:تمام كرد.
7- .آو،بم،مل،آن:آستان.

عكرمه گفت،گفتند:بار خدايا!ما نمى دانيم كه اين دين كه محمّد آورده است چه دين است؟بار خدايا!ميان ما و محمّد حاكم تو باش و حكم بكن ميان ما بحق.فتح،در آيت به معنى حكم است،و الفتّاح،الحاكم.ابىّ بن كعب و عطا الخراسانى (1)گفتند:اين خطاب با اصحاب رسول است،خداى تعالى ايشان را گفت بر سبيل منّت كه:اگر فتح مى خواستى،فتح آمد شما را از خداى.خبّاب بن الأرت گفت،ما پيغامبر را گفتيم:يا رسول اللّه!براى ما از خداى فتح نخواهى؟روى رسول سرخ شد و گفت:آنان كه پيش شما (2)بودند ايشان را انواع عذاب كردند و به دستره (3)به دونيمه كردند و از دين خود برنگشتند (4)و اعضاى ايشان مفصّل (5)مى كردند و ايشان از دين خود برنگشتند.آنگه چنان شد كه سوارى از صنعا (6)به حضرموت آمدى آن كس نترسيدى مگر از خداى،و گوسپند از گرگ نترسيدى،شما را تعجيل است به فتح و نصرت،خداى تعالى اين آيت فرستاد.آنگه از خطاب مؤمنان عدول كرد به خطاب كافران،و گفت: وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ؛اگر بازايستيد از اين كفر (7)و تعدّى،شما را به باشد،يقال:نهيته فانتهى،افتعال مطاوع فعل باشد قياسى مطّرد.

وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ ؛و اگر شما با حرب محمّد آييد،ما با سر فتح و نصرت او شويم.

وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً ؛و گروه و جمع شما،از شما اغنايى (8)نكرد و اگرچه بسيار بودند. وَ أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ ؛نافع و ابن عامر و حفص خواندند:و انّ اللّه؛به فتح«الف»و علّت آن باشد كه گفتند:حرف جرّ مقدّر است اين جا و محذوف، و التّقدير:و لأنّ اللّه مع المؤمنين.و باقى قرّاء خواندند:و انّ اللّه،به كسر«الف»بر ابتدا؛و خداى-جلّ جلاله-به نصرت با مؤمنان است.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ؛آنگه حق[28-پ]تعالى خطاب كرد با مؤمنان،گفت:اى گرويدگان و ايمان آوردگان!طاعت داريد خداى را و پيغامبر را و امتثال فرمان ايشان كنيد. وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ ؛و از او بر مگرديد، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ؛و شما

ص : 89


1- .خورآسانى/خراسانى.
2- .پيش شما/پيش از شما.
3- .آج،لب:دست اره؛آن:استره.
4- .آو،بم،آن:بنگشتند.
5- .لب:منفصل.
6- .لب:صنعان.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مج:كفران.
8- .همه نسخه بدلها:غنا.

دعوت او مى شنويد و كلام خداى مى شنويد،«واو» (1)اوّل عطف است و دوم حال.

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ يَسْمَعُونَ ؛و چنان (2)مباشيد كه آنان كه گفتند ما مى شنويم و نمى شنيدند،يعنى به شنيدن منتفع نبودند؛به منزلت آنان بودند كه نشنوند (3)و«واو»هم حال راست.ابو على گفت:مراد به نفى سمع،نفى قبول است.بعضى گفتند:مراد منافقان اند،و اين قول محمّد بن اسحاق است.حسن بصرى گفت:مشركانند،بعضى دگر گفتند:اهل كتاب اند-جهودان و ترسايان.

قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ ،گفت:بترين جانوران،و كلّ ما دبّ على الارض فهو دابّة،و الدّبيب؛نرم رفتن باشد.اين جا كنايت است از جمله جانوران.گفت:

بترين جانوران به نزديك خداى كرّان[و] (4)گنگان باشند كه عقل را كار نبندند و انديشه نكنند.و مراد به كرّ و گنگ،آنان اند كه حق نشنوند و نگويند،نه آنان كه ايشان را آفتى و خللى باشد در گوش و زبان،چنان كه گفت: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (5).و كلام در اين معنى به استقصار رفته است.

آنگه گفت: وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ ؛و اگر خداى در ايشان خيرى دانستى،بشنوانيدى ايشان را،يعنى اگر خداى از ايشان اختيار ايمان خير و طاعت شناختى با ايشان لطف كردى تا بشنيدندى و كار بستندى؛و لكن از ايشان اختيار ايشان و اصرار ايشان بر كفران مى داند كه اگر ايشان را بشنواند نشنوند،و لكن از او برگردند و اعراض كنند و كار نبندند.ابن جريح و ابن[زيد] (6)گفتند:

لاسمعهم الحجج و المواعظ (7).و ابو على گفت:سبب نزول آيت آن بود،كه ايشان گفتند:ما تو را آنگه باور داريم كه جماعتى من (8)قصىّ بن كلاب كه سالهاست تا بمرده اند ايشان را زنده كنى تا با ما سخن گويند و ما سخن ايشان را بشنويم،خداى تعالى آيت فرستاد كه: وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ ؛كه اگر خداى در ايشان خيرى دانستى،يعنى از ايشان ايمان شناختى،لاسمعهم كلام الموتى؛كلام آن مردگان بشنوانيدى ايشان را،و اگر نيز بشنواند اعراض كنند و برگردند و عدول

ص : 90


1- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:آيت.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:چون آنان.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:آن بودند كه نشنوند.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .سوره بقره(2)آيۀ 18.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:آيت.
7- .آج:الموعظة.
8- .آو،آج،بم،لب،آن:از.

نمايند.حسن گفت اين اخبار است از علم او،چنان كه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (1)... ،و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت:شايد كه در او مقدور (2)لطفى باشد كه خداى تعالى اگر با كافر،آن بكند (3)ايمان آرد (4)؛و بس بنكند،چه اگر چنين بودى مؤدّى بودى با نقض غرضش-تعالى علوّا كبيرا.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ -الآيه،خداى تعالى در اين آيت خطاب با مؤمنان كرد و گفت:اى گرويدگان!اجابت كنيد خداى و پيغامبر را.و استجابت و اجابت يكى باشد،و آن طلب موافقت داعى باشد در آنچه با آن دعوت كند.و فرق ميان امر و دعوت آن است كه،رتبت در امر معتبر است و در دعوت معتبر نيست، إِذٰا دَعٰاكُمْ ؛چون شما را دعوت كند يعنى رسول-عليه السّلام-با كارى كه شما را زنده كند.

مفسّران خلاف كردند؛سدّى گفت: لِمٰا يُحْيِيكُمْ ،اى للإيمان؛چون شما را با ايمان دعوت كند.آنگه ايمان را حيات خواندن از دو وجه نيكو باشد؛يكى آن كه، كافر را مرده خوانده فى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتىٰ (5)... ،و دگر آن كه:ايمان،سبب حيات ابد باشد،فى قوله: وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً (6)... ،مجاهد گفت:يعنى بالحق (7)،چون شما را با حق دعوت كند.و حق را به حيات تشبيه كرد ازآن كه مفضى باشد با حيات.قتاده گفت:مراد قرآن است كه در او حيات است و نجات است و عصمت است.محمّد بن اسحاق گفت:مراد جهاد است،براى آن كه جهاد سبب حيات است،من قوله تعالى: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ [29-ر] عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. فَرِحِينَ (8)... ،و مراد به استجابت در آيت،طاعت است.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-بگذشت به ابىّ كعب-و او در نماز بود-او را آواز داد و گفت:يا ابىّ!تعال.ابىّ نماز تخفيف كرد و پيش رسول شد، رسول-عليه السّلام-گفت:يا ابىّ!چرا جواب ندادى مرا چون تو را بخواندم؟الم

ص : 91


1- .سوره انعام(6)آيۀ 28.
2- .آو:مقدّمه.
3- .مل،مج:كافر بكنند.
4- .آب،آج،بم،لب،آن:آرند.
5- .سوره نمل(27)آيۀ 80.
6- .سوره نمل(16)آيۀ 97.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:للحقّ.
8- .سوره آل عمران(3)169 و 170.

تسمع اللّه تعالى يقول: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ ،گفت:ندانستم يا رسول اللّه!لا جرم ازاين پس هرگه كه مرا بخوانى اجابت كنم تو را،و اگرچه در نماز باشم.آنگه گفت:خواهى كه خبر دهم تو را به سورتى كه در تورات و انجيل و زبور و قرآن مثل آن سورت نفرستادند؟گفت:بلى يا رسول اللّه!گفت:از مسجد بيرون نشوم تا تو را خبر ندهم.چون ساعتى برآمد،رسول برخاست تا بيرون شود.چون به در مسجد رسيد،ابىّ گفت:يا رسول اللّه!آنچه مرا وعده دادى!گفت:آرى در نماز چه خواندى؟گفت:فاتحة الكتاب.گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه مثل اين سورت در تورات و انجيل و زبور و قرآن نفرستادند،و آن سبع المثاني است،و خداى تعالى جز به من نداد (1). وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ،و بدانيد كه خداى تعالى منع كند ميان مرد و دلش.در او چند قول گفتند:

يكى آن كه،معنى آن است كه خداى منع كند ميان مرد و دلش به مرگ يا به جنون و زوال عقل،پس منتفع نباشد به دل خود و به آن تدارك فايت نتواند كردن.و آيت بر وجه تحريص باشد،على مبادرة التّوبة قبل هذه الحالة؛به توبه بشتابيد پيش ازآن كه اين حال پيدا شود.

و وجهى ديگر آن است كه:منع كند به ازالت عقل،و عقل را قلب خواند؛لما كان فيه.قال اللّه تعالى: إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَذِكْرىٰ لِمَنْ كٰانَ لَهُ قَلْبٌ (2)... ،و قال الشّاعر:

و لى الف وجه قد عرفت مكانه***و لكن بلا قلب الى اين اذهب

و اين بر سبيل مبالغت باشد كه آن را كه دل نبود كه محلّ عقل است،عقل چگونه بود!و اين وجه قريب است به وجه اوّل براى آن كه مورد او هم حثّ بر طاعت است و تدارك كار به توبه پيش زوال (3)عقل.

سه ام (4)آن كه:عبارت باشد اين ازآن كه،به بندگان نزديك است و عالم است به احوال ايشان چنان كه گفت: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (5)،كانّه قال:

انا الحائل بين المرء و قلبه و انا بينه و بين قلبه،بمعنى القرب،و معنى القرب؛العلم.

ص : 92


1- .لب:ندادى.
2- .سوره ق(50)آيه 37.
3- .پيش زوال/پيش از زوال.
4- .آج،مل،لب:سيوم؛آو،بم،آن:سيم.
5- .سوره ق(50)آيۀ 16.

وجه چهارم آن است كه:قادر است كه منع كند ميان دل و افعال او از اعتقادات و ارادات و كراهات و آنچه افعال دل است،و معنى آيت آن بود كه:

افعال جوارح شما تابع افعال قلوب است،و افعال قلوب اگر من خواهم حايل و مانع باشم ميان آن و ميان شما.

و وجه پنجم آن است كه:گفتند مؤمنان هر وقتى انديشه كردندى در آن كه دشمن بسيار است و ايشان را عدد اندك است خوفى در دل ايشان آمدى،خداى تعالى بازگفت كه:منع كنم ميان دل ايشان و ميان (1)خوف تا خائف نباشند و خوفشان به امن بدل كنم،و كافران را ظنّ ظفر و غلبه به ترس و بددلى بدل كنم.

وجه ششم در او آن است كه:من منع كنم ميان بنده و دواعى او از آنچه او را دعوت كند با كفر و قبايح به امرونهى و وعده و وعيد،و خلافى نيست كه تكليف حايل است و مانع ميان بنده و آنچه خواهد كه كند از بسيارى فعلها و مكلّف خداى است-جلّ جلاله-پس حايل او باشد ميان دل بنده و دواعى قبايح،و اين حيلولت منع و وعظ باشد نه حيلولت قهر و جبر،چنان كه عبد اللّه بن قيس الرّقيّات گفت:

حال دون الهوى و دون سرى اللّيل مصعب***و سياط على اكفّ رجال تقلّب

و ما دانيم كه اين منع به تخويف و ترهيب است نه به الجاء.

وجه هفتم آن است كه:خداى تعالى منع كند ميان دل مؤمن و ارتداد و كفر به ادلّه و حجج و ميان آن،حالا بعد حال از الطاف و آنچه او را بدان تقريب كند،و اين وجه مخصوص باشد،بالدّليل دون القهر و بالكفر دون الايمان.و انّما (2)مجبّره را [29-پ]در اين آيت (3)تمسّكى نيست،براى آن كه در آيت آن است كه،خداى تعالى حيلولت كند ميان بنده و دلش؛نگفته ميان بنده و ايمان،و اگر آيت را ظاهر[ى] (4)بودى كه اقتضاى اين كردى،واجب بودى عدول كردن از او به دليل، فكيف و لا ظاهر لها يقتضي ما ظنّوه،چه از حكيم نيكو نبود كه منع كند ميان بنده و آنچه او را فرموده باشند و او را تكليف كرده كه اين قبيح بود و قبايح بر او روان نيست.

وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ؛و شما را با او حشر و جمع كنند.«ها»،ضمير شأن و كار

ص : 93


1- .همه نسخه بدلها:.
2- .آن همه نسخه بدلها:امّا.
3- .مل+دليل و.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

است،و التّقدير:انّ الشّأن و الامر انّكم (1)تحشرون اليه.

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً ،اصل فتنه اختبار و امتحان باشد و آزمايش،و آن بليّت را كه باطن آدمى بدان پيدا شود آن را فتنه خوانند[و خصلتى و حالتى كه پديد آيد كه مردمان بر يكديگر ظلم كنند،آن را فتنه خوانند] (2).

و در آن كه مراد به فتنه چيست در آيت،مفسّران خلاف كردند:عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:بر منكر خاموش مباشيد و اغضا (3)مكنيد و رضا مدهيد (4)،عذاب خداى كه بيايد ظالم را از ناظالم تميز نكند،و اين قول بيشتر مفسّران است كه«فتنه»در آيت عذاب است،پس عذاب چون بيايد ظالمان را بر ظلم (5)باشد،و آنان را كه آن ظلم نكرده باشند بر ترك امربه معروف و نهى منكر،و آنان را كه نامكلّف باشند از اطفال و مجانين و بهايم بر سبيل امتحان.

و تقدير آيت آن است:و اتّقوا فتنة عامّة غير خاصّة بالظّالمين.

قوله: لاٰ تُصِيبَنَّ ،محتمل است دو وجه را:يكى،نفى (6)؛يكى،نهى غايب بر قول عامّه مفسّران.و عبد اللّه عبّاس گفت:نفى (7)است و در جاى صفت فتنه افتاده است.اگر گويند فعل مضارع را كه جواب قسم نباشد و شرط نباشد به قرينه ما،نون تأكيد در او نشود،لا يقال:رأيت رجلا[لا] (8)تفعلنّ كذا،انّما يقال:و اللّه تفعلنّ (9)كذا،گوييم.امّا فرّاء و كسائى گفتند:كلام متضمّن تحذير است براى آن نون در آورد،كما قالوا:اتّق الاسد لا يأكلنّك،و در اين وجه ضعفى هست براى آن كه در اين مثال كه آورد فعل مضارع در جاى جواب امر است نه در جاى صفت،و جواب درست از او آن است كه:كلام متضمّن شرط و جزاست و تقدير آن است كه:و اتّقوا فتنة لئن لم تتّقوها تصيبنّكم ظالمين و غير ظالمين؛بپرهيزيد از فتنه و بترسيد از عذابى كه چون بيايد[به ظالم و ناظالم و به خاص و عام برسد،يعنى از صفت او اين باشد كه چون بيايد]

ص : 94


1- .آج،مل،مج،لب،آن+اليه تحشرون.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،آن:اصغا.
4- .همه نسخه بدلها+كه.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:از كردن ظلم.
6- .اساس:نهى؛به قياس آو و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
7- .اساس:نصب؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .اساس:تفعل،با توجّه به نسخه آو،تصحيح شد.

عام بود به همه كس برسد چون عذاب استيصال كه امّت سلف را بود برآن تأويل كه ذكر كرديم،فلمّا اوقعه موقع الشّرط و الجزاء ادخل عليه نون التّأكيد.وجه ديگر آن است كه:لا تصيبنّ منهم نهى غايب است و در ظاهر نهى است فتنه را و در معنى مكلّف را،چنان كه يكى از ما گويد:لا ارينّك (1)هاهنا؛نبينما (2)تو را اين جا،يعنى نبايد تا اين جا باشى كه من تو را اين جا بينم!و مثله قوله في قصّة سليمان -عليه السّلام: يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمٰانُ وَ جُنُودُهُ (3)... ، و ظاهر نهى متعلّق است به سليمان و در معنى به نمل،و بر اين وجه اين دو كلام باشد هريكى مفيد و مستقلّ: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً ،كلامى باشد و، لاٰ تُصِيبَنَّ كلامى ديگر، يعنى و اتّقوا فتنة مبهمة غير موصوفة،و فايدۀ تنكير آن كه:فتنه اى كه آن را وصف نتوان كردن.آنگه گفت لاٰ تُصِيبَنَّ ؛نبادا كه آن فتنه به ظالمان رسد خاص،و بر اين قول،مغنى برعكس معنى اوّل باشد،چه اوّل را معنى آن بود كه:فتنة عامّة تصيب الظّالم و غير الظّالم،و بر اين وجه آن كه:تصيب الظّالم خاصّة دون من ليس بظالم، گفت:بترسيد از فتنه عظيم و نبادا كه آن فتنه به ظالمان رسد از جمله شما-فسبحان من تحيّر في نظم كلامه بداية العقول و ان تعاطى القول في تفسيره بكلّ سمين و غثّ اهل الفضل و اصحاب الفصول.

بدان كه:موقع نون تأكيد،اگر ثقيل باشد و اگر خفيف،جايى بود كه كلامى بود متوقّع غير واقع كالامر و النّهى و جواب القسم و الشّرط و الجزاء في قولك:افعلنّ كذا و لا تفعلنّ كذا،و اللّه لافعلنّ كذا و امّا تفعلنّ كذا افعل و لئن تفعل كذا لافعلنّ بك كذا،جز آن است كه شرط را تا«ما»در او نبود،نون تاكيد در او نبرند،نحو قوله:

فَإِمّٰا تَرَيِنَّ... (4) ؛ وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ... (5)، وَ إِمّٰا تُعْرِضَنَّ (6)... ،[30-ر]و اين«ما»به جاى «لام»است در جواب قسم،كه تا به«لام»نباشد (7)«نون»در او نيارند.و كسائى و فرّاء در جواب سؤال براى آن به تحذير تعلّل كردند،كه تحذير انّما يكون عن امر متوقّع

ص : 95


1- .آو،آج،بم،آن:رأيتك.
2- .همه نسخه بدلها:نبينام.
3- .سوره نمل(27)آيۀ 18.
4- .سوره مريم(19)آيۀ 26.
5- .سوره انفال(8)آيۀ 58.
6- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 28.
7- .اساس:باشد؛به قياس نسخه آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

غير واقع-و اللّه اعلم بمراده و (1)كلامه.

حسن بصرى گفت:آيت در صحابه رسول آمد-طلحه و زبير و عمّار-و گفت، زبير اين آيت مى خواند و مى گفت:ما سالها اين آيت مى خوانديم و ندانستيم كه از اهل اين آيت ايم (2)تا بديديم خود آيت در حقّ ما بوده است.سدّى گفت:آيت در اهل بدر آمد آنان كه ايشان مفتون (3)شدند روز جمل،مراد هم طلحه و زبير باشند.بر اين قول عبد اللّه بن مسعود گفت:هيچ كس نيست از ما و الّا مفتون است به فتنه اى،أ لا ترى الى قوله: أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ (4)... ،پس هركه از شما پناه با خداى دهد،بايد تا از مضلاّت فتن پناه با خداى دهد.حذيفة بن اليمان گفت از رسول -عليه السّلام (5)-كه او گفت:گروهى اصحابان من از پس من چيزهايى كنند (6)كه باشد كه خداى بيامرزد ايشان را آن به صحبت من،و جماعتى برآن كار كنند و برآن بروند و به دوزخ شوند.و ابو هريرة گفت كه،رسول-عليه السّلام-گفت:قيامت برنخيزد تا فتنه اى پيدا نشود عمياء مظلمه؛كور تاريك،كه آن كس كه در آن فتنه خفته باشد به از آن باشد كه نشسته،و آن كه نشسته باشد به از ايستاده باشد،و آن كه ايستاده باشد به از رونده باشد،و آن كه رونده باشد به از دونده باشد.يكى از جمله اصحاب،رسول را-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه!اگر اين فتنه مرا دريابد و من در تاختن باشم؟گفت:تاختن مكن،با رفتن آى.گفت:اگر در رفتن باشم؟ گفت:بايست.گفت:اگر ايستاده باشم؟گفت:بنشين.گفت:اگر نشسته باشم؟ گفت:دستها با خويشتن گير و نگاه دار كه بنده مظلوم باشى به از آن باشد كه بندۀ ظالم باشى.

و حذيفة بن اليمان گفت:رسول-عليه السّلام-گفت:فتنه اى بيايد چو پاره هاى (7)شب تاريك،در او هلاك شود هر شجاعى سخت و هر سوارى نكير و نيك تاز،و هر خطيبى فصيح.و رسول-عليه السّلام-گفت:

[انّ الفتنة تجىء فتنسف العباد نسفا

ص : 96


1- .همه نسخه بدلها:من.
2- .مل:هستيم.
3- .همه نسخه بدلها بجز مج و لب:مقتول.
4- .سوره تغابن(64)آيۀ 15.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مج+شنيدم.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مج،مل،لب:مى گفتند.
7- .اساس:پارها/پاره ها،با ادغام دو حرف همجنس.

فينجوا العالم منها بعلمه] (1)؛ فتنه بيايد و بندگان خداى را نيست (2)كند،عالم از آن به علم نجات يابد، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ؛و بدانى كه خداى سخت عقوبت است.

وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ ؛حق تعالى به اين آيت خطاب كرد با مهاجر،گفت:ياد كنيد چون شما در زمين مكّه اندك عدد بوديد و ضعيف قوّت بوديد در ابتداى اسلام، تَخٰافُونَ ؛مى ترسيد (3)ازآن كه مردمان درربايند (4)شما را،يعنى اهل پارس و روم، فَآوٰاكُمْ ؛شما را با مدينه برد، وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ ؛و دست شما قوى بكرد به نصرت و فتح كه داد شما را روز بدر و مدد فريشتگان، وَ رَزَقَكُمْ ؛و روزى داد شما را از روزيهاى حلال پاكيزه،و آن غنيمت است كه شما را حلال كرد كه پيش از شما حلال نبود امّتان ديگر را،و اين براى آن كرد تا شما شاكر نعمت او باشيد.قتاده گفت:مراد جمله عرب است كه پيش از آمدن رسول -عليه السّلام-از همه جهان ذليل تر بودند و به شكم گرسنه تر و به تن برهنه تر و به زندگانى شقى تر و به ديانت گم تر (5)تا زنده بودند با شقاوت و شدّت بودند و چون بمردند مستحقّ دوزخ بودند،موقوف بودند بر دو دشمن سخت:پارسيان و روميان، خورده همه جهان بودند و در همه زمين ايشان را چيزى نبود كه كسى را بر ايشان به آن حسد آمدى،و در همه زمين از ايشان ذليل تر كسى نبود تا خداى تعالى رسول[را] (6)بفرستاد و اسلام ظاهر كرد،بدو ممكّن شدند و محترم و فراخ روزى و پادشاه و مسلّط بر مردمان،بر چنين حال شكر بايد كردن كه اين براى آن كرد تا شكر كنيد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ ؛خداى تعالى،به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و بگفت:اى گرويدگان!با خداى و پيغامبر خيانت مكنيد.عطاء بن ابى رباح گفت از جابر بن عبد اللّه الانصارىّ كه گفت:سبب نزول آيت آن بود[30-پ] كه،جبريل آمد و رسول را خبر داد كه:ابو سفيان فلان جاى فرود آمد با جماعتى مشركان.و ساز بكنيد و خبر پوشيده داريد و ناگاه به سر ايشان شويد.يكى از جمله منافقان نامه اى نوشت و خبر داد ابو سفيان را از آمدن مسلمانان،و گفت:بر حذر

ص : 97


1- .آج،مى ترسيدى.
2- .همه نسخه بدلها:پست.
3- .آج،مى ترسيدى.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مج و مل:دريابند.
5- .آو:گمراه تر.
6- .آو:گمراه تر.

باشيد (1)از محمّد و اصحاب او!خداى-تعالى-اين آيت فرستاد.سدّى گفت:آيت در جماعتى آمد كه ايشان سرّى بشنيدندى از رسول-عليه السّلام-[افشا كردندى تا به مشركان رسيدى.زهرى و كلبى گفتند:آيت در ابو لبابه آمد و در هارون بن عبد المنذر الانصارىّ من بنى عوف بن مالك،و اين آن گاه بود كه] (2)جهودان بنى قريظه را حصار مى داد[رسول-عليه السّلام-] (3)بيست و يك روز.كس فرستادند و طلب صلح كردند بر آنچه بنو النّضير كرده بودند،و جاى خود بازگذارند و به اذرعات و اريحا شوند از زمين شام.رسول-عليه السّلام-گفت:صلح نكنم الّا بر آنكه بر حكم سعد معاذ فرود آييد.گفتند:نكنيم تا ابو لبابه را بر ما نفرستى (4)تا با او مشورتى كنيم.رسول -عليه السّلام-ابو لبابه را آنجا فرستاد و او را با ايشان مناصحتى بود براى آن كه مال او و فرزندان او در دست ايشان بود.او را گفتند:چه گويى در (5)حديث سعد معاذ و آن كه ما را مى فرمايند كه بر حكم او فرود آييد؟گفت:نبايد،و اشارت كرد به دست فرا حلق و گفت:ذبح و كشتن باشد.ايشان گفتند:ما فرونياييم بر حكم او،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ .ابو لبابه گفت:

من هنوز آيت ناشنيده و قدم من از جاى خود زائل ناشده كه من دانستم كه من خيانت كرده ام با خداى و رسول،پشيمان شدم و فرود آمدم (6).چون بيامدم،اين آيت در باب من آمده بود.

راوى خبر گويد كه:ابو لبابه بيامد و خويشتن در ستون مسجد بست و سوگند بخورد كه طعام و شراب نخورم تا بميرم،يا خداى توبه ام قبول كند.هفت شبان روز طعام و شراب نخورد تا بيوفتاد و ضعيف شد و بى هوش گشت،خداى تعالى توبه او بپذيرفت.او را گفتند:خداى تعالى توبه تو بپذيرفت،گفت:و اللّه كه من خود را بازنگشايم جز كه رسول مرا بازگشايد.رسول-عليه السّلام-بيامد و او را بازگشود.

ابو لبابه گفت:تمام (7)توبه من آن است كه،از زمينى و سرايى كه در او اين گناه كردم بروم و از جمله مال خود بيرون آيم.رسول-عليه السّلام-گفت:نه ثلثى از مال

ص : 98


1- .همه نسخه بدلها:بجز مج،مل،آن:باش.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .مل،مج:فرستى.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج+.
6- .اين همه نسخه بدلها،بجز مل و مج+و بيامدم.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:تمامى.

به صدقه بده تا كفّارت گناهت باشد،و اين روايت كرده اند از باقر و صادق -عليهما السّلام.

محمّد بن اسحاق گفت:معنى آيت آن است كه،اظهار حق مكنيد (1)رسول را تا به شما گمان نيك برد آنگه در سرّ مخالفت كنيد او را،پس اين قول خطاب با منافقان باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:با خداى خيانت مكنيد به ترك فرائض و با رسول به ترك سنن.قوله: وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِكُمْ ،در او دو قول گفتند؛يكى آن كه:«واو» عطف است و محلّ او جزم است على النّهى،و المعنى لا تخونوا،ايضا اماناتكم وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،«واو»،حال است؛و نيز با امانات خود خيانت مكنى و شما دانى كه آنچه مى كنى خيانت است.وجه ديگر آن است كه:«واو»جمع است و محلّ او نصب است،و التّقدير:و ان تخونوا اماناتكم،على معنى مع ان تخونوا اماناتكم،با آن كه خيانت كنى با امانات خود،و مثال او چنان باشد از كلام بر دو وجه كه:لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن،و تشرب اللّبن،در اوّل نهى باشد از هر دو،و در دوم نهى باشد عن الجمع منهما.قال الشّاعر فى الوجه الثّانى الّذى هو الجمع بينهما:

لا تنه عن خلق و تأتى مثله***عار عليك اذا فعلت عظيم

اى،مع ان تأتى مثله.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به امانات ايشان،هر چيزى است كه از مردمان پوشيده باشد از فرائض خداى،چون:غسل جنابت و روزه و نماز و زكات.ابن زيد گفت:معنى امانات،ديانات است اين جا،و اين خطاب با منافقان است كه:در سرّ مدارى آنچه به علانيه خلاف آن گويى! قتاده گفت:مراد،دين خداى است[31-ر]،يعنى اين دين كه از خداى به امانت دارى نگاه دارى تا با او سپارى كه اداى امانت واجب بود.و خيانت در تعارف (2)منع حقّى باشد كه اداى آن واجب بود،و او ضدّ امانت باشد،و اصل او در لغت نقصان بود،

قال النّبى-عليه السّلام: ادّ الامانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك ؛امانت با آن ده كه تو را امين دارد و خيانت مكن با آن كه با تو خيانت كند.

جبّائى گفت:نهى است از خيانت در غنيمت.و امانت از امن باشد و آن حالتى بود

ص : 99


1- .آن:مى كنى.
2- .اساس:تفاوت،به قياس نسخۀ آج و اتّفاق نسخه ها،تصحيح شد.

كه با آن ايمن باشند از منع حق كردن از اداء. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،در او دو قول است؛يكى آن كه:تعلمونها امانة؛و شما دانى كه آن امانت است،و دوم آن كه:شما دانى كه عقاب آنچه باشد،بخلاف آنان كه ندانند.

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ ،يعنى آن مالها و فرزندان كه به نزديك بنى قريظه است.گفت:بدانى كه آن مالها و فرزندان فتنه و بلاى شماست،و بر اين قول آيت مخصوص باشد به ابو لبابه و ممتنع نباشد كه آيت در حقّ او آمده باشد و ديگران داخل باشند در آن حكم و مراد به آن خطاب.و بيان كرديم كه:«فتنه»، اصل او،اختبار و امتحان باشد.و مورد و معنى آيت آن است كه:زنهار تا به مال و فرزندان مفتون نشوى كه آن سبب فتنه شماست!و در اين منگرى و آن ياد كنى كه به نزديك خداى تعالى مزدى عظيم هست و ثوابى جزيل،آن را كه متابعت حق كند در اين باب و مخالفت هوا.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،حق تعالى گفت،در اين آيت:اى گرويدگان!اگر از خداى بترسى و از معاصى او اجتناب كنى و از خيانت دور باشى، يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقٰاناً ،خداى تعالى شما را[فرقانى] (1)و مفارقتى كند.مجاهد گفت:مخرجا في الدّنيا و الآخرة،اى مخلصا؛خداى شما را در دنيا و آخرت خلاص و رستگارى دهد.ابن زيد و ابن اسحاق گفتند:هدايت دهد شما را در دلهايتان كه به آن فرق كنى ميان حقّ و باطل.سدّى گفت:نجات و رستگارى دهد شما را.فرّاء گفت:

فتحا و نصرا؛شما را فتح و نصرت دهد،كقوله (2):يوم الفرقان،اى يوم بدر و هو يوم الفتح و الظّفر.جبّائى گفت:فرقى كند ميان شما و دشمنان شما در ظاهر و در حكم به نصرت شما و خذلان ايشان به اعزاز شما و اذلال ايشان به ثواب شما و عقاب ايشان.

و«فرقان»مصدر باشد،كالسّبحان و الغفران و الرّجحان. وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ ؛و سيّئات شما مكفّر كند و آن تقوى و پرهيزكارى به كفّارت گناهان شما كند، وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ؛و بيامرزد شما را،و خداى تعالى خداوند فضل و نعمت عظيم است.

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ؛و ياد كن اى محمّد چون مكر كردند به تو كافران.و المكر؛الفتل الى جهة الشّر في خفية؛مكر كسى را با جهت شر پيختن

ص : 100


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مج:لقوله.

باشد در خفيه و پوشيدگى،من قولهم:امرأة ممكورة،اى مفتولة الخلق محكمته.تا بازدارند تو را يا بكشندت يا از شهر (1)بيرون كنند.و عبد اللّه عبّاس و جماعتى مفسّران گفتند كه:چون انصاريان ايمان آوردند و با رسول-عليه السّلام-بيعت كردند،قريش از آن بشكوهيدند (2)و ترسيدند كه كار رسول-عليه السّلام-بلند شود (3).مشايخ ايشان مجتمع شدند در سراى ندوه تا مشورتى كنند در كار او.و رؤساى ايشان آن روز عتبه بود و شيبه-پسران ربيع-و ابو جهل و ابو سفيان بود و طعيمة بن عدىّ و النّضر بن الحارث و ابو البخترى بن هشام و زمعة بن الاسود و حكيم بن حزام و نبيه و منبّه-پسران حجّاج-و اميّة بن خلف چون،مجتمع شدند و بنشستند ابليس- عليه اللّعنه-بيامد بر صورت پيرى.چون او را ديدند گفتند:تو كيستى؟گفت:من مردى از اهل نجد،شنيدم كه شما راى خواهيد زدن در حقّ اين محمّد،خواستم تا من نيز حاضر باشم و راى شما بشنوم و اگر صواب باشد از پيش ببريم و اگر خطا باشد من نيز راى زنم كه شما از من نصيحت بينيد و شنويد.گفتند:روا باشد.

ابو البخترىّ گفت:راى من در او آن است كه،او را بگيرى و در خانه اى محبوس كنى و بند برنهى و در خانه برآرى و سوراخى رها كنى كه طعامى و شرابى به او مى دهيد،و او را آنجا رها كنيد[31-پ]تا بمردن چنان كه با دگر شاعران كردند از زهير و نابغه.ابليس بانگ بر او زد و گفت:بد راى است اين كه ديدى،اين با كسى توان كردن كه او را اهلى و عشيرتى و عزّتى (4)و منعتى نباشد،امّا محمّد كه از بنى هاشم باشد و از قوم خود اتباع دارد و از برون اتباع دارد[اگر] (5)او را يك دو روز محبوس كنيد خويشان او بر شما بيرون آيند و مدد خواهند از انصاريان و با شما قتال كنند و او را بيرون آرند و راى شما باطل شود.از سر آن برفتند و گفتند:راست گفت اين شيخ نجدى.هاشم بن عمرو من بنى عامر بن لؤىّ گفت:راى (6)آن است كه اين مرد را بياريد و بر شترى نشانيد و سر شتر در بيابان نهيد (7)و از ميان خودش (8)بيرون

ص : 101


1- .همه نسخه بدلها:شهرت.
2- .آو،بم:بشكوهيدن/بشكوهيدند.
3- .آو،آج،لب،آن:بلند شد.
4- .آو،آج،بم:غوثى؛آن:دعوتى.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج+من.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مج:دهيد.
8- .خودش/خود او را.

كنيد تا برود و از وى گفتاگوى (1)او برهيد.ابليس گفت:بئس الرّأى ما رأيتم (2)؛بد راى است اين كه ديدى!مردى به اين صفت كه اوست با حسن خلق و خلق و حلاوت منطق و ذلاقت لسان و فصاحت تمام از ميان شما بشود،هركجا شود و هركه را دعوت كند اجابت كنند و مفتون شوند،تا نه بس،لشكرى جمع كند و بيايد و جهان بر شما تنگ كند و مردانتان را بكشد و زنانتان را آواره كند.گفتند:صدق الشّيخ النّجدىّ.ابو جهل گفت:راى من آن است كه،ده مرد را از بطون امّهات (3)قريش اختيار كنند (4)و نصب كنند تا او را بكشند آشكارا،چنان كه مردمان دانند كه او را كه كشته است تا خون او در قبايل متفرّق شود،طلب قصاص نتوانند كردن لا بد به ديت راضى شوند.شيخ گفت:نعم ما رأيت،الرّأى رأيك؛نيك راى است اين كه ديدى (5)!و روايت ديگر آن است كه:اين راى ابليس زد،و اين درست تر است، همه با رأى او آمدند و گفتند:الرّأى رأى الشّيخ النّجدىّ؛راى،راى پير نجدى است، و برآن اتفاق كردند و ده مرد را از قريش اختيار كردند و نصب كردند بدان كار.

جبريل آمد و اين آيت آورد،رسول را-عليه السّلام-خبر داد از آن احوال و گفت، خداى تعالى مى فرمايد كه:مضجع خود رها كن و از شهر بيرون شو.رسول-صلّى اللّه عليه و آله-اميرالمؤمنين على را بخواند و گفت:خداى امر فرموده (6)است كه:از اين شهر برود (7)،تو را امشب بر جاى من مى بايد خفتن تا قريش اگر تعرّض من كنند، جاى من خالى نبينند كه بر سر (8)براثر من بيايند،و اگر مكروهى به من خواهند رسانيدن به من نرسد،و جامه خود بركشيد و بدو داد و گفت:جامه من درپوش و بر جاى من بخسب.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-همچنان كرد،و رسول-عليه السّلام-از سراى بيرون آمد و اين جماعت بر در سراى بودند اين آيات مى خواند: إِنّٰا جَعَلْنٰا فِي أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقٰانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ -الى قوله: فَهُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ (9)،و هريكى را پاره اى خاك بر سر كرد و بگذشت و به غار رفت و اميرالمؤمنين را به مكّه

ص : 102


1- .آو،آج،بم،مل،آن:گفت و گوى.
2- .آو؛رأيت.
3- .ديگر نسخه بدلها،ندارد.
4- .آو،آج،لب،آن:كنى/كنيد؛بم:كردند.
5- .آو،آج،لب،آن:تو كردى.
6- .همه نسخۀ بدلها،بجز مل و مج:مى فرمايد.
7- .آو،آج،بم،لب:بيرون شو.
8- .مل:بس.
9- .سوره يس(36)آيات 8 و 9.

رها كرد بر سر اهل و خانه و آنچه او را بود و آنچه از ودائع مردمان به نزديك او بود،كه مردمان مكّه ودائع پيش او بنهادندى براى صدق و امانتش،و مشركان همه شب على را مراقبت مى كردند بر گمان آن كه او محمّد است،تا صبح برآمد،در سراى رفتند با تيغها تا رسول را بكشند.اميرالمؤمنين -عليه السّلام- ازآنجا برخاست و گفت (1):

چه كار را آمده ايد و چه مى خواهيد؟گفتند:محمّد كجاست (2)؟گفت:كجاست (3)، گفت:(ما كنت عليه رقيبا)؛من رقيب او نبودم.ايشان از سراى بيرون آمدند،پى ديدند،گفتند:محمّد رفته است و همانا اين خاك بر سر ما او كرده است!و پى آوردند تا به در غار كه رسول-عليه السّلام-در آنجا بود،و خداى تعالى عنكبوت را برگماشت تا در غار را نسج (4)كرد،ايشان گفتند:پى تا اينجاست؛در اين غار نشده است،چه اگر در غار شده بودى اين نسج عنكبوت دريده شده بودى،از اين جا به زمين فروشده است يا به آسمانش برده اند،و خداى تعالى در حقّ اميرالمؤمنين [اين آيت بفرستاد: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ (5)... !و در اين قصّه اين آيت] (6)بفرستاد: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ ،اى ليوثقوك،فى قول ابن عبّاس و مجاهد و السّدى.و مقسم (7)گفت:تا بندت برنهند.عطا گفت و عبد اللّه بن كثير:تا تو را محبوس كنند.ابو حاتم و ابان بن تغلب گفت:ليثخنوك بالجراحات و الضّرب؛تا[32-ر]تو را بزنند و مجروح كنند،قال[الشّاعر،شعر] (8):

فقلت ويحك ما ذا في صحيفتكم***قالوا الخليفة امسى مثبتا وجعا.

ابراهيم النّخعى در شاذ خواند:ليبيّتوك؛تا بر تو شبيخون آرند،و اين قرائت لايق است؛جز آن است كه شاذّ است،و نيز معنى او داخل باشد فى قوله:

أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ ؛تا تو را از شهر بيرون كنند-چنان كه برفت. وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّٰهُ ؛ايشان مكر مى كردند (9)و خداى مكر مى كرد (10).در او چند قول گفتند؛يكى آن كه:جزاى مكر ايشان كند (11)؛آنگه«جزا»را به لفظ مجزى برخواند براى ازدواج

ص : 103


1- .آج،لب+چه كسانيد.
2- .ديگر نسخه بدلها،عبارت«گفت كجاست»را ندارد.
3- .ديگر نسخه بدلها،عبارت«گفت كجاست»را ندارد.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:بتنيد.
5- .سوره بقره(2)آيۀ 207.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آج،آن:مقيم.
8- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:مكر مى كنند.
10- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:مى كند.
11- .آو،آج،لب،آن:مى كند؛بم:مى كنند.

را،كقوله: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (1)... ،و كقوله: فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ (2)... ،و كقول عمرو بن كلثوم:

الا لا يجهلن احد علينا***فنجهل فوق جهل الجاهلينا

و معلوم است كه هيچ عاقل به جهل فخر نيارد و جز او مقابله جهل خواست.

قولى دگر آن است كه:با ايشان معاملت مكّاران كند،فعلى كه صورت مكر دارد و اگرچه در معنى عدل باشد مكر نباشد، وَ اللّٰهُ خَيْرُ الْمٰاكِرِينَ ؛و خداى بهترين - مكركنندگان است براى آن كه مكر ايشان بيفتاد و آنچه خداى كرد موافق خواست و رضاى او آمد.

وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا -الآيه، حق تعالى در اين آيت حكايت كرد از عناد و جحود كافران،گفت:چون آيات ما از قرآن بر ايشان خوانند،گويند:بشنيديم اين قرآن را اگر ما نيز خواهيم مانند اين بگوييم،كه اين نيست الّا فسانۀ (3)پيشينگان.خداى تعالى تكذيب ايشان كرد به تحدّى (4)تا عاجز شدند،و آنگه خبر داد كه:نه عرب تنها،اگر جنّ و انس جمع شوند بر آنكه مثل اين قرآن بيارند نتوانند آوردن،و اگرچه بعضى را معاونت كنند، فى قوله: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ (5)-الآية.بعضى مفسّران گفتند:اين آيت در نضر بن الحارث بن كلده.آمد كه او به پارس و حيره رفته بود به تجارت،و كلام ايشان شنيده بود،و ذكر اخبار عجم و جهودان و ترسايان را ديده بود كه تورات و انجيل خواندندى و نماز كردندى،چون به مكّه آمد،رسول را يافت كه قرآن مى خواند و نماز مى كرد،گمان برد كه اين جنس آن است گفت:اين اخبار اوايل است و قصّه امم پيشين.سدىّ گفت:اساطير الاوّلين،اى،اساجيع اهل الحيرة؛سجعهاى اهل حيره است.و اساطير،جمع اسطورة و اسطارة (6)باشد،و گفتند:جمع جمع است،سطر و اسطار و اساطير.و اصل او من السّطر باشد،و هو الكتابة.

وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ -الآية،اين آيت (7)در

ص : 104


1- .سوره شورى(42)آيۀ 40.
2- .سوره بقره(2)آيۀ 194.
3- .آج،لب:افسانه.
4- .آج،مل:به حدّى.
5- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 88.
6- .اساس:اساطره؛به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها+نيز.

النّضر بن (1)الحارث آمد،چون گفتند: لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا ؛اگر ما خواهيم،مثل اين بگوييم،و اين اساطير اوّلينان است.عثمان بن مظعون گفت:اتّق اللّه،از خداى بترسى كه محمّد حق مى گويد.گفت:من نيز حق مى گويم.گفت:محمّد مى گويد:

لااله الاّاللّه؛گفت:من نيز مى گويم:لااله الاّاللّه؛و لكن مى گويم:هؤلاء بنات اللّه [يعنى] (2)بتان را،و«حق»منصوب است به خبر«كان»و«هو»،عماد است و توكيد (3).

آنگه اين كافر گفت:بار خدايا!اگر چنان كه اين كلام تو است و حق است و از نزديك تو است بباران بر ما سنگ از آسمان.ابو عبيده گفت:در رحمت مطر گويند،و در عذاب امطر گويند،قال اللّه تعالى: وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ حِجٰارَةً... (4)، وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ... (5)،و در حق او آمد: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ، لِلْكٰافِرينَ لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ (6).عطا گفت،در حقّ او آمد: سَأَلَ سٰائِلٌ ،ده آيت و بسى (7)از قرآن فرود آمد.سعيد جبير گفت:رسول-عليه السّلام-روز بدر سه كس را بكشت به صبر،و كشتن صبر آن باشد كه،كسى را محبوس بكنند و طعامش ندهند و شراب تا بميرد-مطعم بن عدىّ را و عقبة بن ابى معيط را و نضر بن الحارث را-و نضر، اسير مقداد بود،چون رسول-عليه السّلام-فرمود تا او را بكشند،مقداد گفت:يا رسول اللّه!اسير من است.رسول-عليه السّلام-گفت:دانى كه او در كتاب خداى چه گفت:مقداد دگرباره شفاعت كرد.رسول همان بازگفت:بار (8)سوم رسول -عليه السّلام-گفت:

اللّهم اغن (9)المقداد من فضلك ؛بار خدايا!مدد فضلت از مقداد بازمگير.مقداد گفت:يا رسول اللّه![32-پ]من نيز اين دعا طمع داشتم.

قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ -الآية.مفسّران خلاف كردند؛ محمّد بن اسحاق گفت:اين حكايت كلام مشركان است،و معنى مردود است بر كلام اوّل كه از ايشان حكايت كرد كه ايشان گفتند:ما از عذاب ايمنيم اگر محمّد

ص : 105


1- .همه نسخه بدلها:نضر بن.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .بم:توكيل.
4- .سورۀ حجرات(15)آيۀ 74.
5- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 173؛سورۀ نمل(27)آيۀ 58.
6- .سورۀ معارج(70)آيات 1 و 2.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آن:بيشتر.
8- .همۀ نسخه بدلها:به بار.
9- .همۀ نسخه بدلها:اعن.

راست مى گويد كه پيغامبر است،براى آن كه هيچ امّت را عذاب نكنند و پيغامبران در ميان ايشان باشد،و نيز آن كه ما استغفار مى كنيم و تا استغفار كنيم عذاب نيايد.

خداى تعالى بر ايشان رد كرد،بقوله: وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ يُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ ،و بعضى دگر گفتند:اين كلامى است مستأنف،و عطف نيست بر كلام مشركان،و حكايت كلام ايشان نيست،بل خداى تعالى گفت:يا محمّد!تو در ميان ايشان باشى خداى اينان را عذاب نكند و نيز عذاب نكند اينان را تا استغفار كنند.

آنگه در تأويلش خلاف كردند؛ابن ابرى (1)و ابو مالك و ضحّاك گفتند:خداى تعالى اين آيت به مكّه فرستاد و رسول در ميان ايشان بود.چون رسول-عليه السّلام- ازآنجا بيرون آمد،جماعتى مسلمانان آنجا بماندند،ايشان چارۀ ديگر نديدند جز استغفار،استغفار مى كردند.چون آن جماعت مسلمانان از ميان ايشان بيرون آمدند، خداى تعالى ايشان را عذاب كرد به فتح مكّه و قتل و اسر،و ايشان را پراكنده و مستاصل كرد.عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ كس را با وجود پيغامبر هلاك نكنند و تا مؤمنان در ميان ايشان باشند ايشان را عذاب نيايد.چون پيغامبر و آنان كه بدو ايمان دارند بروند،خداى عذاب فرستد،چون رسول بيامد و مؤمنان به مدينه هجرت كردند، خداى تعالى ايشان را روز بدر هلاك كرد.

روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:استغفار راجع است با مشركان،و استغفار ايشان آن بودى كه ايشان گرد خانه طواف كردندى و گفتندى:لبّيك لبّيك لبّيك لا شريك لك الّا شريك هو لك تملكه و ما ملك غفرانك[اللّهمّ] (2)غفرانك.يزيد بن (3)رومان گفت و محمّد بن قيس كه،قريش گفتند:چون افتاد اين كه محمّد را خداى از ميان ما اكرام كرد؟ اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ،چون شب در آمد پشيمان شدند از اين گفتار و بترسيدند و گفتند:غفرانك اللّهم غفرانك،خداى تعالى اين آيت فرستاد.ابو موسى اشعرى گفت:دو امان در ميان ما بود،يكى:رسول-عليه السّلام-و يكى:استغفار.رسول-عليه السّلام-از ميان ما برفت و استغفار ماند.قتاده و سدّى و ابن زيد گفتند:معنى آيت آن است كه،خداى تعالى عذاب نكند ايشان را تا تو در

ص : 106


1- .مل:ابن آمدى.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،آن:مرثد بن.

ميان ايشان باشى،و ما دام تا ايشان استغفار كنند اگر كنند جز كه استغفار نكردند و نيز نكنند،و اگر كردندى مؤمن بودندى.مجاهد و عكرمه گفتند:مراد به استغفار، اسلام است؛مى گويد:اگر اسلام آوردندى ايشان را عذاب نكردندى.و روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:مراد به استغفار نماز است ما دام تا نماز كنند عذاب نيايد.حسن بصرى گفت:آيت منسوخ است به آيت دگر كه از دنبال آن است، وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ يُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ ،نبينى كه ايشان را به حصار مكّه و قحط و قتل در فتح مكّه عذاب كرد،و اين درست نيست براى آن كه خبر محض است و نسخ در اوامر و احكام شود دون اخبار.

وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ يُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ ؛و نباشد ايشان را كه خداى عذابشان نكند،يعنى نرسد ايشان را،و اين منزلت و مرتبت نبود ايشان را كه خداى تعالى بر ايشان ابقا كند،و فعل و سيرت ايشان اين كه خداى تعالى حكايت كرد از ايشان كه: وَ هُمْ يَصُدُّونَ ،اين«واو»،حال است،و حال ايشان آن كه مانع بودند رسول را و مؤمنان را از خانۀ خداى كه مسجد الحرام است.بعضى دگر گفتند كه:«ان»صله است و زياده،و تقدير آن است كه:(و ما لهم لا يعذبهم الله)؛چه بوده ايشان را كه خداى ايشان را عذاب نكند،و حال ايشان اين حال؟و بر اين قول«ما»استفهامى باشد،و بر قول اوّل«ما»نفى باشد و«صدّ»منع باشد و صدود اعراض باشد،و صدد معرض [33-ر]كار باشد و«صديد»،زرداب باشد. وَ مٰا كٰانُوا أَوْلِيٰاءَهُ ؛ايشان دوستان و خاصّگان خداى نيستند اگرچه دعوى مى كنند اوليا[اند] (1)،و دوستان خداى جز متّقيان نباشند.باقر-عليه السّلام-گفت و حسن بصرى كه:ضمير عايد است با مسجد الحرام،و سبب آن بود كه قريش گفتند كه:ما اولياى مسجد الحراميم و واليان آنيم،حق تعالى گفت:دروغ مى گويند،ولاة و اوليا و اولى النّاس بالمسجد الحرام جز متّقيان نباشند،و اين اختيار ابو على است.اگر گويند بر قول درست كه گفتى به آيت اوّل منسوخ نيست چگونه جمع كنى ميان اين آيت و آيت ديگر كه از پس او است كه متناقض مى نمايد كه در آيت اوّل نفى عذاب كرد و در آيت دوم اثبات عذاب؟گوئيم:عذاب آخرت خواست،و تقدير آن است كه:(و ما لهم الا يعذبهم الله في الآخرة)،تا نفى عذاب در دنيا باشد و اثباتش در آخرت تا مناقضت زائل بود.و

ص : 107


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

جواب دوم،آن است كه:آن عذاب كه نفى كرد در آيت اوّل عذاب استيصال است، و آن كه اثبات كرد در دوم،آيت عذاب[قتل] (1)و اسر است.و امّا شرط استغفار،مراد به آن ايمان است براى آن كه هركه ايمان ندارد استغفار از او درست نيايد،و چون ايمان آرند عذاب از ايشان ساقط شود در دنيا و آخرت[ما دام] (2)تا چيزى نكنند كه در آخرت مستحقّ عقاب شوند. وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ؛و لكن بيشترينۀ اينان ندانند و اين دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف كه گفتند:معارف ضرورى است.

وَ مٰا كٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّٰ مُكٰاءً وَ تَصْدِيَةً ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه:اگر بينيد ايشان را-اعنى مشركان را-كه نزديك خانۀ خداى نماز مى كنند، گمان مبريد كه آن نماز قربت و عبادت است تا سبب دفع عذاب باشد يا بر سبيل استغفار است،بل نيست نماز ايشان آن جايگاه إِلاّٰ مُكٰاءً ؛مگر صفير،يقال:

مكا الطّير و الرّجل يمكو مكوا و مكاء،قال عنتره:

و حليل غانية تركت مجدّلا***تمكو فرائضه (3)كشدق الأعلم

و مكاء،صفير باشد به دهن.جعفر بن ربيعه گفت:ابو سلمة بن عبد الرّحمن را پرسيدم از اين آيت،دستها به هم بازنهاد و باد در او كرد تا ازآنجا صفيرى بيامد،و گفت:چنين كردندى.عبد اللّه عبّاس گفت:قريش چون گرد خانه طواف كردندى، به دهن صفير مى زدندى و دست مى زدندى.مجاهد گفت:جماعتى از عبد الدّار (4)چون رسول-عليه السّلام-طواف كردى،ايشان بر طريق استهزا از پس او مى رفتندى و به دهن صفير مى زدندى و دست مى زدندى.مقاتل گفت:چون رسول-عليه السّلام- در مسجد الحرام نماز كردى،دو مشرك (5)بيامدندى بر راست او بايستادندى،و دو بر چپش و صفير مى زدندى و دست مى زدندى تا او را به غلط افگنند و خداى تعالى ايشان را به بدر گرفتار كرد-سدّى گفت:مكاء،صفيرى باشد بر لحن مرغى سپيد كه به حجاز باشد،آن را مكّاء گويند،و به پارسى آن را شبان فريب مى گويند، قال الشّاعر:

اذا غرّد المكّاء في غير روضة***فويل لاهل الشّاء و الحمرات

و قال امرؤ القيس،في جمع هذا الطّائر و قد جمع على مكاكيّ:

ص : 108


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .مل:فريصته.
4- .آج،مج،لب:بنى عبد الدّار.
5- .آو،آج:مكوك؛بم،آن:ملوك.

كأنّ مكاكىّ الجواء عديّة***صبحن سلافا من رحيق مفلفل

قوله:و تصدية،عبد اللّه عبّاس گفت:تصفيقا لإحدى اليدين على الاخرى؛ دست بر دست زدن باشد.سعيد جبير و ابن زيد و ابن اسحاق گفتند:تصدية،صدّ ايشان[بود] (1)و منعشان مؤمنان را از خانه خداى،و بر اين تأويل،تصديه به معنى تصدّى باشد،و تصدّى،به معنى تصدّد.آنگه يك«دال» (2)با«يا»كردند،كقولهم:

تظنّيت،و المعنى تظنّنت،و قول الشّاعر:

تقضى البازي اذ البازي كسر***

اى تقضّض،و قال الرّاجز:

ضنّت بخدّ و جلت عن خدّ***انّي لمن غرو الهوى اصدّي

اى،اصدّد،و قيل معناه:اصدّي،اى اصفّق بيدى تعجّبا،و الغرو،العجب.ابو على گفت:و مكاء و تصدية ايشان را به جاى دعا و تنبيه يكديگر بودى،يعنى ايشان به جاى نماز آن كردندى[و] (3)براى آن فعل ايشان را نماز خواند كه به نزديك ايشان به جاى نماز بود[33-پ].و مفضّل عن عاصم خواند:و ما كان صلاتهم عند البيت،به نصب«صلاة»بر خبر كان،الّا مكاء و تصدية به رفع بر اسم كان؛برعكس قرائت قرّاء،كقول (4)القطامىّ:

قفي قبل التّفرّق يا ضباعا***و لا يك موقف منك الوداعا

فَذُوقُوا الْعَذٰابَ ،در كلام محذوفى هست،و تقدير آن است كه:فيقال لهم ذوقوا العذاب؛فرداى قيامت (5)گويند ايشان را كه:بچشيد عذاب بدان كفر كه آورديد،و«با»بدل و مجازات راست،و«ما»مصدريّه است،اى ببدل كفركم، و جزاء على كفركم (6).

سوره الأنفال (8): آیات 36 تا 51

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ فَسَيُنْفِقُونَهٰا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36) لِيَمِيزَ اَللّٰهُ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ اَلْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اَلْأَوَّلِينَ (38) وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ اَلدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَوْلاٰكُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلىٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِيرُ (40) وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (41) إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ اَلْقُصْوىٰ وَ اَلرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي اَلْمِيعٰادِ وَ لٰكِنْ لِيَقْضِيَ اَللّٰهُ أَمْراً كٰانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اَللّٰهُ فِي مَنٰامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرٰاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنٰازَعْتُمْ فِي اَلْأَمْرِ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ اِلْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اَللّٰهُ أَمْراً كٰانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (44) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اُذْكُرُوا اَللّٰهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ (46) وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بَطَراً وَ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47) وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ وَ قٰالَ لاٰ غٰالِبَ لَكُمُ اَلْيَوْمَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ إِنِّي جٰارٌ لَكُمْ فَلَمّٰا تَرٰاءَتِ اَلْفِئَتٰانِ نَكَصَ عَلىٰ عَقِبَيْهِ وَ قٰالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرىٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ إِنِّي أَخٰافُ اَللّٰهَ وَ اَللّٰهُ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (48) إِذْ يَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هٰؤُلاٰءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ يَتَوَفَّى اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلْمَلاٰئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِيقِ (50) ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (51)

ترجمه

آنان كه كافر شدند هزينه مى كنند خواسته هاشان تا بازدارند از راه خداى،هزينه كنند آن را پس باشد بر ايشان دريغى،پس غلبه كنند آنها را و آنان كه كافر شدند به دوزخ حشر كنند ايشان را.

ص : 109


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آج،لب+را.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،آن:يقول.
5- .آو،آج،بم،آن:فردا دقيامت/فردا در قيامت.
6- .آو،آج،بم،مل،لب،آن+قوله تعالى.

[34-ر] ؛تا جدا كند خداى پليد را از پاك و كند (1)پليد را بهرى بر بهرى،بر هم نهد آن را جمله پس كند (2)آن را در دوزخ ايشان اند كه زيانكاران اند.

؛بگو آنان را كه كافر شدند،اگر بازايستند بيامرزند ايشان را آنچه گذشت و اگر بازآيند گذشت طريقه پيشينگان.

؛كارزار كنى با ايشان تا نباشد فتنه و باشد دين همه خداى را (3)اگر بازايستند كه خداى به آنچه مى كنند بيناست.

و اگر برگرديد بدانيد كه خداى،خداوند شماست،نيك (4)خداى و نيك (5)ياور است.

[34-پ] ؛و بدانى كه آنچه[به غنيمت برگيرى] (6)از چيزى خداى راست پنج يك آن و پيغامبر را و خويشان او و يتيمان و درويشان و راه گذريان را (7)،اگر شما ايمان آرى به خداى و آنچه فروفرستاديم بر بنده ما روز جداى (8)يعنى روز بدر،آن روز كه به هم آمدند دو گروه و خداى بر همه چيزى تواناست.

[35-ر] ؛چون شما

ص : 110


1- .آج،لب:گرداند.
2- .آج:گرداند؛لب:برنشاند.
3- .آج:دين همه آن مر خداى را.
4- .آج،لب:نيكا.
5- .آج،لب:نيكا.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آج:مسافران بى زاد را.
8- .آج،لب:روز فرق ميان حق و باطل.

بوديد به كرانه دنيا و ايشان به كنارۀ دورتر و سواران (1)فروتر از شما بودند و اگر وعده كرده بوديد با يكديگر،خلاف كردى در وعده و لكن تا بگزارد خداى كارى كه بود كرده (2)تا هلاك شود آن كه هلاك مى شود از حجّتى هويدا[و زنده ماند] (3)آن كه زنده ماند (4)از حجّت،و به درستى كه خداى شنوا و داناست.

؛چون بنمود ايشان را خداى در خواب تو اندك،و اگر به تو نمودى ايشان را بسيار ضعيف شدى و منازعت و خلاف و خصومت كرديد در كار و لكن خداى-عزّ و جلّ-سلامت داد،به درستى كه او داناست بدانچه در دلها و سينه هاست.

؛و چون فرا شما نمود ايشان را چون فراهم رسيديد در چشمهاى شما اندك،و اندك گردانيد شما را در چشمهاى ايشان تا بگزارد خداى تعالى كارى كه بود كرده (5)،و با خداى (6)تعالى بازگردانيد [ه شود] (7)كارها.

[35-پ]؛اى آنان كه ايمان آوردى[چون] (8)رسيد فرا گروهى،بايستى و ذكر كنى خداى را بسيار تا مگر شما رستگارى ياويد (9).

؛و طاعت داريد (10)خداى را و رسول وى را و خصومت مكنى كه بددل شويد و بشود (11)باد و دولت شما،و شكيبايى كنيد،به درستى كه خداى با شكيبايان (12)است.

؛و مه باشيد چون آنان كه بيرون آمدند از سرايهاى

ص : 111


1- .آو،آج،بم،لب،آن:شتر سواران.
2- .آو،مج،آن:خواهد كردن.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آج:زنده شد.
5- .آو،مج،آن:كردنى بود.
6- .آو،مج،آن+شود كارها.
7- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .ياويد/يابيد؛آو،آن:يابى/يابيد.
10- .آو،آج،مج،لب،آن:فرمان بريد.
11- .بم،لب:زائل شود؛آن:برود.
12- .اساس:شكيباان.

ايشان (1)دنه گرفتگان و با مردمان رياكنندگان و بازمى دارند از راه خداى،و خداى بدانچه مى كنند داناست.

[36-ر] ؛و چون بياراست ايشان را ديو كردارهاى ايشان،و گفت نبود غلبه كننده شما را امروز از مردمان،و به درستى كه من همسايه ام شما را،پس چون فراهم رسيدند دو گروه برگشت ديو پس پشتهايش (2)و گفت:من بيزارم از شما كه من مى بينم آنچه نمى بينيد شما،كه من مى ترسم از خداى و خداى سخت عقوبت است.

؛چون مى گفتند منافقان و آنان كه در دلهاى ايشان بيمارى شك بود بفريفت اينان را دين ايشان،و هركه توكّل كند بر خداى به درستى كه خداى بى همتا و محكم كار است.

؛و اگر بينى تو چون جان مى ستانند آنان كه كافر شدند فريشتگان مى زنند رويهاى ايشان را و پشتهاى ايشان را،و بچشيد عذاب آتش سوزان.

اين بدان است كه فرا- پيش داشت (3)دستهاى شما،و آن كه خداى نيست بيدادكننده بر بندگان[36-پ].

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ -الآية-حق تعالى در اين آيت ذكر آن كافرانى كرد كه ايشان مالها خرج كردند تا مردمان را از راه دين خداى برگردانند.سعيد بن جبير و ابن ابى ابزى گفتند:آيت در أبو سفيان حرب آمد كه روز احد دو هزار مرد را از احابيش (4)به مزد بستد و به جنگ رسول آورد بيش (5)ازآن كه از

ص : 112


1- .آو،آج،آن:سرايهاشان.
2- .آو،آج،مج،آن:برگرديدند بر پيهايش،بم،لب:بازگشت ديو بر دو پاشنه خود.
3- .آو،آج،مج:در پيش افگند.
4- .اساس:اجد بيش،به قياس به نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آج،مل،مج،لب:بيرون.

ديگر عرب جمع كرده بود،و در اين معنى كعب بن مالك گفت:

فجئنا إلى موج من البحر وسطه***احابيش منهم حاسر و مقنّع

ثلاثة آلاف و نحن بقيّة***ثلاث مأين ان كثرنا فاربع

الحكم بن عيينه گفت:آيت در ابو سفيان آمد كه روز احد چهل اوقيّه زر بر مشركان خرج كرد،هر اوقيّه اى چهل و دو درم.محمّد بن اسحاق گفت:چون روز بدر آن واقعه افتاد قريش را،هزيمتيان با مكّه آمدند و ابو سفيان بيامد و كاروان خود با مكّه آورد.عبد اللّه بن ابى ربيع و عكرمة بن ابى جهل و صفوان (1)بن اميّه با جماعتى از قريش كه پدران و برادران ايشان را كشته بودند به بدر بيامدند و ابو سفيان را گفتند-و آنان را كه در آن كاروان مالى بود-كه:اى جماعت قريش!ديدى كه محمّد چه كرد و به سر ما چه آورد!و از ما كس نيست و الّا از او موتور و كينه رسيده است كه مردمان (2)را و عزيزان ما را بكشت،اكنون به اين مالى كه بجهانيدى از او ما را يارى بايد دادن تا باشد كه ما كينه خود از او بجوييم.گفتند:همچنين كنيم،و هركسى نصيبى (3)از مال بدادند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.ضحّاك گفت:مراد اهل بدارند.مقاتل و كلبى گفتند:مراد آنان اند كه روز بدر مقاتلان را طعام مى دادند و ساز مى كردند-و ايشان دوازده مرد بودند:ابو جهل هشام بود و عتبه و شيبه-پسران ربيعه،عبد شمس و نبيه و منبّه-پسران حجّاج،و ابو البخترىّ بن هشام و النّضر بن الحارث و حكيم بن حزام و ابىّ بن خلف و زمعة بن (4)الأسود و الحارث بن عامر و العبّاس بن عبد المطّلب-و همه قرشى بودند،هر مردى ده مرد را برگ مى كردند.

خداى تعالى در ايشان اين آيت بفرستاد،خداى تعالى گفت:اين مالها كه نفقه (5)مى كنند به اميد آن كه تا باشد كه غالب شوند،و ايشان را دستى و ظفرى باشد.آنگه چون برخلاف مراد ايشان بود مال از دست بشده باشد و نفقه كردۀ آن برايشان حسرت شود،و آنگه كه بنگرى مغلوب و مقهور شوند،و اين آيت از جملۀ اعلام معجزات است،براى آن كه خبر است از غيب و مخبر بر وفق خبر آمد.آنگه گفت اين خود

ص : 113


1- .آو،آج،بم،آن:ضرار بن اميّه.
2- .آو،آج،بم،مج،لب،آن:مردان.
3- .آج،لب+را.
4- .اساس:ربيعة بن،به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد،مل:ربيعة بن.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:به نفقه مى كنند.

حسرت دنياست تا فردا كه عقاب آخرت بود، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ ، آنان را كه كافر شوند حشر و جمع ايشان در دوزخ كنند.و جهنّم اسمى علم است دوزخ را،و گفته اند:نام دركتى از دركات دوزخ است.

لِيَمِيزَ اللّٰهُ ،«لام»غرض است تا خداى تعالى تميز كند و جدا باز كند پليد را از پاك يعنى مؤمن را از كافر،مؤمن را به بهشت برد و كافر را به دوزخ.

كلبى گفت:يعنى عمل نيك را از عمل بد،تا اين عمل را مزكّى گرداند و زيادت كند و آن عمل را تزكيت نكند و جزا دهد آن را به دوزخ.

ابن زيد گفت:يعنى نفقۀ حلال پاكيزه را كه در سبيل خداى كنند از نفقۀ خبيث كه در ره كفر و ضلالت و باطل كنند.بعضى دگر گفتند:تا مؤمنان را جدا كند به حكم از كافران.و خبيث،هر چيزى بد باشد،و خبيث نقيض طيّب بود،و منه:خبث الحديد و خبث الفضّة،و خبث الشّىء خبثا (1)فهو خبيث.و طيّب،پاك بود و طعام لذيذ را طعام طيّب گويند،و طيّب نيز حلال باشد و طيب فرزند حلال زاده بود. وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلىٰ بَعْضٍ ،آنگه چون پليد از پاك جدا كرده باشد آن پليد را جمع كند و بر يكديگر فگند،چنان كه متاع بد كه به هيچ[37-ر]كار،ها بازنيايد ،كالقماش (2)الذى يرمى به،و اين كنايت باشد از استرذال او. فَيَرْكُمَهُ ،آن (3)را بر هم نشاند،يعنى بهرى بر سر بهرى فگنده،و منه قوله في صفة السّحاب. ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكٰاماً (4)... ،و تراكم الشّىء اذا تراكب،و اين از ابدال باشد،آنگه آن را به دوزخ اندازد.آنگه گفت:ايشان زيانكاران اند و عمر و مال زيان (5)كرده اند كه در كفر و معصيت و آزار صرف كرده اند.

آنگه فرمود رسولش را كه،بگو اين كافران را كه:اگر بازايستيد و امساك كنيد از كفر و اصرار نكنيد بر او آن گذشته بيامرزم (6)شما را،و از اين جا گفت (7)-عليه السّلام:

الاسلام يجبّ ما قبله، اسلام ببرد آن را كه پيش او باشد.و اجماع امّت است كه:خداى تعالى،كفر و جمله معاصى به توبه بيامرزد،و توبه از كفر به

ص : 114


1- .بم،مج:خبيثا.
2- .او،آج،بم،آن:كالفراش.
3- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:آنان.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 43.
5- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:زيادت.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيامرزد.
7- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج+رسول.

ايمان باشد و از معاصى به ندم و عزم-چنان كه بيان كرده شده است.و الانتهاء، الكفّ عن الشّىء،و هو مطاوع النّهى،يقال:نهيته فانتهى،و سلف اى مضى.يقال:

سلف الشّىء يسلف سلوفا اذا تقدّم،و منه:السّلف فى البيع،و اسلف اذا باع الشّىء سلفا و استسلف اذا اشترى سلفا،و السّالف الماضى و السّالفتان صفحتا العنق، و السّلاف الخالص من الخمر لأنّه اوّل ما اعتصر منها،و السّلفان،المتزوّجان باختين.و شاعرى اين برگرفته است و نظم كرده مى گويد:

يستوجب العفو الفتى اذا اعترف***بما انتهى ممّا اتاه و اقترف

لقوله:قل للّذين كفروا***ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف

وَ إِنْ يَعُودُوا (1) ،و اگر بازآيند (2)،يعنى با معصيت.گفته اند:عود،اين جا به معنى اصرار است،و گفته اند:براى آن عود گفت كه،در اوّل آيت انتها گفت:يعنى اگر از كفر بازآيند (3)باز دگرباره با سر دين و طريقه اوّل شوند (4). فَقَدْ مَضَتْ ،«فا»،براى جواب شرط است،سنّت و طريقت و عادت ما (5)گذشته و رفته است در نصرت مؤمنان و خذلان كافران.

آنگه خطاب كرد با مؤمنان و رسول-عليه السّلام-داخل در آن خطاب،گفت كارزار كنيد با اين كافران،گفت: وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ ،تا آنگه كه فتنه بنماند و فتنه نباشد،يعنى كفر (6).و فتنه،در اين آيت كفر است،و نيز فى قوله تعالى: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ (7)... ،و براى آن كفر را فتنه خواند كه اهل او امّا به قهر و تعزّز و امّا به دعوت و تزيين (8)مردمان را مفتون كنند و آلت و علّت آن باشد،پس پندارى (9)فتنه آن است.عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:اى شرك،و معنى يكى باشد.

و فرق ميان فتنه و ميان آن كه كفر و يا شرك مصرّح گفتى،آن است كه:كفر و شرك باشد كه فتنه نبود از آنان (10)كه اسير و ذليل و مقهور باشند امّا از آنان كه متعزّز و قاهر و داعى و مموّه باشند از ايشان فتنه بود.پس معنى آيت آن است كه:كارزار

ص : 115


1- .اساس:تعودوا،با توجه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
2- .اساس:بازآييد،به قياس نسخه مل،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بازآيى/بازآييد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:شوى/شويد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:از.
6- .مج+و كان تامّه است اين جا،و المعنى حتّى لا توجد فتنة.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 191.
8- .آو،بم،آن:تزيّن.
9- .آو،آج،بم،لب،آن:مدارى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:آن.

كنيد چندان كه كفر چنان ذليل و مهين شود كه سبب فتنه نباشد. وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ ،و دين همه خداى را بود،يعنى دين اسلام،و هيچ شيطان را نبود.و روا باشد كه دين در آيت به معنى طاعت بود،يعنى تا خلقان همه خداى را فرمانبردار شوند.و در آيت،دليل است بر بطلان مذهب مجبّره كه گفت:دين همه خداى را باشد اگر كفر كافر هم خداى آفريند دين او نيز خداى را باشد،و اين خلاف آيت بود،يعنى همه جهان متديّن به دين خداى باشند و گردن نهاده فرمان او را.

فَإِنِ انْتَهَوْا ،اگر اين كافران بازآيند و بازايستند از اين اصرار (1)بر كفر،خداى تعالى به اعمال و احوال ايشان بصير و داناست،جزا دهد ايشان را بر وفق عملشان و به حسب نيّتشان.

و اگر چنان كه بر گردند و روى برگردانند از اسلام،بدانيد كه اعتماد شما بر ايشان نيست،خداوند شما و ولى نعمت شما و اولى تر (2)به شما خداى است -جلّ جلاله.و گفته اند:مولى،ناصر است اين جا،يعنى اعتماد نصرت بر خداى كنيد كه ناصر شما بر حقيقت اوست،و«فا»فى قوله: فَاعْلَمُوا ،براى جواب شرط آمد،و اقسام مولى گفته ايم در سورة المائده و شرح داده. نِعْمَ الْمَوْلىٰ [37-پ]، التّقدير:نعم المولى هو و نعم النّصير هو،نيك خداوندگار است او،و نيك يار است او،مخصوص بالمدح از لفظ بيفگند در آيت لدلالة الكلام عليه.و امّا قول آن كس كه آيت را تأويل بر ناصر داد،اعنى لفظ مولى را،در آيت تكرار باشد براى آن كه نصير، ناصر باشد،و تا حمل توان كردن بر معنى مستأنف[مستقلّ] (3)حمل نبايد كردن بر تكرار،چه اين جا آن ضرورت نيست (4)كه در او قول شاعر گفت:

و هند اتى من دونها النّأى و البعد***

لاختلاف اللّفظين،براى آن كه اين جا دگر معنى احتمال نكند،و در آيت به خلاف اين است لفظ مولى،پس مولى در آيت حمل بايد كردن بر اولى،تا معنى مختلف شود،و هر لفظ به فايده خود مستقل گردد،و اين آيت نيز از شواهد قول رسول شود-عليه و آله السّلام-كه گفت:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ،چه بر هر معنى كه حمل كنند مرجع معنى با اولى بود چنان كه شرح داده شده است-و اللّه ولىّ التّوفيق.

ص : 116


1- .آو:اضرار.
2- .آج،لب:اولى.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها،بجز مل،مج،لب:است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ -الآية،آنگه حق تعالى خطاب كرد با مؤمنان، گفت:بدانى،و«واو»واو عطف است على قوله: فَاعْلَمُوا ،كه هر غنيمت كه گيرى از چيزى،و غنيمت مال اهل حرب باشد از كفّار كه مسلمانان به قتال برگيرند،و آن هبه اى است از خداى تعالى مسلمانان را.

علما خلاف كردند در غنيمت و فىء،بعضى گفتند:هر دو يكى باشد،و اين قول قتاده است و جز او،و (1)گفتند:اين آيت ناسخ آن آيت است كه در سورة الحشر گفت: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ (2)... ،و بعضى دگر از علما گفتند:غنيمت دگر باشد و فىء دگر،و فرق كردند ميانشان گفتند:غنيمت،آن باشد كه به قتال و كارزار بستاند،و فىء آن باشد كه بى قتال به دست آيد،اين قول عطاء بن السّائب است و سفيان ثورى و مذهب شافعى است،و در اخبار ما روايت كرده اند.و حسن بن صالح گفت:و (3)عطا فرق كرد (4)،نه ازاين جهت.من از او پرسيدم كه فرق چيست ميان فىء و غنيمت؟گفت:غنيمت مال منقول (5)باشد،و فىء زمينهاى ايشان.و به نزديك ما،فىء،خاصّ رسول را باشد و از پس او قائم مقام او را باشد از قرابت او كه بردارد (6)و در مصالح خود صرف كند و در مصالح يتامى و مساكين و ابناء السّبيل (7)از اهل البيت (8)-عليهم السّلام (9)-و هيچ كس را در آن حقّى نيست،لقوله تعالى: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ (10)... ،[و دليل بر صحّت مذهب ما در اين باب آن است كه اين«لام»هاى تعريف است، وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ] (11)،بدل اضافت است،كانّه قال:و ليتاماهم و مساكينهم (12)و ابناء سبيلهم،براى آن كه [به اتفاق] (13)،

ص : 117


1- .مل،آن:ندارد.
2- .سورۀ حشر(59)آيه 7.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:كردند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج
6- .مل:اولى تر كه دارد،مج:اولى تر دارد،لب:كه بر او آرد.
7- .آج،لب،ابن السّبيل.
8- .همۀ نسخه بدلها+رسول.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو:عليه السلام.
10- .سوره حشر(59)آيۀ 7.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .آو،آن:و لمساكينهم.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

«لام»،در ذى القربى به جاى اضافت است،و التّقدير:و للرّسول و لذي قرباه (1)،و كما قال الشّاعر (2):

[................] (3)و امّا قول آن كس كه گفت منسوخ است،درست نيست،براى آن كه تنافى نيست ميان هر دو آيت و جمع ميانشان صحيح است.دگر آن كه بر نسخ آيت دليل (4)نيست،و حكم كردن به نسخ قرآن بى دليلى محال باشد.

امّا فرق ميان فىء و غنيمت،از آن وجه باشد كه گفتيم،و مذهب درست (5)در اين مسئله موافق مذهب ماست،و قوله: مِنْ شَيْءٍ ،«من»براى تأكيد تنكير آورد (6)، فايدۀ او استغراق باشد.مفسّران گفتند:حتّى الخيط و المخيط براى آن گفت،تا هيچ چيز از او بيرون نشود،تا رشته و سوزن. فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ ،اكنون غنيمت (7)باشد كه از سراى حرب به قتال برگيرند به پنج قسمت بايد كردن،يك خمس از او جدا كردن و اربعة اخماس او قسمت كردن ميان مقاتله،آنان كه قتال كرده باشند و به قتال حاضر باشند،سوار را دو سهم و پياده را يك سهم،و اگر مردى باشد كه اسبان بسيار دارد او را دواسبه (8)بيشتر ندهند،يك سهم او را زيادت باشد.و اگر گروهى برسند به يارى اين مسلمانان،پيش (9)قسمت غنيمت،ايشان نيز در قسمت باشند،و اگر بعد الفراغ من القسمة باشد،ايشان را چيزى نرسد.آنگه آن خمس به شش قسمت كنند[38-ر]چنان كه خداى تعالى فرمود،يك سهم خداى را باشد،و يك سهم رسول را،و يك سهم خويشان رسول را-اعنى قائم مقام او را-كه متولّى كار باشد از پس او از اقرباى او،و قسمتى يتيمان (10)ايشان را،و قسمتى مسكينان ايشان را،و قسمتى ابناء السّبيل ايشان را خاص.و اين،مذهب اهل البيت است و روايت (11)

ص : 118


1- .آج،مج،لب+و بيان اين آن است كه به اتفاق«لام»،تعريف،و رسول به جاى اضافت است و التقدير:فللّه و لرسوله،و كذلك فى باقى الاسماء.
2- .كذا در اساس،آو،مل،ان،لكن پس از عبارت قال الشّاعر،بيتى ذكر نشده است.
3- .داخل قلاب بيتى است كه ظاهرا از نسخه ها ساقط شده است
4- .مل:دليلى.
5- .همۀ نسخه بدلها:شافعى.
6- .همۀ نسخه بدلها،آمد.
7- .آو،آج،بم،لب،آن+آن.
8- .همۀ نسخ بدلها،بجز مل و مج:سهم.
9- .پيش/پيش از.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:يتامى.
11- .همۀ نسخه بدلها+از.

زين العابدين و باقر و صادق-عليهم السّلام.

امّا از پس رسول،سه سهم كه سهم خداى و رسول و ذوى القربى است،خاص امام را باشد كه نايب مناب رسول بود،و از پس او،آن كه به جاى او بود.و سه سهم ديگر كه سهم اين[نام] (1)بردگان است از:يتامى و مساكين و ابناء سبيل،بنى هاشم را باشد به نزديك اهل البيت-عليهم السّلام-و ايشان فرزندان على باشند و عبّاس و جعفر و عقيل.و چون تلخيص كنى،دو گروه را باشد:طالبيان را و عبّاسيان را.و از فرزندان عبد المطّلب،جز هاشم معقب نبوده است براى آن كه حارثيان را و لهبيان را عقب نيست،امّا مطّلبه (2)من اولاد (3)عبد مناف به نزديك اهل البيت ايشان را از خمس چيزى نرسد و به نزديك بيشتر علما.و شافعى گفت:ايشان نيز با بنى هاشم در اين باب قسمت گيرند.عبد اللّه عبّاس و ابراهيم و قتاده و عطا گفتند:خمس به پنج قسمت كنند،قسمت خداى و پيغامبر يكى كردند.و بعضى دگر گفتند:به چهار قسمت كنند.سهمى بنو هاشم را باشد،و سه سهم يتيمان و مسكينان و ابناء سبيل مسلمانان را على العموم،و اين مذهب شافعى است.و اهل عراق گفتند ابو حنيفه و اصحابش و ابن ابى ليلى و ابن شبرمه:خمس،به سه قسمت كنند،آن سه قسمت كه سهم خداى و رسول و ذوى القربى باشد،آن يك قسمت است،براى آن كه صحابه در عهد خود صرف آن با (4)سلاح و كراع غازيان كردند،و سه قسمت به اين موسومان من افناء النّاس (5).و مذهب مالك آن است كه،على ما ذكره اللّه؛جز كه متصرّف امام باشد به حسب مصلحت قسمت مى كند،و اين قريب است به مذهب ما.

و ابو العاليه گفت-و او مردى است صالح از تابعين:بر شش سهم قسمت كنند، چنان كه خداى فرمود،جز كه او گفت:سهم خداى كعبه را باشد و تأويل چنين كرد: فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ ،اى لبيت اللّه،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و ما نيز هم اين طريقت گفتيم:لرسول اللّه و لذى القربى.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند:ذو القربى بنو هاشم اند:و اين مذهب ماست و روايت اهل البيت.حسن و قتاده گفتند:سهم خداى و رسول و ذو القربى امام را باشد

ص : 119


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:مطلب؛به قياس نسخۀ آج،تصحيح شد.
3- .اساس:من الاولاد؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز،مل و مج:در.
5- .آج:من النّاس.

كه قائم مقام پيغامبر بود،و اين در معنى مثل مذهب ماست.

و جبير بن مطعم خبرى روايت كرد كه:فرزندان هاشم و مطّلب را باشد،و اين اختيار شافعى (1)است.و به نزديك ما خمس واجب باشد برون كردن (2)از بيست و پنج جنس (3)غنيمت كه در سراى حرب يابند (4)و در ارباح تجارات و زراعات و مكاسب، پس ازآن كه مؤنث او و عيال (5)ازآنجا بشود،و هرچه از معدن بيرون آرند از جملۀ معادن از زر و سيم و آهن و روى و مس و برنج و ارزيز (6)و نمك و نفط (7)و كبريت و هرچه نام معدن بر او آيد،از زرنيخ و موميا و كنزى كه كسى يابد از زر و درم،و در عنبر و در انواع آنچه به غوص از دريا برآرند از:مرواريد و ياقوت و زمرّد و بلخش (8)و فيروزه و هر مالى كه حرام با حلال آميخته بود و تميز نتوان كردن،و نيز در اين قسمت شود مالى كه به ميراث يابند از كسى كه كسب او حرام و حلال بوده باشد،و اين جمله آن است كه به دست هركه افتد،آن را در عرف غنيمت خوانند براى آن كه غنيمت نامى است شامل هر فايده اى را كه به مردم رسد،و به عموم آيت (9)استدلال توان كردن بر وجوب اخراج خمس از اين جمله،براى آن كه لفظ عموم متناول است آن را امّا در حال ظهور امام و تمكّن او از تصرّف در آنچه[38-پ] خواهد او اين (10)شش سهم برد،و قسمت كند،يك قسمت او بردارد كه سهم خداى و رسول و ذو القربى باشد،و سه سهم به مستحقّان آن دهد از يتامى و مساكين و ابناء سبيل بنى هاشم.و امّا در حال قصور دست امام از تصرّف،آن را كه خمس واجب باشد در مالش،آن سه قسمت جدا كند و بنهد براى امام،اگر عمرش كناره شود، وصايت كند،و وصى نيز وصايت كند تا آنگه كه به او رسد،و آن سه سهم ديگر ببخشد ميان اين سه گروه.و به نزديك ما،اين عوضى است كه حق تعالى نهاد آل محمّد را و بنى هاشم را در مالهاى ما عوض آن كه ايشان را صيانت كرد از صدقات اموال و زكوات كه آن غسالۀ مال باشد تا آنچه به ايشان رسد بر وجه اعزاز و اكرام بود.

ص : 120


1- .اساس+رضى اللّه عنه.
2- .مل:در كردن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:چيز.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:باشد.
5- .آج،بم،مل،لب+او.
6- .آن:ارژيز.
7- .نفط نفت.
8- .آو،آج،بم،مل:بدخش؛آن:برخش؛مج:ببخش.
9- .آج،لب،آن:او.
10- .آو،آج،بم،آن:از اين.

و تفسير يتيم و مسكين و ابن السّبيل پيش از اين رفته است،فلا وجه لإعادته.و گفته اند:همه حيوان از قبل مادر يتيم باشد،مگر آدمى كه از قبل پدر يتيم باشد.و ابن السّبيل غريب منقطع به باشد (1)،و اگرچه در شهر خود توانگر باشد.

و قوله: فَأَنَّ ،در فتح آن،دو وجه گفتند؛يكى آن كه:عطف است بر اوّل من قوله: أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ ،و دوّم:به حذف حرف الجر،و التّقدير:فعلى انّ للّه خمسه.و ما فى قوله: أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ ،جز است،و«فا»،به جواب شرط آمد،و قوله: إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ ،مورد او تقريع و توبيخ است (2)،چنان كه ما مى گوييم:نماز بر تو واجب است اگر مسلمانى.مراد نه آن است كه بر كافران واجب نيست،مراد آن است كه:تو كافر سيرتى در ترك نماز. وَ مٰا أَنْزَلْنٰا ،«ما»موصوله است به معنى الّذى و آنچه ما انزله كرديم بر بنده ما يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-از قران (3)،و قيل:

من الفتح و الظّفر و امداد الملائكة. يَوْمَ الْفُرْقٰانِ ،روز فرقان يعنى روز بدر كه خداى تعالى فرق كرد ميان مؤمن و كافر و حق و باطل.و زجّاج گفت:روا باشد كه إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ ،تعلّق دارد به قوله: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَوْلاٰكُمْ ؛بدانى كه خداى مولاى شماست،اگر به خداى ايمان دارى و آنچه بفرستاد روز بدر به رسولش آن روز كه آن دو جمع روى به بهم آوردند و متلاقى و متقابل شدند،و آن روز آدينه بود،هفدهم (4)ماه رمضان.و گفته اند:نوزدهم ماه رمضان سال دوّم از هجرت رسول-عليه السّلام-و اين روايت از صادق ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد است-عليهما السّلام. وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛و خداى بر همه چيزى قادر است پس عاجز نباشد از جزاى هركسى (5)بر وجه و وفق استحقاق به دادن.

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيٰا ،ابن كثير و ابو عمرو«عدوة»خوانند (6)بكسر العين،و باقى قرّاء«عدوة»بضمّ العين،و هما (7)لغتان قال الرّاعى فى الكسر.

ص : 121


1- .آج،لب:منقطع نباشد؛مل،آن:منقطع باشد.
2- .اساس؛با خطى متفاوت از متن افزوده است:متعلّق به محذوف دلّ عليه و اعلموا،اى ان كنتم امنتم باللّه فاعلموا انّه جعل الخمس لهؤلاء فسلموا اليهم و اقتنعوا بالاخماس الاربعة بيضاوى:و بهذا ظهر انّ ما فى قوله ما غنمتم للجزاء(رك:تفسير بيضاوى،جزء 2،ص 267)
3- .آو،آج،بم،آن:و آن قرآن بود.
4- .آو،بم:هودهم/هفدهم.
5- .همۀ نسخه بدلها:هركس.
6- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:لهما.

و عينان حمر مآقيهما***كما نظر العدوة الجؤذر

و قال اوس بن حجر في الضّم:

و فارس لا يحلّ الحىّ عدوته***ولّوا سراعا و ما همّوا باقبال

و«عدوه»كنارۀ رود باشد،و عدوتا الوادى شفيراه و جانباه،براى آن كه چون از رود گذشته باشى (1)تعدّى كرده،كنا[ر]ه بود.فالعدوة و العدوة،من العدو الّذى هو التّعدى.و بصريان گفتند:كسر بيشتر است.و احمد بن يحيى گفت:ضمّ بيشتر است،و گروهى گفتند:متساوى اند.و«دنيا»تأنيث ادون (2)باشد،و«قصوى»، تأنيث اقصى،و فعلى تأنيث افعل تفضيل باشد.حق تعالى گفت:ياد كنى چون شما به كناره وادى بودى آن كه به مدينه نزديكتر بود و ايشان يعنى مشركان به كنارۀ ديگر كه از مدينه دورتر بود.و گفته اند (3):از مكّه دورتر بود،يعنى شما به خانۀ خود نزديك (4)بودى و قريش از خانۀ خود دور، وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ ؛و شترنشينان يعنى أبو سفيان و اهل كاروان فروتر از شما بودند به ساحل دريا.و تقدير آن است كه:و الرّكب في مكان اسفل منكم.صفت موصوفى محذوف است و براى آن مفتوح است كه لا ينصرف است.رسول-عليه السّلام-بأعلى الوادى فرود آمده بود و مشركان باسفل الوادى[39-ر]و أبو سفيان كاروان را بر كنار دريا برد تا به مكّه آرد، وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعٰادِ ؛و اگر شما را به يكديگر يعنى مسلمانان را و مشركان را با يكديگر ميعادى بودى ممكن بودى كه راست نيامدى و مختلف شدى،و لكن خداى تعالى اين التقا و اين كار به اتّفاق راست برآورد بى تواعد و بى آنكه شما را ميعادى و و عدى بود،و لكن تا خداى تعالى كارى كه كردنى بود قضا كند و تمام كند و از پيش ببرد.و محمّد بن اسحاق گفت:معنى آن است كه:اگر ميان شما ميعادى بودى ممكن بودى كه آن ميعاد مختلف شدى از جهت شما.چون شما بشنيدى خبر كثرت ايشان و قلّت شما و ساز و اهبت (5)ايشان و بى سازى شما و لكن خداى تعالى باتّفاق نيك از لطف و كرمش آن كار برآورد تا كارى كه كردنى بود كرده شود.و اصل

ص : 122


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+و.
2- .كذا:در اساس و جميع نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعرانى(؟)از لحاظ لغوى،«ادنى»صحيح است.
3- .آو،بم+كه.
4- .آج،لب:نزديكتر.
5- .آج:ابّهت.

القضاء،الاتمام،و منه قوله: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ (1)... ،اى،اتمّ.و قولهم:

قضيت الامر،فانقضى،اى اتممته فتمّ.و قوله تعالى: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ (2)... ،اى قضى عليه اجله و عمره؛عمر بر او به سر آورد،و معنى آيت مطابق معنى قول شاعر است (3):

جرت الرّياح على رسوم ديارهم***فكأنّما كانوا على ميعاد

و مراد به كاركردنى،فتح و ظفر مسلمانان بود براى اعزاز دين و اذلال كفر و خزى و خذلان كافران بود به قتل و أسر.آنگه بازنمود كه آنچه كردم نه به ظلم كردم،به حجّت كردم و بعد اظهار معجزات و دلالات و ابراز حجج و بيّنات و انزال آيات محكمات تا هركه هلاك شود از سر حجّت هلاك شود و هركه زنده ماند از سر حجّت زنده ماند.نافع خواند و ابو بكر عن عاصم و ابن كثير في روايت البزّى و شبل:حيى،به اظهار دو«يا»،و باقى قرّاء:به ادغام خواندند.حق تعالى مؤمن را به منزلت زنده كرد و كافر را به منزلت هالك،براى آن كه مآل اين با حيات است،و مآل آن با هلاك. وَ إِنَّ اللّٰهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ ؛و خداى تعالى شنوا و داناست به اقوال و احوال ايشان.

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّٰهُ فِي مَنٰامِكَ قَلِيلاً ؛و ياد كن اى محمّد چون خداى تعالى ايشان را به تو نمود در خواب اندك.گفتند:پيش از آن رسول-عليه السّلام-در خواب ديد قريش را كه به او كارزار مى كردند و به عدد اندك بودند و اصحابان خود را خبر داد، دل خوش شدند و قوى دل شدند.و قولى دگر آن است كه:في موضع منامك اى في عينك؛در جاى خواب تو يعنى در چشم تو خداى تعالى به چشم رسول ايشان را محقّر و مقلّل (4)كرد،آنگه گفت: وَ لَوْ أَرٰاكَهُمْ كَثِيراً ؛و اگر ايشان را بسيار با تو نمودى، لَفَشِلْتُمْ ؛بددل و ضعيف شديتان و منازعت و خصومت كرديد با يكديگر،و لكن خداى تعالى سلامت داد شما را از اين آفت يعنى آفت منازعت،كه او عالم است به اسرار دلها.و اسرار دلها را،ذات الصّدور خواند،براى آن كه در دل باشد پندارى خداوندان دل اند.و پيش از اين حدّ نوم گفته ايم كه،سهوى باشد كه بيشترينۀ احساس به او زائل شود.و گفته اند كه:سهوى باشد به استرخاى اعضا،بى بيمارى.

ص : 123


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 15.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+چنان كه گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:قليل؛مل:مذلّل.

وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ ؛و نيز ياد كنيد چون با شما نمود ايشان را به وقت ملاقات و مقابله در چشمهايتان اندك،و شما را نيز در چشم ايشان اندك كرد.و حكمت در اين،آن بود تا مسلمانان در فصل اوّل كه ايشان را اندك بينند،بددل نشوند و قوى دل باشند.مقاتل گفت:براى آن كه رسول-عليه السّلام-ايشان را در خواب ديد كه اندك بودند با صحابه بگفت،خداى تعالى نخواست تا خواب رسول-عليه السّلام- خلاف شود.عبد اللّه مسعود گفت:در چشم ما چنان آمدند كه من گفتم يكى را از جملۀ ما كه اينان همانا (1)هفتاد مرد باشند،گفت:تا به پانصد (2)مرد، وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ ؛و شما را در چشم ايشان اندك كرد تا اهبت و ساز نكنند و جدّوجهد و مبالغت نكنند و تواكل و تجادل كنند تا سبب ظفر مسلمانان باشد و خذلان ايشان.

سدّى گفت:چنان اندك آمدند (3)مسلمانان[39-پ]در چشم كافران،كه يكى از ايشان گفت:بياى (4)تا برگرديم كه كاروان به سلامت رفت.ابو جهل گفت:نرويم و تا اينان را استيصال (5)نكنيم.آنگه گفت:هيچ (6)سلاح مگيرى (7)،اينان را به دستگير بگيرى و به رسنها (8)ببندى تا با خود ببريم كه براى اينان سلاح گرفتن كرا نكنند.

كلبى گفت:براى آن بود تا هريكى از دو لشكر دلير شوند بر صاحبش تا خداى تعالى حكمى كه خواست كردن بكند.اگر گويند،روا باشد كه خداى تعالى ايشان را در چشم بينندگان كم نمايد،با آن كه ايشان مى بينند،نه اين مؤدّى بود با آن كه ادراك معنى بود تا وثاقت برخيزد به مشاهدات؟گوييم:آن،ديدنى حقيقى نباشد، و ايشان در ديدن و حزر (9)استقصا نكرده باشند.و روا باشد كه موانعى باشد آنجا از رؤيت،چون:گرد و ضباب و استتار بعضى به بعضى،و نيز روا باشد كه خداى تعالى قطع شعاع كند ميان رائى و بعضى مرئيّات (10)بر سبيل معجز،و اين جمله وجوه آن است كه توجيه (11)توان كرد در اين باب تا ادا نكند با اين فساد كه گفتى.

ص : 124


1- .آو،بم+تا.
2- .مل،مج،لب:تا به صد.
3- .اساس:آمدند و؛به قياس آو،و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
4- .بياى/بيايى/بياييد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مستأصل.
6- .همۀ نسخه بدلها+كس.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:برمگيرى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج و لب:دستها.
9- .لب،آن:جزر.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مرئيان.
11- .اساس:توجه؛به قياس نسخۀ مل،تصحيح شد.

وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ؛و بازگشت همه كارها با خداى است،چون صدور از او باشد،بازگشت بازو (1)باشد،و ملك همه ملاّك زائل شود و حكم همه حكّام باطل، حكم خاص او را باشد در قيامت در جمله كارها،براى اين گفت: وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ،و كلام در اين معنى مستقصى برفته است در سورة البقرة.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا -الآية،ايزد تعالى در اين آيت امر كرد مؤمنان را كه:چون گروهى را از كافران بينيد،بر جاى بايستيد و بنگريزيد و پناه با خداى و ذكر خداى دهيد و دعا و تضرّع كنيد تا همانا فلاح و ظفر يابيد.و فلاح، نجاح باشد و بقا باشد و ظفر باشد.قتاده گفت:خداى تعالى بندگان را فرمود در حالى كه به خود مشغول باشند،ذكر او كنند تا بدانند كه در هيچ حال رخصت نيست ايشان را كه ذكر او رها كنند.

قوله: وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،و گفت:طاعت خداى دارى و فرمان پيغامبر برى و منازعت و مخالفت و خصومت مكنى كه پس بددل شويد و ضعيف شوى. وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ ؛و بداتان بشود،مجاهد گفت:نصركم.مقاتل گفت:حدّتكم؛تيزى شما بشود.عطا گفت:جلدكم؛سختى شما بشود.يمان گفت:غلبتكم.نضر بن شميل گفت:قوّتكم.اخفش گفت:دولتكم.ابن زيد گفت:باد (2)نصرت خواست كه خداى تعالى هيچ وقت نصرت نكرد مؤمنان را و الّا بادى فرستاد كه خاك بر روى و چشم كافران كرد.أ لا ترى الى قوله تعالى: فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا (3)... ،و

قوله-عليه السّلام: نصرت بالصّبا و اهلكت عاد بالدّبور ،و در عرف معروف است كه چون كسى را كارى روان باشد،گويند:الرّيح له و تهبّ له الرّيح.

و به زبان ما گويند:باد،باد اوست،و قال عبيد:

كما حميناك يوم النّعف من شطب***و الفضل للقوم من ريح و من عدد

و قال آخر:

يا صاحبىّ الا لا حيّ بالوادي***الّا عبيد قعود بين اذواد

أ تنظران قليلا ريث غفلتهم***ام تعدوان فانّ الرّيح للعاد

و قال آخر:

ص : 125


1- .بازو/باز او/به او.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:به باد.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 9.

اذا هبّت رياحك فاغتنمها***فانّ الخافقات لها سكون

و لا تغفل عن الاحسان فيها***فلا تدري السّكون متى يكون

و قال آخر:

ربّ ريح لأناس عصفت***ثمّ ما ان لبثت ان سكنت

و كذاك الدّهر في اطواره***قدم زلّت و اخرى ثبتت (1)

و كذا الايّام من عاداتها***انّها مفسدة ما اصلحت

وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِينَ ؛و صبر كنى كه خداى با صابران است.حق تعالى در اين آيت مؤمنان را صبر و تثبّت و پاى بر جاى فرمود و ترك منازعت و اختلاف،چه هركجا اختلاف آمد،رحمت برخاست،أ لا ترى الى

قوله[40-ر] -عليه السّلام: الجماعة رحمة و الفرقة عذاب. مجاهد گفت:وهنى كه روز احد پيدا شد نبود الّا از جهت منازعت و اختلاف.

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بَطَراً ،در اين آيت نهى كرد مؤمنان را ازآن كه چنان باشند كه آن گروه كه بيرون (2)آمدند نه براى خداى،بل براى بطر.و نصب بطر و رئاء،بر مفعول له باشد،و روا باشد كه مصدر باشد در جاى حال،اى بطرين مرائين،نبينى كه: وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،[كه عطف است بر او در جاى حال است،و تقدير آن است كه:يبطرون و يراءون و يصدّون] (3)،و نيز؛مردم را منع كنند از ره خداى و ايمان به او و جهاد در راه او.و مفسّران گفتند:مراد اهل مكّه اند، و سبب نزول آيت آن بود كه،چون أبو سفيان كاروان ببرد،كس فرستاد به اهل مكّه كه:برگردى كه كفايت شد و ما كاروان بياورديم.اين جماعت قريش را به جحفه ديدند،گفتند،أبو سفيان مى گويد:برگردى كه من كاروان به سلامت بياوردم.

ابو جهل گفت:لا و اللّه!كه بازنگرديم تا به بدر نرويم-و آن جاى موسم بود كه هروقت عرب آنجا شدندى-و (4)آنجا مقام كنيم و شتر كشيم و خمر خوريم و مطربان براى ما غنا گويند و مردم را طعام دهيم و مهمان كنيم،و عرب ذكر ما بشنوند و عزّت و منعت ما بدانند.چون به بدر آمدند،به جاى مهمانى و كشتن شتران،خود را كشتند،و به جاى كأس خمر،كأس مرگ خوردند،و به جاى مطربان،نوحه گران براساس

ص : 126


1- .:تثبت؛با توجه به نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،آن:از كوه برون.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:تا؛مل:ما.

ايشان نوحه كردند،و به جاى طمع عزّت و منعت،ذلّت و خوارى يافتند.

حق تعالى گفت:اهل مكّه بر اين وجه بيرون آمدند،شما كه مؤمنانى چنين (1)بيرون مشوى.و«بطر»،خروج باشد از موجب شكر نعمت با كفرانش،و اصل او شقّ و شكافتن باشيد،و منه البيطار،و بيطار از اين جا باشد كه گوشت بشكافد به نيشتر،و يقال:بطر الانسان يبطر بطرا و ابطره الغنى (2)ابطارا،و«ريا»،اظهار كار نيكو باشد تا مردمان ببينند با آن كه كار بد (3)پنهان كرده باشد.و«صدّ»،منع بود و بعضى فرق كردند ميان صدّ و منع،گفتند:منع،آن باشد كه فعل با او متعذّر بود،و «صدّ»،آن باشد كه دعوت كند با ترك فعل. وَ اللّٰهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ،و خداى تعالى عالم است به آنچه ايشان مى كنند،و عالمى او به آن محيط (4).و روا بود كه گويند:

قادر است بر ايشان،و ايشان از قبضۀ قدرت او بيرون نيند (5).پس به منزلت آن است كه محيط است به ايشان.

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ ؛گفت:ياد كنى چون بياراست ابليس براى ايشان عملهاى ايشان.و سبب آن بود به روايت عبد اللّه عبّاس و محمد بن اسحاق و سدّى و كلبى كه:قريش چون خواستند كه از مكّه بيرون آيند،ياد آمد ايشان را كه ميان ايشان و بنى بكر بن عبد مناث (6)بن كنانه كارزارى هست (7)و كينه اى قديم، گفتند:نبايد كه اين كنانيان ما را تعرّض كنند،و ما را دو فرقه بايد شدن و دو خصم پيش باشد ما را با دو گروه جنگ بايد كردن.توقف نمودند تا در اين كار انديشه كنند.ابليس بيامد با لشكرى بر صورت سراقة بن مالك بن جعشم (8)الشّاعر الكنانىّ ثمّ المدلجىّ-و او از جمله اشراف و رؤساى بنى كنانه بود،و گفت قريش را: لاٰ غٰالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّٰاسِ ؛امروز از همه آدميان كس شما را غالب نشود، وَ إِنِّي جٰارٌ لَكُمْ ؛و من همسايه و پناه شماام،و الجار؛المجير،قال الشّاعر:

يا ظالمي انّى تروم ظلامتي***و اللّه من كلّ الحوادث جاري

ص : 127


1- .آج،لب:بر اين وجه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ابطر فى المغنى.
3- .لب+ر/را.
4- .همۀ نسخه بدلها+است.
5- .اساس:نياند/نيند/نه اند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مناف.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بود.
8- .اساس:حصم؛به قياس آج،تصحيح شد.

اى،مجيري.چون ايشان اين بشنيدند،گفتند:ما از بنى كنانه ايمن شديم به (1)سراقة بيرون آمدند و روى به بدر نهادند و شيطان با ايشان بود.راست كه دو لشكر روى به هم آوردند و مدد فريشتگان از آسمان برسيدند (2)،ابليس دنبال دركش گرفت. نَكَصَ عَلىٰ عَقِبَيْهِ ،اين عبارت باشد عن الرّجوع و الهرب،او بگريخت و گفت:من بيزارم از شما كه من آن مى بينم كه شما نمى بينى.

كلبى گفت:دست در دست حارث بن هشام نهاده بود،در صف مشركان بر صورت سراقه،چون فريشتگان را بديد،دست از دست او بگرفت و پشت[40-پ]به هزيمت داد.حارث گفت:يا سراقه!كجا مى روى-در مثل اين حال؟شرم ندارى كه ما را رها مى كنى در چنين حال!گفت:تو آنچه من مى بينم نمى بينى،و به هزيمت برفت و قوم به هزيمت او هزيمت گرفتند.چون به (3)مكّه آمدند،گفتند:

سبب هزيمت،سراقه بود،و مردم را او هزيمت كرد.خبر به سراقه رسيد،گفت:

شنيدم كه شما كه قريشى مى گوييد،من سبب هزيمت شما بودم،به خداى كه من از رفتن شما خبر نداشتم و از قتال شما،و هزيمت شما به من رسيد و من خود شما را نديدم.گفتند:فلان روز نه تو آمدى و ما را وعدها دادى و غرور و گفتى: لاٰ غٰالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّٰاسِ وَ إِنِّي جٰارٌ لَكُمْ .سوگند خورد كه:من از اين بى خبرم.چون جماعتى از ايشان پس از آن اسلام آوردند،بدانستند كه آن ابليس بوده است،و اين روايت صادق و باقر است (4)-عليهما السّلام.قوله: نَكَصَ عَلىٰ عَقِبَيْهِ ،ضحّاك گفت:ولّى مدبرا.نضر بن شميل گفت:رجع القهقرى.قطرب گفت و ابان بن تغلب كه:هم از آن راه كه آمد برفت،قال الشّاعر:

نكصتم على اعقابكم يوم جئتم***ترجّون (5)أثقال (6)الخميس العرمرم

و قال عبد اللّه بن رواحه:

فلمّا رأيتم رسول الاله***نكصتم ورائكم هاربينا

و قال زهير:

ص : 128


1- .آو،آج،بم،لب،آن:پس.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،مج:در رسيدند.
3- .همۀ نسخه بدلها:با.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:باقر و صادق است؛مل:امام محمد باقر و جعفر صادق است.
5- .اساس:تزجون؛به قياس نسخۀ مج،تصحيح شد.
6- .مل،لب:انفال.

هم يضربون حبيك البيض اذ لحقوا***لا ينكصون اذا ما استلحموا و حموا

إِنِّي أَرىٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ ،حسن بصرى گفت:جبريل را ديد (1)پياده در پيش شتر رسول ايستاده و عنان او به دست گرفته،ابليس او را بشناخت از او بترسيد و بگريخت.

خلاف كردند در ظهور شيطان تا ايشان او را بديدند؛ابو على گفت و جماعتى گفتند از متكلّمان كه:خداى تعالى صورت او بگردانيد به معجزۀ حضرت رسول -عليه السّلام-و تشديد تكليف بر مكلّفان و سبب خذلان كافران و نصرت مؤمنان،و اين وجهى درست است،و صحّت اين،قول باقر و صادق (2)است-كه از پيش برفت.

ابو القاسم بلخى و جماعتى دگر گفتند:به ظهور نبود؛به وسوسه بود؛و قول اوّل در اخبار ظاهرتر است،و بعضى انصار در مفاخرت اين روز مى گفت:

و شفير (3)بدر اذ نردّ وجوههم***جبريل تحت لوائنا و محمّد

قتاده گفت و محمّد بن اسحاق،ابليس چون گفت: إِنِّي أَرىٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ ،راست گفت كه او فريشتگان را مى ديد،و اين كه گفت: إِنِّي أَخٰافُ اللّٰهَ (4)؛از خداى مى ترسم دروغ گفت:و لكن به آن گريخت كه دانست كه او قوّت ايشان ندارد و عادت او خود اين است كه اصحاب خود را به مهلك رساند و او برگردد و از ايشان (5)تبرّا كند.عطا گفت،معنى آن است كه گفت:من مى ترسم كه خداى مرا هلاك كند در اين ميانه با شما.كلبى گفت،معنى آن بود كه گفت:من جبريل را مى بينم و از او آن دانم كه شما ندانيد،از او مى ترسم،ترس رسول خداى را ترس خداى خواند.بعضى دگر گفتند: إِنِّي أَخٰافُ اللّٰهَ (6)،معنى آن است كه:من صدق وعد خداى دانم،و المعنى: إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (7).و بعضى دگر گفتند: إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ (8)... ؛من از خداى مى ترسم بر شما.[اگر تعسّف اين اقوال براى آن است تا دروغى به ابليس حواله نباشد،دروغ از ابليس مستبعد نيست،گفتند:نبينى

ص : 129


1- .آج،مل،لب،آن:ديدم.
2- .آو،آج،بم،لب،آن+عليهما السّلام.
3- .اساس:و سر؛به قياس با چاپ مرحوم شعرانى تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+ربّ العالمين.
5- .آج:شما؛آن:از او نيز.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+عليكم.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 96.
8- .سورۀ هود(11)آيۀ 26.

كه حق تعالى از او چه حكايت كرد،فى قوله: وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ... (1)،و اگر قائلان اين اقوال اين احتياط در حقّ پيغمبران و عصمت ايشان كردندى اولى تر بودى.] (2)وَ اللّٰهُ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ،اين،كلام خداى است،حكايت نيست از كلام ابليس.خداى تعالى عقيب (3)اين حكايت گفت:خداى سخت عقوبت است،سزاوار باشد كه ابليس و جز ابليس از عقاب او بترسند.بعضى دگر گفتند از مفسّران:اين هم حكايت كلام شيطان است و اين به نسق كلام نماند (4).

راوى خبر گويد طلحة بن عبيد اللّه كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هيچ روزى شيطان از آن ذليل تر و (5)صاغرتر نباشد كه روز عرفه.و آن براى آن بود كه، رحمت بى قياس بيند (6)كه به گناهكاران امّت من فرود مى آمد،الّا روز بدر كه چون در نگريد جبريل را ديد كه در پيش فريشتگان مى آمد آن روز به غايت ذليل شد.

نَكَصَ عَلىٰ عَقِبَيْهِ [41-ر] وَ قٰالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرىٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ -الآية.

إِذْ يَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ ،روا بود كه عامل در«اذ»،دو چيز بود؛يكى:ذاك،اذ يقول،اى كان ذاك و وقع ذلك وقت قول المنافقين.و وجه ديگر آن كه:«اذكر»، ياد كن اى محمّد چون گفتند منافقان و آنان كه در دل ايشان بيمارى بود يعنى شرك و شكّ و نفاق،و آن جماعتى بودند از منافقان در مكّه كه يقينى (7)نبود ايشان را،با رسول هجرت نكردند به علّت آن كه خويشان ما،ما را رها نمى كنند.چون قريش به بدر رفتند،با قريش به بدر آمدند چون قلّت مسلمانان و كثرت كافران ديدند.شكّشان زيادت شد به يك بارگى مرتد شدند و روى به قتال رسول نهادند،و ايشان جماعتى بودند،منهم:قيس بن الوليد بن المغيرة،و ابو قيس بن العاد (8)بن المغيره،و الحارث بن

ص : 130


1- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 22.
2- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
3- .لب:عقب.
4- .اساس:به ماند،به قياس نسخۀ بم،خوانده شد؛آو،آج،مل،مج،لب:به ماند؛آن:ماند.
5- .مل:صغيرتر؛آو،آج،بم،آن:عاجزتر.
6- .آو،مج:بينند.
7- .اساس:بقيتى؛آو،آج،بم،لب،آن:يقين؛مل،مج:يقينى،با توجه به دو نسخۀ اخير تصحيح شد.
8- .مل:القادر؛لب:العادر؛در نسخه ها ظاهرا تصحيف و تحريفى صورت گرفته است.در برخى از تفاسير از نوع:مجمع البيان شيخ طبرسى،و نيز در حاشيۀ تبيان شيخ طوسى ابو قيس بن فاكه نقل شده است.مرحوم شعرانى، متن را براساس سيرۀ ابن هشام به الفاكه تصحيح كرده است.

ربيعة (1)بن الاسود بن المطّلب،و علىّ بن اميّة بن خلف،و العاص بن منبّه بن الحجّاج، و الوليد بن عتبه،و عمرو بن اميّه،چون در ميان معركه افتادند فريشتگان بر روى و پشت ايشان مى زدند،فذلك قوله: وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاٰئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ .

غَرَّ هٰؤُلاٰءِ ،مى گفتند در آن حال كه به بدر حاضر آمدند كه:بفريفته است و مغرور بكرده اينان را،يعنى مؤمنان را و صحابۀ رسول را دينشان.و غرور،اظهار نصيحت باشد با آن كه غشّى در دل دارد.آنگه حق تعالى گفت ردّا عليهم: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ ؛هركه توكّل بر خداى كند و اعتماد،خداى تعالى عزيز است و غالب و قاهر،هيچ چيز او را غالب نباشد و حكيم است،اين قهر و غلبه جز به حكمت و صواب نكند.

آنگه گفت بر سبيل تعجّب: وَ لَوْ تَرىٰ ؛و اگر تو بينى يا محمّد! إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاٰئِكَةُ ،آن وقت و آن حال كه فريشتگان جان از (2)كافران برمى داشتند، يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ ،در جاى حال است.و بيان كرديم كه«توفّى»و«استيفاء»تمام بستدن باشد؛و«ايفاء،تمام دادن (3)در آن حال بر رويها و پشتهاى ايشان مى زدند،و اين كنايت باشد عن جميع الجسد،اى ما اقبل منهم و ما ادبر،و اين قول سعيد جبير است و مجاهد و ابن جريح.

عبد اللّه عبّاس گفت:مشركان چون روى به مسلمانان كردندى،مسلمانان تيغ بر رويهايشان مى زدندى،و چون پشت به هزيمت دادندى،فريشتگان در ايشان رسيدندى پشتهاى ايشان به مقامع و سياط مى زدندى.

حسن بصرى روايت كرد كه،مردى گفت:يا رسول اللّه!من بر پشت ابو جهل اثر ضرب تازيانه ديدم،گفت:ذاك من ضرب الملائكة،گفت:آن زخم فريشتگان بوده است.

حسين بن الفضيل گفت:ضرب الوجوه،عقوبت كفرشان بود و ضب الادبار، عقوب معاصيشان (4). وَ ذُوقُوا ،اى و يقولون لهم ذوقوا.و مى گفتند ايشان را،يعنى

ص : 131


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها:ظاهرا در اين مورد هم تصحيف و تحريفى صورت گرفته است در برخى تفاسير و سيره ها،حارث بن زمعة،آمده است.
2- .همۀ نسخه بدلها:آن.
3- .همۀ نسخه بدلها:به دادن.
4- .بم:معصيتهاشان،آو،آج،لب،آن:معصيتشان.

فريشتگان كافران[را] (1):بچشى عَذٰابَ الْحَرِيقِ ؛عذاب دوزخ سوزنده.و فعيل،به معنى مفعل (2)است،اى النّار المحرقة،و اين در آخرت باشد.حسن بصرى گفت:

اين،خزنۀ دوزخ گويند و در بعضى تفاسير آمد كه:فريشتگان مقامع آهنين داشتن (3)، هرگه (4)بر ايشان زدندى*از جراحات ايشان آتش برافروختى،فذلك قوله: وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِيقِ ،و«ذوق»،كنايت باشد از مقاسات و مكابده (5)،[قال الشّاعر] (6):

فذوقوا كما ذقنا غداة محجّر***من الغيظ في اكبادنا و التّحوّب

و«ذوق»،در جاى امتحان و اختبار استعمال كنند،يقول العرب:اركب هذا الفرس و ذقه،و يقال:جرّبت فلانا و ذقت طعمته (7)*و يقال:كلّمت فلانا فذقت ما عنده،قال الشّماخ في وصف قوس:

فذاق فاعطته (8)من اللّين جانبا***كفى (9)و لها ان يغرق السّهم حاجز

و اصل او ذوق به دهن است،و هو ادراك الطّعم (10)باللّهوات و اللّسان،و جواب«لو»، محذوف است لدلالة الكلام عليه و مثله:لو رأيت فلانا و السّياط تأخذه،و التّقدير:

لرأيت منظرا هائلا،و حذف بليغتر است اين جا از ذكر،براى آن كه با حذف وجوه بسيار مظنون باشد[41-پ]،و با ذكر يك وجه باشد.

قوله: ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ ،«ذلك»،اشارت است به عذاب،گفت:اين عذاب كه ديدند و چشيدند،به ظلم نيست، بِمٰا قَدَّمَتْ ،به آن است كه دستهاى شما تقديم كرد.و اضافت فعل با آلت براى تحقيق اضافت فعل است با«ما»،براى آن كه محال است كه كسى فعل كند به آلت غيرى،و على هذا قولهم فى المثل:يداك اوكتا و فوك نفخ.و مراد به تقديم فعل گذشته است،اى بما فعلت و كسبت و جعلته مقدّما له حتّى يقدم عليه للجزاء،و«با»براى مجازات است و بدل،[و ما] (11)،موصوله است به معنى الّذى،و شايد كه موصوفه باشد،اى باعمال قدّمتها،ايديكم،و شايد كه مصدرى باشد،اى ذلك بتقديم ايديكم افعالها و معاصيها.

ص : 132


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،آن:مفعال؛آج:مفاعل.
3- .همۀ نسخه بدلها:داشتند.
4- .آو،آج،بم،لب،آن كه+.
5- .اساس:مكايده؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آو،آن:مفعال؛آج:مفاعل.
7- .آو،آج،بم:طعيمه.
8- .اساس:اعطاه؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:بدى؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخه ها،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آن+الطعم.
11- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.

وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ،«واو»،عطف است و معنى آن است كه:و بانّ اللّه،و نيز براى آن كه خداى بيدادگر نيست بر بندگان،براى آن كه جزاى عمل دادن بر وفق استحقاق عدل (1)باشد،ظلم نباشد يعنى،تا بدانى كه خداى به اين كه كرد با ايشان،بر ايشان ظلم نكرد (2).

سوره الأنفال (8): آیات 52 تا 66

اشاره

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (52) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهٰا عَلىٰ قَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كٰانُوا ظٰالِمِينَ (54) إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (55) اَلَّذِينَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاٰ يَتَّقُونَ (56) فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي اَلْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيٰانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْخٰائِنِينَ (58) وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاٰ يُعْجِزُونَ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اَللّٰهُ يَعْلَمُهُمْ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اَللّٰهُ هُوَ اَلَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً مٰا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ حَسْبُكَ اَللّٰهُ وَ مَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (64) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ حَرِّضِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَى اَلْقِتٰالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَفْقَهُونَ (65) اَلْآنَ خَفَّفَ اَللّٰهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صٰابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ (66)

ترجمه

؛چون خوى آل فرعون و آنان كه پيش ايشان بودند كافر شدند به آيات خداى،بگرفت ايشان را خداى به گناههاى ايشان كه خداى قادر (3)و سخت عقوبت است.

؛آن به آن است كه خداى نباشد بگرداننده نعمتى را كه كرده باشد بر قومى تا بگردانند آنچه به ايشان باشد،و به درستى كه خداى شنوا و داناست.

[42-ر] ؛چون خوى آل فرعون و آنا[ن كه] (4)از پيش ايشان بودند دروغ (5)داشتند به آيات خدايشان (6)،هلاك كرديم ايشان را به گناهانشان و غرقه كرديم آل فرعون را و همه بودند ستمكاران.

به درستى كه بترين جانوران (7)نزديك خداى،آنانند كه كافر شدند،پس ايشان ايمان نيارند.

آنان كه پيمان بستدى از ايشان،پس مى شكنند (8)پيمان خويش را در هر بارى،و ايشان نمى ترسند.

اگر يابى

ص : 133


1- .اساس:عذاب؛به قياس آو،و اتفاق نسخه ها،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آن+قوله تعالى.
3- .آج،لب:بنيروست.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:به دروغ.
6- .آو،بم+پس.
7- .آو،بم،آن:چهارپايان؛مج:روندگان؛آج،لب:جنبندگان.
8- .آو،مج:مى بشكافتند.

ايشان را در كارزار به ايشان را كه پس ايشان باشند تا بود كه ايشان انديشه كنند.

[42-پ]؛و اگر نترسى از[قومى خ ] (1)يانتى بينداز به ايشان بر راستى (2)،به درستى كه خداى دوست ندارد خيانت كنندگان را.(3) و گمان مبر[ند] (4)آنان كه كافر شدند كه سبق برده اند كه ايشان عاجز نكنند.

؛[و] (5)بسازيد (6)براى ايشان آنچه توانيد از نيرو و از بازبستن اسپان بترسانى به آن دشمن خداى را و دشمن شما را و ديگران از فرود ايشان ندانيد ايشان را،خداى داند ايشان را و آنچه نفقه كنيد از چيزى در راه خداى تمام بدهند شما را و بر شما بيداد نكنند.

و اگر ميل كنند به صلح (7)ميل كن به آن و توكّل كن بر خداى كه او شنواست و داناست.

[43-ر]؛و اگر خواهند كه بفريبند[تو را] (8)،به درستى كه بس باشد تو را خداى،او آن خداى است (9)قوّت كرد تو را به يارى او (10)و به مؤمنان.

؛و جمع كرد (11)ميان دلهاى ايشان اگر نفقه كنى تو آنچه در زمين است بجمله،جمع نتوانستى كردن (12)ميان دلهاى ايشان،و لكن

ص : 134


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آج،لب:بر آشكارا هموارى.
3- .اساس و جميع نسخ:تحسبنّ؛به قياس قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .به قياس با معنى كلمه،آورده شد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،بم،مج،آن:ساز كنى/ساز كنيد.
7- .آج،لب:سوى آشتى.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .مج+كه.
10- .آج،لب:خود.
11- .آج،لب:پيوستگى افگند.
12- .آج،لب:نتوانستى پيوستن.

خداى جمع كرد (1)ميان ايشان،كه او غالب (2)است،محكم كار است.

اى پيغامبر!بس است تو را خداى و آنان كه پسر و تو باشند از مؤمنان.

[43-پ] ؛اى پيغامبر؛گرم بكن مؤمنان را بر كارزار اگر باشند از شما بيست مرد صبركنندگان غلبه كنند دويست را،و اگر از شما (3)صد،غلبه كنند هزار را از آنان كه كافر شدند،به آن كه ايشان گروهى اند كه نمى دانند (4).

؛اكنون تخفيف كرد (5)خداى از شما و دانست كه در شما ضعيفانند (6)اگر باشند از شما صد صابر،غلبه كنند دويست را،و اگر باشند از شما هزار،غلبه كنند دو هزار را به فرمان خداى،و خداى با صابران است.

قوله: كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ (7)،محلّ«كاف»،رفع است به آن كه خبر مبتداست (8)، و تقدير آن است كه:دأبهم كدأب آل فرعون،اى عادتهم مثل عادت آل فرعون.و «دأب»،عادت و طريقت باشد،يقال:ما زال ذلك دأبه و دينه و ديدنه،اى عادته و طريقته.عبد اللّه عبّاس گفت:كفعل آل فرعون.ضحّاك گفت:كصنعهم.مجاهد و عطا گفتند:كسنّتهم.يمان گفت:كمثالهم،يعنى اهل بدر همان كردند و همچنان كردند كه آل فرعون،لا جرم با ايشان همان كردند كه با آل فرعون كردند از عذاب و نكال.كسائى گفت:كشأن آل فرعون،يعنى چنان كه ايشان كفر آوردند و جحود كردند،اينان همان كردند.اخفش و مؤرج گفتند:كعادة آل فرعون،و قال خداش بن زهير العامرى:

و ما زال ذاك الدّأب حتّى تخاذلت***هوازن و ارفضّت سليم و عامر

ص : 135


1- .آج،لب:پيوستگى افگند.
2- .آج،لب:استواركار.
3- .لب+باشد.
4- .آج،لب:اندر نيابند.
5- .آو،بم،لب،آن:سبك كرد.
6- .آج،لب:سستى است.
7- .همۀ نسخۀ بدلها،بجز مل+الآيه.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كه مبتداست.

و آل فرعون،قوم او و اهل دين او بودند،براى آن كه آل خواند ايشان را كه،امرهم كان يئول اليه اى يرجع من آل اذا رجع.و گفته اند:اهل باشد،«ها»را بدل كردند به «الف»،و اين از جمله ابدال است. وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ؛و آنان كه پيش ايشان (1)بودند از جمله كافران،به آيات خداى كافر شدند، فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ ؛خداى ايشان را به گناه ايشان بگرفت چنان كه اينان را به گناه (2)اينان كه خداى[تعالى] (3)قادر است و سخت عقوبت.

ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً ،«ذلك»،اشارت است بدان عذاب و نقمت كه فرمود با قريش در غزات بدر گفت آن،و ذٰلِكَ ،اشارت است[44-ر]به دورتر و «ذاك»به نزديكتر.آن،به سبب آن بود كه خداى تعالى هيچ نعمت كه بر قومى كرده باشند بنگرداند و به نقمت بدل نكند مگر آنگه كه ايشان نيّت و فعل گردانند.

كلبى گفت:اهل مكه را خواست كه ايشان را نعمت چنين فرمود كه: ...أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4).و محمّد را-صلّى اللّه عليه و آله-بديشان فرستاد،شكر آن نعمت نكردند و به كفران بدل كردند،لا جرم خداى تعالى بر ايشان (5)بگردانيد و به عذاب بدل كرد.سدّى گفت:نعمت محمّد است-عليه السّلام-كه خداى او را به اهل مكّه فرستاد،قدرش ندانستند و شكرش نكردند تا خداى او را هجرت (6)فرمود با مدينه.و ذٰلِكَ ،در محلّ رفع است به ابتدا و بِأَنَّ اللّٰهَ ،در جاى خبر اوست و خبر[بر] (7)حقيقت محذوف است،و تقدير آن است كه:ذلك واقع كائن بانّ اللّه لم يك.

«نون»،در حال جزم از كان بيفگنند؛و از اخوات او چون،صان يصون،و خان يخون نيفگنند براى كثرت استعمال را،و براى آن كه كان از امّهات افعال است، چون كان به معنى وقع و حدث باشد،هيچ فعل نبود و الّا در او معنى وقوع و حدوث باشد،نبينى كه قام و قعد و اكل و شرب-همه را-معنى آن است كه:حدث قيام و قعود و أكل و شرب،و ديگر افعال چنين نيست،براى اين گويند:لم يك،و نگويند:لم يص و لم يخ في لم يصن و لم يخن. حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ ،حق تعالى

ص : 136


1- .پيش ايشان/پيش از ايشان.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:گناهان.
3- .اساس:ندارد؛به قياس آو و اتفاق نسخ افزوده شد.
4- .سورۀ قريش(106)آيۀ 4.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+نعمت.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نقل.
7- .اساس:ندارد؛به قياس آو و اتفاق نسخ افزوده شد.

در اين آيت بيان عدل خود كرد و رد كرد بر جملۀ مجبّران و قدريان،گفت:من كه خدايم،نعمتى[كه] (1)مبتدا كرده باشم بر سبيل تفضّل با بندگان خود،از كرم خود روا ندارم كه آن نعمت بر ايشان بگردانم و بدل كنم تا آن كه ايشان حال بر خود بگردانند،و به جاى شكر نعمت،كفران كنند و به جاى اعتراف جحود.و آن خداى كه از كرم روا ندارد كه ناواجب نامستحق از بنده بگرداند الّا عند جحود و كفر او تا از او باشد،كى روا دارد كه بنده را به گناه ناكرده يا به فعلى كه آفريده باشد يا به چيزى كه بنده را در آن صنعى نباشد بگيرد و عقوبت كند!و اين آيت دليل فضل و عدل اوست (2)-تعالى عن الظّلم علوّا كبيرا. وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ؛و خداى تعالى شنوا و داناست.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ ؛چون عادت و طريقت و صنيع (3)آل فرعون و آنان كه پيش از او بودند كه به آيات ما تكذيب كردند از انواع كفّار،ما ايشان را هلاك كرديم به گناهشان (4)،بهرى را به آب و بهرى را به آتش و بهرى را به خسف و[بهرى را به نسخ و] (5)بهرى را به مسخ و بهرى را به رجفه و بهرى را به باد و بهرى را به صيحة و بهرى را به تيغ. وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ ؛و آل فرعون را غرق كرديم. وَ كُلٌّ كٰانُوا ظٰالِمِينَ ؛و همۀ ظالم و بيدادگر بودند،و اين آيت نيز دليل عدل است دو جاى؛يكى آن كه گفت: فَأَهْلَكْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ؛ما ايشان را به گناه ايشان هلاك كرديم،و اين جزا بر عمل باشد و عقاب به استحقاق،و دگر: وَ كُلٌّ كٰانُوا ظٰالِمِينَ ،گفت:همه ظالم بودند،چون حق تعالى ظلم از خود نفى كرد و حوالت به كافران (6)و ظالمان كرد،از ايشان (7)كافرتر و ظالم تر آن بود كه از ايشان نفى كند و به خداى حوالت كند.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ ؛«شرّ»نقيض خير (8)باشد،و گفته اند:«شرّ» (9)،مضرّتى (10)باشد عظيم و خير هر (11)منفعتى باشد تمام.و اصل شرّ،اظهار بود و قيل الشّرّ؛الرّمى

ص : 137


1- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+و قد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج و لب:صنع.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:گناهانشان.
5- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+كرد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و ظالمان ايشان.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:نقيض الخير.
9- .همۀ نسخه بدلها+هر.
10- .آو،آج،بم،لب،آن:ضررى؛مل:ضرّى.
11- .اساس:به هر؛به قياس نسخۀ مل،تصحيح شد.

بالمكاره كشرر النّار،و اصل او نيز اظهار باشد براى آن كه شرر آتش چون از او مى جهد ظاهر مى شود،و منه قول الشّاعر:

[و] (1)حتّى اشرّت بالأكفّ المصاحف***

اى،اظهرت و نشرت،و حق تعالى گفت:بترين جانوران به نزديك خداى تعالى،كافرانند.و براى آن دوابّ خواند ايشان را كه،ايشان بمثابت چهارپايانند، فى قوله: أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (2)... ،آنگه خبر داد كه،ايشان ايمان نيارند تا رسول-عليه السّلام-توقّع نكند و طمع از ايمان ايشان ببرد و دل عزيز خود در بند ندارد[44-پ].

اَلَّذِينَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ ؛آنان كه تو با ايشان عهد كردى از جملۀ اين كافران پس عهد تو مى شكافند (3)هر بارى و از خداى نمى ترسند در نقض عهد.مفسّران گفتند كه:

آيت در بنى قريظه آمد كه با رسول عهد كردند كه بازو (4)قتال نكنند و كس را بر او يارى ندهند،عهد او بشكستند يك بار و مشركان مكّه را به سلاح يارى دادند.چون رسول كس فرستاد به ايشان و ملامت كرد ايشان را (5)،گفتند:ما را فراموش بود.

دگرباره روز خندق عهد بشكافتند (6)و به مكّه آمدند و با مشركان همدست شدند و با رسول كارزار كردند،خداى تعالى گفت: ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ .

آنگه حق تعالى گفت: فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ ؛اگر ايشان را در كارزار بيايى (7)و ملاقات باشد تو را با ايشان و به دست تو افتند، فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ .

عبد اللّه عبّاس گفت:نكل بهم من خلفهم؛ايشان را به نكال ديگران كن.سعيد جبير گفت:انذر بهم؛به ايشان بترسان آنان را كه از پس ايشان باشند.و بعضى دگر گفتند:فرّق بهم؛بپراكن به ايشان،كارى كن كه ديگران از تو پراگنده شوند و بگريزند.عطا گفت:اثخن فيهم القتل؛قتل در ايشان شايع كن تا ديگران عبرت گيرند.قتّيب (8)گفت:سمّع بهم؛بشنوان به ايشان،يعنى كارى كن با ايشان كه بازگويند ،و انشد (9):

ص : 138


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 179.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:شكستند.
4- .بازو/باز او/با او.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بشكستند.
7- .مل،مج:بيابيد.
8- .آج:قبطى.
9- .مل:قال الشّاعر.

اطوّف فى الأباطح كلّ يوم***مخافة ان يشرّد بي حكيم

و«تشريد»،تطريد باشد و تفريق و تبديد،و ناقة شرود،اى نفور.و عبد اللّه مسعود خواند به«ذال»معجم،و گفتند:معنى يكى باشد.و قطرب گفت:به «ذال»،تنكيل باشد و به«دال»تطريد و تفريق،[ مَنْ خَلْفَهُمْ ]، (1)آنان را كه از پس ايشان آيند.و اعمش خواند در شاذّ:فشرّد بهم من خلفهم،بر آنكه«من»حرف جرّ باشد،و مفعول از كلام محذوف بود.المعنى؛شرّد أعداءك من خلفهم، لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ،اى يتذكّرون تا باشد كه انديشه كنند اينان[و] (2)نقض عهد نكنند.

وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ ؛اگر ترسى (3)تو يا محمّد!وجه خوف گفتيم و بازنموديم كه از باب ظنّ است اگر گمان بريد،و گفته اند:اين ظن،به معنى علم است،و فعل مضارع را با نون تأكيد بنا كنند بر فتح چون فعل مذكّرى باشد و اگر جمع مذكّر باشد بر ضمّ بنا كنند و اگر فعل مؤنّثى مخاطب باشد بر كسره.اگر ترسى كه قومى خيانتى كنند از نقض عهد به امارتى كه تو را پيدا شود چنان كه بنو قريظه كردند و خيانت نقض عهد باشد در آنچه امين كرده باشند (4)او را برآن،يقال:خانه يخونه خونا و خيانة و اختانه، ايضا و:خوّنه اذا نسبه الى الخيانة. فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ ؛عهد ايشان[با ايشان] (5)انداز و «نبذ»،انداختن باشد،و منه:النبيذ فعيل بمعنى مفعول لأنّه ينبذ فى الحبّ.اى (6)يطرح،قال (7):

كنبذك نعلا اخلقت من نعالكا***

على سواء؛بر راستى.در او دو قول گفتند:يكى:على استواء،تا ايشان نيز دانند كه تو حرب ايشان مى سگالى،گمان نبرند كه تو بر عهدى؛و تو بر حرب باشى.آنگه ساز نكنند،اين مانند عذرى باشد.و اين سويّت در علم باشد،يعنى تا ايشان از تو آن دانند كه تو از ايشان دانى بر سويّت.و قولى ديگر آن است كه: عَلىٰ سَوٰاءٍ ،اى على عدل،قال الرّاجز:

فاضرب وجوه الغدّر الاعداء***حتّى يجيبوك الى السّواء

ص : 139


1- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخ افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخ افزوده شد.
3- .اساس:ترسند؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخ تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج و لب:ايمن كرده باشد.
5- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخ افزوده شد.
6- .مل:و.
7- .مل+شعر.

اى،الى العدل.و ميانۀ كار را«سواء»گويند،لاستوائه الى الطّرفين،قال اللّه تعالى: فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ (1)،اى في وسطها،و قال حسّان:

يا ويح انصار النّبىّ و رهطه***بعد المغيّب في سواء الملحد

اي،في وسط الملحد و«سوى»و«سوى»لغتان في سواء،قال اللّه تعالى: مَكٰاناً سُوىً (2)،اى وسطا بيننا و بينكم،و قال آخر (3):

وجدنا ابانا كان حلّ ببلدة***سوى بين قيس قيس عيلان (4)و الفزر

[45-ر]وليد مسلم (5)گفت:على مهل؛بر آهستگى،و اين لغت معروف نيست.اگر گويند،چگونه روا باشد كه اين نقض عهد رسول-عليه السّلام-بر ظنّ و خوف بود؟ گوييم:بر قول آن كه ظن را بر علم تفسير كرد،اين سؤال لازم نباشد،و بر قول آن كه ظن گفت:لا بد ظنّى باشد عن امارة صحيحة.و آنچه راجع باشد با منافع و مضارّ، ظن قائم مقام علم باشد در او،چون از ايشان فعلى بيند كه دليل نقض عهد و خيانت كنند تا (6)تا امارات آن باشد روا باشد او را و جز او را نبذ عهد كردن عقلا و شرعا. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْخٰائِنِينَ ؛كه خداى تعالى خيانت كنندگان را دوست ندارد و مريد نفع و ثواب ايشان نباشد،چه ايشان مستحقّ عقاب و اهانت و استخفاف باشند.و اين آيت در بنى قريظه فرود آمد.و واقدى گفت:در بنى قينقاع آمد و به اين آيت رسول -عليه السّلام-به زبر (7)حصن ايشان رفت و بازيشان (8)قتال كرد.

وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ (9)الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا ،ابن عامر و حمزه و حفص و ابو جعفر خواندند:لا يحسبنّ به«يا»،و او محتمل باشد سه وجه را:

يكى آن كه:مسند باشد به اَلَّذِينَ ،و الّذين فاعل او باشد و مفعول اوّل مقدّر باشد،اى لا يحسبنّ الّذين كفروا و انفسهم سابقين لنا؛نبايد تا كافران پندارند خود را كه از ما سبق توانند بردن.

و وجهى ديگر در او آن است كه:فاعل در او مضمر باشد (10)،تقدير آن باشد كه:

ص : 140


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 55.
2- .سورۀ طه(20)آيۀ 58.
3- .مل+شعر.
4- .اساس:غيلان؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .مل،مج:وليد بن مسلم.
6- .لب:يا.
7- .مل،مج:به زير؛آو،آج،بم،لب،آن:بر.
8- .بازيشان/باز ايشان/با ايشان.
9- .اساس و ديگر نسخه بدلها:تحسبنّ با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شده؛نيز رك:آيۀ 59 و زيرنويس آن از همين سوره.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+و.

لا يحسبنّ النّبىّ و المؤمنون الكافرين سابقين لنا،فاعل مقدّر باشد،و كافرين مفعول اوّل،و سابقين مفعول دوم.

و وجهى ديگر آن است كه:«ان»،تقدير كنند و هى المخفّفة (1)من الثّقيلة،و تقدير«انّ»باشد،و لا يحسبنّ الّذين كفروا ان سبقوا،اي انّهم سبقونا.و هركجا «انّ»با اسم و خبر در جاى مفعول[حسب و اخوات او افتد] (2)،قائم مقام هر دو مفعول او باشد،يقول:حسبت انّ زيدا منطلق-و اخوات او (3)،و المعنى حسبت زيدا منطلقا (4)،و مثله قوله: الم، أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا (5)... ،و باقى قرّاء، تحسبنّ،به«تا»خواندند،خطابا للنبىّ-عليه السّلام.و اَلَّذِينَ ،مفعول اوّل باشد و سَبَقُوا مفعول دوم.گفت:مپندار و گمان مبر كه آنان كه كافر شدند مرا سبق توانند بردن يا از من بتوانند گريخت (6)،و مفعول محذوف است،لدلالة الكلام عليه، و التّقدير:سبقوا اللّه،و مثله في اللّفظ و المعنى قوله: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ أَنْ يَسْبِقُونٰا سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (7).

إِنَّهُمْ لاٰ يُعْجِزُونَ ،جملۀ قرّاء، إِنَّهُمْ خوانند به كسر همز (8)على الابتداء و الاستيناف.و اهل شام خواندند:«انّهم»بالفتح (9)گفتند:«لا»،صله است و تقدير آن باشد:انّهم يعجزون،اى يعجزون اللّه،و اين (10)،بدل سبقوا باشد،اى لا يحسبنّ الكافرين سابقين اللّه معجزين له.و مورد آيت،وعيد و تهديد است،گفت:گمان مبر كه اين كافران از پيش من بشوند يا مرا عاجز كنند يا از قبضۀ قدرت من بيرون توانند شد،بل اسير و گرفتۀ من اند و در ملك و ملك من اند و از من فايت نه اند،هرگه كه خواهم ايشان را گرفتار توانم كردن و جزا دادن (11)ايشان را بر وفق عمل ايشان.و حسبان،ظنّ باشد و حسبان حساب باشد،يقال (12):حسبت الشّىء احسبه و احسبه

ص : 141


1- .همه نسخه بدلها،بجز مل و مج:هى آن المخفّفه.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .عبارت«و اخوات او»،در هيچ يك از نسخه ها نيامده است.
4- .اساس:مطلقا،به قياس نسخه آو،تصحيح شد.
5- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 1 و 2.
6- .همه نسخه بدلها،گريختن.
7- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 4.
8- .اساس:هم؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد؛آج،بم،لب،آن:همزه.
9- .آو:به فتح همز؛آج،بم،لب،آن:به فتح همزه و.
10- .آو،آج،بم،آن:ان.
11- .آو،آج،بم،لب،آن:داد.
12- .عبارت پس از يقال،در نسخه هاى مختلف متفاوت است.متن با تقدّم و تأخّر كلمات منظم شد.

حسبانا و محسبة و محسبة،و حسبت الحساب احسبه حسابا و حسبا و حسبانا.حسن بصرى گفت: لاٰ يُعْجِزُونَ ،اى لا يفوتون اللّه؛از خداى فايت نباشد (1).

آنگه مؤمنان را گفت: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ ؛ساز كنى از براى ايشان از آلات كارزار از آنچه بتوانى و اسبان و آنچه حاجت باشد به آن در كارزار.و استطاعت معنيى باشد كه جوارح به آن متطاول باشد فعل را (2)با زوال موانع.و اصل او،طاعت باشد،و قوله:

مِنْ قُوَّةٍ ؛قيل:اراد من رمى.ذكره الفرّاء و رواه عقبة بن عامر عن النّبىّ-عليه السّلام- [ذ] (3)كره الطّبرى،گفتند:تير انداختن است.عكرمه گفت:مراد حصنهاست. وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ ،گفتند:«رباط»،بستنى است (4)خوارتر از عقد،و«رباط»،مرابطه باشد.و«رباط»،نام آن رسن باشد كه اسب را دو ببندند و«رباط»نام[45-پ] آن جاى باشد كه ايشان (5)را آنجا ببندند،و«رباط»،مصدر است اجرا كنند بر اسبان،قال الشّاعر:

[و] (6)انّ الرّباط النكد من آل داحس***ابين (7)فما (8)يفلحن يوم رهان

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ ؛كه به آن بترسانى دشمن خداى را و دشمن خود را،و الرّهب و الرّهبة:الخوف،الارهاب و التّرهيب:الاخافة،و الاسترهاب، الارهاب (9)ايضا. وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ ؛و جماعتى ديگر را كه جز ايشانند،كه شما (10)ايشان را ندانى،خداى داند ايشان را،و اين عطف است على: عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ ،و در آن كه مراد به اينان كيستند پنج قول گفتند:

مجاهد گفت:بنى قريظه اند.سدّى گفت:اهل پارس اند.حسن بصرى گفت و ابن زيد:منافقانند.طبرى گفت:جنّيانند.جبّائى گفت:بر عموم است،يعنى هر دشمنى كه تو دشمنى او ندانى و خداى داند كه او دشمن شماست.و«علم»،به

ص : 142


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:نباشند.
2- .مل:كردن فعل را.
3- .از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آن:بستن باشد.
5- .مل،مج:اسبان.
6- .هيچ كدام از نسخه ها ندارد؛به قياس متن چاپى مرحوم شعرانى و مآخذ ديگر آورده شد.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:كنون؛به قياس متن چاپى مرحوم شعرانى و مآخذ ديگر آورده شد.
8- .اساس:كما؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس و ديگر نسخه بدلها:الرّهب؛متن با توجّه به منابع لغت و تفسير تصحيح شد.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:تو؛به قياس با مفهوم آيه و معنى آن در صفحات گذشته تصحيح شد.

معنى معرفت است،قال الشّاعر:

فانّ اللّه يعلمني و وهبا***و انّا سوف يلقاه كلانا

و براى آن گفتيم كه«علم»به معنى معرفت است كه متعدّى است به يك مفعول. وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ [«ما»،جزاى است و آنچه هزينه كنى از چيزى،يعنى از مالى.و چيز آنجا مال است. فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ] (1)؛در راه خداى تعالى. يُوَفَّ إِلَيْكُمْ ؛ثواب آن تمام به شما دهند و هيچ ظلمى و نقصانى نكنند شما را.

قوله: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا ،گفت:و اگر چنان باشد كه اين ناقضان عهد از بنى قريظه و جز ايشان ميل كنند با صلح،تو نيز ميل با صلح كن.و سلم و سلم،لغت است،و سلم هم لغت است در او،و كسر،قرائت ابو بكر عن عاصم است،و فتح قرائت باقى قرّاء است،و به فتح«سين»و«لام»هيچ مقرى نخواند، جز كه لغت است و معنى هر سه مسالمه و مصالحه باشد.براى اين تأنيث كرد آن را، و گفت: فَاجْنَحْ لَهٰا ،قال الشّاعر في السّلم بمعنى المصالحة:

أ نائل انّني سلم***لاهلك فاقبلي سلمي

اى صلحي،و سلم؛سلف باشد،و سلام؛استسلام باشد.و سلم،درختى است در بادية،الواحده سلمه.و الجنوح،الميل،يقال:جنح اليه يجنح جنوحا،و منه:

الجناح،اى الميل الى الإثم.و منه،الجناح.كجناح الطّائر،لأنّه يميل به الى جانب.و در آيت دليل نيست بر آنكه چون كفّار صلح كنند رسول را يا امام را واجب است اجابت كردن،بل روا بود كه مصلحت در خلاف صلح باشد.و بر اين قول امر حمل نبايد كردن بر وجوب؛و اگرچه ظاهر اوامر قرآن حمل بايد كردن بر وجوب.از اين قاعده عدول بايد كردن به دليل،و آن اجماع اهل البيت است،يا بايد گفتن كه:آيت مخصوص است به بنى قريظه،و اين حكم مطرّد نيست اعني وجوب صلح در همه طالبان (2)صلح؛بل ما (3)راه النّبىّ و الامام المعصوم.و بعضى مفسّران گفتند:آيت منسوخ است بقوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (4)... ،و درست آن است كه منسوخ نيست،براى آن كه آن آيت در حقّ مشركان است،و اين آيت در

ص : 143


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ظالمان؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم:على؛مل،مج:على ما.
4- .قرآن مجيد: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ ،سورۀ توبه(9)آيۀ 5.

حقّ اهل كتاب است از بنى قريظه و النّضير،دگر آن كه: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ (1)در سنۀ تسع فروآمده است و پس از آن با اهل نجران صلح كرد بر دو هزار حلّه،كه هزار در صفر بدهند و هزار در رجب،پس در آيتين تنافى نيست و آنچه در او دعوى نسخ كردند،ناسخ پيش از منسوخ فرود آمد و اين هر دو معنى مانع باشد از نسخ.و نسخ قول حسن بصرى است و قتاده. وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ ؛و اعتماد بر خداى كن و كار بازو (2)گذار، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ؛كه او خداى شنوا و داناست؛شنواست دعاى دعاكنان را،و عالم است به مصالح ايشان.

وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ ؛و اگر خواهند تا بفريبند تو را بنى قريظه به اظهار صلح و خديعت اظهار امرى محبوب باشد براى حصول مراد خود با ابطان (3)خلاف آن، و اصل او تباهى باشد من قول الشّاعر:

طيّب الرّيق اذا الرّيق خدع***

اى فسد. فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّٰهُ ؛بس است تو را خداى-عزّ و جلّ-يعنى،دل از آن تنگ مدار و به نصرت[46-ر]ايشان چشم مدار و از خذلان و خدع ايشان انديشه مكن كه خداى-جلّ جلاله-ناصر تو بس باشد. هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ ؛او آن خداى است كه تو را قوّت داد به يارى و نصرت خود و متابعت مؤمنان-من الايد،و هو القوّة.

وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ؛جمع كرد (4)ميان دلهاى ايشان و اگر تو هرچه در زمين خرج كنى و كردى نتوانستى ميان دلهاى ايشان جمع كردن؛و لكن خداى تعالى جمع كرد و الف (5)داد.بيشتر مفسّران گفتند:مراد آن عداوت است كه ميان اوس و خزرج بود و در وقعۀ سمير (6).خداى تعالى به بركت رسول-عليه السّلام-برداشت آن از ميان ايشان به اسلام،و مودّت پديد آورد و چون برادران شدند چنان كه فرمود:

فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً (7)... ،و اين قول صادق است و باقر-عليهما السّلام.مجاهد گفت:عامّ است در هر دو دوست كه با يكديگر الف دارند (8)،ايشان را آن الف و

ص : 144


1- .قرآن مجيد: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
2- .بازو/باز او/با او.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،مج،لب:ابطال.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:و جمع كرد.
5- .آج،مل،لب:الفت.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+حاطب.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 103.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشد.

الفت از قبل خداى باشد و ما را در آن صنعى (1)نيست، إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ؛او غالب است و محكم كار.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّٰهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه خداى تعالى بر جمله رسول را تسليت داد و تقويت دل به اين آيت،گفت:از روى نصرت من تو را كفايت كنم (2)و از مؤمنانى كه پس روان تواند.و در تفسير اهل البيت-عليهم السّلام- آمد كه:مراد به آيت،اميرالمؤمنين على است-عليه السّلام-و ظواهر اخبار و سير شاهد اين قول است براى آن كه مستفاد آيت نصرت است،و آن نصرت كه بعد تأييد اللّه تعالى،رسول را و دين خداى را از اميرالمؤمنين بود از كس نبود،بديع نبود كه آيت خاص باشد به او.

و در معنى آيت و اعراب مَنِ دو قول گفتند؛يكى آن كه:محلّ او رفع بود عطفا على اسم اللّه تعالى و اين اعراب بر اين معنى آيد (3)كه گفتيم.و قولى ديگر،گفتند آن كه:محلّ او نصب است عطفا على محلّ الكاف،و محلّه منصوب بوقوع الفعل [عليه] (4)،و ان كان فى الظّاهر مجرورا بالاضافة،و التّقدير:حسبك اللّه و حسب من اتّبعك،على معنى يكفيك اللّه و يكفي من اتّبعك،و مثله قوله: إِنّٰا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ (5)... ،قال الشّاعر:

اذا كانت الهيجاء و انشقّت (6)العصا***فحسبك و الضّحاك سيف مهنّد

و اين قول شعبى است و ابن زيد،و جمهور مفسّران بر قول اوّل اند.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتٰالِ ،آنگه خطاب كرد با رسول -عليه السّلام-و او را فرمود:تا حثّ كند و ترغيب افگند[مؤمنان را بر قتال و كارزار.

و اصل كلمه از«حرض»باشد،و هو الهلاك،يعنى حثّ كند] (7)او را و حمل بر كارى كه اگر او خلاف آن كند نمايد او را كه هلاك خواهى شدن (8)،من قوله تعالى: حَتّٰى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهٰالِكِينَ (9)،اى هالكا،[و تفعيل] (10)به

ص : 145


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:صنعتى.
2- .همۀ نسخه بدلها:تو را كفايتم.
3- .مل:آمد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 34.
6- .اساس:انشتت؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل و مج:كه او هلاك خواهد شدن.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 85.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

معنى ازالت باشد اين جا، إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ ؛«كان»تامّه است اين جا،و المعنى:ان يحصل و يوجد منكم؛و اگر از شما بيست مرد صابر باشند عِشْرُونَ صٰابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ (1)بايد تا دويست مرد را غلبه كنند از كافران،و اگر[از] (2)شما صد مرد باشند (3)بايد تا هزار مرد را غلبه كنند،هر مردى با ده مرد.و اين در بدايت اسلام بود كه مسلمانان را عدد اندك بود (4)،و گفتند:آيت در روز بدر آمد.و«صبر»،حبس نفس باشد،بر آنچه (5)منازع آن بود،و ضدّش جزع باشد،قال الشّاعر:

و ان (6)تصبر فالصّبر خير مغبّة***و ان تجزعا فالامر ما تريان

بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَفْقَهُونَ ؛كه ايشان قومى اند كه ندانند،يعنى قتال كه مى كنند بر جهالت و عميا مى كنند نه چون شما كه بر بصيرت مى كنى و اميد بهشت.و بعضى ديگر گفتند:ايشان استحقاق ثواب نمى دانند بر آنكه مى كنند،چنان كه شما مى دانى (7)،و هر دو قول متقارب است به معنى.و اين آيت اگرچه ظاهر او خبر است،معنى او امر است براى آن كه آيت منسوخ الحكم است باتّفاق و اگر خبر محض بودى نسخ در او نشدى.

دگر،قوله تعالى: اَلْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْكُمْ ؛و تخفيف،آزرم باشد از مشقّت تكليف.چون مدتى برآمد و مسلمانان را عدد بسيار شد،خداى تعالى (8)فضل بسيار كرد و كرم بى شمار و تخفيف اين تكليف كرد بر ايشان و اين آيت فرستاد.و حكم آيت اوّل به او منسوخ كرد[46-پ]،و حكم آيت اوّل آن بود كه:اگر مردى مسلمان از ده مرد[كافر] (9)روى بگردانيدى فاسق بودى و مستحقّ ذمّ و عقاب.و خداى تعالى تخفيف كرد و ده با دو آورد،گفت:اكنون خداى سبك بكرد از شما و دانست كه در ميان شما ضعيفانند.اكنون،حكم آن است كه اگر از شما كه مؤمنانى صد مرد صابر باشند،بايد تا دويست مرد[كافر] (10)را غلبه كنند،و اگر هزار مرد باشند بايد تا دو

ص : 146


1- .اساس:ندارد؛به قياس معنى عبارت،از مل،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:باشد،به قياس نسخۀ مل و قرينه در جملۀ قبلى،تصحيح شد.
4- .آج،لب:مسلمانان عدد اندك بودند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+نفس.
6- .اساس:فان؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:شما دانى.
8- .آج،بم،مج،لب،آن+آيت فرستاد.
9- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اتّفاق نسخ افزوده شد.
10- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اتّفاق نسخ افزوده شد.

هزار مرد كافر را غلبه كنند به فرمان خداى تعالى.اين آيت بلا خلاف ناسخ است و رافع حكم آيت اوّل را،و اين حكم ثابت است و مستقرّ،و هركه امروز از دو كافر در جهاد روى برگرداند او فاسق بود و مستحقّ ذمّ و عقاب باشد. وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِينَ ؛و خداى تعالى به معنى (1)نصرت با صابران است،يعنى آنان كه بر ثبات و جهاد و مقاسات آن صبر كنند.

[قوله تعالى] (2):

سوره الأنفال (8): آیات 67 تا 75

اشاره

مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ حَتّٰى يُثْخِنَ فِي اَلْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ اَلدُّنْيٰا وَ اَللّٰهُ يُرِيدُ اَلْآخِرَةَ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لاٰ كِتٰابٌ مِنَ اَللّٰهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (68) فَكُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَيِّباً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ اَلْأَسْرىٰ إِنْ يَعْلَمِ اَللّٰهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّٰا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70) وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيٰانَتَكَ فَقَدْ خٰانُوا اَللّٰهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهٰاجِرُوا مٰا لَكُمْ مِنْ وَلاٰيَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّٰى يُهٰاجِرُوا وَ إِنِ اِسْتَنْصَرُوكُمْ فِي اَلدِّينِ فَعَلَيْكُمُ اَلنَّصْرُ إِلاّٰ عَلىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي اَلْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِيرٌ (73) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولٰئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (75)

ترجمه

؛نباشد هيچ پيغامبرى را كه باشند او را اسيران (3)تا مبالغت كند در كشتن (4)در زمين،مى خواهى مال دنيا و خداى مى خواهد آخرت،و خداى داناست و محكم كار.

اگر نه كتابى است (5)از خداى سابق شده،برسيدى (6)شما را در آنچه گرفتى عذابى بزرگ.

بخورى از آنچه غنيمت گرفتى حلال پاكيزه (7)،و بترسى از خداى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

[47-ر] ؛اى پيغامبر بگو آنان (8)را كه در دست شمااند از اسيران (9)اگر داند خداى در دلهاى شما ايمان (10)بدهد شما را بهتر ازآن كه فراگرفتند (11)از شما و بيامرزد شما را و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

و

ص : 147


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آج،لب:بنديان.
4- .آج،لب:تا خسته نكردى كافران را.
5- .آج،لب:نبشته بودى.
6- .آج،لب:برسيدستى.
7- .آج:پاكيزك؛لب:پاكيزه ك.
8- .آج،لب:آن كس ها.
9- .آج؛لب:بنديان.
10- .آج،لب:نيكى،يعنى مسلمانى.
11- .آو،بم،آن:فراگرفت.

اگر خواهند خيانت تو،به درستى كه خيانت (1)كردند با خداى از پيش،تمكين كرد از ايشان و خداى داناست و محكم كار.

[47-پ] ؛آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند به مالهاشان و جانهاشان در راه خداى و آنان كه پناه دادند و يارى كردند،ايشان بهرى[اولى تراند] (2)به بهرى و آنان كه ايمان آوردند و هجرت نكردند نيست شما را از ولايت (3)ايشان از چيزى تا (4)هجرت كنند و اگر يارى خواهند از شما در دين،بر (5)شماست يارى مگر بر قومى كه ميان شما و ميان ايشان پيمانى باشد،و خداى بدانچه مى كنى بيناست.

؛و آنان كه كافر شدند بعضى ايشان دوستان بعضى اند (6)،اگر نكنى باشد فتنه اى (7)در زمين و تباهى بزرگ.

؛و آنان كه بگرويدند و هجرت كردند و جهاد كردند در راه خداى،و آنان كه پناه دادند و يارى كردند،ايشان مؤمنان اند به درستى،ايشان را بود آمرزش و روزى[با كرامت] (8).[48-ر].

؛و آنان كه ايمان آوردند ازآن پس و هجرت كردند و جهاد كردند با شما،ايشان از شمااند و خويشان نسب،بهرى اولى ترند بر بهرى در كتاب (9)خداى،كه خداى به همه چيزى داناست.

ص : 148


1- .آج،لب:ناراستى.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آج،لب:نگهداشت.
4- .آو،بم+كه.
5- .آو،بم،آن:ور/بر.
6- .آو،بم،مج،آن:بهرى از ايشان اولى تراند به بهرى.
7- .آج،لب:آشوبى.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .آج،لب:نامه.

قوله تعالى: مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ -الآية.عبد اللّه مسعود گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون روز بدر اسيران بدر را آوردند،رسول در حقّ ايشان با صحابه مشورت كرد،گفت:چه گوييد (1)در باب اين اسيران؟ ابو بكر گفت:يا رسول اللّه!قومك؛قوم تواند و خويشان تواند،استبقاء بايد كردن اينان را و رها كردن،باشد كه خداى لطف كند با اينان تا ايمان آرند،از ايشان فديه بستان و اينان را رها كن و آنچه بستانى،به ساز و عدّت كارزارى ديگر كن،كه باشد كه تو را بود با دشمنان.

عمر گفت:يا رسول اللّه!اينان كافرانند و آنان (2)كه تو را تكذيب كردند و از خانۀ خودت بيرون كردند،اينان را رحمت نبايد كردن و ببايد كشتن،و عقيل را به دست على بازده تا او را بكشد و فلان را به دست من بازده-مردى بود از خويشان او-تا گردنش بزنم.

عبد اللّه رواحه گفت:راى من آن است كه،بفرماى تا اينان جمله را در وادى جمع كنند و خار و هيزم بسيار گرد ايشان در آرى (3)و آتش دراندازى و همه را بسوزى.

عبّاس گفت:قطع رحم خواهد كردن.پس رسول-عليه السّلام-هيچ جواب نداد و برخاست و در حجره شد،مردمان هركسى چيزى بگفتند (4).يكى گفت:راى ابو بكر گيرد،و يكى گفت:با راى عمر شود،و يكى گفت:با راى عبد اللّه رواحه كار كند.

رسول-عليه السّلام-بيرون آمد،و گفت:خداى تعالى بعضى دلهاى مردمان نرم كند تا از شير نرم تر باشد،و دلهاى بعضى سخت كند تا از سنگ سخت تر باشد.

آنگه روى به اسيران كرد،و گفت:امروز كار شما از دو بيرون نيست:يا اسلام آريد،يا گردن بزنند شما را،يا فديه كنيد خود را.عبد اللّه مسعود گفت:الّا سهيل بن بيضاء را،كه من از او كلمۀ اسلام شنيدم.رسول-عليه السّلام-هيچ نگفت.عبد اللّه گفت:من بترسيدم سخت تا گمان بردم كه سنگ از آسمان به من فرود آيد تا چرا

ص : 149


1- .اساس+كه؛به قياس نسخۀ آو و اتّفاق نسخه ها حذف گرديد.
2- .همۀ نسخه بدلها:آنانند.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:جمع كنى.
4- .آو،آج،بم،لب،آن:مى گفتند.

مداخله كردم در حديث رسول،تا رسول-عليه السّلام-گفت:

الّا سهيل بن بيضاء.

چون دگر روز بود،بازآمدم رسول را ديدم كه دلتنگ نشسته بود و ابو بكر مى گريست،من گفتم:يا رسول اللّه!چه حادثه افتاد؟مرا بگوى تا من نيز بگريم،و اگر گريه نيايد مرا تكلّف كنم.گفت:بر اصحاب شما مى گريم كه خداى ايشان را عذاب خواست فرستادن،و عذاب به ايشان چنان نزديك بود[48-پ]كه اين درخت به ما،و به نزديك ما درختى بود.و خداى تعالى اين آيت فرستاده بود: مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ ؛بصريان خواندند:«ان تكون»،به«تا»،و باقى قرّاء به «يا»ى معجمه من تحت.حجّت قرائت بصريان،آن است كه:اسرى،جمع است و جمع مؤنّث باشد.و حجّت قرائت آنان كه به«يا»خوانند (1)،آن است كه،فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است،و فصلى هست ميان فعل و فاعل بقوله: لَهُ .و اخفش اين اختيار كرد.ابو جعفر تنها خواند:اسارى،و باقى قرّاء خوانند (2). أَسْرىٰ .ابو على گفت:«اسرى»،بر قياس مطرّدتر است در جمع فعيل،و نظيره:جريح و جرحى،و قتيل و قتلى،و عقير و عقرى،و لديغ و لدغى،اين جمله فعلى است به معنى مفعول.و همچنين-چون مصاب (3)فى بدنه باشد هم اين آيد (4)،كمريض و مرضى،و احمق و حمقى،و سكران و سكرى،و اسارى در جمع اسير خلاف قياس است و انّما شبّهوه بكسلان و كسالى.و ابو الحسن فرق كرد ميان«اسرى»و«اسارى»،گفت:اسرى، اسيران بى بند باشند و اسارى،اسيران با بند باشند.و ازهرى گفت:اسرى،جمع اسير است و اسارى جمع اسرى،فهو اذا جمع الجمع.و اصل كلمه شدّت (5)باشد،و اسير مشدود بود،فعيل به معنى مفعول،و منه قوله: وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ (6)... ،اى احكمنا خلقهم،و قتب مأسور،اى مشدود بالقدّ،و قوله: حَتّٰى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ ، اثخان،مبالغت در قتل باشد و تغليظ حال من الثّخانة و هى الغلظة و الكثافة.حق تعالى اين آيت برآن فرستاد كه،هواى صحابۀ رسول الّا من شذّ عنهم (7)برآن بود كه، اسيران را نكشند و فديه ستانند؛چه ايشان را ميل به مال بود و آنچه خداى دانست.

ص : 150


1- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
2- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
3- .اساس:مضاف؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:اين آيت آمد؛ظاهرا روى كلمۀ آيت خط كشيده شده است؛متن به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:شدّ.
6- .سورۀ انسان(76)آيۀ 28.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عندهم.

مصلحت در كشتن ايشان صحابه ندانستند،متّفق شدند كه اينان را فديه بايد ستدن و رها كردن.خداى تعالى اين آيت (1)به عتاب به ايشان فرستاد و اگرچه خطاب با رسول است و حوالت اسيران و اضافت ايشان با رسول عتاب با قوم است،في قوله: تُرِيدُونَ (2)عَرَضَ الدُّنْيٰا .

و قول آن كس كه گفت:رسول داخل است در عتاب،باطل است براى آن كه خداى تعالى توجيه عتاب (3)بجز او كرد و آنچه عتاب (4)برآن متوجّه است از محبّت دنيا كس نگفت كه رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-به آن موصوف بوده است،بل خداى تعالى دنيا و ملك دنيا بر او عرضه كرد او قبول نكرد.

و مذهب ما آن است كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-هرچه كرد الّا از وحى منزل نكرد،و اگر از مشورت كرد هم براى آن بود كه او را رخصت داده بودند در مشورت،پس به هيچ وجه بر او عتابى (5)متوجّه نيست.و مال از عرض خواند تشبيها بالعرض الّذى لا يبقى بقاء الاجسام،يعنى همچنان بنماند كه عرض چنان كه بيشترين عرض لا يبقى بود مال و ملك دنيا همچنين باشد. وَ اللّٰهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ،و خداى تعالى آخرت مى خواهد،يعنى براى شما ثواب آخرت و نعيم ابد كه آن را انقطاع نبود و با تعظيم و تبجيل مقرون.و او خداى عزيز و غالب است و حكيم و محكم كار،و در آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره،براى آن كه خداى تعالى در آيت ارادت (6)خود از ارادت (7)ما منفصل بكرد،گفت:ارادت شما به دنياست، يعنى به عمل و مال دنيا،و ارادت من به عمل آخرت از طاعات.و مذهب مجبّره آن است كه:هرچه مراد ماست،مراد خداى است،بل واجب باشد كه جملۀ مرادات مراد او بود.بر هر دو مذهب،اعنى مذهب نجّار و مذهب اشعرى،كه اين مريد الذّات (8)گويد خداى را،و او مريد به ارادت قديم،و بر هر دو وجه،واجب باشد كه جملۀ مرادات مراد او بود؛پس چون چنين بود،فصل كردن (9)ميان مراد ما و مراد او

ص : 151


1- .آج،لب+را.
2- .اساس:يريدون،به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .لب:عقاب.
4- .آو،آج،بم،آن:عقاب.
5- .همۀ نسخه بدلها:عتاب.
6- .آو،آج،لب:ارادات.
7- .بم،مل،لب:ارادات.
8- .آو،آج،بم:لذاته.
9- .اساس:فصل بايد كردن به قرينۀ نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها و سياق عبارت لفظ«بايد»زايد مى نمايد.

محال بود.

لَوْ لاٰ كِتٰابٌ مِنَ اللّٰهِ ؛اگر نه نوشته اى است از خداى سابق شده.عبد اللّه عبّاس گفت:غنايم بر امّتان ديگر حرام بود،خداى تعالى چنان فرمود ايشان را كه:آنچه حاصل شود از غنايم،در وجه قربان كنند،[49-ر]پس خداى تعالى در (1)لوح محفوظ بنوشت كه:غنيمت و اسيران (2)حلال اند امّت محمّد را-صلّى اللّه عليه و آله.چون روز بدر بود مسلمانان حرص نمودند بر غنيمت و فداء اسيران.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و گفت:اگر نه آنستى كه در لوح محفوظ بنوشته است (3)كه حلال است شما را غنيمت،به شما رسيدى بدانچه كرديد عذابى عظيم (4).حسن و مجاهد گفتند و سعيد جبير:اگر نه آنستى كه خداى تعالى بنوشت در لوح محفوظ كه عذاب نكند اهل بدر را.ابن جريج گفت:اگر نه آنستى كه من بنوشته ام كه اينان را كه مهتدى شدند اضلال نكنم،و ذلك قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰى يُبَيِّنَ لَهُمْ مٰا يَتَّقُونَ (5)... ،و آن كه هيچ كس را عذاب نكنم تا بيان نكنم ايشان را.

شما را عذابى عظيم رسيدى بدانچه گرفتيد از غنيمت.محمّد بن سيرين روايت كرد از عبيدة السّلمانى كه رسول-عليه السّلام-صحابه را گفت در باب اسيران بدر-و ايشان هفتاد مرد بودند:كدام اختيار كنيد؟خواهيد بكشيد ايشان را و شما مسلّميد از آفت، و اگر خواهيد فدا بستانيد و بازفروشيد ايشان را به عدد ايشان از شما بكشند ايشان وقتى دگر.ايشان اختيار فدا كردند و شهادت،لا جرم روز بدر هفتاد مرد را بازفروختند و روز احد هفتاد مرد را از مسلمانان بكشتند.

فَكُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَيِّباً ،گفت:بخوريد از آنچه به غنيمت برگرفتيد حلال پاك (6).

ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:خداى تعالى غنيمت حلال نكرد بر آنان كه پيش ما بودند و بر ما حلال كرد،ازآنجا كه ضعف و

ص : 152


1- .آو،آج،بم:از.
2- .اساس:اسبان؛ظاهرا تحريفى در كلمه پديد آمده؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخ،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:بنوشته ام.
4- .مل+قوله: فِيمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ .
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 115.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:پاكيزه:مل،مج:طيّب.

عجز ما ديد.عبد اللّه عبّاس گفت،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:خداى تعالى مرا پنج چيز داد كه هيچ پيغامبر را نداد پيش از من.

زمين را مسجد (1)و طهور من كرد تا هركجا رسم نماز كنم و هرگه كه آب نيابم به خاك تيمّم كنم،و هيچ پيغامبر را نماز روا نبودى مگر در محرابش.

و مرا ترس دادند در دلهاى دشمنان تا هركجا من روم (2)،يك ماهه راه ترس من از پيش من مى شود.

سديگر آن كه:خداى تعالى پيغامبران را به خاصّه و قوم خود فرستاد جز من كه مرا به جنّ و انس فرستاد.

و پيغامبران ديگر،خمس از مال (3)جدا كردندى تا آتش بيامدى و بخوردى آن را و مرا فرمودند تا بر قوم خود قسمت كنم.

پنجم:هر پيغامبرى را مرادى بدادند،و حاجت من شفاعت من كرد[ند] (4)ذخيره براى امّت من.

فَكُلُوا ،لفظ او،امر است و مراد اباحت است،«من»،شايد تا تبعيض بود و شايد كه تبيين بود و«ما»،موصوله است بمعنى الّذى. حَلاٰلاً طَيِّباً ،نصب او بر حال است از مفعول،يعنى در آن حال كه حلال و پاكيزه است. وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ؛از خداى بترسيد كه خداى تعالى غفور و رحيم است،آمرزنده و بخشاينده است.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرىٰ ،آنگه امر كرد رسول را -عليه السّلام-گفت،بگو اين اسيران را كه در دست تواند كه:اگر خداى تعالى در دل شما خيرى داند،يعنى ايمان،و گفتند:مراد نيّت و عزم بر خير و طاعت است،و حمل كردن بر عموم افعال قلوب از باب خير اولى تر باشد.

ابو عمرو خواند و ابو جعفر (5):من الاسارى،باثبات الالف بين السّين و الرّاء،و باقى قرّاء خواندند: مِنَ الْأَسْرىٰ .

يُؤْتِكُمْ خَيْراً ،شما را بدهد به ازآن كه [از] (6)شما گرفته باشند (7)و بر سرى

ص : 153


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:زمين بمسجد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مى روم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+خود.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ابو حفص.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس:باشيد؛به قياس آو،تصحيح شد.

بيامرزد شما را.

مفسّران گفتند:آيت در اسيران بدر آمد.عبّاس (1)عبد المطّلب گفت:

آيت در من آمد و در اصحاب من،و عبّاس از جملۀ آن ده مرد بود كه ضمان طعام اهل بدر كرده بودند از كافران،و آن روز نوبت عبّاس بود،و عبّاس براى آن روز و خرج او بيست اوقيّه زر داشت تا صرف كند.كارزار رود در پيوست و او به آن نرسيد و قوم كشته و اسير و منهزم شدند،و آن بيست اوقيۀ زر از عبّاس بستدند در كارزار.وقت آن كه او را با پيش رسول آوردند،رسول-عليه السّلام-بر او سه كار عرضه كرد:از اسلام و،قتل و،فدا.او گفت:از من بيست اوقيّه زر بستده اند در اين كارزار،بفرماى تا به فديه از من برگيرند.رسول-عليه السّلام-گفت:زرى كه از تو بستده اند كه تو آورده بودى كه بر كارزار ما خرج[49-پ]كنى در حساب فدا چگونه باشد!محال مگو و فداء خود و آن برادرزادگانت بده-عقيل و نوفل بن الحارث-گفت:از كجا آرم؟ گفت:از آن زر كه به امّ الفضل دادى وقت آن كه بيرون آمدى از مكّه،گفت (2):آن براى تو است و براى فرزندانم-عبد اللّه و عبيد اللّه و فضل و قثم،[گفت:] (3)و اگر آن بدهم مرا و عيال مرا سؤال بايد كردن از مردمان،تو روا دارى؟و لكن تو را كه خبر داد از آنچه من به امّ الفضل دادم؟گفت:خداى و آن به وزن چندين بود،[و كيفيّت] (4)و كميّت آن بگفت.عبّاس انديشه كرد و گفت:اين حديث راست است و اين نتوان (5)دانستن جز به وحى از خداى.گفت:يا محمّد!راست مى گويى و اين سرّى بود ميان من و امّ الفضل و كس را برآن اطلاع نبود،«و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه»و اسلام آورد.اين يك روايت است،و يك روايت آن است كه:براى آن تا فديه نبايد دادن او را اظهار اسلام كرد و در دل نداشت و برخاست و گفت:يا رسول اللّه!اكنون دستور باش (6)تا بروم و امّ الفضل را و كودكان را بيارم؟گفت:برو.

چون از مدينه به در آمد در دل گفت كه به مكّه شود و آنجا مقام كند و بر سر كفر

ص : 154


1- .مل:عبّاس بن.
2- .كذا:در اساس و جميع نسخ،گفت/گفتى؛حذف ياى ضمير به قرينه.
3- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،مج:بنتوان.
6- .آج،لب:باشد.

باشد و نيز با مدينه نيايد.جبريل آمد و او را از سرّ او (1)خبر داد.رسول-عليه السّلام- كس فرستاد تا او را بازآوردند (2)،و او را گفت:يا عبّاس.يا عمّ!چون به فلان جايگاه رسيدى نيّت بگردانيدى و گفتى:با مكّه روم و نيز روى به (3)مدينه نكنم.

اين جا محبوس مى باش تا ايمان آرى،ايمانى درست،يا فدا كنى خود را.عبّاس انديشه كرد،گفت:اگر آن سرّى بود (4)ميان من و امّ الفضل،اين سرّى بود ميان من و خداى و كس را بر دلها اطّلاع نباشد مگر خداى را.گفت:يا محمّد!مرا درست شد كه به حقيقت تو پيغامبر خدايى و تو را از آسمان وحى مى آيد به غيب و اسرار دلها.

دست مرا ده تا ايمان آرم ايمانى درست.آنگه ايمان آورد و ايمان او درست شد و اسلامش نكو.پس خداى تعالى در حقّ او (5)و آن جماعت اين آيت بفرستاد،و گفت:

اگر خداى تعالى از دل شما حقيقت ايمان داند،به عوض اين كه از شما بستدند، شما را عوض به از آن و بيش از آن بازدهد.عبد اللّه عبّاس گفت،پدرم گفت (6):

صدق اللّه فيما اخبر؛راست گفت خداى تعالى در آنچه گفت،از من بيست اوقيّه زر ببردند،خداى تعالى مرا به عوض (7)چندان مال و نعمت داد كه بيست غلام بخريدم و هريكى را مال بسيار دادم تا به تجارت رفتند براى من،كمينه غلام بيست هزار دينار (8)در سرمايه داشت،آنگه گفت:بر خداى كس زيان نكنند مال را كه ببردند،به اضعاف آن عوض يافتم و مغفرت بر سرى،كه: وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ؛و بيامرزد شما را براى آن كه او آمرزنده و بخشاينده است.

قتاده گفت،روايت كردند ما را كه:رسول را-عليه السّلام-غنيمتى رسيد از بحرين هشتاد هزار دينار و رسول-عليه السّلام-وضوى نماز كرده بود تا نماز پيشين كند،نماز نكرد تا جمله ببخشيد و تفريق بكرد هيچ ساكت وسايل را رها نكرد كه عطا نداد.آنگه عبّاس را گفت:اين بخش و تفرقه مى كن،او گفت:چنان كه خاك فشانند من آن زر مى فشاندم.آنگه گفت:اين بيش از آن و به از آن است كه

ص : 155


1- .آو،آج،بم،آن:و از سرّ او رسول را.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بازخواند.
3- .همۀ نسخه بدلها:با.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+از.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:در او.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عباس گفت.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+آن.
8- .همۀ نسخه بدلها:درم.

از من بستدند روز بدر و مغفرت و آمرزش بر سرى،و نيز زمزم بر سرى،كه من به عوض آن جمله مال اهل مكّه نستانم.

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيٰانَتَكَ ؛حق تعالى گفت:اگر اين اسيران يا بعضى از ايشان خيانتى در دل گيرند با تو.نگر تا از آن دل،تنگ نكنى كه پيش از اين با خداى خيانت كرده اند يعنى افعالى كرده اند كه صورت خيانت دارد يا گمان برده اند كه آن از خداى پوشيده است آن را خيانت نام كرده اند،يا با لشكر خداى و اولياى خداى خيانت كرده اند لا جرم به آن خيانت كه كردن خداى تعالى تمكين كرد از ايشان و ايشان را به بدر گرفتار كرد تا بهرى كشته شدند و بهرى اسير و بهرى منهزم.نيز اگر با تو خيانت كنند و نقض عهد تو كنند و با تو در باطن كارى سگالند كه در ظاهر خلاف آن دارند،خداى تعالى نيز تمكين كند تو را از ايشان.[ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ] (1)؛و خداى تعالى عالم است و محكم كار،عالم است به اسرار ايشان،و حكيم است بدانچه فرمايد در باب ايشان،يك بار[50-ر]از امهال و يك بار از تعجيل عقوبت.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا ؛آنگه چون ذكر كافران بكرد و آنچه ايشان كردند و آنچه در حق ايشان فرمود،عقيب آن ذكر مؤمنان (2)مهاجران (3)مجاهدان كرد،گفت:

آنان كه ايمان آوردند و بگرويدند به خداى و رسول،و آنچه تصديق آن واجب است و هجرت كردند و از مكّه به مدينه آمدند در موافقت تو،و خانۀ خود رها كردند و نيز در سبيل من جهاد كردند و جان و مال خرج كردند و جان بذل كردند،اينان مهاجران اصحاب رسول بودند، وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا ؛اينان كه ايوا كردند تو را و اصحاب تو را،يعنى تو را جاى كردند و با خود گرفتند و با خانه بردند و نصرت و يارى كردند يعنى انصاريان كه اهل مدينه بودند، أُولٰئِكَ ؛ايشان آنانند كه برخى (4)دوستان برخى اند (5)،يعنى ايشان دوستان يكديگرند،و از روى معنى و حكم ايمان و احكام اسلام همه يكى اند.

و امّا آنان كه ايمان آوردند و هجرت نكردند (6)با تو.عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده و سدّى كه:مراد آن است كه،ايشان اولياى يكديگرند در ميراث،و اين

ص : 156


1- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
2- .آج،لب+و.
3- .آج،لب+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:بهرى.
5- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
6- .اساس:كردند،به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

آن بود كه در بدايت اسلام ميراث به ايمان گرفتندى و هجرت،تا آنان كه هجرت نكرده بودند ايشان را از ميراث مهاجريان چيزى نرسيدى و اگرچه خويشان بودندى و مؤمن بودندى براى آن كه هجرت نكرده بودند.آنگه آيت اولو الارحام آن را منسوخ كرد،و هو قوله: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ (1)... ،فذلك قوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهٰاجِرُوا مٰا لَكُمْ مِنْ وَلاٰيَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ ،يعنى ولايت الميراث چنان كه بيان كرديم كه مؤمنان هجرت ناكرده را از ميراث مهاجريان چيزى نرسيدى تا هجرت نكردندى.

حمزه خواند:ما لكم من ولايتهم،به كسر«واو»،و باقى قرّاء به فتح«واو».

بعضى گفتند:دو لغت است،فتح و كسر به يك معنى.و بعضى دگر گفتند:ولاية، مصدر باشد كالسّماحة و الظّرافة.و،ولاية،به كسر صناعت باشد كالصّياغة و الحياكة.

ابو عبيده گفت:به فتح،مصدر مولى باشد،يقول:هذا مولى بيّن الولاية،و به كسر،من وليت الشّىء ولاية،و اخفش گفت:فتح واو از ولايت،تولّاى چيزى باشد،و كسر ولايت سلطان (2)بود.ابو على گفت:فتح،اولى تر است اين جا از كسر،و اين ولايت در دين باشد.

باقر-عليه السّلام-گفت:به مؤاخات اوّل كه پيغامبر ميان ايشان داد ميراث گرفتندى.بعضى دگر گفتند:مراد ولايت،يكدستى است،و آن كه حكم ايشان يكى باشد فرق كرد ميان اينان و ايشان،چه ايشان را ايمان و هجرت بود و اين قوم ديگر را ايمان بود بى هجرت،گفت:حكم ايشان دگر است،كه ايشان بمثابت يك تن اند ،و ايشان (3)را آن پايه نيست كه از ايشان باشند،[ وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّٰ عَلىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ] (4)آنگه گفت:اگر چنان باشد كه ايشان به شما استعانت كنند و از شما طلب نصرت كنند، مبذول داريد كه بر شما واجب است نصرت ايشان الّا بر قومى كه از ميان شما و ايشان عهدى و ميثاقى باشد كه اگرچه ايشان استنصار كنند شما را بر ايشان،شما را نصرت ايشان نبايد كردن بر اينان براى آن تا نقض عهد نكرده باشيد و خداى-جلّ جلاله-به هرچه شما كنيد دانا و بيناست.

ص : 157


1- .سورۀ احزاب(32)آيۀ 6.
2- .آو،آج،بم،آن:شيطان.
3- .همۀ نسخه بدلها:شما.
4- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا ؛و آنان كه كافر شدند بهرى اولياى بهرى اند ولايت نصرت كه همدست باشند بر آنان كه نه ملّت ايشان دارند.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد،ولايت ميراث است كه كافران ما دام تا اهل يك ملّت باشند ميراث گيرند از يكديگر.سدّى گفت؛آيت در مردى آمد،كه او گفت:احوال ميراث ما با (1)مشركان چه باشد؟ما از ايشان و ايشان از ما ميراث گيرند يا نه؟خداى تعالى اين آيات بفرستاد.ابن زيد گفت:مؤمن نامهاجر از مؤمن مهاجر ميراث نگرفتى و اگرچه برادران بودندى تا رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد آنگه هجرت برخاست و حكم او زائل شد،ميراث به خويشى و رحم افتاد.قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،مردى بيامدى و ميان هر دو لشكر فرود آمدى،گفتى:[اگر] (2)اينان را دست باشد از اينانم،و اگر ايشان را دست باشد از ايشانم!حق تعالى اين آيات (3)فرستاد و بيان كرد كه:از مؤمنان آنگه باشد كه مؤمن بود (4)،بقوله: أُولٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ ،و از كافران آنگه باشد كه از ايشان بود[50-پ]بقوله: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ ؛تا آن كس را حكمى نباشد كه نه از اينان باشد نه از ايشان. إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ ؛اگر نكنى اين.

عبد الرّحمن بن زيد گفت:اگر رها كنى تا ميراث هم بر قاعدۀ اوّل باشد چنان كه بود فتنه اى بود در زمين و فسادى بزرگ.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه، اگر ميراث نه چنان بخشى كه من فرمودم فتنه اى باشد.ابن جريج گفت:اگر معاونت و نصرت نكنى يكديگر را،فتنه و فسادى عظيم (5)پديد آيد،و جمله آن است كه،ضمير فى قوله: إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ ،راجع است با معنى آنچه در آيات اوّل رفت،يعنى آنچه در آيات اوّل رفت اگر آن را كار نبنديد فتنه اى باشد و فسادى بزرگ.و قوله:

تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ ،كان (6)تامّه است،و المعنى تحدث،فتنه اى پديد آيد در زمين و فسادى عظيم. آنگه گفت:آنان كه ايمان دارند و مهاجر باشند و مجاهد در راه خداى -جلّ جلاله-و ايوا و نصرت كنند،در اين آيت در هم پيخت (7)مهاجر و انصار را و

ص : 158


1- .آج،لب:و.
2- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها افزوده شد.
3- .مل،آن:آيت.
4- .آو،آج،بم،لب:آنگه ميراث يابند كه مؤمن باشند.
5- .مل+را.
6- .اساس:كار؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .آو،آج،بم،آن:درهم آميخت.

گفت:جمله مؤمنان اند بر حقيقت.ابن كيسان گفت:ايشان-يعنى مهاجر (1)-ايمان خود محقّق كردند به هجرت و جهاد در ره خداى به بذل جان و مال،و انصاريان به ايوا و نصرت و مجاهدت به جان و مال خود محقّق كردند،لا جرم جمله يك حكم (2)شدند در ايمان و در ثواب و استحقاق او.حق تعالى گفت:ايشان را آمرزش گناه بود و روزى كريم،و آن بهشت است.

علما خلاف كردند در آن كه حكم هجرت برخاست (3)امروز يا نه؟بعضى گفتند:هجرت نيست امروز،

لقوله-عليه السّلام: لا هجرة بعد الفتح، از پس فتح مكّه هجرت نباشد،و درست آن است كه حك هجرت بر جاى است و ثواب او آن را كه در سراى حرب ايمان آرد و خان ومان و مال و اسباب و املاك رها كند و به سراى اسلام آيد،حكم او حكم مهاجران باشد و ثواب او ثواب ايشان،چه او همان كرد كه صحابۀ رسول كردند از انتقال از مكّه با مدينه.امّا

قوله-عليه السّلام: لا هجرة بعد الفتح؛ چون فتح به مكّه مخصوص است،نفى هجرت و حكم او به اهل مكّه مخصوص باشد،براى آن كه هجرت آن بود كه از سر اختيار خانه رها كند و از سراى حرب با سراى سلم آيد-و بعد فتح مكّه سراى اسلام بود-بمثابت آن باشد كه مردى را دو سراى باشد از سراى با سراى (4)آيد.

قوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَكُمْ ،گفت:آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند و در دين خداى،يعنى پس ازآن كه شما هجرت كرده باشيد.قوله: مِنْ بَعْدُ ،مضاف اليه از او بيفگند و آن را بنا كرد بر ضمّ.و كوفيان اين را رفع على الغاية گويند،و المعنى من بعد هجرتكم،اگرچه (5)با شما پى درپى نبودند از پس شما بودند ما دام تا بر پى شما بودند و به اختيار خود سراى حرب و اسباب و خويشان خود را رها كردند و از پس شما بيامدند و با شما در جهاد كافران موافقت نمودند ايشان از شمااند،نه براى آن كه روزى چند پس از شما آمدند نه از شمااند در وجوب موالات و مودّت و بذل نصرت و وجوب ميراث.آنگه گفت:

ص : 159


1- .آو،آج،بم:مهاجران.
2- .مج:حرف.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:بر جاى هست.
4- .مل:سرايى.
5- .اساس:آگه/اگر(؟)؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.

وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ ؛و خداوندان رحمها،خويشيها (1)،بهرى از بهرى اولى تراند يعنى در باب ميراث هرچه نزديكتر باشند به متوفّى (2)اولى تر باشند،چون جهت استحقاق ميراث قرابت است و مساس رحم.هرچه قرابت قريب تر باشد (3)و رحم ماسّ تر،مرد به ميراث اولى تر باشد.و اين آيت دليل است بر آنكه ميراث به قرابت باشد اگر عَصَبَه باشد و اگر نباشد و اگر تسميه باشد او را و اگر نباشد،براى آن كه تسميه را حكم نباشد با قرابت قريب،و آنان كه با ما موافقت كردند در توريث ذوى الارحام از فقها عصبه را استثنا كردند و ذو و السّهام،و ما اين استثنا نكرديم براى آن كه دليلى نيست موجب استثنا،و اين آيت ناسخ است حكم ميراث را به نصرت و هجرت چنان كه بيان كرديم در آيات (4)اوّل و آن كه ايشان اعرابى را از مهاجر ميراث ندادندى.و آنان كه گفتند:ولايت در آيت اوّل،ولايت نصرت است[51-ر]دون ولايت ميراث،گفتند:هر دو آيت محكم است و آيت اوّل منسوخ نيست به اين آيت.

عبد اللّه زبير گفت:سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت دو مرد با هم دوستى كردندى،با يكديگر شرط كردندى كه هركس را كه از ايشان وفات رسد (5)صاحبش ميراث او برگيرد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و آن حكم باطل كرد. فِي كِتٰابِ اللّٰهِ ،زجّاج گفت:فى اللّوح المحفوظ،من قوله تعالى: مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا (6).

و قولى ديگر آن است كه: فِي كِتٰابِ اللّٰهِ ،اى في حكم اللّه،از حكمى كه خداى فرمود.

و قولى ديگر آن است كه: فِي كِتٰابِ اللّٰهِ اى فى القرآن؛در قرآن چنان كه در سورة النّساء شرح داد.و«اولو» (7)از لفظ خود واحد ندارد،واحدش«ذو»باشد و در حال رفع به«واو»باشد و در حال نصب و جرّ به«يا».و قوله: فَأُولٰئِكَ ،اين«فا» براى آن آمد كه كلام متضمّن شرط و جزاست،كانّه قال:كلّ من كان كذلك فله هذا الحكم،كما يقول القائل:الّذى دخل داري فله درهم،لأنّ معناه:من دخل

ص : 160


1- .آج،بم،آن:و خويشان.
2- .همۀ نسخه بدلها:به ميراث.
3- .اساس:باشند؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،آن:در باب.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
6- .سورۀ حديد(57)آيۀ 22.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:اولو الارحام.

داري فله درهم،و مثله قوله: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ (1).

إِنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،خداى تعالى به همه چيز عالم و داناست،و اين سورت بيشتر در غزات بدر آمد در هفدهم ماه رمضان،هژده (2)ماه از هجرت رفته-و اللّه ولىّ التّوفيق و به الحول و القوّة (3).

ص : 161


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 274.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:هجده.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+و الاعتصام.

سورة التّوبة

اشاره

سورة التّوبة(1)-(2)

اين سورت را سورة التّوبة نيز (3)گويند،و آن صد و بيست و نه آيت است در كوفى،و سى در بصرى و مدنى.

قتاده و مجاهد و عثمان گفتند:مدنى است،و اين آخر سورتى است كه به مدينه فرود آمد بر رسول-صلّى اللّه عليه.

و كلماتش چهار هزار و نود و هشت كلمت است،و حروفش ده هزار و چهارصد و هشتاد و هشت حرف است.

حذيفة بن اليمان گفت:اين سورت را چگونه سورت توبه مى خوانند؛و اين سورت،سورت عذاب است! سعيد جبير گفت:عبد اللّه عبّاس را گفتم در معنى سورت توبه،گفت:اين سورت فاتحه فاضحه است و رسواكننده،چندانى در اين سورت بيامد:و منهم و منهم،تا ما ترسيديم كه هيچ كس را رها نكنند.

راوى خبر گويد كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:قرآن بر من انزله بود آيت آيت (4)،مگر سورة التّوبة و سورة الانعام (5)كه جمله فرود آمد با هريكى هفتاد هزار فريشته بودند،مى گفتند:يا محمّد!بگو تا وصيّت خير كنند به سورتى كه در او نسبت خداى است،يعنى سورة الاخلاص.

عبد اللّه عبّاس گفت،عثمان عفّان را پرسيدم،گفتم:سورة الانفال از مثانى است و سورت برائت از مئين است،چرا جمع كردى ميان ايشان،و برائت از سبع طوال است،سورة الانفال چرا در اين ميانه آوردى؟و چرا

ص : 162


1- .آج،لب:براءة.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .با توجه به لفظ«نيز»در مقدمه،ظاهرا عنوان سوره در نسخه ها«براءة»بوده است.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر من آيات آيات آمد.
5- .اساس،مل،مج،آن:الاخلاص در آو،بم،لب،با قلمى مشابه متن،كلمۀ اخلاص به الانعام تبديل شده متن به قياس با نسخۀ آج و مآخذ و منابع ديگر تصحيح شد.

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ننوشتى (1)در اوّل او؟گفت:براى آن كه،چون آيتى (2)چند (3)آمدى رسول-عليه السّلام-كاتب را بگفتى:اين آيت در فلان سورت بنويس و اين آيت در فلان سورت بنويس،سورة الانفال و سورة التّوبة هر دو به مدينه فرود آمد و در هر دو ذكر عهد بود (4)و ما را مشتبه شد و بيانى نيافتيم از رسول-عليه السّلام-در آن ميان، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ننوشتيم كه ندانستيم تا كجاست،آخر آن سورت و اوّل اين سورت.مبرّد گفت،و سفيان بن عيينه:براى آن كه بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ آيت رحمت و امان (5)است و سورت برائت به تيغ فرود آمد در حق مشركان و منافقان،و ايشان را امان و رحمت نيست براى اين ننوشتند.

[قوله تعالى] (6):

سوره التوبة (9): آیات 1 تا 16

اشاره

بَرٰاءَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى اَلَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (1) فَسِيحُوا فِي اَلْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مُخْزِي اَلْكٰافِرِينَ (2) وَ أَذٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى اَلنّٰاسِ يَوْمَ اَلْحَجِّ اَلْأَكْبَرِ أَنَّ اَللّٰهَ بَرِيءٌ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (3) إِلاَّ اَلَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظٰاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُتَّقِينَ (4) فَإِذَا اِنْسَلَخَ اَلْأَشْهُرُ اَلْحُرُمُ فَاقْتُلُوا اَلْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ اُحْصُرُوهُمْ وَ اُقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّكٰاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ اِسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْلَمُونَ (6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ اَلَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ فَمَا اِسْتَقٰامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُتَّقِينَ (7) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاٰ يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ تَأْبىٰ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فٰاسِقُونَ (8) اِشْتَرَوْا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (9) لاٰ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُعْتَدُونَ (10) فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّكٰاةَ فَإِخْوٰانُكُمْ فِي اَلدِّينِ وَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ اَلْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَيْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12) أَ لاٰ تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرٰاجِ اَلرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13) قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اَللّٰهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّٰا يَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اَللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

بيزارى از خداى و پيغامبرش به آنان كه پيمان كردى از مشركان (7)[51-پ].

؛به روى در زمين چهار ماه و بدانى كه شما عاجز نكنى خداى را و خداى هلاك كنندۀ كافران است.

؛و آگاهى از خداى و رسول وى به مردمان روز حج مهتر (8)،كه خداى بيزار است از مشركان (9)و پيغامبرش،اگر توبه كنى آن بهتر شما را و اگر برگردى بدانى كه شما عاجز نكنى خداى را،و مژده ده آنان را كه كافر شدند به عذابى سخت (10).

[52-ر] ؛مگر آنان كه پيمان كردى از مشركان پس نقصان نكردند شما را چيزى و يارى ندادند بر

ص : 163


1- .آو،آن:ننويشتى.
2- .آج،بم،لب:آيت.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:جنگ.
4- .آو،آج،بم،لب،آن:عهد ذكر كرد.
5- .آو،آج،بم،لب،آن:رحمت است و امانى.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آج،لب:انبازگيران.
8- .آج،لب:بزرگترين؛آو،بم،آن:بزرگتر.
9- .آج،لب:انبازگيران.
10- .آو،آج،بم،لب،آن:دردناك.

شما كسى را،تمام كنى با ايشان پيمان ايشان تا به وقتشان كه خداى دوست دارد پرهيزگاران را.

؛چون برود (1)ماههاى حرام،بكشى مشركان را هرجا كه يابى ايشان را،و بگيريدشان (2)و بازدارى شان (3)و بنشينى براى ايشان بر هر راهى،اگر توبه كنند و به پاى دارند نماز و بدهند زكات،رها كنى (4)ره ايشان،كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

؛و اگر كسى از مشركان پناه جويد (5)،پناهش ده (6)تا بشنود سخن خداى،پس برسان او را به امنگاهش،آن براى آن است كه ايشان گروهى اند كه ندانند (7).

[52-پ] ؛چگونه باشد مشركان را پيمانى به نزديك خداى و به نزديك رسولش مگر آنان را كه پيمان كردى نزديك مسجد (8)حرام ما دام تا ايشان راست باشند شما را راست باشى ايشان را كه خداى دوست دارد متّقيان (9)را.

؛چگونه (10)اگر دست يابند بر شما نگاه ندارند در شما عهدى و نه حرمتى خشنود مى دارند شما را به دهنهاشان و كاره است دلهاشان و بيشترينۀ ايشان فاسق اند (11).

ص : 164


1- .آج،لب:بيرون شود.
2- .آو،بم،آن:بگيرى ايشان را.
3- .آو،بم:بازداريد ايشان را؛آج،لب:به حصار اندر كنيدشان.
4- .آج،لب:دست بداريد.
5- .آج،لب:زنهار خواهد.
6- .آج،لب:زنهار دهش.
7- .اساس:نه دانند/ندانند.
8- .آج،لب:منزلت،محتمل است«مزگت».
9- .همۀ نسخه بدلها:پرهيزگاران.
10- .آو،بم،مج،آن+و.
11- .آج،لب:بى فرمانان اند.

؛بخريدند به آيات خداى بهايى اندك،بازداشتند از راه او كه ايشان بد بود آنچه كردند.

[53-ر] ؛نگاه نمى دارند در مؤمنى عهدى و نه حرمتى،ايشان اند كه گذرندگان اند از حد.

؛اگر توبه كنند و به پاى دارند نيز نماز و بدهند زكات برادران شمااند در دين و تفصيل دهيم (1)آيتها براى قومى كه بدانند.

؛و اگر بشكافند (2)سوگندشان از پس عهدشان و طعنه زنند (3)در دين شما كارزار كنى با امامان كفر كه ايشان سوگندشان نباشد،تا همانا ايشان بازاستند (4).

؛كارزار نكنى (5)با گروهى كه بشكنند (6)سوگندشان و همّت كردند (7)به بيرون كردن پيغامبر!و ايشان آغاز كردند نخست بار،مى ترسى از ايشان!خداى سزاوارتر كه ترسيد از او اگر گرونده اى [53-پ].

؛كارزار كنى با ايشان تا عذاب كند ايشان را خداى به دست (8)شما و هلاك كند (9)ايشان[را] (10)و يارى دهد شما را بر ايشان و شفا دهد دلهاى گروهى مؤمنان را.

ص : 165


1- .آج،لب:پيدا همى كنيم.
2- .آو،آج،بم،لب،آن:بشكنند.
3- .آج،لب:عيب كنند.
4- .استند/ايستند.
5- .آج،لب:چرا كارزار نكنى؛آو،بم،آن:نكنى كارزار.
6- .آج،لب:بشكستند.
7- .آج،لب:آهنگ كردند.
8- .آج،لب:به دستهاى.
9- .آج،لب:رسوا كند.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

و ببرد خشم دلهاى ايشان،و توبه پذيرد خداى بر آنكه خواهد،و خداى دانا و محكم كار است.

است.

؛يا پندارى (1)كه رها كنند (2)شما را و ندانسته (3)خداى آنان كه جهاد كنند از شما و نگرفته باشند از جز خداى و نه رسولش و نه مؤمنان دوستى،و خداى داناست به آنچه مى كنى[54-ر].

[قوله] (4): بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ؛رفع برائت،محتمل است دو وجه را:يكى آن كه ،خبر مبتداى محذوف باشد،و التّقدير:هذه براءة و دوم آن كه،مبتدا باشد على نيّة التّأخير عن الخبر،و التّقدير: إِلَى الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ براءة،و وجه اوّل بهتر است. بَرٰاءَةٌ ،يقال:برئت من الرّجل أبرأ براءة و براء،و انا برىء و برأت من المرض أبرؤ برءا و بريت ايضا و بريت القلم بريا اذا قطعته،و برأه اللّه،اى خلقه.

و البرى التّراب،و ابريت البعير اذا جعلت لانفه برة.و اصل هذه الكلمة،القطع لأنّ البرة فعله،بمعنى مفعول (5).

حق تعالى در اين آيت گفت:اين سورت بيزارى است از خداى و رسولش، يعنى خداى و رسول بيزارند از آنان كه شما عهد بستى با ايشان از جملۀ مشركان،و مِن،ابتداى غايت است،و الى،انتهاى غايت،كأنّ البراءة صدرت من اللّه و وصلت و انتهت اليهم؛اين بيزارى (6)از خداى آمد و به ايشان رسيد به آن مشركانى كه شما با ايشان عهد بستى،و حق تعالى نبذ عهد ايشان با ايشان براى آن كرد (7)كه ايشان عهد بستند و وفا نكردند و اند بار بشكافتند و هر شرط كه كردند،خلاف كردند.و روا باشد كه مشروط (8)باشد چون شرط به جاى نياوردند واجب نبود وفا كردن و روا بود كه عهدى بود تا مدّتى معلوم،چون مدّت به سر آمد،ايشان (9)بينداختند.

ص : 166


1- .آج،لب:پنداشتيد.
2- .آو،بم:رها كند.
3- .آو،بم:ندانستند.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .اساس:مفعوله؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- .آج،آو،بم،لب+است كه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عهد ايشان كرد به ايشان براى آن.
8- .آج،بم،آن:مشرط.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ايشان عهد.

و اشراك،اثبات شريكى باشد با خداى-جلّ جلاله-من باب اقبره و اكفره،و مفعول بيفگند از عٰاهَدْتُمْ ،و اگر كلام به شرح آوردى،گفتى:الى الّذين عاهدتموهم (1)من المشركين باللّه. مِنَ .تبيين را باشد اين جا.

فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ ،از خبر با خطاب آمد،گفت:بروى اى مشركان در زمين چهار ماه،و«سيح»رفتن به آسانى باشد،يقال:ساح الماء يسيح سيحا و سياحا و سياحة و سيوحا و سيحانا و انساح (2)ايضا،و سيّحته تسييحا.حق تعالى گفت:اين چهار ماه كه ماههاى حرام است.عبد اللّه عبّاس گفت:سه ماه از آن جمله حرام بود، و يك ماه حلال.امّا چهار ماه:شوّال بود،و ذوالقعده،و ذوالحجّه (3)و المحرّم.[شوّال، ماه حلال بود و سه ماه از پس آن حرام.] (4).

و محمّد بن اسحاق گفت:اين اجل چهار ماه براى آن بود كه جماعتى بودند ايشان را با رسول عهدى بود تا كمتر از چهار ماه،حق تعالى ايشان را براى ابلاغ حجّت را (5)چهار ماه تمام مهلت داد.و گروهى دگر آن بودند كه ايشان را عهدى نبود، ايشان را[نيز] (6)در اين اجل آورد تا انديشه كنند و راى زنند و اختيار كنند براى خود (7)آنچه دانند كه صلاح ايشان است،اگر بعد از (8)چهار ماه تمام ايمان نيارند،قتل و اسر و حبس و مانند اين باشد.و اوّل مدّت،يوم الحجّ الاكبر بود تا دهم ربيع الآخر (9)،آنان را كه عهد نبود،پنجاه روز مدّت مهلت ايشان بود تا تمامى ماههاى حرام به سرآمدن بيست روز از ذوالحجّه (10)و يك ماه تمام محرّم.و زهرى گفت:سورت،اوّل شوّال فرود آمد،و اوّل مدّت آن بود تا آخر محرّم،چنان كه از عبد اللّه عبّاس حكايت كرديم.كلبى گفت:مهلت چهار ماه آنان را بود كه ايشان را عهدى نبود براى حجّت،و امّا آنان را كه عهدى بود تا به مدّتى عهد ايشان مراعى بود تا تمام مدّت فى قوله: فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىٰ مُدَّتِهِمْ (11)... .

ص : 167


1- .اساس:عاهدتم و هم؛به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
2- .آج:ايساح.
3- .آج:ذى الحجه.
4- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:تا.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آج،لب+به؛آو،بم+با؛آن+تا.
8- .آو،بم،آن:به عهد.
9- .اساس:ربيع الاوّل؛به قياس با نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها و معنى عبارت،تصحيح شد.
10- .آج،لب،آن:ذى الحجّه.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 4.

مقاتل گفت:آيت در سه قبيله آمد:بنى خزاعه و بنى مدلج و بنى خزيمه،ايشان را با رسول-عليه السّلام-عهدى بود در حديبيه تا دو سال.خداى تعالى گفت:خبر ده ايشان را كه اين عهد تا چهار ماه است تا براى خود انديشه كنند.و پيغامبر -عليه السّلام-پس از اين با كس عهد نكرد.حسن بصرى گفت:خداى تعالى رسول را بفرستاد و او را فرمود تا خلقان را دعوت كند با اسلام و شرايع او،و گفت:جهاد كن با آنان كه با تو قتال كنند،فى قوله: وَ قٰاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَكُمْ... (1)، و رسول-عليه السّلام-آنگه قتال نكردى الّا با كسى كه با او قتال كردى،و دست از معاهدان كوتاه داشتى،حق تعالى گفت:اكنون اينان را چهار ماه مهلت ده تا نظر و انديشه كنند و پس از آن مهلت نيست[54-پ]اگر ايمان آرند و الّا، فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ... (2)،و هركه بعد از چهار ماه در اسلام نيايد،خون و مال او حلال بود رسول را.

محمّد بن اسحاق و مجاهد و قومى ديگر از مفسّران گفتند:آيت در اهل مكّه آمد كه با رسول-عليه السّلام-عهدى بستند عام الحديبية.تا ده سال براى آن تا مردمان ايمن باشند بيايند و بشوند (3).و بنو خزاعه در عهد رسول بودند و بنو بكر در عهد قريش، ميان اين دو قبيله خصومتى افتاد.قريش معاهدان خود را از بنى بكر مدد كردند به سلاح و قوّت،ايشان از خزاعه اصابتى كردند و نكبتى (4)رسانيدند.چون خزاعه بديدند كه قريش عهد بشكستند و به يارى بنو بكر آمدند و معاهدان رسول را دست درازى كردند،عمرو بن سالم الخزاعى بيامد و به مدينه آمد و پيش رسول بايستاد و گفت:

يا ربّ انّي ناشد محمّدا***حلف ابينا و ابيه الاتلدا

[كنت لنا ابا و كنّا الولداثمّت اسلمنا فلم ننزع يدا] (5)

[فانصر هداك اللّه نصرا عتّدا] (6)***و ادع عباد اللّه يأتوا مددا

فيهم رسول اللّه قد تجرّدا***ابيض مثل الشّمس تنموا صعدا (7)

ص : 168


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 190.
2- .سورۀ بقره(2)آيه 279.
3- .مج،آن:بشنوند.
4- .مل:بليّتى.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .نسخه آج،با قلمى متفاوت از متن ضمن آوردن اين ابيات از سيرة النبويّه،مصراع دوم اين بيت را چنين نقل مى كند: انّ سيم خسفا وجهه تربّدا .

ان سيم خسفا وجهه تربّدا***في فيلق كالبحر يجري مزيدا (1)

انّ قريشا اخلفوك الموعدا***و نقضوا ميثاقك المؤكّدا

و زعموا ان لست تدعو (2)احدا***و هم اذلّ و اقلّ عددا

هم بيّتونا بالحطيم (3)،هجّدا***و قتلونا ركّعا و سجّدا

رسول-عليه السّلام-گفت:

لا نصرت ان لم انصركم؛ مرا يارى مكنادا (4)اگر شما را يارى نكنم.و برخاست و ساز كرد و به جانب مكّه رفت و مكّه بگشاد و اين سال هشتم بود از هجرت.و پيش از آن رسول-عليه السّلام-به غزات تبوك بود و منافقان اراجيف افگنده بودند،قريش ازآنجا دليرى كردند و عهدى كه ميان ايشان و رسول -عليه السّلام-بود بشكستند،حق تعالى فرمود تا رسول عهد ايشان بيندازد و خبر دهد ايشان را به كارزار،و ذلك قوله: وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيٰانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ (5).

چون سنۀ تسع بود،رسول-عليه السّلام-خواست تا حج كند،آنگه گفت مشركان حاضر آيند و برهنه طواف كنند و من نخواهم كه آن باشد،ابو بكر را بخواند (6)و او را بر موسم با چهل مرد بفرستاد و چهل آيت از اوّل سورت برائت به او داد تا بر اهل موسم خواند،چون (7)برفت جبريل آمد و گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:

لا يؤدّيها عنك الّا انت او رجل منك ؛اين آيات از تو ادا نكند مگر تو يا مردى كه از تو باشد.

رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين على را-عليه السّلام-را بخواند و سورت جمله به او داد و گفت:برو و بر اهل موسم بخوان،و ابو بكر را مخيّر كن اگر خواهد با تو بيايد و اگر خواهد بازگردد.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بيامد بر ناقۀ عضباء-بر ناقۀ رسول -عليه السّلام-نشسته (8)و ابو بكر را به ذو الحليفة دريافت.جابر عبد اللّه (9)انصارى گويد:

من با اميرالمؤمنين على بودم،چون رسول او را از قفاى ابو بكر بفرستاد به جايى رسيديم كه آن را عرج گويند وقت صبح بود و ابو بكر نماز بامداد خواست كردن ناقۀ على

ص : 169


1- .آو،بم،آن:مريدا؛آج:مويدا.
2- .اساس:أدعو؛به قياس با نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
3- .آج:در حاشيه به نقل از سيرة النبويّه:بالوتير،با اين توضيح كه:الوتير؛ماء باسفل المكّة لخزاعه.
4- .همۀ نسخه بدلها:مكناد.
5- .سوره انفال(8)آيه 58.
6- .اساس+رضى اللّه عنه.
7- .آو،آج،بم،مج،لب+او؛مل+ابو بكر.
8- .مل:بر ناقه اى كه رسول-عليه السّلام-نشستى و او را غضباء خواندندى نشسته.
9- .همه نسخه بدلها،بجز مج:ابو عبد اللّه.

رغاء (1)كرد،ابو بكر گفت:و اللّه انّه رغاء ناقة رسول اللّه العضباء؛به خداى كه اين آواز ناقۀ غضباست-ناقۀ رسول-و همانا رسول را بدايى (2)پديد آمد در كار حج.چون ما را بديد،على را گفت:چه كار را آمده اى؟گفت:رسول-عليه السّلام-مرا گفت،اين آيات بستان از تو (3)،و تمامى سورت مرا داد و گفت:تو بر مشركان خوان و عهد ايشان بينداز.گفت:مرا چه فرمود رسول؟گفت:تو را گفت:مخيّرى،خواهى با من بياى و خواهى با پيش او روى.ابو بكر برگشت،پيش رسول شد و گفت:

يا رسول اللّه اهّلتني لامر طالت الاعناق الىّ لاجله فلمّا صرت ببعض الطّريق عزلتني،قال:ما فعلت و لكنّ اللّه فعل،قال:نزل فىّ شىء.قال:لا،و لكن نزل جبريل و قال:انّ اللّه يقول:

(لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك)[55-ر]. اى رسول اللّه!مرا اهل كارى كردى كه از آن سبب گردنها در من دراز شد،چون به بعضى راه رسيدم (4)،مرا معزول كردى، گفت:من نكردم،خداى كرد.گفت:در باب من آيتى آمد؟گفت:نه،و لكن جبريل آمد و گفت:اين آيات از تو ادا نكند الّا تو يا مردى از تو،من على را بفرستادم كه از من است.

اميرالمؤمنين (5)بيامد و عرب بر سر آن بودند كه هر سال بودندى از حج،چون روز عيد بود،در موسم بايستاد و خطبه كرد و مردم را خبر داد و سورت برائت بر مشركان خواند و عهد قريش بينداخت و خبر داد ايشان را به آنچه خداى فرموده بود.

محرز بن ابى هريره گفت:پدرم با اميرالمؤمنين على بود آن سال،چون اميرالمؤمنين خسته شدى و آوازش گران شدى پدرم به نيابت (6)آواز مى دادى و مردم جمع مى كردى،شعبى گفت،من او را گفتم:چه مى گفتى؟و به چه ندا مى كردى؟ گفت،به چهار چيز:يكى آن كه پس از اين هيچ كس برهنه طواف نكند گرد خانه، و هركه را عهدى هست تا به مدّتى بيش از مدّت او،او را مهلت نيست،اگر ايمان آورد و الّا گردنش بزنند.و هيچ كس به بهشت نخواهد شدن الّا مؤمنى يا مؤمنه اى، و پس از امسال (7)هيچ مشرك را اين جا كارى نيست گرد مسجد الحرام نگردد و حج

ص : 170


1- .همۀ نسخه بدلها:رغائى.
2- .لب:بدائى؛آو،آج،بم،آن:بدايتى.
3- .آو،آج،بم،لب،آن:از تو بستانم؛مج:از تو بستان.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:پاره اى از راه برفتيم.
5- .آج،لب+على.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+او.
7- .آو،آج،بم،آن:اين سال.

نكند مگر ايمان آرد.مشركان گفتند ما از عهد تو و عهد پسر عمّ تو بيزاريم و عهد ما تيغ و نيزه است،و اميرالمؤمنين آن ادا بكرد و حج بگزارد و با مدينه آمد و رسول -عليه السّلام-سال ديگر و آن سنه عشر بود من الهجرة،به حجّ رفت و حجّ وداع بكرد و با مدينه آمد و بقية ذوالحجّه و المحرّم و صفر و روزى چند از شهر ربيع الاوّل ببود و با جوار رحمت ايزدى شد-صلّى اللّه عليه و آله الطّاهرين (1).

قوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّٰهِ ،خطاب است با مشركان،مى گويند:

بدانى كه شما خداى را عاجز نتوانى كردن و غالب نشوى خداى را.و«معجزين» بوده است،«نون»جمع براى اضافت بيوفتاد براى آن كه او بدل تنوين است،و تنوين و اضافت به يك جاى نباشد. وَ أَنَّ اللّٰهَ مُخْزِي الْكٰافِرِينَ ،و نيز بدانى كه خداى كافران را به خزى و لعنت و هلاك در آرد،يقال:خزاه اللّه و اخزاه اذا اهلكه و لعنه،و خزى الرّجل اذا استحيا.

وَ أَذٰانٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،عطف است على قوله: بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،و اعلامى است از خداى تعالى و پيغامبرش،يقال:اذن بكذا اذا علمه و اذنه به،اى اعلمه به إيذانا،و الاذان،اسم للايذان،و منه الاذان،الإعلام بالصّلاة،و اصل كلمه از اذن باشد،كقولك (2):اذّنته،اى اوقعت في اذنه،عطيّة العوفي گفت:اذان من اللّه، بيست و هشت آيت است از فاتحه سورت برائت الى قوله: وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً (3)... ، «من»،ابتداى غايت است به دلالت«الى»كه در مقابل اوست براى انتهاى غايت،يعنى اعلام وارد من اللّه تعالى الى النّاس؛اعلامى است از خداى تعالى آمده به مردمان. يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ ؛روز حجّ بزرگتر.خلاف كردند در او؛مجاهد گفت و عطا و طاوس و جحيفه گفتند:روز عرفه بود و اين روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس.و ابو الصّهباء روايت كرد از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت:روز عرفه است،و نيز از عمر خطّاب (4)هم اين روايت كردند كه روز عرفه است.و سعيد بن المسيّب هم اين گفت و عبد اللّه زبير هم اين گفت،و اين مذهب ابو حنيفه است،و روايت ديگر از رسول-عليه السّلام-و از اميرالمؤمنين و عبد اللّه عبّاس آن است،و سعيد بن جبير و عبد اللّه بن ابى اوفى و ابراهيم و مجاهد و شعبى و سدّى و ابن

ص : 171


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+و سلّم تسليما.
2- .آج،آن:فقولك.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 28.
4- .اساس+رضى اللّه عنه.

زيد و باقر و صادق-عليهما السّلام-گفتند:روز عيد است،و او را براى آن حجّ اكبر خواندند كه مسلمانان و مشركان آن روز به حجّ حاضر بودند و پس از آن مشركان حجّ نكردند.و يحيى بن الجزّار گفت:اميرالمؤمنين على را ديدم روز عيد بر شترى سپيد نشسته به مصلّى مى رفت،مردى بيامد و لگام (1)شترش بگرفت[55-پ]و گفت:روز حجّ اكبر كدام است؟گفت:اين روز كه تو در وى اى (2)،دست بداشت (3).عبد اللّه بن اوفى را پرسيدند از روز حجّ اكبر،گفت:سبحان اللّه!روز عيد باشد كه در او خون ريزند و موى سرباز كنند و حرام در او حلال شود،و دليل روشن تر در او آن است كه،اتّفاق است كه اميرالمؤمنين سورت برائت بر مشركان روز عيد خواند،و خداى تعالى گفت: وَ أَذٰانٌ ،اى (4)اعلام مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّٰاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ ،و اين اعلام در روز عيد بود.سفيان ثورى گفت:يوم الحجّ الاكبر،مراد به او ايّام حجّ است،نه يك روز،چنان كه گويند:يوم الجمل و يوم صفّين و يوم بعاث مراد حين و زمان و ايّام باشد.

و نيز خلاف كردند كه چرا اين روز را روز حجّ اكبر خواندند؛حسن بصرى گفت:براى آن كه مسلمانان و مشركان در اين روز حجّ كردند،و عبد اللّه بن نوفل بن الحارث گفت:روز حجّة الوداع بود كه مسلمانان و مشركان حاضر بودند[و عيدى بود جهودان و ترسايان را به آن سبب ايشان نيز حاضر بودند] (5)و پيش از آن و پس از آن جمع نبود.

خلاف كردند در حجّ اكبر و حجّ اصغر،مجاهد گفت:حجّ اكبر حجّ قارن باشد،و حجّ اصغر حجّ مفرد.زهرى و شعبى و عطا گفتند:حجّ اكبر حجّ است و حجّ اصغر عمره است،و عمره را براى آن حجّ اصغر خواند[ند] (6)كه عملش ناقص است از حجّ اكبر. أَنَّ اللّٰهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ يعنى اعلام كن ايشان را كه خداى بيزار است از مشركان و رسولش نيز،و خبر مبتدا حذف كرد از جملۀ دوم،براى آن كه مستغنى بود از او به ذكر آن در جمله اوّل،و التّقدير:و رسوله (7)ايضا بريء،و اين

ص : 172


1- .آج،لب،آن:لجام.
2- .آو،آن:وى؛آج:ويي.
3- .همه نسخه بدلها:دست بدار.
4- .آو،بم،آن+و.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آج،مج،لب،آن:رسول.

چنان نيست كه شاعر گفت:

فمن يك امسى بالمدينة رحله***فانّي و قيّار (1)بها لغريب

براى آن كه اين جا«غريبان»بايست،بر استقامت كلام عرب (2)گفت،بر تأويل آن كه:كلّ واحد منّا غريب،و در آيت،«بريئان»نشايد براى آن كه«اللّه» خبر خود دارد،و انّما حذف خبر از جملۀ دوم كردند.و حسن بصرى در شاذ خواند:و رسوله به جرّ على القسم.و چنين گفتند كه:كسى اين آيت مى خواند بر قرائت حسن: أَنَّ اللّٰهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ ،به جر،اعرابى اى (3)بشنيد،گفت:

اگر خداى از پيغامبرش بيزار است من نيز بيزارم،گمان برد كه«واو»عطف است و جرّ براى آن است كه عطف كرد به مشركين،او را بگرفتند و پيش حاكم وقت بردند،او بگفت كه:من چه (4)شنيدم،او مردم (5)را نهى كرد از اين قرائت موهم شاذّ، و امر كرد ايشان را به آموختن نحو و عربيّت. فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ [گفت:اگر چنان باشد كه توبه كنى شما را كه مشركانى و از كفر بازآيى و رجوع كنى فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ] (6)شما را به باشد و توبه از كفر به ايمان باشد اگر ايمان آرى به خداى و پيغامبر شما را بهتر بود. وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ ؛و اگر برگردى و اعراض نمايى و پشت بر اين كار كنى،بدانى كه شما خداى را عاجز نتوانى كردن (7)و از او فايت نباشى و سابق نشوى او را و از قبضۀ قدرت او بيرون نتوانى شدن. وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا ؛و تو اى محمّد! بشارت ده و مژده ده (8)كافران را به عذابى أَلِيمٍ مولم.اين جا انذار مى بايد كه بشارت مى فرمايد،جز كه بشارت در جاى انذار بگفته است على ضرب من التّوسّع،بر سبيل تهكّم و سخريّت بر ايشان،يعنى شما اين عبادت اصنام به اميد خير و نفع مى كنى، اكنون بشارت ده ايشان را،و لكن[به جاى] (9)خير و نفع عذاب است تا بدانند كه ازآنجا كه بشارت توقّع مى كنند ايشان را عذاب خواهد آمدن.

آنگه استثنا كرد از ايشان گروهى را گفت:

ص : 173


1- .اساس:قيارا؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:غريب.
3- .همۀ نسخه بدلها:اعرابى.
4- .مل:چنان.
5- .آو،آج،بم:مرد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .مل+فاعلموا انّكم غير معجزى اللّه.
8- .مژدده/مژده،همۀ نسخه بدلها:مژده،نيز محتمل است:مژده ده،مژده ده(؟)
9- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.

إِلاَّ الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ ؛مگر آنان كه شما با ايشان عهد بستى و پيمان كردى و ايشان بر عهد شما ثبات كردند و هيچ نقصان نكردند شما را و هيچ خلل نياوردند در عهد شما و كس را بر شما يارى (1)ندادند و با دشمنان شما همدست نشدند و ايشان را به عددى و مددى و سلاحى و كراعى معاونت نكردند و نيز از ميان شما و ايشان عهدى بود تا مدّتى آن عهد نگاه دارى و آن مدّت را مراقبت كنى و آن اوقات مستغرق كنى و رها كنى (2)تا مدّت تمام به سر آيد كه خداى تعالى پرهيزكاران را دوست دارد.

قوله: إِلاَّ الَّذِينَ [56-ر]،خلاف كردند در آن كه اين استثنا از چيست و مستثنايان (3)كه اند؛زجّاج گفت:استثنا از برائت خداى و رسول است (4)،يعنى خداى و رسول از همۀ مشركان بيزار است (5)،مگر از مشركانى كه اين صفت دارند.فرّاء گفت:استثناى است منقطع،و مراد جماعتى اند از بنى كنانه كه از آجل ايشان نه ماه مانده بود،خداى تعالى فرمود كه ايشان را تا به انقضاى مدّتشان مهلت ده،و به (6)چهار ماه با ايشان خطاب مؤاخذت مكن،بر اين قول استثنا باشد من قوله: فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ .مجاهد گفت:قومى بودند از خزاعه و مدلج.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد هر معاهدى است كه ميان او و رسول-عليه السّلام-عهدى بود تا به مدّتى،و آن عهد پيش از نزول اين سورت بود و مراد عبد اللّه عبّاس از اين قول، قومى اند كه رسول را مخالفت نكردند و دشمنان را معاونت نكردند،و نيز گروهى از اهل ذمّت كه رسول را با ايشان عهد هدنه اى بود و مصالحتى (7)بر خراجى و جزيتى براى آن كه رسول-عليه السّلام-چون به تبوك مى رفت در آن راه با جماعتى بسيار عهد هدنه و مصالحت كرد،چون اهل هجر (8)و اهل بحرين و اهل ايله و دومة الجندل و اهل اذرح و مقنا،و اينان جماعتى بودند از جهودان و براى ايشان صلح نامه ها نوشت و جزيتى بر ايشان نهاد و ايشان را در ذمّت گرفت و ايشان بر عهد ثبات كردند تا[رسول] (9)از دنيا برفت و رسول-عليه السّلام-با ايشان بر عهد بود لا جرم عهد با

ص : 174


1- .همۀ نسخه بدلها بجز آن:ياورى.
2- .آو،آج،بم،آن:نكنى.
3- .آو،بم،آن+به آن.
4- .آو،آج،بم،مل،آن:و رسولش.
5- .همۀ نسخه بدلها:بيزارند.
6- .آو،آج،بم،لب،آن:تا.
7- .آج،لب:مصلحتى.
8- .اساس:هجرت،به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

ايشان بر جاى است تا به روز قيامت ما دام تا شرط ذمّت به جاى مى آرند.

و«نقصان»،حطّ بعضى باشد از عدد،و نقيض او زيادت بود و آن اضافت چيزى باشد با چيزى از معدود و جز معدود،و معنى آن است كه:لم ينقصوكم من شروط العهد شيئا،و از شرايط عهد هيچ نقصان نكنند و مظاهرت معاونت باشد من الظهر.و ظاهر عليه و اعان عليه خلاف ظاهره و اعانه باشد،چون عليه گويد يار دشمن باشد بر او.

قتاده گفت:اين جماعتى مشركان (1)بودند كه عام الحديبية با رسول عهدى كرده بودند تا مدّتى،و از مدّت ايشان چهار ماه مانده بود از روز عيد اضحى،خداى تعالى گفت:آن مدّت تمام بايد كردن و مدّت زمانى طويل الفسحه باشد.و اشتقاق او من المدّ باشد.و قول آن كس كه گفت:نبذ عهد مشركان به مكّه بود،باطل است براى آن كه فتح مكّه در سنۀ ثمان بود و در اين سال مكّه دار الاسلام گشت و نبذ عهد در سنۀ تسع بود.

قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ ،«انسلاخ»،خروج الشّىء ممّا (2)لا به سه باشد، و اصل او (3)من سلخت الشّاة فانسلخت.

و در ماههاى حرام دو قول گفتند؛يكى آن كه.ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم است و رجب واحد فرد و ثلاثة سرد.و قولى ديگر آن كه:چهار ماه است،إمّا از اوّل شوّال تا به آخر محرّم و إمّا از عيد نحر تا ده روز از ربيع الآخر شده-على اختلاف الاقوال فيه على ما مضى-چنان كه بيان كرديم.حق تعالى در اين آيت[فرمود] (4)كه:چون اين چهار ماه بگذرد و به گذشتن او (5)ماههاى حرام برسد،پس از آن مشركان را هركجا يابى بكشى.فرّاء گفت:مراد آن است كه هرگه كه باشد و هر جاى كه باشد اگر در حلّ بود و اگر در حرم،و اگر در حصون باشد (6)و اگر در صحرا و اگر در شهرها،و اگر (7)ماه حلال باشد و اگر (8)ماه حرام. وَ خُذُوهُمْ ،و بگيرى ايشان را و بازدارى.و الحصر،المنع،و منه:الحصار و احصره المرض اذا منعه من السّير.

ص : 175


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج،آن:مردان.
2- .آج،لب:من ما.
3- .آج،مج،لب:اصله.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+اين.
6- .آو،بم،آن:باشند.
7- .مج،آن+در.
8- .مج،آن+در.

و حصره العدوّ،و حصر في كلامه اذا عيى فيه،و الحصر؛احتباس البطن،و الحصر.

العدّ ايضا لأنّ المعدود بالعدّ ينحصر. وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ؛و بنشينى براى ايشان بر سر هر راهى.و«مرصد»،جاى رصد باشد،آنجا كه بازوان (1)بنشيند،و اصل رصد، حفظ باشد،و باژ (2)را رصد براى آن خوانند كه باژوان (3)آن را مراقبت كند و نگاه دارد،و منه قوله[56-پ]: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (4)،و قوله: كُلَّ مَرْصَدٍ ،نصب او بر ظرف است،و كوفيان گفتند:به حذف حرف الجر،كما قال الشّاعر:

نغالى اللّحم للأضياف نيّا***و نرخصه اذا نضج القدور

اى،باللّحم،و مرصد،موضع الرّصد باشد،كالمذهب و المجمع،قال:

انّ المنيّة للفتى بالمرصد***

فَإِنْ تٰابُوا ؛اگر توبه كنند از كفر،و ايمان آرند و نماز به پاى دارند و زكات مال بدهند و شرايط اسلام به جاى آرند، فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ؛ره ايشان بگشايى،يعنى دست از ايشان بدارى كه خداى غفور و رحيم است.و گروهى به اين آيت استدلال كردند بر آنكه تارك نماز را به قتل واجب باشد چون قصد كند،براى آن كه خداى تعالى فرمود كه:مشركان را بكشى مگر كه ايمان آرند و نماز كنند،چنان كه ايمان به سبب حقن خون ايشان كرد همچنين نماز و زكات را،پس تارك اين به منزلت تارك آن بود قتلش واجب باشد.و آنچه به آن معنى تعلّق دارد گفته شده است پيش از اين.

علما خلاف كردند در حكم اين آيت،اعنى قوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ .حسين بن الفضل گفت:اين آيت ناسخ است هر آيتى را كه در آنجا ذكر عفو و اعراض و فداست.ضحّاك گفت:اين آيت منسوخ است بقوله: فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً (5)... ،قتاده گفت:اين ناسخ است آن را و درس آن است كه،هر دو محكم اند و براى آن كه اتّفاق است كه از اوّل كار تا آخر رسول-عليه السّلام-هم قتل كرد،هم عفو،هم فدا ستد.دليل ديگر هم در اين آيت، وَ خُذُوهُمْ ،و«اخذ»اسر باشد،و اسير را باشد كه فدا كند خود را،و دليل بر اين حديث عطاست كه گفت:مردى را پيش رسول آوردند اسير،او را ابو امامه گفتند،سيّد يمامه بود.رسول-عليه السّلام-او را

ص : 176


1- .آو،بم،آن:بادبان؛آج،لب:باجبان؛مل،مج:با جوان.
2- .همۀ نسخه بدلها:باج.
3- .آو،آج،بم،آن:باجبان؛مل،مج:با جوان.
4- .سورۀ فجر(89)آيۀ 14.
5- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 4.

گفت:يا اسلام آر يا خويشتن باز خر،يات بكشم (1)يا آزادت كنم (2)،گفت:يا محمّد! اگر بكشى،مردى بزرگ را كشته باشى،و اگر فدا ستانى بزرگى را ستده باشى،و اگر آزاد كنى همچنين،و امّا اسلام نخواهم.رسول-عليه السّلام-گفت:بزرگى (3)، آزادت كردم.چون او اين بشنيد،گفت:اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه.كرم تو دليل مى كند كه تو پيغامبر خدايى (4)،و برخاست و با يمامه شد و طعام مكّه را مادّه از يمامه باشد،و طعام از اهل مكّه منع كرد،گفت:طعام ندهم شما را تا ايمان نيارى و ايشان هنوز با رسول به جنگ بودند،نامه اى نوشتند به شكايت او به (5)رسول -عليه السّلام.رسول گفت:يا ابا امامه!طعام از ايشان منع مكن،او به قول رسول ايشان را طعام داد.

قوله: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ ،حق تعالى گفت:اگر كسى از جملۀ مشركان به تو پناه جويد،پناهش ده.و به جوار تو آيد او را با جوار گير. وَ إِنْ ، از حقّ او آن باشد كه از پس او فعل باشد براى آن كه شرط است،و شرط در افعال شود.و اگر چنان كه از پس او اسم آيد،بر تقدير اضمار فعل باشد،كقول الشّاعر:

لا تجزعي ان منفس (6)اهلكته***و اذا هلكت فعند ذلك فاجزعي

التّقدير:ان اهلكت منفسا اهلكته،و فى الآية:ان استجارك احد من المشركين استجارك،و لكن اوّل (7)بيفگند،اعتمادا على الثّاني. اِسْتَجٰارَكَ ،در موضع جزم است به«ان»،على قول الفرّاء، فَأَجِرْهُ جواب اوست،و الاجارة،الادخال فى الجوار؛ در جوار و پناه خود گير او را، حَتّٰى يَسْمَعَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ؛تا كلام خداى بشنود و حجّت بر او متوجّه (8)شود،اگر اسلام آرد نجات دنيا و آخرت يافت و الّا او را به امن گاه خود برسان كه حمايتى (9)تو است،اين همه براى آن مى بايد كه ايشان گروهى اند كه نمى دانند،تعجيل مكن بر ايشان تا باشد كه بدانند،قوله: حَتّٰى يَسْمَعَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ،اين

ص : 177


1- .مل:الا بكشمت؛آو،آج،بم:بكشند.
2- .مل،مج:كنمت؛آو،آج،بم:كنند.
3- .همۀ نسخه بدلها:برو.
4- .آو،آج،بم،آن:پيغمبرى خداى را.
5- .آج،لب،آن:بر.
6- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها؛مطابق قانون باب اشتغال«منفسا»مرجّح است.
7- .آو،آج،بم،آن:اذا.
8- .آج:موجّه.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:حمايت.

دليل است بر آنكه كلام حرف و صوت باشد،و كلام خداى تعالى همان (1)قبيل حرف و صوت است براى آن كه سماع در (2)حرف و صوت صورت بندد (3)و تعلّق ندارد به آن معنى كه دعوى كردند كه به ذات متكلّم قائم باشد.

قوله: كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ ،«كيف»،سؤال عن حال باشد و موضوع او[57-ر]استفهام راست و در آيت بر وجه تعجّب آمد و نفى، گفت:چگونه باشد مشركان را عهدى به نزديك خداى و پيغامبر،يعنى نباشد ايشان را عهدى،چنان كه يكى از ما گويد:كيف احتمل هذا منك،اى لا احتمل؛چگونه احتمال كنم اين حديث از تو،يعنى نكنم.و مثله قول الشاعر:

هل انت الّا اصبع دميت***و في سبيل اللّه ما لقيت

آنگه استثنا كرد،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ ؛مگر (4)آنان كه عهد با ايشان به نزديك خانۀ خداى كردى.خلاف كردند در ايشان،عبد اللّه عبّاس گفت:قريش اند.قتاده و ابن زيد گفتند:اهل مكّه اند كه با رسول عهد كردند (5)عام الحديبية.مجاهد گفت:خزاعه اند.ابن اسحاق گفت قومى اند از بنى كنانه.و مسجد جاى سجود باشد،مصلّى را مسجد خواند براى آن كه معظم نماز سجود باشد.

فَمَا اسْتَقٰامُوا لَكُمْ ،اين را«ما»ى امد (6)گويند و محلّ او نصب باشد بر ظرف،ما دام تا ايشان بر عهد مى باشند و استقامت مى كنند تو نيز و قوم تو با ايشان بر استقامت و راستى باشى.ايشان استقامت نكردند و نقض عهد كردند و معاونت بنى بكر كردند بر خزاعه،رسول-عليه السّلام-ايشان را با چهار ماه مهلت داد تا انديشه كنند در كار خود يا اسلام آرند يا بروند و حرم بازگذارند و به شهرى ديگر شوند.

ابن اسحاق و كلبى گفتند:اين جماعتى بودند از بنى بكر و بنى خزيمه (7)و بنى مدلج و بنو ضمره و بنو دئل،و اينان در عهد قريش بودند،روز حديبيه تا آن مدّت كه رسول-عليه السّلام-زد ايشان را،قريش عهد بشكستند و اين جماعت بر عهد بودند، خداى تعالى گفت:تا ايشان با شما بر عهد باشد شما نيز بر عهد باشى.و گفتند:

ص : 178


1- .همۀ نسخه بدلها:هم از.
2- .آج،لب:در جز.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مل و مج:صورت نبندد.
4- .آو،آج،بم:ديگر.
5- .مل+در.
6- .مل:لمه؛مج:مد.
7- .آو،بم،آن:حزيمه.

اينان آنان اند كه خداى گفت: إِلاَّ الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً -الآية.و اولى تر آن باشد كه اينان گروهى دگر باشند تا حديث مكرّر نباشد.

إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ؛خداى تعالى متّقيان و پرهيزكاران را دوست دارد.

قوله: كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ -الآية؛در كلام حذفى هست كه معنى آن را تقاضا مى كند،و تقدير آن است كه:كيف يكون لهم عهد و كيف لا تقتلونهم،او كيف ترقبون الّا و ذمّة.از اين معنى ايشان را چگونه عهدى باشد يا (1)چون نكشى ايشان را،يا (2)چگونه مراقبت عهد و حرمت ايشان كنى؟و لكن بيفگندند لدلالة الكلام عليه.حق تعالى گفت:چگونه باشد اين احوال و اگر چنان بود (3)كه ايشان بر شما ظفر يابند،در حقّ شما مراقبت هيچ عهد و خويشى و حرمت نكنند،پس شما چگونه مراقبت كنى و چگونه ايشان را نكشيد،و اگر دست يابند ايشان شما را زنده رها نكنند،و اين و امثال اين از كلام بسيار حذف كنند،چون در كلام دليلى باشد بر او و مثله قول جميل (4):

يقولون لي اهلا و سهلا و مرحبا***و لو ظفروا بي ساعة قتلوني

فكيف و لا توفي دماؤهم دمي***و لا مالهم ذو كثرة فيدوني

المعنى،فكيف يقتلونني،و قال آخر:

و خبّر (5)تماني انّما الموت فى القرى***فكيف و هذا (6)هضبة و قليب

اى،كيف مات هذا المرثىّ المتوفّى و لم يكن فى القرى،و قال الخطيئة:

فكيف و لم (7)اعلمهم خذلوكم***على معظم و لا اديمكم قدّوا

اى،كيف تلومونني (8)على مدح قوم ليس بينكم و بينهم عداوة.و نظاير اين را حدّى نباشد چون در كلام دليلى بود حذف نكوتر بود از اثبات. وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ .

يقال:ظهر (9)عليه و ظفر عليه بمعنى. لاٰ يَرْقُبُوا فِيكُمْ ؛لا يحفظوا فيكم،و مراقبت، مراعات باشد. إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً ،در معنى«الّا»،شش قول گفتند؛مجاهد و ابن زيد

ص : 179


1- .اساس:تا؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:تا؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آج،لب:بودى.
4- .آج،لب:حميد.
5- .اساس:خير؛به قياس با نسخۀ بم،تصحيح شد.
6- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،محتمل است:هانا،به قياس با ديگر تفاسير و مآخذ بيت.
7- .اساس:و كيف لا؛به قياس نسخۀ آج،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:يلومونني.
9- .اساس:ظفر؛به قياس نسخۀ او،تصحيح شد.

گفتند:عهد باشد و لكن براى آن كه لفظ مختلف است تكرار كرد،كقول الشّاعر:

و الفى قولها كذبا و مينا***

عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:قرابت باشد.يمان گفت:رحم (1)باشد و معنى يكى بود،قال حسّان بن ثابت:

لعمرك انّ الّك من قريش***كإلّ السّقب من رأل النّعام[57-پ]

و قال ابن مقبل:

افسد النّاس خلوف حلفوا***قطعوا الإلّ و اعراق (2)الرّحم

و قال آخر فى الالّ بمعنى العهد:

وجدناهم كاذبا إلهم***و ذوا الإلّ و العهد لا يكذب

ابو عبيده (3)گفت:سوگند و پيمان باشد.حسن بصرى گفت:جوار باشد.

ابو مجاهد (4)گفت و مجاهد در يك روايت:الألّ،هو اللّه-عزّ و جلّ.و عبيد بن عمير:

جبر الّ-به تشديد-يعنى عبد اللّه (5).

و در خبر هست كه:قومى از قوم مسيلمه در عهد ابو بكر به مدينه آمدند،ابو بكر گفت:چيزى بخوانى از آوردۀ او.ايشان بخواندند.ابو بكر گفت:هذا الكلام لم يخرج من إلّ،اى من اللّه.و قرائت عكرمه آن است:ايلا،بالياء و الايل،هو اللّه -عزّ و جلّ-و منه:جبريل و ميكايل،و اصل كلمه من الاليل،و هو البريق باشد،يقال:ألّ، يؤلّ،اذا لمع،و منه:الالّة،للحربة للمعانها،و اذن مؤلّلة مشبّهة بالحربة (6)في حدّتها.

و لا ذمّة،قيل:عهدا،و قيل:حرمة،و جمعها و ذمم. يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ ؛خشنود مى دارند شما را به دهن،يعنى به زبان و گفتار،و دل ايشان كاره است و قائل نيست آن را كه به زبان مى گويند تا هم كافر باشند و هم منافق؛چه باطن خلاف ظاهر داشتن (7)سيرت منافقان بود.و بيشترينۀ ايشان فاسق اند.گفتند:مراد جمله اند؛و لكن به اكثر عبارت كرد از كلّ،چنان كه گويند:قلّ ما رأيت مثله[اى ما رأيت

ص : 180


1- .اساس:حرز،به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
2- .آج،لب:اعراف.
3- .اساس:ابو عبيد؛به قياس نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،آن:ابو مجلز؛آن:ابو محلى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+بندۀ خدا.
6- .آج،لب+للمعانها.
7- .اساس:داشتى؛به قياس نسخه آو،تصحيح شد؛آج،لب:داشتند.

مثله] (1)اصلا،و اين عكس آن است.و بعضى دگر گفتند:لفظ«اكثر»بر جاى خود است،و مراد آن است كه:بيشتر با كفر و نفاق فاسق اند از ارتكاب فجور.ابن الاخشاد (2)گفت:بيشتر متمرّداند در كفر و همه به اين صفت متمرّد و طاغى نبودند.

آنگه وصف كرد ايشان را،گفت: اِشْتَرَوْا بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،اى اخذوا عوض آيات اللّه.و اشتراى معاوضه باشد.به عوض آيات خداى،بهاى اندك بستده اند، يعنى آيتهاى خداى رها كرده اند.و گفته اند:اشترى،به معنى باع است،يعنى آيات] (3)خداى به بهاى اندك و برگ بفروخته اند.گفته اند:[آيت] (4).در شأن أبو سفيان آمد كه كافران را طعام مى داد و برگ مى كرد تا به محمّد ايمان نيارند.و گفتند:حلفاى قريش را طعام مى داد و حلفاى رسول را نمى داد.عبد اللّه عبّاس گفت:حلفاى طايف اند كه ايشان را مدد مى فرستادند ازآنجا كه به ساز خود كنند و با رسول كارزار كنند.جبّائى گفت:مراد متمرّدان اند (5)كه عهد رسول بشكستند به حطامى اندك و طعمه اى كه ايشان را بود از سفله،و براى آن قليل خواند آن را كه در خود قليل بود و اگرچه در صورت كثير بودى به اضافت آنچه ايشان خود را فوت كرد از ثواب آخرت قليل بودى. فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ ؛مردم را بازداشتند از راه خداى.و«ها»، راجع است با نام خداى تعالى. إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ؛ايشان بد كارى بود آنچه مى كردند.و«ما»،نكرۀ موصوفه است،و محلّ او نصب است على التّميز،كقوله:

سٰاءَ مَثَلاً (6)... ،و اسم ساء كه معرّف (7)باشد به«لام»جنس محذوف است،و التّقدير، ساء العمل عملا كانوا يعملونه.

لاٰ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً ،براى آن تكرار كرد كه اين آيت در حقّ آنان است كه،ايشان به آيات خداى (8)عوض اندك ستانند و از راه خداى و دين مسلمانى مردمان را منع كنند.و آيت اوّل كه (9)در حقّ جملۀ ناقضان عهد است.جبّائى گفت:

اين آيت در حق جهودان است،و آن در حقّ ناقضان عهد؛نبينى (10)كه حكم نيز

ص : 181


1- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ابن الاخشيد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:جهودان.
6- .سوره اعراف(7)آيه 177.
7- .آج،لب،مل،مج:معروف.
8- .اساس:خود؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس؛ديگر نسخه بدلها:اوّل در.
10- .آج،لب:نبى.

مختلف شد،از پس توبه در حقّ ايشان گفت: فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ؛ره ايشان بازدهى تا با شما مخالطت كنند و شما ايشان را ببينيد و بدانيد اگر سيرت و طريقت ايشان پسنديده آيد شما را، فَإِخْوٰانُكُمْ فِي الدِّينِ ؛ايشان برادران شمااند در دين.آنگه گفت: وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ ؛ايشان ظالمان و متعدّيان اند از طور خود و متجاوزان از قدر خود و حدّى كه ايشان را نهادند در تكليف.

آنگه گفت:اگر چنان كه توبه كنند و نماز پنج (1)اقامت كنند و شرط اسلام در اداى زكات به جاى آرند،ايشان در دين برادران شمااند،براى آن كه [58-ر]توبه از كفر ايمان (2)باشد،و نماز و زكات از شرايط اسلام است،چگونه برادرانشان نباشند و هم مؤمن باشند و هم مسلمان؟و رفع فَإِخْوٰانُكُمْ ،بر خبر مبتداى محذوف است، و التّقدير:فهم (3)اخوانكم فى الدّين.آنگه گفت:ما تفصيل و بيان آيات و حجج مى دهيم براى قومى كه بدانند.و اين بيان،عام است براى جمله،و لكن اينان را تخصيص كردند چنان كه گفت: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (4)،و قوله: ...هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (5)،و بيان اين طريقت رفته است.

قوله: وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ ،اى نقضوا؛و اگر چنان كه بشكافند سوگندشان و خلاف كنند آن را كه بدان عهد كرده باشند.و اصل«نكث»در غزل باشد كه ريسمان تاب بازداده را تاب بازپس دهند تا شكافته شود،قال اللّه تعالى:

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً... (6) ،و«نقض»،عام تر است از «نكث»،چه نكث در حبل و رسن و غزل باشد،و در (7)توسّع در عهد به كار دارند،و نقض همچنين،يقال:نقض البناء و الحبل و العهد. وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ ؛و در دين شما طعن زنند و عيب و قدح كنند. فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ ،قتال و كارزار كنيد با امامان كفر.عبد اللّه عبّاس گفت:ائمّۀ كفر ابو سفيان حرب است و الحارث بن هشام و سهيل ابن عمرو و عكرمة بن ابى جهل و ديگران از رؤساى قريش كه عهد رسول بشكافتند،و ايشان بودند كه همّت كردند تا رسول را از مكّه بيرون كردند.مجاهد گفت:اهل

ص : 182


1- .مل:پنجگانه؛آن وقت:.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:به ايمان.
3- .آو،آج،بم،آن:فهذا.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2؛ديگر نسخه بدلها،بجز مل و مج:للمؤمنين؛كه صورت اخير در قرآن نيست.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 92.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر.

پارس و روم اند.حذيفة بن اليمان گفت:اهل اين آيت هنوز نيستند-در عهد خود گفت-خواهند بودن پس از اين،و با ايشان قتال كند وليّى از اولياى خداى.كوفيان خواندند:ائمّة الكفر،به دو همزۀ محقّق على وزن افعله في جمع فعال كمثال و امثلة و عماد و اعمدة.و باقى قرّاء به تليين همزه خواندند تخفيف را.و ابن عامر به روايت هشام فصل كرد بين الهمزتين به«الف». إِنَّهُمْ لاٰ أَيْمٰانَ لَهُمْ ؛كه ايشان را سوگند نباشد.اگر گويند:چه معنى دارد گفتن كه ايشان را سوگند نباشد و در اوّل آيت گفت سوگند را خلاف كردند؟گوييم:مراد نه آن است كه ايشان سوگند نخورند، مراد آن است كه ايشان به سوگند وفا نكنند،ايشان حرمت سوگند ندارند و برآن ثبات نكنند ازآن كه اعتقاد ندارند به خداى،و قدر حرمت نشناسند.و قطرب گفت:لا ايمان لهم،اى لا وفاء لهم،و استشهد بقول الشّاعر:

و ان حلفت لا ينقض النّأى عهدها***فليس لمخضوب البنان يمين

اى،وفاء باليمين.و سوگند را براى آن«يمين»خوانند كه در وقت سوگند دست راست سوگند خوار بگيرند.و ابن عامر خواند:لا ايمان لهم،و حسن و عطا در شاذّ همچنين به كسر همزه گفت:ايمان نباشد (1)،ائمّۀ كفر را و اگر عوامّ كفّار را كه كفر به تقليد سرسرى شناسند ايشان را ايمان نباشد،ائمّۀ كفر را كه در كفر خود شبهات آرند و دستاويز جويند ايشان را چگونه ايمان باشد!قولى دگر گفتند در اين قرائت كه:

لاٰ أَيْمٰانَ لَهُمْ ،اى لا امان لهم (2)،اگر كسى را امان دهند وثاقت ندارد بر ايشان كه وفا كنند به آن امان.و بر اين قول،«ايمان»،ايمن گردانيدن باشد. لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ ؛ تا همانا بازايستند و منزجر شوند از بعضى از (3)اين كفر و عناد.

آنگه گفت: أَ لاٰ تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ ؛كارزار نكنى با قومى كه سوگند بشكافتند و همّت كردند به آن كه پيغامبر خداى را از مكّه بيرون كردند،و ايشان ابتدا كردند به كارزار با شما روز بدر؟و بيشتر مفسّران گفتند:ايشان ابتدا كردند به قتال بنى خزاعه كه حلفاى رسول بودند. أَ تَخْشَوْنَهُمْ ؛از ايشان مى ترسى كه از قتال ايشان مكروهى به روى شما آيد؟خداى اولى تر كه از عقاب او بترسى در (4)ترك قتال ايشان.و مورد آيت مورد تحريض است[58-پ]و ترغيب و تشجيع بر قتال ايشان.

ص : 183


1- .مج+مگر.
2- .آج،مج،لب،آن+يعنى.
3- .آو،آج،بم،آن:در.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،مج،لب:از.

آنگه بر سبيل بشارت و معجزه در باب اخبار از غيب گفت: قٰاتِلُوهُمْ ،كارزار كنى با ايشان تا خداى ايشان را به دست شما كشته گرداند.و عذاب در آيت،مراد قتل است و اسر.بعضى كشته شوند و بعضى اسير. وَ يُخْزِهِمْ ؛و ذليل كند ايشان را به قهر و اسر. وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ ؛و نصرت كنند شما را بر ايشان و شفا دهد دل گروه مؤمنان را.مجاهد و سدّى گفتند:مراد خزاعه اند حلفاى رسول و در آيت معجزه اى (1)هست از معجزات رسول-عليه السّلام-براى آن كه اين خبر است از غيب و آنكه مخبر بر وفق خبر آمد و اين نباشد الّا به وحيى (2)از خداى تعالى.

وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ ؛و ببرد خشم دلهاى ايشان،براى آن كه چون ثار خود دريابند و انتقال خود بكشند از دشمنان خود و تشفّى حاصل كنند دلشان خوش گردد، وَ يَتُوبُ اللّٰهُ ،به رفع«با»بر استيناف باشد براى آن كه جواب قٰاتِلُوهُمْ را نشايد؛چه، صورت ندارد (3)كه گويند:پذيرفتن خداى توبۀ ايشان را موقوف بود بر قتال كافران لا سيّما،و قوله: مَنْ يَشٰاءُ ،مراد آن كافران اند كه ايمان آوردند از آنان كه در آيت اوّل ذكرشان برفت كه كافر بودند،چون عكرمة بن ابى جهل و سهيل (4)بن عمرو.و در شاذّ اعرج و عيسى و ابن ابى اسحاق خواندند:و يتوب اللّه،به نصب«با»على الصّرف على تقدير:مع ان يتوب اللّه.«واو»جمع را باشد،مثالش:إيت زيدا يأتك و يكرمك،اى مع ان يكرمك،و خداى تعالى توبۀ آن كس كه خواهد از ايشان بپذيرد چون توبه كنند به شرايطش.و در خبر،بشارت است به آن كه بعضى از ايشان ايمان خواهند آوردن،و نيز:معجزى باشد رسول را-عليه السّلام-كه خبر دهد از غيب و مخبر بر وفق خبر باشد،دگر آن كه،تا بدانند كه قتال با ايشان مانع نخواهد بودن ايشان را از ايمان. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛و خداى داناست به توبۀ ايشان چون توبه كنند،و حكيم است در امر كردن به قتال ايشان پيش از توبه.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا ،«ام»اين جا استفهامى است كه در ميان كلام افتد، عرب آن استفهام به«ام»كنند تا فرق باشد ميان آن و ميان استفهامى كه در اوّل كلام افتد كه آن به«هل»باشد،يا به همزه،چنان كه يكى از ما گويد در ميانۀ سخن:يا چه مى پندارى تو در خود؟و بعضى دگر گفتند:«ميم»صله است

ص : 184


1- .همۀ نسخه بدلها:معجزى.
2- .همۀ نسخه بدلها:به وحى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نبندد.
4- .اساس:سهل؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.

و التّقدير:أ حسبتم،حق تعالى گفت:يا مى پندارى كه شما را رها خواهند كردن؟و ترك،در لغت آن باشد كه فعل را ابتدا نكند و تعرّض نكند،كقوله: وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمٰاتٍ لاٰ يُبْصِرُونَ (1).و در اصطلاح متكلّمان«ترك»،ضدّى باشد كه منافات كند فعل مبتدا را در محلّ قدرت بر او. وَ لَمّٰا يَعْلَمِ اللّٰهُ ؛رها كنند شما را و خداى ندانسته كه از ميان شما مجاهد كيست؟و معنى آن كه:شما هنوز جهاد ناكرده تا خداى شما را مجاهد داند،چه تا ايشان مجاهد نباشد،خداى ايشان را مجاهد نداند در حال؛و اگرچه فيما لم يزل،عالم بود به ساير معلومات.و العلم بانّ الشّىء سيوجد؛ علم (2)بوجوده اذا وجد،تا كسى گمان نبرد كه:علم بعد ان لم يعلم،و علم تعلق دارد بالشّيء على ما هو به،و او را على ما هو به نگرداند.پس نفى علم به جاى نفى معلوم بنهاد براى آن كه: لَمّٰا نفى را باشد،نفى فعل بعد طمع فى وقوعه،و المعنى:ام حسبتم ان تتركوا و لمّا لم تجاهدوا (3).و گفتند:معنى آن است كه خداى تعالى با شما معاملت آنان نكرد كه ايشان به اختيار و امتحان استخراج احوال غيرى كنند كه ندانند تا بدانند چون تكليف اين صورت دارد اين عبارت بر او اجرا كرد،و اين در معنى جارى[مجراى] (4)آن است كه گفت: الم، أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ (5)،و اين هر دو وجه معتمد است و نكو.و وجهى دگر گفتند در آيت:و آن،آن است كه،«علم»به معنى رؤيت است،چنان كه بسيار جايها رؤيت به معنى علم آمد[59-ر]اى و لمّا ير اللّه المجاهدين منكم و الّذين لم يتّخذوا من دون اللّه.و به هر حال تا مرئى[و] (6)موجود نباشد،خداى تعالى نبيند آن را،چه رؤيت معدوم محال است،و اين وجهى مليح است. وَ لَمْ يَتَّخِذُوا ،و ايشان هنوز ناگرفته،يعنى المجاهدين،يعنى خداى از ايشان نادانسته كه از خداى و پيغامبر و مؤمنان دوستى درونى (7)خالص گرفتند،يعنى خداى از شما جهاد نادانسته و شما خداى و پيغامبر و مؤمنان را دوست ناگرفته.و وَلِيجَةً ،دخيلة باشد،من ولج (8)اذا دخل،و آن دوست را كه بر دخلۀ كار و باطن سرّ تو مطّلع باشد،او را وليجه خوانند،و

ص : 185


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 17.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:لمّا تجاهدوا.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .سورۀ عنكبوت(29)آيات 1 و 2.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:از وى.
8- .آج،لب:ولجه.

نظيره:البطانه و الدّخيله،و اصل او از ولوج باشد،و هو الدّخول.و خانۀ آهو را تولج خوانند لولوجه فيه،قال العجّاج:

متّخذا منها (1)الكناس تولجا***

و قال طرفة:

فانّ القوا في يتّلجن موالجا***تضايق عنه ان تولّجه (2)الإبر

و قال ابان بن تغلب:

فبئس الوليجة للهاربين***و للمعتدين و اهل الرّيب

قتاده گفت:وليجة،اى خيانة.و ضحّاك گفت:خديعة.حسن گفت:كفرا و نفاقا.بر اين اقوال فرّاء گفت،معنى آن است كه:و لمّا يعلم اللّه المجاهدين منكم و انّكم لم تتّخذوا من دون اللّه خيانة،او خديعة و كفرا و نفاقا و جماعة تفشون اليهم سرّكم.و«وليجه»،گفتيم كسى باشد كه تو سرّ خود با او گويى،و خداى نادانسته كه مجاهد كيست از شما و آن كه شما بدون خداى و رسول دوستان درونى مى گيرى بر سبيل كفر و نفاق و خديعت و خيانت.جبّائى گفت:معنى آيت نهى است از نفاق.حسن گفت:نهى است از كفر و نفاق،و از اين دو معنى كه در آيت گفتيم معنى بازپسين بهتر است،لقوله: مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و اگر من اللّه بودى بر معنى اوّل مطرّد بودى،و تلخيص الآية على هذا المعنى:و لمّا يعلم اللّه المجاهدين منكم و انّكم غير متّخذين وليجة من دون اللّه و رسوله و المؤمنين،و اعتماد معنى آيت بر اين است،و بر اين قول بايد گفتن:دون صله است،و اين قول با او ظاهر با (3)سلامت است. وَ اللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى به آنچه شما مى كنى دانا و با خبر است.

[قوله تعالى] (4):

سوره التوبة (9): آیات 17 تا 27

اشاره

مٰا كٰانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ شٰاهِدِينَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ وَ فِي اَلنّٰارِ هُمْ خٰالِدُونَ (17) إِنَّمٰا يَعْمُرُ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَى اَلزَّكٰاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اَللّٰهَ فَعَسىٰ أُولٰئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ اَلْمُهْتَدِينَ (18) أَ جَعَلْتُمْ سِقٰايَةَ اَلْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ لاٰ يَسْتَوُونَ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (19) اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوٰانٍ وَ جَنّٰاتٍ لَهُمْ فِيهٰا نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21) خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً إِنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَكُمْ وَ إِخْوٰانَكُمْ أَوْلِيٰاءَ إِنِ اِسْتَحَبُّوا اَلْكُفْرَ عَلَى اَلْإِيمٰانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (23) قُلْ إِنْ كٰانَ آبٰاؤُكُمْ وَ أَبْنٰاؤُكُمْ وَ إِخْوٰانُكُمْ وَ أَزْوٰاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوٰالٌ اِقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسٰادَهٰا وَ مَسٰاكِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِينَ (24) لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَيْكُمُ اَلْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا وَ عَذَّبَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلْكٰافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اَللّٰهُ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27)

ترجمه

؛نباشد مشركان را كه عمارت كنند مسجدهاى خداى را گواى دهنده بر خود به كفر،ايشان را باطل است كردارهاى ايشان و در دوزخ ايشان هميشه باشند.

ص : 186


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فيه.
2- .آو،آج،بم،آن:يولجه؛ضبط منابع شعرى به صورت:عنها ان تولّجها...
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:براساس.
4- .:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اكثر نسخ،افزوده شد.

[59-پ] (1) آبادانى كند مسجدهاى خداى را آن كس كه ايمان آرد به خداى و به روز بازپسين و به پاى دارد نماز را و بدهد زكات (2)و نترسد مگر از خداى،همانا ايشان باشند از راه يافتگان (3).

؛كردى آب دادن حاجيان و آبادان كردن مسجد حرام چون آن كس كه ايمان آرد به خداى و روز بازپسين و جهاد كند در راه خداى؟راست نباشند به نزديك خداى،و خداى راه ننمايد گروه بيدادكاران را.

[60-ر] ؛آنان كه بگرويدند و هجرت كردند (4)و جهاد كردند در راه خداى به مالها و جانهاشان،بزرگترند به پايه نزديك خداى،و ايشان رستگاران اند.

مژده (5)مى دهد ايشان را خداى ايشان به رحمتى از او و خشنودى و بهشتهايى كه ايشان را در آنجا نعمتى باشد پاينده.

جاويدان باشند در وى هميشه كه خداى به نزديك اوست مزدى بزرگ.

؛اى آنان كه بگرويديد مگيريد (6)پدرانتان را و برادرانتان را دوستان اگر اختيار كنند كفر (7)بر ايمان،و هركه تولاّ كند به ايشان از شما ايشان بيدادكاران اند.

ص : 187


1- .آج،بم،لب+به درستى كه.
2- .آج،لب+را.
3- .آج،لب+راست.
4- .آج:ببريدند از اوطان خود.
5- .آج،لب:مژدگانى.
6- .اساس:مه گيريد؛آج،لب:فرامگيريد.
7- .آج،لب:ناگرويدگان را.

[60-پ] ؛بگو اگر باشد پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و زنانتان و خويشانتان و مالهايى كه اندوخته اى و بازارگانيى كه ترسى از كساد (1)آن و خانه هايى كه پسندى آن را دوست تر (2)به شما از خداى و رسول او،و جهاد در راه او، انتظار كنى (3)تا بيارد خداى فرمانش و خداى راه ننمايد گروه فاسقان را.

؛به درستى يارى كرد شما را خداى در جايهاى بسيار و روز حنين چون تعجب آورد شما را بسياريتان بنگزيرانيد (4)از شما چيزى،و تنگ شد بر شما زمين با فراخيش،پس برگرديدى پشت بداده.

[61-پ] ؛پس فروفرستاد خداى آرامش بر پيغامبرش و بر مؤمنان و بفرستاد لشكرها كه نديدى شما وى را و عذاب كرد آنان را كه كافر شدند،و آن پاداشت كافران است.

پس توبه پذيرد خداى از پس آن بر آنكه خواهد،و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

قوله: مٰا كٰانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسٰاجِدَ اللّٰهِ شٰاهِدِينَ -الآية،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون عبّاس را به اسيرى بگرفتند روز بدر، مسلمانان روى در نهادند و او را ملامت كردن گرفتند به كفر و قطعيت رحم و سخن درشت گفتند (5)و را.عبّاس گفت:چون است كه مَساوى ما مى گويى و محاسن فراموش كرده اى؟اميرالمؤمنين على گفت:چه محاسن است شما را؟گفت:

عمارت مسجد حرام و حجابت كعبه و سقاية الحاجّ و فكّ الاسرى.خداى تعالى اين آيت بفرستاد ردّ بر عبّاس،گفت: مٰا كٰانَ لِلْمُشْرِكِينَ ،نباشد مشركان را كه مساجد

ص : 188


1- .آج،لب:ناروايى.
2- .آج،لب:دوست داشته تر.
3- .آج،لب:پس چشم داريد.
4- .آج،لب:سود ندارد؛بم،مج:بنگريزاند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:گفتن.

خداى را عمارت كنند در آن حال كه ايشان بر خود گواى (1)مى دهند به كفر،يعنى افعالى مى كنند كه دليل كفر ايشان كند تا به منزلت آن باشد كه بر خود گواى داده باشند.و نصب«شاهدين»،بر حال باشد.و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:مسجد اللّه [بر واحد] (2)،على انّ المراد به المسجد الحرام.و باقى قرّاء: مَسٰاجِدَ اللّٰهِ خواندند بر جمع،و آن دو معنى را محتمل بود؛يكى آن كه:جملۀ مساجد باشد بر عموم،و يكى آن كه:مراد مسجد الحرام بود.آنگه هر بقعه اى از او مسجدى كرده است براى شرفش را،و براى آن كه مردم در او از چهار جهت نماز كنند روى به چهار جهت (3)كعبه كرده،و در هيچ مسجد اين نباشد.و مراد از آيت آن است كه:ايشان را نرسد كه خويشتن را از عمّار مسجد خوانند،و ايشان بر كفر اصرار كرده.و قوله: شٰاهِدِينَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ ،در او چند قول گفتند:

يكى آن كه:يفعلون (4)ما يدلّ على كفرهم،و اين قول حسن بصرى است.دگر آن كه سدّى گفت:خود مراد تصريح شهادت و خبر است،چنان كه جهود بگويد (5)كه من جهودم،و ترسا بگويد (6)كه من ترسايم،و ايشان مى گفتند كه:ما مشركيم،و اين صريح گواى (7)باشد بر خود بر كفر.كلبى گفت،معنى آن است كه:گواى (8)مى دهند بر رسول ما-عليه السّلام-به كفر،و چون بر او گواى (9)دهند،بر خود گواى (10)داده باشند،چه او از ايشان بود في قوله: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ... (7)، ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:گواى (12)ايشان بر خود بر كفر،سجدۀ ايشان بود بتان را،با آن كه مى گفتند:بتان مخلوق اند،خداى تعالى گفت: أُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ؛ايشان آنان اند كه اعمالشان باطل است،و مراد نه آن است كه ايشان را عملى بود واقع،آنگه باطل گشت؛بل مراد آن است كه:ايشان را هيچ عمل (8)واقع نبود و ايشان در دوزخ هميشه باشند.ابن السّميفع در شاذّ خواند:انّما يعمر،از اعمار

ص : 189


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو:گواهى.
2- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها افزوده شد.
3- .آو،آج،مل،مج،لب:جانب.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+كنتم تفعلون.
5- .اساس:نگويد؛به قياس نسخۀ مل و اتفاق نسخه ها تصحيح شد؛معنى متن نيز به صورت استفهام انكارى نادرست به نظر نمى آيد. (12-10-9-8-7)) .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
6- .اساس:نگويد؛به قياس نسخۀ مل و اتفاق نسخه ها تصحيح شد؛معنى متن نيز به صورت استفهام انكارى نادرست به نظر نمى آيد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 128.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:عملى.

به ضمّ«يا»و كسر«ميم»،و او را دو معنى باشد،يكى آن كه:يجعلها عامرا،براى آن كه«عمر»هم لازم است و هم متعدّى،و چون عمر لازم انگارد،اعمر از او متعدّى كند قياسا على سائر اخواته.و وجهى دگر آن بود (1):ان (2)يعينوا على عمارتها،كه بر عمارت آن يارى كنند عمارت كنندگان را.

إِنَّمٰا يَعْمُرُ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ ،آنگه به لفظ«انّما»كه اثبات الشّىء و نفى ما عداه باشد[61-پ]،گفت:عمارت مسجدهاى خداى آن كس كند كه به خداى ايمان دارد و نماز به پاى دارد و زكات مال دهد،ايشان همانا از جملۀ راه يافتگان باشند.

عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:«عسى»از خداى واجب باشد،و بعضى دگر گفتند:

براى آن لفظ«عسى»آورد تا تكيه نكنند و بر حذر باشند از معاصى،و از جملۀ عمارت مسجد،تعهّد او باشد (3)به نماز،چه مسجد به نماز جماعت و انبوه نمازكنان آبادان باشد.ابو سعيد خدرى روايت كرد كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:چون بينى كه مرد (4)آمد و شد مسجد[به نماز] (5)به پاى مى دارد،گواهى دهى (6)بر ايمان او و براى آن كه چون خداى-جلّ جلاله-مى گويد: إِنَّمٰا يَعْمُرُ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ -الآية.

أَ جَعَلْتُمْ سِقٰايَةَ الْحٰاجِّ ،مفسّران و اهل سير در سبب نزول اين آيت خلاف كردند؛نعمان بن بشير گفت:من به نزديك منبر رسول-عليه السّلام-نماز مى كردم، مردى مى گفت:من باك ندارم ازآن كه هيچ عمل نكنم پس ازآن كه حاجيان را آب مى دهم (7)،و ديگرى مى گفت:من باك ندارم كه هيچ عمل نكنم (8)پس ازآن كه عمارت خانۀ خداى مى كنم (9)،و ديگرى گفت:جهاد در سبيل خداى از همه فاضل تر است.عمر گفت:بانگ مدارى و خصومت مكنى به نزديك منبر،[رها كنى تا] (10)رسول-عليه السّلام-بيرون آيد،من از او بپرسم تا بگويد كه كدام فاضل تر است از اين

ص : 190


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:آن كه.
2- .آج،لب:اذ؛آن:از.
3- .اساس:به عهد او باشند؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،لب:مردى.
5- .اساس:ندارد،به قياس نسخه آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ده.
7- .مج:دهم.
8- .اساس:كنم؛به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
9- .مج:بكنم.
10- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.

هر سه.چون رسول-عليه السّلام-[از حجره] (1)بيرون آمد،به حكومت پيش او رفتند، خداى تعالى اين آيت فرستاد.

علىّ بن ابى طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:سبب نزول[آيت] (2)آن بود كه عبّاس گفت جماعتى سابقان (3)مهاجر را:اگر شما ما را به اسلام و هجرت سبق (4)بردى،ما شما را سبق (5)برديم به سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام،خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّا عليه (6).

عطيّة العوفي روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:سبب نزول آيت آن بود كه، جماعتى مشركان گفتند:سقاية الحاجّ،حاجيان را آب دادن و عمارت خانۀ كعبه و مسجد الحرام كردن بهتر است از ايمان به خداى و جهاد در راه او،خداى تعالى ردّ برايشان اين آيت بفرستاد و ايشان را همه افتخار آن بود كه اهل حرم بودند و خدمت و عمارت خانه و مسجد كردندى،خداى آيت فرستاد و بازنمود كه:آن سود ندارد بى ايمان به خداى.

ابن سيرين و مرّة الهمدانى گفتند:سبب[نزول آيت] (7)آن بود كه اميرالمؤمنين على،عمّش را-عبّاس را-گفت:چرا هجرت نكنى؟چرا موافقت پسر عمّت (8)نكنى و در صحبت او به مدينه نيايى؟گفت:اين كه من در آنم از سقاية الحاجّ و عمارت مسجد الحرام،بهتر است از هجرت،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

حسن بصرى و شعبى و محمّد بن كعب القرظىّ گفتند:آيت در شأن اميرالمؤمنين على آمد و سبب نزولش آن بود كه:يك روز عبّاس عبد المطّلب و طلحة بن شيبه با يكديگر خلاف كردند،عبّاس گفت:من بهترم كه سقاية الحاجّ به دست من است و حاجيان آب از دست من خورند.طلحة بن شيبه گفت (9):من بهترم كه كليد خانه به دست من است و عمارت آن به من تعلّق دارد و اگر من خواهم،به شب همه شب در خانه كعبه توانم بودن.چون گفتا گفت (10)دراز شد،گفتند:بيايى (11)

ص : 191


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،بم،آن:سبقت.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عليهم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عليهم.
6- .همه نسخه بدلها،بجز مج،لب:برادرت.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها+بل.
10- .آو،بم،مل،آن:گفت و گوى؛مج:گفتاگوى.
11- .مل:بياييد.

تا اوّل كس كه از اين راه برآيد وى را حاكم كنيم و از او بپرسيم.گفتند:روا باشد.

نگه كردند،اميرالمؤمنين على بر آمد،گفتند:اللّه اكبر!به از اين حاكم نيايد ما را.او را دست گرفتند و بنشاندند و قصّه با او بگفتند.او گفت:

أ لا ادلّكما على خير منكما ؛راه نمايم شما را بر كسى كه از شما هر دو بهتر است،گفتند:كيست آن؟ گفت:

من ضرب هامكما بالسّيف حتّى قادكما الى الاسلام، آن كه تيغ از سر شما بازنگرفت تا شما را به اسلام آورد (1).گفتند:همانا از خود كنايت مى كنى؟گفت:

بلى!و چه منع كند مرا ازآن كه اين گويم و من بيرون آن كه صاحب جهاد دين (2)خدايم،به دو قبله با رسول نماز كرده ام مدّتهاى دراز پيش از مردمان ديگر.ايشان را خصومت خود فراموش شد،روى به او كردند و گفتند:خصومت ما با تو افتاد،بياى (3)تا پيش رسول خداى[62-ر]شويم به حكومت،پيش رسول رفتند و گفتند:يا رسول اللّه!اين كودك را بينى كه بر ما تفاخر مى كند!رسول گفت:چگونه؟قصّه با او بگفتند،رسول-عليه السّلام-هيچ نگفت انتظار وحى را،تا كسى نگويد مراعات جانب على كرد.خداى تعالى اين آيت فرستاد: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰايَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ -الآية،حق تعالى گفت: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰايَةَ الْحٰاجِّ ؛كردى سقاية الحاجّ را،و سقاية فعاله باشد،و فعاله،فعلى را گويند كه بسيار بكنند تا صنعت گردد،كالخياطة و الحياكة و الصّياغة (4).و فعاله به فتح،مصدر باشد كالسّماحة و الظّرافة،و مصدر از اين فعل«سقى»بود،يقال:سقيته سقيا،و اين جا براى آن فعاله آورد كه اين كار صاحبش را بمثابت صناعت بود،و گفتند:خود مصدر است، كالرّعاية و الحماية،و ضحّاك در شاذّ خواند:سقاية،به فتح«سين».حق تعالى گفت:آب دادن حاجيان و عمارت خانۀ خداى كردن (5)چون كسى كه ايمان دارد به خداى و پيغامبر و روز بازپسين و جهاد كند در سبيل خداى،و معنى آيت آن است كه:أ جعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كايمان (6)من آمن باللّه على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،چنان كه گويند:السّخاء حاتم و الشّجاعة عمرو،و معنى آن كه:السّخاء،سخاء حاتم و الشّجاعة شجاعة عمرو،قال الشّاعر:

ص : 192


1- .همۀ نسخه بدلها:در آورد.
2- .مج:به دين.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيا.
4- .آو،بم،آن:الصّباغة.
5- .اساس:كرده اى؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج:كمن.

حسبت بغام راحلتي عناقا***و ما هي ويب غيرك بالعناق

اى،صوت (1)عناق،و قال آخر:

لعمرك ما الفتيان ان تنبت اللّحى***و لكنّما الفتيان كلّ فتى ندى

و اين طريقت را ترتيب (2)كرده ايم چند جاى از اين كتاب.و وجهى دگر در آيت آن بود كه:اسم فاعل به جاى آن،مصدر بنهند؛گويند تقدير آن است كه:أ جعلتم ساقى (3)الحاجّ و عامر المسجد الحرام كمن آمن باللّه،آب دهندۀ حاجيان را و عمارت كنندۀ مسجد را چون مؤمنى كرده ايد (4)به خداى و روز قيامت و چون مجاهدى در سبيل خداى،و دليل اين تأويل قرائت عبد اللّه زبير است و ابو وجزة السّعديّ در شاذّ، كه خواندند:أ جعلتم سقاة الحاجّ و عمرة المسجد الحرام،في جمع ساق و عامر.آنگه گفت: لاٰ يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّٰهِ ؛بر (5)خداى راست نباشد. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ؛ و خداى تعالى هدايت ندهد گروه ظالمان را،يعنى الطاف زيادت نكند.و گفتند:

ره بهشت ننمايد.

آنگه وصف كرد آنان را كه اين تفضيل داد ايشان را بر عبّاس و شيبه (6)كه ايشان آنانند كه ايمان دارند و هجرت كرده اند و جهاد كرده اند در ره خداى به جان و به مال،و اگرچه: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،در محلّ رفع است بر ابتدا،و أَعْظَمُ ،خبر اوست و بدان ماند كه اين جمله اى است بيگانه از آن آيت،ممتنع نبود كه مراد هم او باشد، گفت:ايشان به درجه و پايه به نزديك خداى بزرگترند. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰائِزُونَ ؛و ايشان رستگاران و ظفريافتگان اند،و اين جملۀ ديگر است از مبتدا و خبر.و اگر گويند:دو خبر مختلف است از يك مخبر فصل كرده ميان او به«واو»عطف هم روا باشد،و چه منع است ازآن كه گويند:مراد به اين آيت اميرالمؤمنين على است و آنچه به آن از او خبر داد به او لايق[تر] (7)است ازآن كه بجز او،امّا قوله: أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّٰهِ ،ملايم است كه: لاٰ يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّٰهِ .دگر آن كه،رسول-عليه السّلام- گفت:

انّ احبّ النّاس الى اللّه يوم القيامة و ادناهم مجلسا امام عادل ،گفت:

ص : 193


1- .مل:ضربت.
2- .همۀ نسخه بدلها:تربيه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:سقاية.
4- .آج،لب:گرويده اى.
5- .آو،بم،آج،لب:نزد.
6- .آو،بم،آن:ابن شيبه؛آج:اين شيبه.
7- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها افزوده شد.

دوسترين خلقان به نزديك خداى تعالى روز قيامت و نزديكتر به مجلس،امامى عادل باشد،و اين لايق اوست.

و امّا قوله: وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰائِزُونَ .جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد و جز او كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

علىّ و شيعته هم الفائزون ظ؛على و شيعۀ او فايزان و - ظفريافتگان باشند؛نبينى كه آن سيّد را-عليه الصّلاة و السّلام-چون آن ضربت زدند اوّل كلمه از او اين شنيدند كه گفت:

فزت و ربّ الكعبة؛ به خداى كعبه كه ظفر يافتم.

قوله: يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ ؛بشارت مى دهد ايشان را خداى ايشان به رحمتى از او و خشنودى،بشارت چيزى باشد متضمّن نفع و سرور كه اثر آن بر بشره پيدا شود،و«رضوان»،[62-پ]مصدر باشد. وَ جَنّٰاتٍ ؛و بهشتهايى كه ايشان را در آنجا نعيمى مقيم دائم خالد باشد كه آن را انقطاع نبود كه واصفان وصف آن ندانند كردن،فيها ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر؛آن باشد آنجا كه هيچ چشم چنان ديده نباشد و هيچ گوش چنان نشنيده و بر خاطر هيچ بشر چنان نگذشته.

خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ؛در آنجا هميشه باشند.و نصب او بر حال است، أَبَداً ، نصب او بر ظرف است،و فِيهٰا ،ضمير بهشت است. إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ؛ خداى-عزّ و جلّ-به نزديك او مزدى هست بزرگ.و«ابد»در عرف[عرب] (1)كنايت باشد عن الزّمان المستقبل لا الى آخر.و قطّ،عبارت باشد عن الزّمان الماضي لا الى اوّل؛تقول (2):ما فعلت ذلك قطّ،و لا افعل ذلك،ابدا.و تقول (3):لا افعل ذلك ابد الابيد،و جمع الابد:آباد و ابود،و تأبّد المنزل اذا اتى عليه الابد فتوحّش.و الآبدة، الدّاهية الغريبة،و الأوابد الوحش سمّيت بذلك لطول اعمارها.و چنين گفته اند كه:

كس (4)وحش مرده نديده است كه به مرگ خود بمرده باشد الّا به آفتى.آنگه عرب، [لفظ] (5)«ابد»در مدّتى از روزگار استعمال كنند و اگرچه مراد نه هميشه باشد،قال البعيث:

اهاج عليك الشّوق اطلال دمنة***بنا صفة البردين او جانب الهجل (6)

ص : 194


1- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:يقول.
3- .همۀ نسخه بدلها:يقول.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كسى.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:العجل؛به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.

اتى ابد (1)من دون حدثان عهدها***و جرّت عليه كلّ نافجة شمل

و قال صفيّة بنت عبد المطّلب فى جمع الابد:

و خالجت آباد الدّهور عليكم***و اسماء لم تشعر بذلك ايّم

فلو كان زبر مشركا لعذرته***و لكنّ زبرا يزعم النّاس مسلم

و از جملۀ ادلّه بر آنكه«ابد»هميشه نباشد آن است كه:هميشه را جمع نكنند،و دگر مى گويد (2):

تأبّد الرّبع اذا مرّ***عليه قطعة من الدّهر

قال لبيد:

بمنى تأبّد غولها فرجامها***

و قال مزاحم العقيلى:

ا تعرف بالعرين (3)دارا تأبّدت***من الحىّ و استقّت (4)عليها العواصف

امّا خلود،هم بر عموم هميشگى نباشد و او نيز هم عبارت باشد از مدّتى زمان، قال الشّاعر:

الّا رمادا هادما دفعت (5)***عنه الرّياح خوالد سحم

اراد الاثافيّ،و اين ابيات در خالد و ابد براى آن گفته شد تا اگر در آيتى اصحاب وعيد به ظاهر آن تمسّك كنند،معلوم باشد كه ظاهر اين دو لفظ دليل هميشگى نمى كند در كلام عرب.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَكُمْ وَ إِخْوٰانَكُمْ أَوْلِيٰاءَ -الآية،مجاهد گفت:اين آيت متّصل است به آن آيات كه پيش (6)او هست كه در قصۀ عبّاس و طلحة بن شيبه آمد،و آن كه ايشان هجرت نمى كردند.جويبر گفت از ضحّاك،از عبد اللّه عبّاس كه:چون خداى تعالى فرمود مؤمنان را كه هجرت كنى با رسول -عليه السّلام-و از مكّه به مدينه شوى پيش (7)فتح مكّه و ايشان را فرمود كه:به ترك پدران و برادران و خويشان بگويى،چون ايشان كافران اند و بر دين شما نه اند.

ص : 195


1- .اساس:ابدا؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.مل:اربد.
2- .مل+شعر.
3- .آج:بالعزير.
4- .مج:و استنّت.
5- .آج:رفعت.
6- .مل+از.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+از.

مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!اگر ما را تبرّا مى بايد كردن از كافران،پس ما را از پدر و برادر و جملۀ خويشان تبرّا بايد كردن،و مالهاى ما و تجارتهاى ما تباه شود و سراهاى ما ويران شود،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.كلبى گفت:از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه:چون خداى تعالى رسول را و مؤمنان را فرمود كه هجرت كنند و از مكّه با مدينه شوند (1)،مرد بيامدى و زن را و فرزند را و برادر را و خويشان را گفتى كه:

من به مدينه مى روم،اگر با من بيايى و الّا چون من رفته باشم ميان من و شما خويشى نباشد،و اگر پس از اين آنجا آيى من با شما التفاتى نكنم.كس بودى كه رغبت كردى و هجرت كردى،و كس بودى كه گفتى:نيايم،و كس بودى كه در (2)آويختى و گفتى:رها نكنم كه تو بروى،مرد آنجا بازايستادى شفقت بر اهل وعيال و هجرت رها كردى.خداى تعالى اين آيت فرستاد[63-ر].

مقاتل گفت:آيت در آن نه مرد آمد كه مرتد گشتند و از مدينه با مكّه شدند، خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد مؤمنان را كه با ايشان دوستى كنند،گفت:

اى آنان كه ايمان آورده اى و بگرويده اى!پدرانتان را و فرزندانتان را به دوست مگيرى و با ايشان اختلاط و دوستى مكنى،اگر چنان باشد كه ايشان ايمان نيارند و اختيار كفر كنند بر ايمان.

و استحباب،طلب محبّت باشد،و گفته اند:استحبّ،به معنى احبّ است (3)، وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ ؛و هركه از شما با ايشان موالات و دوستى كند و تولاّ كند به ايشان،ظالم باشد.

آنگه گفت ايشان را:بگو اى محمّد كه،اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خويشانتان،و ابو بكر عن عاصم و يعقوب خواندند:«و عشيراتكم»به جمع،و دگر قرّاء بر واحد«عشيرتكم».واو،فعليه باشد به معنى مفاعله از عشره و معاشرة،يعنى همساز او باشد.و گفته اند:عشيره،جماعتى باشند كه مرجع ايشان با يك عقد بود،كعقد العشرة،و العشر واحدة من العشرة،و العشرة؛المعاشرة،و العشير

ص : 196


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+و.
2- .آو،آج،بم،مل+او.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+چنان كه استجاب و اجاب.اساس در اين جا عبارت«و تولاّ كند به ايشان ظالم» را اضافه دارد.كه زايد و مربوط به سطر بعدى است.

الخليط،و العشار النّوق اللّواتى[اتى] (1)على حملها عشرة اشهر (2).و المعشر،الجماعة من النّاس،و جمعه معاشر،و اصل كلمه از جمع است و اجتماع. وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا ؛و مالهايى كه آن را كسب كرده اى.و القرف الكسب،و القرف القشر،و اصل اين است.آنگه مبالغت در كسب را قرف گويند،چنان كه به زبان ما گويند:

فلان كس فلان كار را پوست مى بكند چون مبالغت كند در كردن او آن كار را، و القرفة القشرة و القرف القذف ايضا.و مرجع او هم با قشر بود كه از آن عبارت كنند به آن كه پوستين او مى درد. وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسٰادَهٰا ؛و تجارتى كه از كساد آن ترسى،و كساد خلاف نفاق باشد،و اصل كساد وقوف باشد چنان كه اصل نفاق خروج باشد. وَ مَسٰاكِنُ تَرْضَوْنَهٰا ،جمع مسكن باشد،و آن سراى نشست بود كه شما آن را بپسندى. أَحَبَّ إِلَيْكُمْ ،نصب او بر خبر«كان»است و جمله تا اين جا تمام است،يعنى اگر اين چيزها كه بر شمرد از خويشان و مال و تجارت و خانه به نزديك شما دوست تر است از خداى و رسول و جهاد كردن و غزات در راه دين او، فَتَرَبَّصُوا ؛ توقف كنى و انتظار.و«فا»،براى جزاى شرط آمد كه جزاى شرط چون به امر بازآيد از«فا»چاره نباشد. حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ ؛تا خداى تعالى كارى كه خواهد كردن بكند.مجاهد گفت:مراد بِأَمْرِهِ ،اين جا فتح مكّه است،و حسن بصرى گفت:مراد عقوبتى است عاجل يا آجل،و اين امر اين جا لا محال فعل است.قول نيست،و آن كه مراد مى شناسد از او بى قراين دليل كند بر آنكه اين لفظ حقيقت است در فعل چنان كه در قول.و چون درست شد كه حقيقت به ظاهر استعمال دانند،اين لفظ در فعل مستعمل (3)و شايع تر است ازآن كه در قول در قرآن و اشعار و كلام عرب. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفٰاسِقِينَ ؛و خداى تعالى راه ننمايد به بهشت به دليل آن كه ايشان را به ايمان راه نموده است،فى قوله: وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ (4).

قوله: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ ،آنگه حق تعالى در تذكير نعمت خود گرفت بر ايشان،گفت:و خداى تعالى شما را نصرت كرد و يارى داد در بسيار

ص : 197


1- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها افزوده شد.
2- .اساس:اسهم؛به قياس با نسخۀ آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+تر.
4- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 17.

جايها. وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ ،و نصب او بر فعلى مقدّر باشد كه فعل حاصل بر او دليل است،و التّقدير:و نصركم ايضا يوم حنين.و روا بود كه محذوف،اذكروا باشد،يعنى ياد كنى روز حنين-و آن نام وادى است ميان مكّه و طايف-و اين قول قتاده است،و عروة بن الزّبير گفت:وادى است در پهلوى ذى المجاز،و براى آن صرف كرد آن را كه نام وادى است ميان مكّه و طايف،و اگر تأويل كنند على البقعة تا علميّت و تأنيث در او باشد صرف نبايد كردن آن را چنان كه شاعر گفت:

نصروا نبيّهم و شدّوا ازره***بحنين يوم تواكل الابطال

[63-پ]و قصّۀ حنين،على ما ذكره المفسّرون-چنان كه مفسّران گفتند-به الفاظ مختلف و معانى متّفق آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-فتح مكّه بكرد در ماه رمضان-چند روز از او مانده-آنگه از مكّه بيرون آمد و روى به حنين نهاد براى قتال هوازن.قتاده گفت:آن روز دوازده هزار مرد با رسول بودند از مهاجر و انصار و دو هزار مرد از جملۀ طلقاء (1).مقاتل گفت:يازده هزار و پانصد بودند.كلبى گفت:ده هزار بودند و از آن بيشتر،جمع كه آن روز بود هرگز نبود،و مشركان چهار هزار مرد بودند از هوازن و ثقيف-و رئيس هوازن مالك بن عوف النّصرى بود،و رئيس ثقيف كنانة بن عبد يا ليل بن عمرو بن عمرو الثّقفى-چون به يكديگر رسيدند،ابو بكر گفت:

چون جمع لشكر رسول چنان ديد (2)،گفت:لن نغلب اليوم من قلّة؛ما را امروز غلبه نكنند از اندكى.و گفتند:اين سخن رسول-عليه و آله السّلام-گفت،و گفتند:مردى گفت نام او سلمة بن سلامة (3).گويند:چون رسول-عليه و آله السّلام-اين بشنيد خوش نيامد او را،و ذلك قوله: وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً .آنگه كارزار (4)درآويختند.مسلمانان بر مشركان زدند و ايشان را ببردند (5)و پراگنده كردند و به غنيمت مشغول شدند،مشركان گفتند يكديگر را:اى (6)حماة السّوء؛اى حمايت داران بد كجا مى روى و زنان در دست ايشان رها مى كنى؟رجعت كردند و بازآمدند -و قوم به غنيمت مشغول بودند مستعدّ نبودند-بر مسلمانان زدند و ايشان را آمدند-و قوم به غنيمت مشغول بودند مستعدّ نبودند-بر مسلمانان زدند و ايشان را

ص : 198


1- .آو،آج،بم،لب:طالقان.
2- .آو،آج،بم،لب:ديدند.
3- .آو،آج،بم،لب:سلام.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:به كارزار.
5- .مل+و هزيمت.
6- .همۀ نسخه بدلها:يا.

ببردند.قتاده گفت:سبب هزيمت از طلقاء (1)بود.كلبى گفت:آن روز با پيغامبر سيصد[مرد] (2)بيش نماندند،باقى به هزيمت شدند.بيشتر راويان روايت كردند كه:

جملۀ لشكر هزيمت شدند و با رسول-عليه السّلام-كس نماند الّا ده كس،نه از بنى هاشم و دهم ايشان أيمن بن أمّ أيمن-مردى انصارى-او را بكشتند و آن نه مرد ملازمت كردند با رسول-عليه السّلام-آنگه كه جماعتى به نزديك او آمدند و آن نه مرد كه با رسول-عليه السّلام-بايستادند از بنى هاشم،اميرالمؤمنين على بود در پيش رسول و عبّاس بن عبد المطّلب[بر راست رسول بود و فضل بن العبّاس بر چپش بود و ابو سفيان بن الحارث بن عبد المطّلب] (3)از پس پشتش بود و نوفل بن الحارث بود و ربيعة بن الحارث و عبد اللّه بن الزّبير بن عبد المطّلب،و عتبه و معتّب-پسران ابو لهب-اين نه مرد پيرامون رسول بودند گرد او در آمده و ديگران جمله گريخته بودند،و در اين معنى مالك بن عبادة العانقى (4)گويد اين روز:

لم يواس النّبىّ غير بني ها***شم عند السّيوف يوم حنين

هرب النّاس غير تسعة (5)رهط***فهم يهتفون بالنّاس أين

ثمّ قاموا مع النّبيّ على المو***ت فأتوا زينا لنا غير شين

و ثوى امين الامين (6)من القو***م شهيدا فاعتاض قرّة عين

و عبّاس بن عبد المطّلب-رحمة اللّه عليه-گفت هم در اين مقام:

نصرنا رسول اللّه فى الحرب تسعة***و قد فرّ من قد فرّ منه فاقشعوا

و قولي اذا ما الفضل كرّ بسيفه (7)***على القوم اخرى يا بنىّ فترجع (8)

و عاشرنا لاقى الحمام بنفسه***لما ناله فى اللّه لا يتوجّع (9)

يعنى ايمن بن امّ ايمن.

چون رسول-عليه السّلام-ديد كه قوم هزيمت شدند،عبّاس را گفت:آوازى در اينان ده،و عبّاس مردى جهورىّ بلندآواز بود.و از بلندى آواز او آن بود كه روايت

ص : 199


1- .آو،آج،بم،لب:طالقان.
2- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخ افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخ افزوده شد.
4- .آو،آج،بم:العالقى؛مل،مج،لب:العاتقى.
5- .مل+من.
6- .آو،آج،بم:ذا الايمن.
7- .اساس:بنفسه؛به قياس با نسخۀ آو و اكثر نسخ تصحيح شد.
8- .مج:فيرجع.
9- .اساس:تتوجّع؛به قياس با نسخه آو،و اتّفاق.ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كردند،روزى در مكّه غارتى بود عبّاس آواز برداشت گفت:وا صباحاه!هيچ (1)آبستن نبود كه آواز او بشنيد و الّا (2)كودك بينداخت.عبّاس (3)ندا كرد با رفع صوت:يا اهل بيعة الشّجرة!يا اصحاب سورة البقرة،الى اين تفرّون اذكروا العهد الّذي عاهدكم عليه رسول اللّه،گفت:يا اهل بيعة شجره و اى اصحاب سورة البقره كجا مى گريزى؟ [64-ر]،[ياد كنى] (4)آن عهد كه رسول خداى با شما كرد.و اين هزيمت در شب بود و رسول-عليه السّلام-در ميان وادى بود و مشركان از شعاب و جنبات و مضايق وادى كمين بگشاده بودند و به تيغ و نيزه و تير و عمود به دنبال مسلمانان در نهاده و مى زدند و مى كشتند و مى فگندند.رسول-عليه السّلام-در آن شب تاريك به نيمۀ روى بازنگريد چندانى نور از روى او بتافت كه همۀ وادى روشن شد،پنداشتى ماه برآمد در شب بدر و[به] (5)آوازى بلند مسلمانان را گفت:

اين ما عاهدتم اللّه عليه ؛كجا شد آن عهد كه با خداى كردى (6)!همه قوم را اين حديث بشنوانيد،هيچ كس نبود كه آواز رسول بشنيد و او روى در هزيمت نهاده بود،الّا روى بازپس كرد و با دشمن در كارزار آمد (7).

راوى خبر گويد:مردى مى آمد از هوازن بر شترى سرخ موى نشسته و رايتى سياه به دست گرفته بر سر نيزه اى دراز كرده در پيش قوم ايستاده،چون ظفرى يافتى از مسلمانى (8)و فرصتى،به سر او در افتادى (9)و بزدى (10)و بكشتى و بيفگندى،و چون فرصت نيافتى رايت بيفراشتى و جماعتى در دنبال او فتادندى و به قفاى هزيمتيان مى رفتندى،و او را اين بيت مى گفت:

انا ابو جرول لا براح***حتّى نبيح القوم او نباح

اميرالمؤمنين (11)-عليه السّلام-آهنگ او كرد به دنبال او برسيد ضربتى زد او را بر

ص : 200


1- .مل+زنى.
2- .مل:در حال.
3- .مل+چون رسول-عليه السّلام-فرموده بود.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،لب+خداى تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ايستاد.
8- .آو،آج،بم:بر مسلمانان؛لب:از مسلمانان.
9- .آو،آج،بم،لب:در شدى.
10- .آو،آج،بم+او را.
11- .آج،مل،لب+على.

شتر آمد شتر بيفتاد و مرد بر زمين آمد،تيغى زد او را و به دوزخ رسانيد او را،آنگه گفت-عليه السّلام:

قد علم القوم لدى الصّباح***انّي في الهيجاء ذو نصاح

سبب هزيمت مشركان به كشتن ابو جرول بود و مسلمانان با هم افتادند وصف بركشيدند و روى به دشمن كردند،و رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّهمّ انّك [ا] (1)ذقت اوّل قريش نكالا فأذق آخرهم نوالا ،بار خدايا اوّل قريش را نكال چشانيدى آخرشان را نوال و عطا بچشان.

زهرى گفت،چنين رسيد به من كه شيبة بن عثمان گفت:در آن وقت كه رسول -عليه السّلام-تنها بازماندى و تنى چند با او بودند،من خواستم كه او را بكشم به عوض بردارم طلحة بن عثمان و پدرم عثمان بن طلحه-كه ايشان را در احد على كشته بود.حق تعالى رسول را از اين خبر داد،برگرديد و روى با من كرد و دست بر سينۀ من نهاد و مرا گفت:

يا شيبة اعيذك باللّه ممّا هممت به؛ پناه با خداى مى دهم از آنچه همّت كردى،به آن،گفت:مرا دست به لرزه افتاد و دانستم كه خداى تعالى او را اطّلاع داد بر سرّ دل من.در روى رسول نگريدم،به چشم من چنان آمد كه پنداشتم از جان و چشمم دوست تر است،گفتم:اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه و ان اللّه قد اطلعك على ما في نفسي.

محمّد بن اسحاق گفت،من براء بن عازب را پرسيدم،گفتم:روز حنين رسول -عليه السّلام-به هزيمت برفت؟گفت:لا و اللّه،كه رسول-عليه السّلام-هرگز به هزيمت نرفت و لكن (2)قوم به هزيمت شدند و عبّاس آواز در ايشان داد و بازآمدند و كارزار در پيوستند از سرى (3).رسول-عليه السّلام-در ركاب بر پاى خاست و گفت:

الآن حمى الوطيس؛ اكنون تنور گرم شد يعنى كارزار،و گفت آنگه:

انا النّبىّ لا كذب (4)***انا ابن عبد المطّلب

و پارۀ خاك و ريك برگرفت و در روى مشركان انداخت و گفت:

شاهت الوجوه؛ زشت باد اين رويها،هزيمت گرفتند و حدّتشان كند شد و شوكتشان بشكست.

يزيد بن عامر گفت:من در جملۀ مشركان بودم،پنداشتى كه هيچ كس از ما

ص : 201


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+چون.
3- .آو،آج،بم،لب:از سر؛مل:از شترى.
4- .اساس:اكذب؛به قياس نسخۀ آو تصحيح شد.

نماند و الّا از آن خاكى كه رسول بينداخت پاره اى به چشم او رسيد و پنداشتى كور شد.

سعيد جبير گفت:اين روز خداى تعالى پنج هزار فريشته را به مدد فرستاد.حسن گفت:هشت هزار بودند.عطا گفت:شانزده هزار بودند.سعيد بن المسيّب گفت:

يكى از جملۀ مشركان مرا حكايت كرد كه،روز حنين چون ما را ملاقات افتاد [64-پ]با مسلمانان،بر ايشان زديم و ايشان را پراگنده مى كرديم تا به نزديك خداوند شتر سپيد رسيديم يعنى رسول-عليه السّلام.پيرامون او مردانى را ديديم نكوروى، سپيد جامه.چون ما را ديدند گفتند:

شاهت الوجوه، و به دنبال ما در نهادند (1)و ما را هزيمت كردند.

راوى خبر گويد كه مردى از جملۀ ايشان مرا گفت:آن مردان نكوروى سپيد جامه بر اسپان ابلق كه با ما كارزار مى كردند كجا رفتند ما (2)به دست ايشان كشته شديم.من رسول را گفتم:يا رسول اللّه!ما ايشان را نديديم كه (3)بودند؟گفت:

فريشتگان بودند،و ذلك قوله: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا .

راوى خبر گويد:چون اميرالمؤمنين جرول (4)را بكشت و كافران دل شكسته شدند،در گرفت و مى كشت تا چهل مرد را بكشت.ازآنجا مشركان هزيمت شدند و مسلمانان تيغ در نهادند و از مشركان مى كشتند تا روز نيك برآمد.منادى رسول -عليه السّلام-ندا كرد كه رسول-عليه السّلام-مى فرمايد كه:اسيران را مكشى.مردم دست بداشتند.و در ايّام فتح مكّه،بنى هذيل مردى را به جاسوسى فرستادند او را ابن الاكوع گفتند،او را روز حنين[اسير] (5)گرفتند.عمر خطّاب بگذشت او را ديد، انصارى را گفت:دانى تا اين كيست؟اين،آن است كه ايّام فتح جاسوس بود بر ما، بكش اين دشمن خداى را انصارى او را بكشت.رسول را از آن خشم آمد و گفت:

نشنيدى منادى من كه ندا مى كرد هيچ اسير را مكشى؟مردى ديگر را بكشتند نام او جميل بن معمر،رسول كس فرستاد و گفت:نه من گفته ام كه اسيران را مكشى؟ چرا كشتى اين اسيران را؟[گفتند:] (6)ما به قول عمر كشتيم و از آن عذر خواستند و

ص : 202


1- .آو،آج،بم:در افتادند.
2- .اساس:تا؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
3- .مل+ايشان.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو جرول.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

مشركان ازآنجا بگريختند و به اوطاس آمدند.رسول-عليه السّلام-مردى را نامزد كرد از اشعريان نام او ابو عامر گفتند،و لشكرى به او داد تا برفت و ايشان را بپراگند و اميرشان بگريخت (1)و ازآنجا اسير بسيار آوردند،و اين مرد را كه ابو عامر نام بود بكشتند و امير مشركان كه مالك بن عوف النّصرى بود به طايف گريخت و آنجا در حصن شد.رسول-عليه السّلام-براثر ايشان به طايف شد و طايف را حصار داد (2)و شوّال تا سر (3)كارزار كرد.چون ذوالقعده درآمد كه ماه حرام بود بازايستاد،ازآنجا بازگرديد و به منزلى آمد كه آن را جعرانه گويند،و آنجا احرام گرفت به عمره.و سبى و مال و غنايم حنين و اوطاس قسمت كرد و نصيبى تمام داد مؤلّفة قلوبهم را، چون ابو سفيان حرب را و عكرمه ابو جهل را و صفوان اميّه را و حارث بن هشام را و سهيل بن عمرو را و زهير بن (4)اميّه را و عبد اللّه بن ابى اميّه را و معاوية بن ابى سفيان را و هشام بن المغيره را و اقرع بن حابس را و عيينة بن حصن (5)را،و امثال اينان را هريكى را از پنجاه شتر تا صد بداد و انصاريان را نصيبى اندك داد از چهار و پنج و مانند اين.انصاريان را سخت آمد و در آن گفتى (6)بكردند،يكى گفت:ايمن شد در ماش هيچ روى نمى يابد،و يكى گفت:غنيمت به قوم خود داد همه و ما را محروم كرد،و يكى گفت:تيغ ما زديم (7)،غنيمت كافران بردند،و عبّاس بن مرداس السّلميّ در اين معنى گفت:

أ تجعل نهبي و نهب العبيد***بين عيينة و الاقرع

فما كان حصن و لا حابس***يفوقان مرداس (8)في مجمع

و ما كنت دون امرئ منهما***و من تضع اليوم لا يرفع

اين حديث به رسول-عليه السّلام-رسيد،بفرمود تا ندا كردند كه:رسول -عليه السّلام-مى فرمايد تا انصاريان مجتمع شوند و جايى بنشينند و كسى ديگر با ايشان نباشد كه از ايشان نبود.ايشان مجتمع شدند و بنشستند و رسول-عليه السّلام-

ص : 203


1- .آو،آج،بم:اميرانشان بگريختند.
2- .آج،لب:كرد.
3- .مل:تمامت؛مج:تا به سر؛آو،آج،بم،لب+ماه.
4- .لب+ابى.
5- .اساس:حصين؛به قياس نسخه آو و ضبط اكثر نسخ تصحيح شد.
6- .مل:گفتگوى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+و.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:جدّى،با توجه به ضبط همين بيت در ص 276 همين مجلّد و ديگر منابع تصحيح شد.

بيامد و على با او بود تا در ميان ايشان بنشست.آنگه گفت:شما را چيزى بپرسم جواب دهى مرا؟گفتند:بگو اى رسول اللّه!گفت:نه شما ضالّ بودى،خداى تعالى شما را به من هدايت داد؟گفتند:بلى و للّه المنّة و لرسوله.گفت:نه شما بر كنارۀ دوزخ[65-ر]بودى،خداى تعالى شما را به من برهانيد؟گفتند:بلى و للّه المنّة و لرسوله.گفت:نه شما اندك بودى،خداى تعالى شما را به من بسيار بكرد؟گفتند بلى و للّه المنّة و لرسوله.گفت:نه شما دشمنان يكديگر بودى،خداى تعالى ميان دلهاى شما الفت داد به من؟گفتند:بلى و للّه المنّة و لرسوله.آنگه خاموش شد ساعتى، آنگه گفت:جواب بدهى مرا به آنچه نزديك شماست.گفتند:جواب داديم به آنچه دانستيم و سپاس دارى كرديم و گفتيم كه:منّت و فضل خداى راست و آنگه تو را رسول-عليه السّلام-گفت:اگر خواهى تا جواب دهى توانى گفتن:و انت قد كنت جئتنا طريدا فآويناك و كنت خائفا فامّنّاك و مكذّبا فصدّقناك؛و تو نيز به ما آمدى و قوم تو،تو را برانده بودند ما تو را با خود گرفتيم و خائف بودى،ما ايمنت كرديم،و تو را دروغزن داشتند ما تو را به راست (1)داشتيم.انصاريان كه اين بشنيدند،دست در گريه و زارى بردند و برخاستند و دست و پاى رسول (2)بوسه دادند و گفتند:اى رسول اللّه!تن و جان ما فداى تو باد و هر مال كه ما را هست به حكم تو است!اگر خواهى بر قوم خود تفرقه كن؛و جوانان ما كه اين سخن گفتند،براى آن گفتند كه پنداشتند كه آن را براى وضع قدر ايشان است،اكنون عذر مى خواهند و استغفار مى كنند،براى ايشان استغفار كن.رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّهمّ اغفر للانصار و لابناء الانصار و لابناء ابناء الانصار؛ يا رب بيامرز انصاريان را و فرزندان ايشان را و فرزندزادگان ايشان (3)را

يا معشر الانصار أ ما ترضون ان ينصرف النّاس بالشّاء و النّعم[و] (4)ترجعون انتم و في سهمكم رسول اللّه ؛راضى نباشى كه مردمان برگردند و نصيب ايشان گوسپند و شتر بود و در نصيب شما رسول خداى باشد گفتند:بلى!رضينا باللّه و عنه و برسوله و عنه؛ما به خداى و پيغامبر راضى ايم و از خداى و پيغامبر راضى ايم.رسول گفت:

الانصار كرشي و عيبتي لو سلك النّاس واديا و سلك الانصار شعبا لسلكت شعب الانصار ؛انصاريان صاحب سرّ من اند و

ص : 204


1- .آو،آج،بم،لب+گويى.
2- .آو،آج،بم،لب:او را.
3- .آو،آج،بم،لب:فرزندان انصار.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

خواصّ من اند و اگر مردمان به يك وادى فروشوند و انصار به راهى فروشوند من به راه انصار فروشوم.آنگه عبّاس مرداس را پيش خواند و گفت تو گفته اى:

أ تجعل نهبي و نهب العبيد بين الاقرع و عيينة ابو بكر گفت:يا رسول اللّه!بابى انت و امّى لست بشاعر؛مادر و پدر من فداى تو باد شاعر نه اى،او نه چنين گفته است،گفت:چگونه گفته است؟گفت:

بين عيينة و الاقرع***

آنگه على را گفت:

يا عليّ قم فاقطع لسانه ؛برخيز و زبان اين ببر.عبّاس گفت:و اللّه كه اين كلمه بر من سخت تر آمد كه آن روز كه دشمنان ما پس (1)ما آمدند در سراى ما على دست من گرفت و مرا ببرد،و اگر من دانستمى كه كسى باشد كه مرا از او بستاند فرياد خواستمى از او،و لكن دانستم كه كسى نباشد كه پاى در پيش او نهد.چون مرا پاره اى ببرد من گفتم:يا على!زبان مرا بخواهى بريدن؟گفت:مرا آنچه فرموده اند در حقّ تو بخواهم كردن و هر ساعت كه مرا بيشتر بردى من گفتمى:يا على!زبان من بخواهى بريدن؟او جواب دادى كه:آنچه مرا گفته اند در حقّ تو بخواهم كردن.مرا آورد تا به نزديك شتر غنيمت،آنگه مرا گفت:

رسول (2)تو را چند (3)فرموده است از شتر؟من گفتم:چهار،گفت:اكنون برو از چهار تا به صد (4)به شمار كه تو راست.من گفتم:يا على!رسول خداى به زبان بريد من اين خواست؟گفت:آرى!گفتم:بابي انتم و امّي ما اكرمكم و اعلمكم و احلمكم (5)؛ پدر و مادر من فداى شما باد،چه كريمى و حليمى (6)و عالمى!آنگه گفتم:مرا مشورت كن تا چه صواب باشد مرا؟گفت:صواب در آن باشد كه چون رسول -عليه السّلام-تو را جهار داد و از اهل چهار (7)كرد،تو نيز چهار بستانى و از اهل آن باشى،يعنى انصاريان را چندين داد و مهاجر را هم مثل اين داد.

زهرى گفت كه،سعيد بن المسيّب گفت:اين روز شش هزار برده بياوردند.

ص : 205


1- .همۀ نسخه بدلها:به سر.
2- .مل+عليه السلام مرا فرموده كه از شتران من چهار به تو دهم.رسول-عليه السّلام-چهار گفت،اكنون برو...
3- .اساس:چه؛به قياس آو،و اكثر نسخ تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:پانصد.
5- .آو،آج،بم:احكمكم.
6- .آو،آج،بم:حكيمى.
7- .مل،مج:جهاد.

انس گفت رسول-عليه السّلام-گفت:[65-پ] هركس كه برده اى دارد كه آبستن است با او نزديكى نكند،و هرچه آبستن نيست خويشتن از او دور دارد تا آنگه كه استبرا كند او را به حيضى،آنگه جماعتى از هوازن بيامدند و به طوع اسلام (1)آوردند و گفتند:يا رسول اللّه!تو بهتر و كريم تر هرچه در جهانى و زنان و فرزندان ما و مالهاى ما برگرفتى و بياوردى و ما امروز مسلمانيم (2)،بفرماى تا با ما دهند.رسول -عليه السّلام-گفت:آن غنيمت است،و لكن از طريق مسامحت زنان و فرزندان خواهى كه با شما دهم يا مال؟گفتند:يا رسول اللّه!ما برحسب (3)نگزينيم،بفرماى تا زنان و فرزندان ما را با ما دهند.رسول-عليه السّلام-گفت:هرچه در نصيب من افتاد و نصيب اهل البيت من،و جملۀ بنى هاشم،من با ايشان دادم،كيست كه مرا موافقت كند؟جمله گفتند:ما موافقت كنيم،و هرچه در دست ايشان بود از زنان و فرزندان ايشان همه باز جاى دادند.رسول-عليه السّلام-گفت:اين قرض است بر من تا جاى ديگر غنيمتى افتد،من آن را عوض بدهم و هركه نخواهد كه رها كند حقّ خويش،از هر زنى پنجاه اشتر فدا بستاند.گفتند:يا رسول اللّه!ما راضى شديم و فدا نخواهيم.رسول-عليه السّلام-مرد را بفرستاد (4)تا به در خيمه ها بگرديد و اين بگفت و از همه رضا بستد،و همه رد كردند مگر صفوان بن اميّة كه او زنى داشت و آن زن از او بار داشت،به علّت حمل با ايشان نداد.راوى خبر گويد كه:چون رسول -عليه السّلام-غنايم چنين ببخشيد،مردى بيامد دراز،گندم گون،پشت دوتا بكرده، بر روى و پيشانى او اثر سجده بود،گفت:بديدم كه چه كردى به اين غنايم؟گفت:

چه كردم؟گفت:عدل نكردى (5).رسول را خشم آمد،گفت:ويلك!چون عدل به نزديك من نبود،به نزديك كه بود!مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!دستور باش تا گردنش بزنيم (6)،گفت:

دعوه فانّه سيكون له اتباع يمرقون من الدّين كما يمرق السّهم من الرّميّة يقتلهم اللّه على يد احبّ الخلق اليه، گفت:رها كنى كه باشد كه او را اتباعى باشند كه از دين بيرون شوند چنان كه تير از نشانه بشود،و خداى تعالى ايشان

ص : 206


1- .آج،لب:ايمان.
2- .آو،آج،بم،لب:مسلمانانيم.
3- .همۀ نسخه بدلها:هيچ.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مرد بفرستاد.
5- .اساس:كردى؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخ تصحيح شد،اساس نيز به صورت استفهام انكارى بدور از معنى نيست.
6- .مل+رسول عليه السّلام.

را بر دست مردى بكشد كه از همۀ خلقان او را دوست تر دارد (1)،بر دست اميرالمؤمنين على كشته شد در نهروان در جملۀ خوارج،قوله: إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ ،يقال:

اعجبه كذا اذا (2)اسرّه؛تعجّب او را (3)فلان چيز[يعنى] (4)چنان خرّم شد به او كه متعجب شد از او و عجب آمد او را از آن،يعنى شما به بسيارى خود بنازيدى و عجب كردى و بزرگ آمد شما را بسيارى شما[آنگه حق تعالى خواست كه با ايشان نمايد كه كثرت از ايشان غنا نكند،فتح] (5)و ظفر ايشان[را] (6)نه به كثرت بود،و انّما خداى تعالى دهد،گفت: فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً ؛و آن كثرت از شما هيچ كفايتى نكرد و سود نداشت،يقال:هذا الامر لا يغني عنك شيئا،اى لا ينفعك شيئا، قال اللّه تعالى: مٰا أَغْنىٰ عَنِّي مٰالِيَهْ (7)،و قال تعالى: إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً (8).

وَ ضٰاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ،«ما»مصدرى است،و«با»بمعنى مع، اى مع رحبها؛و زمين بر شما تنگ شد با فراخيش. ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ؛و آنگه پشت بدادى،و مفعول از كلام محذوف است،كأنّه قال:ولّيتم أدباركم،و لكن بيفگند براى آن كه«مدبرين»خواست گفت (9)،و نصب«مدبرين»بر حال است.

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ؛پس خداى تعالى سكينه بر ايشان فروفرستاد،يعنى پس ازآن كه به هزيمت برفتند و رسول را تنها رها كردند، خداى تعالى سكينه،يعنى رحمتى كه ايشان به آن ساكن شدند و ثبات قدم يافتند.

و گفتند:مراد طمأنينه و ساكنى است و امنى است از خوف.حسن گفت:سكينه، وقار باشد،قال الشّاعر:

للّه قبر غالها ما ذا يجن ***ن لقد أجنّ سكينة و وقارا

و خداى تعالى اين سكينه و وقار بگفت كه بر رسول فروفرستادم و بر مؤمنان،و اگر حمل كنند برآن جماعت اندك كه به هزيمت نرفتند و از خدمت رسول جدا نشدند بعيد نباشد. وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا [66-ر]؛و فروفرستاد لشكرهايى كه شما

ص : 207


1- .مل+عاقبت.
2- .اساس:اذ؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم:تعجّب آورد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 28.
8- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 19.
9- .همۀ نسخه بدلها:گفتن.

نديدى ايشان را.و«جند»،لشكر گرد كرده باشد،و«اجناد»،جمع قليلش باشد،و «جنود»جمع كثيرش.

جبّائى گفت:روز حنين فريشتگان به مدد تشجيع و تقويت دل آمدند،و كارزار نكردند الّا روز بدر. وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا ؛و عذاب كرد كافران را به قتل و اسر و سلب اموال و إذلال و صغار.آنگه گفت:اين جمله جزا و پاداشت كافران باشد.

ثُمَّ يَتُوبُ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ ؛پس خداى تعالى توبه بپذيرد بر آنكه خواهد از جملۀ مؤمنان تائبان.

در اين دو قول گفتند،يكى آن كه:مراد آن است كه،توبۀ مؤمنان بپذيرفت (1)ازآن كه رسول را رها كردند و بگريختند،و ما بيان كرديم كه فرار از زحف،معصيت باشد،از او توبه كردن واجب باشد.و قولى دگر آن است كه:توبه از (2)كافران بپذيرفت (3)كه از كفر توبه كردند پس از كارزار حنين،و اين كه گفت: عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ ،دليل آن مى كند كه قبول توبه بر خداى تعالى واجب نيست،چه آنچه واجب بود موقوف نبود بر مشيّت،چنان كه ثواب بر طاعت و اعواض آلام در هيچ جاى موقوف نيست بر مشيّت ازآنجا كه واجب است. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛و خداى (4)آمرزنده و بخشاينده است،و ذكر غفور و رحيم،عند قبول توبه هم به دليل آن باشد كه قبول توبه بر خداى واجب نباشد،بل به آن متفضّل است.

[قوله تعالى] (5):

سوره التوبة (9): آیات 28 تا 37

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاٰ يَقْرَبُوا اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شٰاءَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28) قٰاتِلُوا اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لاٰ يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاٰ يَدِينُونَ دِينَ اَلْحَقِّ مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا اَلْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (29) وَ قٰالَتِ اَلْيَهُودُ عُزَيْرٌ اِبْنُ اَللّٰهِ وَ قٰالَتِ اَلنَّصٰارىٰ اَلْمَسِيحُ اِبْنُ اَللّٰهِ ذٰلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ يُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قٰاتَلَهُمُ اَللّٰهُ أَنّٰى يُؤْفَكُونَ (30) اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسِيحَ اِبْنَ مَرْيَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (31) يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ يَأْبَى اَللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكٰافِرُونَ (32) هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ اَلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ (33) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلْأَحْبٰارِ وَ اَلرُّهْبٰانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ اَلنّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ يَكْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمىٰ عَلَيْهٰا فِي نٰارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوىٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هٰذٰا مٰا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35) إِنَّ عِدَّةَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّٰهِ اِثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ يَوْمَ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ فَلاٰ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قٰاتِلُوا اَلْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا اَلنَّسِيءُ زِيٰادَةٌ فِي اَلْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عٰاماً لِيُوٰاطِؤُا عِدَّةَ مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ فَيُحِلُّوا مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكٰافِرِينَ (37)

ترجمه

؛اى آنان كه بگرويده اى به درستى كه مشركان پليداند.

نزديك مه آيند (6)به مسجد حرام پس از سه سال ايشان اين سال،و اگر مى ترسيد شما از درويشى،پس زود بود كه بى نياز كند شما را خداى تعالى از فضل خويش اگر خواهد،به درستى كه خداى-عزّ و جلّ-داناست و با حكمت (7).

ص : 208


1- .مج:بپذيرفت.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آن.
3- .آو،بم،مل،مج:بپذيرفت.
4- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آج،لب:نزديكى نكنيد.
7- .آو،بم،مج:محكم كار؛آج،لب:درست كار درست گفتار.

[66-پ] ؛كارزار كنيد با آنان كه بنگرويده اند به خداى تعالى و نه به روز واپسين،و حرام ندارند آنچه حرام كرد خداى و پيغامبرش،و دين ندارند دين حق و راستى ازآن كه (1)دادندشان كتاب تورات تا بدهند گزيت از دست،و ايشان در آن حال خواران (2)باشند.

؛و گفتند جهودان كه،عزيز پسر خداست،و گفتند ترسايان (3):عيسى بن مريم پسر خداى است،آن گفتار ايشان است به دهنهاى ايشان مانندگى مى كنند گفتار آنان كه كافر شدند از پيش،بكشاد ايشان را خداى كه از كجا مصروف مى شوند از حق (4).

[67-ر] ؛گرفتند عالمشان (5)را و زاهدشان (6)را خدايان بجز (7)خداى و عيسى پسر مريم را و نفرمودند ايشان را مگر تا بپرستند خداى را يكى،نيست خداى مگر او پاك است او از آنچه بت را همباز (8)او مى گويند (9).

؛مى خواهند كه بنشانند (10)نور خداى به دهنهاى ايشان و ابا مى كند خداى تعالى مگرآنكه تمام گرداند نورش را و اگر كراهيت دارند كافران.

؛اوست آن كه بفرستاد پيغامبر خويش را-عليه السّلام-به راه راست و دين راست تا غلبه دهد او را بر دينها همه و اگرچه نخواهند مشركان.

ص : 209


1- .همۀ نسخه بدلها:از آنان كه.
2- .آو،بم،مج:ذليل؛آج،لب:بر صفت خوارى.
3- .اساس:ترساان ترسايان.
4- .اساس:كه چگونه دروغ مى گويند ايشان؛با توجه به ترجمۀ نسخۀ آج،تصحيح شد؛آو،بم:دروغ مى گردانند.
5- .آو،بم،مج:عالمانشان.
6- .آو،بم،مج:زاهدانشان.
7- .آو،بم:از جز.
8- .آو،بم،مج:انباز.
9- .آو،بم،مج:مى گيرند.
10- .آج،لب:فرونشانند.

[67-پ] ؛اى آنان كه بگرويده اى به درستى كه بسيارى از دانشمندان جهودان و زاهدان ترساان (1)مى خورند خواسته هاى مردمان به ناحق و بازمى دارند از ره خداى،و آنان كه گنج مى نهند زر و سيم و نفقه نمى كنند وى را (2)در راه خداى (3)،مژده ده ايشان را به عذابى دردناك.

؛روزى كه گرم گردانند (4)برآن در آتش دوزخ،داغ كنند به آن پيشانيهاشان و پهلوهاشان و پشتهايشان،اين آن گنج است كه نهادى (5)براى خود،پس بچشى آنچه نهاده بودى گنج.

[68-ر] ؛عدد (6)ماهها نزديك خداى دوازده ماه است در كتاب خداى آن روز كه آفريد آسمانها و زمين از آن،چهار ماه حرام (7).اين است دين راست ظلم مكنى در اين ماهها بر خود و كارزار كنيد با مشركان جمله چنان كه كارزار مى كنند با شما جمله،و بدانيد كه خداى با پرهيزگاران است.

؛به درستى كه تأخير كردن (8)ماه حرام با ماههاى ديگر افزونى است در كفر،گمراه مى شوند بدان آنان كه كافر شدند،حلال مى گردانند آن را سالى،و حرام مى كنند او را سالى تا موافق باشند (9)عدد آنچه حرام كرد خداى،پس حلال

ص : 210


1- .ترساان/ترسايان.
2- .همۀ نسخه بدلها:آن را.
3- .آج،لب+پس.
4- .بم،مج:بتابند.
5- .آو،بم:مى نهادى.
6- .آج،لب:به درستى كه عدد.
7- .آج،لب+رجب،ذوالقعده،ذوالحجّه و محرّم.
8- .آو،مج:بازپس داشتن.
9- .آو،بم،مج:آيد.

كنند آنچه حرام كرد خداى،بياراستند ايشان را بدى كردارهاى ايشان،و خداى راه ننمايد گروه كافران را.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (1)،حق تعالى به اين آيت با مؤمنان خطاب كرد و اعلام كرد ايشان را كه:مشركان پليداند،آنان كه با خداى انباز گويند.و نجس،مصدر است و عرب اسم را به مصدر وصف كنند براى مبالغت،فقالوا:رجل صوم و عدل و فطر و رضا،اى عادل و صائم و مفطر و مرضىّ.

و چون وصف به مصدر باشد واحد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث به يك لفظ باشد، يقال:رجل نجس به فتح الجيم،و رجلان نجس و رجال نجس و امرأة نجس و امرأتان نجس و نساء نجس.امّا چون نجس گويند كه وصف باشد به كسر«جيم»تثنيه و جمع[68-پ]و تذكير و تانيث مراعات بايد كردن.امّا نجس به كسر«نون»و اسكان«جيم»مفرد نگويند الا با رجس به يك جاى،يقال:هذا رجس نجس.پس در اين لفظ چهار لغت است:نجس،و اين لفظ قرآن است و نجس و اين اسم و صفت است.و كذلك:نجس ككبد و كبد و كرش و كرش و كذب و كذب و ضحك و ضحك.و نجس بضمّ الجيم،كندس و يقظ (2)و جنب.

و در معنى او خلاف كردند؛ابو عبيده و ضحّاك گفتند:قذر (3).ابن الانبارى گفت:خبيث.عبد اللّه عبّاس گفت:ما المشركون الّا رجس خنزير أو كلب.

خلاف است ميان ما و فقها در آن كه كافر نجس العين است يا نجس الحكم.

نزديك شافعى و ديگر فقها آن است كه كافر نجس الحكم است،چون جنب و حائض.و نزديك ما چنان است كه كافر نجس العين و نجس الحكم است.و آيت به ظاهر دليل آن مى كند كه نجس العين است،و هيچ مانع نيست ازآن كه گويند هم نجس العين است و هم نجس الحكم،براى آن كه ميان ايشان تنافيى نيست كه مانع باشد من الجمع بينهما.و مراد ما به نجس العين آن است كه:هرچه كافر آن را مماسّه كند پليد شود و پليدى او متعدّى باشد،و اگر نجاست او مقصور بودى على الحكم دون العين تعدّى نكردى چنان كه[جنابت] (4)از جنب و حكم حيض از حائض.پس معلوم شد كه كافر به خلاف جنب و حائض است،و مراد به آن كه

ص : 211


1- .آو،آج،بم:لب+الآية.
2- .آو،آج،بم:نطف.
3- .آو،آج،بم،مل،مج:جدر؛لب:حذر.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

نجس الحكم است آن است كه:به ايمان حكم نجاست از او زائل شود،پس او از يك وجه[كالكلب و الخنزير است،و البول و الغائط فى تعدّى النّجاسة.و از يك وجه] (1)كالجنب و الحائض[است.و فرقى ديگر آن است كه:نجس العين با آب پاك نشود كالبول و الغائط و الكلب و الخنزير،و نجس الحكم به آب پاك شود كالجنب و الحائض و غيرهما.] (2)و حديث عبد اللّه عبّاس صحّت قول ماست.و مذهب ما آن است كه:حكم جهودان و ترسايان و ساير اصناف كفّار،حكم مشركان است.

در اين مسئله هرچه ايشان دست بر او نهند و از دو خايه (3)يكى تر باشد و اگر خشك باشد،يرشّ (4)بالماء (5)رشّا؛آب بر او بايد زدن و در اوّل به آب ببايد شستن،[و اگر كسى مصافحه كند با ايشان و دست يكى تر باشد،ببايد شستن] (6)و اگر خشك باشد به خاك ببايد ماليدن.حسن بصرى گفت:من صافح مشركا فليتوضّأ،و اخبار بسيار است بر اين اصحاب ما را،و اين آن است كه:بر اين اخبار مخالفان نيز موافقت كردند. فَلاٰ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ نهى غايب است؛نبايد تا پيرامن (7)مسجد الحرام گردند.بعضى فقها گفتند؛اين نهى است از دخول مسجد حرام چنان كه گفت:

وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ (8)... ،و مراد نهى بود از اكل آن درخت.و آنچه قول محقّقان است و ظاهر آيت،آن است كه:ايشان منهى اند از دخول جمله حرم براى اخبارى كه اهل البيت روايت كردند و براى ظاهر آيت كه آن كس كه در حرم شود او قارب بود مسجد الحرام را،و حمل آيت بر حقيقت كردن اولى تر باشد كه بر مجاز بى ضرورتى،و يقال:قربت منه اقرب قربا[نا] (9)و انا قريب منه،و ما قربتك و لا اقربك قربا و قربانا فانا قارب.قوله: بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا ؛پس از امسال،بعضى گفتند:

مراد آن سالى است كه رسول حجّة الوداع كرد،و درست آن است كه:آن سال خواست كه اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-سورت برائت بر ايشان خواند و عهد ايشان بينداخت،و آن سال نهم بود از هجرت.و آيت عام است در ساير اصناف كفّار كه ايشان را در هيچ مسجد نشايد شدن و مسلمانان بايد تا رها نكنند ايشان را و

ص : 212


1- .اساس:ندارد؛از آج افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آج افزوده شد.
3- .همۀ نسخۀ بدلها:دوگانه.
4- .اساس:يرد؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم:الماء.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آو،بم:پرامن.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 35.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

تمكين نكنند از دخول مساجد،و همچنين است ديگر مسجدها كه نه مسجد الحرام است.و ابدا نشايد ايشان را پس از نزول آيت،و آن سال در هيچ مسجد شدن الّا پس ازآن كه ايمان آرند.و اين مذهب اهل البيت است و قول جابر عبد اللّه انصارى و قتاده و عمر عبد العزيز و جز ايشان. وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً ،اى فقرا (1)؛و اگر ترسى از درويشى.و العيلة و العالة،الفقر،و عال الرّجل اذا افتقر و اعال اذا كثر (2)عياله،قال الشّاعر:

فلا يدرى الفقير متى غناه***و لا يدرى الغنىّ متى يعيل

مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه:مشركان آمدندى از راههاى دور و انواع متاع و طعام آوردندى،چون خداى تعالى اين آيت فرستاد گفتند:يا رسول اللّه! ما رنجور شويم (3)چون ايشان نيابند و طعام بر ما تنگ شود و تجارت منقطع شود،و بازار كاسد و مرافق و منافع ما فايت شود.[69-ر]خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اگر چنان است كه شما از درويشى مى ترسى،خداى شما را از فضل و رحمت و نعمت خود مستغنى كند.و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است:و ان خفتم عائلة،اى خصلة تعول عليكم،اى تشقّ عليكم.عكرمه گفت:خداى تعالى ايشان را توانگر كرد به بارانهاى پياپى تاخيرها (4)و نباتها بسيار شد.مقاتل گفت:

سبب توانگريشان آن بود كه:اهل جزيره (5)و صنعا و جرش ايمان آوردند،و از يمن طعام مى آوردند بر پشت چهارپاى (6).كلبى گفت:خداى تعالى در زمين تباله و جرش خصبى و فراخيى بداد كه اهل مكّه از آن توانگر شدند.ضحّاك گفت:خداى تعالى ايشان را توانگر كرد به جزيت اهل ذمّت،و قوله:[ إِنْ شٰاءَ ] (7)؛اگر خواهد به مشيّت بازبست براى دو كار؛يكى آن كه:بعضى بودند از ايشان كه به آن وقت و آن خير نرسيدند،دگر آن كه:تا مكلّفان با خداى فزع كنند و با او گريزند و اميد در او بندند،كما قال تعالى: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ (8).

ص : 213


1- .اساس:قهرا،كه با خطى متفاوت اصلاح شده است؛آو،بم:مقرا؛مل،مج،لب:فقرا.
2- .آو،بم:اذا اكثر.
3- .آو،بم:شديم.
4- .آو،آج،بم،مل:چيزها.
5- .همۀ نسخه بدلها:جدّه.
6- .آو،آج،بم،لب:چهار پايان.
7- .اساس:ندارد؛به قياس نسخۀ آو،اتفاق نسخه ها افزوده شد.
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 27.

إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛خداى عالم است به مصالح شما در تكليف (1)،و حكيم است در منع مشركان از مسجد الحرام.

قوله: قٰاتِلُوا الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ ،حق تعالى در اين آيت رسول را-عليه السّلام- و مسلمانان را فرمود كه:با اهل كتاب از جهودان و ترسايان قتال كنيد.مجاهد گفت:اين آيت آنگه آمد كه رسول را فرمودند كه:به غزات (2)روم رو.رسول -عليه السّلام-بعد نزول اين آيت به غزات (3)تبوك شد.كلبى گفت:در بنى قريظه و بنى النّضير آمد آيت.رسول-عليه السّلام-به قتال ايشان رفت،ايشان مصالحه كردند و آن اوّل جزيتى (4)بود در اسلام و اوّل ذلّى بود كه به اهل كتاب رسيد.حق تعالى به اين آيت وصف كرد جهودان و ترسايان را به آن كه،ايشان به خداى ايمان ندارند، اگرچه خداى گويانند،خداى دانان (5)نه اند براى آن كه خداى را فرزند روا مى دارند و آن كه در حقّ خداى اين روا دارد به خداى ايمان ندارد.و نيز گفت:به قيامت ايمان ندارند،و اگرچه ايشان معتقد اين چيزها باشند مؤمن نباشند،براى آن كه اعتقاد آنگه ايمان باشد كه علم باشد و از سر دليل بود و اين موافق مذهب ماست در حقّ همۀ مقلّدان و معتقدان باطل.و دگر وصف آن است كه:ايشان آنچه خداى و رسول حرام كرد ايشان رحام ندارند براى آن كه به شرع رسول ما كه ناسخ شرايع است ايمان ندارند. وَ لاٰ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ ؛و ايشان دين حق ندارند،و اين آيت دليل است بر آنكه جهودى و ترسايى حق نيست و باطل است.بعضى دگر مفسّران گفتند:

حق،در آيت نام خداى است-جلّ جلاله-كه از نامهاى خداى يكى حق است،يعنى كه:ايشان دين خداى ندارند و معنى نزديك است به يكديگر.و اقسام دين گفته ايم، و اصل او طاعت باشد،قال الشّاعر:

لئن حللت بواد يا بني (6)اسد***في دين عمرو و حالت بيننا فدك

اى،في طاعة عمرو. مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،«من»تبيين راست از آنان كه ايشان را كتاب دادند،براى آن كه اين اوصاف كه گفت جامع است ساير كفّار را،

ص : 214


1- .همۀ نسخه بدلها:تكاليف.
2- .همۀ نسخه بدلها:غزاى.
3- .همۀ نسخه بدلها:غزاى.
4- .بم:حربى.
5- .آو،بم:دانايان.
6- .كذا:در همۀ نسخه بدلها:ضبط مصراع،در منابع لغت:بجوّ في بني.

و آنگه به«من»بيان كرد كه اهل كتاب اند. حَتّٰى ،انتهاى غايت را باشد،گفت:

با ايشان قتال مى كنيد (1)تا آنگه كه جزيت بدهند.حكم اهل كتاب و اهل ذمّت آن است كه:اوّل ايشان را دعوت كنند،اگر قبول كنند فهو المراد،مسلمانانند و برادران مااند،و اگر قبول نكنند جزيت بر ايشان عرضه كنند،و شرايط ذمّت اگر قبول كنند برآن قرار دهند ايشان را،و اگر قبول نكنند با ايشان كارزار كنند تا آنگه كه ايمان آرند يا جزيت بپذيرند.و در آيت،دليل است بر آنكه:قتال اهل كتاب حلال است،بل واجب است چون جزيت قبول نكنند تا آنگه كه جزيت بدهند از دست خود به پيغامبر و امام. وَ هُمْ صٰاغِرُونَ ،«واو»حال راست؛در آن حال كه ذليل و صاغر باشند.و جزيه فعله من الجزاء لنوع من الخراج على كفرهم.و فعله،هيئت را باشد،كالجلسة [69-پ]،و المشية و الرّكبة (2).و براى آن گفت: عَنْ يَدٍ ،تا بدانند كه ايشان مى دهند و از ايشان نمى ستانند به كره.و عَنْ تعلّق دارد به محذوفى،و التّقدير:اخراجا عن اليد.ابو على گفت:معنى آن است كه:بايد كه به دست خود دهند و روا نباشد كه در اين معنى نايب فرودارند (3)تا مذلّت و صغارشان پيدا شود.و بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:عن نقد،چنان كه گويند:بعت هذا يدا بيد،اى نقدا.و بعضى دگر گفتند:عن يد لكم عليهم؛از دست نعمتى كه شما را باشد بر ايشان به قبول جزيه و تبقيت (4)ايشان.و مغربي گفت:[به معنى قهر است] (5)،عن قهر و غلبة، و اين قول زجّاج است.و«صغار»،مذلّتى باشد كه قدر صاحبش صغير (6)بكند.و گفته اند،معنى«صغار»در آيت آن است كه:حالت جزيت دادن بايد تا بر پاى ايستاده باشند به مقام مذلّت،و آن كس كه مى گيرد نشسته باشد بر مرتبۀ خود.قتيبى گفت:عرب چيزى كه مبتدا دهند نه بر سبيل مجازات،آن را اعطاه عن يد خوانند.

به نزديك ما جزيه از سه گروه گيرند:از جهودان و ترسايان و گبركان.و امّا صابيان به نزديك ما از ايشان جزيت نگيرند،و حكم ايشان حكم ديگر كفّار باشد،و ابو سعيد (7)اصطخرى من اصحاب الشّافعى هم اين گفت،و جمله فقها خلاف كردند.

ص : 215


1- .همۀ نسخه بدلها:مى كنند.
2- .آج:الكربة.
3- .آو،آج،بم،لب:فرادارند.
4- .آج:سليقه.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .مل:حقير.
7- .اساس:ابو سعد؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

و امّا در گبركان،خلاف كردند علما در آن كه ايشان اهل كتاب اند يا نه.بعضى گفتند:اهل كتاب نه اند،و لكن حكم ايشان در اعطاى جزيت حكم اهل كتاب باشد.و شافعى را در او دو قول است؛يكى آن كه:ايشان را كتاب نبود،و يكى آن كه :ايشان را كتاب بود،خداى تعالى بازگرفت از ايشان.و ابو حنيفه برآن است كه:ايشان را كتاب نبود،و از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كردند كه:

ايشان را پيغامبرى بود و كتابى،پيغامبر را بكشتند و كتاب بسوختند.

و جزيت را به نزديك ما حدّى محدود نيست،بل امام چندان كه مصلحت داند بر ايشان نهد امّا بر سرشان و امّا بر زمينشان،و جمع نكنند ميان هر دو.و ثورى موافقت كرد ما را در آن كه حدّى محدود نيست آن را،و شافعى گفت:چون دينارى بدهد از او قبول كنند سواء اگر توانگر بود و اگر درويش و اگر متوسّط.و مالك گفت:كمتر از چهار دينار نباشد بر آنان كه زر دهند،و اگر درم دهند،چهل و هشت درم.ابو حنيفه گفت:جزيت درويش (1)دوازده درم باشد،و جزيت متوسّط بيست و چهار درم،و جزيت توانگر چهل و هشت درم.امّا آن كس كه او مالى ندارد و كسى نباشد او را، بر او جزيت نيست،و ابو حنيفه هم اين گفت.و شافعى را در او دو قول است:چون سال برگردد و جزيت واجب شود بر ذمّى،آن كه بميرد يا اسلام آرد،ابو حنيفه گفت:

جزيت بيفتد،و شافعى گفت:نيوفتد.و به نزديك ما به اسلام بيوفتد و به مرگ بنيوفتد، و مذهب مالك هم چنين است روا نباشد كه هيچ ذمّى را رها كنند كه در حرم شود (2)به هيچ حال نه براى كارى نه به رهگذر (3)،و شافعى هم اين گفت،و ابو حنيفه گفت:

روا باشد چون محتاج باشند يا مجتاز (4).اگر اهل ذمّت از دينى به دينى انتقال كند چنان كه جهود باشد ترسا شود يا گبر باشد جهود شود او را برآن جزيت رها كنند، ابو حنيفه هم اين گفت.و شافعى را دو قول است؛اهل ذمّت ما دام تا بر شرايط ذمّت باشند ازآن كه اظهار نكاح محرّمات نكنند و شرب خمر و زنا و ربا ايشان بر ذمّت باشند جزيت قبول كنند از ايشان و اگر اظهار چيزى از اين معنى كنند از ذمّت بيرون باشند و قتال ايشان حلال شود،و اگر چيزى كنند كه در شرع ما يا شرع ايشان موجب

ص : 216


1- .آو،بم:دروش.
2- .آو،آج،بم،مج:شوند.
3- .آو،آج،بم،لب:رهگذرى.
4- .آج،بم:مختار.

حدّ باشد حدّ بزند امام ايشان را (1)تمام.و جملۀ فقها خلاف كردند و گفتند:بر ايشان حدّ نباشد تعزير باشد.از ديوانه مطبق (2)جزيت نستانند،و اگر وقتى باشد و وقتى نباشد حكم اغلب را باشد،و ابو حنيفه هم اين گفت.و شافعى گفت:جزيت از او ساقط باشد على كلّ حال از شيوخ و رهبان (3)و اصحاب صوامع جزيت نستانند.و شافعى را در او دو قول است:روا باشد اهل ذمّت را كه[70-ر]دستار بر سر نهد (4)و ردا بر دوش و شافعى هم اين گفت،و ابو حنيفه و احمد حنبل گفتند:رها نكنند ايشان را تا مميّز (5)باشند.اگر گويند:چه گوى در جزيت اهل كتاب،طاعت است يا معصيت؟اگر معصيت است خداى نشايد تا معصيت فرمايد،و اگر طاعت است ايشان را بايد تا بدان مستحقّ ثواب باشند؛جواب گوييم:امّا ستدن امام طاعت است،و امّا دادن ايشان نه طاعت است نه معصيت،بل بر سبيل فديه و دفع قتل است از نفس خود.و جزيت،از جزا مشتق است،و جزا را وصف نكنند به آن كه طاعت است يا معصيت.

قوله: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ ،عاصم خواند و كسائى و عبد الوارث (6)عن ابى عمرو:«عزيز»به تنوين،و باقى قرّاء بى تنوين.امّا آنان كه بى تنوين خواندند،سه وجه گفتند:اين قرائت را؛يكى آن كه:ابن،اين جا صفتى است ميان دو اسم علم افتاده و چون چنين باشد تنوين نبايد در او تا فرق بود ميان او چون صفت و يا خبر باشد،يقال:جاءني زيد بن عمرو،و رأيت زيد بن عمرو،و مررت بزيد بن عمرو،و گفت خبر محذوف است از كلام،تقدير آن است:عزير ابن اللّه،معبودنا او نبيّنا.

وجه دوم آن است كه:اسم لا ينصرف است براى آن كه علم است و اعجمى،و تصغير را جارى مجراى نا (7)مصغّر كرد،تنوين از او بستد به علّت (8)منع صرف.وجه سوم آن است كه:تنوين براى جمع ساكنين بيفگند (9)بر سبيل تشبيه به حرف لين چنان كه در قاض و داع كردند،و على هذا[قراءة من قرأ: قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ، اَللّٰهُ

ص : 217


1- .آو،آج،بم+امّا.
2- .مل:مطق.
3- .آو،بم:رهابين.
4- .همۀ نسخه بدلها:نهند.
5- .مج:مهين.
6- .آو،آج،بم،لب:عبد الرزّاق؛مل:عبد الورّاق.
7- .آو،بم،مل:ما؛مج:يا؛آج:تا.
8- .اساس:علم؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .آج:بيفگنند.

اَلصَّمَدُ (1)،بلا تنوين لالتقاء الساكنين،و على هذا] (2)قول الشّاعر:

فالفيته غير مستعتب***و لا ذاكر اللّه الّا قليلا

و الاصل،و لا ذاكرا للّه.و آن كس كه منوّن خواند،ابن را خبر مبتدا كرد.و فرق ميان آن كه ابن صفت باشد آن است كه:چون خبر بود،لا بد تنوين بايد و با صفت تنوين نبايد،و اگرچه در ضرورت شعر در صفت تنوين آورده اند،چنان كه شاعر گفت:

فالاّ يكن مال هناك فانّه***سيأتي ثنائي زيدا ابن مهلهل

و قال آخر:

جارية من قيس بن ثعلبة***كأنّها حلية سيف مذهبة

و فرق ديگر آن است كه:چون صفت باشد واقع بين علمين،«الف»نبايد نوشتن،و چون خبر باشد«الف»بايد نوشتن.اگر گويند:خداى-تعالى-اين حوالت چگونه گرد بر جهودان،و ايشان اين را منكرند؟جواب آن است كه،گوييم:با قول خداى تعالى انكار جهودان را تأثير نباشد.و دليل بر آنكه چنين است،آن است كه:چون اين آيت آمد،جهودان عهد رسول اين را منكر نبودند.جوابى ديگر از او آن است كه:چون جمله جهودان اين نگفتند و انّما گروهى مخصوص گفتند،منهم:

سلاّم بن مشكم (3)و نعمان بن اوفى و شأس بن قيس و مالك بن الصّيف،و اين چنان باشد كه گويند:خوارج به تعذيب اطفال گويند،و اين مقالت از ايشان گروهى گفتند كه ايشان را ازارقه گويند.عبيد بن عمير گفت:اين مقالت از جهودان يك شخص گفت نام او فنحاص بن عازورا،و او آن بود كه گفت:انّ اللّه فقير و نحن اغنياء.و سبب آن كه جهودان اين گفتند،آن بود كه:عطيّة العوفي گفت از عبد اللّه عبّاس كه:عزير،از جملۀ اكابر و بزرگان بنى اسرايل بود،و بعضى گفتند:پيغامبر بود و تورات در ميان قوم بود و از عزّت او را جاى او تابوت بود.و مردم بعضى ياد داشتند چون به معصيت مشغول شدند و ظلم و عدوان پيشه گرفتند،خداى تابوت از ميان ايشان برگرفت.چون فساد زيادت كردند خداى تعالى-تورات از دلهاشان برگرفت و از ياد ايشان برفت.مدّتى بر اين بر آمد،ايشان پشيمان شدند و آن عقوبتى شناختند

ص : 218


1- .سورۀ اخلاص(112)آيات 1 و 2.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم:يشكر.

توبه كردند،و فزع كردند با عزير،و عزير دعا كرد و تضرّع كرد و از خداى تعالى درخواست تا تورات[با] (1)ياد او دهد.خداى تعالى دعاى او اجابت كرد و نورى در دل او نهاد،تورات ياد او آورد (2)جمله.او،بيامد و قوم را بشارت داد كه خداى تعالى تورات با ياد من داد و تورات خواندن گرفت و بر ايشان مى خواند،ايشان بهرى اعتماد كردند و بهرى نكردند تا آنگه كه خداى تعالى تابوت با ايشان داد،آنچه از او نوشته و ياد گرفته بودند با آن نسخه كه در تابوت بود مقابله كردند،حرفى زيادت و نقصان نبود،[70-پ]گفتند:اين تخصيص عزير را براى آن بود كه او پسر خداى است،- تعالى عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا (3).و سدّى گفت،سبب آن بود كه:چون عمالقه بر بنى اسرايل مسلّط شدند و ايشان را مى كشتند و مى رنجانيدند،ايشان بگريختند و متوارى شدند و در عالم پراگنده شدند و نسختهاى تورات كه داشتند در كوهها پنهان كردند،و عزير نيز بگريخت و در بعضى كوهها خداى را عبادت مى كرد و از كوه فرونيامدى الا روز عيد.روزى از روزهاى عيد فرود آمد،زنى را ديد بر سر گورى ايستاده و مى گفت:وا مطعماه (4)وا كاسياه!و عزير در دعا و تضرّع بسيار مى گفت:بار خدايا!بنى اسرايل را بى عالم رها كردى،عزير فراز شد و آن زن را وعظ كرد و گفت:از خداى بترس-و گمان چنان برد كه آن گور شوهر اوست-يا زن!تو چنان دانى كه روزى تو به دست شوهرت بود،روزى تو بر خداى است،تو را و شوهرت را و جمله خلايق را.زن گفت:چنان كه مى دانى (5)كه روزى از خداى است و همۀ جهان را روزى او مى دهد و هيچ خلق را بى روزى رها نكند،نمى دانى كه علم عالمان ازوست و بنو اسرايل را بى عالم رها نكند؟عزير گفت:راست گفتى، و لكن تو كيستى؟گفت:من دنياام آمده ام تا تو را بشارتى دهم بدان كه از نمازگاه تو چشمۀ آب پديد خواهد آمدن و درختى بر كنار آن چشمه بخواهد رستن،تو از ميوۀ آن درخت بخور و از آن چشمۀ آب بازخور و ازآنجا وضو كن و دو ركعت نماز بكن كه خداى تو را چيزى (6)خواهد دادن.چون ازآنجا برفت و با نمازگاه خود رفت بر دگر

ص : 219


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم:داد.
3- .محتمل است اشاره مفسّر به سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 43( ...تَعٰالىٰ عَمّٰا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً )
4- .اساس:وا معظماه؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم:لب:چون مى دانى.
6- .لب:خيرى.

روز چشمۀ آب از جاى سجدۀ او بر دميد و درختى پيدا شد،او از آن ميوه بخورد و از آن آب بازخورد،چون نگاه كرد پيرى مى آمد،بر او فراز آمد و او را گفت:دهن باز كن،او دهن باز كرد،چيزى در دهن او نهاد و گفت:فروبر.او فروبرد.آنگه او را گفت:در اين چشمه رو و هم اين جا در برو (1)تا به قومت رسى.همچنان كرد و در آن چشمۀ آب برفت.چندان كه بيشتر مى رفت علمش زيادت مى شد تا به قوم خود رسيد و جملۀ تورات يادش آمده بود،قوم را گفت:بروى و قلمى چند بيارى (2).برفتند و چند قلم بياوردند.او هر انگشتى را قلمى بربست و به جمله قلمها تورات نوشتن گرفت تا جمله برنوشت.ايشان چون آن ديدند،برفتند و آن نسختهاى تورات كه در كوهها پنهان كرده بودند بياوردند و معارضه كردند با آن كه او نوشته بود (3)،يك (4)حرف تفاوت نبود،گفتند:تورات به اين بزرگى و مشكلى مقدور كس نبود كه ياد گيرد و علم آن در دل او بماند (5)،اين خصوصيّت براى آن است كه عزير پسر خداى است.كلبى گفت:براى آن گفتند كه چون بخت نصّر،بيت المقدس ويران (6)بكرد و بنى اسرايل را بكشت و آواره كرد،گفت:در ميان شما كيست كه تورات داند؟گفتند:عزير، برفتند و او را بياوردند-و او كودكى بود كوچك-بخت نصّر باور نداشت كه او با صغر سنّش تورات را ياد دارد،چون عزير برفت ازآنجا و از كار او آن بود كه خداى تعالى از او حكايت كرد در سورۀ البقرة: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ (7)،و آنجا در آن بيابان صد سال مرده بماند،پس خداى-عزّ و جلّ-او را زنده كرد،او با ميان قوم آمد و در ميان هيچ كس نبود كه تورات دانست (8)،و هيچ نسخه نبود.چون او گفت:من عزيرم،او را باور نداشتند ازآن كه او جوان بود و فرزندان و فرزندزادگان او پير بودند.

گفتند:عزير را علامتى هست،و علامت او آن است كه تورات ياد داشت.گفت:

من عزيرم و تورات ياد دارم،و خواندن (9)گرفت و مى خواند تا جمله بخواند.ايشان گفتند:ما مصداق اين از كجا دانيم؟عجوزى (10)گفت:مرا پدرم وصايت كرد كه

ص : 220


1- .آو،آج،بم،لب:بر او.
2- .آو،آج،بم،لب+قوم.
3- .آج،لب+چون آن بديدند.
4- .مج:به يك.
5- .آو،آج،بم،لب:دل كس بنماند.
6- .آو،بم،مل،مج:بران.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 259.
8- .آو،بم:داشت؛مل:داند.
9- .آو،بم،لب:بخواندن.
10- .مل،مج:عجوزه اى بود؛ديگر نسخه بدلها+بود.

نسخه اى از تورات در فلان رز (1)در خنبى (2)نهاده است (3)و سرپوشيده،برفتند و سرباز كردند و بيرون آوردند[71-ر]و معارضه كردند يك حرف كما بيش نبود.گفتند:

اين مزيّت براى كارى است (4)،نيست الّا براى آن كه پسر اوست (5).

امّا گفتار ترسايان در عيسى مريم كه او پسر خداى است،گفتند:سبب آن بود كه ايشان از پس آن كه عيسى را به (6)آسمان بردند هشتاد و يك سال بر طريقۀ صلاح و سداد بماندند.نماز مى كردند و روزه مى داشتند و عبادت مى كردند تا از ميان ايشان و ميان جهودان كارزارى افتاد و در جهودان مردى بود شجاع،نام او بولس (7)،او بيامد و جماعتى بسيار از ترسايان بكشت.آنگه جهودان را گفت:من مى ترسم كه مبادا كه ترسايان بر حقّند (8)و ما بر باطل،و اگر چنين باشد ايشان به بهشت شوند و ما به دوزخ،و لكن من كيدى كنم كه ايشان نيز به دوزخ شوند.آنگه بيامد و اسبى داشت نام او عقاب،اسبى بى نظير،او برآن اسب كارزار كردى،به ميان صف آمد و آن اسب را پى بكرد و جامه بدريد و خاك بر سر نهاد (9)و گفت:يا قوم!مرا دانى؟ گفتند:نه.گفت:من بولسم (10)كه چند گاه با شما كارزار كردم و اكنون پشيمان شدم و توبه كردم،مرا از آسمان ندا كردند كه:توبه (11)مقبول نخواهد بودن مگر كه ترسا شوى.اكنون من ترسا شدم و شما را آگاه كردم،تا با خبر باشى از كار من.و ازآنجا برفت و يك سال درست در كنيسه اى شد و انجيل بياموخت و آنگه بيامد و انجيل خواندن گرفت و ترسايان را گفت:مرا از راه آسمان ندا كردند كه:خداى توبه تو بپذيرفت و از تو خشنود شد.ترسايان او را باور داشتند و او ازآنجا به بيت المقدس رفت و مردى را بر ايشان خليفه كرد نام او نسطور،و او را تعليم كرد كه خداى و عيسى و مريم سه شخص بودند،يك خداى شدند-اين تثليث و اتّحاد كه ترسايان مى گويند (12).و ازآنجا به روم رفت و ايشان را لاهوت و ناسوت تلقين كرد،و گفت:

ص : 221


1- .مل:بستان.
2- .مل:در زير درختى.
3- .آج،لب:نهاده ام.
4- .آج،لب:بود.
5- .آو،آج،بم،لب:او پسر خداست؛مل:پسر خداست.
6- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل و مج:بر.
7- .آو،آج،بم:تولس؛مل:يونس.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:برحق باشند.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كرد.
10- .آو،آج،بم:تولسم؛مل:يونسم.
11- .همۀ نسخه بدلها+تو.
12- .آو،آج،بم،لب:از اوست؛مل:ازآنجاست.

عيسى انس (1)نبود و جسم نبود،و لكن پسر خداى بود.مردى ديگر را پيش گرفت نام او يعقوب بود و اين مقالت او را بياموخت.آنگه مردى ديگر را بخواند نام او ملكا،و او را گفت:بدان كه عيسى خداى بود،لم يزل و لا يزال.آنگه هر سه را بر خود جمع كرد و ايشان را وصيّت كرد و گفت:از پس من مردمان را دعوت كنى با آن كه من شما را آموخته ام،و بدانى كه من عيسى را در خواب ديدم،مرا گفت:من از تو راضى شدم،و من فردا خويشتن بخواهم كشتن.چون دگر روز بود به مذبح آمد و خويشتن را بكشت،و آن سه مرد را از پس او ترسايان را با اين مقالات (2)دعوت كردند،هريكى را گروهى متابعت كردند.ميان ايشان خلافها افتاد تا به امروز و كارزار و كشتن (3)در ميان ايشان افتاد،پس ايشان از تلقين و تعليم او گويند (4):عيسى پسر خداست.بعضى دگر گفتند:براى آن گفتند اين كه،او را مادر و پدر نبود،خداى را به پدر او كردند از جهل و كفرشان-تعالى عن ذلك (5).

ذٰلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ ،حق تعالى در اين آيت،گفت،جهودان گفتند:عزير پسر خداى است،و ترسايان گفتند:عيسى پسر خداى است،اين حكايت است از ايشان.آنگه گفت: ذٰلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ ؛اين سخن است كه ايشان مى گويند (6)به دهنهاشان،و اين كنايت باشد از قولى كه آن را اصلى نباشد،چنان كه يكى از ما گويد:فلان از سر زبان چيزى مى گويد و حديثى از دهن به در (7)مى اندازد.و عرب هركجا حديثى باشد كه آن را حقيقتى نبود،به دهن بازبندند (8)چنان كه گفت: يَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ (9)،و قوله: يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ... (10)،و قوله: كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّٰ كَذِباً (11).

قوله: يُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ،مانندگى مى كنند در اين سخن با كافرانى كه پيش از اين بودند.و مضاهات،مشابهت باشد،يقال:ضاهاه و باهاه و باراه،اذا شابهه و عارضه،و منه:امرأة ضهياء الّتي (12)لم تحض لأنّها تشبه الرّجال.و

ص : 222


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:انسى.
2- .آو،آج،بم،لب+سه مقالت.
3- .آو،آج،بم،لب:كشش.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+علوّا كبيرا.
6- .مل+خاك.
7- .آج،لب:بيرون؛آو،بم:برون.
8- .آو،آج،بم،لب:ببندند.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 167.
10- .سورۀ فتح(48)آيۀ 11.
11- .سورۀ كهف(18)آيۀ 5.
12- .مج،لب:للّتى.

عاصم خواند:يضاهئون،به همز (1).و بر اين قرائت ضاهأته باشد،و بر قرائت عامّۀ [قرّا] (2)ضاهيته. قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ،قتاده و سدّى گفتند؛مراد آن است كه:ترسايان[71-پ]در اين قول مشابهت مى كنند با جهودان كه گفتند: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ .مجاهد گفت:جهودان و ترسايان مضاهات مى كنند در اين قول با قول مشركان كه گفتند:فريشتگان دختران خداى اند.حسن بصرى گفت:وجه شبه كفر است،يعنى اينان به اين گفتار كافر شدند،چنان كه دگر كافران به مقالات كفر كافر شدند.و اين چنان است كه مشركان را[گفت] (3): كَذٰلِكَ قٰالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ... (4)،قتيبى گفت،مراد آن است كه:جهودان و ترسايان عصر (5)رسول همان گفتند كه اسلاف ايشان كه پيش از اين بودند قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ ، عبد اللّه عبّاس گفت:لعنهم اللّه،قال ابان بن تغلب:

قاتلها اللّه تلحاني و قد علمت***انّي لنفسي افسادي و اصلاحي

و ابن جريج گفت:قتلهم اللّه؛خداى بكشا[د] (6)ايشان را.بعضى دگر گفتند:

ايشان در اين گفتار چون مقاتل و مخاصم اند خداى را-جلّ جلاله،خداى نيز مقاتل ايشان باد و به خصم ايشان. أَنّٰى يُؤْفَكُونَ ؛چگونه مى برگردانند ايشان را به افك و دروغ،و اين بر سبيل تعجّب و مبالغت مى فرمايد،و جاى تعجّب آن است كه با چندين ادلّۀ قاهره و حجج ظاهره،چگونه از حقّ مى برگردند.و أَنّٰى بر سه معنى است در كلام عرب:به معنى«كيف»«اين»و«متى»،و اين جا مراد«كيف»است، قال الشّاعر:

انّى المّ بك الخيال يطيف***

و قال الكميت:

انّى و من اين نابك (7)الطّرب***

قوله: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،«احبار»،جمع حبر

ص : 223


1- .آج،لب:همزه.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 118.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 118.
5- .اساس؛عصمت؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخ تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس:ابك؛آو،آج،بم:انّك؛با توجه به معنى بيت و به قياس با چاپ مرحوم شعرانى تصحيح شد.

باشد،و حبر،عالمى بود كه صناعت او تحبير و تحسين اشيا باشد.و«احسان»،به معنى علم استعمال مى كنند،عرب يقولون:فلان يحسن كذا،چون نيك داند.و «رهبان»جمع راهب باشد،و آن زاهد ترسايان را گويند.و اشتقاق او از رهبت باشد،و آن خوف بود.

حق تعالى به مذمّت و منقصت جهودان و ترسايان اين آيت فرستاد و گفت:

ايشان،اعنى جهودان و ترسايان عالمان و زاهدان خود را خدايان گرفته اند.به قول ايشان حرام حلال مى دارند و حلال حرام.

مصعب بن سعد (1)روايت كرد از عدىّ بن حاتم[كه] (2)گفت:من ترسا بودم و به نزديك رسول آمدم و صليبى از زر در گردن داشتم،مرا گفت:يا عدىّ!اين بت از گردن بيرون كن.من از گردن بر آوردم و بينداختم.آنگه رسول-عليه السّلام-سورت برائت خواندن گرفت به اين آيت رسيد كه: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،مى گفتم:ما ايشان را نپرستيم (3).گفت:نه (4)،به قول ايشان حرام به حلال مى دارى و حلال حرام؟گفتم:آرى.گفت:اين عبادت ايشان بود احبار و رهبان را.و مانند اين روايت كردند از باقر و صادق-عليهما السّلام.عطا گفت از ابو البخترىّ در اين آيت كه:ايشان عبادت نكردند احبار و رهبان را به معنى نماز و روزه،و لكن قبول[قول] (5)ايشان كردند در حلال و حرام بى حجّتى.ربيع گفت،ابو العاليه را گفتم:اين ربوبيّت احبار و رهبان چگونه بود؟گفت:در تورات و انجيل احكام حلال و حرام ديدند،گفتند:ما سبق نبريم علما و احبارمان را،آن كنيم كه ايشان گويند.ايشان به خلاف تورات و انجيل بگفتندى،از ايشان قبول كردندى،و ذلك قوله: نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ كِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (6).

بعضى اهل معانى گفتند:معنى آن است كه:اتّخذوهم كالارباب في وجوب الطّاعة؛ايشان را چون خدايان گرفته اند در وجوب طاعت،چنان كه گفت:

ص : 224


1- .آو،بم:سعيد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،بم:نپرستديم؛آج،لب:نپرستيديم.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:تو.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 101.

حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً... (1) ،اى كالنّار،و قال عبد اللّه بن المبارك:

و هل بدّل الدّين الّا الملوك***و احبار سوء و رهبانها

وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ ؛و نيز عيسى مريم را،فى قولهم: إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ... (2)، «واو»،عطف است بر احبار و رهبان: وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً ؛و نفرمودند ايشان را كه پرستند مگر يك خداى را.حق تعالى به اين كلمه رد كرد بر ايشان و اعتقاد ايشان در عيسى و رهبان و احبار،آنچه در حقّ خداى تعالى واجب باشد. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ؛نيست بجز او خدايى كه سزاوار عبادت باشد،و او را توان[72-ر] پرستيدن. سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او ازآن كه با او انباز گيرند.

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ ؛مى خواهند تا نور خداى بنشانند و تاريك كنند به دهنهاشان،و اين مثلى است،يعنى مى خواهند تا دين خداى باطل كنند به گفتار بى حجّت.

كلبى گفت:مراد آن است كه،قرآن را تكذيب مى كنند به زبان و قبول نمى كنند.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد جهودان و ترسايان اند كه مى خواهند نام الهيّت و سمت عبادت بر احبار و رهبان نهند،و نور خداى كه توحيد اوست و اصل دين او بنشانند به اقوال باطل كه بر من (3)مى گويند.ضحّاك گفت:تمنّاى مرگ رسول ما مى كنند و هلاك دين او.بعضى اهل معانى گفتند:اين بر طريق مثل است،يعنى ايشان در تمنّاى محال كه كردند كه به گفتار بى حجّت دين خداى باطل كنند،با كسى مانند كه خواهد كه نور آفتاب به باد دهن بنشاند،چنان كه يكى از ما چراغ بنشاند به باد دهن.يعنى مى پندارند كه اين دينى است كه به گفتار ايشان باطل شود چون چراغى ضعيف كه به بادى از دهن كشته شود.و سدّى گفت:نور خداى اسلام است.و حسن گفت:قرآن است،و بعضى دگر گفتند:دليل و برهان است،و وجه تشبيه آن است كه:به او راه يابند چنان كه به نور و روشنايى. وَ يَأْبَى اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ ؛و خداى تعالى امتناع كرده است و نمى خواهد كه باشد الّا تمامى نور او.

ايشان مى خواهند كه بنشانند و خداى من خواهد تا تمام كند،و مراد خداى به وجود اولى تر از مراد ايشان.و«ابا»،منع باشد و امتناع،قال الشّاعر:

ص : 225


1- .سورۀ كهف(18)آيۀ 96.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 73.
3- .آج،لب،مل،مج،به دهن.

و ان ارادوا ظلمنا ابينا و فلان يأبى الظّلم،اى يمنع،و فلان أبىّ اذا كان مانعا من الظّلم. وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ ؛و اگرچه كافران آن را كارهند و نمى خواهند كه دين خداى ظاهر باشد.

آنگه گفت: هُوَ الَّذِي ؛او آن خداست كه پيغامبرش را،يعنى محمّد را -صلّى اللّه عليه و آله-بفرستاد بِالْهُدىٰ ،عبد اللّه عبّاس گفت:به قرآن،و بعضى دگر گفتند:به بيان ادلّه و حجج و بيّنات، وَ دِينِ الْحَقِّ ؛دين مسلمانى. لِيُظْهِرَهُ ؛تا ظاهر گرداند آن را و ظفر دهد اين دين را بر همه دينها و اگرچه مشركان كاره باشند آن را.

امّا معنى آيت،مفسّران در او خلاف كردند؛عبد اللّه عبّاس گفت:«ها»راجع است با رسول-عليه السّلام-و معنى آن است كه:ليطلعه على شرائع الاسلام؛تا او را بر شرايع اسلام مطّلع گرداند تا هيچ بر او پوشيده نماند.ديگر مفسّران گفتند:«ها» راجع است با دين حق.ابو هريره و ضحّاك گفتند:معنى آن است كه،تا دين حق را اظهار كند بر همه دينها و اين عند نزول عيسى باشد از آسمان،و سدّى گفت:عند خروج مهدى باشد-عليه السّلام-كه همه دينها يكى شود و هيچ كس نماند كه نه در اسلام آيد امّا به طوع و امّا به كره،يا گردن نهد جزيت را،و اين دو روايت متقارب است براى آن كه نزول عيسى از آسمان با خروج مهدى به يك جاى باشد،چنان كه در اخبار مخالف و مؤالف آمده است،و اين قول روايت كرده است از باقر و صادق و جمله اهل البيت-عليهم السّلام.كلبى گفت:تأويل اين آيت پديد نيامد[ه است] (1)و هنوز خواهد بودن،و قيامت برنخيزد تا بنباشد.مقداد اسود روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت:

لا يبقى على ظهر الارض بيت وبر و لا مدر الّا ادخله اللّه كلمة الاسلام امّا بعزّ عزيز او بذلّ ذليل امّا ان يعزّهم فيجعلهم من اهله فيعزّوا به و امّا ان يذلّهم فيدينون (2)له ،گفت:بر پشت زمين (3)خانۀ سفرى و حضرى بنماند (4)و الا خداى تعالى كلمۀ اسلام در او برد،امّا به عزّى عزيز يا به ذلى ذليل،امّا خداى تعالى ايشان را به توفيق اسلام عزيز كند تا به طوع ايمان آرند و از اهل اين شوند و به آن عزيز

ص : 226


1- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
2- .اساس:فدينون؛به قياس با نسخۀ آو،و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+هيچ.
4- .اساس:بنه ماند/بنماند.

گردند و امّا ذليل كند ايشان را تا گردن نهند حق را به عنف.و ابو سلمه،روايت كند از عائشه كه گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:روزگار به سر نشود (1)تا مردمان لات و عزّى نپرستند،گفت،من گفتم:يا رسول اللّه![72-پ]من نپنداشتم كه اين باشد پس ازآن كه خداى تعالى اين آيت بفرستاد: لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ،گفت:اين باشد مدّتى چندان كه خداى خواهد،آنگه خداى تعالى بادى خوش بفرستد و هركس را كه در دل او مثقال ذرّه اى خير باشد او را قبض كند تا نمانند الّا آنان كه در دل ايشان خيرى نباشد و مردم برگردند و با دين پدران شوند.

بعضى دگر گفتند:معنى آن است تا اين دين را بر همۀ اديان اظهار كند و قوّت و ظفر دهد به حجّت و دليل،و حجّت اين دين ظاهرتر باشد و دليل او روشن تر.بهرى دگر گفتند:مراد اعزاز اسلام است،تا اسلام چنان عزيز كند كه بر هيچ مسلمانى صغار و مذلّتى نرود چنان كه بر اهل ذمّت مى رود از هوان و بذل جزيت.بعضى دگر گفتند:

تا اين دين را غلبه دهد بر اديانى كه پيرامن رسول بود از شرك و جهودى و ترسايى و دينها[ى] (2)ايشان منسوخ و مقهور كند.و از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه:

تأويل آيت فرونيامد هنوز و فرونيايد تا مهدىّ امّت بيرون نيايد.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اين آيت خطاب است با مؤمنان،گفت:اى گرويدگان!بسيارى از احبار كه علما[ى] (3)جهودانند و رهبان كه زاهد[ان] (4)ترسايانند،مى خورند مالهاى مردمان به باطل و ناحق و ناواجب به رشوت گرفتن در حكمها و تحريف كتاب خداى مى كنند بر مراد و هواى ايشان تا برآن جعلى و طعمه اى بستانند اين قول حسن است و جبّائى:و بعضى اهل معانى گفتند:اكل اموال النّاس بالباطل،كنايت است از كسب از وجوه حرام.و مراد به اكل،تملّك است،براى آن كه غرض از تملّك اكل باشد.و وجهى ديگر آن است كه:براى آن اكل گفت كه آن مالها ثمن مأكول بود،پس مال را مأكول خواند چنان كه شاعر گفت:

ذر الآكلين الماء لوما فما ارى***ينالون خيرا بعد اكلهم الماء

اى ثمن الماء.بعضى ديگر گفتند:آن خواست كه در سورۀ البقره گفت:

ص : 227


1- .مل:چنان شود.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ (1) -الآية؛به دست خود چيزى بستدند كه بر دل عامّه خوش آمدى،و گفتندى:اين تورات است و برآن چيزى بستندى از عوامّ و سفله.

وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ؛و مردم را از راه خداى و دين او منع مى كنند،و رها نمى كنند تا مردمان در اسلام آيند،و غرض (2)آيت منع مسلمانان است از صحبت و مجالست ايشان و تحذير ازآن كه با ايشان مجالست كنند.آنگه گفت: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ ؛و آنان كه ايشان زر و سيم گنج نهند.محمّد بن ابراهيم بن عرفه- كه او را نفطويه خوانند-گفت:زر را براى آن ذهب خوانند كه ذاهب باشد و مقيم نبود.و سيم را براى آن فضّه خوانند كه منفضّ شود و متفرّق.و علما خلاف كردند در معنى كنز؛عبد اللّه عمر گفت:هر مال كه آن را زكات بدهند آن كنز نباشد و اگرچه در زير زمين بود.و (3)آنچه آن را زكات نداده باشند آن كنز (4)باشد،و اگرچه بر بالاى زمين بود و اين روايت است از عبد اللّه عبّاس و ضحّاك و سدّى.و جابر عبد اللّه انصارى گفت:چون زكات مال بدهى گنج نباشد و آنچه شرّ او بود (5)به زكات از او بسود.سعيد بن المسيّب گفت:مردى به نزديك عمر خطّاب آمد (6)و گفت:ملكى بفروخته ام بهاى آنچه كنم؟گفت:برو نگاه دار در زير بسترت در زير زمين كن.گفت:پس نه گنج باشد؟گفت:چون زكاتش داده باشى گنج نباشد.و از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روايت كردند كه:هر مال كه از چهار هزار درم بيفزايد آن گنج بود اگر زكاتش بدهى و اگر نه.ابو الجعد روايت كرد از ثوبان كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-چون اين آيت فرود آمد گفت:

تبّا للذّهب (7)تبّا للفضّة !اين حديث سه بار تكرار كرد.اصحاب رسول را-صلّى اللّه عليه و آله-سخت آمد،گفتند:يا رسول اللّه!ما كدام مال[73-ر]بگيريم و سرمايه گيريم؟گفت:

لسانا ذاكرا و قلبا شاكرا و زوجة مؤمنة تعين احدكم على دينه ؛زفانى (8)ذاكر و دلى شاكر و زنى مؤمنه كه يكى از شما را (9)بر دينش يار بود.أبو ذرّ غفارى-رحمة اللّه عليه-

ص : 228


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 79.
2- .همۀ نسخه بدلها+از.
3- .مل+هر.
4- .بم:گنج.
5- .مل:شرا بوده.
6- .اساس+رضى اللّه عنه.
7- .مل+و.
8- .زفافى/زمانى.
9- .آو،آج،بم،مل:كه آن شما را.

روايت كرد،گفت:به نزديك رسول شدم-عليه السّلام-و او در سايۀ كعبه نشسته بود- چون نزديك او رسيدم،گفت:

هم الاخسرون اعمالا؛ ايشان به عمل زيان كارتراند.

مرا سخت آمد،ترسيدم و گفتم مگر از من حادثه اى آمده است!گفتم:يا رسول اللّه! كيستند ايشان؟گفت:

الاكثرون الّا من قال بالمال هكذا و هكذا (1)عن يمينه و شماله و خلفه و قليل ما هم؛ گفت:بيشترين مردمان الّا آن كس كه مال خود از جوانب خرج مى كند در رضاى خداى-عزّ و جلّ-از چپ و راست و پس،و ايشان اندك باشند.

قتاده گفت كه ما را روايت كردند از أبو ذر و ابو هريره كه:هركه مال كه صاحبش بند برآن زند از زر و سيم،آن گنج باشد تا آنگه كه بردارد (2)آن را.شريح روايت كرد از أبو ذرّ الغفارىّ-رحمة اللّه عليه-كه گفت:هركه او ده هزار درم بگذارد آن (3)داغ گردانند براى او.و ابو هريره گفت:هركه او ده هزار درم رها كند،آن را صفايح گردانند و او را به آن عذاب كنند تا خداى تعالى از حكومت خلقان بپردازد.عمّار ياسر گفت:قوم عيسى-عليه السّلام-مائده خواستند،چون مائده شان آمد كافر شدند به آن و قوم صالح،ناقه خواستند چون بدادندشان كافر شدند بدان؛و شما را نهى كردند ازآن كه زر و سيم گنج نهى و منتهى (4)نشدى،گنج مى نهى.مردى گفت:گنج مى نهيم؟گفت:بلى،و براى آن يكديگر را مى كشى.شعبه گفت:ابو هريره شمشيرى داشت كه نعل آن سيم بود،أبو ذرّ غفارى او را از آن نهى كرد و فرمود:تا سيم از او بر گرفت و گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:هركه او سيمى رها كند داغ كنند او را بدان روز قيامت.شهر بن حوشب روايت كرد از ابو امامه كه:مردى از اصحاب صفّه فرمان يافت:در جامۀ او دينارى يافتند،پيغامبر-عليه السّلام-گفت:

كيّة؛اين داغى است او را.ديگرى فرمان يافت،در جامۀ او دو دينار يافتند،رسول -عليه السّلام-گفت:

كيّتان ؛دو داغ است اين دو دينار او را،و قول اوّل به صواب نزديكتر است براى آن كه وعيد بر منع زكات است نه بر جمع مال از وجه حلال،و دليل بر اين،قول رسول است-عليه السّلام-كه گفت:

من ادّى زكاة ماله فقد ادّى

ص : 229


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+و هكذا.
2- .آو،آج،بم،مج،لب:بپردازد.
3- .همۀ نسخه بدلها:او بميرد و زر و سيم بسيار رها كند آن را.
4- .آو،آج،بم:منهى.

الحقّ الّذي عليه (1)في ذلك و من زاد فهو خير له؛ گفت:هركه زكات مال بدهد آن حق كه بر اوست داده باشد،و آن كس كه بيفزايد بر زكات،او را بهتر بود.رسول -عليه السّلام-گفت:

نعم (2)المال (3)الصّالح للرّجل الصّالح؛ نيك چيزى است مال نيك،مرد نيك را.

دگر آن كه عبد اللّه عمر را پرسيدند از اين آيت،گفت:هركه زر و سيم گنج نهد و زكاتش ندهد واى بر او!و هركه زكات بدهد،بر او باكى نيست.آنگه گفت:من باك ندارم ازآن كه مرا به وزن كوه احد زر باشد و من عدد آن دانم و زكاتش بدهم و در طاعت خداى صرف كنم.

و كنز،در كلام عرب مالى باشد مجموع بر هم نهاده،اگر در زير زمين بود و اگر بر بالاى زمين دليل است (4)بر قول شاعر:

لا درّ درّي ان اطعمت نازلهم***قرف (5)الحتيّ و عند[ى] (6)البرّ مكنوز

اى مجموع و الحتيّ؛سويق المقل.و در شاذّ يحيى بن يعمر خواند:«يكنزون» بضمّ النّون،و جملۀ قرّاء به كسر خواندند،و اين هر دو لغت است.و مثله:يعكفون و يعرشون (7)در آن كه به ضم و كسر روا باشد،و«اكتناز»اجتماع باشد،و جوز مكتنز آن بود كه مغز در او بسيار بود. وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ؛و آن را به نفقه نكنند[در راه خداى] (8)،و براى آن گفت: يُنْفِقُونَهٰا -و مذكور در پيش دو است از زر و سيم-و ينفقونهما نگفت تا ضمير عايد باشد با هر دو براى چند (9)وجه را:

قطرب گفت:«ها»عايد است با كنوز و اموال و اعيان[73-پ]زر و سيم،و اين رجوع ضمير باشد با معنى براى آن كه زرها و سيم هاى بسيار در دست مردمان بسيار گنجها باشد.وجهى ديگر آن است كه گفتند:«ها»راجع است با زكات،و معنى انفاق،اخراج باشد،على ما بيّنّاه فيما تقدّم-و زكات از آن[بيرون] (10)نكنند كه

ص : 230


1- .اساس:نعما؛به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس+و؛به قياس با نسخۀ آو،حذف شد.
3- .مل،مج:بالمال.
4- .همۀ نسخه بدلها:دليلش.
5- .اساس:فرق؛به قياس با چاپ مرحوم شعرانى و مآخذ و منابع شعر و لغت،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،لب:يعكفون.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم:سه.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

آنچه وعيد به آن تعلّق دارد منع زكات است (1)نه جمع مال،و اين وجهى لطيف است، المعنى:و لا يخرجون الزّكاة بل يمنعونها.وجهى ديگر آن است كه،فرّاء گفت:ضمير با فضّه برد و اكتفا كرد به يكى ديگر،چنان كه گفت: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا... (2)؛و لم يقل:اليهما،و چنان كه گفت: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ... (3)؛و لم يقل:و انّهما،و مثله قول الشّاعر:

نحن بما عندنا و انت بما***عندك راض و الرّأى مختلف

و لم يقل:راضيان او راضون،و قال آخر:

رماني بامر كنت منه و والدي***بريئا و من جول الطّويّ رماني

و لم يقل:بريئين،و قال آخر:

انّ شرخ الشّباب و الشّعر الاس ***ود ما لم يعاص كان جنونا

و لم يقل:ما لم يعاصيا.اگر گويند:ضمير چرا با فضّه برد دون ذهب،گوييم:

ايشان را في ردّ الضّمير الى احد المذكورين دو طريق است:يكى آن كه،ردّ كنند الى اقرب المذكورين،چنان كه در آيت ما هست كه فضّه به ضمير نزديكتر است ازآن كه ذهب، وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا ؛يعنى الفضّة.و امّا آن كه ردّ به آن كنند كه نظر به او باشد،كقوله: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً... (4)؛نظر در آنجا و همّت (5)به تجارت بود.و «لهو»كار كمترينۀ مردمان بود،و قوله: بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا... (6)؛هم اقرب المذكورين است و هم اهمّ است.ابن الانبارى گفت:براى آن با فضّه برد كه فضّه عام تر باشد و بيشتر. فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ؛بشارت ده ايشان را به عذابى مولم.

و بشارت گفت در جاى انذار بر سبيل توسّع و مجاز براى آن كه هر دو پيدا شود بر بشره اثر آن و اين[را] (7)شرح داديم.

يَوْمَ يُحْمىٰ عَلَيْهٰا فِي نٰارِ جَهَنَّمَ ؛عامل در نصب«يوم»،عذاب (8)باشد،اى بشّرهم بان يعذّبوا بها يوم القيمة،گفت:بشارت ده ايشان را به عذاب در روزى كه اين سيمها و زرهاى ايشان بتابند در آتش دوزخ.و«ها»رواست كه راجع بود با

ص : 231


1- .اساس:الش(؟)؛به قياس با نسخۀ آو و اتفاق نسخ تصحيح شد.
2- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 11.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 45.
4- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 11.
5- .آو،آج،بم،لب:همه.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 45.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:فبشّرهم.

كنوز و اعيان اموال يا با فضّه برآن اقوال كه گفتيم،يقال:حمى الحديد فى النّار و احميته انا احماء و براى آن گفت: عَلَيْهٰا ؛و فيها نگفت،كه در زير آتش كنند و آتش بر سر آن كنند. فَتُكْوىٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ ؛داغ كنند به آن پيشانيهاى ايشان.و «كىّ»،داغ كردن (1)باشد،يقال:كوى (2)يكويه كيّا.و مكواة (3)،داغ باشد كه آلت كىّ بود،قال الشّاعر فى المثل:

العير يضرط و المكواة فى النّار***

در مثل هست كه:آخر الدّاء الكىّ،و روايت ديگر:آخر الدّواء الكىّ؛آخر درد داغ باشد،يعنى آخر درد بدان انجامد كه لا بد داغ بايد نهادن.اين مثل در آنجا گويند كه:مدارا و رفق سود ندارد،گويند:داغ بايد تا درد بر دارد،كه آخر درد داغ باشد.و معنى روايت ديگر آن است كه:آخر دارو داغ بود،يعنى تا به ديگر داروها دوا توان كرد (4)به داغ نبايد كردن كه داغ آنگه كنند كه از همۀ داروها (5)فرومانند.اين مثل آنجا زنند كه گويند:تا ممكن باشد مدارا بايد كردن،چون ضرورت شود ادّاء به درشتى و ايذا كند،آنگه آن پيش بايد گرفت،چنان كه شاعر گفت در اين معنى:

و قارب اذا ما لم يكن لك حيلة***و صمّم (6)اذا ايقنت انّك عاقر

حق تعالى گفت:روزى خواهد بودن كه آن زر و سيم ايشان داغها كنند و بر پيشانيهاى ايشان كنند (7)و بر پهلوهاشان و پشتهاشان.

عبد اللّه مسعود را از اين آيت پرسيدند،گفت:و اللّه كه اين دينارها و درمها كه داغ كنند هيچ بر جاى يكديگر ننهند،و لكن خداى تعالى پوستهاى ايشان فراخ كند تا يك دينار و يك (8)درم را داغگاهى باشد على حدة.ابو بكر ورّاق را پرسيدند كه:

چرا تخصيص كرد پيشانى و پهلو و پشت؟گفت:براى آن كه اوّل چون سايل را بينند گره بر پيشانى زنند آنگه پهلو[74-ر]از او در گردانند،آنگه پشت بر او كنند.

محمّد بن على التّرمذىّ گفت:براى آن كه به شادى گشاده پيشانى باشند و پهلوآور و قوى پشت.احنف بن قيس گفت:به مدينه آمدم در ميان حلقه نشسته بودم،از قريش

ص : 232


1- .آو،آج،بم،لب:به داغ كردن.
2- .همۀ نسخه بدلها:گواه.
3- .همۀ نسخه بدلها:و المكواة.
4- .آو،آج،بم:توان كردن.
5- .همۀ نسخه بدلها:دوا.
6- .آج:تمّم.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:پيشانيهاشان نهند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:هريك دينار را و هريك.

مردى را ديدم خشن جامه،درشت خوى (1)،درشت اندام كه بيامد و آنجا بايستاد (2)و گفت:بشارت باد آنان را كه از شما مال جمع كنند و بر هم نهند كه حق تعالى فرداى قيامت از آن داغى سازد كه چون بر پستان مرد نهند به كتفش بيرون آيد،و چون بر كتفش نهند به پيشانيش (3)بيرون آيد،و به آن داغ،پيشانى و پهلو و پشت ايشان داغ كنند،گفت:آن همه قوم سر در پيش افگندند و كس با او نگاه نكرد و او را جوابى نداد،او از ايشان برگرديد و برفت و به بر ستونى (4)بنشست،من نزد او فراشدم گفتم:اى شيخ!اين سخن كه تو گفتى اين قوم را خوش نيامد،گفت:ايشان عاقل نيستند،من پرسيدم كه:اين مرد كيست؟گفتند:اين أبو ذرّ غفارى[است] (5). هٰذٰا مٰا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ؛و اين از جمله آن جايهاست كه قول از او حذف كردند،و التّقدير:يقال لهم: هٰذٰا مٰا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ؛اين آن گنج است كه براى خود نهادى، بچشى آن گنج كه نهادى!و مانند اين در قرآن بسيار است از حذف قول از كلام.

علما خلاف كردند در آن كه آيت در حقّ كه آمد؟زيد بن اسلم گفت:عبد اللّه عمر را از اين آيت پرسيدند (6)گفت:اين پيش از آن بود كه آيت زكات آمد،چون خداى تعالى آيت زكات بفرستاد،زكات را به طهر اموال كرد.مجاهد گفت از عبد اللّه عبّاس كه:چون اين آيت آمد و مسلمانان بشنيدند،سخت آمد بر مسلمانان و گفتند:

چگونه توان كردن كه يكى از ما براى فرزندان ضعيف كوچك چيزكى بنهد كه ايشان را مرجعى باشد؟آنگه پيش رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!اين آيت بر ما سخت مى آيد.رسول-عليه السّلام-گفت:ندانى كه خداى تعالى زكات واجب نكرد الّا براى آن كه مالهاى شما پاكيزه كند به آن،چون زكات داده باشى آن باقى پاكيزه است،و مواريث فرض كرد در مالهاى شما كه بازماند.آنگه گفت:خبر دهم شما را به بهترين كنزى كه مرد نهد (7)خود را؟گفتند:بلى يا رسول اللّه!گفت:زنى (8)صالح كه چون در او نگرد شاد شود،و چون كاريش فرمايد طاعتش دارد،و چون غايب شود از او حفظ الغيب او كند.بعضى صحابه گفتند:آيت در حقّ اهل كتاب

ص : 233


1- .همۀ نسخه بدلها:روى.
2- .آو،بم:بيستاد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:پستانش.
4- .آو،آج،بم:استون.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:پرسيدم.
7- .همۀ نسخه بدلها:بنهد.
8- .آو،آج،بم،لب:زن.

آمد خاصّه.سدّى گفت:در (1)مانعان زكات آمد از اهل قبله.ضحّاك گفت:عامّ است در مسلمانان و مشركان هركس كه مالى حلال به دست آرد و حقّ خداى ازآنجا بندهد آن گنج باشد و اگرچه اندكى بود و بر بالاى زمين باشد.و آنچه حقّ خداى از آن بدهد (2)آن گنج نباشد و اگرچه بسيار بود و در زير زمين بود.زيد بن وهب گفت:به ربذه بگذشتم أبو ذرّ غفارى را ديدم آنجا،او را گفتم:يا با ذرّ (3)!تو را به اين منزل چه فرود آورد؟گفت:به شام بودم مرا با معاويه گفتاگوى رفت (4)در اين آيت، او گفت:آيت در اهل كتاب است.من گفتم:آيت در تو است و امثال تو و ازآنجا با مدينه آمدم،نامه اى به عثمان بنوشت به شكايت من،مردم روى در من نهادند به ملامت،پنداشتى مرا نديده اند هرگز،من به شكايت به عثمان برفتم (5)گفت:مردمان اين شهر را با تو خوش نيست،تو را از اين جا ببايد رفتن.مدينه رها كردم و اين جا آمدم.

و بعضى دگر گفتند:آيت مختصّ است به مانعان زكات،و دليل اين قول آن است كه عبد العزيز روايت كرد از سهيل از پدرش از ابو هريره از رسول-صلّى اللّه عليه [و آله] (6)-كه او گفت:هيچ صاحب كنزى نباشد كه او زكات مال بندهد و الّا آن زر و سيم او در آتش دوزخ بتابند و به صحيفها (7)كنند و به آن پيشانى و پهلو و پشت او داغ كنند تا خداى تعالى كار بندگان بگزارد در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال باشد از سالهاى شما.چون خداى تعالى كار بندگان گزارده باشد و حساب ايشان فصل كرده،آنگه بنگرد (8)تا مرد اهل چيست.اگر اهل بهشت بود به بهشتش برند،و اگر اهل دوزخ باشد به دوزخش برند و اگر مرد صاحب شتر باشد و زكات نداده بود خداى تعالى بفرمايد تا او را برآن صحرا بر روى افگنند[74-پ]و آن شتران بر سر او بروند (9)هرگاه كه آخرشان بگذرد اوّلشان بازآيد تا آنگه كه خداى تعالى حكم (10)فصل كند ميان اهل موقف در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال بود از سالهاى شما.و آن كه صاحب گوسپند (11)بود،او را بيارند و در آن صحرا بر روى افگنند و آن گوسپندان او

ص : 234


1- .مل+شأن.
2- .آو،آج،بم،لب:آنجا بدهند.
3- .آو،آج،بم،لب:ابا ذر.
4- .آو،آج،بم،لب:گفت و گويى برفت.
5- .همۀ نسخه بدلها:رفتم.
6- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.
7- .مل:صفحتها.
8- .مل،مج:بنگرند.
9- .آو،آج،بم،لب:مى روند.
10- .مل+كرده؛مج:حساب.
11- .آج،مل،لب:گوسفند.

را به پاى و لگد و سرو (1)مى زنند تا آنگه كه خداى تعالى حساب فصل كند ميان خلقان در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال باشد،و ندانم با (2)حديث گاو (3)گفت يا نگفت.

ثوبان روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه (4)-گفت:هركه او كنزى بنهد و زكات آن نداده باشد،حق تعالى از آن گنج او مارى آفريند كه او را دو نقط (5)سياه باشد بر بالاى چشم تا با او مى رود،هركجا كه او مى رود گويد:ويلك!تو كيستى كه ملازم من شده اى؟گويد:من آن گنجم كه تو نهادى،با توام تا تو را خرد بشكستن و فروبردن.آنگه بيازد و دستش در دهان گيرد و بشكند و فروبرد و همچنين اندامش يك يك تا همۀ اندامش فروبرد.

قوله تعالى: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّٰهِ اثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتٰابِ اللّٰهِ -الآيه،حق تعالى در اين آيت گفت:عدد ماههاى سال دوازده است.جملۀ قرّا«عشر»خوانند (6)به فتح«عين» (7)مگر ابو جعفر كه او خواند:اثنا عشر به سكون«عين»،و نهروانى از او روايت كرد حذف«الف»،تا جمع ساكنين نباشد«اثنعشر».و نصب شَهْراً بر تميز است بعد تمام الاسم،و آن از يازده (8)باشد تا نود و نه،و معنى تمام است.اين جا آن است (9)كه اسم و[در] (10)تقدير تنوين (11)است براى آن كه تقدير آن است[كه] (12)اثنان و عشر چون تركيب كردند بنا كردند و در اصل منوّن بوده است.و تمام اسم به چهار چيز باشد:اضافت و تنوين و نون تثنيه و نون جمع،چه هريكى از اين چهار چون در اسمى افتد منع كند او را ازآن كه اضافت كنند او را،چه اين چيزها با اضافت به يك جاى ممكن نباشد.

و آن دوازده ماه،مراد ماههاى تازيان است،و هى:المحرّم و صفر،شهر ربيع الاوّل و شهر ربيع الآخر،جمادى الاولى،جمادى الآخرة،رجب،شعبان،شهر

ص : 235


1- .آج،لب:سروى.
2- .آو،آج،بم،مل،لب:كه.
3- .مج:گاف/گاو.
4- .مج+و سلّم.
5- .مل،مج:نقطه.
6- .آو،آج،بم،لب:خواندند.
7- .به فتح«عين»،مراد به عين الفعل است.
8- .اساس زياده،با توجه به آط تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم:و معنى تمام است آنجاست؛مل:و معنى تمام اين جا آن است.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
11- .آو،آج،بم،مل:نون تثنيه.
12- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

رمضان،شوّال،ذوالقعده،ذوالحجّه.

اما محرّم را براى آن محرّم خوانند كه:عرب حرام داشت در آن ماه قتال كردن (1).

و صفر را براى آن صفر خوانند كه:مكّه در اين ماه خالى بودى از مردمان.و گفتند:

براى آن كه در اين ماه وبايى پديد آمد كه ايشان را رويها زرد شد،و ابو عبيده گفت:

براى آتش صفر خوانند كه:در اين ماه مشكهاى ايشان از شير خالى شدى.

و اين دو ماه را براى آن ربيع خوانند كه:در اين ماهها نبات زمين بسيار شدى،و گفتند،براى آن ربيع خوانند كه:ارتبعوا (2)في مساكنهم،اى اقاموا.

و دو ماه را جمادى براى آن خوانند كه:آب در او بيفسردى.

و رجب را براى آن[رجب] (3)خوانند كه:ايشان را ترجيب و تعظيم كردندى،و يقال:رجبته و رجّبته،اى عظّمته به تخفيف و تشديد،قال الكميت:

و لا غيرهم ابغي لنفسي جنّة***و لا غيرهم ممّن اجلّ و ارجب

[و يروى:ارجب] (4)و گفته اند:براى آن رجب خوانند او را كه:در اين ماه قتال نكردندى من قولهم:رجل ارجب اذا كان اقطع لا يمكنه العمل.«ارجب»، دست بريده باشد كه كارى نتوان كردن (5).و در خبر آورده اند كه:رسول-عليه السّلام-را پرسيدند از رجب،گفت:نام جويى است در بهشت از شير سپيدتر و از انگبين شيرين تر.هركه روزى از اين ماه روزه دارد،خداى تعالى او را از آن جوى آب دهد.

و شعبان را براى آن شعبان خوانند (6)كه:قبايل در اين ماه منشعب (7)و متفرّق شدى.و انس روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:براى آن كه اين ماه را شعبان خوانند كه حسنات در او منشعب (8)شود.و هم از رسول-عليه السّلام-روايت كردند كه گفت:براى آن كه ارزاق مؤمنان در او منشعب شود.

و اختلاف اقوال در ماه رمضان برفته است در سورة البقره،[75-ر]،و از جملۀ اقوال يكى آن است كه:اشتقاق او از«رمضاء»است،و آن ريگ گرم باشد.و

ص : 236


1- .اساس:حرام كردن،به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها،تصحيح شد.
2- .اساس:اربعوا؛به قياس با نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:نتواند كرد.
6- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
7- .آو،آج،بم،لب:نتواند كرد.
8- .آج،لب:متشعّب.

قولى ديگر آن كه:ترمض الذّنوب،اى تحرقها؛و گناهان (1)را بسوزد.و يكى آن كه نامى است از نامهاى خداى تعالى،براى آن شهر با او مقرون كنند.

و شوّال را براى آن (2)خواندند كه شتران آبستن (3)در اين ماه شير ايشان با بالا شدى،و گفتند براى آن كه:شتران دنبال برداشتندى در رفتن،و اين كنايت باشد از سفر ايشان.

و ذوالقعده براى آن كه قعود كردندى از قتال و كارزار،و ذوالحجّه (4)براى آن كه در اين ماه حج كردندى.

بعضى بلغاى عرب را پرسيدند كه:اين ماهها را چرا به اين نامها خواندند؟ گفت:لأنّ العرب اذا رأت السّادات قد تركوا العادات و حرّموا الغارات قالوا:محرّم.

و اذا ضعفت اركانهم و مرضت ابدانهم و اصفرّت الوانهم قالوا:صفر.

و اذا زهرت البساتين و ظهرت الرّياحين و ارتبعت (5)المساكين قالوا:ربيعان.

و اذا قلّ النّماء و امسكت السّماء و جمد الماء،قالوا:جماديان (6).

و اذا ماجت البحار و جرت الانهار و ترجّبت الاشجار قالوا:رجب.

و اذا تفرّقت الوصائل و تباينت الحبائل و تشعّبت القبائل،قالوا:شعبان.

و اذا دفئت الفضاء و حميت الرّمضاء،قالوا:رمضان.

و اذا انقشع السّحاب و كثر التّراب و انشالت من الابل الاذناب قالوا:شوّال.

و اذا رأوا عامّة التّجار قعدوا عن الاسفار،قالوا:ذوالقعده.

و اذا قصدوا نحو الحجّ، مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (7)،و اسمعوا ضجيج العجّ و اظهروا علامات الثّجّ (8)قالوا:ذو الحجّة.و اين فصل را براى آن به تازى نوشتم تا سجع (9)تباه نشود و معنى به آن نزديك است كه به پارسى گفتيم.

و براى آن سال را بر دوازده ماه نهاد (10)عرب كه:عجم نيز[سال بر] (11)دوازده ماه نهاده بودند به نزول شمس به اين دوازده برج،پس قياسا على ذلك ايشان نيز سال بر

ص : 237


1- .مج:گناهانشان.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+شوّال.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+را.
5- .آو،بم:و ارتعت؛آج:و اربعت.
6- .اساس:جمادان؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .مأخوذ از سورۀ حج(22)آيۀ 27.
8- .همۀ نسخه بدلها:الشّج.
9- .همۀ نسخه بدلها:سجعش.
10- .همۀ نسخه بدلها:نهادند.
11- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

دوازده ماه نهادند جز كه (1)ماههاى عجم بر آفتاب باشد و ماههاى عرب بر هلال ماه كه نو مى شود،قال اللّه تعالى: اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ (2).و اشتقاق شهر از شهرت كار اوست در آنچه مردم محتاج باشند در آن به او در محاسبات و معاملاتشان و محلّ ديونشان و حجّ و روزه و عباداتى كه محتاج باشند در آن به ماه. فِي كِتٰابِ اللّٰهِ ؛در كتاب خداى.گفتند:در لوح محفوظ،و گفتند:در قضاى و حكمى كه كرد آن روز كه آسمان و زمين آفريد،و گفتند:در كتابهايى كه بر پيغامبران فروفرستاد. يَوْمَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ؛آن روز كه آسمان و زمين[آفريد] (3)تعلّق دارد به عند اللّه، يعنى اين حكم به نزديك خداى آن روز تقرير افتاد كه،خداى تعالى آسمان و زمين آفريد،و عامل در او آن معنى است كه:در عِنْدَ اللّٰهِ هست از استقرار اى،استقرّ هذا الحكم عند اللّه يَوْمَ ؛و او عمل كرده است در هر دو ظرف،ظرف مكان و ظرف زمان.

مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ؛از آن،يعنى ماهها چهار (4)حرام اند.واحد فرد و ثلاثة سرد؛يكى تنها و آن:رجب است.و سه پيوسته و آن:ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم است.و براى آن حرام خواند (5)آن را[كه حرام كرد آن را] (6)،براى حرمتش،و گفتند:براى آن حرام خواند اين ماهها را كه انتهاك حرمات در اين ماههاى (7)عظيم تر بود،و عرب اين ماهها را حرمت داشتندى و تعظيم كردندى تا اگر مرد قاتل پدر و برادر خود را ديدى در اين ماه،او را تعرّض نكردى (8)از حرمت اين ماهها.و قولى آن است كه:رجب را، از اين ماههاى حرام،براى آن اصمّ خوانند كه در او آواز سلاح نشنيدندى.در جاهليّت چندين حرمت بود اين ماهها را،و چون اسلام آمد اين ماهها را جز حرمت و فضيلت نيفزود،و على الخصوص ماه رجب كه حق تعالى از ماههاى اين چهار ماه برگزيد،و از چهار ماه،ماه رجب برگزيد.و ابو سعيد خدرى روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه گفت:

الا انّ رجبا شهر اللّه الاصمّ و انّما سمّى الاصمّ لانفراده من الاشهر الحرم. و ابو رجاء العطاردىّ گفت:اين ماه را در جاهليّت منصل[75-پ] الاسنّة و مضر الاسنّة گفتندى،هيچ آهنى بر رمحى رها نكردندى و الّا بگرفتندى (9).

ص : 238


1- .آج،مل،لب:چرا كه.
2- .سورۀ الرّحمن(55)آيۀ 5.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+ماه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:خواندند.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ماهها.
8- .همۀ نسخه بدلها:نرسانيدى.
9- .مل:برگرفتندى؛مج:نگرفتندى.

و اخبار در فضل رجب و روزه او و قيام (1)شبهاى او بى اندازه است،منها؛از آن جمله آنچه روايت كردند از حسين-عليه السّلام (2)-كه گفت:هرآن كه يك روز از رجب روزه دارد،خداى صدهزار حسنه (3)بنويسد او را،و هركه دو روز روزه دارد، صدهزار گناه از او بسترد،و هركه سه روز روزه دارد،صدهزار درجه ترفيع كند او را.و هركه پنج روز از او روزه دارد (4)،هفت در دوزخ بر او ببندند (5)و هشت در بهشت بر او بگشايند (6)تا به هركدام [در] (7)كه خواهد در بهشت رود و هركه نيمۀ رجب روزه دارد منادى ندا كند كه:كردار با سر گير كه آنچه گذشت بيامرزيدند تو را.و صادق-عليه السّلام-گفت:هركه او يك روز از رجب روزه دارد خداى از او خشنود شود و هركه دو روز از اين ماه روزه دارد،خداى از او خشنود شود و او را خشنود كند و هركه سه روز روزه دارد از اين ماه،خداى از او خشنود شود و او را خشنود كند و خصمانش ر (8)خشنود كند و هركه هفت روز روزه دارد،هفت در آسمان براى روح او بگشايند تا به ملكوت اعلى رسد و هركه هشت روز روزه دارد،هشت در بهشت بر او بگشايند و هركه پانزده روز روزه دارد،خداى تعالى جملۀ حاجات او را روا كند (9)الّا حاجتى كه در[آن] (10)مأثمى (11)[خواهد] (12)يا در قطيعت رحمى.و صادق -عليه السّلام-گفت:هركه او يك روز روزه دارد (13)در رجب در اوّلش بهشت واجب شود او را.و هركه يك روز در ميانۀ او روزه (14)دارد شفاعت او قبول كند در مثل عدد ربيعه و مضر و هركه روزى روزه دارد از آخر اين ماه،خداى تعالى او را از جملۀ پادشاهان بهشت كند و شفاعت او قبول كند در جملۀ خويشان او.و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:هركه او روزى از رجب روزه دارد از اوّل يا ميانه يا آخر، خداى تعالى گناه گذشته و آيندۀ او بيامرزد و رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او

ص : 239


1- .مج+در.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج و مل:حسين بن على-عليهما السّلام.
3- .مل+به بركت آن روز.
4- .مل+خداى تعالى.
5- .مل:ببندد.
6- .مل:بگشايد.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+از او.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:قبول كند.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
11- .اساس:مأثم؛به قياس نسخۀ آو و اتفاق نسخ،تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:از.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ميانۀ اين ماه روزه؛مل:در ميانش روزه.

يك روز از رجب روزه دارد (1)،خداى تعالى ديوارى پديد آرد ميان او و ميان دوزخ عرض و كثافت او چندان كه (2)از مشرق تا به مغرب،و روزۀ يك ماهه (3)بنويسد او را، و وجبت له الجنّة البتّة،و بهشت واجب شود او را به قطع[و در فضايل رجب كتابهاى مفرد كرده اند و اين قدر كفايت است اين جا. ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ؛اى] (4)الحساب المستقيم.«دين»به معانى مختلف آمد،از وجوه[او] (5)يكى:حساب است و منه

قوله-عليه السّلام: الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت؛ اى حاسب نفسه،اى عجب،عدد ماهها كه صلاح معاش تو به او متعلّق است،خداى تعالى با تو نگذاشت گفت:عند اللّه في كتاب اللّه؛عدد امامان كه صلاح معاد و دين تو با اوست با تو گذارد؟اگر اين عدد كه عدد شهور است،من عند اللّه و في كتاب اللّه است عدد آن ماههاى دين اولى و احرى (6)كه از نزديك او باشد و در كتاب او باشد آنچه اين عدد است و مثل اين عدد است و به منزلت از امامت فروتر است،از نزديك اوست عدد نقيبان بنى اسرايل مفوّض به بعث اوست: وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً... (7)،و اگر چشمه هاى (8)آب بود كه بر دست موسى-عليه السّلام-ظاهر شد، فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً... (9)؛به فرمان او خرق عادت از جهت او.و اگر نجات موسى و قومش را راههاى دريا بود،هم دوازده از لطيف (10)صنع او و كمال فضل او آنچه نجات و خلاص بهترين امّت به آن باشد[و صلاح معاد و معاش به او منوط بود، همانا با راى تو نگذارند تا آن بر تو باشد و] (11)از كتاب تو خوانند آنچه (12)براى تو باشد نه براى تو باشد به صلاحديد من باشد (13).اين دوازده ماه،از او چهار حرام كرد.از اين دوازده امام،چهار را به يك نام برآورد،چنان كه آن را نام در حرامى يكى است،و ذلك

قوله-عليه السّلام: الائمّة من بعدي اثنا عشر اوّلهم علىّ و رابعهم علىّ و ثامنهم علىّ و عاشرهم علىّ و آخرهم مهدىّ؛ گفت:[76-ر]امامان از پس من دوازده اند؛

ص : 240


1- .آو،آج،بم،لب+از اول يا ميانه يا آخر.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:چنان كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:ساله.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اخوى.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 12.
8- .اساس:چشمها/چشمه ها.
9- .سورۀ توبه(2)آيۀ 60.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:لطف.
11- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
12- .مل،خلاص و نجات براى دين من باشد،به صلاح دين من باشد.
13- .آو،آج،بم،لب،مج:آنچه براى دين من باشد،به صلاح دين من باشد.

اوّلشان:على،و او مرتضى است.و چهارمشان:على،و آن سيّد عباد و اصفياست.و هشتمشان:على،و آن علىّ بن موسى الرّضا است.و دهمشان:علىّ بن محمّد التّقى (1)كه او زين اتقياست.و آخرشان مهدى،كه بازپسين خلفاست.چون عدد تمام كردى اطلاق كن و برخوان و: ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ؛اين دين قويم و صراط مستقيم است، فَلاٰ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ ؛در او دو قول گفتند؛يكى آن كه:ضمير راجع است با چهار ماه حرام،و تخصيص او براى حرمت اوست كه امتناع از ظلم اگرچه هميشه واجب است تأكيدش در اين ماه ماههاى حرام چهارگانه بيشتر است.دگر آن كه:او قريب تر است،و ردّ الكناية الى اقرب المذكورين اولى تر باشد.و قولى دگر آن است كه:با جملۀ ماهها مى شود براى عمومش را گفتند،اين اولى تر است براى آن كه چون بر اين حمل كنند چهار ماه در دوازده باشد،و چون بر چهار حمل كنند، هشت ماه از او خارج بود (2)،و مفسّران بيشتر بر قول اوّلند.

حق تعالى گفت:در اين ماهها بر خود ظلم مكنيد (3).در او دو قول است؛يكى آن كه :هيچ گناه مكنيد (4)كه هرگاه كه كنى ظلم بر خود باشد ازآنجا كه اضرار به خود باشد.و قول (5)ديگر آن است كه:بر يكديگر ظلم مكنيد كه هر ظلم كه بر برادرت كنى بر خود كرده باشى كه جنس يكى است،(و المؤمنون كنفس واحدة).

وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ ؛و با مشركان كارزار كنى، كَافَّةً ؛اى جميعا عامّة مؤتلفين مجتمعين على وجه يكفّ بعضكم بعضا و يزاحم بعضكم بعضا.و اشتقاقه من الكفّ الّذي هو المنع،براى آن كه چون جمله باشند[و] (6)مجتمع،مزدحم باشند.و چون مزدحم باشند (7)ميان ايشان مكافّت و مدافعت و ممانعت بود. كَمٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ كَافَّةً ؛ چنان كه ايشان با شما كارزار مى كنند مجتمع كلمة واحدة (8)،بى اختلافى و تكاسلى كه هست و از ايشان كمتر مباشى اگر بيشتر نباشى،و نصب هر دو بر حال است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ؛و بدانى كه خداى تعالى با متّقيان است و پرهيزگاران.

و علما خلاف كردند در آن كه قتال ماههاى حرام،حرام است هنوز يا منسوخ

ص : 241


1- .آج،بم،لب:النّقى.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .آو،آج،بم،لب:مكنى/مكنيد.
4- .آو،آج،بم،لب:مكنى/مكنيد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:قولى.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس:باشد؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آج:كلمۀ واحده.

شد؛قتاده و عطاء خراسانى (1)گفتند:قتال در ماههاى حرام حرام است،كارى عظيم بود،لقوله: قُلْ قِتٰالٌ فِيهِ كَبِيرٌ... (2)؛پس منسوخ شد بقوله: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ... (3)؛و بقوله: وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً .

زهرى گفت:حرام بود قتال در ماههاى حرام تا خداى تعالى سورت برائت بفرستاد منسوخ كرد آن را.ابو اسحاق گفت از سفيان ثورى پرسيدم،گفت:اوّل حرام بود،اكنون منسوخ است و حجّت آورد به آن كه رسول-عليه السّلام-قتال كرد با هوازن به حنين (4)و با ثقيف به طايف در شوّال و بعضى ذوالقعده.ابن جريج گفت:

عطاء بن ابى رباح را پرسيدم كه:اين حكم منسوخ هست يا نه؟يعنى قتال در ماه حرام.سوگند خورد كه منسوخ نيست و بر حكم خود است.و درست آن است كه منسوخ نيست،براى آن كه دليلى قاطع نيست بر نسخ او و اين آيتها كه آورد،در او دليل نسخ اين حكم نيست براى آن كه در او ذكر توقيت و تعيين نيست.و مقاتل حيّان گفت:اين (5)آيت ناسخ است هر آيتى را كه در او رخصتى هست.

قوله تعالى: إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيٰادَةٌ فِي الْكُفْرِ ؛ابو جعفر و ابن فرج عن البزّى (6)خواندند:انّما النّسيّ بالتّشديد،بى همز،قلب همز كرد (7)«با»«يا»،پس ادغام كرد «يا»در«يا».و باقى قرّاء،به همز خواندند.

و بر هر دو قرائت وزن او فعيل باشد، و روا باشد كه مصدر بود،كالحريق و السّعير،و اين اسم مصدر بود.و گفتند:فعيل است به معنى مفعول،كالجريح و القتيل،اى الشّهر المؤخّر.شبلى (8)روايت كرد از ابن كثير:«نسى»على وزن«تسع»،و نسأ،تأخير باشد،يقال:نسأت الابل عن الحوض و نسأتها عن ظمئها يوما،او يومين اذا اخّرتها انسأها نسأ،و يقول:نسأ اللّه في اجله و أنسأ[76-پ]اللّه اجله،و منه:النّسيئة لما يؤخّر ثمنها،و منه المنسأة العصا لأنّ بها تؤخّر.قال اللّه تعالى: تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ (9).

امّا معنى نسيء و ابتداى او،علما در او چند قول گفتند؛قتاده گفت:در جاهليّت

ص : 242


1- .آو:خوراسانى.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 217.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ.
4- .مج:لب:خيبر.
5- .آو،آج،بم،آيت.
6- .مل:النّوفى.
7- .مج:كردند.
8- .آو،بم:شبل؛مل:سدّى.
9- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 14.

جماعتى كفّار در ماه حرام زيادتى كردند،يك سال منادى در موسم ندا كردى كه:

خدايان شما محرّم را حرام كردند،حرام داريد ان را.و دگر سال ندا كردى كه:

خدايان شما صفر را حرام كردند،حرام داريد آن را،و آن را صفرين خواندندى.و جماعتى علما و مفسّران گفتند (1)بالفاظ مختلفة و معان متّفقة كه:عرب اين چهار ماه (2)حرام داشتند از عهد ابراهيم و اسماعيل-عليهما السّلام-و كار عرب،حرب و غارت بودى،سخت مى آمد بر ايشان كه سه ماه پيوسته امساك كنند از حرب و غارت، گفتند:ما را كار اين است و ما به توالى اين ماههاى پياپى رنجور مى شويم و نخواستند كه استحلال كنند،به يك بار نسىء كردند،اعنى تأخير كردند ماه حرام را از محرّم با (3)صفر،تا مدّتى بر اين بودند كه:صفر حرام مى داشتند و محرّم حلال،و آن را احد الصّفرين خواندند.و بعضى اهل تأويل قول رسول را-عليه السّلام-كه گفت:

لا صفر؛ بر اين تفسير داد،آنگه ايشان را حاجت افتاد كه از صفر تأخير كردند تا ربيع، و از آن ماه نيز تأخير كردند تا بر (4)دوازده ماه بگرديدند (5)،تا چون اسلام در آمد به حسابى كه ايشان نهاده بودند كه هر سال يك ماه تأخير كردندى ماه حرام با محرّم افتاده (6)بود،و اين از پس روزگار دراز بود.

مجاهد گفت:عرب هر دو سال حج در ماهى از ماههاى حرام كردندى؛دو سال در ذوالقعده و دو سال در ذوالحجّه و دو سال در محرّم و دو سال در صفر،اين نسيء ايشان بود تا اتّفاق چنان افتاد كه آن سال كه رسول-عليه السّلام-سورت برائت فرستاد،حج در ذوالقعده كردند،پس سال ديگر كه رسول-عليه السّلام-حجّة الوداع كرد،حج با ذوالحجّه افتاده بود و خداى تعالى اين سورت فرستاد و نسيء حرام كرد.و رسول-عليه السّلام-در حجّة الوداع خطبه كرد،و در آنجا گفت:

الا انّ الزّمان قد استدار كهيئة يوم خلق[اللّه] (7)السّماوات و الارض السّنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ثلث متواليات ذوالقعده و ذو الحجّة و المحرّم و رجب مضر الّذي بين جمادى و شعبان؛ روزگار بگرديد همچنان كه آن روز كه خداى تعالى آسمان و زمين آفريد،سال

ص : 243


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:گفتندى.
2- .آج،لب+را.
3- .آج،لب:تا.
4- .مل:هر.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:بگرديد؛مل:بكردند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:افتاد.
7- .اساس:ندارد؛به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.

دوازده ماه،از آن (1)چهار ماه حرام است،سه پياپى ذوالقعده و ذوالحجّه و المحرّم، و رجب كه مضر گويند آن را آن كه بين جمادى و شعبان است،مراد آن بود كه ماههاى حرام با جاى خود افتاد (2)،و حج با ذوالحجّه افتاد و نسىء باطل شد.

و خلاف كردند در آن كه اوّل كسى كه قتال كرد كه بود؟عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و ضحّاك گفتند:اوّل كس كه نسأ كرد،بنو مالك بن كنانه بود و از پس ايشان ابو ثمامه (3)،جنادة بن عوف بن اميّة الكنانى هر سال به موسم در آمدى بر خرى نشسته گفتى:انّى لا اعاب و لا اجاب و لا مردّ لما اقول انّا حرّمنا المحرّم و اخّرنا صفرا؛ مرا عيب نكنند و جواب ندهند و آنچه من مى گويم آن را مردّى نباشد،ما محرّم را حرام كرديم و صفر را تأخير كرديم.سال ديگر بيامدى و گفتى:انّا حرّمنا صفرا و اخّرنا المحرّم؛ما صفر حرام كرديم و محرّم بازپس داشتيم.كلبى گفت:اوّل كس كه اين كرد مردى بود از بنى كنانه،نام او نعيم بن ثعلبه،و او امير بودى بر موسم،و وقت آن كه عرب بازخواستندى گشتن خطبه كردى ايشان را و گفتى:لا مردّ لما امرت انا الّذي لا اعاب و لا اجاب،مشركان گفتندى او را:لبّيك.آنگه از او در خواستندى تا نسأ كند يك ماه.او گفتى:امسال محرّم حرام است،ايشان سنانها از سر نيزه بكندندى و آهنها از بن نيزه بكندندى (4)و تيغها با نيام كردندى تا محرّم بگذشتى،و اگر گفتى امسال صفر حرام است و محرّم حلال،سنانها با سر نيزه كردندى و سلاحها [77-ر]به دست گرفتندى و بنهادندى به دست (5).و از پس نعيم بن ثعلبه،مردى بود نام او جنادة بن عوف،و او آن بود كه رسول-عليه السّلام-او را دريافت.جويبر روايت كرد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:اول كسى كه نسأ كرد عمرو بن يحيى بن قمعة بن خندف (6)بود.عبد الرّحمن بن زيد بن اسلم گفت:مردى بود از بنى كنانه كه او را قلمّس گفتند در جاهليّت،و در جاهليّت (7)اين ماههاى حرام را عظيم حرمت داشتندى،چون مهمّى پيش آمدى و قتال و قتلى و كارى كه در ماه حرام عادت نبود كه كردندى،اين قلمّس گفتيدى (8):من امسال ماه حرام با صفر افگندم هما صفران؛

ص : 244


1- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
2- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل و مج:با جايهاى خود افتد.
3- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل و مج:امامة.
4- .آو،آج،بم،لب:بگرفتند.
5- .همۀ نسخه بدلها:سلاحها به دست بنهادندى.
6- .آو،آج،بم:جندف؛مل،مج:جندب.
7- .آو،آج،بم:اهل عرب.
8- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل:گفتى.

امسال صفر دو است،سال ديگر آن را قضا كنيم تا محرّم دو باشد،و شاعرشان گفت:

و منّا ناسئ الشّهر القلمّس***

و قال الكميت:

و نحن النّاسئون على معدّ***شهور الحلّ نجعلها حراما

فذلك قوله: إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيٰادَةٌ فِي الْكُفْرِ ؛حق تعالى (1)گفت:اين نسىء كه اينان كردند زيادتى است در كفر براى آن كه كافران كردند،و ايشان خود كافر بودند،به اين كه كردند كفرشان بيفزود. يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا ؛كوفيان خواندند الّا ابو بكر«يضلّ»به ضمّ«يا»و فتح«ضاد»على ما لم يسمّ فاعله،و يعقوب خواند «يضلّ»به ضمّ«يا»و كسر«ضاد»و باقى قرّاء خواندند:«يضلّ»به فتح«يا»و كسر«ضاد»من الثّلاثى،گفت:به اين نسأ و تأخير،كافران ضالّ و گمراه باشند يا گمراه بكنند ايشان را. يُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عٰاماً ،سالى حلال دارند و سالى حرام -چنان كه بيان كرديم-به حلال مى كنند آنچه خداى به حرام كرد يعنى محرّم كه ايشان حلال مى كنند با دگر ماه مى افگنند يا با دگر سال، لِيُوٰاطِؤُا اى،ليوافقوا؛تا مراعات كنند عدد ماههاى حرام را كه چهار است،و اگرچه در تعيين،تغيير و تبديل مى كنند[ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ ] (2)؛بياراسته اند براى ايشان اعمال بدشان.در مزيّن،خلاف كردند؛بهرى گفتند:شيطان بود،و بهرى گفتند:رؤسا و مهتران ايشان بودند،و بهرى گفتند:از روى شهوت بود. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكٰافِرِينَ ،و خداى تعالى هدايت نكند و ندهد و راه ننمايد به بهشت كافران را.

[قوله تعالى] (3)

سوره التوبة (9): آیات 38 تا 57

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا مٰا لَكُمْ إِذٰا قِيلَ لَكُمُ اِنْفِرُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ اِثّٰاقَلْتُمْ إِلَى اَلْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا مِنَ اَلْآخِرَةِ فَمٰا مَتٰاعُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا فِي اَلْآخِرَةِ إِلاّٰ قَلِيلٌ (38) إِلاّٰ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذٰاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لاٰ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (39) إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اَللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا ثٰانِيَ اِثْنَيْنِ إِذْ هُمٰا فِي اَلْغٰارِ إِذْ يَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلسُّفْلىٰ وَ كَلِمَةُ اَللّٰهِ هِيَ اَلْعُلْيٰا وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40) اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41) لَوْ كٰانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قٰاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لٰكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ اَلشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَوِ اِسْتَطَعْنٰا لَخَرَجْنٰا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (42) عَفَا اَللّٰهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَكَ اَلَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ اَلْكٰاذِبِينَ (43) لاٰ يَسْتَأْذِنُكَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ أَنْ يُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (44) إِنَّمٰا يَسْتَأْذِنُكَ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اِرْتٰابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (45) وَ لَوْ أَرٰادُوا اَلْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لٰكِنْ كَرِهَ اَللّٰهُ اِنْبِعٰاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اُقْعُدُوا مَعَ اَلْقٰاعِدِينَ (46) لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مٰا زٰادُوكُمْ إِلاّٰ خَبٰالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلاٰلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ اَلْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمّٰاعُونَ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (47) لَقَدِ اِبْتَغَوُا اَلْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ اَلْأُمُورَ حَتّٰى جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اَللّٰهِ وَ هُمْ كٰارِهُونَ (48) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اِئْذَنْ لِي وَ لاٰ تَفْتِنِّي أَلاٰ فِي اَلْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكٰافِرِينَ (49) إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنٰا أَمْرَنٰا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (50) قُلْ لَنْ يُصِيبَنٰا إِلاّٰ مٰا كَتَبَ اَللّٰهُ لَنٰا هُوَ مَوْلاٰنٰا وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (51) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنٰا إِلاّٰ إِحْدَى اَلْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اَللّٰهُ بِعَذٰابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينٰا فَتَرَبَّصُوا إِنّٰا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52) قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فٰاسِقِينَ (53) وَ مٰا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقٰاتُهُمْ إِلاّٰ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لاٰ يَأْتُونَ اَلصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ كُسٰالىٰ وَ لاٰ يُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ كٰارِهُونَ (54) فَلاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كٰافِرُونَ (55) وَ يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ مٰا هُمْ مِنْكُمْ وَ لٰكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (56) لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغٰارٰاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (57)

[77-پ]

ترجمه

؛اى آنان كه بگرويده اى!چه بوده است شما را چون گويند شما را بيرون آيى در راه خداى گران شوى (4)در زمين،خشنود شدى به

ص : 245


1- .آو،آج،بم،لب+در اين آيت.
2- .اساس:ندارد؛به قياس با نسخۀ آو و معنى عبارت از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آج،لب:گرانى نماييد.

زندگانى دنيا از آخرت،نيست (1)برخوردارى به زندگانى دنيا در آخرت مگر اندكى.

؛اگر بنروى،عذاب كند شما را عذابى دردناك،و بدل گيرد (2)گروهى جز شما و زيان مكنى (3)او را چيزى،و خداى بر هر چيزى تواناست.

[78-ر] ؛اگر يارى نكنى او را،به درستى كه يارى داد (4)او را خداى،چون بيرون كردند او را آنان كه كافر شدند دوم دو (5)چون بودند در غار چون مى گفت رفيقش را اندوه مدار كه خداى با ماست،فروفرستاد خداى سكونش (6)بر وى و قوّت كرد او را به لشكرها كه شما نديدى آن را،و كرد سخن آنان كه كافر شدند فروتر (7)،و سخن خداى آن است كه برتر است و خداى عزيز و حكيم است.

؛بيرون شوى سبك و گران و جهاد كنى به مالتان و جانهاتان در راه خداى،آن بهتر است شما را اگر دانى.

؛اگر بودى مالى نزديك و سفرى ميانه از پس تو بيامدندى و لكن دور شد بر ايشان راه دور و سوگند خوردند به خداى اگر توانيم بيرون آييم (8)با شما،به هلاك مى كنند جانهاشان و خداى داند كه ايشان دروغ زن اند.

[78-پ] ؛عفو كناد خداى از تو،چرا (9)دستورى دادى (10)ايشان را تا پيدا شود تو را آنان.

ص : 246


1- .آج،لب:پس نيست.
2- .آج،لب:عوض آرد.
3- .آج،لب:گزند نرسانيد.
4- .اساس:يارى كند؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
5- .آج،لب:يكى از دو تن.
6- .آج،لب:آرامش خود را.
7- .آج،لب:زيرتر.
8- .آج،لب:اگر توانستيمى هرآينه بيرون آمديمى.
9- .آو،بم:چون.
10- .آج،لب+تو.

كه راست گفتند و بدانى دروغ زنان را.

؛دستورى نخواهند از تو آنان كه ايمان آوردند به خداى و روز بازپسين كه جهاد كنند به مالهاشان و تنهاشان،و خداى داناست به پرهيزگاران.

؛[به درستى كه] (1)دستورى خواهند از تو آنان كه ايمان ندارند به خداى و روز قيامت،به شك افتاد (2)دلهاشان،ايشان در شكّشان مى آيند و مى شوند.

[79-ر] ؛و اگر خواهند رفتن (3)بساختند براى او سازى،و لكن نخواست خداى برخاستن (4)ايشان،گران بكرد ايشان را و گفتند:بنشينى با نشستگان.

؛اگر بيرون آيند (5)با شما نيفزايند (6)شما را مگر فساد و بشتابند (7)در ميان شما،طلب مى كنند براى شما فتنه و در شما جاسوسند ايشان را،و خداى داناست به ظالمان.

؛طلب كردند فتنه پيش از اين و برگردانيدند براى تو كارها تا آمد حق و پيدا شد فرمان خداى و ايشان ناخواهنده باشند.

؛و از ايشان كس هست كه گويد دستورى ده مرا و به فتنه ميفگن مرا،الا در فتنه افتادند،و دوزخ گرد برآمده (8)است به كافران.

[79-پ] ؛اگر به تو رسد نيكويى دژم بكند ايشان را و اگر به تو رسد

ص : 247


1- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
2- .آج،لب:به گمان است.
3- .آج،لب:خواستندى بيرون را.
4- .آج،لب:خروج.
5- .آج،لب:بيرون آمدندى.
6- .آج،لب:نفزودندى.
7- .آج،لب:به شتاب راندندى شتران را.
8- .آج،لب:گرد در آينده.

مصيبتى گويند فراگرفتيم كار ما از پيش و بر گردند و ايشان بطركنان (1)باشند.

بگو نرسد به ما الّا آنچه نوشته باشد خداى ما را،اوست بار خداى (2)ما،و بر خداى توكّل كنند مؤمنان.

؛بگو گوش مى دارى (3)به ما مگر يكى از دو نيكويى و ما گوش مى داريم (4)به شما آنچه برساند شما را خداى به عذاب از نزديك او يا به دستهاى ما،گوش دارى (5)كه ما با شما گوش مى داريم (6).

بگو نفقه كنى به رغبت يا به كراهت،نپذيرد (7)از شما كه شما بودى گروهى فاسقان.

[80-ر] ؛و چه منع كرد ايشان را كه بپذيرند از ايشان نفقاتشان الّا آن است كه ايشان كافر شدند به خداى و به رسولش،و نيايند به نماز الّا و ايشان كسلان باشند (8)و نفقه نكنند الّا و ايشان كاره باشند.

؛به عجب مياراد (9)تو را مالهاشان و نه فرزندانشان (10)، مى خواهد خداى كه عذاب كند ايشان را به آن در زندگانى دنيا و باطل شود جانهاشان و ايشان كافر[انند] (11).

و سوگند مى خورند به خداى كه ايشان از شمااند،و نيستند ايشان از شما و لكن ايشان

ص : 248


1- .آج،لب:شادان.
2- .آو،بم،مج:خداوند؛آج،لب:خداوندگار.
3- .آج،لب:چشم مى داريد.
4- .آج،لب:چشم مى داريد.
5- .آج،لب:چشم داريد.
6- .آج،لب:چشم دارندگانيم.
7- .آج،لب:هرگز قبول كرده نشود.
8- .آج،لب:با كسل اند.
9- .آج،لب:پس بايد كه به شگفت نياورد.
10- .آج،لب+به درستى كه.
11- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.

گروهى اند كه ترسند (1).

اگر يابند پناهگاهى يا جايى كه فروشوند يا جايى كه در او شوند برگردند بر او (2)و ايشان سركشى مى كنند[80-پ].

قوله تعالى يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مٰا لَكُمْ إِذٰا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ - الآيه،حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و توبيخ كرد ايشان را بر تثاقلى (3)و تكاسلى كه نمودند[از جهاد] (4).چون رسول-عليه السّلام-به حرب تبوك خواست رفتن،از حرب طايف برگشته بود و مردم پاره اى رنجور بودند و روزگار تنگى و عسرت بود،و در آن زمين (5)قحطى بود و وقت دخل نزديك بود و ميوه ها (6)برآمده بود (7)مردم را دل نمى داد كه وطن رها كنند و به غزات روند به تبوك تقاعدى (8)و تكاسلى كردند.

رسول-عليه السّلام-كم بودى كه به جايى خواستى رفتن كه اظهار كردى الّا كنايت (9)كردى و خواستى تا مردمان احوال او ندانند تا او ناگاه به سر دشمن رود،مگر غزوه تبوك كه رسول-عليه السّلام-تصريح مى كرد تا مردم ساز تمام بكنند،چه راه دور بود و دشمن بسيار.مردم از اين اسباب تهاون (10)مى كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت ايشان را:اى گرويدگان![ مٰا لَكُمْ ] (11)چه بوده است شما را؟[و] (12)«ما» استفهامى است،و اين كلمت عتاب است،صورت استفهام دارد و معنى تقريع و توبيخ است چون گويند شما را: اِنْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ؛النّفر،ضدّ الهدوء،يقال:نفر الى العدوّ و نفر الى الثّغر و ينفر نفرا (13)و نفيرا.و«نفر»جز در مكروه نباشد تشبيها بنفور البهيمة عمّا تخاف او بنفار الطّبع عمّا يكره،و نفرت الدّابّة تنفر نفورا و نفارا،و نفر الحاجّ من منى ينفر نفرا.و«نفر»هم مصدر باشد و هم جماعت كه ازآنجا بيايند،كالرّكب و الشّرب للرّاكبين و الشّاربين. فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ؛اى فى الجهاد،

ص : 249


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل:مى ترسند.
2- .آو،بم:بدون؛مج:با او.
3- .آج،لب:تغافل.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:زمان.
6- .اساس:ميوها/ميوه ها.
7- .مل و مج:به برآمده بود.
8- .آو،آج،بم،لب:تقاعد.
9- .مج+و تورات.
10- .اساس:تهاونه؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد؛آو،بم:تهاقب.
11- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
12- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
13- .آو،آج،بم+نفورا.

و جهاد را براى آن راه خداى خوانند كه راه دين خداى به او آسان شود،و اين لفظ، اعني فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،كنايتى معروف است از جهاد. اِثّٰاقَلْتُمْ ،اصله تثاقلتم،«تا»را اسكان كردند و در«ثا»ادغام كردند و همزۀ وصل در آوردند ليعمد (1)اللّسان عليها (2)فى النّطق فصار اثّاقلتم،و كذلك قوله:ادّاركوا (3)و اطيّرنا (4)و ازّيّنت،و قال الشّاعر:

تولى الضّجيع اذا ما استافها (5)خصرا***عذب المذاق اذا ما اتّابع القبل

اى،تتابع.و تثاقل،اظهار ثقل باشد در نفس،كالتّمارض،و التّغافل،و مثله، التّباطي،و وجهى از وجوه تفاعل اين باشد،و خلافه (6)التّسرّع.و در معنى او دو قول گفتند؛يكى آن كه:به زمين خود مقام كردى و اختيار رفتن نكردى،و يكى آن كه:

براى آن كه وقت ميوه و دخل بود،رغبت نكردى (7)و تنعّم كردى،كقوله: ...أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ... (8)،آنگه بر سبيل ملامت گفت ايشان را كه:راضى شدى به حيات دنيا از نعيم آخرت،و«من»بدل راست.آنگه ذمّ دنيا كرد،گفت: فَمٰا مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا فِي الْآخِرَةِ ،«ما»،نفى راست؛نيست زندگانى سراى دنيا در جنب آخرت و اضافت با او الّا اندكى.

آنگه تهديد كرد ايشان را و وعيد[و] (9)زجر نمود،گفت:اگر بنروى (10)،عذاب كنند شما را عذابى سخت به دردآرنده،و شما را ببرد و به جاى شما قومى را بيارد جز شما،و شما با او هيچ مضرّت نتوانى كردن و هيچ گزند نتوانى رسانيدن.در«ها» (11)خلاف كردند؛بعضى گفتند:راجع است با نام خداى-جلّ جلاله،و بهرى گفتند:

راجع است با رسول-عليه السّلام-و«الّا»در آيت«ان لا»بوده است،«نون»در«لام» ادغام كرده اند و«نون»جمع به جزم«ان»بيوفتاده است.و يُعَذِّبْكُمْ و يَسْتَبْدِلْ و لا يضرّكم،همه جزاى شرط است،و آنگه گفت:خداى بر همه چيز (12)قادر است،بر عذاب شما و استبدال شما و نصرت رسولش بى شما.

ص : 250


1- .مج:ليعتمد.
2- .آو،آج،بم:اليها.
3- .آو،آج،بم،لب:ادراك.
4- .آو،آج،بم:اطّير.
5- .آو،آج،بم:ما استابها.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و هو خلاف.
7- .آج،لب:نكردندى.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 176.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
10- .اساس:بنه روى/نبروى.
11- .چاپ شعرانى+لا تضرّوه.
12- .اج،لب:چيزى.

آنگه حالى ياد ايشان آورد[و گفت:] (1)او را با نصرت من به نصرت شما چه (2)حاجت است،اگر شما او را نصرت نكنى،خداى-جلّ جلاله-نصرت كرد او را شب غار. إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ؛آنگه كه كافران او را از مكّه بيرون كردند.

چنان كه قصۀ آن برفت فى قوله: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ (3).

ثٰانِيَ اثْنَيْنِ ؛دوم دو،و نصب او بر حال است،يقال:خرجنا ثانى اثنين و خرجت احد اثنين و ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانى ثلاثة و ثالث اربعة،اين هر دو گونه گويند،اوّل بر تقدير آن كه:او دوم است صاحبش را چون به يك جان باشند،و وجه دوم آن كه:او دوم يكى باشد،و اين خود[81-ر]حقيقت است.و خلاف نيست كه آن دو كس كه در غار بودند:رسول بود-صلّى اللّه عليه و آله-و ابو بكر (4). إِذْ هُمٰا فِي الْغٰارِ ،«اذ»ظرف الماضى من الزّمان.آنگه[كه] (5)ايشان هر دو در غار بودند، إِذْ يَقُولُ لِصٰاحِبِهِ ؛آنگه مى گفت صاحبش را-يعنى ابو بكر را-و صاحب رفيق است اين جا: لاٰ تَحْزَنْ ؛اندوه مدار كه خداى با ماست به معنى نصرت.و گفته اند:

حزن او ترس و خوف بود،و گفتند:چون او با پيغامبر بود،او مى گفت:يا رسول اللّه! اگر مرا بكشند،من يك مردم و اگر-و العياذ باللّه-تو را مكروهى رسد،امّت هلاك شوند.

انس مالك روايت كرد كه،ابو بكر گفت:يا رسول اللّه!اگر اينان يك تن در پاى خود نگرد،ما را ببيند.رسول گفت:هيچ انديشه مدار كه خداى با ماست.

مجاهد گفت:رسول-عليه السّلام-در غار سه روز بماند.عروه گفت:ابو بكر را گوسپندى چند بود،عامر بن فهيره نماز شام آن گوسفندان (6)با در آن غار راندى و ايشان از شير آن گوسپندان مى خوردند.و قتاده گفت:عبد الرّحمن بن ابى بكر بامداد و شبانگاه طعامى با آنجا آوردى پوشيده،چون خواستند تا بروند دو شتر بياورد (7)تا يكى رسول بر نشست و يكى ابو بكر،و چون برفتند چهار كس بودند:رسول بود و

ص : 251


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:چى/چه.
3- .سورۀ انفال(8)آيۀ 30.
4- .اساس+رضى اللّه عنه.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،گوسپند؛مج:گوسپندان.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بياوردند.

ابو بكر صدّيق و عامر بن فهير[ه] (1)و عبد اللّه بن اريقط اللّيثى.

زهرى گويد (2):چون رسول-عليه السّلام-در غار رفت-و نام آن غار ثور بود- حق تعالى بر در آن غار ثمام برويانيد و عنكبوت را الهام داد تا آنجا خانه كرد،از كرد (3)او كبوتر (4)بيامد و آنجا خايه نهاد.چون سراقة بن مالك آنجا رسيد-و او پى گيرى هول بود-گفت:تا اين جا پى است از اين جا يا به آسمان رفته است يا به زمين فروشده است يا در اين غار رفته است،و در غار رفتن مصوّر نيست براى آن كه خانۀ عنكبوت بر جاى است و دريده شده نيست و خايۀ كبوتر شكسته شده نيست و ثمام را پاى برنهاده نيست.

راوى خبر گويد كه:چون ابو بكر را حزنى مى بود،رسول-عليه السّلام-او را تسلّى مى داد و مى گفت:ما ايشان را مى بينيم و ايشان ما را نمى بينند.آنگه يكى از ايشان خواست تا اراقتى كند،روى به غار كرد رسول-عليه السّلام-روى بگردانيد و گفت:يا ابا بكر!ديدى (5)اگر ما را ديدندى اين نكردندى و رسول-عليه السّلام-دعا مى كرد (6):

اللّهمّ اعم ابصارهم عنّا ؛بار خدايا!چشمهايشان كور گردان از ما.

حق تعالى شرّ ايشان صرف كرد از رسول-عليه السّلام-و همۀ كوه (7)مى گرديدند و در غار نشدند.

محمّد بن سيرين گويد كه:جماعتى در عهد عمر خطّاب (8)به حضور او سخنى مى گفتند كه در آن سخن،تفضيلى مى دادند عمر را بر ابو بكر.عمر گفت:غرض از اين سخن آن است كه،مرا تفضيل مى دهى بر ابو بكر!و اللّه كه آن[يك] (9)شب از (10)ابو بكر كه شب غار بود كه او در صحبت رسول بود بهتر بود از همۀ عمر عمر،و يك روز از او بهتر بود از آل عمر.او آن شب با رسول به غار رفت،گاه در پيش رسول بودى (11)،گاه بازپس استادى،رسول-عليه السّلام-او را گفت:يا ابا بكر!چرا ساعتى

ص : 252


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .مج:گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كرا و كبوتر؛مج:از كرا كبوتر.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كرا و كبوتر؛مج:از كرا كبوتر.
5- .مل+كه ما را نمى بينند.
6- .مل،مج+كه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كور.
8- .اساس+رضى اللّه عنه.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
10- .اساس:كه؛به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:بجز مج+و.

از پيش بروى و ساعتى بازپس استى (1)؟گفت:آن ساعت (2)كه از پيش بروم انديشه كنم كه نبادا كه كسى در اين راه كمين كرده باشد (3)،تا اگر از كمين بيرون آيد يا چيزى بيندازد بر من آيد،بر تو نيايد يا مرا گيرد.و چون بازپس ايستم (4)انديشه ام آن باشد كه (5)اگر كسى به دنبال ما بيايد به من رسد و من سپر تو باشم.چون به غار رسيد،رسول-عليه السّلام-خواست تا در غار رود،رها نكرد گفت:يا رسول اللّه!بر جاى باش تا من بنگرم نبايد كه كسى كمين كرده باشد.در غار رفت و گرداگرد برگرديد (6)و بنگريد چون كسى را نيافت،رسول را گفت:درآى.آنگه عمر گفت:آن شب از ابو بكر به بود كه همۀ عمر آل عمر (7).و در اين شب ابو بكر صدّيق (8)اين ابيات مى گفت:

قال النّبىّ و لم اجزع فوقّرني***و نحن في سدف من ظلمة الغار

لا تخش شيئا فانّ اللّه ثالثنا***و قد تكفّل لي منه باظهار

و انّما كيد من يخشى بوادره***كيد الشّياطين قد كادت لكفّار (9)

و اللّه مهلكهم طرّا بما صنعوا***و جاعل المنتهى منهم الى النّار[81-پ]

فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ ؛خداى تعالى سكينه و وقار و طمأنينۀ خود به رسول -عليه السّلام-فرستاد (10).اين قول بيشتر مفسّران است،و قول بعضى آن است كه:

ضمير عايد است با ابو بكر،براى آن كه سكينه از رسول-عليه السّلام-جدا نبود هرگز، و دگر آن كه:خوف و حزن ابو بكر را بود نه رسول را،او به سكينه محتاج تر بود.و دگر مفسّران گفتند:ضمير عايد است با (11)رسول-عليه السّلام-براى آن كه جملۀ كنايات كه در (12)آيت هست (13)همه راجع است با رسول،من قوله تعالى: إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثٰانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمٰا فِي الْغٰارِ إِذْ يَقُولُ

ص : 253


1- .همۀ نسخه بدلها:ايستى.
2- .لب:ساعتى.
3- .لب:بود.
4- .آج،لب:آيم.
5- .آو،آج،بم،لب:انديشه كنم كه.
6- .آو،آج،بم،لب:گرد غار بر آمد.
7- .اساس:آل عمره؛به قياس با نسخۀ آو و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس+رضى اللّه عنه.
9- .اساس:الكفّار؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد؛مل:بكفّار.
10- .آو،آج،بم،لب:فروفرستاد.
11- .آو،آج:بر.
12- .آو،آج،بم،لب+جمله.
13- .مل:در او هست.

لِصٰاحِبِهِ... ،چون در اين چهار جاى كنايت راجع با رسول است در آنجا همچنان بايد كه باشد،دگر آن كه:خداى تعالى در مثل اين آيت تصريح كرد به سكينه (1)بر رسول-عليه السّلام-فى قوله: ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا... (2)،بلا خلاف اين ضمير عايد جز با رسول-عليه السّلام-نيست، چون كنايات از اوّل آيت تا به آخر همه راجع با رسول است-عليه السّلام-آن يكى از ميانه نبايد كه راجع باشد با جز رسول،آنگه گفت: وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا ؛و قوّت [داد] (3)او را به لشكرهايى كه شما نديدى ايشان را،يعنى فريشتگان. وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلىٰ وَ كَلِمَةُ اللّٰهِ هِيَ الْعُلْيٰا ؛و كلمت آنان كه كافر بودند فروتر كرد و كلمت خداى است كه بلندتر است،و كلمت كنايت است از شأن و كار.

حق تعالى گفت:من كار كافران فرونهادم و سافل و مقهور و مغلوب كردم.و كلمت خداى،يعنى دين او و شرع رسول او هميشه بلند بوده است.و كَلِمَةُ اللّٰهِ ،مرفوع است به ابتدا،و اَلْعُلْيٰا ،خبر اوست،و هِيَ فصل است به نزديك بصريان.و كوفيان عماد خوانند اين را.عبد اللّه عبّاس گفت:كلمۀ كفّار كفر است و شرك،و كلمه خداى تعالى كلمۀ ايمان است،گفتن: اللّه.

وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ؛و خداى تعالى عزيز است او را به نصرت كس حاجت نيست،و رسول را نه از سر (4)عجز به غار فرستاد،بل از جهت حكمت.

اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً ،ابو الضّحى گفت:اوّل آيت از سورت برائت كه فرود آمد اين آيت بود.مجاهد گفت:سبب نزول آيت آن بود كه:[چون] (5)رسول-عليه السّلام- صحابه را استنفار كرد به جهاد،تعلّل كردند و گفتند:در ميان ما ثقلاء و خداوندان صنعت و حاجت و اشتغال بسيارند و پراگنده روزگار،خداى[تعالى] (6)اين آيت فرستاد،گفت:به هر حال اگر خفيفى و اگر ثقيلى (7)،نفر (8)بايد كردن و به جهاد برون بايد آمدن،و گفت:اين نه عذر باشد.

مفسّران خلاف كردند در معنى خفاف و ثقال؛انس و ضحّاك و مجاهد و قتاده

ص : 254


1- .آو،آج،بم،لب:سكينه را.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 26.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب:بهر.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ثقيل.
8- .آج:نصر.

و عكرمه و شمر بن (1)عطيّه و مقاتل بن حيّان گفتند:شيوخا و شبابا؛اگر پيرى و اگر جوان.و حسن گفت:اگر مشغولى و اگر نه.ابو صالح گفت:خفافا من المال او ثقالا منه؛اگر از مال سبكى و اگر گران،يعنى اگر درويشى و اگر توانگر.ابن زيد گفت:مراد به ثقال،خداوندان حرفت و صنعت اند كه ايشان را گران آيد (2)از سر كار خود به رفتن و آنان كه بيكار باشند سبك باشند.عبد اللّه عبّاس گفت:اگر به نشاطى و اگر نه اى.عطيّه گفت:ركبانا و مشاة؛اگر سوارى و اگر پياده.مرّة الهمدانى گفت:

اگر اصحّاء و مرضى؛اگر تندرستى و اگر بيمار.يمان گفت:عزّابا و متأهّلين؛اگر عزبى و اگر متأهّل.و بعضى دگر گفتند:اگر گرانى از سلاح و اگر سلاح ندارى.و گفته اند:خفافا،بى انديشه و ثقالا و انديشه كرده.و گفته اند:خفافا،بى حاشيه و ثقالا با حاشيه.و خفاف،جمع خفيف (3)باشد.و ثقال جمع ثقيل باشد.و فعال، جمع (4)فعيلى كه به معنى فاعل بود قياسى مطرّد است،و نصب ايشان بر حال است.

گفت:بهر حال كه هستى از اين حالات بروى و انگيخته شوى. وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ؛و در ره خداى به جان و مال جهاد كنى،[نه] (5)كه مال بذل كنى و به جان بخل كنى. ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ؛اين بهتر باشد يعنى جهاد شما اگر دانى.

انس روايت كند كه:[82-ر]ابو طلحه اين سورت مى خواند،به اين آيت رسيد فرزندان خود را گفت:يا بنىّ جهّزوني جهّزوني؛مرا به ساز بكنى و ببجارى.پسران او را گفتند:تو با رسول غزا كردى و با ابو بكر و عمر جهاد كردى و اكنون پير شدى ما از تو نيابت مى داريم،گفت:نه مرا ساز كنى تا بروم.او را ساز كردند به غزات دريا برفت و در كشتى بمرد و هفت روز در كشتى مرده بود نهاده كه راه نيافتند به خشك كه او را دفن كنند،و او را هيچ تغيّرى (6)نبود پس از هفت روز به ساحل رسيدند و او را دفن كردند.زهرى گفت:سعيد بن المسيّب به غزا رفت و يك چشم (7)او برفته بود، او را گفتند:اين بر تو نيست كه تو مردى پيرى،و بر تو نيست جهاد كردن.گفت:

ص : 255


1- .آو،آج،بم:شهر بن؛مج:شم بن.
2- .آو،آج،بم،لب:آمد.
3- .مج:خفيفه.
4- .همۀ نسخه بدلها:در جمع.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد؛از چاپ شعرانى،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،لب:تغييرى.
7- .آو،آج،بم،لب:و او را يك چشم.

نه،مرا نيز بفرموده اند به اين آيت كه: اِنْفِرُوا خِفٰافاً[وَ ثِقٰالاً] (1)اگرچه كارزار نتوانم كردن سواد مسلمانان بسيار كنم و متاعشان نگاه دارم.

آنگه در آنان كه از غزات تبوك بازپس ايستادند از جمله منافقان خداى تعالى اين آيت انزله كرد: لَوْ كٰانَ عَرَضاً قَرِيباً ،اسم«كان»مضمر است،اى لو كان ما تدعوهم اليه عرضا قريبا؛اگر اين كه تو دعوت مى كنى ايشان را با آن عرضى بودى نزديك،يعنى غنيمتى عاجل.و عرض،مال دنيا باشد براى آنش عرض خواند كه سريع الزّوال باشد،كالعرض الّذي لا يبقى بقاء الاجسام. وَ سَفَراً قٰاصِداً ؛و سفرى ميانه.و القاصد هاهنا ذو قصد،من باب تامر و لابن.و قصد،ميانۀ كارها باشد،نه اسراف و نه تقصير،يعنى اگر راهى بودى نه دور. لاَتَّبَعُوكَ ؛متابعت كردندى تو را و با تو در خدمت تو بيامدندى. وَ لٰكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ ؛و لكن راه و مسافت بر ايشان دور است.و اهل لغت گفتند:شقّه راهى باشد دور كه يشقّ ركوبها على صاحبها،از مشقّت گرفته باشد بر خداوندش مشقّت باشد سلوك آن راه. وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ ،اين «سين»استقبال است،خداى تعالى گفت پيش ازآن كه ايشان آمدند و سوگند خوردند كه:اين بازماندگان خواهند آمدن تا سوگند خورند كه اگر ما توانستمانى آمدن بيامدمانى با تو،و اين خبر بود از غيب،و مخبر بر وجه خبر آمد،و اين بر سبيل معجز بود،همچنين بود[ايشان] (2)آمدند و سوگند خوردند كه:ما اگر توانستيمانى (3)بيامدمانى با شما.حق تعالى گفت: يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ ؛خود را هلاك مى كنند به اين تخلّف كه مى كنند و دروغ كه مى گويند و سوگند دروغ مى خورند. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ؛و خداى داند كه ايشان دروغ مى گويند.

در خبر مى آيد كه:چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله-عزم غزات تبوك كرد-و آن مسافتى بود دور تا به حدّ روم-منافقان طمع كردند كه چون رسول-عليه السّلام-برود و صحابه و لشكر بروند و مدينه خالى ماند،ايشان نكايتى كنند و بر خانۀ رسول و صحابه زنند و چيزى كه يابند ببرند و زنان و كودكان را برده كنند.خداى تعالى جبريل را فرستاد و از اين حال رسول را-عليه السّلام-خبر داد.رسول-عليه السّلام- گفت:پس چه راى است و چه بايد كردن؟جبريل گفت:خدايت سلام مى كند و

ص : 256


1- .اساس:ندارد؛به قياس با متن قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آج،مل،مج،لب:توانستمانى.

مى گويد در اين غزات كه مى روى تيغ نمى بايد زدن،بل صلحى باشد ميان تو و ايشان.فرمان من آن است كه على را بر جاى خود بدارى و محراب و منبر به او سپارى تا هم اين (1)را نيابت كند هم مدينه را حمايت كند،و نيز بدانند كه چون با حيات تو صلاحيت نيابت تو و ولايت عهد تو او دارد پس از وفات تو اولى و احرى كه او باشد كه آن را بشايد.رسول-عليه السّلام-على را بر جاى خود بنشاند و مدينه به او سپرد.منافقان چون آن ديدند،بدانستند كه كيد ايشان باطل شد.چون رسول -عليه السّلام-از مدينه يك منزل برفت،زبان طعن در على دراز كردند و گفتند:الا انّ محمّدا قد قلى عليّا أ لا تراه قد خلّفه مع النّساء و الصّبيان؛محمّد،على را ببريد (2)، نبينى كه او را با زنان و كودكان رها كرد.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-اين بشنيد، سخت آمد او را،برخاست و برنشست و سلاح در پوشيد و شمشير حمايل كرد [82-پ]و از پس رسول-عليه السّلام-برفت.نماز ديگر به او رسيد،و رسول -عليه السّلام-از خيمه بيرون آمده بود و به ره نگاه مى كرد،در نگريد على را بشناخت، گفت:آرى!شمايل على،شمايل على مى بينم.چون نزديك رسيد،رسول گفت:

يا عليّ ما حملك على الخروج؛ چه حمل كرد تو را بر آنكه از مدينه بيرون آمدى؟ گفت:طعنۀ منافقان و آن كه چنين گفتند.رسول-عليه السّلام-گفت:

يا عليّ أ ما ترضى بانّك وزيري و وصيّي و خليفتي و قاضي دينى و منجز وعدي لحمك لحمى و دمك دمي و انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي؛ گفت:راضى نباشى به آن كه تو وزير منى و وصىّ منى و خليفت منى و قاضى دين منى و منجز وعد منى،گوشتت گوشت من است و خونت خون من است،و تو را از من آن منزلت است كه هارون را از موسى،الّا آن كه از پس من پيغامبر نيست.اميرالمؤمنين گفت:

رضيت رضيت رضيت، راضى شدم-آنگه برگرديد و اين بيتها مى گفت:

الا باعد اللّه اهل النّفاق*و اهل الاراجيف و الباطل يقولون لي قد قلاك الرّسول*فخلّاك فى الخالف الخاذل و ما ذاك الّا لأنّ النّبىّ*جفاك و ما كان بالفاعل فسرت و سيفي على عاتقي*الى الرّاحم الحاكم (3)الفاضل

ص : 257


1- .آو،آج،بم،مل:دين.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:به دشمن گرفت.
3- .آج:العالم.

فلمّا رآني هفا قلبه*و قال مقال الاخ السّائل امّ ابن عمّي (1)فأنبأته*بارجاف ذى الحسد الدّاغل فقال اخي انت من دونهم*كهارون (2)موسى و لم يأتل آنگه حق تعالى رسول را گفت: عَفَا اللّٰهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ؛بعضى گفتند:خبر دادن است[و اذن] (3)و دستورى رسول ايشان را گناهى صغيره بود.خداى تعالى گفت:عفو بكرد تو را خداى تا چرا دستور دادى ايشان را؟و درست آن است كه:

كلام وارد است مورد تعطّف و تلطّف و الافتتاح بالدّعاء،چنان كه يكى از ما گويد:

عفا اللّه عنك يا عافاك اللّه و غفر اللّه لك و رحمك اللّه لم فعلت كذا و الّا تفعل كذا، و اين هيچ خبر (4)نيست،و همه دعاست در آن حال كه اين مى گويد باشد كه بر دل او گذر نكند كه آن را كه به اين كلام خطاب مى كند گناهى هست يا نيست،و غرضش از اين اكرام و الطاف باشد،كه گفتيم.آنگه حق تعالى بيان كرد كه چرا ايشان را دستورى دادى دستورى نبايست دادن،گفت: حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ؛تا پيدا شود تو را آنان كه راست گويند از آنان كه نگويند،چه اين فعل و مانند اين صورت امتحان دارد،به او (5)صادق در دعوى پيدا شود از كاذب. جماعتى منافقان كه ايشان را اعتقادى درست نبود با يكديگر (6)گفتند:چه مهمّ است ما را برخاستن و به ثغر روم رفتن در موافقت محمّد؟آنگاه اگر چنان باشد كه دست ايشان را بود يكى از ما جان به كناره نياورد،تدبير آن است كه،هريكى بهانه اى نهيم و علّتى جوييم كه به آن تعلّل تخلّف كنيم و نرويم.آنگه مى آمدند و دستورى مى خواستند و مى گفتند:

ما ساز نداريم و برگى نكرده ايم و عدّتى نيست ما را.اگر ما را دستور باشى (7)تا روزى چند مقام كنيم و برگى بسازيم و از پس تو بياييم.حق تعالى از نهان نفاق ايشان رسول را-عليه السّلام-خبر داد و گفت: لاٰ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ ؛دستورى نخواهند آنان كه به خداى و قيامت ايمان

ص : 258


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:لى؛به قياس با چاپ شعرانى،تصحيح شد.
2- .اساس:كهارون من؛به قياس با نسخۀ آو،و با توجه به وزن بيت،لفظ«من»حذف شد.
3- .اساس:ندارد؛به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
4- .آج:چيز.
5- .آو،آج،بم:تا.
6- .مل:اعتقادى درست با يكديگر بود.
7- .آج،بم،لب:دستور باشد.

دارند در آن كه جهاد كنند به مالها و جانهاشان،براى آن كه چون بينند كه تو جهاد مى كنى و ساز رفتن به جنگ دشمنان خداى،و ايشان دانند كه آن بر ايشان واجب است،به دستورى خواستن چه حاجت باشد!پس اگر دستورى خواستن در آمدن نه كار مؤمنان باشد دستورى خواستن در نيامدن چگونه كار مؤمنان بود!آنگه حق تعالى گفت:اين اشراط و اعلام براى تو مى بايد تا اينان را بشناسى و الّا من به احوال ايشان جمله و تفصيل و نهان و آشكارا و نيك و بد علمم. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ [83-ر]؛و خداى عالم است به متّقيان و پرهيزگاران كه كيست كه (1)تقوى دارد و كيست كه ندارد. آنگه گفت:دستورى در اين معنى آنان خواهند كه،به خداى و قيامت ايمان ندارند و دل ايشان شاكّ و مرتاب باشد،ايشان در شكّ و عميا متردّد باشند و متحيّر،و اين صفت منافقان است چنان كه در دگر آيت گفت ايشان را:

مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ وَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ... (2) ،و رسول-عليه السّلام-گفت:

مثل المنافق كمثل الشّاة العائرة بين الغنمين. و آيت،دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف كه گويند:معارف جمله ضرورى است،و خداى تعالى اينان را وصف كرد به آن كه دلهاى ايشان شاكّ است،و ايشان در شكّ متردّداند.و اين صفت عالم به علم ضرورى نباشد.

آنگه حق تعالى گفت:اگر اينان در اوّل بر عزم بيرون آمدن بودندى،ساز او كرده بودندى.ساز ناكردن،دليل آن بوده است كه اينان بر عزم خروج نبوده اند و در دل نداشتند كه بيرون آيند. وَ لٰكِنْ كَرِهَ اللّٰهُ انْبِعٰاثَهُمْ ؛انبعاث،مطاوع بعث باشد،يقال:

بعثه فانبعث،و آن انطلاق باشد به سرعت،و لكن خداى نخواست كه ايشان از جاى برخيزند.اگر گويند از اين آيت دليل آن مى كند كه خداى تعالى كاره باشد بعضى چيزها را كه فرمايد براى آن كه ايشان مأمور بودند به انبعاث،و خداى گفت: وَ لٰكِنْ كَرِهَ اللّٰهُ انْبِعٰاثَهُمْ ؛جواب گوييم:خداى تعالى كاره نبود انبعاث ايشان را بر وجه مأمور،و كاره بود آن را بر وجه معلوم،كه خداى را معلوم بود كه ايشان اگر برون شوند جز فساد و تخليط و تضريب نكنند ميان مسلمانان و القاء شر و فتنه،و هيچ خيرى و راحتى نيايد (3)از ايشان چنان كه در آيت ديگر گفت: لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مٰا زٰادُوكُمْ إِلاّٰ خَبٰالاً ،

ص : 259


1- .همۀ نسخه بدلها+در دل.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 143.
3- .آو،آج،بم:نباشد.

لا جرم چون چنين بود، فَثَبَّطَهُمْ ؛خداى ايشان را مثبّط و گران بكرد.

و التّثبيط،ضدّ الاسراع و الحثّ،تا آنچه در دل داشتند از خبال و فساد بكنند (1). وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقٰاعِدِينَ ؛و گفتند ايشان را كه:بنشينى با نشستگان.در اين دو قول گفتند؛يكى آن كه:[اين] (2)گويندگان اصحابان ايشان بودند كه ايشان را نهى كردند ازآن كه با پيغامبر-عليه السّلام و الصّلاة-برون شوند.دگر آن كه:گويند اين قول رسول باشد-عليه السّلام-بر وجه تهديد نه بر وجه امر (3)،و اگر اين با خداى نسبت كنند هم بر وجه تهديد و وعيد باشد،كما قال الشّاعر:

فاقعد فانّك انت الطّاعم الكاسي***

و اين بر سبيل توبيخ و تقريع مى گويد (4)؛نه آن كه امر مى كنند (5)مخاطب را به قعود.

مَعَ الْقٰاعِدِينَ ؛اى مع النّساء و الصّبيان و الزّمنى و المرضى؛با زنان و كودكان و بيماران و مبتلايان.

محمّد بن اسحاق گفت:آنان كه اين دستورى خواستند،رؤسا و اشراف منافقان بودند،چون:عبد اللّه[بن] (6)ابىّ سلول و جند بن قيس و رفاعة بن التّابوت و اوس بن قبطى،و كذلك ذكره مجاهد.

آنگه حق تعالى آفت و فساد نيّت ايشان بازگفت،و گفت:همان به باشد كه نيايند با شما،چه اگر بيايند جز خبال و فساد نيفزايند شما را.و خبال،فساد باشد و مرگ باشد و اضطراب امر باشد. وَ لَأَوْضَعُوا خِلاٰلَكُمْ ؛و در ميان شما اسراع كنند، و اين كنايت باشد از نميمه و سعى به فساد،قال الشّاعر:

ارانا موضعين لامر غيب***و نسحر بالطّعام و بالشّراب (7)

يقال:اوضع اذا اسرع و وضع لغة فيه،قال الشّاعر:

يا ليتني فيها جذع***اخبّ فيها واضع

يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ ؛اى يبغون لكم (8)الفتنة.و قال (9)ايضا:بغيته الخير و الشّرّ،اى له؛

ص : 260


1- .مج،لب:نكنند.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .اساس:زجر؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:مى گويند.
5- .همۀ نسخه بدلها:مى كنند.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .اساس:الشّراب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:بكم؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:يقال.

براى شما طلب فتنه مى كنند.ضحّاك گفت:فتنه،كفر است اين جا و كلبى گفت:

فساد و شر و نميمه است. وَ فِيكُمْ سَمّٰاعُونَ لَهُمْ ؛و در ميان شما جاسوسانند از ايشان.

و گفتند:مراد آن است كه،در ميان شما اتباعند ايشان را سميع و مطيع كه از ايشان بشنوند و كار بندند. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ ،راوى خبر گويد:سبب نزول آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-لشكرگاه بزد-بثنيّة الوداع-عبد اللّه ابىّ (1)لشكرگاه خود با جمع (2)منافقان[83-پ]به ذى حدّه بزد-فروتر از ثنيّة الوداع-و لشكر او كم از لشكر رسول نبودند-چون رسول-عليه السّلام-از آن منزل برگرفت و پيشتر شد (3)،ايشان برنخاستند و با رسول بنرفتند (4)،رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد.خداى تعالى اين آيت فرستاد به تسلّى رسول.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ ؛آنگه حق تعالى گفت:اين هميشه كار ايشان بوده است،پيش از اين مطلب فتنۀ شما كردند و آن كه شما را از دين خداى و از جهاد بازدارند به انواع مكر و حيلت و خديعت،چنان كه عبد اللّه أبىّ كرد روز احد-و فصل آن (5)برفت. وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ ؛و كارها برگردانيدند و زير و زبر كردند، حَتّٰى جٰاءَ الْحَقُّ ؛تا حق آمد،يعنى نصرت و ظفر، وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّٰهِ ؛و كار خداى پيدا شد،يعنى دين خداى و قوّت مسلمانى. وَ هُمْ كٰارِهُونَ ؛و ايشان كاره بودند آن (6)را.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لاٰ تَفْتِنِّي ؛آنگه گفت:از ايشان،يعنى از منافقان بعضى هستند و«من»،نكرۀ موصوفه است،و آيت در جدّ بن قيس آمد-و او از رءوس منافقان يكى بود-كه چون رسول-عليه السّلام-به غزات (7)تبوك خواست رفتن،او را گفت:

يا ابا وهب هل لك فى جهاد (8)بنى الاصفر تتّخذ منهم سرارىّ (9)و وصفاء؛ افتد تو را كه با بنى الاصفر كارزار كنى،يعنى روميان و از ايشان سريّت و وصيفتان آرى؟و روميان را براى آن بنو الاصفر خواندند كه،حبشه بر روم غالب شدند و از

ص : 261


1- .آو،آج،بم،مل،مج:عبد اللّه أبى سلول.
2- .آج،لب:جميع.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:پيش شد؛مل:پيش رفت.
4- .اساس:بنه رفتند/بنرفتند.
5- .آو،آج،بم:و قصّۀ آن؛مل:و ذكر قصّۀ آن در پيش برفت.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آنان را.
7- .آو،آج،بم،لب:غزاى.
8- .اساس:جلاد؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:سوارى؛به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.

ايشان برده آوردند و فرزندان آمد ايشان را از حبشه.پس سواد حبشه و بياض روم بر ايشان جمع شد زرد بام (1)بودند.چون رسول-عليه السّلام-او را اين گفت،او جواب داد و گفت:يا رسول اللّه!قوم من دانند كه من به زنان مولع باشم (2)و مى ترسم كه نبايد كه زنان روميان را ببينم،از ايشان نشكيبم!مرا به فتنه (3)بد ميفكن و دستور باش (4)مرا تا بنشينم.رسول-عليه السّلام-روى از او بگردانيد و به خشم او را گفت:دستورى دادم هركجا خواهى رو خداى تعالى اين آيت فرستاد،و گفت:از ايشان بعضى هستند كه مى گويند: اِئْذَنْ لِي ؛دستورى ده مرا و مرا در فتنه ميفگن،يعنى به زنان روم.قتاده گفت:لا تفتني،اى لا تؤثمني (5)؛مرا در اثم و حرج و گناه ميفگن. أَلاٰ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا ؛ايشان در فتنه افتادند،يعنى در كفر.فتنۀ دوم (6)كفر است، حق تعالى گفت:بر سبيل تعجّب:اين نيك مرد را نگر كه مى ترسد كه در حرج نظر روميان افتد،و آن خود در درياى كفر غرق (7)شده است،آن را فتنه مى شناسد،و كفر را (8)فتنه نمى شناسد. وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكٰافِرِينَ ؛و دوزخ به كافران محيط است و گرد برآمده.چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-بنو سلمه را گفت:من سيّدكم يا بني سلمة؟سيّد شما كيست يا بنى سلمه؟گفتند:جدّ بن قيس است،جز آن است كه او بخيل و بددل است.رسول-عليه السّلام-گفت:

و اىّ داء ادوى من البخل؛ و كدام درد است بى درمان تر از بخل؟

بل سيّدكم الفتى الابيض الجعد بشر بن البراء بن معرور؛ بل سيّد شما اين جوان سخىّ كريم است بشر بن براء بن معرور.

حسّان بن ثابت الانصارى در اين معنى گفت:

و قال رسول اللّه و القول لاحق***بمن قال منّا من تعدّون سيّدا

فقلنا له جدّ بن قيس (9)على الّذي***نبخّله فينا و ان كان انكدا

ص : 262


1- .مل:زردفام.
2- .آو،آج،بم،لب:نباشم.
3- .لب:در فتنه.
4- .آج،لب:دستورى باش.
5- .اساس+مرا در فتنه ميفگن،يعنى به زنان روم.قتاده گفت؛به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد و تكرارى،لذا از متن حذف شد.
6- .آو،آج،بم:روم.
7- .آو،آج،بم:غرقه.
8- .اساس:واو؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:جند بن قيس؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

فقال[و] (1)اىّ الدّاء ادوى من الّذي***رميتم بها (2)جدّا و عالا بها يدا

و سوّد بشر بن البراء لجوده***و حقّ لبشر ذى النّدى ان يسوّدا

اذا ما اتاه الوفد انفد (3)ماله***و قال خذوه انّه عائد غدا

قوله: إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ ؛آنگه وصف كرد افعال و نيّت ايشان را در حقّ مؤمنان،گفت:اگر خيرى و نعمتى و نصرتى[84-ر]و غنيمتى به تو رسد دلتنگ شوند به خير شما دژم باشند،و اگر مصيبتى رسد به تو از قتلى و وهنى و هزيمتى، گويند،ما كار خود بكرده ايم و حذر (4)خود فراگرفته ايم (5)و حزم و احتياط بكرده ايم كه اين جا حاضر نيامده ايم و به خانه بنشستيم. وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ ؛و برگردند شادى كنان.«واو»حال است و جمله از مبتدا و خبر در محلّ حال.

آنگه حق تعالى گفت:بگو ايشان را اى محمّد! قُلْ لَنْ يُصِيبَنٰا ؛به ما نرسد الّا آنچه خداى نبشته (6)باشد ما را.و در مصحف عبد اللّه[مسعود] (7)چنين است:قل هل (8)يصيبنا الّا ما كتب اللّه لنا (9)،يعنى كتب اللّه لنا فى اللّوح المحفوظ.آن كه در لوح محفوظ براى ما بنوشت.حسن بصرى گفت:معنى آن است كه،كار ما مهمل نيست،بل راجع است با مدبّرى حكيم كه كار ما به تدبير و حكمت اوست.آنچه خواهد بودن از نيك و بد،در لوح محفوظ بنويسد تا اعلام باشد فريشتگان را و لطف و اعتبار.قولى دگر جبّائى گفت و زجّاج:معنى آن است كه، إِلاّٰ مٰا كَتَبَ اللّٰهُ لَنٰا في عاقبة الأمر من النّصر و الظّفر؛نرسد به ما الّا آنچه خداى نوشته باشد براى ما در عاقبت كار از نصرت و ظفر،و اين بر سبيل تسلّى و تشفّى باشد. هُوَ مَوْلاٰنٰا ؛او خداوند ماست و مدبّر كار ما و ما بندگان اوييم.قولى ديگر آن است كه:او متولّى حياطت و حراست ماست و دفع مضرّت او كند از ما. وَ عَلَى اللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ؛و بر خداى بايد تا توكّل كنند مؤمنان،نه بر نصرت و نجدت (10)منافقان.

ص : 263


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:به.
3- .اساس:انهب؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .مل:جزاى.
5- .مل،مج:هاگرفته ايم.
6- .لب:نوشته.
7- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
8- .اساس:لن،با توجّه به نسخۀ آج تصحيح شد.
9- .آج،مج،لب+بگو اى محمّد رسد به ما،بر سبيل استفهام و معنى جحد،يعنى نرسد.و هر دو قرائت به معنى يكى است.
10- .مل:يارى.

آنگه گفت:بگو اى محمّد! قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنٰا إِلاّٰ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ ؛شما انتظار مى كنى به ما الّا يك كار نيكو از دو كار (1):امّا ظفر و غنيمت،و امّا قتل و شهادت،براى آن كه حال كارزاركننده (2)از اين دو بيرون نباشد،يا دست او را باشد يا بر او بود.گفت:اگر دست ما را باشد يك حسنى (3)است كه ظفر باشد و غنيمت، و اگر دست بر ما باشد و ما كشته شويم،نه ما را بهشت و درجۀ شهادت خواهد بودن! ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت كه:خداى ضمان كرده است آن را كه در سبيل او شود (4)از سر ايمان به خداى و رسول كه،يا شهادت روزى كند او را يا بازگرداند او را با اهل و خانۀ[خود] (5)،آمرزيده (6)،با مغفرت و ظفر و غنيمت.هذا معنى قوله: إِلاّٰ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ .و لكن ما نيز متربّصيم و منتظر به شما (7)احدى السّوأتين؛از دو بدى يكى،امّا عذاب خداى تعالى در قيامت اگر از تيغ ما بجهند،اى بِأَيْدِينٰا ؛يا به دست ما كشته شوند.و گفتند:مراد به عذاب من عنده، انواع عذاب است كه به امّت سلف رسيد از صواعق و جز آن، أَوْ بِأَيْدِينٰا ؛يا به دست ما،يعنى شما آن نفاق كه در دل دارى اظهار كنى تا خون شما ما را حلال گردد و به دست ما كشته شوى.اكنون شما انتظار كنى آن را كه شيطان وعده داد شما را از غرور و اباطيل و وهن اسلام به مرگ رسول-عليه السّلام-كه ما نيز بر سر انتظاريم وعدهاى خداى را در اظهار دين او و نصرت رسول او.

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً ؛آنگه گفت:شما مال نفقه مى كنى (8)بطوع و رغبت يا به كراهت،كه از شما هيچ مقبول نخواهد بودن (9)براى آن كه شما فاسقانى،يعنى كافرانى،و چون اعتقاد درست نداريد،عمل بى ايمان و اعتقاد هيچ نفع نكند،يعنى كه آفت ردّ صدقات و نفقات شما،و آن كه به موقع قبول نمى افتد همه نه آن است كه به كره نفقه مى كنى كه اگر هرچه در زمين مال است بطوع و رغبت خرج كنى از شما مقبول نباشد،براى آن كه ايمان ندارى.

ص : 264


1- .آو،آج،بم،لب+را.
2- .آو،آج،بم،لب:قتال كننده.
3- .مل:حسنت.
4- .همۀ نسخه بدلها:بيرون شود.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .مل:زنده.
7- .مل:شما را.
8- .مج:نفقه كنيد.
9- .مل+ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فٰاسِقِينَ .

آنگه اين علّت مهمل و پوشيده رها نكرد تا بيان كرد كه چرا نفقات ايشان به موقع قبول نمى افتد،گفت: وَ مٰا مَنَعَهُمْ ؛و«ما»،روا باشد كه نفى را باشد و معنى آن بود كه:هيچ منع نيست از قبول صدقات ايشان الّا آن كه ايشان كافرند به خداى و پيغامبر.و روا باشد كه استفهامى بود،و معنى آن باشد كه:چه منع مى كند ايشان را ازآن كه صدقات ايشان به موقع قبول افتد الّا كفرشان به خداى و پيغامبر.و نافع و عاصم و حمزه و كسائى و خلف خواندند:ان يقبل به«يا»،براى آن كه فعل مقدّم است[84-پ].باقى قرّاء[به«تا»] (1)،براى تأنيث لفظ صدقات.آنگه خبر داد از سرّ ايشان،[گفت: وَ لاٰ يَأْتُونَ الصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ كُسٰالىٰ ؛اين اتيان نه آمدن است،از آن باب است كه عرب گويد:اتيت الامر اذا فعلته] (2)و آنگه[گفت:] (3)اين نماز كه ايشان مى كنند نه بطوع و طبع مى كنند،گفت:نماز نكنند و الّا ايشان كسلان باشند.

«واو»،حال راست و جمله در محلّ نصب بر حال و اين علامت نفاق باشد.

در خبر است كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من مى ترسم كه نبايد كه من منافق باشم.رسول-عليه السّلام-گفت:يا هذا كه تنها باشى هيچ نماز كنى؟گفت:آرى.گفت:برو كه منافق نه اى.و در تاريخ هست كه بعضى زنديقان (4)را ديدند كه نماز نيكو مى كرد،او را گفتند:اين چيست كه مى كنى؟و اين مباين طريقت تو است،گفت:«عادة البلد و رياضة الجسد و حماية الاهل و الولد.

وَ لاٰ يُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ كٰارِهُونَ ؛و هيچ نفقه نكنند الّا و ايشان كاره باشند آن را.و «واو»نيز حال است.

آنگه گفت:يا محمّد!فلا تعجبك؛به عجب مياراد تو را مالهاى ايشان و نه فرزندان ايشان،آن نه براى كرامت ايشان است، إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ ؛خداى مى خواهد كه ايشان را بر (5)مال و فرزندان در دنيا عذاب كند:در اين چند قول گفتند؛عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و سدّى گفتند:در آيت تقديم و تاخيرى هست،و تقدير آن است كه:

فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم فى الحياة الدّنيا إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فى الآخرة،گفت:به عجب (6)مياراد تو را مالها و فرزندان اين كافران در دنيا.خداى

ص : 265


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب:زنادقه.
5- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
6- .آو،آج،مج:تعجّب.

مى خواهد تا ايشان را در قيامت به آن عذاب كند.بر اين قول،حياة دنيا،ظرف (1)اموال و اولاد باشد،نه ظرف عذاب.و مثله فى التّقديم و التأخير،قوله: فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مٰا ذٰا يَرْجِعُونَ (2)،و التّقدير:فالقه اليهم فانظر ما ذا يرجعون ثمّ تولّ عنهم،براى آن كه اگر بيامده (3)باشد (4)ازآنجا نداند كه ايشان چه جواب دهند.و اين اختيار فرّاء است.

وجهى ديگر ابن زيد گفت:خداى مى خواهد تا ايشان را در دنيا به آن عذاب كند از جمع آن و حفظ آن و مصائب در آن و حرمان از انتفاع (5)به آن،يعنى ايشان چو پاسبانان اند آن مال را و ايشان را به آن انتفاع (6)نيست از بخل و لؤم و خساست طبعشان (7).

وجه سه ام (8)جبّائى گفت،معنى آن است كه:خداى تعالى مى خواهد تا به مال و فرزندان ايشان،ايشان را عذاب كند تا عند كارزار شما مال غنيمت شما شود و فرزندان سبى و غارت شما،منفعت آن شما را بود و در دست ايشان از آن جز حسرت (9)نماند.

وجه چهارم،بلخى و زجّاج گفتند،معنى آن است كه:اين مال و فرزندان وبال اند بر ايشان،براى آن كه خداى تكليف كرده است ايشان را كه مال به خرج كنند و فرزندان را رها كنند تا به جهاد روند،آنگه مى بايد كردن ايشان را اين معنى، شاءوا،ام ابوا؛اگر خواهند و اگر نه،چه اگر نكنند مستحق كشتن شوند،پس اين انفاق بر ايشان غرامت است و حسرت؛و نيز ايمان ندارند به ثواب آخرت تا ايشان را تسلّى بودى.

وجه پنجم آن است كه:خداى تعالى اين مال و فرزندان بداد ايشان را تا ايشان ممتّع شدند (10)به آن روزى چند آنگه ايشان را از سر آن به مرگ برد (11)تا حسرت ايشان

ص : 266


1- .آو،آج،بم+به.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 28.
3- .مل،مج:نيامده.
4- .اساس:باشند؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آج:انقطاع.
6- .آج:انقطاعى.
7- .مج+اين عذابى باشد ايشان را كه مشقّت كسب و حفظ بر ايشان باشد و انتفاع ديگران يابند.
8- .آو،بم:سيم؛آج،مل،مج،لب:سيوم.
9- .مل+و ندامت.
10- .آو،آج،بم:شوند.
11- .آو،آج،بم،مل،مج:ببرد.

عظيم تر باشد از حسرت آنان كه آن ندارند.آنگه ايشان را اميد مآل (1)و عاقبت نباشد، كه اين اميد مؤمنان را بود.و نصب فعل مضارع به اضمار«ان»است.قوله: وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ[وَ هُمْ كٰافِرُونَ] (2)و جانهاشان هلاك شود و ايشان كافر.«واو»،حال راست،و الزّهق (3)؛الهلاك و البطلان،قال اللّه تعالى: وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ (4)؛اى،بطل الباطل.ابو على گفت:خداى مى خواهد كه ايشان را با خود رها كند و مخذول گرداند عقوبة على كفرهم المتقدّم.

قوله: وَ يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ ؛آنگه حق تعالى ناپاك دارى ايشان و جرأت ايشان بر خداى بازگفت،گفت:سوگند مى خورند به خداى تعالى كه ايشان از شمااند، مى گويند:ما از شماايم و بر دين شماايم،و حق تعالى تكذيب ايشان مى كند و مى گويد:دروغ مى گويند، وَ مٰا هُمْ مِنْكُمْ ؛كه ايشان از شما نه اند (5)،و لكن[85-ر] گروهى اند كه از شما مى ترسند،اين براى خوف (6)مى گويند،الفرق،الخوف،و رجل فروقة،اى جبان،و الهاء للمبالغة.

آنگه گفت: لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً ؛اگر اين منافقان حرزى و پناهى يافتندى، أَوْ مَغٰارٰاتٍ ؛جمع مغارة،و يا غارى در كوهى،و آن جايى باشد كه بدو فروشوند من غار الماء،و غارت عينه غورا،و الغور الارض المنخفضة،و النّجد خلافه.و عبد الرّحمن عوف در شاذّ خواند:او مغارات،به ضمّ«ميم»او به مفعل كرده است من اغار،اى موضع غور (7)،قال الشّاعر:

فعدّ طلابها و تعدّ عنها***بحرف قد تغير اذا تبوع

أَوْ مُدَّخَلاً ؛موضع دخول مفتعل باشد از دخول تا جايى كه در او شدندى.مجاهد گفت:محرزا.قتاده گفت:سربا.كلبى گفت:نفقا كنفق اليربوع.ضحّاك گفت:

مأوى يأوى اليه.حسن گفت:وجها يتوجّه اليه،اين جمله متقارب است از روى معنى.ابن كيسان گفت:مدّخلا،اى دخلاء؛دوستانى اندرونى كه ايشان را

ص : 267


1- .اساس:ماال/مآل.
2- .اساس:ندارد؛به قياس با قرآن مجيد و نسخۀ مل،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:و الزّهوق.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 81.
5- .مل+و لكنّهم قوم يفرقون.
6- .اساس:خود؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:غرور؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

حمايت كنند. لَوَلَّوْا إِلَيْهِ ؛روى بدو نهادندى و عدول كردندى با او. [وَ هُمْ] (1)يَجْمَحُونَ ؛به شتاب سر در نهاده چنان كه اسب سركش رود.و دابّة جموح اذا ركب رأسها و مضت على وجهها،قال مهلهل (2):

لقد جمحت جماحا في دمائهم***حتّى رأيت ذوى احسابهم خمدوا

سوره التوبة (9): آیات 58 تا 70

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي اَلصَّدَقٰاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهٰا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهٰا إِذٰا هُمْ يَسْخَطُونَ (58) وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اَللّٰهُ سَيُؤْتِينَا اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّٰا إِلَى اَللّٰهِ رٰاغِبُونَ (59) إِنَّمَا اَلصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اَلْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي اَلرِّقٰابِ وَ اَلْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (60) وَ مِنْهُمُ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ اَلنَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (61) يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كٰانُوا مُؤْمِنِينَ (62) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحٰادِدِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِداً فِيهٰا ذٰلِكَ اَلْخِزْيُ اَلْعَظِيمُ (63) يَحْذَرُ اَلْمُنٰافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمٰا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اِسْتَهْزِؤُا إِنَّ اَللّٰهَ مُخْرِجٌ مٰا تَحْذَرُونَ (64) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمٰا كُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65) لاٰ تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طٰائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طٰائِفَةً بِأَنَّهُمْ كٰانُوا مُجْرِمِينَ (66) اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اَللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (67) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتِ وَ اَلْكُفّٰارَ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِيمٌ (68) كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كٰانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاٰقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاٰقِكُمْ كَمَا اِسْتَمْتَعَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاٰقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خٰاضُوا أُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (69) أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرٰاهِيمَ وَ أَصْحٰابِ مَدْيَنَ وَ اَلْمُؤْتَفِكٰاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70)

ترجمه

؛و از ايشان كسى هست كه عيب مى كند تو را در زكات اگر بدهندش از آن خشنود شود و اگر ندهندش از آن چون (3)ايشان خشم مى گيرند.

؛[85-پ] و اگر ايشان راضى شوند بدانچه داده باشد ايشان را خداى و پيغامبر او،و گويند:بس است ما را خداى-عزّ و جلّ-زود بود كه بدهد ما را خداى از فضل خويش و پيغامبر او،كه ما به خداى رغبت مى كنيم (4).

؛زكات درويشان راست و آنان كه فروتر باشند از ايشان و كارداران برآن و آنان كه دلهاى ايشان به دست آرند و در بردگان (5)و وام داران و در راه خداى و برگذرى (6)فريضه اى (7)از خداى،و خداى داناست و محكم كار.

؛و از ايشان آنانند كه مى رنجانند رسول را و مى گويند:او گوشى (8)است،بگو گوش نيك است (9)شما را ايمان دارد به خداى و[باور] (10)دارد مؤمنان را،و رحمتى است آنان را كه مؤمن شدند از شما[و آنان كه] (11)مى رنجانند رسول خداى را ايشان

ص : 268


1- .اساس:ندارد؛به قياس با قرآن مجيد و نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،الشّاعر؛لب:الشّاعر و هو مهلهل.
3- .مج:چون بگيرى.
4- .آو،آج،بم:رغبت كنندگانيم.
5- .آو،بم:بستگان.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:رهگذرى.
7- .مج:فريضه است.
8- .آج:تصديق كننده است هر چيزى را كه مى شنود.
9- .آج،آب:او شنونده به نيكى است.
10- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد؛از مج،افزوده شد.

را عذابى دردمند بود[86-ر].

سوگند مى خورند به خداى شما را تا خشنود كنند شما را،و خداى و پيغامبرش سزاوارتر كه خشنود كنند او را كه (1)هستند (2)مؤمنان.

؛نمى دانند كه هركه ممانعت كند با خداى و پيغامبرش،او را بود آتش دوزخ،جاويد باشد در آنجا آن هلاكت (3)بزرگ.

؛مى ترسند منافقان كه فروفرستند (4)بر ايشان سورتى كه خبر دهد ايشان را بدانچه در دلهاى ايشان است،بگو افسوس داريد (5)كه خداى بيرون آرندۀ (6)آنچه ترسيد از آن.

[86-پ] ؛و اگر بپرسى ايشان را،گويند كه ما بوديم مى فروشديم (7)و بازى[مى كنيم] (8)بگو[اى به خداى] (9)و آيتهاى او و پيغامبر او بودى شما افسوس مى داشتى.(10) ؛عذر مخواهيد به درستى كه كافر شدى پس از ايمان شما اگر عفو كنيم (11)از گروهى از شما عذاب كنيم (12)گروهى به آن كه ايشان بودند گناهكاران.(13) ؛عذر مخواهيد به درستى كه كافر شدى پس از ايمان شما اگر عفو كنيم (12)از گروهى از شما عذاب كنيم (13)گروهى به آن كه ايشان بودند گناهكاران.

ص : 269


1- .آو،لب:اگر.
2- .آج،لب:هستيد.
3- .آو،بم:مج:هلاكى است.
4- .آج،لب:فروفرستاده شود.
5- .آو،بم:فسوس مى دارى.
6- .آج،لب:ظاهركننده است.
7- .آج،لب:شروع مى كرديم.
8- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
10- .اساس:يعف؛به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .اساس:عفو كنند؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
12- .اساس:كنند؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
13- .اساس:تعذّب؛به قياس با قرآن مجيد،تصحيح شد.

مردان منافق و زنان منافق برخى از ايشان از برخى مى فرمايند به زشتى و منكر و نهى مى كنند از معروف و فروگرفته اند (1)دستهاشان،فراموش كردند خداى را فراموش كرد ايشان را،منافقان ايشانند فاسقان.

[87-ر] ؛نويد داد خداى مردان و زنان منافق را و كافران را آتش دوزخ هميشه باشند در آن،آن بس است ايشان را و نفرين كرد ايشان را خداى و ايشان راست عذابى مقيم (2).

؛چنان كه بودند از پيش شما بودند سخت تر از شما به قوّت.و بيشتر به خواسته و فرزندان برخوردار شدند به بهرۀ ايشان و برخوردار شدى شما به نصيب شما چنان كه برخوردار شدند آنان كه از پيش شما بودند به نصيب خود،و در شديد (3)چنان كه در شدند (4)ايشان راست باطل كارهاى ايشان در دنيا و در آخرت و ايشانند زيانكاران.

[87-پ] ؛نه آمد (5)به ايشان خبر آنان كه از پيش ايشان بودند گروه نوح و عاد و قوم صالح و گروه ابراهيم و خداوندان شهر مدين و زمينهاى برگرديده (6)! آوردندشان (7)پيغامبران به حجّتها،نكرد خداى بر ايشان هيچ ظلمى و لكن آنان بر خود ستم كردند.

ص : 270


1- .آج،لب:فراهم مى آورند.
2- .آج،لب:ايستاده.
3- .آو،بم:فروشوى.
4- .آو،بم:فروشدند.
5- .آج،لب:اى نيايد؛آو:بيامد.
6- .آو،بم:برگشته.
7- .آو،بم:آمدند به ايشان.

قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقٰاتِ -الآيه،حق تعالى گفت:

وَ مِنْهُمْ ؛از ايشان،يعنى از منافقان مَنْ يَلْمِزُكَ ،«من»نكرۀ موصوفه است،و التّقدير:

رجل او انسان؛كس هست كه عيب مى كند تو را در صدقات.ابو سعيد خدرى گفت و عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السّلام-غنائم هوازن قسمت مى كرد،مردى برخاست كه او را ابن ذى الخويصر[ه] (1)گفتند از بنى تميم نام او حرقوص بن زهير و او سر خوارج بود،گفت:عدل كن اى رسول اللّه!رسول-عليه السّلام-گفت:

ويلك ؛اگر من عدل نكنم در جهان،كه عدل كند!يكى از صحابه گفت:دستور باش (2)تا او را بكشم (3)يا رسول اللّه!رسول-عليه السّلام-گفت:رها كن كه او را اصحابى باشند كه يكى از شما نماز و روزۀ خود در جنب نماز و روزۀ ايشان هيچ ندارد،و لكن از دين چنان به درآيند (4)كه تير از نشانه.آنگه در پرّ آن تير نگرند هيچ نباشد و در چوبش نگرند هيچ نباشد و در نصل و پيكانش نگرند هيچ نباشد،و در پى او نگرند هيچ نباشد،و اين جمله كنايت است ازآن كه ايشان را (5)دينى و اعتقادى نباشد.سر ايشان مردى باشد كه او را در جاى يك دست پاره اى گوشت دارد چون پستان زنان (6).

بيرون آيند در وقت فترتى،چون ايشان بيرون آيند بكشيد ايشان را.پس بكشيد و پس بكشيد ايشان را (7).بترين خلقان باشند و ايشان را بهترين خلقان بكشند.

ابو سعيد خدرى گويد:گواى (8)دهم و سوگند خورم كه اين از رسول-عليه السّلام- شنيدم و سوگند خورم كه با اميرالمؤمنين على بودم در نهروان كه اينان را بكشت، يعنى خارجيان را.و آنگه اين مرد را طلب مى كرد و مى گفت:

و اللّه ما كذبت و ما كذبت ؛به خداى كه من دروغ نگفتم و با من دروغ نگفتند،تا او را از زير كشتگان بيرون كشيدند هم برآن نشان كه رسول-عليه السّلام (9)-گفته بود،و اميرالمؤمنين او را گردن بزد.خداى تعالى اين آيت در او فرستاد.

كلبى گفت:آيت در منافقان آمد،كه چون رسول-عليه السّلام-قسمتى مى كرد،

ص : 271


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:رها كن.
3- .همۀ نسخه بدلها:تا گردنش بزنم.
4- .آو،بم:به دراند.
5- .همۀ نسخه بدلها+هيچ.
6- .آو،بم+برون.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .آج،مج،لب:گواهى.
9- .آو،آج،بم،لب+داده بود و.

منافقى نام او ابو الجوّاظ گفت:اين قسمت نه به سويّت كردى!خداى تعالى:اين آيت بفرستاد.

يعقوب خواند:«يلمزك»به ضمّ«الميم»و باقى قرّاء به كسر«ميم»،و هر دو لغت است،يقال:لمزه،يلمزه و يلمزه[88-ر]اذا عابه.و لمز،عيبى باشد بر وجه پوشيدگى،و همز و لمز و غمز،قريب المعنى اند،و هر سه لغت (1)در مستقبل او ضمّ و كسر آمده است،قال الشّاعر:

اذا لقيتك تبدي لي مكاشرة***و ان تغيّبت كنت الهامز اللّمزة

قال رؤبه:

قاربت بين عنقي و جمزي***في ظلّ عصرى باطلي و لمزي

منه قوله: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (2).

مجاهد گفت: يَلْمِزُكَ ؛تو را مى آزمايد (3).عطا گفت:غيبت مى كند (4)تو را.قتاده گفت:طعن مى زند تو (5)را.ابن زيد گفت:اين قوم كه اين گفتند،منافقان بودند چون رسول-عليه السّلام-قسمت صدقات كردى ايشان را توقّع بودى كه رسول-عليه السّلام- چيزى بديشان دهد و رسول-عليه السّلام-ندادى،كه ايشان اهل آن نبودند،ايشان را سخت آمدى طعن زدندى و گفتندى كه:محمّد چيزى كه مى دهد به هوا مى دهد و به آنان مى دهد كه دلش خواهد.خداى تعالى،اين آيت بفرستاد در ايشان،و گفت:

بعضى از اين منافقان آنند (6)كه قسمت صدقات بر تو عيب مى كنند و در آن بر تو طعن مى زنند،اگرشان چيزى بدهى راضى شوند،و اگر ندهى خشم كنند و نمى دانند كه شرايطى هست استحقاق صدقه را:اوّل،ايمان است (7)،آنگه صلاح است و ظاهر سترى،و آنگه درويشى است.ايشان كافر و فاسق و توانگر بودند و چشم صدقه مى داشتند.و خلاف كردند در آن توانگرى (8)كه باز (9)آن صدقه حرام باشد؛بعضى گفتند:هركس كه او نصابى دارد كه برآن زكات واجب بود بيست دينار يا دويست

ص : 272


1- .آو،آج،بم،لب+را.
2- .سورۀ همزه(104)آيۀ 1.
3- .آو،آج،بم،مل،لب:مى آزمانيد.
4- .همۀ نسخه بدلها:مى كنند.
5- .آو،آج،بم،مل:مى زنند بر تو.
6- .آج،لب:آنان اند.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .آو:تونگرى.
9- .همۀ نسخه بدلها:با.

درم،زكات بدو نشايد داد (1).بعضى ديگر گفتند:هركه او را مادّتى باشد از دخلى يا كشتى (2)اگر مالك نصاب باشد يا نباشد،صدقه حرام است او را.و به نزديك ما،هركه (3)هفتصد درم دارد و بدان تصرّف نداند كرد (4)،زكات بدو شايد دادن.و آن كه هفتاد درم دارد و تصرّف داند كرد (5)،زكات بدو نشايد داد (6). آنگه گفت:اگر ايشان [به حكم قضاى خدا رضا دادندى،ايشان را به بودى،گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ؛و اگر ايشان] (7)رضا دادندى و خرسند بودندى بدانچه خداى تعالى و پيغامبر-عليه السّلام- بديشان دادى (8)،و گفتندى: حَسْبُنَا اللّٰهُ ؛ما را خداى بس است،و از سر حسن اعتقاد و وثاقت بر خداى گفتندى: سَيُؤْتِينَا اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ ؛خداى تعالى ما را خود از فضل و رحمت روزى بدهد،و نيز رسولش كه ما رغبت كرده ايم و اميد بسته در او،آنگه جواب«لو» (9)بيفگند لدلالة الكلام عليه و اقتضائه له،براى آن كه كلام بر او دليل مى كند و تقاضاى او مى كند،و التّقدير:لكان خيرا لهم،ايشان را به بودى اگر چنين كردندى و چنين گفتندى.

آنگه گفت:من قسمت صدقات و زكات پيدا كنم و مستحقّان (10)را معيّن گردانم تا هركس طمع نكند،گفت: إِنَّمَا ؛و بيان كرديم كه اين لفظ براى اثبات چيز (11)باشد و نفى ما سواه،يعنى زكات اينان راست لا غير. اَلصَّدَقٰاتُ ،به اتّفاق مراد بدين صدقات اين جا زكات است،و اين دو لفظ متداخلند،زكات به معنى صدقه آمد،و صدقه به معنى زكات.حق تعالى گفت:صدقات نيست مگر فقرا و مساكين را.

و خلاف كردند در معنى فقير و مسكين و فرق ميان ايشان؛عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى و جابر بن يزيد و زهرى و مجاهد گفتند:فقير آن باشد كه او سؤال نكند.

و مسكين آن باشد كه او سؤال كند.و ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام- گفت:مسكين نه آن باشد كه او را يك لقمه يا دو لقمه نان بازگرداند،يا يك خرما يا دو خرما،و لكن مسكين آن باشد كه او را غنايى و كفافى نباشد كه بدان مستغنى

ص : 273


1- .مل،مج،لب:دادن.
2- .مج:كسبى.
3- .آو،بم،مل،مج،لب:آن كس كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
5- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
6- .مل،مج،لب:دادن.
7- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .آج،لب:دادندى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:او.
10- .همۀ نسخه بدلها+آن.
11- .لب:چيزى؛آو،آج،مل،مج:خير.

باشد از مردمان و از مردمان سؤال نتواند كردن و نداند كردن.قتاده گفت:فقير مرد (1)زمن محتاج باشد،و مسكين محتاج تندرست باشد.و بعضى اهل لغت گفتند:فقير آن باشد كه چيزى ندارد،و مسكين آن باشد كه او را چيزكى بود و لكن كفايت نبود او را بدان.بعضى دگر برعكس اين گفتند،و قومى گفتند:هر دو به يك معنى باشد،قال الشّاعر:

امّا الفقير الّذي كانت حلوبته***وفق العيال فلم يترك له سبد

اين بيت دليل آن مى كند كه فقير آن باشد كه او را بلغه اى (2)از عيش بود،و حجّت آنان كه گفتند اين صفت مسكين است،قوله تعالى: أَمَّا السَّفِينَةُ [88-پ] فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ... (3)،و كشتى درياى مبلغى ارزد،خداى تعالى صاحب آن را مسكين مى خواند.ضحّاك و ابراهيم نخعى گفتند:فقرا،درويشانى بودند كه هجرت كردند،و مسكين درويشى بود كه نه مهاجر بود.عكرمه گفت:فقير از مسلمانان باشد و مسكين از اهل ذمّت.فرّاء گفت:فقرا،اهل صفّه بودند كه ايشان را مأوى و منزلى نبود،و مسكين آنان بودند كه ايشان را جاى بود.و محمّد بن مسلمه (4)به عكس اين گفت،فقير آن باشد كه او را مسكنى بود كه در او بنشيند و كسى كه او را خدمت كند و او را احتياجى باشد،و هر محتاجى (5)را فقير خوانند،نبينى كه خداى تعالى مى گويد: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَى اللّٰهِ... (6)،و مسكين آن باشد كه اين هيچ نباشد او را،نبينى كه خداى تعالى چگونه تحريص كرد بر اطعام او،چند جاى گفت: عَلىٰ طَعٰامِ الْمِسْكِينِ (7)،و طعام كفّارات گفت بدو دهيد و هيچ حاجت عظيم تر از حاجت به سدّ جوعت نباشد،و مرد منقطع الحيلة را مسكين خوانند،من

قوله -عليه السّلام: مسكين مسكين رجل لا زوجة له و مسكينة مسكينة امرأة لا زوج (8)لها، و

فى الحديث «مساكين اهل النّار» و قال الشّاعر:

مساكين اهل الحبّ حتّى قبورهم***عليها تراب الذّلّ بين المقابر

ص : 274


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:مردى.
2- .آو،آج،بم:به لغتى.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 79.
4- .آو،آج،مل:محمّد بن مسلم.
5- .مج:و نيز محتاج.
6- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 15.
7- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 34؛سورۀ فجر(89)آيۀ 18؛سورۀ ماعون(107)آيۀ 3.
8- .اساس:زوجۀ؛به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.

و فقير،فعيل باشد به معنى مفعول،يعنى مفقور،و هو مكسور فقار الظّهر من قولهم:فقره[اذا اصاب فقرا ظهره.و اصل فقير پشت شكسته باشد،و مسكين،مفعيل باشد من السّكون] (1)،پندارى كه از حركت نشاط ساكن است،و سخت ساكن است.

وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا ؛و آنان كه برآن عمل مى كنند،يعنى آنان كه سعى كنند در آن و جبايت كنند و آن بستانند و جمع كنند ايشان را نصيبى باشد.و در مقدار سهم او خلاف كردند؛مجاهد گفت و ضحّاك:ثمّ آنچه حاصل باشد او را دهند،و مقدار سهم او خلاف كردند؛مجاهد گفت و ضحّاك:ثمّ آنچه حاصل باشد او را دهند،و عبد اللّه بن عمر (2)گفت و حسن و ابن زيد كه:بر قدر عمل دهند او را مزد،و اين مذهب شافعى است و ابو ثور و روايت عبد اللّه عبّاس و عمر خطّاب و حذيفة بن اليمان و عطا و ابراهيم و سعيد جبير است.و قول صادق و باقر (3)،آن است كه:مفوّض باشد به امام با آنچه صلاح داند بدهد و همچنين قول مالك (4)است و فقهاى اهل عراق. وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ؛خلاف است (5)در او،قتاده گفت:جماعتى بودند از عرب كه رسول -عليه السّلام-دل ايشان را به مال (6)نرم مى كرد و استمالت مى كرد ايشان را تا باشد كه ايمان آرند.

مفضّل بن عبد اللّه گفت:زهرى را پرسيدم از اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ؛گفت:آنان بودند كه اسلام آوردند از جهودان و ترساان،گفتم:و اگرچه توانگر باشد؟گفت:و اگرچه توانگر باشند.

عبد اللّه عبّاس گفت:قومى بودند قريب العهد به اسلام،آمدندى بر رسول و از رسول چيزى خواستندى،اگر چيزى بدادى ايشان را،گفتندى:اين دينى نيك است!برآن مقام كردندى،و اگر ندادى بركشتندى.

ابن كيسان گفت:جماعتى بودند از (7)شجاعان از جملۀ كافران،رسول -عليه السّلام (8)-ايشان را در خواست تا بديشان با ديگر قوم كارزار كند،حق تعالى ايشان را[نصيبى نهاد] (9).كلبى گفت:جماعتى بودند از اشراف قبايل عرب كه روز

ص : 275


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:عبد اللّه بن عمرو.
3- .آو،آج،بم،لب+عليهم السّلام.
4- .همۀ نسخه بدلها:و اين مذهب مالك.
5- .همۀ نسخه بدلها:خلاف كردند.
6- .آو،آج،بم،مل،لب:ايشان بر ايمان.
7- .مل+اشراف.
8- .مل+روز حنين.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

حنين رسول-عليه السّلام-نصيب او فراز غنيمت بديشان داد-چنان كه برفت آن قصّه در ذكر حرب حنين-و آن كه عبّاس بن مرداس السّلمى گفت،و اين ابيات رفته است و لكن در اين روايت زيادتى هست،[براى آن بازگفتم ] (1):

أ تجعل نهبي و نهب العبيد***بين عيينة و الاقرع

فما كان حصن و لا حابس***يفوقان مرداس في مجمع

و قد كنت فى الحرب ذا تدرأ***فلم اعط شيئا و لم امنع

الّا افائل[لي] (2)اعطيتهاعديد قوائمها الاربع

و كانت نهابا تلافيتها***بكرّي على النّاس بالاجرع

و ايقاظى اليوم (3)لم يرقدوا***اذا هجع النّاس لم اهجع

و ما كنت دون امرئ منهما***و من تضع اليوم (4)لا يرفع

رسول-عليه السّلام-عبّاس بن مرداس را صد اشتر فرمود (5)و حكيم بن حزام را هفتاد.حكيم[ابن حزام] (6)گفت:يا رسول اللّه!چرا در حقّ من تقصير افتاد؟بفرمود تا ده ديگر (7)بدادند،آنگه ده ديگر،آنگه ده ديگر تا تمام صد اشتر (8).گفت:يا رسول اللّه!مرا اين بهتر است يا آن كه اوّل تو دادى؟[89-ر]گفت:آن كه اوّل من دادم.گفت:و اللّه كه جز آن نستانم و سى شتر رد كرد.راوى خبر گويد:مات و هو اكثر مالا،چون بمرد مالى عظيم بماند او را.راوى خبر گويد،صفوان بن اميّه گفت كه:رسول-عليه السّلام-مرا عطا مى داد و در همۀ جهان از او دشمن تر نبود بر دل من تا چندانى مرا كه از او دوست تر بر روى زمين كس را نداشتم،فهذا معنى قوله:

وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ .

خلاف كردند در آن كه مؤلّفة قلوبهم (9)در عهد رسول بود (10)يا در هر عهدى باشند.

شعبى و حسن بصرى گفتند:اين در عهد رسول بود،پس از رسول نبودند ايشان،و اين معنى در عهد ابو بكر منقطع شد،و اين مذهب فقهاى عراق است ابو حنيفه و اصحابش و ابن ابى ليلى و ابن شبرمه.و بيشتر اهل علم گفتند: اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ در همه عهد

ص : 276


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،مل،مج،لب:القوم.
4- .اساس:تخفض اليوم،آو،بم،مج،مل:يخفض القوم؛آج:يحفظن القوم؛با توجه به ضبط همين بيت در ص 203 همين مجلد و ديگر منابع بيت،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم:بيفزود.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ديگرش.
8- .همۀ نسخه بدلها:شد.
9- .آو،آج،بم،لب:مؤلّفۀ قلوب.
10- .مل،مج،لب:بودند.

[باشند] (1)،جز كه موقوف باشد بر جهاد و وجود امامى عادل نزديك ما،و ابو على جبّائى همين گفت.و به مذهب شافعى آن است كه،ايشان بر دو ضرب اند:

مشركانند و مسلمانان،امّا مشركان ساقطند،و امّا مسلمانان سهم ايشان بر جاى است.و ابو ثور موافقت كرد ما را در اين مسئله. وَ فِي الرِّقٰابِ ،المعنى و فى فكّ الرّقاب على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،و سهمى صرف كنند در فكّ رقاب.

آنگه در آن خلاف كردند،بيشتر فقها گفتند:مكاتبان باشند كه خويشتن بازخريده باشند و از بهاى خود بعضى داده يا نداده سهمى از زكات بر ايشان صرف كنند تا گردن خود آزاد كنند از بندگى،و اين مذهب شافعى است و ليث بن سعد.

و روايت كردند كه:يك روز ابو موسى اشعرى بر منبر خطبه مى كرد،مكاتبى بر- پاى خواست و گفت:حثّ النّاس علىّ؛مردمان را بگوى تا در حقّ من سعى كنند.

او گفت:اين غلام مكاتب است و مى خواهد تا خود را بازخرد،او را يارى دهيد برآن .مردم زرّ و جامه و انگشترى (2)بسيار در او انداختند.ابو موسى گفت:جمع كنى، جمع كردند و پيش او بردند.او بهاى غلام بداد ازآنجا و باقى صرف كرد هم در (3)بهاى بردگان و آزادشان كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت و حسن بصرى:مراد به رقاب،بندگانند،سهمى از زكات به ايشان دهند و بردگان خرند و آزاد كنند،و اين مذهب مالك است و احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيد.سعيد جبير و ابراهيم نخعى گفتند:از سهم رقاب بردۀ تمام نخرند (4)،و لكن بعضى از بهاى او بدهند تا مكاتب شود و از باقى بهاى مكاتبى بدهند تا آزاد شود،و اين مذهب ابو حنيفه است و ابو يوسف.و محمّد زهرى گفت:سهم رقاب به دونيمه بايد كردن:يك نيمه در بهاى[مكاتبان كنند و يك نيمه در بهاى] (5)بندگان كه مسلمان باشند و نماز كن.و مذهب ما آن است كه:امام يا نايب او يا آن كه صاحب مال باشد در وقتى كه امام متصرّف نباشد (6)،مخيّر است اگر خواهد اين سهم[جمله] (7)در فكّ رقاب كند از بردگان و مكاتبان اگر بر جمع خواهد (8)اگر براساس

ص : 277


1- .:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .لب:انگشترين؛آو،بم:انگشتر.
3- .مج:براساس.
4- .:خرند؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .اساس:باشد؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .:ندارد؛از آو،افزوده شد.
8- .آج،لب:خواهند.

انفراد،و لفظ صالح است هر دو را و جامع هر دو فايده را،اين سهم به بندگانى و مكاتبانى دهند كه در رنج باشند و گردن ايشان آزاد كنند. وَ الْغٰارِمِينَ ؛و وام داران به شرط آن كه وام كه ستده باشند در معصيت و اسراف صرف نكرده باشند،و اين قول قتاده است.مجاهد گفت:غارم آن باشد كه غرامت زده شده باشد از آن وجه كه يا خانه اش سوخته باشد يا مالش سيل ببرده باشد،يا وام گرفته باشد براى عيال.

و باقر-عليه السّلام-گفت:غارمان آنان باشند كه،وام ستده باشند و صرف كرده نه بر معصيت،امام از بيت المال (1)وام ايشان بگزارد.

ابن زيد گفت:غارم،صاحب غرامت باشد از هرچه باشد.

شافعى گفت:غارمان دو نوع باشند؛يكى آن كه وامى ستده باشد و در مصلحت خود و عيال صرف كرده نه بر وجه اسراف و معصيت،آنگه قضا نتواند كردن و عاجز باشد از آن.و صنفى ديگر آنان باشند كه،وامى ستده باشند و در دينى (2)و غرامتى و اصلاح ذات البينى و معروفى صرف كرده،و ايشان را متاعى باشد[89-پ]كه اگر بفروشند احوال ايشان مختل (3)شود،اين هر دو گروه را از اين سهم نصيب كنند.و شرط هر دو قول آن است كه:وام كه ستده باشند در معصيت صرف نكرده باشند.و اصل غرامت،خسران و نقصان بود،و منه الحديث فى الرّهن:

له غنيمته (4)و عليه غرمه (5) ،و عذاب را از اين جا«غرام»خوانند،قال اللّه تعالى: إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً (6)،و الغرام،العشق لقولهم:فلان مغرم بالنّساء،اى مولع بهنّ.و غارم من باب تامر و لابن باشد،اى ذو غرامة. وَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،جهاد باشد و اصحاب او از غزات و مرابطان چون محتاج باشند و درويش،اگر درويش نباشد در او خلاف كردند؛ مذهب ابو حنيفه و ابو يوسف و محمّد،آن است كه:اگر محتاج و منقطع به نباشند، چيزى به ايشان نشايد دادن.و شافعى گفت و مالك و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيد:

نصيبى از آن به غازيان رسد (7)اگر توانگر باشند و اگر درويش،و مذهب ما هم چنين

ص : 278


1- .آو،بم:بيت مال.
2- .آج،مج،لب:ديتى.
3- .آو،آج،بم،لب:مختلف.
4- .اساس:غنمه؛به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .آج:عزمته.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 65.
7- .همۀ نسخه بدلها:دهند.

است كه درويشى اعتبار نيست در غزات،قوله: وَ ابْنِ السَّبِيلِ ؛مسافر مجتاز (1)،و هركه ملازم چيزى باشد او را ابن آن چيز گويند،چنان كه مرغابى را ابن الماء گويند، و مرد كارزارى را ابن الحرب گويند،قال الشّاعر:

انا ابن الحرب ربّتني وليدا***الى ان شبت (2)و اكتهلت لداتي

نصيبى از زكات مرد غريب منقطع به را باشد و محتاج،و اگرچه در شهر خود خداوند مال بسيار باشد،اين قول مجاهد است و زهرى،و مالك گفت و فقهاى عراق (3)-ابو حنيفه و اصحابش (4):حاجيان منقطع به باشند.شافعى گفت:كسانى باشند كه به سفر خواهند شدن و برگ ندارند-سفرى كه نه معصيت باشد.و قتاده گفت:مهمان باشد. فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ ،نصب او بر حال است،من قوله: لِلْفُقَرٰاءِ ،اى هذه الصّدقات ثابتة كائنة لهؤلاء المذكورين فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ ،امّا در عهد رسول -عليه السّلام-و نايبان او،شرط آن بود كه پيش او برند تا او قسمت كند على ما يرى؛چنان كه صلاح داند،و امّا عند غيبت امام و قصور يد امام (5)از تصرّف،صاحب مال قسمت كند بر پنج قسمت،به نزديك ما،فقرا و مساكين و رقاب و غارمين و ابن السّبيل،براى آن كه عاملان ساقط شوند ازآنجا كه عاملان و جبات از قبل امام باشند،و چون امام ايشان را نصب نكرده باشد به اين كار،ايشان را نصيبى نباشد. وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ،از توابع جهاد است،و جهاد را وجوبش بر وجود امام موقوف است،تا امام نباشد جهاد واجب نبود،و همچنين فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كه اسباب و آلات جهاد است.

اما آن كه نصيب هريكى چند باشد،او مخيّر است خواهد جمله به يكى صنف دهد و خواهد به يكى شخص دهد و خواهد (6)تفرقه كند (7)ميان ايشان به سويّت يا به تفاوت چنان كه مصلحت بيند،جز كه يك شرط معتبر است،و آن آن است كه:كمتر از نصيب يك نصاب به يك كس ندهد،امّا نيم دينار اگر زر باشد

ص : 279


1- .مل+باشد.
2- .اساس:شئت؛به قياس با نسخۀ چاپى مرحوم شعرانى،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب:مجاهد است و زهرى و مالك و فقهاى عراق.
4- .آو،آج،بم،لب:ابو حنيفه و اصحابش گفتند.
5- .همۀ نسخه بدلها:او.
6- .مل:اگر خواهد.
7- .اساس:كنند با توجّه به اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

يا پنج درم اگر درم (1)باشد پس از آن نصاب دوم عشر دينارى يا يك درم (2).و مذهب شافعى آن است كه:بر هفت قسمت بنهد كه قسمت مؤلفة قلوبهم (3)ساقط است امروز،و يا بر شش قسمت اگر او تولّاى قسمتش كند،آنگه اين شش قسمت هر مستحقّى را از اين اصناف (4)نصيبى دهد و هيچ كس را از ايشان محروم نكند ما دام تا در شهر يابد ايشان را.و از شهر خود به شهر ديگر نفرستد ما دام تا در شهر خود مستحقّ يابد.و نصيب آنان كه در شهر نيابد ايشان را صرف كند با (5)آنان كه در شهر باشند، و اين قول عمر عبد العزيز است و عكرمه و زهرى.[ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ] (6)؛و خداى تعالى عالم است به مصالح شما،و حكيم است در آنچه فرمايد و ايجاب كند.

آنگه با ذكر منافقان آمد،گفت: وَ مِنْهُمُ ؛از ايشان،يعنى از منافقان، اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ ؛آنان اند كه مى رنجانند پيغامبر را.

مفسّران گفتند:آيت در حزام بن خالد آمد،و جلاس بن سويد،و اياس بن قصير، و مخشىّ بن خويلد،و سماك بن مرثد (7)،و عبيد بن هلال،و رفاعة بن زيد،و رفاعة بن عبد المنذر و عبيدة بن مالك كه ايشان رسول را-عليه السّلام-رنجانيدندى[90-ر].

وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ؛گفتند:او گوشى (8)است.نافع،تنها خواند:هو اذن،به سكون الذّال،و باقى قرّاء به ضمّ«ذال»،و نافع اختيار تخفيف كرد،و تخفيف فعل الى فعل قياسى مطرّد است،كعنق و عنق،و ظفر و ظفر،و خلق و خلق.

مفسّران در معنى أُذُنٌ ،در آيت خلاف كردند؛بعضى گفتند:اين جماعت منافقان رسول را ناسزا گفتندى،آنگه يكى از ايشان گفت:در غيبت او چنين چيزها مگوى (9)كه نبايد كه به سمع او رسد،در ما افتد.گفتند:ما اكنون هرچه خواهيم مى گوييم اگر به او رسد برويم و عذر بخواهيم و انكار كنيم كه او را از ما بشنود كه او اذن است؛گوش است يعنى هرچه بگويند او را قبول كند،چون گوش كه هرچه

ص : 280


1- .آو،آج،بم،لب:سيم.
2- .آو،آج،بم،لب+و اللّه عليم حكيم.
3- .چاپ شعرانى؛مؤلّفة قلوب.
4- .اساس:انصاف؛به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق جميع نسخه ها تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:براساس.
6- .:ندارد؛از قرآن مجيد،با توجّه به نسخۀ مل،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:سماك بن يزيد.
8- .اساس:گوش؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم،مج،لب:مگوييد.

گويند بشنود.محمّد بن اسحاق بن يسار و جماعتى ديگر از مفسّران گفتند:آيت در مردى آمد از منافقان،نام او نبتل بن الحارث،و او مردى بود سياه كاليده موى،مويها در هوا شده،سرخ چشم مشوّه الخلق،دميم الوجه (1)،و او آن بود كه رسول-عليه السّلام- گفت:

من اراد ان ينظر الى الشّيطان فلينظر الى نفيل بن الحارث؛ گفت هركه او خواهد كه در شيطان (2)نگرد،يعنى ابليس،گو در نبتل (3)بن الحارث نگر.و او حديث رسول-عليه السّلام-با منافقان نقل كردى،او را گفتند:اين مكن كه اگر محمّد بر اين واقف شود تو را ملامت رسد،گفت:انّما هو اذن سامعة؛او مردى است شنونده، قبول كننده،هرچه بگويند بشنود و قبول كند،و اگر قبول نكند سوگند بخوريم (4)تا باور دارد.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و رسول را از گفتار ايشان خبر داد.خليل گفت:روا باشد كه،مرد را به جارحه وصف كنند،گويند:فلان عين ناظره،چون نيك بين باشد،و اذن سامعه،چون همه حديثى بشنود و قبول كند،چنان كه ناب گويند شتر را چون به نه سال رسد،براى آن كه نابش،اعنى دندانش سخت شود.و از اين لفظ فعل (5)بر انگيختند،فقالوا:اذن لكذا يأذن اذنا،اذا استمع اليه،و منه

قوله -عليه السّلام: لا يأذن اللّه لشيء كاذنه لنبىّ يتغنّى بالقرآن، و

يروى: كاذنه لعبد يقرأ القرآن،اذن له، آن باشد كه گوش با او كرد،و قال الشّاعر:

في سماع يأذن الشّيخ له***و حديث مثل ما ذىّ مشار

و قال عدىّ:

ايّها القلب تعلّل بددن***انّ همّي في سماع و أذن

و قال الاعشى:

صمّ اذا سمعوا خيرا (6)ذكرت به***و ان ذكرت بسوء عندهم اذنوا

حق تعالى گفت:جواب ده ايشان را و بگو كه: أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ ؛بگو كه:او گوش خير است خير نشنود و قبول كند و شرّ قبول نكند.و قولى ديگر آن است كه:او گوشى است بهتر شما را،يعنى آن كه او بشنود و تصديق كند شما را به از آن باشد كه چون بشنود تكذيب كند و باور ندارد. يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ ،اى يصغي الى الوحى فيصدّق،

ص : 281


1- .همۀ نسخه بدلها:ذميم الوجه.
2- .آو،آج،بم،لب:ديو.
3- .اساس و نسخه بدلها:نفيل،با توجّه به مآخذ تاريخى و ديگر تفسيرها،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،لب:بخورم.
5- .اساس:فعيل؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:خير؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

يعنى گوش با وحى خدا كند و باور دارد آن را. وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ؛و تصديق كند مؤمنان را دون منافقان.و گفتند:«لام»،مقحم (1)است كقوله: رَدِفَ لَكُمْ... (2)، و المعنى ردفكم.و قوله: ...لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (3)،اى يرهبون ربّهم.و بعضى دگر گفتند، معنى آن است كه:يؤمن للمؤمنين من الامان؛او مؤمنان را امن (4)گرداند. وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ،جملۀ قرّاء، رَحْمَةٌ خواندند به رفع على انّه خبر للمبتدإ عطفا على قوله: أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ ،اى هو اذن خير و هو رحمة.و حمزه خواند:رحمة،عطفا على قوله:خير،اى اذن خير؛و رحمة؛او رحمتى است مؤمنان را يا (5)گوش رحمتى است مؤمنان را از شما.آنگه گفت:و آنان كه رسول را ايذاء كنند و رنج نمايند،ايشان را عذابى اليم خواهد بودن،مولم،دردناك.

يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ ،قتاده و سدّى گفتند:جماعتى منافقان،منهم جلاس بن سويد و وديعة بن ثابت (6)رسول را ناسزا گفتند (7)،و گفتند:اگر اين كه محمّد مى گويد حقّ است،پس ما از خر بتريم.كودكى انصارى بشنيد اين حديث، خشم گرفت و گفت:بلى همچنين است آنچه محمّد مى گويد حقّ است و شما از خر بترى.بيامد و رسول را خبر داد،رسول-عليه السّلام-ايشان را بخواند و از اين حال بپرسيد،انكار كردند و سوگند خوردند كه اين غلام[90-پ]دروغ گفت.رسول -عليه السّلام-براى سوگند ايشان را باور داشت،غلام دلتنگ شد-و نام او عامر بن قيس بود-سر سوى آسمان كرد و گفت:اللّهمّ صدّق الصّادق و كذّب الكاذب؛بار خدايا راست و دروغ اين حديث پيدا كن تا معلوم شود كه راست كه گفت و دروغ كه گفت.خداى تعالى اين آيت فرستاد و آن كودك را راست گوى كرد.و منافقان را دروغزن.مقاتل و كلبى گفتند:آيت در جماعتى منافقان آمد كه از غزات تبوك تخلّف كردند،چون مؤمنان بازآمدند تعلّل كردند و عذر خواستند و سوگند خوردند تا رضاى ايشان بجويند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اين منافقان سوگند مى خورند براى آن تا شما را كه صحابۀ رسول ارضاء (8)كنند و خشنود گردانند. وَ اللّٰهُ وَ

ص : 282


1- .آو،آج،بم:مفخم.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 72.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 154.
4- .آج،مل،مج،لب:ايمن.
5- .مل:تا.
6- .آو،آج،بم:رديعة بن ثابت.
7- .مل:رسول را عليه السلام امين امى گفتند.
8- .مل:راضى.

رَسُولُهُ أَحَقُّ ،و خداى و رسول سزاوارتراند به آن كه ايشان را خشنود گردانند.و آنگه ردّ ضمير به لفظ واحد كرد با آن كه مذكور دو است:«و الله و رسوله احق ان يرضوهما»نگفت،براى چند وجه را؛يكى آن كه:ضمير رد كرد الى اقرب المذكورين و هو النّبى-عليه السّلام-براى آن كه در ارضاى رسول-عليه السّلام- ارضاى خدا باشد-جلّ جلاله-پس حصول او متضمّن است به رضاى بارى-جلّ جلاله- همچنان است كه،يرضوهما گفته.وجهى ديگر آن كه:[ردّ] (1)كنايت كرد الى كلّ واحد منهما كانّه قال:و اللّه احقّ ان يرضوه و الرّسول ايضا احقّ ان يرضوه،فاكتفى باحدهما عن الآخر.و وجه سه ام (2)،آن است كه:تعظيما للّه تعالى،ضمير نام او را ضمير (3)نكرد با ضمير نام غيرى،و اين جارى مجراى آن باشد كه مردى مى گفت به حضرت رسول-عليه السّلام:من اطاع اللّه و رسوله فقد فاز و من عصاهما فقد غوى.

رسول-عليه السّلام-او را گفت:

بئس الخطيب انت ؛بد خطيبى تو!

هلاّ قلت و من عصى اللّه و رسوله ؛و هركه در خداى و پيغامبر عاصى شود،مراد آن كه چرا ضمير نام خداى با ضمير من بپيوستى! إِنْ كٰانُوا مُؤْمِنِينَ ؛اگر ايمان دارند.

أَ لَمْ يَعْلَمُوا ؛نمى دانند اين منافقان كه هركس كه محادّت و مضادّت كند با خداى و پيغامبر خداى.و محادّه،ممانعت باشد من الحدّ و هو المنع (4)،و معنى مخالفت و عصيان است.و گفتند:محادّه،مجاوزة الحدّ باشد،و قوله: أَ لَمْ يَعْلَمُوا (5)، مخرج او مخرج تقريع و تنبيه است استبطاء لعلمهم (6)و تقريعا (7)لهم على جهلهم.

فَأَنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ ،چو (8)،«فا»جواب شرط است،او را باشد بواجب و استحقاق آتش دوزخ و هميشه باشد[او در آنجا. ذٰلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ ] (9)؛اينت خزى و عذابى عظيم،و عامل در«انّ» أَ لَمْ يَعْلَمُوا باشد.و زجّاج گفت:اگر«انّ»به كسر گويند روا باشد در عربيّت بر استيناف جز آن كه نخوانده اند.

ص : 283


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،بم:سيم؛آج،مل،لب:سيوم.
3- .آج،مل،مج،لب:ضمّ.
4- .اساس:المعنى؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:تعلموا؛به قياس با قرآن مجيد و نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج:بعلمهم.
7- .اساس:تفريفا؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .مل:چرا.
9- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.

آنگه حق تعالى گفت از سرّ منافقان (1): [يَحْذَرُ الْمُنٰافِقُونَ] (2)؛مى ترسند ازآن كه سورتى فرود آيد به ايشان كه در آنجا كشف سرّ و هتك ستر ايشان باشد،و خبردهنده بود آن سورت از ضمير دل ايشان.آنگه بر سبيل تهديد گفت:[بگوى] (3)اى محمّد!اين منافقان را كه شما استهزا مى كنى كه:خداى تعالى سرّ شما پوشيده نخواهد داشتن جز كه بر صحرا نهد و آشكارا كند،و شما را از آنچه مى ترسى (4)درافتى.

قتاده گفت:اين سورت را«فاضحه»گفتند،يعنى رسواكننده،و«مثيره»؛از خاك بيرون آورنده،و«مبعثره» (5)؛از گور بيرون آورنده از آن جايى كه در او كشف اسرار است،في قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ مُخْرِجٌ مٰا تَحْذَرُونَ .

ابن كيسان گفت:آيت در شأن دوازده كس آمد از منافقان كه در شب بر راه رسول-عليه السّلام-كمين كردند بر عقبه در شبى تاريك تا رسول را-عليه السّلام- بكشند،بر اشترش (6)برمانند تا او را بيفگند.و گفتند:بيست و هشت مرد بودند، بااين همه خائف بودند ازآن كه خداى تعالى رسول را خبر دهد و ايشان را رسوا كند،و رسول-عليه السّلام-بى خبر بود از اين حال تا جبريل آمد و رسول را خبر داد.رسول -عليه السّلام-اميرالمؤمنين را گفت:تو امشب در پيش ناقۀ من برو،او بيامد و زمام ناقه به دست[91-ر]گرفت و به يك دست تيغ داشت و حذيفة بن اليمان را فرمود تا سائق بود،چون به آنجا رسيد كه ايشان كمين كرده بودند،رسول-عليه السّلام- آواز داد يك يك را به نام:يا فلان!و يا فلان!چون ايشان بدانستند كه،رسول -عليه السّلام-بر سرّ ايشان مطّلع شد،پيش دويدند.رسول گفت:چه حمل كرد شما را بر آنكه ما را رها كردى و از پيش (7)بيامدى؟گفتند:اى رسول اللّه!اين جاى (8)است مخوف و كمينگاه دشمن،بيامديم تا اين جايگاه بنگريم تا اگر دشمنى باشد او را برانيم و راه پاك كنيم.و رسول-عليه السّلام-گفت:خلاف اين است و خداى

ص : 284


1- .همۀ نسخه بدلها:حق تعالى از سرّ منافقان رسول را خبر داد و گفت:
2- .اساس:ندارد،با توجه به متن قرآن مجيد از آج،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .مل+آن.
5- .آج،مج،لب:مشيره؛مل:منزه.
6- .آو،آج،بم،لب:يا شترش را؛مل،مج:به اشترش.
7- .آو،آج،بم،لب+ما.
8- .مج:جايى.

مرا خبر داد كه:براى چه آمده اى و از سرّ بد و خبث نيّت شما مرا آگاه كرد.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه!دستور باشى (1)تا همه را گردن بزنم.گفت:نخواهم كه مردمان گويند كه،محمّد قوم خود را و صحابه خود را مى كشد،خداى تعالى كار ايشان مرا كفايت كند به دبيله.گفتند:يا رسول اللّه!دبيله چه باشد؟گفت:درفشى از دوزخ كه خداى بر دل ايشان زند تا جانشان از آن نيست شود.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ -الآيه (2).عبد اللّه عمر،و قتاده،و زيد بن اسلم،و محمّد بن كعب،گفتند:مردى از جملۀ منافقان در غزات (3)تبوك گفت:ما نديده ايم از قرّاى ما شكم بزرگتر و دروغ زن تر و بددل تر به نزديك كارزار.يعنى اصحاب رسول.عوف بن مالك بشنيد،بانگ برآورد و او را گفت:دروغ مى گويى اى منافق.آنگه بيامد و رسول را خبر داد.آن مرد منافق بيامد و رسول-عليه السّلام-برنشسته بود و در ركاب رسول مى رفت و عذر مى خواست و مى گفت: إِنَّمٰا كُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ ؛ما بازى مى كرديم و بر سبيل هزل و مزاح سخنى مى گفتيم،و قوله: نَخُوضُ ،اى نخوض فى الحديث،يعنى ما در ميان حديث رفته بوديم،چون از هر جنسى حديث رود عرب گويند (4):خاض فى الحديث،و خاض فى الماء اذا دخل فيه و اين جا عبارت است ازآن كه هرگونه سخن مى رفت. قُلْ أَ بِاللّٰهِ ،و رسول-عليه السّلام-مى گفت: أَ بِاللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ ؛به خداى و كتاب خداى و رسول خداى استهزا مى كردى (5)! قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،در غزات تبوك جماعتى منافقان در پيش رسول مى رفتند به مسافتى دور و با يكديگر مى گفتند:اين مرد گمان مى برد كه حصون شام و قصورش گشاده خواهد شدن،او را اين ظنّى خطا (6)و تمنّايى محال، هيهات هيهات!دور است اين كار!خداى تعالى رسول را خبر داد از اين و از گفتار ايشان.رسول-عليه السّلام-گفت:بروى و بازدارى ايشان را.برفتند و بازداشتندشان .رسول-عليه السّلام-گفت:چيزى گفتى (7)در اين راه؟گفتند:خير.

ص : 285


1- .آج،بم،لب:دستورى باشد.در موارد مشابه«دستور باش»به كار مى برد.رك:واژه نامه.
2- .مج+اگر بپرسى از ايشان.
3- .مل،مج:غزاى.
4- .آو،آج،بم،لب:گويد.
5- .مل:مى كنيد و تا غايت افسوس مى داشتى.
6- .آو،آج،بم،لب:خطاست.
7- .همۀ نسخه بدلها:چه مى گفتى/چه مى گفتيد.

گفت:دروغ مى گويى،كه چنين مى گفتى (1)،گفتند:يا رسول اللّه! إِنَّمٰا كُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ ؛ما در ميانۀ حديث و بازى بوديم.مجاهد گفت،مردى از منافقان با جماعتى هم از ايشان مى گفت:نبينى اين محمّد را خبر مى دهد كه،ناقۀ فلان كه گم شده است به فلان وادى است،او چه داند غيب مى گويد.خداى تعالى رسول را خبر داد از گفتار ايشان بيامدند و عذر خواستند و گفتند: إِنَّمٰا كُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ ؛ما بازى مى كرديم.و ضحّاك گفت:آيت در (2)عبد اللّه ابى سلول آمد كه به مسلمانان و به رسول استهزا كرديدى (3)چون خداى تعالى خبر داد،گفتند: إِنَّمٰا كُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ .

حق تعالى گفت:بگو اين منافقان را: لاٰ تَعْتَذِرُوا ؛عذر خواهى كه كافر شدى به اين گفتار پس از ايمانتان،يعنى اظهار شما ايمان را،براى آن كه كفر كفر (4)پس از ايمان درست نيايد بر اصل ما چنان كه بيان كرديم پيش از اين،چه اگر چنين باشد مؤدّى بود با احباط،و معنى آن است كه:مظهر كفر شدى پس ازآن كه مظهر ايمان بودى،يعنى كافر شدى پس ازآن كه منافق بودى. إِنْ نَعْفُ (5)عَنْ طٰائِفَةٍ مِنْكُمْ ؛اگر جماعتى را از شما عفو بكنند،جماعتى را عذاب كنند.و جملۀ قرّاء خواندند:ان يعف و يعذّب به ضمّ«ياء»در هر دو لفظ،و فتح«فا»و جزم«با» (6)على الفعل (7)المجهول.و حفص خواند: إِنْ نَعْفُ عَنْ طٰائِفَةٍ مِنْكُمْ و: نُعَذِّبْ طٰائِفَةً ؛ على اضافة الفعل الى اللّه تعالى بلفظ الجمع تفخيما و تعظيما،اگر جماعتى را عفو كنيم،[91-پ]جماعتى را عذاب كنيم.

مفسّران گفتند:مراد به طايفۀ اوّل،يك مرد است نام او مخشىّ بن حميّر الاشجعىّ كه هروقت كه ايشان از اين (8)معنى چيزى گفتندى،بر ايشان انكار كردى و معاونت نكردى ايشان را برآن و مفارقت كردى از ايشان،چون اين آيت آمد،پيش رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!خدا داند كه هرگه كه آيتى آمدى در شأن منافقان، من دانستمى كه من از آن جمله ام،پوست من بر تن من بلرزيدى و دل من از آن

ص : 286


1- .مل+آن جماعت.
2- .مل+در شأن.
3- .همۀ نسخه بدلها:كردى.
4- .كذا:اساس؛ديگر نسخه بدلها:كفر.
5- .اساس:يعف؛به قياس با قرآن مجيد و نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- .اساس:يا؛به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .آو،آج،بم:دو لفظ و فتح و جزم على الفعل.
8- .آو،آج،بم:در اين.

بجستى (1).بار خدايا!ايمان آوردم،ايمانى درست.بار خدايا!وفات من قتل كن در سبيل تو بر شهادت،چنان كه كس نگويد:منش شستم،و منش كفن كردم،و منش دفن كردم.روز يمامه اش بكشتند و چندان كه جستند او را نيافتند.

و بعضى مفسّران گفتند:معنى آيت آن است كه:اگر بعضى را عفو بكنند به توبه،بعضى را عذاب كنند به اصرار ذلك (2)بِأَنَّهُمْ كٰانُوا مُجْرِمِينَ ؛اين براى آن است كه ايشان كافران و منافقان اند.

[قوله تعالى: اَلْمُنٰافِقُونَ وَ الْمُنٰافِقٰاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ ] (3)،آنگه گفت:منافقان از يكديگرند به منزلت يك نفس،بهرى به بهرى (4)تولاّ كنند،امر به منكر كنند و نهى كنند از معروف،برعكس آن كه در عقل و شرع واجب است.و معروف،عبارت باشد از:همه خيرى و طاعتى؛و منكر، عبارت است از جملۀ معاصى. وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ ؛دست ببسته اند از خيرات و صدقات،و اين عبارت است از بخل.و مرد بخيل را ممسك گويند و قابض اليد و جعد الكفّ و كدّ (5)الانامل،و سخىّ را منبسط اليد (6)و سبط البنان،أ لا ترى الى قول الشّاعر:

و كاتب حاسب ان رحت ملتمسا***ما في يديه اذا ما جئت مجتديه

اضاف تسعين تقفوها ثلاثتها***الى ثلاثة آلاف و تسع مائة

نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ ؛اى تركوا طاعة اللّه فترك اللّه ثوابهم (7)؛ايشان دست از اطاعت (8)بداشتند،خداى تعالى ايشان را از ثواب رها كرد.و وجهى ديگر آن است كه:ايشان خداى را فراموش كردند،خداى تعالى جزاى ايشان از آن فراموشى بداد.وجهى ديگر آن است كه:عاملهم معاملة النّاسي؛فعل ايشان بر حقيقت نسيان باشد،و فعل خداى تعالى بر سبيل ازدواج. إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ؛كه منافقان به حقيقت از فرمان خداى تعالى بيرون باشند.

آنگه گفت:[ وَعَدَ اللّٰهُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ وَ الْكُفّٰارَ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ

ص : 287


1- .آو،آج،بم،لب:بخستى.
2- .مل:آن كه.
3- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم:بهرى،بهرى را.
5- .آو،آج،بم:لدّ؛مل:كنز.
6- .آو،آج،بم،لب:مبسوط اليد.
7- .آج،طاعته فترك ثوابهم.
8- .آو،آج،بم،لب+خداى.

فِيهٰا ] (1)؛خداى وعده داد مردان و زنان منافق را و نيز كافران را كه كفر آشكارا دارند آتش دوزخ.و وعده،متناول باشد خير و شرّ را،امّا وعيد جز در شرّ نگويند. خٰالِدِينَ فِيهٰا ؛هميشه باشند آنجا،و نصب او بر حال است. هِيَ حَسْبُهُمْ ؛آن بس است ايشان را يعنى دوزخ. وَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ ؛و خداى تعالى لعنت كرد ايشان را و از رحمت خود دور كرد.و لعن،طرد و ابعاد باشد. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِيمٌ ؛و ايشان را عذابى باشد دائم.

كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ،يعنى همان كرده اى كه آنان كه پيش شما بودند از كفر و معصيت تا همان ديدى كه ايشان ديدند كه از پيش شما بودند،جز كه ايشان را قوّت بيش از شما بود،و مال و فرزندان بيش از شما داشتند،ايشان ممتّع (2)شدند و مغرور به نصيب خود از دنيا،و شما نيز هم مغرور و فريفته و ممتّع (3)شدى به نصيب شما چنان كه ايشان ممتّع (4)شدند كه پيش شما بودند به نصيب ايشان از دنيا.

و خلاق،نصيب باشد.ابو هريره و حسن گفتند:بخلاقهم،اى بدينهم؛به دين و طريقتشان. وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خٰاضُوا ؛و خوض كردى در باطل چنان كه ايشان خوض كردند در باطل و كفر و تكذيب رسولان و استهزاء به مؤمنان.و«الّذي»به معنى الّذين است،جارى مجرى«من»است كه واحد را و جمع را بشايد،و مثله قوله: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نٰاراً... (5)،ثمّ قال: ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمٰاتٍ لاٰ يُبْصِرُونَ ؛و قال الشّاعر:

و انّ الّذي حانت بفلج دماؤهم***هم القوم كلّ القوم يا امّ خالد

و بعضى دگر گفتند:«الّذي»،در آيت جارى مجرى«ما»ى مصدريّه است، اى خضتم كخوضهم،و خوض كردى چنان كه خوض ايشان. أُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ؛ايشان را[92-ر]عملهاشان باطل شد،يعنى واقع نشد به موقع خود چنان كه عمل مؤمنان كه برآن ثوابى باشد.و مراد به حبوط عمل در دنيا آن است كه:

خداى تعالى افشاى سرّ ايشان كرد تا عملى كه ايشان مى كنند كه به آن حكم توان كردن بر ايمان و اسلام صاحبش.ايشان را آن نيست شود به اطلاع خداى تعالى پيغامبر را بر سرّ و نفاق ايشان.و امّا در آخرت آن است كه،برآن (6)ثوابى نخواهد

ص : 288


1- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب:متمتّع.
3- .آو،آج،بم،لب:متمتّع.
4- .آو،آج،بم،لب:متمتّع.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 17.
6- .آو،آج،لب:آن را.

بودن. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ؛و ايشان زيانكاران باشند.

ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:

لتأخذنّ كما اخذت الامم من قبلكم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتّى لو انّ احدا من اولئك دخل جحر ضبّ لدخلتموه ؛گفت:شما همان طريقت گيرى كه آنان كه پيش شما بودند رش (1)به رش (2)و بدست به بدست،و ور به ور (3)تا اگر[يكى] (4)از ايشان در سوراخ سوسمارى شده باشد شما نيز همچنان كنى.آنگه ابو هريره مصداق اين حديث را گفت؛و اگر خواهى تا صحّت اين بدانى برخوانى قول خداى تعالى:

كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كٰانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً... الآيه.گفتند:يا رسول اللّه!چنان كه پارسيان و روميان و اهل كتاب؟گفتند (5):نيستند اين مردمان مگر از جنس ايشان!عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيت:ما اشبه اللّيلة بالبارحة گفت:

اين بنى اسرائيل اند كه ما را به ايشان تشبيه كردند.و عبد اللّه مسعود گفت:شما ماننده ترين مردمانى به بنى اسرائيل به سمت و هدى و طريقت،متابع عمل ايشانى چنان كه پاى نعل با پاى نعلم ماند و پر تير با پر تير،الّا آن است كه نمى دانم كه شما گوساله مى پرستى يا نه!و حذيفة بن اليمان گفت:منافقان شما بترند از منافقان عهد رسول،گفتيم:چگونه؟گفت:براى آن كه ايشان نفاق پوشيده داشتند و شما انفاق آشكارا بكردى.

أَ لَمْ يَأْتِهِمْ ؛نيامد به ايشان،يعنى همانا نرسيد به ايشان يعنى به منافقان خبر آنان كه پيش ايشان بودند.آنگه تفصيل (6)داد آن جمله را،گفت:قوم نوح،مجرور بر بدل الّذين قوم نوح بودند (7)كه من ايشان را به طوفان غرق كردم و عاد و قوم هود كه ايشان را به باد هلاك كردم،[و ثمود و قوم صالح كه ايشان را به رجفه و صيحه هلاك كردم و قوم ابراهيم را-عليه السّلام-از نمرود و اتباعش كه ايشان را به سراسك

ص : 289


1- .همه نسخه بدلها:ارش.
2- .همه نسخه بدلها:ارش.
3- .آو،آج،بم:بار به بار؛مل:ور به ود؛مج:و در هون.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گفت.
6- .آو،آج،بم،مل،مج:تفضيل.
7- .اساس:گفت قوم بر بدل قوم نوح بودند؛به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

هلاك كردم.] (1)و مؤتفكات،يعنى زمينهاى برگشته از شهرهاى قوم لوط كه من آن را برگردانيدم (2)پيغامبرانشان به ايشان آمدند با معجزات.خداى تعالى بر ايشان ظلم نكرد،بل ايشان بر خويشتن ظلم كردند كه كافر شدند در خداوند خود تا به جزاى آن،خداى ايشان را هلاك كرد.پس خداى عدل كرده باشد و ايشان بر خويشتن ظلم به فعل آنچه به آن مستحقّ ضرر عقاب شدند.

[قوله تعالى] (3):

سوره التوبة (9): آیات 71 تا 89

اشاره

وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ يُطِيعُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (71) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَكْبَرُ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (72) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ جٰاهِدِ اَلْكُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ اُغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (73) يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا وَ لَقَدْ قٰالُوا كَلِمَةَ اَلْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاٰمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ يَنٰالُوا وَ مٰا نَقَمُوا إِلاّٰ أَنْ أَغْنٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ عَذٰاباً أَلِيماً فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (74) وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اَللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (75) فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (76) فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمٰا أَخْلَفُوا اَللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ وَ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ (77) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ (78) اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ اَلْمُطَّوِّعِينَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ إِلاّٰ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اَللّٰهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (79) اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِينَ (80) فَرِحَ اَلْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ قٰالُوا لاٰ تَنْفِرُوا فِي اَلْحَرِّ قُلْ نٰارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كٰانُوا يَفْقَهُونَ (81) فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَإِنْ رَجَعَكَ اَللّٰهُ إِلىٰ طٰائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقٰاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ اَلْخٰالِفِينَ (83) وَ لاٰ تُصَلِّ عَلىٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً وَ لاٰ تَقُمْ عَلىٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ فٰاسِقُونَ (84) وَ لاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِي اَلدُّنْيٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كٰافِرُونَ (85) وَ إِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ جٰاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اِسْتَأْذَنَكَ أُولُوا اَلطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قٰالُوا ذَرْنٰا نَكُنْ مَعَ اَلْقٰاعِدِينَ (86) رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ اَلْخَوٰالِفِ وَ طُبِعَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَفْقَهُونَ (87) لٰكِنِ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولٰئِكَ لَهُمُ اَلْخَيْرٰاتُ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (88) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (89)

[92-پ]

ترجمه

؛و مردان گرويده و زنان بهرى دوستان بهرى اند مى فرمايند به نيكى و نهى مى كنند از نابايست و به پاى مى دارند نماز و مى دهند زكات و فرمان مى برند خداى را و پيغامبرش را،ايشان آنانند[كه] (4)رحمت كند بر ايشان خداى كه غالب و محكم كار است.

؛و نويد داد خداى مردان مؤمن را و زنان مؤمنه را بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويهايى،هميشه باشند در وى و جايهاى خوش در بهشتهاى مقام و خشنودى،از خداى بزرگتر است،آن دستى (5)و ظفرى بزرگ است.

؛اى پيغمبر جهاد كن با كافران و منافقان و درشتى كن بر ايشان،و جاى ايشان دوزخ است و بد جاى است آن[93-ر]:

ص : 290


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد؛مل+و اصحاب مدين و قوم شعيب كه ايشان را به عذاب روز ظله هلاك كردم، و المؤتفكات أتتهم رسلهم بالبيّنات فما كان اللّه ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون.
2- .مج+أتتهم رسلهم.
3- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .آو،بم:دستنى؛لب:پيروزى.

؛سوگند مى خورند به خداى كه نگفتند و بگفتند (1)سخن كفر و كافر شدند پس از (2)اسلامشان،و همّت كردند به آنچه نرسند و چه انكار كردند مگرآنكه توانگر بكرد ايشان را خداى و رسولش از فضل او،اگر توبه كنند بهتر باشد ايشان را، و اگر برگردند عذاب كند ايشان را خداى عذابى دردناك در دنيا و آخرت،و نباشد ايشان را در زمين از يارى و نه ياورى.

و از ايشان كس هست كه عهد كرد با خداى،اگر بدهد ما را از فضل و روزى اش صدقه دهيم و از جملۀ نيكان باشيم.

[93-پ] ؛چون بداد ايشان را از فضلش (3)،بخل كردند به آن و برگرديدند و ايشان برگشته بودند.

؛پيدا كردشان (4)نفاق در دلهاشان تا آن روز كه با پيش او شوند به آنچه خلاف كردند با خداى آنچه وعده دادند او را و به آنچه (5)دروغ گفتند.

نمى دانند كه خداى داند سرّ ايشان و راز ايشان،و خداى داناى نهانيهاست (6).

؛آنان كه عيب مى كنند تفضّل كنندگان (7)را از مؤمنان در صدقات و آنان كه نه نيابند الّا طاقتشان فسوس مى دارند (8)از ايشان،فسوس مى دارد (9)خداى از ايشان،و ايشان راست عذابى دردمند.

[94-ر] ؛آمرزش خواه براى ايشان يا مخواه آمرزش براى ايشان،گر آمرزش خواهى براى ايشان هفتاد بار

ص : 291


1- .آج،لب:و به حقيقت گفتند.
2- .اساس:با؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،بم:روزى اش.
4- .آج،لب:پس از پى در آورد ايشان را.
5- .آو،بم+بودند.
6- .آو،بم:پنهاهاست.
7- .آج،لب:متبرّعان.
8- .آو،بم:مى كنند.
9- .آو،بم:كند.

نيامرزد خداى ايشان را،اين براى آن است كه ايشان كافر شدند به خداى و رسولش و خداى ننمايد ره بهشت به گروه فاسقان.

؛خرّم شدند بازپس گذاشتگان بنشستشان برخلاف پيغامبر خداى و نخواستند كه جهاد كنند به مالهاشان و جانهاشان در راه خداى،و گفتند:مروى در گرما، بگو كه:آتش دوزخ سختر (1)است از گرما اگر دانند (2).

بگو تا بخندند اندك و بگريند بسيار پاداشت به آنچه كرده بودند (3).

[94-پ] ؛اگر بازبرد تو را خداى با (4)گروهى از ايشان دستورى خواهند از تو بيرون شدن را بگو كه بيرون ميايى (5)با من هرگز و كارزار مكنى با من با دشمنى،شما راضى شدى بنشستن نخست بار بنشينى با زنان و كودكان (6).

؛و نماز مكن بر (7)يكى از ايشان كه بميرد هرگز،و مايست (8)بر گور[ش] (9)كه ايشان كافرند به خداى و رسولش و بمردند و ايشان فاسق بودند.

؛تعجّب مياراد تو را مالهاى ايشان و فرزندان ايشان،مى خواهد خداى كه عذاب كند ايشان را به آن در دنيا و برود جانهاشان و ايشان كافراند [95-ر].

ص : 292


1- .سختر/سخت تر.
2- .اساس:دانيد؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .مج+از كردارها.
4- .آو،بم:وا/با.
5- .آو،بم:برون ناآيى؛مج:برويد مياييد.
6- .آج،بم،لب:بازماندگان.
7- .آو،بم:ور/براساس.
8- .:مه ايست.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

؛چون بفرستند سورتى كه ايمان آرى به خداى و جهاد كنى با رسول (1)وى دستورى خواهند از تو خداوندان مال از ايشان و گويند رها كن ما را تا باشيم با نشستگان.

راضى شدند به آن كه باشند با بازماندگان و مهر نهادند بر دلهاشان،ايشان نمى دانند.

؛لكن پيغامبر و آنان كه بگرويدند با او جهاد كردند به مالهاشان و جانهاشان،ايشان را باشد نيكيها و ايشان ظفريافتگان باشند.

ساخته است (2)خداى ايشان را بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويهاى،جاويدان باشند در آنجا،آن ظفرى است بزرگوار[95-پ].

قوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ -الآية.قديم-جلّ جلاله-بر عادت كريمش چون ذكر منافقان بكرد و اوصاف ايشان بگفت و سيرت و طريقت ايشان به خلقان نمود،عقيب (3)آن ذكر مؤمنان كرد و صفت ايشان گفت و خلال (4)خير ايشان و طريقت پسنديدۀ ايشان با خلقان بازگفت، وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ ؛گفت:

زنان و مردان مؤمنان بهرى دوستان بهرى اند،و بهرى به بهرى اولى تراند،اولياى مودّت اند و اولياى نصرت اند و اولياى ولايت اند،به يكديگر تولاّ كنند و از يكديگر باشند،امربه معروف (5)كنند و نهى منكر كنند و فرمان خداى و پيغامبر برند.

جرير بن عبد اللّه گفت:از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-شنيدم كه[گفت] (6):

مهاجر و انصاريان از من (7)بهرى اولياى بهرى اند،امربه معروف (8)مى كنند يعنى به ايمان و خير و نهى منكر مى كنند يعنى آنچه در شريعت و سنّت نشناسند.ابو العاليه گفت:

ص : 293


1- .آو،بم:وا پيغامبرش.
2- .آو،بم:ببجارده است؛مج:بجارده است؛آج،لب:آماده كرده است.
3- .آو،آج،بم،لب:عقب.
4- .آو،آج،بم،مل:حلال.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و امر.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مهاجر و انصاريان من.
8- .مل:به معروف.

هركجا در قرآن امربه معروف است آن دعوت است از كفر به ايمان،و هركجا نهى منكر است منع است از عبادت اوثان و شيطان و فرائض نماز به جاى آرند و واجبات زكات بگزارند و اوامر خداى و رسول را انقياد نمايند. أُولٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّٰهُ ؛ايشان آنان باشند كه خداى بر ايشان رحمت كند (1)،كه خداى عزيز است،هيچ چيز او را غالب نيايد،و حكيم است آنچه كند به حكمت و مصلحت كند.

آنگه گفت:آنان كه متحلّى باشند به اين حيلت و متّسم به اين سيما و اين نام و اين حكم دارند،خداى ايشان را وعده و نويد مى دهد چه از مردان و چه از زنان، جَنّٰاتٍ ؛و بهشتها كه درختان آن زمين آن را بپوشيده باشد،در زير آن درختان جويهاى روان باشد،و ايشان در آنجا خالد و مخلّد و مؤبّد باشند،و نيز وعده مى دهد ايشان را مسكنها و جايهاى خوش.

حسن بصرى گويد از ابو هريره و عمران بن الحصين پرسيدم كه:اين كه خداى تعالى مى گويد: وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً ؛در اين چيزى (2)شنيدى (3)از رسول-عليه السّلام؟ گفتند:على الخبير سقطت؛بر دانا (4)فتادى،ما رسول را از اين پرسيديم،گفت:

كوشكى باشد در بهشت به يك پاره از لؤلؤ،در او هفتاد سراى باشد از ياقوت سرخ، در هر سراى هفتاد خانه از زمرّد سبز،در هر خانه هفتاد سرير و بر هر سريرى هفتاد بستر از هر لونى بر هر بسترى جفتى از حور العين،در هر خانه هفتاد[خوان نهاده،بر هر خوانى هفتاد لون طعام،در هر خانه هفتاد] (5)وصيفت،حق تعالى بندۀ مؤمن را چندانى قوّت و شهوت و نهمت دهد كه به يك بامداد بر همه بگردد از طعامها و فراشها. فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ ؛در بهشتهاى مقام و جاى ايستادن و خلود،يقال:عدن بالمكان اذا اقام به،و منه:المعدن،و قال الشّاعر:

و ان تستضيفوا الى حكمه (6)***تضافوا الى راجح قد عدن

و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:عدن،بهشتى است خاصّ از بهشتهاى خداى،هيچ چشم مثل آن نديده است و بر خاطر هيچ بشر چنان نگذشته است.در آنجا نباشد جز سه گروه:پيغامبران و صدّيقان و شهيدان.حق تعالى گويد:خنك آن

ص : 294


1- .مل+ إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ .
2- .آو،آج،بم:خبرى.
3- .مل:شنيديد/شنيدى.
4- .مل:دانايان.
5- .اساس:ندارد؛از آج،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:حمله.

را كه در اين جا شود! عبد اللّه مسعود گفت:هى بطنان الجنّة،اى وسطها؛آن ميانۀ بهشت است،آنجا كه از آن به،جاى نباشد.

عبد اللّه عبّاس از كعب الاحبار پرسيد كه:جنّات عدن،چه باشد؟گفت:عدن، به سريانى رز باشد و انواع انگور.

عبد اللّه بن عمر (1)گفت:جنّات عدن،عدن كوشكى است در بهشت پيرامن او بروج و مروج است،يعنى (2)كوشكها و مرغزارها،او را پنج هزار در است،بر هر درى خيمه اى،در آنجا نشود الّا پيغامبرى يا صدّيقى يا شهيدى.

حسن بصرى گفت:جنّات عدن،و ما أدراك ما جنّات عدن،كوشكى است از زر (3)،در او نشود الّا به پيغامبرى يا صدّيقى يا شهيدى يا حاكمى عدل (4).

ضحّاك گفت:عدن،شهرستان بهشت است و در آنجا پيغامبران و امامان و شهيدان باشند،و مردمان پيرامون ايشان باشند و بهشتها پيرامن آن باشد.

عطاء بن السّائب گفت:عدن،جويى است[96-ر]در بهشت،درختان بر كنارهاى او،و مقاتل و كلبى گفتند:عدن،بلندتر درجه است در بهشت،و چشمۀ تسنيم در اوست و بهشتها پيرامن آن است،و از آنگه (5)كه خداى تعالى آفريد (6)، پوشيده است،كشف نفرمايند (7)از او تا اهلش فرونيايند (8)،و اهل او،انبيا و صدّيقان و شهيدان و صالحان باشند (9)و آنان كه خداى خواهد،و فيها قصور الدّرّ و الياقوت؛و در او كوشكهاست از درّ و ياقوت و زر.بادى خوش از زير عرش مى جهد (10)بر پشته هاى (11)مشك سپيد،و آن را در آن كوشكها مى برد.

عطاء الخراسانى (12)گفت،فى قوله: وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ (13)،كوشكها

ص : 295


1- .اساس:عمرو؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:هيچ؛به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
3- .لب:رز.
4- .مل:بعدل؛مج:يا عادلى.
5- .مل:و از آن وقت باز.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:آفريده.
7- .آو،آج،بم،لب:نفرمايد.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:نيايد.
9- .آو،آج،بم:از.
10- .مل:و بادى خوش بجهد از زير عرش.
11- .اساس و ديگر نسخه بدلها:پشتها/پشته ها.
12- .آو:خورسانى؛آج،لب:الخوراسانى.
13- .اساس+گفت؛به قرينه با نسخۀ آو،حذف شد.

باشد از زبرجد و درّ و ياقوت،بوى او مى دهد از پانصدساله راه،و جَنّٰاتِ عَدْنٍ قصبۀ بهشت است و سقف آن عرش خداست. وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَكْبَرُ ؛و رضاى خداى تعالى از ايشان،ايشان را از بهشت بهتر و مهتر باشد.

ابو سعيد خدرى،روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند،خداى تعالى گويد:(يا اهل الجنة)،اى اهل بهشت! ايشان گويند:لبّيك ربّنا و سعديك.گويد:(هل رضيتم)؛راضى شدى؟گويند:

ربّنا و ما لنا الا نرضى؛بار خدايا!و چگونه راضى نشويم،تو بدادى ما را آنچه كسى را نداده اى.حق تعالى گويد:من شما را به از اين بدهم.گويند:بار خدايا!به از اين چه باشد؟گويد:رضا و خشنودى من از شما. وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَكْبَرُ ؛رضاى كه پس از آن هرگز سخط نبود. ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛اين ظفرى بزرگ است.

قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ ؛آنگه حق تعالى با رسول خود خطاب كرد و گفت:اى پيغامبر بركشيده (1)رفيع المنزلة (2)!جهاد كن با كافران به تيغ و با منافقان.

مفسّران در جهاد با منافقان خلاف كردند كه چگونه باشد؛عبد اللّه مسعود گفت:جهاد با ايشان به دست باشد،اگر نتواند به زبان و اگر نتواند (3)به دل،و بر وى به دل منكر و مبغض باشد ايشان را،و روى (4)ترش دارد بر ايشان.عبد اللّه عبّاس گفت:به زبان جفا كند ايشان را و رفق و مدارا نكند با ايشان.و ضحّاك و ابن جريج گفتند:بتغليظ الكلام،سخن درشت گويد با ايشان.حسن و قتاده گفتند:

باقامة الحدود عليهم؛حدهاى خداى بر ايشان براند.و روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:جهاد منافقان به وعظ و تخويف باشد و در قرائت اهل البيت آمده است:(جاهد الكفار بالمنافقين)؛به منافقان با كافران جهاد كن.و جهاد و مجاهده به يك معنى باشد،و اشتقاقه من الجهد الّذي هو المشقّة،و الجهد؛الطّاقة.و مجاهده، ممارست كارى باشد سخت. وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ ؛و درشت باش بر ايشان.و آن رفق و لطف و خوش خوى (5)و زفان (6)خوش كه تو را با مؤمنان باشد،با ايشان مكن،درشت خوى و درشت سخن و ترش روى باش بر ايشان،چه جاى ايشان دوزخ است و آن

ص : 296


1- .آو،آج،بم:برگزيده.
2- .آو،آج،بم،لب:رفيع منزلت.
3- .مل،مج:نتوانند.
4- .آو،آج،بم:به روى.
5- .همۀ نسخه بدلها:خوى خوش.
6- .همۀ نسخه بدلها:زبان.

بد جاى (1)است بازگشتن را.و مأوى و مصير،هر دو يكى باشد من اوى اليه و صار اليه اذا رجع اليه.

يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا ؛مفسّران خلاف كردند در سبب نزول آيت؛عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السّلام-در سايۀ حجره نشسته بود،اصحابان (2)را گفت:اين ساعت مردى به شما آيد و در شما نگرد به چشم (3)شيطانى،چون بيايد با او هيچ سخن مگوى.در ساعت مردى آمد (4)ازرق چشم.رسول او را بخواند و گفت:چرا دشنام مى دهى مرا تو و اصحابت؟مرد برفت و اصحابش را بياورد و سوگند خوردند كه ما نگفتيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ضحّاك گفت:جماعتى منافقان با رسول-عليه السّلام-به غزات (5)تبوك شدند، چون به خلوت با يكديگر بنشستندى،رسول را-عليه السّلام-ناسزا گفتندى.روزى حذيفة بن اليمان حديث ايشان بشنيد و نقل كرد با رسول-عليه السّلام،رسول ايشان را بخواند و ملامت كرد.ايشان سوگند خوردند كه:نگفتند:خداى تعالى اين آيت فرستاد: يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا .

كلبى[96-پ]گفت و عروه و محمّد بن اسحاق كه:آيت در جلاس بن سويد آمد،و سبب آن بود كه:يك روز رسول-عليه السّلام-به (6)تبوك خطبه اى كرد (7)،و در آنجا ذكر منافقان كرد و ايشان را رجس خواند.اين جلاس گفت:اگر محمّد در اين كه گويد راست مى گويد،ما از خر بتريم (8).جوانى انصارى بشنيد نام او عامر بن قيس،گفت:و اللّه كه محمّد راست مى گويد،و شما از خر بترى،و بيامد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السّلام-[او را بخواند و آن حديث مجارى (9)رفت،او انكار كرد.رسول عليه السّلام-] (10)گفت:سوگند خورى؟گفت:بلى.آنگه هر دو را به نزديك منبر آورد پس ازآن كه نماز ديگر گزارده بود.او سوگند خورد كه عامر دروغ گفت،سوگندى مغلّظ به خداى.عامر نيز برخاست و سوگند خورد به خداى كه،من

ص : 297


1- .آو،بم،مج:جايى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اصحاب.
3- .آج،لب:خشم.
4- .آو،بم،مل،لب:بيامد؛مج:برآمد.
5- .آو،آج،بم،لب:غزاى.
6- .آو،آج،بم:در.
7- .آو،آج،بم،لب:مى كرد.
8- .مل+و كمتريم.
9- .بم:بخارى.مجارى/مجارا،مجاراة(؟)
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.

راست گفتم و او دروغ گفت.آنگه دست برداشت و گفت:اللّهمّ انزل على نبيّك الصّادق الصدق منّا،رسول-عليه السّلام-و مؤمنان گفتند:آمين.در حال جبريل آمد و اين آيت آورد: يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا وَ لَقَدْ قٰالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ .رسول-عليه السّلام-اين آيت بر جلاس خواند.چون به ذكر توبه رسيد كه: فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ ؛جلاس گفت:يا رسول اللّه!خداى تعالى در اين آيت توبه بر من عرض كرد،عامر راست گفت و من دروغ گفتم،و توبه كرد (1)و اسلام آورد (2)،و حسن اسلامه و توبته.

قتاده گفت،سبب نزول آيت آن بود كه:دو مرد با يكديگر خصومت كردند، يكى غفارى و يكى جهينى (3)،و جهينى (4)از حلفاى انصار بود،غفارى بر جهينى (5)غلبه كرد.عبد اللّه بن ابىّ گفت:انصروا اخاكم فو اللّه ما مثلنا و مثل محمّد الّا كما يقال:سمّن كلبك يأكلك؛سگت را فربه كن تا تو را بخورد.آنگه گفت:لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ،اين حديث به رسول-عليه السّلام-نقل افتاد،رسول-عليه السّلام-عبد اللّه ابىّ را بخواند،گفت:اين سخنها تو گفته اى؟ سوگند خورد كه:نگفته ام.خداى تعالى،اين آيت فرستاد.قديم-جلّ جلاله-گفت:

سوگند مى خورند كه نگفتند آن سخن كه بر ايشان حوالت است،به اين سوگند دروغ كه مى خورند كه نگفتند:كلمت كفر مى گويند،كه سوگند به دروغ از مؤمن فسق باشد،و از كافر و منافق كفر باشد كه او اعتقاد ندارد. وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ يَنٰالُوا ؛و همّت كردند به چيزى كه (6)نرسند.مجاهد گفت:آن منافق كه آن سخن گفته بود،چون بدانست كه مؤمنى بشنيد و نقل كند خواست تا او را بكشند تا نقل نكند.سدّى گفت:مراد آن بود كه،گفتند:ما چون به (7)مدينه رويم تاجى بپيراييم (8)و بر سر عبد اللّه ابىّ نهيم،يعنى او را رياست دهيم بر رغم رسول و مسلمانان.حق تعالى گفت:چيزى در دل دارند كه به آن نرسند.كلبى گفت:آيت در پانزده كس آمد كه عهد كردند كه شب عقبه رسول را بكشند.چون رسول-عليه السّلام-مطّلع شد بر احوال ايشان،سوگند خوردند كه ما از اين معنى هيچ نگفتيم و نسگاليديم،آنگه گفت:در اين معنى همّت به چيزى كردند از كشتن رسول-عليه السّلام-كه به آن

ص : 298


1- .آو،آج،بم،لب:كردم.
2- .آو،آج،بم،لب:آوردم.
3- .چاپ مرحوم شعرانى؛جهنى.
4- .چاپ مرحوم شعرانى؛جهنى.
5- .چاپ مرحوم شعرانى؛جهنى.
6- .آو،آج،بم،مل،لب+آن.
7- .آو،آج،بم،لب:با.
8- .آج،مل،مج،لب:بپراييم.

نرسند.عبد اللّه عبّاس گفت:مردى بود از قريش كه همّت كرد كه رسول را بكشد، نام او ابو الاسود،آنگه گفت: وَ مٰا نَقَمُوا ،چه انكار كردند بر خداى و رسول الا آن كه خداى تعالى ايشان را مستغنى كرد از فضل و كرمش.و سبب اين،آن بود كه:مولاى از آن جلاس را بكشتند،اعنى،پسر عمّى را.رسول-عليه السّلام-ديت او از قاتل بستد دوازده هزار درم،و به جلاس داد تا او توانگر شد پس ازآن كه درويش بود.

كلبى گفت ايشان پيش ازآن كه رسول-عليه السّلام-به مدينه آمد،در سختى و جهد و رنج و درويشى بودند.خداى تعالى:ايشان را به غنايم و انفال غنى كرد،و اين از مثل مشهور است كه گفت (1):اتّق شرّ من احسنت اليه؛از شرّ آن كس بترس كه با او احسان كرده باشى.آنگه حق تعالى گفت: فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ ؛اگر توبه كنند ايشان را به باشد كه در دنيا از اين مذلّت و عار و سمت زشت برهند[97-ر]و در قيامت از عذاب دوزخ. وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا ،و اگر برگردند و اعراض كنند از ايمان، خداى تعالى عذاب كند ايشان را در دنيا به قتل و خزى،و در آخرت به دوزخ،و ايشان را در زمين يارى و ياورى نباشد كه ايشان را حمايت كند.

قوله: وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ -الآيه.ابو امامة الباهلىّ گفت:سبب نزول اين آيت آن بود كه،ثعلبة بن حاطب الانصارى بيامد و رسول را-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه!خداى را دعا كن تا مرا مالى دهد.رسول-عليه السّلام-گفت:ويحك يا ثعلبة!برو قناعت (2)كن به اين كه دارى،كه اندكى را كه شكرش كنند به باشد از بسيارى كه آن را شكر نكنند.روزى چند برفت،بازآمد،دگرباره گفت:يا رسول اللّه!از خداى بخواه (3)تا مرا مالى بدهد،[رسول-عليه السّلام-گفت:تو را به من اقتدا نيست كه اگر من بخواهم،به عزّ عزّ خداى كه كوههاى زمين زر و سيم شود براى من برفت،پس از آن بازآمد،گفت:يا رسول اللّه!از خداى تعالى بخواه تا مرا مالى بدهد] (4)كه من حقّ خداى از او بدهم و حقها بگزارم و به او صلۀ رحم كنم.

رسول-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!ثعلبه را مالى بده،و ثعلبه گوسپندى چند داشت،خداى تعالى زيادت در او نهاد تا چنان كه مورچه فزايد آن مى فزود (5)،چون

ص : 299


1- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
2- .آو،آج،بم،مل،لب:برو و قناعت.
3- .همۀ نسخه بدلها:در خواه.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .مل:گوسفند او مى فزود.

مالش بسيار شد (1)،خويشتن با تعهّد و مراعات (2)مال داد (3).پس ازآن كه پنج نماز در مسجد با رسول-عليه السّلام-كردى،چنان شد كه جاى (4)بساخت بيرون از مدينه كه گوسپندش (5)آنجا بودى و نماز پيشين و ديگر با رسول مى كردى و نماز بامداد و شام و خفتن آنجا كردى.گوسپند زيادت شد،پيشتر رفت و وادى ديگر بزرگ بود از مدينه دور،آنجا رفت و جاى ساخت و هر پنج نماز از مسجد ببرد،و آنجا بماند و از مسجد و نماز جماعت و اقتدا به رسول-عليه السّلام-بازماند،آدينه ها (6)بيامدى و نماز آدينه به مسجد آوردى.چون مال بيشتر شد،از نماز آدينه نيز بازماند و آنجا (7)مقيم شد،و اگر كسى آنجا بگذشتى،احوال مدينه از او بپرسيدى.رسول-عليه السّلام-گفت:

ثعلبه چه كرد؟گفتند:يا رسول اللّه!ثعلبه چندان (8)گوسپند دارد كه در هيچ وادى نمى گنجد،به فلان وادى رفته است و آنجا جاى ساخته و مقام كرده آنجا رسول -عليه السّلام-گفت:

يا ويح ثعلبة يا ويح ثعلبة يا ويح ثعلبة؛ اى واى ثعلبه!سه راه (9).

چون خداى تعالى آيت صدقه فروفرستاد،رسول-عليه السّلام-مردى را از جهينه بخواند و يكى را از بنى سليم و براى ايشان احكام و اسنان (10)صدقه بفرمود نوشتن،و گفت:بروى و از ثعلبه حقّ خداى بستانى،و به فلان مرد سلمى روى-و او شتر بسيار دارد-و از او نيز زكات بستانى.ايشان بيامدند و نامۀ رسول-عليه السّلام-بر ثعلبه خواندند و از او زكات خواستند،او گفت:اين جزيت چيست؟اين نيست الّا مانند (11)جزيتى،بروى به جاى دگر كه خواهى رفتن،تا چون بازآيى من راى خود ببينم.

ايشان برفتند و به نزديك آن مرد سلمى رفتند و نامۀ رسول بر او خواندند.او گفت:

سمعا و طاعة لامر اللّه و حكم رسول اللّه؛سميع و مطيعم فرمان خداى را و فرمان رسول خداى را.آنگه در ميان شتران افتاد و آنچه رسول نوشته بود از اسنان شتر بگزيد خيار و بهترين آن.اين ساعيان گفتند:ما را نفرمودند كه،خيار مال ستانيم،و انّما از

ص : 300


1- .آو،آج،بم،لب:زيادت شد.
2- .آو،آج،بم،لب:رعايت.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:داشت.
4- .آج،مل:جايى.
5- .مل:گوسفندانش.
6- .اساس:آدينها/آدينه ها.
7- .مل+مقام كرد و.
8- .مل:چندانى.
9- .آو،آج،بم،لب:بار.
10- .مل:اسباب.
11- .آج+خبر.

عرض مال بده آنچه مى دهى.گفت:حاشا كه من جز خيار و گزيدۀ مال به خداى و پيغامبر بدهم!ايشان آن بستدند و بازآمدند به نزديك ثعلبه و گفتند:چه مى دهى بده تا برويم.او دگرباره همان مقالت گفت (1)كه:اين جزيت است و مانند جزيت است،بروى جايهاى ديگر و چون از همه پرداخته باشى با نزديك من آيى.ايشان برفتند و صدقات بستدند و با نزديك ثعلبه آمدند.او گفت:اين نامه مرا دهى كه دارى.نامه بستد و دگرباره بر خواند و گفت:اين جزيت است،شما بروى تا من راى خود در اين معنى ببينم،ايشان با پيش رسول آمدند و اين حال بگفتند.رسول -عليه السّلام-گفت:يا ويح ثعلبة (2)،يا ويح ثعلبة (3)!آنگه سلمى را دعا كرد به خير،و خداى تعالى[در حقّ ثعلبه] (4)اين آيت بفرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّٰالِحِينَ. فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. [97-پ] فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمٰا أَخْلَفُوا اللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ وَ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ ؛چون اين آيت (5)در حقّ ثعلبه بيامد و رسول-عليه السّلام- بر صحابه خواند،مردى از خويشان ثعلبه حاضر بود،آن بشنيد،برخاست و به نزديك ثعلبه آمد و گفت:ويحك يا ثعلبه!خداى تعالى در حقّ تو سه آيت قرآن بفرستاد.

ثعلبه برخاست و به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من صدقه بيارم چنان كه فرمايى.رسول-عليه السّلام-گفت:بعد ازآن كه گفتى (6)آنچه گفتى،خداى مرا فرموده است كه:صدقۀ تو قبول نكنم.او برخاست و خاك بر سر كرد و فرياد كردن گرفت.رسول-عليه السّلام-گفت:اين آن است كه من تو را گفتم و تو فرمان نبردى.

او برخاست و بازگشت و با جاى خود شد و رسول-عليه السّلام-در آن مدّت با جوار رحمت ايزدى شد و صدقۀ او قبول نكرد.در عهد ابو بكر بيامد و گفت:صدقۀ من قبول كن.گفت:رسول صدقۀ تو قبول نكرد،من نيز قبول نكنم.چون عمر به خلافت بنشست،بيامد و درخواست تا صدقه بيارد.عمر نيز قبول نكرد.[در عهد عثمان بيامد،

ص : 301


1- .مج:مقالت كرد.
2- .مل+سه بار گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+اى واى ثعلبه.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .مل،مج،لب:آيات.
6- .آو،بم+كه اين جزيت است؛آج،لب+اگر جزيت است.

او نيز قبول نكرد] (1)،و او در آخر عهد عثمان از دنيا برفت.

عبد اللّه عبّاس و سعيد و جبير و قتاده گفتند:ثعلبه به مجلسى از مجالس انصار آمد و گفت:من شما را گواه مى كنم كه اگر خداى مرا مالى بدهد،من از او حقها بگزارم و صدقه دهم و صلۀ رحم كنم (2).او را پسر عمّى بود،مالى بسيار داشت فرمان يافت.

و[آن مال] (3)به او رها كرد.او به آنچه گفته بود وفا نكرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مقاتل گفت:ثعلبه اين حديث در مجمعى از انصار بكرد و اين عهد،گفت:با خداى عهد مى كنم كه اگر خداى مرا مالى دهد،من صدقه دهم از آن و در صلاح خرج كنم.كسى از خويشان عمر پسر عمّى (4)را از آن او بكشت.رسول-عليه السّلام- ديت بستد و به او داد و او توانگر شد،و به عهد خداى وفا نكرد.

حسن گفت:آيت در ثعلبه آمد و معتّب بن قشير (5)،گفت كه:ايشان عهد بكردند،چون مال به دست آمد وفا نكردند.كلبى گفت:آيت در حاطب بن ابي بلتعه آمد كه او را مالى به شام بود و مدّتى به آن بر آمد و به او نمى رسيد.او عهد كرد با خداى تعالى كه:اگر آن مال به او رسد،او صدقه دهد و خيرات كند.چون مال به او رسيد،وفا نكرد بدانچه پذيرفته بود.حق تعالى آيت فرستاد.

وَ مِنْهُمْ ؛و از ايشان،يعنى از منافقان. مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ ؛كس هست كه عهد مى كند با خداى.و عهد و نذر با خداى (6)يكى باشد،و به نزديك ما فرقى نباشد ميان آن كه كسى گويد:عاهدت اللّه،او نذرت اللّه في كذا،در آن كه وفا واجب بود،و اگر نكند بر او كفّارت واجب بود.

خلاف است ميان اصحاب ما كه بعضى گفتند:نذر و عهد را اگر مطلق باشد و اگر مقيّد،وفا واجب بود،و سيّد-رحمة اللّه عليه-گفت:عهد و نذر آنگه منعقد شود كه مشروط بود چنان كه:عاهدت اللّه ان (7)كان كذا فعلت كذا؛با خداى عهد كردم كه اگر چنين باشد،من چنين كنم،و نذرت اللّه ان افعل كذا ان قدمت من سفري او

ص : 302


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آج،لب+آنگه.
3- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم:عم پسرى.
5- .اساس:معتّب ابن قيس؛به قياس نسخه آو،و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،لب:هر دو.
7- .آج،مج،لب:لئن.

وصلت الى اهلي،او برئت من مرضي؛نذر كردم كه فلان كار كنم اگر با خانه شوم از اين سفر يا از اين بيمارى به شوم.و للّه علىّ كذا ان كان كذا؛و اگر فلان كار بباشد،خداى را بر من فلان چيز است از روزه و صدقه و حج و مانند اين.اگر اين عهد و نذر را خلاف كند،بر او كفّارت باشد،برده اى آزاد كند يا شست (1)مسكين (2)را طعام دهد،يا دو ماه پيوسته روزه دارد. لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ ؛گفت:كس هست از اين منافقان كه عهد مى كند كه:اگر خداى او را مالى دهد.و مراد به فضل،در آيت مال است. لَنَصَّدَّقَنَّ ؛ما صدقه دهيم،و تقدير آن است كه:لنتصدّقنّ (3)،آنگه«تا» در«صاد»ادغام كردند (4)[لقرب المخرج،و بصريان گفتند:«تا»را«صاد»كرد، و«صاد»در«صاد»ادغام كرد] (5)چنان كه بيان كرديم در ادّاركوا (6)و اثّاقلتم و اطّيّرنا. وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّٰالِحِينَ ؛و از جمله صالحان باشيم.

فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ؛چون خداى تعالى بداد ايشان را آنچه خواسته بودند از مال، بَخِلُوا بِهِ ؛[98-ر]بخل كردند به آنچه گفته بودند،قوله: بَخِلُوا بِهِ ؛بخل،منع سايل باشد چيزى را كه خواهد براى مشقّت اعطا و در شرع عبارت است از:منع واجب،براى آن بخل،اسم ذمّ است و بخيل مذموم باشد.و بر ترك تفضّل (7)كس را ذمّ نشايد كردن،امّا عرب كه اطلاق مى كنند برآن (8)كه طعام (9)به مهمان ندهد (10)و عطا به سايل و صله به شاعر.و زهير مى گويد:

ان البخيل ملوم حيث كان و ل ***كنّ الجواد على علاّته هرم

براى آن است كه ايشان اعتقاد كرده اند كه اين جمله واجب است،براى آن ذمّ مى كنند تارك او را. وَ تَوَلَّوْا ؛و برگرديد[اند] (11)و پشت بركردند. وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ؛ «واو»،حال راست؛در آن حال كه اعراض كرده بودند.

آنگه گفت: فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً ،خلاف كردند در ضمير مستكنّ كه فاعل اعقب

ص : 303


1- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:درويش.
3- .اساس:ليتصدّقنّ؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،لب:كرد.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،مل،لب:اداى زكات.
7- .آو،آج،بم:تفضيل.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بخل آن كس.
9- .كلمه«طعام»در اساس،مكرّر شده است.
10- .اساس:دهد؛به قياس با نسخۀ او،تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد؛به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها افزوده شد.

چيست،مجاهد گفت:اعقبهم اللّه نفاقا،اى جازاهم،يقال:اعقبه اللّه-بطاعته كذا، اى اثابه و اعقبه بمعصية كذا،اى عاقبه به (1).و قال النّابغة:

فمن اطاع فاعقبه بطاعته***كما اطاعك و أدلله على الرّشد

آنگه معنى آن باشد كه:خداى تعالى اظهار نفاق كرد كه در دل ايشان بود و اعلام كرد رسول را-عليه السّلام-كه:ايشان بر كفر خواهند مردن و توبه نخواهند كردن،و آن را (2)اعقاب (3)و جزا براى آن خواند كه،به عقب آن فعل بود كه ايشان كردند از بخل و خلف وعد (4).و نِفٰاقاً ؛مفعول دوم است و ضمير«هم»مفعول اوّل. إِلىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ ؛تا آن روز كه ايشان را ملاقات باشد با خداى.و اين آيت ابطال مى كند تمسّك آنان را كه تعلّق كردند به آن كه«لقاء»،رؤيت باشد،براى آن كه خداى تعالى در حقّ منافقان اطلاق كرد،و گفت:تا آن روز كه ايشان را با خداى ملاقات باشد،و به اتّفاق،منافقان خداى را نبينند،پس معلوم شد از اين جا كه«لقاء»، ديدار نباشد.و تفسير اين لفظ (5)آنجا كه آيد،برحسب اقتضاى معنى يا بر ثواب كنند يا بر عقاب يا بر رجوع و صيرورت با خداى تعالى.و اين جا،معنى آن است كه:تا به آن روز كه با پيش خداى شوند و حاصل (6)آيند جايى كه (7)آنجا حكم جز او را نبود،و فرمان جز او را نباشد،و على هذا

قوله-عليه السّلام: من احبّ لقاء اللّه احبّ اللّه لقاءه و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقاءه؛ هركه لقاى خداى دوست دارد،خداى لقاى او دوست دارد[و هركه لقاى خداى تعالى را دوست ندارد،خداى تعالى لقاى او را دوست ندارد.] (8)و معنى آن است كه:هركه خواهد و دوست دارد كه با جوار خداى و ثواب خداى شود،خداى خواهد كه او را با جوار و ثواب خود برد،و هركه نخواهد كه با جوار خداى شود،خداى نخواهد كه او را با جوار و ثواب خود برد،چه اگر نه چنين باشد و لقاء را بر ديدار تفسير دهند،معنى آن باشد كه:هركه كاره باشد ديدار خداى را،خداى كاره باشد ديدار او را،و خداى نتواند كردن كه او را نبيند با حصول

ص : 304


1- .آو،آج،بم:اى عاقبه.
2- .مل:ايشان را.
3- .مج،مل:عقاب.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:وعده.
5- .آو،آج،بم:الفاظ.
6- .آج:حاضر.
7- .مل،مج،لب+در.
8- .اساس:ندارد؛از مل،افزوده شد.

شرايط رؤيت.پس قديم را تعالى (1)او را هميشه بايد ديدن به آن كه كاره باشد ديدار او را بر كراهت خود،و اين فاسد است.آنچه ادا كند با اين (2)هم فاسد باشد.و قولى ديگر آن است كه:ضمير فاعل در اعقب كه ضمير مرفوع مستكنّ بخل است، و المعنى:فاعقبهم بخلهم نفاقا،و معنى اعقاب،بر اين قول ايراث و تخليف باشد من قولهم:اعقبه اكل الطّين صفرة اللّون،اى اورثه ذلك.و اشتقاق او را از عقب و تعقيب باشد،يعنى آن بخل و خلف وعد (3)ايشان را به آنجا رسانيد و به سر (4)ايشان آورد نفاقى در دلهاى ايشان.و چون تحقيق كنى اين قول هم (5)راجع باشد با معنى قول اوّل،براى آن كه بخل نتواند كردن هم لا بد تفسير برآن بايد دادن كه،خداى تعالى عند بخل ايشان اين جزا داد ايشان را،يا بايد گفتن:بخل ايشان،ايشان را ادّا به نفاق كرد تا از بخل منافق شدند. إِلىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ ،بر اين قول ضمير عايد باشد با بخل،و معنى جزا بر بخل تا آن روز كه جزاى بخل خود پيش آيد ايشان را.و بر اين قول در آيت دو جايگاه مجاز باشد،و بر قول[98-پ]اوّل مجاز يك جاى باشد در فَأَعْقَبَهُمْ ؛و در يَلْقَوْنَهُ نباشد،و تقدير حذف مضاف نبايد كردن لأنّ التّقدير على هذا القول يلقون (6)جزاء بخلهم و يصلون اليه فحذف الجزاء و اوقع (7)اللّقاء (8)على البخل[پس قول اوّل اولى تر است-و اللّه اعلم بمراده من كلامه. بِمٰا أَخْلَفُوا اللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ ؛اين «با»مجازات است به آنچه خلاف كردند وعدۀ خداى را.و«ما»هر دو جاى مصدريه است،اى باخلافهم وعد اللّه.و شايد كه«ما»ى دوم موصوله باشد،بمعنى الّذي،اى الوعد الّذي وعدوه.] (9)وَ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ ،اين«ما»،مصدريه است نيز، اى و بكذبهم (10)،و به آن دروغ كه گفتند.

معبد بن ثابت گفت:اين معنى در دل داشتند و به زبان نگفتند،نبينى كه حق تعالى گفت: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ ؛و نمى دانند ايشان كه خداى تعالى داند سرّ ايشان؟يعنى آنچه در دل دارند و با كس نگويند. وَ نَجْوٰاهُمْ ؛و آنچه

ص : 305


1- .مل:قديم-جلّ جلاله.
2- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
3- .آج،لب:وعده.
4- .مل،مج:پس.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:يلقونه.
7- .آو،آج،بم:و وقع؛مل:واقع.
8- .اساس:القيا؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
10- .مل:كذّبهم.

به راز با يكديگر گويند.و سرّ،اخفاء الحديث فى النّفس (1)باشد،و نجوى،القاء (2)حديث باشد الى من يأمن الافشاء من جهته،براى آن كه اشتقاق او از نجات است (3)، كانّ المناجى يعرف النّجاة من جانبه و يأمن الافشاء.و گفته اند سرّ و نجوى،يكى باشد و لكن تكرار كرد براى اختلاف لفظ،كقوله (4):

و هند اتى من دونها النّأى و البعد***

و قال ذو الرّمه:

لمياء في شفتيها حوّة لعس***و فى اللّثات و في انيابها شنب

و اللّمى و اللّعس،سواد فى الشّفة.و گفته اند:سرّ نيز آن باشد كه با كسى گويد، يقال:اسرّ اليه.قال[اللّه تعالى] (5): وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلىٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِيثاً... (6)،و يقال (7):سارّه مسارّة و سرارا و اسرّ في نفسه اسرارا. وَ أَنَّ اللّٰهَ عَلاّٰمُ الْغُيُوبِ ،و خداى تعالى عالم است به غيبها و نهانيها.و مورد آيت،مورد توبيخ و تقريع است،گفت:

نمى دانند،يعنى آن كه (8)واجب است كه بدانند.

مسروق روايت كرد از عبد اللّه بن عمر (9)كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

اربع من كنّ فيه فهو منافق و من كانت فيه خصلة[من هذه] (10)كانت فيه خصلة من النّفاق،اذا حدّث كذب،و اذا وعد اخلف،و اذا عاهد غدر،و اذا خصم فجر، گفت:چهار خصلت (11)است كه هركه را از اين چهار خصلت در او باشد،منافق باشد، و هركه را يك خصلت از اين خصال در او باشد،در او خصلتى از نفاق باشد:

چون حديث گويد (12)،دروغ گويد،و چون وعده دهد خلاف كند،و چون عهد كند غدر كند،و چون دست يابد فجور كند.

و حسن بصرى روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

ثلاث من كنّ

ص : 306


1- .آو،آج،بم:في نفسه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و لب:نجوى اللّقاء الحديث.
3- .آو،آج،بم،مل:ازآنجاست.
4- .مج+شعر.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 3.
7- .اساس:قال؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:و معنى آن كه؛مل:و سعى نمى كنند كه آنچه.
9- .آو،آج،لب:عبد اللّه بن عمرو.
10- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+آن.
12- .همۀ نسخه بدلها:حديث كند.

فيه فهو منافق و ان صلّى و صام و زعم انّه مؤمن:اذا حدّث كذب،و اذا وعد اخلف،و اذا اؤتمن خان.

عبد اللّه مسعود گفت:اعتبروا (1)المنافق بثلاث:اذا حدّث كذب،و اذا وعد اخلف،و اذا عاهد غدر،و تصديق ذلك في كتاب اللّه: وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ... الى قوله: وَ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ .و اين حديثها را ظاهر او موافق اصول نيست،لا بدّ تخصيص بايد كردن او را يا تأويل نهادن (2).

بكير بن معروف (3)گفت از (4)مقاتل حيّان،گفت:من (5)بر قضاى سمرقند بودم، اين حديث خواندم[از] (6)ابو سعيد مقبرى از ابو هريره،گفت،كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

ثلاث من كنّ فيه فهو منافق:اذا حدّث كذب،و اذا اؤتمن خان،و اذا وعد اخلف ،گفت:اين حديث بر من سخت آمد،و گفتم:كه باشد كه از اين خالى بود؟و از اين حديث بر خود بترسيدم و بر جملۀ مردمان.قضا رها كردم و از سمرقند به بخارا آمدم و از علماى بخارا بپرسيدم،از ايشان فرجى نديدم.به مرو آمدم و از علماى مرو بپرسيدم،هيچ راحت نديدم.به نيشابور (7)آمدم،هيچ فرج نديدم.شنيدم كه شهر بن حوشب به جرجان است،آنجا رفتم و اين حال بر او عرض كردم،از او بپرسيدم،مرا گفت:من هم چون تو از اين حديث خايفم،و لكن سعيد جبير به رى متوارى است،آنجا رو و آنجا طلب كن و از او بپرس باشد كه او در اين چيزى شنيده باشد كه تو را و مسلمانان را در آن فرجى باشد.گفت:به رى آمدم و سعيد جبير را طلب كردم و اين حديث بر او عرضه كردم و معنى خبر از او بپرسيدم،گفت:

تو را بر حسن بصرى[99-ر]بايد رفتن كه در اين خبر چيزى نمى دانم گفت.

برخاستم و به بصره رفتم.حسن بصرى را از اين حديث بپرسيدم،و قصّه با او بگفتم، گفت:رحم اللّه شهرا و سعيدا،از اين حديث نيمه اى (8)به ايشان رسيد و نيمه اى (9)نرسيد،و آن چنان بود كه:چون رسول-عليه السّلام-اين حديث بگفت،صحابه دل

ص : 307


1- .لب:اعتبر.
2- .مل:بايد نهادن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بكر بن معروف.
4- .آو،آج،بم،لب:كه.
5- .مل:بكر بن معروف روايت كند كه از مقاتل شنيدم كه من.
6- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،لب:نشابور.
8- .آو،آج،بم،لب:نيمى.
9- .آو،آج،بم،لب:نيمى.

مشغول شدند و نيارستند تا از رسول-عليه السّلام-بپرسند.به حجرۀ فاطمه -عليها السّلام-آمدند،و گفتند:يا بنت رسول اللّه!پدرت امروز حديثى گفت كه ما از آن سخت انديشناكيم،اكنون تفضّل كن و براى ما (1)بپرس كه معنى آن خبر چيست؟ خاص است يا عام؟مراد،بعضى مردمان اند يا جمله؟فاطمه-عليها السّلام-بيامد و از رسول-عليه السّلام-بپرسيد،و اين حال بر او عرضه كرد و بگفت كه:صحابه دل مشغول شده اند از اين حديث.رسول-عليه السّلام-سلمان را فرمود كه (2)آواز داد كه:الصّلاة جامعة،تا مردم در مسجد جمع شدند.آنگه به منبر بر آمد و خطبه كرد، آنگه گفت:اى مردمان!من گفتم شما را كه سه خصلت هست كه هركس را كه آن سه خصلت در او باشد منافق بود (3):در حديث دروغ گويد،و در امانت خيانت كند،و وعده را خلاف كند.به اين حديث شما را نخواستم،منافقان را خواستم امّا آنچه گفتم:اذا حدث كذب،در حديث دروغ گويد،منافقان را خواستم كه به نزديك من آمدند و گفتند:ما به تو ايمان داريم و به نبوّت تو مقرّيم،[من] (4)ايشان را باور داشتم،خداى تعالى آيت فرستاد در حق ايشان: إِذٰا جٰاءَكَ الْمُنٰافِقُونَ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (5).

امّا آنچه گفتم:اذا اوتمن خان؛چون امينش دارند خيانت كند،آن امانت نماز است.

و شرايط دين،ايشان در آن خيانت كردند و خداى تعالى در (6)ايشان بفرستاد:

إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ يُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَى الصَّلاٰةِ قٰامُوا كُسٰالىٰ يُرٰاؤُنَ النّٰاسَ وَ لاٰ يَذْكُرُونَ اللّٰهَ إِلاّٰ قَلِيلاً (7) .و قال: فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ. اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ. اَلَّذِينَ هُمْ يُرٰاؤُنَ (8).و امّا آنچه گفتم (9):اذا وعد اخلف،آن بود كه ثعلبة بن مالك بيامد و گفت:يا رسول اللّه!انّ لي غنيمات،و انّي لمولع (10)بالسّائمة؛ من گوسپندكى چند دارم و من مولع باشم به چهارپاى،دعا كن خداى را تا مرا

ص : 308


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+اين حديث.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا.
3- .مل+و آن سه كدام اند.اول آن كه.
4- .اساس ندارد؛به قياس نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه ها افزوده شد.
5- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 1.
6- .مل+شأن.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 142.
8- .سورۀ ماعون(107)آيات 4 و 5 و 6.
9- .آو،آج،لب:گفتيم.
10- .آو،آج،بم:مولع؛مل:لي مولع.

بركه اى (1)دهد كه من حقّ خداى و حقهاى ديگر بواجبى بگزارم.من دعا كردم، خداى او را گوسپندى بى مر داد.چون وقت صدقه آمد،كس فرستادم،بخل كرد و وعده خلاف كرد.خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّٰالِحِينَ. فَلَمّٰا آتٰاهُمْ ،الى قوله: وَ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ .صحابه رسول دل خوش شدند و مالى عظيم به صدقه دادند.

و اين خبر بر وجهى دگر روايت كردند؛محمّد بن محرم گفت،از حسن بصرى شنيدم كه گفت،رسول-صلّى اللّه عليه و آله گفت:

ثلاث من كنّ فيه فهو منافق و ان صام و صلّى و زعم انّه مسلم اذا وعد اخلف،و اذا حدّث كذب،و اذا اؤتمن خان، من گفتم:يا ابا سعيد!اگر كسى را بر من دينى باشد و تقاضا كند مرا و من ترسم كه مرا محبوس كند و رنجور شوم،گويم:سر ماه تو را گسيل كنم،آنگه وفا نتوانم كردن منافق باشم؟گفت:اين حديث چنين آمد.آنگه گفت،عبد اللّه بن عمر (2)گفت:پدرم را چون وفات نزديك آمد،وصايت كرد و گفت:دختر مرا به فلان دهى كه من او را وعده داده ام،نخواهم كه وعده را خلاف كنم كه پس با پيش خداى شوم به ثلثى نفاق.گفتم:يا ابا سعيد!و مردى باشد كه ثلثى از او منافق بود و دو ثلث مؤمن؟ گفت:حديث چنين آمد.من ازآنجا به حج رفتم،عطاء بن ابى رباح را ديدم،اين قصّه با او بگفتم و آنچه ميان ما رفت (3).مرا گفت:چرا حسن را نگفتى؟چه گوى در برادران يوسف؟نه پدر را وعده دادند در حقّ يوسف و خلاف كردند،و با او حديث كردند و دروغ گفتند،و پدر ايشان را امين كرد[و] (4)خيانت كردند،منافق بودند؟نه يك روايت آن است كه ايشان پيغامبر بودند و پدر و جدّ[99-پ]ايشان پيغامبر بود؟ من گفتم:يا محمّد!پس مرا معنى اين حديث بگو و اين مشكل حل كن.گفت:

جابر (5)عبد اللّه انصارى روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-اين حديث در حقّ منافقان گفت كه:با رسول حديث كردند و دروغ گفتند،و رسول ايشان را بر بعضى اسرار امين كرد،خيانت كردند و او را وعده دادند كه با او جهاد كنند،خلاف كردند.و گفت:ابو سفيان از مكّه بيرون آمد،جبريل رسول را خبر داد كه ابو سفيان به

ص : 309


1- .آو،آج،بم،لب:بركتى.
2- .اساس:عمرو؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:رفته بود.
4- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
5- .آج،بم،مل،لب:جابر بن.

فلان منزل فرود آمد،لشكر به سر او فرست.رسول-عليه السّلام-بگفت با صحابه،و گفت:پوشيده دارى.منافقان نامه نوشتند و او را اعلام كردند.خداى تعالى اين آيت بفرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِكُمْ... (1)،و اين آيت نيز بفرستاد در منافقان: وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ ،الى قوله: وَ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ .چون حسن را بينى از منش سلام برسان و بگوى كه:

اصل اين حديث اين است.گفت:چون به نزديك حسن رسيدم،گفتم:يا ابا سعيد! برادرت عطا تو را سلام مى كند و اين حديث با او بگفتم.حسن دست من گرفت و مرا به اصحاب خود نمود و گفت:يا اهل العراق!عاجز (2)آمدى ازآن كه چنان باشى كه اين مرد حديثى شنيد از ما كه او را موافق نيامد،صبر نداشت تا برخاست و رحلت كرد و اصل و معنى آن حديث به دست آورد.عطا (3)راست گفت،اصل اين حديث در منافقان است و ممكن باشد كه شبهه اى كه حسن را افتاد در آن كه فاسق منافق است اصل او از اين حديث بوده باشد.و نيز ممكن است اين حديث را تأويل كردن از وجهى دگر،و آن چنان باشد كه گويند:ممتنع نبود كه رسول-عليه السّلام-به اين حديث آن خواست كه هركه اين سه خصلت را كار بندد با اعتقاد (4)جواز و حسن،او منافق بود.

قوله تعالى: اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقٰاتِ مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،رسول-عليه السّلام-صحابه را حثّ كرد بر صدقات.عبد الرّحمن عوف آمد و چهار هزار درم آورد و گفت:يا رسول اللّه!من هشت هزار درم داشتم،چهار هزار براى عيال بازگرفتم و چهار هزار صدقه كردم.رسول -عليه السّلام-او را دعا كرد به بركه (5)،گفت:

بارك اللّه لكن فيما اعطيت و فيما امسكت، خداى تعالى او را چندان مال داد كه چون او را وفات آمد ثمن مال او ميان ايشان قسمت كردند صد و شست (6)هزار درم برآمد هر زنى را هشتاد هزار درم برسيد.و هم آن روز عاصم بن عدىّ بن العجلان بيامد و صد و شست (7)وسق خرما بياورد براى صدقه رسول-عليه السّلام-ببخشيد.و مردى نام او ابو عقيل الانصارىّ بيامد و صاعى

ص : 310


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 27.
2- .مل:عاجز.
3- .مل:عطاء بن ابى رباح.
4- .آو،آج،بم،لب:يا اعتقاد كند.
5- .مل:بركت.
6- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
7- .همۀ نسخه بدلها:شصت.

خرما بياورد و گفت:يا رسول اللّه!دى همه روز،كار كرده ام دو صاع خرما مرا دادند،يكى براى عيال بازگرفتم و يكى براى صدقه آوردم.رسول-عليه السّلام- گفت:برو بر سر خرماى صدقه كن.طعن زدند منافقان،و گفتند:عبد الرّحمن و عاصم آنچه دادند به ريا دادند،و خداى تعالى مستغنى است از صاعى خرما كه ابو عقيل بيارد،و لكن خواست تا نام او در متصدّقان باشد،خداى تعالى آيت فرستاد:

اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقٰاتِ ،بيان كرديم كه«لمز»چه باشد،و اختلاف اقوال در او.حق تعالى گفت:آنان كه عيب كنند و غمز و چشم شكنند بر سبيل سخريّت بر آنان كه تبرّع كنند از مؤمنان در صدقات.و اصل مطّوّعين،متطوّعين بوده است،«تا»در«طا»ادغام كرده اند لقرب المخرج چنان كه در نظاير او برفت،يعنى عبد الرحمن و عاصم. وَ الَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ إِلاّٰ جُهْدَهُمْ ؛و آنان را نيز عيب كنند كه ايشان جز طاقت خود نيابند و مال بسيار ندارند،يعنى ابو عقيل.و بعضى اهل لغت گفتند:جهد و جهد،هر دو لغت است،كالوجد و الوجد.

و شعبى گفت:الجهد فى العمل،و الجهد فى القوت.و قتيبى گفت:الجهد الطّاقة،و الجهد المشقّة. فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ ؛فسوس مى دارند از ايشان،[خداى از ايشان فسوس دارد،يعنى جزاى سخريّت ايشان] (1)بدهد.آنگه جزا به لفظ مجازى بر خواند براى ازدواج،كما قال تعالى: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (2)،و قوله: فَمَنِ [100-ر] اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ... (3)،و قولهم فى المثل:كما تدين تدان،و قول الشّاعر:

دنّاهم كما دانوا***

وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ .ايشان را عذابى مولم،موجع باشد.ابو الشّليل،روايت كند كه:مردى روزى بيامد و در قبيلۀ ما بايستاد و گفت:حدّثنى ابي او عمّى،گفت:

پدرم يا عمّم،مرا حديث كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه امروز صدقه اى دهد،من فرداى قيامت براى او گواى (4)دهم به آن،و گفت،پدرم گفت:من عمامه اى داشتم،خواستم تا از سر آن پاره اى بدرم و به صدقه بدهم،آنگه مرا از آن شرم آمد و بشريّت رها نكرد مرا،مردى بيامد كه در همه بقيع از او درازتر نبود و از او

ص : 311


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 194.
4- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.

سياه تر و كريه خلق تر و زمام ناقه اى آبستن به دست گرفته كه از آن نكوتر ناقه اى نبود در همه بقيع،و گفت:يا رسول اللّه!اين ناقه و بچّه كه در شكم دارد صدقه است.

منافقان با يكديگر گفتند:اين ابله را نگر كه شتر (1)چنين به صدقه مى دهد!اين شتر به است از (2)او.رسول-عليه السّلام-بشنيد،گفت:لا بل او بهتر است از تو و هرچه جنس تو باشد،تا سه بار اين (3)تكرار مى كرد.خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

آنگه گفت: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ ،صورت امر است و مراد تخيير و معنى نهى؛استغفار كن براى اين منافقان يا مكن،يعنى راست است استغفار تو براى ايشان و ترك (4)استغفار.خواهى استغفار كن و خواهى مكن،چه اگر استغفار كنى براى ايشان مثلا هفتاد بار كه خداى تعالى ايشان را نيامرزد.و آيت وارد است مورد نوميدى دادن از مغفرت ايشان،و تخصيص هفتاد بار براى آن كرد كه:اين عدد به نزديك عرب غايتى مستقصى است.و گفته اند:براى آن كه،او جمع هفت است،و هفت عدد اغلب خلق است چون آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و اقاليم و اعضا.و در بعضى تفاسير آمد كه:تخصيص هفتاد بار براى آن كرد كه،رسول-عليه السّلام-بر حمزه هفتاد تكبير بكرد،حق تعالى گفت:اگر به عدد تكبيرات حمزه براى منافقان استغفار كنى كه هم فايده اى نبود و ايشان را نيامرزند (5).

ضحّاك گفت:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد رسول-عليه السّلام-گفت:

بار خدايا!اگر استغفار بر هفتاد (6)بيفزايم ايشان را نيامرزى (7)؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ... (8)،و گفتند:آيت در عبد اللّه ابىّ سلول آمد كه گفت: لاٰ تُنْفِقُوا عَلىٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ حَتّٰى يَنْفَضُّوا... (9)،الى قوله: وَ لٰكِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (10).پس بيامد و گفت:

استغفر لي يا رسول اللّه!براى من استغفار كن.حق تعالى گفت:اگر خواهى استغفار كن يا مكن،كه خداى تعالى نيامرزد اين منافقان را. ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ

ص : 312


1- .آو،آج،بم،لب:اشترى.
2- .مل:كه.
3- .مل+لفظ.
4- .آو،آج،بم،لب:تركش.
5- .آو،آج،بم،لب:نيامرزم.
6- .آو:استغفارى هفتاد.
7- .آو،آج،بم:بيامرزى.
8- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 6.
9- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 7.
10- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 8.

رَسُولِهِ ؛براى آن كه اينان به خداى و پيغامبر كافرند،و خداى تعالى هدايت نكند به ره بهشت فاسقان و منافقان و كافران را.

قوله: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ ،حق تعالى در اين آيت ذكر آنان كرد كه ايشان در غزات تبوك از رسول-عليه السّلام-بازپس استادند،گفت:آن مخلّفان،بازپس گذاشتگان (1)،شادمانه اند به خلاف و مخالفت رسول و اين قول قطرب و مؤرّج است،و نصب او بر مفعول له باشد،ابو عبيده گفت:بعد رسول اللّه و انشد قول الشّاعر:

عقب الرّبيع (2)خلافهم فكانّما***بسط الشّواطب بينهنّ حصيرا

اى،بعدهم.و دليل اين قول قرائت عمر بن ميمون است در شاذّ«خلف»،و نصب او بر ظرف است. وَ كَرِهُوا ؛و نخواستند كه جهاد كنند به مال و جانشان در سبيل خداى تعالى.و گفتند يكديگر را كه:در گرماى گرم بيرون مشوى،و غزاى تبوك در فصل تابستان بود و گرماى عظيم بود،ايشان به گرما تعلّل كردند،خداى تعالى گفت:بگو كه آتش دوزخ گرمتر است اگر با اين صبر نمى دارى،با آن چگونه دارى اگر در خود دانى.

آنگه گفت:بگو اين منافقان را كه،اندك خندى كه بسيار خواهى گريستن در قيامت.و لفظ،لفظ امر غايب است و مراد نهى،يعنى مخندى و اگر (3)جاى تعجّب و خنده باشد هم اندك خندى،و قوله: وَ لْيَبْكُوا (4)،[100-پ]لفظ امر است و مراد خبر است از آينده،و المعنى:فسيبكون (5)كثيرا. جَزٰاءً ،و نصب او بر مفعول له است، يعنى بسيار خواهى گريستن چون عقاب خداى بينى و از آن سبب بگريى بسيار.و خنده،تفتّحى باشد كه در روى و دهن پديد آيد عند آن كه عجبي (6)بيند يا شنود يا فرحى.و گريه،تشنّجى باشد كه در روى پيدا شود عند غمى با جريان آب (7)چشم،و

ص : 313


1- .مل:بازپس گشتگان.
2- .آو،بم:عفت الدّيار.
3- .مل+چه.
4- .اساس:فليبكوا؛به قياس با قرآن مجيد و نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم:سيكون؛مل،لب:فستكون.
6- .آو،آج،بم،لب:تعجّبى.
7- .مل+از.

از فعل ما نيست به دلالت آن كه موقوف بر اختيار ما نيست،عند قصد و دواعى (1)ما حاصل نيايد و عند كراهت و صوارف (2)ما منتفى (3)نشود،و چون چنين بود (4)تكليف متناول نبود آن را،و انّما نهى از اسباب خنده باشد از لهو و بطر و مانند آن.و قوله: جَزٰاءً ؛ دليل آن مى كند كه وَ لْيَبْكُوا (5)،امرى است به معنى خبر،چه اگر نه چنين باشد، «جزا»در اين جا (6)معنى ندهد،يعنى بگريند (7)عند معاينۀ عذاب (8)بر گناهانى كه كسب كرده باشند.

قتاده روايت كرد از انس مالك،كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله (9)-گفت:لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم (10)كثيرا،گفت (11):اگر آنچه من مى دانم شما دانستمى (12)اندك خنديدى و بسيار گريستى.

قوله: فَإِنْ رَجَعَكَ اللّٰهُ إِلىٰ طٰائِفَةٍ مِنْهُمْ ،رجع،هم لازم باشد و هم متعدّى مصدر لازم رجوع باشد،و مصدر متعدّى رجع باشد (13)،يقال:رجعته فرجع.گفت:اگر چنان كه خداى تعالى تو را با نزديك گروهى از ايشان برد،و طائفه،جماعتى باشند كه:يطوفون فى الامور،آنگه عام شد تا نشستگان را نيز طايفه خواندند (14).آنگه ايشان از تو دستورى خواهند تا با تو به جهاد بيرون (15)آيند.ايشان را تمكين مكن،بگو كه:شما هرگز با من نروى و با من نيايى و هرگز با من جهاد نكنى با دشمنى،از دو وجه:

يكى آن كه،از شما اين نيايد كه شما منافقى و اعتقاد وجوب جهاد ندارى.و دگر آن كه،چون من از شما اين دانم،شما را تمكين نكنم از اين معنى،چون چنين باشد تا شما باشى با من برون نيايى و جهاد نكنى با هيچ دشمن،چرا (16): إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ

ص : 314


1- .اساس داعى؛به قياس نسخۀ آو،و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
2- .آو،بم،آج،لب:عند صوارف و كراهت.
3- .مل:منتهى.
4- .آج،لب:باشد.
5- .اساس:فليبكوا؛با توجه به قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .آو،بم،آج،لب:آنجا.
7- .اساس:نگويند؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،بم،آج،لب+و.
9- .آو،بم،آج،لب،مل:عليه السلام.
10- .آو،بم:ليبكو.
11- .آو،بم،آج،مل:ندارد.
12- .آو،آج،بم،لب:دانستى؛مل:دانستتانيد.
13- .آو،بم،آج،لب،مل:ندارد.
14- .آو،بم،آج،لب،مل،مج:خوانند.
15- .آو،بم،آج،لب:برون.
16- .مل+قوله تعالى.

بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ ؛براى آن كه شما راضى شدى نخست بار به نشستن (1).بنشينى با خالفان (2)،در او خلاف كردند؛بعضى گفتند:مع النّساء و الصّبيان؛با زنان و كودكان.و بعضى دگر گفتند:مع المرضى و الزّمني؛با بيماران و زمنان.و بعضى گفتند:مع المتخلّفين (3)،يقال:خلف و تخلّف (4)،به معنى بازپس استادگان.

قوله: وَ لاٰ تُصَلِّ عَلىٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً ،مفسّران گفتند به روايات مختلف كه:سبب نزول آيات آن بود،كه عبد اللّه ابىّ سلول در بيمارى كس فرستاد و رسول را به بالين خود حاضر كرد.رسول-عليه السّلام-به بالين او شد و او را گفت:

اهلكك حبّ اليهود؛ دوستى جهودان تو را هلاك كرد.گفت:[يا رسول اللّه!من تو را تكليف حاضر آمدن نكردم،من از تو استغفار خواستم،براى من استغفار كن] (5)و مرا آرزوست كه پيراهن خود در كفن من كنى و بر من نماز كنى.

چون عبد اللّه ابىّ بمرد پسرش پيش رسول آمد و او را گفت:يا رسول اللّه!حاضر آى.رسول-عليه السّلام-او را گفت:نام تو چيست؟گفت:الحباب بن عبد اللّه.

گفت:نه،بل عبد اللّه بن عبد اللّه،انّ الحباب هو الشّيطان؛حباب،ديو است،تو عبد اللّه بن عبداللّهى.آنگه رسول-عليه السّلام-برفت.دو روايت است:يكى آن است كه، او را كفن كرد در پيراهن خود و نماز كرد بر او،و يك روايت آن است كه،كفن نكرد در پيرهن خود،و لكن خواست تا براى (6)او نماز كند،جبريل آمد و جامۀ رسول گرفت و او را با پس آورد و اين آيت بر او خواند:

و لا تصلّ على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره، گفت:بر هيچ كس از اين منافقان كه بميرند نماز مكن و بر سر گور او مايست (7).و روايتى است كه:رسول-عليه السّلام-خواست تا نماز كند بر او.عمر بن الخطّاب گفت:يا رسول اللّه!ياد دارى كه او فلان روز چه گفت،و فلان روز چه كرد؟رسول را كردار و گفتار بد او ياد مى داد،و رسول-عليه السّلام-تبسّم مى كرد.چون بسيار بگفت،رسول گفت:يا عمر!چندين (8)خواهى گفتن؟خداى مرا مخيّر بكرد در استغفار ايشان،گفت:اگر خواهى استغفار كن براى ايشان،و خواهى

ص : 315


1- .آج،لب+پس.
2- .آج،لب:مخالفان.
3- .مل:مستخلفين.
4- .آو،آج،بم:يخلف.
5- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:براساس.
7- .:مه ايست/مايست.
8- .همۀ نسخه بدلها:چند.

[101-ر]مكن.و اگر من دانستمى كه اگر استغفار براى ايشان بر هفتاد بيفزودمى، خداى ايشان را بيامرزيدى بيفزودمى،و آنگه نماز كرد بر او و دفن كرد او را،عقيب آن جبريل آمد و رسول را-عليه السّلام-از نماز بر منافقان نهى كرد و اين آيت آورد،

و لا تصلّ على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ؛يعنى به دفن او حاضر مياى،من قولهم:قام فلان على فلان اذا قام بامره.

و در نماز مرده خلاف كردند،بعضى گفتند:نماز نيست،دعاست على عرف اللّغة،براى آن كه در او طهارت شرط نيست.و قرائت نيست على خلاف بينهم،و ركوع و سجود نيست،و اين مذهب اهل البيت است،و به نزديك اهل البيت قرائت مكروه است و اين مذهب ابو حنيفه است و ابو يوسف و محمّد و ثورى و مالك و اوزاعى.و شافعى گفت:لا بدّ است از قرائت الحمد،چه نماز به آن منعقد شود، گفت:اگر نماز بر مرده به روز كند به قرائت الحمد اخفاف كند،و اگر به شب باشد به قرائت الحمد جهر كند،حملا (1)على صلوات اللّيل و النّهار.و مذهب احمد.

حنبل همين است.اما تكبيرات در او پنج است،به نزديك ما يك تكبير بكند و از پس او شهادتين بگويد،و دوم تكبير بكند و از پس او صلات (2)بر محمّد و آل محمّد بگويد،و سوم (3)تكبير بكند و دعا كند مؤمنين و مؤمنات را،و چهارم تكبير بكند و دعا كند مرده را اگر مؤمن باشد و لعنت كند اگر منافق باشد،و تكبير پنجم بكند و نماز به او ختم كند.و شافعى گفت:تكبير اوّل بكند و الحمد بخواند،و دوم (4)بكند و شهادتين و صلات (5)و دعاى مؤمنان بگويد،و تكبير سه ام (6)بكند و دعاى مرده بگويد، و تكبير چهارم بكند و سلام بازدهد.و به مذهب ما،سلام بازدادن نيست در نماز مرده.و جملۀ فقها در اين خلاف كردند و ميان ايشان خلاف است كه:سلام در او فريضه است يا سنّت.امّا طهارت در او شرط نيست،و اگرچه اولى تر طهارت باشد،و اگر تيمّم نكند نيز روا باشد،براى آن كه او نماز نيست دعاست-چنان كه گفتيم.و شافعى گفت:نماز است و بى طهارت درست نباشد و تا آب يابد،تيمّم درست نباشد در او.و به ابو حنيفه گفت:طهارت بايد و اگر آب يابند،و اگر نيابند تيمّم روا بود.

قوله: إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ؛خارج است مخرج تعليل براى آن كه،ايشان به

ص : 316


1- .اساس:جملا؛به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .لب:صلوات.
3- .آو،بم:سيم؛مل،لب:سيوم.
4- .آج،مل،لب+تكبير.
5- .همۀ نسخه بدلها:صلوات.
6- .آو،بم:سيم؛مل،لب:سيوم.

خداى و پيغامبر كافراند. وَ مٰاتُوا وَ هُمْ فٰاسِقُونَ ؛و آنگه كه مرده اند،بر فسق مرده اند، يعنى كفر،و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند كه:ايمان،اقرار به زبان و عمل به اركان[باشد] (1)،چه اگر چنين بودى منافقان را دو ثلث ايمان بودى، خداى تعالى نگفتى: إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،با آن كه به نزديك ايشان،ايمان زيادت و نقصان پذيرد.

قوله: وَ لاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ أَوْلاٰدُهُمْ -الآيه.تفسير مثل اين آيت برفت،وجهى ندارد اعادت كردن،امّا وجه حسن تكرار ابو على گفت:ممتنع نباشد كه (2)اين دو آيت براى دو گروه از منافقان آمده باشد در دو وقت،و چون آيت وارد است مورد مذمّت نفاق و اهلش،و وعظ مؤمنان و تحذير ايشان ازآن كه چشم دارند به مال و فرزندان،و غبطت كنند برآن منافقان را،و معلوم است كه آنچه چنين باشد از وعظ و تحذير و تذكير،تكرار در او نيكو باشد.

وَ إِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ ،حق تعالى گفت:چون سورتى فروفرستد (3)و در آنجا امر باشد به ايمان و ثبات بر ايمان،و امر باشد به جهاد كافران،آنان كه توانگران و خداوندان طول و استطاعت و مال باشند دستورى خواهند از تو و گويند:ما را رها كن تا با نشستگان باشيم با آنان كه اهل جهاد نباشند از زنان و كودكان و بيماران و پيران.

رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ ،گفت:راضى شده اند به آن كه با خوالف باشند،و خوالف گفتند:زنان و كودكان و پيران و بيماران و خداوند عاهت باشند كه به آن معذور باشند در تخلّف از جهاد.و خوالف،جمع خالفه باشد بر قياس،و جمع خالف على غير قياس في حروف شاذّة غير مقيسة،نحو:هالك و هوالك،و فارس و فوارس،و غارب لا على الموج و غوارب[101-پ]، وَ طُبِعَ (4)عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ؛و مهر نهاد خداى بر دلهاى ايشان.و فايدۀ او دو معنى باشد،يكى آن كه:مهر،علامتى بود بر دلهاى ايشان كه فريشتگان به آن بدانند و فرق كنند ميان مؤمن و منافق تا براى اين استغفار كنند و برآن لعنت كنند.و نيز روايت ديگر آن كه:فريشتگان را در آن لطفى باشد و اعتبارى،و آن علامت مانع نبود از ايمان چنان كه مهر بر در خانه مانع نبود ز دخول و لكن علامتى باشد،أ لا ترى قوله: بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ

ص : 317


1- .اساس:ندارد؛از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،لب+اگر.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:فروفرستند.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها+اللّه؛به قياس با قرآن مجيد و نظر بر مورد آيت،تصحيح شد.

فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (1) .و اگر مانع بودى همه را مانع بودى.وجه ديگر آن كه،معنى آن باشد كه:ايشان ازآن كه ايمان در دل (2)خود راه نمى دهند و هيچ انديشه و نظر در ره معرفت ايزد-عزّ اسمه-و اعتقادات علم و عزم بر كارهاى خير و افعالى (3)از طاعات كه به دل توان كردن نمى كنند،به مثابت آنان اند كه بر دل مهر دارند،و اين بر سبيل مذمّت و ملامت گفت ايشان را و بر سبيل مبالغت و خبر دادن ازآن كه،ايشان در باب ايمان نياوردن (4)چون مختوم على قلوبهم اند و نمى دانند.

لٰكِنِ الرَّسُولُ ؛و لكن رسول خداى و مؤمنان جهاد مى كنند به مال و جان.

وَ أُولٰئِكَ لَهُمُ الْخَيْرٰاتُ ؛ايشان را خيرات باشد،يعنى حسنات.مبرّد گفت:النّساء الحسان؛زنان نيكو هنرمند (5)باشند،من قول الشّاعر:

و لقد طعنت مجامع الرّبلات***ربلات هند خيرة الملكات

و اين واحد خيرات است،بيانه قوله: فِيهِنَّ خَيْرٰاتٌ حِسٰانٌ .

وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (6) ؛و ايشان ظفريافتگان به نجاح رسيدگان باشند و مراديافتگان (7).

أَعَدَّ اللّٰهُ ؛خداى تعالى براى ايشان معدّ كرده است و ببجارده (8)بهشتهاى كه در او جويها مى رود،يعنى زير درختان او،و ايشان در آنجا مخلّد (9)مؤبّد باشند،چنان كه در خبر است كه:حق تعالى چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ،منادى را بفرمايد تا ندا كند:

يا اهل الجنّة خلود فلا موت ابدا و يا اهل النّار خلود فلا موت ابدا ؛اى اهل بهشت!جاودانى اى است شما را كه با آن مرگ نباشد، و اى اهل دوزخ جاودانى اى است شما را كه با آن مرگ نباشد. ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛ آن،رستگارى و ظفر (10)و مراد يافتن بزرگوار است-جعلنا اللّه منهم بفضله و رحمته.

تمّت المجلّدة التّاسعة[و يتلوه] (11)المجلّدة العاشرة من المجلّدات العشرين.[102-ر].

ص : 318


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 155.
2- .اساس:دخول؛به قياس با نسخه آو،و اتّفاق جميع نسخ،تصحيح شد.
3- .آج،افعال.
4- .آو:بياوردن.
5- .مل:نيكوى بهرمند.
6- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 70.
7- .مل+باشند.
8- .آو،آج،مج:بيجارده.
9- .آو،آج+و.
10- .آو،آج:ظفرى.
11- .اساس:ناخواناست،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد؛مج+ان شاءاللّه تعالى؛آو،مج:فى العاشرة قوله تعالى: وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ .

جلد 10

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره توبه

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سوره التوبة (9): آیات 90 تا 100

اشاره

وَ جٰاءَ اَلْمُعَذِّرُونَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ اَلَّذِينَ كَذَبُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (90) لَيْسَ عَلَى اَلضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَى اَلْمَرْضىٰ وَ لاٰ عَلَى اَلَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَى اَلْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (91) وَ لاٰ عَلَى اَلَّذِينَ إِذٰا مٰا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاٰ أَجِدُ مٰا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ اَلدَّمْعِ حَزَناً أَلاّٰ يَجِدُوا مٰا يُنْفِقُونَ (92) إِنَّمَا اَلسَّبِيلُ عَلَى اَلَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِيٰاءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ اَلْخَوٰالِفِ وَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (93) يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذٰا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاٰ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اَللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِكُمْ وَ سَيَرَى اَللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94) سَيَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَكُمْ إِذَا اِنْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (95) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَرْضىٰ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِينَ (96) اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفٰاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّٰ يَعْلَمُوا حُدُودَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (97) وَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مَنْ يَتَّخِذُ مٰا يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ اَلدَّوٰائِرَ عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ اَلسَّوْءِ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (98) وَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ مٰا يُنْفِقُ قُرُبٰاتٍ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ صَلَوٰاتِ اَلرَّسُولِ أَلاٰ إِنَّهٰا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اَللّٰهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (99) وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ وَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِيَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (100)

ترجمه

[و] (1)آمدند عذرخواهان از عرب تا دستورى دهند ايشان را و بنشستند (2)آنان كه دروغ گفتند با خداى و پيغامبرش، برسد (3)به آنان كه كافر شدند از ايشان عذابى دردناك.

نيست بر ضعيفان و نه بر بيماران و نه بر آنان كه نيابند، (4)آنچه خرج كنند تنگيى چون نصيحت كنند خداى را و پيغامبرش را نيست بر نيكوكاران از راهى (5)،و خداى آمرزندۀ بخشاينده است.

[102-پ]و[نه] (6)بر آنان كه چون آيند به تو تا بر نشانى ايشان را گويى (7)نمى يابم (8)چيزى كه بر نشانم


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:بنشيند،به قياس با نسخۀ آو،و با توجّه به معنى،تصحيح شد.
3- .آج،لب:زود بود كه رسد.
4- .آج،لب:نمى يابند.
5- .آج،لب:طريق عتابى.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .اساس:گوييد،به قياس با نسخۀ آو،و با توجه به معنى،تصحيح شد.
8- .اساس:نمى يابيم،به قياس با نسخۀ آو،و با توجه به معنى،تصحيح شد.

بر وى،برگردند و چشمهاى ايشان مى رود از آب چشم به غم آن كه ندارند (1)چيزى كه خرج كنند.

كه (2)راه بر آنان كه دستورى خواهند از تو،و ايشان توانگران باشند خشنود شدند به آن كه باشند با زنان و كودكان و مهر نهاد خداى بر دلهاى ايشان،ايشان ندانند (3).

[103-/] عذر مى خواهند از شما چون بازشوى با ايشان، بگو عذر مخواهى،باور نداريم (4)شما را،خبر داد ما را خداى از خبرهاى شما و بيند (5)خداى كار شما و پيغامبرش،پس بازگردانند (6)شما را با دانندۀ نهان و آشكارا،خبر دهد (7)شما را به آنچه كرده باشيد (8).

سوگند خورند (9)به خداى براى شما چون بازگرديد از ايشان تا بگرديد از ايشان،بگرديد از ايشان كه ايشان پليداند و جاى ايشان دوزخ است پاداشت به آنچه كرده اند.

سوگند مى خورند براى شما تا راضى شويد ازيشان (10)،اگر راضى شويد از ايشان به درستى كه خداى خشنود نشود از گروه كافران


1- .آو،بم:نيابند،آج،لب:نمى يابند.
2- .آج،لب:به درستى كه.
3- .آج،لب:نمى دانند.
4- .آو،مج:ما راست نداريم.
5- .آج،لب:زود بود كه ظاهر كند.
6- .آج،لب:بازگردانيده شوند.
7- .آج،لب:پس بياگاهاند.
8- .آو،بم:كرده باشى/كرده باشيد.
9- .آج،لب:زود بود كه سوگند خوردند.
10- -آج،لب+پس به درستى كه.

عربيان (1)سخت ترند به كفر (2)و نفاق و سزاوارتر كه نه بدانند حدهاى آنچه فروفرستاد خداى بر رسولش و خداى دانا و محكم كار[است] (3).

[103.پ] و از عربيان (4)كه (5)هست كه فراگيرد آنچه نفقه كند غرامت (6)و چشم مى دارد به شما مصيبتها (7)برايشان گردش بد و خداى شنوا [و] (8)داناست.

و از عربيان (9)كس هست كه ايمان دارد به خداى و به روز آخرت و فراگيرد آنچه نفقه كند (10)نزديكيها نزديك خداى و دعاهاى رسول،آن نزديكى است ايشان را،در برد (11)ايشان را خداى در رحمتش،كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

سبق برندگان (12)پيشينگان (13)از مكيان و مدنيان و آنان كه پس روى كردند ايشان را به نيكوى،خشنود است خداى از ايشان و خشنوداند از او،و نهاده است (14)ايشان را بهشتها كه مى رود در زير آن جويها،جاويدان باشند در آن، آن ظفرى بزرگ است[104-ر].

قوله: وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ ،يعقوب[خواند از جملۀ قرّاء،و در شاذّ،عبد اللّه]


1- .آو،بم:عربان،آج،لب:همۀ اديان اهل باديه.
2- .آج،لب:ناگرويدن.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،بم:عربان،آج،لب:اهل باديه.
5- .مج:كس.
6- .آج،لب:تاوانى.
7- .آج،لب:گردشهاى روزگار،مج:گردش بد.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .بم:عربان،آج،لب:اهل باديه.
10- .آج،لب+سبب.
11- .آج،لب:زود بود كه درآرد.
12- .آو،بم:سبق بردگان.
13- .آج،لب:نخستيان.
14- .آو،بم:ببجارده است.

«عين»من الاعذار،و يقال:اعذر اذا اتى بعذر و اعذر صار ذا عذر،يعنى آمدند عذر خواهندگان از جملۀ اعراب،و قرائت باقى قرّاء به تشديد«ذال»،و آن را دو وجه بود:يكى معتذرون بوده باشد در اصل،آنگه ادغام كردند«تا»را در«ذال»چنان كه:تذكرون،و الاصل تتذكرون.و وجه دويم آن است كه:من عذر باشد اذا غبب و مرض،يعنى تقصيركنندگان.«من»تبين راست. لِيُؤْذَنَ لَهُمْ ،تا دستورى دهند ايشان را،و زجاج گفت:روا باشد كه،معذرون (1)معتذران باشند،نمايند كه ما را عذرى هست و ايشان را عذر نباشد.و معذر كه بر تقصير حمل كنند هم معتذر باشد و لكن عذر خواهندۀ تقصير باشد (2).حسن گفت:اعتذروا بالكذب،عذر به دروغ مى خواهند،و از اينجاست

قول على-عليه السلام (3): المعاذير اكثرها اكاذيب ، عذرها بيشتر دروغ باشد (4).و رسول-عليه السلام-گفت:

اياك و ما يعتذر منه ،دور باش از آنچه از او عذر بايد خواستن.ضحّاك گفت:اينان رهط عامر بن الطفيل بودند روز غزات تبوك،بيامدند و گفتند:يا رسول الله!اگر با تو بياييم،اعراب طىّ قبيلۀ ما را و فرزندان (5)ما را تعرّض رسانند ما را دستور باش (6)تا مقام كنيم.رسول-عليه السلام- گفت:خداى تعالى مرا خبر داد از اخبار و اسرار شما: ...قَدْ نَبَّأَنَا اللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِكُمْ (7).

وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،و بنشستند از جهاد آنان كه با خداى و پيغمبر دروغ گفتند،يعنى منافقان در اظهار ايمان و ابطان كفر.محمّد بن اسحاق گفت:

آيت در بنى غفار (8)بن خفاف بن ايماء آمد كه ايشان خويشتن را بر رسول -عليه السلام-عرض مى كردند،و عرض ايشان آن بود كه تا رسول-عليه السلام-ايشان را دستورى دهد در تخلّف تا با پس


1- .همۀ نسخه بدلها:معذران.
2- .اساس:باشند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخۀ بدلها+كه گفت.
4- .مل:به دروغ بود.
5- .همۀ نسخه بدلها:زنان.
6- .آو،آج،بم،لب:دستورى ده.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 94.
8- .اساس:بنى عفان،به قياس نسخۀ آو،تصحيح شد.

سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،به كافران رسد از جملۀ ايشان عذابى مولم دردناك،و براى آن منهم گفت كه،آنان كه تخلّف كردند از جهاد همه كافر نبودند،بعضى كافر[ان] (1)بودند عذر به دروغ انگيختند (2)، بعضى مؤمنان بودند معذور بودند كه ساز نداشتند و برگ نبود ايشان را،لا جرم حق تعالى براى ايشان عذر بخواست گفت: لَيْسَ عَلَى الضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَى الْمَرْضىٰ ،[نيست] (3)بر ضعيفان كه قوّت ندارند و نه بر بيماران كه بنيت (4)و صحّت ندارند. وَ لاٰ عَلَى الَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ ،و نه بر آنان كه نيابند آنچه نفقه كنند بى برگ و بى ساز باشند حرجى و ضيقى و تنگى و بزه اى،براى آن كه اين جمله معذور (5)باشند. إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،چون نصيحت كنند اينان خداى و رسول را.و معنى نصح در آيت اخلاص عمل است از غش،يقال:نصح في عمله نصحا،و منه:التوبة النصوح،و فلان ناصح الجيب اذا كان خالص النية و الاعتقاد. مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ ،بر نيكوكاران راهى نيست،يعنى كس را با ايشان كارى نيست و ملامت و مذمّت را بديشان راهى نيست.

وَ لاٰ عَلَى الَّذِينَ ،و نه نيز بر آنان حرجى است كه بر تو آيند تا تو ايشان را بردارى،يعنى بر نشانى،تو گويى:من چيزى ندارم كه شما را برآن نشانم،ايشان برگردند گريان و چشمهاى ايشان آب مى ريزد (6)از اندوه بر آنكه (7)چيزى ندارند كه خرج كنند و با توبه جهاد آيند.و«حمل»در آيت عبارت است از برنشاندن بر چهارپاى،يقال:حملته (8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو.افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو.افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب+و.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:قوّت.
5- .مل:ازآن كه از جملۀ بيمارانند.
6- .آو،آج،بم،لب:همى.
7- .مل:براى.
8- .او،آج،بم:حمل.على دابّتى.و قوله: وَ أَعْيُنُهُمْ ،«واو»حال راست،و«من» تبيين است. حَزَناً ،نصب بر تميز است،و«ان»مع الفعل در محل نصب است بقوله: حزنا على حذف الحرف الجارّ،اى حزنا على ان لا يجدوا.چون حرف جرّ بيفگند فعل بدو رسيد و عمل كرد[در او]

المى باشد در دل به فوت كارى[104-پ]مأخوذ من حزن الارض و هى الارض الغليظة.

مجاهد گفت:آيت در جماعتى از مزينه آمد.محمد بن كعب القرظي و محمد بن اسحاق گفتند:در هفت كس آمد از قبايل مختلف.واقدى گفت:هفت مرد انصارى بودند،چون بگريستند و مردمان رغبت ايشان در جهاد بشناختند (1)،عثمان دو مرد را بر- نشاند و عبّاس دو را (2)،و يامين بن كعب بن النضر سه كس را.واقدى گفت سى هزار مرد با رسول-عليه السلام-به تبوك حاضر بودند.

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ ،آنگه حق تعالى چون عذر معذوران بخواست و بگفت:

مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ ،بازنمود كه:آنان كه بر ايشان سبيل است به دست و زبان و مذمّت،ايشان كيستند؟گفت:راه بر آنان است،يعنى ملامت (3)به (4)آنان راه يافته است كه از تو دستورى مى خواهند و ايشان توانگرند.«واو»،حال راست، ايشان راضى اند بدان كه با خوالف از زنان و كودكان و بازماندگان و بيماران بنشينند،و خداى توفيق از ايشان بازگرفته است،و مهر بر دلهاى ايشان نهاده،برآن تفسير كه داديم،ايشان چيزى نمى دانند. آنگه حق تعالى از غيب خبر داد،گفت:

آن معذران


1- .آو،آج،بم،لب:بدانستند.
2- .آو،آج،بم،لب:دو مرد را.
3- .مج+و ملامت.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر.

اذا اعتذر الجاني محا العذر ذنبه***و كل امرء لا يقبل العذر مذنب

[و اين مذهب اصحاب وعيد است كه گفتند:قبول توبه بر خداى واجب است حملا على وجوب قبول العذر،گوييم:كه تسليم كند كه قبول عذر واجب است؟و چه طريق است به وجوب آن؟و در عقل و شرع دليل نيست،و چگونه واجب بود!

و المعاذير اكثرها اكاذيب ،پس مذهب درست آن است كه:خداى تعالى و يكى از ما به قبول توبه و عذر متفضّل است] (1). وَ سَيَرَى اللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ،رؤيت،به معنى علم است اين جا.خداى تعالى گفت:خداى مى داند عمل شما و پيغمبر (2)نيز مى داند و مورد اين كلمه (3)وعيد است. ثُمَّ تُرَدُّونَ ،آنگه شما را با خداى برند،يعنى با جايى كه حكم جز خداى را نباشد،خداى كه نهان چنان داند كه آشكارا.آنگه خبر دهد شما را بدانچه كرده باشيد از نيك و بد،و اين جمله كنايات (4)است از وعيد.

آنگه گفت:آن (5)جماعت متخلّفان آمدند (6)تا سوگند خورند براى شما تا (7)از سر ايشان بگرديد (8)و ايشان را ملامت نكنيد و رها كنيد ايشان را از توبيخ و سرزنش،و اين هم از جملۀ معجزات رسول است-عليه السلام-براى آن كه خبر است از غيب و مخبر


1- .:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،بم:پيغامبرش.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كلام.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:كنايت.
5- .همۀ نسخه بدلها:اين.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:خواهند آمد.
7- .همۀ نسخه بدلها+شما.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بگذرى،بگذريد.

عمل (1)نيست.

قوله: يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ ،آنگه حق تعالى بيان كرد كه:غرض ايشان در اين سوگند خوردن چيست (2)،گفت:ايشان-يعنى منافقان-بازايستاده اند از جهاد،سوگند خورند براى شما تا شما از ايشان (3)راضى شويد و گمان بريد كه ايشان در آن سوگند راست گويند.اگر شما راضى شويد (4)كه احوال و نهان و دخلت و نيّت ايشان ندانيد،خداى از ايشان راضى نشود كه ايشان فاسق اند و خارج از فرمان خداى.[105-ر]و مراد به فاسق،كافر است اين جا.

آنگه گفت: اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفٰاقاً ،اين اعراب،و اين،جمع عرب است، و عرب جنس بود،و واحد او عربى بود،به ياى نسبت،اين«يا»دليل وحدت باشد، كرومى و روم،و زنجى و زنج و يهودى و يهود و مجوسى و مجوس.آنگه اعراب جمع جمع بود،گفت:اين اعراب اجلاف جفات كه ايشان را تربيت در باديه و بيابان بوده است،و ايشان سخت تراند به كفر و نفاق.و نصب آن بر تمييز است،گفت:براى آن كه ايشان را اختلاطى نبوده باشد با مردمان حضر كه در ميان ايشان علما و فقها و اهل خبرت و بصيرت باشند،و گفتند:مراد جماعتى اعراب اند كه ايشان پيرامن مدينه بودند از اسد و غطفان،و ايشان در كفر و نفاق سخت تر بودند،و تقول (5):رجل عربى، اذا كان منسوبا الى العرب و ان سكن البلاد.و اعرابى،اذا كان من سكان البادية.

وَ أَجْدَرُ ،و ايشان سزاوارتر باشند بدان كه حدود و قرآن (6)و احكام سنت و شرايط شرع ندانند ازآن كه ايشان را نشو و تربيت در بيابان بوده باشد.

روايت كردند كه:زيد بن صوحان را


1- .آو،آج،بم،لب+قول مجبره.
2- .اساس:است،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+به آن سوگند.
4- .مج+گمان بريد.
5- .آو،بم،لب:يقول.
6- .همۀ نسخه بدلها:حدود قرآن.

لتريبنى،حديث تو مرا به تعجب (1)همى آرد،يعنى نيكو مى آيد مرا،و لكن دست تو مرا به شك مى افگند.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه گمان مى برم كه (2)در دزدى بريده باشند!گفت:يا اعرابى!اين دست چپ است.گفت:پس چه باشد؟گفت:

دزد را دست راست برند،گفت:ندانم من تا كدام دست برند،راست يا چپ؟زيد گفت:صدق الله حيث يقول: اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفٰاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّٰ يَعْلَمُوا حُدُودَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى عالم است به احوال ايشان، حكيم است در اجراى احكام برايشان (3)حق تعالى گفت:اعراب نيز بر دو قسمت اند:بعضى از ايشان آنانند كه: يَتَّخِذُ مٰا يُنْفِقُ مَغْرَماً ،كه آنچه نفقه كنند در سبيل خداى غرامت و تاوان (4)شمارند.و«من» در اوّل آيت تبعيض راست،و«مغرم»مصدر است بمعنى الغرامة،و«غرم»و «غرامت»لزوم نايبه اى (5)باشد در مال بى جنايتى و منه قوله: ...إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً (6)،اى لازما،و الغرام الحب اللازم،و قال (7):

و إن غرامي فوق كل غرام***

و الغريم،كل واحد من المتداينين،و الجمع غرماء،و غرمته،اى الزمته في ماله.

وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوٰائِرَ ،و تربص،انتظار عاقبت چيزى باشد،و گوش آن مى دارند تا دايره اى از دوائر بد بر شما گردد.و دوائر،عواقب مذمومه باشد.فرّاء و زجاج گفتند:انتظار مرگ يا قتل ايشان مى كردند.آنگه حق تعالى گفت:آنچه بر ايشان مى اندازند بر خود برند (8)و آنچه بديشان مى خواهند به خود بينند. عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ ،برايشان دايرۀ بد باشد.ابن كثير و ابو عمرو خواندند:عليهم دائرة السوء،به ضم«سين»،و باقى قرّاء به فتح«سين».و چون به فتح خوانى به معنى مصدر باشد، نحو قوله: وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ...


1- .آو،مج:به عجب.
2- .همۀ نسخه بدلها+نبايد كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+آنگه.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:تابان.
5- .مج:تايبه.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 65.
7- .مج+شعر.
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 12.

باشد،چه.معنى اضافت كردن با سوء گفتند چنان است كه گويند:رأيته بعين (1)رأسي و هو كشمس النهار. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ لأقوالهم، عَلِيمٌ باحوالهم.

آنگه پس از اين ذكر قسمت ديگر كرد از جملۀ اعراب،و از جملۀ اعراب كس (2)هست.و مِنَ ،در هر دو آيت نكره است موصوفه،كقول الشاعر:

رب من أنضجت غيظا صدره***

كه ايمان دارد به خداى و روز بازپسين،يعنى روز قيامت كه از پس او دگر شب نباشد،و آنچه نفقه مى كنند در سبيل خداى آن را قربات و جاى تقرب مى شناسند.

زجاج گفت:در قربات سه وجه رواست:ضم را و سكون او،و فتح او،و لكن قراء جز به ضم نخوانده اند.و معنى قربت،اداى فعل باشد على الوجه الذي امر طلبا لرضاء الله و ثوابه.و فعل بر اين وجه نزديك گرداند بنده را به رحمت. وَ صَلَوٰاتِ [105-پ] اَلرَّسُولِ ،اى:دعوات (3)الرسول،اعنى دعاى رسول ايشان را[نيز] (4)قربات گرفته اند و دعاى رسول تقربى مى شناسند،و عبد اللّه عباس گفت و حسن:

استغفار رسول ايشان را قربتى مى شناسند،قتاده گفت:صلوات،دعا به خير و بركت باشد،چنان كه اعشى گفت:

تقول بنتي و قد قربت مرتحلا***يا رب جنب (5)ابى الاوصاب و الوجعا

عليك مثل الذي صليت فاغتمضي (6)***يوما (7)فان لجنب المرء (8)مضطجعا


1- .اساس:بعينى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفت كه از جمله ايشان كس.
3- .آج،لب:دعوة.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:تجنب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:فاغمضى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .مج،لب:نوما.
8- .اساس:الارض،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

خداى ايشان را در رحمت خود برد كه خداى آمرزندۀ گناه است و بخشايندۀ گناهكار.ضحّاك گفت:اين آيت در عبد اللّه ذو البجادين آمد و قوم او.كلبى گفت:

در بنى اسلم و غفار و جهينه آمد.

و قوله: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ ،رفع سابقون،به ابتداست،و خبر او رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ ،گفت:از پيش روندگان پيشينان (1)آنان كه از جملۀ اوّلينان سبق بردند به ايمان از جملۀ مهاجران كه خانه و مال و ملك رها كردند و از مكه با رسول به مدينه هجرت كردند،و نيز انصار كه در مدينه ياران رسول بودند،و او را يارى كردند،و اين گروهى بودند كه پيش از هجرت به دو سال ايمان آورده بودند.و يعقوب خواند:

و الانصار،به رفع عطفا على قوله: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ .و روايت كردند كه:بعضى صحابه روزى مى خواندند:و الانصار اَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ ،به رفع«را»و حذف «واو»(الذين) (2).أبىّ،ردّ كرد و خطا بازداد،با قول أبي آمد. وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ ،و آنان كه متابعت ايشان كردند و بر ره ايشان رفتند در ايمان و هجرت و نصرت.و بر قرائت آن كس كه به رفع خواند،انصار از جملۀ سابقان اوّلان نباشند.و بر قرائت آن كس كه به جر خواند،انصار در اين جمله باشند.و ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسير آورد كه:آن صحابى كه و الانصار خواند،عمر خطاب بود (3).ابى (4)او را گفت:و الانصار،به جرّ بايد خواندن. وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،«واو»از او حذف نبايد كرد (5).عمر،قول او نمى شنيد و قبول نمى كرد تا عمر سه بار بخواند:و الانصار، اَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،و ابىّ گفت: وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،بالجر،و الواو.به بار چهارم عمر را گفت:چرا از من نشنوى!و الله لقد قرأت على رسول الله: وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ ،و أنت تبيع القرط ببقيع الغرقد،گفت:آنگه كه من بر پيغامبر اين خواندم


1- .آو،آج،بم،مج:پيشينگان.
2- .همۀ نسخه بدلها:واو،از و الذين.
3- .اساس+رضى اللّه عنه.
4- .همۀ نسخه بدلها:أبى كعب.
5- .همۀ نسخه بدلها:نبايد كردن.

يا أبى (1)!انصار را خداى در جملۀ سابقان گرفت؟گفت:آرى،و با خطاب و پسرانش مشورت نكرد.عمر گفت:من پنداشتم (2)در اين آيت ما را رفعتى دادند كه[كس با] (3)ما[در آن] (4)مشارك (5)نيست،گفت:خلاف آن است كه تو پنداشتى،و مصداق اين در اوّل سورة الجمعة است فى قوله: وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6)،و در وسط سورة الحشر: وَ الَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ (7)... ،و در آخر سورة الانفال: وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولٰئِكَ مِنْكُمْ (8).

و اهل علم در سابقان اول خلاف كردند:أبو موسى الاشعرى و سعيد بن-المسيب و قتاده و ابن سيرين گفتند:آنان بودند كه،به دو قبله با رسول-عليه السلام-نماز كردند.عطاء بن ابى رباح گفت:آنان كه به بدر حاضر[آمدند،شعبى گفت:

آنان اند كه به بيعت رضوان حاضر] (9)بودند.

و خلاف كردند در آن كه اوّل كس كه به رسول-عليه السلام-ايمان آورد كه بود از پس خديجه،چه در خديجه خلاف نكردند كه اوّل او بود.عبد اللّه عبّاس و زيد أرقم و جابر بن عبد اللّه الانصارىّ و محمّد بن المنكدر و ربيعه و ابو حازم المدنىّ و جملۀ اهل البيت گفتند كه:اميرالمؤمنين على بود[106-ر]اوّل كس كه به رسول ايمان آورد و نماز كرد.كلبى گفت اميرالمؤمنين ايمان آورد و او را نه سال بود.مجاهد و محمد اسحاق گفتند:ده ساله بود،و محمد بن اسحاق گفت،عن عبد اللّه بن ابى نجيح،عن مجاهد،كه او گفت:از چيزها كه خداى تعالى به على بن ابى طالب- عليه السلام-خواست،آن بود كه سالى قريش را قحطى رسيد و أبو طالب عيال بسيار داشت.رسول-عليه السلام-عمش را عباس گفت:يا عم!قحطى عظيم است،و أبو طالب از سبب عيال رنجور مى باشد،بيا


1- .اساس:ابا،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:مشاورت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .سورۀ جمعه(63)آيۀ 3.
7- .سورۀ حشر(59)آيۀ 10.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 74.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

صواب باشد.برفتند و به نزديك أبو طالب شدند،و رسول-عليه السلام-او را گفت:يا عم!ما آمده ايم تا از عيال تو بعضى را از تو ببريم.گفت:عقيل را به من رها كنيد و ديگران را شما دانيد تا چه كنيد.رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:من على را بردارم،و عبّاس،جعفر را برگرفت،و على با رسول بود تا آن كه رسول را خداى تعالى نبوّت داد،و على اوّل كس بود كه به او ايمان آورد و با او نماز كرد،و جعفر با عبّاس مى بود تا آنگه اسلام آورد از عباس مستغنى شد.

اسماعيل بن اياس بن عفيف روايت كرد از پدرش عفيف كه گفت:من مردى بازارگان بودم به مكه آمدم و به نزديك عباس عبد المطلب فرود آمدم،و عباس دوست من بود،به يمن آمدى و عطر خريدى و در موسم بازفروختى.گفت:يك روز با عباس نشسته بودم در مكه،در وقت زوال آفتاب نگاه كردم جوانى نيكوروى را ديدم كه بيامد و در قرصۀ (1)آفتاب نگاه كرد،آنگه روى به كعبه كرد و گفت:الله اكبر، كودكى بيامد و بر دست راست او بايستاد و تكبير كرد،و زنى بيامد و در قفاى هر دو بايستاد و تكبير كرد.ساعتى بود آن جوان به ركوع شد،ايشان[نيز] (2)به ركوع شدند، چون سر برداشت ايشان[نيز] (3)سر برداشتند،[آنگاه جوان (4)به سجده شد،ايشان نيز به سجده شدند.چون سر برداشت،ايشان نيز سر برداشتند] (5).من عباس را گفتم:امر عظيم،كارى عظيم است!آن چيست كه اينان مى كنند؟گفت:نمى دانى اين جوان پسر برادر من است-محمد بن عبد الله بن عبد المطلب-و آن زن خديجه است-بنت خويلد زن محمد است،و محمد دعوى مى كند كه:خداى مرا بدين (6)دين بفرستاده است،و الله ما اعلم على ظهر الارض احدا على هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة،و به خداى كه من بر اين دين كس را نمى شناسم بر همه پشت زمين جز اين سه گانه را.عفيف گفت:در دل من اوفتاد كه كاشكى تا من چهارم اينان بودمى.اين حديث (7)روايت كرد


1- .آج،لب:قرصت.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل:چون.
5- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
7- .آو،آج،بم،لب:از او.

و در خبر است كه ابو طالب،على (1)را گفت:اين دين چيست كه تو بر ويى (2)؟ گفت:ايمان به خدا و رسول است و نماز براى خداى.وى گفت:اما محمد تو را جز با خير دعوت نكند،با او ملازمت كن و او را مطاوعت نماى.و انس بن مالك روايت كند كه،رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:

صلت الملائكة على و على علىّ سبع سنين لانه لم يرفع الى السماء شهادة ان لا اله الا هو (3)الّا منّي و من عليّ، فريشتگان صلوات فرستادند هفت سال بر من و بر على براى آنكه در اين هفت سال گفت: لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ (4)،و گواى (5)وحدانيّت و تصديق به نبوّت بر آسمان نبردند الّا از من و از على.

عباد بن عبد اللّه روايت كرد كه،از اميرالمؤمنين (6)شنيدم كه مى گفت بر منبر:

انا عبد اللّه و اخو رسوله و لا يقولها (7)بعدي الّا كذاب و لقد صليت قبل الناس سبع (8)سنين ،گفت:من بندۀ خدايم و برادر رسول او.پس از من كس نگويد اين مگر دروغ زنى،و من نماز كرده ام با رسول-عليه السلام-هفت سال پيش از همه مردمان.

معاذة العدوية گفت:از اميرالمؤمنين على شنيدم بر منبر بصره كه مى گفت:

انا الصديق الاكبر امنت قبل ان يؤمن أبو بكر و اسلمت قبل ان يسلم، گفت:من صدّيق اكبرم،ايمان آوردم پيش ازآن كه أبو بكر ايمان آورد،و اسلام آوردم پيش از او (9).

ابو نخيله (10)روايت كرد،گفت:من و عمّار به حج رفتيم به ربذه فروآمديم،به نزديك أبو ذر.به نزديك او (11)سه روز مقام كرديم،چون بخواستيم آمدن،من گفتم:يا ابا ذرّ!اختلاطى پديد آمد در ميان مردم،چه بايد كردن ما را؟گفت:

الزم[106-پ] كتاب الله و على بن ابي طالب فاشهد على رسول الله


1- .مل+عليه السلام.
2- .همۀ نسخه بدلها:اويى.
3- .همۀ نسخۀ بدلها:اللّه.
4- .سورۀ صافات(37)آيۀ 35،سورۀ محمد(47)آيۀ 19.
5- .همه نسخه بدلها:گواهى.
6- .آو،آج،لب:على،مل:على-عليه السلام.
7- .آج:يقالها.
8- .آج،بم،مج،مل:بسبع.
9- .آو،آج،بم،لب:ازآن كه او اسلام آورد.
10- .آو،آج،بم:ابو الخيله،لب:ابو النخيله.
11- .آو،آج،بم:بر او.

يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الظلمة، گفت:على اوّل كس است كه به من ايمان آورد،و اول كس است كه دست در دست من نهد روز قيامت،و او صدّيق اكبر است،و فرق كننده است ميان حق و باطل،و او پيشواى مؤمنان است،و مال پيشواى ظالمان.و اخبار در اين معنى بسيار است،و از او روايت كرده اند اين بيتها:

انا اخو المصطفى لا شك في نسبي*[معه] (1)ربيت و سبطاه هما ولدي جدّي و جد رسول الله منفرد*و فاطم زوجتي لا قول ذي فند صدقته و جميع الناس في بهم*من الضلالة و الاشراك و النكد فالحمد للّه شكرا لا شريك له*البر (2)بالعبد و الباقي بلا أمد و خزيمة بن ثابت ذو الشّهادتين گويد:

ما كنت احسب ان الامر (3)منصرف (4)***عن هاشم ثم منها عن ابى الحسن (5)

أ ليس اوّل من صلّى لقبلتهم***و اعرف الناس بالآثار و السنن

و آخر النّاس عهدا بالنبىّ و من***جبريل عون له في الغسل و الكفن

من فيه ما فيهم لا يمترون (6)به***و ليس في القوم ما فيه من الحسن

ما ذا الذي ردّكم عنه فنعرفه (7)***ها إنّ بيعتكم من أغبن الغبن

و مخالفان[ما] (8)اگرچه روايت كرده اند كه:از جملۀ سابقان أبو بكر بود و زيد ابن حارثه،تسليم كنند كه اميرالمؤمنين برايشان سابق بود در ايمان،جز آن كه گفتند كه على كودك بود و أبو بكر پير،و ايمان على را آن موقع نبود كه ايمان أبو بكر را،گوييم:ايمان على لا جرم لا عن كفر باشد،و ايمان جز او ايمان عن كفر باشد.و اگر مراد به موقع و نفى موقع قبول است،محال باشد اين دعوى كردن براى آن كه تا رسول دعوت نكرد على غيب ندانست كه ايمان آوردن بدو واجب است.و اگر رسول-عليه السلام-على را از روى صغر سن


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:اليس،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،مل،لب:هذا الامر.
4- .آو،آج،بم:منصرفا.
5- .همۀ نسخه بدلها:أبي حسن.
6- .آو،آج،بم،مج:يمترون.
7- .آو،آج،بم:فيعلمه،مج:فنعلمه.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

بايد كردن و آنگه دعوت كرد او را،اين تابان (1)و طعن بر رسول است-عليه السلام.و اگر مراد به موقع كثرت ثواب است و قلّت او،اتّفاق است كه هيچ پيغامبر را و هيچ فريشته را بدين طريق (2)نيست،و اگر تعلّل به صغر سن است،اعتبار در اين معنى به سن نيست،بل به كمال عقل است اگر منكر و مبتدع (3)نيست كه عيسى يك ساعته در گهواره پيغامبر باشد،و مى گويد:

...إني عبد اللّه آتنى الكتاب و جعلني نبيّا،و جعلني مباركا اين ما كنت و اوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّا (4)، و يحيى را مى گويد (5)... وَ آتَيْنٰاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (6)،اى النبوة،على نمى شايد كه يا (7)نه ساله يا ده ساله يا به روايتى دوازده ساله مؤمن باشد و ايمان او به موقع باشد.ديگر،آن (8)دعوى كردن خروج است از اسلام،براى آن كه اتّفاق است كه،على جز يك بار ايمان نه آورد (9)كه معروف است از او،و دگر روايت نكردند از او كه او وقتى تجديد (10)اسلام و ايمان كرد.و اگر آن را وقعى نبود و به ديگر وقت آن را تدارك نبود،او خود مؤمن نبوده باشد،چه در حيات رسول و چه بعد عثمان كه امامت كرد.و آن كه اين روا دارد در حق او مقطوع على كفره باشد،دگر (11)نه روايت كردند مخالفان عن طرق مختلفة از رسول-عليه السلام-كه او گفت:

لو وزن ايمان علي بايمان امتي. و في رواية: و ايمان امتي.لرجح ايمان علي على ايمان امتي الى يوم القيامة، اگر ايمان على با ايمان جملۀ امّت من برسنجند،ايمان على بر


1- .مل:تاوان.
2- .مل:بر اين اطلاع.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:مستبدع.
4- .سورۀ مريم(19)آيات 30 و 31.
5- .اساس:مى گويند،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 12.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:تا.
8- .همۀ نسخه بدلها:اين.
9- .نه آورد/نياورد.
10- .آو،آج،بم،لب:به تجديد.
11- .آج،مج،لب:و گر.

آن،آنگه بود كه أبو زرارة،و مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد الدّار به نزديك ايشان رفت و ايشان را قرآن بياموخت.و او اوّل كس بود كه در مدينه نماز جماعت كرد.و ازآن پس سعد (1)معاذ و عمرو بن الجموح و بنو عبد اللّه الأشهل (2)ايمان آوردند و جماعتى بسيار از زنان و جوانان.و مصعب بن عمير صاحب رايت رسول بود روز بدر و احد،و چون مردم به هزيمت بشدند روز احد،او با رسول-عليه السلام-مقام كرد تا شهيد شد.رسول-عليه السلام-در حقّ او گفت:از او شريف تر مرد (3)نديدم،او را به مكّه ديدم،دو برد قيمتى پوشيده و نعلينى در پاى كرده شراكش از زر،و دو غلام بر راست و دو غلام بر چپ،و هريكى از ايشان قعبى حيس در دست گرفته و مردمان را مى دادند،و رسول-عليه السلام-چون كسى چيزى از طرائف به هديه پيش او آوردى، آن براى مصعب بن عمير نگاه مى داشتى،و خداى تعالى در حق او فرستاد: وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوىٰ، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوىٰ (4).او را برادرى بود (5)-ابو عزيز بن عمير-گفتند (6):روز بدر او را به اسيرى بگرفتند،براى حرمت مصعب دست از او بداشتند،و گفتند:برو كه راهت گشاده است.گفت:كجا روم! اگر شما مرا رها كنى،دگر قوم مرا بگيرند.اين قوم او را بگرفتند و با خانه بردند و بند بر ننهادند (7)و طعام آوردند او را از نان و خرما،دست به نان نكرد و خرما بخورد براى آن كه اهل مكه را نان بيش باشد از خرما،و اهل مدينه را خرما غالب بود بر نان.اين جماعت مصعب را گفتند:برادرت را بگرفته ايم به اسيرى و بند ندارد براى حرمت تو،گفت:لا و لا (8)كرامة له،بندى گران بر


1- .آو،آج،بم:سعيد بن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:عبد الأشهل.
3- .آو،آج،بم:مردم،لب:مردى.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 40 و 41.
5- .آو،بم+او را.
6- .آو،آج،بم،لب:گفتندى.
7- .اساس:برنهادند،به قياس با نسخۀ مج و مفهوم عبارت در عبارات بعدى،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،لب:و الله.

فَأَمّٰا مَنْ طَغىٰ، وَ آثَرَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا، فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوىٰ «1» ،اينت عجب برادرى در ايمان به اين منزلت!و برادرى در كفر به آن پايه،كه برادر را بكشد،يكى مؤمن و يكى كافر،يكى قاتل و يكى مقتول،يكى سعيد و يكى شقى،[شعر] (1):

سرى و دلى (2)ديده باشى مشاكل***سعيد و شقى ديده باشى (3)برادر

نسب يكى و فعل مختلف،اصل يكى و فرع متباين،[شعر] (4):

عليّ كاسمه ابدا على***و عيسى ساقط وسخ (5)دنى

هما ثمران من شجر و لكن***على مدرك و اخوه نى (6)

نه ايمان آن،اين را سود دارد،و نه كفر او آن را زيان دارد.

لا ينفع الرجس من قرب الزكيّ و لا***على الزكيّ لقرب الرّجس من ضرر

وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ .،گفت (7)آنان بودند كه از پس سابقان ايمان آوردند از مهاجر و انصار (8)،گفتند:آنان بودند كه در عهد صحابه پس از رسول ايمان آوردند.

در عرف آنان را كه در عهد رسول در خدمت بودند و در صحبت او بودند،ايشان را صحابه گفتند،و آنان را كه پس از عهد رسول بودند تابعين،و آنان كه پس از ايشان بودند اتباع تابعين.آنگه حق تعالى جمع كرد از ميان همه در رضاى خود گفت:

رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ،خداى تعالى راضى است ازيشان،و ايشان از خداى راضى اند. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ ،بجارده (9)است براى ايشان بهشتهايى كه در زير درختان آن جويها مى رود.و اهل حجاز:من تحتها خواندند،و در مصاحف ايشان«من»نوشته است،و«من»ابتداى غايت را باشد،و«تحتها» ظرف باشد. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند،و نصبش بر حال است. ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن (10)رستگارى بزرگ


1- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب:گردنى،مل،مج:و دنى.
3- .آو،آج،بم،لب:باشد.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 37 و 38 و 39.
5- .آج،لب:و سخى.
6- .آو،آج،بم،لب:نبىّ.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
8- .مل،مج+و.
9- .مل،لب:بچارده.
10- .آو.آج،بم+.

[قوله تعالى] (1):

سوره التوبة (9): آیات 101 تا 118

اشاره

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى اَلنِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلىٰ عَذٰابٍ عَظِيمٍ (101) وَ آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102) خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ اَلصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّٰهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللّٰهِ إِمّٰا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106) وَ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاَّ اَلْحُسْنىٰ وَ اَللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (107) لاٰ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجٰالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اَللّٰهُ يُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ عَلىٰ تَقْوىٰ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ عَلىٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِي نٰارِ جَهَنَّمَ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (109) لاٰ يَزٰالُ بُنْيٰانُهُمُ اَلَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاّٰ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110) إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَرىٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ وَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اَللّٰهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ اَلَّذِي بٰايَعْتُمْ بِهِ وَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (111) اَلتّٰائِبُونَ اَلْعٰابِدُونَ اَلْحٰامِدُونَ اَلسّٰائِحُونَ اَلرّٰاكِعُونَ اَلسّٰاجِدُونَ اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنّٰاهُونَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (112) مٰا كٰانَ لِلنَّبِيِّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كٰانُوا أُولِي قُرْبىٰ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (113) وَ مٰا كٰانَ اِسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِيمٌ (114) وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰى يُبَيِّنَ لَهُمْ مٰا يَتَّقُونَ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (115) إِنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (116) لَقَدْ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَى اَلنَّبِيِّ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ فِي سٰاعَةِ اَلْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مٰا كٰادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تٰابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (117) وَ عَلَى اَلثَّلاٰثَةِ اَلَّذِينَ خُلِّفُوا حَتّٰى إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَيْهِمُ اَلْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ وَ ضٰاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اَللّٰهِ إِلاّٰ إِلَيْهِ ثُمَّ تٰابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ (118)

ترجمه

و از آنان كه پيرامن شمااند از عرب (2)،منافقانى هستند و از اهل مدينه سخت شدند (3)بر منافقى،تو ندانى ايشان را،ما دانيم ايشان را (4)،عذاب كنيم ايشان را دوبار پس بازبرندشان (5)به عذابى بزرگ.

و ديگران مقرّ آمدند (6)به گناهشان (7)،در آميختند كردارى نيك،و ديگرى بد (8)،باشد كه خداى توبه پذيرد ايشان را،كه خداى آمرزگار است بخشاينده.

[108-ر] بگير از خواسته هاشان (9)زكات تا پاك كنى (10)ايشان را،و زيادت گردانى به آن،نماز كن (11)بر ايشان كه نماز و دعاى تو آرامشى بود ايشان را،و خدا شنوا و داناست.

نمى دانند (12)كه خداى،اوست كه بپذيرد توبه از بندگان وى (13)،و فراگيرد (14)صدقه ها (15)،و خداى اوست توبه دهنده


1- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها.افزوده شد.
2- .آج،لب:اهل باديه.
3- .آج،لب:مصراند.
4- .آو،آج،بم+زود بود كه.
5- .آج،لب:بازگردانيده شوند.
6- .آج،لب:اقرار دادند.
7- .همۀ نسخه بدلها:گناهانشان.
8- .مج+باشد.
9- .اساس:خواستهاشان/خواسته هاشان،آج،لب:مالهاى اين با بيان حق خداى را براى استحقاق كه.
10- .آج،لب:پاك گردانيم.
11- .آج،لب:رحمت خواه.
12- .آج،لب:اى ندانستيد.
13- .مج:بندگانش،آج،لب:بندگان خود.
14- .مج:هاگيرد،آج،لب:قبول مى كند.
15- .اساس:صدقها/صدقه ها،آج،لب:حقوق مالى را.

بگو بكنى،كه داند (1)خداى كردار شما و رسولش و مؤمنان،و بازبرند (2)شما را با داناى (3)نهان و آشكارا.خبر دهد شما را بدانچه كرده باشى.

و ديگران بازپس داشته اند براى فرمان خداى،يا عذاب كند ايشان را،و يا توبه پذيرد برايشان،و خداى داناست و محكم كار.

[108-پ] و آنان كه گرفتند مسجد به زيانى (4)و كافرى (5)و جدا كردن ميان مؤمنان،و نگهداشتن (6)راه براى آنان كه كارزار كنند (7)با خداى و رسولش پيش از (8)اين،و سوگند مى خورند كه ما نمى خواهيم مگر نيكوى،و خداى گواهى مى دهد كه ايشان دروغ مى گويند.

مه ايست


1- .آج،لب:زود بود كه بيند.
2- .آج،لب:زود بود كه بازگردانند.
3- .آو،بم:وادانندۀ.
4- .آج،لب:مسجدى براى مضرّت مسلمانان.
5- .آج،لب:براى كفر،آو،مج:و كفر.
6- .آج،لب:و براى ساز دادن.
7- .آج،لب:آن كس كه حرب كرد.
8- .آج،لب:پيش از بناى مسجد.

نهد] (1)بناى وى بر كرانۀ چاهى رزيده (2)،در افتد[به آن] (3)در آتش دوزخ،و خداى راه ننمايد گروه ستمكاران را.

زائل (4)نباشد (5)بنايى كه ايشان،آن كه بنا كردند شكّى در دلهاى ايشان،مگر كه پاره پاره شود دلهاى ايشان و خداى داناست و محكم كار.

كه خداى بخريد از مؤمنان جانهاى (6)ايشان و مالهاى ايشان به آن كه (7)باشد ايشان را بهشت،كارزار كنند در راه خداى،بكشند ايشان،و بكشندشان و عده اى بر او واجب در تورات و انجيل و قرآن،و كيست وفاكننده تر به پيمان وى از خداى؟ شادمانه باشى به بيعى (8)به آن كه بيعت كرد[ى] (9)به وى،و اين اوست رستگارى بزرگ[109-پ].

توبه كنندگان خداى پرستان شكركنندگان در راه داران ركوع كنان سجود كنان فرمايندگان به نيكوى بازدارندگان از نابايست (10).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
2- .آج،لب:رودى كه اصلش از سيل ويران شده،مج:كنارۀ رزيده،بم:و كنارۀ ريزنده.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مج:به زائل.
5- .آو،مج+بنايى كه ايشان كردند.
6- .آو،بم:تنهاى،آج،لب:ارواح.
7- .آج،لب:به بدل آن كه.
8- .آو،بم،مج:به بيعتان.آج،لب:به خريدن و فروختن شما.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،آج،لب:مبايعت كرديد.
10- .آو،بم،مج:ناشايست،آج،لب:ناكردن.و نگاه دارندگان حدهاى خداى،و مژده ده مؤمنان[را]

نباشد (1)پيغمبر را و آنان را كه ايمان آرند (2)كه آمرزش خواهند براى هنبازگيران،و اگرچه باشند خداوندان نزديكى از پس آن كه روشن شد ايشان را كه ايشان اهل دوزخ اند.

[110-ر] و نبود آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش الا از وعده اى،وعده داد (3)وى را چون پيدا شد وى را كه وى دشمن خداى است،بيزار شد از وى كه ابراهيم توبه كننده اى بردبار است.

و نبود خداى كه گمراه كند گروهى را پس ازآن كه راه داد ايشان را تا بيان كند ايشان را آنچه پرهيزند (4)كه خداى به هر چيزى داناست.

كه خداى او راست پادشاهى آسمانها و زمين،زنده كند و بميراند و نيست شما را از جز خداى از دوستى و نه يارى (5).(6) [110-پ] توبه پذيرفت (7)خداى بر پيغامبر و ياران او-مكى و مدنى- آنان كه پى او گرفتند در وقت دشخوارى (8)ازآن پس كه نزديك بود كه بچسبد (9)دلهاى گروهى ازيشان پس توبه پذيرفت


1- .آج،لب:نسزد.
2- .آو،بم:آوردند.
3- .آج،لب:كه وعده دادند.
4- .آو،بم،مج:بپرهيزند.
5- .آج،لب:خداى هيچ دوستى و نه هيچ يارى دهنده.
6- .اساس:تزيغ،به قياس با قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .آج،لب:به حقيقت بازگشت و توبه داد خداى.
8- .آج،لب:دشوارى.
9- .آو،بم:بخنبد،آج،لب:ميل كند.

و برآن سه كس آنان كه بازپس افگندند (1)ايشان را آنگه كه تنگ شد برايشان زمين با فراخى آن و تنگ شد برايشان تنهاى ايشان،و پنداشتند كه پناه نيست از خداى مگر به او،پس توبه پذيرفت (2)ازيشان تا توبه كنند كه خداى توبه پذيرنده و بخشاينده است.

قوله: وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ ،حق تعالى چون طرفى ذكر نيكان و بزرگان صحابه از مهاجر و انصار بكرد و آنچه ايشان را خواهد بودن،ذكر جماعتى از منافقان كرد كه بعضى در مدينه بودند و بعضى بيرون مدينه بر پيرامن.مفسّران گفتند:مراد به منافقان بيرونى چند قبيله اند:مزينه و جهينه و اسلم و اشجع و غفار،و اين جماعت پيرامن مدينه بودند. وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا ،در كلام حذفى هست و اختصارى و تقدير آن است كه:و من اهل المدينة قوم،او منافقون مردوا على النفاق،و نيز در مدينه قومى هستند يا منافقانى هستند كه ايشان مارداند (3)بر نفاق،يعنى طاغى و باغى،يقال:مرد يمرد مرودا،فهو مارد و مريد،و منه:الشيطان المريد،و اصل كلمه از ملاست است،و منه:الامرد و منه:الصّرح الممرد،اى المملس،و ارض جرداء مرداء لا تنبت شيئا.و المرداء (4)،الصّخرة الملساء،و نسبت آن كلمه به اين ازآنجا باشد كانّه لا خير فيه،پندارى او را از همه خيرى ساده بكرده اند.ابن زيد گفت:

مردوا،اى اقاموا عليه و لم يتوبوا.و أنشد أبان بن تغلب:

مرد القوم على جنتهم***اهل بغى و ضلال و اشر

اى،اصروا


1- .آج،لب:بازگذاشته بودند.
2- .آج،لب:بازگشت
3- .اساس:تمارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:المرادة.

نيز[از] (1)اهل مدينه جماعتى متمرّد،طاغى،مصر بر كفر و نفاق،تو ايشان را ندانى اى محمّد!ما دانيم ايشان را،براى آن كه نفاق (2)اظهار ايمان باشد با ابطان (3)كفر،و ايشان كفر در باطن دارند و عالم به باطن منم،تو ظاهرشناسى و بس.آنگه (4)گفت:

سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ،ما ايشان را دوبار عذاب كنيم.قتاده گفت:در اين آيت چه (5)بوده است گروهى را كه در حق مردمان زبان دراز كرده اند و مى گويند:فلان از اهل بهشت است و فلان از اهل دوزخ است.چون ايشان را گويى تو كيستى؟ (6)گويد:

ندانم،آن كس كه احوال خود نداند،احوال ديگران كمتر داند.در اين باب تكلّف چيزى مى كنى كه پيغامبران نكردند،نبينى كه نوح-عليه السلام-مى گويد:... وَ مٰا عِلْمِي بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (7).و شعيب-عليه السلام-مى گويد:[... وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (8)،و حق تعالى مى گويد با رسول عليه السلام (9).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب+و.
3- .مج:من ابطان.
4- .همه نسخه بدلها:پس آنگه.
5- .آو،آج،بم:حثّه.
6- .همۀ نسخه بدلها:چيستى.
7- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 112.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 104،و هود(11)آيۀ 86.
9- .آج،لب+منع غيبت گفتن.]

عبد اللّه عباس گفت:عذاب اول زكات مال ستدن است از ايشان بر كره ايشان، و دوم عذاب گور.محمد بن اسحاق گفت:عذاب اول آن است كه،ايشان را به تيغ در اسلام آورد (1)بر رغم ايشان بى آنكه ايشان را در آن خيرى و نفعى مأمول است.دوم عذاب گور.سه ام (2)عذاب دوزخ.

بعضى دگر گفتند:عذاب اوّل آن است كه فريشتگان بر روى و پشت ايشان مى زدند عند قبض روحشان،دوم عذاب گور و گفتند:تفسير او در سورۀ النّحل است، فى قوله:... زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ الْعَذٰابِ (3).

مقاتل بن حيّان گفت:عذاب اوّل تيغ بود برايشان روز بدر،و عذاب دوم به نزديك مرگ.

حسن بصرى گفت:عذاب اول قوله: مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (4).

و عذاب دوم عذاب گور.

عطا گفت:عذاب اول امراض و محن دنياست بر سبيل عقوبت بى عوض،و بيانش آن كه،در آخر سورت گفت: أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ (5)...،و المعنى:يعذبون بالامراض.آنگه گفت:ايشان را در آن لطفى و اعتبارى نبود،بيانش:... ثُمَّ لاٰ يَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ يَذَّكَّرُونَ


1- .آو،آج،بم،مل،لب:آوردند.
2- .آو،بم:سيم،آج،مل،مج،لب:سيوم.
3- .سورۀ نمل(16)آيۀ 88.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 61.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 126.

شدند گفتند:ما در سايه و راحت و آسايش،و رسول خداى و صحابۀ او در جهاد و شدّت و رنج سفر!به خداى تعالى كه ما خويشتن را در استونهاى مسجد بنديم و خود را بازنگشاييم تا رسول ما را بازنگشايد (1)و توبۀ ما قبول نكند (2)و عذر ما نپذيرد (3).

همچنين كردند،چون رسول-عليه السلام-درآمد،گفت:اينان كيستند و چرا خويشتن را در اين جا بسته اند؟گفتند:اينان آنان اند كه با تو[111-پ]به غزات نيامدند (4)،سوگند خورده اند كه،خويشتن بازنگشايند تا تو ايشان را بازگشايى (5)، گفت:من نيز سوگند مى خورده ام (6)كه ايشان را بازنگشايم تا مرا نفرمايند (7).اينان تنعّم كردند و از من بازايستادند و از صحبت من و از جهاد رغبت نمودند،خداى تعالى اين آيت فرستاد بر (8)رسول-عليه السلام-بفرمود:تا ايشان را بازگشادند.ايشان بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!مالهاى ما فداى تو است،بفرماى تا بردارند و به صدقه بده براى ما تا كفّارت گناه ما باشد و براى ما استغفار كن.رسول-عليه السلام-گفت:مرا نفرموده اند كه از مال شما چيزى بردارم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا .

خلاف كردند در عدد ايشان كه چند كس بودند،روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على و عبد اللّه عبّاس كه:ده كس بودند،از جملۀ ايشان ابو لبابة الانصارى.سعيد حبير گفت و زيد اسلم كه:هشت كس بودند،ازيشان هلال بود و أبو لبابة و[كردم و مرداس و أبو قيس.قتاده و ضحّاك گفتند:هفت كس بودند، از جملۀ ايشان جدّ بن قيس بود و ابو لبابه]


1- .مل،مج:بازگشايد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كند.
3- .همۀ نسخه بدلها:بپذيرد.
4- .مل+و.
5- .مل+رسول-عليه السلام.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:سوگند مى خورم،مل:سوگند خورده ام.
7- .مل:بفرمايند.
8- .همۀ نسخه بدلها:لفظ«بر»را ندارند.

را گفت:اگر بر حكم سعد معاذ فرود آيى ذبح و كشتن باشد چنان كه در سورة الانفال برفت.زهرى گفت:آيت در أبو لبابة آمد چون به غزات تبوك نرفت پس پشيمان شد خويشتن به ستون مسجد بازبست و گفت (1):طعام و شراب نخورم تا بميرم:يا خداى توبه ام بپذيرد.هفت شبان روز هيچ نخورد تا بيوفتاد و هوش و قوّت از او برفت،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و توبۀ او قبول كرد.و رسول-عليه السلام-به نفس خود بيامد و او را بازگشاد.ابو لبابه گفت:يا رسول اللّه!آن سراى كه در وى اين گناه كردم به جايگاه رها كنم،و آن مال كه به دوستى او تو را رها كردم از آن به درآيم.رسول-عليه السلام-گفت:جملۀ مال نه و لكن يك ثلث.حق تعالى گفت:

وَ آخَرُونَ يعنى:و آخرون من المتخلفين.و جماعتى ديگر از جملۀ بازايستادگان از غزات تبوك آنان اند كه:اعتراف دادند به گناهشان. خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً ،عملى صالح در آميختند با عمل بد. عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ،مفسّران گفتند:عسى از خداى تعالى واجب باشد،و ما بيان كرديم كه:«لعل»و«عسى»را چه تفسير باشد از خداى تعالى،و براى آن گفت:تا مكلّف قطع نكند،بل متردّد مى باشد بين الخوف و الطمع،همانا خداى توبۀ ايشان بپذيرد كه خداى تعالى غفور و رحيم است،آمرزنده گناهان و بخشاينده بر بندگان.

آنگاه گفت: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ ،فراگير اى محمد از مالهاى ايشان.و من تبعيض راست براى آن مال ايشان جمله برنگرفت به صدقه.بعضى گفتند:

زكات است،بعضى دگر گفتند:مانندۀ كفّارت است،بعضى گفتند:صدقه تطوّع است. تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ ،ايشان را پاكيزه بكنى به آن و مزكى بكنى ايشان را به آن و دو (2)قول است،يكى آن كه:هر دو به يك معنى است،و لكن عطف كرد يكى را بر ديگر (3)لاختلاف اللفظين كالنّاى و البعد و الكذب و المين.و قولى ديگر آن است:تزكيهم تزيدهم (4)و تنميهم (5)تا مالهاشان بركت در او پديد آيد


1- .همۀ نسخۀ بدلها+هيچ.
2- .آو،آج،بم،مل،لب:در او
3- .همۀ نسخه بدلها:ديگرى.
4- .اساس:تزينهم،به قياس با نسخه او،تصحيح شد.
5- .اساس:تمنّيهم،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.

و مزكيا.و اگر بها در آيت نبودى،محلّ او رفع (1)بودى بر صفت صدقه،اى:صدقة مطهرة مزكية،و لكن بها ضمير صدقه است نشايد (2)تا فعل او بود و جواب نيست تا محلّ او جزم باشد،و مثله قوله تعالى: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا، يَرِثُنِي (3)...،به رفع،و مثله قول الشّاعر:

متى تأته تعشو (4)الى ضوء ناره***تجد خير نار عندها خير موقد

اى:متى تأته عاشيا.و مسلمة بن محارب (5)در شاذّ خواند:تطهّرهم و تزكهم به جزم به جواب امر،و گفته اند:معنى آن است كه:تصلحهم،كه ايشان را به آن باصلاح آرى.و گفتند:[112-ر]ترفع منازلهم،منزلت ايشان رفيع بكنى از منازل منافقان، وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ ،دعا كن ايشان را،و الصّلاة فى اللغة الدعاء،كقول الاعشى:

و صلى على دنها و ارتسم***(6) .

اى،دعا لها،و منه

قول النّبى-عليه السلام: اذا دعي احدكم الى طعام (7)فليجب فان كان مفطرا فليأكل و ان كان صائما فليصل (8)، اى:فليدع له،گفت:چون يكى را از شما دعوت كنند با طعام (9)،بايد تا اجابت كند (10)،اگر روزه دار نباشد طعام بخورد،و اگر روزه دار باشد دعا كند آن كس را، إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ ،كوفيان خواندند:

صلاتك بر واحد،و باقى قرّاء خواندند:انّ صلواتك بر جمع سلامت و كسر«تا».در قرائت اول به نصب«تا».ابو عبيد اختيار وحدان


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعرانى،براساس قواعد نحوى محلّى از اعراب دارد و محل آن تابع موصوفش است،بنابراين محل«تطهرهم»نصب است گرچه لفظ آن مرفوع مى باشد.
2- .آو،بم:شايد.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 5 و 6.
4- .اساس:تعشوا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:محارم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج:و ارتشم.
7- .اساس:طعامه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم:فليصلى.
9- .همۀ نسخه بدلها:طعامى.
10- .آو،آج،بم،لب:كنند.

فرمود بقوله: وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ (1)...،و در جمع گويند:خمس صلوات الى عشر،و اين جمع قليل (2)باشد،و ابو حاتم اختيار جمع كرد و گفت:آن كس كه ظن برد كه واحد (3)از جمع بليغتر است غلط افتاد او را،أ لا ترى الى قوله: مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اللّٰهِ (4)،و قوله: وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمٰاتِ رَبِّهٰا (5)،حق تعالى گفت:دعاى تو ايشان را سكونى و طمأنينتى باشد.عبد اللّه عباس گفت:رحمة لهم.قتاده گفت:

وقار (6)لهم.كلبى گفت:طمأنينة لهم بان الله قبل منهم،دلهاشان ساكن شود به آن كه خداى تعالى[از ايشان] (7)قبول كرد،و گفتند (8):صلاة آن است كه،والى چون مال بستاند بگويد:آجرك الله فيما اعطيت و بارك (9)لك فيما ابقيت،آنچه دادى خدايت به مزد كناد،و آنچه رها كردى خداى برآن بركت كناد.

عبد الله بن ابي أوفى روايت كرد كه:چون كسى صدقه اى پيش رسول آوردى، او گفتى:

اللهم صل على آل فلان. روزى پدرم صدقه اى به نزديك رسول برد عليه السلام،گفت:

اللهمّ صلّ على آل ابي اوفى. عكرمه گفت:اين صدقه فرض است،و حسن گفت:كفّارت است،و ابو على جبّائى گفت:واجب است بر هر ساعيى كه دعا كند متصدّق را چنان كه رسول-عليه السلام-گفت (10):و اللّه سميع عليم،و خداى تعالى مى شنود گفتار ايشان و مى داند كردار ايشان.

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ ،عكرمه گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون خداى تعالى توبۀ ايشان بپذيرفت و اينان را با منازل و درجات خود برد،منافقان طعنه زدند و گفتند:اينان همان قوم اند كه ديروز (11)با ايشان حديث نمى شايست كردن (12)و مسالمه


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 43.
2- .آو،آج،بم،لب:قلّت.
3- .آو،آج،بم،لب+او.
4- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 27.
5- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 12.
6- .اساس:وقارا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .اساس:گفت،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم،لب+اللّه.
10- .آو،آج،بم،لب:كرد.
11- .اساس:دى روز،آو،بم:دين روز.
12- .آو،آج،بم،لب:نمى ياريست گفتن.

با پايه خود رفتند،چه افتاد ايشان را؟خداى تعالى بيان كرد كه:سبب،توبه و صدقۀ ايشان بود كه توبۀ ايشان به موقع قبول افتاد و صدقۀ ايشان به جاى حق (1)و اين آيت فرستاد: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ ،گفت:

آن خداى است كه توبه قبول كند از بندگانش و صدقات بستاند، أَ لَمْ يَعْلَمُوا (2)، نمى دانند اين منافقان كه اين طعن مى زنند كه قبول توبه به خداى است-جل جلاله- صدقات او ستاند و او گيرد.و معنى اخذ،قبول باشد و ايقاع آن به موقع استحقاق ثواب.

ابو هريره گويد،از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه هيچ بنده اى نباشد كه صدقه اى دهد از كسبى حلال،و خداى تعالى جز حلال و پاك نپذيرد،و بر آسمان نشود الّا صدقۀ پاك،و الّا آن صدقه در دست كرم خداى مى نهد خداى ازو بستاند آن را و مى پروراند چنان كه يكى از شما اسب كره (3)را پروراند،يك لقمه كه براى خداى داده باشد مانند كوهى عظيم شود.آنگه اين آيت برخواند: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ .

وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،و تواب،رجّاع باشد كه بناى مبالغت كثير الرّجوع باشد،در صفت بنده آن باشد كه،بسيار توبه كند و با در خداى شود،و در صفت خداى تعالى آن باشد كه،بسيار قبول توبه كند[112-پ]و رحمت با سر بنده آرد،و رحيم و بخشاينده است.

قوله: وَ قُلِ اعْمَلُوا ،حق تعالى در اين آيت امر كرد مكلّفان را به طاعت،گفت:

بكنى آنچه شما را فرموده اند برآن وجه كه فرموده اند،و روا بود كه: اِعْمَلُوا ،بر سبيل تهديد گفت،چنان كه گفت: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (4)،آنچه خواهى مى كنى كه لا محال عمل شما را عرض


1- .آج،لب:ايشان به موقع اجابت استحقاق قبول افتاد.
2- .آو،بم+او،آج،لب:اى.
3- .آج،لب:كرۀ اسبى.
4- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 40.

حال،كه خداى تعالى عملهاى شما بخواهد ديدن.آنگاه در«يرى»،دو قول گفته اند:

يكى آن كه،به معنى علم و معرفت است،و يكى آن كه به معنى رؤيت بصر است، و درست آن است كه،به معنى رؤيت بصر است براى آن كه متعدّى است به يك مفعول،و اگر به معنى علم بودى،متعدّى بودى به دو مفعول،و از اين عذر خواستند [به] (1)آن كه گفتند (2)،چنان كه رؤيت بر دو ضرب است،يكى به معنى ابصار و يكى به معنى علم.علم همچنين بر دو ضرب است،يكى به معنى معرفت و يقين و آن يتعدى الى مفعول واحد،كقولك:علمت زيدا،يعنى عرفت شخصه،و آن كه متعدّى باشد به دو مفعول،به معنى ظنّ بود،چنان كه:علمت زيدا فاضلا،يعنى ظننته فاضلا،و چون علم اين جا به معنى معرفت است و متعدّى به يك مفعول است.

و بر اين قول اعتراضى ديگر هست،و آن آن است كه: فَسَيَرَى اللّٰهُ عَمَلَكُمْ ،خداى ببيند،اگر بر علم تفسير دهند لازم آيد كه خداى تعالى عالم بود به علمى محدث، براى آن كه«سين»،استقبال راست چنان كه بگفتيم معنى آن باشد كه:خداى بداند يا بخواهد دانستن چنان كه آنجا معنى (3)آن است كه:خداى تعالى عمل شما بخواهد ديدن به آن معنى كه بر او عرض خواهد افتادن.پس معنى آيت آن است كه:

خداى تعالى اما بر سبيل حثّ و ترغيب امر فرمود كه طاعت كنى و محرّض و باعث اين كرد كه گفت:عمل شما بر خداى و رسول عرض خواهد افتادن تا مكلّفان را داعى باشد به آن كه طاعت كنند،و اما بر سبيل تهديد،گفت:آنچه خواهى مى كنى كه عمل شما عرض خواهد افتادن بر خداى و رسول و مؤمنان.و اين عرض و وقت او را در او دو قول است:يكى آن كه به قيامت باشد،و يكى آن كه در اخبار آمده است كه:اعمال امّت هر شب دوشنبهى (4)و پنج شنبه بر رسول-عليه السلام-عرض كنند و بر ائمه.و مراد به مؤمنان امامان


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب:به معنى.
4- .اساس:دوشنبه اى،آو،آج،بم،لب:دوشنبه.

إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا (1) -الآية،و قوله: ...فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِينَ... (2)،و قوله:

...أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ... (3) ،و مانند اين بسيار است.

وَ سَتُرَدُّونَ ،و شما را بازگردانند با خداى كه داناست.علم غيب داند و به نهان (4)و آشكارا عالم باشد. فَيُنَبِّئُكُمْ ،خبر دهد خداى شما را به آنچه كرده باشى (5)،خبر دادن كنايت است از جزا و پاى داشت (6)و عقوبت،چنان كه يكى از ما گويد:خبر به تو رسد،و اين خبر (7)به تو آيد و با تو بگويند و من با تو بگويم،و آنچه مانند اين باشد.

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّٰهِ ،مدنيان خواندند و حمزه و كسائى و خلف و حفص، و كسائى راوى عن ابى بكر:مرجون،بى همزه،و باقى قرّاء خواندند:مرجئون،به همز على وزن«مفعلون»و وزن قرائت اوّل«مفعون»باشد براى آن كه«لام»است كه از او بيفتاده است از (8)همزه ساقط (9).بر قرائت (10)اول (11)أرجيت باشد (12)،بر قرائت دوم ارجات،و على هذا قرئ:ارجه و اخاه،و أرجئه[و] (13)أخاه و الارجاء،التأخير.و اصل همزه است و قرائت اوّل محمول است على تخفيف الهمزه.حق تعالى گفت:

وَ آخَرُونَ ،گروهى ديگر هستند مؤخر و بازپس داشتند (14)براى فرمان خداى،و كار ايشان در مشيّت است.اما عذاب كند ايشان را اگر خواهد و امّا توبۀ ايشان بپذيرد.

مفسّران گفتند:اين جماعت آن سه كس بودند كه در حق ايشان آمد: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا (15)-الآية،و قصّۀ آن بيايد در جاى خود-إن شاء اللّه.و ايشان آنان بودند[113-ر]كه از غزات تبوك بازاستادند


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 55.
2- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 4.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 59.
4- .آو،بم،مل،لب:به پنهان.
5- .آو،آج،بم،مل،لب+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:پاداشت.
7- .همۀ نسخه بدلها:حديث.
8- .همۀ نسخه بدلها:آن.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .مج:و وزن قرائت.
11- .آو،آج،بم،لب+از.
12- .همۀ نسخه بدلها+و.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:بازپس داشته.
15- .سورۀ توبه(9)آيۀ 118.

رسول-عليه السلام-بفرمود تا ايشان را براندند و هجران كردند از ايشان،و فرمود صحابه را:تا با ايشان سخن نگويند،ايشان مهجور و متروك شدند و كس با ايشان سلام و صباح و مكالمت و مخالطت نكرد.زنان ايشان بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه، ما از خانۀ ايشان بيرون آييم؟گفت:نه،و لكن ايشان را تمكين مكنى از مقاربت.

ايشان بر اين قاعده پنجاه روز بماندند با حزن و گريه و خوف و اضطراب و قلق،آنگه قبول توبه شان آمد،حق تعالى گفت:كار (1)ايشان به خداى است،اگر خواهد عذاب كند ايشان را،و اگر خواهد عفو بكند ايشان را.و اين آيت دليل است بر آنكه، خداى را باشد كه قبول توبه نكند[و] (2)او به قبول آن متفضّل است،چه اگر واجب بودى موقوف نبودى بر مشيّت،چه آنچه واجب باشد،بر مشيّت موقوف نبود،و فاعلش را ازآن كه كردن (3)محيص نباشد.و اما در كلام عرب لوقوع احد الشّيئين[باشد] (4)، يقال:فعلت اما هذا و اما ذاك.و در امر تخيير را باشد،افعل امّا هذا و امّا ذاك، و خداى تعالى عالم است[به آنچه خواهد كردن،اين ابهام بر مكلّفان كرد تا مغرى نشوند به قبيح (5)و از ميان خوف و رجاء باشند.و خداى تعالى عالم است] (6)به مصالح بندگان و آنچه ايشان را با صلاح آرد،و حكيم است آنچه فرمايد به حكمت و مصلحت فرمايد قوله:

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً -الآية،مفسران گفتند:بنو عمرو بن عوف مسجد قبا به نمازگاه خود گرفتند و رسول را-عليه السلام-آنجا بردند تا يك روز نماز جماعت كرد.بنو اعمام (7)ايشان را حسد آمد بر ايشان،گفتند:ما نيز مسجدى كنيم (8)در پهلوى مسجد ايشان و از رسول در خواهيم تا آنجا نماز كند به ما،و چون ابو عامر الرّاهب آيد از شام،او را به امام آن مسجد كنيم.و اين ابو عامر از ايشان بود،و پدر حنظله بود-كه او را غسيل الملائكه گفتند


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+توبه.
2- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آج،مج،لب:آن كردن.
4- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آج،لب:به قبح.
6- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:بنى اعمام.
8- .مل:بكنيم.

را شسته يافتند،رسول را بگفتند،گفت:من ديدم فريشتگان را كه از غسل او پرداخته بودند با ابريق زرّين با آسمان مى شدند،و اين ابو عامر ترسا بود و راهب بود در جاهليّت،چون رسول-عليه السلام-بيامد و به پيغامبرى (1)،به نزديك رسول آمد و او را گفت:اين دين چيست كه آوردى؟رسول-عليه السلام-گفت:دين حنيفى است، دين ابراهيم،گفت:من برآن دينم.رسول او را گفت:تو برآن دين نه اى.او گفت:

اين دين ابراهيم است و لكن تو چيزى در آورده اى (2)كه از آن نيست.

رسول-عليه السلام-گفت:نه چنين است كه تو گفتى،

و لكن جئت بها بيضاء نقية، و لكن دينى است پاكيزه روشن كه آورده ام.ابو عامر گفت:امات الله الكاذب منا (3)طريدا وحيدا غريبا،آن را كه از ما دروغ مى گويد،خداى او را بميراناد غريب، تنها،رانده.پيغامبر-عليه السلام-گفت:آمين!و او را ابو عامر الفاسق خواندى (4).چون اين برفت،گفت:هيچ قوم را نيابم كه با تو كارزار كنند و الا (5)با ايشان باشم بر تو،در احد،و چند غزات (6)در ميان كافران با رسول و لشكر رسول كارزار كردى تا روز حنين.چون روز حنين بود و هوازن بگريختند،او نيز بگريخت و به شام شد و كس فرستاد به منافقان كه:چندانى كه توانى ساز و سلاح به دست بنهى و براى من مسجدى بنا كنى كه من به نزديك قيصر روم مى شوم (7)تا از او لشكرى بستانم و بيايم با محمد كارزار كنم و ايشان را از مدينه بيرون كنم.اين جماعت بيامدند-و دوازده مرد بودند:ثعلبة بن خاطب بود و معتب بن قشير،و ابو حبيبة بن الازعر،و عباد بن حنيف برادر سهل بن حنيف،و حارثة بن عامر (8)و پسرانش مجمع،و زيد،و نبتل بن الحارث


1- .مل:بيامد به پيغمبرى،ديگر نسخه بدلها:بيامد پيغامبرى.
2- .مج:در او آورده اى.
3- .آو،آج،بم،لب:عنا.
4- .همه نسخه بدلها:خواندندى.
5- .آو،آج،بم،لب:الّا و من.
6- .مل:كرّات.
7- .آو،آج،بم،مل:مى روم.
8- .آو،آج،بم،مل:حارث بن عامر،چاپ مرحوم شعرانى:جارية بن عامر.

را گفتند:يا رسول الله!يك روز آنجا آى (1)و نماز كن آنجا براى ما،و اين آن وقت بود كه رسول-عليه السلام-ساز آن مى كرد تا به غزات تبوك شود.

رسول-عليه السلام-گفت:من مشغولم،چون بازآيم آنگاه بگويم كه چگونه بايد كردن (2).چون رسول-عليه السلام-بازگشت،ايشان آمدند و گفتند:ما مى خواهيم[113-پ] تا به مسجد ما آيى و آنجا نماز كنى و دعا كنى ما را به بركت.رسول به در (3)مدينه بود هنوز در شهر نرفته بود،پيراهنى (4)بخواست تا در پوشد و آنجا رود.جبريل آمد-عليه السلام-و اين آيات (5)آورد: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ ،گفت:آنان كه بگيرند مسجدى،يعنى بنا كنند و بسازند (6)مسجدى براى ضرار و مضرّت.و ضرار،مضارّه باشد و نصب او بر مفعول له است.و كُفْراً ، عطف است بر ضرار.و تَفْرِيقاً ،و براى تفريق و پراگندن ميان مؤمنان. وَ إِرْصٰاداً ، انتظار،و انتظار و راه پاييدن آن كس كه او كارزار كرده است با خداى و پيغامبرش پيش از اين،يعنى ابا عامر الرّاهب تا از شام بيايد و از روم لشكر آرد.

آنگه بازگفت كفر و نفاق ايشان كه:ايشان سوگند مى خورند (7)كه ما الا خير و نيكويى نمى خواهيم.و«حسنى»،تأنيث احسن باشد،و از (8)آن بود كه ايشان را رسول گفت:چرا خود به مسجد من نيايى به نماز كردن؟گفتند:ما اين مسجد براى بيماران و پيران و ضعيفان كرده ايم كه نتوانند به مسجد تو آمدن،و براى شبهاى زمستان و روزهاى باران.و بر اين سوگند خوردند كه:غرض ما در اين باب جز خير و صلاح نيست،حق تعالى تكذيب كرد ايشان را گفت: وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ، خداى گواهى (9)مى دهد كه ايشان دروغ زن اند.

آنگاه نهى كرد رسول را،گفت: لاٰ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً ،هرگز آنجا مرو و آنجا مه ايست


1- .مل:آيى.
2- .آو،آج،بم،لب:چه بايد كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:و رسول-عليه السلام-بر در.
4- .آو:پرهن،آج،بم،مل،مج،لب:پيرهن.
5- .مل:آيت.
6- .مل مسجد را بنا كردند و بسازيدند.
7- .مل،مج:مى خوردند.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:آن.
9- .آو،آج،بم،مل،لب:گواهى،مج:گوايى.

مسجد ضرار شوند.آنگه مدح كرد مسجد ديگر را،رسول-عليه السلام-چون اين آيات (1)آمد،مالك بن الدخشم را-و او از بنى عوف بود-و معن بن عدىّ را و عامر بن البكير (2)را گفت:بروى و به مسجد اين ظالمان شوى و ويران (3)بكنى و بسوزى.برفتند،تا آنجا رسيدند.و مالك بن الدخشم را آنجا قبيله اى بود،برفت و پاره اى آتش آورد،و آتش در او نهادند و كسانى كه آنجا بودند بگريختند.و گفتند:بعضى اهل آن (4)مسجد مقام كردند آنجا [تا] (5)آتش به ايشان رسيد و بعضى را از ايشان بسوخت،و مسجد ويران (6)شد.و رسول-عليه السلام-فرمود تا:به خاك افگن كردند و مزبله اى شد آن.و ابو عامر الرّاهب به شام بمرد غريب،وحيد،تنها (7).و كعب بن مالك در حقّ او مى گويد:

معاذ اللّه من فعل خبيث***كسعيك (8)فى العشيرة عند (9)عمرو

و قلت بانّ لي شرفا و ذكرا***فقدما بعت ايمانا بكفر

و در خبر هست كه:مجمّع بن حارثه كه امام آن مسجد بود.در عهد عمر خطاب (10).اساس+رضى اللّه عنه.


1- .آو،آج،بم،لب:آيت.
2- .آو،آج،بم،مج،لب:عامر بن السّكر،مل:عامر بن السّكير.
3- .مل،مج:بيران.
4- .آو،آج،بم+از.
5- .اساس:ندارد،به قياس نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .مل،مج:بيران.
7- .آو،آج،بم،لب:و طريد.
8- .آو،آج،بم،لسعيك.
9- .مل،مج:عبد.
10- .اساس+رضى اللّه عنه.بيامد و از او امامت مسجد قبا خواست،گفت:لا و لا كرامة،نه تو امام مسجد ضرار بودى!گفت:مهلا يا امير المؤمنين،لا تعجل على،ساكن باش و تعجيل مكن بر من اى اميرالمؤمنين !و اللّه كه من جوان بودم و ايشان پيران بودند و من قرآن دانستم و ايشان ندانستند،و من بر احوال ايشان مطّلع نبودم و اگر احوال ايشان و آنچه در دل داشتند من دانستمى،يك ساعت با ايشان مقام نكردمى.عمر او را معذور داشت،و امامت مسجد قبا بفرمود او را. و عطا روايت كند كه در عهد عمر خطاب

را او مى فرمود تا آنجا مسجدها بنا[مى] (1)كردند،و نهى كرد ايشان را كه رها كنند كه كسى مسجدى در بر (2)مسجدى بنا كند،يا پهلوى مسجدى بر سبيل حسد و ضرار و منازعت.

آنگه حق تعالى فرمود رسول را كه:در آن مسجد مقام مكن (3)،آنگه مدح مسجدى ديگر كرد و گفت: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوىٰ ،مسجدى را كه بنا بر تقوى و پرهيزگارى كرده باشند از اول روز در آنجا سزاوارتر باشد كه باستى (4)،در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزگى (5)،و خداى تعالى پاكيزگان را دوست دارد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه آن مسجد كدام است،عبد اللّه عمر (6)و زيد بن ثابت و ابو سعيد الخدرىّ گفتند:مسجد رسول است در مدينه.ابو سلمه گفت، از عبد الرّحمن بن (7)ابى سعيد الخدرى پرسيدم،[114-ر]گفتم:از پدر (8)چه شنيدى در اين مسجد كه خداى تعالى گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ ،گفت،از پدر


1- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:برابر.
3- .همۀ نسخه بدلها:قيام مكن.
4- .آو،آج،بم،مل،لب:بايستى،مج:بائستى.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:دوست دارندۀ پاكيزى اند.
6- .مل:عبد اللّه عوف.
7- .اساس:عبد اللّه بن،به قياس نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .مل،مج،لب:پدرت.

اين روايت علىّ بن ابى طلحه است از عبد اللّه عباس.قوله:من اوّل يوم احق، «من»،ابتداى غايت است،و گفته اند:«من»در امكنه باشد و«مذ»در ازمنه، و لكن توسّع كرد چنان كه زهرى گفت:

لمن الدّيار بقنّة (1)الحجر***اقوين من حجج و من شهر

قوله: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ ،سزاوارتر و حق تر آن است كه اين جا باشى با آن كه آنجا بودن قبح (2)و معصيت است بر معنى آن كه،اگر قيام در آن مسجد حق بودى هم آن اولى تر بودى كه[در مسجد] (3)اين جات مقام كردى،و على هذا قولهم:فعل الواجب اولى من تركه،و فعل الندب خير من فعل القبيح.و اگرچه در قبيح و ترك واجب خيرى و صلاحى نباشد.و گفته اند على ظاهر الحال،پيش ازآن كه حال ايشان در آن ظاهر شد و پردۀ نفاق ايشان دريده شد آن مسجدى بود و عبادتگاهى في القيام فيه (4)خير و صلاح و قيل على ظنّهم و اعتقادهم انّ لهم فيما (5)فعلوه خيرا،براى آن كه ايشان براى ظنّ و اعتقاد خير و صلاح مى كردند،و اگرچه ظنّ خطا بود و اعتقاد جهل،و على هذا قوله: أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (6)،و قوله: ...أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ (7).

قوله: فِيهِ فِيهِ رِجٰالٌ ،اوّل ظرف قيام است و دوم ظرف كون الرّجال.و قوله:

يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ،در جاى صفت مردان (8)است،اى محبون للتطهر. وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ،اى المتطهرين،آنگه ادغام كرد چنان كه در نظاير او برفت.

قوله: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ ،قرّاء خلاف كردند،نافع خواند و ابن عامر:اسّس،به ضمّ همز (9)و كسر«سين»على ما لم يسمّ فاعله بُنْيٰانَهُ به رفع.باقى قرّاء، أَسَّسَ ،به فتح همزه«و سين»على الفعل المستقيم، بُنْيٰانَهُ به نصب على المفعول به.و در شاذّ عماره خواند:آسس على وزن آمن.و افعل و فعّل در تعديه يكى باشند


1- .اساس:نقيّة،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،مل،مج:قبيح.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:فيها.
5- .آو،آج،بم:فيها.
6- .سورۀ صافات(37)آيۀ 62.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 15.
8- .اساس:مراد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:همزه.

كس كه بر فعل مستقيم خواند،اسّس معنى آن باشد كه:آن كس كه بناى خود يعنى بناى مسجد بر تقوى و پرهيزگارى نهد و رضاى خداى تعالى،بهتر باشد يا آن كه بناى بنيت خود بر كرانۀ چاهى (1)ويران (2)يا چاله اى ويران نهد كه فروشود و يا[او] (3)را با خود به دوزخ فروبرد.و قرائت آن كس كه بر فعل مجهول خواند،معنى همان باشد براى آن كه،اگرچه او تولّاى بنا كند بر نفس خود يا ديگران كنند هم براى او كنند و به امر او كنند،و اين جا تقدير محذوفى ببايد كردن تا معنى روشن شود،و تقدير آن باشد كه:أ فمن اسّس بنيانه له،آن كس بهتر باشد كه بنا براى او كه كنند بر تقوى و رضوان كنند،يا آن كه بناى (4)شَفٰا جُرُفٍ نهند،يا تقدير بر حذف مضاف بايد كردن و اقامة المضاف اليه مقامه،و التقدير:ابناء من اسس بنيانه على تقوى[من الله و رضوان خير] (5)گفت:بناى آن كس كه بناى او بر تقوى كنند به باشد يا بناى آن كس كه برخلاف اين باشد؟و بر هر دو قرائت اين تقدير مطّرد باشد و معادله (6)و مساوات روا بود كه بين البانيين باشد[على ظاهر الكلام.و روا باشد كه بين البناءين (7)باشد] (8)على هذا التّقدير.و همزه در اوّل آيت استفهام راست به معنى انكار.و«اسّ»،قاعده و بنياد ديوار باشد،و كذلك الاساس.و جمع لأس،اساس.

و بنيان مصدر است،چون:سبحان و غفران،و واحدش بنيانة (9)باشد،كضرب و ضربة،قال أوس:

كبنيانة القرىّ موضع رحلها (10)***و آثار نسعيها من الدّف ابلق

[114-پ]ابو على گفت اين،و گفت:روا نباشد كه«بنيان»جمع«بنا»باشد كه آن جمع كه بر وزن فعلان باشد،كقضبان و زغفان واحدش


1- .آو،آج،بم،لب+يا گوى.
2- .آو،آج،بم،مج:بيران.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مل،مج+او.
5- .اساس:ندارد،به قياس ديگر نسخه بدلها و با توجّه به قرآن مجيد،افزوده شد.
6- .مل:معادات.
7- .آج:بنانين.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .مل:بنيت.
10- .آو،آج،بم:رجلها.

انما در مصادر باشد،كضرب و ضربة،و قطع و قطعة،و قال أبو زيد:بنيت ابني بنيا و بنيانا و بناء و بنية،و جمعها (1)بنى،و انشد (2):

بنى السماء فسوّاها ببنيتها***و لم تمدّ باطناب و لا عمد

پس،بنا و بنية،مصدر است و براى اين بنا در برابر فراشا نهاد،فى قوله: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً (3)...،و البنية البقعة المبنية،فعيلة (4)بمعنى مفعول (5)، و تسمى (6)الكعبة بنية،و بناء وضع آلت باشد بعضى بر بعضى به وجه (7)التزاق،و اسّ الحائط حيفته (8)باشد.و قوله: عَلىٰ تَقْوىٰ مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰانٍ ،جار و مجرور است در محل حال است،و التقدير:أ فمن اسس بنيانه متقيا مرضيّا للّه تعالى.و كذلك قوله:

عَلىٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ ،و التّقدير:مخاطرا،مجارفا،مغرّرا،ملقيا نفسه و بناه فى الخطر.

و رضوان مصدر است،و مراد به او رضاى خداى است-جل جلاله.و لفظ«خير»و «شر»،صالح باشد دو معنى را:يكى تفضيل و يكى بلا تفضيل را.و در آيت تفضيل (9)راست،هركجا قرينۀ«من»باشد معنى تفضيل بود،[يقال] (10):هذا خير من ذلك و فلان شر من فلان.و آنجا كه«من»نباشد،تفضيل نباشد،چنان كه شاعر گفت:

و الخير (11)و الشر مقرونان في قرن***فالخير متبع و الشر محذور

اما قوله تعالى: وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ (12)...،محتمل است هر دو را:الفعل الخير، و الافضل من الافعال.و شَفٰا ،كرانۀ چاه باشد،يقال:شفا البئر،و شفير الوادى و ضفة النهر.و حافة الشىء و جانبه (13).و حد الدّار و حاشية الكتاب و طرة الثوب.و التثنية شفوان،و«الف»او منقلبه (14).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:جمعا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .مج+شعر.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 22.
4- .اساس:فعيل،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مفعولة.
6- .آو،آج،بم،مل،لب:يسمّى.
7- .همۀ نسخۀ بدلها:بر وجه.
8- .مل،لب:جنبه،لب:حينه.
9- .مل:بلا تفضيل.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .آو،آج،بم:فالخير.
12- .سورۀ حج(22)آيۀ 77.
13- .آو،آج،بم،لب:الشّىء جانبه.
14- .آو،آج،بم،لب:منقلب.است از«واو»،به دلالت تثنيه[كه]

و الجرف،ايضا:الهوة،چاله اى باشد كنارها به باران ويران شده (1)،و اصله من اجتراف الشّىء و اقتلاعه،يقال:جرف السيل الارض و اجترفه،آن باشد كه زمين بكند و خاك از و ببرد.[و منه:المجرفة لآلة الجرف.] (2)و قوله:هار،از مقلوب است، و اصله:هائر من هار يهور هورا،فهو هائر و تهوّر تهورا و انهار (3)انهيارا،و يقال ايضا:هار يهار،كهاب يهاب،و خاف يخاف.و«الف»او،منقلبه است از«واو»و معناه سقط.و الهائر السّاقط،و مثله فى القلب من قول (4)الشّاعر:

و لم يعقني عن هواها عاق***

اى عائق،و قوله ايضا[شعر] (5).

لاث به الأشاء و العبرى***

اى،لائث،اى دائر مطيف،و الاشاء (6)النخل،و العبرىّ السّدر الذي على شاطى (7)الانهار.و منه قولهم:شاكى السّلاح و شائك السّلاح،اى تام (8)السّلاح. فَانْهٰارَ بِهِ ، اى سقط بصاحبه و اوقعه من الانهيار (9)،و آن كنارۀ حوض و جوى بريهيدن (10)باشد صاحبش را و بناكننده اش را در آتش دوزخ افگند و فروشود[] (11)آن با صاحبش به آتش دوزخ.

روايت كرده اند از جابر عبد اللّه الانصارىّ كه او گفت:آنجا بگذشتم دود ديدم كه ازآنجا مى برآمد (12).روايت (13)كردند كه:مردى بقعه اى ازآنجا بر كند دود از او بر آمد.

خلف بن ياسين الكوفىّ گويد:با پدرم به حج رفتم به آن مسجد رفتم كه پيغامبر -عليه السلام- (14)به دو قبله در او نماز كرد


1- .همۀ نسخه بدلها:بيران شده.
2- .اساس:ندارد،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:و انهارا.
4- .همۀ نسخه بدلها:القلب قول.
5- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد.
6- .اساس:الاشياء،به قياس به نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .اساس:ساق،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
8- .مج:تمام.
9- .بم:الانهار.
10- .آو،بم:ريهيدن،آج،لب:رهيدن.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .آو،آج:بر مى آمد.
13- .همۀ نسخه بدلها:و روايت.
14- .مل+در او بود.

اين در روزگار بنى اميّه بود.چون كار با ابو جعفر المنصور (1)افتاد،بفرمود تا قبله بگردانيدند،گفت (2):نبايد (3)كه (4)كسى كه نداند (5)به آن قبله نماز كند يعنى مسجد قبا،و اين عمارت كه امروز هست آن است كه منصور كرد بر دست عبد الصّمد بن على گفت:و مسجد ضرار ديدم ويران شده (6)و دود از وى بر آمد و امروز مزبله است. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،خداى راه ننمايد به بهشت كافران را.

لاٰ يَزٰالُ بُنْيٰانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ ،حق تعالى بازنمود در اين آيت كه:كردن آن مسجد علامتى است ايشان را بر نفاق[115-ر]و كفرشان،و كردن آن بنا در دل ايشان شكّى و نفاقى شده است ثابت كه زائل نشود تا دل ايشان بر جاى باشد مگر دلهاشان پاره پاره كنند،و اين خبر باشد ازآن كه:ايشان بر كفر ميرند (7)و رجوع و نزوع نكنند از كفر.بعضى گفتند،مراد آن است كه:ايشان مولع بودند برآن كردن و پنداشتند كه مى كنند چنان كه قوم موسى را گمان بود در عبادت عجل.اين قول عبد اللّه عباس است و ابن زيد.كلبى گفت:حسرة و ندامة (8)،براى آن كه ايشان پشيمان شدند برآن بنا كردن،نه پشيمانى توبه،پشيمانى آن كه رنجشان ضايع شد و مال تلف و مقصود ناحاصل.سدى گفت و مبرد و حبيب:لا يزال هدم بنيانهم ريبة، اى حزازة و غيظا،ويران كردن (9)آن بنا در دلهاشان خشمى و اندوهى گشت ثابت، دائم و مقيم كه زائل نشود از دلهاى ايشان. إِلاّٰ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ،ابن عامر و حمزه و حفص و ابو جعفر و يعقوب،به فتح«تا»خواندند،بر آنكه فعل دل را باشد باسناد الفعل اللاّزم الى القلوب،و الاصل:الا ان تتقطع


1- .آو،آج،بم،لب:ابو جعفر منصور.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
3- .آو،آج،بم،مل:بيايد.
4- .آو،آج،بم،لب:تا.
5- .آو،آج،بم،لب:بازنداند.
6- .آو،آج،بم،مل،مج:بيران.
7- .لب:مى بميرند.
8- .آو،آج،بم:حسرت و ندامت.
9- .همۀ نسخه بدلها:بيران كردن.

كه:الا ان يموتوا (1)،الّا كه بميرند.و قوّت اين قول،قرائت ابى است:في قلوبهم حتّى الممات،و قوله: تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ،عبارت باشد ازآن كه بميرد و دلهاشان بپوسد و بريزد.بر اين وجه (2)،استثناى منقطع باشد،و اگر به جاى (3)إِلاّٰ در اين آيت كه به معنى استثناست«الى»بنهند،معنى (4)همان باشد براى آن كه«الى»انتهاى غايت را بود،و استثنا اينجا از زمان مستقبل باشد،و زمان مستقبل را نهايت به او رسد،و مثله قولهم (5):لالزمنّك او تعطيني حقي.معنى (6)محتمل است هر دو وجه را،الى ان تعطيني و الا أن تعطيني حقي. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى داناست به آنچه در دلهاى ايشان است،حكيم است در آنچه فرمود از هدم و احراق مسجد ضرار.

قوله: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ،خداى -جل جلاله -چون حديث كافران و منافقان بكرد و بازنمود كه ايشان به آنچه مى كنند مستحقّ كشتن اند،مسلمانان را ترغيب كرد بر جهاد ايشان،گفت: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ ، خداى بخريد از مؤمنان جانها و مالشان به آن كه به بها بهشت بدهد.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون انصاريان ليلة العقبه با رسول اللّه بيعت كردند به مكه-و ايشان هفتاد مرد بودند-عبد اللّه رواحه گفت:يا رسول اللّه!شرطى كه خداى را با ما هست و شرطى كه تو را هست با ما بگو،گفت:

امّا شرط خداى من آن است كه:[او را پرستى و به او شرك نيارى و انباز نگيرى.و شرط من آن است كه:]


1- .مل،مج:تموتوا.
2- .آو،بم:دو وجه.
3- .آو،آج،بم،لب+اين.
4- .آو،آج،بم،لب:به معنى.
5- .اساس:قوله،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،لب:به معنى.

چون مشترى جليل (1)بود و دلاّل نبيل بود و بها جزيل بود،لا جرم متاع نفيس شد پس ازآن كه خسيس بود.جليل (2)شد پس ازآن كه ذليل بود،كثير شد پس ازآن كه يسير بود،كبير شد پس ازآن كه صغير بود،رفيع شد پس ازآن كه وضيع بود،مالك شد پس ازآن كه هالك بود،شريف شد پس ازآن كه ضعيف بود،كامل شد پس ازآن كه خامل بود،عظيم شد پس ازآن كه ذميم (3)بود،علىّ شد پس ازآن كه دنى بود، ثمين شد پس ازآن كه مهين بود،اين اوصاف نفس مؤمن است و مالش. إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ ،[خداى] (4)خريدار است و دلاّل محمد مختار است،و بها بهشت دار القرار است،به آن (5)مشترى و دلال و بها،متاع قيمتى شد (6).

بعضى اهل[115-پ]اشارت گفتند:نعم المشترى المولى،و نعم الدلال المصطفى،و نعم الثمن جنة المأوى،نعم المشترى ربّ البرية،و نعم الدلال خير البرية،و نعم الثّمن عيشة رضية،نعم المشترى الملك الجبّار،و نعم الدّلال سيد الابرار،و نعم الثّمن دار القرار،نعم المشترى الرب


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:خليل.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:خليل.
3- .آو،آج،بم:دميم.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
6- .مل،لب:باشد.

مبايعت نباشد،چون تو از متابعت (1)فرمان او استنكاف كنى،او از مبايعت مال و جان تو رغبت نمايد.دگر آن كه [اين] (2)مبايعت در سراى شرع مى رود و شارع در اين ميانه دلاّل است،آن كه به اين سراى حاضر نيايد و به اين دلالت (3)معرفت ندارد،اين دلاّل او را كى رسد كه مبايع ما باشد نه مبايع ما نبود تا متابع (4)ما نبود، فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ... (5)،دعوى دوستى او مى كنى كمر خدمت ما بر ميان بند تا از او به جزا (6)محبت يابى. قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ (7)،آن كه خواهد كه چيزى خرد اوّل به دلاّل شود تا دلاّلش دلالت كند،و آن كه چيزى بهايى دارد،به دلاّل تسليم كند تا دلاّل عرض كند تا كه را[رغبت] (8)ثابت باشد.كافر را جان و مال بهاى (9)نيست،لا جرم بر اين درگاهش (10)رواى (11)نيست.و آن جان و مال كه به اين بها بهاى نيست در خود بس (12)بهاى نيست.هركه چيزى با بها دارد در اين درگاه پربها دارد،پس اول از تو معرفت بايد تا از دلالت شفقت بود كه:... وَ كٰانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (13).تا از مشتريت (14)صفقه[بود] (15)كه: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،تا تو بيگانه باشى او را چه كرا (16)كند كه با تو شراء كند،و چون آشنا شدى او را چه منع كند ازآن كه با تو بيع كند.پس اوّل قدم در نه،دست بيعت (17)بده تا به نوبت دوم به صفقۀ بيع دست بر دست زنند،پاى در نه و دست بده و جان و مال از دست بده تا چو مالت نباشد،مآلت باشد،و چون جانت نباشد جنانت باشد.تا تو مالك خودى،تو را جز مالك مالكى نباشد،و آن را كه مالك،مالك بود (18)به غايت هالك بود.چو


1- .آو،آج،بم+و.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:دلاّل.
4- .اساس:تو،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 31.
6- .آو،آج،بم،لب:از او جزاى.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 31.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،لب:بهايى.
10- .آو،آج،بم:دكانش.
11- .آو،آج،بم،لب:روايى.
12- .آو،بم،لب:او را بر خودش.
13- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 43.
14- .بم:مشترى.
15- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
16- .كرا/كرى.
17- .آو،آج،بم،لب:دست به بيعت.
18- .اساس:نبود،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

ملك خود بيزار شدى،به ملك من در آمدى لا جرم فردا مالك را با ملك و ملك [من] (1)كار نبود و بر مملوكان راه نبود كه:... مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ (2).

قوله: أَنْفُسَهُمْ ،تنها و جانهاى ايشان.نفس مؤمن با مدينه اى ماند يا شهرستانى است (3)و جوارح او سواد و رستاق (4)آن است،و عروقش مجارى مياه و جويهاى آن است،و حواسّى (5)كه بر روى اوست (6)،بروج آن است و آن شهرستانى است خوش و آبادان،نزه و جامع.قال اللّه تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (7).

آنگه اين مدينه را چهار حدّ است:يكى،با آدم (8)ابو البشر است: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ (9)...،و يكى با ابراهيم: مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ (10)،يكى با محمد مصطفى:

لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (11) ...،يكى با پدرت: اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ (12).

و اين مدينه را چهار در است:يكى،بر توحيد و شهادت گشاده،و ديگر به راه صدق (13)و زهادت نهاده،و يكى با اخلاص و طاعت،و يكى با جمعه و جماعت.اى عجب اگر مدينۀ خربۀ تو را چهار در مى بايد (14)،علم رسول را يكى (15)نبايد؟ نيز مالت را چهار حدّ است:يكى با زكات،يكى (16)با صدقات،يكى (17)با نفقات،چهارم با صلات.

بعضى اهل علم گفتند:اشترى،به معنى اختار (18)است،چنان كه گفت:

أُولٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .سورة توبه(9)آيۀ 91.
3- .آو،آج،بم،لب:با شهرستانى و.
4- .آج،لب:روستاق.
5- .آج،مل،مج،لب:حواشى.
6- .آو،بم:بروى است،آج،لب:بر او بست.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 58.
8- .آو،آج،بم،لب+كه.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 1.
10- .سورۀ حج(22)آيۀ 78.
11- .سورۀ توبه(9)آيۀ 128.
12- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 5.
13- .آو،آج،بم،لب:مصدّق،مل،مج:راه به صدق.
14- .همۀ نسخه بدلها+مدينه.
15- .همۀ نسخه بدلها:يك در.
16- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
17- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
18- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اختيار.

او مرا خواست،منافق مرا نخواست،نخواستمش، وَ لٰكِنْ كَرِهَ اللّٰهُ انْبِعٰاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ (1)...،چون مالش مرا نشايست،گفتمش: [قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ (2)...] (3)،مؤمن چون مرا اختيار كرد،منش اختيار كردم. هُوَ اجْتَبٰاكُمْ (4)...،و مال براى چون من دارد (5)من بستدم از او، وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (6)...،نه هر درختى بستان را شايد،نه هر نباتى ريحان باشد،و نه هر تنى و مالى درگاه ما را شايد.

اشارة اخرى:عزيز مصر يوسف را بخريد و خواصّ اهلش را به خدمت او مشغول كرد و اهلش را گفت: أَكْرِمِي مَثْوٰاهُ (7)...،همچنين حق تعالى چون تو را بخريد ملائكۀ ملكوت را به خدمت تو مشغول كرد تا بهرى حافظان تواند،و بهرى دبيران تواند.و بهرى خازنان تواند،و بهرى پايمردان و و كيل دران (8)و عذر خواهان تواند، ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا (9).اشارة اخرى:زليخا يوسف را بخريد و به خانه برد و همه دل بدو داد و او را به منزل كرامت و لطافت فرود آورد و آنگه محبوسش كرد، آنگه مملكت بدو (10)افتاد بعد الحبس حق تعالى همچنين تو را بخريد،به انواع اكرام و اعزاز بنواخت، وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ (11)...،در دنيات بازداشت كه.

الدّنيا سجن المؤمن.

آنگه در زندان با توبه راز (12)درآمد،از سر ناز با تو راز كرد كه:

من دعاني اجبته، و من سألني اعطيته،و من اطاعني (13)شكرته،و من عصاني سترته،و من قصدني ابقيته


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 45.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 53.
3- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 78.
5- .همۀ نسخه بدلها:چون براى من داد.
6- .سورۀ توبه(9)آيۀ 104.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 21.
8- .مل:وكيل داران.
9- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 7.
10- .مج:با او.
11- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 70.
12- .اساس:برانوا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
13- .آج،لب:اعطانى.

ديته،و من على ديته فأنا ديته ،گفت هركه مرا بخواند اجابت (1)كنم،و هركه از من بخواهد بدهمش،و هركه طاعت من دارد شكرش كنم،و هركه در من عاصى شود بپوشم (2)او را،و هركه قصد من كند (3)مقصودش در كنار (4)نهم،و هركه مرا شناسد متحيّرش (5)كنم،و هركه مرا دوست دارد به بلاش (6)ابتلا كنم،و هركه را دوست دارم او را بكشم،و هركه را (7)من كشم ديت من دهم،و آن را كه ديت من دهم،ديت او من باشم،قال الشّاعر:

و لقد هممت بقتلها من حبّها***كيما تكون خصيمتى فى المحشر

طمعا يطول على الصراط وقوفنا***فتلد عيني من فنون المنظر

فنكون اول عاشقين تحاكما***يوم القيامة و الخلائق حضّري

آنگه پس از حبس و قتل،پادشاهى به دست تو دهد كه: وَ إِذٰا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (8).

اشارة أخرى:تو را بخريد تا ابليس طمع بردارد و بداند كه تو ملك اويى،گرد تو نگردد،پس اگر ابلهى از جملۀ شما با او بيعى (9)كند (10)،بيع او باطل باشد كه بيع بر (11)بيع باطل باشد (12)چنانستى كه حق تعالى گفت:تو را نفسى هست و مالى و هر دو محنت و آفت تو است،نفس دشمن تو است و مال فتنۀ تو و مرا بهشتى است كه مرا از آن به (13)چيزى نيست،و لكن مرا به كار نيست.آن آفت بيار و به اين نعمت (14)بدل كن،جان بده (15)و جنان


1- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:اجابتش.
2- .همۀ نسخه بدلها:بازپوشم.
3- .همۀ نسخه بدلها:هركه به من آيد.
4- .آو،آج،بم،لب:كنارش.
5- .آو،آج،بم،لب:والهش.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:به بلايش.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:آن را كه،مل آن كه را.
8- .سورۀ انسان(76)آيۀ 20.
9- .آو،آج،بم،لب:بيعتى.
10- .همۀ نسخه بدلها+آن.
11- .همۀ نسخه بدلها+سر.
12- .همۀ نسخه بدلها+اشارة اخرى.
13- .آو،آج،بم،مل،لب:بهتر.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:اين نعمت ببر.
15- .اساس:به ديه،به قياس نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد،همه نسخه بدلها:تن بده.

صاحب بصيرت متاع بد بخرد،چه گويند ايشان را چه خواهى كردن (1)؟گويند:

اصلاح (2)اين به دست ما راست شود،آنگه آن را به رياضت و اصلاح به حد صلاح برند.همچنين حق تعالى بنده بر عيب بخريد و او را بپسنديد و عيبها بر او بپوشيد و گناهش (3)بيامرزيد.

اشارة اخرى:پادشاه چون ضيعتى ويران (4)بخرد چون به دست او افتد،معماران برگمارد و آن را تيمار بدارد و به حال عمارت بازآرد تا هركه ببيند بازنشناسد.

همچنين حق تعالى بنده اى بر عيب (5)بخريد و او را به توفيق موفّق كرد و به تأييد مؤيد و به تسديد مسدّد كرد،و بر جمله (6)مكرّم كرد تا آثار رحمت و حسن نظر او برآن پيدا شد.

اشارة اخرى:در خبر است كه جابر روايت كرد كه:در بعضى سفرها (7)با رسول-عليه السلام-بوديم (8).مردى شترى داشت ضعيف بد مرد بازو (9)درمانده بود نمى رفت و تكليف مرد شده بود (10)و كس نمى خريد و كارى نمى كرد.بر رسول آمد و بازو (11)شكايت كرد (12).رسول-عليه السلام-گفت:مرا فروش (13)[116-پ]گفت:يا رسول اللّه چه خواهى كردن آن را؟آن به هيچ كار نيايد،گفت:رواست.

رسول-عليه السلام-آن را (14)بخريد.در خبر است كه چون از ملك آن مرد با ملك رسول افتاد،قوّت گرفت و به نشاط شد و در لشكر از پيش همه اشتران بودى (15).اگر حسن (16)ملكت رسول بر شترى پيدا شد،حسن ملكت مالك الملوك (17)بر بندۀ عاصى پيدا شد چه عجب


1- .آو،آج،بم،لب+اين،مل،مج+اين را.
2- .همۀ نسخه بدلها:صلاح.
3- .همۀ نسخه بدلها:گناهانش.
4- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
5- .مج:پرعيب.
6- .همۀ نسخه بدلها:به رحمت.
7- .آو،آج،بم:سفر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بودم.
9- .آو،آج،لب:با او،مل:به آن،مج،تا او.
10- .مج:نشده بود.
11- .مل،مج:با او.
12- .مج:استكانت كرد.
13- .مل:به من فروش اين را.
14- .همۀ نسخه بدلها:او را.
15- .آو،آج،بم،لب:رفت.
16- .مج:حقّ.
17- .مج،لب+اگر.

جابر بن عبد اللّه الانصارى مى گويد:اين شتر پيش من (1)بود و رسول آن را به من سپرد،به بدر حاضر آمد و به احد حاضر آمد و به حديبيّه حاضر آمد.رسول-عليه السلام- او را به من بخشيد،من داشتم او را تا پير شد تا در عهد عمر خطاب (2).آنگه در پيش عمر شدم،گفتم:چه گويى شيخى را كه به بدر و احد و حديبيه با ما حاضر بود،و امروز از او كارى نمى آيد؟گفت:آن كيست؟گفتم:اين شتر رسول است،آن را از من به بهاى گران بخريد و آزاد كرد و در ميان شتر صدقه كرد تا مى چريد و كس را بر او سبيل (3)نبود،اگر خريدۀ رسول و آزادكردۀ عمر،كس را بر او راه نبود (4)،تو خريدۀ خدايى و اميد است كه آزادكردۀ او باشى،همانا در دنيا شيطان را بر تو راه نبود و در قيامت نيران را.

اشارة اخرى:كسى چيزى خرد معيوب (5)و او عيب[آن] (6)نداند در شرع او را بود كه به عيب او را رد كند چون عالم باشد به عيب آن پيش از عقد بيع او را نرسد كه به عيب رد كند،حق تعالى تو را بخريد و عالم بود به عيوب تو،اشتراك (7)علام الغيوب بسائر العيوب،اميد آن است كه چون تو را با همه عيب قبول كرد،به گناهت رد نكند تا در بندگى او بمانى كه تو را بندگى او به از آزادى ديگران-شعر:

آزاد مكن ز بندگى هيچ مرا***كاين (8)بندگى از هزار آزادى به

اشارة اخرى:مردى بنده اى خرد (9)و آنگه او را به نام آزاد (10)بخواند (11)،به نزديك بعضى فقها آن است كه آن عتق (12)است،[به آن آزاد شود] (13).حق تعالى تو را بخريد و به نام خود[ت] (14)برخواند،او را نام مؤمن است.تو را مؤمن خواند،اميد آن است كه همنام خود را از آتش دوزخ آزاد كند.

اشارة اخرى:بو بكر ورّاق


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بر من.
2- .اساس+رضى اللّه عنه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:سبيلى.
4- .لب:نبودى.
5- .همۀ نسخه بدلها:معيب.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .مل:اشترى.
8- .مج:آن.
9- .آج،لب:خريد.
10- .آو،آج،بم،مل،لب:آزادان،مج:آزان.
11- .مل،مج:برخواند.
12- .آج:عتيق.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

خداى جز مال و جان،حق تعالى گفت:هر دو به من فروش تا آن طاعت كه بدان هر دو كنى بدو معجب نشوى كه تصرّف در ملك غيرى كرده باشى،عجبت نرسد تا عجب تو طاعت تو را حقير نكند،

لو لم (1)تذنبوا فخشيت (2)عليكم ما هو اشد من ذلك العجب العجب.

اشارة اخرى:نفس و مال از تو بخريد تا بدان با مردم خصومت نكنى،نگويى:

مالي و حالي و احوالى و جمالى،و في ارتقاء المنازل جلالى و افراسي و جمالى و شائى (3)و غنمى و ماشيتى و مالى و نعمي و جودى بها و كرمي،براى آن كه كس براى كس با مردمان (4)خصومت نكند تا از اين دردسر مسلّم باشى و بر مردمان عزيز و مكرم باشى.

اشارة اخرى:تن و مال از تو بخريد تا از هر دو به[در] (5)آيى،تو مانى و دل،به دل تا بر او ناز كنى،و به دل باز و (6)راز كنى از دل بر او ذل كنى،دلت بدو متطلّع (7)باشد و او بر دلت مطّلع باشد.

اشارة اخرى:هركه او بنده اى خرد و بنده را مالى باشد،مال و بنده سيّد را باشد جز كه سيّد مال بر حال خود رها كند تا بنده آزاد شود مال او را باشد،حق تعالى گفت:مرا به مال تو حاجت نيست، وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ ... وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ (8)...، إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ (9).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.(10).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:او لم،به قياس با نسخۀ او،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:لخشيت.
3- .آج،مج:شاتى.
4- .آو،آج،بم،لب:براى آن كس كه براى مال مردمان با كسى،مل،مج:براى آن كه كس براى مال ديگران با مردمان.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بر او.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج و لب:مطّلع.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 272.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 7....،[گفت]
10- :مال مبتذل دار كه تو راست و من با تو رد كرده ام،و نفس عزيز دار كه مراست. اشارة اخرى:اين كرم نگر!بنده بندۀ او،و مال مال او،و بهشت بهشت او،[و مالك او]

فيك الخصام و انت الخصم و الحكم اشارة اخرى:مردى بنده اى خرد به بهاى اندك يا بسيار،و او را كارى فرمايد يا خوار يا دشخوار،و او را اجرت نبايد دادن براى آن كه او بها بداد يك بار،كرم او نگر كه بندۀ خود به مال خود بخريد آنگه او را[117-ر]كارى فرمود كه به مصلحت او بازگردد،آنگه مى گويد بندۀ من مزدت بر من است،رنجت ضايع نيست، إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (1)، إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (2).

اشارة اخرى:هركه (3)بنده اى خرد براى كارى،از دو كار خرد:يا بازفروشد يا آزاد كند.اگر مرد محتاج بود بفروشد،و اگر كريم باشد با احتياج هم بنه فروشد (4)، پس حاجت بر من روا نيست و من اكرم الاكرمين ام،چه منع است ازآن كه تو را آزاد كنم! اشارة اخرى:مخلوقان بنده براى آن خرند (5)تا ايشان را نگاه دارد،بندۀ من!تو را بخريدم تا تو را نگاه دارم.

كل يريد رجاله لحياته***يا من يريد حياته لرجاله

در ساير احوالت نگاه مى دارد،در خواب و بيدارى و تنهايى و سفر و حضر (6).

يا نائما و الخليل يحرسه***من كل سوء يدبّ فى الظلم

كيف تنام العيون عن ملك***ياتيك منه فوائد النّعم

قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ مِنَ الرَّحْمٰنِ (7) .

اشارة اخرى:عادت چنان رفتست (8)كه،آن كس كه بنده خرد و فرزند ندارد و خويشى و وارثى،چيزى كه دارد به نام او بكند (9).حق تعالى گفت:صورت حال من با تو اين (10)است تو بندۀ منى و مرا خويش و پيوند نيست و زن و فرزند نيست،هرچه مراست به حكم تو است، اَلَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ


1- .اساس:اجر المحسنين با توجه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد:سورۀ اعراف(7)آيه.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 30.
3- .همۀ نسخه بدلها+كس.
4- .بنه فروشد/بنفروشد.
5- .آو،آج،بم،لب:بخرند.
6- .همه نسخه بدلها+شعر.
7- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 42.
8- .رفتست/رفته است.
9- .آو،آج،بم،لب:نام آن بنده بكند.
10- .آو،آج،بم،لب:آن.

اشارة اخرى:بنده (1)هرچه آفريدم با فنا برم از دنيا،آنگه به آخرت (2)بازآرم و بهشت باز آفرينم كه تو از آن منى و بهشت از آن تو،و دوزخ باز آفرينم كه به نام دشمنان تو است تا چندان كه تو اين جا منعّم باشى ايشان آنجا معذّب باشند،تا توبه مراد من باشى و ايشان به كام تو.

اشارة اخرى:در شرع كسى (3)كنيزكى خرد چون از او بار بر گرفت،فروخت (4)از او برخاست براى حرمت حمل (5).بندۀ من!تو از من بار امانت دارى،بارى كه آسمان و زمين بر نگرفت و كوه قوّت آن نداشت، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ (6)...،تا امانت حليت تو است بيع بر تو حرام است آمن (7)باش كه از ملك خودت بيرون نكنم.

اشارة اخرى:آن كه بار دارد تا بار نبينند (8)و ندانند كه حملى حقيقى بوده است،او را مادر فرزند نخوانند تو نيز آنگه بدين مثابت باشى كه بر اين بمانى،امانت كه دارى نگاه دارى،در امانت خيانت نكنى،چه اگر نه چنين كنى هرچه كرده باشى كه صورت فرمان بردارى دارد و به معنى بى فرمانى باشد،يك ره باد عدل بر او فرستم تا چون خرمن خاك بروبد (9)،باد جايى كه آب نباشد در آتش ريزد، وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (10).

قوله تعالى: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ،بدان كه (11)بهشت ايشان را باشد.قتاده گفت:بها كرد با ايشان و بها (12)گران كرد.حسن بصرى گفت:بنگريد بدان (13)بيع و بيعت كه بيعى سودمند است كه خداى تعالى با هر مؤمنى كرد[ه ا] (14)ست به خداى كه هيچ مؤمن نماند كه در اين بيع نه آمد


1- .مل+و.
2- .آو،آج،بم،مل،لب+تو را.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+كه.
4- .آو،آج،بم،لب:فروختن.
5- .آو،آج،بم،لب:حمله.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 72.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ايمن،مل:اميدوار.
8- .آو،بم،مل،مج،لب:ننهد،آج:بنهد.
9- .مل،مج:بروز،آج:برود.
10- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 23.
11- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.
12- .آو،آج،بم:بهاى.
13- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.
14- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

رسول اين آيت مى خواند،گفت:اين كلام كيست؟گفتند (1):كلام خداى.گفت:

بيع و اللّه مربح لا نقيله و لا نستقيله.آنگه با رسول-عليه السلام-به غزات رفت، بازنگشت تا شهيد شد (2).اصمعى انشا[د] (3)كرد اين بيتها،[و گفت:صادق راست -عليه السلام]: (4)

أثافي من بالنفس النفيسة ربّها***فليس لها فى الخلق كلهم ثمن

بها نشترى الجنّات ان انا بعتها***بشيء سواها انّ ذلكم غبن

اذا ذهبت نفسي بدنيا اصبتها***فقد ذهب الدنيا و قد ذهب البدن (5)

و گفت،صادق-عليه السلام-گفتى:يا (6)دون همّت!تو خود را نمى شناسى،نگر كه خويشتن جز به بهشت نفروشى كه بهاى تو بهشت است، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ،و انشد الحسين بن عاصم الكوفى:

من يشتري قبة فى الخلد عالية***في ظلّ طوبى رفيعات مبانيها

دلالها المصطفى و اللّه بائعها***ممن اراد و جبريل مناديها

قوله: يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،در جاى حال است،يعنى مقاتلين في سبيل اللّه.در آن حال كه ايشان مقاتلت و كارزار كنند در سبيل خداى،يعنى جهاد با كافران.

فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ ،مى كشند ايشان دشمن را و نيز ايشان را مى كشند و جاى هر دو حال است[117-پ]،اى قاتلين و مقتولين در حال كه كشنده باشند و كشته،بعضى كشنده و بعضى كشته و روا بود كه يك مرد هم كشنده باشد به اول و هم او به آخر كشته.و اما بر قرائت حمزه و كسائى و خلف كه به عكس خواندند:فيقتلون و يقتلون،على تقديم المقتولين على القاتلين،هم اين معنى درست آيد،براى آن كه «واو»ايجاب ترتيب نكند.و وجهى ديگر از او آن است كه:ايشان را بكشند و آنگاه آن باقى مسلمانان كشندۀ


1- .مل:گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:شهيد نشد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:الثمن.
6- .آو،آج،بم،لب:اى.

محتمل بود (1).يكى مصدر را (2)لا من لفظه (3)،و هو قوله: اِشْتَرىٰ ،لأنّ فيه[معنى] (4)الوعد،كانّه[قال:] (5)اشترى وعدا كما يقال:اعجبنى الشىء حبّا شديدا.و ديگر آن كه ،«وعد»در كلام مقدر باشد،اى وعد ذلك وعدا واجبا عليه الوفاء به،و از دو وجه وفا كردن بدو واجب است:يكى آن كه (6)جزاست بر عمل و ثواب بر جهاد،و اين واجب است.و دگر (7)انجاز وعد است و خلف وعد (8)قبيح باشد،و اين مشتمل بود ثواب و عوض را،ثواب بر يقتلون،و عوض بر يقتلون. فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ .

زجّاج گفت:آيت دليل مى كند بر آنكه جهاد واجب بوده است بر قوم موسى و عيسى چنان كه بر امت محمد-صلى اللّه عليه و آله و عليهم. فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ ، شادمانه باشيد (9)به بيعى كه كردى كه در[او] (10)همه سود است و هيچ زيان نيست.و لفظ بيع و شرى در آيت مجاز است و تشبيه،يعنى حق تعالى در اين آيات با شما آن مى كند كه معامل (11)كند با معامل،ازآن كه چيزى بستاند و چيزى بدهد،و مثله قوله:

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً (12) ...،چون صورت قرض دارد آنچه مى ستاند تا بيشتر و بهتر و نيكوتر باز جاى دهد،آن را قرض خواند. وَ ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن فلاح و ظفر (13)بزرگوار است كه چيزى در مقابلۀ آن نيوفتد (14).

آنگه وصف كرد اين مؤمنان را كه اين مبايعت مى كنند،گفت: اَلتّٰائِبُونَ ،و رفع او بر خبر مبتداى محذوف است،و التّقدير:هم التّائبون،ايشان توبه كارانند و با درگاه من آيندگانند و با طاعت رجوع كنندگان.و وجهى ديگر در رفع او آن است كه:مبتدا باشد و خبرش به آخر مقدّر،و هو قوله: لَهُمُ الْجَنَّةَ .و وجه سوم


1- .آج،بم،لب:بر دو وجه است.
2- .همۀ نسخه بدلها:مصدرى.
3- .همۀ نسخه بدلها:لا من لفظ الفعل.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ازآنجا كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:ازآنجا كه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج+آن كه.
8- .آو،لب+است،و خلف وعد.
9- .آو،بم،لب:باشى.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .بم:معامله،مل:معاملى با معامل
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245.
13- .همۀ نسخه بدلها:ظفرى.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:نيفتد.

«يا»و«نون»،بر آنكه صفت مؤمنان است،و نصب او بر مدح باشد كأنّه قال:

اعنى التّائبين،يا در محلّ جرّ على صفة المؤمنين. اَلْعٰابِدُونَ ،خداى پرستانند،و اصل عبادت بگفتيم كه تذلّل باشد من قولهم:طريق معبد،اى مذلّل موطوء.

اَلْحٰامِدُونَ ،شكرگزارندگان نعمت او باشند. اَلسّٰائِحُونَ ،در او خلاف كردند:

مؤرج گفت:روزه داران باشند به لغت هذيل.و اعمش از ابو صالح روايت كرد از (1)رسول-عليه السلام- (2)گفت:

سياحة امّتي الصّوم، سياحت و رفتن امّت من روزه باشد،چنان كه زهد و عبادت سلف آن بود كه در زمين رفتندى،عبادت امّت من به جاى آن سياحت،روزه است،و اين قول عبد اللّه مسعود است،و عبد اللّه عباس و سعيد جبير و مجاهد (3)و حسن گفتند (4):آنانند كه روزۀ فرض دارند.و بعضى دگر گفتند:

آنانند كه صايم الدّهر باشند.سعيد جبير گفت:دليل بر آنكه سائح،صايم باشد آن است كه:آنجا كه ذكر سائح كرد،ذكر صايم نكرد،و آنجا كه صايم گفت، سائح نگفت تا تكرار نباشد.سفيان بن عيينه گفت:روزه دار را براى آن سائح خواند كه او عادت خود رها كرده باشد از طعام و شراب و نكاح،قال الشّاعر:

تراه يصلّي ليله و نهاره***يظلّ كثير الذكر للّه سائحا

حسن بصرى گفت:آنان باشند كه از حلال روزه دارند و از حرام امساك كنند و مردمان عهد ما از حلال روزه مى دارند و از حرام امساك نمى كنند.

بعضى علما گفتند:براى آن روزه دار را سائح خواند كه،در خبر مى آيد كه، فرداى قيامت اهل بهشت را- هركس (5)را-منزلتى


1- .آو،بم،مج،لب:كه.
2- .آج،مل+كه او.
3- .آو،آج،بم،لب+است.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها:كسى.

ركوع كنندگان و سجودكنندگان باشند،يعنى نماز بسيار كنند. اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ، (1)امربه معروف كنندگان و نهى منكركنندگان مردمان را به طاعت فرمايند و از معصيت بازدارند . وَ الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ ،و حدهاى خداى نگاه دارند و از آن تعدّى نكنند و اوامر و نواهى خداى را مراعات كنند،اوامر او را امتثال كنند و از نواهى اجتناب نمايند. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ،بشارت و مژده ده اى محمّد مؤمنان را.

قوله: مٰا كٰانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ ،بعضى مفسران گفتند،سبب نزول آيت آن بود كه:چون أبو طالب را وفات نزديك رسيد،رسول -عليه السلام-به بالين او آمد او را گفت:

يا عمّ إنّك اعظم النّاس علىّ حقّا و احبّهم الى، گفت:اى عمّ!در همۀ جهان آن حق كه تو راست بر من كس را نيست،و آن دوستى كه تو را در دل من است كس را نيست،و حق تو بر من از حقّ پدرم بيشتر است،مرا به كلمتى يارى ده،يعنى كلمۀ (2)شهادت.أبو جهل حاضر بود و عبد اللّه بن اميّه،گفتند:ترغب عن ملة عبد المطّلب؟ابو طالب گفت:انا على دين عبد المطلب.

و به روايتى ديگر آن است كه،او را گفتند:يا با طالب!نه ما از تو همه عمرت شنيديم كه تو گفتى من بر ملّت ابراهيم ام؟گفت:گفتم،و امروز همين مى گويم و من بر ملّت ابراهيم ام (3).رسول-عليه السلام-گفت:لا جرم استغفار مى كنم براى تو، پس رسول-عليه السلام-استغفار مى كرد براى او اين آيت آمد،و اين باطل است ازآنجا كه اتّفاق است كه اين سورت[به آخر] (4)عهد رسول آمد و آخر عمر او،و أبو طالب در ابتداى اسلام فرمان يافت اين هر[د] (5)و اتّفاق است،ديگر آن كه:اگر اين حديث درست باشد،اين دليل ايمان ابو طالب كند نه دليل كفر او،براى آن كه چون گفت من بر دين عبدالمطّلبم،عبد المطّلب به نزديك ما و در اخبار و روايات ما و مخالفان نيز آن است كه مسلمان بود.در (6)حديث ابرهۀ صباح آمد كه:چون عبد المطّلب به نزديك او حاضر آمد،او گمان برد كه او آمده است تا او را شفاعت كند تا ازآنجا برگردد، او گفت:اى ملك!من براى آن آمده ام كه كس هاى


1- .مل+به.
2- .مل:به كلمۀ.
3- .لب:ابراهم ام.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:نه در.

تا به جاى بازدهند،او گفت:من پنداشتم خردى دارى،من از راه دراز (1)آمده ام با لشكرهاى (2)گران و با پيلان تا اين خانه كه شرف شماست-قديما و حديثا- (3)در اوست ويران (4)كنم.تو در شترى چند گرگن حديث مى كنى،گفت:چنين است،مرا با شتر خود كار است،از حديث خانه انديشه ندارم (5)كه:انّ للبيت ربّا يحفظه،خانه را خداى هست كه نگاه دارد و اين نباشد (6)الّا سخن مؤمنان و موحّدان،جز جاهلى نباشد ابلهى كه اين حديث روايت كند،آنگه گويد:فرقى نيست در كفر ميان ايشان كه به خراب خانه آمده بودند و ميان عبد المطّلب كه آن گفت.[و امّا به روايت ديگر كه گفت:] (7)من بر ملّت ابراهيم ام،آن كس كه گويد گويندۀ اين كلمت كافر باشد،كافر او باشد براى آن كه،رسول-عليه السلام-[را] (8)مى فرمايد (9): وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً (10)...،و رسول مى گويد:

انا على ملّة ابراهيم. و از يوسف عليه السلام- حكايت اين است: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِي إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ (11)...،دگر آن كه پيغامبر گفت:براى او استغفار مى كنم و استغفار مى كرد،و مسلمانان نيز در رسول نگاه كردند براى پدران مشرك خود استغفار مى كردند تا خداى تعالى آيت فرستاد و نهى كرد.اگر اين روايت درست است،استغفار رسول-عليه السلام-براى أبو طالب-رحمة اللّه عليه-من ادل الدليل على ايمانه باشد،براى آن كه،رسول-عليه السلام-كه قبله و قدوۀ همۀ عالم است در علوم دين چگونه شايد كه اين مايه نداند از اصول دين كه براى مشركان مصرّ بر كفر،استغفار نشايد كرد كه او را واجب آن است كه از او تبرّا كند و در امّت او كمتر كس اين هر دو مسئله (12)داند


1- .آو،آج،بم،لب:دور.
2- .آو،آج،بم،لب:لشكرى.
3- .آو،آج،بم،لب:قديمان و حديثان.
4- .آو،آج،بم:بيران.
5- .آو،آج،بم،لب:نمى دارم.
6- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مى فرمايند.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 125.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 38.
12- .آو،آج،بم:ملّت.

آنان (1)كه ديدند از رسول-عليه السلام-ايشان را ايمان أبو طالب معلوم نبود،گمان بردند كه رسول-عليه السلام-براى مشركى استغفار مى كند،ايشان براى مشركان استغفار كردند،خداى تعالى آيت فرستاد و ايشان را تنبيه كرد.بر گمان بد و ظنّ خطا كه بر رسول بردند،گفت:ندانى كه پيغامبر را نباشد (2)كه براى مشركان استغفار كند.و اما تفسير آيت آن است كه:اين نهى نيست،بل نفى است چنان كه گفت: مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهٰا (3)...،و قوله: وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (4)...، وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (5)...،و محال است گفتن كه، اين آيات را معنى نهى است براى آن كه،انبات درخت و مرگ مقدور ما نيست،ما را از آن چگونه نهى كند و حديث ايمان ما را به آن امر كرده اند نه نهى،پس اين آيت ما را و آن آيات را معنى نفى باشد،يعنى نباشد و نكند و روا ندارد پيغامبر و هيچ مؤمنى كه استغفار كند براى مشركان به علّت خويشى،پس ازآن كه روشن شده باشد كه ايشان را-يعنى پيغامبر را-و مؤمنان را-كه ايشان اهل دوزخ اند.

آنگه بيان كرد حديث ابراهيم-عليه السلام-كه او براى عمّش چرا استغفار كرد.

و علّت حسن آن پيدا كرد آنان را كه ندانستند،گفت: وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ ،گفت:نبود استغفار ابراهيم براى پدرش-يعنى براى عمّش آزر-چنان كه بيان كرديم در آياتى كه رفت-در سورة البقره و سورة الانعام- كه:آزر عمّ ابراهيم بود و پدرش تارخ نام بود.خلاف از ميان راويان در«حا»و «خا»افتاد كه:تارح به«حا»ى نامعجمه است يا به«خا»ى معجمه!الّا از وعده اى (6)داد او را به ايمان ابراهيم-عليه السلام-عمّش را دعوت كرد با ايمان.او وعده داد ابراهيم را و گفت:ايمان خواهم آوردن.ابراهيم-عليه السلام-براى او استغفار كرد،استغفار مشروط،و شرط اگرچه در ظاهر لفظ نيست،لابد در نيّت باشد كه نشايد كه ابراهيم-عليه السلام-عالم نباشد به اين مسئله،او


1- .آو،آج،بم،لب:اينان.
2- .مل:نشايد.
3- .سورۀ نمل(27)آيۀ 60.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 145.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 100.
6- .آو،آج،بم،لب+كه.

باشد كه:اللهم اغفر لابي اذا آمن.

و روايتى دگر آن است كه:او اظهار ايمان كرد بر ابراهيم و گفت:من مؤمنم.

ابراهيم-عليه السلام-براى او استغفار كرد،چنان كه گفت: وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كٰانَ مِنَ الضّٰالِّينَ (1)،گفت:بيامرز پدرم را كه او از جملۀ ضالان بود،نگفت از جملۀ ضالاّن است.

و بعضى دگر گفتند:وعده ابراهيم داد پدرش را به استغفار،و اين قول نيك نيست براى آن كه خلاف ظاهر قرآن است،و اين قول مقتضى آن باشد كه ابراهيم -عليه السلام-استغفار نكرد بل وعدۀ استغفار داد،و حق تعالى نه چنين گفت،بل گفت:نبود استغفار ابراهيم پدرش را الّا از وعده اى كه داد او را پس استغفار و حسن او معلل بكرد به وعده.و اگر وعده وعدۀ استغفار بودى،معلّل بودى به نفس خود،و الشّىء لا يعلل بنفسه.و قوله: وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ ،در وعد ضمير مرفوع مستكنّ است، و ضمير پدر باشد و«ها»ضمير منصوب متّصل است براى آن كه مفعول اول وعده است و رجوع[او] (2)با موعده است،و إِيّٰاهُ ،ضمير منصوب منفصل است بر مفعول دوم وعده.آنگه بيان ديگر در آن كه وعده از پدر بود به ايمان،آن است كه گفت: فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ ،چون پيدا شد ابراهيم را-عليه السلام-كه او دشمن خداى است و آن وعده خلاف است و آن اظهار (3).سورۀ شعراء(26)آيۀ 86.(4).سورۀ شعراء(26)آيۀ 86.


1- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 86.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .بم:ظاهر.ايمان نفاق است[از]
4- او تبرّا كرد و بيزار شد.و بعضى مفسّران گفتند:اين علم ابراهيم و اين بيان روز قيامت باشد كه او پندارد كه عمّش مؤمن بود و آن وعده حق بود و درآيد و گويد:اللهم ابي اللهمّ ابي،بار خدايا پدرم پدرم!حق تعالى گويد:بياريد او را،بيارندش بر صورت كفتارى،[ابراهيم]

المتضرّع ،[119-ر]گفت:لابه كننده باشد.

انس روايت كند كه:زنى به نزديك رسول-عليه السلام-سخنى گفت كه رسول را از آن كراهتى حاصل شد،عمر (1)بانگ بر او زد (2)،رسول-عليه السلام-گفت:

دعوها (3)فانّها اوّاهة، رها كنى او را كه او اوّاهه است،گفتند:يا رسول اللّه!اواهه چه باشد؟گفت:خاشعه.

كعب الاحبار را پرسيدند از معنى اوّاه،گفت:آن باشد كه چون ذكر دوزخ شنود (4)آه (5)كند.

عبد اللّه مسعود و عبيد بن عمير گفتند:اوّاه،دعاء باشد،بسيار دعا.عطا گفت:

هو الجامع (6)الدّعاء،مرد جمع كنندۀ (7)دعاكننده باشد.از عبد اللّه مسعود پرسيدند، گفت:اوّاه،رحيم باشد،و قتاده هم اين گفت و حسن بصرى نيز.عبد اللّه عبّاس گفت:اوّاه توّاب باشد،توبه كار.مجاهد گفت:اوّاه،موقن (8)باشد.عكرمه گفت:

مستيقن (9)باشد به لسان الحبشه،گفت:نبينى كه چون حبشى را چيزى گويند او بداند كه آن چيست،گويد:[آوه!] (10)يعنى عرفت.

ابن ابى نجيح گفت:مؤتمن باشد.كلبى گفت:اوّاه،مرد تسبيح كننده باشد در بيابان (11)خالى وحش


1- .اساس+رضى اللّه عنه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر آورد.
3- .اساس:دعوه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .مل:رود.
5- .آو،آج،بم،لب:واه.
6- .مل+مع.
7- .مل+با.
8- .مج:مؤمن.
9- .اساس:مستقين،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،آج،مج:آواه.
11- .آو،آج،بم:بيان.

عبد اللّه عبّاس گفت در عهد رسول-عليه السلام-مردى بود قرآن بسيار مى خواندى،او را وفات رسيد.رسول-عليه السّلام-بر او نماز كرد و او را دفن كرد، آنگه گفت:

رحمك اللّه انّك كنت لأوّاها، خداى بر تو رحمت كناد كه تو اواه بودى،يعنى قرآن بسيار خواندى.و گفته اند (1):آن باشد كه آواز بلند بردارد به ذكر خداى و دعا و قرآن،و در آن ميانه آه بسيار گويد:و در خبر است كه ابراهيم -عليه السّلام-[بسيار] (2)گفتى:

آه من النّار قبل ان لا تنفع (3)آه،آه از دوزخ پيش ازآن كه آه سود ندارد.

شعبه روايت كرد از ابو يونس كه او گفت:در مدينه قاضيى بود،او روايت كرد از أبو ذر كه،أبو ذر گفت:مردى بود كه گرد خانه طواف كردى و در ميانۀ دعا گفتى:

آوه آوه (4)!ابو ذرّ،رسول را گفت:يا رسول اللّه!نيك است اين كه اين مرد مى كند.

رسول-عليه السّلام-گفت:

دعه فانّه اوّاه ،گفت:رها كن او را كه او اوّاه است.

گفت شبى بيرون آمدم رسول را ديدم كه او را به دست خويش به چراغ دفن مى كرد.

نخعى گفت:اوّاه،فقيه باشد.فرّاء گفت:آن باشد كه از گناه آه كند.سعيد جبير گفت:معلم خير باشد.عطا گفت:تايب باشد از جملۀ معاصى كه خداى تعالى آن را كاره بود.ابو عبيده گفت:آن باشد كه از سر ترس آه بسيار گويد و از سر نفس (5)تضرّع كند و ملازم طاعت باشد.زجاج گفت:اين قول جامع است هر چيزى را كه در اوّاه (6)گفتند:و اصل او از تأوّه است،و آن آه گفتن باشد (7)از درد دل و فعل از او تأوه آيد يتأوه


1- .آو،بم:گفته ان.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ينفع.
4- .آج:اوّاه اوّاه.
5- .همۀ نسخه بدلها:يقين.
6- .آو،آج،بم:در واه.
7- .در اساس،عبارت:هر چيزى را...آه گفتن باشد،تكرار شده است.

و يقول العرب:اوه (1)من كذا،قال الشاعر:

فأوه (2)لذكراها اذا ما ذكرتها***و من بعد ارض دونها و سماء

و عرب،أوه گويد،و ثلاثى مجرّد نيامده است از او،و اگر آمده بودى،آه يئوه (3)على وزن قال يقول.و الحليم (4)،بردبارى باشد كه شتاب نكند به عقاب و مهلت دهد مستحق را به مقتضى حكمت با آن كه قادر باشد بر تعجيل عقوبت.

قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ -الآية،مجاهد گفت:وجه اتّصال آيت به آيت مقدّم (5)آن است كه خداى تعالى چون مسلمانان را نهى كرد ازآن كه براى كافران استغفار كنند آنان كه پيش از آن استغفار كرده بودند،گفتند:يا رسول اللّه!پس حكم ما چيست كه ما ندانستيم كه نشايد (6)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:خداى اضلال نكند گروهى را پس ازآن كه هدايت داد ايشان را، يعنى حكم نكند به ضلال ايشان پس ازآن كه توفيق ايمان داد ايشان را،و با ايشان الطاف[119-پ]كرد كه ايشان عند آن اختيار ايمان و طاعت كردند تا بيان كند ايشان را آنچه ايشان را واجب است از آن اجتناب كردن،پس مجاهد گفت:اين آيت خاصّ است در استغفار براى مشركان،و عامّ است در ساير معاصى.

مقاتل و كلبى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،خداى تعالى احكامى در شرع بفرمود از:قبله


1- .اساس:أوّه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:فأوّه،آو،آج،بم:تأوه،با توجه به قرينۀ فوق:يقول العرب،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم:يئوه.
4- .مل:و حليم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اوّل.
6- .آو،بم،لب:نبايد كرد.

بيان كند براى ايشان احكام ناسخ را و اضلال،به معنى ابطال عمل آمد،في قوله:

وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ (1) ،اى فلن يبطل اعمالهم.ضحّاك گفت:معنى آن است كه،خداى تعالى عذاب نكند و اضلال نكند هيچ قوم را از ره بهشت تا بيان نكند براى ايشان و حلال از حرام جدا نكند،و اين آيت جارى مجراى آن باشد كه گفت: ...وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (2).

إِنَّ اللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،خداى تعالى به همه چيز عالم است،مصالح او داند، بيان (3)مى كند به حسب مصلحت.

إِنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،وجه اتّصال اين آيت به آيات متقدّم (4)آن است كه،خداى تعالى چون احكام كفّار با اختلافش در آيات اوّل بگفت و حديث مسجد ضرار و مانند آن،[گفت] (5)تا (6)اين احكام مفوّض به خداى است ازآنجا كه ملك آسمان و زمين او راست،خلقا و ايجادا و حكما و تغييرا (7).و ملك اتّساع مقدّر (8)باشد آن را كه سياست و تدبير او را رسد (9).و تصرّف بر حقيقت خداى راست-جلّ جلاله-كه او قادر است بر احياء و اماتت،مرده را او زنده كند و زندگان را او بميراند و شما را كه خلقانى بدون او يارى و ياورى نيست،بل ولى و والى و متولّى (10)و اولى به شما و كار شما خداى است-جل جلاله-و يارى دهنده به كارهاى شما را خداى است (11)-جلّ جلاله.و فعيل،بناى مبالغت باشد ازآنجا كه قياس فاعل اقتضا- كند،چون سميع و عليم و بصير.

قوله: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَى النَّبِيِّ -الآية،حق تعالى گفت:توبه پذيرفت


1- .سورۀ محمد(47)آيۀ 4.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 15.
3- .مل+آن.
4- .آج،لب:مقدّم.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:با،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آو،آج،بم:تغيّرا.
8- .مل،مج:مقدور.
9- .آو،آج،بم،لب:باشد.
10- .آو،آج،بم،لب:متوالى.
11- .آو،آج،بم،لب:بر كارهاى شما خداست.

-صلوات اللّه عليهم-نه از گناه باشد،چه گناه برايشان روا نيست (1)نه صغيره و نه كبيره به هيچ وجه،و به نزديك ما توبه را اثر نبود در اسقاط عذاب (2)،و انّما اسقاط عقاب خداى كند-جلّ جلاله-عند توبه به تفضّل و حظّ توبه در تحصيل ثواب باشد و قبول توبه از خداى تعالى به معنى ضمان ثواب بود بر او.و توبه،طاعتى است از طاعات،و حظّ طاعت (3)ثواب بود نه اسقاط عقاب،و توبۀ پيغامبران-عليهم السّلام-بر سبيل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع بود با خداى تعالى،و توبۀ معصومان هم بر اين وجه باشد،امّا توبۀ مهاجر و انصار آن كه (4)از ايشان عصمت او درست شود توبۀ او هم بر اين وجه بود،و توبۀ ديگران چون توبۀ ما باشد از گناه از كبيره و صغيره.

و حقيقت توبه بيان كرديم كه چه باشد،و در لغت رجوع باشد،و تاب اللّه على العبد،آن باشد كه رحمت به سر او آرد (5)،آنگه وصف كرد ياران رسول را از مهاجر و انصار و گفت:آنان اند كه متابع اويند در وقت عسرت و آن ساعت دشخوارى (6)بود و تنگى طعام و شراب و نايافت چهار پاى در غزات تبوك.

جابر بن عبد اللّه الانصارىّ گفت،سه عسرت بود:عسرت آب،و عسرت زاد،و عسرت چهار پاى.مردم گرسنه و تشنه،پياده مانده بود (7)به حدّى كه ده مرد (8)را يك شتر بود،به مراوحه بر او نشستندى به نوبت و فرومى آمدندى و زاد ايشان خرماى بد (9)و جو بود (10)و روغن گاو طعم بگردانيده،يك خرما از مزاده[120-ر]بگرفتندى و مردى در دهن نهادى و يك دو بار بمژيدى تا (11)به صاحبش دادى تا بر هر ده بگرديدى،آنگه با استخوان آمده[بودى] (12)آنگه جرعۀ آب بر سر آن بازخوردى


1- .آو،بم:بر ايشان راه نيست.
2- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
3- .آو،آج،بم:توبه.
4- .آو،آج،بم،مل،لب:آنان.
5- .آج:با سر آورد.
6- .مج:دشوارى.
7- .آو،آج،بم،مل،مج،لب:بودند.
8- .همۀ نسخه بدلها:به ده مرد.
9- .آو،بم،مج،لب:خرماى بد بود.
10- .مل:خويد،آو،آج،بم،مج:جويد.
11- .همۀ نسخه بدلها:بمزيدى و.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

كه،ما يك روز به منزلى فرود آمديم به گرمگاه،و تشنگى بر ما غالب شد چنان كه نزديك بود كه نفس ما منقطع شود،مرد بود كه شتر را مى كشت و آن آبى و[تر] (1)ى كه در شكم شتر بود از آن مى خورد.صحابه نزديك رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!ما از تشنگى هلاك مى شويم و ما دانيم كه خداى تعالى دعاى تو رد نكند،چرا براى ما دعا نكنى تا خداى تعالى ما را آبى دهد.رسول-عليه السّلام- دست برداشت و دعا كرد،خداى تعالى بارانى عظيم بفرستاد و آبى و سيلى بسيار (2)در آمد و ما آبها بر گرفتيم كه از لشكرگاه بيرون رفتيم همه زمين خشك بود و اين باران جز به لشكرگاه ما نيامده بود، مِنْ بَعْدِ مٰا كٰادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ،حمزه و حفص خواند[ند] (3)يزيغ به«يا»،دگر قرّاء به«تا»،و در مصحف عبد اللّه مسعود «كادت»نوشته است،و حمزه گفت:چون،«كاد»مى خوانم،يزيغ به«يا»بخوانم براى آن كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است،و در فاعل«كاد»سه وجه گفتند:يكى آن كه،شأن و امرست،و التّقدير:كاد الشّأن و الامر.ابو على گفت اين در«كاد»روا باشد،در«عسى»روا نباشد،براى آن كه خبر در«كاد»ملازم بود در بيشتر احوال،و در«عسى»نه چنين باشد،بل فاعل«عسى»بيشتر مفرد باشد، نحو:عسى ان يخرج زيد،و قوله: وَ عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ... (4)،و وجه دوم آن است كه:فاعل كاد قلوب باشد،و كلام در تقديم و تأخير بود،و التّقدير:من بعد ما كاد قلوب فريق منهم تزيغ،و مثله:تقديم خبر كان على اسمها نحو قوله:

...وَ كٰانَ حَقًّا عَلَيْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (5) .و وجه سوم (6)آن است كه:در او ضمير آنان باشد كه ذكر ايشان رفته است از رسول-عليه السّلام-و صحابۀ او آن كه ايشان را چون يك قبيل و يك جنس كرده (7)است براى آن كه فعل موحّد گفت كه ايشان را به منزلت يك شخص فرود آورد،حق تعالى گفت پس ازآن كه در شدت و سختى كار به جايى رسيد كه نزديك بود كه بچسبد


1- .اساس ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب+بسيار.
3- .اساس ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 216.
5- .سورۀ روم(30)آيۀ 47.
6- .مل،لب:سيوم.
7- .آو،آج،بم،مل،مج:بچسبند.

فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ... (1) ،و قال: رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا... (2)،گفتند سبب نزول آيت آن بود كه:مردى بود در جملۀ صحابه،او را ابو خيثمه عبد اللّه بن خيثمه گفتند.او از رسول-عليه السّلام-بازپس استاد در غزات تبوك ده روز.و اين مرد دو زن داشت يك روز به گرمگاه در آمد،اين زنان هريكى عريشى ساخته بودند و برفته و آب زده و جامه فگنده و آب سرد نهاده و طعامى ساخته.او در آمد ايشان پيش او رفتند و او در عريش آمد و بنشست جايى بود خنك و آبى سرد و طعامى (3)،و زنان به خدمت او ايستاد[ه] (4).با خويشتن انديشه كرد و گفت:من روا دارم كه من اين جا بنشينم بر چنين حال (5)و رسول خداى و صحابۀ او سلاح در گردن (6)در گرما و سرما و باد و باران در رنج!و اللّه كه من با اين زنان حديث نكنم تا ساز نكنم و از قفاى رسول بنشوم.

آنگاه برگ بساخت و زنان با او حديث مى كردند و او جواب نمى داد،و شتر پيش آورد و زادى كه داشت و برگى بر او بست و بر نشست و برفت تا به رسول -عليه السّلام-رسيد به تبوك.مردم گفتند:يا رسول اللّه!سوارى مى آيد از راه.رسول -عليه السّلام-گفت:

كن ابا خيثمه ،ابو خيثمه باشد (7)كه پيش آمد،ابو خيثمه بود.

رسول-عليه السّلام-گفت:چگونه افتاد كه از من بازپس ايستادى و اكنون بيامدى؟ گفت:يا رسول اللّه!قصّه چنين افتاد و گفت و آنچه رفته بود (8)حكايت بكرد با رسول -عليه السّلام.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و گفت از پس آن كه دل گروهى بر (9)ابو خيثمه و مانند او جماعتى كه بازماندند از صحبت رسول.آنگه مدد توفيق ايشان را دريافت تا برفتند و رضاى رسول دريافتند و توبه كردند و خداى تعالى توبۀ ايشان قبول كرد،و ذلك قوله: ...ثُمَّ تٰابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا


1- .سورۀ صف(61)آيۀ 5.
2- .سوره آل عمران(3)آيۀ 8.
3- .مل+نيكو.
4- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
5- .مل:حسن حال.
6- .همۀ نسخه بدلها+افگنده.
7- .آو،مج،مل:باش.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:آنچه رفت.
9- .همۀ نسخه بدلها:چون.

كند و برگردد.آنگه حق تعالى ايشان را به توفيق و لطف مدد كرد تا ثبات كردند، توبه كردند،و خداى توبۀ ايشان بپذيرفت (1).چون توبه كردند از آن خطرات وساوس.

إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ،رأفت بليغ تر باشد از رحمت،و فيه لغتان:رءوف على وزن فعول (2)،قال كعب بن مالك الانصارىّ:

نطيع نبيّنا و نطيع ربّا***هو الرّحمن كان بنا رءوفا

و رءوف،على وزن فعل،[قال] (3):

ترى للمسلمين عليك حقا***كفعل الوالد الرءوف الرّحيم

قوله: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا -الآية،گفت:و برآن سه كس كه ايشان را بازپس افگندند و بازپس گذاشتند.و در معنى اين دو وجه باشد (4)،يكى آن كه:فعل را حوالت به خداى بود به معنى خذلان و منع لطف.و افعال ما لم يسم فاعله،بسيار حواله باشد به خداى تعالى،نحو قوله: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ... (5)،و وجه ديگر آن كه:

حوالت تخليف و ترك به صحابۀ رسول باشد كه برفتند و ايشان را با پس (6)رها كردند.

و عكرمه خواند:خلفوا،به فتح«خا»و«لام»و به تخفيف،اى قعدوا خلف رسول اللّه و بعد خروجه،كما قال: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ (7)-الآية.و از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او خواند:خالفوا به«الف».و اين سه مرد يكى كعب بن مالك[الشاعر بود و مرارة بن الربيع و هلال بن اميه،و هر سه انصارى بودند.رواى خبر گويد:

عبد الرحيم بن عبد اللّه بن كعب بن مالك] (8)كه او گفت،جدّم گفت:من هرگز از رسول-عليه السّلام-بازنه استادم (9)در بدر و[احد و] (10)حنين و جز آن تا كه غزات تبوك آمد.رسول-عليه السلام-ساز رفتن مى كرد و گرماى گرم (11)بود و اوان ميوه بود،من نيز دو شتر را ساز راست كردم


1- .آو،بم،مل:بپذرفت.
2- .اساس:فعيل،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل:گفتند.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
6- .آج،مل:بازپس.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 81.
8- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
9- .نه استادم/ناستادم.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .مج:گرم گرما.

صحابه برگ خود بساختند و مرا وقت خوش مى آمد و ميوه و سايه،و عزم داشتم كه نروم و چيزكى چند بود از جمله ساز كه به دست نبود،هر روز گفتمى:بخرم، دگرباره گفتمى:نتوان خريدن،تا رسول-عليه السّلام-بيرون شد،من هر روز گفتمى:

امروز بخرم و فردا بروم براثر رسول.هر روز كه به بازار رفتمى،نيافتمى تا رسول -عليه السّلام-برفت و مرا ميسر نشد و از آن صحبت بازماندم.چون ايشان دور برفتند و من[و] (1)اين دو مرد ديگر بازمانديم،مرا پشيمانى سخت پديد آمد ازآنجا كه چندان كه در مدينه مى گشتم از بازماندگان جنس خود كس را نمى ديدم،جماعتى منافقان بودند و جماعتى بيماران و اصحاب (2)الأعذار و الأمراض،و زنان (3)و كودكان،و عدد ايشان جمله هشتاد و اند كس بودند و ازآن كه مردم بسيار بودند با رسول-عليه السّلام- نظر وى به هريك (4)نرسيد (5)،مرا ياد نكرد تا كه به تبوك جمله رسيد،گفت:ما فعل كعب بن مالك،[كعب مالك] (6)چه كرد؟يكى از جملۀ ما گفت:او را تنعّم منع كرده است و خويشتن دارى.معاذ جبل گفت:خلاف آن است كه تو گفتى،اى رسول اللّه!ما از او الّا خير ندانيم.ايشان در اين بودند كه ابو خيثمه برسيد كه قصّۀ او گفته شد.چون رسول-عليه السّلام-غزات تبوك تمام كرد و آنچه مقصود بود حاصل كرد (7)،برگشت ازآنجا روى به مدينه نهاد.من با خويشتن انديشه كردم،و گفتم:

چه عذر آرم و چه بهانه سازم؟چنان كه (8)انديشه كردم مرا به از آن نيامد كه راست گويم چون رسول-عليه السّلام-در مدينه آمد اوّل به مسجد رفت و دو ركعت نماز كرد و عادت او چنين بودى كه،چون از سفر در آمدى ابتدا به مسجد كردى


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:من اصحاب.
3- .آو،آج،بم،لب:مردمان.
4- .آو،آج،بم،لب:به هركس.
5- .آو،آج،بم،مل،لب:نمى رسيد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،لب:حاصل شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:چندان كه.

آوردمى كه از من قبول كردى،و لكن با تو جز راست (1)نتوانم گفتن،چه اگر جز راستى (2)گوييم تو را به وحى معلوم كنند و من با تو جز راست نتوانم گفتن،مرا هيچ عذر نبود جز تواني و تكاسل،و اميد مى دارم كه براى آن كه من با تو دروغ نگفتم خداى تعالى توبۀ من قبول كند.[121-ر]و مرا عفو كند.رسول-عليه السّلام-روى به قوم كرد[و گفت:] (3)

امّا هذا فقد صدقكم الحديث،امّا اين مرد راست بگفت.

آنگاه مرا گفت:برخيز و برو تا خداى را در تو چه حكم است.من برخاستم و از مسجد بيرون آمدم،قوم من روى در من نهادند به ملامت و مرا گفتند:چرا عذر نخواستى كه پيغامبر از تو قبول كردى چنان كه از ديگران،و براى تو استغفار (4)كردى و چندانى بگفتند كه من برآن گفتن پشيمان شدم،و خواستم تا بروم و خويشتن را دروغزن كنم و از آن قول بازآيم.دگرباره گفتم:على[كل] (5)حال،راست به از دروغ باشد،و اگر در دروغ نجاتى بود در راست بهتر بود و ازآنجا برفتم.رسول -عليه السّلام-صحابه را گفت:با ايشان هيچ سخن مگوييد (6)و اختلاط مكنى و از آن (7)هجران (8)نمايى،كس گرد ما نگشت و با ما سخن نگفت و جواب سخن ما بازنداد .من سخت دلتنگ شدم و چنان دانستم كه جهان تاريك و متغيّر است و پنداشتم خانه ها (9)و منازل نه آن است كه بود،و من به نماز در مسجد مى شدم و رسول -عليه السّلام-به گوشۀ چشم به من (10)نگريدى و روى بگردانيدى،و زنان ما از ما هجران كردند و من و اصحابان من در دلتنگى و گريه و جزع مانديم تا من شبى برخاستم و به بام سراى پسر عمّم فروشدم از دلتنگى و بر او سلام كردم،مرا جواب نداد و چندان كه با او سخن گفتم (11)جوابم نداد[او را گفتم:به خداى بر تو،تو نمى دانى كه من خداى و رسول را دوست دارم!جواب نداد تا] (12)دوم بار،سه ام بار


1- .آو،آج،بم،مج:راستى.
2- .آو،آج،بم:راست.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج:استغفارى.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
6- .مل،مج:نگوى.
7- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
8- .آج،مج،لب:هجرت.
9- .اساس:خانها/خانه ها.
10- .آو،آج،بم،لب:در من.
11- .آو،آج،بم،لب+پاسخ نكرد و.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

بازگفتم و سوگند دادم،گفت:خداى به داند (1).ازآنجا به در آمدم،بر دگر روز در بازار مدينه نشسته بودم،مردى ترسا،نبطى،از اهل شام در بازار آمد و مى گفت:كعب بن مالك كدام است؟او را به من راه نمودند.بيامد نامه اى مرا داد از آن ملك غسّان (2)،و در آنجا نوشته بود:امّا بعد چنين گفتند مرا كه،صاحبت تو را جفا كرده است و برانده و چون تو مرد ضايع نماند،برخيز و به نزديك من آى تا آنچه مراد تو است حاصل كرده شود.با خود گفتم:اين تمام محنتى (3)است!آن نامه (4)بسوختم.

چون چهل روز بر اين بگذشت،رسول مرا گفت:از زن دور شو،گفتم:يا رسول اللّه!طلاقش دهم؟گفت:نه،و لكن نزديكى مكن با او.من به خانه رفتم،او را گفتم خيز و به (5)خانۀ خود رو،و آن دو كس را نيز هم اين فرمود.اما هلال بن اميّه،مردى پير بود،زن او بيامد و گفت:يا رسول اللّه!هلال بن اميّه مردى پير است و او را اربى نباشد (6)به زنان،و نمى گريزد او را از خدمتگارى،دستور باشى تا من پيش او باشم و او را خدمت مى كنم؟گفت:روا باشد.بر اين كار مدّت پنجاه روز بر آمد، من بر بام سراى خود نماز بامداد مى كردم كه از سر كوه سلع (7)ندايى شنيدم كه:

بشارت باد تو را اى كعب مالك!من به روى در افتادم به شكر و دانستم كه خداى فرج فرستاد.همان ساعت سوارى مى تاخت و بشارت مى آورد مرا،من آن جامه ها


1- .مل:بهتر داند.
2- .آو،بم،مل:غان.
3- .آو،آج،بم،لب:محنت.
4- .آج،مج،لب+بگرفتم،مل+از وى بستدم و.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:با.
6- .آو،آج،بم،لب:حاجتى كم باشد.
7- .اساس:تلع،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

آيت برخواند: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ -الى قوله: ...وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ (1).

من گفتم:يا رسول اللّه!از توبۀ من آن باد كه عهد مى كنم كه جز راست نگويم، و آن كه از جملۀ مال خود بيرون آيم و صدقه كنم.رسول-عليه السّلام-گفت:جمله نبايد صدقه كردن،بعضى بده و بعضى بازگير.گفتم:همچنين كنم.آنگه گفت:از اين حال كه رفت ما را بر من هيچ از آن خوش تر نيامد كه من با پيغامبر خداى دروغ نگفتم.و نيز آن دو صاحب من هر دو راست گفتند و خداى تعالى به بركت آن صدق (2)،ما را توبه كرامت كرد و توبه از ما قبول كرد،و اميد چنان است كه در باقى عمر ما را نگاه دارد،ازآن كه دروغ گوييم.پس اين سه كس آن بودند كه از رسول -عليه السّلام-تخلّف كردند نه از نفاق،و لكن از تكاسل،و تواني[121-پ].آنگه حق تعالى وصف كرد حال ايشان،گفت: حَتّٰى إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ،گفت:تا زمين فراخ برايشان تنگ شد.«با»،به معنى مع است،و«ما» مصدر[يّه] (3)است،و تقدير آن است كه:مع رحبها. وَ ضٰاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ ،نفس ايشان برايشان تنگ شد،يعنى ايشان را از خود ملال آمد و دلهاى ايشان از غم و اندوه تنگ گشت. وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اللّٰهِ إِلاّٰ إِلَيْهِ ،و گمان بردند،يعنى بدانستند و متيقّن شدند كه:از خداى تعالى پناهى نيست به كس مگر به او،و اين ظنّ اين جا به معنى يقين است،و مانند اين در قرآن و اشعار بسيار است،منها قوله: إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ (4)،و قوله: وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرٰاقُ (5)،و قوله: وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 119.
2- .اساس:بر كردن صدقه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 20.
5- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 28.

كرد با ايشان كه عند آن اختيار توبه كردند،و اين چنان بود كه در دعا گويند:تاب اللّه عليك،اى وفّقك اللّه للتّوبة (1).وجهى دگر آن است كه:قبول توبه ايشان كرد تا در مستقبل برآن مقام كنند و به آن تمسّك كنند، لِيَتُوبُوا ،اى ليرجعوا (2)[به] (3)و يحتجوا به عند اللّه،تا فردا آن توبۀ مقبول ايشان را حجّتى باشد اذا رجعوا الى اللّه.

و وجهى دگر آن است كه:توبۀ ايشان قبول كرد تا همچنان شدند كه بودند،و اين وجه نيكوست و هو

كقوله-عليه السّلام: التائب من الذّنب كمن لا ذنب له.

إِنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ،كه خداى توبه پذيرنده است و بخشاينده،و اين از شأن و كار اوست تا چنان پندارى كه او را صنعت است.و فعّال و فعيل بناى مبالغت باشد.

[قوله تعالى] (4):

سوره التوبة (9): آیات 119 تا 129

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ كُونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِينَ (119) مٰا كٰانَ لِأَهْلِ اَلْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لاٰ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاٰ نَصَبٌ وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ اَلْكُفّٰارَ وَ لاٰ يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ (120) وَ لاٰ يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لاٰ كَبِيرَةً وَ لاٰ يَقْطَعُونَ وٰادِياً إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (121) وَ مٰا كٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا اَلَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ اَلْكُفّٰارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِينَ (123) وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِيمٰاناً فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كٰافِرُونَ (125) أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاٰ يَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126) وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرٰاكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ اِنْصَرَفُوا صَرَفَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَفْقَهُونَ (127) لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ (129)

ترجمه

اى آنان كه بگرويدى بترسى از خداى و باشى با راستيگران (5).

[122-ر] نباشد اهل مدينه (6)را و آنان را كه پيرامن ايشان اند از اعراب كه بازپس استند از پيغامبر خداى و رغبت نكنند به تن خود از تن او،اين به آن است كه تا نرسد به ايشان تشنگى و نه رنجى و نه گرسنگى در راه خداى،و ننهند پاى بر جاى (7)،به خشم آرد كافران را،و نيابند از دشمن دريافتنى مگر بنويسند (8)ايشان را به آن كردارى نيك،كه خداى ضايع نكند مزد نيكوكاران


1- .اساس:التّوبه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:ارجعوا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:راستگويان.
6- .آج،لب:نسزد مر كسان مدينه.
7- .آج،لب:و نسپردند پى سپردنى كه.
8- .آج،لب:نوشته شود.

و نفقه نكنند نفقۀ كوچك و نه بزرگ،و نبرند (1)وادى (2)، الّا بنويسند (3)ايشان را تا پاى داشت (4)دهد ايشان را خداى،نيكوتر آنچه كرده باشند.

[122-پ] و نباشد (5)مؤمنان (6)كه بروند جمله،چرا نروند از هر گروهى از ايشان جماعتى تا فقه آموزند در دين و بترسانند گروه خود را چون بازشوند باز ايشان تا باشد كه بپرخيزند (7).

اى آنان كه بگرويدى،كارزار كنى با آنان كه به نزديك شمااند از كفّار،و بايد تا يابند در شما درشتى،و بدانى كه خداى با پرهيزگاران است.

و چون بفرستد (8)سورت (9)،از ايشان كس باشد كه گويد:كدام را از شما بيفزود اين سورت ايمان (10)،فامّا آنان كه ايمان دارند،بيفزايد ايشان را ايمان (11)،و ايشان شادمانه باشند (12).

[123-ر] و اما آنان كه در دلهاى ايشان بيمارى است،بيفزايد ايشان را كفر با كفر (13)،و بميرند


1- .اساس:نه برند.
2- .آج،لب:مسافت هيچ رودخانه.
3- .آج،لب:نوشته شد.
4- .آو،بم:پاداشت،آج،مج،لب:پاداش.
5- .اساس:نه باشد.
6- .آو،بم:نباشند مؤمنان را.
7- .همۀ نسخه بدلها:بپرهيزند.
8- .آج،لب:فروفرستاده شود.
9- .آو،بم،مج:سورتى.
10- .آو،بم:ايمانى.
11- .آو،بم:ايمانى.
12- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد،آج،لب:مژده يابند.
13- .آج،لب:خبثى با خبث،آو،بم:و اكفرشان.

نبينى (1)كه ايشان را بيازمايند در هر سالى يك بار يا دو بار،آنگه توبه نكنند و نه (2)نيز عبرت گيرند.

و چون بفرستد (3)سورتى،بنگرند بهرى (4)با بهرى، مى بينند (5)شما را از كسى؟پس برگردند،بر گرداند خداى دلهايشان،به آن كه (6)گروهى اند كه نمى دانند.

[123-پ] آمد به شما پيغامبرى از شما سخت بر او و آنچه كفر آرى، حريص است بر شما (7)،به مؤمنان[مهربان و] (8)بخشاينده است.

اگر برگردند،بگو:بس مرا خداى،نيست خداى مگر او،بر او (9)اعتماد كردم،و او خداوند ملك (10)بزرگوار است.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ ،خداى تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و ايشان را امر كرد به آن كه از خداى تعالى بترسند و با صادقان و راستيگران (11)باشند.نافع گفت مع محمّد و اصحابه.ابن جريج گفت:مع المهاجرين، دليلش قوله: لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ ،الى قوله: هُمُ الصّٰادِقُونَ (12).ضحّاك گفت:مع النّبيين و الصديقين،گفت:امروز با اينان باش تا فردا با ايشان باشى، ...فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ


1- .آج،لب:اى نمى بينند،مج:نبينيد.
2- .آو،آج،بم،لب+ايشان.
3- .آج،لب:فروفرستاده شود.
4- .آو،آج،بم،لب+از ايشان.
5- .آج،لب:هيچ بينند.
6- .آج،لب:به سبب آن كه.
7- .آو،بم:ور شما،آج:آنچه رنج كشيده باشيد در آن،يا رنج كشيدن شما حريص است بر كار شما.
8- .اساس:لفظ«بخشاينده»تكرار شده،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .آو،بم:ور او.
10- .آج،لب:پروردگار عرش.
11- .آو،آج،بم،لب:راستگويان،مل،مج:راستگيران.
12- .سورۀ حشر(59)آيۀ 8

كه در دگر آيت ذكر ايشان كرد في قوله: رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ... (1)،آنان كه قضاى نحب كردند:عبيدۀ حارث بود و حمزۀ (2)عبد المطلب و جعفر بن ابي طالب.و آن كس كه منتظر بود اميرالمؤمنين على است.كلبى گفت از أبو طالب از عبد اللّه عباس كه او گفت:اى مع على بن ابى طالب و اصحابه،گفت:با على أبو طالب باشى و اصحابان او.جابر ابن عبد اللّه انصارى روايت كرد از ابو جعفر الباقر-عليه السّلام-كه گفت:

مع الصادقين[اى] (3)مع آل محمد ،با آل محمّد باشى.يمان بن ريّان گفت:راستگوى باشى چنان كه آن سه كس بودند كه خداى تعالى ذكر ايشان گفت: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا -الآية.

عبد اللّه عبّاس گفت:با آنان باشى كه ايشان صادق النّية،خالص العمل، مستقيم القلوب باشند،راست نيّت،خالص عمل،راست دل،آنان كه با رسول به تبوك شدند دون آنان كه نشدند.عبد اللّه مسعود گفت:و كونوا من الصادقين،و اين قرائت اوست و قرائت عبد الله عباس.

عبد الله مسعود گفت:از دروغ هيچ جدى و هزلى راست نشود به آن قدر (4)كه پدر فرزندش را چيزى وعده دهد آنگه (5)وفا نكند (6)،اگر خواهى بخوانى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ ،هيچ در قرآن (7)رخصت مى بينى در دروغ گفتن!و در خبر مى آيد كه:بنده راست مى گويد،

لا يزال يصدق حتى يكتب عند الله صديقا ،تا نزديك خداى تعالى نام او در جريدۀ صديقان بنويسند.

و انّ العبد لا يزال يكذب حتى يكتب عند اللّه كذابا ،و همچنين بنده دروغ مى گويد تا چندان دروغ بگويد كه به نزديك خداى نام او در ميان


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
2- .اساس:حمزه و،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم:نه آن،مل،لب:نه با آن،مج:نه تا آن.
5- .اساس:آن كس،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .مل:وفا كند.
7- .اساس:دروغ،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

رسول-عليه السّلام-گفت:

عليكم بالصّدق فانّ الصّدق يهدي الى البرّ و انّ البرّ يهدي الى الجنّة،و ايّاكم و الكذب فانّ الكذب يهدي الى الفجور و انّ الفجور يهدي الى النّار، گفت:بر شما باد كه راست گويى كه صدق راه نمايد به برّ،و برّ راه نمايد به بهشت،و دور باشى از دروغ كه دروغ راه نمايد به فجور و فجور راه نمايد به دوزخ.

و در خبر است كه:يك روز ابو ذرّ غفارىّ-رحمة اللّه عليه-حديثى روايت مى كرد از رسول-عليه السّلام-جماعتى صحابه او را به دروغ مى داشتند و تصديق او نمى كردند.چون رسول-عليه السّلام-در آمد او شكايت با رسول كرد، رسول-عليه السلام-گفت:

ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء[124-ر]اصدق لهجة من ابي ذرّ، گفت:آسمان سايه بر كس نيفكند و زمين كس را بر نگرفت راستيگرتر (1)از آن بو ذر.چون اين مى گفت،اميرالمؤمنين على از در مسجد مى درآمد، رسول گفت:

الّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّيق الاكبر و الفاروق الاعظم.

قوله: مٰا كٰانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّٰهِ ،گفت:نباشد اهل مدينه را:ظاهر او نفى است و معنى نهى،چنان كه گفت:

وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ... (2) ،يعنى نشايد و حرام است اهل مدينه را و آنان را كه پيرامن مدينه اند از اعراب جهينه و مزينه و اسلم و اشجع و بنى غفار كه از پيغامبر-عليه السّلام-بازپس استند در غزواتى كه او رود.و«ان»،مع الفعل در تأويل مصدر است در محلّ رفع بر اسم كان. وَ لاٰ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ،و نه آن كه رغبت نمايند به خويشتن و تن و جان خود از او،و از تن و جان او،يعنى جان خود را صيانت كنند و جان او را ابتذال و تن و جان خود به فداى او نكنند،يقال:رغب فيه اذا اراده،و رغب عنه اذا لم يرده. ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ ،اين بر سبيل تعليل (3)گفت،اين براى آن است كه: لاٰ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ ،نرسد به ايشان تشنگى،يقال:ظمئ يظمأ ظما،فهو ظمي و ظمآن و اظمأته انا اظماء.و لا نصب،و نه رنجى.و النّصب و الوصب و التّعب واحد،يقال:نصب ينصب نصبا،فهو نصب و ناصب


1- .آو،آج،بم،مل،لب:راستگوتر،مج:راستگيرتر.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 53.
3- .آو،بم:تعلّل.

وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ ،و نه گرسنگى،و اصل اين كلمه من ضمور البطن باشد،يقال:

رجل خميص البطن و امرأة خمصانة. فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اى فى جهاد الاعداء و قتال المشركين،در راه خداى كه غزات است و جهاد با مشركان. وَ لاٰ يَطَؤُنَ مَوْطِئاً ،و پاى بر هيچ جاى ننهد و هيچ قدمى بر ندارد كه در آن كافران را غيظى و خشمى باشد.

وَ لاٰ يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً ،و از دشمنان هيچ اصابتى نكند از قتلى و جراحتى (1)و آنچه ايشان رنجور شوند و دلتنگ از غارت و سبى و مالى و جز آن. إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ ،الّا و ايشان را به آن،عمل صالح بنويسند،حق تعالى اين آيت بر سبيل ترغيب فرمود مؤمنان را بر جهاد،و بازنمود كه:هيچ حالتى از حالات و نه خطوتى از خطوات و هيچ رنجى و اندك و بسيار به ايشان نرسد،و الّا ايشان را به آن حسنتى بنويسند،و خداى-جلّ جلاله-از عدل او آن است كه:رنج نكوكاران ضايع نكند (2).و اين آيت،از جملۀ آن آيات است كه،دليل مى كند بر عدل خداى تعالى،و آن كه عمل هيچ عامل به اندك و بسيار بر او فرونشود.

مفسّران در حكم آيت خلاف كردند،قتاده گفت:اين حكم خاصّ است به رسول-عليه السّلام.چون او به نفس خود به جهاد رفتى،هيچ كس را از مسلمانان نبودى كه از او تخلّف كردى،امّا آنان كه از بعد او بودند از ائمّه،واجب نيست بر جملۀ مسلمانان كه با ايشان مساعدت كنند،و اين موافق مذهب ماست در آن كه جهاد فرض بر كفايت است،چون جماعتى كه با ايشان غنا و كفاف باشد،به آن قيام كنند از باقى بيفتد (3).و اوزاعى گفت و عبد اللّه بن المبارك و الفزارىّ و الشّعبىّ (4)و ابو جابر و سعد بن عبد العزيز،گفتند:آيت عامّ است جملۀ امّت را اول و آخر ايشان را.ابن زيد گفت:اين آنگاه بود كه در مسلمانان قلّتى بود،فامّا چون مسلمانان بسيار شدند آيت منسوخ شد بقوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً


1- .اساس:جراحى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،لب:ضايع نگزارد.
3- .آو،آج،بم،لب:بيوفتد.
4- .اساس:و السعى،آج،لب:الشيعيى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

صحيح است ازآنجا كه درست شد كه،جهاد از فرض (1)كفايات است،و اگر حكم آيت منسوخ نبودى جهاد از فروض اعيان بود[ى] (2).

قوله تعالى: وَ لاٰ يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لاٰ كَبِيرَةً ،عطف است بر آيت اوّل،گفت:

و نفقه نكنند نفقۀ اندك و بسيار،و كوچك و بزرگ.و لا يقطعون واديا،و قطع هيچ مسافت نكنند از اين سر كه روند و از آن سر كه بازآيند. إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ ،الّا براى ايشان بنويسند،تا به وقت جزا خداى تعالى ايشان را پاداشت (3)دهد بيشتر و بهتر ازآن كه كرده باشند.

جماعتى[124-پ]بسيار روايت مى كنند از رسول-عليه السّلام-چون:

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-و ابو الدرداء،و ابو هريره،و ابو امامة الباهلىّ،و عبد اللّه بن عمر،و جابر بن عبد اللّه،و عمران بن حصين كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او نفقه بفرستد براى غازيان و او به خانه بنشيند،به هر درمى هفتصد درم بنويسند او را،و هركه او به نفس خود غزا كند،به هر درمى كه در آن خرج كند خداى تعالى او را روز قيامت هفتصد[هزار]درم عوض بدهد،آنگه اين آيت برخواند: ...وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ (4).

قوله: وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ،كلبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه، سبب نزول آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السّلام-به غزا رفتى هيچ كس از مسلمانان بازنماندى (5)از او الّا منافقان و معذوران از اصحاب بلايا.چون خداى تعالى در حق منافقان آيات فرستاد و عيب و نفاق ايشان آشكارا كرد.چون از غزات تبوك تخلّف كردند،مسلمانان گفتند:ما ازاين پس هرگز بازنه استيم


1- .آو،بم،مل،مج،لب:فروض.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .مج،لب:پاداش.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
5- .مل،مج:نماندندى.

وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ،گفت:مؤمنان نبايد تا جمله بروند،رسول-عليه السّلام-را تنها رها كنند،و قوله:كافة.نصب او بر حال باشد،و او عبارت باشد از جمله و عموم،و اصل او از«كف»باشد كه منع بود،براى آن كه چون همه باشند،مزاحمت كنند،و بهرى بهرى را منع كنند، فَلَوْ لاٰ نَفَرَ ،اى و هلا،چرا از هر طايفه گروهى بنروند و گروهى با رسول-عليه السّلام-مقام نكنند تا از او فقه آموزند و قوم خود را كه رفته باشند به غزا،چون بازآيند بياموزند و وعظ و زجر كنند ايشان را،و[اين]قول عبد اللّه عباس است و ضحّاك و اختيار جبّائى.

[مجاهد گفت:آيت در حق] (1)گروهى آمد از صحابۀ رسول كه ايشان به قبايل و احياى عرب رفته بودند به باديه (1)تا ايشان را فقه آموزند.چون عتاب[معاتبان از متخلفان] (3)غزات تبوك بشنيدند،بترسيدند،پس از آن هر سريّت كه رفت،ايشان آن كار رها كردند و با ايشان برفتند،[خداى تعالى اين آيت] (4)بفرستاد و گفت:چرا به عوض آن كه با سريّت[مى روى] (5)،به نزد رسول نيايى و از او فقه نياموزى تا چون به نزديك قوم خود بازشوى [ايشان را بياموزى] (6)و ايشان را وعظ و زجر كنى تا از معاصى بپرخيزند


1- .آو،آج،بم،لب:پياده.

تا چون با قوم خود شدندى از كافران ايشان را تحذير كردندى و[بترسانيدندى تا ايشان] (1)از كفر بازآمدندى (1)تا ايشان را مثل آن نرسد كه ايشان (2)را رسيد.

و باقر-عليه السّلام-آن قول گفت كه از عبد اللّه عبّاس[و ضحّاك حكايت كرديم] (4)چون مسلمانان بسيار شدند،خداى تعالى گفت:به مناوبه جهاد كنى، چون جماعتى بروند جماعتى با رسول مقام كنند[تا فقه بياموزند،دگر] (5)نوبت اينان بروند و ايشان مقام كنند.و گروهى استدلال كردند به اين آيت بر وجوب عمل به خبر واحد،گفتند:خداى[تعالى حثّ كرد طايفه اى] (6)را بر تفقّه تا چون به نزد قوم خود روند انذار كنند ايشان را و فقه آموزند.و طايفه اسمى است واقع بر جماعتى اندك[125-ر]كه عدد ايشان به حدّ تواتر نباشد،بل جاهى (3)بود كه عبارت بود از يك كس،في قوله: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (4)،و اگر يك كس حاضر (5)باشد هم روا بود،و اگر قوم ايشان را از ايشان قبول كردن (6)واجب نبودى در انذار و اعلام ايشان قوم خود را هيچ فايده نبودى،جواب اين،آن است كه ما گوييم:

آنچه ظاهر آيت اقتضا مى كند،بيش از اين وجوب نفر نيست بر هر طايفه اى از هر جماعتى براى تفقّه،مستفاد آيت وجوب تفقّه باشد و وجوب طلب او،و تسليم (7)نكنيم كه طايفه واقع اند (8)بر گروه اندك،بل روا بود كه طايفه اسمى باشد كه بر عددى افتد كه ايشان به حدّ تواتر باشند،و خبر ايشان[ايجاب] (13)علم كند،و اگر تسليم كنيم كه اين يكى باشد يا جماعتى اندك ازآنجا كه چون انذار بر اينان واجب بود قبول بر ايشان واجب بود كه مى شنوند پيش آن كه نظر كنند و بحث كنند.و خداى تعالى عند انذار منذران بر شنوندگان ايجاب حذر كرد و حذر قبول نباشد،بل روا بود كه حذر (9)بعد البحث عن ذلك بايد كردن،نبينى كه چون خاطر فراز آيد،مكلّف


1- .آو،آج،بم:استادندى.
2- .آو،آج،بم،لب:اينان.
3- .همۀ نسخه بدلها:جايى.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 2.
5- .همۀ نسخه بدلها:و اگر يكى حاضر.
6- .آو،آج،بم،مل،لب:كردند.
7- .آو،بم:مسلّم،آج،لب:حكم.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
9- .اساس،عذر به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

خطور الخاطر واجب نيست او را كه آنچه به دل او بگذرد (1)اعتقاد كند،انّما واجب بر او نظر است تا چون نظر كند (2)علم حاصل كند خود را،آنكه موافق ادلّه باشد قبول واجب بود بر او.همچنين ممتنع نباشد كه بر اين مستمعان (3)انذار بحث و نظر و اجتهاد واجب باشد تا از آن اقوال،قبول آن كنند كه موافق ادلّه باشد-و اللّه اعلم بالصّواب.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّٰارِ ،حق تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و گفت:اى گرويدگان!هر گروهى از شما كارزار كنى با آنان كه (4)به شما نزديك ترند و متعلّق اند از خويشان و همسايگان و نزديكان،و اين در معنى جارى مجراى آن است كه خداى تعالى گفت: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (5)،و چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

الجار احقّ بصقبه (6). و آيت دليل است بر آنكه واجب است بر اهل هر[ثغرى قتال كردن با] (7)آن كافران كه در نواحى و ولايت ايشان باشند بر سبيل دفاع از خويشتن و از بيضۀ اسلام چون بر او خائف باشند[و اگرچه امام حاضر]نباشد و آن كس كه او اقرب را رها كند (8)و با ابعد كارزار كند،اگر به اذن امام كند مصيب باشد و اگر[نه به اذن امام كند] (9)مخطى باشد. وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً ،اين امر غايب است و بايد تا در شما درشتى ياوند (10).اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.(11).اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:بگذرد و،به قياس با نسخۀ آو،و جميع نسخ،تصحيح شد.
2- .اساس:نظر كنند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .اساس:مستمعان،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:تا از آن،به قياس با نسخۀ آو.و ديگر نسخه بدلها.تصحيح شد.
5- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 214.
6- .اساس:ناخواناست(نصفصه)،آو،بم:يصفه،آج،مل:يصفيه،لب:يصفيه،با توجّه به منابع لغت و حديث تصحيح گرديد.
7- .اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.
8- .آو،بم:نكند.
9- .اساس:بريدگى دارد،از آو،افزوده شد.
10- .آو،بم:باشد،مج:يابند.و با ايشان رفق[و لين نكنى.و مفضّل عن]
11- عاصم خواند:غلظة،بفتح الغين. ابو الحسن اخفش گفت:من فتح نشناسم،و زجّاج گفت در او سه لغت است:فتح، و ضمّ[و كسر،و كسر فصيح تر است]

باشى،ايشان شما را چنين يابند براى آن كه واجد،موجود در اعلى (1)ما هو به[يابد.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ] (2)مَعَ الْمُتَّقِينَ ،و بدانى كه خداى با آنان باشد كه موحر (2)اجتناب از معاصى كنند،به معنى نصرت.

قوله: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ [سورة،بعضى نحويان گفتند:«ما»] (4)زيادت است.

بعضى دگر گفتند:براى آن آورد تا«اذا»بر جزا مسلّط شود تشبيها باذ ما و حيثما،و از اين جا در جواب او[«فا»بازآمد،في قوله:فمنهم] (5).و ضمير راجع است با منافقان در قول حسن و زجّاج.حق تعالى گفت چون سورتى انزال كنند و از آسمان به زمين فرستند،[از منافقان كس] (6)باشد كه گويد بعضى بعضى را گويد:ايّكم زادته هذه ايمانا،اين سورت كه را ايمان بيفزود،بر سبيل تهكّم و سخريّت.[يعنى ما را به نزول اين سورت] (7)هيچ ايمان نيفزود.حق تعالى جواب داد ايشان را و گفت:امّا مؤمنان را اين سورت ايمان بيفزود،و ايشان به نزول اين[سورت شادند (3)،و حقيقت] (9)آن است كه:ايشان عند نزول سورت ايمان نيفزايند،و لكن چون اين زيادت عند نزول سورت بود،آن را به سورت اضافت[كرد.ضحّاك گفت:از عبد اللّه] (10)عبّاس:مراد به سورت،سورتى است محكم كه در او احكام و حلال (4)و حرام باشد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،و اما[آنان كه در دل ايشان بيمارى باشد (12)][125-پ]يعنى شكّ و نفاق سورت ايشان را رجس باز به رجس


1- .كذا در اساس،او،اج،بم،لب:موجود را على. (12-10-9-7-6-5-4-2)) .اساس:بريدگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .كذا:در اساس(؟)همۀ نسخه بدلها:...باشد كه از معاصى او اجتناب كنند.
3- .مل،مج:شادمانه اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:احكام حلال.

وَ مٰاتُوا وَ هُمْ[كٰافِرُونَ] (1) ،«واو»اوّل،عطف است و دوم حال،و بميرند ايشان و كافر باشند،يعنى على كفرهم،بر كفر ميرند.

امّا كلام در زيادت و نقصان ايمان:سلف برآنند كه،ايمان زيادت و نقصان پذيرد،و از صحابه روايت كرده اند و حديث رسول-عليه السّلام-كه گفت:

لو وزن ايمان علي بايمان اهل الارض لرجح ايمان على، و مثل اين،عمر خطّاب[گفت]در حق ابو بكر صديق.و از اميرالمؤمنين روايت كرده اند كه او گفت:

الايمان يبدو لمظة بيضاء فى القلب فكلما ازداد الايمان عظما ازداد ذلك البياض حتى يبيض القلب كله،و ان النّفاق يبدو لمظة سوداء فى القلب فكلّما ازداد النّفاق ازداد ذلك السّواد حتى يسودّ القلب كلّه، گفت:ايمان پارۀ سپيدى باشد[كه] (2)در دل پديد آيد،چندان كه ايمان زيادت مى شود آن سپيدى زيادت مى شود تا همۀ دل سپيد شود،و نفاق پارۀ سياهى باشد كه در دل پديد آيد،چندان كه نفاق مى فزايد آن سياهى مى افزايد تا همه دل سياه شود،آنگه گفت:و ايم اللّه،به خداى كه اگر دل مؤمن بشكافى سپيد يابى،و اگر دل منافق بشكافى سياه يابى.و از تابعين مانند اين حديثها روايت كردند،و حقيقت او آن است كه:آنچه زيادت گردد از ايمان،ادلّه و طرائق آن باشد كه هرگاه كه ناظر در دليلى دگر نظر كند او را علمى دگر به مدلول حاصل شود،و يا (3)آن كس كه او ايمان به علم جمله داند،چون به تفصيل بداند،علم او زيادت شود چنان كه يكى از ما چون عدد سورتهاى قرآن برنداند (4)جز كه ايمان دارد كه جملۀ قرآن حقّ است و صدق است و كلام خداى و وحى و تنزيل اوست آنگه (5)سورتهاى قرآن يك يك مى آموزد و مى شناسد و به هريك ايمان زيادت


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم:انّما.
4- .همۀ نسخه بدلها:قرآن نداند.
5- .مل:آنگاه.

ايمانى باشد ناقص،اين نه براى آن كه (1)ايمان عبارتى است از جملۀ علوم توحيد و عدل،و از علوم عدل،[علم] (2)نبوّت و امامت و وعد و وعيد كه تا مجتمع نبود ايمان نخوانند آن را،پس بعضى از اين علوم ايمان نباشد و اگرچه علم باشد.

قوله: أَ وَ لاٰ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ ،«الف»استفهام راست و«واو»،عطف را و«لا» (3)نفى را،و (4)مراد به استفهام تقريع و ملامت است،و گفت:نمى بينند؟جمله قرّاء به«يا» خواندند[على الخبر من الغائب.و حمزه و يعقوب،به«تا»خواندند] (5)خطابا للمؤمنين،گفت:نمى بينى شما كه مؤمنانى؟كه ايشان را،يعنى منافقان را به سالى در يك دو بار امتحان و ابتلا كنند به بيمارى و اوجاع،و اين قول عطيّه است.مجاهد گفت:به قحط[و] (6)شدّت.قتاده گفت:به غزو و جهاد،و گفتند:به دشمن،و گفتند:

ايشان را امتحان كنند تا يك بار معترف شوند و يك بار منكر،و اين سيرت منافقان باشد.مرة الهمدانىّ گفت:فتنه اين جا كفر است،و اين بعيد است.مقاتل حيّان گفت:ايشان را رسوا كنند به اظهار نفاق،يمان گفت:به نقض عهد،و اولى تر حمل او باشد بر عموم.مرّة او مرّتين،نصب او بر مصدر بود،كانّه قال:فتنة او فتنتين. ثُمَّ لاٰ يَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ يَذَّكَّرُونَ ،آنگه ايشان نه توبه كنند و نه انديشه كنند،نه با درگاه من آيند،و نه انديشۀ بازآمدن كنند،و نه در آيات و عبر من تأمّل و تفكّر كنند،و الاصل يتذكرون.

وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ ،حق تعالى در اين آيت هم ذكر منافقان كرد و غمز و لمز ايشان،و اظهار نفاق ايشان گفت:چون سورتى فروفرستد (7)، بهرى از اين منافقان با بهرى نگرند يعنى با يكديگر نگرند. هَلْ يَرٰاكُمْ مِنْ أَحَدٍ ،[در او اختصارى هست،و التّقدير:و قالوا هل يريكم من احد] (8)و گويند:كس شما را مى بيند


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اندك/اندكه.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:لام،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس+و واو،كه به قياس با آو و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:فروفرستند.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

ايشان نظر باشد،بنشينند و بر جاى نباشند.و اگر مسلمانان به خويشتن مشغول باشند، برخيزند و بروند و بازگردند تا آن نشنوند ترس آن را كه نبايد كه در حقّ ايشان بود.و بعضى دگر گفتند: ثُمَّ انْصَرَفُوا ،عن العمل بذلك،آنگه دعا كرد بر ايشان [و گفت:] (1)صَرَفَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ ،خداى دل ايشان بر گرداناد از رحمت خويشتن عقوبة لهم على كفرهم و نفاقهم،بيانش: بِأَنَّهُمْ[قَوْمٌ] (2)لاٰ يَفْقَهُونَ ،به آن كه ايشان نمى دانند با آن كه مى توانند تا بدانند،و شايد تا خبر داد (3)و پس برگردند و خداى ايشان را برگرداند و دلهاى ايشان برگرداند به عقوبت آن كه انديشه نمى كنند و آنچه واجب است بر ايشان نمى دانند.

قوله: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،حق تعالى گفت:آمد به شما پيغامبرى هم از شما نه مجهولى كه شما او را نشناسى و حسب و نسب او و نفس و اصل او و ديانت و صيانت (4)او.سدى گفت:من العرب من بنى اسماعيل،از عرب از فرزندان اسماعيل.عبد اللّه عباس گفت:در عرب هيچ قبيله نيست و الّا در نسب رسول افتد از مضرى و ربيعى و يمامى.صادق-عليه السّلام-گفت:از ولادت جاهليّت چيزى به او نرسيد،يعنى از پدران او هيچ كافر نبودند.ابو الحويرث روايت كند از عبد اللّه عباس كه گفت،رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:

ما ولدني من سفاح اهل الجاهلية شىء ما ولدني الّا نكاح كنكاح اهل الاسلام ،گفت:مرا نزاد از سفاح اهل جاهليّت چيزى،و نزاد مرا الّا نكاحى چون نكاح اهل اسلام،و اين هم دليل است كه از پدران او هيچ كافر نبودند.و در اخبار آمد كه بعضى انبياء بودند و بعضى اوصيا و بعضى ملوك،و جملۀ قراء خواندند: مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،في جمع نفس،و در شاذ عبد اللّه عبّاس[و ابن عتيبه] (5)و عبد اللّه بن قسيط المكىّ (6)و زهرى و ابن محيص


1- .ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب:تأخير باشد،مل:خبر باشد و دعا،مج:خبر باشد.
4- .آو،بم:وصايت.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،مل:ابن عمر.
6- .اساس:بسيط المكى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

افعل تفصيل از نفاست،به شما آمد پيغامبرى از محتشم ترين و نفيس ترين شما.قتاده گفت:او را از شريف ترين ايشان كرد تا حسد نبرند بر او به نبوّت.يمان گفت:

عالى نسب تر، عَزِيزٌ عَلَيْهِ (1)،سخت است بر او،چنان كه گويند:عزيز على،اى شقّ علىّ.

مٰا عَنِتُّمْ ،«ما»مصدرى است،اى عنتكم (2)اى كفركم و ضلالكم،سخت مى آيد بر او كفر و ضلال شما.ضحاك و كلبى گفتند:اثم و بزه و گناه شما.قتيبى گفت:

رنج شما و زيان شما.عبد اللّه عبّاس گفت:ضلال شما.ابن الانبارىّ گفت:هلاك شما. حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ ،حريص است بر شما،يعنى بر ايمان و صلاح شما.قتاده گفت:حريص است بر ضلال شما تا ايمان آريد.فراء گفت (3):بخيل است به شما كه در دوزخ شوى بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ،به مؤمنان مهربان و بخشاينده است.

حسين بن الفضل گفت:هيچ پيغامبر را خداى تعالى به دو نام خود بر نخواند الّا رسول ما را كه او را گفت: رَؤُفٌ رَحِيمٌ در اين آيت،و خود را گفت: ...إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (4).

يحيى بن جعده گفت:عمر هركس كه او آيتى آوردى از قرآن ثبت نكردى تا دو گواه گواهى ندادى (5)مگر اين آيت كه اين دو آيت مردى بياورد.چون بياورد بنوشت و گفت:گواه نخواهم،كان و اللّه كذلك،به خداى كه رسول خداى چنين بود.و گفتند:اين آخر آيتى است كه از قرآن آمد و اين سورت آخر سورتى است كه تمام فرود آمد از قرآن.

قتاده گفت:آخر القرآن عهدا بالسّماء (6)الآيتان في خاتمة براءة.و در خبر است كه:صلاح صالح مردى در خواب ديد رسول را-عليه السّلام-كه نشسته بود،و جماعتى صحابه با او نشستند


1- .همۀ نسخه بدلها:عزّ.
2- .اساس:عنتم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 65.
5- .مل،مج:ندادندى.
6- .اساس:با بم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

عليه السّلام-او را دست گرفتش و با بالاى صحابه نشاندش (1)،مردمان گفتند:يا رسول اللّه!اين كيست كه او را رفعت دادى بر بزرگان صحابه؟گفت:اين مردى است كه در عقب هر نمازى خاتمه سورۀ برائت بخواند، لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ -الى آخره (2).

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند و پشت بر كنند و اعراض كنند از تو و ايمان به تو، فَقُلْ حَسْبِيَ اللّٰهُ ،بگو بس است[126-پ]مرا خداى و با نصرت او و معاونت او،مرا به كس حاجت نيست، لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،به جز او خداى ديگر نيست، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ[وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ] (3)،بر او اعتماد كردم و توكل كردم،و او خداوند عرش بزرگوار (4)است،و آنچه در عرش آمده است از اقوال و اخبار[گفته] (5)شده است،فلا وجه لإعادته


1- .آو،آج،لب:دست گرفت و بالاى دست صحابه بنشاند،مل،مج:دست گرفت بر بالاى صحابه نشاند.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا آخر سورت.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .مج:بزرگ.
5- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد.

سورة يونس علیه السلام

اشاره

سورة يونس(1) اين سورت صد و نه آيت است و هزار و هشتصد (2)و سى و دو كلمت است،و هفت هزار و پانصد و شست (3)و هفت حرف است.

روايت است از ابو امامه از ابى كعب كه رسول خداى-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت يونس بخواند،خداى تعالى به عدد هركس كه ايمان داشتى (4)به يونس،و آن كه نداشت،و با عدد آنان كه با فرعون غرق شدند،ده حسنتش (5)بنويسد (6).

سوره يونس (10): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْحَكِيمِ (1) أَ كٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ اَلنّٰاسَ وَ بَشِّرِ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قٰالَ اَلْكٰافِرُونَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِينٌ (2) إِنَّ رَبَّكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مٰا مِنْ شَفِيعٍ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ بِالْقِسْطِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ بِمٰا كٰانُوا يَكْفُرُونَ (4) هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ اَلشَّمْسَ ضِيٰاءً وَ اَلْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ اَلسِّنِينَ وَ اَلْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ ذٰلِكَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِي اِخْتِلاٰفِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6) إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا وَ رَضُوا بِالْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ اِطْمَأَنُّوا بِهٰا وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ آيٰاتِنٰا غٰافِلُونَ (7) أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (8) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ فِي جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (9) دَعْوٰاهُمْ فِيهٰا سُبْحٰانَكَ اَللّٰهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهٰا سَلاٰمٌ وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (10) وَ لَوْ يُعَجِّلُ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ اَلشَّرَّ اِسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر آن (7)آيتها كتاب محكم است.

بود


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد،مج:سورۀ يونس عليه السّلام.
2- .مج:هفصد.
3- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
4- .آو،بم،مل،مج:هركسى كه ايمان داشت.
5- .آج،لب:ده حسنه در نامۀ اعمال او.
6- .اساس:بنويسند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد،مل+و اللّه اعلم بالصواب.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اين.

مردمان (1)را عجبى كه وحى كرديم به مردى از ايشان كه بترسان (2)مردمان را و بشارت ده (3)آنان را كه بگرويدند (4)كه ايشان راست سابقۀ اخلاص نزديك خداى ايشان، گفتند كافران:اين جادوى است روشن.

[127-ر] به درستى كه خداى شما،خداى است آن كه بيافريد آسمانها و زمين در شش روز،پس مستولى شد بر عرش،تدبير مى كند كار را،نيست شفاعت خواهى مگر از پس فرمان او،آن خداى است خداوند شما،بپرستى[او را]، (5)انديشه نمى كنيد (6)! با اوست (7)بازگشت شما جمله (8)،وعدۀ خداى است به درستى.كه او ابتدا كند خلق را آنگه باز آفريند تا پاداشت دهد آنان را كه ايمان دارند (9)و عمل صالح كنند به راستان و آنان كه كافر شدند ايشان را بود شرابى از آبى گرم (10)و عذابى دردناك به آنچه كافر شده باشند.

[127-پ] (11) او آن خداى است كه كرد آفتاب را روشناى (12)و ماه را روشناى (13)و بينداخت


1- .آو،بم:مردمانش.
2- .آو،آج،بم،لب:بيم كن.
3- .همۀ نسخه بدلها:مژده ده.
4- .آو،آج،بم،لب،بگرويده اند.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .مج:نمى كنند.
7- .آو،وا اوست.
8- .مج:همه.
9- .مج:ايمان آرند.
10- .آج،لب:شراب آب گرم.
11- .اساس:نفصل،به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .آج،لب:روشن.
13- .آج،لب:روشن.

تفصيل دهد (1)آيتها را براى قومى كه بدانند.

به درستى كه در گردش شب و روز و آنچه آفريد خداى در آسمانها و زمين دليلهايى (2)هست گروهى را كه بترسند.

آنان كه اميد ندارند ثواب ما،و راضى شدند به زندگانى دنياى نزديكتر و ساكن شدند (3)به آن،و آنان كه ايشان از آيات ما غافل اند.

ايشان (4)جايهاى ايشان در دوزخ بود به آنچه كرده باشند[128-ر].

آنان كه ايمان دارند و كار نيكو كنند،ثواب دهد ايشان را خداى ايشان به ايمانشان،مى رود در زير آن جويها در بهشتها (5)نعمت.

دعوى ايشان در آنجا،منزّها خدايا كه توى،و تحيّت ايشان در آنجا درود باشد،و بازپسين دعوى ايشان آن بود كه گويند،سپاس خداى را (6)خداوند جهانيان.

و اگر تعجيل كند خداى براى مردمان بدى تعجيل كردن ايشان[به] (7)نيكى تا فراز رسد (8)به ايشان اجل ايشان،رها كنيم آنان را كه اميد ندارند ثواب ما را در گمراهى ايشان تا متحيّر شوند


1- .اساس:تفصيل دهيم(با توجه به:نفصّل)،با توجه به معنى آيۀ شريفۀ قرآن،آورده شد.
2- .آو،بم،لب+و آيتها.
3- .آج،لب:بياراميدند،آو،بم:بيارامند.
4- .آو،بم:اوشان.
5- .آو،آج،بم،لب:پر.
6- .آج،لب:مر خداى را.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .آو،بم،مج،لب:بگزارند،آج:بگذارند.

قوله تعالى: الر ،[الر] (1)آيتى نشمرند كوفيان[چنان كه] (2):(الم و طه)،براى آن كه اين (3)ملايم سر آيت نيست و آن دو هست.و ابن كثير و نافع و ابو جعفر (4)، الر به تفخيم خوانند،و حمزه و كسائى و ابو عمرو و ابن عامر،به امالت خواندند.و از عاصم خلاف است،هبير (5)از او امالت (6)روايت كند و[ديگران تفخيم.

آنچه در حروف] (7)[128-پ]مقطّع آمده است گفته شد در سورة البقره.عكرمه و سعيد جبير و شعبى گفتند:الر و حم و ن (8)چون جمع كنى،الرّحمن باشد.قتاده گفت:من اسماء القرآن،ابو روق گفت:فاتحة السّورة،و گفتند:عزائم اللّه،و گفتند:

قسم و سوگند است.مجاهد و قتاده گفتند:مراد به آيات[آيات] (9)تورات و انجيل و كتابهاى پيشين است،براى آن كه،تلك،اشارت باشد به مؤنثى غايب.و ديگر مفسران گفتند:مراد به آيات،قرآن است و كتاب قرآن است،و حكيم و محكم (10)است و اين به قرآن لايق است،و دگر آن كه ذكرى نرفته است تورات و انجيل را،و قرآن را ذكر مى رود و،تلك،مانع نيست ازآن كه اشارت باشد به حاضر چنان كه گفت: الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ... (11)،و مراد قرآن است.پس تلك،اين جا به معنى هذه باشد،و:ذلك آنجا (12)به معنى هذا،چنان كه رفته است.و حكيم،و محكم (13)باشد به حلال و حرام و حدود و احكام.مقاتل گفت:[محكم است] (14)از باطل،در او هيچ دروغ نيست،و اين فعيل باشد به معنى مفعل،كقول الاعشى في وصف قصيدته:

و غريبة تأتى الملوك حكيمة***قد قلتها ليقال من ذا قالها

و گفته اند:مراد حاكم است فعيل به معنى فاعل،دليله قوله: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ... (15)،حسن گفت:

حكيم،اى حاكم بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب+لام.
4- .آو،آج،بم،لب:جعفر.
5- .لب:هبيره،آو،آج،بم،مل،مج:ميسره.
6- .مج:به امالت.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .اساس:نون،با توجه به مج و ضبط قرآن مجيد،اصلاح شد.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:حكيم محكم.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 1 و 2.
12- .اساس:اين،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:و حكيم محكم.
14- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 213.

و المنكر و البغى و بالجنة لمن اطاعه و بالنّار لمن عصاه،گفت:قرآن كتابى است حكم كننده (1)به عدل و احسان[عطا] (2)و دادن خويشان و نهى كردن از كارهاى زشت (3)و منكر،و ظلم كردن و وعدۀ بهشت آن را كه طاعت دارد،و وعيد دوزخ آن را كه نافرمان باشد.عطا گفت:حاكم است به ارزاق و آجال بر وفق ارادت،آو برحسب مصلحت.

أَ كٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً ،عبد اللّه عباس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون رسول-عليه السّلام-بيرون آمد به دعوى پيغامبرى،كافران گفتند:خداى از آن بزرگتر است كه او را از آدميان پيغامبرى (4)باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت مردمان را-يعنى اهل مكّه را:عجب مى آيد آن كه (5)ما وحى كرديم به مردى از ايشان يعنى محمد-صلّى اللّه عليه و آله.أن،مع الفعل در تأويل مصدر است در محل رفع [به] (6)اسم كان،و عجبا،نصب است بر خبر كان،و التّقدير:أ كان[ايحاؤنا] (7)الى رجل منهم عجبا،وحى كردن ما به مردى از ايشان عجب است!و قوله: أَنْ أَنْذِرِ النّٰاسَ ،آن مع الفعل در محلّ نصب است[به] (8)آن كه مفعول اوحيناست و در جاى مصدر است،اى اوحينا اليه انذار (9)الناس و تبشيرهم،گفت:مردمان را بترسان،يعنى كافران مكّه را[و] (10)مژده ده مؤمنان را كه ايشان را به نزديك خداى ايشان قدم صدق است.و ان مع اسمها و خبرها،در محلّ نصب است بوقوع البشارة عليه.

عبد اللّه عباس گفت:معنى قدم صدق،مزدى است نكو به اعمالى


1- .اساس:حكم كند،به قياس آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مج:بنيت.
4- .همۀ نسخه بدلها:پيغامبر.
5- .مل:ازآن كه.
6- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:انذر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

آن را زوال نبود و در او سختى نبود،بل نعمتى مقيم باشد و خلودى كه با آن مرگ نبود.حسن گفت:عملى كه تقديم كرده باشند صالح برآن قدوم كنند.ابو حاتم گفت:منزل صدق،نظيره قوله: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ... (1)،عبد العزيز بن يحيى گفت:معناه في قوله: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ... (2)،زجاج گفت:منزلتى رفيع باشد،و گفته اند:تقديم (3)خداست-سبحانه و تعالى-اين امّت را بر دگر امّتان در بعث و نشور روز قيامت،و هو من

قوله -عليه السّلام: نحن الآخرون السّابقون يوم القيامة. و قدم مقدّم،فعل به معنى مفعول، كالقبض و النّقض.آنگه اضافت كرد او را با صدق،و آن[از] (4)صفت است، كمسجد الجامع و حب الحصيد.ابن الاعرابىّ گفت:القدم المتقدّم في الشّرف،مرد پيشرو باشد در شرف،قال العجاج:

زل (5)بنو العوام (6)عن آل الحكم***و تركوا الملك لملك ذي قدم

اى،ذى اقدام،[او] (7)ذي تقدّم (8).

ابو عبيده و كسائى گفتند:هر[129-ر]سابقى در خير و شرّ او به نزديك عرب قدم باشد،يقال:لفلان قدم فى الاسلام (9)،و له عندي قدم صدق و قدم سوء،و اين لفظ مؤنّث است حملا على قدم الجارحة،يقال قدم حسنة و قدم صالحة


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 80.
2- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 101.
3- .آو،آج،بم:قديم.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .مل:قل.
6- .آج،مل،مج،لب:العرام.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،آج،مج:اى.
8- .آو،بم:مقدم.
9- .آو،بم:امساك

قعدت (1)بهم (2)قدم الفخار و عرّدت***انسابهم منفضة (3)من خالف

قال الكافرون،كافران گفتند:اين سحرى است روشن،و«هذا»اشارت باشد به قرآن كه ذكر او رفت في قوله: (4)تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْحَكِيمِ ،و كوفيان خواندند: إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِينٌ ،بر وزن فاعل.بر اين (5)قرائت،«هذا»اشارت باشد به رسول-عليه السّلام-حاشاه من ذلك.

قوله: إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ،حق تعالى گفت:خداوند شما آن خداى است كه آسمانها و زمينها بيافريد در شش روز،به اين مدت انشا كرد و اختراع آن را (6)با چندين انواع بدائع و عجايب.و بيان كرديم كه لفظ «رب»در حقّ خداى تعالى مطلق گويند،و در حقّ جز خداى مقيّد. ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،و بر عرش مستولى شد،و مثل اين آيت در (7)سورة الاعراف ذكر برفت،و در خلق آسمان و زمين در اين مدّت،با آن كه قادر بود كه به يك طرفة العين بيافريند،در او دو قول گفتند:يكى آن كه،دانست كه فريشتگان را در آن لطفى و اعتبارى باشد،و روا بود كه ديگر (8)مكلّفان را چون بشنوند هم لطف باشد.و وجه دوم آن كه:بتدريج آفريد،چنان كه آدمى را بتدريج مى رساند از حال به حال تا دورتر باشند از ايهام (9)اتّفاق و دعوى طبع و ايجاب و آنچه ملحدان و مبطلان گفتند في قوله (10): يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ،كارها به تدبير و تقدير مى فرمايد.و ابو القاسم گفت:روا باشد كه خلق آسمان و زمين به اين مدّت راست شود،و مقدور نبود به يك ساعت آفريدن، كالجمع بين الضدّين و ان يكون الحركة الّا في محلّ.و اين چيزى نيست براى آن كه اين اختراع جواهر است،و جواهر در وجود موقوف نيست بر وقتى دون وقتى،پس هيچ وقت نباشد و الّا قادر الذات قادر باشد بر آنكه چندان كه خواهد بيافريند ما دام تا در ازل نباشد،و نه چنين است جمع ضدّين و احتياج حركت به


1- .آو،بم،فعدت،آج:فقدت،لب:قعدت.
2- .آو،آج،بم،به.
3- .اساس:مرفضة،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،مل،مج،لب+الر.
5- .همۀ نسخه بدلها:و بر اين.
6- .آو،آج،بم،لب:آنان را.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تفسير.
8- .آج:ذكر.
9- .آج،بم:ابهام.
10- .مل،مج:و قوله،آو،آج،بم،لب:قوله.

مٰا مِنْ شَفِيعٍ ،هيچ شفيعى نيست الا از پس فرمان او،يعنى تا او فرمان ندهد،كسى را شفاعت نرسد.و شفيع،سائل باشد در (1)باب اسقاط مضارّ از غيرى،و اصحاب وعيد گفتند:سائل باشد در حقّ غيرى زيادتى منافع.حق تعالى بيان كرد كه:كس را شفاعت نباشد الّا به فرمان خداى تعالى تا آنان كه گفتند از مشركان: ...هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (2)،اين بتان ما را شفيع باشند به نزديك خداى،طمع بردارند و بدانند كه اين شفاعت نرسد ايشان را و نه هيچ كس را تا خداى دستورى ندهد.

و عرش محتمل است در لغت سه معنى را:يكى،به معنى ملك آمد،چنان كه شاعر گفت:

رأوا عرشي تثلم جانباه***

دگر به معنى بناء،من قوله: ...وَ مِمّٰا يَعْرِشُونَ (3)،و منه العريش (4).دگر به معنى سرير فى قوله: وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ (5)،و عرش خداى تعالى كه آن را عرش عظيم خواند از قسمت سيم (6)باشد، ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ ،او خداى شماست كه از شما مستحقّ عبادت است به


1- .اساس+حق غيرى زيادت،به قرينه نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،چون زايد مى نمود،حذف شد.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 68.
4- .اساس:العرش،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
6- .آج:سوم،مل،لب:سيوم،مج:سه ام.

خواندند به كسر همزه على الابتداء،مگر ابو جعفر كه خواند:«انّه»به فتح همزه،على تقدير:لأنّه او بأنه،كما قال الشاعر:

أ حقّا عباد اللّه ان لست لاقيا***بثينة او يلقى الثريا رقيبها

فرّاء گفت:فتح«الف»برآن (1)باشد مفعول حقّا بود،اى حقّا انه،چنان كه در بيت هست. لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ بِالْقِسْطِ ،تا خداى-جلّ جلاله- آنان را كه ايمان آورده باشند و عمل صالح كرده،جزا و پاداشت دهد به عدل و داستان (2)چنان كه از حقّ ايشان هيچ نقصان نكند،آنگه ابتداى كلامى ديگر كرد[و گفت] (3): وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِيمٍ ،اما كافران را،ايشان را،شرابى باشد از حميم،يعنى محموم،تافته،فعيل به معنى مفعول[باشد] (4)،و عرب هرچه بجوشانند (5)آن را حميم خوانند،قال المرقّش (6):

و كل يوم لها مقطرة***فيها كباء معدّة و حميم

وَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و نيز ايشان را عذابى بود سخت مولم به دردآرنده بواجب و استحقاق به آن كفر كه آورده باشند.

قوله: هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيٰاءً ،او آن خداى است كه آفتاب (7)سبب (8)روشناى روز ساخت،و ماه (9)سبب روشناى شب.ابو على گفت:ضياء،از دو وجه بيرون نيست،يا جمع ضوء باشد كسوط و سياط،يا مصدر ضاء يضوء[ضياء] (10)باشد، كقام (11)قياما،و عاذ عياذا (12).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،بم:نه آن.
2- .كذا در اساس و آج و آز و مل.
3- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
5- .اساس:بجوشاند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:امر القيس،به قياس نسخۀ مل،و منابع لغت و شعر،تصحيح شد.
7- .آو،آج،بم،لب+را.
8- .مل:به سبب.
9- .آو،آج،بم،لب+را.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .آج،لب+يقوم.
12- .آو،آج،بم،مج،لب:عاد،عيادا،مل:اعاد اعيادا..كلبى گفت:روى آفتاب و ماه اهل هفت آسمان را روشناى مى دهد و پشتشان اهل هفت زمين را،و گفته اند:ضياء،بليغتر از نور باشد، براى آن آفتاب را ضياء گفت و قمر را نور،و يقال:أضاء النّهار و انار اللّيل و لا يقال: اضاء اللّيل،و حق تعالى در آفتاب و ماه[د]

ايشان در هوا معلّق بى دعامه اى از زير و علاقه اى از بالا،آنگه هر دو را به سير مقدّر كرد در اين بروج (1)با ستارگان ديگر كه آن را وصف كرد: ...بِالْخُنَّسِ، اَلْجَوٰارِ الْكُنَّسِ (2)،و سير اينان چنان نهاد كه راجع نشود (3)،و قوله: وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا ، گفتند:قدّر،به معنى جعل كرد براى آن متعدّى كرد آن را به دو مفعول.و بعضى دگر گفتند (4):آن خواست،و قدّر له منازل،و آن را تقدير كرد منازلى (5).بعضى دگر گفتند:ضمير راجع با قمر است،براى آن كه او اقرب المذكورين است،و نيز براى آن كه اعتنا به شأن او بيشتر (6)است ازآن كه ماههاى عرب بر اوست (7)از محرّم تا به ذوالحجّه و معاملات و مداينات و آجال (8)ديون و جز آن بر ماههايى است كه علامت آن (9)اهلّه باشد.و منازل،بيست و هشت منزل است بر عدد شبهاى ماه،جز آن دو شب[كه] (10)در سرار (11)در باشد كه نبينند او را،و گفته اند:در نور آفتاب بود از وقت اجتماع تا به آن وقت كه دوازده درج يا كما بيش[از] (12)او بازپس افتد،على خلاف بينهم في ذلك،هر شب به يك منزل باشد از اين منازل،و نامهاى منازل اين است:

الغفر،الزّبانى،الاكليل،القلب،الشّولة،النّعائم،البلدة،سعد الذّابح،سعد بلع، سعد السعود،سعد الاخبية،فرغ الدّلو المقدّم،فرغ الدّلو المؤخّر،بطن الحوت، الشّرطان (13)،البطين،الثّريّا،و الدّبران،الهقعة،الهنعة،الذّراع،النّثرة،الطّرفة،الجبهة، الزّبرة،الصّرفة،العوّاء،السّماك،و اين اسماء كواكب است كه منازل قمر باشد،و گفتند:اراد و قدّرهما،يعنى براى آفتاب و ماه منازلى تقدير كرد،و لكن اكتفا كرد به ذكر يكى از دگر (14)،و چنان كه گفت: وَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ...


1- .همۀ نسخه بدلها:اين دوازده برج.
2- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 15 و 16.
3- .آو،بم،مل،مج:نشوند.
4- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آج،لب:منازل.
6- .مل:اعتبارشان بيشتر،آو،آج،بم،مج،لب:اعتنا بشأن او بيشتر.
7- .آج،لب:به روى است.
8- .اساس:اوجال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .مل+عدد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .اساس:سرا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
13- .آج،مل،لب:الشرطين.
14- .اساس:ذكر دو،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

رماني بأمر كنت منه و والدي***بريئا و من جول الطّوى رماني

و منازل شمس با قمر (1)و زهره و مشترى و مرّيخ و زحل و عطارد كه جمله هفت اند،اين دوازده است كه آن را بروج خوانند،و آن:حمل است و،ثور و،جوزا و،سرطان و،اسد و،سنبله و،ميزان و،عقرب و،قوس و،جدى و،دلو،و حوت.

آنگه از تقدير او-جلّ جلاله-آن است كه:مقام اين كواكب در اين بروج مختلف ساخت،مقام ماه در هر برجى دو روز و نيم (2)باشد،و فلك به يك ماه (3)ببرّد،و مقام [130-ر]آفتاب در هر برجى يك ماه باشد،و فلك به يك سال ببرد،و مقام عطارد در هر برجى پانزده (4)روز باشد،و فلك به شش ماه ببرد،و مقام زهره در هر برجى بيست و پنج (5)روز باشد و فلك (6)ببرّد،و مقام مرّيخ در هر برجى چهل و پنج روز باشد و فلك (7)ببرد،و مقام مشترى در هر برجى يك سال باشد و فلك به دوازده سال ببرد، و مقام زحل در هر برجى دو سال و نيم باشد و فلك به سى سال ببرد.

و گفته اند:آفتاب چندصد و شصت بار ربع (8)زمين است،و ماه از زمين (9)مهتر است به سى و نه بار،و آفتاب از ماه مهتر است به هزار و ششصد و چهل و چهار بار على ما زعم اهل الحساب و اللّه اعلم بتحقيق ذلك.

آنگه بيان كرد كه اين چرا كردم،گفت: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسٰابَ ،تا شما عدد سالها بدانى و حساب بشناسى براى آن كه حساب از دو گونه است:يكى حساب تازيان است،و آن بر ماه است،و يكى حساب پارسيان است،[و آن بر آفتاب است] (10)،اين بر فصول باشد و آن بر اهله.

آنگه گفت:اين همه بحقّ آفريدم نه بباطل.به حكمت آفريدم نه به بازى، يُفَصِّلُ


1- .همۀ نسخه بدلها:و قمر.
2- .همۀ نسخه بدلها:ثلاث روزى.
3- .همۀ نسخه بدلها:فلك بيست و هشت روز
4- .همۀ نسخه بدلها:شانزده.
5- .آج،مل،مج،لب،آز:هشت.
6- .آج،مل،مج،لب،آز+به ده ماه.
7- .آج،مل،مج،لب،آز+به سالى و نيم.
8- .همۀ نسخه بدلها:و ثمن.
9- .همۀ نسخه بدلها:و زمين از ماه.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

،تفصيل مى دهيم (1)آيات را و دلالات را براى قومى كه دانند و انديشه كنند.ابن كثير و ابو عمرو و حفص خواندند: يُفَصِّلُ ،به«يا»ردّا على اسم اللّه تعالى،و باقى قرّاء به«نون»على اخبار اللّه تعالى من (2)نفسه على سبيل التّعظيم،و قوله: مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ذٰلِكَ ،اين اشارت است به خلق دون اعيان،چه اگر اشارت به اعيان بود[ى] (3)تلك گفتى (4).

إِنَّ فِي اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،در اختلاف شب و روز،در اين سه قول گفتند:

يكى آن كه،اختلاف آمد شد (5)باشد،براى آن كه برخلاف يكديگر باشند چه قطع مسافت باشد در جهات مختلف،و اكوان (6)به اختلاف جهات متضادّ شوند فصل (7)بر اختلاف،يقال:اختلفت الى فلان مدة،آمد شد (8)كردم به نزديك فلان مدّتى،يعنى شب مى آيد و روز مى شود.و روز مى آيد و شب مى شود.و قولى (9)ديگر آن است كه:

مختلف اند و با يكديگر نمانند در شكل،چه يكى روشن و نورانى است و يكى تاريك و مظلم،پس از اين وجه به خلاف يكديگرند.و قول سه ام (10)آن است كه:

مختلف اند در طول و قصر،گاه روز دراز است و شب كوتاه،و گاه شب دراز است و روز كوتاه،هرچه (11)از شب بكاهد (12)در روز افزايد،و هرچه از روز بكاهد (13)در شب افزايد.و در سال دو روز باشد كه شب و روز برابر باشد:يكى آن كه،آفتاب به سر حمل فرود آيد،و يكى كه


1- .ترجمۀ همۀ نسخه ها با توجّه به كلمۀ نفصل،مى باشد.متن ترجمه قرآن مجيد،«تفصيل دهد»است(رك:متن ترجمۀ آيۀ 5 در همين سوره)
2- .همۀ نسخه بدلها:عن.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .مج:بودى.
5- .بم،مل:آمد و شد.
6- .اساس:و اگر آن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .كذا در اساس و آو،آج،بم،مج،آز،آل،مل:به دو فصل.
8- .بم:آمد و شد.
9- .آو،آج،بم،آز:در قولى.
10- .آو،بم:سيم،آج،مل،مج،لب:سيوم.
11- .آو،آج،مل،مج،از:و هرچه،بم:تا هرچه.
12- .لب:بكاهاد.
13- .لب:بكاهاد.

كرسى و لوح و قلم و بهشت،و آنچه در زمين آفريد (1)از انواع:حيوان و جماد از كوهها و درياها و آدميان و جنّيان و بهايم و سباع و وحوش و طيور،آنچه تفصيل آن جز او نداند. لَآيٰاتٍ ،در اين جمله آياتى هست و دلالاتى و بيّناتى آنان را كه متّقى باشند و از عقاب او بترسند و از معاصى او اجتناب كنند.

عبد اللّه عباس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،كافران گفتند:اى محمّد! آيتى بيار ما را تا ما به تو ايمان آريم.حق تعالى،اين آيت (2)بفرستاد و گفت:

اين همه،آيات و بيّنات و حجج و دلايل است بر الهيّت و وحدانيّت من،و لكن كسى را آيات باشد[كه] (3)در او نگرد.

آنگه گفت: إِنَّ الَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا ،آنان كه (4)ثواب ما اميد ندارند و از عقاب ما نترسند و ايمان ندارند به بعث و نشور،و آن كه ايشان را با نزد ما مى بايد آمدن و ملاقات (5)حساب و كتاب. وَ رَضُوا بِالْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،و[به] (6)زندگانى دنيا كه نزديكتر است راضى شده اند (7)و همّت (8)ايشان از آن برتر نمى شود (9). وَ اطْمَأَنُّوا بِهٰا ،و با دنيا ساكن شده اند و پشت به او بازداده و اعتماد كرده بر او،و آنان كه از آيات و ادلّه و حجج ما غافل اند،بى خبراند.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به آيت ما (10)،قرآن است و محمد[عليه السّلام] (11)و حمل آن بر عموم كردن اولى تر باشد.و بعضى اهل لغت (12)گفتند:رجاء،در آيت به معنى خوف است،چنان كه هذلى گفت[130-پ]:

اذا لسعته النّحل لم يرج لسعها***و خالفها في بيت نوب (13)عواسل


1- .آو،آج،بم،لب،آز:آفريده است.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:آيات.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو:آنا كه/آنان كه.
5- .مل+و.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .مل:راضى شدند.
8- .اساس:همه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:نمى شوند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .آج:آيات يا.
11- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
12- .آو،آج،بم،لب:اهل علم.
13- .اساس:نور،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.

و على ذلك فسّر قوله تعالى: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (1)،-اى لا تخافون للّه عظمته.و تفسير لقاء،پيش از اين مستقصى برفته است.

أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ ،آنان كه به اين صفت باشند از كافران،ايشان را مأوا و جاى دوزخ است به آنچه كرده باشند،و اين هم از[آن] (2)آيات (3)است كه دليل مى كند بر عدل خداى تعالى و آن كه جزا بر عمل باشد.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،[گفت:آنان كه بگرويدند و عمل صالح كردند،و اين آيت و امثال اين جمله دليل است بر آنكه عمل صالح از ايمان نباشد.] (4)يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ ،خداى تعالى ايشان را هدايت دهد به ايمانشان.

هدى،در آيت به معنى ثواب است،يعنى ثواب دهد ايشان را به ايمانشان،نظيره قوله: ...وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ، سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ (5)، اى سيثيبهم،براى آن كه پس از كشتن و شهادت،هدايت به ايمان نباشد،و اگر شرح دهند بر هدايت به ره بهشت (6)هم به معنى ثواب باشد. تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ ،در زير ايشان جويها مى رود و ايشان در بهشتهاى نعيم (7)باشند.

مجاهد گفت:يهديهم بالنّور على الصّراط،كما قال[اللّه] (8)تعالى: ...وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ (9).

در خبر است كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-جبريل را گفت:

كيف تجوز امتي الصّراط، امت من بر صراط چگونه گذرند (10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .اساس:آيت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .سورۀ محمد(47)آيۀ 4 و 5.
6- .مل،مج:بر بهشت.
7- .آو،آج،بم:مقيم،آز:در بهشت مقيم.
8- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
9- .سورۀ حديد(57)آيۀ 28.
10- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل،گذارند.؟برفت و بازآمد و گفت: خدايت سلام مى كند و مى گويد: انّك تجوز الصّراط بنوري و علىّ بن ابي طالب يجوز الصّراط بنورك و امّتك تجوز الصّراط بنور عليّ،فنور امّتك من نور[علىّ،و نور علىّ من نورك،و نورك من نور اللّه ،گفت:تو بر صراط به نور]

ابى طالب بر صراط به نور تو گذرد،و امّت تو بر صراط به نور على گذرند،و نور امّت تو از نور على باشد،و نور على از نور تو،و نور تو از نور خداى.

و در خبر است كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:چون بنده سر از گور بردارد،عمل صالحش پيش او آيد بر نكوترين صورتى و هيئتى (1)،او گويد:تو كيستى كه من تو را بس نكوروى بينم و نكوسيرت و نكوطريقت مردى بينم؟گويد:من عمل صالح توام،آنگه نور او شود و قائد او به بهشت.و كافر،چون سر از گور بردارد و عمل بد او در صورتى زشت و هيئتى زشت پيش او آيد،او گويد:تو كيستى كه من تو را مردى زشت روى و زشت سيرت مى بينم؟گويد:من عمل بد توام،[و با توام و] (2)از تو مفارقت نكنم تا تو را به دوزخ سپارم،و اين،بر سبيل مثل گفته است.

و بعضى ديگر گفتند:يهديهم ربهم بايمانهم،الى الاعمال الصّالحة،اى جعل ايمانهم لطفا لهم فى الطّاعات (3)و الاعمال الصّالحات (4)،خداى تعالى به بركت ايمان ايشان را هدايت داد و لطف كرد تا عمل صالح كردند به ثواب،به بهشتى (5)رسيدند كه: تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ ،كه در آنجا جويها روان باشد از زير ايشان،يعنى از زير كوشكها و سريرها و بستانهاى ايشان.و گفتند:مراد[آن] (6)است كه:تجري من دونهم و بين ايديهم،مراد نه آن است كه در زير ايشان رود و ايشان زور (7)آن،مراد آن است كه،در پيش ايشان مى رود تا ايشان را نزهت باشد.و بعضى اهل معانى گفتند:در كلام حذفى و اختصارى هست،و تقدير آن است كه:يهديهم ربّهم بايمانهم الى مكان او الى جنّة، تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ .

و در اخبار هست كه:جويهاى بهشت در اخاديد و شقوق نرود،بل بر روى زمين رود و خداى تعالى به قدرت آن را راست مى دارد


1- .آو،بم،آز:بنيتى.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آج،لب،آز:في الطّاعة.
4- .آج،مل،مج،لب،آز:الصّالحة.
5- .همۀ نسخۀ بدلها:به ثواب بهشتى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .آج،بم،لب،آز:زبر.

انگبين،و با يكديگر آميخته نشود.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه،تجري من تحت امرهم و في تصرّفهم،چنان كه گفت: ...قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (1)،و معلوم است كه جوى در زير مريم نبود،و انّما در حكم او بود و در تحت امر و فرمان او،و مثله قوله تعالى حكاية عن فرعون: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ الْأَنْهٰارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي... ،اى في حكمى و تحت تصرفي.

قوله: دَعْوٰاهُمْ فِيهٰا سُبْحٰانَكَ اللّٰهُمَّ ،اى قولهم و كلامهم،سخن ايشان و گفتار ايشان در آن بهشتها آن بود كه گويند (2): سُبْحٰانَكَ اللّٰهُمَّ ،پاكى و منزّهى از هرچه نقص باشد و عيب راه برد (3).طلحة بن عبيد اللّه (4)گفت،از رسول-عليه السّلام- پرسيدند كه:تفسير سبحان اللّه چه باشد؟گفت:

هو تنزيه اللّه من كلّ سوء تنزيه خداى باشد از همه بدى[131-ر].ابن الكوّا از اميرالمؤمنين على پرسيد كه:

سبحان اللّه چه باشد؟گفت:

كلمة رضيها اللّه (5)لنفسه ،كلمتى است كه خداى تعالى براى خود پسنديده است.مفسّران گفتند:اين كلمه،علامتى باشد ميان اهل بهشت و خدم ايشان در باب طعام،چون ايشان را آرزوى طعام و شراب باشد،گويند:

سبحانك اللّهمّ...،ايشان طعام و شراب حاضر كنند بر خوانى نهاده،طول آن ميلى در ميلى بود،برآن انواع طعام (6).چون از طعام و شراب فارغ شوند،شكر خداى بگزارند،فذلك قوله: وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ .و مراد نه آن است كه اين آخر سخن باشد[كه پس از آن دگر سخن نگويند،يا اين سخن دگر نگويند،و لكن به اضافت به اوّل اين آخر باشد]


1- .سورۀ مريم(19)آيۀ 24.
2- .اساس:گويد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
3- .مل:عيب را بدان راه بود.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:عبد اللّه.
5- .مل:رضى اللّه.
6- .مل+و شراب بود.

ازور بها ابا قابوس حتّى***انيخ على تحيّته بجند

اى على ملكه،و قال زهير (1):

من كلّ ما نال الفتى***قد يلته الّا التّحيّة

و سلام (2)و خطاب نكو را تحيّت ازآنجا خوانند كه،معنى او راجع است الى قولهم:احياك اللّه حياة طيّبة و حيّاك اللّه ايضا.و تحيّت اهل بهشت،سلام باشد، يعنى به سلامت رسيدى،بر يكديگر سلام كنند چنان كه در اين آيت گفت،و فريشتگان بر ايشان سلام كنند چنان كه گفت: وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ... (3)،و خداى بر ايشان سلام كند چنان كه گفت: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (4)،و ابن كيسان گفت:افتتاح كلام به توحيد و عدل كنند و اختتام به شكر و حمد،و قوله: أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله (5)،و التّقدير:انّه الحمد للّه،و«ها»ضمير شأن و كار باشد،كقول الشّاعر:

في فتية كسيوف الهند قد علموا***ان هالك كلّ من يحفى و ينتعل

و در شاذّ بلال (6)بن ابى برده و ابن محيص خواندند بتثقيل:انّ الحمد للّه (7).

قوله: وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ[الشَّرَّ اسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَيْرِ ،در آيت حذفى و اختصارى هست،و معنى آن است و تقدير:و لو يجعل (8)اللّه للنّاس] (9)اجابة دعائهم فى الشّرّ كاستعجاله لهم (10)بالاجابة في الخير لقضى اليهم اجلهم،اى لفرغ (11)من هلاكهم و عجّل هلاكهم.حق تعالى در اين آيت بازنمود كه،آنچه از باب خير باشد من به تو معجّل دارم (12).اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها:زهير بن حباب الكلبى.
2- .اساس:و السّلام،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23 و 24.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 58.
5- .اساس:ثقيل،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:هلال،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آج،لب،آز+ربّ العالمين.
8- .آج،لب،از:يعجل.
9- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:كاستعجالهم.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:يفرغ.
12- .همۀ نسخه بدلها:تعجيل دارم.،و آنچه از باب شرّ باشد در آن تعجيل ننمايم،بل تأخير كنم،گفت:اگر خداى تعالى تعجيل كردى در دعاى آدميان خود را يا يكديگر را به شرّ،اجابت آن چنان كه در باب خير كرده است[و مى كند]

مرگ به ايشان رسيدى.

مجاهد گفت:اين،آن باشد كه مرد در وقت ضجارت بر خود و اهل و مال و ولد خود نفرين كند و گويد:لا بارك اللّه فيك و عجّل اللّه هلاكك و دمر اللّه عليك،و آنچه بدين ماند خداى تعالى گفت:من اين دعا به تعجيل اجابت نكنم كه دانم كه اين دعا نه از دل كند (1)،به وقت دوم پشيمان باشد و قتاده هم اين گفت.

شهر بن حوشب گفت:در بعضى كتب خوانده ام كه،خداى تعالى فريشتگان موكّل را گويد:آنچه بندۀ من در حال ضجارت گويد،بر او منويسى[و مثله فى المعنى قوله: وَ يَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً (2)] (3)،و قوله: لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ ،عامّۀ قرّاء خواندند: لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ ،بر فعل مجهول،و رفع [اجل،مگر ابن عامر و يعقوب،و در شاذّ عوف و عيسى كه ايشان خواندند:لقضى اليهم] (4)اجلهم،بر فعل مستوى،اسنادا الى اسم اللّه تعالى،و نصب اجل بوقوع الفعل عليه (5).و اعمش خواند:لقضينا اليهم اجلهم،و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است.و بعضى مفسّران گفتند:آيت در نضر بن الحارث آمد آنجا كه دعا كرد:

اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ (6) -الآية،و «لام»فى قوله: لَقُضِيَ ،جواب«لو»است،و«لو»چون در اثبات شود و جوابش هم اثبات باشد به معنى امتناع چيزى بود از براى امتناع چيزى ديگر،چنان كه در آيت هست،و قوله: اِسْتِعْجٰالَهُمْ ،نصب او بر مصدرى است لا من لفظ الفعل،و اضافت مصدر با مفعول است،و مثله قولهم (7):ضربته (8)ضرب زيد عمرو،اى ضربا مثل ضرب عمرو زيدا،و قوله: إِلَيْهِمْ ،براى آن گفت كه در قضى معنى فرغ مضمر كرد و او را به الى (9)تعديه كنند،و مثله قوله: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ... (10)،براى آن كه در اين


1- .آو،آج،بم:كنند.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 11.
3- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،مج،آز:اليه.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
7- .اساس:قوله،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ضربه.
9- .آو،آج،بم،آز:على.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 226.

او را به حرفى كه بعد را به آن تعديه كنند.بعضى دگر گفتند:«لام»[و] (1)«الى»، متعاقب باشد (2)در باب تعديۀ فعل به او،تقول (3)العرب[131-پ]:قضيت اليه، و الاصل:قضيت له،كما يقال:اوجبت له،و الاصل:اوجبت اليه،قال اللّه تعالى:

بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا (4) ،و يقال:فرغت الى فلان و لفلان،و قوله (5)تعالى: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلاٰنِ (6).و قضا (7)در مثل اين موضع (8)،بن در آوردن باشد و تمام بستدن، يقال:قضيت الامر فانقضى،اى اتممته فتمّ،و منه قوله تعالى: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ... (9)،يعنى اجل به ايشان آنجا آمد (10)و بن اجل ايشان برآرند،و مرگ به ايشان رسانند. فَنَذَرُ الَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا ،«فا»،تعقيب راست،و از پس رها كنيم آنان را كه اميد لقاء ما ندارند،يعنى به قيامت ايمان ندارند و اميد ثواب من (11)ندارند و از عقاب ما نترسند تا در جهل و تعدّى و طغيان خود متحيّر[و] (12)متردّد مى گردند و مى آيند و مى شوند،و اين كنايت است از خذلان بر سبيل عقوبت بر (13)كفر متقدّم و تخليت خداى تعالى ميان ايشان و ميان خود،سخطا عليهم بكفرهم،و قوله:

يَعْمَهُونَ ،در محل حال است،و العمه التّحيّر و التّردّد.

[قوله تعالى] (14):

سوره يونس (10): آیات 12 تا 21

اشاره

وَ إِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ اَلضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ أَوْ قٰاعِداً أَوْ قٰائِماً فَلَمّٰا كَشَفْنٰا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنٰا إِلىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (12) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا اَلْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ وَ مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْقَوْمَ اَلْمُجْرِمِينَ (13) ثُمَّ جَعَلْنٰاكُمْ خَلاٰئِفَ فِي اَلْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنَا اِئْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هٰذٰا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقٰاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ إِنِّي أَخٰافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) قُلْ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ أَدْرٰاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلْمُجْرِمُونَ (17) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَضُرُّهُمْ وَ لاٰ يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اَللّٰهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اَللّٰهَ بِمٰا لاٰ يَعْلَمُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي اَلْأَرْضِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (18) وَ مٰا كٰانَ اَلنّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمٰا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (19) وَ يَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا اَلْغَيْبُ لِلّٰهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ (20) وَ إِذٰا أَذَقْنَا اَلنّٰاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُمْ إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا قُلِ اَللّٰهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنٰا يَكْتُبُونَ مٰا تَمْكُرُونَ (21)

ترجمه

چون برسد به مردم سختى بخواند ما را بر پهلويش يا نشسته يا ايستاده،چون برگشاييم از او سختيش،برود پندارى كه نخواند ما را تا رنجى كه رسيد به او، همچنين بياراستند (15) براى اسراف كنندگان آنچه مى كردند ايشان.

ص : 107


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .مج:باشند.
3- .آو،آج،بم،مل:يقول.
4- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 5.
5- .آو،بم،مج:قال،آج،لب،آز:قال اللّه.
6- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 31.
7- .مل:قضى.
8- .آو،آج،بم:معنى.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 15.
10- .مل،مج،لب:انجامند،آو،آج،بم:برآرند.
11- .همۀ نسخه بدلها:ما.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
13- .آو،آج،بم:و.
14- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
15- .آو،بم:بيارسته اند.

[132-ر] به درستى هلاك كرديم ما جماعات را از پيش شما چون ستم كردند و آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتها و ايمان نياوردند،همچنين پاداشت (1)دهيم گروه كافران را.

پس كرديم شما را خليفتان در زمين از پس ايشان تا بنگريم كه چگونه مى كنى.

و چون بخوانند بر ايشان آيتهاى ما روشن،گويند آنان كه اميد ندارند ديدار ما (2)بيار قرآنى جز اين يا بدل[كن] (3)آن را،بگو:

نباشد مرا كه بدل كنم آن را از بر خود،من پيروى نمى كنم مگر آن را كه وحى كند (4)به من،من مى ترسم اگر عاصى شوم در خدايم عذاب روزى بزرگ.

بگو اگر خواستى خداى (5)،نخواندمى (6)آن را بر شما (7)و نه بياگاهانيدى (8)شما را به آن باستادم در شما عمرى از پيش اين،خرد ندارى.

[132-پ] كيست ستمكارتر ازآن كه فروبافد (9)بر خداى دروغى يا دروغ دارد آيات او را كه او ظفر نيابند گنهكاران.

و مى پرستند از فرود خداى آنچه زيان نكند به ايشان و سود نكند ايشان را،و مى گويند اينان شفاعت خواهان مااند (10)به نزديك خداى،بگو:خبر مى دهى


1- .آج،لب:پاداش.
2- .آو،آج،بم،لب:ثواب ما.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج:وحى مى كنند.
5- .آو،آج،لب:خواهد خداى.
6- .اساس:نخواندى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد
7- .آو:ور شما،آج:در شما.
8- .آو،آج،بم:بياگاهانيدمى.
9- .آو:فرابافند.
10- .آو،آج،لب:شفيعان ما.

خداى را به آنچه او نداند در آسمانها و نه در زمين،منزّه است او و بزرگوار از آنچه انباز مى گيرند.

و نبودند مردمان مگر يك گروه،خلاف كردند (1)و اگر نه سخنى است سابق شده از خداى تو،حكم كردند (2)ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مى كردند (3).

[133-ر] و مى گويند چرا فرونفرستادند بر او آيتى از خدايش (4)بگو كه:غيب خداى راست،گوش دارى كه من با شما از گوش دارندگانم.

و چون بچشانيم مردمان را رحمتى (5)از پس سختى كه رسد ايشان را چون بنگرى ايشان را مكرى بو[د] (6)در آيات[ما] (7)بگو خداى زودعقاب تر (8)است،و (9)پيغامبران ما،يعنى فريشتگان مى نويسند آن مكر كه شما مى كنى.

قوله تعالى: وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ الضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ ،حق تعالى در اين آيت جزع آدمى و قلّت صبر او بيان كرد و بازنمود كه:چون ادنى (10)مايه رنجى به او رسد[در درگاه من آيد و خويشتن با دعا و تضرّع دهد على الحالات،گفت:چون آدمى را رنج رسد] (11)از بيمارى و درويشى و هر رنجى كه مردم را رسد.و ضرّ،بر درويشى و بيمارى بيشتر حمل كنند،در دعا گيرد و ما را خواندن گيرد در ساير احوال


1- .آو،آج،لب:اختلاف كردند.
2- .آو،آج،لب:حكم كردندى.
3- .آو،آج،لب،خلاف مى كنند.
4- .اساس:خدايشان،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو:بخشايش،آج،مج،لب:بخشايشى.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
8- .آو،آج،لب:زودعذاب تر.
9- .آو،آج،لب:كه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:به آدمى.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

پهلو خفته باشد و اگر بر جاى نشسته باشد و اگر بر پاى استاده باشد،از براى كشف ضرّ و بلا را،و غرض او آن باشد نه طلب ثواب آخرت.و قوله: لِجَنْبِهِ ،اى مضطجعا لجنبه،يقال:فلان مضطجع لجنبه و على جنبه،و سقط لجنبه و على جنبه و خرّ على وجهه و على وجهه،و نصب همه بر حال است.آنگه (1)ما كشف ضرّ او كنيم و رنج از او برداريم و از بيمارى او را شفا دهيم و درويشى و تنگدستى از او ببريم.مرّ،اى استمرّ على طريقته الاولى،با سر طريقه اوّل شود باز (2)دعا رها كند و آن بلا فراموش كند و با سر غفلت و معصيت شود، كَأَنْ لَمْ يَدْعُنٰا ،«كاف»تشبيه است و«انّ» مخفّفه است از ثقيله و هرچه امثال اين است من قوله تعالى: كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا... (3)،و: كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ... (4)،و: كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا... (5)،همه اين حكم دارد و ضمير شأن و كار در او مضمر بود،و التّقدير:كأنّه لم يدعنا،و قال الشّاعر:

كان لم يكونوا حمى متقى***اذا الناس اذ ذاك من عزّ بزّ

اى،كانهم لم يكونوا،پندارى هرگز ما را نخوانده است الى ضرّ،اى لضرّ،براى محنتى كه به او رسيد و او را پيش آمده.و«الى»،اين جا به جاى«لام»است،چنان كه بيان كرديم كه اين دو حرف متعاقب (6)باشند.آنگه گفت: كَذٰلِكَ زُيِّنَ ، همچنين بيارايند براى مسرفان (7)و متعدّيان عمل ايشان.و«ما»مصدريّه است،و معنى آن كه:عمل ايشان بر چشم ايشان نكو باشد ازآنجا كه انديشه نكرده باشند و ندانسته، چنان كه گفت: ...وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (8)،و اضافت فعل ممكن است [133-پ]كه با شيطان حوالت باشد به اغراء و اغواء،و رواست كه با خداى بود به خلق شهوت،چه خلاف نيست كه شهوت به قبايح خدا آفريند،آنگه ياد دارد


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .اساس:از،به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 92.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 24.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 45.
6- .آو،آج،بم:معاقب.
7- .اساس:مشركان،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 104.

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا ،به حقيقت (1)و درست ما هلاك كرديم آن جماعت را.و قرون،جمع قرن باشد،و اهل هر عصر را قرنى خوانند. لَمّٰا ظَلَمُوا ،چون بيدادى (2)كردند.چه به كفر و معصيت و ظلم بر خود،و چه به تعدّى بر ديگران به انواع عذاب (3)و نكال و استيصال. وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،و پيغامبران با ايشان آمدند با معجزات.«با»،روا بود كه تعدّى را باشد و روا بود كه به معنى مع بود،كقولهم:اشتريت الدّار بآلاتها،اى مع آلاتها.عبد اللّه عبّاس گفت قرنى هشتاد سال باشد. وَ مٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا ،ايشان ايمان نياوردند (4)و از اهل ايمان نبودند،و اين «لام»براى تأكيد نفى است،كقولهم:ما كنت لافعل كذا،من از آنان نه ام كه اين كار كنم،چون خواهند (5)كه مبالغت كنند (6)در نفى. كَذٰلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ،ما چنين پاداشت دهيم گروه گناهكاران را.

حق تعالى گفت:من ايشان را به گناهشان هلاك كردم و شما را از پس ايشان در زمين خليفه كردم.و خليفه،فعيله باشد به معنى مفعّله باشد،يعنى بازگذاشته.و «ها»در او مبالغت را باشد،كعلامه و نسّابه.و هركه از پس ديگرى باشد او را خليفه خوانند چنان كه آدم را چون از پس جان بود. آنگه بيان غرض كرد،گفت:اين استخلاف و ايشان را بردن و شما را بر جاى ايشان رها كردن براى آن است تا بنگرم (7)كه چه خواهى كردن،و اين بر سبيل تنبيه و زجر و وعظ است،يعنى ديدم كه ايشان چه كردند،اكنون بنگرم تا شما چه خواهى كردن،و معنى آن كه:نگر!آن نكنى كه ايشان كردند تا آن نبينى كه ايشان ديدند از عذاب و نكال.

آنگه با حكايت احوال قوم رسول آمد،گفت: وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ، چون آيات ما بر ايشان خوانند در آن حال كه روشن و مبيّن باشد و در او هيچ اشتباه و التباس


1- .مل:به تحقيق.
2- .همۀ نسخه بدلها:ظلم و بيداد مى كردند.
3- .مل:عقاب.
4- .اساس:آوردن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:خواهد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كند.
7- .آج،لب،آز:مگر.

گويند آنان كه به بعث و نشور و ثواب و عقاب و جزاء و لقاء ايمان ندارند،اميد (1)ثواب ندارند و ترس عقاب،گويند:ائت بقران غير هذا،قرآنى دگر بيار جز از اين يا بدل كن آن را به قرآنى دگر،جواب ده اى محمّد ايشان را و بگوى كه:مرا نباشد كه آن را بدل كنم از بر خود،و اصل تلقاء،جهت برابر باشد،و مراد آن است كه:

من عند نفسى. إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ .«ان»،به معنى«ما»ى نفى است،بگو كه من متابعت نكنم الا آن را كه به من وحى كرده باشند،يعنى كه من[جز] (2)از وحى نگويم و از تلقاء نفس خود هيچ نگويم،چه اگر چنين كنم ايمن نباشم از عذاب روزى عظيم،يعنى روز قيامت.و آن كس كه بدين آيت تمسّك كرد در آن كه نسخ قرآن به سنّت نشايد كردن براى آن كه رسول مى گويد:مرا نباشد كه آن را بدل كنم از خود،او را گوييم:اين مسلّم است كه رسول را اين نباشد و جز به وحى نگويد،و لكن آنچه او گويد از سنّت كه قرآن بدان نسخ كنند،نه از او باشد،از خداى تعالى بود،چه او از خويشتن هيچ چيزى نگويد مگر به وحى،بيانه: وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ (3)،پس استدلال به اين آيت در اين باب بعيد است.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر نبوّت خود و صحّت[قول] (4)خود گفت:بگو اى محمّد: [قُلْ] (5)لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ ،انديشه نكنى كه من سالهاى دراز است تا در ميان شما ام،هرگز از اين معنى بر دل من و خاطر من گذر نكرد و تعرّض و مثل اين (6)نكردم


1- .مل:و اميد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ نجم(53)آيۀ 3 و 4.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،از قرآن مجيد افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:تعرض مثل اين.

بكذا،و أدراني فلان،اى اعلمنى (1).سيبويه گفت:با[يا] (2)فصيح تر است،براى آن كه لغت قرآن بر اين است،و حسن بصرى خواند در شاذ:و لا ادرأتكم به،[اى] (3)، و لا اعلمتكم به،و اين لغت بنى عقيل است كه ايشان با«الف»گردانند،و همچنين لغت طىّ يقولون:اعطأت و لبّأت،بمعنى اعطيت و لبّيت للجارية (4)و النّاصية جاراة و ناصاة،و انشد المفضّل[134-ر]:

الّا اذنت اهل اليمامة طيّئ***بحرب كناصاة الاغرّ المشهّر

قالوا:بقى و رضى و نهى،بمعنى بقى و رضى و نهى،قال زيد الخيل (5):

لعمرك ما اخشى التّصعلك ما بقا***على الارض قيسى يسوق (6)الاباعرا

و قال آخر:

لزجرت قلبا لا يزيغ لزاجر***انّ الغوىّ اذا نهى لم يعتب

اى،اذا نهى.و بزّى روايت كرد عن ابى كثير (7):و لأدريكم،بر اثبات و ايجاب،[اى] (8)و لأعلمكم اللّه به،اگر خداى خواستى من نخواندمى بر شما،[بل] (9)خداى اعلام كردى شما را.عبد اللّه عبّاس خواند:و لا انذرتكم به،من الانذار،و من شما را به آن نترسانيدمى.آنگه بر اين قول حجّت آورد،گفت:فقد لبثت فيكم عمرا من قبله،گفت:من پيش از اين عمرى[در ميان] (10)شما زندگانى كردم و آن چهل سال بود،كه اتفاق است كه:خداى تعالى رسول را به چهل سالگى فرستاد-و به مكّه ده (11)سال مقام كرد و به مدينه سيزده سال (12)و چون با جوار رحمت ايزدى شد شست (13).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.(14).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .آج،آز:علّمنى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:للحاره،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،لب:زيد بن الخيل.
6- .اساس:يسوى،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .آج،مل،مج،لب،آز:ابن كثير.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .كذا در جميع نسخ،ظاهرا مدّت توقف نبى اكرم(ص)در مكّه 13 سال و در مدينه 10 سال بوده است.در كشف الاسرار و عدّة الابرار(ج 4 ص 264)آمده است.قال ابن عباس:نبى رسول اللّه و هو ابن اربعين سنة و اقام بمكة ثلث عشرة سنة و بالمدينة توفّى و هو ابن ثلث و ستين سنة.
12- .كذا در جميع نسخ،ظاهرا مدّت توقف نبى اكرم(ص)در مكّه 13 سال و در مدينه 10 سال بوده است.در كشف الاسرار و عدّة الابرار(ج 4 ص 264)آمده است.قال ابن عباس:نبى رسول اللّه و هو ابن اربعين سنة و اقام بمكة ثلث عشرة سنة و بالمدينة توفّى و هو ابن ثلث و ستين سنة.
13- .همۀ نسخه بدلها:شصت.و سه سال بود او را،از اين جا گويند:چهل سال عمرى باشد اگر اين كارى بود[ى]
14- ساخته و انداختۀ من پيش از اين بر من اثر[ى]

ندارى شما يا عقل را كار نمى بندى؟و صورت استفهام است و مراد تقريع است و ملامت.

آنگه گفت بر سبيل تعجّب و ملامت: فَمَنْ أَظْلَمُ ،ظاهر استفهام است و معنى توبيخ و تقريع،گفت:كيست بيدادگرتر (1)و ظالم تر از آن كس كه او بر خداى دروغ فروبافد!و افتراء،اختراع دروغ باشد از خويشتن كه كس نگفته باشد،و دروغ ايشان بر خداى آن بود كه،با او انباز كنند (2)و او را زن و فرزند گفتند،و در او جبر گفتند كه: لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَكْنٰا وَ لاٰ... (3)،به بدل عدل و توحيد،جبر و تشبيه گفتند: أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ ،[يا] (4)به آيات او تكذيب كند و آن را دروغ دارد از محمّد و قرآن كه معجز اوست و ديگر معجزات او.آنگه گفت:انّه،و[ها] (5)،ضمير شأن و كار راست،يعنى شأن و كار چنين افتاد (6)كه گناهكاران يعنى كافران فلاح و ظفر و نجات نيابند.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگه وصف كرد ايشان را،گفت:مى پرستند (7)بدون خداى تعالى يعنى جز او.[و] (8)گفتند:فرود او بتانى را.و«ما»،نكرۀ موصوفه است و صالح بود لفظ او واحد و تثنيه و جمع را،و التّقدير:و يعبدون من دون اللّه شيئا،او اشياء،كه از صفت او آن است كه:هيچ مضرّت نكند ايشان را ازآنجا [كه] (9)قادر نباشد برآن،و هيچ منفعت نكند ازآن كه نتواند.و آنگه (10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.(11).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب:بيدادكارتر.
2- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل:گفتند،مل:گرفتند.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 148.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .آو:افتا/افتاد.
7- .اساس:مى پرستيدند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .مل:آنگاه.چون ايشان را از آن بپرسند كه چرا پرستى اينان را؟گويند: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ ،اينان شفيعان مااند نزد خداى تعالى،و سبب آن بود كه ايشان گفتند:عبادات ما خداى را بنشايد،ما از جملۀ آفريده هاى او چيزى اختيار كنيم و توجيه عبادت كنيم به او تا ما را به او نزديك كند و شفيع ما باشد پيش او.[و]
11- اين اعتقادى باطل است كه عقل و شرع مخالف است اين را،و ظنّى خطاست كه ايشان بردند كه عبادت غير او[را بشايد و]

شفيعان مااند در اصلاح معاش ما كه ايشان به بعث و نشور ايمان نداشتند و سخن ايشان اين بود كه،خداى تعالى حكايت كرد: وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لاٰ يَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ... (1)،آنگه رسول را فرمود كه بگو ايشان را بر سبيل الزام: أَ تُنَبِّئُونَ اللّٰهَ ، شما آمده اى تا خداى را خبر دهى از چيزى كه او نداند،و آن شفاعت اصنام است،و اين چيزى است كه در علم خداى نيست،ازآنجا كه اين را اصلى نيست و اگر اين را اصلى بودى خداى دانستى،پس شما آمده اى تا خداى را چيزى بياموزى كه خداى نمى داند،و اين بر سبيل الزام مى گويد بر طريق تهكّم و سخريّت.آنگه تنزيه كرد خود را و گفت: سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،منزّه است و پاكيزه ازآن كه با او انباز گيرند.

قوله: وَ مٰا كٰانَ النّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ،حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:مردمان همه يك امت بودند،و امّت جماعتى باشند مجتمع بر امرى و مستمرّ بر طريقتى (2)،و اصل او از أمّ باشد،و آن قصد است،و مراد در آيت آن است كه:

مردمان پيش از اختلاف بر يك دين و طريقت بودند.

مفسّران خلاف كردند كه آنچه دين بود،بعضى گفتند:دين آدم بود -عليه السّلام-و خلاف نبود،پس خلاف پديد آمد چون قابيل هابيل را بكشت.

حسن بصرى گفت:آن دين شرك بود،چنان كه خداى[134-پ]تعالى گفت: كٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ...


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 38.
2- .آو،بم،مل،مج،آز:طريقى.

برستند و در همه دنيا جز ايشان آدمى نبود،ايشان همه يك قول و يك ملّت بودند بر شريعت نوح-عليه السّلام.عطا گفت:در عهد ابراهيم-عليه السلام-مردم همه يك ملّت شدند پس از هلاك نمرود و بر دين ابراهيم (1)بودند تا عمرو بن لحىّ (2)خلافى بكرد و تفريقى در ميان مردم افگند.كلبى گفت پيش از ابراهيم (3)مجتمع بودند بر كفر،خداى تعالى ابراهيم (4)را بفرستاد،مختلف شدند و بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر باستادند.زجّاج گفت:مراد عرب است كه بر كفر بودند پيش مبعث رسول -عليه السّلام.چون رسول-عليه السّلام-بيامد،مختلف شدند بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر ماندند.و در حرف[مصحف] (5)عبد اللّه مسعود آن است كه: وَ مٰا كٰانَ النّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً (على هدى فاختلفوا عنه)،و اين قرائت،قول آنان را كه گفتند:ملّت اسلام بود تقوى (6)كند،و اين خبر نيز به قوّت اين قول توان بردن (7)كه رسول-عليه السّلام-گفت:

كلّ مولود يولد على الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه. چون (8)جملۀ مردمان در وقت خلقت بر فطرت اسلام باشند تا مضلّ و اغراءكنندۀ بر كفر،مادر و پدر باشند،دليل آن كند كه مردم بر اسلام بوده باشند،پس از آن به دخول شبهات و قلّت فكر و نظر و دعوت مادر و پدر،و حبّ (9)نشوت (10)و عادت تقليد (11)و مانند (12)اين اسباب كافر شده باشند،قوله: فَاخْتَلَفُوا ،اختلاف،ذهاب باشد در دو جهت يا بيشتر از جهات،و حدّ مختلفين اين بود كه:يكى قائم مقام صاحبش نباشد


1- .اساس:ابراهيم.
2- .آو،بم،لب،آز:عمرو بن يحيى،مل:عمرو بن لحم.
3- .اساس:ابراهيم.
4- .اساس:ابراهيم.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .لب:بقوى.
7- .مج:توان بودن،آو،آج،بم،آز:توان برد.
8- .آج،مل،مج،لب،آز:چون.
9- .اساس:واجب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:نشود،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
11- .آو،آج،بم،آز:تكليف.
12- .اساس:تاييد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

دگر گفتند:آن كلمت آن است كه،خداى تعالى بگفته است كه هيچ كس را عقاب نكند الّا بعد اقامة الحجة عليه،چنان كه گفت: ...وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (1).

حسن گفت:كلمت آن است كه،در سابق حكم او رفته است،كه حكم نكند ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مى كنند به ثواب و عقاب الّا روز قيامت. لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فى الدّنيا،ميان ايشان حكم كرده شدى و كار گزارده هم در دنيا تا مؤمن به بهشت شد[ى و] (2)كافر به دوزخ.

و ابو روق گفت: لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ،يعنى قيامت برانگيختى بر ايشان،و گفتند:

لفرغ من هلاكهم،هلاك بكردندى (3)ايشان را و از ايشان فارغ شدندى.و عيسى بن عمر خواند:لقضى بينهم،بر فعل مستقيم اسنادا الى اسم اللّه تعالى،حكم كردى خداى تعالى ميان ايشان در آنچه ايشان در آن خلاف مى كنند.و بر قرائت عامّه، حكم كردندى (4)ميان ايشان بر فعل مجهول،و معنى يكى باشد،براى آن كه آن حكم [نيز] (5)با خداى تعالى مسند بود.

وَ يَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ،آنگه حق تعالى از تحكّم و تعنّت كافران حكايت كرد كه،ايشان گفتند:لو لا انزل،اى هلا انزل،چرا انزله (6)نمى كند خداى بر محمّد آيتى و دلالتى و علامتى،و مراد ايشان علامتى بود كه ايشان عند آن مضطرّ و ملجأ گردند به معرفت،و مرادشان نه معجز بود چه،معجزات رسول-عليه السّلام- بى اندازه بود (7).

ابو على گفت:آيتى خواستند بيرون قرآن،خداى تعالى گفت بگو اى محمّد:

إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّٰهِ ،غيب خداى راست و او داند كه مصلحت مكلّفان در چيست از اظهار آيات و ابراز (8)معجزات و مكلّفان عند كدام (9).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 15.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مل:نكردندى.
4- .مج:كردى.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:انزال.
7- .مل:انذار نبود.
8- .اساس:آن را از،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آو،آج،بم،آز:كرام.[آيات]

پس شما را نرسد كه اقتراح كنى[135-ر]كه باشد كه در آن مصلحت نبود،اين با خداى تفويض بايد كردن كه او عالم الذّات است و عالم به مصالح مكلّفان.

آنگه گفت،بگو ايشان را كه:آنچه خداى وعده داده است آن را منتظر باشى از نصرت مؤمنان و ظفر ايشان كه من نيز نگرانم (1)و با شما به يك جاى منتظرم.امّا لو لا،به دو معنى آيد:يكى امتناع الشّىء لوجود غيره،نحو قوله: فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (2).و قول عمر:«لو لا عليّ لهلك عمر»،و دگر به معنى تحضيض آيد،چنان كه در اين آيت هست.

قوله: وَ إِذٰا أَذَقْنَا النّٰاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُمْ ،حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:چون بچشانيم مردمان را،يعنى كافران را و اين عموم[را] (3)تخصيص است به قرينه مى بايد كردن (4)،من قوله: إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا ،براى آن كه اين جز به حال كفّار لايق نباشد.«رحمتى»،يعنى نعمتى و خصبى. مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ ،از پس (5)قحط (6)و تنگى و درويشى و سوء حالى (7)و بيمارى كه به ايشان رسيده باشد. إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا ،اين«اذا»ى دوم (8)،جواب«اذا»ى اوّل است،و اين را«اذا»ى مفاجات گويند،و براى آن صالح است كه جواب او (9)باشد كه از سر او جمله مى آيد متضمّن فعل براى آن كه«اذا»ى اوّل ظرف است،و ظرف را چاره نباشد از عاملى، و عامل در او جواب او باشد،و اين جواب فعل بايد (10)يا چيزى كه در او معنى فعل بود، چنان كه در آيت هست من قوله: لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا ،و التّقدير:و اذا اذقنا النّاس رحمة بعد الضّرّاء مكروا (11)في آياتنا،و لكن در معنى فرقى بسيار باشد ميان آن كه فعل صريح گفتى و ميان اين كه جمله اى گفتى


1- .همۀ نسخۀ بدلها:نگران آنم.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 143 و 144.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب:عموم را تخصيص به قرينه مى بايد كرد.
5- .اساس:از سر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:قحطى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:سوء حال.
8- .آز:دؤم.
9- .اساس:لو،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آج،لب،از:مى بايد.
11- .مج:مكر.

حاصل مستقر لا يزول،و آنگه آن معنى كه:در«اذا»مفاجات (1)هست از سرعت و فجأت،و معنى آن كه:چون ما چنين كنيم به عوض آن كه بايد (2)كه ايشان شكر كنند و در حمد فزايند كه بنگرى ناگاه و ناانديشيده ايشان را در آيات ما مكرى باشد.

مجاهد گفت:مراد به مكر،استهزاء و تكذيب است.مقاتل بن حيّان گفت:

اين مكر آن است كه،ايشان عند اين حال نگفتند (3)كه:اين خير روزيى است كه خداى تعالى به ما داد،گفتند:سقينا بنوء كذا (4)،ما را به نوء عقرب و سرطان و حوت[و] (5)مانند اين آب دادند و باران.فرستادن باران (6)با نجوم حوالت كردندى و نوء،بر آمدن ستاره اى باشد يا (7)فروشدنش كه ايشان گويند عند آن باران آيد،و على هذا قوله: وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (8).

قُلِ اللّٰهُ أَسْرَعُ مَكْراً ،اى محمّد (9)!تو جواب ده و بگوى كه:خداى تعالى سريع مكرتر است،يعنى زودعقوبت تر است،و مكر از خداى تعالى عقوبت باشد،و براى آن مكر خواند آن را كه در برابر مكر ايشان بود،بر ازدواج آن را مكر نام نهاد.و وجهى ديگر آن است كه:براى آن مكر خواند آن را كه،صورت مكر (10)دارد از امهال و از استدراج،نحو قوله: ...سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (11).و قوله: ...إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ


1- .مل:آن معنى كه دارد از مفاجا هست.
2- .آج،لب،از:مى بايد.
3- .آو،بم:گفتندى،آج،لب،آز:گفتند،مل:بگفتندى.
4- .اساس:بنو كلبى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:باران فرستادند،آن.
7- .اساس:تا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 82.
9- .مل:محمّدا.
10- .اساس:صورت مكر مكر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 182.

مكر از كفر و استهزاء و حوالت افعال خداى تعالى با نجوم و جز آن.جملۀ قرّاء[به] (1)«تا»ى خطاب خواندند: تَمْكُرُونَ ،مگر روح،كه او يمكرون خواند به«يا».و نيز از يعقوب روايت كردند،و در شاذّ حسن و مجاهد و قتاده-ردّا على قوله: إِذٰا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيٰاتِنٰا .

سوره يونس (10): آیات 22 تا 36

اشاره

هُوَ اَلَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي اَلْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهٰا جٰاءَتْهٰا رِيحٌ عٰاصِفٌ وَ جٰاءَهُمُ اَلْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاكِرِينَ (22) فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ إِذٰا هُمْ يَبْغُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا بَغْيُكُمْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ مَتٰاعَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23) إِنَّمٰا مَثَلُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا كَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ اَلْأَرْضِ مِمّٰا يَأْكُلُ اَلنّٰاسُ وَ اَلْأَنْعٰامُ حَتّٰى إِذٰا أَخَذَتِ اَلْأَرْضُ زُخْرُفَهٰا وَ اِزَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَيْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَيْلاً أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24) وَ اَللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ اَلسَّلاٰمِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (25) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا اَلْحُسْنىٰ وَ زِيٰادَةٌ وَ لاٰ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لاٰ ذِلَّةٌ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (26) وَ اَلَّذِينَ كَسَبُوا اَلسَّيِّئٰاتِ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهٰا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ كَأَنَّمٰا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اَللَّيْلِ مُظْلِماً أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (27) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكٰانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكٰاؤُكُمْ فَزَيَّلْنٰا بَيْنَهُمْ وَ قٰالَ شُرَكٰاؤُهُمْ مٰا كُنْتُمْ إِيّٰانٰا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّٰا عَنْ عِبٰادَتِكُمْ لَغٰافِلِينَ (29) هُنٰالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (30) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ اَلْمَيِّتَ مِنَ اَلْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اَللّٰهُ فَقُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (31) فَذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمُ اَلْحَقُّ فَمٰا ذٰا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاٰلُ فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ (32) كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى اَلَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (33) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اَللّٰهُ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ (34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ قُلِ اَللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ يَهِدِّي إِلاّٰ أَنْ يُهْدىٰ فَمٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35) وَ مٰا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ اَلظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ (36)

[135-پ]

ترجمه

او آن است كه رواند (2)شما را در خشك و در دريا تا چون (3)باشى در كشتى و براند به ايشان به بادى خوش و شادمانه شوند به آن،بيايد به ايشان بادى سخت و آمد به ايشان موج از هر جاى و گمان برند كه ايشان را گرد در گرفته اند به ايشان،بخوانند خداى را خالص بكرده او را طاعت،كه اگر برهانى ما را از اين، باشيم از شكركنندگان.

چون برهانيد (4)ايشان را كه (5)بنگرى ايشان ظلم مى كنند در زمين به ناحق،اى مردمان ظلم شما بر خود[است] (6)برخوردارى (7)زندگانى دنيا،پس با ما (8)باشد بازگشت (9)شما،خبر دهيم شما را به آنچه كرده باشى (10)

ص : 120


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،لب:مى راند،مج:مى رواند.
3- .آو،آج،لب+شما.
4- .آو،آج،لب:برهاند.
5- .آو،آج،لب:چون.
6- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد،آو،آج:بر تنهاى شماست.
7- .مج:برخورداريد.
8- .آو:و اما.
9- .آو،بم:و از گشت.
10- .آو،آج،لب:مى كنيد،مج:كرده باشيم..

[136-ر] مثل زندگانى دنيا چون آبى است كه ما (1)فرود آريم از آسمان آميخته (2)به آن گياه زمين از آنچه خورند مردمان (3)و چهار پايان (4).تا چون بگيرد زمين زينت خود و آراسته شود (5)،[و] (6)گمان برند اهلش كه ايشان توانا شوند (7)برآن آيد به ايشان فرمان ما به شب يا به روز، كنيم آن را دروده،پندارى كه نبوده است دى (8)همچنين،تفصيل دهيم آيتها را براى گروهى[كه] (9)انديشه كنند.

و خداى مى خواند با سراى سلامت،و راه نمايد آن را كه خواهد با راه راست.

و آنان را كه نيكوى كنند نيكوتر باشد و بيشتر،و نرسد به روى ايشان گردى و نه خوارى،ايشان اهل بهشت اند،ايشان در آنجا هميشه باشند[136-پ].

و آنان كه اندوختند بديها،پاداشت بدى باشد (10)بمانند آن،و برسد به ايشان خوارى،نيامد (11)ايشان را از خداى از نگاهدارى،پندا[ر]ى (12)بپوشيدند رويهاشان (13)پاره ها (14).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .اساس:كما/كه ما.
2- .همۀ نسخه بدلها:آميخته شود.
3- .آو،آج،بم،لب:مردم.
4- .آو،آج،بم،لب:چهار پاى.
5- .آو،آج،بم،لب:بيارايد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:توانا شدند.
8- .آو،بم:دين.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،لب:يابند.
11- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:رويهاى ايشان.
14- .اساس:پارها/پاره ها.از شب تاريك،ايشان اهل دوزخ[اند]

و آن روز كه[گرد] (1)كنيم ايشان را جمله،پس گوييم آنان را كه انباز گرفتند بر جاى خود باشيد شما و انبازان شما.جدا كرديم ميان ايشان[و] (2)گفتند انبازان ايشان ما را نپرستى (3).

بس است خداى گواه ميان ما و ميان شما اگر (4)ما از پرستش شما غافل شديم.

[137-ر] آنجا بيازمايد هركسى آنچه در پيش او افگنده بود،و بازبرند ايشان را با خدايى كه خداوند ايشان (5)است به درستى،و گم شود از ايشان آنچه فرا بافته باشند.

بگو كيست كه روزى مى دهد شما را از آسمان و زمين،يا كيست كه قادرست بر گوشها و چشمها،و كيست كه بيرون آرد زنده از مرده،و بيرون آرد مرده را از زنده،و كيست كه تدبير كند كار را،گويند خداى بگو كه نمى ترسى شما.

آن خداى است خداوند شما براستى،چيست پس (6)حق مگر گمراهى كجا مى گردانند شما را؟ همچنين واجب شد عذاب خداى تو بر (7).اساس:آنچه ما را مى پرستيد،كه با توجّه به ترجمۀ مجدد همين آيه در متن تصحيح شد.آو،بم:مى پرستدندى،آج،لب:مى پرستيدند.


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:آنچه ما را مى پرستيد،كه با توجّه به ترجمۀ مجدد همين آيه در متن تصحيح شد.آو،بم:مى پرستدندى،آج،لب:مى پرستيدند.
4- .كذا در اساس،آو،آج،بم،مج،لب.
5- .آو،آج،بم:با خداى آن كه خداى ايشان.
6- .آو،بم+از.
7- .آو،بم:ور.آنان كه فاسق شدند كه ايشان ايمان نمى آرند. [137-پ]بگو كه هستند از انبازان شما كسى[كه]

ابتدا كند خلق (1)و آنگه باز آفريند؟بگو خداى است كه ابتدا كند خلق را پس آنگاه باز آفريند[ايشان را] (2)چگونه مى گردانند شما را.

بگو هستند از انبازان[شما] (3)كسى[كه] (4)راه نمايد به حق؟بگو كه خداى راه نمايد به حق آن كه او راه نمايد به حق سزاوارتر كه او را پى گير كنند (5)يا آن كس كه راه ننمايد (6)مگر كه راهش نمايند؟چه بوده است شما را چگونه حكم مى كنى! و پى گيرى نمى كنند بيشتر ايشان مگر گمان را كه گمان بنگزيراند (7)از حق چيزى كه خداى داناست به آنچه (8)مى كنى (9).

قوله تعالى: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ -الآية،قديم-جلّ جلاله-در اين آيت تذكير نعمت خود كرد با بندگان،گفت:او آن خداى است كه برد شما را در دريا و خشك (10)، يقال:سار و سيّرته،برفت و من بروانيدمش (11)،و آن به تمكين باشد و اقدار و اعداد آلات، فِي الْبَرِّ ،در زمين بيابان (12)[138-ر].

ابن عامر و ابو جعفر خواند[ند] (13):ينشركم (14)،به«نون»و«شين»من النّشر (15)،او آن [است] (16)كه شما را مى پراگند در زمين خشك و دريا.ابو على گفت حجّت اينان كه [اين] (17)خواندند،قوله تعالى: وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً كَثِيراً وَ نِسٰاءً... (18)،و بثّ،از تفريق باشد،[و] (19)قوله تعالى: فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ... (20)، ...ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ


1- .همۀ نسخه بدلها+را.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:پى گيرند،مج:پى گيرى كنند.
6- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،در معنى لازم كلمه به مفهوم«راه نيابد».
7- .آج،مج،لب:بنگريزاند.
8- .همۀ نسخه بدلها+شما.
9- .«مى كنى»ترجمۀ مناسب«تفعلون»به صيغۀ خطاب است كه ضبط برخى از نسخه بدلهاى ماست.
10- .آج،لب،از:و در خشكى.
11- .مل:بردمش.
12- .آو،بم،لب:خشك.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
14- .اساس:نشير،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
15- .اساس:الشر،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
16- .مل:بردمش.
17- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
18- .سورۀ نساء(4)آيۀ 1.
19- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
20- .سورۀ جمعه(62)آيۀ 10.

قوله تعالى: قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ... (1)،و هر دو معنى به يكديگر نزديكتر است (2)، حق تعالى منّت نهاد بر ما به تمكين او ما را ازآن كه در زمين او مى رويم آنچه محلّ قدرت است از دست و پاى و جوارح خلق اوست و قدرت كه فعل به او توان كردن،از فعل اوست.چهار پاى كه بر پشت او سفر توان كردن از خلق اوست،و راه چنان ساختن كه در او بتوان رفتن از فعل اوست.ستاره كه به آن راه توان بردن از خلق اوست عقل،كه به آن هدايت توان كردن در راه بردن از فعل اوست،براى آن (3)نكوست كه گويد:شما را من مى برم در برّ و بحر،و اگرچه سير فعل ماست.و برّ،زمين خشك باشد و بيابان (4)فراخ كه از ميان دو شهر (5)باشد.و«برّ»،نيكوى باشد.و«برّ»،گندم باشد،و اهل اشتقاق گفتند:اصل كلمه از سعت و فراخى است،و«بر»،[و «برّ»] (6)هم از فراخى چيز (7)است.و بحر مستقرّ آبى باشد فراخ،و اشتقاق او هم از فراخى است،و منه البحر الّذي هو الشّق،و البحيرة الابل الّتي (8)تشقّ آذانها (9)،و جمع قليل بحر،ابحر باشد (10)و جمع كثيرش بحور باشد (11).و مرد فراخ عطا را از اين جا به بحر تشبيه كنند،و مرد بسيار علم را. حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ ،«حتّى»،انتهاى غايت را بود،تا چون حاصل آمدى در كشتى.«كان»،روا بود كه تامّه بود به معنى حصلتم،اولى تر است كه ناقصه باشد و جار و مجرور در محلّ (12)خبر او،و تقدير[ه] (13)راكبين فى الفلك حاصلين فيها.و فلك كشتيها باشد،اسم جنس است و اشتقاق او از فلك است و فلكة المغزل،براى دوران او در آب،و فلك را براى گردش،و بادريسه (14).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 11.
2- .همۀ نسخه بدلها:نزديك است.
3- .آو،آج،بم+كه.
4- .مج+خشك.
5- .اساس:دشمن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .مج،لب:خير.
8- .آو،آج،بم،لب،آز:الّذي.
9- .آو،آج،بم:يشق اذنها.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:و ابحر جمع قلّت باشد.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:و بحور جمع كثرت.
12- .آج،آز+نصب.
13- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد،آو،آج،بم،آز:تقدير آن كه.
14- .آج،آز:با ريسه.دوك را براى گردش،و اين لفظ[هم]

واحدست فى قوله: ...فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (1).و اين جا (2)جمع است لقوله: وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ ،حق تعالى اوّل آيت بر عموم نهاد و خطاب كرد با راكب برّ و بحر،آنگه تخصيص كرد راكب بحر را،گفت: حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ ،و عدول كرد از خطاب با غياب.و كشتيها ببرد ايشان را بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ ،به بادى خوش،و چون باد نرم باشد كشتى خوش رود و راست و آسان رود. وَ فَرِحُوا بِهٰا ،اهل كشتى و سكّان او شادمانه شوند به آن باد و گمان برند كه همچنان خواهد بودن. جٰاءَتْهٰا رِيحٌ عٰاصِفٌ ،بادى سخت برآيد و دريا آشفتن گيرد و موجها خاستن گيرد، وَ جٰاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ ،از هر جاى،و ايشان فرومانند و بترسند و گمان برند كه عذاب خداى به ايشان محيط شد و وقت هلاك نزديك آمد. دَعَوُا اللّٰهَ ،در دعا گيرند و دل با خداى راست كنند،و اخلاص كار بندند،و دست به دعا بردارند و گويند:بار خدايا!اگر ما را برهانى از اين جا،ما از جملۀ شاكران و شكركنندگان باشيم.

فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ ،چون خداى تعالى ايشان را برهاند از آن ورطه، إِذٰا هُمْ يَبْغُونَ ، ايشان را بينى كه بغى كنند و ظلم و تعدّى كردن گيرند در زمين.آنگه گفت:از (3)بغى انسان مرا چه زيان است!اى مردمان ظالم باغى!بر خويشتن بغى (4)مى كنى و به جاى خود بد مى كنى (5). وَ جَرَيْنَ بِهِمْ ،«نون»،ضمير فلك است كه جمع نهاد آن را،و«با»،تعديه راست فى بهم،و فى قوله بِرِيحٍ ،آلت


1- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 119.
2- .آج،لب،آز:آنجا كه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آن.
4- .مل:ظلم.
5- .آج+فى قوله،مج،لب،آز+قوله.

فَرِحُوا بِهٰا ،ضمير راجع است با باد،[و] (1)جٰاءَتْهٰا ،«ها»ضمير فلك است كه به جمع كرد آن را،و عاصف،از اوصاف مخصوصه است،براى آن«تا»ى تأنيث در او نياورد فى قول الكوفيّين:كحائض و طالق و طاهر و طامث،چون اين اوصاف مختص است به زنان و مشترك نيست بين الرّجال و النّساء،به[تا] (2)ى تأنيث[138-پ]حاجت نبود تا فرق كند بين المذكّر و المؤنّث.و بصريان گفتند:اين علّت مطّرد نيست و انّما بر سبيل نسبت است،اى ذات حيض و طهر و طلاق و ريح ذات عصف (3)،و العصف شدّة الرّيح و لا يستعمل الّا في الرّيح،قال الشّاعر:

حتى اذا عصفت ريح مزعزعة***فيها (4)قطار و رعد صوته رجل

وَ جٰاءَهُمُ الْمَوْجُ ،«هم»ضمير راكبان درياست،و موج اسم جنس است و قوله:

أُحِيطَ بِهِمْ ،كنايت است از هلاك،و منه قول اللّه تعالى (5): وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (6)،اى مهلك لهم (7). دَعَوُا اللّٰهَ ،جواب«اذا»است،و عامل در او.و مُخْلِصِينَ ،نصب بر حال است.و«دين»،طاعت است و نصب او بر مفعول به است،و قوله: لَئِنْ أَنْجَيْتَنٰا ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:يقولون لئن انجيتنا.و عرب حذف بسيار كنند چنان كه بسيار جاى نظاير آن برفت.و هٰذِهِ ،راجع است با حالت يا شدّت و محنت،و«لام»اوّل در لَئِنْ


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .اساس:عاصف،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،آز:منها.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز بم و آز قوله تعالى.
6- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
7- .آو،آج،لب،آز:اى مهلكهم لهم.

مى كنى،بر خود مى كنى ازآنجا كه وبال آن راجع با شماست، [...وَ لاٰ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ (1)...،] (2)[و چنان كه گفت] (3). ...وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (4)،و قوله: فَمَنْ (5)نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ (6).

قوله: مَتٰاعَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،حفص خواند:متاع الحياة الدّنيا،به نصب«عين» على التّحذير،چنان كه الاسد،و المعنى:احذر الاسد،و وجهى دگر آن كه:[به فعلى مضمر منصوب باشد،كانّه قال:تبغون متاع الحياة الدّنيا،مفعول به باشد.و وجهى دگر آن كه مفعول له باشد،لقوله: إِنَّمٰا بَغْيُكُمْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ مَتٰاعَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا. و وجهى دگر آن كه ] (7)نصب او بر مصدرى محذوف الفعل باشد،كأنّه قال:

تمتّعون متاع الحياة الدّنيا.و باقى قرّاء،به رفع خواندند بر خبر مبتداى محذوف، كأنّه قال:ذاك متاع الحياة الدّنيا.آنگه گفت: ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُكُمْ ،پس بازگشت شما با ماست،و ما خبر دهيم شما را به آنچه كرده باشى.مورد (8)اين،مورد وعيد است و تهديد،و خبر دادن كنايت است از جزا دادن-و اين را بيان رفت.

مقاتل گفت: يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ ،بغى (9)ايشان را در (10)زمين به بت پرستيدن بود،و ديگران گفتند:هرچند ما ايشان را نعمت بيش داديم،ايشان مؤمنان را غوايل بيشتر جستند.

آنگه مثل زد دنيا[را] (11)و تشبيه كرد او را به آنچه مردم را از آن رغبت ببرد، گفت: إِنَّمٰا مَثَلُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،و[مثل (12).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .سورۀ ملائكۀ(35)آيۀ 43.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 57.
5- .اساس:و من،به قياس با قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .سورۀ فتح(48)آيۀ 10.
7- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
8- .اساس:يعنى،به قياس با نسخۀ مج،لب،بم،مل تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:و مورد.
10- .همۀ نسخه بدلها:ايشان در.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .مج:مثال.و]

ماند؟ كَمٰاءٍ ،چون آبى است كه ما از (1)آسمان فرود آريم،و حدّ مثل قولى ساير باشد كه به او تشبيه كنند حال مذكور دوم را به حال مذكور اوّل. فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ ،نبات و گياه زمين به آن آميخته شود.و براى آن گفت كه:نبات با آب آميخته شود،يعنى آب از او جدا نباشد و ما دام آب با او باشد،تا نبات نيكوتر و سيراب تر باشد.آنگه تفصيل داد آن نبات را كه از هر نوعى باشد.آنچه مردم خورند و آنچه چهار پاى خورند.آنچه مردم خورند،چون:بقول و حبوب و فواكه،و آنچه انعام خورد در (2)ساير انواع گياه و حشيش.حتّى،تا آنگه كه در تمامى به غايت رسد و زمين زينت خود بگيرد و آراسته شود،اهل زمين (3)گمان برند كه:آن در دست و ملك و تصرّف ايشان حاصل شد و ايشان را مستخلص شد.ناگاهى فرمان ما بيايد به شب و يا به روز،و آن را حصيد و دروده كند، كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ،تا چنان شود كه پندارى دى نبوده (4)است،من قولهم:غنى بالمكان اذا اقام به،و المغنى المنزل، و المغانى المنازل،قال النّابغة:

غنيت بذلك إذ هم لك جيرة***منها بعطف رسالة و تودّد

آنگه خلاف كردند كه اين تشبيه چيست و از كجاست؟بعضى اهل معانى گفتند:تشبيه به آب است چون از آسمان فرود آيد اوّل پاكيزه باشد و صافى و بسيار و خوش طعم،آنگه با نبات مختلط شود و طعم بگرداند[139-ر]و بر خاك زمين آيد تيره شود،و چون مدّتى در غدير و آبگير بماند نضوب كند و خشك شود،متاع (5)دنيا با اين ماند و حيات دنيا.

و بعضى دگر گفتند:تشبيه به نبات است كه،اوّل چون برآيد در اوان خود و وقت ربيع كه هوا به اعتدال باشد و بارانهاى پياپى باشد،نبات برويد تازه و طرىّ و مونق و معجب،تا روزى (6)چند برآيد و هوا گرم باشد


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:كه آن را.
2- .همۀ نسخه بدلها:از.
3- .همۀ نسخه بدلها:و اهل آن زمين.
4- .اساس:بوده،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:و متاع.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:باز روزى.

...كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطٰاماً (1) .

بعضى[دگر] (2)گفتند:حيات دنيا در قلّت لبث (3)و بقا،به بقاى آن آب و گياه تشبيه كرد،و آنچه ظاهر حال است به آن،به ماند (4)كه تشبيه به گياه و نبات است- و اللّه اعلم بمراده، كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيٰاتِ ،ما چنين تفصيل دهيم آيات را براى قومى كه انديشه كنند،و بيان و تفصيل براى همه مكلّفان است و لكن اين قوم را تخصيص كرد (5)به ذكر كه ايشان منتفع باشند.

قوله: وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ -الآية،حق تعالى رسول را گفت:يا محمّد! اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ... (6)،خلقان را با راه من دعوت كن و به اين كار قيام نماى كه اين كار تو است،دعوت با شريعت و بيان ملّت و طريقت حوالت اين دعوت به تو است،ازآن كه در او رنج است چون نوبت به دعوت دارالسّلام [رسد] (7)كه همه گنج است بى رنج (8)،همه راحت است بى محنت (9)،همه كرامت است بى (10)اهانت، گفت:تو خاموش باش تا اين ميزبانى من بكنم، وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ ،چون سراى،سراى من است و مهمان (11)مهمان من است و ميزبان منم،همان اولى تر كه دعوت من كنم،بنده (12)!دعوتى به تو است و اجابتى به من،و دعوتى به من است و اجابتى به تو.آن دعوت كه به تو است،دعاى شب تو است تا من به اجابت مقرون كنم، اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (13)،آن دعوت كه به من است و اجابت (14)به تو،اين دعوت است و اجابت قوله تعالى: اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ (15)، أَجِيبُوا دٰاعِيَ اللّٰهِ (16)، وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَى اللّٰهِ... (17)،لكن


1- .سورۀ حديد(57)آيۀ 20.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،مج:قلّت لبث.
4- .لب:بماند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو:كردند.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 125.
7- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،مج:رسيد.
8- .لب:پى.
9- .لب:پى.
10- .لب:پى.
11- .آو:ميهمان.
12- .آج،لب،آز:بندۀ من.
13- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 60.
14- .مل،مج،لب:اجابتش.
15- .سورۀ انفال(8)آيۀ 24.
16- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 31.
17- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 33.

دعا الانام من دار الملام الى دار السّلام،فمن ابى فدخولها عليه حرام و من لبّى فله الاكرام و الانعام،آخر:انّ المجيد دعا العبيد من الوعيد الى المزيد،فمن ابى فهو طريد،و من لبّى فهو للحقّ مريد (1)،انّ الوهاب دعا الاحباب من الحجاب الى الثّواب، فمن ابى خلد (2)،للعقاب،و من لبى اهل للعتاب و يبقى الودّ ما بقى العتاب،يدعو من دار الى دار،و من قرار الى قرار،و من دنيا الى عقبى،و من دنيا دنيّة الى عيشة رضيّة،و من دار التّكليف الى دار التّشريف،و من دار البلوى الى جوار المولى،و من دار الفناء الى دار البقاء،و من دار العناء الى دار الغناء،و من دار الزّوال الى دار النّوال، و من دار اصلها مدر،و وعدها غرر (3)،و نفعها ضرر الى دار اصلها درر،و فرشها سرر، و اهلها غرر (4)،من دار اوّلها بكاء،و اوسطها عناء،و آخرها فناء الى دار اوّلها عطاء، و اوسطها غناء،و آخرها بقاء.

حق تعالى گفت:خداى مى خواند با سراى سلام.مفسّران در معنى او خلاف كردند،قتاده گفت:الى دار السّلام للّه (5)با سراى خود مى خواند،و سلام از جمله نامهاى اوست،السّلام المؤمن،سراى سراى او،بنده در فناى او،در سراى بقاى او در تشريف عطاى او،در وعدۀ لقاى او،در اوميد لقاى او،نعم الدّار و نعم الحال (6)و نعم الجوار و نعم الميزان (7).زجّاج گفت:دار السّلامة،مراد به سلام،سلامت است و آن دو لغت[اند:كالرّضاع و الرّضاعة،و اللّذاذ و اللّذاذة،و قال الشّاعر] (8):

تحيّى بالسّلامة امّ بكر***و هل لك بعد قومك من سلام

اى،من سلامة.براى آتش سراى سلامت خواند كه در او با سلامت باشند از آفات و عاهات و نكبات و بليّات از اعراض و امراض و صدود و اعراض از سكرت (9)موت و حيرت فوت،قال اللّه تعالى: اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ


1- .آز:حقّ المريد.
2- .اساس:خالد،به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:غدر.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،بم+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:الى دار اللّه
6- .همۀ نسخه بدلها:الجار.
7- .همۀ نسخه بدلها:المزار.
8- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،مل،آز:سكر.

تحيّت است،براى آنش سراى سلام (1)خواند كه اهلش به آنجا كه رسيدند به سلام رسيدند،بافشاء السّلام و اطعام الطّعام و صلة الارحام[من

قوله-عليه السّلام: افشوا السّلام و اطعموا الطّعام و صلوا الارحام] (2)و صلّوا باللّيل و النّاس نيام تدخلوا الجنّة بسلام،اى بسلامة. و چون در شوند به سلام در شوند، اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ... (3)،و فريشتگان در ايشان[139-پ]به سلام در شوند (4)...وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (5)،و تحيّت ايشان در آنجا سلام بود،: تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ... (6)،و طيب عيش ايشان به سلام بود: لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِيماً، إِلاّٰ قِيلاً سَلاٰماً سَلاٰماً (7)،و از خداى تعالى بر ايشان سلام بود: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (8).

اهل اشارت گفتند:سلام براى آن كند خداى بر ايشان كه،ايشان از حقارت گناهكارى خود به عظمت بزرگوارى او نگرند نيارند انبساط كردن،حق تعالى بر ايشان سلام كند تا مستأنس (9)شوند.

جابر (10)عبد اللّه انصارى روايت كرد كه،رسول گفت-عليه السّلام:در خواب ديدم كه جبريل بر بالين من بودى و ميكايل بر پايين من،با يكديگر مى گفتندى كه براى او مثلى بزن،آنگه گفت:بشنو كه گوشت شنوا باد،و بدان كه دلت دانا باد، مثل تو و مثل امّت تو،چون (11)پادشايى (12)است كه سرايى بنا كند و در آن سراى خانه اى سازد و در آن خانه خوانى (13)نهد،آنگه رسولى فرستد و قومى را به دعوت خواند،بعضى اجابت كنند و بعضى نكنند.پادشاه خداى است،و سراى اسلام است


1- .آو،آج،بم،لب،آز:سلامت.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ حجر(15)آيۀ 46.
4- .آو،آج،بم،لب:در شدند،مل:فريشتگان برايشان سلام كننده شوند.
5- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23 و 24.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 44.
7- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 25 و 26.
8- .سورۀ يس(36)آيۀ 58.
9- .آج،مج،لب،آز:مستانش.
10- .مل:جابر بن.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+مثل.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:پادشاهى.
13- .آو،بم:خانى.

بهشت است،و تو كه محمّدى رسولى.هركه تو را اجابت كند به اسلام درآيد،و هركه به اسلام درآيد به سراى سلام درآيد،و هركه به سراى سلام درآيد به طعام حاضر آيد و به آن ممتّع (1)شود.

يحيى معاذ گفت:يا بن آدم!خداى (2)تو را به سراى سلام دعوت مى كند،بنگر تا او را از كجا اجابت كنى.اگر از دنياش اجابت كنى،به بهشت روى و اگر از گور اجابت كنى ممنوع شوى و محروم مانى. وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ، حمل توان كردن على معنيين،بر دو معنى:يكى آن كه،چون دعوت كرد لطف كند با آن كه او خواهد تا مهتدى شود به راه راست،و حمل توان كردن بر ره بهشت،راه نمايد به ره بهشت آن را كه خواهد.

اهل اشارت گفتند:دعوت (3)عام كرد براى اظهار حجّت،و هدايت خاصّ كرد براى استغناى او از خلقش،دعوت عام كرد كه طريق است به نعمت،و هدايت خاص كرد كه طريق است به منعم.

قوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ وَ زِيٰادَةٌ -الآية،گفت:آنان را كه كارهاى نكو كنند از طاعات و ايمان ايشان،را ثواب و جزا از آن (4)نكوتر باشد.و حسنى،تأنيث احسن بود[و زيادت،حسنى كه در برابر احسان است به استحقاق بود،و زيادت مراد به تفضّل] (5)يعنى قوله تعالى: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا... (6)،و قوله:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (7) -الآية،و اين قول عبد اللّه عبّاس است،و گفت: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ ،مراد به احسان،گفت: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ (8)،است،و به «حسنى»،بهشت است،و به«زيادة»،آنچه وعده داد


1- .مل:متمتّع.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تعالى.
3- .آو،آج،لب،آز:دعوتى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:جزا آن.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 160.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
8- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 19.

اميرالمؤمنين على گفت-عليه السّلام:«حسنى»،بهشت است و«زيادة»، غرفه اى است از يك دانه مرواريد،آن را چهار در است.

مجاهد گفت:حسنى،آن است كه حسنه (1)به حسنتى،و«زيادة»،مغفرت و رضوان است.

ابن زيد گفت:«حسنى»،بهشت است و«زيادة»آنچه ايشان را داد در دنيا از نعمت و انواع خيرات كه ايشان را برآن حساب نخواهد.

بعضى دگر گفتند:«زيادة»،[آن] (2)است كه،چون در بهشت قرار گيرند ابرى برآيد بر ايشان،هرچه مشتهاى (3)ايشان بود برايشان ببارد،امّا قول آنان كه گفتند:

مراد به«زيادة»،ديدار خداى است،باطل است براى ادلّه عقل و سمع كه برخاسته است (4)براى آن كه اين معنى بر خداى تعالى روا نيست.امّا در آيت چند دليل است بر آنكه نشايد كه مراد رؤيت باشد.

يكى آن كه:حق تعالى اين«حسنى»و«زيادة»را به جزاى ايمان و عمل كرد،گفت آنان را كه احسان كنند:حسنى باشد و زيادة.و به نزديك آنان كه اين معنى بر خداى روا دارند،جزا بر عمل نبود.پس تفسير آيت دادن بر وجهى كه اصلى (5)از اصول ايشان نقض كنند،وجهى ندارد،پس (6)واجب بود رجوع كردن از يكى از آن دو.

دگر آن كه:«زيادة»،بر چيزى هم از جنس آن چيز باشد،چنان كه يكى از ما چيزى خرد چون استزاده كند و زياده خواهد،گويد:«زدني»،زيادتى بده هم از آن جنس دهد،براى آن كه مفهوم از او (7)اين باشد.

وجه سه ديگر آن كه:«زيادة»،بر چيز كم از آن چيز باشد كه اصل بود،نبينى كه آن كس كه از عطّار پاره اى آب گل


1- .همۀ نسخه بدلها:حسنتى.
2- .اساس:ندارد:به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مل:مشتهيّات.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:برخاست،مل:برخاست.
5- .اساس:كاصلى/كه اصلى.
6- .همۀ نسخه بدلها:چه.
7- .آو،بم:ازدياد.

بر سر اين نافله اى مشك ده،و نيز آن كه [از] (1)بقّال پاره اى برنج خرد قمطره اى (2)شكر [140-ر]بر سر آن زيادت نخواهد (3).پس معلوم شد كه حسنى به استحقاق باشد و زيادت به تفضّل. وَ لاٰ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لاٰ ذِلَّةٌ ،الرّهق الغشيان،يقال:رهقه مكروه اذا غشيه و لحقه و رهقه دين اذا ركبه،و منه:غلام مراهق اذا قارب (4)البلوغ، و ارهقته كذلك (5)اذا غشّيته (6)ايّاه،قال اللّه تعالى: ...فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً (7).و القتر،الغبار،واحدها قترة،و القتار رائحة المرق،و الاقتار التضييق (8)فى المعيشة،و ابن قترة نوع من الحيّات (9)سمّيت بذلك لاغبرارها بالتّراب،قال الشّاعر:

متوّج برداء الملك يتبعه***موج (10)ترى (11)فوقه الرّايات و القترا

[حق تعالى گفت:نرسد به رويهاى ايشان گردى و مذلّتى.عبد اللّه عبّاس و قتاده] (12)گفتند:سياهى روى خواست،بعضى[دگر] (13)گفتند:كآبة (14)و كسوف گرفتگى و دژمى.و حسن بصرى خواند:قتر،بسكون التّاء (15)،و هما لغتان،كالقدر و القدر،و نيز مذلّتى و صغارى به ايشان نرسد. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ ،ايشان اهل بهشت باشند و در آنجا هميشه باشند و مخلّد (16)باشند.

قوله: وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئٰاتِ ،و آنان كه ايشان كسب سيّئات و بدى كنند، حق تعالى بر عادت او در باب ترغيب و ترهيب و وعد و وعيد چون ذكر مؤمنان و مطيعان و جزاى ايشان بگفت،عقيب آن ذكر كافران و عصاة و پاداشت ايشان گفت،آيت اوّل در بيان


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:قمطرى.
3- .اساس:خواهد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،آز:اذا اقارب.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج و لب:ارهقه كذا،مج،لب:ارهقته كذا.
6- .آو،آج،بم،مج،آز:غشيه.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 80.
8- .آو،آج،بم،آز:التضيق.
9- .اساس:الحيوان،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
10- .اساس:هوج،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
11- .آج،آز:يرى.
12- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
13- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
14- .آو،آج،بم،لب،آز:كاابه.
15- .اساس:بسكون تا الثا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
16- .همۀ نسخه بدلها:هميشه و مخلّد.

كرد،آنجا كه گفت:آنچه حقّ تو است بدهم و زيادت،ازآنجا كه حق دادن عدل است و زيادت دادن فضل،تا هم عدل را كار بسته باشد (1)و هم فضل.در اين آيت گفت:آنان كه ايشان بدى كنند،چون جزاى ايشان دهم يكى را بيش از يكى پاداشت ندهم تا عدل كرده باشم،چه اگر آن زيادت كه آنجا دادم اين جا بدهم، ظلم كرده باشم،جزاء (2)مثلا بمثل،سربه سر بر وفق عمل بى زيادت،و اگر نقصان كنم فضل كرده باشم چه حقّ من است و قبض[و] (3)استيفاء به من (4)است و در اسقاط آن اسقاط حقّ غيرى نيست اگر همه اسقاط كنم (5)اولى و افضل و احسن و اجمل،جز كه حكمت اقتضاى آن كردش كه (6)عقاب كفّار اسقاط نكنم و قرينۀ اين آيت (7): وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (8)،دليل آن است كه زيادت در آيت اوّل فضل است و اكرام،و زيادت بر قدر مستحق،تا معنى هر دو آيت ملايم شود،بر (9)اين وجه كه بيان كرديم،چه اگر نه چنين باشد اين دو آيت را به يكديگر نسبت نبود.و «كسب»،هر فعلى بود كه به آن جرّ منفعت يا دفع مضرّت كنند،و براى آن فعل سيّئات (10)را كسب خواند كه،فاعلش پندارد كه به خود (11)سود مى كند،و سيّئه فعلى باشد كه يسوء صاحبها،صاحبش را دژم (12).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.(13).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها:باشم.
2- .اساس:جز،مل:چه،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل:آن من.
5- .اساس:كنى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج،مل،مج،لب،آز:كرد شرعا كه.
7- .همۀ نسخه بدلها+فى قوله.
8- .اساس:بمثلها،به قياس با نسخۀ آج،با توجه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد،سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
9- .اساس:و،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:سيّئه.
11- .اساس:به خوف،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .آو،آج،بم،لب،آز:اندوهگن.بكند.و رفع جزا را دو وجه باشد،يكى آن كه :مبتدا بود و خبرش[مقدّر]
13- مقدّم بود،و التّقدير:فلهم جزاء سيّئة،تا مطابق آيت اوّل بود في قوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ .وجه دوم آن كه:او مبتدا بود و خبرش في قوله: بِمِثْلِهٰا ،و التّقدير:كاين[حاصل]

مخاطب تعظيم و تهويلش را،پندارى گفت:ذلّتى كه آن را وصف ندانند،برعكس آيت اوّل. مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ ،ايشان را از خداى عاصمى و بازدارنده اى نباشد (1)و پناه دهنده اى نباشد (2). كَأَنَّمٰا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ ،پندارى كه رويهاى ايشان را در پوشيده اند پاره هايى (3)از شب سياه به تاريك،يعنى رويهاشان سياه باشد.و قوله: مُظْلِماً ،در نصب او دو وجه است،يكى آن كه:حال بود از شب،كانّه قال:

من اللّيل المظلم،چون«الف»و«لام»از او بيفگند،نصب كرد او را بر حال،چنان كه:جاء زيد راكبا،و المعنى زيد الرّاكب (4).و وجهى دگر آن است كه:صفت قطعا باشد،و براى آن مظلمة نگفت كه تأنيث نه (5)حقيقى است و نيز فاصله اى هست ميان صفت و موصوف،چنان كه شاعر گفت:

لو انّ مدحة حىّ منشرا احدا***احيا ابا كنّ يا ليلى الاماديح

و قطّع،جمع قطعه،و ابن كثير و كسائى خواندند:قطع به تسكين (6)«طا»و هما لغتان.ابو عبيده گفت:القطع ساعة من اللّيل،يقال:اتانا لقطع (7)من اللّيل،اى في ساعة من اللّيل،قال الشّاعر:

كم علينا من قطع ليل بهيم***

و بر اين قرائت، مُظْلِماً ،صفت باشد لا غير،كقوله: وَ هٰذٰا كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَكٌ (8).

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،ايشان اهل دوزخ باشند[140-پ]و ملازمان او بر سبيل تأييد و تخليد.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ،[«يوم»،منصوب است بر اضمار فعلى مقدّر كانّه (9):اذكر يوم نحشرهم جميعا،]


1- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .ديگر نسخه بدلها:و پناه دهنده اى.
3- .مل:از پاره اى.
4- .اساس:زيدا الراكب،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .اساس:تأنيثه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:به سكون.
7- .اساس:اتانا القطع،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 92.
9- .مج،لب+قال.

جَمِيعاً ،بر حال باشد از مفعول.و حشر جمع (1)باشد از هر جانبى،و حشر گويند مردم جمع كرده را از هر نوعى،فعل به معنى مفعول.و محشر،مجمع مردمانى باشند (2)گرد كرده بر اين وجه.آنگه گوييم مشركان را: مَكٰانَكُمْ ،نصب او بر اضمار فعلى باشد مقدّر كه حذف آن مستمرّ است در كلام ايشان،و التّقدير:الزموا مكانكم،بر جاى خود باشى،قال الشّاعر:

اقول لنفسي حين خوّد رألها***مكانك لمّا تشفقي حين مشفق

مكانك حتّى ينطوى (3)الغمّ تنجلي***غمامة (4)هذا العارض المتألّق

أَنْتُمْ وَ شُرَكٰاؤُكُمْ ،قوله: أَنْتُمْ ،ضمير مرفوع منفصل است بدل از ضمير مرفوع متّصل كه در فعل محذوف است،من قوله:الزموا، أَنْتُمْ وَ شُرَكٰاؤُكُمْ ،بر جاى (5)باشى شما و انبازان شما،يعنى معبودان شما،يعنى تا ميان شما حكم كنيم (6).آنگه گفت:

فَزَيَّلْنٰا بَيْنَهُمْ ،اى فرّقنا بينهم،ميان ايشان جدا كنيم،يقال:زال الشّىء عن مكانه و ازلته انا،و زيّلته (7)للمبالغة،و لفظ ماضى است و مراد مستقبل،چنان كه نظاير او برفت در بسيار جاى و وجهش گفته شد. وَ قٰالَ شُرَكٰاؤُهُمْ ،و آن معبودان شما ايشان (8)،گويند شما را:ما را نپرستى (9).در او چند قول گفتند،مجاهد گفت:

خداى تعالى بتان را به آواز آرد تا گويند،ما خبر نداريم از عبادت شما ما را،و قولى ديگر آن است كه:اين شياطين (10)گويند.آنگه گويند:اين را دو تأويل باشد،يكى آن كه:شما ما را نپرستى (11)عبادتى كه به آن اعتداد (12)و انتفاع باشد،و دگر آن كه:در حال دهش و تحيّر گويند چنان كه كودك مذعور گويد.جبّائى گفت:عبادت شما ما را نه[به]


1- .آج،لب،آز:جميع.
2- .مج،لب،آز:باشد.
3- .مج،لب،آب:تنطوى.
4- .اساس:عماية،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
5- .آج،لب،آز+خود.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:حكم كنم.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز+انا و زيّلته.
8- .همۀ نسخه بدلها:معبودان ايشان.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:شما ما را نپرستيدى،مل:ما نپرستيدى،مج:ما را نپرستيد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز+را.
11- .آو،بم:شما را نپرستيدى،مج:شما ما را بپرستيد.
12- .آج،آز:اعتذار.

كرديم كه:روا نباشد كه اهل قيامت دروغ گويند،چه ايشان ملجأ باشند به ترك (1)قبايح ازآنجا كه دانند به ضرورت كه اگر خواهند تا كنند، ...حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ (2)مٰا يَشْتَهُونَ (3).

فَكَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ ،اين حكايت گفتار (4)شركاء مشركان است و معبود ايشان كه گويند:خداى بس گواه ميان ما و شما كه ما از عبادت شما غافل بوده ايم (5). فَكَفىٰ بِاللّٰهِ ،«با»زيادت است،و المعنى كفى اللّه،و نصب شَهِيداً ،بر حال باشد،براى آن گفت: بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ ،تا شامل بود آن را كه شاهدا لنا و عليكم.

و بعضى دگر گفتند:نصب شهيدا،بر تميز است،و قوله: إِنْ كُنّٰا ،مخفّفه است از ثقيله،براى آن«لام»در خبر او بازآمد.و زجّاج گفت: إِنْ ،به معنى«ما»ى نافيه است و«لام»به معنى الّا كأنّه قال:ما كنّا عن عبادتكم الّا غافلين.اين خبر راست است،براى آن كه جمادات و بسيار احياء بى خبر بوده اند از عبادت مبطلان ايشان را.

هُنٰالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ ،«هنالك»ظرف مكان است،يعنى آن جايگاه بيازمايد و مقاسات كند هركسى آنچه كرده باشد و در پيش افگنده.و اهل كوفه خوانند،مگر عاصم:«تتلوا»،به«تا»،يعنى آن جايگاه برخواند (6)هر نفسى آنچه كرده باشد (7)،يعنى نامۀ نوشتۀ او به اعمالش حجّت عامّه (8)در قرائت«با» (9)[قوله] (10)وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ السَّيِّئٰاتِ... (11)،و حجّت آنان كه به«تا»خوانند (12)، قوله: فَأُولٰئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتٰابَهُمْ... (13)،و قوله: اِقْرَأْ كِتٰابَكَ


1- .اساس:نزديك،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+ذلك.
3- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 54.
4- .اساس:كفار،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:بوديم.
6- .آو،آج،بم،لب:برخوانند.
7- .آج،مج،لب:باشيد.
8- .آج،مج،آز:عاصم.
9- .اساس:ما،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 168.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو:خواندند.
13- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 71.

...إِنَّ رُسُلَنٰا يَكْتُبُونَ مٰا تَمْكُرُونَ (1) .

و گفتند:معنى«تتلوا»،تتبّع باشد،و معنى آن كه:تجازى (2)على حسب عمله من تلوت الرّجل اتلوه تلوّا،اى تبعته. وَ رُدُّوا إِلَى اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ ،و ايشان را با خداى برند كه خداوند ايشان (3)است به درستى و راستى و آنچه ايشان آن را پرستيده باشند به دروغ و افترا از ايشان گم شود و غنا (4)و كفافى نكند ايشان را.

قوله: مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،آنگه حق تعالى رسول را-عليه السّلام- بياموخت طريقت مجادله با ايشان،گفت از طريق مناظره با ايشان بگوى كه:

كيست كه شما را روزى مى دهد از آسمان و زمين؟از آسمان به باران و از زمين به نبات.و گفتند:از آسمان به تقدير،و از زمين به تسبيب. أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ ،يا كيست كه او مالك سمع و بصر شما است كه قادر است برآن و آفريدن آن و درست داشتن آن و صرف[141-ر]آفات و عاهات از او،و خلق آن بر وجهى كه به او بينند و شنوند


1- .سورۀ يونس(10)آيۀ 21.
2- .آج،لب،آز:نحاذى،مل:تجازى.
3- .اساس:شما،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج،مج،لب:غنايى.

فاعل اين افعال است،خداوند شماست به درستى و سزاى خداوندى و مستحقّ عبادت.

چون درست شد كه حقّ اوست،از پس حق چه باشد جز ضلال و گمراهى! فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ ،چگونه مى برگردانند (1)شما را،و معنى آن كه:چگونه مى گردى از او و معرفت و عبادت او با چندين آيات و دلالات و عبر و عجايب!آنگه براى آن به لفظ ما لم يسمّ فاعله گفت از قوّت آن كه[] (2)به هيچ وجه از آن انصراف و عدول و نفه (3)نمى كنند تا پندارى در آن مختار نه اند (4).و مورد آيت مورد انكار است،و اگر فعل او بودى،هيچ كس بر فعل خود منكر نشود،پس در آيت دليل است بر آنكه انصراف ايشان و كفر ايشان به فعل و مشيّت خداى نيست.

قوله: كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ،اهل مدينه و ابن عامر خواندند اين جا و در آخر اين سورت و در سورة المؤمن:«كلمات»على الجمع،و دگر قرّاء بر وحدان (5)خواندند: كَلِمَةُ رَبِّكَ .معنى كلمه،آن خبر است كه خداى داد به آنچه در لوح بنوشت از آنچه در سابق علم او رفته بود كه:ايشان ايمان نيارند.و آن كه بر جمع خواند،گفت:آن (6)جملۀ كلمات باشد تا (7)كلامى از او حاصل آيد،و هم اين معنى در كلمه كه لفظ واحد است برود براى آن كه ايشان قصيده اى را و خطبه اى را كلمه خوانند،و اگرچه لفظ واحد بود بر جنس حمل كنند صالح بود واحد را و جمع را، قوله: كَذٰلِكَ ،محلّ«كاف»نصب است،و تقدير آن است مثل افعالهم جازاهم.

[در آن كه ] (8)مشبّه به في كَذٰلِكَ چيست دو قول گفتند،يكى آن كه:ليس بعد الحقّ الّا الضّلال.آنگه (9)اين حقّ است كلمۀ عذاب را و وجوب آن را بر ايشان در حقّى و درستى (10)نسبت (11).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .مل:مى گردانند.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:تعدّى.
4- .آو،آج،بم،آز:مختارند.
5- .مل:واحد آن.
6- .مل،مج:از.
7- .مل،مج:يا.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،مل و مج:آن كه.
10- .آج،لب،آز:در حقّى و راستى.
11- .همۀ نسخه بدلها:تشبيه.كرد به آن.دوم آن كه:آنچه رفت پيش[از اين]

واجب است،ازآنجا كه معلوم آن است كه بر كفر ميرند و هيچ اختيار ايمان نكنند.

و فسق،خروج باشد از فرمان خداى تعالى،و فاسق خارج باشد از فرمان خداى تعالى،و مراد به فسق اين جا كفر است،و روا بود كه مراد به كلمه،كلمۀ عذاب باشد و تقدير آن بود كه:وجبت (1)عليهم كلمة العذاب بأنّهم لا يؤمنون،كلمت عذاب بر ايشان واجب شد به (2)آن كه ايشان ايمان نخواهند آوردن و از ايشان كفر معلوم است.جبّائى گفت:معنى آن است كه،آن كه شما ايشان را بر كفر مصرّ يا بى دليل آن است كه،[آنچه] (3)خداى تعالى گفت در حقّ ايشان كه ايمان ندارند،حقّ است و صدق.

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ ،آنگه گفت هم از اين طريق (4)مجادله،گفت،بگو (5)اين مشركان را كه:كس هست از اين انبازان شما،يعنى از اين معبودان شما كه آن را انباز كرده اى با خداى كه ابتداى خلق تواند كردن،و آنگه اعادت اختراع كند چنان كه خداى تعالى مى كند؟آنگه (6)از پس آن چون با فنا شده باشند باز آفريند،اگر ايشان جواب دهند و تسليم كنند و گويند:خداى است،فهو المراد،و الّا هم تو جواب ده (7)و بگو كه:خداى است كه ابتدا خلق كند و بر اعادت عين قادر باشد،ازآنجا كه قادر الذّات است.و قوله: فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ ،هم آن معنى دارد كه: ...فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ (8).و انّى را اين جا دو معنى باشد:كيف،و اين.معنى[141-پ]كيف،چنان باشد كه (9).

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ... (10) ،و معنى اين،چنان كه گفت: فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (11).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.(12).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:وجب.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:با.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .مل،مج:آنگه هم از طريق،آو،آج،بم،لب،از:آنگه گفت هم از طريق.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:مجادله كه بگو.
6- .آو،آج،بم،لب:آن كه.
7- .اساس:خواند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ يونس(10)آيۀ 32.
9- .آو،آج،بم،لب،آز+گفت.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 28.
11- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 26..و الافك، الصّرف و القلب،و زمين قوم لوط[را]
12- براى آن مؤتفكات خواند كه،شهرها منقلب بود.و افك،دروغ باشد براى آن كه مصروف بود از وجه خود،[فعل]

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ -الآية،آنگه حق تعالى هم از طريق محاجّت و مجادلت رسول را گفت:بگو ايشان را كه،از[اين] (1)شريكان[شما] (2)كس هست كه او كسى را به حق راه نمايد.كوفيان خواندند،مگر عاصم:يهدى به فتح«يا»و سكون«ها»و تخفيف«دال».و اهل مدينه مگر ورش (3):به فتح«يا»و سكون«ها»و تشديد«دال» (4).و ابن كثير و ابن عامر و ابو عمرو:به فتح«يا»و «ها»و تشديد«دال».و يعقوب و حفص و اعشى و برجمى خواندند:به كسر«يا»و «ها»و تشديد«دال»يهدّى.و اين اختلاف في قوله تعالى: أَمَّنْ لاٰ يَهِدِّي ،آن دگر بر جاى خود است.

حق تعالى گفت:بگو اين كافران را كه،از اين معبودان شما هيچ هست كه هدايت مدلّه كند (5)كسى را به حق؟اگر جواب دهند به انصاف،بگويند:نه،بل (6)اَللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ ،خداى باشد كه به حق هدايت كند،[و] (7)اگر ايشان نگويند و انصاف ندهند،تو بگو: قُلِ اللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ .آنگه گفت بر طريق حجاج و صورت استفهام و معنى جحد و تقريع كه: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ ،آن كس كه او راه نمايد به حق،او اولى تر كه متابعتش كنند به (8)آن كه: لاٰ يَهِدِّي ،اين اختلاف قرّاء[از] (9)اينجاست بر قرائت آنان كه:يهدّى و يهدّي و يهدّى،اين هر سه قرائت را معنى يهتدى باشد،ادغام كردند«تا»را در«دال»،تا«دال»مشدّد شد (10).[امّا] (11)بر قرائت آن كس كه اسكان«ها»كرد و تشديد«دال»،آن نه اختيار است براى آن كه جمع ساكنين (12)است على غير حدّه،و آن كه يهدّى خواند به فتح«يا»و«ها»و تشديد«دال»،مراد يهتدي است،و آن كس كه يهدّى خواند


1- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
2- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
3- .اساس:و درس،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .مل+يهدى.
5- .همۀ نسخه بدلها:هدايت كند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،لب:قل.
7- .اساس:ندارد،از مل،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج،مل،از:يا.
9- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
10- .اساس:شد و شدا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .اساس،ندارد،از آو افزوده شد.
12- .اساس:ساكن،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

گريخت و (1)«يا»را مكسور بكرد بر اتباع«ها»اتبع الكسرة الكسرة.و گفته اند:هو على لغة من قال:نعبد و نستعين،و اين لغتى ضعيف است،و آنان كه اين لغت گويند در افعل و نفعل و تفعل گويند،در يفعل كه به«يا» (2)باشد نگويند تا دو كسره حاصل نشود و معنى بر اين (3)قرائتهاى مشدّد الدّال[آن] (4)باشد[كه:] (5)آن كس سزاوارتر بود كه متابعت كنند او را[كه او] (6)به حق راه نمايد يا آن كه براى خود به حق راه نبرد الّا (7)كه او را راه نمايد،يعنى او در نفع خود به خود مستقل نباشد،پس آن كه بر نفع خود قادر نباشد ديگرى را چون نفع كند؟و بر قرائت آن كس كه يهدي خواند،معنى آن باشد كه:متابعت آن اولى تر باشد كه به حق هدايت كند (8)يا آن كه هدايت نكند و نتواند الّا كه او را هدايت كنند،پس فرق اين است كه:با تشديد،فعل لازم (9)باشد،[و] (10)با تخفيف متعدّى (11)،يقال:هديته فاهتدى،و مضارع يهتدى،آنگه [به] (12)ادغام يهدّي شد چنان كه بيان كرده شد.و ابو عمرو به اختلاس (13)برخواند بين بين،اعني بين الحركة و السّكون في«الها»،و نيز قرائت اهل كوفه را حمل توان كردن بر معنى يهتدى (14)،براى آن كه بعضى عرب گفتند:هديته فهدى،اى اهتدى، كما يقال:نقصته فنقص،و زدته فزاد،و جبرته فجبر.و اين طريقه در فعلى برود (15)كه هم لازم باشد و هم متعدّى،چون:زاد و نقص و جبر،اگر هدى به هر دو معنى آمده باشد اين مطّرد (16)بود و الّا بنه رود (17).آنگه شركاء را اگر به رؤساى ضلال (18)و ائمّۀ ضلال حمل كنند،بر او سؤال نيايد در باب هدايت و اهتداء،و چون بر اصنام حمل كنند بر او اين سؤال بيايد كه چگونه گفت


1- .مل،لب:ساگنين بگريخت و.
2- .مل:تا.
3- .همۀ نسخه بدلها:حاصل شود و معنى بر اين.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آج،لب،آز+آن.
8- .آو،بم،مج:كنند.
9- .آج،لب،آز:فعلى متعدّى لازم.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .آج،آز:لازم.
12- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
13- .اساس:اختلاف،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .لب:تهتدى.
15- .اساس:نرود،با توجّه به نسخه مج و لب تصحيح شده.
16- .آج،لب،آب:مطرود.
17- .بنه رود/بنرود.
18- .مل:خلال،

هدايت نكنند ايشان را،و اصنام را اگر هدايت كنند[و اگر نكنند] (1)مهتدى نشوند و نه هدايت كسى توانند كردن،جواب از اين آن است كه گوييم:چون مشركان ايشان را به جاى معبود نهادند و توجيه عبادت كردند با آن (2)،حق تعالى از ايشان به كنايت احياء عقلا خبر داد و گفت: إِنْ تَدْعُوهُمْ لاٰ يَسْمَعُوا دُعٰاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجٰابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ... (3)،و قوله تعالى: ...لاٰ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (4). وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدىٰ لاٰ يَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ (5).و اين جارى مجرى آن است كه گفت[142-ر]: ...فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (6)،و كذلك قوله: ...إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (7).چون خضوع و سجده از كار عقلا باشد،به كنايت عقلا از او كنايت (8)كرد و نگفت:خاضعة و ساجدة،و جوابى ديگر از او آن است كه:هدى،به معنى حمل آمده است،يقال:هديته،اى حملته،و على هذا قول الشّاعر:

للفتى عقل يعيش به***حيث يهدي ساقه قدمه

اى،حيث يحمل،و معنى آن بود كه:نتوانند (9)رفتن الّا كه ايشان را برگيرند، [و] (10)منتقل نشوند الّا كه نقل كنند ايشان را،جز كه (11)اين


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
2- .آو،بم،مل،مج:به آن
3- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 14.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 192.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 198.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 4.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
8- .آج،لب،آز،كفايت.
9- .اساس:توانند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .آز:چرا كه.

نباشد،براى آن كه سر از تقليد (1)پدران و متابعت راى ايشان مى كنند،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد كه: ...إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (2)-الآية.آنگه گفت:

إِنَّ الظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً ،ظنّ و گمان از حقّ بنگزيراند (3)،يعنى آنجا كه علم بايد،چون معرفت خداى تعالى و صفات او و جهت استحقاق و عبادت را و اصول ديانات از عقليّات،جز علم به كار نيايد آنجا،و ظنّ هيچ غنا نكند و انّما ظنّ آنجا به كار آيد كه علم آنجا ممكن نباشد،چون علم حاكم به صدق مدّعى عند اقامة بيّنۀ (4)يا (5)صدق مدّعى عليه عند يمين،چون آنجا علم ممكن نيست،ظنّ قائم بود (6)مقام علم[را] (7)،و هرجا كه علم ممكن باشد (8)،با امكان علم،ظنّ را حكمى نبود،و انّما ظنّ را آنجا حكم بود كه صادر بود از آن امارات (9)معروف:از عادت يا خبر يا ردّ او (10)كردن با (11)نظيرش نزديك آن كس كه قياس از ادلّه به شرع (12)گويد. إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ ،خداى تعالى عالم است به آنچه ايشان مى كنند،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت،يعنى (13)عالمم به آن و بر من هيچ از آن پوشيده نيست تا هركسى را بحسب استحقاق او جزا دهيم (14)از ثواب و عقاب.

[قوله تعالى]

سوره يونس (10): آیات 37 تا 56

اشاره

وَ مٰا كٰانَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ اَلْكِتٰابِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (37) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (38) بَلْ كَذَّبُوا بِمٰا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذٰلِكَ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلظّٰالِمِينَ (39) وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لاٰ يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ (40) وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ (41) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ وَ لَوْ كٰانُوا لاٰ يَعْقِلُونَ (42) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي اَلْعُمْيَ وَ لَوْ كٰانُوا لاٰ يُبْصِرُونَ (43) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ اَلنّٰاسَ شَيْئاً وَ لٰكِنَّ اَلنّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنَ اَلنَّهٰارِ يَتَعٰارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ (45) وَ إِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ اَلَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اَللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا يَفْعَلُونَ (46) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذٰا جٰاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (47) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (48) قُلْ لاٰ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَلاٰ يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ يَسْتَقْدِمُونَ (49) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُهُ بَيٰاتاً أَوْ نَهٰاراً مٰا ذٰا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ اَلْمُجْرِمُونَ (50) أَ ثُمَّ إِذٰا مٰا وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52) وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (53) وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا اَلنَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (54) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (55) هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)(15)

ترجمه

و نبود اين قرآن كه فروبافند


1- .همۀ نسخه بدلها:از سر تقليد.
2- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 23.
3- .لب:بنگريزاند،مل:بنگريزد.
4- .مل:اقامۀ بيّنات.
5- .آو،آج،بم،آز:با،مل:تا.
6- .آج،لب،آز:قائم مقام علم بود.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
8- .آج،آز:نباشد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز بم:از امارات.
10- .مج:به او.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:يا،مل:تا.
12- .همۀ نسخه بدلها:ادلّۀ شرع.
13- .همۀ نسخه بدلها+چون.
14- .همۀ نسخه بدلها:جزا دهم.
15- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

يا گويند (1)فروبافت (2)آن را بگو بيارى سورتى مانند او و بخوانى آن را كه توانى از جز خداى اگر شما راستيگرى.

[142-پ] بل به دروغ داشتند به آنچه محيط نشدند به علم آن (3)،و نيامد به ايشان تأويل او،چنين دروغ (4)داشتند آنان كه از پيش ايشان بودند،بنگر چگونه بود عاقبت بيدادكاران! و ازيشان كس هست كه ايمان دارد به آن،و كس هست كه ايمان ندارد به آن،و خداى تو داناتر است به تباهى كنندگان.

و اگر دروغ دارند تو را،بگو مراست عمل من و شما راست عمل شما، شما بيزارى از آنچه من مى كنم و من بيزارم از آنچه شما مى كنى.

[143-ر] و از ايشان كس هست كه گوش با تو مى كنند (5)تو بشنوانى كران را؟و اگرچه (6)عاقل نباشند.

و ازيشان كس هست كه مى نگرد به تو،تو راه نمايى كوران را؟و اگرچه نبينند ايشان.

كه خداى ستم نكند[بر] (7)مردمان چيزى و لكن مردمان بر خود ظلم كنند.


1- .آو،آج،بم:مى گويند.
2- .آو،آج،بم:فرابافت.
3- .آو،آج،بم:به آن.
4- .آو،آج،بم:به دروغ.
5- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم،مج+ايشان.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

و آن روز كه حشر كند (1)ايشان را پندارى كه كمتر ناستادند مگر ساعتى از روز آشنايى بدهند ميان ايشان،زيان كردند آنان كه دروغ (2)داشتند ثواب خداى را و نبودند راه يافتگان.

و اگر (3)با تو نماييم بهرى (4)آنچه نويد (5)مى دهيم ايشان را يا جان برداريم تو را،با ماست بازگشت ايشان،پس خداى گواه است (6)بر آنچه كنند ايشان.

[143-پ] و هر گروهى را پيغامبرى هست،چون آيد پيغامبرشان،حكم كنند ميان ايشان به داستان (7)و بر ايشان ظلم نكنند.

و گويند (8):كى باشد اين وعده اگر شما راستيگرى (9).

بگو كه:من نتوانم براى خود زيانى و نه سودى الّا آنچه خداى خواهد،هر امّتى را وقتى هست چون آيد وقتشان،بازپس ندارند (10)يك ساعت و نه فرا پيش (11)دارند.

بگو بينى اگر آيد به شما عذاب او به شب يا به روز چه شتاب مى كند (12)از او گناهكاران.(13) پس چون بيفتد


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:حشر كنيم،با توجّه به ضبط كلمه به صورت«نحشرهم»و اصلاح آن به «يحشرهم»،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم:به دروغ.
3- .آو،آج،بم،مج+ما.
4- .مج+را.
5- .اساس:نوبه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .مج:گواست.
7- .آو،آج،بم،آز:به عدل،مج:به راستى.
8- .آو،آج،بم،لب،مج:مى گويند.
9- .آو،آج،بم:راست گوييد.
10- .مج:پس بازندارند ايشان را.
11- .آو،بم،با پيش،آج:باز پيش،مج:ها پيش.
12- .آو،آج،بم،لب،مج:مى كنند.
13- .آو،آج،بم،آز،مج:الآن.

ايمان آرى به آن اكنون،[و] (1)بودى به آن شتاب مى كردى.

[144-ر] پس گويند آنان را كه ظلم كنند (2)بچشى عذاب جاودانى!جزا كنند شما را الّا به آنچه كرده باشى؟ (3) خبر مى پرسند از تو كه درست است آن؟بگو:آرى!به خداى من كه آن درست است و نيستى شما عاجزكننده.

و اگر آن كه هر نفسى (4)بود كه ظلم كرده باشد آنچه در زمين هست فديه كند به آن،و آشكارا مى كنند (5)پشيمانى، چو (6)بينند عذاب و حكم كنند ميان ايشان به داستان (7)و بر ايشان ظلم نكنند.

خداى راست آنچه در آسمانها و زمين است،الا كه نويد خداى درست است و لكن بيشترين ايشان ندانند (8).

او زنده كند و بميراند و با او شويد (9).

قوله تعالى: وَ مٰا كٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ مِنْ دُونِ اللّٰهِ


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،مج:ظلم كردند.
3- .آو،بم،مج:اي.
4- .آو،آج،بم،مج+را.
5- .آج،لب:كند.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:چون.
7- .آو،آج،بم:به عدل،مج:براستى.
8- .مج:نمى دانند.
9- .آج،لب:بازشوند.

كه مضاف نباشد با خداى تعالى،و دُونِ ،اين جا به معنى غير باشد،يقال:قطعت (1)هذا الامر دون زيد،اى من غير (2)زيد و لم يكن لزيد فيه صنع. وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ ،و لكن تصديق اين كتاب كه پيش آن بوده است،و مراد كتب است و لكن به لفظ جنس گفت،يعنى اين كتاب باوردارنده[است] (3)كتب اوايل را از:تورات و انجيل و زبور و صحف،و قرآن نامى است علم اين كتاب را،و گفته اند:مراد به ما بَيْنَ يَدَيْهِ ،آن است كه در پيش دارد از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عذاب (4). وَ تَفْصِيلَ الْكِتٰابِ ،و بيان كتاب از معانى كه در او التباس و اشتباه باشد،و نظير او تمييز و تقسيم (5)باشد،و نقيض او تلبيس و تخليط باشد. لاٰ رَيْبَ فِيهِ ،شكّى نيست[در او] (6)، مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،«من»ابتداى غايت راست،و گفته اند:مراد به تفصيل الكتاب،تفصيل احكام شرعى است،و فرّاء گفت،معنى قوله: وَ مٰا كٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ ،اى لا ينبغى لهذا القرآن ان يكون مفترى،يعنى نشايد و ممكن نباشد كه چنين كتاب و چنين كلام مفترى باشد،چنان كه گفت: وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمٰا غَلَّ (7)-الآية.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،«ام»،تقرير (8)حجّتى است بعد حجّت (9)،يا گويند،و گفتند، معنى آن است كه:بل اگر گويند،و گفتند:«ميم»،صله است،و تقدير آن است كه:أ يقولون،گويند بر سبيل استفهام كه:محمّد اين قرآن فروبافته است،تو در جواب ايشان بگوى كه: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ،اگر دعوى مى كنى كه اين قرآن كلام بشر است،و گفته و بافته و ساخته من است (10)،شما نيز هم از عربى (11)و فصيحان بيارى (12)قرآنى همچنين بافته و ساخته،اگر بتوانى


1- .همۀ نسخه بدلها:فعلت.
2- .آو،آج،بم،آز:اى غير.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
5- .مل:تبيين.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 161.
8- .آو،آج،بم،آز:بقوته.
9- .همۀ نسخه بدلها:حجّتى.
10- .آو،بم،مج:انداختۀ من است،مل:انداختۀ تو است.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:عربان،مج:عربيد.
12- .و فصيحانيد،بياريد.

ترتيب،و هركس را كه خواهى بيارى،در خواهى و بخوانى و[بدو] (1)استغاثت و استعانت كنى،اگر هيچ راست مى گوى!امّا قوله: فَأْتُوا بِسُورَةٍ[مِثْلِهِ] (2)،و لم يقل:

مثلها،در او دو وجه گفتند،يكى آن كه:راجع است با قرآن،و آن (3)قول اولى ترست، و قولى ديگر آن كه: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ،مثل سورت،و اين قول هم بر تأويل آن باشد كه حمل كنند سورت را بر معنى،و سورت،منزلتى باشد محيط به آيات خداى تعالى چون احاطت سور كه بارۀ (4)شهر[باشد] (5)به شهر.

آنگه حق تعالى بازنمود كه:ايشان چرا تكذيب كردند اين كتاب را،گفت:

براى آن كه ندانستند،به دروغ داشتند،و در مثل گفته اند:النّاس اعداء ما جهلوا، مردم دشمن آن باشند كه ندانند،و در قرآن بسيار چيزهاست (6)كه هركس نتواند بدانستن،الّا،مگر كه (7)انديشه كند يا رجوع كند با رسول-عليه السّلام-براى آن كه، قرآن بهرى محكم است كه مراد از او به ظاهر بدانند،و بهرى متشابه است كه معنى از او به ظاهر ندانند،بل محتاج باشند به دليلى و مفسّرى كه بيان مراد كند،كالصّلاة و الزّكاة و الصّوم و الحجّ و غير ذلك. وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ،و تأويل آن هنوز به ايشان نيامد،و تأويل آن باشد كه يؤول اليه عاقبة الامر.بعضى مفسّران گفتند:مراد به تأويل،تفسير است،و ضحّاك گفت:آنچه عاقبت با آن شود از ثواب و عقاب.

آنگه گفت:همچنين تكذيب كردند و دروغ داشتند آنان كه پيش ايشان بودند، يعنى نه اوّل مكذّب اينانند (8)رسولان را-عليهم السّلام-پيش از اينان مكذّبان بوده اند، و لكن بنگر تا عاقبت ايشان كجا رسيد از هلاك و عذاب استيصال،عاقبت اينان كه عمل ايشان بر دست دارند هم اين بود،و اين بر سبيل تهديد و وعيد فرمود


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:اين.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:باروى.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .آج،آز:خبرهاست.
7- .آو،بم،مج:الا مگر كسى كه،آج،لب،آز:الّا كسى كه.
8- .لب+و.

استفهام را صدر كلام بود.

آنگه بيان كرد كه:از اين مكذّبان بعضى آن باشند (1)كه به اين كتاب ايمان آرند،و بعضى آن باشند كه ايمان نيارند،و«من»،تبعيض راست،في قوله: وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ ،و«من»،نكرۀ موصوفه است و صالح باشد واحد را و جمع را،يعنى قوم يؤمنون به. وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ ،و خداى تو عالم تر است به آنان (2)كه اصرار كنند بر كفر،و به صلاح و ايمان نزديك نشوند.و قوله: أَعْلَمُ ،مراد نه كثرت علوم است،مراد آن است كه:معلومات او را نهايت نيست،و او را در عالمى (3)ذات كفايت است (4)،محتاج نيست به چيزى ديگر از معنى كه بدان عالم باشد.

آنگه گفت:يا محمّد!اگر چنان باشد كه تو را تكذيب كنند و به دروغ دارند، بگو كه:عمل من مراست،و عمل شما شما راست،يعنى كفر شما مرا زيان ندارد،و ايمان و طاعت من شما را سود ندارد،و اگر (5)بد است بر قول شما،هم شما را زيان ندارد،و اين همچنان است كه گفت: لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ (6)،و چنان كه در مثل گويند:كلّ شاة برجلها ستناط[145-ر]. أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ ،شما بيزاريد (7)از آنچه من مى كنم،و من بيزارم از آنچه شما مى كنى،چنان كه گفت: قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ، لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ (8).

آنگه گفت:از اين كافران بعضى آنند كه گوش با سخن تو مى كنند و لكن انديشه نمى كنند،لا جرم منتفع نمى شوند،بمثابت آنانند كه كر باشند،گفت:تو توانى كه كران را چيزى بشنوانى،و اگرچه عاقل نباشند!و اين بر سبيل قطع طمع گفت رسول را[عليه السّلام]


1- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:با آنان.
3- .مج:عالم.
4- .آج،لب،آز+و.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+نيز.
6- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 6.
7- .مل:بيزارى.
8- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 1 و 2.

نفى عقل كنايت (1)كرد از قلّت فهم و جهل.

آنگه گفت بر طريقى ديگر هم اين معنى: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ ،و از اينان جماعتى هستند كه در تو مى نگرند،و لكن بمثابت كورانند كه چيزى نبينند (2)، ازآنجا كه آنچه بينند بدان منتفع نشوند (3).آنگه گفت بر سبيل يأس رسول از ايمان ايشان كه:تو كوران را راه توانى نمودن،و اگرچه ايشان چيزى نبينند (4).

آنگه نفى ظلم كرد از خويشتن بر سبيل تمدّح،گفت: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً ،خداى تعالى ظلم نكند بر مردمان به هيچ وجه،و لكن مردمان بر خود ظلم كنند،يعنى كفر و معاصى ايشان كنند كه بدان مستحقّ ضرر عقاب شوند،پس بمثابت آن باشند كه (5)ظلم ايشان كرده باشند بر خود،چون جلب مضرّت ايشان كرده باشند به خود،به اختيار خود.و در آيت،دليل است بر آنكه خداى تعالى ظلم نكند اندك و بسيار،براى آن كه بر لفظ تنكير گفت: شَيْئاً ،و بر سبيل تمدّح گفت.و وجه دلالت از اين آيت بر نفى ظلم از او-تعالى-برآن طريقت باشد كه بيان كرديم در نفى رؤيت في قوله: لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ... (6)،اگر گويند:چرا نشايد كه ظلم كند و بدان ظالم نباشد،چنان كه علم كند و بدان عالم غيرى باشد،و فعل هلك (7)كند و بدان هلك (8)غيرى باشد؟گوييم:اين طريقتى (9)مطّرد است (10)،آن كه فعل كند از او اسم فاعل اشتقاق كنند،چون ضارب و قاطع و قاتل (11)-الى ما لا يحصى.امّا،عالم آن باشد كه حاصل بود بر صفتى كه از براى آن صفت از او صحيح باشد كه فعل محكم (12)كند،و اين صفت در شاهد از براى آن معنى


1- .مج:كفايت.
2- .اساس:نه بينند/نبينند.
3- .آج،لب،آز:نمى شوند.
4- .اساس:نه بينند/نبينند،همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نمى بينند.
5- .همۀ نسخه بدلها:باشد كه.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 103.
7- .اساس:ملك،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:مالك،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج:طريقى.
10- .همۀ نسخه بدلها+كه.
11- .آج،لب،آز:قائل.
12- .آو،آج،بم،لب،آز:بحكم.

ايجاب صفت كند ازآنجا كه علّت است،سواء اگر فعل او باشد يا فعل غير او،پس قديم-جلّ جلاله-علم نكند الّا در محلّ براى احتياج علم به محلّ،و چون در محلّ باشد،مختص شود به محلّ،ايجاب صفت آن جمله ادا كند (1)كه محلّ علم بعضى از او باشد،و كذلك الكلام فى الهلك،براى آن كه در غيرى كند آن هلاك،پس اگرچه اسم فاعل بر اين وزن اشتقاق نكنند (2)،قديم را تعالى هالك و عالم نگويند به خلق علم و هلك در غيرى،او را معلم و مهلك گويند،و اختلاف اين بنا به وضع لغت تعلّق دارد و عبارت است كه مختلف مى شود-و لا مشاحّة فيه (3).

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ (4) ،معنى آن است كه:اذكر يوم نحشرهم،ياد كن اى محمّد آن روز كه ما ايشان را حشر كنيم.جمله قرّاء به«نون»خواندند،مگر حفص كه خواند:

يَحْشُرُهُمْ به«يا»،اضافة الى اسم اللّه تعالى في قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً .

و روا بود كه،عامل در او يَتَعٰارَفُونَ باشد،و آنگه نصب او بر ظرف باشد.و روا بود كه، معنى كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا ،عامل باشد در او،اى شبّه حالهم بحال من (5)يلبث ساعة من النّهار يوم نحشرهم.و قوله: كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا ،در محلّ او سه قول گفتند،يكى آن كه :صفت يوم است،و يكى آن كه:صفت مصدرى است محذوف،اى حشرا مشبّها،و يكى آن كه:حال است،و اين اولى تر است،و تقدير چنان بود كه:و يوم نحشرهم مشبّها حالهم حال من يلبث ساعة من النّهار.حق تعالى تشبيه كرد حال ايشان را بر حال كسى كه يك ساعت از روز مقام كرده باشد (6)جايى،و اين مبالغت باشد در وصف قلّت لبث ايشان در دنيا و قلّت بقاء و حيات ايشان آنجا،و گرچه عمرى دراز بوده باشد ايشان را در (7)آنجا كه مصير و مرجع با فنا بوده باشد به اضافت الى ما لا يتناهى


1- .آو،آج،بم،مل،مج:آن جمله را كند،لب،آز:جمله اى را كند.
2- .آج،آز:بكنند.
3- .همۀ نسخه بدلها:فيها،لب+اى لا نزاع.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:نحشرهم،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .آج،لب،آز+لم.
6- .لب،آز+در.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:از.

پندارند كه ايشان را در گور يك ساعت مقام بوده است،و نظيره قوله: ...إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً (1).

يَتَعٰارَفُونَ بَيْنَهُمْ ،يكديگر را بشناسند و آشنايى (2)بدهند با يكديگر به منزلت دو كس كه مدّتى يكديگر را نديده باشند،چون بينند آشنايى بدهند و يكديگر را بشناسند،و تفاعل از ميان جماعت (3)باشد چنان كه مفاعله از ميان دو كس باشد، يقال:تقابل (4)القوم و تضاربوا.آنگه گفت: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ ،زيان كنند آنان كه به بعث و نشور و ثواب و عقاب ايمان ندارند، وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ ،و مهتدى و راه يافته به راه بهشت و ثواب نباشند.

وَ إِمّٰا نُرِيَنَّكَ ،بدان كه:«نون»تأكيد در شرط نشود جز كه«ما»با او باشد، چنان كه«اذ»و«حيث»عمل جزم نكنند (5)تا«ما»با ايشان نباشد،تقول:حيثما (6)تجلس اجلس،و:اذما تخرج اخرج.و«نون»تأكيد در امر شود و نهى و استفهام و عرض و جواب قسم و جزا مشتبه (7)است به آن.و رؤيت در آيت رؤيت عين است،چه اگر رؤيت قلب بودى،متعدّى بودى به سه مفعول (8).حق تعالى گفت:يا محمّد!اگر ما با تو نماييم بعضى از آنچه ايشان را وعده داده ايم از عذاب آجلا (9)،يا تو را با جوار رحمت بريم و قبض روح كنيم.و توفّى استيفاى خير باشد على الكمال. فَإِلَيْنٰا ، «فا»جواب شرط است،مرجع و مآب ايشان با ماست،و اين بر طريق تهديد و وعيد باشد،كما قال اللّه تعالى: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (10)،خداى تو بر راه ايشان است.

آنگه گفت: ثُمَّ اللّٰهُ ،يعنى بيرون از اين و پس از اين،خداى تعالى بر آنچه ايشان مى كنند گواست (11)،يعنى بعد ذلك و وراء ذلك،يعنى بدين قناعت نيست كه مرجع ايشان با ماست،پس از آن نيز گواى


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 104.
2- .آو:واشناسى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:جماعتى.
4- .مل،مج،لب:تقاتل،آو،بم:يقاتل،آج،آز:يقابل.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نكند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:حيث ما.
7- .آو،مل،مج:مشبّه.
8- .آو،آج،بم،آز:به مفعول.
9- .آو،آج،بم،آز:عاجل،مل،مج،لب:عاجلا.
10- .سورۀ فجر(89)آيۀ 14.
11- .مل،لب:گواه است.

گفتند: ثُمَّ ،در آيت به معنى«واو»است،براى آن كه معنى العطف يجمعها (1).و مورد آيت،تسليت رسول است-عليه السّلام-اگر آنچه در حقّ ايشان موعود است از[عذاب و] (2)نكال،اگر تو بمانى تا ببينى و اگر تو را وفات آيد تا نبينى از ايشان فوت نخواهد شدن،مرجعشان (3)با من است،به هيچ حال محيص نيست ايشان را از آن.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ ،گفت:هر جماعتى و امّتى و قرنى (4)و اهل روزگارى را پيغامبرى باشد،چون پيغامبر ايشان بديشان آيد و حجّت برايشان گيرد،خداى تعالى ميان ايشان حكم كند به عدل و داد (5)و راستى،و القسط العدل،و القسط،النّصيب بالعدل و السّويّة (6)،و الاقساط العدل و القسط الجور،و اصلهما واحد لأن المقسط،هو العادل الى الحقّ،و القاسط العادل عن الحقّ،و قيل:قسط اذا جارّ،و اقسط اذا ازال الجور [145-پ] وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و بر ايشان ظلم نكنند و از حقّ ايشان هيچ نقصان نكنند.

آنگه حق تعالى حكايت كرد استبطاى ايشان قيامت را و دوزخ را و آنچه ايشان را وعده داد از بعث و نشور،و گفت،مى گويند ايشان-يعنى اين كافران: مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ ،اين وعده كى خواهد بودن كه (7)تو مى گويى از بعث و نشور و حساب و كتاب و ترازو و بهشت و دوزخ؟و«متى»سؤال باشد از وقت،و«وعد»خبرى (8)باشد متضمّن نفع و راحت،و قوله: إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،شرط تعلّق دارد به محذوفى، و التّقدير:فأتوا به ان كنتم صادقين،بيارى اگر راست مى گوييد (9)،و«وعيد»، خلاف«وعد»باشد،خبرى بود متضمّن مضرّت و مسائت،و روا بود كه محذوف فعل وعد باشد،و تقدير چنان بود كه:متى هذا الوعد الّذي وعدتموه ان كنتم صادقين فيما وعدتم (10)،كجاست آن وعده كه گفتيد (11)اگر راست گفتيد


1- .آج،مل:بجمعها.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه مرجع ايشان.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:فرقى.
5- .همۀ نسخه بدلها:داستان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:و التّسويه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:اين كه.
8- .مل:چيزى.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:مى گويى.
10- .اساس:وعدتموه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:گفتى،مج:گفتند.

دادى] (1).و صدق خبرى باشد كه مخبرش على ما هو به باشد.

قُلْ لاٰ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،در اين آيت حق تعالى رسول را فرمود تا:برائت كند از حول و قوّت خود،و به خلقان نمايد،و ايشان را اعلام كند كه خير و شرّ و نفع و ضرّ او به دست او نيست و به امر او نيست (2)،از آنچه به خداى تعالى تعلّق دارد از مرگ و زندگانى و بيمارى و تندرستى و قبض و بسط روزى و جدب و خصب زمان و ثواب و عقاب،بل اين جمله به خداى تعلّق دارد،و آنچه او برآن مالك است و قادر (3)،به تمليك (4)و اقدار اوست،كه هر تصرّف كه ما توانيم كرد به (5)حيات و قدرت توانيم كردن،و حيات و قدرت از اوست-جلّ جلاله.

پس،هرچه ما مى كنيم ازآن كه افعال ماست و تصرّفات ما،هم به واسطۀ (6)ملك اوست،و اگر او نخواهد ما نتوانيم كردن،بدان معنى كه او آلت ندهد و تمكين نكند،و قوله: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،مشيّت خداى تعالى تعلّق دارد به جملۀ افعال،كه او هيچ فعل نكند كه (7)نه آن را مريد باشد.و امّا افعال ما هرچه مأمور است بدان از جهت او آن را مريد باشد،و آنچه منهى است از قبل او از آن آن را (8)كاره باشد،و آنچه جز اين است (9)از مباحات و قبايح،آن را مريد نباشد،و قبايح را كاره باشد،و مباح را نه مريد باشد و نه كاره،براى آن كه جارى مجراى عبث بود.آنگه گفت: لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ،هر امّتى را و جماعتى را،بل هر نفسى را اجلى و وقت وفاتى هست.و بيان كرديم كه اجل وقت مضروب باشد،حق تعالى گفت:چون وقت وفاتشان درآيد، آن وقت كه من زده باشم و نهاده،از آن وقت ايشان را يك ساعت تقديم و تأخير نكنند.و استقدام و استئخار،طلب تقدّم و تأخّر (10)باشد،و به معنى تقديم و تأخير آيد (11)همچنين.و نفع،لذّت باشد يا سرور يا آنچه مؤدّى باز آن


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آج،لب،آز:نى.
3- .آج،مل،مج،لب،آز+برآن.
4- .مل:به تملّك.
5- .آج،آز:از.
6- .آو،آز+و.
7- .مل+او.
8- .آج،لب،آز:از قبل او آن را.
9- .آو،آج:آنچه حرام است.
10- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:تقديم و تأخير.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:آيت.

بود يا الم يا آنچه مؤدّى بود باز آن (1)يا با يكى از آن،و معنى استثناء آن است كه:الّا ما شاء اللّه ان (2)يملّكني.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُهُ بَيٰاتاً أَوْ نَهٰاراً ،حق تعالى گفت رسولش را:بگو اين كافران را كه استعجال مى كنند عذاب خداى را: أَ رَأَيْتُمْ ،مى بينيد (3)،و المعنى علمتم،مى دانيد (4)كه اين (5)كافران گناهكاران به چه مى شتابند از عذاب،اگر عذاب ما بديشان آيد به شب يا به روز!يعنى شما چه دانيد كه آنچه آفت و بلاست، آن عذاب كه ايشان بدان استعجال مى كنند و مى خواهند تا به زودى بديشان رسد، اگر بيايد آن عذاب به شب يا به روز،و در كلام تقديم و تأخيرى هست تا معنى مستقيم شود،و آن آن است كه:أ علمتم ما ذا يستعجل[منه] (6)المجرمون من العذاب ان أتاكم العذاب بياتا او نهارا.و رؤيت،به معنى علم است براى آن كه در جمله استفهامى شده است،يعنى مى دانيد كه چه آفت است كه ايشان مى خواهند كه به سر ايشان آيد از عذاب خداى اگر به شب آيد يا به روز؟و عذاب،المى باشد مستمر،و منه:عذبة (7)اللّسان لاستمراره فى الكلام (8)،و:ماء عذب (9)اذا كان مستمرّا فى الحلق.و البيات و البيتوتة،الايقاع باللّيل (10)،و اين جايگاه در جاى ظرف نهاد (11)،اى ليلا و نهارا،و اشتقاق او از فراخى باشد سمى بذلك لاتّساع الضّياء فيه،و منه النّهر لاتّساعه،و استنهر الفتق اذا اتّسع. مٰا ذٰا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ ،اين استفهام (12)به معنى انكار است.زجّاج گفت:موضع«ما»رفع است به ابتدا و«ذا»،به معنى الّذي است،اى ما الّذي يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ ،و گفت:روا باشد


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:به آن،مل:با آن.
2- .آو،آج،بم،آز:از.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:مى بينى.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:مى دانى.
5- .آج،لب،آز:اى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .آج،آز:عذابة.
8- .همۀ نسخه بدلها:في استمراره على الكلام.
9- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:عذاب.
10- .مل:في اللّيل.
11- .آو،بم،لب،آز:نهاده.
12- .آو،بم،آز:استفهامى.

مى كنند!و منه،ضمير او جايز است كه راجع باشد با خداى و جايز است كه راجع باشد با استعجال.

قوله: أَ ثُمَّ ،همزۀ استفهام در حرف عطف برده است،و استفهام بر حقيقت از وقوع عذاب است.و طبرى گفت:ثمّ را،معنى هنا لك است،و اين غلط است براى آن كه آن«ثمّ»باشد به فتح،و براى آن همزۀ استفهام در حرف عطف برد تا بدانند كه اين را نيز صدر كلام مى رسد چنان كه جملۀ اوّل را كه در آيت هست و عامل در...اذا،امنتم است (1)،و«ما»صله است،يعنى امنتم (2)به وقت وقوع العذاب.و قوله:الن (3)،همزۀ استفهام (4)در ظرف شده است و بر حقيقت در فعلى مى بايد كه آنجا مضمر است من قوله:الن امنتم،و التّقدير:امنتم الن،و«قد»،براى تقريب الفعل الماضى باشد من الحال،و معنى آيت آن است كه،خداى تعالى گفت بر سبيل توبيخ و ملامت بر استعجال عذاب:پس چون عذاب فرود آيد (5)،ايمان خواهيد آوردن به آن؟آنگه شما را گويند:اكنون ايمان مى آريد كه عذاب فرود آمد،و اين ايمانى است كه هيچ نفع نكند در چنين وقت،چه وقت نزول عذاب و وقت الجاء باشد،و ايمان در آن وقت سود نكند.و در آيت حذفى هست،و اين از جمله آن است كه گفتيم:عرب قول بسيار حذف كنند.و تقدير آن است كه:اذا ما وقع العذاب امنتم به (6)،فيقال (7)لكم الن تؤمنون،گويند شما را:اكنون ايمان مى آريد كه عذاب بديديد،و پيش از اين استعجال مى كرديد به عذاب! ثُمَّ قِيلَ ،آنگه گويند آن ظالمان كافران را:بچشيد عذاب جاودانه،و اين ثمّ،كه حرف عطف است،بدو (8)عطف كرد اين فعل را برآن


1- .آو،آج،بم،آز:در اذا استمرار است،مل:در اذا،اسم است.
2- .آو،آج،بم،آز:استمرّ.
3- .همۀ نسخه بدلها:الآن.
4- .آو،بم،آز+است.
5- .مل:فرود آمد.
6- .آو،بم:استمرّ به،آج،آز:استئمن به.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:فقال.
8- .همۀ نسخه بدلها:حرف عطف بدو.

براى آن كه آن در حال اختيار بايست (1)،چون به حال الجاء و اضطرار رسيد،ايمانى است نه واقع به موقع خود.بر اين هيچ ثواب نباشد و اين را هيچ حكم نباشد،اكنون عذاب بچشيد برآن كفر متقدّم (2)كه اين ايمان آن كفر را بر نداشت.

آنگه گويند ايشان را بر سبيل تقريع و تعزير (3):شما را جزا كردند و پاداشت دادند الّا بر آنچه شما كرده بوديد؟يعنى هيچ ظلمى و حيفى بر شما كردند و يا شما را بر ناكرده (4)عقوبتى كردند!و عجب آن كه (5)او جبر گويد و جزا نه بر عمل گويد با چنين آيتها.و«ذوق»،طلب طعم باشد به دهن،ابتدا تشبيه كرد عذاب را بدان براى آن كه ذائق را احساس بيش بود كه همّت او آن باشد كه طعم بداند (6)،و روا باشد كه:اين بر سبيل تهكّم مى گويد،يعنى به عوض آن كه طمع داشتيد كه طعمهاى لذيذ چشيد چون آن عمل نه گرديد (7)كه مستحقّ آن باشيد،اكنون اين بچشيد به بدل آن!و اين جارى مجراى آن باشد كه گفت: ...فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (8).

آنگه گفت اى محمّد: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ ،اى و يستخبرونك،از تو مى پرسند كه اين عذاب كه خداى در آيات مقدّم (9)وعده داد حقّ است،و درست است؟تو جواب ده و بگو: إِي وَ رَبِّي ،آرى،به حقّ خداى من كه آن حقّ است و شما را قوّت ممانعت قديم[146-ر]تعالى نباشد،و بدين قدرت كه شما راست خداى را عاجز نتوانيد كردن تا عذاب فرود نيارد به شما و از قبضۀ قدرت او بيرون نتوانيد شدن.

وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ،حق تعالى در اين آيت بر سبيل مبالغت در تهديد و وعيد و قطع طمع ايشان از خلاص و نجات از عذاب و طريق رشوت و قبول فديت گفت:اگر هر نفسى ظالم كافر را هرچه در روى زمين او را باشد،از مال و ملك فدا كند تا خويشتن را از عذاب بازخرد بدهد و دلش خوش باشد از سختى و عظم و هول عذاب.و براى آن انّ را از پس«لو»مفتوح بكرد


1- .آو،آج،بم،آز:اختيار است.
2- .همۀ نسخه بدلها:مقدّم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:تقرير.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:را ناكرده.
5- .همۀ نسخه بدلها:ازآن كه.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:نداند.
7- .نه كرديد/نكرديد.
8- .سورۀ توبه(9)آيۀ 34.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:متقدّم.

پس لا محاله از پى«لو (1)»فعلى تقدير بايد كردن،و چون فعل آمد،«انّ»بايد.و «فدا»و«فديه»و«افتدا»،چيزى در بدل (2)چيزى نهادن باشد تا بدان رفع (3)مكروه كنند از او،يقال:فداه يفديه و افتداه،و فاداه.و فدّاه اى قال (4)له جعلت فداك و تفادى القوم بينهم. وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه :چون عذاب بينند (5)پشيمانى پنهان كنند (6)تا شماتت نباشد بر ايشان،و گفته اند:

رؤسا،پشيمانى پنهان دارند از سفله تا زفان (7)ملامت دراز نكنند بديشان.و ابو عبيده گفت:اسرار،اظهار باشد و كلمه از اضداد است،و ازهرى گفت:اين غلط است از او،براى آن كه اسرار،اخفا (8)و پنهان داشتن باشد،و اشرار به«شين»معجم اظهار باشد. وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ[بِالْقِسْطِ] (9)،و ميان ايشان حكم كنند به راستى و داد (10)،و بر ايشان هيچ ظلمى نكنند در حكم و قضيّت و نه در عذاب و عقوبت،[براى آن كه آن] (11)بر ايشان از فعل ايشان آمد.و از رسول-عليه السّلام-پرسيدند كه ايشان را چه سود دارد پشيمانى پوشيده داشتن.گفت:ترس شماتت اعدا.

[قوله] (12): أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ ،«الا»كلمتى (13)است كه عرب بدان استفتاح كلام كند،و معنى او تنبيه باشد،و اصل او«لا»ست،همزۀ استفهام در او شد براى تقرير و تأكيد،و از پس او«انّ»مكسوره آيد تا بدانند كه ما بعد او مبتدا باشد و از پس او امر و دعا باشد،چنان كه امرؤ القيس گويد:

الا انعم (14)صباحا ايّها الطّلل البالي (15)***و هل ينعمن


1- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:او.
2- .مج+ديگر.
3- .همۀ نسخه بدلها:دفع.
4- .مج:قالت.
5- .آو،آج،بم،آز:كند.
6- .آو،آج،بم،آز:كند.
7- .همۀ نسخه بدلها:زبان.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:اسرار و اخفاء.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:دفع.
11- .همۀ نسخه بدلها:داستان.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
13- .اساس:كلمه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
14- .آو،آج،بم،آز:العم.
15- .آو،آج،بم،آز:العالى،مج:التالى.

ملك زمين او را باشد به (1)فديۀ خود كند.در اين آيت بازنمود كه:او را خود چيزى نباشد (2)تا فديه كند براى آن كه ملك آسمان و زمين خداى را باشد.و سماوات،جمع سماء باشد،و اصل او از سموّ بود،و آن رفعت است.آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ ،و وعدۀ خداى حق و صدق باشد هرچه گويد.و اين جا مراد به وعده،عذاب (3)است كافران را،و لكن بيشتر كافران ندانند ازآنجا كه ايشان خداى را ندانند،و ندانند كه بر خداى چه روا باشد و چه روا نباشد.

آنگه گفت: هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ ،او آن خداى است كه زنده كند آن مرده را كه در او حيات نباشد به خلق حيات در او،و مرده كند زنده را به نفى حيات از او،و بدان كه (4)بنيت حيات از او ويران (5)كند و از آن ببرد كه حيات در او تواند بودن،پس حيات منتفى شود بعدم (6)ما يحتاج اليه. وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و شما را به عاقبت باز او (7)برند،يعنى با جايى كه كس را در او حكم (8)نباشد مگر او را.

[قوله تعالى]

سوره يونس (10): آیات 57 تا 70

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي اَلصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (57) قُلْ بِفَضْلِ اَللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ (58) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلاٰلاً قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اَللّٰهِ تَفْتَرُونَ (59) وَ مٰا ظَنُّ اَلَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَشْكُرُونَ (60) وَ مٰا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ مٰا تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّٰ كُنّٰا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ مٰا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْبَرَ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (61) أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (62) اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ (63) لَهُمُ اَلْبُشْرىٰ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ لاٰ تَبْدِيلَ لِكَلِمٰاتِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (64) وَ لاٰ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (65) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا يَتَّبِعُ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ شُرَكٰاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ (66) هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67) قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ هُوَ اَلْغَنِيُّ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ بِهٰذٰا أَ تَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (68) قُلْ إِنَّ اَلَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ لاٰ يُفْلِحُونَ (69) مَتٰاعٌ فِي اَلدُّنْيٰا ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ اَلْعَذٰابَ اَلشَّدِيدَ بِمٰا كٰانُوا يَكْفُرُونَ (70)(9)

ترجمه

اى مردمان!آمد به شما پندى از خدايتان و شفاى آن را كه در دلهاست و بيانى و رحمتى براى مؤمنان.

بگو به فضل خداى و به بخشايش او بدان تا خرّم شوند،اوست بهتر از آنچه گرد مى كنيد.(10) بگو:ديديد


1- .لب:و.
2- .اساس:نه باشد/نباشد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:خدا.
4- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز بم:بيران،بم:بيرون.
6- .همۀ نسخه بدلها:لعدم.
7- .همۀ نسخه بدلها:با او.
8- .همۀ نسخه بدلها:در آنجا حكم.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .مج:اللّه.

دروغ مى گوييد؟[146-پ] و چه گمان است آنان را كه مى گويند بر خداى دروغ روز قيامت (1)،كه خداى،خداوند نعمت است بر مردمان،و لكن بيشترين ايشان شكر نمى كنند (2).

و نباشى تو در كارى و نخوانى (3)از آن،از قرآنى و نكنيد از كارى (4)مگر كه باشيم بر شما گواهان (5)،چون در شويد در او و فرونشود از خداى تو از مقدار مورچه اى (6)در زمين و نه در آسمان و نه كمتر از آن و نه مهم تر مگر در نوشته اى (7)روشن است.

[147-ر] به درستى كه دوستان خداى (8)ترسى نيست بر ايشان،و نه ايشان دلتنگ شوند.

آنان كه ايمان آورند و بودند ترس كار.

ايشان راست بشارت در زندگانى دنيا و در آخرت،بدل نيست گفتها خداى را،آن آن است رستگارى بزرگ.

و دلتنگ مكناد (9)تو را گفتار ايشان،كه عزّت خداى راست همه


1- .مج:رستخيز.
2- .مج:شكر نكنند.
3- .آج،لب:نخوانيد.
4- .آج،مج،لب:هيچ كارى.
5- .همۀ نسخه بدلها:گواه.
6- .آو،آج،بم،لب+خرد،مج:خورد.
7- .آو،آج،بم،لب:كتاب.
8- .آو،آج،بم،لب+را.
9- .آو:بمكناد.

كه خداى راست هركه در آسمانهاست (1)و هركه در زمين است و چه پسر وى (2)مى كنند (3)آنان را كه مى خوانند (4)از فرود خداى انبازان؟پسر وى (5)نمى كنند مگر گمان را،و نمى گويند الّا دروغ.

[147-پ] او آن (6)است (7)كه كرد براى شما شب را تا بياراميد در او،و روز را بينا،در آن دلايلى (8)است گروهى را كه بشنوند.

گفتند:فراگرفت خداى فرزندى،منزّه است او،او بى نياز است،او راست آنچه در آسمانهاست (9)و آنچه در زمين است،نيست نزديك شما از حجّتى به اين،مى گوييد بر خداى آنچه ندانيد (10)؟ بگو:آنان كه فرابافند (11)بر خداى دروغ،ظفر و بقا نيابند.

برخوردارى است در دنيا،پس با ما باشد بازگشت ايشان،پس بچشانيم ايشان را عذاب سخت بدانچه بودند كه كفر آوردند (12)[148-ر].

قوله (13): يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْكُمْ


1- .اساس:آسمان است،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:پيروى.
3- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .مج:مى خواهند.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيروى.
6- .آو،آج،مج،لب+خدا.
7- .آج،لب:سزاوار خداست.
8- .آج،لب:در اين دلالتى.
9- .اساس:آسمان،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .آو،بم:هيچ ندانى.
11- .مج:فروبافند.
12- .آو،آج،بم،لب:سخت به آن كفر كه آورده باشند،مج:بودند كه كافر شدند.
13- .مج+تعالى.

آن امرى باشد كه دعوت كند باصلاح،و زجر كند از قبيح بدانچه (1)متضمّن باشد از رغبت و رهبت،و دعوت كند با زهد و خشوع،و صرف كند از عصيان و فسوق،و مراد بدو (2)قرآن است. وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِي الصُّدُورِ ،و شفاى آنچه در دلهاست از درد جهل.و دل را براى آن صدر خوانند كه،جاى او صدر است،و قرآن را براى آن شفا خواند (3)كه درد جهل،دردى است كه آن را دوا جز به علم نباشد،و قرآن مايۀ (4)علم است. وَ هُدىً ،و بيانى است و رحمت مؤمنان را،و رحمت،نعمتى باشد بر محتاج براى آن كه آن كس كه (5)جوهرى به پادشاهى دهد،نگويند او را (6)رحمت كرد بر او، و مؤمنان را براى آن تخصيص كرد كه ايشانند كه منتفع شدند بدان.

قُلْ بِفَضْلِ اللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ ،بگو اى محمّد،به فضل و رحمت خداى شادمانه شوند (7).

مفسّران خلاف كردند در معنى فضل و رحمت در اين آيت،بو سعيد خدرى گفت:فضل اللّه،قرآن است،و رحمت او آن است كه:ما را از اهل قرآن كرد.بني هلال بن يسار (8)و مجاهد و قتاده گفتند:فضل اللّه،قرآن (9)است،و رحمت ايمان (10)است.عبد اللّه عمر گفت:فضل اللّه،اسلام است،و رحمت او تزيين (11)اسلام است در دلهاى مسلمانان.خالد بن معدان گفت:فضل اللّه،اسلام است و رحمتش ستر است كه به ما فروپوشيد.كيالى (12)گفت:فضل اللّه،نعمت ظاهر است،و رحمت نعمتهاى باطن،بيانش قوله: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً... (13)،ابو بكر الورّاق گفت:فضل اللّه،النّعماء و هو ما اعطى و حبا و رحمته الآلاء و هو ما صرف و زوى.ابن عيينه


1- .آز:يا آنچه.
2- .همۀ نسخه بدلها:به او.
3- .آج،بم،لب،آز:خوانند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:نامۀ.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .مل،مج+كه.
7- .آو،بم:بشوى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:هلال بن سفيان.
9- .همۀ نسخه بدلها:ايمان.
10- .آج،مل،مج،لب،آز:قرآن.
11- .مج:تزيّن.
12- .مل:كسائى،مج:كتابى.
13- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 20.

معاصى امتناع كند،آن را عصمت خوانند.سهل بن عبد اللّه گفت:فضل اللّه،اسلام است و رحمته،توفيق اختيار مذهب حق.حسين بن الفضل گفت:فضل (1)ايمان است،و رحمت بهشت است.ذو النّون مصرى گفت:فضل اللّه بهشت و جنان است، و رحمت نجات و رستگارى از دوزخ و نيران است.عمرو بن عثمان الصدفىّ گفت:

فضل اللّه رسانيدن است به نعمت،و رحمت دائم داشتن آن نعمت.و باقر گفت -عليه السّلام (2):

فضل اللّه،الاقرار برسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-و رحمته،الاقرار بولاية عليّ بن ابي طالب-عليه السّلام. فبذلك،ذلك اشارت است به فضل و رحمت و (3)هريكى از ايشان،گفت:بدان بايد تا خرّم باشند (4)،و ابو على گفت:تكرار «فا»براى تأكيد است،چنان كه شاعر گفت (5):

و اذا هلكت فعند ذلك فاجزعي***

و بعضى ديگر گفتند:دوم زيادت است.ابو جعفر المدنىّ خواند:فلتفرحوا،و رويس همچنين.و روايت كرده اند اين قرائت از ابىّ كعب،و كذلك قوله:ممّا تجمعون (6)،به«تا»ى معجم من فوق،و آن (7)لغت بعضى عرب است كه[با] (8)لام مخاطب را امر كنند،و يعقوب در فَلْيَفْرَحُوا موافقت كرد.و جملۀ قرّاء به«يا» خواندند براى آن كه«لام»امر غايب را باشد،و«تا»خطاب را،و جمع ميان ايشان درست نباشد،و ابو على گفت:هذا اصل مرفوض،اين اصلى است رها كرده و متروك. هُوَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ ،او بهتر است از آنچه شما جمع مى كنيد از اموال و حطام دنيا.اگر گويند:نه خداى تعالى ما را نهى كرد از فرح،و فرح،را ذمّ كرد در چند آيت،منها قوله: ...لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (9)،و قوله: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10).و قوله: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ...


1- .آج،مل،لب،آز+فضل اللّه.
2- .مل:حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام.
3- .همۀ نسخه بدلها+به.
4- .آو،آج،لب،آز:شاد باشد.
5- .آج،لب،آز+مصرع.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+هر دو جا.
7- .آج،لب،آز:و اين.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 76.
10- .سورۀ هود(11)آيۀ 10.

است كه:آن فرح كه آن مذموم است و ما را از آن نهى كرده اند بطر و اشر است كه به اختيار ماست،و امّا آنچه نه بقصد و داعى ما باشد از سرور عند سببى،امرونهى و تكليف آن را متناول نباشد،ديگر آن كه:آنجا كه مطلق گفت مذموم است،و آنجا كه مقيّد گفت به قرينۀ مدح ممدوح است[كقوله: فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ... (1)،و آنچه مقيّد است به قرينۀ ذم (2)كقوله: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ... (3)،و از جمله آنچه به قرينه مدح آمد و ممدوح است] (4)قوله تعالى:

يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللّٰهِ... (5) ،و قوله: فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (6).

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ -الآية،حق تعالى بدين آيت خطاب كرد (7)با مشركان عرب بر زفان (8)رسول-عليه السّلام-گفت:أ علمتم،بدانسته ايد (9)آنچه خداى تعالى[148-پ]بفرستاد براى شما از روزى شما،ازآنجا حرام و حلال كرديد، يعنى خداى تعالى براى شما ارزاقى پديد كرد،شما از (10)خويشتن آن را حرام كرديد بى حجّتى و بيّنتى از خداى تعالى،چون:بحيره و سائبه و وصيله و حام.

آنگه گفت:يا محمّد!بپرس از ايشان و بگو ايشان را كه:خداى دستورى داد شما را؟استفهامى است بر سبيل تقريع و ملامت-يعنى بى دستورى خداى مى كنيد أَمْ عَلَى اللّٰهِ تَفْتَرُونَ ،يا دروغ بر خداى مى نهيد؟چون قسمت اوّل باطل شد، [قسمت] (11).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 70.
2- .آو،آز:دوم.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 81.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
5- .سورۀ روم(30)آيۀ 4.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 83.ظاهرا اين آيه براى مورد مدح كه مؤلف اراده كرده است،مناسب نمى نمايد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:حكايت كرد.
8- .همۀ نسخه بدلها:زبان.
9- .آو،آج،بم،مل،آز:ندانسته ايد.
10- .لب:بهره.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.دوم درست شد،و مورد آيت انكار و تقريع است بر آنان كه از خويشتن تحليل و تحريم كردند. آنگه تهديد كرد ايشان را[كه]

قيامت با ايشان چه خواهد رفتن!همانا گمان رحمت و ثواب نبرند (1)،چه (2)گمان عقاب و عقوبت نبايد (3)تا برند.و وجهى ديگر در معنى آيت آن است كه:كجا گمان ايشان به تفصيل آن رسد كه خداى تعالى اعداد (4)كرده باشد براى ايشان از عقاب.

آنگه گفت:خداى تعالى،خداوند فضل و افضال و نعمت است بر خلقان و آنچه بر ايشان آمد از وبال و عقوبت هم از فعل ايشان و از كرد (5)ايشان،و لكن بيشتر مردمان اين ندانند ازآنجا كه انديشه نكرده باشند و شكر نعمت او نكنند از اين وجه را.

قوله: وَ مٰا تَكُونُ فِي شَأْنٍ -الآية،حق تعالى در اين آيت تهديد كرد مكلّفان را.

گفت:و تو اى محمّد!و مراد امّت و جمله مكلّفان-نباشى در كارى.و شأن،كارى باشد كه آن را قدر و منزلتى باشد،و الشّأن و الحال (6)و البال (7)نظائر،در هيچ كارى نباشى و هيچ قرآنى بر اينان نخوانى و هيچ عملى و كارى نكنى الّا ما (8)بر شما گواه باشيم.چون در آنجا شوى (9)و خوض كنى براى آن گفت،تا مكلّفان متنبّه و متّعظ باشند و غافل و بى خبر نباشند،و بدانند كه بر ايشان رقيبان و نگاهبانانند،فساد از سر فروفكنند (10)و گزافكارى پيش نگيرند،و قوله: وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ ،اين«من»اين جايگاه زيادت است و براى تأكيد نفى آورد،چنان كه:ما جاءني من رجل.قوله: وَ مٰا يَعْزُبُ ،دور


1- .آج،آز:مى برند.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:جز.
3- .مل:بايد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اعتداء.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:كردار.
6- .اساس:فى الحال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:و المال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:و ما.
9- .همۀ نسخه بدلها+در او.
10- .همۀ نسخه بدلها:فرونكنند.

اذا دخل فيه و تفاوضنا (1)الحديث،و اصله من فاض الماء اذا سال،و افضته أنا كأنّه يسيل (2)الحديث و يصبّه. وَ مٰا يَعْزُبُ ،اى[و] (3)ما يبعد،و منه العزب للرّجل الّذي لا زوجة له.و عبد اللّه عبّاس گفت:لا يعزب،اى لا يغيب.و قوله تعالى: مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ ،«من»،زيادت است مؤكّد نفى،و«مثقال»مفعال باشد من الثّقل،يعنى مقدار ذرّة و بثقلها (4).و ذرّ (5)،مورچۀ خرد (6)باشد،الواحدة ذرّة،اين حقيقت اوست،و آنگه در هر محقّرى و اندكى استعمال كنند تا گفته اند (7):آنچه در روشنايى آفتاب پيدا شود چون آفتاب در كوّى (8)جهد آن را ذره خوانند،حق تعالى بر سبيل مبالغت گفت:آن مقدار از من و از علم و مراقبت و محافظت من فرونشود،و نظيره قوله: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (9).

وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْبَرَ ،نه كهتر از آن و نه نيز مهتر از آن و الّا آن در نوشتۀ مبين (10)ثبت كرده اند و بنوشته،و آن لوح محفوظ است.حمزه و خلف و يعقوب خواندند:و لا اصغر من ذلك و لا اكبر،به رفع در هر دو لفظ عطفا على المحل،براى آن كه جار و مجرور در محلّ[149-ر]رفع است،و معنى آن كه:و ما يعزب عن ربّك مثقال ذرّة،و باقى قرّاء:خواندند و لا اصغر من ذلك و لا اكبر عطفا على اللّفظ، اعنى على قوله: مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ ،و اگرچه مفتوح است در لفظ،در حكم مجرور است و لكن جرّ بر او ظاهر نشد ازآن كه لا ينصرف است.

آنگه حق تعالى پس ازآن كه وعظ امّت بگفت،بشارت داد دوستان خود را، گفت: أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللّٰهِ ،گفت:الا!و فايدۀ[او] (11)استفتاح كلام باشد و تنبيه سامع تا با خبر باشد از خطاب مخاطب،دوستان خداى را،بر ايشان نه ترسى باشد و نه ايشان اندوهگن


1- .آو،آج،بم،مل،آز:تفاوضيا.
2- .آو:يفيض.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،يثقلها،مل:و ثقلها.
5- .آو،مج،لب:ذرّ.
6- .مل،مج،لب:خورد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:گويند.
8- .همۀ نسخه بدلها:كوّه.
9- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 7 و 8.
10- .همۀ نسخه بدلها:روشن.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

اهل علم خلاف كردند در آن كه كه باشد كه استحقاق اين نام دارد،و سعيد بن جبير گفت،از رسول-عليه السّلام-پرسيدند كه:من اولياء اللّه،دوستان خداى كيستند؟گفت:آنانند كه چون مردمان ايشان را بينند (1)،خداى را ياد كنند ديدار ايشان مردم را لطف باشد در ذكر خداى،و راوى خبر گويد كه،از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-شنيدم كه مى گفت:خداى را بندگانى هستند كه نه پيغامبرانند و نه شهيدانند،پيغامبران و شهيدان را بر ايشان غبطت باشد روز قيامت به مكان ايشان از خداى،گفتند:يا رسول اللّه![كيستند] (2)ايشان و عمل ايشان چه باشد؟ما را بگو تا ما نيز ايشان را دوست داريم،گفت:قومى باشند كه با يكديگر دوستى كنند براى خداى بى آنكه ميان ايشان رحمى و خويشى باشد و بى مالى كه به يكديگر دهند، و اللّه كه رويهاى ايشان به نور تابنده بود و ايشان بر منبرهاى نور باشند،چون مردمان ترسند ايشان نترسند،و چون مردمان دژم باشند ايشان نباشند،آنگه برخواند: أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،و اميرالمؤمنين على را گفتند:از وصف اولياى خدا چيزى بگوى،گفت:

عمش (3)العيون من السّهر،صفر الوجوه من العبر، خمص البطون من الخوى،يبس الشّفاه من الظّما ،گفت:چشمهاشان از بى خوابى آب ريزد و رويهاشان زرد باشد از عبرتها كه بينند،شكم باريك دارند از گرسنگى، لب خشك دارند از تشنگى.ابن كيسان گفت:آنان باشند كه خداى تعالى كار ايشان به خود تولاّ كند از الطاف و توفيق و بيان و ابراز برهان،و ايشان تولاّ كنند به كار خداى-عزّ و جلّ-از عبادات و دعا.

و روشن تر وصف آن است كه،خداى تعالى هم در اين آيت گفت: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،گفت:مؤمنان باشند، وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ ،به من ايمان دارند و از من ترس كار (4)باشند،و چون به اجماع امّت اين دو خصلت در اميرالمؤمنين على بر وجه مزيّت و تفضيل حاصل بود،او را ولىّ اللّه گفتند،امّا ايمان او سابق بود


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ببينند.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:حمش.
4- .مج:ترس كارتر.

اوّل المؤمنين گفتند او را و امام المتّقين.و اهل لغت گفتند:خوف (1)،انزعاج القلب باشد لما يتوقّع من المكروه،و الحزن غلظ الهمّ مأخوذ من الحزن،و هو الارض الغليظة (2).

آنگه گفت آنان كه چنين باشند: لَهُمُ الْبُشْرىٰ ،ايشان را بشارت بود در دنيا و آخرت،عبادة صامت گفت (3)،از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه:اين بشارت چيست كه ايشان را باشد؟گفت:

الرّؤيا الصّالحة يراها المسلم (4)او ترى له ،خواب نيك باشد كه مرد مسلمان بيند يا در حقّ او بينند،اين بشارت دنيا باشد،و بشارت آخرت بهشت بود.ابو الدّرداء،روايت كرد كه،اين حديث از رسول-عليه السّلام-پرسيدم، گفت:كس مرا از اين نپرسيد،و آنگه جواب هم اين (5)گفت كه گفتيم.ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:چون قيامت نزديك رسد، خواب مرد مسلمان خطا نكند (6)،و خواب آن كس راست تر بود كه،سخن او راست تر بود.

آنگه گفت:خواب سه گونه باشد،يكى:بشارت بود از خداى تعالى،و يكى:

از حديث نفس مرد باشد از آنچه در دل او بود،و سيّم (7):خوابى كه شيطان نمايد.و خواب،جزوى است از چهل و شش جزو از پيغامبرى،چون يكى از شما چيزى بيند كه از آن كراهتى باشد او را،بايد تا بازنگويد و برخيزد (8)دو ركعت نماز كند،آنگه گفت:من قيد دوست دارم در خواب و غل را كاره باشم،چه قيد ثبات در دين بود.

زهرى و قتاده گفتند:مراد[149-پ]بشارت است كه بنده را دهند (9)در مرگ.حسن بصرى گفت:بشارت است به ثواب و بهشت كه قرآن بدان ناطق است كه گفت:

وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ... (10) ، وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ...


1- .اساس:چون،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:الغليظ،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گويد.
4- .اساس:السّلام:به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:چنين.
6- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:كم خطا كند.
7- .مل،لب،آز:سيوم.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها+در.
10- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.

كه جاى او كجاست.عطا گفت:فريشتگان رحمت به وقت نزع روح بندۀ مؤمن بيايند و او را بشارت دهند،چنان كه خداى تعالى گفت: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ... (1)،و قال اللّه تعالى: اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ طَيِّبِينَ (2)-الآية.ابن كيسان گفت:بشارت دنيا آن است كه،در كتابهاى پيغامبران است از وعدۀ ثواب و بهشت،و بشارت آخرت آن است كه در نامهاى ايشان بود از طاعت كه به آن به بهشت شوند. لاٰ تَبْدِيلَ لِكَلِمٰاتِ اللّٰهِ ،اى لا خلف لوعد اللّه، وعدۀ خداى را تغيير و تبديل نباشد و در او خلاف نرود،و ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،اين ظفرى بزرگوار است.

نافع گفت:روزى حجّاج خطبه مى كرد.خطبه اى دراز بكرد،عبد اللّه عمر سر بر كنار من نهاد،حجّاج گفت كه:عبد اللّه زبير كتاب خداى را تبديل كرد،عبد اللّه عمر گفت:نه تو توانى كردن و نه او، لاٰ تَبْدِيلَ لِكَلِمٰاتِ اللّٰهِ ،حجّاج گفت:لقد اوتيت علما،تو را علم داده اند و از سر آن حديث برفت.

وَ لاٰ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ ،نبايد تا تو را دلتنگ كند سخن ايشان،ظاهر او نهى است و معنى تسليت رسول-عليه السّلام.و نهى در ظاهر به حزن تعلّق دارد و در معنى به اسباب او،يعنى التفات مكن با قول ايشان و اعتداد مكن[به] (3)سخن ايشان تا تو را دلتنگى نيارد،و مثله قولهم:لا ارينّك (4)هاهنا،نبايد تا من تو را اين جا بينم،در ظاهر نهى است خود را از رؤيت،و معنى آن كه:نگر تا اين جا نباشى كه من تو را اين جا بينم!آنگه ابتدا كلامى دگر كرد و گفت: إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً ،عزّت جمله خداى را باشد كه[هركه ]


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 30.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 32.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

وى اند (1)،و«من»عقلا را باشد و«ما»لما لا يعقل،و قوله: وَ مٰا يَتَّبِعُ الَّذِينَ ،«ما» محتمل است دو وجه را،يكى آن كه:استفهامى باشد،يعنى اين مشركان را كه با او انباز گرفته اند چه چيز را متابعت مى كنند،و صورت استفهام باشد و مراد تقريع و تقرير،يعنى هيچ چيز را متابعت نمى كنند كه آن را اصلى باشد.و وجهى دگر آن كه :«ما»نفى را باشد،يعنى متابعت نمى كنند اين مشركان شريكانى را كه ايشان بر حقيقت شريكان خدايند،جز كه ايشان به تسميۀ ناواجب نا مستحقّ ايشان را اله و معبودان خود مى خوانند و اعتقاد مى كنند،بيانش: إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ ،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است،متابعت نمى كنند الّا ظنّ و گمان را و بر هيچ علمى حاصل نشده اند-و هر دو وجه به يكديگر نزديك است. وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ ،و ايشان جز دروغ نمى گويند،و معنى آيت تحريص و تقدير (2)مكلّفان است بر توحيد و اخلاص عبادت خداى را تعالى،و آن كه با او شرك نيارند كه آنان كه شرك آرند (3)حاصلند على[لا] (4)شىء و لا بصيرة.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ ،تا آنگه (5)چون خلقان را به توحيد و عبادت دعوى مى كردند (6)ايشان را تنبيه كرد بر ادلّه اى كه به آن توصّل توان كردن به توحيد او،و آن افعالى است كه قديم تعالى مختص است به قدرت برآن،گفت:او آن خداى است كه شب را به لباس و جامۀ خواب شما كرد تا در او بيارامى،يعنى چنان كه جامه مرد را (7)و عيبهاى اندام او پنهان كند شب همچنين است،به تاريكى بر خلقان و احوال ايشان پردگى كند و پوشيدگى آرد،از اين جا گفت شاعر:

اللّيل للعاشقين ستر***يا ليت اوقاته تدوم

و قيل:اللّيل اخفى للويل.آنگه گفت:بيرون ازآن كه پرده و پوشش تو است، جاى آرام اوست (8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .همۀ نسخه بدلها:اواند.
2- .همۀ نسخه بدلها:تقرير.
3- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:آوردند،مل:آورند.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .مل:آنگاه.
6- .همۀ نسخه بدلها:دعوت كرد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:مردم را.
8- .همۀ نسخه بدلها:تو است.،آرامگاه تو است تا تو از رنجهاى[ر]

كردن در حوائج برآسايى[150-ر]،چه اگر شب (1)روشناى به حدّ روز بودى،حرص تو را رها نكردى كه از عمل و سعى و كارى (2)و رنج برآسودى،چنان كه در شبهاى روشن بيشتر مردمان كنند (3)وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً ،و روز را بينا كرد[ه است و] (4)شب از جهت تاريكى بمثابت نابينايى كرد،و روز را چو (5)بينايى،و هذا من باب ليل نائم و نهار صائم،اى ينام فيه و يصام،و مثله قوله: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ... (6)،اى فما ربحوا في تجاراتهم (7)،آنگه بر مجاز و توسّع فعل را با روز داد و با تجارت بر طريق مبالغت،و على هذا بيت جرير:

لقد لمتنا يا امّ غيلان فى السّرى***و نمت و ما ليل المطىّ بنائم

و قال رؤبة:

و نام ليلي و تجلّى همّي***

و قال آخر:

سهدا اذا ما نام ليل الهوجل***

و اين جعل،به معنى خلق است،براى آن متعدّى است به يك مفعول،و چون به معنى نصب باشد[متعدّى بود به دو مفعول،چنان كه گفت: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبٰاساً، وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً (8)] (9). إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ .در اين كه گفت،از جعل شب و روز به اين صفت،آياتى است و علاماتى و دلالاتى گروهى را كه ايشان بشنوند و انديشه كنند و معتبر شوند.

قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً ،آنگه حكايت كرد از شنيعى


1- .همۀ نسخه بدلها+در.
2- .همۀ نسخه بدلها:كار.
3- .اساس:كند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم:چون.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 16.
7- .همۀ نسخه بدلها:تجارتهم.
8- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 10 و 11.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.

خدايند،و جهودان كه گفتند: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ... (1)،و ترسايان كه گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ... (2)،و چنان كه حقيقت اين بر خداى محال است،مجازش هم بر خداى روا نيست از تبنّى و به پسرى گرفتن،براى آن كه پسر و دختر بر حقيقت آن را باشد كه از باب (3)او آفريده باشد و پسرى كرده كه آن گيرد كه او محتاج باشد.آنگه نفى كرد آن را از خود و گفت:او منزّه است و بى عيب و دور ازآن كه در (4)گمان برند، يعنى او منزّه است از حقيقت اين حديث كه اداء به جسميّت كند،و غنى و بى نياز از مجاز اين كه تبنّى باشد و اداء به آن كند كه او را به فرزند حاجت باشد براى اعانتى و چيزى مانند اين. لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،هرچه در آسمان و زمين او راست،و آن كه همه آسمان و زمين ملك و ملك او باشد او را چه حاجت بود به فرزند!آنگه گفت:

إِنْ عِنْدَكُمْ ،و المعنى ما عندكم مِنْ سُلْطٰانٍ ،اى من حجّة. بِهٰذٰا ،اى بهذا القول، شما را بر اين كه مى گويى حجّتى و برهانى نيست،چون چنين است، أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،روا مى دارى كه بر خداى چيزى گويى (5)كه ندانى! قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،بگو اى محمّد و اعلام كن اينان را كه:آنان كه بر خداى تعالى دروغ مى نهند و فرومى بافند (6)آن را،و گفتيم كه:اصل فرى،قطع باشد،و فعل و افتعال اين جا به يك معنى است،يقال:فريت الشّىء و افتريته،و فريت الحديث مثل فريت الاديم،چه اديم چون ببرد از او نعلى سازد،آن كس نيز كه دروغ مى گويد از آن مقصودى مى رساند (7)خود را. لاٰ يُفْلِحُونَ ،ايشان ظفر نيابند و ايشان را بقاى و فلاحى نباشد.كلبى گفت،معنى آن است كه:لا يؤمنون، ايمان نيارند،و گفتند:رستگارى نيابند.

و قوله: مَتٰاعٌ فِي الدُّنْيٰا ،مرفوع است به آن كه خبر مبتداى محذوف است،اى هو متاع،يعنى آن دروغ كه بر خداى مى نهند


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
3- .آو،بم،مج:آب،آج،لب،آز:آل،مل:آن.
4- .همۀ نسخه بدلها+او.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مى گويى.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:فرامى بافند.
7- .همۀ نسخه بدلها:مى سازد.

اين بر سبيل تحقير و تقليل (1)گفت،يعنى اين زود بگذرد.آنگه گفت:مرجع و بازگشت ايشان با ما باشد،پس آنگه بچشانيم ايشان را عذاب سخت به آن كفر كه آورده باشند،و مورد آيت مورد تهديد و وعيد است (2)و تحذير از كفر (3)و دروغ بر خداى -جلّ جلاله-و آن كه اين را عاقبتى ذميم خواهد بودن از عذاب دوزخ.

[قوله تعالى] (4):

سوره يونس (10): آیات 71 تا 92

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ إِنْ كٰانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقٰامِي وَ تَذْكِيرِي بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَعَلَى اَللّٰهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اُقْضُوا إِلَيَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ (71) فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَمٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (72) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي اَلْفُلْكِ وَ جَعَلْنٰاهُمْ خَلاٰئِفَ وَ أَغْرَقْنَا اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُنْذَرِينَ (73) ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلىٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا كٰانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمٰا كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذٰلِكَ نَطْبَعُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلْمُعْتَدِينَ (74) ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآيٰاتِنٰا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا إِنَّ هٰذٰا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (76) قٰالَ مُوسىٰ أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هٰذٰا وَ لاٰ يُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُونَ (77) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَلْفِتَنٰا عَمّٰا وَجَدْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا وَ تَكُونَ لَكُمَا اَلْكِبْرِيٰاءُ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا نَحْنُ لَكُمٰا بِمُؤْمِنِينَ (78) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ اِئْتُونِي بِكُلِّ سٰاحِرٍ عَلِيمٍ (79) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80) فَلَمّٰا أَلْقَوْا قٰالَ مُوسىٰ مٰا جِئْتُمْ بِهِ اَلسِّحْرُ إِنَّ اَللّٰهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُصْلِحُ عَمَلَ اَلْمُفْسِدِينَ (81) وَ يُحِقُّ اَللّٰهُ اَلْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (82) فَمٰا آمَنَ لِمُوسىٰ إِلاّٰ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلىٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعٰالٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْمُسْرِفِينَ (83) وَ قٰالَ مُوسىٰ يٰا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84) فَقٰالُوا عَلَى اَللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (85) وَ نَجِّنٰا بِرَحْمَتِكَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (86) وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اِجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (87) وَ قٰالَ مُوسىٰ رَبَّنٰا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوٰالاً فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا رَبَّنٰا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلىٰ أَمْوٰالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُوا حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (88) قٰالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا فَاسْتَقِيمٰا وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ سَبِيلَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (89) وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ اَلْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتّٰى إِذٰا أَدْرَكَهُ اَلْغَرَقُ قٰالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَلَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرٰائِيلَ وَ أَنَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ (91) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلنّٰاسِ عَنْ آيٰاتِنٰا لَغٰافِلُونَ (92)

[150-پ]

ترجمه

بخوان (5)بر ايشان خبر نوح-عليه السّلام-چون گفت قومش را اى گروه من اگر بزرگ شد (6)بر شما مقام من و ياد دادن من به آيات خداى بر خداى توكّل كردم بيارى (7).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.(8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .اساس:تحقيقى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز+از عذاب دوزخ.
3- .اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:و بخوان.
6- .آو،آج،بم،لب:باشد.
7- .آج،لب:فراهم كنيد،مج:بسازيد.كارتان و انبازتان،پس نبايد تا باشد كار شما بر شما پوشيده،پس كار من تمام كنى و مرا مهلت مدهى. اگر برگردى شما نخواستم از شما از مزدى نيست مزد من مگر بر خداى و فرمودند مرا كه باشم از مسلمانان. دروغ داشتند او را،برهانيديم[او را]
8- و آنان كه با او بودند در كشتى و كرديم ايشان را خليفتان و غرق بكرديم آنان را كه دروغ داشتند آيات ما را،بنگر كه چگونه بوده است عاقبت آ[نا]

پس بفرستاديم از پس او پيغامبرانى به قومشان،آوردند به ايشان حجّتها،نياوردند ايمان به آنچه دروغ داشتند به آن از پيش ايشان (1)،همچنين مهر نهيم بر دلهاى كافران (2).

پس بفرستاديم از پس ايشان موسى را و هارون را به فرعون،و اشراف قومش به حجّتهاى ما تكبّر كردند و بودند گروهى گنهكاران.

چون آمد به ايشان حق از نزديك ما،گفتند اين جادوى است روشن.

گفت موسى مى گوى حق را چون آمد به شما كه جادوى است اين؟و نه ظفر يابند جادوان.

[151-پ] گفتند آمدى (3)به ما تا برگردانى (4)ما را از آنچه يافتيم برآن پدران ما را و باشد شما را (5)بزرگوارى در زمين؟و ما نيستيم شما را باوردارنده (6).

گفت فرعون به من آرى هر جادوى دانا را.

چون آمدند جادوان، گفت ايشان را موسى:بيندازى آنچه شما مى اندازى.

چون بينداختند،گفت موسى آنچه آوردى جادوى است كه خداى باطل كند آن را كه خداى نيك بنه كند


1- .مج:آن.
2- .كذا:در همه نسخه بدلها،ازحدودگذرندگان.
3- .مج:آمديد/امدى.
4- .آو،آج،بم،لب:بر كارگردانى.
5- .آو،آج،بم،لب:شما دو را.
6- .آو،آج،بم،لب:باور دارندگان.

و درست كند خداى حق را به كلمات خود و اگرچه نخواهند كافران.

[152-ر] ايمان نياوردند به موسى مگر فرزندانى از قومش بر ترس از فرعون و قومشان كه به فتنه افگند ايشان را، فرعون بزرگوارى كرد در زمين و او از مسرفان بود.

و گفت موسى:اى قوم!اگر ايمان آورده اى به خداى،بر او توكّل كنى اگر مسلمانى.

گفتند بر خداى (1)توكّل كرديم،خداى ما مكن ما را فتنه براى قوم بيدادكاران (2).

برهان (3)ما را به رحمت تو از قوم كافران.

وحى كرديم به موسى و برادرش كه بگيرى براى قومتان به مصر خانه ها (4)و كنى خانه هايتان (5)قبله و به پاى دارى نماز و بشارت ده مؤمنان را.(6) [152-پ]و گفت موسى خداى[ما] (7)كه تو دادى فرعون را و قومش زينتى و مالها (8)در زندگانى دنيا،خداى ما!گمراه


1- .آو،بم:ور خداى.
2- .آو،آج،بم،لب:بيدادگران.
3- .آو،آج،بم،لب:و برهان.
4- .اساس:خانها/خانه ها.
5- .اساس:جانهايتان/خانه هايتان.
6- .آج،بم،لب:ملائه.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،افزوده شد،مج:خداى را.
8- .آو،آج،بم،لب:خواستها/خواسته ها.

گفت پاسخ دادند دعاى شما[را] (1)،راست باشى و پيروى مكنى راه آنان را كه ندانند.

و بگذرانيديم به فرزندان يعقوب در دريا (2)،بر پى ايشان برفت فرعون و لشكرش به ناحق و ظلم تا دريافت[او را] (3)غرق،گفت:ايمان آوردم (4)كه نيست خداى مگرآنكه گرويدند به دو پسران يعقوب،و من از جملۀ مسلمانانم.(5) [153-ر] اكنون؟و بى فرمانى كردى پيش از اين،و بودى از جملۀ مفسدان.

امروز برهانيم (6)تو را به تنت تا باشى آنان را كه از پس تو آيند علامتى،و بسيارى از مردمان از آيات ما غافلند.

قوله-عزّ و علا: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ -الآية،حق تعالى رسول خود را مى فرمايد كه:برخوان بر ايشان،يعنى بر اين كافران منكران خبر نوح-عليه السّلام-و قصّۀ او چون گفت قومش را.و تلاوت قرائت (7)باشد،و اصل او از تتابع است كه در قرائت حروف را تتابع (8)بايد كردن.و النّبأ،الخبر،و قوم خود را بگفت:يا قوم،اى قوم! الاصل،يا قومي،«يا»ى اضافت بيفگند و اكتفا كرد به كسره،و اگر چنان كه بر شما بزرگ است يعنى گران است بر شما مقام من و بودن و استادگى (9).اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،از مج،افزوده شد،آو،آج،بم،لب:شما دو را.
2- .آو،آج،مج،لب:دريا را.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:گرويدم.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:الآن.
6- .اساس:برهانيديم،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
7- .اساس:قرآن،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،آز:تابع.
9- .آو:ايستاد،آج،آز:استادن،بم،مج:ايستادن،لب:ستادن.[من]

ميان شما و شما را ياد دادن به آيات خداى،من بر خداى توكّل كردم،و اين عند آن بود كه ايشان گفتند:ما تو را بكشيم از آنچه ايشان را ملال آمد ازآن كه نوح -عليه السّلام-به بامداد (1)و شبانگاه و وقت و بى وقت بر سر ايشان ايستاده بود (2)و ايشان را دعوت مى كردى و به خداى مى ترسانيدى و عقاب خداى ياد مى دادى و تحذير مى كردى،ايشان او را مى زدندى و[مى راندندى] (3)جفا مى كردندى و هيچ بازنمى استاد (4)از آن،گفتند:تدبير آن است كه ما او را بكشيم،گفتند:يا نوح!از پس كار خود برو (5)،يا نه ما تو را بكشيم.نوح-عليه السّلام-عند اين حال اين بگفت:اى قوم!اگر چنان است كه مقام من در ميان شما و وعظ من شما را به آيات خداى بر دل شما گران شد و قصد كشتن من مى كنى،من توكّل كردم بر خداى. فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ ،شما كار خود بسازى و بسگالى.جملۀ قرّاء خواندند:به قطع«الف»من- الاجماع،و هو الازماع و الاعداد،قال اللّه تعالى: وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ... (6)،و قال الشّاعر:

يا ليت شعري و المنى لا تنفع***هل اغدون يوما و امري مجمع

اى معدّ،مگر نافع در روايت اصمعى،و در شاذّ اعرج و جحدرى كه ايشان خواندند:فاجمعوا،به«الف»وصل و فتح«ميم»،من الجمع،كار خود جمع كنى،و معنى هم آن است،جز آن كه آن لفظ در اين باب معروف تر است و مستعمل تر است.

ابو معاذ گفت:جمع و اجمع،به يك معنى آمد،چنان كه أبو ذؤيب گفت:

و كأنّها بالجزع جزع نبايع***و اولات ذى العرجاء نهب مجمع

اى مجموع.و قوله: شُرَكٰاءَكُمْ ،به قرائت آن كس كه خواند:فاجمعوا،به همزه موصوله من الجمع«واو»عطف باشد،و كلام بر ظاهر خود و به محذوفى حاجت


1- .آج،بم،آز:بيامد.
2- .بم،مج،لب،آز:بودى.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو:نمى ايستادند،آج،لب:نمى استادند.
5- .آو،آج،مج،لب،آز:بروى.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 102.

استوى الماء و الخشبة،و جاء البرد و الطّيالسة و لو تركت النّافة و فصيلها (1)لرضعها،اى مع الخشبة و مع الطّيالسة و مع فصيلها،و معنى آن باشد كه:شما[و] (2)معبودان شما به يك جاى بنشينى و دست يكى كنى و كار خود بسگالى و بسازى.و وجه دگر آن كه :فعلى (3)را اضمار بايد كردن كه حال اقتضاى او كند،من قولك:و ادعوا شركاء كم.و در مصحف ابىّ همچنين است،و حذف اين فعل در اين جاى روا باشد براى آن كه در كلام دليل است بر حذف او،چنان كه شاعر گفت:

علّفتها تبنا و ماء باردا***

اى،[و] (4)سقيتها ماء باردا،براى آن كه تعليف در باب آب دادن مستعمل نباشد،و قال (5)آخر[153-پ]:

شرّاب البان و تمر و اقط***

و شرب،جز در لبن (6)نبود در تمر و اقط نباشد،و تقدير بايد كردن كه:اكّال تمر و اقط،[و اين طريقى است كه در دگر جاى تقرير] (7)كرده ايم و جملۀ قرّاء، شُرَكٰاءَكُمْ ،به نصب خواندند عطفا على قوله: أَمْرَكُمْ يا به«واو» (8)مع،يا به تقدير فعلى مضمر چنان كه گفته شد.و يعقوب خواند در شاذّ[و] (9)حسن بصرى و عيسى و سلاّم و اين ابي اسحاق:و شركاؤكم،[به رفع عطفا على الضّمير في قوله:فاجمعوا، و التّقدير:فاجمعوا امركم انتم و شركائكم] (10)و معنى آن كه:شما[و] (11)معبودان شما به يك جاى اعداد كنى و بسازى كار خود را.زجّاج گفت:اين روا نبودى اگر نه آنستى (12)كه در ميان ايشان اسمى در اوفتاد كه مفعول است،و الّا روا نبودى عطف كردن اسم ظاهر را بر مضير متّصل كه الّا با ضمير منفصل بازآرند،و همچنين در ضمير مستكنّ،چنان كه حق تعالى گفت: إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ... (13)،و قال: اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ (14)الْجَنَّةَ... (15)، فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ...


1- .اساس:فصلها،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:فعل.
4- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:قول.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:آب.
7- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+به معنى.
9- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،آز آو،افزوده شد.
12- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:ندانستى.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 27.
14- .اساس:زوجك،به قياس با نسخۀ آو،با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 35.

ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ،اى مظلما ملتبسا،پس نبايد تا كار شما بر شما پوشيده باشد،من قولهم:غمّ الهلال على النّاس إذ اشتبه،و قال طرفه:

لعمرك ما امري علىّ بغمّة***نهاري و لا ليلى علىّ بسرمد

و غمّ،از اينجاست كه دل را بپوشد،و غمام از اين جا گويند ابر را كه آسمان را بپوشد،و الغمّة و الغمّاء،الظّلام و السّتر،قالت الخنساء:

و ذي كربة ارخى ابن عمرو (1)خناقه***و عمّته عن وجهه فتجلّت

ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ ،آنگه برانى بر من آنچه در دل دارى.و القضاء،الفراغ من الامر، يقال:قضى فلان اذا مات (2)و قضى دينه اذا فرّغ منه.ضحّاك گفت:انهضوا الىّ،به كار من قيام كنى تا مرا از خود بازدارى،و فرّاء حكايت كرد از بعضى قرّاء كه خواند:ثمّ افضوا الىّ،به«فا»،و قطع«الف»من الافضاء،اى توجّهوا حتّى تصلوا الىّ،يقال:افضيت (3)الخلافة الى فلان اذا وصلت (4)اليه. وَ لاٰ تُنْظِرُونِ ،و مرا مهلت مدهى و تأخير مكنى.و فايدۀ آيت آن است كه خداى تعالى از نوح حكايت كرد كه او به اصرار قومش بر كفر و اضرار ايشان او را،به نصرت خداى تعالى (5)واثق بود و از كيد قوم آمن (6)به وعد خداى او را و اعلام او كه ايشان او را زيان و گزند نتوانند كردن.و در او،تسليۀ رسول است-عليه السّلام-و تقويت دل او.

قوله: فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ ،اين هم حكايت قول نوح است كه،نوح گفت قوم را:اگر برگردى از من و وعظ (7)نشنوى و پند من نپذيرى،من بر اين دعوت كه شما را مى كنم اجرى و مزدى و جعلى طمع ندارم،اجر من و مزد (8)من و ثواب من بر خداى است -جلّ جلاله-و مرا فرموده اند تا:از جملۀ مسلمانان باشم و متابعت راى شما نكنم.و معنى آيت،اظهار غنى است از ايشان و آن كه بازمى نمايد كه:مرا در اين دعوت، غرض نفع شماست نه منفعت خود،و اگر مرا پاداشتى بودى


1- .آو،آج،بم،آز:عمّى.
2- .مج:فات.
3- .اساس:افضت،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .اساس:واصلت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،مج+و ثواب.
6- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
7- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل،مج+من.
8- .مج:مژد.

آنگه خداى تعالى بازنمود كه:قوم او با او چه كردند و او چه كرد،گفت:

فَكَذَّبُوهُ ،قوم او او را به دروغ داشتند و باور نداشتند او را، فَنَجَّيْنٰاهُ ،ما او را برهانيديم و آن قوم را كه با او در كشتى بودند،و ايشان را در زمين خليفه (1)كرديم،يعنى بازمانده و قائم مقام آن هلاك شدگان و آن كافران را كه به آيات ما تكذيب كردند به طوفان غرق كرديم،بنگر تا عاقبت كار آنان كه ما انذار كرديم ايشان را و ايشان نترسيدند و وعظ قبول نكردند به كجا رسيد از بوار و هلاك! آنگه حق تعالى گفت:ما پس از نوح پيغامبر[ان] (2)فرستاديم به قوم خود،هر پيغامبرى را به قومى،ايشان بيامدند و قوم خود را بترسانيدند و آيات و بيّنات و دلايل و حجج بياوردند،ايشان نيز همان كردند كه قوم نوح كردند از كفران و تكذيب،و ايمان نياوردند به آنچه ايشان تكذيب كرده بودند به آن يعنى كافران پيشين.و «ما»،عبارت است از هرچه ايشان به آن ايمان نياوردند،از آنچه واجب بود كه به آن ايمان آرند از خداى و رسولان او و كتابهاى او،و«ما»موصوله است به معنى الّذي.و قوله: مِنْ قَبْلُ ،اى من قبلهم،و لكن چون مضاف اليه بيفگند،اسم را بنا كرد بر ضمّ بناى عارض،كقوله تعالى: لِلّٰهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ (3)،و كوفيان اين را رفع على الغايه خوانند. كَذٰلِكَ نَطْبَعُ ،اى نختم،ما چنين مهر نهيم بر دلهاى آنان كه ظلم كنند و تعدّى،[و] (4)از راه حق و فرمان[او] (5)بگذرند و تجاوز كنند و بيان تأويل اين لفظ كرده ايم در سورة الاعراف[154-ر]،فلا وجه لإعادته.

آنگه گفت:از پس[آن] (6)پيغامبران موسى و هارون را بفرستاديم به فرعون و قومش،استكبار كردند و ترفّع نمودند و پاى از حدّ بنهادند و مجرم و گناهكار شدند به كفر و عصيان.آنگه


1- .آز:خليف.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .سورۀ روم(30)آيۀ 4.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا ،حق از نزديك ما،يعنى امر به ايمان و پيغامبر و كتاب،و عموم بر همه ادلّه برافتد كه خداى تعالى داد موسى را تا بر فرعون و قومش عرض كرد از عصا و يد بيضا و آيات ديگر چون بديدند هيچ دفع نداشتند آن را جز آن كه گفتند:اين سحرى است ظاهر و روشن.و سحر ايهام معجز باشد بر وجه حيلت و تلبيس،و بيان بليغ را به او تشبيه (1)كنند چنان كه رسول-عليه السّلام[گفت] (2):

انّ من البيان لسحرا، و كما قال الشّاعر:

و حديثها السّحر الحلال لو انّه***لم يجن قتل المسلم المتحرّز

و آن ساحر كه سحر كند،معتقد صحّت آن را كافر بود،و آن كه اعتقاد صحتش نكند (3)فاسق باشد.

موسى-عليه السّلام-ايشان را گفت آنچه خداى تعالى از او حكايت كرد:

أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَكُمْ ،صورت استفهام است و مراد تقريع،مى گويى حقّ را چون به شما آمد كه سحر است اين!و در تكرار«الف»استفهام في قوله: أَ سِحْرٌ ، پس ازآن كه بيامد في قوله: أَ تَقُولُونَ ،چند قول گفتند،يكى آن كه:براى تقرير استفهام و تأكيد تقريع گفت،و تقدير كلام آن (4)است:أ تقولون للحقّ انّه سحر،ثمّ قال: أَ سِحْرٌ هٰذٰا ،بر اين قول مفعول أ تقولون محذوف باشد،و قوله: أَ سِحْرٌ ،از كلام موسى بودى (5)نه از كلام فرعون و قومش.و قولى ديگر آن است كه[بر] (6)تكرار گفت براى تاكيد را،چنان كه گويند:أ تقولون لى أ عندك مال،و غرض از اين قوّت استفهام است و تأكيد او (7).قولى ديگر آن است كه:اين دو استفهام است،يكى از موسى-عليه السّلام-و يكى از فرعون و قومش.آن كه از موسى است:استفهامى است بر سبيل تقريع،و آن استفهام قول است،يعنى شما چنين مى گويى،و اين قولى منكر باشد كه حق را سحر گويند،پس معنى (8)انكار باشد.و استفهام دوم


1- .آو،آج،بم،لب،آز:تشبيه.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .مل،لب،آز:بكند.
4- .همۀ نسخه بدلها:اين.
5- .آو،آج،بم:بود،مج،لب،آز:بودند.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .آج،مل،لب،آز:آن.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او.

خود باشد،ازآنجا كه ايشان چيزى ديدند خارق عادت من قلب العصا حية،بر سبيل سؤال گفتند:اين كه تو مى كنى سحر است،يا آن را حقيقتى است؟و قوله: أَ سِحْرٌ ، حكايت باشد از موسى كه اين حكايت كرد كلام ايشان را،آنگه كلامى (1)مستأنف از سر گرفت،گفت: وَ لاٰ يُفْلِحُ السّٰاحِرُونَ ،و ساحران فلاح و ظفر و نجات نيابند.

آنگه حكايت كرد آنچه قوم فرعون گفتند موسى را: قٰالُوا ،گفتند،يعنى فرعون و قومش. أَ جِئْتَنٰا .خطاب است از ايشان با موسى-عليه السّلام:توبه ما آمده اى.و صورت استفهام و مراد تقريع،تا ما را برگردانى از آنچه ما پدران خود را برآن يافتيم از دين و اعتقاد و طريقت،يقال:لفته يلفته لفتا،و اللّفت،الصّرف فالتفت،قال رؤبه:

و لفّت لفّات لها خضاد***(2) وَ تَكُونَ ،عطف است على قوله: لِتَلْفِتَنٰا ،و«لام»كه نصب فعل مضارع كند به اضمار أن[كند] (3)،و نيز تا باشد شما را خطاب است با موسى و هارون،كبريا و بزرگوارى در زمين گمان بردند كه غرض ايشان طلب پادشاهى و جبّارى است در زمين چنان كه ايشان را در دل بود،و هركس از اعتقاد خود به مردمان نگرد.

آنگه گفتند:ما شما را باور نداريم و تصديق نكنيم و دين پدران رها نكنيم، آنگه فرعون در آن استاد (4)تا جواب موسى دهد چون گمان برد كه آن سحر است-و روزگار ساحران بود-براى (5)فرعون را اين خيال قوى شد،كس فرستاد در اقطار ممالك خود و گفت:هركجا ساحرى و جادوى دانا هست (6)به من آرى.كوفيان خواندند،مگر عاصم:بكلّ سحّار عليم،وزن فعّال للمبالغة.و باقى قرّاء: بِكُلِّ سٰاحِرٍ ،على وزن فاعل،و اين طلب سحر و سحره از فرعون پيش از آن بود كه او به درست ندانست كه موسى با حق (7)است و آنچه مى نمايد معجز است،و موسى او را گفت: ...لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا أَنْزَلَ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ بَصٰائِرَ


1- .آج،بم،لب،آز:حكايت.
2- .كذا،در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط لسان العرب:لفتنّ لفتات لهنّ خضاد.
3- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:در استاد،مل:در ايستاد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+آن.
6- .همۀ نسخه بدلها+او را.
7- .همۀ نسخه بدلها:برحق.

و فرعون،اسمى است اعجمى علم لا ينصرف،و منع صرف او از اين دو سبب است،يكى عجمه،و يكى:علميّت.و وزن فعلول كفر دوس،و«واو»زايد است. و در كلام محذوفى هست آنجا كه گفت: فَلَمّٰا جٰاءَ السَّحَرَةُ ،و آن،آن است كه دگر جاى ذكر كرد:فارسل فرعون و جاء بالسّحرة فحضروا (1)فلمّا جاءوا قال لهم فرعون،كس فرستاد[154-پ]و ساحران را از هرجايى جمع كرد و حديث موسى با ايشان بگفت،ايشان برفتند و حبال و عصا و رسنها و چوبها مار پيكر و اژدها پيكر بكردند و مزبّق بكردند-چنان كه قصّۀ آن برفت-و برابر موسى آمدند موسى ايشان را گفت:بيندازى آنچه خواهى انداختن،و اين صورت امر دارد.و معنى اين دو وجه دارد،تا نكو بود و الّا القاء ايشان باتّفاق قبيح بود،و امر به قبيح،قبيح باشد.

يك وجه آن است كه:اين لفظ صورت امر است و مراد تحدّى،چنان كه گفت: فَأْتُوا بِسُورَةٍ... (2)،و چنان كه يكى از ما گويد خصمش را،با آن كه داند كه او بيّنت ندارد:هات حجّتك و اعرض علينا بيّنتك،و غرض او تخجيل او باشد.

و وجه دوم آن كه:اين امر باشد مشروط،يعنى بيفگنى اگر محقّى،چنان كه گفت: وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (3)، ايشان آنچه داشتند بينداختند.چون موسى-عليه السّلام-بديد آن،دانست كه آن سحر است گفت: مٰا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ .«ما»موصوله است،به معنى الّذي،گفت:آنچه شما آوردى (4)سحر است و جادوى. إِنَّ اللّٰهَ سَيُبْطِلُهُ ،خداى تعالى آن را باطل كند.و ابو عمرو خواند:ما جئتم به السّحر،على تقدير:ما جئتم به السّحر،ام ليس سحر به


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و حضروا.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و حضروا.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 23.
4- .آج،مل،لب،آز+آن.

باشد.آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ سَيُبْطِلُهُ ،خداى آن را به باطل كند.«سين»،براى خلوص فعل است استقبال را. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ ،خداى تعالى عمل مفسدان را باصلاح نيارد و اصلاح نكند.

قوله: وَ يُحِقُّ اللّٰهُ الْحَقَّ ،اين عطف است على قوله: سَيُبْطِلُهُ و يحق،يعنى باطل به باطل كند و حق به حق،يعنى دليل نصب كند و پيدا كند بر بطلان (1)باطل و درستى حق. بِكَلِمٰاتِهِ ،به كلامش (2).در او سه قول گفتند،حسن بصرى گفت:به وعدۀ او موسى را.قول دوم ابو على گفت:به بيان او (3)معانى آيات را كه براى موسى بيان كرد.سيم (4):به آنچه سابق شد در لوح محفوظ از نوشتۀ او به آنچه خواهد بدن (5)كه خلاف آن را روا نبود (6). وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ،و اگرچه كافران آن را كاره باشند.

فَمٰا آمَنَ لِمُوسىٰ ،ايمان نياوردند به موسى الّا فرزندانى از قوم او،يعنى قوم موسى-يعنى مؤمنان بنى اسرايل.

عبد اللّه عبّاس گفت ششصد هزار مرد بودند،و گفت:يعقوب-عليه السّلام-با هفتاد و دو مرد در مصر آمد،آنگه نسل ايشان و فرزندان ايشان ششصد (7)هزار شدند.

مجاهد گفت:مراد به فرزندان،قوم موسى اند كه موسى را به ايشان فرستادند،پدران بمردند ايمان نياورده (8)فرزندان ايشان ايمان آوردند.بعضى دگر گفتند:اين جماعتى بودند


1- .آج،بم،مج،لب،آز:به آن معنى كه نصب دليل كند بر بطلان.
2- .همۀ نسخه بدلها:به كلماتش.
3- .آج،بم،لب،آز+و.
4- .آج،مل،لب،آز:سيوم،مج:سه ام.
5- .آج،بم،لب،آز:بود،مل،مج:بودن.
6- .اساس:بود با توجه به آج،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .مل:سيصد.
8- .آج،لب،آز:نياوردند.

و ضمير در ملائهم در او دو قول گفتند،يكى آن كه:راجع است با فرعو[ن و قومش] (1)و يكى آن كه:راجع است با ذرّيّه،كه ايشان فرزندان قبطيان بودند بر قولى.و قولى (2)سه ديگر آن است كه:راجع است با فرعون على لفظ الملوك لانّهم يقولون:قدم الملك فنزلوا (3)من موضع كذا،اى هو و اصحابه.آنگه گفت: أَنْ يَفْتِنَهُمْ (4)، بر لفظ واحد براى آن كه حكم فرعون را بود و قوم او تبع او بودند و به راى (5)او.

در (6)«فتنه»،چند قول گفتند،يكى آن كه:يصرفهم عن دينهم،كه ايشان را از دين خود بر گرداند،يكى آن كه:يعذّبهم،ايشان را هلاك (7)كند و يكى آن كه يقتلهم،بكشد ايشان را. وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعٰالٍ فِي الْأَرْضِ [155-ر]،و فرعون در زمين متكبّرى و جبّارى بود و از جملۀ مسرفان و متجاوزان بود از حدّ و قدر و اندازۀ خود.

آنگه حكايت آن كرد كه،موسى-عليه السّلام-قومش را گفت از تسليت و تقويت دل و استمالت،گفت (8):يا قوم!و الاصل،يا قومي،اگر چنان كه ايمان آوردى به خداى،توكّل بر او كردى (9)اگر مسلمانى،براى آن كه از حقّ مؤمنان و مسلمانان آن بود كه،بر خداى توكّل كنند در كارها،و من توكّل عليه كفاه،هركه توكّل بر خداى كند مهمّاتش كفايت كند.و فايده در تقديم جارّ و مجرور بر فعل آن است كه:توكّلوا عليه لا على غيره،چنان كه گفت: إِيّٰاكَ نَعْبُدُ (10)،و المعنى، نعبدك و لا نعبد سواك.

ايشان جواب دادند هم (11)بر اين طريق كه: عَلَى اللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا ،بر خداى توكّل كرده ايم لا غير،آنگه دعا كردند و تضرّع كردن گرفتند،بقولهم


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
2- .آج،بم،لب،آز:قول.
3- .اساس:فتزلوا،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .اساس:ان يعينهم الله،به قياس با نسخۀ آج،و ديگر نسخه بدلها،و با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر رأى.
6- .آو،بم،مج:و در.
7- .همۀ نسخه بدلها:عذاب.
8- .آج،لب:گفته.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:كنيد.
10- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 5.
11- .آو،بم:و عندهم.

رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،بار خدايا!ما را فتنۀ ظالمان مكن (1).ابو مجلز (2)و ابو الضّحى (3)گفتند:

معنى آن است كه،ايشان را بر ما دست مده كه پس گمان برند كه ايشان بهتر از مااند،مفتون ما شوند،ما فتنۀ ايشان باشيم.عطيّه گفت:لا تسلّطهم علينا،ايشان را بر ما مسلّط مگردان كه گمان برند كه آن ظفرى و فتحى است بر ما مفتون شوند.

مجاهد گفت:ايشان را از ما و عذاب ما تمكين مكن و ما را به گناه ما يعلم ايشان عذاب مكن.

آنگه گويند:اگر اينان برحق بودندى،ايشان را عذاب نكردندى،و به رحمت و فضل خود ما را از اين كافران برهان.

وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ وَ أَخِيهِ ،آنگه حق تعالى حكايت كرد آن وحى را كه بر موسى و هارون كرد و[آنچه] (4)ايشان را فرمود،گفت:وحى كرديم به موسى و برادرش (5)هارون كه براى قوم خود در مصر خانه بسازى،يقال:تبوّأت المنزل و بوّأته،اى اتّخذته منزلا.و اصل آن (6)رجوع باشد،من باء اذا رجع.مبوّء و مبوّأ (7)، منزل باشد كه رجوع مرد با آن بود.و بعضى اهل لغت فرقى كردند،گفتند:

تبوّأ المنزل لنفسه و بوّأ[لغير]ه (8)،و قيل:بوّأته المنزل لغيره فتبوّأ. وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً ، بيشتر مفسّران گفتند:سبب آن بود كه،خداى تعالى بنى اسرايل را فرمود كه:جز در مسجدها نماز نكنند،و مسجد نمازگاه ايشان بود،چون فرعون مسلّط شد بفرمود تا مسجدها و عبادتگاههاى ايشان خراب كردند و ايشان را منع كرد[ند]


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مكنى.
2- .اساس:ابو مجاز،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد،آو،آج،بم،آز:ابو محلى،مل:ابو مخلن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ابو ضحى.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:بر او و برادرش،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخۀ بدلها،«براوو»حذف شد.
6- .آج،مج،لب،آز:از.
7- .اساس:مبوّ،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.

كنايس نماز كردندى.چون از فرعون خائف شدند خداى تعالى فرمود تا:در خانه ها نماز كنند و روى به كعبه كنند،و حسن هم اين گفت.و لفظ مصر،لا ينصرف است براى آن كه اعجمى است و مؤنّث،و گفتند:براى آن كه علم است و مؤنّث لأنّه البلدة و البقعة،و اگر براى خفّت صرفش كنند روا باشد،كهند و دعد و هود و لوط.

و سعيد جبير گفت: وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ (1).يقابل (2)بعضه بعضا،و خانه ها برابر يكديگر بسازى. وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،و نماز به پاى دارى و مواظبت كنى برآن و مژده ده مؤمنان را.

قوله: رَبَّنٰا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً ،حق تعالى از موسى حكايت كرد:بار خدايا!تو فرعون را و اشراف قومش را مال دادى و زينت،يعنى متاع و اثاث (3)و لباسهاى فاخر و حليهاى (4)گران مايه.بار خدايا تا از ره تو گمراه شوند (5)،بار خدايا! مالهاى ايشان مطموس گردان و بند بر دلهاى ايشان نه تا ايمان نيارند (6)تا آنگه كه عذاب اليم بينند.

اگر گويند:ظاهر اين آيت دليل قول مجبّران مى كند كه خداى تعالى بنده را آلت و تمكين براى ضلالت و گمراهى دهد و او مريد (7)باشد[آن را] (8)از او.دگر آن كه :دلهاى ايشان را بند كن تا ايمان نيارند،شايد كه موسى-عليه السّلام-اين گويد، و اين،خلاف مذهب شماست،جواب گوييم:در اين آيت چند وجه گفتند،اهل عدل و توحيد كه هريك آيت را از آن ببرد كه در او شبهت باشد.وجهى آن كه:

معنى آن است كه،لئلاّ يضلّوا،بار خدايا!تو به آل فرعون اين همه براى[آن] (9)كردى تا ضالّ نشوند.بار خدايا!ضالّ شدند،و اين را امثله بسيار است،منها قوله:

يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (10) ،و المعنى لئلاّ تضلّوا،و قوله[155-پ]: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+قبلة،اى.
2- .مج:تقابل.
3- .آج،لب،آز:اساس.
4- .آج،آز:حله هاى.
5- .آو،آج،بم،آز:شدند.
6- .آج،مج،لب،آز:بيارند.
7- .مج:مرتد.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ... (1) ،و المعنى لئلاّ تقولوا (2)يوم القيامة،معلوم است كه خداى تعالى بيان براى نفى ضلال (3)كند نه براى ضلال،و كوهها براى آن بر زمين نهاد تا بنه خسبد نه براى آن تا بخسبد (4)اگر گويند:اين آيات وزان آن نيست براى آن كه [در آن آيات«لام»و«لا»محذوف است،و در اين آيت«ان»و«لا»،جواب گوييم:

«لا»در هر دو آيت محذوف است كه] (5)تغيّر معنى به او متعلّق است.و امّا لام كى و «ان» (6)به يك معنى باشد،نبينى كه متعاقب اند في قول القائل:جئتك لتكرمني،و جئتك ان تكرمني،چون چنين باشد مطابقه ظاهر شد ميان آيت كه ما (7)در اوئيم و ميان آيات استشهاد (8).و وجه دوم،آن است كه:«لام»،«لام»عاقبت است برآن شرح كه داده ايم پيش از اين،و معنى آن كه:بار خدايا!تا با فرعون[و] (9)قوم او اين همه نعمت بكردى،و تو را معلوم بود كه عاقبت كار ايشان كفر و ضلال بود،امثلۀ اين«لام»از آيات و ابيات مستقصى در سورة الاعراف و ديگر جاى گفتيم،من قوله:

فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً... (10) ،و قال الشّاعر:

لدوا للموت و ابنوا للخراب***

و وجهى ديگر آن كه گفتند:ممتنع نبود كه در قوم فرعون جماعتى بودند (11)كه مذهب جبر داشتند،خداى تعالى اين آيت بگفت ردّا عليهم على سبيل التّهكّم،يعنى چنين كرده ايم (12)عندكم و على زعمكم و دعواكم و اعتقادكم الباطل و ظنّكم الكاذب.

وجه چهارم آن كه:اين بر وجه استفهام باشد،و حرف او كه همزه است از كلام ساقط بود و تقدير آن بود[كه] (13)آتيت فرعون و ملاه زينة،بار خدايا تو فرعون و قومش را مال و زينت براى آن دادى


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 172.
2- .اساس:يقولوا،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:ضلالت.
4- .آز:بجنبد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .آج،آز:«لام»و«ان»،آو،بم:«لام»كه«آن».
7- .آج،لب،آز:آن كه.
8- .آو،آج،بم،آز:تو.
9- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
10- .سورۀ قصص(28)آيۀ 8.
11- .همۀ نسخه بدلها:بوده باشند.
12- .همۀ نسخه بدلها:كرده ام.
13- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

نيست،چه اگر نه چنين باشد استفهام به خبر مشتبه شود،و آنجا كه به عوض بيفگنند (1)نيكوست،آنجا كه شاعر گفت:

لعمرك ما ادري و ان كنت داريا***بسبع رمين الجمر ام بثمان

و تقدير آن است كه:أ بسبع،و لكن همزه استفهام بيفگند (2)براى آن كه«ام»، بر حذف او دليل مى كند،و«ام»معادلۀ همزه (3)استفهام باشد.قوله رَبَّنَا اطْمِسْ عَلىٰ أَمْوٰالِهِمْ ،اين نفرين (4)است كه موسى-عليه السّلام-كرد بر فرعون و قومش،گفت:

بار خدايا!طمس كن مالهاى اينان،و طمس بردن (5)اثر باشد،و كاريز آب كه انباشته شود آن را مطموس مى گويند در مبالغت،يعنى اثر نماند آن را.و قوله: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (6)،اى اذهب نورها (7)،و قال (8)تعالى: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً... (9).،يذهب عنها الراحر (10)اثر الانف و الشّفة و العين،قال كعب بن زهير:

من كلّ نضّاخة الذّفرى اذا عرقت***عرضتها طامس الاعلام مجهول

قتاده و ابو صالح و ابن زيد گفتند:خداى تعالى دعاى موسى در ايشان اجابت كرد و مالهاى ايشان جمله سنگ كرد،تا در خبر است كه:تماثيل و شكر (11)و انواع حبوبشان جمله سنگ شد.[زر و سيم و هرچه بود ايشان را از صامت و ناطق و چهار پاى و جز آن همه سنگ شد.] (12)قوله: وَ اشْدُدْ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ،در او چند قول گفتند،يكى آن كه:بار خدايا!دلهاى ايشان سخت بكن و به جاى (13)بدار تا ايشان با آن كه مالشان مطموس شده باشد هلاك نشوند تا هر روز،هروقت


1- .همۀ نسخه بدلها:بيفكندند.
2- .آج،لب:آز+از.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:حرف.
4- .اساس:تقدير،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،مل،لب:به بردن،مج،آز:بيرون.
6- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 8.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بنورها.
8- .آو،آج،بم،لب،آز+اللّه.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 47.
10- .كذا در اساس(؟)،همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .مل:پيكر،آو،آج،بم،لب،آز:تماثيل شكر.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:بر جاى.

فرومى نگرند و غم بر غم و حسرت بر حسرت مى فزايد (1)ايشان را.و وجهى ديگر در او آن است كه: فَلاٰ يُؤْمِنُوا جواب و اشدد نيست،و انّما عطف است على قوله:

لِيُضِلُّوا ،و تقدير آن است كه:آتيتهم (2)مالا و ذرّيّة (3)ليضلّوا فلا يؤمنوا حتّى يروا العذاب الاليم،ربّنا اطمس على اموالهم،و در كلام تقديم و تأخيرى بود چنان كه بينى، آنگه آن وجوه كه در لِيُضِلُّوا گفته شد،اين جا مطّرد باشد،براى (4)آن كه لِيُضِلُّوا ،در معنى همان باشد كه فلا يؤمنوا،و وجهى دگر آن است كه،گفته اند:

كه«لا»بمعنى«لن»است و تقدير آن كه فانّهم لن يؤمنوا،و آيت (5)در معنى چنان بود كه نوح -عليه السّلام-گفت: ...رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً، إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبٰادَكَ (6)-الآية،فكأنّه قال:ربّنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فانّهم لن يؤمنوا ابدا.و«نون»را بدل كرد به«الف»،چنان كه اعشى گفت:

و صلّ على حين العشيّات و الضّحى***و لا تحمد المثرين و اللّه فاحمدا

اراد فاحمدن،و ابدل النون الخفيفة (7)من الالف،و قال عمر بن (8)ابى ربيعه[156-ر]و قمير بدا (9)ابن خمس و عشرين له قالت الفتاتان قوما

اراد:قومن (10)

قوله-عليه السّلام: لن يلدغ المؤمن من حجر مرّتين، مؤمن را از يك سوراخ مار دو بار نزند.اگرچه اين ظاهر خبر است،معنى نهى است براى آن كه اگر خبر باشد دروغ بود كه ما مؤمنان را بيشتر به خلاف اين مى يابيم،[و به اين كردن از ايمان و حكم مؤمنى بنروند.و ابو على گفت قومى نحويان گفتند] (11):فلا يؤمنوا،جواب حقيقى نيست اين را كه:ربّنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم،و لكن چو


1- .آج،مل،لب،آز:افزايد.
2- .اساس:آتاهم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:زينة.
4- .آج،لب،آز:از براى.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:اين.
6- .سورۀ نوح(71)آيۀ 26 و 27.
7- .همۀ نسخه بدلها:فأبدل الالف من النون الخفيفة.
8- .اساس:عمرو بن كه با توجّه به نسخه بدلها و ضبط مجدّد آن در ص 278 همين جلد تصحيح شد.
9- .اساس:ممر بنا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:قومى.
11- .اساس ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

و معلوم است كه غروب الشّمس (1)موقوف نباشد بر نظر ناظر،و لكن چون بر جاى جواب افتاد مجزوم شد.

و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهانىّ در اين آيت وجهى غريب گفت و نكو،و آن،آن است كه گفت:«لام» (2)غرض است،و خداى تعالى آن مال كه ايشان (3)را داد بر سبيل عقوبت و عذاب داد،على كفرهم المتقدّم،و ازآن كه دانست كه در مستقبل ايّام بر كفر اصرار كنند،و اين آيت جارى مجراى آن آيت باشد كه گفت: فَلاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كٰافِرُونَ (4).پس موسى-عليه السّلام-گفت[:بار خدايا!مرا معلوم است كه تو اين مال و نعمت نه براى كرامت به اينان داده اى بل بر سبيل عقوبت در دنيا مفتون شوند و در قيامت از ره بهشت گمراه] (5).بار خدايا!اكنون اين مالها مطموس گردان و از اينان بستان تا حسرت شود در (6)دلهاشان،و دلهاشان سخت كن تا بر اين حال مكروه ميرند،كه در سابق علم تو آن است كه:اينان ايمان نيارند مگر به قيامت كه عذاب ببينند و ملجأ شوند،و اين (7)ايمانى بود كه سود ندارد،و اين جوابى قريب است[به صواب] (8)-و اللّه اعلم بمراده.

حق تعالى گفت:دعاى شما كه موسى و هارونى به اجابت مقرون شد، قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا ،اكنون شما به استقامت مشغول باشى.و بعضى دگر گفتند:خطاب با موسى است تنها،و عرب به لفظ تثنيه خطاب كند يك كس را على عادتهم المستمرّة،براى آن كه ايشان در بيشترين احوال در اسفار سه كس باشند:راكبى،و سايقى (9)،و قائدى.پس ما دام هريكى از ايشان با دو كس خطاب كند،و از اين جا همه اشعار ايشان بدين لفظ است:خليلىّ و يا صاحبىّ و قفا


1- .همۀ نسخه بدلها:غروب شمس.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:لا.
3- .اساس:كايشان/كه ايشان.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 55.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آو،بم:ور.
7- .همۀ نسخه بدلها:آن.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،آز:سابق.

استقامت كنى و در اوامر راست باشى و بر سر دعوت و اداى رسالت باشى.و اگر حمل كنند بر ظاهر اولى تر بود براى آن كه ممتنع نبود كه اين دعا موسى و هارون كرده باشند.و در خبر چنين مى آيد كه:چون موسى دعا كردى،هارون آمين گفتى، از اين جا گفت: أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا .و دعوت،طلب فعل باشد به صيغت امر،چنان كه گفت:اللّهمّ اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا،و نيز به لفظ ماضى آيد (1):غفر اللّه لك و عفا عنك. وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ ،و به هيچ وجه متابعت مكنى ره جاهلان را كه ايشان چيزى ندانند.و اين«نون»تأكيد است مثقّل.و ابن عامر،به«نون»خفيف خواند و اسكان«تا»ى دوم من التّبع.

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ الْبَحْرَ ،خداى تعالى در اين آيت خبر داد كه:ما بنى اسرايل را چگونه به دريا گذر داديم،گفت:ما بگذرانيديم ايشان را به دريا.

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ ،فرعون و لشكرش به دنبال ايشان بيامدند،و از (2)آن بود كه اهل سير روايت كردند به الفاظ مختلفه و معانى متّفقه كه:چون خداى تعالى خواست تا فرعون را هلاك كند،موسى را فرمود تا بنى اسرايل را گفت تا برفتند و جمله حلىّ و جواهر قبطيان بستدند و گفتند:ما را عروسى هست.قبطيان جمله حلىّ خود به ايشان دادند و ايشان آن شب برخاستند و از شهر بيرون شدند،و خداى تعالى شب (3)دراز بكرد و خواب بر قبطيان غالب شد تا هيچ از رفتن ايشان خبر نداشتند.و موسى-عليه السّلام-ايشان را ببرد،و ايشان سيصد (4)هزار مرد بودند (5)و بيست هزار مرد بودند،و هركه هفتادساله بود در اين شمار نبود،و هركه بيست ساله بود در اين عدد نبود،و آن شب هيچ سراى نبود از آن قبطيان كه در آن سراى كودكى (6)و دو سه


1- .آو،آج،بم،مج،لب،آز+چنان كه،مل:چنان كه گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:آن.
3- .آج،لب،آز:آن شب را،آو،بم،مل،مج:آن شب.
4- .آو،بم:شصد،مل:شصت،آج،مج،لب،آز:ششصد.
5- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:هزار و
6- .آج،لب،آز:كودك.

كس نپرداخت و از بنى اسرايل ياد نكردند تا شب بدان مشغول بودند،به شب بخفتند (1)،بر دگر روز برخاستند (2)انتظار مى كردند (3)تا بنى اسرايل به خدمت ايشان روند بر عادت،كس نمى رفت،[156-پ]و كس (4)از ايشان پديد نبود،بر خاستند و سرايهاى ايشان بديدند كس در (5)نبود،جملۀ (6)برفته بودند،برفتند و فرعون را خبر دادند (7)،از آن بياشفت و گفت: إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (8)-الآيات (9).

آنگه بفرمود:تا لشكر جمع شدند،و فرعون بر نشست با هزار هزار و ششصد (10)هزار مرد.

محمّد بن كعب گفت:در لشكر او صدهزار اسب سياه بودند بيرون از دگر شيات، و آن جماعت كه خاصّۀ فرعون بودند براى آن كه او شعار و جامۀ سياه داشت.اين صدهزار مرد جمله با جامه هاى (11)سياه و اسبان سياه و با راياتهاى (12)سياه بودند،و هارون-عليه السّلام-بر مقدّمۀ لشكر بنى اسرايل بود و موسى-عليه السّلام-بر ساقه بود، چون موسى و بنى اسرايل به كنار دريا رسيدند،مقدّمۀ لشكر فرعون به ايشان رسيده بودند (13)هفتصد (14)هزار مرد،هر مردى با اسبى تا زنده و خودى بر سر نهاده و حربه اى به دست گرفته،چون قوم موسى ايشان را بديدند،گفتند:يا موسى!چه چاره است؟از پيش درياست و از پس لشكر فرعون!اگر در دريا رويم (15).آو،آج،بم،لب:آز:شويم.(16).سورۀ شعراء(26)آيۀ 54.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:بودند نخفتند.
2- .آو،آج،بم،لب،آز+و.
3- .آج،لب،آز:انتظار مى بردند.
4- .مل،لب،آز:كسى.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .آج،لب،آز:و جمله.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+فرعون.
8- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 54.
9- .آج،لب،آز:الآيه.
10- .آو،بم،مل:شصد.
11- .اساس:جامها/جامه ها.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:رايات،مل:رايت.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بود.
14- .آو،آج،بم،مج،لب:هفصد.
15- .آو،آج،بم،لب:آز:شويم.غرق بباشيم
16- ،و اگر مقام كنيم بر دست اينان كشته شويم.موسى-عليه السّلام-گفت: كَلاّٰ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ

سبطى به راهى فروشوند (1).چون پاره اى برفتند گفتند:ما خبر بنى اعمام خود نداريم (2)و نبايد تا (3)غرق شده باشند.خداى تعالى فرمان داد تا آن (4)كوههاى آب طاق طاق شد (5)تا ايشان يكدگر را مى ديدند.چون ايشان جمله در دريا (6)آمدند،فرعون به كنارۀ دريا رسيد با لشكر خود.چون دريا ديد (7)برآن جمله بترسيد،و دانست كه آن از آيات خداى است.لشكر گفتند:فروبايد رفتن.او گفت:نشايد رفتن،و در اين باب گفتى بكردند.جبريل-عليه السّلام-بيامد بر ماديانى نشسته و در پيش اسب فرعون راند تا به كنارۀ دريا،و اسب در دريا راند.اسب فرعون اسبى فحل بود،از پى ماديان در رفت و فرعون (8)بازنتوانست داشتن.و ميكايل-عليه السّلام-بر ساقۀ لشكر فرعون مى آمد تا همه را به دريا فروكرد (9).چون اينان جمله در دريا آمدند،و ايشان جمله از دريا برآمدند،خداى تعالى آن طاقها (10)بر هم زد و دريا پرآب شد.فرعون بديد كه غرق نزديك رسيد،گفت:امنت،ايمان آوردم به خداى بنى اسرايل.جبريل -عليه السّلام-پاره اى از گل دريا بگرفت (11)و در دهن او زد و گفت:الن (12)و قد عصيت قبل.

كعب الاحبار گفت:روزى جبريل-عليه السّلام-بيامد بر صورت مردى به فرعون.و او را گفت:من از راه دور آمدم (13)و مرا فتوى هست،از تو مى بپرسم،مرا فتوى كن،گفت:چيست آن؟گفت:چه گويى در بنده اى كه او را خداوندى باشد منعم بر او بر (14)انواع نعمت،چون نعمت او بر او از حدّ و اندازه برود به بدل شكر، كفران آرد و گويد:خداوند منم،سزاى او چه باشد؟گفت:سزاى او آن باشد كه به درياش غرق كنند،گفت:بر نويس.او بر نوشت بر


1- .آو،آج،بم،لب،آز:شدند.
2- .آو،آز،بم،لب،آز:نمى داريم.
3- .همۀ نسخه بدلها:شايد كه.
4- .مل+همه.
5- .آج،لب،آز:شدند.
6- .مل:در آب در.
7- .مل:دريا را بديد.
8- .آج،لب،آز+او را.
9- .آو:فرود كرد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+ى آب.
11- .همۀ نسخه بدلها:بر گرفت.
12- .اساس:الان.
13- .همۀ نسخه بدلها:آمده ام.
14- .همۀ نسخه بدلها:به.

الوليد بن مصعب بن الرّيّان:جزاء (1)العبد الخارج على سيّده ان يغرق فى البحر،جبريل آن نوشته بستد تا آن روز كه او در دريا گرفتار شد بر او عرضه كرد،گفت:اين خطّ تو هست؟گفت:آرى!گفت:اين صفت (2)تو هست؟گفت:آرى!گفت:بر فتواى خود بر فعل خود گرفتار آمدى اين جا.

چون جبريل-عليه السّلام-موسى را خبر داد به هلاك فرعون،موسى -عليه السّلام-قوم را خبر داد به هلاك فرعون،گفتند:ما را از كجا معلوم شود كه فرعون غرق شد؟خداى تعالى فرعون را با جملۀ سلاحها كه پوشيده داشت بر سر آورد (3)تا مرده بر سر آب مى گرديد و موج او را بر ساحل انداخت،و بنى اسرايل او را مرده بديدند گفتند:از آن وقت باز آب هيچ مرده را فرونبرد،قوله تعالى: وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ الْبَحْرَ ،ما بگذرانيديم بنى اسرايل را،يعنى فرزندان يعقوب را به دريا.

فَأَتْبَعَهُمْ ،يقال:تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعنى فهو تابع و متبع و متّبع.قوله: بَغْياً وَ عَدْواً ، اى ظلما و عدوانا و تجاوزا عن المقدار.و نصب ايشان بر تميز باشد.حسن بصرى در شاذّ خواند:و عدوّا،على فعول. حَتّٰى إِذٰا [157-ر] أَدْرَكَهُ[الْغَرَقُ] (4)،تا غرق او را دريافت،يعنى فرعون را.قال،گفت،يعنى فرعون،او (5)جواب«اذا»است و عامل در او امنت ايمان آوردم. أَنَّهُ (6)،كوفيان خوانند (7)مگر عاصم،«انّه»به كسر همزه،و باقى قرّاء به فتح.آن كه به كسر خواند از صلۀ«قال»،گفت كه:هرچه [از پس] (8)«قال»آيد،كلامى مبتدا بود،و در كلام مبتدا«انّ»بايد به كسر،و آن كه«انّ» خواند،گفت:از صلت امنت باشد.بر قول اوّل،اين همه يك كلام باشد،و بر اين قرائت دو كلام باشد،ايمان آوردم (9)بدان خداى كه بنو اسرايل به او ايمان دارند


1- .اساس:حرى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .مل:صورت.
3- .آج،لب،آز:بر سر آب انداخت.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:از،آز:آن.
6- .اساس:آنگه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:خواندند.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،بم:آورد.

من از جملۀ مسلمانانم.

او را گفتند:الن (1)،اكنون مى گويى؟و پيش از اين عاصى و مفسد بودى.

ابو جعفر من (2)طريق النّهر و انّى و نافع و الّا (3)ابا طاهر عن اسماعيل و احمد بن صالح عن قالون و الحلوانىّ عن قالون من طريق الحمامىّ (4):در دو جايگاه«الان»به القاء حركت همزه بر«لام».ابو على گفت:«لام»تعريف را چون پيش او همزه بود و خواهند كه تخفيف همزه كنند،به دو طريق باشد،يكى آن كه:همزه بيفگنند اصلا از اين،و حركت او بر«لام»افگنند چنان كه گويند:الحمر (5)في الاحمر،و دوم آن كه :حركت همزۀ اصل بر«لام»تعريف افگنند،گويند:الحمر،و انشد الكسائى.

فقد كنت تخفي حبّ سمراء حقبة***فبح لان منها بالّذي انت بائح

اراد فبح الآن،و اين شاهد طريقۀ اوّل است.خلاف كردند در آن كه اين قول كه گفت بر دو قول.بعضى گفتند:جبريل،و بعضى دگر گفتند:قول خداى است -جلّ جلاله-بر وجه اهانت و توبيخ.

قوله: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ ،حق تعالى گفت:ما امروز تو را برهانيم به تن تو.

يعقوب و قتيبه خواندند:ننجيك،به تخفيف من الانجاء،و باقى قرّاء،به تشديد من التّنجية.گفتند،معنى آن است كه:ما تو را بر نجوت (6)و بلندى اندازيم از زمين تن بى روح تو،تا عبرتى و علامتى و آيتى گردى آنان را كه از پس تو آيند.و اشتقاق اين كلمه من نجوة الارض باشد،و هو المرتفع منه (7)قال اوس بن حجر:

فمن بنجوته كمن بعقوته***و المستكنّ كمن يمشي بقرواح

آى حيث لا ماء و لا مطر،مراد آن است كه گفتيم كه (8):بنى اسرايل شكّ كردند در هلاك فرعون،خداى تعالى او را برانداخت از زمين تنى بى روح تا بنى اسرايل (9)را شكّ برخاست در هلاك او


1- .اساس:الان،چاپ مرحوم شعرانى:آلآن/ءالئن.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:عن،مل:بر.
3- .همۀ نسخه بدلها:الا.
4- .آج،لب،آز+از اين سورت،مل+در اين سورت.
5- .همۀ نسخه بدلها:لحمر.
6- .مل،لب:نجوتى.
7- .همۀ نسخه بدلها:منها.
8- .لب:يا.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:بنى اسرائيليان.

ما غافلند.و غفلت،ذهاب المعنى عن النّفس (1)باشد،و اين بر سبيل تنبيه (2)گفت تا مردمان را و مكلّفان را از خواب غفلت بيدار كند.و بعضى دگر گفتند:مراد به بدن درع است و«با»به معنى«مع»است،المعنى مع درعك الحديد،تا معجزى دگر باشد كه آهن بر سر آب نيايد.

سوره يونس (10): آیات 93 تا 109

اشاره

وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ فَمَا اِخْتَلَفُوا حَتّٰى جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (93) فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ فَسْئَلِ اَلَّذِينَ يَقْرَؤُنَ اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جٰاءَكَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلمُمْتَرِينَ (94) وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَتَكُونَ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (95) إِنَّ اَلَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاٰ يُؤْمِنُونَ (96) وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (97) فَلَوْ لاٰ كٰانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهٰا إِيمٰانُهٰا إِلاّٰ قَوْمَ يُونُسَ لَمّٰا آمَنُوا كَشَفْنٰا عَنْهُمْ عَذٰابَ اَلْخِزْيِ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ مَتَّعْنٰاهُمْ إِلىٰ حِينٍ (98) وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (99) وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ يَجْعَلُ اَلرِّجْسَ عَلَى اَلَّذِينَ لاٰ يَعْقِلُونَ (100) قُلِ اُنْظُرُوا مٰا ذٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُغْنِي اَلْآيٰاتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ (101) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّٰ مِثْلَ أَيّٰامِ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ (102) ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا كَذٰلِكَ حَقًّا عَلَيْنٰا نُنْجِ اَلْمُؤْمِنِينَ (103) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلاٰ أَعْبُدُ اَلَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰكِنْ أَعْبُدُ اَللّٰهَ اَلَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (105) وَ لاٰ تَدْعُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُكَ وَ لاٰ يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (106) وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ كٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاٰ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (107) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اِهْتَدىٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا يَضِلُّ عَلَيْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (108) وَ اِتَّبِعْ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ وَ اِصْبِرْ حَتّٰى يَحْكُمَ اَللّٰهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ (109)

ترجمه

[و] (3)جاى باز كرديم فرزندان يعقوب را جاى راستى،و روزى كرديم ايشان را از پاكيها، خلاف نكردند تا آمد به ايشان علم،خداى تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه ايشان در آن خلاف كرده باشند[157-پ].

اگر بودى در شكّ از آنچه ما انزله كرديم بر تو،بپرس آنان را كه خوانند كتاب از پيش تو،آمد به تو حق از


1- .آو،آج،بم،لب،آز:البطن.
2- .اساس:تشبيه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

شهرى ايمان نياوردند تا سود كردى (1)ايمانشان مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند برداشتيم از ايشان عذاب هلاك در زندگانى دنيا،و برخوردارى داديم[ايشان را] (2)تا به وقت مرگ.

و اگر خواستى (3)خداى تو،ايمان آوردى هركه (4)در زمين[است] (5)همه به يك بار،تو اكراه كنى مردمان را تا باشند مؤمن؟ و نيست هيچ كس را كه ايمان آرد مگر به فرمان خداى،و كند پليدى (6)بر آنان كه خرد ندارند (7).

بگو بنگرى تا چيست در آسمانها و زمين،و چه گزيراند (8)آيتها و پيغامبران از قومى كه نيارند ايمان؟ [158-پ] گوش مى دارند ايشان مگر مانند روزگار آنان كه گذشتند از پيش ايشان؟بگو گوش دارى كه من با (9)شما[ام] (10)از گوش دارندگان.

پس برهانيديم پيغامبران[ما] (11)را و آنان را كه ايمان دارند (12)،همچنين واجب است بر ما كه برهانيم مؤمنان را.

بگو اى مردمان اگر بودى (13)در شكّ از دين من،نپرستم


1- .آو،آج،بم،لب+ايشان را.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب:خواهد.
4- .اساس:هرچه،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،لب+را.
7- .آو،آج،بم،لب:خرد را كار نبندند.
8- .مج:گريزاند.
9- .آو،بم:وا/با.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .آو،آج،بم،لب:آوردند.
13- .آو،آج،بم،لب:هستى/هستيد.

خداى،و لكن بپرستم خداى را آن كه جان بردارد شما را،و فرمودند مرا كه باشم از مؤمنان.

و آن كه راست كن (1)رويت براى دين (2)مسلمانى و مباش از مشركان.

[159-ر] و مخوان از فرود خداى آنچه سودت نكند و زيانت نكند،اگر كنى تو آنگه از بيدادگران باشى.

و اگر برساند تو را خداى به آفتى،نباشد گشاينده آن را مگر او،و اگر خواهد تو را نيكى،نباشد باززننده اى (3)فضل او را،برساند به آن كه خواهد از بندگان او (4)،و او آمرزنده و بخشاينده است.

بگو اى مردمان آمد به شما حق از خدايتان،هركه راه يابد به درستى كه راه يافت براى (5)خود،و هركه گمراه شود، گمراه شود برآن،و نيستم بر شما نگاهبان مال (6).

و پسر وى كن آن را كه وحى مى كنند (7)به تو و شكيبايى كن تا حكم كند خداى،و او بهترين حاكمان است[159-پ].

قوله تعالى: وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ


1- .اساس:راست كرد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .مج+پاك.
3- .آو،آج،بم،لب:بازدارند.
4- .مج:خود.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:راه يابد،راه يابد براى.
6- .همۀ نسخه بدلها:شما نگاهبان.
7- .آج،لب:وحى كنند.

خلاف (1)كردند كه مراد چيست،بعضى گفتند:يعنى مصر،و اين[پس] (2)از هلاك فرعون بود كه حق تعالى فرعون را هلاك كرد و مصر به بنى اسرايل داد به ميراث،و گفتند:زمين اردن و فلسطين بود،و آن زمين مقدّسه (3)است كه خداى تعالى به ابراهيم داد و فرزندانش.ضحّاك گفت:زمين مصر و زمين شام است. مُبَوَّأَ صِدْقٍ ، اى منزل صدق،يعنى پايه اى و منزلتى كه آن را بدل نبود،چون[سخن] (4)راست كه آن را تغيير و تبديل نبود،و گفتند:مراد آن است كه،پايه تفضيل و تعظيم چنان كه سخن (5)راست معظم باشد،و گفتند:پايه اى به سزا و تحقيق،نه به گزاف،و نه به ناواجب. وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّيِّبٰاتِ ،و ايشان را روزى كرديم از خوشيها (6).در «طيّبات»،دو قول گفتند،يكى:ملاذّ و مشتهيات،و يكى:حلالهاى پاكيزه.

فَمَا اخْتَلَفُوا ،خلاف نكردند اين جهودان كه فرزندزادگان يعقوب بودند، حَتّٰى جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ ،يعنى البيان و الادلّة،تا علم به ايشان آمد،و آن ادلّه و حجج است كه دليل صحّت نبوّت رسول-عليه السّلام-مى كند.و گفتند:مراد به«علم»،معلوم است،چنان كه مخلوق را خلق گويند،و هذا الدّرهم ضرب الامير،اى مضروبه، قال اللّه تعالى: هٰذٰا خَلْقُ اللّٰهِ... (7)،اى مخلوقه،و اين معلوم،محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله-يعنى تا آنگه كه محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-به پيغامبرى بيرون آمد،براى آن كه ايشان پيش خروج[او] (8)،او را شناختند و نبوّت او دانستند از تورات و انجيل.

و در معنى فَمَا اخْتَلَفُوا دو قول گفتند:حسن گفت:بر كفر بودند يك قول (9)،و خلاف نكردند تا آنگه كه رسول-عليه السّلام-بيامد و (10)قرآن و ادلّه و معجزات بياورد، آنگه مختلف شدند،بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر و جحود مقام كردند.و بعضى دگر گفتند:پيش از خروج رسول-عليه السّلام-متّفق بودند بر آنكه پيغامبرى بيايد از عرب،من صفته كذى و كذى


1- .مل:در او خلاف.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .مج:مقدّس.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد،مج:سحر.
5- .مج:سحر.
6- .آج،آز:خورشها.
7- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 11.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .مل:يكى قول.
10- .همۀ نسخه بدلها+كتاب.

او مكّه باشد و مهاجر او مدينه بود.چون بيامد،در او خلاف كردند.آنگه حق تعالى گفت:خداى تو ميان ايشان حكم كند در آن كه ايشان در آن خلاف مى كنند،و اين بر سبيل تهديد و وعيد باشد.

قوله: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ ،حدّ شك،توقّف مرد باشد در آنچه بر دل او (1)بگذرد از اعتقاد كردن آن كه چنان است يا نه چنان است.حق تعالى گفت:اگر در شكّى از آنچه ما بر تو انزله (2)كرديم،خطاب با رسول است و مراد امّت،و گفتند:مراد مخاطبى مبهم است،چنان كه يكى از ما گويد:يا هذا و يافتى و يا فلان! و ايّها السّامع.مقاتل گفت و جماعتى مفسّران:سبب نزول آيت آن بود كه كفّار (3)قريش گفتند:اين قرآن بر محمّد شيطانى القا مى كند كه او را[ربى] (4)مى گويند.جماعتى كفّار و جز ايشان به شك افتادند،خداى تعالى خطاب با شاكّان كرد،نبينى (5)كه گفت دگر جاى: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ... (6)،خطاب با رسول و مراد امّت.و بعضى دگر گفتند:خطاب با رسول است و«ان»به معنى«ما»ى نفى است،يعنى:

فما كنت[في شكّ] (7)ممّا انزلنا اليك،شاك (8)نبودى در آن كه ما بر تو انزال مى كنيم،جز كه با اين قول: فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ ،موقع (9)خود ندارد،و رمّانى از اين جواب گفت كه معنى آن است كه:با آن كه تو شاك (10)نه اى،بپرس تا تو را بصيرت زيادت شود،[چنان كه ابراهيم گفت] (11): وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي... (12)،تا دلم (13).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:او را بر دل.
2- .آج،لب،آز:انزال.
3- .اساس:گفتار،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،از،آو،افزوده شد.
5- .لب،آز:شاكّان نبى كرد.
6- .سورۀ اطلاق(65)آيۀ 1.
7- .اساس:ندارد،از،آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:تو شاك.
9- .مل:موضع.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:به شك.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 260.
13- .اساس+را،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد،لذا حذف شد.بيارامد و اين وجه هم قريب باشد.بعضى دگر گفتند:خداى تعالى دانست كه رسول-عليه السّلام-شاكّ نيست،و لكن خواست تا او بگويد:لا[ا]

گفت بر سبيل تقرير: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ... (1)،و غرض آن كه[] (2)تا[او] (3)بگويد: ...سُبْحٰانَكَ مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مٰا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ -الآية.فرّاء گفت:اين چنان است كه يكى از ما گويد:ان كنت ابني فلا تعصني (4)،و غلامش را گويد:ان كنت غلامي فاطعني،و او شاكّ نباشد در پسر خود و غلام خود.اگر گويند چه فايده است در اين كه گفت: فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكَ ،بپرس از آنان كه پيش (5)تو كتاب خوانده اند از جهودان و ترسايان،و قول ايشان حجّت نباشد و دليل را نشايد كه رفع شك كند؟جواب گوييم:حق تعالى رسول را فرمود كه:جهّال اهل كتاب تو را خلاف مى كنند (6)[160-ر]و مى گويند:اين كتاب نه از نزديك خداى است،تو علماى ايشان را بپرس چون:عبد اللّه سلام و بحيراى راهب و جز او تا اقرار دهند و بگويند كه:اين كتاب از نزديك خداى است،و تسليم خصم و اقرار او به حق مخاصمش را حجّت باشد،اين نه منزلۀ گواهى است تا گويند ايشان (7)نه (8)اهل گواهى اند براى كفرشان،اين اقرار است و اقرار عاقل بر نفسش (9)مقبول و مسموع باشد،اگر مؤمن بود،اگر كافر.دگر آن كه :اين جماعت اهل علم،مقتدايان بودند،چون مقتدايان و مفتيان تسليم كنند و اقرار دهند،به خلاف عامّه اعتبار نبود.بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:اگر كسى را شكّى هست در تو و كتاب تو،و تو را از آن دل تنگ مى شود،برآن صبر كن و از اهل كتاب بپرس كه پيغامبران پيشين چه رنجها كشيدند و چه محنتها ديدند و چه صبر و شكيبايى كردند.سؤال (10)از اهل كتاب اين است،و اين چيزى نباشد كه ايشان در آن دروغ گويند اين بر وجهى بود در جواب (11)سؤال.آنگه گفت: لَقَدْ جٰاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،حق از خداى تو


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،آز:تعصينى.
5- .مل+پيش از.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:خلاف كردند.
7- .لب،آز:گويندشان.
8- .همۀ نسخه بدلها+از.
9- .اساس:امش،به قياس با نسخه آو،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،مج:سؤالى.
11- .مل:جواز.

قوله: فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ ،هم خطاب با رسول است و مراد غيرى،چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ... (1)،مراد نه رسول است اگرچه خطاب با اوست،نبينى كه گفت: ...فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2)،خطاب با امّت او كرد.و وجهى دگر در آيت آن است كه:حق تعالى«ان»گفت و«ان» حرف شرط باشد و[مشروط موقوف بود بر شرط،چون شرط نباشد] (3)مشروط هم نباشد.در مثل گويند:اگر بكشند (4)برست (5)،لا جرم رسول-عليه السّلام-چون اين آيت آمد گفت:

ما كنت شاكّا و لا أشكّ، گفت:من شاكّ نيم،لا جرم نخواهم از ايشان [چيزى] (6)پرسيدن،و اين وجه بهتر از همه وجوه است كه با او تعسّفى نيست و ظاهر بر جاى خود است.و الامتراء،الشّك،و كذلك:المرية،و اصله من المرى،و هو مسح ضرع النّاقة ليعلم أ بها لبن ام لا،او نيز چون شك كند پستان شتر بمالد تا شير دارد يا نه!ثمّ كثر،آنگه در استعمال بسيار شد تا آنجا ببينى (7)كه شك نباشد كسى پستان شتر بمالد تا شير دوشد مريت گويند،آنگه گفت (8):مرى،استخراج باشد، يعنى استخراج اللّبن من الضّرع،و اصل آن است كه گفتيم.

وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،و مباش از جملۀ آنان كه آيات ما دروغ دارند،كه پس،از جملۀ زيانكاران باشى.و«من»،در هر دو جاى تبعيض است،و اگر در دوم گويند تبيين است هم روا باشد،قوله:

فتكون،منصوب است به«فا»به جواب نهى به اضمار«ان».و«نون»تأكيد راست در نهى،و آيت نيز خطاب است با رسول و مراد جز او،چنان كه گفت: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ... (9)،و هم اين وجه كه در آيت اوّل گفتيم،اين جا توان گفتن،و نيز در آيت استشهاد


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 1.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 128.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مج،آز:نكشند.
5- .آو،آج،بم،مج:بر دست،لب:نروست،آز:بروست.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:نيز.
8- .مل:آنگاه گفتند.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.

مى كند تا از (1)حال او معلوم باشد كه آن خواهد كردن،نبينى كه آن مرد كه فرزند صالح را وصيّت كند،همه او را آن گويد كه به مصالح او (2)بازگردد،و اگرچه معلوم از حال او آن بود كه او خود آن كند (3)و نهى كند او را از انواع فساد و اگرچه معلوم از حال او آن بود كه نكند،و لكن از شرط وصيّت اين است.اين جا همچنين قرآن وعظ است و از شرط واعظ آن است كه،برّ و فاجر را وعظ كند،چه (4)باشد كه وعظ او برّ (5)تقىّ را نافعتر بود ازآن كه فاجر عاصى را و قوله: لَئِنْ أَشْرَكْتَ... (6)،شرط است هر جواب كه (7)بازپس در آيت اوّل گفتيم اين جا بشايد (8).آنگه گفت:اگر كنى از جملۀ زيانكاران باشى،حال او را تشبيه كرد به حال بازرگان (9)كه او سعى (10)كند و كدّ و رنج برد (11)به طمع سود،و آنگه چون به ره هلاك شود،آن كس كه به آن عالم باشد او را گويد:نگر!آن راه نروى كه بيرون آن كه سود نكنى سرمايه زيان بود تو را،و آيت وارد است مورد وعظ رسول را-عليه السّلام-و جز رسول را،و او به آن متّعظ و متقبّل.و امّت بعضى،و بيشتر عاصى و ناشنونده و ناپذيرنده،آنگه بر سبيل قطع طمع رسول-عليه السّلام-تا او دل عزيز خود در بند انتظار ندارد،كه:اليأس احدى الرّاحتين.

گفت:[ إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ -الآية] (12)،آنان كه كلمت ما در عذاب بر ايشان واجب شد،ايشان هرگز ايمان نيارند ازآنجا كه در سابق علم ما آن است كه،اختيار نكنند تا تو دل در بند ايشان ندارى.و حَقَّتْ ،اى وجبت عليهم و ثبتت (13).و اختلاف قرّاء در كلمه و كلمات برفت و وجه (14)آن.آنگه


1- .مل+براى.
2- .مل:خود.
3- .آو،بم:نكند.
4- .اساس:صبر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .مل:مرد.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
7- .آو،بم:مر جواب كه،مل:مر جواب را كه.
8- .اساس:نشايد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .مل:بازارگان.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:بيع.
11- .مج:و اگر در رنج بود.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل:از قرآن مجيد افزوده شد.
13- .مج،آز:يثبت.
14- .آج،لب،آز:وجهى.

كردند،بعضى گفتند:لعنت اوست كافران را،بعضى گفتند:سخط اوست بر مستحقّان سخط.عبد اللّه عبّاس گفت:قول اوست و گفت او در لوح محفوظ كه:

فلان لا يؤمن،آز آنجا كه از او كفر معلوم باشد.بعضى دگر گفتند:كلمه آن است كه با ابليس گفت: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (1).

قوله: وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ مشروط اين شرط از پيش رفته است،و هو قوله: لاٰ يُؤْمِنُونَ ،و معنى آن كه:ايمان نيارند ايشان،و اگر همه آيت و دلالت در جهان با ايشان آيد،و انّما قال: وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ ،به تأنيث،و اگرچه فعل مسند با مذكّر است و آن كلّ است كه اين اسم كه مسنداليه مضاف است با مؤنّثى و هى (2)الآيه،و مثله قولهم:

خربت سور المدينة و ذهبت بعض اصابعه،حق تعالى گفت:اينها ايمان نيارند و اگرچه جمله آيات با ايشان آيد،ايشان را لطف نخواهد بودن.و وجه حسن تكليف (3)ايشان هم آن است كه وجه حسن تكليف من علم اللّه انّه يؤمن،و آن تعريض ثواب است،از خداى تعريض هست،ازآن كه (4)از او قبول نباشد،اتى عليه من قبل نفسه، گناه او باشد بر خداى تابان (5)نبود. حَتّٰى يَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِيمَ ،تا آنگه كه عذاب اليم بينند،آنگه ايمان آرند چنان كه فرعون آورد،و آن ايمانى باشد كه سود ندارد در آن وقت.

قوله: فَلَوْ لاٰ كٰانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ -الآيه،«لو لا»اين جا به معنى«هلاّ»است،و هلاّ را،دو معنى بود،يكى:تحضيض،و يكى:توبيخ.تحضيض چنان كه گفت (6):

هلاّ تأتى زيدا لحاجتك،و توبيخ چنان كه:هلاّ امتنعت من الفساد (7)اذا دعيت (8)اليه،و اين بيت يك جاى برفت-و هو:

تعدّون عقر النيب افضل مجدكم***بني ضوطرى لو لا الكمىّ المقطّرا

اى،هلاّ عقرتم الكمىّ المقطّر،و هو الشّجاع الّذي[القى]


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 85.
2- .اساس:هو،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز+به.
4- .مج،آز:آنگه.
5- .آج،مل،مج،لب،آز:تاوان.
6- .همۀ نسخه بدلها:گويى.
7- .مج:النّساء.
8- .رغبت.

جنبيه.و در مصحف عبد اللّه و ابىّ،«هلاّ»نوشته (1)است،و معنى تحضيض متضمّن باشد معنى نفى را،براى آن كه هلاّ فعلت كذا،آن كس را گويند كه آن كار نكرده باشد،تا توان گفتن او را كه چرا چنين نكردى.و قوله: قَرْيَةٌ ،مراد اهل قريه اند على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ... (2)،و قول آن كس كه گفت: إِلاّٰ قَوْمَ يُونُسَ ،استثناى منقطع است ازآنجا كه قوم مستثناست از قريه،و آن چنين (3)نيست (4)،غلط كرد،براى آن كه قوم از قريه مستثنا نيست،و هم از (5)قوم مستثناست،براى آن كه آنجا مضاف محذوف است چنان كه بيان كرديم.و بعضى دگر گفتند:منقطع است ازآنجا كه استثناى منقطع است،ناجيان را از مهلكان استثنا كرد،و اين را جارى مجراى آن كرد كه نابغه گفت (6):

[وقفت فيها اصيلا لا اسائلها***عيّت جوابا] (7)و ما بالرّبع من احد

الّا أوارىّ[لأيا ما ابيّنها***و النّؤى كالحوض بالمظلومة الجلد] (8)

و اگر استثناى متّصل گويند هم روا باشد كه منصوب بود براى آن كه:ما جاءني احد الّا زيد و الّا زيدا رواست،و اگرچه بدل نباشد (9)اين جا از استثنا.

و در يونس،چند لغت است.ضمّ«نون»و آن لغت مشهور است،و كسر«نون» و آن قرائت طلحة بن مصرّف است و اعمش و جحدرى و عيسى در شاذّ،و بعضى عرب گفتند:به فتح«نون».و ابو زيد الانصارىّ حكايت كرد از بعضى عرب هم اين كلمه مع الفتحة و الضّمة و الكسرة،و معنى آيت آن است:ما كانت قرية امنت،هيچ اهل شهرى نبودند كه ايمان آوردند در وقت معاينۀ عذاب،كه ايشان را ايمان سود داشت (10)[مگر قوم يونس كه ايشان عند معاينۀ علامات عذاب]


1- .آو،بم،آز:نبشته.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:جنس.
4- .اساس:است،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .مل+و همۀ.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها+و ما بالرّبع من احد الّا اوارىّ.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فاقد شاهد شعرى است،تنها نسخۀ آج،در حاشيه با قلمى متفاوت از متن اين دو بيت را از نابغه آورده،به قياس با اين نسخه و چاپ مرحوم شعرانى افزوده شد.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فاقد شاهد شعرى است،تنها نسخۀ آج،در حاشيه با قلمى متفاوت از متن اين دو بيت را از نابغه آورده،به قياس با اين نسخه و چاپ مرحوم شعرانى افزوده شد.
9- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .اساس:نداشت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

تعالى عذاب كشف كرد از ايشان و ايشان را مهلت داد و تأخير كرد تا به وقت ديگر.

و قصّۀ اين (1)چنان بود كه:عبد اللّه مسعود و سعيد جبير و سدّى و وهب و ديگر راويان گفتند كه:قوم يونس[به نينوا] (2)بودند بدان (3)زمين موصل،خداى تعالى يونس را به ايشان فرستاد و ايشان را دعوت كرد،ابا كردند و ايمان نياوردند.يونس با خداى شكايت كرد.خداى تعالى گفت:بگو ايشان را كه از امروز تا سه روز عذاب به ايشان آيد كه ايمان نيارند.يونس-عليه السّلام-ايشان را اين بگفت و از ميان ايشان برفت.

آن روز كه وعده بود از بامداد آثار و علامات (4)عذاب پيدا شد،و آن ابرى بود در او پاره هاى (5)آتش،گرد شهر ايشان در آمد.مقاتل گفت:به بالاى سر ايشان آمد به مقدار ميلى.عبد اللّه عبّاس گفت:كمتر از ميلى بود.وهب گفت:[161-ر]ابرى سياه با او دودى سياه بود كه بر شهرهاى ايشان (6)افتاد همه در و بام ايشان سياه كرد.

چون آن بديدند به نزديك پادشاه دويدند،او را گفتند:چه راى است (7)؟او گفت:

بدانى كه يونس مردى است راستيگر (8)،و ما هرگز از او دروغى نشنوديم (9)،و آنچه ظاهر حال است،آن است كه:اين علامت عذاب است،و لكن بروى و او را طلب كنى اگر در ميان ماست آمن (10)باشى كه اين عذاب نيست،و اگر برفته است يقين دانى كه عذاب است.برفتند و بجستند،او را نيافتند.بازآمدند و گفتند:رفته است.

پادشاه مردى عاقل بود،گفت:چون او رفته است اين لا محال (11)علامت عذاب است، و لكن من يونس را براى آن طلب مى كردم تا به او ايمان آرم،و شما نيز ايمان آرى،تا باشد كه خداى اين عذاب را از ما بردارد،اكنون چون او رفته است و غايب شده


1- .مل:او.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:از.
4- .اساس:علامت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:پاره هاى/پاره هاى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:شهر ايشان.
7- .اساس:راست،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:راستگو،مج:راستگير.
9- .آو،مج:نشنيديم،آج،آز،لب:نشنيده ايم.
10- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:لا محال اين.

جملۀ اهل شهر-زن و مرد و كودك و پير و جوان و خرد و بزرگ-بيرون آمدند و چهار پاى و بهايم را بيرون آوردند (1)و به صحرا بيرون شدند،و بفرمود:تا كودكان را از مادران (2)جدا كردند،و بچّگان چهار پايان را از ماديان (3)جدا كردند،و او جامۀ ملوكانه بكند و پلاسى در پوشيد،و مردمان را بفرمود تا به يك بار بانگ برآوردند و گريه و ضجّه برگرفتند،و چهار پايان به ناله آمدند،و كودكان به گريه آمدند (4)،و آوازها بلند شد به دعا و تضرّع،و ملك سربرهنه كرد و پاى برهنه كرد (5)و روى بر خاك نهاد و گفت:اى خداى يونس!ما خواستيم تا يونس را وسيلت سازيم،اكنون يونس به شوم (6)گناه ما از ميان ما برفت،ما به درگاه تو آمديم و تن تسليم كرده و فرمان تو را گردن نهاده و به تو ايمان آورده.بار خدايا!به رحمت تو بر بندگانت و به قدر [و] (7)منزلت يونس بر تو كه اين عذاب از ما بردارى.خداى تعالى از ايشان صدق نيّت شناخت،عذاب از ايشان برداشت.

عبد اللّه مسعود گفت:از صدق توبۀ قوم يونس آن بود كه،ردّ مظالم كردند با يكديگر تا اگر مردى از آن كسى سنگى (8)برگرفته بود و در بنايى بسته (9)،بيامد و آن سنگ بر كند و با در سراى آن كس برد.

صالح المرّىّ روايت كرد عن ابى عمران الجونىّ (10)عن ابى الجلد كه او گفت:

چون عذاب به سر قوم يونس آمد،بدويدند[به پيرى] (11)از بقيّۀ علما كه در ميان ايشان بود گفتند:يا شيخ ما و عالم ما!عذاب نزديك رسيد


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيرون بردند.
2- .آج،بم،لب،آز:مادر.
3- .همۀ نسخه بدلها:مادران.
4- .مل:به گريه افتادند.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:سر و پاى برهنه كرد.
6- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:به شومى.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .آج،لب،آز:حتى اگر كسى سنگى از كسى.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:به كار برده،مل،مج:داشته.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:الجوينى،مل:الحوى.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.

-عزّ و جلّ-[عذاب] (1)از ايشان برداشت.اگر آنان كه ساليان بر كفر بودند،خداى را به كلمه توحيد بخواندند اجابت آمد و عذاب به رحمت بدل شد،اولى تر كه چون مؤمنى خداى را به اين نامها بخواند در حاجات دين و دنيا به اجابت مقرون شود،چون خداى تعالى عذاب از ايشان برداشت (2)،گفتند:يونس را طلب كنى تا ايمان آريم.

يونس-عليه السّلام- ازآنجا برفت چند روز چون آن مدّت (3)بگذشت و يونس بى خبر بود از احوال قوم،برخاست و به سر كوه[بر] (4)آمد و فرونگريد شهر بر جاى بود،گمان برد كه شهر بر جاى است و مردم (5)هلاك شدند،چون نگاه كرد شبانى از شهر بيرون مى آمد (6)و گوسپند (7)بسيار از شهر بيرون آورد و بر كوه آمد به كوسپند چرانيدن.يونس او را گفت:مردمان نينوا را چگونه رها كردى؟گفت:في خير و سلامة،به خير و سلامت اند.گفت:هيچ عذاب و آفت و هلاك نرسيد ايشان را؟گفت:نه.يونس گفت:بار خدايا!اينان هرگز مرا به دروغى نديدند،مرا تكذيب كردند.اكنون چون مرا به دروغ بيازمودند قول من كى باور دارند؟ ازآنجا برفت و روى در بيابان نهاد-و ذلك قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً (8)-الآية،به كنار دريا رسيد،جماعتى در كشتى مى نشستند،با ايشان در كشتى نشست و كشتيها بسيار بود همه برفت،اين بماند،هيچ بنه رفت (9)پيرى در آن كشتى گفت:در ميان ما بندۀ گريخته هست،تا او اين جا باشد اين كشتى بنه رود (10).

و يك روايت آن است كه:چون يونس در كشتى نشست،دريا آشفتن گرفت و موجها متلاطم


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
3- .آج،لب،آز:از آن مدّت،مل:از مدت.
4- .همۀ نسخه بدلها.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:مردمان.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيرون آمد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:گوسپندان.
8- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
9- .بنه رفت/بنرفت،آج،لب،آز:نمى رفت.
10- .بنه رود/بنرود.

گفت:من گفتم،شما به دانى.گفتند:ما تو را به دريا نيفگنيم تا احوال تو نيك بنه دانيم (1).قرعه بياوردند و بر انداختند (2)،چند بار به نام يونس بر آمد،مردمان كشتى گفتند:اين جاى تعجّب است!او را بر گرفتند تا به دريا افگنند،خداى تعالى«نون» را گفت:درياب بنده مرا يونس!كه من شكم تو روزى چند زندان او خواهم كردن و او طعمۀ تو نيست،نگر!تا هيچ (3)پوست و استخوان او را نيازارى.نون،به تاختن از اقصاى دريا بيامد،چون او را به كنار كشتى آوردند،سر برداشت و دهن باز كرد، گفتند:اگر ان كان (4)و لا بدّ است كه اين مرد صالح را به دريا مى بايد انداختن،به دهن ماهى نه اندازيم (5)،او را از آن جانب به ديگر جانبش (6)بردند،دگرباره ماهى بيامد و دهن باز كرد،تا به هر چهار (7)جانب (8)بگردانيدند،گفتند:مگر در زير اين سرّى هست،او را بينداختند و ماهى او را فروبرد.

و در خبر هست كه:ماهى اى بيامد و آن ماهى را فروبرد،و ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فروبرد،او در شكم سه ماهى محبوس گشت و خداى تعالى شكم آن ماهيان (9)بر او چون آبگينه كرد تا آن ماهى هفت دريا بگرديد و او عجايب هفت دريا بديد.چون او را به قعر دريا رسانيدند،تسبيح اهل دريا بشنيد (10)،او نيز موافقت كرد گفت: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ (11).و اين قصّه به تمامى در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

و او چهل شبان روز (12)در شكم ماهى بماند،چون مدّت


1- .بنه دانيم/بندانيم،آو،آج،بم،لب،آز:بدانيم.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:بزدند.
3- .آج:به هيچ.
4- .مل،مج:آن كار.
5- .نه اندازيم/ناندازيم/نيندازيم.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:به دگر جاى،مل:به جانب ديگر.
7- .مج:چار.
8- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:تا به هر جانيش كه.
9- .مل،لب:ماهى.
10- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 87.
12- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:شبانه روز.

فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (1) .آنگه خداى تعالى درخت كدو (2)برويانيد (3)تا زود بر آمد و سايه افگند-و از اينجاست كه درخت كدو سريع النّبات باشد-و (4)در سايۀ آن درخت مى بود،و خداى تعالى بزى (5)كوهى را بفرستاد تا او را شير مى داد.چون روزى چند بر آمد، درخت كدو آب نيافت بخوشيد (6)،يونس دلتنگ شد،خداى تعالى به او وحى كرد و گفت:براى درخت كدو كه خشك شد دلتنگ مى شوى![از براى صدهزار مرد و زيادت كه هلاك شدندى دلتنگ نمى شوى!] (7)و او را اعلام كرد (8)كه:ايشان ايمان آورده اند و در طلب[و] (9)آرزوى تواند.

يونس-عليه السّلام-بيامد،چون به در شهر رسيد شبانى را ديد.شبان او را گفت:تو چه مردى؟گفت:من يونس متّى ام.گفت:پادشاه اين شهر و مردمان اين شهر آرزومند ديدار تواند،چرا در شهر نروى؟گفت:نمى روم،و لكن چون تو با شهر شوى پادشاه را سلام من برسان.و بگو (10)كه:يونس تو را سلام مى كند.شبان گفت:تو عادت پادشاه و مردمان اين شهر دانى كه هركس كه بر او دروغى بينند (11)او را بكشند اگر بيّنت از من خواهند من چه گويم؟گفت:اين درخت و اين سنگ گواه تواند.شبان برفت و پادشاه را گفت:مردى بر اين شكل و بر اين هيئت مرا گفت، من يونس متّى ام،سلام من به پادشاه برسان،و او برفت.پادشاه گفت:يا كذّاب!ما مدتى دراز (12)است تا يونس را طلب مى كنيم و او را نمى يابيم،تو او را از كجا يافتى؟ گفت:من او را فلان جايگاه يافتم (13)،و بر اين دو گواه دارم،گفت:كيستند آن گواهان؟گفت:سنگى است و درختى.پادشاه عجب داشت،وزير را با جماعتى معروفان گفت:بروى و بپرسى و بنگرى صحّت اين حديث،اگر راست مى گويد با


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 145.
2- .آج،لب+را،آو،بم:كدوا.
3- .آو،بم،مل+برو.
4- .همۀ نسخه بدلها:او.
5- .مل:بز.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:خشك شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .مل:الهام كرد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:برسانى و بگويى.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:هركس كه دروغى بگويد.
12- .آج،لب،آز:مديد.
13- .همۀ نسخه بدلها:ديدم.

پيش منش آرى،و اگر دروغ گويد (1)گردنش بزنى.و يونس-عليه السّلام-آنجا كه آن مرد را پيغام داد،با درخت و سنگ تقرير كرد كه:چون او آيد[و] (2)گواهى خواهد بر حضور من،براى او گواهى دهى.و ايشان تقبّل كردند،شبان بيامد با كسان پادشاه به نزديك آن سنگ و آن درخت،و ايشان را گفت:آن گواهى كه مرا به نزديك شماست سوگند مى دهم بر شما نه يونس اين جا حاضر آمد و مرا پيغام داد به ملك؟درخت و سنگ گواهى بدادند.مردمان پادشاه بازآمدند و ملك را خبر دادند.

پادشاه دست شبان گرفت و او را بر جاى خود بنشاند و گفت:اين جاى به تو سپردم نگه دار و پادشاهى (3)تو راست،و او برخاست (4)به طلب يونس،بگرديد و او را بيافت و عمر در خدمت او سر برد.

عبد اللّه مسعود گفت:آن شبان چهل سال پادشاهى آن شهر كرد،و ابو عبيده گفت:الّا در آيت به معنى«واو»عطف است،و تقدير آن است (5):«و قوم يونس لما آمنوا كشفنا»[162-ر]،چنان كه شاعر گفت:

و كلّ اخ مفارقه اخوه***لعمر ابيك الّا الفرقدان

اى،و الفرقدان.جبّائى گفت:مراد به قريه،شهر قوم صالح است و ثمود (6).و معنى آن است:فهلا قرية امنت فنفعها ايمانها كما نفع قَوْمَ يُونُسَ[لَمّٰا آمَنُوا] (7)،تا نفع كردى ايشان را چنان كه ايشان (8)را كرد.و حسن بصرى گفت،معنى آيت آن است كه گفت:در روزگار گذشته هيچ شهر نبود كه اهلش به جمله ايمان آوردند چنان كه يكى از ايشان نماند كه ايمان نياورد


1- .آو،بم،مل،مج:مى گويد.
2- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
3- .آج،لب،آز+كن كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .آج،لب،آز+كه.
6- .آز:و ثمود.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .آو،آج،بم،لب،آز:اينان.

و آنان كه خواندند:يونس و يوسف به«كسر»،خواستند تا اسم را تازى (1)كنند من الايناس و الايساف،فعل مستقبل باشد از او.اگر گويند:چگونه خداى تعالى عند نزول عذاب ايمان قوم يونس قبول كرد،و نزول عذاب ملجائى باشد،و اين آيت نه مناقض آن آيت است كه گفت: فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا... (2)،جواب آن است كه گوييم:واجب نبود كه عذاب فرود آمده باشد به (3)ايشان بر وجهى كه ملجا شوند،و انّما آثار و اعلام عذاب پيدا شد آنجا و آنچه دلالت عذاب بود،چنان كه:عليل مدنف[كه] (4)او[به] (5)خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پيدا شود بر او (6)نه آن علامات كه ملجائى باشد از ديدن فريشته،توبه[كند،توبۀ] (7)او قبول كند خداى تعالى،و لكن چون ظنّ يقين شود و فريشته (8)فروآيد و او را بيند و جان به حنجر رسد و او منخنق (9)شود به مرگ توبه از او قبول نكنند،و مثله قوله: وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا... (10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.(11).همۀ نسخه بدلها:گفت.(12).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:به تازى.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 85.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:براساس.
4- .:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
5- .:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
6- .مل:تو را.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:مستحق،مج:متحقّق.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 103.،و اين آيت را معنى نه آن است كه:ايشان بر حقيقت بر كنار دوزخ[بودند]
11- ،بل معنى آن است كه:از فعل قبيح و اصرار بر كفر به منزلت كسى بودند كه بر كنار دوزخ باشد،خداى تعالى به ادلّه و الطاف و بيان، ايشان را از آن برهانيد. همچنين،در آيت ما ممتنع نباشد كه كشف عذاب كند
12- و اگرچه عذاب فرونيامده بود،بل علامات و امارات بود[و ايشان عذاب نديده باشند،و لكن چون مستحق بودند]

نجات يافتند،خواست تا بازنمايد كه،آنان كه ايمان نياوردند،نه از طريق تعجيز و توهين قديم تعالى بود و از سر فرط قوّت[و] (1)مغالبت و ممانعت بارى-عزّ اسمه- گفت:اگر خداى تو خواستى هرچه در زمين ايمان آوردندى مشيّت اكراه و اجبار،نه مشيّت اختيار،و دليل اين قرينه لفظ اكراه است در آيت كه گفت: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ،تو اكراه خواهى كردن مؤمنان را بر ايمان؟يعنى تو نتوانى اين اكراه كردن،خداى تواند.و معنى آيت،اخبار است از قدرت خداى تعالى بر خلق (2)ايمان در ايشان و حمل ايشان بر ايمان بر سبيل اجبار و اكراه.و اين آيت در معنى جارى مجرى آن است كه گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (3).قوله: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ،معنى آن است كه:تو اكراه خواهى كردن مردم را بر ايمان؟تو نتوانى و خداى تعالى[كه] (4)تواند نمى كند،براى آن كه منافى حكمت و تكليف باشد.و مورد آيت،مورد تسليت رسول است از دلتنگى كه او را مى بود بر كفر ايشان،و حرصى كه داشت بر ايمان ايشان و مجبّره چنان گمان بردند كه ايشان را از روى شبهت به اين آيت متعلّقى هست،و جواب از شبهت ايشان آن است كه گفتيم در شرح معنى آيت،و در آيت دليل است بر بطلان قول ايشان ازآنجا كه خداى تعالى گفت: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ ،اگر خداى خواستى و اين دليل بر آنكه نخواست و نمى خواهد.و چون بعضى مرادات باشد كه نه مراد او باشد،او نه مريد الذّات باشد و نه مريد به ارادت قديم،چنان كه اگر گويد


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آج،لب،آز+از.
3- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 4.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

تخليه و آلت من،و به معنى امر باشد[162-پ]و هر دو[معنى] (1)محتمل است در آيت.و نيز،به معنى علم باشد،يقال:آذنته بكذا اذا اعلمته (2)به،و بر اين وجه معنى آيت آن بود كه:هيچ كس نباشد كه ايمان آرد و الّا خداى تعالى از او ايمان داند. وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ ،ابو بكر خواند الّا الاعشى و البرجمىّ:به«نون»على اخبار المتكلّم عن نفسه على عادة الملوك،و باقى قرّاء به«يا»خواندند (3)ردّا الى اسم اللّه تعالى.

گفت:و رجس بر آنان كند كه عاقل نباشند،يعنى عقل را كار نبندند.عبد اللّه عبّاس گفت:رجس (4)،سخط است در آيت.دگر مفسّران گفتند:عذاب است و معنى متقارب است،و فرّاء گفت:رجز عذاب باشد،و رجس همان بود،«زا»به«سين» بدل كردند.و رجز به معنى بت آمد،في قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5)،و مراد آن كه عبادت او اداء كند به عذاب.

قُلِ انْظُرُوا مٰا ذٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،مراد به نظر در آيت فكر و انديشه است.حق تعالى گفت:بگو اى محمّد اين كافران را كه:درنگرى و انديشه كنى تا چيست در آسمانها و زمين از آيات و علامات و دلايل،و غير از آنچه آن را حدّى و اندازه اى نيست از گردش شب و روز و ماه و آفتاب و ستاره و انواع نبات و حيوان و زروع و ثمار (6)،آسمان در هوا معلّق بى عمادى و زمين مطبّق بى سنادى تا بدانند كه به فعل و صنع من است.آنگه گفت: وَ مٰا تُغْنِي الْآيٰاتُ وَ النُّذُرُ ،و چه غنا كند و گزيرش آيات و دلالات از قومى كه ايمان نيارند چون در او نظر كنند (7)و تفكّر نكنند كه علم از نظر متولّد شود،چون نظر نباشد علم نبود.و«ما»روا بود كه استفهامى (8)را بود،و روا بود كه نفى را بود،و معنى هر دو يكى باشد.و«نذر»،جمع نذير،و[هو]


1- .اساس:ندارد،به قياس:با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .اساس:اعلمت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:خوانند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:رجز،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
5- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 5.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:نظر نكنند.
8- .همۀ نسخه بدلها:استفهام.

آنگه گفت: فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ ،انتظار مى كنند (1)ايشان را، إِلاّٰ مِثْلَ روزگار آنان كه رفتند پيش ايشان،يعنى الّا مثل آن عذاب كه بر ايشان رفت از عذاب استيصال و خسف و مسخ و صاعقه و طوفان و مانند آن.و اين استفهام (2)بر سبيل تقريع است،و معنى نفى،و المعنى:ما ينتظرون الّا العذاب،يعنى هيچ نماند از آيات و ادلّة و براهين كه به ايشان نيامد،اكنون عذاب مانده است. قُلْ فَانْتَظِرُوا ،بگو ايشان را كه منتظر باشى كه من با شما از جملۀ منتظرانم (3)آن را كه خداى وعده داد.

ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنٰا ،[در كلام محذوفى هست،و آن آن است كه:فاذا جاء العذاب فانّا نهلك الكافرين ثمّ ننجّي رسلنا] (4).چون عذاب فروفرستاديم،كافران را هلاك كنيم و پيغامبران را برهانيم و مؤمنان را.يعقوب خواند و كسائى راوى (5)عن ابى بكر:ننجي به تخفيف،و باقى قرّاء به تشديد،يقال:نجا فلان ينجو (6)او انجيته انا و نجّيته،و هر دو به يك معنى باشد.حق تعالى گفت:من عذاب به مستحق رسانم اگرچه عذابى عام باشد،پيغامبران و مؤمنان را كه با ايشان ايمان دارند از عذاب (7)برهانم.آنگه گفت:حق است و واجب بر ما كه مؤمنان را برهانيم.و نصب حقّا،بر صفت مصدرى محذوف باشد،اى نجاة حقّا،اى (8)قولا حقّا،او حقّ علينا (9).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.(10).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو،بم:استفهامى.
3- .اساس:منتظرانند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:رواى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .آج،آز:ينجى.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:عقاب.
8- .همۀ نسخه بدلها:او.
9- .اساس:عليك،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.هذا [الانجاء حقّا]
10- . [قوله]

خداى مى پرستى از بتان و جز آن (1)نپرستم،و لكن آن خداى را پرستم كه شما را جان بردارد (2)،و مرا فرموده اند كه:از جملۀ مؤمنان باشم.

اگر گويند:چگونه گفت،اگر شما در شكّى از دين من،و ايشان مذهب و اعتقاد او دانستند،گوييم،از اين چند جواب است،يكى آن كه:اين بر سبيل تقدير گفت اگر شما را شكّى هست در دين و اعتقاد من[آن شك بردارم به بيان،آنگه بگويم كه:دين و اعتقاد من] (3)چيست.جواب ديگر آن كه:روا باشد كه ايشان با آن كه دانستند اوقاتى ايشان را شك فراز (4)آمدى از آيات و معجزات كه مى ديدند مضطرب شدندى و متزلزل.سيم (5)آن كه:روا باشد كه در ميان ايشان شاكّان بوده باشند،و لكن توجيه (6)خطاب كرد با جمله على التّغليب.

اگر گويند:فلا اعبد،جواب إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ را نشايد،گوييم:در كلام محذوفى هست (7).[و] (8)جواب آن است بر حقيقت،و آن اين است كه:فانّي اشرح لكم و ابيّن (9)لكم و اكشف عن ديني الى ما اشبه ذلك،تا جواب به موقع خود باشد براى آن كه،بت ناپرستيدن او-عليه السّلام-موقوف نخواهد بودن بر شكّ ايشان،[كه او] (10)خود به هر حال معبود ايشان[را] (11)نپرستد (12)اگر ايشان شكّ كنند (13)و اگر نه.

امّا تخصيص اين فعل از جمله افعال خداى تعالى كه: اَلَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ ،براى اذلال و قهر ايشان گفت كه:من آن خداى را مى پرستم كه دمار از شما بردارد (14)و جان از تن (15)بيرون آرد[163-ر].

قوله: وَ أَنْ أَقِمْ ،اين آيت معطوف است على ما قبلها از جهت معنى دون اللّفظ، چه اگر از جهت لفظ معطوف بودى بايستى تا ان اقيم بودى عطفا على ان اكون،و لكن بر معنى امرت


1- .همۀ نسخه بدلها+من.
2- .آج،لب:داد،آز:داده،مج:برداد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:فراتر.
5- .آج،لب،آز:سيوم،مج:سه ام.
6- .او،بم:توجّه.
7- .مل:نيست.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .مل:اتبيّن.
10- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
12- .اساس:نپرستند،به قياس با نسخۀ آو تصحيح شد.
13- .اساس:كند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر آرد.
15- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:تنتان،مل:تنشان.

راست دار به دين (1)مسلمانى،و نصب حنيفا بر حال است،و در معنى او دو وجه گفتند،يكى آن كه:روى با دين و كار دين كن از اداى رسالت و قيام به اعباء نبوّت،و جمله آن را باش چنان كه آن كس كه روى بر كارى كند و جملگى آن را باشد كه چون روى به او باشد جمله تن[و] (2)دل با او باشد،و[همۀ] (3)همّت با او مصروف بود.و دگر آن كه:[روى] (4)در نماز (2)به جانب كعبه آر كه از شعار دين حنيفى است،و از جملۀ مشركان مباشى (3).و«من»للتّبعيض،و وجوهى كه در حنيف گفته اند از پيش برفت.

وَ لاٰ تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،نهى است از عبادت اصنام رسول را و جملۀ امّت را، گفت:مخوان بدون خداى تعالى آنچه تو را منفعت و مضرّت نكند ازآن كه جمادى است. فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّٰالِمِينَ ،اگر كنى از جملۀ ظالمان باشى (4).و اين[] (8)ازآنجا [يها] (9)ست كه،اذا،در او ملغى (5)باشد براى آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاد.

و در وَ لاٰ تَدْعُ (6)،دو قول گفتند:يكى آن كه:ايشان را به نام خداى بر مخوان و نام اله (7)بر ايشان اجرا مكن چنان كه كافران مى كنند.دگر آن كه:چنان كه خداى را خوانى در حاجات و اجابت دعوات،و بر وجه عبادات و قرابات


1- .اساس:نربى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد. (9-8-4-3-2)) .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،آز:نجات.
3- .همۀ نسخه بدلها:مباش.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+پس.
5- .اساس:مبلغى،مل،لب،آز:ملقى،مج:طغى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:فلا تدع،به قياس با نسخۀ آو،و با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .مل:الهه.

جالب (1)مضرّة العقاب الى نفسه است به عبادت اصنام.

آنگه بيان كرد كه:چرا ايشان را كه اصنام اند (2)،پرستيدن روا نيست كه قادر نه اند بر نفع و ضرّ؟نيز (3)اگر خداى تو را ضرّى و بليّتى و آفتى رساند از بيمارى و نكبتى،ايشان كشف نتوانند كردن،و كس در جهان كشف نكند مگر خداى-جلّ جلاله.و اگر او خيرى خواهد به تو،ايشان و جز ايشان نتوانند تا آن خير و فضل از تو بگردانند.و معنى مسّ،اصل او لمس (4)باشد،و حقيقت آن بر خداى روا نباشد، و لكن[چون به«با»متعدّى بكرد،به منزلت آن باشد گفت:امسّه كذا،و معنى او اصابت بود] (5)قوله (6): وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ ،اى يقصدك،اگر تو را (7)خيرى خواهد،و به هر دو وجه توان گفتن،يقال:اراده بخير و اراد به خيرا.و مراد به فضل،اين است كه بر او واجب نباشد از نعمت و احسان، يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ ،با آن كس رساند آن فضل كه او خواهد از بندگانش،براى آن كه او[را] (8)مستحقّى نيست معيّن،فاعلش مخيّر (9)بود آن كه آن را خواهد كه (10)حكمت اقتضا كند.آنگه گفت:

او آمرزنده است و بخشاينده به رحمت كردن بر بندگانش.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،آنگه خطاب كرد با مكلّفان جمله،گفت:اى مردمان!حق به شما آمد از خداى تعالى،و حق آن باشد كه هركه بر او كار كند نجات يابد،و نقيض او باطل بود.و مراد به حق،اين جا قرآن است و شرع رسول-عليه السّلام. فَمَنِ اهْتَدىٰ ، هركه راه يابد به او به


1- .اساس:حال،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز:اصنام گفته اندوبت.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:و نيز آن كه،مل:نبينى.
4- .مج:لسّ.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آج،مل،لب،آز:و قوله.
7- .همۀ نسخه بدلها+به.
8- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
9- .اساس:محى،مل:مجير،مج:مخبر،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:به آن كه.

نيستم تا تكفل كنم منافع[و] (1)دفع مضارّ شما را،چنان كه و كيل مرد قائم باشد به خير و شرّ.

و آنگه رسول را (2)خطاب كرد.و مراد او امّت بود،گفت:متابعت كن آن چيز را كه بر تو وحى مى كنند.«ما»موصوله است به معنى الّذي و از آن تعدّى (3)مكن و صبر و شكيبايى بيشتر (4)كن،و جزع ترك كن.و صبر،حبس نفس باشد على ما تكره


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز+عليه السّلام.
3- .اساس:انورى،به قياس:با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:پيشه.

سورة هود عليه السّلام

اشاره

[163-پ]

مكّى (1)است من (2)قول قتاده و مجاهد،و اين سورت صد و بيست و سه آيت است به عدد كوفيان،و بيست و دو به عدد مدنيان،و بيست و يك به عدد بصريان.و هزار و هفتصد و پانزده كلمت است،و هفت هزار و پانصد و بيست (3)و هفت حرف است.

ابو جحيفه (4)روايت كند كه،رسول را گفتند:-صلّى اللّه عليه و آله:اسرع اليك الشّيب،پيرى به تو شتافت،گفت:

شيّبتني سورة هود و اخواتها ،سورت هود و اخواتش مرا پير بكرد،و اخوات او:«الحاقّة» (5)و«الواقعة» (6)و«عمّ يتساءلون» (7)و«هل أتاك حديث الغاشية» (8).

زيد بن ابان گفت:رسول را-عليه السّلام در خواب ديدم،سورت هود بر او خواندم تا ختم كردم،مرا گفت:يا زيد!بخواندى گريه كجاست (9)؟

سوره هود (11): آیات 1 تا 16

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1) أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَنِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتٰاعاً حَسَناً إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) إِلَى اَللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (4) أَلاٰ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلاٰ حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيٰابَهُمْ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (5) وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا كُلٌّ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (6) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى اَلْمٰاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ اَلْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ اَلْعَذٰابَ إِلىٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مٰا يَحْبِسُهُ أَلاٰ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ اَلسَّيِّئٰاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11) فَلَعَلَّكَ تٰارِكٌ بَعْضَ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (12) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيٰاتٍ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اَللّٰهِ وَ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِيهٰا وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يُبْخَسُونَ (15) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ إِلاَّ اَلنّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِيهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر [دفترى كه محكم

ص : 223


1- .آو،بم:سورة هود-عليه السّلام مكّى،آج،مل،لب،آز:اين صورت مكّى.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .آج،مج:آز:شصت.
4- .آج،لب،آز:ابو حنيفه.
5- .سورۀ 69.
6- .سورۀ 56.
7- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 1.
8- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 10.
9- .لب+و اللّه اعلم بالصّواب!مج+قوله عزّ و جلّ.

بكردند آيتهاى او (1)،پس مبيّن (2)بكردند از نزديك خداى محكم كار دانا] (3).

[كه مپرستى مگر خداى را كه من شما را از او ترساننده] (4)و مژده دهنده (5)[ام] (6).

[164-ر] و آمرزش خواهى از خدايتان پس توبه كنى به او تا برخوردارى دهد شما را دادنى نيكو تا به وقتى نام كرده (7)و بدهد هر خداوند فضلى را فضل (8)او را و اگر برگرديد كه من مى ترسم بر شما عذاب روزى بزرگ.

با خداى است بازگشت شما و او بر همه چيزى تواناست.

ايشان بر مى گردانند سينه ها (9)را تا پنهان شوند از او آنگه كه ايشان مى پوشند جامه ها (10)شان داند آنچه پنهان دارند (11)و آنچه آشكار دارند،او داناست به آنچه در دلهاست.

و نيست از جانورى در زمين مگر بر خداى است روزى اش


1- .آج،لب+را.
2- .آج،لب:تعيين.
3- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
4- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
5- .آج،لب:مژدگانى دهنده،آو:مژدگان دهنده ام.
6- .اساس:افتادگى دارد،از آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:نام نهاده.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:فضلش.
9- .آو،آج،بم،لب:دلهاشان.
10- .اساس:جامها/جامه ها.
11- .اساس:پنهان دارى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

شما نكوكارتر است و اگر گويى شما را زنده كنند از پس مرگ،گويند آنان كه كافرانند (1)،نيست اين مگر جادوى روشن.

و اگر بازپس داريم از ايشان عذاب تا به روزگارى شمرده،گويند چه بازمى دارد آن را (2)آن روز كه آيد به ايشان بر نگردد از ايشان و برسد به ايشان آنچه بودند به آن فسوس مى دارند.

اگر بچشانيم مردمان را از ما رحمتى پس بر كنيم آن را از او،[او] (3)نوميد شود و كافر.

[165-ر] اگر بچشانيم او را نعمتى از پس محنتى (4)كه به او رسد،گويد:

برفت بديها از من،او خرّم (5)فخرآرنده بود.

مگر آنان كه صبر كنند (6)و كار نيكو كنند (7)،ايشان را بود آمرزشى و مزدى (8)بزرگ.

همانا (9)تو رها مى كنى بهرى از آنچه وحى كنند (10)به تو و تنگ مى شود به آن دلت كه مى گويند:

اگر (11)فرونيايد بر او گنجى يا نيايد (12)به او


1- .آج،بم،لب:كافراند.
2- .اساس+آن را،به قياس با آو و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
4- .آج،بم،لب:سختى.
5- .آج،بم،لب:شاد كام و.
6- .آج،بم:صبر كردند.
7- .آج،بم:عمل صالح كردند.
8- .مج:مژدى.
9- .آج،بم+كه.
10- .مج:مى كنند.
11- .آج،بم،لب،آز:چرا.
12- .بم:آيد،مج:بيايد،لب:نيايد.

يا گويند فروبافت (1)آن را،بگو:بيارى ده سورت مانند آن فروبافته (2)و بخوانى آن را كه توانى از فرود خداى اگر راست مى گويى [165-پ].(3) اگر اجابت نكنند شما را،بدانى كه فروفرستادند به علم خداى،و نيست خدايى مگر او،هستى (4)شما مسلمانان (5)! هركه خواهد زندگانى نزديكتر و آرايش او،تمام بدهيم به ايشان كردارشان در آنجا،[و] (6)ايشان را در آنجا نقصانى نكنند.

ايشان آنانند كه نيست ايشان را در آخرت مگر دوزخ و باطل شود آنچه كرده باشند در آنجا (7)،و باطل بود آنچه كرده باشند.

قوله تعالى: الر كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ،اقوال مفسّران گفتيم در اوّل سورة البقره در حروف مقطّع،و قول درست تر آن است كه:نام سورت است،و بعضى نحويان گفتند: الر ،در محلّ رفع است به ابتدا،و گفتند:نام قرآن است،تقدير چنان بود (8):

هذا القرآن كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ،اين كتابى است كه آيات او محكم بكرده اند.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،اين را منسوخ بنكنند به كتابى دگر چنان كه دگر كتب را. ثُمَّ فُصِّلَتْ ،اى بيّنت بالحلال و الحرام و الشّرائع و الاحكام.حسن بصرى گفت:اين كتاب


1- .آج،بم:فرابافت.
2- .آج،لب:فرا بافته.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فان لم،به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .مج:اگر هستيد.
5- .مج:مسلمانان.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
7- .آج،بم:اين.
8- .آج،مل،لب،آز+كه.

و عقاب.قتاده گفت:محكم بكردند] (1)اين كتاب را از باطل،و آنگه تفصيل دادند به حلال و حرام.مجاهد گفت:آياتش بر جمله محكم بكردند آنگه آن را تفصيل دادند آيت آيت.و احكام،منع فعل باشد ازآن كه فساد به او راه يابد. مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ،اى من عند ربّ حكيم عليم.

و لَدُنْ ،در او چند لغت است:لدن (2)ولدي ولد،و معنى او عند باشد،و چون اضافت كنند او را الى ما بعده[166-ر] مضاف اليه مجرور شود چنان كه در اين آيت هست.امّا قولهم لدن غدوة،سيبويه گفت:لدن را با غدوة حالى هست كه با هيچ اسم نيست (3)،و آن آن است كه:اين«نون»را تشبيه كرده اند به تنوين در اسم فاعل تا (4)ما بعد از او منصوب بكرده اند،چنان كه:هذا ضارب زيدا،و اين شاذّ است برآن قياس نكنند.و مِنْ ،تعلّق دارد به فصّلت،و معنى او ابتداى غايت است،اى من عند اللّه الحكيم العليم در آيت دليل است بر آنكه قرآن محدث است براى آن كه احكام از صفات فعل بود،يقال:فعل محكم و احكمت الفعل احكاما.

قوله: أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ ،«ان»،تعلّق دارد به فصّلت على احد وجهين بأن لا تعبدوا،و قيل:لئلاّ تعبدوا،با آن كه تا نپرستى،يا براى آن كه تا نپرستى.و سقوط «نون»،محتمل است نصب را و جزم را،مثال نصب:قولك كتبت اليه ان لا يخرج، و:كتبت اليه ان لا يخرج بالجزم،در جمله اين تفصيل آن است كه:نپرستى مگر خداى را،آنگه ابتدا كلامى ديگر گفت خبر از خويشتن: إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ ،كه من شما را از خداى-جلّ جلاله-ترساننده و مژده دهنده اى ام كه شما را بشارت دهم به ثواب و بترسانم به (5).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
2- .مج:لدى.
3- .آج،بم،لب،آز:كه هيچ اسم نماند.
4- .آج،بم،مل،لب،آز:يا
5- .آج،لب،آز:از.عقاب. وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ،و آن كه آمرزش خواهى از خداى و پس توبه كنى،با او گريزى و با درگاه او شوى. اگر گويند:چگونه عطف كرد توبه را بر استغفار،و در معنى هر دو يكى باشد، و الشّىء لا يعطف على نفسه لا سيّما[بحرف]

يكى آن كه گفت:طلب مغفرت كنى و آن (1)را نشانه و مقصد سازى،آنگه توسّل بدان به توبه كردن.پس،از روى معنى در كلام تقديم و تأخيرى باشد،يعنى توبه كنى تا به آن توبه به مغفرت رسى.

وجهى دگر آن است كه: اِسْتَغْفِرُوا ،اى اسألوه التّوفيق (2)للتّوبة، ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ ، براى آن كه توفيق بر فعل پيش از فعل باشد.

وجهى دگر آن كه:به زفان (3)استغفار كنى تا ثواب يابى برآن،و توبه كنى تا خداى تعالى عند آن اسقاط عقاب كند از شما على ما وعد به.

وجه چهارم آن كه:اين خطاب با مشركان است،يعنى از شرك آمرزش خواهى.آنگه به طاعت با در (4)او شوى،كانّه قال:ارجعوا عن الكفر ثمّ ارجعوا اليه بالطّاعة.

وجه دگر آن كه: اِسْتَغْفِرُوا ،اى توبوا،و تُوبُوا ،اى اقيموا على التّوبة.

وجه ششم آن كه:استغفروا عن ذنوبكم الماضية ثمّ توبوا،اى اعزموا على ان لا تعودوا (5)فى المستقبل،براى آن كه توبه به اين هر دو درست شود پشيمانى بر گذشته و عزم بر آينده،پس براى آن كه (6)دو معنى است،به دو عبارت بگفت.[يمتّعكم] (7)، جواب امر است براى آن كه مجزوم است،تا شما را ممتّع و برخوردار گرداند تا به وقتى مسمّى،كه در،خبر است كه:استغفار،مال و عمر بيفزايد.متاعا حسنا،نصب او بر مصدرى است لا من بناء الفعل،چنان كه گفت: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (8)،و المعنى انباتا.الى،انتهاى غايت باشد،و اجل،وقت باشد،و مراد به اجل وقت مرگ و آخر عمر است. وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ ،و بدهد هر خداوند فضلى را فضلش،يعنى هر نفسى مستحقّ را اجراست


1- .آج،بم،آز،لب:آنان.
2- .آج،بم،مل:اسألوا التّوفيق.
3- .مل،لب،مج:زبان،آج،بم،آز:برآن.
4- .مل:با سر،مج:تا در.
5- .آو،آج،بم،آز:يعودوا.
6- .آو،آج،بم،لب،آز+در او.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .سورۀ نوح(71)آيۀ 17.

و معدلت. وَ إِنْ تَوَلَّوْا ،اگر چنان كه برگردى و روى برگردانى از من، فَإِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ ،من مى ترسم بر شما (1)عذاب روزى بزرگ (2)يعنى روز قيامت،و تقدير آن است كه:تتولّوا،و لكن براى اجتماع دو«تا»را،يكى بيفگند.

إِلَى اللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ ،بازگشت و رجوع شما با خداست برحسب عملتان (3)،اگر كفر و معصيت باشد با عقاب،و اگر ايمان و طاعت باشد[با] (4)ثواب،و او بر اين و بر همه چيزى قادر است.

عبد اللّه مسعود گفت:هركه او سيّئتى بكند،يكى سيّئه بنويسند او را،و هركه حسنتى بكند،او را ده حسنه بنويسند،اگر برآن سيّئه كه كرده باشد او را در دنيا عقوبتى كنند،ده حسنه او را بماند (5)مستخلص،و اگر نكنند (6)يك حسنه برابر يك سيّئه برود (7)،و نه حسنه بماند او را.آنگه گفت:هلك من غلب آحاده اعشاره،و اين حديث بر مذهب ما درست نيايد،براى آن كه در او معنى احباط است.و امّا قوله:

هلك[166-پ]من غلب آحاده اعشاره،اى سيّئاته (8)حسناته.

و عبد اللّه عبّاس گفت:هركه را حسنات بر سيّئات بيفزايد،به بهشت شود،و هركه را سيّئات بر حسنات بيفزايد به دوزخ شود،و هركه را حسنات و سيّئات به هم راست بود،از اهل اعراف باشد،مدّتى آنجا بازدارندش،آنگه به بهشت شوند (9).

ابو العاليه گفت:هركه را طاعت بسيار بود در دنيا،درجاتش در بهشت رفيع بود، براى آن كه درجات،به حسب اعمال باشد.

مجاهد گفت:عامّ است در هر قولى كه بنده به زبان بگويد،يا عملى كه به جوارح بكند،يا چيزى كه از مالش به صدقه و نفقه كند،بر آنش جزا دهد


1- .آج،بم،لب،آز+از.
2- .اساس:بود كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،آز:عمل به آن.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .مج:نمايد.
6- .آج،مل،آز:بكند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بود.
8- .اساس:سيّئه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:شود.

مى برگردانند.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه:آنچه در دل از عداوت و شحناء و بغضاء پوشيده مى دارند.

و گفتند (1):آيت در اخنس بن شريق آمد،و او مردى بود شيرين (2)منظر و شيرين (3)سخن.چون رسول را ديدى،همه سخن نيكو گفتى و به مراد او و به حسب راى او گفتى،و در دل نه آن داشتى كه به زفان مى گفتى.

سدّى گفت:دل مى برگردانند،من قولهم:ثنيت عناني،اى صرفت.عبد اللّه شدّاد (4)گفت:آيت در بعضى از منافقان آمد كه هرگه كه به رسول بگذشتى (5)،در پيختى (6)و منحرف شدى تا پيغامبر را نبيند و سر در پيش افگندى و روى بپوشيدى تا پيغامبر نيز او را نديدى.مجاهد گفت:دلها مى برگردانند (7)از روى شك و نفاق براى آن كه شاكّ و منافق اند. لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ ،الاستخفاء،طلب الخفاء،تا طلب آن كنند كه كار خود پوشيده گردانند.قتاده گفت:يثنون صدورهم،معنى آن است كه سينه مى برگردانند،يعنى اعراض و عدول مى كنند تا سخن تو نشنوند و قرآن نشنوند كه به آن ايمان نمى دارند.ابن زيد گفت:اين آنگه بود كه بعضى با بعضى مناجات كردندى و سرّ گفتندى در باب رسول-عليه السّلام.چون كسى به (8)ايشان در آمدى،خويشتن به هم بر آوردندى تا آن گفته و آنچه در آن بودندى بپوشيدندى.مجاهد گفت:

خواستندى تا از خداى بپوشند اگر ممكن بود (9)ايشان را.الا حين،اين آنگاه بودى كه: يَسْتَغْشُونَ ثِيٰابَهُمْ ،اى اتّخذوها غاشية لرءوسهم،آنگه كه سر در جامه كشيدندى و سر در گليم پيختندى (10):قتاده گفت:اين جمله براى آن جمع كرد به يك جاى كه، آدمى آنگه پوشيده تر باشد كه به اين صفت بود.حسن بصرى گفت:صفت


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:خوش.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:خوش.
4- .اساس:سراد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،مل،آز:كه رسول برگذشتى.
6- .آو،بم،مل،مج:سينه در پيخستى،آج،لب،آز:سينه درپيچيدى.
7- .اساس:مى برگرداند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،مل،مج:بر.
9- .همۀ نسخه بدلها:بودى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:پيچيدندى.

است با نام خداى تعالى،و مجاهد هم اين بگفت.عبد اللّه شدّاد گفت:راجع است با (1)رسول-عليه السّلام،و عامل در«حين»كه ظرف است قوله:يعلم،يعنى در آن [حال] (2)كه ايشان به جهد و جهيد (3)خويشتن پوشيده مى دارند،و سر در گليم كشيده اند،و خويشتن از مردم پنهان كرده و سرّ در دل بداشته،و خداى مى داند كه ايشان در دل چه دارند و چه آشكارا كرده اند،كه او عالم است و دانا به اسرار دلها.و عبد اللّه عبّاس خواند:يثنوني صدورهم،على وزن يحلولى،اى تلتوي صدورهم،به ضمّ«را»على اسناد الفعل اليه.

قوله: وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ ،نيست هيچ جانور (4)رونده بر زمين،يقال:دبّ و درج اذا مشى مشيا خفيفا،هرچه بر روى زمين برود او را دابّه خوانند.و بعضى علما گفتند:هرچه طعامى خورد او را دابّه خوانند تا مناسب باشد با اين كه گفت:

إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ رِزْقُهٰا ،هيچ جانورى نيست الّا روزيشان و قوت و غذاى ايشان بر خداى است-جلّ جلاله.بعضى دگر گفتند:«على»،به معنى«من»است،و معنى آن است كه:من اللّه رزقها،روزى ايشان از خزاين رحمت او صادر است،و معنى متقارب است،اين قول مجاهد است گفت:براى آن گفتم كه آن روزى كه خداى تقدير كرده باشد برسد،و بود كه نرسد ازآنجا كه او تقدير نكرده باشد تا مرد به گرسنگى بميرد. وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا ،و مأوى و منزل و قرارگاه او داند به شب و روز از سرا (5)و خانه و منزل. وَ مُسْتَوْدَعَهٰا ،و آنجا كه او را دفن كنند هم داند.عبد اللّه عبّاس گفت:[مستقرها]،يعنى آنجا كه با او شود،و مُسْتَوْدَعَهٰا ،يعنى گور او.مجاهد گفت:] (6)مُسْتَقَرَّهٰا فى الرّحم، وَ مُسْتَوْدَعَهٰا فى الصّلب،يعنى به وديعت به صلب پدر داده اند.ربيع گفت:مستقرّش[167-ر]در ايّام حيات و مستودعش


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل و مج+نام.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .آو،بم،مل،لب:جهد جهيد،مج:جد جهيد،آج،آز:جهد خويشتن.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:جانورى.
5- .مج:سراى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.

اهل الجنّة (1): ...حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (2)،و (3): ...سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا (4)وَ مُقٰاماً (5).و گفته اند: مُسْتَقَرَّهٰا ،آنچه عمل او برآن (6)قرار گيرد، وَ مُسْتَوْدَعَهٰا ،و آنجا كه بازگشت او باشد با آن.و قوله: كُلٌّ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ ،همه در نوشتۀ (7)روشن ثبت كرده اند،يعنى لوح محفوظ.و حق تعالى آنچه در لوح محفوظ فرمود نوشتن (8)با آن كه او عالم الذّات است براى آن كرد تا فريشتگان را لطفى بود كه بينند تا آنان را كه شنوند از جملۀ مكلّفان.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،او آن خداى است كه بيافريد آسمانها و زمين (9)در شش روز،با آن كه توانست كه به يك طرفة العين بيافريند تا بدانند كه:از بدايت خلق،كار او بر نسق است،و ازآنجا كه در آن مصلحتى شناخت مكلّفان را چون بينند يا شنوند.و مراد به شش روز[آن] (10)است كه:به تقدير شش روز (11)،براى آن كه روز عبارت باشد من طلوع الشّمس الى غروبها و آنگه آفتاب نبود.و گفتند:

تا خلقان بدانند كه تأنّى در كارها پسنديده است دون تعجيل. وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمٰاءِ ،و عرش او بر آب بود پيش ازآن كه آسمان و زمين آفريد،و آب بر باد بود.

كعب الاحبار گفت:حق تعالى ياقوتى سبز بيافريد (12)،به او نگريد به هيبت بگداخت و آبى شد لرزان،آنگه عرش بيافريد و برآن آب نهاد.و ضمره (13)گفت:

خداى تعالى عرش بيافريد بر سر آب مانند كشتى مى رفت،و آنگه لوح و قلم بيافريد و بفرمود تا:كائنات و هرچه خواست بودن بنوشت،آنگه آن نبشته خداى را تسبيح كرد و هزار


1- .همۀ نسخه بدلها بجز آو،بم،مل+و النّار.
2- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 76.
3- .لب+فى اهل النّار،آو،آج،بم،آز:فى النّار.
4- .آو،آج،بم،آز+الى.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 66.
6- .آج،لب،آز:بدان.
7- .مل:نبشتۀ.
8- .مل:نبشتن،آج،فرمود نوشتند،آز:فرموده نوشتند.
9- .آج،لب،آز+ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ .
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .آج،لب،آز+از.
12- .همۀ نسخه بدلها+آنكه.
13- .آو،آج،بم،لب،آز:حمزه،مج:ضميره.

متخبّران (1)كرد با مكلّفان كه چيزى ندانند تا بدانند،و صورت تكليف و صورت امتحان است.

عبد اللّه عمر گفت:از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در اين آيت كه:

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ،اى اروع (2)عن محارم اللّه و اسرع في طاعة اللّه، يا (3)كيست كه او (4)ورع تر است از معصيت و كاركننده تر است بر طاعت.عبد اللّه عبّاس گفت:تا كه مطيع تر است.مقاتل گفت:تا كه (5)متّقى تر است.حسن گفت:تا هركه زاهدتر است و قوى تر است بر ترك دنيا. وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ ،و اگر گويى كه شما را از پس مرگ زنده خواهند كرد،كافران گويند:اين نيست مگر جادوى روشن،آشكارا. هٰذٰا ،اشارت است به قول و بر قرائت آن كس كه خواند ساحر (6)،اشارت به رسول باشد-عليه السّلام.

وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ الْعَذٰابَ إِلىٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ ،آنگه حق تعالى گفت:اگر ما عذاب بازپس داريم از ايشان،يعنى از آن كافران كه اين مقالت مى گويند تا به مدّتى معلوم.و امّت به معنى مدّت است و حين،و كذا قوله: ...وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (7)، اى بعد حين،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده.زجّاج گفت و فرّاء (8)و جبّائى،گفتند:الى امّة (9)،الى جماعة،تا (10)جماعتى كه از پس اينان آيند كه در تكليف امتثال اوامر نكنند،حكمت اقتضاى آن كند كه ايشان را هلاك كند و قيامت برانگيزد.و خلاصۀ اين قول آن است كه:اگر ما تأخير عذاب كنيم تا آنگه كه آن امّت اندك شمارده آيد (11).رمّانى گفت:اى الى جماعة معلومة انّه (12)ليس فيها [من] (13)يؤمن،يعنى تأخير عذاب كند تا جماعتى كه معلوم از حال ايشان


1- .همۀ نسخه بدلها:مختبران.
2- .همۀ نسخه بدلها:اورع.
3- .آج،لب،آز:يعنى.
4- .آو،آج،بم،لب،آز+با.
5- .اساس:منتقم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آو،آج،بم:ساحرا.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 45.
8- .همۀ نسخه بدلها:زجّاج و فرّاء.
9- .آو،آج،بم،لب،آز+اى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:با.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آيند،مل:اند.
12- .مج:انّها.
13- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

ايمان نيارند تا عذاب بر ايشان واجب شود.ايشان عند اين تأخير گويند:چه منع [مى كند] (1)اين عذاب را كه محمّد مى گويد؟آنگه (2)حق تعالى گفت:آن روز كه عذاب به ايشان آيد كس صرف و دفع آن نتواند كردن،اى يأتيهم العذاب ليس العذاب مصروفا عنهم و حاق بهم،به ايشان رسد آنچه ايشان از آن فسوس داشتندى (3).

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،بگفتيم كه اين،«لام»جواب قسمى مضمر است،اى و اللّه لئن،گفت:به خداى كه اگر ما بچشانيم آدمى را از ما و خزاين ما رحمتى، آنگه آن رحمت و نعمت از او نزع كنيم و بازگيريم آيس شود و نوميد و كافر نعمت.

اين وصف آدمى است با آن كه او با هيچ حال-نه حال نعمت و نه حال شدّت [167-پ]به قاعدۀ (4)نباشد،در نعمت شاكر نبود و بر محنت صابر نبود،تا اگر ما بر او نعمتى كنيم به تفضّل،آنگه آن نعمت از او بازاستانيم،او از رحمت ما نوميد شود (5).

وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ ،و اگر[ش] (6)نعمتى بچشانيم پس از محنتى و شدّتى، گويد:محنت از من برفت و بطر و فخر كردن پيشه گيرد،و مثله قوله: إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (7).

آنگه استثنا كرد از اين وصف جماعتى را،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا ،مگر آنان كه صابر باشند و صبر پيشه گيرند و عمل صالح كنند از اداء واجبات و مندوبات و اجتناب مقبّحات،كه ايشان به اين صفت نباشند


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .لب:آن كه.
3- .آو،آج،لب،آز:فسوس مى دارند.
4- .مل:تقاعد.
5- .مج:برهيده شود،مل:نااوميد شود.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .سورۀ معارج(70)آيات 19،20،21.

است كه مى گويند:چرا گنجى فرونمى آيد با او يا فريشته اى با او به زمين نمى آيد، نمى دانند كه تو دعوى پادشاهى و فريشته اى نمى كنى تا تو را گنجى باشد[يا فريشته اى] (1)قرين و ملازم و معين تو باشد. إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِيرٌ ،تو پيغام بگزارى (2)و ترساننده اى ايشان را از عقاب (3)خداى،و خداى بر همه چيز (4)قادر و و كيل است كه كارها به او مفوّض باشد.و مورد آيت،حثّ است رسول را-عليه السّلام-بر اداى رسالت و آن كه التفات و اكتراث نكند با گفتار ايشان در محالى كه مى گويند (5)،تو بر سر كار خود باش كه به ايشان و گفتار ايشان هيچ اعتبار نيست-الكلب ينبح و القوافل تعبر (6).

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،يا مى گويند (7)اين قرآن فرا بافتۀ تو است.و«ام»اين جايگاه معادلۀ اين معنى است كه از استفهام متضمّن است فى قوله: فَلَعَلَّكَ در آيت اوّل [و] (8)منقطعه است،[تو] (9)جواب ده بگوى كه شما نيز بيارى مانند اين حديث ده سورت فروبافته (10)و بخوانى و بيارى،در خواهى هركس را كه توانى بدون (11)خداى از معبودان و همكاران خود را اگر راست مى گويى در آن كه ما معارضۀ اين قرآن خواهيم آوردن.و آيت متضمّن تحدّى است،و صورت تحدّى امر باشد و مراد تخجيل و تعجيز متحدّى (12).و در آيت دليل است بر اعجاز قرآن و صحّت نبوّت رسول-عليه السّلام-براى آن كه رسول ما-عليه السّلام-مردى بود از عرب من اعلاهم


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:گزارى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:عذاب.
4- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.
5- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
6- .اساس:العير،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
7- .اساس:مى گويد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:فرا بافته.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:برون.
12- .همۀ نسخه بدلها+باشد.

شناسى الفاظ آن و معانى آن،و چون بشنوى گمان برى كه مانند آن بتوانى گفتن، آنگه چون قصد كنى از شما متأتّى نشود.ايشان گفتند:اين ممكن باشد و ما فصحاى عربيم و امراى كلاميم و زمام آن به دست ما است چنان كه ما خواهيم بگردانيم گاه خطبه و گاه شعر و گاه مثال (1)از نظم و نثر برحسب مراد ما،چون خواستند تا بگويند نتوانستند،اين دليل اعجاز قرآن است.

امّا آن كه ازچه وجه معجز است،مسلمانان خلاف كردند،بعضى گفتند:

اعجاز او از فرط فصاحت است و آن كه در درجۀ علياست از فصاحت،و هيچ كلام (2)فصيح به اين پايه نرسد.

و بعضى دگر گفتند (3):وجه اعجاز در او اين اسلوب مخصوص است كه با شعر نماند و با خطبه نماند و با هيچ نوع از انواع كلام نماند.

بعضى دگر گفتند:ازآنجا كه متضمّن اخبار غايبان است.

بعضى دگر گفتند:وجه اعجاز صرفه است،و آن كه خداى تعالى صرف كرد عرب را ازآن كه مانند آن قرآن آرند،و سلب علم كرد از ايشان با آن كه پيش از اين توانستند،و اين در باب اعجاز بليغتر باشد،و مذهب محقّقان متأخّران اين است و سيّد مرتضى علم الهدى-رحمه اللّه عليه- (4)اين اختيار كرد و شرح و بسط اين اقاويل و وجوه او در كتب اصول مشروح است.

رسول-عليه السّلام-بيامد[و گفت] (5):اگر حوالت مى كنى كه اين كلام من است،شما از زمين منى و از جنس و قبيل و قبيلۀ منى،اين را معارضه اى و مناقضه اى بيارى چنان كه شعر را (6)با يكديگر[168-ر]معارضه و مناقضه آورده اند از:امرؤ القيس و عبيد و لبيد و طرفه و زهير قديما و حديثا.چون نمى توانى[آوردن] (7)، و دانى كه[نمى توانى،بدانى كه] (8):اين كلام خداى است كه امّا


1- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:مثل.
2- .آج،بم،لب،آز:كلامى.
3- .آج،لب،آز+كه.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:قدس اللّه روحه.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:شعرا.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

بعضى اين كلام را نظم (1)داد كه علم شما به آنجا نرسيد (2)و نرسد.و امّا اگر شما را علمى بود به آن سلب كرد[و] (3)بازستد،و على الوجهين جميعا معجز باشد.

آنگه تمامى دليل در دگر آيت بگفت: فَإِلَّمْ (4)يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ ،اگر چنان كه اجابت نكردند و نتوانستند و از ايشان متأتّى نباشد. فَاعْلَمُوا ،بدانى كه اين به علم خداى است،انزال اين قرآن،يعنى خداى تعالى به كمال عالمى خود انزله كرد (5).نيز از روى تفكّر و انديشه بدانى كه بجز خداى خدايى نيست،چه اگر خداى ديگر بودى،خداى منفرد نبودى به مثل اين كلام،و چون روا بودى كه[از] (6)جز او متأتّى بودى از شما نيز متأتّى بودى.و روا بود كه وجه اتّصال آن باشد كه،چون بدانستى كه در وسع شما نيست كه اين را معارضه آرى،بدانى كه نه اين كلام مخلوقان و محدثان است،لابد كلام خداى است به (7)خلاف خلقان،چون كلام خداى باشد دليل صحّت نبوّت محمّد كند و دليل صدق او در جملۀ دعاوى و مقالات،و از جملۀ (8).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:نظام.
2- .اساس:رسيد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:فان لم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:انزال كرد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:بر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او.دعاوى يكى آن است كه: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خدايى نيست. فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ، شما به هيچ وجه اسلام نخواهى آوردن و گردن نهادن و انقياد نمودن! آنگه گفت:اينان ايمان نيارند كه اينان بس حريص و راغب شده اند بر زندگانى دنيا و بر زينت او،و هركس كه آن خواهد،ما آن از او دريغ نداريم، و جزاى عمل او تمام دهيم،و هيچ نقصان نكنيم او را. قتاده گفت،معنى آن است كه:هركس كه همّت او و قصاراى كار او طلب دنيا باشد،ما از او دريغ نداريم،ما دنيا به او دهيم،او به دنيا مشغول شود،براى قيامت و زاد آن عملى نكند،فردا به قيامت او را ثوابى و جزايى نبود جز آن كه در دنيا [به]

آن كه حسنات او را يكى را ده و يكى را هفتصد (1)پاداشت مى دهيم تا اندكى از آن در دنيا به او رسد و باقى ذخيره باشد براى قيامت،بيانش قول رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من احسن فقد وقع اجره على اللّه في عاجل الدّنيا و آجل (2)الآخرة، گفت:هركه نيكويى كند،مزد او بر خداى واقع شود در عاجل دنيا و آجل آخرت.

مفسّران و اهل علم خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست؟بعضى گفتند:

كافران اند،براى آن كه مؤمن طالب دنيا و آخرت باشد،و ارادت آخرت غالب بود او را بر ارادت دنيا،بيان اين قوله: أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ -الآية.

مجاهد گفت:اصحاب الرّياءاند.ماتع (3)الاصبحىّ گفت:در مدينه شدم مردى را ديدم كه خلق بسيار بر او جمع شده بود و او حديث مى كرد از رسول-عليه السّلام-و مردم از او مى شنيدند،گفتم:اين مرد كيست؟گفتند:ابو هريره است.من پيش او بنشستم تا فارغ شد،و مردم برفتند.گفتم:من مردى غريبم،مرا حديثى گو (4)از رسول -عليه السّلام-كه تو از او شنيده باشى و ياد گرفته (5).گفت:همچنين كنم،حديثى گويم تو را كه از لب و دندان رسول شنيدم در اين خانه و جز من (6)نشنيد،چه آن ساعت من با رسول بودم و كسى ديگر نبود.

آنگه گفت:حدّثني حبيبي رسول اللّه،اين بگفت و گريه بر او افتاد و ساعتى بگريست.دگرباره گفت:حدّثني رسول اللّه،دگرباره گريه بر وى غالب شد.به بار سيم (7)چون نام رسول برد از هوش برفت و ساعتى همچنان بود،چون با هوش آمد گفت:مرا حديث كرد كه،روز قيامت باشد و خلايق را در زمين قيامت بدارند، حق تعالى خلقان را به حكومت خواند،و خلقان


1- .مج،لب:هفصد.
2- .اساس:الاجل،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:مسع،آو،آج،بم،مل،لب،آز:مانع،مج:ماتع،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كن.
5- .همۀ نسخه بدلها+و دانسته.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+كس.
7- .آج،بم:سيوم.

كرده باشد،و مردى كه او را در سبيل خداى كشته باشند،و مردى كه او را مالى داده باشند (1)او بذل كرده باشد (2).

صاحب قرآن را گويد:نه من تو را توفيق دادم تا قرآن بياموختى و ياد گرفتى! گويد:بلى،خداوند و مولاى من!گويد:چه كردى با آن (3)،چگونه عمل كردى برآن ؟[168-پ]گويد:بار خدايا!به آن قيام كردم اناء اللّيل و اطراف النّهار، حق تعالى گويد:بلى!كردى و لكن نه براى من كردى،براى آن كردى تا مردمان گويند:فلان قارى است،تو كردى و ايشان گفتند،و مقصود تو حاصل شد،تو را بر من حقّى نيست.

آنگه صاحب مال را بيارند،حق تعالى گويد:نه من تو را مال بسيار دادم در دنيا!با آن مال چه كردى؟گويد:بار خدايا!نفقه و صدقه كردم (4)،حق تعالى گويد:

كردى،و لكن براى آن كردى تا مردمان گويند كه:فلان جواد است و سخى است، تو كردى و ايشان گفتند،تو را نصيبى نيست پيش من.

آنگاه بفرمايد تا آن شهيد را بيارند،گويد:نه من تو را قوّت و شجاعت و جرأت و دليرى دادم!چه كردى به آن در دنيا؟گويد:بار خدايا!در سبيل تو جهاد كردم تا مرا بكشتند،گويد:كردى و لكن براى آن كردى تا بگويند كه:فلان شجاع است،تو كردى و ايشان گفتند،و تو را بيش از آن (5)نصيبى نيست،آنگه بفرمايد تا هر سه را به دوزخ برند.

آنگه دست بر زانوى من زد رسول-عليه السّلام-و گفت:يا با هريره


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بوده باشد.
2- .آو،بم،مل،مج+آن را.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:نفقه كردم و صدقه دادم.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيش من.

و نقيضه:شانه يشينه شينا.و البخس النّقصان،يقال:بخسه حقّه اذا نقصه،و هو يتعدّى الى مفعولين.

آنگه گفت: أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ ،ايشان آنان اند كه ايشان را در آخرت جز دوزخ نبود. وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا ،آنچه كرده باشند (1)در دنيا محبط بود ايشان را،يعنى واقع بود بر وجهى كه بر او هيچ ثواب نباشد ازآنجا كه على خلاف ما امر به ايقاع (2)كرده باشند (3)،و چون چنين بود وقوعى (4)ندارد و برآن استحقاق ثوابى نبود.آنگه آن را بر توسّع حبوط خواند،و اين (5)تفسير هر لفظى است (6)در قرآن و اخبار آيد كه احباط باشد يا آنچه معنى احباط دارد،و آنچه كرده باشند باطل بود از اين وجه كه گفتيم نه از طريق احباط،كه ما بطلان احباط در اين مجموع بيان كرديم چند جايگاه-و اللّه ولىّ التّوفيق.

سوره هود (11): آیات 17 تا 49

اشاره

أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتٰابُ مُوسىٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً أُولٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ فَلاٰ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أُولٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلىٰ رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ اَلْأَشْهٰادُ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِينَ كَذَبُوا عَلىٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ (18) اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كٰافِرُونَ (19) أُولٰئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا كٰانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِيٰاءَ يُضٰاعَفُ لَهُمُ اَلْعَذٰابُ مٰا كٰانُوا يَسْتَطِيعُونَ اَلسَّمْعَ وَ مٰا كٰانُوا يُبْصِرُونَ (20) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (21) لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْأَخْسَرُونَ (22) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلىٰ رَبِّهِمْ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (23) مَثَلُ اَلْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمىٰ وَ اَلْأَصَمِّ وَ اَلْبَصِيرِ وَ اَلسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيٰانِ مَثَلاً أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (24) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (25) أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (26) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاكَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاكَ اِتَّبَعَكَ إِلاَّ اَلَّذِينَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِيَ اَلرَّأْيِ وَ مٰا نَرىٰ لَكُمْ عَلَيْنٰا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كٰاذِبِينَ (27) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتٰانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا كٰارِهُونَ (28) وَ يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ لٰكِنِّي أَرٰاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ يٰا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اَللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (30) وَ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَيْبَ وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اَللّٰهُ خَيْراً اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِينَ (31) قٰالُوا يٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَكْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (32) قٰالَ إِنَّمٰا يَأْتِيكُمْ بِهِ اَللّٰهُ إِنْ شٰاءَ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (33) وَ لاٰ يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كٰانَ اَللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرٰامِي وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّٰا تُجْرِمُونَ (35) وَ أُوحِيَ إِلىٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (36) وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي اَلَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ يَصْنَعُ اَلْفُلْكَ وَ كُلَّمٰا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمٰا تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذٰابٌ مُقِيمٌ (39) حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ قُلْنَا اِحْمِلْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اِثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ اَلْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ (40) وَ قٰالَ اِرْكَبُوا فِيهٰا بِسْمِ اَللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (41) وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبٰالِ وَ نٰادىٰ نُوحٌ اِبْنَهُ وَ كٰانَ فِي مَعْزِلٍ يٰا بُنَيَّ اِرْكَبْ مَعَنٰا وَ لاٰ تَكُنْ مَعَ اَلْكٰافِرِينَ (42) قٰالَ سَآوِي إِلىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ اَلْمٰاءِ قٰالَ لاٰ عٰاصِمَ اَلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ وَ حٰالَ بَيْنَهُمَا اَلْمَوْجُ فَكٰانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِينَ (43) وَ قِيلَ يٰا أَرْضُ اِبْلَعِي مٰاءَكِ وَ يٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ اَلْمٰاءُ وَ قُضِيَ اَلْأَمْرُ وَ اِسْتَوَتْ عَلَى اَلْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (44) وَ نٰادىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ اَلْحٰاكِمِينَ (45) قٰالَ يٰا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ (46) قٰالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ مٰا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّٰ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (47) قِيلَ يٰا نُوحُ اِهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَكٰاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلىٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ (48) تِلْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهٰا إِلَيْكَ مٰا كُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا فَاصْبِرْ إِنَّ اَلْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (49)

[169-ر]

ترجمه

آن كس كه باشد بر حجّتى از خدايش و از پس او مى رود گواهى (7)هم از او و از پيش اين كتاب تورات موسى پيش روى و رحمتى؟ايشان ايمان دارند به آن و هركه كافر شود به آن از جماعت،دوزخ وعده گاه او (8)،مباش در شك،ازآن كه آن حقّ است از خداى تو و لكن بيشتر مردمان ايمان ندارند (9).

و كيست ستمكارتر از آن كس كه فروبافد (10)بر خداى دروغى،ايشان[را] (11)عرض كنند


1- .:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز:ابقاع.
3- .:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:وقوع.
5- .اساس:اين هر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،«هر»زايد مى نمايد و حذف شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:+كه.
7- .اساس:گواهم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،آج،بم،لب:اوست.
9- .آو،آج،بم،مج،لب:ايمان نمى آرند.
10- .آو،آج،بم،لب،فرابافد.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

خدايشان،و گويند گواهان:اينان آنانند كه دروغ گفتند بر خدايشان،لعنت خداى بر ستمكاران باد.

آنان كه بازدارند از راه خداى و جويند آن را كژى (1)و ايشان به قيامت كافر باشند.

[169-پ] ايشان نبودند عاجزكننده در زمين و نبود ايشان را بيرون از خداى (2)از دوستانى حمايت كنندگانى مضاعف كنند ايشان را عذاب،نمى توانستند شنيدن و نمى ديدند.

ايشان آنانند كه زيان كردند خود را (3)و گم شد از ايشان آن دروغ كه مى گفتند.

هرآينه كه ايشان در آخرت زيانكارتر باشند (4).

آنان كه بگرويدند و كردار نكو كردند و تواضع كنند (5)با خدايشان،ايشان اهل بهشت اند،ايشان در آنجا هميشه باشند.

مثل دو گروه چون نابينا است و كر و بينا و شنوا،راست باشند ايشان از روى مثل،انديشه نمى كنيد؟ بفرستاديم ما نوح را به قومش كه من شما را ترساننده ام بيان كرده (6).

[170-ر] كه مه پرستى (7)مگر خداى را كه من مى ترسم بر شما


1- .آج:كچى،لب:كنجى.
2- .آو،آج،بم،لب:را از فرود خداى.
3- .آو،آج،بم،لب:به تنهاى خود.
4- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:تواضع كردند.
6- .آو،آج،بم،لب:روشن،مج:بيان كن.
7- .مه پرستى/مپرستى.

گفتند اشراف قوم او آنان كه كافرند (1)از قومش:ما نمى بينيم تو را مگر آدمى مانند ما،و ما نمى بينيم كه پسر و شد (2)تو را مگر آنان كه ايشان فرومايگان [ما] (3)اند به اوّل رأى،[و] (4)نمى بينيم شما را بر ما از فزونيى،بل مى پنداريم شما را دروغزن (5).

گفت اى قوم ديدى اگر من باشم بر حجّت (6)از خداى من،و بدهد (7)مرا رحمتى از نزديك او،پوشيده شده است بر شما،الزام كنيم شما را و شما آن را ناخواهنده (8)باشى.

[170-پ] اى قوم نمى خواهم از شما برآن مالى (9)نيست مزد من مگر بر خداى،و نيستم من به رانندۀ آنان كه ايمان آرند (10)كه ايشان ببينند[ۀ] (11)ثواب خداى باشند،و لكن من بينم (12)شما را گروهى نادان.

اى قوم كه يارى مى كند مرا از خداى،اگر برانم ايشان را انديشه نمى كنى! و نمى گويم شما را كه نزديك من است خزانه هاى


1- .آو،آج،بم،لب:كافر بودند.
2- .آو،آج،بم،مل:پيرو شدند.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب:دروغ زنان.
6- .آو،آج،بم:حجّتى.
7- .آو،آج،بم،لب:آيد.
8- .آو،آج،بم،لب:كاره.
9- .آو،آج،بم:خواسته.
10- .آو،آج،بم،لب:آوردند.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
12- .اساس:خزانهاى/خزانه هاى،آو،آج،بم،مج،لب:خزينها/خزينه ها.

غيب،و نمى گويم كه من فريشته ام و نگويم آنان را كه حقير مى دارند چشمهاى شما،ندهد ايشان را خداى نيكى،خداى داناتر به آنچه در دلهاى ايشان است كه من آنگه از جملۀ بيدادكاران باشم.

[171-ر] گفتند،اى نوح!با ما جدل كردى و بسيار بكردى جنگ با ما،بيار به ما از آنچه وعده مى دهى ما را اگر تو از جملۀ راستگويانى.

گفت خود آرد به شما آن خداى (1)اگر خواهد،و نيستى شما عاجزكننده (2).

سود ندارد شما را نصيحت من اگر من خواهم كه به آن نصيحت كنم شما (3)،اگر خداى خواهد كه نوميد كند شما را،او خداى شماست و با او (4)برند شما را.

يا مى گويند فروبافت (5)آن را،بگو اگر فروبافتم (6)آن را بر من است (7)گناه من،و من بيزارم از آنچه گناه مى كنى شما.

وحى كردند به نوح كه ايمان نيارند (8)از قوم تو مگر آنان (9)كه ايمان آوردند (10)، در سختى مباش از آنچه ايشان مى كنند.

[171-پ] بكن كشتى به چشم ما و وحى ما و خطاب مكن با من در آنان كه ظلم كردند كه ايشان را غرق خواهند كردن


1- .آو،آج،بم،مج،لب:شما به آن خداى.
2- .آج،لب+من.
3- .آو،آج،بم،مج+را.
4- .آو،بم:وا او.
5- .آو،آج،بم،لب:فرابافت.
6- .آو،آج،بم،لب:فرابافم.
7- .آو،آج،بم:ور من بود.
8- .آو،بم:نيارد.
9- .آو،آج،بم،لب:آن كه.
10- .آو،آج،بم،لب:ايمان آورد.

و مى كرد كشتى و هرگه بگذشت (1)بر او گروهى از قوم او،فسوس داشتند (2)از او،گفت:اگر فسوس دارى (3)از ما،ما فسوس داريم از شما چنان كه فسوس دارى (4).

زود بود كه بدانى هركه كه (5)آيد بدو عذابى (6)،هلاك كند او را،و حلال شود بر او عذابى ايستاده.

تا آنگه كه آمد فرمان ما و بر جوشيد تنور،گفتيم ما:برگير (7)در آنجا از هر دو جفت دو را و اهلت را الّا آنان كه سابق شد بر او (8)گفتار،و آن كه ايمان آورد و ايمان نياورد با او مگر اندك.(9) و گفت:

درنشينى در (10)كشتى به نام خداى راننده و استواركننده (11)كه خداى من آمرزگار و بخشاينده است[172-ر].

و آن (12)مى رفت با ايشان در موجى چون كوهها،و آواز داد نوح پسرش را-و بود در دورى-اى پسرك من! درنشين با ما (13)در كشتى و مباش با كافران.

گفت بازشوم


1- .آج،لب:هرگه كه بگذشتند.
2- .آو،آج،بم،لب:فسوس مى داشتند.
3- .آو،بم:مى دارى.
4- .آو،بم،لب:شما فسوس مى دارى.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:هركه.
6- .آو،آج،بم،لب+ايستاده.
7- .اساس:برگيريم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .آو،بم:براشان.
9- .اساس:مجريها،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب+آن.
11- .آو،بم:براننده آن،آج،لب:برآرنده.
12- .آو،آج،بم،لب+كشتى.
13- .آو،بم:و اما.

دارد مرا از آب،گفت بازدارنده نيست امروز از فرمان خداى الّا آن را كه او ببخشايد و بازداشت ميان ايشان موج و بود از جمله غرق شدگان.

و گفتند:اى زمين فروبر آبت را،و اى آسمانها بازگير و فروبردند آب و بازگذاردند كار،و راست شد بر (1)كوه جودى،و گفتند هلاك باد گروه بيدادكاران را.

[172-ر] آواز داد نوح خدايش را،گفت اى خداى من،پسر من است از اهل من،و وعدۀ تو راست است،و تو حاكم تر حاكمانى.

گفت اى نوح او نيست از اهل تو كه او را كارى است نه نيك،مخواه از من آنچه نيست تو را به آن دانشى،من پند مى دهم تو را كه باشى از جملۀ جاهلان! گفت:خداى من!كه من پناه با تو مى دهم كه خواهم از تو آنچه نيست مرا به آن دانشى و الّا نيامرزى مرا و نبخشايى بر من،باشم از جملۀ زيانكاران.

[173-ر] گفتند:اى نوح فروشو (2)به سلامت از ما و بركتها (3)بر تو و بر جماعاتى از آنان كه با تواند و گروهانى (4)كه ما ايشان را ممتّع كنيم پس برسد به ايشان از ما عذابى دردناك.

آن از اخبار غيب است،وحى مى كنيم آن را به تو


1- .آو،بم:ور.
2- .آج،بم،لب:برو.
3- .آج،بم،لب:بركتهاى ما.
4- .آج،لب،گروهان.

تو ندانستى آن را تو و نه قوم تو از پيش اين،صبر كن كه عاقبت متّقيان (1)راست.

قوله[تعالى] (2): أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ -الآية،حق تعالى در اين آيت استفهام كرد بر سبيل تقرير،گفت (3): أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،گفت:آن كس كه او بر بيّنت و حجّت و بيان باشد از خداى تعالى،يعنى رسول-عليه السّلام. وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ،و بر پى او مى رود گواهى هم از او.

مفسّران خلاف نكردند (4)در آن كه آن كس كه بر بيّنت،رسول است-عليه السّلام- و انّما خلاف در شاهد كردند.عبد اللّه عبّاس و علقمه و ابراهيم نخعى و مجاهد و ضحّاك و ابو صالح و ابو العاليه و عكرمه گفتند:مراد جبريل است-عليه السّلام.بعضى دگر گفتند[و آن حسن و قتاده اند كه:مراد زبان رسول است-عليه السّلام.بعضى گفتند] (5):مراد صورت رسول است و شمايل او،براى آن كه هركس كه رسول را ديد-صلّى اللّه عليه و آله- (6)گواهى داد كه:او رسول خداى است كه جاحد و معاند نبود،چه صورت و شمايل او گواهى داد بر نبوّت او،و اين بر سبيل توسّع باشد.

حسين بن الفضل گفت:اين شاهد،قرآن است و نظم و اعجاز او.و ابن جريج و مجاهد گفتند:فريشته بود كه او را نگاه داشتى و تأييد و تسديد (7)او كردى.بعضى دگر گفتند:مراد رسول است-عليه السّلام.و اين اقوال اگرچه حوالت است بر مفسّران،اقوالى مضطرب و فاسدند (8)براى آن كه مخالف ظاهر است،چه حق تعالى گفت: وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ،گفت:از پى او مى رود گواهى هم از او.در اين معنى سه چيز اعتبار بايد كردن،يكى:تلو (9)و تباعت،و دوم:گواى (10)[و] (11)شهادت و صحّت معنى او،سيم


1- .همۀ نسخه بدلها:پرهيزگاران.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آج،بم،لب،آز+عاقبت مر پرهيزگاران را بود.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:خلاف كردند.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .مج:و على آله و اصحابه و سلّم.
7- .لب،مل:تشديد.
8- .آو،بم،مل،مج:ناسديد،آج،لب،آز:ناسديد است.
9- .آو،آج،بم،آز:يتلو.
10- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

ايشان گفتند مناقض ظاهر قرآن است.

امّا آن كه گفت:مراد جبريل است يا فريشته اى كه او را تأييد كردى،اين قول منتقض است بقوله تعالى: مِنْهُ ،از او.و جبريل و آن فريشته از او نباشد،چه ايشان قبيلى ديگراند و رسول-عليه السّلام-قبيلى ديگر.

و امّا قول آن كس كه گفت:[مراد قرآن است،منتقض باشد به يَتْلُوهُ و به مِنْهُ ، براى آن كه قرآن از رسول نيست و نيز پسر و او نباشد،بل رسول-عليه السّلام-پسر و او باشد] (1).

[امّا قول آن كس كه گفت] (2):مراد زبان رسول است،منتقض باشد به يَتْلُوهُ و شٰاهِدٌ ،براى آن كه زبان او تبع او نباشد،و نيز گواى (3)را نشايد (4)،كه زبان مرد گواه مرد نباشد بر صحت دعوى او.

و امّا قول آن كس كه گفت:مراد رسول است،خارج است ازآن كه (5)كلام را معنى بود[چه] (6)منتقض (7)است به يَتْلُوهُ و به شٰاهِدٌ و به مِنْهُ ،به هر سه منتقض است.

و انّما معتمد آن است كه،روايت كرده اند به اسانيد (8)مخالف و مؤالف كه:

مراد به صاحب«بيّنت»،رسول است-صلّى اللّه عليه و آله-و به«شاهد»، اميرالمؤمنين على-عليه السّلام.دليل بر اين،آن است كه:ظاهر را و معنى را و نظم را با اين قول خلل نيست،و با آن اقوال خللها است-چنان كه گفتيم.

امّا اخبار من طريق العامّه:ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسير بيارد به اسناد از كلبى از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس (9)،گفت: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،رسول اللّه، وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ علىّ بن ابى طالب.هم او آورد به اسناد از حبيب بن يسار از (10)زاذان (11)،گفت:از اميرالمؤمنين


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:گواهى.
4- .آو،آج،بم،مل،لب:بنشايد.
5- .اساس:دليل،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:متصل،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+مختلف.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .همۀ نسخه بدلها:عن.
11- .آو،آج،بم،مل:رادان،مج:زادان،لب،آز:راوان.

لو ثنيت لي وسادة،او قال كسرت فاجلست عليها (1)لحكمت بين اهل التّوراة بتوريتهم و اهل الانجيل بانجيلهم،و اهل الزّبور بزبورهم،و اهل القرآن بقرآنهم،و الّذي [173-پ]فلق الحبّة و برأ النّسمة ما من رجل من قريش جرت عليه المواسي،الّا و انا اعرف له[آية] (2)تسوقه الى جنّة او تقوده الى نار (3).فقام رجل فقال:ما آيتك يا امير المؤمنين الّتي نزلت فيك؟قال: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ، گفت:به آن خداى كه در زير زمين دانه شكافد و در رحم صورت نگارد كه اگر مخدّه اى دولا (4)بكنند،يا برگردانند و مرا برآن نشانند،حكم بكنم اهل تورات را به تورات،و اهل انجيل را به انجيل،و اهل زبور را به زبور،و اهل قرآن را به قرآن،به آن خداى كه در زير زمين دانه شكافد و در رحم صورت نگارد كه هيچ مرد نيست از قريش كه استره بر سر او برود و الّا من دانم در حقّ او آيتى كه او را به بهشت برد يا به دوزخ.مردى برخاست و گفت:آيت تو كدام است يا اميرالمؤمنين !گفت -عليه السّلام:

أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ، رسول خداى است (5)كه او بر بيّنت است،و من آن گواهم كه از اوام و پسر اوام.و در كتاب فصيح الخطب (6)[بيارد] (7)به اسناد كه:يك روز اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:بر منبر كوفه:

سلوني قبل ان تفقدوني فانّ العلم يفيض بين جنبيّ فيضا لو وجد مستفاضا الا و انّكم لن تسألوني عن فئة باغية و اخرى هادية الّا اخبرتكم بهاديها و باغيها و سائقها و قائدها الى يوم القيامة، گفت:بپرسى مرا از پيش آن كه مرا نيابى،كه علم از ميان پهلوهاى من موج مى زند اگر راه يابد،و الا


1- .آج،بم،لب،آز:عليه.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:الى النّار.
4- .آو،آج،بم،آز:دوتا.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:خدا گفت.
6- .آو،آج،بم،مل،آز:فصيح الخطيب.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

[غرض تو علم نيست،تعنّت است،گفت:دستور باش تا سؤال كنم؟گفت] (1):

سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا ،چيزى كه پرسى بر سبيل تفقّه بپرس و بر سبيل تعنّت مپرس.

و سل عما يعنيك،و چيزى بپرس كه تو را به كار آيد،گفت:جز چيزى نمى پرسم كه مرا به كار است (2)،گفت:بپرس.گفت:اخبرني ما ...اَلذّٰارِيٰاتِ ذَرْواً؟ (3)قال:

تلك الرّياح.خبر ده مرا از ذاريات،گفت:بادهاست،گفت: ...فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً (4)چيست؟گفت:ابر است،گفت: ...فَالْجٰارِيٰاتِ يُسْراً (5)[چيست؟] (6)گفت:

كشتيهاست،گفت: فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً (7)كه اند؟گفت:فريشتگان اند.

گفت:خبر ده مرا از بيت المعمور،گفت:خانه اى است در آسمان هر روز هفتاد هزار فريشته در او شوند كه تا قيامت نوبت به اوّلينان نرسد.

گفت:مرا خبر ده از ذو القرنين تا پيغامبر بود يا پادشاه؟گفت:نه پيغامبر بود نه پادشاه،و لكن بندۀ صالح بود،خداى را دوست داشت و خداى او را (8)،و براى خداى خلقان را نصيحت كرد.گفت:خبر ده مرا از قرنهاى او تا زر بود يا سيم؟گفت:نه زر بود نه سيم،و لكن او بيامد و قومش را با خداى خواند،بر يك جانب سرش بزدند برفت،دگرباره بازآمد و قوم را دعوت كرد،بر دگر جانبش بزدند،و در ميان شما ماننده اى هست او را.

گفت:مرا خبر ده تا اين آيت در حقّ كه انزله (9)كرده بود كه گفت:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ كُفْراً... (10) ،گفت:

هما الافجران من قريش بنو اميّة و بنو المغيرة ،گفت:آن دو قبيله فاسق اند از قريش يكى بنو اميّه و ديگر بنو المغيره.

گفت:خبر ده مرا من قوله تعالى: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً (11)، گفت:اهل حروراءاند


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:به كار آيد.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 1.
4- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 2.
5- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 3.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 4.
8- .همۀ نسخه بدلها+دوست داشت.
9- .آو،آج،بم،آز:انزال.
10- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 28.
11- .سورۀ كهف(18)آيۀ 103.

گفت:خبر ده مرا از مجرّة،

قال: اشراج (1)السّماء و منها (2)هبط الماء المنهمر.

گفت:خبر ده مر از قوس (3)قزح،گفت:قزح مگو كه آن نام ديو است،

و قل قوس اللّه و هى امان من الغرق، گفت:آن را قوس قزح مگو كه قزح نام ديو است، قوس خداى گو آن را،و آن امان است از غرق.

گفت:مرا خبر ده از انمحاق قمر،اين آيت[بر خواند] (4):

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنٰا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنٰا آيَةَ النَّهٰارِ مُبْصِرَةً (5) .

قال:اخبرني عن اصحاب رسول اللّه،مرا خبر ده از اصحاب رسول.

گفت:از كدام اصحاب خبر دهم تو را؟گفت:از عبد اللّه مسعود.گفت:

قرء القرآن ثمّ وقف عنده، قرآن بخواند و به نزديك قرآن باستاد (6).

گفت:اخبرني عن ابي ذرّ،گفت:خبر ده مرا از أبو ذر،گفت:

عالم شحيح على علمه، عالمى بود بخيل بر علم خود،يعنى علم جز به اهل نياموختى.

گفت (7):خبر ده مرا[174-ر]از سلمان،گفت:

ادرك علم الاوّل و الآخر و هو بحر لا ينزح و من لك بلقمان الحكيم و هو منّا اهل البيت ،گفت:سلمان علم اوّل و آخر دريافت،و او دريايى است كه بنه رسد (8)و كه ضمان كند تو را به لقمان حكيم، يعنى او مثل لقمان حكيم است،و او از ماست اهل البيت.

گفت:مرا خبر ده از حذيفة بن اليمان،گفت:

كان عرّافا بالمنافقين و سأل رسول اللّه-صلّى اللّه عليه-عن المعضلات و ان سألتموه وجدتموه بها خبيرا


1- .مل:ابراح.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:السّماء منها.
3- .آج،آز+و.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 12،همۀ نسخه بدلها،بجز مج+الآية.
6- .مل،مج:بايستاد.
7- .آو+هذا.
8- .بنه رسد/بنرسد.

دوزخ،

كيف ما زال الحقّ زال معه، هركجا حق يافتى (1)او را با حق رفتى.

گفت:اخبرني عن نفسك،مرا از خود خبر ده،گفت:قال اللّه تعالى: فَلاٰ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ... (2)،خداى تعالى گفت:خويشتن را تزكيه مكنى،و لكن هم او گفت: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (3)،به نعمت خداى حديث كن (4)،

كنت اوّل داخل و آخر خارج و كنت اذا سألت اعطيت و اذا سكت ابتديت و بين جوانحي علم جمّ، گفت:اوّل داخل من بودمى و آخر خارج من بودمى،و چون بخواستمى بدادندى،و چون نخواستيم ابتدا كردندى،و ميان پهلوهاى من علمى بسيار هست.

گفت:از قرآن در حقّ تو چه آمد؟گفت:در سورت هود نمى خوانى: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ ،آن كه بر بيّنت بود از خداى تعالى رسول بود،و من آن گواهم كه از اويم و در پى اويم.

ابن الكوّا گفت:و حقّك لا اتّبعت احدا بعدك،به حقّ تو كه از پى (5)كس نروم مگر از پى تو،و اخبار در اين معنى بسيار است من طريق الخاصّة و العامّة. وَ مِنْ قَبْلِهِ ، و از پيش او،ضمير راجع است[با رسول-عليه السّلام] (6)و هو«من»،فى قوله: أَ فَمَنْ كٰانَ .

كِتٰابُ مُوسىٰ ،يعنى تورات. إِمٰاماً وَ رَحْمَةً ،پيشرو و مقتداى و رحمت،و نصب او بر حال بود،و عامل در او يكى باشد از اين دو،امّا آنچه در ظرف (7)مقدّر است في قوله: وَ مِنْ قَبْلِهِ ،براى آن كه لابد در[او] (8)مقدّرى باشد من قوله:ثبت او حصل،اى ثبت او حصل كتاب موسى من قبله اماما (9)،يا آنچه شاهد بر او دليل مى كند،براى آن كه تقدير چنين كه:و يشهد


1- .همۀ نسخه بدلها:رفتى.
2- .سوره نجم(53)آيۀ 32.
3- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 11.
4- .مل:حديث كند.
5- .همۀ نسخه بدلها:پس.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:طريق،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .آج،لب،آز+رحمة.

كمن لا بيّنة له و لا شاهد،و مثله قوله: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ... (1)،كمن ليس كذلك،و ايشان مانند اين حذف كنند لدلالة الكلام عليه،أ لا ترى الى قول الشّاعر:

و اقسم لو شىء اتاني رسوله***سواك و لكن لم نجد عنك مدفعا

و التّقدير:لدفعت و لكن لم نجد لك مدفعا،و انشد الفرّاء:

فما ادري اذا يمّمت (2)وجها***اريد الخير ايّهما يليني

أ الخير الّذي انا أبتغيه***ام الشّرّ الّذي هو يبتغيني

و تقدير آن است كه:اريد الخير و احترز من الشّرّ،اين بيفگند براى آن كه ايّهما بر هر دو (3)دليل كرد،و تمام الشّرح في البيت الثّاني. أُولٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ،ايشان به آن ايمان دارند. وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ ،و آن كه كافر شود به او از جملۀ احزاب.

«من»،تبيين راست،و مراد به احزاب،كفّاراند.فرّاء گفت:كلّ كافر حزب،و احزاب عبارت است از كفّار. فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ ،وعده گاه او دوزخ است،و ايشان را براى آن احزاب خواندند (4)كه تحزّبوا على عداوة رسول اللّه،اى اجتمعوا.

سعيد جبير روايت كند از ابو موسى الاشعرىّ كه او گفت:از رسول-عليه السّلام- شنيدم كه مى گفت:هيچ جهود و ترسا نباشد كه نام من شنود و به من ايمان نيارد،و الّا جاى او دوزخ بود.من با خويشتن انديشه كردم[گفتم رسول-عليه السّلام-اين از قرآن گويد،طلب بايد كردن تا كجاست،انديشه كردم تا] (5)اين آيت (6)ياد آمد كه:

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ ،گفت:صدق اللّه و صدق رسوله.آنگه رسول را گفت:

فلا تك في مرية ،نگر!در شك نباشى كه اين حقّ است از خداى تو،خطاب با رسول است و مراد امّت.و روا بود كه رسول-عليه السّلام-داخل بود تحت مراد برآن تفسير كه گفتم كه:واجب[174-پ]نكند كه نهى آن را كنند كه او تعاطى آن قول


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
2- .آو،مل:تمّمت.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر او.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:خوانند.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:آيتم.

آنگه گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ ،كيست ظالم تر و بيدادگرتر از آن كس كه او بر خداى دروغ فروبافد (1)از آنان كه او را زن گفتند و فرزند گفتند،و ظلم و دروغ و قبايح بر او حوالت كردند ايشان ظالم تر همۀ جهان اند بر خويشتن،و معنى ظلم ايشان بر خويشتن بر هر سه معنى ظلم حمل توان كردن،يكى:چون جلب مضرّت ايشان مى كند (2)به خود ظالم نفس خود باشند.دگر،چون نقصان و تفويت ثواب ايشان مى كند از خود ظالم نفس خود باشد (3)،يعنى باخس حظّ خود از خير.و ظلم،در لغت نقصان بود.دگر آن كه:

وضع اين حوالات (4)نه به جاى خود كرده اند،پس واضع اند چيز (5)را نه در جاى خود،و اين را بر توسّع،اهل لغت ظلم مى خوانند. أُولٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلىٰ رَبِّهِمْ ،ايشان را بر خداى عرض كنند. وَ يَقُولُ الْأَشْهٰادُ ،و گويند گواهان،يعنى فريشتگان حفظه و كتبه كه:اينان آنان اند كه بر خداى دروغ نهادند.آنگه گفت: أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ ،لعنت خداى بر ظالمان باد!روا بود كه اين از كلام فريشتگان بود،و اولى تر آن كه از كلام خداى بود،لقوله:الا،كه«الا»استفتاح كلام باشد.

آنگه وصف كرد ايشان را گفت: اَلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنان كه منع كنند مردمان را از راه خداى به اغراء و اغواء و دعوت به اضلال و كفر. وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،و طلب كژى آن كنند تا آن را كژ كنند و ايشان به قيامت ايمان ندارند.

آنگه گفت: أُولٰئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،ايشان در زمين خداى [را] (6)عاجز نتوانند كردن و از خداى نتوانند[گريختن] (7)و از او فايت نباشند،بل در قبضۀ قدرت اويند و در تحت بند


1- .آو،آج،بم:لب،آز:فرابافد.
2- .آو،بم،مل،مج:مى كنند.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:حوالت.
5- .آج،مل،لب،آز:چيزى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

اى،جار اجيره و احميه من جار (1)السّوء،يعنى:من الشّرّ الوارد من جهته،و مِنْ دوم صله است مؤكّد نفى. يُضٰاعَفُ لَهُمُ الْعَذٰابُ مضاعف بكنند (2)ايشان را عذاب.

در او دو قول گفتند،يكى:به حسب تضاعيف گناه،چنان كه ايشان گناه مضاعف مى كنند،ايشان را عذاب مضاعف مى كنند،و قولى دگر آن كه:هرگه كه ضعفى برود ضعفى دگر به دنبال او بود (3)،و مراد به ضعف بر اين قول مقدار باشد،و قوله: مٰا كٰانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ ،يعنى بر ايشان گران مى آيد شنيدن و ديدن حق،چنان كه يكى از ما گويد:فلان[لا] (4)يستطيع ان ينظر الىّ،يعنى يشقّ عليه،فلان در من نمى تواند نگريدن،يعنى گران و دشخوار مى آيد بر او،[و] (5)مراد به نفى استطاعت،[نه] (6)نفى قدرت است،چه اگر چنين بودى و ايشان را قدرت نبودى تكليفشان نكو نبودى.و فرّاء گفت،معنى آن است كه: يُضٰاعَفُ لَهُمُ الْعَذٰابُ بما كانوا يستطيعون السّمع فما (7)سمعوا و ما كانوا ابصروا،عذاب بر ايشان مضاعف كنند به آنچه توانستند كه بشنوند و ببينند،نشنيدند و نديدند.و«با»بيفگنند (8)چنان كه بيفگندند في قولهم:جزيته بما عمل و ما عمل (9)،و قال تعالى: لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ (10)، و قال: ...وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (11)،و آيت در معنى جارى مجراى آن بود كه گفت: ...وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ بِمٰا كٰانُوا يَكْذِبُونَ (12)،و«ما»،در اين وجه (13)موصوله باشد و در وجه اوّل نافيه.و سمع،ادراك صوت باشد به آنچه حىّ به آن سميع بود،و ابصار،ادراك مرئى باشد به آنچه حىّ به آن مبصر بود.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ،گفت:اينان آنان اند كه


1- .اساس:جاره،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
2- .اساس:بكند،به قياس با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:آن برود.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزده شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فيما.
8- .اساس:بيفگندند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى:ما عمل اى بما عمل.
10- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 7.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 97.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 10.
13- .آج،بم،لب،آز:صورت.

آورده اند،و چون ايشان را در دنيا به منزلت بازرگان بنهاد،آنچه خير ايشان بود به مثابت ربح بنهاد،و تن و جان ايشان به جاى سرمايه.چون كارى كردند كه تن و جان به هلاك دادند،گفت:جان[را] (1)زيان كردند كه سرمايه است. وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ [175-ر]،و گم شد از ايشان آن دروغ كه مى گفتند.در او دو قول گفتند،يكى آن كه:[اين] (2)منفعت كه ايشان را در دروغ بودى فايت شد،چنان كه در دنيا به دروغ منتفع بودندى كه در قيامت نباشد،و قولى دگر آن كه:مراد به آنچه افترا كردند بتان اند،يعنى گم شوند (3)از ايشان آن بتان كه ايشان را به دروغ خداى مى خواندند.

قوله: لاٰ جَرَمَ ،زجّاج گفت:«لا»نفى است،آن را كه ايشان ظن بردند كه ايشان را سود خواهد داشتن از شفاعت اصنام.آنگه گفت:جرم اى كسب ذلك الفعل لهم الخسران.و بعضى دگر نحويان گفتند:معنى لا جرم،لا بدّ و لا محاله (4)باشد،و گفته اند:معنى لا جرم حقّا باشد.و اصل جرم،قطع و كسب[بود] (5)،من قول الشّاعر:

و لقد طعنت ابا عيينة طعنة***جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا (6)

اى كسبت (7)الطّعنة لهم الغضب،و قيل قطعتهم الى الغضب و ادّتهم اليه لا جرم، اى لا كسب لهم فعلهم الخير. أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ ،يعنى لا جرم ايشان در قيامت زيان كارتر باشند از ديگران،و«هم»،روا بود كه فصل بود و روا باشد كه مبتداى دوم باشد.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، وَ أَخْبَتُوا (8)،اى خشعوا و خضعوا،و خشوع و خضوع[و] (9)تواضع كننده ها


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ-مل،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:شدند.
4- .آج،آز:لا محال.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:تغضبوا.
7- .اساس:كسب،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+الى ربّهم.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

خداى-عزّ و جلّ-و قيل:معناه استقاموا لربّهم من الخبت،و هو الارض المطمئنّ المستوى (1).و گفته اند:اخبات،استقامت باشد،و گفته اند:انابت باشد،با خداى گريزند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.مجاهد گفت:اطمأنّوا اليه،با خداى ساكن شوند و آرام ايشان به ذكر خداى باشد.قتاده گفت:خشعوا الى ربّهم،مذلّت و خوارى نمايند خداى را. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،ايشان اهل بهشت اند و ايشان آنجا هميشه باشند.

آنگه گفت: مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ ،مثل اين دو گروه يعنى كافر و مسلمان،چون مثل [دو كس است] (2):يكى نابينا و يكى بينا،و يكى شنوا و يكى ناشنوا،راست باشد (3)با يكديگر!صورت،استفهام است و مراد تقرير و جحد،يعنى راست نباشد (4)،يعنى مؤمن و كافر در حسن حال و سوء حال با بينا (5)و نابينا مانند،كافر از روى مثل چون كور و كر است،و مؤمن چون بينا و شنوا،كه اين را حاسّه باشد كه به آن منتفع باشد، و آن ديگر حاسّه ندارد.و مثل،قولى باشد ساير كه در وى تشبيه بود حال اوّل را به حال دويم (6)،و امثال به صورت خود بايد كه باشد،چنان كه تحسبها حمقاء و هى باخس،و نگفت هى باخسة،و اگر اين مثل در حق مردى گويى،همچنين بايد گفتن،و كذلك قولهم:

لو ذات سوار لطمتني اگر بر مذكّر (7)رانى اين مثل،هم اين (8)لفظ بايد گفتن.و عمى و صمم (9)،عبارت باشد از فساد حاسّۀ بصر و حاسّۀ سمع،و به نزديك ما معنى نيست،و اشعرى گفت:

دو (10)معنى است از قبيل ادراك.آنگه بر سبيل تشبيه


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى به صيغۀ مذكّر.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
4- .همۀ نسخه بدلها:نباشند.
5- .آو:وا بينا.
6- .همۀ نسخه بدلها:دوم.
7- .همۀ نسخه بدلها:مذكّرى.
8- .همۀ نسخه بدلها:به اين.
9- .آز:صم.
10- .مل:در او.

آنگه آغاز قصّۀ نوح كرد،گفت: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ،«واو»،عطف است و«لام»، تأكيد،و«قد»،تحقيق،گفت:به درستى كه ما بفرستاديم نوح را به قومش. إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ .نافع و ابن عامر و عاصم و حمزه خواند[ند] (1):«انّى»به كسر همزه بر حذف قول،چنان كه دگر جايها بيان كرديم كه عرب قول بسيار حذف كنند و التّقدير فقال (2)لهم: إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ،گفت ايشان را كه:من شما را ترساننده ام بيان كننده،و باقى قرّاء به فتح همزه خواندند على تقدير أَرْسَلْنٰا نُوحاً بانّي (3)لكم،و در اين عدول باشد از مغايبه با خبر از خويشتن،و اگر كلام بر وجه خود راندى گفتى:انه لكم نذير مبين،و مانند اين بسيار است،قال اللّه تعالى: وَ كَتَبْنٰا لَهُ فِي الْأَلْوٰاحِ... ، ثم قال: فَخُذْهٰا بِقُوَّةٍ... (4)،زجّاج گفت:بر اين قرائت تقدير آن باشد كه: أَرْسَلْنٰا نُوحاً بالانذار،براى آن كه«انّ»،مع اسمها و خبرها در تأويل مصدر باشد،أ لا ترى الى قوله:بلغني انّ زيدا منطلق،المعنى بلغنى الانطلاق.و«مبين»،شايد تا ظاهر بود و شايد تا مظهر (5)بود،براى آن كه«ابان»،هم لازم است و هم متعدّى،معنى لازم آن باشد كه:من پيغامبرى ام آشكارا غير مدفوع و لا خاف،و معنى متعدّى آن باشد كه من بيان كننده ام،و اين قول بهتر است.

أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ ،«ان»،تعلّق دارد به قوله: نَذِيرٌ مُبِينٌ [175-پ]شايد كه به نذير تعلّق دارد،و معنى آن بود كه:من انذار مى كنم شما را و تحذير ازآن كه خداى را نپرستى (6)،و روا بود كه به«مبين»


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ او،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:يقال.
3- .مج:بانّ.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 145.
5- .آو،آج،بم،آز:مضمر.
6- .اساس:پرستى،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

خداى را مخالفت مى كنى جاى آن است كه در حقّ شما خائف باشند از عذاب آخرت.و«اليم»،به جرّ،صفت يوم است براى آن كه عذاب در او واقع بود،و نصب روا باشد در عربيّت جز كه هيچ مقرى نخوانده است.

فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ،حق تعالى در اين آيت حكايت قوم نوح كرد كه:ملأ و اشراف ايشان چه گفتند،[گفتند] (1):ما تو را نمى بينيم الّا آدمى همچون ما،و ايشان را مستبدع (2)مى آمد كه آدمى پيغامبر باشد،گفتند:از روى خلقت تو را بر خود مزيّتى نمى بينيم،و اينان كه اتباع تواند ما ايشان را نمى بينيم الّا اراذل ما،جمع[ارذال و هى جمع رذل (3)،فهو اذا جمع الجمع،و رذل (4)قيل:خسيس و حقير باشد و روا باشد كه جمع جمع باشد،بر وجهى دگر] (5):رذل[و ارذل] (6)و اراذل، ككلب و اكلب و اكالب.و رؤيت هر دو جاى به معنى علم باشد.بادى الرّأى، ابو عمير (7)و نصير به همز خواندند،و باقى قرّاء بى همز.آن كه به همز خواند من البدء باشد و هو الابتداء،يعنى اوّل الرّأى،معنى آن كه:ما به اوّل رأى كه مى بينيم و انديشه مى كنيم چنين مى بينيم[و مى دانيم.و آن كه بى همز خواند من بدى اذا ظهر باشد،ما به ظاهر رأى تو را چنين مى بينيم و] (8)،نصب او بر حال است و عامل در او اتّبعك.ابو على الفارسىّ گفت و زجّاج گفت (9):معنى آن است كه[آنان كه] (10)تو را متابعت كرده اند به ظاهر رأى كرده اند يا (11)به اوّل رأى كرده اند نه رأى سديد،بل


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:مبتدع.
3- .آج،لب:رذال.
4- .آج،لب:الجمع رذل و ارذل و راذول.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ابو عمرو.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:ابو على الفارسى و زجّاج گفتند.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .مج:تا.

از نزديك او و آن نبوّت است و لكن آن بر شما پوشيده باشد.حمزه و كسائى و حفص خواندند:فعمّيت،به ضمّ العين و تشديد الميم على ما لم يسمّ فاعله،و معنى آن كه:

بر شما بپوشانيده اند من التّعمية،يقال:عمى الرّجل،نابينا شد مرد،و اعميته انا و عمّيته.و تشديد براى مبالغت باشد.باقى قرّاء،به تخفيف خوانند من العمى،نظيره قوله: فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبٰاءُ (1).

أَ نُلْزِمُكُمُوهٰا ،ما الزام كنيم شما را از مضطر و ملجا گردانيم شما را به آن به جبر و اكراه؟برآن داريم شما را و شما آن را كاره[باشى] (2).«واو»حال راست يعنى كه اين روا نباشد و تكليف از اين منع كند،اين وجهى است در معنى اين لفظ.و وجهى ديگر آن بود كه،معنى آن است كه:ممكن باشد كه ما شما را الزام كنيم،ما (3)توانيم كردن بر سبيل اضطرار به معرفت،[بر] (4)بيشتر از بيان و استدلال و ايضاح نباشد،فامّا معرفت ضرورى امّا (5)برآن قادر نباشيم،آن كار خداست-جلّ جلاله-و بر هر دو وجه معنى استفهام تقرير و جحد باشد.و در اين فعل سه ضمير است:ضمير متكلّم،و ضمير مخاطب،و ضمير غايب (6).و حق تعالى،بترتيب فرمود نهادن،ابتدا به ضمير متكلّم كرد و آنگه به ضمير مخاطب و آنگه به ضمير غايب،و مثله قوله (7):الزمتكه و لا يقال الزمتهوك،و ضمير متّصل توان گفتن منفصل نشايد،يقال:ضربتك، و لا يقال:ضربت ايّاك.و فرّاء روا مى دارد:أ نلزمكموها،به جزم«ميم»،نحو:عضد و كبد،و بصريان روا ندارند نقل حركت در جاى اعراب،و انّما در امثال اين روا دارند در شعر،كه امرؤ القيس گفت (8):

فاليوم اشرب غير مستحقب***اثما من اللّه و لا واغل

و كقول الآخر:

و ناع يخبّرنا


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 66.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .مل:تا،آو،آج،بم،لب،آز:يا.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
5- .اساس:امّا،به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آج،لب،آز:مغايب.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:قولهم.
8- .مج+شعر.

وَ يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مٰالاً ،اين حكايت قول نوح است-عليه السّلام-كه او گفت با قوم بر سبيل ترغيب ايشان (1)در ايمان و تقريب[ايشان به آن:اى قوم من!بر اين اداى رسالت و دعوت شما به] (2)ايمان از شما مالى طمع ندارم و اجرتى و مزدى نمى خواهم،مزد من[176-ر]و ثواب من جز بر خداى نيست. وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا ،سبب اين گفتن آن بود كه،كافران گفتند:ما را استنكاف باشد ازآن كه ما به تو ايمان آريم تا ما را برابر اين اراذل ببايد نشستن،ما را اين برگ نباشد،اين اوباش را از پيش خود بران تا ما به تو ايمان آريم.او گفت:من بنه رانم (3)آنان را كه به من ايمان آورده اند براى وعده اى كه شما مى دهى كه باشد وفا كنى و باشد كه نكنى، چنان كه كفّار قريش با رسول ما-عليه السّلام-گفتند،تا خداى تعالى آيت فرستاد:

وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِيِّ (4) -الآية إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ ،ايشان را با خداى ملاقات خواهد بودن و در جوار رحمت او خواهند بودن،او را بنشايد راندن،و لكن من شما را سخت جاهل مى بينم و اين هرچه مى كنى به جهل[مى كنى] (5)و مى گوى.

وَ يٰا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّٰهِ ،هم نوح-عليه السّلام-مى گويد به تأكيد كلام اوّل گفت:مرا از خداى تعالى كه نصرت كند و با پناه گيرد،اگر ايشان را برانم،اين انديشه نكنى؟يقال:نصرته من فلان اذا منعته منه و (6).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.


1- .آو:ايشا/ايشان.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .بنه رانم/بنرانم،مج:پنداشتم.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 52.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .مل:و لا.اجرته عليه. آنگه گفت: وَ لاٰ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اللّٰهِ ،گفت:من نمى گويم كه خزاين خداى تعالى به نزديك من است،و اين براى آن گفت كه ايشان او را به درويشى و قلّت ذات اليد طعنه زدند،گفت:من دعوى توانگرى نمى كنم و نيز نمى گويم كه من غيب دانم،و اين براى آن گفتند كه چون[او]

و سبب آن بود كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه پيغامبر بايد تا فريشته باشد،گفتند:

چون دعوى نبوّت مى كنى،دعوى فريشته[اى] (1)كرده باشى،او گفت:من اين نمى گويم،و نيز نمى گويم كه آنان را كه چشم شما ايشان را حقير مى دارد،و ايشان (2)در چشم شما نمى آيند از قوم من كه ايمان آورده اند،نگويم كه خداى ايشان را چيزى نخواهد دادن براى آن كه من درون ايشان و باطن ايشان ندانم،خداى عالم تر است به آنچه در دل ايشان است،اگر ايمان و نيّت خير در دل دارند،ايشان را خير و ثواب دهد،و اگر كفر و معصيت در دل دارند،به حسب آنچه مستحقّ باشند با ايشان كار كند. إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ ،چه اگر من چنين كنم،از جملۀ ظالمان و ستمكاران باشم.

ايشان به جواب در آمدند و گفتند:اى نوح!با ما جنگ و جدال آغاز كردى و از حد و اندازه ببردى جدل با ما.و اصل جدل و اشتقاق او من الجدالة باشد،و هى الارض،يقال:جادلته فجدلته،اى صارعته فصرعته على الجدالة ما به تو ايمان نخواهيم آوردن،آنچه ما را وعده مى دهى از عذاب بيار اگر چنان كه راست مى گوى.

نوح-عليه السّلام-جواب مى دهد (3)كه:آن به دست من نيست، إِنَّمٰا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللّٰهُ إِنْ شٰاءَ ،آن،به فرمان خداست،بيارد هرگه كه خواهد و شما نتوانى دفع آن كردن و در زمين عاصى شدن (4)و خداى را عاجز كردن و غالب شدن.

آنگه گفت: وَ لاٰ يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي ،نصيحت من شما را سود ندارد چون من خواهم كه شما را نصيحت كنم،اگر خداى خواهد كه شما را غاوى كند.اگر گويند:نه ظاهر اين آيت دليل مى كند بر آنكه نصيحت پيغامبر سود ندارد آن را كه خداى تعالى غوايت او خواهد-و اين به خلاف مذهب شماست-جواب گوييم:در اين آيت اهل توحيد و عدل را چند جواب است:

يكى آن كه:اوّلا در ظاهر


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو افزوده شد.
2- .آو،ايشا/ايشان.
3- .همۀ نسخه بدلها:جواب داد.
4- .همۀ نسخه بدلها:عاصى بازايستادن.

ندارد،و ما نيز همچنين گوييم،جز آن است كه،خداى تعالى خود اين نخواهد ازآنجا كه منافى حكمت است و قبيح است،و قبيح جاهل كند يا محتاج،و اين از آن «اگر»هاست كه در مثل گويند:نكشند (1)برست،و به اين،قطع مادّۀ[سؤال] (2)باشد.

جواب ديگر آن است كه:مراد به غوايت در آيت،خيبت است و حرمان ثواب،و بيانش قول شاعر كه گفت:

فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره***و من يغولا يعدم على الغيّ لائما

و غوايت در قرآن به معنى عقاب آمد في قوله: ...فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (3)،اى عقابا، [176-پ]و معنى آيت آن بود كه،خداى-تبارك و تعالى-گفت:اگر خداى خواهد كه شما را عقوبت كند به كفرتان،شما را سود ندارد نصيحت هيچ پيغامبر به اصرار شما بر كفر،الّا كه توبه كنى و ايمان آرى.

و جواب سيم (4)از اين آن است كه:خداى تعالى جزاى غى را به غى بر خواند، چنان كه گفت: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (5)،و معنى آن باشد كه:نصح ناصح سود ندارد،اگر خداى خواهد تا شما را عقاب كند به جزاى اغوا و اضلال شما خلق را.

و جواب چهارم از او آن است كه:در قوم نوح جماعتى بودند كه جبر مى گفتند و اعتقاد ايشان اين بود كه،كفر ايشان به مشيّت و ارادۀ خداى است،خداى تعالى از نوح اين بازگفت كه نوح ايشان را گفت بر سبيل انكار كه:اگر


1- .آو،آج،بم،مج:بكشتند،چاپ شعرانى:اگر بكشتند.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 59.
4- .آج،مج،لب:سيوم،آز:سؤم.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.

به توبه و ايمان،و نصح،اخلاص العمل من الفساد باشد،و نقيض او غشّ باشد،و درزى را ازآنجا ناصح گويند كه او دريده دوز بود (1)و به اصلاح آرد.و اصل غىّ، خيبت[باشد] (2)-چنان كه گفتيم.[و در ضدّ رشد استعمال كنند و در جاى عذاب و عقوبت به كار دارند،چنان كه گفتيم] (3)،يقال:غوى الرّجل يغوى اذا جهل (4)و خاب ايضا،و غوى الفصيل (5)يغوى اذا اتّخم من شرب اللّبن. هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،چه او خداوند و پروردگار شماست و مرجع و مال شما با اوست.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،خلاف كردند در آن كه اين گويندگان چه (6)بودند و اين مفترى كيست؟عبد اللّه عبّاس گفت:قوم نوح بودند كه گفتند:او اين كه مى گويد، نوعى دروغ و افتراست.مقاتل گفت:قريش گفتند،رسول ما را كه او اين قرآن فرومى بافد از خويشتن.آنگه گفت:جواب ده و بگوى كه اگر اين افترا من مى كنم و اين نه كلام خداى است گناه اين و بزۀ اين بر من است،و من بيزارم از آنان كه جرم كنند،و اصل جرم كسب باشد،يقال:اجرم الرّجل اذا اذنب و جرم ايضا معناه كسب الذّنب،قال النّمرىّ:

طريد عشيرتي و رهين ذنبي (7)***بما جرمت يدي و جنى لساني

آنگه حق تعالى گفت:از قبل من (8)بر نوح وحى كردند كه طمع بردار از ايمان اينان كه بيش از اين كه ايمان آوردند نخواهند آوردن. فَلاٰ تَبْتَئِسْ ،در بؤس و سختى و رنج مباش به آنچه ايشان مى كنند،و هو الافتعال من البؤس،و البؤس الشّدّة،و كذلك البأس،و منه قوله: ...بِعَذٰابٍ بَئِيسٍ (9)،اى شديد.چون نوح-عليه السّلام-از ايمان ايشان آيس شد،بر ايشان دعا كرد: ...رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً


1- .آو،آج،بم،لب،آز:بدوزد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،بم:عمل.
5- .اساس:العصل،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:ذنبى.
8- .آو،آج،بم،لب،آز+بر من.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 165.

آنگه حق تعالى گفت:تو ساز كشتى كن، وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا ، بكن كشتى،و فعل (1)و صنع و عمل نظايراند،و محترف را صنّاع گويند،و صانع (2)و صنعت حرفت باشد كه به آن كسب كنند.و فلك جمع است و واحد نيز،و گفتند:

جمع است و واحد فلك،كاسد و اسد،و عرب و عرب،و عجم و عجم،سمّيت بذلك لاستدارتها،و منه:فلكة (3)المغزل. بِأَعْيُنِنٰا ،به چشمهاى ما،يعنى به ديدار ما و چنان كه ما بينيم (4)،و بر سبيل مبالغت اعين گفت به مثابت چيزى كه آن به چشمها بينند.

وَ وَحْيِنٰا ،و به فرمان (5)ما. وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و با من هيچ سخن مگو در باب اين كافران كه ايشان را غرق خواهند كردن.

آنگه حكايت آن باز كرد كه او كشتى مى كرد و آن قوم كه آن مى ديدند و بر او مى گذشتند سخريّت مى كردند. وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ ،حكايت حال است،او كشتى مى كرد و هرگه كه قومى بر او بگذشتند[ى] (6)،از او فسوس داشتندى و استهزاء كردندى.

عبد اللّه عبّاس گفت:نوح-عليه السّلام-كشتى به دو سال بكرد و طول كشتى سيصد گز بود،و عرضش پنجاه گز،و بالا سى گز در هوا،و از چوب ساج بود،و سه طبقه داشت.در طبقۀ زيرين سباع و وحوش و هوامّ بود،و در طبقه ميانين دوابّ و انعام و بهايم بود،و در طبقه بالايين (7)نوح بود-عليه السّلام-و قومى كه با او بودند،و چيزى كه ايشان را به كار بود[177-ر]از طعام و شراب.رسول-عليه السّلام-گفت:

نوح در ميان قوم هزار سال كم پنجاه سال مقام كرد،و قوم را با خداى خواند (8)،به آخر كار خداى تعالى فرمود:تا درختى بكاشت


1- .اساس:وقع،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو:صنايع.
3- .لب،آز:فلك.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:مى بينيم.
5- .همۀ نسخه بدلها+و اشارت.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آز،لب:بالاى،آج،بم:بالايى.
8- .اساس:خوانند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

نهان خانه اى مى سازد،و يكى مى گفت:انبار خانه اى مى سازد،و مى گفتند:تا بدانى كه اين مرد ديوانه است،كشتى مى سازد بر زمين ساده،اين جا درياى نيست، كشتى بر زمين خشك چگونه خواهد رفتن!از اين معنى چيزها مى گفتند،فهذا معنى قوله: كُلَّمٰا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ،يكى مى گفت:اى نوح!پس (1)آن كه دعوى نبوّت مى كردى،درودگرى بيرون آمدى.

رمّانى گفت:سخريّت،اظهار خلاف باطن باشد به قولى يا به فعلى كه متضمّن باشد استضعاف عقل را،و تسخير،تذليل (2)باشد.

حق تعالى نوح را گفت:بگو اگر شما امروز از ما افسوس (3)مى دارى،ما از شما افسوس (4)داريم،چنان كه شما افسوس مى دارى و بدانى چون به شما رسد (5). مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ ،«من»،در او موصوله است،به معنى الّذي،آن را كه عذاب به او آيد و به او رسد،هلاك بكند او را.و گفتند:به معنى«اى»است،و تقدير آن است كه:فسوف تعلمون ايّنا يأتيه عذاب يخزيه (6).بدانى كه از ما و شما كه باشد كه عذاب به او رسد و او را هلاك كند،[و قوله] (7): يُخْزِيهِ ،در (8)جاى صفت عذاب است و محلّ او رفع است.

راوى خبر گويد:چون طوفان پديد آمد و آب عالم بگرفت،مردم سر با كوهها نهادند تا آب به بالاى كوهها بر رفت.زنى بود و كودكى داشت،و آن كودك را سخت دوست داشتى و بر او مهربان بود.آن كودك را بربر گرفت


1- .همۀ نسخه بدلها+از.
2- .اساس:تذليلى،به قياس با نسخۀ آو تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،آز:فسوس.
4- .آو،آج،بم،آز:فسوس.
5- .آج:رسيد.
6- .اساس:عبارت فوق را از«من»در او موصوله است...تا يخزيه،تكرار كرده است كه به قرينه با نسخه آو،حذف شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .آج،بم،لب،آز+دين.

علىّ بن زيد بن جذعان روايت كرد عن يوسف بن مهران عن ابن عبّاس (1)كه:

يك روز حواريّان گفتند عيسى را-عليه السّلام:ما را كسى بايستى كه سفينه نوح ديده بودى تا حكايت آن با ما بگفتى.عيسى-عليه السّلام-ايشان را ببرد به پشته اى خاك.آنگه كفى از آن خاك برگرفت و گفت:دانى تا اين خاك چيست؟ گفتند:خداى و رسولش عالم تر[اند] (2).گفت:اين كعب (3)حام بن نوح است،آنگه عصا بران خاك زد و گفت:قم باذن اللّه،برخيز به فرمان خداى.مردى ازآنجا برخاست و خاك از سر مى فشاند.و سر او سپيد بود.عيسى-عليه السّلام-او را گفت:تو نه جوان بودى چون بمردى؟گفت:بلى،و لكن چون آواز تو به گوش من آمد كه گفتى:قم باذن اللّه (4)،گمان بردم كه قيامت است،از هول و فزع روز قيامت پير گشتم،و ذلك قوله: ...يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدٰانَ شِيباً (5).گفت:مرا حديث سفينۀ نوح بگو،گفت:طولش هزار و دويست گز بود،و عرضش ششصد گز بود،و سه طبقه (6).در يك طبقه طيور بودند،و در يك طبقه آدميان بودند.چون سرگين چهار پاى بسيار شد و مردم را از آن رنج مى بود،خداى تعالى او را فرمود تا دنبال پيل برپيخت (7)،خداى تعالى خوك از او پديد كرد.يك جفت در حال بگرديدند و همه پليديها بخوردند.و چون موش مردم را رنج مى داد،خداى تعالى گفت:بينى شير بمال.او بماليد،گربه از او بيرون آمد و آهنگ موش كرد.عيسى-عليه السّلام او را گفت:نوح چگونه دانست كه شهرها جمله (8)خراب شده است؟گفت:كلاغ را بفرستاد تا برود و خبرى بيارد.او برفت و به مردارى مشغول شد


1- .اساس+از عبد اللّه،به قياس با نسخۀ آو:«عن عبد اللّه عبّاس»،لفظ«از عبد اللّه»در اساس زايد مى نمايد،لذا حذف شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،آز،لب:گور.
4- .آج،بم،مج،لب،آز+ برخيز به فرمان خداى.
5- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 17.
6- .همۀ نسخه بدلها+داشت.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بر پيچيد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:همه.

الف مى دارد،و كلاغ را دعاى بد كرد تا از مردم نافر شد،براى اين مأواى او در خراب باشد و با مردم الف ندارد (1).حواريّان عيسى را گفتند:بگو تا با ما بيايد و با شهر آيد و براى ما حديث مى كند.عيسى-عليه السّلام-گفت:چگونه آيد با شما آن كس [177-پ]كه او را در زمين روزى نيست!آنگه گفت:

عد باذن اللّه، به فرمان خداى همچنان شو كه بودى،هم[چنان] (2)خاك شد.

محمّد بن اسحاق روايت كرد از ابو عمير (3)اللّيثىّ كه:نوح-عليه السّلام-بيامدى قوم را دعوت كردى،گلوى او بگرفتندى و بيفشردندى تا بيفتادى بى هوش،و نفسش منقطع شدى،چون با هوش آمدى گفتى:

اللّهمّ اغفر لقومي فانّهم لا يعلمون، بار خدايا بيامرز اينان را كه نمى دانند،تا كار سخت شد و مدّت دراز گشت (4)و بليّت عظيم شد و قرن از پس قرن مى آمدند (5)و هر قرنى كه از پس (6)آمد بتر بود،تا مرد (7)پير بيامدى و (8)دست كودك طفل گرفته و او را بياوردى و نوح را به او نمودى[و] (9)گفتى:يا پسر! اين مرد را بينى،مردى ديوانه است و جادو (10).اگر من مرده باشم و اين تو را دعوت كند، نگر تا اجابت نكنى!تا كار به اين جا رسيد،او شكايت كرد با خداى تعالى،فى قوله: قٰالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهٰاراً (11)-الآية،خداى تعالى گفت: وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا ،نوح-عليه السّلام-اسباب آن پيش گرفت از چوب و آهن و رسن و قير،و ايشان بر او افسوس (12)مى كردند و خداى تعالى سه سال پياپى رحمهاى زنان عقيم كرد تا هيچ زن نزاد. و جبريل-عليه السّلام-بيامد و نوح را بياموخت كه، كشتى چگونه كن


1- .آو،آج،بم،آز،لب:الف نگيرد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج،آز:ابو عمرو،مج،آز:ابو عمر.
4- .آج،بم،لب،آز:دراز كشيد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مى آمد.
6- .آج،بم،لب،آز+مى.
7- .مل:مردى.
8- .آج،بم،لب،آز:تا مرد را كه پسر بيامدى.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .مل،مج:جادوست،آو،آج،بم،لب،آز:جادوگر.
11- .سورۀ نوح(71)آيۀ 5.
12- .آو،مج:فسوس.

فلما (1)جاء امرنا و فار التنور (2)،گفت:چون آمد فرمان ما و بر جوشيد تنور،يعنى آب از او بر آمد.بعضى گفتند:از روى زمين آب پديد آمد،و عرب روى زمين را تنّور خوانند،اين قول عبد اللّه عبّاس است و عكرمه و زهرى و ابن عيينه.و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب،كه او گفت:

فٰارَ التَّنُّورُ ،اى طلع الفجر، يعنى صبح بر آمد،و تنّور،گفت:عبارت است از صبح،كانّه تفعول (3)من النّور (4).

حسن بصرى و دگر مفسّران گفتند:مراد تنور است كه به او نان پزند،گفتند:آن تنور حوّا بود-عليها سلام-و از سنگ بود و به ميراث به نوح رسيده بود،خداى تعالى او را گفت:هرگه كه بينى كه آب از اين تنور برجوشد،تو و قومت در كشتى نشين (5).

آب (6)از تنور بر آمد،زن نوح بديد.او را خبر داد،اين روايت مجاهد است.

در جاى او خلاف كردند،مجاهد گفت:در سواد كوفه بود،و سدّى گفت:

شعبى بر اين سوگند خورد و گفت:نوح-عليه السّلام-كشتى در مسجد كوفه كرد، تنور (7)كه آب از او بر آمد،بر دست راست بود از جانب در كنده (8)،و حق تعالى بر آمدن آب از تنور به علامت (9)كرده بود نوح را-عليه السّلام-بر هلاك قومش.مقاتل گفت:تنور آدم بود و به شام بود به جايى كه آن را«عين ورده»گويند.عبد اللّه عبّاس گفت:اين تنور به زمين هند بود. قُلْنَا احْمِلْ فِيهٰا ،خداى تعالى در اين آيت حكايت كرد آن (10)امر كه كرد نوح را-عليه السّلام-به آن كه از هر حيوانى جفتى با خود در كشتى نشاند،گفت،ما گفتيم نوح را كه:برگير در اين كشتى از هر جفتى دو،هرآن نرى و ماده اى كه ايشان را از يكديگر بنگريزد


1- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،متن قرآن مجيد:حتّى اذا.
2- .نيز:سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 27.
3- .آج،بم،آز:يفعلون.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:التّنّور.
5- .آج،بم،مل،لب،آز:نشينيد.
6- .آج،بم،لب،آز:چون آب.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مج:تنورى.
8- .آو،آج،بم،لب،آز:كنده بود.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،و مج:علامت.
10- .آج،بم،لب،آز:به آن.

زوجا خفّ،و زوجا نعل،و زوجا قيد.و زن را نيز زوج گويند،براى آن كه جمع زوجه زوجات باشد،و قال[اللّه تعالى: عَسىٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً (1)،و هى جمع زوج،و قال اللّه] (2)تعالى: أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ (3)،و قال: وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا (4)،و نيز ماده را زوجه گويند،و بصريان برآنند كه:«ها»نبايد،و الزّوج،الصّنف (5)ايضا قال اللّه تعالى: سُبْحٰانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا (6)،و قال الاعشى:

و كلّ زوج من الدّيباج يلبسه***ابو قدامة محبوّ بذاك معا

و حفص خواند: مِنْ كُلٍّ ،به تنوين،اى من كلّ حيوان و من كلّ (7)جنس.

زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،مفعول«احمل»باشد،و اثنين تأكيد او.و بر اين قرائت،«يا»[فى قوله: زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ] (8)علامت نصب بود،و بر قرائت عامۀ قرّاء علامت جرّ،[اعنى في زوجين،و امّا اثنين نصب بود بر مفعول به] (9). وَ أَهْلَكَ ،عطف است على قوله:

زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،اى و احمل اهلك ايضا،و نيز اهل خود را يعنى اهل دين خود را [178-ر]برگير و متّصلانى كه هستند. إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ ،استثنا كرد بعضى را از او


1- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 5.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 37.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 1.
5- .اساس:الضعف،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 36.
7- .اساس:كان به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 5.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

گفت:هفت كس بودند:نوح بود و سه پسر او،و سه زن از آن ايشان.و گفتند،نوح پسران را گفت:در كشتى خلوت مكنى،حام مخالفت كرد و با زن قربت (1)كرد،نوح دعا كرد گفت:اللّهمّ غير نطفته،بار خدايا نطفه يش (2)بگردان.خداى تعالى نطفۀ او را در رحم اهلش سياه كرد،فرزند كه آمد از او سياه بود (3).و از نسل او همه سياهان بودند،از اين جا حام را ابو السّودان گويند،پدر سياهان.

محمّد بن اسحاق گفت:ده كس بودند جز زنان:نوح بود،و اين سه پسر،و شش مرد ديگر از آنان كه به او ايمان داشتند،امّت همان بودند.

مقاتل گفت:امّت نوح هفتاد و دو كس بودند،و سه پسر او و زنان ايشان جمله هفتاد و هشت بودند بى نوح (4)،نيمه اى (5)زنان و نيمه اى (6)مردان.

عبد اللّه عبّاس گفت:هشتاد كس بودند،يكى از ايشان جرهم بود.مقاتل گفت:نوح-عليه السّلام-تن آدم با خويشتن در كشتى برد،صيانة له عن الغرق.و آن را حايلى كرد بين الرّجال و النّساء،و چون آب پديد آمد جملۀ حيوان زمين سر (7)به نوح نهادند-عليه السّلام-كه:ما را با خود برگير،نوح-عليه السّلام-گفت،مرا فرموده اند كه:از هر جنسى دو را در كشتى بر (8)كه جفت باشند،چه جاى بيش از اين ندارم،و حق تعالى اين براى آن كرد تا حيوانات را نسل بريده نشود.

عبد اللّه عبّاس گفت:اوّل چيز (9)كه نوح در كشتى برد،مورچۀ خرد بود،و آخر چيزى خر بود.چون خر خواست كه در كشتى شود


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مقاربت.
2- .همۀ نسخه بدلها:نطفه اش.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فرزندانى كه از او آمدند سياه بودند.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه نوح ايشان را در آن سفينه برد.
5- .مج:نيمى،آو،آج،بم،لب،آز:نيمه.
6- .مج:نيمى،آو،آج،بم،لب،آز:نيمه.
7- .آو،بم،روى.
8- .همۀ نسخه بدلها:برم.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آو،بم:چيزى.

خر را گفتى:ادخل و ان كان الشيطان معك!من با خر بودم آن ساعت،به آن آواز در كشتى آمدم.گفت بيرون رو يا عدوّ اللّه،اى دشمن خداى (1)!جزع كرد و زارى و گفت:مرا بيرون مكن.نوح-عليه السّلام-او را بر پشت كشتى كرد.

و در تفسير مالك بن سليمان مى آيد كه:مار و گزدم (2)بيامدند،نوح را گفتند:ما را در كشتى بر.گفت:نبرم كه شما جهت مضرّتى.گفتند:ما را در كشتى بر كه ما با تو عهد كنيم كه گزند نكنيم آن را كه نام تو برد (3).نوح به اين شرط ايشان را در كشتى نشاند،اكنون هركس كه از مار و گزدم (4)ترسد،بخواند: سَلاٰمٌ عَلىٰ نُوحٍ فِي الْعٰالَمِينَ، إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (5).هيچ مار و گزدم (6)او را گزند نكند.

وَ قٰالَ ارْكَبُوا فِيهٰا ،حق تعالى از نوح حكايت كرد كه او گفت آنان را كه با او بودند و به پناه او آمدند،و او ايشان را در كشتى مى نشاند،گفت ايشان را (7):در اين كشتى نشينى، بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا ،به نام خداى است راندن و استادن اين كشتى،اگر برود به نام او رود،و اگر بايستد به نام او بايستد.و حمزه و كسائى خواندند: مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا ،به فتح«ميم»از مجرى،و ضمّ«ميم»دوم،و اين هم مصدر باشد،چنان كه مفعل،يقال:ذهب مذهبا و دخل مدخلا و ضرب مضربا،قال [الشاعر] (8):

تجاوزت احراسا عليها و معشرا***علىّ حراصا لو يسرّون مقتلي

اى قتلي،و مفعل در مزيد به (9)ثلاثى،به معنى مصدر قياسى مطّرد است.و ابو رجاء[178-پ]العطاردىّ در شاذّ خواند: بسم اللّه مجراها و مرسيها ،على الفاعل من اجرى و ارسى تا صفت نام خداى باشد،به نام خدايى كه براننده (10)و به دارندۀ اين كشتى است.و ابن محيص خواند هم در شاذّ: مَجْرٰاهٰا (11)وَ مُرْسٰاهٰا ،هم بر مصدر يا


1- .مل+او.
2- .آج،مل،مج،لب،آز:كژدم.
3- .اساس:برند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آج،مل،مج،لب،آز:كژدم.
5- .سورۀ صافات(37)آيات 79،80 و 81.
6- .آج،مل،مج،لب،آز:كژدم.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بر.
10- .آو،آج،لب،آز:راننده.
11- .همۀ نسخه بدلها:مجراها.

موضع،امّا (1)مصدر (2)بسم اللّه جريها و رسوّها ،او (3)موضع جريها و رسوّها،يعنى آنجا كه رود به نام خداى رود،و آنجا كه استد به نام خداى استد.

و بر قرائت عامّه،معنى آن است كه: بِسْمِ اللّٰهِ اجراؤها (4)و ارساؤها،به نام خداى است راندن و به داشتن آن.ابو علىّ الفارسىّ گفت:روا بود كه بِسْمِ اللّٰهِ ، در محلّ حال باشد من اِرْكَبُوا ،او فيها،و التّقدير: اركبوا (5)متبرّكين بسم اللّه فى حالتى الاجراء (6)و الارساء .و براى آن گفت: اِرْكَبُوا فِيهٰا كه در او دو معنى حاصل است، يكى:علوّ و ارتفاع،كركوب الفرس،و في،براى آن گفت كه در او قعرى هست كه فى لايق باشد در ظرفيّت آن.[و] (7)«با»في بِسْمِ اللّٰهِ ،متعلّق باشد به يكى از چند چيز:امّا اركبوا،و امّا متبرّكين بِسْمِ اللّٰهِ ،چنان كه گفتيم و امّا مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا ،و بر اين قول بازپسين (8)محلّ او رفع باشد بر خبر ابتداء.

و مفسّران گفتند و اهل اخبار كه:چون خداى تعالى اين بگفت،نوح -عليه السّلام-اين نام را به كشتيبان كرد،هرگه كه خواست كه كشتى برود گفت:

بِسْمِ اللّٰهِ ،برفت و چون خواست كه بايستد،گفت: بِسْمِ اللّٰهِ ،باستاد.و مجرى،اجرا [باشد] (9)في قول لبيد:

و عمرت حينا قبل مجرى داحس***لو كان للنّفس اللّجوج خلود

و،رسا يرسوا،اذا ثبت،قال عنترة:

فصبرت (10)نفسا عند ذلك حرّة***ترسوا اذا نفس الجبان تطلّع

و مرسا ارسا باشد،اعنى مصدر،قال اللّه تعالى: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا


1- .اساس:انّما،با توجّه به نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آز:بر مصدر.
3- .همۀ نسخه بدلها:امّا.
4- .آج،لب،آز:اجراها،آو،بم،مل،مج:اجراءها.
5- .همۀ نسخه بدلها:فيها.
6- .آج،لب،آز:الارجاء.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:آخرين.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .اساس:فصرت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

[در] (1)موجى فِي مَوْجٍ ،اراد فى امواج،لفظ واحد گفت و مراد جمع،براى آن كه جنس خواست،نبينى كه تشبيه كرد آن را به جبال-به كوهها،بر جمع و بايد تا مشبّه با مشبّه[به] (2)ماند.و موج،آبى عظيم متراكم باشد،و بيشتر عند باد سخت بود.حق تعالى وصف و شدّت آن حال كرد و رفتن كشتى در آن امواج،هر موجى چند كوهى.

وَ نٰادىٰ نُوحٌ ابْنَهُ ،و ندا كرد نوح پسرش را،و آواز داد او را، وَ كٰانَ فِي مَعْزِلٍ ،و گفتند (3):نام اين پسر كنعان بود،و گفتند:يام بود و دور بود از او و با او در كشتى نبود (4).يا بنىّ،اى پسرك من!تصغير ابن باشد.عاصم خواند:يا بنىّ:به فتح«يا»و باقى قرّاء خواندند:به كسر«يا».

ابو على گفت:در بنىّ سه«يا»هست (5):«يا»ى اصلى (6)لام الفعل است، «يا»ى منقلبه از«واو»كه لام الفعل است،و«يا»ى تصغير و«يا»ى اضافت و اختيار كسر است،براى آن كه چون«يا»ى اضافت بيفگند كسره رها كند تا دليل «يا»باشد،چنان كه:يا عباد (7)،و فهو المهتد (8)،چنان كه چون«الف» بيفگندند،فتحه رها كردند تا دليل حذف«الف»باشد،في نحو قول الشّاعر:

فلست بمدرك ما فات عنّي***بلهف و لا بليت و لا لو انّي

اراد:يا لهفا،و قال:

يا لهف نفسى كان جدّة خالد-البيت.***

گفت:اى پسرك من!با ما در اين كشتى نشين و با كافران مباش.

قٰالَ سَآوِي إِلىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمٰاءِ ،گفت:من با كوهى گريزم تا مرا از آب نگاه دارد.و عصمت[،حفظ باشد و منع،معصوم و محفوظ از مكروه،و در دين، عصمت] (9)لطفى


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
3- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:بود،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .اساس:گفتست،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .آج،لب،آز:عبادى.
8- .اساس:و فهو المهتدى،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد،آو،آج،بم،لب،آز:و هذا المهتد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

باشد به لطف (1)از قبايح نه بر وجه حيلولت.نوح جواب داد و گفت: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،امروز عاصم و مانع (2)نيست از فرمان خداى. إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ .در او چند قول گفتند،يكى آن كه:استثناى منقطع است،و معنى آن است كه: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رحمه[به معنى لكن من رحمة] (3)اللّه فله من اللّه عاصم.

و وجهى ديگر آن كه: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،عاصم به معنى معصوم است،چنان كه:... عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (4)،اى مرضيۀ،التّقدير:لا معصوم اليوم من امر اللّه الّا من رحمه اللّه،بر اين قول،استثناى متّصل باشد.

قولى دگر آن است كه: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رحمنا بنجاتنا،يعنى لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ اللّه الّذي رحمنا (5)و نجّانا من الغرق،ايشان در[اين] (6)مناظره[179-ر]بودند كه موج بر آمد و ميان ايشان حايل شد و پسر غرق گشت (7).

اگر گويند:چگونه گفت نوح پسرش را كه،با ما در كشتى آى با آن كه خداى تعالى او را نهى كرد كه كافران را در كشتى برد؟گوييم:از اين دو جواب است، يكى آن كه:اين،به شرط ايمان گفت،گفت:ايمان آر و در كشتى آى تا نجات يابى.جواب دوم آن كه:او منافق بود،به ظاهر ايمان گفتى با نوح،او گمان برد كه او مؤمن است.

اگر گويند:پسر نوح چگونه ملجأ نشد (8)به ايمان[با آن] (9)احوال هايل كه مى ديد؟جواب آن است كه گوييم:پسر نوح به آن حال نرسيده بود كه ملجأ شود،و ملجأ آن كس شود كه او را علم (10)ضرورى حاصل شود،به آن كه اگر خواهد كه آن فعل كند منع كنند او را،يا مضرّتى عظيم به او رسد از هلاك و تلف،و امّا نفعى عظيم عاجل،چنان كه[كسى را] (11)گويند:نعم بگوى[در جايى] (12)كه تو را زيان ندارد و ملك همۀ دنيا بستان،و پسر نوح ندانست


1- .مل:لفظ.
2- .اساس:نافع،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:شد.
5- .اساس:يرحمنا،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
8- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،بم:عاصم.
11- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

تبينى كه مى گويد: سَآوِي إِلىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمٰاءِ ،اوميد نجات مى داشت و روا مى داشت كه آن از جملۀ عجايب جهان است،پس از اين وجه ملجأ نشد.

آنگه چون مدّت بر آمد-و گفتند:چهل روز بود-و گفتند:چهل روز از آسمان آب مى آمد و در هوا معلّق مى استاد،و چهل شبان روز آب از زمين مى برآمد آنگه:

...فَالْتَقَى الْمٰاءُ عَلىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (1) ،آنگه هر دو به هم آمد (2)،چون همۀ عالم آب بگرفت،و گفتند:از كوهى كه از آن بلندتر نبود در زمين،چهل گز بگذشت،و همۀ عالم خراب شد و همۀ كافران هلاك شدند،و خداى تعالى از ايشان انتقام كرد و كينه بكشيد و نوح متسلّى (3)شد و قضاى خداى-جلّ جلاله-برفت،وحى كرد بر زمين و آن بر سبيل توسّع باشد بقوله: وَ قِيلَ يٰا أَرْضُ ابْلَعِي مٰاءَكِ ،گفتند:اى زمين آب خود فروبر،و اى آسمان آب بازگير.و بلع،به گلو (4)فروبردن باشد،و اقلاع بازاستادن باشد،يقال:اقلع المطر و السّحاب اذا امسك. وَ غِيضَ الْمٰاءُ ،و آب بكاهانيدن (5)و به زمين فروبردن (6)، وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ ،و كشتى نوح بر كوه جودى راست شد و باستاد،و گفتند:هلاك باد گروه ظالمان را.مجاهد گفت:كوهها متطاول شدند تا آب به ايشان نرسد،مگر كوه جودى كه او سر فروبرد بر سبيل تواضع،[آب] (7)از بالاى همۀ كوهها برفت و به جودى نرسيد،و اين بر سبيل تمثّل (8)باشد و چون رمزى، تنبيها على التّواضع و ترك التّرفّع.

در خبر است كه:رسول-عليه السّلام-گفت:نوح-عليه السّلام-اوّل روز از رجب (9)در كشتى نشست،و به روايتى:روز دهم از رجب نوح-عليه السّلام-با جملۀ قومش آن روز روزه داشتند،و كشتى ايشان را شش ماه مى گردانيد،در اواخر ذوالحجّه (10)بر جودى باستاد.و در اخبار اهل البيت آمد كه:هژدهم (11).مل:فروبرد،مج:فروبردند.


1- .سورۀ قمر(54)آيۀ 12.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:بر هم آمدند.
3- .آج،مج،لب،آز:مبتلا.
4- .گلوا/گلو.
5- .مل:بكاهانيد،مج:بكاهانيدند.
6- .مل:فروبرد،مج:فروبردند.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .آز:تمثيل.
9- .آج،لب،آز:روز رجب.
10- .همۀ نسخه بدلها:ذى الحجه.
11- .آج،آز:هشتدهم،لب:هيجدهم.ذوالحجّه

آن روز نيز بشكر روزه داشتند،و قوله: بُعْداً ،نصب او بر مصدر است،اى بعد القوم بعدا،و قيل:ابعدهم اللّه بعدا،على مصدر محذوف الزّوائد.

وَ نٰادىٰ نُوحٌ رَبَّهُ ،و ندا كرد و بخواند نوح-عليه السّلام-خداى را و گفت:بار خدايا! إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ،پسر من (1)از اهل من است.و وعدۀ تو حقّ است،يعنى آن وعده كه دادى كه: وَ أَهْلَكَ ،كه تو را و اهلت را نجات دهم،و تو حاكم تر و داورتر (2)از همۀ داورانى.

حق تعالى جواب داد و گفت: يٰا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،او از اهل تو نيست كه او را عملى است نه صالح،از من مخواه چيزى كه تو را بدان علمى نيست،و من تو را پند مى دهم ازآن كه از جملۀ جاهلان باشى (3)! اگر سؤال كنند و گويند:نه در اين آيت تكذيب نوح است،كه نوح مى گويد:

إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ،خداى تعالى مى گويد: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،ديگر گفت:

فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ،از من مخواه چيزى كه (4)ندانى،و نيز آن كه گفت:

من تو را پند مى دهم تا از جملۀ جاهلان نباشى،جواب از اين چيست؟گوييم:از اين سؤال چند جواب است،يكى آن كه گفت: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،مراد آن است كه او نه از آن اهل است كه من تو را وعده دادم به نجات ايشان،بل از آنان است كه استثنا كردم (5)به«الّا»في قوله: إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ ،اگر اين وعده مطلق بودى،اين ايهام افگندى[179-پ]نوح-عليه السّلام-پنداشت كه او از جملۀ آنان است كه موعود است به نجات ايشان فى قوله: قُلْنَا احْمِلْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ ،پس نوح-عليه السّلام-به اهل،آن خواست كه فرزند من است و از پشت من است،و خداى تعالى آن خواست كه نه از آن اهل است كه وعدۀ نجات بديشان متعلّق است،پس خداى نفى كرد (6)آنچه او اثبات كرد،بر اين وجه تناقضى و تنافيى نباشد ميان اين دو خبر


1- .همۀ نسخه بدلها+است و.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:دادورتر.
3- .مج:نباشى.
4- .آو+تو را به آن علمى نيست،و من تو را پند مى دهم از آن از جملۀ جاهلان باشى.اگر سؤال كنند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او را.
6- .آو،آج،بم،لب،آز+بر اين وجه.

جماعتى مفسّران.

جواب ديگر از او آن است كه: لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ،اى ليس على دينك،او بر دين تو نيست،و اهل تو آن باشد كه بر دين تو باشد،پس كفر او،او را به در آورد ازآن كه او را حكم اهل باشد،و بيان اين وجه آن است كه گفت: إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ ،بر سبيل تعليل براى آن كه گفت:او عملى (1)است نه صالح،و بدين تعليل روشن مى شود كه مراد نه نفى نسبت است،نفى دين است،و اين تأويل نيز روايت كرده اند از جماعتى مفسّران.

و وجهى ديگر گفتند:مراد نفى نسبت (2)است،و آن كه بر حقيقت فرزند تو نيست،و انّما بر فراش تو زاده است،و اين وجه روايت كرده اند از حسن و ابن جريج و مجاهد،و اين وجه نيك نيست براى آن كه منافى ظاهر قرآن است،براى آن كه حق تعالى اطلاق كرد و گفت: وَ نٰادىٰ نُوحٌ ابْنَهُ ،اطلاق كرد بر او نام بنوّت،و اگر نوح مطّلع نبود بر اين خداى دانست (3)،اگر بر حقيقت پسر او نبودى،نگفتى: اِبْنَهُ ،و آنان كه اين قول گفتند،خيانت زن نوح و زن لوط را تفسير بر فجور و زنا كردند،فى قوله: فَخٰانَتٰاهُمٰا... (4)،اين معتمد نيست،براى آن كه خداى تعالى بايد تا ايشان را [از] (5)اين منزّه دارد كه اين منفرّ است غايت تنفير.و عبد اللّه عبّاس تفسير اين خيانت برآن داد كه:زن نوح قوم نوح را خبر دادى به آن كه او ديوانه است،و زن لوط قوم لوط را خبر دادى به مهمانان،پس اين وجه معتمد نيست،و آن دو وجه اوّل معتمد است.

امّا قوله: إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ بعضى مفسّران گفتند كه:اين«ها»راجع است با سؤال،يعنى سؤال (6)تو مرا چيزى كه تو را بدان علم نباشد عملى است نه صالح،و اين قول نيك نيست،بل«ها»راجع است با پسر نوح،يعنى اين پسر تو عملى است نه صالح.آنگه آنها كه بنوت حقيقى نگفتند ولادت فراش گفتند


1- .آج+را.
2- .آو،آج،بم،مل:نسب.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:داناست.
4- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 10.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+مكن.

انّه من عمل (1)غير صالح،يعنى الفجور،و اين وجه سديد نيست از آن وجوه كه گفتيم پس معنى آن است كه:انّه ذو عمل غير صالح،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،چنان كه خنساء گفت:

ما امّ سقب على بوّ تطيف به***قد ساعدتها على التّحنان أظآر

ترتع ما رتعت حتّى اذا ادّكرت***فانّما هى اقبال و ادبار

اى ذو (2)اقبال و ادبار.امّا بر قرائت آن كس كه خواند[:انّه عمل غير صالح] (3)على الفعل[معنى (4)ظاهر باشد كه مراد اين است،بر اين معنى كه ما گفتيم و مراد آن باشد كه] (5):انّه عمل عملا غير صالح،على حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه.و عرب چنين بسيار كنند،چنان كه عمر بن (6)ابي ربيعة المخزومىّ گفت:

ايّها القائل غير الصّواب***اخّر النّصح و اقلل عتابي

و كقول الآخر:

كم من ضعيف العقل منتكث القوى***ما ان له نقض و الا ابرام

اگر گويند:چون معنى بر اين وجوه است كه گفتيد،چرا گفت: فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجٰاهِلِينَ ؟و نوح چرا گفت: رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ مٰا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ -الآية؟جواب گوييم:نه ما بيان كرديم چند (7)جاى كه واجب نباشد كه نهى آن را كنند كه او مباشر بود فعل منهىّ عنه [را] (8)،و از اين جاى است كه ما گوييم:رسول-عليه السّلام-داخل است در نواهى قرآن و نهى متعلّق است بدو،و او را در آن لطف است و اگرچه آن است


1- .آج،آز:از من عملى.
2- .همۀ نسخه بدلها:ذات.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .مج+هذا.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،آمل،آز:عمرو بن.
7- .آو،بم،مج:اند،آج،لب،آز:اندر جايى.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

خداى تعالى داند كه او را در آن لطف است اين نهى بكند (1)تا آن لطف حاصل شود.

و همچنين در معنى استعاذت نوح واجب نكند كه او پناه با خداى از آن دهد كه او تعاطى كرده باشد آن را،بل روا بود كه پناه با خداى دهد[از چيزى كه هرگز نكرده باشد،چنان كه يكى از ما پناه با خداى دهد] (2)از جذام و جنون و علتهاى ديگر،و اگرچه هرگز او را از آن معنى چيزى (3)نبوده باشد.

قوله: قِيلَ يٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَكٰاتٍ -الآية،حق تعالى در اين[180-ر]آيت گفت:نوح را گفتند-و اين قول يا خدا گفته باشد يا فريشتگان به فرمان خداى:

اِهْبِطْ ،از كشتى فرود آى،چون كشتى به منزلت مركوبى نهاد،نزول او را هبوط خواند از آن،چون كسى كه از بلندى فرود آيد. بِسَلاٰمٍ ،اى بسلامة.منّا،يعنى در حالى كه حال سلامت بود (4).و روا بود كه«با»به معنى«مع»باشد. وَ بَرَكٰاتٍ عَلَيْكَ ،و بركاتى بر تو،جمع بركت باشد،يعنى ثبات خير و منافع،من بروك البعير و هو ثباته و مقامه. وَ عَلىٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ ،و بر امّتانى كه با تواند.و«من»تبيين را باشد.

وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ،و امّتانى و گروهى[كه] (5)از فرزندان اينان باشند و از پس اينان آيند كه ما ايشان را ممتّع و برخوردار خواهيم گردانيدن از جملۀ كافران (6)كه در دنيا باشند،آنگه (7)از ما ايشان را عذابى اليم،دردناك،مولم رسد.

و جماعتى مفسّران گفتند:اين سلام متناول است آنان را كه در كشتى بودند (8)و فرزندان ايشان را از مؤمنان تا به دامن قيامت.و همچنين در مثل آن عذاب خواهند بودن هرچه از فرزندان آن قوم بودند از كافران تا به دامن قيامت.

امّا قول آن كس كه گفت:آن عذاب همه را بر سبيل عقوبت بود بالغ را و طفل را،قول او خطاست،براى آن كه عذاب اگرچه عامّ بود،و جهش مختلف بود،عقلا را و كفّار را بر سبيل عقوبت بود بر كفر ايشان


1- .اساس:نكند،به قياس با نسخۀ آو،و اتّفاق جميع نسخ،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:او را آن علّتها.
4- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .مل،لب+ايشان اند.
7- .مل:آنگاه.
8- .همۀ نسخه بدلها+با او.

كه عاقل و مكلّف نبودند بر سبيل امتحان باشد،و اعتبار آنان كه آن شنوند و در برابر آن اعواض عظيم باشد ايشان را.و عذاب مشتمل باشد بر عقوبت و بر امتحان.

قوله: تِلْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ ،«تلك» (1)،اشارت است بدان قصص و آيات و اخبار،و«من»تبعيض راست. نُوحِيهٰا إِلَيْكَ ،ما آن را وحى مى كنيم به تو. مٰا كُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا ،كه تو و قوم تو از پيش اين ندانستيد،صبر كن اى محمّد كه عاقبت نيك،متّقيان و پرهيزگاران را خواهد بودن.و در آيت تنبيه است بر معجزۀ رسول-عليه السّلام-و آن كه او خبر داد قوم را از غيب و اخبار گذشتگان،و خبر مطابق مخبر عنه بود (2)،و معنى وحى اين جا القاء و انزال است از آسمان بر او.

[قوله تعالى] (3)

سوره هود (11): آیات 50 تا 68

اشاره

وَ إِلىٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُفْتَرُونَ (50) يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَلَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (51) وَ يٰا قَوْمِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىٰ قُوَّتِكُمْ وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (52) قٰالُوا يٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا بِبَيِّنَةٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِكِي آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِكَ وَ مٰا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اِعْتَرٰاكَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ قٰالَ إِنِّي أُشْهِدُ اَللّٰهَ وَ اِشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ (54) مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ (55) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لاٰ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا هُوداً وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ نَجَّيْنٰاهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِيظٍ (58) وَ تِلْكَ عٰادٌ جَحَدُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اِتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ (59) وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ اَلدُّنْيٰا لَعْنَةً وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ عٰاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِعٰادٍ قَوْمِ هُودٍ (60) وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (61) قٰالُوا يٰا صٰالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا أَ تَنْهٰانٰا أَنْ نَعْبُدَ مٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا وَ إِنَّنٰا لَفِي شَكٍّ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (62) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتٰانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اَللّٰهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمٰا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) وَ يٰا قَوْمِ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذٰابٌ قَرِيبٌ (64) فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا صٰالِحاً وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَلْقَوِيُّ اَلْعَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَلصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (67) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهٰا أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ (68)

ترجمه

و به عاد برادر ايشان هود را گفت:اى قوم (4)!بپرستيد خداى را،نيست شما را از خداى (5)جز او،نيستيد شما مگر دروغ زنان.

اى قوم نمى خواهم از شما بر او (6)مزدى،نيست مزد من مگر بر آنكه آفريد مرا،خردمند نه ايد! [180-پ] و اى قوم (7)آمرزش خواهيد از خدايتان، پس توبه كنيد با او (8)تا بفرستد باران بر شما پياپى (9)،و زيادت كند شما را قوّتى با (10)قوّت شما،و پشت بر نگردانيد (11) گناهكاران.

ص : 280


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:مخبر بود.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مج+من.
5- .لب:هيچ خدايى.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:آن.
7- .مج:مردمان.
8- .آو،آج،بم،لب:و او.
9- .مج:برنده.
10- .آو،بم:وا.
11- .اساس:پشت برنگردانيدند،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

گفتند اى هود نه آوردى (1)ما را[به] (2)حجّتى و نه ايم (3)رهاكننده خدايان خود را از گفتار تو،و نه ايم به تو باوردارنده.

نگوييم (4)مگر كه رسانيد (5)تو را برخى (6)خدايان ما به بدى،گفت كه من گواه مى گيرم خداى را و گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شما انباز (7)گيريد.

از فرود او (8)كيد كنيد با من جمله پس مهلت مدهيد مرا.

[181-ر] كه من توكّل كردم بر خداى،خداى من و خداى شما نيست از جنبنده اى (9)مگر او فراگرفت (10)موى پيشانى او،به درستى كه خداى من بر راهى راست است.

اگر برگرديد (11)برسانيدم به شما آنچه فرستادند مرا بدو (12)به شما،و خليفه كند خداى من قومى را جز شما،و زيان مكنيد (13)او را چيزى كه خداى من بر همه چيزى نگاهبان است.

و چون آمد فرمان ما برهانيديم هود را و آنان را كه ايمان آوردند با او (14)به رحمتى از ما،و برهانيديم ايشان را از عذابى سطبر


1- .آو،بم،مج،لب،آز:نياوردى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،لب:و ما نه ايم.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:ما نمى گوييم.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:برسانند.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:بهرى.
7- .آو:انبازان.
8- .آو،آج،بم،لب:جز او.
9- .آو،مج:رونده،آج،بم،لب:دونده.
10- .آو،آج،بم،لب:فراگرفته است،مج:هاگرفته است.
11- .آو،آج،بم،لب:برگردند.
12- .آو،آج،بم،لب:به آن.
13- .آو،آج،بم،مج،لب+شما.
14- .آو:وا او.

آن عاد است كه منكر شدند به آيتهاى خدايشان و عاصى شدند در پيغامبرانش،و پسر وى (1)كردند فرمان هر جبّارى ستيزه كش (2)را.

[181-پ] و در پى (3)ايشان داشتند در اين دنيا لعنت و روز قيامت كه قبيلۀ عاد كافر شدند در خداى ايشان (4)،دور باد (5)عاد را كه قوم هود بودند.

و به ثمود فرستاديم (6)برادرشان را صالح گفت:اى قوم!بپرستى خداى را، نيست شما را از خداى جز او،پيدا كرد (7)شما را از زمين و عمارت كننده كرد (8)شما را در آن (9)آمرزش خواهيد از او،پس توبه كنيد با او (10)كه خداى من نزديك و پاسخ كننده است.

گفتند:اى صالح بودى تو در ما (11)اميد داشته پيش از اين،بازمى دارى (12)ما را كه بپرستيم آنچه مى پرستيدند پدران ما؟و ما درشكّى ايم از آنچه مى خوانى ما را باز آن (13)درگمان افگننده (14).

[182-ر] گفت:اى قوم!ديديد (15)اگر باشم من بر حجّتى از خداى من،و دهد مرا از او بخشايشى كه يارى كند مرا از خداى اگر عاصى شوم در او نه افزاييد (16).آج،لب:تاكل.


1- .آو،آج،بم،لب:پيروى،مج:پى گيرى.
2- .مج:ستيزه كن.
3- .آو،آج،بم،لب:پس.
4- .آو،آج،بم،لب:به خدايشان.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:هلاك باد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:بيافريد.
8- .آو،آج،بم،لب:انعام كرد.
9- .آو،آج،بم،لب+جا.
10- .آو:وا او.
11- .آو،آج،بم،لب:در ميان ما.
12- .آو،آج،بم،لب:نهى مى كنى.
13- .آو،آج،بم،مج،لب:به آن.
14- .آو،آج،بم،لب:شك.
15- .آج،لب:بديديد كه.
16- .آو،آج،بم،مج،لب+شما.مرا جز زيانكارى.

و اى قوم (1)!اين شتر خداى است،شما را معجزى، رها كنيد او را تا مى خورد (2)در زمين خداى،و مرسانيد او را به بدى كه بگيرد شما را عذابى نزديك.

پى بكردند او را گفت:برخوردارى گيريد (3)در سرايهاتان سه روز كه آن وعده اى است نه دروغ.

چون آمد فرمان ما،برهانيديم صالح را و آنان را كه ايمان آوردند با او به بخشايشى از ما و از هلاك آن روز كه خداى تو اوست،توانا و عزيز است.

[182-پ] و بگرفت آنان را كه ستم كردند بانگ،در روز آمدند در سرايهاشان ايستاده.

پندارى (4)كه نبودند در آنجا،به درستى كه ثمود كافر شدند در خدايشان،هلاك باد ثمود را.

قوله:[تعالى] (5)وَ إِلىٰ عٰادٍ ،تقدير آن است كه:و كذلك ارسلنا الى عاد،عطفا على قوله: أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ... (6)،قوله:«الى»،تعلّق دارد بدين فعل محذوف،و هُوداً هم بدين (7)فعل منصوب (8)است،و قوله: أَخٰاهُمْ ،يعنى اخوّت نسب نه اخوّت دين، براى آن كه از يك قبيله بودند و خويشان بودند،چنان كه رسول-عليه السّلام-از قريش


1- .مج:گروه من.
2- .آج،لب:تا بخورد.
3- .آو،آج،بم،لب:برخوردار باشى.
4- .آو:نپندارى.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 25.
7- .آج،آز:و هود اسم به اين.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:محذوف.

پرستيد كه شما را جز او خداى نيست.غيره و غيره خوانده اند،و بيان اين برفت،و آن كه هريكى كه خواند آن كه به جرّ خواند بر صفت مجرور كرد،و آن كه به رفع خواند گفت:استثناست من غير موجب،براى آن كه ما نفى است و من زيادت است،و اين امر باشد به توحيد،يعنى اعبدوا اللّه و وحّدوه (1).آنگه ايشان را گفت:

شما در آنچه مى گوييد جز دروغ و افترا و فرابافتن نمى كنيد،يعنى در دعوى الهيّت كردن در حقّ بتان.

و خداى تعالى هود را به عاد فرستاد،و مسكن ايشان ميان شام و يمن بود،جايى كه آن را احقاف خوانند،و ايشان خداوندان باغ و بستان و زروع و اشجار بودند.هود ايشان با خداى خواند و با عبادت خداى.اجابت نكردند و كفران كردند و او را دروغزن (2)داشتند،خداى تعالى ايشان را به باد هلاك كرد،چنان كه در بينيهاى (3)ايشان مى رفت و به زير ايشان بيرون مى آمد و احشا و امعاى ايشان پاره پاره مى كرد-و قصّه اين برفت (4).

قوله: يٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ،خداى تعالى در اين آيت حكايت قول هود -عليه السّلام-ياد (5)كرد كه،او قوم خود را چه گفت،گفت:اى قوم من!بر اين اداى رسالت كه من مى كنم از شما هيچ مزد نمى خواهم و هيچ جعلى طمع نمى دارم،و مزد و ثواب من نيست مگر برآن خداى كه مرا آفريد،و اجر و اجرت مزد عمل باشد،و فطر آفريدن باشد و شكافتن و خمير فراكردن باشد و اصل شكافتن است،قال اللّه تعالى: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ (6)،و قوله: ...هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ (7)،اى من شقوق،و آن نيز كه به معنى خلق است هم از اينجاست براى آن كه بدان ماند كه مقدورۀ (8)معدوم در كتم عدم است،حق تعالى آن را مى بشكافد و از او بيرون مى آرد على سبيل التّوسّع و التّشبيه.و نيز آن كه خمير فراكردن است هم در او معنى شقّ است،و فطير فعيل باشد از او به معنى مفطور


1- .آج،بم،آز:وحده.
2- .همۀ نسخه بدلها:به دروغ.
3- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:تنهاى،مج:سينه ها.
4- .همۀ نسخه بدلها:رفته است.
5- .همۀ نسخه بدلها:باز.
6- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 1.
7- .سورۀ ملك(67)آيۀ 3.
8- .همۀ نسخه بدلها:مقدور.

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،خرد نداريد شما!يعنى خرد كار نمى بنديد كه انديشه كنيد،كه آن كس كه او بى طمع (1)كارى كند و شما را با چيزى دعوت كند،ببايد دانستن كه غرض او نفع شماست،نه نفع خود،او را اجابت بايد كردن و مخالفت نبايد كردن (2).

آنگه گفت: وَ يٰا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ،اى قوم و اى جماعت!استغفار كنيد و از خداى تعالى آمرزش خواهيد،آنگه توبه كنيد با او.و آن وجوهى كه در جواب اين سؤال گفتند كه:چرا تكرار كرد استغفار و توبه به يك جاى،بگفت (3)و مراد از هر دو [183-ر]يكى است،در اوّل سورت برفت في قوله: وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ (4).

يُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً ،تا باران را فرود آرد بر شما[پياپى] (5).و عرب باران (6)را سماء خواند براى آن كه هرچه بالاى مردم (7)باشد و او را سايه كند آن را سماء مى خوانند.و باران را سماء خواند براى آن كه عرب چيز (8)را به نام چيز (9)بخواند چون ميان ايشان أدنى ملابستى باشد يا سببى (10).و قوله: يُرْسِلِ ،در محلّ جزم است براى جواب امر،و كسر او براى جمع (11)ساكنين است كه لا بدّ تحريك بايست كردن،و المجزوم اذا حرّك حرّك بالكسر.و قوله: مِدْرٰاراً ،مفعال باشد من الدّرّ،و اصله اللّبن،يقال:درّ درّه،اى كثر لبنه و سأل و درّ اذا سأل و مطر.درور،و مدرار هر دو بناى مبالغت است،قال:

اجادت و بل (12)مد جنة فدرّت***عليهم صوب سارية درور

و نصب او بر حال است. وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىٰ قُوَّتِكُمْ ،و ايشان را استدعا به باران براى آن كرد كه ايشان اصحاب زروع و بساتين و اشجار بودند،و نيز بيفزايد شما را قوّتى


1- .آو،آج،بم،مل:از بى طمعى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مخالفت ناكردن.
3- .مل:بگفتيم.
4- .سورۀ هود(11)آيۀ 3.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ابر.
7- .همۀ نسخه بدلها:مرد.
8- .آج،لب،آز:چيزى.
9- .آج،لب،آز:چيزى.
10- .آج،لب،آز:مناسبتى.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:براى التقاى.
12- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى:اجاد بوبل.

و جسامت،و مردمان (1)به غايت طويل و عريض و قوى بودند. وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ،و اعراض مكنيد از من و عدول از دعوت من در آن حال كه مجرم باشيد و گناهكار.و نصب او بر حال است.

قٰالُوا يٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا ،ايشان جواب دادند (2)گفتند:[اى هود] (3)تو بيّنتى و حجّتى به ما نياوردى تا ما را گردن بايد نهادن تو را و طاعت داشتن،و دروغ گفتند كه او آيات و بيّنات و معجزات و براهين آورد،جز كه ايشان گفتند:سحر است و شعبده. وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِكِي آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِكَ ،و ما خدايان خود را به قول تو رها نكنيم.

و بعضى كوفيان گفتند:«عن»،به معنى«با»است،و بدين تعسّف حاجت نيست براى آن كه كلام با اين ظاهر كه هست معنى دار است. عَنْ قَوْلِكَ ،يعنى از سبب گفتار تو،و ما تو را باور نداريم و تصديق نكنيم به اين كه تو مى گوى (4).

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرٰاكَ ،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است،ما نمى گوييم در حقّ تو الّا آن كه بعضى خدايان ما تو را بدى رسانيده است (5)،و مراد بِسُوءٍ در آيت، جنون (6)است،يعنى از آن سبب كه تو ايشان را دشنام مى دهى و مى گويى (7):خدايان نيستند ايشان تو را ديوانه بكرده اند،اين دانستند (8)كه ديوانگى به خداى تعلّق دارد،و جز خداى تعالى قادر نباشد بر ازالت عقل،اين انديشه نكردند كه اين بتان جمادند و اين نتوانند كردن و نه كمتر از اين،و براى آن ايشان پيغامبران را با جنون نسبت كردند كه ايشان را بديع آمد كه پيغمبرى باشد از بشر،و استبعاد و استبداع كه آمد ايشان را،پنداشتند كه آن حديث از حدّ عقل بيرون است،از اين جا قديم-جلّ جلاله-گفت: وَ مٰا صٰاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (9).هود-عليه السّلام-گفت به جواب ايشان:

إِنِّي أُشْهِدُ اللّٰهَ ،من خداى را گواه مى كنم و شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنان كه شما ايشان را به انباز خداى كرده ايد از بتان بدون


1- .آو،بم،مل،مج:مردمانى.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مى گوى/مى گويى.
5- .همۀ نسخه بدلها:رسانيده اند.
6- .همۀ نسخه بدلها+و ديوانگى.
7- .مى گوى/مى گويى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:ندانستند.
9- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 22.

فرود اويند اگر گويند،چگونه گفت:خداى را به گواه كردم،و شما گواه باشيد،و چه نسبت باشد ميان گواى (1)ايشان و گواى (2)خداى؟جواب آن است كه: أُشْهِدُ اللّٰهَ ،براى مبالغت گفت،و نيز گواى (3)ايشان كه چون خصم گواه باشد،اگر گواى (4)بدهد تسليم كرده باشد و اعتراف داده (5).

آنگه بازنمود كه:خداى تعالى يار اوست و صرف كيد ايشان كند،گفت:

فَكِيدُونِي جَمِيعاً ،همه مجتمع شويد و به يك بار با من كيد كنيد و مرا مهلت مدهيد، و گرچه صورت او امر است،مراد نهى است و تهديد،نحو قوله تعالى: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ... (6)،و انظار،امهال باشد من قوله: ...رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (7)،و معنى آن است كه:اجعلني ناظرا،اى منتظرا لحلول الاجل بالمهل و لا تعجل علىّ.همزه تعديد را باشد،و اصل او از نظر باشد به معنى انتظار.و بعضى مقريان وقف كردند على قوله: مِمّٰا تُشْرِكُونَ ،و آن را آيتى گفتند.

آنگه ابتدا كردند: مِنْ دُونِهِ [183-پ] فَكِيدُونِي ،و معنى آن كه شما اگر توانيد بدون خداى با من كيد كنيد،يعنى كيد شما بر من كارگر نيايد،چون خداى تعالى با من باشد با شما نباشد،و خداى را در آن كيد كه شما كنيد صنعى (8)نباشد، يعنى من از كيد شما نه انديشم چون خداى به من خير خواهد.

آنگه گفت كه سبب امن من و پناه و التجاء من با كيست: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ،من بر خداى توكّل كرده ام و پشت به او دادم (9)كه خداى من است و خداى شما،براى آن كه هيچ جانور نيست الّا (10)ناصيۀ او به دست قدرت اوست.و ناصيه،موى پيشانى باشد،و اصل كلمه من المناصاة است،و آن اتّصال بود،يقال:

مفازة تناصي اخرى،اى تتّصل (11)باخرى،قال الرّاجز


1- .مل،لب،آز:گواهى.
2- .مل:گواهى.
3- .مل،لب،آز:گواهى.
4- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:اعتراف آورده.
6- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
7- .سورۀ حجر(15)آيۀ 36.
8- .آج،لب،آز:صنعتى.
9- .آو،بم،مج:بازداده،آج،مل،لب،آز:بازداده ام.
10- .همۀ نسخه بدلها:و الّا.
11- .مل:يتّصل.

قيّ تناصيها بلاد قيّ و نصوته انصوه نصوا اذا اتّصلت به،قال ذو الرّمّة:

تنصوها (1)الجماهير (2)و قال ابو النّجم:

ان يمس رأسي اشمط العناصي***كانّما فرّقه مناصي

اى مجاذب.و تخصيص ناصيه براى آن كرد كه،اين عبارت باشد به نزديك ايشان از اذلال و قهر خصم،و آن را كه ناصيۀ او بگرفتند او به غايت مذلّت و مقهورى باشد.فرّاء گفت:عبارة عن القدرة،اين عبارتى است ازآن كه او مالك ايشان است و قادر بر ايشان،چنان كه گويند:بيده ازمّة الامور.و ابن جرير گفت:عبارت است از قهر و اذلال،نبينى كه عرب آن را كه به اسيرى بگيرند او را موى پيشانى ببرند و در آن مذلّتى دانند،و اين خواست شاعر آنجا كه گفت:

ان لم أناجزها فجزّوا لمّتي***

و قوله: إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،كنايت است از عدل و راستى (3)،يعنى بنه گردد (4)و بنه چسبد (5)،و از اين كار ظالم را جائر خوانند كه او بگردد و برگردد.و جار اذا عدل باشد من العدول،يعنى خداى من از عدل و راستى (6)عدول نكند كالمارّ


1- .آو،آج،بم:ينصوها.
2- .آج:الحمائر،آز:الحمامر.
3- .مج:داستان.
4- .بنه گردد/بنگردد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:نپيچد.
6- .آو،بم،مج،مل،لب:داستان،مج:راستان.

و اعراض كنيد از من و از اجابت دعوت من، فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ،من به شما رسانيدم آنچه مرا بدان فرستاده اند.زجّاج گفت:اين خطاب رسول است كه مى گويد با قوم خود:

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،و التّقدير:فان تتولّوا،اگر شما اعراض و عدول كنيد.و يك«تا»بيفگند (1)چنان كه عادت ايشان است در حذف«تا»ى تفعّل.آنگه اضمارى باشد،و آن آن بود كه:فقل لهم قد ابلغتكم،تو بگو اى محمّد!كه من به شما رسانيدم آنچه مرا بدان فرستاده بودند (2).آنگه كلامى ديگر مستأنف آغاز كرد براى آن كه«فا»در جواب آن برفت،براى آن فعل مستقبل مرفوع است،و التّقدير:فانّ (3)ربّي يستخلف قوما غيركم، خداى من خليفه كند قومى ديگر جز شما[را] (4)،يعنى شما را ببرد[و] (5)گروهى ديگر (6)بيارد. وَ لاٰ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً ،و شما خداى را هيچ مضرّت و گزند نتوانيد كردن كه خداى[من] (7)بر همه چيز نگهبان است.

آنگه گفت:چون مدّت آن كافران به سر آمد و وقت هلاك ايشان در آمد (8)، فرمان داديم به هلاك ايشان،هود را گفتيم:از ميان ايشان بيرون شو (9)،كه تا تو اين جا باشى من هلاك نفرستم،و حق تعالى هيچ امّت را هلاك نكرد و پيغامبر ايشان در ميان ايشان بود.

وَ لَمّٰا (10)جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا هُوداً ،چون فرمان ما آمد،هود را برهانيديم و آنان را كه ايمان آورده بودند باز او


1- .آج،لب:بيفگنند.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:فرستاده اند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:و ان.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .مل،مج+را.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+ما.
9- .همۀ نسخه بدلها:ايشان برو.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فلمّا،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.

تركه براى خفّتش،كنوح و لوط و هند و دعد،و در شعر آمده است غير منصرف و منصرف (1)،گفت:آن عاد بودند كه جحود كردند به آيات خداى و كافر شدند به معجزات انبيا،و عاصى شدند در پيغام از خداى (2)،و متابعت كردند فرمان هر جبّارى، ظالمى،متكبّرى،عنيدى،ستيزه كشى را.و عنيد و عنود ستيزه كش باشد من العنود و العند،و هما مصدران،قال (3):

انّي كبير لا اطيق العنّدا***

آنگه حق تعالى گفت: وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا لَعْنَةً ،گفت:در دنيا بدانچه ايشان كردند لعنت در دنبال ايشان داشتند،و نصب لعنت بر مفعول دوم اتبعوا است.

وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و نيز در روز قيامت،و نصب او بر ظرف است.آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ عٰاداً ،عاد به خداى خود كافر شدند،و التّقدير:بربّهم،جز آن است كه چون حرف جرّ بيفگند (4)فعل برسيد (5)و عمل بكرد،چنان كه گفت: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً... (6)و التّقدير:من قومه،و كقوله: وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ... (7)،اى على عقدة النّكاح.[و] (8)روا بود كه حمل كرده باشند (9)بر معنى،و المعنى جحدوا ربّهم و انكروه،كه كفر به معنى جحود باشد. أَلاٰ بُعْداً ،اى هلاكا كما يقال:سحقا له و بعدا،هلاك باد او را،دعاء عليهم (10)است به هلاك،و نصب او بر مصدر است.

قوله: وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً ،گفت:و به ثمود فرستاديم برادر ايشان را صالح،هم آن تقدير است كه بيان كرديم من تقدير: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً... (11)،او همان گفت قوم خود را كه هود گفت قومش را،گفت:اى قوم!خداى را پرستيد كه شما را جز او (12)خدايى ديگر نيست،و كلام در غيره و غيره رفت،آنگه جهت استحقاق عبادت او بازگفت كه:از كجا


1- .همۀ نسخه بدلها،غير مصروف.
2- .مل+شعر.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:پيغامبران،مل،مج:پيغامبران خداى.
4- .آو،بم،لب،آز:بيفگندند.
5- .مج:به رسيدن.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 155.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 235.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:كرده باشد.
10- .آو،آج،بم،آز:عظيم.
11- .سورۀ نمل(27)آيۀ 45.
12- .مج+خدا.

هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ،او آفريد شما را از زمين،و مراد خلق آدم است- عليه السّلام-از خاك،و او پدر ايشان و جز ايشان بود.و بعضى ديگر گفتند: مِنْ ،به معنى«فى»است،و المعنى خلقكم فى الارض،و اين قول ضعيف است.

وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا ،اى جعلكم عمّارها و مكّنكم من عمارتها،و شما را عمّار (1)زمين و ساكنان زمين كرد،و تمكين كرد شما را از عمارت آن.و استعمار،طلب عمارت باشد از كسى.مجاهد گفت:كلمه از عمر است،اى استبقاكم فيها،شما را در زمين معمّر كرد و عمر دراز رها كرد.و بر اين قول استفعل به معنى فعّل باشد،اى عمّركم فيها،و در آيت دليل است بر فساد قول آن كس كه تحريم مكاسب گفت،چه اگر حرام بودى خداى تعالى منّت ننهادى بر بندگانش بدين معنى،و اين تمام نشود بى مكاسب و اشتغال بدو. فَاسْتَغْفِرُوهُ ،از او آمرزش خواهيد و با (2)در (3)او گريزيد،و كلام در او برفت كه خداى تعالى نزديك است از روى رحمت و اجابت دعوت،و به معنى عالمى و (4)پاسخ كنندۀ دعاست،يعنى دعاى داعيان زود بشنود،و به حسب مصلحت اجابت كند.

و گفتند:بلاد ثمود به وادى القرى بود ميان مدينه و شام،و عاد به يمن بودند.

آنگه حق تعالى حكايت كرد از جواب (5)كه ثمود دادند صالح را.گفت،گفتند قوم صالح او را كه:اى صالح!تو در ميان ما مردى بودى كه ما به تو اميدها داشتيم از باب خير و صالح و چيزهايى كه راجع باشد با منافع ما،و ما را از تو اين توقّع نبود كه (6)ما را نهى كنى از عبادت معبودانى كه پدران ما آن را پرستيده اند.براى آن (7)گفتند كه:به تو اميد خير داشتيم،ازآن كه او را تربيت در ميان ايشان بود،و به همۀ نوع او را آزموده بودند،او


1- .آو،بم،مج:بعمّار،آج،لب،آز:معمار،مل:به عمارت.
2- .آج،مج،آز:يا.
3- .بم:درگاه
4- .آج،مل،آز:ناسخ.
5- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:آن جواب.
6- .همۀ نسخه بدلها+تو.
7- .اساس:با خطى متفاوت از متن«آن»را در حاشيه آورده است،آو،آج،بم،لب:اين.

-جلّ جلاله-به هر قومى پيغامبرى كه فرستاد،آن (1)فرستاد كه ايشان بر احوال او مطّلع بودند،او را شناختند و نسب او دانستند،و سيرت و طريقت و صلاح و سداد او معلوم ايشان بود تا به وقت آن كه (2)دعوت كند (3)قريب تر باشد (4)به اجابت دعوت او.و الرّجاء و الامل و الطّمع نظاير.

آنگه از آن نكوسيرتى او،ايشان را بديع آمد كه او كارى نو مستبدع كرد (5).به صورت استفهام در معنى تقريع گفتند: أَ تَنْهٰانٰا ،ما را نهى مى كنى به اين معنى كه توقّع بود ما را از تو كه تو ما را از دين پدران خود منع كنى!آنگه گفتند:ما ازآن كه تو ما را به آن مى خوانى در شكّيم،و اين براى آن گفتند كه:ايشان را اوّل از دين او و آنچه او خلق را به آن دعوت كرد خبرى نبود.چون او دعوى كردى و معجز (6)و بيّنت ابراز كردى،ايشان (7)[184-پ]نظر نكردندى (8)،تا علم حاصل شدى ايشان را آن نديدند (9)و در آنچه برآن بودند و از پدران به ميراث يافته بودند متردّد شدند،شكّ پديد آمد ايشان را.آنگه وصف كرد شكّ را به آن كه مريب (10)است،و الرّيب (11)التّهمة،شكّى ايهام افگننده،يعنى شكّى كه تهمت مى افگند (12)ما را در كار تو،و اين بر سبيل مبالغت باشد.

صالح-عليه السّلام-جواب داد ايشان را و گفت: يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ ،اى قوم!بينى (13)، يعنى چه گويى (14).اساس:چه گوى.


1- .آج،لب،آز:آن را.
2- .آو،آج،بم،مج،آز+او.
3- .آو،بم:دعوى كند،آج،آز:دعوتى كند،لب:ايشان را دعوت كند.
4- .آج،لب،آز:باشند.
5- .همۀ نسخه بدلها:مستبدع آرد.
6- .همۀ نسخه بدلها+نمود.
7- .لب+را.
8- .كذا:در اساس،آو،بم،مج:نكردند،آج،لب،آز:بكردند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
9- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:بديدند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:ريب.
11- .همۀ نسخه بدلها:الرّيبة.
12- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
13- .مج:ببينيد،آج،لب،آز:نبينيد.
14- .اساس:چه گوى.و چه راى بينى؟چنان كه يكى از ما گويد:أ رأيت لو كنت صادقا فيما اقول و انت تكذّبني أ ليس يلحقك العتب و الملامة،چه گويى

است:هركجا آمد و خواهد آمدن،و در اين چنين (1)،[جاى] (2)مفعول او (3)محذوف بود حذفا لازما،و التّقدير:أ رأيت الرّأى[ان كنت على بيّنة من ربّي] (4)اگر چنان كه من بر بيّنت و حجّت و برهان باشم از خداى خود.و خداى تعالى مرا از نزديك خود رحمتى داده است،يعنى نبوّت و پيغامبرى.و دگر جاى،نبوّت (5)را رحمت خواند، [في قوله] (6): أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ (7)-الآية.

فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّٰهِ ،اين«فا»جواب شرط است فى قوله: إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ .و«آتيني»،عطف است بر شرط و اين جمله كه: فَمَنْ يَنْصُرُنِي است در جاى جزاى شرط اوّل افتاد.و من،استفهامى است و مراد نفى و جحد،المعنى فلا ناصر لي و لا ينصرنى احد من اللّه.و قوله: إِنْ عَصَيْتُهُ ،شرطى دگر است و جزاى او هم مثل اين باشد كه رفت.من (8)قوله: فَمَنْ يَنْصُرُنِي ،و لكن دوم بيفگند (9)اتّكالا على الاوّل لدلالته عليه،گفت:اگر چنان كه من برحق باشم،و اين نبوّت من از جهت (10)خداى است-جلّ جلاله-آنگه من در او عاصى شوم براى شما و نگاهداشت جانب شما،و اين رسالت ادا نكنم،كيست كه او مرا از خداى با پناه گيرد و ياريى كند؟ آنگه گفت: فَمٰا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ ،آنگه شما مرا نيفزايى جز خسارت و زيانكارى[به] (11)اين حجّت كه شما دارى از اقتدا به پدران (12)،و در دين به تقليد طريقۀ ايشان سپردن،اين قول مجاهد است.حسن گفت:معنى آن است كه


1- .آو،آج،بم،آز:در خبر،لب:و در اين خبر.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
3- .اساس+محذوفى،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها زايد به نظر مى رسد،و حذف شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .اساس:سورت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 32.
8- .آج،لب،آز:فى.
9- .آج،لب،آز:بيفگندند.
10- .آو،آج،بم،لب:نبوّت مرا رحمت.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
12- .آج،لب،آز+خود.

نسبت من شما را با خسار (1)،يعنى مرا اگر فرمان خداى رها كنم و فرمان شما برم در دست من فردا هم (2)اين ماند كه شما را خاسر خوانم به آنچه مرا گفته باشى،و هذا من باب كفّرته[و فسّقته] (3)و فجّرته،اى حكمت بكفره و فسقه و فجوره و سمّيته ذلك.

آنگه در آمد و حديث ناقه گفت،پس ازآن كه (4)ايشان اقتراح كردند و درخواستند و گفتند:ما را ناقه اى بايد از اين كوه بر اين صفت و بر اين شكل-چنان كه قصّۀ او در سورت اعراف برفت-گفت (5):اين ناقۀ خداى است،و اين را اضافت تخصيص گويند،اگرچه همۀ عالم ملك و ملك خداى است و همۀ شتران را خداى آفريد،و لكن آن را به خود اضافت كرد براى آن كرد كه چنان كه آن ناقه را آفريد- مخترع به خرق عادت-ديگر شتران را نيافريد.و بعضى دگر گفتند:آن به خود حوالت و اضافت كرد كه آن را مالكى ديگر نبود چنان كه دگر نوق را مالكى باشد، و جهت استحقاق ملكى دارند.بعضى دگر گفتند:براى آنش به خود اضافت كرد كه در او آيتى و برهانى و معجزه اى بود از جهت او مر صالح را-عليه السّلام-گفت:

اين شترى است خداى را،و آيتى است و معجزه اى شما را،و نصب او بر حال است، و عامل در او (6)آن فعل كه«ها»ى تنبيه يا«ذا»ى (7)اشارت متضمّن است آن را، و التّقدير:انبّه عليها و اشير اليها[آية] (8)و اين حال باشد از مفعول،كقولك ضربته مجرّدا من ثيابه (9).اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.


1- .آو،آج،بم،لب،آز:خاسر.
2- .اساس:فراد هم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:پس آنان كه.
5- .چاپ مرحوم شعرانى+ هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ .
6- .اساس:او و،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:كه هذا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آج،لب،آز:ثياب.. فَذَرُوهٰا ،رها كنى اين شتر را تا در زمين خداى مى خورد و مى چرد از آب و گياهى كه خداى تعالى مباح كرده است.و تأكل و تأكل به جزم و رفع خواندند،جزم بر جواب امر و رفع بر حال،و التّقدير:فذروها آكلة،و مثله[قوله]

وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (1) ،في قراءة من رفع،و التّقدير:مستكثرا.[و تَسْتَكْثِرُ في قراءة من جزم على جواب النّفى] (2)وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ ،و آن را دست دراز مكنى به بدى،و رنج مرسانى بدو از پى كردن و كشتن و نگه داشتن (3)،يقال:مسسته (4)بكذا،اى اذا اصبته به (5)،[185-ر]و مسّه كذا من العاهة (6)اذا اصابه.و«با»،تعديه راست. فَيَأْخُذَكُمْ ، نصب او بر جواب به«فا»است به اضمار«ان»كه او جواب نهى است.و«فا»در جواب شش چيز نصب كند به اضمار«ان» (7)،و آن امر است و نهى و استفهام و عرض و جحد و تمنّى،كه پس بگيرد شما را عذابى نزديك.

به اين التفات نكردند و اين امر را امساك (8)نكردند،بكشتند اين شتر را.

فَعَقَرُوهٰا ،پى بكردند اين شتر را،صالح-عليه السّلام-گفت: تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ،در سرايهايتان سه روز متمتّع (9)و برخوردار باشى،يعنى بيش از سه روز شما را زندگانى مانده نيست، (10)و اين وعده اى است نه دروغ.و عقر،قطع رگى باشد از پاى كه در او تلف نفس بود،و گفته اند:عقر،در جاى نحر به كار دارند.و تمتّع،تلذّذ باشد و انتفاع به مشتهيات از (11)مدركات.و در داركم،دو قول گفتند،يكى:في ديارهم (12)المسكونة،دوم،في دار الدنيا.و قوله: ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ ،و الاصل:ايوام في جمع يوم،كقوم و اقوام،الّا آن است كه:«واو»را براى مجاورت«يا»قلب كردند با«يا» آنگه ادغام كردند«يا»را در«يا».و قوله: وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ .اى[غير]


1- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 6.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:رنجه داشتن.
4- .مل:مسته.
5- .آو،بم،لب،آز:بكذا اذا امسته به،آج:اذا مسّه به.
6- .آو،آج،بم،لب،آز:الهامة.
7- .اساس+كه او جواب نهى است،و«فا»در جواب شش چيز نصب كند،به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
8- .مل:امساك بكردند،ديگر نسخه بدلها:امتثال نكردند.
9- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:ممتّع.
10- .آج،لب،آز:نمانده است.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:باشد به مشتهيات و انتفاع از.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:داركم.

فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا ،[چون] (1)فرمان ما بيامد و موجب هلاك ايشان از طغيان و عصيان به غايت رسيد[و] (2)شتر را بكشتند،ما صالح را گفتيم:از ميان اينان برو و نيز [آن] (3)مؤمنان را كه با او بودند،و خلاص و نجات داديم ايشان را[به رحمت خود و برهانيديم ايشان را] (4)از خزى و نكال و هلاك آن روز.و قرّاء مدينه-الّا اسماعيل و كسائى و برجمى و شموني-خواندند:يومئذ به فتح«ميم»،و باقى قرّاء: يَوْمِئِذٍ ،به جرّ«ميم»اين جا و در سورة المعارج.امّا آن كه مجرور خواند،گفت:يوم،اسمى است معرب مضاف اليه آنچه به او اضافت كردند آن را مجرور دارند،في قوله: مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ... (1)و: مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ ،و: مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ... (2)،و آنان كه به فتح «ميم»خواندند،مبنىّ كردند يوم را لاضافته (3)الى اسم مبنى،و گفتند:كما انّ المضاف يكتسى (4)من المضاف اليه التّعريف و التّنكير و معنى الاستفهام و الجزاء في قولهم:غلام من يضرب،و غلام من تضرب اضرب،فكذلك يكتسى (5)منه الاعراب و البناء اذا كان من الاسماء الشّائعة المبنيّة،نحو:اين و كيف،و اذا كان المضاف مخصوصا نحو:رجل و غلام[لم] (10)يكتس منه البناء،و اين بيت بر هر دو وجه روايت كردند كه شاعر گفت:

على حين (6)عاتبت المشيب على الصّبا***و قلت أ لمّا اصح و الشّيب وازع

و اين از جملۀ ظرف متّسع است،كقوله تعالى: بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ... (7)، براى آن كه مكر در شب و روز واقع بود از شب و روز واقع نبود.همچنين خزى و عذاب و فزع در روز واقع باشد از او


1- .سورۀ معارج(70)آيۀ 11.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 89.
3- .اساس:الا اضافته،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج،آز:يكتسبى.
5- .آج،آز:يكتسبى.
6- .اساس+معا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .سورۀ سبا(34)آيۀ 33.

المعنى في اللّيلة،و اين را شرح رفته باشد (1)همانا در فاتحة الكتاب،في قوله:

مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (2) ،كه آن نيز هم در ظرف متّسع است (3). إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ، كه خداى تو قوىّ و قاهر است و عزيز و غالب،كس او را غلبه نتواند كردن.

آنگه بيان كرد كه ايشان را[چگونه] (4)هلاك كرد،گفت:ايشان را بگرفت صيحت،و آن آوازى عظيم باشد خارج از دهن حيوانى.گفتند:جبريل -عليه السّلام-بانگ بر ايشان زد،-يك بانگ در آخر شب-همه بر جاى بمردند،و هو قوله: فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (5)،اى خامدين ميّتين.و گفته اند:جثوم،بر روى در افتادن باشد،من قولهم:جثم الطّائر،چون سينهبر زمين نهد.و گفته اند:جثوم قعود باشد،و در آيت به معنى مرگ است،تا (6)چنان شدند كه پنداشتى نبودند،و وجود و مقام و تصرّف ايشان در آنجا و آمد شد ايشان در آنجا نبود خود،من قولهم:

غنى بالمكان (7)اذا اقام به.

آنگه گفت:نه به ظلم رفت با ايشان،چه ايشان در خداى خود كافر شدند،بعد و هلاك باد ثمود را-على وجه الدّعاء عليهم[185-پ].

سوره هود (11): آیات 69 تا 83

اشاره

وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِيمَ بِالْبُشْرىٰ قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمّٰا رَأىٰ أَيْدِيَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلىٰ قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ اِمْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ يَعْقُوبَ (71) قٰالَتْ يٰا وَيْلَتىٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ (72) قٰالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ رَحْمَتُ اَللّٰهِ وَ بَرَكٰاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73) فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِيمَ اَلرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ اَلْبُشْرىٰ يُجٰادِلُنٰا فِي قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّٰاهٌ مُنِيبٌ (75) يٰا إِبْرٰاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا إِنَّهُ قَدْ جٰاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذٰابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (76) وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالَ هٰذٰا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77) وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كٰانُوا يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئٰاتِ قٰالَ يٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78) قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِي بَنٰاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِيدُ (79) قٰالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلىٰ رُكْنٍ شَدِيدٍ (80) قٰالُوا يٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّيْلِ وَ لاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَيْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (81) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مٰا هِيَ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83)

ترجمه

آمدند رسولان ما به ابراهيم به بشارت،گفتند:سلام بر تو،گفت:

سلام بر شما بنه استاد (8)كه آورد گوسالۀ بريان كرده.(9) چون ديد دستهاشان نمى رسد به آن منكر شد (10) ايشان را و يافت

ص : 297


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:رفته است.
2- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 4.
3- .آو،آج،بم،آز:از ظرف است.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 78.
6- .آو،آج،بم:يا.
7- .آو،آج،بم،لب،آز:المكان.
8- .بنه استاد/بناستاد،آو،آج،بم،لب:درنگ نكرد.
9- .اساس:رأى.
10- .اساس:منكرند،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

از ايشان ترسى،گفتند:مترس كه فرستاده اند ما را به قوم لوط.

وزن او ايستاده بود،بخنديد.بشارت داديم او را به اسحاق،و از پس اسحاق يعقوب.

گفت:اى واى !من بزايم و من (1)پيرم و اين شوهر من پير است،اين چيزى (2)عجب! [186-ر] گفتند:عجب مى دارى از كار خداى؟رحمت خداى و بركاتش بر شما اهل بيت كه او ستوده و بزرگوار است.

چون بشد از ابراهيم ترس،و آمد بدو مژده،مجادله كرد با ما در قوم لوط.

كه ابراهيم بردبارى[است ] (3)آوه كننده و توبه كننده است.

اى ابراهيم بگرد از اين كه او آمد فرمان خداى تو و بديشان خواهد آمدن عذابى نه مدفوع.

و چون آمد (4)رسولان ما به لوط،دژم (5)شد بديشان و تنگ (6)شد بديشان از رش و گفت:

اين روزى سخت است.

[186-پ] آمد بد و گروه او مى شتافتند به او و از پيش بودند (7)مى كردند بديها، گفت:اى گروه اينان دختران من


1- .آو،بم+من.
2- .آو،آج،بم،مج،لب+باشد.
3- .اساس:ندارد،به قياس،با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،مج،لب:آمدند.
5- .آو،بم:اندوهگن،آج،لب،اندوهگين.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:دلتنگ.
7- .آو،آج،بم،لب+كه.

شرمسار مكنيد مرا در مهمانان (1)من،نيست از شما مردى صالح؟ گفتند:

به درستى كه دانى تو (2)نيست ما را در دختران تو از حقّى و تو مى دانى آنچه خواهيم (3).

گفت:اگر مرا باشد به شما قوّتى يا پناه بازدهم با جانبى (4)سخت.

گفتند:اى لوط!ما رسولان خداى تو (5)،نرسند ايشان به تو،ببر (6)اهلت را به پاره اى از شب،و بازپس منگريد (7)از شما يكى،مگر زن تو كه او را برسد آنچه برسيد (8)بديشان كه وعدۀ ايشان صبح است،نيست صبح (9)نزديك! [187-ر] چون آمد فرمان ما،كرديم بالاى آن را زيرش (10)،و ببارانيديم بر ايشان سنگها از سنگ گل بر هم نهاده.

نشان بر كرده نزديك خداى تو، نيست آن از ستمكاران (11)دور.

قوله: وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِيمَ بِالْبُشْرىٰ -الآية،حق تعالى ازاين پس در قصّۀ ابراهيم و آمدن فريشتگان به نزديك او به بشارت گرفت،گفت: وَ لَقَدْ جٰاءَتْ ، به درستى كه آمدند.«واو»عطف است جمله را بر جمله،و«لام»تأكيد را،و«قد» تحقيق و تقريب الفعل الماضى من الحال[را]


1- .آو،آج،بم،لب:مهمانى.
2- .آو،آج،بم،لب:دانستى تو كه.
3- .آو،آج،بم،لب:آنچه ما را مى بايد.
4- .آو،بم:يا بازشوم وا پناهى.
5- .آو،آج،بم،لب:توايم.
6- .آو،آج،بم،لب+به شب.
7- .آو،بم:منگر:آج،لب:ننگرد.
8- .آو،آج،بم،مج،لب:برسد.
9- .آو،آج،بم:نه صبح،مج:آيا نيست صبح.
10- .آو،بم:با بالاى آن زيرش.
11- .آو،بم:نيست و از بيدادگران.

گفتند:جبريل و ميكايل و اسرافيل بودند،و گفتند:جبريل بود با دو فريشتۀ ديگر به ابراهيم آمدند. بِالْبُشْرىٰ ،به بشارت،و اين از جملۀ بناهاى مصدر است،و اين آنگاه بود كه ابراهيم را-عليه السّلام-از ساره فرزند نمى آمد ازآن كه او پير شده بود،و ابراهيم را دل در بند فرزند بود،او را كنيزكى بود-اعنى ساره را-نام او هاجر،كنيزكى (1)جوان و پاكيزه بود،براى نگاهداشت دل ابراهيم او را به ابراهيم داد.

ابراهيم-عليه السّلام-با زو (2)خلوت كرد،خداى تعالى او را اسماعيل بداد و چون اسماعيل حاصل آمد و نور محمّدى در پيشانى او بود،ساره را از آن رشك آمد.

حق تعالى گفت:اكنون اين را از اين جا ببر تا ساره ايشان را نبيند (3).او ايشان را به مكّه برد،چنان كه برفت،و آنجا بنهاد،و برگرديد.حق تعالى خواست تا ساره را بدان احسان كه كرد مكافات كند و آن رنج كه به دل او رسيد از آمدن اسماعيل هاجر را،برآن (4)مرهمى كند،جبريل را فرستاد با چند فريشته بدين بشارت،و با هلاك قوم لوط،ايشان بيامدند و ابتدا به ابراهيم كردند و بشارت او.چون در آمدند،به رسم سنّت و نهاد شريعت و نگاهداشت او (5)برحسب عادت گفتند: سَلاٰماً ،و التّقدير:

نسلّم سلاما،و اين مصدرى باشد محذوف الزّوائد،براى آن كه مصدر سلّمت،تسليما باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:جبريل و ميكايل و اسرافيل بودند (6).ضحّاك گفت:نه كس بودند،سدّى گفت:يازده كس (7)بودند از فريشتگان بر صورت امردانى پاكيزه، در آمدند و گفتند: سَلاٰماً ،على تقدير نسلّم سلاما.و گفتند:بايقاع القول عليه،اى قالوا هذه الكلمة.و سلام تحيّت باشد،و سلام سلامت باشد،و سلام نامى است از نامهاى خداى تعالى في قوله: اَلسَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ (8).

و سلام،درختى است في قوله:الاسلام و حرمل


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:كنيزك.
2- .همۀ نسخه بدلها:با او.
3- .اساس:نه بيند/نبيند.
4- .آو،آج،بم،مل،مج،آز:آن را،لب:او را.
5- .همۀ نسخه بدلها:ادب.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بود.
7- .اساس+كس،به قياس با آو،و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمود و حذف شد.
8- .سورۀ حشر(59)آيۀ 23.

وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (1) ،و اين چنان بود كه شنوى كه كسى گويد: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ... (2)،تو گويى:حقّا،اى حقّا قلت.فرّاء گفت:بعضى عرب مى گويند:

سلام عليكم (3)،و بعضى ديگر مى گويند:السّلام عليكم به«لام»تعريف.و بعضى ديگر گفتند:سلام عليكم،بى«لام»و بى تنوين لكثرة الاستعمال، كقولهم:لم يك و لا ادر (4)، قٰالَ سَلاٰمٌ .حمزه و كسائى خواندند:قال سلم،و باقى قرّاء خواندند: قٰالَ سَلاٰمٌ .امّا بر قرائت حمزه و كسائى«سلم»دو معنى دارد،يكى:هم به معنى سلام باشد كقولهم:حلّ و حلال،و حرم و حرام،و انشد الفرّاء:

وقفنا فقلنا آيه (5)سلم فسلّمت***كما اكتلّ (6)بالبرق الغمام اللّوائح

و يروى:كما انكلّ (7)،و يك معنى آن كه به معنى الصّلح (8).و بر قرائت عامّه، قٰالَ سَلاٰمٌ [187-پ]خود جواب سلام (9)است.و امّا رفع بر چند وجه بود:امّا على تقدير سلام عليكم و امّا على تقدير قولي سلام و شأنى سلام (10).فرّاء گفت:چون ايشان را بديد و بشناخت،ايشان را گفت:سلام او سلم،مرادش آن بود كه:امرنا[سلام اى] (11)سلامة-ان شاء اللّه. فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ ،گفتند:محلّ«ان»مع الفعل نصب است،يعنى فما لبث ابراهيم حتّى جاء،او بان جاء،چون حرف جرّ بيفگند (12)فعل در او عمل كرد و فرّاء گفت:روا باشد كه محلّ او رفع باشد على فاعل لبث،اى ما ابطأ حتّى جاء ابراهيم او خدمه. بِعِجْلٍ حَنِيذٍ .،يعنى دير نماند تا ابراهيم- عليه السّلام-بر عادت خود در اكرام مهمان گوساله اى بياورد،و آن را براى آن عجل خواند لتعجيل امره (13)بقرب ميلاده.و عجّول لغة في العجل و جمعه عجاجيل


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 63.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 35 و سورۀ محمّد(47)آيۀ 19.
3- .آو،آج،بم،لب،آز+منكرا.
4- .آج،آز:يدرى.
5- .آج،بم:ابه.
6- .مج:كما اكيل.
7- .آج،بم،كما اكتلّ،مج:كما اكملّ،آز:كما اتملّ.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
9- .اساس:سلامت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آو،بم،لب:سلم.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيفگندند.
13- .لب+و.

را در او خلاف كردند،بعضى گفتند:بريان باشد،فعيل به معنى مفعول،كقتيل و جريح و طبيخ،و گفته اند:آن (1)باشد كه بر سنگ بريان كنند،و گفته اند:آن باشد كه يقطر ماؤه و دسمه،هنوز نيك بريان (2)نشده (3)باشد،آب و روغن از او مى چكد.و گفته اند:آن باشد كه نيك بريان شده باشد،أ لا ترى الى قول الشّاعر:

اذا ما اعتبطنا اللّحم للطّالب القرى***حنذناه حتّى يمكن (4)اللّحم آكله

اى شويناه و انضجناه.

در خبر است كه:اين فريشتگان فراز آمدند به نزد ابراهيم-عليه السّلام-بر صورت آمردانى (5)كه چشمها مانند ايشان نديده بود،و سلام كردند با خوى خوش و با بوى خوش و با روى نيكو،و گفتند:يا خليل اللّه!مهمان خواهى؟گفت:چگونه نخواهم!ايشان (6)را بر گرفت و به خانه برد و بنشاند،و ساره را گفت:مرا امروز مهمانان (7)آمده اند كه در عمر خويش از ايشان نكوروى تر و نكوخوى تر و خوش سخن تر نديده ام،براى ايشان طعامى بساز (8).او گفت:وقت را هيچ (9)طعام حاضر نيست و هيچ گوشت نيست اين جا.آنگه گفت:مرا عجلى هست كه آن را مى پرورم (10)چنان كه عادت آن كس باشد كه او را فرزند نباشد،او (11)را دست حنّاء دربسته (12)بود و زنگ و مهرك (13)بر گردن بسته،براى دل ابراهيم-عليه السّلام-آن را بفرمود تا بكشتند و بريان كردند بر تعجيل و پيش ايشان بردند.

ابراهيم-عليه السّلام-بر عادت خود بنشست و سر در پيش افگند و گمان برد كه ايشان طعام مى خورند،و ايشان خود طعام نمى خوردند.ساره از پس پرده نگاه مى كرد، ابراهيم را-عليه السّلام-بخواند،گفت:اين مهمانان تو طعام مى نخورند


1- .آو،بم+ران.
2- .مل:برشته.
3- .اساس:نه شده/نشده.
4- .آو،آج،بم:تملك،لب،آز:يملك.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:آن مردانى.
6- .آو:ايشا/ايشان.
7- .آو،آج،بم،لب:مهمانانى،آز:مهمانى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:بيار.
9- .آج،لب،آز:اين وقت هيچ.
10- .آج،لب،آز:پرورده ام.
11- .همۀ نسخه بدلها:آن.
12- .مل:دست در حنّاء بسته.
13- .آج،لب،آز:مهره.

گفت:چرا طعام نمى خوريد؟گفتند:تو كار خويش كن (1)كه ما[كار] (2)خود مى كنيم.ابراهيم با سر طعام شد،ايشان هم نمى خوردند (3).ابراهيم-عليه السّلام-عند آن حال از ايشان بترسيد و گمان برد كه ايشان از او كيدى و مكرى در دل دارند، منكر شد آن را،و ذلك قوله: فَلَمّٰا رَأىٰ أَيْدِيَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ ،چون ديد كه دست ايشان به طعام نمى رسد،انكار كرد (4)بر ايشان،و ضمير در اليه راجع است با عجل.و گفته اند:نكره (5)و انكار به يك معنى باشد،و يقال:نكره و انكره بمعنى.و گفته اند:نكر،بليغتر باشد از انكار،و قال الاعشى-و قد جمع بين اللّغتين:

و انكرتني و ما كان الّذي نكرت***من الحوادث الّا الشّيب و الصّلعا

وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً ،اى احسّ و وجد،در دل خود از ايشان ترسى يافت از آن وجه كه گفتيم:ايشان چون بديدند كه ابراهيم-عليه السّلام-از اين معنى انديشه ناك (6)شد،گفتند: لاٰ تَخَفْ ،مترس كه ما فريشتگانيم و ما را به قوم لوط فرستاده اند.

اگر گويند:ابراهيم-عليه السّلام-چگونه باور داشت ايشان را بدان كه ايشان فريشته اند،گوييم:لا بدّ است ازآن كه علمى (7)به معجز مقرون باشد بدين كه او عند آن بداند كه ايشان


1- .آو،آج،بم،لب،آز:كار خود راست دار.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:هم دگربار ايشان طعام نخوردند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:انكار برفت.
5- .آو،بم،مل،مج،لب:نكر.
6- .آج،مل،لب،آز:انديشناك.
7- .مل:عملى.

فرزند مى داشتى،چون ايثار كردى،من تو را عوضى به از آن بدهم،و نيز آن را زنده گردانم تا اينت عاجل باشد و آن آجل! اگر گويند:شايد كه ابراهيم-عليه السّلام-طعام در پيش فريشتگان نهد با آن كه داند كه ايشان طعام نخورند؟گوييم:از اين دو جواب است،يكى آن كه:

ابراهيم-عليه السّلام-اين پيش از آن كرد كه دانست (1)كه ايشان فريشته اند،براى آن كه ايشان بر صورت بشر (2)بودند.و جواب ديگر آن كه:اين معنى به عقل نتوان دانستن (3)،روا بود كه او را اعلام نكرده بودند هنوز كه فريشتگان طعام نخورند.

اگر گويند:شايد كه فريشتگان به صورت آدميان باشند با آن كه ايشان لطيف اند و اينان كثيف؟گوييم:بعضى گفتند (4)ابراهيم را چنان نمود كه ايشان بشراند،چنان كه سراب چنان نمايند كه آب است-با آن كه آب نباشد-و اين چيزى نيست،جواب معتمد از او آن است كه:خداى تعالى كرد بر سبيل معجزه و در اين استبعادى نيست.

قوله: وَ امْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِكَتْ ،و ساره بر پاى ايستاده بود بخنديد-و هى ساره بنت هارون (5)بن ناحور (6)بن ساروع بن ارعواء بن فالغ


1- .آو،آج،بم:ندانست.
2- .مل،مج:پسر.
3- .آو+كه ايشان فريشته اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفته اند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:هاران.
6- .مج:ناخور.

آن همه اكرام و اعزاز.عبد اللّه عبّاس گفت:از آن تعجّب بخنديد كه او را به پيرى بشارت دادند به فرزند،و بعضى ديگر گفتند:به خرّمى امن بخنديد،چون بدانست كه ايشان نه به مكرى و مكروهى آمده اند.مجاهد و عكرمه گفتند:ضحكت،اى حاضت،تقول (1)العرب:ضحكت الارنب اذا حاضت،و قال الشّاعر:

و ضحك الارانب فوق الصّفا***كمثل دم الجوف يوم اللّقاء

فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ ،ما بشارت داديم او را به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب كه فرزندزاده بود.عبد اللّه عبّاس و شعبى گفتند:الوراء،ولد الولد.

و مقريان (2)خلاف كردند در اعراب يعقوب،ابن عامر و عاصم،و يعقوب خواندند.

و گفتند:محلّ او نصب است به نزع حرف الجرّ،اى بيعقوب،و گفته اند:به اضمار فعلى،و التّقدير:وهبنا له يعقوب،و باقى قرّاء به رفع خواندند به (3)ابتدا.و من وراء در جاى خبرش باشد جار و مجرور.

چون بشارت بشنيد به فرزند و فرزندزاده،تپنچه (4)بر روى زد و گفت:يا ويلتى! اين كلمه اى است كه عرب گويند عند الامر الفظيع،و حرف ندا براى آن در او شد كه پندارى او شخصى است كه اين مرد او را مى بخواند و مى گويد:اى ويل!بيا كه جاى تو است.و امّا«الف»در آخر او محتمل است دو وجه را:شايد تا ندبه را بود چنان كه (5):وا زيدا،و وا عمرا (6)!و شايد كه منقلب بود از«ياى»اضافت،و التّقدير:يا ويلى. أَ أَلِدُ ،استفهام است بر سبيل تعجّب،اى كيف يمكن هذا. وَ أَنَا عَجُوزٌ ،و «واو»حال است،و من پيرى ام بدين حال (7)رسيده.و عجوز،فعول باشد از عجز بناى مبالغت.

محمّد بن اسحاق گفت:نود و دو سالش بود،مجاهد گفت:نود و سه سالش بود. وَ هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً ،[و] (8)اين (9)شوهر من است هم پير


1- .آج،لب،آز:كقول،مل:يقول.
2- .آج،لب،آز:مفسّران.
3- .آو،آج،بم:بر.
4- .آج،لب،آز:طپانچه.
5- .آو،آج،بم،لب،آز:چنانچه.
6- .آج،لب،آز:عمروا.
7- .مل،مج،لب:سال.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.

كه او قائم باشد به كار زن،چنان كه مالك چيزى را بعل خوانند.و آن صنم بزرگ را براى آن بعل خواندند كه،اعتقاد كرده بودند كه در او غناى (1)هست،و كشتى و درختى كه آن به آب باران مستغنى باشد از آب كاريز و آب رود،گويند:سقى بعلا.و نصب«شيخا»بر حال است و عامل در او«هذا»است،چنان كه بيان كرديم.

و گفتند:ابراهيم را صد سال بود،اين قول محمّد بن اسحاق است. إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ ،اين كارى سخت عجب (2)است.

فريشتگان او را جواب دادند[188-پ]و گفتند: أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،عجب مى دارى از كار خداى؟صورت استفهام است و معنى نفى و جحد،يعنى عجب نباشد از كار خداى تعالى.آنگه دعا كرد ايشان را و گفت:رحمت خداى و بركات او بر شما باد كه اهل البيت ابراهيم ايد،كه او (3)خدايى است ستوده و بزرگوار.و خلاف كردند در حميد،بعضى گفتند:فعيل است به معنى مفعول،و بعضى گفتند:به معنى فاعل،يعنى يحمد (4)المؤمنين من عباده،و المجيد،الكريم في قول الحسن.

فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِيمَ الرَّوْعُ ،آنگه حق تعالى حكايت حال ابراهيم كرد كه چون ابراهيم آمن گشت و ترس از او برفت.روع،خوف باشد،و روع اخافت باشد، يقال:راعه اذا افزعه،و راعه اذا اعجبه،و هو عجب (5)بصاحبه (6)الفزع من كثرة التّعجب، قال عنترة:

ما راعني الّا حمولة معبد (7)***وسط الدّيار تسفّ حبّ الخمخم

وَ جٰاءَتْهُ الْبُشْرىٰ ،و بشارت فرزند بدو آمد، يُجٰادِلُنٰا ،اين در جاى جواب«لو لا»


1- .آج،آز:عنايتى.
2- .مج،لب:عجيب.
3- .آج،لب،آز+پيغمبر.
4- .آج،لب،آز:محمّد.
5- .آو،آج،بم،آز:عحبت.
6- .آز:لصاحبه.
7- .مل:اهلها.

و التّقدير:جاءته البشرى في حالة جداله رسلنا. آنگه جواب«لو لا» (1)تقدير كنند في احد (2)الموضعين،يكى آن كه (3)في قوله: إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ ،و التّقدير:قلنا انّ ابراهيم،او في قوله:يا ابراهيم،و التّقدير:ناديناه يا ابراهيم.فقوله (4): يُجٰادِلُنٰا ،محتمل است دو معنى را،يكى آن كه:با رسولان ما مجادله كرد يعنى با فريشتگان،و اين قول حسن است.دوم آن كه:يسألنا،و سؤال را مجادله خواند ازآنجا كه مجادله سؤال و جواب باشد و براى حرص (5)او برآن سؤال و تردّد او در گفتار آن را جدل خواند،چه لوط-عليه السّلام- خواهرزادۀ او بود و بيان مجادله و سؤال و جواب ايشان آنجاست كه گفت: قٰالَ إِنَّ فِيهٰا لُوطاً قٰالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهٰا (6)-الآية،و گفتند (7):معنى مجادله آن است كه او پرسيد كه اين عذاب عامّ است يا خاصّ؟و لا محال واقع خواهد بودن يا باشد كه خداى رحمت كند و بگرداند،و لوط را كجا فرمودند كه رود؟ آنگه ابراهيم را مدح كرد،گفت:ابراهيم حليم است و بردبار و ناشتاب كننده (8).و أَوّٰاهٌ بسيار تأوّه باشد،و اين كلمه را به استقصا معنى برفت،و منيب است يعنى تائب و با درگاه ما آمده (9)و با (10)ما گريخته.

قوله: يٰا إِبْرٰاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا ،آيت دليل آن مى كند كه ابراهيم -عليه السّلام-تعرّض كرد دستورى خواستن آن را كه در حقّ ايشان شفاعتى كند يا دعايى كند،تا فريشتگان اين جواب دادن كه:اى ابراهيم از سر اين برو و از


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى،با توجّه به نقل تفسير تبيان(35/6)«لمّا»مرجح مى نمايد.
2- .آج،لب،آز:احدى.
3- .همۀ نسخه بدلها:امّا.
4- .همۀ نسخه بدلها:و قوله.
5- .آج،بم،آز:حثّ.
6- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 32.
7- .آج،لب،آز:گفت.
8- .آج،لب،آز:شتاب ناكننده.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:آينده.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+درگاه.

گفتند:نه.گفت اگر ده باشند،و همى آمد تا با يكى آمد،گفتند:نه،گفت:پس نه لوط در ميان ايشان است؟جواب دادند كه: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهٰا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ... (1)،ابن جريج گفت:در آن شهرهاى قوم لوط چهار هزار هزار مرد بود.

وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ ،گفت چون رسولان ما به لوط آمدند سِيءَ بِهِمْ ،اى احزن بهم،يقال:ساءه يسوءه،و بعضى اهل لغت گفتند:«سيء»اين جا مطاوع ساء است،و نظيره:شغلته فشغل و اين چيزى نيست براى آن كه،شغلته فاشتغل مطاوع او باشد.و ساء فعل متعدّى است،چه از لازم فعل نيايد به هيچ وجه.

وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً ،اى ضاق بهم ذرعه.بعضى مفسّران گفتند:ضاق قلبه،دلش تنگ شد بدان قوم،و بعضى ديگر گفتند،معنى آن است كه:دستش به تنگ رسيد،و اين عبارتى است ازآن كه چاره ندانست و حيلت نيافت و در آن كار دست نتوانست زدن،و نصب او بر ظرف است،و او براى آن دلتنگ شد كه ايشان بر صورت امر- دانى بودند كه در زمين كس به جمال ايشان نبود،و لوط-عليه السّلام-خبث عمل قوم خود[189-ر]شناخت،بر ايشان بترسيد از آن ظالمان.

عمرو بن دينار گفت:پيش از قوم لوط هيچ مرد با مرد مواقعه نكرد،و در حيوانات گفته اند:هيچ نيست كه نر با نر قربت كند.

قتاده و سدّى گفتند:آن فريشتگان-عليهم الصّلاة و السّلام-از نزد ابراهيم بيامدند و روى به شهرهاى قوم لوط نهادند،و آن پنج ديه (2)بود:سدوم،و غاضورا (3)،و داد و ما،و صواهم.اين چهار ده كافر بودند،و ديه پنج صعد بود،و اهل او به لوط ايمان داشتند آن (4)را هلاك نكردند،چون بيامدند لوط را در زمينى از آن خود يافتند كه كارى مى كرد،بر او فراز شدند و او ايشان را نشناخت كه در (5)صورت بشر بودند و او را گفتند:ما به مهمانى (6)تو آمده ايم.او چون ايشان را ديد و حسن و جمال ايشان، دلتنگ شد برايشان از جهت قوم خود كه او قوم خود را شناخت،و قوم با او شرط كرده بودند كه هيچ غريب را به مهمان


1- .سورۀ عنكبوت(9)آيۀ 32.
2- .همۀ نسخه بدلها:ده.
3- .آو،آج،بم،آز:عاصورا،مج،لب:عاضورا.
4- .آو،آج،بم،لب،آز،آنان.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .آو،بم،مهمانان،آج،لب،آز:مهمان.

فاحشه ايشان را روان شد (1).لوط ايشان را در قفا گرفت،و خداى تعالى ايشان را گفته بود تا لوط چهار بار برايشان گواهى ندهد ايشان را هلاك مكنيد.چون در راه مى رفتند لوط با ايشان نگريد،گفت:نيك مى دانيد كه اين ديهها (2)و شهرها چه جايگاه است؟گفتند:چه جاى است؟گفت:بترين جاى (3)است كه در زمين هست به فساد اهلش،و در همۀ زمين از اين مردمان پليدتر و مفسدتر نيست،اين معنى چهار بار بازگفت.لوط ايشان را بياورد به راهى كه كس ايشان را نديد به بى وقتى،و در خانه برد،و كس ندانست مگر مردمان سراى لوط (4).زن لوط چون ايشان را بديد، بيرون آمد و قوم را گفت:خبر داريد كه در سراى لوط مهمانانى آمده اند كه چشمهاى آدمى به جمال ايشان نديده (5)است؟ ابو حمزة الثّمالىّ گفت:علامت از ميان زن لوط و قوم لوط در دلالت بر اضياف آن بود كه،كس (6)فرستادى و قوم را گفتى:هيّئوا لنا علجا،براى ما علجى بسازيد.و علج خروحش (7)باشد-اين كنايت بود به نزديك ايشان از دعوت با فاحشه،و اين كنايت تا امروز مانده است به زبانى كه ميان اين قوم باشد آن را كه بازو (8)اين معاملت مى رود او را علج مى خوانند.

در خبر مى آيد كه:مسخها اللّه علجا،خداى او را مسخ كرد و با خرى كرد او را.و به روايتى ديگر آن است كه:دختر لوط-عليه السّلام-از سراى (9)بيرون آمد تا آب گيرد (10)،چون[از شهر به در آمد آن فريشتگان را ديد بر صورت امردان،به جمال، بترسيد از آن حال برفت و پدر را خبر داد،لوط-عليه السّلام-بيامد و ايشان را به خانه آورد.چون]


1- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
2- .همۀ نسخه بدلها:دهها.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:بدترين جايها.
4- .همۀ نسخه بدلها+راست كه.
5- .آو،آج،بم:نديده اند،لب،آز:به جمال او نديده.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:كسى را.
7- .همۀ نسخه بدلها:خروحشى.
8- .همۀ نسخه بدلها:با او.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:از خانه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:آب بر كشد.

از آن و دلتنگ مى بودم از آن،و ذلك قوله تعالى حكاية عنه: وَ قٰالَ هٰذٰا يَوْمٌ عَصِيبٌ ، اى شديد من العصب و هو الشّد،و منه العصابة لما يعصّب بالرّأس،و قال الشّاعر:

شدّي (1)علىّ العصب امّ كهمس و عصيب فعيل به معنى مفعول،و يجوز ان يكون بمعنى فاعل كشديد.قال عدىّ بن زيد:

و كنت لزاز خصمك لم اعرّد***و قد سلكوك في يوم عصيب

و قال آخر (2):

يوم عصيب يعصب الابطالا***عصب القوىّ السّلم الطّوالا

و قال آخر:

فإنّك ان لم (3)ترض بكر بن وائل***يكن لك يوم بالعراق عصيب

و تقول (4)العرب لليوم الشّديد:هذا يوم عصيب و عصبصب (5).

چون قوم بشنيدند،آهنگ سراى لوط كردند و گرد سراى بگرفتند،و لوط -عليه السّلام-در سراى ببست و ذلك قوله: وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ ،و در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:يسرعون اليه.و الاهراع،الاسراع،و كذلك الاهطاع.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و سدّى گفتند:يهرولون،به هروله مى رفتند.مجاهد گفت:يسرعون.ضحّاك گفت:يسعون.سمر بن عطيّه گفت:يمشون بين العدو و المشى،يقول العرب:اهرع الرّجل يهرع اذا ارعد (6)من برد او غضب،قال مهلهل:

فجاءوا يهرعون و هم اسارى***يقودهم على رغم الانوف

و قال الرّاجز:بمعجلات نحوها مهارع(7)وَ مِنْ قَبْلُ كٰانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ ،و پيش از آن سيّئات مى كردند،يعنى از فواحش كه ايشان بدان مشغول بودندى بيامدند و بر لوط


1- .مج:سدى.
2- .همۀ نسخه بدلها:الرّاجز.
3- .مل:لا.
4- .همۀ نسخه بدلها:يقول.
5- .آو،آج،بم:عصيب.
6- .آج،لب،آز:اذا رعد.
7- .آو،آج،بم،مل،آز:اهارع.

سراى بيرون كن.[189-پ]او ايشان را لابه مى كرد (1)كه برگرديد (2)و مرا بى حرمت مكنيد. يٰا قَوْمِ ،اى قوم اينان دختران من اند. هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ،دو وجه را محتمل است،يكى آن كه:دو جمله باشد از مبتدا و خبر، هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي يك جمله،و: هُنَّ أَطْهَرُ [لكم] (3)،جملۀ ديگر.و روا بود كه هٰؤُلاٰءِ مبتدا بود،و بَنٰاتِي بدل باشد از او،و هُنَّ فصل باشد،و أَطْهَرُ (4)خبر مبتدا باشد.

آنگه در وعظ گرفت ايشان را و گفت:از خداى بترسيد و مرا اذلال و اهانت مكنيد و رسوا مكنيد مرا در مهمانان من،يقال اخزاه يخزيه اذا اذلّه،و اخزاه اذا فعل به فعلا يخزى منه اى يستحيي (5)،يقال:خزى يخزى خزاية اذا استحيا،قال ذو الرّمّة:

خزاية ادركته بعد جولته***من جانب الدّف مخلوطا به الغضب (6)

أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ ،اى صالح،در ميان شما هيچ مردى صالح نيست، محمّد بن اسحاق گفت،معنى آن است كه:در ميان شما هيچ مردى نيست كه امربه معروف كند و نهى از منكر؟ اگر گويند چگونه گفت: هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ،و او دو دختر داشت- چنان كه در اخبار و تواريخ مذكور است-و ايشان جماعت (7)بسيار بود؟[گوييم] (8)ازين دو جواب است،يكى آن كه:ايشان (9)دو مهتر بودند دو رئيس (10)مطاع كه پيشواى كار بودند،ديگران اتباع بودند و در تحت رايت ايشان بودندى و از فرمان ايشان بيرون نيامدندى (11)،خواست تا ايشان را ارضاء كند تا بديشان دفع شرّ ديگران كند.و جواب ديگر آن كه:مراد بقوله: بَنٰاتِي ،دختران خود را خواست و دختران امّت خود را،چه او ايشان را به منزلت پدر بود چنان كه زنان رسول ما را به منزلت مادرانند


1- .آو،آج،بم،لب،آز:را خواهش كرد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بروى/برويد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .آج،لب،آز+لكم.
5- .مل:يستحى.
6- .اساس+معنى آن است كه،كه به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .همۀ نسخه بدلها:جماعتى.
8- .اساس:ناخواناست،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+را.
10- .آو،آج،بم،آز:در زمين.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج+او.

اگر گويند:شايد كه او دختران خود را به نكاح عرضه كند بر كافران؟گوييم:

از اين هم دو جواب است،يكى آن كه:به شرط اسلام گفت،اوّل دعوت با اسلام كرد ايشان را و آنگه تعرّض (1)نكاح.و جواب ديگر آن است كه:روا بود كه در شرع او مناكحت با كافران روا بودى چنان كه در پيش اسلام رسول-عليه السّلام-دو دختر خود را به كافران داد،يكى را به عتبة بن ابى لهب و يكى را به ابو العاص بن الرّبيع.

و لوط-عليه السّلام-دو دختر داشت،يكى را نام زعوراء (2)بود و يكى را ريثاء (3)،و بعضى گفتند:عرثياء (4).

لوط-عليه السّلام-به انواع تضرّع و شفاعت با ايشان مى گفت و ايشان از بيرون سراى ابا مى كردند و قبول نمى كردند و نكاح دختران عرضه مى كرد و نمى پذيرفتند و گفتند: لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِي بَنٰاتِكَ مِنْ حَقٍّ ،اى من رغبة و ارب،ما را به دختران تو هيچ رغبت و حاجت نيست. وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِيدُ ،و تو دانى كه مطلوب ما چيست و ما را چه مى بايد.

او چون از آن (5)فروماند و بدانست كه شفاعت قبول نخواهند كردن،گفت: لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي ،اگر چنان كه مرا به شما قوّتى و زورى باشد و شما را منع توانم كردن،بكنم.و اين جواب«لو»است و از كلام محذوف است،و التّقدير:لو انّ لي بكم قوّة لدفعتكم.و عرب،جواب«لو»و«لو لا»بسيار حذف كنند،قال اللّه تعالى: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتىٰ بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ... (6)،و تقدير آن است:لكان هذا القرآن،و قال الشّاعر (7):

فلو انّها نفس تموت (8)كريمة (9)***و لكنّها نفس تساقط انفسا

و التّقدير:لتقضّت (10)و فنيت


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بعرض.
2- .آو،آج،بم،آز:عورا،مل:رغورا.
3- .آو،بم،آز:زيبا،آج:رنپا،مج،لب:رشا.
4- .مل،مج،لب:عرسا،آز:عرسا.
5- .مج+او.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 31.
7- .آج،مج،لب،آز+شعر.
8- .آج،آز:يموت.
9- .آو،آج،بم،مج،آز:بموته،مل،لب:سويّة.
10- .آج،آز:لبغضت.

[فريشتگان كه اين بشنيدند،گفتند:اويت الى ركن شديد،با ركنى قوى گريخته اى] (1).

فريشتگان چون جزع لوط ديدند و درماندگى او و تعزّز (2)و (3)تغلّب آن ظالمان، گفتند:يا لوط!رها كن ميان ما و ميان ايشان،كه ما رسولان خداييم،[ايشان] (4)به تو نرسند و به تو هيچ (5)نتوانند كردن.

لوط-عليه السّلام-در بگشاد و ايشان آهنگ آن فريشتگان كردند،جبريل- عليه السّلام-از خداى دستورى خواست در عذاب و هلاك ايشان،و دستورى يافت، برخاست-برآن صورت كه او هست-و پرها برافراخت (6)و او دو پر دارد (7)منظوم به انواع جواهر و يواقيت،و او روشن دندان،پهن پيشانى،بزرگ سر،سپيد روى،سبز پاى بود-على ما جاء في التّفسير-و يك پر بر روى ايشان زد همه را كور كرد،و ذلك قوله: فَطَمَسْنٰا أَعْيُنَهُمْ... (8)،ايشان بانگ داران از آن سراى بيرون آمدند با چشمهاى كور،و هيچ گونه راه نمى ديدند،مى گفتند:اى لوط!با ما مدارا كن تا (9)ما فردا كار سازيم تو را.قومى جادوان را در سراى آورده اى تا ما را به سحر كور كردند، ما تو را كار سازيم فردا.لوط گفت:اينان مرا رنجه دارند،[190-ر]فريشتگان گفتند:ما ايشان را بدان نگذاريم كه تو را برنجانند،گفت:موعد هلاك اينان كى است؟گفتند:وقت صبح.گفت:دير باشد،گفتند: أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ ،صبح نزديك است و تو اى لوط برو و اهلت را ببر به شب،و ذلك قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ ،اهل حجاز به«الف»وصل خواندند:فاسر باهلك،بر اين قرائت«با»تعديه را باشد،و باقى قرّاء به«الف»قطع خواندند.آنگه آن را دو وجه بود:يا«الف»تعديه را بود و «با»زيادت،يا سرى و اسرى به يك معنى باشد هر دو لازم و«با»تعديه را باشد،و روا بود كه«با»به معنى«مع»باشد،و اين بر قرائت اهل حجاز برود (10)،يعنى اسر


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آج،آز:تعذّر،مج،مل،لب:تعزّر.
3- .آو،آج،بم،آز:او.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+بدى.
6- .مل:برافلاخت.
7- .همۀ نسخه بدلها:داشت.
8- .سورۀ قمر(54)آيۀ 37.
9- .همۀ نسخه بدلها+فردا.
10- .آج،مج،لب،آز:بود.

و اهلك معك،و مثله[قوله] (1): تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (2).

بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ ،در پاره اى از شب گذشته (3)،يقال:خرجنا في قطع من اللّيل و في قطعة من اللّيل،و وهن و موهن و طايفة من اللّيل و[في] (4)هزيع (5)من اللّيل بمعنى (6).ضحّاك گفت:ببقيّة من اللّيل،قتاده گفت:بعد ما مضى صدره.اخفش گفت:بعد جنح من اللّيل،و قيل:بعد هدء من اللّيل،و معانى متقارب است،يعنى از پارۀ شب (7)گذشته،تو برو و اهلت را ببر. وَ لاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ ،و نبايد كه كسى از شما بازپس نگرد.

بعضى مفسّران گفتند،اين حقيقت است،و ايشان منهى بودند ازآن كه بازپس نگرند.و بهرى گفتند:مجاز است و كنايت ازآن كه انديشۀ ايشان مدارى و بر ايشان و هلاك ايشان دل تنگ مدارى، إِلاَّ امْرَأَتَكَ ،مگر زن تو. إِنَّهُ مُصِيبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ ، كه آنچه به ايشان رسد به او نيز خواهد رسيدن،كه او كافر است همچون كافران (8).

قرّاء خلاف كردند در اعراب امراتك،ابن كثير و ابو عمرو خواندند:الّا امراتك به رفع،استثناء عن غير موجب،كقولهم:لا يخرج احد الّا زيد.و باقى قرّاء به نصب خواندند:الّا امراتك استثناء عن موجب عن قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ الّا امراتك،[كانّه قال:احمل اهلك معك الّا امراتك] (9)،اينان گفتند:زن مستثناست در باب خروج از اهل،و ايشان[گفتند] (10):مستثناست در التفات،و او منهى نبود از التفات.و گفتند:لوط-عليه السّلام-چون از شهر بيرون آمد،زن را با خويشتن بيرون آورد،على هذه القراءة و على هذا القول.و بر قول (11)باقى قرّاء كه به نصب خواندند،زن را رها كرد آنجا و بيرون نياورد.آنگه قوم را گفت:نگر تا بازپس ننگرى كه جبريل مرا گفت:بگو


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.
3- .آج،لب،آز:گذشت.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آو،آج،بم،آز:هريع،مل:تقريع،مج:هرنع.
6- .همۀ نسخه بدلها+واحد.
7- .همۀ نسخه بدلها:از شب پاره اى.
8- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .آو،بم،آج،لب،آز:قرائت.

عذاب به او رسد.و ايشان برفتند چون از شهر بيامدند پاره اى،هدّه اى عظيم بشنيدند، كس بازپس ننگريد[مگر زن لوط كه او بازپس نگريد] (1)و گفت:وا قوماه!و بر ايشان تأسّف خورد،سنگى بيامد و بر سر او آمد و او را هلاك كرد.و درست تر آن است كه:لوط-عليه السّلام-زن را با خود بيرون نياورد،چه دانست كه او كافره است و لابد هلاك شود و لوط اين حمايت نتواند كردن.آنگه فريشتگان گفتند:موعد عذاب ايشان وقت صبح است،چون لوط استبطاء كرد،ايشان گفتند:چه تعجيل است، صبح نزديك نيست! چون صبح بر آمد و فرمان خداى در آمد، جَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا ،اين ديهها (2)را زير و زبر كرديم جبريل را امر كرد،به اهلاك آن (3)،او (4)بيامد و گوشۀ پر فروكرد و اين پنج شهرستان (5)،و به روايت ديگر آن هفت شهرستان بود (6)،از بيخ بكند و بر پر گرفت و در هوا چندانى ببرد تا آواز مرغان و سگان ايشان اهل آسمان دنيا بشنيدند،آنگه برگردانيد و بريخت،فذلك قوله تعالى: فَجَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا... (7)،براى آن،آن شهرها را مؤتفكات خواندند.

و روايت كرده اند كه:رسول-عليه السّلام-جبريل را گفت:خداى تعالى تو را به اوصافى وصف كرد في قوله: ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ، مُطٰاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .مل،مج:دهها.
3- .مل:ايشان.
4- .اساس:از آو،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،لفظ«از»زايد مى نمايد و حذف شد.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+را.
6- .مل:بودند.
7- .سورۀ حجر(15)آيۀ 74.

و امّا امانت من تا آنجاست كه،خداى تعالى هر پيغامبرى را كه فرستاد هيچ كس را بر وحى ايشان امين نداشت الّا مرا. وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا [190-پ] حِجٰارَةً ، و بر ايشان بارانيديم سنگها مِنْ سِجِّيلٍ ،يقال:مطر فى الرّحمة و في العذاب امطر (1)،قال اللّه تعالى: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ... (2)،گفتند:خداى تعالى پس از آن بفرمود تا سنگ بر ايشان بباريد،و بعضى دگر گفتند:سنگ بر ايشان نباريد و انّما سنگ بر آنان آمد كه ايشان به شهرها و سفرها و راهها رفته بودند،تا در خبر است كه:مقاتل سليمان گفت،از مجاهد پرسيدم كه:از قوم لوط كس نماند؟گفت:نه مگر يك مرد كه او چهل روز بماند،گفت:چگونه:گفت:در حرم بود به مكّه سنگى بيامد تا بر او آيد، فريشتگان رد كرد[ند] (3)و گفتند:برو كه او در حرم است،و آن كه در حرم بود آمن (4)بود سنگ برفت و بيرون حرم در هوا بيستاد (5)تا مرد از پس چهل روز بيرون آمد سنگ بر او آمد و او را بكشت.

ابو سعيد الخدرىّ گفت:آنان كه عمل قوم لوط كردند سى و اند مرد بودند،به چهل نرسيدند،خداى تعالى چهار هزار هزار مرد را هلاك كرد براى آن كه امربه معروف و نهى منكر نكردند،و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

لتأمرنّ (6)بالمعروف و لتنهون (7)عن المنكر او ليعمّنّكم (8)العقوبة جميعا ،گفت:اگر امربه معروف و نهى منكر كنى و الّا خداى تعالى عقوبتى عام فرستد شما را.

ابو بكر عيّاش گفت،باقر را-عليه السّلام-پرسيدم كه:خداى تعالى زنان را به گناه مردان بگرفت (9)در عهد لوط؟گفت:نه (10)،چنان كه مردان به مردان مشغول بودند (11).مل:شدند.


1- .مل،مج،لب،آز:و امطر فى العذاب.
2- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 40.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
5- .آو،آج،بم،مل،مج:بايستاد،لب،آز:باستاد.
6- .مل:ليأمرون،آو،آج،بم،مج،لب،آز:لتأمرون
7- .مل:لينهون.
8- .آو،آز:ليعلمنّكم.
9- .مل:نگرفت.
10- .مل+و لكن.
11- .مل:شدند.،زنان به زنان مشغول بودند

بود،اوّلش سنگ بود و آخرش گل،و اين قول مجاهد است.عبد اللّه عبّاس و وهب و سعيد جبير گفتند:لفظ معرّب است،يعنى سنگ و گل (1).قتاده و عكرمه گفتند:

گل بود،بيانش قوله: لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِينٍ (2).حسن گفت:اصل او طين بود و گل،خداى تعالى سنگ گردانيد آن را.ضحّاك گفت:آجر بود.ابن زيد گفت:سجّيل،نامى است از نامهاى آسمان،يعنى من السّماء،و عكرمه گفت:نام دريايى است در هوا معلّق ميان آسمان و زمين،و سنگ ازآنجا فرود آمد.و اهل لغت گفتند:سجّيل و سجّين،از ابدال است،«لام»را به«نون»بدل كردند لقرب المخرج،كالمدح و المده،قال ابن مقبل.

ضربا تواصت به الابطال سجّينا***

اى شديدا صلبا،و عرب ميان«لام»و«نون»معاقبه كنند،تقول:هتلت العين و هتنت اذا بكت،و قيل:هو فعّيل به معنى مفعل،من قولهم:اسجلته اذا ارسلته و منه السّجل للدّلو،و قيل:هو من سجلت له سجلا اذا اعطيته عطيّة،پندارى آن عذاب به ايشان دادند و آن نيز هم از سجل (3)باشد،و هو الدّلو العظيم،قال العبّاس بن عبد المطّلب:

من يساجلنى يساجل ماجدا***يملأ الدّلو الى عقد الكرب

مَنْضُودٍ ،عبد اللّه عبّاس گفت:متتابع.قتاده گفت:بهرى بر بالاى بهرى.عكرمه گفت:مصفوف (4)،به هم بازنهاده.ابو بكر هذلىّ گفت:معدّ و اصل او من نضد المتاع باشد،و هو وضع بعضه على بعض.

مُسَوَّمَةً ،علامت بر كرده و فرّاء گفت:نصب او بر حال است.قتاده و عكرمه گفتند:مطوّقة،طوق در گردانيده،گفتند:برآن


1- .همۀ نسخه بدلها:سنگ گل.
2- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 33.
3- .آو،آج،بم،آز:سجيل.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:مصفوق.

وَ مٰا هِيَ مِنَ الظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ ،و آن از ظالمان دور نيست.در او دو قول گفتند،يكى آن كه:مراد ظالمان قوم لوط اند،دگر آن كه:مراد ظالمان امّت رسول مااند.و آيت تهديد است قريش را.

انس روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:من جبريل را پرسيدم از اين آيت گفت:مراد ظالمان امّت تواند،هيچ ظالم نيست از ظالمان امّت تو و الّا او بر عرض سنگى از سنگهاست تا كه فرود آيد به او[191-ر].

[قوله تعالى] (1):

سوره هود (11): آیات 84 تا 95

اشاره

وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً قٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ وَ لاٰ تَنْقُصُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ يٰا قَوْمِ أَوْفُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اَللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مٰا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86) قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ أَ صَلاٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ اَلْحَلِيمُ اَلرَّشِيدُ (87) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ أُخٰالِفَكُمْ إِلىٰ مٰا أَنْهٰاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88) وَ يٰا قَوْمِ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقٰاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90) قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ مٰا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّٰا تَقُولُ وَ إِنّٰا لَنَرٰاكَ فِينٰا ضَعِيفاً وَ لَوْ لاٰ رَهْطُكَ لَرَجَمْنٰاكَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْنٰا بِعَزِيزٍ (91) قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اَللّٰهِ وَ اِتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ إِنِّي عٰامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كٰاذِبٌ وَ اِرْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا شُعَيْباً وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَلصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهٰا أَلاٰ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

ترجمه

به مدين برادرشان[را] (2)شعيب[را] (3)گفت:اى قوم بپرستى خداى را نيست شما را از خداى جز او،مكاهى از پيمانه و ترازو كه من مى بينم شما را به خير و نيكى،و من مى ترسم بر شما (4)عذاب روزى گرد در آمده.

و اى قوم!تمام بدهى پيمانه و ترازو به داستان (5)،و كم مدهى مردمان را چيزهاشان و تباهى مكنى در زمين فسادكننده.

ماندۀ خداى بهتر باشد شما را اگر ايمان دارى،و نيستم من بر شما نگاهبان.

[191-ر] گفتند اى شعيب!نماز تو مى فرمايد تو را كه رها كنيم (6) آنچه مى پرستيدند پدران ما،يا بكنيم در مالهاى ما آنچه خواهيم كه تو بردبارى،صالحى.

ص : 318


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها.افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
4- .مج+از.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:راستان.
6- .آو،آج،بم،لب:كه ما دست به داريم.

گفت:اى قوم!بينى (1)كه اگر من باشم بر حجّتى از خدايم و روزى دهد مرا از او روزى نيكو،و من نمى خواهم كه خلاف كنم شما را با آنچه نهى مى كنم شما را از آن من نمى خواهم (2)مگر نيكى تا توانم،و نيست توفيق من مگر به خداى،بر او توكّل كردم و با او شوم.

اى قوم!گناهكار نكند شما را بى فرمان (3)من كه برسد به شما مانند آنچه رسيد به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح،و نيست قوم لوط از شما دور.

[192-ر] و آمرزش خواهى از خدايتان،پس توبه كنى با او (4)كه خداى من آمرزنده و دوست دارنده است.

گفتند اى شعيب!ما ندانيم بسيارى از آنچه تو مى گويى،و ما مى بينيم تو را در ميان ما بى قوّت،و اگر نه قومت بودندى سنگسار كردمانى (5)تو را،و نيستى تو بر ما عزيز.

گفت اى قوم!قوم من عزيزترند بر شما از خداى؟و گرفتى او را از پس پشت شما كه خداى من[به] (6)آنچه شما مى كنى عالم است (7).

اى قوم!بكنى بر توانايتان


1- .آو،بم:ديدى/ديديد.
2- .اساس:مى خواهم،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .آو،آج،بم،لب:نافرمانى.
4- .آو،بم:وا او توبه كنى.
5- .آو،آج،بم،لب:كرديمى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آج،لب:گردآرنده است.

را،و آن را كه او دروغزن باشد گوش دارى كه من با شما منتظر[م] (1).

[192-پ] و چون آمد فرمان ما، برهانيديم شعيب را و آنان كه مؤمن بودند به او به رحمتى از ما و بگرفت آنان را كه ظلم كردند بانگ به آن كه در روز (2)آمدند در سرايهاشان مرده.

پندارى نبودند در آنجا، هلاك باد مدين را چنان كه هلاك شدند ثمود.

قوله تعالى: وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً ،همان تقدير است كه در آيات اوّل من العطف على قوله: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ... (3)، إِلىٰ مَدْيَنَ .گفتند:مدين،نام قبيله اى است.

و گفته اند:هو مدين بن ابراهيم،[اخاهم فى النّسب،برادرشان را در نسب شعيب را، و هو شعيب بن يثرون بن نويب بن مدين بن ابراهيم] (4).او گفت:اى قوم!خداى را پرستى كه شما را جز او خداى نيست،و پيمانه و ترازو كم مدارى.و ايشان را عادت بود كه سنگ كم و پيمانه كم مى داشتند،خداى تعالى نهى كرد ايشان را،و اين نيز هم از ظرف متّسع است براى آن كه بر حقيقت منقوص متاع باشد نه مكيال و ميزان، و تقدير آن است كه:فى المكيال و الميزان. إِنِّي أَرٰاكُمْ بِخَيْرٍ ،من شما را با خير مى بينم،اعنى با مال بسيار و رخص اسعار و غنى و يسار


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آج،لب:بامداد.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 25.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

روز و عذاب آن روز محيصى و خلاصى نباشد تا پندارى كه آن روز بر شما محيط و مشتمل شود چون حصارى.

آنگه به امربه معروف كردن در آمد و مى گويد:اى قوم!ترازو تمام دارى (1)و پيمانه تمام دارى.و ايفاء،تمام به دادن باشد،و اين نيز هم از ظرف متّسع است چنان كه بيان كرديم،براى آن كه ايشان پيمانه و ترازو نمى دادند،[و آن] (2)متاع بود كه ايشان را فرمود به ايفاى آن بِالْقِسْطِ ،به داستان و راستى.و قسط،عدل باشد و نصيب را قسط از اين جا گويند كه در او زيادت و نقصان نباشد [وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ] (3)،و چيزى كه به مردمان دهى كم مدهى،و اين فعل به دو مفعول متعدّى باشد،يقال:

بخسته حقّه وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ،و عثوّا و عيث،فساد بليغ باشد.و نصب مُفْسِدِينَ بر حال است،و فساد مكنى در آن حال كه مفسد باشى،اوّل نهى (4)است از فساد،و دوم نهى است ازآن كه فساد پيشه (5)مكنى تا به منزلت حال و صفت شما گردد.

بَقِيَّتُ اللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ ،بقيّت خداى يعنى آنچه خداى تعالى براى شما باقى بگذاشته است از حلال،شما[را] (6)آن بهتر است اگر هيچ ايمان دارى،و من بر شما حفيظ و نگاهبان نه ام.و اين براى آن گفت كه او را قتال (7)نفرموده بودند،يعنى بر من جز بلاغ و رسانيدن نيست و خداى است كه نگاهبان (8)اعمال بندگان است.

ايشان گفتند شعيب را بر سبيل تهكّم و سخريّت (9)كه:نماز تو (10)مى فرمايد تو را، و اين براى آن گفت كه او بسيار نماز بود،كه ما[193-ر]رها كنيم معبودانى را كه پدران ما آن را مى پرستيدند از اصنام.اعمش گفت:مراد به صلات،قرائت


1- .مل:ترازو راست دارى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مل،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .آو،آج،بم،آز:نفى.
5- .اساس:بيشتر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:افعال،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آج،لب،آز+به.
9- .همۀ نسخه بدلها:استهزاء.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:نماز كن.

و او كتب و علوم بسيار خواندى،يا آن كه ما با مال خود آن كنيم كه خواهيم.و بعضى قرّاء خواندند:ما تشاء،به«تا»،يا ما با مال خود آن كنيم كه تو خواهى.

بعضى مفسّران گفتند:از جملۀ آنچه شعيب ايشان را از آن نهى كرد،يكى آن بود كه:ايشان زر و درم درست مى بريدند،شعيب بر ايشان انكار كرد،فرمان نبردند و آن سخن بگفتند،و خداى تعالى ايشان را به اين سبب عذاب فرستاد.

آنگه بر سبيل تهكّم و سخريّت گفت: (1):آرى!تو مردى حليمى،رشيدى،عاقل و بردبار،و بر صلاح.او جواب داد و گفت:اى قوم!أ رأيتم،بينى و دانى؟بر صورت استفهام (2)و مراد تنبيه و تقرير،اگر من بر حجّت و بيّنت و بصيرت باشم از خداى خود،و خداى مرا روزى دهد روزى نيكو.بهرى گفتند:يعنى حلال پاكيزه بى آنكه مرا بخسى و تطفيفى بايد كردن.بعضى دگر گفتند:مراد علم و معرفت است.و گفته اند:مراد نبوّت است.و گفته اند:ايمان و هدايت است،براى آن كه به اعلام و تمكين و تسبيب اوست. وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ أُخٰالِفَكُمْ إِلىٰ مٰا أَنْهٰاكُمْ عَنْهُ ،و من نمى خواهم تا خلاف كنم شما را با آن كه شما را نهى مى كنم از آن،يعنى من نمى خواهم تا شما را چيزى فرمايم و آن نكنم يا


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:گفتند:
2- .آو،آج،بم،لب،آز+است.

در محلّ نصب است على المفعول به،گفت:عداوت من با شما و مباعدت من از شما براى كفرتان،و عداوت شما با من ازآنجا كه من شما را دعوت مى كنم با خداى تعالى و منع مى كنم از تطفيف و تبخيس،شما را برآن ندارد كه به شما رسد عذابى مانند آن كه به قوم نوح رسيد از طوفان،يا به قوم هود رسيد از باد،يا به قوم صالح رسيد از صيحت. وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ ،و قوم لوط از شما دور نه اند،يعنى بس (1)عهدى نيست كه قوم لوط هلاك شدند،و شما ديار ايشان مى بينى و برآن مى گذرى.و بر قول زجّاج كه،جرم را بر كسب[تفسير كرد] (2)معنى آن باشد كه:نه مباعدت و مشاقّت من است كه شما را كسب عذاب كند و جلب عذابى چون عذاب اين گروه كه ذكر ايشان برفت.

آنگه بر سبيل وعظ و نصيحت گفت ايشان را كه:استغفار كنى و آمرزش خواهى از خداى،و توبه كنى با او و يا در او گريزى كه خداى من بخشاينده است و دوست دار (3)مطيعان.و فعيل و فعول،في قوله: رَحِيمٌ وَدُودٌ ،به معنى فاعل است.

ايشان جواب دادند كه:اى شعيب!ما ندانيم بسيارى از آنچه تو مى گويى،و اين عبارتى است از قطع سخن كسى و قطع طمع او ازآن كه شنونده قبول قول او خواهد كردن،و ما تو را در ميان خود ضعيف و بى يار مى بينيم. وَ لَوْ لاٰ رَهْطُكَ ،اگر نه قوم تواندى كه خويشان تواند-و ما را از ايشان شرم مى آيد-تو را رجم كردمانى و سنگسار،و تو بر ما بس عزيز نه اى.

او جواب داد و گفت:اى قوم!رهط و قبيلۀ من بر شما عزيزتراند از خداى-عزّ و جلّ-و شما خداى را با پس پشت انداخته اى!و مراد به وراء،خلف است در آيت.و ظهرىّ،منسوب است با ظهر،و كسر«ظا»از تغييرات نسب (4)است،و عرب كار متروك را گويد:جعلت ذلك تحت قدمي و دبر اذني و وراء ظهرى،و جعلته ظهريّا و ظهرا،ايضا قال الشّاعر:

تميم بن قيس لا تكوننّ


1- .مل،مج،لب،آز:پس.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
3- .آو،بم:دوستار.
4- .مل،مج:نسبت.

كه خداى من به آنچه شما مى كنى عالم است.

آنگه گفت:اى قوم!آنچه توانى و در مقدور و امكان شماست بكنى كه من نيز بكنم آنچه توانم كردن.آنگه بدانى پس از اين آن را كه،عذاب به او فرود آيد [193-پ]،عذابى كه او را به خزى و هوان آرد (1).و مَنْ ،به معنى«الّذي» (2)است موصوله،و داند نيز آن كس را كه او دروغزن است.و فرّاء گفت كه:روا بود كه من استفهامى باشد و محلّ او رفع،و التّقدير:تعلمون ايّهم ينزل به العذاب المخزي و ايّهم الكاذب.و چون موصوله گويى،محلّ او نصب باشد.امّا هُوَ ،في قوله: وَ مَنْ هُوَ كٰاذِبٌ ،فرّاء گفت:براى آن است كه ايشان گويند:من قام و من يقوم و من القائم، و نگويند (3):من قائم و من قاعد،چون استفهام بر اين وجه باشد الّا در معرفه يا در فعل نشود،هو در (4)آوردند تا هر دو اسم به جاى فعل باشد،و در شعر آمده است (5)بى«هو»، قال الشّاعر:

من شارب مربح بالكأس نادمني***لا بالحصور و لا فيها بسوّار

وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ ،و انتظار كنى كه من با شما هم (6)منتظرم،كما قال اللّه تعالى: قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (7).

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا شُعَيْباً ،حق تعالى گفت:چون فرمان ما آمد،برهانيديم شعيب و آن مؤمنانى را (8)كه با او بودند به رحمت و بخشايش از ما. وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ ،و صيحت و بانگ بگرفت آنان را كه ظالم بودند،يعنى كافر.

فَأَصْبَحُوا ،در روز آمدند در سراهاى (9)خود مرده، تا چنان نيست و بى نام و بى خبر و اثر شدند كه پنداشتى هرگز نبودى


1- .مل:دارد.
2- .آج،لب،آز:الّذين.
3- .اساس:نگويد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز+او در،مل+او.
5- .همۀ نسخه بدلها+منكّر.
6- .آج،لب،آز:من هم با شما.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 102.
8- .آو،مؤمنا را/مؤمنان را.
9- .آو،بم،مج:سرايهاى.

[قوله تعالى] (1):

سوره هود (11): آیات 96 تا 123

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ (96) إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ اَلنّٰارَ وَ بِئْسَ اَلْوِرْدُ اَلْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ بِئْسَ اَلرِّفْدُ اَلْمَرْفُودُ (99) ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْقُرىٰ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمٰا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ اَلَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ مٰا زٰادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101) وَ كَذٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذٰا أَخَذَ اَلْقُرىٰ وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خٰافَ عَذٰابَ اَلْآخِرَةِ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ اَلنّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103) وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ إِلاّٰ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) يَوْمَ يَأْتِ لاٰ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ (105) فَأَمَّا اَلَّذِينَ شَقُوا فَفِي اَلنّٰارِ لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خٰالِدِينَ فِيهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي اَلْجَنَّةِ خٰالِدِينَ فِيهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (108) فَلاٰ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمّٰا يَعْبُدُ هٰؤُلاٰءِ مٰا يَعْبُدُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (110) وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّٰا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمٰالَهُمْ إِنَّهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (111) فَاسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ وَ مَنْ تٰابَ مَعَكَ وَ لاٰ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (112) وَ لاٰ تَرْكَنُوا إِلَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِيٰاءَ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (113) وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ طَرَفَيِ اَلنَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّيْلِ إِنَّ اَلْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئٰاتِ ذٰلِكَ ذِكْرىٰ لِلذّٰاكِرِينَ (114) وَ اِصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ (115) فَلَوْ لاٰ كٰانَ مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْفَسٰادِ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنٰا مِنْهُمْ وَ اِتَّبَعَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كٰانُوا مُجْرِمِينَ (116) وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ اَلْقُرىٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ (117) وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ اَلنّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ يَزٰالُونَ مُخْتَلِفِينَ (118) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ (119) وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلرُّسُلِ مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَكَ وَ جٰاءَكَ فِي هٰذِهِ اَلْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ إِنّٰا عٰامِلُونَ (121) وَ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلّٰهِ غَيْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ اَلْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (123)

ترجمه

و بفرستاديم موسى را به آياتها و معجزات ما و حجّتى روشن.

به فرعون و قومش، پى گيرى (2)كردند فرمان فرعون را و كار فرعون صلاح (3)نبود.

در پيش قوم خود باشد (4)روز قيامت،بيارد ايشان را به دوزخ،و بد جاى است كه فروشدند (5).

بر (6)پى ايشان داشتند در اين سراى لعنت و روز قيامت بد عطايى است داده[194-ر].

آن از خبرهاى شهرهاست كه ما قصّه كنيم (7)بر تو از آن ايستاده و دروده.

و ما بيداد نكرديم بر ايشان و لكن ايشان بر خود ظلم كردند،نگزيرانيد (8)از ايشان خدايان ايشان آن كه مى خوانند بدون خداى از (9)چيزى،چون آمد فرمان خداى تو و نيفزود (10)ايشان را جز هلاك كردن.

و همچنين باشد گرفتن (11)خداى تو چون بگيرد شهرها را،و ايشان ظالم باشند،گرفتن او دردناك و سخت بود.

در آن دليلى هست آن را كه بترسد از عذاب سراى (12) بازپسين،آن

ص : 325


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم،مج،لب:پيروى.
3- .آو،آج،بم،لب:به صلاح.
4- .آو،بم:باشند.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:فروشوند آنجا.
6- .آو،آج،بم،لب:و در.
7- .آو،آج،بم،مج،لب:قصّه مى كنيم.
8- .آو،آج،لب:بى نيازى نكرد،مج:نگريزانيد.
9- .مج:هيچ.
10- .كذا:در اساس،بم،آج،آل،مج:نفرودند.
11- .آو،آج،بم،لب:بگرفتن.
12- .آو+روز.

روزى باشد كه جمع كند (1)در او (2)مردمان را،و آن روزى باشد كه با او حاضر آيند.

بازپس نمى داريم[آن را] (3)الّا براى وقتى شمرده.

[194-پ] آن روز كه آيد سخن نگويد كس الّا به فرمان او،از ايشان بدبخت و نيكبخت باشد.

امّا آنان كه بدبخت باشند در دوزخ ايشان را در آنجا آوازهاى (4)منكر باشد.

هميشه باشند در آنجا تا بماند (5)آسمانها و زمين،الّا آنچه خواهد خداى تو،كه خداى تو كننده است آنچه خواهد.

و امّا آنان كه نيكبخت باشند،در بهشت هميشه باشند در آنجا تا بماند (6)آسمانها و زمين الّا آنچه خواهد خداى تو عطايى نابريده.

مه باش (7)در شك از آنچه مى پرستند اينان نمى پرستند الّا چنان كه مى پرستيدند (8)پدران ايشان از پيش اين،و ما تمام بدهيم بهرۀ ايشان ناكاسته


1- .آو،آج،بم،مج،لب:جمع كنند.
2- .آو+مر.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مج،افزوده شد.
4- .مج:نالۀ.
5- .آو،آج،بم،لب:باشد.
6- .اساس:سعدوا،به قياس با ضبط قرآن مجيد اصلاح شد.
7- .مه باش/مباش.
8- .اساس:مى پرستد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

تورات،خلاف كردند در او و اگر نه سخنى سابق شدى (1)از خداى تو،حكم كردندى ميان ايشان،و ايشان در شكّى اند از او به تهمت آرنده.(2) همه را تمام بدهد خداى تو كارهاشان،او به آنچه مى كنند داناست.

راست باش چنان كه فرمودند تو را و هركه توبه كند با تو از اندازه مگذرى كه او به آنچه شما مى كنى بيناست.

ساكن مشوى با آنان (3)كه ظلم كنند كه به شما رسد دوزخ (4)،و نباشد شما را بجز (5)خداى از يارانى،پس يارى نكنند شما را.

[195-پ] و به پاى دار نماز را در دو كنارۀ روز و ساعاتى از شب كه نيكيها ببرد بديها را،آن ياد كردى (6)است يادكنندگان را.

و صبر كن كه خداى ضايع نكند مزد (7)نيكوكاران (8).

چرا آنان (9)كه بودند از جماعات پيش از شما خداوندان بقيّت،نهى نكردندى از فساد در زمين مگر اندكى كه ما برهانيديم از ايشان،و پيروى كردند آنان كه ظلم كردند آنچه ايشان را از نعمت در آن رها كردند،و بودند ايشان بيدادكاران


1- .مج:سابق باشد.
2- .اساس:تعملون،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .مج:آتش.
5- .آو،آج،بم،لب:از جز.
6- .آج،بم،لب:يادكردنى.
7- .مج:مزد.
8- .آو،آج،بم،لب+را.
9- .آو،آج،بم،لب:يا مر آنان.

خداى (1)تو هلاك نكند شهرها را به بيداد و اهل آن شهرها نيك باشند.

و اگر خواستى خداى تو كردى مردمان را يك گروه،پيوسته خلاف مى كنند.

[196-ر] الّا آن كه ببخشايد خداى تو،و براى آن آفريد ايشان را،و تمام شد سخن خداى تو كه پربازكنم (2)دوزخ از جنّيان (3)و مردمان جمله.

و همه را قصّه مى كنيم بر تو از خبرهاى پيغامبران آنچه بر جاى بداريم به آن دلت،و آمد به تو در اين درستى و پندى و ياد كردى (4)براى مؤمنان.

و بگو آنان (5)كه ايمان نيارند،بكنى بر توانايى خود كه من كننده ام (6).

و گوش دارى كه ما گوش مى داريم (7).

و خداى راست نهانى آسمانها و زمين،و با او شود (8)كار همه،بپرست او را و توكّل كن بر او،نيست خداى تو بى خبر از آنچه ايشان مى كنند


1- .آو،آج،بم،لب:و خداى،و مج:و نبود خداى.
2- .آج،بم،مج،لب:پربار.
3- .آو،آج،بم،لب:پرى.
4- .آو،آج،بم،لب:يادكردنى.
5- .آو،مج+را.
6- .آو،آج،بم:ما كننده ايم.
7- .آج،بم،لب:گوش دارنده ايم.
8- .آج،بم،لب:با اوست بازگشت.

سلطانى و حجّتى روشن،و اگرچه معنى آيات و سلطان (1)حجّت باشد براى آن مكرّر كرد كه لفظ مختلف است.گروهى فرق كردند ميان حجّت و سلطان و گفتند:

سلطان از حجّت بليغتر است،براى آن كه حجّت عامّ باشد همه جاى و سلطان (2)در حجّتى به كار دارند كه بر سبيل قهر و غلبه باشد.و گفته اند سلطان حجّت قوى تر است از سلطان مملكت،كه اين را زوال و قهر باشد و آن را نباشد.زجّاج گفت:حجّت را براى آن سلطان خوانند كه مردم به روشنايى او راه برند (3)،و اشتقاق او از سليط است كه روغن زيت باشد كه از او چراغ افروزند،و گفته اند:من السّلاطة،و هى ذلاقة اللّسان،از تيزى و گذرندگى باشد،و منه المرأة السّليطة.

إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ،«الى»متعلّق است به أَرْسَلْنٰا ،و ملأ اشراف قوم باشند كه يملئون (4)عيون النّاس هيئة و صدورهم هيئة. فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ ، آن جماعت و ملأ متابعت فرمان فرعون كردند و فرمان خداى و پيغامبرش رها كردند.

آنگه گفت:كار فرعون رشيد نبود (5)،بر رشد و صلاح نبود و داعى با خير و مصلحت و راه راست نبود.و امر،ممكن است كه فعل باشد و ممكن است كه قول،و بر هر دو حمل توان كردن.اگر بر قول حمل كنند فرمان باشد،و اگر بر فعل حمل كنند افعالى باشد كه او كردى كه ايشان به آن اقتدا كردند.

آنگه وصف فرعون كرد به آن كه: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،كه او فرداى قيامت پيشرو قوم[خود] (6)باشد تا به دوزخ،ايشان را به دوزخ فروبرد،بد جايگاه فروشدن (7)است دوزخ!يقال:قدم فلان من سفره اذا رجع قدوما،و قدمه يقدمه اذا تقدّمه و اقدم عليه اذا ورد عليه اوّل كلّ احد اقداما،و تقدّم القوم تقدّما و قدّم غيره تقديما،و قدم يقدم[اذا كان] (8)قديما


1- .اساس+و،به قياس با نسخۀ آو،حذف شد.
2- .آج،لب،آز+را.
3- .آو،آج،بم،آز:راه برد،مل:راه روند.
4- .آو،آج،بم،آز:تملئون.
5- .آو،آج،بم،لب،آز+يعنى،مل،مج+و.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:فروشدنى.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

ماضى-با آن كه قيامت نيامده (1)است-كه در اوّل آيت يَقْدُمُ گفته بود در او دليل بود بر آنكه مراد به آن ماضى مستقبل است.و وجهى ديگر در اين معنى لطيف تر از اين آن است كه:چون احوال قيامت لا محال بودنى است و خواهد بودن-على وجه لا شكّ فيه-آنچه هنوز نبوده است،به مثابت بوده و گذشته بنهاده (2)فكان قد وجد.امّا قوله:

بِئْسَ (3)الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ ،ابو على گفت:«ورد»به معنى وارد است،اى بئس وارد النّار اهلها،يعنى بد كسانى باشند كه به دوزخ شوند-و اين وجه متعسّف است،و درست آن است كه:ورد نام آب (4)باشد كه به او شوند،و نيز نام آن شتران كه به آب شوند.

[و] (5)ورد نيز چيزى كه به عادت كنى،چون:ورد قرآن و ورد دعا،و از اينجاست كه[تب] (6)هر روز را ورد گويند.امّا ورد نماز و دعا من ورد الماء،فعل به معنى مفعول.و امّا ورد الحمّى من ورد الابل باشد،و هى الواردات-فعل به معنى فاعل،و به تفسير آيت لايق آن است كه:ورد وصف دوزخ است،و اراد المكان المورود،و مخصوص بالذّم محذوف است از كلام،كأنّه قال:بئس الموضع المورود النّار،بمنزلة قولك:بئس غلام الرّجل زيد،چه نار در باب دوزخ به مثابت اسم علم است.

وَ أُتْبِعُوا فِي هٰذِهِ لَعْنَةً ،و بر پى ايشان ببرند در اين سراى دنيا لعنتى. وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،نصب او بر ظرف است و عطف است على قوله: فِي هٰذِهِ ،براى آن كه جار و مجرور در محلّ نصب است على الظّرف (7)،و لعنت منصوب است بر مفعول دوم أُتْبِعُوا ،و مفعول اوّل ضمير مرفوع متّصل است براى آن كه اتباع،به دو مفعول متعدّى باشد،يقال:اتبع زيد عمروا خالدا،و اتبع زيد (8)عمرا مثال (9)اين است.حق تعالى گفت:در دنيا و آخرت لعنت به دنبال ايشان برند


1- .اساس:نهاده،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .اساس:من،به قياس با نسخۀ مل و با توجّه به متن قرآن مجيد اصلاح شد.
4- .مل:جايى،مج:آن آب.
5- .اساس:ندارد،از آو افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو افزوده شد.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز+المكان.
8- .اساس:زيدا،به قياس با نسخۀ مل،تصحيح شد.
9- .آج،مج،لب،آز:و امثال.

المعطى اللّعنة،بد عطايى داده است لعنت.و الرّفد،العون.زجّاج گفت:هر چيزى كه به عماد و دعامۀ چيزى كنى آن را رفد خوانند،و هر عطايى كه بر سبيل معاونت باشد تا مرد به كارى قوى شد (1)آن را[197-ر]رفد گويند،يقال:رفده بكذا اذا اعانه به،و رفده اذا اعطاه على وجه المعاونة.

ذٰلِكَ ،اشارت است با آن خبر و كلام و گفتار كه پيش از اين برفت. مِنْ أَنْبٰاءِ الْقُرىٰ ،«من»تبعيض راست،گفت (2):آنچه (3)رفت بعضى است و طرفى از انباء و اخبار شهرها.و نبأ،خبرى عظيم فظيع باشد كه ما بر تو قصّه مى كنيم و با تو مى گوييم، و اصله (4)من قصّ اثره. مِنْهٰا ،از آن شهرها. قٰائِمٌ وَ حَصِيدٌ ،يعنى بر پاى مانده است و بعضى ويران (5)و فتاده چون كشت درو ده.و گفتند:«قائم»،عبارت است از عمران، و«حصيد»از خراب.و گفته اند:«قائم»آن است كه بعضى بناهاى او بر جاى باشد، و حصيد (6)افتاده تشبيها بالزّرع الحصيد،اى المحصود،فعيل به معنى مفعول،يقال:

حصده (7)بالسّيف اذا قتله به،فكأنّه عبارة عن استيصال (8).

وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ ،آنگه بازنمود كه:اين عذاب و هلاك كه بر ايشان رفت از امّت سلف،نه بظلم رفت بل به استحقاق رفت و بواجب،چه ما بر ايشان ظلم نكرديم،ايشان بر خود ظلم كردند و جلب مضرّت كردند به خود،به اصرار بر كفر و بر فسق.آنگه آن معبودان ايشان از ايشان غناى نكردند با آن كه ايشان را خوانده بودند و عبادت كرده و پرستيده بودن خداى-عزّ و جلّ-و هيچ دستگيرى و فريادرسى نكردند،چون فريادرسى نكردند فرمان ما در آمد: وَ مٰا زٰادُوهُمْ ،و ايشان را نيفزودند (9)مگر خسارت و زيان[و التّباب]


1- .همۀ نسخه بدلها:شود.
2- .آو،آج،بم،لب+كه،مل+به.
3- .آو،آج،بم،لب+كه.
4- .اساس:امثله،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
6- .اساس:حقيقت،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آو،آج،بم،مج،آز:حصيده.
8- .همۀ نسخه بدلها:الاستيصال.
9- .اساس:نيفزود،با توجه به آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ... (1) ،اى خسرت-و نيفزودند آن معبودان مر (2)عابدان خود را الّا زيانكارى و هلاك.و«زاد»،متعدّى به دو مفعول باشد،مفعول اوّل«هم»است،و دوم«غير»، و قوله: مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،«من»شايد تا ابتداى غايت بود،على تقدير:من منزلة ادنى من منزلة عبادة اللّه،و شايد كه زيادت بود و التّقدير:دون اللّه،اى غير اللّه يقال:

خذها (3)دون ذلك.و قوله: مِنْ شَيْءٍ زيادت است،و قال جرير فى التّباب:

عرابة (4)من بقيّة قوم لوط***الا تبّا لما فعلوا تبابا

وَ كَذٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ ،و همچنين باشد گرفتن خداى تو چون بگيرد شهرها را، يعنى اهل آن را و ساكنان آن شهرها را. وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ،«واو»،حال راست،گفت:

همچنان بگيرد به عذاب ظالمان شهرها را كه آن قوم را گرفت كه پيش ايشان بودند.

إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ ،كه گرفتن او مولم (5)،سخت باشد.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين معنى كه رفت آيتى هست و دلالتى و حجّتى و علامتى آن را كه از عذاب قيامت بترسد،و اگر ديگران را نيز دلالت باشد و حجّت، ايشان[را] (6)تخصيص كرد بذكر كه براى آن كه ايشان منتفع باشند به آن. ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ ،آن روزى است كه جمع كنند مردمان را براى آن روز.و«ناس» مرفوع است به عمل المفعول فيه،اى يجمع له النّاس كما يقول:زيد مضروب غلمانه و مكرّم جيرانه و معظّم (7)اخوانه. وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ ،و آن روزى كه حاضر آيند به او.

وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ ،و ما تأخير نمى كنيم آن روز را الّا براى اجلى و وقتى كه مشتمل باشد بر ايّامى و ساعاتى و اوقاتى، مَعْدُودٍ


1- .سورۀ مسد(111)آيۀ 1.
2- .اساس:هر،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:هذا.
4- .چاپ مرحوم شعرانى:عداوة.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و آز+و.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
7- .اساس:عظم،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

بالكسرة عن الياء،كقوله: فَهُوَ الْمُهْتَدِ... (1)،و كقوله: ...وَ لَمْ يَكُ (2)شيئا (3)،و قوله:

وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَسْرِ (4) ،و لا ادر.و گفتند:اين لغت هذيل است،و ايشان همه جاى روا دارند كه اين«يا»حذف كنند،قال شاعر هم:

كفّاك كفّ لا تليق (5)درهما***جودا و اخرى تعط (6)بالسّيف دما

«يا»از تعطي (7)بيفگند و موجبى نيست حذف او را،و باقى قرّاء كه خواندند به «يا»بر اصل خواندند.گفت:آن روز كه آيد آن روز مشهود،و التّقدير:حين يأتي،و ظروف من بين الاسماء اضافت كنند با جمل،اگر[جمله فعلى باشد و اگر] (8)جمله اسمى،براى مناسبتى كه ميان ايشان هست از احتياج تا وقتى كه واقع آيد در او.و هم،آن قيام (9)دارد كه فعل دارد از ماضى و حال و استقبال،و آن كه او بنيايد چنان كه افعال بيشتر بنيايد بيش از يك وقت،و نصب او بر ظرف است از يأتي،[و در يأتي ضمير مرفوع مستكن است،التّقدير:هو،اى يأتى] (10)ذلك اليوم الموصوف المشهود.

لاٰ تَكَلَّمُ نَفْسٌ ،و التّقدير:لا تتكلّم نفس،يك (11)«تا»بيفگند استثقالا لاجتماعهما (12)،و روا بود كه عامل در«يوم»لا تكلّم باشد،هيچ نفس سخن نيارد گفتن جز به فرمان او.

در خبر است كه:فرداى قيامت (13)چون خلايق را در صعيد سياست بدارند از قبل ربّ العزّه،[197-پ]ندا كنند،همه انبيا و اوليا و صدّيقان و شهيدان حاضر، فريشتگان صفها كشيده،گويد:

من عبدني حقّ عبادتي ،كيست كه او مرا پرستيده است حقّ پرستيدن؟ هيچ كس زهره ندارد كه جواب دهد،يا


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 97.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:اك،به قياس،ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 67.
4- .سورۀ فجر(89)آيۀ 4.
5- .آو،آج،بم،مج،لب:يليق.
6- .آو،آج،بم،مج،لب:يعط.
7- .همۀ نسخه بدلها:يعطى.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .اساس:اقسام،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .اساس:كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:لاجتماعها.
13- .آو،بم:فردا دقيامت.

دگرباره (1)بازگويد،آن فريشتگانى كه ايشان همه عمر خود از بدايت خلق عالم تا نهايت فناى او همۀ عمر خود در يك طاعت به سر برده باشند آواز بردارند و به زبان عجز و مذلّت اقرار دهند و گويند:

سبحانك ما عبدناك حقّ عبادتك ،منزّها خدايا كه تويى!ما تو را نپرستيديم چنان كه ببايست حقّ پرستيدن تو.اين سخن آن فريشتگان گويند كه همۀ عمر خود در يك ركوع و يك سجده و يك تسبيح به سر برده باشند (2)،و در وصف ايشان قرآن مجيد مى گويد كه: يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ (3).

اگر گويند،چگونه گفت در اين آيت: لاٰ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،و در دگر آيت گفت: يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا... (4)،و در آيتى گفت: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (5)،و در آيت ديگر گفت: فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ (6)،نه اين آيات متناقض است؟چنان كه مى بينى كه در يكى گفت:سخن نگويد،در دگر آيت گفت:هر نفسى مجادله كند از خود،و در آيتى گفت:مردم را بخواهند


1- .همۀ نسخه بدلها:بار ديگر.
2- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
3- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 20.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 111.
5- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 24.
6- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 39.

شود (1)] (2).

جواب ديگر از او آن است كه:نفى كلام اگرچه بر اطلاق كرد در اين آيت،و في قوله: ...يَوْمُ لاٰ يَنْطِقُونَ (3)،مراد آن است كه:كلامى نگويند كه از ايشان مقبول و مسموع باشد و ايشان را در آن نفعى بود،و چون چنين بود،به مثابت آن باشد كه نگفته باشند كه گفتارى كه صاحبش را سود ندارد و غنا نكند از او،و فعلى كه آن را ثمرتى نباشد،به منزلت نيست باشد،چنان كه يكى (4)از ما چون در مناظره و مجادله چيزى گويد كه نه جواب[خصم] (5)باشد او را،گويند:ما قلت شيئا و ما تكلّمت بشيء و لا اوردت (6)شيئا،و اگرچه او نوبتى دراز داشته باشد و كلام بسيار گفته.و همچنين،آن كس كه فعلى كند كه از او مقصودى حاصل نبود،او را گويند:ما فعلت شيئا و لا قطعت شعرة،چيزى نكردى و مويى نبريدى،و آنچه مانند اين بود.

آنگه گفت:مردمان در اين روز بر دو ضرب باشند،بهرى شقىّ و بدبخت،و بهرى سعيد و نيكبخت.و مراد به شقىّ كافر و عاصى است كه به فعل خود شقى شده باشد،و[به] (7)سعيد،مؤمن (8)مطيع كه سعادت يافته باشد به اختيار نيك خود.

آنگه بيان كرد كه:آنان (9)كه شقى باشند به كفر و عصيان،ايشان اهل دوزخ باشند و ايشان در دوزخ باشند و ايشان را در دوزخ زفير و شهيق باشد.اهل لغت گفتند:«زفير»،اوّل بانگ خر باشد،و«شهيق»آخر بانگ او،قال رؤبة:

حشرج فى الجوف صهيلا (10)او شهق***حتّى يقال (11)ناهق و ما نهق

و اصل زفير از شدّت بود من قولهم:للشّديد (12)الخلق (13)مزفور.و الزّفر،الحمل على الظّهر،و الزّفر،السّيّد لأنّه يطيق حمل الثّقيل.و الزّفير،صوت النّار اذا التهبت


1- .مج:باشد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ مرسلات(77)35.
4- .آج،لب،آز+را.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آو،آج،بم،آز:اردت.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .آو،آج،بم،لب،آز+و.
9- .اساس:آن را،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آو،آج،بم،لب،آز:صهلا،لسان العرب و منابع شعر و لغت و تفسير:سهيل.
11- .آو،آج،بم،آز:يقول.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:للشديد.
13- .لب:الحلق.

و الشّهيق،صوت فظيع يخرج من الجوف بمدّ النّفس،و اصل او طول مفرط باشد من قولهم:جبل شاهق،اى ممتنع (1)لطوله.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند. مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ ،تا آسمان و زمين دائم باشد.

اگر گويند:چگونه خلود اهل بهشت و اهل دوزخ معلّق بكرد (2)به دوام آسمان و زمين،و آسمان و زمين فانى شوند؟گوييم (3):مراد از اين تمثيل است،و اين طريقى است عرب را معروف،يقولون:لا افعل (4)ذلك ما دامت السّماوات و ما ثبتت (5)الارض،و ما لاح كوكب،و ما لاح الجديدان،و ما اطّرد الخافقان،و ما اضاء فجر،و ما ادلهم ظلام،[198-ر]و ما اختلف اللّيل و النّهار،و ما بلّ بحر صوفة،و ما لألأ الغفر [له] (6)الى امثال ذلك.و غرض از اين،آن باشد كه[الى] (7)ابد الدّهر،براى آن كه تا جهان باشد اين باشد.چون بسيار شد مستعمل شد تا در اين جاى نيز به كار داشت حق تعالى،و غرض همه (8)تخليد و تأييد.

جواب ديگر از اين آن است كه:روز قيامت نيز آسمان و زمين باشد.كه كلّ ما كان فوقك فاظلّك فهو سماء،و كلّ ما كان تحتك فأقلّك فهو ارض،هرچه تو را سايه كند آسمان تو باشد،و هرچه تو را بردارد زمين تو باشد،چنان كه بيان كرديم اين طريقت را در جاى ديگر از اين كتاب بر اين وجه و بر اين ترتيب (9)تعليق درست باشد و اين دوام برآن دوام شايد تا موقوف بود.

فامّا قوله: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ ،الّا آنچه خداى خواهد.در اين استثنا چند قول گفتند،يكى آن كه:الّا به معنى سوى است،و مراد بدو استثناى نيست كه اخراج البعض من الجمله


1- .آو،آج،بم،آز:منيع.
2- .مج:بگرديد.
3- .لب،آز:گويم.
4- .آو،آج،بم:لأفعل.
5- .آو،بم،مج،لب،آز:ثبت،آج:تنبت.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:هم.
9- .همۀ نسخه بدلها:تفسير اين.

دوام السّماوات و الارض،و مثال اين چنان بود كه كسى گويد كه:[لي] (1)عليك الالف الّا الفين الّذي (2)اقرضتكها (3)وقت كذا،مرا هزار دينار بر تو است الّا آن دو هزار،يعنى جز آن دو هزار را كه به قرض به تو دادم فلان وقت،و لا بدّ است از اين تأويل براى آن كه استثنا بيشتر از كمتر درست نباشد،و اين جواب اختيار فرّاء است و جماعتى مفسّران.

وجهى ديگر آن است كه:مراد به استثناء،آن اوقات است كه ايشان در دنيا باشند و در برزخ و (4)موقف قيامت،پيش ازآن كه به بهشت يا به دوزخ شوند،براى آن كه چون ذكر خلود كرد در حقّ ايشان-و اين از خلود بيرون است-به استثنا بايست كردن كه داخل نيست در آن جمله.

و وجه سه ام[آن است] (5)كه:مراد به الّا«واو»عطف است،[و المعنى:و ما] (6)شاء ربك من الزّيادة عليه،و از جملۀ استشهادات از اين وجه،قول شاعر است:

و كلّ اخ مفارقه اخوه***لعمر ابيك الّا الفرقدان

يعنى و الفرقدان،و قول الآخر (7):

و ارى لها دارا باغدرة السّي ***دان لم يدرس لها رسم

الّا رمادا هامدا دفعت (8)***عنه الرّياح خوالد سحم

مراد به الّا در اين بيت اگر«واو»نبود،كلام متناقض باشد براى آن كه گفت:

رسم سراى مندرس شده است الّا رمادى كه مانده است به دفع (9)سنگهاى ديگ پايه بادها را از او.اگر الّا استثناء باشد كلام متناقض بود آنگه راست بدى كه گفته بودى كه:رسم مندرس شده است تا«الّا»به جاى خود بود (10).

و وجه چهارم آن است كه:اين استثناء[از] (11)دوام


1- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:الّا الالفين الّذين.
3- .همۀ نسخه بدلها:و در.
4- .همۀ نسخه بدلها:و در.
5- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج:قال آخر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:رفعت.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:رفع.
10- .مل:بودى.
11- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.

از زفير و شهيق باشد،و آن[دو] (1)نوع عذاب است،و معنى آن كه:ايشان را زفير و شهيق باشد الّا ما شاء ربّك من انواع العذاب،جز آنچه خداى خواهد به ايشان از انواع عذاب.و در اين وجه«الّا»به معنى سوى باشد.

و وجه پنجم آن است كه:اين استثناء،نه به معنى نقصان باشد از مدّت خلود،و انّما تنبيه بود بر آنكه،آنچه باشد از عذاب و ترك عذاب به مشيّت و ارادت و اختيار خداى باشد،چنان كه يكى از ما گويد:و اللّه لأضربنّك الّا ان ارى غير ذلك،و او را همه عزم ضرب او باشد و لكن معنى آن بود كه:اگر خواهم كه نزنم (2)[تو را توانم] (3)و متمكّنم از آن،و معنى آيت آن بود كه:من عذاب كنم ايشان را مگر خواهم كه نكنم، چه من از آن متمكّنم و برآن قادر،و آيت عبارت از قدرت و نفاذ مشيّت بود.

و وجه ششم (4)آن است كه:مراد به استثناء به مشيّت آن است كه تا خلود مؤكّد و مؤبّد كند،نه آن كه نقصان كند و اخراج كند چيزى از او،و انّما تعليق مى كند آن را به جارى مجراى محال تا محال شود،براى آن كه خداى تعالى نخواهد الّا تخليد و تأبيد ايشان در ثواب و عقاب،و مثال (5)چنان بود كه كسى گويد:و اللّه لاهجرنّك (6)الّا ان يشيب الغراب و يبيضّ القار،يعنى هرگز با تو وصلت نكنم،تعليق كرد به آنچه معلوم است كه نباشد.

و وجه هفتم آن است كه:آيت اوّل خاصّ (7)بود به فسّاق اهل صلات كه ايشان مستحقّ عقاب باشند[بر معاصى و مستحقّ ثواب باشند بر ايمان و طاعت.پس ايشان در دوزخ مخلّد باشند] (8)،يعنى طويل المدّة (9)،الّا ما شاء ربّك من اخراجهم الى الجنّة للثّواب على ايمانهم و طاعاتهم (10)،و روا باشد كه گويند:مراد به آيت


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مل:بزنم.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مل:شيشم.
5- .مل:حال.
6- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:لاهجرتك.
7- .اساس:خلوص،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+باشند.
10- .آج،لب،آز:طاعتهم.

للثّواب،يا آن كه«ما» (1)گويند به معنى[198-پ]«من»است،و المعنى الا من شاء ربك،لقرب معنى احدهما من الآخر.فامّا در اهل بهشت مراد آن ايّام متقدّم (2)و روزگار گذشته باشد كه ايشان در آن ايّام در دوزخ باشند،و تقدير اين باشد كه مخلّد باشند ايشان الّا آن ايّام كه خداى خواهد كه ايشان را در دوزخ معذّب دارد.پس بر اين وجه شقىّ و سعيد هر دو يك قوم باشند در آن حال كه در دوزخ باشند[شقى باشند] (3)و در آن حال كه در بهشت باشند سعيد باشند تا حال شقاوت از سعادت مستثنى بود و حال سعادت از شقاوت.

و ابو روق روايت كند از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مراد به استثناء در آيت قومى اند مخصوص از اهل توحيد كه خداى تعالى ايشان را به دوزخ برد و به مقدار گناهشان عقوبت كند،و آنگه فرمايد تا:با بهشت آرند ايشان را،پس ايشان در حالى شقى باشند و در حالى سعيد،و اين آن قول است كه ما معنى او بگفتيم در وجه آخر-و اللّه اعلم بمراده. إِنَّ رَبَّكَ فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ ،كه خداى تو همه آن كند كه او خواهد،و او را هيچ مانع منع نكند از فعل آنچه خواهد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا (4)فَفِي الْجَنَّةِ ،اهل كوفه خواندند مگر ابو بكر:سعدوا،به ضمّ«سين»و كسر«عين»على الفعل المجهول،و باقى قرّاء:سعدوا،به فتح «سين»على الفعل المستوى المسند الى الفاعل.ابو على گفت،سيبويه گفت (5):

مسموع آن است كه:«سعد» (6)لازم است،و كذلك شقى.و چون چنين باشد، «سعد»را وجهى نباشد الّا كه مسموع باشد كه هم لازم است و هم متعدّى مثل:

نقض و نقصته و غاض الماء و غضته و زاد و زدته و غير ذلك.امّا«مسعود»،بر زبان مردمان بسيار مى رود،و مسعود الّا از«سعد»نيايد.و بعضى اهل لغت گفتند:اين معتمد نيست براى آن كه اين قياس نه مطّرد است و اين منتقض


1- .اساس:ما،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:مقدّر،مل،مج:مقدّم.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:سعدوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:گفت از سيبويه.
6- .آج،لب،آز:سعدوا.

فهو محبوب،و أجنّه اللّه فهو مجنون،و كذلك:اسعده اللّه فهو مسعود،جواب از اين آن است كه:قياس مطّرد آن است كه:فعل فهو مفعول آيد امّا افعل فهو مفعول شاذّ باشد، و كلام خداى را بر شذو[ذ] (1)حمل نكنند.و امّا مجنون من جنّ الرّجل فهو مجنون،بر قياس خود است و كذلك:حبّ الرّجل فهو محبوب،لغة في احبّ.همچنين ممتنع نيست كه سعد و اسعد (2)،دو لغت باشد به يك معنى.

حق تعالى گفت:و امّا آنان (3)كه نيكبخت باشند (4)،ايشان در بهشت باشند، خٰالِدِينَ فِيهٰا ،هميشه باشند آنجا.و نصب او بر حال است از عامل مقدّر در ظرف من قوله: فَفِي الْجَنَّةِ ،و قوله: مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ ،«ما»در او امد راست و اين را«ما»ى امد خوانند و«ما»ى مدّت إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ ،الّا آن مقدار كه خداى خواهد برآن تأويل كه رفت. عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ،عطاى نابريده بل مخلّد و مؤبّد،و نصب او بر مصدر باشد از فعلى مقدّر،كأنّه قال:في الجنّة خالدين فيها و يعطون عطاء.

و الجذّ،القطع،و كذلك:الجذّ و الجزّ وا[الجزّ و الجزم (5)] (6).و الخذّ،الشقّ (7)،و هو من باب القطع ايضا.

فَلاٰ تَكُ فِي مِرْيَةٍ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-نهى كرد ازآن كه شاكّ باشد و شك كند در بطلان عبادت اصنام،و مراد رسول است و امّت به يك جاى.و هٰؤُلاٰءِ ،اشارت است به آن بت پرستان.آنگه[گفت] (8): مٰا يَعْبُدُونَ ،اينان نمى پرستند اين اصنام


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
2- .آو،آج،بم:سعدوا و اسعيد،آز:سعدوا و اسعدوا.
3- .اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
4- .اساس:باشد،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
5- .آو،آج،بم،آز:العشق.
6- .مج:و الجزم و الحزم.
7- .آو،آج،بم،آز:العشق.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،به درستى كه ما داديم كتاب به موسى.و (1)خلاف كردند،يعنى در كتاب او،و مراد به كتاب تورات است،و مراد به خلاف تكذيب.

ايشان است آن را.و مورد آيت تسليت رسول است-صلّى اللّه عليه و آله-تا بداند كه اوّل (2)صادق كه او را تكذيب كردند و در صحّت قول و نبوّت او خلاف كردند نه او بود،بل پيش (3)او امّتان ديگر خلاف كردند در كتب اوايل. وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ ،و اگر نه سخنى است كه سابق[199-ر]،شده است از خداى-جلّ جلاله-و آن،آن است كه گفت:عذاب مستحقّان تأخير كنم تا قيامت براى صلاح تكليف را،حكم بكردندى ميان ايشان و كار بگزاردندى.و جزاى هركس (4)بر وفق عمل او در كنار او كردندى (5)،و لكن مصلحت اقتضاى تأخير حساب و جزا و ثواب و عقاب مى كند.

آنگه گفت:ايشان در شكّى اند از اين كار كه تو ايشان را به آن خبر مى دهى.

مُرِيبٍ ،درشك افگننده (6)،و الرّيب ابلغ من الشّك،يقال را به يريبه،و ارابه يريبه.

و فى المثل:دع ما يريبك الى ما لا يريبك.

قوله: وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّٰا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمٰالَهُمْ ،قرّاء خلاف كردند دران و لما.

ابن كثير و نافع خواندند:به تخفيف«ان»و«لما»جميعا،و ابن عامر و حفص عن عاصم خواندند:به تشديد هما معا«و انّ كلاّ لمّا».ابو بكر عن عاصم خواند:به تخفيف اوّل و تشديد دوم،و ابو عمرو و كسائى (7)به تشديد اوّل و تخفيف دوم.

و در معنى«لمّا»به تشديد چند وجه گفتند،فرّاء گفت:[تقدير او«لممّا»بوده است و] (8)اصل او«لمن ما»بوده است،«نون»را براى ادغام«ميم»كردند،سه ميم حاصل آمد يكى بيفگندند و آنگه دو بماند ادغام كردند،و مثله قول الشّاعر:

و انّي لمّا


1- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:در او.
2- .اساس:كاول/كه اول.
3- .مل+از.
4- .همۀ نسخه بدلها:كسى.
5- .مل:نهادندى.
6- .آج،لب،آز:شك افگنده.
7- .آج،مل،مج+خواندند.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.

و بر اين وجه معنى آن بود كه:همه كس از اين مذكوران يا (1)مختلفان از آنانند كه خداى تعالى جزاى ايشان به تمامى بخواهد دادن.

وجهى دگر زجّاج گفت:«لمّا»به معنى«الّا»است،كقولهم:سألتك لمّا فعلت و نشدتك لمّا فعلت كذا،و المعنى الّا فعلت كذا،و مثله قوله: إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَيْهٰا حٰافِظٌ (2)،و بر اين وجه«ان»به معنى«ما»ى نافيه باشد،و التّقدير:ما كلهم (3)الّا و اللّه يوفّيهم الجزاء،هيچ كس نخواهد بودن الّا و خداى جزاى او بدهد.بر اين وجه طعن كرد و گفت:اين روا نباشد مگر در قسم،چه اگر روا بودى صحيح بودى گفتن:جاءنى القوم لمّا زيدا،بمعنى الّا زيدا،و اين نشايد بلا (4)خلاف.[ديگر آن كه:«ان»به معنى«ما»ى نافيه نصب اسم نكند الّا على قول شاذّ غير معروف] (5).

وجه سه ام (6)مازنى (7)گفت:ان (8)مخفّف بوده است مشدّد كردند براى تأكيد،و بر اين وجه«ما»زيادت بود،و معنى آن بود كه:و ان كلاّ لما ليوفّينّهم الجزاء،و بر اين وجه چون«ما»صله كنند،«لام»مشكل ماند-اعنى«لام»لمّا.

وجه چهارم:زجّاج گفت:لمّا،من«لممت الشّىء»اذا جمعته باشد،آنگه آن را بنا كردند على فعلى،و آن را لا ينصرف كردند چون تترى،و معنى آن باشد:و ان كلاّ جميعا ليوفّينّهم،ما همه را جزا بدهيم،و اين وجه متعسّف است.

وجه پنجم،قرائت زهرى:و ان كلاّ لمّا-به تنوين،هم از اين اشتقاق كه لمّ است (9)به معنى جمع و معنى همان باشد«و ان كلاّ جميعا»،و خلاف در قرائت باشد در معنى موافق بود آن قول را[كه] (10)پيش از اين از زجّاج حكايت كرديم.

امّا بر قرائت آن كس كه«لما»مخفّف خواند،در«لام»چند وجه گفتند، يكى آن كه:«لام»قسم است كه در«ما» (11)تأكيد شد،و شايد كه«لام»ابتدا بود كه در«ما»ى موصوله شده باشد،و مثله قوله: وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ...


1- .آج،مل،مج،لب،آز:با.
2- .سورۀ طارق(86)آيۀ 4.
3- .مل:كلّ قوم.
4- .مل:و لا.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .آج،مل،مج،لب،آز:سيوم،آو،بم:سيم.
7- .اساس:مازن،به قياس،با نسخۀ آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج:اين.
9- .آو،آج،بم،لب،آز:راست.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
11- .مج:در اين جا.

حكى عن العرب:انّي ليحمد اللّه لصالح.

ابو على گفت:امّا آن كس كه او خواند به تشديد«انّ»و تخفيف«لما»وجه قرائت او ظاهر است براى آن كه«كلاّ»منصوب است به«انّ»،و آن كه«لام» ابتدا براى خبر انّ شد و لام ديگر كه در فعل شد جواب قسمى مضمر است،چون دو «لام»ملتقى شدند يكى براى خبر انّ (1)و يكى براى جواب قسم،فصل كردند ميان ايشان به«ما» (2)گفت:دليل بر آنكه«لام»دوم قسم راست آن است كه،«نون» تأكيد در آخر فعل آمد (3)،و معنى آن كه:همه را،به خداى كه جزا دهد خداى.

و امّا بر قرائت آن كس كه«ان»مخفّف خواند و«لمّا»به تشديد،ان مخفّفه باشد از ثقيله و با (4)تخفيف عمل دادند او را،چنان كه شاعر گفت:

و وجه مشرق النّحر***كأن ثدييه حقّان

[و سيبويه گفت:سمعت عمّن اثق به من العرب ان عمرا لمنطلق.و اهل مدينه خواندند] (5): و ان كلا لما جميع لدينا محضرون (6)،با تخفيف«ان»نصب كردند،گفت:و وجه عمل او با تخفيف آن است كه،او در عمل نايب فعل است و فعل با حذف عمل كند.و امّا بر قول (7)آن كس كه«انّ»مشدّد خواند[يا مخفّف و «لمّا»به تشديد خواند]قرائت هر دو مشكل است براى آن كه«ان»كه مخفّفه باشد از ثقيله باشد با«لمّا»مشدّد[معنى] (8)نگيرد براى آن كه«لمّا»به معنى«الّا» بود،و اين چنان بود كه گويى:ان زيدا الّا منطلق،و اين معنى ندارد،امّا قول العرب:نشدتك اللّه لمّا فعلت و الّا فعلت،خليل گفت معنى آن است كه:

اقسمت عليك لتفعلنّ،و انّما الّا و لمّا براى آن در او شد تا اين معنى دهد ما أسألك الّا فعل كذا،و اگرچه[] (9)حرف نفى در لفظ نيست در معنى هست و در اين آيت اين معنى[199-پ]صورت نمى بندد آن در (10)قرائت مشكل است،اين جمله[اى است]از آنچه شيخ ابو علىّ الفارسىّ


1- .آج،لب،آز:آن.
2- .مل+و.
3- .آو،آج،بم،لب،آز:در آمد.
4- .آو،آج،بم،لب،آز:به ما،مج:ما.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 32.
7- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:قرائت.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
10- .آو،آج،بم،مل،لب،آز:دو.

شيخ ابو على اين وجه را كه از فرّاء حكايت كرديم اوّلا،به آن كه (1)گفت:در اين سورت (2)«ميم»ها بيش از اين مجتمع شد كه هيچ را حذف نكردند،يعنى آن قول كه گفت:اصل«لمن ما» (3)بوده است،«نون»را«ميم»كرده اند براى ادغام،و سه «ميم»جمع شده است كه (4)نه چهار«ميم»جمع شد در اين سورت (5)في قوله: ...وَ عَلىٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ (6)،و هيچ نيفگندند.

و از كسائى حكايت كردند كه او گفت-من وجه تثقيل:«لما»در اين آيت نمى شناسم،و شيخ ابو على[گويد:كسائى اين كه گفت دور نگفت از صواب و شيخ ابو على] (7)گفت:اگر چنان كه«ان»را تخفيف كردند (8)و«لمّا»را تثقيل،و آن را بر«ما»ى نفى تفسير دهند و تفسير آيت چنين گويند:و ما كلّ الّا ليوفّيهم اللّه الجزاء،چنان كه دگر جاى گفت: ...وَ إِنْ كُلُّ ذٰلِكَ لَمّٰا مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا (9)، يعنى،ما كلّ ذلك الّا متاع الحياة الدّنيا،روشن بودى در معنى،امّا نصب كلاّ مشكل باشد با اين معنى-و اللّه اعلم بمراده.

و اين جمله نحو،اين جا براى آن گفته شد كه،خواستم تا معنى آيت بر قراءات (10)روشن شود و قرائت صحيح و معترض پيدا شود،و الّا در پارسى اطناب در نحو شرط نيست،و بر جمله معنى آيت آن است كه:خداى تعالى همه كس را جزاى عمل به تمامى بدهد،يا هيچ كس نباشد و الّا او را جزاى عمل به تمامى بدهد (11)،و معنى از اين دو بيرون نيست بر اين اختلاف قراءات و وجوه كه ذكر كرده شد. إِنَّهُ بِمٰا يَعْمَلُونَ (12)خَبِيرٌ ،او (13)به آنچه ايشان مى كنند داناست.

آنگه حق تعالى رسول را گفت-و مراد او امّت-كه:راست باش اى محمّد چنان كه تو را فرموده اند.سفيان ثورى گفت:على القرآن


1- .آج،لب،آز:آنگه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:صورت.
3- .آو،آج،بم،آز:اين ما.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:صورت.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 48.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
9- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 35.
10- .آج،مل،مج،آز:قرائت.
11- .آو،آج،بم،آز:بدهند.
12- .اساس:تعملون،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
13- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:كه او.

مقاتل حيّان گفت:مراد آن است كه شرك ميار به خداى.سدّى گفت:خطاب با اوست و مراد امّت،و اگر گويند:مراد اوست و امّت،[خطا] (1)نباشد از آنچه بيان كرديم كه:نكو باشد امر كردن آن را كه تو دانى كه آن كار نخواهد كردن[و نيز آن را كه تو دانى كه آن كار بخواهد كردن] (2)،و نهى كردن آن را كه تو دانى كه آن كار نخواهد كردن،و آن را كه تو دانى كه آن خواهد كردن (3)،اى محمّد (4)مستقيم و راست باش چنان كه تو را فرموده اند،و نيز آن مؤمنانى كه با تو با درگاه خداى آمده اند! وَ لاٰ تَطْغَوْا ،و طغيان مكنى و تجاوز،حدّ (5)و اندازه كارها و حدود شرع نگاه دارى كه خداى تعالى به احوال شما دانا و بيناست.

عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ آيت بر رسول-عليه السّلام-نيامد از اين آيت سخت تر، و براى آن گفت اصحابان را آنگه كه او را گفتند:يا رسول اللّه!اسرع اليك الشّيب، پيرى به تو شتافت،گفت:

شيّبتني سورة هود، سورۀ هود مرا پير بكرد،و

في رواية: و اخواتها.

وَ لاٰ تَرْكَنُوا ،آنگه گفت:اى مكلّفان از بندگان و پرستاران!پناه با ظالمان مدهى و با ايشان ساكن مشوى،و با ايشان دوستى مكنى كه پس آنگه شما را دوزخ برسد و آتش (6)عذاب او به شما رسد.عبد اللّه عبّاس گفت:لا تميلوا اليهم،ميل مكنى به ظالمان.ابو العاليه گفت:لا ترضوا باعمالهم،به عمل ايشان راضى مباشى.قتاده گفت:لا تلحقوا بهم،با ايشان مشوى.سدّى و ابن زيد گفتند:يعنى مداهنت مكنى با ظالمان،بل حق بگوى (7).ابن كيسان گفت:لا تسكنوا اليهم،با ايشان آرام مگيرى كه پس آتش دوزخ به شما رسد،و شما را بدون خداى-يعنى جز خداى-[هيچ] (8)يارى نباشد و شما را نصرت نكند


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آو،آج،بم:كار بخواهد كردن.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تو.
5- .آج،لب:از حدّ.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:+و.
7- .آج،مل،مج،لب،آز:بگوييد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+تو.

در خبر است كه:چون روز قيامت باشد،منادى از قبل ربّ العزّة ندا كند، گويد:

اين الظّلمة و اعوان الظّلمة، كجااند ظالمان و اعوانان (1)ظالمان!جمع كنند (2)ايشان را،حتّى من الاق لهم دواة او بري لهم قلما،تا آن كس كه براى ايشان دواتى سياه كرده باشد يا قلمى تراشيده باشد.آنگه همه را در تابوتى كنند از آتش،و به روايتى ديگر در تابوتى از آهن و در قعر دوزخ اندازند،و قوله: فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ ،براى آن منصوب است كه جواب نهى است به«فا»،و«ما»نفى است و«من»زيادت است مؤكّد نفى.

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ ،آنگه گفت:نماز بر پاى دار (3)در دو طرف روز، يعنى نماز بامداد و نماز شام،اين قول عبد اللّه عبّاس است.مجاهد گفت:نماز بامداد و نماز خفتن،تا پنج نماز داخل باشد در او.و قرظىّ گفت:نماز بامداد[200-ر]خواست و پيشين و ديگر.ضحّاك گفت:نماز بامداد و نماز ديگر خواست.مقاتل گفت:در يك طرف روز نماز بامداد و نماز پيشين بكن،و در طرف ديگر[نماز ديگر و] (4)نماز شام بكن. وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ ،در پاره اى از شب نماز خفتن بكن،و اين قول قريب تر است از همه.حسن بصرى گفت: زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ ،يعنى نماز شام و نماز خفتن.

اخفش (5)گفت:زلف اللّيل ساعاته (6)،واحدتها زلفه،ساعات شب باشد،يكى را زلفه گويند و اصل زلفه منزلت و قربت باشد،و مزدلفه از اينجاست كه آن منزلى است از پس عرفات نزديك به او،قال العجّاج:

ناج طواه الأين ممّا و جفا***طىّ اللّيالي زلفا فزلفا

سماوة الهلال حتّى احقوقفا***

و ابو جعفر خواند:زلفا،اتبع الضّمّة الضّمّة،و ابن محيص خواند:زلفا،بسكون اللاّم.مجاهد خواند:و زلفى،به وزن قربى. إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ ،در حسنات خلاف كردند،بيشتر مفسّران گفتند:نماز پنج


1- .همۀ نسخه بدلها:اعوان.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مج:جمع كنيد.
3- .آج،لب،آز:برپاى داريد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:حسن،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.
6- .اساس:ساعته،به قياس با نسخۀ آو،تصحيح شد.

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر است.

بعضى مفسّران گفتند:آيت در مردى آمد نام او ابو اليسر (1)عمرو بن عربة (2)الانصارىّ-و او خرما فروختى-زنى بيامد تا از او خرما خرد،زن بجمال بود (3)،گفت:

اين خرما نيك نيست كه اين جا هست،به خانه بهتر ازين هست اگر خواهى به خانۀ من آى.زن با او به خانه رفت،او زن را درآويخت (4)و در برگرفت و بوسه داد.زن گفت:اتّق (5)اللّه،از خداى بترس!مرد بترسيد و پشيمان شد،بيامد گفت:يا رسول اللّه:چه گويى در مردى كه او در زنى آويزد و از او مراد خود حاصل كند مگر جماع؟رسول-عليه السّلام-هيچ جواب نداد تا وحى آمد،يكى از جملۀ صحابه گفت:خداى بر تو پوشيده بود اگر تو بر خويشتن (6)بپوشيدى.وقت نماز ديگر در آمد، رسول-عليه السّلام-نماز بگزارد و جبريل آمد و اين آيت آورد رسول-عليه السّلام- گفت:ابو اليسر (7)كجا است؟او پيش آمد،و گفت:با ما نماز كردى؟گفت:آرى اى رسول اللّه!گفت:خداى تعالى اين نماز را به كفّارت گناهت كرد و آيت فرستاد كه: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ .

بعضى دگر مفسّران گفتند:مراد به حسنات توبه است و به اذهاب اسقاط اللّه تعالى عقاب السّيئات عندها تفضّلا.بعضى دگر[از اهل] (8)اصول گفتند كه:دوام بر اداى واجبات و نوافل دعوت كند مكلّف را با ترك سيّئات پس به منزلت اذهاب باشد آن را مقارنة (9)و تشبيها،و اين وجهى است نيكو و معتمد در تأويل آيت.

و امّا قول آن كس كه به اين آيت استدلال كرد بر احباط درست نيست كما دلّت (10)الادلّة على فساد الاحباط عقلا و شرعا. ذٰلِكَ ذِكْرىٰ لِلذّٰاكِرِينَ ،و اين ياد- كردى (11)است يادكنندگان را.

وَ اصْبِرْ ،آنگه گفت:يا محمّد!صبر و شكيبايى پيشه كن كه خداى تعالى رنج نيكوكاران ضايع نكند.و«صبر»،حبس نفس بود بود على ما يكره


1- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:ابو اليسير،مل:ابو البشير.
2- .مل:عربية.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+او.
4- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:در زن آويخت،مل:با زن درآويخت.
5- .آو،بم:اتّقوا.
6- .آو:خوشتن.
7- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:ابو اليسير،مل:ابو البشير.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آو،بم،مج:مقاربة،آج،لب،آز:مفارقة.
10- .آو،آج،بم،مج،لب،آز:لما دلالة.
11- .آو،آج،بم،لب،آز:يادكردنى.

قال الشّاعر:

فان تصبرا فالصّبر خير مغبّة***و ان تجزعا فالامر ما تريان

قوله: فَلَوْ لاٰ كٰانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ ،المعنى:فهلاّ كان،و لم (1)كان،چرا نبودند از قرون و امّتان گذشته از پيش شما كه من ايشان را به هلاك كردم به گناهشان،از عاد و ثمود،خداوند يقين از عدل (2)و دين كه امربه معروف كردندى و نهى منكر كردندى تا من ايشان را هلاك نكردمى به گناهشان (3).آنگه استثنا كرد از ايشان مؤمنان را و اتباع انبيا را،گفت: إِلاّٰ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنٰا مِنْهُمْ ،مگر اندكى از آنان كه ما ايشان را برهانيديم از جملۀ ايشان.و«كان»تامّه است و فاعل او أُولُوا بَقِيَّةٍ است.و«اولو»،جمع«ذو»باشد على غير لفظه (4)،يعنى چون بود كه از آن امّتان سلف هيچ بقيّتى نماند كه امربه معروف كردندى و نهى كردندى از فساد در زمين! آنگه استدراك كرد،گفت:اندكى بودندى كه من ايشان را از[هلاك برهانيدم.

آنگه گفت: وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و پيروى كردند] (5)ظالمان آن مال و نعمت را و لذّت و تنعّم را كه در آن رها كرده بود (6)ايشان را.و المترف،المبقّى


1- .اساس:لمن،با توجّه به آو،و ديگر نسخه ها بدلها،تصحيح شد.
2- .مل:يعنى از عقل.
3- .همۀ نسخه بدلها،مجز مل و مج:گناهانشان.
4- .لب،آز:لفظ.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بودند.

إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ،الّا آن را كه خداى بر او رحمت كند. وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ ، و براى آن آفريد ايشان را.

و در اين آيت چند سؤال است،يكى آن كه گفت:اگر خداى خواستى مردم يك ملّت بودندى،يعنى همه مسلمان بودندى،چون نبودند دليل آن كند كه نخواست.

دگر آن كه گفت: وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ ،و ايشان را براى آن آفريد،از دو بيرون نيست:يا اشارت به«ذلك»راجع است با«رحمت»،يا به«اختلاف».اگر با «رحمت»راجع بودى«تلك»بايستى در كنايت از او،چه«رحمت»مؤنّث است و «ذلك»اشارت به مذكّر بايد (1)،يا (2)با اختلاف شود،و اين به خلاف مذهب شماست كه خداى تعالى خلقان را براى اختلاف آفريند.

دگر آن كه:اگر رحمت را به رقّت قلب تفسير كنند،لايق نباشد به خداى،و اگر به غفران و اسقاط عقاب تفسير كنند هم بر مذهب شما راست نيست،براى آن كه خلقان را خداى تعالى[نه] (3)براى اين آفريد.

امّا،جواب از سؤال اوّل[در باب] (4)مشيّت،گوييم:خداى تعالى به اين مشيّت،مشيّت قهر و غلبه و إلجاء و اكراه خواست،گفت:اگر من خواستمى مردمان همه را يك امّت كردمى و همه را بر ايمان حمل كردمى[و قهر كردمى] (5)،يعنى من برآن قادرم و ايشان بر اين كفر كه كردند مرا اعجاز[نكردندى] (6)،و مانند اين در قرآن بسيار است،و اين طريقت مستقصى رفته است جايهاى ديگر.

امّا اشارت به لفظ«ذلك»راجع است با رحمت دون اختلاف براى دلالت عقل و شهادت لفظ.امّا دلالت عقل ازآنجا كه در عقل مقرّر است كه نيكو نبود كه حق تعالى خلقان را براى اختلاف آفريند،و غرض او در


1- .مل:باشد.
2- .اساس:تا،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

ازچه حق تعالى نهى كرده است از اختلاف و كاره است آن را،و امر كرده است به اتّفاق و وعدۀ ثواب داده برآن و برآن وعيد كرده.و امّا شهادة اللّفظ ازآنجاست كه، كنايت به لفظ رحمت نزديكتر است ازآن كه به لفظ اختلاف و ردّ الكناية الى اقرب المذكورين اولى.

امّا سؤال سايل بر اين كه:اگر راجع بودى با رحمت،تلك بايستى كه رحمت مؤنّث است،از او چند جواب است:يكى آن كه:تأنيث رحمت نه حقيقى است، و چون تأنيث نه حقيقى باشد از او به لفظ تذكير و تأنيث كنايت كنند و وصف كنند، أ لا ترى الى قوله تعالى: ...إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (1)،و لم يقل:قريبة.

جواب دگر آن كه:عرب را عادت است كه كنايت يك بار با لفظ دهد (2)و يك بار با معنى.و معنى«رحمت»،فضل و انعام باشد،و گويند:سرّني كلمتك يعنون كلامك،قال اللّه تعالى: هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي... (3)،اراد هذا فضل من ربّي، قالت الخنساء:

فذلك يا هند الرّزيّة فاعلمي***و نيران حرب حين شبّ وقودها

ارادت الرّزاء،و قال امرؤ القيس.

برهرهة رخصة رؤدة***كخرعوبة البانة المنفطر

و لم يقل منفطره،لأنّه ردّ الى معناه،و هو الغصن (4)،و قال زياد الاعجم:

انّ السّماحة و الشّجاعة ضمّنا***قبرا بمرو على (5)الطّريق الواضح

و لم يقل ضمّنتا (6)،براى آن كه مصدر را تأنيث نكنند،و اگر گويند:ردّ كرد با معنى و اراد الجود و البأس


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 56.
2- .آو،آج،بم:كنند،مل،مج،لب،آز:دهند.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 98.
4- .همۀ نسخه بدلها:و منفطره نگفت،براى آن كه رد كرد با معنى و آن غصن باشد.
5- .چاپ مرحوم شعرانى:في.
6- .لب:ضمّنا.

و مراد به لفظ فعل قوله: رَحِمَ (1)رَبُّكَ ،ثمّ قال: وَ لِذٰلِكَ ،و المعنى،و لان يرحمهم (2)خلقهم.

جواب ديگر از اصل مسئله آن است كه:«ذلك»،راجع نيست با لفظ و معنى «رحمت»،و نه نيز با«اختلاف»،بل راجع است الى كونهم أُمَّةً وٰاحِدَةً مجتمعين على الايمان،و اين وجهى لايق است براى آن كه اتّفاق است كه:خداى تعالى خلقان را[201-ر]براى ايمان و طاعت آفريد،في قوله: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (3).

بعضى دگر از اهل تأويل گفتند:مراد آن است كه،اگر من خواهم همه خلقان را يك امّت كنم،يعنى همه را به بهشت برم تا همه در اين باب يك امّت و يك جبلّت و يك جنس باشند،و اين جارى مجراى آن آيت بود كه گفت: وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا... (4)،و مراد به اين«هدى»راه بهشت (5)،و لا محال خداى ايشان را لابدّ براى ايمان و طاعت آفريده است. وَ لاٰ يَزٰالُونَ مُخْتَلِفِينَ ،و اينان به زائل نباشند (6)،اختلاف مى كنند و مختلف مى شوند.مراد اختلاف در دين است و آن كه از ره دين مى بشوند (7).و ابو مسلم محمّد بن بحر گفت:مراد به اختلاف آن است كه، يخلف خلفهم[سلفهم] (8)فى الكفر،كه خلف ايشان در كفر به دنبال سلف مى شوند، و منه قولهم:ما اختلف الجديدان و المعصران،اى جاء كلّ واحد منهما بعقب صاحبه و خلفه،و مثله قولهم:اقتتلوا (9)،و المعنى:قتل بعضهم بعضا.

امّا«رحمت»،رقّت قلب نباشد چنان كه سايل گفت،و لكن فعل احسان و نعمت باشد به دليل آن كه [اگر] (10)رقيق القلب (11)احسان و فضل


1- .آو،بم:الّا من رحمه،آج،مج،لب،آز:الّا من رحم.
2- .آو،آج،بم،لب،آز:برحمتهم.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 56.
4- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+است.
6- .همۀ نسخه بدلها:نمى باشند.
7- .اساس:نشوند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .آج،آز:اقتلوا.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:القلبى.

نكنند به رحمت،و ايشان-اعنى عرب-وصف كنند آن را كه انعام و افضال كند،به آن كه رحيم است و اگرچه از او رقّت دل (1)ندانند،پس معنى رحمت به فضل و احسان قريب تر است ازآن كه به رقّت قلب،نبينى كه خداى تعالى قرآن را وصف كرد به آن كه رحمت است،و رقّت قلب در قرآن صورت نبندد و آنان را كه اين گفتند،غلط ازآنجا افتاد كه در بيشتر احوال در حقّ ما اين نعمت و احسان مصاحب باشد رقّت قلب را،كه يكى (2)از ما بر كسى دلش رقيق شود بر او نعمتى كند گمان بردند (3)كه رحمت از (4)رقّت قلب است،چنان كه گروهى را شهوت به ارادت ملتبس شد براى آن كه عند شهوت بيشتر احوال محبّت باشد،و رحمت مختص نيست به عفو و اسقاط عقاب،بل عامّ است في ضروب النّعم و الاحسان،نبينى كه منعم را بر كسى راحم و رحيم خوانند و اگرچه[] (5)هيچ اسقاط مضرّتى نكرده باشد.

حق تعالى در اين آيت چنين فرمود (6):اگر خداى تعالى خواستى خلقان عالم جمله را بر ايمان داشتى و قهر كردى،و لكن نكرد و ايشان را با اختيار خود رها كرد تا ايشان هركسى سر به رهى نهادند و به مختلف (7)شدند و بر سر آن اختلاف مى بودند.

آنگه خواست (8)تا استثنا كند گروهى را،گفت: إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ،الّا آن كس را كه خداى بر او رحمت كرده بود،كه به رحمت و لطف خداى تعالى از آن اختلاف امتناع كند و نظر كند و ايمان تحصيل كند،و خداى تعالى خلقان را خود براى رحمت آفريده است. وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ،و تمام شد سخن خداى تعالى كه گفت:پربازكنم (9)دوزخ از جنّ و انس،از پرى و آدمى.و مورد اين كلمه تهديد و تحذير است خلقان را،ازآن كه از آنان باشند كه خداى تعالى دوزخ (10).آج،آز:پربار.


1- .مج:قلب.
2- .آو،آج،بم،مل،مج،آز+را.
3- .چاپ مرحوم شعرانى:برند.
4- .آو،آج،بم،آز:آن،مل:او.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آج،مل+كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:و مختلف.
8- .اساس:خواستند،به قياس با نسخۀ آو،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آج،آز:پربار.
10- .آج،آز+را.به ايشان پربازكند

فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ... (1) ،و اين«لام»جواب قسمى مضمر است، و التّقدير:قسما لأملأنّ و يمينا لأملانّ،و به جاى«لام»گفتند:«أن»بشايد (2)اين جا و هركجا تأويل آن باشد كه:بلغني او انتهى الىّ،او قيل لي يقول بدا لي لأضربنّك،و بدا لي ان اضربك،و اين قول كوفيان است و همانا مطرد نبود همه جاى-و اللّه اعلم.

قوله: وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ ،التّقدير:و كلّ القصص نقصّه عليك.و نصب او بر مفعول به (3)باشد،ما همه قصّۀ (4)پيغامبران با تو مى گوييم.و«من»،تبيين را باشد (5). مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَكَ ،بر اين قول بدل باشد از او،بدل البعض من الكلّ.و گفته اند:اين «ما»مفعول به است،و«كلاّ»مصدر است چنان كه:قصصت كلّ القصص و حكيت كلّ الحكاية و حقّ الحكاية و ما اشبه ذلك.و«انباء»،جمع نبأ باشد،و نبأ خبرى بود كه در او شأنى بزرگ بود،يقولون:لهذا الامر نبأ و شأن و خطب بمعنى (6).قوله: مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَكَ ،آنچه به آن دل تو بر جاى داريم.در او دو قول گفتند،يكى آن كه :به تسكين و تقويت،و دويم (7):به دلالت و حجّت و الطافى كه تو را در آن بود از نفى شبهت.قوله: وَ جٰاءَكَ فِي هٰذِهِ الْحَقُّ ،و حق به تو آمد در اين.عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد گفتند:يعنى در اين سورت،و جبّائى گفت:[201-پ]في هذه الانباء و الاخبار.زجّاج گفت:في هذه الازمان و الايّام.قتاده گفت:يعنى في هذه الدنيا،و قول اوّل درست تر است. وَ مَوْعِظَةٌ ،و حق را براى آن تعريف كرد كه يكى است،و تنكير مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرىٰ براى آن است كه،موعظة انواع باشد،حق تعالى نوعى از آن انواع خواست،و (8)پندى و ياد كردى (9)و ياددادنى


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 84 و 85.
2- .اساس:نشايد،آج،بم،آز:شايد،به قياس با نسخۀ مج،تصحيح شد.
3- .آج،بم،آز:مفعول،مل:مفعول له.
4- .همۀ نسخه بدلها:قصّه هاى.
5- .چاپ مرحوم شعرانى+«ما»في قوله.
6- .آج،آز:معنى.
7- .آج،بم،مل،مج،آز:دوم.
8- .همۀ نسخه بدلها:در او.
9- .آج،آز:يادكردنى.

اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ ،بركنى (1)بر تمكين (2)و توانايى خود،يعنى مكنى (3)آنچه توانى كردن،و اين بر سبيل تهديد و وعيد است،و مراد نهى است يعنى مكنى،و مثله قوله: ...اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (4).

إِنّٰا عٰامِلُونَ ،كه ما بخواهيم (5)كردن با شما آنچه سزاى شماست،و اين اخبار است از آنچه خواهد كردن با ايشان.

وَ انْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ ،و انتظار كنى كه ما منتظريم،يعنى شما انتظار كنى آن خبر را كه ما مى دهيم كه ما منتظريم آن را كه شما مى گويى و تهديد مى كنى.و گفتند،معنى آيت آن است كه گفت:شما هرچه خواهى[كنيد] (6)كه ما ايمان طاعت خداى خواهيم كردن،و توقّع كنى و انتظار و پاى داشت آن را كه كرده باشى كه ما منتظريم جزاى عمل خود را.

وَ لِلّٰهِ غَيْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى راست غيب آسمانها و زمين،يعنى هرچه در آسمانها و زمينها پوشيده باشد خداى داند،و مورد اين هم وعيد است. وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ ،و كارها همه با او شود و مرجع و مآل آن با او باشد. فَاعْبُدْهُ ،او را پرست و توكّل كن بر او،امر است از خداى تعالى به عبادت و پرستش او،و توكّل (7)و اعتماد كردن (8)بر او. وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى تو غافل نيست و ساهى از آنچه ايشان مى كنند.

اهل مدينه و ابن عامر و حفص و يعقوب خواندند:«تعملون»بالتّاء على الخطاب،از آنچه شما مى كنى،و باقى قرّاء به«يا»خواندند على الخبر عن الغائب.

و نيز خلاف كردند در آن كه خداى (9)گفت: وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ


1- .آج،مل،مج،آز:بكنيد.
2- .آج،آز:تمكّن.
3- .همۀ نسخه بدلها:بكنيد.
4- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
5- .آج،مج،آز:نخواهيم.
6- .اساس:ندارد،آج،آز:هرچه مى خواهيد مى كنيد،مل:هرچه مى كنيد،كنيد،به قياس با نسخۀ مج، افزوده شد.
7- .مل:و توكّل عليه.
8- .مل:اعتماد كن.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مج+تعالى.

«يا»و فتح«جيم»على ما لم يسمّ فاعله.قرائت اوّل:من رجع يرجع باشد،و قرائت دوم:من رجع يرجع (1)و رجع هم لازم است و هم متعدّى،و به مصدر فرق او پيدا شود كه مصدر لازم رجوع باشد و مصدر متعدّى رجع باشد.

كعب الاحبار گفت:خاتمت تورات خاتمت سورت هود است،يعنى اين آيت- و اللّه اعلم و احكم (2).

تمّت المجلّدة العاشرة من (3)المجلدات العشرين و تتلوها سورة يوسف-عليه السّلام


1- .آو،آج،بم،مل،آز+باشد.
2- .مل+بالصّواب.
3- .آو،آج،بم،مج،لب:تم الجزء العاشر من التّفسير و يتلوه فى الحادى عشر قوله سورة يوسف-عليه السّلام.

جلد 11

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

و به نستعين

سورة يوسف عليه السلام

اشاره

بدان كه (1)اين سورت مكّى است و عدد آيات او صد و يازده است و هزار و هفتصد و هفتاد و شش كلمت است و هفت هزار و صد و شصت (2)و شش حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابيّ كعب (3)،گفت كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:بندگانتان را سورت يوسف بياموزى كه هر مسلمانى كه اين سورت يوسف بخواند و اهلش را بياموزد و زيردستانش را،خداى تعالى سكرات مرگ و جان كندن بر او آسان كند و او را توفيق دهد تا هيچ مسلمان را حسد نبرد.

سوره يوسف (12): آیات 1 تا 21

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ (1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِينَ (3) إِذْ قٰالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (4) قٰالَ يٰا بُنَيَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْيٰاكَ عَلىٰ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَ كَذٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلىٰ آلِ يَعْقُوبَ كَمٰا أَتَمَّهٰا عَلىٰ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6) لَقَدْ كٰانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آيٰاتٌ لِلسّٰائِلِينَ (7) إِذْ قٰالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىٰ أَبِينٰا مِنّٰا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبٰانٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (8) اُقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِينَ (9) قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ لاٰ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيٰابَتِ اَلْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ اَلسَّيّٰارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فٰاعِلِينَ (10) قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا مٰا لَكَ لاٰ تَأْمَنّٰا عَلىٰ يُوسُفَ وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (12) قٰالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخٰافُ أَنْ يَأْكُلَهُ اَلذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ (13) قٰالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّٰا إِذاً لَخٰاسِرُونَ (14) فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيٰابَتِ اَلْجُبِّ وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (15) وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً يَبْكُونَ (16) قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنٰا يُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَكَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ كُنّٰا صٰادِقِينَ (17) وَ جٰاؤُ عَلىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ (18) وَ جٰاءَتْ سَيّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلىٰ دَلْوَهُ قٰالَ يٰا بُشْرىٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِمٰا يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كٰانُوا فِيهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِينَ (20) وَ قٰالَ اَلَّذِي اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوٰاهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذٰلِكَ مَكَّنّٰا لِيُوسُفَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلىٰ أَمْرِهِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (21)

ترجمه

اين آيتهاى دفتر (4)بيان كننده است.

ما فروفرستاديم قرآنى به تازى تا همانا شما بدانى.

ما قصّه كنيم (5)بر تو نكوترين قصّه ها به آن وحى كه

ص : 1


1- .قم،آو،بم+سورت يوسف-عليه السّلام.
2- .قم:شست.
3- .قم،آو،بم+كه رسول-عليه السّلام-گفت.
4- .قم:پيدا.
5- .آو،بم:مى كنيم.

كرديم (1)بر تو اين كتاب را و به درستى كه بودى تو از پيش اين از جملۀ نياگاهان (2).

چون گفت يوسف پدرش را اى پدر من،من ديدم يازده ستاره و آفتاب و ماه را،ديدمشان كه مرا مى سجده كردند (3).

گفت اى پسرك من قصّه مكن خوابت را بر برادرانت كه بكنند با تو حيلتى كه ديو مر مردم را دشمنى است آشكارا.

و همچنين برگزيند تو را خدايت و بياموزد تو را از تأويل خواب و تمام كند نعمتش بر تو و بر آل يعقوب،چنان كه تمام كرد آن را بر دو پدرت از پيش اين ابراهيم و اسحاق كه خداى تو دانا و محكم كار است.

بود (4)در يوسف و برادرانش دليلهايى پرسندگان را.

چون گفتند كه يوسف و برادرش دوست تر است به پدر از ما و ما گروهى ايم پدر ما در گمراهى است روشن.

بكشى يوسف را يا بيندازى او را به زمينى[تا خالى شود شما] (5)را روى پدرتان را و باشى از پس او گروهى نيكان.

گفت گوينده اى از ايشان:مكشى يوسف را و دراندازى او را در قعر[چاه تا بر آرد او را بهرى] (6)رهگذريان،اگر شما خواهى كردن.

ص : 2


1- .قم:به آنچه وحى كرديم،آو،بم:به آنكه وحى كرديم.
2- .قم:غافلان.
3- .قم:مرا سجده مى كردند،آو،بم:مرا سجده كردند.
4- .قم:به درستى كه بود.
5- .اساس،زير برش صحافى رفته،از قم،افزوده شد.
6- .اساس،زير برش صحافى رفته،از قم،افزوده شد.

گفتند:[اى پدر] (1)ما چه بوده است تو را كه ايمن نمى دارى ما را بر يوسف،و ما او را نصيحت كنيم (2)[1-پ].(3) بفرست او را با ما فردا تا بچرد و بازى كند و ما او را نگاهداريم (4).

گفت دژم كند (5)مرا آن كه ببرى شما او را و ترسم كه بخورد او را گرگ و شما از او بى خبر باشى.

گفتند:اگر بخورد او را گرگ-و ما جماعتى ايم-ما آنگه زيان كاران باشيم.

چون ببردند او را و عزم كردند (6)كه كنند او را در قعر چاه،و وحى كرديم به او كه خبر دهى (7)تو ايشان را به كارشان اين،و ايشان نمى دانند.

آمدند به پدرشان شبانگاه مى گريستند.

گفتند:اى پدر ما،ما برفتيم (8)و سبق مى برديم و رها كرديم يوسف را به نزديك متاع ما،بخورد او را گرگ و تو باور ندارى (9)ما را و اگرچه ما راستيگرايم (10).

آوردند بر پيرهن خونى دروغ،گفت:بل بياراست

ص : 3


1- .اساس،زير برش صحافى رفته،از قم،افزوده شد.
2- .قم:كنندگانيم.
3- .اساس،قم،آو:نرتع و نلعب،كه با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .قم:نگاهداران ايم.
5- .آو،بم:اندوهگن كند.
6- .آو،بم،آج:گرد آمدند.
7- .آو،بم،آج:خبر كردى.
8- .آو،بم:بشديم.
9- .قم:نيستى تو به باوردارنده.
10- .قم:هستيم ما راست گويان،آو،بم،آج:راست گويان ايم.

براى شما تنهاى شما كارى،صبرى نيكو،و از خداى يارى در خواسته است (1)بر آنچه وصف مى كنى.

آمدند رهگذريانى بفرستادند پيشرو (2)ايشان را، فروگذاشت دلوش،گفت:اى مژدۀ من!اين غلامى است،و پنهان كردند (3)او را براى بضاعت،و خداى عالم است (4)به آنچه كردند ايشان.

بفروختند او را به بهاى اندك،درمى چند (5)شمرده،بودند در او از زاهدان (6)ناخواهان (7).

گفت آن كه بخريد او را از مصر زنش را:گرامى دار مقام او،باشد (8)كه سود دارد ما را،يا گيريم او را فرزند (9)همچنين تمكين كرديم يوسف را در زمين و تا بياموزيم او را از تأويل حديثها (10)،و خداى غالب است بر كارش و لكن بيشتر مردمان ندانند (11) قوله تعالى: الر ،اختلاف اقوال مفسّران رفت (12)در حروف مقطّع كه در اوايل سور است.فاما،«الر»،بعضى مفسّران گفتند:چو (13)اوّل اين سورت را ضم كنى با «حم» (14)و«نون»،الرحمن باشد.و قول بعضى مفسّران آن است كه نام سورت است. تِلْكَ ،اشارت است بآيات (15)،و الر ،بر قول آن كه (16)گفت نام سورت است،در

ص : 4


1- .قم:و خداى است كه از او يارى خواهند.
2- .قم:به آب آينده.
3- .آو،بم:كردن.
4- .قم،آو،بم،آج:داناست.
5- .آو،بم،آج:به سيمها.
6- .قم:ندارد.
7- .آو،بم،آج:ندارد.
8- .قم:شايد.
9- .قم:به فرزند،آو،بم،آج:فرزندى.
10- .آو،بم،آج:خواب.
11- .قم،آو،بم،آج:نمى دانند.
12- .آو،بم،آج،آز:برفت.
13- .قم،آو،بم،آج،آز:چون.
14- .قم:حا و ميم.
15- .آو:با آيات.
16- .قم،آو،بم،آج،آز،آن كس كه.

محلّ رفع است به ابتدا،و تقديره:هذه السّورة. تِلْكَ ،مبتداى دوم است و آيٰاتُ خبر اوست،و الر آيتى نيست باتّفاق براى آن كه مضاهى رءوس آيات نيست بخلاف «طه»،كه آن آيتى است براى آن كه [2-ر]مطابق رءوس آيات است،و آيٰاتُ ، دلالات و حجج باشد و روا بود كه مراد آيات (1)،قرآن است و مراد به اَلْكِتٰابِ ، قرآن است بلا خلاف،و اَلْمُبِينِ ،محتمل است دو معنى را:[يكى روشن]يكى بيان كننده براى آن كه«ابان»هم لازم باشد و هم متعدّى،يقال:ابان الشىء (2)و ابنته اذا بيّنته.

مجاهده و قتاده گفتند:«مبين»را معنى آن است كه بيان كننده حلال و حرام است و قضايا و احكام است.

إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ ما فروفرستاديم اين كتاب قرآن. قُرْآناً ،نصب او بر حال است از ضمير مفعول به.و بيان كرديم كه اشتقاق قرآن من قرأت الشّىء اذا جمعته باشد.

عَرَبِيًّا ،صفت قرآن است و«يا»نسبت است يعنى به لغت عرب. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ،تا همانا شما بدانى و تعقّل كنى و در فهم معانى و اغراض او عقل كار بندى.و«عقل» عبارت است از مجموع علومى كه ممكن بود (3)كه به آن استدلال كنند به شاهد (4)بر غايب،و فرق كنند به آن ميان حسن و قبيح (5).آنگه بر توسّع بر دگر علمها اجرا مى كنند،و در آيت دليل است بر حدوث قرآن براى آن كه خداى تعالى وصف كرد آن را به آن كه منزل است و مجموع است و منسوب است با لغت عرب.[و اتّفاق است كه لغت] (6)به مواضعه (7)شناسد و مواضعه (8)قديم نيست پس در آيت سه دليل است بر حدوث قرآن:

يكى قوله: أَنْزَلْنٰاهُ ،و دگر: قُرْآناً ،و سديگر (9): عَرَبِيًّا از اين وجه كه گفتيم كه منزل قديم نباشد،و قرآن جمع بود و مجموع،بعضى بر بعضى مقدّم بود و قديم را

ص : 5


1- .قم،آو،بم،آج،آز:به آيات.
2- .قم،آو،بم،آج،آز+اذا تبيّن.
3- .قم:باشد.
4- .قم:از شاهد،آو،بم:به شاهدى.
5- .آز:حسن و قبح.
6- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
7- .قم:مواضعت.
8- .قم:مواضعت.
9- .آج:ديگر،آز:سيئم.

چيزى بر او مقدّم نباشد و آنچه منسوب بود با عرب و لغت ايشان،و عرب و لغت ايشان محدّث (1)،محال بود كه منسوب با آن قديم،باشد.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ ،ما قصّه خواهيم كردن بر تو و اصل قصّه و اشتقاق او،من قصّ أثره إذا اتّبعه باشد،و منه:القصاص لأنّه اتّباع القاتل للقود،و منه:القصّة للشّعر لتتابع (2)بعضه بعضا على النّسق. أَحْسَنَ الْقَصَصِ ،نكوترين قصّه ها.و خلاف كردند در آن كه خداى تعالى اين قصّه را چرا نكوترين قصّه ها خواند.بعضى گفتند:

«أحسن»به معنى حسن است تا لازم نيايد كه كلام خداى را-جلّ جلاله-در باب حسن بعضى را بر بعضى مزيّتى و تفاضلى هست (3)،چنان كه گويند:هذا اولى بك، چيزى را كه جز او (4)والى نباشد آن را و مالك،و مثله قوله: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ... (5)،أى هيّن،و قول الشّاعر:

لعمرك ما ادرى و انّى لاوجل،***

اى و جل.و قول الشّاعر:

انّ الّذي سمك السّماء بنا (6)لنا***بيتا دعائمه أعزّ و أطول

أى عزيزة (7)طويلة.

بعضى دگر گفتند:بر ظاهر خود است على التفضيل.آنگه در وجه آن (8)خلاف كردند:مقاتل روايت كرد از سعيد جبير،كه او گفت اصحاب رسول-عليه السّلام (9)- بر سلمان رفتند،گفتند:براى ما از تورات حديثى گوى كه تورات را قصّه هاى نيكو در وى است (10).خداى تعالى اين آيت فرستاد و بيان كرد كه:قصّه هاى قرآن نيكوتر است از قصص تورات.بعضى دگر گفتند:براى آنش«أحسن القصص»خواند كه چندان (11)عبر و عجايب كه در اين قصّه است،در هيچ قصّه نيست.و از اين جا گفت:

لَقَدْ كٰانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آيٰاتٌ لِلسّٰائِلِينَ (12) ،و گفت: لَقَدْ كٰانَ فِي قَصَصِهِمْ

ص : 6


1- .قم+بود،آو،بم،آج،آز:و آنچه منسوب بود با عرب و لغت ايشان محدث.
2- .آز:لتبليغ.
3- .آو،بم،آج،آز،باشد.
4- .بم:جزاى او.
5- .سورۀ روم(30)آيه 27.
6- .قم،بم:ندارد.
7- .آو،بم،آج،آز:عزيز.
8- .قم:و حد آن.
9- .قم:صلّى اللّه عليه.
10- .قم:نيكو است.
11- .قم،آو،آج:چندانى.
12- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 7.

عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبٰابِ (1)... ،و گفتند:براى كرم يوسف كه با برادران كرد،في قوله:

لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ (2)... ،حديث و قصّۀ او را«أحسن القصص»خواند.و گفتند:

براى آنش نيكوترين قصّه ها خواند كه در او ذكر انبياست و ذكر صالحان و فريشتگان [2-پ]و شياطين و إنس و جنّ و أنعام و طيور و سير ملوك و آداب مماليك و طريقت تجّار و ذكر عقلا و جهّال و اختلاف احوال و مكر زنان و حيل (3)ايشان،و نيز در او ذكر توحيد و فقه و علم سير و تعبير خواب و آداب سياست و حسن معاشرت و تدبير معاش.پس براى آن كه جامع است اين خصال را،كه در او منافع دين و دنياست، آن را احسن القصص خواند.

بِمٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ هٰذَا الْقُرْآنَ ،«با»متعلّق است به«نقصّ» (4)،و«ما»مصدريّه است،أي بوحينا،به وحى كردن ما و القاى ما بر تو اين قرآن را. وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغٰافِلِينَ ،و به درستى كه (5)پيش از اين تو از اين قصّه و اخبار غافل بوده اى (6)و بى علم.و«غفلت»،سهو (7)باشد،و او عبارت بود از نفى علم،و اگر معنى بودى ضدّ علم بودى.

إِذْ قٰالَ يُوسُفُ ،عامل در ظرف فعلى (8)مقدّر است،و التّقدير:اذكر يا محمّد،ياد كن اى محمّد،چون گفت يوسف.و«يوسف»نامى است أعجمى و براى آن لا ينصرف است كه هم أعجمى است و هم علم،و هما السّببان المانعان من الصّرف.و از بعضى علما پرسيدند كه:يوسف چه باشد؟گفت:«أسف» (9)،حزن باشد و «أسيف»بنده باشد،و هر دو در يوسف حاصل بود،يعنى اشتقاق مى كنم آن را،إمّا از أسف،و إمّا أسيف،و قول اوّل درست تر است.أبو هريره روايت كرد (10)كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله (11)-گفت:

الكريم بن الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم-عليه السّلام. و يوسف به كسر السّين،لغة فيه،و بر اين

ص : 7


1- .سورة يوسف(12)آية 111.
2- .سورۀ يوسف(12)آيه 92.
3- .آو،بم،آج،آز:حيلت.
4- .آو،بم،آج،آب:ندارد.
5- .قم:و اگر،آو،بم،آج،آز:و اگرچه.
6- .قم،آو،بم،آز،بودى.
7- .آو،بم،آج:و سهو.
8- .آو،بم،آج،آز:فعل.
9- .آز:ندارد.
10- .قم،آو،بم،آج،آز:كند.
11- .قم،آو،آج،آز:عليه السّلام.

لغت ممكن بود كه به تازى نزديك تر بود.آنگه سبب منع صرف،علميّت باشد و وزن فعل (1)،كه اين لفظ بر وزن يفعل باشد (2).

ياد كن چون گفت يوسف پدرش را-يعقوب: يٰا أَبَتِ ،اى پدر من!ابن عامر و ابو جعفر خواندند اين جا و در همۀ قرآن:يا أبت،به فتح التّا (3)،و دگر قرّاء به كسر«تا» خواندند اين جا و در همۀ قرآن:و ابن كثير بر«ها»وقف كرد،«يا أبه».امّا اين «تا»،بيشتر نحويان گفتند:بدل است از«يا»ى اضافت الى نفس المتكلّم،و بعضى گفتند:به منزلۀ (4)«ها»ى طلحه و حمزه است،و بعضى دگر گفتند:عوض (5)است از«واو»ساقط براى آن كه اصل«آب»ابو بوده است به دلالت قولك أبوان في التّثنية و لذلك (6)لزمت الاسم حتّى صارت كانّها من نفس الكلمة (7)لأنّها عوض (8)حرف أصل.امّا از آنان كه (9)به كسر«تا»خواندند،گفتند،«تا»دليل باشد بر آنكه بدل است از اضافت.و بعضى دگر گفتند:چون مستعمل شد و بسيار شد استعمال او،صار كنفس الكلمة حذف منها«ياء»الإضافة (10)و بقى الكسر (11)ليدلّ (12)على حذف ياء الإضافة.و آنان كه مفتوح خواندند،گفتند:اصل كلمه«يا ابتا» (13)بوده است چنان كه شاعر گفت (14):

يا أبتا علّك (15)أو عساكا***

و اين الف بدل«يا»ى اضافت است چون«الف»بيفگندند فتحۀ«تا»را دليل حذف«الف»كردند،اى پدر من: إِنِّي رَأَيْتُ ،من ديدم،من الرّؤيا.يقال:رأيت، على ثلاثة معان:من رؤية العين،و رأى القلب و رؤيا المنام،اين از رؤياى (16)خواب

ص : 8


1- .آو،بم،آج:سبب منع صرف و وزن فعل باشد،آز:سبب منع صرف وزن فعل باشد.
2- .قم:و وزن فعل اين لفظ،يفعل باشد.
3- .آو،بم،آج،آز:به فتح تا.
4- .قم،آو،بم،آج،آز:به منزلت.
5- .قم:عوضى.
6- .قم:كذلك.
7- .قم:من ينسى الظلمة.
8- .قم،آو،آج،بم،آز+عن.
9- .آو،بم،آج،آز:آن كه.
10- .آو،بم،آج،آز:منها بالاضافة.
11- .آج:الكسرة.
12- .آو،بم،آج،آز:لتدلّ.
13- .بم:يا ابتاه.
14- .آج+شعر.
15- .بم:عليك.
16- .قم:اين رؤيا.

است (1).اهل علم سير گفتند:ابتداى قصّۀ يوسف و يعقوب آن بود كه در سراى يعقوب (2)درختى بود هرگه كه يعقوب را پسرى آمدى از آن درخت شاخى بر آمدى و با آن پسر مى باليدى.چون پسر بزرگ شدى شاخ بزرگ شده بودى و قوى گشته،پدر آن (3)بگرفتى و به او دادى گفتى:اين چوب تراست و عصاى تو است (4)كه با تو زاد و رست و بباليد (5).تا آنگه كه يوسف آمد او را از آن (6)هيچ شاخ نرست.

چون يوسف-عليه السّلام (7)-بزرگ شد و برادران او هريك چوبى و عصايى داشتند-و ايشان ده بودند و يوسف يازدهمين بود و بنيامين (8)دوازدهمين-يوسف پدر را گفت:اى پدر[3-ر]برادران من هريكى را چوبى هست و مرا نيست چرا چنين آمد؟از خداى براى من چوبى بخواه از بهشت.يعقوب دعا كرد خداى تعالى جبريل را فرستاد با عصايى از چوب بهشت،گفت:اين به يوسف ده.يوسف-عليه السّلام- آن چوب بستد و آن چوبى بود از زبرجد سبز.شبى يوسف-عليه السّلام-در خواب ديد كه آن عصاى خود (9)به زمين فروزدى (10)و برادران او بيامدندى و عصاهاى خود در پيرامن آن (11)به زمين فروزدندى (12).عصاى او بلند شدى و برگ بياوردى و شاخها بكشيدى و سايه (13)بگستردى و سر در اعنان (14)آسمان بكشيدى و عصاهاى (15)برادرانش بر حال خود بماندى آنگه بادى برآمدى و عصاهاى برادران از بيخ بركندى و در دريا انداختى و عصاى او بر جاى بماندى او از خواب در آمد ترسيده.پدر گفت:چه بود تو را اى فرزند من و اى قرّة العين من؟او اين حديث با پدر گفت.برادران بشنيدند از او حقد و كينه در دل گرفتند و گفتند:اى (16)پسر راحيل عجب خوابى ديده اى!همانا تو سيّد خواهى بودن و ما بندگان تو و كار تو بلند شود و غالب شود بر كار ما (17).

ص : 9


1- .بم:جواب است.
2- .قم+عليه السّلام.
3- .آج:آن را.
4- .آو،بم،آج،آز:اين چوب و عصاى تو است.
5- .قم:باليد.
6- .قم،آو،بم،آج،آز+درخت.
7- .آو،بم+بر،آز+نيز.
8- .قم:ابن يامين.
9- .قم+را.
10- .آو،بم،آج:فروبرد،آز:فرود برد.
11- .آو،بم،آج:در برآن،آز:در برابر آن.
12- .آج:فروبردندى.
13- .آو،بم،آج،آز:برگ.
14- .قم،آج:عنان.
15- .آو،بم،آج،آز:عصاى.
16- .آو،بم،آج:اين.
17- .آو،بم،آز،آج:كارهاى ما.

وهب گفت:يوسف چون (1)اين خواب ديد،او را هفت سال بود و چون خواب آفتاب و ماه و ستاره ديد او را دوازده سال بود.و يعقوب-عليه السّلام-چنان كه در اخبار آمد يوسف (2)را از چشم فرونگذاشتى يك ساعت،پيوسته پيش او بودى و پيش او خفتى.

شبى از شبها پيش از خفته بود-و گفتند:شب (3)آدينه بود-در خواب ديد كه يازده ستاره و ماه و آفتاب از قطب آسمان جدا شدى و پيش او سجده كردندى.او از خواب در آمد و گفت:اى پدر خوابى ديدم عجب!گفت:چه ديدى؟گفت:در خواب ديدم كه درهاى آسمان گشاده شدى و نورى عظيم پديد آمدى چنان كه همه جهان بگرفتى و كوهها و صحرا روشن شدى از او و درياها موج زدى و ماهيان دريا به انواع لغات تسبيح كردندى و مرا جامه اى پوشانيدندى كه (4)دنيا از نور و حسن آن (5)نور گرفتى (6)و پنداشتمى كه كليد گنجهاى زمين پيش من بنهادندى و پنداشتمى كه يازده ستاره و ماه و آفتاب (7)مرا سجده كردندى،و ذلك قوله: إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً .

ابو جعفر خواند تنها:أحد عشر،به سكون«عين»إلى تسعة عشر،جمله به سكون «عين»گويد كَوْكَباً ،نصب او بر تمييز است بعد تمام الاسم،و تمام اسم اين جا تقدير تنوين است،لأنّ الاصل (8)أحد و عشر،من باب قولهم:قدر راحة سحابا و ثلاثة رطل عسلا. رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ ،ديدم كه مرا سجده همى كردندى (9).براى آن گفت كه:رأيتهم لي ساجدين و لم يقل رأيتها لى ساجدة،براى آن كه سجده كه (10)كار عقلاست و از شأن ايشان (11)است چون اسناد آن با كواكب كرد آنان را جارى مجراى عقلا داشت.

سدّى روايت كند از عبد الرّحمن بن سابط (12)از جابر بن عبد اللّه الانصارىّ كه او

ص : 10


1- .قم:چون يوسف-عليه السّلام.
2- .قم+عليه السّلام.
3- .قم:آن شب.
4- .آو،بم،آب،آز،آج+در.
5- .قم:او.
6- .آو،بم،آب،آز،آج:بگرفتى.
7- .قم:آفتاب و ماه.
8- .آو،بم،آب،آز،آج:انّ الاصل.
9- .قم:همى كردند.
10- .آو،بم،آب،آز،آج:سجده كردن.
11- .آج:آن است كه.
12- .آو،بم،آب،آز،آج:سليط.

گفت:مردى جهود به نزديك رسول آمد،گفت:يا محمّد!مرا خبر ده تا نام آن ستاره ها چه بود كه يوسف را سجده كردند؟رسول-عليه السّلام-سر در پيش افگند به انتظار وحى.جبريل (1)آمد و رسول را خبر داد از نامهاى ايشان.رسول-عليه السّلام-جهود را گفت:اگر تو را خبر دهم به نامهاى ايشان و تو دانى كه چنان است،اسلام آرى؟ گفت:آرى (2)گفت:نامها (3)اين بود:جريان و طارق و ذيال ذو الكتفان (4)و ذو القرع و ذناب و عموران (5)و قابس و ضروح و مصبح و فليق (6).چنان ديد كه در هوا (7)او را سجده مى كردندى،سجدۀ حقيقى كه معروف و معهود است.و بعضى دگر گفتند [3-پ]مراد به سجده خضوع و خشوع است.و گفته اند:ميان آن خواب كه يوسف -عليه السّلام-ديد در معنى عصا و ميان اين خواب هفت سال بود آنگه اين خواب بديد و با پدر بگفت. يعقوب-عليه السّلام-او را گفت:يا پسرك من (8)نگر تا اين خواب با برادرانت (9)نگويى كه با تو كيدى كنند و مكرى سازند و حيلتى،چه ديو،مردم را دشمنى است آشكارا.گفتند يعقوب-عليه السّلام-او را گفت:اين خواب با كس مگو،و يعقوب برفت و با زن خود بگفت و با او عهد كرد (10)كه با كس نگويد.راست كه او برفت و فرزندان يعقوب در آمدند آن زن با ايشان بگفت ايشان را حسد زيادت شد.و گفتند:اين غلام سر پادشاهى مى دارد گاهى خوابش چنان باشد كه در عصا او ديد (11).گاهى خواب چنين مى بيند كه ماه و آفتاب و ستاره او را مى سجده برد (12).به هر حال ماه و آفتاب مادر و پدر (13)باشد و يازده ستاره ما يازده برادريم،و بر سرى پدر او را دوست تر (14)از ايشان داشت.گفتند:با اين كيدى بايد كردن،چنان كه خداى تعالى

ص : 11


1- .قم+عليه السّلام.
2- .قم:آرم،بقيۀ نسخه ها اين جا بيش از يك سطر افتادگى دارد.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:يا محمّد نامهاى ايشان.
4- .آو،بم،آب،آج:ذو الكقفات،آز:ذو الكعفات.
5- .قم:عمروان،آو،بم،آب،آز،آج:عمودان.
6- .قم:فيلق.
7- .آو،بم،آب،آز،آج:در خواب.
8- .قم:اى پسرك من،آو،بم،آب،آز،آج:اى پسر من.
9- .آو،بم،آب،آز،آج:اين خواب برادرانت را.
10- .قم:و از او عهد ستد.
11- .قم:در عصا ديد.
12- .قم:سجده مى كند،آب،آز،آج:سجده مى برد.
13- .قم:آفتاب و ماه،پدر و مادر.
14- .آو،بم،آج:دوستر.

حكايت كرد كه يعقوب گفت: فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً ،«نون»براى آن بيفتاده است كه جواب نهى است به«فا» (1)،و محلّ او نصب است و عمل به اضمار«أن»كند.و كسائى خواند-الّا به روايت ابو الحارث-و قتيبه و ابن البريدى (2)و العبسى (3):

«رؤياك»به اماله،و باقى قرّاء به تفخيم.و قوله: يٰا بُنَيَّ ،در او سه«يا»است:

«يا»ى اصلى و«يا»ى تصغير و«يا»ى اضافت.آنگه«يا» (4)ى اضافت بيفگندند و قناعت كردند از او به كسره،و يك«يا»را در ديگر ادغام كردند.و امّا كسر«يا»و فتح او دو لغت است،يقال:يا بنىّ و يا بنىّ،كسر براى آن تا دليل حذف«يا»ى اضافت كند،و فتح لكونه أخفّ الحركات (5)،أو لما ذكرنا في قوله:يا أبت بالفتح.و «كيد»طلب أذى و رنج باشد از صاحب غيظ مر غيرى را.آنگه حق تعالى حكايت كرد از يعقوب كه او بر سبيل مثل در ميان قصّه گفت إِنَّ الشَّيْطٰانَ ،كه ديو مر آدمى را دشمنى است آشكارا.و اين«لام»اضافت است يقال:هو أب لك و أخ لك و ولىّ لك و عدوّ لك.و معنى«لام»اضافت آن است كه چون اين«لام»بيفگنى اضافت حاصل باشد (6)،آنگه در معنى او دو وجه بود:يكى آن كه شيطان ايشان را اغرا كند به كيد با تو كه شيطان دشمنى است آشكارا آدمى را،و وجه (7)دگر آن كه مراد خود ايشان اند ايشان را شيطان او خواند چون با او فعل شيطان كردند و از شياطين انس بودند.كمال قال: شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ (8)قوله: وَ كَذٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ -الآية،اجتباء و اصطفاء و اختيار (9)هر سه (10)يكى باشد.اين هم حكايت است از يعقوب-عليه السّلام-كه او مى گويد در تعبير خواب يوسف كه خداى تعالى تو را برگزيند و تو را تأويل احاديث در آموزد،و اصل «اجتباء»من جباية الخراج باشد،إذا اخلصته لنفسك او لغيرك،و مراد تعبير خواب است بقول: وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ ،فى قول مجاهد و قتاده.و ابن زيد

ص : 12


1- .آو،بم،آب،آز،آج:ندارد.
2- .قم:ابن الزّبدى.
3- .آز،العيسى.
4- .قم:و«يا»ى.
5- .آو،بم،آب،آز،آج:من الحركات.
6- .آج،لب:آيد.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:وجهى.
8- .سورة انعام(6)آيۀ 112.
9- .قم:ندارد.
10- .قم:هر دو.

گفت (1):در عهد او تاويل و تعبير خواب به از او كس ندانست.زجّاج گفت:مراد تأويل آيات است در ادلّۀ توحيد و جز از آن از علوم دين (2).تأويل آن باشد كه معنى با او گردد،من الاول و هو الرّجوع،و گفت:نيز اين خواب دليل آن مى كند كه خداى تعالى نعمت خود بر تو و بر آل يعقوب تمام كند چنان كه بر پدرانت تمام كرد، ابراهيم و اسحاق و آن كه ايشان را برگزيد و دو پيغامبر (3)مرسل كرد،آنگه گفت:

خداى محكم كار و داناست آنچه كند به حكمت و مصلحت كند.ابن اسحاق گفت:خداى تعالى هر فصلى (4)و حالى از احوال يوسف[4-ر]براى غرضى (5)صحيح با رسول-عليه السّلام-حكايت كرد،و غرض از اين فصل (6)آن بود (7)تا رسول -عليه السّلام-متسلّى شود از كيد و حسد قوم او بر او كه پيش از اين برادران يوسف بر يوسف حسد بردند و با او كيد كردند.

قوله: لَقَدْ كٰانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آيٰاتٌ لِلسّٰائِلِينَ ،آنگه حق تعالى گفت:در يوسف و برادرانش آياتى و علاماتى و عبرتى و دلالاتى (8)هست مر پرسندگان را.و برادران يوسف يازده بودند و نامهاى ايشان اين است:روبيل-و او برادر مهتر است (9)- و شمعون،و لاعون (10)،و يهودا،و ريالون و يسجر و مادر او،ليّا-بنت ليان بود-و او دختر خالۀ (11)يعقوب بود و چهار پسر ديگر او را آمدند (12)از دو سريّه (13):نام يكى زلفه و نام يكى بلهه (14)،دان و تقتالى (15)و حاد (16).و اشر (17)آنگه ليّا را وفات آمد يعقوب خواهرش (18)راحيل (19)بزنى كرد از او يوسف آمد او را و بنيامين.پس جمله فرزندان

ص : 13


1- .قم:گفتند.
2- .آو،بم،آز،آب،آج،لب،اين جا قريب يك سطر افتادگى دارد.
3- .بم:پيغمبر.
4- .بم،آج،لب:فضلى.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:غرض.
6- .بم،آج،لب:فضل.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:آن است.
8- .آج،لب:دلالتى.
9- .قم:بود.
10- .همۀ نسخه بدلها:لاوى.
11- .آو،بم،آز،آب،آج،لب:خال.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:آمد.
13- .قم،آب،آز:سريت.
14- .قم+بود و،آو،بم،آب،آز،آج،لب+و.
15- .كذا:در اساس و بسيارى از نسخه بدلها.
16- .آج،لب:جاد.
17- .كذا:در اساس و بسيارى از نسخه بدلها.
18- .جميع نسخه بدلها+را.
19- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+را.

يعقوب دوازده بودند (1)و آنان كه در آن كار بودند و با يوسف آن كيد كردند،ده بودند.

و اهل مكّه خواندند:«آية للسّائلين»بر واحد،و باقى قرّاء بر جمع.و براى آن گفت:

«للسّائلين»كه جهودان رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از قصّۀ يوسف،او ايشان را خبر داد همچنان كه در تورات بود.ايشان عجب بماندند و گفتند:يا محمّد!اين از كجا دانستى؟گفت:از وحى خداى تعالى.و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه:آيات للسّائلين و لمن لم يسأل.چنان كه شاعر گفت (2):

فما أدري أرشد طلابها***

و إنّما المعنى (3):أرشد طلابها أم غيّ.و از آيات يوسف-عليه السّلام-آن بود كه حق تعالى او را تخصيص كرد به بهره اى از حسن كه از أهل عصر خود مميّز شد به آن.و گفته اند خداى تعالى حسن قسمت كرد ميان آدميان دو ثلث به يوسف داد و ثلثى به همۀ جهان و گفته اند:ثلثى به او داد و دو ثلث به همه جهان (4).

و أبو سعيد خدرى روايت كرد (5)از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:شب معراج (6)چون مرا به آسمان بردند،يوسف را ديدم جبريل را گفتم:اين كيست؟ گفت:اين يوسف است.گفتند:يا رسول اللّه چگونه ديدى او را؟گفت:چنان كه ماه در شب چهارده (7).

و أنس مالك روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:يوسف را و مادرش را نيمۀ حسن بدادند.اسحاق بن عبد اللّه بن أبى فروه گفت:يوسف- عليه السّلام به جمال تانجا (8)بود كه او در كويهاى (9)مصر مى گذشتى (10)نور روى او بر ديوارها مى تافتى چنان كه نور آفتاب.

كعب الاحبار گفت:خداى تعالى صورت پيغامبران (11)به آدم نمود تا او يك يك

ص : 14


1- .آج،لب:بود.
2- .لب:گويد.
3- .قم:و المعنى،آز:انّا المعنى.
4- .اين جملۀ اخير در هيچ كدام از نسخه بدلها نيست.
5- .آو،بم:بكرد.
6- .قم،آو،بم،آب،آز:كه.
7- .قم:ماه شب چهارده.
8- .كذا:در اساس و قم،آو،بم،با آنجا،آب،آز،آج،لب:تا آنجا.
9- .آز:كوچه ها.
10- .آو:مى گزشتى.
11- .بم،آج،لب:پيغمبران.

را بديد.در طبقۀ ششم يوسف را به نمود،تاج و قار بر سر (1)نهاده،و پيرهن (2)بهاء پوشيده و قضيب (3)ملك به دست گرفته و رداى كرامت بر دوش نهاده (4)،بر راست او هفتاد هزار فريشته (5)و بر چپ او هفتاد هزار فريشته (6)و جماعتى از امّت پيغامبران (7)در پى او،و ايشان را زجلى و آوازى بود به تسبيح و تهليل و در پيش او درختى كه آن را درخت سعادت مى خواندند،هركجا او مى رفت با او مى رفت.آدم گفت:بار خدايا:اين كيست از فرزندان من؟گفت:يا آدم!اين مردى است محسود بر آنچه من به او خواهم دادن.گفت:بار خدايا!او را چه خواهى دادن؟گفت:حظّى تمام از حسن.آدم او را در بر گرفت و بوسه بر چشم او داد و گفت:

لا تأسف يا بنيّ و إنّه يوسف. پس اوّل كس كه او را يوسف خواند آدم بود (8).

و در خبر هست كه:او بر صورت آدم بود و بر حسن و بهاء و نور او پيش ازآن كه (9)از درخت بخورد،چون از درخت بخورد آن نور و بها،از او برفت،و خداى تعالى به يوسف داد.و گفته اند:[4-پ]يوسف را چندان نور و بهاء بود كه نور روى او در شب چنان بودى كه شبه (10)،و سپيدلون بود و نكوروى بود و جعدموى بود،فراخ چشم بود راست خلق،ستبر (11)ساق و ستبر (12)ساعد (13)،ميان باريك (14)،تيزبينى (15)،خرد دندان،بر (16)روى راست خالى (17)سياه داشت و بر ميان دو چشم علامتى سپيد داشت پنداشتى كه ماه تابان است، چون بخنديدى يا سخن گفتى نور از دندانهاى او مى تافتى.و هيچ وصّاف وصف او ندانستى كردن.و گفتند:او حسن به ميراث از جدّش اسحاق يافت و اسحاق از مادرش ساره و خداى تعالى ساره را بر صورت حور العين آفريده بود و لكن صفاى حور نداشت جز آن كه يوسف از صفاى لون و رقّت و لطافت اندام به آنجا (18)بود كه اگر از اين

ص : 15


1- .آج،لب+او.
2- .جميع نسخه بدلها:پرهن.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:قصب.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:افگنده.
5- .آو،بم،آج،لب:فرشته.
6- .آو،بم،آج،لب:فرشته.
7- .آج،لب+به آدم نمود تا او يك يك را بديد.
8- .آو،بم،آج،لب+عليه السّلام.
9- .جميع نسخه بدلها:پيش ازآن كه.
10- .كذا در نسخۀ اساس،قم،آو،آب،بم،آز:روز،آج،لب:روزى.
11- .آج،لب:سطبر.
12- .آج،لب:سطبر.
13- .آب،آز،آج،لب+و.
14- .آب،آز،آج،لب+و.
15- .آب،آز،آج،لب+و.
16- .آو،آب،بم،آز،اج،لب+جانب.
17- .آج،لب:خالى.
18- .آج،لب:تا آنجا.

خضر چيزى بخوردى سبزى آن در پوست او پيدا بودى كه به گلوش (1)فرومى شدى (2).و ساره حسن از حوّا يافت به ميراث (3).

عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:جبريل آمد و مرا گفت خداى (4)مى گويد من حسن يوسف از نور كرسى دادم و حسن تو از نور عرش.و بعضى علما را گفتند:يوسف نكوتر (5)بود يا محمّد؟گفت:در اوّلينان (6)يوسف نكوتر بود و در آخرينان (7)محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله (8)-و نيز از آيات يوسف-عليه السّلام-علم تعبير خواب بود كه هر خواب كه از او پرسيدند (9)او تعبير آن بگفتى و همچنان بودى كه او بگفتى (10).

قوله تعالى: إِذْ قٰالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىٰ أَبِينٰا مِنّٰا -الآية عامل در«إذ»آن فعلى مضمر است،نحو:اذكر.و روا بود كه عامل در او«كان»باشد،فى قوله: لَقَدْ كٰانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آيٰاتٌ لِلسّٰائِلِينَ .«اذ قالوا»اين ظرف آن فعل باشد،و «كان»تامّه بود به معنى حصل و حدث،چون گفتند برادران يوسف.«ليوسف» «لام»ابتداست و گفتند:جواب قسمى مقدّر است،و التّقدير:و اللّه ليوسف و أخوه، يوسف و برادرش بنيامين، أَحَبُّ إِلىٰ أَبِينٰا مِنّٰا ،دوست تر (11)است از ما به نزديك پدر ما، وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ ،و ما جماعتى ايم،ده كس بودند،و«عصبه»از سه باشد تا به ده و گفتند از ميان ده تا چهل،و او را از لفظ خود واحدى نيست،كالقوم و الرّهط، و النّفر (12)،پدر ما در ضلالى است روشن.و مراد به ضلال ذهاب است از ره صواب و راى و تدبير،و ضلال از دين نخواستند.و گفتند:مراد ايشان به ضلال فرط محبّت يعقوب بود يوسف را.

آنگه با يكديگر بنشستند و رايى (13)زدند و تدبير كردند و گفتند چاره اى بايد تا

ص : 16


1- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:به گلويش.
2- .آج،لب:مى رفتى.
3- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:ميراث يافت.
4- .آج،لب+تعالى.
5- .قم،آو،بم،آج،لب:نيكوتر.
6- .آو،بم،آج،لب:اوّليان.
7- .آج،لب:آخريان.
8- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:عليه السّلام.
9- .جميع نسخه بدلها:پرسيدندى.
10- .جميع نسخه بدلها:گفتى.
11- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:دوستر.
12- .آب،بم،آج،لب:و النّضر.
13- .جميع نسخه بدلها:راى.

ما او را از پدر دور كنيم،يكى گفت از ايشان: اُقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً، يوسف را بكشى يا او را به زمين افگنى دور كه روى پدر،شما را خالى و صافى و مستخلص شود.خلاف كردند در آن كه اين گوينده كه بود:بهرى گفتند،شمعون گفت. (1)اين قول وهب است.كعب گفت:دان بود كه اين گفت،و آنگه از پس او يعنى از پس كشتن او گروهى صالح نيك باشى تايب.مقاتل گفت:صالح ما بينكم و بين أبيكم،كار ميان شما و پدر سره شود چون او را بكشى.

قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ ،يكى از ايشان گفت.و بيشتر مفسّران برآنند كه اين گوينده روبيل بود (2)-و او پسر خاله يوسف بود و در حقّ يوسف نكورأى (3)بود و برادر مهين بود و ايشان در حكم او بودند-گفت: لاٰ تَقْتُلُوا يُوسُفَ ،يوسف را مكشى كه كشتن برادر عظيم باشد وَ أَلْقُوهُ فِي غَيٰابَتِ الْجُبِّ ،و او را در چاه افگنى.بعضى (4)گفتند:مراد به «غيابة الجبّ»طاقى باشد كه در چاه بود پيش ازآن كه به آب رسد.حسن گفت:

غيابت چاه قعر چاه باشد (5).بعضى دگر گفتند ظلمت و تاريكى چاه باشد،و بعضى دگر گفتند آنجا كه خير (6)غايب شود.و اصل«غيابت» (7)از غيبت و غيبوبت باشد و اهل مدينه«غيابات»خواندند (8)على الجمع[5-ر]و باقى«غيابت»على الواحد.و «جبّ»چاهى باشد ناپيراسته و به سنگ بر نياورده.قتاده گفت:چاه بيت المقدّس است.وهب گفت:به زمين اردن بود.كعب گفت:ميان مصر و مدين بود.مقاتل گفت:بر سه فرسنگى خانۀ يعقوب بود، يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّٰارَةِ ،تا بهرى (9)رهگذريان (10)باشد كه او را برآرند.جملۀ قرّاء خواندند:«يلتقطه»به«يا»براى آن كه مسند است با«بعض»و حسن بصرى تلتقطه به«تا»خواند براى آن كه«بعض»مضاف است با مؤنّث.و گفت:خبر (11)از«بعض» (12)چون خبر (13)از جمله باشد چنان كه شاعر گفت:

ص : 17


1- .آو،آب،بم،آز،آج،لب+و.
2- .آج،لب:روبيل بود گويندۀ اين.
3- .آج،لب:نيكو راى.
4- .قم+دگر.
5- .همه نسخه بدلها:بود.
6- .كذا در نسخۀ اساس،قم،بم،آج،لب:خبر،آو،آب:حبر.
7- .آو،بم،آج،لب:غايب.
8- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:خوانند.
9- .آج،لب:بعضى.
10- .قم:راهگذريان،آو:رهگزريان
11- .كذا در اساس،چاپ شعرانى:جزء.
12- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
13- .كذا در اساس،چاپ شعرانى:جزء.

أرى مرّ السّنين أخذن منّي***كما أخذ السّرار من الهلال

و قال آخر:

إذا مات منهم سيّد قام سيّد***فدانت له أهل القرى و الكنائس

و«تا»در«سيّارة»براى مبالغت است كعلاّمة و نسّابة.و گفتند:صفت موصوفى محذوف است،نحو:العصبة و الطّائفة و الفرقة و الجماعة. إِنْ كُنْتُمْ فٰاعِلِينَ ،اگر لا بدّ اين بخواهى كردن.

حسن بصرى را گفتند:مؤمن حسد برد؟گفت:اى سبحان اللّه!برادران يوسف را فراموش كردى؟و از اين جا گفتند:الأب جلاّب و الأخ سلاّب،پدر جمع كننده باشد و برادر رباينده. آنگه گفتند:به هر حال حيلتى بايد كه ميان او و پدر جدا كنيم.

آنگه گفتند:او را از پدر ببايد خواستن تا با ما به چراگاه (1)آيد،دگرباره گفتند:پدر ما را بر او استوار ندارد و او را به ما ندهد،تدبير آن است كه او را بگوييم.اوّل بيامدند و پيش او با يكديگر كشتى گرفتند (2)و انواع بازيها از جستن و سنگ دستى (3)و سلاح بازى كردن،او گفت:هر روز به چره گاه (4)چنين كنى؟گفتند:از اين بيشتر و خوش تر،و لكن (5)تو را دل خواهد كه با ما بيايى (6)تا آنجا نظارۀ ما كنى و تو نيز ساعتى بازى كنى و او را مشوّق كردند تا او راغب شد.آنگه جمله بجمع بيامدند و پيش پدر بر پاى ايستادند-و اين عادت ايشان بود چون حاجتى بودى (7)- ايشان را پدر گفت (8):چه حاجت است شما را و چه كار را آمده اى؟گفتند: يٰا أَبٰانٰا ، اى پدر ما، مٰا لَكَ چه بوده است تو را؟-و«ما»استفهامى است- لاٰ تَأْمَنّٰا عَلىٰ يُوسُفَ ،كه ما را مأمون نمى دارى بر يوسف،جملۀ قرّاء به ادغام خواندند و اشمام (9)رفع در«نون»،و ابو جعفر خواند:«لا تأمننا» (10)به جزم«نون»اوّل.و يحيى بن وثّاب (11)

ص : 18


1- .آج،لب:چراگاه.
2- .آو،بم:گرفتن.
3- .قم:سنگ انداختن،لب:سبك دستى.
4- .آج،لب:چراگاه.
5- .جميع نسخه بدلها:و اگر.
6- .قم+بياى.
7- .آج،لب:داشتند.
8- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:پدر ايشان را گفت.
9- .اساس:اتمام،با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:لا تأمننا خواند.
11- .قم:روبان.[بى نقطه ]

در شاذّ (1)لا تيمّنا،على لغة من قال من تعلم و نعلم (2). وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ ،و ما او را نصيحت گريم و بدو خير خواهيم و با او خيانت نكنيم،و النّصح ضدّ الغشّ،و أصل او اخلاص عمل باشد از خيانت،و منه:التّوبة النّصوح،الخالصة.و نصح اخلاص (3)باشد،و منه:النصاحة للخياطة.

أَرْسِلْهُ مَعَنٰا ،يوسف را با ما بفرست (4)،فردا. يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ (5)،ابن كثير و أبو عمرو ابن عامر خواندند:«نرتع و نلعب»به«نون»در هر دو فعل و كسر (6)«عين»من الارتعاء، افتعال من الرّعى،و جزم كه باشد به حذف«يا»باشد براى جواب أمر،و أهل الحجاز -إلاّ المالكىّ و العطّار عن الزّينبىّ-خواندند به اثبات«يا»در حال وصل (7)و وقف.

و نافع خواند:«يرتع و يلعب»بالياء فيهما،حكاية عن يوسف-عليه السّلام-بفرست او را تا با ما چره كند و بازى كند،و يعقوب خواند:«نرتع و يلعب»اوّل به«نون»دوّم به «يا»،چنان كه«رتع»را اضافت با ايشان باشد كه بزرگان بودند و بازى را اضافت كردند (8)با يوسف (9)كه كودك بود.و باقى قرّا«نرتع و نلعب»به«نون»و جزم هر دو فعل من الرّتع (10)و هو الرّعى. وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ ،و ما او را نگاه داريم.[5-پ] (11).

قٰالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ ،گفت مرا دلتنگ بكند آن كه شما او را ببرى.«أن»مع الفعل در محلّ رفع است،على أنّه فاعل«يحزننى»،و«نى»ضمير منصوب متّصل است،على انّه مفعول به. وَ أَخٰافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ ،و ترسم كه او را گرگ بخورد، وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ ،و شما از او غافل و بى خبر (12)باشى.خلاف كردند در آن كه (13)يعقوب-عليه السّلام-چگونه گفت ايشان را كه او را گرگ بخورد و اين

ص : 19


1- .همۀ نسخه بدلها+خواند.
2- .قم،لب،آز:قال،تعلم و نعلم،آو،بم،آج:قال يعلم و تعلم،آب:قال نعلم و نعلم.
3- .آو،آب،بم،لب،آز،آج:اصلاح.
4- .قم+غدا.
5- .اساس،قم،آو،آب،بم،آز:نرتع و نلعب،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .قم+«تا»و.
7- .بم،لب،آج:وصف.
8- .آز:كردن.
9- .قم:اضافت با يوسف-عليه السّلام-كرد.
10- .لب:من ارتع.
11- .نسخۀ اساس از اين جا يك برگ افتادگى دارد.
12- .آو،آب،لب،بم،آز،آج:بى خبر و غافل
13- .آو،آب،لب،بم،آز،آج:در آيت كه.

غيب است اگر به وحى تقرير كرد و به فرستادن (1)گوييم،از اين چند جواب گفته اند (2):يكى آن كه زمين مسبعه بود و گرگ بسيار بود آنجا،براى اين گفت.

وجهى ديگر آن است كه بر دل او بگذشت و بر زبان او براند (3)خداى تعالى،تا وقت احتجاج و اعتلال[ايشان] (4)را دست افزار (5)نباشد.بعضى دگر گفتند:در خواب ديد كه او را گرگ خورده بود،و گفتند:در خواب ديد كه ايشان او را ببردند و بازنياوردند و چون پرسيد كه او را كجا بردى؟گفتند:او را گرگ بخورد،و گفتند:در خواب ديد كه ده گرگ گرد يوسف-عليه السّلام-در آمده بودند و او را تعرّض مى كردند و بر او حمله مى كردند (6)و يكى از آن جمله از او ذبّ و دفع مى كرد و زمين بشكافت و يوسف به زمين فروشد و ازآنجا بر نيامد إلاّ از پس سه روز.چون يعقوب اين خواب بديد او را از برادران نگاه مى داشت،چون استدعا كردند گفت: وَ أَخٰافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ .

عبد اللّه عمر (7)روايت كرد از رسول-عليه السّلام (8)-كه او گفت مردمان را دروغ تلقين مكنى (9)كه فرزندان يعقوب ندانستند كه گرگ آدمى را خورد (10)چون يعقوب بگفت: وَ أَخٰافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ ،ايشان (11)بياموختند و آن را دست افزار خود كردند و گفتند: فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ .و اين آن است كه در مثل گفتند:أذكرتنى الطّعن و كنت ناسيا.

پدر را گفتند: لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ ،اگر چنان كه گرگ او را بخورد و ما،ده مرد (12)با او،پس ما زيانكار باشيم،و«لام»جواب قسمى مضمر است فى قوله: لَئِنْ ،و«واو» حال راست،فى قوله: وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ ،و إِذاً ملغاست،لوقوعه بين المبتدأ و الخبر.

فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ- الآية،در كلام حذفى و اختصارى هست،تقديره:فأجابهم إلى ملتمسهم و أرسله معهم،فلمّا ذهبوا به.يعقوب-عليه السّلام-ايشان را اجابت كرد و

ص : 20


1- .آو،آب،لب،آز،آج:تقرير باشد به فرستادن او،بم:تقدير باشد به فرستادن او.
2- .آو،آب،لب،بم،آز،آج:جواب است.
3- .بم:بر آمد.
4- .قم:ندارد،از آو افزوده شد.
5- .آو،لب،آج:به اقرار،آز:اقرار.
6- .لب،آج:مى بردند.
7- .آو،بم+رضى اللّه عنهما.
8- .آب،آز:صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
9- .آو،آب،لب،بم،آز:مكن،آج:نكن.
10- .آو،آب،بم،آز،آج:آدمى خورد.
11- .آو،لب،بم،آز،آج+از او.
12- .بم:ده برادر.

يوسف را با ايشان بفرستاد.

راويان اخبار گويند سدّى و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و كعب الاحبار و حسن بصرى به اختلاف الفاظ و اتّفاق معانى،كه:چون برادران يوسف را از پدر بخواستند (1)به حيلت و دستان،و پدر ايشان را گفت:من ترسم كه او را گرگ بخورد، ايشان گفتند:گرگ او را چگونه بخورد!و نحن عصبة،و ما،ده مرد با اوايم و شمعون با ماست.و او مردى بود كه چون خشم گرفتى نعره اى بزدى (2)هيچيز (3)نبودى از حيوانات كه آواز او بشنيدى نه بيوفتادى (4)،و اگر آبستنى (5)بودى بچّه بيفگندى-و يهودا در ميان ماست و او چون خشم گرفتى (6)شير را بدريدى از هم (7).

چون يعقوب-عليه السّلام-از ايشان چون (8)اين سخن بشنيد ساكن شد،يوسف -عليه السّلام-بيامد و پيش پدر بايستاد و گفت:اى پدر مرا با برادران بفرست،يعقوب گفت:تو را مى بايد؟گفت:آرى.

گفت:دستورى دادم.چون روز ديگر (9)بود،يوسف-عليه السّلام-جامه در پوشيد و كمر بر بست و قضيب به دست گرفت و بيرون شد با برادران.يعقوب-عليه السّلام- سلّه اى بگرفت و آن بندى كه ابراهيم زاد اسحاق-عليهما السّلام-در آنجا نهادى و چند گونه طعام (10)براى يوسف در آنجا نهاد (11)و فرزندان را وصايت خير كرد به يوسف و گفت:اى فرزندان من!اين پسرك من يوسف امانت است از من به شما،از خداى بترسى و در او هيچ خيانت مكنى.به خداى بر شما كه اگر گرسنه شود طعامش دهى و اگر آب خواهد (12)آبش دهى و بر او شفقت و مهربانى كنى (13)و او را رها مكنى و از چشم فرومگذارى (14)و در رفتن بر او رنج منهى.گفتند:يا پدر او ما را برادر است و ما

ص : 21


1- .آو،آب،بم+و.
2- .آو،آب،بم،لب،آز،آج+و نعره زدى.
3- .همۀ نسخه بدلها:هيچ چيز.
4- .همۀ نسخه بدلها:و الّا بيفتادى.
5- .همۀ نسخه بدلها:آبستن.
6- .همۀ نسخه بدلها:گيرد.
7- .همۀ نسخه بدلها:شير را از هم بدرد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همه نسخه بدلها:دگر روز.
10- .همۀ نسخه بدلها:براى يوسف چند گونه طعام.
11- .آو،بم+ببجارد،آب،آز+بجارد.
12- .آج،لب:تشنه باشد.
13- .همۀ نسخه بدلها:به جاى آرى.
14- .آو:نگزارى،آب،آز:نگزاريد.

را بر او شفقت برادران است (1)و يكى از ماست بل مفضّل است بر ما براى دوستى تو او را،يعقوب-عليه السّلام-با ايشان به صحرا پاره اى بيرون رفت و ايشان را به خداى سپرد و يوسف را در بر گرفت و بوسه بر چشم (2)داد و گفت:تو را به خداى و برادران سپردم و عهد وثيقت (3)كردم با آن كه ترسم كه تو را ضايع مى كنم و برگرديد.ايشان او را به صحرا بيرون بردند تا پدر با ايشان بود و به چشم پدر بودند او را بر دوش گرفته بودند و اكرام مى كردند.چون پاره اى نيك به رفتن و او را به بيابان فروبردند و دور شدند از شهر،سخن بگردانيدند و او را جفا كردن (4)و زدن گرفتند،و هرگه كه برادرى او را بزدى او به استعانت به ديگرى شدى او نيز او را بزدى و آن طعامى كه پدر براى او ساخته بود چيزى بخوردند و چيزى به سگان دادند و او را چيزى ندادند و او را پياده مى تاختند گرسنه و تشنه (5)و مى زدند،او مى گريست و مى گفت پدر را:بى خبرى كه با يوسف تو چه مى كنند!عند آن حال فريشتگان بگريستند (6)به رحمت بر يوسف -عليه السّلام.

اين حال نيك با حال (7)حسن و حسين-عليهما السّلام-ماند كه تا رسول -صلّى اللّه عليه و آله (8)-در حال حيات (9)بود براى تقرّب او ايشان را اكرام مى كردند تا آن روز كه از حظيرۀ بنى النّجّار (10)ايشان را مى آورد بر دوش گرفته،يك يك به تقرّب مى رفتند كه يكى را به ما ده،رسول-عليه السّلام-مى گفت:

نعم المطيّة انا و نعم الرّاكبان هما و أبوهما خير منهما. چون رسول-عليه السّلام-با جوار رحمت ايزدى شد يكى را (11)به زهر بكشتند و يكى را (12)به تيغ.

چون خواستند كه او (13)را بكشند و راى ايشان بر اين درست شد،يهودا (14)-و او

ص : 22


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:برادرى است.
2- .آج،لب:بر سرو چشمش.
3- .اصل متن:شفقت،با توجّه به همۀ نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
4- .آو،آب،آز،آج،لب:كردند.
5- .آج،لب:پياده و گرسنه و تشنه مى تاختند.
6- .آو:بگرستند،آز:بكاء بستند.
7- .همۀ نسخه بدلها:ماند به حال.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج و لب:عليه السلام.
9- .همۀ نسخه بدلها:در حيات.
10- .همۀ نسخه بدلها+رسول.
11- .همۀ نسخه بدلها:اين را.
12- .همۀ نسخه بدلها:و آن را.
13- .همۀ نسخه بدلها:يوسف را.
14- .آو،بم+را،آج،لب+كه.

پسر خاله يوسف بود-گفت:نه با من عهد كرده اى كه يوسف را نكشى؟گفتند:بلى عهد كرده ايم اكنون چه كنيم او را؟گفت:او را در چاهى افگنى كه (1)رهگذر كاروان است،باشد كه از اين رهگذريان (2)كسى او را بر آرد.

و ذلك قوله: فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ ،«لمّا»در جاى ظرف افتد (3)و «با»تعديت راست و«ها»ضمير يوسف است و إجماع (4)عزم باشد.يقال:أجمع على كذا و أزمع،و عزم بمعنى،و بى حرف جر نيز (5)گويند،يقال:أزمع و أجمع أن يفعل كذا. وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِ ،در اين وحى خلاف كردند،بعضى گفتند:وحى پيغامبرى بود و خداى تعالى عند آن حال او را پيغامبرى داد و جبرئل آمد و او را خبر داد و بشارت به آنچه (6)خواست بودن و او را تسليت داد،و بعضى دگر گفتند:القاء القلب (7)است،در دل او افگند خداى تعالى.و قول اوّل قول حسن بصرى است و جماعتى مفسّران و اين ظاهر آيت است.و قوله: لَتُنَبِّئَنَّهُمْ ،كه خبر دهى ايشان را به كار ايشان و آنچه با تو مى كنند.و مورد اين كلمه تهديد و وعيد است. وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،«واو» حال است،يعنى در حالى كه ايشان ندانند.عبد اللّه عبّاس و حسن و ابن جريج گفتند:

يعنى ندانند كه او يوسف است.مجاهد و قتاده گفتند:يعنى ايشان ندانند كه او را وحى آمده است.و«شعور»إدراك علم دقيق بود،مشبّه بالشّعر.و دو قول گفتند در جواب«لمّا»:يكى آن كه محذوف است و تقدير آن است كه:و لمّا ذهبوا به و أجمعوا أن يجعلوه في غيابت الجبّ عظمت فتنتهم و كبر ما قصدوا له.و بعضى دگر گفتند:«أوحينا»جواب«لمّا»ست و«واو»صله است و التّقدير:لمّا ذهبوا به أوحينا إليه،تا جواب را بشايد (8)] (9)،چه اگر«واو»بود عطف باشد و جواب نتواند بودن، و اين مذهب كوفيان است.و گفتند:مانند اين بيت امرؤ القيس است.

فلمّا أجزنا ساحة الحيّ و انتحى***بنا بطن خبت ذى قفاف (10)عقنقل

ص : 23


1- .همۀ نسخه بدلها+بر.
2- .آو:رهگزريان.
3- .همۀ نسخه بدلها:افتاد.
4- .بم:اجتماع.
5- .بم:جزم و نيز.
6- .آو،بم:با آنچه.
7- .آو،آج،لب:القاه فى القلب،بم:القاه القلب،آب،آز:القيناه فى القلب.
8- .بم:نشايد.
9- .نسخۀ اساس تا اين جا افتادگى دارد،از قم آورده شد.
10- .قم:حقاف،آج:قفاق.

و التقدير:انتحى.و قال آخر:

حتّى إذا ثملت بطونكم***و رأيتم أبناءكم شبّو (1)

و قلبتم ظهر المجنّ لنا***إنّ اللّئيم لعاجز خبّ

التّقدير:قلبتم،و بصريان روا نمى دارند (2).

چون يوسف را به كنار چاه آوردند پيرهن (3)از او بر كردند (4)-و اين چاهى بود ميان اردن و مصر (5).و گفتند:تا به خانۀ يعقوب ازآنجا سه فرسنگ بود و بر ره كاروان بود و چاهى بود تاريك و وحش (6)و سر او تنگ (7)،تنگ بود و بن چاه فراخ (8)و براى آن كردند (9)تا بر نتواند آمدن (10).و گفتند:آب اين (11)چاه شور بود،و سام بن نوح كنده بود آن چاه (12)پس دستهايش ببستند و پيراهنش بكندند.گفت:اى برادران! پيراهن (13)با من دهى تا عورت پوش من باشد در حيات من و كفن من باشد در مماتم (14)، و دستم بگشايى تا هوامّ زمين را از خود بازدارم.به (15)او گفتند:آن يازده ستاره را و ماه و آفتاب را كه تو را در خواب سجده مى كردند بخوان تا دستهاى تو (16)بگشايند و پيرهن (17)با تو دهند (18).آنگه رسنى در ميان او بستند و او را فروگذاشتند (19)چون به نيمه رسيد رسن ببريدند و او را در چاه افگندند.خداى تعالى از ميان آن آب سنگى بر آورد بزرگ و ليّن تا يوسف برآن سنگ آمد و رنج (20)نرسيد او را.و در روايتى ديگر آمد كه خداى تعالى جبريل را گفت:درياب يوسف را،به يك پر زدن به زمين آمد و يوسف

ص : 24


1- .قم،لب:شبّوا.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:روا ندارند.
3- .قم:پيراهن،آو،بم:پرهن.
4- .قم:بركشيدند،آو،بم،آز،آج،لب:به در كردند،آب:از بر او به در كردند.
5- .آج،لب:مصر و اردن.
6- .آب،آز:وحشى،آج،لب:موحش.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:سر تنگ.
8- .آو،بم،آج،لب:بن فراخ،آب،آز:بن او فراخ.
9- .آو:كردن.
10- .قم:آمد،آو،آب،آز،آج،لب:بر نتوان آمدن،بم:بر نتواند آمدند.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آن.
12- .قم،آب،آز،آج،لب+را.
13- .آو،بم،آج،لب:پرهن.
14- .قم،آو،آز،آج،لب:ممات من.
15- .قم،آو،بم،آب،آز:او را.
16- .همۀ نسخه ها بجز قم:دستهايت.
17- .آو،بم،آج،لب:پرهن،آز:پيراهن.
18- .آو،بم:دهد.
19- .آو،بم:گزاشتند.
20- .قم:رنجى.

را در ميان چاه گرفت و به آسانى برآن سنگ نهاد و او را تسليت داد و احوالى كه بر سر او (1)خواست رفتن با او بگفت.چون ايشان آواز وقع او نشنيدند او را آواز دادند،او جواب داد.گفتند:او زنده است هنوز،خواستند تا او را سنگسار كنند يهودا رها نكرد و گفت:نه عهد شما با من آن است كه او را نكشى؟رها كردند.

در خبر است كه:چون يوسف را-عليه السّلام-به چاه افگندند چاه تاريك بود روشن شد و آبش شور بود خوش شد و او از آن آب مى خورد،آن آب او را به جاى طعام و شراب بود،خداى تعالى فريشته اى را بفرستاد تا أنيس او شد تا مستوحش نباشد و آن بندها از او بر گرفت و پيرهنى (2)از حرير بهشت فرستاد خداى تعالى تا در او پوشانيدند (3).

و روايتى ديگر آن است كه:چون ابراهيم را به آتش انداختند او را برهنه بكردند و بند بر دست و پاى او نهادند آتش بندهاى او بسوخت و جبريل آمد و پيرهنى (4)از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد.او به ميراث به اسحاق رها كرد و اسحاق به يعقوب و يعقوب آن خواست كه به يوسف رسد در تعويذى نهاد و بر گردن او بست.آن فريشته آن تعويذ بشكافت،آن پيرهن (5)بگرفت و در او پوشانيد.

و روايتى دگر آن است كه اين فريشته او را (6)بهى بياورد تا او بخورد.چون شب درآمد فريشته خواست تا برود.يوسف گفت-عليه السّلام:اگر تو بروى من تنها مانم و مستوحش شوم (7)گفت:من تو را دعايى بياموزم كه چون بخوانى وحشت از تو برود.

بگو:

يا صريخ المستصرخين يا غوث المستغيثين يا مفرّج كرب المكروبين قد ترى مكانى و تعرف حالى و لا يخفى عليك شيء من أمرى (8). يوسف-عليه السّلام-اين بگفت.خداى تعالى هفتاد (9)فريشته را بفرستاد تا گرد او در آمدند و او را انس

ص : 25


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب.با او.
2- .آو،بم،آج،لب:پرهنى،آز:پيراهنى.
3- .آج:پيرهنى از حرير بهشت بياورد و در او پوشيد،لب:پرهنى از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد،آو،بم، آب:پرهنى از حرير بهشت فرستاد تا در پوشيد.
4- .آو،بم،آج،لب:پرهن،آز:پيراهن.
5- .آو،بم،آج،لب:پرهن،آز:پيراهن.
6- .همۀ نسخه بدلها+از بهشت.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
8- .آج،لب+برحمتك يا رب.
9- .همۀ نسخه بدلها+هزار.

مى دادند و يهودا هر روز بيامدى و طعام و شراب بياوردى و به چاه فروگذاشتى.

[6-ر].

چون سه روز در چاه بود روز چهارم جبرئيل آمد و گفت:تو را كه در اين چاه افگند؟گفت:برادرانم گفت:چرا؟گفت:بر من حسد كردند براى دوستى پدر مرا.

گفت:خواهى تا از اين چاه بر آيى (1)؟گفت:آرى.گفت،بگو:

«يا صانع كلّ مصنوع،و يا جابر كلّ كسير،و يا حاضر كلّ ملا،و يا شاهد كلّ نجوى،و يا قريبا غير بعيد،و يا مونس كلّ وحيد و يا غالبا غير مغلوب،و يا حيّا لا يموت،و يا محيى الموتى،يا لا إله إلاّ أنت،اللّهمّ إنّى أسألك بانّ لك الحمد لا إله إلاّ أنت بديع السّماوات و الأرض ذو الجلال و الإكرام أن تصلّى على محمّد و آل محمّد و أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا،و أن ترزقنى (2)من حيث لا أحتسب (3).

يوسف-عليه السّلام-اين كلمات بگفت خداى تعالى او را فرج داد از چاه و ملك مصر به او داد ازآنجا كه او انديشه نكرد.مجاهد گفت:يوسف (4)از پدر جدا شد شش ساله بود چون با پدر رسيد چهل ساله بود.

قوله: وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً يَبْكُونَ- الآية،در آيت محذوفى هست و آن اين است:

و لمّا فعلوا (5)ما أجمعوا عليه من إلقائه فى الجبّ جاءوا أباهم عشاء.چون آنچه در دل داشتند و برآن عزم كرده بودند ازآن كه او را در چاه افگنند بكردند،آمدند با نزديك (6)پدر نماز شام گريان.«أباهم»در محل نصب است به مفعول به (7).«عشاء»نصب بر ظرف است. يَبْكُونَ ،محل او نصب است بر حال.آن روز برفتند همه روز و يعقوب -عليه السّلام-در بند انتظار مى بود و دل مشغول تا ايشان با يوسف چه كردند.

چون ايشان يوسف را به چاه افگندند،حسن بصرى گفت:در اين وقت او را هفده (8)سال بود و در بندگى و زندان و پادشاهى هشتاد سال بماند و بيست و سه سال ديگر بماند ازآن پس،و چون فرمان يافت او را صد و بيست سال بود.

ص : 26


1- .بم:بر آهى.
2- .آو،بم،آب،آز،آج:و ارزقنى.
3- .بم:لا يحتسب.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+عليه السّلام.
5- .قم،آب،آز:و فعلوا،آو،بم،آج،لب:و افعلوا
6- .بم،آب،آز:تا به نزديك.
7- .قم:لمفعول به،آو،بم،آب،آز،آج،لب:مفعول به.
8- .آو،بم:هوده،آب،آز:هژده.

آنگه بيامدند و بزغاله اى را بگرفتند (1)از گلّه و بكشتند و پيرهن يوسف در خون (2)آغشتند و روى با خانه نهادند.يعقوب-عليه السّلام-به سر راه آمده بود به انتظار ايشان،چون پدر را ديدند جمله به يك بار بانگ بر آوردند و گريستن گرفتند.يعقوب بدانست كه ايشان را كارى افتاده است و (3)يوسف را نديد،گفت:يوسف كجاست؟ ايشان به يك بار دست بزدند و جامه ها بدريدند و خروش و ناله كردند گرفتند (4). و گفتند: إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ ،ما برفتيم تا سبق بريم بر يكديگر،و قوله:«نستبق»در جاى حال است،اى مستبقين. وَ تَرَكْنٰا يُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا ،و يوسف را به نزديك متاع و ثقل خود رها كرديم، فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ،گرگ او را بخورد. وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا ،تو ما را به راست گوى ندارى (5)و اگرچه ما راستيگريم (6)در اين گفتار.و اصحاب ما به اين (7)آيت استدلال كردند (8)بر آنكه ايمان تصديق باشد (9)كه خداى تعالى در اين آيت ايمان گفت.و مراد او تصديق بود به اتّفاق.و جواب«لو»محذوف است.براى دلالت كلام بر او،و التّقدير:و لو كنّا صادقين ما صدّقتنا (10).و اهل اشارت گفتند:براى آن نماز شام آمدند تا وقت تاريك باشد،ايشان را از آن دروغ گفتن (11)شرم نيايد در سخن فرونمانند.و از اين كار (12)گفته اند:چون از كسى حاجتى خواهى به شب مخواه (13)كه حيا در چشم است و چون تاريك بود چشم نگيرد (14).و چون عذرخواهى به روز مخواه كه فرومانى در عذر خواستن.و اين گريۀ دروغ كه ايشان مى كردند آب از همه گريه هاى به راست ببرد.

شعبى گفت:زنى به نزديك شريح آمد به حكومت و مى گريست و جزع مى كرد

ص : 27


1- .آج،لب:بزغاله اى از گلّه بگرفتند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:در آن خون.
3- .آج،لب:پس.
4- .آو،بم:خروش كردن گرفتن،آب:خروش كردن گرفتن،آز:خروش كردند گرفتند،آج،لب:خروش كردند.
5- .بم:ما را راست ندارى.
6- .همۀ نسخه بدلها:راست گوييم.
7- .بم:با اين.
8- .قم:استدلال كردند بدين آيت.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بود.
10- .آو،بم،لب:صدّقنا.
11- .بم:درغ گفتن.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و از اين جا.
13- .آب،آز:بخواه.
14- .قم:نبيند،آج،لب:تاريك باشد ايشان را از آن خواستن،

پس ازآن كه حجت بر او متوجّه شد،يكى گفت (1):بنگر كه اين مسكينه چگونه مى گريد[6-پ]همانا مظلومه است،شريح گفت:برادران يوسف ظالم بودند و با ظلم مى گريستند و اين آيت بخواند.و شاعر در اين معنى گويد (2):

أغرك من شيخ بكاء (3)و مملقة***أم اللّحية البيضاء للنّتف مطلقة

فانّ بنى يعقوب جاءوا أباهم***عشاء و هم يبكون زورا و مخرقة

آنگه آن پيرهن (4)خون آلود عرضه كردند و گفتند (5):اينك پيرهن (6)او خون آلود است.

و ذلك قوله: وَ جٰاؤُ عَلىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ،اى مكذوب فيه،و آوردند (7)بر پيرهن (8)او خونى دروغ (9).اگر گويند«دروغ»صفت قول باشد و در خبر شود چون مخبر او برخلاف خبر باشد،چگونه در خون استعمال فرمود؟جواب گوييم كه:مراد به«كذب»مكذوب فيه است لفظ مصدر است و معنى مفعول (10)،كقولهم:رجل رضا، اى مرضى،و ماء سكب،و شراب صبّ،اى مسكوب و مصبوب،و به معنى فاعل نيز استعمال كنند چنان كه:ماء غور و رجل صوم و فطر،و برعكس اين مفعول گويند و مراد ايشان مصدر،يقولون:ما له معقول،أى عقل،و ماله على هذا الأمر مجلود،اى جلد،قال الشاعر:

حتّى إذا لم يتركوا لعظامه (11)***لحما و لا لفؤاده معقولا

و قال آخر:

قد و الّذي (12)سمك السّماء بقدره (13)***بلغ العزاء و أدرك المجلود

ص : 28


1- .آو،بم،آب+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:گفته.
3- .بم،آج:يكاف.
4- .آو،آب،آز:پيراهن،بم:پراهن.
5- .آو،بم:گفتن.
6- .آو،بم:پراهن.
7- .آو،بم:آوردن.
8- .آو،بم:پرهن.
9- .آب،آز:خونين به دروغ،آج،لب:به خون دروغ.
10- .اساس+به،كه با توجه به معنى و نسخه بدلها زائد مى نمود.
11- .يتركوا العظامه،با توجّه به معنى به قياس قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:قدر الّذى.
13- .آج،لب:بقدرته:آو،بم:بقدرة.

و فرّاء گفت و ديگر نحويان كه:بدم كذبا،به نصب (1)روا باشد (2)در نحو جز كه نخوانده اند و نصب او بر مصدرى (3)باشد محذوف الفعل،كانّه قال:بدم كذبوا فيه كذبا،و روا بود كه نصب او بر تمييز (4)بود،و براى آن دروغ گفت آن را كه آن،خون (5) يوسف نبود خون بزغاله بود.يعقوب-عليه السّلام-پيرهن(6)به دست گرفت و گفت:چه حليم گرگى بود (7)كه يوسف را بدريد (8)و پيرهنش(9) نيازرد (10)و ندريد (11)!ايشان فروماندند- .گفتند (12):لا،بل قتله اللّصوص،بل دزدان او را بكشتند.گفت:اى سبحان اللّه!دزدان او را بكشتند و پيرهن او (13)رها كردند و حاجت ايشان به پيرهن (14)بود نه به كشتن او! و گفته اند در پيرهن(15) يوسف سه آيت بود:يكى اين روز كه بياوردند خون آلود و يعقوب ازآنجا بدانست كه دروغ مى گويند.دوم آنجا كه زليخا در او آويخت و پيرهن(16)او بدريد از پس (17)و سه ام (18)آن روز كه بياوردند و بر روى (19)يعقوب فگندند (20)او بينا شد،آنگه پيرهن (21)بستد و بر سر و چشم نهاد و ببوييد (22)و نعره اى بزد و بيوفتاد (23)و هوش از او برفت.روز ديگر (24)كه با چره گاه (25)رفتند گفتند:ديدى كه پدر ما را چگونه (26)خجل و دروغزن كرد (27)؟تدبير آن است كه برويم و يوسف را از (28)چاه برآريم و پاره پاره كنيم و استخانهاى (29)او با پيش (30)پدر بريم تا قول ما راست شود.

ص : 29


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نصب.
2- .قم:بود.
3- .آج،لب:مصدر.
4- .آج،لب:تميز.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كه خون.
6- آو،بم،آج،لب:پرهن.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بوده.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بدريده.
9- آو،بم،آج،لب:پرهن.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيازرده:قم:نيازارد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندريده.
12- .بم:گفتن.
13- .آو،بم،آج،لب:پراهنش.
14- آو،بم،آج،لب:پرهن.
15- آو،بم،آج،لب:پرهن.
16- آو،بم،آج،لب:پرهن.
17- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+پشت.
18- .آو،آج،لب:سيوم،بم،آب:سيم.
19- .آج،لب:در روى.
20- .همۀ نسخه بدلها:افگندند.
21- .بم:پراهن،آز،آب:پيراهن،آج،لب:پرهن.
22- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ببوسيد.
23- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بيفتاد.
24- .آو،آب،آز:روزى ديگر،آج،لب:روزى دگر.
25- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چراگاه.
26- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چون.
27- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دروغزن و خجل كرد.
28- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+آن.
29- .همۀ نسخه بدلها:استخوانهاى.
30- .آب،بم،آج،لب:او پيش.

يهودا گفت:نه (1)،با من عهد كرده اى كه يوسف را نكشى،و ايشان را از آن منع كرد.نماز شام چون با خانه (2)شدند،پدر گفت ايشان را:اگر چنان است كه راست مى گويى اين گرگ كه او را بخورد بگيرى و پيش من آرى.ايشان برفتند و چوب و رسن بر گرفتند (3)و به صحرا شدند و گرگى را بگرفتند و دست و پاى (4)ببستند و پيش يعقوب آوردند و بيفگندند.يعقوب-عليه السّلام-گفت:دست و پاى او بگشايى،او را بگشادند (5)،يعقوب (6)گفت:اى گرگ بياى،او بيامد و پيش يعقوب بايستاد،يعقوب گفت:اى گرگ شرم ندارى كه فرزند مرا و ميوۀ دل مرا و روشنايى چشم مرا بخورى (7)؟گرگ به آواز آمد و گفت:

لا،و حقّ شيبتك يا نبىّ اللّه ما أكلت لك ولدا و انّ لحومكم و دماءكم،معاشر الانبياء محرّمة علينا و إنّى لمظلوم مكذوب عليّ و إنّى غريب فى بلاد مصر، به حقّ شيبت تو كه من فرزند تو را نخوردم[7-ر]و گوشت و خون شما كه پيغامبرانى (8)بر ما حرام است و من مظلومم و دروغ بر من نهاده اند و من بدين (9)زمين غريبم.گفت:براى چه به اين زمين آمده اى؟گفت:مرا اين جا خويشان اند به زيارت ايشان آمده بودم،اين پسران تو مرا بگرفتند و ببستند و پيش تو آوردند و اين دروغ بر من نهادند.

عند آن يعقوب گفت: بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً ،«تسويل»تزيين نفس باشد كارى (10)كه نيكو نباشد،على قول قتاده.و گفته اند:تقرير المعنى في النّفس باشد.گفت:«بل»،و اين كلمه إضراب را باشد و اعراض را از كلامى به كلامى ديگر. سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ ،نفس شما اين كار بياراست در چشم شما. فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ،أى صبري صبر جميل،أو شأنى (11)صبر جميل،مرفوع است بر خبر مبتداى محذوف،كار من امروز و شأن من صبرى است نكو (12).و صبر نكو (13)آن باشد كه در

ص : 30


1- .بم+كه.
2- .آج،لب:به خانه.
3- .آو،بم:بر گرفتن.
4- .آج،لب:پايش.
5- .آو،بم،آب،آز:بگشادند او را.
6- .آج،لب+او را.
7- .بم،آج،لب:بخوردى.
8- .آو،بم،آب،آز:گروه پيغامبران.
9- .همۀ نسخه بدلها:در اين.
10- .آو،بم،آج،لب:به كارى.
11- .آو،بم،آب،آز:شأن.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيكو.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيكو.

خلال آن جزعى (1)نباشد. وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ ،و خداى است كه از او يارى (2)خواهند و به او (3)استعانت كنند بر آنچه شما وصف مى كنى،يعنى من به خداى استعانت مى كنم و يارى مى خواهم از او.

قوله: وَ جٰاءَتْ سَيّٰارَةٌ -الآية،يوسف-عليه السّلام-سه روز در آن چاه بماند،روز چهارم كاروانى مى گذشت آنجا از مدين مى آمدند (4)و به مصر مى شدند (5)به تجارت از جادّۀ راه بگرديده بودند به نزديك اين چاه فرود آمدند و اين چاه بر جادّۀ راه نبود، مردى را بفرستادند از عرب از بلاد مدين نام او مالك بن الذّعر (6)تا آب آرد براى ايشان،او به كنار (7)چاه آمد و دلو فروگذاشت (8)تا آب بر كشد.يوسف-عليه السّلام- دست در رسن زد و از چاه بر آمد مرد آبكش نگاه كرد كودكى را ديد،من اجمل (9)اهل زمانه.

و ذلك قوله تعالى: وَ جٰاءَتْ سَيّٰارَةٌ ،صفت موصوفى محذوف است،اى رفقة سيّارة،فعّالة من السّير.و روا بود كه«ها» (10)براى مبالغت باشد كه داب و عادت كاروان رفتن باشد. فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ ،حق تعالى گفت:كاروانى به آنجا رسيدند وارد ايشان را بفرستادند،و وارد آن كس باشد كه به آب آيد،يقال:ورد (11)الماء،إذا أتاه،و صدر عنه إذا رجع عنه،و رائد گويند آن را كه از پيش بيايد به طلب آب و گياه.

فَأَدْلىٰ دَلْوَهُ ،اى أرسلها،و دلاّها (12)إذا أخرجها و نزعها،و دلاّها (13)لتكثير الفعل.و دلو آلت سقى باشد و فعل از او بر گرفته اند. قٰالَ يٰا بُشْرىٰ (14)،در كلام حذفى و اختصارى هست و التقدير:فأدلى دلوه فتعلّق يوسف بالحبل و خرج من البئر فلمّا راه الوارد قال:يا بشراى (15)،أهل كوفه خواندند:«يا بشرى»بى«يا»على وزن فعلى من

ص : 31


1- .آج،لب:جزع.
2- .آو،بم،آج،لب:ياورى.
3- .آو،بم:وى را و،آج،لب:و بر او.
4- .آو،بم،آج،لب:مى آمد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى رفتند.
6- .آو،بم،آب،آز:الزّعر،آج،لب:الزّعير.
7- .آو،آب،آز:به كناره.
8- .آو:فروگذاشت.
9- .بم:اجلّ.
10- .آب:تا.
11- .اساس:اورد،با توجّه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آب،بم:دلالها.
13- .بم،آز:دلالها.
14- .بم،آب،آز،آج،لب:بشرى.
15- .بم،آب،آز،آج،لب:بشرى.

غير اضافة إلى«يا»لمتكلّم (1)،و باقى قرّا خواندند:يا بشراى (2)،به«الف»و«يا» على الاضافة إلى«يا»لمتكلّم (3)،كقولهم:هواى و عصاى.آنگه در معنى او دو قول گفتند:قتادة و سدّى گفتند:معنى آن است كه:اى بشارت من،يعنى بشارتى است مرا اين (4)،كانّه نادى بشارته،پندارى مژده و بشارت خود را مى بخواند.و شايد كه «يا»در (5)اسمى محذوف شده باشد كأنّه قال:يا هذا و يا صاح بشراى.و التقدير:هذا بشراى،أى هذا الغلام أو هذه الحال بشراى (6)،چنان كه:يا عافاك اللّه،و مانند اين.

و قول دوّم آن است كه«بشرى» (7)نام رفيق او باشد،او را ندا كرد گفت:يا بشراى، بمثابت قولهم:يا صاحبى.و بر قرائت كوفيان يا بشرى،يعنى يا فلان، هٰذٰا غُلاٰمٌ ، اين كودكى است وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً ،و او را پنهان كردند براى بضاعت.

در او دو قول گفتند:يكى آن كه اينان كه آب مى كشيدند پنهان كردند او را از ديگران تا طمع نصيب نكنند.و قول ديگر (8)آن است[7-پ]كه برادران كار او پنهان كردند و نگفتند او برادر ماست،و قول اوّل درست تر است،لقوله:«بضاعة»يعنى أعدّوه بضاعة،و نصب او بر مفعول له باشد.و روا بود كه تمييز بود و روا بود كه حال بود (9)على تأويل (10):و أعدّوه بضاعة،و البضاعة،القطعة من المال يتّجر بها،و اشتقاقه من البضع و هو القطع و البضعة من اللّحم،القطعة منه،و البضع ما بين الثلاثة الى العشرة، و ما بين العقدين (11)فهو بضع.و نيش را مبضع براى آن گويند كه به آن رگ زنند آلت قطع باشد.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه كار او پوشيده كردند.و گفتند:

اين غلام بضاعتى است كه اهل اين آب به ما داده اند تا براى ايشان بفروشيم.آنگه حق تعالى گفت بر سبيل تهديد و وعيد كه آن حال پوشيده نماند بر خداى تعالى و او عالم است به آنچه ايشان كردند (12).

ص : 32


1- .همۀ نسخه بدلها:يا المتكلّم.
2- .آز:بشرى اى،آج:بشرا.
3- .همۀ نسخه بدلها:يا المتكلّم.
4- .آج،لب:معنى آن است كه بشارت است مرا.
5- .بم:ياد را.
6- .بم،آج،لب:بشرى.
7- .آو،بم،آب،آز:بشراى.
8- .آج،لب:دگر.
9- .آب،آز:حال تمييز بود.
10- .بم:تقدير،آج،لب:تقدير تأويل.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:العقدتين.
12- .بم:كردن.

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ،اى باعوه.بر دگر روز يهودا به سر چاه آمد بر عادت و طعام بياورد تا يوسف را طعام دهد،آواز داد.يوسف جواب نداد و در چاه نبود.بيامد به طلب او،آن كاروان را ديد و يوسف در ميان ايشان به نزديك مالك ذعر (1).برادران را خبر داد،بيامدند و مالك را گفتند:اين غلام ماست از ما گريخته است.مالك گفت:اگر خواهى (2)با شما دهم او را و اگر خواهى (3)بخرم از شما.گفتند:نخواهيم او (4)را كه با ما دهى،بخر او را تا بفروشيم و لكن (5)اين غلامى است دزد و گريزنده و ما اين را به اين عيب مى فروشيم.مالك گفت:با اين (6)عيبها به چند مى دهى (7)؟ گفتند؟به چندان كه تو مى خواهى،به شرط آن كه او را از اين ولايت ببرى تا با نزديك (8)ما نيايد.گفت:آخر به چند بفروشى (9)اين را؟گفتند:بر حكم تو،و ذلك قوله: وَ شَرَوْهُ ،بفروختند او را،يعنى برادران.و«شرى»هم بيع باشد و فروختن و هم خريدن و منه قوله: وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ (10)...،اى باعوها (11)،و قال الشّاعر:

و شربت بردا ليتني***من بعد برد كنت هامة (12)

بِثَمَنٍ بَخْسٍ ،اى باخس،و هو من (13)باب رجل صوم و عدل،به بهاى اندك،آنگه آن را شرح داد كه:درمى چند شمرده بود،و در عدد و مبلغ آن علما خلاف كردند:

عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و قتاده و سدّى گفتند:بيست درم بود،مجاهد گفت:

بيست و دو درم بود،عكرمه گفت:چهل درم بود،و بعضى دگر گفتند:هژده (14)درم بود،بعضى اهل معانى گفتند:زير ده درم بود براى آن كه«دراهم»آن را گويند زير ده باشد تا به ده،چون بر ده بيفزايد درهما گويند.آن درمها بستدند و با يكديگر

ص : 33


1- .قم،لب:مالك بن ذعر،آب،آز:مالك بن زعر،آج:مالك بن زعير،آو،بم:مالك بن زعرا،آج،لب +آمد و.
2- .آب،آج،لب:خواهيد.
3- .آب،آج،لب:خواهيد.
4- .آج،لب:كه او را.
5- .آج،لب:و ليكن.
6- .آب،آز،آج،لب:به اين.
7- .آب،آز،آج،لب:مى دهيد.
8- .آج:به نزديك:لب:نزديك.
9- .آو،بم:فروشى،آب،آز:فروشيد،آج،لب:مى فروشى.
10- .سورة بقره(2)آيۀ 102.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:باعوا.
12- .بم،آب،آز:هامد.
13- .آج،لب:ندارد.
14- .آو،بم:هيژده،آج:هشتده،لب:هيجده.

ببخشيدند.يوسف-عليه السّلام-مى نگريد (1)و نيارست گفتن كه خلاف آن است كه ايشان مى گويند كه از كشتن مى ترسيد.و براى اين او را به اين بهاى اندك بفروختند (2)كه ايشان از جملۀ زاهدان بودند در او،يعنى ايشان را به او رغبت نبود، يقال:زهد في كذا،إذا رغب عنه و لم يرده،و زاهد را براى اين (3)خوانند كه در دنيا و مال دنيا رغبت نكنند (4).

و در خبر مى آيد كه يوسف-عليه السّلام-يك روز در آينه نگريد جمال او او را به عجب (5)آورد،گفت:اگر من بنده اى بودمى بهاى من كس ندانستى كه چند است، امتحان كردند او را و بهاى او به او نمودند درمى چند شمرده.

و في قوله: مَعْدُودَةٍ دو قول گفتند:يكى آن كه عادت نبود كه درم سنجند،به عدد شمردندى و هنوز در بعضى شهرها چنين است (6)-و قولى دگر آن كه (7)«معدودة» كنايت است از قلّت و حقارت چنان كه أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ (8)در باب روزه،و كذلك قوله حكاية عن اليهود: وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودَةً... (9)آنگه (10)كاروان ازآنجا بار بر گرفت و برادران يوسف با ايشان مى رفتند[8-ر]و مى گفتند اين غلام را نگاه دارى كه اين غلامى گريزنده دزد (11)دروغزن است و ما اين را به اين عيبها فروخته ايم.مالك او را بر شترى نشاند و روى به مصر نهادند و ره ايشان بر گور مادر يوسف بود-راحيل-يوسف چون از دور گور مادر بديد خويشتن از شتر به زير افگند (12)و به سر گور مادر آمد و زيارت كرد و بگريست و مى گفت:اى مادر اگر هيچ توانى سر از خاك بردار و بنگر كه با فرزند تو چه معامله كردند (13)،و آنچه با او كرده بودند از سر دل تنگى در آن گور مى گفت:اى مادر بى خبرى كه برادران بى رحمت (14)مرا از پدر

ص : 34


1- .آج،لب:مى نگريست.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فروختند.
3- .همۀ نسخه بدلها+زاهد.
4- .قم،آو،بم،آب،آز:نكند.
5- .بم،آج،لب:تعجّب.
6- .بعضى نسخه بدلها و از آن جمله:بم،آج،لب،در اين جا قدرى مغشوش است.
7- .همۀ نسخه بدلها+است.
8- .سوره بقره(2)آيۀ 184.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 80.
10- .آو،بم،آب،آز،لب:آنگاه آن.
11- .آج،لب:دزد و گريزنده و.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:درافگند.
13- .بم:كردن.
14- .بم:بى حرمت،آج،لب:بى رحم.

جدا كردند و در چاه افگندند و روى من به تپنچه (1)سياه كردند و مرا در بيابان سنگسار كردند و در«من يزيد»چنان كه بندگان را فروشند،بفروختند و چنان كه اسيران را از شهرى به شهرى (2)برند بر شتر (3)مرا مى برند (4).

كعب الاحبار گويد:چون يوسف اين مى گفت از پس پشت او هاتفى آواز داد:

وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُكَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ (5) .مالك ذعر (6)بازنگريد او را بر شتر نديد،گفت:

آه (7)!آن كه گفتند اين غلام گريزنده است،راست گفتند.آنگه در كاروان افتاد و بانگ مى كرد و يوسف را طلب مى كرد و مى گفت:اين غلام را كه بخريدم بگريخت و با خانۀ اهل خود رفت.آنگه در آن ميانۀ طلب كردن برسيدند (8)او را ديدند بر سر آن گور،آمدند و او را بگرفتند و بزدند و گفتند:ما را باور نبود از آنچه ما را گفتند كه تو گريزنده اى تا بديديم تو را كه بگريختى.او گفت:من نگريختم و لكن اين گور مادر من است چون بديدم خواستم تا آن را زيارتى كنم (9).باورش نداشتند و بندى گران بياوردند و بر پاى او نهادند و او را بر شتر نشاندند و به مصر آوردند (10).

مالك ذعر (11)گفت:ما به هيچ منزل فرود نيامديم و الّا بركت او بر من و رحل من و مال من پديد آمد،و به بامداد و شبانگاه مى شنيدم كه فريشتگان بر او سلام مى كردند،آواز ايشان مى شنيدم و شخصان (12)نمى ديدم،و تا در راه بوديم هر روز ابرى سپيد بيامدى و بر بالاى سر او بايستادى و او را سايه مى كردى.چون برفتى با او برفتى و چون بايستادى با او بايستادى.

چون در شهر آمدند مالك ذعر او را به گرماوه برد و برآورد و جامه اى نو كرد

ص : 35


1- .آج،لب:طپانچه.
2- .آو،آب،آز،آج،لب:از شهر به شهرى،بم:از شهر به شهر.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .لب:مى بردند.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 127.
6- .قم:مالك به ذعر،آو،بم،آب،آز،آج،لب:مالك زعر.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
8- .آو،آب،آز:در آن ميان برسيدند،بم،آج،لب:در آن ميان پرسيدند.
9- .آج،لب:خواستم كه زيارت كنم آن را.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بردند.
11- .بم،آب،آز،آج،لب:زعر.
12- .قم:شخصشان،ديگر نسخه بدلها:شخصشان.

براى او و او از شكلى (1)به شكلى (2)دگر شد.او را به بازار آورد و عرض كرد بر بيع.

مردى او را بخريد كه خزينه دار ملك (3)بود و او را لقب عزيز بود و نام قطفير،و گفته اند:اظفر بن رحيب.و ملك مصر در آن روزگار الريّان (4)بن الوليد بن ثروان بن اراشة بن عمرو بن عملان بن لاوذ بن سام بن نوح بود.و گفته اند:اين پادشاه به يوسف ايمان آورد و اين ملك پيش از يوسف (5)فرمان يافت. (6)از پس او پادشاهى به قابوس بن مصعب افتاد و يوسف-عليه السّلام-او را به اسلام دعوت كرد،ابا كرد و ايمان نياورد.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون كاروان به مصر رسيد اين قطفير به استقبال كاروان رفت و يوسف را به بيست دينار و جفتى نعلين و دوپاره كمان بخريد.وهب منبّه گفت:چون يوسف را در بازار آوردند و بر بيع عرض كردند،چشمها در او متحيّر بماند كه مانند او به جمال نديده بودند،در بهاى او زيادت مى كردند (7)تا بهاى او به آنجا رسيد كه گفتند (8):او را برابر به زر بردارند و به سيم و به مشك و به حرير به اين چهار جنس او را برابر برداشتند. و قطفير العزيز او را بخريد و به خانه برد،و زنى داشت نام او فكا بنت ينوس (9)،او را گفت:آنچه خداى تعالى از او حكايت كرد:

وَ قٰالَ الَّذِي اشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي [8-پ] مَثْوٰاهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً ،گفت اين را نكو دار كه ما را در اين (10)خيرى و نفعى باشد يا اين را فرزند (11)گيريم كه ما فرزند نداريم.و ذلك قوله تعالى: وَ قٰالَ الَّذِي اشْتَرٰاهُ .

چون عزيز او را بخريد و با خانه (12)برد،زنش را گفت: أَكْرِمِي مَثْوٰاهُ ،اين را گرامى دار و مقام او جاى نيكو باز كن.و المثوى،المقام،من قولهم:ثوى بالمكان إذا أقام به،و قال: (13)

ص : 36


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شكل.
2- .آو،بم،آز:به شكل.
3- .بم+ملك.
4- .آج،لب:الوليد بن الرّيّان.
5- .آج،لب:آن.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+و.
7- .همۀ نسخه بدلها+و مى فزودند.
8- .بم،آج،لب:گفت.
9- .آب،آز:ببوس.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:از اين.
11- .قم:تا اين فرزند،آو،بم،آب:اين را به فرزند،آج،لب:اين را به فرزندى.
12- .آج،لب:به خانه.
13- .قم+الشاعر.

ربّ ثاو يملّ منه الثّواء و الثّاوى،المقيم،و الثّوى،المقام.و«عسى»كلمتى است كه براى مقاربت دارند، و فيها طمع و اشفاق،طمع در آن كه باشد،و اشفاق ازآن كه (1)نباشد،كه باشد كه ما را از اين سود بود،و انّما براى آن گفت كه در فراست او مى ديد.و عبد اللّه مسعود گفت،سه كس فراست نكو كردند:يكى عزيز چون زن را گفت در حقّ يوسف:

أَكْرِمِي مَثْوٰاهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا .و ديگر،دختر شعيب چون پدر را گفت (2): يٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ (3)...و أبو بكر (4)آنگاه كه عمر بن الخطّاب (5)را خليفه كرد.

أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً ،يا (6)باشد كه او را فرزند گيريم،كه ايشان را فرزند نبود.

آنگه حق تعالى گفت: وَ كَذٰلِكَ مَكَّنّٰا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ ،و ما همچنين تمكين كرديم يوسف را در زمين.گفتند:وجه تشبيه در«كاف»آن است كه چنان كه عزيز او را ممكّن كرد و مملّك بر اسباب (7)خود،پس ازآن كه او را به بها بخريد، ما او را به اسباب توفيق تمكين داديم تا از اين چاهش (8)به سر گاه برآوريم. وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ ،اين«لام»معطوف است على تقدير قوله:دبّرنا ذلك لتمكينه، وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ ،و مراد به تأويل احاديث (9)تعبير خواب است. وَ اللّٰهُ غٰالِبٌ عَلىٰ أَمْرِهِ ،و خداى-جلّ جلاله (10)-غالب است بر كارش،مغلوب نيست،كس او را غلبه نتواند كردن.و در«ها»كه ضمير مجرور است،فى أمره، خلاف كردند كه راجع با كيست (11):بعضى گفتند،راجع است با نام خداى تعالى،و بعضى گفتند:راجع است با يوسف.و مرجع غلبه و غالبى (12)راجع است با قادرى.

وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ ،و لكن بيشتر مردمان ندانند.

ص : 37


1- .قم:در آن كه.
2- .آب،آز+در حقّ موسى.
3- .سوره قصص(28)آيۀ 26.
4- .بم+رضى الله عنه،آب:و ديگر أبو بكر.
5- .قم+رضى الله عنهما:بم+رضى الله عنه.
6- .آج،لب:تا.
7- .آو،بم،آب،آز:مملّك اسباب.
8- .آج،لب:چاه.
9- .آج:ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها:تعالى.
11- .آب:راجع است با كيست،آج:راجع كيست.
12- .آج:غالبا.

قوله تعالى:

سوره يوسف (12): آیات 22 تا 42

اشاره

وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (22) وَ رٰاوَدَتْهُ اَلَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَيْتَ لَكَ قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوٰايَ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (23) وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُخْلَصِينَ (24) وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيٰا سَيِّدَهٰا لَدَى اَلْبٰابِ قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (25) قٰالَ هِيَ رٰاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ كٰانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (26) وَ إِنْ كٰانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (27) فَلَمّٰا رَأىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اِسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ اَلْخٰاطِئِينَ (29) وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِي اَلْمَدِينَةِ اِمْرَأَتُ اَلْعَزِيزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (30) فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قٰالَتِ اُخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمّٰا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قٰالَتْ فَذٰلِكُنَّ اَلَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِينَ (32) قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِينَ (33) فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (34) ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَيٰانِ قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّي أَرٰانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قٰالَ اَلْآخَرُ إِنِّي أَرٰانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ اَلطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنٰا بِتَأْوِيلِهِ إِنّٰا نَرٰاكَ مِنَ اَلْمُحْسِنِينَ (36) قٰالَ لاٰ يَأْتِيكُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُكُمٰا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمٰا ذٰلِكُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كٰافِرُونَ (37) وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِي إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ مٰا كٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ ذٰلِكَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ عَلَيْنٰا وَ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَشْكُرُونَ (38) يٰا صٰاحِبَيِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (39) مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّيْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (40) يٰا صٰاحِبَيِ اَلسِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُكُمٰا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ اَلطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيٰانِ (41) وَ قٰالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسٰاهُ اَلشَّيْطٰانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)

ترجمه

چون برسيد به قوّتش،بداديم او را حكمت و علم و هو چونين (1)پاداشت (2)دهيم نكوكاران را.

مطالبه كرد او را آن كه او در خانه ش (3)بود از نفس او و در بست درها،و گفت:بياى (4)،گفت:پناه با خداى مى دهم كه او خداوند من است،نيكو بكرد جاى من كه فلاح نيابند بيدادگران (5).

همّت كرد زن به او و همّت كرد يوسف به زن اگر نه آن بود كه بديد حجّت خداى،هم چنين (6)تا گردانيم از او بدى و زشتى كه (7)از بندگان خالص ماست (8).

بدويدند (9)به در،بدريد پيرهن (10)او از پس و يافتند شوهر (11)او را به نزديك در،گفت:چيست (12)پاداشت آن كس (13)كه خواهد به اهل تو بدى؟الّا آن كه در زندان كنند او را،يا عذابى دردناك.

گفت:او فريفت مرا از خود (14)،و گوايى (15)داد

ص : 38


1- .قم،آو،بم،آج،لب:همچنين.
2- .قم:آج،لب:پاداش.
3- .آج،لب:خانه اش.
4- .قم:فراتر آى،آو،بم،آج،لب:بيا.
5- .قم،آو،بم:ظالمان،آج،لب:ستمكاران.
6- .قم:همچنين،آو،بم،آج،لب:چنين.
7- .قم:خالص كردۀ ماست،آو،بم،آج،لب:خاصّ من است.
8- .قم:خالص كردۀ ماست،آو،بم،آج،لب:خاصّ من است.
9- .آج،لب:بدويد.
10- .آو،بم،لب:پراهن،آج،پيراهن.
11- .آو،بم،آج،لب:خداوند.
12- .آو،بم،آج،لب:چه باشد.
13- .قم:جزاى آن كس،آو،بم،آج،لب:جزاى آن كه.
14- .آو،بم،آج،لب:از تن من.
15- .آو،بم،آج،لب:گواهى.

گوايى (1)از اهل زن اگر پيرهن (2)او دريده شده است از پيش زن راست گفت و مرد از جملۀ دروغ زنان است.

و اگر پيرهن (3)او دريده شده است از پس،زن دروغ گفت،و او از راستيگران (4)است.

چون بديد پيرهن (5)او كه دريده بود از پس،گفت:اين از كيد شماست (6)كه كيد شما بزرگ است.

اى يوسف بگرد از اين و آمرزش خواه اى زن براى گناهت كه تو از جملۀ گناهكارانى.

گفتند زنانى در شهر،زن عزيز مى فريبد غلامش را از نفس او غلبه كرد او را دوستى ما مى بينيم او را در گمراهى روشن.

چون بشنيد مكر ايشان،بفرستاد به ايشان و بساخت براى ايشان تكيه گاهى و بداد هريكى را از ايشان،كاردى و گفت:برون شو (7)بر ايشان (8)،چون بديدند او را بزرگ داشتند او را و ببريدند دستهايشان و گفتند:

دور باد خداى (9)نيست اين آدمى،نيست اين مگر فريشته اى گرامى (10).

گفت:اين آن است كه ملامت

ص : 39


1- .آو،بم،آج،لب:گواهى دهنده.
2- .آو،بم،لب:پرهن.
3- .آو،بم،لب:پرهن.
4- .قم،آو،بم،آج،لب:راست گويان.
5- .آو،بم،لب:پرهن.
6- .آو،بم،آج،لب+زنان.
7- .قم:بيرون شو،آو،بم:برون آى،آج،لب:بيرون آى.
8- .آو:ورايشان.
9- .آو،بم،آج،لب:حاش للّه.
10- .قم،آو،بم،آج،لب:بزرگوار.

كردى مرا در اين و من مطالبه كردم (1)او را از نفس او،خود را نگاه داشت،و اگر نكند آنچه من فرمايم او را،بازدارند او را و (2)باشد از ذليلان (3).

گفت:بار خدايا (4)زندان دوست تر است به من از آنچه مى خوانند مرا به آن (5)و اگر بر نگردانى از من كيد ايشان ميل كنم به ايشان و باشم از نادانان (6).

اجابت كرد او را خدايش،بگردانيد از او (7)كيد ايشان كه او شنوا و داناست.

پس پديد آمد ايشان را از پس آن كه بديدند آيتها كه بازدارند او را تا مدّتى.

و در رفت با او در زندان دو جوان،گفت يكى از ايشان:من مى ديدمى خود را كه مى فشارمى (8)مى (9)،و گفت ديگر:من مى بينمى (10)خود را كه بر گرفتمى (11)بالاى (12)سر خود نان،مى خوردمى مرغ از او.خبر ده ما را به تأويل آن كه ما مى بينيم تو را از نكوكاران.

گفت:

نيارند (13)به شما طعامى كه به روزى كنند شما را،الّا خبر دهم شما را به تأويل آن پيش ازآن كه آيد به شما،آن آن است كه بياموخت مرا خدايم،من رها كردم (14)دين

ص : 40


1- .آو،بم،آج،لب:بفريفتم.
2- .قم+ هرآينه.
3- .قم،آو،بم،آج،لب:خواران.
4- .قم:اى خداوند من.
5- .قم:با آن،آو،بم:وا آن.
6- .آو،بم،آج،لب:جاهلان.
7- .آو:از ايشان،بم:ازشان.
8- .آو،بم:مى فشاردم،آج،لب:مى فشردم.
9- .آو،بم،آج،لب:خمرى.
10- .قم،آو،بم،آج،لب:مى ديدمى.
11- .آو،بم:بر گرم،آج،لب:بر گيرم.
12- .آو،بم:زور/زبر.
13- .بم:نيارد،آج،لب:بنيارند.
14- .آو،بم،آج،لب:دست بداشتم.

گروهى كه ايمان ندارند (1)به خداى و ايشان به قيامت كافران اند.

و پيروى (2)كردم ملّت پدرانم را ابراهيم و اسحاق و يعقوب،نباشد ما را كه شرك آريم به خداى هيچ چيزى ،آن از فضل خداست بر ما و بر مردمان،و لكن بيشترين مردمان شكر نكنند.

اى دو رفيق زندانى،خداوندانى پراگنده بهتر باشند يا خداى كه يكى است و قهركننده؟ نمى پرستى شما از فرود او (3)مگر نامهايى كه نام نهادى آن را شما و پدران شما،نفرستاد خداى به آن هيچ حجّتى،نيست حكم مگر خداى را فرمود كه نپرستى مگر او را،آن دينى است راست و لكن بيشتر مردمان ندانند.

اى دو رفيق زندانى!امّا يكى از شما بدهد خداوندش را مى (4)و امّا دگر (5)را بردار كنند،خورد مرغ از سر او براندند آن كار كه در او فتوى مى پرسى (6).

گفت آن را كه گمان برد كه او رستگار خواهد بودن (7)از ايشان:ياد كن مرا نزديك خداوندت كه فراموش گردانيد او را ديو (8)ياد خداى او،بماند (9)در زندان اند سالها.

ص : 41


1- .آو،بم،آج،لب:نگروند.
2- .قم،آو،بم:پس روى.
3- .آو،بم،آج،لب:از جز او.
4- .آو،بم،آج،لب:خمر.
5- .قم،آو،بم،آج،لب:ديگر.
6- .آج،لب:فتوى مى نوشتى.
7- .قم:رستگار بود،آو،بم،آج،لب:خواهد بود.
8- .آج،لب:شيطان.
9- .آج،لب:درنگ كرد.

قوله: وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ الآية،«لمّا»در او معنى ظرف باشد،«آتيناه»جواب او باشد و عامل در او به منزلت«إذا».چون برسيد به«أشدّ»خود.در«أشدّ»خلاف كردند،مفسّران و اهل لغت نيز،بعضى گفتند:أشدّ جمع است و واحد او شدّ.كفلس و أفلس،و بهرى دگر گفتند:واحده شدّ كود و اود يقال فلان ودّى و القوم اودّى.

و بهرى دگر گفتند:واحد او شدّت باشد،كنعمة و أنعم،و بهرى گفتند:هى (1)جمع لا واحد له،و اين از بناء قلّت باشد.امّا معنى او:بهرى گفتند هژده (2)سال باشد تا شست (3)سال.عبد اللّه عبّاس گفت:بيست سال باشد.مجاهد گفت:سى و سه سال (4)باشد. آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً ،ما او را حكمت و علم داديم و اين حكم به معنى حكمت است چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ان من الشعر لحكما ،و حكم حكومت و قضا باشد ميان مردمان،و حكم قولى باشد فاصل (5)قاطع كه دعوت كند با حكمت،اين قول رمّانى است.و اصل او منع باشد من حكمة اللّجام.و علم اعتقادى باشد كه اقتضاى سكون نفس كند.و بهرى دگر در حدّ علم گفتند:معنيى باشد كه يتبيّن به الشّىء على ما هو به (6). وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،و هم چنين جزا كنيم و پاداشت دهيم (7)و وجه تشبيه آن است كه همچنان كه يوسف را پاداشت داديم، دگر نيكوكاران (8)را پاداشت دهيم.

قوله: وَ رٰاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ -الآية،چون يوسف-عليه السّلام-با خانۀ عزيز رفت و عزيز او را به زن (9)سپرد،و جمال و حسن او به آن حد بود كه شرح داده شد زن عزيز را و نام او (10)زليخا بود چشم در او افتاد و او را دوست بداشت و هرچه روز آمد (11)جمال يوسف زيادت بود[10-ر]و عشق زليخا زيادت،تا صبر و طاقت

ص : 42


1- .قم+ندارد.
2- .آج:هشتده،لب:هيجده.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شصت.
4- .آو،بم،آز،آب:سى سال.
5- .آب،آز+و.
6- .آج،لب+قوله.
7- .آو،بم،آب،آز+ نكوكاران را،آج،لب+نيكوكاران را.
8- .آو،بم،آب،آز:نكوكاران.
9- .آب،آز:با زن.
10- .آب،آز:كه به نام.
11- .قم:بود،آج،لب:هر روز.

و قوّت داشت،پنهان مى داشت چون از حد بگذشت (1)و به غايت رسيد بر او اظهار كرد (2)و او را مراودت كرد،و مراودت مخادعه باشد،و گفتند:مطالبه باشد براى كارى به نوعى حيلت تا (3)كارى كند،و مرود (4)گويند ميل را براى آن كه آلت عملى كه به حيلت و تدبير توان كردن،و اصل او من راد يرود باشد إذا جاء و ذهب،آمد و شد (5)كند تا آن كار به چنگ آرد به حيلت و خديعت.«الّتى»اسمى است موصول، و ما بعده صلة له،و صلۀ او هميشه جمله اى باشد از مبتدا و خبر،يا فعل و فاعل.«هو» ضمير مرفوع منفصل است و كنايت است از يوسف-عليه السّلام- فِي بَيْتِهٰا ،يعنى بيت زليخا،يعنى بفريفت و مطالبه كرد او را آن كس كه او در خانۀ او بود به غلامى،از نفس او،يعنى خواست تا او را از دست اوها گيرد (6).يقال:راودته (7)عن كذا، بمعنى خادعته (8)عنه.و در تفصيل (9)مراودت او مر يوسف را،مفسّران بسيار سخنها گفتند.

عبد اللّه عبّاس گفت:از جملۀ مراودت او آن بود كه با يوسف بنشست و او را گفت:اى يوسف چه نيكوست اين موى تو!گفت:اول چيز كه در خاك پراگنده شود (10)،اين موى باشد.گفت:يا يوسف!چه نيكوست اين روى تو!گفت:خداى در رحم مادر نگاشت اين را.گفت:يا يوسف!حسن صورت تو تن من (11)لاغر بكرد! گفت:شيطان تو را بر اين معاونت مى كند.گفت:يا يوسف!عشق تو آتش در دل من زد آن آتش را بنشان.گفت:اگر آتش تو بنشانم به آتش دوزخ سوخته شوم.گفت:

خيز (12)در آن خانه شو و آبى بيار كه من تشنه شده ام.گفت:در آن خانه آن كس شود كه كليد خانه به دست اوست.گفت:يا يوسف!در آن خانه بستر حرير باز كرده ام، خيز در آن خانه آى و مراد من از خود بده.گفت:پس نصيب من از بهشت بشود.

گفت:يا يوسف!خيز با من در آن پرده آى كه كس را در آن پرده راه نيست.گفت:

ص : 43


1- .آو:بگزشت.
2- .قم:ظاهر كرد.
3- .آو،بم،آج،لب:يا.
4- .آو:مراود.
5- .قم:ندارد،ديگر نسخه بدلها:آمد شد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فراز گيرد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:راوده.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خادعه.
9- .آب،آز:تفسير،آج،لب:تفضيل.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بريزد.
11- -همۀ نسخه بدلها:مرا.
12- .آب،آز:برخيز.

هيچ پرده مرا از خداى نپوشد.گفت:يا يوسف!دست بر دل من نه تا از دست تو شفا يابم (1)،گفت:عزيز به اين اولى تر است.گفت:چه گويى اگر من عزيز را شربه اى (2)دهم كه در آن شربه (3)زيبق باشد و زرّ سوده (4)تا بميرد و اعضايش پاره پاره شود،آنگه در چيزى پيچم او را و در نهان خانه فگنم او را تا كس نبيند او را نيز و ملك او به تو دهم؟گفت:پس چگونه رستگارى يابى از عقاب (5)خداى؟گفت:يا يوسف، چندانى كه در شمار تو آيد (6)تو را زر و جواهر دهم تا در رضاى خداى خود صرف كنى.گفت:يا هذه،اى زن مرا مسلّم كن.

سدّى و ابن اسحاق گفتند:مراودت او يوسف را آن بود كه خويشتن مى آراست و بر او عرضه مى كرد (7)و محاسن خود پيش او مى گفت و ذكر مى كرد و او را با خود دعوت مى كرد،يك بار به رغبت،يك بار به رهبت،مى گفت:يا يوسف،اين روى من نه به جمال است؟گفت:در خاك پوسيده شود.مى گفت:اين موى من نه نيكوست؟گفت:با خاك بر آميخته شود.و چون پيش يوسف بنشستى يوسف روى بگردانيدى به جانب ديگر با آن (8)جانب شدى (9)بايستادى.و خانه اى بساخت از آيينه (10)، زير و بالا و ديوارها همه از آيينۀ افروخته (11)و يوسف را گفت:اين خانه بنگر تا هيچ چنين ديده هستى (12)!يوسف در آن خانه رفت او بيامد (13)پيش او بنشست.يوسف روى بگردانيد[10-پ]با دگر جانب (14)،چون در نگريد زليخا را ديد از عكس آيينه و به هر جانب كه نگريد هم چونين (15)زليخا را مى ديد خواست تا بيرون آيد ازآنجا،

ص : 44


1- .قم:ياوم.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شربتى.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شربت.
4- .بم:در سوده،آب،آز:زير سوده،آج،لب:زرد شود.
5- .همۀ نسخه بدلها:عذاب.
6- .همۀ نسخه بدلها:نيايد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عرض مى كرد.
8- .بم،آز:به آن.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+و.
10- .قم،آبگينه.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ديوارها همه افروخته.
12- .آو،بم،آب،آز،لب:تا هيچ چنين ديدستى،آج:تا هيچ ديدستى چنين خانه اى.
13- .آب،آز:در آمد.
14- .بم،آج،لب+شد.
15- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.

درها بسته يافت.و ذلك قوله: وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ ،و در بست درها،و تشديد عين الفعل براى تكثير فعل است،يقال:أغلقت الباب و غلّقت الابواب (1)،براى آن كه أبواب جمع است.و گفته اند براى آن مشدّد گفت تا فايده آن بود كه سخت ببست و نيك ببست و استوار بكرد،اين تشديد براى مبالغت است. وَ قٰالَتْ هَيْتَ لَكَ ، ابو عمرو (2)و عاصم و حمزه و كسائى خواندند:هيت لك به فتح«ها»و«تا».ابن كثير خواند:هيت لك به فتح«ها»و ضمّ«تا».نافع و ابن عامر خواندند:هيت لك به كسر«ها»و فتح«تا».و هشام بن عمّار (3)روايت كرد از ابن عامر:هئت به معنى تهيّأت به همز (4)،و أبو عمرو (5)و كسائى همز (6)را منكرند.أمّا قرائت ابن كثير هيت،شاهد (7)او قول طرفه است:

ليس قومي بالأبعدين إذا ما***قال داع من العشيرة هيت

هم يجيبون ذا هلمّ (8)سراعا (9)***كالأبابيل لا يغادر بيت

ابو عبيده (10)گفت:معنى«هيت لك»هلمّ باشد كلمت حثّ و تحريض،و مجاهد گفت:لغت تميم است و معنى دعاى غيرى است با (11)خود،معناه إلىّ إلىّ.

حسن گفت:اين كلمتى است سريانى،سدّى گفت:قبطى است،و عكرمه گفت:

لغت اهل حوران (12)است،و معنى يكى است.و آنان كه گفتند:كلمت تازى نيست،گفتند حكايت قول اوست،و آنان كه گفتند:كلمه تازى است،گفتند:

أصل او من هيّت فلان بفلان إذا صاح به (13)،قال الشّاعر:

قد رابنى (14)أنّ الكرىّ أسكتا (15)***لو كان معنيّا (16)به لهيّتا

ص : 45


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم،اين سطر اخير را ندارند.
2- .بم،آب،آز:ابو عمر.
3- .آب،آج،لب:عامر.
4- .آب،آز،آج،لب:همزه.
5- .آب:ابو عمر.
6- .آب،آز،آج،لب:همزه.
7- .بم:ندارد،آز:شاهدا.
8- .آز:إذا هم.
9- .آب،آز:مراعا.
10- .آب،آز:ابن عبيده.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:يا.
12- .قم:حوزان،آو،آج،لب:حوازان،آب،آز،جوازان.
13- .قم+باشد.
14- .آو،بم،آج،لب:رأتنى.
15- .آو،بم،آج،لب:اسكتنا.
16- .بم،لب:مغينا،آب،آز:معينا،آج:مغيتا.

أى،صاح به،و أما حجّت ابو عمرو و موافقان او در قرائت«هيت»قول شاعرى است كه أمير المؤمنين-عليه السّلام-را مى گويد:

أبلغ أمير المؤمنين***أخا العراق إذا أتيتا (1)

إنّ العراق و أهله***عنق (2)إليك فهيت هيتا

أى،أقبل أقبل،و معنى قرائت آن كس كه او خواند:«هيت لك»بالكسر،و ضمّ التّا،گفت معنى آن است كه تهيّأت لك،براى تو ساخته بجارده ام (3)،ساخته ام خود را.و ابو القاسم بن حبيب گفت:در بعضى تفاسير ديدم كه معنى آن است (4):هل لك رغبة في جمالى،و ابو عبيده گفت:اين كلمت را تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث نباشد، بل در جمله به يك صورت آيد (5):يوسف-عليه السّلام-گفت:به جواب (6)او: مَعٰاذَ اللّٰهِ ،و نصب او بر مصدر است و تقدير او آن است كه:أعوذ باللّه معاذا،پناه با خداى مى دهم (7)پناه دادنى.آنگه فعل بيفگند و مصدر را اضافه كرد با مفعول،كقوله:صنع اللّه،و كتاب الله،و فطرة اللّه في اضافة المصدر إلى الفاعل (8).يعنى پناه با خداى مى دهم ازآن كه من چنين فعل بكنم و مرا (9)اين انديشه باشد. إِنَّهُ رَبِّي ،او سيّد و خواجۀ من است و ولىّ نعمت من،يعنى شوهر تو عزيز.و«ربّ»اين جا به معنى سيّد است أَحْسَنَ مَثْوٰايَ ،أى أنزلنى (10)منزلا حسنا.و المثوى،المنزل و المقام.و روا بود كه مصدر بود،و روا بود كه موضع بود،مرا نيكو (11)داشت و إكرام كرد،و اگر من اين انديشه كنم ظالم باشم و ظالمان را بس (12)فلاحى و ظفرى و بقايى نباشد.زجّاج گفت:روا باشد كه به«ربّ»خداى (13)را خواست يعنى خداى من-جلّ جلاله-با من نيكويى كرد و مقام و منزلت (14)رفيع كرد.و قول اوّل اولى تر است.

ص : 46


1- .آو،بم،آج:اتينا.
2- .قم:عنو،آو:عنف،بم،آب،آز،آج،لب:عتق.
3- .قم:ساخته ام،آو،آب،آز،آج،لب:بيجارده ساخته ام.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+كه.
5- .قم:به يك صورت اند.
6- .همۀ نسخه بدلها:جواب.
7- .قم:مى خواهم.
8- .قم:المصدر الفاعل.
9- .همۀ نسخه بدلها:تو را.
10- .بم:انزلتى.
11- .قم،آو،بم،آب،آز:نكو.
12- .آز،آج،لب:پس.
13- .همۀ نسخه ها بجز قم+تعالى.
14- .قم:منزل من،ديگر نسخه بدلها+من.

قوله: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا -الآية،آنگه خداى تعالى حكايت كرد فعل ايشان را كه زليخا به يوسف همّت كرد و يوسف نيز همّت كرد به زليخا،أمّا أصحاب حديث[11-ر]و حشويان گفتند:شيطان بيامد و يك دست بر پهلوى اين نهاد و يك دست بر پهلوى آن دگر،و ايشان را جمع كرد در يك خانه،و چون ايشان با يكديگر حاضر آمدند،زليخا چندانى مراودت و مخادعت كرد و تضرّع و لابه كه يوسف را نرم كرد و يوسف اجابت كرد او را و عزم كرد بر معصيت.و همّت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند و آن عزم است.گفتند:هر دو بر معصيت عزم درست كردند و يوسف -عليه السّلام-جلس منها مجلس الخائن،او از زليخا (1)آنجا بنشست كه جاى خيانت كنندگان و جاى زانيان باشد و كار ميان ايشان تا حلّ (2)سراويل برسيد (3)و چون يوسف عزم درست كرد بر معصيت و خواست تا (4)با او خلوت كند،خداى تعالى برهانى به او نمود،و آن برهان را-على قولهم الفاسد-به چند وجه تفسير كردند (5):

يكى آن كه جبريل بانگ بر او زد و او را بترسانيد و منع كرد،و قولى دگر (6)گفتند:

فريشته اى بانگ بر او زد و گفت:نام تو در آسمان از جملۀ صدّيقان است و پيغامبران و جاى تو در زمين جاى (7)خيانت كنندگان است.و قولى دگر (8)به روايتى دگر كه دريچه اى پيدا شد و صورت يعقوب پديد آمد از او (9)انگشت مى كشت (10)بر او بر وجه تهديد.

و به روايتى دگر (11)آن كه:فريشته اى بر صورت يعقوب از پس پشت او در آمد و لگدى بر پشت او زد چنان كه آب پشت او به پيشانى (12)بيرون آمد و از اين ترّهات و محالات،آنچه عقل و شرع و قرآن و اخبار،پيغامبران خداى (13)را از آن منزّه كرده است،و اين هيچ به نزديك ما روا نيست بر پيغامبران-عليهم السّلام- ازآنجا كه

ص : 47


1- .آو،آب،آز:او با زليخا.
2- .قم،بم:خدّ.
3- .بم:برسد.
4- .بم:كه.
5- .قم،آو،بم،آب،آز:كردند.
6- .آو،بم،آب،آج:قولى ديگر،آز،لب:قول ديگر.
7- .بم:خيانت.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ديگر.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر او.
10- .همۀ نسخه بدلها:مى گزيد.
11- .آو،بم،آب،آج:قولى ديگر،آز،لب:قول ديگر.
12- .آز:شتابى،آج:بتأنّى.
13- .آب،آز+تعالى.

ايشان معصومان و مطهّرانند و پاكيزگان (1)،و صغيره و كبيره بر ايشان روا نيست ازآنجا كه ادلّه عقل دليل كرده است بر عصمت ايشان،چه در عقل مقرّر است كه تجويز صغاير و كباير (2)بر ايشان منفّر بود مكلّفان را از قبول قول ايشان[و استماع وعظ ايشان (3)،و غرض قديم تعالى از بعثت ايشان قبول قول ايشان است] (4)و امتثال أمر و اجابت دعوت ايشان،آنچه قدح كند در آن،واجب بود كه حق تعالى (5)ايشان را از آن معصوم و منزّه دارد،و تجويز زنا،كه من أكبر الكبائر است و اعظم الخطايا و امّهات الذّنوب است واجب بود كه از آن منزّه باشند كه حظّ او در تنفير به غايت و نهايت است.

امّا تفسير آيت بر وجهى كه مطابق ادلّۀ عقل بود و موافق مذهب حق آن است كه:حق تعالى همّت با هريك (6)از ايشان اضافت كرد جز كه از قرائن ادلّه خالى نكرد آن را،عقلى و قرآنى،اگرچه مورد هر دو يكى است (7)از قرائن همّت يوسف را حمل كنند،على أحسن الوجه،و همّت او را على وجه غير حسن،كما يليق بهما (8)و حكى اللّه عنهما (9).و اوّل آن است كه گوييم:همّ و همّت در كلام عرب بر معانى مختلف آمد:منها،از آن جمله عزم بر كارى،كقوله تعالى: إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ (10)...و كما (11)قال الشّاعر:

هممت (12)و لم أفعل و كدت و ليتنى***تركت (13)على عثمان تبكى حلائله

و كما قالت (14)الخنساء.

و فضّل مرداسا على النّاس حمله (15)***و أن كلّ همّ همه فهو فاعله

ص : 48


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كباير و صغاير.
3- .قم:بر ايشان منع استماع وعظ ايشان كند.
4- .اساس:ندارد،از آو،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:خداى.
6- .قم:به هريك،بم:بر هريك.
7- .آو،بم،آز،آج+كه.
8- .آو،بم،آب،آز،آج:بها.
9- .بم،آب،آز:عنها.
10- .سورۀ مائده(5)آيۀ 11.
11- .اساس:كمال،كه با توجه به ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
12- .بم،آب،آز:همّت.
13- .آو،بم،آب،آز:تراكت.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:قال.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:جملة.

و از جمله وجوه«هم»خطور (1)الشّىء بالبال باشد و اگرچه عزم نبود برآن، كه خداى تعالى گفت: إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اللّٰهُ وَلِيُّهُمٰا (2)...

و اين همّت عزم نيست براى آن كه اگر عزم بودى عزم بر معصيت بودى و خداى تعالى والى (3)آن كس نباشد (4)كه او عازم بود (5)بر معصيت،نبينى كه خداى تعالى در حق آنان كه اين عزم كردند (6)چه گفت؟. وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (7)،و چون فرار رجف (8)معصيت باشد عزم بر معصيت هم معصيت باشد،تا گروهى گفتند:عزم بر كبيره كبيره باشد (9)و عزم بر كفر كفر باشد،و از جملۀ شواهد اين وجه قول كعب بن زهير است كه گفت:

فكم فيهم من سيّد متوسّع***و من فاعل للخير إن همّ أو عزم

نبينى كه عطف كرد عزم را بر همّت[اگر نه آنستى كه همّت] (10)در بيت جز عزم است و الّا[11-پ]تكرار بودى بلا فايده.و از وجوه (11)«همّ»آنست كه به معنى مقاربت (12)استعمال كنند،گويند:همّ بكذا إذا كاد أن يفعله،كما قال ذو الرّمّة:

أقول لمسعود بجرعاء مالك***و قد همّ دمعى أن تلجّ أوائله

أى كاد و قارب.و قال أبو الاسود الدّؤلىّ.

و كنت متى تهمم يمينك مرّة***لتفعل (13)خيرا تقتفيها شمالكا

و عزم بر دست روا نباشد بر مقاربه حمل كردند (14)و اگر بر عزم حمل كنند،على التوسّع لا على الحقيقة،روا باشد.و از وجوه«همّ»شهوت باشد،يقول العرب:هذا الأمر من همّى و أربى و وطرى (15)و هذا أهمّ الاشياء إلىّ،اين به معنى ميل طباع باشد،

ص : 49


1- .آج:خطر.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 122.
3- .همۀ نسخه بدلها:ولى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نبود.
5- .قم:باشد.
6- .لب:عزم كردند بر معصيت.
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 16.
8- .قم،آب،آز،لب:زحف،آو،بم،آج:رحف.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بود.
10- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
11- .آز:وجه.
12- .بم،آج+است.
13- .آو،بم،آب:ليفعل،آز،آج،لب:لنفعل.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كردن.
15- .آو،بم،آب،آز،لب:و فطرى،آج:و فطرتى.

و حسن بصرى آيت بر اين حمل كرد در حقّ يوسف-عليه السّلام-و در حقّ زليخا بر عزم.

حسن را از اين آيت سؤال كردند،گفت:أمّا همّها فكان أخبث الهمّ و أمّا همّه فما طبع عليه الرّجال (1)من شهوة النّساء.و چون وجوه«همّ»مختلف باشد چنان كه مى بينى در حقّ يوسف-عليه السّلام-برآن تفسير بايد دادن (2)كه به او لايق باشد و از اين وجوه شهوت و ميل طباع روا باشد،و خطوره (3)بباله روا باشد،و مقاربه هم روا باشد،على بعض الوجوه،ما دام تا عزم با او (4)نباشد،و عزم روا نباشد به هيچ وجه، (5)إلاّ آن است كه اگر بر عزم (6)حمل كنند،آيت را بر وجهى تفسير بايد دادن (7)كه همّت و عزم متعلّق نباشد به معصيت و آن وجه چنين بود:«و لقد همّت به و همّ بها»أى، بضربها (8)و دفعها عن نفسه،او همّت كرد به يوسف كه در او آويزد و يوسف همّت كرد به او،به آن معنى كه او را بزند و براند و از خويشتن دور كند (9)اگر گويند بر اين (10)تفسير كه شما دادى چه تأويل بود اين را كه گفت: لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ ،و دفع او از خويشتن طاعت باشد برهان از آن منع نكند؟گوييم ممتنع نباشد (11)كه چون يوسف-عليه السّلام-خواست تا او را بزند و دفع كند (12)و بعنف،براند او را خداى تعالى برهانى بنمود كه يوسف از آن امتناع كرد چه در معلوم چنان بود كه اگر او را بزدى اهل او يوسف را بكشتندى يا تهمت بزدندى (13)بر او به زنا و او آن را حجّت خود كردى گفتى (14)او مرا استدعا كرد با زنا،چون من امتناع كردم (15)مرا بزد،پس بر اين وجه معنى اين بود اين آيت را (16). كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشٰاءَ ،ما هم

ص : 50


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:طبع الرجال.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:داد.
3- .قم:خطور.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به او.
5- .آج،لب+و.
6- .بم،آج،لب:اگر عزم.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كرد.
8- .آو،بم،آب،آج:يضربها.
9- .آج،لب+و به عنف براند او را.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كه اين.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نبود.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و براند و از خويشتن دور كند.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به تهمت بردندى.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+كه.
15- .قم+او.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:معنى بود آيت را.

چونين (1)صرف كنيم سوء و فحشاء،يعنى قتل و مكروه را (2)يا تهمت و گمان زنا را (3)چه اين معنى از ضرب و زجر (4)نابوده او مى گويد اعنى زليخا آنجا كه يوسف از او بگريخت و او در يوسف آويخت و پيراهن (5)او بدرّيد.

مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ .اگر گويند:

جواب«لو لا»بر اين وجه كجاست؟گوييم:جواب«لو لا»با اين وجه محذوف است و تقدير آن است:و لقد همّت به (6)و همّ بضربها (7)و دفعها لو لا أن رأى برهان ربّه لفعلهما (8)و أقدم عليهما (9).و جواب «لو لا»از كلام بسيار حذف كنند چنان كه حق تعالى گفت: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10).و تقدير آنست كه:«و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته لهلكتم»،و مثله قوله: كَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (11)،و تقدير آن كه:لو تعلمون علم اليقين لم تحرصوا (12)على حطام الدّنيا و لم تنافسوا (13)فيها.

و قال امرؤ القيس:

فلو أنّها نفس تموت (14)سويّة (15)***و لكنّها نفس تساقط أنفسا

أراد:لتقضّت و فنيت.اگر گويند اين وجه كه شما گفتى مخالف ظاهر است، گوييم:چنين نيست براى آن كه باتّفاق ما و خصم همّت (16)تعلّق دارد به چيزى كه روا نباشد كه عزم متعلّق بود به او،و آن ذوات باقيۀ موجوده است،و عزم تعلّق ندارد الّا به امرى معدوم كه حدوثش صحيح بود[12-ر]پس لا بدّ است ما را (17)تعليق عزم كردن

ص : 51


1- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
2- .آو،بم،آج،لب:تو را.
3- .قم:گمان را به زنا.
4- .آو،بم،آج،لب:جرّ و ضرب،آب،آز:جبر و ضرب.
5- .آو،بم،آج،لب:پرهن،آز،آب:پيرهن.
6- .آو،بم،آب،آز:همّته.
7- .آو،بم،آز:يضربها.
8- .آو،بم،آب،آز:لفعلها.
9- .بم،آب،آز:عليها.
10- .سورۀ نور(24)آيۀ 20.
11- .سورۀ تكاثر(102)آيۀ 5 و 6.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:لم يحرصوا.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:يتنافسوا.
14- .آو،بم،آب،آز،آج:يموت.
15- .آو،بم،آب،آج،لب:هويه،آز:موته.
16- .بم،لب+در آيت.
17- .همۀ نسخه بدلها+و او را.

به أمرى كه صحيح بود كه متعلّق باشد به او از ايقاع فعلى به او جز كه ايشان گفتند متعلّق بود به زنا،و ما گفتيم متعلّق بود به ضرب و دفع،پس ظاهر نيست با ما و ايشان و چون ما را و ايشان را عدول مى بايد كردن از ظاهر،ايشان چه اولى ترند از ما كه حمل كنند بر زنا (1)ازآن كه ما حمل كنيم بر ضرب و دفع،بعد ما كه ما اولى تريم كه ما حمل به دليل مى كنيم و ايشان بى دليل،و با حمل ما پيغامبر مسلّم است و منزّه و با حمل ايشان پيغامبر ملوم و مذموم و متّهم.اگر گويند هر دو همّت وارد است يك (2)مورد،چرا يكى (3)حمل كردى بر وجهى نيكو-و آن ضرب و دفع است-و يكى على الزّنا و القبيح (4)؟گوييم:براى دليل چنين كرديم كه ادلّۀ عقل و قرآن و آثار (5)بر اين دليل كرد و الّا هر دو را حمل كردندى على وجه واحد،امّا من حيث العقل دليلى نيست بر عصمت زليخا،حمل كرديم بر آنچه گفتند در حق او از همّت قبيح و زنا، و امّا در حقّ يوسف-عليه السّلام-چون ادلّۀ عقل راه نمود به عصمت او و تنزيه (6)او از صغاير و كبائر،لا بدّ حمل بايست كردن بر وجهى كه لايق باشد به حال او.اما ادلّۀ قرآن كه دليل مى كند بر عصمت يوسف و برائت او از گناه و بر اتّهام زليخا،چند آيت است:

منها قوله تعالى: وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (7)،و قوله: وَ رٰاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهٰا[عَنْ نَفْسِهِ] (8)وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَيْتَ لَكَ قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوٰايَ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ (9)و قوله تعالى حكاية عنها: اَلْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِينَ (10)،و قوله ايضا: فَذٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصّٰاغِرِينَ (11)،

ص : 52


1- .بم:به زنا.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به يك.
3- .آج،لب+را.
4- .آو،بم،آز،آج،لب:القبح.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آيات،آو،بم+كه.
6- .همۀ نسخه ها بجز قم:عصمت و تنزيه.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 30.
8- .اساس:ندارد،با توجه به قرآن مجيد افزوده شد.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 23.
10- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 51.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 32.

قٰالَ:رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ -الى قوله: فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ (1)،و قوله: كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشٰاءَ (2)...،و قوله: ذٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ (3).،و منها قول العزيز: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ، يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ (4)،و بر قول ايشان كيد مصروف نبود از او و سوء و فحشاء مدفوع نبود و او خائن (5)و به جاى (6)خيانت كنندگان بنشسته (7)،و چنان كه زن را (8)استغفار فرمود اگر دانستى كه او نيز گناهكار است او را نيز استغفار فرمودى.و اين آيتها جمله دليل مى كند بر برائت ساحت يوسف-عليه السّلام-و بر تهمت (9)زليخا، براى اين تعليق كرديم همّت هريكى بدانچه دليل به آن راه نمود.

پس آيت را بر دو وجه تفسير كردند اهل حق:يكى آن كه جواب«لو لا» (10)در او محذوف باشد و همّت واقع (11)،و لكن متعلّق به ضرب و دفع و مانند اين،و تقدير آيت چنين:و لقد همّت بالزّنا و همّ-عليه السّلام-بضربها و دفعها (12)عن نفسه و لو لا أن رأى برهان ربّه لفعل ما همّ به،و وجه ديگر آن كه جواب«لو لا»متقدّم (13)باشد بر لو لا،و تقدير آن كه:و لقد همّت به،و لو لا ان رأى برهان ربّه،لهمّ بها،و بر اين تقدير همّت واقع نباشد براى آن كه برهان از او منع كرد،پس همّت از زليخا حاصل بوده باشد و از يوسف به هيچ وجه حاصل نباشد.و مثال اين كلام چنان بود كه:قد كنت هلكت لو لا أن تداركتك و قتلت لو لا أنّى خلّصتك،و معنى آن كه لو لا تداركى لهلكت و لو لا تخليصى (14)لقتلت،و كقول الشّاعر:

ص : 53


1- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 34.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 24.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 52.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 28 و 29.
5- .همۀ نسخه ها بجز قم+بود.
6- .بم+و كار.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بنشست.
8- .آو،بم،آب:آن را،آز:او را.
9- .آو،بم،آب،آز،آج:همّت بد.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
11- .قم:دافع.
12- .آو،بم،آب،آز:بالضّرب و الدّفع.
13- .بم،آب،آج،لب:مقدّم.
14- .آو،بم،آب،آز:تخلّصنى.

فلا (1)يدعنى (2)قومى صريحا (3)لحرّة***لئن كنت مقتولا و تسلم (4)عامر (5)[12-پ]و قال آخر:

فلا يدعنى (6)قومى ليوم كريهة***لئن لم أعجّل ضربة او أعجّل

و بر هر دو وجه در آيت شرطى هست باتّفاق كه وقوع همّت با آنچه همّت به آن تعلّق داشت برآن موقوف بود،چون برهان حاصل آمد آنچه بر او موقوف بود بايد تا نباشد كه قضيّت معنى«لو لا»اين است،نبينى كه:لو لا علىّ لهلك عمر،چون وجود على هست هلاك عمر واجب است كه نباشد (7).و كلام در لو و لو لا (8)بيان كرديم كه با نفى معنى إثبات دهد (9)و با اثبات نفى.

اگر گويند:آن برهان چه بود كه خداى تعالى بنمود تا يوسف عند آن امتناع كرد از قبيح؟گوييم:امّا آنچه ايشان گفتند از مشاهده فريشته و يا صورت يعقوب و نداى فريشته و مانند اين،ر[و]ا نبود (10)براى آن كه اين اسباب الجا باشد و تكليف به الجا (11)روا نباشد و اگر ملجا بودى او را در آن هيچ مدحى و ثوابى نبودى و اين قول فاسد باشد.

امّا برهان روا بود كه لطفى باشد كه خداى تعالى با او بكرد عند آن حال كه او منصرف (12)شد از آنچه خواست كردن از ضرب و دفع با (13)همّت آن.و آن لطف كه مكلّف عند آن از قبايح امتناع كند،آن است كه ما آن را عصمت مى خوانيم (14).

و گفته اند:برهان آن ادلّه و حجج بود كه خداى تعالى نصب كرده بود او را بر تحريم زنا و آن كه فاعل آن مستحقّ عقاب (15)عظيم بود براى آن كه آن نيز صارف باشد از فعل

ص : 54


1- .آب،آز:فلو لا.
2- .همۀ نسخه بدلها:تدعنى.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:حريصا.
4- .اساس:و ليسلم،با توجه به قم و مآخذ بيت تصحيح شد.
5- .آو،بم،آج،آب:عامرا.
6- .بم،آب،آج،لب:تدعنى.
7- .قم:واجب نيست،آج:واجب است.
8- .آو،بم،آج:لو و لا.
9- .قم:معنى باشد.
10- .قم:روا نبودى.
11- .همۀ نسخه بدلها:با الجا.
12- .قم،آب،آز،آج:متصرّف.
13- .لب:يا.
14- .آو،بم،آب،آز،لب:خوانيم.
15- .آج،لب:عذاب.

قبيح و مقوّى باشد داعى امتناع را.و روا بود كه رؤيت به معنى علم بود چنان كه بسيار جايها هست.و اللّه أعلم بمراده.

كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشٰاءَ ،حق تعالى گفت:ما چنين كنيم كه كرديم براى آن كه تا (1)از او صرف كنيم،يعنى چنان كه نموديم اين برهان و كرديم اين لطف،نيز الطاف كنيم و آيات (2)نماييم تا سوء و فحشاء از او صرف كنيم و برگردانيم.

و در سوء و فحشاء چند قول گفتند:يكى قتل و مكروه،بر قول آن كس كه گفت:همّت تعلّق داشت به ضرب و دفع يا به تهمت (3)و ظنّ خطا و زنا به او،و گفتند سوء،گمان بد است و فحشاء،زنا. إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِينَ ،كه او از بندگان خالص كردۀ ماست.مكّيان و بصريان مخلصين خواندند به كسر لام،و باقى قرّا به فتح لام، (4)به كسر،فاعل باشد و به فتح،مفعول.

قوله: وَ اسْتَبَقَا الْبٰابَ- الآية،چون زليخا يوسف را در آن خانه پيخت (5)و درها ببست و در او آويخت و بر او إلحاح كرد و يوسف-عليه السّلام-از او امتناع مى كرد، عبد اللّه بن احمد الطّائىّ روايت كرد از پدرش از جدّش از زين العابدين علىّ بن الحسين-عليهما السّلام-كه گفت:چون زليخا بر يوسف الحاح كرد،بتى در گوشۀ خانه نهاده بود برفت و جامه اى بر روى آن بت افگند،يوسف (6)گفت:چرا چنان كردى؟گفت:او معبود من است شرم دارم از او كه به مشاهدۀ او معصيت كنم.

يوسف-عليه السّلام-گفت:عجب از تو!شرم مى دارى از جمادى كه لاٰ يَسْمَعُ وَ لاٰ يُبْصِرُ وَ لاٰ يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (7)،و من شرم ندارم از خدايى كه خالق و رازق و منعم (8)من است و عالم به سرّ (9)و علانيۀ من است؟گفتند:برهان (10)اين بود.قولى ديگر اين است (11):يوسف از دست او بجست و از درى از درهاى خانه بيرون (12)آمد و زليخا به

ص : 55


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+سوء و فحشاء.
2- .آج،لب:الطاف و آيات.
3- .آج:با تهمت.
4- .آو،بم،آز،آج،لب+و.
5- .آو،بم،آب،آز،آج:يافت،لب:تافت.
6- .قم+او را.
7- .سورۀ مريم(19)آيۀ 42،آب+است.
8- .آج،لب:من است و منعم من.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عالم سرّ.
10- .بم:برها.
11- .همۀ نسخه بدلها:آن است كه.
12- .آو،بم:برون.

قفاى او.و استباق،افتعال باشد از سبق،اى تبادرا و تسارعا،مى شتافتند به جانب در خانه تا كه سبق برد!يوسف بر وجه گريختن از او (1)و زليخا به دنبال او در بر در- آويخته (2).

چون به در خانه رسيد (3)،زليخا به او رسيد و در پيرهن (4)او آويخت.يوسف -عليه السّلام-پيرهن (5)از او در كشيد،پيرهن (6)يوسف دريده شد.يوسف از خانه بدر جست[13-ر]و زليخا بر پى او و پيرهن (7)يوسف دريده.چون نگاه كردند عزيز را كه خواجۀ يوسف بود او را (8)بر در خانه يافتند.و ذلك قوله: وَ أَلْفَيٰا سَيِّدَهٰا لَدَى الْبٰابِ ،اى وجدا زوجها.و اين جا (9)سيّد به معنى شوهر است.زليخا پيش دست شد و سبق (10)برد به سخن گفتن،براى آن كه آن حركات متّهمان بود«و حركة المريب (11)لا تخفى».گفت: مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً ،چه (12)جزا و مكافات باشد آن را كه به اهل و خانۀ تو بدى خواهد،يعنى زنا. إِلاّٰ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،إلاّ آن كه او را به زندان بازدارند يا عذابى مولم كنند او را (13).

عبد اللّه عبّاس گفت:ضرب تازيانه خواست و اين آن مثل ساير است كه گفته اند:«رمتنى بدائها و انسلّت»و دگر مثل كه گفته اند:«خذ اللّصّ من قبل (14)أن يأخذك»،و ما گوييم:«دزد باش و مرد باش».

يوسف-عليه السّلام-گفت: هِيَ رٰاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي ،او مراوده كرد مرا از خود و مخادعه و مطالبه كرد،و چون از او بگريختم در من آويخت و پيرهن (15)من بدريد.

يكى از جملۀ علما،نام او نوف (16)الشامىّ،گفت:اگر زليخا نگفتى:

ص : 56


1- .قم:گريخت بر او.
2- .قم:به دنبال او در او آويخته،آو،آب،آج،لب،آز:به دنبال او در آويخته.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:برسيد.
4- .قم:پيراهن،آو،بم،آج:پرهن،لب:پراهن.
5- .قم:پيراهن،آو،بم،آج:پرهن،لب:پراهن.
6- .قم:پيراهن،آو،بم،آج،لب:پرهن.
7- .قم:پيراهن،آو،بم،آج،لب:پرهن.
8- .در هيچ كدام از نسخه بدلها نيست.
9- .آج:آنجا.
10- .بم:سبقت.
11- .قم:المستريب.
12- .لب:و.
13- .بم،آب:آن را.
14- .آو،بم،آب،آج،آز:ندارد.
15- .قم،آب،آز:پيراهن،آج،لب:پراهن.
16- .قم:يوف،اساس هم نقطه ندارد.

مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً ،يوسف نگفتى: هِيَ رٰاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي ،جز آن كه چون او يوسف را (1)متّهم بكرد،يوسف براى نفى تهمت و برائت ساحت واجب شناخت اين قدر گفتن.عزيز كه شوهر زليخا بود گفت:يا يوسف!شما هر دو مدّعيى،تو بر دعوى خود گواى (2)دارى؟گفت:بلى.و ذلك قوله (3): وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا .

در اين گواه خلاف كردند:سعيد جبير و ضحّاك گفتند:كودكى بود در گاهواره (4)،يوسف-عليه السّلام-گفت:گواى (5)من آن كودك است.عزيز گفت:آن كودك در گاهواره (6)چگونه گواى (7)دهد؟گفت:او براى من گواى (8)دهد.آنگه به نزديك گاهوارۀ (9)كودك شدند،يوسف-عليه السّلام-گفت:يا كودك!چنان كه ديدى بگو.به فرمان خداى كودك به سخن در آمد و به زبانى درست گفت: إِنْ كٰانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكٰاذِبِينَ ،اگر پيراهن (10)يوسف از پيش دريده است زن راست مى گويد و مرد دروغ،و اگر پيرهن (11)از پس دريده است مرد راست مى گويد و زن دروغ.چون بنگريدند پيرهن (12)از پس دريده بود.عزيز گفت زن را: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ،اين جمله از كيد (13)شماست و كيد شما عظيم باشد.

و دليل اين قول حديث (14)عبد اللّه عبّاس (15)است.گفت،چهار كس پيش از وقت سخن گفتند:پسر ماشطۀ (16)دختر فرعون،و گواى (17)يوسف-عليه السّلام-و صاحب جريح الرّاهب و عيسى-عليه السّلام-و قصّۀ اينان در جاى خود بيايد (18).

و در خبر مى آيد كه:يوسف-عليه السّلام-چون پادشاهى با او فتاد (19)و خداى تعالى او را به پيغامبرى به اهل آن ولايت فرستاد،يك روز جبريل به نزديك (20)او نشسته بود،

ص : 57


1- .قم:يوسف را چون او.
2- .بم،آب،آز:گواهى.
3- .آج:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:گهواره.
5- .آب،آز،آج،لب:گواه.
6- .همۀ نسخه بدلها:گهواره.
7- .بم،آب،آز:گواهى.
8- .آز،آب،آج،لب:گواهى.
9- .قم،آج،لب:گهواره.
10- .قم:پيراهن،آو،بم،آب،آج،لب:پرهن.
11- .قم:پيراهن،آو،بم،آب،آج،لب:پرهن.
12- .قم:پيراهن،آو،بم،آب،آج،لب:پرهن.
13- .قم،آو،بم،آب،آز:اين از جملۀ كيد.
14- .قم:ندارد.
15- .آب،آز+و صاحب جريح.
16- .آو،بم،آز:ماشط.
17- .آب،آز،آج،لب:گواه.
18- .همۀ نسخه ها بجز قم+ان شاءاللّه.
19- .قم:با او افتاد،آو،بم،آب،آز:به او افتاد،آج،لب:يافت.
20- .قم:نزد،آج،لب:پيش.

جوانى از در سراى در آمد،چاكر بعضى مطبخيان او،و جامۀ شوخگن پوشيده و چيزى از آلت مطبخ به دست گرفته و بگذشت (1).جبريل-عليه السّلام-گفت:يا يوسف!اين برنا را شناسى؟گفت:نه.گفت:اين آن كودك است كه براى تو در گاهواره گواى داد (2).يوسف-عليه السّلام-گفت:چون چنين است او را حقّى بر ما (3)ثابت شده است (4).بفرمود تا او را بياوردند و آن جامه از او بركندند (5)و خلعتى گران مايه در او پوشانيد (6)و او را وزارت خود داد.

اين جا اشارتى است و در آن اشارت تو را بشارتى است (7)،و آن آن است كه:اگر كودكى نابالغ نه باختيار (8)گواهى داد (9)به حق،درجۀ وزارت يافت،اى موحّدى كه هفتاد سال است كه بر توحيد و عدل بارى و تنزيه او از قبايح گواى (10)مى دهى [13-پ]عجب باشد كه در بهشت درجۀ امارت و ولايت يابى؟ اشارتى ديگر:اگر كودكى گواى (11)داد تنها بر برائت ساحت يوسف،وزارت يافت،چه عجب كه آن كس كه با خداى گواى (12)دهد بر نبوّت رسول-عليه السّلام- فى قوله: قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ (13)،اگر استحقاق وزارت و خلافت (14)يابد! اشارت اخرى (15):آن كه بر عصمت يوسف گواى (16)داد وزارت يوسف يافت اگر آن كس كه بر توحيد و عدل خداى-عزّ و جل-گواى (17)دهد،فى قوله: شَهِدَ اللّٰهُ -إلى قوله: وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ (18)...،و از جملۀ اولو العلم باشد بل سر ايشان و مقدّم

ص : 58


1- .بم:بگزشت.
2- .آو،بم،آب،آز:اين است كه از براى تو در گهواره گواهى داد،آج،لب:اين است كه از براى تو گوايى داد در گهواره.
3- .قم:بر ما حقى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شده باشد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:بركشيدند.
6- .همه نسخه بدلها:پوشانيدند.
7- .قم:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اشارت بشارتى.
8- .قم+خود.
9- .آب،آز:گواهى.
10- .قم،آز،آب:گواهى.
11- .قم،آز،آب:گواهى.
12- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
13- .سورۀ رعد(13)آيۀ 43.
14- .آج،لب:يا بدو خلافت،آب،آز+چه عجب باشد.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دگر.
16- .همه نسخه بدلها:گواهى.
17- .همه نسخه بدلها:گواهى.
18- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 18.

ايشان (1)،چه عجب اگر وزارت و خلافت يابد!گفتم (2):علما را سر بود آز آن كه مدينۀ علم را (3)در بود،اخرى (4)چو (5)مدينه را باب بود،خلافت را بابت (6)بود.أخرى در مدينه بود،و اصل سفينه بود،و صاحب سكينه بود،و مرد هزينه بود،و چونين (7)مناقب او كمينه بود.

حسن و عكرمه و قتادة گفتند:كودك نبود،بل مردى بود بزرگ حليم با وقار كه مردم گواى مثل او بشنوند (8)و قبول كنند (9)،و از جملۀ خواصّ ملك بود.سدّى گفت:يكى از بنى أعمام را عيل بود كه با قطفر (10)بر در خانه نشسته بود كه اين سخن گفت و اين حكم كرد خداى تعالى از آن خبر داد.

و قوله: قُدَّ ،اى شقّ (11)،و القدّ،القطع و الشقّ،و كذلك الخدّ و الجدّ و الجذّ و الحذّ (12)و الجزّ و الحزّ،و كلها متقاربة اللفظ و المعنى،و القبل و القبل (13)بالتّخفيف و التّثقيل،و كذلك الدّبر و الدّبر (14)بمعنى كالحلم و الحلم (15)و الخلق و الخلق (16).

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا ،و التّقدير:يا يوسف،از اسم منادى چون علم باشد حرف ندا روا بود كه بيفگنند (17)،چنان كه زيد و عمرو،براى آن كه بناء بر ضمّ در اسماى معربه دليل كند بر حذف حرف ندا.گفت:اى يوسف!از سر اين حديث برو و اين حديث پوشيده دار،و زن را (18)گفت: وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ ،استغفار كن و آمرزش خواه براى گناهانت.اگر خواجگان روزگار ما را معلوم شد كه يوسف گناه كرد و خطاب كرد و همّت و عزم معصيت كرد،عزيز را معلوم تر بودى كه مشاهد (19)حال بود او

ص : 59


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+آن نيز.
2- .قم،آب،آز:گفتيم.
3- .بم:علم ر/علم را.
4- .بم:آخر.
5- .همۀ نسخه بدلها:چون.
6- .بم:نايب،آج:ثابت.
7- .همۀ نسخه بدلها:چنين خصال در.
8- .آو،آج،لب:بشنودند،قم:بشنود.
9- .آج،لب:كردند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:قطفير.
11- .آب،آز:شدّ.
12- .قم:الخدّ و الجذّ و الجزّ،آو:بم،آج:الحذ و الحد و الحد و الحرد و الجز،آب،آز:الخد و الجد و الجذ و الجرّ و الحز،لب:الخدّ و الجدّ و الجذ و الحر و الجز و الحز.
13- .قم:ندارد.
14- .قم:ندارد.
15- .قم:ندارد.
16- .قم:ندارد.
17- .آو،آب،بم،آز:روا باشد كه حرف ندا بيفگنند،آج،لب:روا باشد كه حرف ندا.
18- .آز:زن ر/زن را.
19- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:شاهد.

را نيز گفتى تو هم استغفار كن كه توى (1)عزمى كردى.چون استغفار زن را بفرمود پس (2)و نسبت به خطا او را كرد بس كه (3): إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخٰاطِئِينَ ،كه تو از جملۀ خطاكنندگانى.

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ ،و گفتند زنانى در شهر،يعنى شهر مصر.و براى آن «قال»گفت كه فعل (4)مقدّم است و اگر مؤخّر بودى«قلن»بايستى (5)و اگر گفتى «قالت»هم روا بودى،لاجل الجمع،براى آن كه جمع مؤنث است،و آن زنان گفتند (6).مفسّران گفتند:زن ساقى ملك بود و زن نانواى ملك و زن صاحب زندان و زن صاحب دوابّ ستوردار،چنان كه عادت زنان باشد در مثل اين حديث كه بازگويند با يكديگر،گفتند:زن عزيز يعنى عزيز (7)خزينه دار كه قطفر (8)نام بود.و بعضى مفسّران گفتند:عزيز در كلام عرب ملك باشد،كما قال أبو داود (9):

درّة غاص عليها تاجر***جلبت (10)عند عزيز يوم طلّ

أى،ملك. تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ ،اى تخادع (11)غلامها الكنعانىّ مى بخواهد (12)و بخواند و بفريبد غلامش را.و الفتى،الغلام،هاهنا.همانا اهل آن روزگار كه مشاهدان (13)حال بودند آن حال ايشان را مصوّرتر بود كه مردمان اين روزگار را،ايشان حوالت به راعيل كردند كه زليخا بود و بر يوسف (14)هيچ حوالت نكردند،گفتند: اِمْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ. و الفتى،الغلام الشّابّ،و الفتاة،الجارية الشّابّة،قال الشّاعر:

كأنا يوم قرى إن .....***-نما نقتل (15)إيانا

ص : 60


1- .كذا در اساس و آو،جز اين كه در آو روى«ى»خطى كشيده شده و بالاى آن«نيز»افزوده اند،قم:توهم، ديگر نسخه بدلها:تو نيز.
2- .قم:و بس.
3- .قم:و بس.
4- .قم:بر او.
5- .آج،لب+گفتن.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم اين جمله را ندارند.
7- .قم:زن.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:قطفير.
9- .قم:أبو دؤاد.
10- .قم:حيلت،آو،بم،آب،آز،آج:حلبت.
11- .آو،بم،آب،آز،آج:يخادع.
12- .آز:مى خواهد.
13- .آج:شاهد.
14- .همۀ نسخه بدلها:به يوسف.
15- .قم:نقتله،آو،بم،آب،آز:يقتل.

قتلتا منهم (1)كلّ***فتى أبيض حسّانا (2)

[14-ر]و نيز حوالت عشق و محبّت و غلبۀ آن بر دل هم به زليخا كردند. قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا ، اى دخل شغاف قلبها،أى داخله.و قيل شغاف القلب،حجابه.سدّى گفت:شغاف.

پوستكى تنك باشد بر دل،آن را«لسان القلب»گويند،يقال:شغفه الحبّ،اذا علاه من شعاب (3)الجبل و هو أعلاه،و شغفه الحبّ اذا دخل جوف قلبه،قال النّابغة الذّبيانى:

و قد حال هم دون ذلك داخل***دخول الشّغاف تبتغيه الأصابع (4)

عبد اللّه عبّاس گفت:شغفها،اى علقها،حسن و قتاده گفتند:بطنها و استبطنها، دوستى او در دل گرفت پنهان،و عطاردى و شعبى و اعرج در شاذّ خواندند:

«شعفها»بالعين غير المعجمة،و الشّعف (5)،الحبّ.و قال الفرّاء:أصله من شعف (6)الجبل،و معنى آن كه:ذهب بها كلّ مذهب،و هذا من شعف (7)الدّابّة (8)،چون او را به هر جانب بتازى و ببرى.و قال امرؤ القيس:

أ تقتلنى و قد شعفت (9)فؤادها***كما شعف (10)المهنوءة (11)الرّجل الطّالي

أخفش گفت (12):برّح بها،اى شدّد بها الحبّ،دوستى كار بر او سخت كرد.

محمّد بن جرير گفت:غمّها،دل تنگ (13)بكرد او را. إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ، ما او را در ضلال (14)و گمراهى و ذهاب از ره صواب مى بينيم و مى دانيم،من الرّأى و الرّؤية.و ضلال نيز حوالت به زن كردند (15)دون يوسف.

فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ ،چون راعيل كه زن عزيز بود مكر ايشان و حديث و گفتار ايشان بشنيد،دعوتى ساخت براى ايشان و كس فرستاد و ايشان را بخواند و ديگر زنان

ص : 61


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:قبلنا منهم،لسان(115/13):قياما بينهم.
2- .قم:حسبانا.آو،بم،آب،آز،آج،لب:حيانا.
3- .قم،آب،آز،لب:شغاف،آو،بم:شعاف.
4- .آز:الاصابع.
5- .همۀ نسخه بدلها:و الشغف.
6- .قم،آب،آز:شغف.
7- .قم،آب،آز:شغف.
8- .آب،آز:الدّار.
9- .آو،بم،آب،آز،آج:شغفت.
10- .آو،بم،آب،آز،آج:شغفت.
11- .آو،بم،آب،آز:المهبّوة،آج:المبهوّة.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+اى.
13- .آو،بم،آب،آز،آج:دلها.
14- .قم:ضلالى.
15- .بم:كرد.

را تا جمله خواندگان و حاضران از آن مهمانى چهل زن بر آمدند،و محمّد بن اسحاق گفت:براى آن،حديث ايشان را مكر خواند كه ايشان به آن حديث مكر كردند و حيلت تا يوسف را ببينند،كه يوسف از خانه بيرون نيامدى (1)و ايشان را مراد (2)بود كه او را ببينند از آنچه مى شنيدند از جمال او،اين حديث بكردند تا باشد كه راعيل (3)ايشان را بحاضر (4)كند و او را به ايشان (5)نمايد آن چنان آمد كه ايشان انداختند و نيز (6)انديشۀ ايشان خطا نشد،او دعوت (7)بساخت و ايشان را بخواند. وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً ،و بساخت براى ايشان مجلسى در او بالشها نهاده كه بر او تكيه كنند.و «أعتدت»أفعلت من العتاد و أعتد و أعدّ بمعنى واحد،قال اللّه تعالى: إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ نٰاراً (8)... ،و المتّكأ،موضع الاتّكاء،و هى النّمارق و الوسائد.عبد اللّه عبّاس متّكا را تفسير بر وسائد داد.سعيد جبير و قتاده و ابن اسحاق گفتند:متّكا،اى طعاما.قتيبى گفت:اين بر توسّع و مجاز است براى آن كه آن كس كه اكرام مهمان كند براى هريك على حده و ساده اى بنهد تا عند آن كه طعام خورد (9)بر او تكيه كند.

و بعضى دگر گفتند:نه براى اين (10)تشبيه است كه اين خود لغتى است في الطّعام، يقال اتّكأنا عند فلان،أى طعمنا.قال عدى بن زيد:

فظللنا بنعمة فاتّكأنا***و شربنا الحلال من قلله

اى طعمنا.آنگه آنان كه طعام گفتند در او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:ترنج بود.ضحّاك گفت:بز ما ورد بود.عكرمه گفت:چيزهايى ساخته بود كه به كارد حاجت باشد (11)آن را چون خربزه و ترنج و موز و آنچه به اين ماند.ابن زيد گفت:ترنج بود و انگبين،و از اقوال[14-پ]آن درست تر (12)است كه طعامى بود كه به كارد (13)تمام شدى،لقوله: وَ آتَتْ كُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً ،و (14)هريكى را ازيشان (15)

ص : 62


1- .آب،آز:بيامدى.
2- .بم+.
3- .بم،آب،آز،آج،لب:و نيز.
4- .آن همه نسخه بدلها:حاضر.
5- .آو،بم،آب،آز:با ايشان.
6- .بم،آب،آز،آج،لب:و نيز.
7- .همه نسخه بدلها:دعوتى.
8- .سوره كهف(18)آيۀ 29.
9- .بم:خورده.
10- .بم:آن.
11- .قم+خوردن.
12- .قم:ندارد.
13- .آو:به كار.
14- .بم:او.
15- .آو،بم،آز:ايشان.

كاردى به دست داد،ايشان كارد به دست گرفتند و او يوسف را جامۀ سپيد (1)پوشانيد و او را گفت:اگر هيچ مرا بر تو حقّى هست از اين جاى خود برون آيى (2)و بر اينان گذرى كن كه تو را در اين زيانى نيست.و گفتند:ايشان را در خانه اى نشانده بود (3)و دو دركه (4)آنجا رهگذر يوسف بود به كارى كه او را بودى او را گفت به آن خانه دررو و گذر كن و فلان كار بكن.او به خانه درآمد و به ايشان بگذشت.

گفتند:براى آنش جامۀ سپيد (5)پوشانيد تا نگويند كه او به جامۀ گرانمايه نكوست كه حسنى كه به جامه بود حسنى (6)عاريتى باشد،چو (7)جامه بكنند (8)برود.

حسن يوسف چنان بود كه اگر جامۀ گرانمايه پوشيدى جامه از او آراسته شدى،چنان كه شاعر گفت:

و تزيدين طيب الطّيب طيبا***إن تمسّيه (9)أين مثلك أينا

و إذا الدّرّ زان (10)حسن وجوه***كان للدّرّ حسن وجهك زينا

و گفتند:ايشان را در صفّه اى بنشاند (11)كه برآن صفّه خانه اى بود و يوسف در آن خانه بود و يوسف را گفت: اُخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ،برون (12)آى بر اينان.در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:فخرج عليهن فلما رأينه،يوسف-عليه السّلام-بيرون (13)آمد.گفتند،زليخا ايشان را گفت:كه من اين جوان را خواهم گفتن كه بر شما گذرى كند،اكنون چون او بگذرد هريكى از شما از اين ترنج كه به دست دارى (14)پاره اى ببرى (15)و او را (16)دهى (17)براى من. فَلَمّٰا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ ،چون او را بديدند بزرگ آمد او در چشم ايشان.عبد اللّه عبّاس گفت:«حضن لاجله»،حيض پديد آمد ايشان

ص : 63


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:سفيد.
2- .آب،آز،آج،لب:بيرون آى.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:بودند.
4- .آو،بم،آب،آز،آج:و درى كه.
5- .بم،آب،آز،لب:سفيد.
6- .بم،آب،لب:حسن،آج:چون.
7- .همۀ نسخه بدلها:چون.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:برون كنند.
9- .بم،آب،آز:يمسّه.
10- .بم:الدّررن.
11- .آو،بم،آب،آج،لب:بنشاندند،آز:بنشانند.
12- .آج،لب:بيرون.
13- .آو،بم:برون.
14- .آب،آز،آج،لب:داريد.
15- .آب،آز،آج،لب:ببريد.
16- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:و به او.
17- .آب،آز،آج،لب:دهيد.

را چون او را ديدند.و قال:الاكبار الحيض،قال الشّاعر (1):

تأتى (2)النّساء لدى أطهارهنّ و لا***نأتى (3)النّساء إذا اكبرن (4)إكبارا

و بر اين تأويل تقدير آن باشد كه:«أكبرن له» (5)،اى لاجله،و مثله قول عنتره:

و لقد أتيت على الطّوى و أظلّه***حتّى أنال (6)به كريم المطعم (7)

اى،و أظلّ عليه.اصمعى گفت:اين بيت پيش رسول بخواندند گفت:هيچ شاعر نبود در جاهليّت كه مرا بايست كه او را ببينم مگر عنتره را (8)براى اين بيت.

وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ،دستها ببريدند از دهش و تحيّر،چنان كه بى خبر شدند (9)و هوش از ايشان برفت (10)كه دست مى بريدند و از نظارۀ جمال يوسف خبر ألم (11)نداشتند.وهب گفت:از آن چهل زن،نه بمردند،قتاده گفت:بعضى از ايشان دست جدا كردند،مجاهد گفت:ايشان از دست بريدن آنگه خبر داشتند كه خون ديدند (12)آنگه از سر تعجّب و تحيّر گفتند: حٰاشَ لِلّٰهِ ،پرگست باد (13)! ابو عبيده گفت،اين كلمت را دو معنى است:يكى تنزيه،يكى استثنا،پس بر اين قول معنى آن باشد كه:سبحان اللّه!و التنزيه للّه و المحاشاة له عمّا لا يليق به، يعنى منزّها خدايا كه چنين خلق آفريند!عامۀ قرّاء خواندند:«حاش للّه»بى الف.

آنگه در او چند قول گفتند:

يكى آن كه (14)اصل«حاشى»بوده است به الف،براى كثرت استعمال الف بيفگندند،چنان كه گفتند:لا أب لك و لا أب لشانيك،و الاصل:لا أبا لك،

ص : 64


1- .آج،لب+شعر.
2- .آو،بم،آب،آز،آج:يأتى،لب:نأتى.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:يأتى.
4- .آب،آز:اكبرت.
5- .آو،بم،آج:اكبرنه،آب:اكبرن.
6- .همۀ نسخه بدلها:اتاك.
7- .آو،بم،آب،آج،آز:المعظم.
8- .آو،بم،آج،لب:عنتره براى.
9- .قم:بى خود شدند،ديگر نسخه بدلها:بى هوش ند.
10- .قم:بشد،آج،لب+چنان.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خبر نداشتند از الم.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بديدند.
13- .آو،بم،آب،آج،لب:بركت باد،آز:برگشت باد.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+در.

و چنان كه حذف كردند از«لم» (1)و«بم»و«عمّ».و ابو على گفت:حاش و حشا و حاشى (2)سه لغت است،قال: (3):

حشا رهط النّبيّ فإنّ فيهم***بحورا لا يقطّعها الدّلاء

و اما«حاشى»فكقول (4)الشّاعر:

حاشى أبى (5)ثوبان إنّ به***ضمنا (6)عن الملحاة (7)و الشّتم

و ابو على گفت:اين كلمت دو معنى دارد[15-ر]:يكى حرف جرّ و يكى فعل ماضى.أمّا حرف جرّ صورت نبندد اين جا،پس فعل ماضى باشد و فاعل او يوسف باشد،يعنى:حاش يوسف-عليه السّلام-ممّا قرف (8)به للّه تعالى،اى صار في حشا و ناحية من ذلك لما نرى (9)فيه من العفّة و الصّلاح.گفتند:ما او را از اين كار كه بر او تهمت مى كنند (10)دور مى بينيم (11)و بر كناره مى بينيم از آنچه در او ديديم از سيماى خير و علامت رشد و عفّت و صلاح. مٰا هٰذٰا بَشَراً ،اين نه آدمى است،و اين«ما» عمل«ليس»كند،رفع اسم و نصب خبر (12)،و أعمش خواند:«ما هذا بشر»بر آنكه (13)اعمال«ما»نكرد،و اين لغت اهل نجد است و بنى تميم،و أنشد الفرّاء:

و يزعم حسل (14)أنّه فرع قومه***و ما أنت فرع يا حسيل (15)و لا اصل

و أنشد أيضا:

لشتّان ما أنوى و ينوى بنو أبى***جميعا فما هذان مستويان

تمنّوا لى (16)الموت الّذى يشعب الفتى***و كلّ فتى و الموت يلتقيان

ص : 65


1- .آو،بم،آب،آز،آج:الم.
2- .قم:حاشا.
3- .آز+الشاعر.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فلقول.
5- .قم،آو،بم،آز،آج:اى،لب:بى.
6- .قم،آو،بم،آج:ضنّا،آب،آز:صبا.
7- .قم،لب:المحاة،بم،آج:الملجاه.
8- .آو،بم،آب،آز:حرف،آج:صرف.
9- .آز:يرى.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى نهند.
11- .آو،بم،آب،آز:مى بينم.
12- .اساس:جر،با توجه به قم و فحواى جمله تصحيح شد.
13- .قم:بدان كه.
14- .بم،آج:حل،آب،آز:جيل.
15- .آب،آز:جبيل،بم،آج:حل.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز بم:تمنّوا الى.

و أبو الحويرث (1)الحنفىّ خواند:«ما هذا بشرىّ (2)»اى بمشترى (3)،چنين شخص خريده نباشد و بنده نتواند بودن. إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَكٌ كَرِيمٌ ،اين نيست إلاّ فريشته اى كريم،و«ان»به معنى (4)حرف نفى است،و المعنى:ما هذا الّا ملك كريم.

قٰالَتْ فَذٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ ،زليخا گفت:آن زنان ملامت كننده را كه تا يوسف را نديده بودند زبان ملامت دراز كرده بودند و چون او را بديدند روى ملامت به ملامت خود نهادند و بدانستند كه ايشان به ملامت اولى ترند،و زليخا دست يافت و عذرش روشن شد (5). فَذٰلِكُنَّ الَّذِي ،«ذا» (6)اشارت است به يوسف و«كنّ» خطاب ايشان است،گفت:اين آن شخص است كه شما (7)مرا در حقّ او ملامت مى كردى (8).

أقول قول زليخا من عواذلها***هذا العزيز الّذى لمتنّنى فيه

آنگه بر (9)خويشتن اقرار داد (10): وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ،و من او را مراودت كردم و مطالبه از نفس او. فَاسْتَعْصَمَ ،خويشتن نگاه داشت از من و امتناع كرد،از همه جهان به كار يوسف در اين مسألة زليخا نزديك تر بود،او مى گويد:

فاستعصم،و مجبّران مى گويند:فاستعصى.آن زنان او را گفتند:چرا فرمان او نكنى؟ گفت:فرمان خداى رها نكنم و فرمان او كنم عند آن زليخا گفت: وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ ،اگر آنچه منش فرمايم نكند لَيُسْجَنَنَّ ،به زندانش بازدارند و از جملۀ ذليلان و خواران شود.او را تهديد كرد به زندان و مذلّت،و«نون»تأكيد (11)ثقيله و خفيفه و «لام»في قوله: لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً (12)مِنَ الصّٰاغِرِينَ براى جواب قسمى مضمر آورد، و التّقدير:و اللّه ليسجننّ-يرجع الى لفرقة الملحقه (13).

ص : 66


1- .قم:ابو الحريرث.
2- .بم،آز،آج،لب:بشرا.
3- .آو،بم،آب،آج،آز:لمشترى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+ما.
5- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
6- .آب،آز:اذا.
7- .آز:ندارد.
8- .آو،بم،آب،آز+قال.
9- .آو،بم:ندارد.
10- .آب،آز:دارند.
11- .بم:ندارد.
12- .آو،بم،آج،لب:ليكونن،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
13- .عبارت عربى اخير در هيچ كدام از نسخه بدلها نيست،رك:استدراك ص 355.

يوسف-عليه السّلام-گفت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ ،روى از ايشان و حديث ايشان بگردانيد و با خداى تعالى به مناجات گفت: (1)خداوند (2)من و پروردگار من! من (3)زندان دوست تر مى دارم از آنچه ايشان مرا با آن مى خوانند.و اين دليل آن مى كند كه هريكى از ايشان در او طمع كرد (4)و استدعا كرد (5)او را،يا بر عموم (6)مى گويد براى آن كه زليخا از ايشان بود،يعنى اگر هريكى از ايشان (7)هم آن (8)دست يابند كه زليخا،همان كنند از استدعا كه او كرد (9).

اگر گويند چگونه گفت: اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي (10)إِلَيْهِ ،و بازداشتن ايشان او را در زندان معصيت بود و آنچه او را با آن دعوت مى كردند هم معصيت بود، چگونه گفت:معصيتى دوست تر (11)دارم از معصيتى؟گوييم از اين دو جواب گفتند:

يكى آن كه مراد به«أحبّ»أخفّ و أسهل است،يعنى زندان (12)مرا آسان تر آيد و صبر كردن برآن هوان و مذلّت و مقام در زندان مرا خوش تر آيد و توطين نفس برآن،ازآن كه اجابت كردن ايشان يا ملتمسشان (13).و اين چنان بود كه يكى را از ما مخيّر كنند ميان دو مكروه:[15-پ]يكى خوارتر، (14)يكى سخت تر (15)،او گويد:هذا أحبّ الىّ من ذلك.و وجهى دگر آن كه مراد آن است كه:سجنى نفسى و توطينى لها و صبرى عليه[أحبّ] (16)إلىّ من فعل المعصية،اگر گويند:اين خلاف ظاهر است،گوييم:لا بدّ است ازآن كه مخالفت ظاهر كنند براى آن كه محبّت در آيت تعلّق دارد به چيزى كه ارادت صحيح نباشد كه متعلّق بود به او،و آن«سجن»است.و سجن بنيان مخصوص

ص : 67


1- .آج،لب:مناجات كرد گفت.
2- .آز:خداوندا،آج،لب:خداى.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .آو،بم،آب،آز:كردند،آج،لب:كرده بودند.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كردند.
6- .قم:به اين عموم،آو،بم،آج:با او بر عموم،آب،آز:تا او بر عموم.
7- .همۀ نسخه بدلها+بر من.
8- .همۀ نسخه بدلها:همان.
9- .آب،آز:كه او كرد از استدعا.
10- .اساس و قم:تدعوننى كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دوستر.
12- .آز:زنان.
13- .آب:با ملتمسات،آز:با ملتمسان.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آسان تر.
15- .آو،بم:سختر.
16- .اساس:ندارد،با توجه به معنى جمله،از قم افزوده شد.

باشد،و اجسام موجودۀ باقيه بيان كرديم كه صحيح نباشد كه مراد بود،لا بدّ تقدير (1)فعلى بايد كردن كه صحيح بود كه ارادت به آن تعلّق دارد،ايشان گفتند:سجنهم ايّاى فى السجن أحبّ الىّ،و ما گفتيم:صبرى (2)فى السّجن أو سجن نفسى عن المعصية أحبّ إلىّ.و ما به اين اولى تريم كه با ما دليل است و با ايشان (3)نيست.و يعقوب خواند:«ربّ السّجن»بفتح«سين»على المصدر،و بر اين قرائت اين تأويل نيك (4)بود و ايشان اولى تر نباشند (5)كه گويند:سجنهم ايّاى فى السّجن،ازآن كه ما گوييم:سجنى نفسى عن المعصية،بل ما اولى تريم لمكان الدّليل. وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ ،و اگر كيد ايشان از من برنگردانى به الطاف و مرا با خود رها كنى، أَصْبُ إِلَيْهِنَّ ،من ميل كنم به ايشان و الصّبوّ،الميل،يقال:صبا إليه يصبو صبوّا (6)،و منه الصّبىّ لميله إلى اللّهو و اللّعب،قال الشّاعر:

إلى هند صبا قلبى***و هند مثلها بصبى (7)

و قال آخر:

صبا قلبى و مال إليك ميلا***و أرّقنى خيالك يا أثيلا (8)

و اگر لطف تو مرا در نيابد من از جملۀ جاهلان باشم (9)،يعنى ممكن بود كه اگر تو لطف نكنى من ارتكاب اين معصيت كنم چه در مقدور او بود،و آنگه از جملۀ جاهلان باشم.

حق تعالى گفت: فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ ،خداى او را اجابت كرد و كيد ايشان صرف كرد از او (10).و اگر چنانستى كه مجبّران (11)گفتند،نه دعا را اجابت بودى و نه كيد مصروف،براى آن كه آنچه (12)معصيت بود از عزم بر قبيح،و جلوسه (13)منها مجلس الخائن حاصل بود،على قولهم الفاسد الشّنيع.و اين آيت نيز از جملۀ ادلّه است بر

ص : 68


1- .آب،آز:تقديم.
2- .آو،بم،آب،آز،آج:ضربى.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+دليل.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيكو.
5- .قم:باشند.
6- .آب،آز:صبا.
7- .مل:تصبى،همۀ نسخه بدلها+ وَ أَكُنْ مِنَ الْجٰاهِلِينَ .
8- .آج:ابتلا.
9- .آج:هم.
10- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:از او صرف كرد.
11- .آو،بم،آب،آز،آج:مجبّره.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:ندارد.
13- .آج،لب:جلوسها.

عصمت يوسف-عليه السّلام-. إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،كه او شنواست اقوال ايشان (1)را و عالم است به احوال ايشان.

و اهل معانى گفتند،در آيت حذفى هست و تقدير آن است:و إلاّ تصرف عنّى ثمرة كيدهنّ أو عاقبة كيدهنّ،براى آن كه كيد ايشان دعوت و مراودت و مطالبه بود و آن حاصل بود و آنچه مدفوع و مصروف بود از او،معصيت بود كه ثمرۀ كيد ايشان بود و اين (2)از جملۀ حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه باشد.

قوله: ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا الْآيٰاتِ ،آنگه روى راى ايشان چنان راه داد و بدا لهم،ظهر لهم باشد پس ازآن كه آيات و دلالات بديدند و بدانستند كه مجرم زليخاست-كه يوسف را محبوس كنند-تا ايهام (3)كنند بر مردمان كه گناهكار (4)يوسف است و زليخا بى گناه.و أمّا فاعل«بدا»،رمّانى گفت:فاعل او مضمر است،أى بدا لهم رأى،و اگرچه ذكر زنان رفته است چون عزيز و دگر كس با ايشان مضاف شدند، «لهم»گفت (5)،تغليبا للمذكّر على المؤنّث.و كذلك: لَيَسْجُنُنَّهُ ،فعل جماعت مردان (6)است با«نون»تأكيد مشدّد (7)و«نون»تأكيد هم براى إضمار قسم است،و التّقدير:

بدا لهم ان أقسموا ليسجننّه.و روا بود كه«أن»مع الفعل كه مقدّر است فاعل«بدا» باشد.امّا آيات:پيرهن دريده و گواى (8)گواه و قطع الايدى و اعتراف المرأة.و «حتّى»حرف جرّ است به معنى«إلى».و«حين»اين جا مدّتى است نامعيّن چنان كه ما گوييم:روزى چند تا بادى به سر اين كار بجهد (9).

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيٰانِ ،در كلام حذفى هست[16-ر]و التّقدير:فسجن (10)و دخل معه،اين بگفتند و يوسف را به زندان فرستادند.سدّى گفت:سبب حبس يوسف آن بود كه زليخا گفت شوهرش را:اين غلام كنعانى مرا رسوا بكرد (11)در ميان

ص : 69


1- .آو،بم،آب،آز،آج:اينان.
2- .آو،بم،آب،آز،آج:ندارد.
3- .آو،بم،آج:اتّهام.
4- .مل:گناه.
5- .بم:ندارد.
6- .بم:مرد.
7- .بم:نون مشدّد،آب،آز:نون تأكيد،آج،لب:نون تأكيد ثقيلۀ مشدّد.
8- .آو،بم،آب،مل،آز:گواهى.
9- .مل:در گذرد.
10- .آو،بم،مل،آز،آج،لب:فيسجن،قم:ندارد.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كرد.

مردمان،او مى گويد من مراودت كردم او را،و من نمى توانم با هريكى تقرير عذر خود كردن (1)،يا مرا دستور باش تا برون (2)روم و عذر خود ظاهر كنم يا او را محبوس كن (3)تا نيز حديث من نكند (4)،و مردم اين حديث نيز (5)از زبان فرونهند (6).

عزيز پيش ملك رفت و گفت:مرا غلامى است اكنون از او گناهى (7)در وجود آمد بفرماى (8)تا او را به زندان برند.ملك بفرمود تا يوسف را به زندان (9)بردند (10)و با او دو جوان (11)را به زندان بردند:يكى خوان سالار ملك بود و يكى شراب دار،و گفتند:دو غلام بودند ملك را (12)،نام خوان سالار (13)مجلث (14)بود و نام شراب دار نبو (15)،و ملك بر ايشان خشم گرفته بود،و سبب خشم او آن بود كه او را خبر دادند كه (16)خوان سالار تدبير آن مى كند كه او (17)را زهر دهد و ساقى در آن (18)خبر مى دارد و با هم راست كرده اند.

و سبب اين آن بود كه جماعتى كه ايشان را از ملك رنج بود از اهل مصر و رعايا خواستند تا ملك را زهر دهند،ممكن نشد ايشان را الّا از ره طعام و شراب.اين هر دو غلام را بفريفتند و ايشان را مالهاى بسيار وعده دادند،خوان سالار مال بستد و زهر بستد (19)و در طعام كرد و ساقى پشيمان رسيد (20)و مال نستد و زهر نستد.چون وقت طعام و شراب آمد خوان سالار به عادت طعام پيش آورد (21)و بنهاد.شراب دار

ص : 70


1- .قم:با هريكى عذر خود كردن،ديگر نسخه بدلها:عذر خود تقرير كردن.
2- .آب،مل،آز،آج،لب:بيرون.
3- .بم:او محبوس كن.
4- .آج:نكنند.
5- .آو،بم،آب:ندارد.
6- .آو،بم،آب:از زبان بنهند،مل:من از زبان مردمها اوفتم.
7- .آز:مناهى.
8- .آز:بفرمايى.
9- .آو،بم:ندارد.
10- .آب:يوسف را بزدند.
11- .مل،آج،لب+ديگر.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:دو غلام ملك.
13- .قم:نام يكى.
14- .آب،آز:مجلب.
15- .قم:نام ديگر كه شراب دار بود نيو،آب،آز:نمو(بى نقطه)،لب:بنو.
16- .آب،آز:كه گفتند.
17- .آو،بم،آب،آج،لب:تو.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:از آن.
19- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:ندارد.
20- .قم:ساقى را پشيمانى رسيد،ديگر نسخه بدلها:پشيمان شد.
21- .مل:پيش آورد به عادت.

بيامد و گفت:أيّها الملك!لا تأكل هذا الطّعام فانّه مسموم،اين طعام مخور كه زهرآلود است.خوان سالار گفت:أيّها الملك!آن شراب كه او دارد نيز زهرآلود است آن مخور.ملك گفت:چنين است؟گفت:دروغ مى گويد.گفت:او نيز دروغ مى گويد.

ملك ساقى را گفت:آن شراب بازخور.او (1)شراب بازخورد،او را گزند نكرد كه در او زهر نبود.صاحب طعام را گفت:اين طعام بخور،نخورد و ابا كرد.ملك گفت:تا بهيمه اى را بياوردند و آن طعام به او دادند.بخورد و در حال بمرد.ملك فرمود تا هر دو را به زندان بردند و يوسف-عليه السّلام (2)-در زندان تعبير خواب كردى چه زندانيان از دل تنگى و دل مشغولى خوابهاى آشفته بسيار بينند و براى اين صالح بن عبد القدّوس مى گويد اين (3)ابيات،چون مهدى او را در زندان كرد به تهمت زنديقى (4):

خرجنا من الدّنيا و نحن من أهلها***فلسنا من الأحياء فيها و لا الموتى

إذا دخل السّجّان يوما لحاجة***عجبنا و قلنا جاء هذا (5)من الدّنيا

و نفرح (6)بالرّؤيا (7)و جلّ حديثنا***اذا نحن اصبحنا (8)الحديث عن الرّؤيا (9)

فإن حسنت لم (10)تأت (11)عجلى و أبطأت***و ان قبحت لم تحتبس و أتت عجلى

طوى دوننا الأخبار (12)سجن ممنّع***له حارس تهدى (13)العيون و لا يهدى (14)

قبرنا و لم ندفن فنحن بمعزل***من النّاس لا نخشى (15)فنغشى و لا نغشى (16)

أ لا أحد يأوى لأهل محلّة***مقيمين في الدّنيا و قد فارقوا الدّنيا

و گفته اند در وصف زندان و زندانيان (17)به از اين ابيات نگفته اند.

ص : 71


1- .مل:اين،آج،لب:از آن.
2- .آب،آز:عليه الصّلاة و السّلام.
3- .آو،بم،آج،لب:از.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:زندقه.
5- .مل:جاهدا.
6- .بم،آج،لب:تفرح.
7- .بم،آج،لب:بالدّنيا.
8- .آو،بم،مل،آج،لب:اصبحت.
9- .آو،بم،آج:من الحديث الرّؤيا،مل:من الرّؤيا،لب:من الحديث عن الرّؤيا.
10- .آج،لب:فلم.
11- .مل:يأت.
12- .آز:الاخبار.
13- .بم:يهد،آز،آج:يهدى.
14- .مل:تهدى.
15- .آو،بم،مل،آج،لب:لا تخشى.
16- .آو،بم،آج:فيعشى و لا نعشى،مل:فبغشى و لا يغشى،آب،آز:فنغشى و لا يغشى،لب:فنغشى،و لا تغشى.
17- .آج:زندانبان.

چون زندانيان بامداد برخاستند (1)هريكى چند خواب مختلف ديده و روى به يوسف نهادندى (2)و خوابها پرسيدن گرفتندى (3)و او تعبير مى كردى.ايشان خواستند تا تجربه كنند اين خوابها[16-پ]بينداختند و گفتند:ما در خواب ديديم-و نديده بودند-خوان سالار گفت (4):در خواب ديدم كه نان بر سر داشتمى (5)و مرغان هوا نان از سر من مى خوردندى (6)و شراب دار گفت:من در خواب ديدمى (7)كه انگور مى فشاردمى (8)و به خداوندگار (9)مى دامى.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله،كه هركه او خوابى (10)نديده باشد گويد (11)ديدم،و در خواب ديده دروغ گويد (12)،روز قيامت دو جو (13)به دست او دهند و او را تكليف كنند تا بر يك دگر (14)بندد.و هركه او گوش با حديث قومى (15)كند كه ايشان نخواهند كه او آن شنود (16)،فردا (17)قيامت سرب در گوش او گدازند (18)،اين قول عبد اللّه مسعود است (19).

بهرى (20)دگر گفتند:خواب راست بود و آن را حقيقتى بود و آنچه گفتند در خواب ديدند.محمّد بن جرير الطّبرى گفت:خواب برعكس ديدند بدل كردند آن را، او خواب اين بر خود بست (21)و او خواب آن بر خود.

چون يوسف-عليه السّلام-تعبير كرد،آن كه صاحب خواب بد (22)بود گفت:

ص : 72


1- .قم،مل:برخاستندى.
2- .لب:روى يوسف كردندى،آج،روى به يوسف كردندى.
3- .مل:خوابها پرسيدندى.
4- .قم+من.
5- .آز:داشتى.
6- .مل:مى ربودند.
7- .همۀ نسخه بدلها:ديدم.
8- .آج،لب:مى فشردمى.
9- .آز:خداوند.
10- .آج،لب:خواب.
11- .آو،آج،لب+خواب،آب،آز+در خواب.
12- .آب،آز:گويد در خواب ديدم به دروغ.
13- .آو،بم:جودانه،آب،آز،آج،لب:دانۀ جو.
14- .مل:تا گره بر او.
15- .مل:كسى.
16- .آب،آج،لب:بشنود.
17- .قم،مل،آب،آز،آج،لب:فرداى،آو،بم:فردا قيامت/در قيامت.
18- .قم،آز:گذارند،مل:ريزند گداخته.
19- .مل:عبد اللّه مسعود اين قول گفت.
20- .آب،آز:بعضى.
21- .مل:نهاد.
22- .قم:نيك.

حاشا آن خواب نيك من ديده ام و خواب بد او،يوسف-عليه السّلام-گفت: قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيٰانِ .

مجاهد گفت:اوّل كه اين دو غلام آمدند كه (1)از او خواب پرسند،او را گفتند:

اى جوان تو سخت نيكوروى (2)و بخرد و بخير جوانى (3)،ما تو را (4)دوست مى داريم.او گفت:به خداى بر شما كه مرا دوست ندارى (5)كه هركه (6)مرا دوست داشت من از محبّت او بلا ديدم (7).عمّۀ من مرا دوست داشت و خواست تا مرا بر خود بازگيرد كمرى از ابراهيم به ميراث يافته بود بر ميان من بست و من خفته (8)و بى خبر از آن، آنگه مرا تهمت دزدى نهاد (9)تا بعلّت آن يك سال مرا به نزد خود بازگرفت -و شرع ايشان،چنان بود كه چون كسى از كسى چيزى بدزديدى يك سال سارق را خدمت مسروق منه بايستى كردن-و اگر پدر مرا دوست داشت (10)در محنت برادران افتادم تا مرا به چاه افگندند و به بندگى بفروختند.و اگر زليخا گفت:تو را دوست دارم مرا به محنت زندان افگند (11).زنهار (12)مرا دوست مداريد (13).گفتند:ما تو را دوست داريم (14)و ما را با تو الف (15)مى باشد.

آنگه همه روز (16)بيامدندى (17)و حديث او مى شنيدندى و بر او (18)آفرين مى كردندى، تا شبى در خواب ديدند آنچه خداى حكايت كرد از ايشان،بر دگر روز بيامدند و پيش او بنشستند (19)و گفتند:أيّها العالم!ما دوش هريكى خوابى ديده ايم اگر دستور

ص : 73


1- .همۀ نسخه بدلها:تا.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيكورويى.
3- .آو،بم،مل،آج،لب:بخرد جوانى.
4- .مل+سخت.
5- .آو،آب،آز:مداريد،قم،بم:مدارى.
6- .مل+كس.
7- .مل:مرا به بلاى عظيم افگند اول.
8- .مل:كه من خفته بودم.
9- .مل:بنهاد.
10- .مل:داشتى.
11- .آب،آز:گرفتار كرد.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:زينهار.
13- .آو،بم:مدارى.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى داريم.
15- .آج،لب:الفت.
16- .بم:هر روز.
17- .آج،لب:همه آمدندى.
18- .مل+ثنا.
19- .آو،بم:آمدند،آب،آز:شدند،آج،لب:ندارد.

باشى (1)بپرسيم و تو آن را تعبير فرمايى (2).گفت:بگو (3).

ساقى گفت:من در خواب ديدم كه پنداشتمى كه در بستانى ام (4)،رزى بود (5)و تا كى (6).از آن آن رز سه خوشه انگور داشت من بگرفتمى و كأس ملك به دست من (7)بودى در آنجا فشردمى و ملك را دادمى تا بازخوردى (8).

و خوان سالار گفت:من در خواب ديدمى (9)كه سه سبد نان بر سر نهاده بودمى و برآن ألوان طعامها بودى سباع الطّير و مرغان شكارى از سر من آن نان مى خوردندى،فذلك قوله: وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيٰانِ. زجّاج گفت:ايشان مملوك را «فتى»خوانند اگر پير باشد و اگر جوان،و دگر اهل لغت گفتند:«فتى»جوان با قوّت باشد،قال الشّاعر:

يا عزّ (10)هل لك في شيخ فتى أبدا***و قد يكون شباب غير فتيان

قٰالَ أَحَدُهُمٰا ،يكى از ايشان گفت: إِنِّي أَرٰانِي ،حكايت حال است و أفعال شكّ و يقين از ميان همۀ افعال متعدّى باشد به نفس فاعل بى آنكه ذكر نفس كنند،يقول القائل[17-ر]:رأيتنى و علمتنى و وجدتنى (11)و زعمتنى و كذا الباقى،و رأيتك و زعمتك و وجدتك،و لا يقال ضربتنى و (12)قتلتنى و اكرمتنى،إنّما يقال:

ضربت نفسى و قتلت نفسى. أَعْصِرُ خَمْراً ،أى عنبا.و گفتند:«خمر»به لغت عمان انگور باشد براى آن كه خمر نتوان فشردن چه خمر خود فشرده باشد (13).و در قرائت عبد اللّه مسعود چنين است كه:أعصر عنبا.

اصمعىّ گفت،معتمر (14)بن سليمان گفت:اعرابى اى را ديدم كه انگور داشت.

ص : 74


1- .آز،آج،لب:باشد.
2- .مل:كنى.
3- .مل،آب:بگوييد.
4- .آو،بم،آب،آج،آز،لب:در بستانم،مل:در بستانى بودمى.
5- .قم:بودى.
6- .مل:شاخى،آج:ندارد.
7- .قم:بر من.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بازخورد.
9- .مل:ديدم.
10- .آج:ندارد.
11- .قم:و حدثتنى.
12- .بم+لا.
13- .مل:فشرده است.
14- .مل:مقيم.

گفتم:ما معك؟قال:خمر،چه دارى؟گفت:خمر،و از اين جا سركۀ انگور (1)را، «خلّ خمر»خوانند،يعنى خلّ العنب،و بعضى دگر گفتند:خمر بر جاى خود است و اين چنان است كه گويند:فلان يعصر الدّهن و الزّيت،و إنّما هو يعصر (2)ما يستخرج منه الدّهن و الزّيت،يعنى تعاطى افعال (3)مى كند (4)از عصر كه ازآنجا خمر و دهن و زيت حاصل شود،و اين قول سديد (5)است. وَ قٰالَ الْآخَرُ ،آن ديگر گفت:من ديدمى كه نان بر سر گرفته ام (6)و از بالاى سر من مرغان مى خوردندى، تَأْكُلُ الطَّيْرُ ، در جاى صفت خبز (7)است. نَبِّئْنٰا ،ما را خبر ده به تأويل آن. إِنّٰا نَرٰاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ،كه (8)ما تو را از جملۀ محسنان مى بينيم.در او چند قول گفتند:

فرّاء گفت،من المحسنين لتأويل الرّؤيا،يعنى ما تو را مى بينيم كه تأويل خواب نيك (9)مى دانى،و عرب كسى را كه صنعتى داند و نيك (10)داند گويند:فلان يحسن كذا،فلان اين صنعت نكو مى داند.و بعضى دگر گفتند:من المحسنين إلينا و المنعمين علينا ان عبّرت رؤيانا (11).ما تو را از جملۀ محسنان و منعمان دانيم اگر تأويل خواب ما بگويى،و اين قول محمّد بن اسحاق است.ضحّاك گفت:مراد آن است كه ما تو را از جملۀ نكوكاران مى بينيم با (12)زندانيان و او همه روز تعهّد ايشان كردى،بيماران را معالجه كردى و آنان را كه (13)جامه دريده بودى بدوختى و جامۀ ايشان بشستى و ايشان را تسلّى دادى.

در خبر است كه:چون يوسف-عليه السّلام-در زندان شد (14)اهل زندان را يافت دلتنگ و پژمرده (15)،ايشان را گفت:أبشروا و اصبروا،صبر كنى و بشارت باد شما را

ص : 75


1- .همۀ نسخه بدلها:انگورى.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:يستعصر.
3- .قم:ندارد،مل:افعالى.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:مى كنند.
5- .آو،آب،آز،آج:سدّى.
6- .مل:بر گرفته ام.
7- .قم،بم،آو،مل،آج:خبر،آب،آز:خمر،لب:خير.
8- .قم:يعنى.
9- .آو،بم،آج،لب:نكو،آب:نيكو.
10- .قم:صنعتى نيك.
11- .آو،آج،لب:رؤيا،مل:الرّؤيا.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:از.
13- .مل:كسى را كه.
14- .آج،لب:رفت.
15- .مل:درمانده.

كه خداى شما را بر اين مزد (1)دهد و فرج عاجل و ثواب آجل (2)،و رنج و صبر شما ضايع نيست.ايشان دل خوش و آسوده شدند و گفتند:رحمت خداى بر تو باد كه تا (3)تو اين جا نبودى ما دلتنگ و رنجور بوديم (4).چون تو در آمدى ما را به ديدار تو راحت و انس (5)حاصل شد (6)و متسلّى شديم،چه نكوست (7)روى تو و خوى تو و حديث تو،ما را خبر مى دهى (8)از مزد ما و كفّارت ما و طهارت ما از گناه،و تا تو اين جايى ما نخواهيم تا (9)از صحبت تو مفارقت كنيم.فمن أنت يافتى؟تو كيستى اى جوانمرد؟ گفت:أنا يوسف بن يعقوب صفىّ اللّه بن اسحاق ذبيح اللّه بن ابراهيم خليل اللّه.عامل زندان او را گفت:اى پيغامبرزاده!و اللّه اگر من توانستمى تو را رها كردمى و لكن به آنچه (10)ممكن باشد در خدمت (11)و مراعات تو تقصير نكنم هركجا (12)كه اختيار كنى و خواهى بنشين.فهذا معنى قوله: إِنّٰا نَرٰاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (13).

قٰالَ لاٰ يَأْتِيكُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ ،گفت نيايد به شما طعامى كه به روزى (14)شما كنند (15)و إلاّ من خبر دهم شما را به تأويل آن پيش (16)آن كه به شما آيد،اين از جملۀ آن است كه خداى تعالى مرا آموخته است.گفتند:اين براى آن گفت كه دانست كه از آن خوابها كه ايشان (17)پرسيدند يكى بد است،و از حق معبّر (18)آن است كه چون از او خوابى پرسند كه بد باشد آن را تعبير نكند[17-پ]و از آن عدول كند و نگويد براى آن كه ابو رزين العقيلىّ (19)گفت كه از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-شنيدم كه

ص : 76


1- .بم:ندارد.
2- .آج،لب+دهد.
3- .آج،لب:اگر،آو،بم،آب،آز:ندارد.
4- .مل:ما را همه غم دل تنگى بود.
5- .او،بم،آب،آز،آج،لب:راحتى و انسى،مل:انس و راحت و تسلّى.
6- .آو،آب،آز،آج،لب:پيدا شد.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نيكوست.
8- .قم،آو،بم،مل،آج،لب:خبر دهى.
9- .مل:كه.
10- .آج،لب:تا آنچه.
11- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+تو،مل:خدمت كردن.
12- .همۀ نسخه بدلها:هر جاى كه.
13- .قم،مل+قوله.
14- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:كه روزى.
15- .مل:كند.
16- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+از،مل:از پيش.
17- .آو،بم،آز،آب،آج،لب:ندارد.
18- .آو،بم،آب،آز،آج:عابر.
19- .مل:أبو ذر العقيلى.

گفت:

انّ الرّؤيا على رجل طائر ما لم يعبّر (1)فاذا عبّرت وقعت و إنّ (2)الرّؤيا جزء من ستّة و أربعين (3)جزءا من النبوّة فلا تقصّها إلاّ على ذى رأى ،گفت:خواب بر پاى مرغ (4)پرنده باشد تا تعبير نكرده باشند،چون تعبير بكنند بيوفتد (5).و خواب جزوى است از چهل و شش جزء از پيغامبرى،خوابى كه بينى جز با خداوند راى مگو.

انس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

الرّؤيا لأوّل عابر ،خواب اوّل تعبيركننده (6)راست،براى اين سبب يوسف-عليه السّلام-تعلّل كرد و از تعبير كردن (7)عدول كرد و براى آن آغاز (8)حكايت علم خود كرد تا ايهام نيفگند (9)كه او تعبير آن خوابها نمى داند.گفت وقت مرا (10)اين تعبير ناگفتنى است و شما را نبايد (11)كه وهم آيد كه من به تأويل اين (12)خواب عالم نيم (13)كه هيچ طعام به شما نيارند.

خلاف كردند (14)در آن كه در خواب خواست يا در بيدارى:

محمّد بن اسحاق گفت:مراد آن است كه هيچ طعامى به شما نيارند در خواب براى آن كه او علم تعبير مى گفت.و بيشتر مفسّران برآنند كه در بيدارى خواست و غرض او آن بود تا (15)بنمايد كه او احوال ايشان و علم غيب در باب طعام و شراب ايشان در بيدارى داند،بإعلام اللّه تعالى.

ابن جريج گفت:عادت آن ملك آن بود كه كسى را (16)از زندانيان (17)بخواستى كشتن،طعامى مخصوص فرستادى او را تا بخوردى،آنگه او را بفرمودى كشتن.و ابو على گفت:سبب اين گفتار آن بود تا نبوّت خود و علم خود و معجز (18)و دلالت

ص : 77


1- .آز:لم تعبر.
2- .قم:فانّ.
3- .آب،آز:من سبعين.
4- .قم:برنا مرغى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بيفتد،قم:ندارد.
6- .آو،بم:كنند.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفتن.
8- .مل:براى آغاز آن.
9- .بم،مل،آب،آز،آج،لب:بيفگند.
10- .همۀ نسخه بدلها:وقت را.
11- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:مبادا،قم،مل:نبادا.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:آن.
13- .آو،بم،مل،آب،آز،آج،لب:نه ام.
14- .قم:كرده اند.
15- .آو،بم،آب،آج،لب:كه.
16- .مل،آب،آز+كه.
17- .قم+كه.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز آج:علم معجز.

نبوّت (1)با ايشان تقرير كند،و اوّل دعوت كند ايشان را با معرفت خداى (2)و توحيد او، أ لا ترى (3)إلى قوله: ذٰلِكُمٰا (4)مِمّٰا عَلَّمَنِي رَبِّي ،آن از آن جمله است كه خداى مرا بازآموخت (5).«ذا»اشارت است به آنچه (6)مى گفت،و«كما»خطاب آن دو (7)مخاطب است أعنى صاحبى السّجن (8)،و«من»تبعيض راست و شايد كه تبيين (9)را بود،و«ما»موصوله است و شايد كه مصدريّه بود (10). إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ ،و من رها كرده ام دين و طريقت قومى كه ايشان به خداى ايمان ندارند و به سراى بازپسين،يعنى به قيامت كافرند. وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِي إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ ، آنجا (11)كشف كرد هم از نسب و هم از مذهب،و من پيروى مى كنم دين و ملّت پدران خود را كه ابراهيم و اسحاق و يعقوبند. مٰا كٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ ،ما را نيست كه هيچ چيز را (12)انباز و شريك او كنيم (13).و قوله:«من شىء»،«من» زيادت است تأكيد نفى را (14)،و التّقدير:نشرك (15)باللّه شيئا،«ذلك»اشارت است به اين كه گفت: مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ ،«من»تبيين راست،اين از فضل خداست بر ما و بر جملۀ خلايق و لكن بيشتر مردمان شكر اين نعمت نكنند،امّا فضل او بر ما ازآنجاست كه ما را پيغامبر كرد،بر مردمان ازآنجا كه ما را به ايشان (16)فرستاد تا ايشان را دعوت كنيم و بيان شرايع كنيم براى ايشان.آنگه با ايشان تقرير توحيد كرد و نقض شرك،صورت استفهام است و مراد تقرير.

گفت: يٰا صٰاحِبَيِ السِّجْنِ ،اى دو رفيق زندان! أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ ،خدايان پراگنده بهتر باشند يا يك خداى (17)قهركننده؟و براى آن گفت ايشان را اين سخن

ص : 78


1- .لب+خود.
2- .آج،لب:ايشان را به خداى تعالى.
3- .مل:يرى.
4- .مل:ذلك.
5- .آو،بم،آب،آز،آج:در آموخت.
6- .آج،لب:با آنچه.
7- .آب،آز:اين.
8- .مل:صاحب السّجن.
9- .آب،آز:به تبيين.
10- .آب،آز:باشد.
11- .آو،آب،آز،آج،لب:اين جا.
12- .آج،لب+به خداى.
13- .مل:شريك گيريم او را.
14- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:تأكيد را.
15- .آو،بم،آب،آز،آج:يشرك.
16- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:با ايشان.
17- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:يا خداى.

كه ايشان در زندان (1)بتان داشتند (2)و آن را مى پرستيدند[18-ر]و سجده مى كردند،و براى آن پراگنده گفت كه در شكل و صفت (3)متفاوت بودند از كوچك و بزرگ و ميانه از هر نوعى ساخته،و گفتند:معبودان مختلف را خواست از اصنام و آتش و آفتاب و نجوم و جز آن،و آنان كه چنين باشند مقهور و مغلوب باشند و خداى تعالى يكى است بى همتا و (4)انباز،و بى مثل و مانند و قاهر و غالب است و قادر بر هرچه خواهد.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر آنچه مى كردند از فساد راى (5)،چون انديشه كنى (6)شما بدون (7)خداى نمى پرستى إلاّ نامهايى كه بر نهاده اى شما و پدران شما،يعنى شما اين اصنام را آلهه (8)مى خوانى.و«إله»آن باشد كه مستحقّ عبادت بود و تا اصول نعم نكند مستحقّ عبادت نشود و تا قادر نبود برآن نتواند كردن (9)و از او صحيح نبود، و تا حىّ نباشد (10)محال است كه قادر بود (11)،چون اينان جمادند اجراى نام«إله»بر اينان (12)جز نام بى معنى نباشد.و اين دليل است بر آنكه اسم مسمّى نباشد.چه (13)اگر اسم مسمّى بودى به نام إله كه بر ايشان نهادند (14)ايشان إله بودندى و عبادت ايشان واجب بودى و ايشان به صفت إله بودندى،و اين محال است.آنچه ادا كند به اين هم باطل باشد.

اگر گويند:چگونه گفت كه شما نام مى پرستى (15)و ايشان مسمّى مى پرستيدند از اصنام و اوثان؟گوييم:غرض الهيّت (16)است يعنى چيزى مى پرستى (17)كه بر او از الهيّت و استحقاق عبادت جز نام بى معنى نيست و آن نامها (18)كه شما و پدران شما بر

ص : 79


1- .مل:و فرزندان.
2- .آز:در زندان داشتند.
3- .آج،لب:صورت.
4- .قم+بى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز لب+گفت.
6- .اساس:كه،با توجّه به قم تصحيح شد.
7- .آز:بدان.
8- .قم،بم،مل:اله.
9- .بم:نتواند كردند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:نبود.
11- .آج:تا حىّ نبود قادر نبود.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نام اله بر ايشان اجرا كردن.
13- .آو،بم،آج،لب:چرا.
14- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نهادندى.
15- .قم،پرستى،آب،آز،آج،لب:نام پرستى.
16- .آو،بم،آلهه.
17- .آز:مى پرسيد.
18- .قم،آب،لب:نامهاى،آز:نامى،آج،نامهايى.

اين بتان نهاده اى (1)كه خداى تعالى به آن حجّتى نفرستاد.و قوله: سَمَّيْتُمُوهٰا و قوله: مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،هر دو در جاى صفت اسماست.آنگه گفت:اين احكام كه شما كردى باطل است حكم نيست إلاّ خداى را-عزّ و جلّ-و او فرمود به حكم و به حكمت خود كه جز او را نپرستند (2).

آنگه اشارت كرد به اين جمله كه ذكر او برفت و گفت: ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ، اين دينى و طريقتى است راست مستقيم و لكن بيشتر مردمان ندانند ازآنجا كه نظر و تفكّر نكرده باشند در دليل،و اين علمى است كه إلاّ به طريق نظر حاصل نشود.

چون يوسف-عليه السّلام-در اين حديث خوض كرد در اين معنى اطناب و استقصا كرد و بكلّى از سر جواب سؤال ايشان برفت،ايشان گفتند:جواب سؤال ما و تعبير خواب ما بگو (3).او گفت:توقّف كنى ازآن كه مصلحت در اين است،ايشان الحاح كردند،او گفت: أَمّٰا أَحَدُكُمٰا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً ،گفت:أمّا يكى از شما-و آن ساقى ملك بود و نام او مجلّث بود-تأويل خواب او آن است كه او بر سر كار خود رود و ملك را خمر دهد،أمّا آن سه خوشۀ انگور كه ديد (4)تأويل او آن است كه سه روز در زندان بماند (5).و اما تعبير خواب آن ديگر كه سه سبد (6)ديد در خواب و نان بر او مرغان (7)مى خوردند او سه روز در زندان بماند پس از آن او را بر دار كنند و مرغان (8)مغز سر او بخورند.

عبد اللّه مسعود گفت:چون اين شنيدند پشيمان شدند گفتند:ما خوابى (9)چيزى نديديم (10)ما بازى مى كرديم تا تو را بيازماييم.يوسف-عليه السّلام-گفت:آن رفت و قضا كرده شد (11). قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيٰانِ ،براندند و حكم بكردند به آن كار

ص : 80


1- .قم،بم،آو،نهادى،آج:نهاديد،لب:نهادند،آب:نهاده آيد.
2- .آو،بم،آج،لب:نپرستيدند.
3- .قم:بگوى،آو:بگزار،بم،آب،آز،آج،لب:بگذار.
4- .آج،لب:ديده بود.
5- .آب،آز:بمانى.
6- .مل:كه سه نان سپيد،آج،لب:سبد.
7- .قم،مل+از آن،آب،آز،آج،لب+از او.
8- .آج،لب+از.
9- .قم:در خواب:
10- .مل:ما هيچ خواب نديديم،آو،بم،آب،آز:ما خوابى نديديم،آج،لب:ما خوابى نديده بوديم.
11- .مل:گفت:قضا كردند.

كه شما در او فتوى پرسيدى (1).

چون مدّت برفت و سه روز بر آمد روز چهارم گماشتگان ملك آمدند (2)و ايشان را از زندان برون (3)بردند.يوسف-عليه السّلام-گفت ساقى را كه خواب نيك ديده بود[18-پ]،و يوسف دانست كه او را نجات خواهد بودن: اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ ، گفت:حديث من ياد ده ملك را و پيش او ذكر من و حديث من بگو.و در آن حال شيطان از ياد يوسف ببرد كه نام خداى برد (4).جبريل آمد و دست يوسف گرفت و او را با گوشه اى برد از زندان و بر زمين زد (5)و زمين اوّل بشكافت،گفت:فرونگر (6)تا چه مى بينى (7).او فرونگريد،گفت:زمين دوم مى بينم،آن نيز بشكافت.گفت:

فرونگر.در نگريد زمين سه ام (8)بديد،و هم چونين (9)تا هفت زمين بشكافت.گفت:

فرونگر.تا چه مى بينى (10).فرونگريد سنگى ديد عظيم.گفت:سنگى مى بينم بزرگ جبريل پر برآن سنگ زد و سنگ (11)بشكافت.از ميان آن سنگ كرمى بيرون آمد (12)برگى سبز (13)در دهان گرفته.جبريل گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:چه گمان بردى؟پنداشتى من تو را فراموش كرده ام در زندان و اين كرم را در زير هفتم زمين در ميان اين سنگ فراموش نكردم؟ (14)اكنون به عزّ عزّت (15)كه هفت سال اين جا بمانى.يوسف گفت:و خداى از من راضى باشد؟گفت:آرى.گفت:اگر اين كه هفت است (16)،هفتاد باشد،باك ندارم.

در خبر است كه چون يوسف-عليه السّلام-جبريل را ديد در زندان،او را گفت:

ص : 81


1- .قم:فتوى كردى.
2- .آو،بم:گماشتگان مى آمدند.
3- .آو،مل،آب،آز،آج،لب:بيرون.
4- .مل:بردى،آو،بم،لب:ببرد.
5- .قم:پر بزد بر زمين،آب،آز،آج،لب:پر بر زمين زد،كه بر متن رجحان دارد.
6- .آب،آز:فرونگريد.
7- .آو:تا چه بينى،بم،آب،آج،لب:تا چه بينى.
8- .قم:سوم،بم،مل:سيم،لب:سيوم.
9- .همۀ نسخ بدلها:همچنين.
10- .قم،آج،لب:چه بينى.
11- .آج،لب+نيز.
12- .آو،بم،آب،آز:برون.
13- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:سبزى.
14- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نكرده ام.
15- .همۀ نسخه بدلها+من.
16- .آو،آب،آز،آج،لب:اين كه هفت است اگر،بم:اين هفت است،اگر.

يا أخا المنذرين ما لى اراك بين (1)الخاطئين، جبريل او را گفت:

يا طاهر الطّاهرين يقرأ عليك السّلام ربّ العالمين،و يقول لك اما استحييت منّى اذ استعنت بالآدميّين (2)و عزّتى لألبثتك فى السّجن بضع سنين.

و كعب الاحبار گفت:جبريل آمد-عليه السّلام-و او را گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:تو را كه آفريد؟گفت:خداى.گفت:صورتت در رحم (3)كه نگاشت؟گفت:خداى.گفت (4):بر پدر دوست و محبوب داشته (5)كه گردانيد؟ [گفت:خداى،گفت تو را از محنت و كربت چاه كه رهانيد؟گفت:خداى.

گفت:تو را علم تعبير خواب كه آموخت؟] (6)گفت:خداى.گفت:چرا استعانت كردى به جز خداى؟ اكنون بدان كه در اين اعتراضى نيست بر يوسف براى آن كه حبس او در زندان معصيت بود،و بر او بود كه به هر طريق كه گمان برد كه او را در آن خلاص (7)خواهد بود تمسّك كند.امّا عتاب خداى تعالى با او در اين معنى براى ترك اولى بود و پيغامبران ترك اولى و اخلال به مندوبات بسيار كنند و معاصى ايشان محمول بود بر اين و مأوّل (8)باشد به اين معنى.

و امّا سبب بماندن او در زندان (9)روا بود كه مصلحت بگشته باشد،عند اين سؤال،پس از سؤال صلاح او در اين بود و اگرچه پيش از سؤال به خلاف اين بوده باشد.و اگر گويند:سبب طول مقام او در حبس نه اين بود هم روا باشد براى آن كه در آيت نه بر سبيل تعليل است بل خبر مطلق است فى قوله: فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ ،و اگر معلّل بودى بر وجه عقوبت بودى و از فعل خداى بودى و بر سبيل مجازات بر فعل او بودى،و خداى تعالى نسيان او را با شيطان حواله كرد و حبس او معلوم است كه از قبل (10)آن ظلمه بود.چگونه توان گفتن كه حبس او از خداى بود بر

ص : 82


1- .قم،مل،آج،لب:بين.
2- .آو،بم،آب،آج،لب:بالادمين،مل:بالادتين.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+مادر.
4- .همۀ نسخه بدلها+تو را.
5- .همۀ نسخه بدلها:دوست داشته و محبوب.
6- .نسخۀ اساس افتادگى دارد،از قم آورده شد.
7- .قم،لب:خلاصى.
8- .مل:مأمول.
9- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+هفت سال.
10- .لب:قيل.

جزاى فعل شيطان؟ امّا در اين معاتبات روا باشد (1)كه لطف باشد او را و بسيارى مكلّفان را در عهد او و پس از او چون بشنوند.كلبى گفت:پنج سال بود تا محبوس بود ازآن پس هفت سال ديگر بماند تمامى دوازده سال،چون مدّت محنت (2)به سر آمد،و از ره فرج بر سبيل بشارت خبر آمد،حق تعالى سبب ساخت (3)ملك در خواب ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخوردندى (4)و هفت خوشۀ سبز ديدى كه هفت خوشۀ خشك گرد آن در آمدى و آن را نيست كردى.او از خواب در آمدى (5)ترسيده و مذعور (6)و كس فرستاد و سحره و كهنه و قيّافان را بخواند و خواب برايشان عرضه كرد (7)[19-ر].

قوله تعالى:

سوره يوسف (12): آیات 43 تا 57

اشاره

وَ قٰالَ اَلْمَلِكُ إِنِّي أَرىٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يٰابِسٰاتٍ يٰا أَيُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيٰايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيٰا تَعْبُرُونَ (43) قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ اَلْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِينَ (44) وَ قٰالَ اَلَّذِي نَجٰا مِنْهُمٰا وَ اِدَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا اَلصِّدِّيقُ أَفْتِنٰا فِي سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يٰابِسٰاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قٰالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاّٰ قَلِيلاً مِمّٰا تَأْكُلُونَ (47) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ سَبْعٌ شِدٰادٌ يَأْكُلْنَ مٰا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّٰ قَلِيلاً مِمّٰا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ عٰامٌ فِيهِ يُغٰاثُ اَلنّٰاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (49) وَ قٰالَ اَلْمَلِكُ اِئْتُونِي بِهِ فَلَمّٰا جٰاءَهُ اَلرَّسُولُ قٰالَ اِرْجِعْ إِلىٰ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ مٰا بٰالُ اَلنِّسْوَةِ اَللاّٰتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قٰالَ مٰا خَطْبُكُنَّ إِذْ رٰاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا عَلِمْنٰا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قٰالَتِ اِمْرَأَةُ اَلْعَزِيزِ اَلْآنَ حَصْحَصَ اَلْحَقُّ أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِينَ (51) ذٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي كَيْدَ اَلْخٰائِنِينَ (52) وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) وَ قٰالَ اَلْمَلِكُ اِئْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمّٰا كَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّكَ اَلْيَوْمَ لَدَيْنٰا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قٰالَ اِجْعَلْنِي عَلىٰ خَزٰائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذٰلِكَ مَكَّنّٰا لِيُوسُفَ فِي اَلْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَيْثُ يَشٰاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه

گفت پادشاه:من ديدمى (8)در خواب هفت گاو فربه را كه بخوردى (9)ايشان را هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ سبز و هفت ديگر خشك،اى جماعت فتوى كنى مرا در خواب من اگر شما خواب را تعبير مى كنى.

گفتند آميخته خوابهاست،و نيستيم ما به تأويل خوابها دانا (10).

گفت آن كس كه برست از آن دو و ياد آمد او را پس روزگارى،من خبر دهم شما را به تأويل آن (11)بفرستى مرا.

ص : 83


1- .همۀ نسخه بدلها:بود.
2- .آو،بم،آب،آز،لب:چون محنت،آج:چون اندوه و محنت.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+كه.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بخوردى.
5- .آو،بم،آج،لب:در آمد.
6- .مل:مدهوش.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:عرض كرد.
8- .آو،بم،آج،لب:ديدم.
9- .قم:مى خوردى.
10- .قم:به دانايان.
11- .قم:او.

اى يوسف اى راستگير (1)فتوى كن ما را در هفت گاو (2)فربه كه مى خورد (3)ايشان را هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ سبز و ديگر خشك تا مگر من بازشوم (4)با مردمان تا مگر ايشان بدانند.

گفت:بكارى هفت سال پيوسته آنچه بدروى رها كنى در خوشه الّا اندكى از آنچه (5)بخورى.

پس آيد ازآن پس (6)هفت سال سخت بخورند (7)آنچه از پيش (8)نهاده باشى (9)آن را الّا اندكى از آنچه نگاه دارى.

پس آيد از پس آن سالى كه در او فرياد رسند مردمان را و در او انگور فشارند.

گفت پادشاه:بياريدش به من،چون آمد به او رسول،گفت:بازگرد با خداوندت بپرس از او (10)كه چه بود آن زنان را كه ببريدند دستهاشان (11)كه خداى من به كيد ايشان داناست! گفت:چه كار بود شما را چون مطالبت كردى يوسف را از تن او (12)؟ گفتند:پرگست باد (13)!ندانيم بر او هيچ بديى (14).گفت زن عزيز:اكنون پيدا شد (15)حق

ص : 84


1- .قم،آو،بم،آج،لب:راستگوى.
2- .قم:گاوان.
3- .قم:مى خورند،آو،بم،آج،لب:بخوردند.
4- .بم،آج،لب:گردم.
5- .بم:كه از آن.
6- .قم،آو،بم،آج،لب:از پس آن.
7- .آج،لب:بخورد.
8- .آج،لب:از پس.
9- .بم:باشند.
10- .آو،بم:او را.
11- .قم:دستهاى خود را،آو،بم،آج،لب:دستها.
12- .آو،بم،آج،لب:نفس او.
13- .قم:پرگست بادا،آو،آج،لب:بازدارد،بم:ياد دارد.
14- .قم،آو،بم،آج،لب:بر او از بدى.
15- .آو،بم،آج،لب:شود.

من مطالبت كردم او را از تن او،و او از جملۀ راستيگران (1)است.

آن تا بداند (2)كه من خيانت نكردم (3)با او (4)در غيبت و خداى ره ننمايد (5)كيد خيانت كنندگان را.

برى نمى كنم تن (6)خود را كه تن (7)فرماينده است به بدى الّا آنچه ببخشايد خداى من كه خداى من آمرزنده و بخشاينده است.

گفت پادشاه (8)بياريد (9)او را به من تا برگزينم (10)او را براى خود.چون سخن گفت با او،گفت:تو امروز به نزديك ما ممكّن (11)و استوارى.

گفت:كن مرا بر خزينه هاى (12)زمين كه من نگاه دار (13)و داناام.

هم چونين (14)تمكين كرديم يوسف را در زمين تا مقام كند از آن،آنجا كه خواهد برسانيم رحمت ما به آن كه خواهيم و ضايع نكنيم مزد نكوكاران.

و مزد سراى پسين (15)بهتر است آنان را كه ايمان آرند (16)و ترس كار باشند (17).

ص : 85


1- .قم،آو،بم،آج،لب:راستگويان.
2- .آو،بم،آج،لب:بدانند.
3- .آج،لب:كردم.
4- .قم:او را.
5- .لب:به راه ننمايد.
6- .آج،لب:نفس.
7- .آو،بم،آج،لب:نفيس
8- .آو،بم،آج،لب:ملك.
9- .آو،بم:بيارى،كه با استعمال متن هم سازگارتر مى نمايد.
10- .آو،بم،آج،لب:برگزينيم.
11- .قم:مكين،بم،آج،لب:با تمكين.
12- .اساس،قم،آو،آج،لب:خزينها،بم:خزاينها.
13- .آو،بم،آج،لب:نگاه دارى.
14- .قم،آو،بم،آج،لب:همچنين.
15- .قم:بازپسين،آو،بم،آج،لب:آخرت.
16- .قم:آوردند.
17- .قم:و بودند كه پرهيزگارى مى كردند.

قوله تعالى: وَ قٰالَ الْمَلِكُ (1)،گفت ريّان بن وليد،يعنى ملك مصر كه من در خواب ديدمى (2)هفت گاو فربه كه ايشان را هفت گاو لاغر مى خوردندى (3)و هفت خوشۀ گندم سبز و هفت (4)ديگر خشك كه اين خشك آن تر را بخوردى و نيست كردى.فتوى كنى (5)مرا در خواب من،اگر شما تعبير خواب مى دانى (6). إِنِّي أَرىٰ ،من الرّؤيا. سَبْعَ بَقَرٰاتٍ ،براى آن«سبع»گفت بى«ها»كه معدود مؤنّث است و بقرات جمع بقره باشد،جمع سلامت،و اصل او از«بقر»باشد و آن شقّ بود.

سمان،جمع سمين باشد و فعال در جمع فعيل به معنى فاعل (7)قياسى مطّرد باشد، نحو:طويل و طوال،و قصير و قصار،و عريض و عراض،و كريم و كرام. يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ ،جمع عجيف. وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ ،«واو»عطف است على «ارى»،اى و ارى سبع سنبلات خضر،جمع سنبله خضراء،و فعل (8)فى جمع افعل صفة و فعلاء للمؤنّث قياسى است مطّرد نحو:احمر و حمراء و حمر،و أصفر و صفراء و صفر. وَ أُخَرَ ،اى سبع سنبلات اخر،جمع آخر و اخرى،و او لا ينصرف است و علّت منع صرف او صفت است و عدل چه او صفت سنبلات محذوف است،و معدول است از اخريات.

آنگه ايشان را گفت: يٰا أَيُّهَا الْمَلَأُ ،اى جماعت معروفان! أَفْتُونِي فِي رُءْيٰايَ ، فتوى كنى مرا در خواب من،اگر شما تعبير خواب مى كنى.

قٰالُوا ،ايشان گفتند: أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ ،جمع ضغث،و ضغث دستۀ گندم (9)باشد و

ص : 86


1- .قم+ايتونى به،چون مدت محنت يوسف-عليه السّلام-به سر آمد و از ره فرح بر سبيل بشارت خبر آمد،حق تعالى سبب ساخت تا ملك ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخوردندى و هفت خوشۀ سبز ديدى كه هفت خوشۀ خشك گرد آن درآمدى و آن را نيست كردى،او از خواب در آمد ترسيده و مذعور كس فرستاد و سحره و كهنه و قيافان را بخواند و خواب بر ايشان عرضه كرد،پس گفت،يعنى ملك مصر.
2- .همۀ نسخه بدلها:ديدم.
3- .قم،آب:بخوردى،آو،بم،آز،آج،لب:مى خوردى.
4- .قم:كه هفت خوشه.
5- .آب،آز،آج،لب:كنيد.
6- .قم+قوله.
7- .قم+بود.
8- .آج،لب:فعيل.
9- .بم:جمع ضغث دستۀ گندم.

رفع او بر خبر مبتداى محذوف است،اى رؤياك اضغاث احلام،و ما ذكرت اضغاث احلام،و ما تأويل خواب ندانيم. عند آن حال ساقى را ياد آمد كه در زندان مردى هست (1)كه او علم تعبير (2)نيك داند،و ذلك قوله: وَ قٰالَ الَّذِي نَجٰا مِنْهُمٰا ،گفت آن كس كه برسته بود از ايشان،يعنى از آن دو صاحب سجن: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ،افتعل من الذّكر.و اصله اذتكر،«تا»را«ذال»كردند لقرب المخرج،آنگه«ذال»را «دال»كردند هم براى اين علّت،آنگه ادغام كردند،و ياد آمد او را از پس مدّتى.و «امّت»اين جا به معنى«حين»است و در شاذّ خواندند:بعد امد،اى بعد نسيان (3).

أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ،من خبر دهم شما را به تأويل آن،مرا بفرستى پس از اين.در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:فارسلوه فلما وصل الى السجن.

قال ليوسف: يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ ،او را بفرستادند چون به زندان رسيد،يوسف را گفت:اى يوسف!و حرف ندا بيفگند (4)لدلالة الكلام عليه و التّقدير،يا يوسف،اى صدّيق راستيگر (5)در آنچه گويى از تعبير خواب.و فعّيل بناى مبالغت باشد كخمّير و سكّير و شرّيب. أَفْتِنٰا ،فتوى كن ما را.رمّانى گفت:فتوى و فتيا دو لغت است،و حدّ او جواب باشد از حكم معنى (6)،گفت:براى آن كه جواب از نفس معنى آن را فتوى نخوانند،يقال:استفتيته فافتانى (7)،در هفت گاف فربه كه ايشان را مى خورد هفت گاف لاغر،و در هفت خوشۀ سبز و هفت ديگر خشك تا بين مردم (8)شوم و ايشان را (9)خبر دهم تا بدانند.

يوسف-عليه السّلام-گفت:تعبير اين خواب آن است و تدبير اين كار (10)كه در اين هفت سال تخمى كه كارى (11)آنچه حاصل آيد از (12)دخل[20-ر]در خوشه رها

ص : 87


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:است.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:كه او تعبير خواب.
3- .آج:اى نسيان.
4- .قم:بينداخت.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:راستگوى.
6- .آج،لب:يعنى.
7- .آو،بم:و افتانى.
8- .قم،مل:تا با مردم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:تا بر مردمان.
9- .آو،بم،آز،آب،آج،لب:به ايشان.
10- .قم،آب،آز+آن.
11- .مل،آب،آز:كاريد.
12- .آج،لب:از او.

كنى تا بماند (1)،الّا اندكى كه براى قوت به كار بايد (2).آنگه از پس آن هفت سال قحط آيد قحطى سخت كه هرچه در اين هفت سال نهاده باشى (3)ذخيره،همه خرج شود و خورده شود (4)جز اندكى از آنچه نگاه دارى.آنچه پس از آن سالى آيد سال فراخى و خصب (5)،سالى كه در او فرياد مردمان رسند و در او عصر (6)كنند و انگور فشارند و آنچه در او آبى و (7)روغنى باشد.

قوله: قٰالَ تَزْرَعُونَ ،زرع هم (8)كشتن باشد،يقال:زرعت (9)البذر،و هم رويانيدن،يقال:زرعه اللّه،اى أنبته،و الزّرع،النّبات.قال اللّه تعالى: كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ (10).

دَأَباً ،اى،عادة،قال اللّه تعالى: كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ (11)... اى كعادة آل فرعون.

و دأب،استمرار عادت باشد من قولهم:هو دايبا (12)يفعل (13)كذا،اى دائما مستمرّا.

و الدّأب (14)،التّعب،و جملۀ قرّا به اسكان همزه خواندند مگر حفص كه او به فتح همزه خواند.و قال:هما لغتان،كشمع و شمع (15)و شعر و شعر و نهر و نهر.و جملۀ قرّا به همز (16)خواندند (17)مگر ابو عمرو كه او تخفيف (18)همز (19)كرد. فَمٰا حَصَدْتُمْ ،حصد و حصاد، قطع زرع باشد،و براى آن فرمود كه در سنبل رها كنى تا سوس و شپشه (20)در او نيفتد و مدّتى دراز (21)بماند.

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ سَبْعٌ ،اى سبع سنين. شِدٰادٌ ،جمع شديد.و قوله:

ص : 88


1- .آو،بم:نماند.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:آيد.
3- .آب،آز:باشيد.
4- .قم:خورده آيد.
5- .آو،بم،آب،آج،لب:خصيب.
6- .قم،بم،آب،آز،آج،لب:عصير.
7- .آب،آز:يا.
8- .بم،آب،آز،آج،لب+تخم.
9- .آز:ذرعت.
10- .سورۀ فتح(48)آيۀ 29.
11- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 11 و سورۀ انفال(8)آيه هاى 52 و 54.
12- .آو،بم،آب،آز:دابنا.
13- .آز:نفعل.
14- .آز:و الدّواب.
15- .آو،بم،آب،آز،آج:سمع.
16- .همۀ نسخه بدلها:همزه.
17- .آج:خواند.
18- .آج،لب:به تخفيف.
19- .همۀ نسخه بدلها:همزه.
20- .كذا در اساس و قم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:شپشه.
21- .آز:در آن.

يَأْكُلْنَ ،يعنى يفنين (1)،بخورند اين سالهاى قحط آنچه نهاده باشى (2)در سالهاى پيشين.

و اين بر دو وجه بود:يكى آن كه«اكل»به معنى افنا (3)باشد چون سال قحط بود و تخم نروياند و مدد نباشد و خرج (4)بود پنداريى (5)سال قحط آن را به فانى كرد.آنگه آن افنا و اهلاك (6)را كل خواند.و وجه دوم (7)آن كه مراد آن است:تأكلون (8)فيها،كه شما در اين سالها بخورى.آنگه سالها را به اكل وصف كرد،لوقوع الاكل فيها،كما يقال:نهار صائم و ليل قائم،و كما قال الشّاعر:

نهارك بطّال و ليلك نائم***و عيشك يا مغرور عيش البهائم

و شدّت در وصف سال،كنايت است از قحط.و گفته اند:شدّت در هفت جاى استعمال كنند:در كرّت (9)و در مدّ و زمان (10)و خشم و الم و شراب و تن.و الاحصان، الاحراز،و الجعل في الحصن.

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ عٰامٌ فِيهِ يُغٰاثُ النّٰاسُ ،العام،السّنة،و اشتقاقه (11)من عام فى الماء يعوم عوما،اذا سبح (12)فيه،براى سيرش (13)را.و«الف»او منقلب است از «واو»بدلالة (14)قولهم فى الجمع اعوام،و الحول (15)،السّنة لحوله و دوره (16)على النّاس.

يُغٰاثُ النّٰاسُ ،غوث نفعى باشد بر سر شدّتى و سختيى.و غوث،فرياد رسيدن باشد، و اغاثة،مصدر او باشد.و استغاثة،فرياد خواستن باشد،و غيث بارانى باشد كه در وقت حاجت بارد.و آن گياه كه به آن باران رويد آن را«غيث»خوانند. وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ ،جملۀ قرّا به«يا»خواندند خبرا عن الغائب.و حمزه و كسائى به«تا»ى خطاب خواندند و مراد به«عصر»،هر چيزى كه از او شرابى بگيرند چون:انگور و

ص : 89


1- .آز:يفتين.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بنهاده باشى.
3- .آج:فنا.
4- .آو،بم،آب،آز:خروج.
5- .همۀ نسخه بدلها:پندارى.
6- .قم،آب،آز:هلاك.
7- .آج،لب:دگر.
8- .آو،بم،آب،آز،آج:يأكلون.
9- .آو،بم:كر،آب،آز:كوه.
10- .آو،بم،زبان،آج:زبان.
11- .قم:و استعامه.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:سبح،مل:شح.
13- .آو،بم،آب،آز:شيرش.
14- .قم:بدلا عن.
15- .آو،بم:الحوال.
16- .بم،آج،لب:لدوره.

سيب و بهى و هرچى (1)كه از او روغنى بگيرند،چون:كنجيد (2)و زيتون و جز آن (3).

يعنى چنان كه در سالها خصب بودى، (4)هم چنان (5)شود.

و روايتى كردند (6)از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مراد به عصر (7)،حلب است، يعنى شير بسيار دوشى از گاف (8)و گوسپند (9)و شتر براى آن كه چون گياه بسيار باشد ايشان را شير بسيار باشد (10).معنى سه ام (11)،[20-پ]ابو عبيده و زجّاج گفتند:

تعصرون،اى تنجون،نجاة المعتصر،اى الملتجى،و العصرة،الملجأ،و الاعتصار (12)، الالتجاء.قال عدىّ بن زيد:

لو بغير (13)الماء حلقى (14)شرق***كنت كالغصّان بالماء اعتصارى (15)

و قال ابو زبيد (16)الطّائىّ:

صاديا يستغيث (17)غير معان***و لقد كان عصرة المنجود

و اصل اين هم (18)از«عصر»است براى آن كه تشنه چون اعتصار كند به آب، اندك اندك مى خورد او بمثابت عاصر باشد،فى عصر الماء فى فيه.و نيز آن كس (19)كه التجا كند به كسى يا به جايى به منزلت آن باشد كه:يتخلّص من مضيق الى سعة كالمائع (20)المعصور.و روايت كرده اند از بعضى قرّا:يعصرون،على الفعل المجهول، اى يمطرون و يغاثون.ابو القاسم بلخى گفت:آيت دليل بطلان قول آنان مى كند كه گويند:الحكم للمعبّر الاوّل،حكم آن را باشد كه اوّل خواب را تعبير كند،براى آن كه ايشان گفتند:«اضغاث احلام»آنگه از پس آن يوسف آن را تعبير كرد و حكم

ص : 90


1- .قم:چيز،آو،آب،بم،مل،آج،لب:هرچه،آز:هرجا.
2- .همۀ نسخه بدلها:كنجد.
3- .قم:غير آن.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بود.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچنان.
6- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:روايت كردند.
7- .قم:عصير.
8- .همۀ نسخه بدلها:گاو.
9- .آب،مل،آج،لب،آز،گوسفند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز آب:بود،قم+و.
11- .آب،آز:سيوم.
12- .آو،بم،آب،آز:الاعصار.
13- .آو:يغير.
14- .آب،آب:خلقى.
15- .آو،بم،آج،لب:اعصارى.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ابو زيد.
17- .قم،لب:تستغيث،ديگر نسخه بدلها:مستغيث.
18- .مل:اين همه.
19- .آو،بم،آب،آز:و هرآن.
20- .مل:كالمانع.

تعبير او را بود.و ممكن باشد كه از اين جواب (1)گويند كه:ايشان تعبير نكردند، ايشان دفع تعبير كردند (2)كه تعبير ندانستند.گفتند:اين نه خوابى است كه آن را تعبير كنند.پس از اين در (3)كلام حذفى هست و اختصارى،و تقدير آن است كه:فرجع الّذى نجا منهما الى الملك و اخبره بما قال يوسف.

وَ قٰالَ (4)الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ ،چون (5)مرد بازآمد و ملك را خبر داد به آنچه يوسف عليه السّلام-گفته بود،گفت:اين حديث به پيغام راست نيايد او را بر من آرى.اين جا حذفى دگر هست و تقدير آن كه:فلمّا جاءه الرّسول و قال له اجب (6)الملك،قال:

ارجع الى ربّك،رسول بيامد و گفت:ملك تو را مى خواند اجابت كن تا تعبير اين خواب چنان كه با من بگفتى با او بگويى.گفت:برو بازپس شو و ملك را بگو (7)تا آن زنان را حاضر كند و بپرسد تا چرا دست ببريدند (8).و اين (9)براى آن كرد تا ملك را و جز او را روشن شود كه او را بى گناه بازداشته اند.

عبد اللّه عبّاس گفت:اگر يوسف-عليه السّلام-چون ملك او را بخواند (10)بيرون آمدى (11)و استكشاف نكردى،ملك هرگه كه (12)او را ديدى با خويشتن گفتى:اين آن مرد است كه با زن عزيز خيانت كرد.

و رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:عجب مى دارم از يوسف و كرم او و صبر او.و الله يغفر له،و خداى بيامرزد او را،آنگه كه رسول آمد و او را پرسيد كه:

تأويل خواب ملك چيست،بگفت و امتناع نكرد.و اگر به جاى او من بودمى (13)، گفتمى:تا مرا از زندان (14)برون نيارى نگويم.و عجب ديگر از صبر او!چون رسول باز

ص : 91


1- .قم،بم،آج:خواب.
2- .مل:دفع كردند.
3- .مل+اين.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فقال،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .مل:چو.
6- .آو،بم:آج:و قال اجب.
7- .قم:بگوى.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بريدند.
9- .آو،بم،آز:آن.
10- .مل:بخواندى.
11- .آو،بم:برون آمدى.
12- .مل:هرگاه كه ملك.
13- .آب،آز،آج،لب:بودى.
14- .آو،بم:آب،آز،آج،لب:تا از زندانم.

آمد و گفت:بيرون آيى (1)؟-با مدّت (2)دراز كه او در زندان بمانده بود-گفت:برو ملك را بگو تا احوال من از آن زنان بپرسد تا ايشان چرا دست ببريدند (3).و اگر به جاى او من بودمى،شتاب كردمى تا بيرون آمدمى.او سخت حليم و ساكن بوده است.

رسول برگشت و با پيش (4)ملك شد و گفت،يوسف مى گويد:من بيرون نيايم تا تو بندانى (5)كه مرا به ظلم بازداشته اند،بى گناهى،بفرماى تا آن زنان را بيارند و بپرسند از ايشان تا چرا دست ببريدند.ملك كس فرستاد و ايشان را بخواند و گفت:

مٰا خَطْبُكُنَّ ،و الخطب،الامر العظيم.و البال،الحال،يقال:ما بالك،اى ما حالك.

و ما خطبك و ما شأنك بمعنى واحد.گفت:چه حال بود شما را با يوسف،چون او را مراودت كردى و مطالبت از نفس او،و او شما را مراودت كرد يا نه؟گفتند: حٰاشَ لِلّٰهِ ،پرگست (6)باد!كه ما از او الّا خير و صلاح ندانيم و بر او هيچ بدى و تهمتى نديديم.[21-ر]عند آن حال زليخا (7)مقرّ آمد و گفت: اَلْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ ،اى بان و ظهر.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند:حصحص الامر،اذا حصل على (8)أمكن وجوهه،و كلمت از مضاعف رباعى است،و أصله من حصّ شعره اذا استأصله بالقطع، و منه الحصّة،القطعة من الشّىء،فمعنى حصحص،انقطع،بظهوره (9)عن غيره.و مثله:

كبكبوا و كبّوا و كفّ الدّمع و كفكفه،و ردّه و ردّده.و يقال:حصحص البعير بثفناته فى الارض،اذا حكّه بها (10)فيستبين آثارها (11)فيها.و قال حميد بن ثور الهلالىّ:

و حصحص فى صمّ (12)الحصى ثفناته***و رام القيام ساعة ثمّ صمّما (13)

ص : 92


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:آى.
2- .بم،آج،لب:مدّتى.
3- .آو،بم،آز،آج:دستها بريدند.
4- .آز:باز پيش.
5- .آز،آج:بدانى.
6- .آج:ندارد،ديگر نسخه بدلها:برگشت.
7- .مل+نيز.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+ما.
9- .اساس:و ظهوره،با توجّه به آب تصحيح شد.
10- .آز:بما.
11- .آو،بم،آج:مستنيرا نارها،مل:فيسير لنارها،آب،آز:فتبير آثارها.
12- .قم:ضمير،آو،بم،مل،آب،آز،آج:ضمّ.
13- .قم،مل،آب،آز،آج:ضمّما.

و انحصّ (1)الوبر (2)عن جنب البعير و انحتّ (3)اذا انحسر. أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ ، مراودت و مطالبت من كردم او را از نفس او و يوسف در آنچه مى گويد راستيگر است (4).

ذٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ ،اين براى آن است تا بداند كه من با او در غيبت (5)خيانت نكردم.خلاف كردند در آن كه اين (6)كلام كيست.بعضى مفسّران گفتند چون حسن و مجاهد و قتاده و ضحّاك كه:اين حكايت كلام (7)يوسف است، گفت:اين استكشاف براى آن كردم تا عزيز بداند كه من در غيبت او با او خيانت نكردم در حقّ زليخا. وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي كَيْدَ الْخٰائِنِينَ ،و خداى تعالى كيد خيانت كنندگان را هدايت نكند و رها نكند كه بر كار شود و پوشيده ماند.

وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِي ،آنگه گفت:من نفس خود را مبرّا نمى كنم كه نفس مردمان را به بدى فرمايد.و اين كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسر نفس گفت و انقطاع با خداى تعالى.و بعضى دگر گفتند:اين از كلام زليخاست براى آن كه به كلام او متّصل است و بر اين تأويل (8)كلام از نسق خود بنمى رود (9)،و معنى آن بود كه تا يوسف بداند كه من در غيبت او با او خيانت نكردم و چون مرا پرسيدند از حديث او، راستى بگفتم (10)و خداى هدايت نكند كيد خائنان را،پس براى اين خيانت نكردم با يوسف-آنگه گفت: وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِي ،و من خويشتن را مبرّا نخواهم كرد از بدى تا ديگران متّهم شوند كه نفس مردم را كار بد فرمايد و مردم به آن مسرع باشند (11)كه نفس فرمايد از بدى. إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّي ،الّا آنچه خداى رحمت كند،يعنى اگر بعضى مردمان از آفت (12)نفس امّاره به معصيت سلامت يابند به لطف و رحمت خداى بود،و

ص : 93


1- .قم:و الحص.
2- .مل:الوتر.
3- .مل:و الحب.
4- .قم،مل،راست مى گويد،آو،بم،آز،آج،لب:راست گوى است.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:من در غيبت او،مل:من در غيبت با او.
6- .آو،بم،مل،آز+از.
7- .آو،بم،آز:اين از كلام،آج،لب:از كلام.
8- .آب،آز:تقدير.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نمى رود.
10- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:او را راست بگفتم.
11- .قم،مل:باشد.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:ندارد.

آن لطف آن است كه آن را عصمت مى خوانند،و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است.

و در خبر است كه:چون يوسف-عليه السّلام-خواست تا از زندان بيرون آيد، اهل زندان جزع كردند از مفارقت او و گفتند:ما را وجود تو اين جا انس بود و راحت و فوايد،اكنون مى بروى ما چه كنيم و كه باشد ما را كه غمگسار ما بود؟يوسف -عليه السّلام-ايشان را دعا كرد و گفت:

اللّهمّ اعطف عليهم بقلوب الاخيار و لا تعم (1)عليهم الاخبار، بار خدايا دلهاى ولات و نيكان بر اينان مشفق گردان و اخبار بر اينان پوشيده مدار براى (2)اين در همه شهرها خبر (3)شهر ايشان بهتر دانند.چون بيرون آمد (4)بر در زندان بنوشت:

هذا قبر (5)الاحياء و بيت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماته الاعداء، اين گور زندگان است و خانۀ اندوهان است و تجربت دوستان است و شماتت (6)دشمنان (7)است.آنگه به گرماوه (8)رفت و غسل كرد و خويشتن پاكيزه كرد از درن و وسخ زندان[21-پ]و خلعت ملك در پوشيد.چون به در سراى ملك رسيد بر در سراى بايستاد و گفت:

حسبى ربّى من دنياى (9)و حسبى ربّى من خلقه عزّ جاره (10)و جلّ ثناؤه (11)و لا اله غيره (12)، چون در پيش ملك رفت،گفت:

اللّهمّ انّى أسألك بخيرك من خيره و أعوذ بك من شرّه و شرّ غيره. چون چشمش بر ملك افتاد،سلام كرد بر ملك و او را تحيّت كرد به زبان عرب.ملك او را گفت:اين چه زبان است؟ گفت:زبان عمّم اسماعيل.آنگه در ميانه زبان بگردانيد و او را به عبرانى دعايى گفت (13)،ملك گفت:اين چه زبان است؟گفت:زبان پدران من است.

وهب منبّه گفت:ملك هفتاد زبان دانست به هر زبان كه با يوسف سخن گفت،يوسف جواب داد و به آن لغت (14)سخن گفت.ملك به عجب فروماند از او-و.

ص : 94


1- .آد:لا يعم،آب،آز،آج،لب:لا تكتم.
2- .قم:از براى.
3- .قم:ندارد.
4- .آو،بم:برون آمد.
5- .همۀ نسخه بدلها:قبور.
6- .آب،آز:شادكامى.
7- .آو،بم:اعداء.
8- .قم،آب،آز،آج،لب:گرمابه.
9- .آو،بم،آب،آز،آج:زيبايى.
10- .قم:جازك.
11- .قم:ثناءك.
12- .قم:غيرك.
13- .قم:بگفت.
14- .آج،لب:ندارد.

يوسف را آن روز سى سال بود-ملك در جمال او مى نگريد و حداثت سنّ او و غزارت علم او.با نديمان خود نگريد،گفت:اين آن است كه تأويل خواب من بگفت،و كس ندانست.آنگه او را گفت:يا يوسف من مى خواهم تا تأويل اين خواب از زبان تو بشنوم،يوسف-عليه السّلام-گفت (1):اوّل (2)خواب تو به تفصيل بگويم كه تو چه ديدى و چگونه ديدى؟گفت (3):روا باشد.گفت:اى ملك!تو هفت كاف (4)ديدى فربه نيكو سپيد روشن ديم (5)،كه رود نيل بشكافت و ايشان ازآنجا برآمدند پستانها پرشير.تو در ايشان مى نگريدى و از حسن ايشان متعجّب مى بودى كه نگاه كردى آب نيل به زمين فروشد و زمين پديد آمد و از ميان گل و خرّ (6)او هفت گاف (7)بر آمدند لاغر و گرد گن موى، (8)خاك رنگ،شكمها با پس (9)شده،بى پستان و بى شير،دندان و پنجه (10)داشتند چون دست و پنجۀ سگان و خرطومها داشتند چون خرطومهاى (11)سباع با آن گاوان ديگر آميخته شدند و ايشان را بدريدند و بخوردند و استخانهاى (12)ايشان بشكستند و مغز استخانهاى (13)ايشان بمكيدند و تو در آن (14)مى نگريدى و متعجّب مى بودى.ازآن پس هفت خوشۀ گندم از زمين بر آمد سبز و هفت ديگر سياه خشك در يك جايگاه (15)،تو به تعجّب با خود مى گفتى كه اين خوشه هاى گندم عجب است در يك جاى رسته (16)هفت سبز سير آب،و هفت سياه خشك بى بر (17).در اين ميانه بادى بر آمد و آن خوشه هاى سياه خشك را برآن خوشه هاى سبزتر زد (18)و آتش در آن زد و آن را بسوخت.اين آخر (19)خواب تو است.آنگه از خواب درآمدى ترسيده (20)مذعور.ملك از آن

ص : 95


1- .در اساس دو بار تكرار شده است.
2- .آو،بم،آب،آز:به اوّل.
3- .آو،بم:گفتند.
4- .همۀ نسخه بدلها:گاو.
5- .كذا در اساس و مل،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .قم:ندارد،آو،بم،آب،آز،آج:حمأ.
7- .همه نسخه بدلها:گاو.
8- .قم،مل،آب،آز،آج،لب:گر كن موى،يا گرگن موى،آو:گروكن موى،كه روى واو با قلم مشابه متن خط كشيده شده است.
9- .آب،آز:بازپس.
10- .مل،آب،آز:پنجه اى.
11- .آو،بم،آب،آز،لب:خرطوم.
12- .همۀ نسخه بدلها:استخوانهاى.
13- .همۀ نسخه بدلها:استخوانهاى.
14- .مل:در ايشان.
15- .آو،بم،آب،آز:جاى.
16- .قم:برسته.
17- .قم:بى برد.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر زد.
19- .آو،بم،آج+جواب.
20- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:مى ترسيدى و.

به تعجّب فروماند و گفت:اين گفت (1)تو عجب تر از خواب من است تا پندارى كه اين خواب تو ديدى (2)،و به خداى كه هيچ خلل نكردى و هيچ خطا نگفتى.اكنون اى صدّيق روزگار!چه راى است تو را در اين خواب كه من ديده ام؟گفت:

مصلحت در آن است كه بفرمايى تا گندم و جو بسيار چندان كه به دست آيد بيارند و بكارند و هرچه تو را در خزينه است همه خرج كنى بر تخم كار و عمارت زمين (3)، چه اضعاف اضعاف آن بازيابى.چون به برآيد (4)و برسد،بفرمايى تا بدروند و در خوشه رها كنند تا به زيان نيايد و آفت وسوس به او راه نبرد و نيز تا دانۀ او قوت آدميان باشد و كاه او علف چهار پاى (5)بود.و از اين طعامى كه حاصل آيد خمسى بردارى براى قوت سال و أربعة أخماس در انبارها بنهى،در اين هفت سال چنين كنى.چون اين سالها (6)برود،هفت سال آيد سالهاى قحط و قحطى عام باشد و به اطراف عالم برسد از اقصاى جهان (7)بيايند و از تو طعام خواهند و بخرند.تو آنچه در اين سالها نهاده باشى به حكم و مراد خود بفروشى ازآنجا خزينه هايى (8)نهى و گنجهايى كه كس نديده است و نشنيده (9).ملك گفت:به اين كار كه قيام كند و اين كه داند كردن كه تو گفتى؟يوسف-عليه السّلام-[22-ر]عند آن گفت:

اِجْعَلْنِي عَلىٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ،اى كاتب حاسب،من نويسنده و محاسبم به كتابت (10)و حساب نگاه دارم و اين علم مرا حاصل است.و گفتند:من حفيظم آن را كه به من سپارى و عالمم به احوال سالهاى قحط.

عبد اللّه عبّاس گفت،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

رحم اللّه اخى يوسف لو لم يقل اجعلنى على خزائن الأرض انّى حفيظ عليم ،اگر نگفتى مرا به عامل خزاين كن،هم در حال عمل به او خواست دادن (11).چون استدعا كرد،يك سال با پس (12)افتاد تا يك سال نرفت عمل به او نداد.و رسول-عليه السّلام-گفت:

انّا لا

ص : 96


1- .مل:گفتار.
2- .مل:خود تو ديده اى،بم،آب،آز،آج:ديده اى.
3- .آج،لب:ندارد.
4- .آب،آز:چون برآيد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:چهار پايان.
6- .قم،آج،لب:اين هفت سال.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:جهان.
8- .قم:خزانه هايى.
9- .آو،بم،مل،آب،آز،آج،لب:نديده باشد.
10- .لب+كردن.
11- .آو،آب،آز،آج،لب:داد.
12- .آو،بم،مل،آب،آج،لب:بازپس.

نستعمل على عملنا من اراده ،ما عمل به آن ندهيم كه او خواهد.يوسف-عليه السّلام- يك سال پيش او مى بود و با او مجالست (1)مى كرد و او از او علوم و آدابى مى ديد (2)،در او (3)متعجّب مى بود.يك روز يوسف را گفت:مرا با تو به هر نوعى مى بايد تا (4)اختلاط كنم،جز آن است كه مرا استنكاف مى باشد ازآن كه با تو طعام خورم.

يوسف-عليه السّلام-گفت:من اولى تر (5)كه استنكاف كنم از اين (6).من پسر يعقوبم، اسرايل اللّه،پسر اسحاق،ذبيح اللّه،پسر ابراهيم،خليل اللّه.گفت:راست گفتى و ازآن پس با او مؤاكله و مشاربه كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون يك سال برآمد،ملك يوسف را بخواند و تاج بر سر او نهاد و شمشير خاصّ خود حمايل كرد او را (7)و او را بر سريرى نشاند از زر مرصّع به درّ و ياقوت و كلّه اى استبرق بر بالاى آن بزد.طول آن سرير سى گز بود و عرضش ده گز.بر او سى بستر اوگنده بود و شست (8)مقرمه كرده (9)و او را برآن سرير نشاند و ملوك را و امرا را در فرمان او كرد و ملك در خانه بنشست و پادشاهى به دست يوسف (10)داد و كار مصر با او گذاشت (11)و قطفر (12)را از آن عمل كه داشت معزول بكرد و عمل او نيز به يوسف داد.قطفر (13)روزكى چند بماند آنگه بمرد.ملك زليخا را به يوسف داد.چون يوسف در نزديك زليخا شد و با او بنشست،او را گفت:اين بهتر است يا آنچه تو مرا به آن استدعا مى كردى؟زليخا گفت:اى صدّيق!تو مرا برآن ملامت مكن كه من زنى بودم جوان،در نعمت،با جمال و مال چنان كه تو ديدى.و شوهر مرا شهوت به زنان نبود و پيرامن (14)نگشتى و آنگه تو نكوترين اهل روزگار بودى.

من از محبّت تو مبتلا شدم به امرى كه مانند آن كس را نبود.چون يوسف دست به او يازيد او را بكر يافت،دانست كه او راست گفت.و يوسف را از او دو فرزند آمد:يكى

ص : 97


1- .مل:محاسبه.
2- .قم،مل،لب+كه.
3- .مل+بود.
4- .قم:كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:اولى ترم.
6- .آو،بم،مل،آب،آز،لب+كه.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:حمايل او كرد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:شصت.
9- .مل،آب،آز+بود.
10- .لب:به يوسف.
11- .آو،بم:گزاشت.
12- .همۀ نسخه بدلها:قطفير.
13- .همۀ نسخه بدلها:قطفير.
14- .همۀ نسخه بدلها+من.

افراييم (1)و يكى ميشا (2)،و ملك مصر بر يوسف راست گشت (3)،در ميان رعيّت عدل آشكارا كرد و همه زنان و مردان (4)مصر او را دوست گفتند و شكر گفتند،فذلك قوله تعالى: وَ قٰالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي- الى قوله: وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ، و قال البحترىّ:

اما في رسول اللّه[يوسف] (5)اسوة***لمثلك محبوسا على الظّلم و الافك

اقام جميل الصّبر في السّجن برهة***فآل (6)به الصّبر الجميل الى (7)الملك

و كتب بعضهم الى صديق له:

وراء مضيق الخوف متّسع الأمن***و اوّل مفروح (8)به آخر الحزن

فلا تيأسن فاللّه ملّك يوسفا***خزائنه بعد الخروج من السّجن

قوله: وَ قٰالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي[بِهِ] (9)أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ،ملك گفت:اين مرد را كه علم (10)چنين داند،او را در زندان رها نكنند،او را به من آرى تا من او را به خاصّه و خالصۀ خود كنم.او سزاى (11)آن باشد كه (12)وزارت من كند،چه جاى آن است كه او در زندان با زندانيان عمر مى گذارد؟[22-پ]و الاستخلاص،استفعال من الخلاص و من الخلوص ايضا،و هر دو معنى را محتمل است،به يارى او را از بند و زندان برهانم براى خود تا او را بخالص و خاصّۀ خود كنم از همه جهان،و اين (13)قريب تر است. فَلَمّٰا كَلَّمَهُ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير فأتوا به فلمّا جاءه كلّمه،او را بياوردند.چون بيامد و ملك با او سخن گفت و او را در سخن بيازمود،بدانست كه بيش از آن است كه گفته اند،چنان كه (14)گفت:

ص : 98


1- .لب:افرايم.
2- .بم،آج:مشا.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:شد.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:همه مردمان.
5- .آو،بم،آج،لب:البحرى،آب،آز+شعر.
6- .اساس:ندارد؟از قم،افزوده شد.
7- .قم:على.
8- .بم،آب،آز،آج،لب:مفروج.
9- .اساس و آز،ندارد،با توجه به ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
10- .مل+علم خواب داند.
11- .مل:سزاوار.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+او.
13- .آب:قرين.
14- .آج،لب+شاعر.

و استكبر (1)الاخبار قبل لقائه***فلمّا التقينا صغّر (2)الخبر الخبر

تا مى شنيد روا داشت (3)كه چنان است (4)يا نه چنان است،چون بديد او را و بديدن او را شناخت تا با او سخن گفت و از او سخن شنيد.و تكليم،خطاب باشد، فرقى نبود ميان كلّمه و خاطبه،چون استنطاق كرد او را و او به سخن در آمد،از سخن او مايۀ علم او بشناخت و از مايۀ علم او پايۀ قدر او بدانست.و از اين جا گفت اميرالمؤمنين (5)-عليه السّلام:

المرء مخبوّ (6)تحت لسانه ،مرد در زير زبان پنهان است.

و هم او گفت-عليه السّلام:

لسان المرء ترجمان عقله ،زبان مرد ترجمان عقل او بود (7).صورت عقل از روى مثل به حاسّۀ سمع بينند،تا نگويد (8)ندانند كه داناست يا نادان،چون به گفتار درآيد اگرچه غرض او خبر از غيرى باشد نهاد كلام اوّل از مقدار عقل او و اندازۀ علم او خبر مى دهد،اگر نيك گويد ثمرۀ اين باشد كه:

فلمّا التقينا صغّر الخبر الخبر و اگر بد آيد و بد گويد (9)،بر او اين مثل زنند كه (10):

و انّ لسان المرء ما لم تكن (11)له***حصاة على عوراته لدليل

و از اين جا گفت اميرالمؤمنين (12)عليه السّلام:

لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال، گفت:به گوينده منگر كه كيست؟به سخن او نگر كه او را از سخن او بشناسى.و شاعر (13)پارسيان هم اين معنى گفت (14):

سخن آراى هرچه بر دارد***مايۀ خويش (15)از او (16)پديد آرد

بنمايد به خلق پايۀ خويش (17)آگهيشان دهد ز مايۀ خويش (18)

ص : 99


1- .قم،آو،بم،آج:و استكثر.
2- .آو،بم،آب،آج،لب:استصغر.
3- .قم،بم،آب،آز،آج،لب:مى داشت،آو:مى داشتم.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:بود.
5- .آو،بم،آب،آز+على،مل،آج،لب+على بن ابى طالب.
6- .آز،مل:مخبوء.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:اوست.
8- .قم،آج:نگويند.
9- .آج،لب:بد گويد و بد آيد.
10- .آب،آز،آج،لب+شعر.
11- .همه نسخه بدلها:يكن.
12- .آج،لب:على عليه الصّلاة و السّلام.
13- .آز:شاعران،آو،بم،آب،لب:شاعر پارسيان گويد.
14- .آب،آز+بيت،آج،لب+نظم.
15- .آو،بم:خوش.
16- .آج،لب:آن.
17- .آو،بم:خوش.
18- .آو،بم:خوش.

گرچه مردى بزرگوار بود***در معانى سخن گذار (1)بود

تا نگويد سخن ندانندش***خيره و عمر (2)سار (3)خوانندش

مرد زير زيان بود پنهان***ساير است اين مثل به گرد جهان

چون از سخن او مايۀ او بديد،در خور آن او را پايه (4)نهاد،گفت: إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنٰا مَكِينٌ أَمِينٌ ،تو امروز به نزديك ما مكين و امينى.عذر آن خواست كه پيش از اين تو را نشناختم،چون تو را امروز شناختم (5)لا جرم به قدر امانتت (6)پايۀ مكانتت (7)نهاديم.

اگر آن كس كه او خوابى را تعبير بگفت مستحقّ وزارت ملك (8)شد بل (9)ملك مصر به او دادند و بر سرير ملكش (10)بنشاندند و تاج مملكت (11)بر سرش نهادند و نگين ملك در انگشت او كردند.آن كه تورات و انجيل و زبور و قرآن (12)را تفسير و تأويل بگفت سزاوار وزارت و خلافت نباشد؟او در هفت گاف (13)سخن گفت و راست گفت،از آن گفت (14)پادشاهى صدهزار هزار مرد يافت.آن كس كه او حكم هر (15)آدمى صورت گاف (16)سيرت بشناخت آن بر پادشاه حاكم شد كم ازآن كه او بر اين گاف (17)سيرتان خر بصيرتان حاكم شود.گفت چون امينى است در خويشتن از قبل ما مكين بايد كه نيكو نباشد در عدل پادشاه مرد مؤتمن و از قبل او ناممكّن،نكو گفت امام زمخشرى (18):

امتحنوه فكان مؤتمنا***ثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثمّ دعوه لذاك (19)مؤتمنا***للملك و المستشار مؤتمن

ص : 100


1- .كذا در اساس،آب،آز،آج،لب،ديگر نسخه بدلها:گزار.
2- .قم،آو،از،غمر.
3- .آز:ساز،آج:ساى.
4- .آب،آز:مقام.
5- .آو:بشناختيم.
6- .آب،آز:امانت.
7- .آب،آز:مكانت.
8- .آج:ملك.
9- .مل:بل كه.
10- .آج:لب:مملكتش.
11- .آج،لب:ملك.
12- .آب،آز:فرقان.
13- .گاف/گاو،همه نسخه بدلها:گاو.
14- .مل:گفت خود.
15- .مل:هزار.
16- .گاف/گاو،همه نسخه بدلها:گاو.
17- .گاف/گاو،همه نسخه بدلها:گاو.
18- .آب،آز+شعر.
19- .آو،بم،آج،لب:لذلك.

يوسف-عليه السّلام-چون آن تمكين ديد،درآمد و گفت: اِجْعَلْنِي عَلىٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ. اگر گويند:شايد تا او از قبل ظالم و از دست او ولايت خواهد،گوييم:

ولايت به صورت،ملك مصر را بود،به معنى يوسف را بود،جز كه ممكّن نبود [23-ر]او كه خواست حقّ خود خواست و آن را كه حقّى بود او را به هر وجه كه تواند بود كه توصّل (1)كند به آن،آنگه آن خواست از پادشاه كه قوام ملك به آن باشد و آن خزانه است (2)،گفت:مرا به سر خزانه زمين موكّل كن و كار خزانه به من مفوّض كن، آنگه چون كسى نبود كه آنجا او را شناختى و تزكيۀ او كردى او خود تزكيۀ (3)خود كرد،گفت: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ،من نگاه دارم و ضايع نكنم و عالمم به وجوه دخل و خرج آن به علم حاصل كنم و به حفظ نگاه دارم و ضايع نكنم و چون وقت خرج باشد،به جاى خود بنهم،چه عالمم به مصالح آن و حافظم آن را از نااهل.

آنگه حق تعالى گفت: وَ كَذٰلِكَ مَكَّنّٰا ،اگرچه ملك مى گفت تو نزد ما مكينى،حق تعالى مى گفت تو از جهت من با تمكينى،تمكين تو من كنم و مكان و مكانت تو من دهم كه تو را به حقيقت من شناسم،لا جرم او را در زمين تمكين كرد، يَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَيْثُ يَشٰاءُ ،تا جاى سازد آنجا كه خواهد،يقال:تبوّأت الموضع اذا اتّخذته (4)منزلا و مأوى،و اصله من«باء» (5)،اذا رجع،و منه البواء في الدّم لأنّه يرجع اليه فى القصاص.آنگه بيان فضل خود گفت كه عامّ است با همه كس،گفت:

نُصِيبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ ،برسانيم به رحمت خود آن را كه خواهيم. وَ لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ،و مزد نكوكاران ضايع نكنيم،و قوله: مَكَّنّٰا لِيُوسُفَ ،اين«لام» صله است و زياده،كقوله: رَدِفَ لَكُمْ (6)... ،و قوله: إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيٰا تَعْبُرُونَ (7)، براى آن كه تمكين به نفس خود متعدّى است،يقال:مكّنته،و لا يقال:مكّنت له،كقوله:

مَكَّنّٰاهُمْ فِيمٰا إِنْ مَكَّنّٰاكُمْ فِيهِ (8)... ،و قوله: يَتَبَوَّأُ مِنْهٰا ،في موضع النّصب، على الحال.

ص : 101


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:توسّل.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:خواست.
3- .قم،آج:تزكيت.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مل،منه.
5- .همۀ نسخه بدلها:با.
6- .سوره نحل(27)آيۀ 72.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 43.
8- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 26.

قوله: وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه گفت:مزد آخرت كه ثواب است به از اين ملك مصر باشد (1)كه به يوسف داديم آنان را كه ايمان دارند و متّقى باشند مجتنب از معاصى.

سوره يوسف (12): آیات 58 تا 80

اشاره

وَ جٰاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ قٰالَ اِئْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لاٰ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي اَلْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ اَلْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاٰ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لاٰ تَقْرَبُونِ (60) قٰالُوا سَنُرٰاوِدُ عَنْهُ أَبٰاهُ وَ إِنّٰا لَفٰاعِلُونَ (61) وَ قٰالَ لِفِتْيٰانِهِ اِجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِي رِحٰالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهٰا إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62) فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلىٰ أَبِيهِمْ قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا اَلْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَكْتَلْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (63) قٰالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاّٰ كَمٰا أَمِنْتُكُمْ عَلىٰ أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللّٰهُ خَيْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِينَ (64) وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِي هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَيْنٰا وَ نَمِيرُ أَهْلَنٰا وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا وَ نَزْدٰادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (65) قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتّٰى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاّٰ أَنْ يُحٰاطَ بِكُمْ فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اَللّٰهُ عَلىٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ (66) وَ قٰالَ يٰا بَنِيَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ مٰا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُتَوَكِّلُونَ (67) وَ لَمّٰا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مٰا كٰانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ حٰاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضٰاهٰا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمٰا عَلَّمْنٰاهُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (68) وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ يُوسُفَ آوىٰ إِلَيْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ جَعَلَ اَلسِّقٰايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا اَلْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسٰارِقُونَ (70) قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ (71) قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ اَلْمَلِكِ وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا كُنّٰا سٰارِقِينَ (73) قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كٰاذِبِينَ (74) قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلظّٰالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اِسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِيهِ كَذٰلِكَ كِدْنٰا لِيُوسُفَ مٰا كٰانَ لِيَأْخُذَ أَخٰاهُ فِي دِينِ اَلْمَلِكِ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76) قٰالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهٰا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِهٰا لَهُمْ قٰالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكٰاناً وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ (77) قٰالُوا يٰا أَيُّهَا اَلْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنٰا مَكٰانَهُ إِنّٰا نَرٰاكَ مِنَ اَلْمُحْسِنِينَ (78) قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّٰ مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ (79) فَلَمَّا اِسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قٰالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبٰاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ اَلْأَرْضَ حَتّٰى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اَللّٰهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ (80)

ترجمه

قوله-عزّ و علا (2):

آمدند برادران يوسف و در (3)شدند بر او،بشناخت ايشان را و ايشان او را نشناختند (4).(5) چون ببجارد (6)ايشان را سازشان،گفت به من آرى برادرى را از (7)شما از پدرتان،نمى بينى كه من تمام مى دهم پيمودن (8)و من بهترين فرودآرندگانم.

اگر (9)نيارى به من او را، كيل (10)نيست شما را به نزديك من و پيرامن[من] (11)مگردى.

گفتند:بخواهيم (12)از او پدرش را و ما بكنيم اين كار.

و گفت غلامانش (13)را:كنى بضاعت ايشان (14)دربارشان تا همانا ايشان بشناسند آن را،چون بازگردند با اهل خود يا باشد كه بازآيند (15).

ص : 102


1- .مل:است.
2- .آو،بم،آج،لب:قوله تعالى،آب،آز:قوله:تبارك تعالى،مل:قوله تعالى و تقدّس.
3- .قم:پس درآمدند.
4- .قم:نمى شناختند،آب:نشناسند.
5- .اساس،آب،آز:فلمّا،كه با توجّه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .قم:بساخت،آب:آماده كرد.
7- .قم+آن.
8- .قم،آب،پيمانه را.
9- .قم:پس اگر.
10- .آب:پيمانه.
11- .ساس ندارد،از قم،افزوده شد.
12- .آو،آب،آج،لب:بخواهش.
13- .قم:مر غلامش.
14- .قم،آب+را.
15- .قم:تا مگر ايشان بازگردند.

چون بازگشتند با پدرشان (1)،گفتند:اى پدر ما!بازداشتند از ما پيمودن (2)،بفرست با ما برادر ما را تا بپيماييم و ما او را نگاه داريم.

گفت:ايمن باشم (3)از شما بر او مگر چنان كه ايمن بودم از شما بر برادرش از پيش اين؟خداى بهتر است نگاهبان (4)و او بخشاينده تر بخشايندگان (5)است.

چون بگشادند بارشان،يافتند بضاعتشان داده بودند (6)با ايشان،گفتند:اى پدر ما!چه جوييم؟اين بضاعت ماست (7)،بازدادند با ما و طعام آريم اهل ما را و نگاه داريم برادرمان و بيفزاييم پيمودن شترى،آن پيمودنى اندك است.

گفت:نفرستم او را با شما تا بدهى مرا استواريى (8)از خداى كه به من آرى او را مگر گرد درآيند به شما،چون بدادند (9)به او عهدشان،گفت:خداى بر آنچه ما مى گوييم و كيل است.

گفت:اى پسران من!مشوى (10)از يك در و در شوى از درهاى پراگنده و بنگزيرانم (11)از شما از خداى از چيزى (12)نيست حكم و الّا (13)خداى را،بر او توكّل كردم و بر او بايد تا توكّل كنند (14)توكّل كنندگان.

ص : 103


1- .آو،بم:وا پدرشان.
2- .قم:پيمانه را.
3- .قم:اى آمن باشم.
4- .قم:نگاه داشتن را.
5- .قم:مهربانان،آو،بم،آب:رحمت كنندگان.
6- .قم:كه بازداده بودند.
7- .قم:اين است بضاعت ما.
8- .قم،آو،بم:استوارى.
9- .قم:پس چون دادند.
10- .قم،آو،بم:در مشوى.
11- .قم:بنه گزيرانم،آج،لب:بنگزيرانيدن.
12- .قم+كه.
13- .قم:مگر.
14- .قم:كنندا.

چون در شدند ازآنجا كه فرمودشان (1)پدرشان بنگزيرانيد (2)از ايشان از خداى از چيزى (3)مگر حاجتى در تن يعقوب كه روا كرد آن را و او خداوند علم است به آنچه ما او را آموختيم و لكن بيشترين مردمان ندانند.

چون شدند (4)بر يوسف،بازگرفت با او (5)برادرش را گفت:من برادر توام،در سختى مباش به آنچه ايشان مى كنند (6).

چون ببجارد (7)ايشان را به سازشان،كرد آنچه به آن آب خوردى (8)ملك دربار برادرش،پس بانگ كرد كننده اى (9)كه اى كاروان (10)شما دزدانى.

گفتند و روى كردند (11)بر ايشان،چه (12)گم كرده اى؟ گفتند:گم كرده ايم صاع پادشاه و آن را (13)كه بيارد آن (14)،بار شترى است و من به آن پايندانم.

گفتند:به خدا كه دانى شما كه ما نيامديم تا فساد كنيم در زمين و ما نبوديم دزد (15).

گفتند:چه پاداشت بود او را (16)اگر دروغزن

ص : 104


1- .قم:فرمودند ايشان را.
2- .قم:نبود كه بگزيراند،آو،بم،آج،لب:بنگزيرانيدن،آب:مستغنى نكرد.
3- .آو،بم:چيزى.
4- .قم،آو:و چون در شدند.
5- .قم:خود.
6- .قم:بودند كه.
7- .قم:بساخت.
8- .قم،آو،بم:خورند.
9- .قم،آو،بم:بانگ كننده اى.
10- .قم+به درستى كه.
11- .قم:روى فراكردند.
12- .قم:چه چيز.
13- .قم:راست.
14- .قم+را.
15- .قم،آو،بم:دزدان.
16- .قم:چيست پاداش او.

باشى (1)؟ گفتند:

جزاى (2)او آن بود كه هركه را يابند (3)دربار او،آن بود جزايش (4)،همچنين پاداشت دهيم بيدادگران را.

ابتدا بكرد به جوالها (5)ايشان پيش جوال (6)برادرش،پس بيرون آورد آن را از جوال (7)برادرش،همچونين كيد كرديم براى (8)يوسف نگرفتى (9)برادرش را در طريقت پادشاه الّا آنگه (10)كه خواست خداى، برداريم،پايها آن كس كه خواهيم و بالاى (11)هر خداوند علمى،دانايى (12)هست.

گفتند:اگر دزدى كرد او،دزدى كرد برادرى او را (13)از پيش اين پنهان داشت (14)يوسف در نفس (15)خود و نكرد آشكارا برايشان،گفت:شما بدى (16)به جايگاه و خداى عالم تر است به آنچه مى گوييد (17).

[24-ر] گفتند:اى عزيز!او را پدرى هست پير،بزرگ،بگير يكى (18)از ما به جاى او كه ما مى بينيم تو را از جملۀ نكوكاران.

گفت:

ص : 105


1- .قم:اگر باشى شما دروغ زنان.
2- .قم:پاداش،آو،بم:پاداشت.
3- .آو،آن كه يافت شود،بم:آن كه يافته شود.
4- .قم:پاداشت او.
5- .قم:به باردانهاى.
6- .قم:باردان.
7- .قم:باردان.
8- .قم:از بهر.
9- .قم:نبود كه بگيرد.
10- .قم:مگر كه.
11- .آو،بم:زور،آج،لب:زبر.
12- .قم:داناست.
13- .قم:پس به درستى كه دزدى كرد برادر او.
14- .قم+آن را.
15- .قم:تن.
16- .قم،آو،بم:بتر.
17- .قم:وصف كنى.
18- .قم:فراگير يكى را.

پناه دهيم به خداى كه نگيريم (1)الّا آن را كه يافتيم متاع ما به نزديك (2)او كه ما بس (3)بيدادگر باشيم.

چون نوميد شدند از او،تنها برفتند رازگويان،گفت مهتر (4)ايشان:نمى دانى (5)كه پدرتان هاگرفت (6)بر شما عهدى از خداى و از پيش آنچه تقصير كردى د (7)يوسف،نروم (8)از اين زمين تا دستورى دهد مرا پدرم يا حكم كند خدا (9)،و او بهترين حكم كنندگان است.

قوله تعالى: وَ جٰاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ ،چون يوسف-عليه السّلام-ممكّن گشت و بر سبيل نيابت ملك بر سرير ملك بنشست و تدبير و ترتيب سياست مى كرد تا سالهاى خصب و فراخى بگذشت و سال جدب (10)آغاز كرد،شبى از شبها بفرمود تا براى ملك در ميانۀ شب طعام ساختند.طبّاخان و اصحاب طعام گفتند:ملك عادت ندارد كه باين وقت طعام خورد.يوسف گفت:شما ندانى،طعام بسازى،بساختند.

نيم شب ملك از خواب درآمد و گفت:طعامى بيارى،هرچه باشد كه مرا گرسنگى غالب شد و مى گفت:الجوع الجوع.يوسف-عليه السّلام-بفرمود تا طعامها كه ساخته بودند بياوردند.او گفت:اين طعام كى ساختى؟گفتند:درين شب.

گفت:چه دانستى كه مرا طعام خواهد بايست؟گفتند:ما را يوسف فرمود.او را گفت:تو چه دانستى؟گفت:من دانستم كه امشب اوّل سالها قحط است و از اسباب قحط،يكى آن بود كه خداى تعالى شهوت طعام بيشتر آفريند،من دانستم كه تو را برخلاف عادت،در ميان شب طعام بايد.بفرمودم تا بساختند.ملك بتعجّب

ص : 106


1- .قم،آو،بم:فراگيريم.
2- .قم:متاع خود را نزديك.
3- .قم،آو،بم:آنگاه.
4- .قم:ميهين،آو،بم،آج،لب:بزرگشان.
5- .قم:اى نمى دانى.
6- .قم،آو،بم:فراگرفت.
7- .قم،آو،بم:در.
8- .قم:پس فراتر نروم،بم:نرويم.
9- .قم،آو،بم+مرا.
10- .آو،بم،آب،آز+و قحط.

فروماند از علم او در هر كارى.چون سال قحط در آمد و آن سال دخلى نبود و بارانى نيامد و نباتى نرست،مردم در آن سال آن ذخيره اى كه داشتند بخوردند و آنان كه ذخيره نداشتند آمدند (1)و از يوسف طعام خريدند به زر و سيم.سال اوّلشان به زر و درم بفروخت به نرخى كه مقرّر بود،و سال دوم به حلّى و جواهر.سال سه ام (2)به چهار پاى از اسب و ستر (3)و شتر (4)و گاف (5)و گوسپند،سال چهارم به بنده و پرستار و مماليك كه داشتند،و سال پنجم به ضياع و عقار و سرايها و املاك،تا با اهل مصر هيچ چيز (6)از مال نماند،سال ششم چيزى نداشتند،فرزندان را بياوردند و به او فروختند و طعام بستدند،سال هفتم هيچ نماند ايشان را،خود را به يوسف فروختند و همه مردان و زنان (7)بندۀ او شدند و او ايشان را بخريد و طعام به دادشان تا يوسف را ملكى حاصل شد كه كس را نبوده بود،و خزانه اى بنهاد كه كس چنان نديده بود.ملك را گفت:

چگونه ديدى صنع خداى و نعمت او؟ملك گفت:رأى ما تبع رأى تو است.

و در خبر آورده اند كه:در اين سالهاى قحط،يوسف-عليه السّلام-طعام سير بنخوردى.گفتند:چرا چنين كنى؟گفت:تا گرسنگان را فراموش نكنم.آنگه طبّاخان ملك را گفت:در شبان روز (8)يك بار طعام سازى براى ملك،نماز پيشين تا نماز پيشين.ملك گفت:من گرسنه مى باشم،چرا بر عادت دو بار طعام نمى فرماى (9)ما را؟گفت:تا تو نيز طعم گرسنگى بيابى (10)،درويشان و گرسنگان را فراموش نكنى.گفت نكورأى ديده اى،همچنين بايد كردن (11)،از آنگه عادت شد كه ملوك يك بار خوان نهند در شبان روز (12)،و چون قحط عام شد،در ديار و اقطار و نواحى زمين به كنعان نيز برسيد و يعقوب را[24-پ]و فرزندان او را رنج عظيم رسيد.چون شنيدند كه در همه ولايات (13)طعام جايى نمى توان يافتن (14)الّا به نزديك عزيز مصر،

ص : 107


1- .قم:بيامدند.
2- .قم:سوّم،آو،بم:سيّم.
3- .آو،بم،آب:استر.
4- .قم:آو،بم:اشتر.
5- .همۀ نسخه بدلها:گاو.
6- .قم:هيچيز.
7- .آو،بم:آب+جمله.
8- .قم:شباروز،آو،بم،آب:شبانه روزى.
9- .آو،بم،آب،آج،لب:نفرمايى.
10- .آج،لب+و.
11- .قم:همچنين كن،آو،بم،آب:همچنين بايد كرد.
12- .قم:شباروز،آو،بم،آب،آز،شبانه روزى.
13- .قم:ولايت.
14- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:يافت.

پسران را گفت:لا بدّ است شما را ازآن كه به مصر روى و چيزى كه (1)ميسّر شود از بضاعت ببرى و پاره اى طعام بيارى.ايشان را گسيل كرد و بنيامين (2)را-برادر يوسف را-از مادر نزد خود بازگرفت كه او غم يوسف به او گساردى (3)و ده پسر را گسيل كرد و منزل ايشان به عرنات (4)بود از زمين فلسطين به غور شام،و (5)بدوى بودند و چهار پاى داشتند و يوسف-عليه السّلام-منتظر مى بود مقدم ايشان را.ايشان چيزكى بساختند كه آلت شبانان باشد از ماستينه (6)و ترف و گليمى چند و پاره اى پشم رنگ كرده- ،برگرفتند و روى به مصر نهادند.

عبد اللّه عبّاس گفت:بضاعت ايشان اديم بود و نعلها (7).قتاده گفت:درم داشتند دربار (8)تعبيه كرده،و ذلك قوله تعالى: وَ جٰاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ ،آمدند برادران يوسف.گفتند:«اخوة»،برادران نسب باشند،و«اخوان»برادران مودّت. فَدَخَلُوا عَلَيْهِ ،در پيش او شدند. فَعَرَفَهُمْ ،يوسف-عليه السّلام-ايشان را بشناخت و ايشان او را نشناختند.

عبد اللّه عبّاس گفت:ميان آن كه ايشان يوسف را به چاه افگندند (9)و تا اين روز كه با پيش يوسف رفتند (10)به مصر،چهل سال بود،براى آن بازنشناختند او را.و گفتند:براى آن او را نشناختند كه او را كودكى (11)طفل رها كرده بودند،چونش بديدند (12)،پادشاهى را ديدند بر سرير ملك بر مرتبت (13)پادشاهى در زىّ پادشاهان مصر،جامه هاى (14)گرانمايه پوشيده و تاج زر مرصّع به انواع جواهر بر سر نهاده،طوقى زرّين در گردن كرده.

ص : 108


1- .همۀ نسخه بدلها:چيزى كه.
2- .قم:ابن يامين.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گذاردى.
4- .قم:بعرناق،آو،بم:بعزيات،آب،آز،بغزيات،مل:عرفات،آج:بعير باب.
5- .قم+ايشان.
6- .آج:ماسينه.
7- .قم:نعال.
8- .آو،بم:پاى،آج:دربارى،لب:در بادى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:انداختند.
10- .قم:شدند.
11- .قم:كودك.
12- .قم:چون به ديدندنش،آو،بم،آج:چون بديدند.
13- .همۀ نسخه بدلها:مرتبۀ.
14- .قم:جامۀ.

و گفته اند:براى آن نشناختند او را كه او برقع به رو (1)فروگذاشته بود.و گفتند:

براى طول عهد كه ميان ايشان شست (2)سال بود.و بعضى حكما گفتند:براى آن او را نشناختند كه،معصيت،نكره بار آرد و ديدۀ شناخت را تاريك كند.چون يوسف در ايشان نگريد و با ايشان سخن گفت،و ايشان به زبان عبرانى با او سخن گفتند، يوسف-عليه السّلام-چنان نمود كه شما را نمى شناسم،گفت:شما چه مردمانى؟ گفتند:ما جماعتى شبانانيم،ولايت ما را قحط رسيده است و ما آمده ايم تا ما را طعامى فروشى.يوسف گفت:نبايد تا (3)شما جاسوس باشى،آمده اى تا ملك من بنگرى و عورات ولايت من نشان كنى؟گفتند:لا و اللّه!كه ما جاسوس نه ايم،و لكن ما برادرانيم و ما را پدرى پير هست پيغامبرى از پيغامبران خداى يعقوب گويند او را.گفت:شما چند برادر بودى؟گفتند:ما دوازده برادر بوديم.گفت:اكنون چندى؟گفتند:ما يازده مانده ايم.گفت:آن يكى كجا رفت؟گفتند:روزى با ما به بيابان آمد،آنجا هلاك شد.گفت:آن ديگر كجاست؟گفتند:پدر ما آن برادر را از همه دوست تر (4)داشتى،چون او غايب گشت از پدر،اين برادر را به يادگار او از چشم فرونگذارد براى آن كه برادر او بود (5)از مادر.يوسف گفت:كيست كه گواى (6)دهد براى شما كه چنين است كه شما مى گوى؟گفتند:ايّها الملك!ما درين شهر غريبيم و كس ما را نشناسد.يوسف-عليه السّلام-گفت:من آنگه دانم كه شما راست مى گوى كه آن برادر را كه گفتى بر پدر است از اين نوبت او را با خود بيارى.

و ذلك قوله: وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ قٰالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ. «جهاز» متاع فاخر باشد كه از شهرى به شهرى برند،و مرد (7)مجاهز از اين جا (8)گويند،و منه جهاز المرأة.حق تعالى گفت:چون ساز برادران بكرد و طعام بداد ايشان را،چون

ص : 109


1- .قم،بم،آج،لب:به روى،آو،آب،آز:بر روى،مل:كه معصيت نكرده او را كه او برقع به روى.
2- .آو،بم،آب،آز،مل،آج،لب:شصت.
3- .قم:كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:دوستر.
5- .قم:هم از آن مادر بود.
6- .آو:گوايى،بم،آب،آز،مل،آج،لب:گواهى.
7- .آج،لب+را.
8- .آج:آنجا.

بخواستند آمدن،گفت:آن برادر را كه گفتى،با خود (1)بيارى تا من كيل شما تمام تر بدهم. وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ،اى،المضيفين،و شما مى دانى كه من بهترين مهمان دارانم.

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ ،اگر او را نيارى،شما را به نزديك من كيل نيست[25-ر]و روى طعام دادن نيست و نيز پيرامن (2)مگردى.

ايشان جواب دادند: سَنُرٰاوِدُ عَنْهُ أَبٰاهُ ،بكوشيم و چاره سازيم تا او را از پدر بخواهيم و آنچه توانيم در اين معنى به جاى آريم.

وَ قٰالَ لِفِتْيٰانِهِ ،اهل كوفه«لفتيانه»خواندند و باقى قرّاء:«لفتيته»و هما جمعان،كالاخوة و الاخوان.و تفسير«بضاعت»بگفتيم.و«رحال»،جمع رحل باشد.

آنگه غلامان خود را فرمود و عاملان را كه:آن چيزى كه ايشان آورده اند در ميان بار ايشان كنى تا چون با خانه شوند متاع خود بشناسند،ايشان را به بازآمدن داعى قوى تر باشد كه دانند كه طعام رايگان داده اند ايشان را.و گفته اند:براى آن فرمود كه متاع ايشان در ميان بار ايشان كنند (3)كه گفت:نبايد كه به علّت آن كه چيزى ندارند بازمانند (4)،اگر خواهند تا بيايند نتوانند.گفت:بضاعت ايشان با ايشان دهى پوشيده،و براى آن«لعلّ»در دو جايگاه بگفت كه،هريك از آن (5)مجوّز بود غير مقطوع عليه، پس حرف ترجّى و اشفاق در او برد.

و بعضى دگر گفتند:براى آن بضاعت ايشان رد كرد با ايشان تا بدانند كه استدعاى برادر نه براى طمع است در مال ايشان.بعضى دگر گفتند:براى آن رد كرد كه روا نداشت كه پدر را و برادران را طعام به بها دهد،و خزاين زمين در دست او.

بعضى دگر گفتند:براى آن كرد كه،دانست كه ديانت يعقوب او را رها نكند كه آن بضاعت آنجا بازگيرد،ايشان را بازپس فرستد تا بضاعت بازپس برند.

ايشان ازآنجا برفتند،چون به خانه رسيدند،پدر گفت:چون بودى و احوالتان چون بود؟گفتند:اى پدر!ما از بر مردى مى آييم كه فضل و كرم او را وصف ندانيم

ص : 110


1- .قم:خويشتن.
2- .آو،آج،لب:پرامن،همه نسخه بدلها+من.
3- .قم:كنى،آو،بم،آز،آج،لب:نهند.
4- .آج،لب+و.
5- .قم:ايشان.

كردن،و با ما آن كرد از انعام و اكرام كه اگر يكى بودى از فرزندان يعقوب همانا بيش از آن نكردى!گفت:پس برادرتان كجاست شمعون كه با شما نيست؟گفتند:

ملك مصر او را بگرو دارد تا ما بازپس شويم و بنيامين (1)را از اين نوبت با خود ببريم.گفت:او چه داند كه شما را برادرى هست؟گفتند:ما گفتيم.گفت:

چرا گفتى؟گفتند:براى آن كه ما را به جاسوسى متّهم كردند،چون ما شرح حال خود بگفتيم و او مى پرسيد،ما حديث برادر كرديم.گفت:اگر راست مى گوى،در اين نوبت ديگر او را با خود بيارى و آن قصّه كه آنجا رفت با پدر بگفتند،آنگه پدر را در آن (2)گرفتند كه بنيامين (3)را با ما بفرست.

و ذلك قوله: فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلىٰ أَبِيهِمْ قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ ،اى پدر منع كردند كيل از ما-و گفته اند:اين براى آن گفتند تا تحريض كنند پدر را بر فرستادن برادر با ايشان.اكنون برادر ما را با ما بفرست، نَكْتَلْ ،تا كيل تمام بياريم.جملۀ قرّا «نكتل»خواندند به«نون»خبرا عن انفسهم،و حمزه و كسائى،«يكتل»خواندند به «يا»خبرا عن أخيهم.و كال الطّعام و اكتال،فعل و افتعل گفتند:به يك معنى باشد، و گفتند:كال لغيره و اكتال لنفسه،كما يقال:خبز و اختبز (4)،و شوى و اشتوى،يعنى تا او نيز به نصيب خود كيلى بيارد. وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ ،و ما او را نگاه داريم،براى آن گفتند كه ايشان به كار يوسف متّهم بودند،گفتند:ما او را نگاه داريم و آنچه در كار يوسف تقصير كرديم،در كار او و حفظ او و مراعات او به جاى آريم.

قٰالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ -الآية:يعقوب گفت-عليه السّلام:ايمن باشم بر او! صورت،استفهام است و مراد نفى،يعنى ايمن (5)نباشم مگر چندان كه (6)بر يوسف.و اين بر سبيل توبيخ گفت،آنگه گفت: فَاللّٰهُ خَيْرٌ حٰافِظاً ،على تقدير فاللّه خيركم حافظا.و نصب او بر حال است،و حمزه و كسائى و حفص،على خلاف عنه حافظا خواندند،و باقى قرّا،حفظا بى«الف»،و نصب او على التمييز (7)باشد. وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ،حق تعالى گفت:يوسف را به برادران سپردى،ضايع كردند او را

ص : 111


1- .قم:ابن يامين.
2- .قم:در ميان.
3- .قم:ابن يامين.
4- .آو،بم،آب،آز:اخبر و اختبر،آج:خبر و اختبر.
5- .قم:آمن.
6- .همۀ نسخه بدلها:چنان كه.
7- .آو،بم،مل،آج،لب:تميز.

[25-پ]و بنيامين را به من سپردى في قولك: فَاللّٰهُ خَيْرٌ حٰافِظاً ،يوسف بر سرى با او (1)با تو دادم تا بدانى كه من خدايى ام كه آنچه به من سپارند ضايع نشود، وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ،و او رحيم تر از همه رحيمان است.

وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ ،آنگه چون متاع و بار خود بگشادند،متاع خود ديدند به رمّت كه (2)در ميان بار بود،و قوله: رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ،در جاى نصب است،بكونه مفعول الثّانى لوجدوا،اى مردودة اليهم. قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا ،گفتند:اى پدر ما! مٰا نَبْغِي ،ما چه جوييم و چه خواهيم پس از اين كه اين مرد كرد؟از كرمش ما را طعام بداده است و متاع ما با ما داده،و اين براى آن گفتند تا دل پدر نرم كنند بر آنكه بنيامين را با ايشان بفرستد.و«ما»استفهامى است و معنى او جحد،يعنى چيزى دگر نماند كه كار ما برآن موقوف باشد و ما از تو چيزى دگر نمى خواهيم،چه ما را براى (3)اين نوبت اين كه داريم كفايت است. هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا ،اين بضاعت ماست كه با ما داده اند. وَ نَمِيرُ أَهْلَنٰا ،و براى اهل خود طعام آريم،يقال:ما رهم يميرهم ميرا اذا اتاهم بالطّعام من بلد غير بلده و غارهم يغيرهم (4)ايضا،و الغيرة (5)و الميرة،الطّعام،و امتار يمتار امتيارا،مثله قال الشّاعر:

بعثتك مائرا فذهبت حولا***متى يأتى (6)غياثك من تغيث (7)

و قال آخر:

أتى قرية فيها كثيرا طعامها***كعفر (8)التّراب كلّ شىء يميرها

و براى اهل خود طعام آريم. وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا ،برادر بنيامين را نگاه داريم، وَ نَزْدٰادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ،و كيل يك شتر وار بيفزاييم به نصيب او كه اين كيلى اندك است،و اين جمله بر سبيل مراودت مى گفتند،و مراودت ايشان اين بود كه خداى تعالى حكايت كرد از ايشان در اين آيت.

قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ ،يعقوب-عليه السّلام-گفت:نفرستم او را با شما تا مرا

ص : 112


1- .آب،آز:بر سر او،آج،لب:با او.
2- .مل:همچنان،آج:پر هست.
3- .قم:در اين.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:يعيرهم.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:العيرة.
6- .آب،آز:تأتى.
7- .قم،آو،بم،آج،لب:يغيث.
8- .بم،آب،آز،آج،لب:كعقر.

وثيقتى بندهى (1)از عهد و پيمان و سوگند به خداى كه او را با نزديك من آرى،آنگه استثنا كرد،گفت: إِلاّٰ أَنْ يُحٰاطَ بِكُمْ ،الّا كه گرد شما درآيند،و اين كنايتى است ازآن كه الاى كه خداى تعالى شما را فروگيرد به هلاكى،چنان كه گفت:

وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (2)،يا جز خداى تعالى،و معنى آن كه:به اختيار خود او را رها نكنى و ضايع نكنى جز كه كار از دست شما بشود.اين قرار بدادند و اين شرط بكردند.و در كلام حذفى هست،و التّقدير:فاجابوه الى ما التمسه من ايتاء الموثق.

فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ ،چون سوگند بخوردند و آنچه او خواست بكردند از عهد و پيمان و سوگند به خداى،او دگرباره-اعنى يعقوب-بر سرى خداى را گواه كرد و گفت:

وَ اللّٰهُ عَلىٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ ،و خداى بر آنچه ما مى گوييم وَكِيلٌ اى شاهد و حفيظ، گواه است و نگاهدار.و بعضى دگر گفتند:كفيل،پايندان است.

عبد اللّه عبّاس گفت،اين وثيقه و سوگند كه بر سرى ايشان را داد،آن بود كه گفت:بگوى (3)به حقّ محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله (4)-كه خيانت نكنى (5).

ايشان به حقّ محمّد سوگند بخوردند.

آنگه چون خواستند تا (6)بيايند،ايشان را وصايت كرد و گفت: يٰا بَنِيَّ ،اى پسران من!چون به مصر رسى همه به يك بار بجمع به يك دروازه در شهر مروى. وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ،و از درهاى پراگنده در شوى.گفتند:براى آن گفت كه ايشان يازده برادر بودند،نكوروى،تمام قامت،مردان نيك.گفت تا چشم بد در ايشان نرسد.

آنگه گفت:نه آن كه اگر خداى خواهد كه شما را چيزى رساند اين كه من گفتم سود دارد و غنا كند،و قوله: مِنَ اللّٰهِ ،«من»تبيين راست (7)،و قوله: مِنْ شَيْءٍ ،«من»زيادت است مؤكّد نفى. إِنِ الْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ ،«ان»به معنى«ما»ى نفى است،حكم نيست مگر خداى را-جلّ جلاله[26-ر]،بر او توكّل كردم و

ص : 113


1- .قم:ندهى،آب،آز:بندهيد.
2- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
3- .آب،آج،لب:بگوييد.
4- .قم،آز:صلّى اللّه عليه و آله،آو،بم:عليه السّلام.
5- .آب،آز:نكنيم.
6- .قم:كه.
7- .قم:تبيينى است.

توكّل كنندگان بر او توكّل كنند.

و مصر را چهار دروازه بود،ايشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند،چنان كه يعقوب فرموده بود. مٰا كٰانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ ،از خداى تعالى هيچ غنا نكرد آن دخول ايشان از درهاى پراگنده مگر حاجتى كه در دل يعقوب بود كه آن حاجت روا شد،و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و انديشۀ او از چشم بد.

آنگه يعقوب را وصف كرد به علم،گفت:او عالم بود به آنچه ما او را آموختيم، و گفتند:حافظ بود آن علم را كه ما آموختيم او را،و گفتند:عامل بود بر آنچه عالم بود به آن،يعنى بر علم عمل كردى و لكن بيشتر مردمان ندانند اين حال.

وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ يُوسُفَ ،چون برادران به مصر رسيدند و در نزديك يوسف شدند و گفتند:ايّها العزيز آن چنان كه فرمودى بكرديم و آن برادر را كه خواستى بياورديم.گفت:نكو كردى و صواب كردى و پاداشت اين از من بيابى.

آنگه بفرمود تا ايشان را جايى فرود آوردند و اكرام كردند و مهمان دارى فرمود ايشان را،و بفرمود تا براى هر دو برادر خوانى بياوردند (1)در پيش ايشان بنهادند، بنيامين تنها بماند،گفت:اگر برادر من يوسف بر جاى بودى،با من بنشستى و من تنها نبودمى.اين مى گفت و مى گريست.يوسف-عليه السّلام-گفت:خواهى تا من برادر تو باشم؟گفت:تو خود پادشاهى و عزيز مصرى،و لكن مرا به جاى او كس نباشد.گفت:اكنون تا تنها نباشى،خيز بر من آيى (2)و با من نان بخور،و او را بر سرير برد و با خود بنشاند تا با او طعام خورد.چون شب را (3)به طعام بنشستند،هم چنين كرد.چون وقت خفتن بود براى هر دو برادر از ايشان بسترى بگستردند،بنيامين (4)تنها ماند،گفت (5):با من به جامۀ من درآى،و او را با خود بخوابانيد.بر دگر روز گفت:

اى فرزندان يعقوب!من شما را جفت مى بينم و همه را با يكديگر الف (6)مى بينم (7)،

ص : 114


1- .بم،آب،آز،آج+و.
2- .همه نسخه بدلها:آى.
3- .قم:در آمد.
4- .قم:ابن يامين.
5- .همۀ نسخه بدلها+تو.
6- .آز،لب:الفتى.
7- .قم:مى يابم.

جز اين فرد (1)را كه او تنهاست و يار ندارد،من او را با خود گرفتم تا پيش من مى باشد.و ايشان را جايى باز كرد (2)و اجرا بفرمود ايشان را (3)،و بنيامين را با خود گرفت،و ذلك قوله: آوىٰ إِلَيْهِ أَخٰاهُ ،يقال:اويته الى نفسى،اى ضممته الىّ فآوى اى انضمّ.چون به خلوت با او بنشست،گفت:نام تو چيست؟گفت:ابن يامين.

گفت:ابن يامين چه باشد؟گفت:ابن المثكل،پسر مرد مصيبت رسيده.گفت:چرا چنين نام نهاد پدر (4)تو را؟گفت:براى آن كه چون من بزادم،مادرم با پيش خداى شد.گفت:مادرت كه بود؟گفت:راحيل بنت ليان بن ناحور.گفت:هيچ فرزند دارى؟گفت:ده پسر دارم.گفت:چه نام است ايشان را؟گفت:يكى را«بالعا» (5)نام است و يكى را«اخيرا» (6)و يكى را«اشكل»و يكى را«احيا» (7)و يكى را «خير»و يكى را«نعمان»و يكى را«ارد»و يكى را«ارس»و يكى را«حبتم»و يكى را«ميتم».گفت:اين چه نامهاست؟گفت:اشتقاق اين نامها از احوال برادرم يوسف گرفته ام:

امّا«بالعا» (8)،ازآنجا گرفتم كه او ناپيدا شد،كانّ الارض ابتلعته،پنداشتى زمين او را فروبرد.

و امّا«اخير» (9)را براى آن كه او بكر فرزندان مادرم بود،يعنى اوّل فرزند بود او را.

و امّا«اشكل»،براى آن كه هم شكل (10)بود و از مادر و پدر من بود و همسنّ من بود.

و امّا«خير» (11)،براى آن كه او بهينۀ ما بود هركجا بوديم.

و امّا«نعمان»،براى آن كه او متنعّم و با ناز بود به نزديك مادر و پدر.

و امّا«ارد»،براى آن كه او در ميان[26-پ]ما چون ورد بود،يعنى گل.

ص : 115


1- .همه نسخه بدلها:مرد.
2- .قم:راست كرد.
3- .قم:فرمودشان.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نهادند.
5- .آو،بم،آب،آز:بلعا.
6- .قم:اخيرا.
7- .قم،آو،آب:اخيا.
8- .آو،بم،آب،آز:بلعا.
9- .قم:احيرا،آو،بم،آب،آز،آج،لب:اخيرا.
10- .همۀ نسخه بدلها+من.
11- .آب+و امّا احيا.

و امّا«ارس» (1)،براى آن كه به منزلت رأس بود و سر بر تن.

و امّا«حيتم» (2)،براى آن كه گمان ما و اميد ما آن است كه او حىّ است و زنده.

و امّا«ميتم» (3)،براى آن كه اگر او را بازبينم خورّمى (4)من آنگه تمام شود.

يوسف-عليه السّلام-گفت:خواهى تا من برادر تو باشم به بدل برادرت؟گفت:

يا عزيز!چون تو برادر كه را باشد؟و لكن اگر تو برادر من شوى (5)،چگونه برادر من باشى،و تو را يعقوب و راحيل نزاده اند؟عند آن يوسف-عليه السّلام-بگريست و برقع از روى دور كرد و گفت: إِنِّي أَنَا أَخُوكَ ،من يوسفم برادر تو و تو با ايشان هيچ مگوى و پوشيده دار. فَلاٰ تَبْتَئِسْ ،اى لا تكن فى بؤس و شدّة و حزن،دلتنگ مباش و بر تو سخت مباد آنچه برادران با تو و برادرت كردند.

وهب منبّه گفت:او آنگه اعلام نكرد او را كه من يوسفم و پيش از اين بگفت كه: أَنَا أَخُوكَ ،من تو را برادرم،يعنى به جاى برادرم،و قول اوّل درست تر است.

آنگه بفرمود تا ساز ايشان بكردند و برگشان بساختند و براى هر برادرى شتر وارى گندم بفرمود،و براى ابن يامين همچونين شتروارى گندم بفرمود،آنگه بفرمود تا سقايه در رحل ابن يامين نهادند،و ذلك قوله: فَلَمّٰا (6)جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ جَعَلَ السِّقٰايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ.

مفسّران خلاف كردند در آن كه بنيامين (7)دانست از آن يا ندانست.سدّى گفت و وهب كه:بنيامين (8)خبر نداشت از آن حال،و كعب الاحبار گفت:به علم و آگاهى او بود و آن چنان بود كه چون يوسف-عليه السّلام-بنيامين (9)را گفت: أَنَا أَخُوكَ ،من برادر توام،ابن يامين سخت شادمانه (10)شد به ديدار او و خداى را شكر گزارد (11)،و يوسف را گفت:من به هيچ وجه از تو مفارقت نكنم.گفت:پس چگونه

ص : 116


1- .بم،مل،آج:آرس.
2- .بم،آب،آز،آج:حيثم.
3- .آب،آز،ميثم:ميثم.
4- .همۀ نسخه بدلها:خرّمى.
5- .مل+هيچ مگو و پوشيده و تو را يعقوب و راحيل.
6- .اساس:و لمّا،كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .قم:ابن يامين.
8- .قم:ابن يامين.
9- .قم:ابن يامين.
10- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:شاد.
11- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:كرد.

باشد احوال پدر كه او را تسلّى از من به ديدار تو بود؟تو نيز اين جا بازايستى ؟گفت:

فرج او نيز نزديك است.گفت:اين ميسّر نشود الّا به تهمتى كه آن بر تو نيكو نباشد، و آن تهمت دزدى باشد.گفت:همه رنجى تحمّل كنم اندى (1)كه از تو جدا نشوم.و اين قول بعيد نيست براى آن كه بر اين وجه سؤال سايل ساقط شود كه گويد:چگونه روا باشد كه او برادر را متّهم كند به دزدى از وجهى كه او نداند و غم و دلتنگى بر او (2)راه دهد؟و چون بر اين جمله (3)باشد،اين سؤال لازم نيايد.

امّا سؤال كه گويند:چگونه روا باشد كه او غم پدر بيفزايد با آن كه داند كه تسلّى پدر به ديدار ابن يامين است او را بازگيرد تا پدر رنجورتر شود؟جواب از اين،آن است كه گوييم:يوسف-عليه السّلام-اين به فرمان خداى (4)كرد،نه از خويشتن،و خداى تعالى خواست كه كار يعقوب و محنت او به نهايت رسد تا برسد كه هر چيز كه آن به غايت رسد،برسد،چنان كه شاعر گفت:

اذا تمّ امر دنا نقصه***توقّع زوالا اذا قيل تمّ

و ديگرى گفت (5):

اذا الحادثات بلغن المدى***و كادت لهنّ تذوب (6)المهج

و حلّ البلاء و قلّ العزا***و عند (7)التّناهى يكون الفرج

و منه

قوله-عليه السّلام: اشتدّى ازمة تنفرجى ،سخت شو اى سختى تا بشوى، و اى تنگى تا گشاده شوى.

امّا:«صواع»و«صاع»و«سقايت» (8)،اشتباهند و مفسّران در او خلاف كردند:

بهرى (9)گفتند،شكل سغراقى (10)بود كه او به آن آب خوردى،زرّين (11)-اين قول ابن زيد

ص : 117


1- .آج،لب:آن دمى.
2- .قم:به او.
3- .آج:حمل.
4- .همه نسخه بدلها+تعالى.
5- .آب،آز،آج،لب+شعر.
6- .آو،بم:يذوب،آز:يتذوب.
7- .قم،آب،آز:فعند.
8- .مل:سقا.
9- .آج،لب:بعضى.
10- .آب،آز،مل،لب:سقراقى،قم،در حاشيه افزوده:يعنى مشربه بود.
11- .مل:ذرّين،آز:زترين.

است.و گفتند:سيمين بود.و گفتند (1):شكل چهار يكى (2)بود سيمين.و بعضى دگر گفتند:شكل كاسى بود زرّين (3)،جوهرى گرانمايه در ميان او.ملك به آن آب خوردى چون طعام عزيز شد براى عزّت طعام و حرمت او به اين سقايت مى پيمودند.

[27-ر]و«رحل»،متاع مسافر باشد و بنگاه او. ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ ،اى نادى مناد، پس مناديى ندا كرد،للايذان (4)،و هو الاعلام و الالقاء فى الاذن،پس مناديى ندا كرد كه:اى كاروانيان!شما دزدانى و دزد آن باشد كه چيزى از حرزى بر گيرد كه نه او را باشد بر خفيه (5)و پوشيدگى،امّا (6)در شرع تا به مقدارى معلوم نرسد،بر فاعلش (7)قطع واجب نبود-و بيان اين رفته است در سورة المائده.

امّا، جَعَلَ السِّقٰايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ،تعريض برادر نباشد به دزدى براى آن كه وجود«صاع»در رحل او محتمل بود وجوه را حمل كردن بر دزدى بى دليلى وجه ندارد،و گناه آن كس را بود كه اين حمل كند.

و امّا نداى منادى بى اذن و دستورى او بود،و اگرچه جَعَلَ السِّقٰايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ به فرمان و علم او بود،در او چند قول گفتند:

يكى آن كه:مناديى ايشان را نشناخته (8)،چون صواع بر جاى نديد (9)،گفت:شما دزدى،بر سبيل خبر (10)،و گفتند:مراد استفهام است،و حرف استفهام براى آن بيفگند كه حال بر او دليل كرد،براى آن كه ايشان را نيز قطعى نبود،و آنجا كه قطع (11)نباشد استفهام نيكو بود.

و گفتند،مراد آن است كه:انّكم تشبهون السّرّاق،شما با دزدان مانى (12)،و معنى آن كه:همانا شما دزديده باشى اين صواع.

و گفتند،مراد آن بود كه:شما دزدانى كه يوسف را از پدر بدزديدى،و اين قول بعيد است براى آن كه لايق اين حال نيست،و بدين جاى در خور نيست.

ص : 118


1- .آو،بم،آو،آز،آج+بر.
2- .بم،آج:خاركى،لب:چاركى،آز:چادركى.
3- .آو:رزين،مل،آز:ذرّين.
4- .قم:نادى مناد،من الايذان.
5- .مل:به حقيقت.
6- .آب،بم:و لها.
7- .آو،بم،آج،لب:فاعلين.
8- .همه نسخه بدلها:نشناخت.
9- .آب،آز:بديد.
10- .آب،آز:خير.
11- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:قطعى.
12- .آب،آز،مل،آج،لب:مانيد.

ايشان گفتند: مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ ،چرا چنين مى گوى و چه مفقود كرده اى؟و ذلك قوله: قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ،گفتند:يعنى برادران يوسف. وَ أَقْبَلُوا ،«واو»حال است.

عَلَيْهِمْ ،على اصحاب يوسف در آن حال كه روى در ايشان نهادند و گفتند:چه گم كرده اى، ايشان گفتند: نَفْقِدُ صُوٰاعَ[الْمَلِكِ] (1)،ما صواع ملك نمى يابيم، وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ ،و آن را كه آن با ميان آرد شتروارى گندم بدهيم، وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ ،و من به آن پايندانم (2).اين منادى گفت كه او مهتر آن كيّالان و كسانى بود كه تولّاى آن كار مى كردند.و الزّعيم،و الضّمين و الكفيل و القبيل،واحد،قال الشّاعر (3):

فلست بآمر فيها بسلم (4)***و لكنّى على نفسى زعيم

و«زعيم» (5)،رئيس قوم باشد براى آن كه او ضامن جريرۀ (6)ايشان باشد،چنان كه ليلى اخيليّه (7)گفت:

حتّى اذا برز اللّواء رأيته***يوم اللّقاء على الخميس زعيما (8)

و مصدره:الزّعامة،و اصله:الزّعم و الزّعم،الّذى هو القول لأنّ الزّعيم هو القائل عنهم و الذّاب عن حريمهم.

ايشان در اين معنى سوگند خوردند و از اين حال تبرّا كردند،بقولهم: تَاللّٰهِ ،به خداى سوگند خوردند،و اصل اين«با»است،آنگه«واو»،آنگه«تا»،يقال:

حلفت باللّه و تاللّه لأفعلنّ كذا،آنگه«واو»از«تا»بدل كنند و فعل با او بيفگنند، يقال:و اللّه لأفعلنّ،آنگه«تا»از او بدل كنند،و«با» (9)عام تر است براى آن كه در ظاهر و مضمر شود (10)،يقال باللّه و بحياتك و بك و به.امّا«واو»در ظاهر شود،در مضمر نشود،يقال:و اللّه،و لا يقال:وك،و وه (11)،آنگه«تا»از همه خاص تر است براى آن كه در يك اسم شود و آن«اللّه»است،يقال:تاللّه،و لا يقال:تا الرّحمن و لا تربّ

ص : 119


1- .اساس ندارد،با توجه ديگر نسخه ها و معنى عبارت آورده شد.
2- .آج:يا بنده ايم.
3- .مل+شعر.
4- .قم:بلم،آو،بم،آز،آج،لب:مسلم،مل:مسلم.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،مل+قوم.
6- .آج:جريده.
7- .بم،آز:احليه،آج:اصله.
8- .اساس:زعيمها،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آو،بم،آب،آز:تا.
10- .قم در مظهر و در مضمر شود.
11- .قم،آو،بم:وه،آب،آز:وه.

الكعبه.گفتند:به خداى كه شما دانى كه ما نه به آن (1)آمده ايم تا در زمين فساد كنيم،يعنى راه زنيم،لقوله: وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً (2)...، وَ مٰا كُنّٰا سٰارِقِينَ، و ما دزد نبوده ايم.

قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كٰاذِبِينَ ،گفتند:چه جزا و پاداشت بود آن را،يعنى آن دزدى را[27-پ]يا آن كار كه ذكر آن مى رفت اگر دروغ گوى؟ ايشان گفتند: جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ ،و تقدير آن است كه:

جزاؤه استرقاق من وجد فى رحله فهذا الجزاء. جَزٰاؤُهُ ،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه لوضوح (3)الكلام و دلالة الحال عليه،گفت (4):جزاى او آن بود كه آن را كه اين صاع (5)در رحل او بيابند،بندگى كند خداوند صاع (6)را،اين جزاى چونين (7)جزاى او باشد.

و وجهى دگر گفتند،و آن آن است كه: جَزٰاؤُهُ مبتدا باشد، مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ مبتداى دوم باشد، فَهُوَ جَزٰاؤُهُ ،اى الاسترقاق جزاؤه-و اين جمله در جاى خبر مبتداى دوم باشد.و از استرقاق بهو كنايت براى آن كرد كه حال بر او دليل كرد.

و وجهى دگر آن است كه: جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ عندنا فهو كجزائه عندكم،گفت:جزاى آن كس كه در رحل او يابند اين صاع،آن است كه او را بندۀ آن كنند كه خداوند صاع (8)است،همچنان كه به نزديك شما هست،يعنى در اين حكم از ميان ما و شما خلاف نيست.و قوله: مَنْ وُجِدَ ،«من»محتمل است دو وجه را:يكى آن كه موصوله باشد،و يكى آن كه مجازات را باشد،نبينى (9)كه در جواب او«فا»مى آيد فى قوله: فَهُوَ جَزٰاؤُهُ.كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ ،چنين جزا دهيم ستمكاران را.اين حكايت قول ايشان است كه گفتند:ما جزاى هر ظالمى چنين كنيم (10)و در تأويل آيت دو وجه گفتند:يكى آن كه اين حكم،اعنى استرقاق السّارق

ص : 120


1- .آو،بم،آج:براى.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 64.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:لوضع.
4- .قم،مل:گفتند.
5- .آو،آج:متاع.
6- .آو،آج:متاع.
7- .همه نسخه بدلها:چنين.
8- .آب،آز:متاع.
9- .مل:نمى بينى.
10- .مل:دهيم.

در شرع پيغامبرى بود از پيغامبران،و گفتند:عادت ملوك ايشان بود بر سبيل عقوبت، لقوله: مٰا كٰانَ لِيَأْخُذَ أَخٰاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ ،اى فى عادة الملك.

آنگه بفرمود تا بارهاى ايشان جستن گرفتند و ابتدا به باردان (1)برادرانش بكردند پيش از وعاء ابن يامين (2)،آنگه چون به وعاء او رسيد،از وعاء او بيرون آوردند،و ذلك قوله: ثُمَّ اسْتَخْرَجَهٰا ،و براى آن به لفظ تأنيث گفت-با آن كه صواع مذكّر است-كه رد كرد با معنى و آن سقايت است.و زجّاج گفت:صواع يذكّر و يؤنّث.و از اين جا گفت: وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ ،و لم يقل:بها،و مثله قوله: اَلَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (3)،اى فى الجنّة،ذهب الى المعنى،و قوله: وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ الى قوله: فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ (4)... ،و«وعاء»و ظرف،باردان باشد،و يقال:اوعيت المتاع اذا جعلته فى الوعاء و وعيت العلم اذا حفظته.

و قوله (5): كَذٰلِكَ كِدْنٰا لِيُوسُفَ ،دليل آن مى كند كه آن به امر خداى بود.گفت:

همچونين (6)ما كيد كرديم،يعنى تدبير ساختيم براى يوسف.عبد اللّه عبّاس گفت:

صنعنا.ربيع گفت:الهمنا.ابن الانبارىّ گفت:اردنا. مٰا كٰانَ لِيَأْخُذَ أَخٰاهُ ،«ما» نفى است و«لام»،مؤكّد نفى است،كقوله تعالى: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ (7)...، وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ (8)...، وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ (9)... ،و نظاير ذلك كثيرة.و دين الملك،عادته،قال الشّاعر:

يقول و قد درأت (10)لها وضينى***أ هذا دينه ابدا و دينى

گفت:يوسف برادر را بر عادت ملك نگرفتى و نتوانستى گرفتن الّا به مشيّت و خواست خداى،يعنى اگر نه اعلام خداى بودى و هدايت او يوسف را به اين معنى، يوسف ندانستى كه چه بايد كردن (11).

ص : 121


1- .مل:به بار،آج،لب:بار آن.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بن يامين.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 11.
4- .سوره نساء(14)آيۀ 8،اساس:فارزقوهم فيه،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .اساس+و.
6- .قم،آو،بم:چنين.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 179.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 33.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 179.
10- .مل،آج:دارت.
11- .قم:كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت: فِي دِينِ الْمَلِكِ ،اى فى سلطانه،و قيل:فى طاعة الملك.و براى آن گفت فِي دِينِ الْمَلِكِ ،كه عادت ملك آن بود كه دزد را اند (1)تازيانه بزدى (2)و دو (3)ضعف آنچه دزديده بودى غرامت كردى (4).و گفتند:عادت او آن بود كه دزد را بركشيدى (5)و چشمها به مسمار بدوختى،پس كيد خداى آن بود كه بر زبان برادران براند،تا گفتند:جزاى دزد[28-ر]به نزديك ما آن باشد كه او را به بندگى به صاحب متاع دهند،و اين مراد يوسف بود،فذلك معنى قوله: كَذٰلِكَ كِدْنٰا لِيُوسُفَ ،اى كدنا اخوته مٰا كٰانَ لِيَأْخُذَ (6)أَخٰاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،يعنى آن كه يوسف بر طريقه و عادت ملك كار نكرد يعنى ملك مصر،نبود الّا به خواست خداى،چه حكم استرقاق به امر خداى بود و امر به ارادت و مشيّت امير (7)باشد و اين وجهى قريب است.

آنگه گفت: نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ ،يعقوب خواند:يرفع،به«يا»كنايت عن اسم اللّه،يعنى خداى رفع كند (8)درجات آن كس كه او خواهد.و كوفيان،«درجات» به تنوين خواندند،و باقى قرّاء به اضافت.بر قرائت اوّل معنى آن بود كه:رفيع گردانيم آن را كه خواهيم به درجاتى و پايه هايى (9).و نصب او بر ظرف بود و«من» در محلّ نصب بود،على انّه مفعول (10)ليرفع.و بر قرائت دوم،«درجات»مفعول به (11)باشد،يعنى رفيع گردانيم درجات آن كس كه ما خواهيم. وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ،و از بالاى هر عالمى،عالمى هست.يعنى،عالمان متفاوت الدّرجات اند،از بالاى هريكى ديگرى باشد كه از او عالم تر بود.

در خبر هست كه:برادران يوسف چون در مصر آمدند،دهنهاى چهار پايان ببسته بودند تا زرع كسى نخورند.چون حديث«صاع»رفت،گفتند:ما كى روا داريم اين

ص : 122


1- .آز:اندك.
2- .آج،لب:بزدندى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم،لب:دزد را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كردندى.
5- .قم:پى كشيدى،مل:پى بر كشيدى.
6- .اساس:يأخذ،كه با توجه به متن قرآن مجيد و ساير نسخ تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:آمر،قم:ندارد.
8- .همه نسخه بدلها،بجز قم:رفيع كند.
9- .همه نسخه بدلها:پايها/پايه ها.
10- .همه نسخه بدلها:مفعول به.
11- .همه نسخه بدلها،بجز قم:مفعول.

كه مى گوى (1)؟و گفتند:آن صاعى بود كه آن را جام گيتى نماى گويند (2)،و آن جامى بودى كه ايشان به آن كهانت كردندى و ملك در او نگريدى و به آن كهانت كردى، اين مرد كه اين صاع به او سپرده بودند،بيامد و گفت:اى قوم!اگر اين صاع گم شود و با ديد نيايد،خون من در اين برود،اين صاع كهانت ملك اكبر است،و آن كس كه اين با من آرد شتروارى گندم از خاصّ خود به او دهم،و من ضامن و كفيلم به اين كه مى گويم:گفتند:معاذ اللّه كه ما دزدى كنيم و روا داريم!و اينك بارهاى ما پيش تو است،بجوى اگر خواهى.مرد بايستاد و هرگه كه باريكى بجستى و نيافتى، استغفار كردى و تشوير خوردى تا همه بجست و چيزى نيافت.چون به بار ابن يامين رسيد،رها كرد و گفت:به هر حال اين جا نباشد كه او از اين معنى دورتر است و از او نيايد.ايشان گفتند (3):نه،ممكن نيست كه رها كنيم تا بار او نيز بنگرى (4)تا تو را برائت ساحت ما معلوم شود و دل تو و دل ما خوش تر باشد.چون بار او بگشادند،صاع دربار او بود.ايشان خجل شدند و روى در او نهادند و گفتند:يا ابن يامين!اين چيست كه بجاى ما كردى؟روى ما سياه كردى و حرمت ما برداشتى.اين چه محنت است كه ما را از پسران راحيل پيش آمد!اين صاع كى برگرفتى؟ابن يامين گفت:لا،بل بلاى شما هميشه بر پسران راحيل مى باشد،برادرى را از آن من ببردى و در بيابان هلاك كردى و اكنون مى خواهى تا مرا تهمت دزدى نهى.گفتند:آخر اين صاع در بار تو چه مى كند؟گفت:اين صاع دربار من هم آن كس نهاد كه درم و بضاعت دربار شما نهاد،نه شما از آن بى خبر بودى و تا با خانه نشدى از آن خبر نداشتى! آنگه روى به يوسف كردند و گفتند: إِنْ يَسْرِقْ ،اگر او دزدى كرد-يعنى ابن يامين. فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ ،او را برادرى بود پيش از اين او نيز دزدى كرد-يوسف را گفتند و او را خواستند.و اين،آن مثل است كه گويند:عذره شرّ من جرمه،عذرش از گناه بتر است.

.

ص : 123


1- .آو،بم،آج،لب:مى گويى،آب،آز:مى گوييد،مل:مى گويند:
2- .قم:گفتندى،آو،بم،آب،آز،آج،لب:خوانند.
3- .در اساس،عبارت«ايشان گفتند»تكرار شده است.
4- .مل:بنگريد.

مفسّران خلاف كردند در آن سرقت كه ايشان بر يوسف حوالت كردند.

سعيد جبير گفت و قتاده:او را پدر (1)مادرى بود،او صنمى داشت زرّين.يوسف -عليه السّلام- ازآن كه از كودكى بت را و بت پرست را دشمن داشتى،آن بت از او بدزديد و بشكست و بر راه بيفگند.

ابن جريج گفت:مادرش فرمود كه بتى از آن خال او-برادر مادرش-بدزديد و بشكست.

مجاهد گفت:سايلى روزى سؤال مى كرد و يوسف كودك بود،خايۀ مرغى بدزديد و به آن سايل داد.

وهب منبّه گفت:او را عادت بود (2)كه چون خوان بنهادندى،طعام پنهان برگرفتى و بنهادى براى سايلان.

ضحّاك و جماعتى ديگر[28-پ]گفتند (3):اوّل محنت كه يوسف را بود،آن بود كه مادرش فرمان يافت و او كوچك بود،يعقوب او را به خواهر خود داد-دختر اسحاق-تا او را تربيت كند،او را بستد و مى داشت و اسحاق را كمرى بود (4)كه بميراث فرزندان مهين (5)ابراهيم داشتند.به حكم آن كه اين خواهر،مهين (6)فرزندان بود،كمر او بر گرفت.چون يوسف بزرگ شد،يعقوب بيامد و گفت:اى خواهر!يوسف را به من ده.گفت:ندهم كه من از او نشكيبم.گفت:من اولى ترم،و الحاح كرد.عمّۀ يوسف گفت:اگر لا بدّ است رها كن تا يك دو روز ديگر اين جا باشد تا من او را (7)ببينم،آنگه ببر او را اگر خواهى.و شبى يوسف خفته بود،او بيامد و آن كمر اسحاق بر ميان او بست و او بى خبر.چون يعقوب آمد كه يوسف را بازخواهدگفت،:آن كمر من دزديده اند و من به طلب آن دل مشغولم.يعقوب نيز دلتنگ شد،آنگه او در سراى مى جست،آنگه گفت آنان را كه در اين سراى اند:برهنه بايد شدن!يك يك را برهنه مى كردند تا به يوسف رسيد،كمر بر ميان او بود و از دين ابراهيم استرقاق السّارق بود.يعقوب گفت:اكنون بر تو مى باشد چندان كه تو خواهى.تا زنده بود،

ص : 124


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:پدرى.
2- .قم:بودى.
3- .قم+كه:
4- .قم+از آن ابراهيم-عليهما السّلام.
5- .قم:ميهين.
6- .قم:ميهين.
7- .همۀ نسخه بدلها+نيك.

يوسف بر او بود بعلّت كمر،فهذا معنى قولهم: إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ.

فَأَسَرَّهٰا يُوسُفُ فِي (1)نَفْسِهِ ،يوسف-عليه السّلام-اين حديث در دل پوشيده داشت و اظهار نكرد و نگفت (2)آن برادر منم و من آن دزدى نكردم،و در خويشتن گفت: أَنْتُمْ شَرٌّ مَكٰاناً ،و نصب او بر تميز است بعد تمام الاسم،امّا بظاهر التّنوين، او بتقدير الاضافة،اى انتم شرّ النّاس مكانا و منزلة،شما بترين (3)مردمانى به پايه و منزلت.و قوله: فَأَسَرَّهٰا ،براى آن به كنايت تأنيث گفت كه كلمت خواست يا مقالت.و گفتند:سرقه خواست،و گفتند:آن حالت خواست.

آنگه در آن كلمت خلاف كردند:بعضى گفتند اين بود كه: أَنْتُمْ شَرٌّ مَكٰاناً ، اين در دل گفت (4)،به زبان نگفت.بعضى دگر گفتند:آن حالت و حكايت و حوالت كه ايشان كردند از سرقة بر يوسف.و براى آن گفت كه: أَنْتُمْ شَرٌّ مَكٰاناً كه آن حديث اگر راست بودى،سعايت بود و غيبت،و اگر دروغ بود،بهتان بود،آن حديث در آنجا مهم نبود گفتن و ايشان را به آن حاجت نبود. وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ (5)،و خداى تعالى گفت:خداى عالم تر است به آنچه ايشان گفتند و وصف كردند.وصف و صفت به نزديك اهل لغت قول واصف باشد و به نزديك بعضى متكلّمان نيز،يقال:وصف (6)الشّىء يصفه وصفا و صفة،و هو (7)واصف،و به نزديك محقّقان ما عليه الذّات باشد.

برادران يوسف چون بديدند كه يوسف ابن يامين را بازخواهد گرفتن بعلّت سرقه اى (8)،يوسف را گفتند: أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً- الآية.در خبر مى آيد كه:چون صاع پيش يوسف بردند،يوسف-عليه السّلام-در صاع نگريد (9)و انگشت بر صاع زد و آوازى بيامد از او،روى به برادران كرد و گفت بر طريق تعريض:دانى تا

ص : 125


1- .اساس:عن،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .قم:اين سخن پوشيده داشت در دل و اظهار نكرد و گفت.
3- .همه نسخه بدلها،بجز قم و مل:بدترين.
4- .قم:گرفت.
5- .اساس و قم:يصفون،كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .اساس:اوصف،با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد،مل:ما اوصف.
7- .قم:فهو.
8- .همۀ نسخه بدلها:سرقه.
9- .قم:نگريست.

اين صاع من چه مى گويد؟گفتند:نه.گفت:مى گويد،شما دوازده برادر بودى،يكى را ببردى و بفروختى.ابن يامين چون اين شنيد،برخاست و گفت:ايّها الملك!براى خداى از اين صاع بپرس تا برادر من زنده هست؟يوسف-عليه السّلام-صاع بزد،گفت:

مى گويد زنده است و تو او را بينى.گفت:اكنون هرچه خواهى مى كن كه چون او حال من بداند مرا برهاند.يوسف-عليه السّلام-برخاست و وضو تازه كرد و بازآمد.

ابن يامين گفت:ايّها الملك!از اين صاع بپرس تا او را دربار من كه نهاد؟گفت:

صاع من خشمگين است ازاين پس (1)نگويد،و فرزندان يعقوب چون خشم گرفتندى كس طاقت ايشان نداشتى.روبيل گفت:ايّها الملك[29-ر]رها كن ما را و الّا نعره اى زنم كه هيچ آبستن نماند و الّا بچّه بيفگند-و موى بر اندام او برخاست و از پيراهن (2)او برون آمد،و خداى تعالى عادت چنان رانده بودى كه چون يكى از ايشان خشم گرفتى،يكى از آن نژاد ايشان (3)دست بر او نهادى خشم او ساكن شدى.

يوسف-عليه السّلام-پسرش را گفت:برو و دست بر روبيل نه.كودك از پس پشت او درآمد و دست بر او نهاد،خشم او ساكن شد،گفت:از فرزندان يعقوب كسى اينجاست؟يوسف گفت:يعقوب كه باشد؟گفت:يعقوب اسرايل (4)اللّه بن ذبيح اللّه بن خليل اللّه.يوسف گفت:اين سخن راست است (5)،چون به حكم برادران چنان آمد كه بنيامين (6)بر يوسف باشد (7)،يوسف گفت:بروى و برادر را اين جا رها كنى به حكم شرع شما.

گفتند: يٰا أَيُّهَا الْعَزِيزُ ،اى عزيز اين شهر! إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً ،او پدرى دارد پير،و مردى بزرگوار است،اگر هيچ ممكن باشد يكى را از ما به جاى او بازگير كه ما تو را از جملۀ محسنان و نكوكاران (8)مى بينيم،و احسان تو عام است با ما و با ديگران.

ابن اسحاق گفت،معنى آن است كه:اگر اين بكنى از جملۀ محسنان باشى.

يوسف گفت: مَعٰاذَ اللّٰهِ ،پناه با خداى مى دهم كه آن را كه متاع ما به نزديك او

ص : 126


1- .مل:بيش.
2- .همه نسخه بدلها،بجز قم و آز:پرهن.
3- .قم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:كسى،مل:يكى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:اسرائيل.
5- .قم+پس.
6- .قم،مل:ابن يامين.
7- .قم:شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:نيكوكاران.

بود رها كنيم و آن را گيريم كه متاع ما به نزديك او نبود. إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ ،اگر چنين كنيم از جملۀ ظالمان باشيم.و بيان كرديم كه مَعٰاذَ اللّٰهِ ،نصب (1)او بر مصدر است، اى نعوذ باللّه معاذا فحذف الفعل ثمّ اضاف المصدر الى المفعول،و مثله:سبحان اللّه و ربّما يضاف المصدر الى الفاعل،نحو وعد اللّه و صبغة اللّه،اى وعد اللّه وعدا و صبغ اللّه صبغة (2).

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا ،چون نوميد شدند ازآن كه يوسف اجابت ايشان خواهد كردن،برفتند و با يكديگر به خلوت بنشستند و به راز با هم سخن گفتند،و قوله: اِسْتَيْأَسُوا ،استفعلوا،من اليأس.و قوله: خَلَصُوا ،اى صاروا الى جانب بحيث لم يكن معهم من لم يكن منهم فكانوا بمثابة الشّىء الخالص،و قوله:

نَجِيًّا ،اى متناجين (3)،و نصب او بر حال است از فاعل. خَلَصُوا ،از خلوص است و «نجىّ»،مصدر است واحد را و جمع را و تثنيه و مؤنّث و مذكّر (4)را به يك لفظ باشد كعدل و زود (5).و اصل«نجىّ»من النّجو باشد،و هو الارض المرتفع،و اين از جملۀ آيات مشاراليهاست در فصاحت،براى آن كه معانى بسيار در لفظ اندك بياورد با جزالت لفظ و حسن نظم.و اين آيت و چند آيت چونين (6)عمدۀ آنان است كه وجه اعجاز،فرط فصاحت گويند. قٰالَ كَبِيرُهُمْ ،اى اكبرهم،برادر مهترين از ايشان گفت.قتاده و ابن اسحاق گفتند:روبيل بود-و او پسر خالۀ يوسف بود و به سال از ايشان مه بود و او آن بود كه رها نكرد ايشان را كه يوسف را بكشند.

كلبى و وهب گفتند:يهودا بود-و او عاقل ترين ايشان بود،بعضى دگر گفتند:لاوى بود.گفت:نمى دانى كه پدر بر شما عهد گرفته است،عهد خداى و سوگند به خداى و پيش از اين آن تقصير كه كردى در حقّ يوسف، وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ، در موضع«ما»خلاف كردند:بعضى گفتند:در محلّ نصب است بوقوع العلم (7)عليه، يعنى أ لم تعلموا ما فرّطتم فى يوسف من قبل هذا؟و بعضى گفتند:محلّ او رفع است

ص : 127


1- .قم:نصبى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:صبغ صبغة.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و لب:مناجين.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:تذكير و تأنيث.
5- .كذا در اساس و قم،آو،آب،آز،آج،لب:زور،مل:روز.
6- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
7- .آو،بم،آب،آج،لب:الفعل.

به ابتداء و خبر او مِنْ قَبْلُ است مقدّم بر او،يعنى،و من قبل هذا تفريطكم فى يوسف.

و«ما»بر اين هر دو وجه مصدرى باشد.و وجه سه ام (1)در او آن است كه«ما»زيادت است[29-پ]و او را محلّى نيست از اعراب. فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ ،من از اين زمين بنشوم (2)تا پدر دستورى ندهد (3)يا خداى تعالى حكم كند (4)براى من،و او (5)بهترين حاكمان است.و گفتند،در ميانۀ آن مشاورت (6)گفتند:اگر (7)جنگ بايد كردن ما را تا برادر را بازستانيم،اختيار كنيم و اگرچه كشته شويم اين جا.دگرباره گفتند:رنج پدر در اين بيشتر باشد.پس يك معنى اين گفتند:او يحكم اللّه لنا بالمحاربة و ردّ أخينا.و بعضى دگر گفتند:او يحكم اللّه لنا بالانصراف و ترك الاخ هاهنا (8)،تا (9)خداى حكم كند ما را برويم و برادر را رها كنيم يا حكم كند كه كالزار (10)كنيم و بازستانيم او را.

سوره يوسف (12): آیات 81 تا 101

اشاره

اِرْجِعُوا إِلىٰ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يٰا أَبٰانٰا إِنَّ اِبْنَكَ سَرَقَ وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا وَ مٰا كُنّٰا لِلْغَيْبِ حٰافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ اَلْقَرْيَةَ اَلَّتِي كُنّٰا فِيهٰا وَ اَلْعِيرَ اَلَّتِي أَقْبَلْنٰا فِيهٰا وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (82) قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلّٰى عَنْهُمْ وَ قٰالَ يٰا أَسَفىٰ عَلىٰ يُوسُفَ وَ اِبْيَضَّتْ عَيْنٰاهُ مِنَ اَلْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّٰى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ اَلْهٰالِكِينَ (85) قٰالَ إِنَّمٰا أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اَللّٰهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (86) يٰا بَنِيَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لاٰ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْكٰافِرُونَ (87) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَيْهِ قٰالُوا يٰا أَيُّهَا اَلْعَزِيزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا اَلضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ فَأَوْفِ لَنَا اَلْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنٰا إِنَّ اَللّٰهَ يَجْزِي اَلْمُتَصَدِّقِينَ (88) قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ (89) قٰالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قٰالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِي قَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْنٰا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ (90) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَكَ اَللّٰهُ عَلَيْنٰا وَ إِنْ كُنّٰا لَخٰاطِئِينَ (91) قٰالَ لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ يَغْفِرُ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِينَ (92) اِذْهَبُوا بِقَمِيصِي هٰذٰا فَأَلْقُوهُ عَلىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93) وَ لَمّٰا فَصَلَتِ اَلْعِيرُ قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قٰالُوا تَاللّٰهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاٰلِكَ اَلْقَدِيمِ (95) فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ اَلْبَشِيرُ أَلْقٰاهُ عَلىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (96) قٰالُوا يٰا أَبٰانَا اِسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا كُنّٰا خٰاطِئِينَ (97) قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (98) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ يُوسُفَ آوىٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قٰالَ اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى اَلْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ يٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِيلُ رُءْيٰايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ اَلسِّجْنِ وَ جٰاءَ بِكُمْ مِنَ اَلْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ اَلشَّيْطٰانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمٰا يَشٰاءُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ اَلْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ (101)

ترجمه

قوله تعالى:

بازشوى (11)با پدرتان،بگوى:اى پدر ما!پسرت دزدى كرد و ما گواى (12)نداديم الّا به آنچه دانستيم و نبوديم ما غيب را نگاه دارنده.

بپرس از اين شهر كه ما در آنجا بوديم و آن كاروان كه آمديم در او،و ما راستيگرانيم (13).

گفت:بياراست براى شما (14)هواى شما كارى، صبرى نيكو بايد كرد تو را،باشد كه خدا بيارد همه را (15)به هم كه او دانا و محكم كار است.

ص : 128


1- .قم:سوم،آو،بم،مل:سيم،آب،آز،لب:سيوم.
2- .قم،مل:بنه شوم.
3- .آز،آب:بندهد.
4- .آو،بم،آب،آز:نكند.
5- .آو،بم،آب،آز:كه او.
6- .آو،بم:در ميان مشورت.
7- .آو،بم،آب،آز،لب+چه.
8- .آو،بم،آب،آو،آج،لب:ههنا،مل:هاهنا.
9- .آب،آز،لب:يا.
10- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
11- .قم:بازگردى،آب:بازگرديد.
12- .قم،آو،بم،آب،آج،لب:گواهى.
13- .همۀ نسخه بدلها:راستگويانيم.
14- .قم:مر شما را.
15- .قم:ايشان را،آج،لب:مرا.

برگرديد از ايشان و گفت:اى انده ها (1)بر يوسف!و سپيد (2)شد چشمهاى (3)او از غم (4)و خشم فرومى برد (5).

گفتند:به خدا كه تو پيوسته ياد كنى يوسف را تا باشى بيمار و لاغر يا (6)باشى از هلاك شدگان.

گفت:

شكايت مى كنم غم و اندوهم با خدا و مى دانم از خداى آنچه شما نمى دانى.

اى پسران من بروى و خبر پژوهى (7)از يوسف و برادرش و نوميد مشوى از راحت خداى كه نوميد نشود از راحت خداى مگر گروه كافران.

چون در شدند بر او، گفتند:اى عزيز!به ما رسيد و به (8)اهل ما سختى،و آورده ايم (9)بضاعتى اندك،تمام بده ما را كيل (10)و صدقه كن بر ما كه خداى جزا دهد صدقه دهندگان را.

گفت:دانى (11)كه چه كردى به يوسف و برادرش آنگه كه نادان بودى.

ص : 129


1- .قم،آو،بم،آب:اندوها،آج،لب:اندها.
2- .لب:سفيد.
3- .همه نسخه بدلها:دو چشم،مل:ترجمۀ آيات را ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:اندوه،لب:اى اندوه.
5- .قم:خشم فروخورنده،آو،بم،آب،آج،لب:فرومى خورد.
6- .آو،بم،آج:تا.
7- .آب:برسيد.
8- .آو،بم،آب،آج،لب:با.
9- .آو،بم،آب،آج،لب:آورديم.
10- .قم:پيمانه.
11- .قم:اى دانى.

گفتند:تو كه توى يوسفى (1)؟گفت:

من يوسفم و اين برادر من است (2)،منّت نهاد خداى بر ما هركه پرهيزگار باشد (3)و صبر كند،خداى ضايع نكند رنج نكوكاران (4).

گفت (5):به خداى كه برگزيد تو را خداى بر ما،و ما خطا كرديم.

گفت:

سرزنش (6)نيست بر شما امروز،بيامرزاد خداى شما را (7)،رحيم تر رحمت كنندگان است.

ببرى پيرهن (8)من اين برافگنى بر روى پدرم تا باز بينا شود و به من آرى اهلتان را جمله[30-ر].

چون بازگشت كاروان،گفت پدرشان كه:من مى يابم بوى يوسف اگر نه آنستى كه مرا ملامت كنى (9).

گفتند:به خداى كه تو در محبّت (10)قديم ديرينه اى.

چون آمد مژده دهنده بر انداخت (11)آن را بر روى او، بازگشت (12)بينا،گفت:نگفتم (13)شما را كه من دانم از خداى آنچه شما ندانى! گفتند:اى پدر ما!آمرزش

ص : 130


1- .قم:اى تو تو،آب:آيا تو توى.
2- .قم+به درستى كه.
3- .آو،بم،آب:بپرهيزد.
4- .قم،آب:مزد نيكوكاران.
5- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
6- .آو،بم،آب،آج،لب:سرزنشى.
7- .همۀ نسخه بدلها+واو.
8- .قم:پيراهن،آو،بم،لب:پرهن.
9- .قم:به خرفى منسوب كنى مرا،كه مناسبتر مى نمايد.
10- .آب،آج،لب:محنت.
11- .قم:بيفگند،آو،بم،آب،آج،لب:برافگند.
12- .قم:پس گشت.
13- .قم:اى نگفتم.

خواه براى ما گناه (1)ما را كه ما خطا كرديم.

گفت (2):آمرزش خواهم براى شما از خدايم كه او آمرزنده و بخشاينده است.

چون در شدند بر يوسف[بازگرفت با خود مادر و پدرش را] (3)و گفت در شوى در مصر اگر خواهد خداى ايمن (4).

برداشت پدر مادرش به سرير،به رو در افتادند براى او به سجده و گفت:اى پدر!اين تعبير (5)خواب من است از پيش بكرد آن را خداى من درست و نيكوى كرد با من چون بيرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از بيابان از پس آن كه تباه كرد ديو ميان من و ميان برادران من،خداى لطف كننده است آن را كه خواهد و او دانا و محكم كار است.

بار خدايا!بدادى مرا از پادشاهى و بياموختى مرا از تعبير خواب (6)اى آفرينندۀ آسمانها و زمين!تو خداوند (7)منى در دنيا و آخرت،جان بردار مرا مسلمان (8)،و در رسان مرا به نيكان (9).

قوله تعالى: اِرْجِعُوا إِلىٰ أَبِيكُمْ- الآيه،اين حكايت قول بعضى برادران است كه

ص : 131


1- .همۀ نسخه بدلها:گناهان.
2- .قم،آو+زود بود،آب،آج+زود باشد.
3- .اساس:ناخواناست،از قم،افزوده شد.
4- .قم:آمنان.
5- .آو،بم،آب:تفسير.
6- .قم:خوابها.
7- .آو،بم،آب:خداى.
8- .آب:جان مرا بردار به مسلمانى.
9- .قم:به نيك مردان.

با يكديگر گفتند عند آن كه راى مى زدند و مناجات مى كردند،يكى از ايشان گفت:

چون حال چنين است،بازگردى و با نزديك پدر شوى و بگوى كه پسرت-يعنى ابن يامين-دزدى كرد،يعنى صاع ملك بدزديد.

و عبد اللّه عبّاس و ضحّاك،در شاذّ خواندند:سرّق،به تشديد«را»على الفعل المجهول،اى نسب (1)الى السّرقة،او را دزد كردند و بر او تهمت دزدى نهادند.و از بعضى قرّاء شاذّ روايت كردند كه او خواند:انّ ابنك سرق،على الفعل المجهول و التّخفيف،پسرت را بدزديدند. وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا ،و ما گواى (2)نداديم الّا به آنچه دانستيم،يعنى ما گواى (3)نمى دهيم الّا بر دانسته،و«الّا» (4)قول محمّد بن اسحاق است.

ابن زيد گفت،پدر ايشان را گفت:ايشان چه دانستند كه دزد را به بندگى بايد گرفتن؟گفتند: وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ[بِمٰا] (5)عَلِمْنٰا ،اين ما گفتيم و لكن در اين گفتن گواى (6)نداديم الّا به آنچه دانستيم من استرقاق السّارق، وَ مٰا كُنّٰا لِلْغَيْبِ حٰافِظِينَ ،و ما غيب ياد نداريم (7)كه بايد گفتن كه او دزدى كرد يا به دروغ بايد گفتن كه حكم دزد آن است كه او را به بنده گيرند.و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه ما اين گواى (8)بر ظاهر حال مى دهيم،و غيب خداى داند،ما حافظ غيب نه ايم.

قولى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه مراد به«غيب»،شب است،يعنى مگر شب (9)كرده باشد و ما نديديم.و«غيب»به لغت«حمير»،شب باشد.قتاده و مجاهد گفتند:ما ندانستيم كه كارى چونين (10)پيش خواهد آمدن،و آنچه گفتيم:

وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا (11)... ،آن خواستيم كه او را نگاه داريم از آنچه به ما تعلّق دارد و جهد كنيم و شفقت به جاى آريم (12).امّا از آنچه در دست ما نباشد،چه توانيم كردن! قولى دگر آن است[30-پ]كه:ما ندانستيم كه توبه اين پسر نيز مصاب

ص : 132


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نسبت.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گواهى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گواهى.
4- .همه نسخه بدلها:اين.
5- .اساس:ندارد،از قرآن مجيد آورده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گواهى.
7- .آو،آب،آز،آج،لب:ياد نداشتيم.
8- .همه نسخه بدلها،بجز قم و آو:گواهى.
9- .همه نسخه بدلها:به شب.
10- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 65.
12- .آو،بم،آب،آج،لب:شفقت بريم.

خواهى شدن،چنان كه به يوسف.و گواى (1)،خبر باشد از مشاهدۀ اقرارى يا حالى يا معلومى از دليل،چون گواى (2)ما بر الهيّت خداى و توحيد و عدل او.

و حسن و مجاهد و قتاده گفتند:معنى آن است كه ما ندانستيم كه پسرت دزدى خواهد كردن.در كلام حذفى و اختصارى هست،و آن آن است:فخرجوا من مصر و رجعوا الى ابيهم و اخبروه (3)بأمر ابن يامين و السّرقة فانكر عليهم،فقالوا: مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا. ايشان ازآنجا برفتند و با نزديك پدر شدند و پدر را خبر دادند (4)به قصّۀ ابن يامين و صاع و آنچه رفته بود.پدر گفت:همانا نه چنين باشد.ايشان گفتند:ما گواى (5)از علم داديم و ما غيب ندانيم و ندانستيم.

آنگه به شاهد قول خود و صحّت خبر خود گفتند: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنّٰا فِيهٰا ، بپرس از اين ديه (6)كه ما آنجا بوديم،يعنى اهل مصر،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،و لكن اين طريقت هر جاى مطّرد نبود مگر آنجا كه در كلام دليل بود و لبسى و شبهتى نباشد و نه هر جاى توان گفتن تا (7)اگر گوى جاءنى زيد،و آنگه دعوى كنى كه من غلام زيد خواستم،محال باشد. وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنٰا، و نيز از اهل اين كاروان بپرس كه ما با ايشان بوديم. وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ ،و ما راستيگريم (8)در آنچه مى گوييم،و به اتّفاق مفسّران،مراد به«قريت»اين جا مصر است،و قريه هر جاى باشد مشتمل بر سراها (9)و خانه ها،و اشتقاق او من قريت الماء في الحوض باشد اذا (10)جمعته.

يعقوب-عليه السّلام-ايشان را باور نداشت از آنچه با يوسف كرده بودند و دروغها گفته و خيانت ايشان ظاهر شده،گفت: بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ ،نه چنين است همانا، بَلْ سَوَّلَتْ. قتاده گفت:زيّنت،و ديگران گفتند:سهّلت،بياراست يا آسان كرد بر شما نفس شما كارى،يعنى گمان چنان است كه اين كارى است كه

ص : 133


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گواهى.
2- .آب،آز،آج،لب:گواهى.
3- .قم:اخبروا له.
4- .آج،لب:خبر كردند.
5- .مل،آب،آز،آج،لب:گواهى.
6- .قم،بم،آج،لب:ده.
7- .آو،بم،آب،آز،آج:يا.
8- .آز،بم،آب،آج:راست گوييم.
9- .قم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:سرايها.
10- .همۀ نسخه بدلها:اذ.

شما انداخته اى با خود و نفس شما،شما را به اين دعوت كرده است و اين كار مزيّن بكرده در چشم شما،و لكن من چه توانم كردن و چارۀ من چه باشد مگر صبرى نيكو،اى شأنى و امرى صبر جميل،كار من و تدبير من جز صبرى نكو نيست، يعنى صبرى كه در خلال آن جزع نبود.آنگه انديشه كرد و انديشه بس صواب آمد، گفت:همانا غم من به غايت رسيده چون به غايت رسيد نهايتش باشد. عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً ،باشد،و اميد است كه خداى تعالى همه را با من آرد.و براى آن به جمع گفت كه،يوسف را خواست و بنيامين (1)را و روبيل (2)كه او نيز آنجا مقام كرد تا پدر چه فرمايد،حيث قال: فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ (3)...، يعنى ارض مصر،من از اين شهر بنروم (4)تا پدر مرا دستورى ندهد، حَتّٰى يَأْذَنَ لِي أَبِي (5)- الآيه.

وَ تَوَلّٰى عَنْهُمْ ،از ايشان برگشت و روى در گردانيد از ايشان،يعنى يعقوب -عليه السّلام-سخن ايشان در بريد و روى از ايشان بگردانيد و گفت: يٰا أَسَفىٰ ،اى اندوها!و«اسف»،گفته اند:خشم باشد و اندوه،و گفته اند:سخت تر اندوهى باشد،و اين كلمت و مانند اين،نحو:يا اسفا،و يا عجبا،و يا ويلى،و يا حسرتى، همه آن است كه اين چيزها را ندا مى كند و مى گويد:بيايى (6)كه اين حال،حال آن است كه تو بيايى (7)و جاى تو است،و اين كنايت باشد از شدّت حال،پنداريى (8)كه او اندوه را ندا مى كند و مى گويد:بيا كه اين جاى تو است و وقت تو است،يقال:

اسف،يأسف،اسفا و تأسّف،تأسّفا.و قوله: وَ ابْيَضَّتْ عَيْنٰاهُ مِنَ الْحُزْنِ ،و سپيد شد چشمهاى (9)او از اندوه.

آنگه در معنى او خلاف كردند،بيشتر مفسّران گفتند:معنى آن است كه از غم و اندوه و گريه نابينا شد،[31-ر]و گروهى گفتند:اين كنايت است از طول انتظار،چه نشايد كه پيغامبر نابينا باشد،و قول اوّل درست تر است براى آن كه با آن كلام بر ظاهر خود است و بر حقيقت خود.فامّا امتناع ازآن كه پيغامبر نابينا باشد اگر

ص : 134


1- .قم،مل:ابن يامين.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 80.
4- .قم:بنه روم.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 80.
6- .قم:و از.
7- .قم:همۀ نسخه بدلها:بياى.
8- .همۀ نسخه بدلها:پندارى.
9- .قم:چشمهاش.

ممتنع بود (1)،براى آن بود كه منفّر باشد،و مرجع در آنچه منفّر باشد يا نباشد،با عادت است،ممتنع نبود كه در آن روزگار نابيناى منفّر نبوده باشد،پس منع كردن از اين وجهى ندارد. فَهُوَ كَظِيمٌ ،او غم در دل مى داشت و فرومى خورد و اظهار نمى كرد، و منه قوله: وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ (2)... ،خشم فرومى بردند (3)و انفاذ نمى كردند با قدرت برآن.

عطا گفت:«كظيم»،اى حزين.مجاهد گفت:مكبود،يعنى جگر را آفت رسيده از غم.ضحّاك گفت:كميد من الكمد (4)و هو الحزن.قتاده گفت:معنى آن است كه غم در دل مى داشت و به زبان هيچ نمى گفت.عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت.هيچ امّت را اين ندادند كه امّت مرا از استرجاع و گفتن: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (5)،عند مصيبتى كه برسد.نبينى كه يعقوب -عليه السّلام-عند اين حال گفت استرجاع نكرد،و گفت: يٰا أَسَفىٰ عَلىٰ يُوسُفَ.

حسن بصرى گفت:ميان آن كه يوسف از پدر غايب شد تا آن روز كه او را ديد، هشتاد سال بود كه در اين هشتاد سال چشم او از گريه نياسود و اجفان او خشك نشد و بر همه روى زمين از او گرامى تر بر خداى تعالى نبود.

فرزندان يعقوب عند آن حال گفتند: تَاللّٰهِ ،به خداى تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ، اى لا تزال تَذْكُرُ يُوسُفَ ،حرف نفى مضمر است،براى آن كه قسم را لا بد جواب بايد (6)، جواب او يا نفى باشد يا اثبات،اگر اثبات بود،در او«لام»باشد يا انّ،و از اين خالى نشايد كه باشد،نحو قولهم:و اللّه لأفعلنّ كذا و اللّه انّ زيدا منطلق،و نفى را لا بد باشد از حرف نفى،نحو:و اللّه لا اخرج و و اللّه لن افعل كذا،و و اللّه ما فعلت.

چون جواب او از«لام»و«انّ»خالى بود در آيت لا محال گفتند:بايد تا حرف نفى مقدّر باشد،و نيز معنى چنين راه مى دهد و دليل مى كند و مانند اين در اشعار عرب بسيار است،قال امرؤ القيس:

ص : 135


1- .قم:نبود،ديگر نسخه بدلها:باشد.
2- .سوره آل عمران(3)آيۀ 134.
3- .قم:فرومى برند،آج:مى خورند.
4- .اساس:العمد،خوانده مى شود،با توجه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 156.
6- .قم+و.

فقلت يمين اللّه ابرح قاعدا***و لو قطعوا رأسى لديك و أوصالى

اى،لا ابرح،و قال آخر:

آليت اثقف منهم ذا الجبة***ابدا فينظر عينه فى مالها

اى،لا اثقف،و قولهم:ما فتئ،اى ما زال،و يقال:فتأ (1)يفتأ فتأ (2)و فتوءا،و قال أوس بن حجر:

فما فتئت خيل تثوب و تدّعى***و يلحق منها لاحق و تقطّع (3)

فما فتئت حتّى كأنّ غبارها***سرادق يوم ذى رياح ترفّع

و او،از اخوات«كان»باشد و عمل او عمل«كان»بود،من رفع الاسم و نصب الخبر،و قوله: تَذْكُرُ يُوسُفَ ،در جاى خبر اوست،و التّقدير:لا تزال ذاكرا يوسف، حَتّٰى تَكُونَ (4)حَرَضاً ،اى (5)مريضا،بيمار.

عبد اللّه عبّاس گفت:دنفا،لاغر.مجاهد گفت:مشرفا على الهلاك،به مرگ نزديك شده.قتاده گفت:هرما،پير گشته.ربيع بن انس گفت:پوست بر استخان (6)خشك شده.ضحّاك گفت:باليا (7)مدبرا،از لاغرى پوسيده گشته.كسائى گفت:

الحرض،الّذى لا خير فيه.اخفش گفت:ذاهبا.مؤرّج گفت:ذايبا (8).فرّاء گفت:

ضعيفا لا حراك به (9).حسن گفت:كالشّيء المدقوق المكسور (10)،كوفته و شكسته، گداخته گشته.قتيبى گفت:ساقطا،او فتاده (11)،و اين اقوال متقارب است از روى معنى.و اصل«حرض»،فساد الجسم و العقل[31-پ]باشد از حزن يا از عشق، قال العرجىّ:

انّى امرؤ لجّ بى حبّ (12)فاحرضنى***حتّى بليت و حتّى شفّنى السّقم

و قال امرؤ القيس:

ص : 136


1- .اساس:فتى،با توجه به منابع لغت تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:فتى.
3- .مل:يقطّع.
4- .اساس:يكون،با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .بم:او.
6- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
7- .آب،آز:باكيا.
8- .قم،مل،آز:ذاهبا.
9- .قم،مل،آب:فيه.
10- .قم:و المكسور.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:ازين افتاده،قم،مل:افتاده.
12- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:حزن.

ارى المرء ذا الاذواد (1)يصبح محرضا***كاحراض بكر فى الدّيار مريض

و اين لفظ را تثنيه و جمع و تأنيث نكنند،لأنّه مصدر وضع موضع الاسم. حَتّٰى تَكُونَ حَرَضاً ،تا خود را به حدّ هلاك رسانى و مرگ،يا خود هلاك شوى.

يعقوب-عليه السّلام-عند اين حال گفت:مرا اين (2)با شما نيست و من از شما با شما شكايت نمى كنم،چه شكايت با شما به منزلت،شكوى الجريح الى الغربان و الرحم باشد،بل شكايت با خداى مى كنم.و گفتند:سبب اين آن بود كه،يك روز همسايه اى در نزديك او شد،او را گفت:يا يعقوب!بس شكسته و درهم افتاده مى بينم تو را،و تو به آن سنّ (3)نه اى كه چونين (4)شوى،گفت:آنچه خداى مرا به آن مبتلا كرد از غم يوسف مرا به اين حد رسانيد.خداى تعالى جبريل را فرستاد و گفت:

يا يعقوب!تشكونى الى خلقى ،شكايت من با بندگان من مى كنى!گفت:بار خدايا خطا كردم و توبه كردم.ازآن پس هركه او را (5)پرسيدى كه تو را چون است؟ (6)گفتى:

أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّٰهِ.

و در خبر آورده اند كه:در اين مدّت يعقوب-عليه السّلام-خانه اى ساخت و آن را بيت الاحزان نام نهاد (7)و در آنجا رفت و با كس نگفت و نخورد و نياسود.و گفتند:

چشم او را آفت نبود،او چشم بر هم نهاد،گفت:نيز نخواهم تا پس از يوسف كس (8)را بينم و جهان بينم.

در خبر مى آيد كه،روزى مردى يعقوب را گفت:چشم تو به چه آفت چنين شد؟گفت:به گريۀ يوسف (9).گفت:پشتت چرا دوتا شد؟گفت:به غم يوسف.

گفت:چرا چونين (10)در هم افتاده اى و ضعيف شده؟گفت:به فراق يوسف.

خداى تعالى وحى كرد به او،گفت:أ تشكوني الى خلقى،شكايت من با بندگان من مى كنى!به عزّت و جلال من كه اين غم از تو كشف نكنم تا مرا بنخوانى عند آن

ص : 137


1- .آب:اراد.
2- .بم،لب:از اين.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:پيرى.
4- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:از او.
6- .مل:چيست.
7- .همۀ نسخه بدلها:نام كرد.
8- .آب،آز،آج،لب:كسى.
9- .قم،مل،آز،آج،لب:بر يوسف.
10- .قم:چنين.

يعقوب-عليه السّلام-گفت:

اشكو بثّى و حزنى الى اللّه ،خداى تعالى وحى كرد و گفت:به عزّت من كه اگر مرده بودندى اين فرزندان تو،من ايشان را زنده كردمى و با تو دادمى.و سبب اين امتحان آن بود كه،روزى گوسپندى در سراى تو بكشتند، درويشى آمد و چيزى خواست،چيزش (1)ندادند،و من از همه خلقان،پيغامبران را دوست تر دارم.پس درويشان را اكنون طعامى بساز و درويشان را بخوان تا بخورند.

يعقوب-عليه السّلام-طعامى بساخت و بفرمود تا منادى در شهر ندا كرد كه:هركه امروز روزه دار است بايد تا (2)به خانۀ يعقوب روزه گشايد.جماعتى حاضر آمدند و طعام بخوردند،خداى تعالى كشف آن محنت كرد.

وهب منبّه و سدّى روايت كردند (3)كه:چون يوسف-عليه السّلام-در زندان بود، جبريل به نزديك او آمد و او را گفت:ايّها الصّدّيق!مرا مى شناسى؟گفت:نه،جز كه روى نكو مى بينم و بوى خوش مى يابم،گفت: (4)روح الامين و رسول ربّ العالمين ام.

يوسف گفت:چون آمدى به اين جاى گناهكاران،و أنت اطيب الاطيبين و رأس المقرّبين و رسول ربّ العالمين؟جبريل گفت:يا يوسف!تو نمى دانى كه خداى تعالى جايها (5)به مردان پاك بكند،و هرآن زمين كه شما در آنجا باشى بهترين زمينها باشد،و خداى تعالى اين زندان و پيرامن او پاك بكرد به حصول تو در وى (6)،اى سيّد پاكيزگان و پسر صالحان و مخلصان!يوسف گفت:يا جبريل!مرا چگونه به نام صدّيقان مى خوانى و از جملۀ مخلصان و پاكان مى شمارى؟و من در جاى گناهكاران گرفتارم و به قهر مفسدان در زندانم؟گفت:براى آن كه تو مخالفت هواى نفس كردى[32-ر]و فرمان آن كه تو را با معصيت خواند نكردى، براى آن نام تو در صدّيقان بنوشتند و تو را از جملۀ مخلصان شمردند و درجۀ پدرانت ارزانى داشتند.گفت:اى روح الامين!خبر يعقوب چه دارى؟گفت:خداى او را صبر نكو (7)داد بر مفارقت تو،و او را ابتلا كرده است به حزن و اندوه تو، فَهُوَ كَظِيمٌ ،

ص : 138


1- .بم،آب،آز،آج،لب:به چيزيش.
2- .بم،مل:كه.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:گفتند.
4- .قم+آنا،آو،بم،آب،آز،آج،لب+من.
5- .قم:خانها.
6- .آب:آن،لب:درون.
7- .آو،بم،آب،آز،آج:صبرى نيكو.

او دلى غمگين دارد (1).گفت:اى جبريل!حزن او چه قدر (2)است؟گفت:هفتاد چندان كه مادرى را باشد كه فرزندش بميرد.گفت:يا جبريل!چه مزد است او را؟ گفت:مزد صد شهيد.گفت:مرا ملاقات خواهد بودن؟گفت:آرى!يوسف -عليه السّلام-گفت:لا ابالى بعد ذلك بما يصيبنى،پس از اين بار بازنگيرم (3)به هرچه به من رسد،و دل خوش شد.

قوله: إِنَّمٰا أَشْكُوا بَثِّي ،شكايت و شكوى،وصف آن باشد كه آدمى يابد از بليّت،و«بثّ»،حزنى و اندوهى باشد كه خداوندش بر كتمان او (4)صبر ندارد تا آن را بازنگويد (5)و نپراگند (6).و اصل«بثّ»،تفريق (7)باشد،يقال:بثّ الشّىء اذا فرّقه يبثّه بثّا.آنگه نام«بثّ»كه تفريق است بر اين حزن (8)نهادند تا گفتند:ابثّه در جاى احزنه،كما قال ذو الرّمّة:

وقفت (9)على ربع لمّية (10)ناقتى***فما زلت ابكى عنده و اخاطبه

و اسقيه حتّى كاد ممّا ابثّه***تكلّمنى (11)احجاره و ملاعبه

حسن بصرى گفت:«بثّى»،اى حاجتى،حاجت من.محمّد بن جرير گفت:

يعنى آنچه من در وى ام. وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،و من از خداى آن دانم كه شما ندانى.عبد اللّه عبّاس گفت،معنى آن است كه گفت:من دانم كه خواب يوسف درست است،و بس بر نيايد تا من و شما او را سجده بكنيم.بعضى دگر گفتند:مراد آن بود كه،من دانسته ام كه يوسف زنده است.آنگه خلاف كردند كه از كجا گفت،بعضى گفتند:بالهام اللّه،خداى در دل او افگند (12)،و بعضى دگر گفتند:خداى اعلام كرد او را،و بعضى دگر گفتند:او ملك الموت را در خواب ديد،گفت:جان يوسف برداشتى؟گفت:لا و اللّه!و هو فى الاحياء،لا و اللّه او زنده است.بعضى دگر گفتند:ازآنجا گفت كه روزى گرگى بيامد و بر او سلام كرد و

ص : 139


1- .همۀ نسخه بدلها:دلى دارد غمگين.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:به چه حدّ.
3- .قم،مل:باك ندارم.
4- .قم:آن.
5- .آو،بم،آب،آز،آج:گويد.
6- .قم:تبرّا نكند،آو،بم،آب،آز،آج:بپراگند.
7- .آج:نفرين.
8- .قم:بر حزن.
9- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:وقعت.
10- .قم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:لبثة.
11- .آو،آز،مل،آج:يكلّمنى.
12- .آج،لب:انداخت.

با او سخن گفت،يعقوب او را گفت:شما آنى (1)كه قرّة العين مرا و ميوۀ دل مرا بخوردى؟گرگ گفت:لا و اللّه!اى يعقوب تو ندانسته اى كه گوشت پيغامبران و پيغامبرزادگان بر ما حرام است.

امّا سؤال سايل (2)كه:شايد كه يعقوب-عليه السّلام-اين جزع و تهالك كند و ترك صبر و تماسك (3)كند؟و از شأن (4)انبيا-عليه السّلام-آن است كه،صبر كنند و جزع نكنند،چه جزع كار سخيفان باشد.گوييم:يعقوب را-عليه السّلام-در كار يوسف-عليه السّلام-واقعه اى (5)عجب افتاد و محنتى غريب اوّل آن كه خداى تعالى او را از يوسف فرزندى (6)داد،من احسن النّاس و اجملهم خلقا و خلقا و اكملهم فضلا و علما و ادبا و عفافا.در اين جمله خصال يگانۀ روزگار بود.آنگه او را مصيبتى افتاد عجب تر مصيبتى (7)،و آن،آن بود كه:او را از پيش او ببردند و حوالت كردند كه مانده نيست،او ندانست كه او زنده است تا اميد (8)دارد،و ندانست كه مرده است تا نوميد شود و طمع بردارد،و اين صعب تر حالى باشد كه آدمى را بود،و يكى از ما قادر نباشد بر دفع غم و حزن.و از اين جا منهى نيست از آن،بل منهى از نوحه كردن و جامه دريدن و روى خراشيدن و تپنجه (9)بر روى زدن باشد،و آن كه بر زبان چيزى (10)گويد كه روا نباشد.و از اين جا گفت رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-چون پسرش ابراهيم با جوار[32-پ]رحمت ايزدى شد-و او مى گريست،و مى گفت:

العين تدمع و القلب يخشع (11)و لا نقول (12)ما نسخط (13)الرّبّ ،با آن كه يعقوب-عليه السّلام-اندكى پيدا كرد از بسيارى كه در دل داشت و اظهار نكرد.دگر آن كه:صبر كردن بر مصيبت،و حزن پنهان داشتن از مندوبات است،واجب نيست.و پيغامبران

ص : 140


1- .آز:آنيد.
2- .مل:سايلى.
3- .آج:متماسك.
4- .آج،لب:نشان.
5- .آو،بم:واقع.
6- .قم:او را چنو فرزندى آو،بم،آب،مل،آز،آج،لب:او را چون فرزندى.
7- .آو،بم،آب،آز:مصيبتها.
8- .مل+مى.
9- .آج،لب:طپانچه،مل:تپانچه.
10- .مل:كبايرى.
11- .آو،بم،مل:يخشع.
12- .قم،لب:نقول.
13- .قم:تسخط،آب،آز:يسقط.

-عليهم السّلام-از مندوبات بسيار به جاى آرند و بسيارى رها كنند و بر ايشان لومى و ذمّى و عقابى نبود.

آنگه يعقوب-عليه السّلام-پسران را گفت: يٰا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ ،اى پسران من!بروى و خبر يوسف و برادرش بجوى و بپرسى و تفحّص كنى و«تحسّس»،تفعّل باشد از«حسّ»،يقال:تجسّس و تحسّس و تبحّث و تفحّص،اذا تطلّبت (1)،پس تحسّس،طلب چيزى باشد به حاسّه،و اين لفظ براى مبالغت باشد در طلب. وَ لاٰ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ ،نوميد مشوى از رحمت خداى و راحت او.و «الرّوح»،الفرج (2)،و آن نفعى باشد مقرون به لذّت و اصل و اشتقاق او من الرّيح الّتى فيها الرّاحة،از بادى باشد كه در او راحت (3)بود. إِنَّهُ لاٰ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكٰافِرُونَ ،چه آيس و نوميد نشود از رحمت خداى الّا گروه كافران.و اين آيت دليل مى كند بر آنكه فاسق از رحمت خداى نوميد نباشد،و الّا آيت از فايده بشود.

فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَيْهِ ،در كلام حذفى هست و اختصارى و آن،آن است (4):فامتثلوا امره و خرجوا الى مصر قاصدين ليوسف،آنچه پدر گفت به جاى آوردند و روى به مصر نهادند به بر يوسف.چون در پيش او شدند،او را خطاب چنين كردند كه: يٰا أَيُّهَا الْعَزِيزُ ،اى عزيز مصر! مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ،ما را و اهل ما را سختى و تنگى رسيده است.و«ضرّ»،لفظى است مستعمل در جاى رنج و بيمارى و قحط و درويشى.و الضّرّ،خلاف النّفع،و الضّرّ خلاف النّعمة. وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ ،و بضاعتى آورده ايم اندك بد (5)،و اصل مزجات،مفعله باشد من الازجاء،و هو السّوق.

قال اللّه تعالى: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يُزْجِي سَحٰاباً (6)... ،اى يسوق،قال الشّاعر:

و هبّت الرّيح من تلقاء ذى ارك (7)***تزجى مع اللّيل من صرّادها صرما

و قال آخر:

و حاجة غير مزجاة من الحاج***

ص : 141


1- .آو،آج،لب:تطلّب.
2- .آو،بم،آز،آج،آب:الفرح.
3- .آج،لب:راحتى.
4- .آو،بم،آب،آج،لب+كه.
5- .قم:و بد.
6- .سورۀ نور(24)آيۀ 43.
7- .قم:ارل.

و معنى آن است كه:بضاعتى مردود منفى (1)كه به دست آن كس كه دهند بيندازد و دور كند و براند از خويشتن.

مفسّران چند قول گفتند در آن كه چه بود؟عبد اللّه عبّاس گفت و سعيد جبير:

درم بد بود كه كس نستدى مگر به نقصان.حسن و مجاهد و ابراهيم و قتاده و ابن زيد گفتند:يعنى اندك.كلبى و مقاتل گفتند:صنوبر بود و حبّة الخضراء.حسن بصرى گفت:ماستينه بود،و گفتند:نعل و اديم بود،و گفتند:پست مقل بود.ضحّاك گفت:يعنى كاسد كه روان نباشد،و گفته اند:متاعى از آنچه بدويان را باشد و شبانان را از روغن گاف (2)و پشم و موى،و اين (3)در جنب آنچه مردمان داشتند و به آن طعام مى خريدند چون ناچيزى بود. فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ ،تمام بده ما را كيل،«ايفاء» تمام به دادن باشد،آنگه دانستند كه به استحقاق نرسد،گفتند: وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنٰا ،صدقه كن بر ما كه خداى تعالى مكافات كند صدقه دهندگان را.حق تعالى در اين آيت ما را حاجت خواستن بياموخت تا اگر از خداى خواهيم و اگر از مخلوقان،اين شرط ادب به جاى آريم،اوّل،مدح و ثناى مسئول،فى قوله: أَيُّهَا الْعَزِيزُ ،آنگه شرح حال خود و حكايت ضعف حال،فى قوله: مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ،و ذمّ (4)آنچه هديه برده باشند [33-ر]از طاعتى و عملى،بقوله: وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ ،آنگه بنمود كه:از كريمان حاجت در خور ايشان بايد خواستن،چنان كه لايق كرم ايشان باشد،بقوله:

فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ ،آنگه بيان كرد كه اعتراف بايد دادن كه آن بر سبيل تفضّل باشد دون استحقاق،بقوله: وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنٰا ،آنگه بر سبيل ترغيب و تقريب به نجح حاجت ايشان گفتند: إِنَّ اللّٰهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ.

و قوله: وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنٰا ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه نقصان سعر خواستند براى آن كه صدقه بر ايشان حرام بود،و اين قول سعيد جبير است و سفيان عيينه گفت:در شرع ايشان صدقه حلال بود پيغامبران را.مجاهد گفت،نشايد گفتن:

اللّهمّ تصدّق علينا،براى آن كه بر صدقه توقّع ثواب باشد،و درست آن است كه بر حقيقت نشايد گفتن،بر سبيل توسّع و مجاز شايد گفتن،بمعنى التّفضّل.و بعضى

ص : 142


1- .قم:و منفى.
2- .آب،آز،آج،لب:گاو.
3- .بم:از اين.
4- .بم،آب،آز،لب:و دوم تحقير،مل:و دوم.

دگر گفتند:معنى آن است كه:صدقه كن بر ما به آن كه برادر ما را ابن يامين را با من (1)دهى.و گفتند:براى آن بر عموم گفتند: يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ،و نگفتند:انّ اللّه يجزيك،كه ندانستند كه او مؤمن است و جزا بر عمل گويد.

قوله: قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ ،چون كار به اين جاى رسيد،يوسف-عليه السّلام-خويشتن بر برادران اظهار كرد و گفت ايشان را: هَلْ عَلِمْتُمْ ،شما دانى تا چه كردى با يوسف و برادرش آنگه كه جاهل بودى! خلاف كردند در آن كه سبب چه بود كه يوسف-عليه السّلام-اظهار كرد خود را بر برادران،محمّد بن اسحاق گفت:سبب آن بود كه چون برادران شرح حال خود دادند و ذكر بر بى برگى و سختى حال خود و آن پدر كردند،او را رقّت آمد و دلش تنگ شد و گفت:از پس اين خويشتن را پوشيده داشتن معنيى (2)ندارد،ايشان را گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ ،شما دانى كه با يوسف و برادرش چه كردى!كلبى گفت:

سبب آن بود كه يوسف گفت با ايشان كه،مالك بن الذّعر (3)گفت:من در فلان سال غلامى را يافتم در چاهى به اين صفت و اين صفت،او را به چند درم بخريدم از قومش.ايشان گفتند:ايّها الملك!آن غلام را ما فروختيم.يوسف-عليه السّلام-از آن به خشم آمد و گفت:اينان را ببرى و گردن بزنى.چون خواستند تا ايشان را بكشند،يهودا گفت:ايّها الملك!يعقوب را فرزندى بود نام او يوسف،از او غايب شد.امروز چند سال است تا او از گريه بياسوده نيست (4)،چندان بگريست كه چشمهايش تباه شد.در بيت الاحزان رفته است و روى به ديوار كرده،با كس نگويد و كس بر او نشود،و با كس انس نباشد او را،به فقد يك فرزند آن كرد، چگونه باشد چون خبر قتل ده فرزند به او رسد او چه كند؟همانا خويشتن هلاك كند.آنگه گفتند:ايّها الملك!اگر لا بد ما را بخواهى كشتن،اين متاعك ما پيش پدر ما فرست كه او فلان جاى است.عند آن حال او را رحمت آمد و دلش رقيق شد و بگريست و ايشان را گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ.

بعضى دگر گفتند:سبب آن بود كه،چون يوسف-عليه السّلام-ابن يامين را باز

ص : 143


1- .همه نسخه بدلها،بجز آز:با ما.
2- .همۀ نسخه بدلها:معنى.
3- .آب،آز،آج،لب:مالك زعر.
4- .همۀ نسخه بدلها:نياسوده است.

گرفت و برادران با پيش پدر شدند-و او با ايشان نبود-او يك بارگى رنجور شد.چون خواستند تا بازگردند و با پيش (1)او شوند،او نامه اى نوشت به او:من يعقوب اسرائيل اللّٰه بن اسحاق ذبيح اللّٰه بن ابراهيم (2)خليل اللّٰه،بدان اى ملك كه ما اهل البيتى ايم كه بلا موكّل است به ما.امّا جدّ ما را-ابراهيم (3)را-نمرود دست و پاى ببست و به آتش انداخت،خداى تعالى آتش را بر او«برد و سلام (4)»كرد.و امّا پدر مرا دست و پاى ببستند تا براى خداى قربان كنند و كارد بر گلوى او نهادند،خداى تعالى [33-پ]او را فدا كرد به كبش.و امّا من،مرا فرزندى بود من احسن خلق اللّٰه و احبّ اولادى الىّ،از همۀ جهان نيكوتر و از همه فرزندان به نزديك من دوست تر، (5)او (6)را از پيش من ببردند بامداد.نماز شام آمدند و پيرهنى (7)خونالود (8)،پيش من آوردند و گفتند:او را گرگ بخورد.من در محنت او بماندم و بر او چندان بگريستم كه چشمهام (9)برفت.او را برادرى بود از مادر او،من او را بر خويشتن بازگرفته بودم و غم آن فرزند به او مى گساردم،هم برادران او را از پيش من ببردند و بازآمدند و گفتند:او دزدى كرد و تو او را از من بازگرفتى،و ما اهل البيتى ايم كه در ميان ما دزد نباشد و از فرزندان ما دزدى نيايد.اگر اين فرزندك مرا با من فرستى و الّا تو را دعا مى كنم (10)كه به هفتم بطن از فرزندان تو برسد.چون يوسف-عليه السّلام-نامه بر خواند،خويشتن بر جاى نتوانست داشتن تا بسيار گريست،عند آن خويشتن آشكارا كرد.

بعضى دگر گفتند:اين براى آن كرد كه او بنيامين (11)را گفت:هيچ فرزند دارى؟گفت:سه پسر دارم.گفت:چه نام كرده اى ايشان را؟گفت:فرزند مهين (12)را يوسف نام كرده ام.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه مرا برادرى بود يوسف نام، برادران او را ببردند و هلاك كردند.از دوستى او فرزند را يوسف نام كردم و ديگر (13)را«گرگ»نام كردم.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه حوالت كردند كه او را

ص : 144


1- .آب،آ،آز،آج،لب:مصر.
2- .اساس:ابراهيم.
3- .اساس:ابراهيم.
4- .اشاره است به سورۀ انبيا(21)آيۀ 69.
5- .همۀ نسخه بدلها+برادران.
6- .قم+او.
7- .قم:پيراهنى،آو،بم،آب:پرهنى.
8- .همۀ نسخه بدلها:خون آلود.
9- .قم:چشمها،بم،آب،آز،آج،لب:چشمهاى من.
10- .قم:گويم.
11- .قم،مل:ابن يامين.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مهتر.
13- .آج،لب:ديگرى.

گرگ بخورد.و سه ام (1)را«خون»نام كردم.گفت:چرا؟گفت:

براى آن كه ايشان پيرهن (2)خونالود (3)آوردند،چون حوالت خون او بر گرگ كردند.عند آن،آن حال گفت اگر دگرباره اينان بازآيند من بيش از اين ايشان را ور (4)بند ندارم،جز كه خويشتن اظهار كنم.چون برادران بازآمدند و گفتند: أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ،او گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ ،گفت:

شما دانى كه با يوسف و برادرش چه كردى در وقتى كه جاهل بودى.بعضى گفتند:

يعنى جاهل بودى و ندانستى كه كار او به كجا رسد!و بعضى دگر گفتند:آنگه كه گناهكار بودى كه گناهكار همه جاهل باشد براى آن كه كار جاهلان كند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:يعنى آنگه كه شما كودك بودى كه كودك جاهل باشد.حسن گفت:آنگه كه برنا بودى و برنا جاهل بود،

لقوله-عليه السّلام-: الشّباب شعبة من الجنون ،برناى (5)شاخى (6)ديوانگى است،و آنچه درست است،آن است كه او به فرمان خداى (7)پوشيده داشت و به فرمان خداى خود را اظهار كرد،چه پيغامبران مانند اين به فرمان خداى كنند.

اگر گويند:چگونه گفت: بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ ،چه كردى با يوسف و برادرش؟و ايشان با برادر يوسف هيچ نكردند،آنچه كردند با يوسف كردند،گوييم:از اين چند جواب است:

يكى آن كه چون يوسف را از بر پدر ببردند،پدر را و برادر را به فراق او ممتحن كردند كه از برادران فقد (8)يوسف ابن يامين را سخت آمد،ديگران شادمانه بودند به آن.

جواب ديگر آن كه:چون حديث صاع افتاد،و صاع دربار بنيامين (9)يافتند،زبان دراز كردند و او را دشنام دادند و سفاهت كردند و گفتند:اى بنى راحيل!ما را از

ص : 145


1- .قم:سوم،آو،آب،لب:سيوم،آج:سئوم،بم،مل:سيم.
2- .قم،از،آج،لب:پيراهن،مل:پرهن،آو،آب،بم:پراهن.
3- .همۀ نسخه بدلها:خون آلود.
4- .همۀ نسخه بدلها:در.
5- .آو،بم،آب:برنايى،آز:برنائى.
6- .قم+است از،مل،آو،بم،آب،آج،لب+از.
7- .همۀ نسخه بدلها+خود را.
8- .آج،لب:فرقت.
9- .قم،مل،آج،لب:ابن يامين.

شما چند محنت خواهد بودن! جواب ديگر آن است كه:چون ايشان برفتند،يوسف ابن يامين را گفت:اينان با تو چه كردند و چگونه بودند؟گفت:همچنان دشمنى و معادات كه با تو كردندى با من هم از آن كردند و پيوسته مرا جفا كردند و دشنام دادند،و اگر تمكين يافتندى از من،با من همان كردندى كه با تو.

چون يوسف-عليه السّلام-اين بگفت،ايشان گفتند: أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ، ابن كثير خواند:إنّك لانت،على الخبر،به يك«الف»بر وجه خبر،و باقى به دو «الف»خواندند بر وجه استفهام.

خلاف كردند در آن كه برادران عند اين حال او را چگونه بشناختند:ضحّاك گفت از عبد اللّٰه عبّاس[34-ر]كه:يوسف-عليه السّلام-مبرقع بودى چون بيرون آمدى،از فرط جمال و صيانت و سياست ملك.چون اين بگفت،برقع از روى بر گرفت،ايشان در نگريدند او را بشناختند.

بعضى دگر گفتند:يوسف-عليه السّلام-چون بخنديدى از برق دندانهاى او نورى پيدا شدى،اين بگفت و باز خنديد،به برق دندان (1)او را بشناختند.

روايتى دگر (2)از عبد اللّٰه عبّاس آن است كه،يوسف-عليه السّلام-بر سر علامتى داشت،و يعقوب همچونين و اسحاق همچونين (3)و ساره همچونين (4).يوسف -عليه السّلام-اين بگفت و تاج از سر بنهاد.ايشان در نگريدند آن علامت ديدند،او را به آن بشناختند،گفتند: أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ ،تو يوسفى؟گفت:من يوسفم،و اين برادر من است-ابن يامين. قَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَيْنٰا ،خداى منّت نهاد بر ما به آن كه جمع كرد ميان ما ازآن پس كه شما تفريق كردى.و اصل المنّة،القطع من قوله تعالى: لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (5)،اى غير مقطوع،و منّ اللّٰه عليه،اى انعم عليه نعمة (6)قطعته عن الشّدّة،و منّ فلان على فلان بصنعته،اى قطعه عن شكرها.و المنون، الموت لأنّه يقطع الحىّ عن تصرّف الاحياء. إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ ،«ها»،ضمير شأن

ص : 146


1- .آو،بم،آج،لب:دندانها.
2- .قم،آو،بم،مل،آب:ديگر.
3- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
4- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 8،و سورۀ انشقاق(84)آيۀ 25.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 8،و سورۀ انشقاق(84)آيۀ 25.
6- .قم:نعمته.

و كار است،يعنى شأن و كار چنين آمد كه هركس كه او متّقى باشد و از معاصى بپرخيزد (1)و واجبات بگزارد و صبر كند از محارم، فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ، خداى تعالى رنج نكوكاران ضايع نكند و مزد ايشان بدهد.اگر گويند نه چون جزاء شرط جمله آيد،لابد بايد كه در او ضميرى باشد عايد با جمله شرطى؟گوييم:لابد بايد امّا به لفظ و امّا به معنى.و اين جا اگرچه در لفظ نيست،در معنى هست،و معنى آن است كه: إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ ،فانّه محسن و اللّٰه لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ، او، إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ،لأنّه محسن.

ايشان چون اين حال ديدند و اين شنيدند،از دست در افتادند و گفتند: تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّٰهُ عَلَيْنٰا ،به خداى كه خداى تو را برگزيد بر ما به انواع خصال خير از (2)علم و عقل و فضل و حلم و حسن و ملك. وَ إِنْ كُنّٰا لَخٰاطِئِينَ ،و ما مخطى و خطاكننده بوده ايم،«ان»مخفّفه است (3)از ثقيله (4)،و اين«لام»ملازم باشد با خبر او.و تقدير آن است كه:و انّا كنّا خاطئين.و كوفيان گفتند:«ان»،به معنى«ما»ينفى است و «لام»به معنى الّا،و تقدير آن است كه:و ما كنّا الّا خاطئين،يقال:خطأ،يخطأ، خطأ و خطأ،و أخطأ،يخطئ،اخطاء به معنى (5)و بعضى اهل لغت فرق كردند، گفتند:اخطأ،اذا لم يتعمّد،و خطئ،اذا تعمّد،قال الشّاعر:

و انّ مهاجرين تكنّفاه***غداتئذ لقد خطءا و خابا (6)

و عبد اللّٰه عبّاس را گفتند،چرا گفتند ايشان: وَ إِنْ كُنّٰا لَخٰاطِئِينَ ،و ايشان آن به قصد كردند؟گفت:أخطئوا الحقّ و ان تعمّدوا،اگرچه فعل به قصد كردند،از حق تخطّى و تجاوز كردند،و هركس او گناهى كند ره صواب و صلاح خطا كرده باشد.

يوسف-عليه السّلام-حلم كار بست و گفت: لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ،امروز بر شما سرزنش نيست و آن گناه با روى شما نمى آرم من.و«تثريب»،سرزنش و ملامت باشد و اين لغت اهل حجاز است،و از اينجاست قول رسول-عليه السّلام:

ص : 147


1- .همۀ نسخه بدلها:بپرهيزد.
2- .قم:و.
3- .قم:مخفّف است.
4- .آج،لب:مثقّله.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بمعنى واحدا.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها،بجز آج:خانا،به قياس نسخۀ آج تصحيح شد.

اذا زنت امة احدكم فليجلدها و لا يثربها ،اى لا يعيرها (1)،گفت:چون پرستار يكى از شما زنا كند،بايد تا به تازيانه اش بزند و سرزنش نكند. يَغْفِرُ اللّٰهُ لَكُمْ ،آنگاه به اين رها نكرد تا دعا كرد ايشان را،و گفت:خدا بيامرزاد شما را.لفظ خبر است و معنى دعا. وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ،و او رحيم تر از همه رحيمان است.عطا روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:روز فتح مكّه حلقۀ در خانه به دست گرفت و مردم مكّه پناه با خانه[34-پ]داده بودند.رسول-عليه السّلام-گفت:

الحمد للّٰه الّذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده ،آنگه گفت:اى اهل مكّه كه مرا رنجانيده اى و تكذيب كرده و از زاد و بود خود بيرون كرده!چه گمان مى برى به من كه با شما خواهم كردن؟گفتند:گمان خير مى بريم به تو،اخ كريم و ابن اخ كريم،تو برادرى كريمى و پسر برادرى كريم،و امروز قادرى و مالكى،دست قدرت تو راست.رسول-عليه السّلام-گفت:من امروز همان خواهم كرد (2)كه برادرم يوسف كرد،و گفت: لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّٰهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ.

سدّى گفت،چون يوسف-عليه السّلام-خويشتن بر ايشان اظهار كرد،اوّل حديث اين كرد كه گفت:پدرم چون است؟گفتند:چشمهايش برفته است.پيرهن از تن بر كشيد و گفت: اِذْهَبُوا بِقَمِيصِي هٰذٰا ،پيرهن من ببرى و بر روى پدرم افگنى تا بينا شود.و آنان كه گفتند:يعقوب-عليه السّلام-نابينا نشد،و آن كنايت است از طول انتظار،گفت: يَأْتِ بَصِيراً ،معنى آن است كه:يرجع قرير العين تا پس ازآن كه سخين العين بود قرير العين شود،چشمش به اميد ديدار او روشن شود.و آنان كه وَ ابْيَضَّتْ عَيْنٰاهُ بر عمى حمل كردند،گفتند: يَأْتِ بَصِيراً ،معنى آن است كه:يعد بصيرا،بينا (3)شود.

ضحّاك گفت آن پيرهن از جامۀ بهشت بود.مجاهد گفت:يوسف -عليه السّلام-دانست كه پيرهن چشم رفته بازندهد،و لكن آن پيرهن از بهشت آورد جبريل-عليه السّلام-آن روز كه ابراهيم را به آتش انداختند پيرهن از او بر كشيدند و او را بند و غل نهادند.چون خداى تعالى آتش بر او«برد و سلام» (4)كرد،جبريل آمد

ص : 148


1- .لب:يعيّرها.
2- .همه نسخه بدلها،بجز بم:كردن.
3- .آج:بعد بصير و بينا.
4- .اشاره است به سورۀ انبيا(21)آيۀ 69.

و او را از بهشت آن پيرهن آورد.ابراهيم (1)به اسحاق رها كرد و اسحاق به يعقوب و يعقوب در ميان تعويذى نهاد و بر گردن يوسف بست.چون برادران او را به چاه انداختند،پيرهن از او بر كشيدند و به خون ملطّخ كردند و او را برهنه به چاه افگندند.

جبريل آمد و آن تعويذ بشكافت و آن پيرهن (2)بگرفت و در يوسف پوشانيد.چون يوسف خواست كه پدر را بشارت دهد،جبريل گفت:اين پيرهن به او فرست (3)و گفتند،براى آن گفت: اِذْهَبُوا بِقَمِيصِي هٰذٰا ،كه سبب محنت يعقوب اوّل از پيرهن بود،آنگه پيرهن خون آلود (4)آوردند،يعقوب را گفت تا راحت هم ازآنجا باشد كه محنت بود. وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ،و اهل خود را جمله به من آرى.و اجمعين، نصب او بر حال است.

وَ لَمّٰا فَصَلَتِ الْعِيرُ ،چون كاروان برگرفت.و«فصل»،قطع باشد و او خلاف وصل بود،يعنى،و لمّا فارقت و خرجت من مصر.چون كاروان بگسست ازآنجا، حق تعالى باد شمال را فرمود-اعنى فريشتگان باد را:تا بوى پيرهن (5)در ربودند (6)و به شامّ (7)يعقوب رسانيدند.

در خبر است كه چون كاروان از مصر بيرون آمد،برادران يوسف پيرهن (8)برافلاختند (9)، باد در آمد و بوى پيرهن (10)بر بود و به يعقوب رسانيد.

آنگه خلاف كردند كه يوسف را بوى مخصوص بود (11)،بعضى گفتند:يوسف را بوى بود مخصوص،و اين بعيد است براى آن كه بسيارى مردمان متنعّم باشند كه اندام ايشان را بوى مخصوص بود كه همه كس بيابد (12)،و بهرى دگر گفتند:يوسف را بوى بود و لكن جز يعقوب نشناختى.مجاهد گفت:بوى بهشت مى آمد از پيرهن (13)،و يعقوب-عليه السّلام-چون آن بوى بيافت،بدانست كه بوى پيرهن (14)يوسف است،

ص : 149


1- .قم+به ميراث.
2- .قم:+از او.
3- .ق م+كه از او بوى بهشت مى آيد،بر هيچ بيمار مبتلا و ممتحن نيايد الّا كه شفا يابد.
4- .اساس:خونالود/خون آلود.
5- .قم+يوسف.
6- .آو،بم،آب:بر ربودند،آج،آز،لب:بربودند.
7- .همۀ نسخه بدلها:به مشامّ.
8- .قم:پيراهن،آو،بم:پرهن.
9- .قم:مى آوردند،مل:برافراختند،ديگر نسخه بدلها:بيفشاندند.
10- .قم:پيراهن،آو،بم:پرهن.
11- .قم+و اگر نه.
12- .آو،بم،مل،آج:نيابند.
13- .قم:پيراهن،آو،بم:پرهن.
14- .قم:پيراهن،آو،بم:پرهن.

براى آن كه در آن وقت بوى بهشت جز از آن پيرهن (1)نبودى.عبد اللّٰه عبّاس گفت:

ميان ايشان هشت روزه راه بود،به روايتى ديگر هم از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:

ميان يوسف و يعقوب چندان بود كه ميان كوفه و بصره،حسن گفت:ميان ايشان هشتاد فرسنگ راه بود،براى آن كه يعقوب به وادى كنعان بود از زمين فلسطين.

[35-ر]و گفته اند:به زمين جزيره بود و يوسف به مصر بود.يعقوب راست كه بوى پيرهن (2)يوسف[بيافت] (3)مضطرب شد،گفت بوى آشنايان مى شوم (4).گفتند:چه بوى مى شنوى (5)؟گفت:بويى كه اگر بگويم مرا ملامت كنى.گفتند:آخر[بگوى] (6)گفت:بوى يوسف مى يابم. لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ ،اگر نه آنستى كه شما مرا ملامت كنى.

مجاهد گفت:اگر نه آنستى كه مرا سفيه خوانى.عبد اللّٰه عبّاس گفت:مرا جاهل خوانى.ابن جريج گفت:گوى (7)عقلت برفته است.سعيد جبير و سدّى و ضحّاك گفتند:مرا به دروغ دارى.ضحّاك گفت:مرا گوى (8)خرف گشته است.ابو عمرو بن العلاء گفت:بر من زشت (9)كنى (10).كسائى گفت:مرا عاجز خوانى.اخفش گفت:مرا ملامت كنى.و اصل«فند»،فساد باشد،من قول الشّاعر:

الّا سليمان اذ (11)قال المليك له***قم فى البريّة فاحددها عن الفند

اى امنعها من الفساد،و قال الشّاعر فى معنى التفنيد،بمعنى اللّوم (12):

يا صاحبىّ دعا لومى و تفنيدى***فليس ما فات من امر بمردود

و قال جرير بن عطيّة (13):

يا عاذلىّ دعا الملام و اقصرا***طال الهوى و اطلتما التّفنيدا

و يقال:افنده الدّهر اذا افسده،و قال ابن مقبل (14):

دع الدّهر يفعل (15)ما اراد فانّه***اذا كلّف الإفناد بالنّاس افندا

ص : 150


1- .آو،بم،آب:پرهن،آج،لب:پيراهن.
2- .آو،بم،آب:پرهن،آج،لب:پيراهن.
3- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
4- .قم:مى يابم.
5- .قم:مى يابى.
6- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
7- .گوى/گويى/گوييد.
8- .گوى/گويى/گوييد.
9- .آو،بم،آب،لب:زشتى.
10- .قم:گوى/گويى.
11- .اساس:اذا،با توجّه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آب+شعر.
13- .آب+شعر.
14- .آب+شعر.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و لب:تفعل.

حاضران چون اين شنيدند،گفتند: تَاللّٰهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاٰلِكَ الْقَدِيمِ ،گفتند:

ضلال در آيت به معنى محبّت (1)است،يعنى تو هنوز در آن محبّت (2)قديمى.و گفته اند:

مراد به ضلال،خروج است از ره صواب،و ايشان چنان اعتقاد كرده بودند كه آن افراط (3)محبّت،به منزلت ضلال است براى افراط را،و اين قول قتاده است.و گفتند:اين مقالت،پسران او گفتند و پيرهن جماعتى دگر آوردند در وقتى كه فرزندان يعقوب به كنعان بودند.و هر متقدّم الوجودى را،على التوسّع و التشبيه،عرب قديم خواند،و در عرف متكلّمان عبارت باشد از ذاتى كه در ازل موجود بود.حسن گفت:اين براى آن گفتند كه پنداشتند كه يوسف مانده نيست،آنگه او آنچه مى گويد نه از سر بصيرت مى گويد.

بس بر نيامد كه مبشّر در آمد.و«بشير»،فعيل باشد به معنى فاعل.و«تبشير»، تكثير فعل را باشد،مژده دهنده در آمد و آن پيرهن (4)بر روى يعقوب افگند، خداى تعالى چشم با يعقوب داد.عبد اللّه عبّاس گفت:آن بشير،يهودا بن يعقوب بود، يهودا گفت:آن پيرهن (5)خون آلود كه سبب محنت يعقوب بود،من بردم پيش او و آن خبر گرگ خوردن من دادم،اكنون اين خبر هم من برم و اين بشارت،و مژدگان (6)هم من دهم.

عبد اللّه عبّاس گفت:يهودا چون پيرهن بستد،سربرهنه كرد و پاى برهنه كرد و به تاختن پياده بيامد و كاروان را بازگذاشت (7)و از زاد هفت نان داشت هنوز تمام نخورده بود كه به (8)يعقوب رسيده بود و بشارت داده.جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:آن مبشّر مالك ذعر (9)بود،در آمد و آن پيرهن بر روى يعقوب افگند (10)، يعقوب-عليه السّلام-بينا شد و چشم بر كرد (11)و آن ملامت كنندگان را گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،نه من گفتم شما را كه من از خداى آن

ص : 151


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و اللّٰه،كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آو،بم،آب،آز،آج:محنت.
3- .قم:فرط.
4- .آو،بم،آب:پرهن.
5- .بم:پرهن،آب،آز:پيراهن.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مژدگانى.
7- .آو،بم:بازگذاشت.
8- .آز،آب:با.
9- .آب،آز،آج،لب:زعر.
10- .آو،آج:پيش يعقوب انداخت.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:باز كرد.

دانم كه شما ندانى؟چه خوش باشد مرد متردّد را،بين اليأس و الطّمع معلّقا بين الباب و الدّار،كه نزديك آن باشد كه يأسش بر اميد غالب شود همى نابيوسانى بريد بشارت به سرعت ملاقات محبوب اشارت كند،اگر چشم رفته بازآيد چه عجب (1)!جاء البشير مبشّرا بقدومهفملئت من قول البشير سرورا

فكأنّنى يعقوب من فرح بهاذا (2)عاد من شمّ القميص بصيرا

و اللّه لو قنع البشير بمهجتىاعطيته و رأيت ذاك يسيرا[35-پ]

يحيى بن سليم روايت كرد كه:يعقوب-عليه السّلام-من اكرم خلق اللّه بود بر ملك الموت،و ملك الموت دستورى خواست از خداى تعالى تا به زيارت يعقوب شود (3)،دستورى يافت.چون بيامد،يعقوب او را گفت:يا ملك الموت !به آن خداى كه تو را آفريد كه بگوى تا جان يوسف در ميان جانها قبض كردى؟گفت:نه.

گفت:من رنجور از آنم كه هيچ خبر (4)او نمى دارم (5).ملك الموت -عليه السّلام- گفت:تو را كلماتى بياموزم كه به بركات آن ممكن بود كه ميان شما ملاقات بود، گفت،بگو (6):

يا ذا المعروف الّذى لا ينقطع ابدا و لا يحصيه غيرك. يعقوب -عليه السّلام-آن شب اين كلمات بگفت.صبح برآمده نبود (7)كه مبشّر آمد و پيرهن بر روى او (8)افگند و او بينا شد.ضحّاك گفت:چشمش بازآمد پس ازآن كه نابينا بود و قوّتش بازآمد پس ازآن كه ضعيف شده بود،و جوان شد پس ازآن كه پير (9)شده بود،و شادمانه شد پس ازآن كه دلتنگ بود.روى در ايشان نهاد و گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ.

قٰالُوا يٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا كُنّٰا خٰاطِئِينَ ،عند آن حال،فرزندان تضرّع كردند و گفتند:اى پدر ما!براى ما استغفار كن و آمرزش خواه كه ما خطا كرديم.

يعقوب-عليه السّلام-ايشان را وعده استغفار داد و گفت:استغفار كنم براى شما و

ص : 152


1- .آب+شعر.
2- .قم،آب،مل،آز:اذ.
3- .قم،مل:رود،آو،بم،آب،آز،آج،لب:رود.
4- .بم،خبرى از،آو،آب،مل،آز،آج،لب:خبر از.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نمى دانم.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+گفت.
7- .قم:بر نيامد،آج،لب:بر نيامده بود.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:بروى.
9- .آب،آو:پر.

آمرزش خواهم از خداى-جلّ جلاله.

اگر گويند چرا چون از يعقوب استغفار خواستند،وعده داد (1)و توقّف نمود،و يوسف-عليه السّلام-كه صاحب واقعه بود توقّف نكرد و گفت: لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ،گوييم:از اين دو جواب گفتند،يكى آن كه:از كار جوانان تعجيل باشد و از كار پيران تأنّى.جواب ديگر آن كه گفتند:براى آن تأخير كرد تا وقت سحر درآيد براى آن كه وقت سحر،وقت استغفار باشد،نبينى كه حق تعالى چند جاى در قرآن استغفار به وقت سحر بازبست،فى قوله: وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (2)،و فى قوله:

وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ (3). چون وقت سحر در آمد،يعقوب-عليه السّلام-ورد خود بگزارد (4)،چون فارغ شد،دست برداشت و گفت:بار خدايا!مرا بيامرز[به] (5)جزعى كه بر يوسف كردم و فرزندان مرا بيامرز به اسائتى كه با يوسف كردند.خداى تعالى وحى كرد به او (6)كه:من تو را و ايشان را بيامرزيدم.

راوى خبر گويد:به مسجد رسول مى رفتم به حجرۀ عبد اللّه مسعود بگذشتم،او مى گفت:اللّهمّ انّك دعوتنى فاجبت و امرتنى فاطعت و هذا سحر فاغفر لى.او را گفتم:يا بن مسعود!سحر را چه تخصيص است؟گفت:وقت اجابت دعا باشد.

نبينى كه يعقوب-عليه السّلام-پسرانش را وعده به سحر داد،فى قوله: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي؟ عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه الصّلاة و السّلام-كه او گفت:وعدۀ ايشان به شب آدينه داد (7).وهب گفت:بيست و اند سال هر شب آدينه اى براى ايشان آمرزش مى خواست.عطاء الخراسانىّ گفت:حاجت از جوانان خواستن اولى تر باشد كه از پيران،نبينى كه يوسف به اوّل وهلت برادران را گفت: لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّٰهُ لَكُمْ ،و يعقوب گفت: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي. و شعبى گفت:براى آن

ص : 153


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل+و گفت استغفار كنم،آو،آب،آز+براى شما.
2- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 18.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 17.
4- .آب:بگذارد.
5- .از قم افزوده شد.
6- .بم:با او.
7- .قم:بود.

توقّف كرد تا بداند كه يوسف از ايشان راضى شده است (1)يا نه.

در خبر است كه چون مبشّر بشارت داد،يعقوب را به حيات يوسف،يعقوب گفت:چون است او؟گفت:ملك مصر است.گفت:ملك را چه خواهم كردن!بر چه دين است؟گفت:بر دين اسلام.گفت:نعمت تمام آن است.يوسف -عليه السّلام-بر دست مبشّر هر ساز و عدّت كه ايشان را به كار بايست بفرستاد،و دويست راحله بچارده و پيغام فرستاد به يعقوب كه:بياى،و اهلت را بيار.يعقوب برگ (2)بكرد و روى به مصر نهاد با جمله اهل البيت خود[36-ر].چون به نزديك رسيدند،يوسف-عليه السّلام- (3)پادشاه را كه يوسف نايب او بود،گفت:مرا پدرى است كه او پيغامبر خداست،و پيغامبرزاده است و پدران من پيغامبران اند،و او از كنعان به ديدار من مى آيد،توقّع آن است كه به استقبال او آيى.ملك با چهار هزار مرد از خواصّ خود بر نشست و يوسف با اهل مصر جمله به استقبال يعقوب رفتند.

يعقوب-عليه السّلام-پياده مى رفت،چون نگاه كرد،يوسف را ديد با لشكر جهان،و اهل مصر در زىّ ملوك.يعقوب يهودا را گفت:اين فرعون مصر است.گفت:اين پسر تو است يوسف.چون به يكديگر رسيدند،يوسف خواست تا سلام كند بر يعقوب، يعقوب سبق برد و گفت:

السّلام عليك يا مذهب الاحزان، سلام بر تو باد اى ببرندۀ (4)اندوهان! اگر گويند:چرا يعقوب را گفتند بر يوسف رو،و يعقوب پدر بود و پير بود،اولى تر آن بودى كه يوسف بر يعقوب رفتى؟جواب گفتند:اگر يوسف بر يعقوب رفتى، بيت الاحزان ديدى و درويشى و دست تنگى و بى نوايى،يوسف نيز از راحت به رنج افتادى و دلتنگ شدى.يعقوب را گفتند تو دير است كه در بند و رنجى،بر يوسف رو تا مملكت و ولايت بينى كه كودكى طفل را از (5)تو ببردند،امروز پادشاه مصرش با تو خواهم دادن.

در خبر است كه:چون خبر منتشر شد به آمدن يعقوب و استقبال يوسف او را،

ص : 154


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:راضى هست.
2- .مل:ترك.
3- .آب+آن.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:برنده.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+بر،مل+پيش.

زليخا پير (1)شده (2)بود و نابينا شده بود و درويش شده بود و از يوسف جدا مانده و در غم يوسف چونين (3)شده،كسى را شفاعت كرد تا دست او گرفت و او را به راه يوسف برد و بنشاند (4).هرگه كه كوكبۀ لشكر بر آمدى،قائد او گفتى:برخيز كه يوسف آمد،او گفتى:اين نه يوسف است،گفتى:تو چه دانى؟گفتى:من بوى او شناسم،تا چند فوج بگذشت (5)راست كه آن كوكبه پديد آمد كه يوسف در آن ميان بود،آواز داد و گفت:بوى يوسف مى شنوم، إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ،مرا پيش بر،او را پيش بردند،يوسف-عليه السّلام-بنگريد، از دور زليخا را بشناخت.از روى حرمت اسپ بازداشت و او را گفت:زليخا!چونت است (6)؟گفت:چنين كه مى بينى.گفت:كه آن ماليت كجا شد؟گفت:رفت و تلف شد.گفت:جمالت كجا شد؟گفت:در فراق تو نيست شد.گفت:چشم (7)را چه كردى؟گفت:از گريه تباه شد.گفت:ملك نماند و مال نماند و جمال نماند،آن معنى كه مى گفتى از محبّت هيچ مانده هست؟گفت:هرچه روز مى آيد زيادت است.آنگه گفت:

سبحان من جعل العبيد ملوكا بطاعته و جعل الملوك عبيدا بمعصيته، سبحان آن خداى كه به طاعت بندگان را پادشاه گرداند و به معصيت پادشاهان را بنده گرداند.يوسف-عليه السّلام-گفت:چه خواهى و چه آرزو كنى؟ گفت:آن كه خداى را دعا كنى تا چشم با من دهد (8)تا يك بارى (9)جمال تو بازبينم .يوسف-عليه السّلام-دعا كرد تا خداى تعالى جوانى و جمال و چشم با او داد و او را به نكاح به زنى كرد و از او دو فرزندش آمد نرينه (10).

فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ يُوسُفَ آوىٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ ،حق تعالى حكايت ملاقات ايشان كرد،گفت:چون در پيش يوسف شدند،پدر و مادر را با خويشتن گرفت،اى ضمّ،و مراد به مادر باتّفاق خاله است،چه مادرش در اين وقت بر جاى نبود.و عرب،عمّ را پدر خواند و خاله را مادر. وَ قٰالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ ،اگر گويند،چگونه

ص : 155


1- .آو،آب:پر.
2- .قم:گشته.
3- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
4- .قم:آورد و بايستاد.
5- .آو:بگزشت.
6- .آج،لب:چونى.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چشمت.
8- .قم،مل:بازدهد.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم،آو،بم:يك بار ديگر.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و لب:پسرينه.

گفت ايشان را پس ازآن كه در مصر رفته بودند: اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ ،بعد قوله تعالى: فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلىٰ يُوسُفَ ،و چگونه استثنا به مشيّت درآورد،بقوله: إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،و آن در مستقبل شود،دون ماضى؟گوييم،از اين چند جواب گفتند:

يكى آن كه،اين سخن آنگه گفت كه هنوز بيرون بودند و او به استقبال رفته بود و آن را دخول خواند،و معنى ملاقات.

و بعضى دگر مفسّران گفتند:[36-پ]استثنا به مشيّت از استغفار است.و در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير آن است:«قال سوف استغفر لكم ربى،ان شاء الله انه هو الغفور الرحيم،فلما دخلوا على يوسف اوى اليه ابويه و قال ادخلوا مصر امنين.» بعضى دگر گفتند:استثنا به مشيّت واقع است از«امن» (1)نه بر دخول.

گفت:در مصر شوى و اگر خداى خواهد ايمن باشى.عبد اللّه عبّاس گفت براى آن گفت آمِنِينَ ،كه ايشان پيش از آن از ملوك مصر خائف بودندى و در مصر نيارستندى شدن الّا به جواز.و قوله: أَبَوَيْهِ ،محمّد بن اسحاق گفت:مادرش بود و پدرش،و ديگر مفسّران گفتند:مادر (2)،خاله بود-چنان كه گفتيم-چه مادر او راحيل بود و او به نفاس ابن يامين فرمان يافت و او را ابن المثكل خواندند،و يعقوب پس از او خواهر او را-ليّا را-به زنى كرد و خداى تعالى اين جا خاله را مادر خواند،چنان كه عم را پدر خواند،فى قوله: قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَكَ وَ إِلٰهَ آبٰائِكَ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ (3)... و حسن بصرى گفت:خداى تعالى راحيل را زنده كرد تا يوسف را سجده كرد،تصديقا للرّؤيا.

وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ ،يوسف-عليه السّلام-بر سرير ملك بنشست و پدر را و خاله را با خود بر سرير بنشاند.راست چون ايشان بر سرير بنشستند و گفتند سرير به ميدان برده بودند و جمله اهل مصر از مردان و زنان حاضر بودند-الّا ما شاء اللّه-چون ايشان بر سرير بنشستند،جمله زنان و مردان اهل مصر پيش او به سجده شدند و برادران پيش سرير او برپاى ايستاده بودند به سجده شدند.پدر و مادر چون چنان

ص : 156


1- .قم،مل:آمنين.
2- .قم:مراد به مادر،بم،آب،آج،لب:پدر و،مل مادر و.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 133.

ديدند،ايشان نيز به سجده شدند،و ذلك قوله تعالى: وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً ،خرور (1)،به روى در آمدن باشد،السّقوط على الوجه،قال اللّه تعالى: فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ (2)،و سجّد،جمع ساجد باشد،و نصب او بر حال است.و اصل سجود،خضوع باشد در لغت.قال الشّاعر (3):

بجمع تضلّ البلق في حجراته***ترى الأكم فيها سجّدا للحوافر

يوسف-عليه السّلام-گفت: هٰذٰا تَأْوِيلُ رُءْيٰايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا ، گفت:اين تأويل آن خواب است كه من ديدم پيش از اين خداى تعالى به درست كرد.يعقوب-عليه السّلام-گفت:يا يوسف!اينان كه اند كه تو را سجده كردند؟ گفت:اينان همه بندگان و پرستاران من اند،همه را بخريده ام به طعام در ايّام قحط (4)، امروز از كرامت ديدار تو همه را آزاد كردم.

در خبر است كه:جبريل-عليه السّلام-اين قصّه با رسول مى گفت.رسول را عجب آمد از كرم يوسف.جبريل برفت و بازآمد،گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:عجب مى دارى!به عزّ عزّت من كه فردا قيامت (5)چندانى شفاعت دهم (6)كه تو مى گويى:حسبى حسبى،مرا بس،مرا بس،و ذلك قوله: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ (7).

خلاف كردند در وجه سجدۀ ايشان يوسف را.بهرى (8)گفتند:سجده خداى را بود و يوسف جهت بود،كجهة القبلة.و وجهى دگر آن كه سجده يوسف را بود،و له كنايت است از يوسف،و لكن سجدۀ تعظيم بود نه سجدۀ عبادت چون سجده فريشتگان آدم را.و اين قول درست تر است براى آن كه ردّ (9)كنايت در لَهُ با يوسف كردن اولى تر است براى آن كه كنايات جمله راجع است با او.و دگر آن كه له سجّدا گفت،اليه نگفت.و گفته اند:در عهد ايشان ملوك را بر وجه تحيّت سجده كردندى،

ص : 157


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خرّوا.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 26.
3- .آب+شعر.
4- .قم:گذشته.
5- .قم،مل،آز،آج،لب:فرداى قيامت،آب:فردا قيامت/در قيامت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+تو را.
7- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 5.
8- .بم،آب،آز،آج،لب:بعضى.
9- .آو،مل:در.

چنان كه شاعر گفت (1):

فلمّا اتانا بعيد الكرى***سجدنا له و رفعنا العمادا

وَ قٰالَ يٰا أَبَتِ ،يوسف-عليه السّلام-عند آن حال گفت: يٰا أَبَتِ ،در اصل يا ابه[بود] (2)به«هاى»ى استراحت (3).آنگه در حال وصل با«تا» كردند،آنگه آن را به«تا»ى تأنيث (4)تشبيه كردند،آنگه به«يا»اضافة الى المتكلّم يا ابتى كردند،آنگه«يا»بيفگندند و كسره (5)رها كردند تا دليل كند بر«يا».

گفت:پدر را (6)اين تأويل آن خواب است[37-ر]كه من پيش از اين ديدم.و آن، آن بود كه: إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً (7)-الآية.يازده ستاره،يازده برادر بودند و آفتاب و ماه،مادر و پدر.

اگر گويند:چرا يعقوب-عليه السّلام-متسلّى نشد از حزن و اندوه به خواب يوسف،و خواب پيغامبران لا محال راست باشد؟گوييم:از اين دو جواب است، يكى آن كه:يوسف-عليه السّلام-در آن حال (8)كه آن خواب ديد،كودك بود و هنوز پيغامبر نبود،براى آن اعتماد نداشت.و جواب ديگر آن است كه:يعقوب دانست كه ملاقات خواهد بودن ايشان را و لكن ازآن كه ندانست كه كى خواهد بودن،از طول مدّت اندوهناك بود.چنان كه انبيا و اوليا متيقّن باشند به ملاقات در قيامت،با آن كه اندوهناك باشند بر وفات اعزّه از فرزندان و برادران. قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا ،خداى -عزّ و جلّ-آن را درست كرد، وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ ،و با من احسان كرد چون مرا از زندان بيرون آورد.

در خبر است كه چون يعقوب را با يوسف ملاقات افتاد،گفت:يا يوسف!بگو تا برادران با تو چه كردند؟گفت پدرا (9):از من چه پرسى كه برادران با من چه كردند، از من آن پرس كه خداى با من چه كرد.گفت:چه كرد؟گفت: وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ

ص : 158


1- .آب+شعر.
2- .از قم افزوده شد.
3- .بم،آب:استراحة بايد،آو،بم،مل،آز،آج+بايد.
4- .بم،آب،آز:به تأنيث.
5- .آو،آب:به كسره.
6- .آج،لب+كه.
7- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم،آو،مل:وقت.
9- .پدرا/پدر را،با ادغام دو حرف همجنس كه در اين نسخه ها نمونه هاى بسيار دارد.

أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جٰاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ ،با من نكويى كرد چون مرا از زندان بيرون آورد،و شما را از بيابان به نزديك من آورد.

اهل اشارت گفتند،يوسف-عليه السّلام-گفت: إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ و لم يقل:من الجبّ (1)من كرمه،از كرم گفت:مرا (2)از زندان بدر آورد،و نگفت مرا از چاه بر آورد تا تذكير گناه برادران نباشد و تعبير ايشان،پس ازآن كه ايشان را عفو كرده بود،بقوله: لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ. و براى آن گفت: وَ جٰاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ ،كه يعقوب و فرزندانش بدوى بودند و اهل باديه و گوسپنددار و طالب آب و گياه. مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطٰانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي ،پس ازآن كه شيطان ميان من و برادرانم وحشت و فرقت افگند و دوستى تباه كرد.و النّزغ،التّحريش بين الاثنين و افساد ما بينهما،و منه قوله: وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطٰانِ نَزْغٌ (3)...

إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمٰا يَشٰاءُ، يعنى لطيف تدبير است و لطف كننده.و لطف آن بود كه مكلّف را به فعل واجب نزديك گرداند و از قبيح دور كند،و عالم است و محكم كار.

مفسّران خلاف كردند در مدّت غيبت يوسف از يعقوب.كلبى گفت:بيست دو سال بود.سلمان پارسى و عبد اللّه شدّاد گفتند:چهل سال بود.حسن بصرى گفت:

هشتاد سال بود.محمّد بن اسحاق گفت:هژده (4)سال بود،و عمر يوسف-عليه السّلام- صد و بيست سال بود و از زليخا او را سه فرزند آمد:افراييم و ميشا،دو پسر،و دخترى نام او رجمه (5)كه زن ايّوب پيغامبر بود-عليه السّلام.

وهب منبّه گفت:يعقوب-عليه السّلام-و فرزندانش و خويشان او كه در (6)مصر آمدند،هفتاد و دو كس بودند،و آنگه كه با موسى از مصر بيرون شدند (7)،شصد (8)هزار

ص : 159


1- .اشاره است به آيات 10 و 15 سورۀ يوسف(12)
2- .در اساس تكرار شده است.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 200 و سورۀ فصلّت(41)آيۀ 36.
4- .بم:هيژذه،آج:هشتده،لب:هيجده.
5- .كذا در اساس،قم:دخمه،آو،بم،آب،آز،آج،لب:رحمه،مل:دو رحمه.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:به.
7- .آب،آز:آمدند.
8- .كذا،در اساس،آو،بم،قم،آب،آز،آج،لب:ششصد،مل:سيصد،ضبط اساس به دو وجه قابل قرائت و توجيه است:شصد/شصت(با تبديل«د»به«تا»)،يا:شصد/شصّد(با ادغام دو حرف قريب المخرج)

و پانصد و هفتاد و اند مرد مقاتل بودند،جز زنان و كودكان و پيران و بازماندگان و ممتحنان.و اينان كه بازمانده بودند از كودكان و زنان،هزار هزار و دويست هزار بودند،جز آنان كه گفتيم كه مقاتلان بودند.

اهل تاريخ گفتند:يعقوب پس ازآن كه با مصر آمد و اهل را با مصر آورد،بيست [37-پ]و چهار سال بماند در راحت و آسايش و غبطت حال و هناءت عيش.و به مصر فرمان يافت و چون وفاتش نزديك رسيد،وصايت كرد يوسف را كه:مرا به نزديك (1)پدرم بر اسحاق،به شام و آنجا دفن كن.يوسف-عليه السّلام-همچنان كرد،او را ببرد و آنجا دفن كرد و با مصر آمد.

سعيد جبير گفت:يعقوب را-عليه السّلام-در تابوتى از ساج نقل كردند با (2)بيت المقدس،و چون يعقوب را از مصر به بيت المقدس آوردند،هم آن روز (3)باتّفاق برادرش عيص فرمان يافته بود،هر دو را در يك گور نهادند و هر دو بهم زاده بودند و عمرشان صد و چهل و هفت سال بود. گفتند:چون خداى تعالى يوسف را آنچه مراد و آرزوى او بود بداد و شمل ايشان (4)جمع كرد و ملك و نعمت دنيا بر او تمام كرد انديشه كرد دانست كه آن بنماند و لا بدّ از آن مفارقت بايد كردن.تمنّاى بهشت كرد و انديشۀ آن گرفت او را نفسش آرزومند بهشت شد،تمنّاى مرگ كرد،و هيچ پيغامبر پيش از او و پس از او تمنّاى مرگ نكردند (5).

گفت: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ ،«من»،تبعيض راست اين جا،بار خدايا مرا بدادى از ملك بهره اى تمام.براى آن كه همۀ ملك به او نداد خداى-عزّ و جلّ- وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ ،و مرا بياموختى از تأويل خواب، فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ [اى] (6)يا فاطر،اى آفرينندۀ آسمانها و زمين! أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،تو خداوند منى و به من اولى ترى در دنيا و آخرت، تَوَفَّنِي مُسْلِماً ،جان من بردار بر مسلمانى.و اگر آنان كه گفتند كه يوسف تمنّاى مرگ كرد از اين آيت گفتند در آيت اين نيست.براى آن كه تَوَفَّنِي مُسْلِماً دعا نيست به طلب مرگ،

ص : 160


1- .آب:با نزديك.
2- .بم،آج،لب:تا.
3- .قم،آج،لب:همان روز.
4- .آب:ايشا/ايشان.
5- .قم،بم:نكرد.
6- .از قم افزوده شد،آب+تقديره.

دعاست به استدامت لطف و توفيق كه او با آن برايمان بايستد تا مرگ به او رسيدن (1)، تَوَفَّنِي مُسْلِماً ،يعنى بار خدايا آن الطاف (2)كه من با آن برايمان بمانم با من پياپى دار.و مُسْلِماً ،نصب بر حال است از مفعول، وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ ،و مرا به (3)صالحان و نيكان در رسان،يعنى مرا با پدران خود حشر كن و به پايه و درجات ايشان برسان.خداى تعالى او را به مصر وفات داد و او را در رود نيل دفن كردند در صندوقى از رخام،و سبب آن بود كه چون فرمان خداى به او رسيد مردمان مصر در او مشاحّت (4)كردند و گفتند هركس:كه به محلّۀ ما (5)دفن كنيم او را تاخير و بركۀ او با ما (6)باشد.در اين معنى گفتاگوى (7)بسيار كردند تا كار به آنجا انجاميد كه خواستند تا كالزار (8)كنند به اين سبب آخر قرار دادند كه او را در رود نيل دفن كنند آنجا كه بخشش آب نيل بود تا آب بر او مى رود و به هر محلّه اى مى شود و بركت و خير او (9)آنجا مى رساند تا مردم در اين معنى راست باشند-بر اين قرار دادند و هم چونين (10)كردند.

انس مالك روايت كرد كه:چون كار يوسف و يعقوب و برادران يوسف به مصر منتظم شد و شمل ايشان مجتمع،مدّتى بودند آنگه برادران يك روز گفتند با يكديگر كه:ما مى دانيم كه چه كارها كرده ايم و چه گناهان كباير ارتكاب كرده ايم! گفتند:همچونين است،و اگرچه يوسف ما را عفو كرد و پدر دل خوش كرد،ما ندانيم كه خداى ما را عفو كرده هست (11)يا نه؟بيايى تا طلب عفو خداى كنيم.آنگه بيامدند به يك بار پيش پدر آمدند و يوسف-عليهما السّلام-در پهلوى پدر نشسته بود،و گفتند (12):اى پدر!ما را كارى افتاده است كه از آن سخت تر (13)نباشد.گفت:و آن چه كار است؟گفتند:آنچه ما با تو و با برادر (14)كرده ايم و اگرچه شما عفو كرده اى

ص : 161


1- .قم:تا رسيدن مرگ به او.
2- .آب:لطف.
3- .آب:با.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:مناقشه،مل:مشاجره.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:خويش.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به ما،مل:ما به او.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:گفت و گوى.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آو:كارزار.
9- .آو،بم،آب+با.
10- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
11- .همۀ نسخه بدلها:كرده است.
12- .قم:گفت.
13- .آو،بم،آب،مل،آز:سختر.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:با تو و برادر.

ما را[38-ر]و لكن ما را عفو شما سود ندارد،اگر خداى تعالى ما را عفو نكند از خداى در خواهى تا ما را عفو كند،و چون عفو كرده باشد به وحى معلوم شما كند تا چشم ما روشن شود و دل ما بيارامد.يعقوب-عليه السّلام-برخاست و يوسف (1)،و در محراب ايستادند و فرزندان ديگر در قفاى ايشان استادند تا يعقوب دعا كرد و ايشان آمين كردند،اجابت نيامد تا بيست سال دعا كرد (2)،صالح المرّىّ گفت:تا بيست سال بر آمد دعاى ايشان را اجابت آمد و ايشان دلخوش (3)شدند-اين طرفى است از قصّۀ يوسف كه به آيات متعلّق بود (4).

سوره يوسف (12): آیات 102 تا 111

اشاره

ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102) وَ مٰا أَكْثَرُ اَلنّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (103) وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ (105) وَ مٰا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غٰاشِيَةٌ مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (107) قُلْ هٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اَللّٰهِ عَلىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (108) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اِتَّقَوْا أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (109) حَتّٰى إِذَا اِسْتَيْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا فَنُجِّيَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ يُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كٰانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي اَلْأَلْبٰابِ مٰا كٰانَ حَدِيثاً يُفْتَرىٰ وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

ترجمه

قوله (5):

آن از خبرهاى غيب است وحى مى كنيم به تو و نبودى تو به نزديك ايشان چون عزم كردند بر كار خود و ايشان مكر مى كردند.

و نيستند بيشترين مردمان و اگرچه تو حريص باشى به مؤمن (6).

نمى خواهى از ايشان بر او هيچ (7)مزدى،نيست آن الّا ياد كردى (8)جهانيان را.

و بس دليلى (9)كه هست در آسمانها و زمين،مى گذرند (10)برآن و ايشان از آن عدول مى كنند.

ايمان نمى آرند بيشترينه (11)ايشان به خداى،الّا و ايشان مشركند.

ص : 162


1- .قم:يعقوب و يوسف برخاستند،آج،لب:برخواست با يوسف.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:كردند.
3- .قم:خوش دل.
4- .آو،بم،آج،لب:است،قم+عليه السّلام.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+تعالى.
6- .قم:به مؤمنان.
7- .قم،آو،بم:از.
8- .قم،آو،بم،آب:يادكردنى.
9- .قم:چندا از دليلى.
10- .آو،بم:مى گزرند.
11- .قم،آو،بم،آب،آج،لب:بيشتر.

يشعرون،ايمن (1)شده اند ازآن كه آيد به ايشان پوششى از عذاب خداى يا به ايشان آيد قيامت به ناگاه و ايشان ندانند؟ بگو اين راه من است،مى خوانم با خداى بر علم و بينايى من و آنان كه پس رو منند (2)،و منزّه است خداى و نيستم من از جملۀ مشركان.

نفرستاديم ما از پيش تو مگر مردانى را كه وحى كردند به ايشان از اهل شهرها، (3)نمى روند اينان در زمين تا بنگرند كه چون بوده است آخر كار آنان كه از پيش ايشان بودند؟و سراى بازپسين بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند، (4)خرد ندارى شما؟ تا آن كه نوميد شوند (5)پيغامبران و بدانند كه ايشان را دروغ خواهند داشتن،آمد به ايشان يارى ما،برهانيم آنان را كه ما خواهيم و بازندارند عذاب ما از گروه گناهكاران.

بود در قصّه هاى ايشان عبرتى خداوندان عقلها را،نبود حديثى كه فروبافند (6)و لكن راستى آنچه از پيش اوست و تفصيل هر چيزى و بيانى و بخشايشى گروهى را كه ايمان آرند.

قوله (7): ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ- الآيه، ذٰلِكَ ،اشارت است به آنچه رفت از

ص : 163


1- .قم:اى ايمن.
2- .قم:پس روى كرد مرا.
3- .قم+اى.
4- .قم،آو،آب،آز:كذبوا.
5- .قم،آو،آب،بم،آج،لب:شدند.
6- .قم،آو،بم،آب،آج،لب:فرا.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+تعالى.

حديث يوسف و يعقوب و برادران يوسف،يعنى آنچه رفت از اخبار غيب است و «من»تبعيض را (1).و«أنباء»،اخبار باشد،واحدها«نبأ». نُوحِيهِ إِلَيْكَ ،كه به تو وحى مى كنيم و القا مى كنيم بر تو.و«غيب»،ذهاب چيز (2)باشد از حسّ (3)،يعنى اخبار غايبات بر تو وحى مى كنيم بر زبان جبريل.آنگه گفت: وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ ،و تو به نزديك ايشان نبودى،چون ايشان اجماع كردند و عزم درست كردند و سازكار جمع كردند و با يوسف-عليه السّلام-مكر كردند به آن كه (4)او را در چاه افگندند،يعنى اين خبر كه تو اهل كتاب را بگوى.و مخبر بر وجه خبر باشد و تو ايشان را نديده و حاضر نابوده و كتب ناخوانده و از كسى نشنيده و نگرفته دليل آن كند كه اين از وحى گفتى كه بر تو كرده اند (5)تا دليل صدق تو كند در نبوّتت[38-پ].

وَ مٰا أَكْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ ،يعنى تو اين ابلاء (6)جهد و افراغ وسع در دعوت براى آن مى كنى بر (7)اظهار معجزات،تا اينان ايمان آرند،و حريصى بر ايمان اينان،و احوال ايشان ندانى و آنچه در دلها و ضماير ايشان است و آنچه مآل كار ايشان با آن شود تو را خبر مى دهم به آن تا دل عزيز تو در بند نباشد و دل به ايشان رنجور ندارى كه بيشترينه (8)ايشان ايمان نخواهند آوردن،و اگرچه تو حريصى بر ايمان ايشان.و گفته اند:اشتقاق«ناس»،از نوس است،و هو الحركة،و حرص طلب چيز (9)باشد به غايت اجتهاد.

وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ،و تو اى محمد از ايشان مزدى نمى خواهى بر اداى اين رسالت تا ايشان را صارف باشد از اجابت دعوت.و سؤال،قول القائل لمن هو فوقه افعل او أسألك (10)ان تفعل.و اگر سؤال استخبار باشد،طلب خبر بود،و«اجر»،جزاى عمل بود به خير.و«ذكر»،حضور المعنى للنّفس باشد،اين ياد كردى (11)است براى جهانيان كه تا جهان باشد اين بخوانند و بدانند و بازگويند.

ص : 164


1- .قم،بم،مل،آج،لب+است.
2- .آب،آز:چيزى.
3- .آو،بم،آج،لب:چشم.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:تا آن كه.
5- .آو،بم،آب،آز:از وجهى گفتى كه بر تو وحى كرده اند،آج،لب:از وجه گفتى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ابلاغ.
7- .همۀ نسخه بدلها:و.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بيشتر.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز،آو،مل:چيزى.
10- .مل:يسأل.
11- .مل:يا ذكرى.

آنگه صفت غفلت و جهالت ايشان گفت،اعنى كافران:گفت. وَ كَأَيِّنْ اى كم، مِنْ آيَةٍ ،بس آيت و دليل و حجّت.و«كم»و«كايّن»با«من»استعمال كنند بيشتر،و اين«من»زيادت باشد. فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،كه در آسمانها و زمين هست (1)كه اين كافران به آن مى گذرند (2)و از آن اعراض و عدول مى كنند و در آن انديشه نمى كنند آيات آسمان آفتاب و ماه و ستاره و سير و دور ايشان است،على وتيرة لا يختلف (3)الحال فيها.و آيات زمين انواع حيوان و نبات و اشجار و انوار و ازهار (4)و ثمار هر چيزى در وقت و اوان (5)خود.

حسن بصرى گفت:مراد به آيات،اهلاك امم ماضى (6)است كه ايشان از انديشه در آن اعراض مى كنند،چنان كه گفت: وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ، وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (7).

وَ مٰا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ ،و بيشترينۀ (8)ايشان به خداى ايمان نيارند،الّا و ايشان مشرك باشند.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند:مراد به آيت مشركانند كه ايشان را چون (9)گفتندى: مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ (10)،آسمانها و زمين كه آفريد؟گفتندى:

خداى.و چون گفتند (11): مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (12)... ،شما را كه آفريد؟گفتندى (13):

خداى،آنگه با اين اقرار كه به زبان مى گفتند،بت مى پرستيدند و مى گفتند:اينان انبازان خداى اند و شفيعان مااند به نزديك خداى، هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (14)و مى گفتند: مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (15)... ،ما اينان را براى تقرّب به خداى مى پرستيم.

ص : 165


1- .آو،بم،آب،مل،آج،لب:زمينهاست.
2- .آو،بم:مى گزرند،مل:مى گذارند و مى گذرند.
3- .آج،لب:لا تختلف.
4- .مل:انهار.
5- .آب،مل،آز:وقت اوان.
6- .آز،بم،آب،آز،آج،لب:ماضيه.
7- .سورۀ صافّات(37)آيات 137 و 138.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بيشتر.
9- .هيچ يك از نسخه بدلها،ندارد.
10- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 25 و سورۀ زمر(39)آيۀ 38.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گفتندى.
12- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 87.
13- .آب،مل،آز،آج،لب:گفتند.
14- .سورۀ يونس 10 آيه 18.
15- .سورۀ زمر(39)آيۀ 3.

حسن بصرى گفت:مراد اهل كتابند كه گفتند:ما به خداى مى گوييم (1)،آنگه با او (2)شرك آوردند.جهودان گفتند: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (3)... و ترسايان گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (4)...

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به آيت شرك ايشان است در تلبيه كه مشركان عرب در تلبيه گفتندى:لبّيك لا شريك لك الّا شريك هو لك تملكه و ما ملك.قبيلۀ غطفان در تلبيه گفتندى:

تاللّه لو لا انّ بكرا دونك***بنى غفار و هم يلونك

و يترك النّاس و يفجرونك***ما (5)رال منّا غنجا (6)يأتونك

و لبيك جرهم چنين بودى:

لبّيك انّ جرهما عبادك***النّاس طرف و هم تلادك (7)

و هم قديما عمروا بلادك***و قد تعادو[ا]فيك من يعادك

و قريش در لبّيك گفتندى:

لبّيك حقّا حقّا تعبّدا (8)و رقّا***

و لبّيك غسّان و همدان و غطفان چنين بودى،و نيز لبّيك قضاعه و جذام و بلقين (9)و بهراء:

نحن عبادك اليمانى***انّا نحجّ ثانى

على النّوق (10)النّاجى***على غد نغادى (11)

جئنا اليك غادى***

خداى تعالى،در لبّيك زدن (12)ايشان،اين آيت فرستاد[39-ر]: وَ مٰا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ ،يعنى فى التّلبية.و گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان چون آنچه پيش اين آيت است بشنيدند،گفتند:ما ايمان داريم كه

ص : 166


1- .آو،بم:مى گويم،آج،لب:مى گرويم.
2- .قم،بم،مل،آز:باو.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
5- .مل:ممّا.
6- .كذا در اساس و قم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:عجبا،مل:نجيحا.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:بلادك.
8- .مل:بعيدا.
9- .آو،بم،آج،تلقين.
10- .قم:النّوق،مل:الرّيق.
11- .آو،بم:يغادى.
12- .آب،آز،و ردّ.

خداى آفرينندۀ اين چيزهاست،و لكن گوييم او را (1)شريكانند.

عطا گفت:آيت در دعا آمد كه ايشان در حال رخا (2)و امن وسعت و صحّت، خداى را فراموش كردندى،چون ايشان را رنجى و تنگيى (3)و بيماريى پديد آمدى (4)، در دعا آويختندى و در دعا گرفتندى،چنان كه گفت: وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ- (5)الآيه،و كقوله: وَ إِذٰا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (6)... ،قوله: وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ الضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ (7)- الآيه و قوله: وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعٰاءٍ عَرِيضٍ (8). و بعضى اهل معانى گفتند:در آيت«كان» مقدّر است،و تقدير آن كه:و ما يؤمن اكثرهم بالله لا و قد كانوا مشركين من قبل، بيشترين ايشان ايمان (9)نمى آرند و الّا پيش از آن مشرك بوده اند.و گفتند:آيت در قصۀ دخان آمد،و آن،آن بود كه در ايّام قحط در مكّه دودى پديد آمد،ايشان جزع كردند و گفتند: رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ (10)،اين ايمانشان بود،چون خداى تعالى كشف كرد (11)با سر كفر شدند،بيانه قوله قال: إِنَّكُمْ عٰائِدُونَ (12). و چون چنين باشد،لفظ ايمان در آيت مجاز بود و مراد اظهار ايمان بود،چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (13)... چون بر اين جمله بود،آيت در منافقان باشد، و آنچه رمّانى گفت در آيت،دليل است بر آنكه كفر و ايمان شايد تا مجتمع باشند (14)در يك شخص در يك حال تا يك تن مؤمن بود از وجهى و كافر بود از وجهى دگر.

چنان كه اهل كتاب مؤمن بدند (15)به موسى و كافر بودند به محمّد،چنان كه گفت:

فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ (16)... درست نيست به نزديك ما،براى آن كه ايمان به نزديك ما عبارت است از مجموع علومى كه تا مجتمع نشود ايمانش نخوانند،

ص : 167


1- .آو،بم،آب،آج:و لكن او را.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:در رخا.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نكبتى.
4- .مل:رسيدى.
5- .سورۀ يونس(10)آيۀ 22.
6- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 32.
7- .سورۀ يونس(10)آيۀ 12.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 51.
9- .آب:ايما/ايمان،آز:ايمانى آرند.
10- .سورۀ دخان(44)آيۀ 12.
11- .آب،آز:كردند.
12- .سورۀ دخان(44)آيۀ 15.
13- .سورۀ نساء(4)آيۀ 136.
14- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:باشد.
15- .همۀ نسخه بدلها:بودند.
16- .سورۀ بقره(2)آيۀ 85.

چون عقل كه عبارت است از مجموع علومى كه تا مجتمع نشود،عقلش نخوانند،چه اگر نه چنين باشد،هم مستحقّ ثواب ابد باشند (1)و هم مستحقّ عقاب ابد،و جمع بين الاستحقاقين على وجه التّأبيد محال باشد.پس مراد در آيت به ايمان اظهار ايمان است.

آنگه حق تعالى تخويف و تهديد كرد اين كافران را،گفت: أَ فَأَمِنُوا ،ايمن شده اند اينان كه به ايشان آيد پوششى؟يعنى عذابى (2)عام،عذاب استيصال كه به ايشان برسد (3)و جمله ايشان را بازپوشاند.و مراد به«غشيان» (4)،اصابت است،و قوله: مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ ،«من»تبيين راست. أَوْ تَأْتِيَهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً ،اى فجأة،يا (5)قيامت به ايشان آيد ناگاه.نصب او بر حال است،و بغتة و فلتة و فجأة،ناگاه باشد،و قال الشّاعر:

و لكنّهم بانوا (6)و لم ادر بغتة***و افظع (7)شىء حين يفجؤك (8)البغت

و حق تعالى،قيامت را براى آن،ساعت نام نهاد،و ساعت آن وقت باشد كه تو در وى (9)باشى و نيز عبارت بود از مدّتى اندك از زمان،كساعات (10)اللّيل و النّهار،يا عبارتى باشد منبئ از قرب و سرعت او و تعجيل او در آمدن،چنان كه گفت: ...وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ (11).

قُلْ هٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا[إِلَى]اللّٰهِ ،خطاب است با رسول-عليه السّلام-و امر است او را به آن كه:بگوى كه،اين راه من است،يعنى اين دين مسلمانى راه من است كه من با آن دعوت مى كنم شما را بر بصيرت و علم و يقين. سَبِيلِي ،ابن زيد گفت:سنّتى و منهاجى.ربيع گفت:دعوتى.ضحّاك گفت:دعواى.مقاتل گفت:دينى.نظيره قوله: اُدْعُ إِلىٰ [39-پ] سَبِيلِ رَبِّكَ (12)... اى،الى دينه.

ص : 168


1- .آو،آب،آج،لب:،آز:بود.
2- .آو،بم،آب،آج،آز،لب:عذاب.
3- .قم:نرسد.
4- .مل:غشا.
5- .مل،آج،لب:تا.
6- .مل،آج،لب:يأتوا.
7- .اساس:اقطع،خوانده مى شود،با توجه به برخى نسخه بدلها و منابع بيت تصحيح شد.
8- .آز،آج:يفجرك.
9- .قم،بم،آب،آز،آج،لب:درو.
10- .آج،لب:كساعة.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 77.
12- .سورۀ نحل(16)آيۀ 125.

أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي ،يعنى دعوت با اين دين من مى كنم و آنان كه بر دين و ملّت من اند، همچونين (1)دعوت با اين دين كنند،اين قول كلبى است و ابن زيد.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه من بر هدايت و بصيرتم و اتباع من نيز همچونين (2).عبد اللّه عبّاس گفت:مراد صحابۀ رسولند كه ايشان بر نكوتر طريقتى اند و فاضل تر هدايتى،و معدن علم بودند و كنز ايمان و لشكر خداى رحمان. وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ و منزّه است خداى ازآن كه به او (3)شرك آرند.آنگه گفت: وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، اگر شما مشركى (4)،من نيستم از جملۀ ايشان.

آنگه حق تعالى به ردّ بر آنان كه گفتند:خداى چرا پيغامبر از بشر (5)فرستاد و چرا پيغامبران او فريشتگان نبودند؟و نشايد كه خداى تعالى رسالت دهد (6)آدمى را، گفت:بگو اين محمّد كه: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا ،ما نفرستاديم از پيش تو، إِلاّٰ رِجٰالاً ،الّا مردانى را از جملۀ آدميان،دون فريشتگان، مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ ،از اهل شهرها دون اهل باديه،كه مردمان شهرها عاقل تر و رحيم تر (7)و مجرّب تر باشند. أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ،اين كافران جاحدان در زمين نمى روند و سفر نمى كنند تا بنگرند عاقبت آنان كه پيش (8)ايشان بودند؟و همان كردند كه ايشان مى كنند از كفر و تكذيب كه ما با ايشان چه كرديم از عذاب استيصال به انواع عذاب،و به آن (9)اعتبار برگيرند! وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ ،و سراى بازپسين كه سراى ثواب است بهتر باشد متّقيان را كه اداى واجبات كنند و از معاصى اجتناب (10)كنند، أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (11)،خرد ندارند اينان،يا خرد كار نمى بندند؟امّا قوله: وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ ،اضافت كرد دار را با آخرت،لاختلاف اللّفظين،كقوله تعالى: إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ (12)،و قولهم (13):عام الاوّل و بارحة الاولى و يوم الخميس و ربيع الآخر،و اين جمله به منزلت اضافة الشّىء الى نفسه

ص : 169


1- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
2- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
3- .قم،مل:با او.
4- .مل:مشركانيد.
5- .مل:از پس.
6- .مل+جز.
7- .همۀ نسخه بدلها:حليم تر.
8- .مل+از.
9- .مل:تا به آن.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:احتراز.
11- .اساس و بسيارى از نسخه بدلها:يعقلون،ترجمه و تفسيرهم با توجّه به همين ضبط صورت گرفته است.
12- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 95.
13- .مل:قوله.

است،جز كه براى اختلاف لفظ روا داشتند (1)،و مثله قول الشّاعر:

و لو اقوت عليك ديار عبس (2)***عرفت الذّلّ عرفان اليقين

اين قول ضعيف است،مذهب درست آن است كه بصريان گفتند به هيچ وجه اضافة الشّىء الى نفسه روا نباشد (3)،و لا اضافة الموصوف الى صفته.و اين چيزها و امثال اين بر تأويل حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه باشد،و كذلك يوم الجمعة و بارحة الأولى و جانب الغربى و دار الآخرة و صلاة الاولى و مسجد الجامع و بقلة الحمقاء،و انّما هو على تأويل يوم صلاة الجمعة و بارحة السّاعة الأولى و جانب المكان الغربيّ و دار الحياة الآخرة و صلاة السّاعة الاولى و مسجد الوقت الجامع و بقلة الحبّة الحمقاء،و همچونين (4)اضافت صفت با موصوفش نشايد،فامّا قولهم،عليه سحق (5)عمامة و جرد قطيفة (6)،و اخلاق (7)ثياب،و هل عندك جائية خير (8)بر تأويل انفصال (9)اضافت به معنى«من»و التّقدير:سحق من عمامة و جرد من قطيفة و اخلاق (10)من ثياب،كقولك:خاتم فضّة و باب ساج،اى من فضّة و من ساج.

حَتّٰى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ ،تا نوميد شدند رسولان و پيغامبران از ايمان ايشان.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا ،و گمان بردند كه ايشان را تكذيب خواهند كردن و به دروغ داشتن.و ابو جعفر المدنىّ خواند به تخفيف:كذبوا،كه با ايشان دروغ خواهند گفتن،يعنى در خبر دادن از خويشتن به ايمان،و ايمان ندارند،بل منافق باشند.و قولى دگر گفتند كه: وَ ظَنُّوا ،يعنى امّتان پيغامبران گمان بردند كه پيغامبران با ايشان دروغ گفتند در آنچه وعده دادند ايشان را،و گفتند:از نزول (11)عذاب به ايشان،و اين قول سعيد بن جبير است[40-ر]و عبد اللّه عبّاس گفت به روايت ابن ابى مليكه كه معنى آن است:فظنّوا،يعنى امّتان پيغامبران گمان بردند كه آنچه ايشان را وعده دادند از نصر و فتح دروغ است و با ايشان دروغ گفته اند،و مثله قوله:

ص : 170


1- .بم:دانستند.
2- .آو،بم،مل،آج:عيش.
3- .قم:درست نباشد.
4- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
5- .آب،آج،لب+من.
6- .قم:قطنه،آب:قطيعت.
7- .آب،آج،لب+من.
8- .مل:خبير.
9- .همۀ نسخه بدلها+بود.
10- .بم:اختلاف.
11- .آو،آب،آز،آج:زوال.

حَتّٰى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتىٰ نَصْرُ اللّٰهِ (1)... ،اين معانى بر قول آن كس است كه به تخفيف خواند،امّا بر قرائت جملۀ قرّاء كه به تشديد خواندند،معنى آن است (2): وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كذبوا،و رسولان را گمان چنان بود (3)كه ايشان را دروغ دارند و تصديق نكنند در آنچه مى گويند،و چنين گفتند كه قرائت به تخفيف،قرائت اميرالمؤمنين على است و زين العابدين و باقر و صادق-عليهم السّلام-و زيد بن على و محمّد بن عبد اللّه بن الحسن و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعيد بن جبير و ابو عبد الرّحمن السّلمىّ و عكرمه و ضحّاك و علقمه و مسروق و نخعىّ و محمّد بن كعب القرظىّ و اعمش و طلحة بن مصرّف. جٰاءَهُمْ ،به ايشان آمد نَصْرُنٰا ،نصرت ما.و سياق آيت دليل قرائت به تشديد مى كند (4)،و بر قرائت به تشديد،ظنّ،به معنى علم باشد چون با پيغامبران مسند خواهد بودن،و يأس با علم اولى تر بود،و اين قول قتاده است.و بعضى دگر گفتند،معنى آيت آن است بر تشديد قرائت تا رسولان نوميد شدند از كافران قوم خود و گمان بردند كه آنان كه بگرويده اند نيز بر خواهند گشتن (5).از استبطاء نصرت و ظفر.و مجاهد خواند:و ظنوا انهم قد كذّبوا،يعنى ظنّت الامم انّ الرّسل قد كذبوا، به فتح الكاف و الذّال و التّخفيف.و وجهى دگر اين قرائت را حتّى اذا استيأس الرّسل من ايمان قومهم و ظنّت الرّسل انّ قومهم قد كذبوا (6)و افتروا على اللّه.و بر اين قول،«ظن»،به معنى علم باشد. جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا ،يعنى عند يأس و نوميدى از نصرت،نصرت به ايشان آمد،چنان كه يعقوب را-عليه السّلام-عند اشرافه على اليأس،اشارت آمد به حيات يوسف و آن كه ايشان را ملاقات خواهد بودن. فَنُجِّيَ مَنْ نَشٰاءُ ،برهانيم آن را كه خواهيم.

عاصم و ابن عامر خواندند:فنجّى،به ضمّ«نون»و فتح الياء،على وزن فعّل بر بناى ماضى على ما لم يسمّ فاعله،برهانيدند آن را كه ما خواستيم.و باقى قرّاء

ص : 171


1- .سورۀ بقرة(2)آيۀ 214.
2- .بم،آو:آو.
3- .آب،آز:بردند.
4- .بم،آب،مل،آز،آج،لب+ وَ لاٰ يُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ،و عذاب ما بر نگردانند از گروه مجرمان گناهكاران.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:گشت.
6- .آب،مل،آج،لب+كه.

خواندند:فننجى (1)،برهانيم آن را كه خواهيم از آنان كه مستحقّ نجات باشند به ايمان. وَ لاٰ يُرَدُّ بَأْسُنٰا ،و عذاب ما كس بنتواند (2)گردانيدن از گروه كافران و گناهكاران.

لَقَدْ كٰانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبٰابِ ،در قصّه هاى اين پيغامبران گذشته عبرتى و پندى و عظتى هست خداوندان عقل را كه عقل كار بندند و اختيار خير كنند.و گفتند:ضمير راجع است با يعقوب و فرزندان او از يوسف و جز او. مٰا كٰانَ حَدِيثاً يُفْتَرىٰ ،اين حديثى نبوده است كه فرابافته اند و دروغ برنهاده،و لكن اين تصديق و باوردارندۀ (3)آن است كه پيش از اين بود از كتابها و در اين كتاب تفصيل و گزارش هر چيز كه مردمان را به آن حاجت باشد هست با آن كه در او نيز هدى است،و اين بر دو وجه محمول بود:لطف و بيان و رحمتى است.نيز گروهى را كه ايمان آرند.و تخصيص كرد مؤمنان را با آن كه قرآن لطف است و بيان كافر را و مؤمن را،براى آن كه مؤمنان منتفع شدند به آن دون كافران.

ص : 172


1- .آو،آب،آج:فنجى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نتواند.
3- .مل:ياددارنده.

سورة الرّعد

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است بر قول بيشتر مفسّران.و قتاده گفت:مدنى است،مگر يك آيت كه مكّى است و آن اين است: وَ لاٰ يَزٰالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ (1)... و در او ناسخ[40-پ]و منسوخ نيست،و چهل و سه آيت است به عدد كوفيان،و چهل و چهار به عدد مدنيان،و پنج به عدد بصريان،و هشتصد و پنجاه و پنج كلمت است و سه هزار و پانصد و شش حرف است.

و روايت است از سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس از ابى كعب،كه رسول -صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او[سورة] (2)الرّعد بخواند،خداى تعالى او را به وزن هر ابرى كه آمد و خواهد آمدن،ده حسنتش (3)بنويسد و روز قيامت از جملۀ وفاداران (4)به عهد باشد.

سوره الرعد (13): آیات 1 تا 14

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . المر تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ وَ اَلَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ اَلْحَقُّ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ (1) اَللّٰهُ اَلَّذِي رَفَعَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ يُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ اَلَّذِي مَدَّ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهٰا رَوٰاسِيَ وَ أَنْهٰاراً وَ مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ جَعَلَ فِيهٰا زَوْجَيْنِ اِثْنَيْنِ يُغْشِي اَللَّيْلَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوٰانٌ وَ غَيْرُ صِنْوٰانٍ يُسْقىٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلىٰ بَعْضٍ فِي اَلْأُكُلِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4) وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذٰا كُنّٰا تُرٰاباً أَ إِنّٰا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولٰئِكَ اَلْأَغْلاٰلُ فِي أَعْنٰاقِهِمْ وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (5) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ اَلْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ اَلْمَثُلاٰتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلىٰ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (6) وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (7) اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثىٰ وَ مٰا تَغِيضُ اَلْأَرْحٰامُ وَ مٰا تَزْدٰادُ وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ (8) عٰالِمُ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْكَبِيرُ اَلْمُتَعٰالِ (9) سَوٰاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ (10) لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ (11) هُوَ اَلَّذِي يُرِيكُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ اَلسَّحٰابَ اَلثِّقٰالَ (12) وَ يُسَبِّحُ اَلرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ اَلصَّوٰاعِقَ فَيُصِيبُ بِهٰا مَنْ يَشٰاءُ وَ هُمْ يُجٰادِلُونَ فِي اَللّٰهِ وَ هُوَ شَدِيدُ اَلْمِحٰالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ اَلْحَقِّ وَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلاّٰ كَبٰاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى اَلْمٰاءِ لِيَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ (14)

ترجمه

اين آيتها (5)قرآن است و آنچه فروفرستادند به تو از خداى تو حق است و لكن بيشتر مردمان ايمان نمى آرند.

ص : 173


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 31.
2- .از قم،افزوده شد با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها.
3- .قم،آو،بم،آب،آز:حسنه،مل:حسنه اش،آج،لب:در نامۀ اعمال او ده حسنه.
4- .آج،لب+امّت پيغمبر.
5- .بم،آج،لب:آيات.

خداى آن است كه برداشت آسمانها را بى ستونى كه مى بينى آن را،آنگه مستولى شد بر عرش و مسخّر كرد آفتاب و ماه را،همه مى روند (1)براى وقتى نام زد (2)،تدبير مى كند كار را،گزارش مى دهد آيتها را تا همانا شما به ثواب خدايتان به يقين شوى.

او آن خداست كه بكشيد زمين را و كرد (3)در آن كوهها و جويها و از همه ميوه ها كرد در آنجا دو جفت،مى پوشاند شب را به روز،در اين دليلهايى هست گروهى را كه انديشه كنند.

و در زمين پاره هاست پيوسته به يكديگر و بستانهايى از انگور و كشتزار و درختان خرما همتا و ناهمتا (4)،آب مى دهند آن را به يك آب و فزونى مى دهيم بهرى را بر بهرى در ميوه.در آن دلالاتى هست گروهى را كه خرد دارند.

و اگر بشگفت مى باشى،شگفت سخن ايشان است كه چون ما خاك شويم،ما در آفرينشى نو خواهيم بودن؟ايشان آنانند كه كافرند به خدايشان و ايشان را غلها در گردن باشد و ايشان اهل دوزخ اند،ايشان هميشه آنجا بمانند.

تعجيل مى كنند بر توبه بدى (5)پيش نيكى و گذشت (6)از پيش ايشان عقوبتها و خداى تو خداوند آمرزش است (7)

ص : 174


1- .آو،بم،آج،لب:مى رود.
2- .قم:نام برده،آو:نام زده.
3- .آو،بم،آج،لب:بكرد.
4- .قم:نه همتا،آج،لب:غير همتا.
5- .آو،بم،آج،لب:به تو بدى را.
6- .آو،بم:بگزشت.
7- .قم+مر.

مردمان را بر بيدادشان،و خداى تو سخت عقوبت است.

و مى گويند آنان كه كافر شدند،چرا نفرستادند بر او دليلى از خدايش؟تو ترساننده اى و هر گروهى را رهنماى باشد (1).

خداى داند آنچه بار بردارد هر ماده اى و آنچه بكاهاند (2)رحمها و آنچه بيفزايد و هر چيزى به نزديك او به اندازه است.

داناى (3)نهان و آشكار است،بزرگوار است و افراشته (4).

راست باشد (5)از شما آن كه پنهان كند سخن،و آن كه آشكارا گويد و آن كه او پوشيده بود به شب و رونده (6)بود به روز.

او را بندگانى (7)هستند بر پى يكديگر از پيش او و از پس او كه نگاه مى دارند او را از فرمان خداى،خداى بنگرداند آنچه به قومى باشد تا بنگردانند (8)ايشان آنچه به ايشان باشد،و چون خواهد خداى به گروهى بديى،ردّ نباشد (9)آن را،و نيست ايشان را از فرود او از خداوندى.

او آن است كه با شما مى نمايد بخنوه (10)را به ترس و اميد و مى آفريند ابرها گران.

ص : 175


1- .قم:راهنمايى است.
2- .آو،بم،آج،لب:بكاهد.
3- .قم:داننده.
4- .قم:برتر از همه چيزها.
5- .قم:يكسان است.
6- .آو،بم،آج،لب:دزديده.
7- .آو،بم،آج،لب:آيندگان.
8- .آو،بم،آج،لب:بگردانند.
9- .قم:بازگردانيدن نبود.
10- .آج،لب:برق.

تسبيح مى كند رعد به شكر او،و فريشتگان از ترس او و فروفرستد صاعقه ها،برساند به آن،آن را كه خواهد،ايشان جدل مى كنند در خدا،و او سخت عذاب است.

او راست خواندن حق و آنان كه مى خوانند جز او را (1)اجابت نكنند ايشان را به چيزى الّا چون گسترنده اى دستهايش را به آب تا برسد به دهنش و آن نرسد،و نيست دعاى كافران مگر گمراهى (2).

قوله (3): المر ،هيچ كس اين را آيتى نشمرد،و كوفيان طه و حم را آيت شمردند،براى آن كه بر وزان (4)سرهاى آيت است،كلام در حروف مقطّع در اول سورة البقرة به استقصا برفت.

و عبد اللّٰه عبّاس گفت در اين سورة،كه معنى المر آن است:انا اللّٰه اعلم و ارى، من آن خدايم كه احوال شما مى دانم و مى بينم. تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه،تلك،به معنى هذه است،و مراد به كتاب،قرآن است،يعنى اين آيات كه مى بينى و مى خوانى آيتهاى كتاب قرآن است.و قولى دگر آن است كه،اين اخبار و قصّه ها كه رفت،آيات كتاب اوايل است از تورات و انجيل.

وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ ،و اين قرآن كه بر تو فرستاده اند (5)از خداى تو، حقّ است و درست است و صدق است، وَ الَّذِي در محلّ رفع است بر ابتدا،و اَلْحَقُّ خبر اوست،يعنى برآن كار كن و به آن تمسّك كن و آن را دستاويز خود كن،اين معنى قول مجاهد و قتاده است.و بعضى دگر گفتند: وَ الَّذِي در محلّ جرّ است، عطفا على قوله: اَلْكِتٰابِ ،يعنى،و آيات الّذى أنزل اليك،و الحق مرفوع باشد،خبر

ص : 176


1- .قم:از فرود او.
2- .د گمراهى/در گمراهى.
3- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
4- .كذا در اساس و مل،قم:ما بعد آن،آو:بر وزن آن،بم،آب،آج،لب،آز:بر وزن.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز،قم و مل:فرستاده آمد.

ابتداى (1)محذوف،و التّقدير:ذلك الحقّ،او هو الحقّ.و فرّاء گفت:روا بود كه گويى محلّ او جرّ است على صفة الكتاب و اگرچه«واو»در اوست،چنان كه گوى:اخذت هذا الحديث عن ابى الحسن و ابى تراب،و اميرالمؤمنين،و مراد علىّ بن ابى طالب باشد،و مثله قول الشّاعر:

الى الملك القرم و ابن الهمام***و ليث الكتيبة فى المزدحم

و اين عطف الشّىء على نفسه نباشد،بل اختلاف صفات را جارى مجراى اختلاف موصوفان كرد،و اين وجه (2)ضعيف است،و وجه اوّل درست (3)است و ظاهر برآن دليل مى كند، وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،آنگه گفت:با آن كه حقّ است و درست است،بيشترين مردمان آن را تصديق نمى كنند و باور نمى دارند.[مقاتل گفت:آيت در مشركان مكّه آمد،چون گفتند:محمّد اين قرآن از بر خود مى گويد] (4)و آيٰاتُ الْكِتٰابِ ،چنان است كه گفتيم:مسجد الجامع و يوم الخميس.و كتاب، صحيفه اى باشد كه در او چيزى نوشته بود.و مصدر«كتبت»باشد و«انزال»،نقل باشد من علو الى سفل.

اَللّٰهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمٰاوٰاتِ ،او آن خداست كه اين هفت آسمان معلّق در هوا بداشت بى عمادى كه از زير او هست يا علاقه اى كه از بالاى او هست.

گفتند:اين آيت از جملۀ صد و هشتاد آيت است كه به جواب مشركان كرد خداى تعالى،چون گفتند رسول را كه خداى تو چه كرد و چه صنع (5)است او را؟ عمد گفتند،جمع عمود باشد،مثل:اديم و ادم،و عمد همچونين (6)جمع اوست، كرسول[و رسل] (7)و گفتند:عمد،جمع عماد باشد،[41-پ]كاهاب و اهب، قال النّابغة (8):

و خيّس الجنّ (9)انّى قد اذنت لهم***يبنون (10)تدمر بالصّفّاح و العمد

ص : 177


1- .قم،آب:به خبر مبتداى.
2- .اساس:دو وجه،كه با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز،قم و آو،درست تر.
4- .اساس،ندارد،از قم،آورده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:فعل.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:همچنين.
7- .از قم،افزوده شد.
8- .آب+شعر.
9- .آب،بم،آج:جيش الحق.
10- .آب،آز:تبنون.

قوله: بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا ،در او دو قول گفتند:قولى آن كه،آسمان برداشت بى عمادى كه شما مى بينى،يعنى عمادى هست آسمان را و لكن شما نمى بينى (1).

اثبات عماد كردند (2)و نفى رؤيت.

فرّاء گفت:اين تأويل بر مذهبى باشد كه عرب را هست كه تقديم حرف جحد كنند از آخر كلمت به اوّل،چنان كه شاعر گفت:

و لا أراها تزال (3)ظالمة***تحدث لى نكبة و تنكأها

اراد و أراها،لا تزال (4)ظالمة.و بر اين قول تقدير آيت چنين باشد كه:رفع السّماوات بعمد لا ترونها.

اياس (5)بن معاويه گفت:آسمان بر مثال قبّه اى بر سر زمين نهاده است (6)،و گروهى بسيار از اوايليان و مسلمانان گفتند:آسمان محيط است از جمله جوانب به زمين،و زمين بر سبيل كره اى است گويى (7)در ميان آسمان نهاده و آسمان بر مثال دو طاس است كه بر روى يكديگر نهند و زمين در ميان او چون نقطۀ دايره است،جز كه مسلمانان گفتند:آسمان و زمين به خداى بر پاى است،و اوايليان-عليهم لعائن اللّٰه (8)- گفتند:زمين به دور فلك (9)ساكن است به اعتمادات متكافى (10)،و فلك به اعتماد فلكى دگر كه بالاى آن است تا به فلك نهم كه آن را«فلك الافلاك»مى گويند و فلك اثير مى گويند (11)،و بر اين قاعده ما لا يتناهى از افلاك به كار بايد تا هريكى آن ديگر را نگاه مى دارد،و آن خباطى است كه ايشان گفتند.و نيز قول آن كس كه اثبات عماد كرد و نفى رؤيت،قولى ركيك است،و درست آن است كه مراد به نفى رؤيت عماد،نفى عماد است براى آن كه اگر عمادى بودى ديدندى،براى آن

ص : 178


1- .بم،آب،آز،آج،لب:ما نمى بينيم.
2- .آب،آز:كرد.
3- .آو،بم،مل،آج:يزال.
4- .مل،آز:لا يزال.
5- .آب،آز:ايناس.
6- .آو،آب،آز،آج،لب:قبّه است بر سرزمين نهاده.
7- .اين عبارت در نسخه بدلها به صورتهاى گوناگون و ناموافق ضبط شده است بدين ترتيب،قم:و زمان و مثال كره است گويى،آو،بم،آب،مل،آز،لب:و زمين بر مثال كره است كه،آج:و زمين بر مثال كوره است كه.
8- .مل:عليهم اللعنه.
9- .آز:به دو فلك.
10- .مل:ساكن به اعتماد ذات متكافى.
11- .آو،بم:و فلك را تأثير مى گويند،آب،آز:و فلك را تأثير اثير مى گويند.

كه عمادى كه هفت آسمان را بدارد به كثافت در خور آن باشد و محال باشد كه آن باشد (1)و نبينند.پس نفى رؤيت،نفى عماد است،و مثله قول الشّاعر:

على لاحب لا يهتد[ى] (2)بمناره***

اى،لا منار هناك فيهتدى به،پس نفى اهتداء به عبارت كرد از نفى منار،چه اگر منارى بودى آنجا اهتدا كردندى به او،و قوله:

مثل الزّجاجة لم تكحل من (3)الرّمد***

اى لا رمد بها فتكحل (4)لاجله،مراد به نفى كحل،نفى رمد است،چه اگر رمد بودى،كحل بايستى.و اين را نظاير بسيار است و كلام در اين معنى برفته است. ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،اى استولى (5)عليه و اقتدر و لم يعجزه خلقه و لا ضبطه (6)،و كلام در اين برفت. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ،و آفتاب و ماه را مسخّر بكرد و مذلّل تا به فرمان و ارادت او مى روند،چنان كه او خواهد. كُلٌّ يَجْرِي ،هريكى از ايشان مى روند به وقتى مسمّى،معيّن.در او دو قول گفتند:يكى آن كه به برجى (7)و منازلى معيّن مسمّى مى رود،آفتاب به يك سال اين دوازده برج ببرد،و ماه به يك ماه،و هريكى هر روز به مطلعى (8)دگر برآيند و به مغربى دگر فروشوند.و قولى دگر آن است كه،تا به وقتى مسمّى يعنى،تا به روز قيامت كه آفتاب منكسف شود و ماه منخسف و ستارگان منكدر. يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ،كار جهان را تدبير مى كند به خلق و موت و ارزاق و آجال،گروهى را از كتم عدم به وجود مى آرد و گروهى را از اصلاب آبا به ارحام امّهات مى رساند و گروهى را از شكم مادران به پشت زمين مى كرد و گروهى را از پشت زمين به شكم زمين (9)مى برد به تدبير و تقدير بر وفق حكمت و صلاح. يُفَصِّلُ (10)الْآيٰاتِ ،آيات و علامات و دلالات را تفصيل مى دهد و شرح و بيان مى كند و لبس

ص : 179


1- .قم،آب،مل،آز:محال است كه آن باشد،آو،بم،آج،لب:محال است كه باشد.
2- .به قرينۀ قم و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مل:عن.
4- .آو،بم،آب،مل،آز،آج:فيكحل.
5- .مل:استوى.
6- .اساس:خبطه،با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بروجى.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:از مطلعى.
9- .قم:خاك.
10- .اساس،قم،آج،لب:نفضل،كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

و اشكال از او مى بردارد[42-ر]و اين همه (1)براى چه، لَعَلَّكُمْ ،تا همانا باشد كه شما به ايمان نزديك شوى و ايمان آرى،و«لعلّ»براى آن گفت كه اين دلالات موجب نيست براى آن كه علم عند او (2)موقوف است بر نظر،و نظر از فعل تو است،و فعل تو موقوف بر قصد و داعى (3)تو باشد،بود كه كنى و باشد كه نكنى.و مراد به «لقاء»اين جا ثواب است،براى آن كه لعلّ ترجّى را باشد،و رجاء،در ثواب و منافع شود،و اگر حمل كنند«لقاء»را على لقاء الجزاء،شامل باشد ثواب و عقاب را.

و مراد به يقين،تحقيق است،يعنى بدانى بر وجهى كه از شك دورتر باشد (4)و از اين كار يقين را در نقيض شك نهند (5).

قوله: وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ ،او آن خداست كه بكشيد زمين را،يعنى بگسترد و بسط كرد،و حق تعالى در بدايت خلق زمين (6)بيافريد بر جاى كعبه،و آنگه بفرمود تا جمله زمين از زير كعبه بيرون آوردند چنان كه جامه نوشته،لا از زير لا (7)بيرون آرند،فهذا معنى قوله: مَدَّ الْأَرْضَ. آنگه زمين بر متن آب بود به مانند آن كه كشتى باشد بر سر آب،مى جنبيد و آرام نمى گرفت،حق تعالى كوهها را بيافريد و به مثقّله زمين كرد و به مثابت سنگهاى گران كه بر كنارهاى (8)بساط بنهند تا باد درننوردد آن را،يا به منزلت ميخ كه آن را بدوزد به زمين (9).و قوله: رَوٰاسِيَ ،اى ثوابت،من قوله:

وَ الْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا (10)،اى أثبتها،يقال:رسا اذا ثبت،و ارساه اللّٰه،اى أثبته.رواسى جمع راسيه باشد،اى ثابته،صفت موصوفى محذوف است،اى جبالا رواسى.و فِيهٰا ، اى فى الارض. وَ أَنْهٰاراً ،اى و جعل فيها انهارا.و همچونين در زمين جويها ساخت از آب روان،جمع نهر،و اشتقاق او از فراخى باشد،و منه النّهار لاتّساع الضّوء فيه، يقال:انهر الفتق اى وسّعه و استنهر،اى اتّسع. وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَرٰاتِ ،اى و جعل، بمعنى خلق،بيافريد از هر نوعى از ميوه ها، زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،دو جفت،يعنى دو صنف

ص : 180


1- .آج،لب+از.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:عند آن.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:دواعى.
4- .آو،بم،آب،آج:دور باشد.
5- .قم:آرند.
6- .قم+را.
7- .آو،بم،آج،لب:تو از زير تو.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:كناره.
9- .قم،آو،بم،آب،آز،آج،لب:بر زمين.
10- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 32.

و دو نوع.قتيبى گفت:دو لون خواست:ترش و شيرين.حسن بصرى گفت:يعنى دو لون از هر نبات كه خداى آفريد،و زوج گفتند يكى باشد و دو باشد،يقول العرب.

عندى زوجان من الحمام،مراد ايشان به اين،نر و ماده باشد.و كلّ واحد من القرينين زوج لصاحبه و زوج المرأة بعلها و زوج الرّجل عرسه و زوج النّعل قرينته. يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهٰارَ ،شب را در روز مى پوشاند،يعنى شب به سر روز مى درآرد (1)،يعنى يكى را مى آرد و يكى مى برد،و مثله قوله: يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهٰارِ (2)... ،آنگه بيان كرد كه در اين چيزها آياتى و علاماتى و ادلّه اى (3)هست آنان را كه تفكّر كنند و انديشه كنند.

وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ ،آنگه گفت:و در زمين پاره هايى هست متقارب متدانى بهرى به بهرى نزديك همسايۀ يكديگر به شكل و صورت و مسافت به هم نزديكند،و لكن در تفاضل (4)مختلف اند،بهرى خوش است و بهرى شوره است و بهرى نبات روياند و بهرى نروياند، وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ ،و بستانهايى هست از انگور،و زَرْعٌ ،و كشتزار، وَ نَخِيلٌ صِنْوٰانٌ ،ابن كثير و اهل بصره و حفص خواندند:و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان،به رفع[عطفا] (5)على قوله: قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ ، و التّقدير:و فى الارض أيضا زرع و نخيل.و باقى قرّاء به جرّ خواندند عطفا على قوله:

مِنْ أَعْنٰابٍ ،گفت:در زمين نيز درختان خرمااند، صِنْوٰانٌ وَ غَيْرُ صِنْوٰانٍ ،از يك بنه (6)برآمده و بعضى دگر نه از آن اصل[42-پ] يُسْقىٰ (7)بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ ،همه را به يك آب (8)، آب مى دهند. وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا ،آنگه گفت:بهرى را بر بهرى در ميوه تفضيل مى دهيم.و حق تعالى ما را در اين آيت وجه استدلال بازآموخت (9)بر ملحدان و دهريان و طبايعيان و هركه او اثبات صانعى حكيم نكند.گفت:اگر چنانستى كه از زمين بودى يا از آب يا از هوا،بايستى تا چون آب و هوا و زمين هر سه يكى بودى،

ص : 181


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:پس روز مى دارد.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 5.
3- .آج،لب:دلالاتى.
4- .قم،آب،مل،آز،لب:تفاصيل.
5- .با توجه به اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آب،آز:تنه.
7- .اساس:تسقى،با توجه به قرآن مجيد و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مل:به يك بار.
9- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بياموخت.

از او يك نوع ميوه بيشتر نياوردى،نه آن كه از يك آب و يك زمين و يك هوا هزار نوع نبات و گياه و درخت و ميوه پديد آرد (1)!اگر طبع بودى يا امرى موجب اين قضيّه (2)در او محال بودى،چون بر اين جمله مى باشد،دليل كند كه اين را صانعى و مدبّرى هست قادر (3)،مختار كه به حسب اختيار و ارادت خود چنان كه مى خواهد مى آرد و مى آفريند.و عاصم خواند و ابن عامر:يسقى بماء واحد،به«يا»خواندند،على معنى يسقى ذلك كلّه بماء واحد،و باقى قرّاء،تسقى خواندند،اى تلك الجنّات و النّخيل تسقى،و اين اختيار ابو عبيد است.و گفت:دليل آن كه مؤنّث است و تأنيث وجه است (4)،قوله تعالى: بَعْضَهٰا عَلىٰ بَعْضٍ ،و نگفت بعضه.و جابر عبد اللّٰه انصارىّ گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه على را گفت:

النّاس من شجر شتّى و انا و انت من شجرة واحدة ،آنگه بخواند: وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ- الى قوله:

نسقى (5)بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ ،به«نون»مضموم،ما را به يك آب آب مى دهند.قوله: وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلىٰ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ. ابو هريره گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:

مراد تفاضل است از ميان انواع خرما و ميوه چون:نارسى (6)و دقل و ترش و شيرين.

مجاهد گفت:در ميوه ها همچنان تفاضل نهاد كه در بنى آدم همه از يك پدر و مادرند و آنگه اين همه اختلاف در ايشان:يكى دراز و يكى كوتاه،و يكى سياه و يكى سپيد، و يكى سرخ و يكى زرد،و يكى مستوى الخلق و يكى متفاوت الخلق،و يكى خوش خوى و يك بدخوى،و يكى عاقل و يكى ابله،و يكى سعيد و يكى شقى،و يكى سازنده (7)و يكى ناساز،الى غير ذلك من الاختلاف.

حسن بصرى گفت:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى دلهاى ما.زمين

ص : 182


1- .بم:پديدار آورد.
2- .قم:قصّه.
3- .همۀ نسخه ها بجز،قم و بم:قادرى.
4- .قم:و وجه تأنيث او،كه از ضبط متن و اتّفاق ديگر نسخه بدلها روشن تر مى نمايد.
5- .كذا،در اساس و همۀ نسخه بدلها،متن قرآن مجيد: يُسْقىٰ.
6- .كذا،در اساس و قم،آو:فارسى،كه با قلمى بعدى به«بارسى»تصحيح شده است،بم،آب،آز،آج: انار ملبسى،لب:چيز ديگرى بوده كه با خطى بعدى به«انار ملبسى»تصحيح شده است.در لهجۀ سبزوار «پرسى»به معنى نوعى زردآلو و در فرهنگ آنندراج«بارسين»و در زبان امروز شمال افغانستان«پارسى»به معنى«كدوى تلخ»رايج است.كلمۀ مورد بحث مى تواند«نارسى/نارس»،و يا«پارسى»باشد.
7- .آز،آج،لب:سازمند،آو،بم:نيازمند.

در اصل يكى (1)گل بود،خداى تعالى بگسترد آن را و آن را پاره هاى متجاور ساخت متقارب،پس (2)باران بر او بارانيد،بهرى نبات رويانيد و بهرى نرويانيد،اگر آب باران بهرى خوش بودى و بهرى شور (3)،گفتندى:اين اختلاف زمين در انبات نبات از آب آمد همچونين (4)دلهاى بنى آدم،حق تعالى ما را از يك پدر آفريد و يك مادر،آنگه از آسمان بر ايشان كتاب فرستاد و با ايشان الطاف كرد،بعضى را دل رقيق شد ايمان آوردند و بهرى (5)را دل قاسى بود بر كفر اصرار كردند،آنگه گفت:و اللّٰه كه هيچ كس نباشد كه جليس و همنشين او قرآن باشد و الّا چون برخيزد با زيادتى برخيزد يا با (6)نقصانى.قال اللّٰه تعالى: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ،وَ لاٰ يَزِيدُ الظّٰالِمِينَ إِلاّٰ خَسٰاراً (7). ابو عبيده گفت:«صنوان»،درختانى باشد كه از يك اصل برآيد (8)،واحد او«صنو»باشد،و مثله:قنو و قنوان،و از اين جا برادر مرد را«صنوه» گويند و عمّش را صنو ابيه،براى آن كه با او از يك اصل زاده و رسته باشد،و منه (9)قول الشّاعر:

الا ابلغا خلّتى راشدا***و صنوى قديما اذا ما اتّصل (10)

و ميان تثنيه و جمع اين لفظ آن باشد كه«نون»او در حال تثنيه مكسور باشد بى تنوين ،و در حال جمع منوّن باشد بر اعراب خود،يقال:هذا صنو و هما صنوان و هذه صنوان،و رأيت صنوانا و مررت بصنوان[43-ر] إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ،در اين جمله كه بر شمرد،آياتى و دلالاتى و علاماتى هست آنان را كه عاقل باشند و عقل كار بندند در نظر و تفكّر.

قوله: وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ ،آنگه حق تعالى خطاب كرد با رسولش و گفت:يا محمّد!اگر تو را عجب مى آيد از اين كافران كه بااين همه ادلّه و براهين و حجج و آيات و علامات كفر مى آرند و بر كفر اصرار مى كنند و چيزهايى مى پرستند از

ص : 183


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:يك.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+از آن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+و ناخوش.
4- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
5- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
6- .آو،بم،آب،آز،آج:بى.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 82.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:برآيند.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مثله.
10- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها:لسان العرب:ما تصل.

جمادات كه هيچ نفعى و ضرّى نتواند كردن،نيز عجب دار از گفتارشان كه مى گويند: أَ إِذٰا كُنّٰا تُرٰاباً أَ إِنّٰا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ،كه ما چون خاك شده باشيم و در زير خاك پوسيده گشته و خاك وار شده،ما را دگرباره خلقى نو بازخواهندآفريدن ؟ ابن عامر و ابو جعفر خواندند:اذا به يك همزه و باقى قرّا به دو همزه خواندند، يكى براى استفهام.و كوفيان بر دو همزه محقّق (1)كردند و روح نيز همچنين كرد.و نافع و ابن كثير و ابو عمرو و رويس به تحقيق (2)اوّل و تليين دوم خواندند،و نافع ميان هر دو همزه فصل كرد به الفى تا مدّى حاصل شد:أ إذا،و قوله: إِنّٰا ،نافع و كسانى و يعقوب به يك همزه خواندند على الخبر،و باقى به دو همزه خواندند على الاستفهام.

آنگه ابن عامر و عاصم و حمزه و خلف،هر دو همزه محقّق (3)كردند،و هشام ميان هر دو فرق كرد به الفى،و ابن كثير و ابو جعفر و ابو عمرو به تحقيق (4)اوّل و تليين دوم خواندند،و ابو عمرو و ابو جعفر فصل كردند به«الف»و ابن كثير نكرد. أُولٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ ،آنگه گفت:اينان آنان اند.كه به خداى كافر شدند، وَ أُولٰئِكَ الْأَغْلاٰلُ فِي أَعْنٰاقِهِمْ ،و ايشان آنان اند كه فردا قيامت در گردنهاى ايشان غلها باشد،و اَلَّذِينَ ،مقدّر است اين جا،و التّقدير:و اولئك الّذين الاغلال فى اعناقهم، براى آن كه در جملۀ اوّل بياورد،در دوم اكتفا كرد به ذكر او در اوّل و اگر اين تقدير نكنند (5)روا باشد،چه أُولٰئِكَ اوّل مبتدا باشد و اَلَّذِينَ خبر او باشد،الصّلة مع الموصول:و أُولٰئِكَ دوم مبتدا باشد و اَلْأَغْلاٰلُ فِي أَعْنٰاقِهِمْ جمله اى مبتدا و خبر باشد در جاى خبر او، أُولٰئِكَ سه ام (6)مبتدا باشد و أَصْحٰابُ النّٰارِ خبر او،و هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ مبتدا و خبرى ديگر. وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،و ايشان اهل دوزخ اند و هميشه آنجا باشند مخلّد مؤبّد عقوبة على كفرهم.

قوله: وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ ،حق تعالى در اين آيت گفت اين مشركان استعجال مى كنند به عذاب پيش احسان و نعمت،و آن آن بود كه ايشان بر

ص : 184


1- .قم،آو،مل،آج،لب:مخفّف.
2- .قم،آو،بم،مل،آج،لب:به تخفيف.
3- .قم،آو،آج،لب:مخفّف.
4- .قم،آو،مل،آج،لب:به تخفيف.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:تا اگر تقدير كنند.
6- .قم:سوم،آو،بم،آب،آز:سيم،آج،لب:سيوم.

سبيل استهزا گفتند (1):اگر اين عذاب كه ما را وعده مى دهى (2)آن را اصلى هست بيار،چنان كه حكايت كرد از ايشان: وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ (3)فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (4).

وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاٰتُ ،و از پيش ايشان بر امّتان گذشته عقوبتها رفت از انواع عذاب.و واحد مثلات،مثله باشد بفتح الميم و ضمّ الثّاء،و مثله:صدقة و صدقات.و بنو تميم گفتند:مثلات به دو ضمّه،و واحدش مثله باشد.مثل:غرفة و غرفات،و فعل او مثلت به مثلا كضربته ضربا،آيد. وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلىٰ ظُلْمِهِمْ ،و خداى تو اى محمّد!خداوند آمرزش است مردمان را بر ظلمشان،و اين از جملۀ آياتى است كه به او استدلال كردند بر اصحاب وعيد براى آن كه خداى تعالى بر اطلاق گفت:من بيامرزم مردمان ظالم را،و توبه شرط نكرد،آنگه بر عادت خود وعيد با اين وعد (5)مقرون كرد و گفت:خداى سخت عقوبت است تا بدانند كه هر دو به اوست (6)و متعلّق به مشيّت و ارادت اوست.

سعيد بن المسيّب گفت،چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-گفت:اگر نه عفو خداى بودى و تجاوز او،هيچ آدمى را عيش خوش نبودى[43-پ]و اگر نه وعيد و عقاب او بودى،همۀ آدميان پشت با عفو (7)او گذاشتندى (8).

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ ،حق تعالى گفت،كافران مى گويند:

لَوْ لاٰ أُنْزِلَ ،و المعنى،هلاّ انزل،و اين كلمت تحضيض است.اين حكايت قول ايشان است كه گفتند بر سبيل طعن:چرا آيتى و دلالتى از خداى فرونمى آيد بر او اگر پيغامبر است تا حجّت نبوّت او باشد و دليل صحّت قول او باشد؟حق تعالى براى او جواب داد،گفت: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ ،تو پيغامبرى و ترساننده اى،آنچه به تو تعلّق دارد اداى رسالت و اعذار و انذار است،نه انزال آيات،چه آن به خداى تعلّق دارد و به حسب مصلحت انزال كند. وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ ،و هر گروهى را رهنمايى و دعوت

ص : 185


1- .همۀ نسخه بدلها:مى گفتند.
2- .آو،بم،آز،آج،لب:مى دهند.
3- .اساس:عندنا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:وعده.
6- .مل،آج،لب:با اوست.
7- .آج،لب:به عفو.
8- .آو،بم:گزاشتندى.

كننده اى باشد و امامى كه به او اقتدا كنند.

كلبى گفت:داع يدعوهم الى الضّلال او الى الحقّ،و اين نيك نيست براى آن كه داعى با ضلالت را هادى نخوانند.سعيد جبير گفت:مراد به هادى،خداست- جلّ جلاله.عكرمه و ابو الضّحى گفتند:مراد رسول خداست-محمّد مصطفى صلّى اللّٰه عليه و على آله.اميرالمؤمنين على (1)-عليه السّلام-گفت كه،رسول -عليه السّلام-گفت (2):هادى مردى است از بنى هاشم،و اشارت به خود كرد، گفت:رسول مرا (3)خواست.عبد اللّٰه عبّاس گفت:چون اين آيت آمد،رسول -عليه السّلام-دست بر سينۀ خود نهاد،گفت:

انا المنذر ،و دست بر دوش على نهاد و گفت:

انت الهادى يا علىّ بك يهتدى (4)المهتدون من بعدى. و حذيفة بن اليمان (5)روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:اگر اين كار،يعنى كار خلافت با (6)على فگنى (7)او هادى (8)مهدى (9)است.اين جا اشارتى است و در آن اشارت تو را بشارتى است،و آن آن است كه:چون امام اوّلت هادى است و امام آخرت مهدى،دليل نجات و خلاص تو آن است (10)،

لقوله-عليه السّلام: لن يهلك (11)الرّعيّة و ان كانت ظالمة مسيئة اذا كانت الولاة هادية مهديّة ،نبينى كه شاعر چگونه مى گويد (12):

تلقى الامان على حياض محمّد***ثولاء مخرفة و ذئب اطلس

لا ذى تخاف (13)و لا لذلك جرأة***تهدى (14)الرّعيّة ما استقام (15)الرّيّس

وثاقت به اين هدايت كه را باشد،جز آن كه امامش معصوم باشد.

ص : 186


1- .مل،آج،لب+بن ابى طالب.
2- .مل:از رسول-عليه السّلام-شنيدم،آج،لب:رسول-عليه السّلام-فرمود كه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+خدا.
4- .قم:تهتدى.
5- .آز،آج،لب:اليمانى.
6- .آج،لب+اميرالمؤمنين.
7- .قم،مل:افگنى،آب،آز،آج،لب:فگنيد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم،مل+و.
9- .بم:مهتدى،مل+تو.
10- .همۀ نسخه بدلها:تو است.
11- .ساس و قم نقطه ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها ضبط كامل شد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:گفت،آب آز+شعر.
13- .آو،بم،آب،آز،لب:يخاف.
14- .آو،بم،آب،آز،لب:يهدى.
15- .آو،بم،آب،آز،لب:ما استدام.

آنگه حق تعالى از كمال قدرت خود و كمال عالمى (1)خود خبر داد،گفت: اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثىٰ ،خداى داند كه هر ماده اى از حيوانات چه بار برگيرد و كى بار برگيرد،يعنى حملى كه در شكم دارد،نر است يا ماده،تمام است يا ناتمام، نيك است يا بد،سعيد است يا شقى،نيز عالم است به آنچه در رحم او حاصل آيد از نطفه،آنگه علقه شود،آنگه مضغه شود،آنگه استخان (2)در او پيدا شود،آنگه گوشت بر او پوشند،آنگه حيات در او آفرينند.قديم-جلّ جلاله-به اوقات و مقادير اين و كمّيّت و كيفيّت اين عالم است كه چند گاه نطفه بود و چند گاه علقه و چند گاه مضغه بوده وَ مٰا تَغِيضُ الْأَرْحٰامُ ،و آنچه بكاهاند (3)رحمها و حمل،به فتح«حا»،بار آبستن بود در شكم،و آنچه مردم بر سر گيرد و (4)پشت از بار،حمل باشد به كسر«حا»، و آنچه بر سر درخت بود،آن را نيز حمل گويند به فتح«حا»،و امرأة حامل و حاملة اذا كانت (5)حبلى فاذا حملت شيئا على ظهرها او رأسها فهى حاملة لا غير فاذا بنيت على«حملت»قلت حاملة فيهما (6)اعنى فى الحمل و الحبل،قال (7):

تمخّضت المنون له بيوم***انى و كلّ حاملة تمام

و قوله: وَ مٰا تَغِيضُ الْأَرْحٰامُ ،در او سه قول گفتند:يكى آن كه گفتند معنى آن است كه:آنچه از مدّت حمل بكاهد از نه ماه تا شش ماه و از نه ماه بيفزايد تا به يك سال و دو سال و بيشتر على خلاف فيه بين الفقهاء،اين قول ضحّاك است.

قول دوم حسن بصرى گفت:داند آنچه بكاهد به سقط و بى وقت از شكم بيفتد يا بيفزايد بر مدّت نقصان تا به تمامى (8)نه ماه رسد[44-ر].قول سه ام (9)آن است كه ابن زيد گفت: مٰا تَغِيضُ الْأَرْحٰامُ ،آنچه رحم بكاهاند از نطفه به ظهور خون حيض آن مدّت كه در او خون بيند معدود نباشد در ايام حمل.

و اصحاب شافعى به اين آيت استدلال كردند بر آنكه،زن آبستن حيض بيند و

ص : 187


1- .آج،لب:علم.
2- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بكاهد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+براساس.
5- .،آو،بم،آب،آز،آج،لب:كان،به قياس با قم تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+جميعا.
7- .آب،آز+الشاعر شعر.
8- .همۀ نسخه بدلها:بتمام.
9- .بم،آب،مل:سيم.

در آيت اين دليل نيست براى آن كه در آيت بيشتر از زياده و نقصان نيست،امّا آن كه به حيض باشد يا بجز حيض در آيت نيست،امّا مدّت حمل به نزديك ما كمتر از شش ماه نباشد و بيشتر از نه ماه نباشد و به يك روايت يك سال.

و مذهب ابو حنيفه و جماعتى آن است كه:بيشتر مدّت حمل دو سال باشد،و مذهب شافعى آن است كه:چهار سال باشد و چنين گفت كه،حمّاد بن سلمة گفت هرم بن حيّان به چهار سال بزاد،و چون بزاد دندانهايش تمام برآمده بود.

و در خبر است كه در عهد عمر خطّاب زنى را پيش او آوردند كه به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوى كرد شوهر كه كودك نه مراست (1)به علّت آن كه به شش ماه وضع افتاده بود.عمر (2)بفرمود تا زن را رجم كنند.اميرالمؤمنين على گفت -عليه السّلام:ان خاصمتك بكتاب اللّٰه خصمتك،اگر اين زن به كتاب خداى با تو خصومت كند تو را غلبه كند.گفت:چگونه؟گفت:قال اللّٰه تعالى: وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً (3)...، و قال: وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ (4)- الآيه، چون مدّت رضاع به دو سال بنهند (5)چنان كه خداى تعالى نهاد (6)دو سال تمام بيست و چهار ماه باشد تا به سى ماه،شش ماه ماند كه مدّت حمل بوده باشد.عمر گفت:

راست گفتى (7)و بفرمود تا زن را رها كردند.

قوله: وَ مٰا تَغِيضُ الْأَرْحٰامُ ،اى ما تنقص،و الغيض،النّقصان،يقال:غاض الماء يغيض غيضا[،و منه الحديث:لا تقوم السّاعة حتّى يكون الولد غيظا (8)و المطر قيظا و يغيض الكرام] (9)و تفيض اللّئام فيضا،و قال (10)تعالى: وَ غِيضَ الْمٰاءُ (11)...، اى نقص،و«غاض»هم لازم است و هم متعدّى،چنان كه«نقص»،هم لازم است و هم متعدى،يقال:غاض الماء و غضته انا. وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ ،و هر چيزى به نزديك خداى-جلّ جلاله-به اندازه باشد.در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه،

ص : 188


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:از من نيست.
2- .قم+ رضى اللّٰه عنه.
3- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 233.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:دو سال باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:گفت.
7- .آو،بم+راست گفتى،آج،لب:فرمودى.
8- .ديگر نسخه بدلها:غيضا.
9- .اساس،افتادگى دارد،از قم آورده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+اللّٰه.
11- .سورۀ هود(11)آيۀ 44.

هرچه خداى تعالى كند به مقدار آن كند كه حكمت اقتضا كند بى زيادت و نقصان.

قول ديگر قتاده گفت:آجال و ارزاق به نزديك او مقدّر است به مقدارى معلوم، و المقدار،مفعال من القدر و هو مثال يقدّر به غيره.

آنگه بيان كرد كه:او عالم است به غيب،يعنى به كارهاى پوشيده و نهانى، وَ الشَّهٰادَةِ ،و آنچه آشكارا و مشاهد بود.غيب آن بود كه چيز (1)آنجا بود كه غايب بود از حسّ.و«شهادت»،مصدر شهد اذا حضر باشد،و در آيت مراد حصول الشّىء بحيث يظهر للحسّ،يعنى معدوم و موجود داند.و گفتند:نهان و آشكارا داند، اَلْكَبِيرُ الْمُتَعٰالِ ،و او خداوندى بزرگوار است كه همه چيزى در منزلت و مرتبت دون او باشد، قاهر و مستعلى بر همه چيز و متعالى از آنچه مشركان گفتند و نادانان در حقّ او.

ابن كثير خواند:المتعالى به«يا»در حال وصل و وقف،و يعقوب همچونين (2)،و ديگران بى«يا»در حال وصل و وقف.ابو على گفت:قياس آن است كه«يا»بيارند در حال وصل و وقف،و گفت:حكم اسمى كه در او«الف»باشد،به خلاف اسمى است كه در او«الف»و«لام»نباشد،نحو:قاض و غاز.سيبويه گفت:چون اسم فاعل نه در جاى تنوين باشد،نحو:القاضى و الدّاعى،بالالف و اللاّم،اثبات «يا»اولى تر باشد از حذفش در وقف،و كذلك نحو:العمى فى قولك عم،امّا چون «الف»و«لام»نباشد در او و اسم در جاى تنوين باشد،«يا»بيفگنند در وصل،و چون در وصل بيفگنند در وقف اولى تر،و علّت حذف التقاء ساكنين باشد«نون» تنوين و«يا».امّا آنجا كه«الف»و«لام»باشد،ضرورت نيست،پس قياس آن بودى[44-پ]كه نكردندى و لكن لرأس الآية،براى آن كه سر آيتها چون فواصل بود.

قوله: سَوٰاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ ،آنگه خواست تا بيان كند و بند زند و تأكيد كند آن آيت گذشته را در باب عالمى،گفت: سَوٰاءٌ ،راست است به نزديك او آن كس كه سخن پنهان گويد از شما و آن كه آشكارا گويد و آن كه او به شب پوشيده باشد در تاريكى شب،و الاستخفاء،طلب الاخفاء، وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ ،اى ظاهر،و آن كه به

ص : 189


1- .آو،بم،آج،لب:جز،آز:خير،مل:خبر.
2- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.

روز پيدا باشد.

ابو عبيد (1)گفت: سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ (2)،اى سالك فى سربه،اى فى طريقه، يقال:خلّ سربه بالفتح،اى طريقه.قال قيس بن الخطيم (3):

انّى سربت و كنت غير سروب***و تقرّب الاحلام غير قريب

قتيبى گفت:سارب متصرّف (4)فى حوائجه،آن كه او به روز به حاجتهاى خود مى رود و تصرّف مى كند،و قال (5):

ارى كلّ قوم قاربوا قيد فحلهم***و نحن خلعنا قيده فهو سارب

زجّاج گفت معنى آيت آن است كه:نهان و آشكارا و پوشيده و ظاهر و آن كه در تاريكى شب باشد و يا در روشنايى روز در علم و معلوم او (6)يكى است،به بعضى عالم تر نيست ازآن كه به بعضى،و چون درست شد كه عالمى،قديم را تعالى صفت ذات است،صفت ذات متزايد نباشد.

عبد اللّه عبّاس گفت،مراد آن است كه:من عالمم به آن كس كه او به شب در تاريكى و پوشيدگى به ريبتى و تهمتى رود،و آنگه به روز نمايد كه من از آن تهمت برى ام و اظهار حسن سمت كند.و بر اين تفسير آيت بر وجه وعيد و تهديد باشد آنان را كه اين معنى كنند،و بر اين معنى گفت شاعر:

و جاءنى فى قميص اللّيل مستترا***مستعجل الخطو من خوف و من حذر

و لاح ضوء هلال (7)كاد يفضحه***مثل القلامة قد قصّت من الظّفر

و بعضى دگر از مفسّران گفتند:مستخف باللّيل،اى ظاهر و بارز من خفيت الشّىء،اذا اظهرته،و سٰارِبٌ ،اى متوار داخل فى السّرب،و اين برعكس معنى اوّل باشد،يعنى آن كه به شب بيرون آيد و به روز در جاى پوشيده شود.

لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ ،او را،يعنى خداى را-جلّ جلاله-فريشتگانى هستند متعاقب در شب و روز كه چون جماعتى بروند به عقب ايشان جماعتى ديگر بيايند و ايشان

ص : 190


1- .همۀ نسخه بدلها:ابو عبيده.
2- .آب،مل،آز+اى ظاهر و انك.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:الحطيم،با توجه به ضبط اسم در كتب عربى مربوط تصحيح شد.
4- .آو،بم،آب،آز،آج:منصرف.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+الشاعر.
6- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:مرا.
7- .آو،بم،آز،آج،لب:هلالى.

فريشتگان شب و روز باشند كه چون فريشتگان روز بشوند،از آن شب بيايند و چون فريشتگان شب بروند،فريشتگان (1)روز بيايند به عقب يكديگر،براى آن معقّبات (2)خواند ايشان را.و تعقيب،چيزى به عقب ديگر آوردن باشد،و منه التّعقيب فى الصّلاة،و براى آن به لفظ تأنيث گفت كه،معقّبات جمع معقّبه باشد و معقّبه جمع معقّب،پس اين لفظ جمع جمع است و گفتند:اين مبالغت در جمع باشد، كرجالات و بيوتات. مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ ،از پيش او،و ضمير،راجع است با هريكى از مستخفى (3)به شب و سارب به روز، وَ مِنْ خَلْفِهِ ،و از پس او، يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،او را نگاه مى دارند به فرمان خداى.گفتند:«من»به معنى«با»است،و كوفيان گفتند:عرب حروف صفات بعضى به جاى بعضى بنهد،منها قوله تعالى:

وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (4)... ،اى على جذوعها،و قوله: عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ (5)... ،اى منها،و اين قول به نزديك بصريان درست نيست،ايشان گفتند:

«من»تعلّق به معقّبات دارد،يعنى اين تعقيب از فرمان خداى مى كنند لا من قبل انفسهم،و قولى دگر گفتند كه:«من»به فعلى محذوف تعلّق دارد،كانّه قال:

معقّبات صادرات من امر اللّه.

در خبر مى آيد كه خداى را تعالى فريشتگان اند موكّل به حفظ ما،تا شياطين از جسمهاى ما همچنان بازمى رانند كه يكى از ما مگس از انگبين براند[45-ر].

عبد اللّه عبّاس گفت:اين فريشتگان بنده را از آفات و عاهات نگاه مى دارند،چون قضاى خدا درآيد،رهاش كنند و با قضا بس نباشند.و بعضى دگر گفتند:مراد فريشتگان اند كه اعمال ما نگاه مى دارند،و ايشان كراما كاتبين اند (6).

و در خبر است كه يكى از جملۀ بزرگان صحابه از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه بر ما چند فريشته موكّل اند؟گفت:دو فريشته،يكى بر چپ و يكى بر راست.و آن كه بر راست است امير است بر آنكه بر چپ است.چون بنده حسنتى بكند،آن فريشتۀ دست راست يكى را ده بنويسد و چون سيّئتى بكند،فريشتۀ دست چپ

ص : 191


1- .قم:آن،آو،بم،آب،آج،لب:از آن.
2- .همۀ نسخه ها بجز قم و مل:متعاقب.
3- .قم:مستحف.
4- .سورۀ طه(20)،آيۀ 71.
5- .سورۀ انسان(76)آيۀ 6.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كرام الكاتبين.

گويد:بنويسم؟گويد:توقّف كن،باشد كه پشيمانش (1)شود يا استغفارى كند يا توبه كند.تا سه بار مراجعت كند اگر بنده استغفار كند يا توبه كند،هيچ بر او ننويسند،و اگر نكند از پس آن گويد:بنويس كه خداى ما را از اين برهاناد كه بدترين است ما را اين كه جانب خداى را مراقبت نكند و از ما شرم ندارد،و ذلك قوله: مٰا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (2)،و دو فريشتۀ ديگرند خداى را در پيش و پس ما كه ما را نگاه مى دارند،و ذلك قوله تعالى: لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ،و فريشته اى ديگر هست موى پيشانى توبه دست اوست، يعنى مسلّط است بر تو.چون تو تواضع كنى تو را رفيع كند،چون تكبّر كنى تو را فروشكند ،و دو فريشتۀ ديگر كه بر لب تو موكّل اند،هيچ چيز نگاه ندارند جز صلات (3)تو بر محمد و آل محمّد،و فريشته اى ديگر بر دهن تو موكّل است رها نمى كند كه مار در دهن تو شود،و دو فريشته بر چشمهات موكّل اند.اين ده فريشته اند موكّل بر هر آدميى.به شب ده ديگر بيايند و دهگانه روز بروند،فريشتگان شب بروند ده ديگر براى روز بيايند،جمله بيست فريشته اند ده به روز و ده به شب،و ابليس به روز متعرّض وسوسۀ آدميان باشد و فرزندانش به شب.

قتاده و ابن جريح گفتند:اين فريشتگانى اند متعاقب كه به شب و روز به آدميان آيند و در نماز بامداد و نماز شام جمله مجتمع شوند و به هم حاضر آيند.

همّام بن منبّه روايت كند از ابو هريره كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

خداى را فريشتگانى هستند براى شب بر ما موكّل و فريشتگانى براى روز بر ما موكّل،به نماز ديگر و نماز بامداد مجتمع شوند چون با آسمان شوند.فريشتگان شب، خداى تعالى گويد ايشان را:بنده مرا چگونه رها كردى؟گويند:بار خدايا!تو عالم تر (4)،در نمازش رها كرديم.اين ديگر فريشتگان را گويد:بنده مرا چگونه ديدى؟گويند:بار خدايا! (5)كه آمديم در نمازش يافتيم (6).

سعيد جبير گفت:از عبد اللّه عبّاس كه:مراد بقوله: لَهُ ،پادشاهى است كه او را

ص : 192


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:پشيمان.
2- .سورۀ ق(50)آيۀ 18.
3- .بم،آز،آج،لب:صلوات.
4- .قم،آو،بم،آب،آج،مل:عالم ترى.
5- .بم،آز،آب،آج،لب+ما.
6- .بم،آج،لب:ديديم.

نگاهبانان و حرس باشند،به شب و روز.عكرمه گفت:مراد (1)امرااند.ضحّاك گفت:مراد پادشاهان كافراند (2)كه گمان برند كه حرس ايشان را از خداى نگاه توانند داشتن،و بر اين قولها، مِنْ بر ظاهر خود باشد و تعلّق به حفظ دارد.آنگاه مورد آيت تهكّم باشد و خبر از قلّت غناى ايشان از او با قضاى مقدّر.

ليث روايت كرد از مجاهد كه:هيچ بنده يا پرستارى نبود الّا و بر او فريشته اى موكّل باشد كه او را در خواب و بيدارى نگاه مى دارد و جنّ و انس و هوامّ زمين را از او دور مى كند.اگر چيزى آيد كه (3)او را برنجاند،اين فريشته گويد:بازگرد از او،الّا چيزى كه به فرمان خداى آيد كه آن به او رسد.

و كعب الاحبار گفت:[45-پ]اگر نه آنستى كه خداى-عزّ و جلّ- فريشتگانى را برگماشته است به نگاه داشتن شما در وقت طعام خوردن و شراب خوردن و قضاء حاجت كردن،كه شياطين را از شما بازمى رانند،جنّيان شما را بربودندى.

بدان كه آنچه خداى تعالى بر بنده قضا كرده باشد از افعال او،چون:مرگ و بيمارى و آنچه مختصّ است (4)به قديم تعالى،آن بر دو ضرب باشد:بعضى آن كه حتم (5)بود بر او،آن لا بد برسد و آن را مردّى نبود،و ذلك قوله تعالى: وَ إِذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ ،و ضربى دگر آن بود كه مشروط بود حصول آن به امرى چنان كه در معلوم چنان بود كه اگر دعايى كند يا طاعتى كند يا صدقه اى بدهد آن مكروه از او بگردد،و اگرچه در لوح بر او نوشته باشند بسترند و به بدل آن ديگرى بنويسند،و ذلك قوله: يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ (6)... ،و

قوله-عليه السّلام: الصّدقة تردّ البلاء و الدّعاء يردّ البلاء. ابن جريج گفت،معنى آن است كه:يحفظون عليه من امر اللّه، يعنى اعماله.بعضى دگر گفتند:«ها»راجع است با رسول-عليه السّلام-يعنى او را از خداى تعالى نگاهبانانى هستند كه او را نگاه مى دارند از شرّ جنّيان و از طوارق شب و

ص : 193


1- .بم،آب،آز،آج،لب+حضرت اميرالمؤمنين على عليه الصلاة و السّلام با.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:پادشاهان اند كافر.
3- .مل:چيزى اندك.
4- .آز+عظيم.
5- .مل:حكم.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 39.

روز،و اين قول ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس.

ابن زيد گفت:آيت در قصّة عامر بن الطّفيل آمد و اربد بن (1)ربيعه.و قصّۀ ايشان آن بود كه كلبى روايت كرد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:عامر بن الطّفيل و اربد بن ربيعه از قبيله عامر بودند،بيامدند به قصد رسول-عليه السّلام-و رسول -عليه السّلام-در مسجد نشسته بود با جماعتى صحابه.ايشان در مسجد آمدند،مردم همه سر برداشتند و در عامر نگاه مى كردند از جمال او،چه او مردى نكوروى بود به غايت حسن،و يك چشم بود.مردى از جملۀ اصحاب گفت:يا رسول اللّه!اين عامر بن الطّفيل است كه به تو مى آيد.گفت:رها كن تا بيايد اگر خداى به او خيرى مى خواهد مهتدى شود.بيامد و پيش رسول بايستاد و گفت:يا محمّد!اگر من اسلام آرم مرا چه باشد؟گفت:آنچه دگر مسلمانان را،و آنچه بر ايشان باشد بر تو باشد.

گفت:خلافت از پس تو به من دهى؟گفت:آن به من تعلّق ندارد،آن به خداى تعلّق دارد آنجا نهد كه او خواهد.گفت:مرا به امير (2)اهل بدو كنى تا من امير اهل و بر باشم و تو امير اهل مدر؟گفت:نه.گفت:مرا چه پايه نهى؟گفت:عنان اسپان در دست تو نهم تا برآن غزا كنى.گفت:خود عنان خيل نه به دست من است! امروز به تو چه حاجت است،و لكن برخيز تا با من سخن گويى و مناظره كنى.

رسول-عليه السّلام-برخاست با او برفت و جايى بنشستند و مناظره مى كردند و عامر بن الطّفيل اربد را گفته بود چون من با او در خصومت (3)گيرم و آواز من بلند شود،تو برخيز و از پس او درآى و تيغى بزن و او را بكش.بر اين اتّفاق كرده بودند.چون عامر در خصومت گرفت با رسول و مناظره ميان ايشان سخت شد،اربدّ برخاست و با پس پشت رسول رفت و خواست تا تيغ بر كشد،بيشتر از به دستى تيغ از نيام بر نيامد،دگر چندان كه جهد كرد تيغ بر نيامد،حق تعالى منع كرد و اربد جهد مى كرد و عامر اشارت مى كرد به او.رسول-عليه السّلام-بازنگريد اربد را ديد كه با تيغ در افتاده بود و معالجه (4)مى كرد.رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّهمّ اكفنيهما بما شئت، بار خدايا كفايت كن مرا كار اينان به هرچه خواهى.خداى تعالى صاعقه اى فرستاد از آسمان

ص : 194


1- .آب،از:زيد بن.
2- .قم،مل:مرا امير،لب:مرا با امير.
3- .قم:با او خصومت.
4- .بم،آب،آج،آز،لب:معاجله.

روزى پاكيزه كه هيچ ابرى نبود و آفتاب بود در روزى تابستانى،و اربد را بسوخت و عامر بگريخت و مى گفت:يا محمّد!خدايت را بخواندى تا اربد را بكشت،و اللّه كه من[46-ر]اين شهر بر تو پر از لشكر باز كنم.رسول-عليه السّلام-گفت:خداى كفايت كند.و او بيامد و به سراى زنى سلولى فرود آمد (1)و اين بيتها بگفت:

تخيّر ابيت اللّعن ان شئت ودّنا***و ان شئت حربا ذات بأس مصدّق

و ان شئت فتيانا بكفّى امرهم***يكبّون كبس (2)العارض المتألّق

آنگه بامداد برخاست (3)و سلاح در پوشيد و مى گفت:

لعمرى و ما عمرى علىّ بهيّن***لقد شان حرّ الوجه طعنة مسهر

و قد علم المرنوق انّى اكرّه***على جمعهم كرّ المنيح المشهّر (4)

اذا ازورّ من وقع السّنان زجرته***و اخبرته انّى امر،غير مقصر (5)

و اخبرته انّ الفرار خزاية***على المرء ما لم يبل (6)عذرا فيعذّر

لقد علمت عليا هوازن انّنى***انا (7)الفارس الحامى حقيقة جعفر

آنگه از مدينه برون رفت و در صحرا مى (8)تاخت و مى گفت (9):يا ملك الموت !در ميدان آيى تا طعن و ضرب مردان (10)بينى،و اين بيتها بگفت:

الا قرّب (11)المرنوق اذ جدّ (12)ما ارى***لتعريض يوم شرّه غير خامد

الا قرّباه انّ غاية حربنا***اذا قرب المرنوق بين الصّفائد

بنو عامر قومى اذا ما دعوتهم***اجابوا و لبّى (13)كلّ ابيض ماجد

و مى گفت:به حقّ لات و عزّى اگر محمّد با من به صحرا برون آيد و صاحبش، يعنى ملك الموت،هر دو را به نيزه بدوزم.خداى تعالى فريشته اى را بفرستاد تا يك پر بزد او را و بينداختش و در حال غدّه اى از زانوى او بر آمد بزرگ (14)،او با خانۀ آن زن سلولى آمد و مى گفت:غدّة كغدّة البعير و موت في بيت سلوليّة.آنگه اسب بخواست و

ص : 195


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نزول كرد.
2- .چاپ شعرانى(469/6):كبّ.
3- .بم،آب،آز،لب:برخواست.
4- .آز:المستر.
5- .قم:مقصّر،آو،بم،آب،آج،آز:مقعر.
6- .قم،آو،لم تبل.
7- .آز،آب،آج:انّ.
8- .همۀ نسخه ها بجز قم و مل:همى.
9- .همۀ نسخه ها بجز قم و مل:همى.
10- .آب،آز:ميدان.
11- .قم:فرّت.
12- .لب:اوجد.
13- .همۀ نسخه بدلها:لرأيى.
14- .آج،لب:و بزرگ شد.

بر نشست و خواست تا با قبيلۀ خود شود،در راه بر پشت ستور (1)بمرد و به دوزخ رفت،و خداى تعالى دعاى رسول (2)اجابت كرد در هر دو:عامر را به ضرب فريشته بكشت و اربد را به صاعقه.

وليد بن ربيعه چند مرثيه گفت برادرش را اربد را،از جملۀ آن اين بيتهاست (3):

قضى اللّبانة لا انالك فاذهبنى (4)***و الحق باسرتك الكرام الغيّب

ذهب الّذين يعاش فى اكنافهم***و بقيت فى خلف كجلد الاجرب

يتلذّذون لذاذة و مجانة***و يعاب قائلهم (5)و ان لم يشغب

فتعدّ عن هذا و قل فى غيره***و اذكر شمايل من اخ لك معجب (6)

انّ الرّزيّة لا رزيّة مثلها***فقدان كلّ اخ كضوء الكوكب (7)

من معشر سنّت لهم آبائهم***و العزّ لا يأتى بغير تطلّب

يا اربد الخير الكريم جدوده***افردتنى امشى بقرن اعضب (8)

و از جملۀ مراثى او مرا[ر]بد را اين بيتهاست:

ما ان يبقّى (9)المنون من احد***لا والد مشفق و لا ولد

اخشى (10)على اربد الحتوف (11)و لا***ارهب نوء السّماك و الاسد

عينى هلا بكيت اربد اذ***قمنا و قام الخصوم فى كبد

فجّعنى الرّعد و الصّواعق بال ***فارس يوم الكريهة النّجد

خداى تعالى اين آيات در اين قصّه بفرستاد،من قوله تعالى: سَوٰاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ ،الى قوله: وَ مٰا دُعٰاءُ الْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ.

قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ ،آنگه حق تعالى بازنمود كه خداى حال بر هيچ كس بنگرداند تا او حال بر خود بنگرداند،يعنى تا ايشان بر استقامت باشند خداى با ايشان بر سر فضل و رحمت باشد،چون نيّت بگردانند،

ص : 196


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:اسپ.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .قم:اين بيتها از جمله آن است.
4- .قم:فاذهبى،ديگر نسخه بدلها:فاذهبن.
5- .همۀ نسخه بدلها غير از قم و مل:قاتلهم.
6- .آو،بم،آب،آج،آز:محجب.
7- .آب،آز:الكواكب.
8- .قم:اعصب،آو،بم،آب،آز،آج:اغضب،لب:اغصب.
9- .آب،آز:تبقى.
10- .قم:اخش،آو،آب،آج:اخنى.
11- .آو،بم،آج:الحتوق.

خداى تعالى حال بگرداند،و اگر بر سر ناقوامى و ناراستى باشد (1)و نيّت نيكو كند (2)خداى تعالى حال با او (3)بگرداند.

در خبر است كه:چون آيت تحريم خمر آمد و تحريم خمر مؤكّد شد،رسول -عليه السّلام-زجر مى فرمود آن را كه خمر مى خورد،و هركجا مى يافتند مى ريختند.

يك روز-رسول-عليه السّلام-در كويى از كويهاى (4)[46-پ]مدينه مى رفت، برنايى انصارى از آن سو مى آمد قرابه اى خمر بر سر گرفته چون رسول را بديد بترسيد و متغيّر شد و مفرّى طلب كرد تا بگريزد يا راه بگرداند،راه نبود.در دل نيّت با خداى تعالى راست كرد و گفت:بار خدايا اگر اين يك بار ديگر پرده فروگذارى (5)،دگر با سر اين خطا نروم.آنگه ترسان و لرزان مى آمد تا به رسول رسيد،سلام كرد،رسول -عليه السّلام-گفت:اى فلان!چيست اين كه دارى؟نيارست گفتن كه خمر است، گفت:پاره اى سركه است يا رسول اللّه!رسول-عليه السّلام-گفت:مرا ده.او قرابه از سر بگرفت (6)و با دلى خائف و دستى لرزان پاره اى بر دست رسول ريخت.راوى خبر گويد كه:سركۀ صافى پاكيزه بود.رسول-عليه السّلام-از آن بچشيت (7)و ياران بچشيتند (8).مرد متعجّب فروماند و گفت:يا رسول اللّه!به آن خداى كه تو را بحق به خلقان فرستاد كه من خمر در اين قرابه كردم.گفت:راست مى گويى (9)،و لكن چون مرا ديدى در دل چه نيّت كردى؟گفت:توبۀ نصوح كردم و گفتم:بار خدايا!اگر اين يك بار ديگر مرا رسوا نكنى،با سر مانند اين نروم.گفت:لا جرم چون خداى تعالى از نيّت تو صدق شناخت حال بگردانيد و خمر در قرابه سركه كرد،آنگه اين آيت برخواند: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ.

مفسّران گفتند:لا يغيّر ما بقوم،من النّعمة و العافية،حتّى يغيّروا ما بانفسهم،من حسن النّيّة،تا تو به عصيان حال بنگردانى،حق تعالى نعمت به نقمت بدل نكند و

ص : 197


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:باشند.
2- .آب،آج،لب:كنند.
3- .بم،آج،لب:حال ايشان را.
4- .مل:در كوچه اى از كوچه هاى.
5- .آو:گزارى.
6- .مل:برگرفت:ديگر نسخه بدلها بجز قم:فروگرفت.
7- .همۀ نسخه بدلها:بچشيد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بچشيدند.
9- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم و مل:گفتى.

عافيت به بليّت.و اين آيت دليل است بر فساد قول مجبّره كه گفتند:خداى تعالى نامستحق را عقوبت كند و ثواب و عقاب نامعلّل باشد،اگر خداى تعالى در دنيا نعمت و عافيت بر بنده بنمى گرداند (1)تا او حال بر خود بنگرداند اولى تر كه ثواب ابد و عقاب مخلّد نامستحق را (2)نامعلّل نباشد.و«ما»،موصوله است در هر دو جايگاه. وَ إِذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً ،مراد به اين«سوء»، (3)هلاك است و عذاب،چون خداى تعالى به قومى بديى خواهد از عذابى و هلاكى و قحطى و مانند اين، فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ ،آن را مردّى و مدفعى نباشد.و السّوء،خلاف الحسن (4)،و السّوأى،خلاف الحسنى، و السّوء،البرص فى قوله: تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ (5)...، وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ ،و ايشان را بدون خداى واليى نباشد كه آن بلا بگرداند از ايشان و حمايت كند ايشان را.و«والى»،ولىّ بود،كعالم و عليم من ولى كذا يلى ولاية.

قوله: هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً ،آنگه گفت:او آن خداى است كه برق از ابر در مقدّمۀ باران با شما مى نمايد كه (6)هم خوف است و هم طمع.و نصب او بر مفعول له است،و ارائت از قديم تعالى به دو چيز بود:يكى آن كه بيننده را چنان كند كه ديدنى ببيند ازآن كه او را حيات دهد و حاسّۀ درست و (7)مدرك بيافريند و موانع زائل گرداند (8)،يقال:رأيته اراه رؤية،و اريته كذا اريه اراءة.و «برق»،آتشى بود كه از ابر پديد آيد،و جمعش بروق بود،و فعل از او برقت السّماء تبرق برقا.و«برق»،هم است باشد و هم مصدر.و«الخوف»،انزعاج النّفس لتوهّم وقوع الضّرر،تقول (9):خافه يخافه خوفا،فهو خائف و ذاك مخوف.و«الطّمع»،تقدير النّفس لوقوع ما يتوهّم من المحبوب،و مثله:الرّجاء و الامل.و در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه:خوفا من الصّواعق و طمعا فى (10)الغيث.به ترس از صاعقۀ آتش و به طمع در باران كه قحط را ببرد.

ص : 198


1- .آو،آب،بم،آز،آج،لب:بنگرداند،مل:همى گرداند.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:و.
3- .قم+در ايت آيت.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:الخير.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 12 و سورۀ قصص(28)آيۀ 32.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل+در او.
7- .قم+ديگر آن كه.
8- .مل:ذيل كند.
9- .قم:يقال،آو،آب،بم،آز:يقول.
10- .آو،بم،آب،آز،آج:من.

قتاده گفت:خوفا للمسافر من اذاه (1)،مسافر خائف باشد ازآن كه رنج بود او را از بارانش،و طمع بود مقيم را در روزى. وَ يُنْشِئُ السَّحٰابَ الثِّقٰالَ [47-ر]،و بيافريد (2)مبتدا (3)و مخترع ابرهاى گران را به باران،و ابر را براى آن سحاب خوانند كه خويشتن در هوا مى كشد،و«ثقال»،جمع ثقيل (4)،كشراف و شريف و كرام و كريم،و «ثقل»،اعتمادى باشد لازم از جهت سفل.

وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ ،و رعد به حمد و شكر[ا]و تسبيح مى كند،«تسبيح»، تنزيه خداى تعالى باشد از آنچه بر او روا نبود.

و در«رعد»،چند قول گفتند:يكى آن كه رعد تسبيح كند،يعنى يدلّ على خالق (5)له مستحقّ للتّسبيح،كقوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (6)...، و مثله قوله: وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ (7)... ،اى يدلّ على خالق له مستحقّ للسّجود،يعنى وجود رعد دليل مى كند بر آنكه او را خالقى و آفريدگارى هست مستحقّ تسبيح چنان كه آسمان و زمين دليل مى كند بر آنكه او را خالقى هست مستحقّ سجود.آنگه چون حامل و باعث و راه نماينده بر تسبيح او بود،گفت:

او خود مسبّح است.

قولى دگر آن كه:آواز او را بر سبيل توسّع«تسبيح»خواند،چنان كه آواز مرغان را و صفير ايشان را«منطق»خواند.

و قول سه ام (8)،آن است كه:«رعد»،نام فريشته اى است موكّل بر ابر.

سعيد جبير روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه،جماعتى جهودان به نزديك رسول آمدند،و او را گفتند:اى محمّد!ما آمده ايم تا تو را بپرسيم از مسائلى،اگر جواب دهى و جواب به صواب دهى ايمان آريم.رسول-عليه السّلام-با ايشان عهد كرد كه خلاف نكنند (9)،و گفت: اَللّٰهُ عَلىٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ (10). گفتند:اخبرنا

ص : 199


1- .قم:من اذى و طمعا للمقيم فى الرزق.
2- .همۀ نسخه بدلها:بيافريند.
3- .مل:مبدأ.
4- .قم+بود.
5- .بم:خلق.
6- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 44.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 49.
8- .آو،بم،آمل:سيم،آب،آز،آج،لب:سيوم.
9- .قم:نكند.
10- .سورۀ قصص(28)آيۀ 28.

عن الرّعد،ما را خبر ده از رعد تا چيست؟گفت:فريشته اى است موكّل برابر، تازيانه اى به دست (1)دارد كه ابر را به آن مى راند آنجا كه خداى (2)مى فرمايد.گفتند:

اين آواز چيست كه از او مى شنويم؟گفت:زجر اوست ابر را (3)تا آنجا رود كه او خواهد.گفتند:راست گفتى.

عطيّه گفت:«رعد»،نام فريشته اى است و اين صوت آواز اوست و تسبيح او، و برق تازيانۀ اوست كه به آن ابر (4)مى راند او را رعد خوانند و آواز او را رعد خوانند.

و ابو هريره گفت:چون رعد آمدى،رسول-عليه السّلام-صلّى اللّه عليه و على آله- گفتى (5):

سبحان من يسبّح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته (6).

عكرمه گفت كه عبد اللّه عبّاس چون رعد شنيدى،گفتى:سبحان من سبّحت (7)له،منزّه است آن خداى كه تو او را تسبيح مى كنى.و عبد اللّه عبّاس گفت:هركه او آواز رعد شنود،بگويد:سبحان الّذى يسبّح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته و هو على كلّ شىء قدير،اگر او را صاعقه اى رسد،ديت او بر من است.

گفتند:عبد اللّه زبير چون آواز رعد شنيدى،گفتى:سبحان من يسبّح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته،و آنگاه گفتى:اين وعيدى است اهل زمين را سخت.

و سالم بن عبد اللّه روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-چون آواز رعد شنيدى، گفتى:

اللّهمّ لا تقتلنا بغضبك و لا تهلكنا بعذابك و عافنا من بلائك.

قوله: وَ الْمَلاٰئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ ،و فريشتگان تسبيح كنند از ترس او.گفتند (8):مراد فريشتگان اند كه موكّل ابرند و اعوان رعدند،ايشان جمله خائف و خاضع اند و مطيع فرمان او را.

جويبر (9)روايت كرد (10)از ضحّاك،از عبد اللّه عبّاس كه گفت:«رعد»،نام

ص : 200


1- .مل:بر دست.
2- .آو،بم،آز،آج،لب:چنان كه خداى.
3- .مل:برابر.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+را.
5- .آز:بخواندى.
6- .قسمت اخير سخن پيامبر ناظر است بر آيۀ 13 سورۀ رعد(13)
7- .آز+الرّعد.
8- .مل:گفت.
9- .قم:جبير،آو،بم،آب،آج:چونين جبير،مل،لب:جوهر،آز:چون جبير.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كند.

فريشته اى است كه ابر مى راند به آنجا كه فرمايند او را،و او خداى را تسبيح مى كند.

چون او تسبيح كند،هيچ فريشته در آسمان بنماند و الّا آواز بردارد (1)به تسبيح،عند آن خداى تعالى باران فرستد.قوله: وَ يُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ ،بفرستد صواعق،و آن جمع صاعقه باشد،و آن آتشى بود كه از آسمان فرود آيد،بر هر جاى كه آيد بسوزد (2)[47-پ]و گفته اند:به زمين فروشود. فَيُصِيبُ بِهٰا مَنْ يَشٰاءُ ،به آن رساند كه خواهد.

باقر-عليه السّلام-گفت:صاعقه به مؤمن و كافر رسد،به ذاكر نرسد كه ذكر خداى كند-جلّ جلاله. وَ هُمْ يُجٰادِلُونَ فِي اللّٰهِ ،«واو»حال است،در آن حال كه ايشان جدل مى كنند.گفتند كه:آيت در قصّۀ اربد آمد و عامر-چنان كه برفت.و گفتند:در بعضى كفّار عرب آمد،و آن آن است كه،اسحاق الحنظلىّ روايت كرد عن زياد بن سعيد الشّامىّ عن عبّاد بن منصور النّاجى كه او گفت،از حسن بصرى پرسيدم (3)اين آيت (4)،گفت:مردى بود از طواغيت عرب.رسول-عليه السّلام-جماعتى را بر او فرستاد تا او را با اسلام دعوت كنند،برفتند و او را با خداى خواندند (5)و با رسول او،گفت:مرا بگوى تا اين خداى محمّد كه شما مرا با او مى خوانى چيست؟ از زر است يا از سيم يا از مس يا از آهن؟ايشان گفتند:اين چه سخن است!او خدايى است بى مثل و مانند،او را به هيچ چيز تشبيه نشايد كردن.او گفت:من ندانم تا شما چه مى گويى.برگشتند و با نزديك رسول آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!ما از اين كافرتر مرد نديديم،ما را چنين گفت.رسول-عليه السّلام-گفت:بروى و دگرباره او را دعوت كنى.برفتند و او را دعوت كردند،او گفت:من اجابت نكنم محمّد را تا خداى او را نبينم و ندانم كه چيست.بازآمدند و رسول را خبر دادند.رسول -عليه السّلام-گفت:دگرباره بروى تا حجّت بر او متوجّه تر باشد،بيامدند و با او در دعوت و مناظره و مجادله گرفتند و او هم آن (6)مقالت اوّل مى گفت كه:من تا خداى را نبينم اجابت نكنم دعوت كسى را با او اين مى گفت و جدل مى كرد،ابرى بر آمد و

ص : 201


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:بردارند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:بسوزاند.
3- .قم+از.
4- .مل+را.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:دعوت كردند.
6- .قم،مل،آز:همان،آو،بم:هم.

رعدى پديد آمد و برقى،و يكى شرر از آن برق بيوفتاد و برآن كافر آمد (1)و او را بسوخت.ياران بازگشتند تا رسول را خبر دهند.در راه جماعتى صحابه پيش ايشان بر- افتادند (2)و گفتند:چگونه سوخت صاحب شما به صاعقه؟گفتند:شما چه دانى؟ گفتند:خداى تعالى آيت فرستاد كه: وَ يُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَيُصِيبُ بِهٰا مَنْ يَشٰاءُ وَ هُمْ يُجٰادِلُونَ فِي اللّٰهِ ،يعنى آن كافر را، وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحٰالِ. حسن را گفتند:

«شديد المحال»،چه باشد؟گفت:شديد الحقد،سخت كينه است.اميرالمؤمنين على (3)گفت:شديد الاخذ،سخت گرفتن است.مجاهد گفت:شديد القوّة،سخت قوّت است.ابو عبيد (4)گفت:سخت عقوبت است.و«محال»،مماحله (5)بود،و آن مماكره و مغالبه باشد،و اصل او از سختى و قوّت است،تقول العرب:محّلنى على فلان،اى قوّنى عليه،و المحل،شدّة القحط،و قال الاعشى:

فرع نبع يهتزّ (6)فى غصن المج ...***د عزيز (7)النّدى شديد المحال

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ ،او راست،يعنى خداى را-جلّ و عزّ-دعوت حق و صدق و درستى و راستى.و اضافت دعوت با حق،چنان است كه اضافت يوم الجمعة و مسجد الجامع،لاختلاف اللّفظين.و روا بود كه،معنى آن باشد كه:له دعوة الى الحقّ،او را دعوتى است با حق،يعنى او دعوت مى كند با حقّ و پيغامبران او به فرمان او.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-گفت:دعوت حق توحيد است،و عبد اللّه عبّاس گفت:شهادة ان لا اله الّا اللّه. وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ،و آنان را كه ايشان مى خوانند،-يعنى مشركان-از اين اصنام خود بدون خداى-عزّ و جلّ، لاٰ يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ ،اجابت نكنند ايشان را،يعنى داعيان را از خيرى و نفعى و دفع مضرّتى، إِلاّٰ كَبٰاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمٰاءِ لِيَبْلُغَ فٰاهُ ،الّا چون كسى كه دست به آب

ص : 202


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:افتاد.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بازآمدند،مل:باز بودند.
3- .آو،بم+عليه السّلام.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:ابو عبيده.
5- .اساس:محاوله،كه با توجه به اجماع نسخه بدلها و كتب لغت تصحيح شد.
6- .آج:يهز.
7- .كذا در اساس و نسخه بدلها،چاپ شعرانى(475/6):غزير.

گسترد تا به دهنش رسد،و نرسد.در معنى او خلاف كردند[48-ر]،اميرالمؤمنين على گفت و عطا:يعنى مثال او چنان باشد كه مرد تشنه بر كنار چاه نشسته،دست به چاه فرومى كند به آب نرسد و هيچ سود ندارد او را و هيچ غنا نكند،همچونين (1)مرد بت پرست گمان برد كه او را در عبادت اصنام سودى خواهد بودن،و سودش هم چندان بود كه اين كس را كه وصف كرد.

مجاهد گفت:يعنى عابد اصنام چنان باشد كه آن كس كه او آب را به دست به خويشتن خواند به اشارت تا به دهنش رسد،و نرسد،چه (2)آب به دعوت او اجابت نكند او را و پيش او نيايد.

علىّ بن ابى طلحه (3)گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:اين مثل مشرك است كه با خداى انباز گيرد،او را مثل زد به مردى تشنه كه او بر كنار آب بنشيند خيال خود در آب مى بيند چندان كه خواهد كه او را به دست گيرد نتواند.

عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس:مثل اين اصنام كه مشركان مى پرستند در عدم نفع و قلّت خير به عابدان خود،با تشنه اى مانند كه دست او در آب باشد و او از تشنگى بر هلاك مشرف بود و آب به دهن او نرسد،دست او در آب،او را سود ندارد.

ضحّاك گفت هم از عبد اللّه عبّاس كه:مثال او چون كسى باشد كه تشنه دست در ميان آب نهد كفّها گسترده (4)،آب به دهن او نرسد الّا كه دست چنان كند كه آب در او بايستد و آنگه آب بر گيرد و غرف كند آنگه به دهن رساند و بازخورد تا سود دارد او را،و الّا ما دام تا كفّ او مبسوط باشد،سود ندارد او را،همچونين اند (5)اصنام در آن كه نفع و ضرّ نتوانند.

و اهل معانى گفتند:معنى آن است كه:چون كسى باشد كه خواهد كه آب در قبض گيرد،آب در دست او بنايستد.و اين مثلى است عرب را معروف:فلان كالقابض على الماء اذا طلب امرا مستحيلا.و گفته اند اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-به اين بيت تمسّك (6)كردى:

ص : 203


1- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
2- .بم،آب،آز،آج،لب+آن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:على بن طلحه.
4- .قم:بگسترده.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
6- .قم،آو،بم،تمثّل،آب،مل،آج،آز،لب:تمثيل.

و من يصحب الدّنيا يكن مثل قابض***على الماء خانته فروج الاصابع

و قال الشّاعر فى هذا المعنى:

فانّى و ايّاكم و شوقا اليكم***كقابض ماء لم تسقه انامله

و قال آخر:

فاصبحت ممّا كان بينى و بينها***من الودّ مثل القابض الماء باليد

وَ مٰا دُعٰاءُ الْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ ،يعنى نيست خواندن كافران آن بتان را الّا در گمراهى،يعنى به ايشان نرسد و آن را اجابتى نباشد چون كسى كه بر بى راهى مى رود به مقصد نرسد.

و ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد آن است كه،دعاى كافران خداى را نيست الّا در ضلال و گمراهى،به حكم آن كه دعاى ايشان محجوب باشد از خداى تعالى و آن را اجابت نبود.

سوره الرعد (13): آیات 15 تا 30

اشاره

وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (15) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلِ اَللّٰهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ لاٰ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلْأَعْمىٰ وَ اَلْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي اَلظُّلُمٰاتُ وَ اَلنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ اَلْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اَللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (16) أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهٰا فَاحْتَمَلَ اَلسَّيْلُ زَبَداً رٰابِياً وَ مِمّٰا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي اَلنّٰارِ اِبْتِغٰاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتٰاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذٰلِكَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْبٰاطِلَ فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفٰاءً وَ أَمّٰا مٰا يَنْفَعُ اَلنّٰاسَ فَيَمْكُثُ فِي اَلْأَرْضِ كَذٰلِكَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ (17) لِلَّذِينَ اِسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ اَلْحُسْنىٰ وَ اَلَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولٰئِكَ لَهُمْ سُوءُ اَلْحِسٰابِ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (18) أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ اَلْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمىٰ إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (19) اَلَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَنْقُضُونَ اَلْمِيثٰاقَ (20) وَ اَلَّذِينَ يَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخٰافُونَ سُوءَ اَلْحِسٰابِ (21) وَ اَلَّذِينَ صَبَرُوا اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّيِّئَةَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى اَلدّٰارِ (22) جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ (23) سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّٰارِ (24) وَ اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ أُولٰئِكَ لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ (25) اَللّٰهُ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا فِي اَلْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ (26) وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنٰابَ (27) اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّٰهِ أَلاٰ بِذِكْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ (28) اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ طُوبىٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29) كَذٰلِكَ أَرْسَلْنٰاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهٰا أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ اَلَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتٰابِ (30)

ترجمه

قوله تعالى:و خداى را سجده كند هركه در آسمانها (1)و زمين است به اختيار و خواست و ناخواست (2)و سايه هاى ايشان به بامداد و شبنگاه (3).

بگو كه كيست خداى آسمانها و زمين؟بگو كه خداى.بگو:بگرفتى (4)فرود (5)او خداوندانى كه نتوانند براى خود سودى و نه زيانى؟بگو راست باشد نابينا و بينا؟يا راست باشد تاريكى (6)و روشناى (7)؟يا كردند خداى را انبازان،آفريدند چون آفريدن او،پوشيده گشت آفرينش بر ايشان؟بگو:

ص : 204


1- .اساس:آسمان،به قياس با نسخه قم،تصحيح شد.
2- .قم:و غير اختيار.
3- .قم،آو،بم،آج،لب:شبانگاه.
4- .قم،آو،بم،آج،لب:فراگرفتى.
5- .قم،آو،بم،آج،لب:از فرود.
6- .قم،آو،بم،آج،لب:تاريكيها.
7- .قم:روشنى.

خداى آفريدگار همه (1)چيز است،و او يكى است قهركننده.(2) بفرستاد از آسمان آبى،روان گشت رودهاى به اندازۀ خود،برگرفت رود كفى برآمده و از آنچه مى برافروزى (3)بر او در آتش طلب آرايش (4)را يا متاعى كفى مانند آن،همچونين (5)بزند خداى درست و نادرست،امّا كف برود به رود آورد (6)و اما آنچه سود دارد مردمان را،بايستد در زمين،همچونين (7)بزند خداى مثلها.

آنان را كه پاسخ كنند خداى (8)را نيكوتر باشد و آنان كه اجابت نكنند او را اگر ايشان را بود هرچه در زمين هست جمله و مانند آن با آن (9)فدا كنند به آن،ايشان آنند كه ايشان را بود بدى حساب (10)و جاى ايشان دوزخ بود و بد بستر (11)است.

آن كس كه داند كه آنچه فرستادند به تو از خدايت،درست است، چنان باشد كه نابينا بود اين انديشه كند (12)خداوندان خردها.

آنان كه وفا كنند به عهد خداى و نشكافند (13)پيمان.

ص : 205


1- .قم،آو،بم،آج،لب:آفرينندۀ هر.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:توقدون،به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .آو،بم،آج،لب:بر مى افروزند.
4- .آو:جستن آرايشى.
5- .آو،بم،آج،لب:همچنين.
6- .آو:بر آورد.
7- .آو،بم،آج،لب:همچنين.
8- .قم،آو،آج،لب+خود.
9- .آب:وا او،آج،لب:با او.
10- .آو،آج،لب:شمار.
11- .قم:جاى،آو،آج،لب:جايگاه.
12- .آو،آج،لب:كنند.
13- .قم:بشكنند،آو،آج،لب:بنشكنند.

و آنان كه بپيوندند آنچه فرمود خداى به آن كه بپيوندند (1)و ترسند از خدايشان و ترسند از بدى شمار.

و آنان كه صبر كردند طلب روى (2)خدايشان و به پاى داشتند نماز و هزينه كردند از آنچه روزى داديم ايشان را پنهان و آشكارا،و بازدارند به نيكى بدى را،ايشان را بود عاقبت سراى (3).

بهشتهاى مقام در او شوند (4)و آنان كه نيك باشند (5)از پدر ايشان (6)و زنانشان و فرزندانشان و فريشتگان در مى شوند (7)بر ايشان از هر درى.

سلام بر شما باد به آنچه صبر كردى كه نيك عاقبت سراست (8).

و آنان كه بشكافند عهد خداى از پس استواريش (9)،و ببرند آنچه فرمود خداى كه بپيوندند و تباهى كنند در زمين،ايشان را بود لعنت،و ايشان را بود بدى سراى.

خداى بگسترد (10)روزى آن را كه خواهد و تنگ كند (11)،شادمانه شدند به زندگانى نزديكتر،و نيست زندگانى نزديكتر در آخرت مگر برخورداريى.

و مى گويند آنان كه كافر شدند:چرا نفرستادند بر او حجّتى از

ص : 206


1- .قم،آو:بپيوندد.
2- .آو،آج،لب:كردند رضاى.
3- .آج،لب:خانه.
4- .قم:مى شوند در آنجا،آو:مى درآنيد در آن.
5- .قم،آو،آج،لب:آن كه نيك باشد.
6- .قم،آو،آج،لب:پدرانشان.
7- .آو،آج،لب:مى درآنيد.
8- .آو،آج،لب:عاقبتى است اين سرا.
9- .قم:پيمان او.
10- .قم:بگستراند.
11- .آو،آج،لب:اندازه كند.

خدايش،بگو كه خداى گمراه بكند آن را كه خواهد،و راه نمايد به او آن را كه با او شود.

آنان كه بگروند (1)و بيارامد دلهايشان به ذكر (2)خداى،به ذكر (3)خداى بيارامد دلها.

آنان كه ايمان آرند (4)و كار نكو كنند (5)،خنك ايشان را و نيكو بازگشتنگاه (6).

همچنين بفرستاديم[تو را] (7)در امّتى كه بگذشتند از پيش ايشان جماعاتى تا بخوانى بر ايشان آنچه وحى كرديم به تو،و ايشان كافر شدند (8)به خداى،بگو او خداى من است،نيست خداى مگر او،بر او توكّل كردم و با اوست بازگشت من.

قوله تعالى: وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً -الآية،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه:هركه هست از عقلا در آسمانها و زمين[49-ر]، همه خداى را سجده مى كنند امّا بطوع و رغبت و امّا به كراهت و جبر.و در او چند قول گفتند:

حسن بصرى و قتاده و ابن زيد گفتند:مؤمنان خداى را سجده مى كنند بطوع و رغبت بى اكراه و اجبارى،و كافران بر رغم و كراهت خود از بيم شمشير.و عبد اللّه مبارك گفت از سفيان ثورى كه:ربيع خثيم چون اين آيت خواندى،گفتى:بل طوعا يا ربّاه،بل ما تو را سجده بطوع و رغبت مى كنيم اى خداى.

قولى دگر آن است كه:مؤمنان خداى را سجده كنند بطوع،و كافران از روى حاجت و افتقار به او و مذلّت و انقياد او را در حكم ساجدند،ازآنجا كه خاشع و

ص : 207


1- .قم:ايمان آوردند،آو،آج،لب:بگرويدند.
2- .قم،آو،آج،لب:ياد كرد.
3- .قم،آو،آج،لب:ياد كرد.
4- .قم،آو،آج،لب:ايمان آوردند.
5- .آو،آج،لب:كردند.
6- .قم:بازگشتنگاهى:آو،آج،لب:بازگشتن.
7- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
8- .قم:مى شوند،آو،آج،لب:شوند.

ذليل اند به احتياج به او.

و قول سه ام (1)آن است كه ابو على گفت:سجود كره به تذليل و تسخير بود و تصريف از حال محبوب به حال مكروه،چنان كه تندرست را بيمار كند و توانگر را درويش كند و زنده را بميراند،كذلّة الاكم للحوافر،فى قول الشّاعر:

ترى الاكم فيها سجّدا للحوافر***

و زجّاج گفت،معنى آن است كه:بعضى مردمان آنند كه ايشان را سجده كردن آسان بود،و بعضى آنند كه بر ايشان سخت آيد تا چون كارهى بود آن را،و مثله قوله: حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً (2).

وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ ،و سايه هاى ايشان به بامداد و شبانگاه.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد سايه هاى ساجدان است كه چون ايشان سجده كنند سايه هاى مؤمنان چنان كه ايشان طايع باشند بطوع سجده كنند،و آنان كه كافر باشند و سجده بكره كنند،سايه هاى ايشان هم بطوع سجده كنند (3).و كلبى هم اين گفت.

و قولى دگر آن است كه:مراد به سجده آن است كه،سايۀ ايشان بر زمين افتاده باشد بر مثال ساجد كه روى بر خاك نهد.

و قولى دگر آن است كه:مراد به سجدۀ سايه تصريف و تذليل آن است در طول و قصر.و«ظلال»،جمع ظل باشد،و ظل،بازپوشيدن شخص باشد آن را كه به برابر او بود از آفتاب يا از روشنايى.و آن را كه بامداد تا نماز پيشين بود آن را ظلّ (4)خوانند،و آنچه از نماز پيشين تا نماز شام بود آن را فىء خوانند،چنان كه شاعر گفت:

فلا الظّلّ من برد الضّحى نستطيعه (5)***و لا الفىء من برد العشىّ نذوق (6)

و گفته اند:«ظلّ» (7)،آن باشد كه لازم باشد (8)و بنرود و فىء آن باشد كه گاهى برود و باز (9)بازآيد،و اشتقاقه من فاء،اذا رجع.و«آصال»،جمع اصل باشد،و اصل

ص : 208


1- .قم:سوم،آب،آز،لب:سيوم.
2- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.
3- .قم:كند.
4- .آو،بم،آب،آز،آج:ضلال.
5- .قم،بم،آب:يستطيعه،آج،لب:تستطيعه.
6- .قم،آو،بم،آب،آز،آج:يذوق.
7- .آو،بم،آب،آز،آج:ظلال.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بود.
9- .مل:گاه.

جمع اصيل،پس او جمع جمع است،و اصايل جمع اوست،فهو اذا جمع جمع الجمع،و آن از وقت نماز ديگر باشد تا به آفتاب فروشدن،قال ابو ذؤيب:

لعمرى لانت المرء اكرم اهله***و اقعد فى افيائه بالاصائل

قوله: قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّٰهُ ،حق تعالى در اين آيت رسول خود را-محمّد را-مى فرمايد كه:بگو اين كافران و مشركان و جاحدان را بر سبيل حجاج و مجادله (1)كه:كيست خداى آسمانها و زمين؟صورت استفهام است و مراد تقرير.آنگه گفت:اگر ايشان جواب ندهند و حق بنگويند،تو بگو كه:خداست.

آنگه گفت:بگو: أَ فَاتَّخَذْتُمْ ،كه شما بگرفته اى، مِنْ دُونِهِ ،از جز او،و گفتند:از فرود او أَوْلِيٰاءَ ؟و آن جمع«ولىّ»باشد،و ولىّ آن بود كه تولّاى كار كند و اولى تر او بود به آن.آنگه،بازنمود كه:آن اوليا كه شما گرفتى بدون او از بتان كه مى پرستى ايشان را،مالك نباشند براى خود و قادر نباشد بر هيچ نفعى (2)[49-پ]و ضرّى و سودى و زيانى و بدى و نيكى،و آن كه او براى خود مالك خير و شر و نفع و ضرّ نباشد (3)، براى ديگران هم نبود (4).آنگه مثل زد براى ايشان،گفت،بگو اى محمّد كه: هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمىٰ وَ الْبَصِيرُ ،راست باشد بينا و نابينا،يا:راست باشد تاريكى و روشنايى؟لفظ استفهام است و مراد نفى و جحد،يعنى راست نباشد.و غرض از اين مثل زدن آن است كه،مثل كافران به نابينا زد و تاريكى،و مثل مؤمنان به بينا (5)زد و روشنايى،چه مؤمن چون بيناست در روشنايى كه منتفع باشد به روشنايى چشم خود در روشنايى،و كافر منتفع نباشد به آن،ازآنجا كه به منزلت كورى است در تاريكى شب.و اگر از دوگانه يكى بودى،اين فايده حاصل بودى،و لكن هر دو جمع كرد تأكيد و مبالغت را.و تلخيص معنى آن كه:لا يستوى الكافر و المؤمن،كافر با مؤمن راست نباشد.

كوفيان خواندند،مگر حفص:يستوى الظّلمات،به«يا»براى آن كه فعل مقدّم است و تأنيث غير حقيقى.و باقى قرّاء،به«تا»خواندند على تأنيث اللّفظ.

ص : 209


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:جدال و حجاج.
2- .مل:چيزى از.
3- .مل:براى خود قادر نباشد بر هيچ خير و شرّ و نفع و ضر،نيز قادر نباشد.
4- .آو،بم،آب،آز:نباشند،آج،لب:نباشد.
5- .قم:به بيناى.

أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ ،يا اين مشركان با خداى انبازان بداشتند.آنگه بر سبيل انكار بر ايشان گفت: خَلَقُوا كَخَلْقِهِ ،اين بتان شما چيزى آفريدند چون آفريده هاى او از آسمان و زمين و كوه و دريا و جماد و حيوان و اصناف خلق از جواهر و اعراض مخصوص (1)كه قديم تعالى مختص است به قدرت بر آنكه پس مشتبه شد خلق ايشان به خلق او.آنگه گفت،بگو كه:خداى آفريدگار همه چيز است و مجبّره را به اين (2)تمسّك نيست در اضافت فعل بندگان با خلق خداى،كه اين مخصوص است به افعالى (3)كه خداى تعالى به آن مستحقّ عبادت است و به آن اله است از قرينۀ آيت.

دگر آن كه فحواى آيت دليل مى كند برخلاف اين،و آن آن است كه:آيت وارد است مورد ذمّ و توبيخ بت پرستان (4)،آنگه اگر خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ حمل كنند بر آنكه خالق عبادت اصنام است،اين عذرى باشد ايشان را و ملامت كردن و عذر خواستن متناقض (5)باشد.و در كلام خداى تعالى مناقضه روا نباشد،پس مراد آن افعال است كه خداى تعالى متفرّد (6)است به آن،كالجواهر و الاعراض المخصوصة.

قوله: أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،حق تعالى در اين (7)دو مثل زد حق و باطل را،يكى آن كه گفت:خداى تعالى فروفرستاد از آسمان آبى به اندازه،يعنى آب باران.

فَسٰالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهٰا ،برفت رودهايى به مقدار آن باران،يا به مقدار رودها (8)در مسيل تنگ آب كم باشد به حسب انحدار آب و در مجرا و مسيل فراخ كه سيل رود (9)آنجا دارد،آب بسيار بود، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رٰابِياً ،آنگه سيل آن رود بر گرفته باشد كفى بر سر آمده.و قوله: رٰابِياً ،اى عاليا،من قوله تعالى: اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ...، (10)اى ارتفعت و زادت،و منه الرّبا.دگر آن كه گفتند (11): مِمّٰا يُوقِدُونَ (12)عَلَيْهِ فِي النّٰارِ. حمزه و كسائى خواندند:«يوقدون»،بالياء،و در شاذّ حميد و ابن محيص و ابن وثّاب و

ص : 210


1- .قم:مخصوصه.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+آيت.
3- .قم:باتّفاق.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .قم:مناقض.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:منفرد.
7- .همۀ نسخه بدلها+آيت.
8- .آو،بم،لب:رودهاى.
9- .مل:رودى،ديگر نسخه بدلها:روى.
10- .سورۀ:حجّ(22)،آيۀ 5 و فصّلت(41)آيۀ 39.
11- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
12- .اساس و همۀ نسخه بدلها:توقدون،كه با توجه به ضبط قرآن چاپى تصحيح شد.

اعمش،بر مغايبه،لقوله: وَ أَمّٰا مٰا يَنْفَعُ النّٰاسَ ،و لقوله: أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ. و باقى قرّاء،به«تا»خواندند على الخطاب لقوله: قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ ،و از آنچه برآن آتش مى كنى از زر و سيم، اِبْتِغٰاءَ حِلْيَةٍ ،طلب حلى را.و نصب او بر مفعول له است، أَوْ مَتٰاعٍ ،يا براى متاعى از اوانى كه از برنج و رود (1)و مس و ارزيز باشد،و التّقدير:او ابتغاء متاع.«زبد»،كفى باشد آن را،يعنى اين چيزها را كه بگذارند آن را خبثى بود و صافيى،چنان كه آب رود را كفى باشد و صافيى[50-ر]،و رفع او بر ابتداست و خبر او فى قوله: وَ مِمّٰا يُوقِدُونَ (2)،و چون خبر مبتدا ظرفى مقدّم باشد تنكير او را بود،چنان كه فى الكيس مال و مِثْلُهُ ،ضمير راجع است با زيد آب،اى مثل زبد الماء. كَذٰلِكَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْحَقَّ وَ الْبٰاطِلَ ،خداى تعالى حق و باطل را مثل چنين زند (3)، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفٰاءً ،امّا كف برود و باطل شود و نيست شود.و قيل:سريعا متفرّقا،پراگنده شود.ابو عمرو گفت:من قولهم:اجفأت القدر و جفأت اذا غلت فالقت زبدها،چون ديگر بجوشد و كف بيندازد.و قتيبى گفت:جفاء،آن كف بود كه به كناره هاى رود باز،چون رود كم شود،آن نيست شود.و «جفا»،از اين جا باشد كه تو كسى را از دوستى و خير خود دور كنى.ابن الانبارىّ گفت: جُفٰاءً ،اى باليا متفرّقا،من قولهم:جفأت الرّيح الغيم اذا فرّقته،و اين فعال، به معنى مفعول است،و مثله:القماش و الحطام و الدّقاق و الغثاء. وَ أَمّٰا مٰا يَنْفَعُ النّٰاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ،و آنچه مردمان را سود دارد در زمين بايستد،معنى آيت آن است كه،خداى تعالى حقّ و باطل را دو مثل زد:يكى،به آبى كه از باران بيايد و سيل شود و در مسيل و مجراى خود كف برآرد.و نيز آن را مثل زد به چيزهاى گداختنى كه از معادن برون آيد (4)كه از آن حلىّ و متاع سازند مردمان،چون:زر و سيم و روذ (5)و مس و برنج و ارزيز كه چون بگدازند آنجا نيز كفى باشد و صافيى.

آنچه كف آب و خبث آهن و مس و روذ (6)باشد،مثل باطل است،با باطل ماند كه برود

ص : 211


1- .آو،بم،آب،مل،لب:رود،آز،آج:رو.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:توقدون،كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .قم،مل،آج،لب:زد.
4- .قم:آرند.
5- .آو،بم،آب،آز،لب،مل:رود.
6- .آو،بم،آب،آز،لب،مل:رود.

و پراگنده و ناچيز شود،و آنچه از آن آب صافى و زر و سيم صافى باشد و صافى از دگر اجناس آن مثل حق است كه نافع بود مردمان را همچنان كه اين چيزها نافع است. كَذٰلِكَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ ،چنين زند (1)خداى تعالى مثلها براى مردمان تا در او تأمّل كنند و فرق بشناسند ميان حقّ و باطل.و كلام تمام شده است آنجا كه گفت: يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ. .و بهرى مقريان آيتى شمردند اين را (2).

آنگه ابتدا كرد،گفت: لِلَّذِينَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنىٰ ،آنان را كه خداى را اجابت كنند به آنچه ايشان را با آن خوانده است از اسلام و راه حق و قبول شرع و عمل به اركان او،ايشان را چه باشد: اَلْحُسْنىٰ ،و آن تأنيث احسن بود،نيكوتر (3)، يعنى نكوتر آنچه ايشان كرده باشند،چنان كه گفت: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ وَ زِيٰادَةٌ (4)...

وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ ،و آنانى كه او را اجابت نكنند و بر كفر اصرار كنند، حال (5)ايشان چه باشد، لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ،اگر ايشان را بود آنچه در همه زمين است،يعنى آن كه ملك و ملك زمين است. وَ مِثْلَهُ مَعَهُ ،و مانند آن با آن باشد،يعنى ملك زمين مضاعف (6).و ضمير راجع است با لفظ«ما». لاَفْتَدَوْا بِهِ ، ايشان خويشتن را به آن فدا كنند و خواهند تا بازخرند،و اگر در دست ايشان باشد، بدهند و فديه كنند سود ندارد ايشان را.و اين تهديدى است كه از اين بليغتر ممكن نباشد و يأسى و نوميديى مر كافران را از خلاص و نجات.آنگه گفت: أُولٰئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسٰابِ ،ايشان آنند (7)كه ايشان را سوء الحساب باشد.و حساب و شمار بد كنند و مناقشت كنند و مسامحه نكنند و هيچ فرونگذارند و محابا نكنند.جبّائى گفت:معنى آن است كه حساب ايشان بر وجه توبيخ و تقريع كنند، وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ ،و جاى ايشان دوزخ باشد،و آن بد بسترى است و جايى (8)،كه جاى مبيت و

ص : 212


1- .آج،لب:زد.
2- .آز،آب:اين را آيتى شمرند.
3- .آو،بم،آب:نيكى تر.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 26.
5- .آو،بم،آب،آز،آج:مثال.
6- .آب،آز+گردد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آنان اند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بد بسترى و جايى است كه.

مقام ايشان باشد.و مأوى[50-پ]جايى باشد كه مرد با او شود،و«مهاد»،فراش باشد.

آنگه هم بر طريق مثل گفت: أَ فَمَنْ يَعْلَمُ ،آن كس كه او داند كه آنچه خداى تعالى فروفرستاد،و آنچه از قبل او به فرمان او فرود آوردند،حقّ است و صدق است و درست و راست است،چنان باشد كه او نابينا بود،يعنى او كافر و جاهل و نادان.و عمى و كورى،كنايت است از اين چيزها.و لفظ استفهام است و مراد جحد و تقريع، يعنى،اين چونان (1)نباشد.آنگه گفت: إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،اين انديشه و تفكّر و تذكّر خداوندان عقل كنند.

اَلَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ ،محلّ اَلَّذِينَ ،رفع است براى آن كه صفت اولو الالباب است،و صفت اين عاقلان (2)آن است كه به عهد خداى وفا كنند و بر اوامر او كار كنند و از مناهى (3)او اجتناب كنند و عهد و ميثاق بنشكافند.و«ميثاق»، مفعال باشد از وثيقت و استوارى.

وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ،و نيز صفت ايشان آن بود كه بپيوندند به آنچه خداى فرمود كه پيوند كنند.بعضى مفسّران گفتند:مراد ايمان است به جمله پيغامبران و جمله كتابها،چنان كه گفت: لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (4)... ،و در عكس اين گفت: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (5)... ،و بيشتر مفسّران گفتند:مراد صلت رحم است،كه رحم بپيوندند و قطع نكنند.

ابو سلمه (6)روايت كرد كه:ابو الدّرداء،بيمار شد.صحابه به پرسيدن او رفتند (7)، حديث صلت رحم بر آمد (8)و آن كه رسول گفته است:

صلة الرّحم تزيد فى العمر، رحم پيوستن در عمر بيفزايد.

عبد الرّحمن عوف گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت،خداى تعالى گفته است:من خداى رحمانم،رحم بيافريدم و نام آن از نام خود بشكافتم،هركه آن

ص : 213


1- .همۀ نسخه بدلها:چنان.
2- .آو،بم،آب:علقا،مل:عقلا.
3- .قم:نواهى.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 150.
6- .قم:ابو مسلم.
7- .مل:شدند.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:فراز آمد.

را بپيوندد،با او بپيوندم و هركه آن را ببرد،او را (1)ببرم.

ابو ايّوب انصارى روايت كرد كه،مردى رسول را-عليه السّلام-گفت:مرا خبر ده اى رسول اللّه،به عملى كه مرا به بهشت رساند.مردمان گفتند:مال ببخش.

رسول-عليه السّلام-گفت:خداى را پرست و با او شرك مياور و نماز به پاى دار و زكات بده و رحم بپيوند تا همچنان باشد كه بر راحله اى باشى كه به بهشت مى رود.

كعب الاحبار گفت:به آن خداى كه دريا بشكافت براى موسى كه در تورات نوشته است كه:اى فرزند آدم از خداى بترس و با پدر و مادر نيكويى كن و رحم بپيوند تا عمرت دراز و كارهايت آسان كنم و بلا از تو بگردانم.

مكحول روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه گفت:

اعجل الطّاعة ثوابا صلة الرّحم ،زودتر طاعت به ثواب،رحم پيوستن باشد و زودتر معصيت به عقاب،بغى باشد و سوگند به دروغ سرايها خالى و بيران (2)كند.

وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ،از خداى خود بترسند و از حساب بد بترسند.

وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ،و آنان كه صبر كنند بر طاعت و صبر كنند از معصيت.عبد اللّه عبّاس گفت:صبر كنند بر آنچه خداى فرمود.عطا گفت:بر مصائب. اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ ،اى طلب ثواب ربّهم،طلب ثواب خداى را.و نصب او بر مفعول له بود (3).

وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ،و نفقه كنند از آنچه ما ايشان را روزى داديم. سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً ، نصب او بر تمييز است و شايد كه در جاى حال بود،اى مسرّين و معلنين،و شايد كه مصدرى محذوف الفعل باشد،اى و اسرّوا سرّا و اعلنوا علانية. وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ ،و به حسنة سيئة بازدارند،و الدّرء،الدّفع.ابن زيد گفت،معنى آن است كه:مكافات شر به شر نكنند و لكن دفع شر به خير كنند.قتيبى گفت معنى آن است كه:چون برايشان سفاهت كنند،ايشان حلم كار بندند[51-ر].قتاده گفت:

جواب نكو بازدهند،نظيره قوله: وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً. (4)حسن بصرى گفت:آنان باشند كه چون ايشان را ندهند،ايشان بدهند،و چون بر ايشان ظلم

ص : 214


1- .آو،بم،آب،آز،مل،آج:از او.
2- .قم،آج،لب:ويران.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ ،و نماز به پاى دارند.
4- .سورۀ فرقان(25)،آيۀ 63.

كنند،عفو بكنند و چون از ايشان ببرند،ايشان بپيوندند.ابن كيسان گفت:آنان باشند كه،اذا اذنبوا تابوا و اذا هربوا انابوا،چون گناه كنند،توبه كنند و چون از درگاه بشوند بازآيند تا به توبه معرّت (1)گناه از خويشتن بگردانند،و اين روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس كه گفت:به عمل صالح عمل بد دفع كنند.و قوّت اين قول آن است كه معاذ جبل گفت:يا رسول اللّه!مرا وصيّتى كن.گفت:چون گناهى كنى،عقيب (2)آن طاعتى كن تا آن را محو كند،اگر گناه به سرّ باشد،طاعت به سرّ كن،و اگر آشكارا باشد آشكارا كن.عبد اللّه مبارك گفت:اين هشت خصلت است اشارت كننده به هشت در بهشت.ابو بكر ورّاق گفت:اين هشت پل است،هركه خواهد كه به ثواب خداى رسد،اين هشت پل بازگذارد، أُولٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّٰارِ ، اينان آنان اند كه خداى تعالى عاقبت سراى ثواب به ايشان دهد كه (3)وعده داد صابران را. جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،رفع او بر يكى از دو وجه باشد،امّا بدل عُقْبَى الدّٰارِ بود و امّا خبر مبتدايى بود محذوف،و التقدير: أُولٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّٰارِ و هى جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،يا مبتداى بود محذوف الخبر اى لهم جنات عدن،ايشان را بهشتها (4)مقام باشد،من قولهم:عدن بالمكان اذا اقام به يَدْخُلُونَهٰا ،كه ايشان در آنجا شوند.

قرائت عامّه قرّاء يدخلونها،به فتح«يا»و ضمّ«خا»على الفعل المستقيم.

و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:به ضمّ«يا»و فتح«خا»،على الفعل المجهول،يعنى ايشان را در آنجا برند.و يَدْخُلُونَهٰا ،در محلّ رفع است به صفت جنّات (5).گفت:

ايشان به آن بهشتها شوند. وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ ،و آنان كه نيكان بوده باشند از پدران ايشان و زنان ايشان و فرزندان ايشان، وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ ، و فريشتگان بر ايشان در مى شوند از هر درى و مى گويند ايشان را: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ. و اين از جملۀ آن جايهاست كه قول در و حذف كردند و آن محذوف در محلّ حال است،و التّقدير:يقولون لهم اى قائلين لهم: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ. و رفع او بر ابتداست،و عَلَيْكُمْ در جاى خبر.و براى آن روا داشتند كه مبتدا نكره گويند (6)،و اگرچه شرايط

ص : 215


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مضرّت.
2- .آو،بم،آب،آج،آز،لب:عقب.
3- .مل:آنگه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+عدن.
5- .آب،آز:خيرات.
6- .قم:بود.

جواز او هيچ نيست كه مورد كلام مورد دعاست،و التّقدير:اسلّم عليكم سلاما،آنگه خواست تا كلام را از دعا ببرد و سلام را ثابت مستقر كند،رفع كرد بر ابتدا و گفت:

سلام عليكم،هم برآن تنكير كه در حال مصدريّه بود رها كرد. بِمٰا صَبَرْتُمْ ،«ما»، مصدريّه است،اى بصبركم.مقاتل گفت:به مقدار هرروزى از روزهاى دنيا،سه بار (1)فريشتگان در پيش مؤمنان روند با تحفه ها و هديّه ها،مى گويند: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ.

در خبر است كه انس مالك اين آيت بخواند: جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا- الى قوله:

فَنِعْمَ عُقْبَى الدّٰارِ ،گفت:اين جنّات عدن،خيمه اى (2)است از درّى مجوّف،طولش در هوا شست (3)ميل است.در آنجا شكافى و پيوندى نباشد.در هر ذاوبه (4)از او اهلى باشد و آن را چهار هزار مصراع بود از زر،به (5)هر درى هفتاد هزار فريشته باشند،با هر فريشته اى تحفه اى و هديّه اى باشد كه با صاحبش (6)آن نباشد،و ايشان همه در فرمان او باشند،ميان ايشان و او حجاب باشد (7).

ارطاة بن المنذر روايت كرد از يكى[از] (8)جمله مشايخ جند (9)،از[51-پ]ابو الحجّاح،كه او گفت از ابو امامه شنيدم كه او گفت:مؤمن در بهشت بر سرير بنشيند و در صف (10)خادمان از پيش بايستند و آنجا كه كنار صف بود،درى بود گشاده،فريشته بيايد و دستورى خواهد،آن را كه نزديك در باشد از خدم،او را بگويد،او ديگرى را بگويد،يكديگر (11)را مى گويند تا به مؤمن رسانند،او دستورى دهد باز يكديگر (12)را مى گويند تا به فريشته اى رسد.او درآيد و سلام كند و بازگردد .

و عبد اللّه بن عمرو (13)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت صحابه را:شما

ص : 216


1- .آو،بم،آب،آز،آج:صد بار.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:چشمه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:شصت.
4- .قم:زاويه.
5- .آو،بم،آب:و از زبر،مل:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها+از.
7- .آو،بم،آز،آج:نباشد،آب:نباشند.
8- .از قم افزوده شد.
9- .مل:چند،ديگر نسخه بدلها،از يكى از مشايخ.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:دو صف.
11- .همۀ نسخه بدلها:يك يك را.
12- .قم:يك يك،بم،آب،مل،آز،آج،لب:يكديگر.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:عبد اللّه عمر.

دانى كه به بهشت كه شود؟گفتند:اللّه و رسوله اعلم،خداى و پيغامبر عالم تر.

گفت:آن مهاجران (1)كه سدّ ثغور كنند به ايشان و دفع مكاره كنند،يكى از ايشان بميرد و حاجت او در دل او باشد كه قضاى آن نتواند (2)كردن.فريشتگان بيايند و از هر درى مى درآيند (3)و مى گويند: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّٰارِ.

محمّد بن ابراهيم روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه (4):هر سال يك بار با جماعت صحابه بيامدى به زيارت گور شهيدان،و گفتى: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّٰارِ.

وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ ،آنگه گفت:آنان كه عهد خداى بشكافند (5)پس ازآن كه استوار كرده باشند،و ببرند ازآن كه خداى فرمود كه با ايشان بپيوندند و در زمين تباهى كنند.بيشتر مفسّران برآنند كه:مراد به اين آيت، خارجيان اند كه بغى كنند و بر امام عدل بيرون آيند،و آن،آنان اند كه رسول -عليه السّلام-با اميرالمؤمنين على گفت:

يا علىّ انّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين. و اگر حمل كنند بر عموم،اولى تر باشد. وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ،هم بر عموم گرفتن اولى تر باشد. وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ،گفتند:مرا محاربان اند، فى قوله: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً (6)... ، آنگه گفت:ايشان آن باشند كه نصيب ايشان لعنت بود و بدى سرا،يعنى دوزخ كه سراى عقاب است.

قوله: اَللّٰهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ ،حق تعالى در اين آيت ذكر آن كرد كه رازق بر حقيقت اوست،و قبض و بسط آن به فرمان اوست.گفت:خداى بگستراند روزى بر آنكه (7)خواهد،و تنگ كند بر آنكه (8)خواهد.و القدر و القتر،التّضييق، و منه قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ (9)... ،و قوله:

ص : 217


1- .بم،آب،آز،آج،لب:مجاهدان،مل:از مهاجر آن كه.
2- .قم:نتوانند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:در مى آيند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+او گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نقض كنند.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 33.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او.
9- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 7.

وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ (1)... اى،ضيّق (2). وَ فَرِحُوا بِالْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،و ايشان به زندگانى دنيا شادمانه اند.

مجاهد گفت:مراد مشركان مكّه اند. وَ مَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا فِي الْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ ،و حيات دنيا در جنب آخرت نيست الّا متاعى كه به او تمتّع كنند و بر برگيرند.ابن سابط گفت:يعنى به مقدار كفى از خرما كه مردم به مزد شبان دهند (3)يا قدرى آرد.

كلبى گفت:مانند متاعى خسيس است كه آن را قدرى و قيمتى و بقايى نبود،چون كاسه اى و سكره اى و قدحى و آنچه به اين ماند.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،آنگه حكايت آن كرد كه كافران مكّه گفتند: لَوْ لاٰ أُنْزِلَ ،اى هلا (4)انزل،چرا فرونفرستد بر او آيتى و دلالتى و علامتى كه دليل صدق او كند در اين دعوى كه مى كند؟ مفسّران گفتند:مرا به آيت،عبد اللّه بن ابى اميّه است و اصحابش.و لو لا، اين جا كلمت تحضيض است. قُلْ إِنَّ اللّٰهَ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ ،بگو كه خداى تعالى اضلال كند آن را كه خواهد به تمكين و تخليت يا به خذلان بر وجه عقوبت يا به حكم و تسميه يا به معنى اهلاك،نحو قوله: وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ (5)... ،يا به معنى وجدان،چنان كه اضلّ بعيره (6).و اين وجوه به استقصا برفته است و آنچه لايق است اين جا خذلان است بر سبيل عقوبت و امّا تخليت بينه و بين نفسه. وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنٰابَ [52-ر]،و هدايت كند به خويشتن،يعنى به ثواب خود آنان را كه ايشان (7)انابت كنند و با خداى شوند و با درگاه او.و مراد به هدايت اين جا لطف است.

اَلَّذِينَ آمَنُوا ،محلّ او نصب است براى آن كه بدل است از من،فى قوله: وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنٰابَ ،و از صفت ايشان آن است كه ايمان دارند. وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ ،و دلهاى ايشان بيارامد به ذكر خداى.آنگه گفت: أَلاٰ[بِذِكْرِ اللّٰهِ] (8)به ذكر خداى و نام خداى دلها بيارامد.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد سوگند است كه آن

ص : 218


1- .سورۀ فجر(89)آيۀ 16.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:يضيق.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:دهد.
4- .مل:هذا.
5- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 28.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بغيره،با توجّه به چاپ شعرانى و معنى عبارت تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+را.
8- .اساس:ندارد،با توجه به نسخه بدلها،افزوده شد.

كس را كه هزار دينار بر كسى باشد يا بيشتر،او منكر شود و اين مرد بر او گواه ندارد دلش به هيچ آرام نگيرد چون او گويد: (1)اللّه،كه نبايد دادن آن (2)يك سوگند از او بستاند (3)و دلش خوش شود ازآن كه واثق باشد به عوض آن بر خداى.و گفتند:

چون كسى سخنى گويد و مردم از آن در شك باشند،چون گويد:و اللّه كه چنين است،او را باور دارند و دلشان ساكن شود.قولى دگر آن است كه:چنان كه دل دوستان به ياد كرد دوستان ساكن شود،دل مؤمنان به خداى و نام خداى و ذكر خداى ساكن شود تا (4)به ذكر او از همه رنجها متسلّى شوند.مجاهد گفت:آيت خاصّ است در اصحاب رسول.

اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،مبتداست، طُوبىٰ لَهُمْ ،خبر اوست.گفت:

آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند از اداى واجبات و اجتناب مقبّحات، طُوبىٰ لَهُمْ ،جمله اى است از مبتدا و خبر،در جاى خبر مبتداى اوّل.

اهل علم خلاف كردند در معنى طُوبىٰ ،والبى گفت از عبد اللّه عبّاس:فرح لهم و قرّة اعين،خورّمى (5)باشد و روشنايى چشم.عكرمه گفت:نعم ما لهم،نيك نعمتى باشد ايشان را،ضحّاك گفت:غبطة لهم،خورّمى (6)باشد ايشان را.قتاده گفت:

حسنى لهم،نكوتر باشد ايشان را.معمر گفت،معنى او آن است كه:اصبت خيرا، به خيرى رسيدى.ابراهيم گفت:خير و كرامت باشد.شميط گفت:دوام الخير.فرّاء گفت:من الطيّب،الّا آن كه براى ضمّۀ«طا»،«يا»،را«واو»كردند، يقول العرب:طوباك و طوبى لك.سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس: طُوبىٰ ،نام بهشت است به لغت حبشه.سعيد مسجوح گفت:نام بهشت است به لغت هند.ربيع گفت:بستان باشد به لغت هند.ابو سعيد خدرى گفت،از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه:مردى از او پرسيد كه:«طوبى»چه باشد يا رسول اللّه؟گفت:نام درختى است در بهشت سايه او چندان كه صدساله راه است جامه هاى اهل بهشت از اكمام آن بيرون آيد.معاوية بن قرّه روايت كرد از پدرش كه رسول-صلّى اللّه عليه و

ص : 219


1- .مل+.
2- .مل:از.
3- .مل:نستاند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:يا.
5- .قم:فرح،ديگر نسخه بدلها:خرّمى.
6- .همۀ نسخه بدلها:خرّمى.

على آله-[گفت] (1):«طوبى»درختى است در بهشت كه خداى جلّ جلاله-به دست قدرت خود (2)غرس كرد و روح خود در او دميد.بار و ميوۀ او حلىّ و حلل اهل بهشت باشد،شاخهاى او از وراى بارۀ بهشت بينند.ابو هريره گفت:طوبى درختى است در بهشت،خداى تعالى گويد او را كه شكافته شو براى بندۀ من از هرچه او خواهد.آن درخت بشكافد و از او ساخت مراكب و انواع جامه ها و حلىّ و حلل و هرچه بنده تمنّا كند ازآنجا بيرون آيد.مغيث بن سمى گفت:طوبى درختى است در بهشت كه اگر سوارى بر شترى (3)حقّه يا جذعه نشيند خواهد تا گرد او بگردد پير شود و بميرد با آن جاى نرسد كه از او رفته باشد،و در بهشت هيچ جايى و بقعه اى و خطّه اى نباشد و الّا شاخى از شاخهاى آن درخت سر آنجا دارد،چون ايشان را ميوۀ آن درخت آرزو كند،شاخ سر فرود آرد تا ميوه بچينند (4)و برآن درخت مرغانى باشند چندان كه شتران بختى.چون مرد را آرزو كنند (5)آن مرغان[52-پ]برشته شوند (6)و پخته تا مؤمن از او بخورد و لذّت خود بر دارد،و آنگه زنده شوند و بپرند.عبيد بن عمر (7)گفت:درختى است اصل آن در سراى رسول است-صلّى اللّه عليه و على آله-و هيچ سراى و كوشكى و غرفه اى در بهشت نيست و الّا شاخى از آن درخت سر آنجا (8)دارد و خداى تعالى هيچ شكوفه و بهار و ميوه نيافريد و الّا برآن باشد و هيچ لون نيست و الّا برآن درخت باشد،مگر سياهى.و از اصل آن درخت دو چشمه بيرون مى آيد:

يكى كافور و يكى سلسبيل.مقاتل گفت:هر برگى از او خلايقى (9)را سايه كند فريشته اى بر او موكّل است كه خداى را تسبيح مى كند به انواع لغات تسبيح (10).عتبة بن عبد السّلام گفت،اعرابى اى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!در بهشت ميوه باشد؟گفت:آرى،در بهشت درختى است كه آن را«طوبى»گويند برابر فردوس است.گفت:يا رسول اللّه!از درختان زمين هيچ با او (11)ماند؟گفت:نه،و لكن به

ص : 220


1- .از قم،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+آن را.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مل و قم:اشترى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:باز كنند.
5- .مل:شود.
6- .آب،آز:آن مرغ بريان شود.
7- .قم:عبد اللّه عمر،ديگر نسخه ها بجز مل،عبيد بن عمير.
8- .بم+در.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:خلقى.
10- .قم و مل:ندارد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آن.

شام رسيده اى؟گفت:نه.گفت:از درختان شام با درخت جوز ماند آن را يك ساق باشد،آنگه (1)ازآنجا شاخها منتشر و متشعّب (2)شده باشد.گفت:يا رسول اللّه!عظم اصل آن چند باشد؟گفت:چندان كه اگر شترى جذعه از شتران قبيلۀ تو خواهد تا گرد آن در گردد پاهايش و دستهايش شكسته شود از ضعف و پيرى.وهب منبّه گفت:در بهشت درختى است كه آن را«طوبى»گويند كه سوار (3)نيك رو اگر صد سال در سايۀ او مى رود آن را نبرد.شكوفۀ او رياط (4)و چادرها باشد و برگهايش برود باشد و شاخهايش عنبر باشد و زمينش ياقوت باشد و خاكش كافور باشد و گل او مشك باشد از اصل آن جوى مى و شير و انگبين بيرون مى آيد و آن نشستگاه (5)اهل بهشت بود ايشان در مجلس خود نشسته باشند كه فريشتگانى با ايشان آيند با نجيبانى از نور به زمامهاى زر،رويهاشان (6)چون چراغ رخشان بود و پر ايشان چون خزّ مرعزىّ (7)بود به نرمى بر پشتهاى ايشان رحلهايى باشد كه الواح آن از ياقوت بود و دفّهاى آن از زر بود و جامه هاى آن از سندس و استبرق بود.اشتران (8)فروخوابانند و گويند:

خداى تعالى ما را به زيارت شما فرستاده است تا بر شما سلام كنيم.آنگه برآن شتران نشينند و ايشان از مرغ پرنده سريع تر باشند و از بستر نرم خوارتر (9)در پهلوى يكديگر چنان مى روند كه سواران ايشان با يكديگر سخن مى گويند و راز مى گويند و هيچ ركاب ايشان در يكديگر نسايد.و اگر درختى در راه ايشان افتد (10)،چون ايشان آنجا رسند از ره ايشان دور شود تا ايشان از يكديگر جدا نشوند بيايند (11)به جوار رحمت ربّ العزّه،چون به مقرّ عزّ خود برسند،گويند:

اللّهمّ انت السّلام و منك السّلام و حقّ لك الجلال و الاكرام، حق تعالى گويد:

انا السّلام و منّى السّلام و عليكم (12)رحمتى

ص : 221


1- .آو،آب،آز:كه.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:منشعب.
3- .بم:سوارى.
4- .بم،آو،آب،مل،آز،آج:رباط.
5- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:نشست،مل:نشستنگاه.
6- .مل:رويشان.
7- .آب،آز:پر مرعزى،آج،لب:چون مرغزى.
8- .قم:شتران.
9- .قم:تن نرم خوارتر،آو،نرم تر و خوارتر،بم:نرم تر خوارتر،آب،آز:نرم تو خوارتر،مل:نرم خوارتر،آج:نرم تر و رهوار،لب:نرم خوارتر و رهوار.
10- .قم:اوفتد.
11- .قم،مل+تا.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل+السّلام.

و محبّتى مرحبا، (1)بندگان من كه در غيب از من بترسيدند و طاعت من داشتند، گويند:بار خدايا!ما تو را نپرستيديم حقّ پرستيدن تو و تو را تعظيم نكرديم حقّ تعظيم تو.بار خدايا!دستور باشى تا تو را سجده كنيم.حق تعالى گويد:اين نه سراى رنج و تعب است،اين سراى ملك و نعيم است من رنج عبادت از شما برداشته ام هرچه خواهى بخواهى از من تا آرزوهاتان بدهم.ايشان آرزوها مى كنند و حاجتها مى خواهند و خداى تعالى مى دهد تا آن كس كه آرزوى او كمتر بود،گويد:بار خدايا!اهل دنيا در دنياشان منافسه (2)و محاسده كردند.بار خدايا!هرچه ايشان در آن منافسه (3)كردند،مرا مانند آن بده.حق تعالى گويد:آرزوى تو بس مختصر است و اين كه خواستى دون منزلت تو است،من آنچه خواستى بدهم تو را و تو را به پايۀ خود برسانم [53-ر]كه تو مستحقّ آنى براى آن كه در عطاى من تنكيد (4)و تقليل (5)نبود.آنگه حق تعالى گويد:عرض كنى بر بندگان من آنچه و هم و خاطر ايشان به آن نرسد (6)و به دل ايشان نگذرد.برايشان عرض كنند.ايشان بدانند كه آنچه در دل ايشان بود از امانىّ و آرزو هيچ نيست.در جملۀ (7)آنچه برايشان عرضه كنند (8)اسپانى باشند و شترانى،بر هر جهاز از ايشان سريرى نهاده از ياقوتى به يكى (9)پاره بر هر سريرى قبّه اى از زر ريخته (10)،در هر قبّه اى فرشى از فرشهاى بهشت گسترده باظهاره (11)و بطانه در هر قبّه اى دو كنيزك از حور العين بر هر كنيزكى دو جامه از جامه هاى بهشت كه هيچ لون در بهشت نباشد كه نه برآن جامه بود و هيچ بوى خوش نباشد و الّا از آن مى دمد روشنايى روى ايشان از وراى قبّه مى تابد،و ايشان به لطافت چنان باشند كه مغز استخان (12)ايشان در استخان (13)پيدا بود بمانند مرواريد سپيد كه بتابد از ميان ياقوت سرخ،فضل او بر ديگران در حسن چنان بود كه آفتاب بر سنگ.آنگه مؤمن در

ص : 222


1- .قم،آز+به.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:مناقشه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:مناقشه.
4- .آب،آز:تنكير.
5- .آو،بم،آب،آز،آج:تثقيل.
6- .آب:باز برآيد.
7- .آب،آز:از جمله.
8- .قم،مل،آج،لب:عرض كنند،آب،آز:عرض كردند.
9- .همۀ نسخه بدلها:به يك.
10- .آو،بم،آج:بخته.
11- .قم:ظهار،آو،بم،آب،آز:ظهارت و بطانت،آج،لب:طهارت و لطافت.
12- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
13- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.

نزد ايشان شود،ايشان برخيزند و دست در گردن او كنند و او را گويند:و اللّٰه كه ما گمان نبرديم كه خداى تعالى چون تو خلقى آفريده است.آنگه حق تعالى فرمايد تا فريشتگان در پيش ايشان روند و ايشان را به منازل و درجات خود رسانند و با اجلال و اكرام آنجا فرود آرند.

كلبى روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:«طوبى»نام درختى است در بهشت،اصل آن در سراى على است و در سراى هر مؤمنى شاخى از آن باشد.

قوله: وَ حُسْنُ مَآبٍ ،اى حسن المرجع،و نيز ايشان را باشد حسن مرجع.

جابر روايت كرد از ابو جعفر الباقر-عليه السّلام-كه او گفت،رسول را (1)پرسيدند عن (2)قوله: طُوبىٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ ،گفت:«طوبى»،درختى است در بهشت اصل آن در سراى من است و شاخهاى آن بر (3)اهل بهشت.پس از آن يكى ديگر درآمد و هم اين سؤال كرد كه«طوبى»چيست؟رسول-عليه السّلام-گفت:درختى است در بهشت اصل آن در سراى على و شاخهاى آن بر (4)اهل بهشت.گفتند:يا رسول اللّٰه!نه تو را پرسيدند هم اين ساعت گفتى:درختى است اصل آن در سراى من است و اكنون مى گوى اصل آن در سراى على است؟چگونه باشد؟گفت:نه سراى من و سراى على در بهشت يكى است و ما هر دو در يك سراى باشيم؟ قوله: كَذٰلِكَ أَرْسَلْنٰاكَ فِي أُمَّةٍ ،حق تعالى در اين آيت با رسول-عليه السّلام- خطاب كرد گفت:يا محمّد!ما تو را بفرستاديم به پيغامبرى، فِي أُمَّةٍ ،در جماعتى كه پيش ايشان جماعات و امّتان ديگر گذشته بودند،يعنى تو نه اوّل پيغامبرى تا اينان تعجّب نمايند از كار تو،و مثله قوله: قُلْ مٰا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ (5).

لِتَتْلُوَا (6)عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،تا بر ايشان خوانى آن كتاب كه ما به تو وحى كرديم از قرآن و احكام شرع، وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ ،و ايشان به رحمان

ص : 223


1- .آج،لب:از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:من.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:در سراى.
4- .آز:در خانه هاى،آج،لب:در سراى.
5- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 9.
6- .اساس:ليتلو،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

كافراند براى آن گفت كه چون عرب را گفتندى رحمان،گفتندى ما اللّٰه شناسيم، رحمان نشناسيم.و از اين جا گفت حكايت از ايشان: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً (1)،و از اين جا بود كه عام الحديبية چون رسول-عليه السّلام-با مكّيان صلح كرد و اميرالمؤمنين را فرمود تا صلح نامه بنويسد،او بنوشت: بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم .سهيل بن عمرو گفت:ما رحمان نشناسيم،بگو تا آن نويسد كه ما شناسيم:بسمك اللّهمّ.رسول-عليه السّلام- گفت:همچنان بنويس.و گفتندى:ما رحمان صاحب يمامه را دانيم،يعنى مسيلمۀ كذّاب را كه او خود را«رحمان»لقب كرده بود.

آنگه حق تعالى [53-پ]گفت:بگو اينان را كه او خداى من است و جز او خدايى نيست. عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ،بر او توكّل كردم، وَ إِلَيْهِ مَتٰابِ ،اى مرجعى،و با اوست بازگشت من.و الاصل:متابى،فاسقط الياء و اكتفى بالكسرة عنها لموافقة رءوس الآى.

قوله تعالى:

سوره الرعد (13): آیات 31 تا 43

اشاره

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ اَلْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اَلْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ اَلْمَوْتىٰ بَلْ لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشٰاءُ اَللّٰهُ لَهَدَى اَلنّٰاسَ جَمِيعاً وَ لاٰ يَزٰالُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دٰارِهِمْ حَتّٰى يَأْتِيَ وَعْدُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ (31) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كٰانَ عِقٰابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلىٰ كُلِّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمٰا لاٰ يَعْلَمُ فِي اَلْأَرْضِ أَمْ بِظٰاهِرٍ مِنَ اَلْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ اَلسَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (33) لَهُمْ عَذٰابٌ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ (34) مَثَلُ اَلْجَنَّةِ اَلَّتِي وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ أُكُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا تِلْكَ عُقْبَى اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ عُقْبَى اَلْكٰافِرِينَ اَلنّٰارُ (35) وَ اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ يَفْرَحُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اَللّٰهَ وَ لاٰ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36) وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ مٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَكَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ وٰاقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ أَزْوٰاجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ مٰا كٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ (38) يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتٰابِ (39) وَ إِنْ مٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ اَلَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ اَلْبَلاٰغُ وَ عَلَيْنَا اَلْحِسٰابُ (40) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا نَأْتِي اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا وَ اَللّٰهُ يَحْكُمُ لاٰ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّٰهِ اَلْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مٰا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ اَلْكُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَى اَلدّٰارِ (42) وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ (43)

ترجمه

و اگر قرآنى برفت آرنده (2)به آن كوهها را يا ببرند به آن زمين را يا سخن گويند به آن با مردگان،بل خدا راست كار همۀ نمى دانند آنان كه ايمان آوردند كه اگر خواهد خداى ره نمايد مردمان همه را به زائل (3)نباشند آنان كه كافراند مى رسد به ايشان به آنچه كردند مصيبتى يا فرود مى آيد نزديك از (4)سرايشان تا آيد نويد خداى،خداى خلاف نكند وعده را.

افسوس داشتند به رسولانى از پيش تو،فروگذاشتم (5)آنان را كه كافر

ص : 224


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 60.
2- .قم،آو،بم،آج،لب:به رفتن آرند.
3- .آو،بم،آج،لب:و آنان كه.
4- .اساس:او خوانده مى شود،با توجّه به قم تصحيح شد.
5- .آو:فروگذاشتيم.

شدند،پس بگرفتم ايشان را،چون بود عقوبت من؟ آن كس كه او ايستاده باشد بر هر تنى به آنچه كند (1)؟و كردند خداى را انبازان،بگو نام ببرى ايشان را يا خبر مى دهى او را به آنچه نداند در زمين،يا به پيدايى از گفتار،بل بياراستند براى كافران دستان ايشان و بازداشتند ايشان را از ره و هركه را گمراه كند خداى نيست او را رهنمايى.

ايشان را عذابى است در زندگانى دنيا و عذاب آخرت سخت تر است و نيست ايشان را از خداى (2)نگاه دارى.

مثل بهشت آن كه نويد دادند پرهيزگاران را مى رود از زير آن جويها،ميوۀ (3)آن هميشه بود و سايۀ آن،آن عاقبت آنان است كه پرهيزگاران باشند و عاقبت كافران دوزخ است.

و آنان كه ما داديم به ايشان كتاب،شادمانه اند بر آنچه فرستادند به تو و از جماعت هستند كه انكار مى كنند بهرى را،بگو كه فرموده اند مرا كه پرستم خداى را و انباز نگيرم (4)با او، با او دعوت كنم و با اوست بازگشت من.

و همچونين (5)بفرستاديم آن را حكمى تازى و اگر پيروى (6)كنى هواهاى ايشان را،پس آن كه آمد به تو از دانش،نيست تو

ص : 225


1- .قم،آو،بم،آج،لب:كنند.
2- .آج،لب:خداى.
3- .آو،بم،آج،لب:ميوه هاى.
4- .قم:نه انباز گيرند،آو،بم،آج،لب:شرك نيارم.
5- .قم،آو،بم،آج،لب:همچنين.
6- .آو،بم،آج،لب:پس روى.

را از خداى هيچ يارى و نه نگاه دارى.

بفرستاديم پيغامبرانى از پيش تو و كرديم ايشان را زنانى (1)و فرزندانى و نباشد هيچ پيغامبر را كه بيارد آيتى مگر به فرمان خداى.هر وقتى را نوشته اى هست.

بسترد (2)خداى آنچه خواهد و درست كند و به نزديك اوست اصل نوشته،يعنى لوح محفوظ.

و اگر با تو نماييم بهرى آنچه نويد مى دهيم ايشان را يا جان برداريم تو را، بر تو رسانيدن است و بر ما حساب كردن است.

نمى بينند كه ما مى آييم (3)به زمين،مى كاهانيم آن را از كنا[ر]هايش (4)و خداى حكم كند بر گرداننده نيست حكم او را،و او زود شمار است.

دستان (5)كردند آنان كه پيش ايشان بودند خداى راست دستان (6)همه،داند آنچه كند هر تنى و بدانند كافران كه راست عاقبت سراى.

و مى گويند آنان كه كافر شدند،نيستى پيغامبر بگو بس است خداى گواه ميان من و شما و آن كس كه به نزديك او علم كتاب است[54-ر].

قوله: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ- الآيه،حق تعالى در اين آيت عظم شأن قرآن بيان فرمود و آن كه قرآن در علوّ منزلت و رفعت طبقت به جايى است كه وراى آن

ص : 226


1- .آو،بم،آج،لب:جفتان.
2- .قم:ببرد.
3- .آو،بم،آج،لب:بياييم.
4- .آو،بم،آج،لب:كناره هاش.
5- .آو،بم،آج،لب:مكر.
6- .آو،بم،آج،لب:مكر.

چيزى نباشد،تا گفت:اگر قرآنى باشد كه كوهها را به او به رفتن آرند يا زمين به او ببرند يا (1)مردگان را به آن به سخن آرند اين قرآن باشد،و جواب«لو»از كلام محذوف است و التّقدير:لكان هذا القرآن،و عرب جواب«لو»و«لو لا»بسيار بيفگنند چون در كلام بر او دليلى بود،و منه قولهم فى المثل:لو ذات سوار لطمتنى،اى لو لطمتنى ذات سوار لهان علىّ،و منه قول امرء القيس:

فلو انّها نفس تموت (2)سويّة***و لكنّها نفس تساقط انفسا

و جواب«لو»از كلام بيفگند براى آن كه اين آخر بيت است از قصيده و تقدير آن است كه:لهان (3)علىّ،و منه قول الآخر:

فاقسم لو شىء اتانا رسوله***سواك و لكن لم تجد لك مدفعا

يعنى لدفعناه و رددناه.و بعضى دگر گفتند:تقدير جواب«لو»كه محذوف است اين است كه: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتىٰ لكفروا بالرّحمن ايضا،و اين جواب براى آن بيفگند (4)كه ما قبل الآية دليل اين حذف كرد (5)،من قوله: وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ. .

جماعتى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،ابو جهل هشام و عبد اللّٰه بن ابى اميّه با جماعتى مشركان قريش بيامدند و در پس خانۀ كعبه بنشستند و كس فرستادند و رسول را حاضر كردند و گفتند:اگر تو دعوى مى كنى كه اين قرآن را بر خداى قدرى و منزلتى هست،به قرآن اين كوههاى مكه را از اين زمين ما بروان (6)كه زمين ما تنگ است و اين زمين به شكاف به او تا چشمه هاى (7)آب روان گردد تا ما برآن كشت كنيم و غرس نشانيم كه تو دعوى مى كنى كه من بر خداى گراميترم كه داود كه كوهها او را مسخّر كردند تا با او مى رفت و تسبيح مى كرد على زعمك (8)،يا بادها را مسخّر ما كن تا ما بر او نشينيم و به شام و ديگر سفرها رويم تا ما را مئونت

ص : 227


1- .مل:تا.
2- .مل:بموته.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:لكان.
4- .مل:بيفگنند.
5- .مل:مى كند.
6- .كذا در اساس و قم،ديگر نسخه بدلها:بران،مل:دور كن.
7- .مل+از او.
8- .آب،آز:رغمك.

كرا و رنج چهار پاى (1)نباشد و از شهرها طعام و آلت تجارت بياريم (2)كه تو مى گويى من بهتر از سليمانم،و باد را مسخّر سليمان بكردند و با ما بيايى به گورستان تا قصىّ را-جدّت را (3)-يا بعضى مردگان را زنده كنى تا ما از او بپرسيم تا اين كه تو مى گويى حقّ است يا نه،كه تو دعوى مى كنى كه من از عيسى بهترم و بر دست او مرده زنده شد.خداى تعالى اين آيت بفرستاد بر اين قصّه.آنگه به جواب اين گفت: بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً ،اين معانى به من نيست و به فرمان من نيست،بل (4)فرمان همه خداى راست. أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا ،عبد اللّٰه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و قتاده و ابن زيد و ابو عبيد (5)كه:معنى آن است كه:أ فلم يعلم،نمى دانند مؤمنان؟و گفتند:«يأس» به معنى علم در كلام عرب آمده است.كلبى گفت:لغت نخع است و قاسم (6)گفت:لغت هوازن است،و منه قول الشّاعر:

اقول لهم بالشعب اذ يأسروننى (7)***[أ لم] (8)تيأسوا انّى ابن فارس زهدم

معناه أ لم تعلموا،و قال آخر:

أ لم ييأس الاقوام انّي انا ابنه***و ان كنت عن ارض العشيرة نائيا

و دليل اين تأويل قرائت عبد اللّٰه عبّاس است كه خواند:أ فلم يتبيّن،و گفت:

نويسنده چون اين كلمت نوشت ناعس بود يك دندانه زيادت نوشت.فرّاء گفت:

معنى«يئس»بر جاى خود است و هو انقطاع الطّمع،يعنى طمع ايشان منقطع نشد از خلاف اين از بهر علم به صحّت اين،و انشد[54-پ]قول لبيد:

حتّى اذا يئس الرّماة فارسلوا***غضفا دواجن قافلا اعصامها

اى يئسوا من خلاف ذلك علما بصحّة ما ظهر لهم،و علم به چيزى ايجاب يأس و نوميدى كند از خلاف او،در اين نيز تعسّفى هست و قول اوّل در معنى ظاهرتر است و از روى لغت برآن شواهد شعر هست،پس معنى آن بود كه نمى دانند مؤمنان كه

ص : 228


1- .مل:تا ما را از رنج سفرها و چهار پاى.
2- .آب:بيارم،مل:سازيم.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:كه جدّ تو بود.
4- .مل:بلك.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:ابو عبيده.
6- .اساس،قم و مل:قسم،ديگر نسخه بدلها:قتيبه.
7- .اساس:يأمروننى،با توجه به اتّفاق نسخه بدلها و منابع شعر تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.

اگر من خواهم جمله مردمان را و كافران را هدايت دهم بر سبيل الجاء و اكراه و ايشان را برآن (1)دارم به خلق علم ضرورى در ايشان.

آنگه گفت:كافران بى نصيب نيستند از عذاب عاجل،نيز وَ لاٰ يَزٰالُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،به زائل نمى باشند كافران،يعنى پيوسته مى رسد به ايشان آنچه كردۀ ايشان است نه مبتدا نه به ظلم و ستم. قٰارِعَةٌ ،گفتند:داهية،و قيل:مصيبة،و هى الخصلة القارعة (2)،من القرع،چيزى كه ايشان را بكوبد.و كوفت و شكست ايشان باشد،و منه:المقرعة لآلة القرع،و القرعة فعله،بمعنى مفعوله خشيبة يقرع بها،و القراع، المقارعة. أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دٰارِهِمْ ،مفسّران گفتند:مراد به قٰارِعَةٌ ،نزول رسول بود -عليه السّلام-در وقت غزا و سراياى او در وقت قتال به فناى ايشان يا اين قارعه بر ايشان آيد يا به نزديك سرايشان فرود آيد.و گفتند:مراد انواع بلاست از جدب (3)و قحط كه آنجا بودى،پس ما دام ممتحن مى بودند يك بار به قحط و يك بار به درويشى و يك بار به حرب و يك بار به اسر و يك بار به قتل، حَتّٰى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّٰهِ، تا وعدۀ خدا بيايد.قتاده گفت:مراد فتح مكّه است،و بعضى گفتند: أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دٰارِهِمْ ،ضمير«قارعه»است.و بعضى گفتند:خطاب رسول است-عليه السّلام-يا تو به نزديك ايشان فرود آيى و هم اين سرايا و بلايا و قوارع بر ايشان متتابع مى باشد تا وعدۀ خداى آمدن كه فتح مكّه است بر قول قتاده.و گفتند:مراد نصرت و ظفر است كه خداى تعالى رسول را وعده داد.و حسن بصرى گفت:مراد قيامت است،يعنى تا روز قيامت. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ الْمِيعٰادَ ،خداى خلف وعده نكند.و الميعاد،مفعال من الوعد.

آنگه بر سبيل تسليت رسول-عليه السّلام-اين آيت فرستاد و گفت:دل خوش دار كه اين معنى كه اينان مى كنند نه با تو تنها كرده اند،با رسولان (4)كه پيش تو بوده اند هم استهزا كردند به ايشان و از ايشان فسوس (5)داشتند و سخريّت كردند.من تعجيل عقوبت نكردم و ايشان را امهال كردم و فروگذاشتم (6).و الاملاء،الامهال و اطالة

ص : 229


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:اين.
2- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+فعله.
3- .مل:حرب.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:رسولانى.
5- .آب،آز:وسوس،مل:افسوس.
6- .آو،بم:فروگذاشتم.

المدّة،و منه قوله: أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ (1)... ،و قوله: وَ أُمْلِي لَهُمْ (2)... ،و منه:الملوان اللّيل و النّهار،آنگه ايشان را بنگذاشتيم (3)كه انّ اللّٰه يمهل و لا يهمل،كه بندگان را امهال كند،اهمال نكند. ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ ،پس بگرفتم (4)ايشان را به عقوبت.آنگه بر سبيل تعجّب گفت: فَكَيْفَ كٰانَ عِقٰابِ ،چگونه بود عقاب من،و عقاب مضرّتى بود مستحق مقرون به استخفاف (5)و اهانت،و«يا»،از«عقابى»بيفگند اكتفاء بالكسرة عنها لمطابقة رءوس آلاى تا با سر آيتها مطابق بود.

أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ ،آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:آن كس كه او قائم بود و استاده بود بر هر نفسى به آنچه كرده باشد و كند.و جواب او حذف كرد،لدلالة الكلام عليه،و تقديره:كمن ليس كذلك،و مثله: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ (6)... ،كمن ليس كذلك،گفت:آن كس كه عالم باشد به آنچه (7)هر نفسى كند و قادر باشد بر جزاى ايشان بر وفق عمل و كسبشان،راست بود با آن كه نه چنين باشد و اين نداند و نتواند از اين معبودان شما؟ آنگه در آن گرفت كه:اين مشركان بتان را انباز خداى كرده اند،گفت: وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ ،آنگه گفت (8):بگو تا نامهاى ايشان بگويند[55-ر]تا ايشان به چه چيز استحقاق اهليّت عبادت دارند و سزاوار پرستش اند؟ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمٰا لاٰ يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ ،يا شما آمده اى تا خداى را خبر دهى به چيزى كه او نداند در زمين ازآن كه او را شريكى است يا شبيهى (9)،و خداى تعالى خود را شريكى نمى داند در زمين. أَمْ بِظٰاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ ،يا خبر خواهى دادن به ظاهر قول (10)و مجرّد دعوى،عارى از دليل و حجّت، اين قول مجاهد و قتاده است.ابو على گفت،معنى بِظٰاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ آن است:يا خبر (11)خواهى دادن به آنچه خداى بر پيغامبران انزله كرد (12).ابو القاسم حبيبى گفت،

ص : 230


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 183 و قلم(68)آيۀ 45.
3- .آو،بم:بنگزاشتم.
4- .آج،لب:بگرفتيم.
5- .بم،آب،آز:استحقاق.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
7- .آو،آز:آن كه.
8- .همۀ نسخه بدلها+اى محمد.
9- .قم:شبهى،ديگر نسخه بدلها بجز لب:شبهتى.
10- .آب،آز: بِظٰاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ .
11- .بم:كه يا خبرى.
12- .آز:انزال كرده.

معنى آيت آن است (1):أ تنبّئون اللّٰه،خداى را خبر مى دهى به باطنى و پوشيده اى (2)كه او نداند يا به ظاهرى كه او داند؟اگر گويند:به باطنى كه او نداند،محال گويند كه او عالم الذّات است،و معلومات جمله،معلوم اوست به جميع وجوه و حقايق،و اگر گويند:به ظاهرى كه خداى داند،بگو ايشان را كه:نامهاى ايشان بگويى و صفتشان پيدا كنى تا بدانى كه اهليّت الهيّت ندارند و سزاوار عبادت نيستند.آنگه گفت: بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ ،بياراسته اند براى كافران مكرشان و كيدشان،يعنى نفس ايشان و هواى ايشان و شياطين ايشان از جنّ و انس مى آرايند براى ايشان،و اين فعل مجهول (3)حوالت كردن به شيطان و دعات و پيشوايان كفر (4)اولى تر است كه به خداى تعالى،چه او به خلاف اين كرده است و گفته فى قوله:

وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمٰانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيٰانَ (5).

وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ ،كوفيان خواندند:و صدّوا،بر فعل مجهول مطابقة لما قبله من قوله: بَلْ زُيِّنَ ،و باقى قرّاء خواندند:و صدّوا به فتح«صاد»على الفعل المستوى.

ابو على گفت:«صدّ»هم لازم است و هم متعدّى،چون رجع،جز كه به مصدر پيدا شود،«صدود»مصدر لازم بود و«صدّ»مصدر متعدّى،كالرّجوع و الرّجع،و «صدود»اعراض باشد و«صدّ»منع،يقال:صددته فصدّ كما يقال:رجعته فرجع.

[بر قرائت آن كه] (6)صدّوا خوانند،معنى آن بود كه:ايشان از ره خداى بگرديدند و بر قرائت كوفيان معنى آن باشد كه ايشان را از ره خداى برگردانيدند. وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ ،و هركه خداى او را گمراه كند،او را هادى و رهنماى نباشد.و اضلال اين جا خذلان و تخليت بود او بمعنى الحكم عليهم بالضّلال على وجه الذّمّ و التّوبيخ،يا به معنى اضلال از ره بهشت و ثواب (7)،كس را بر هدايت او راهى نبود.

ص : 231


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .آو،بم،آج،لب:پوشيدگى،آز،آب:پوشيدنى.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كافران.
5- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 7.
6- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+و.

آنگه گفت: لَهُمْ عَذٰابٌ ،ايشان را يعنى اين كافران را كه ذكر ايشان رفت، ايشان را عذابى بود در زندگانى دنيا از قتل و اسر و نهب و غارت و استرقاق، وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ ،و عذاب دوزخ در سراى آخرت، أَشَقُّ ،سخت تر (1)باشد.و مشقّت، رنجى بود كه نزديك بود كه دل را بشكافد،و الشّق،الصّدع،و الشّق،النّصف، و الشّقّ،المشقّة ايضا. وَ مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ ،و ايشان را از خداى حاميى (2)و مانعى نبود.«من»اوّل استدعاى (3)غايت است،و دوم زيادت است براى تأكيد نفى.

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ،خلاف كردند در رافع (4)مثل،بعضى گفتند:

مرفوع است بر ابتدا و خبر او محذوف است،و تقدير آن است كه: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ،مثل جنّة تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،گفت:مثل آن بهشت كه متّقيان و پرهيزگاران را وعده كردند،مثل بستانى است پردرخت كه در زير آن جويها مى رود.و بعضى دگر گفتند:«مثل»به معنى صفت است،اى صفة اَلْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ صفة جنّة تجرى،و تقدير همان كه در اوّل گفتيم،و نظير مثل بمعنى صفة،قوله: وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلىٰ (5)... ،اى،الصّفة العليا،و قوله: ذٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ (6)... ،فرّاء گفت:مثل صلت (7)است و زيادت،و تقدير آن است كه: اَلْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ [55-پ] تَجْرِي خبر اوست.گفت:آن بهشت كه متّقيان را وعده كردند در زير آن جويها مى رود.و عرب مثل و مثل بسيار صله كنند (8)،نحو قوله: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (9)... ،اى ليس كهو.

مقاتل گفت: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فى الخلود و الدّوام و البقاء،كمثل النّار الّتى وعد الكافرون.گفت:صفت اين بهشت كه متّقيان را وعده دادند در دوام و خلود و بقا،چون مثل و صفت دوزخ است كه كافران را وعده دادند،و اين وجهى (10)

ص : 232


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:سختر.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:حايلى.
3- .همۀ نسخه بدلها:ابتداى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:رفع.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 60.
6- .سورۀ فتح(48)آيۀ 29.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:صفت.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كند.
9- .سورۀ شورى(42)آيۀ 11.
10- .بم:وجه.

بعيد است براى آن كه اين حذفى است كه در كلام بر او دليل نيست. أُكُلُهٰا دٰائِمٌ ، ميوۀ او هميشه باشد،و«أكل»و«أكل»دو لغت است،كالخلق و الخلق،و الجبن و الجبن،و به معنى مفعول است.و در معنى او دو قول گفتند،يكى آن كه:ميوۀ او به اوقات منقطع نشود،چنان كه ميوۀ دنيا كه جز به وقت خود نباشد،چون آن وقت برود منقطع (1)شود،و قولى دگر آن است كه:منقطع نشود به فنا و انقطاع اهلش. وَ ظِلُّهٰا ،و سايه اش نيز دائم بود،چنان نباشد كه سايۀ دنيا،كه به زوال و انتقال آفتاب زائل و منقطع شود. تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا ،آن كه وصف (2)برفت عاقبت متّقيان و پرهيزگا[را]ن باشد و عاقبت كافران دوزخ بود.

قوله: وَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَفْرَحُونَ ،آنان كه ما ايشان را كتاب داديم، يعنى قرآن،شادمانه مى باشند به آنچه بر تو فرومى آيد از قرآن و وحى و شرايع، وَ مِنَ الْأَحْزٰابِ ،و از آن جماعت كه بر رسول-عليه السّلام-متحزّب (3)شدند از جهودان و ترسايان كس هست كه انكار مى كند بهرى را،اين قول مجاهد و قتاده است،و دگر علما گفتند:مراد به اهل كتاب فى قوله: آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ ،عبد اللّٰه سلام است و اصحاب او،و سبب نزول آيت آن بود كه حق تعالى در بدايت كار در قرآن ذكر رحمان كمتر كرده بود.چون عبد اللّٰه سلام ايمان آورد و جماعتى اصحاب او،گفتند:يا رسول اللّٰه!در تورات ذكر رحمان بسيار است و در قرآن اندك است،خداى تعالى اين آيت فرستاد: قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَيًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ (4)... ، قريش گفتند:محمّد تا به امروز ما را با يك خداى مى خواند،امروز ما را با دو خداى مى خواند،اللّٰه و رحمان،ما رحمان نشناسيم مگر رحمان يمامه را كه مسيلمۀ كذّاب است،خداى تعالى آيت فرستاد: وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمٰنِ هُمْ كٰافِرُونَ (5)،و قوله: وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ (6)... ،و مؤمنان اهل كتاب به نزول اين آيات كه در او ذكر رحمان است شادمانه شدند. وَ مِنَ الْأَحْزٰابِ ،يعنى قريش. مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ ، هستند كه انكار مى كنند بعضى را از آن،يعنى ذكر رحمان. قُلْ إِنَّمٰا أُمِرْتُ، تو جواب

ص : 233


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:چون از وقت منقطع.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:وصفش.
3- .مل:متحرف.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 110.
5- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 36.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 30.

ده اى محمّد و بگو كه:مرا فرموده اند كه خداى را پرستم و با او شرك (1)نگويم و انباز نگيرم، إِلَيْهِ أَدْعُوا ،من خلقان را با او دعوت مى كنم، وَ إِلَيْهِ مَآبِ ،و مرجع و بازگشت من با اوست.

وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ ،و همچونين (2)انزله كرديم و فروفرستاديم.وجه تشبيه آن است كه چنان كه اهل كتاب را كتاب داديم،همچونين (3)قرآن بر تو انزال كرديم و آن حكمى است عربى،يعنى دينى عربى.و براى آن دين را عربى گفت كه،بر رسولى عربى انزله كرد،احزاب به اين حكم و دين و شرع كافر شدند.و«ها»راجع است با قرآن و نصب«حكما»بر حال است،و حكم،حكمت باشد فى

قوله- عليه السّلام: و انّ من الشّعر لحكما ،و حكم نيز قضا باشد ميان دو مخاصم (4)، وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ ،و اگر تو متابعت هوا و مراد ايشان كنى،يعنى احزاب، بَعْدَ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ،پس ازآن كه علم به تو آمد و حجّت و بيّنت.

در متابعت اهواء خلاف كردند كه در چه معنى بود،بعضى گفتند:فى شأن القبلة،و بعضى گفتند:فى باب الملّة مٰا لَكَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ وٰاقٍ ،تو را از خداى يارى و مانعى و حامى اى نباشد كه حمايت كند و با پناه گيرد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ- الآيه،سبب نزول آيت آن بود كه:[56-ر]عبد اللّٰه ابى اميّه و جماعتى مشركان گفتند:اين چه پيغامبر باشد كه او را زن بود و فرزند (5)بود؟و هم بر اين جمله كه ما را حاجت و شهوت بود او را بود؟چرا فريشته اى نبود يا او به طبع فريشتگان نيست؟حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت:ما پيش (6)تو پيغامبران فرستاديم و ايشان را زنان داديم و فرزندان همه همچون تو آدمى بودند و شهوانى،و ايشان را زنان بودند و فرزندان. وَ مٰا كٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،اين جواب آن كافران مقترح (7)است كه اقتراح آيات و بيّنات و معجزات كردند، من قوله: وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (8)- الآيات،گفت:

ص : 234


1- .قم،آو،مل،آز،آج،لب:شريك.
2- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
3- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
4- .همۀ نسخه بدلها:متخاصم.
5- .همۀ نسخه بدلها:زن و فرزند.
6- .مل،آز،آج،لب+از.
7- .آو،بم،آب،آز،آج:مقرح.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 90.

بگو كه هيچ پيغامبر را نباشد كه آيتى و معجزه اى آرند (1)الّا به فرمان خداى.آنگه گفت: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ ،هر اجلى و وقتى را نوشته اى هست،يعنى هر اجلى و وقتى از آجال اعمار بنى آدم و جز آن بر لوح محفوظ نوشته است،و ضحّاك گفت:

اين مقلوب است و تقدير چنان است كه،لكلّ كتاب اجل،هر نوشته اى را وقتى هست كه چون به آن وقت رسد آنچه نوشته باشند در وجود آيد.آنگه بيان كرد كه همۀ نوشته بر يك حد بنماند،بهرى آن بود كه بماند و بهرى آن بود كه محو كنند و بسترند و به جاى آن چيزى دگر اثبات كنند و بنويسند.

يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ،گفت:بسترد خداى آنچه خواهد و بنويسد آنچه خواهد از آجال و ارزاق.ابن كثير و ابو عمرو و يعقوب خواندند: يُثْبِتُ ،به تخفيف من الاثبات، و باقى قرّاء به تشديد من التّثبيت و معنى تكثير فعل بود، وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتٰابِ ،و به نزديك اوست«امّ الكتاب»و«اصل الكتاب»كه لوح محفوظ است.

مفسّران خلاف كردند در معنى آيت،عبد اللّٰه عمر روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت:خداى تعالى همه چيز محو كند و اثبات از آنچه او خواهد چنان كه خواهد،مگر شقاوت و سعادت و مرگ.

عكرمه گفت از عبد اللّٰه عمر كه:بر آسمان دو نوشته است،يكى لوح محفوظ و چيزى ديگر كه بر او نويسند.آنچه بر لوح محفوظ نويسند آن را تغيير و تبديل نبود و آنچه بر نوشتۀ ديگر نويسند آن را تغيير و تبديل كنند به محو و اثبات.ابو صالح و ضحّاك گفتند: يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ معنى آن است كه خداى تعالى بسترد از ديوان حفظۀ اعمال ما آنچه برآن ثواب و عقابى نبود از مباحات.كلبى گفت:اين محو در (2)دو چيز باشد (3)،در ارزاق و آجال،بسترد آن نوشته را و زيادت كند.همّام گفت،او را گفتم:اين كه گفت تو را؟گفت:ابو صالح عن جابر بن عبد اللّٰه عن النّبىّ-صلّى اللّٰه عليه و على آله.پس از آن كلبى را ديدم از اين آيت سؤال كردم او را،گفت:معنى آن است كه،كرام الكاتبين در نامۀ اعمال ما همه چيز بنويسند (4)از اقوال و افعال.

چون روز پنج شنبه باشد هرچه در او ثواب و عقاب نبود از مباحات بيفگنند و محو كنند و

ص : 235


1- .قم:آرد.
2- .آب،آز+او.
3- .قم:بود.
4- .آب،آز:بنويسد.

آنچه در او ثواب و عقاب بود رها كنند.كلبى روايت كرد از باذان (1)از جابر عبد اللّٰه انصارى كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى محو كند آنچه خواهد و اثبات كند آنچه خواهد بى استثنا.و در خبر مى آيد كه رسول-عليه السّلام-گرد خانه طواف مى كرد و مى گريست و مى گفت:بار خدايا!اگر من از اهل سعادتم مرا برآن ثابت دار و اگر از اهل شقاوتم و تو چنين نوشته اى،بفرماى تا بسترند و از اهل سعادتم بنويسند (2)،فانك تمحوا[ما تشاء]و تثبت و عندك ام الكتاب.و غرض از اين گفتن او را-عليه السّلام-آن بود تا ما بياموزيم و در دعا بگوييم،و الّا او از اهل شقاوت نبود و ممكن بود كه او را تعبّد (3)كرده باشند به گفتن اين،تا در اين گفتن [56-پ]او را ثواب بود چنان كه ما را فرمود گفتن كه بگوييم: رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (4)... ،و حكم كردن خداى به حق موقوف نباشد بر دعا و گفتار ما جز كه ما را در اين گفتن (5)يا لطف باشد يا ثواب.

و از ائمّه-عليهم السّلام-و صحابه و تابعين بسيار روايت كرده اند در دعوات كه ايشان گفته اند:

اللّهمّ ان كنت فى امّ الكتاب شقيّا او محروما او مقترا رزقى فامح من امّ الكتاب شقائي و حرمانى و اقتار رزقى و اكتبنى عندك سعيدا مرزوقا موفّقا للخير فإنّك قلت فى كتابك:يمحوا اللّٰه ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب.

و در خبر است كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت و معروف است از كلام او كه:

لو لا آية فى كتاب اللّٰه لاخبرتكم بما هو كائن الى يوم القيامة، گفت:اگر نه آيتى بودى در كتاب خداى من شما را خبر دادمى به هرچه خواهد بودن تا به روز قيامت.گفتند:يا اميرالمؤمنين !و آن آيت كدام است؟گفت قوله تعالى: يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتٰابِ. و از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روايت كردند در تفسير اين آيت كه گفت:احوال قرون خواست قرنا بعد قرن (6)،در هر عصرى قرنى باشند (7)چون مدّت ايشان به سر آيد نام ايشان بسترند و نام قرنى ديگر بنويسند.سعيد

ص : 236


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ندارد.
2- .آج،لب:بنويس.
3- .آب:متعبّد.
4- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 112.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:گفتار.
6- .آب،آز+كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:باشد.

جبير و قتاده گفتند:مراد شرايع است و نسخ (1)آن كه خداى تعالى آنچه خواهد محو كند به نسخ و آنچه خواهد به بدل آن اثبات كند تا به محو (2)منسوخ باشد و مثبت (3)ناسخ،يا آنچه خواهد نسخ كند و آنچه خواهد بر حكم خود رها كند.

حسن بصرى گفت:آجال بندگان است لقوله: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ ،همه را آجال نوشته باشد،آنگه آنچه خواهد از آن محو كند به نقصان يا اثبات كند به زيادت.

مجاهد گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ مٰا كٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (4)،قريش گفتند:اى محمّد!تو مالك نه اى از كارها (5)بر هيچ چيز و از كارها (6)پرداخته اند،خداى تعالى تكذيب ايشان را اين آيت فرستاد و گفت: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ ،اگرچه آجال نوشته است،تصرّف آن به خداى است و تغيير و تبديل آن به اوست تا آنچه خواهد محو كند و آنچه خواهد اثبات كند كه لوح محفوظ به نزديك اوست و به فرمان و حكم اوست،تصرّف او را باشد در آن.به هر ماه رمضان قسمت ارزاق و تقدير آجال بفرمايد و فريشتگان را اعلام كند.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:چون كودكى از مادر بزايد،اجل و رزق او بنويسند،چون بميرد،اجل و رزق او بسترند.سعيد جبير گفت:مراد آن است كه محو سيّئات كند (7)و به بدل آن حسنات نويسند (8)چنان كه گفت: فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ (9)... ،حسن بصرى گفت: يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ،محو كند يعنى پدران را ببرد و فرزندان را بيارد.سدّى گفت:محو كند،يعنى قمر را و اثبات كند آفتاب را،و ذلك قوله تعالى: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنٰا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنٰا آيَةَ النَّهٰارِ مُبْصِرَةً (10)... ،ربيع گفت:مراد ارواح است كه در حال نوم خداى قبض كند آن را،آنگه آن را كه خواهد كه بميراند عمر او محو كند و آن را كه خواهد كه بدارد، رد كند با او،و ذلك قوله:

ص : 237


1- .قم:فسخ.
2- .آج:ما يمحو،آز:تا يمحو.
3- .قم:به اثبات،بم،آب،آز،آج+به.
4- .سورۀ رعد(13)آيۀ 38 و مؤمن(40)آيۀ 78.
5- .قم:كار ما.
6- .قم:چه از كارها.
7- .مل:كنند.
8- .مل:بنويسند.
9- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 70.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 12.

اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا (1) -الآية.ابو الدّرداء روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى را نوشته اى باشد،در آخر شب از شب سه ساعت مانده پيش خواهد و در او نظر كند،و آن نوشته اى باشد كه جز او كس را برآن اطّلاع نبود،ازآنجا آنچه[خواهد] (2)محو كند و آنچه خواهد اثبات كند.ابن جريج گفت از عطا از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:

خداى تعالى لوحى آفريده است كه آن را لوح محفوظ گويند،از درّى سپيد طول آن پانصدساله راه است آن را دو دفّه هست (3)از ياقوت هر روز سيصد و شصت بار به آن لوح نظر كند آنچه خواهد بسترد و آنچه خواهد رها كند[57-ر].قيس بن عبّاد گفت:روز دهم رجب باشد آن روز كه خداى تعالى محو و اثبات كند. وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتٰابِ ،يعنى اللّوح المحفوظ.و امّ كلّ شىء،اصله،و منه:امّ الولد،و أمّ الكتاب، و امّ القرى لمكّة،و امّ المثوى للمضيف.و حق تعالى اين محو و اثبات بحسب (4)مصلحت فرمايد و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد، كمصلحة المريض و التّاجر و غيرهما.حق تعالى اجلى بنويسد بنده اى را،آنگه مصلحت در آن داند كه اگر او را دعايى كند يا صدقه اى دهد يا طاعتى كند مدّتى در عمر او فزايد (5)آن نوشته بفرمايد ستردن و به جاى آن ديگرى به نوشتن چنان كه در خبر آورده اند كه:يك روز عيسى مريم-عليهما السّلام- (6)نشسته بود و جبريل به نزديك او نشسته بود.و حواريّان پيش او بودند،مردى مى آمد پشته اى هيزم در پشت گرفته و نانى چند در هم پيخته (7)و مى خورد و نشاط مى كرد.جبريل-عليه السّلام-گفت:

عجب از اين مرد كه نشاط مى كند و او را يك ساعت عمر بيشتر مانده نيست (8).عيسى -عليه السّلام-به تعجّب حواريّان را بگفت (9).روز ديگر آن مرد را ديدند رسن بر دوش افگنده به هيزم آوردن مى رفت،گفتند:يا روح اللّٰه!نگفتى كه اين مرد را يك

ص : 238


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.
2- .با توجه به قم و اتّفاق نسخه بدلها آورده شد.
3- .قم:باشد.
4- .مل:به حكم.
5- .بم:افزايند،آب:بيفزايد،مل:افزايد.
6- .همۀ نسخه بدلها:عيسى-عليه السّلام.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:پيچيده.
8- .قم،آو،بم:عمر بيش نمانده است،آب:از عمر بيش نمانده است،مل:بيش از عمر نمانده،آج،لب:عمر بيش نمانده.
9- .مل:عيسى-عليه السّلام-اين با حواريان بگفت بتعجّب.

ساعت عمر مانده است (1)؟گفت:مرا جبريل گفت.گفتند:از خداى درخواه تا معلوم كند كه سبب چه بود.عيسى-عليه السّلام-دعا كرد،جبريل آمد و گفت:من كه بيامدم در لوح نگاه كردم عمر او يك ساعت مانده بود،چون از پيش ما بگذشت،از آن نان كه مى خورد نواله اى در دست او مانده بود،سايلى بر او سؤال كرد،او آن نوالۀ نان به او داد:خداى تعالى بفرمود تا انقضاى اجل او از لوح محو كردند و پنجاه سال در عمر او بيفزود.و سبب مرگ (2)از آن خواست بودن كه در آن پشتۀ هيزم مارى سياه قتّال بود (3)و هنوز در پشتۀ هيزم است چون خواست كه او را بزند،خداى به آن صدقه از او دفع كرد.عيسى-عليه السّلام-آن مرد را بازخواند و گفت:آن پشتۀ هيزم دينه (4)را چه كردى؟گفت:همچنان (5)نهاده است.گفت:همچنان پشته (6)پيش من آر.او برفت و پيش عيسى آورد.بفرمود تا بگشادند،مارى سياه عظيم از ميان آن (7)بيرون آمد.

حواريان از آن بعجب (8)ماندند و مرد را قصّه بگفتند و او شادمانه گشت و در صدقه بيفزود-و اخبار مانند اين بسيار است.و محو،اذهاب اثر باشد،و اثبات،اخبار باشد به وجود چيزى،و نقيض او نفى (9)بود و مراد اين جايگاه نوشتن است،و مفعول محو بگفت و مفعول اثبات حذف كرد،اكتفاء بالاوّل،و التّقدير:و يثبت ما يشاء،و مثله قوله: وَ الْحٰافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحٰافِظٰاتِ (10)... ،و التّقدير:فروجهنّ، وَ الذّٰاكِرِينَ اللّٰهَ كَثِيراً وَ الذّٰاكِرٰاتِ (11)... ،و التّقدير:و الذّاكرات اللّٰه كثيرا،و قال الكميت:

بأيّ كتاب او بأيّة سنّة***ترى حبّهم عارا علىّ و تحسب

قوله: وَ إِمّٰا (12)نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ ،حق تعالى در اين آيت گفت:اگر ما با تو نماييم بعضى (13)آنچه ايشان را وعده داده ايم از عذاب و ظفر تو به ايشان و تو را تبقيت (14)كنيم تا آن پديد آيد يا بميرانيم تو را بحسب اقتضاى مصلحت و موعود (15)ما

ص : 239


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:بيش نمانده.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+او.
3- .مل+او را خواست كشتن.
4- .مل:ديكينه.
5- .مل:همان چنان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بسته.
7- .قم:از ميانه.
8- .آو،بم،مل،آج،لب:بتعجّب،آب،آز:متعجّب.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+او.
10- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
11- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
12- .ساس و همۀ نسخه بدلها:ان ما،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
13- .قم+از.
14- .قم:پديد.
15- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:موعد،مل:به وعده.

هنوز نيامده باشد تو را با آن سبيلى نيست كه آن از آن جمله (1)نيست كه لا بد بايد تا تو بينى،انّما بر تو بلاغ و رسانيدن است پيغام ما را،و بر ما شمار كردن ايشان است.و آيت وارد است مورد تهديد و وعيد كافران،عاجلا و آجلا.

قوله: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا نَأْتِي الْأَرْضَ- الآية،حق تعالى گفت:نمى بينند اين كافران،يعنى نمى دانند، أَنّٰا نَأْتِي الْأَرْضَ ،كه ما به زمين آييم،يعنى قصد كنيم به زمين، نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا [57-پ]،و آن را (2)كم باز مى كنيم از كنارهايش،يعنى از ديار كفر كم مى كنيم و در ديار اسلام مى فزاييم (3)به فتح و ظفر،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس و حسن و ضحّاك است.مقاتل سليمان گفت:مراد به زمين مكّه است،و مراد به نقصان اطراف،فتح پيرامن آن،و بر اين وجه آيت را مورد تنبيه و تهديد بود، يعنى نترسند اهل مكّه كه با ايشان همان كنيم كه با ديگران كرديم؟مجاهد گفت:

مراد به زمين جملۀ زمين است،ننقصها بموت اهلها،آن را نقصان و بيران (4)كنيم به مرگ اهلش،و عكرمه هم اين گفت كه.نقص زمين به هلاك اهلش باشد، و چندانى نقصان مى كند خداى تعالى زمين (5)تا مانند اين گردد و به دست عقد نود ببست (6).و روايتى ديگر از عبد اللّٰه عبّاس و عطا كه گفتند:خراب و نقصان (7)زمين به مرگ (8)علما و فقها باشد.ابو الدّرداء روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

خذوا العلم قبل ان يذهب ،علم بياموزى پيش ازآن كه بشود.گفتند:علم چگونه بشود و قرآن در ميان ما بشاد و در دلهاى ما مى خوانيم و فرزندان را مى آموزيم؟رسول -عليه السّلام-خشم گرفت و گفت:جهودان و ترسايان كه ضالّ شدند،كتاب در ميان ايشان نبود؟

ذهاب العلم ذهاب (9)العلماء ،رفتن علم به رفتن عالمان باشد.

عبد اللّٰه بن عمرو (10)روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-كه گفت:

انّ

ص : 240


1- .قم:آن از جملۀ آن.
2- .قم،مل:آنان را.
3- .آو،بم،آج،لب:مى افزاييم،آب،آز:بيفزاييم.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ويران.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+را.
6- .بم:بود بگرفت،آج:عقل بود بگرفت،بم،لب:عقد بود بگرفت،مل:عقد بود نيست.
7- .مل:خراب نقصان.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نقصان.
9- .آب،آز،لب:بذهاب،آج:يذهب.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:عمر.

اللّٰه لا يقبض (1)العلم انتزاعا ينتزعه من النّاس و لكن يقبض (2)العلم بقبض (3)العلماء، گفت:خداى تعالى علم بازنگيرد چنان كه از ميان مردمان بر كند و لكن علم بر دارد و بازگيرد به بازگرفتن عالمان،

حتّى اذا لم يبق عالم اتّخذ النّاس رؤساء جهّالا فأفتوا بغير علم فضلّوا و اضلّوا ،تا آنگه كه عالمى نماند،مردمان رئيسان جاهل گيرند ايشان فتوى كنند بى علم گمراه شوند و گمراه كنند.

ابو الدّرداء گفت اهل حمص را:يا اهل حمص!عالمانتان (4)مى روند و جاهلانتان علم نمى آموزند،اقبال كرده اى بر آنچه شما را به آن ضمان كرده اند،و ضايع فروگذاشته اى (5)آنچه شما را فرموده اند.علم بياموزى پيش ازآن كه برود،كه رفتن علم به رفتن علما باشد.

و عبد اللّٰه مسعود روايت كند كه،رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-گفت:

موت العالم ثلمة فى الاسلام لا يسدّها شىء الى يوم القيامة، مرگ عالم رخنه اى باشد در مسلمانى (6)كه آن را هيچ چيز بنبندد تا به روز قيامت.

اهل اشارت گفتند:موت الأنبياء يقرح به العين و موت الآباء مصيبة للبنين، و موت الابناء يقطع الوتين و موت الأكفاء يعرق منه الجبين،و موت العلماء ثلمة فى الدّين،و قيل:موت النّسوان خلل الاوطان،و موت الولدان حرقة الجنان و موت السّلطان تشويش البلدان،و موت الاخوان مهيّج الاحزان،و موت الاقران هدّ (7)الاركان، و موت العالم ثلمة فى الايمان.

انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:مثال علما در زمين مثال ستاره است در آسمان به او راه برند در برّ و بحر. وَ اللّٰهُ يَحْكُمُ لاٰ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ ، و خداى حكم كند و حكم او را معقّب و مغيّر نباشد.و معقّب آن باشد كه چيزى به عقب چيزى بيارد،يعنى كس حكم او را مخالفت نتواند كردن به چيزى كه آن را بشكافد. وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ ،و او زود شمار است.

قوله: وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،آنگه براى تسلّى رسول را مى گويد:آنان كه

ص : 241


1- .مل:لا ينقص.
2- .مل:نقص.
3- .مل:نقص.
4- .آب،آز:عالمانتا/عالمانتان.
5- .آو:ضايع گذاشته.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:در اسلام و دين.
7- .آو،بم:هدام،آب،مل،آز،آج،لب:هدم.

پيش اينان بودند نيز مكر كردند و هيچ اثر نكرد و هيچ غنا نكرد با مكر خداى كه مكر همه خداى راست.

در«مكر خداى»چند قول گفتند:يكى آن كه،مراد به مكر،عذاب است كه از عذاب او بهرى آن است كه صورت مكر دارد،چنان كه چند جاى بيان كرديم.و گفتند:اسباب مكر خواست،چه مكر همۀ ماكران به اسباب او ميسّر شود[58-ر]از اقدار و تمكين و تخليت و مانند اين.و گفتند:مراد جزاى مكر است،چنان كه در دگر جا شرح داده شده است. يَعْلَمُ مٰا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ ،او داند آنچه هر نفسى كند،و مورد او (1)مورد وعيد است. وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَى الدّٰارِ ،و بدانند كافران كه عاقبت سراى كه را خواهد بودن.

ابن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند:الكافر،على لفظ الواحد،و باقى قرّاء على لفظ الجمع كفّار خواندند.

ابو على گفت:قوله: سَيَعْلَمُ ،از آن بابست كه تعدّى كند به دو مفعول به دلالت آن كه از پس او جملۀ استفهامى مى آيد،و تقدير آن است كه:و سيعلم الكافر انّ عقبى الدّار لايّهما،او (2)لاىّ الفريقين تكون.و آن كه«الكافر»خواند،گفت:«لام» جنس است و جنس مشتمل بود بر واحد و جمع.پس در معنى فرق نيست ميان هر دو قرائت.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً ،حق تعالى در اين آيت انكار كرد بر كافرانى كه منكر بودند نبوّت رسول را-صلوات اللّٰه عليه و على آله-گفت مى گويند كافران كه:تو پيغامبر نه اى.تو جواب ده و بگو: كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ ، بس است خداى گواه ميان من و شما و آن كس كه علم كتاب به نزديك اوست.

بعضى مفسّران گفتند:عبد اللّٰه سلام است،و بيشتر مفسّران از قدما و محدّثان و اهل اخبار و اسناد و روايات از موافقان و مخالفان برآنند كه اميرالمؤمنين على است.

عبد اللّٰه بن عطا گفت كه،از باقر-عليه السّلام-پرسيدم كه:و من عنده علم الكتاب،كيست آن كه علم كتاب به نزديك اوست؟گفت:علىّ بن ابى طالب،

ص : 242


1- .آو،بم،آب،بم،آج،لب:آيت.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اى.

و محمّد بن الحنفيّة هم اين گفت.و راوى خبر گويد كه با ابو جعفر در مسجد نشسته بودم،عبد اللّٰه سلام در گوشه اى نشسته بود،گفتم ابو جعفر را كه،مردمان مى گويند كه:و من عنده علم الكتاب اين است.گفت:نه،

ذاك على بن ابى طالب. و در شاذّ حسن بصرى و سعيد جبير خواندند:و من عنده علم الكتاب،چنان كه«من» حرف جرّ باشد،و«علم»فعل ما لم يسمّ فاعله،بود،و معنى آن كه از او بدانستند كتاب،و ضمير راجع است با نام خداى (1)من عند اللّٰه علم الكتاب.و روايت كرده اند كه:اين قرائت رسول-عليه السّلام-خوانده است.و اللّٰه اعلم (2).

ص : 243


1- .قم،آب+اى،ديگر نسخه بدلها،بجز مل+او.
2- .همۀ نسخه بدلها+بصحّته.

سورة ابراهيم عليه السّلام

اشاره

اين سورت مكّى است در قول مجاهد،و قتاده گفت:مكّى است الّا دو آيت، و هما قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ كُفْراً (1)الى قوله: وَ بِئْسَ الْقَرٰارُ (2).

و پنجاه[و] (1)دو آيت است در عدد كوفيان،و پنجاه و چهار در عدد مدنيان، و پنجاه و يك در عدد بصريان.و هشتصد و سى و يك كلمت است،و سه هزار و چهارصد و چهار حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه سورت ابراهيم بخواند،خداى تعالى (2)از مزد بدهد ده حسنه به عدد هركه بت پرستند (3)و به عدد هركه بت نپرستند (4).

سوره إبراهيم (14): آیات 1 تا 12

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ اَلنّٰاسَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَمِيدِ (1) اَللّٰهِ اَلَّذِي لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكٰافِرِينَ مِنْ عَذٰابٍ شَدِيدٍ (2) اَلَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا عَلَى اَلْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً أُولٰئِكَ فِي ضَلاٰلٍ بَعِيدٍ (3) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (4) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اَللّٰهِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ (5) وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ اُذْكُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجٰاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسٰاءَكُمْ وَ فِي ذٰلِكُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِي لَشَدِيدٌ (7) وَ قٰالَ مُوسىٰ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (8) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاٰ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اَللّٰهُ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوٰاهِهِمْ وَ قٰالُوا إِنّٰا كَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنّٰا لَفِي شَكٍّ مِمّٰا تَدْعُونَنٰا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (9) قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اَللّٰهِ شَكٌّ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى قٰالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونٰا عَمّٰا كٰانَ يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتُونٰا بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ (10) قٰالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَمُنُّ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ مٰا كٰانَ لَنٰا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطٰانٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (11) وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَكَّلَ عَلَى اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلىٰ مٰا آذَيْتُمُونٰا وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُتَوَكِّلُونَ (12)(5)

ترجمه

دفترى كه فروفرستاديم (6)به تو تا بيرون آرى مردمان را از تاريكيها به روشنايى به فرمان خدايشان به راه (7)خداى بى همتا ستوده (8).

ص : 244


1- .از قم افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او را.
3- .آب،آز:پرستيدند،آج:پرستيد.
4- .آب،آز:نپرستيدند،آج:نپرستيد،بم،آب+قوله تعالى،مل+و اللّه اعلم بصوابه،آج،لب+قوله.
5- .آج،لب ترجمه كرده است به:به نام خداى بخشايندۀ مهربان.
6- .آو،بم،آج،لب+آن را.
7- .قم:با راه.
8- .آو،بم:بستوده،قم:سزاوار حمد.

خداى است آن كه او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،و واى كافران را از عذابى سخت.

آنان كه بگزينند (1)زندگانى نزديكتر (2)بر بازپسين،و بگردند از راه خداى و طلب كنند آن را كژى،ايشان در گمراهيى دورند.

نفرستاديم ما هيچ (3)پيغامبرى مگر به زبان قومش تا بيان كند ايشان را.اضلال كند خداى آن را كه خواهد و راه نمايد آن را كه خواهد،و او خداى قادر است و محكم كار.

بفرستاديم موسى را به حجّتهاى (4)ما كه بيرون آر قومت را از تاريكيها به روشنايى،و (5)ياد ده ايشان را روزهاى خداى، در آن دليلهايى هست هر صبر كننده اى شكركننده را.

چون گفت موسى قومش را.ياد كنى نعمت خداى بر شما،چون برهانيد شما را از آل فرعون كه مى نهادند بر شما (6)بدى عذاب،مى كشتند پسرانتان را و زنده مى كردند زنانتان را،و در آن محنتى بود از خدايتان بزرگ.

و چون آگاه كرد خداى شما،اگر شكر كنى،بيفزايم شما را و اگر كفران كنى عذاب من سخت است.

ص : 245


1- .قم:برگزيدند.
2- .قم:دنيا را،آو،بم،آج،لب:دنيا.
3- .قم،آو،بم،آج،لب:از.
4- .قم:به نشانهاى.
5- .قم،آو،بم،آج،لب+با.
6- .قم:مى نمودند شما را.

گفت موسى:اگر كفر آرى شما و آنان كه در زمين اند همه،خداى بى نياز و ستوده است.

نيامد به شما خبر آنان كه از پيش شما بودند امّت نوح و قوم هود (1)و قوم صالح (2)و آنان كه از پس ايشان بودند؟نداند ايشان را مگر خداى آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتها،بازبردند (3)دستهايشان در دهانهاشان،و گفتند ما كافريم به آنچه فرستاده اند شما را به آن و ما در شكّيم از آنچه مى خوانى ما را با آن به تهمت آرنده.

گفتند پيغامبرانشان:در خداى شكّ است آفريننده آسمانها و زمين،مى خواند شما را تا بيامرزدتان از گناهانتان و بازپس دارد شما را تا به وقتى نام زد (4)؟گفتند:نيستى شما مگر آدمى همچو ما، مى خواهى كه برگردانى ما را از آنچه پرستيدند پدران ما،بيارى به ما حجّتى روشن (5).

گفتند ايشان را پيغامبرانشان:نيستيم ما مگر آدميى مانند شما و لكن خداى منّت نهد بر آنكه خواهد از بندگانش،نباشد ما را كه آريم به شما حجّتى مگر به فرمان خداى،و بر خداى بايد كه توكّل كنند مؤمنان.

و چيست (6)ما را كه توكّل نكنيم بر خداى و بنمود ما را

ص : 246


1- .قم،آو،بم،آج،لب:و عاد.
2- .آو،بم،آج،لب:و ثمود.
3- .آو،بم،آج،لب:بازردند.
4- .قم،آج،لب:نام برده،بم:نام زده.
5- .قم:هويدا.
6- .قم:نيست.

راه ما،و صبر كنيم بر آنچه رنجه داشتى (1)ما را،و بر خداى بايد تا توكّل كنند توكّل كنندگان.

قوله تعالى: الر ،به نزديك آن كه گفت،«الر»نام (2)سورت است،گفت:محلّ او رفع است بر ابتدا،و قوله: كِتٰابٌ ،خبر اوست.و آن كه گفت نام قرآن است، همچونين.و آن كه جز اين گفت،گفت:او را موضعى نيست از اعراب و مبتداى مقدّرى است،و«كتاب»خبر اوست،اى هذا كتاب، أَنْزَلْنٰاهُ صفت اوست.

حق تعالى گفت:در اين آيت و خطاب كرد با رسول كه:اين كتاب قرآن،كتابى است كه ما فروفرستاديم آن را به تو تا تو مردم را برون آرى به او از تاريكيهاى كفر به نور ايمان.و ظلمت و نور،كنايت است از كفر و ايمان. بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ،به فرمان خدايشان، إِلىٰ صِرٰاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ،با راه خداى،و آن اسلام است.

رمّانى گفت:«ظلمت»،تاريكيى بود در هوا كه منع كند از رؤيت مرئيّات، گفت:و«نور»بياضى باشد شعاعى كه با آن رؤيت صحيح بود.قتاده گفت:

مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ ،يعنى من الضّلالة الى الهدى،و امّا«عزيز»،مرجع او با قادرى است[59-ر]،و عزيز گويند مرد قاهر و غالب را من قولهم:من عزّ بزّ،اى من غلب سلب،و نيز عزيز گويند آن را كه ممتنع بود ازآن كه بر او ظلم كنند،و اين هر دو در حقّ خداى تعالى روا بود.و عزيز نيز،سخت صعب باشد،يقال:عزّ علىّ كذا،اى شقّ و صعب،و عزيز نيز نايافت باشد،من قولهم:اعزّ من الكبريت الاحمر،و اين به استقصاتر (3)اين رفته است (4).و«حميد»،محمود باشد،فعيل به معنى مفعول.

اَللّٰهِ الَّذِي ،ابن عامر و نافع خواندند (5)مرفوع بر ابتدا و خبر و الّذى و آنچه از پس اوست از صلۀ او.و باقى قرّاء خواندند:«اللّٰه»به جر على انّه بدل من اَلْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ،خداى آن است كه هرچه در آسمان و زمين هست او راست به ملك و ملك،ملك ازآنجا كه آفريدۀ اوست،به ملك ازآنجا كه تصرّف او راست در

ص : 247


1- .آو،بم،آج،لب:برنجانيد.
2- .قم:سر.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+پيشتر از.
4- .قم:برفته است.
5- .همۀ نسخه بدلها+اللّٰه.

آن (1).آنگه گفت:واى بر كافران از عذاب سخت كه برايشان خواهد بودن در دوزخ.

آنگه وصف كرد كافران را به آن كه اختيار مى كنند دنيا را و منافع آن را بر آخرت.و محلّ«الّذين» (2)جرّ (3)است براى آن كه صفت«كافرين»است.و استحباب،طلب محبّت چيز باشد به تعرّض آن،و محبّت ارادت منافع محبوب باشد.

و استحباب اين جا به معنى اختيار است به قرينۀ«على» (4)،يقال:استحبّ كذا على كذا،اذا اختاره عليه،و منه قوله: وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ (5)... ،اى اختاروا الكفر على الإيمان.حق تعالى دوستى دنيا و اختيار او بر آخرت از جملۀ مذمّت شمرد برايشان.و رسول-عليه السّلام-گفت:

حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة..

در خبر است كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-گفت:فرداى قيامت (6)جماعتى را از امّت من در قيامت آرند و صحايف ايشان بنگرند مردمانى بوده باشند كه:كانوا يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يأخذون وهنا من الليل،نمازها به اوقات و شرايط خود گزارده (7)باشند و زكات مال داده باشند و به نماز شب قيام كرده باشند، حق تعالى بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند.گفتند:يا رسول اللّٰه!به چه جرم ايشان را به دوزخ برند؟گفت:گناه ايشان آن باشد كه:

كلّما بدا لهم شىء من الدّنيا وثبوا عليه ،با اين خصال چون از دنيا چيزى پديد آمدى،به آن جستندى (8)و بر او حرص (9)نمودندى. وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،بيان كرديم كه:«صدّ»،هم لازم است و هم متعدّى،از راه خداى مى برگردند و ديگران را بر مى گردانند،يعنى مسلمانى.و سبيل و طريق يكى باشد،و هم مذكّر است و هم مؤنّث. وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،و طلب كنند آن را كژّى،يعنى خواهند تا كژ كنند آن را و در دين و كار و كلام«عوج»گويند به كسر (10)و در چوب و ديوار و آنچه اجسام باشد به فتح«عين»عوج گويند.

ص : 248


1- .آو،بم،آج،لب+به ملك،آب،آز+ملك.
2- .آج،لب:الذى.
3- .مل:خبر.
4- .مل+ما.
5- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 17.
6- .آو،بم،فردا د قيامت/در قيامت.
7- .آج،لب:گذارده.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بازجستندى.
9- .قم:حريصى.
10- .آو،بم،آب،آز+عين.

أُولٰئِكَ فِي ضَلاٰلٍ بَعِيدٍ، ايشان در گمراهى اند دور از ره راست.و«ضلال»،ذهاب باشد از ره صواب،و اصل او هلاك باشد-و كلام در او به استقصاء برفته است.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ ،«ما»نفى است و«من» مؤكّد اوست،حق تعالى گفت:ما نفرستاديم هيچ پيغامبر را الّا به زبان قومش، يعنى به لغت ايشان،تا چون با ايشان خطاب كند،خطاب او بدانند.و«لام»در او لام غرض است،گفت:پيغامبران را براى بيان فرستاديم (1).آنگه گفت: فَيُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ يَشٰاءُ ،و خداى اضلال كند،و وجوه آن بگفتيم از:خذلان و تخليت و حكم و تسميت (2)و حرمان ثواب و منع از طريق بهشت،و اهلاك. وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ، و هدايت دهد آن را كه خواهد،و معنى لطف باشد و توفيق و بيان[59-پ]و حكم و تسميت و راه بهشت و ثواب نمودن.و«فا»براى استيناف آورد،نه براى عطف،و مثله: لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحٰامِ (3)... ،بالرّفع. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او عزيز و حكيم است.

مجاهد گفت:مورد آيت،مورد منّت است بر رسول-عليه السّلام-كه خداى تعالى گفت:هر پيغامبرى را كه فرستادم به قومى فرستادم كه بر لغتى و زبانى بودند،مگر تو را كه به كافّة النّاس فرستادم از عرب و عجم و ترك و روم و هند و ساير بلاد،على اختلاف السنتهم و الوانهم.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا ،و بفرستاديم ما موسى را به آيات ما و دلالات و معجزات،و قوله: أَنْ أَخْرِجْ ،در كلام محذوفى هست،و التّقدير:و قلنا له ان اخرج قومك،و گفتيم او را:بيرون آر قومت را از ظلمات كفر به نور ايمان به دعوت به طريق ترغيب و ترهيب. وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اللّٰهِ ،و ياد ده ايشان را ايّا[م] (4)خداى.«با» زيادت است.

و در معنى او دو قول گفتند،حسن و قتاده و مجاهد و سعيد جبير گفتند:اى

ص : 249


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:فرستاديم.
2- .قم و اقدار و تمكين،ديگر نسخه بدلها،بجز لب:و حكمت و تسميت.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 5.
4- .به قياس با نسخه بدلها افزوده شد و نيز فحواى عبارت.

بنعم اللّٰه،ايّام كنايت كرد از نعم،و اين كنايت معروف است عرب و عجم را (1)، يكى از ما گويد:آن روزگار ما،و دريغا روزگار ما!تأسّف خورند بر ايّام در نعمت گذشته،و قول الشاعر:

سقى اللّٰه ايّامنا باللّوى***

و قوله:

سقى اللّٰه ايّاما لنا و لياليا***

و قوله:

[و] (2)ايّامنا باللّوى هل تعود***

و قول ابى تمّام من هذا الباب:

ء ايّامنا ما كنت (3)الّا مواهبا***و كنت باسعاف الحبيب حبائبا

و قول ديگر آن است:و ذكّرهم بنقم اللّٰه فى اعدائه،و ياد ده ايشان را كه خداى با امّت سلف چه كرد از كافران،و منه قول الشّاعر:

و ايّامنا مشهورة في عدوّنا***لها غرر معلومة و حجول

و قول عمرو بن كلثوم:

و ايّام لنا غرّ طوال***عصينا الملك فيها ان ندينا (4)

و اگر حمل كنند بر هر دو،اولى تر باشد لاستغراقه المعنيين،و اين شامل تر بود فايده را،چنان كه گويند:خذه بالشّدّة و اللّين.

آنگه گفت:در اين تذكير و ياد دادن،يا در آن احوال كه در آن ايّام بود،آياتى و علاماتى و دلالاتى و عجايبى هست،هر صبر كننده اى شكركننده را،و فعّال و فعول، هر دو بناى مبالغت است.

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ ،آنگه گفت:ياد كن اى محمّد چون گفت موسى قومش را: اُذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،ياد كنى نعمت خداى بر شما،چون برهانيد شما را از فرعون و قوم او چون بر شما مى نهادند،يقال:سامه الخسف اذا كلّفه احتمال الضّيم و الظّلم،و محلّ اين جمله نصب است على الحال. سُوءَ الْعَذٰابِ ،اى شدّة الضّيم

ص : 250


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+چنان كه.
2- .از،دا افزوده شد.
3- .آو،آز،آب،آج:هل كنت.
4- .آز،آب:تدينا.

ظلم سخت.آنگه تفسير داد آن را بقوله: وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَكُمْ ،و اگر آن را مستقل (1)كنند به فايده اولى تر باشد براى«واو»عطف،چه ميان بدل و مبدل«واو»عطف نباشد،و قبطيان،اسرائيليان را استخدام كرده بودند و خدم خود گرفته،هر كارى سخت ايشان را فرمودندى (2)،چون:سنگ كشيدن و كار گل كردن و ستور دارى و بار گران بر گرفتن و مانند اين.آنگه گفت (3):و نيز پسران ايشان را مى كشتند به تهمت وجود موسى-چنان كه قصّۀ آن برفته است (4)-و دختران را رها مى كردند.و الاستحياء، استبقاء الحىّ حيّا،و زنان را نمى كشتند كه از اين تهمت برى بودند،و نيز تا نسل بنى اسرايل به يك بار منقطع (5)نشود. وَ فِي ذٰلِكُمْ بَلاٰءٌ ،و در اين كه گفته شد،امتحانى و ابتلايى عظيم بود از خداى تعالى.و«بلاء»،مستعمل بود در نعمت و محنت براى آن كه مراد از او ابتلاست،و ابتلا به هر دو باشد،و اين جا (6)هر دو محتمل است،يعنى به نجات از آن بلا از خداى نعمتى عظيم بود بر ايشان،يا صبر كردن برآن،امتحانى بود از خداى تعالى.

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ ،و ياد كن اى محمد!اين آيت عطف است[60-ر]بر آيت اوّل به«واو»،و نيز ياد كن چون اعلام كرد خداى تعالى شما را.و تفعّل،به معنى افعل آمده است،نحو قولهم:توعّدته و اوعدته،پس تأذّن به معنى آذن (7)است، و الايذان،الاعلام،و اصله:ايقاع الشّىء فى الاذن،و اين نيز نعمتى است از خداى تعالى كه اعلام كرد شما را كه اگر شكر من كنى،نعمت بر شما زيادت كنم.و گفته اند:الشّكر،قيد النّعمة و صيد لها،قيد است و صيد است نعمت حاصل را،قيد است و بند است.رها نكند (8)تا برود،و ناآمده را صيد است بگيرد و به دام آرد،و از اينجاست حديث اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه گفت:

اذا وصلت اليكم اطراف النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشّكر لها ،گفت:چون اوايل نعمت به شما رسد،اواخر آن را بمرمانى به اندكى شكر كردن.و بيان كرديم كه:شكر،اعتراف

ص : 251


1- .بم،آب،آز:مستقبل.
2- .قم:و ايشان را كارهاى سخت فرمودندى.
3- .آز،آب:كه همه گفت.
4- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:برفت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بريده.
6- .آب،آز:آنجا.
7- .قم،آو،بم:اذّن.
8- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+آن را.

بود به نعمت منعم با ضربى تعظيم او،و وجوب او از بديهۀ عقل دانند به ضرورت.

و وجه وجوب او آن است كه شكر نعمت است،خداى تعالى وعده داد به شكر كردن زيادت نعمت،و تهديد كرد به كفران نعمت انقطاع او،گفت:و اگر كفران كنى، عذاب من سخت است،يعنى عذاب كنم (1)آن را كه كفران نعمت مى كند،چه بر ترك واجب مستحقّ عقوبت باشد.

وَ قٰالَ مُوسىٰ إِنْ تَكْفُرُوا ،آنگه حكايت كرد ازآن كه موسى-عليه السّلام-با آن كافر نعمتان گفت: إِنْ تَكْفُرُوا ،اگر كفران كنى نعمت خداى را شما،و هركه در زمين هست به يك بار،خداى (2)هيچ نقصان نبود (3)كه خداى بى نياز است از شكر شما.

ابو ادريس الخولانىّ گفت از أبو ذرّ الغفارىّ از رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله- كه گفت:خداى تعالى وحى كرد به بعضى انبياء در بعضى كتب خود:

عبادي لو انّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم اجتمعوا على اتقى قلب رجل لم يزد ذلك فى ملكى شيئا،عبادى لو انّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم اجتمعوا على افجر قلب رجل منكم لم ينقص ذلك من ملكى شيئا،عبادى لو انّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم اجتمعوا في صعيد واحد فسألونى حوائجهم (4).فاعطيت كلاّ منهم ما سأل (5)لم ينقص ذلك من ملكى شيئا الّا بمقدار ما يغمس احدكم الابرة فى اليمّ فلينظر بم يرجع ،گفت:بندگان من!اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان (6)مجتمع شوند بر پرهيزگارتر دل مردى،در ملك من هيچ نيفزايد.بندگان من!اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان (7)مجتمع شوند بر فاجرتر دل مردى،از ملك من هيچ نكاهد.بندگان من!اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان مجتمع شوند (8)در يك صعيد،و جمله از من حاجتهاى خود بخواهند و من همه را حاجت روا كنم،از ملك من هيچ نكاهد (9)الّا به

ص : 252


1- .آب،آز:كنيم.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نكند.
4- .قم:حوائجكم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:سالوا.
6- .آو،بم،آج،لب:پرى و آدميان،آب:آج،آز:آدمى و پرى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:آدمى و پرى تان جمع شوند.
8- .آو،بم:آدمى و پرى تان جمع شوند.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بنكاهد.

مقدار آن كه يكى از شما سوزنى در دريايى زند،بنگر تا چه آب برگيرد به سوزن از دريا.و قوله: حَمِيدٌ ،محتمل است كه به معنى مفعول باشد و به معنى فاعل،و به معنى مفعول،چنان است كه بيان كرديم كه مستحقّ حمد و شكر باشد و ستوده و پسنديده،و به معنى فاعل چنان باشد كه حمد كند آنان را كه شكر نعمت او كنند،و غنى است از شكر شاكران تا اگر نكنند او را نقصانى نباشد،و اوّل لا يقتر است اين جا براى آن كه معنى آن بود كه:اگر خلايق همه كافر شوند و شكر او نكنند،او بى نياز است از شكر ايشان و در ذات خود حميد است،اگر حمد او كنند و اگر نه.

او مستحقّ حمد است،و به كفران كافران او از آن بنشود كه مستحقّ حمد و شكر باشد.

قوله: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تنبيه گفت: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ، به شما نيامد و به شما نرسيد خبر آنان كه پيش شما بودند از امم سالفه و قوم گذشته (1)؟آنگه بدل كرد بر سبيل بيان ايشان را گفت:قوم نوح بودند و قبيلۀ عاد بودند-كه قوم هود پيغامبر بودند-و قبيلۀ ثمود-كه قوم صالح بودند،و آنان كه پس از ايشان (2)بودند كه عدد ايشان و تفاصيل احوال ايشان كس[60-پ]نداند مگر خداى-جلّ جلاله. جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،پيغامبران ايشان به ايشان آمدند با (3)حجج و بيّنات و آيات و علامات و ادلّه و معجزات،ايشان رد كردند دستهاشان با دهنهاشان.

در او چند قول گفتند،عبد اللّه مسعود گفت و ابن زيد:معنى آن است كه، انگشت به خشم بر ايشان بكشند (4)،چنان كه گفت: وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنٰامِلَ مِنَ الْغَيْظِ (5).

وجه دوم حسن گفت:در وقت دعوت پيغامبران دست بر دهن ايشان نهادند براى تسكيت تا ايشان را خاموش كنند و منع كنند از دعوت كردن.

وجه سه ام (6)آن است كه:انگشتهاى خود بر لب خود نهادند،اشارت كنند (7)به

ص : 253


1- .آو،بم:گزشته.
2- .قم،آو،آج،لب:پس ايشان،بم،آب،آز:پيش ايشان.
3- .آو،آب،بم،آز،آج:تا.
4- .قم:بگزيدند،ديگر نسخه بدلها:گزيدند.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 119.
6- .قم:سوم،آو،بم،آب،آز:سيم،آج،لب:سيوم.
7- .قم:اشارت كردند.

ايشان كه خاموش باشى،چنان كه يكى از ما گويد ديگرى را كه:انگشت بر لب نه،يعنى خاموش باش.آنگه اين نگويد (1)به زبان به دست اشارت كند،تنبيها على هذا المعنى.و اين قول عبد اللّه عبّاس است و اختيار فرّاء.

وجه چهارم گروهى گفتند،معنى آن است كه:دست پيغامبران بگرفتند و بر دهنشان (2)نهادند براى تسكيت بر سبيل استخفاف و اهانت،و اين قول مقاتل است.

وجه پنجم آن است كه مجاهد گفت:مراد به«يد»نعمت است نه دست (3)، يعنى نعمت پيغامبران رد كردند به دهن،و«في»به معنى«با»باشد،يعنى كفران نعمت كردند.

و وجه ششم آن است كه گروهى گفتند كه معنى آن است كه:ردّ كردند از دعوت پيغامبران آن (4)چيزى را كه اگر قبول كردندى نعمت بودى برايشان،و اين رد به زبان و دهن (5)كردند،و«فى»به معنى«با»است در اين وجه نيز،و قول شاعر به استشهاد اين آوردند:

و ارغب فيها عن لقيط و اهله***و لكنّني عن سنبس لست ارغب

يعنى ارغب بها،و اين بيت شاعرى مى گويد كه دخترى داشته،آن دختر را لقيط و سنبس مى خواستند،او گفت:و ارغب فيها،اى بها،يعنى ببنته،من به اين دخترم رغبت كنم از لقيط و به ايشان ندهم،و به قبيلۀ سنبس دهم و از ايشان رغبت نكنم.

وجه هفتم آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت به روايتى ديگر كه:چون سخن رسولان بشنيدند و كلام خداى،دست،يعنى انگشت در دندان گرفتند به تعجّب.

وجه هشتم آن است كه اخفش و ابو عبيده گفتند:اين كنايت است از ترك اجابت،يعنى اجابت نكردند انبيا را،و عرب كسى را كه جواب كسى بازندهد و سخن او قبول نكند،گويد:ردّ يده فى فيه.و قتيبى اختيار آن كرد كه:انگشت گزيدند (6)برايشان از خشم،و استشهاد كرد بر اين به قول شاعر:

يردّون في فيه عشر الحسود

ص : 254


1- .قم،آو،بم،آج:بگويد،آب،آز:گويد.
2- .قم،آو،بم،آج،لب:دهنهاشان.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:يد جارحه.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:دهان.
6- .آو،بم:گذيدند.

يعنى ايشان حسود را چنان به خشم آرند تا هر ده انگشت برايشان بگزد،و قال آخر فى هذا المعنى:

قد افنى انامله ازمة***فاضحى يعضّ علىّ الوظيفا

وَ قٰالُوا إِنّٰا كَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ ،و گفتند:اين كافران پيغامبران را كه:ما كافريم به آنچه شما را به آن فرستاده اند،و ما در شكّيم از آنچه شما ما را با آن دعوت مى كنى،شكّى مريب،يعنى موجب ريبت و تهمت.

قٰالَتْ (1)رُسُلُهُمْ ،پيغامبران ايشان را جواب دادند و گفتند: أَ فِي اللّٰهِ شَكٌّ ،در خداى شكّى هست كه آفريدگار آسمانها و زمينهاست؟براى آن گفتند كه ايشان مقرّ بودند كه:آسمان و زمين خداى آفريد نه بتان جماد،فى قوله: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (2)... ،آنگه گفتند:اين خداى-كه در او شك نيست و آفرينندۀ آسمانها و زمين است-مى خواند شما را تا بيامرزدتان.و قوله: مِنْ ذُنُوبِكُمْ ،اولى تر آن است كه«من»صله باشد،و سيبويه گفت:نشايد در (3)موجب «من»زيادت كردن.و ابو على گفت:تبعيض است،و گروهى گفتند:«من»بدل است،يعنى با مغفرت بدل كند از گناه شما[61-ر].و آن كه گفت:«من» تبعيض است،گفت:تا بعضى گناهانتان بيامرزد،و شايد كه«من»،تبيين باشد و شما را تأخير كند تا به وقتى مسمّى و نام برده،يعنى آجال وفات (4)ايشان و وقت مرگشا (5)تا تعجيل نبايد كردن عذاب برايشان به كفرشان پيش حلول اجل مرگشان (6)، ايشان جواب دادند پيغامبران را و گفتند:شما هم چون (7)ما آدميانى،فريشتگان نه اى (8)،و غرض شما در اين آن است تا ما را از دين و طريقت پدران ما برگردانى و از معبودانى كه ايشان مى پرستيدند (9).بر اين دعوى كه مى كنى حجّتى روشن بيارى.

رسولان ايشان را جواب دادند و گفتند:همچنين است،ما آدميانيم همچون شما

ص : 255


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،قرآن مجيد+لهم.
2- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 25 و زمر(39)آيۀ 38.
3- .قم:كه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:اوقات آجال.
5- .مرگشا مرگشان،همۀ نسخه بدلها:مرگشان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:آجالشان.
7- .قم،آو،بم،آب،آز:همچون،آج،لب:همچو.
8- .آو،بم،آج،لب:فرشتگان نه،آب،آز:نه ايد.
9- .آو،بم،مى پرستدند.

و لكن ما را بر شما مزيّتى هست از فضل و منّت خداى كه خداى منّت نهد بر آنكه خواهد از بندگانش،و آن نعمت اختيار و اجتباء ماست به تحميل رسالت و تخصيص ما به نعمت نبوّت.و آنچه گفتى حجّتى بيارى،ما را نباشد كه از خويشتن حجّت آريم مگر به فرمان خداى،چه آنچه شما اقتراح مى كنى از معجزات جز مقدور خداى نيست.

آنگه گفتند:مؤمنان بر خداى توكّل كنند و بر جز او توكّل نكنند براى اين معنى ذكر خداى بر توكّل تقديم كرد،كقوله: إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ (1).

آنگه گفتند: وَ مٰا لَنٰا ،ما را نباشد كه توكّل نكنيم بر خداى،و خداى تعالى ما را هدايت داد از الطاف و توفيق و تمكين و از ازاحت علّت و نصب ادلّت كه ما به اين آلات و اسباب طريق حق و ره راست يافتيم به نظر در ادلّه.قوله: وَ قَدْ هَدٰانٰا ،«واو»حال است،يعنى تا حال اين باشد،ما را نرسد كه توكّل بر جز خداى كنيم و ما تن برآن نهاديم كه بر رنج و بلا و مشقّت شما صبر كنيم،و جمله متوكّلان كه خواهند كه متوكّل ايشان معتمد بود و بر جاى،بر خداى توكّل كنند.

قوله تعالى:

سوره إبراهيم (14): آیات 13 تا 34

اشاره

وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنٰا فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ اَلظّٰالِمِينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذٰلِكَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِي وَ خٰافَ وَعِيدِ (14) وَ اِسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ كُلُّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ (15) مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقىٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لاٰ يَكٰادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ اَلْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ وَ مٰا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِيظٌ (17) مَثَلُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمٰالُهُمْ كَرَمٰادٍ اِشْتَدَّتْ بِهِ اَلرِّيحُ فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ لاٰ يَقْدِرُونَ مِمّٰا كَسَبُوا عَلىٰ شَيْءٍ ذٰلِكَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِيدُ (18) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (19) وَ مٰا ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ بِعَزِيزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِيعاً فَقٰالَ اَلضُّعَفٰاءُ لِلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا إِنّٰا كُنّٰا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ قٰالُوا لَوْ هَدٰانَا اَللّٰهُ لَهَدَيْنٰاكُمْ سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ مَحِيصٍ (21) وَ قٰالَ اَلشَّيْطٰانُ لَمّٰا قُضِيَ اَلْأَمْرُ إِنَّ اَللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مٰا كٰانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاٰ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (22) وَ أُدْخِلَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهٰا سَلاٰمٌ (23) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِي اَلسَّمٰاءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَهٰا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ (26) يُثَبِّتُ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّٰابِتِ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اَللّٰهُ اَلظّٰالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ (27) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ اَلْبَوٰارِ (28) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ اَلْقَرٰارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى اَلنّٰارِ (30) قُلْ لِعِبٰادِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاٰ خِلاٰلٌ (31) اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَلْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَلْأَنْهٰارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ دٰائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ (33) وَ آتٰاكُمْ مِنْ كُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ كَفّٰارٌ (34)

ترجمه

گفتند:آنان كه كافر شدند پيغامبرانشان را (2)بيرون كنيم شما را از زمين ما،يا بازآيى در دين ما،وحى كرد به ايشان خدايشان كه ما هلاك كرديم (3)ظالمان را.

و بنشانيم شما را در زمين از پس ايشان،آن آن راست كه بترسد از مقام من و بترسد او وعيد من.

طلب فتح كردند و نوميد (4)شد هر متكبّرى ستيزه گرى.

از پس او دوزخ است،و آب دهند او

ص : 256


1- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 5.
2- .قم+تا.
3- .آو،بم،آج،لب:هلاك برآريم.
4- .بم،آج،لب:نوميد شدند.

را از آبى ز[ر]دابه (1).

فروبرد آن را و نزديك نبود كه آسان فروشود آيد به او مرگ از هرجايى و او نباشد مرده و از پس او عذابى بود درشت.

مثل آنان كه كافر شدند به خدايشان كارهايشان چون خاكستر (2)بود كه سخت شود به او باد در روز باد سخت (3)،توانايى ندارند از آنچه كرده باشند بر چيزى آن است گمراهيى دور.

نبينى كه خداى بيافريد آسمانها و زمين را به حق و درستى؟اگر خواهد ببرد شما را و بيارد خلقى دگر را (4).

و نيست آن بر خداى دشخوار (5).

برون آيند براى خداى جمله،گويند ضعيفان آنان را كه تكبّر كردند (6):ما بوديم شما را پس رو،هستى شما بگزيراننده (7)از ما از عذاب خداى؟چيزى گويند اگر راه نمودى ما را خداى،راه نمودمانى شما را راست است بر ما اگر زارى كنيم يا شكيبايى كنيم،نيست ما را جاى گريزى.

ص : 257


1- .قم،آو،بم،آج،لب:زرداب.
2- .قم،آو،بم،آج،لب:خاكسترى.
3- .قم:روزى كه باد سخت جهد.
4- .قم:خلقى نو،آو،بم:خلقى دگر نو.
5- .آج،لب:دشوار.
6- .قم:گردن كشى كردند.
7- .قم:كفايت كنندگان،آو،بم،آج،لب:بگريزنده.

گويد ابليس چون گزارده شود (1)كار خداى وعده داد شما را وعده اى درست،و من وعده دادم شما را و خلاف كردم و نبود مرا بر شما دستى و قوّتى (2)جز آن كه بخواندم شما را اجابت كردى مرا،و ملامت مكنى مرا و ملامت كنى خود را،من نيستم فريادرس شما (3)،و شما نيستى فريادرس من،من كافر شدم به آنچه انباز كردى مرا از پيش،اين بيدادگران را بود عذابى دردناك.

و ببرند (4)آنان را كه ايمان آرند و كار نكو كنند (5)در بهشتهايى كه مى رود از زير آن (6)جويها،هميشه باشند در آنجا به فرمان خدايشان،تحيّت ايشان در آنجا سلام بود.

نبينى چگونه زد خداى مثل،سخنى پاكيزه چون درختى پاكيزه اصل آن درست بود و شاخ آن در آسمان؟ بدهد ميوه اش (7)هر سال به فرمان خداى،بزد خداى مثلها براى مردمان تا مگر ايشان انديشه كنند.

و مثل سخنى پليد چون درختى پليد باشد كه بكنند از بالاى زمين،نبود آن را (8)قرارى.

بدارد خداى آنان را كه ايمان آرند به سخن درست در زندگانى دنيا و در آخرت و گمراه كند خداى بيدادگران را،و بكند خداى آنچه خواهد.

ص : 258


1- .آج،لب:گذارده بود.
2- .قم:از حجّتى.
3- .آو،بم،آج،لب+را.
4- .آو،بم:درآرند.
5- .قم:كردند نيكيها.
6- .آو،بم:در زير آن،آج،لب:از فرود آن.
7- .قم،آو:ميويش،آج،لب:بار دهد ميوه اش.
8- .قم،آو،آج،لب+از.

نبينى آنان را كه بدل كردند (1)نعمت خداى را به كفران،فرود آورند قوم خود را به سراى هلاك.(2) دوزخ ملازم شوند آن را،و بد جاى (3)است آن.

كردند خداى را همسران (4)تا گمراه شوند از راه او،بگو كه برخوردار شوى كه بازگشت شما با دوزخ است.

بگو بندگان مرا آنان كه ايمان آوردند تا نماز به پاى دارند و نفقه كنند از آنچه روزى كنيم ما ايشان را پنهان و آشكارا از پيش آن كه آيد روزى كه فروخت نبود در او و نه دوستى.

خداى آن است (5)كه بيافريد آسمانها و زمين را و بفرستاد از آسمان آبى، بيرون آورد به او از ميوه ها روزى براى شما و فرمانبردار كرد براى شما كشتى تا به روى (6)در دريا به فرمان او،مسخّر بكرد شما را جويها.

و مسخّر بكرد (7)شما را آفتاب و ماه دو ايستاده،و مسخّر بكرد (8)شما را شب و روز.

بداد شما را از هرچه خواستى ازو و اگر بشمارى نعمت خداى، بنشمارى آن را كه آدمى بيدادكار (9)كافر نعمت است.

ص : 259


1- .اساس:بدل كرديم،با توجه به اصل عربى و ضبط نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آو،بم،آج،لب+در.
3- .قم+قرار.
4- .قم،آو،بم،آج،لب:همتايان.
5- .آو،بم:خداى راست،آج،لب:خداست آن.
6- .قم،آو،بم،آج،لب:برود.
7- .قم:رام كرد.
8- .قم:رام كرد.
9- .قم،آج،لب:بيدادگر.

قوله تعالى[62-ر]: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ (1)،حق تعالى در اين آيت حكايت قول كافران كرد كه با پيغامبرانشان گفتند.گفت،گفتند كافران ناگرويدگان رسولان فرستاده را به ايشان:ما شما را از شهرها و زمين خود بيرون (2)كنيم. أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنٰا ،يا با دين ما آيى.اين«او»به معنى«الى ان»او«الّا ان»است،نظير قول القائل:لالزمنّك او تعطيني حقّي،المعنى الى ان تعطيني،او الّا ان تعطينى حقّي،و اين جا«الّا»لا يقتر است.و اگر گويند كه بر قاعدۀ خود است،بمعنى التّخيير (3)روا باشد،و معنى آن بود كه شما مخيّرى،خواهى با دين ما آيى و در شهر (4)مقام كنى،و خواهى بر دين خود مى باشى و از زمين ما بروى.

چون ايشان از اين دلتنگ شدند،خداى تعالى وحى كرد (5)كه من اين كافران را هلاك بر آرم و شما را در زمين بنشانم به جاى ايشان از پس مرگ ايشان تا آنچه ايشان را تمنّا بود در حقّ پيغامبران،پيغامبران در حقّ ايشان بديدند. مِنْ بَعْدِهِمْ ،اى من بعد موتهم. ذٰلِكَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِي ،اين آن راست كه از مقام من بترسد،يعنى من قيامه بين يدىّ (6)،از ايستادن او پيش من،و مثله قوله: وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ (7)... ، اى مقامه بين يدى ربّه،و اضافه كرد مصدر را با مفعول،و فاعل را اضمار كرد.و مانند اين در كلام عرب و قرآن بسيار است،منها قولهم:ندمت على ضربك،اى على ضربى ايّاك و سررت برؤيتك،اى برؤيتى ايّاك،و قوله: لاٰ يَسْأَمُ الْإِنْسٰانُ مِنْ دُعٰاءِ الْخَيْرِ (8)... ،و قوله: وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ (9)... ،اى رزقى ايّاكم،و بعضى دگر گفتند معنى آن است (10): لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِي ،اى قيامى عليه و حفظى اسبابه و اعماله،اين آن راست كه بترسد از قيام من بر او و حفظ من (11)احوال و اعمال او،بيانه قوله: أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلىٰ كُلِّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ (12)...،اى حافظ عليها اعمالها.

ص : 260


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+الآية.
2- .قم،آو،آب،آز:برون.
3- .آو،بم،آب،آز،آج:التخيّر.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+ما.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+ايشان.
6- .قم+السّاعة.
7- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 40.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 9.
9- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 82.
10- .همۀ نسخه بدلها+كه ذلك.
11- .آو،بم،آب،آز،آج،لب+به،مل+بر.
12- .سورۀ رعد(13)آيۀ 33.

اخفش گفت:ذلك لمن خاف مقامي،اى عذابى.و مراد به«مقام»دوزخ باشد،اى مقامى (1)المخلوق المعدّ للعذاب. وَ خٰافَ وَعِيدِ ،و از وعيد من بترسد.

قوله: وَ اسْتَفْتَحُوا ،اى استنصروا و طلبوا الفتح و النّصر،و مثله قوله: وَ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا (2)... ،و قيل:استفتحوا،اى استقضوا،من قولهم:

للحاكم فتاح،و قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا (3)... ،اى،احكم.

عبد اللّه عبّاس گفت و مقاتل كه:معنى آن است كه اين كافران به استنصار و استحكام با پيغامبرانشان رجوع با خداى كردند و گفتند:بار خدايا!اگر اينان راست مى گويند،ما را عذاب كن چنان كه خداى تعالى حكايت كرد از ايشان فى قوله:

اِئْتِنٰا بِعَذٰابِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِينَ (4)،و قوله: وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (5).

مجاهد و قتاده گفتند:مراد رسولانند،يعنى پيغامبران به خداى استغاثت (6)كردند و استنصار و استحكام،و برايشان دعا كردند،و مثله قوله: ...رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفٰاتِحِينَ (7)،و قول نوح: أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (8)،يعنى بار خدايا حاكم تو باش ميان ما و قوم ما.

وَ خٰابَ كُلُّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ ،و خائب و نوميد شد هر جبّارى معاند حق كه با حق بستهيد و از حق برگردد،اين قول مجاهد است.قتاده گفت:عنيد آن بود كه استنكاف كند از گفتن:لااله الاالله.مقاتل گفت:متكبّر باشد.ابن زيد گفت:

مخالف حق باشد،و«عنيد»و«عنود»و«معاند»،هر سه يكى باشد،و اصله من العند و هو الجانب،قال الشّاعر:

اذا نزلت فاجعلاني وسطا***انّي كبير لا اطيق العندا

قوله: مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ ،لفظ«وراء»،مستعمل است هم در پيش و هم در پس، و اين جا نيز محتمل است هر دو را.و خلف،لا يقتر است،يعنى[62-پ]دوزخ از

ص : 261


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم،لب:مقام.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 89.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 89.
4- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 29.
5- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
6- .همۀ نسخه بدلها:استعانت.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 89.
8- .سورۀ قمر(54)آيۀ 10.

پيش ايشان است و بر ره ايشان است،و ايشان را گذر برآن (1)،و اين چنان است كه گويند:الموت وراك (2)،مرگ در پيش تو است.و بر امام تفسير دادند اين آيت را كه: وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ (3)،اى امامهم،جز كه اين دو شاهد محتمل است هر دو را،و قال الشّاعر:

أ توعدني وراء بني رياح***كذّبت ليقصرنّ يداك دوني

اى،امام بنى رياح،و قال آخر:

أ ترجو بنو مروان سمعي و طاعتي***و قومي تميم و الفلاة ورائيا

اى،أمامى.

و از جملۀ آنچه خلف لا يقتر است،قولهم:الموت وراك،و قول (4)اللّٰه تعالى:

و كان وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ (5)... ،اى خلفهم،و قول الشّاعر:

عسى الهمّ الّذي امسيت فيه***يكون وراءه فرج قريب

يعنى فرجى به دنبال آن غم باشد.و گويند مرگ به دنبال تو است،و من ذلك قول الشّاعر:

و انّ نجاري يا ابن عمّ مخالف***نجار اللّئام فابغني من ورائيا

يعنى من خلفى.

و ابو عبيد (6)گفت:هى من الأضداد.و بعضى محقّقان بر وجهى تفسير دادند كه جامع بود هر دو را،گفتند:«وراء»آن را گويند كه از (7)پس مرد باشد بر وجهى كه لا محال به او رسد و از او در گذرد و پيش او بشود،چنان كه گويند:البرد وراك (8)، سرما از پس تو است،سرما درآيد و به مرد رسد و پيش بشود.و زجّاج گفت:«وراء» آن باشد كه از تو متوارى و پوشيده باشد،و از اضداد نيست،قال الشّاعر:

حلفت و لم اترك لنفسك ريبة***و ليس وراء اللّٰه للمرء مذهب

اى،بعد اللّٰه،و اين را بر توسّع بر خلف حمل كنند. وَ يُسْقىٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِيدٍ ،و

ص : 262


1- .قم:برنجا/برآن،ديگر نسخه بدلها،بر اين جا.
2- .آب،آز:ورائك.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 79.
4- .قم:قال.
5- .سورۀ كهف(18)آيۀ 79.
6- .همۀ نسخه بدلها:ابو عبيده.
7- .قم:او.
8- .آب،آز:وراءك.

ايشان را آب دهند از آبى كه زردآبه باشد از خون و ريم كه از زير كافران بيايد.قتاده گفت:آنچه از قروح و ريشهاى ايشان پالوده شود.محمّد بن كعب و ربيع انس گفتند كه:غسالۀ اهل دوزخ باشد،و آن خون و ريمى باشد كه از فروج زانيان بيايد (1).

در خبر مى آيد كه:وليد عبد الملك روزى در بعضى حجره هاى زنان رفت مست،جامعى قرآن نهاده بود،بر گرفت و باز كرد بر سبيل تفأّل تا چه برآيد،بر آمد:

وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ كُلُّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ ،از آن به خشم آمد و جامع بنهاد و كمان بخواست و تير و چندان تير برآن زد تا (2)پاره پاره كرد،و اين بيتها مى خواند:

أ توعد عد كلّ جبّار عنيد***فها انا ذاك جبّار عنيد

اذا ما جئت ربّك يوم حشر***فقل يا ربّ مزّقنى الوليد

و بعضى اهل سير گفتند كه اين وليد يزيد عبد الملك مروان بود.و از جملۀ زنادقه بود،و از جملۀ اشعار او در زندقه اين بيتهاست:

أ توعدني الحساب و لست ادري***أ حقّا (3)ما تقول من الحساب

فقل للّٰه يمنعني طعامي***و قل للّٰه يمنعني شرابى

قوله: يَتَجَرَّعُهُ ،فروبرد آن را،يعنى اين كافران جرعه و شربه را،من الجرع،و هو شرب الماء جرعة جرعة. وَ لاٰ يَكٰادُ يُسِيغُهُ ،و نزديك نباشد كه فروبرد آن را.

بعضى گفتند:يكاد،زيادت است،يعنى و لا يسيغه،و اين قول نيك نيست براى آن كه يكاد را فايده اى جليل هست،و آن آن است كه:نه گوارنده بود و نه نزديك آن بود كه (4)بگوارد،و مانند اين در كلام عرب و قرآن بسيار است،قال اللّٰه تعالى: وَ لاٰ يَكٰادُ يُبِينُ (5)،اى،لا يتأتّى (6)منه البيان،و قال: لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا... (7)،اى،لم يرها (8)و لم يقرب ان يريها.

و ابو امامه روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-كه گفت:آن

ص : 263


1- .همۀ نسخه بدلها:بيرون آيد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كه.
3- .آل:احقّ،ديگر نسخه بدلها كلاّ با ضبط متن موافقت دارد.
4- .آو،آج،لب،مش:نه نزديك آن كه،آب،آز:و نه نزديك آن.
5- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 52.
6- .بم:لا يأتى.
7- .سورۀ نور(24)آيۀ 40.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:يراها.

شربه اى (1)باشد كه چون به دست او دهند نفرتى عظيم حاصل شود او را،و چون به نزديك روى برد گوشت و پوست روى و سرش پخته شود،چون بازخورد امعايش پاره پاره شود و از زيرش برون آيد چنان كه حق تعالى گفت: وَ سُقُوا مٰاءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ (2)،و قال: يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرٰابُ (3)[63-ر].

وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:من كلّ جهة،ازهرجهتى و جانبى.حق تعالى گفت:مرگ به او آيد از هر جانبى و از هرجايى از جهات ست، از پيش و پس و چپ و راست و زير و بالا.ابن جريج گفت و ابراهيم التّيمىّ كه:

از هرجايى از اندامش تا از زير (4)هر موى مرگى برآيد او را،و اين بر طريق مبالغت است.ضحّاك گفت:حتّى من ابهام رجله (5)،تا انگشت پايش،و اين را كه موت خواند گفتند:مراد شدايد و بلاياست. وَ مٰا هُوَ بِمَيِّتٍ ،بااين همه مرده نباشد و بنميرد تا بازرهد،و جمع كردن ميان اين و آن،اعنى نفى و اثبات از دو وجه بود:يكى از اين وجه كه گفتيم كه مراد به موت،نه مرگ است،بل مراد اهوال و شدايد است،آن را مرگ خواند بر توسّع تا مناقضه نباشد به نفى و اثبات،و امّا اگر موت بر حقيقت حمل كنند،خداى تعالى هرگه (6)كه او بميرد او را زنده مى كند،چنان كه گفت:

كُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا (7).

وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِيظٌ ،و در پيش او عذابى ستبر (8)باشد.و گفتند:از پس او عذابى باشد عظيم.و گفتند:از پس اين عذاب او را عذابى بود غليظ.

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ- الآية،حق تعالى در اين آيت مثل زد اعمال كافران را و تشبيه كرد آن را به خاكسترى كه بادى سخت بر او مسلّط شود تا هيچ بر جاى نماند.و در رفع«اعمالهم»دو قول گفتند:يكى آن كه بدل«مثل»است-بدل اشتمال-و التّقدير:مثل اعمال الّذين كفروا،و از حقّ بدل اين (9)باشد كه آن را اصل

ص : 264


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:شربتى.
2- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 15.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 29.
4- .همۀ نسخه بدلها:بن.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:رجليه.
6- .مل+كه خواهد.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 56.
8- .آل:سطبر.
9- .آب،آز+بدل اشتمال.

كنند و مقصود،چنان كه سلب زيد ثوبه،اى سلب ثوب زيد.و جاءنى القوم اشرافهم،اى جاءنى اشراف القوم،و قوله: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِيهِ (1)... ، اى عن قتال الشّهر الحرام.و مبرّد گفت:«اعمالهم»مرفوع است به ابتدا،و «كرماد»خبر اوست.و«رماد»،خاكستر باشد. اِشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ ،باد به او سخت شود،در روزى كه باد سخت آيد كس نتواند كه از آن چيزى بازدارد،و غرض (2)تشبيه آن است كه:آن عمل كه ايشان مى كنند،همچنان باطل و بى حكم باشد و آن را اثبات (3)و ثوابى نبود كه چنان كه خاكستر خرد را در روز باد سخت.و قوله: يَوْمٍ عٰاصِفٍ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه يوم عاصف ريحه،روزى كه بادش سخت باشد،و يكى آن كه:يوم ذي ريح عاصف،كقولهم:ليل نائم و يوم ماطر،اى ذات نوم و ذو مطر،و ظاهر آيت صورت احباط دارد و عند تأمّل دليل است بر بطلان احباط،و آن كه هركجا در قرآن احباط است،مراد نفى وقوع (4)و قبول است از اصل و بن،براى آن كه باتّفاق اعمال كافران را هيچ وقوعى نباشد تا (5)چيزى بايد (6)كه آن را احباط كند،بااين همه حق تعالى بر توسّع آن را تشبيه كرد به رماد حاصل كه باد آن را متفرّق كند به ظاهر حصول اعمال نه به وقوع حكم و استحقاق ثواب بر او،و كذلك قوله: وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (7)،و معنى آيت آن است كه:اعمال كافران را اگرچه به ظاهر حصولى هست،به حكم و وقوع و استحقاق آن را محصولى نباشد و با خاكسترى ماند كه به روز باد سخت باد بر او گماشته شود تا در عالم متفرّق شود و كس نتواند آن را ضبط كند. ذٰلِكَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِيدُ ،اختيار كفر و اصرار بر او ضلالى و گمراهى باشد دور (8).

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ،گفت:نبينى كه خداى تعالى آسمان و زمين بيافريد بحقّ و حكمت،نه به عبث و (9)بازى؟

ص : 265


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 217.
2- .قم+به.
3- .قم،لب:اثبات.
4- .آب،آز:ندارد.
5- .آب،آز:يا.
6- .آب،آز:باشد،آو،بم،آج:ماند.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 23.
8- .اساس:درو،كه تحريف به نظر رسيد،با توجّه به معنى و نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آب،آز+به.

حمزه و كسائى:خالق السّماوات و الأرض خواندند بر اسم فاعل،و باقى قرّاء خواندند:خلق،بر فعل ماضى. إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ [63-پ]،اگر خداى خواهد شما را ببرد و خلقى و جماعتى دگر را بيارد نو.

وَ مٰا ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ بِعَزِيزٍ ،و اين بر خداى تعالى دشخوار (1)نيست.

وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِيعاً ،حق تعالى گفت:بيرون آيند از گورها روز قيامت براى خداى،يعنى براى عرض بر خداى.آنگه وصف آن مناظره و مجادله كرد كه ميان ايشان رود،گفت: فَقٰالَ الضُّعَفٰاءُ ،ضعيفان و مستضعفان گويند متكبّران و جبّاران را:ما در دنيا تبع شما بوديم و به شما اقتدا كرديم ما را از عذاب هيچ كفايت خواهى كردن و بعضى از عذاب ما بر خواهى داشتن؟و تبع جمع تابع باشد كحارس و حرس و غايب و غيب و راصد و رصد و باقر و بقر.زجّاج گفت:روا باشد كه مصدر بود به جاى وصف نهاده.متبوعان و مستكبران (2)گويند: لَوْ هَدٰانَا اللّٰهُ ،اگر خداى ما را هدايت دادى و راه نمودى به خلاصى،ما نيز شما را راه نمودمانى (3)چون ما را براى خود ره خلاص پيدا نيست براى شما چه خواهيم كردن! سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا ،راست است بر ما و به نزديك ما،اگر جزع و زارى كنيم و اگر صبر و شكيبايى كنيم. مٰا لَنٰا مِنْ مَحِيصٍ ،ما را محيصى و مهربى نيست،يقال:حاص فلان عن كذا يحيص حيصا و حيوصا و حيصانا،و منه قولهم:وقع فلان فى حيص بيص،اى في امر لا يدرى يتقدّم او يتأخّر.مقاتل گفت:اين آنگاه گويند كه در دوزخ با يكديگر قرار دهند كه بيايى تا جزع كنيم.پانصد سال جزع كنند هيچ سود ندارد،گويند:بيايى تا صبر كنيم، پانصد سال صبر كنند هم سود ندارد،عند آن گويند: سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ مَحِيصٍ.

وَ قٰالَ الشَّيْطٰانُ ،لفظ ماضى است و مراد مستقبل،يعنى سيقول الشّيطان، ابليس گويد: لَمّٰا قُضِيَ الْأَمْرُ ،چون كار گزارده (4)شود و ميان مردمان حكم بكنند و اهل بهشت را به بهشت برند و اهل دوزخ را به دوزخ برند.مقاتل گفت:اين سخن در دوزخ گويد چون اهل دوزخ در دوزخ گرفتار شوند،منبرى از آتش در دوزخ بنهند،

ص : 266


1- .بم،آج،آب،لب،آل:دشوار.
2- .قم،آب،آز:متكبّران.
3- .بم:نموديمى،آج،لب:مى نموديم.
4- .آب،آز،آج،لب،مش:گذارده.

ابليس برآن منبر شود و كافران و اهل دوزخ در زير منبر او بنشينند و او را ملامت كردن گيرند در آن اضلال و اغواء كه او كرده باشد او گويد: إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ ، خداى شما را وعده داد،وعدۀ حق و نويد درست (1)،و من نيز شما را وعده اى دادم و آن وعده خلاف كردم و مرا بر شما دستى و حجّتى و سلطانى نبود بيش ازآن كه شما را دعوت (2)كردم مرا اجابت كردى. فَلاٰ تَلُومُونِي ،مرا ملامت مكنى،خود را ملامت كنى.و اين آيت من ادلّ الدّليل است على فساد مذهب المجبّره،كه اگر خداى تعالى كفر و معاصى در ايشان آفريده بودى،ابليس نگفتى: وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ،گفتى:خداى را ملامت كنى كه مرا و شما را گناهى نيست. مٰا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ ،من فرياد شما نرسم،و شما نيز فرياد من نرسى،چه هريكى از ما به جرم خود گرفتار است،من به دعوت و شما به اجابت،يقال:استصرخنى فأصرخته، اى استغاثنى فأغثته،و اصله من الصّراخ و هو الصّياح،و الصّريخ،المصرخ. إِنِّي كَفَرْتُ ،من كافرم امروز به آن شرك كه به من آوردى و مرا شريك خداى گفتى، شما در دنيا به من ايمان داشتى،من امروز به ايمان شما كافرم.و حمزه خواند:

بمصرخىّ،به كسر«يا»و اصل بمصرخينى بوده است،«نون»جمع براى اضافت بيفتاد،دو«يا»مجتمع شدند:يكى«يا»ى جمع و يكى«يا»ى اضافت.آنگه«يا» در«يا»ادغام كردند و«يا»ى دوم را تحريك بايست كردن براى ادغام.آن كه تحريك به كسر كرد،حمل كرد على المجزوم،فانّه اذا حرّك حرّك الى الكسر (3)،و آن كه به فتح خواند،اختار اخفّ الحركات (4).

آنگه حق تعالى از (5)حكايت بگذشت (6)[64-ر]از خود مى گويد كه ظالمان و كافران را عذابى مولم سخت باشد.عقبة بن عامر روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-كه او گفت در حديث شفاعت كه عيسى-عليه السّلام-گويد:ذلكم

ص : 267


1- .همۀ نسخه بدلها:وعده و نويد حق و درست.
2- .اساس:وعده،با توجه به معنى آيه و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بالكسر.
4- .قم،مل،آل،مش:اختيار أخف الحركات كرد،آج،لب+كرد.
5- .آب،آز،آج،لب،آل،مش+اين.
6- .آو،بم:بگزشت.

النبى الأمى،اين آن پيغامبر مكّى است كه من بشارت دادم به او.خداى تعالى مرا گويد:برخيز و شفاعت كن،من برخيزم براى شفاعت،از مجلس من بويى برآيد كه شنوندگان از آن خوش تر هيچ بوى نشنيده باشند و شفاعت كنم،خداى تعالى قبول شفاعت من كند و مرا نورى دهد از فرق تا قدم و كافران گويند ابليس را كه:مؤمنان را شفيعى پديد آمد و براى ايشان شفاعت كرد و ايشان را بخواست و مشفّع شد (1)ما را شفيعى نيست جز تو،برخيز و براى ما شفاعت كن كه ما به تو اقتدا كرديم.او برخيزد از مجلس (2)نتنى و گندى برآيد كه كس چنان نشنيده باشد.آنگه ايشان را به طعمۀ دوزخ كنند،عند آن ابليس گويد: إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ.

قوله: وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه حق تعالى وصف كرد جاى مؤمنان را،گفت:

امّا مؤمنان كه عمل صالح كنند ايشان را به بهشتهايى برند كه در زير درختان آن جويها مى رود و ايشان در آنجا مخلّد (3)مؤبّد باشند، بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ،به فرمان خداى (4).

و«با»تعلّق دارد بقوله: وَ أُدْخِلَ ،يعنى ايشان را به بهشت به فرمان خداى برند،و روا بود كه به خٰالِدِينَ تعلّق دارد. تَحِيَّتُهُمْ فِيهٰا سَلاٰمٌ ،تحيّت ايشان با يكديگر سلام باشد كه بر يكديگر كنند.و تحيّت فريشتگان ايشان را سلام بود،و تحيّت خداى ايشان را سلام بود.

آنگه حق تعالى ايمان و كفر را مثل زد به دو درخت،گفت:نمى بينى اى محمّد!يعنى نمى دانى كه چگونه مثل زد خداى تعالى،گفت:كلمتى پاكيزه چون درختى پاكيزه (5)است.

مفسّران گفتند:مرا به كلمت پاكيزه،گفتن لااله الاالله است،بيانه: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ (6)... ،و مراد به درخت پاكيزه (7)درخت خرماست،دليلش حديث ابو الحبحاب (8)است كه گفت:ابو العاليه وقتها به نزد من آمدى،روزى بيامد كه من نماز

ص : 268


1- .آو،آب،آز،بم،آج،لب،آل،مش:شدند.
2- .همۀ نسخه بدلها+او.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+ايشان.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:پاك.
6- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 10.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:پاك.
8- .آو،بم:ابو تجان،آب،آز،آج،لب،آل،مش:ابو الحجان،مل:ابو الجعان.

بامداد كرده بودم (1).برخاستيم (2)و به نزديك انس مالك شديم،طبقى بياوردند (3)رطب برآن نهاده و پيش ما بنهادند (4).انس گفت:بخور يا أبا العاليه (5)كه اين از آن درخت است كه خداى تعالى گفت: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ. آنگه انس گفت:روزى رسول را-عليه السّلام-قناعى به سر بياوردند،او (6)اين آيت برخواند،غرض آن بود كه درخت پاكيزه درخت خرماست.و در كلام محذوفى هست،و التّقدير:كشجرة طيّبة ثمرتها،براى آن كه معلوم است كه درخت خوش نباشد،ميوۀ او خوش باشد،و اگر بر عموم حمل كنند و گويند:طيّب (7)منظرها (8)و نضارتها و ظلّها (9)و ثمرتها،بهتر باشد.

و بعضى دگر گفتند كه:مرا به«كلمت»دعوت رسول است خلق را با ايمان و عمل صالح،و براى آن«كلمت»خواند آن را كه آن دعوت به كلمات و كلام راست شود.

ابو ظبيان گفت از عبد اللّه عبّاس كه:اين درختى است در بهشت،اصل آن ثابت و راسخ است در زمين،چه اگر اصلى ثابت ندارد در زمين بر جاى بنماند و برگ و بر نيارد،چه درخت آب از عروق خورد و عروق او در زمين باشد، وَ فَرْعُهٰا فِي السَّمٰاءِ ،و شاخ آن درخت گفت از بلندى و رفعت در آسمان است،اصلها ثابت و فرعها نابت، اصلها راسخ و فرعها شامخ،اصلها اصيل و فرعها طويل،اصلها منيع و فرعها رفيع، اصلها[غير]بال و فرعها متعال،اصلها راس و فرعها نام، شعر[64-پ]:

رسا اصله تحت الثّرى و سما به***الى النّجم فرع لا ينال طويل

همچنين اين كلمت،اعنى شهادت:ان لا اله الّا اللّه در دل مؤمن ثابت و راسخ

ص : 269


1- .مل:نگزارده بودم.
2- .آو،بم،آب،آز،مل:برخاستم،آج،لب،آن:برخواستيم،مش:برخواستم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بياورد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بنهاد.
5- .آج،لب،مش:ابو العاليه.
6- .آب،آز،مل:و.
7- .قم:طيّبة.
8- .مش:منظرتها.
9- .آو،بم،آب،آز،آج،آل:ظلّتها،مل:طلعها.

است اصل او،و آن ايمان است (1):توحيد و عدل و نبوّت و امامت،تصديق آن به دل است،و فرع او كه گفت اوست (2)بر زبان است چون از زبان برآيد تا به آسمان رسيدن او را هيچ حجاب نباشد (3)،بيانه: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ (4)... ،رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-گفت:

مثل الاسلام كمثل الشّجرة الثّابتة الايمان باللّٰه اصلها و الصّلوات الخمس جذوعها و الزّكاة فرعها و صيام شهر رمضان لحاؤها (5)و حسن الخلق و رقها ،گفت:مثل اسلام چون درختى است رسته،اصل آن ايمان (6)است و تنۀ آن نماز پنج است و زكات شاخه هاى آن است،و روزۀ ماه رمضان پوست آن است،و خوى خوش برگهاى آن است.

مقاتل حيّان روايت كرد از كلبى از عبد اللّٰه عبّاس از رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-كه او گفت:

انّ للّٰه عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الّا اللّٰه و انّ محمّدا عبده و رسوله اهتزّ العرش و تحرّك العمود فيقول اللّٰه عزّ و جلّ:اسكن،فيقول:كيف اسكن و (7)لم تغفر لقائلها، خداى را تعالى عمودى است از نور،زير (8)آن در زير زمين هفتم است و بالاى آن در زير عرش است،چون بنده گويد:لا اله الّا اللّٰه محمّد رسول اللّٰه،عرش بلرزد و عمود بجنبد،حق تعالى گويد:ساكن شو،گويد:چگونه ساكن شوم و تو هنوز گويندۀ اين كلمات را نيامرزيدى (9)!حق تعالى گويد:

ملائكتى و سكّان سماواتى اشهدوا انّى قد غفرت له ،فريشتگان من و ساكنان آسمانهاى من!بر من گواه باشى كش (10)بيامرزيدم.

بعضى اهل معانى گفتند:آنچه مشبّه است به اصل،علم است،و آنچه مشبّه

ص : 270


1- .قم+به،آو،بم،آب،آز،آج،لب،مش،آل+از.
2- .قم:و فرع او گفت اوست كه،مل:و فرع او كه گفت.
3- .آب،آز:بود.
4- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 10.
5- .مل:طاقها.
6- .قم+به خداى.
7- .آو،بم،آب،آز،آج،لب،آل،مش+انت.
8- .كذا در اساس و قم و مل،آو،بم،آب،آز،آج،لب،آل،مش:اصل.
9- .آو،بم،آب،آز،لب:نيامرزيده،آج،آل،ش:نيامرزيده اى.
10- .بم،آب،مل،آز،آج،لب،آل،مش:كه او را.

است به فرع عمل است،ازآنجا كه بناى عمل بر علم باشد چنان كه فرع از اصل پيدا شود.

آنگه درخت را وصف كرد به آن كه هر حينى (1)بر بياورد. تُؤْتِي ،اى تعطى.و اكل،ميوه باشد،و در«حين»،خلاف كردند،عبد اللّٰه عبّاس گفت:به يك روايت مراد به«حين»شش ماه است،و اين قول سعيد جبير و قتاده و حسن است،و روايت از باقر و صادق-عليهما السّلام-و مذهب ما اين است.و اگر كسى نذر كند كه حينى روزه دارد به نزديك ما شش ماه روزه بايد داشتن (2)او را براى اين آيت و بما ثبت عن آل محمّد عليه و عليهم السّلام.و مجاهد و عكرمه و ابن زيد گفتند:مراد يك سال است.عكرمه گفت:عمر عبد العزيز كس فرستاد به من و گفت:من نذر كرده ام كه غلامى در خيانتى (3)كه كرده است يا دستش ببرم يا حينى بازدارم او را.گفت:

دستش مبر و لكن يك سال بازدارش كه من از عبد اللّٰه عبّاس شنيدم كه«حين»،دو است:حينى است كه شناسند و حينى كه نشناسند.امّا آن حين كه نشناسند قوله:

وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (4)، و قوله: وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (5)، و آن«حين»كه شناسند قوله:

تُؤْتِي أُكُلَهٰا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا ،از ميان يك سال تا سر (6)سال باشد.

ربيع انس گفت:هر بامداد و شبانگاه (7)باشد براى آن كه هر بامداد و شبانگاه اين كلمت با عملى كه مؤمن كرده باشد به آسمان برند.سعيد بن المسيّب گفت:

مراد دو ماه است براى آن كه خرما بر درخت بيشتر از دو ماه نباشد.و ضحّاك گفت:هر ساعتى از ساعات شب و روز اگر تابستان باشد و اگر زمستان آن را «حين»خوانند و مراد آن است كه مؤمن خالى نباشد در هيچ وقتى از اوقات از اعمال خير.

اهل اشارت گفتند:وجه حكمت (8)در تشبيه اسلام و ايمان به درخت از

ص : 271


1- .مل:درختى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:داشت.
3- .قم،مل:جنايتى.
4- .سوره هاى بقره(2)آيۀ 36 و اعراف(7)آيۀ 24 و انبياء(21)آيۀ 111.
5- .سورۀ ص(38)آيۀ 88.
6- .قم:به سر،مل،مش:سه.
7- .قم:شبانگاهى.
8- .آو،بم،آب،آز،مش:حكم.

آنجاست[65-ر]كه درخت تمام نباشد الّا به سه چيز:عرقى ثابت و اصلى قائم و فرعى عالى،همچونين (1)ايمان و اسلام به سه چيز تمام شود:تصديق بالقلب،و اقرار باللّسان،و عمل بالاركان،بيانش حديث رضا-عليه السّلام-از پدرش از پدرانش -عليهم السّلام-از اميرالمؤمنين از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

الإيمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان.

حميد طويل روايت كرد از انس مالك كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و على آله-گفت:

مثل هذا الدّين كمثل شجرة (2)نابتة (3)الايمان اصلها و الزّكاة فرعها، و الصّيام عرقها (4)،و التّأخّى (5)فى اللّٰه ثباتها (6)و حسن الخلق و رقها و الكفّ عن محارم اللّٰه ثمرها فكما لا يكمل الشّجرة الّا بثمرة طيّبة لا يكمل الايمان الّا بالكفّ عن محارم اللّٰه ،گفت:مثل اين دين چون درختى است رسته،ايمان به خداى اصل اوست و زكات شاخ اوست،و روزه بيخ اوست.و برادرى كردن (7)براى خداى ثبات اوست،و خوى نيكو برگ اوست،و بازايستادن از محارم (8)ميوۀ اوست چنان كه درخت تمام نشود الّا به ميوه همچونين (9)ايمان تمام نشود الّا به بازايستادن از محارم.

و حكمت در آن كه آن را به درخت خرما تشبيه كرد آن است كه از همۀ درختان درخت خرماست كه با آدمى (10)به ماند (11)ازآنجا كه هر درخت را كه سر ببرند بار (12)ديگر شاخه ها از او و پيرامن او برآيد جز درخت خرما را كه چون سر او ببرند خشك شود و نيز برگ بر (13)نيارد چون آدمى كه بعد آن كه سرش ببرند نيز زنده نماند،دگر آن كه تا او را بر (14)بر نيفگنند و پيوند نكنند بر (15)نيارد،و آدمى هم چونين (16)بود.و رسول

ص : 272


1- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
2- .مل+طيّبة.
3- .آج،آل:ثابتة.
4- .همۀ نسخه بدلها:عروقها.
5- .آج:التآخى،مل:و الاخ.
6- .بم،مش:نباتها،آز:ثيابها.
7- .قم،آو،آج،لب،بم،آز+با يكديگر.
8- .آج،لب:حرام.
9- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
10- .آو،لب،بم،آج،آب،مل،آز،مش:به آدمى.
11- .مش:بماند.
12- .آو،بم،آج،لب،آب،آز،آل،مش:بارهاى.
13- .لب:برگ و ب ر،مل:برگ و بار.
14- .كذا در اساس و بسيارى نسخه بدلها،چاپ شعرانى(23/7):ابر.
15- .آج،آل+بر.
16- .قم،آو،بم،آب،آز،مش:همچنين.

-عليه السّلام-گفت:

خير المال سكّة مأبورة و فرس مأسورة (1)، گفت:بهترين مال رده اى (2)نخل بود پيراسته بر (3)بر افگنده و اسپى كه بسيار زايد.و عبد اللّٰه عمر گفت روزى رسول-عليه السّلام-صحابه را گفت:آن كدام درخت است كه برگ بنيفگند (4)و آن درخت ماننده تر چيز است به مؤمن؟هركسى از درختان بدوى چيزى مى گفتند، مرا در دل آمد كه درخت خرما باشد،شرم داشتم گفتن.رسول-عليه السّلام-گفت:

درخت خرماست.من پدر را گفتم اين حال (5)،گفت:اگر بگفته بودى،كان احبّ (6)الىّ من حرم النّعم،دوستر داشتمى از شتران سرخ موى.دگر آن كه درخت خرما از فضلۀ تربت آدم بر آمد،چنان كه روايت كردند از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

اكرموا عمّاتكم، عمّگان خود را گرامى دارى.گفتند:يا رسول اللّٰه!عمّگان ما كدامند؟گفت:درختان خرما.گفتند:چگونه يا رسول اللّٰه؟گفت:خداى تعالى چون آدم را بيافريد از گل او فضله اى بماند،خداى تعالى از آن درخت خرما آفريد. وَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ ،و خداى تعالى براى مردمان مثل مى زند تا همانا ايشان انديشه كنند.

آنگه كفر و شرك را در برابر آن برعكس آن مثل زد به درختى پليد،گفت: وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ ،و هى كلمۀ الكفر و الشرك، كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ ،با درختى ماند پليد كه بيخ آن از زمين بر كنده باشند.و الاجتثاث،الاستيصال،بر كنند (7)و بر زمين بيندازند آن را قرارى نباشد و از او هيچ نيايد اگرچه برگ سبز دارد و شاخ تر (8)دارد چون بيخ آبخور ندارد،نه برگش سبز بماند نه شاخش تر بماند.

مؤرّج گفت:اشتقاق«اجتثّت»از«جثّه»است اى اخذت جثّتها،اى اصلها و نفسها،او را ثباتى و بقايى نباشد،همچونين (9)اعتقاد و مذهب و طريقت كافر (10)را هيچ اصلى و بقايى نبود[65-پ].

ص : 273


1- .آب،آز:مأبورة.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:رسته.
3- .قم:پر(با سه نقطه در اصل متن)،آز:تره.
4- .آب،آز،آل،مش:نيفگند.
5- .قم:من پدر را اين حال بگفتم.
6- .آو:لعب.
7- .آب،آز،آل:بركنده.
8- .بم،آج،آب:بر.
9- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
10- .آو،بم،آج،لب برلب،آب،آز،آل،مش:كافران.

آنگه گفت: يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ ،گفت:خداى-جلّ جلاله- به فضل و كرمش مؤمنان را بر جاى بدارد به سخن درست،يعنى قول لااله الاالله.

چون اين قول از ايشان درست و بر جاى باشد لطف گردد ايشان را و قدم ايشان بر جاى بدارد و آن لطف از قبل خداى بود براى آن كه مكلّف اوست و ممكّن و مبيّن،براى آن با خود حوالت كرد. فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،در زندگانى دنيا و در آخرت.و گفتند:در آخرت عند سؤال گور كه گور اوّل منزل است از منازل آخرت.و گفته اند:

فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،فى القبر،در گور مى خواهد كه گور در دنيا باشد، وَ فِي الْآخِرَةِ عند البعث،چون برانگيزد (1)او را.

مقاتل گفت:اين«تثبيت»،آن است كه چون بندۀ مؤمن را در گور نهند و خاك بر او راست كنند،خداى تعالى فريشته اى را فرستد نام او«دومان» (2)،تا بيايد و بر او سلام كند و گويد:هم اين ساعت دو فريشتۀ سياه (3)منكر به بالين تو خواهند آمدن تا تو را از دين و اعتقاد تو بپرسند.نگر تا نترسى از ايشان و چنان كه در دنيا دانستى جواب ده (4)از خداى و رسول و امام و كتاب،اين بگويد و برود.براثر او دو فريشته مى آيند:سياه غليظ منكر،از رق چشم،چشمهاى ايشان چون برق خاطف باشد و آواز ايشان چون باد قاصف.هريكى مقمعه اى از آتش به دست گرفته ايشان را منكر و نكير گويند،در گور آيند و خداى تعالى بنده را زنده كند.او را بازنشانند و گويند:من ربّك و من نبيّك و من امامك و ما دينك و ما كتابك؟،خدايت كيست و پيغامبرت كيست و امامت كيست و دينت چيست و كتابت كدام است؟ او چنان كه داند بگويد كه:اللّٰه ربّى و محمّد نبيّى،و الإسلام دينى و القرآن كتابى و علىّ امامى.آن فريشتگان او را گويند:مرحبا بك عشت سعيدا و متّ شهيدا،تا زنده بودى سعيد بودى و چون بمردى شهيدى.اللّهم ارضه كما ارضاك،بار خدايا خشنودش كن چنان كه تو را خشنود كرد.

آنگه دريچه اى از بهشت در گور او گشايند تا نسيم بهشت بر او مى جهد (5)و

ص : 274


1- .آز:برانگيزاند.
2- .بم:دودمان،آب،آز:دوما،مل:رومان.
3- .قم+و.
4- .آو،بم،آج،آب،آز،آل،مش:دهى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مى وزد.

تحفه هاى بهشت به او (1)مى آرند.آنگه او را گويند:نم نومة العروس،بخسپ چنان كه عروسان در خوابگاه خود،فذلك قوله: يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ فِي الْآخِرَةِ. و اگر مرد كافر بود،خداى تعالى اين تلقين نفرمايد و آن فريشته را نفرستد،ناگاه منكر و نكير بيايند (2)و او را گويند:من ربّك و من نبيّك و ما دينك و ما كتابك و من امامك؟او گويد:لا أدرى،ندانم.او را گويند:لا دريت و لا كنت (3)،مداناش و مباداش (4)،عشت عصيّا و متّ شقيّا،تا زنده بودى عاصى بودى،چون بمردى شقى مردى،نم نومة المنهوس (5)،بخسپ چنان كه مارگزيده خسپد.آنگه درى از درهاى دوزخ بر گور او گشايند و از آن مقمعۀ آتش يكى به سر او فروكوبند كه همۀ گور او آتش فروگيرد.او شهقه اى بزند كه همۀ حيوانات بشنوند الّا جنّ و انس،و هرچه بشنود او را لعنت كند،فذلك قوله:

وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ ،يعنى خذلان كند كافران را و با خود رها كند.و گفتند:مراد آن است كه خداى هلاك كند ظالمان را.

عبد اللّٰه عبّاس گفت در اين آيت:چون بندۀ مؤمن را وفات رسد،فريشتگان به بالين او حاضر آيند و بر او سلام كنند و او را به بهشت بشارت دهند.و چون جنازه او برگيرند تشييع كنند[66-ر].چون وقت نماز كردن بود بر او نماز كنند.چون او را دفن كنند،با او در گور شوند و خداى او را زنده باز كند،او را در گور بازنشانند و از او سؤال كنند كه:من ربّك و من نبيّك و ما شهادتك؟خداى تو كيست و پيغامبر تو كيست و گوايى (6)تو چيست؟گويد:اللّٰه ربّى و محمّد نبيّى اشهد (7)ان لا اله الّا اللّٰه و انّ محمّدا رسول اللّٰه.آنگه گور بر او فراخ كنند،مدّ بصره،چندان كه چشم زخم او باشد.

ابو سعيد خدرىّ (8)روايت كند كه:ما با پيغامبر بوديم در جنازه اى،گفت:

ايّها النّاس!بدانى كه اين امّت را ابتلا (9)كنند در گور.چون مرد (10)را در گور نهند و قوم

ص : 275


1- .آب،آز:بر او.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:درآيند.
3- .قم،لب:لا ابتليت.
4- .لب:راه مياباش.
5- .قم،آو،بم،آز،آل،آج:النّهوس،مل:المنهوش،مش:النّموس.
6- .آو،بم،آز،مش:گواهى.
7- .آل،آج:شهادت.
8- .آو،بم،آب:خودرى.
9- .قم:مبتلا.
10- .آب،مل،آز:مرده.

از او برگردند،فريشته اى مى آيد به دست او مطراق (1)سركجى باشد و خداى او را زنده كند و آن فريشته او را بازنشاند و گويد:چه مى گويى؟اگر مرد مؤمن بود گويد:

اشهد ان لا اله الّا اللّٰه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله.آن فريشته گويد:صدقت،راست گفتى.آنگه درى از دوزخ برگشايد و گويد:بنگر اگر كافر بوديت (2)اين جاى تو بودى امّا چون مؤمنى خداى تعالى آن جاى بدين جاى بدل كرد براى تو،و درى از بهشت در گور او گشايد (3)و گور بر او فراخ كند (4).و امّا كافر و منافق را گويد:چه مى گويى؟او گويد:لا ادرى،ندانم.او را گويند:لا دريت (5)و لا اهتديت،مداناش و راه مياباش (6).آنگه درى از بهشت برگشايند و او را گويند (7):

درنگر اگر مؤمن بوديت (8)اين جاى تو بودى،امّا چون كافر شدى بدل كردند جاى تو را به اين جاى و درى از دوزخ بر او گشايد (9).آنگه آن فريشته از آن مطراق يكى به سر او فروكوبد كه همۀ خلايق بشنوند مگر جنّ و انس.بعضى اصحابان (10)گفتند:يا رسول اللّٰه! هيچ كس نباشد كه فريشته اى با مطراقى بر سر او بايستد و الّا بترسد او و چيزى نتواند گفتن.رسول-عليه السّلام-گفت:

يثبّت اللّٰه الّذين آمنوا بالقول الثّابت فى الحياة الدّنيا و فى الآخرة.

ابو هريره گفت:مرد در گور آواز نعل آنان كه از گور (11)او بازگردند بشنود،اگر مرد مؤمن باشد،نماز او بر سرينانش (12)باشد و زكات او بر راستش و روزۀ او بر چپش و افعال خير و صدقه و صله (13)و فعل معروف و احسان با مردمان بر پاينانش (14).چون

ص : 276


1- .همۀ نسخه بدلها:مطرقه.
2- .قم،آب،مل،آز،آل،مش:بودى،آو،بم:بوديتى.
3- .آو،آب،آز،آل،مش:گشايند.
4- .آو،بم،آب،آز،آل:كنند.
5- .آب،آز،لا ادريت.
6- .آو،بم،آب،آز،آج،آل:مدانيا و راه ميابيا.
7- .قم:بگشايد و او را گويد.
8- .قم،آب،آز،آج:آل،بودى،بم:مى بودى،آو،بوديتى.
9- .قم:بم:برگشايد،آب،برگشايند،مل،آز،آل،آج،مش:بر او گشايند.
10- .آو،بم،آز،آل،آب،آج،لب،مش:صحابه.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب:جنازه.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل و لب:بر بالينش.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+رحم.
14- .آو،آب،آز،آل:پاينش،بم،آج،لب،مش:پائينش،مل:پايانش.

فريشتۀ عذاب خواهد تا از قبل سرينان (1)او فراز شود،نمازش گويد تو را از قبل من بر او مدخل نيست و من رها نكنم تو را و راه ندهم به او.به دست راست شود زكات گويد:از پس (2)من راه نيست تو را بر او.به دست چپ فروشود (3)روزه برگرداندش، به پاينان (4)شود،فعل خيرات رها نكند او را،گويند:بازنشين.او بازنشيند.او را چنان نمايد كه آفتاب فروخواهد شدن،گويد:رها كنى تا نماز كنم كه نبايد كه فايت شود.گويند:نماز بتوان (5)كردن.آنچه ما تو را پرسيم جواب ده تا چه مى گويى.

گويد:چه مى پرسى؟گويند:چه گويى در اين مرد كه بيامد و اين دعوت (6)كرد؟ گويد:محمّد را مى گويى؟گويند:آرى.گويد كه:گوايى (7)دهم كه او پيغامبر خداست،صادق و راستيگر (8)است در آنچه گويد.گويند:بر اين بودى و بر اين مردى و بر اين خيزى-ان شاءاللّٰه.آنگه گور بر او فراخ كنند مقدار هفتاد گز و نورانى كنند.آنگه درى از بهشت بر گور او گشايند و گويند:بنگر كه خداى تعالى براى تو چه بجارده است (9).او شادمانه شود.آنگه درى از دوزخ برگشايند و گويند:بنگر كه خداى تعالى از تو چه صرف كرده است،اگر كافر و عاصى بوديت (10)،جاى تو اين جا بودى.او را غبطت و سرور (11)بيفزايد.آنگه روح او در مرغى از مرغان بهشت نهند [66-پ]كه در بهشت مى پرد و جسم او خاك شود تا بازآفريدن،و ذلك قوله:

يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ فِي الْآخِرَةِ.

ابو رافع روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-در بقيع غرقد مى رفت و من با او بودم،سه بار گفت:

لا هديت،لا هديت (12)ابو رافع گفت:من پنداشتم كه مرا مى گويد، گفتم:يا رسول اللّٰه!چه جرم كرده ام؟گفت:خطاب با تو نيست،خداوند اين گور را

ص : 277


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل و قم و لب:بالين.
2- .آب،آز،مش:پيش.
3- .آب،آج،آز،آل،مش:فرار شود.
4- .آو،بم،آز،آل،آج،لب،مش:به پائين.
5- .مل:بتواند،ديگر نسخه بدلها:نتوان.
6- .آو،آب،آز،آل،بم،مش+كه.
7- .آو،بم،مل،آز،آل،آج،لب،مش:گواهى.
8- .آو،بم،آب،آز،آل،آج،لب:مش:راست گوى،مل:راست گر.
9- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،لب،مش:معهد نهاده است،
10- .همۀ نسخه بدلها:بودى.
11- .آو،بم:سوورى(؟)،مش:غيظ و سرورى.
12- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش+لا هديت.

از من مى پرسند،مى گويد:نشناسم او را.چون نگاه كردند گورى بود كه آن ساعت آب بر او ريخته بودند و صاحبش را دفن كرده.

سهل بن عمّار العتكىّ (1)گفت:يزيد بن هارون را پس مرگ او در خواب ديدم، گفتم:ما فعل اللّٰه بك،خداى با تو چه كرد؟گفت:دو فريشته به بالين من آمدند- غليظ،منكر-مرا گفتند:خداى تو كيست و دين تو چيست و پيغامبر تو كيست؟من محاسن سپيد به دست گرفتم و گفتم:اين از من مى پرسى،و من هشتاد سال خلقان را با اين دعوت كرده ام!برگشتند و برفتند. وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ ،و اضلال كند خداى (2)ظالمان را،بمعنى الخذلان و الحرمان و التّخلية و التّمكين و المنع من الثّواب و الاهلاك. وَ يَفْعَلُ اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ،و خداى آن كند كه او خواهد.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ كُفْراً (3)،نبينى آنان را كه بدل كردند نعمت خداى را به كفران در برابر نعمت تا بايست (4)كه شكر كنند كفران كردند؟ مفسّران گفتند:مراد به نعمت خداى،رسول است،و آنان كه اين كفران كردند كفّار قريش بودند كه خداى تعالى به رسول بر ايشان منّت نهاد و نعمت كرد و ايشان قدر آن ندانستند و به آن كافر شدند.

ابو الطّفيل عامر بن واثله گفت از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-شنيدم كه گفت در اين آيت كه:ايشان كفّار قريش بودند كه روز بدر بكشتند ايشان را (5).و از عمر خطّاب روايت كردند كه او گفت در اين آيت:هما الافجران من قريش بنو اميّة و بنو المغيرة،آن دو قبيلۀ فاجرند از قريش:بنو اميّه و بنو المغيرة.امّا بنو المغيرة،خداى ايشان را روز بدر به روى در آورد (6)،و امّا بنو اميّه را:ايشان را روزى چند فروگذاشت (7).عبد اللّٰه عبّاس گفت:ترسايان عربند،جبلة بن أيهم و اصحابش. وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ الْبَوٰارِ ،و فرود آوردند قوم خود را به سراى هلاك.

ص : 278


1- .آب،مش:العتلى،مل،آل،آج:العكى.
2- .آب،آز+مر.
3- .آو،بم،آب،آج،لب،آز،آل،مل،مش+گفت.
4- .قم:مى بايست.
5- .قم،كشته شدند،آو،بم،آج،لب،آل:كشته آمدند.
6- .آب،آز،خداى تعالى بدر ايشان را به روى در آورد.
7- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش:فراگذاشت.

آنگه بيان كرد آن سراى هلاك را،گفت:دوزخ است، جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهٰا ،كه ايشان ملازم آن باشند (1)،و بد جاى قرار است آن.و«بوار»،هلاك بود،يقال:

بار الشّىء يبور بورا و بوارا،اذا هلك و بطل،قال ابن الزّبعرى:

يا رسول المليك انّ لساني***راتق ما فتقت اذ انا بور

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً ،و كردند خداى را انداد،جمع ندّ،و النّد،المثل، و النّد،الضّد.و گفتند:كلمت از اضداد است.و گفتند:يد،مثلى باشد كه مقاومه و مقابلۀ ديگرى را بشايد (2)كه با او مضادّت كند تا جمع بود ميان هر دو معنى. لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ ،كوفيان خواندند به ضمّ«يا»و كسر«ضاد»،من الاضلال،يعنى تا مردمان را گمراه (3)مى كنند از راه او.و باقى قرّاء خواندند:ليضلّوا،به فتح«يا»و كسر «ضاد»من الضّلال،تا گمراه شوند از راه او. قُلْ تَمَتَّعُوا ،بگو كه برخوردار شوى روزى چند به متاع دنيا كه بازگشت شما با دوزخ است،و اگرچه صورت امر است، مراد تهديد است.

قُلْ لِعِبٰادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه امر كرد رسول را-عليه السّلام-تا مردمان را نماز فرمايد،گفت:بگو بندگان مرا-آنان كه ايمان آورده اند-تا نماز به پاى دارند و از آنچه ما ايشان را روزى كرده ايم نفقه كنند پنهان و آشكارا،پيش ازآن كه روزى آيد [67-ر]كه در آن روز نه بيع و فروختن باشد و نه دوستى با يكديگر.و فعال مصدر فاعل باشد،يقال:خالّه يخالّه مخالّة و خلالا،من الخلّة،و هي المودّة،قال امرؤ القيس: (4)

صرفت الهوى عنهنّ من خشية الرّدى***و لست بمقلىّ الخلال و لا قالي

و مثله قوله: مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ (5)... ،مراد روز قيامت است كه آن روزى باشد كه در او بيع و دوستى نبود.

قوله: اَللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،خداى تعالى داين (6)آيت نعمتهايى كه به آن منّت نهاد بر خلقان بر شمرد،گفت:او آن

ص : 279


1- .آب،آز+و جماعتى.
2- .آب،مل،آز،لب:نشايد.
3- .آو،بم،آب،آز،آج،لب:اضلال.
4- .آز،آل،آج،لب+شعر.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 254.
6- .همۀ نسخه بدلها:در اين،داين/در اين.

خداى است كه بيافريد آسمانها و زمين و فروفرستاد از آسمان آبى،يعنى آب باران، و به آن آب درختان برويانيد،و از درختان ميوه بر آورد (1)تا روزى بود شما را.و نصب او بر مفعول له باشد،و روا بود كه مصدرى بود در جاى حال،اى رازقا لكم.و از نعمتهاى او بر شما آن است كه مسخّر بكرد شما را كشتى تا در دريا مى رود به فرمان او،و نيز جويهاى آب شما را مسخّر بكرد از:فرات و نيل و جيحون و سيحون و جز آن،تا مى رود به آنجا كه شما خواهى و مى رانى به آنجا كه خواهى.

و نيز آفتاب و ماه را مسخّر بكرد، دٰائِبَيْنِ ،دءوب،مرور الشّىء على عادة (2)باشد من الدّأب،و هو العادة.عبد اللّٰه عبّاس گفت:دءوبهما في طاعة اللّٰه،و دگر مفسّران گفتند:دءوب و سير ايشان در منافع خلقان است از ميوه پختن و كشت پروردن و جز آن،و نيز شب و روز شما را مسخّر بكرد و مذلّل تا متعاقب مى باشند،چون شب برود روز درآيد،و چون روز برود شب درآيد با تعاقب ضياء و ظلمت و زيادت و نقصان.

وَ آتٰاكُمْ مِنْ كُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ ،و بداد شما را از هرچه خواستى از او،و«من» تبعيض راست و در محلّ نصب افتاد،على انّه مفعول به،و التّقدير:و اتاكم بعض ما سألتموه،بداد شما را بعضى آنچه از او خواستى.و گفتند:مفعول به از كلام محذوف است،و التّقدير:و اتاكم من كلّ شىء سالتموه شيئا.و«ما»نكرۀ موصوفه است،چنان كه مى بينى.و گفته اند مراد به«كلّ»جلّ الشّىء و معظمه است،چنان كه گفت: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (3)... ،و قوله: فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ أَبْوٰابَ كُلِّ شَيْءٍ (4)... ،و اين على التّكثير و التّغليب باشد.

حسن بصرى و ضحّاك و سلام خواندند:و آتاكم من كلّ،بالتّنوين، على تقدير:من كلّ شىء ما سالتموه،بر اين قرائت،«ما» مفعول به باشد.و ضحّاك«ما»را حمل كرد بر نفى و گفت معنى آن است كه:

و آتاكم من كلّ شىء (5)لم تسألوه،و بسيار چيزها بداد شما را كه نخواستى از او،و راه با آن نبود (6)شما را. وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا ،و اگر

ص : 280


1- .آو،بم،آب،آز،آج،لب،آل،مش:بياورد.
2- .قم:عادته،مش:عادات.
3- .سورۀ نمل(27)،آيۀ 23.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 44.
5- .كذا،در اساس و قم و مل،ديگر نسخه بدلها+ما.
6- .آو،بم،آج،آل،مش:راه به آن بنمود.

نعمت خداى خواهى تا بشمارى (1)به آن نرسى (2)و نتوانى شمردن آن را از كثرتش،و به شكر آن نرسى (3)به دل و زبان و جهد جهيد. إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ كَفّٰارٌ ،آدمى از دأب (4)و عادت او آن است كه ظلم كند و چيز نه به جاى خود نهد،و نعمت بر او خداى كند،او ديگرى را شكر و عبادت كند.و گفتند:ظالم نفس خود است و كافر است به نعمت منعمش.و بناى فعول و فعّال مبالغت را باشد،و گفته اند معنى آن است كه:

آدمى موصوف است به اين دو صفت:فى حالتى النعمة و الشدّة،در شدّت ظلوم است به جزع و شكايت،و در نعمت كفّار (5)است به جمع و منع.

قوله تعالى:

سوره إبراهيم (14): آیات 35 تا 52

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ اِجْعَلْ هَذَا اَلْبَلَدَ آمِناً وَ اُجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اَلْأَصْنٰامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ اَلنّٰاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصٰانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36) رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ اَلْمُحَرَّمِ رَبَّنٰا لِيُقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّٰاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ اُرْزُقْهُمْ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنٰا إِنَّكَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِي وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا يَخْفىٰ عَلَى اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي اَلسَّمٰاءِ (38) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى اَلْكِبَرِ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ (39) رَبِّ اِجْعَلْنِي مُقِيمَ اَلصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ (40) رَبَّنَا اِغْفِرْ لِي وَ لِوٰالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ اَلْحِسٰابُ (41) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا يَعْمَلُ اَلظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ اَلْأَبْصٰارُ (42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لاٰ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (43) وَ أَنْذِرِ اَلنّٰاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ اَلْعَذٰابُ فَيَقُولُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ اَلرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مٰا لَكُمْ مِنْ زَوٰالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ فِي مَسٰاكِنِ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَكُمُ اَلْأَمْثٰالَ (45) وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اَللّٰهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كٰانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ اَلْجِبٰالُ (46) فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ ذُو اِنتِقٰامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَيْرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (48) وَ تَرَى اَلْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي اَلْأَصْفٰادِ (49) سَرٰابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشىٰ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ (50) لِيَجْزِيَ اَللّٰهُ كُلَّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (51) هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (52)

ترجمه

چون گفت ابراهيم بار خدايا!كن اين شهر را ايمن (6)و بپهريزان (7)مرا و پسران مرا ازآن كه پرستيم (8)بتان را.

بار خدايا! (9)ايشان گمراه بكردند (10)بسيارى را از مردمان،هركه پس روى كند مرا،او از من است و هركه عاصى شود در من (11)تو آمرزنده (12)و بخشاينده اى.

[67-پ] بار خداى ما!من بنشاندم (13)از فرزندان خود به بيابانى (14)بى كشت به نزديك خانۀ حرامت،بار خدايا تا نماز به پاى دارند كن دلها از مردمان كه فروشود(15)

ص : 281


1- .آو،بم،آب،آز،آل،آج،لب،مش:برشماريد.
2- .آو،بم،آب:برسى.
3- .آو،بم،آج،آب:نرسد،مش،لب:نرسيد.
4- .آو،بم،آب،آج،آل،آز،مش:ذات.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كافر.
6- .قم:امن.
7- .قم،آج،آل،لب،مش:بپرهيزان،آو،بم:بپرخيزان.
8- .آو،بم،آج،لب،آل:نپرستيم.
9- .قم،بم،آج،آل،لب+كه.
10- .آو،بم:بيراه كردند.
11- .قم:نافرمانى كند،آو،آج،لب،آل،مش:فرمان نبرد مرا.
12- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:آمرزگارى.
13- .آو،بم،آج،آل:بياراميدم.
14- .آو،بم،آج،آل،لب،ش:رودكده.
15- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:آرزو كند.

به ايشان،و روزى ده ايشان را از ميوه ها تا همانا (1)ايشان شكر كنند.

خداى ما تو دانى آنچه پنهان داريم و آنچه آشكارا د[ا]ريم و پوشيده نباشد (2)بر خداى هيچ چيز در زمين و نه در آسمان.

سپاس خداى را كه داد (3)مرا بر پيرى اين دو فرزند (4)،خداى من شنوندۀ دعاست.

بار خداى من كن مرا به پاى دارندۀ نماز و از فرزندانم بار خدايا بپذير دعاى من.

بار خداى ما بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و مؤمنان را آن روز كه برخيزد (5)شمار.

و مپندار خداى را غافل[از] (6)آنچه مى كنند ستمكاران بازپس مى داريم ايشان را (7)براى روزى كه متحيّر ماند (8)در او چشمها.

شتابنده برداشته سرهايشان بازنيايد با ايشان چشم ايشان و دلهاشان معلّق بود (9).

و ترسان مردمان را از روزى كه آيد به ايشان عذاب.گويند آنان كه ظلم كردند (10):خداى ما!بازپس دار (11)ما را تا به وقتى نزديك تا اجابت كنيم دعاى (12)تو،و

ص : 282


1- .قم،آو،بم،آج،لب،آل،مش:مگر.
2- .آو،بم،آج،آل،لب،مش:نپوشد.
3- .آو،بم،آج،آل،لب:پيدا كرد.
4- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:اسماعيل و اسحاق كه.
5- .آو،بم،آج،لب،آل:ش:به پاى خيزد.
6- .جاى اين كلمه در اساس خالى است،از قم افزوده شد.
7- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:همى باداريمشان.
8- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:بيرون خيزد.
9- .آو،بم،آب،آج،لب،آل:آرزوى باشد.
10- .آو،بم،آب،آج،لب،آل:آن كس ها كه ستم كردند.
11- .آو،بم،آب،آج،لب،آل:باز هل.
12- .آو،بم،آب،آخ،لب،آل:خواندن.

پس روى كنيم پيغامبران را،نه شما سوگند خورده بودى (1)از پيش از اين كه نباشد شما را زوالى؟ بنشستى (2)در خانه هاى آنان كه ظلم كردند بر خود و پديد آمد شما را كه چگونه كرديم به ايشان،بزديم براى شما مثلها.

و مكر كردند مكرشان (3)و به نزديك خداست مكر ايشان و نه مكر ايشان زائل شود (4)از او كوهها.

مپندار خداى را كه خلاف كند وعدۀ خود را با پيغامبرانش،خداى عزيز (5)است،خداوند كينه كشيدن.

روزى كه بدل كنند زمين را به جز زمين و آسمانها،و بيرون آيند براى خداى بى همتاى قهركننده (6).

و بينى گناهكاران را آن روز با هم بسته (7)در بندها.

پيراهن ايشان از قطران باشد و بازپوشد (8)رويهاى ايشان را آتش.

تا جزا كند (9)خداى هر نفسى آنچه كرده باشد كه خداى زود شمار است.

ص : 283


1- .قم:اى نبودى كه سوگند خوردى،آو،بم،آز،آج،لب،آل،مش،همى نبوديد كه سوگند خورديد.
2- .آو،بم،آب،آج،لب،آل:بياراميديد.
3- .آو،بم،مش،بسگاليدند سگاليدن ايشان.
4- .آو،بم،مش:سگالش ايشان بگردد.
5- .آو،بم،آج،آل،لب،ش:بى همتا.
6- .آل:قهّاركننده.
7- .قم:گردن بسته،آو،بم،آب،آج،لب،آل:هم بستگان،مش:همگنان.
8- .آو،بم،آج،لب:بر شد،مش:بپوشد.
9- .آو،بم:پاداشت دهد،آج،آل،مش:پاداش كند.

اين رسانيدنى (1)است براى مردمان و تا بترسانند ايشان را (2)به آن و تا بدانند كه او خدايى است بى همتا (3)،و تا انديشه كنند (4)خداوندان عقلها.

قوله (5): وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً ،حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد،و اين فعل مقدّر عامل باشد در ظرف زمان كه«اذ»است.چون گفت ابراهيم بر سبيل دعا و تضرّع: رَبِّ ،خداى من و پروردگار من!كن اين شهر را-يعنى شهر مكّه را-ايمن (6)،يعنى شهرى كه مردم در او ايمن (7)باشند،و هذا من باب قولهم:

ليل نائم و نهار صائم،اى ينام فيه و يصام فيه،بلدا آمنا،اى يؤمن فيه،شهرى كه مردم در او ايمن (8)باشند.حق تعالى اين دعا به اجابت مقرون كرد و اين شهر را كه مكّه است چنان ايمن (9)كرد[68-ر]كه هيچ وحش و مرغ در او خائف نباشد از خصم خود تا گرگ و ميش و شير و گاف (10)و باز و كبوتر در او به يك جاى (11)باشند و از ايشان گزندى نيايد بر يكديگر،و اگر كسى ده كس بكشد و در آنجا گريزد،تا آنجا بود ايمن (12)بود،و اگر خداوندان خون او را بينند تعرّض نكنند (13)چه آن حرم خداست-جلّ جلاله-و هركه در او بود محرّم (14)و محترم بود. وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ ،و بپرخيزان (15)مرا و پسران مرا ازآن كه بت پرستيم،يقال:جنبته السّوء اجنبه و اجنبته اجنابا و جنّبته تجنيبا،هر سه بنا متعدّى باشد به دو مفعول،قال الشاعر في الثّلاثى:

و تنفض مهده شفقا عليه***و تجنبه قلا (16)يصنا الصّعابا (17)

ص : 284


1- .آو،بم،آج،آل،لب،مش:رسيدنى.
2- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:بيم كنندشان.
3- .آو،بم،آج،آل،لب،مش:يگانه است.
4- .آو،بم،آج،آب،آل،لب،مش:پنديذيرند.
5- .آو،بم،آج،لب،مل،آل،مش+تعالى،آب،آز+تبارك و تعالى.
6- .قم:امن.
7- .آو،بم،آج،لب،آل،مش:بيم كنندشان.
8- .قم،بم:امن.
9- .قم،بم:امن.
10- .همۀ نسخه بدلها:گاو.
11- .مل:جمله يك جاى.
12- .قم،بم:امن.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نرسانند.
14- .مل:عزيز.
15- .آب،آج،لب،آل،آز،مش:بپرهيزان،مل:بپنيران،آو كه متن آن با اساس برابر است،در حاشيه با خطّى كهن افزوده:بپريزان.
16- .آو،بم،آب،آج،مش،آل،آز:فلا.
17- .آل،آج:نصب الصّعابا،لب:يصنا الصعابا،ش:يساء الصّوابا.

و اصنام جمع صنم باشد و آن تمثالى بود مصور به صورتى،قال رؤبة:

و هنانة (1)كالزّور يجلى (2)صنمه***تضحك عن اشنب عذب ملثمه

و معنى آيت آن است كه الطافى كه عند آن ايشان اجتناب كنند از عبادت اصنام با ايشان پياپى دار (3).

آنگه گفت: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّٰاسِ ،بار خدايا اين بتان گمراه بكردند بسيارى مردمان را،يعنى به عبادت ايشان بسيار مردمان گمراه شدند چون عند وجود ايشان بود با ايشان حوالت كرد.آنگه گفت:فمن تبعني فانّه منّى،بار خدايا هركه تابع و پس رو (4)من باشد او از من است و از خودش جدا نمى كنم و فرق (5)نمى كنم او را بر خود.از اين جاى گفت رسول-عليه السّلام-سلمان را كه:

سلمان منّا اهل البيت.

وَ مَنْ عَصٰانِي ،و هركه در من عاصى شود تو خداونديى (6)آمرزنده بخشاينده (7).

تأويل اين بر دو وجه باشد:امّا آن كه«عصيان»او به كفر و عبادت اصنام باشد، آنگه اين مشروط بود به توبه،يعنى تو بيامرزى و رحمت كنى چون توبه كند كه تو آمرزنده و بخشاينده اى.و وجه ديگر آن كه«عصيان»را حمل كنند به دون (8)كفر،و گويند مراد آن است كه:هركه به من ايمان آرد (9)و آنگه نافرمانى كند مرا به آنچه دون كفر باشد تو خداى او را بيامرزى.و وجه سه ام (10)در آيت آن است كه:روا بود كه در شرع ابراهيم قطع نبود بر عقاب كفّار لا محال،چه اين به عقل ندانند به سمع دانند،و روا بود كه در شرع او قطع نبود بر اين.و قوله: فَإِنَّكَ غَفُورٌ (11)رَحِيمٌ ،جمله اى است اسمى و محلّ او جزم (12)است على جزاء الشّرط،و التّقدير:و من عصانى.تغفر لهم (13)و ترحمهم (14).

ص : 285


1- .قم،آو،بم،آب،آز،آج،آل،مش:هياته،لب:هبانة.
2- .كذا،در همۀ نسخه بدلها.
3- .مل:دارند.
4- .آج،لب،آل:پيرو.
5- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش:فرقت.
6- .همۀ نسخه بدلها:خداوند.
7- .قم،آج،لب:بخشايندۀ/بخشاينده اى.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر دون.
9- .قم،مل:دارد.
10- .قم،آل:سوم،آط،بم،مش:سيم،آج،لب،آز،آب:سيوم.
11- .اساس:رءوف،با توجه به ضبط كلمه در قسمت آيات و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مل:جر.
13- .قم:تغفر له،آج،آل:ليغفر لهم.
14- .قم:ترحمه.

رَبَّنٰا ،بار خداى ما (1)!من بنشاندم از فرزندان خود بعضى را.و«من»،تبعيض راست،اى اسكنت بعض ذريّتى،و شايد كه معنى آن بود كه از فرزندان خود يكى را بنشاندم،بر اين وجه«من»تبيين بود (2)،و التّقدير:اسكنت واحدا من ذرّيّتى،چنان كه پيش از اين بيان كرديم. بِوٰادٍ ،به واديى كه در آنجا زرعى (3)و كشتى نيست،يعنى زمين مكّه، عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ،به نزديك خانۀ حرام تو.قتاده گفت:يعنى خانه اى كه تو حرام كرده اى آن را به حرمات تا استحلال نكنند محرّمات تو آنجا از صيد و قطع اشجار و جز آن.

اگر گويند،چگونه گفت: عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ،و آنجا خانه نبود،خانه ازآن پس بنا كردند،جواب گوييم معنى آن است كه:به جاى خانۀ حرام كه در اوّل بيت المعمور آنجا نهاده بود تا به عهد طوفان نوح با آسمان بردند.و جواب ديگر آن كه :به نزديك جايى كه آنجا خانۀ حرام بنا خواهند كردن.

و قصّۀ آيت آن است كه سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:

چون ابراهيم را-عليه السّلام-از ساره فرزند نمى بود- ازآنجا كه او پير شده بود-و ابراهيم-عليه السّلام-دل در فرزند بسته بود،ساره كنيزكى داشت جوان و پاكيزه با ابراهيم داد و گفت:اين را به تو دادم تا باشد كه خداى تعالى تو را از اين (4)فرزندى دهد كه از من نمى باشد[68-پ].ابراهيم-عليه السّلام-با هاجر خلوت كرد، خداى تعالى او را از هاجر اسماعيل داد،و آن نور محمّدى كه در پيشانى پدران پيغامبر -عليه و عليهم السّلام-بودى انتقال افتاد به اسماعيل.ساره را از آن رشكى پديد آمد عظيم (5)،و دلتنگ شد كه او را (6)بايست كه آن شرف او را بودى و آن فرزند از نسل و نژاد او بودى.با ابراهيم ناخوش شد و گفت:نخواهم تا هاجر پيش من باشد،و نيز او را بينم.حق تعالى گفت ابراهيم را كه:او را دو رنج منماى،و چون او با تو اين مروّت كرد با او مانند اين كن،اينان را از پيش او ببر.ابراهيم-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!كجا برم اينان را؟گفت:آنجا كه تو را فرمايم.آنگه جبريل را فرستاد و

ص : 286


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بار خدايا.
2- .قم:باشد،آو،بم،مل،آب،آز،مش:را بود.
3- .آو،بم،آب،آز:ذرعى.
4- .قم:از او،ديگر نسخه بدلها،بجز مل:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:رشك عظيم آمد.
6- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،لب،مش+مى گفت.

:ايشان را به زمين مكّه بر.جبريل (1)در پيش ايستاد و مى رفت،و ابراهيم -عليه السّلام-براثر (2)مى رفت با هاجر و اسماعيل.هركجا به جايى خوش برسيد آبى و گياهى و عمرانى و آبادانيى و خصبى و نعمتى بودى،گفتى:يا جبريل!اين جا فرود آرم اينان را؟گفتى:نه،كه فرمان نيست،تا برسيد (3)به زمين مكّه،و آن زمينى است كه در او آبى و گياهى نباشد،و زمينى است شوره سنگلاخ كه كشت (4)نرويد.

جبريل گفت:اين جا فرونه اينان را و برو.ابراهيم-عليه السّلام-ايشان را آنجا بنهاد و برگرديد به فرمان خداى،هاجر گفت:يا خليل اللّه!ما را بر كه رها مى كنى؟ او هيچ جواب نداد.آخر گفت:خداى فرمود تو را كه ما را (5)اين جا رها كن (6)؟گفت:

آرى.گفت:خداى تعالى ما را ضايع نكند (7).آنگه آن قدرى آب كه در بن (8)مشكى مانده بود (9)به ايشان رها كرد و برفت.ايشان آن آب بازخوردند و تشنه شدند،و كودك تشنه شد و او را شير نماند.نگاه كرد نزديكتر كوه به او و كوتاه تر صفا بود.برآن دويد تا هيچ كسى را بيند و يا آوازى شنود.كس (10)را نديد.ازآنجا فرود (11)دويد (12)تا همچونين (13)هفت بار بكرد (14)در بار هفتم آوازى شنيد (15)از اين جانب و از آن جانب بنگريد (16)كس را نديد.دگرباره هم آن (17)آواز بشنيد،گفت:اى خداوند اين آواز!من تو را نمى بينم و آوازت مى شنوم،اگر توانى تا فريادرسى (18)بكنى بكن كه ما هلاك شديم.آن فريشته ظاهر شد و به نزديك اسماعيل آمد و پاى او بگرفت و پاشنۀ او در زمين ماليد،چشمه اى آب از زير پاى او روان شد و سر در بيابان نهاد.

ص : 287


1- .قم،مش+عليه السّلام.
2- .قم،آز+او.
3- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،لب،مش:برسيدند
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و آل+بر او.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مرا.
6- .آو،بم،آب،آج،آز،آل.لب:كنى،مش:كنيد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نگذارد.
8- .مش،آز،آب،آل:در اين.
9- .قم،آو،آب،آج،بم،مل،آز،آل،لب:مشك مانده بود،مش:مشك بود.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:هيچ كس.
11- .همۀ نسخه بدلها:فرو.
12- .همۀ نسخه بدلها+و بر كوه مروه دويد،كس را نديد،دگرباره بر كوه صفا دويد و دگرباره با كوه مروه دويد.
13- .قم،مل:همچنين،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بگرديد.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب+ضعيف.
16- .آو،آج،بم،مل،آل،لب،مش:نگريد،آب،آز:بگرديد.
17- .قم:هم از آن،مل،آل،آج،لب،مش:همان.
18- .قم،آو،بم،مل،آز،آل،مش:رسى.

هاجر از آن (1)رنج كه ديده بود و عزّت آب در آن جاى پاره اى ريگ گرد آن بر كرد تا ضايع و پراگنده نشود.

رسول-عليه السّلام-گفت:

رحم اللّه امّي هاجر ،خداى بر مادرم هاجر رحمت كناد،اگر آن آب رها كردى همه باديه برسيدى و آب روان بودى در همه باديه.چون خاك گرد آن بر كرد آب بايستاد،ازآنجا آب مى گرفت تا چاله اى (2)شد،اين است كه امروز چاه زمزم است و اين (3)فريشته او را بشارت داد و گفت:اين چاهى خواهد بودن كه حاجيان اين جا از اين جا (4)آب خورند،و اين جا خانه اى كند پدر اين كودك كه خلايق عالم از جوانب (5)به زيارت اين خانه آيند.پس حق تعالى از آن رفتن هاجر از صفا به مروه و از مروه به صفا آن را ركنى كرد از اركان حج،و آن سعى است بين الصّفا و المروة.

جماعتى از قبيلۀ جرهم آنجا مى گذشتند (6)از دور مرغان را ديدند كه گرد آن جايگاه مى پريدند،گفتند:به هر حال (7)بايد كه آن جايگاه آب بود،كه مرغان جايى گردند (8)كه آب بود.كسى را بفرستادند تا بنگرند (9).زنى را ديد و كودكى را تنها.

بيامد و ايشان را خبر داد.ايشان بيامدند و گفتند:اى زن!تو كيستى؟و اين جا چه كنى تنها (10)؟و آن كودك كه راست؟و اين آب از كجا آمد اين جا؟كه اين زمينى است كه تا سيصد چهارصد گز نكنند آب نباشد.گفت:اين پسر ابراهيم است- خليل خداى،و او ما را اين جا آورد به فرمان خداى.گفتند:اين آب كه راست؟ گفت (11):آب مراست،و خداى تعالى براى ما پديد كرده است اين جا،[69-ر]گفتند:

شايد تا اين جا فرود آييم و تو ما را از اين آب نصيب كنى (12)،و ما تو را متاعى كه ما

ص : 288


1- .آو،بم،آب،آز:آنچه،آج،آل،لب:ازآنجا.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:غديرى.
3- .همۀ نسخه بدلها:آن.
4- .قم:اين جاى از اين جا،آو،بم،آب،آج،آلب،لب،مش:اين جا از اين چاه،مل:اين جاى.
5- .مل:از همه جانب.
6- .آو:مى گزشتند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+مى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گرد آيند.
9- .كذا در اساس و مل،ديگر نسخه بدلها:بنگرد،آب،بم،آو،آج،آز،آل،لب،مش+چون بيامد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:تنها چه مى كنى؟
11- .بم،آج،آل،لب+اين.
12- .آج،لب:دهى.

داريم نصيب كنيم،و همسايۀ تو باشيم تا تو تنها نباشى؟گفت:روا باشد.ايشان آنجا فرود آمدند-و باقى قصّه در سورة البقرة گفته شده است-و آن كه اسماعيل از ايشان زنى بخواست،و هاجر فرمان يافت،و ابراهيم آنجا آمد،فى قوله: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِيمَ مُصَلًّى (1).

قوله: رَبَّنٰا لِيُقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،از جملۀ دعاى ابراهيم يكى دگر آن بود كه گفت:

بار خدايا!براى آن تا فرزندان من نماز به پاى دارند،چنان ساز كه دلهاى گروهى مردمان به ايشان مايل شود.«من»تبعيض راست.

سعيد جبير گفت:اگر نگفتى من النّاس،و گفتى:افئدة النّاس،همۀ عالم از گبر و جهود و ترسا و مسلمان به حج آنجا رفتندى.و قوله: تَهْوِي إِلَيْهِمْ ،اى تميل اليهم و تنحدر اليهم،من هوى اذا انحدر،يقال:هوى يهوى هويّا اذا سقط،و هوى يهوى هوى،اذا اشتهى (2)و احبّ.

مجاهد گفت:اگر دعا بر اطلاق بودى،پارس و روم و ترك و هند مزدحم شدندى آنجا. وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرٰاتِ ،بار خدايا!و از ميوه هايى كه اهل دگر شهرها را-كه خداوندان آبند (3)-روزى كرده اى،روزى كن ايشان را تا همانا شاكر شوند نعمت تو را.

رَبَّنٰا إِنَّكَ تَعْلَمُ ،آنگه گفت:بار خدايا!تو دانى آنچه ما پنهان داريم و آنچه آشكارا داريم.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد يأس و اندوه كار هاجر و اسماعيل است، اگر بر زبان رانيم و يا نرانيم تو دانى.و دگر مفسّران حمل بر عموم كردند از همۀ نهانيها و آشكاراها (4)،و آن اولى تر است،لعموم الفائدة.آنگه گفت: وَ مٰا يَخْفىٰ عَلَى اللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ ،«ما»نفى است،و پوشيده نماند بر خداى-جلّ جلاله-هيچ چيز در آسمان و زمين.و«من»زيادت است مؤكّد نفى.

آنگه اسپاس (5)دارى كرد خداى را و شكر گزارد (6)،گفت:اسپاس (7)آن خداى را كه مرا بر پيرى اسماعيل و اسحاق بداد-اسماعيل از هاجر و اسحاق از ساره-و اين از

ص : 289


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 125.
2- .آج:اشهى.
3- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش:آنند.
4- .آب،آج،آز:آشكارها.
5- .همۀ نسخه بدلها:سپاس.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:شكر كرد.
7- .آج:اشهى.

آن پس گفت كه خداى تعالى او را اسحاق بداد از ساره-و قصّۀ آن در سورت هود برفت. إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعٰاءِ ،كه خداى من شنوندۀ دعاست،يعنى اجابت كنندۀ دعاست،و منه قولهم:سمع اللّه لمن حمده،اى اجاب اللّه لمن دعاه.

رَبِّ اجْعَلْنِي ،بار خدايا!مرا چنان كن كه نماز به پاى دارم،يعنى آن الطاف كه به آن نماز به پاى دارم با من پياپى دار (1). وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي ،و از فرزندان من،و «من»تبعيض راست. رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ ،بار خدايا بپذير دعاى من،يعنى نماز و عبادت من،و از اينجاست

قول رسول-عليه السّلام-: الدّعاء هو العبادة، و

في رواية اخرى (2): الدّعاء مخّ (3)العبادة، و بعضى دگر گفتند:چنان كه دعا را نماز خواند (4)،فى قوله: وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (5)... ،نماز را دعا خواند اين جا.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِي ،بار خداى ما (6)!بيامرز مرا و مادر و پدر مرا،و اين دليل مى كند بر آنكه مادر و پدر ابراهيم مؤمن بودند،چه نشايد كه او كافران مصرّ را بر كفر دعا كند به غفران. وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ،و مؤمنان را نيز بيامرز آن روز كه حساب بايستد،و مراد به «قيام»ظهور است،كقيام السّاعة و قيام السّوق و قيام الحرب على ساقها،روزى كه حساب ظاهر شود و سخت گردد.

آنگه حق تعالى بر سبيل تهديد و وعيد گفت: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غٰافِلاً ،گمان مبر كه خداى غافل است از آنچه ظالمان مى كنند.و سهو و غفلت يكى باشد و مرجع هر دو با انتفاى (7)علم باشد،و معنى آيت آن است كه:به حقّ ايشان برسم و جزاى ايشان به سزا بدهم،و لكن تأخير مى كنيم. إِنَّمٰا يُؤَخِّرُهُمْ ،جملۀ قرّاء«يؤخرهم»به«يا» خواندند،خبرا عن اللّه تعالى،و ابو عمرو خواند:نؤخرهم،به«نون»،خبرا منه تعالى [69-پ]عن نفسه على سبيل التّعظيم،و تأخير مى كنم ايشان را براى روزى كه چشمها در او شاخص و متحيّر شود.و شخوص البصر،آن باشد كه چشم گشاده بماند كه بر هم نيايد،و چشم متحيّر چنين باشد،و اين كنايت است از هول و فزع و شدّت روز.

ص : 290


1- .آو،آب،آز،با آن نماز پياپى دارم.
2- .آب:آخر.
3- .مل:هو.
4- .قم:گويند،ديگر نسخه بدلها:خوانند.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 103.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بار خدايا.
7- .همۀ نسخه بدلها:نفى.

مُهْطِعِينَ ،اى مسرعين،شتابزدگان باشند،و نصب او بر حال باشد.سعيد جبير گفت:دويدنى باشد چون دويدن گرگ.مجاهد گفت:مديمى (1)النّظر.كلبى گفت:ناظرين.ضحّاك گفت:شديدى النّظر (2)من غير ان يطرف،مى نگرند و چشم برهم نزنند.مقاتل گفت:مقبلين الى النّار،روى به دوزخ نهاده باشند.و اصل اهطاع،اسراع بود،قال الشّاعر:

في مهطع سرح كأنّ زمامه***في رأس جذع من اوال (3)مشذّب

مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ ،سرها برداشته.قتيبى گفت:مقنع آن باشد كه سر بردارد و چشم در پيش دارد و در چيزى مى نگرد چنان كه چشم از او برندارد،و منه:الاقناع فى الصّلاة.حسن بصرى گفت:روز قيامت همه كس را روى به جانب آسمان بود، كس با كس ننگرد.و اصل كلمت من قنع باشد و اقنع غيره،من باب حفرت (4)بئرا و احفرت زيدا بئرا،اذا جعلته حافرا لها،همچونين (5)اقنع،اى جعل نفسه قانعة (6)فى النّظر الى السّماء او الى ما بين يديه لا يرفع طرفه منه.آنگه استعمال كردند فى الرّأس و النّظر الى السّماء،قال الشّمّاخ:

يباكرن العضاة (7)بمقنّعات***نواجذهنّ كالحدإ (8)الوقيع

يصف ابلا ترعى شجر العضاه،يقول يباكرن العضاه بابل مرفوعات الرّءوس، مواجذها كالفئوس الواقعة عليها،و قال الرّاجز:

انغض (9)نحوي رأسه و أقنعا***كأنّما أبصر شيئا اطمعا

لاٰ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ ،نظر ايشان با ايشان نيايد،كالشّاخص ببصره،چشم بر هم نزنند. وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ ،عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى دلهاى ايشان خالى باشد از همه خير (10).مجاهد گفت و ابن زيد:دلهاى ايشان چون هواست،در او هيچ خيرى و

ص : 291


1- .آج:مدين.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و لب:شديد النظر.
3- .مل:اواك.
4- .مل:حفر.
5- .همۀ نسخه بدلها،همچنين.
6- .همۀ نسخه بدلها:قانعا.
7- .اساس و بيشتر نسخه بدلها:العضاة،با توجه به منابع بيت و لغت و مل،تصحيح شد.
8- .قم،آب،آج،لب:كالحدّ.
9- .اساس و لب،انقض،قم:ابعض،آو،بم،آب،آز،آل،آج،ابعض،مش:ابغض،با توجه به معنى بيت تصحيح شد.
10- .آو،بم،آج،لب،مش:چيز،آب،آز:چيزها.

علمى (1)جاى نمى گيرد.سعيد جبير گفت:دلهاى ايشان مضطرب (2)است،آن را قرارى نيست در سينۀ ايشان از خوف و فزع،و اين همه وصف روز قيامت است به شدّت و صعوبت و هولناكى.

وَ أَنْذِرِ النّٰاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذٰابُ ،و بترسان مردمان را اى محمد از روزى كه عذاب با ايشان آيد.و نصب«يوم»،بر مفعول دوم«انذر»است نه بر ظرف.قتاده گفت،معنى قوله: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ ،گفت:دلهاى ايشان به حلق رسيده است (3)، كقوله تعالى: وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ (4)... ،و اصل كلمت از هواست كه جوّ باشد،قال حسّان:

الا ابلغ ابا سفيان عنّي***فانت مجوّف نخب هواء

و قال زهير:

كأنّ الرّحل (5)منها فوق صعل***من الظّلمان (6)جؤجؤه هواء (7)

گفته اند:شتر مرغ را دل نباشد،و قال آخر:

و لا تك من اخدان كلّ يراعة***هواء كسقب النّاب (8)جوفا مكاسر (9)

فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،گويند ظالمان و كافران: رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ، بار خدايا!ما را بازپس دار تا به وقتى نزديك.معنى آن است كه ما را با دنيا بر و در دنيا ما را مهلتى ده. نُجِبْ دَعْوَتَكَ ،تا ما اجابت دعوت تو كنيم و متابعت پيغامبران كنيم (10)،و جزم اين فعلها بر جواب امر است،ايشان را بر سبيل تقريع و ملامت گويند:

نه سوگند خورده بودى پيش از اين كه ما را از والى (11)نخواهد بودن از دنيا و انتقالى با سراى آخرت؟و آيت دليل است بر آنكه اهل آخرت مكلّف نباشند،چه اگر مكلّف

ص : 292


1- .بم،آز،آل،آج:علمى و چيزى.
2- .آو،بم،آب،آز،مش:سطبر.
3- .قم:رسيده باشد.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 10.
5- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش:الرّجل.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:الظّلمات.
7- .نسخۀ اساس با خط اصلى در حاشيۀ اين كلمه افزوده:اى خالية.
8- .كذا در اساس و قم و بم و آج و لب برلب،آب،آز،مش:النّار،آل:الباب،چاپ شعرانى(37/7):البان.
9- .كذا در اساس و آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش،قم،لب:مكاسره.
10- .قم:متابعت كنيم پيغامبران را.
11- .از والى:از زوالى،با ادغام دو حرف همجنس،همۀ نسخه بدلها:زوالى.

بودندى،ايشان را[70-ر]حاجت نبودى به آن كه از خداى خواستندى كه ما را با دنيا بر تا ما توبه كنيم و عمل صالح كنيم،بل (1)هم آنجا (2)توبه بكردندى و ايمان آوردندى و به مقصود رسيدندى. فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،جز به رفع نشايد براى آن كه اگر به نصب خوانند جواب باشد،و جواب لايق نبود به معنى،براى آن كه قول ايشان موقوف نباشد (3)بر انذار رسول-عليه السّلام-ايشان را،فى قوله: وَ أَنْذِرِ النّٰاسَ .

قوله: وَ سَكَنْتُمْ فِي مَسٰاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ،حق تعالى گفت:شما در خانۀ آن ظالمان كه[بر خود] (4)ظلم كردند بنشستى. وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ ،و روشن شد شما را كه ما با ايشان چگونه كرديم (5)انواع عذاب.و قوله: كَيْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ ،در جاى فاعل تبيّن است،اى و تبيّن لكم (6)كيفيّة عذابهم. وَ ضَرَبْنٰا لَكُمُ الْأَمْثٰالَ ،و براى شما مثلها زديم.

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ ،و ايشان-يعنى كافران-مكر خود بكردند، وَ عِنْدَ اللّٰهِ مَكْرُهُمْ ،و به نزديك خداست مكر ايشان،يعنى جزاى مكر ايشان يا ابطال مكر ايشان،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. وَ إِنْ كٰانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ ،قرائت عامّه به كسر«لام»است،«لام»اوّل،و نصب«لام»دوم.و «ان»به معنى«ما»ى نفى است،و المعنى:و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال،و «لام»براى تأكيد نفى است،مثل قوله: مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ (7)...، وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ (8)... ،يعنى مكر ايشان به آنجا نباشد (9)كه كوهها از او زائل شود،و مراد به زوال كوه،زوال امر رسول است و زوال قرآن،اين كنايت است از اين دوگانه، يعنى مكر ايشان به آنجا نرسد كه كارى بزايل (10)كند كه در ثبات و دوام چون كوه

ص : 293


1- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش:تا.
2- .مل،مش:همان جا.
3- .كذا،در اساس و قم و مل و لب،ديگر نسخه بدلها:باشد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به معنى جمله و اتفاق نسخه بدلها،آورده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل و مش+از.
6- .كذا در اساس و قم و مل و لب،ديگر نسخه بدلها:لهم.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 179.
8- .سورۀ انفال(8)آيۀ 33.
9- .آو،بم،آب،تا به جا باشد،مش:تا به جايى باشد،آج،آل:به آنجا بباشد.
10- .مل،آل:زائل.

است كه به مكر هيچ ماكر و حيلت هيچ محتال زائل نشود.و كسائى و ابن جريج خواندند:لتزول،به فتح«لام»اوّل و رفع«لام»دوم،و بر اين قرائت«ان»مخفّفه باشد از ثقيله،و معنى آن بود (1):و ان مكرهم،او و انّه كان مكرهم لتزول منه الجبال، و آن (2)«لام»آن است كه با«ان»مخفّفه به يك جاى باشد،كقوله: وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً (3)،و هو كقوله: وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ (4)... ،جز كه با مخفّفه«لام»لازم بود،و با مثقّله جايز،آنگه معنى آن باشد كه:مكر ايشان از شدّت و صعوبت به آنجاست كه كوهها از او زائل شود،و اين بر سبيل استعظام و استصعاب مكر ايشان باشد،چنان كه گفت: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّٰاراً (5)،و«كبّار»مبالغت باشد در كبير،و مثله فى الاستعظام،قوله تعالى: تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا (6)،و مثله قول الشّاعر:

أ لم تر صدعا فى السّماء مبيّنا***على ابن لبينى الحارث بن هشام

و قال اوس بن حجر:

أ لم تكسف الشّمس شمس النّهار***مع النّجم و القمر الواجب

و قول الآخر:

الشّمس طالعة ليست بكاسفة***تبكى عليك نجوم اللّيل و القمرا

و در شاذّ گفتند اميرالمؤمنين (7)و عبد اللّٰه مسعود و ابىّ خواندند:و ان كاد (8)مكرهم،و اگرچه نزديك آن است كه از مكر ايشان كوهها زائل شود.و در بعضى تفسيرها آورده اند از اميرالمؤمنين (9)و جماعتى مفسّران كه:مراد به اين مكر،مكر نمرود است كه خداى تعالى به آن مثل زد،و آن آن بود كه ابراهيم-عليه السّلام- (10)گفت:من تو را دعوت مى كنم با خداى آسمان.او گفت:من خداى زمينم و نمى دانم كه در آسمان خدايى هست.او گفت:خداى آسمان و زمين خداى من

ص : 294


1- .آو،آب،آج،آز،آل،لب:مش+كه.
2- .آو،بم،آب،آج،آز،لب،مش،آل:اين.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 45.
5- .سورۀ نوح(71)آيۀ 22.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 90.
7- .آو،بم،آب،آج،آز،آل،لب،مش،مل+على.
8- .آج،آل:كان.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+على.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+او را.

است و اگر تو در ملك زمين دعوى مى كنى دانى كه تو را در ملك آسمان هيچ بنرود (1)،چه (2)اين آفتاب و ماه و ستارگان بر اين صفت به فرمان خداى روانند.او گفت:به آسمان روم و بنگرم تا اين خداى آسمان چيست،آنگه[70-پ]چهار بچۀ كركس بگرفت و ايشان را مى پرورد و گوشت مى داد تا بزرگ شدند و قوى گشتند،و تابوتى بساخت و آن را دو در ساخت:يكى به بالا (3)،يكى به زير.و در آن تابوت نشست و ديگرى را با خود در آنجا نشاند و آن تابوت در پاى آن كركسان بست و عصائى هاگرفت (4)و پاره اى گوشت بر سر آن عصا بست و از بالاى آن تابوت بر بست (5)چنان كه آن كركسان به آن گوشت مى نگريدند و به طمع آن گوشت به جانب بالا (6)مى پريدند.چون در هوا دور برفتند،نمرود صاحبش (7)را گفت:آن در كه بر بالاست بگشاى و بنگر تا به آسمان نزديك شديم يا نه؟او در بگشاد و بنگريد،گفت:

آسمان هم آنجاست كه بود و هيچ اثر نكرده است اين رفتن ما.گفت:در زير بگشاى و بنگر تا از زمين چون افتاده ايم.او در بگشاد و فرونگريد،گفت:زمين مانند دريايى سپيد (8)مى بينم و كوهها مانند دودى سياه.گفت:رها كن تا برويم.

درها فروكردند و كركسان مى پريدند تا چندان بپريدند كه باد منع كرد ايشان را از پريدن.گفت:درها بگشا و بنگر.او در بالا بگشاد و بنگريد،گفت:آسمان همچنان (9)مى نمايد كه از زمين مى نمود،و در زير بگشاد و بنگريد،گفت:زمين چون دودى سياه مى نمايد،و آوازى شنيد كه گفت:ايّتها الطّاغية (10)اين تريد،اى طاغى كجا مى روى؟ عكرمه گفت (11):با او در تابوت غلامى بود با كمان و تير.چون به آنجا رسيد

ص : 295


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نرود.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:جز.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .كذا در اساس و قم،مل:و عصايى ترتيب داد،ديگر نسخه بدلها:عصايى فراگرفت.
5- .آو،بم،آب،آج،آل،آز،لب،مش:آن تابوت بر پشت تابوت فروبرد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بر با،مل:قصد بالا مى كردند.
7- .آج،آل،لب:مصاحبش.
8- .آو،بم،آب،آج،آل،آز،لب،مش:سبز.
9- .آج،لب،آل:همان.
10- .كذا،در اساس و قم و مل،ديگر نسخه بدلها:ايّها الطّاغى.
11- .آو،بم،آب،آج،لب،آل،مش+كه.

كه بيش از آن نتوانست (1)رفتن،تير بينداخت،بازپس آمد خون آلود او گفت:كفيت امر السّماء،كار آسمان كفايت شد مرا.فرّاء گفت:تير در مرغى آمد كه در هوا بود،و گفتند:در ماهى اى آمد كه در دريايى از درياهاى هوا بود.

آنگه نمرود بفرمود تا عصا باشگونه (2)كردند و آن سركه بر او گوشت بود به زير كردند.كركسان سر به زير نهادند (3)،حق تعالى اين مكر را وصف كرد به آن كه به حدّى است كه كوه از او زائل شود،على سبيل التّوسّع و المبالغة.

فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ ،گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست، و التّقدير:فلا تحسبنّ اللّٰه مخلف رسله وعده،و مثله قول الشّاعر:

ترى الثّور (4)فيها مدخل الظّل رأسه***و سائره باد الى الشّمس اجمع

و التّقدير:مدخل رأسه الظّل،و اگر اين تقدير نكنند در آيت روا باشد (5)،چه وعد متعدّى است به دو مفعول،اضافت فاعل روا باشد با هريكى از او.و اگرچه معنى آنگه روشن تر بود كه اضافت با مفعول اوّل (6)كنند،چنان كه با فعل صريح (7)هركدام تقديم كنى رواست،يقال:اختلفت فلانا الوعد و اخلفت (8)الوعد فلانا.و در شاذّ خواندند:مخلف وعده رسله،على تقدير:مخلف رسله وعده،و استشهاد كردند بر اين قرائت به قول شاعر:

فزججتها بمزجّة***زجّ القلوص ابي مزادة

اى زجّ ابى مزادة القلوص،و اين قرائت معتمد نيست براى آن كه فصل نشايد كردن بين المضاف و المضاف اليه الّا بالظّرف،كقول الشّاعر:

كانّ اصوات من ايغالهنّ بنا***اواخر الميس اصوات الفراريج (9)

حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با رسول،گفت:مپندار كه خداى تعالى وعده اى كه داد (10)پيغامبران خود را،خلاف كند چه خلف وعد بر او روا نباشد و وعدۀ

ص : 296


1- .آب،آز:نتوانستن.
2- .آج،آل،مل:واژگونه.
3- .آج،لب:رو به زير نهادند،آل:رو به زير كردند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و قم و لب:الظّلّ.
5- .آو،بم،آج،آل،مش:نباشد،آب،آز،نبود.
6- .آو،بم،آب،آز:او.
7- .آج،لب،آل+با،آو،بم،آب،آز+تا.
8- .آج،آل:اختلفت،آز:اخلف.
9- .قم:الفراريخ.
10- .آب،آز:وعده داد كه.

او پيغامبران را نصرت و ظفر و دولت دادن بر كافران بود. إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقٰامٍ ،كه خداى تعالى عزيز است،ظلم به او راه نبرد (1)و خداوند انتقام و كينه كشيدن است از ظالمان.

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ ،گفتند:عامل در«يوم»انتقام است،اى ينتقم من الظّلمة يوم.حق تعالى گفت:من انتقام كشم از ظالمان روزى كه زمين را بدل كنند بجز اين زمين[71-ر]،يعنى روز قيامت.

و در تبديل زمين خلاف كردند،بعضى گفتند:صورت اين زمين بگردانند با صورتى و شكلى ديگر،و مرجع اين قول با اختلاف تأليف (2)بود.عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه مسعود و انس مالك و مجاهد گفتند:زمين را بدل كنند به زمينى از سيم سپيد كه بر او گناه نكرده باشند.و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت:زمين را سيم گرداند خداى تعالى و آسمان را زر (3).سعيد جبير و محمّد بن كعب گفتند:زمين را بدل كنند به زمينى چون قرص سپيد تا مؤمن (4)از زير پاى خود مى گيرد (5)آن (6)نان و مى خورد،و اين ازآنجاست كه سهل بن سعد گفت كه رسول -عليه السّلام-گفت:

يحشر النّاس يوم القيامة على ارض بيضاء عفراء (7)كقرصة النّقىّ ليس فيها معلم لاحد. روايتى ديگر از عبد اللّٰه مسعود آن است كه زمين قيامت از آتش باشد و اهل قيامت ازآنجا مى نگرند و غرفات بهشت مى بينند و حوريان (8)را مى بينند،و مردم از گرماى آن آتش چنان شوند كه عرق لگام بر دهن ايشان كند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:زمين همان باشد (9)آكا[م] (10)و جبال (11)بلندى (12)و كوههاى او بدل كنند،چنان كه شاعر گفت:

ص : 297


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل،ظلم را به او راه نبود.
2- .آب،آز،مش:تأويل.
3- .آب،مش+سپيد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مؤمنان.
5- .آب،آج،آل،آز،لب،مش:مى گيرند.
6- .آو:از.
7- .آو،آج،آل،لب،مش:غرّاء،آز،اغرّ.
8- .قم،آب،آز:حوران.
9- .مش+كه.
10- .با توجه به قم افزوده شد،آو،آب،آز،مش+آجام،آج،آل:آهام.
11- .كذا در اساس و قم،آو،بم،آب،آز،ديگر نسخه ها+و.
12- .آز،مش:بلند.

فما النّاس بالنّاس الّذين عهدتهم***و لا الدّار الّتي كنت اعرف

و بيان اين قول،قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبٰالِ فَقُلْ يَنْسِفُهٰا رَبِّي نَسْفاً، فَيَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً، لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (1). و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه مكان خلقان و مواضع ايشان از زمين بدل كنند،گروهى را به زمين بهشت برند و گروهى را به زمين دوزخ.

مسروق روايت كرد از عائشه كه او گفت من از رسول-عليه السّلام-پرسيدم از اين آيت كه: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ ،گفتم:يا رسول اللّٰه!خلقان در اين وقت كجا باشند كه زمين را بدل كنند؟گفت:بر صراط. وَ السَّمٰاوٰاتُ ،و تقدير آن است كه:و تبدّل السّماوات غير السّماوات،و لكن براى دلالت كلام بر او بيفگند و تبديل آسمان به انتشار كواكب و تكوير آفتاب و خسوف قمر و انفطار و انشقاق آسمان باشد،و قرآن به اين جمله ناطق است. وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ ،و خلقان بيرون (2)آيند از گورها براى خداى،يعنى عرض بر خداى و براى محاسبت با او و براى ثواب و عقاب او،و اين حذف كرد لدلالة الكلام عليه.

آنگه وصف كرد خداى را به آن كه يكى است بى مثل و مانند،و قهّار است مسلّط بر قهر بندگان،و معنى او راجع باشد با قادرى. وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ ،حق تعالى در اين آيت گفت كه (3):از اهوال و شدايد اين روز،يعنى روز قيامت،آن باشد كه تو خلقان را بينى و گناهكاران را.و مجرم فاعل جرم باشد،كالمذنب فاعل الذّنب (4).

مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفٰادِ ،كه دستهاى ايشان به غل با گردن بسته باشند.و گفته اند:

مقرّنين،اى مشدودين الى قرنائهم،هريكى را از ايشان با قرينى از آن او در هم بسته باشند.و گفته اند:هريكى را با ديوى در سلسله اى با هم بسته باشند،و قرنت الشّىء بالشّيء و قرنت بينهما،اى جمعت بينهما.و التّقرين،تكثير الفعل منه،و هذا قرين ذلك،اى مثله و ممّا (5)يقرن (6)اليه. فِي الْأَصْفٰادِ ،جمع صفد،و صفد قيد باشد و غل باشد همچنين.و صفدت الرّجل اذا قيّدته و صفّدته لتكثير الفعل.و قال عمرو بن كلثوم:

ص : 298


1- .سورۀ طه(20)آيات 105 تا 107.
2- .آو،بم،آب،آز:برون.
3- .آو،بم،آب،آج،لب،آز،مش:يكى.
4- .قم:ندارد.
5- .آو،بم،آب،آز:كما.
6- .مل:لب:يقرب.

فابوا بالنّهاب و بالسّبايا***و ابنا بالملوك مصفّدينا

[71-پ]و اصفدته اذا اعطيته،و قال الأعشى:

تضيّفته يوما فاكرم مجلسي (1)***و اصفدني على الزّمانة قائدا

و قال الذّبيانى:

هذا الثّناء فان تسمع لقائله***فما عرضت أبيت اللّعن بالصّفد

و عطا را از اين جا صفد خوانند كه بند پاى معطى شود،چنان كه متنبّى گفت:

و من وجد الاحسان قيدا تقيّدا***

سَرٰابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ ،پيرهنهاى (2)ايشان از قطران باشد،واحدها سربال،قال امرؤ القيس:

لعوب تنسّيني اذا قمت سربالي***

و قطران اين (3)باشد كه كه در شتر مالند.و در او چند لغت است:قطران،و قطران،و قطران،به فتح«قاف»و كسر او و اسكان«طا»،و فتح«قاف»و كسر «طا»،قال ابو النّجم:

جون كأنّ العرق المنتوحا (4)***البسه القطران و المسوحا

و براى آن گفت كه پيرهن (5)ايشان از قطران باشد كه آتش به او مسرع تر باشد.و از عبد اللّٰه عبّاس روايت كردند كه او خواند:سرابيلهم من قطران،اى من نحاس ذائب،پيرهنهاى (6)ايشان از مس گداخته باشد،و القطر،النّحاس،من قوله: آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (7). و ان،اى بلغ حرّه النّهاية،گرماى او به غايت رسيده باشد. وَ تَغْشىٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ ،و آتش روى ايشان بازپوشد.

لِيَجْزِيَ اللّٰهُ كُلَّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ ،تا خداى جزا كند هركس را به آنچه كرده

ص : 299


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها و تفسير طبرى و تفسير مجمع البيان،ديوان اعشى(بيروت 1980) ص 103 و لسان العرب:فقرّب مقعدى.
2- .آو:پرهنا،قم،مل،لب:پيراهنها.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج و لب:آن.
4- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،ضبط قرطبى و طبرى نيز چنين است،چاپ شعرانى:المسفوحا.
5- .آو،بم،پراهن،ديگر نسخه بدلها:پيراهن.
6- .بم:پرهنها،آو،پراهنها،ديگر نسخه بدلها:پيراهنها.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 96.

باشد (1)،و آيت دليل استحقاق مى كند و آنچه (2)جزا بر عمل باشد. إِنَّ اللّٰهَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ ،كه خداى تعالى زود شمار است برآن معانى كه گفته شده است.

هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ ،ابن زيد و جماعتى مفسّران گفتند:هذا،اشارت است به قرآن، اين قرآن بلاغ است،يعنى بيان است مردمان را.و گفتند:تبليغ است از توبه مردمان و رسانيدن. وَ لِيُنْذَرُوا ،و تا ايشان را به آن بترسانند و اعلام كنند با تخويف.

وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،و تا بدانند كه او يك خداست،او را مثل و مانند و شريك و شبيه نيست. وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،و تا انديشه كنند خداوندان آن (3)عقلها كه فكر و انديشه و نظر برايشان واجب است-و اللّٰه ولىّ التّوفيق.

ص : 300


1- .قم:بود،آو،آب،مل،آز،مش:باشند.
2- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم و مل:بر آنچه.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

سورة الحجر

اشاره

اين سورت مكّى است فى قول قتاده و مجاهد،و عدد آياتش نود و نه است و كلماتش شصد (1)و پنجاه و چهار كلمت است،و حروفش دو هزار و هفصد (2)و شست (3)حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش،از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله گفت:هركه سورة الحجر بخواند خداى تعالى او را ده حسنه بنويسد به عدد مهاجر و انصار و به عدد آنان كه به (4)رسول استهزا كردند.

سوره الحجر (15): آیات 1 تا 44

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الر تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (1) رُبَمٰا يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كٰانُوا مُسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا كِتٰابٌ مَعْلُومٌ (4) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا يَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قٰالُوا يٰا أَيُّهَا اَلَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ اَلذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ مٰا تَأْتِينٰا بِالْمَلاٰئِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (7) مٰا نُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِكَةَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مٰا كٰانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8) إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ اَلْأَوَّلِينَ (10) وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذٰلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ اَلْمُجْرِمِينَ (12) لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقٰالُوا إِنَّمٰا سُكِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15) وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِي اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِينَ (16) وَ حَفِظْنٰاهٰا مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ رَجِيمٍ (17) إِلاّٰ مَنِ اِسْتَرَقَ اَلسَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِينٌ (18) وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَيْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ وَ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنٰا لَكُمْ فِيهٰا مَعٰايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا اَلرِّيٰاحَ لَوٰاقِحَ فَأَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَيْنٰاكُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِينَ (22) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ اَلْوٰارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا اَلْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا اَلْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ اَلْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ اَلسَّمُومِ (27) وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ (29) فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30) إِلاّٰ إِبْلِيسَ أَبىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِينَ (31) قٰالَ يٰا إِبْلِيسُ مٰا لَكَ أَلاّٰ تَكُونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِينَ (32) قٰالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اَللَّعْنَةَ إِلىٰ يَوْمِ اَلدِّينِ (35) قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قٰالَ فَإِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ (37) إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ (38) قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ (40) قٰالَ هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْغٰاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِكُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

ترجمه

[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (5) اين آيتهاى كتاب است و قرآنى روشن.

بود كه تمنّا كنندا كافران (6)،اگر بودندى مسلمان.

رها كن ايشان را تا

ص : 301


1- .قم،آج،لب،مش:ششصد،مل:سيصد.
2- .قم،آو،بم،آب،مل،آل،مش:هفتصد.
3- .قم:شش،ديگر نسخه بدلها:شصت.
4- .قم،آج،لب،مش،آل:براساس.
5- .ترجمه ندارد،از قم آورده شد،مش:به نام خداى بسيار بخشايش و بسيار آمرزش.
6- .قم:كند آنان كه كافر شدند،آو،بم،آج،لب،آل،مش:كنند آنان كه كافر شدند.

بخورند و برخوردار شوند،و مشغول كند ايشان را اميد كه (1)بدانند.

و به هلاك نكرديم (2)هيچ شهرى و الّا آن را نوشته اى بود دانسته.

سبق نبرد (3)هيچ گروه وقتش را و بازپس نمانند.

و گفتند:اى آن كه فروفرستادند بر او قرآن،تو ديوانه اى.

چرا نيارى به ما فريشتگان را اگر هستى از جمله راست گويان.

نفرستيم ما فريشتگان را مگر به راستى،و نباشند ايشان مهلت داده (4).

[72-ر] ما بفرستاديم قرآن و ما آن را نگاه مى داريم.

بفرستاديم از پيش تو در جماعات پيشين (5).

نيامد به ايشان هيچ (6)پيغامبرى الّا بودند از او فسوس دارنده (7).

همچونين (8)بريم آن را در دل (9)گناهكاران.

ايمان نيارند به آن و گذشت (10)

ص : 302


1- .قم:آو،بم،آج،لب:زود بود كه،مش:زود باشد كه.
2- .قم،آو،بم،آج،لب،آل،مش:و هلاك نكرديم.
3- .قم+از.
4- .قم:پس مهلت دادگان.
5- .قم:جماعت پيشينيان،آو،بم،آج،لب،آل:جماعت پيشين،مش:جماعات پيشينيان.
6- .قم:آو،بم،آز:از.
7- .قم:به او افسوس مى داشتند.
8- .قم:همچنين.
9- .قم،مش،آو،بم،آج،لب،مش،آل:دلهاى.
10- .قم:به درستى كه بگذشت،آو:گزشت.

ره پيشينگان (1).

و اگر گشاييم برايشان درى از آسمان،همه روز باشند در او بر بالا مى شوند.

گويند:بفسوده اند (2)چشمهاى ما (3)بل ما مردمانى ييم (4)با ما جادوى كرده.

كرديم ما در آسمان برجها و بياراستيم آن را براى نگرندگان.

نگاه داشتيم آن را از هر ديوى رانده.

الّا آن كه بدزدد سمع را از پى او برود ستاره اى روشن.

و زمين،بكشيديم آن را و افگنديم در او كوهها و برويانيديم در او هر چيزى سخته.

كرديم شما را در آنجا وجوه معيشت و آن را كه شما او را روزى ندهى (5).

و نيست هيچ چيز و الّا و نزديك ماست خزينه هاى او،و ما فرونفرستيم آن را مگر به اندازه اى شناخته.

و بفرستاديم بادها (6)باردار،فرود آورديم از آسمان آبى به شما داديم آن را و نيستى شما آن را نگاهدارنده.

ما زنده كنيم و مرده (7)،و ما ميراث گيريم.

ص : 303


1- .قم،آج،لب:پيشينيان.
2- .كذا در اساس،قم:ببسته اند،آو،بيسوده اند،بم،مش:پسوده اند،آج،لب،آل:پوششى بر نهاده اند.
3- .آو،بم:آج،لب،مش+را.
4- .قم،گروهى ايم،آو،بم،آج،لب:مردمانيم.
5- .قم:كه نيستى شما او را روزى دهنده.
6- .قم،آو،بم،آج،لب:مش+را.
7- .قم:بميرانيم،آو،بم،آج،لب+كنيم.

بدانسته ايم ما پيشينگان را از شما و بدانسته ايم بازپسينان (1)را.

خداى تو اوست كه حشر كند ايشان را،كه او محكم كار و داناست.

بيافريديم آدم را از گل خشك از خرى (2)سال خورد (3).

و جنّيان (4)را بيافريديم از پيش اين،از آتش به غايت گرمى.

چون گفت خداى تو فريشتگان را:من آفريننده ام آدم را از گل خشك از خزى (5)سالخورده.

چون راست كنم (6)او را و در دمم در او از روح خود درافتى (7)براى او سجده كننده.

سجده كردند فريشتگان همه بجمله، مگر ابليس كه سر با زد (8)كه باشد (9)با سجده كنندگان.

گفت:اى ابليس!چه بوده است (10)تا كه نمى باشى با سجده كنندگان؟ گفت نكنم سجده خلقى را كه بيافريده اى او را از گل خشك از خزى (11)سالخورده.

ص : 304


1- .آو،بم،آج،لب:بازپسين نيان.
2- .آو،بم،آج،لب،آل:لوش.
3- .قم،بم،آج،لب،مش،آل:سالخورده.
4- .قم:پرى.
5- .آج،لب،مش،آل:لوش.
6- .آو،بم،آج،لب:راست كرديم.
7- .قم،آو،بم،در اوفتى،مش،آج،لب:درافتيد.
8- .كذا در اساس با ادغام دو حرف همجنس،قم،آو،بم،آج،لب،مش،آل:سرباززد.
9- .كذا در اساس و قم،آو،بم،نبوده است،آج،لب:نبود.
10- .قم:چو بودست تو را.
11- .آو،بم:آج،لب،آل،مش:لوش.

گفت:برو از اين جاى كه تو ملعونى (1).

و بر تو باد لعنت تا به روز شمار (2).

گفت:خداى من مهلت ده مرا تا به آن روز كه برانگيزند ايشان را.

گفت:تو از جملۀ مهلت دادگانى، تا به روز وقت دانسته.

گفت:

بار خدايا به آنچه مرا گمراه كردى بيارايم براى ايشان در زمين و گمراه كنم ايشان همه را (3).

مگر بندگانى (4)تو را از ايشان خالص (5).

گفت:اين راهى است بر (6)من راست.

بندگان من نيست تو را برايشان حجّتى الّا آن كه پسر وى كنند تو را از گمراهان.

و دوزخ وعده گاه ايشان است جمله.

آن را هفت در است هر درى را از آن جزئى بخشيده هست[72-پ].

و قوله تعالى: الر،تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ ،«تلك»به معنى«هذه» است،اشارت به آيات قرآن.اگر گويند،چگونه عطف كرد قرآن را بر كتاب،و هر دو يكى است و اين عطف الشّىء على نفسه باشد-جواب آن است كه گوييم:

لاختلاف اللّفظين،كقوله:

و هند اتى من دونها النّأى و البعد***

ص : 305


1- .قم+رانده.
2- .قم:نفرين تا به روز قيامت.
3- .قم:بجمله.
4- .قم:آو،بم،آج،لب:بندگان.
5- .قم:ويژگان.
6- .آو:ور.

و مبين،من ابان باشد (1)،و او هم لازم است و هم متعدّى كه (2)لازم بود،معنى آن باشد كه،كتابى روشن،و چون متعدّى باشد (3)،معنى آن بود كه،روشن كننده.

رُبَمٰا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،اهل مدينه و عاصم خواندند: رُبَمٰا به تخفيف«با»،و باقى قرّاء به تشديد.و از ابو عمرو هر دو روايت كرده اند.قطرب گفت و سكّرى (4):

ربّ و ربّت و ربتّ و ربّما و ربما و ربّتما ربتما،همه لغت است.سيبويه گفت كه، «ما»در رب بر دو وجه شود:يكى نكرۀ موصوفه باشد،يكى كافّه.چون نكرۀ موصوفه باشد مفصّل (5)نويسند ربّ ما (6)،كقول الشّاعر:

ربّ ما تكره النّفوس من الأمر***له فرجة كحلّ العقال

اى ربّ شىء تكرهه النّفوس،و«ما»در اين وجه اسم باشد،و چون كافّه بود «ما»در او حرف بود و پيوسته نويسند.چنان كه شاعر گفت:

ربما اوفيت في علم***يرفعن ثوبي شمالات

و براى آن كافّه گويند كه اين حرف را از عمل منع كند و او را معدّ كند (7)للدّخول على الفعل،چه ربّ از خصائص اسماست و در فعل نشود،چون«ما»ى كافّه به او پيوندد در فعل شود،چنان كه بينى چنان كه (8)در«انّ»و اخواتش،فى قولك:

انّما و انّما و كانّما و لكنّما و ليتما (9)و لعلّما هم منع كند اين حروف را از عمل و همچنان كند او را كه در افعال شود.و«ربما»در فعل ماضى شود،چنان كه در بيت ديدى.

ربما اوفيت فى علم***

و در آيت در فعل مستقبل شده است براى آن كه آن حكايت حالى است آينده كه در حكم و معنى چون ماضى است،يعنى انگار كه احوال قيامت از آنچه لا محاله

ص : 306


1- .قم:است.
2- .كذا در اساس و قم و آو بم و آج و لب و مش و آل،آب،آز:اگر،مل:چون.
3- .قم:بود.
4- .كذا در اساس و قم و لب و مل،ديگر نسخه بدلها:سدّى.
5- .كذا در اساس و قم:ديگر نسخه بدلها:منفصل.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ربّ ما(بدون تشديد)
7- .كذا در اساس و قم و مل،ديگر نسخه بدلها:مقيّد كند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم«چنان كه»دوم را ندارد.
9- .اساس:لمّا،با توجه به نسخه قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خواهد بودن،در وجود آمد و ماضى و منقضى (1)شد و كان قد (2)از اين جا حق تعالى بسيار جايها خبر داد از احوال قيامت به لفظ ماضى چنان كه (3)،قوله: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ (4)... ،وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ (5)...، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ (6)... الى امثال ذلك.و گفته اند:«ما»به معنى نكرۀ موصوفه است،كانّه قال:ربّ ودّ يودّه.

اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كٰانُوا مُسْلِمِينَ ،و معنى آن باشد كه:اى بس تمنّا كه خواهند كردن كافران كه كاشك (7)ايشان مسلمان بودندى در دنيا،تا ايشان را به قيامت سود داشتى.

امّا تخفيف،بر قرائت آن كه تخفيف كرد براى آن كرد كه حرف مضاعف است، و حروف مضاعف را تخفيف بسيار كنند،چون:«ان»و«ان»و«كان»و«لكن».

قال الهذلىّ فى التّخفيف:

ازهير،ان يشب القذال فانّنى***رب هيضل لجب لفعت بهيضل

و (8)معنى«ربّ»تقليل باشد برعكس معنى«كم»كه تكثير باشد،چنان كه ابو تمّام گفت:

عسى وطن يدنو بهم و لعلّما***و ان تعتب الأيّام فيهم فربّما

يعنى كه اعتاب و ارضاى روزگار كم باشد،و معنى آن كه گويند:ربّ رجل لقيته،يعنى منكر مباش كه من نيز مردى را ديده باشم.و معنى آن بود آيت را كه:

مستبدع (9)نبود اگرچه اندك بود كه كافران از آن حال كه در قيامت بينند تمنّا آن كنند (10)كه كاشك (11)ايشان مسلمان بودندى.

ابو موسى روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:روز قيامت چون اهل دوزخ را به دوزخ برند در ميان ايشان فاسقان اهل نماز و قبله باشند.

ص : 307


1- .آو،بم،آب،آز،آل،آج،مش:مقتضى.
2- .كذا در همۀ نسخه بدلها،بجز قم كه ندارد،مل:قدام،چاپ شعرانى:قد وقع.
3- .لب:نحو.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 50.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 44.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 48.
7- .سورۀ نسخه بدلها،بجز قم:كاشكى.
8- .مل:و لكن.
9- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم،مبتدع.
10- .مل:تمنّا كنند.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كاشكى.

كافران بر سبيل طعن گويند آن مسلمانان را:نه شما مسلمان بودى و نماز مى كردى و روزه مى داشتى امروز آن اسلام شما و نماز و روزه يتان (1)از شما غنايى نكرد با ما گرفتارى اين جا؟ايشان را سخت آيد،حق تعالى براى ايشان خشم گيرد[73-ر]بفرمايد تا همۀ مسلمانان را كه اهل قبله باشند از دوزخ بيارند،عند آن اهل دوزخ از كافران تمنّا كنند كه كاشك (2)تا ايشان مسلمان بودندى تا از دوزخ بيامدندى،چنان كه مسلمانان بيامدند.و آنگه رسول-عليه السّلام-اين آيت بخواند.

عبد اللّه عبّاس گفت:روز قيامت خداى تعالى چندان رحمت كند بر مسلمانان و رسول شفاعت كند و مؤمنان به بهشت شوند كه كافران تمنّاى آن كنند كه كاشك (3)تا مسلمان بودندى.

آنگه حق تعالى بر سبيل تهديد و وعيد با رسول مى گويد: ذَرْهُمْ ،رها كن اين كافران را،لفظ امر است و مراد تهديد و وعيد. يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا ،تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوهاى خود بدهند و كام برانند، وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ،و اميد ايشان را مشغول كند، فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ،كه روز آيد (4)كه ايشان بدانند وبال عاقبت فعلشان،و آن روز قيامت باشد كه احوال خود و احوال مؤمنان بينند.و آنان كه گفتند اين آيت منسوخ است به آيت قتال خطا گفتند،براى آن كه گمان بردند كه،مراد به اين صيغت امر است،يعنى كه اوّل در بدايت كار،خداى رسول را گفت:اينان را فروگذار (5)تا هرچه خواهند مى كنند.

آنگه اين به آيت قتال منسوخ كرد و گفت: (6)فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (7)... ،و اين آنگه بودى كه ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا ،امر بودى بر حقيقت،و اين امر نيست تهديد است و مراد نهى است،چنان كه گفت: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (8)... ،و قوله: وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ (9)-الآية.چه اگر اين آيتها و مانند اين امر

ص : 308


1- .اساس:روزيتان،قم:روزه تان،ديگر نسخه بدلها:روزۀ شما.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كاشكى.
3- .اساس:روزيتان،قم:روزه تان،ديگر نسخه بدلها:روزۀ شما.
4- .قم:زود بود،مل:زود باشد،ديگر نسخه بدلها:روزى آيد.
5- .آو،بم،فراگزار،آب،آز،آج،لب،آل،مش:فراگذار،مل:فرومگذار.
6- .با توجه به قرآن مجيد افزوده شد.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 64.

باشد خداى تعالى امر به قبيح كرده باشد-تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.

آنگه گفت: وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا كِتٰابٌ مَعْلُومٌ ،حق تعالى گفت:ما هيچ شهر هلاك نكرديم الّا و آن را نوشته اى معلوم بود و اجلى مسمّى كه ايشان را تا به آن وقت مهلت داده بود[ند،از مقتضاى حكمت پيش از آن هلاك نفرمود ايشان را و نيز بازپس نداشت،و ذلك قوله:] (1)مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا يَسْتَأْخِرُونَ (2)، هيچ امّت سبق نبرد و از پيش بنشود اجل خود را،و نه نيز بازپس مانند ايشان (3).«ما»نفى است در هر دو جاى،و«من» زيادت است.

وَ قٰالُوا ،گفتند،يعنى كافران: يٰا أَيُّهَا الَّذِي (4)نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ ،اى آن كس كه قرآن بر او انزله كرده اند،و مراد به«ذكر»قرآن است،يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله- إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ،تو ديوانه اى.از استبعاد ايشان دعوى نبوّت را اين سخن گفتند،و عجب از ايشان كه يك بار مى گفتند ساحر است و يك بار مى گفتند ديوانه است،و ديوانگى به آن لايق تر باشد كه يك شخص را به آن دو وصف (5)متناقض وصف (6)كند،چه سحر به غايت زيركى و حيلت و عقل كار بستن توان كردن و ديوانگى ضدّ اين باشد! لَوْ مٰا تَأْتِينٰا بِالْمَلاٰئِكَةِ ،چرا به ما نيارى فريشتگان را!«لو لا»و«لو ما»كلمت تحضيض باشد و«ما»نفى است و معنى هر دو«الّا» (7)باشد.قال الشّاعر:

تعدّون عقر النّيب افضل مجدكم***بنى ضوطرى لو لا الكمىّ المقطّرا (8)

و قال ابن مقبل:

لو ما الحياء و لو ما الدّين عبتكما***ببعض ما فيكما اذ عبتما عوري

و اگرچه«لو ما»در اين بيت نه به معنى تحضيض است،براى آن آورد تا بدانند

ص : 309


1- .اساس:ندارد،با توجه به اجماع نسخه بدلها از قم افزوده شد.
2- .اساس:تستأخرون،با توجه به قرآن مجيد و اجماع نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بازپس دارند ايشان را.
4- .اساس:يا ايّه الذى.
5- .آو،بم،آب،آز،آل،آج،صفت.
6- .آو،بم،آب،آز،آل،آج،صفت.
7- .همۀ نسخه بدلها:هلاّ.
8- .قم:المسعّفا،لسان و قرطبى:المقنّعا.

كه«ما»به جاى«لا»به«لو»پيوندد،يعنى اگر راست مى گويى در اين دعوى نبوّت،چرا فريشتگان را به ما نيازى؟ حق تعالى جواب داد و گفت: مٰا نُنَزِّلُ الْمَلاٰئِكَةَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،حمزه و كسائى و حفص عن عاصم خواندند به«نون»،خبرا عن اللّه تعالى،على سبيل التّعظيم،و باقى قرّاء به«تا»خواندند:ما تنزّل،على وزن تفعّل،و التّقدير:تتنزّل،و ملائكه مرفوع خواندند به اسناد اين فعل با او.و أبو بكر عن عاصم خواند:ما تنزّل الملائكة،به ضمّ «تا»و فتح«نون»،على ما لم يسمّ فاعله،و رفع الملائكة،باسناد[73-پ]الفعل المجهول اليه.حجّت حمزه و كسائى،قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (1)... ،و قوله: وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةَ... (2)،و حجّت آن كس كه او خواند:تنزّل،قوله تعالى: تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهٰا (3)... ،و حجّت آن كس كه بر فعل مجهول خواند،قوله تعالى: وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً (4).

قوله: إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،ما فريشتگان را فرونفرستيم مگر به حق و راستى.

در اين حق خلاف كردند (5)،بعضى گفتند:مراد«حق»است كه خلاف «باطل»باشد،يعنى براى حكمت (6)و مصلحتى كه ما دانيم،نه براى اقتراح محال ايشان.و بعضى گفتند:مراد به اين حق مرگ است،يعنى ما فريشتگان را براى جان ستدن (7)ايشان فرستيم.حسن و مجاهد گفتند:مراد عذاب استيصال است،چنان كه در عهد پيغامبران متقدّم بود. وَ مٰا كٰانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ ،آنگه ايشان را مهلت و تأخير نباشد براى آن كه چون فريشتگان را معاينه بينند ملجا شوند و چون ملجا شوند تكليف از ايشان زائل شود وقت هلاكشان باشد ايشان را هيچ مهلت نبود.و«اذا»اين جا ملغاست عمل نيست او را،براى آن كه ميان اسم و خبر«كان»افتاده است،و ممكن است كه«انظار»كه به معنى امهال است از روى اشتقاق افعال بود از «نظر»كه انتظار باشد،اى جعله منتظرا لذلك الاجل المؤخّر.و روا بود كه مشتق بود

ص : 310


1- .سورۀ حجر(15)آيۀ 9.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 111.
3- .سورۀ قدر(97)آيۀ 4.
4- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 25.
5- .آج،لب:اختلاف كردند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:حكمتى.
7- .مل:ستاندن.

از نظر (1)تفكّر،و همزه ازالت را باشد،اى ازلت عنه الفكر فى ذلك الشّىء لترفيهه و امنه منه لاجل الامهال.و در وجه اوّل من باب:احفرت زيدا بئرا باشد،و در وجه دوم من باب:عربت معربته و اعربتها،اذا اصلحتها.

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ ،آنگه گفت:ماييم كه اين قرآن فروفرستاده ايم نه آن كه شما گمان بردى كه بافته و انداختۀ محمّد است،يا اساطير اوّلينان است. وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ ،و ما نگاهدارندۀ اوييم از زيادت و نقصان و زوال و بطلان.چنان كه گفت: لاٰ يَأْتِيهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (2). و گفتند:

مراد آن است كه ما نگاه داريم اين قول را تا به قيام السّاعه،براى آن كه حجّت همۀ مكلّفان است تا به دامن قيامت.و بعضى دگر گفتند:كنايت در له راجع است با رسول-عليه السّلام.جبّائي گفت:يعنى او را نگاه داريم از دست مشركان و بى دينان،نظيره قوله: وَ اللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّٰاسِ (3).

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ ،گفت:اى محمّد ما از پيش تو رسولان فرستاديم در امم سالفه،مفعول به بيفگند از كلام،لدلالة الكلام عليه، و التّقدير:و لقد ارسلنا من قبلك رسلا.و شيع جمع«شيعت»باشد،و هى الفرقة و الطّائفة.عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:شيع،امم باشد،لمتابعة بعضهم بعضا.

وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ،و از ايشان هيچ پيغامبر به امّتش نيامد،الّا به او استهزا كردند و از او فسوس داشتند،و اين براى تسليت رسول -عليه السّلام-گفت تا او بداند كه اين معامله كه كافران با او مى كنند پيش از اين با دگر پيغامبران كرده اند.

كَذٰلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ،همچنين بريم در دل كافران.

«سلوك»لازم باشد و سلك متعدّى،يقال:سلك فلان الطّريق و سلكته انا.و فرق ميان ايشان به مصدر پيدا شود،چنان كه گفتيم.و مراد به«سلك»ادخال است، على تأويل الاخطار (4)بالقلب،ما (5)به دل ايشان بگذرانيم (6)و ما در دل ايشان افگنيم.

ص : 311


1- .لب+و.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 42.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 67.
4- .آج،لب،آز،آل،مش:الاحضار.
5- .آو،آب،مش،تا.
6- .آو:بگزرانيم.

و در ضمير خلاف كردند كه راجع با كيست،حسن بصرى گفت و بلخى و جبّائى كه:ضمير راجع است با«ذكر»كه قرآن است،يعنى:ما حديث قرآن و انديشه در او در دل ايشان افگنيم تا به او ايمان آرند و نيارند،چنان كه با امّت سلف كرديم براى بلاغ حجّت را،تا حجّت برايشان متوجّه شود،و اين از باب لطف باشد.[74-ر]و بعضى دگر گفتند:ضمير عايد است با«استهزا»،يعنى ما استهزا به قرآن به دل (1)ايشان بگذرانيديم (2)تا اجتناب كنند نه براى آن تا استعمال كنند،ايشان بر كار گرفتند و اجتناب نكردند،و نشايد تا اين«سلك»به معنى خلق كفر باشد در دل ايشان چنان كه مجبّران (3)گفتند،براى آن كه لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهِ نفى ايمان حوالت به ايشان (4)است و اضافت با ايشان،و دگر مورد اين لفظ مورد ملامت و مذمّت است و اگر خلق كفر او كردى در دل ايشان،بايستى تا ايشان معذور بودندى نه ملوم.و يقال:سلكه يسلكه سلكا،و سلك هو سلوكا.قال عدىّ بن زيد:

و كنت لزاز خصمك لم اعرّد***و قد سلكوك فى يوم عصيب

و قال آخر:

حتّى اذا سلوكهم (5)فى قتائدة***شلاّ كما تطرد الجمّالة الشّردا

وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ ،و سنّت و طريقۀ پيشينگان بر اين گذشته (6)است.در معنى اين دو قول گفتند:يكى آن كه در هلاك آنان كه بر كفر اصرار كردند بعد ظهور آيات و اعلام معجزات،و گفته اند (7)سنّت اوّلين بر اين رفته است كه اينان مى كنند از تكذيب رسولان و كفران نعمت خداوند جهان.

وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ -الآية،حق تعالى در اين آيات (8)قطع طمع رسول كرد از ايمان ايشان عند نزول آيات و ظهور معجزات،گفت:اگر ما درى از درهاى آسمان برگشاييم و اين كافران همه روز بر آسمان مى شوند بر وجه خرق

ص : 312


1- .قم،مل:بر دل،ديگر نسخه بدلها:در دل.
2- .آو:بگزرانيم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مجبّره.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:با ايشان.
5- .كذا در اساس،آو،بم،آز،آج،مش،قم،لب:اسلكوهم،ضبط چاپ شعرانى(52/7)،لسان العرب (442/10)،طبرى(8/14)هم«اسلكوهم»است.
6- .آو،بم:گرسنه.
7- .قم:دگر آن كه.
8- .همۀ نسخه بدلها:آيت.

عادت،هم ايمان نيارند.

بل گويند: إِنَّمٰا سُكِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا ،ابو عبيد (1)گفت:معنى«سكّرت»غشّيت باشد،چشم ما را پوششى بر نهاده اند،و اين آن است كه در عبارت ما گويند:

چشم افسا مى كند (2)فلان،يعنى چشم ما را به جادوى چيزى بكرد كه ما مرئيّات،على حقائقها،ادراك نمى توانيم كردن (3)،و اين اصلى ندارد،اين حديث عوام است و در اين آيت حكايت كافران است.

عبد اللّه عبّاس گفت:سكّرت ابصارنا اى سدّت،چشمهاى ما ببسته اند،من السّكر،و هو سدّ البثق (4)،و السّكر،خلاف البثق (5).و حسن گفت:سحّرت،ما را مسحور كرده اند و با ما جادوى كرده اند.قتاده گفت:اخذت،چشمهاى ما فروگرفته اند .و ابن كثير تنها خواند:سكرت،به تخفيف«كاف»،من السّكر الّذى هو السّدّ،و هو سكر النّهر.و السكر،الفعل بمعنى المفعول،بند (6)بسته را سكر خوانند و سكر،به فتح«سين»[مصدر] (7)باشد،كالقبض و القبض،و النّفض و النّفض (8).

و بعضى مفسّران (9)گفتند:معنى آيت آن است كه اگر در آسمان برگشاييم بر آنان (10)كه گفتند: لَوْ مٰا تَأْتِينٰا بِالْمَلاٰئِكَةِ (11)... و همه روز فريشتگان بر آسمان مى شوند، ايشان هم ايمان نيارند.و قوله: فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ نسبت اين فعل با فريشتگان كردند،اين قول عبد اللّه عبّاس است و بيشتر مفسّران. بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ ،بل ما مردمانى ايم با ما سحر كرده،و اين محمّد بر ما سحر و جادوى كرده است.

وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِي السَّمٰاءِ بُرُوجاً ،حق تعالى در اين آيت دلايل و آيات و آثار بيان كرد كه به آن استدلال كنند بر خداى تعالى،گفت:ما كرديم در آسمان برجها و منازل كواكب،و آن دوازده برج است كه منازل كواكب سيّاره است،و آن:حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدى و[دلو] (12)و حوت

ص : 313


1- .كذا در اساس و قم و مل،ديگر نسخه بدلها:ابو عبيده.
2- .آو،بم،آز،آل:مى كنند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كرد.
4- .آو،آب،آز،الثيف،آل،آج،الثيق.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كرد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و قم:بند بر بسته.
7- .اساس ندارد،با توجه به اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
8- .قم:النّفض(معا)،بم،آب،آج،آل:و النّقض و النّقض.
9- .بم:مفسرا/مفسّران.
10- .بم،آب،آز:آنا/آنان.
11- .سورۀ حجر(15)آيۀ 7.
12- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.

است. وَ زَيَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِينَ ،و ما بياراستيم آسمان را به اين ستارگان،براى آنان كه نظر كنند و تأمّل كنند در آن.

وَ حَفِظْنٰاهٰا ،و ما نگاه داشتيم آن را از هر شيطانى و ديوى ملعون مطرود.

إِلاّٰ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ ،الّا آن كس از شياطين كه او سمع دزدد كه از پس او [74-پ]برود ستاره اى روشن.و استثنا منقطع است اين جا،به معنى«لكن»، براى آن كه حكم مستثنى به خلاف مستثنى منه است.و روا بود كه استثنا متّصل بود براى آن كه از ايشان نيز محفوظ باشد و اگرچه به شهاب ممنوع باشند.

عبد اللّه عبّاس گفت:شياطين از آسمان محجوب نبودند بر آسمان شدندى و خبر آسمان به زمين آوردندى و القا كردندى به كهنه.

چون عيسى-عليه السّلام-از مادر بزاد ايشان را از سه آسمان منع كردند.چون رسول ما-عليه السّلام-به رسالت بيامد،ايشان را از همه آسمانها منع كردند، هيچ كس از ايشان نبود كه خواست تا خبرى از اخبار آسمان دزديده بشنود الّا و ستاره اى كه آن را شهاب مى خوانند،چون آتشى در آسمان كشيده شود و او را بسوزد.

چون اين حال پديد آمد شياطين بر ابليس آمدند و اين حال با او (1)بگفتند.او گفت:در زمين حادثه اى پديد آمده است.در زمين بگرديدند چون به مكّه رسيدند رسول را ديدند كه قرآن مى خواند.بعضى دگر گفتند كه:اين شهاب ايشان را بنسوزد چنان كه بكشد،بل عضوى از اعضاى ايشان تباه كند و بهرى را مخبّل (2)گرداند تا (3)غول بيابانى شود كه مردم را در بيابان گمراه كند.

يعقوب بن عتبة بن المغيرة بن الاخنس بن شريق (4)گفت:اوّل كسى كه از اين قذف (5)نجوم بترسيد (6)قبيلۀ ثقيف (7)بود،به نزديك عمرو بن اميّه آمدند-و او مردى بود از بنى علاج و داهى و زيرك بود-او ر (8)گفتند كه اين حادثه كه در آسمان پديد آمده

ص : 314


1- .بم،به او.
2- .قم،آو،بم،آب،مش،مختل،آل،آج:مخيّل.
3- .آو،بم،آب،آج،مل،آز:با.
4- .قم:يعقوب عتبة بن المغيرة بن الاخفش بن شريق،آو،بم،آب،آج،آز،آل،مش:يعقوب بن عتبه بن اخنس ابن شريف.
5- .بم:ندارد.
6- .قم:پرسيد،مل:پرسيد،ديگر نسخه بدلها:بپرسيدند.
7- .آز،سقيف.
8- .اور/او را،همۀ نسخه بدلها:او را.

است عجب است از قذف نجوم.او گفت:بنگرى اگر از اين نجوم معروف است كه مردم شناسند و به آن راه برند.و از جملۀ انواء (1)باشد در تابستان و زمستان،اين آخر دنياست و هلاك خلق خواهد بودن،و اگر آن بر جاى خود است و اين دگر ستاره هاست آن كارى است كه خداى تعالى به اين خلق (2)مى خواهد.

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا ،و زمين را بكشيديم،يعنى بگسترديم. وَ أَلْقَيْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ ، و بر او افگنديم كوههاى برجا (3).و«رواسى»جمع راسيه باشد،من الرّسوّ، و هو الثّبوت.

وَ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ ،و برويانيديم در زمين هر چيزى سخته و وزن كرده.ابن زيد گفت:مراد حبوب است كه موزون باشد.و گفته اند (4): فِيهٰا ،اى فى الجبال،در كوهها برويانيديم معادن چون زر و سيم و رود (5)و مس و ارزيز و سرمه و زرنيخ و هرچه از معادن بيرون آرند (6).

اگر گويند چرا موزون گفت و مكيل و معدود نگفت-و بيشتر از اين نبات و حبوب مكيل باشد يا معدود-گوييم:اما ابو مسلم محمّد بن بحر او گفت:براى آن كه غايت و انتهاى مكيلات هم با وزن شود چون طعام گردد،و همچونين (7)معدودات چون مغز او برون كنند.و جواب معتمد از اين سؤال آن است كه مراد به موزون نه سختۀ بر حقيقت است،انّما مراد آن است كه حاصل و واقع بود به مقدار حاجت من غير زيادة عليها و لا نقصان منها،تا پندارى بقصد بر سخته اند بر وفق حاجت به حسب اقتضاء مصلحت،و از اينجاست قول مالك بن اسماء بن خارجة الفزارىّ،كه گفت:

و حديث الذّه هو ممّا***ينعت النّاعتون يوزن وزنا

منطق صائب و تلحن احيانا***و خير الحديث ما كان لحنا

ص : 315


1- .آج:نوا.
2- .قم:از اين خلق.
3- .قم:بر جاى بداشته.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:و گفت.
5- .قم:روى،مل:رو،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آو،بم،هرچه و از معادن بيرون آيد،آج،لب:هرچه او از معادن بيرون آيد.
7- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.

اى تعريضا غير مصرّح به،و مثله فى المعنى قول الشّاعر:

لها بشر مثل الحرير و منطق***رقيق الحواشى لا هراء و لا نزر (1)

وَ جَعَلْنٰا لَكُمْ فِيهٰا مَعٰايِشَ ،و كرديم شما را در زمين وجوه معايش (2)،و معايش جمع معيشه (3)باشد،يعنى وجوه مكسب و تجارت و آنچه[75-ر]به آن چيزى به دست آرند و تعيّش كنند. وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِينَ ،و نيز آنان را كه شما روزى ايشان ندهى،يعنى وحوش و دوابّ و انعام،و«من»در آيت به معنى«ما»باشد براى آن كه نه عقلا راست اين جا،چنان كه گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ (4)... ،و محلّ «من»جرّ است،عطفا على قوله: لَكُمْ ،اى و لمن لستم،يعنى شما را و وحوش را، اين قول كوفيان است،و انشدوا فيه:

هلاّ سألت بذى الجماجم عنهم***و ابى نعيم ذى اللّواء المحدق (5)

و اين به نزديك بصريان درست نيست چه عرب نگويند:مررت به و زيد تا حرف جرّ بازنيارند و گويند:و بزيد.

و گفتند:محلّ«من»رفع است عطفا على محلّ قوله: مَعٰايِشَ ،يعنى،و لكم معايش و من لستم له برازقين من الوحوش و الدّوابّ و الأنعام.و اگر گويند:محلّ او نصب است،عطفا على قوله:معايش،اولى تر باشد و روشن تر و بى تعسّف تر،و التّقدير:

و جعلنا اى خلقنا (6)لكم فى الارض معايش و انعاما و دوابّ (7)لستم له برازقين.

وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ ،و هيچ چيز نيست و الّا خزائن آن به نزديك ماست.گفتند:مراد به خزائن خداى مقدورات اوست،و از اينجاست در

دعاء ائمّه -عليهم السّلام: يا من لا تنفد (8)خزائنه ،يعنى مقدوراته،و مقدورات او را نهايت نيست تا در هروقت چندان كه خواهد ايجاد كند از هر جنسى.آنگه با آن كه در مقدور چنين است ايجاد جز به حسب مصلحت به اندازه نفرمايد،و ما نفرستيم آن را الّا به

ص : 316


1- .كذا در اساس و قم و آو،و بم و آب و لب،آج،آل:يرد،آز:يند،مش:نور.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:معايش.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:معيشت.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 45.
5- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها:تفسير طبرى(ج 14 ص 13)المخرق.
6- .كذا در اساس و قم،مل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:جعلنا.
7- .دوابّاه.
8- .همۀ نسخه بدلها:لا ينفد.

اندازه اى معلوم (1)مقدّر.

وَ أَرْسَلْنَا الرِّيٰاحَ لَوٰاقِحَ ،حمزه تنها خواند:الرّيح،بر لفظ واحد.ابو عبيد (2)گفت:

اين را وجهى نشناسم كه موصوف واحد باشد و صفت جمع من قوله:و ارسلنا الرّيح لواقح،جز كه اختلاف باد در جهات به جارى مجرى جمع كند.مبرّد گفت:روا بود كه ريح به جنس كند (3).آنگه آن صالح بود جمع را و واحد را و هذا على ضعف، گفت:اين هم ضعيف است.و كسائى گفت:هذا من باب قولهم ارض اعفار (4)و ثوب اخلاق است و اين وجهى باشد براى آن كه موصوف واحد است و صفت جمع،و اين را نظاير دگر هست،و اگرچه بسيار نباشد،منها قولهم:ارض سباسب (5).و فرّاء هم اين وجه گفت،و انشد:

جاء الشّتاء،و قميصى اخلاق***شراذم،يضحك منه التّوّاق (6)

اسم ابنه،و باقى قرّاء«رياح»خواندند به جمع،امّا قوله: لَوٰاقِحَ ،جمع لاقح (7)باشد و آن آبستن بود و اين جا ملقح بايست از روى معنى،يعنى آبستن كننده،جز كه عن (8)باب ليل نائم و سرّ كاتم باشد.و گفته اند«لقح»هم لازم است و هم متعدّى،و رياح لواقح آن بود كه ميغ را جمع كند تا از او باران زايد و درخت را باردار كند،و آن كه ابر بپراگند و برگ ريزد ضدّ اين باشد،آن را عقيم خوانند.و گفته اند لواقح به معنى ملاقح است،چنان كه نهشل بن حرى گفت:

ليبك يزيد ضارع لخصومة***و مختبط ممّا تطيح الطّوائح

اى،المطاوح.و گفتند:على معنى النّسبه (9)باشد،كقولهم:حائض و طاهر و طامث،اى ذات حيض و طهر و طمث.و منه:همّ ناصب،اى ذو نصب،قال النّابغة:

كلينى لهمّ،يا اميمة،ناصب***و ليل أقاسيه بطىء الكواكب

اى،منصب ذي (10)نصب.

ص : 317


1- .آب+و.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ابو عبيده.
3- .آب:كنند.
4- .قم:اعقال،آو،آب،آز،آل،مش:اعفال،مل،لب:اغفال.
5- .قم:سباب.
6- .همۀ نسخه بدلها:النواق.
7- .آو،آج،مش:لاقحه.
8- .كذا در اساس و قم:ديگر نسخه بدلها:من.
9- .آو،آب،آز،آج،مش،آل،مل:التشبيه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ذو.

اى،و ارسلنا الرّياح ذوات القاح (1).قتاده و ابراهيم و ضحّاك گفتند:يعنى باد آب در ابر نهد،و اين برآن قول باشد كه لاقح به معنى ملقح بود،چنين كه گفتيم.

و عبد اللّه مسعود گفت:باد هم لاقح باشد و هم ملقح،لاقح بود چون آب بردارد، [75-پ]ملقح بود چون القا كند (2)برابر. فَأَنْزَلْنٰا (3)مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،و فروفرستاديم از آسمان آبى،يعنى باران. فَأَسْقَيْنٰاكُمُوهُ ،و آن را به سقى و شرب (4)و خورۀ (5)زمين و كشت شما كرديم،يقال:سقيته لما (6)يشربه بفيه،چون به دست بدهى تا به دهن بازخورد «سقيت»گويى،و چون بدهى تا بكشت دهد،«اسقيته»گويى.و گفتند:

هر دو يكى (7)معنى دارد،چنان كه سرى و اسرى.قال الشّاعر:

سقى قومى بنى مجد،و اسقى***نميرا و القبائل من هلال

و روا بود كه مراد آن است كه مكّنّاكم،ما تمكين كرديم شما را از خوردن، پس اسقا به معنى تمكين باشد از خوردن و دادن. وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِينَ، و شما آن را نگاه نتوانى داشتن،چه در مقدور شما اين نباشد،و سفيان گفت:يعنى منع نتوانى كردن آن را.

وَ إِنّٰا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ ،و ما زنده كنيم مردگان را و مرده كنيم زندگان را،و مرگ و زندگانى به امر ماست،و چون خلايق عالم را بميرانيده باشيم،ميراث ايشان برداريم و آنچه ايشان دارند از اموال و املاك به ما بماند،ما به منزلت وارث باشيم آن را وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ ،و ما دانيم از شما (8)هم متقدّمان را و هم متأخّران را.

عبد اللّه عبّاس گفت:[مراد به متقدّمان مردگانند و به مستأخران زندگانند.

ص : 318


1- .قم:لقاح.
2- .اساس:بود،با توجه به اجماع نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و انزلنا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .آو،آب،آز،مش:غرب.
5- .كذا در اساس با همين اعراب،قم:خوردۀ،آو،آب،آز،آج،آل،مش:خورد.
6- .آو،آب،آز،آل،آج،لب:اى،مش:آن.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:يك.
8- .آب:شمان.

عكرمه گفت:] (1)مستقدمان آنانند كه آفريده نه اند و مستأخران آنانند كه آفريده اند (2).

قتاده گفت:مستقدمان گذشتگانند (3)و مستأخران آنان كه در اصلاب پدرانند.شعبى گفت:اوايل و اواخر خلقان را خواست.مجاهد گفت:مستقدمان قرون اوّلند (4)و مستأخران امّت محمّدند.حسن گفت:مستقدمان مقدّمانند (5)در طاعت و مستأخران آنانند كه متخلّف بودند در عمل صالح.و گفته اند:مراد متقدّمان در صفّهاى نماز و قتالند و متأخّران در آن صفوف.

عبد اللّه عبّاس گفت:در عهد رسول-عليه السّلام-مردان به نماز جماعت آمدندى و زنان نيز،مردان در صفهاى اوّل بايستادندى (6)و زنان به صفهاى آخر،آن كس كه در دل او ريبتى و تهمتى بودى از مردان،خويشتن با صف آخر داشتى تا دزديده به زنان نگاه مى كند (7)،از زنان همچونين آن كه در دل او تهمتى بودى خود را در صف اوّل زنان بداشتى تا به مردان نگاه كند (8).و در ميان آن زنان زنى بود سخت بجمال و مردان در حقّ او بر دو وجه بودند:بعضى آن بودند كه خويشتن به صف اوّل انداختندى بقصد تا او را نديدندى و دل به او مشغول نبودى،و بعضى آن بودندى كه خود (9)را با صف آخر افگنندى (10)تا دزديده به او نگاه كنند (11).چون مردم به سجود شدندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:من به احوال هر دو عالمم و قصد و نيّت هر دو گروه مى دانم (12)،از اين جا رسول-عليه السّلام-گفت:

خير صفوف الرّجال اوّلها و شرّها آخرها،و خير صفوف النّساء آخرها و شرّها اوّلها.

ربيع انس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-مردمان را تحريض كرد (13)بر صف اوّل،مردم مبادرت و مزاحمت كردند و بنو عذرة سرايهاى ايشان دور بود از مسجد چون ايشان رسيدندى صف اوّل و دوم بگرفته بودندى.ايشان

ص : 319


1- .اساس:افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
2- .قم،مل:در اصلاب پدرانند.
3- .آو،گذشتگانند.
4- .آو،بم،آج،لب:اوّل را خواست.
5- .همۀ نسخه بدلها:متقدّمانند.
6- .آو،آب،باستادندى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:مى كردى و.
8- .قم:مى كند.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:خويشتن.
10- .همۀ نسخه بدلها:افگندندى.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كردندى.
12- .همۀ نسخه بدلها:دانم.
13- .قم:مى كرد،مل:رسول-عليه السّلام-گفت مردمان را و تحريض كرد.

گفتند:يا رسول اللّه!ما آن سرايها بفروشيم و در نزديك مسجد سرايها بخريم تا فضل صف اوّل ما را فوت نشود،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:من عالمم به احوال و نيّت شما و نيز به احوال آنان كه پيش از شما به مسجد آيند.به اين حاجت نيست، چه (1)اگر سراى شما دور است تا به مسجد،خطوات شما بيشتر است[76-ر]در رفتن تا به مسجد،به هر خطوه اى خداى تعالى شما را حسنتى مى فرمايد.ايشان دلخوش شدند.

اوزاعى گفت:مراد آن است كه من دانم كه اند كه (2)نماز تقديم كنند به اوّل وقت و آنان كه اند كه نماز تأخير كنند با (3)آخر وقت!مقاتل گفت:مراد متقدّمان و متأخّرانند در صفّ قتال و كالزار (4).ابن عيينه گفت:مراد به آيت كافر و مسلمان است يعنى آن كه اقدام كند بر اسلام يا متأخّر شود از (5)اسلام.

آنگه گفت:خداى تو با اختلاف احوال و درجات و منازل اينان از تقدّم و تأخّر همه را بميراند و باز همه را زنده كند و در موقف عرض جمع كند،كه او خدايى است كه آنچه كند به حكمت كند و در آنچه كند مصلحت داند.

آنگه از آنجا به قصّۀ آدم آمد تا چون واسطۀ احوال و آخر كار بگفت از اوّل چيزى گفته باشد تا مكلّفان در همه انديشه كنند.

گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،ما بيافريديم آدم را، مِنْ صَلْصٰالٍ ،از گلى خشك شده كه آن را صلصله اى و صوتى باشد.پيش (6)آن كه آتش به او رسد[چون آتش به او رسد] (7)آن را فخّار خوانند.عبد اللّه عبّاس گفت:«صلصال»گلى پاكيزه باشد كه آب از او برود (8)متشقّق شود،چون بر هم زنند آن را قعقعه اى باشد و آوازى.

مجاهد گفت:گلى باشد بوى بگردانيده،من قولهم:صلّ اللّحم اذا انتن (9)،گوشت را چون بوى ناخوش كند،گويند:صلّ،پس اين بنا مضاعف رباعى باشد از او،

ص : 320


1- .آب،آج،لب:كه.
2- .آب،آز:آنان كه اندك،قم:آنان كه اندكى.
3- .همۀ نسخه بدلها:تا.
4- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
5- .قم:بر.
6- .قم،آل،مل+از.
7- .اساس:ندارد،از قم آورده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+و.
9- .قم:اذ انتن.

مِنْ حَمَإٍ ،از خرى (1)،گلى باشد آب بسيار با او ملازمت كرده تا سياه شده باشد، مَسْنُونٍ ،سالخورده (2)،من السّنين.

عبد اللّه عبّاس گفت:گلى باشد متغيّر اللّون و الرّائحة،معنى همين است كه خرى (3)بوى بگردانيده.و مجاهد و قتاده هم اين گفتند.فرّاء گفت:اصله من سننت الحجر بالحجر،اذا حككته (4)به،چون سنگ بر سنگ سايند سننت گويند،و آن را كه حاصل آيد از آن سونش (5)آن را سنين و سنانه گويند،يعنى از گلى (6)سوده كه در او هيچ سنگى و ريگى نبود (7)،و منه المسنّ،آبسان را از اين جا مسنّ گويند كه كارد با او بسايند.

سيبويه گفت:المسنون،المصوّر من سنّة الوجه (8)،و آن نهاد روى (9)باشد،و قال ذو الرّمّة:

تريك سنّة وجه غير مقرفة***ملساء،ليس بها خال و لا ندب

ابو عبيده (10)گفت:مسنون،اى مصبوب،من سننت الماء اذا صببته.

وَ الْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ السَّمُومِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:جانّ،ابو الجنّ است،پدر جنّيان.مقاتل گفت:ابليس است،او را خداى تعالى بيافريد پيش آدم (11)از آتش و سموم (12).عبد اللّه عبّاس گفت:گرمى گرم باشد،چنان كه گرماى او كشنده بود.كلبى گفت از ابو صالح،از عبد اللّه عبّاس كه:«سموم»آتشى باشد كه آن را دود نبود و صواعق از آن بود،و آن آتشى است ميان آسمان و زمين حجاب (13).چون خداى تعالى عذابى فرمايد حجاب بدرد و به زمين (14)آيد و بسوزد آن را كه فرموده باشند، و آن هدّه اى (15)كه پيش از آن شنوند او از خرق حجاب باشد.ضحّاك گفت از عبد اللّه

ص : 321


1- .آو،آب:خرّءى،مل:حرى.
2- .آو،بم،آج،آز:سال خورد.
3- .آب،مل:خرّى،همۀ نسخه بدلها،بجز مل+بود.
4- .آج،لب:اذا احككته.
5- .مل:سودنش.
6- .آب،مل:آن گلى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نباشد.
8- .آو،آب:الوجوه.
9- .آب:و آنها در وى.
10- .قم،مل:ابو عبيد.
11- .آج،لب،آل+پيش از آدم.
12- .قم:او را بيافريد از آتش و سموم پيش از آدم.
13- .آب+باشد.
14- .آو،آب،آج،لب:بر زمين.
15- .قم:مدّه اى،آب،مل،آز:هذّه.

عبّاس:ابليس از جملۀ حيّى است از احياى فريشتگان كه ايشان را جانّ خوانند و براى آن او را جانّ خواند (1)كه از چشم ما پوشيده است،من،جنّه اذا ستره.

ابو اسحاق گفت:در نزديك عمر[و]بن (2)الاصمّ شدم،گفت:تو را حديثى گويم؟گفتم:بگو.گفت:از عبد اللّه مسعود شنيدم كه او گفت:اين باد سموم كه مى بينى جزوى است از هفتاد جزء آن سموم كه خداى تعالى گفت وَ الْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ السَّمُومِ .

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ ،[76-پ]عامل در ظرف مضمر است،يعنى و اذكر، ياد كن اى محمّد چون گفت خداى تو فريشتگان را: إِنِّي خٰالِقٌ بَشَراً ،من بخواهم آفريدن خلقى را،حيّى از صلصال و حمأ مسنون،برآن تفسير كه گفتيم.

فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ ،چون راست بيافرينم (3)او را و تمام كنم خلق او،و منه خلق سوىّ، اى تامّ. وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ،و روح خود در او دمم،و اضافت«روح»با او اضافة الفعل الى فاعله باشد،چه او مختصّ است به قدرت برآن. فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ ،به روى در آيى پيش او به سجده،امر،من وقع يقع وقوعا،و نصب «ساجدين»بر حال باشد (4).و سجود فريشتگان آدم را سجود اكرام و اجلال بود نه سجود عبادت.

فَسَجَدَ الْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ،فريشتگان جمله به يك بار پيش آدم به سجده در آمدند (5)،و قوله:«كلّهم»تأكيد است«ملائكة»را و«اجمعون»همچونين (6)تأكيد تأكيد است (7).و فرق ميان«كلّ»و«اجمعون»آن است كه كلّ يك بار تأكيد باشد و يك بار نباشد،و«اجمعون»هرگز نبود كه نه تأكيد بود.يقال:جاءنى كلّ القوم و جاءنى القوم كلّهم،و لا يقال:جاءنى اجمعون،و لا رأيت اجمعين،حتّى يكون تأكيدا تابعا لما قبله.

ص : 322


1- .آب،آز،مش:خوانند.
2- .با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و پاره اى منابع تفسيرى تصحيح شد.
3- .آب،آز،بيافريدم.
4- .قم:است.
5- .قم:سجود كردند،ديگر نسخه بدلها:به سجود در آمدند.
6- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
7- .قم:اين جمله را ندارد،مل:همچنين تأكيد است.

إِلاّٰ إِبْلِيسَ ،همه سجده كردند مگر ابليس كه ابا كرد و امتناع ازآن كه سجده كند،و كلام در آن كه ابليس از جملۀ فريشتگان بود يا نه به استقصا برفته است و نيز اين قصّه به تمامى در سورۀ البقر[ة]،امّا اجماع است بر آنكه مأمور بود به سجود آدم.

آنان كه گفتند از فريشتگان بود،گفتند:استثناء متّصل است و آنان كه گفتند نبود، گفتند:استثناء منقطع است.

قٰالَ يٰا إِبْلِيسُ ،خداى تعالى (1)گفت:اى ابليس چيست تو را كه با (2)ساجدان سجده نكردى آدم را؟ جواب داد كه: لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ ،من سجده نكنم خلقى را كه تو او را از گلى خشك آفريده اى (3)،از خرى (4)سالخورده (5)،يا (6)برآن اقوال كه برفت.

حق تعالى گفت او را: فَاخْرُجْ مِنْهٰا ،برون رو از بهشت،و گفتند:از آسمان.

فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ،كه تو رانده و ملعون و مطرودى. و لعنت بر تو است تا به روز جزا، يعنى روز قيامت.

ابليس گفت: رَبِّ فَأَنْظِرْنِي ،بار خدايا اكنون كه مرا براندى و لعنت كردى،مرا مهلت ده و تأخير كن تا به روز قيامت.

حق تعالى گفت: فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ،تو از جملۀ مهلت دادگانى تا به روز وقت معلوم (7).بعضى گفتند:مراد روز قيامت است برحسب سؤال (8)،و بعضى گفتند:

مراد نفخ اوّل است،چه به نفخ اوّل تكليف زائل شود و به دوم خلقان همه هلاك شوند،و به سه ام (9)بعث باشد ايشان را.و ابليس را،من بين الخلائق،تنها به اجماع تا آنگه ابقا نكند خداى تعالى.و بعضى دگر گفتند:اين وقتى است كه خداى را معلوم است ما را (10)معلوم نيست.و حق تعالى اين را بيانى نفرمود و ما روا داريم (11)كه آن وقت

ص : 323


1- .قم،آو،آب،مل،آز،مش+او را.
2- .قم،آو،آب،آج،لب،آز،آل،مش+اين.
3- .مل:آفريدى.
4- .آو،آب،آز،مش:لوشى.
5- .مل:سياه سالخورده.
6- .قم:ندارد،مل:تا.
7- .آل،مل:به روز قيامت.
8- .قم،آو،آز،آج،لب،مش+او.
9- .قم،آل،آج،سوم،مل،لب،سيوم،مش:سيم.
10- .مل+او.
11- .آب:دارم.

بگذشت (1)و ابليس هلاك شد چه ما را طريقى نيست بر ابقاء او (2)،و اين هر دو قول قريب است.و گفتند:نشايد كه خداى تعالى اعلام كند مكلّف را مدّت اجل او تا مغرى (3)نشود به قبيح (4)،امّا آن كه شايد كه دعاى كافر (5)اجابت كند (6)يا نه؟ اجابت او بر سبيل مصلحت بود نه بر وجه تعظيم.و همانا (7)اگر او دعا نكردى صلاح در بقاى او بودى،ابلاغا للحجّة و اعذارا و انذارا و تعريضا فى التّكليف لعظم المنزلة (8).

آنگه گفت ابليس: رَبِّ بِمٰا أَغْوَيْتَنِي ،بار خدايا به آن اغوا و اضلال كه مرا كردى تا بدانى كه اوّل كس كه جبر گفت ابليس بود و اوّل كس كه عدل گفت آدم بود،فى قوله: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا... (9)،ابليس مى گويد:ما را تو گمراه كردى،و آدم مى گويد:بار خدايا ما ظلم كرديم بر خود اگر از آدمى اقتدا به آدم كن (10)[77-ر]و اگرت (11)مذهب ابليس بهتر مى آيد تو دانى بيش از آن نيست كه روزى خواهد بودن (12)كه هركسى (13)را به پيشرو خود بازخوانند. يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ (14).

ابليس گفت:به اين اغوا كه مرا كردى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ ،در زمين بر فرزندان آدم تزيين كنم وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ،و همه را گمراه كنم.چون در اين حديث انديشه كنى (15)ابليس در جبر با (16)مجامله تر است،چه او اغواى خود (17)تنها به خدا حوالت كرد و اغواى جمله خلقان به خود حوالت كرد و«با»في قوله: بِمٰا أَغْوَيْتَنِي ،بعضى گفتند قسم است،كقولهم:باللّه،و درست آن است كه«با» مجازات است،چنان كه:و اللّه بما اوليتنى لأشكرنّك. آنگه استثنا كرد از خلقان

ص : 324


1- .آو:بگزشت.
2- .آو،آب،آز،آل،آج:فر ابقاء او،لب:ها بقاء او،مل:با بقاء او.
3- .قم،آج:معزّى.
4- .قم:ندارد،آز:به قبح.
5- .قم،آو،آب،آز،آل،آج،لب،مش:كافران.
6- .قم،آو،آب،آل،مل،آج،لب،مش:كنند.
7- .آب،مل+كه.
8- .مل،لب+و اين هر دو قول قريب است.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
10- .آب،مش:كنى.
11- .آج:اگر از.
12- .آو،آب،آز،آل،آج،لب،مش:خواهد آمد.
13- .مل:همه كس.
14- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 71.
15- .مل:كنيد.
16- .قم،مل:مجاملت،آب،آز،آل:مجاهله.
17- .مل،مش+به.

جماعتى را كه دانست كه مكر او و كيد او برايشان كار نكند.

گفت:مگر بندگان مخلص تو،و آن معصومانند كه هركس كه جز معصوم باشد كيد ابليس بر او كار كند.مدنيان و كوفيان و شاميان خواندند به فتح«لام»بر آنكه مفعول باشد،يعنى آنان را كه تو ايشان را برگزيده (1)و خالص كرده اى به توفيق (2)و هدايت،و نگاه داشته اى به لطف و عصمت،و مكّيان و بصريان به كسر«لام» خواندند،على انّهم فاعلون،يعنى بندگانى كه عبادت خالص بكرده اند تو را.

خداى تعالى گفت ابليس را: هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ ،يعقوب خواند در عشر، و در شاذّ ابن سيرين و قيس بن (3)عباد و حميد خواندند:صراط علىّ به تنوين،بر آنكه «علىّ»صفت«صراط»باشد،اى رفيع،كقوله: وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا (4)،و عامّۀ قرّاء خواندند:علىّ مستقيم،بر آنكه«على»حرف جر باشد،دخل على ضمير المتكلّم عن نفسه.

آنگه در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه معنى او تهديد و وعيد است،كقول القائل لمن يهدده:طريقك علىّ،ره تو بر من است و گذر (5)تو بر من است و من بر ره توام و تو را از من گزير نيست،كقوله تعالى: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (6)،و قولى ديگر آن است كه:هذا صراط علىّ،اى علىّ بيانه و ايضاحه،اين راهى است كه بيان آن و حجّت آن بر من است كه روشن كنم تا مكلّفان در آن راه (7)گمراه نشوند.

آنگه گفت: إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ ،بندگان من تو را برايشان دستى و فرمانى نباشد و قوّتى،چه ايشان به عصمت من معصوم باشند.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه تو را بر بندگان من سبيلى نباشد جز وسواسى،امّا به قهر و غلبه به ايشان چيز (8)نتوانى (9)كردن.بعضى دگر گفتند:تو را بر دل ايشان راهى نيست.

سفيان عيينه گفت:معنى آن است كه تو بندگان مرا در گناهى نيفگنى (10)كه عفو من

ص : 325


1- .قم،مل:ايشان را گزيده.
2- .آو،آب،آج،مش:و توفيق.
3- .قم:لقه بن.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 57.
5- .آو،گزر.
6- .سورۀ فجر(89)آيۀ 14.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها:با ايشان چيزى.
9- .مل:نتوانيد.
10- .آو،آب،آل،آج،لب،مش:نه افگنى.

از آن تنگ شود تا كام تو برآيد از تو اغوا و از من غفران،تا هرچه تو به طول عمر اغوا كنى من به يك ساعت بيامرزم.آنگه استثنا كرد از ايشان بندگان عاصى را كه متابعت ابليس كنند،گفت: إِلاّٰ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغٰاوِينَ ،الّا آنان كه پس رو (1)تو باشند از غاويان و نادانان.

آنگه وعيد كرد متابعان ابليس را،گفت: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ، دوزخ موعد ايشان است جمله، و آن را هفت در باشد،هر درى را (2)جماعتى بخشيده.

مِنْهُمْ ،يعنى (3)من اتباع ابليس.

روايت كردند از اميرالمؤمنين على (4)كه او گفت:دانى كه درهاى دوزخ چگونه باشد؟گفتند:هم چنان كه درهاى ماست.گفت:نه،درهاى دوزخ چنين باشد،و دستها بر هم نهاد و گفت:خداى تعالى بهشتها بر عرض نهاده است و دوزخ بر دركات و طبقات يك از زير (5)ديگر،دركۀ اسفل را«جهنّم» (6)گويند و بالاى آن «لظى»است و بالاى آن[77-پ]«حطمه»است و بالاى آن«سقر»است و بالاى آن«جحيم»است و بالاى آن«سعير»است و بالاى آن«هاوية» (7).

عبد اللّه بن سنان روايت كرد از ضحّاك در اين آيت كه او گفت:دوزخ را هفت در است و آن هفت دركه است،بهرى بر بالاى بهرى نهاده،بر دركۀ اوّل اهل توحيد باشند ايشان را بر اندازۀ گناه عقوبت كنند،آنگه (8)بيايند و در دركۀ دوم (9)جهودان (10)باشند و در سيم (11)ترسايان (12)باشند و در چهارم صابيان باشند و در پنجم گبركان (13)باشند و در ششم مشركان عرب باشند و در هفتم منافقان باشند،و ذلك قوله: إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ (14).

ص : 326


1- .آل،آج،لب:پيرو.
2- .قم:با.
3- .مش:اى.
4- .قم،مل،آز،آو+عليه السّلام،آب+كرّم اللّه وجهه،آج،لب،آل+ابن ابى طالب-صلوات اللّه و سلامه عليه.
5- .آب،زبر.
6- .مل:حميم.
7- .مل+است.
8- .قم+ ازآنجا،آل+بيرون.
9- .آو،آج،مش،لب+در او.
10- .قم:ترسايان.
11- .قم:سه ام،آب،مل،آز،آج،لب:سيوم.
12- .قم:جهودان.
13- .مل،مش:گبران.
14- .سورۀ نساء(4)آيۀ 145.

انس مالك روايت كرد از بلال كه رسول-عليه السّلام-يك روز در مسجد مدينه نماز مى كرد تنها،زنى اعرابى بگذشت (1)خواست تا در قفاى رسول نماز كند در مسجد رفت و دو ركعت نماز در قفاى رسول بكرد و رسول-عليه السّلام-ندانست كه كسى در پى او (2)نماز مى كند اين سورت برگرفت (3).چون به اين آيت رسيد زن اعرابى نعره اى بزد و بيوفتاد (4)بى هوش (5)،رسول-عليه السّلام-سلام بازداد و گفت:آبى بيارى.آبى بياوردند و بر روى او زدند،با هوش آمد.رسول-عليه السّلام-گفت:يا اعرابيّه!چه حال است (6)تو را؟گفت:بگذشتم (7)،تو تنها نماز مى كردى خواستم تا در قفاى تو دو ركعت نماز كنم يا رسول اللّٰه،اين كه گفتى (8): وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ، لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِكُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ،اين كلام خداست (9)يا كلام تو است؟گفت:لا بل كلام خداست (10).اعرابيّه گفت:وا ويلاه،هر عضوى از اعضاى من بخشيده خواهد بودن بر درى از درهاى دوزخ؟رسول-عليه السّلام-گفت:خلقان را بر هر درى از درهاى دوزخ عذاب كنند،على قدر اعمالهم،بر اندازۀ عملشان.

گفت:يا رسول اللّٰه!من زنى درويشم و مالى ندارم جز هفت بنده دارم (11)تو را گواه كردم يا رسول اللّٰه كه همه را آزاد كردم،هريكى را بر درى از درهاى دوزخ.

جبريل (12)آمد و گفت:يا رسول اللّٰه!بشارت ده اعرابيّه را (13)كه خداى تعالى درهاى دوزخ بر تو حرام كرد و (14)درهاى بهشت بگشاد (15)بر تو.

سوره الحجر (15): آیات 45 تا 99

اشاره

إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (45) اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ (46) وَ نَزَعْنٰا مٰا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلىٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِينَ (47) لاٰ يَمَسُّهُمْ فِيهٰا نَصَبٌ وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِينَ (48) نَبِّئْ عِبٰادِي أَنِّي أَنَا اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (49) وَ أَنَّ عَذٰابِي هُوَ اَلْعَذٰابُ اَلْأَلِيمُ (50) وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرٰاهِيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ إِنّٰا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قٰالُوا لاٰ تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ عَلِيمٍ (53) قٰالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلىٰ أَنْ مَسَّنِيَ اَلْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قٰالُوا بَشَّرْنٰاكَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَكُنْ مِنَ اَلْقٰانِطِينَ (55) قٰالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ اَلضّٰالُّونَ (56) قٰالَ فَمٰا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا اَلْمُرْسَلُونَ (57) قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (58) إِلاّٰ آلَ لُوطٍ إِنّٰا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (59) إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰا إِنَّهٰا لَمِنَ اَلْغٰابِرِينَ (60) فَلَمّٰا جٰاءَ آلَ لُوطٍ اَلْمُرْسَلُونَ (61) قٰالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قٰالُوا بَلْ جِئْنٰاكَ بِمٰا كٰانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْنٰاكَ بِالْحَقِّ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّيْلِ وَ اِتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ وَ لاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ اُمْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65) وَ قَضَيْنٰا إِلَيْهِ ذٰلِكَ اَلْأَمْرَ أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (66) وَ جٰاءَ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قٰالَ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ضَيْفِي فَلاٰ تَفْضَحُونِ (68) وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ (69) قٰالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ (70) قٰالَ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي إِنْ كُنْتُمْ فٰاعِلِينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (73) فَجَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75) وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (76) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (77) وَ إِنْ كٰانَ أَصْحٰابُ اَلْأَيْكَةِ لَظٰالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمٰا لَبِإِمٰامٍ مُبِينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْحِجْرِ اَلْمُرْسَلِينَ (80) وَ آتَيْنٰاهُمْ آيٰاتِنٰا فَكٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِينَ (81) وَ كٰانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ اَلْجِبٰالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (83) فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (84) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ اَلسّٰاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ اَلصَّفْحَ اَلْجَمِيلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِيمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ سَبْعاً مِنَ اَلْمَثٰانِي وَ اَلْقُرْآنَ اَلْعَظِيمَ (87) لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ قُلْ إِنِّي أَنَا اَلنَّذِيرُ اَلْمُبِينُ (89) كَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَى اَلْمُقْتَسِمِينَ (90) اَلَّذِينَ جَعَلُوا اَلْقُرْآنَ عِضِينَ (91) فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (92) عَمّٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِكِينَ (94) إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ اَلْمُسْتَهْزِئِينَ (95) اَلَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمٰا يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِينَ (98) وَ اُعْبُدْ رَبَّكَ حَتّٰى يَأْتِيَكَ اَلْيَقِينُ (99)

ترجمه

پرهيزگاران در بهشتها باشند و چشمه ها.

ص : 327


1- .آو،بگزشت.
2- .مل:كه از پس او كسى.
3- .مل:به خواندن گرفت.
4- .آو،آز،آل،آب،مل،آج،لب،مش:بيفتاد.
5- .آب،مل،آز،و بى هوش شد.
6- .مل:حالت بود.
7- .آو:بگزشتم.
8- .مل:خواندى.
9- .مل+به ما.
10- .مل+زن.
11- .كذا در اساس و قم:ديگر نسخه بدلها اين كلمه را ندارد.
12- .قم،ملى،مش+عليه السّلام.
13- .مل:اين زن را.
14- .مل:درهاى دوزخ حرام كرد از بهر تو.
15- .قم:بر گشاد،آل،آج،لب:بر روى تو بگشاد،آو،مل،آز،آل،آج،لب+قوله تعالى.

در شوى در آنجا به سلامت،ايمن (1).

بكنيم ما آنچه در دلهاى ايشان باشد از كينه،برادران باشند بر سريرها (2)برابر يكديگر.

نرسد به ايشان در آنجا رنجى و نباشند ايشان ازآنجا برون كرده (3) خبر ده بندگان مرا كه من آمرزندۀ بخشاينده ام.

و عذاب من (4)عذابى است دردناك.

و خبر ده ايشان را از مهمانان (5)ابراهيم.

چون در شدند (6)در او، گفتند (7):سلام بر تو.گفت:ما از شما ترسانيم.

گفتند:مترس كه ما تو را مژده مى دهيم به پسرى دانا.

گفت:مژده دادى مرا با آن كه به من رسيد پيرى؟به چه بشارت مى دهى مرا؟ گفتند:مژده داديم تو را به درستى (8)،مباش از نوميدان.

گفت:و كه (9)نوميد شود از رحمت خدايش مگر گمراهان؟ گفت:چيست كار شما اى فرستادگان؟ گفتند:ما را فرستاده اند به گروه (10)

ص : 328


1- .قم:آمنان.
2- .قم،آل،آج،لب،مش:بر تختها،آو:در تختها.
3- .قم:بيرون كردگان.
4- .قم+آن.
5- .آو،مش،مهمانى،آل:مهمان.
6- .قم:در آمدند.
7- .قم:پس گويند.
8- .آج،لب،آل:به راستى.
9- .مش:و كيست كه.
10- .قم،آو،مش،آج،لب:به گروهى.

گناهكاران.

مگر آل لوط كه ما برهانيم ايشان را جمله.

مگر زنش را كه ما تقدير كرديم كه او از جملۀ ماندگان باشد (1)در عذاب (2).

چون آمدند به قوم لوط فرستادگان.

گفت:شما گروهى (3)ناشناخته.

[78-ر] گفتند (4):آورده ايم به تو آنچه در آن شك مى كنند.

و آورده ايم (5)به تو حقّ و ما راستيگريم (6).

ببر اهلت (7)به پاره اى از شب و برو از پى ايشان،و نبايد كه بازنگرد (8)از شما كسى،بروى (9)آنجا كه مى فرمايند شما را.

و وحى كرديم به او آن كار (10)كه اصل ايشان بريده است (11)در بامداد آمده.

آمدند اهل شهر شادى كننده (12).

گفت:ايشان مهمان (13)من اند مرا رسوا مكنى.

و بترسى از خداى و مرا خوار مكنى.

گفتند:نه ما نهى كرديم تو را از جهانيان؟ گفت:اينان دختران من اند اگر

ص : 329


1- .قم:است.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .قم:گروهى اى،آج،لب:گروهى ايد.
4- .قم+بل،مش+بلكه.
5- .مش:آمده ايم.
6- .قم،آو،آل،آج،لب،متن:راست گويائيم.
7- .قم،آو،آج،لب،آل،مش+را.
8- .آو،آج،لب،آل،مش:و بايد كه بازننگرد.
9- .آج،لب:مش:برويد.
10- .مش+را.
11- .آو،آج،لب،آل،مش:بريده شود.
12- .قم،مش:شادى مى كردند.
13- .قم:مهمانان.

كننده اى (1).

به جان تو كه ايشان در مستى شان سر در نهاده اند (2).

بگرفت ايشان را بانگ در بامداد آمده (3).

كرديم زبرش (4)زيرش،ببارانيديم برايشان سنگهايى (5)از سنگ گل.

در اين دليلهايى هست (6)انديشه كنندگان را.

و آن به راهى است ايستاده.

در اين دليلى هست گروندگان را (7).

و (8)بودند مردمان بيشه بيدادگر.

ما كينه كشيديم از ايشان و آن هر دو به راهى است روشن.(9) دروغ داشتند مردمان شهرهاى ثمود پيغامبران را.

بداديم ايشان را حجّتها،بودند از آن برگشته (10).

و مى تراشيدند از كوهها خانه ها ايمن (11).

بگرفت ايشان را آواز در بامداد آمده (12).

نگريزانيد از ايشان آنچه اندوخته بودند (13).

ص : 330


1- .قم:اگر هستى شما كنندگان.
2- .آن:در يك مستى و جهالت متحيّر شوند.
3- .قم:در روشنى دور آمده:آو،مش:در بامدادان،آل:در وقت آفتاب بر آمدن.
4- .آو:زورش.
5- .آو،آج،لب،مش:سنگ.
6- .قم:دليلى است،آو،آج،لب،مش:دليلهاست.
7- .قم:مؤمنان را.
8- .اساس و برخى نسخه بدلها:ندارد،با توجه به اصل آيه از مش افزوده شد.
9- .قم+به درستى كه.
10- .قم:برگرديدگان.
11- .قم:آمنان.
12- .آج،لب:آمدن.
13- .قم:آنچه بودند كه كسب مى كردند،آو،آج،لب:آنچه كسب كرده بودند.

و نه آفريديم آسمانها را و زمين را و آنچه در ميان آن است الّا به حقّ،و قيامت آمدنى است عفو كن عفو كردنى نيكو.

خداى تو آفريننده و دانا است.

ما بداديم تو را هفت آيت از «الحمد»و قرآن بزرگوار.

مكش چشمهايت به آنچه ما متمتّع كرديم (1)به آن اجناسى را از ايشان،و اندوه مدار برايشان،فرونه (2)بالت براى مؤمنان.

بگو كه من ترساننده ام بيان كننده.

چنان كه فرستاديم بر قسمت كنندگان.

آنان كه كردند قرآن را پاره پاره.

به حقّ خداى تو كه بپرسيم ايشان را جمله.

از آنچه كرده باشند.

برخيز به آنچه تو را فرمودند و برگرد از مشركان.

ما كفايت كرديم تو را فسوس دارندگان (3).

آنان كه كنند با خداى خدايى ديگر (4)بدانند.

ما دانيم كه تو را تنگ مى شود دلت به آنچه مى گويند.

تسبيح كن به شكر خدايت و باش از سجده كنندگان.

و بپرست خدايت را تا به تو آيد مرگ.

ص : 331


1- .قم:ممتّع گرديم،آو،آج،لب،آل:تمتّع كرديم.
2- .آو،آج،لب+با.
3- .قم،آج،لب،آل:افسوس دارندگان.
4- .قم،آو،آج،لب،آل+زود بود كه.

قوله تعالى: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ ،حق تعالى چنان كه دأب اوست در ترغيب و ترهيب مكلّفان چون ذكر دوزخ[78-پ]بكرد و وعيد او،ذكر بهشت كرد و نعيم او،گفت: إِنَّ الْمُتَّقِينَ ،متّقيان و پرهيزگاران و خداى ترسان فرداى قيامت در بهشتهايى باشند پر درختان و چشمه ها از آب و مى و شير و انگبين.

اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ ،اين از جملۀ آن جايهاست كه گفتيم عرب اضمار قول كنند (1)، و التّقدير:يقال لهم،گويند ايشان را كه در اين بهشتها رويد (2)به سلامت امن (3)از همه آفت.و حسن بصرى در شاذّ خواند:ادخلوها،على الخبر عمّا لم يسمّ (4)فاعله،يعنى ببرند (5)ايشان را به آنجا،و باقى قرّاء بر امر.

وَ نَزَعْنٰا ،ما بكنيم آنچه در دلهاى ايشان باشد از حقد و كينه و حسد و خيانت (6)، از آنچه در ميان ايشان بوده باشد. إِخْوٰاناً ،نصب بر حال است از مفعول،و ايشان در آن حال برادرانى باشند يكديگر را بر سريرها روى به روى كرده.و«سرر»جمع سرير باشد،كجديد و جدد.

لاٰ يَمَسُّهُمْ فِيهٰا نَصَبٌ ،ايشان را در آنجا رنجى نرسد و ايشان را ازآنجا بيرون نكنند.و«نصب»تعب و ماندگى باشد از كار گران كردن.

نَبِّئْ عِبٰادِي ،آنگه رسول را گفت:خبر ده بندگان مرا كه من غفور و رحيمم و آمرزگار و بخشاينده ام و عذاب من عذابى سخت است.و اين غايت وعد و وعيد است كه حق تعالى مختصر در اين دو آيت بگفت.

ابن ابى رباح روايت كند-و از جملۀ صحابه است (7)-كه رسول-عليه السّلام- يك روز در بنى شيبه در مسجد الحرام آمد،و ما جماعتى حديثى (8)مى كرديم و مى خنديديم.ما را گفت:چرا مى خندى؟و بگذشت (9).چون به نزديك سنگ سياه

ص : 332


1- .قم،آو،آب،آج،لب،آل:كند.
2- .مل:روند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ايمن.
4- .كذا در اساس و مل،آب،لب،آز،مش:على ما لم يسمّ،ديگر نسخه بدلها:على ما يسم.
5- .مل:ببرد.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .قم:ابن ابى رباح كه از جملۀ صحابه است روايت كند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:حديث.
9- .آو:بگزشت.

رسيد بازگرديد و گفت:جبريل آمد اين ساعت و گفت خداى مى گويد چرا بندگان مرا نوميد مى كنى؟و اين آيت آورد: نَبِّئْ عِبٰادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ .

قتاده گفت،ما را روايت كردند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:اگر بندگان قدر عفو خداى بدانند هيچ كس از هيچ حرام نپرخيزد (1)،و اگر مقدار عذاب او بدانند خويشتن در عبادت هلاك كنند.

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرٰاهِيمَ ،آنگه در قصّه ابراهيم-عليه السّلام-و آمدن فريشتگان به او بر صورت مهمانان گرفت،گفت:خبر ده نيز ايشان را از مهمانان ابراهيم.و لفظ«ضيف»صالح باشد واحد را و تثنيه و جمع را و مذكّر و مؤنّث را، براى آن كه مصدر است من ضافه يضيفه ضيفا اذا نزل به،و اضافه يضيفه اضافة،اذا انزله،مهمان ضيف باشد و ميزبان مضيف،و اين جايگه مراد جمع است،لقوله: إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ ،و مراد آن فريشتگانند كه به ابراهيم آمدند به بشارت اسحاق -عليه السّلام-و به اهلاك (2)قوم لوط.

إِذْ دَخَلُوا ،يعنى و اذكر حين دخلوا عليه،و شايد تا«نبّئهم»عامل باشد در او يعنى و نبّئهم وقت دخولهم،اى عن وقت دخولهم،آنگه ظرف متّسع فيه باشد (3)بمعنى مفعول به،چون در پيش ابراهيم رفتند و سلام كردند،اى (4)قالوا نسلم سلاما،نصب او بر مصدرى باشد محذوف الزّوائد،اى قالوا نسلّم تسليما.ابراهيم-عليه السّلام-گفت:

إِنّٰا مِنْكُمْ وَجِلُونَ ،ما از شما مى ترسيم.و سبب ترس او بگفتيم در سورت هود.و آن آن بود كه ايشان طعام نمى خوردند او گمان برد كه ايشان مكرى خواهند كردن.

فريشتگان جواب دادند: لاٰ تَوْجَلْ ،مترس كه ما آمده ايم تا تو را بشارت دهيم به پسرى عالم دانا.

ابراهيم-عليه السّلام-گفت: أَ بَشَّرْتُمُونِي ،مرا بشارت مى دهى؟ عَلىٰ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ ،اى مع ان مسّنى الكبر،كقولهم:فلان على صغر سنّه يقول الشّعر،اى مع صغر سنّه،چگونه بشارت مى دهى مرا (5)،و من پير شده ام؟و به چيز مرا بشارت مى دهى؟

ص : 333


1- .همۀ نسخه بدلها:نپرهيزد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:و اهلاك.
3- .آب:است.
4- .آب:و.
5- .آب:ما را.

نافع خواند:فبم تبشرون،على تقدير:فبم تبشروننى،من البشر[79-ر]من الثّلاثىّ المجرّد من الزّيادة،و اكتفا كرد به يك«نون»از«نون»جمع و به كسرۀ او از «يا»ى اضافت،و باقى قرّاء تبشّرون،اى تبشّروننى،بتشديد (1)،من التّبشير،يعنى عجب باشد كه ما را پس از اين پيرى و عمر كه بر ما گذشت (2)فرزند باشد.

ايشان گفتند: بَشَّرْنٰاكَ بِالْحَقِّ ،ما تو را بشارت به حقّ و راستى و درستى مى دهيم،نگر كه (3)از جملۀ نوميدان نباشى. ابراهيم-عليه السّلام-گفت:و كه باشد كه از رحمت خداى نوميد شود الّا گمراهان! آنگه گفت: فَمٰا خَطْبُكُمْ ،چه حال است شما را و چه قصّه است اى فرستادگان ايزد تعالى؟ گفتند:بدان كه ما را به قومى كافران فاسقان فرستاده اند،و آن قوم لوط بودند تا ايشان را هلاك كنيم مگر آل لوط را از پيوستگان و خويشان مؤمن و اتباعى كه او را هستند از مؤمنان كه ما ايشان را برهانيم و نجات دهيم از آن عذاب الّا زن لوط را از جملۀ آل او كه او نيز در عذاب گرفتار خواهد بودن.و اين استثناست از استثنا،براى آن كه قوم مهلكند مگر آل لوط،و زن از ايشان مستثنى است و ملحق به هالكان،براى آن كه مستثناى دوم ملحق باشد به جملۀ اوّل.و مثال او چنان بود كه گويند:لفلان علىّ عشرة الّا خمسة الّا ثلاثة،اوّل پنج بيرون بايد بردن تا پنج ماند بر او،آنگه از آن پنج سه بيرون بايد آوردن و اضافه كردن با پنج مستثنى تا بر او هشت درم بماند (4). قَدَّرْنٰا إِنَّهٰا لَمِنَ الْغٰابِرِينَ ،كه ما تقدير كرديم كه او از جملۀ گذشتگان و هالكان باشد،و قيل:من الغابرين،اى باقين فى العذاب،كه او در عذاب بماند.و ابن كثير خواند،قدرنا بتخفيف،و هما لغتان:قدرت الشّىء اقدره و اقدره قدرا،و قدّرته (5)تقديرا.

فَلَمّٰا جٰاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ،چون فريشتگان به خانۀ لوط آمدند.

لوط ايشان را گفت:شما قوميى (6)كه من شما را نمى شناسم.

ايشان جواب دادند كه ما آن كار را آمده ايم كه اين كافران قوم تو در آن شكّ

ص : 334


1- .قم+خواند.
2- .آو:گزشت.
3- .قم:كه تا،ديگر نسخه بدلها:تا.
4- .قم:تا هشت درم باشد.
5- .قم:قدّره.
6- .قم:قومى اى،مل:قوميد.

مى كنند،و آن عذاب است.

وَ أَتَيْنٰاكَ بِالْحَقِّ ،و ما راستى و درستى به تو آورده ايم،و ما در اين خبر از جملۀ راستيگرانيم (1).

از حقّ تو آن است اى لوط كه از ميان اين قوم بروى و اهلت را كه مؤمنانند و به تو گرويده اند با خود ببرى.

آنگه گفت:«با»تعديه راست فى قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ ،گفت«اسرى»لازم است به«با»متعدّى كرد و آن كه گفت«اسرى»متعدّى است،گفت«با»به معنى«مع»است،كقولهم:اشتريت الدّار بآلاتها،اى مع آلاتها. بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ ، اى فى قطع من اللّيل،در پاره اى از شب شده (2). وَ اتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ ،يعنى تو نيز بر پى ايشان برو و نبايد (3)تا از شما كسى بازپس نگرد.بعضى گفتند: (4)حقيقت است و ايشان منهى بودند ازآن كه بازپس نگرند (5)،چه اگر بازپس نگريدندى عاصى بودندى.و درست آن است كه بر توسّع و مجاز است يعنى تيمار بازپس پس ماندگان مبرى و به هيچ وجه بازنه ايستى (6). وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ ،و بروى به آنجا كه شما را فرموده اند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:شام بود.مقاتل گفت:جايى بود آن را صغر (7)خواندند.

وَ قَضَيْنٰا إِلَيْهِ ذٰلِكَ الْأَمْرَ ،و ما بپرداختيم از آن كار،يعنى كار اهلاك قوم لوط.و گفتند:«قضا (8)»به معنى وحى است،يعنى اوحينا اليه،و دليلش آن كه به صلۀ«الى»تعديه فرمود.نظيره قوله: وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي الْكِتٰابِ (9)-الآية.

أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ ،و«انّ»مع اسمها و خبرها،در محلّ نصب باشد،على انّه بدل من«ذلك الأمر»و روا بود كه فعلى دگر اضمار كنند،و التّقدير:و اخبرنا انّ دابر هؤلاء،و خبر داديم كه بيخ ايشان بريده باشد و عذاب استيصال به ايشان (10)رسيده،

ص : 335


1- .كذا در اساس و قم،مل:راستگيرانيم،ديگر نسخه بدلها:راست گويانيم.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:از شب.
3- .آب:نباشد.
4- .آو،آب،مش+امر بر.
5- .آب:نگرد.
6- .قم:بازمه ايستى.
7- .كذا در اساس و لب با همين اعراب،قم:صمغ،آو،آب،مل،آز:بجمع،آج،آل:اصجع.
8- .قم:قضى.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ
10- .آب:با ايشان.

چون در صبح آيند،و نصب مصبحين بر حال است از مفعول، چون اهل شهر خبر يافتند [79-پ]كه جماعتى مهمانان به لوط فرود آمده اند شادمانه شدند.و در شادى ايشان دو قول گفتند:يكى آن كه اين فريشتگان بر صورت أمر دانى (1)پاكيزه بودند،و قول بعد آن كه ايشان اين معاملۀ خبيث از فجور با غريبان كردندى.و قوله يَسْتَبْشِرُونَ ، محلّ او نصب است بر حال يعنى مستبشرين.

لوط-عليه السّلام-گفت:اينان مهمانان منند،مرا رسوا مكنى عند آن كه ايشان به در سراى آمدند و الحاح كردند كه اينان را به دست ما ده.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ ،و از خداى بترسى و مرا به خزى و شرمسارى مى آرى و خجل مگردانى،من الخزاية،و قيل من الخزى،يقال:خزاه اللّٰه فهو مخزىّ فاخزاه فهو مخزى،لغتان:فعل و افعل،بمعنى. قٰالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعٰالَمِينَ ،گفتند:نه ما تو را از جهانيان نهى كرده ايم؟و آن آن بود كه ايشان با لوط شرط كرده بودند كه آن معنى از فجور كه كردندى با اهل شهر نكنند و لوط را گفتند:ما را با تو (2)شرط آن است كه غربا را حمايت نكنى و در خانۀ خود نبرى تا دست ما برايشان مطلق باشد، مراد به عالمين،غربااند.

قٰالَ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِي إِنْ كُنْتُمْ فٰاعِلِينَ ،لوط-عليه السّلام-گفت:من اين دختران خود را فدا مى كنم تا مهمانان من محروس باشند.اين دختران را به نكاح به شما (3)دهم بر مهرى كه شما خواهى،اگر شما آنچه من گويم بكنى.گفتند:مراد ايمان است،يعنى اگر اوّل ايمان آرى.روا باشد كه معنى آن بود كه اگر اين معنى كه من مى گويم بكنى من نكاح البَنات.و امّا اسلام ايشان،روا باشد كه مشروط بود در ضمن آيت و ذكر نكرد براى آن كه ايشان را معلوم بود.و نيز روا باشد كه از شرع او تحريم انكاح الكفّار نبود،دختر به كافر شايستى دادن.و گفتند:اين خطاب با يك دو رئيس كرد،چه دختران او به همه قوم بنرسيدندى.و گفتند:دختران امّت را خواست كه پيغامبر پدر امّت باشد،تا جواب سؤال سايل باشد اگر گويد دختران او به همه قوم نرسيدندى به نكاح.

ص : 336


1- .مل:مردانى.
2- .آب:به تو.
3- .آب:به نكاح شما.

و گروهى به اين (1)آيت تمسّك كردند،فى جواز اتيان النّساء فى ادبارهنّ،و تفسير چنين دادند كه:ان كنتم فاعلين لما انتم فاعلون من مواقعة الغلمان.و آن درست نيست براى آن كه در آيت اين شرح و تفصيل نيست،وجهى ندارد حمل كردن برآن.

آنگه قديم تعالى براى قبيله لوط-عليه السّلام-به جان او قسم ياد كرد گفت:

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ .،گفت:به جان تو كه اينان در اين مستى و جهالت متحيّر شوند و راه نبرند.و گفتند:خطاب با رسول ماست و بيشتر مفسّران بر اينند.و اين حديثى باشد معترض (2)در ميان (3)اين قصّه،على سبيل الاعذار و الانذار.

و العمر و العمر لغتان،يقول العرب:اطال اللّه عمرك و عمرك.و رفع او بر ابتداست و خبر مضمر،و التّقدير:لعمرك.قسمى چنان كه لزيد منطلق،و اين را«لام»ابتدا گويند و«لام»تأكيد گويند.و اگر به جاى«لام»،«واو»قسم بودى اسم مجرور بودى،چنان كه:[و] (4)عمرك و حياتك،و مراد به«سكرت»جهل و غفلت است و العمه:التّحيّر و التّردّد.مجاهد گفت:يتردّدون،عبد اللّه عبّاس گفت:يتمادون (5).

قتاده گفت:يلعبون.

ابو الجواز روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:خداى تعالى هيچ خلقى نيافريد گرامى تر بر او از محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله-نبينى كه به حيات هيچ كس از انبيا و ملائكه قسم نكرد (6)مگر به جان او،گفت: لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ .

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ ،بگرفت ايشان را بانگ و آواز،و آن (7)آن بود كه جبريل-عليه السّلام-بانگ بر ايشان زد، مُشْرِقِينَ ،در وقت آفتاب بر آمدن.و «اشرق» (8)اين جا به جاى«اصبح»است،و نظيره:اضحى و امسى،اذا دخل

ص : 337


1- .آب:با اين.
2- .مل:متعرض.
3- .قم:شأن.
4- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
5- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى:يتمارون.
6- .قم،مل:قسم ياد نكرد،ديگر نسخه بدلها:سوگند ياد نكرد.
7- .قم:واو.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و مش:اشراق.

فى الشّروق و الصّباح و الضّحى و المساء،و مثله:اعرق و انجد و اغار،اذا دخل العراق و نجدا[80-ر]و الغور،و نصب او بر حال است از مفعول.

فَجَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا ،ما آن شهرهاى ايشان (1)زير و زبر كرديم-و اين قصّه در سورت هود به تمامى بگفته ايم- وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ ،ببارانيديم (2)بر ايشان سنگهايى از سنگ گل.گفته اند:معرّب است،و گفته اند:مراد به سجّيل موسوم است من السّجل،و هو الكتابة،و منه السّجلّ لكتاب العهدة،بيانه قوله: حِجٰارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً (3)... ،اى معلّمة.و گفته اند:مراد«من سجّين»است الّا آن كه«نون»به«لام» بدل كردند و معنى آن كه:من بعض دركات النّار،سنگهايى بود از سجّين دوزخ فرستاده.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ،در اين كه رفت آياتى و علاماتى هست و اعتبارى متوسّمان را.مجاهد گفت:للمتفرّسين.قتاده گفت:للمعتبرين،يقال:توسّمت فيه الخير و تفرّست،بمعنى.ابن زيد گفت:للمتفكّرين.ضحّاك گفت:للنّاظرين.

ابو عبيده گفت:للمتبصّرين و اقوال از روى معنى متقارب است و«متوسّم»متفعّل باشد از وسم و وسم نشان بود،يعنى آن كه در علامات نگاه كند تا از او استدلال كند.و مرجع معنى با تفكّر بود.قال الشّاعر:

او كلّما وردت عكاظ قبيلة***بعثوا الىّ عريفهم يتوسّم

و قال آخر:

توسّمت فيه الخير لمّا عرفته***و قلت لعرسى المرء من آل هاشم

اى تطلّبت (4)الوسم،و هو العلامة.

وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ ،و آن،يعنى مدينۀ سدوم كه هلاك كردند به عذاب،راهى است مقيم (5)ثابت.و گفتند:«انّها»يعنى آن آيات و دلالات زائل نيست بل بر جاى است آن را كه خواهد كه در او انديشه كند.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ ،در اين حديث كه رفت آيتى و دلالتى (6)هست

ص : 338


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+را.
2- .آب،آز:ببارانيدم.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيات 33 و 34.
4- .آب،آز:تطلّب،آل:يطلب.
5- .آب،آز:مستقيم.
6- .آب،آز،مش:دلالاتى.

مؤمنان را،و تخصيص ايشان به آن كرد كه منتفع ايشانند.

وَ إِنْ كٰانَ أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ لَظٰالِمِينَ ،و جماعت و اصحاب ايكه و ريشه (1)و درختان ظالم بودند و«ان»مخفّفه است از ثقيله به دلالت لزوم«لام»در خبر او، و التّقدير:و انّه كان،اى انّ الشأن و الأمر كان اصحاب الايكة لظالمين.حسن گفت:

«ايكة»درختان باشد و جمعش ايك بود،كشجرة و شجر.و گفته اند درختان درهم- پيخته (2)باشد،و گفته اند:ويشه (3)باشد.قال اميّة:

كبكاء (4)الحمام على فرو***ع الأيك فى الطّير الجوانح

و مراد قوم شعيب اند كه ايشان اصحاب درختستان و ويشه ها (5)بودند و وجه معاش (6)ايشان از آن بود و خداى تعالى شعيب را به ايشان فرستاد و به اهل مدين،امّا اهل مدين چون ايمان نياوردند خداى ايشان را به صيحه هلاك كرد و اصحاب ايكه را به ظلّة،و آن ابرى بود كه بر آمد و از او آتشى بيامد و ايشان را بسوخت.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ ،ما از ايشان كينه بكشيديم به عذاب،و آن آن بود كه خداى تعالى (7)گرمايى بر ايشان گماشت هفت روز،كه هيچ آسايش نبود ايشان را از آن ايكه (8)ابرى بر آمد ايشان به سايۀ آن ابر گريختند و چنان دانستند كه ايشان را در آن آسايشى و راحتى خواهد بودن.از آن ابر آتشى بيامد (9)و ايشان را بسوخت.

وَ إِنَّهُمٰا ،و آن هر دو،يعنى اين دو مدينه:يكى مدين و يكى سدوم،كه شهر قوم لوط بود، لَبِإِمٰامٍ مُبِينٍ ،راهى روشن است (10).و راه را«امام»خواند براى آن كه بدو اقتدا كنند.

وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحٰابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ،و اصحاب حجر رسولان ما را دروغزن داشتند (11).گفتند:شهرهاى ثمود را«حجر»خوانند،و آن (12)ميان شام و مدينه است.

ص : 339


1- .كذا در اساس و مل،ديگر نسخه بدلها:بيشه.
2- .آو،آل،آج،مش:به هم در شده،آب،آز:به هم شده،لب:به هم ريخته.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيشه.
4- .مل:كبكبا.
5- .همۀ نسخه بدلها:بيشها.
6- .آو،آب،آز،آج:معايش.
7- .مل+شعيب(؟)
8- .كذا در اساس و مل،قم،آو،آج،لب:از آن آنكه،ديگر نسخه بدلها:از آنكه.
9- .آب،آز:بر آمد.
10- .آب،آز:بود.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:به دروغ داشتند.
12- .آب،آز:اين.

قتاده گفت:«حجر»نام واديى است.جابر بن عبد اللّٰه الانصارىّ و عبد اللّٰه عمر (1)و گفتند:ما با رسول-عليه السّلام-به حجر ثمود بگذشتيم (2).ما را گفت:در سراى اين ظالمان مشوى الّا گريان،ترس آن را كه نبايد كه به شما رسد آنچه به ايشان رسيد.

آنگه گفت:اين قوم صالح بودند،خداى تعالى همه را هلاك كرد[80-پ]الّا يك مرد كه او در حرم خداى بود،كه به حرمت حرم او را هلاك نكردند.گفتند:يا رسول اللّٰه!او چه مردى بود؟گفت:نام او أبو رغال (3)بود.آنگه رسول-عليه السّلام- بانگ بر ناقه زد و او را بجنبانيد و سبك ازآنجا برفت.

وَ آتَيْنٰاهُمْ آيٰاتِنٰا ،ما آيات و دلالات خود به ايشان داديم،يعنى به اصحاب حجر، و مراد ناقه است كه قصّۀ آن رفته است. فَكٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِينَ ،ايشان از آن عدول و اعراض كردند،يعنى از تفكّر در آن.

وَ كٰانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبٰالِ بُيُوتاً آمِنِينَ ،و بايستادند و از كوه خانه ها در سنگ كندند ايمن ازآن كه آب آن را بيران (4)نكند و آتش نسوزد و به گشت روزگار بيران (5)نشود،و نصب«آمنين»بر حال باشد از فاعل.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ ،آواز بگرفت ايشان را،يعنى صيحۀ عذاب و هلاك در وقت آن كه در بامداد آمدند.يقال:اصبح اذا دخل فى الصّباح،و نصبش بر حال است از مفعول.

فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ ،هيچ غنا و كفايت (6)نكرد از ايشان آنچه ايشان مى كردند از كسب مال و ملك.و گفته اند:آن (7)عمل كه پنداشتند كه چيزى هست از عبادت اصنام.

آنگه چون طرفى از قصص اوايل بگفت،خلقان را بر نعمت خود تنبيه كرد گفت: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،ما نيافريديم آسمان را و زمين را و آنچه در ميان آن است الّا به حقّ و راستى و درستى. وَ إِنَّ السّٰاعَةَ لَآتِيَةٌ ،و قيامت لا محال

ص : 340


1- .مل،آل:عبد اللّٰه بن عمر.
2- .آو:بگزشتيم.
3- .مل:ابو رعان.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ويران.
5- .آو:بگزشتيم.
6- .همۀ نسخه بدلها:كفاف.
7- .همۀ نسخه بدلها:از.

خواهد آمدن. فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ ،تو اينان را عفو كن عفو كردنى نكو (1).

گفتند:اين آيت منسوخ است به آيت قتال.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِيمُ ،كه خداى تو آفريننده اى داناست،آنچه كند به علم و حكمت و مصلحت فرمايد كردن.

آنگه بر طريق منّت نهادن بر رسول-عليه السّلام-گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ ،ما داديم تو را اى محمّد، سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِي ،هفت از مثانى.مفسّران در معنى اين خلاف كردند.بعضى مفسّران گفتند:مراد سورت فاتحه است،براى آتش سبع المثانى خواند كه هفت آيت است و الفاظش مثنّى و مكرّر است.و گفته اند براى آتش مثانى خواند كه در دو ركعت نماز قرائتش مثنّى شود،و اين قول روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على و عمر خطّاب و عبد اللّٰه مسعود و ابو هريره و سعيد جبير و كلبى و ابن جريج و عطا و حسن و ابو العاليه و ابراهيم و ابن ابى مليكه و عبد اللّٰه بن عبيد بن عمير و مجاهد و ضحّاك و ربيع (2)انس.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (3)هفت آيت است:يك آيت از او، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،و آن سبع المثانى است و امّ القرآن است و فاتحة الكتاب است.ابىّ كعب گفت:من نماز مى كردم نمازى تطوّع،رسول-عليه السّلام-مرا آواز داد.من جواب ندادم.چون فارغ شدم پيش رسول-عليه السّلام-رفتم گفتم:لبّيك يا رسول اللّٰه!گفت:چرا جواب ندادى مرا چون تو را بخواندم؟گفتم:يا رسول اللّٰه نماز مى كردم.گفت:

أ لم تسمع اللّٰه تعالى يقول: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ (4)، آنگه مرا گفت:تو را خبر دهم به عظيم تر (5)سورتى كه در قرآن هست پيش آن كه از مسجد بيرون شوى.چون ساعتى بود دست من گرفت و بر پاى خاست.من گفتم:يا رسول اللّٰه!آن وعده كه مرا دادى.گفت:آرى،

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (6) هى سبع المثانى، سورت فاتحه است كه سبع المثانى است.

ص : 341


1- .همۀ نسخه بدلها:نيكو.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+و.
3- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 2.
4- .سورۀ انفال(8)آيۀ 24.
5- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل و قم و لب:عظيم ترين.
6- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 2.

هم ابىّ روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه خداى تعالى در تورات و انجيل و زبور و قرآن هيچ سورت[81-ر]از اين فاضل تر و بزرگوارتر انزله نكرد كه تو بر خواندى،و من فاتحة الكتاب بر رسول خوانده بودم.

آنگه گفت:انها السبع المثانى و القرآن العظيم الذى اعطيت،اين سبع مثانى است و قرآن عظيم آن كه مرا دادند،و اخبار در اين معنى بسيار است،و اگر اين سورت را هيچ فضل نبودى جز آن كه خداى تعالى اين را در يك حيّز نهاد و همه قرآن را در يك حيّز،گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ ،كفايت بودى.

و عبادۀ صامت روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:فاتحة الكتاب عوض است از همه قرآن،و هيچ سورت از او عوض نيست،از اينجاست كه اگر مثلا همه قرآن در يك ركعت نماز بخواند (1)بى فاتحه،آن ركعت درست نباشد،و اگر فاتحه بخواند تنها و هيچ دگر نخواند نماز درست باشد،

لقوله-عليه السّلام: لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب.

و بعضى دگر گفتند:اين سورت را براى آن«مثانى»خواند (2)كه بخشيده است ميان خداى تعالى و بنده به دو قسمت در آن خبر كه روايت كردند كه،خداى تعالى گفت:

قسمت الصّلاة بينى و بين عبدى نصفين،فنصفها لى و نصفها لعبدى. چون بنده گويد: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،خداى تعالى گويد:

مجّدنى عبدى.

چون گويد: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (3)،خداى گويد:

حمدنى عبدى ،بندۀ من شكر من گفت.

چون گويد: اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (4)،خداى تعالى گويد:

اثنى علىّ عبدى ،بنده من بر من ثنا گفت.

چون گويد: مٰالِكِ (5)يَوْمِ الدِّينِ (6)،گويد:

مجّدنى عبدى ،بنده من مجد من گفت.

ص : 342


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بخوانند.
2- .قم:خوانند.
3- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 1.
4- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 2.
5- .اساس:ملك.
6- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 3.

چون گويد: إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ (1)،گويد:

هذا بينى و بين عبدى ،اين ميان من و ميان بندۀ من است.

چون گويد: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ (2)،حق تعالى گويد:

هذا لعبدى و لعبدى ما سأل (3) ،اين بندۀ مراست و بنده مراست آنچه خواست.

و گفته اند:براى آن كه منقسم است به دو قسمت،يك نيمه ثنا و يك نيمه دعا،يك نيمه حقّ ربوبيّت و يك نيمه حظّ عبوديّت.

و گفته اند:براى آن كه اهل آسمان نماز به آن كنند چنان كه اهل زمين نماز به آن كنند.

و گفته اند:براى آن كه دو بار انزله بود،يكى بار (4)به مكّه و يكى بار (5)به مدينه.

حسين بن الفضل گفت:هريك يك بار كه اين سورت فرود آمد (6)،هفتاد هزار فريشته (7)با آن فرود آمد (8).و سبب آن بود كه هفت كاروان به يك بار از بصرى و اذرعات از آن جهودان بنى قريظه و بنى النّضير به يك روز در آمدند در مدينه و در آنجا انواع مال بود از جواهر و طيب و متاع دريا و انواع اموال مسلمانان گفتند:كاشك (9)اين هفت كاروان ما را بودى تا در سبيل خداى صرف كردمانى (10).جبريل آمد و يك بار ديگر فاتحة الكتاب بياورد و گفت:اين هفت آيت شما را بهتر است از آن هفت كاروان،و دليل اين تأويل قوله تعالى: لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ (11)-الآيه.

و گفته اند:براى آن سبع المثانى خواند آن را كه اوّل او اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ است،و اين اوّل كلمتى بود كه آدم گفت چون او را عطسه اى آمد،و آخر كلمتى باشد كه اهل بهشت گويند،چنان كه گفت: وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (12).

و گفته اند:براى آن كه خداى تعالى اين سورت مستثنى كرد و مدّخر براى اين

ص : 343


1- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 4.
2- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 5.
3- .آب،آز:ساله.
4- .همۀ نسخه بدلها:يك بار.
5- .همۀ نسخه بدلها:كاشكى.
6- .قم:فروآمد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:فرشته.
8- .قم:فروآمد،ديگر نسخه بدلها:فرود آمدند.
9- .همۀ نسخه بدلها:كاشكى.
10- .آل:كرديمى.
11- .سورۀ حجر(15)آيۀ 88.
12- .سورۀ يونس(10)آيۀ 10.

امّت،چنان كه در چند خبر برفت.

و گفته اند:براى آن كه تثنى،اى تصرف (1)اهل الزّعارة الشّرارة عنها،اهل شرّ را از شرّ بازدارد.

و گفته اند:براى آن كه نيمۀ او ثناست بر خداى تعالى.

و بعضى دگر از علما گفتند:مراد به«سبع مثانى»اين هفت سورت دراز است و آن:«سورة البقرة»و«آل عمران»و«النّساء»و«المائدة»و«انعام»و«اعراف» [81-پ]و«انفال»و«توبه»به يك جاست.

و مجاهد روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه:سبع المثانى،هى السّبع الطّوال،و اين قول عبد اللّٰه عمر است و ابو بشر و جعفر بن المغيرة و مسلم بن المطير (2)،و سعيد بن جبير در يك روايت و مجاهد و عبيد بن سليمان (3)از ضحّاك.

ثوبان روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

انّ اللّٰه تعالى اعطانى السّبع الطّوال مكان التّوراة و اعطانى المئين مكان الانجيل و اعطانى المثانى مكان الزّبور و فضّلنى بالمفصّل ،گفت:خداى تعالى مرا به جاى نوريت اين هفت سورت دراز داد،و به جاى انجيل مرا«مئين»داد،يعنى سورتهايى كه كما بيش صد آيت است،و به جاى زبور مرا«مثانى»داد و آنگه مرا تفضيل داد به سورتهاى مفصّل.

عائشه (4)روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او اين هفت سورت دراز (5)بگيرد،او حبر باشد،يعنى عالمى.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:اين هفت سورت را براى آن«سبع مثانى»خواند كه فرائض و احكام و حدود در او مثنّى است.

طاوس گفت و ابو مالك و عوفى از عبد اللّٰه عبّاس كه قرآن همه مثانى است، گفت:نبينى كه خداى تعالى مى گويد: اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِيَ (6).

ص : 344


1- .اساس:يصرف،به قياس با نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كذا در اساس و قم،مل:البطر،ديگر نسخه بدلها:البطين.
3- .كذا در اساس و قم،ديگر نسخه بدلها:سلمان.
4- .قم+ رضى اللّٰه عنها.
5- .آب،مل،آز،مش+ياد.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 23.

و گفتند:قرآن را براى آن مثانى خواند كه احكام و قصص در او مثنّى است،و بر اين قول مراد به سبع مثانى هفت سبع قرآن باشد.آنگه در كلام محذوفى باشد و هو:

و هى القرآن العظيم.و بعضى اهل معانى گفتند:بر اين قول«واو»مقحم (1)است، و التّقدير:و لقد آتيناك سبعا من المثانى القرآن العظيم،على البدل بدل الكلّ من الكلّ.و بعضى دگر گفتند:عطفه على نفسه لاختلاف اللّفظين،كما قال:

و هند اتى من دونها النأى و البعد***

و كما قال آخر:

الى الملك القرم و ابن الهمام***و ليث الكتيبة فى المزدحم

و بعضى دگر گفتند:مراد به سبع مثانى هفت معنى (2)است كه قرآن برآن مشتمل است از:امرونهى و بشارت و انذار و مثل و قصص و تذكير النّعم.

قوله: لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ ،حق تعالى بر سبيل دلخوشى و تسليت رسول گفت:يا محمّد:خطاب با او-و مراد او و امّت-گفت:چشم كوتاه دار،چشم مكش به آنچه (3)ما اين كافران را به آن ممتّع كرده ايم. أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ ،اى اصنافا من الكفّار.و مراد به «زوج»صنف و نوع است اين جا،كقوله تعالى: سُبْحٰانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا (4).

انس مالك روايت كرد كه يك روز در ايّام ربيع گلّه اى شتر (5)به رسول- عليه السّلام-بگذشت سخت نكو،به غايت حسن.رسول-عليه السّلام-دست بر چشم نهاد و گفت:خداى تعالى مرا چنين فرمود و اين آيت بخواند. وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ،و اندوه مدار بر ايشان.در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه اندوه مدار بر نعمتى كه ايشان را دادم و تو را ندادم،و قول دگر آن كه اندوه مدار بر ايشان كه مآل ايشان با چه خواهد بودن. وَ اخْفِضْ جَنٰاحَكَ ،و نرم دار بالت،يعنى جانب با ايشان نرم دار و به رفق و مدارا با ايشان زندگانى كن،با آنان كه پسر و تواند از مؤمنان.

وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ ،و بگو اى محمّد كه:منم آن ترسانندۀ بيان كننده.

ص : 345


1- .مل:معجم.
2- .آب+آن.
3- .آو،آب،آز:با آنچه.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 36.
5- .قم،آو،آب،آز،آج،لب،مش:اشتر.

در خبر است كه يك روز عبد اللّٰه مسعود به در حجرۀ رسول آمد و در بزد.رسول گفت:

من على الباب؟ كيست بر در؟گفت:انا يا رسول اللّٰه،منم اى رسول خدا، رسول-عليه السّلام-به خشم آمد و مى گفت:

انا و انا و هل (1)لمخلوق يقول انا؟. چون در بگشادند و عبد اللّٰه مسعود در آمد و اثر خشم به روى رسول ديد،گفت:يا رسول اللّٰه:

[82-ر]چه گناه (2)كرده ام؟گفت:يا ابن مسعود!ندانى كه هيچ مخلوق را نرسد كه گويد:انا؟گفت:يا رسول اللّٰه توبه كردم كه نيز نگويم.

حق تعالى چون او اين ادب نگاه داشت،گفت:اين همه جهان را حرام است جز تو را،بر اطلاق بگو كه:

انّي انا النّذير المبين،كما انزلنا على المقتسمين. فرّاء گفت:وجه تشبيه آن است كه:انّى انذركم عذابا كعذاب المقتسمين،گفت:من شما را از عذابى مى ترسانم كه فرود آيد بر شما چنان كه به مقتسمان فرود آمد (3).

آنگه خلاف كردند (4)كه مقتسمان كه بودند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:مقتسمان جهودان و ترسايان اند كه قرآن مجزّا و مبعّض كردند و مقسّم،به بعضى ايمان آوردند و به بعضى كافر شدند،و گفتند: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (5).

عكرمه گفت:مقتسمان كافران قريش بودند كه بر طريق استهزاء قرآن بر خود ببخشيدند سورت سورت،يكى مى گفت:اين سورت مراست،و ديگرى مى گفت:آن سورت مراست.

مجاهد گفت:جهودان و ترسايان اند كه كتاب خود مقسّم و مبدّد بكردند.

مقاتل گفت:شانزده مرد بودند كه وليد مغيره ايّام موسم ايشان را بفرستاد تا راههاى مكّه ببخشيدند (6)تا چون حاجّ روى به مكّه نهادند،مى گفتند:نگر دعوت اين مرد كه برخاسته است قبول نكنى كه او جادوست (7)،و يكى مى گفت:شاعر است،و يكى مى گفت:كاهن است،و يكى مى گفت:عرّاف (8)است.

و وليد مغيره بر در مسجد الحرام نشسته بود،چون او را پرسيدندى از رسول،

ص : 346


1- .مل:و على.
2- .آب:چگناه.
3- .آج،لب:آيد.
4- .قم،لب،مل+در آن.
5- .سورۀ نساء(14)آيۀ 150.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بخشيدند.
7- .همۀ نسخه بدلها:ساحر است.
8- .آز:اعراف.

گفتى:او چنان است كه ايشان گفتند.

مقاتل بن حيّان گفت:قومى بودند كه قرآن ببخشيدند (1)،بعضى گفتند:سحر است،و بعضى گفتند:سمر است،و بعضى گفتند:شعر است،و بعضى گفتند:

فسانۀ اوّلينان (2)است،و بعضى گفتند:بافتۀ اوست (3).

ابن زيد گفت:آنان بودند كه سوگند خوردند كه صالح را شبيخون كنند و اين آيات بر خواند، وَ كٰانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ، قٰالُوا تَقٰاسَمُوا بِاللّٰهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ (4)...،و اصل كلمه اقتسام است،افتعال باشد،امّا من القسم او من القسم،يا از بخشش يا از سوگند.

اَلَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ ،«الّذين»،در موضع جرّ است بدل مقتسمين، آنان كه قرآن را معضّى بكردند،يعنى عضو عضو و جزء جزء.بعضى گفتند:اصل او من عضّيت الشّىء تعضية اذا جعلته اعضاء و اجزاء.قال رؤبة:

و ليس دين اللّٰه بالمعضّى***

اى المفرّق.و قال آخر:

و عضّى بنى عوف فأمّا عدوّهم***فارضى و امّا العزّ فيهم فغيّرا

قوله:بنى عوف،اراد (5)سباهم و فرّقهم فى البلاد،و قيل:اراد عضّههم (6)بلسانه و قطّعهم،ثمّ ابدل«الياء»من«الهاء».

بعضى دگر گفتند:جمع عضة و عضون،ككرة (7)و كرين،و قلة و قلين،و عزة (8)و عزين،و اصله:عضهة،لام الفعل (9)بيفگندند چنان كه بيفگندند من الشّفة و اصلها:

شفهة بدلالة قولهم فى الجمع شفاه و حذفوا من الشّاة،و اصلها شاه و جمعها شياه.و معنى عضه،دروغ و بهتان باشد،و منه

الحديث: لا يعضه بعضكم بعضا، و[ا]لعضيهة، البهتان.يعنى قرآن را نسبت با دروغ كردند،و معنى قول اوّل آن است كه قرآن را

ص : 347


1- .آب،آز:بخشيدند.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:اوّليان.
3- .آب،آز،بافته است.
4- .سورۀ نمل(27)آيات 48 و 49.
5- .قم:قوله عضىّ بنى عوف قيل اراد.
6- .قم:عضّهم.
7- .آو،آب،آج،لب،مش:ككروة.
8- .قم:عزّة،با تشديد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+او،مل+ازو.

مفرّق بكردند على احد معنيين:امّا ايمان به بعضى و كفر به بعضى،و امّا در تسميت او چون سحر و كهانت و اساطير الاوّلين خواندن (1)قرآن را.

فَوَ رَبِّكَ ،«فا»تعقيب راست،و«واو»قسم را،گفت:به خداى تو كه ما بپرسيم ايشان را به قيامت از آنچه در دنيا كرده باشند (2).

انس روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-در اين آيت گفت:ايشان را بپرسند [82-پ]از كلمت:لااله الاالله.

عبد اللّٰه مسعود گفت:هيچ كس نباشد و الّا خداى تعالى او را بپرسد،فيما بينه و بينه،گويد (3):يا ابن آدم!ما ذا غرّك منّي،چه مغرور كرده است تو را از من؟يا ابن آدم!ما ذا عملت (4)و فيما عملت (5)و ما ذا اجبت المرسلين،چه كردى و چرا كردى و پيغامبران مرا (6)چه جواب دادى؟ و در خبر است از صادق-عليه السّلام-كه گفت:هيچ كس نباشد و الّا در قيامت از او (7)چند چيز بپرسند:

عن عمره فيما افناه،و عن شبابه فيما ابلاه،و عن ماله من اين اكتسبه و اين وضعه،و عن ولايتنا اهل البيت، گفت:او را از اين پنج چيز بپرسند:از عمرش كه در چه فانى كرد (8)،و از جوانيش كه در چه به سر آورد (9)،و از مالش كه از كجا جمع كرد و كجا نهاد (10)،و از ولايت ما اهل البيت.

سؤال كردند كه:مناقضه از ميان اين آيت و قوله تعالى: فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ (11)،به چه زائل كنى (12)؟گوييم،از اين چند جواب گفتند:يكى آن كه عبد اللّٰه عبّاس گفت:نپرسند ايشان را كه چه كردى براى آن كه او عالم تر است از ايشان به احوال ايشان،و انّما (13)ايشان را پرسد كه چرا كردى،و قطرب بر اين وجه اعتماد كرد و گفت:سؤال بر دو وجه باشد:سؤال استعلام و استفهام باشد،و سؤال

ص : 348


1- .آب،آز،مش:خواند،آج،لب:خواندند.
2- .قم:كرده داشتند.
3- .آب،آز،گويند.
4- .آو،آب،آج،لب:علمت،آز:علمت...عملت.
5- .قم:كرده داشتند.
6- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم و مل:پيغامبران را.
7- .همۀ نسخه بدلها:او را از.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كردى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بردى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نهادى.
11- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 39.
12- .آج،لب:كنيد.
13- .آل:و امّا.

تقريع و توبيخ.آيت نفى را معنى آن است كه نپرسد (1)از ايشان چيزى كه نداند تا بداند،و معنى آيت اثبات آن است كه بپرسد از ايشان بر سبيل تقريع و توبيخ كه چرا كردى (2)و به چه دليرى و ايمنى كردى (3)؟ جواب ديگر آن است كه عكرمه گفت از مولاام (4)پرسيدم عبد اللّٰه عبّاس (5)اين سؤال،گفت:روزى (6)قيامت روزى است دراز و در او مواقف باشد.مكلّفان را در يك موقف نپرسند و در ديگر موقف بپرسند،گفت نظير اين آيتها قوله تعالى: هٰذٰا يَوْمُ لاٰ يَنْطِقُونَ. وَ لاٰ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (7)،و قوله: ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (8).جوابى ديگر اين گفتند (9)نپرسند ايشان را از آنچه در حال طفوليّت و نقصان عقل كرده باشند،و بپرسند ايشان را از آنچه در حال تكليف و كمال عقل كرده باشند.

فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ ،قيام كن به آنچه تو را فرموده اند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:اظهار كن آنچه تو را فرموده اند.

ضحّاك گفت:اعلم،اعلام كن.

اخفش گفت:افرق.

مؤرّج گفت:افصل،فصل كن.

سيبويه گفت:اقض،حكم كن.و اصل كلمت من الصّدع،و هو الفصل و الفرق، قال ابو ذؤيب:

و كانّهنّ ربابة (10)و كانّه***يسر يفيض على القداح و يصدع

و«ما»مصدريّه است،و التّقدير:اصدع بالأمر،و تحقيق معنى آن است كه قيام كن به آنچه تو را فرموده اند كه آن كار كه مأمور به است بشكافى به بيان و روشن كنى آن را.

ص : 349


1- .همۀ نسخه بدلها:نپرسند.
2- .آل،مل،آج،لب:كرديد.
3- .آب،مل،آج،لب:كرديد.
4- .قم،مل:مولام.
5- .مل+از.
6- .همۀ نسخه بدلها:روز.
7- .سورۀ مرسلات(77)آيات 35 و 36.
8- .سورۀ زمر(39)آيۀ 31.
9- .قم:جوابى دگر گفتند،مل:جواب ديگر آن كه.
10- .اساس:ريابة،خوانده مى شود،با توجّه به اجماع نسخه ها و منابع بيت تصحيح شد.

عبد اللّٰه بن (1)عبيده گفت:رسول-عليه السّلام-كار نبوّت پوشيده مى داشت تا اين آيت فرود آمد،برخاست و اظهار دعوت كرد.

مجاهد گفت:مراد آن است كه در نماز به قرائت آواز بردار. وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ،و از مشركان اعراض كن و برگرد.آنگه اين را به آيت قتال منسوخ كرد، و ممكن است حمل كردن آيت را بر وجهى كه نبايد گفتن كه منسوخ است،و آن چنان بود كه گويند:مراد به اعراض نه آن است كه ايشان را با خود رها كن تا هرچه خواهند كنند،بل مراد آن است كه از دوستى و خويشى و طمع به ايمان ايشان و استمالت ايشان بر اين وجه اعراض كن.و آيت مخصوص بود به مشركانى كه معلوم از حال ايشان آن بود كه ايمان نيارند،به قرينة قوله: إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ ، ما كفايت كرديم تو را كار اين مستهزيان.و نظم معنى آيت آن است كه،قيام كن به اظهار دعوت چنان كه تو را فرموده ام،و (2)از كس مترس[83-ر]كه ما كفايت كنيم تو را شرّ و اذيّت دشمنان،چنان كه كفايت كرديم تو را شرّ مستهزيان-و ايشان پنج كس بودند از رؤساى قريش:وليد مغيرة مخزومى،و عاص وائل سهمى،و الاسود بن المطّلب-و او آن بود كه رسول-عليه السّلام-بر او دعا كرد و گفت:

اللّهمّ اعم بصره، بار خدايا چشمش كور كن و او را به مرگ فرزند بنشان-و اسود بن عبد يغوث بود و الحارث بن قيس بن الطّلاطله (3).راوى خبر گويد كه:اينان هر پنج گرد خانه طواف مى كردند.جبريل آمد و رسول را گفت:كيف تجد هذا،چگونه مى يابى اين را؟و اشارت كرد به وليد مغيره،گفت:بد بنده اى است!گفت:خداى كفايت كرد تو را شرّ اين (4).او ازآنجا بيامد،بردى يمنى پوشيده و جامه به پاى مى زد (5).به مردى تيرتراش بگذشت از خزاعه.پاره اى از آن چوبها كه از تير بيوفتاده (6)بود در دامن او نوسيد (7).او را كبر رها نكرد كه بچسبد (8)و آن از دامن بگيرد.همچنان برفت،آن

ص : 350


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:عبيدة بن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+تو.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:الطلاله.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:او.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:جامه در پاى مى كشيد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بيفتاده.
7- .كذا در اساس و قم،مل:دوسيد،ديگر نسخه بدلها:آويخت.
8- .كذا در اساس و قم و آط و مل:بچسبد ميل كند،خم شود،آب،آز:بجنبد،آج،لب،مش:بخسبد،آل:بنشيند.

برايۀ (1)تير به ساق او بسود و بخراشيد و ريش شد و سرايت كرد و از آن بيمار شد و بمرد.

كلبى گفت:تيرى در دامن او آويخت،پيكان تير به ساقش در شد از آن بمرد.

عاص وائل بگذشت،جبريل گفت:يا محمّد!چگونه مى يابى اين را؟گفت:

بد بنده اى است خداى را اين!جبريل-عليه السّلام-اشارت كرد به زير پاى او و گفت:كفيت هذا،تو را كفايت كردند شرّ اين.او بر نشست و با دو پسر خود (2)به تماشا رفت.چون به جاى مقصد (3)رسيدند،فرود آمد و پاى بر زمين نهاد،تيهى (4)در پاى او شد،او بانگ بر گرفت كه:مرا كژدم بزد.بجستند چيزى نبود،پايش از آن بياماهيد (5)تا چند گردن شترى شد و از آن بمرد بر جاى.

اسود بن المطّلب بگذشت (6)،جبريل گفت:يا رسول اللّٰه!چگونه مى يابى اين را؟گفت:بد بنده اى است اين خداى را.جبريل گفت:تو را كفايت كردند و اشارت كرد به چشم او،خداى تعالى او را كور كرد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:جبريل برگى سبز بر چشم او زد او كور شد و چشمش درد گرفت چنان كه سر بر ديوار مى زد تا بمرد.

كلبى گفت:جبريل بيامد-و او در زير درختى نشسته بود-او جبريل را بديد كه آهنگ او كرد.غلامى با او بود (7)،او استغاثه كرد به غلام،گفت:مرا از اين نگاه دار، و سر برآن درخت مى زد و روى بر خار و خاشاك مى زد و فرياد مى خواست.غلام مى گفت:ما كس را نمى بينيم كه به تو (8)چيزى مى كند،مگر تو را (9)،چندان سر برآن درخت مى زد تا (10)بمرد و مى گفت:قتلنى ربّ محمّد،خداى محمّد مرا بكشت.

و اسود بن عبد يغوث بگذشت،جبريل-عليه السّلام-گفت:چگونه مردى است اين؟گفت-عليه السّلام:بد بنده اى است خداى را با آن كه خال من است.گفت:

ص : 351


1- .كذا در اساس،قم،آو،آب،مل:پرانه،آج،لب،مش،ال:پيرايه.برايه،جمع«براء»به معنى تراشه.
2- .آج لب:بر نشست با دو پسر خود و.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و صل:چون به مقصد.
4- .كذا در اساس و قم،ديگر نسخه بدلها:خارى.
5- .مل:بياماسيد.
6- .آو:بگزشت.
7- .آب+با.
8- .آو،آب،آج،لب:با تو.
9- .آو،آب،آج،لب:مگر تو.
10- .قم،مش:زد كه،آو،آب،آج،لب،آز:زد تا.

شرّ اين نيز كفايت شد از تو،و اشارت كرد به شكم او،مستسقى شد و آب (1)آما (2)بر او پيدا گشت (3)و از آن بمرد.

كلبى گفت:از سراى به در آمد،باد سمومش بزد،سياه شد تا چون حبشى گشت،با خانه آمد.او را بنشناختند (4)و از سرايش بيرون كردند و او در كويها (5)و بازارها مى گشت و مى گفت:قتلني ربّ محمّد،خداى محمّد مرا بكشت،تا آنگه كه بمرد.

حارث بن قيس آمد بگذشت (6)،جبريل گفت:چگونه مى يابى اين را؟گفت:

بد بنده اى است اين خداى را.جبريل اشارت به سر او كرد و گفت:كفايت كردند تو را.چندانى خون و ريم از بينى او بيامد (7)كه بمرد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:او ماهى شور بخورد،تشنگى بر او غالب شد،چندانى آب بازخورد تا شكمش بطركيد (8)و بمرد، فذلك قوله: إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ اَلَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ،محلّ او نصب است بر بدل«مستهزيان»،آنان كه با خداى تعالى خداى دگر بدارند (9)در عبادت. فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ،بدانند ايشان آنچه [83-پ]كرده باشند.و مورد او تهديد و وعيد است.

آنگه بر سبيل تسليت رسول-عليه السّلام-گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ ،ما مى دانيم و بر ما پوشيده نيست كه تو را دل تنگ مى شود به آنچه اين كافران مى گويند از تكذيب تو و استهزاء بر تو.پناه با من ده كه خداى توام، و تسبيح كن به شكر و حمد من و از جملۀ سجده كنندگان باش.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:معنى آن است كه نماز كن به فرمان خداى و از جملۀ نماز كنان باش.

و در خبر آمده است كه:چون رسول را كارى پيش آمدى،پناه با نماز دادى،به

ص : 352


1- .مل:از آب،قم:و آب مى خورد.
2- .كذا در اساس،قم،مل:و آماس،ديگر نسخه بدلها:آماه.
3- .آو،آج،لب،آل:آمد،ديگر نسخه بدلها،بجز قم:شد.
4- .آو،آز،آل،آج،لب:نشناختند.
5- .مل:كوچها.
6- .آو:بگزشت.
7- .آل،آج،لب:آمد.
8- .آو،آب،مش،آز:بتركيد،آج،لب،آل:بترقيد.
9- .آو،آب،آج،لب،آز،آل:گيرند.

نماز مشغول شدى.

وَ اعْبُدْ رَبَّكَ ،و خداى را پرست تا آنگه كه يقين به تو آيد،يعنى مرگ،و تقدير او آن كه يقين به او تعلّق دارد.

امّ العلاء روايت كند-زنى از جمله انصاريان-كه:عثمان بن مظعون را وفات آمد.ما او را تجهيز كرديم (1)،و رسول-عليه السّلام-در آمد،من گفتم:رحمت بر تو باد اى عثمان مظعون،گوايى (2)دهم كه خداى تو را اكرام كرد.گفت:تو چه دانى كه خداى با او چه خواهد كردن؟ما گفتيم:چگونه بايد گفتن يا رسول اللّٰه؟گفت:

امّا هذا فقد جاءه اليقين، اما اين را يقين به او آمد،يعنى مرگ.

و اللّٰه انّى لأرجو له الخير ،به خداى كه من براى او خير اميد مى دارم.آنگه گفت:

من مات على خير عمله فارجو[ا]له خيرا،و من مات على سيّئ (3)عمله فخافوا عليه و لا تيأسوا، هركه بر عمل خيرى ميرد،براى او اميد خير دارى،و هركه بر عمل بد ميرد،بترسى بر او و نوميد مشوى.

و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

ما رأيت يقينا اشبه بالشّكّ من الموت ،من هيچ يقين نديدم كه به شك بهتر ماند از مرگ،يعنى يقين است به حقيقت،و مردمان با او چنانند كه كسى كه شاكّ باشد،يعنى نه عمل آنان مى كنند كه مرگ به يقين دانند.

و در خبر است كه چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-گفت:مرا نفرمودند كه مال جمع كنم و از جملۀ تاجران باشم و لكن مرا وحى چنين آمد كه:تسبيح كن به حمد خداى و از جملۀ ساجدان باش و مرا پرست تا مرگ به تو آمدن.

و بعضى اهل معانى گفتند:يعنى تا آنگه كه علم ضرورى حاصل آيد تو را به نزول مرگ به تو،چه عمل تا آنگه نافع باشد و پس از آن عمل را اثرى نبود،و در معنى فرقى نيست-و اللّٰه يوفّقنا لما يحبّ و يرضى عنه (4).

ص : 353


1- .قم:تحيت كرديم.
2- .آو،آب،آج،لب،مش:گواهى.
3- .آو،آب،آز،آج،لب،مش:شرّ.
4- .قم:نحبّ و ترضى.

تمّت المجلّدة الحادية عشر،و يتلوه فى الثّانية عشر سورة النّحل.و وقع الفراغ منه فى العاشر من صفر سنة ثلاث و ثلاثين و خمس مائة، و اللّٰه المستعان على اتمامه و هو المتفضّل باحسانه و فرغ منه فى يوم الخامس الثّاني من صفر سنة تسع و سبعين و خمس مائة.و هذا خطّ احقر عباد اللّٰه، الحسين بن محمّد بن الحسن بن ابراهيم بن محمّد بن منكا (1)العمّار (2)،حامدا للّٰه و شاكرا لنعمه و مصلّيا على نبيّه محمّد و آله.

[84-ر]

ص : 354


1- .كذا بدون نقطه در اساس(؟)
2- .در اساس،العيار هم مى توان خواند.
استدراك و توضيح

ص 66 س 19:عبارت«يرجع الى لفرقة الملحقة»درست به همين صورت در اساس آمده و در هيچ كدام از نسخه بدلها و چاپهاى موجود ديده نمى شود.خود عبارت هم خالى از ابهام نيست.شايد در اصل بوده است:«يرجع الى الورقة الملحقّة»،كه در اين صورت محتمل است عبارات و ابيات زير در ورقه اى جداگانه به نسخۀ اصلى كه اساس ما از روى آن نوشته شده منضم بوده و كاتب از آن غفلت كرده است-و اللّٰه اعلم بالصّواب.

هرچند حذف عبارات و ابيات زير به كلّيّت متن داستان لطمه اى نمى زند و احتمال الحاقى بودن آن هست،لكن نظر به اين كه در همۀ نسخه بدلها موجود است،ما آن را از روى نسخۀ قم در اين جا آورديم و به شيوۀ معمول با ديگر نسخه.

بدلها مقابله كرديم تا نكته اى فروگذاشته نيايد.

و از قصّۀ يوسف تا اين جا كه رسيده ايم من قوله: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا (1)... ،و مراودۀ زليخا او را،و احضار زنان مصر و دست بريدن ايشان،اميّة بن ابى الصّلت به نظم آورده است در قصيده اى كه در آنجا قصّۀ بعضى انبيا بگويد (2)،في ابيات منها:

و كان يوسف ايضا شأنه عجبا***يتلوا (3)عليك (4)بذاك اللّٰه قرانا

همّت به أمّ مثواه و همّ بها***لو لا راى من مليك النّاس برهانا

و غلّقت دونها الأبواب و استبقا***و ألفيا زوجها بالباب لقيانا

قالت أراد بنا سوءا فقال لها***خزيان حيث بقول الزّور بهتانا

بل راودتني عن نفسي مكابرة***لمّا رأت عفّة منّي و عصيانا

ص : 355


1- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 24.
2- .آز:مى گويد.
3- .آز،آو:يتلو.
4- .آو،بم،آج،لب،آز:علينا.

قالت شهود رأت فى البيت شأنهما***انظر كفى لك بالسّر بال تبيانا

ان قدّمن دبر عنه فقد كذبت***او قدّ من قبل عنه فقد خانا

لمّا رأى ثوبه قد قدّ من دبر***و أيقن الحقّ بعد الشّكّ إيقانا

دسّت رسولا إلى اللاّتي و شين بها***مكرا و ازننّها (1)بالفحش از نانا (2)

حتّى اذا جئنها قصرا و قد فرغت***من كلّ كيد أحان اللّٰه من خانا

ألقت لهنّ سكاكينا محدّدة***و مهّدتهنّ أنماطا و كتبانا (3)

قالت له غضبا حين اغتررن (4)به***يا أحسن النّاس كلّ النّاس إحسانا

أخرج على يسوة أحرقنني عذلا***فى الحبّ علّك (5)تفتنهنّ افتانا

لمّا راين (6)فتّى كالشّمس مختلقا***مصوّرا مثل ضوء البدر فتّانا (7)

قطّعن من حسنه الأيدي علانية***حتّى رأين عظام الكفّ قد بانا

قال النّساء (8)معاذ اللّٰه فاتّخذي***هذا الرّسول نبىّ اللّٰه خلصانا

لئن عصاني و لم يتبع مؤامرتي***ليعمرنّ (9)بيوت السّجن ازمانا

فذاك من شأن كيد (10)الغانيات به***حقّا يقينا لو أنّ العلم ينهانا

فاقلوا النّساء (11)و لا يغررنكم (12)ابدا***و لا يكنّ لكم فى الدّهر اخدانا

غرض در اين (13)اين ابيات آوردن تنبيه است بر كيد زنان،و خداى تعالى كيد ايشان را عظيم خواند،في قوله: إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (14).و در اخلاق زنان نيك گفته است متنبّى،آنجا كه مى گويد (15):

اذا غدرت حسناء اوفت بعهدها***و من عهدها أن لا يدوم لها عهد

و ان عشقت كانت اشدّ صبابة***و ان فكرت فاذهب فما فركها قصد

و ان حقدت لم يبق في قلبها رضا***و ان رضيت لم يبق في قلبها حقد

كذلك اخلاق النّساء و ربّما***يضلّ بها الهادي و يخفى بها (16)الرّشد

ص : 356


1- .آو،بم،آز:ازنيها،آج،لب:ازنتها.
2- .آو،آب،آج،بم،آل:ازمانا.
3- .آو،آل،آج،لب،كيثانا.
4- .آو،بم،آج،لب،آز،آز:اغترر.
5- .آو،بم،آج،آل،آز:يملك.
6- .قم:رأى،با توجه به آو،تصحيح شد.
7- .آج،آل:فيتانا.
8- .آج،آل:الفتى.
9- .قم:ليعمرى،با توجه به آو،تصحيح شد.
10- .قم:ندارد،با توجه به آو،و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
11- .آج،آل:الفتاء.
12- .همۀ نسخه بدلها:يغرركم.
13- .آج،لب،آل:او از،آو،آز،آب،بم:او در.
14- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 28.
15- .آج+شعر.
16- .همۀ نسخه بدلها:به.

جلد 12

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سورة النّحل

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است الّا قوله: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ... (1)تا به آخر سورت.و صد و هژده (2)آيت است،و دو هزار و هشتصد و چهل كلمت است،و هفت هزار و هفتصد (3)و هفت حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله (4)گفت:هركه (5)سورة النّحل بخواند،خداى تعالى او را حساب نكند بر (6)نعمتى كه او را داده باشد (7)در دنيا،و او را مزد آنان دهد كه به وقت مرگ وصيّت (8)نكو كنند (9).

سوره النحل (16): آیات 1 تا 23

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . أَتىٰ أَمْرُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4) وَ اَلْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَكُمْ فِيهٰا دِفْءٌ وَ مَنٰافِعُ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فِيهٰا جَمٰالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقٰالَكُمْ إِلىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بٰالِغِيهِ إِلاّٰ بِشِقِّ اَلْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (7) وَ اَلْخَيْلَ وَ اَلْبِغٰالَ وَ اَلْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهٰا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (8) وَ عَلَى اَللّٰهِ قَصْدُ اَلسَّبِيلِ وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ (9) هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لَكُمْ مِنْهُ شَرٰابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ اَلزَّرْعَ وَ اَلزَّيْتُونَ وَ اَلنَّخِيلَ وَ اَلْأَعْنٰابَ وَ مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ مٰا ذَرَأَ لَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13) وَ هُوَ اَلَّذِي سَخَّرَ اَلْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهٰا وَ تَرَى اَلْفُلْكَ مَوٰاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14) وَ أَلْقىٰ فِي اَلْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهٰاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لاٰ يَخْلُقُ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اَللّٰهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (18) وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ (19) وَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لاٰ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْوٰاتٌ غَيْرُ أَحْيٰاءٍ وَ مٰا يَشْعُرُونَ أَيّٰانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَالَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لاٰ جَرَمَ أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ (23)(10)

ترجمه

آمد فرمان خداى (11)،مشتابى به او،منزّه است او و بزرگوار ازآن كه (12)با او انباز گيرند.

ص : 1


1- .سورۀ نحل 16 آيۀ 126.
2- .آج:هجده،لب:هيجده.
3- .آط،آب،آج:هفتصد.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:عليه السّلام.
5- .قم،آط،آب،آز،آج،لب+او.
6- .آط،آب،آز،آج،لب+آن.
7- .آج،لب:ندارد.
8- .آج،لب:وصيّتى.
9- .جميع نسخه ها:نيكو كنند.
10- .قم،آج،لب+به نام خداى بخشايندۀ مهربان،آب+خداى بسيار بخشايش بسيار دانش.
11- .قم،آج،لب+پس.
12- .قم:از آنچه.

بفرستد فريشتگان را بر وحى (1)از فرمان او برآن كه (2)خواهد از بندگان او كه آگاه كنى،نيست خداى مگر من،بترسيد (3)از من.

بيافريد آسمانها (4)و زمين (5)به درستى،بزرگوار است ازآن كه با او انباز گيرند.

بيافريد آدمى را از آب،چون بنگرى او خصمى است روشن.

و چهارپا (6)بيافريد براى شما در آن گرمايى هست و سود (7)،و از آن مى خورى.

و شما راست در او (8)نيكويى چون نماز شام بازآيى (9)و چون آنگاه (10)به چره برى.

و بر مى گيرد (11)بارهاى شما به شهرى كه نرسى (12)به آنجا الّا به رنج تن (13)، خداى شما مهربان و بخشاينده است.

[و زينة] (14)،و اسپان و ستران (15)و خران تا برنشينى (16)[و براى آرايش] (17)و بيافريند آنچه شما ندانى.

و بر خداست راستى راه و از آن باشد كه كژ بود اگر خواهد ره نمايد (18)شما را همه (19).

ص : 2


1- .قم،آط،آب،آج،لب:به وحى.
2- .قم،آط،آب،آج،لب:بر آنكه
3- .قم،آط:بترسى.
4- .قم+را.
5- .قم+را.
6- .قم،آط،آب،آج،لب:چهار پايان را.
7- .قم،آت،آج،لب:سودها.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:در آن.
9- .قم،آط،بازآرى،آب،لب:بازآريد.
10- .قم:و آنگاه كه به چره برى،آج،لب:به چرا بريد.
11- .آط،آب،آج،لب:برمى گيرند.
12- .قم:نباشى شمار سنده.
13- .قم،آب+كه.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد و ديگر نسخه ها آورده شد.
15- .جميع نسخه ها:استران.
16- .قم،آط،آب،آج،لب+آن را.
17- .از قم،افزوده شد.
18- .قم،آط،آب،آج،لب:راه نمايد.
19- .آط،آب،آج،لب:جمله.

او آن است كه فروفرستاد [از آسمان] (1)آبى،از اوست شراب خوردن (2)را و از اوست درختان (3)در او مى چرى (4).

مى روياند براى شما با آن (5)كشت را و زيتون و درخت خرما (6)و انگورها و از هر ميوه ها (7)در آن (8)دليلى است (9)گروهى را كه انديشه كنند.

و مسخّر كرد (10)براى شما شب و روزها را (11)و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر كرد (12)به فرمان او،در آن دليلهايى است (13)گروهى را كه دانند (14).

و آنچه بيافريد براى شما در زمين رنگارنگ گونه هاى آن (15)،در آن دليلى (16)است گروهى را كه انديشه كنند.

او آن است كه مسخّر كرد (17)براى شما دريا را تا مى خورى (18)از او گوشت تازه و بيرون مى آرى (19)از او حلىّ (20)،

ص : 3


1- .اساس محو شده است،از قم افزوده شد.
2- .قم،آط،آب،آج،لب:از او خوردن است.
3- .آط،آب،آج،لب+كه.
4- .قم،آط:مى چرانى،آب،آج،لب:مى چرانيد.
5- .قم:بدو،آط،آب،آج،لب:به آن.
6- .قم:درختان خرما را.
7- .قم:همه ميوه ها،آط،آب،آج،لب:هر ميوه.
8- .قم،آط،آج،لب:در اين،آب:به درستى كه در اين.
9- .قم:آيتى است،آط،آب،آج،لب:آيتى هست.
10- .قم:رام كرد.
11- .قم:شب را و روز را.
12- .قم،آط،آب،آج،لب:مذلّل كرده.
13- .قم:در اين دليلهايى است،آط،آج،لب:در اين آياتى هست،آب:در اين آيتى هست.
14- .قم:انديشه كنند.
15- .قم:او.
16- .قم،آط،آب،آج،لب:آيتى.
17- .قم،آط:مسخّر بكرد.
18- .آط:تا بخورى،آب،آج،لب:بخوريد.
19- .آط:برون مى آرى،آج:برون مى آريد.
20- .قم،آط،آب،آج،لب:آرايشى.

مى پوشى (1)آن را،و بينى كشتى (2)را شكافده (3)در او تا طلب كنى (4)از روزى او (5)تا همانا شما شكر كنى[84-پ].

- برافگند (6)در زمين كوهها تا نخسپند (7)به شما و جويها و راهها تا همانا شما راه يافته- شوى (8).

و نشانها و به ستاره ايشان راه برند (9).

آن كس كه (10)آفريند (11)چنان باشد كه نيافريند؟انديشه نمى كنى (12)؟ و اگر بشمارى نعمت خداى نتوانى شمردن (13)كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

و خدا (14)داند آنچه پنهان دارى (15)و آنچه آشكارا دارى (16).

و آنان كه مى خوانند (17)از دون (18)خداى نيافرينند چيزى را و ايشان را آفريده اند (19).

مردگان اند جز (20)زندگان و ندانند (21)كه كى برانگيزند (22)ايشان را.

ص : 4


1- .قم،آط:درپوشى،آب:در پوشيدند،آج،لب:در پوشيد.
2- .آط،آب،آج،لب:كشتيهاى.
3- .قم:شكافنده،آط،آب،آج،لب:شتابنده.
4- .آط:بجويى،آب،آج،لب:بجوييد.
5- .جميع نسخه بدلها+و.
6- .آج،لب:برافگندن.
7- .قم:نخسپد،آط:بخسپد،آب:نچسبد،آج،لب:نجنبد.
8- .قم،آط:راه يابى،آج،لب:راه يابيد.
9- .آط،آب:راه يابند،آج،لب:راه يابيد.
10- .قم،آط،آب،آج،لب:آن كه.
11- .آج،لب:آفريد.
12- .آط،آب،لب:نمى كنند.
13- .قم+آن را.
14- .قم،آط،آب،آج،لب:خداى.
15- .قم:نهان دارند.
16- .قم:آشكارا كنند.
17- .آج،لب:آنان را كه مى خوانيد،آط:آنان را كه مى خوانى،قم:آنان را كه مى خوانند.
18- .قم:از جز،آط،آب،آج،لب:بجز.
19- .قم،آط،آب،آج،لب:بيافرينند.
20- .قم،آط،آب،آج،لب:نه.
21- .قم،آب:نمى دانند.
22- .آج،لب:برانگيزانند.

خداى شما (1)يك خداست و آنان كه ايمان نيارند (2)به روز بازپسين (3)دلهاى ايشان منكر (4)است و ايشان متكبّرند.

حق است و درست (5)كه خدا داند آنچه پنهان دارند و آنچه آشكارا دارند،او دوست ندارد متكبّران را.

قوله-عزّ و علا (6)أَتىٰ أَمْرُ اللّٰهِ ،قتاده گفت:سورت مكّى است الى قوله:

وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا... (7) ،و بر قول ديگران (8)اوّل سورت به مكّه فرود آمد،الى قوله: كُنْ فَيَكُونُ (9)،و باقى به مدينه فرود آمد.

مجاهد گفت:اوّلش مكّى است و آخر مدنى.شعبى گفت:همه مكّى است، الّا (10)قوله: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ (11).

حق تعالى گفت: أَتىٰ أَمْرُ اللّٰهِ ،آمد فرمان خداى.در اين فرمان خلاف كردند:

عبد اللّه عبّاس گفت،مراد قيامت است و گفت:سبب نزول آيت آن بود كه، چون خداى تعالى آيت فرستاد، اِقْتَرَبَتِ السّٰاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (12)،كافران يكديگر را گفتند:محمّد مى گويد:قيامت نزديك رسيد اين كه مى كنى (13)،دست بدارى (14)تا بنگريم تا چه خواهد بودن!چون روزى چند (15)برآمد اثرى نبود،با سركار خود شدند و گفتند (16):چيزى نمى بينيم ما از اين حديث.خداى تعالى آيت فرستاد كه: اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (17)،بترسيدند و روزى چند مترصّد مى بودند،چون چيزى نبود گفتند:اى محمّد!ما اثر نمى بينيم آن را كه مى گفتى،

ص : 5


1- .قم+خداى است.
2- .قم،آط،آب،آج،لب:ندارند.
3- .قم،آط،آب،آج،لب:به قيامت.
4- .قم:انكاركننده.
5- .آط،آب،آج،لب:و هرآينه.
6- .جميع نسخه ها:تعالى.
7- .سورۀ نحل 16 آيۀ 41.
8- .قم:ديگر از،آط،آب،آز،آج،لب+از.
9- .سورۀ نحل 16 آيۀ 40.
10- .آج،لب:الى.
11- .سورۀ نحل 16 آيۀ 126.
12- .سورۀ قمر 54 آيۀ 1.
13- .آط،آب،آز:مى گويى،آج،لب:مى گوييد.
14- .آج،لب:ندارى.
15- .آج،لب:روز چند.
16- .آج،لب+ما.
17- .سورۀ انبيا 21 آيۀ 1.

خداى تعالى اين آيت فرستاد: أَتىٰ أَمْرُ اللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ ،فرمان خداى آمد،يعنى (1)آن كه آيد (2)و خواهد آمدن (3).و اگرچه لفظ ماضى است،مراد استقبال است و لكن (4)براى آن كه لا محال خواهد بودن (5)و زود خواهد بودن.حق تعالى گفت:فكأن قد (6)، پندار (7)كه حاصل آمد،چنان كه احوال قيامت بيشترين (8)بر لفظ ماضى گفت،من قوله: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابَ النّٰارِ (9)... ، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ رِجٰالاً (10)... و غير ذلك من الآيات.

راوى خبر گويد كه:چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-از جاى بجست مذعور و ترسيده و مردم سر سوى آسمان كردند و گمان چنان بردند كه قيامت همان ساعت (11)خواهد بودن تا جبريل گفت: فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ ،تعجيل مكنى (12)آن را،مردم ساكن شدند،آنگه رسول-عليه السّلام-گفت:

بعثت أنا و السّاعة كهاتين و أشار باصبعيه ،گفت:مرا و قيامت را (13)به يك جا فرستادند چنانكه اين دو انگشت (14)به يك جا جااند.عبد اللّه عبّاس گفت:از اشراط و اعلام قيامت (15)يكى بعثت رسول است تا در خبر است كه:چون جبريل از آسمان به زمين مى آمد به وحى بر رسول ما (16)، فريشتگان آسمانها گفتند:

اللّه اكبر قد قامت السّاعة ،قيامت برخاست،يعنى نزديك شد.بعضى دگر از مفسران گفتند مراد به فرمان خداى عذاب به تيغ (17)است،و اين جواب نضر بن الحارث بود[101-ر]چون گفت: اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ (18)-الآية.چون استعجال عذاب كرد خداى تعالى اين آيت فرستاد:

ص : 6


1- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:و معنى.
2- .آط،آز:آمد.
3- .آط،آج،لب:آمد.
4- .آج،لب:ليكن.
5- .آج،لب:براى آن كه خواهد بود،آب،آز:لا محاله خواهد بود.
6- .آز،آج،لب+حصل،آط،آب در حاشيه افزوده اند:حصل.
7- .قم:پندارى.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:بيشتر.
9- .سورۀ اعراف 7 آيۀ 44.
10- .سورۀ اعراف 7 آيۀ 48.
11- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:همان ساعت قيامت.
12- .آب،آز،آج،لب:مكنيد.
13- .قم،آب،آز:ندارد.
14- .آز+من.
15- .قم،آب،آز:ساعت.
16- .آط،آب،آز،آج،لب:برسول ما،قم:بر رسول ما-عليه السّلام-
17- .آط،آز،آج،لب:عذاب تيغ.
18- .سورۀ انفال 8 آيۀ 32.

أَتىٰ أَمْرُ اللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ، ،[فرمان خداى،يعنى عذاب خداى آمد تعجيل مكنى.

نضر بن حارث را روز بدر به صبر بكشتند،ضحّاك گفت:امر اللّه،احكام و حدود و فرائض است،و قوله: فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ ] (1)چنان است كه گفت: وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ (2)إِلَيْكَ وَحْيُهُ ،و اين قول ضعيف است براى آن كه در هيچ خبر نيامد كه صحابه استعجال كردند به احكام شرع پيش آن كه (3)فرود آمد (4).

امّا مستعجلان عذاب (5)بسيار بودند. سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،منزّه است (6)و متعالى ازآن كه به او (7)شرك آرند.و تسبيح در لغت بر چهار قسمت (8)آمد:

يكى به معنى تنزيه و تبعيد،مثل قوله: سُبْحٰانَ الَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ (9)،و بيشتر لفظ «سبحان»بر اين معنى است،و على هذا قول الشاعر:

أقول لمّا جاءني (10)فخره***سبحان من علقمة الفاخر

و دوم به معنى استثناء فى قوله: لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ (11)،اى هلاّ يستثنون (12)،و سه ام (13)به معنى نماز،فى قوله: فَلَوْ لاٰ[أَنَّهُ] (14)كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (15)أى من المصلّين.و قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (16)،و قوله: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ... (17)،چهارم به معنى نور،چنان كه در حديث آمد:

لو لا سبحات وجهه ،اى نور وجهه.حمزه و كسائى خواندند.تشركون،به«تا»ى خطاب،حملا على قوله: فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ ،و باقى قرّاء به «يا».

يُنَزِّلُ الْمَلاٰئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ ،عامّۀ قرّاء خواندند:«ينزّل»به ضمّ«يا»و كسر «زاء»من التّنزيل و اضافة الفعل إلى اللّه تعالى،و بيشتر مكّيان و بصريان به تخفيف

ص : 7


1- .اساس:افتادگى دارد،از قم آورده شد.
2- .آب:يقيضى.
3- .آز:پيش ازآن كه.
4- .قم:فروآمد.
5- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:از مشركان.
6- .قم،آط،آب،آز،آج،لب+او.
7- .قم،آج،لب:با او.
8- .قم،آز:قسم.
9- .سورۀ بنى اسرائيل 17 آيۀ 1.
10- .آط،آب،آز:جاء فى.
11- .سورۀ قلم 68 آيۀ 28.
12- .قم:تستثنون.
13- .آب،آز،آج،لب:سيم.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.
15- .سورۀ صافّات 37 آيۀ 143.
16- .سورۀ اعلى 87 آيۀ 1.
17- .سورۀ نصر 110 آيۀ 3.

«زا»خواندند من الإنزال.و روح و كسائى و سهل خواندند:تنزّل الملائكة،به ضمّ «تا» (1)و فتح«زا»بر (2)فعل مجهول و رفع الملائكة باسناد الفعل المجهول إليها.فروفرستند- فريشتگان را بِالرُّوحِ ،اى بالوحى (3).و براى آن وحى را روح خواند كه دلها به آن (4)زنده شود،چنان كه تن به روح زنده شود.عطا گفت:به نبوّت،نظيره: يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (5)... ،قتاده گفت:مراد به روح رحمت است.

ابو عبيده گفت:بالرّوح،اى مع الرّوح،يعنى جبريل و«با»به معنى«مع»است. مِنْ أَمْرِهِ ،از فرمان او«من»به معنى ابتداى غايت است،يعنى نزول ايشان از فرمان خداى باشد، عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ ،بر آنكه خواهد از بندگانش و«من» (6)به معنى تبيين است. أَنْ أَنْذِرُوا ،كه بترسانى. أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا ،خلقان را اعلام كنند كه جز من خدايى نيست،و محلّ«ان»مع الفعل،نصب است بنزع الخافض،و التقدير:

ينزّل الملائكة بأن انذروا انّه لا إله إلاّ انا،محلّه النّصب بوقوع الانذار عليه.«أن»با اسم (7)و خبر در محلّ نصب است به آن كه مفعول إنذار است. فَاتَّقُونِ ،از من بترسى و از معاصى من اجتناب كنى. خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ،كه او آفريد آسمان و زمين را بحق. تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،او متعالى است ازآن كه با او شرك (8)گويند.

حمزه و كسائى اين جا (9)«تشركون»خواندند به«تا».

خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ ،آدمى را بيافريد از آب،اين كه (10)از ميان پشت و سينه بيرون آيد كه خداى (11)از او به عادت فرزند آفريند و هر آب (12)اندك را به تازى نطفه خوانند (13)و اشتقاق او من«نطف»إذا قطر باشد. فَإِذٰا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ ،اين«اذا» را اذاء مفاجات (14)خوانند،كقولهم:فتحت الباب فاذا زيد بالباب،يعنى بس نبود

ص : 8


1- .آط،آب،آز،آج،لب:يا.
2- .آج،لب:ندارد.
3- .قم+به وحى.
4- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:به او
5- .سورۀ مؤمن 40 آيۀ 15.
6- .لب:ندارد.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:باسم.
8- .جميع نسخه بدلها:شريك.
9- .قم:اين جا نيز،آط،آب،آز،آج،لب:نيز اين جا.
10- .قم،آط،آب،آز،آب:آبى كه،آج،لب:آبى كه.
11- .قم+تعالى.
12- .جميع نسخه بدلها:نيز آب.
13- .جميع نسخه بدلها:خواندند.
14- .قم:اين را«اذا»مفاجا.

ميان آن كه ما آدمى را از آبى اندك مهين حقير بيافريديم كه نگاه كرد كه (1)خصمى جدل از ميان برون آمد.و خصيم،فعيل است به معنى مفاعل،كالأكيل و الجليس و النّديم و الصّديق.و قوله:«مبين»،أى ظاهر،من أبان اذا تبيّن.گفتند:آيت در ابىّ ابن خلف الجمحىّ آمد كه استخوان پوسيده[85-پ]گرفت و پيش رسول -عليه السّلام-آورد و آن را به دست بماليد تا خرد (2)شد و بر باد داد،آنگه گفت:تو مى گويى كه اين زنده خواهد شدن (3)؟خداى تعالى آيت فرستاد: أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4)در سورۀ يس تا به آخر سورت،و اين آيت نيز در اين قصّه آمد.

وَ الْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا ،و چهار پاى بيافريد براى شما از شتر و گاو و گوسپند. لَكُمْ فِيهٰا دِفْءٌ ،شما را در آن گرميى هست،يعنى در اصواف و اوبار و اشعار از چيزها كه از او ببافند پوشش را و لحاف را و جامه هايى كه شما را به زمستان گرم دارد وَ مَنٰافِعُ ،اى،و لكم فيها منافع،و شما را در اين چهار پايان (5)نيز منافع است. وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ ،و از آن گوشتشان مى خورى (6).

وَ لَكُمْ فِيهٰا جَمٰالٌ ،و شما را در آن جمالى هست، حِينَ تُرِيحُونَ ،آنگه كه نماز شام به خانه آرى. وَ حِينَ تَسْرَحُونَ ،و بامداد چون به چره برى،يعنى شما را بر ديگران به آن (7)فخر است كه شما را گلّۀ شتر يا گاو يا گوسپند به چره روند بامداد (8)،و شبانگاه با پيش شما آيند (9)،يقال:أراح الماشية يريحها إذا رجع بها رواحا إلى مراجعها (10)فراحت هى،و سرحها يسرحها إذا اذهب بها.و السّرح إذهابها إلى المرعى و السّروح ذهابها.«سرح»هم لازمست و هم متعدّى به مصدر فرق توان كرد (11)، كالرّجع و الرّجوع و النّشر و النّشور (12).

ص : 9


1- .آج،لب:كرديد.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:خورد.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:خواهد شد.
4- .سورۀ يس 36 آيۀ 77.
5- .جميع نسخه ها+و انعام.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:و از گوشت آن مى خوريد.
7- .قم:ديگرانتان.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:به چره رود بامداد.
9- .جميع نسخه بدلها:آيد.
10- .قم:رواحها،آط،آب،آز،آج،لب:مراحها.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:توان فرق كرد.
12- .جميع نسخه بدلها+قال الشاعر: اذ المرء لم يسرح سواما و لم يرح سواما و لم تعطف عليه اقاربه.

وَ تَحْمِلُ أَثْقٰالَكُمْ إِلىٰ بَلَدٍ ،و اين چهارپايان رخت و بنه و بار گران شما به شهرها برند (1)كه اگر ايشان نبودندى (2)و شما را بايستى بردن نرسيدى به آنجا (3)الّا به جهد و رنج تن،و الشّقّ،المشقّة.عكرمه گفت:مراد به شهر،مكّه است كه بر پشت چهارپايى نهاده است.آنجا زرع و نبات و ميوه نباشد.و شقّ الشّىء،نصفه.

و نيز آيت را بر اين معنى تفسير دادند،يعنى آن به شهر نرسى و إلاّ و نيمۀ (4)قوّت شما برود.و شقّ بفتح الشّين مصدر،شققت الشّىء شقّا،و قيل:الشّقّ و الشّقّ،لغتان كالرّطل و الرّطل و الجصّ و الجصّ.و ينشد (5)قول الشاعر بالفتح و الكسر:

[و ذي إبل يسعى و يحسبها له***أخي نصب من شقّها (6)و دءوب] (7)

إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ، (8)خداى تعالى بر شما مهربان و بخشاينده است بر شما (9)كه اين همه حيوانات براى شما بيافريد تا اين رنجها بردارد از شما و شما را اين منافع باشد در او.

وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغٰالَ ،و اين نامى است جنس را نر و ماده و ساير انواع در او داخل باشند.و او را از لفظ او واحد (10)نيست و چون لفظ واحد است جمعش كنند بر خيول، و مثله:الابل و الحمير و النّساء و البقر و الرّهط. وَ الْبِغٰالَ ،استران،جمع«بغل»باشد و«حمير»اسم جنس است،همچنين (11)خر را. لِتَرْكَبُوهٰا ،تا برنشينى،و نصب زِينَةً (12)،بر مفعول له است،و نيز تا شما را زينتى باشد.بعضى فقها به اين آيت تمسّك كردند در تحريم گوشت اسپ و ستر (13)و خر.و اين مذهب حكم است و مالك و ابو حنيفه و اصحابش.و گفتند خداى تعالى گفت:اين حيوانات ركوب و نشستن راست و آن كه در آيت اوّل گفت،خوردن راست.و اين درست نيايد (14)براى آن كه اين دليل

ص : 10


1- .قم:مى برند.
2- .آط،آز،آب،آج،لب:نبردندى.
3- .آط:با آنجا.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:و الّا نيمۀ.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:و منه.
6- .آج،لب:شفقها.
7- .اساس:ندارد،از قم آورده شد.
8- .آط،آب،آز،آج،لب+كه.
9- .جميع نسخه بدلها:ندارد.
10- .قم:لفظ واحد.
11- .قم:هم،آط،آب،آز،آج،لب:و همچنين.
12- .جميع نسخه بدلها:و زينة،نصب او.
13- .جميع نسخه بدلها:استر.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:نيست.

الخطاب باشد و آن درست نيست (1)به نزديك محقّقان.و اما شافعى و اصحابش گفتند:

گوشت اسپ حلال است و روا باشد خوردن.و به نزديك ما گوشت اسپ مكروه است و گوشت خر مكروه تر و گوشت ستر از همه مكروه تر چه دليلى نيافتيم بر تحريم اين گوشتها،و اخبار متفاوت يافتيم بهرى متضمّن تحليل (2)و بهرى متضمّن تحريم،عمل كرديم على الكراهة مراعاة الاخبار و جمعا بينها (3).

أمّا به نزديك فقها خلاف نيست (4)در تحريم گوشت ستر و خر اهلى.[86-ر] وَ يَخْلُقُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ،خداى تعالى چيزهايى آفريند (5)كه شما ندانى.بعضى مفسّران گفتند:مراد آن است كه در بهشت چيزهايى بيافريند كه شما ندانى و فهم و وهم شما برآن (6)نرسد.

ممّا لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. قتاده گفت:مراد آن است كه در ميوه كرم آفريند و در جامه لنبك (7)ازآنجا كه شما ندانى.ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه مراد آن است كه:بر راست عرش جويى هست از نور چندان كه هفت آسمان و هفت زمين و هفت دريا،جبريل هروقت سحر در او شود و غسل كند نورش بر نور بيفزايد و جمالش بر جمال و عظمتش بر عظمت،آنگه خود را بيفشاند خداى تعالى به هر قطره اى كه از پر بيفگند هزار فريشته (8)بيافريند كه از ايشان (9)هفتاد هزار در بيت المعمور شوند و در خانۀ كعبه كه تا به روز قيامت نوبه (10)با ايشان (11)نرسد.

وَ عَلَى اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِيلِ ،بر خداست بيان راه (12)كردن.و قصد،ره (13)راست باشد

ص : 11


1- .آط،آب،آز،آج،لب:و اين درست نبود.
2- .جميع نسخه بدلها+است.
3- .اساس:بينهما،با توجّه به قم و فحواى عبارت تصحيح شد.
4- .قم:خلاف است،آط،آب،آز،آج،لب:خلافى نيست.
5- .قم:چيزها آفريند،آط،آب،آز،آج،لب:چيزها را آفريند.
6- .جميع نسخه بدلها:به آن.
7- .كذا در اساس،قم،آط،آب،آز،آج،لب،مش،مل:لبنك،آل:كيك.
8- .آج،لب:فرشته.
9- .قم+هر روز.
10- .جميع نسخه بدلها:نوبت.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:به ايشان.
12- .جميع نسخه بدلها:ره حق.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:راه.

تشبيها بالقصد (1)الّذى هو واسطة الأمور بين الاسراف (2)و التّقصير (3)،همچنين راه راست كه ميانۀ دو بى راه (4)باشد آن را قصد خواندند همانا اصل او از«قصد»بود كه فعل است براى آن كه قصد سالكان به آن باشد.پس قصد به معنى مقصود باشد،كالرضا (5)بمعنى المرضيّ.و گفتند معنى آن است:و على اللّه القصد بكم الى الطّريق المستقيم،بر خداست كه شما را به ره حق رساند و ره راست به معنى لطف و بيان و آنچه مقدّمات تكليف باشد از اقدار (6)و تمكين و ازاحت علّة و نصب ادلّه. وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ ،و از راهها بعضى هست كه جائر است و از ره حق برگرديده.و«من»تبعيض راست.و قوله: جٰائِرٌ ،من باب:ليل نائم و نهار صائم باشد براى آن كه راه عدول نكند از استقامت،رونده عدول كند (7).و روا بود كه راه چون كژ باشد آن را جائر خوانند لأنّه يجور (8)و يميل بصاحبه عن سنن الصّواب فهو إذا جائر بسالكه.بر اين وجه بر ظاهر خود باشد و از ظاهر عدول نبايد كردن (9).و سبيل مؤنث است در لغت و اهل حجاز (10)گفته اند:لفظش واحد است و معنى جمع براى آن مؤنّث باشد و مراد«به قصد السّبيل»دين مسلمانى است،و مراد به«جائر»از او (11)جهودى و ترسايى و هرچه جز ره حق باشد از ملل كفر.

جابر عبد اللّه انصارى (12)گفت:مراد به«قصد السّبيل»بيان شرايع است.عبد اللّه مبارك گفت:مراد سنّت است و به«جائر»مراد هوا (13)و بدع.بيانه قوله: وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ (14)-الآية.و در مصحف عبد اللّه هست:و منكم جائر،و اين قوّت آن قول باشد كه كلمت من باب:نهار (15)صائم باشد. وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ ،

ص : 12


1- .قم:مشبها لقصد،آط:مشبها بالقصد،آج،لب:شبها بالقصد.
2- .آج،لب:الاشراف.
3- .اساس:المعصر،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
4- .آب،آز:ميانه روى راه.
5- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:كالرضى.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:اقرار.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:نكند.
8- .اساس:يجير،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:كرد.
10- .جميع نسخه ها:در لغت اهل حجاز و.
11- .جميع نسخه ها:به جائر او.
12- .جميع نسخه ها:ندارد.
13- .جميع نسخه ها:اهوا.
14- .سورۀ انعام(6)آيۀ 153.
15- .قم،آط،آب،آج،لب:نهاره.

و اگر خداى خواهد همه را هدايت دهد.اين مشيّت قهر و جبر (1)است چنان كه بيان كرديم فى قوله: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (2).تو اكراه خواهى كردن (3)اى محمد؟ يعنى إكراه نه كار تو است اكراه خداى تواند كردن و (4)لكن نكند ازآنجا كه حكمت راه ندهد.و گفته است: لاٰ إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ (5)...، و هر آيت كه مانند اين باشد (6)تفسيرش (7)اين باشد كه گفتيم من قوله: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً (8).و قوله: وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا (9)... ،براى آن كه ارادت اختيارى خود هست و كرده،امر (10)موقوف نباشد بر شرطى.

قوله: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،او آن خداست كه فرود آورد براى شما از آسمان آبى،يعنى آب باران، لَكُمْ مِنْهُ شَرٰابٌ ،شما را از آن خورش است و از آن درختان شما را پرورش است بهرى (11)شرب شماست و بهرى شرب درختان شماست تا آن را به آب (12)باران مى پرورد و بهرى از آن ميوه دار باشد و بهرى از آن براى هيزم (13).و در برگ او چهار پاى (14)شما را[86-پ]علف است.

و قوله: فِيهِ تُسِيمُونَ ،اى ترعون أنعامكم.يقال:سامت السّائمة،اذا رعت و اسمتها انا (15)إذا رعيتها.و«رعى»هم لازم است (16)و هم متعدّى و«سوم»جز لازم نباشد.و قال الاعشى:

و متى (17)القوم بالعماد إلى الرّزحى (18)***و أعيا المسيم أين المساق (19)

ص : 13


1- .جميع نسخه ها:جبر و قهر.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 99.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:كرديا.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 256.
6- .قم:اين است،آط،آب،آز،آج،لب:آن است.
7- .جميع نسخه ها:تفسير او.
8- .سورۀ هود(11)آيۀ 118.
9- .سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
10- .جميع نسخه ها:كرده است.
11- .قم+ازان.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:تا آن را آب.
13- .آط+بود.
14- .قم:چهار پايان.
15- .قم:و اسمتها،آط،آب،آز:اسميتها انا،آج،لب:اسميتها.
16- .قم،آب،آز:باشد.
17- .قم،آب،آز:مشى.
18- .اساس:الدّرحى،با توجه به قم و ديگر نسخ و مآخذ شعر تصحيح شد.
19- .قم:المسام.

و اصل او ابعاد السّائمة (1)فى المرعى (2).و منه:السّوم فى البيع لارتفاع فى الثّمن و الزّيادة فيه.و منه

قوله-عليه السّلام: لا يدخلنّ أحدكم في سوم أخيه ،أى لا يزيد عليه فى الثّمن إذا أراد شراه (3).و منه قولهم (4):سامه الخسف إذا كلّفه لأنّه العلوّ و الشّطط.

يُنْبِتُ لَكُمْ ،مى روياند-على الحال-يا بروياند-بر استقبال (5)براى شما.عامّۀ قرّا خواندند:ينبت،بالياء (6).و المعنى:ينبت اللّه.و عاصم به روايت مفضّل و حمّاد و يحيى:به«نون»خواندند.على إخبار اللّه عن نفسه. بِهِ، به آن،يعنى به آن آب باران.

اَلزَّرْعَ ،انواع كشت و زيتون و درختان خرما و انگور و از همۀ ميوه ها. إِنَّ فِي ذٰلِكَ ، در اين آياتى و علاماتى و دلالاتى هست[آنان را كه نظر و تفكّر كنند.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ، و مسخّر بكرد براى شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان تا براى منافع شما مى گردد به علم او به مصالح شما.و قوله: مُسَخَّرٰاتٌ ،نصب بر حال است از مفعول.و حفص خواند عن عاصم:و النّجوم مسخّرات بأمره،بر ابتدا و خبر،و باقى قرّاء به نصب هر دو خواندند،عطفا (7)على ما في قوله من: اَللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ .

و التّسخير،التّذليل و منه السّخريّة لأنّ السّاخر يذلّل المسخور منه. إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين آياتى و دلالاتى هست] (8)عاقلان را.

وَ مٰا ذَرَأَ لَكُمْ ،«ما»موصوله است و محلّ او نصب است،عطفا على قوله: وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ و نيز مسخّر بكرد آنچه آفريد براى شما.و«الذّرء»،الخلق،يقال:

ذرأ اللّه الخلق و برأهم،اى خلقهم.و اصل كلمات اظهار الشّىء بالايجاد (9)باشد،و منه،ملح ذرآنىّ،اذا كان ظاهر البياض: مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ ،نصب او بر حال است از مفعول و رفع (10)«الوانه»به مختلفا (11)است،لأنّ اسم (12)الفاعل يعمل عمل الفعل.به الوان (13)

ص : 14


1- .اساس:السّامة با توجه به قم تصحيح شد.
2- .اساس:الرعى،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
3- .قم:شراوه.
4- .قم:قوله.
5- .آط،آج،لب:و استقبال.
6- .قم:به«يا».
7- .آط،آب،آز،آج،لب:عطف.
8- .عبارات داخل قلاّب[]از اساس ساقط است،از قم آورده شد.
9- .آج،لب:الايجاب.
10- .قم:رافع.
11- .قم:مختلفا،آب،آز،آج،لب:به مختلف.
12- .قم،آب،آز:الاسم.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:با الوان.

و انواع مختلف كه يك با يك نماند.«الوان»شايد تا حمل كنند بر حقيقت و شايد تا حمل كنند بر انواع و شايد كه حمل كنند بر هر دو وجه به نزديك ما،چه لفظ به يك (1)عبارت توان كردن از دو معنى مختلف و از حقيقت و مجاز و اين مسأله اى است از اصول الفقه كه يعبّر باللّفظة الواحدة (2)عن المعنيين المختلفين و عن الحقيقة و المجاز،كقولهم:إذا غاب الشّفق فصلّ العشاء الآخرة،و أراد الحمرة و البياض معا.

و إذا لمست جاريتك فأعد الطّهارة،و أراد باللّمس (3)و الجماع معا. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ، در اين آيتى و علامتى هست گروهى را كه انديشه كنند.و قوله يَذَّكَّرُونَ اصله:

يتذكّرون،قلبت التّاء ذالا،ثمّ ادغمت فى الذّال.

وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ ،او آن خداست كه مسخّر بكرد دريا را تا ازآنجا (4)گوشت تازه مى خورى،مراد ماهى است.و از اين آيت نتوان دانستن (5)كه هر ماهى كه در دريا باشد (6)حلال است بل بيشتر انواع ماهى إمّا حرام است او مكروه است،و از ماهى حلال آن باشد كه فلوس دارد و آنچه بر او فلس (7)نباشد نشايد خوردن.و طريا،به همز نشايد براى آن كه اصل او از طرو و طراوت (8)است: وَ تَسْتَخْرِجُوا ،و نيز تا بيرون آرى از او يعنى از دريا، حِلْيَةً ،حليتى (9)كه درپوشى از لؤلؤ و مرجان و انواع خرز كه از دريا برآرند.

يحيى بن اسماعيل گفت:مردى به نزديك باقر-عليه السّلام-آمد او را گفت:مرا بر حلىّ زنان زكات بايد دادن؟گفت:نه،هى كما قال اللّه تعالى: حِلْيَةً تَلْبَسُونَهٰا .

وَ تَرَى الْفُلْكَ مَوٰاخِرَ فِيهِ ،و كشتيها بينى در او مواخر.عبد اللّه عبّاس گفت:جوارى يعنى رونده.سعيد جبير گفت:معترضة،پديد آمده.قتاده و مقاتل گفتند:مقبلة و مدبرة،روى ها كرده (10)بهرى،و بهرى پشت بركرده به يك بار.حسن بصرى

ص : 15


1- .قم:چه به يك لفظ،آط،آج،لب:هر چيزى كه لفظ به يك بار،آب،آز:چه چيزى كه لفظ به يك بار.
2- .قم:باللفظ الواحد.
3- .جميع نسخه ها:اراد اللّمس.
4- .آط،آب،آز،آج،لب+كه.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:دانست.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:درد رياست.
7- .آز:فلوس.
8- .اساس:طورات،با توجّه به اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:حلى.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:فراكرده.

گفت:مواقر،گران بار.فرّاء و أخفش گفتند:شقّاقة (1)للماء بصدورها،به سينه آب مى شكافد (2)،مجاهد گفت:مواخر،و دافع الرّياح (3)و الرّياح (4)لا تدفعها (5)،او باد را دفع كند و باد او را دفع نكند.ابو عبيد (6)گفت صوايح،آواز كنند،و مواخر،فواعل باشد، واحدتها ماخرة من المخر،و هو الدّفع و الشّقّ،و المخر صوت هبوب الرّيح (7)إذا اشتدّ، و مخر الأرض،شقّها.و يقال:امتخرت الرّيح و تمخّرتها[87-ر]إذا نظرتها (8)من أين تهبّ.و منه

الحديث: إذا أراد احدكم البول فليتمخّر الرّيح ،أى لينظر (9)من أين مجراها (10)و هبوبها فيستدبرها لئلاّ تردّ (11)عليه البول.و اصل كلمت دفع و شقّ است چنان كه گفتيم. وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ،و نيز مسخّر بكرده است براى شما (12)تا طلب كنى از فضل و نعمت او (13)،يعنى طلب روزى كنى (14)در او بر طريق (15)تجارت.

وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،و تا همانا شاكر باشى و شكر خداى كنى.

وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ ،و از جملۀ نعمتهاى او بر شما آن است كه كوهها را بر زمين افگند تا زمين را چون ميخ باشد،و رواسى صفت محذوفى است،اى جبالا رواسى،من رست،اى ثبتت،واحدتها راسية. أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ ،أى لئلا تميد بكم.تا شما را بنخسپاند (16)و ماد يميد،اى مال يميل.و مثله قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (17)... ،و المعنى،لئلاّ تضلّوا،براى آن كه بيان براى نفى ضلال باشد،و فرّاء گفت در هر دو آيت كه معنى آن است كه:كراهة أن تميد بكم و كراهة أن تضلّوا (18)، يعنى اين نكرد (19)،كه نخواست تا (20)شما گمراه شوى يا زمين بگردد به شما.واصل

ص : 16


1- .آب،آز:شقاقة.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:مى شكافند.
3- .قم،آط،آب،آز:للرّياح.
4- .قم:و الرّماح.
5- .اساس:لا يدفعها،با توجه به نسخۀ قم تصحيح شد.
6- .جميع نسخه ها:ابو عبيده.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:الرّياح.
8- .اساس:نظر بها،با توجّه به ضبط جميع نسخه ها تصحيح شد.
9- .آط،آب،آز:لتنظر.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:مخراها.
11- .لب:يردّ.
12- .آط،آج،لب+دريا.
13- .لب:و به نعمت او.
14- .لب:كند.
15- .آج،لب:به طريق.
16- .آط،آب،آز:بنچسپاند،آج،لب:نپخشايد.
17- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
18- .لب:يضلّوا.
19- .قم،آط،آب،آز:بكرد،آج،لب:كرد.
20- .آط،آز،آب،آج،لب:كه.

الميد،الحركة و الاضطراب و الانكفاء (1).وهب منبّه گفت:خداى تعالى زمين بيافريد،مى جنبيد چنان كه كشتى باشد بر سر آب.فريشتگان گفتند:بار خدايا كس بر اين جا آرام نتواند گرفتن خداى تعالى در شب كوهها بيافريد و به ميخ (2)زمين كرد و فريشتگان ندانند تا خداى تعالى كوه (3)ازچه آفريد.

و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام-كه او گفت:چون خداى تعالى زمين بيافريد (5)آرام نمى گرفت گفت:بار خدايا بر من جماعتى را خواهى آفريدن كه تو را آزارند و معصيت كنند و پليديها به زمين (6)اندازند،خداى تعالى كوهها بر او افگند تا موتّد (7)شد.بعضى شما مى بينى و بعضى نمى بينى،و اين إمّا بر طريق مثل (8)باشد و إمّا از گفتار (9)فريشتگان كه بر زمين موكّل اند. وَ أَنْهٰاراً ،اى و جعل لكم أنهارا.

وَ سُبُلاً ،و براى شما راهها و جويها كرد،و نصب او بر فعل مقدّر باشد چنان كه گفتيم من قوله:و جعل،و معطوف نباشد على قوله: وَ أَلْقىٰ كه معنى ندارد،و مثله قول الشّاعر:

علّفتها (10)تبنا و ماء باردا***

اى و سقيتها ماء باردا.و منه قول الشّاعر: (11)

تسمع في أجوافهنّ صردا***و في اليدين جسأة و نددا (12)

اى،و ترى فى اليدين،براى آن كه درشتى دست و شكافهاى او مسموع (13)نباشد مرئى باشد. لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ،تا باشد كه شما راه برى به مقاصدى كه شما را باشد.

وَ عَلاٰمٰاتٍ ،[اى،و جعل لكم علامات] (14)،و شما را در زمين علاماتى و نشانى (15)كرد از كوهها و جز كوهها كه شما راهها به آن بشناسى (16).بعضى مفسّران گفتند:اين-

ص : 17


1- .آط،آج،لب:الاركفاء،آز:الاكفاء.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:و ميخ.
3- .جميع نسخه ها:كوهها.
4- .قم+على.
5- .قم،آط،آب،آز،آج+زمين.
6- .جميع نسخه ها:بر من.
7- .آج،لب:مؤيّد.
8- .قم،آب،آز:تمثّل،آط،آج،لب:تمثيل.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:قول.
10- .آب:عفلقتها.
11- .قم:و مثله قول الآخر،آط،آب،آز،آج،لب:و مثله...
12- .قم:بددا،آط،آج،لب:بدادا،آب،آز:بردا.
13- .اساس:ممنوع،با توجّه به قم و نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
15- .جميع نسخه بدلها:نشانها.
16- .قم:بازشناسى.

جا كلام تمام است كه: وَ عَلاٰمٰاتٍ .آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ، و به ستاره ره برند (1)ايشان.و محمّد بن كعب و كلبى گفتند:اين همه يك حديث است و معنى (2)آن است كه كوهها علامات روز باشد و ستاره علامات شب،مجاهد و ابراهيم گفتند:مراد به هر دو،نجوم است كه بهرى علامات اند و بهرى هدايت را شايند.سدّى گفت:مراد ثريّا و بنات النّعش است و فرقدين و جدى كه مردم به او راه برند و قبله بشناسند.قتاده گفت:خداى تعالى ستاره سه كار را آفريد:يكى از بهر زينت آسمان را،و دوم رجوم شياطين را،و سه ام (3)علاماتى كه به او (4)راه برند.هركه جز اين گويد براى خود گويد چيزى كه او را به آن علمى نباشد.

أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لاٰ يَخْلُقُ ،آنگه ملامت كرد و توبيخ آنان را كه عبادت اصنام كردند،گفت:آن كه خالق باشد و قادر باشد بر خلق اشيا[87-پ]چونان باشد كه (5)نيافريند (6)و نتواند آفريدن. أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ ،هيچ انديشه نكنى تا چگونه تسويت كنند (7)ميان قادر و عاجز و عالم و جاهل و زنده و مرده؟و اين (8)هر دو جمله را صورت استفهام است،و مراد تقريع و توبيخ،نظيره قوله: هٰذٰا خَلْقُ اللّٰهِ فَأَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ... (9)،و قوله: أَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ (10).

آنگاه چون بسيارى نعمتهاى خود را تفصيل داد،بازنمود كه:نعمت او نه چندان است (11)كه حصر و حدّ (12)باشد آن را و شمار به او رسد،گفت: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا ،اگر خواهى تا نعمت خداى بشمارى و آن را در عدد آرى نتوانى چه آن نه چندان است كه محصور و معدود باشد (13).و اصل احصا،افعال باشد من الحصى كه سنگ ريزه است.آنگه معنى آن باشد كه:احصى،أى جعل مع (14)الحصى،براى

ص : 18


1- .جميع نسخه بدلها:راه برند.
2- .جميع نسخه بدلها:مراد.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:سيم.
4- .قم:بدو.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:چنان كه باشد كه.
6- .آج،لب:بيافريند.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:كنيد.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:چون اين.
9- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 11.
10- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 40.
11- .جميع نسخه بدلها+بر خلقان.
12- .جميع نسخه بدلها:حدّ و حصر.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:چه آن را حدّى و حصرى نيست.
14- .قم:منه،آط،آب،آز،آج،لب:معه.

آن كه آن كس كه چيزى شمارد كه به انگشت نداند گرفتن حساب (1)آن به حصى و سنگ ريزه نگاه دارد پس شايد كه من باب:احفرت زيدا بئرا باشد،اى جعل معه حصى،و شايد كه«الف»ازالت را باشد كه سنگ ريزۀ شمرده در دست به هر عدد مقصود يكى بيندازد من باب:عربت (2)معدتها (3)و اعربتها إذا ازلت فسادها،باشد.

وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ ،آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:خداى داند آنچه پوشيده دارى و آنچه آشكارا دارى.و اسرار و اعلان مصدر باشد و سرّ و علانيه اسم باشد،يعنى بر من پوشيده نيست (4)احوال و اقوال شما آنچه در دل دارى و آنچه بر زبان رانى (5)و آنچه در شب در (6)پوشش كنى و آنچه به آشكارا كنى.و مثله قوله: سَوٰاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ (7)-الآية.

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،يعقوب خواند و حفص عن عاصم و سهل و يحيى و عيسى (8):يدعون،بالياء خبرا عن الغائب،و دگر قرّا به«تا»ى خطاب.

آنگه حق تعالى به نوعى دگر تنبيه كرد،گفت:آنان را كه شما مى خوانى و مى پرستى خالق نه اند و هيچ نتوانند آفريدن و ايشان را آفريده اند.

أَمْوٰاتٌ ،آنگه آن را بند زد،گفت:مردگان اند و جمادات اند (9)،آنگاه آن را بند ديگر زد،گفت: غَيْرُ أَحْيٰاءٍ ،زنده نيستند.و قوله: أَمْوٰاتٌ ،مرفوع است به خبر ابتداى محذوف،اى هم اموات،و غَيْرُ أَحْيٰاءٍ بر سبيل تأكيد است.و گفتند:مراد آن است كه مردگانى اند كه هرگز زنده نبوده اند.قوله: وَ مٰا يَشْعُرُونَ أَيّٰانَ يُبْعَثُونَ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه مراد اصنام اند يعنى اصنام ندانند كه ايشان را كى زنده كنند.آنگه از ايشان خبر چنان داد كه از عقلا،براى آن كه كفّار ايشان را به جارى مجراى عقلا كردند و علما،و آن را (10)معبود (11)ساختند.و اين مسئله چند جايگاه (12)

ص : 19


1- .آط،آب،آز،آج،لب:حساب برنتواند گرفتن.
2- .اساس:عربت،با توجه به قم و ديگر نسخ تصحيح شد.
3- .جميع نسخه بدلها:معدته.
4- .جميع نسخه بدلها+افعال و.
5- .قم:مى رانى،آط:برانى،آب،آز،آج،لب:برانيد.
6- .قم:به شب در.
7- .سورۀ رعد(13)آيۀ 10.
8- .قم:حليمى،آط،آب،آز،آج،لب:حلمى.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:جمادانند.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:ايشان را.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:معبودان.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:جاى.

برفت.و قولى ديگر (1)آن كه (2)مراد كافران اند،يعنى كافران ندانند كه ايشان را كى زنده خواهند كردن (3).و قول اول اولى تر است و قريب تر به معنى،براى آن كه تا چنان كه نفى حيات و قدرت كرد از ايشان،نفى علم كرده باشد تا تنبيه بود بر آنكه ايشان (4)نه قادرند،نه عالم،نه حىّ،نه دانند (5)كه مردگان را كى زنده خواهند كردن و أَيّٰانَ را معنى«متى»باشد.

إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،خداى شما يك خداست خلاف آن كه جمله فرق اهل باطل گفتند-على اختلاف أصنافهم:من الثّنويّة و النّصارى و المجوس و عبدة الأصنام و أصحاب الطبائع و غيرهم.

فَالَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ،آنان كه به قيامت ايمان ندارند دلهاى ايشان منكر است (6)حق را و حق نمى شناسند ازآنجا كه نظر نمى كنند و انديشه (7)نمى كنند.

و اضافت إنكار با دل كرد در آيت-و اگرچه فعل از جملۀ ايشان صادر باشد- ازآنجا كه محلّ فعل و آلت فعل اعنى إنكار،دل است و معانى را كه آلت در او دل باشد بر توسّع گويند از فعل دل است[88-ر] وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ ،و ايشان متعظّم و متكبّراند و مستنكف ازآن كه سر به حق فرود آرند.

لاٰ جَرَمَ ،اى حقّ و وجب،واجب است و درست كه خداى تعالى داند آنچه ايشان پنهان دارند و آنچه آشكارا دارند و خداى تعالى (8)دوست ندارد متكبران را.و در كتب اوايل هست كه خداى تعالى گفت:

الكبرياء ردائي و العظمة إزاري فمن نازعني واحدا منهما ألقيته فى النّار ،كبريا رداى من است و عظمت إزار من،هركه منازعة كند با من در يكى از اين دوگانه (9)او را در دوزخ افگنم (10).

سوره النحل (16): آیات 24 تا 40

اشاره

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قٰالُوا أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (24) لِيَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ كٰامِلَةً يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ مِنْ أَوْزٰارِ اَلَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اَللّٰهُ بُنْيٰانَهُمْ مِنَ اَلْقَوٰاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ اَلسَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكٰائِيَ اَلَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قٰالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ إِنَّ اَلْخِزْيَ اَلْيَوْمَ وَ اَلسُّوءَ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ (27) اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا اَلسَّلَمَ مٰا كُنّٰا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلىٰ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا فَلَبِئْسَ مَثْوَى اَلْمُتَكَبِّرِينَ (29) وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اِتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قٰالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هٰذِهِ اَلدُّنْيٰا حَسَنَةٌ وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دٰارُ اَلْمُتَّقِينَ (30) جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ لَهُمْ فِيهٰا مٰا يَشٰاؤُنَ كَذٰلِكَ يَجْزِي اَللّٰهُ اَلْمُتَّقِينَ (31) اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِيَهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذٰلِكَ فَعَلَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اَللّٰهُ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصٰابَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (34) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا عَبَدْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذٰلِكَ فَعَلَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى اَلرُّسُلِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِجْتَنِبُوا اَلطّٰاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اَللّٰهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ اَلضَّلاٰلَةُ فَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلىٰ هُدٰاهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (37) وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لاٰ يَبْعَثُ اَللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ بَلىٰ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ اَلَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كٰانُوا كٰاذِبِينَ (39) إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

ترجمه

چون گويند ايشان را

ص : 20


1- .جميع نسخه بدلها:دگر.
2- .آط،آب،آز،آج،لب+اين معبودان ندانند كه عابدان ايشان را زنده كنند.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:كرد.
4- .آج،لب+نيز.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:ندانند.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:منكراند.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:نظر و انديشه.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:حق تعالى.
9- .قم:از اين،آط،آب،آز،آج،لب:از اين دو.
10- .آط،آب،آز،آج،لب+قوله تعالى.

چه فرستاد خداى شما؟گويند:فسانۀ پيشينگان (1).

تا برگيرند گناهان ايشان تمام روز قيامت و از گناهان آنان كه ايشان را گمراه كردند بى دانشى،بد چيز است كه برمى گيرند! (2) مكر كردند آنان كه پيش (3)ايشان بودند قصد كرد خدا بناهاى (4)ايشان از قاعده ها (5)فروافتاد (6)بر ايشان آسمانۀ خانه از بالاى (7)ايشان و آمد به ايشان عذاب ازآنجا كه ندانستند (8).

پس روز قيامت ذليل كند (9)ايشان را و گويند (10):كجااند آن انبازان من كه شما خلاف مى كردى در ايشان (11)؟گويند:آنان كه بدادند ايشان را علم كه عذاب امروز و بدى بر كافران است.

آنان كه جان بردارند ايشان را فريشتگان بيداد كنان بر خود (12)،بينداختند دست به دادن نبوديم كه مى كرديم از بدى،بلى خداى داناست به آنچه شما مى كنى (13).

در روى در درهاى دوزخ،هميشه باشى در آنجا،بد جاى است (14)متكبّران را.

گويند آنان را كه پرهيزگار بودند:چه

ص : 21


1- .قم:افسانه هاى پيشينيان.
2- .قم+به درستى كه.
3- .قم،آب:از پيش،آط،آج،لب:پيش از.
4- .قم،آط،آج،لب:بنيانهاى.
5- .اساس و جميع نسخه بدلها:قاعدها.
6- .قم:پس فرواوفتاد،آط،آب،آج،لب:فروفرستاد.
7- .قم:از زبر.
8- .قم:ندانند.
9- .قم:بكند.
10- .آط:گويند.
11- .قم:بودى شما خلاف مى كردى در حقّ ايشان.
12- .قم:تنهاى خود.
13- .قم:بودى شما مى كردى.
14- .قم+جايگاه.

فرستاد خداى شما؟گويند (1):نيكى،آنان را كه نيكوى كنند در اين دنيا نيكويى و سراى بازپسين بهتر است و نيك سراى است پرهيزكاران را.

بهشتهاى مقام (2)مى روند در آنجا،مى رود از زير آن جويهايى ايشان راست در آنجا آنچه خواهند.هم چونين (3)پا داشت كند خدا پرهيزكاران را.(4) آنان كه جان بردارند از ايشان فريشتگان پاكان،مى گويند:سلام باد بر شما (5)!در روى (6)در بهشت به آنچه شما كرده اى (7).

چشم مى دارند الا (8)آن كه آيد به ايشان فريشتگان يا آيد فرمان خداى تو؟همچنين كردند آنان كه پيش (9)ايشان بودند بيداد نكرد بر ايشان خداى و لكن بودند ايشان بر خود (10)بيدادكنندگان.

برسد (11)به ايشان بديها آنچه كرده بودند و برسيد به ايشان آنچه بودند به آن فسوس دارنده (12).

گفتند آنان كه شرك آوردند:اگر خواهد (13)خداى نپرستيدمانى (14)از جز او (15)از چيزى ما و نه پدران ما و حرام نكردمانى (16)از دون او (17)از چيزى هم چونين (18)كردند كه از پيش ايشان بودند هست (19)بر پيغامبران مگر رسانيدن روشن؟

ص : 22


1- .قم،آط،آج،لب:گفتند.
2- .قم+است.
3- .قم،آط،آب،آج،لب:همچنين.
4- .قم:جان بردارد ايشان را.
5- .قم:بر ايشان.
6- .قم،آط:در شوى،آب،آج،لب:در شويد.
7- .قم:بدانچه بودى شما كه مى كردى.
8- .قم،آط،آج،لب:مگر.
9- .قم،آط،آب:از پيش.
10- .قم:بر تنهاى خود.
11- .قم،آط،آب،آج،لب:در رسيد.
12- .قم:افسوس مى كردند.
13- .قم:اگر خواستى.
14- .آط،آب:نپرستيم.
15- .جميع نسخه بدلها:از فرود او.
16- .قم:نه حرام كردمانى،آط:نه حرام كردمى،آب:نه حرام كرديمى،آج،لب:نه حرام كرد ما را.
17- .جميع نسخه بدلها:از فرود او.
18- .قم،آب:همچنين،آط،آج،لب:چنين.
19- .قم:پس نيست.

[88-پ] (1) فرستاديم در هر گروهى رسول كه بپرستى خداى را و بپرخيزى (2)از آنچه بدون او پرستند، (3)از ايشان كس بود كه هدايت داد خدا،و از ايشان كس بود كه واجب شد بر او گمراهى، (4)بروى در زمين (5)بنگرى كه چگونه بود عاقبت دروغ دارندگان.

اگر حريص باشى بر ايمان ايشان،خداى ره ننمايد (6)آن را كه گمراه كند (7)و نيست ايشان را از يارانى.

سوگند خوردند (8)به خدا غايت سوگندشان كه زنده نكند خداى آن را كه بميرد،بلى (9)نويدى است بر او واجب و لكن بيشتر مردمان نمى دانند.

تا بيان كند براى ايشان آنچه خلاف كردند (10)در او و تا بدانند آنان كه كافر شدند كه ايشان بودند دروغ زنان (11).(12) گفتار ما چيزى را چون خواهيم آن را گوييم او را:باش (13)،بباشد.

قوله تعالى: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه چون گويند اين كافران را كه:اين چيست كه خداى شما فرستاده است،يعنى اين قرآن؟ايشان گويند:اين فسانۀ پيشينگان است.و اين براى آن گفتند كه از (14)قرآن

ص : 23


1- .قم:و به درستى كه.
2- .قم،آب،آج،لب:بپرهيزيد،آط:بپرهيزى.
3- .قم+پس.
4- .قم+پس.
5- .قم+پس.
6- .قم،آط،آب،آج،لب:هدايت ندهد.
7- .قم،آط،آب،آج،لب:گمراه باشد.
8- .آط،آج،لب:خورند.
9- .قم،آط،آب،آج،لب:آرى.
10- .جميع نسخه بدلها:مى كنند.
11- .آط،آج،لب:دروغزن،آب:دروغ گويان.
12- .قم+به درستى كه.
13- .قم،آط،آب:بباش.
14- .آط،آج،آز،لب:در.

بعضى قصص اوايل است،و خداى تعالى (1)اين قصص به نوعى از معجز فرستاد بيرون (2)از مصلحت و لطف كه در او هست،براى آن كه ايشان عالم بودند به احوال رسول -عليه السّلام- (3)و ولايت او در ميان ايشان بود و نشو و تربيت پيش ايشان بود و دانستند كه او هرگز پيش كسى نرفت كه قصّۀ اوايل داند و بر كسى نخواند و از (4)كسى نشنيد و با استادى اختلاف (5)نكرد در (6)چيزى،ننوشت و نوشته اى بر نخواند آنگه همچنان كه در كتب ايشان بود از قرآن،بر ايشان مى خواند تا بدانند كه آنچه او مى گويد،از وحى مى گويد و الّا او غيب از كجا داند!آنچه او بر سبيل اظهار معجز ايراد مى كرد (7)،ايشان بر سبيل طعن بازگفتند كه آنچه خداى بر محمّد فرستاد،نيست الّا فسانۀ پيشينگان.

و«اساطير»افاعيل باشد،من السّطر و هو الكتابة و واحدها (8)اسطارة و اسطورة،و اين بناهاى (9)مبالغت است يعنى آنچه اوايل نوشتند در كتابهاى ايشان. (10)

لِيَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ كٰامِلَةً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،اين«لام»صورت«لام»غرض دارد و به معنى«لام»عاقبت است بدان (11)وجه كه شرح داديم كه پنداريى (12)غرض اين كافران آن بوده است تا حمل اوزار خود كنند و بعضى،اوزار آنان كه اتباع ايشان بودند از آن جدّ و استقصا و مبالغت كه مى كردند در اضلال ايشان و دعوت ايشان به اضلال.

و«أوزار»أثقال باشد واحدها وزر.آنگه گناهان را به آن تشبيه كرد (13).ازآنجا كه آن نيز بر گردن و پشت بار گران باشد و سلاح را از اين جا«أوزار الحرب»گويند،فى قوله: حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا (14)... ،اى حتّى تضع اهل الحرب السّلاح.و قوله:

أَوْزٰارَهُمْ كٰامِلَةً ،نصب او بر حال است.و براى آن گفت:كاملة،كه وزر گناه ايشان و بار آن و وبال (15)عقوبت آن بتمام و كمال بر ايشان باشد كه ايشان كرده اند

ص : 24


1- .جميع نسخه بدلها:حق تعالى.
2- .آط،آج،لب:برون.
3- .قم:صلّى الله عليه و آله كه.
4- .آج،لب:و با.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:اختلاط.
6- .جميع نسخه بدلها:و.
7- .آج،لب:ايراد كرد.
8- .جميع نسخه بدلها:واحدتها.
9- .آب،آز،لب:بناى.
10- .جميع نسخه بدلها:كتابهاشان.
11- .جميع نسخه بدلها:برآن.
12- .قم،آط،آب،آز:پندارى،آج،لب:پنداريد.
13- .آط،آب،آج،آز،لب:كردند.
14- .سورۀ محمد 47 آيۀ 4.
15- .جميع نسخه بدلها+و.

و از ايشان صادر بوده است بجميع وجوه و حقايق.قوله: وَ مِنْ أَوْزٰارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ ،«من»تبعيض راست و نيز بهرى اوزار و اثقال اتباع خود كه ايشان را اضلال مى كنند و با اضلال (1)مى خوانند اين جا براى آن بهرى گفت و در اوّل جمله كه اين جا (2)بر داعيان به اضلال بيشتر از وبال دعوت نباشد وبال فعل بر فاعلان باشد بر حمل (3)متبوعان اوزار أتباع بر سبيل توسّع و مجاز باشد و مراد حمل مثل اوزار ايشان باشد.

و مثل اين در معنى

قول النّبى-عليه السّلام: من سنّ سنّة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها[89-ر]إلى يوم القيامة من غير أن ينقص من أجره شىء،و من سنّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها إلى يوم القيامة من غير أن ينقص من وزره (4)شىء ،هركه او سنّتى نيكو نهد مزد آن او را باشد و مزد آن كس كه برا عمل (5)كند يعنى مثل مزد آن كه برآن عمل كند تا به روز قيامت بى آنكه از مزد او چيزى بكاهانند،و هركه سنّتى بد نهد وزر و وبال آن او را باشد و وزر و وبال آن كس كه برآن عمل كند،يعنى مثل وزر آن تا به روز قيامت بى آنكه از وزر و عقاب آن (6)چيزى بكاهانند. أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ ،الا بد چيزى است آنچه ايشان حمل مى كنند،يعنى بد مى كنند آن اضلال كه مى كنند اتباع خود را و«ما»نكرۀ موصوفه است،و المعنى و التقدير:بئس شيئا!أى بئس الشّىء شيئا يحملونه (7).

قَدْ مَكَرَ ،آنگه حق تعالى گفت:مكر كردند آنان كه پيش ايشان بودند.و اصل «مكر»قتل باشد به حيله يا جهت مضرّت،و منه:امرأة ممكورة اذا كانت محكمة الخلق.

فَأَتَى اللّٰهُ بُنْيٰانَهُمْ مِنَ الْقَوٰاعِدِ ،حق تعالى به بنيان ايشان آمد يعنى قصد

ص : 25


1- .جميع نسخه بدلها:به اضلال.
2- .آط،آز،آب،آج،لب:آنجا.
3- .قم:و حمل،آط،آب،آج،آز،لب:و عمل.
4- .آط:من اجره،كه در حاشيه با خطى ديگر تصحيح شده است به من وزره.
5- .قم:بر عمل،آط،آب،آز،آج،لب:برآن،برا/برآن.
6- .قم:او.
7- .قم:مخلوقه.

كرد.«اتيان»اين جا به معنى قصد باشد (1).حق تعالى بناهاى ايشان را قصد كرد از قاعدۀ خود و بيران (2)كرد تا سقف و آسمانۀ خانه به سر ايشان فرود افتاد (3)از بالا.سؤال كردند در مطاعن قرآن (4)چون بگفت:

فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ ،آسمانه بر ايشان فرود افتاد (5)، مِنْ فَوْقِهِمْ ، (6)چه فايده باشد؟ و آسمانۀ خانه جز از جهت فوق نباشد پس اين چون حشوى است كه در تحت او معنى نيست.گوييم از اين چند جواب است (7)گفتند اهل توحيد:يكى آن كه فايدۀ«من فوقهم»آن است كه سقف بيفتاد (8)و ايشان در زير آن بودند براى آن كه روا باشد كه سقف فرود آيد (9)و ايشان در زير (10)نباشند،چنان كه يكى از ما گويد:خرّت (11)عليّ دارى،و اگرچه او در زير آن نباشد (12)به معنى:فسد عليّ.پس اين فايده اى بزرگ باشد و معنيى (13)كه اگر اين لفظ نبودى،مفهوم نشدى (14).و وجهى ديگر (15)آن كه«على» به معنى«عن»آيد (16)،اى عنهم،و المعنى:عن كفرهم و ضلالهم،چنان كه شاعر گفت (17):

أرمي عليها و هى (18)فرع (19)أجمع***و هى ثلاث أذرع و اصبع

«عليها»،اى عنها،لأنّ العرب يقول رميت (20)عن القوس و لا يقول رميت عليها، پس«على»به جاى«عن»بنهاد چون چنين باشد از كلمت«من فوقهم»چاره نباشد تا بدانند كه ايشان را اين عذاب به استحقاق بود.وجه سه ام (21)آن است كه«على» به معنى«لام»است براى آن كه«لام»خلاف«على»باشد و نقيض او،و عرب

ص : 26


1- .قم:است.
2- .قم:بران،آج،لب:بيرون.
3- .قم:فروافتاد.
4- .جميع نسخه بدلها+و گفتند.
5- .قم:فروافتاد.
6- .جميع نسخه بدلها+گفتن.
7- .جميع نسخه بدلها:ندارد.
8- .قم:بيوفتاد.
9- .قم:بيوفتد.
10- .آط،آب،آز،آج،لب+آن.
11- .جميع نسخه بدلها:حزب.
12- .قم:باشد.
13- .جميع نسخه بدلها:معنى.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:نگشتى.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:دگر.
16- .قم:بود،آط،آب،آز،آج،لب:باشد.
17- .آب،آز+شعر.
18- .اساس:ترى،با توجّه به قم تصحيح شد.
19- .آج،لب:فراغ.
20- .قم:ارميت.
21- .قم:سوم،آط،آب،آز،آج،لب:سيم.

نقيض بر نقيض حمل كنند چنان كه نظير را بر نظير حمل كنند،يقول (1):خرّ فلان لوجهه،اى على وجهه.قال اللّه تعالى: يَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ سُجَّداً (2).و قال الطّرمّاح فى وصف ناقة: (3)

كأنّ مخوّاها على ثفناتها***معرّس خمس وقعت للحناجر

اى على الحناجر،و هى عظام الصّدر.و عرب لفظ«على»در مثل اين مواضع در شرّ به كار دارند.يقولون:شهد عليه،و دعا عليه،و فسد عليه امره،و خرب عليه منزله.

و قيل عليه،اى كذب في حقّه،قال الشّاعر (4):

و لكن قد أتاني أنّ يحيى***يقال عليه في بقعاء (5)شرّ

و اين طريقت بيان كرده ايم فى (6)سورة البقرة،فى قوله: وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّيٰاطِينُ عَلىٰ مُلْكِ سُلَيْمٰانَ (7)... ،وجه چهارم آن است كه براى تأكيد گفت و زيادت بيان،چنان كه: وَ لٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (8)،و دل جز در سينه نباشد-و اللّه اعلم بمراده. وَ أَتٰاهُمُ الْعَذٰابُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و عذاب از جايى به ايشان (9)[89-پ]آمد كه ايشان ندانستند و گمان نبردند و توقّع نكردند.چنان كه در مثل گفته اند (10):من ما منه يؤتى الحذر،مرد حذركننده را ازآنجا گيرند كه ايمن باشد و ازآنجا كه حذر نكند. ثُمَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يُخْزِيهِمْ (11).آنگه حق تعالى گفت:اين كه در آيت اول رفت در دنياست پس از آن روز قيامت حق تعالى ايشان را به خزى و نكال كند و ايشان را ذليل و مهين كند. وَ يَقُولُ ،و گويد ايشان را: أَيْنَ شُرَكٰائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ ،كجااند آن شريكان من يعنى آن شريكانى كه با من بداشتى و در حقّ ايشان خصومت (12)و مخالفت مى كردى چرا امروز حاضر نه اند (13)تا از شما دفعى بكنند.و«مشاقّه»مخالفت باشد چنان كه تو در شقّى و نيمه اى باشى و خصمت

ص : 27


1- .آب،آز:تقول.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 107.
3- .آب،آز+شعر.
4- .آب،آز+شعر.
5- .آط:بقعا.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:در.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 102.
8- .سورۀ حج(22)آيۀ 46.
9- .آز:بر ايشان.
10- .آز:گفتند.
11- .اساس:يخزيه،با توجّه به قرآن مجيد و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:مخاصمت.
13- .آج،لب:نه ايد.

در شقّه اى ديگر (1).و نافع خواند:«تشاقّون (2)»به كسر«نون»على تقدير:تشاقّونني (3).

آنگه يك«نون»بيفگند براى تخفيف را و«يا»بيفگند اجتزاء (4)بالكسرة عنه (5). قٰالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ،عند اين حال (6)عالمان گويند و آنان كه ايشان را علم داده باشند،يعنى پيغامبران و ائمّه و مؤمنان: إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ ،كه امروز عذاب و نكال و خزى و لعنت بر كافران خواهد بودن (7).

اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ،آنگه وصف كرد ايشان را گفت:آنان كه فريشتگان جان ايشان بردارند-و ايشان ظالم نفس خود باشند-و قوله: ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ ،نصب او بر حال است از مفعول به (8). فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ،گردن بنهادند و تن بدادند و ذليل شدند و با مرگ حيلت نداشتند،جز آن كه گفتند: مٰا كُنّٰا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ ،[ما شركى نياورديم و بدى نكرديم و اين از آن جايهاست كه اضمار قول كردند در او،و التّقدير:

فالقوا السّلم و قالوا ما كنّا نعمل من سوء] (9)،«ما»نفى است و كان براى آن آورد تا دليل كند كه فعل ماضى است و اين را (10)حكايت حال (11)گويند يعنى ما بدكردار نبوديم،و المعنى:عندنا و في اعتقادنا و ظنّنا،تا جواب آنان (12)باشد كه سؤال كنند و گويند:چه (13)روا باشد كه عند ملاقات فريشتگان و اعلام مرگ كه وقت الجا باشد دروغ گويند؟ بَلىٰ إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،بلى خداى تعالى عالم است به آنچه شما كرده اى (14).

فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ ،اين جا نيز (15)قول مضمر است و التقدير:و قيل لهم ادخلوا،گويند ايشان را (16)به درهاى دوزخ در شوى، خٰالِدِينَ فِيهٰا ،نصب او بر حال است. فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ،بد جاى است متكبّران را دوزخ،مخصوص بالذّم

ص : 28


1- .قم،آب،آط،آز:شقّى دگر،آج،لب:شقّى ديگر.
2- .اساس:يشاقون،با توجّه به قم تصحيح شد.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:يشاقّوننى.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:اكتفاء.
5- .جميع نسخه بدلها:عنها.
6- .قم:آن حال.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:از مفعول.
9- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
10- .قم:آن را.
11- .قم،آب،آز،آج،لب:حكايت الحال.
12- .قم:آن.
13- .جميع نسخه بدلها:چگونه.
14- .آب،آز،آج،لب:كرديد.
15- .قم،آط،آج،لب+هم.
16- .قم+كه.

از كلام بيفگند لدلالة المعنى عليه،و التّقدير:بئس مثوى المتكبّرين جهنّم.

آنگه وصف متّقيان (1)و حكايت كلام ايشان كرد (2)چون پرسيدند ايشان را كه خداى (3)چه فرستاده است (4)،يعنى در كتاب خداى (5)چه گويى؟ قٰالُوا خَيْراً ،گفتند:

خير و نيكى،و نصب او بر فعلى مقدّر است يعنى،أنزل ربّنا (6)خيرا.و دقصّۀ (7)اوّل ما بعد قول رفع آورد من قوله: أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ،أى هى اساطير الأوّلين،چه مؤمنان مقرّ بودند به نزول (8)و كافران مقرّ نبودند بل گفتند:منزل نيست از آسمان،چه اساطير اوّلينان است و اساطير منزل نباشد.

سيبويه گفت:در رفع (9)كه«ذا»به معنى«الّذى»است و«ما»استفهامى است،اى ما الّذى انزل ربّكم؟قالوا اساطير (10)على تقدير:هو اساطير.و در دوم (11)«ذا»و«ما» (12)به منزلت يك (13)اسم است،و التقدير:أىّ شىء انزل ربّكم؟قالوا:

خيرا،على تقدير:انزل خيرا،پس در اوّل بدل مرفوع است و در دوم بدل منصوب (14)، هر دو قول نكوست (15).

آنگه حق تعالى حكايت (16)كرد و در كلامى گرفت مستأنف (17): لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا حَسَنَةٌ ،آن را كه (18)نيكوى كند (19)در اين سراى دنيا نيكوى باشد ايشان را، وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ ،و سراى آخرت بهتر باشد ايشان را يعنى در هر دو سراى نيكوكاران را نيك (20)باشد[90-ر]جز كه در آخرت بهتر باشد (21)ايشان را.

ص : 29


1- .قم+كرد.
2- .قم:ندارد.
3- .قم+شما.
4- .جميع نسخه بدلها:فرستاد،قم+ وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ،و گفتند:متّقيان را كه خداى شما را چه فرستاد؟
5- .آج،لب:خود.
6- .آج،لب:انزلنا.
7- .دقصّه/در قصّه،جميع نسخه ها:در قصه.
8- .آط،آب،آز،آج،لب+قرآن.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:دفع.
10- .جميع نسخه بدلها+الاوّلين.
11- .قم:و دوم.
12- .قم:ما و ذا،آط،آب،آز،آج،لب:ما ذا.
13- .آج،لب:يكى.
14- .قم+و.
15- .جميع نسخه بدلها:نيكوست.
16- .جميع نسخه بدلها+رها،آج،لب+حق رها.
17- .جميع نسخه بدلها+گفت.
18- .قم:آنان كه،آط،آب،آز،آج،لب:آنان را كه.
19- .جميع نسخه بدلها:كنند.
20- .آط،آب،آز،آج،لب:نيكى.
21- .جميع نسخه بدلها:بود.

آنگه گفت: وَ لَنِعْمَ دٰارُ الْمُتَّقِينَ ،و مخصوص بالمدح بيفگند از كلام،لدلالة المعنى عليه،و التّقدير:و لنعم دار المتّقين الجنّة،چنان كه مقدّر است آنجا كه:و لبئس مثوى المتكبّرين النّار (1)،و نيك سراست (2)متّقيان و پرهيزكاران را بهشت.

آنگه وصف كرد آن بهشت را گفت: جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،و رفع او بر بدل دٰارُ الْمُتَّقِينَ ،است،و روا بود كه مخصوص بالمدح او باشد چنان كه نعم عون الرّجل غلام زيد.

بهشتهاى مقام،و«عدن»اقامت باشد يقال:عدن بالمكان اذا اقام به، يَدْخُلُونَهٰا ، كه اين (3)پرهيزكاران در آنجا شوند.و از صفت او آن است كه از زير (4)درختان او جويها مى رود. لَهُمْ فِيهٰا مٰا يَشٰاؤُنَ ،ايشان را باشد در آنجا هرچه خواهند، كقوله تعالى:لكم فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ . (5)كَذٰلِكَ يَجْزِي اللّٰهُ الْمُتَّقِينَ ،چنين پاداشت دهد خداى متّقيان را.

اَلَّذِينَ ،محلّ او نصب است بر صفت (6)متّقيان آنان كه فريشتگان جان ايشان بردارند طَيِّبِينَ ،در آن حال كه ايشان پاكيزه باشند و نصب او بر حال است از مفعول: يَقُولُونَ ،گويند فريشتگان ايشان را كه:سلام بر شما باد!در بهشت شوى به آنچه (7)كرده اى از ايمان و عمل صالح.و در هر دو (8)دليل است بر آنكه جزا و ثواب (9)و عقاب بر عمل است (10)،في قوله: بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ، جماعتى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت (11)آن بود كه مشركان عرب در ايّام موسم مردان را بر راهها نشانده بودندى (12)تا مردمانى كه از احياى (13)عرب آمدندى ايشان را تنفير (14)افگندندى از رسول-عليه السلام-پس چون ايشان گفتندى (15)كفّار مكّه را كه: مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ؟ ،ايشان گفتندى: أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ،و چون به مكّه آمدندى و (16)

ص : 30


1- .آط،آب،آز،آج،لب:جهنّم.
2- .جميع نسخه بدلها:سرايى است.
3- .آج،لب:اى.
4- .قم:در زير.
5- .سورۀ زخرف 43 آيۀ 71،با اندكى تفاوت.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:وصفت.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:با آنچه.
8- .جميع نسخه بدلها+آيت.
9- .قم:جزا از ثواب،آط،آب،آز،آج،لب:جز از ثواب.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
11- .قم:اين آيات.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:بودند.
13- .آج،لب:كه احياى.
14- .قم:سفير،آط:بنفير،آج،لب:بنفير.
15- .آز:گفتند.
16- .جميع نسخه بدلها:ندارد.

از صحابۀ رسول (1)پرسيدندى كه: مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ؟قٰالُوا خَيْراً (2)،گفتندى: خَيْراً .

آنگه حق تعالى در اين آيات ذكر هر دو گروه كرد (3)و ذكر حيات و ممات و منقلب و بازگشتن ايشان (4)الى قوله: طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ .محمّد بن كعب القرظىّ گفت:چون جان مؤمن (5)به حنجر (6)رسد و كار بر او سخت شود،فريشته اى بيايد و گويد:السّلام عليك (7)يا ولىّ اللّه،سلام بر تو اى دوست خداى!خدايت سلام مى كند و بشارت باد تو را به بهشت.

آنگه حق تعالى با حديث كفّار شد و توبيخ ايشان گفت: هَلْ يَنْظُرُونَ ، و المعنى:هل ينتظرون؟و اين«نظر»اين جا به معنى انتظار است چه گوش مى دارند (8)اين كافران إلاّ آن كه فريشتگان به ايشان (9)آيند،در او چند قول گفتند:

يكى آن كه به انزال عذاب بر ايشان.قول ديگر به قبض ارواح ايشان.قول ديگر (10)برحسب (11)اقتراح ايشان كه ايشان گفتند:لو ما تأتينا بالملائكة ان كنت من الصّادقين.قول ديگر (12)على سبيل الاستعظام و الاحالة (13)،كما قال تعالى: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّٰهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمٰامِ وَ الْمَلاٰئِكَةُ... (14)،و اين طريقه (15)بيان كرده ايم (16)به استقصا در (17)سورة البقرة،در اين آيت همچنان باشد. أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ ،يا (18)فرمان خداى تو آيد،يعنى روز (19)قيامت.حق تعالى گفت: كَذٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،آن كافران كه پيش اينان (20)بودند همچنين كردند (21)يعنى

ص : 31


1- .قم،آج،لب+عليه السّلام.
2- .جميع نسخه بدلها آيه ندارد.
3- .قم،آط،آب،آز:بكرد.
4- .قم:بازگشتشان،آط،آب،آز،آج،لب:بازگشتگان.
5- .قم:مردم.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:حنجره.
7- .آج،لب:عليكم.
8- .آز:مداريد.
9- .آج،لب:با ايشان.
10- .آط،آج،لب:دگر.
11- .آط،آب،آز،آج،لب+و.
12- .قم،آب،آز:قولى ديگر،آط،آج،لب:قولى دگر.
13- .آط،آج،لب:و الاحال.
14- .سورۀ بقره 2 آيۀ 210.
15- .قم:طريقت.
16- .آج،لب:كرديم.
17- .آج،لب:و.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:تا.
19- .آز:به روز.
20- .آط،آب،آز،آج،لب:ايشان.
21- .آج،لب:همچنين بودند.

اين كافران در اين كفر آوردن (1)و اقتراح محال كردن (2)با يكديگر مانند،نظيره قوله:

كَذٰلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ... (3) .و قوله: كَذٰلِكَ قٰالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ... (4)،آنگه گفت:خداى تعالى بر ايشان ظلم نكرد- تعالى علوّا كبيرا (5)،و لكن ايشان بر خود ظلم كردند (6)به ترك نظر و تفكّر و كفران نعمت و اختيار كفر بر ايمان[90-پ]و ضلال بر هدى.

فَأَصٰابَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا ،به ايشان رسيد بدى آنچه كردند[يعنى عقاب آنچه كردند] (7)و مراد به سيّئه اين جا عذاب است،نظيره قوله: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (8)،سيّئة اوّل معصيت است و دوم عقوبت (9)، وَ حٰاقَ بِهِمْ ،و فرود آمد و در رسيد به ايشان جز[ا] (10)و وبال آن (11)استهزا كه مى كردند.

وَ قٰالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه مشركان جبر (12)چگونه گفتند مشرك كه جبر گويد-مع كفره-قدرىّ باشد،گفتند:اگر خداى خواستى ما نپرستيد مانى بدون او هيچ چيز را يعنى معبودى ديگر نگرفتمانى جز او،نه ما و نه پدران ما و حرام نكردمانى (13)آنچه كرديم از بحيره (14)و سايبه و وصيله و حام.

حق تعالى گفت: كَذٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،همچنين كردند آنان كه پيش اينان (15)بودند.آنگه گفت:در اين كه ايشان كردند و گفتند خداى را هيچ (16)صنع نيست و پيغامبر (17)او را هيچ تقصير (18)نيست،بر پيغامبران چه باشد مگر بلاغى روشن كه برسانند آنچه خداى فرموده باشد ايشان را؟

ص : 32


1- .آج،لب:آوردند.
2- .آط:اقراح محال كردن،آج،لب:اقراح محال كردند.
3- .سورۀ انعام 6 آيۀ 148.
4- .سورۀ بقره 2 آيۀ 118.
5- .سورۀ بنى اسرائيل 17 آيۀ 43 با اندكى تفاوت.
6- .آج،لب:نكردند.
7- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
8- .سورۀ شورى 42 آيۀ 40.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:عقاب.
10- .با توجه به نسخه بدلها افزوده شد.
11- .لب:اين.
12- .آط،آج،لب:خبر.
13- .آج،لب:نگردانى.
14- .اساس:حيره،به قياس نسخه قم،تصحيح شد.
15- .جميع نسخه بدلها:ايشان.
16- .قم+منع.
17- .قم،آط،آب،آز،آج:پيغامبران،لب:پيغمبران.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:تقصيرى.

وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً ،حق تعالى گفت:من در هر امّتى (1)و گروهى و قرنى و جماعتى پيغامبرى فرستادم از ايشان (2)، أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،أى بأن اعبدوا اللّه به آن كه خداى پرستى.و گفتند،معنى آن است:فقالوا و أمروا أن اعبدوا،گفتند قوم خود را كه:خداى را پرستى.در وجه اوّل«با» (3)محذوف است و در وجه دوم قول،لدلالة الكلام عليه،و از طاغوت بپرخيزى (4)و طاعت (5)هرچه بدون (6)خداى آن را پرستند. (7)و گفته اند:فعلوت باشد من الطغيان. فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّٰهُ :بهرى از آن امّتان آن بودند كه خداى ايشان را هدايت داد (8)به الطاف و تمكين و مقرّبات و مسهّلات ايمان تا ايمان آوردند و اختيار طاعت كردند و مستحقّ ثواب شدند،و بهرى آن بودند كه بر كفر اصرار كردند تا عذاب بر ايشان واجب شد،و ضلالت (9)اين جا (10)مراد ضلال (11)باشد از ره (12)بهشت،و روا باشد كه خبر باشد (13)ازآن كه ايشان ايمان نخواهند آوردن و بر كفر خواهند مردن (14)عبارت از اين معنى به لفظ حَقَّتْ گفت (15)، اى وجبت.آنگه گفت:بروى در زمين و بنگرى تا چگونه بود عاقبت كار آن مكذّبانى (16)كه پيغامبران را تكذيب كردند و به دروغ داشتند.

إِنْ تَحْرِصْ عَلىٰ هُدٰاهُمْ ،آنگه خطاب كرد با رسول و گفت:اگرچه تو حريصى (17)بر ايمان ايشان، فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ ،كار در حرص (18)تو بسته نيست خداى هدايت نكند آن را كه (19)گمراه باشد،يعنى الطافى كه با مؤمنان كند با كافران نكند ازآنجا كه داند ايشان را لطف نباشد.و وجهى دگر (20)آن كه حكم

ص : 33


1- .آج،لب:امّت.
2- .قم:ندارد.
3- .آج،لب:ما.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:برخيزى.
5- .جميع نسخه بدلها:طاغوت.
6- .آج،لب:بدان.
7- .قم+باشد.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:كرد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:ضلال.
10- .آب،آج،لب:آنجا.
11- .آج،لب:ضلالت.
12- .قم،آب،آز:راه.
13- .قم:بود.
14- .جميع نسخه بدلها:مرد.
15- .جميع نسخه بدلها:كرد.
16- .جميع نسخه بدلها:مكذّبان.
17- .قم:حريص باشى.
18- .آط،آز،آج:حريصى،لب:حريص.
19- .جميع نسخه بدلها+او.
20- .آج،لب:ديگر.

نكند به هدايت آن كس كه حكم كرده باشد به ضلال او.و وجهى ديگر آن كه هدايت نكند (1)اهل دوزخ را به ره بهشت (2).كوفيان خواندند: فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي ،به فتح«يا»و كسر«دال»على إضافة الفعل إلى اسم اللّه (3)،و باقى قرّا خواندند:

لا يهدى،به ضمّ«يا»و فتح دال بر فعل مجهول،و بر اين قرائت معنى آن بود كه:انّ اللّه لا يهدى من يضلّه،على تقدير:لا يهدى مضلّه،يعنى آن را كه خدا اضلال كند-برآن معنى كه گفتيم-كس او را هدايت نتواند كردن (4)-خلافا على اللّه-و خلاف نكردند در«يضلّ»كه«يا»مضموم است و«ضاد»مكسور،من الاضلال،و تقدير اعراب او اين است:فانّ اللّه مضلّه غير مهدىّ (5)بر آنكه«اللّه»مبتدا باشد و «مضلّ»مبتداى دوم و«غير مهدىّ (6)»خبر مبتداى دوم،و مثال او اين بود كه:إنّ زيدا لا يضرب من مكرمه (7)[91-ر]على تقدير:إن زيدا غير مضروب (8)من مكرمه (9). وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،و ايشان را هيچ يارى و ناصرى نباشد (10)،«ما»نفى است و «من»زيادة جاءت لتأكيد النّفى.

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لاٰ يَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ ،ابو العاليه گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مردى مسلمان را بر مردى مشرك دينى بود با هم گفتگوى (11)كردند.مسلمان گفت:به آن خداى كه خلقان را زنده كند پس از مرگ كه چنين و چنين كنم.مشرك گفت:تو اميد مى دارى (12)كه پس از (13)مرگ كسى زنده خواهد شدن (14)آنگه سوگند (15)خورد مغلّظ به خداى كه (16)هيچ مرده زنده نشود (17).خداى تعالى

ص : 34


1- .آط،آز،آج،لب:حكم نكند.
2- .قم:به راه بهشت،آط،آب،آز،آج،لب:به بهشت.
3- .قم+تعالى.
4- .قم:دادن.
5- .قم:غير مهد،آط،آب،آز،آج،لب:غير مهدى.
6- .قم:غير مهد.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:من يكرمه.
8- .قم:غير ضارب،آط،آب،آز،آج،لب:غير ضروب.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:من يكرمه.
10- .قم:نبود.
11- .جميع نسخه بدلها:گفت و گويى.
12- .قم،آط،آب،آز:اميد دارى،آج،لب:اميدوارى.
13- .قم:از پس.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:شد.
15- .آط،آج،لب:سوگندى.
16- .آط،آج،لب:اگر.
17- .قم،آج،لب+و.

اين آيت فرستاد (1)،گفت:سوگند خوردند به خداى، جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،غايت سوگندشان.و نصب او بر مصدرى باشد لا من لفظ الفعل،و مثله:أرسلها العراك، اى ارسل الابل معترك (2)العراك.حق تعالى گفت: بَلىٰ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا ،نصب او بر مصدرى است محذوف الفعل،و التقدير:بلى وعد اللّه وعدا واجبا،بلى خداى وعده داد وعدۀ واجب بر او،و لكن (3)بيشترينۀ (4)مردم ندانند.و روا بود كه نصب او بر مفعول له باشد،و التقدير:بلى يبعثهم لوعد وعدهم بالبعث.و در خبر هست (5)كه خداى تعالى گفت:

كذّبنى ابن آدم و لم يكن له ان يكذّبني،و شتمنى و لم ينبغ (6)له أن (7)يشتمنى ،گفت فرزند آدم مرا به دروغ داشت،و او را نبود كه مرا به دروغ دارد،و مرا دشنام داد،و نشايد او را كه مرا دشنام دهد.امّا تكذيب او مرا اين است (8)كه سوگند خورد كه:من مردگان را زنده نخواهم كردن فى قوله: وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لاٰ يَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ ،و امّا شتم او مراد آن است (9)كه گفت: اِتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً... (10)،خداى فرزند گرفت،و انا الواحد الصّمد لم الد و لم اولد و لم اكن لى (11)كفوا أحد.

قوله: لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ ،اين«لام»تعلّق دارد به فعلى كه بَلىٰ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا ،بر وى دليل است (12)،و التقدير:و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت بلى ليبعثنّ وعدا عليه حقا ليبيّن.گفت كافران گفتند:خداى مردگان را زنده نكند؟جواب داد كه:بلى زنده كند ايشان را تا بيان كند براى ايشان آنچه ايشان در آن خلاف كردند (13)، وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و نيز تا بدانند كافران كه ايشان

ص : 35


1- .جميع نسخه بدلها+و.
2- .قم:تعترك،لب:معتراك.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:صبر كردند.
4- .جميع نسخه بدلها:بيشتر.
5- .آط،آز،آج،لب:است.
6- .اساس:ينبغى،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .لب:لأنّ.
8- .جميع نسخه بدلها:آن است.
9- .جميع نسخه بدلها:مراد آن است.
10- .سورۀ يونس 10 آيۀ 68.
11- .آج،لب: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ .
12- .جميع نسخه بدلها:دليل است بر او.
13- .آج،لب:آنچه خلاف كردند.

دروغزن بودند در آن دعوى كه كردند و سوگند كه خوردند فى قولهم: لاٰ يَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ .

إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ ،-الآية،معنى آيت آن است كه ما چون خواهيم كه چيزى (1)كنيم از احياء موتى و جز آن،مرا (2)رنجى نرسد و مشقّتى نباشد،از طريق مثل بيش از آن نباشد كه گويد (3): كُنْ ،بباش،بباشد.و اين بر سبيل تقريب است به خاطر ما و بر طريق تشبيه،چون (4)يكى از ما چون كارى مأمور به حاصل آيد هم چونين (5)كارى خواهد بفرمايد به لفظ امر و عقيب آن مأمور به حاصل آيد هم چونين (6)عقيب (7)ارادت او مراد حاصل آيد چون از فعل او باشد و اين بيان كه كرديم (8)باطل شود (9).طاعنانى (10)كه طعن زدند و گفتند از دو بيرون نباشد يا مقدور را در حال عدم گويد: كُنْ ،يا در حال وجود،اگر در حال وجود گويد (11)، موجود را گفتن (12)بباش وجهى ندارد،و اگر معدوم باشد (13)خطاب حكيم با معدوم نيكو نباشد (14)،جواب آن است كه گفتيم اين نه بر سبيل حقيقت است بر توسّع و مجاز و تشبيه است.و بعضى متكلمان محقّق (15)از اصحاب اشعرى به اين آيت تمسّك كردند و استدلال كردند به او بر قدم قرآن،و گفتند:چون خداى تعالى خلق كه آفريند و فعل كه كند به اين قول كند كه: كُنْ ،اگر اين كلام محدث باشد آن را (16)نيز كلامى و قولى بايد و آن (17)قول را نيز قولى-حتّى يؤدّى الى ما لا يتناهى-پس بايد تا فعل محدث به كلام نامحدث [91-پ]كند و اين گويندۀ فاضل را شرم نيامد (18)از چنين فضل و عرض كردن اين فضل،و گمان برد كه خداى تعالى فعل به كلام كند،ندانست (19)كه خداى تعالى فعل به قادرى كند،إمّا به قدرت به نزديك

ص : 36


1- .آط،آب،آز،آج،لب:فعلى.
2- .قم:ما را.
3- .قم:گوييم.
4- .جميع نسخه بدلها:چنان كه.
5- .جميع نسخه بدلها:همچنين.
6- .جميع نسخه بدلها:همچنين.
7- .آج،لب:عقب.
8- .قم:به اين كه گفتيم،آط،آب،آز،آج،لب:و به اين بيان كه كرديم.
9- .جميع نسخه بدلها+سؤال.
10- .جميع نسخه بدلها:طاعنان.
11- .قم:بود.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:كن.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:را گويد.
14- .قم:نبود.
15- .قم:ندارد،آط،آب،آز،آج،لب:محقّقان.
16- .جميع نسخه بدلها:اين را.
17- .جميع نسخه بدلها:اين.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:نيايد.
19- .آط،آب،آز،آج،لب:نداند.

ايشان،به دليل آن كه اگر قادر نبودى بر فعل اجسام و اعراض و ساليان مى گفتى:

كُنْ ،فعل حاصل نشدى باتّفاق،پس او را در فعل كردن به گفتار (1)حاجت نيايد چه اين قول نه مقتضى فعل است نه آلت فعل،بل بر-سبيل توسّع و تشبيه است چنان كه گفتيم.دگر آن كه اگر چنين بودى قدم عالم لازم آمدى براى آن كه چون قول «كن»قديم باشد (2)عقيب آن بلا فصل فعل حاصل بود بايد تا فعل با قول به يك جاى حاصل باشد در ازل،و آن كه در ازل موجود بود (3)قديم بود و قديم را بر محدث تقديم باشد (4)-بما لا يتناهى از تقدير اوقات-و آن كه به تقدير بر يك وقت متأخّر نباشد از قديم محدث نباشد و چون محدث نباشد به«كن»حاجت نبود او را.

سوره النحل (16): آیات 41 تا 65

اشاره

وَ اَلَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (41) اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّنٰاتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَ فَأَمِنَ اَلَّذِينَ مَكَرُوا اَلسَّيِّئٰاتِ أَنْ يَخْسِفَ اَللّٰهُ بِهِمُ اَلْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمٰا هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلىٰ تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (47) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلىٰ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ اَلْيَمِينِ وَ اَلشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ وَ هُمْ دٰاخِرُونَ (48) وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ مِنْ دٰابَّةٍ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ هُمْ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخٰافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ (50) وَ قٰالَ اَللّٰهُ لاٰ تَتَّخِذُوا إِلٰهَيْنِ اِثْنَيْنِ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَإِيّٰايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَهُ اَلدِّينُ وٰاصِباً أَ فَغَيْرَ اَللّٰهِ تَتَّقُونَ (52) وَ مٰا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اَللّٰهِ ثُمَّ إِذٰا مَسَّكُمُ اَلضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذٰا كَشَفَ اَلضُّرَّ عَنْكُمْ إِذٰا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِمٰا آتَيْنٰاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55) وَ يَجْعَلُونَ لِمٰا لاٰ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ تَاللّٰهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلّٰهِ اَلْبَنٰاتِ سُبْحٰانَهُ وَ لَهُمْ مٰا يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (58) يَتَوٰارىٰ مِنَ اَلْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلىٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي اَلتُّرٰابِ أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ اَلسَّوْءِ وَ لِلّٰهِ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلىٰ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (60) وَ لَوْ يُؤٰاخِذُ اَللّٰهُ اَلنّٰاسَ بِظُلْمِهِمْ مٰا تَرَكَ عَلَيْهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلّٰهِ مٰا يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ اَلْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ اَلْحُسْنىٰ لاٰ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ اَلنّٰارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللّٰهِ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ اَلْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (63) وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ إِلاّٰ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ اَلَّذِي اِخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64) وَ اَللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65)

ترجمه

آنان كه هجرت كردند در خداى از پس آن كه بر ايشان ظلم كردند،جاى دهيم ايشان را در دنيا نيكوى،و مزد آخرت (5)بزرگتر است اگر دانند (6).

آنان كه شكيبايى كردند و بر خدايشان توكّل كنند (7).

نفرستاديم از پيش تو الّا (8)مردانى (9)را كه وحى كردند به ايشان،بپرسى اهل ذكر اگر شما ندانى.

به دليلها و كتابها و فروفرستاديم بر تو (10)قرآن تا بيان كنى مردمان را آنچه فرستادند به ايشان تا همانا ايشان انديشه كنند.

ص : 37


1- .جميع نسخه بدلها+كن.
2- .جميع نسخه بدلها+و.
3- .جميع نسخه بدلها:باشد.
4- .جميع نسخه بدلها:بايد.
5- .قم:سراى بازپسين.
6- .قم:اگر بودند دانستندى.
7- .آب:كردند.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:مگر.
9- .قم،لب:مردمانى.
10- .قم،آط،آب،آج،لب:به تو.

ايمن شده اند آنان كه حيلت كردند بديها (1)كه فروبرد خداى ايشان را به زمين؟يا آيد به ايشان عذاب ازآنجا كه ندانند؟ يا بگيرد ايشان را در گشتن ايشان، نيستند ايشان عاجزكننده (2).

يا بگيرد ايشان را بر نقصان (3)،خداى شما مهربان و بخشاينده است.

نمى بينند (4)آنچه آفريده است خداى از چيزى مى فگند سايه هاى او از راست و از چپ سجده برنده (5)خداى را و ايشان ذليل (6)باشند؟ و خداى را سجده كند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از جنبنده (7)و فرشتگان و ايشان تكبّر نكنند.

مى ترسند از خدايشان از بالاى ايشان و مى كنند آنچه فرمايندشان.

گفت خداى:مگيرى دو خداى كه اوست يك خداى (8)،از من بترسى.

و او راست آنچه در آسمانها و زمين است (9)او راست دين هميشه،از جز خداى (10)مى ترسى؟ و آنچه هست به شما از نعمت خداى،از خداست (11)پس چون به شما رسد رنجى با او گريزى.

ص : 38


1- .قم،آب:به بديها،آط،آج،لب:به بدى.
2- .قم:عاجزكنندگان.
3- .قم+به درستى كه.
4- .آب،آج،لب:نبينيد.
5- .قم:سجده كننده،آب:برند.
6- .قم:ذليلان.
7- .كذا،در اساس و آط و لب،قم،آب،آج:جنبنده.
8- .قم:خداى است يكى.
9- .قم:آسمانهاست و در زمين،آط،آب،آج:در آسمانهاست و در زمين است.
10- .قم:پس جز از خداى.
11- .قم:نعمتى از خداى است.

پس چون بردارد (1)رنج (2)از شما كه نگه كردى (3)گروهى از ايشان (4)به خدايشان شرك مى آرند.

تا كافر شوند به آنچه داديم ايشان را،برخوردار شوى (5)كه بدانى.

و كنند آن را كه ندانند بهره اى از آنچه روزى كرديم ايشان را،به خداى كه بپرسند (6)از آنچه دروغ مى گفتى.

[92-ر] و كردند (7)خداى را دختران،منزّه است او و ايشان راست آنچه خواهند.

چون مژده دهند يكى را از ايشان به مادينه اى (8)باشد همه روز رويش سياه (9)،و او خشم فرومى برد (10).

پنهان مى كند از مردمان (11)از بدى آنچه مژده داده باشند (12)به آن (13)بداردش بر خوارى يا پنهان كند او را در خاك؟بد است آنچه حكم مى كنند! آنان را كه ايمان نيارند به آخرت مثل بد بود و خداى را (14)مثل بلندتر،و او بى همتا و محكم كار است (15).

ص : 39


1- .قم:بگشاد،آط،آب،آج،لب:برگشايد.
2- .قم+را.
3- .كذا در اساس و قم،آط،آب،آج،لب:آنگه گردد.
4- .قم،آط،آب،آج،لب:از شما.
5- .قم+پس زود بود.
6- .قم،آط،آب،آج،لب+شما را.
7- .قم:مى كنند،آط،آج،لب:كنند،آب:مى گردانند.
8- .آط،آب،آج،لب:به ماده.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:سياه باشد هر روز روى او.
10- .قم:خشم فروخورنده بود.
11- .قم:گروه.
12- .آط،آب،آج،لب+او را.
13- .قم+يا.
14- .قم،آج،لب:خداى راست.
15- .قم:و اوست عزيز محكم كار،آط،آب،آز،آج،لب:و او عزيز محكم كار است.

و اگر بگيرد خداى مردمان را به بيدادشان (1)،رها نكند بر زمين از هيچ رونده اى و لكن بازپس مى دارد ايشان را تا به وقتى نام زده (2)،چون آيد وقتشان بازپس ندارد (3)يك ساعت و نه در پيش دارند.

و مى كنند خداى[را] (4)آنچه نخواهند و وصف مى كند (5)زبانهايشان دروغ (6)كه ايشان را باشد نكوتر (7)،حقّا كه ايشان را باشد آتش دوزخ و ايشان را تقديم كند (8).

به خداى كه فرستاديم به امّتانى پيش از تو (9)بيار است براى ايشان ديو عملهايشان (10)،او دوست ايشان است امروز و ايشان را بود (11)عذابى دردناك.

و نفرستاديم (12)بر تو قرآن (13)مگر تا بيان كنى ايشان را آن كه (14)خلاف كردند در او و بيانى و رحمتى براى گروهى (15)كه ايمان دارند.

و خداى فروفرستاد (16)از آسمان آبى زنده كرد به آن زمين را پس از مردنش، در آن دليلى است (17)گروهى را كه بشنوند.

ص : 40


1- .قم:به بيداد ايشان،آط،آب،آج،لب:به ظلمشان.
2- .قم،آط،آج،لب:نام زد.
3- .قم،آب:ندارند.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ قم،افزوده شد.
5- .قم،آط،آج،لب:كند.
6- .قم+را.
7- .قم،آط،آب،آج،لب:نيكويى.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:كنند.
9- .قم:از پيش تو پس.
10- .قم:كارهاى ايشان پس.
11- .قم:ايشان راست.
12- .قم+ما.
13- .قم:كتاب را،آط،آب،آج،لب:كتاب.
14- .قم،آط،آب،آج،لب:آنچه.
15- .آط،آب،آج،لب:قومى.
16- .قم،آط،آب،آج،لب:بفرستاد.
17- .قم:به درستى كه در اين آيتى است.

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي اللّٰهِ -الآية، اَلَّذِينَ ،در موضع رفع است به ابتدا و قوله: لَنُبَوِّئَنَّهُمْ ،در جاى خبر اوست.حق تعالى گفت: (1)آنان كه هجرت كردند در ره (2)خداى و براى خداى از مكّه به مدينه آمدند،و«هجر»و«هجران»مفارقت باشد و «هجرة»فعلة باشد از او (3)،اين بنا هيئت را بود كالحلية (4)و المشية (5)و القعدة (6).و در شرع مخصوص است به رفتن از مكّه به مدينه پيش از فتح مكّه.از اين جا گفت رسول-عليه السّلام:

لا هجرة بعد الفتح. اين هجرت شرعى است و آن كه گفت:

لا هجرة بعد ثلاث، آن هجرت لغوى است يعنى نشايد كه مسلمانان از يكديگر ببرند و يكديگر را رها كنند بالاى سه روز،پس اين اسم از اسماء مخصوصه است، كالصّوم و الحجّ (7). مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا ،پس ازآن كه بر ايشان ظلم كردند.

مفسّران گفتند:آيت در شأن بلال و صهيب و عمّار و خبّاب و عابس و ابو جندل ابن سهل (8)آمد و جماعتى كه مشركان مكّه (9)ايشان را عذاب كردند.قتاده گفت:

مراد امّت محمّداند-صلّى اللّه عليه و على آله (10)-كه از ظلم أهل مكّه بجستند و به حبشه شدند،آنگه خداى مدينه را به دار الهجرت (11)رسول كرد،تا رسول-عليه السّلام-با آنجا شد و صحابه (12)،و آنجا انصار پديد آمدند او را،و ايوا كردند (13). لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً ،گفتند:انزلهم المدينة و اطعمهم الغنيمة،ايشان را به مدينه فرود آورم (14)و غنيمت به طعمۀ ايشان كنم،يقال:بوّأت (15)موضع كذا فتبوّأ،أى أنزلته فنزل.و«لام»و«نون» (16)تأكيد جواب قسمى مقدّر است،اى و اللّه لنبوّئنّهم.

ص : 41


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:راه.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .قم،آط،آب،آز،آج:كالجلسة.
5- .قم:و الرّكبة و المشيّة،آب،آز:و المشيدة،آج،لب:و المشية.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:و العقدة.
7- .كذا در اساس،قم:ابو جندل بن سهيل،آط،آج،لب:ابو جنده ابن سهيل،آب،آز:ابو جنده بن سهيل
8- .كذا در اساس،قم:ابو جندل بن سهيل،آط،آج،لب:ابو جنده ابن سهيل،آب،آز:ابو جنده بن سهيل
9- .آط،آب،آز،آج،لب:به مكّه.
10- .قم:عليه السّلام.
11- .قم:به دار هجرت.
12- .قم:با صحابه.
13- .آج،لب:ديوار كردند.
14- .آج،لب:آوردم.
15- .همۀ نسخه بدلها:بواته.
16- .آط،آب،آز،آج،لب:و لا و نون،قم:و نون.

در خبر است كه:عمر خطّاب (1)چون چيزى به مهاجرى (2)دادى،گفتى:خذ بارك اللّه لك فيه (3)،هذا ما وعدك اللّه في الدّنيا،اين آن است كه خداى تعالى تو را وعده داد در دنيا و آنچه براى تو نهاده است (4)[92-پ]در بهشت بهتر است.

آنگه اين آيت برخواندى،و معنى آيت آن كه با ايشان در دنيا احسان كنيم، وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ ،خير و ثواب آخرت مهتر و بهتر باشد اگر بدانند ايشان.

آنگه وصف كرد ايشان را،گفت: اَلَّذِينَ صَبَرُوا ،آنان كه صبر كردند بر بلا و مشقّت كافران مكّه و بر خداى توكّل كنند،در نجات و رستگارى از ايشان.

قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي (5)إِلَيْهِمْ ،گفت:و (6)نفرستاديم از پيش تو إلاّ مردانى را كه به ايشان وحى كرديم.گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند:خداى از آن بزرگتر است كه رسول او آدمى باشد،و اگر رسولى به ما فرستد إلاّ فريشته اى نباشد،حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت:ما از پيش تو پيغامبران (7)جز مردانى (8)نفرستاديم از بشر و وحى كرديم به ايشان.و براى آن گفت:

إِلاّٰ رِجٰالاً ،تخصيص كرد مردان را كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه فريشتگان زنان اند و دختران خداوند چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (9). فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،بپرسى (10)از اهل ذكر اگر ندانى.عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند:مراد به«اهل ذكر»اهل كتاب اند،و بعضى دگر گفتند:

مؤمنان اهل كتاب اند چون عبد اللّه سلام و جز او.عبد اللّه عبّاس (11)گفت:مراد اهل قرآن اند.رمّانى و أزهرى و رمّاح (12)گفتند:مراد به اهل ذكر اهل علم اند به اخبار امّتان

ص : 42


1- .قم،آط،آب+رضى اللّه عنه،آج،لب+عليه ما يستحقّ.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:به مهاجر.
3- .قم:بارك الله فيك.
4- .همۀ نسخه بدلها:نهاد.
5- .همۀ نسخه بدلها:يوحى،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ما.
7- .قم:به پيغامبرى.
8- .قم+را.
9- .سورۀ زخرف 43 آيۀ 19.
10- .اساس:بپرس،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:ابن زيد.
12- .همۀ نسخه بدلها:زجاج.

گذشته از مؤمن و كافر.و«ذكر»ضدّ سهو باشد و مرجع او با علم است.جابر الجعفىّ روايت كرد از باقر-عليه السّلام-كه گفت:

نحن اهل الذّكر ،ما اهل ذكريم از ما بايد پرسيدن.

بِالْبَيِّنٰاتِ ،خلاف كردند در آن كه اين«با»تعلّق به چه دارد.بعضى گفتند:

تعلق به ارسلنا دارد و«إلاّ»معنى غير (1)است و تقدير آن (2)است:و ما ارسلنا بالبيّنات و الزّبر غير رجال،و مثله قولهم:ما ضرب إلاّ اخوك عمرا (3)،أى ما ضرب عمرا (4)غير اخيك.و قال اوس بن حجر: (5)

ابنى لبينى لستم بيد***إلاّ يد ليست لها عضد

أىّ،غير يد.و قال اللّه تعالى: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ... (6)،اى،غير اللّه،و قال الشّاعر (7):

نبّئتهم عذّبوا بالنّار جارتهم***و هل يعذّب إلاّ اللّه بالنّار

اى،غير اللّه.بعضى دگر (8)گفتند فعلى دگر (9)مقدّر است:و ما ارسلنا من قبلك إلاّ رجالا ارسلناهم بالبيّنات،و مثله قول الاعشى (10):

و ليس مجيرا إن أتى الحيّ خائف***و لا قائل (11)إلاّ هو المتعيّبا

و المعنى:فانّه (12)يجير (13)المتعيّب. بِالْبَيِّنٰاتِ ،اى،بالدّلائل و الحجج و اَلزُّبُرِ ، اى الكتب (14)،يعنى ما پيغامبران (15)را كه فرستاديم از آدميان به حجّتها و كتابها فرستاديم.و«زبر»جمع زبور باشد فعول به معنى مفعول.و اشتقاق او از«زبر» است و آن نوشت باشد. وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ ،و ما فرستاديم به تو اين قرآن تا بيان كنى براى مردمان آنچه بر تو فرستاده اند. وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ،و تا باشد كه انديشه كنند.

ص : 43


1- .اساس:خير،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:اين.
3- .اساس:عمروا،با توجّه به قم تصحيح شد.
4- .آط،آب،آز:عمرو.
5- .آز+شعر.
6- .سورۀ انبيا 21 آيۀ 22.
7- .آب،آز+شعر.
8- .آج،لب:ديگر.
9- .آج،لب:ديگر.
10- .آز،آب،آج،لب:پيغمبرانى.
11- .آب،آز:و ما قائل.
12- .قم:انّه.
13- .آط،آج،لب:الخبر،آب،آز:الخير.
14- .آج،لب:بالكتب.
15- .آز،آب،آج،لب:پيغمبرانى.

أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئٰاتِ ،همزه استفهام است و معنى تفريع و تخويف (1)، گفت:ايمن شده اند آنان كه مكر مى كنند و بديها مى اندازند از كافران مكّه و جز ايشان از مشركان كه خداى تعالى زمين فروبرد به ايشان (2)؟و گفته اند (3):از مقلوب است يعنى ايشان را به زمين فروبرد و آن (4)در تازى راست است،در پارسى مقلوب مى نمايد براى آن كه در مفعول اول«با»در آمده است،يقال:خسفت عينه (5)،اذا غارت خسفا و خسف القمر اذا اسودّ خسوفا و خسف اللّه به الارض خسفا. أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذٰابُ ،يا عذاب به ايشان آيد ازآنجا كه ايشان ندانند.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ ،يا بگيرد ايشان را در گشتن ايشان و آمد شدشان (6)در راهها و سفرها و شبها و روزها (7). فَمٰا هُمْ بِمُعْجِزِينَ ،ايشان خداى را عاجز نتوانند كردن.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلىٰ تَخَوُّفٍ ،يا بگيرد ايشان را بر تخوّف.كلبى و ضحّاك گفتند:«تخوّف»تفعّل باشد از خوف،يعنى گروهى را بگيرد به عذاب و گروهى را رها كند[93-ر]تا آنان كه مانده باشند كه بترسند به عذاب از (8)هلاك شدگان كه مبادا كه مثل آن به ايشان رسد،و دگر مفسّران گفتند:مراد به تخوّف،تنقّص است و مراد نقصان ايشان است به هلاك،يعنى تنقّصهم (9)من اطرافهم و نواحيهم شيئا بعد شىء،يقال:تخوّفه الدّهر و تخوّنه إذا تنقّصه و أخذ ماله،و تخوّفه إذا تنقّصه و أخذ من حافاته،و قال الشّاعر (10):

تخوّف السّير (11)منها[تامكا] (12)قردا***كما تخوّف (13)عود النّبعة السّفن

و قال آخر:

تخوّف غدرهم ما لي و أهدى***سلاسل في الحلوق (14)لها صليل

ص : 44


1- .آط،آب،آز،آج،لب:توبيخ.
2- .قم:با ايشان.
3- .قم+كه اين،بقيۀ نسخه بدلها+اين.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اين.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عنه.
6- .آط،آمدشان،آب،آز،آج،لب:آمدنشان.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و آز:پشته ها ورودها،قم،آز:به شبها.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آن.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نقصهم.
10- .آب،آز+شعر.
11- .اساس:النّاس،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
13- .اساس:ترمو و،كه با توجه به قم ديگر نسخ و مآخذ شعر تصحيح شد.
14- .آج،لب:الخلوف.

و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او گفت:على تخوّف،أى على تفريع. فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ،كه خداى شما بر شما مهربان و بخشاينده است،براى آن تعجيل نمى فرمايد به عقاب و مهلت داده است اين كافران را تا باشد كه انديشه كنند و با راه حق آيند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:أو لم تروا،به«تا»ى خطاب و باقي قرّا به«يا»خواندند،خبرا عن الغائب حملا على قوله: أَنْ يَخْسِفَ اللّٰهُ بِهِمُ الْأَرْضَ ،و قوله: أَوْ يَأْتِيَهُمُ ،و قوله: أَوْ يَأْخُذَهُمْ .حق تعالى گفت:نمى بينند و نظر نمى كنند (1)و انديشه نمى كنند (2)، إِلىٰ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ،به آنچه (3)خداى آفريده است بر عموم گفت و اگرچه لفظ صالح است خصوص را،آنگه به«من»تبيين تخصيص كرد گفت: مِنْ شَيْءٍ ،از چيزى و مراد به اين شىء جسمى قائم است كه آن را سايه باشد به قرينۀ يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ .و معنى لفظ آن است كه يرجع،من فاء إذا رجع.

عبد اللّه عبّاس گفت:يرجع من موضع إلى موضع،از جايى به جايى (4)مى شود سايۀ آن به گرديدن آفتاب از او.و بعضى دگر گفتند (5):يتفيّؤ،أى يقع فيه،من الفىء،و هو الظلّ بعد الزّوال،و آن سايه را كه بامداد باشد پيش از آفتاب عرب آن را ظلّ خوانند (6)و آن كه از پس زوال باشد آن فىء خوانند من فاء إذا رجع قال الشّاعر (7):

فلا الظلّ من برد الضّحى تستطيعه***و لا الفيء من برد العشىّ (8)تذوق (9)

عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ ،از راست و چپ براى آن كه بامداد كه آفتاب برآيد سايۀ چيزها از دست راست قبله بيفتد (10)باز چون زوال آفتاب بباشد سايۀ آن چيزها از دست چپ بيوفتد.و براى آن يمين به وحدان گفت و شمائل به جمع،كه آن واحد در جاى جمع نهاد،چنان كه شاعر گفت:

بفى الشّامتين التّرب إن (11)كان هدّني***رزيّة شبلى مخدر في الضّراغم

ص : 45


1- .آج،لب:نمى كنيد.
2- .آج،لب:نمى كنيد.
3- .آط،آج،لب:با آنچه.
4- .همۀ نسخه بدلها:با جاى.
5- .آط:گفتن.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:گويند.
7- .آب،آز+شعر.
8- .اساس:العشا،با توجه به نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .قم:يذوق.
10- .قم:بيوفتد.
11- .قم:لئن.

أراد:بأفواه،و قال آخر:

الواردون و تيم (1)في ذرى (2)سبإ***قد عضّ أعناقهم جلد الجواميس (3)

اراد:جلود الجواميس.و وجهى دگر آن است كه يمين بر جنس گفت و جنس صالح باشد واحد (4)و جمع را.و ابو عمرو و يعقوب خواندند:تتفيّئوا،به«تا»و باقى قرّا به«يا».آن كه به«تا»خواند براى آن كه گفت كه (5)جمع است و جمع مؤنث باشد.و آن كه به«يا»خواند براى آن كه گفت:ظلال بر وزن واحد است،چون جدار و حمار.و قوله: سُجَّداً لِلّٰهِ ،اى مائلات،من قوله (6):سجدت النّخلة اذا مالت، و اسجدت النّاقة إذا أملتها لتركبها.آنگه آن مثل (7)را بر سبيل تشبيه سجده خواند.

مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند:به اوّل روز همه سايه هاى چيزها خداى را سجده كنند (8)و به آخر روز هم چونين (9).عبد اللّه عمر گفت كه رسول-عليه السّلام-گفت:

هيچ چيز (10)نباشد و إلاّ خداى را پيش از نماز (11)و پس از زوال سجده كند،آنگه اين آيت برخواند: يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ .و هم چونين (12)در خبر آمد:كه چون كافر سجده كند بت را سايۀ او سجده كند خداى را و تأويل آيت و اخبار آن است كه گفتيم. وَ هُمْ دٰاخِرُونَ ،اى،صاغرون خاضعون.يقال:دخره دخرا إذا اذلّ (13)،و دخر هو إذا ذلّ (14)،قال ذو الرّمّة:

فلم يبق إلاّ داخر (15)في مخيّس***و منجحر في غير أرضك في جحر

و وجهى دگر گفتند،در تأويل آيت كه سجّدا و قوله:

وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ .و قوله:

ص : 46


1- .آز:الواردون يتم.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:ذراء.
3- .آط،الحواميش،آب،آز:الجواميش.
4- .قم+را.
5- .قم:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها:قولهم.
7- .قم:ميل،بقيۀ نسخه بدلها:ميل.
8- .همۀ نسخه بدلها:كند.
9- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
10- .قم:هيچيز،لب:هر چيز.
11- .همۀ نسخه بدلها+پيشين.
12- .همۀ نسخه بجز قم،همچنين،قم:در خبر چنين آمد.
13- .همۀ نسخه ها:اذل.
14- .آب،آز:اذل.
15- .قم:داخرا.

وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (1)... ،أي،يدلّ على خالق له[93-پ]مستحقّ للسّجود و التّسبيح،خداى را سجده كنند (2)هرچه در آسمانها و زمين است،بر اين تأويلها كه گفتيم. مِنْ دٰابَّةٍ ، «من»تبيين راست (3)،از رونده اى. وَ الْمَلاٰئِكَةُ ،و از (4)فريشتگان او را سجده كنند، وَ هُمْ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ ،و تكبّر نكنند و بزرگوارى.

يَخٰافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ،ترسند از خداى خود از بالاى ايشان.و در تأويل او دو قول گفتند:يكى آن كه يخافون عقاب ربّهم من فوقهم،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه.و عقاب كه آيد از بالاى سر ايشان آيد.و وجه (5)ديگر آن كه چون خداى تعالى موصوف است بأنّه علىّ و متعال،بر سبيل توسّع،فوق در حقّ او اجراء كرد.و وجهى دگر آن است كه اين كنايت است از قدرت و قهر و غلبه چنان كه ما قاهر را گوييم زبر دست (6)است،و مثله قوله: وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ (7)،و قوله:حكاية عن فرعون: وَ إِنّٰا فَوْقَهُمْ قٰاهِرُونَ (8). وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ ، (9)بكنند اين فريشتگان آنچه ايشان را فرمايند و هيچ نافرمانى نكنند،چنان كه گفت:

لاٰ يَعْصُونَ اللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ (10) .

و گفتند:معنى آيت آن است كه هرچه دون اوست همه خاشع و خاضع اويند چنان كه گفت: مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا (11).

امّا قوله: وَ الْمَلاٰئِكَةُ ،تخصيص به ايشان به ذكر با آن كه ايشان از جملۀ آنان اند كه در آسمان و زمين اند،جارى مجراى آن است كه گفت: وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ... (12)،و قوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ... (13)،و وجهى دگر آن است كه ملائكه را براى آن عطف كرد بر دابّه كه ملائكه

ص : 47


1- .سورۀ بنى اسرائيل 17 آيۀ 44.
2- .همۀ نسخه بدلها:كند.
3- .قم:تبيين است.
4- .همۀ نسخه بدلها:و نيز.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:وجهى.
6- .آط:زور دست.
7- .سورۀ انعام 6 آيۀ 61.
8- .سورۀ اعراف 7 آيۀ 127.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز آب+و.
10- .سورۀ تحريم 66 آيۀ 6.
11- .سورۀ هود 11 آيۀ 56.
12- .سورۀ بقره 2 آيۀ 98.
13- .سورۀ احزاب 33 آيۀ 7،جميع نسخه بدلها+و اين را تخصيص بالذّكر خوانند.

را بر زمين دبيب (1)نباشد.و وجهى دگر آن كه اعتقاد ايشان در فريشتگان آن بود كه دختران خدااند.خداى تعالى گفت:ايشان نيز مرا بندگان خاضع (2)ساجدند.

وَ قٰالَ اللّٰهُ لاٰ تَتَّخِذُوا إِلٰهَيْنِ اثْنَيْنِ ،آنگه حكايت آن كرد كه خداى تعالى خلقان را به توحيد فرمود گفت:خداى تعالى گفته است (3): لاٰ تَتَّخِذُوا ،دو خداى مگيرى (4)چه او بر حقيقت يك خداست. فَإِيّٰايَ فَارْهَبُونِ ،از من بترسى و ضمير منصوب متّصل (5)براى آن تقديم (6)كرد تا دليل كند كه معنى آن است كه از من بترسى و از جز من مترسى،و مثله قوله: إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ (7)،نعبدك لا نعبد غيرك و نستعينك لا غيرك.و مثله قول الشّاعر (8):

إيّاك أدعو فتقبّل ملقي***

و قولهم فى المثل:إيّاك أعني (9)و اسمعي يا جاره.

وَ لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،او راست هرچه در آسمانها و زمين است، وَ لَهُ الدِّينُ وٰاصِباً ،اى الطّاعة.دين او راست،يعنى طاعت و اخلاص او راست. وٰاصِباً ، اى دائما ثابتا.عبد اللّه عبّاس گفت:واصبا اى واجبا،و اين قول مجاهد و قتاده و ضحّاك و ابن زيد است،و منه قوله: ...وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ (10)،أى دائم،يقال:

منه وصب الدّين يصب وصبا و وصوبا.قال أبو الاسود:

لا أبتغى الحمد القليل بقاؤه***يوما بذمّ الدّهر أجمع واصبا

اى دائما.و قال حسّان: (11)

غيّرته الرّيح تسفي (12)به***و هزيم رعده واصب

و وصب،ألم باشد از رنج خستگى به دوام عمل،يقال:منه وصب يوصب وصبا، فهو وصب.قال الشّاعر (13):

ص : 48


1- .آز:ديب،آج،لب:دست.
2- .آط،آب،آز،آج،لب+و.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خداى فرموده است.
4- .قم،آب،آز،آج،لب:مگيريد دو خداى،آط:مگيرى دو خداى.
5- .همۀ نسخه بدلها:منفصل.
6- .اساس:تقدير،با توجّه به قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
7- .سورۀ فاتحه 1 آيۀ 4،همۀ نسخه بدلها+اى.
8- .آب،آز+شعر.
9- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:عنّى.
10- .سورۀ صافّات 37 آيۀ 9.
11- .آب،آز+شعر.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:يسقى.
13- .آب،آز+شعر.

لا يغمز السّاق من اين و لا وصب (1)***و لا يعضّ على شرسوفه الصّفر

بعضى اهل معانى گفتند معنى آيت آن است كه:طاعت او را رسد كه دارند و اگرچه در او وصب و تعب باشد،چه طاعت بر وجه عبادت جز خداى را نسزد كه منعم است بر مكلّفان به اصول نعم. أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَتَّقُونَ ،از جز خداى مى بترسى؟ استفهام است بر سبيل انكار و تقريع و تهديد (2).

وَ مٰا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ ،در«ما»دو وجه گفتند:يكى آن كه به معنى الّذى است و لكن متضمّن است معنى جزا را،براى آن در جواب او«فا»مى آيد،و مثله قوله: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِيكُمْ... (3)،و يقول القائل:ما لك فهو لى،و نشايد تا گويد:[94-ر]«مالك»به رفع«لام»،فهو لى با«فا»،براى آن كه چيزى است (4)نه بر طريق جزا.و وجه دوم آن است كه«ما»جزاست و فعلى در او مضمر باشد و تقدير آن كه:و ما يكن من نعمة بكم فمن اللّه.و هرچه هست به شما از نعمت (5)خداى است-جلّ جلاله-چه منعم بر حقيقت اوست و نعمت همۀ منعمان موقوف است بر نعمت او از اصول نعم كه حيات و قدرت و شهوت و نفرت و كمال عقل است پس همۀ نعمتها مضاف است با او بهرى به اصالت بهرى با آن كه به واسطه (6)،همه نعمت اوست. ثُمَّ إِذٰا مَسَّكُمُ الضُّرُّ ،پس آنگه چون بلايى برسد و آفتى و بيماريى، فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ ،با او گريزى و فزع با او كنى و او را بخوانى و استغاثه با او كنى.و اصل او از«جؤار»باشد و آن آواز گاو باشد (7)چون آواز (8)منكر كند از ترس يا از گرسنگى.و قال الاعشى يصف بقرة (9):

و طافت (10)ثلاثا بين يوم و ليلة***و كان النّكير أن تضيف و تجأرا

و قال ايضا (11):

ص : 49


1- .اساس:نصب،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
3- .سورۀ جمعه 62 آيۀ 8.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اين خبر است.
5- .همۀ نسخه بدلها+از.
6- .قم:و بهرى به واسطه پس،ديگر نسخه بدلها:و بهرى با آن كه به واسطه.
7- .همۀ نسخه بدلها:بود.
8- .همۀ نسخه بدلها:آوازى.
9- .آب،آز+شعر.
10- .قم،آب:فطافت،آج،لب:و ظافت.
11- .آب،آز+شعر.

و ما ايبلىّ على هيكل***بناه و صلّب (1)فيه و صارا

يراوح من صلوات المليك***طورا سجودا و طورا جؤارا

و قال عدىّ بن زيد (2):

إنّني و اللّه فاقبل حلفي (3)***بابيل (4)كلّما صلّى جأر

ثُمَّ إِذٰا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ ،چون آن بلا كشف كند و بردارد و برگشايد از شما كه بنگرى جماعتى از شما به او (5)شرك آرند تا در رنج و بلا باشند اخلاص بيشتر كنند چون بلا برود با سر كفر و شرك روند.

لِيَكْفُرُوا ،تا كفران آرند به آن نعمت كه ما ايشان را داده باشيم. فَتَمَتَّعُوا ، برخوردار شوى كه بدانى عاقبت و مآل كفر خود،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت.

وَ يَجْعَلُونَ لِمٰا لاٰ يَعْلَمُونَ ،آنگه بازنمود كه اين كافران از مال و آنچه ما ايشان را نصيب داده ايم و روزى كرده نصيبى مى كنند آن را كه نمى دانند از بتان كه ايشان مستحقّ آنند چه در ايشان خيرى و شرّى و نفعى و ضرّى نيست و شرح اين در سورة الانعام رفته است،فى قوله: وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِيباً (6)- الآية.آنگه قسم ياد كرد و سوگند خورد و گفت: تَاللّٰهِ ،به خداى كه ايشان را بپرسند از آنچه مى كنند و آن دروغ كه مى گويند و فرومى بافند (7).آنگه حق تعالى بيان كرد آن محال را كه ايشان گفتند و اعتقاد كردند ازآن كه فريشتگان را دختران (8)خداى خواندند.

گفت (9): وَ يَجْعَلُونَ لِلّٰهِ الْبَنٰاتِ ،مى كنند خداى را دختران.و اين جعل به معنى قسمت (10)است و مثله قوله: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (11)،

ص : 50


1- .اساس:صلت،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
2- .آب،آز+شعر.
3- .قم:خلفتى،آط:حلقتى،آب،آز،آج،لب:خلقتى.
4- .اساس:باشل،كه با توجه به ديگر نسخه ها و مآخذ بيت تصحيح شد.
5- .قم:با او.
6- .سورۀ انعام 6 آيۀ 136.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرامى بافند.
8- .لب:دختر.
9- .قم:گفتند.
10- .همۀ نسخه بدلها:تسميت.
11- .سورۀ زخرف 43 آيۀ 19.

حق تعالى خود را از آن تنزيه كرد،گفت: سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او و دور از آنچه به او لايق نباشد. وَ لَهُمْ مٰا يَشْتَهُونَ ،و ايشان را باشد آنچه خواهند و آرزوى ايشان بود (1)از پسران و فرزندان نرينه.و محل«ما»از اعراب محتمل است دو وجه را:يكى نصب، حملا على قوله: وَ يَجْعَلُونَ لِلّٰهِ الْبَنٰاتِ سُبْحٰانَهُ وَ لَهُمْ مٰا يَشْتَهُونَ ،من البنين،تا مفعول «يجعلون»باشد.و وجه ديگر رفع،بر ابتدا،«و لهم»در جاى خبر او باشد،و التقدير:

و لهم البنون.

وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثىٰ ،چون بشارت دهند يكى را ايشان را به فرزندى [مادينه] (2)همه روز سياه روى باشد از اندوه.و«ظلّ»از اخوات«كان»باشد در عمل،و معنى آن باشد كه همه روز كارى كند،و مصدر او«ظلول»باشد. وَ هُوَ كَظِيمٌ (3)،عبد اللّه عبّاس گفت:حزين.ضحّاك گفت:كميد،و آن دل تنگى باشد (4)كه دم نزند (5)از دل تنگى.و اشتقاق او از كظامه بود و آن به بستن سر قربه باشد.

يَتَوٰارىٰ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ،-الآية،پنهان مى شود از مردمان از بديى آن بشارت كه او را داده باشند آنگاه انديشه مى كند كه از دو كار بد با او چه كند (6). أَ يُمْسِكُهُ عَلىٰ هُونٍ ،بدارد او را بر هوان و مذلّت و خوارى، أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرٰابِ ،يا در خاك پنهان كند او را؟يعنى وأد كند (7)و او را زنده در گور كند.و الهون[94-پ]،الهوان، قال الشاعر (8):

لست بوقّاف على الهون***

و قال الحطيئة: (9)

فلمّا خشينا (10)الهون و العير (11)ممسك***على رغمه (12)ما أثبت الحبل (13)حافره

ص : 51


1- .قم:باشد.
2- .با توجه به سياق عبارت از قم افزوده شد.
3- .اساس:كضيم.
4- .قم+از اندوه.
5- .قم:كه مردم نزند.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كنند.
7- .آط:و اداء كند،آج،لب:داده كند.
8- .آج،آز+شعر.
9- .آج،آز+شعر.
10- .همۀ نسخه بدلها:خشيت.
11- .آج،لب:الغير.
12- .آز،آج،لب:زعم.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:الخيل.

أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ ،الا و بد حكم (1)است آنچه ايشان مى كنند.و آن آن بود كه در جاهليّت كسى را دختر (2)آمدى او را زنده در گور كردندى (3)از دو وجه:يكى از ترس (4)درويشى چنان كه خداى تعالى گفت: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاٰقٍ (5)... ، و ديگر آن كه تا ناسزائى به خواستن او فراز نيايد،چنان كه شاعر (6)گفت در تشكّى (7)از مثل اين حال:

تبغّى ابن كوز و السّفاهة كاسمها***ليستاد منها (8)إن شتونا لياليا

فما اكثر (9)الأشياء عندي حزازة***بأن أبت مرزيّا (10)عليك و رازيا (11)

فلا تطلبنها (12)يا ابن كوز فإنّه***غذا النّاس مذ قام النّبيّ الجواريا

و إنّ الّتي (13)حدّثتموا في أنوفنا (14)***و اعناقنا من الإباء كما هيا

چون اسلام آمد خداى تعالى در اين معنى آيات فرستاد و نهى كرد از اين.و رسول-عليه السّلام-بر اين تهديد كرد و عمّى بود فرزدق را نام او صعصعه.او چون خبر يافت (15)كه كسى را دختر آمده است او را چند شتر به هديه فرستادى تا او در وجه تجهيز او كردى و او را زنده دفن نكردى (16).فرزدق اين در جملۀ مفاخر خود بازگفت، في قوله:

و عمّى الّذي منع الوائدات***فأحيا الوئيد و لم يوئد (17)

أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ ،نظيره قوله: أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثىٰ، تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزىٰ ، (18).

ص : 52


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:حكمى.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دختران.
3- .همۀ نسخه بدلها:كردى.
4- .همۀ نسخه بدلها:يكى ترس.
5- .سورۀ بنى اسرائيل 17 آيۀ 31.
6- .قم:شاعرشان،ديگر نسخه بدلها:شاعر ايشان.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و آج:تشنگى.
8- .همۀ نسخه بدلها:منّا.
9- .همۀ نسخه بدلها:اكبر.
10- .آط،آب،آز:مزريّا.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:زاريا.
12- .آط:تطلينها.
13- .قم:الّذى.
14- .آج،لب:انوقنا.
15- .همۀ نسخه بدلها:يافتى.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و آط:كردى.
17- .اساس:تؤيد،به قياس نسخه آج تصحيح شد.
18- .سورۀ نجم 53 آيات 21 و 22.

لِلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ ،گفت:آنان را كه به قيامت ايمان ندارند از كافران،ايشان را مثل بد باشد از احتياج به فرزند و شهوت فرزند نرينه و كراهت مادينه و خوف درويشى و رغبت ناكردن اكفاء در وى و اقرار دادن بر خود به بخل چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت:

أكبر الكبائر أن تجعل (1)للّه ندّا، (2)و هو خلقك، (3)ثمّ تقتل، (4)ولدك خيفة، (5)أن يأكل، (6)معك ثمّ أن تزني بحليلة جارك (7)، گفت:

بزرگتر كبيره اى آن است كه با خدا همتا (8)بدارى و او آفريدگار تو است و فرزندت را بكشى ترس آن را كه با تو نان خورد،پس آنگه (9)با زن همسايه ات (10)زنا كنى. وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلىٰ ،و خداى را باشد و او را رسد مثل بلندتر،بعضى مفسّران گفتند:

مراد شهادت أن لا إله إلا الله،است (11).و بعضى اهل تأويل گفتند:مراد به مثل صفت است،يعنى صفات بد مذمومه كافران راست و صفات عليا و مثل اعلى و اسماء حسنى خداى راست ازآنجا كه لايق به او اين است و لايق به ايشان آن است. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او خدايى است عزيز و محكم كار.

وَ لَوْ يُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِظُلْمِهِمْ ، (12)اگر چنان كه خداى تعالى مردمان را بگيرد به ظلمى كه مى كنند از كفر و معصيت و ظلم بر خود و ظلم بر غير،رها نكند بر پشت زمين هيچ رونده اى را.و قوله: عَلَيْهٰا ،كنايت (13)است از زمين،كناية عن غير مذكور، كقوله: حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ ، (14). وَ لٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ ،و لكن به فضل و كرم خود تأخير مى كند ايشان را و مهلت مى دهد تا به وقتى مسمّى،نام زده كرده و آن منتهاى آجال و انقضاى أعمار ايشان باشد.چون آن وقت آمده باشد كه در سابق علم ما، صلاح ايشان در حيات تا آنجا بود،يك ساعت ايشان را بازپس ندارد،و نه نيز يك

ص : 53


1- .آج،لب:يجعل،آز:نجعل.
2- .آط،آب،آز:اندادا.
3- .قم:خالقك،ديگر نسخه بدلها:خلقكم.
4- .آج،لب:يقبل.
5- .همۀ نسخه بدلها:خشية.
6- .اساس:تأكل،به قياس نسخه قم،تصحيح شد.
7- .قم:جارتك.
8- .قم،همتاى،آج،لب:همسايه.
9- .قم،آط:آن كه.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:همسايه.
11- .قم:هست.
12- .همۀ نسخه بدلها+گفت و.
13- .قم:كنايت.
14- .سورۀ ص(38)آيۀ 32.

ساعت در پيش دارد (1).

وَ يَجْعَلُونَ لِلّٰهِ مٰا يَكْرَهُونَ ،و مى كنند خداى را آنچه ايشان كاره اند آن را از دختران،يعنى آنچه به خود نمى پسندند به خداى مى پسندند. وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ ،و زبانشان وصف دروغ مى كند يعنى زبانشان دروغ مى گويد.و اضافت فعل با آلت براى تحقيق اضافت فعل كرد با فاعلش،كما قال اللّه: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ ، (2):فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ، (3). أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنىٰ ،دروغ اين است (4)كه ايشان مى گفتند كه:ايشان را نيكويى خواهد بودن.و محلّ«أنّ»مع اسمها و خبرها[95-ر]نصب است بر بدل«كذب».

و عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى در شاذّ خواندند:و تصف السنتهم الكذب،به ضمّ«كاف»و«ذال»و رفع (5)«با»بر صفت السنة، و هو جمع كذوب،كرسول و رسل و صبور و صبر و شكور و شكر،يعنى وصف مى كنند [زبانهاى] (6)دروغ زنشان كه ايشان را نيكى خواهد بودن لا جرم،حقّا كه ايشان را دوزخ خواهد بودن. وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:انّهم منسيّون فى النّار،ايشان را در دوزخ فراموش كنند.و سعيد جبير گفت:«مبعدون»،بدور كرده باشند.مقاتل گفت:متروكون،رها كرده باشند.قتاده گفت:معجّلون الى النّار، ايشان را به دوزخ شتابانند (7).فرّاء گفت:مقدّمون إلى النّار،ايشان را تقديم كنند و پيش از همه كس به دوزخ برند.نافع خواند:«مفرطون»به كسر«را»مخفّف،اى مسرفون.و ابو جعفر خواند:به كسر«را»مشدّد اى مقصّرون مضيّعون امر اللّه، تقصير كرده باشند و فرمان خداى ضايع كرده.

تَاللّٰهِ ،به خداى،و اين«تا»از جملۀ حروف قسم است و بدل«واو»است و در هيچ اسم نشود مگر در اين يك اسم كه اللّه است. لَقَدْ أَرْسَلْنٰا ،به خداى كه ما

ص : 54


1- .همۀ نسخه ها بجز قم:ندارد.
2- .سورۀ حج 22 آيۀ 10.
3- .سورۀ شورى 42 آيۀ 30.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آن است.
5- .قم:ندارد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با قم،افزوده شد.
7- .قم:ايشان به دوزخ شتابند،آز:ايشان را به دوزخ شتا باشد كذا.

فرستاديم پيغامبران را به امّتان (1)كه از پيش تو بودند،چنان كه تو را به اينان فرستاديم شيطان براى ايشان اعمال ايشان بياراست،اعمالى خبيث كه ايشان برآن بودند از روى إغراء و إغواء و وسوسه. فَهُوَ وَلِيُّهُمُ ،و (2)امروز دوست ايشان است و متولّى كار ايشان و به ايشان اولى تر. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و ايشان را در آخرت عذابى سخت مولم باشد.

وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ ،آنگه حق تعالى بازنمود كه غرض من در كتاب فرستادن به تو چيست.گفت:ما نفرستاديم كتاب قرآن به تو إلاّ براى آن تا بيان كنى آن چيزها (3)كه در آن خلاف مى كنند از دين و احكام. وَ هُدىً ،و بيانى باشد ايشان را و لطفى و رحمتى بر خصوص گروهى را كه ايمان آرند.محلّ«هدى»و«رحمة» نصب است عطفا على محلّ قوله (4):(ليبين)،براى آن كه تقدير آن است كه:الّا بيانا و هدى و رحمة.و نصب جمله بر مفعول له باشد.

وَ اللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،و خداى تعالى فروفرستاد از آسمان آبى،يعنى آب باران،و زمين را زنده كرد به او پس ازآن كه (5)مرده بود.اين بر سبيل توسّع و تشبيه است،زمين خشك بى بر و بى منفعت را مرده خواند براى آن كه در او خيرى و نفعى (6)نباشد،و زمين با زرع و نبات را زنده خواند براى نفع و نموّ و زيادت را (7). إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين فعل كه بيان كرد از باران فرستادن از آسمان و زمين شكافتن به نبات (8)،آياتى و بيّناتى و علاماتى و دلالاتى هست آنان را كه بشنوند به گوش دل و در او انديشه كنند.

سوره النحل (16): آیات 66 تا 77

اشاره

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اَلْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمّٰا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خٰالِصاً سٰائِغاً لِلشّٰارِبِينَ (66) وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ اَلنَّخِيلِ وَ اَلْأَعْنٰابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحىٰ رَبُّكَ إِلَى اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِي مِنَ اَلْجِبٰالِ بُيُوتاً وَ مِنَ اَلشَّجَرِ وَ مِمّٰا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69) وَ اَللّٰهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّٰاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِكَيْ لاٰ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (70) وَ اَللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ فِي اَلرِّزْقِ فَمَا اَلَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلىٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَوٰاءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اَللّٰهِ يَجْحَدُونَ (71) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ أَ فَبِالْبٰاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اَللّٰهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ شَيْئاً وَ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ (73) فَلاٰ تَضْرِبُوا لِلّٰهِ اَلْأَمْثٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (74) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لاٰ يَقْدِرُ عَلىٰ شَيْءٍ وَ مَنْ رَزَقْنٰاهُ مِنّٰا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمٰا أَبْكَمُ لاٰ يَقْدِرُ عَلىٰ شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلىٰ مَوْلاٰهُ أَيْنَمٰا يُوَجِّهْهُ لاٰ يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (76) وَ لِلّٰهِ غَيْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا أَمْرُ اَلسّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ اَلْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (77)

ترجمه

و شما راست (9)در چهار پايان عبرتى،مى دهيم (10)شما را

ص : 55


1- .قم،آط،آج،لب:امّتانى.
2- .همۀ نسخه بدلها:او.
3- .قم،آط،آب،آز+را.
4- .قم:على قوله.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:پس آن كه.
6- .آج،لب:نفعى و خيرى،آز:چيزى و نفع.
7- .قم:نمود زيادت را،آط،آز،آب،آج:نموّ و زيادتى،لب:نمود زيادتى.
8- .قم:ندارد.
9- .قم:و به درستى كه شما را.
10- .قم:شراب مى دهيم.

از آنچه در شكمهاى آن است از ميان سرگين و خون شيرى ويژه گوارنده براى خورندگان.

و از ميوه ها درخت (1)خرما و انگورها مى گيرى (2)از او آنچه مستى كند و روزى نكو (3)در آن (4)دليلى است گروهى را كه خرد (5)دارند.

وحى كرد خداى تو به مگس (6)انگبين كه بگيرى از كوهها خانه ها و از درختان (7)و از آنچه چفته مى بندند.

پس بخورى از هر (8)ميوه ها و بروى (9)بر راههاى خدايت مسخر بيرون آيد (10)از شكمهاى ايشان شرابى بخلاف يكديگر گونه هاى آن در وى شفا است (11)مردمان را (12)در آن دليلى هست گروهى را كه انديشه كنند.

و خداى بيافريد (13)شما را پس جان بستاند شما را و از شما كس باشد كه بازبرند با خسيس تر عمرى تا نداند (14)از پس دانش چيزى كه خداى دانا و تواناست.

[59-پ] و خداى تفضيل (15)داد بهرى را از شما بر بهرى در روزى،نيستند آنان كه ايشان را

ص : 56


1- .قم،آط،آب،آج،لب:درختان.
2- .قم+شما.
3- .قم،آط،آب:نيكو.
4- .قم:به درستى كه در اين.
5- .قم:خبر.
6- .قم:منج.
7- .قم،آط،آب:درخت.
8- .قم،آط،آب:همۀ.
9- .قم:پس بروى.
10- .آط،آب:برون آرد.
11- .قم:در او شفاى است.
12- .قم+به درستى كه.
13- .آط،بيافريده.
14- .آط:ندانند.
15- .آب:فضل.

تفضيل دادند،بازدهنده (1)روزيشان بر آنان كه مالك است دستهايشان (2)ايشان در آن باشند راست (3)،به نعمت خداى انكار مى كنند (4)! و خداى كرد براى شما از تنهاى شما جفتان (5)و كرد براى شما از جفتان شما پسران (6)و نوادگانى و روزى داد شما را از پاكيها (7)،به باطل مى بگروند و به نعمت خداى ايشان كافر مى شوند؟ مى پرستند (8)از فرود خداى آنچه ندارد (9)براى ايشان روزى از آسمانها و زمين چيزى و نتوانند.

نزنى (10)براى خداى (11)مثلها (12)كه خدا داند (13)و شما ندانى (14).

بزد خداى مثلى بنده اى در ملك (15)قادر نباشد (16)بر چيزى و آن كه (17)روزى داده باشيم او را از ما روزى نكو و هزينه (18)كند از آن پنهان و آشكارا[اى راست باشند] (19)،سپاس خداى را بل بيشترينۀ (20)ايشان ندانند (21).

ص : 57


1- .اب رد كنند.
2- .قم،آط،آب،آج،لب:دستهاى ايشان.
3- .قم:به آراستند،آط:راست اند،آب:برابرند.
4- .اساس:مى كنى،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
5- .قم:جفتانى.
6- .قم:پسرانى.
7- .قم:آط،آب،آج،لب:خوشيها.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:و مى پرستند.
9- .قم:قادر نيست.
10- .قم:پس مزنى شما،آب:مزنيد.
11- .قم،آط:خداى را.
12- .قم:مانندها.
13- .اب:خداى مى داند.
14- .قم:نه ندانى،آب:نمى دانيد.
15- .آط:نتواند و،آب:نتوانند و.
16- .آب:نباشند.
17- .قم،آط،آب،آج،لب:آن كس كه.
18- .قم،آط،آب:نفقه.
19- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
20- .قم،آط،آب:بيشتر.
21- .قم:نمى دانند.

و بزد خداى مثلى:دو مرد يكى از ايشان گنگ باشد قادر نبود بر چيزى و او گران باشد بر خداوندش هركجا فرستد او را نيايد به چيزى.راست بود او و آن كس كه فرمايد داد (1)و او بر ره راست باشد؟ و خداى راست نهان (2)آسمانها و زمين و نيست كار قيامت الّا چون نگريدن (3)چشم يا آن نزديكتر (4)كه خداى بر همه چيزى تواناست (5).

قوله تعالى: وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعٰامِ ،قديم-جلّ جلاله-در اين چند آيت تذكير كرد ما را و ياد داد بعضى نعمتهاى او بر ما،تا ما شكر آن كنيم تا اين (6)نعمت بر ما پاينده شود و زيادت گردد،و نيز براى آن تا ما نظر و انديشه كنيم (7)در او و ما را علم بر علم و بصيرت بر بصيرت زيادت شود تا مستحقّ ثواب شويم.گفت:شما را در اين چهار پايان عبرتى هست از شتر و گاو و گوسفند،و عبرت آن باشد كه چون در او نگرند (8)به او اعتبار برگيرند (9).و اين جا (10)در جاى دلالت است نُسْقِيكُمْ ،شراب مى دهيم شما را.نافع و ابن عامر و ابو بكر عن عاصم خواندند:«نسقيكم»به فتح «نون»،آنگه اهل لغت خلاف كردند در آن كه فرق چه باشد بين سقى و اسقى.

بعضى گفتند:هر دو به يك معنى باشد و هر دو لغت است،كقولهم:سرى و اسرى، و به قول لبيد استشهاد كردند كه گفت:

سقى قومي بني نجد (11)و أسقى***نميرا و القبائل من هلال

ص : 58


1- .قم:به داد.
2- .قم،آط،آج،لب:نهانى.
3- .قم:برهم زدن،آط،آج،لب+به.
4- .قم،آط،آب،آج،لب+است.
5- .آط،آب،آج،لب:قادر است.
6- .همۀ نسخه بدلها:تا آن.
7- .قم:نظر كنيم و انديشه كنيم،ديگر نسخه بدلها:انديشه و نظر كنيم.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:در نگرند.
9- .قم:اعتبار گيرند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و آنجا.
11- .همۀ نسخه بدلها:بنى مجد.

كسائى گفت:سقيته آن باشد كه او را يك شربت دهى،و اسقيته آن باشد كه او را شربى (1)دائم كنى (2)از جويى يا از شير چهارپايى (3).بعضى (4)گفتند:سقيته ماء و اسقيته،جعلت له شربا،اى نصيبا،پس آنچه به دست بدهى تا به دهن بازخورد فعل از او سقيته آيد،و آنچه بدهى تا زرع او بخورد (5)،اسقيته كذى (6).بعضى (7)گفتند:سقيته بيدى و اسقيته،دعوت له بالسّقيا (8)،اى قلت له سقاك اللّه.قال ذو الرّمّة:

وقفت على ربع[لمّية] (9)ناقتي***فما زلت أبكي عنده و أخاطبه

و اسقيه (10)حتّى كاد ممّا أبثّه***تكلّمني أحجاره و ملاعبه

و قوله: مِمّٰا فِي بُطُونِهِ ،در آن كه چرا كنايت مذكّر گفت و در پيش جمع رفته است و جمع مؤنّث باشد خصوصا جمع تكسير،سه قول گفتند:[96-ر]يكى آن كه انعام و نعم به يك معنى آمده است او ردّ (11)كنايت با واحد كرد.سيبويه گفت:اسم واحد بر افعال آمده است و أنشد:

و طاب ألبان (12)اللّقاح فبرد***(13) ذهب إلى اللّبن.دوم آن كه حمل بر معنى كرد،يعنى بطون ما ذكرناه من الأنعام»كما قال الصّلبان العبدى (14):

إنّ السّماحة و المروءة ضمّنا***قبرا بمرو على الطّريق الواضح

و لم تقل ضمّنتا لأنّه ذهب الى الجود و الاحسان.سيوم (15)آن كه او در معنى «اىّ»است،يعنى نسقيكم من بطون اىّ الأنعام لها (16)لبن،براى آن كه همه چهار-

ص : 59


1- .آط،آز:شربتى.
2- .آط،آج،لب:كند.
3- .قم:از شتر و چهار پاى.
4- .همۀ نسخه بدلها:بهرى دگر.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:از او بازخورد.
6- .قم:گويى،ديگر نسخه ها:گويند.
7- .همۀ نسخه بدلها:بهرى دگر.
8- .اساس السقيا با توجه به همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
10- .اساس:و اسقيته،به قياس با نسخۀ قم و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .آب،آز:و ردّ،آج،لب:در او ردّ.
12- .آز،آب:البات.
13- .آز،آب:فيرد.
14- .آب،آز+شعر.
15- .قم،آط،آج،لب:سه ام،آب،آز:سيم.
16- .همۀ نسخه بدلها:بها.

پايى شير ندارد (1).ابو عبيده و اخفش گفتند:«نعم»را هم تذكير كنند و هم تأنيث.

آن كه تأنيث كند براى جمع كند،و آن كه تذكير كند براى لفظ كند.قال الشّاعر فى تذكيره:

أ كلّ (2)عام نعم يحوونه***يلحقه (3)قوم و ينتجونه

اربابه نوكى (4)فلا يحملونه***(5) و بعضى تفسير دادند على الشّىء و الشّخص،چنان كه گفت:شاعر: (6)

و عفراء أدنى النّاس منّي مودّة***و عفراء عنّى (7)المعرض المتواني

و قال آخر (8):

إذ النّاس ناس و البلاد بغبطة***و إذ أمّ عمّار صديق مساعف

مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ ،از ميان سرگين و خون شما را شيرى دهد خالص گوارنده خورندگان را،نه بوى سرگين دارد و نه رنگ خون دارد.

عبد اللّه عبّاس گفت:چهار پاى چون علف بخورد و در كرش او قرار گيرد، سرگين در زير باشد و خون بر بالا و شير در ميانه (9).پس قديم تعالى جگر را بر اين قسمت (10)مسلّط كرده است تا اين هر سه ببخشد:خون به رگها فرستد و شير به پستان و فرث در كرش رها كند.و نصب او بر مفعول دوم«نسقيكم»است.

و قوله: وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنٰابِ ، (11)،و نيز شراب مى دهيم شما را از ميوه ها،جمع«ثمرة»باشد و درختان خرما و انگور،يعنى انواع خرما و انگور.و روا باشد كه«واو»استيناف بود،و التقدير:و يتّخذون من ثمرات النّخيل و الأعناب،تا «من»تعلق دارد به اين فعل محذوف اتكالا (12)على بيانه من بعد،بقوله: تَتَّخِذُونَ مِنْهُ ، و بر اين قول«واو»عطف نباشد. تَتَّخِذُونَ ،مى گيرى از او.ضمير عايد است با

ص : 60


1- .همۀ نسخه بدلها:نه همه چهارپايى شير دارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:فى كلّ.
3- .اساس:يلحقه،با توجّه به قم و معنى بيت تصحيح شد.
4- .اساس:او بأته نركه،با توجّه به قم تصحيح شد،آج،لب:له بانّه نوكى.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:فلا يخونه.
6- .همۀ نسخه بدلها:چنان كه شاعر گفت،آب،آز+شعر.
7- .قم:منّى.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ميان.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ميان.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و آز:قسم.
11- .قم،آط،آج+اى،و نسقيكم من ثمرات النخيل و الاعناب.
12- .اساس:ان الا،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.

معنى،و هو ما يخرج من الشّجر من الثّمر،براى آن تذكير كرد. سَكَراً ،قومى گفتند:

مراد به«سكر»خمر است و به روزى نيكو سركه است و دوشاب و خرما و ميويز (1)و آنچه حلال است از آنچه از خرما و انگور گيرند.گفت:از او خمر مى گيرى و روزى نيكو.و آنان كه اين قول گفتند،گفتند:اين آيت پيش از تحريم خمر آمد،هنوز خمر حرام نبود براى آن كه نشايد كه خداى تعالى به حرام منّت نهد چه حرام محظور و ممنوع باشد،و در آيت دليل است بر آنكه حرام روزى نباشد كه چرا (2)حرام را قسمتى كرد و روزى را قسمتى.اگر حرام روزى باشد (3)اين قسمت محال باشد.و اين قول كه گفتيم كه مراد به«سكر»خمر است،قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمرو سعيد جبير و ابو رزين و ابراهيم و حسن و مجاهد و كلبى و ابن أبى ليلى.و يك روايت از عبد اللّه عبّاس كه گفت:«سكر»آن است كه از ميوۀ ايشان حرام است و رزق حسن آنچه حلال باشد (4)قتاده گفت:اما«سكر»خمرهاى[اعاجم] (5)باشد و روزى نيكو اين سركه و دوشاب.شعبى گفت:«سكر»آن باشد كه بازخورند و رزق حسن آنچه بخورند (6)،آن را بر مشروب (7)تفسير داد و اين را بر مأكول.

عوفى روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:حبشه سركه را«سكر»خوانند.

بعضى دگر گفتند:«سكر»نبيذ مسكر (8)باشد از نقيع (9)خرما و مويز (10)چون [96-پ]سخت شود و عصير مطبوخ.و اين قول ضحّاك و شعبى است (11)به روايت مجالد و قول نخعى و ابو روق است.والبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه:«سكر» نبيذ التّمر باشد.و گفت:رسول-صلّى الله عليه و على آله-گفته است:خمر آن بود كه از انگور گيرند و سكر از خرما و نقيع (12)از انگبين و مرز (13)از گاورس (14).ابو عبيده

ص : 61


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مويز.
2- .همۀ نسخه بدلها:خداى،آز+تعالى.
3- .قم:بودى.
4- .همۀ نسخه بدلها:است.
5- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
6- .آط،آج،لب:نخورند.
7- .آط:مشرب.
8- .آج،لب:سكر.
9- .آج،لب:نفع.
10- .قم:ضحّاك است و شعبى.
11- .قم:ضحّاك است و شعبى.
12- .همۀ نسخه بدلها:بتع.
13- .قم،آط:مزر،كه بر متن راجح مى نمايد.
14- .همۀ نسخه بدلها+و غبيرا از گندم.و من كه رسول ام،نهى مى كنيم شما را از هرچه مستى كند.

گفت:سكر طعم باشد،يقال:هذا سكر لك،أى طعم و«أنشد»:

جعلت عيب (1)الأكرمين سكرا***

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ،در اين آيتى هست و علامتى و دليلى مر عاقلان را كه خرد كار بندند.

وَ أَوْحىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ ،وحى كرد خداى تو به نحل يعنى إلهام داد ايشان را،و مرجع معنى (2)إلهام با علم بود جز كه علم در عقلا مستعمل باشد و به إلهام در جز عقلا (3)،و نحل،منج انگبين باشد و يكى (4)را نحلة گويند من باب تمر و تمرة. أَنِ اتَّخِذِي ،كه بگيرى از كوهها خانه ها براى خود و نيز از درختان. وَ مِمّٰا يَعْرِشُونَ ،و از آنچه مردم چفته مى بندند.ابن زيد گفت:مراد چفتۀ رز است،و بعضى دگر گفتند:مراد سقفهاست (5).ابو عبيده گفت:وحى در كلام عرب بر وجوه است:وحى نبوّت،كقوله تعالى: إِنّٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ كَمٰا أَوْحَيْنٰا إِلىٰ نُوحٍ... (6)،و وحى به معنى امر باشد،كقوله تعالى: وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ... (7)،و گفته اند:اين وحى هم إلهام است و القاى فى القلب،و وحى به معنى اشارت است،فى قوله: فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (8)،أى أشار اليهم.وحى به معنى اسرار آمد،يقال:

أوحى إليه كلاما،اذا أسرّ اليه،و منه قوله: يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً... (9)،و الوحى،الكتابة أيضا،كما قال لبيد:

كما ضمن الوحىّ سلامها***

و اصل«وحى»القاء الشىء إلى الغير على وجه الاسرار.و وحى را تعديه هم به«لام» كنند و هم به«الى».قال اللّه تعالى: بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا (10).و بيشتر به«الى» تعديه كنند،و قال العجّاج:

وحى لها القرار،فاستقرّت***

ص : 62


1- .اساس:عنب،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
2- .آب،آز:و معنى،آج،لب:منها.
3- .قم:جز در عقلا.
4- .آج،لب+از آن.
5- .آج،لب:اسقفهاست،آب،آز:چفتۀ درّ است.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 163.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 7.
8- .سورۀ مريم(19)آيۀ 11.
9- .سورۀ انعام(6)112.
10- .سورۀ زلزلة(99)آيۀ 5.

ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرٰاتِ ،و نيز از جملۀ وحى كه نحل را داد،آن است كه گفت:گفتيم او را كه از هر ميوۀ پاكيزه بخور و اين«كلّ»اين جا به معنى استغراق نيست،بل چنان است كه گفت: ثُمَّ اجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً... (1)،و قوله: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ... (2)،و قوله: تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا... (3)، از هر ميوه اى و شكوفۀ پاكيزه اى خوش بوى خوش طعم.

فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً ،و بر راه خدا برو (4)ذلول (5)،يعنى مطيع و فرمان بردار.

بعضى دگر گفتند:حال است از«نحل».و بعضى دگر گفتند:حال است از «سبل» (6).بر قول اوّل حال باشد از فاعل،و بر قول دوّم حال باشد از مفعول،يعنى، هيچ راه بر تو دشخوار (7)نباشد كه خواهى تا آنجا روى.

آنگه گفت: يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ ،از شكم او بيرون مى آيد شرابى به رنگهاى گوناگون:از سپيد و زرد و سرخ (8). فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ ،در او شفاست مردمان را.در ضمير خلاف كردند كه عايد با كيست؟مجاهد گفت:با قرآن،يعنى در قرآن شفاست مردمان را،و باقى مفسّران گفتند:راجع است با شراب، يعنى عسل و اين لايق است به ظاهر.

در خبر است كه مردى به نزديك رسول-عليه السّلام-آمد و گفت:يا رسول اللّه! برادرم را از درد شكم رنج مى باشد،گفت:

اسقيه عسلا، برو انگبين ده او را برفت و او را انگبين داد،بازآمد و گفت:يا رسول اللّه!سود نداشت.گفت:برو انگبينش ده،

صدق اللّه و كذب بطن اخيك، كه خداى راستيگر (9)است و شكم او دروغزن.

برفت و انگبين داد او را،نيك شد.عبد اللّه مسعود گفت:العسل شفاء للنّاس و القرآن شفاء لما فى الصّدور،انگبين شفاى مردمان است و[97-ر]قرآن شفاى دلهاست، يعنى من الشّكّ و الشّبهة (10).و هم او گفت:عليكم بالشّفاءين:القرآن (11)و العسل،

ص : 63


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 260.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
3- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 25.
4- .لب:برود.
5- .قم:ذليل.
6- .قم:سبيل.
7- .آج،لب:دشوار.
8- .همۀ نسخه بدلها:سپيد و سرخ و زرد.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:راستگو.
10- .همۀ نسخه بدلها:و الشّبه.
11- .آط،آب،آز:بالشّفاء من القرآن،آج،لب:بين القرآن.

بر شماست كه اين دو شفا به كار دارى:يكى قرآن (1)،يكى انگبين.و لفظ«ناس» اگرچه ظاهر او عموم است حمل (2)بر اغلب بايد كردن (3)و شفادهندۀ بر حقيقت خداست (4)-جلّ جلاله-و لكن به اسباب. إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين كه رفت آياتى و علاماتى هست گروهى را كه انديشه كنند.

وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ ،خداى بيافريد شما را، ثُمَّ يَتَوَفّٰاكُمْ ،پس وفات دهد شما را و جان (5)بردارد بر اختلاف احوالتان،بهرى را به طفوليّت و بهرى را به برنايى و بهرى را به كهلى و بهرى را به پيرى،و بهرى را رها كند إِلىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ ،تا به عمرى رذال تر (6)و فرومايه تر.يقال:رذل يرذل رذالة و رذلته (7)أنا فهو مرذول.عبد اللّه عبّاس گفت:معناه أسفل العمر.مقاتل گفت:پيرى به غايت،ابن زيد گفت:يعنى،خرفى و فرتوتى.بعضى دگر گفتند:هفتاد سال (8)باشد،بعضى دگر گفتند:هفتاد پنج سال (9)باشد.و اين روايت اصبغ نباته است از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام:

لكي لا يعلم (10)بعد علم شيئا، تا نداند چيزى پس از آنكه دانست،يعنى در اين عمر از پيرى و خرفى كه باشد باز با حال طفوليّت شود از نادانى همچنان نادان شود كه اوّل بود، (11)ذكر و حفظ و ذهن و عقل نقصان يابد،و اين«لام»به صورت (12)«لام» غرض دارد و«لام»عاقبت است برآن تفسير كه بيان كرديم چند جايگاه. إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (13)،كه خداى تعالى بر همه چيز قادر است،از تغيير و تصريف خلقان برآن جمله كه مى خواهد.

وَ اللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ ،آنگه بيان تفاوت ارزاق كرد به

ص : 64


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .آج،لب:ظاهر عموم است حمل او.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كرد.
4- .آط،آج،لب:و شفادهنده خداست بر حقيقت.
5- .آز،آب:چنان.
6- .همۀ نسخه بدلها:رذل تر.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:رذلت.
8- .قم:هفتادساله.
9- .قم:هفتادوپنج ساله،ديگر نسخه بدلها:هفتاد و پنج سال.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز لب+من،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .لب+و.
12- .همۀ نسخه بدلها:اين«لام»صورت.
13- .كذا در اساس،قم،آط،آب،آز،آج،لب: إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ ،كه با ذيل آيه انطباق دارد.

حسب مصالح،گفت:خداى تفضيل مى دهد بهرى را از شما بر بهرى در باب روزى به حسب مصلحت.چه حق تعالى قسمت روزى متفاوت فرموده است چنان كه صلاح خلق شناخته است در اندكى و بسيارى و آن (1)را كه روزى فراخ است به آن كه (2)صلاح او در آن است،لقوله تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لٰكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا يَشٰاءُ ، (3)آنگه بخل مردمان را وصف كرد گفت:

فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلىٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ ،آنان را كه ايشان را در روزى فضله (4)كرده اند و زيادتى داده،آن زيادت (5)و فضله به آنان (6)نمى دهند كه زيردستان ايشانند از بندگان و پرستاران (7)و رعايا و خدمتكاران تا متساوى شوند.در اين باب اين روا نمى دارند و روا مى دارند كه اصنام و طواغيت را در عبادت با من مساوات كنند و انباز دارند،و اين بر سبيل مذمّت و ملامت گفت در حقّ ايشان.اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و مجاهد.و وجهى دگر گفتند معنى آن است كه اينان و ايشان (8)كه مفضّل و منقوص اند در باب مرزوقى يكى اند هر دو گروه مرتزق اند از جهت من چه بى قوّت و معونت من كس كس را روزى نتواند دادن (9)، أَ فَبِنِعْمَةِ اللّٰهِ يَجْحَدُونَ ،اينان به نعمت خداى انكار مى كنند؟و عاصم به روايت ابو بكر خواند:

«تجحدون»به«تا»ى خطاب حملا على قوله: وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّٰاكُمْ و ديگران به«يا»خواندند،خبرا عن الغائبين،لقوله تعالى: فَهُمْ فِيهِ سَوٰاءٌ .

عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در ترسايان نجران آمد كه ايشان گفتند:

اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (10)،حق تعالى اين آيت فرستاد بر سبيل مثل كه:ايشان با من در عبادت شريك روا مى دارند (11).و مثله قوله في سورة الرّوم:

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ شُرَكٰاءَ

ص : 65


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آنان.
2- .همۀ نسخه بدلها:يا تنگ.
3- .سورۀ شورى(42)آيۀ 27.
4- .قم،آط:فضله اى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:زيادتى.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:با آنان.
7- .آج،لب+را.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر ايشان.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:داد.
10- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
11- .قم،آط،آز،آب+و با خود در روزى روا نمى دارند،آج،لب+و با خود روزى روا نمى دارند.

فِي مٰا رَزَقْنٰاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوٰاءٌ (1) . وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً ،حق تعالى به اين آيت منّت نهاد بر خلقان،گفت:خداى-جلّ جلاله-بيافريد براى شما هم از شما (2)[67-پ]زنانى كه در استيناس جفت شما باشند و شما را ور ايشان (3)قضاى شهوت و نسل (4)اولاد باشد،و ايشان را هم از جنس شما آفريد تا شما را انس باشد.

و گفته اند:مراد حوّاست كه خداى تعالى او را از پهلوى چپ آدم آفريد. وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَنِينَ ،و كرد شما را از زنان شما فرزندان نرينه،و براى آن تخصيص كرد پسران را كه ايشان به پسران شادمانه بودندى و به دختران دلتنگ. وَ حَفَدَةً ، عبد اللّه مسعود و نخعى و سعيد جبير و أبو الضّحى گفتند:مراد به حفده اصهاراند، يعنى اختان (5)الرّجل على بناته،دامادان يعنى شوهران دختران مرد (6).زرّ حبيش (7)گفت:بر عبد اللّه مسعود قرآن مى خواندم به اين آيه رسيدم مرا گفت:دانى تا «حفده»چه باشد؟گفتم:حشم مرد (8).گفت:نه،و لكن دامادان او باشند،و اين روايت والبى است از عبد اللّه عبّاس.عكرمه گفت و حسن و ضحّاك و مجاهد (9):

خدم و حشم باشند،و ابو مالك گفت و مجاهد به روايتى (10):أنصار و أعوان مرد باشند (11)،من قول العرب:حفده،إذا أعانه.قال جميل:

حفد الولائد حولهنّ و أسلمت***بأكفّهنّ أزمّة الأجمال

عطا گفت:فرزندان و فرزندزادگان مرد باشند.قتاده گفت:چاكران مرد باشند، مقاتل و كلبى گفتند:«بنين»فرزندان كوچك اند و«حفدة»فرزندان بزرگ.

مجاهد و سعيد جبير گفتند:فرزند فرزند باشد.ابن زيد گفت:پسران زن باشند از شوهر ديگر،قتيبى گفت:اصل او از حفد است و آن متابعت گام باشد و سرعت مشى،يعنى اينان مسرع (12)باشند در خدمت و نصرت مرد.و در دعاى وتر آمده است:

اللّهمّ إنّا إليك نسعى و نحفد، أى نسرع،قال الرّاعي:

ص : 66


1- .سورۀ روم(30)آيۀ 28.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:براى شما هم از شما بيافريد.
3- .همۀ نسخه بدلها:در ايشان.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .آط:اختار.
6- .آب،آز،آج،لب:خرد.
7- .قم:آط،آب:زرّين جبيش،آز:زرّين حبش.
8- .قم،آج،لب:چشم.
9- .قم+كه.
10- .قم+كه.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و آج:باشد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مسروع.

كلّفت مجهولها نوقا يمانية***إذا الحداة على أكسائها حفدوا

و«فعله»از جملۀ بناهاى جمع فاعل باشد،كالسّفرة و البررة و الحملة. وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبٰاتِ ،و روزى كرد شما را از ملاذّ و مشتهيات حلال پاكيزه. أَ فَبِالْبٰاطِلِ يُؤْمِنُونَ ،به باطل ايمان مى آرند؟عبد اللّه عبّاس گفت:مراد اصنام است و به نعمت خداى كافرند يعنى (1)توحيد او؟و گفته اند:مراد به باطل شيطان است كه ايشان را بحيرة و سائبه و وصيله و حام فرمود.و بنعمت اللّه،يعنى محلّلات كه خداى تعالى مباح كرده باشد كافرند.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و مى پرستند فرود خداى،و گفته اند:جز خداى را مٰا لاٰ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً .«ما»نكرۀ موصوفه است،چيزى كه مالك و قادر نيست بر ايشان كه (2)ايشان را روزى دهد از آسمان و زمين،نه از آسمان باران تواند (3)آوردن (4)و نه از زمين نبات روياند (5).و قوله: شَيْئاً ،فرّاء گفت:نصب او برآن است كه مفعول«رزق»است مصدر در او عمل فعل كرده است،كانّه قال:أن يرزقوهم شيئا، و مثله قوله: أَوْ إِطْعٰامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ، يَتِيماً... (6)،و قوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (7)،جز كه اين نصب بر حال است و آن بر مفعول به و التّقدير:تكفتهم احياء و امواتا.و وجهى دگر در نصب او آن است كه بدل«رزقا»باشد،و التقدير:

لا يملك لهم رزقا لا قليلا (8)و لا كثيرا. وَ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ ،و نتوانند و قادر نباشند.

فَلاٰ تَضْرِبُوا لِلّٰهِ الْأَمْثٰالَ ،با خداى تعالى امثال و اشباه (9)فرومدارى بل او (10)را يكى دانى كه خداى داند خطاى آن كس كه او با خداى مثل و مانند بدارد و شما ندانى خطاى آن از صواب،براى آن كه نظر نكرده اى تا شما را به علم رساند.

آنگه حق تعالى مثل زد و گفت: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً ،خداى مثلى بزد و آن آن است كه بندۀ مملوك كه بر هيچ قادر نباشد،يعنى مالك خود نباشد[98-ر]و

ص : 67


1- .قم+به.
2- .قم:نيستند بر آنكه،آج،لب:بر آنكه.
3- .آج،لب:توانند.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آورد.
5- .آج،لب:رويانند،آب:رويانيد.
6- .سورۀ بلد(90)آيۀ 14 و 15.
7- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 25.
8- .قم:رزقا قليلا.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اشباه و امثال.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:واو.

تصرفاتش مملوك بود بر او و آن را كه ما (1)او را روزى دهيم از خزاين خود روزى نيكو (2)و او ازآنجا نفقه مى كند پنهان و آشكارا راست باشند با هم؟يعنى (3)نباشند، استفهامى است به معنى جحد.

در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه خداى تعالى مثل زد بندۀ بى مال بى تصرّف مملوك را به كافر،و مؤمن را مثل زد به مرد (4)سخىّ مال دار،يعنى چنان كه آن دو با يكديگر (5)راست نباشند اينان نيز با يكديگر راست نباشند،اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده.مجاهد گفت:مثل زد خداى تعالى اصنام ايشان را به بندۀ چونين (6)و خود را مثل زد به آزادى سخىّ بسيار مال بسيار خرج.

آنگه گفت:راست باشند (7)با يكديگر و اين بر سبيل تقريع و توبيخ (8)كافران گفت[تا تنبيه كند ايشان را بر خطايشان (9)در عبادت اصنام و ترك عبادت خداى آنگه گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ،يعنى لا يستوون و الحمد للّه،راست نباشد بحمد اللّه و منّه.

بعضى دگر گفتند: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ،براى آن گفت كه اين اصنام را كه ايشان مى پرستند مستحقّ هيچ حمد نيستند إنّما حمد و سپاس بر حقيقت خداى راست-جلّ جلاله.

آنگه گفت] (10): بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،بل بيشتر مردمان ندانند،يعنى كافران كه اين انديشه نكرده باشند و تفكّر ندانند و ايشان بيشترين قوم بودند.

آنگه مثلى ديگر زد،گفت: وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ ،مثل زد دو مرد را:

يكى گنگ كه (11)قادر نباشد بر سخن گفتن و عاجزى و مدبرى باشد[و او وبال و بار گران بود بر پسر عمّش هركجا فرستد او را چون بازآيد خيرى (12)نيارد از مدبرى و عاجزى] (13)و بى آلتى و بى زبانى كه نداند كه مردمان چه گويند و او را چه جواب بايد دادن (14).او راست باشد با مردى عادل كه عدل كند و عدل فرمايد و بر ره راست

ص : 68


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و آن كه ما.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيك.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+راست.
4- .قم:مردى.
5- .آب،آز:آن به يكديگر.
6- .قم،آب،آز،آج،لب:چنين.
7- .آب،آز،به سياست باشند،آج،لب:راست باشد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:توبيخ و تقريع.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:خطاى ايشان.
10- .اساس افتادگى دارد،از قم،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:كه او.
12- .آط،آب،آز:چيزى.
13- .اساس افتادگى دارد،از قم،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:داد.

باشد؟اين مثل ياست كه خداى (1)زد اصنام بى حيات (2)بى قدرت بى علم را با خود كه قادر بى آلت است و عالم بر كمال است و حيّ بى آفت است.قادر است بر هرچه خواهد چنان كه خواهد.اين دو بهم راست نباشند (3)،يعنى كدام عاقل باشد كه عبادت خداى موصوف به اين صفات كمال رها كند و بت پرستد؟و گفته اند:مثل مؤمن و كافر زد چنان كه گفتيم در آيت اول و هر دو وجه محتمل است-و اللّه أعلم بمراده.و قوله: وَ هُوَ كَلٌّ ،فالكلّ،الثّقل.آنگه بر سبيل مبالغت وصف كرد مرد را به (4)مصدر،كقولهم:بسر (5)و عدل و صوم.و كلّ عن الامر (6)،اذا ثقل عنه فلم ينبعث اليه كلاّ.و كلّ لسانه،إذا ثقل فلم ينبعث فى الكلام.و كلّ الرّجل من الإعياء كلالا [بهذا المعنى،و كلّ السّكّين كلولا] (7)،و كلّة إذا لم يطّرد.پس أصل همه يكى است.

عطا گفت:آيت در ابىّ خلف آمده و در حمزۀ عبد المطّلب.

وَ لِلّٰهِ غَيْبُ السَّمٰاوٰاتِ ،آنگه گفت،خداى راست علم غيب در آسمانها و زمينها و او مختص است به علم غيب و جز او نداند. وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ ،و كار قيامت نيست، در سرعت،الّا چنان كه يكى از شما چشم برهم زند،يا نزديك تر.و اين تشبيهى است بر سبيل مبالغت و خداى بر همه چيز قادر است از اين و جز اين (8).آيت در كافرانى آمد كه استعجال مى كردند قيام ساعت را و از رسول-عليه السّلام- مى پرسيدند كه: أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا (9)،كى خواهد بود؟[گفت،بگوى اى محمّد كه:

اين غيب است و غيب جز خداى نداند،جز آن است كه زود خواهد بود] (10)از (11)چشم زخم زودتر خواهد بودن (12)بر طريق مثل (13).

سوره النحل (16): آیات 78 تا 100

اشاره

وَ اَللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78) أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اَلطَّيْرِ مُسَخَّرٰاتٍ فِي جَوِّ اَلسَّمٰاءِ مٰا يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اَللّٰهُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ اَلْأَنْعٰامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهٰا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقٰامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا أَثٰاثاً وَ مَتٰاعاً إِلىٰ حِينٍ (80) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلاٰلاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ اَلْجِبٰالِ أَكْنٰاناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرٰابِيلَ تَقِيكُمُ اَلْحَرَّ وَ سَرٰابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (82) يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّٰهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهٰا وَ أَكْثَرُهُمُ اَلْكٰافِرُونَ (83) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاٰ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لاٰ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84) وَ إِذٰا رَأَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا اَلْعَذٰابَ فَلاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (85) وَ إِذٰا رَأَى اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكٰاءَهُمْ قٰالُوا رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ شُرَكٰاؤُنَا اَلَّذِينَ كُنّٰا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ اَلْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكٰاذِبُونَ (86) وَ أَلْقَوْا إِلَى اَللّٰهِ يَوْمَئِذٍ اَلسَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (87) اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ اَلْعَذٰابِ بِمٰا كٰانُوا يُفْسِدُونَ (88) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنٰا بِكَ شَهِيداً عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرىٰ لِلْمُسْلِمِينَ (89) إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي اَلْقُرْبىٰ وَ يَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90) وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اَللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ (91) وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمٰانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبىٰ مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمٰا يَبْلُوكُمُ اَللّٰهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ مٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (92) وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93) وَ لاٰ تَتَّخِذُوا أَيْمٰانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهٰا وَ تَذُوقُوا اَلسُّوءَ بِمٰا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لَكُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (94) وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّمٰا عِنْدَ اَللّٰهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95) مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ بٰاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (96) مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (97) فَإِذٰا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ اَلرَّجِيمِ (98) إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَى اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99) إِنَّمٰا سُلْطٰانُهُ عَلَى اَلَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100)

ترجمه

خداى بيرون آورد شما را از شكمهاى

ص : 69


1- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
2- .آط،آب،آز:بى صوت،آج،لب:بى صورت.
3- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
4- .آج،لب:وصف كرده هر دو را.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .آج،لب:عن المراد.
7- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:از اين.
9- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 42.
10- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
11- .قم:و آن.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خواهد بود.
13- .آط،آب،آز،آج،لب+قوله تعالى.

مادرانتان،ندانستى چيزى و كرد شما را گوش و چشمها و دلها تا همانا شما شكر كنى.(1) نبينى (2)مرغان را مذلّل كرده (3)در هواى آسمان (4)؟ نمى دارد ايشان را جز خداى. (5)در آن هست آياتى گروهى را كه ايمان آرند.(6) و خداى (7)كرد براى شما از خانه هايتان (8)آرامگاهى و كرد براى شما از پوستهاى چهار پايان خانه هايى كه سبك دارى آن را روز رفتنتان (9)و روز مقامتان و از پشمهاى آن و پشمهاى شتر (10)و موهاى ايشان (11)آلاتى و متاعى تا به وقتى (12).

[98-پ] و خداى كرد براى شما در آنچه (13)بيافريد سايه ها و كرد براى شما از كوهها و خانه ها و كرد براى شما پيراهنها (14)كه بپايد (15)شما را از گرما و پيرهنها (16)كه بپايد شما را از كالزار (17)،هم چونين (18)تمام كرد (19)نعمت او (20)بر شما تا همانا شما اسلام آرى (21).

ص : 70


1- .قم:أ لم تروا.
2- .قم:نمى بينند،آب:نبينند،آج،لب:نبينيد.
3- .قم:بكرده.
4- .قم+نگاه.
5- .قم+به درستى كه.
6- .اساس:اوصافها،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .آط:اللّه.
8- .قم:خانه هاى شما.
9- .قم:رفتن شما.
10- .قم+از آن،آط،آب،آج،لب:ايشان.
11- .قم:مويهاى بزان.
12- .آب:تا وقت.
13- .آب،آج،لب:از آنچه.
14- .قم،آج،لب:پيرهنها.
15- .قم،آب:نگاه دارد.
16- .قم:پيرهنها.
17- .قم،كارزارتان،آط،آب،آج،لب:حربتان.
18- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
19- .همۀ نسخه بدلها:تمام كند.
20- .قم،آب:نعمت خود را،آط،آج،لب:نعمتش.
21- .آط:سلامت يا وى،آب،آج،لب:سلامت يابيد.

پس اگر برگردند (1)بر تو رسانيدن است و روشن كردن (2).

مى شناسند نعمت خداى پس انكار مى كنند آن را و بيشترين (3)ايشان كافراند (4).(5) و آن روز كه برانگيزيم از (6)هر امّتى گواهى پس دستورى ندهند آنان را كه كافر شدند و نه رها كند (7)تا طلب رضاى خداى كند (8).

و چون بينند آنان كه ظالم اند (9)عذاب را (10)،سبك بار نكنند از ايشان و نه بر ايشان رحمت كنند.

و چون بينند آنان كه مشركان باشند (11)انبازانشان را (12)،گويند:خداى ما اينان انبازان مااند (13)كه ما بوديم مى خوانديم (14)ايشان را از فرود تو بينداختند به ايشان سخن (15)كه شما دروغ زنى (16).

و بينداختند به خداى آن روز سلام (17)و گم شد از ايشان آنچه فروبافته بودند (18).

ص : 71


1- .قم+به درستى كه.
2- .قم:بر تو است رسانيدن روشن،آط،آج،لب:بر تو رسانيدن روشن است،آب:بر تو رسانيدن روشن.
3- .قم:بيشترينۀ.
4- .قم:كافران اند.
5- .اساس:فى،با توجه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .اساس:در،با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .قم،آج،لب:و نه ايشان را رها كنند.
8- .قم:رضا كنند.
9- .آط،آب،آج،لب:ظلم كردند.
10- .آط:عذاب خدا تو را،آج،لب:عذاب خدا.
11- .قم:شرك آورند،آط،آب،آج،لب:مشرك باشند.
12- .آج،لب:مر انباز ايشان را.
13- .قم،آج،لب+آنان.
14- .آط،آب:آنان كه خواندمانى.
15- .قم+را.
16- .قم:دروغ زنانى.
17- .قم،آج،لب:اسلام.
18- .قم:آنچه بودند كه فرامى بافتند،آب،آج،لب:آنچه فرا بافته بودند.

آنان كه كافر شدند و منع كردند از ره خداى،بيفزايم (1)ايشان را عذاب (2)بر بالاى عذاب به آن فساد كه كردند (3).

و آن روز كه برانگيزيم در هر امّتى گواهى بر ايشان از نفس ايشان (4)و بياريم تو را گواه بر اينان و فروفرستاديم بر تو قرآن بيان هر چيزى و لطفى و رحمتى و مژده اى مسلمانان را.

خداى مى فرمايد عدل (5)و داد و نيكوى و دادن خداوندان نزديكى و نهى مى كند از زشتى و منكر و ظلم و بيداد،پند مى دهد شما را تا همانا انديشه كنى.

وفا كنى به عهد خداى چون عهد كنى و مشكافى (6)،سوگند پس سختيش و كرده اى خداى را بر شما (7)پايندان (8)كه خداى داند آنچه شما مى كنى (9).

و مباشى چون آن زن (10)كه بازشكافت ريسمانش از پس قوّت (11)تابها بازداده مى گيرى سوگندتان (12)مكر و خديعت ميان شما كه باشند

ص : 72


1- .قم،آط،آب،آج،لب:بيفزاييم.
2- .قم:عذابى.
3- .قم:به آنچه بودند كه تباهى مى كردند.
4- .قم:از تنهاشان،آج،لب:نفسهاى ايشان.
5- .قم،آج،لب:به عدل.
6- .آط:نشكافى،آج،لب:مشكنيد.
7- .قم:و به درستى كه كرده اى شما خداى را بر خود.
8- .آط،آج،لب:كفيل.
9- .قم:مى كند.
10- .قم:مباشى شما چنان زن.
11- .قم،آط،آب،آج،لب:سختى.
12- .قم:مى گيرى شما سوگندهاتان را.

گروهى بيشتر (1)از گروهى مى آزمايد (2)شما را خدا و بيان كند شما را روز قيامت آنچه (3)در او خلاف كرده باشى.

و اگر خواستى (4)خداى كردى شما را يك گروه (5)،و لكن گمراه كند آن را كه خواهد و ره نمايد آن را كه خواهد و بپرسيد (6)از شما آنچه شما كرده باشى (7).

مگيرى سوگندتان (8)خيانتى (9)نهانى ميان شما كه بخيزد (10)پاى پس (11)ازآن كه بر جاى باشد و بچشى بدى به آنچه منع كرده باشى از ره خداى،و شما را عذابى بود بزرگ.

[99-ر] و مخرى پيمان خداى بهاى اندك كه آنچه به نزديك (12)خداست،آن بهتر است شما را اگر شما دانى (13).

آنچه به نزديك (14)شماست،برسد و آنچه به نزديك خداست بماند و پاداشت دهند (15)آنان را كه صبر كردند مزدشان نيكوتر آنچه كرده باشند (16).

هركس كه عمل صالح كند (17)از نر يا ماده (18).و او

ص : 73


1- .قم:گروهى آن زيادت تر.
2- .قم:بيازمايد،آج،لب:بيان كند.
3- .قم+بودى شما كه.
4- .آط،آج،لب:خواهد.
5- .قم،آط،آب،آج،لب:امّت.
6- .قم،آط،آب،آج،لب:پرسند.
7- .قم:از آنچه بودى مى كردى.
8- .قم:مى گيرى شما سوگندهان را.
9- .قم،آط،آب،آج،لب:مكر و خديعت.
10- .اساس:بخيزند،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
11- .آط،آب،آج،لب+ثابت شدن.
12- .آط،آب،آج،لب:نزد.
13- .قم:اگر هستى شما كه مى دانى،آج،لب:كرده بدانيد.
14- .آط،آب،آج،لب:نزد.
15- .آط،آب،آج،لب:جزا دهد،قم:پاداشت دهيم.
16- .قم:آنچه بودند كه مى كردند.
17- .قم:هركه كند نيكى.
18- .قم:از نرينه و مادينه.

مؤمن بود،زندگانى دهيم او را،زندگانى خوش و پاداشت كنيم (1)ايشان را مزدشان به نيكوتر آنچه كرده باشند.

پس چون خوانى (2)قرآن،پناه با (3)خداى ده از ديو ملعون (4).

كه نيست او را دستى بر آنان كه ايمان آرند (5)و بر خدايشان توكّل كنند.

بر حقيقت دست او (6)بر آنان بود كه به او تولاّ كنند و آنان كه ايشان به او انباز گيرند (7).

قوله (8): وَ اللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ ،-الآية،در اين آيت خداى تعالى منّت نهاد بر بندگانش،گفت:و خداى بيرون آورد شما را از شكم مادرتان (9).

لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً ،شما چيزى ندانستى براى آن كه شما را عقل (10)و علمى نبود و اين جمله كه لاٰ تَعْلَمُونَ ، (11)است،در محلّ حال است،اى غير عالمين. وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ ،و شما را گوش و چشم و دل بيافريد كه آلت بينايى و شنوايى و دانايى است تا همانا (12)شاكر (13)شوى و شكر اين نعمت بگزارى (14).و«جعل» به معنى خلق است در اين آيت،متعدّى به يك مفعول.

أَ لَمْ يَرَوْا (15)إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرٰاتٍ فِي جَوِّ السَّمٰاءِ ،آنگه ما را تنبيه فرمود بر نظر،

ص : 74


1- .قم:دهيم.
2- .قم:پس چون بخوانى.
3- .آج،لب:پناه بر.
4- .قم.ديو رانده.
5- .آج،لب:دارند.
6- .قم:كه بر حقيقت سلطان او،آج،لب:دست است او را.
7- .قم:شرك آرند.
8- .همۀ نسخه بدلها+تعالى
9- .همۀ نسخه بدلها:مادرانتان.
10- .همۀ نسخه بدلها:عقلى.
11- .با توجه به ضبط قرآن مجيد و نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها+شما.
13- .آج،لب:شكر.
14- .آب،آز،لب:بگذاريد.
15- .اساس و ديگر نسخه بدلها:أ لم تروا كه ترجمۀ آيه هم با همين ضبط تطبيق مى كند،با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.

گفت:نمى بينى اين مرغان را در هواى آسمان،يعنى اين هوا كه ميان آسمان و زمين است؟و قوله:«مسخّرات»،نصب بر حال است از مفعول.و حمزه و يعقوب«أ لم تروا»خواندند،به«تا»ى خطاب و باقى قرّا به«يا»بر خبر از غايب (1). فِي جَوِّ السَّمٰاءِ ،جوّ اين فتق و گشادگى است ميان آسمان و زمين.قال الانصارى:

ويل امّها في هواء (2)الجوّ طالبة (3)***و لا هكذا (4)الّذي فى الأرض مطلوب

مٰا يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللّٰهُ ،جز خداى تعالى كيست كه قادر است بر آنكه امساك ايشان كند،و آن آلت دهد ايشان را از جناح و بال كه ايشان (5)در هوا بايستند. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ،در اين آياتى و علاماتى و دلالاتى هست آنان را كه به خداى (6)ايمان دارند.

آنگه منّت نهاد بر بندگانش به نوعى (7)از نعمت،گفت: وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً ،گفت:خداى آن است كه كرد شما را از اين خانه ها كه در او نشسته اى سكنى (8).و«سكن»جايى مسكون باشد،و بناى فعل در مفعول بسيار است،كالقبض و النّقض (9)و الخلف.و اين مساكنى است كه شما را باشد در حضره.

وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعٰامِ بُيُوتاً ،و شما را نيز كرد از پوست چهار پايان خانه ها كه سبك باشد بر شما و سبك دارى آن را شما. يَوْمَ ظَعْنِكُمْ ،روز رحلت و سفرتان، يعنى (10)اديم و جز اديم از پوستهاى چهار پايان،و نيز آن را شايد (11)كه در سرايها و جايها (12)بنا كنند و بزنند براى خفّت را.نافع و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:[يوم ظعنكم،به تحريك«عين»،و باقى قرّاء به تسكين«عين»خواندند،و هما لغتان] (13)مثل:سمع و سمع (14)و شعر،و شعر و نهر و نهر (15)،يقال:ظعن الرّجل ظعنا،اذا ارتحل

ص : 75


1- .آط،آب،آز،آج،لب:خبر غايب.
2- .لب:سواء.
3- .آج،لب:طاله.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:و لا كهذا.
5- .همه نسخه بدلها+به آن.
6- .آج،لب+تعالى.
7- .قم+ديگر،آط،آب،آز،آج،لب+دگر.
8- .قم:مسكن.
9- .آط،آز،آب،آج،لب:كالبيض و القبض.
10- .همۀ نسخه بدلها+خيمه هاى.
11- .همۀ نسخه بدلها:بشايد.
12- .قم،آب:خانه ها.
13- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
14- .قم،آب:شمع و مع،آط،آز،آج،لب:سمع و شمع.
15- .آج،لب:بهر و بهر.

و الظعينة،الزّوج (1)،و بذلك سميت المرأة فى الهودج ظعينة و جمعها ظعاين. وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا (2)،أى (3)جعل لكم من اصوافها. وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا أَثٰاثاً ،«صوف» گوسپند را باشد،و شعر،بز را،و وبر،شتر را،و«اثاث»متاع خانه باشد و اين جا مراد گليم و زيلو (4)و نمد است و آنچه از اين مويها كنند و بافند.خليل گفت:اصل او از كثرت است[99-پ]و اجتماع بعضى با بعضى،من قولهم:شعر اثيث،اى كثير و اثّ شعره يأثّ أثّا اذا كثر (5)و التفّ (6)،قال امرؤ القيس:

أثيث كقنو النّخلة المتعثكل***

و قال الشّاعر فى الاثاث (7):

اهاجتك (8)الظّعائن يوم بانوا (9)***بذى الرّئى (10)الجميل من الأثاث

وَ مَتٰاعاً ،و آلتى كه به آن تمتّع كنى، إِلىٰ حِينٍ ،تا به روزگار (11)يعنى ايّام حيات تا به وقت وفات،و گفته اند تا آنگه كه كهن شود و از كار بيفتد.

وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلاٰلاً ،آنگه نوعى ديگر (12)نعمت ياد داد و گفت:

خداى تعالى كرد براى شما از آنچه آفريده است سايه ها[تا شما را به آن استراحت باشد از گرماى آفتاب از سايۀ درختان و سقفها و ديوارها (13)] (14)وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبٰالِ أَكْنٰاناً ،و شما را از كوه غارها ساخت كه شما را بازپوشد و آسايش بود از سرما و گرما،واحدها«كنّ»و هو ما واراك (15). وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرٰابِيلَ ،واحدها سربال،و كرد شما را پيراهنها (16)كه شما را وقايت كند و بازپايد از گرما از انواع ملابس از پنبه

ص : 76


1- .همۀ نسخه بدلها:الهودج.
2- .اساس:اوصافها،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .زيلوا/زيلو.
5- .قم،آط،آز،آج،لب:اكثر.
6- .قم،آط،آب:و التفت.
7- .اساس:الآيات،به قياس نسخۀ قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
8- .اساس:اناجيك،به قياس نسخۀ آط،تصحيح شد.
9- .اساس:يأتى،به قياس نسخۀ قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
10- .اساس:و ايدى الّذى،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد چاپ شعرانى:بذى الزّىّ.
11- .همۀ نسخه بدلها:به روزگارى.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دگر.
13- .آط،آج،لب:سقفهاى ديوارها.
14- .اساس افتادگى دارد،از قم آورده شد.
15- .آط،آز،آب،آج:وراءك.
16- .آط،آز،آج:پيرهنها.

و كتان و خزّ و قزّ.أهل معانى گفتند:أراد تقيكم الحرّ و البرد،فاكتفى بذكر أحدهما عن الآخر.مراد آن است كه اين پيراهنها (1)شما را بازپايد از گرما و سرما (2)جز كه اكتفا كرد به ذكر يكى (3)از ديگر. وَ سَرٰابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ ،و نيز پيراهنها (4)كه شما را در كالزار (5)نگاه دارد از زره و جوشن و آنچه در كالزار (6)دارند[و اراد تقيكم مضرّة بأسكم فحذف المضاف و أقام المضاف اليه مقامه يعنى آفت كارزار از شما بگرداند] (7)و شما را نگاه دارد از وقع سلاح و طعن نيز[ه]و ضرب شمشير.

عطاء خراسانى (8)گفت:قرآن برحسب عادت و آلت (9)عرب آمد،نبينى كه خداى گفت:من الجبال أكنانا؟و آنچه براى ما (10)پديد كرد بيشتر و بهتر است و لكن ايشان اصحاب جبالند و زمين ايشان كوهستان است هم چونين (11)گفت: وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا ،و آنچه براى ما پديد كرد (12)ابريشم و خزّ و قزّ و قطن و كتان بيشتر و بهتر است و لكن ايشان اهل باديه اند و ايشان را چهار پايان باشند (13)و أثاث ايشان (14)از موى چهار پايان (15)بود و هم چونين (16)گفت: تَقِيكُمُ الْحَرَّ ،و آنچه سرما بازدارد بهتر بايد و لكن بلاد ايشان گرمسير است براى آن منّت (17)نهاد به بازداشت گرما (18).

كذلك قوله: مِنْ جِبٰالٍ فِيهٰا مِنْ بَرَدٍ... (19)،و اين ثلج و برف كه ما را باشد بيش از آن و به از آن و بى آفت تر از آن است،و لكن در بلاد ايشان نباشد و نشناسند (20)آن را.اين جواب طاعنى (21)است اگر به اين چيزها بر قرآن طعن زند. كَذٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ ، نعمت خويشتن بر شما (22)هم چونين تمام مى كند تا باشد كه شما اسلام آرى و گردن بنهى و طاعت دارى او را.و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او خواند:

ص : 77


1- .آط،آب،آج،لب:پرهنها.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:سرما و گرما.
3- .قم.بر يكى.
4- .آط،آب،آج،لب:پرهنها.
5- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
6- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
7- .اساس افتادگى دارد،از قم آورده شد.
8- .آط:خوراسانى.
9- .قم:آلت و عادت.
10- .همۀ نسخه بدلها+در زمين سهل.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:همچنان.
12- .همۀ نسخه بدلها از.
13- .قم،آط،آب،آز:چهار پاى باشد.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+بيشتر.
15- .قم:آن چهار پايان بيشتر بود.
16- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
17- .همۀ نسخه بدلها+كه.
18- .قم،آط،آب،آز+نهاد،آج،لب+نها.
19- .سورۀ نور(24)آيۀ 43.
20- .قم:و نعمتى شناسند.
21- .قم:طاعن،آب،آج،لب:طاعتى.
22- .همۀ نسخه بدلها:همچنين بر شما.

لعلّكم تسلمون بفتح التّاء و اللام،من السّلامة،تا مگر شما سلامت يابى از آفت سرما و گرما (1)و آفت كالزار (2).و اين از روى معنى نكوست جز كه از (3)شواذّ قرآن است.

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،آنگه گفت:اگر اينان روى برگردانند از تو از فرمان تو عدول كنند و اعراض نمايند. فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ ،بر تو هيچ تاوان نيست انّما بر تو بلاغ و بيان است،بر تو آن است كه برسانى و بيان كنى ازآن پس آنچه ايشان كنند از كفر و نافرمانى،وبال آن بر ايشان است آنگه ايشان را وصف كرد،گفت: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّٰهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهٰا ،ايشان نعمت خداى مى شناسند (4)،و ليكن جحود و انكار مى كنند.سدّى گفت:مراد به نعمت اين جايگه (5)رسول است-صلّى اللّه عليه و على آله (6).مجاهد گفت مراد اين نعمتهاست كه در اين سورت برشمرده است.ايشان گفتند:اين خود ما راست بهرى موروث و بهرى مكتسب.كلبى گفت ايشان گفتند چون رسول-عليه السلام-اين نعمتها بر ايشان شمرد كه اين از خداى است ايشان گفتند:از خداى است و لكن به شفاعت خدايان ما[100-ر].عون عبد اللّه (7)گفت:

اين آن است كه يكى از ما گويد:لو لا فلان،اگر نه فلان بودى (8)،اضافت نعمت خداى با ديگران كنند. وَ أَكْثَرُهُمُ الْكٰافِرُونَ (9)،و بيشترينۀ ايشان كافراند (10).

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ ،آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت رسول را (11)و مراد امّت (12):ياد كن اى محمّد آن روز كه ما برانگيزيم از هر امّتى و قرنى گواهى،يعنى پيغامبرانشان.

را.مراد روز قيامت است،نظيره: فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ (13)،-الآية.

ثُمَّ لاٰ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ،آنگه دستورى ندهند كافران را در آن كه عذرى خواهند يا

ص : 78


1- .همۀ نسخه بدلها:گرما و سرما.
2- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
3- .آط،آب،لب:جز از،آب،آز،:جز آن كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+و مى شناسند.
5- .آج،لب:آن جايگه.
6- .آط،آب،آج،لب:عليه السلام.
7- .همۀ نسخه بدلها:عون بن عبد اللّه.
8- .آط،آب،آز،آج،لب+و اگر نه فلان بودى.
9- .اساس،قم،آط،آب،آز،آب:الكاذبون كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .اساس،قم،آط،آب،آز،آج:دروغ زن اند كه مطابق است با معنى كاذبون با توجّه به نسخۀ لب تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:تذكير كرد رسول را.
12- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
13- .سورۀ نساء(4)آيه 41.

توبه كنند.نظيره قوله: وَ لاٰ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (1). وَ لاٰ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ ،اى لا يمكّنون من إرضاء اللّه،و ايشان را استرضا نكنند،يعنى تمكين نكنند از آنچه توبه كنند و رضاى خدا حاصل كنند و نيز ايشان را تمكين نكنند ازآن كه با دنيا آيند و توبه كنند و رضاى خداى حاصل كنند و نه نيز ايشان را تمكين كنند ازآن كه با دنيا آيند و توبه و رضاى خداى حاصل كنند (2)و اين آيت دليل است بر بطلان مذهب نجّار،و آن كه گويد در قيامت تكليف باشد و خلقان مكلّف باشند و ايمان و توبه قبول كنند چه آنجا خلقان ملجأ باشند و با إلجاء تكليف نبود،و بر اين مذهب لازم آيد كه هيچ كافر و فاسق به دوزخ نشود براى آن كه چون بهشت و دوزخ و منافع و مضارّ آن بينند ملجأ شوند به توبه و ايمان،توبه كنند و ايمان آرند لا محال و همه به بهشت شوند.

وَ إِذٰا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذٰابَ ،و نيز ظالمان چون عذاب بينند و دوزخ عيان شود ايشان را بعد ازآن كه به خبر شنيده باشند،از ايشان تخفيف عذاب نكنند و نه نيز ايشان را مهلت دهند (3)و اين آيت نيز دليل بر بطلان آن مذهب است.

وَ إِذٰا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكٰاءَهُمْ ،گفت:و چون (4)مشركان شريكان خود را يعنى بتان را كه عبادت كرده باشند بينند، قٰالُوا ،گويند: رَبَّنٰا ،خداى ما! هٰؤُلاٰءِ ، اينان انبازان مااند در عبادت تو كه ما اينان را خوانده ايم و پرستيده بدون تو. فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ ،ايشان جواب دهند و گويند:دروغ مى گوى،ما شما را دعوت نكرديم با الهيّت خود و عبادت خود و شما را نگفتيم ما را پرستى؟ إِنَّكُمْ لَكٰاذِبُونَ ،شما در اين دعوى دروغ زنى،يقال:ألقيت إليه القول إذا خاطبته و إلقاء القول،عبارة عن الكلام لأنّه يلفظه (5)عن فيه أى يرميه.

وَ أَلْقَوْا إِلَى اللّٰهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ ،اى الاسلام،و بيندازند ايشان آن روز به خداى اسلام و استسلام،يعنى كافران روز قيامت به خداى ايمان آرند و گردن نهند و

ص : 79


1- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 36.
2- .چنين است نسخه اساس و ظاهرا معنى عبارت مكرّر شده است.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و نيز ايشان را مهلت ندهند.
4- .همۀ نسخه بدلها+بينند.
5- .آط،آز،آب،آج،لب:يلفظ.

فرمان (1)او را خاضع شوند،چو روز قيامت علوم ضرورى باشد و هيچ كس را شكّ و شبهت نماند (2)چه هرچه به خبر (3)شنيده باشند،به عيان بينند،چنان كه گفت: ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَيْنَ الْيَقِينِ (4). وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ ،و گم شود از ايشان آنچه در دنيا (5)ساخته و فروبافته (6)باشند به دروغ از اصنام و اوثان و آنچه بدون خداى پرستيده باشند.و از ايشان هيچ غنا نكند و سود ندارد.

اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنان كه كافر شوند و از ره (7)خداى كه شرع و منهاج مسلمانى است (8)صدود (9)و اعراض نمايند يا ديگران را منع كنند ازآن كه در اسلام آيند:يكى از صدود باشد (10)و يكى از صدّ. زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ الْعَذٰابِ ،ما بيفزاييم ايشان را عذاب بر بالاى عذاب.

عبد اللّه مسعود گفت در اين آيت كه:زيادت عذاب كژ[د]ماني (11)باشند كه ايشان را دندانهايى باشد (12)چون درختان (13)خرما.عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند (14):

اين زيادت عذاب،پنج جوى باشند (15)از مس گداخته چون آتش،از زير عرش بيرون مى آيد،ايشان را به آن (16)عذاب كنند:سه بر مقدار روز و دو (17)[100-پ]بر مقدار شب.سعيد جبير گفت:مارانى باشد و كژدمانى كه مينه ماران چند شترى بختى

ص : 80


1- .آط،آز،آب،آج،لب:گردن نهند فرمان.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نباشد.
3- .آب،آز:به خير.
4- .سوره تكاثر(102)آيۀ 7.
5- .قم،آط+بر.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرا بافته.
7- .قم،آج،لب:راه.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مسلمانان است.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
10- .اساس:باشند،به قياس نسخۀ قم و اتفاق نسخه ها،تصحيح شد.
11- .كذا در نسخه اساس با سه نقطه،قم،آط،آب،آج،لب:كزدمان،آز:كز مردمان.با توجه به استعمال كلمه در چند سطر بعد،دال داخل قلاّب افزوده شد.
12- .قم،آط،آج،لب:دندانها باشد،آب،از:دندانها باشند.
13- .آز:دختران.
14- .همۀ نسخه بدلها:عبد الله عباس گفت و مقاتل.
15- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
16- .قم:ندارد.
17- .آز:بر مقدار دو روز.

باشد (1)و كيمنه كژدمان (2)چند شترى باشد (3)كه يك زخم كه بزنند تا چهل سال ساكن نشود (4)،و گفتند. (5)آن باشد كه ايشان از گرماى دوزخ بنالند و به ستوه آيند خداى تعالى زمهريرى پديد آرد و سرمايى كه ايشان از آن بگريزند و در ميان آتش شوند.و گفته اند: (6)زيادت عذاب آن است كه امثال آن عذاب كه بر اتباع ايشان باشد،بر ايشان نهند براى اضلال ايشان اتباع را،چنان كه گفت: وَ أَثْقٰالاً (7)مَعَ أَثْقٰالِهِمْ... (8)، و گفته اند:مراد آن است كه عذاب ايشان مضاعف كنند، بِمٰا كٰانُوا يُفْسِدُونَ ،به آن فساد كه ايشان در زمين كرده باشند (9)از كفر و منع مردمان از ايمان.و«ما» مصدريّه است،اى بفسادهم.

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ ،و ياد كن اى محمّد آن روز كه ما برانگيزيم در هر امّتى گواهى بر ايشان هم از ايشان،يعنى روز قيامت كه ما پيغمبران را برانگيزيم تا بر امّت گواهى (10)دهند،و براى آن گفت كه از ايشان كه هر پيغامبر كه خداى فرستاد به قومى از ايشان،از قبيله ايشان و شهر ايشان فرستاد. وَ جِئْنٰا بِكَ شَهِيداً عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ ، و تو را بياريم تا گواهى (11)دهى بر اينان كه تو پيغامبر اينانى،و از اينانى و«شهيدا» اول منصوب است بر مفعول به،و دوّم منصوب است بر حال. وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ ، و بفرستاديم كتاب قرآن بر تو، تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ ،بيان و شرح هر چيزى.و تفعال بناى (12)مبالغه باشد و نصب او بر مفعول له است،اى للبيان و الهداية و روا بود كه مصدرى بود در جاى حال،اى مبيّنا (13)و هاديا. وَ هُدىً ،و لطفى (14)مقرّب به طاعت (15)و خيرات، (16)و رحمتى و بخشايشى از خداى تعالى بر بندگانش به عاجل و آجل. وَ بُشْرىٰ ،و بشارتى و مژده اى مسلمانان را كه فرمان خداى را گردن نهاده

ص : 81


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:باشند.
2- .قم:كژدمانى كه باشند.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نشوند.
5- .قم،آب،آز،آج،لب:گفته اند.
6- .قم+اين.
7- .اساس:اثقالند،كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 13.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كرده اند.
10- .قم:گواهى.
11- .قم:گواهى.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به تاى.
13- .اساس:متبنا،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:لطف.
15- .همۀ نسخه بدلها:طاعات.
16- .قم+و رحمة.

باشند. آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ ،خداى تعالى عدل و دادستان (1)مى فرمايد با مردمان.و عدل در كلام عرب راستى باشد،و معادله مناصفه باشد،و عدل تنگ بار باشد براى آنكه معادل صاحبش بود.والبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه:عدل توحيد است اين جا و احسان اداى فرائض.روايتى ديگر (2)از او آن است كه:عدل شهادت ان لا اله الّا اللّه است و احسان اخلاص به جاى آوردن در او.عطا (3)گفت:عدل آن است كه با او انباز ندارى،و احسان آن است كه او را به راستى (4)چنان (5)پندارى كه او را مى بينى مقاتل گفت:عدل توحيد است و احسان عفو بكردن (6)از مردمان و گفته اند:العدل فى الافعال (7)،و الاحسان فى الأقوال.آن كه در فعل عادل باشد (8)و در قول محسن.اين قولها كه مفسّران گفتند دليل آن است كه عدل از توحيد جدا نيست تا بدانند كه موحّد نباشد (9)آن كه عدلى (10)نبود. وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ ،و صلت رحم كردن به صلات و عطيّات،و إيتاء اعطا باشد يعنى خويشان را برّ كردن و عطا دادن. وَ يَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ ،و نهى مى كند از فحشا.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به فحشا زناست و به منكر آنچه در شريعت اسلام نشناسند،و بغى كبر (11)و ظلم است ابن عيينه گفت:عدل استواء السرّ و العلانية آن بود كه نهان و آشكارا (12)راست بود،و احسان آن بود كه سرّت (13)از علانيه نيكوتر باشد.

و فحشاء و منكر گفت آن است كه آشكارايت (14)و از نهان نكوتر (15)باشد. يَعِظُكُمْ ،پند مى دهد شما را تا باشد كه متّعظ شوى.

قتاده گفت:خداى تعالى ما را در اين آيت مكارم اخلاق مى فرمايد و معالى آن و ما را نهى مى كند از دناياى اخلاق و مذامّ و سفاسف آن.عبد اللّه مسعود گفت:از

ص : 82


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دادستان،قم:راستى.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دگر.
3- .آج،لب:عطفا.
4- .قم،آط،آب،آز:پرستى،آج،لب:پرسى.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:عفو كردن.
7- .قم:العدل فى الاحوال.
8- .قم،آب،آز:باشى.
9- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:نبود.
10- .قم:عادل،آز،لب:عدل.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ظلم و كبر.
12- .قم:آشكارات.
13- .آط،آب،آج،آز:سيرت.
14- .همۀ نسخه بدلها:اشكارات.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيكوتر.

اين جامع تر در قرآن آيتى نيست.شهر (1)بن حوشب گفت از عبد اللّه عبّاس كه:

يك روز رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-در سايۀ خانۀ كعبه (2)نشسته بود عثمان بن مظعون بگذشت-و هنوز ايمان نياورده بود-تبسّمى كرد با رسول-عليه السّلام- گفت: (3)[101-ر]بيا بنشين.بيامد و در برابر رسول-عليه السّلام-بنشست و با رسول -عليه السّلام-حديث مى كرد.رسول-عليه السّلام-چشم در آسمان زد و مى نگريد (4)و چشم بتدريج فرود مى آورد (5)تا به جانب دست راست چشم فرود آورد و روى به آن جانب كرد-كالمصغى إلى أحد،چون كسى كه گوش با كسى دارد،و سر مى جنبانيد چون كسى كه مستفهم باشد چيزى را،آنگه دگرباره (6)[چشم رها كرد در آسمان چون كسى كه از پى چيزى نگرد ساعتى نيك.آنگه] (7)روى با من كرد و راست بنشست.عثمان بن مظعون گفت:يا محمّد تا من با تو مى نشينم نديدم كه چونين (8)كردى كه امروز،اين به راى (9)كردى؟اين چشم در آسمان رها كردن به دو نوبت و گوش بازكردن و سرجنبانيدن چرا بود؟با كه مى گفتى و از كه مى شنيدى؟رسول-عليه السّلام- (10)گفت بدان كه رسول خداى به من آمد و پيغامى آورد مرا از خداى.گفت:چه پيغام آورد؟گفت:اين آيت كه: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ -الآيه،الى قوله: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ .آيت بر او خواند.عثمان مظعون گفت:از آن روز اسلام در دل من قرار گرفت و رسول را-عليه السّلام-دوست بداشتم.عكرمه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-اين آيت بر وليد (11)خواند،گفت:

يا ابن اخ بازخوان (12).رسول-عليه السّلام-بازخواند،گفت:

إنّ له و للّه لحلاوة و انّ عليه لطراوة (13)،و إنّ اعلاه لمثمر،و إنّ أسفله لمغدق،و ما هو بقول البشر، گفت:

و اللّه كه در او حلاوتى و شيرينيى هست و بر او طراوتى (14)و تازگيى هست و بالاى

ص : 83


1- .اساس:سهل،به قياس نسخۀ قم و اتّفاق نسخه ها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:در خانۀ كعبه.
3- .قم:رسول گفت-عليه السّلام.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى نگريست.
5- .همۀ نسخه بدلها:فرومى آورد.
6- .همۀ نسخه بدلها:دگربار.
7- .اساس افتادگى دارد،از قم آورده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
9- .همۀ نسخه بدلها:براى چه.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:رسول خداى.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+مغيره.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+چون.
13- .همۀ نسخه بدلها:لطلاوة.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:طلاوتى،قم:طلاوت.

آن ميوه دار است و زير او شاخ آور است (1).و اين نه كلام آدميان است:قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ امر به عدل،بر سبيل وجوب است و احسان بر سبيل ندب و در آيت دليل است بر آنكه امر از حكيم هم به واجب باشد و هم به مندوب. وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ ،در تفسير اهل البيت چنان است كه مراد به«ذى القربى»اهل بيت رسول اند-عليه السّلام و الصّلاة-و مراد«ايتاء»دادن خمس است آنجا كه گفت:

فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ... (2) ،و گفته اند: وَ يَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ ، مراد معصيتى است كه مرد كند با نفس خود كه ظاهر نبود بر ديگران،و«منكر» معصيتى بود كه ظاهر بود (3)بر ديگران تا (4)بر ايشان واجب بود كه از آن نهى كنند.و بغى معصيتى باشد متعدّى به غيرى،و اين لفظ بليغ تر است در اين معنى از ظلم،چه ظلم هم بر نفس خود باشد و هم بر غير.و در اين قول جواب است از سؤال سائل،اگر گويند (5):نه فحشا و منكر و بغى يكى باشد چرا تكرار كرد؟ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ ،خداى تعالى در اين آيت مكلّفان را فرمود كه چون عهد (6)كنى با خدا به آن عهد وفا كنى و آن عهد كه وفا كردن (7)واجب بود به آن هر فعلى باشد نيكو كه او عهد كند در آن با خداى و نذر كند كه بكند يا نكند و برآن عزم كرده باشد وفا به آن (8)واجب بود و خلاف آن نشايد كردن.أمّا چون چيزى به از آن پيش آيد به نزديك فقهاء كفّارت عهد و سوگند بكند و به نزديك ما بر او كفّارت نباشد. وَ لاٰ تَنْقُضُوا الْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا ،و سوگند را نقض مكنى. بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا ، پس ازآن كه استوار و مؤكّد كرده باشى (9)،و«توكيد»لغت اهل حجاز است،فانّهم يقولون:وكّدت الأمر توكيدا.و لغت اهل نجد:اكّدت تأكيدا.نهى است ما را از نقض عهد و مخالفت سوگند-الّا ما أخرجنا لدليل (10)من نذر المعصية و عهدها.و در آيت دليل است بر آنكه نذر معصيت را وفا واجب نبود و منعقد نباشد،چه اگر منعقد

ص : 84


1- .قم:برآور است.
2- .سورۀ انفال(8)آيۀ 41.
3- .همۀ نسخه بدلها:شود.
4- .قم:يا.
5- .قم:گويد.
6- .قم:عهدى.
7- .قم،آط،آب،آز+آن.
8- .آط،آج،لب:برآن.
9- .همۀ نسخه ها.بجز قم:بكرده باشيد.
10- .همۀ نسخه بدلها:اخرجه الدّليل.

بودى به ظاهر اين آيت نقضش روا نبودى،و نقض در بنا معلوم است و در رسن،فأمّا در معانى،معنى او مخالفت (1)باشد،كالفعل و الترك و الامر و النّهى و التّوبة و العود (2).آنگه اگر آن چيز حق باشد نقضش باطل بود و اگر باطل بود نقضش حق باشد. وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً ،«واو»حال است يعنى نقض عهد مكنى (3)،و حال آنكه خداى را بر خود كفيل و ضمين و حسيب كرده باشى.و در ضمان و كفالت كرده كه وفا كنى[101-پ].بعض مفسّران گفتند:اگرچه حكم آيت عام است،آيت در آنان (4)آمد كه با رسول-عليه السلام-بيعت كردند.خداى فرمود ايشان را كه:وفا كنى.مجاهد و قتاده و ابن زيد گفتند:آيت در سوگند اهل الجاهليّه (5)آمد آنگه حق تعالى (6)مثل زد ناقض عهد را،گفت:

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا ،گفت مباشى چنان كه آن زن كه (7)ريسمان خود را تاب بازدهد پس ازآن كه محكم كرده باشد.و در قوّت دو قول گفتند:يكى آن كه به معنى إبرام و إحكام است،يكى آن كه:القوّة،الطّاقة من الحبل،يك تو از رسن را قوّت خوانند و جمعها:القوى.كلبى و مقاتل گفتند:اين زنى بود كم خرد از قريش او را ريطه بنت عمرو گفتند و هو عمرو بن سعد بن كعب بن زيد بن مناة (8)بن تميم،و لقب او جعل بود.او دوكى بكرده بود مقدار يك ارش (9)،نهكى در سر آن كرده به مقدار انگشتى و بادريسه اى بزرگ در خور آن در او افگنده و پشم و موى رشتى به آن و پرستاران را فرمودى تا از آن مى رشتندى از بامداد تا نماز پيشين،چون نماز پيشين بودى بفرمودى تا آنچه رشته بودندى تاب بازدادندى.خوى و عادت او بر اين بود. أَنْكٰاثاً ،أى انقاضا،واحدها:نكث و نقض،و هما فعل،بمعنى مفعول.

حق تعالى مثل زد آنان را كه عهد و سوگند ببستند و بشكستند (10)به اين زن كه قصّۀ او برفت. تَتَّخِذُونَ أَيْمٰانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ ،سوگندان خود را به دخل مى كنى در ميان

ص : 85


1- .همۀ نسخه بدلها:مخالفت.
2- .آج،لب:و العهد.
3- .آط:نكنى،آب،آز،آج،لب:نكنيد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آن.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اهل جاهليت.
6- .قم+گفت و.
7- .قم:چنان زن كه.
8- .آب،آز:مسابن،آج،لب:ميان بن.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .همۀ نسخه بدلها:ببندند و بشكنند.

شما.و دخل چيزى باشد كه در ميان كارى برند بر وجه فساد.و گفتند:دخل و دغل به يك معنى باشد،و هو من الابدال كالمدح و المده،براى آن كه«خا»و«غين»از يك مخرج اند و از جملۀ حرف حلق است،و براى آن دخل گويند آن را كه داخل القلب باشد،و هو فعل،به معنى مفعول،كالقبض و النّقض.دخل به معنى مدخول.و گفته اند:دخلا اى غلاّ و غشّا،و يقال:انا اعلم دخل فلان و دخلله و دخلله و دخلته و دخلته (1)،أي سرّه و باطنه.حق تعالى وصف حال ايشان كرد كه ايشان سوگند را به دست اوزار كنند و آنگه خلاف آن در دل دارند كه بر زبان رانند و آن سوگند بر سبيل غلّ و غشّ خورند.و گفتند:آيت در شأن كسانى آمد كه ايشان با قومى سوگندى خوردندى چون قومى (2)را بيش از ايشان و به از ايشان (3)يافتندى،آن سوگند (4)رها كردندى و با ايشان سوگند خوردندى.و نصب او بر مفعول دوم باشد از اتّخاذ. أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبىٰ مِنْ أُمَّةٍ ،براى آن كه گروهى از گروهى بيشتر باشند،چنان كه گفتيم.و«ربا»زيادت باشد،و منه الرّبا فى البيع،و منه قوله: اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ... (5)،اى انتفخت و زادت. إِنَّمٰا يَبْلُوكُمُ اللّٰهُ بِهِ ،خداى شما را به آن امتحان مى كند،يعنى در تكليف با شما معاملۀ آنان مى كند كه چيزى ندانند بيازمايند تا بدانند.و اين امتحان از اينجاست كه مردى با جماعتي عهدى كند آنگه جماعتى را يابد به (6)از ايشان و بيش از ايشان،دلش (7)مطالبت آن كند كه:كاشك تا عهد با اينان كرده بودمى.خداى تعالى گفت:من آن جايگه امتحان ثبات قدم شما مى كنم تا كيست از شما كه ثابت قدم است و جانب خداى را مراعات مى كند و عهد نگاه مى دارد.آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:خدا بيان كند روز قيامت براى شما آنچه در آن خلاف مى كنى.

قوله: وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،گفت اگر خداى خواستى شما را يك امّت كردى،يعنى همه را جمع كردى به قهر برايمان تا ميان شما خلاف نبودى

ص : 86


1- .همۀ نسخه بدلها:دخيلته.
2- .قم:قومش.
3- .همۀ نسخه بدلها:به از آن.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:سوگندها.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 39.
6- .قم:بيش.
7- .قم:نه دلش.

و همه يك ملّت و يك مقالت بوديتان (1)،چنان كه گفت: وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدىٰ... (2)،و چنان كه گفت: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً... ، (3)و اين مشيّت جبر و اكراه است چنان كه بيان كرديم در دگر جايها. وَ لٰكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ ،و لكن اضلال كند به خذلان يا بر طريق حكم به ضلال و تسميه و گمراهى (4)و يا به معنى اضلال از ره بهشت و ثواب. وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ،و هدايت دهد آن را كه خواهد به انواع الطاف و تكثير (5)و زيادت (6)الطاف.

آنگه بر سبيل وعيد گفت:بپرسم شما را روز قيامت از آنچه كرده باشى.

قوله[102-ر]: وَ لاٰ تَتَّخِذُوا أَيْمٰانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ ،آنگه گفت:اين سوگندها را دست افزار مكنى (7)و خديعه و غلّ و خيانت مسازى در آنچه ميان شما باشد چنان كه سوگندى خورى با كسى تا بر شما اعتماد كند و از مكر و غوائل شما ايمن گردد، آنگه سوگند را خلاف كنى و عهد بشكافى.

فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهٰا ،تا پاى بخيزد پس ازآن كه بر جاى باشد.و اين عبارت باشد از هلاك.عرب آن (8)را كه مبتلا شود پس از سلامت يا در ورطه اى اوفتد،او را گويند:زلت (9)قدمه،و قال الشاعر:

سيمنع منك السّبق إن كنت سابقا***و تقتل إن زلّت بك القدمان (10)

مراد آن است كه سوگند به دروغ مخورى و در عهد و سوگند خيانت مكنى كه پس هلاك شوى و در معصيت افتى.و نصب او على جواب النّهى بالفاء باشد و به اضمار«أن»و التّقدير:فتزلّ قدم لكم (11)بعد ثبوتها،يعنى قدم شما،و روا بود كه به قدم معاهد ايشان خواست،يعنى او نيز دلير شود بر سوگند خلاف كردن و نقض عهد كردن و اين زلّت قدم ايشان باشد، وَ تَذُوقُوا السُّوءَ ،اى العذاب،و عذاب بچشى.

بِمٰا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،«با»مجازات راست و«ما»مصدرى است،اى

ص : 87


1- .آط،آب،آز،آج،لب:بودى.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 35.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 118.
4- .قم،آز،آج،لب:به گمراهى.
5- .همۀ نسخه بدلها:تمكين.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:زيادات.
7- .قم:مكر.
8- .آط،آب،آز،آج،لب+كس.
9- .آط،آب،آج،لب:زلّ.
10- .همۀ نسخه بدلها+يعنى ان اخطأت.
11- .قم:فتنزّل لكم قدم.

بصدّكم (1)،به منع كه كردى مردمان را از ره خداى،يعنى از دين مسلمانى. وَ لَكُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و شما را عذابى عظيم باشد.

وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِيلاً ،و مخرى به عهد خداى بهاى اندك،يعنى عهد خداى مفروشى به بهايى اندك.و اين از جملۀ مقلوب باشد.و«اشترى»به معنى بيع باشد،و مقلوب را امثله بسيار گفته اند (2)من قولهم:«استوى العود على الحرباء»و غير ذلك،و التّقدير:استوى الحرباء على العود.و وجهى ديگر كه تا آن كلام (3)بر ظاهر ماند آن است و لا تبدّلوا بعهد اللّه ثمنا قليلا،بدل مكنى به بهاى اندك از حطام دنيا به عهد خداى،يعنى عهد خداى از دست رها مكنى و حطام دنيا مستانى.و اين وجهى سديد است براى آن كه در مبايعت معنى معاوضه باشد كه خريدار و فروختار هر دو معاوضه مى كنند،اين متاع مى دهد و او به عوض بها مى دهد. إِنَّمٰا عِنْدَ اللّٰهِ ،كه آنچه به نزديك خداست شما را بهتر است از ثواب خداى -جلّ جلاله-اگر شما داني.و«ما»موصوله است براى آن كه«ما»از«إنّ»جدا بايد نوشتن كه اسم است و آنجا كه«ما»كافّه بود و حرف باشد پيوسته نويسند، فرقا بينهما،و هذا من علم الخطّ (4)،قوله: إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،دو وجه دارد:يكى آن كه اگر شما چيزى دانى.و دوّم آن كه اگر شما داني فضل ما بين العوضين،كه چه تفاوت است ثواب خداى را بر اين كه شما اختيار كرده اى از حطام دنيا.

آنگه تفصيل داد آن را و بيان كرد،گفت: مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ،آنچه به نزديك شماست برسد و آن را بن درآيد از حطام دنيا،و آنچه به نزديك خداى است از ثواب و نعيم بهشت،آن باقى ماند (5). وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا ،عاصم خواند به«نون»على اخبار اللّه عن نفسه،و باقى قرّا به«يا»خواندند،اسنادا الى اسم اللّه (6)،و ما پاداشت دهيم يا خداى پاداشت دهد آنان را كه صبر كنند بر عهدهاى خداى و وفا كنند در سرّاء و ضرّاء مزد و ثواب ايشان، بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،به نيكوتر آنچه ايشان

ص : 88


1- .آط،آب،آز،لب:يصدّكم.
2- .قم:گفتيم،آط،آب،آز،آج،لب:گفته ايم.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:به آن.
4- .قم:الخطا.
5- .قم،آط،آج،لب:بماند.
6- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.

كرده باشند،چه ثواب خداى به هر حال (1)بهتر و بيشتر از عمل ماست.

مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً ،آنگه گفت:هركس كه او عمل صالح كند و كار نيكو از مردان و زنان، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،«واو»حال است (2)،و او مؤمن باشد،ما او را زنده داريم زندگانيى خوش.

مفسّران خلاف كردند در اين حيات طيّبة:سعيد جبير و عطا و ضحّاك گفتند:

مراد روزى حلال است براى آن كه مرد عاجلا دراحت (3)بود و آجلا از تبعه ايمن (4)بود.

و اين روايت ابو مالك و ابو الرّبيع (5)است[102-پ]از عبد اللّه عبّاس.

حسن بصرى گفت و زيد بن وهب بن منبّه:مراد قناعت است.اين روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس.

مقاتل بن حيّان (6)گفت:العيش فى طاعة اللّه،زندگانى در طاعت خداى.

ضحّاك گفت:هركه او ايمان دارد و عمل صالح كند اگر درويش باشد اگر توانگر (7)،زندگانى او خوش بود[و هركه او تارك باشد عمل صالح را و ذكر خداى را،زندگانى او ناخوش بود] (8)ابو روق (9)گفت:مراد حلاوت طاعت است.والبى گفت از عبد اللّه عبّاس:سعادت است.مجاهد و قتاده و ابن زيد و حسن گفتند:مراد حيات بهشت است كه زندگانى الّا در بهشت خوش نباشد. وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ[أَجْرَهُمْ] (10)بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،ما جزاى طاعت ايشان و مزد (11)ثواب ايشان بدهيم نيكوتر آن كه (12)كرده باشند.ابو صالح گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى از جهودان و ترسايان و بت پرستان بنشستند و هركس گفت ما بهتريم و فاضل تر (13)، خداى تعالى اين آيت فرستاد: مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً .

ص : 89


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:حالى.
2- .همۀ نسخه بدلها:راست.
3- .كذا در اساس،دراحت/در راحت،ديگر نسخه بدلها:در راحت.
4- .قم:تبعت آمن.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ابو ربيع.
6- .آط،آج،لب:مقاتل حيّان،آب،آز:مقاتل.
7- .آط،آب،آز:تونگر.
8- .اساس ندارد،از قم افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:ابو بكر ورّاق.
10- .اساس ندارد،با توجه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها+و.
12- .همۀ نسخه بدلها:آنچه.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فاضل ترايم.

فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ ،تقدير آيت آن است كه:فاذا اردت قراءة القرآن،چون قرآن خواهى خواندن (1).و مثله قوله: إِذٰا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاٰةِ... (2)،يعنى إذا اردتم القيام إلى الصّلاة،چون به نماز بر خواهى خاستن.و مثله قول الشّاعر:

إذا (3)طحنت فابدئى (4)بالميمنة***(5) يعنى،إذا أردت (6)الطّحن، فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ ،پناه با خداى ده از شيطان رجيم، يعنى از ديو لعين.و«استعاذت»،طلب پناه كردن باشد و اين را«سين»طلب گويند،و گفتند:«عاذ»و«استعاذ»به يك معنى باشد و«با»از صلۀ اين فعل است و هم چونين (7)يقال:عاذ بكذا من فلان.و«شيطان رجيم»را شرح داده ايم (8)در اول كتاب.

فامّا (9)حكم آيت نيز آن كه (10)اين امر،امر است به مندوب به دلالت اجماع و اگر دليل نبودى از روى ظاهر محمول بودى بر وجوب،چه حكم اوامر قرآن اين باشد كه حمل او بر وجوب كنند.و اتّفاق جملۀ فقهاست[كه استعاذت پيش از قرائت قرآن در نماز و جز نماز سنّت است] (11)جز مالك كه او گفت:استعاذت در نوافل ماه رمضان بايد كردن (12)و تمسّك كرد به حديث كه از رسول-عليه السّلام-روايت كردند كه:

إنّه كان يفتتح (13)الصّلاة بالحمد للّه ربّ العالمين :و تأويل اين حديث آن است كه يفتتح القراءة.او افتتاح قرائت (14)به اين سورت كردى،نبينى كه اجماع است كه افتتاح نماز به تكبير كنند؟پس معلوم شد كه خبر متروك الظاهر است و دليل صحّت اين قول كه گفتيم پس از اجماع حديث جبير بن مطعم است كه او گفت،رسول را ديدم كه نماز مى كرد گفت:

اللّه اكبر كبيرا و الحمد للّه كثيرا و سبحان اللّه بكرة و اصيلا اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم من نفخه و نفثه و همزه.

ص : 90


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خواند.
2- .سورۀ مائدۀ(5)آيۀ 6.
3- .قم:فاذا.
4- .اساس:فابرى،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
5- .آط،آج،لب:بالهمينة.
6- .آج:اردتم.
7- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
8- .قم،آب،آز:برفته است،آط،آج،لب:رفته است.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و امّا.
10- .همۀ نسخه بدلها:بدان كه.
11- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:بايد كرد.
13- .قم،آط،لب:يفتح.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:قرآن.

عبد اللّه مسعود گفت نفخ شيطان،كبر باشد،و نفث او،شعر باشد،و همز او،ديوانگى (1).

استعاذت پيش از قرائت باشد.و أبو هريره گفت:پس از قرائت باشد و اين مذهب داود است،و مالك در قيام ماه رمضان هم اين گفت كه پس از قرائت باشد و احتجاج به ظاهر قرآن كردند،و دليل صحّت اين قول حديث ابو سعيد خدرى است كه گفت (2)،رسول -صلّى الله عليه و على آله-پيش از قرائت گفتى:

اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم. أمّا (3)محلّ او در نماز،مذهب ما و مذهب شافعى و عامّۀ فقها آن است كه محلّ او در اوّل ركعت باشد پيش از قرائت.و شافعى گفت:اگر در هر ركعتى بگويد (4)پيش (5)قرائت،نيكو باشد جز كه امر (6)نيامده است به او.و ابن سيرين گفت:در هر ركعتى بگويد (7)پيش از قرائت[أمّا جهر و إخفات به استعاذت اگر نماز از آن باشد كه قرائت] (8)در او به إخفات خوانند به اتّفاق آواز برنبايد داشتن به استعاذت،و اگر نماز (9)آن باشد كه جهر كنند به او به استعاذت جهر نبايد كردن به نزديك ما و بيشتر فقها و شافعى را در او دو قول است و اختيار اصحاب او بر إخفات است تا فرق باشد ميان قرآن و جز قرآن.أمّا لفظ استعاذت به نزديك ما و به نزديك شافعى و بيشتر فقها آن است كه بگويد:اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم[103-ر]چه نصّ قرآن اين است و اخبار متواتر بر اين لفظ آمد و در اخبار مسلسلات مى آيد به اسناد از زرّ حبيش (10)كه او گفت:بر عبد اللّه عبّاس (11)خواندم اعوذ بالسّميع (12)العليم،گفت:نه چنين (13)،بگو:اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم،چه من بر رسول-عليه السلام-خواندم چنين كه تو خواندى، مرا گفت:بگو اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم.و رسول-عليه السّلام-گفت:من بر جبريل (14)خواندم و جبريل گفت:من در لوح محفوظ چنين ديدم و بعضى مقريان برآنند كه:استعيذ باللّه من الشّيطان الرّجيم.

ص : 91


1- .قم،آط،آب+باشد،همۀ نسخه بدلها+آنگه علما خلاف كردند وقت استعاذت،جمهور علما گفتند وقت.
2- .آط،آج،لب:گفتند.
3- .آج،لب+در.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بگويند.
5- .همۀ نسخه بدلها+از.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اثر.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بگويند.
8- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
9- .قم،آز،آب+از.
10- .آط،آج،لب:حبش.
11- .قم:عبد الله مسعود.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+باللّه السّميع.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+است.
14- .همۀ نسخه بدلها+چنين.

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ ،«إنّه»ضمير شأن و كار است،گفت:شأن و كار چنين افتاد كه او را سلطان و دست (1)قهر نيست بر مؤمنانى (2)كه توكّل بر خداى كنند.

سفيان ثورى (3)گفت:مراد آن است كه او به قهر كس را حمل نتواند كردن بر گناهى (4)در دست او جز وسوسه اى نيست.

انّما سلطان او و (5)فرمان او بر آنان روا (6)باشد كه تولاّ به او كنند. وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ ،در ضمير خلاف كردند فى قوله«به»:بعضى گفتند راجع است با نام خداى يعنى،و الّذين هم باللّه مشركون.سلطان او بر متولّيان او باشد و بر آنان كه به خداى شرك آرند،بعضى دگر گفتند:كنايت راجع است با شيطان (7)براى آن كه به سياق آيت (8)لايق تر است.آنگه آن را دو معنى گفتند:يكى آن كه،شرك صورت نبندد جز ميان دو كس فرقى نباشد ميان اين قول و قول اوّل در معنى،براى آن كه به خداى شرك،معنى آن باشد كه شيطان را شريك خداى گويند و بر اين قول معنى آن باشد كه خداى را شريك شيطان گويد.و اين هر دو از روى معنى يكى باشد.و وجه ديگر آن است كه«به»،أى بسببه و غروره و وسوسته،و آنان كه (9)به غرور و وسوسۀ شيطان مشرك شوند،و مثله قولهم (10):صار فلان بى رئيسا،فلان به من رئيس شد (11)،يعنى به سبب من و سعى من (12).

سوره النحل (16): آیات 101 تا 128

اشاره

وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُنَزِّلُ قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ اَلْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرىٰ لِلْمُسْلِمِينَ (102) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمٰا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسٰانُ اَلَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هٰذٰا لِسٰانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103) إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ لاٰ يَهْدِيهِمُ اَللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (104) إِنَّمٰا يَفْتَرِي اَلْكَذِبَ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْكٰاذِبُونَ (105) مَنْ كَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِهِ إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (106) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اِسْتَحَبُّوا اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا عَلَى اَلْآخِرَةِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكٰافِرِينَ (107) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْغٰافِلُونَ (108) لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هٰاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا فُتِنُوا ثُمَّ جٰاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (110) يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا وَ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (111) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً قَرْيَةً كٰانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهٰا رِزْقُهٰا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اَللّٰهِ فَأَذٰاقَهَا اَللّٰهُ لِبٰاسَ اَلْجُوعِ وَ اَلْخَوْفِ بِمٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ (112) وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ (113) فَكُلُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اَللّٰهُ حَلاٰلاً طَيِّباً وَ اُشْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ اَلْمَيْتَةَ وَ اَلدَّمَ وَ لَحْمَ اَلْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اَللّٰهِ بِهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (115) وَ لاٰ تَقُولُوا لِمٰا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ اَلْكَذِبَ هٰذٰا حَلاٰلٌ وَ هٰذٰا حَرٰامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ إِنَّ اَلَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ لاٰ يُفْلِحُونَ (116) مَتٰاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (117) وَ عَلَى اَلَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا مٰا قَصَصْنٰا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا اَلسُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (119) إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (120) شٰاكِراً لِأَنْعُمِهِ اِجْتَبٰاهُ وَ هَدٰاهُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (121) وَ آتَيْنٰاهُ فِي اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِينَ (122) ثُمَّ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (123) إِنَّمٰا جُعِلَ اَلسَّبْتُ عَلَى اَلَّذِينَ اِخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (124) اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (125) وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ (126) وَ اِصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُكَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ (127) إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

ترجمه

چون بدل كنيم آيتى (13)به جاى آيتى و خدا داناتر است،به آنچه فرستد، گويند (14):تو فرومى بافى (15)،بل بيشترينۀ (16)ايشان نمى دانند.

ص : 92


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مؤمنان.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:حمل نكند بر گناه.
5- .قم،لب:انّما سلطانه كه.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز آز:روان.
7- .اساس و قم:شيطان،به قياس با ساير نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آز+اين.
9- .آج،لب:آنان را كه.
10- .قم:قوله.
11- .قم:رئيسى گشت.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و آب+قوله تعالى،آب:قوله تعالى،گفتار خداى تعالى.
13- .آط،آب+را.
14- .آط،آب،آج،لب:گفتند.
15- .آط،آج،لب:فرامى بافى،آب:فرابافنده.
16- .همۀ نسخه بدلها:بيشتر.

بگو فروفرستاد آن را جبريل از خداى تو،به درستى تا بر جاى بدارد آنان را كه ايمان آوردند و لطفى باشد و بشارتى مسلمانان را.

ما دانيم كه ايشان مى گويند كه مى آموزد (1)و او را كسى (2)زبان آن كس كه ميل كند به او اعجمىّ است و اين زبانى است عربى روشن.

آنان كه ايمان ندارند به آيتهاى خداى،ره ندهد ايشان را خداى و ايشان را عذابى بود دردناك.

فروبافند (3)دروغ آنان كه ايمان ندارند به آيتهاى خداى،و ايشان دروغزن (4)باشند.

هركه كافر شود به خداى از پس ايمانش الّا (5)آن كس كه ستم كنند بر او و دل او ساكن بود به ايمان و لكن آن كس كه شرح كند به كفر دل را،بر ايشان باشد خشم از خدا و ايشان را بود عذابى بزرگ.

آن به آن است كه ايشان (6)اختيار كردند زندگانى دنيا بر آخرت و خداى ره (7)ننمايد گروه كافران را.

[103-پ] ايشان آنانند كه مهر نهاد خداى بر دلهايشان و گوشهايشان و چشمهايشان و ايشان غافلان اند (8).

ص : 93


1- .آط،آب:مى آموزند.
2- .لب:يكى.
3- .آط،آب،آج،لب:فرا،قم:فروبافد.
4- .قم،آط،آب،آج،لب:دروغ زنان.
5- .آج،لب:مگر.
6- .لب:بر ايشان.
7- .آط،آب،آج،لب:راه،قم:راه ندهد.
8- .آط،آج،لب:غافل اند

لا جرم ايشان در آخرت زيانكار باشند.

پس خداى تو آنان را (1)كه هجرت كردند از پس آن كه به فتنه آوردند (2)،پس جهاد كنند و شكيبايى كنند (3).خداى تو از پس آن آمرزنده و بخشاينده است.

آن روز (4)كه آيد هر تنى جدل كند (5)از خود (6)و تمام بدهند هر نفسى را (7)آنچه كرده باشد (8)و بر ايشان ظلم نكنند.

بزد خداى مثلى دهى كه ايمن بوده است ساكن مى آيد به او روزى او گوارنده از هر جاى (9)،كافر شدند به نعمتهاى خداى،بچشانيد خداى ايشان را لباس گرسنگى و ترس به آنچه كرده بودند (10).

آمد به ايشان پيغامبرى از ايشان به دروغ داشتند او را،بگرفت ايشان را عذاب و ايشان ستمكاره بودند (11).

بخورى از آنچه روزى كرد شما را خداى حلال پاكيزه (12)و شكر كنى نعمت خداى را اگر شما او را مى پرستى.

ص : 94


1- .قم،آط،آب،آج،لب:راست.
2- .آط،آب،آج،لب:ايشان را به فتنه آرند،قم:آرند ايشان را.
3- .قم+كه.
4- .آط،آب،آج،لب:روزى.
5- .آط،آج،لب:مى كنند،قم:مى كند.
6- .قم،آب،آج،لب:خويشتن.
7- .آط،آب،آج،لب:تنى را.
8- .آط،آب،آج،لب:باشند.
9- .آط،آج:جايى،قم:جايگاهى پس.
10- .آط،آب،آج،لب:كردند،قم:بودند مى كردند.
11- .آط،آب،آج،لب:ستمكاران اند،قم:ستمكاران بودند.
12- .آط،آب،آج،لب:پاك.

حرام كرد بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه آواز كرده باشند بجز خداى به آن،هركه مضطر شود (1)جز بيرون آمده (2)و جز ره زننده (3)خداى آمرزنده و بخشاينده است.

مگويى آن را كه وصف مى كند زبانهاى شما دروغ،اين حلال است و اين حرام است تا فروبافى (4)بر خداى دروغ،كه آنان كه فرومى بافند (5)بر خداى دروغ،ظفر و بقا (6)نيابند.

متاعى است اندكى و ايشان را عذابى بود دردناك (7).

و بر آنان كه جهود شدند،حرام كرديم آنچه قصّه كرديم بر تو از پيش اين (8)و ما ظلم نكرديم بر ايشان و لكن ايشان بر (9)خود ظلم كردند.

پس خداى تو آنان را كه كردند بديها (10)به نادانى پس توبه كردند از پس آن و نيكى كردند (11)،خداى تو از پس آن آمرزنده و بخشاينده است.

ابراهيم (12)بود امامى فرمانبردار خداى را مسلمان (13)،و نبود از جملۀ مشركان (14).

ص : 95


1- .آج،لب:شده.
2- .آط،آب:برون آينده بر امام،آج،لب:به روزه آينده بر امام،قم،بيرون آمده بر امام.
3- .آط:راه زننده،آب:راننده،آج،لب:راه بنده.
4- .آط،آب،آج،لب:فرابافند،قم:فروبافند.
5- .آط،آب،آج،لب:فرابافند،قم:فروبافند.
6- .آط،آج:فلح،آب:فلاح،لب:فتح.
7- .آط،آب،آج،لب:عذاب دردناك بود،آب:عذابى دردناك بود.
8- .آط،آب،آج،لب:ندارد.
9- .آط،آب،آج،لب+تنهاى.
10- .آط،آب،آج،لب:آنان را كه عمل بد كردند،قم:كه كنند بدى.
11- .آط،آب،آج،لب:و بر اصلاح آمدند.
12- .اساس:ابرهيم.
13- .آط:مسلمانان.
14- .قم،آط،آب،آج،لب:از مشركان.

شاكر (1)بود نعمتهاى او را برگزيد او را و ره نمود (2)او را به ره (3)راست.

و داديم (4)او را در دنيا نيكوى (5)و او در آخرت از جملۀ نيكان است (6).

پس وحى كرديم به تو كه پيروى كن (7)دين ابراهيم (8)را مسلمان و نبود از آنان كه انباز گرفتند (9)او را.

كردند شنبه بر آنان كه خلاف كردند (10)در او و خداى تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه در آن خلاف مى كنند (11).

بخوان با ره خدايت (12)به سخن درست و پند نيكو،و خصومت كن با ايشان (13)به آنچه آن نيكوتر بود كه خداى تو اوست كه داناتر است (14)به آن كس كه گمره شود (15)از ره (16)او و اوست داناتر (17)به ره يافتگان (18).

[104-ر] و اگر عقوبت كنى (19)،عقوبت كنى به مانند آنچه عقوبت كردند (20)شما را

ص : 96


1- .آب:شكركننده.
2- .آط،آب،آج،لب:راه نمود.
3- .آط،آج:راه،قم:با راهى.
4- .آط،آب،آج،لب:بداديم.
5- .آط،آب،آج،لب:نيكى.
6- .آط،آب،آج،لب:از نيكان باشد.
7- .آط،آب،آج،لب:متابعت كن،قم:پس روى كن.
8- .اساس:ابرهيم.
9- .آط،آج،لب:كنند.آب:بازگيرند.
10- .آب:اختلاف كردند.
11- .آط،آب،آج،لب:مى كردند.
12- .قم،آط،آب،آج،لب:راه خداى تو،آب:راه خداى خود.
13- .آط،آج،آب،لب:به ايشان.
14- .آط،آب،آج،لب:خداى تو عالم تر است.
15- .آج،لب:گمراه شد.
16- .قم،آب،آط،آج،لب:راه.
17- .آط،آب،آج،لب:او عالم تر است.
18- .قم،آط،آب،آج،لب:به آنان كه راه يابند.
19- .قم،آط،آب،آج،لب:كنند.
20- .قم،آط،آب،آج،لب:كنند.

به آن و (1)صبر كنى آن بهتر بود صابران را.

و صبر كن و نيست صبر تو مگر به خداى و اندوهگن مباش بر ايشان و مباش در تنگى از مكر ايشان (2).

كه خداى با آنان (3)است كه پرهيزكار (4)باشند و آنان كه ايشان نيكوكار باشند (5).

قوله تعالى: وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ ،حق تعالى در اين آيت احوال كفّار گفت و قول ايشان (6)بر ايشان عيب كرد.گفت:چون ما بدل كنيم آيتى (7)به آيتى،يعنى آيتى منسوخ كنيم به آيتى ديگر،إمّا قراءة أو حكما،إمّا از روى قرائت يا از روى حكم يا از هر دو وجه،چنان كه بيان (8)رفته است.و تبديل رفع چيزى باشد از جاى خود و وضع ديگرى به جاى او، وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُنَزِّلُ ،«واو»إمّا حال را باشد،و إمّا استيناف كلامى ديگر را.و خداى (9)عالم تر است به آنچه فروفرستد از آسمان كه صلاح مكلّفان در چيست آنچه فرمايد كردن به حسب صلاح مكلّفان فرمايد در تكليف. قٰالُوا ،اين كافران گويند: إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ ،تو نيستى مگر دروغ زنى كه اين كلام از بر خود (10)مى نهى.آنگه گفت: بَلْ أَكْثَرُهُمْ ،«بل»اضراب (11)باشد،يعنى آن نيست كه ايشان مى گويند سبب آن است گفتن ايشان را كه بيشترينۀ (12)ايشان نمى دانند كه اين آيات (13)وحى خداست و اين نسخ احكام و قرائت به فرمان اوست (14).

بگو اى محمّد: نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ ،كه (15)قرآن جبريل فرود آورد از خداى

ص : 97


1- .قم،آط،آب،آج،لب+اگر.
2- .آب،آج،لب:از آن مكر كه ايشان مى كنند،قم:از آنچه بد مى سگالند.
3- .آط:با آن.
4- .آط،آب،آج،لب:متّقى.
5- .آط:آنان كه نيكو كنند،آب:آنان كه نيكوكاران اند،قم،آج،لب:نيكويى كنند.
6- .آج،لب+را.
7- .آط،آب،آز،آج،لب+را.
8- .همۀ نسخه بدلها+آن.
9- .آج،لب+تعالى.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:از خود.
11- .همۀ نسخه بدلها+را.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بيشتر.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آيت.
14- .همۀ نسخه بدلها+قل.
15- .همۀ نسخه بدلها+اين.

-جلّ جلاله (1)-به حق و درستى و راستى (2)، لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا ،تا مؤمنان را لطف (3)و توفيق بر جاى بدارد. وَ هُدىً وَ بُشْرىٰ (4)،و تا هدايت و لطف باشد و بشارت و مژدگان (5)مسلمانان را،يعنى اين قرآن.و موضع«هدى»و«بشرى»نصب باشد،على انّه مفعول له.و روا باشد (6)كه دو مصدر (7)باشد در جاى حال،اى هاديا و مبشّرا.

آنگه رسول را-عليه السّلام-تسليت كرد و دلخوشى (8)داد و گفت:ما مى دانيم، وَ لَقَدْ نَعْلَمُ ،بر ما پوشيده نيست كه ايشان مى گويند كه تو را كه محمّدى اين قرآن آدميى مى آموزد (9).علما در اين بشر خلاف كردند:عبد اللّه عبّاس گفت،مردى بود آهنگر در مكّه نام (10)او بلعام ترسا بود و اعجمى زبان بود،رسول-عليه السّلام-او را دعوت مى كرد و چيزى مى آموخت،وقتها به نزديك او شدى.مشركان مكّه گفتند:اين قرآن محمّد را بلعام مى آموزد.خداى تعالى اين آيت فرستاد (11).

و عكرمه و قتاده گفتند:غلامى بود وليد مغيره را،نام او بغنس (12)و چيزى دانستى خواندن.رسول-عليه السّلام-او را قرآن مى آموخت.

مشركان گفتند:محمّد را اين قرآن آن غلام (13)مى آموزد.فرّاء گفت:غلامى بود حويطب بن عبد العزّى را،نام او عايش و اعجمى بود (14)و مسلمان شد و نيك مسلمانى بود.به نزديك رسول-عليه السّلام-بسيار آمدى و از او قرآن آموختى (15).قريش گفتند:

محمّد اين قرآن از او مى آموزد.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

محمّد بن اسحاق گفت:غلامى بود نصرانى رومى (16)،بندۀ مردى (17)حضرمى.

ص : 98


1- .آط،آب،آز،آج:عزّ و جلّ.
2- .همۀ نسخه بدلها:و راستى و درستى.
3- .همۀ نسخه بدلها:به لطف.
4- .اساس:بشرا،با توجه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مژدگانى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بود.
7- .اساس:در مصدر،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
8- .آط،آج،لب:دلخشوى.
9- .همۀ نسخه بدلها+تو را.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به نام.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم،اين جملۀ اخير را ندارند.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نفيس.
13- .قم:غلامى.
14- .قم:شد.
15- .آز:آموخوتى.
16- .قم:رومى نصرانى.
17- .آط:ندارد.

رسول-عليه السّلام-به نزديك مروه با او بسيار نشستى مشركان حوالت قرآن بر او كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

طلحة بن عمرو (1)گفت:خديجه وقتها به نزديك اين غلام رفتى به مهمّاتى كه او را بودى.مشركان گفتند:اين غلام خديجه را مى آموزد و خديجه محمّد را (2).

خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه بن مسلم الحضرمىّ گفت:ما را دو غلام بودند از اهل عين التّمر:يكى را يسار گفتند و يكى را جبر (3)،و شمشير گر بودند در مكّه و تورات و انجيل دانستند و خواندندى (4).وقتها رسول-عليه السّلام-به ايشان بگذشتى و بايستادى و قرائت ايشان مى شنيدى،مشركان گفتند:از ايشان مى آموزد.سدّى گفت:در مكّه غلامى ترسا بود او را ابو ميسره گفتند و رومى زبان بود،رسول-عليه السّلام-وقتها بر او بنشستى، مشركان گفتند:محمّد اين قرآن (5)از او مى آموزد.ضحّاك گفت:مراد به اين بشر سلمان[104-پ]پارسى (6)است،و بعضى علما گفتند:اين قول سديد نيست،براى آن كه سلمان به مدينه اسلام آورد و اين آيت به مكّه فرود آمد،قوله: لِسٰانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ ،زبان آن كس كه ايشان به او ميل مى كنند و بر او حوالت مى كنند پارسى است،و مراد به لسان لغت است،من قولهم،فلان يتكلّم بلسان العرب و بلسان الرّوم،اى بلغتهما (7).و منه قوله تعالى: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ... (8)،اى بلغة قومه.و قال الشّاعر:

لسان السّوء تهديها (9)إلينا***و حنت (10)و ما حسبتك أن تحينا (11)

و قوله: يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ ،حمزه و كسائى خواندند:يلحدون،بفتح«يا» (12)و باقى

ص : 99


1- .آط،آج،لب:عمر.
2- .آط،آب،آز+تا.
3- .قم:حبر،آط،آج،لب:حبل.
4- .قم:دانستندى و خواندندى،ديگر نسخه بدلها:دانستندى خواندن.
5- .قم:اين قرآن محمّد،آط،آب،آز،آج،لب:اين قرآن محمد را.
6- .همۀ نسخه بدلها:فارسى.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بلغتها.
8- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 4.
9- .آط:تهدينا،آب:بهدينا،آج،لب:يهدينا.
10- .آط،آج،لب:حيث.
11- .اساس:تجينما،به قياس نسخۀ قم تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها+و«حا»از بناى ثلاثى.

قرّاء يلحدون خواندند،به ضم«يا»و كسر«حا»،من الالحاد،يقال:الحد،يلحد إلحادا،فهو ملحد و لحد،يلحد،لحدا فهو لاحد و ذاك ملحود لغتان،و قيل لحده فى القبر،فهو ملحود و ألحد فى الدين فهو ملحد.و الإلحاد،الميل عن الصّواب و منه اللّحد لميله عن سنن القبر.حق تعالى گفت:زبان آن كس كه ايشان ميل مى كنند به او و نسبت با او مى كنند (1)اين قرآن را أعجمى است،يقال:رجل أعجم و أعجمى إذا كان غير فصيح و إن كان من العرب.و رجل عجمىّ،منسوب إلى العجم و إن كان فصيح اللّسان. وَ هٰذٰا لِسٰانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ ،و اين قرآن لغتى است عربى منسوب با عرب و روشن و مبين است در او اشكالى نيست.

إِنَّ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ لاٰ يَهْدِيهِمُ اللّٰهُ ،آنگه حق تعالى خبر داد كه آنان كه به خدا ايمان ندارند خدا (2)ايشان را هدايت ندهد،يعنى لطف نكند با ايشان لطفى كه با مؤمنان شايد كردن،چه اگر با ايشان كند،ايشان را لطف نباشد،يا حكم نكند به هدايت ايشان،و ايشان را مهتدى نخواند،تا (3)ايشان را هدايت نكند به بهشت.اين هر سه تأويل محتمل است. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،[و ايشان را عذابى مولم دردناك باشد و حمل كردن هدايت را بر ثواب در اين آيت اولى تر است به قرينۀ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ] (4)چه اين از احكام آخرت باشد.

إِنَّمٰا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،گفت:انّما به حقيقت آن كس دروغ (5)فروبافد بر خداى كه به آيات خداى ايمان نيارد.ردّ است اين آيت بر آنان كه گفتند: إِنَّمٰا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ،و گفتند:محمّد فرومى بافد اين قرآن، وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْكٰاذِبُونَ ،و آنان كه چنين كنند،دروغزن (6)باشند،و«هم»عماد باشد و بصريان فصل خوانند او را،و معنى او تحقيق باشد چنان كه قائلى (7)گويد:هؤلاء هم الرّجال.عبد اللّه بن جراد گويد،رسول را-عليه السّلام-گفتم:يا رسول اللّه!مؤمن زنا كند؟گفت:باشد كه كند.گفتم:دزدى كند؟گفت باشد كه كند.گفتم:

ص : 100


1- .آط،آز،آج،لب:نسبت مى كنند،با او.
2- .قم،آط،آب:خداى.
3- .آط،آب،آز،آج:يا.
4- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرا.
6- .قم:دروغ زنان.
7- .همه نسخه بدلها:قائل.

دروغ گويد؟گفت:نه، إِنَّمٰا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،اگر خبر درست باشد،اين كذب مخصوص باشد بالكذب على اللّه،به دروغ بر خداى با اعتقاد جواز آن.و از بعضى صحابه روايت كردند كه او گفت:ايّاكم و الكذب فانّه مجانب للإيمان،گفت:دور باشى از دروغ گفتن،كه دروغ گفتن مجانب ايمان است،يعنى با ايمان به يك جا نباشد بر اين تاويل كه گفتيم.

مَنْ كَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِهِ ،نحويان خلاف كردند در اين«من»و محلّ او از اعراب.

كوفيان گفتند:«من»شرط است و محلّ او رفع است به ابتدا،و قوله: مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً ،بدل است از او،و قوله: فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ ،اين جمله جواب هر دو شرط است براى آن كه دو جمله است شرطى،متعلّق به يكديگر،قالوا و مثله قول القائل:من يأتنا فمن يكرمنا،منهم فله منّا الاكرام.

و بصريان گفتند:«من»،موصوله است و او بدل است از آن جمله كه در پيش رفت من قوله: إِنَّمٰا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ ،«من»بدل الذين است،يعنى انّما يفترى الكذب غير المؤمنين الكافرون.آنگه استثنا كرد از ايشان مكرهان را،گفت [105-ر]: إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ ،مگر آن را كه (1)مكره باشد كه حكم او مخالف اين حكم باشد و روا بود كه«من»استفهامى باشد و معنى آن بود (2)كه كه باشد كه كافر شود از پس ايمان؟إلا آن كس كه (3)مكره بود (4)،يعنى هيچ عاقل اختيار ارتداد نكند و نه اظهار كلمت كفر از پس ايمان،الّا بر سبيل إكراه.و اين وجهى قريب است-و اللّه اعلم بمراده.

عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در عمّار ياسر آمد كه مشركان مكه او را بگرفتند و پدرش (5)ياسر را و مادرش سميّه و صهيب (6)را و خبّاب را و بلال را و سالم را و ايشان را عذاب مى كردند به انواع عذاب.اما سميّه را در ميان دو شتر ببسته بودند و عذاب

ص : 101


1- .قم،آط،آب+او:آج،لب+او را
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها+او.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:باشد.
5- .قم:پدرش را ياسر را،آط،آب،آج،لب:پدرش را ياسر.
6- .قم،آط:صهبا.

مى كردند و گفتند:رسنى از ليف تافته (1)و سر آن گره بر زده (2)،بر سر او مى زدند تا كور شد و او مى گفت:خدا يكى است،تا او را بكشتند.و گفتند نيزه اى (3)بر اندام او زدند و او را بكشتند.و ياسر را نيز در زير عذاب بكشتند.عمّار ياسر چون چنان ديد،گفت:بس (4)فسوس باشد كه مرا در اسيرى بكشند (5)،آنچه ايشان مى خواستند از دشنام و نابايست در حقّ رسول-عليه السّلام-بگفت.او را رها كردند.و ياسر و سميّه اول كس (6)بودند در اسلام كه ايشان را بكشتند.قتاده گفت بنو المغيره عمّار را بگرفتند و در چاه ميمون كردند او را و گفتند:اگر به محمّد كافر شوى و الّا اين چاه بر تو بينباريم.او آنچه ايشان مى خواستند از او،بگفت به اكراه ايشان (7)و دلش به ايمان مطمئن و ساكن بود.رسول را-عليه السّلام و الصّلاة-گفتند (8)كه:عمّار كافر شد،گفت:

كلاّ إنّ عمّارا ملىء ايمانا من قرنه إلى قدمه و اختلط الإيمان لحمه (9)و دمه ،گفت:عمّار پر از ايمان است از سر تا پاى (10)و ايمان با گوشت و خون او آميخته است.عمّار با نزديك رسول آمد-عليه السّلام-گريان و مى گفت:،يا رسول اللّه!شرمسارم از كلمتى كه نه به اختيار،بل به اكراه بر زبان من رفته است.

رسول-عليه الصّلاة و السّلام- (11)چشم او مى سترد و مى گفت: (12)باكى نيست اگر دگربار در مثل اين حال گرفتار شوى و از تو خواهند تا مانند آن گويى،بگو كه بر تو حرج نيست.خداى تعالى در حقّ او اين آيت فرستاد و عمّار از جمله أجلاّ و بزرگان صحابه (13)است و او را در اسلام قدمى (14)و قدمى (15)تمام است.

راوى خبر گويد كه:آن روز كه مسجد رسول-عليه الصّلاة و السّلام-بنا مى كردند،رسول صحابه را تحريض و ترغيب مى كرد و مى گفت:هركس كه او

ص : 102


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بافته بودند.
2- .قم:و سر آن را گره زده.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نيزه.
4- .آز،لب:پس.
5- .آج،لب:بكشتند.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كسى.
7- .همۀ نسخه بدلها+او را.
8- .همۀ نسخه بدلها:خبر دادند.
9- .همۀ نسخه بدلها:بلحمه.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به پاى.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+آب.
12- .همۀ نسخه بدلها+هيچ.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+بوده.
14- .همۀ نسخه بدلها:قدم.
15- .قم:قدمتى.

خشتى برگيرد،فله كذا و كذا،او را چندين و چندين (1)ثواب باشد.هريكى از صحابه مى رفتند و يك يك خشت (2)مى آوردند،مگر عمّار كه او مى رفت و دودو خشت مى آورد.رسول-عليه الصّلاة و السّلام-گفت چرا تو دودو خشت مى آرى،كه رنجور شوى!گفت:يا رسول اللّه!واحدة منّى (3)و واحدة منك (4)،يكى براى خودم مى آرم و يكى براى تو،چه قدر تو از آن رفيع تر است كه تو را رها كنند تا خشت بردارى و نمى خواهم كه[آن ثواب كه] (5)گفتى تو را نباشد يكى به نصيب خود مى آرم و يكى به نيابت تو.رسول[-عليه السّلام-گفت:

جزاك اللّه خيرا ،خداى تو را جزاى خير كناد.و رسول-عليه السّلام-او را خبر داد گفت:

سيقتلك (6)الفئة الباغية و آخر زادك ضياح (7)من لبن، گفت تو را گروه باغيان كشند و آخر زاد تو شربه اى (8)شير باشد با آب آميخته،و اين حديث از رسول] (9)صلّى اللّه عليه و على آله-بيشتر صحابه بشنيدند (10)تا روز صفّين عمّار در لشكر اميرالمؤمنين على بود و منادى برآمد و آواز داد (11):

يا خيل اللّه اركبى، اى لشكر خداى برنشينى.عمّار پاره اى خطمى بر سر نهاده بود و سر خواست شستن روا نداشت كه چندان (12)توقّف كند كه آن خطمى از سر فروشويد.سلاح خواست و بپوشيد و به كالزار (13)آمد و اسپ را ناورد مى داد (14)و مى گفت:

نحن ضربناكم على (15)تنزيله***فاليوم نضربكم على تأويله

ضربا يزيل الهام عن مقيله***و يذهل الخليل عن خليله

أو يرجع الحقّ إلى سبيله***يا ربّ إنّي مؤمن بقيله[105-پ]

ص : 103


1- .آط،آج،لب:چندينى.
2- .همۀ نسخه بدلها:و يك خشت.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:منك.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:منّى.
5- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
6- .ديگر نسخه بدلها:ستقتلك.
7- .لب:صالح،آز،آج:صياح.
8- .ديگر نسخه بدلها:شربت.
9- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
10- آط،آب،آز:بيشتر بشنيدند،آج،لب:پيش نشنيدند.
11- .قم+كه،آط،آب،آز،آج،لب+و گفت.
12- .همۀ نسخه بدلها:چندانى.
13- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
14- .قم:مى زد.
15- .آج،لب:عن.

و مبارز مى افگند از چپ و راست تا مجروحش بكردند (1)و جراحات بسيار بر اندامش كردند (2)بيامد و آبى خواست شربه اى (3)شير به او دادند.او آن شربۀ (4)شير بستد و گفت:صدق اللّه و صدق رسوله (5).خدا و پيغامبر راستيگرند (6)چون او را بكشتند هر دو لشكر را معلوم شد كه معاويه و لشكرش باغى اند،از قتال أمير المؤمنين بازايستادند.عمرو عاص گفت:نمى دانى شما كه او را على كشت كه اگر على او را به كالزار (7)نياوردى او كشته نشدى.ايشان دل خوش شدند و با سر كالزار (8)شدند.اميرالمؤمنين را بگفتند كه:عمرو چه گفت؟گفت:اى ملعون كه اوست اگر چنين باشد پس هركس (9)را كه رسول به كالزار (10)برد در بدر و (11)حنين و احد و ديگر وقايع همه را پيغامبر كشته باشد.و در مسائل پسر كوّا كه أمير المؤمنين را پرسيد،از عمّارش پرسيد،گفت:

خالط الايمان لحمه و دمه و هو محرّم على النّار، گفت:ايمان با گوشت و خون عمّار آميخته شده است و او (12)بر آتش حرام است.و اخبار در فضايل عمّار بسيار است.

مجاهد گفت:آيت در جماعتى مسلمانان آمد از اهل مكّه كه ايمان آورده بودند (13)مهاجريان گفتند:اگر هجرت نكنى (14)و با مدينه نيايى (15)از ما هيچ نه (16)اى.

برخاستند تا با مدينه آيند،قريش ايشان را در راه بگرفتند و عذاب كردند.ايشان كلمت كفر گفتند (17)بر كراهت خود.

محمّد بن سيرين گفت:آيت در عيّاش بن أبى ربيعه آمد و او از جملۀ مهاجران اوّل بود و او سخت طاعت دار مادر و پدر بود و (18)برّ بود به مادر،مادرش از مكّه پيغام فرستاد و گفت:من نذر كرده ام كه طعام سير نخورم و در سايه ننشينم تا تو را

ص : 104


1- .آب،آز:كردند.
2- .آط،آج،لب:بكردند.
3- .آب،آز،آج،لب:شربت.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:شربت.
5- .آب،آز:رسول اللّه.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم،عبارت عربى را معنى نكرده اند.
7- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
8- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
9- .آج،لب:هركسى.
10- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
11- .قم+در.
12- .همۀ نسخه بدلها:آن.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آوردند.
14- .آز:نكند.
15- .قم:نياى،آز:نيايد.
16- .آز:نه آيد.
17- .آط،آب،آز،آج،لب:بگفتند.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+او.

نبينم،و اين پيغام بر دست برادرى فرستاد از آن عيّاش،برادر او بود كه از مادر و كافر بود و كافرى دگر با او بود او ازآنجا كه بر مادر مهربان بود گفت:بروم و مادر را ببينم (1).صحابه او را گفتند:مرو كه مادرت چون گرسنه شود (2)طعام بخورد (3)و چون از آفتابش (4)رنج بود با سايه شود (5).گفت:بروم و با برادر (6)كه فرعون نام بود (7)و كافر (8)، در راه افتاد و با كافرى ديگر (9)مكّى،چون به ميانۀ راه رسيدند،آن كافران تيغ برآهختند (10)و گفتند:اگر به محمّد كافر شوى،و الّا (11)تو را بكشيم او چون ديد كه حال حال إكراه است كلمت كفر بإكراه بر زبان راند،خداى تعالى آيت فرستاد.

مقاتل گفت:آيت در جبير (12)آمد بندۀ عامر الحضرمىّ كه او مسلمان بود و سيّدش او را بر كفر إكراه مى كرد،او براى دل سيّد اظهار كلمت كفر كرد و دلش به ايمان ساكن بود.خداى تعالى در حقّ او اين آيت فرستاد و پس از آن خواجۀ او نيز ايمان آورد،ايمان او نيكو بود.

قوله: وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً ،و لكن آن كس كه دل خود (13)مشروح كرده باشد به كفر و دل بازگشاده بر قبول كفر.و اين عبارت است ازآن كه (14)او عمد (15)و قصد كند به كفر و عامدا كافر شود، فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ ،در اول ضمير با لفظ بود (16)و در دوم با معنى،براى آن (17)يكى موحّد است و يكى مجموع،بر ايشان خشم باشد از خدا،و خشم از خداى ارادت عقاب بود به مستحقّش (18). وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و ايشان را عذابى عظيم بود،و در آيت دليل است بر آنكه ايمان و كفر به

ص : 105


1- .همۀ نسخه بدلها+و بازآيم.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بود.
3- .اساس:نخورد،با توجّه به قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
4- .آب،آز:آفتاب.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .آط،آج،لب:برادرى.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:داشت.
8- .همۀ نسخه بدلها+بود.
9- .آب،آز:كافر ديگر.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر آهيختند.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و اگر نه.
12- .قم:جبر،آط:حر،آج،لب:خبر.
13- .لب+را.
14- .قم:آن كس كه،آط،آب،آز،آج،لب+آن كس كه.
15- .قم:عهد.
16- .همۀ نسخه بدلها:برد.
17- .همۀ نسخه بدلها+كه.
18- .قم:مستحقّش را،آج،لب:به مستحق.

دل تعلّق دارد و آنچه بر زبان رود (1)حكايت كفر و ايمان باشد.

اما حكم آيت اجماع علماست بر آنكه آن را كه او را اكراه كنند بر كفر يا بر معصيتى از معاصى:به تهديد قتل و ضرب و ايذا و ايلام،او را روا باشد كه آنچه او را برآن اكراه مى كنند،بكند[106-ر]و آنچه دون قتل بود اولى تر آن بود كه تحمّل كند براى خداى تا ثوابش بيشتر باشد.

اما اكراه در بيع و عقد (2)و ساير عقود شرعى آن عقد به اكراه (3)نبندد (4)باتّفاق.

امّا طلاق،فقها در او خلاف كردند:اهل عراق طلاق مكره روا دارند و گويند:

واقع باشد،و هم چونين (5)گويند:در إكراه بر نذور (6)و سوگند و رجعت و آنچه مانند اين بود.و مذهب اهل البيت (7)و مالك و اوزاعى و شافعى آن است كه طلاق مكره و نذور (8)سوگند او برنيوفتد (9)و اين قول بيشتر صحابه است.و شعبى را در طلاق قولى است (10)مخالف اجماع،و آن آن است كه گفت:چون (11)إكراه از سلطان باشد واقع نبود و چون از سلطان نباشد واقع بود.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،«ذلك»اشارت است به عذاب و غضب،گفت آن براى آن است كه ايشان اختيار كردند زندگانى دنيا (12)بر آخرت و خداى تعالى هدايت ندهد كافران را برآن تاويلها كه گفته شد (13)از لطف يا (14)حكم و (15)تسميت ياره (16)بهشت.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ ،پس خداى تو اى محمّد آنان راست يعنى رضاى خداى تو و ثواب او،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه،آنان راست كه هجرت كنند و وطن خود رها كنند و از مكّه در موافقت (17)رسول به (18)مدينه آيند پس از آنكه ايشان را

ص : 106


1- .آط:بود.
2- .همۀ نسخه بدلها:عتق.
3- .همۀ نسخه بدلها:با اكراه.
4- .آز:بندد.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نذر
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اهل بيت.
8- .همۀ نسخه بدلها:نذر و.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر نيفتد.
10- .همۀ نسخه بدلها:هست.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چو.
12- .همۀ نسخه بدلها+را.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:گفته شده.
14- .آط،آج،لب:و،آب،آز:و يا.
15- .آب،آز+يا.
16- .قم،آب،آز:و يا راه،آط،آج،لب:يا راه.
17- .قم:به موافقت.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:با.

مفتون بكرده باشند (1)و ممتحن به عذاب،چنان كه قصّۀ آن گذشت (2)در حديث عمّار و جز او. ثُمَّ جٰاهَدُوا وَ صَبَرُوا ،آنگه جهاد كنند و صبر كنند بر ايمان و هجرت و جهاد. إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهٰا ،اى (3)بعد الفتنة،خداى تو از پس آن فتنه،غفور و رحيم است آمرزنده و بخشاينده است بيامرزد ايشان را و رحمت كند.

گفتند:آيت در عيّاش بن ابى ربيعه آمد،برادر ابو جهل بود از رضايت و ابو جندل بن سهيل بن عمرو بن الوليد بن المغيره و سلمة بن هشام[و عبد اللّه بن] (4)اسد (5)الثّقفىّ.مشركان ايشان را عذاب كردند تا بعضى التماس ايشان بجاى آوردند و اين فتنه در آيت اين است.آنگه هجرت كردند تشوير زده،حق تعالى براى تسليت ايشان چون از ايشان اخلاص دانست اين آيت فرستاد در حقّ ايشان.حسن و عكرمه گفتند:

آيت در عبد اللّه بن سعيد بن (6)ابى سرح آمد-و او كاتب پيغمبر بود.مرتد شد و برگشت و با مكّه شد.رسول-عليه السلام-روز فتح مكّه بفرمود تا او را بكشتند. (7)

عثمان (8)در حقّ او شفاعت كرد رسول او را رها كرد او پس از آن اسلام آورد و اسلامش درست شد.خداى تعالى اين آيت فرستاد.و اگر اين روايت درست باشد از (9)اوّل منافق بوده باشد،چه ارتداد از مؤمنان در وجود نيايد براى وجوهى كه گفتيم.

عبد اللّه عامر خواند:فتنوا،به فتح«فا»و«تا»اعتبارا بقوله: ثُمَّ جٰاهَدُوا وَ صَبَرُوا .و باقى قرّا خواندند فتنوا،بر فعل مجهول اعتبارا بقوله:إلاّ من اكره،آنگه جهاد كنند و صبر كنند بر جهاد و بليّات.

يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا ،گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه آيد هر نفسى و جدل مى كند از خويشتن و خصومت مى كند براى خود.و«عن»، براى آن آورد كانّه قال:دفعا عن نفسها. وَ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ ،و بدهند هر نفسى را تمام آنچه كرده باشند. وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و بر ايشان ظلم نكنند و حقّ ايشان نقصان نكنند.

ص : 107


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كرده باشند.
2- .آط:گزشت.
3- .آز+من.
4- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
5- .قم،آط،آج،لب:اسيد.
6- .قم:مسعود بن،آز،آج،لب:سعد بن.
7- .قم،آب،آز،آج،لب:بكشند.
8- .آج،لب+عليه ما يستحق،آط+رضى الله عنه.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:او.

صالح المرّىّ روايت كرد (1)عن جعفر بن زيد كه،يك روز عمر خطّاب (2)، كعب احبار را گفت:يا كعب!ما را وعظى كن و تنبيهى.گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست اگر فرداى قيامت مثل عمل هفتاد پيغامبر بيارى، [106-پ]بر تو تاراتى (3)و حالاتى آيد و تو را در آن حال هيچ همّت نباشد مگر نفس خود (4)و دوزخ نفيرى (5)زند كه هيچ فريشتۀ مقرّب و پيغامبر مرسل منتجب نماند و الّا به زانو درآيد تا ابراهيم (6)درآيد و مى گويد:بار خدايا!تو دانى كه من خليل توأم و از تو هيچ نمى خواهم با درجۀ خلّت كه مراست الّا نفس خود نمى خواهم.و تصديق اين در كتاب خداست آنجا كه گفت: يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا .

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:فردا (7)قيامت ميان مردمان به انواع خصومت باشد تا خصومت با جان و تن افتد،جان گويد:بار خدايا مرا تو آفريدى و از فعل تو صادر شدم،مرا دستى گيرنده بدادى (8)و پاى (9)رونده (10)و چشمى بيننده.تن گويد بار خدايا!مرا بيافريدى به مانند پاره اى هيزم و در دستم گيرايى نبود و در پايم روايى (11)نبود و در چشمم بينايى نبود،اين روح آمد چون شعاع نور،به او (12)زبانم گشاده (13)شد و (14)دستم گيرنده شد و پايم رونده شد.بار خدايا!عذاب او را كن.

خداى تعالى براى ايشان مثلى زند كه:نابينايى و مبتلايى در ديوار بستى شدند (15)كه در او درختان خرما بود.نابينا گويد:[من نمى بينم كه خرما كجاست؟مبتلا گويد:

من مى بينم و لكن نمى توانم گرفتن] (16)نابينا گويد مبتلا را:من تو را برادرم تا تو خرما بگيرى.نابينا مقعد را بردارد تا او خرما بگيرد،عذاب بر هر دو باشد كه هيچ دو،- يكديگر به كار نيامدندى.

ص : 108


1- .همۀ نسخه بدلها:كند.
2- .آج،لب+عليه ما يستحق.
3- .آط،آز،آج،لب:بارانى.
4- .آط،آب،آز،آج،لب+را.
5- .همۀ نسخه بدلها:زفيرى.
6- .اساس،آط:ابرهيم.
7- .قم،لب:فرداى.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:ندادى.
9- .آج:پايى.
10- .آط،آز،آب،آج+ندادى.
11- .قم،آط،آب،آز،لب:روالى.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:نور او يافتم.
13- .قم:بگشاده.
14- .قم+او.
15- .همۀ نسخه بدلها:شوند.
16- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.

وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً قَرْيَةً ،حق تعالى گفت:بزد خداى تعالى مثلى (1)،ديهى و شهرى،يعنى مكّه. كٰانَتْ آمِنَةً ،ايمن (2)بود.هذا من باب نهاره صائم و ليله قائم، يعنى مردم در او ايمن (3)بودند (4)،كس را در او خوفى نبود. مُطْمَئِنَّةً ،شهرى آراميده، حاجت نبود مردم را به انتقال كردن از شهر (5)براى انتجاع،چنان كه عرب را عادت بود. يَأْتِيهٰا رِزْقُهٰا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ ،روزيشان مى آمد نوش و گوارنده و بسيار از هر جاى (6)كه انديشه نبود ايشان را از برّ و بحر آنجا مى بردند.نظيره قوله: يُجْبىٰ إِلَيْهِ ثَمَرٰاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّٰا (7).

فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّٰهِ ،به نعمت خداى كافر شدند.خداى تعالى بچشانيد ايشان را لباس گرسنگى و ترس و ايشان را امتحان كرد به گرسنگى هفت سال.و رسول -عليه السّلام-بفرمود تا عرب طعام آنجا (8)نبرند (9)بر عادتى كه ايشان را بود چه انواع طعام مكّه از بيرون آرند كه آنجا زرع نباشد تا كار ايشان در تنگى (10)و سختى به جايى رسيد كه استخان (11)سوخته مى خوردند و مردار و خون تا رؤساى مكّه (12)با رسول اين سخن گفتند،و گفتند:انگار كه تو را با مردان (13)معاداتى (14)هست زنان و كودكان از گرسنگى مى ميرند.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا طعام آنجا بردند (15)،تا طعام فراخ شد بر ايشان،و ايشان هنوز مشرك بودند. وَ الْخَوْفِ ،و ترس،و ترس ايشان هم از رسول-عليه السّلام-بود و از بعوث و سراياى او كه پيراهن (16)مكّه مى گرديدند.و يك روايت از ابو عمرو آن است كه:الخوف خواند،به نصب،عطفا على قوله:«لباس».

و در«قريه»،سه قول گفتند:عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد گفتند:مكّه است.و روايت كردند از حفصه كه او گفت:مدينه است.سليمان بن عشر (17)گفت

ص : 109


1- .همۀ نسخه بدلها+قرية.
2- .قم:امن.
3- .قم:امن.
4- .آج،لب:بود.
5- .همۀ نسخه بدلها:شهرى.
6- .آب،آز،آج،لب:جايى.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 57.
8- .آط،آب،آج،لب:با آنجا.
9- .آط،آب،آز:بردند،آج،لب:ببرند.
10- .قم:اژنگى،آط،آب،آز،آج،لب:به تنگى.
11- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
12- .همۀ نسخه بدلها+در اين باب.
13- .آط،آب،از،آج،لب:مردمان.
14- .آط،آز،آج،لب:معادلتى.
15- .آج،لب:برند.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:گرد.
17- .آط،آز:حشر،آج،لب:حسن.

كه:ما در آن وقت كه مردم (1)بر عثمان خروج كردند با حفصه بنت عمر از مكّه مى آمديم.او در راه خبر عثمان پرسيد از دو سوار كه از مدينه مى آمدند.گفتند:هو محصور بالمدينة،او در مدينه محبوس (2)است.سراى بر او حصار كرده اند.حفصه گفت:مدينه آن شهر است كه خداى گفت: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً قَرْيَةً -الآية.و ديگر مفسّران گفتند:مراد مدينه است نامعيّن،هر شهر كه باشد،چه (3)غرض خداى مثل است نه تعيين شهر.فامّا قوله: بِأَنْعُمِ اللّٰهِ ،[107-ر]در واحد او دو (4)قول گفتند:

يكى نعمة،كشدّة و أشدّ،و يكى نعم،من قول العرب:كنّا في ايام (5)نعم و طعم.و مثله قولهم (6):ودّ و اودّ.يقال:فلان ودّى و القوم اودّى.و قول سه ام (7)جمع نعماء باشد، كبأساء و أبؤس و ضرّاء و أضرّ،قال الشّاعر:

و عندي قروض (8)الخير و الشرّ كلّه***فبؤس (9)لذي بؤسى (10)و نعمى بأنعم

و اين جمع قليل باشد.قوله: بِمٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ ،[اين را«با»ى مجازات (11)خوانند و يا بدل،اى جزاء ما كانوا يصنعون] (12)و بدله،و براى آن لباس گفت كه اين عذاب بر ايشان مشتمل بود،كاللّباس على لابسه كانّه قال:فاذاقهم (13)عذابا،شاملا بهم مشتملا عليهم.

وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ ،به ايشان آمد،يعنى به اهل مكّه پيغامبرى هم از ايشان،يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله. فَكَذَّبُوهُ ،به دروغ داشتند او را و دروغزن خواندند او را.يقال:كذّبته إذا نسبته إلى الكذب. فَأَخَذَهُمُ الْعَذٰابُ ،عذاب ايشان را بگرفت. وَ هُمْ ظٰالِمُونَ ،«واو»حال است (14)،در آن حال كه ايشان ظالم بودند و عذاب ايشان به دست رسول بود،چون ايشان را بكشت به بدر و ديگر وقايع.و

ص : 110


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مردمان.
2- .همۀ نسخه بدلها:چون محبوسى.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:سه،كه با توجه به دنبالۀ مطلب بر متن مرجّح مى نمايد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ايّام.
6- .قم،آج،لب:قوله.
7- .آط،آز،آب،آج،لب:سيم.
8- .آب،آز:فروض.
9- .آط،آج:فيوسا.
10- .آط:بوسا،آج،لب:يوسا.
11- .آط،آز،آج،لب:اين را مجازات.
12- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
13- .قم:ندارد.
14- .قم:حال راست.

اين عذاب كه گفت: فَأَذٰاقَهَا اللّٰهُ لِبٰاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ .

آنگه ايشان را بر سبيل اباحت به صورت أمر گفت: فَكُلُوا ،بخورى (1)از آنچه خداى شما را روزى كرده است، حَلاٰلاً ،نصب او بر حال است از مفعول، طَيِّباً ، پاكيزه، وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ ،و نعمت خداى را شكر كنى اگر او را مى پرستى،و اضافت نعمت با او مى كنى.و معنى نه آن است كه اگر او را عبادت نمى كنى شكر جز او كنى،بل معنى آن است كه چون دعوى عبادت او مى كنى شكر او را كنى كه نعمت شما از اوست.و براى آن گفتيم كه اين اباحت است به صورت (2)أمر،چه (3)خداى تعالى اين را مريد نيست كه در ارادت اين غرضى نيست،و اين ارادت عبث باشد،و خداى تعالى منزّه است از عبث.چون اباحت كرد آنچه روزى است بيان كرد و آنچه نه روزى است،بل حرام است،تا از آن اجتناب كنند.

گفت: إِنَّمٰا حَرَّمَ ،به حقيقت خداى حرام كرد بر شما مردار آنچه جان از او برفته باشد نه به تذكيه و (4)كشتن. وَ الدَّمَ ،و خون و گوشت خوك، وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ ،و هر ذبيحه كه عند آن نام جز خداى برده باشند و نه به نام خداى كشته باشند،اين جمله حرام است. فَمَنِ اضْطُرَّ ،هركه او مضطرّ شود و ضرورت او را به آن آرد كه از اين چيزهايش (5)تناول بايد كردن (6)، غَيْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ ،كه او باغى و عادى نباشد،و نصب«غير»بر حال است،و شايد كه استثنا بود.و اختلاف اقوال در باغى و عادى بگفتيم در سورة المائدة،و درست تر (7)اقوال آن است كه«باغى»آن باشد كه خروج كند بر امام عادل،و«عادى»آن كه تعدّى كند بر غيرى (8)در راه زدن.و گفته اند:

«غير باغ»،أى غير طالب للميتة«و لا عاد»أى لا يتعدّى شبعه،يعنى بى آنكه طلب كند يا از رخصت در گذرد و آن مقدار كه (9)امساك رمق بود بى آنكه كه به سيرى رساند خود را. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى غفور و رحيم است،بيامرزد او را و بر او

ص : 111


1- .آط:بخرى.
2- .قم:صورت.
3- .قم:ندارد.
4- .قم:به كشتن و تذكيت.ديگر نسخه بدلها:نه به كشتن و تزكيه.
5- .همۀ نسخه بدلها:چيزهاش.
6- .همۀ نسخه بدلها قم:كرد.
7- .آط:درستر.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر غير.
9- .قم،آط،آب:را.

رحمت كند (1).نه اين جا بر او حرج باشد و نه به قيامت بر او تبعه اى (2)باشد.

وَ لاٰ تَقُولُوا لِمٰا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ ،«ما»موصوله است و گفته اند:

مصدرى است.حق تعالى گفت:مگوى آن را كه وصف مى كند زبانهاى شما آن را به دروغ.و نصب«كذب»به وصف است،يقال:و صفته كذا و بكذا،و التقدير:و لا تقول (3)لوصف ألسنتكم الكذب.اگر«ما»مصدريّه گويند و اگر موصوله گويند، تقدير اين (4)باشد:و لا تقولوا للّذى (5)تصفه ألسنتكم الكذب بدل ضمير باشد،و قوله:

هٰذٰا حَلاٰلٌ وَ هٰذٰا حَرٰامٌ ،محل او نصب است بوقوع القول (6)عليه.و عبد اللّه عبّاس خواند:الكذب به ضمّ«كاف»و«ذال»و رفع«با»على انّه نعت للألسنة،و هو جمع كذوب،يعنى آنچه زبان دروغ زنتان (7)مى گويد و وصف مى كند.و حسن بصرى[107-پ]خواند:«الكذب»بالجرّ على انّه صفة ل «ما»،أى لا تقولوا للكذب (8)الّذي (9)تصفه (10)ألسنتكم هذا حلال و هذا حرام.و اين وجوه از روى معنى قريب است جز كه در قرائت (11)مشهور نيست در شواذّ است.خداى تعالى (12)نهى كرد عرب را و جز عرب را ازآن كه از خويشتن تحليل و تحريم كنند.آنگه گفت:

اين وصف كه شما مى كنى اشيا (13)را به حلال و حرام (14)دروغ است،چه آنچه حلال است حرام مى گويى (15)و آنچه حرام است حلال مى گويى (16)آن را.و آن به خلاف راستى است (17)دروغ باشد چه دروغ چيزى بود كه مخبر به خلاف آن بود (18)و مراد آنچه ايشان حرام كردند از بحيره و سائبه و حام و وصيله.و قولهم:ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرّم على أزواجنا،إلى غير ذلك من الجهالات.آنگه

ص : 112


1- .همۀ نسخه بدلها:و رحمت كند بر او.
2- .قم:تبعت.
3- .همۀ نسخه بدلها:و لا تقولوا.
4- .قم.آط،آج،لب:آن.
5- .آج،آز،آج:و لا تقولوا الّذى.
6- .آب،آز،آج،لب:الفعل.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دروغ زنانتان.
8- .آط:و لا يقولوا الكذب.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:للّذى.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:يصفه.
11- .قم:قراات.
12- .همۀ نسخه بدلها:حق تعالى.
13- .آز،آج،لب:ايشان.
14- .آج،لب:به حرام.
15- .قم:گويى،آز:مى گويند.
16- .قم:خوانى،آط:مى خوانى،آب،آز،آج،لب:مى خوانيد.
17- .آب،آز،آج،لب+پس.
18- .قم:آط،آج،لب:باشد.

حق تعالى بازنمود كه غرض شما در اين باب آن است تا دروغ بر خداى فرومى بافى (1).آنگه گفت:آنان كه دروغ بر خداى فروبافند (2)ايشان فلاح و ظفر و بقا نيابند (3)و از اين خير محروم باشند.

و قوله: مَتٰاعٌ قَلِيلٌ ،خبر مبتداى محذوف است،و التّقدير:ما هم فيه من حطام الدّنيا متاع قليل،آن را كه (4)ايشان در آنند از متاع دنيا،متاعى است اندك و تمتّعي كه عن قريب با فنا شود. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و ايشان را در آخرت عذابى سخت مولم باشد به تحليل حرام و به تحريم (5)حلال.

مولم باشد به تحليل حرام و به تحريم (6)حلال.

وَ عَلَى الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا ،آنگه بيان كرد و گفت:ما حرام كرديم بر جهودان، مٰا قَصَصْنٰا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ ،آنچه قصّۀ آن بر تو گفتيم (7)و مراد آن كه قصّۀ آن برفته است در سورة الانعام في قوله: وَ عَلَى الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمٰا ،7-الآية (8). وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ ،ما به اين كه (9)كرديم بر ايشان ظلمى و ستمى نكرديم و بخسى و نقصانى نكرديم حظّ ايشان را.چه تحليل و تحريم در شرع به حساب مصلحت (10)باشد،و لكن (11)ايشان بر خود ظلم كردند (12)به كفر و معصيت كه كردند عند آن مصلحت ايشان بگشت،بعضى محلّلات بر ايشان حرام كردند (13)،عقوبة لهم على ذلك.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ،گفت پس از اين كه رفت،خداى تو اى محمّد آنان را كه ايشان به جهالت و داعى جهل (14)اعتقادات باطل و ظنون بد كه ايشان را بود كفر و معصيت كردند آنگه توبه كردند از آن و (15)پشيمان شدند و عزم

ص : 113


1- .قم:فروبافى،آط:فرابافى،آب،لب:فرابافيد،آج،آز:فرابافند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرابافند.
3- .قم:نياوند.
4- .همۀ نسخه بدلها:اين كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:تحريم.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:با تو بگفتيم.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 146.
8- .آج،لب:آنگه گفت،قم،آط،آب،آز+آنگه گفت.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ما اين كه.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مصالح.
11- .آج،لب:و ليكن.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ستم كردند.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كرديم.
14- .آج،لب+اند.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و از آن.

كردند كه با مانند آن رجوع نكنند،و مصلح شدند،ايشان را آمرزنده و بخشاينده است.و قوله:[ مِنْ بَعْدِهٰا ،ضمير عايد است با توبه و قوله] (1): لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ،خبر (2)هر دو مبتداست،الّذى هو قوله: إِنَّ رَبَّكَ .و گفتند:خبر در جملۀ اول محذوف است، حذفه اتكالا على الخبر الثّانى،و قوله: لِلَّذِينَ ،تعلّق دارد اين«لام»به قوله: لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ،أى غفور رحيم لهم.

إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ ،گفت:ابراهيم خليل-عليه السّلام-امّتى بود.

آنگه در او خلاف كردند:بعضى مفسّران گفتند (3):اماما يقتدى به،إبراهيم (4)امامى بود مقتدى (5)كه خلقان در خير به او اقتدا كردند.

عبد اللّه مسعود گفت:كان معلما للخير،و او بعضى صحابۀ رسول را وصف [كرد] (6)بانّه، كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً .او را گفتند اين ابراهيم (7)بود گفت:دانى تا معنى«امّة قانتا»چه باشد؟گفتند:بگو.گفت:«امّت»معلم خير باشد و«قانت»مطيع،و اين مرد چنين است.

مجاهد گفت:براى آنش امّت خواند كه در عهد او،مؤمن،او بود (8)و در (9)عصر او همه كافر بودند از اين جا كه (10)منفرد بود بدين مسلمانى،حق تعالى او را امّت خواند.

و منه

قول النّبى-عليه السّلام: يبعث زيد بن عمرو بن نفيل امّة واحدة يوم القيامة.

قتاده گفت:براى آنش امّت خواند كه أهل هيچ دين نبودند و إلاّ او را بپسنديدند (11)از جهودان و ترسايان و گبران و مسلمانان.

شهر بن حوشب گفت:در هر روزگار خداى تعالى زمين به بكرت و دعاى چهارده كس بدارد[108-ر]جز در عهد ابراهيم-عليه السّلام-كه در روزگار او جز او مؤمن نبود كه خداى به بركت او زمين بر جاى بداشت و اهل زمين را روزى داد،

ص : 114


1- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
2- .آط،آج،لب:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها+اى.
4- .اساس:ابرهيم.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مقتدى بود.
6- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
7- .اساس،آط:ابرهيم.
8- .قم:مؤمن بود.
9- .همۀ نسخه بدلها:اهل.
10- .قم،آب،آز:ازآنجا كه،آط،آج،لب:آنجا كه.
11- .آج،لب:نپسنديدند.

براى اين او را امّت خواند (1)،كه هر خصلت كه در امّتى و عالمى باشد پراگنده (2)در او مجموع بود،چنان كه شاعر گفت (3):

و ليس للّه بمستنكر***أن (4)يجمع العالم في واحد

و گفتند:براى آنش امّت خواند كه قوام امّت به او بود،و امّت،فعلة باشد من امّة،إذا تبعه (5)و قصده،پس فعلة باشد به معنى مفعول كالطّعمة و الاكلة و اللّقمة و الخبرة (6)و غير ذلك.و اين قوّت آن قول است كه گفتند به معنى امام است.

قٰانِتاً ،اى دائم الطّاعة،دائم طاعت بود،و القنوت،دوام الطّاعة و دوام القيام فى الصّلاة.آنگه به عرف شرع عبارت است از (7)دعا كه در ركعت دوم نماز،قبل الرّكوع و بعد القراءة،خوانند (8)، لِلّٰهِ ،مطيع بود خداى را، حَنِيفاً ،مسلمان بود.آنگه اشتقاق او يا از ميل باشد يا از استقامت،چنان كه بيان كرده ايم (9).و أحنف گويند مايل القدم را،و نيز آن را كه همه پاى او بر زمين نشيند،و از جملۀ مشركان نبود.

شٰاكِراً لِأَنْعُمِهِ ،و نيز شاكر بود نعمتهاى خداى را.و«شكر»اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربى تعظيم او. اِجْتَبٰاهُ ،برگزيد خداى تعالى او را، (10)و هَدٰاهُ ،و راه نمود او را به انواع الطاف و توفيق بر ره (11)راست كه ره (12)مسلمانى است و دين حق.

وَ آتَيْنٰاهُ فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً ،و ما او را در دنيا نيكوى (13)داديم از رسالت و خلّت (14)و ثناى نيكو.

مقاتل حيّان (15)گفت:يعنى آن نمازها كه او را فرمودند و به آن تخصيص كردند او را.و گفتند:به تكليف امّت ما (16)كه بر او صلات (17)فرستند في قولهم:

اللّهمّ صلّ على

ص : 115


1- .آط،آب،آز،آج:خواندند،همۀ نسخه بدلها بجز قم+بعضى دگر گفتند:براى آنش امّت خواند.
2- .قم:پراگنده باشد.
3- .آب،آز،آج،لب+شعر.
4- .آج،لب:و ان.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اتبعه.
6- .آط،آج،لب:كالطّعمة و اللقمة.
7- .همۀ نسخه بدلها+آن.
8- .قم:خواندند.
9- .همۀ نسخه بدلها:كرديم.
10- .قم:او را خداى تعالى.
11- .قم:به راه،آط،آب،آز:به ره.
12- .قم،آج،لب:راه.
13- .آج،لب:نيكى.
14- .آط،آب،لب:رسالت خلّت.
15- .آط،آج،لب:چنان.
16- .قم:ندارد.
17- .آط،آب،آج،لب:صلوات.

محمّد و آل محمّد كما صلّيت على إبراهيم و آل إبراهيم. و گفتند:مراد به اين حسنه فرزندان مطيع اند كه او را داد در وقت پيرى و نوميدى.و گفتند كه:قبول عام خواست كه او را بود در همه امّتان. وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِينَ ،و او در آخرت از جملۀ صالحان و نيكان (1)باشد و به نزديك خداى تعالى (2)درجه و منزلت ايشان دارد تا جمع باشد او را خير دنيا و آخرت و بعضى دگر گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى هست و مجاز او اين است:و آتيناه فى الدّنيا و فى الآخرة (3)حسنة و انّه لمن الصّالحين.

ثُمَّ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،گفت: (4)وحى كرديم به تو، أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ ،كه ملّت و دين او را متابعت كنى، (5)يعنى اقتدا كن به او در دعوت با دين خداى از توحيد و عدل و نفى (6)از كفر و شرك بر طريق و سيرت او برو.و مراد آن است (7)كه بر شرع او عمل كن،چه رسول (8)-عليه السّلام-به شرع هيچ پيغمبر متعبّد نبود،على وجه الاقتداء به و المتابعة له،چه اگر چنين بودى از امّت او بودى و آن پيغامبر به از او بودى،چه پيغامبر به از امّت باشد و مقتدا به از مقتدى (9)،و اين خلاف اجماع است.

اما اگر بعضى مسائل (10)به اتّفاق موافقت باشد آن را با شرع (11)ديگر پيغامبران،پيغامبر -عليه السّلام-مكلّف (12)باشد كه به آن نه بر سبيل متابعت و اقتدا به ايشان (13)باشد بل بر سبيل اتّفاق الشّرعين (14)باشد.و لفظ اتّباع بر توسّع و تشبيه باشد،لاتّفاق الفعل (15)في الصّورة.و گفتند (16):مراد به«ملّت»تكاليف عقلى است،على هذا التأويل.

حَنِيفاً ،نصب او بر حال باشد و روا بود كه از فاعل بود يا (17)حال باشد از رسول

ص : 116


1- .همۀ نسخه بدلها:باشد و نيكان.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+در.
3- .آب،آج،لب:و الآخرة،آط:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها+آنگه.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كن.
6- .همۀ نسخه بدلها:نهى.
7- .همۀ نسخه بدلها:نه آن است كه.
8- .همۀ نسخه بدلها+ما.
9- .قم،آط،آج،لب:مقتدى به از مقتدى.
10- .همۀ نسخه بدلها:مسائل.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ديگر شرع.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.
13- .قم:به آن.
14- .آط،آب:اتّفاق شرعتين.
15- .همۀ نسخه بدلها:الفعلين.
16- .آط،آج،لب:گفتن.
17- .همۀ نسخه بدلها:تا.

-عليه السّلام-و روا بود كه از مفعول بود يا (1)حال بود از ملّت إبراهيم (2)، وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،و إبراهيم (3)،-عليه السّلام-از جملۀ مشركان نبود.و براى آن تكرار فرمود نفى شرك را از إبراهيم (4)،كه مشركان گفتند:ما بر ملّت ابراهيم ايم،و جهودان و ترسايان همين (5)گفتند تا خداى تعالى رد كرد بر ايشان،بقوله: مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً [108-پ] وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (6).

آنگه گفت: إِنَّمٰا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ ،گفت:روز شنبه تو را به آن (7)كردند كه در او خلاف كردند،حسن بصرى گفت:معنى آن كه يعنى (8)بر ايشان كردند يعنى بد بود بر ايشان،و ايشان را نبود بل بر ايشان بود ازآنجا كه ايشان را در اين روز لعنت كردند و مسخ كردند براى آن كه در اين روز تعدّ[ى] كردند و ماهى گرفتند كه بر ايشان حرام بود،فى قوله تعالى: كَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ السَّبْتِ... (9)،و في قوله: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ (10)-الآية.

و اختلاف ايشان در اين روز آن بود كه بعضى گفتند:اين روز حلال است، و بعضى گفتند:حرام است،بعضى گفتند:اعظم الأيّام است به حرمت،و بعضى گفتند:نيست،بل يكشنبه است.و بعضى دگر گفتند:معنى آيت آن است كه خداى تعالى تعظيم روز شنبه (11)نكرد إلاّ بر آنان كه در او خلاف كردند از جهودان.

و آن بود كه خداى تعالى تعظيم روز آدينه بر ايشان واجب كرد (12)و عباداتى (13)فرمود ايشان را در اين روز،ايشان خلاف كردند و گفتند:ما اين تعظيم روز شنبه را كنيم كه خداى تعالى در شش روز آسمان و زمين بيافريد، (14)روز آدينه نماز ديگر فارغ شد و روز شنبه بياسود،ما آن روز (15)را تعظيم كنيم.خداى تعالى عند آن تكليف تعظيم

ص : 117


1- .همۀ نسخه بدلها:تا.
2- .اساس،آط:ابراهيم.
3- .اساس،آط:ابراهيم.
4- .اساس،آط:ابراهيم.
5- .قم:هم اين.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 67.
7- .همۀ نسخه بدلها:روز شنبه بر آنان.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 47.
10- .سوره بقرة(2)آية 65.
11- .همۀ نسخه بدلها+واجب.
12- .آز،لب:نكرد،آج:بكرد.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عبادتى.
14- .همۀ نسخه بدلها+و.
15- .قم:اين روز.

روز شنبه بر ايشان سخت كرد.و بر اين قول تقدير آيت آن بود كه:إنّما جعل السّبت فرضا على الّذين اختلفوا فيه من اليهود.و گفتند:اختلاف ايشان در شنبه و يكشنبه افتاد (1).جهودان گفتند:شنبه فاضل تر است،و ترسايان گفتند:يكشنبه.

كلبى گفت:خداى تعالى موسى را فرمود تا بنى اسرائيل را فرمايد كه تعظيم روز آدينه كنيد (2).گفتند:ما جز شنبه را تعظيم نكنيم كه شنبه آن روز است كه خداى تعالى در او بياسود از خلق أشيا،و خلاف كردند بر موسى-عليه السّلام-چون عيسى بيامد-عليه السّلام-و ترسايان را تعظيم روز آدينه فرمود،خلاف كردند و گفتند:ما اين روز نخواهيم،چه ما را نبايد كه عيد ما پس از عيد ايشان باشد (3)ما از اوّل اسبوع روز يكشنبه عيد خود كنيم (4)،فهذا هو اختلافهم فيه فى قوله الكلبىّ.

همّام ابن منبّه روايت كند از ابو هريره كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

نحن الآخرون السّابقون يوم القيامة ،ما آخرين امّتان و پيغامبرانيم (5)و سابقانيم روز قيامت،إلا (6)أنهم اوتوا الكتاب (7)قبلنا،جز آن است كه ايشان را كتاب پيش از ما دادند و ما را پس از ايشان مردمان تبع مااند،امروز ما را،يعنى آدينه،و فردا جهودان راست،يعنى شنبه،و پس فردا ترسايان را،يعنى روز يكشنبه.

مكحول گفت:عمر خطّاب را بر جهودى چيزى بود او را مطالبت كرد و سوگند خورد به خدايى كه محمّد را بر همه آدميان بگزيد كه مفارقت نكند از او تا حقّ خود نستاند از او.جهود گفت:خداى محمّد را بنگريد (8)بر خلقان (9).عمر تپنچه اى بر روى او زد،جهود گفت:ميان من و تو حاكم ابو القاسم باشد،يعنى رسول-عليه السّلام.

آمدند پيش رسول جهود حكايت كرد آنچه رفته بود،رسول-عليه السّلام-گفت (10)عمر را:أمّا برآن لطمه كه بر او زدى دل او خوش كن،و أمّا تو اى يهودى بشنو بدان كه آدم صفىّ اللّه بود،و ابراهيم خليل اللّه،و موسى نجىّ اللّه،و عيسى روح اللّه،و أنا

ص : 118


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بود،همۀ نسخه بدلها+كه
2- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بود.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عيد كنيم.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:پيغامبران.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:غير.
7- .اساس:موتوا الكتاب.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:برنگزيد.
9- .آب،آز:از خلقان.
10- .همۀ نسخه بدلها:عمر را گفت.

حبيب اللّه.بلى با يهودى!خداى تعالى (1)مرا دو نام از نامهاى خود اشتقاق كرد،او را «سلام»نام است و امّت مرا«مسلم»خواند،و او را مؤمن نام است و امّت مرا مؤمن خواند.بلى يا يهودى شما روزى طلب كردى كه آن روز خداى-تعالى-ذخيره كرده بود ما را،و آن روز آدينه است،امروز ما راست و فردا شما را و پس فردا ترسايان را.

بلى يا يهودى!شما در روزگار (2)پيش از ما اى (3)و ما پس از شماايم در مدّت،و لكن پيش شماايم در قيامت.بلى يا يهودى!بهشت بر پيغامبران حرام است،تا من در او شوم (4)،و بر اوصياى پيغامبران (5)،تا وصىّ من در او شود (6)و بر امّتان،تا امّت من در شوند (7).

اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ،[109-ر]آنگه حق تعالى رسول را أمر كرد،گفت:دعوت كن خلقان را با راه خداى تعالى،يعنى با دين خداى. بِالْحِكْمَةِ ،به سخن (8)درست. وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ،و پند نيكوا (9)، وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ،و مجادله كن و مناظره با ايشان بر وجهى كه نيكوتر باشد.مفسّران گفتند:معنى آن است كه إيذا مكن ايشان را،و رسالت گزاردن رها مكن.و بعضى مفسّران گفتند:اين آيت منسوخ است به آيت قتال. إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ ،خداى تو عالم تر است به آن كس كه گمراه شود از راه او كه دين حقّ است و عالم تر است به آن كه بر راه راست و بر طريق (10)هدايت باشد،و اين بر سبيل تهديد و وعيد است (11).

وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ ،مفسّران گفتند:اين سورت مكّى است مگر اين سه آيت كه در آخر اوست من قوله: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ ،تا به آخر سورت كه در حقّ كشتگان أحد آمد،و سبب نزولش آن بود كه مسلمانان چون بديدند كه

ص : 119


1- .همۀ نسخه بدلها+امّت.
2- .قم:در اين روزگار.
3- .آب،آج،لب:پيش ماييد.
4- .همۀ نسخه بدلها:در شوم.
5- .قم+حرام است.
6- .همۀ نسخه بدلها آط:در شود.
7- .قم:در او شوند،آط،در او شود،آب،آز،آج،لب:در شود،همۀ نسخه بدلها+قوله.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:با سخن.
9- .همۀ نسخه بدلها:نيكو.
10- .همۀ نسخه بدلها:و طريق.
11- .همۀ نسخه بدلها+قوله.

مشركان چه قتل كرده اند (1)از مسلمانان و چه مثله كرده اند (2)و كسان را شكم بشكافته اند، (3)و خصوصا حمزۀ (4)عبد المطّلب را (5).و گفتند از مسلمانان كس نماند كه او را مثله نكردند مگر حنظلة بن الرّاهب را كه پدرش أبو عامر الرّاهب بود و با أبو سفيان (6)بود براى او حرمت حنظله (7)از مثله رها كردند.

مسلمانان چون چنان ديدند گفتند:اگر ما را دست باشد بر اينان (8)،بتر (9)از اين و بيشتر از اين كنيم كه ايشان كرده اند (10)،و مثله اى كنيم كه در عرب كس به كس نكرده است (11).و حمزة بن عبد المطّلب را هنده (12)بنت عتبه مثله كرده بود و شكم بشكافته (13)و جگر او بگرفته (14)،خواست تا بخورد در دهنش سنگ شد تا بينداخت.

رسول را-عليه السّلام-بگفتند.رسول-عليه السّلام-گفت:حمزه از آن گرامى تر است بر خداى كه بعضى از او به آتش بسوزد،چه حمزه اهل بهشت است و هند اهل دوزخ،خداى تعالى نخواست كه تا (15)خون حمزه به أحشاى (16)هند مختلط شود.

آنگه گفت:

رحم اللّه حمزة ،خداى بر حمزه رحمت كناد كه من او را نشناختم إلاّ فعّال خير بود و رحم پيوند بود، (17)و اگر نه آنستى كه قومى محزون شوند بر اين، رها كردمى تا خداى او را از شكم (18)جانوران حشر كردى.

آنگه گفت:اگر خداى مرا ظفر دهد بر اينان (19)،هفتاد كس را به عوض حمزه مثله كنم.خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ ،اگر عقوبت كنى عقوبت به

ص : 120


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كردند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كردند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بشكافتند.
4- .همۀ نسخه بدلها+بن.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+رضى اللّه عنه.
6- .همۀ نسخه بدلها:الرّاهب با ابو سفيان.
7- .كذا:در اساس،قم:براى حرمت او حنظله را مثله نكردند،ديگر نسخه بدلها:براى آن حنظله را از مثله رها كردند.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ايشان.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بدتر.
10- .آب،آز،آج،لب:كردند.
11- .قم:در عرب كس نكرده است،آط،آز،آج،لب:نكرده بود،آب:نكرده باشد.
12- .همۀ نسخه بدلها:هند.
13- .قم:شكافته.
14- .همۀ نسخه بدلها+و.
15- .همۀ نسخه بدلها:نخواست تا.
16- .قم:با احشاى.
17- .همۀ نسخه ها بجز قم:ندارد.
18- .آج،لب:او را شكم.
19- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ايشان.

مثل (1)آن كنى كه ايشان كرده باشند شما را.و لفظ«عقوبت»في قوله: بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ ،مجاز است چه آن از ايشان ابتدا بود و ابتدا عقاب نباشد،عقاب آن بود (2)كه عقيب (3)فعلى (4)باشد بر وجه استحقاق جز كه براى ازدواج لفظ آن را«عقاب» خواند،مثل قوله: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا... (5)،و قوله: فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ... (6)،و اين را نظاير بسيار است.و اگر صبر كنى، لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ ،آن بهتر باشد (7)صابران را.رسول-عليه السّلام-گفت:صبر كنم و آنچه عزم كرده بود (8)رها كرد.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:اين از پيش نزول سورت براءة بود.[آنگه (9)خداى تعالى رسول را فرموده بود كه قتال با آن كس كن كه او با تو قتال كند و ابتدا به قتال مكن] (10)چون سورت براءة فرود آمد و خداى تعالى جهاد فرمود،اين آيت منسوخ بكرد.

آنگه او را حثّ كرد بر صبر كردن و ترغيب كرد،گفت: وَ اصْبِرْ ،صبر كن كه صبر تو (11)نيست مگر به خداى،اى بمعونة اللّه و توفيقه،به توفيق خداى (12)توانى كردن (13). وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ،و دلتنگ مباش بر اعراض و عدول ايشان از تو. وَ لاٰ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ ،و مباش در تنگى از مكرى كه ايشان مى كنند.ابن كثير خواند اين جا و در سورة النّمل:«فى ضيق»به كسر«ضاد»و باقى قرّا به فتح (14)خواندند.بعضى گفتند:دو لغت است به يك معنى.و بعضى فرق كردند،گفتند:

الضيق فى القلب و الصّدر (15)،و الضيق في المعاش (16)و المساكن.و أبو عمرو گفت، بصريان گفتند:ضيق به فتح،غم باشد و به كسر،شدّت.فرّاء گفت،كوفيان گفتند:هر

ص : 121


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عقب.
4- .همۀ نسخه بدلها:فعل.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 194.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+يعنى صبر بهتر باشد.
8- .قم،آط،آب،آز:آن عزم كه كرده بود،آج،لب:آن عزم كه كرده.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+كه.
10- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
11- .قم:به تو.
12- .همۀ نسخه بدلها+صبر.
13- .قم:توان كردن.
14- .همۀ نسخه بدلها+ضاد.
15- .آج،لب:و الصّدور.
16- .آط،آز،آج،لب:فى العيش.

دو لغت است،مثل:رطل و رطل (1)[109-پ]و قتيبى گفت:ضيق تخفيف ضيّق باشد،كهين و هيّن و لين و ليّن،و بر اين تأويل صفت موصوفى محذوف باشد،كأنّه قال:و لا تك في أمر ضيّق ممّا يمكرون.«ما»مصدريه است،أي من مكرهم.

إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا ،كه خداى با متّقيان و پرهيزكاران است، وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ،و با آنان كه نيكوكار (2)باشند.هرم بن حيّان (3)را گفتند:ما را وصايتى (4)كن.گفت:اوصيكم بالآيات الأواخر (5)من سورة النّخل، اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ - إلى آخر السّورة.گفت:بر اين آيات كار كنى كه در آخر سورة النّحل است،اين سه آيت.و قوله:«مع»،به معنى نصرت است و معاونت (6).

ص : 122


1- .آز:رطل يرطل.
2- .همۀ نسخه بدلها قم:نيكوكاران.
3- .آز:جنان.
4- .همۀ نسخه بدلها:وصيّتى.
5- .آج،لب:الآخر.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نصرت و معاونت است.

سورت بنى اسرائيل

اشاره

بدان كه اين سورت صد و يازده آيت است و هزار و پانصد و سى و سه كلمت است و شش هزار و چهارصد و شست (1)حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله (2)-گفت (3):هركه او سورت بنى اسرايل بخواند دلش رقيق شود (4)،آنجا كه ذكر مادر و پدر است (5)،خداى تعالى او را در بهشت دو قنطار مزد بدهد،و قنطارى هزار و دويست اوقيّه باشد،هر اوقيّه (6)بهتر باشد از دنيا و هرچه در دنياست.

سوره الإسراء (17): آیات 1 تا 15

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سُبْحٰانَ اَلَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى اَلَّذِي بٰارَكْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ (1) وَ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ وَ جَعَلْنٰاهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ أَلاّٰ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كٰانَ عَبْداً شَكُوراً (3) وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي اَلْكِتٰابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي اَلْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً (4) فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجٰاسُوا خِلاٰلَ اَلدِّيٰارِ وَ كٰانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ اَلْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ اَلْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا اَلْمَسْجِدَ كَمٰا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا مٰا عَلَوْا تَتْبِيراً (7) عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنٰا وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ حَصِيراً (8) إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (9) وَ أَنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (10) وَ يَدْعُ اَلْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كٰانَ اَلْإِنْسٰانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنٰا آيَةَ اَللَّيْلِ وَ جَعَلْنٰا آيَةَ اَلنَّهٰارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ اَلسِّنِينَ وَ اَلْحِسٰابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنٰاهُ تَفْصِيلاً (12) وَ كُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ كِتٰاباً يَلْقٰاهُ مَنْشُوراً (13) اِقْرَأْ كِتٰابَكَ كَفىٰ بِنَفْسِكَ اَلْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) مَنِ اِهْتَدىٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا يَضِلُّ عَلَيْهٰا وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)(7)

ترجمه

منزّه است آن خداى كه ببرد بنده اش (8)را به شب از مسجد الحرام به مسجد دورتر،آن كه ما بر كه كرديم (9)پيرامن آن (10)تا باز[به او] (11)نماييم از آيتهاى[ما] (12)كه او شنوا و بيناست.

ص : 123


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شصت.
2- .قم،آط،آج،لب:عليه السلام،آب،آز:عليه الصّلات و السّلام.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+كه.
4- .آط+و.
5- .قم+و.
6- .قم:هر اوقيه اى.
7- .قم،آج،لب ترجمه كرده است به:به نام خداى بخشاينده مهربان.
8- .قم:بندۀ خويش،ديگر نسخه بدلها:بنده اش.
9- .قم،آج:بركت كرديم،آب:بركت كرده ايم،آط،لب:بركه كرده ايم.
10- .قم:او.
11- .از آج،افزوده شد.
12- .از آط،افزوده شد.

و داديم (1)موسى را كتاب (2)و كرديم آن را بيانى و لطفى (3)پسران يعقوب را كه مگيرى از دون (4)من وكيلى.

فرزندان آنان كه بر گرفتيم با نوح (5)-عليه السّلام-كه او بود بنده اى شكركننده.

و خبر داديم پسران يعقوب را در كتاب فساد مى كنى (6)در زمين دو بار و بلندى شوى بلندى بزرگ.

چون آيد وعدۀ يكى از آن دو بار،برانگيزيم بر شما بندگانى (7)از آن ما خداوندان شجاعت سخت تا در شوند در ميان سرايها و اين وعده اى باشد كرده (8).

پس برگردانيم (9)شما را دولت بر ايشان و مدد كنيم (10)شما را به مالها و پسران و كنيم شما را بيشتر به ياران.

اگر نيكوى كنى (11)نيكوى كنى با خود (12)و اگر بدى كنى و را باشد،چون آيد وعدۀ بازپسين تا دژم كند (13)رويهاى شما و تا در مسجد شوند (14)چنان كه شدند (15)در او

ص : 124


1- .همۀ نسخه بدلها:بداديم.
2- .همۀ نسخه بدلها:تورات.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيان و لطف.
4- .همۀ نسخه بدلها:از فرود.
5- .قم:وا نوح،آط،آب،آج،لب:ما با نوح.
6- .قم،آط:كه فساد كنى،آب،آج،لب:كه فساد كنيد.
7- .قم+را.
8- .قم:و بود وعده اى كرده،آج،لب:و باشد اين وعده كرده.
9- .قم+ما.
10- .همۀ نسخه بدلها:و مدد دهيم.
11- .قم+شما.
12- .همۀ نسخه بدلها:براى خود.
13- .آط،آب:اندوهگن كند،آج،لب:اندوهگين كند.
14- .اساس:شوى،به قياس با نسخۀ آب و معنى عبارت،تصحيح شد.
15- .اساس:شدى،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.

نخست بار تا هلاك كنند آنچه بلند كرده باشند هلاك كردنى.

باشد كه خداى شما (1)رحمت كند و اگر بازآيى (2)بازآييم و كرديم دوزخ براى كافران بازدارنده.(3) اين قرآن ره نمايد به آنچه (4)راست تر (5)است و مژده دهنده (6)مؤمنان را،آنان كه عمل نكو كنند (7)كه ايشان راست مزدى بزرگ.

[110-ر] و آن كه آنان كه ايمان ندارند به آخرت بنهاده ايم (8)براى ايشان عذابى دردناك.

و بخواند آدمى به بدى خواندنش (9)به نيكى و بود آدمى شتاب زده.

و كرديم شب (10)و روز را دو علامت،بسترديم (11)علامت شب (12)و كرديم (13)علامت روز بينا تا طلب كنى فزونيى (14)از خدايتان و بدانى شمار سالها و حسابها (15)،و هر چيزى را جدا كرديم (16)جدا كردنى.

و هر آدميى را الزام كنيم عمل او در گردنش و بيرون آريم براى او روز قيامت نامه اى كه بيند (17)آن را افلاخته (18).

ص : 125


1- .آج،لب:بر شما.
2- .اساس:و اگر نه بازآيى،با توجه به اتّفاق نسخ و معنى آيه،لفظ«نه»حذف شد.
3- .قم+كه.
4- .قم+آن.
5- .قم،آط:راستر.
6- .همۀ نسخه بدلها:مژده دهد.
7- .قم:آنان كه كنند نيكيها،آط،آب،آج،لب:آنان را كه عمل صالح كنند.
8- .آط:ببجاريم،قم:بنهاده ايم،آب:آماده كنيم،آج،لب:مهيّا كنيم.
9- .آط،آج،لب:خواندش.
10- .قم+را.
11- .قم+ما.
12- .آج،لب+را.
13- .قم+ما.
14- .قم:افزونى.
15- .آط،آب،آج،لب:شمار.
16- .قم+ما آن را.
17- .آط،آب،آج،لب:بينند.
18- .قم،آب:افراشته،آط،آج،لب:افراخته.

بخوان نامه ات (1)بس باد به تو (2)امروز بر تو محاسب (3).

هركه راه يابد (4)براى خود راه يابد و هركه گمره شود (5)گمره شود بر خود و بر نگيرد (6)برگيرندۀ بار ديگرى،و نبوديم ما عذاب كننده تا نفرستيم (7)پيغامبرى را.

قوله: سُبْحٰانَ الَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً ،«سبحان»مصدر است از بناى سبّح يسبّح تسبيحا و سبحانا.و نصب او بر مصدر است،و تقدير او آن است كه:اسبّح الّذى اسرى بعبده سبحانا.آنگه فعل بيفگند و مصدر را اضافت كرد با مفعول،و مثله:وعد اللّه،و كتاب اللّه،أى وعد اللّه وعدا (8)و كتب كتابا.جز كه اين جا اضافۀ مصدر است با فاعل (9)،و أبو عبيده گفت،أهل مدينه گفتند:سبحان اسمى است به جاى مصدر نهاده چون كفران،و قال اميّة بن أبى الصّلت:

سبحانه ثمّ سبحانا نعوذ به***و قبلنا سبّح الجوديّ و الجمد

و بعضى دگر گفتند:نصب او بر نداست،و التقدير:يا سبحان اللّه،و معنى او تنزيه باشد و تبعيد از هرچه لايق نباشد به او (10).طلحة بن عبد اللّه گفت از رسول -عليه السّلام-پرسيدم كه:معنى سبحان اللّه چه باشد؟گفت:

تنزيه اللّه من كلّ سوء، دور بكردن از خداى هر بدى،و به معنى نماز آمده است،كقوله: فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (11)،أى من المصلّين،و نماز نافله را سبحه گويند.و در حديث آمده است:كان ابن عمر[يصلّى] (12)سبحته فى المسجد الّذى يصلّى فيه المكتوبة،يعنى عبد اللّه عمر نماز نافله هم در آن مسجد كردى كه نماز فريضه كردى.و به معنى

ص : 126


1- .قم:نامۀ خويش را.
2- .قم:بس است به تن تو،آط،آج،لب:بسى تو،آب:بس است نفس تو.
3- .قم:شماركننده.
4- .آط،آج،لب:راه نمايد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز آز:گمراه شود،قم+به درستى كه.
6- .آب+هيج.
7- .آج،لب:بفرستيم.
8- .آط،آب،آج،آز،آج،لب:وعد وعدا.
9- .همۀ نسخه بدلها:اضافت مصدر با فاعل است.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+به او لايق نباشد.
11- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 143.
12- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.

استثنا آمده است[فى قوله: لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ (1)،أى هلاّ تستثنون (2).و اين لغت بعضى يمنيان است،و سبحة به معنى«نور»آمده است] (3)در آن خبر كه:لو لا ذلك لأحرقت سبحات وجهه،أى نور وجهه.و مبرّد گفت:وجه اين آن باشد كه اگر بيننده اى بديدى بگفتى:سبحان اللّه،و در جاى تعجّب آمد (4):چنان كه اعشى (5)گفت (6):

أقول لمّا جاءني فخره***سبحان من علقمة الفاخر

و در بعضى أحاديث آمد كه يكى از جمله بزرگان گفت:هرگز ندانستم كه گفتن سبحان اللّه معصيت باشد،حتّى دخلت على فلان،تا در نزديك فلان كس شدم،مردى حاضر بود آنجا،نامه اى در آوردند و پيش صاحب صدر بنهادند او برگرفت و مى خواند.اين مرد كه حاضر بود گفت:سبحان اللّه!صاحب صدر گفت:

چه خواستى به اين تسبيح؟گفت:تعجب آن كه چون فلانى چونين مخاطبه به تو نويسد!مرد در خشم شد و بفرمود تا او را حاضر كردند و بر او استخفاف كرد و او را برنجانيد.من گفتم:اين آن جاى است كه سبحان اللّه گفتن بر اين وجه معصيت باشد. اَلَّذِي أَسْرىٰ ،كه ببرد بنده يش را (7)،يقال:سرى يسرى سرى،[110-پ]و أسرى يسرى إسراء،لغتان،و هو سير اللّيل،و بر اين قول«با»تعديه را باشد.بعضى دگر گفتند:و سريت سرى لازم باشد،و أسريت غيرى إسراء[متعدّى] (8)،بر اين قول «با»زيادت باشد،و مثله:تنبت بالدّهن،قال الشّاعر:

و ليلة ذات دجى سريت***و لم يلتنى عن سراها ليث

نصب او بر ظرف باشد،و بعضى علما گفتند:تنكير او دليل كرد بر آنكه اين اسرا در بعضى شب بوده است و دليل اين قول قرائت حذيفه و عبد اللّه مسعود است من اللّيل،من المسجد الحرام،«من»ابتدا غايت راست و«إلى»در برابر او انتها

ص : 127


1- .سورۀ قلم(68)آيۀ 28.
2- .ديگر نسخه بدلها:يستثنون،كه با توجه به ضبط آيه در قرآن كريم درست تر بنظر مى آيد.
3- .اساس:افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
4- .آز،آج،لب:آمده است.
5- .قم:علقمه،آج،لب:عيسى.
6- .آب،آز+شعر.
7- .قم:خويش را،ديگر نسخه بدلها:بنده اش را.
8- .نسخه بدلها:ندارد،به قياس چاپ مرحوم شعرانى،افزوده شد،شايد نظر ابو الفتح آن بوده است كه با ذكر كلمۀ«غيرى»كه قطعا مفعول«اسريت»است جمله بى نياز از ذكر كلمۀ متعدّى است.

غايت را.

در اين دو روايت است:يكى آن كه،رسول-عليه السّلام-گفت من در مسجد الحرام بودم در حجر ميان خفته و بيدار كه جبريل آمد و براق آورد،و اين روايت أنس است و مالك بن صعصعه.و روايت ديگر آن است كه،رسول -عليه السّلام-گفت:مرا از حجرۀ امّ هانى به آسمان بردند،و تأويل كردند اين آيت را بر آنكه حرم را جمله مسجد خوانند،و اين روايت كلبى است و ابو صالح از امّ هانى كه او گفت:رسول را-عليه السّلام-از حجرۀ من به آسمان بردند نماز خفتن[بكرد و من با او نماز خفتن] (1)بكردم و بخفتم و او را در نمازگاه رها كردم بيدار نشدم تا او مرا بيدار كرد (2)براى نماز بامداد،مرا گفت:برخيز يا امّ هانى تا تو را حديثى كنم (3).

گفتم:يا رسول اللّه!أحاديث و احوال (4)تو همه عجايب (5)باشد.

آنگه نماز بامداد بكرد.چون فارغ شد،گفت:بدان كه دوش (6)نماز خفتن بگزاردم جبريل آمد و من هم اين جا نشسته بودم،مرا گفت:برخيز و بيرون آى (7)، برخاستم و بيرون شدم،فريشته اى ايستاده بود و اسپى،مرا گفت:برنشين.من بر نشستم،هركجا به نشينى رسيد (8)،دستهايش دراز شد (9)و پايها كوتاه،و هركجا به فرازى رسيديم (10)پايهايش دراز شدى و دستها (11)كوتاه تا به بيت المقدّس رسيدم و آنجا نماز بكردم-و ساق الحديث إلى آخره-و اكنون نماز بامداد با شما بكردم.

مقاتل گفت:شب معراج پيش از هجرت بود به يك سال،و گفتند:يك بار بود،و گفتند:دو بار بود،يك بار از مسجد الحرام و يك بار از خانۀ (12)امّ هانى بنت أبى طالب.و گفته اند:بسيار بارها بود.

ص : 128


1- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
2- .اساس:نكرد،به قياس قم و اتفاق همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .قم،آط،آج،لب:گويم،آب،آز:گوييم.
4- .آج،لب:اقوال.
5- .قم:عجب.
6- .همۀ نسخه بدلها+چون.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+من.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:رسيدى،قم:رسيدم.
9- .آط،آج،لب:شدى.
10- .قم:رسيدم،ديگر نسخه بدلها:رسيدى.
11- .آب،آز:دستهاش.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:حجره.

إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى ،به مسجد دورتر،يعنى به مسجد بيت المقدّس.براى آنش (1)«أقصى»خواند كه دو[ر]تر مسجدى است كه آن را زيارت كند. اَلَّذِي بٰارَكْنٰا حَوْلَهُ ،آن مسجد كه ما بركه كرديم (2)بر پيرامن (3)آن.گفتند:از جويها و آبها و درختان ميوه خواست.مجاهد گفت:براى آنش مبارك خواند كه مقرّ أنبياء بود و مهبط فريشتگان و وحى خداى تعالى.و آن صخره و سنگ كه خداى تعالى خلقان را روز قيامت از او حشر كند (4)آنجاست، لِنُرِيَهُ مِنْ آيٰاتِنٰا ،تا با او نماييم از آيات و علامات و عجايب ما، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ،كه او خداوندى شنوا و بيناست.

اما قصّۀ معراج قصّه اى دراز است و در او اختلاف بسيار كرده اند (5)،و روايات واهى ضعيف.و ما آنچه معتمد است بر سبيل اختصار بگوييم-إن شاء اللّه تعالى.

بدان كه مسلمانان خلاف كردند در معراج:بعضى نفى كردند (6)،و گفتند:نبود و رفتن رسول-عليه السّلام-بيشتر تا به بيت المقدس نبود كه ظاهر قرآن بيش از اين نيست،و آن معتزليان اند (7)-و جماعتى دگر گفتند:رسول-عليه السّلام-اين در خواب ديد،و آن نجّاريانند (8).و بعضى حشويان گفتند:روح او به معراج بردند و تن او در مكّه (9)بود.و آنچه درست است آن است كه رسول-عليه السّلام-را به آسمان بردند به نفس و تن او و آسمانها به او عرضه (10)كردند و بهشت و دوزخ بر او عرض كردند و او معاينه بديد چنان كه گفت:[111-ر]

عرضت علىّ الجنّة حتّى هممت ان اقطف من ثمراتها و عرضت علىّ النّار حتّى اتّقيت حرّها بيدى، چنان كه در سياقت قصّه بيايد.

امّا سياقت (11)قصّه به روايت انس بن مالك و ابو هريره و عبد اللّه عبّاس و عائشه و

ص : 129


1- .آط،آج،لب:بر آنش.
2- .قم:بركت كرده ايم،آط،آج،لب:بركت كرديم،آز:بركت گردانيم.
3- .آط،آب،آج،لب:پرامن.
4- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد،قم+و نيز حشو بسيار آورده اند،ديگر نسخه بدلها+و در او حشو بسيار آورده اند و خلاف بسيار كرده اند.
6- .آط،آج،لب:بعضى گفتند:نبود و نفى كردند،آب،آز:بعضى گفتند و نفى كردند.
7- .آط،آج،لب:معتزله اند.
8- .اساس:نجار باشد،با توجه به نسخۀ قم و اتفاق همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .قم:به مكّه.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عرض.
11- .آط:ساقت.

امّ هانى و مالك بن صعصعه به اختلاف الفاظ و اتّفاق معانى،و حديث بعضى داخل است در حديث بعضى،آن است كه:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:من به مكّه بودم (1)،بين النّائم و اليقظان،ميان خفته و بيدار (2).به يك روايت گفت:در حجر بودم و آن جايى است در پس (3)خانۀ كعبه،و به يك روايت در خانۀ امّ هانى.و مرا گفتند (4):برخيز (5)،برخاستم و بيرون آمدم و مرا فرمودند (6)تا به آب زمزم غسل كنم.و به يك روايت انايى بياوردند و آب كوثر با خود داشتند (7)با آب زمزم بياميختند (8)مرا فرمودند تا از آن آب وضو كردم.

و امّا حديث (9)

شقّ البطن و غسل (10)القلب، اين (11)حديثى منكر است عقلا و شرعا و وجوه فساد آن گفته شود-إن شاء اللّه فى قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (12). ، آنگه مرا از مسجد بيرون (13)آوردند بر در مسجد براق ايستاده (14)بود،و آن اسپى بود از خر مهتر و از شتر (15)كهتر (16)،رويش چون روى آدميان بود،و دنبالش چون دنبال شتر (17)و سمّ او چون سم گاف (18)و برش چون برش اسپ،و دست و پايش چون دست و پاى شتر بود،و سينه اش (19)چون ياقوت سرخ بود و پشتش چون درّ سپيد بود، زينى از زينهاى بهشت بر او نهاده،و او را دو پر بود چون پر طاوس،رفتنش چون برق بود و يك گام او (20)نچشم زخم بود.آن اسب را پيش من كشيدند و گفتند:برنشين كه اين اسپ ابراهيم خليل است كه بر او خانۀ كعبه را زيارت كردى.چون خواستم

ص : 130


1- .آج،لب+و.
2- .آط،آج،لب:بيدار.
3- .همۀ نسخه بدلها:از پس.
4- .قم:جبريل مرا گفت،آط،آب،آز:جبريل آمد-عليه السّلام-و مرا گفت،آج:جبرئيل-عليه السلام-آمد و مرا گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها+من.
6- .قم،آب،آز:فرمود.
7- .قم+تا.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .آط،آج،لب:و احاديث.
10- .قم:قلب.
11- .قم:آن.
12- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 1.
13- .آج:برون.
14- .آط،آج،لب:استاده.
15- .قم:استر.
16- .آج،لب+و دنبالش چون دنبال شتر بود و برش او چون برش اسپ بود.
17- .قم:استر.
18- .آج،لب+و دنبالش چون دنبال شتر بود و برش او چون برش اسپ بود.
19- .همۀ نسخه بدلها:سينه اش.
20- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+يك.

تا برنشينم سرباززد،جبريل گفت:بيارام اى براق كه بهترين خلقان (1)بر تو خواهد نشستن (2)و اين فخر كه تو را خواهد بود از جنس تو هيچ چهار پاى (3)را نيست.گفت:

بلى يا (4)جبريل و لكن به شرطى،و آن آن است كه فرداى قيامت (5)چون من بسيار پيش او كشند با من شرط كند كه جز بر من ننشيند كه من طاقت مفارقت او ندارم.

رسول-عليه السّلام-شرط كرد گفت:دست بر پشت او نهادم خوى بريخت از حيا و شرم و چنان متطاطى شد تا نزديك آن بود كه شكمش به زمين رسد (6).

و در روايت سليمان (7)اعمش و عطا بن السّائب از اميرالمؤمنين -عليه السّلام- (8)و شعبى از عبد اللّه مسعود كه:رسول-عليه السّلام-گفت:چون جبريل آمد و مرا از حجره امّ هانى بيرون آورد ميكايل را ديدم عنان اسپى (9)گرفته كه آن را براق مى گفتند به سلسله اى از زر بسته،رويش چون روى آدميان و خدّش چون خدّ اسپ و بر شش (10)از مرواريد به مرجان سرخ برهموده (11)و موى پيشانيش از ياقوت سرخ و گوشهايش (12)از زمرّد سبز و چشمهايش چون زهره و مرّيخ،اغرّ محجّل،پرهايش چون پرهاى كركس،دنبالش چون دنباله گاف (13)شكمش چون سيم سپيد بود و گردنش (14)و سينه و پشتش چون زرّ سرخ.

جبريل-عليه السّلام-عرف (15)او بماليد و او را پيش من كشيد و من برنشستم.او ساعتى مى رفت به گام و ساعتى مى دويد و ساعتى مى پريد و جبريل بر دست راست من بود،از من مفارقت نمى كرد و روى به جانب بيت المقدس نهاديم از دست راست آوازى شنيدم كه مى گفت:اى محمّد (16)يك ساعت بايست تا از تو چيزى (17)بپرسم من براندم و التفات نكردم چون پاره اى برفتم از دست چپ ندايى شنيدم كه (18):يا محمّد

ص : 131


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خلق.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نشست.
3- .آج،لب:چهار پايان.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اى.
5- .آط،فرداد قيامت/در قيامت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شكم بر زمين نهد.
7- .قم:سليمان.
8- .آز:على.
9- .آج،لب+را.
10- .آز:پوشش،آج:برش،لب:پرش.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر پيموده.
12- .همۀ نسخه بدلها:گوشهاش.
13- .همۀ نسخه بدلها:گاو.
14- .همۀ نسخه بدلها:گردن.
15- .آب،آج،لب:عرق.
16- .همۀ نسخه بدلها:يا.
17- .آج،لب:خبرى.
18- .آط،آب،آز+گفت.

بايست تا از تو چيزى پرسم.من براندم و التفات نكردم.

چون ازآنجا برفتم (1)عجوزى (2)پيش من آمد آراسته به انواع زينت[111-پ]مرا گفت (3):توقف كن تا تو را چيزى گويم.من اسپ براندم و به او نگاه نكردم.

چون ازآنجا بگذشتم من جبريل را گفتم:يا جبريل اين (4)كه بود كه مرا ندا كرد از دست راست؟گفت:آن داعيۀ جهودان بود،نيك كردى كه جوابش ندادى كه اگر او را جواب داديت (5)،امّت تو به جهود ميل كردندى.گفتم:آن كه بود كه از چپ مرا ندا كرد؟گفت:آن داعيۀ ترسايان بود و اگر (6)جواب داديت (7)او را،امّت تو به ترساى (8)ميل كردندى.گفتم:آن عجوز كه بود كه از پيش من برآمد (9)،مرا گفت توقّف كن؟گفت:آن (10)دنيا بود و اگر او را جواب داديت (11)امّت تو به دنيا ميل كردندى.

چون ازآنجا برفتيم (12)دو إنا (13)پيش من آوردند:يكى را آب در بود و يكى را خمر (14)،من اناى آب بستدم و بازخوردم.چون خمر عرضه كردند،گفتم:نخواهم كه سيراب شدم.جبريل مرا گفت:نيك كردى كه خمر نخواستى و الّا امّت تو مولع شدندى به خمر خوردن.گفت:ازآنجا بگذشتم گروهى را ديدم كه چيزى مى كشتند و حالى به بر (15)مى آمد و مى درويدند (16)و ديگرباره مى كشتند.من گفتم:

اى جبريل (17)اينان كه اند؟گفت:اينان (18)مجاهدان اند در سبيل خدا،كه حسنات ايشان مضاعف مى كنند به هفتصد (19)ضعف و آنچه نفقه كنند از مال خداى،عوض بازدهند (20)ايشان را.

ص : 132


1- .آط،آب،آج،لب:برفتيم.
2- .قم+ديدم.
3- .همۀ نسخه بدلها+يا محمّد.
4- .آب،آز،آج،لب:آن.
5- .قم:دادى،آط،آج،لب:داده اى،آب،آز:مى دادى.
6- .آط،آب،آز،آج:اگرش.
7- .قم،آب،آز،لب:دادى،آط،آج:داديى.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به ترسايى.
9- .آط،آب،آز،آج:بازآمد.
10- .آط،آب،آز،آج+زن.
11- .قم،آب،آز،لب:دادى،آط،آج:داديى.
12- .همۀ نسخه بدلها:برفتم.
13- .آط،آج،لب:اناى،آب،آز:انايى.
14- .قم:در يكى آب بود و در يكى خمر،لب:آب در او بود و يكى را خمر.
15- .قم:بيرون،آط،آب،آز،آج،لب:به درو.
16- .قم:درودند.
17- .آط،آز،آج،لب+را.
18- .قم،آط،آز،آج،لب:اين.
19- .آط،آج:هفصد.
20- .قم:دهد.

ازآنجا بگذشتم،جماعتى را ديدم مردمانى را بگرفته بودند و سرهاى ايشان به سنگ مى كوفتند،هرگه كه بكوفتندى دگرباره درست شدندى (1).بار ديگر به سنگ بكوفتندى هم چونين (2).من گفتم يا (3)جبريل اينان كه اند؟گفت اينان آنان اند كه در نمازهاى فريضه تقصير كرده اند و در نماز كسلانى كرده اند و از نماز خفتن (4)بخفته اند نماز ناكرده.اينان را هم چونين (5)عذاب مى كنند تا روز قيامت.

ازآنجا بگذشتم جماعتى را ديدم هريكى را (6)خرقه پاره اى بر عورت نهاده ايشان را به جانب دوزخ مى راندند (7)چنان كه چهار پايان را رانند به ضريع و زقّوم و حميم و سنگهاى دوزخ.گفتم:اى جبريل اينان كه اند؟گفت:آنان اند كه زكات مال نداده اند (8)،اينان به اين عذاب گرفتار (9)باشند تا به قيامت،و ما ظلمهم اللّه و ما اللّه بظلاّم للعبيد.

ازآنجا بگذشتم جماعتى را ديدم پاره اى گوشت پاكيزۀ پخته در پيش ايشان، نهاده و پاره اى گوشت پليد خام (10)،ايشان گوشت پاك پخته رها مى كردند و گوشت پليد خام مى خوردند.من گفتم:اى جبريل اينان كه اند؟گفت:اينان گروهى اند از امّت تو كه ايشان را زنان حلال پاكيزه باشند (11)ايشان را رها كنند و تعرّض حرام كنند و از زنان هم چونين (12)،شوهران خود را رها كنند و ميل به مردان (13)نامحرم كنند.

آنگه گفت:در راه چوبى (14)ديدم كه هركس (15)كه به او بگذشت جامه اش (16)بدريد و اندامش بخراشيد.گفتم:اى جبريل اين چيست؟گفت:اين مثل مردمانى است از امّت تو كه بر راهها (17)بنشينند و راه زنند.آنگه اين آيت برخواند: ...وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ -الآية (18).

ص : 133


1- .همۀ نسخه بدلها:شدى.
2- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
3- .همۀ نسخه بدلها:اى.
4- .همۀ نسخه بدلها+ناكرده.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز آز+رقعه اى از.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى رانند.
8- .آط،آب،آج،لب:ندادند.
9- .همۀ نسخه بدلها گرفتارند.
10- .قم:كال.
11- .آج،لب:باشد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:همچنين.
13- .قم:ميل مردان.
14- .قم:خارى.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ازآنجا بگذشت.
16- .قم:جامش،آط:جامه يش.
17- .آج،لب:به راهها.
18- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 86.

آنگه به مردى بگذشتم (1)كه او پشته اى (2)هيزم بسيار جمع كرده بود (3)و در هم بسته،مى خواست تا برگيرد نمى توانست (4)پاره اى ديگر بر سر مى نهاد.گفتم:اى جبريل اين كيست؟گفت:اين مثال مردى است از امّت تو كه امانات مردمان (5)پيش او باشد و او به آن قيام نتواند كردن،دگر مى ستاند و اضافت مى كند با آن.

گفت:ازآنجا بيامدم (6)جماعتى را ديدم كه لبهاى ايشان و زبانهاى ايشان به مقاريض آهن (7)مى بريدند،هرگه كه ببريدند باز همچنان شد (8)كه بود.من گفتم:

اينان كيستند (9)اى جبريل؟گفت:

هؤلاء خطباء الفتنة (10)، گفت:اينان (11)خطيبان فتنه اند.

گفت:آنگاه (12)پرسيدم به جايى كه سوراخى بود كوچك از او گاوى بزرگ بيرون (13)مى آمد باز مى خواست تا با جاى (14)شود نمى توانست.گفتم:اى جبريل اين چيست؟گفت:اين مثال (15)مردى است كه سخنى از دهن بيرون اندازد[112-ر]بزرگ پس پشيمان شود،بازخواهد تا رد كند و باز جاى برد (16)،نتواند.

گفت:ازآنجا بيامدم به واديى رسيدم بويى شنيدم (17)خوش و آوازى.گفتم:

اى جبريل اين چه بوى است و اين چه آواز است؟گفت:اين بوى بهشت است و آواز خازنان اوست،مى گويد:بار خدايا آنچه مرا وعده كرده اى انجاز فرماى كه شرف و غرف (18)من بلند شد و سندس و استبرق و حرير من بسيار شد و لؤلؤ و مرجان و زر و سيم من بسيار شد (19)و أكواب و أباريق من و آب و شير و مى و انگبين من به غايت رسيد.آنچه مرا وعده كرده اى بفرماى تا به من آرند.گفت:

لك كلّ مؤمن و مؤمنة،

ص : 134


1- .اساس:بگذشت،با توجّه به قم و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:پشتۀ.
3- .آج،لب+و ديگر برآن بالا مى نهاد.
4- .آب+و ديگر برآن بالا مى نهاد.
5- .آط،آج،لب:مردمانى
6- .همۀ نسخه بدلها:بگذشتم.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آهنين.
8- .همۀ نسخه بدلها:مى شد.
9- .آط،آب:كنيد،آج،لب:كه اند
10- .لب:القصّه.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز آز:اين.
12- .همۀ نسخه بدلها:آنگه.
13- .آط،آج،لب:برون.
14- .قم،آط،لب،آز:باز جاى،آج،لب:باز جايى.
15- .آج،لب:امثال.
16- .همۀ نسخه ها بجز قم:خواهد تا بازپوشد.
17- .قم:يافتم.
18- .قم:غرف و شرف.
19- .قم:از حد بگذشت.

گفت:تو راست هر مؤمنى و مؤمنه اى كه ايمان دارد (1)به من و پيغامبر (2)من و شرك نيارد به من (3)و عمل صالح كند.هركه از من ترسد،ايمن (4)شود و هركه از من چيزى خواهد،بدهمش و هركه قرضى به من دهد،مكافاتش كنم[و هركه بر من توكّل كند كفايتش كنم] (5)كه من خداوندى ام كه جز من خدايى نيست و وعدۀ خلاف نكنم. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (6)، فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (7).بهشت گفت راضى شدم (8).

ازآنجا بگذشتم آوازى منكر شنيدم از واديى و بويى كريه (9)،گفتم:اى جبريل!اين چه بوى است و اين چه آواز است؟گفت:اين بوى دوزخ است و آوازبانيگان (10)كه مى گويند:بار خدايا!آنچه وعده بكرده اى ما را،بده كه سلاسل و اغلال و زقوم و حميم من،و سعير و ضريع من،و غسّاق و عذاب من بسيار شد.قعر من دور شد و گرماى من سخت شد.گفت:تو راست هر مشرك و مشركه اى و كافرى و كافره اى و خبيثى و خبيثه اى و كلّ جبّار لا يؤمن بيوم الحساب.گفت:راضى شدم.پس برسيدم به جايى،جبريل مرا گفت:فرود آى و نماز كن.اين جا من فرود آمدم و نماز كردم.مرا گفت:دانى تا كجا نماز كردى؟گفتم:نه.گفت:به طيبه، يعنى (11)مدينه،و اليها المهاجر-ان شاءاللّه -و آن هجرت گاه تو باشد-ان شاءاللّه.

ازآنجا برفتم چندان كه خداى خواست،مرا گفت:فرود آى و نماز كن من فرود آمدم و نماز كردم،مرا گفت:دانى تا كجا نماز كردى (12)؟به طور سينا كه خداى تعالى با موسى مناجات كرد.

ازآنجا برفتم به جايى رسيدم جبريل مرا گفت:فرود آى و نماز كن من فرود آمدم و نماز كردم.مرا گفت:دانى تا كجا نماز كردى (13)؟به بيت اللّحم كه مولد عيسى است-عليه السّلام-.

ص : 135


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آرد.
2- .قم:پيغامبران.
3- .قم:و هركه به من شرك نيارد.
4- .قم:آمن.
5- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
6- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 1.
7- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 14.
8- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
9- .قم+يافتم از واديى.
10- .آوازبانيگان/آوازبانيگان(زبانيه)كه ضبط اغلب نسخه بدلها نيز چنين است.
11- .آج،لب+به.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+گفتم:نه،گفت.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+گفتم:نه،گفت.

ازآنجا برفتم تا به بيت المقدّس رسيدم جماعتى فريشتگان را ديدم آنجا كه از آسمان فرود آمده بودند بر من سلام كردند و مرا تحيّت كردند (1)و بشارت دادند به كرامت از جهت خداى تعالى.مرا گفتند:

السّلام عليك يا اوّل يا آخر يا حاشر، من جبريل[را] (2)گفتم:اين چه خطاب است كه اينان مى گويند؟گفت:مى گويند:

سلام بر تو (3)اى اوّل،يعنى تو اوّل كسى كه فردا (4)قيامت از گور برخيزد (5).و آخرى (6)به آن معنى كه ختم و آخر پيغامبرانى،و حاشرى به آن معنى كه حشر قيامت به تو و امّت تو برخيزد.

برفتيم تا (7)در مسجد بيت المقدّس رسيديم (8).جبريل-عليه السّلام-گفت:فرود آى.من فرود آمدم او اسپ مرا در حلقۀ در مسجد بست به خطامى از حرير بهشت[و گفت:اين آن حلقه است كه پيغامبران چهار پايان خود در او بستندى،چون اين جا آمدندى.] (9)چون در مسجد شدم پيغامبران را ديدم آنجا.

و در حديث ابو العاليه چنان است كه گفت:ارواح پيغامبران (10)ديدم آنجا از عهد إدريس و نوح تا به روزگار عيسى-عليه السّلام (11)-خداى تعالى ايشان را جمع كرده بود،بر من سلام كردند و مرا همان تحيّت كردند كه فريشتگان كرده بودند.من گفتم:اى جبريل اينان كه اند؟گفت:اينان برادران تواند از انبيا و رسولان،قريش دعوى مى كنند كه خداى را انباز است،و جهودان و ترسايان مى گويند خدا را (12)فرزند است.بپرس از پيغامبران تا خدا را شريك هست؟و ذلك قوله (13): وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنٰا أَ جَعَلْنٰا مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (14).ايشان اقرار دادند خداى را به ربوبيّت و توحيد.

آنگه همه را جمع كرد و با فريشتگان[112-پ]به صفها بداشت و دست من گرفت و مرا در پيش ايشان داشت تا به ايشان (15)امامت نماز كردم،دو ركعت نماز

ص : 136


1- .قم:گفتند.
2- .از قم،افزوده شد.
3- .قم+باد.
4- .قم،آج،لب:فرداى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:برخيزى.
6- .همۀ نسخه بدلها:و آخر.
7- .همۀ نسخه بدلها+به.
8- .آب،آز:رسيدم.
9- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
10- .آط،آز،آج،لب+را.
11- .قم،آب،آز:عليهم السّلام.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+زن و.
13- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
14- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 45.
15- .همۀ نسخه بدلها:با ايشان.

بكردم.آنگه پيغامبران-صلوات اللّه عليهم (1)-بر خداى تعالى ثنا گفتند (2)به آن نعمت كه بر ايشان كرد.

إبراهيم (3)گفت:اسپاس (4)آن خداى را كه مرا خليل خود گرفت و مرا ملكى عظيم داد و مرا امّتى (5)قانت كرد كه خلقان به من اقتدا كنند و آتش (6)بر من برد و سلام كرد.

آنگه موسى-عليه السّلام-بر خداى ثنا گفت،گفت:اسپاس (7)خداى را كه با من سخن گفت و هلاك فرعون و قومش بر دست (8)من كرد و بنى اسرائيل را به من نجات داد و از امّت من قومى را كرد (9)كه به حق راه نمايند و به حق داد دهند.

آنگه داود-عليه السّلام-بر خداى ثنا گفت،گفت:اسپاس (10)خداى را كه مرا ملكى عظيم داد و مرا زبور بياموخت و آهن نرم بكرد براى من و كوهها را مسخّر كرد تا با من تسبيح كردند و مرا حكمت داد و فصل الخطاب.

آنگه سليمان بر خداى ثنا گفت،و گفت:سپاس آن خداى را كه باد (11)مسخّر من كرد و شياطين را در فرمان من كرد تا براى من محاريب و تماثيل (12)كردند،و ذلك قوله: يَعْمَلُونَ لَهُ مٰا يَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِيبَ وَ تَمٰاثِيلَ وَ جِفٰانٍ كَالْجَوٰابِ وَ قُدُورٍ رٰاسِيٰاتٍ... (13)،و منطق الطّير مرا بياموخت و مرا بداد از هر (14)فضلى و مرا ملكى داد كه كس را از پس من نباشد.

آنگه عيسى-عليه السّلام-بر خداى ثنا گفت،بقوله:الحمد للّه الّذى جعلنى كلمة منه،سپاس آن خدا را كه مرا كلمتى كرد از او،و مثل من چون مثل آدم كرد كه او را از خاك بيافريد و مرا كتاب و حكمت بياموخت و تورات و إنجيل و بر دست من مرده زنده كرد و أكمه و أبرص را به دعاى (15)من شفا داد و مرا رفيع (16)كرد و پاك

ص : 137


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+اجمعين.
2- .قم:كردند.
3- .اساس،قم،آط،آز،آج:ابراهيم.
4- .همۀ نسخه بدلها:سپاس.
5- .آز،آج،لب:امّت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+نمرود.
7- .همۀ نسخه بدلها:سپاس آن.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به دست.
9- .قم:كرد قومى را.
10- .همۀ نسخه بدلها:سپاس آن.
11- .همۀ نسخه بدلها+را.
12- .اساس:محاريت،با توجه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 13.
14- .قم:از بهر.
15- .قم:بر دست.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:رفع.

بكرد و مرا و مادرم را پناه داد از شيطان رجيم.

آنگه من گفتم:شما همه بر خداى ثنا گفتى و من نيز بر خداى ثنا گويم (1)به احسانى كه با من كرد سپاس خدا را كه مرا به رحمت جهانيان كرد و مرا به كافّة النّاس فرستاد به بشارت و إنذار (2)و قرآن بر من أنزله كرد كه در او بيان همه چيزى است (3)،و امّت مرا بهترين امّتان كرد و امّت مرا امّتى (4)وسط كرد و امّت مرا اوّلينان و آخرينان كرد،و مرا شرح صدر كرد و بار گران از من فرونهاد،و ذكر من رفيع كرد (5)و مرا به فاتح (6)و خاتم كرد.إبراهيم (7)-عليه السّلام-گفت

بهذا فضلكم محمّد، محمّد را اين (8)بر شما فزون آمد آنگه سه إنا بياوردند سرپوشيده:يكى را آب در بود و يكى را شير و يكى را مىّ.من اناى آب بستدم و بازخوردم اندكى و اناى شير بستدم و بازخوردم تمام.چون خمر عرضه كردند (9)من گفتم:مرا حاجت نيست كه من سيراب شدم.مرا گفت:اين بر امّت تو حرام خواهند كردن (10)،گفتند:اگر آب بسيار بازخورديت (11)امّتت (12)به غرق مبتلا شدندى (13).و اگر خمر مى بازخورديت (14)امّتت به خمر مولع شدندى و اجتناب نكردندى (15).

آنگه جبريل-عليه السّلام-دست من گرفت (16)و مرا به نزديك آن سنگ برد كه پايۀ معراج بر او نهاده بود،و آن صخرۀ بيت المقدّس است پاى معراج برآن سنگ (17)بود و بالاى آن (18)به آسمان پيوسته بر صفتى كه از آن نكوتر هيچ نديده بودم يك قائمۀ او از ياقوت سرخ بود و يك قائمۀ از زمرّد سبز و پايهاى او يك از سيم و يكى از زر بود و يكى از زمرّد و مكلّل (19)به درّ و ياقوت و آن،آن معراج (20)است كه ملك الموت از او

ص : 138


1- .اساس:گوييم،با توجه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .قم:نذارت.
3- .آط،آب،آج:كرده،آز،لب:كرده است.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:امّت.
5- .قم:مرا ذكر رفع كرد،آب،آج:ذكر من رفع كرد.
6- .آب،آز:مرا فاتح.
7- .اساس،قم،آط،آب،آز:ابرهيم.
8- .همۀ نسخه بدلها:محمّد به اين.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عرض كردند.
10- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى خوردى.
12- .آز،لب:امّت تو.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى شدند.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى خوردى.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:مى شدند و اجتناب نمى كردند.
16- .آج،لب:بگرفت.
17- .قم+نهاده.
18- .قم،آط،آب،آز:او.
19- .همۀ نسخه ها:زمرّد مكلّل.
20- .همۀ نسخه بدلها:و اين آن معراج.

پديد آيد چون قبض ارواح كند و آن نگاه (1)بود كه بيمار را چشم رها شود و متحيّر بماند آن بود كه اين معراج بر او ظاهر شود او از حسن او (2)متحيّر بماند جبريل- عليه السّلام- ازآنجا مرا بر پر گرفت (3)و برآن معراج مرا به آسمان دنيا برد و در بزد.

گفتند:كيست (4)؟گفت:جبريل است.گفتند:با تو كيست؟[113-ر]گفت:

محمّد است.گفتند:محمّد را بفرستادند گفت:آرى.گفتند:

مرحبا به حيّاه اللّه من اخ و من خليفة فنعم الاخ و نعم الخليفة و نعم المجىء جاء، تحيّت كناد خداى او را از برادرى و خليفت (5)كه نيك برادرى (6)و نيك خليفه اى،و نيك آمدى (7)،و در بگشادند و ما در رفتيم.من در آسمان دنيا مى رفتم،خروهى (8)را ديدم موى گردن او سبز و سر و تن او سپيد كه از آن نكوتر سبزى و سپيدى نديدم (9).پايهاى او در زير هفتم زمين بود و سر او در زير عرش،گردن دوتا كرده دو بال داشت كه اگر برافلاختى (10)به مشرق و مغرب برسيدى.چون شب به آخر رسد (11)او پرّها برافلاجد (12)و به هم باززند (13)و خداى تسبيح كند و گويد (14):

سبحان الملك (15)القدّوس الكبير المتعال لا اله الّا اللّه الحىّ القيّوم. چون آواز او بشنوند خروهان زمين (16)،جمله به آواز آيند و خداى را تسبيح كنند و بال برهم زنند.چون او ساكن شود،خروهان (17)زمين نيز ساكن شوند.

چون دگرباره او بجنبد و آواز كند به تسبيح،خروهان زمين هم چونين (18)كنند به موافقت او و جواب او.رسول-عليه السّلام-گفت تا او را بديدم (19)،مرا آرزوى ديدار اوست تا دگرباره بازبينم او را.

ازآنجا بگذشتم به فريشته اى رسيدم كه نيمۀ تن او از آتش بود و نيمه اى از

ص : 139


1- .قم:آنگه.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز آب:آن.
3- .آط،آب،آز،لب:بر گرفت.
4- .قم:تو كيستى.
5- .همۀ نسخه بدلها:از خليفه اى.
6- .قم:برادر.
7- .قم:نيك آينده كه آمد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خروسى.
9- .قم:نديده بودم،ديگر نسخه بدلها:نديده ام.
10- .قم:برافراختى،ديگر نسخه بدلها:بر افراشتى.
11- .قم،آز:رسيد.
12- .قم:برافراخت،ديگر نسخه بدلها:باز كند.
13- .قم:باززد.
14- .قم:خداى را تسبيح كرد و گفت.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اللّه.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چون خروسان زمين آواز او بشنوند.
17- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خروسان.
18- .قم،آط:همچنين،ديگر نسخه بدلها:همچنين.
19- .آج،لب:نديدم.

برف،كه نه آتش برف را مى گداخت (1)و نه برف آتش را مى كشت.تسبيح او اين بود كه به آوازى بلند فصيح (2)مى گفت:

اللّهمّ مؤلّفا (3)بين الثّلج و النّار الّف بين قلوب عبادك المؤمنين ،گفتم:اى جبريل اين كيست؟گفت:اين فريشته اى است او را حبيب (4)گويند.خداى تعالى او را موكّل بكرده است (5)بر اكناف آسمان و اطراف زمين و او نصيحت كند اهل زمينى (6)را و تسبيح او آن است كه گفتم از آنگه كه خداى تعالى او را آفريده است.

گفت:آنگاه (7)ازآنجا بگذشتم به فريشته اى رسيدم (8)بر سريرى نشسته كه (9)همه دنيا جمع كرده بود (10)و در پيش او نهاده و در دست او لوحى بود از نور،او در آن لوح مى نگريد،از چپ و راست نگاه نمى كرد (11)و بر هيئت (12)مردى دلتنگ حزين بود.

گفتم:اى (13)جبريل!اين كيست؟كه من به هيچ فريشته بنگذشتم (14)كه مرا از او خوفى در دل آمد جز اين فريشته.گفت:ما همه چونين (15)خائفيم از او (16)،او ملك الموت است موكّل به قبض ارواح و از همه فريشتگان كار او بارنج تر است.من گفتم (17):

كفى بالموت طامّة فقال ما بعد الموت اطمّ و اعظم ،گفتم:مرگ (18)بس باد طامّه و انبارنده.گفت:آنچه از پس مرگ است،از مرگ عظيم تر است و هايل تر.

گفتم:يا جبريل!هركه بميرد لا بد او را بيند؟گفت:آرى.گفتم:من مى خواهم تا نزد او روم و بر او سلام كنم و از او چيزى بپرسم (19).جبريل-عليه السّلام-مرا پيش (20)برد.من بر او سلام كردم.او جبريل را به اشارت گفت:اين كيست؟جبريل گفت:

اين محمّد است-نبىّ الرّحمه-،پيغامبر رحمت و رسول عرب.مرا گفت:

مرحبا بنبىّ الرّحمة ،و مرا تحيّت نيكو كرد و بشارت داد به كرامت و مرا گفت:بشارت باد تو را

ص : 140


1- .قم:مى بگداخت.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به آواز فصيح.
3- .اساس:مؤلّف،با توجه به آب،تصحيح شد.
4- .اساس:حنف،با توجّه به قم و بيشتر نسخه ها تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:كرده است.
6- .همۀ نسخه بدلها:زمين.
7- .همۀ نسخه بدلها:آنگه.
8- .قم:رسيديم.
9- .قم+گفتى.
10- .قم:بودند.
11- .قم،آط،آب،آز:مى كرد.
12- .آج،لب:هيبت.
13- .همۀ نسخه بدلها:يا.
14- .آط:بنگزشتم.
15- .قم:همچنين،ديگر نسخه بدلها:همه چنين.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+و.
17- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+كه.
18- .لب:هركه.
19- .آز:پرسم.
20- .همۀ نسخه بدلها+او.

اى محمّد كه من همۀ آثار خير در امّت تو مى بينم.من گفتم:

الحمد للّه المنّان بالنّعم، گفتم:اين لوح چيست كه در دست دارى؟گفت:لوحى است آجال خلايق در او نوشته.گفتم:نام آنان كه قبض ارواح (1)ايشان[كرده اى] (2)در روزگار گذشته؟ گفت:آن در لوحى (3)ديگر است.گفتم:يا ملك الموت !تو چگونه توانى قبض ارواح اهل زمين كردن (4)و تو بر جاى خود نشسته اى؟گفت:نمى بينى كه همه دنيا در پيش من است از مشرق تا به مغرب و دست من به همه جاى برسد (5)،دنيا در پيش من به منزلت خوانى است پيش كسى نهاده تا چنان كه خواهد دست دراز مى كند و ازآنجا كه خواهد مى گيرد.[113-پ]چون بنده اى را اجل به نزديك (6)رسد (7)،من در او نگرم و در اعوانان (8)خود نگرم،اعوانان (9)من بشناسند،نظر (10)من در او و در ايشان بدانند كه قبض روح او مى بايد كردن (11)،معالجۀ قبض روح او كنند چون روح او به حلق (12)رسد،از پيش من باشد (13)،بر من پوشيده نبود.دست دراز كنم (14)و جان او بستانم تولّاى (15)قبض روح او جز من كس نكند كار من چنين بود با خلقان خداى در قبض ارواح.من از حديث او بگريستم.

چون از او بگذشتم (16)برسيدم (17)به فريشته اى ديگر عابس الوجه،كريه المنظر، شديد البطش،ظاهر الغضب،من در او نگريدم از او بترسيدم سخت.گفتم:يا جبريل! اين فريشته كيست كه من از او سخت بترسيدم؟گفت:ما همه در ترس از او به اين منزلتيم،اين مالك (18)است،خازن دوزخ تا خداى او را بيافريد باز خنديده نيست (19)و هرچه روز آيد خشم و عبوس او زيادت است بر دشمنان خداى و بر اهل معصيت

ص : 141


1- .همۀ نسخه بدلها:روح.
2- .در اساس جاى اين كلمه سفيد است،از قم افزوده شد.
3- .قم:آن لوحى.
4- .قم:توانى كردن.
5- .قم،آط:به همه جاى مى رسد،آب،آز،آج،لب:به همه جا مى رسد.
6- .همۀ نسخه بدلها:نزديك.
7- .لب:رسيد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:اعوان.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:اعوان.
10- .همۀ نسخه بدلها:به نظر.
11- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
12- .همۀ نسخه بدلها+او.
13- .همۀ نسخه بدلها+و.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فراز كنم.
15- .همۀ نسخه بدلها+آن.
16- .آط:بگزشتم.
17- .قم،آط،آب:برسيديم.
18- .آج،لب:مالكى.
19- .همۀ نسخه بدلها:نخنديده است.

او (1)تا از ايشان انتقام كشد (2).گفتم:مرا نزديك او بر تا از او چيزى بپرسم مرا نزد (3)او برد.من بر او سلام كردم و جبريل سلام كرد،او سر بر نداشت.جبريل گفت:

يا مالك!هذا محمّد رسول العرب، اين محمّد است رسول (4)عرب.او سر برداشت و مرا تحيّت كرد و بشارت داد.گفتم:چند گاه است تا دوزخ مى تابى؟گفت:از آنگاه كه خداى تعالى دوزخ آفريد تا به اكنون و هم چونين (5)تا قيامت ساعت (6)خواهم تافتن.جبريل[را] (7)گفتم:بفرماى تا طرفى از دوزخ به من نمايد.او گفت:

طرفى (8)دوزخ به محمّد نماى.او يك گوشه برگشاد درفشى برآمد از دوزخ آتشى سياه (9)دودى كدر تاريك با او كه آفاق از او پر شد (10)،از آن هولى عظيم ديدم و كارى منكر كه وصفش ندانم بگفتن (11)هوش از من برفت و نزديك بود تا جانم هلاك شود.

ازآنجا بگذشتم (12)فريشتگان بسيار را ديدم كه عدد ايشان جز خداى نداند فريشتگان بودند در ميان ايشان كه ايشان را رويها بود بر سينه و (13)پشت و بر هر (14)روى دهنها بود و در هر دهنى زبانها بود و ايشان به هر زبانى خداى را (15)تسبيح مى كردند به انواع لغات.

و در خبرى آمد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

رأيت ليلة اسرى بي ملكا له الف الف رأس،على كلّ رأس الف الف وجه على كلّ وجه الف الف فم في كلّ فم الف الف لسان يسبّح اللّه تعالى بكلّ لسان بالف (16)الف لغة، گفت:شب معراج فريشته اى را ديدم كه او را هزار هزار سر (17)،هر سرى هزار هزار روى (18)،بر هر روى هزار هزار دهن بود،در هر دهنى هزار هزار زبان بود،تسبيح مى كرد خداى (19)به هر زبانى به هزار هزار لغت.يك روز بر خاطر اين فريشته بگذشت (20)كه همانا در

ص : 142


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
2- .قم:كشند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نزديك.
4- .قم،آط،آج:پيغامبر،ديگر نسخه بدلها:پيغمبر.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
6- .قم:قيام السّاعه،ديگر نسخه بدلها:تا به قيام ساعت
7- .از قم،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آز+از.
9- .قم+و.
10- .همۀ نسخه بدلها+من.
11- .قم+گفتن.
12- .قم،آب،آج،لب:بگذشتيم،آط:بگزشتيم.
13- .همۀ نسخه بدلها+بر.
14- .قم:هر دو.
15- .قم+تعالى.
16- .اساس:الف،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
17- .همۀ نسخه بدلها+بود.
18- .همۀ نسخه بدلها+بود.
19- .همۀ نسخه بدلها+را.
20- .آط:بگزشت.

آسمان و زمين كس نباشد كه تسبيح و عبادت او برابر تسبيح و عبادت من باشد.

حق تعالى گفت:مرا بنده اى است كه تسبيح و عبادت او و ثواب تسبيح او بيش از تسبيح و ثواب (1)تو است گفت:بار خدايا دستور باش تا من به زمين روم و او را ببينم.حق تعالى او را دستور (2)داد،و بيامد (3)برآن (4)بنده موكّل بود سه شبان روز (5)او را يافت كه جز فرائض نمى كرد (6)جز كه به عقب (7)فرائض كلماتى مى گفت،گفت:بار خدايا من نمى بينم كه او عبادتى (8)گران مى كند،گفت:بلى او در تعقيب (9)نماز كلماتى مى گويد كه آن بليغ تر از تسبيح تو است و آن كلمات اين است:

سبحان اللّه كلّما (10)سبّح اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يسبّح و كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله.و الحمد للّه كلّما حمد اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يحمد و كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله و لا اله الّا اللّه كلّما هلّل اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يهلّل و كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله[114-ر]و اللّه اكبر كلّما كبّر (11)اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يكبّر و كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله. اين كلمات در باب تسبيح و تهليل (12)از گفتار و تسبيح تو بليغ تر است.رجعنا الى سياقة الحديث.گفت:ازآنجا بگذشتم برسيدم (13)به مردى تمام خلق نكوصورت (14)داد در او هيچ ضعفى و نقصانى نبود،چنان كه در مردمان تمام سال باشد.بر دست راست او درى بود ازآنجا بوى خوش مى دميد (15)و بر دست چپ او درى بود ازآنجا بوى كريه مى آمد هرگه (16)با دست راست نگريدى با آن (17)در شادمانه شدى و بخنديدى و چون (18)با دست چپ نگريدى دلتنگ شدى (19)و بگريستى.گفتم:اى

ص : 143


1- .قم:عبادت.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:دستورى.
3- .همۀ نسخه بدلها:او بيامد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر اين.
5- .قم:سه شبان،ديگر نسخه بدلها شبانه روز.
6- .قم،آط،آب،آز:نمى گزارد،آج،لب:نمى گذارد.
7- .همۀ نسخه بدلها:در تعقيب.
8- .آز،آج،لب:عبادت.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:عقب.
10- .آج،لب:كما.
11- .آج،لب:اكبر.
12- .قم:ندارد.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:بگذشتيم پرسيديم.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:نيكو.
15- .آب،آز:مى رسيد.
16- .مل:هرگاه،ديگر نسخه بدلها:هرگه كه.
17- .همۀ نسخه بدلها:به آن.
18- .مل:هرگاه.
19- .مل:غمناك گشتى.

جبريل اين كيست (1)؟گفت:اين پدر تو است آدم،و اين در كه بر (2)راست اوست در بهشت است و اين (3)در كه بر چپ اوست در دوزخ است،چون بنگرد (4)از فرزندان او يكى را به بهشت آرند شادمانه شود و بخندد (5)و چون بيند كه يكى را از فرزندان او (6)به دوزخ برند دلتنگ شود و بگريد.

گفت:ازآنجا برفتم (7)تا به آسمان دوم.جبريل-عليه السّلام-گفت:در بگشاى (8).گفتند:تو كيستى؟گفت:جبريل.گفتند:با تو كيست؟گفت:محمّد.

گفتند:خداى او را بفرستاد؟گفت:آرى.گفتند (9):

حيّاه اللّه من اخ و (10)خليفة فنعم الاخ و نعم الخليفة و نعم المجىء جاء. و در بگشادند و ما در رفتيم در آسمان دوم، دو برنا را ديدم.من گفتم:يا جبريل!اين دو برنا كيستند؟گفت:يكى عيسى مريم است و يكى يحيى زكريّا،پسران خالۀ يك ديگراند.

ازآنجا برفتم (11)تا به آسمان سه ام (12).جبريل گفت:در بگشاى،همان گفتند و جبريل همان جواب داد و اهل آسمان سه ام (13)مرا همان تحيّت كردند.در آسمان سه ام (14)رفتم،مردى را ديدم كه او را بر خلقان در حسن چندان تفضيل بود كه ماه را در شب بدر (15)بر ستارگان.گفتم:اى جبريل!اين كيست؟گفت:اين برادر تو است يوسف-عليه السّلام.

ازآنجا برفتم (16)به آسمان چهارم.جبريل در بزد و بگفتند (17)كه:با تو كيست؟او بگفت (18)كه:محمّد نبىّ الرّحمة و رسول العرب،و ايشان مرا تحيّت كردند و در بگشادند و ما بر آسمان چهارم رفتيم.در آنجا مردى را ديدم پشت بازداده به جايى، گفتم:يا جبريل!اين كيست؟گفت:ادريس است كه خداى تعالى او را رفيع

ص : 144


1- .مل:اين كيست،اى اخى جبريل.
2- .قم+دست.
3- .همۀ نسخه بدلها:آن.
4- .قم،آب،آز+كه.
5- .اساس:بخندند،با توجه به قم،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،از فرزندان او يكى را.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز آز:برفتيم.
8- .آج،لب:بگشايند.
9- .قم،آج،لب:گفت.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+من.
11- .همۀ نسخه بدلها:برفتيم.
12- .قم:سوم،آط،آج،لب:سيم،آب،مل،آز:سيوم.
13- .قم:سوم،آط،آج،لب:سيم،آب،مل،آز:سيوم.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:سيم،مل:سيوم.
15- .قم:ندارد.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:برفتيم.
17- همۀ نسخه بدلها:گفتند.
18- .همۀ نسخه بدلها:گفت.

بكرده است به اين جاى بلند و او پشت به ديوان خلايق بازنهاده است كه در آنجا امور و احوال ايشان است.

ازآنجا برفتم (1)به آسمان پنجم رسيدم (2).در بزد و بگشادند و مرا تحيّت كردند چنان كه به دگر (3)درهاى آسمان كرده بودند و من در آسمان پنجم رفتم،مردى را ديدم نشسته و پيرامن او قومى را،و (4)براى ايشان حديث مى كرد و قصّه مى گفت، گفتم:يا جبريل!اين مرد كيست و اينان كه اند؟گفت:اين هارون است كه محبوب بود به (5)بنى اسرايل و اين قوم پيرامن او بنى اسرائيل اند امّت او و (6)موسى.

ازآنجا بر آسمان ششم رفتيم (7)و جبريل استفتاح كرد و در بگشادند و مرا تحيّت كردند.در آسمان ششم مردى را ديدم نشسته،چون مرا ديد بگريست.گفتم:اى جبريل!اين كيست؟گفت:اين موسى عمران است.گفتم:چرا مى گريد؟گفت:

براى آن كه بنى (8)اسرايل دعوى كردند كه از او گرامى تر خداى را بنده اى نيست و تو از پس او به سالهاى دراز آمدى (9)و پايۀ تو اين است،و نيز مى گويد:هر پيغامبرى (10)به امّت باشد و نيز امّت تو از امّت او بيشترند و بهتر.

ازآنجا برفتم (11)به آسمان هفتم و در بزد و بگشادند و مرا تحيّت كردند،هم چونان كه (12)آنان كه پيش (13)ايشان بودند.در آسمان هفتم مردى كهل ديدم (14)بر در بهشت بر كرسيى نشسته.به نزديك او جماعتى نشسته بودند با جامه هاى سپيد و رويهاى سپيد و جماعتى ديگر كه در گونه هاى (15)ايشان كدرتى (16)بود برفتند و در آبى رفتند و از آن (17)آب خويشتن بشستند،گونۀ ايشان صافى شد بعضى صفا،و ازآنجا برآمدند و

ص : 145


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:برفتيم.
2- .همۀ نسخه بدلها:رسيديم.
3- .قم:به ديگر،مل:بر دگر.
4- .همۀ نسخه بدلها:واو.
5- .مل:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها+امّت.
7- .قم:رفتم.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:بنو.
9- .قم:آمده اى به سالهاى دراز.
10- .آط،آب،آز،آج،لب+را فخر.
11- .همۀ نسخه بدلها:برفتيم.
12- .قم:همچنان كه،ديگر نسخه بدلها:همچنان كه.
13- .مل+از.
14- .قم:مردى را ديدم كهل،آط،آب،آز،آج،لب:مردى كهل را ديدم،مل:چون نگاه كردم مردى كهل را ديدم.
15- .همۀ نسخه بدلها:گونۀ.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز آب:كدورتى.
17- .مل:به آن.

در جوى (1)ديگر (2)[114-پ]شدند و از آن جوى غسل كردند.الوان ايشان نيك نيك صافى شد.بيامدند و با نزديك اصحاب خود آمدند.من گفتم:يا جبريل!اين مرد كيست و اينان كه اند پيرامن او و اين جويها چيست؟گفت:اين پدر تو است ابراهيم (3)خليل-عليه السّلام-و او اوّل كسى است كه بر زمين پير شد.اما اين جماعت كه روى ايشان سپيد است (4)و صافى آنان اند كه: آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ... (5)،كه ايمان آوردند و ايمان خود به ظلم و فسق (6)پوشيده نكردند و امّا آنان (7)كه در الوان ايشان چيزى (8)بود،آنان اند كه خلّطوا عملا صالحا و آخر سيّئا،عمل صالح با عمل بدر بر آميختند آنگه (9)توبه كردند.خداى تعالى توبۀ ايشان قبول كرد.و امّا اين جويهاى سه گانه:يكى رحمت خداست و يكى نعمت او و يكى شراب طهور.و ابراهيم (10)-عليه السّلام-پشت به خانه بازداده بود،گفتم:يا جبريل! اين خانه چيست؟گفت:بيت المعمور است كه هر روز هفتاد هزار فريشته در او شود تا قيامت نوبت با اوّلينان (11)نرسد.

ازآنجا برفتيم (12)تا به سدرۀ منتهى رسيديم،درختى ديدم بر او برگهايى بود هر برگى چندان كه دنيا و اهل دنيا را سايه كند و بر او برى بود و ميوه اى چون نبق (13)به بزرگى چندان كه (14)تلهاى (15)هجر،از بن (16)آن درخت چهار چشمه بيرون مى آمد (17)دو ظاهر و دو پنهان،اما (18)دو ظاهر:نيل بود و فرات و آن دو جوى پنهان به بهشت مى رفت و از اصل (19)چهار جوى به در مى آمد از آب و شير و مى و انگبين،و هى قوله تعالى:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهٰا أَنْهٰارٌ مِنْ مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ (20) -الآية.و اين درخت بر حدّ آسمان هفتم است از جانب بهشت و شاخهاى آن در زير كرسى است.

ص : 146


1- .آط،آج،لب:جويى.
2- .قم،مل:دگر.
3- .اساس،قم،آط،آب،آز:ابرهيم.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:شد.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 82.
6- .قم،آب،آط،آج،لب+مخلّط،مل،آز+مختلط.
7- .همۀ نسخه بدلها:اينان.
8- .قم:كدورتى.
9- .مل:آنگاه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:ابرهيم.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:به اوّلينان.
12- .قم:برفتم.
13- .لب:طبق.
14- .قم:چون،آط،آج،لب:چند.
15- .آط،آج،لب:قلّه ها.
16- .آط،آب،آز،آج،لب:زير.
17- .آز:مى آيد.
18- .آط،آب،آز،آج،لب،مل+آن.
19- .همۀ نسخه بدلها+او.
20- .سورۀ محمد(47)آيۀ 15.

رسول-عليه السّلام-گفت:چون به سدرۀ منتهى رسيدم مى شناختم كه آن درخت سدره است به شاخ و برگش جز كه نورى برآن درخت نشست از نورهاى خداى تعالى كه وصف آن كس نداند و هو قوله: إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مٰا يَغْشىٰ (1).و فريشتگان (2)كه عدد ايشان جز خداى نداند بر صورت ملخ زرّين بيامدند و برآن درخت نشستند و چندانى (3)فريشته بودند (4)گروه گروه (5)پيرامن آن كه عدد ايشان جز خداى نداند.

و در مسائل عبد اللّه سلام آمد كه از رسول (6)-عليه السّلام-از سدرۀ منتهى پرسيد.

گفت:درختى است در آسمان هفتم او را هزار هزار شاخ است،بر هر شاخى هزار هزار ازگ است بر هر ازگى هزار هزار برگ است،هر برگى (7)چندان كه هزار هزار كردوس فريشته را سايه كند در هر كردوسى هزار هزار فريشته.گفت (8):مقام جبريل در ميان آن درخت بود،چون به آنجا رسيديم (9)جبريل بازايستاد و مرا گفت (10):پيش رو.گفتم:يا جبريل تو پيش رو.گفت:نه.تو بر خداى گرامى ترى از من و مقام من بيش از اين نيست،و ذلك قوله: وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (11).

و روايت دگر (12)آن است كه جبريل-عليه السّلام-رسول را پيش كرد و او براثر (13)مى رفت،گفت تا برسيديم (14)به حجابى كه آن را«حجاب فراش (15)زر» گويند.جبريل-عليه السّلام-حجاب بجنبانيد.گفتند (16):كيست؟گفت:جبريل است و محمّد با من است،فريشتۀ موكّل (17)بر حجاب گفت:اللّه اكبر و دست از حجاب بيرون كرد و مرا در برگرفت (18)و جبريل-عليه السّلام-از من بازايستاد.من جبريل[را] (19)گفتم در چنين جاى مرا رها مى كنى؟گفت:يا محمّد!اين جاى

ص : 147


1- .سورۀ نجم(53)آيۀ 16.
2- .قم:فريشتگانى.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چندان.
4- .همۀ نسخه بدلها:بودند.
5- .قم،مل:گرد برگرد،ديگر نسخه بدلها:گرداگرد.
6- .قم+را.
7- .مل:و بر هريك برگى.
8- .قم+و ديگر نسخه بدلها:و گفت.
9- .قم،آط،آز،آج،لب:رسيدم.
10- .مل+تو در.
11- .سورۀ صافات(37)آيۀ 164.
12- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
13- .مل+رسول عليه السّلام.
14- .آز:برسيدم.
15- .قم:فرش.
16- اساس:گفت،با توجّه به قم،تصحيح شد.
17- .قم:فريشته اى كه موكّل بود.
18- .مل:مرا برگرفت.
19- .از قم،افزوده شد.

نهايت مقام خلقان است هيچ كس را نيست كه از اين حجاب در گذرد و هيچ فريشته زهره ندارد تا پيرامن اين حجاب گردد و مرا به حرمت تو دستورى دادند تا نزديك حجاب رفتم.گفت:آن فريشته كه صاحب«حجاب الذّهب»بود مرا برد تا به حجابى كه آن را«حجاب اللّؤلؤ»گويند.حجاب بجنبانيد،صاحب حجاب (1)گفت:

تو كيستى؟گفت:من صاحب حجاب زرم و محمّد با من است،رسول العرب.فريشتۀ موكّل بر حجاب[115-ر]تكبير كرد و دست از حجاب بيرون كرد و مرا از آن فريشته بستد و ببرد تا به حجاب ديگر هم چونين (2)حجاب بجنبانيد و آن فريشته بگفت:

كيست؟گفت:صاحب حجاب لؤلؤ و محمّد كه رسول عرب است با من است.او تكبير كرد و مرا از او بستد و به دگر (3)حجاب رسانيد و به صاحب حجاب سپرد و هم چونين (4)مرا از حجاب به حجاب مى بردند تا هفتاد حجاب ببريدم سطبرى هر حجابى پانصدساله راه،و از حجاب تا حجاب پانصدساله راه.پس ازآنجا رفرفى سبز فروگذاشتند (5)كه نور آفتاب را غلبه مى كرد چشم من در آن نور خيره شد (6)و مرا برآن رفرف نهادند و به عرش رسانيدند.چون عرش بديدم هرچه پيش از آن ديده بودم در چشم من حقير گشت.خداى تعالى مرا به مسند (7)عرش مقرّب كرد (8)و آنجا كه مستند (9)اوست مرا برسانيد و از عرش قطره اى بچكيد و بر زبان من آمد به طعمى كه چشندگان از آن شيرين تر هيچ نچشند (10)و خداى تعالى مرا خبر داد از خبر اوّلينان و آخرينان و زبان من برگشاد.پس ازآن كه زبان من (11)كند گشته بود (12).از آن هيبت و عظمت،من گفتم،

التّحيّات للّه[و] (13)الصّلوات الطّيّبات الطّاهرات. خداى تعالى گفت:

السّلام عليك ايّها النّبىّ و رحمة اللّه و بركاته. من گفتم:

السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين، خداى تعالى مرا گفت:يا محمّد!دانى تا ملأ اعلى در چه

ص : 148


1- .قم،مل:صاحب الحجاب،آط،آب،آز،لب:صاحبش.
2- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:همچنين،مل:همچنين.
3- .قم:ديگر.
4- .قم،مل:همچنين،آج،لب:چنين.
5- .آط:گزاشتند.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:مى شد.
7- .اساس:سند،با توجّه به قم،تصحيح شد.
8- .قم،آب،مل:بكرد.
9- .مل:مسند.
10- .قم:نچشيدند،مل:نچشيده بودند.
11- .قم،مل:زبانم.
12- .مل:گنگ بود.
13- .از قم،افزوده شد.

خصومت كردند؟گفتم:بار خدايا تو عالم ترى كه علاّم الغيوبى.گفت:خلاف ايشان در درجات و حسنات بود.اى محمّد تو دانى تا درجات چه باشد و حسنات چه باشد؟گفتم:بار خدايا تو عالم ترى (1).

امّا الدّرجات فاسباغ الوضوء[فى المكروهات و المشى على الاقدام الى الجماعات و انتظار الصّلوات بعد الصّلوات] (2)و امّا الحسنات فافشاء السّلام و اطعام الطّعام و التّهجّد باللّيل و النّاس نيام ،گفت:درجات، اسباغ وضو باشد در مكروهات و به پاى رفتن به جماعات و انتظار نماز از[پس] (3)نماز.و امّا حسنات:سلام كردن بر همه كس و طعام دادن به هركس و بيدار بودن در شب كه خلقان خفته باشند.آنگه گفت:[يا محمّد] (4)، آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ... (5)،من گفتم:

نعم اى ربّ (6) وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ «7» كما فرق (7)اليهود و النصارى (8)،مؤمنان ايمان دارند به خدا و فريشتگان و كتابها و پيغامبران،و جدا نمى كنيم (9)ميان پيغامبران چنان كه جهودان و ترسايان كردند.گفتند: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ... (10)، گفت:مؤمنان چه گفتند؟گفتم گفتند: سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا (11)اى،و سمعنا قولك و اطعنا امرك.گفت:راست گفتى،

سل تعط ،بخواه تات بدهند.من گفتم:

غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (12) .گفت:

غفرت لك و لامّتك ،بيامرزيدم تو را و امّتت را.

سل تعط ،بخواه تات بدهند،گفتم: رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا... (13)،گفتم:بار خدايا!ما را مگير اگر فراموش كنيم يا خطا كنيم،گفت:

قد رفعت الخطا و النّسيان عنك و عن امّتك و ما استكرهوا عليه. گفت:بيامرزيدم تو را و امّت تو را خطا و نسيان،و از ايشان برگرفتم اين دو چيز و آنچه ايشان را برآن دارند به كره.من گفتم: رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً كَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنٰا... (14)،بار خدايا!بر ما منه بار گران،چنان كه نهادى بر آنان كه پيش ما بودند،

ص : 149


1- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
2- .اساس ندارد،از قم افزوده شد.
3- .اساس ندارد،از قم افزوده شد.
4- .اساس ندارد،از قم افزوده شد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
6- .قم،آط،مل،آج،لب+گفت.
7- .قم،مل:فرّقت.
8- .همۀ نسخه بدلها+بار خدايا رسول تو و.
9- .اساس و قم نمى كنند،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 150.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
13- .سورۀ بقره(2)آيۀ 286.
14- .سورۀ بقره(2)آيۀ 286.

يعنى جهودان.حق تعالى گفت:

ذلك ذلك و لامّتك ،آن (1)تو راست و امّت تو را.من گفتم: رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ... (2)،بار خدايا چيزى بر ما منه كه ما طاقت آن نداريم.حق تعالى گفت:بكردم آن به تو و امّت تو.من گفتم:ربنا! وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا... (3)،ما را عفو كن (4)از خسف،

و اغفر لنا من القذف ،و ما را بيامرز از قذف،

و ارحمنا من المسخ ،و ما را ببخشا از مسخ. أَنْتَ مَوْلاٰنٰا ،تو[115-پ]خداوند ما اى،نصرت ده ما را بر كافران.حق تعالى گفت:بكردم اين به تو و امّت تو.

گفتم:بار خدايا پيغامبرانى را كه پيش از من (5)بودند كرامتها دادى، ابراهيم (6)را خليل گرفتى (7)و با موسى سخن گفتى و ادريس را مكان (8)بلند دادى و سليمان را مكلى عظيم دادى و داود را زبور دادى.بار خدايا!مرا چيست؟گفت:

يا محمّد!تو را حبيب (9)گرفتم چنان كه ابراهيم را خليل گرفتم و با تو سخن گفتم چنان كه با موسى،و تو را فاتحة الكتاب دادم و خواتيم (10)سورة البقره-و آن از كنزهاى عرش است-و از پيش تو به هيچ پيغامبر (11)ندادم.و تو را به جمله اهل زمين فرستادم [به سياه و سپيد و انس و جنّ،و از پيش تو هيچ پيغامبر را چنين نفرستادم] (12)و برّ و بحر (13)را مسجد (14)و طهور تو كردم (15)و امّت تو[و امّت تو را فىء و غنيمت حلال كردم و پيش از تو كس را نبود] (16)و تو را به ترس نصرت كردم تا دشمنان تو از تو مى ترسند بر يك ماهه راه،و قرآن كه سيّد كتابهاست بر تو انزله كردم و ذكر تو رفيع كردم تا هرچه تو را ياد دادم از شرايع و دين تو (17)همه ياد دارى و تو را به جاى تورات«مثانى» دادم و به جاى انجيل«مايين» (18)دادم و به جاى زبور«حواميم» (19)و تو را بمفصّل

ص : 150


1- .آز:اين.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 286.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 286.
4- .قم:بكن.
5- .همۀ نسخه بدلها غير از مل:پيش من.
6- .اساس،قم،آط،آز،مل:ابرهيم.
7- .مل:كردى.
8- .قم:مكانى.
9- .آج،لب+خود.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:خواتم.
11- .مل:هيچ پيغامبر را،آج،لب:به هيچ امّت.
12- .اساس،افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها+زمين،از قم،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:به مسجد.
15- .آط،آج،لب:كرده ام.
16- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
17- .همۀ نسخه بدلها:خود.
18- .آط،آج،لب:ماين،مل:مائى،آب،در حاشيه با خطى متفاوت با متن:يس.
19- .قم+دادم.

تفضيل دادم و شرح صدر كردم تو را و بار گران از تو فرونهادم (1)و امّت تو را بهتر (2)امّتان كردم و امّت تو را امّتى وسط كردم و ايشان را اوّل و آخر كردم، فَخُذْ مٰا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّٰاكِرِينَ (3)،آنچه تو را دادم بستان و از جملۀ شاكران باش (4).

آنگه با من چيزهايى گفت كه مرا نفرمود (5)كه با شما گويم.آنگاه بر من و بر امّت من پنجاه نماز فرض كرد (6).چون برگشتم مرا برآن رفرف سبز نهادند تا به سدره (7)فرود آمدم.جبريل را مى ديدم از پس پشت خود به دل چنان كه از پيش روى مى ديدم او را به چشم.جبريل مرا گفت:بشارت باد تو را اى محمّد كه تو بهترين خلقانى و گزيدۀ خداى (8)از پيغامبران خدا (9).آنچه خدا تو را داد كس را نداد از[فريشتگان مقرّب و پيغامبران مرسل و تو به جايى رسيدى كه هيچ كس از اهل آسمان و زمين آنجا نرسيد گوارنده باد تو را اين كرامت،و آنچه تو را داد از] (10)رفع منزلت.اين بستان و خداى را برآن شكر كن كه او (11)شاكران را دوست دارد.

آنگه جبريل گفت:يا محمّد!بيا (12)تو را به بهشت برم و با تو نمايم آنچه خداى تو را نهاده است تا تو را رغبت بيفزايد در آخرت و زهادت بيفزايد در دنيا.آنگه فرود مى آمديم (13)از باد سبك تر و از تير سريع تر تا به بهشت رسيديم.به فرمان خداى مرا دل ساكن شد و هوش با من آمد و جبريل را مى پرسيدم (14)از آن عجايبى كه در علّيّين ديده بودم از درياها و آتشها و نورها و جز آن.او گفت:سبحان اللّه!آن سرا پرده هاى حرس (15)ربّ العزّه (16)كه به عرش او محيط است آن پرده اى است ميان خلايق و ميان عرش و حجابهايى از نور و اگر نه آن حجابها استى،هرچه زير عرش است از نور عرش بسوختى و آنچه تو نديدى بيشتر است و عجب تر.من گفتم:

سبحان اللّه العظيم ما اكثر عجايب خلقه.

ص : 151


1- .مل:و با دگران از تو فرق نهادم.
2- .همۀ نسخه بدلها:بهترين.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 144.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .مل،آج،لب:بفرمود.
6- .قم:فريضه كرد.
7- .قم+المنتهى.
8- .قم،آط:خدايى.
9- .قم،آط:خداى.
10- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
11- .قم:خداى.
12- .قم،آط،آج،لب:بياى.
13- .قم:آمديم.
14- .قم:پرسيدم.
15- .مل:حرير.
16- .همۀ نسخه بدلها+است.

آنگه گفتم:يا جبريل!آن فريشتگان كه بودند كه من ايشان را ديدم در آن دريا (1)صف در صف كشيده،پنداشتى بناهايى اند (2)از ارزيز ريخته؟گفتند (3):يا رسول اللّه!ايشان روحانيايند (4)كه خداى تعالى مى گويد: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا... (5)،الرّوح الاعظم از ايشان است كه روز قيامت يك (6)صف بايستند (7)و همه فريشتگان يك صف.آنگه از پس آن اسرافيل است.گفتم:يا جبريل!آن يك صف چيست كه از بالاى همه صفهاست در بحر اعلى كه از گرد عرش در آمده است (8)؟گفت:آن كروبيّان اند كه اشراف و عظماى فريشتگان اند و هيچ فريشته زهره ندارد كه در ايشان نگرد و شأن ايشان از آن عظيم تر است كه من وصف ايشان توانم (9)كردن و وصف ايشان آن بس كه تو معاينه ديدى.

آنگه جبريل مرا در بهشت بگردانيد،هيچ جاى نماند در بهشت و الّا بر من عرضه كرد و به من نمود.كوشكها ديدم از درّ و ياقوت و زبرجد.و درختان ديدم (10)از زر سرخ شاخهاى آن از لؤلؤ سپيد (11)[116-ر]و بيخ آن از سيم سپيد (12)در زمين مشك اذفر فروشده تا چنان بديدم و بشناختم كه گويى درج و غرف (13)و اشجار و قصور و منازل آن بهتر شناسم از اين مسجد كه سالهاست كه در او مى آيم و مى شوم (14).و در بهشت جويى ديدم از آب،سپيدتر از شيرين و شيرين تر از انگبين.ريگ (15)آن از درّ و مرجان و گل او از مشك اذفر.جبريل گفت:اين حوض (16)است كه خداى تعالى به تو داده است،فى قوله: إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ الْكَوْثَرَ (17)،و مادّت او از تسنيم است كه از زير عرش بيرون مى آمد و ازآنجا منشعب (18)مى شود به سرايها و كوشكها و غرفه هاى

ص : 152


1- .همۀ نسخه بدلها:درياها.
2- .همۀ نسخه بدلها:بناهااند.
3- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
4- .قم،آب،آز،آج،لب:روحانيان اند،آط:روحانيااند،مل:روحانيانند.
5- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 38.
6- .همۀ نسخه بدلها:به يك.
7- .آج،لب:باشند.
8- .همۀ نسخه بدلها:در آمده اند.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بتوانند.
10- .مل:گندم.
11- .مل:اسپيد،آج،لب:سفيد.
12- .مل،آج،لب:سفيد.
13- .همۀ نسخه بدلها+و انهار.
14- .مل:مى روم.
15- .قم،آج،لب:رنگ.
16- .آب،آز:حوضى.
17- .سورۀ كوثر(108)آيۀ 1.
18- .قم:متشعّب.

مؤمنان.و ذلك قوله: عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ (1).

آنگه در بهشت مى رفتم (2)تا به درختى رسيديم كه در بهشت از آن نكوتر درختى نبود به شكل و منظر و تداخل اغصان،از هر لون (3)كه خداى آفريده است برآن درخت بود جز سياهى.از او بويى شنيدم (4)كه در بهشت از آن خوش تر نشنيده بودم (5).بر او ميوه اى بود مانند قلّه هاى (6)بزرگ كه از هر ميوه كه خداى آفريده است در آسمان و زمين از الوان و انواع مختلف به رنگ مختلف و به طعم (7)مختلف و به بوى مختلف و به طبع مختلف.من از حسن او به تعجّب فروماندم (8).گفتم:اى جبريل!اين چه درخت است؟گفت:اين درخت طوبى است كه خداى تعالى گفت: طُوبىٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (9)،و بسيارى از امّت تو را در سايۀ آن (10)مقيل (11)باشد و در بهشت آن ديدم از نعيم كه:

لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،كه هيچ چشم چنان ديده نيست و هيچ گوش چنان شنيده نيست و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست،از همه پرداخته و تمام كرده و معدّ نهاده گوش صاحبش مى دارند تا به او سپارند.مرا عظيم آمد آنچه ديدم (12)،گفتم: لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْيَعْمَلِ الْعٰامِلُونَ (13).

آنگه ازآنجا بيامدم (14)،دوزخ بر من عرضه كردند تا من سلاسل و اغلال او (15)بديدم و ماران و كژدمان (16)او و حميم و زقّوم (17)و غسّاق و يحموم او.در دوزخ قومى را ديدم لبهاى ايشان چون لبهاى شتر (18)و جماعتى (19)موكّل بر ايشان كه لبهاى ايشان مى بريدند سنگها از آتش در دهان ايشان مى نهادند (20)و از زير ايشان مى فتاد.من گفتم:اى جبريل!اينان كه اند؟گفت:اينان آنان اند كه مال يتيمان خورده اند به

ص : 153


1- .سورۀ انسان(76)آيۀ 6.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى رفتيم.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:لونى.
4- .قم:يافتم.
5- .قم:بوى نيافته بودم.
6- .اساس:تلها،به قياس نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .قم:به رنگ و طعم.
8- .مل،آج،لب:متعجّب بماندم.
9- .سورۀ رعد(13)آيۀ 29.
10- .همۀ نسخه بدلها+حسن.
11- .مل،آج،لب:مقبل.
12- .همۀ نسخه بدلها+و.
13- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 61.
14- .قم،آط،آز،آج،لب:آب:بيامديم.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:آن.
16- .كذا در اساس،آط،مل،لب،با سه نقطه،قم،آب،آز،آج:كزدمان.
17- .همۀ نسخه بدلها+او.
18- .آط،آب،مل،آز:اشتر.
19- .قم+را ديدم.
20- .قم:و بر سنگهايى از آتش مى نهادند.

ظلم،و ذلك قوله: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰامىٰ ظُلْماً إِنَّمٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نٰاراً... (1)

از ايشان بگذشتم (2)،جماعتى را ديدم كه شكمهاى ايشان،مانند خانه هاى فراخ بود و ايشان بر رهگذر (3)قوم فرعون بودند.چون آل فرعون به ايشان رسيدندى كه (4)ايشان از ثقل آن شكمهاشان بيوفتادندى (5)تا آل فرعون بر ايشان برفتندى و ايشان را در پاى گرفتندى هر بامداد و شبانگاه كه آل فرعون را بر دوزخ عرض كردندى (6)،كما قال:

اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا... (7) ،گفتم:اى جبريل!اينان كه اند؟گفت:

اينان آنان اند كه ربا خورده اند (8)در دنيا،و ذلك قوله: اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبٰا لاٰ يَقُومُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ... (9)،ازآنجا برفتم (10)، زنانى را ديدم (11)به پستانها آويخته و بعضى به پايها آويخته نگوسار (12).گفتم:اينان كه اند؟گفت:اينان آنان اند كه در دنيا زنا كرده اند و فرزندان (13)كشته (14).

آنگه ازآنجا بيرون آمديم و روى به جانب زمين نهاديم و فرومى آمديم (15)از آسمانى تا به آسمانى.چون به نزديك موسى رسيديم (16)،مرا گفت:چه كردى و چه ديدى و چه فرمودند تو را و امّت تو را؟گفتم:هر خير (17)و كرامتى.و بر من و امّت من پنجاه نماز فريضه كردند (18).گفت:من مردمان را بهتر از تو آزموده ام و با ايشان مقاسات بيشتر از تو كرده ام.امّت تو طاقت پنجاه نماز ندارند كه ايشان[116-پ]ضعيف ترين امّتان اند.مراجعت كن با خداى تا تخفيف كند.من مراجعت كردم و

ص : 154


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 10.
2- .آط:بگزشتم.
3- .آط:ره گزر.
4- .قم،آط:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بيفتادندى.
6- .مل:عرضه كردندى.
7- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 46.
8- .مل:خوردند.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 275.
10- .قم:برفتيم.
11- .قم:ديديم.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب:سرنگوسار،آب:سرنگونسار.
13- .همۀ نسخه بدلها+را.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:كشته اند،مل:و از اطاعت و فرمان شوهران بدر آمده اند،و روى خويش و آواز خويش از نامحرم نپوشيده اند.
15- .آج،لب:فرود.
16- .آط،آج،آز،لب:رسيدم.
17- .همۀ نسخه بدلها:خيرى.
18- .آط:فرض كردن.

تخفيف خواستم.ده نماز مرا نظر كرد (1)تا چهل شد.بازآمدم.گفت:چه كردى؟ گفتم:ده تخفيف افتاد و چهل ماند.گفت:امّت تو طاقت چهل نماز ندارند.مراجعت كردم تخفيف خواستم (2).ده ديگر (3)تخفيف افتاد همى (4)هم چنين مراجعت مى كردم تا با پنج آمد (5).موسى گفت:از اين نيز تخفيف خواه.من گفتم:

از خداى شرم دارم بيش از اين مراجعت (6)كردن.خداى تعالى گفت:اين پنج نماز فرض كردم (7)و هر نمازى را ده ثواب باشد.هركه اين پنج نماز به جاى آرد، همچنان (8)باشد كه پنجاه نماز گزارده (9)و اين خبر (10)ضعيف است و ما براى سياقت حديث آورديم و آن كه در روايت آمده است و اگرچه اين را تأويل گفته اند كه روا بود (11)مصلحت به اوّل پيش از مراجعت اقتضاى پنجاه نماز كرده باشد آنگه عند (12)مراجعت مصلحت بگردد و هم چونين (13)تا پنج آمدن هربار كه مراجعت نباشد مصلحت آن مقدار بود.چون مراجعت كنند،مصلحت بگردد،چه آنچه متعلّق باشد به مصلحت به اوقات و اشخاص اسباب مختلف شود.و اين وجهى است كه مشايخ ما در تأويل اين حديث گفتند (14).

و سيّد-رحمت اللّه عليه-در تنزيه الانبيا هم اين وجه گفت (15)كه اين خبر باطل است از وجهى ديگر (16)،و آن آن است كه:نسخ الشّىء قبل دخول وقته يكون بداء (17)، نسخ چيز (18)قبل فعل (19)روا باشد (20)و قبل دخول وقته روا نباشد كه بدا بود،و بدا برآن روا بود كه عالم بود به علم محدث.و قديم-جلّ جلاله-از اين منزّه است،پس اين حديث از اين وجه كه گفته شد معتمد نيست.

ص : 155


1- .قم:نظر كردند،مل:طرح كرد
2- .قم:مراجعت كن و تخفيف خواه،من مراجعت كردم ده ديگر تخفيف كرد.
3- .آز،ده نماز ديگر.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .مل:نماز.
6- .قم+نتوان.
7- .قم:فريضه كردم.
8- .آز:همچنين.
9- .قم+بود.
10- .مل+سخت.
11- .همۀ نسخه بدلها+كه.
12- .مل+آن.
13- .قم،آج،لب:همچنين،آط:همچنين.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:گفته اند.
15- .همۀ نسخه بدلها+جز.
16- .همۀ نسخه بدلها:دگر.
17- .آج،لب:ابدا.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:چيزى.
19- .همۀ نسخه بدلها:فعله.
20- .آج،لب:نباشد.

گفت:آنگه بازگشتم (1)و جبريل در صحبت من بود تا آنگاه كه با خوابگاه (2)آورد مرا،و اين همه در يك شب بود از اين شبهاى (3)عادتى كه هست.من سيّد ولد آدمم

و لا فخر ،و لواى حمد به دست من باشد و لا فخر،و آدم و هركه دون آدم است [روز قيامت] (4)در زير لواى من باشند و لا فخر،و كليدهاى بهشت و دوزخ در دست (5)من باشد و لا فخر.و اجل من نزديك است پس ازآن كه من آيات و عجايب خدا ديدم و همه هوا و مراد من آن است كه با جوار رحمت خداى شوم و با (6)مرافقت آن دوستان از اولياى خداى-عزّ و جل.و آنچه ديدم از لقاى ثواب خداى تعالى براى (7)اوليايش وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ... (8)

رسول-عليه السّلام-گفت:چون باز (9)از معراج بازآمدم،به وادى«ذى طوى» جبريل را گفتم:اى (10)جبريل!اين قوم مرا باور ندارند چون با ايشان اين حديث كنم.

عبد اللّه عبّاس گفت:بامداد آن (11)شب كه رسول را به معراج بردند،نشسته بود دلتنگ ازآن كه دانست كه كس (12)او را باور ندارد كه به يك شب به آسمان شد و هفت آسمان ببريد و بهشت و دوزخ بديد.ابو جهل به او بگذشت،بيامد و به پهلوى او بنشست و بر طريق استهزا او را گفت:به تازگى تو را از خدا چه فايده بود؟گفت:آرى دوش مرا به بيت المقدس بردند.گفت:به يك شب به بيت المقدس شدى و بازآمدى ؟گفت:بلى.ابو جهل گفت:كه با من نگويى؟گفت:نگويم (13).آواز داد و گفت:يا معشر بنى كعب بن لؤىّ!بيايى بشنوى كه محمّد چه مى گويد!مى گويد:

دوش مرا به بيت المقدّس بردند و بازآوردند !قوم گرد آمدند و گفتند:چه مى گويى يا محمّد؟گفت:هم چونين بود،دوش مرا به بيت المقدّس بردند و بازآوردند.ايشان به

ص : 156


1- .قم:بازگشتيم.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا با خوابگاه خود.
3- .قم،آب،مل،آز:از شبهاى.
4- .از قم،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:به دست.
6- .آج،لب:تا.
7- .قم:بر.
8- .سورۀ قصص(28)،آيۀ 60 و سورۀ شورى(42)،آيۀ 36.
9- .قم:ندارد،آط،آب،آز،آج،لب:ما،مل:من چون.
10- .همۀ نسخه بدلها:يا.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:اين.
12- .آج،لب+سخن.
13- .قم:اين كه با من گفتى با قوم بگويم؟گفت:بگوى،ديگر نسخه بدلها:اين كه با من گفتى با قوم بگويى؟ گفت:بگويم،مل+او.

تعجّب و تكذيب يكى دست برهم مى زدم و يكى دست بر سر مى نهاد و يكى صفير مى زد و يكى (1)منكرى مى كرد (2)و جماعتى از آن مستضعفان كه مظهر ايمان بودند و مبطن (3)نفاق برگشتند و مرتد شدند و گفتند:اين دروغى صريح است.مشركان اين جماعت محقّقان اصحاب (4)را گفتند:نبينى (5)تا محمّد چه مى گويد،مى گويد كه:مرا به يك شب به بيت المقدس بردند و بازآوردند.گفتند:راست مى گويد و ما او را بيش از اين و بديع تر از اين باور داريم.گفتند:چگونه؟گفتند:ما او را اخبار آسمان و وحى خداى-عزّ و جل-باور مى داريم[117-ر]رفتن (6)به بيت المقدّس به يك شب او را باور نداريم؟آنگه در ميان قوم جماعتى بسيار بودند كه آنجا سفر كرده بودند و آن راه ديده و علاماتى كه در آن راه بود و مسجد ديده بودند مرا گفتند:اگر راست مى گويى نشانهاى آن راه با ما بگوى،من گفتم (7):علامات مسجد همچنين نزديك آن بود كه بعضى مشتبه شود (8)بر من.حق تعالى مثال آن در برابر من بداشت در پيش سراى عقيل تا من در او مى نگريدم و مى گفتم،گفتند:و اللّه امّا النّعت فقد اصاب،امّا وصف همه راست مى گويد و نشان راست مى دهد و ايشان دانستند كه او آن راه (9)نكرده است.

و ايشان را كاروانى به شام بود،گفتند:يا محمّد!خبر كارون ما چه دارى؟ گفت:ايشان را به روحا رها كردم شترى گم كرده بودند و جايها به طلب شتر مى گشتند و در رحل ايشان قدحى آب بود و من تشنه بودم برسيدم و آن قدح آب بازخوردم و قدح تهى با جاى نهادم.چون درآيند بپرسى از ايشان تا در قدح آب يافتند.گفتند:اين آيتى است،گفت:فلان و فلان بر شترى نشسته بودند شتر ايشان از من برميد و فلان را بيفگند (10)و دستش بشكست.چون درآيند بنگرى تا همچنين باشد كه گفتم.گفتند:اين آيتى دگر است.گفتند:اين كاروان كه با خاصّ ما تعلّق دارد،خبر ايشان چيست و نشان ايشان بگوى؟گفتم:ايشان را به تنعيم رها

ص : 157


1- .قم،آب،مل،آز،لب:هريكى.
2- .قم:مى كردند،آط،آج،لب:هر منكرى كه بود مى كردند.
3- .آج،لب:بطن.
4- .قم:اصحب،آط،آب،آز،آج،لب:صحابه.
5- .آب،آز،آج،لب:ببينيد،قم+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:به رفتن.
7- .همۀ نسخه بدلها:مى گفتم.
8- .آز:شوند.
9- .آب،آز+سفر.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:بينداخت.

كردم و مشغول بودم از وصف ايشان،آنگه حق تعالى مثال ايشان نصب چشم مى كرد تا من در او مى نگريدم و نشانها يك يك مى گفتم كه عدد ايشان و عدد شتران ايشان چند است و چه بارها دارند،و گفتم (1):اكنون به حزوره رسيده باشند (2)و مردان (3)را نام مى گفتم كه در كاروان بودند و در پيش كاروان شترى هست نر (4)خاك رنگ بر او دو غرارۀ دوخته نهاده است،چون آفتاب برآيد ايشان درآيند از پس اين كوه.گفتند:اين آيتى دگر است.

آنگه برفتند (5)و راه ثنيّه (6)مراقبت مى كردند و بر آمدن آفتاب (7)و مى گفتند:و اللّه كه محمّد قصّه اى عجب مى گويد.آنگه انتظار طلوع شمس مى كردند تا باشد كه آفتاب برآيد و كاروان نيايد تا او را دروغزن كنند.يكى از ميان قوم گفت (8):هذه الشّمس قد طلعت،و اللّه كه آفتاب بر آمد.و ديگر (9)گفت:و اللّه هذه الإبل (10)قد طلعت يقدمها جمل اورق و فيها (11)فلان و فلان كما قال،گفت:اينك كاروان برآمد (12)با طلوع آفتاب،شترى اورق در پيش ايشان ايستاده و آنان را كه گفت همه در كاروانند چنان كه او گفت:و اللّه كه ما مانند اين نديديم و نشنيديم. إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (13)، اين سحرى است مبين (14)،اگر گويند خداى تعالى گفت: أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى ،او را گفت به مسجد اقصى بردم نگفت او را به آسمان بردم،جواب آن است كه گوييم:ابتداى معراج،اسرى بود به مسجد اقصى،از آن جاش بر (15)معراج به (16)آسمان بردند.و اگر اوّل بار (17)گفتى او را به آسمان بردم ايشان را تعجّب بيش بودى و در تكذيب مبالغت بيش (18)كردندى اوّل گفت در

ص : 158


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:رسيده اند.
3- .قم،آط،آب،مل،آج:مردمان.
4- .مل،آج،لب:بر.
5- .همۀ نسخه بدلها:بدويدند.
6- .آط،آج،لب:ره بنه.
7- .قم،آج،مل،آز،لب+را.
8- .قم+و اللّه.
9- .همۀ نسخه بدلها:ديگرى.
10- .اساس:امل،با توجه به قم و اتفاق نسخ،تصحيح شد.
11- .آط:انّها،آز،آج،لب:ايّها.
12- .آط،آج،لب:بيامد،آب:بيايد.
13- سورۀ مائده(5)آيۀ 110 و سورۀ انعام(6)آيۀ 7.و سورۀ هود(11)آيۀ 7.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:روشن.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:به.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:بر.
17- .قم:بديا.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:بيشتر.

اين سورت كه او را به مسجد اقصى بردم چون اين در دلشان (1)قرار گرفت حديث معراج و آن كه او به آسمان شد و به عرش نزديك شد در سورة و النّجم بگفت فى قوله:

ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى، فَكٰانَ (2)قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ (3) .

وَ آتَيْنٰا (4)مُوسَى الْكِتٰابَ ،آنگه گفت:ما موسى را كتاب داديم يعنى تورات،و وجه اتّصال آيت به (5)آيت مقدّم آن است كه:كما اسرينا بمحمّد اتينا موسى الكتاب، چنان كه محمّد را به آسمان برديم موسى را كتاب داديم وَ جَعَلْنٰاهُ ،و كرديم آن را، يعنى كتاب تورات را، هُدىً ،بيان و لطف بنى اسرايل[117-پ]و شايد كه ضمير راجع بود با موسى و مراد لطف باشد،چه پيغامبر امّت را لطف بود (6)تا (7)«هدى»به معنى هادى بود،كقولهم:رجل عدل و زور و صوم و فطر،لفظ مصدر باشد و معنى (8)فاعل أَلاّٰ تَتَّخِذُوا ،«ان»مع الفعل در محلّ نصب باشد،بتضمين (9)هذا الفعل الظّاهر قولا يليق (10)به و ينصبه،و التّقدير:و اوحينا اليهم ان لا تتّخذوا،عامّۀ قرّا تتّخذوا خواندند به«تا»ى خطاب و ابو عمرو و عبد اللّه عبّاس و مجاهد خواندند به«يا»و اين اختيار ابو عبيده است.گفت براى آن كه خبر است از ايشان،و در مثل اين جايگاه هر دو روا باشد.

و مثله قوله: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ... (11)،هر دو خواندند (12)به«تا»و «يا» (13)و هر دو محتمل است و معنى دار،ما ايشان را گفتيم و وحى كرديم به ايشان كه وكيلى نگيرند بدون من،يا گفتم (14)كه:مگيرى وكيلى بدون من.

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنٰا ،در نصب او دو وجه گفتند:يكى آن كه مفعول اوّل«لا تتّخذوا»است و التّقدير (15):لا تتّخذوا ذرّيّة من حملنا مع نوح[وكيلا،و وجه دوم آن كه

ص : 159


1- .قم:ايشان.
2- .اساس:و كان،كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد اصلاح شد.
3- .سورۀ نجم(53)آيات 8 و 9.
4- .همۀ نسخه بدلها:قوله و اتينا.
5- .قم:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
7- .قم،مل،آز،لب:يا.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به معنى.
9- .اساس:تتضمّن،با توجه به نسخۀ آب تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:فالا يليق.
11- .سورۀ آل عمران(3)،آيۀ 12.
12- .همۀ نسخه بدلها:خوانده اند.
13- .قم:هم به«تا»و هم به«يا».
14- .مل،آج،لب:گفتيم.
15- .همۀ نسخه بدلها:و تقدير آن كه.

منصوب است بر ندا و اين وجه بهتر است،كانّه قال:يا ذرّيّة من حملنا مع نوح لا تتّخذوا من دونى وكيلا.و براى آن گفت:ذرّيّة من حملنا مع نوح،] (1)كه نوح را (2)-عليه السّلام-آدم دوم خوانند (3)چه در عهد او جهان به طوفان خراب شد و مردم همه هلاك شدند جز آنان كه در كشتى بودند پس از ايشان هرچه در عالم هستند از نسل ايشان اند.

پس اين خطاب بمثابت آن است كه:يا بنى آدم،و تقدير چنان (4)است كه:يا ذرّيّة من حملنا مع نوح فى السّفينة.و مورد آيت مورد تهديد و توبيخ است،كانّه قال:

يا بقيّة الهالكين،چنان كه ما گوييم:يا بقيّة السّيف.

آنگه نوح را مدح كرد،گفت: إِنَّهُ كٰانَ عَبْداً شَكُوراً ،كه نوح بنده اى شكور (5)بود مرا،و فعول بناء مبالغت باشد در فاعل.و در خبر است كه شكر او آن بود كه او (6)طعام خواستى خوردن گفتى: بسم اللّه ،و چون فارغ شدى گفتى:الحمد للّه،و اين مطابق آن (7)خبر است كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

انّ اللّه يرضى عن العبد ان يأكل الأكلة فيحمده (8)عليها او يشرب الشّربة فيحمده عليها، گفت:

خداى از بنده (9)راضى شود كه طعامى بخورد و شرابى بازخورد،خداى را برآن شكر كند (10).و در خبرى ديگر آمد كه او را براى آن شكور خواند (11)كه چون طعامى خوردى (12)گفتى:

الحمد للّه الّذى اطعمنى و لو شاء اجاعنى، و چون شربه اى (13)بازخوردى گفتى:

الحمد للّه الّذى سقانى (14)و لو شاء اظمأنى ،و چون جامه در پوشيدى گفتى:

الحمد للّه الّذى كسانى و لو شاء اعرانى، و چون نعلين در پاى كردى گفتى:

الحمد للّه الّذى حذانى و لو شاء احفانى. و چون قضاء حاجت كردى گفتى:

الحمد للّه الّذى اخرج عنّى اذاه فى عافية و لو شاء حبسه.

ص : 160


1- .اساس،افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
2- .قم+آدم.
3- .آط،مل،آج،لب:خواندند.
4- .قم:آن.
5- .همۀ نسخه بدلها:شاكر.
6- .قم:ندارد،آط،آج،لب:او چون مل،آز:چون او.
7- .همۀ نسخه بدلها:اين.
8- .قم:فحمده.
9- .آط:بنده اى.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:گويد.
11- .اساس:خواندند،با توجه به قم،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:بخوردى.
13- .آب،آز:شربتى،مل:شربت آب.
14- .آج،لب:اسقانى.

قوله: وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي الْكِتٰابِ ،«قضى»در لغت بر چند قسمت (1)است:يكى به معنى خلق و احداث،فى قوله: فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ... (2)،و به معنى فصل (3)حكم،فى قوله: وَ اللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ... (4)،و به معنى امر،فى قوله: وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ... (5)و به معنى اخبار و اعلام،فى هذه الآية،قوله: وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي الْكِتٰابِ ،و اصل كلمت من الاحكام و الاتمام باشد،فى قوله: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ... (6)،و من قوله: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ... (7)،و مرجع اين اقسام همه با اوست،من قوله: فَقَضٰاهُنَّ ،اى اتمّ خلقهنّ و احكمه (8). وَ قَضىٰ رَبُّكَ ،اى امر،على وجه الالزام و الابرام،و قضى القاضى بكذا،اذا احكمه و انفذه. وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،اى اعلمناهم،على وجه المبالغة و اتمام البيان لهم،و الدّليل عليه،قول الشّاعر (9):

و عليهما مسرودتان قضاهما***داود،او صنع السّوابغ تبّع

اى احكمهما و أتمّ نسجهما.

حق تعالى در اين آيت گفت:ما خبر داديم بنى اسرايل را در تورات كه شما دو بار در زمين فساد كنى و خون به ناحق ريزى و ظلم كنى و علوّ و عتوّ كنى و تجبّر و تكبّر (10).و اين خبرى است كه خداى تعالى داد ايشان را بر سبيل معجز براى آن كه (11)خبر است از غايبات[118-ر]و مخبر بر وفق خبر آمد و اين نتوان دانستن جز به اعلام علاّم الغيوب،و هم چونين (12)خبر دادن رسول ما-صلّى اللّه عليه و على آله-ايشان را به اين قصّه (13)هم بر وجه معجز بود.

آنگه گفت: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا ،چون وعدۀ مرّة اوّل (14)و كرّت نخست آيد يعنى چون ظلم و تعدّى بنى اسرايل به غايت رسد ما بفرستيم بر ايشان.خطاب (15)با

ص : 161


1- .مل،لب:قسم.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 12.
3- .اساس:فصل و،با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
4- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 20.
5- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 23.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 23.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 15.
8- .قم:و احكم.
9- .آب،آز+شعر.
10- .اساس:كتم،با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
11- .آب،آز،آج،لب+اين.
12- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
13- .مل:قضيّه.
14- .مل+آيد.
15- .مل+نه.

ايشان كرد كه:بفرستيم بر شما،و معنى بعث در آيت تخليت و تمكين است بر سبيل خذلان به جزاى (1)كفر و معصيت ايشان چنان كه گفت: أَنّٰا أَرْسَلْنَا الشَّيٰاطِينَ عَلَى الْكٰافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (2).اين قول حسن بصرى است،و ابو على گفت:معنى امر است پيغامبران و پادشاهان بنى اسرايل را به قتال ايشان بر سبيل جهاد، عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ،بندگانى از آن ما خداوند (3)قوّت و شجاعت سخت.عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:آن كه مبعوث و مسلّط بود بر ايشان در نوبث (4)اوّل جالوت بود،تا آنگاه كه خداى تعالى او را هلاك كرد بر دست داود (5).سعيد بن المسيّب (6)گفت:بخت نصّر- بود.سعيد جبير گفت:سنخاريب (7)بود (8).قوله: فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّيٰارِ ،بجستند ميان ساريها (9)،و الجوس،تخلّل الدّيار طالبا ما فيها،و الجوسان،ايضا مصدر له،و قال حسّان:

و منّا الّذى لاقى (10)بسيف محمّد***فجاس به الاعداء عرض العساكر

و گفته اند:«جوس (11)»طلب (12)به استقصا باشد.

وَ كٰانَ وَعْداً مَفْعُولاً ،و آن وعده اى بود لا محال (13)كائن و بودنى و كردنى،و در قرب وجود بمثابت (14)كرده.

آنگه گفت: ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ ،پس از آن (15)ما شما را بر ايشان دولت و كرّت و رجعت داديم و شما را دست بر ايشان قوى كرديم و مدد كرديم شما را به مالها و فرزندان نرينه،يعنى شما را مدد و عدّه (16)داديم تا توانگر (17)و بسيار شدى. وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (18)،و شما را كرديم بيشتر به انصار و اعوان،و نصب او بر تمييز است.زجّاج گفت:روا بود كه نفير جمع نفر باشد،كعبيد.فرّاء گفت،گفته اند:نام مردى است كه خداى تعالى او را برگماشت تا بخت نصّر را بكشت و ملك با

ص : 162


1- .مل:گناه.
2- .سورۀ مريم(19)آيۀ 83.
3- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:خداوندان.
4- .مل:تورات.
5- .همۀ نسخه بدلها+در مملكت طالوت.
6- .مل:سعيد جبير.
7- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:سخاريب.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+حسن بصرى گفت عمالقه بودند.
9- .آط،مل،آج،لب:سراها.
10- .آج،لب:لافى.
11- .آط،آج،لب:چون.
12- .آط،آج،لب:طالب.
13- .همۀ نسخه بدلها:لا محاله.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:نشانه.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:ايشان.
16- .همۀ نسخه بدلها:عدد.
17- .آط،آب،آز:تونگر.
18- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:سخاريب.

بنى اسرايل داد.

حذيفة بن اليمان (1)گفت:در قصّۀ اين آيات،من قوله: قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ، الى قوله: وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ حَصِيراً (2)،كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:چون بنى اسرايل تعدّى و ظلم از حد ببردند و پيغامبران را كشتن گرفتند، خداى تعالى ملك پارس (3)بخت نصّر را بر ايشان مسلّط كرد و ملك و پادشاهى او هفتصد سال بود بيامد با لشكرى بسيار به در بيت المقدس فروآمد و آن را حصار داد (4)و بگشاد و هفتاد هزار مرد را بر خون يحيى زكريّا بكشت و اهل بيت المقدّس را برده كرد و آن شهر (5)به غارت داد و سلب و حلىّ بيت المقدس بياورد در (6)آن (7)صد (8)هفتاد هزار (9)گردون گران بار از مالها و (10)حلّى ايشان،ازآنجا بياورد.

حذيفه گفت،من گفتم:يا رسول اللّه بيت المقدس همانا جايى بزرگوار بوده است.

گفت:اصل آن را سليمان بن داود بنا كرد از درّ (11)و ياقوت و زبرجد و ملاطش زر بود و انكرش (12)سيم بود و ستونهايش زر (13)بود از آن مالها كه خداى داده بود سليمان را و شياطين مسخّر او بودند تا آنچه او خواست مى آوردند از اقصاى عالم،بخت نصّر اين همه مالها ببرد و به بابل آمد و اسيران بنى اسرايل را با خود به آنجا برد و ايشان در دست او صد سال بماندند (14).ايشان را به بندگى مى داشت و بخت نصّر و لشكرش گبركان (15)بودند و در ميان اين بنى اسرايل بعضى صالحان و پيغامبرزادگان بودند خداى تعالى بر زبان بعضى (16)پيغامبران امر كرد پادشاهى را از پادشاهان پارس نام او كورش-و او مردى مؤمن بود-كه:برو و بنى اسرايل را از دست بخت نصّر بستان و حلّى[118-پ]بيت المقدّس از او بستان و باز جاى بر.

ص : 163


1- .آز:اليمان.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 8.
3- .آط،آب،مل،آز،آج،لب+را.
4- .مل:كرد.
5- .مل،آج،لب+را.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:از.
7- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
8- .همۀ نسخه بدلها+هزار و.
9- .آب،آز:ندارد.
10- .آط،آب،آز،آج،لب+از.
11- .قم،آط،آب،مل،آز:زر.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:خشتش.
13- .مل:در.
14- .قم:بودند،مل:بماند.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:گبر.
16- .قم:مردى از.

او برفت با بخت نصّر كالزار (1)كرد و بنى اسرايل را از دست او بستد و حلىّ بيت المقدّس بازگرفت (2)و باز جاى آورد و بنى اسرايل پس از آن صد سال (3)بر طاعت و استقامت بايستادند.باز ديگرباره (4)با سر معصيت شدند،خداى تعالى پادشاهى را بر ايشان (5)مسلّط كرد نام او انطيا (6).چون به غفزاى بنى اسرايل با بيت المقدس آمد و اهلش را به برده بياورد (7)و بيت المقدس (8)بسوخت و ايشان را گفت:اى بنى اسرايل!اگر با سر معصيت شوى ما با شما با سر سبى و غارت شويم.

بنى اسرايل با سر معصيت شد (9)خداى تعالى (10)بر ايشان پادشاهى را مسلّط كرد از روم،نام او فاقس بن اسبيانوش (11)،بيامد و با ايشان كالزار (12)كرد در برّ و بحر،و بر ايشان غارت كرد و حلىّ بيت المقدس بياورد و بيت المقدّس (13)بسوخت.

آنگه رسول گفت-صلّى اللّه عليه و على آله-كه:مهدى-عليه السّلام-در روزگار خود حلىّ بيت المقدس باز جاى (14)فرمايد بردن در هزار و هفتصد كشتى،و خداى تعالى خلق اوّلين و آخرين را در بيت المقدّس جمع كند.

محمّد بن اسحاق بن يسار گفت:از جملۀ آنچه بر موسى-عليه السّلام-انزله كرد خداى تعالى در جملۀ اخبار بنى اسرايل و احداثى كه ايشان كنند،اين بود كه در اين آيات بگفت،من قوله: وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي الْكِتٰابِ ،الى قوله: وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ حَصِيراً ،و بنى اسرايل چون احداث در ايشان (15)بسيار شدى خداى تعالى پيغامبرى فرستادى به ايشان تا اعذار و انذار كند و تجديد احكام تورات كند تا چون عذاب به ايشان آيد خداى تعالى عذر انگيخته باشد و اوّل وقعتى كه ايشان را

ص : 164


1- .قم،مل،آز،آج،لب:كارزار،آط،لب:ندارد.
2- .قم:بر گرفت،آز:بگرفت.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:به چند سال.
4- .قم:بار دگر،آب،آط،آز،آج،لب:باز دگر.
5- .آج،لب:بر او.
6- .قم،مل:انطيا خونش،آط،آب،آز،آج،لب:انطيا حورس.
7- .آط،آب،آز:به بردگى ببرد،آج،لب:به بردگى برد.
8- .آج،لب+را.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:شدند.
10- .مل+ ديگرباره.
11- .قم:ندارد،آط:اسبانوش،آب،آز:اسابوس،آج،لب:اسابوش.
12- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
13- .آج،لب+را.
14- .همۀ نسخه بدلها:با جايگاه.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:احداث ايشان.

افتاد به سبب احداث و جنايات كه مى كردند،آن بود كه پادشاهى نام او صديقه (1)هم از ايشان پادشاه شد و در روزگار او خداى تعالى شعيا بن امضيا را به پيغامبرى بفرستاد و او از پيش زكريّا و يحيى و عيسى آمد،و او آن بود كه بنى اسرايل را بشارت داد به عيسى-عليه السّلام-و به محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

ابشرى اورى شلم (2)الآن يأتيك راكب الحمار و من بعده صاحب البعير ،گفت:بشارت و مژده باد تو را اى پادشاه كه مردى بيايد كه بر خر نشيند و از پس او مردى كه صاحب شتر (3)باشد.

مدّتى اين مرد پادشاهى كرد در بنى اسرايل و مقام او در بيت المقدس بود،چون مدّت (4)او به سر آمد و او را وفات (5)نزديك رسيد و شعيا پيغامبر با او (6)بود،خداى تعالى سنخاريب (7)را،ملك بابل را،بر ايشان مسلّط كرد بيامد با سيصد (8)هزار سوار گرد بيت المقدس بگرفتند و صديقۀ ملك را بيمارى (9)رسيده بود و قرحه اى به پايش (10)برآمده بود،چون خبر سنخاريب (11)بشنيد دلتنگ شد.شعيا پيغامبر به نزديك او آمد و گفت:يا ملك بنى اسرايل چه تدبير مى دارى در كارى سنخاريب (12)؟گفت:من بيمارم چنان كه (13)تو مى بينى و لكن خداى بر تو هيچ وحى كرد در باب سنخاريب (14)؟ گفت:نه.

ايشان در اين بودند خداى تعالى وحى كرد به شعيا پيغامبر كه پادشاه را بگو كه وصيّت بكن و خليفه اى فرودار (15)بر قوم.شعيا گفت (16):خداى وحى كرد به من تا (17)تو را بگويم كه وصيّت بكن و خليفتى فرودار (18)از اهل البيت خود كسى را كه اهليّت اين دارد (19).چون پادشاه اين بشنيد از شعيا،روى به قبله آورد و بگريست و دعا و

ص : 165


1- .ضبط اساس قدرى ناروشن است و«صدنغنه»خوانده مى شود،به قياس استعمال آن در سطرهاى بعد،و ضبط همۀ نسخه بدلها در تمام موارد بدين صورت آورده شد،در هر حال امكان تحريف در اين كلمه مى رود.
2- .آط،آب،آز:اوزى شلم،قم،مل:ندارد.
3- .قم:اشتر.
4- .قم+پادشاهى.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:وفات او.
6- .قم:پيغامبر او.
7- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
8- .همۀ نسخه بدلها:ششصد.
9- .قم:بيماريى.
10- .قم:از پايش قرحه،آط:به ياليش،آج،لب:به بالش.
11- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
12- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
13- .همۀ نسخه بدلها:چنين كه.
14- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:فرادار.
16- .قم،آط،آب،مل+يا ملك،آج،لب+اى ملك.
17- .همۀ نسخه بدلها:كه.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:فرادار.
19- .بجز مل،ديگر نسخه بدلها اين جملۀ اخير را ندارد.

تضرّع كرد و به دلى (1)مخلص و نيّتى صادق خداى را بخواند،و گفت:اللّهمّ ربّ الأرباب و اله الآلهة قدّوس المقدّسين (2)يا رحمان يا رحيم يا رءوف الّذى لا تأخذه سنة و لا نوم اذكرك (3)بفعلى و عملى و حسن قضائى على بنى اسرايل و كان ذلك كلّه منك و انت اعلم به منّى سرّى و علانيتى.خداى تعالى دعاى او بشنيد و صدق نيّت او شناخت[119-ر]وحى كرد به شعيا كه پادشاه را بگو كه صدق نيّت تو بشناختم (4)و بدانستم،دعاى تو اجابت كردم و (5)اجل تو تأخير كردم (6)پانزده سال،و او را و لشكر او را (7)از سنخاريب (8)برهانيدم.شعيا بيامد و پادشاه را خبر داد (9)،او در حال تندرست شد و درد از او (10)برفت و او در شكر خداى بيفزود و در تضرّع،و پيغامبر را گفت:از خداى در خواه تا بازنمايد ما را به وحى تا ما با اين (11)پادشاه ظالم سنخاريب (12)كه به ما آمده است چه كنيم.او درخواست.خداى تعالى وحى كرد كه من شرّ او كفايت كنم (13)شما را و فردا كه شما برخيزى همه لشكر او مرده باشند مگر سنخاريب (14)با پنج كس كه زنده باشند (15).

چون بر دگر روز بود منادى ندا كرد كه:يا ملك بنى اسرايل!خداى تعالى تو را شرّ دشمن كفايت كرد و ايشان را هلاك كرد.پادشاه از شهر بيرون آمد لشكرگاه بر جاى بود و هيچ آدمى زنده نبود آنجا.بفرمود تا سنخاريب (16)را طلب كردند.او را نيافتند در ميان مردگان كس فرستاد در طلب (17)او تا او را بگرفتند با آن پنج كس كه مانده بودند،و از آن پنج كس يكى بخت نصّر بود،و ايشان را بند بر نهادند و پيش او آوردند.او چون ايشان را بديد به روى در آمد (18)پيش خداى سجدۀ (19)شكر آن نعمت را و از بامداد تا نماز ديگر در آن سجده بود.

آنگه سر برداشت و[سنخاريب را گفت:چون ديدى نعمت خداى بر ما و

ص : 166


1- .آط،آب،آز،آج،لب:و به دل.
2- .قم،آط،آب،مل،آز:المتقدّسين،لب:المقدّس.
3- .قم،آط،آب،مل،آج،لب:اذكرنى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .قم+در.
6- .آج،لب+تا.
7- .قم:تو را و لشكر تو را.
8- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
9- .لب،آج،خبر كرد.
10- .قم:درد او.
11- .قم:از اين،آط،آب،آز،آج،لب:به اين.
12- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:كردم.
14- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:كه او زنده ماند.
16- .آط،آب،مل،آز:سنجاريب،آج،لب:سخاريب.
17- .همۀ نسخه بدلها:به طلب.
18- .قم،مل:به روى در افتاد،ديگر نسخه بدلها:به روى افتاد.
19- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.

نصرت او ما را و دمار و هلاك كه چون از شما برآورد (1)،و ما و شما از آن غافل؟] (2)سنخاريب او را گفت:من شنيده بودم كه نعمت خداى شما بر شما عظيم است و نصرت و رحمت او شما را پياپى است.پيش (3)آن كه اين جا (4)آمدم و نصيحت كنندگان مرا گفتند كه مرو آنجا كه تو با خداى بنى اسرايل بر نيايى (5).من نصيحت نشنيدم و (6)نپذيرفتم و شقاوت مرا دامن گرفت و قلّت (7)عقل كار بستم لا جرم در بلا افتادم.صديقه خداى را شكر زيادت كرد (8).آنگه اميرى (9)فرمود كه:اين اسيران را با پادشاهانشان (10)هم چونين (11)با بند (12)در اين شهرها بگردان و بر ايشان ندا كن كه اين جزاى آن كس است كه بر خداى بيرون آيد (13)و دليرى كند.ايشان را ببردند و هفتاد روز در شهرها بگردانيدند و هر روز هريكى را دو نان جوين (14)بيش ندادند.

سنخاريب كس فرستاد به پادشاه بنى اسرايل و گفت ما را كشتن از اين آسان ترست بفرما تا ما را بكشند كه ما را زندگانى چونين به كار نيست (15).او بفرمود تا ايشان را با زندان بردند بر آنكه بكشتند.خداى تعالى وحى كرد به پيغامبر كه بفرماى پادشاه را تا سنخاريب را با اين پنج كس رها كند تا به بابل روند و خبر دهند مردمان را به (16)آنچه خداى كرد با ايشان.ملك ايشان را رها كرد و گفت:بروى و مردمان را خبر دهى از آنچه خداى با شما كرد و با ما كرد (17).برفتند و با بابل شدند و سنخاريب قوم خود را جمع كرد و آن قصّۀ (18)ايشان بگفت.دانايان قوم گفتند:ما تو را گفتيم كه (19):

مرو كه كسى (20)با خداى بنى اسرايل بر (21)نيايد.اين در مرّت اوّل بود و سنخاريب از

ص : 167


1- .آط،آب،آز،آج،لب:دمار و هلاك برآوردن.
2- .اساس افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+از.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:آنجا.
5- .مل:نه ايستى،ديگر نسخه بدلها:نه بسى.
6- .قم+پند.
7- .آج،لب:قلب.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:كرد زيادت.
9- .همۀ نسخه بدلها+را.
10- .آط،آب،آز:پادشاهان،قم،مل،آج،لب:پادشاه ايشان.
11- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:در بند،مل:پابند.
13- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
14- .آط:جويين.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:چنين نمى آيد.
16- .همۀ نسخه بدلها:از.
17- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
18- .قم،مل+با،آط،آب،آز،آج،لب+به.
19- .آج،لب:ندارد.
20- .همۀ نسخه بدلها:كس.
21- .قم:بس.

پس آن هفت سال بماند آنگاه بمرد و پسرزاده اش را بخت نصّر را خليفه كرد بر قوم،و بخت نصّر نيز در ملك او در بابل هفده (1)سال مقام كرد.آنگه خداى تعالى صديقه را كه ملك بنى اسرايل بود وفات داد و بنى اسرايل در هرج و مرج افتادند و براى ملك قتال كردند و يكديگر را بكشتند (2)و خونهاى ناحق (3)بسيار ريخته شد و شعيا ايشان را وعظ مى كرد و پند مى داد،از او قبول نكردند و خداى تعالى وحى كرد به شعيا كه برخيز (4)و اين وحى من به بنى اسرائيل رسان (5)و از قبل من اين پيغام (6)به ايشان (7)گذار (8).او برخاست و گفت:

يا سماء استمعى و يا ارض انصتى فانّ اللّه يريد ان يقصّ شأن بنى اسرائيل. گفت:اى آسمان بشنو و اى زمين گوش دار (9)كه خداى تعالى مى خواهد تا قصّۀ بنى اسرايل گويد.آنگه گفت:بدانى (10)كه خداى تعالى بنى اسرايل را به نعمت بپرورد (11)و براى خود برگزيد و به كرامت بداشت (12)[119-پ]و بر بندگان تفضّل كرد (13)و ايشان چون گوسپند (14)ضايع بودند كه شبان ندارد (15).رمندگان (16)را بازآورد و گم شدگان را جمع كرد و شكستگان را بازبست و بيماران را دوا كرد و لاغران را فربه كرد و فربهان را نگاه داشت.چون اين همه نعمت بكرد با ايشان،ايشان را بطر گرفت و با يكديگر به سرو زدن در آمدند و يكديگر را بكشتند تا از ايشان استخوانى درست نماند كه شكسته اى پناه با او دهد.واى (17)بر اين امّت گناهكار كه نمى دانند كه آفت ايشان از كجاست،و شتر داند كه گياه زار او كجاست تا (18)آنجا مى شود (19)و چهار پاى داند كه آخر علف او كجاست،روى آن

ص : 168


1- .آط،آج،لب:هوده،آب،آز:هژده.
2- .قم:كشتن گرفتند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
4- .قم:خيز.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:برسان.
6- .آج،لب:ندارد.
7- .آج،لب:بر ايشان.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بگذار.
9- .قم:وادار.
10- .آب،آز،آج،لب:بدانيد.
11- .آب:پرورد.
12- .قم،مل:تخصيص كرد،آط،آب،آز،آج،لب:برگزيد.
13- .همۀ نسخه بدلها:تفضيل داد.
14- .آط،آب،آز:گوسپندان،آج،لب:گوسفندان،مل:گوسفند.
15- .آط،آب:نداشتند،آج،لب:ندانستند.
16- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:رميدگان.
17- .قم:اين.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:با.
19- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:شود،مل:تا كجاست.

جا نهد (1)و گاو داند كه معلف او كجاست،قصد آنجا (2)كند و اين قوم از اين (3)بهائم بازپس تراند كه نمى دانند كه خير شان (4)از كجا مى آيد و ايشان خداوندان عقل و خرد و بصايراند خر و گاو نه اند،من براى ايشان مثلى خواهم زدن بايد تا گوش و هوش دارند.بگو ايشان را چه گويى در زمينى كه مدّتى دراز خراب و موات (5)باشد در او عمران نبود و آن را خداوندى بود (6)قوى (7)حكيم،روى به آن زمين كند به عمارت و نخواهد تا زمينش بيران باشد (8)ديوارى محكم گرد آن براند و در آنجا كوشكى بنا كند و كاريزى آب (9)بيارد و در آن زمين درختان نشاند (10)از انواع غرس از خرما و نار و زيتون و انگور و انواع ميوه و اين عمارت به نفس خود تولاّ كند بر وجه مبالغت و برآن نگاهبانان برگمارد،حفيظ،امين قوى،و منتظر مى باشد ميوۀ (11)آن را.چون وقت آن آيد (12)كه درختان به برآيند درختان به جاى ميوه خرّوب (13)برآرند (14)،گويند:بد زمين (15)است اين!سزاى آن است كه ديوارش بيران (16)كنند و كوشكش پست كنند و جويش بانبارند و غرسش (17)بسوزند تا باز همچنان شود كه بود،موات خراب كه در او عمران نباشد.

آنگه گفت:خداى مى گويد اين ديوار بست ذمّت (18)من است و اين كوشك شريعت من است و اين جوى كتاب من است و اين قيّم پيغامبر من است و درخت نشانده (19)ايشانند و بر درختان كه خرّوب آمد (20)اعمال (21)خبيث ايشان است و من در اين باب بر ايشان آن حكم كنم كه ايشان بر خود كنند،و اين مثلى است كه خداى تعالى براى ايشان بزد.تقرّب مى كنند (22)به گاو و گوسپند كشتن و گوشت و خون آن به من

ص : 169


1- .آط،آب،آز،آج،لب:قصد آن جايگاه كند.
2- .آب،آز،آج،لب:جايگاه.
3- .آز،آج،لب:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:خير ايشان.
5- .مل:بيات،آج،لب:ممات.
6- .اساس:نبود،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
7- .قم+و.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:ويران شود،آز:بيرون شود.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ندارد.
10- .قم:درخت بنشاند.
11- .قم:ندارد.
12- .آج،لب:درآيد.
13- .آب:حرود،مل:حرق،آز:محروب.
14- .قم:برآيد،ديگر نسخه بدلها:به برآيد.
15- .قم،آط،آب،آز:زمينى.
16- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:ويران.
17- .آج:عرشش.
18- .آج،لب:امّت.
19- .قم،آط،آب،مل،آز:نشاننده.
20- .مل:بر آمد.
21- .آج،لب:افعال.
22- .قم،آط،آب،مل،آز+به من.

نرسد و من گوشت آن نخورم.و تقرّب به من آن باشد كه پرهيزكار باشند و دست كشيده دارند از خون ناحق ريختن كه دستهاى ايشان از آن آلوده است و جامه هاى ايشان از آن رنگين.مسجدها مى نگارند و پاكيزه مى كنند و دلهاى ايشان پليد است،و تنهاى ايشان مدنّس است،مرا چه حاجت است به مسجد نگاشتن و آن جاى نشست من نيست!و بناهاى آن رفيع كردن و مرا در آنجا آمد و شد (1)نيست.من فرمودم تا مسجدها رفيع كنند به ذكر من و تسبيح من و عبادت و نماز براى من.مى گويند اگر خداى قادر بودى بر آنكه دلهاى ما را الفت دهد بدادى،و اگر توانستى تا دلهاى ما را علام كردى بكردى.

اى شعيا!دو چوب بگير خشك (2)و آن را به مجمع ايشان بر و آن چوبها برابر ايشان بدار.بگو كه:اى چوبها،خداى شما را مى فرمايد تا يكى شوى.همچنان كرد.

آن دو چوب يك چوب گشتند (3).خداى تعالى گفت:بگو ايشان را كه من قادرم بر آنكه دو چوب خشك را كه عقل ندارند (4)الفت دهم قادر نباشم بر آنكه ميان شما الفت دهم؟و چگونه نتوانم تا دلهاى شما را اعلام كنم (5)و دلهاى شما من نگاشته ام و (6)آفريده.مى گويند ما روزه مى داريم،روزۀ ما پذرفته (7)نمى شود و نماز مى كنيم و نماز ما مقبول نمى شود،و صدقه مى دهيم صدقۀ ما نماز و زكا (8)نمى پذيرد (9).دعا مى كنيم بمانند نالۀ مرغان و مى گوييم (10)به آواز،به آواز بهايم و از (11)ما مسموع نيست و دعاى ما اجابت نمى كنند (12)بترس (13)از اينان تا چه منع است از اجابت دعاى ايشان؟ نه من اسمع السّامعين ام و ابصر النّاظرين و اقرب المجيبين و ارحم الرّاحمين (14)،! [120-ر]براى آن است كه خزانۀ (15)من كم شده است تا دستهاى من از خير بسته

ص : 170


1- .آط،آب،آز،آج،لب:آمد شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:دو چوب خشك بگير.
3- .آط،آب،آز،آج:گشت.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد،همۀ نسخه بدلها+ميان ايشان.
5- .مل:آگاه كنم.
6- .آب،آز+من،آج،لب+من تو را.
7- .همۀ نسخه بدلها:پذيرفته.
8- .قم:زكا و نما،آط،آب،آز،آج،لب:زكات.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+و.
10- .قم،آب،مل،آز:مى گرييم.
11- .قم،آب،مل،آز:آواز ما،آط:آوازمان.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كند،مل:اجابت نيست.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بپرس.
14- .آب،آز+اين نه.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:خزينه.

شده است،دستهاى رحمت و روزى من به خير گشاده است (1)،تا چنان كه خواهم مى بخشم و مى بخشايم!نه كليدهاى خزاين به نزديك من است!جز از من كس نداند گشادن يا براى آن است كه رحمت من تنگ (2)است!لا بل رحمت من فراخ است بر همه چيزها و از (3)رحمت من همه رحمت كنندگان بر يكديگر رحمت كنند،يا بخلى مرا دريافته است!نه من اكرم الاكرمين ام!و نفّاح (4)به خيراتم،اگر اينان براى خود نظر كنند و بر خود رحمت كنند،دلهايشان (5)منوّر شود به رحمت،و لكن ايشان دين به دنيا بفروخته اند و به دنبال هواى نفس مى روند (6)و نمى دانند كه دشمن تر دشمن (7)ايشان را نفس ايشان است،من روزۀ ايشان چگونه پذيرم و آن به دروغ و ريبت منسوب (8)است و روزه گشادن ايشان بر طعام (9)حرام است و نماز ايشان چگونه مقبول (10)كنم و دلهاى ايشان مايل است به دشمنان و محاربان با من،و صدقات ايشان چگونه مقبول كنم و زاكى شود و ايشان (11)مال ديگران به صدقه مى دهند،نه مال خود.

مزد و ثواب كه (12)باشد خداوندان (13)مال را باشد كه از ايشان غصب كردند (14)،يا دعاى ايشان چگونه اجابت كنم،و آن قولى است به (15)زبان،بى يقين (16)،دل با آن مصاحب (17)نيست.من دعاى آن كس اجابت كنم كه از صدق دل او دعا كند مرا،و آواز ضعفا و مساكين بر درگاه من مسموع باشد.و علامت رضاى من رضاى درويشان باشد.اگر اينان بر درويشان رحمت كنند و ضعيفان را به خود نزديك دارند،و انصاف مظلوم بدهند،و مغصوب (18)را نصرت كنند و بر غايبان عدل كنند و حقّ يتيم و بيوه به (19)ايشان دهند (20)و هر حق ورى را با حقّ خود رسانند،من نور چشم ايشان باشم

ص : 171


1- .همۀ نسخه بدلها:نه دستهاى من به روزى و رحمت گشاده است.
2- .آط،آب،آز،آج،لب+شده.
3- .آط،آب،آز+سبب.
4- .قم:فتّاح.
5- .قم،آط،آب،آج،لب:دلهاشان.
6- .همۀ نسخه بدلها:مى شوند.
7- .آط،آب،آز:دشمنى.
8- .مل:ريبت و غيبت منسوب.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:به طعام.
10- .قم،مل:منور،آط،آب،آز،آج،لب:قبول.
11- .مل:كه ايشان.
12- .آط،آب،آز،آج،لب+را.
13- .قم،آط،آب،آز+آن.
14- .قم:كرده اند.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:بر.
16- .همۀ نسخه بدلها:كه يقين.
17- .مل:موافق.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:مظلوم.
19- .مل:با.
20- .آط،آب،آز،آج،لب:رسانند.

و سمع گوش ايشان باشم و عقل دلهاى ايشان باشم و قوّت دست و پاى ايشان باشم و دلها و عقلهاى ايشان بر جاى دارم.

چون كلام من نشنوند (1)و رسالات (2)من به ايشان مى رسد،مى گويند:اقاويلى منقول است و احاديثى متوازن (3)است و تأليف سحره و كهنه است.و مى گويند:اگر ما خواهيم چنين بگوييم در (4)علم غيب از وحى شياطين مطّلع شويم.آنگه مى خواهند تا از من پوشيده دارند و من بر اسرار و ضماير ايشان مطّلعم و پنهان (5)و آشكاراى ايشان دانم.من حكم كرده ام آن روز كه آسمان و زمين آفريدم،حكمى كه بر خود واجب كردم و در پيش آن اجلى مؤجّل نهادم،اگر دعوى علم غيب مى كنند بگو تا بگويند كه آن كى خواهد بودن (6)،و چگونه خواهد بودن (7)؟و انصار و اعوان او كى (8)خواهند بودن (9)؟چه در قضاى من رفته است آن روز كه آسمان و زمين آفريدم كه نبوّت در مزدوران كنم و مملكت در شبانان (10)،و عزّت در ذليلان و قوّت در ضعيفان و توانگرى (11)در درويشان و بسيارى در اندكان،و شهرها در بيابان،و علم در جاهلان،و حكم در امّيان (12)،و من از اين جمله پيغامبرى خواهم فرستادن امّى از ميان جماعتى جاهلان گم شده در امّيان (13)ايشان،مردى كه درشت نباشد و بدخو (14)نباشد و بلندآواز نباشد در بازارها به خصومت بر زبان او فحش نرود و جامع باشد خصال خير را و به خوى كريمان باشد،سكينه لباس او باشد (15)و برّ شعار او،و تقوى ضمير او باشد،و حكمت معقول او باشد،و صدق و وفا طبيعت او باشد،و عفو و معروف خلق او باشد،و عدل سيرت او باشد،و هدى پيشرو او باشد،و اسلام ملّت او باشد،و احمد نام او باشد.به او راه نمايم گم شدگان را و بياموزم به او جاهلان را،و به او رفيع گردانم بى نامان را،و به او معروف گردانم مجهولان را،و به او بسيار كنم اندكان را و عزيز كنم ذليلان

ص : 172


1- .قم:مى نشنوند،آط،آب،آز،آج،لب:من مى شنوند،مل:من شنوند.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:رسالت.
3- .مل:متواتر.
4- .همۀ نسخه بدلها:و بر.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:نهان.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
8- .همۀ نسخه بدلها:كه.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
10- .آط،آب،آز،آج،لب+كنم.
11- .آط:تونگرى.
12- .مل:امّتان،آز:امينان.
13- .همۀ نسخه بدلها:در ميان.
14- .همۀ نسخه بدلها:بدخوى.
15- .آط،آج،لب:بود.

را،و جمع كنم پراگندگان را و جمع كنم (1)دلهاى مختلف را و هواهاى پراگنده را و امّتان متفرّق (2)را،و امّت او را بهترين امّتان كنم كه امربه معروف كنند و نهى منكر كنند از سر ايمان و توحيد و اخلاص،نماز براى من كنند[120-پ]،در عبادت (3)من گاهى در قيام باشند و گاه در قعود و گاه در ركوع و گاه در سجود،و در ره من جهاد كنند صف زده،براى رضاى من هجرت كنند و نشيمن خود رها كنند،در رفتن و نشستن و خفتن و (4)گشتن و مقام كردن خود مشغول باشند به تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير و توحيد من،طهارت (5)نماز نكو كنند و براى پاكيزگى جامه از ساق بردارند، قربان به خونهاى خود كنند،كتابهاى ايشان دلها باشد (6)،به شب عابدان باشند،به روز (7)شيران،و اين فضل من است به آن كس دهم (8)كه من خواهم.

چون شعيا (9)از اين خطبه بپرداخت و اين كلام به آخر آورد،بنى اسرايل (10)آهنگ او كردند تا او را بكشند،از ايشان بگريخت.خداى تعالى درختى بر (11)او بشكافت تا او در آنجا گريخت و درخت فراهم آمد.شيطان بيامد و گوشۀ جامۀ او از درخت بيرون كشيد،تا ايشان بديدند (12)تدبيرى ندانستند در بيرون آوردن او ازآنجا (13)جز آن كه ارّه بياوردند و او را در آن درخت بريدند.خداى تعالى از پس او بر (14)بنى اسرايل (15)خليفتى فروداشت (16)نام او ناشية بن اموص (17)و در عهد او خضر را به پيغامبرى بفرستاد و نام او ارميا بن (18)حليقا (19)بود و از (20)سبط هارون بن عمران بود و او را براى آن خضر خواندند كه او بر پرستينى سپيد نشست،چون برخاست سبز بود (21).و گفتند:براى آن

ص : 173


1- .در اساس لفظ«كنم»تكرار شده است،قم+به او.
2- .مل:مفترق.
3- .مقم:عبادتگاه.
4- .آط:خواستن و،آج:و خاستن.
5- .آج،لب:و طهارت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:دلهاى ايشان بود،قم:دلها بود.
7- .همۀ نسخه بدلها:و به روز.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:خواهم.
9- .قم+عليه السّلام.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بنى اسرائيل.
11- .همۀ نسخه بدلها:براى.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:بدانستند.
13- .مل:آن درخت.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:در.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بنى اسرائيل.
16- .آط،آب،مل،آج،لب:فراداشت.
17- .قم،آب،آز:امرص.
18- .آط،مل،آز،آج،لب:ارميان بن.
19- .قم:خلقيا،آط،آب،آج،لب:حلفيا،آز:حلينا.
20- .آط،آج،لب:و او از.
21- .مل:شد.

خضر خواندند او را كه هركجا بنشستى زمين به گياه سبز شدى.خضر در ميان ايشان برخاست به دعوت و وعظ و تبليغ رسالت و تجديد عهود و احكام تورات.و در عهد او بخت نصّر بيرون آمد و چندانى از ايشان بكشت تا آسيا بر خون بگردانيد-و قصّۀ او در سورة البقره برفته است.اين نبوت دوم بود كه بنى اسرايل (1)در زمين فساد كردند و علوّ و تكبّر.چون حجال چنين بود،«ارميا»بگريخت و در بيابان شد،جايى كه جز وحوش نبودند (2)و بخت نصّر (3)بيامد و ولايت شام بستد و بنى اسرايل را بكشت و بيت المقدّس خراب كرد،و وقت آن كه بر خواست (4)گشتن،لشكر را بفرمود تا هريكى سپرى (5)كه داشت پر از خاك بياورد و در بيت المقدس انداخت تا اثر آن ناپديد شد و كوهى (6)خاك پديد آمد آنجا،آنگه برگشت با غنيمتى بسيار و بزرگان (7)بنى اسرايل (8)آنگه از آن اسيران و بردگان هفتاد هزار كودك را برگزيد.چون وقت قسمت غنيمت بود،ملوك و امراى لشكر او گفتند (9)كه:نصيب ما از غنيمت تو را، اين كودكان بنى اسرايل را بر ما قسمت كن.همچنان كرد،هريكى را از ايشان چهار كودك برسيد،و از جملۀ كودكان يكى دانيال بود و خانيا (10)و عزاريا (11)و ميشابيل (12)، و هفت هزار از اهل بيت (13)داود پيغامبر بودند (14)،و يازده هزار از سبط يوسف بن يعقوب و برادرش بنيامين (15)،و سه هزار از سبط اراسمر بن (16)يعقوب،و چهار هزار (17)از سبط بالون (18)بن يعقوب و نفتالى (19)بن يعقوب و چهار هزار (20)از سبط يهودا (21)بن يعقوب.و چهار هزار (22)از سبط روبيل (23)و لاوى پسران يعقوب و بخت نصّر جملۀ بنى اسرايل را

ص : 174


1- .همۀ نسخه بدلها به جز قم:بنى اسرائيل.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:نبود.
3- .اساس،قم،آط،آز:بخت نصّر.
4- .آج،برخاست.
5- .مل:شترى.
6- .آب:كوى.
7- .آط،مل،آج،لب:بردگان،آب،آز:بردن كار.
8- .قم+اسير گفت.
9- .قم،مل+بخت نصّر را.
10- .قم،آب،مل،آز:حنانيا،آط:جنانيا.
11- .قم:عزازيا،مل،آج،لب:عراريا.
12- .آط،آج،لب:ميشابل،مل:هشايل.
13- .آط،آج،لب:ندارد.
14- .قم:بود.
15- .قم،آز،آج،لب:ابن يامين.
16- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:اشربن.
17- .قم:يازده هزار،آط،آب،مل،آج،لب:چهارده هزار.
18- .قم،آب،ريالون،آز:دبالون.
19- .اساس:بدون نقطه،آب:تقتالى،آز:تقتال،مل:بعنالو.
20- .قم،آط،آب،آج،لب:چهارده هزار.
21- .آط،آج،لب:يهودا.
22- .آج،لب:چهارده هزار.
23- .اساس:و بيل،با توجّه به قم تصحيح شد.

به سه گروه بنهاد (1)،گروهى را بكشت (2)و گروهى را اسير و برده كرد (3)و با خود به بابل برد،و گروهى را به شام رها كرد.بهرى گفتند:اين واقعۀ دوم بود.بعضى گفتند:اين (4)واقعۀ اوّل بود،كه خداى تعالى گفت: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا ،چون نوبۀ وعدۀ (5)اوّل آمد (6)،از آن دو گروه (7)و اولى تأنيث اوّل باشد (8)و فعلى (9)مقصور در -تأنيث افعل تفضيل قياسى مطرّد است كالاكبر و الكبرى و الاصغر و الصّغرى.

بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ،اى ذوى قوّة (10)منيعة و شجاعة شديدة (11)و الباس و البوس الشدّة،يعنى بخت نصّر و اصحاب او.و ابتداى كار بخت نصّر آن بود (12)كه:ابن جريج روايت كرد از يعلى بن مسلم از سعيد جبير،كه، او گفت مردى از بنى اسرايل اين قصّه مى خواند در تورات كه خداى تعالى حكايت آن در قرآن (13)بازگفت:فى قوله: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا -الآية.بگريست و دفتر در (14)هم زد و گفت بار خدايا (15)اين مرد را كه هلاك بنى اسرايل بر (16)دست او خواهد بودن (17)با من نماى.[120-ر]او (18)در خواب ديد مردى را كه او را گفت (19):اين مرد را كه تو مى خواهى تا (20)ببنى او را (21)درويشى ضعيف (22)است به بال.او را بخت نصّر خوانند (23)،و اين اسرائيلى (24)مردى توانگر بود،برخاست (25)و مالى برگرفت و غلامانى كه داشت،و ساز (26)سفر كرد.مردم او را گفتند:كجا مى روى؟گفت:به تجارت،

ص : 175


1- .آط،آب،آز،آج،لب:نهاد.
2- .آز:بكشتند.
3- .مل:اسير كرد و برده.
4- .آج،لب:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:وعدۀ نوبت.
6- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:بود.
7- .قم:،كرت،آز:گره.
8- .قم:است.
9- .آط،آج،لب:فعل،مل:اين جمله را تا اول آيه ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها:ذى قوة.
11- .آج،لب:سديده.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:«آن بود»ندارد.
13- .آط،آب،آز،آج،لب+حكايت آن.
14- .قم:بر.
15- .آط،آج،لب:ندارد.
16- .آج،لب:در.
17- .قم،آط،آج،لب:بود.
18- .آط،آج،لب:ندارد.
19- .آج،لب:مى گفت.
20- .آج،لب:ندارد.
21- .كذا در اساس.قم،مل:او،ديگر نسخه ها:ندارد.
22- .آط،آب،آز:ضعيفى.
23- .همۀ نسخه بدلها:گويند.
24- .آز:اسرائيل.
25- .آب،آز،لب:برخواست.
26- .آط،آب،آز،آج،لب:قصد.

و آمد تا به بال و سراى (1)به مزد گرفت و كس فرستاد و درويشان آن شهر را مى خواند و با ايشان برّ و اكرام مى كرد تا درويشان سر به او (2)نهادند،او پرسيد كه در اين شهر هيچ درويش (3)ماند كه اين جا نيامد و از من چيزى نستد (4)؟گفتند:

كس (5)نماند مگر (6)يك درويش كه (7)به فلان محلّه باشد،او را بخت نصّر گويند، بيمار است،به آن سبب (8)بر تو نتوانست آمدن (9).غلامان را گفت:خيزيد تا آنجا رويم،برخاستند و آن جار فتند و او را بديد و بپرسيد و گفت:نام تو چيست؟گفت:

بخت نصّر.غلامان را گفت:اين را برگيرى و با خانۀ ما برى تا اين را تعهّد كنيم كه بس اسير و درمانده است.او را برگرفتند و با خانه (10)بردند و تعهّد كردند تا نيك شد.

او را جامه (11)كرد و برگ داد (12)،چون خواست تا ازآنجا بيايد (13)،او را گفت:من بخواهم رفتن،هيچ كارى و حاجتى هست تو را؟بخت نصّر بگريست،مرد گفت:

چرا مى گريى؟گفت:از مفارقت تو و ازآن كه تو اين همه نعمت (14)كردى بجاى من، و مرا دسترس (15)نيست كه (16)تو را مكافاتى كنم (17).اسرائيلى گفت:بلى!در دست تو چيزى هست با من عهد كن كه (18)تو پادشاه شوى سخن من بشنوى و جانب من مراعات كنى.او گفت:اى مرد بر من استهزا مى كنى ازآن كه من درويشم؟گفت:

استهزا نمى كنم،حقيقت مى گويم.چندان كه مى گفت او بيش از آن نمى گفت كه استهزا مى كنى بر من و عهد نكرد با او.مرد بگريست و گفت:همانا خداى را در اين چيزى هست كه من اين همه رنج بردم و مقصود من حاصل نشد و اين حديث بر كتاب خود نبشت (19).

ص : 176


1- .آج:سرايى.
2- .مل:سر و پا.
3- .قم:كس.
4- .آط:نستند.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:كسى.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:الّا.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .مل:امّا از سستى.
9- .قم:آمد.
10- .آط،آب،آز+خود.
11- .آب:جامه اى.
12- .آج،لب:جامه داد و برگ كرد.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:يا ز جاى رود.
14- .قم،آط،آب،آز،آج،لب+كه.
15- .مل:دسترسى.
16- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:تا.
17- .مل:باز كنم،لب:كنى.
18- .آط،آب،آز،آج،لب+چون.
19- آط،آب،آز،آج،لب:نوشت.

چون روزگار به اين (1)برآمد.صيحون (2)پادشاه پارس بود و در بابل بود.گفت:

تدبير آن بايد ساخت كه طليعه اى (3)به زمين شام فرستم (4)تا بنگرد تا هيچ فرصتى باشد (5)ما را برآن.گفتند:روا باشد.آنگه يكى را اختيار كرد (6)و صدهزار مرد به او داد.او برفت با برگ و ساز تمام.اين بخت نصّر در مطبخ او بود به طمع آن (7)تا چيزى به او دهند تا بخورد.چون به شام رسيدند ولايتى ديدند آبادان با لشكر بسيار.سوار و پياده،بى حد،دندانش كند شد و دانست كه هيچ نتواند كردن (8).بخت نصّر بيامد و در شام رفت و به مجالس ايشان مى گرديد و ايشان را مى گفت:چه منع مى كند شما را ازآن كه بروى و به زمين بابل روى و آن شهر بستانى و خزانه هاى (9)جهان نهاده است آنجا بردارى،چه آن شهر (10)حصنى ندارد و آنجا بس لشكر (11)نيست.ايشان گفتند:

ما اهل كالزار (12)نه ايم (13)و ما كالزار (14)عادت نكرده ايم (15).بخت نصّر بيامد و صاحب طليعه را اين حديث بگفت تا (16)او بازگشت و صيحون را گفت (17):آن (18)شهرى است بس قوى و لشكرهاى بسيار (19)،و من هيچ مطمح (20)نديدم آنجا.صيحون از سر كار برفت.بخت نصّر در لشكر مى گرديد و همى (21)گفت:به نزديك من خبرى (22)هست از اخبار (23)شام و سرّى از اسرار آن با كس نگويم مگر با ملك.اين مى گفت تا زبان به زبان به ملك رسيد.او را بخواند و گفت:اين (24)چيست كه از تو مى گويند؟گفت:بلى،يا ملك!من در شام رفته ام و احوال ايشان تفحّص كرده و بدانسته و بشناخته،و آن قصّه با او بگفت (25)،امّا (26)فلان كه تو او را فرستادى او بر ظاهر شهر (27)فرود آمد و از احوال

ص : 177


1- .مل:بر اين.
2- .آج،لب:صحون،آب:صخون،آز:صيخون.
3- .لب:طلعه.
4- .قم،آط،مل،آج،لب:فرستيم.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:هست.
6- .مل:كردند.
7- .قم،آط،آب،مل،آب،لب+كه.
8- .قم:كرد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:كه خزينه هاى.
10- .مل+حصار و.
11- .آب،مل،آز:لشكرى.
12- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
13- .آط:نه ييم.
14- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
15- .آط:نه ييم.
16- .آج،لب:با.
17- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:بگفت.
18- .مل:اين.
19- .آط،آب،آز،آج،لب:لشكر بسيار.
20- .آط،آب،آز،آج،لب:طمع.
21- .همۀ نسخه بدلها:مى.
22- .آب،آز:چيزى.
23- .آط:اخبارى.
24- .آط،آب،از،آج،لب:آن.
25- .آط:بگفته،لب:مى گفت.
26- .همۀ نسخه بدلها:و امّا.
27- .آج،لب:و شوهر.

شهر خبر نداشت و اين تفحّص كه من كردم او نكرد.مدّتى (1)به اين (2)برآمد،يك روز پادشاه گفت:اگر چنان باشد كه لشكرى فرستم بر بغتة،ناگاه تا به شام روند اگر بگشايند و الّا باشد كه اثرى كنند و نكايتى.گفتند:روا باشد.آنگاه گفتند (3)كه (4):اين كار (5)را كه شايد (6)؟ هركس مى گفت:فلان و فلان.ملك گفت:

[121-پ]آن مرد بايد كه مرا آن خبر داد،كه همانا در او كفايتى هست و دهايى (7)به آن نبوت (8)آن كرد كه گفت مرا،او را (9)بخواند و گفت:لشكرى برگير (10)و به شام رو.او بيامد از ميان لشكر چهار هزار مرد خياره را (11)بگزيد و به شام رفت و شام بستد و غارت كرد بر ايشان،و سرايهاى (12)ايشان و نهانيهاى (13)ايشان بيرون (14)آورد،و ذلك قوله: فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّيٰارِ .

در مدّت آن كه بخت نصّر به شام بود،صيحون ملك پارس (15)فرمان يافت،لشكر خواستند تا خليفه اى اختيار كنند تا بر (16)جاى او بنشيند.گفتند:توقّف بايد كردن تا اين قوم از شام بازآيند كه ايشان وجوه لشكراند و خيار قوم اند.چون بخت نصّر بازآمد شام بگشاده بود و غنيمت (17)بسيار آورده،به (18)لشكر اندك،گفتند:پادشاهى اين را شايد،او را پادشاه كردند.

سدّى گفت به اسنادش (19)كه:در بنى اسرايل يكى در خواب ديد كه هلاك بنى اسرايل و خراب (20)بيت المقدّس بر دست غلامى يتيم خواهد بودن (21)-بيوه

ص : 178


1- .قم:تا مدتى.
2- .مل:بر اين.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:گفت.
4- .قم،مل،آز+باشد كه.
5- .قم:كارزار.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:بشايد.
7- .آب،آز:رهايى.
8- .قم،آط،آب،مل:آز:تا به نوبت اوّل،آج،لب:با بنوت.
9- .قم،آج،لب:مرا و را،آط،آب،آز:مرا و او را.
10- .آب،آز:برگيرم.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
12- .آط،آج:سرهاى،مل،لب:سراهاى.
13- .مل:نهانها.
14- .آط،آب،آز:برون.
15- .قم،آط،آب،آز:فارس.
16- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:به.
17- .آج،لب:خبر.
18- .قم:با.
19- .آط،آج،لب:به استادش.
20- .مل:خرابى.
21- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.

زاده اى (1)از اهل بابل (2)،او را بخت نصّر گويند،و اين خواب كسى ديده بود كه خوابهاى او راست بودى (3).اين مرد برخاست و به بال آمد و نشان او مى پرسيد تا راه نمودند او را به اين غلام.برفت و به خانۀ مادر او فرود آمد،گفت:پسرت بخت نصّر كجاست؟گفت:برفته است تا هيمه كند (4).ساعتى بود،غلام (5)مى آمد و پشته اى هيزم مى آورد.اين اسرائيلى (6)سه درم به او داد،گفت:برو براى ما طعامى و شرابى بياور (7).او برفت و به درمى نان بخريد و به درمى گوشت و به درمى خمر.آن (8)طعام بخوردند و شراب بازخوردند.روز دوم و سيوم (9)همچنين كرد.چون از طعام و شراب خوردن فارغ شدند،اسرائيلى (10)گفت:من سه روز است كه تو را در سراى تو ميزبانى مى كنم (11)،مرا حقّى واجب شد.گفت:بلى.گفت:مرا بر تو آرزوى (12)هست و آن آن است كه،براى من امانى بنويسى كه اگر وقتى تو پادشاه شوى مرا از تو امان باشد.

گفت:سخريّه (13)مى كنى از من؟گفت:نه،حقيقت مى گويم،گفت:اين چه حديث است؟مرا پادشاهى از كجا باشد؟گفت:تو را از اين هيچ زيان نيست و بسيارى الحاح كرد.مادرش گفت:مراد او بده،اگر تو را پادشاهى باشد (14)هيچ زيان نبود بر تو از آن.او امانى بنوشت براى او،كه او ايمن (15)است از بخت نصّر.مرد گفت:اگر من اين امان خواهم كه بر تو عرضه كنم و نتوانم به تو رسيدن از زحمت لشكر، گفت:اين نوشته (16)بر سر كله اى كن (17)برادر تا من ببينم.آنگه مرد او را جامه داد و عطا داد و برگشت و با بنى اسرايل شد (18).پادشاه بنى اسرايل يحيى زكريّا را (19)مقرّب داشتى و اكرام كردى و با او در كارها مشورت كردى و از او فتوى پرسيدى و از فرمان او در نگذشتى،و اين پادشاه زنى داشت و آن زن را دخترى بود از شوهرى ديگر،و اين زن پير شده بود،پادشاه خواست تا زنى جوان كند،زن گفت:چرا اين دختر مرا

ص : 179


1- .آط،آج،لب:بيوه زادى،آز:پيوۀ زاده.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:گرد كند.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:غلامى.
6- .لب:اسرائيل.
7- .همۀ نسخه بدلها:بيار.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اين.
9- .قم:سه ام،آج،لب:سيم.
10- .لب:اسرائيل.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:كردم.
12- .آب،آج،لب:آرزويى.
13- .قم:سخريّت.
14- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
15- .قم:امن.
16- .قم:نبشته.
17- .همۀ نسخه بدلها+و.
18- .همۀ نسخه بدلها+و.
19- .قم+عليهم السّلام.

به زنى نكنى كه جوانى با جمال (1)است؟گفت:نكنم تا از يحيى زكريّا نپرسم.اگر او رخصت دهد همچنين (2)كنم.از يحيى بپرسيد:يحيى گفت:تو را حلال نباشد بر او نكاح بستن.پادشاه (3)گفت:يحيى مى گويد،تو حلال نباشد.آن زن حقد يحيى در دل گرفت،و گفت:من با او كيدى كنم كه از آن بازگويند !رها كرد تا پادشاه به شراب بنشست،دختر را بياراست به انواع جامه ها و زيورها،و او را گفت:برو و پادشاه را ساقيى (4)كن تا مست شود،چون مست شود،خويشتن بر او عرض (5)كن و در خود طمع افگن او را.چون خواهد كه تعرّض تو كند منع كن و گو (6):حاجت تو روا نكنم تا حاجت من روا نكنى.چون گويد،حاجت تو چيست؟بگو (7):سر يحيى زكريّا خواهم كه پيش من آرند در طشتى.او برفت و پادشاه را شرب داد تا مست شد (8).تعرّض كرد.دختر (9)گفت:ممكن نيست تا حاجت من روا نكنى؟گفت:

حاجت تو چيست؟گفت:سر يحيى زكريّا در اين طشت بفرمايى تا (10)پيش من آرند.

او گفت:ويحك![122-ر]چيزى دگر (11)خواه كه اين ممكن نيست،گفت:مرا حاجت جز اين نيست،چندان بگفت تا پادشاه كس فرستاد تا يحيى را (12)بكشتند و سر او در طشتى پيش او بردند و آن سر به زبانى (13)فصيح مى گفت:لا يحلّ (14)لك لا يحلّ (15)لك:اين تو را حلال نيست و خون او در آن طشت مى جوشيد.بفرمود تا پاره اى خاك برآن ريختند،خون از بالاى خاك برآمد.پاره اى ديگر خاك بر او ريختند،از بالاى آن نيز برآمد (16).چندان كه خاك بيشتر مى ريختند بر او،خون غالب تر (17)مى شد برآن تا چندانى (18)خاك بر او ريختند كه با بارۀ شهر راست شد.اين خبر به صيحون رسيد،لشكرى ساخت تا آنجا فرستد به كالزار (19)پادشاه چون خواست

ص : 180


1- .آط،آب،جوان با جمال.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:چنين.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+زن را.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:ساقى گرى.
5- .قم،آط،آب،مل،آج،لب:عرضه.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:او را و بگو.
7- .قم+كه.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+چون مست شد.
9- .قم+را.
10- .مل+ببرند،آن دختر همچنان كرد و حاجت از او بخواست.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:ديگر.
12- .قم+عليه السّلام.
13- .قم:زفانى،آط،آب،مل:زبان.
14- .قم،مل:تحل.
15- .قم،مل:تحل.
16- .قم،آط،آج،لب:به زير آمد.
17- .آط،آب،مل،آج،لب:غالب.
18- .قم:چندان.
19- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.

تا بر ايشان اميرى بدارد،بخت نصّر بيامد و گفت:مرا بر اين لشكر امير كن (1)كه آن مرد را كه از آن بار (2)فرستادى مردى ضعيف بود و من در شام رفته ام و احوال شهر و مردمان شناخته (3).او را امير كرد و لشكر (4)به او سپرد و او برفت و به در شهر فرود آمد.

ايشان شهر حصار كردند (5)و بخت نصّر بر در شهر فرود آمد و شهر را حصار مى داد، هيچ ممكن نبود گشادن.مقامش دراز شد و لشكر بى برگ شدند،خواست تا بازگردد پير زنى بيامد (6)از شهر و در لشكرگاه آمد و گفت:مرا پيش امير برى.او را پيش بخت نصّر بردند،گفت:شنيدم كه بازخواهى گشتن اين شهر ناگشاده و مقصودى حاصل ناكرده.گفت:آرى!كه مقامم دراز شد (7)اين جا و لشكر را برگ نماند، گفت:من تو را تدبيرى بياموزم كه اين شهر تو را گشاده شود،به شرط آن كه آن را كشى كه من گويم،و آن را رها كنى كه من گويم.گفت:همچنين كنم.گفت:

تدبير آن است كه فردا لشكر (8)به چهار قسمت كنى و به چهار گوشۀ شهر فرستى (9)،هر قسمتى را به گوشه اى بدارى،بگوى تا دست بر آسمان دارند و گويند (10):بار خدايا به حقّ خون[يحيى] (11)زكريّا كه اين شهر گشاده كنى تا گشاده شود.و روايت ديگر (12)آن است كه گفت:بگوى:

انّا نستفتحك باللّه لدم يحيى بن زكريّا، ما گشادن (13)تو اى شهر براى خون يحيى زكريّا مى خواهيم.گفت:چون اين بگفتند از چهار سوى بارۀ شهر بيفتاد (14)و لشكر در شهر شد.آن زن بيامد و او را به سر خون يحيى زكريّا آورد (15)، گفت:خون بر سر اين خون مى ريز (16)و مردم را بر اين خون مى كش تا ساكن شود.او چندان مردم بر سر آن خون كشت تا هفتاد هزار آدمى را بكشت،ساكن نمى شد تا آنگاه كه آن زن را كه زن پادشاه بود با دست (17)آوردند،خون او برآن خون ريختند تا ساكن شد.آنگه آن عجوز گفت:اكنون دست بدار از اين خون ريختن كه خداى تعالى چون پيغامبرى را بكشند راضى نشود تا كشندگان او را و هرچه (18)در خون او

ص : 181


1- .قم:به امير كن.
2- .قم:كز آن باز.
3- .همۀ نسخه بدلها:بدلها بجز قم:شناخته ام.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:لشكرى.
5- .قم،مل:گرفتند.
6- .آط،آب،آز:از زنى بدر آمد.
7- .قم:دراز گشت.
8- .همۀ نسخه بدلها:لشكرت را.
9- .قم+چون.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:بگويند.
11- .از قم،افزوده شد.
12- .قم:دگر،آط،آب،آز،آج،لب:و به روايتى ديگر.
13- .قم:اين شهر براى.
14- .قم:بيوفتاد.
15- .همۀ نسخه بدلها+و.
16- .آب،آز:مى ريزم.
17- .آج،لب:به دست آوردند.
18- .همۀ نسخه بدلها:هركه.

سعى كرده باشند (1)و رضا داده (2)نكشند (3)او را.ايشان (4)جمله كشته شدند و علامتش آن است كه اين خون ساكن شد و آن مرد كه آن (5)امان نامه داشت بيامد و عرض كرد و او را و اهل البيت او را امان دادند (6).بخت نصّر (7)بيت المقدّس خراب كرد و بفرمود تا جثّتهاى (8)آن كشتگان درو (9)انداختند و او (10)وجوه و معروفان بنى اسرايل را به خود به بابل برد به اسيرى،و دانيال در ميان ايشان بود و رأس الجالوت و قومى از فرزندان پيغامبران چون به زمين بابل رسيد،پادشاه بابل مرده بود،او را به پادشاه كردند،و چون دانيال را بديد و بياموزد و عقل و راى و علم و ديانت او بديد،او را اكرام كرد و مقرّب بكرد تا ممكّن (11)شد.

وهب منبّه (12)گفت:بخت نصّر در آخر عمرش در خواب ديد صنمى سرش از زر و سينه اش از سيم و شكمش از مس و رانهايش از آهن و پايهاش (13)از گل خشك،آنگه سنگى ديد كه از آسمان بيفتاد (14)و بر او آمد و آن را پست كرد،آنگه (15)آن سنگ بزرگ مى شد تا چندان شد كه از مشرق تا مغرب برسيد و درختى ديد كه بيخ آن در زمين بود و سرش در آسمان،و مردى بر سر آن درخت تورى (16)به دست گرفته و مناديى ندا مى كرد كه شاخهاى[122-پ]اين درخت بزن تا مرغان از او بپراگنند (17)و سباع و وحوش از زيرش بشنوند.اين خواب از دانيال بپرسيد.دانيال گفت:تعبير خواب آن است كه اين صنم كه ديدى تويى (18)و فرزندان تو و پادشاهانى كه از پس تو باشند.امّا سرش كه از زر بود تويى (19)كه بهترين ايشانى،و امّا سينه (20)كه از سيم بود،پسر تو باشد كه از تو به او چندانى فرق باشد كه از تا سيم (21)،و امّا شكم او كه از مس بود،

ص : 182


1- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
2- .آب+باشد.
3- .آز،آج،لب:بكشند،آط:بكشتند.
4- .قم،مل:اكنون.
5- .مل:امانت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:داد.
7- .همۀ نسخه بدلها:و بخت نصّر.
8- .همۀ نسخه بدلها:جيفه هاى.
9- .مل:فرو،آج،لب:در.
10- .مل:از.
11- .آج،لب:تا نزديك او متمكّن.
12- .همۀ نسخه بدلها:وهب بن منيّه.
13- .قم،مل:ساقهاش،آط،آب،آز،آج،لب:ساقها.
14- .قم:بيوفتاد.
15- .مل:آن ساعت.
16- .تور/تبر،آط،آج،لب:تبر،آب،آز:تير.
17- .قم:پر كند.
18- .اساس و قم:توى.
19- .آط،آب،آز،آج،لب:آن تويى.
20- .مل:سينه اش.
21- .مل:به سيم.

پادشاهى است (1)كه از پس او باشد بتر از او،و رانها (2)كه از آهن بود،ديگرى (3)باشد پس از او و فروتر از او،و پايهاش (4)كه از گل كوز گران (5)بود پادشاهى باشد ضعيف و او بازپسين (6)ايشان بود،و امّا آن سنگ كه از آسمان بيامد و بر او آمد و او را بشكست (7)و آنگه بزرگ شد (8)تا همۀ زمين بگرفت،پيغامبرى باشد كه خداى تعالى او را بفرستد در آخر زمان (9)كه ملك و ملّت او از شرق تا غرب (10)برسد،و امّا آن درخت كه ديدى (11)مرغان بر شاخهاى او و سباع در زير او،و آن كه فرمودند كه (12)آن درخت بزن،تعبير (13)او آن است كه:خداى تو را به مسخ (14)با مرغى كند كه كركس باشد،كه پادشاه مرغان است.آنگه خدايت (15)با شيرى كند كه پادشاه سباع است، آنگهت مسخ (16)كند با گاوى كه قوى ترين دوابّ است.هفت سال همچنين در اين باشى و دلت داند آنچه بر تو مى رود،تا بدانى كه ملك آسمان و زمين خداى راست و او قاهر است هر چيز (17)را كه دون اوست،و آنچه ديدى كه اصل درخت بر جاى بماند ملك تو باشد كه بر جاى باشد (18)،بس (19)بر نيامد (20)اين حديث تا گبران (21)حسد بردند بر دانيال و تقريب (22)بخت نصّر او را به خود.بيامدند و گفتند:يا ملك (23)دانيال را چنين مقرّب مى دارى و او (24)خداى را (25)پرستد و ذبيحۀ شما نخورد و دين شما ندارد.او و اصحاب او بخت نصّر كس فرستاد و او را حاضر كرد و گفت:مرا

ص : 183


1- .مل:باشد.
2- .آب،آز:رانهايش.
3- .آز:ديگرى.
4- .آط،آب،آز،آج:پايها،لب:پايهاى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:كوزه گران.
6- .قم:بازپس.
7- .قم،آب،مل،آز،آج،لب:پست كرد،آط:به پست كرد.
8- .آط،آج،لب:مى شد.
9- .آط،آز:آخر الزّمان.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:تا به غرب.
11- .آب:ديديدى.
12- .مل،افزوده:درختان بجنبانند و مرغان را و سباع را از وى دور كنند.
13- .آز:تفسير.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مسخ.
15- .قم:+مسخ،ديگر نسخه بدلها:به مسخ.
16- .مل:به مسخ،آط،آب،آز،آج،لب:مسخت.
17- .آط،لب،آج:همه چيزى.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:بماند.
19- .آب،آز:بسى.
20- .قم،آط،آب،مل،آز،آج،لب+به.
21- .آط،آب،آز،آج،لب:گبركان.
22- .قم،آب،آز:تقرب،آط،آج،لب:قربت.
23- .همۀ نسخه بدلها+تو.
24- .آب،آز:او را.
25- .مل:خداى مى پرستد.

چنين (1)گفتند كه شما دين من ندارى (2)و معبود مرا نپرستى (3)و ذبيحۀ ما نخورى (4).

دانيال گفت:اجل،آرى (5)،همچنين است.ما خداى آسمان و زمين را مى پرستيم (6)و دين شما نداريم و ذبيحۀ شما نخوريم.او به خشم آمد و بفرمود تا چاله اى فراخ بكندند و دانيال را با پنج كس از قوم او در آن جا كردند.آنگاه شيران را گرسنه بكردند و در آنجا كردند (7)و ايشان به صيد رفتند،گفتند:چون ما بازآييم از اينان جز استخوان مانده نباشد (8).چون بازآمدند،درو (9)نگريدند،ايشان را ديدند (10)نشسته و شيران پيش ايشان خفته و ديگرى با (11)ايشان نشسته،ايشان (12)هفت كس بودند.

بخت نصّر گفت:اينان شش (13)بودند،اين هفتم از كجا آمد؟گفتند:ما نمى دانيم.آن هفتم فرشته اى بود كه خداى تعالى فرستاده بود او را،تا ايشان را نگاه دارد (14).

ازآنجا برآمد (15)و پنجه اى (16)بر روى بخت نصّر زد و خداى تعالى او را مسخ كرد و از او (17)برميد در بيابان با وحوش و سباع مختلط شد و هفت سال ممسوخ مى بود گاهى به صورت كركس و مدّتى به صورت شير و مدّتى به صورت گاو.چنان كه دانيال گفته بود و تعبير خواب او كرده (18).

وهب گفت:ازآن پس خداى ملك او با او داد.وهب را پرسيدند كه:ايمان آورد يا نه؟گفت،اهل كتاب در او خلاف كردند،بعضى گفتند:ايمان آورد و توبه كرد (19)و بعضى گفتند:او پيغامبران را كشته بود و مسجدها سوخته.خداى توبۀ او قبول نكرد.سدّى گفت:سبب هلاك او آن بود (20)در نوبت دوم كه بخت نصّر دانيال

ص : 184


1- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
2- .آب،مل،آز،آج،لب:نداريد.
3- .آب،مل،آز،آج،لب:نپرستيد.
4- .آب،مل،آز،آج،لب:نخوريد.
5- .مل:بلى.
6- .آج،لب:مى پرستم.
7- .آز:و آنجا كردن.
8- .مل:ايشان را استخوان نمانده بود.
9- .قم،مل:فرو.
10- .قم،آط،آب،مل،آز،آج:لب يافتند.
11- .مل:بر.
12- .همۀ نسخه بدلها:جمله.
13- .آط،آب،مل،آز+كس.
14- .مل:مى داشت.
15- .لب:بر آمدى.
16- .قم،آط،آب،مل،آز،آج،لب:تپنچه.
17- .همۀ نسخه بدلها:واو.
18- .قم،آط،آب،مل،آج،لب:در تعبير خواب او.
19- .قم:ايمان آورده بود و توبه كرده،لب:آوردى توبه كرد.
20- .آب،آز،آج،لب:كه.

را سخت مقرّب داشتى.گبركانه او را (1)حسد كردند.گفتند:دانيال مردى است كه بول بازنتواندداشتن (2)و او مجالست ملوك را نشايد.بخت نصّر خواست تا (3)بيازمايد (4)كس فرستاد و او را بخواند،در شب.و طعام بخوردند و دربان را گفت:اگر كسى بيرون آيد تا اراقتى كند اين چوب بر سر او زن،و اگر گويد:من (5)بخت نصّرم،گو مرا بخت نصّر فرمود (6).خداى تعالى آن رنج بر دانيال آسان كرد تا او را حاجت نبود به اراقت (7)[123-ر]و بخت نصّر را حاجت آمد برخاست (8)و از سراى بيرون آمد.تبختر كنان (9)جامه در پاى فگنده و شبى تاريك بود.دربان بر پاى جست (10)و آن چوب بزد بر سر او (11).گفت من بخت نصّرم.گفت:مرا بخت نصّر فرمود و چندان چوب (12)بر سر او مى زد تا او را بكشت.اين روايت سدّى است.محمّد بن اسحاق گفت:سبب هلاك او آن بود كه چون ملك زمين او را مسخّر شد،خواست تا تعرّض ملك آسمان كند و آن قصّه در سورة البقرة گفته ايم در حديث نمرود.مثل آن روايت كرد در حقّ بخت نصّر و گفت:هلاك او به سراسكى (13)بود كه در دماغ او شد و دماغ او مى خورد و همه راحت او در آن بودى (14)كه چيزى بر سر او مى زدندى (15)تا او بياسودى (16)،گفت (17):

چون من بميرم مغز من بشكافى تا خود چيست در او؟همچنان كردند،از مغز او سراسكى (18)بپريد.خلقان بدانستند كه كس با خداى مضادّت (19)نتواند كردن.خداى تعالى بنى اسرايل را از آن محنت برهانيد و تورات كه سوخته بود بر ايشان مجدّد كرد بر زبان (20)عزير-عليه السّلام.گفتند:آنان را كه كشته بودند،بخت نصّر و قومش ايشان

ص : 185


1- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
2- .قم،آج،لب:داشت،مل:بازنتواندبست.
3- .مل+او را.
4- .آز:بيان نمايد.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:فرموده است.
7- .مل،ندارد.
8- .آب،آز،لب:برخواست.
9- .آب،آز:به بخت نصر كنان.
10- .قم،آج:خاست،آط،آب،آز،لب:خواست،مل:برخاست.
11- .مل:بخت نصّر.
12- .قم،مل:از آن چوب چندان.
13- .مل:سر اشك،آط،آب،آز،آج،لب:پشه.
14- .آج،لب:بود.
15- .آط،آز،آج،لب:مى زدند،مل:زدندى.
16- .آط،آب،آز،آج،لب:تا آسايش يافتى،مل:تا ساعتى بياسودى.
17- .آط،آب،آز،آج،لب:گفتى.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:پشّه،مل:سر اشك.
19- .مل:عداوت.
20- .آج:به زمان.

را به دعاى عزير زنده كرد و ازآن پس مدّتى در نعمت بودند و ذلك قوله: ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ -الآيه.اين قصّه بخت نصّر است و بدايت كار او و سبب هلاكش، جز آن است كه بيشتر اهل سير و تواريخ و اخبار انبيا برآنند كه اوّل گفتيم كه بخت نصّر به كالزار (1)بنى اسرايل.آنگه آمد كه:ايشان شعيا را بكشتند در (2)عهد ارميا بن (3)حلقيا (4)و آن وقعة الاولى (5)بود.

آنگه حق تعالى گفت: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ،يعنى بخت نصّر و لشكر او.و گفتند:از عهد ارميا و تخريب بخت نصّر بيت المقدس را تا به قتل يحيى زكريّا،چهارصد (6)سال بود و شصت و يك سال.براى آن (7)گفتند:از عهد خراب بيت المقدس تا آنگه كه آبادان كردند (8)در عهد كيرش (9)ابن احشو (10)برش (11)اصفهبد (12)بابل از قبل بهمن بن اسفنديار هفتاد سال بود و از آنگاه كه آبادان كردند تا آنگاه كه اسكندر رومى بستد و حوز (13)كرد با ملك خود هشتاد و هشت سال بود و از مملكت (14)اسكندر تا به مولد يحيى زكريّا-عليهما السّلام-سيصد و شصت (15)سال بود و آنچه صحيح و معتمد است در اين باب،آن است كه محمّد بن اسحاق بن يسار روايت كرد كه:چون بنى اسرايل با شام رفتند و بيت المقدس آبادان كردند-پس ازآن كه بخت نصّر خراب كرده بود،و بنى اسرايل را به برده برده و عزير فرمان يافته بود-بنى اسرايل احداث بسيار كردند و خداى بر ايشان نعمت مى كرد و پيغامبران را مى فرستاد و اعذار و انذار مى كرد و ايشان بر اين نمى فزودند (16)كه خداى تعالى گفت: فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (17).تا به آخر پيغامبران كه فرستاد به ايشان زكريّا بود و يحيى و عيسى-عليهم السّلام.و اينان از نبيره (18)داود بودند،زكريّا

ص : 186


1- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
2- .آز:و در.
3- .آط،آج،لب:ارمياى بن.
4- .آط،آب،آج،لب:حلفيا،آز:خلفيا،مل:خلقيا.
5- .قم:واقعة،مل:وقعۀ اوّل.
6- .قم،آط+و شصت و يك سال.
7- .آط،آج،كردن.
8- .قم،آط،آب،آز،آج،لب+كه.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:كرش.
10- .قم،آب،اخشو،مل:احسو.
11- .آط،آج،لب:برس.
12- .قم:اصپهبد.
13- .قم:چوز،آط،آج،لب:حور،آز:حو،آب:چو.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:ملك،مل:ملكت.
15- .همۀ نسخه بدلها+سه.
16- .قم+مگر تكذيب پيغامبران و كشتن ايشان چنان.
17- .سورۀ مائده(5)آيۀ 70.
18- .آط،آز،آج،لب:نبيرگان.

بمرد و يحيى را بكشتند[به سبب نهى او از نكاح دختر زن.عبد اللّه عبّاس گفت:

نهى او از دختر برادر بود.محمّد بن اسحاق گفت:چون عيسى را-عليه السّلام-را به آسمان بردند و يحيى را بكشتند] (1)و بعضى اهل سير گفتند:زكريّا را نيز بكشتند، خداى تعالى پادشاهى بر ايشان مسلّط كرد از پادشاهان بابل كه او را خردوس گفتند.

او با لشكرى عظيم بيامد تا در شام رفت و شام بگشاد،آنگه اميرى را نصب كرد كه او را بيورزادان (2)گفتند و او را به شهر فرستاد و گفت:من با خداى خود عهد كردم كه اگر بر اهل بيت المقدس ظفر يابم از ايشان چندان بكشم كه خون ايشان در ميان (3)لشكرگاه من برود (4)الّا كه دگر كس نماند از ايشان.اكنون تو به شهر رو و از ايشان چندان (5)بكش كه (6)خون ايشان (7)به لشكرگاه من رسد.اين امير به شهر آمد و به قربانگاه ايشان آمد،خونى ديد كه از آن جايگاه مى برجوشيد (8)،پرسيد كه اين خون چيست (9)؟گفتند:اين خون قربانى (10)است كه ما بكرديم،از ما قبول نكردند،براى اين مى جوشد.و ما هشتصد (11)سال است كه اين جا قربان مى كنيم،هيچ قربان مردود نشد بر ما مگر اين يكى.گفت دروغ مى گوى (12).آنگه بفرمود تا برآن خون مردم (13)كشتن[123-پ]گرفتند تا هفتصد (14)هزار و هفتاد هزار مرد را از جملۀ رؤسا و معروفان ايشان و زنان ايشان را[نيز] (15)بكشتند و خون ساكن نشد،بفرمود تا هفت هزار ديگر را از مردان و زنان بر سر آن خون كشتند،هم ساكن نشد.چون بديد كه خون ساكن نمى شود گفت:ويلكم يا بنى اسرايل!با من راست گويى (16)و الّا چنان كنم كه از شما كس بنماند كه باد در آتش كند كه دير است (17)كه شما به مراد خود

ص : 187


1- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
2- .قم:بتورزادان،آب،آز،سورزادان،آج،لب،سورزادان.
3- .آط،آب،آج،لب:در جوى به.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:رسد.
5- .قم،آز،آج،لب:چندانى.
6- .مل+جوى.
7- .قم،آز،آج،لب+در جوى.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر مى جوشيد.
9- .قم:كيست؟
10- .آج،لب:قربان.
11- .مل،لب:هشصد.
12- .آط،آج،لب:مى گويى،آب،مى گوييد،مل،آز:مى گويند.
13- .مل:مردمان.
14- .لب:هفصد.
15- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
16- .آط،آب،آج،لب:ديرى است.
17- .آط،آب،مل،آج،لب:گوييد،آز:گويند.

زندگانى مى كنيد.اكنون بلا به سرتان آمد.چون بديدند كه فايده (1)نيست،گفتند:

راستى آن است كه ما را پيغامبرى بود كه ما را نهى كردى از كارهاى بسيار (2)كه در آن سخط خداى بود،و اگر ما فرمان او كردمانى ما را بهتر بودى ما او را بكشتيم اين خون اوست از آنگاه در (3)مى جوشد و ساكن نمى شود و او ما را خبر داده است به اين وقعت و بليّت كه ما در آنيم و ما او را باور نداشتيم.بيورزادان گفت:نام او چه بود؟ گفتند:يحيى زكريّا.گفت:اين حديث راست است،ديدى خداى تعالى انتقام كشيد (4)براى اولياى خود.آنگه به روى در افتاد به سجده و خواصّ خود را گفت:

بروى و اين لشكر خردوس را بيرون (5)كنى از شهر و درهاى شهر ببندى.آنگه بيامد و بر سر آن خون بايستاد (6)و گفت:اين خون يحيى (7)زكريّا!خداى تو و آن ما داند كه چه رسيد به بنى اسرايل (8)!براى تو ساكن شو به فرمان خداى پيش ازآن كه از بنى اسرايل كس نماند،آن خون ساكن شد به فرمان خداى و بيورزادان (9)قتل از ايشان برداشت و گفت:ايمان آوردم به آنچه بنى اسرايل (10)ايمان داشتند به آن و گوايى (11)دادم كه جز خداى،خداى (12)نيست،و خداى تعالى وحى كرد به پيغامبرى (13)كه آن وقت (14)بود كه:بيورزادان (15)حيون صدوق،و حيون به زبان (16)عبرانى حديث الايمان باشد، گفت:اى مردى (17)نومسلمان،مردى راستينه است.آنگه بيورزادان (18)گفت كه اين دشمن خداى خردوس،مرا گفته است كه:از شما چندان (19)بكشم تا خون در اين جوى به لشكرگاه او رسد و من نتوانم فرمان او را عصيان كردن.آنگه بفرمود تا خندقى عظيم بكندند و گفت:بروى و هرچه دارى از گاو و گوسپند و شتر (20)بيارى،

ص : 188


1- .قم:فايده اى.
2- .مل:زشت.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:بر.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:چنين كشد،مل:چگونه كشد.
5- .آط،آج،لب:برون.
6- .آط:بستاد،آب،آز:باستاد.
7- .مل:يحيى بن.
8- .آط:اسرائيل را،مل،آورده:كه آنچه سزاى بنى اسرائيل بود به ايشان رسيد.
9- .آط،آز،بنورزادان،آج،لب:نبوزرادان.
10- .آز:بنو اسرائيل.
11- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
12- .آط،آج:خدايى.
13- .قم:كرد پيغامبرى را.
14- .آب،آز:كه در آن زمان.
15- .آج،لب:نبوزرادان.
16- .قم:زفان.
17- .همۀ نسخه بدلها:اين مرد.
18- .آج،لب:نبوزرادان.
19- .همۀ نسخه بدلها:چندانى.
20- .آط،آب،آز:اشتر.

بياوردند.بفرمود تا مى كشتند و خون ايشان در آن جوى مى ريختند و تنهاى ايشان در آن خندق مى انداختند تا چندانى بكشت كه خون به لشكرگاه (1)او رسيد.خردوس كس فرستاد و گفت:بس كن از قتل و كشتن كه خون به ما رسيد.آنگه ازآنجا بر گرفت و به بابل رفت و قتلى عظيم در بنى اسرايل برفت.اين وقعت (2)دوّم بود كه به بنى اسرايل فرود آمد و (3)فتنه و فساد دوم كه كردند،چنان[كه] (4)حق تعالى از ايشان بازگفت: وَ قَضَيْنٰا إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ فِي الْكِتٰابِ .در اين دو قول گفتند:يكى آن كه ، قَضَيْنٰا ،به معنى اعلمنا (5)است و مراد به كتاب تورات است،و عبد اللّه عبّاس گفت:«قضا» (6)،به معنى حكم است،و مراد به كتاب لوح محفوظ است.و«الى» به معنى«على» (7)است،يعنى قضا كرديم بر بنى اسرايل در لوح محفوظ،و معنى آن (8)باشد كه ما را از ايشان چنان (9)معلوم بود برحسب معلوم در لوح ثبت كرديم،و وجه اوّل بهتر است براى آن كه كلام با او بر ظاهر خود است و تفسير اين قضا بر فعلى بايد كردن كه به«الى»متعدّى شود چون وحى.و معنى وحى اين جا الهام و اعلام باشد، و مثله فى معنى الوحى قوله تعالى: وَ قَضَيْنٰا إِلَيْهِ ذٰلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (10)،اى اوحينا اليه. لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ ،كه فساد كنى دو بار در زمين:نوبت اوّل به بخت نصّر مقهور شدند و نوبت دوم به خردوس،چنانكه ذكر آن برفت.پس از آن در شام بنى اسرايل را رايتى برنداشتند و ملك از شام و نواحيش با روم و يونان افتاد،جز آن كه بقاياى بنى اسرايل بسيار شدند و در عالم پراگنده شدند (11)و ايشان را ديانت و رياست بود در بيت المقدس و نواحى او (12).ملك نبود ايشان را امّا نعمت و عزّت و منعت (13)بود.دگرباره (14)بطر گرفتند ايشان (15)و احداث پيشه گرفتند

ص : 189


1- .قم،آط،آب،مل+خردوس.
2- .آط،مل،آز،آج،لب:وقعه.
3- .همۀ نسخه بدلها:در.
4- .از قم،افزوده شد.
5- .اساس:علمنا،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
6- .آج،لب:قضينا.
7- .مل:اعلى.
8- .قم:اين چنان.
9- .قم:چنين.
10- .سورۀ حجر(15)آيۀ 66.
11- .قم:گشتند.
12- .قم،آب،مل+و.
13- .آط،آب،مل،آج،لب:منفعت،آز:شفقت.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:دگربار.
15- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:گرفت ايشان را.

[124-ر]و تغيير و تبديل كردن گرفتند.خداى تعالى ابطوس بن (1)اسانوس (2)الرّومى را بر ايشان مسلّط كرد تا شهرهاى ايشان خراب كرد و ايشان را آواره كرد و رياست نيز از ايشان بستد به شوم (3)معاصى ايشان و ذلّت و مسكنت بر ايشان زد (4)و ايشان را ذليل و مهين كرد (5)به جزيت،و بيت المقدّس خراب بماند (6)تا به ايّام عمر خطّاب، ازآن پس مسلمانان عمارت كردند آن را.

ابو بشير (7)گفت:سعيد جبير را پرسيدم از اين آيات (8)،گفت:امّا آنان كه فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّيٰارِ صيخابرة الخزرىّ (9)بود و لشكر او.

آنگه گفت: ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ ،الى قوله: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ .

قوله: عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ،بخت نصّر است و لشكر او،كه بيت المقدس خراب كردند (10).

بار ديگر (11)خداى تعالى دولت با بنى اسرايل داد فى قوله: عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنٰا ،گفت:اگر با سر معصيت شوى،ما با سر عقوبت شويم (12).ايشان با (13)معصيت شدند،خداى تعالى ملك الرّوم را بر ايشان مسلّط كرد.

باز دگرباره (14)چون با معصيت رجوع كردند،خداى تعالى پادشاه رى را بر (15)ايشان مسلّط كرد و نام او اوزن (16)بود،دگرباره رجوع كردند با معصيت،خداى تعالى شاپور ذو الاكتاف (17)را بر ايشان مسلّط كرد.

قتاده گفت:در اين آيات قضايى كردند بر اين قوم،چنان كه بينى در اين آيات (18)به نوبت اوّل جالوت بر ايشان مسلّط شد،و هم الذين جاسوا (19)خِلاٰلَ الدِّيٰارِ ، ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ

ص : 190


1- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:ططوس بن،مل:ملطوس بن.
2- .آز:اسيانوس،آج،لب:اسالوس.
3- .همۀ نسخه بدلها:به شومى.
4- .مل:در آمد.
5- .مل:رهين كرده.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:شد.
7- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:ابو بشر.
8- .مل:آيت.
9- .آط،آز،آج،لب:صيخابر ابخوزى،آب:صيخابر الخوزى،مل:صحار الخزرى.
10- .آط،خراب كردن/كردند.
11- .قم:دگر.
12- .قم:رويم.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+سر،مل:بر سر.
14- .آط،آب،آز:بار دگر،آج،لب:بار ديگر.
15- .قم:پادشاهى را،مل:پادشاهى.
16- .قم:روم اوزن،آط،آج،لب:اوروم اوزن،آب:رزم اوزن،مل،آز:رزم اوزن.
17- .آط،آب،آز،آج،لب:ذو الاكناف.
18- .آط،آج،لب:آيت.
19- .اصل آيه چنين است: فَجٰاسُوا...

،پس دولت با ايشان داد (1)در ايّام داود-عليه السّلام-كه او جالوت را بكشت.آنگه پس از آن چون با سر معصيت شدند و تغيير و تبديل شدند، بخت نصّر بر ايشان مسلّط شد،فى قوله: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ .

پس باز بر ايشان رحمت كرد،فى قوله: عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ ،باز (2)با سر معصيت شدند،خداى تعالى رسول را (3)بر ايشان مسلّط كرد تا بهرى را بكشت و بهرى را جزيت بر نهاد و اين مذلّت بر ايشان بماند تا به قيامت.و قوله: لَتُفْسِدُنَّ ،«لام»و «نون»تأكيد جواب قسمى محذوف است،و التّقدير،و اللّه لتفسدنّ و لتعلنّ، (4)اى لتستكبرنّ.

فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا ،عبد اللّه مسعود گفت:فساد اوّل ايشان،كشتن زكريّا بود،و اين روايت ابو صالح است از عبد اللّه عبّاس (5).محمّد بن اسحاق گفت:زكريّا به مرگ خود مرد (6)،و انّما (7)شعيا بود كه او را بكشتند، فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّيٰارِ ،اى دخلوا الدّيار و تخلّلوها طالبين ما فيها،و عبد اللّه عبّاس خواند:«فحاسوا»بالحاء غير المعجمة و معناهما واحد، وَ كٰانَ وَعْداً مَفْعُولاً ،اى،كائنا واقعا لا محالة.ابن جرير گفت:

طافوا،يعنى مى گرديدند.قتيبى گفت:عاثوا (8)و افسدوا.ابو عبيده گفت:طلبوا.

ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ ،اى الرّجعة و الدّولة.حق تعالى گفت:ما پس از آن شما را يعنى بنى اسرايل را-و خطاب با ايشان است-دولت داديم و روزگار با شما داديم و شما را مدد داديم به مالها و فرزندان (9)، وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً ،و كرديم شما را در بيشتر به عدد (10).مجاهد گفت:اكثر رجالا،بعضى دگر گفتند:اكثر انصارا،و اصل او آن باشد (11)كه جماعتى كه چون (12)استغاثه (13)كند در نصرت (14)برمند (15)و مسارعت نمايند،و اين فعيل به معنى فاعل است،كالقدير و القادر و العليم و العالم.

ص : 191


1- .قم:آمد.
2- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:پس.
3- .قم+عليه السّلام.
4- .اساس:و،با توجه به نسخۀ قم تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:به مرگ بمرد.
7- .مل:آن.
8- .آط،آب،مل،آج،لب:عاقوا،آز:عاقرا.
9- .آط،آب،مل،آج،لب:به فرزندان.
10- .مل:به عر،آج،لب:و عدد.
11- .قم:بود.
12- .همۀ نسخه بدلها:چون او.
13- .همۀ نسخه بدلها:استعانت.
14- .همۀ نسخه بدلها+او.
15- .لب:برهند.

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ،حق تعالى در اين آيت بازنمود كه:هركس كه چيزى (1)كند از نيك و بد،با خود كند،نيكى براى خود و بدى براى (2)خود.

گفت:اگر نيكى (3)كنى براى خود كنى،يعنى خير آن و (4)ثواب آن شما را باشد،و اگر اساءت و بدى كنى عقاب و وبال آن بر شما باشد،و قوله: فَلَهٰا (5)،اهل معانى گفتند:مراد آن است كه«فعليها».و«لام»به معنى على است،براى آن كه عرب نقيض بر نقيض حمل كنند (6)،چنان كه نظير[124-پ]بر نظير حمل كنند (7)،و مثله قوله: فَسَلاٰمٌ لَكَ مِنْ أَصْحٰابِ الْيَمِينِ (8).اى،عليك.محمّد بن جرير گفت:فلها، اى فاليها أساء،من قولهم:احسن الى فلان و اساء اليه،كما قال: بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا (9)،اى،اليها،اى فأليها جزاؤها،جزاى آن اساءت با او كند (10).اگر بر ظاهر حمل (11)كنند روا باشد و معنى آن كه:فلها عقابها،عقاب آن اساءت او را باشد نه ديگرى را.

و حسين بن الفضل گفت:اى فلها ربّ يغفر (12)الإساءة،او را خداى (13)هست كه اساءت بيامرزد (14).اين قول خوشترست (15)،جز آن كه ظاهر بر او دليل نمى كند. فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ ،اى المرّة الآخرة،چون وعدۀ بار ديگر آمد از آن دو بار كه گفت: لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ ،و نوبت اوّل را گفت: فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا ،اين نوبت بازپسين بود و اين (16)نوبت ديگر بر قولى (17)قتل يحيى زكريّا بود و بر قولى ديگر قصد كشتن عيسى مريم (18)تا خداى تعالى او را به آسمان برد از ميان ايشان (19)،خداى تعالى

ص : 192


1- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:بر.
2- .آط،مل،آج،لب:خيرى.
3- .قم:نيكوى،آط،آب،مل،آز،آج،لب:نيكويى.
4- .قم:جز او.
5- .قم،مل+بعضى،آط،آب،آز،آج،لب+بعضى از.
6- .قم:كند.
7- .قم:كند.
8- .سوره واقعه(56)آيۀ 91.
9- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 5.
10- .همۀ نسخه بدلها:كنند و.
11- .همۀ نسخه بدلها:رها.
12- .اساس:ربّ لا يغفر،كه با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
13- .آط،آج:خدايى.
14- .اساس:نيامرزد،به قياس با قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.
15- .همۀ نسخه بدلها:قولى خوش است.
16- .قم:آن.
17- .اساس:قول،با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
18- .قم،آط،آز،آج،لب:عليه السلام،آب:عليهما السلام.
19- .قم+و.

پارس را و روم را بر ايشان مسلّط كرد (1).خردوس را و ططوس را كه قصّۀ ايشان برفت (2). لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ ،اين[لام] (3)تعلّق دارد به محذوفى كه نسق كلام بر او دليل مى كند و هو قوله: بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا ،چون در نوبت اوّل«بعثنا»در ظاهر كلام بود در وعدۀ كرّة اخرى (4)اين فعل بيفگند،اعتمادا على الموجود فى الكلام،و التقدير:

فاذا جاء وعد الآخرة،اى الكرّة الآخرة، بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا ، لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ ، [على قرائت من قرأ بالجمع او عبدا لنا ليسوء وجوهكم،يعنى چون نوبت وعدۀ دوم آمد و شما با سر فساد رفتى] (5)بر سر شما فرستادم (6)،بندۀ مسلّط را تا روى شما دژم (7)كنند.كسائى خواند:لنسوء وجوهكم،به«نون»اضافت با خداى تعالى بر سبيل تعظيم،اعتبارا بقوله: بَعَثْنٰا ،و قَضَيْنٰا ،و رَدَدْنٰا ،و امددنا.و اين قرائت از اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-روايت كردند (9)و بيان اين قرائت ابىّ است.لنسوءن وجوهكم،به نون تأكيد خفيف (10)،كقوله:لنسفعن بالناصية،و دگر قرّاء كوفه خواندند:

ليسوء،به«يا».آنگه آن را دو تأويل بود:امّا آن كه اضافت با خداى بود،اى، ليسوء اللّه وجوهكم و امّا ليسوءوا الوعد و العبد الملك المسلّط،و باقى قرّاء خواندند:

ليسوؤا وجوهكم،بر جمع (11)اسنادا الى عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ .و علامت نصب حذف نون است،يعنى ما ايشان را برانگيختيم تا رويهاى شما دژم (12)كنند،يقال:

ساءه اذا احزنه مساءة. وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ ،و تا در مسجد بيت المقدس شوند، چنان كه نوبت اوّل شدند. وَ لِيُتَبِّرُوا مٰا عَلَوْا ،و تا هلاك كنند آن را كه بر او غالب شده باشد از ديار و اموال شما هلاك كردنى من التّبار و هو الهلاك،و«لام»،روا بود كه«لام»غرض باشد،على سبيل العذاب و العقوبة لهم،و شايد كه«لام» عاقبت بود-برآن تفسير كه گفته ايم.فامّا قوله: لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ ،به وجه كنايت كرده است از جمله تن،كما قال (13)تعالى: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ... (14)و،

ص : 193


1- .قم+و.
2- .همۀ نسخه بدلها+و قوله.
3- .اساس:ندارد،از قم،آورده شد.
4- .قم:آخر،آج،لب:آخرين.
5- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
6- .قم،مل،لب:فرستاديم.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:غمگين.
8- .قم،آط،آب،آز،آج،لب+على.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:كرده اند.
10- .قم:به نون تأكيد تخفيف خواند.
11- .آب،آز:بر جميع.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:غمگين.
13- .آط،آب،آز،مل+اللّه.
14- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.

كقوله: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (1)، وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (2)،و وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ، ضٰاحِكَةٌ... (3)،و غير ذلك.و كقول الشّاعر و هو النّابغة:

اقارع عوفا لا احاول غيرها***وجوه قرود تبتغي من تجادع (4)

مراد در آيات و بيت ذوو الوجوه (5)است.

عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ ،آنگه رسول را گفت،بگو بنى اسرايل را كه:همانا خداى بر شما رحمت كند،اگر توبه كنى و رجوع كنى به اطاعت او.و براى آن عسى گفت تا اعتماد نكنند و اتّكال و تقصير نكنند در طاعت خداى،بل تا ميان خوف و رجا باشند و قطع نكنند بر رحمت تا مغرا نشوند بر قبيح (6).مفسّران گفتند: عَسىٰ ،در قرآن از خداى واجب باشد.و وجه اوّل معتمد است. وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنٰا ،و اگر با سر گناه شوى ما با سر عقوبت شويم،بر قول عبد اللّه عبّاس.قتاده گفت:با سر معصيت شدند،خداى تعالى بر دست رسول ايشان را عقوبت كرد به قتل و اسر و جزيت و مذلّت و مسكنت. وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ حَصِيراً ،امّا (7)دوزخ را به زندان كافران كرديم[125-ر]من الحصر (8)الّذي هو الحبس و الحصر احتباس البطن،و منه الحصار لأنّه (9)يحتبس من فيها،و الحصور البخيل لحبسه (10)المال و سمّى الملك حصيرا لاحتجابه عن النّاس،قال الشّاعر:

و مقامة غلب الرّقاب كانّهم (11)***جنّ لدى باب الحصير قيام

اى،باب الملك،و الحصر (12)الّذى هو الجمع و العدّ من هذا لأنّ فيهما (13)المنع (14).و حسن بصرى گفت:مراد حصير (15)است كه بازفگنند (16)،اى فراشا و مهادا،و گفتند (17):

ص : 194


1- .سورۀ قيامه(75)آيۀ 22.
2- .سورۀ قيامه(75)آيۀ 24.
3- .سورۀ عبس(80)آيات 38 و 39.
4- .اساس:تجاور،قم،آط،آج،لب:تجاود،آب،آز:يجاور،با توجه به ديوان شاعر و مآخذ معتبر تصحيح شد.
5- .قم،آب،آز:ذو الوجوه،آط،مل،آج،لب:ذو الوجوه.
6- .اساس:تقبيح،با توجّه به قم،تصحيح شد،آج،لب:قبح.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:ما.
8- .آج،لب:الحصير.
9- .اساس:لا،كه با توجه به نسخۀ قم تصحيح شد.
10- .اساس:حبسه،كه با توجه به نسخه قم،تصحيح شد.
11- .قم:كانّه.
12- .اساس:الحصير،كه به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها+معنى.
14- .قم:الجمع.
15- .قم،آط:حصر.
16- .قم:افگنند،آط،آج،لب:بازفگنند.
17- .همۀ نسخه بدلها:گفت.

عرب[بساط] (1)خود را حصير خوانند (2).

إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ،گفت:اين قرآن هدايت كند و راه نمايد و لطفل باشد به طريقتى و ملّتى كه آن راست تر (3)است و مستقيم تر (4)، وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ ،و مژده (5)دهد مؤمنان را كه عمل صالح[كنند به آن كه ايشان را مزدى بزرگ و ثوابى عظيم بود بر عمل صالح كه] (6)كرده باشند (7).

وَ أَنَّ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً ،و نيز خبر مى دهد كه:

آنان را كه به قيامت ايمان ندارند ما نهاده ايم و بجارده (8)براى ايشان عذابى سخت دردناك.

وَ يَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ ،و دعا مى كند آدمى دعاى بد،يعنى نفرين.همچنان كه دعاى خير كند يعنى در حال ضجارت و ملالت بر خويشتن و بر ديگران از فرزندان و اقرباى خود،و اگرچه در وقت دوم پشيمان بود.و اين قول عبد اللّه عبّاس است نحو قوله (9):اللّهم العنه و اهلكه و دمّر عليه،و اگر خدا اجابت كند بر او سخت آيد.و قول ديگر آن است كه:آدمى به تعجيل طلب چيزهايى كند كه او را بتر باشد به گمان انتفاع،چنان كه دعا كند به آنچه او را بهتر باشد،و آيت در معنى جارى مجراى آن بود كه گفت: وَ عَسىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ (10)...، وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً ،و آدمى هميشه شتابزده بوده است.بعضى مفسّران گفتند مراد آن است كه:

در جمله كارها مستعجل است.و بعضى دگر گفتند،مراد آن است كه:آدمى عجول است در دعاى بد كه وقت دوم برآن پشيمان باشد.اين قول مجاهد است و جماعتى مفسّران.عبد اللّه عبّاس گفت:عجول است،يعنى ضجر است،صبر ندارد بر سرّاء و ضرّاء.بعضى دگر مفسّران گفتند:مراد به انسان،آدم است.سلمان پارسى (11)گفت:

خداى تعالى از آدم،اوّل سرش بيافريد كه حواس بر اوست تا او مى نگريد و ديگر اندامهاى او مى آفريد و او اعتبار مى گرفت.و نماز ديگر بود،خداى تعالى پايهاى او را

ص : 195


1- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:خواند.
3- .قم،آز:راست.
4- .قم+بود.
5- .آج،لب:مزد.
6- .اساس،ندارد،از قم افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:كنند.
8- .قم،آط،آب،مل،آج،لب:بيجارده.
9- .قم+عليه السلام.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 216.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فارسى.

روح مى درآفريد،يعنى حيات،او گفت:اللّهم عجّل خلقى قبل غروب الشّمس،بار خدايا تعجيل فرماى در آفريدن من پيش ازآن كه آفتاب فروشود،فذلك قوله: وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً .ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس:چون روح به نام آدم رسيد تعجيل كرد،خواست تا برخيزد نتوانست،فذلك قوله: وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً ،و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد.

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ آيَتَيْنِ ،گفت:ما شب و روز را دو آيت و دو علامت و دلالت كرديم بر وجود و وحدانيّت ما،و بر كمال قادرى و عالمى ما. فَمَحَوْنٰا آيَةَ اللَّيْلِ ،بسترديم آيت شب.ابو الطّفيل گفت:پسر كوّا پرسيد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از اين سواد (1)كه در ميان ماه است (2)،گفت:آن آيت شب است (3)كه خداى تعالى آن را محو كرد،آن اثر محو است.عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى نور آفتاب هفتاد جزو كرد،و نور ماه همچنين و آنگه از نور ماه شست (4)و نه جزو محو كرد و به آفتاب داد،اكنون آفتاب را صد و سى و نه جزو است از نور،و ماه را يك جزو.

وَ جَعَلْنٰا آيَةَ النَّهٰارِ مُبْصِرَةً ،و آيت روز را بينا كرديم،يعنى روشن و تابنده.

ابو عمرو بن العلاء گفت:[يعنى] (5)يبصّر بها،و هذا من باب ليله قائم و نهاره صائم.

كسائى گفت:هو من قول العرب:ابصر النّهار اذا اضاء و صار بحالة يبصّر بها.بعضى دگر اهل علم گفتند:هذا من باب قولهم:رجل مجرب اذا كان ذا ابل جربى و رجل معطش اذا كان ذا ابل عطاش.و قال (6):كقرية (7)ذى الثّلاثة المعطش.و رجل مضعف (8)،اذا كان اصحابه ضعفاء (9)،و كذلك النّهار مبصر[125-پ]اذا كان اهله بصراء (10). لِتَبْتَغُوا ،آنگه غرض پيدا كرد،گفت:تا طلب كنى در اين روز روشن فضل و نعمت و روزى خداى،[ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسٰابَ ،و تا بدانى عدد سالها و حساب] (11)وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنٰاهُ تَفْصِيلاً ،و هر چيزى را تفصيل داديم و روشن كرديم روشن كردنى.

ص : 196


1- .مل:سؤال:آج،لب:سودا.
2- .اساس و ديگر نسخه ها:ماهست/ماه است.
3- .مل:چيست.
4- .آط،مل،آز،آج،لب:شصت.
5- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
6- .آب،آز+شعر.
7- .آج،لب:كفر به.
8- .آز:معطّش.
9- .آب،آز:ضعيفا،آج،لب:ضعفا.
10- .اساس:بصيرا،به قياس نسخۀ قم تصحيح شد.
11- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس،از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه گفت:

خداى تعالى چون چيزها بيافريد،از نور عرش دو آفتاب بيافريد،امّا آن كه در سابق علم او آن بود كه آفتاب خواهد بودن آن چندان بود كه همه دنيا از مشرق تا مغرب (1)،و امّا آنچه در سابق علم او بود كه آن را (2)نخواهد كردن تا ماه شود و محو كند نور آن آن را دون آفتاب آفريد در جرم و براى آن (3)ما كوچك مى بينيم آن را كه مسافت بس (4)بعيد است.و اگر خداى نور ماه بر حدّ نور آفتاب رها كردى،مردم شب از روز نشناختندى،و مزدور ندانستى كه از كى تا كى كار كند،و روزه دار ندانستى كه از كى تا كى روزه دارد،و زن ندانستى كه عدّه (5)چند گاه دارد (6)،و مسلمانان ندانستندى كه وقت نمازشان كى باشد و وقت حجّشان كى باشد،و وام دار ندانستى (7)كه حلول اجل (8)كى باشد،و ندانستندى كه وقت زرع و حصادشان كى باشد،و ندانستندى كه كى بياسايند و كى طلب روزى كنند.خداى تعالى به حسن نظرش براى بندگان جبريل را بفرستاد تا پرّ خود سه بار بر روى ماه بماليد تا روشناى (9)او با اين مقدار آمد كه مى بينند (10)تا شب از روز جدا شود (11)،و ذلك قوله:

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ آيَتَيْنِ -الآيه.

وَ كُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آيت آن است كه هر آدمى را عمل و كردارش در گردن او كنند (12)تا از او جدا نباشد (13).بعضى دگر گفتند:آنچه تقدير كرده اند او را و بر او،طائره،اى ماله و عليه.مقاتل و كلبى گفتند:طائره،اى خيره و شرّه،نيك و بدش با او باشد،از او مفارقت نكند (14)تا حساب او برآوردن.حسن گفت:يمنه و شؤمه،خجستگى و ناخجستگى او،آنگه گفت:

يا بن آدم!تو را نامه اى هست افلاخته (15)و دو فريشته (16)موكّل يكى بر دست راست و

ص : 197


1- .قم،آط:به مغرب.
2- .همۀ نسخه بدلها+محو.
3- .مل:برا آن.
4- .همۀ نسخه بدلها:سخت.
5- .همۀ نسخه بدلها:عدّت.
6- .مل:تا چه وقت بايد داشتن.
7- .مل:نداند.
8- .همۀ نسخه بدلها+او.
9- .آط،آز،آج،لب:روشنايى،مل:رو سياهى.
10- .آج،لب:مى بيند.
11- .قم،مل:شد،آط،آب،آز،آج،لب:باشد.
12- .مل:افگنند.
13- .آط،آز،آج،لب:نشود و.
14- .قم،مل:نكنند.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:برافراخته.
16- مل+مقرّب.

يكى بر دست چپ،چون فعلى بكنى بر تو نويسند و در گردن تو فگنند.مجاهد گفت طايره (1)،عمله و رزقه،مراد عمل و روزى مرد است،و گفت:هيچ كس از مادر نزايد و الّا بر گردن او ورقى (2)باشد بر او (3)نوشته (4)كه او شقى است يا سعيد.اهل معانى گفتند:مراد به طائر،آن حكم است كه بر او كند (5).از سعادت و شقاوت به حسب استحقاق او،و از آن به طائر عبارت كرد بر عادت (6)،من سوانح الطّير و بوارحها.

ابو عبيده و قتيبى گفتند:مراد حظّ اوست از خير و شر،من (7)قولهم:طار سهم فلان بكذا و جرى له الطّائر بكذا.در شاذ حسن و مجاهد و ابو رجا،خواندند:طيره،بى الف و تخصيص گردن براى آن كرد كه آن جاى علامت و داغ بود،و جاى قلادۀ (8)طوق بود.و گفتند:جاى بر آنكه (9)عرب به او كنايت كنند از ذمّت وجوب،نبينى كه گويند:مرا بر گردن او وامى است و در گردن او عهدى و سوگندى است.و كذا:

فَكُّ رَقَبَةٍ (10) و عتق رقبة. وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،يحيى بن وثّاب خواند:يخرج به «يا»ى اضافت الى اللّه تعالى،يعنى خداى بيرون آرد،و نخرج بر قرائت عامّۀ قرّاء به نون ما بيرون آريم حملا على قوله: أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ .و يعقوب خواند و در شاذ حسن و مجاهد و ابن محيصن (11)يخرج به«يا»مفتوح و ضمّ«را»على الفعل الثّلاثىّ على تقدير:و يخرج الطائر له يوم القيامة فيصير كتابا.و ابو جعفر خواند يخرج به ضمّ «يا»و فتح«را»،على الفعل المجهول التّقدير و يخرج الطّائر له يوم القيامة كِتٰاباً ، نصبا على الحال، يَلْقٰاهُ مَنْشُوراً ،كه آدمى آن نامه را افلاخته (12)بيند و ابن عامر و ابو جعفر خواندند:يلقاه به ضم«يا»و تشديد قاف يعنى،يلقى الانسان ذلك الكتاب منشورا.چنان كه مفعول اوّل كه (13)فعل با او مسند است مقدّر باشد و ها ضمير كتاب باشد و محل او نصب بود على المفعول الثّانى.ابو السّوار العدوىّ اين[126-ر]آيت بخواند و گفت:نشرتان و طيّه (14)،سه حال (15)است.گفت:نامۀ تو را در دو حال

ص : 198


1- .آب،آز+اى.
2- .مل:برقى.
3- .همۀ نسخه بدلها:برآن.
4- .قم:نبشته.
5- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
6- .همۀ نسخه بدلها+عرب.
7- .آج،لب:و.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها:براى آن كه.
10- .سورۀ بلد(90)آيۀ 13.
11- .قم،آط:محيص،آج،لب:مختص.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:افراخته.
13- .قم،مل+اوّل.
14- .آط،آج،لب+گفت.
15- .قم:حالت.

افلاخته (1)باشد و در يك حال پيخته (2)،تا زنده اى نامۀ تو افلاخته (3)است.هرچه خواهى املا مى كن، (4)چون بميرى نامه يت (5)در پيچند.باز چون به قيامت تو را زنده كنند باز نامۀ ت (6)برافلاجند (7).

اِقْرَأْ كِتٰابَكَ ،مضمرى هست در آيت و هو قوله يقال (8)له گويند او را (9):از آن جايها است كه گفتيم كه،اضمار قول كنند لدلالة الكلام عليه.خداوند نامه را گويند:برخوان نامه يت (10).قتاده گفت:فرداى قيامت آن كس نيز كه خواننده نباشد نامۀ او خود خواند (11)، كَفىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً ،بس است نفس تو بر تو محاسب تو،يعنى،تو خود حساب خود كن (12).حسن بصرى گفت:عدل كرده باشد آن كه ترا به محاسب تو كند و حساب تو با تو افگند (13).

مَنِ اهْتَدىٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ ،هركه (14)اجتهاد كند و نظر و ره راست يابد براى خود كند يعنى ثواب آن او (15)را باشد وَ مَنْ ضَلَّ ،و هركه (16)گمراه شود به ترك نظر و طلب علم بر خود گمراه شود وبال آن (17)بر او باشد وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،و هيچ برگيرنده (18)بار ديگرى برنگيرد.يعنى به گناه (19)گناهكارى،ديگرى را عقوبت (20)نكنند و بيان كرديم كه اصل وزر ثقل و گرانى باشد. وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ ، (21)و ما عذاب نكنيم هيچ امّت را تا پيغامبرى به ايشان نفرستيم كه عذار و انذار كند و تنبيه كند ايشان را اقامت حجت و قطع عذر را تا حجّت ما بليغ باشد بر مكلّفان.

قوله تعالى:

سوره الإسراء (17): آیات 16 تا 39

اشاره

وَ إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنٰا مُتْرَفِيهٰا فَفَسَقُوا فِيهٰا فَحَقَّ عَلَيْهَا اَلْقَوْلُ فَدَمَّرْنٰاهٰا تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْعٰاجِلَةَ عَجَّلْنٰا لَهُ فِيهٰا مٰا نَشٰاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنٰا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاٰهٰا مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرٰادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعىٰ لَهٰا سَعْيَهٰا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِكَ كٰانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هٰؤُلاٰءِ وَ هَؤُلاٰءِ مِنْ عَطٰاءِ رَبِّكَ وَ مٰا كٰانَ عَطٰاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) اُنْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجٰاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21) لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22) وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً إِمّٰا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ اَلْكِبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ كِلاٰهُمٰا فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً كَرِيماً (23) وَ اِخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُمٰا كَمٰا رَبَّيٰانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صٰالِحِينَ فَإِنَّهُ كٰانَ لِلْأَوّٰابِينَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ اَلْمُبَذِّرِينَ كٰانُوا إِخْوٰانَ اَلشَّيٰاطِينِ وَ كٰانَ اَلشَّيْطٰانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمّٰا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ اِبْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهٰا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لاٰ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلىٰ عُنُقِكَ وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا كُلَّ اَلْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30) وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّٰاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كٰانَ خِطْأً كَبِيراً (31) وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلزِّنىٰ إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِيلاً (32) وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ يُسْرِفْ فِي اَلْقَتْلِ إِنَّهُ كٰانَ مَنْصُوراً (33) وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ اَلْيَتِيمِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتّٰى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ اَلْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا اَلْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ اَلْمُسْتَقِيمِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35) وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لاٰ تَمْشِ فِي اَلْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اَلْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ اَلْجِبٰالَ طُولاً (37) كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (38) ذٰلِكَ مِمّٰا أَوْحىٰ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ اَلْحِكْمَةِ وَ لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتُلْقىٰ فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39)

ترجمه

>17\39-16<

ص : 199


1- .آط،آب،آز،آج،لب:برافراخته،لب:برافروخته.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:نور ديده.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:افراخته.
4- .آز،آج،لب+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نامه ات.
6- .همۀ نسخه بدلها:نامه ات.
7- .قم:برافلاخند،آط،آب،آج،لب:باز واكنند،آز:بارو كنند.
8- .همۀ نسخه بدلها:فيقال.
9- .قم+اين.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نامه ات.
11- .قم،آط،آب،مل،آز:خود او خواند،آج،لب:خود را خواند.
12- .همۀ نسخه بدلها:بكن.
13- .همۀ نسخه بدلها:فكند.
14- .مل:هرچه.
15- .لب:ندارد.
16- .لب:ور كه.
17- .همۀ نسخه بدلها:عقاب و وبال.
18- .آب،آج،لب:برگزيده.
19- .مل،آج،لب:ندارد.
20- .آج،لب:عقوبت و وبال آن.
21- .قم: حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً علاوه دارد.

چون خواهيم كه هلاك كنيم شهرى را،بفرماييم منعمان آن جاى را فاسق شوى (1)در آنجا (2)واجب شود بر ايشان گفتار،هلاك برآريم (3)ايشان را (4)هلاك بر آوردن (5).

و بس كه هلاك كرديم از جماعات (6)از پس نوح و بس باد (7)خداى توبه گناههاى (8)بندگانش آگاه (9)و بينا.

هركه (10)خواهد دنيا زود كنيم براى او در آنجا آنچه خواهيم آن را كه خواهيم پس كنيم براى او دوزخ ملازم بود با آن نكوهيده و رانده.

و هركس كه خواهد آخرت (11)و سعى كند براى آن سعيش و او مؤمن بود ايشان را سعى و عملشان به موقع شكر باشد.

همه را مدد دهيم اينان را و ايشان را از عطاى (12)خدايت و نبوده است عطاى (13)خداى تو بازداشته.

بنگر كه چگونه تفضيل داديم بهرى را (14)بر بهرى و آخرت مهتر است به پايها (15)و بزرگتر به فضل.

مكن (16)با خداى خداى ديگر كه بنشينى (17)نكوهيده رها كرده.

ص : 200


1- .قم،آط،مل،آز،آج:شوند.آب و لب:شدند.
2- .قم:پس.
3- .مل:گردانيم.
4- .قم:آن را.آج،لب:از ايشان.
5- .قم،آط،آب،آج،لب:برآوردنى.
6- .قم،آط،آب،آج،لب:قرنها.مل:گروه.
7- .قم،آب،آج،لب:است.مل:كفايت است.آط:بسند.
8- .آط،آب،مل،آج،لب:گناه.
9- .قم،آب،مل:دانا.
10- .قم+بود.
11- .قم:سراى بازپسين.
12- .آط،آب،مل،آج:دهش.
13- .مل:دهش.
14- .قم+از ايشان.
15- .پايها/پايه ها.
16- .آط،آب،آج،لب:مگير.
17- .مل:بنشينيد.

بفرمود خداى تو كه:نپرستى الا او را و به پدر و مادر نكوى كنى (1)،اگر برسند به نزديك تو به پيرى يكى از ايشان يا هر دو،مگو ايشان را افّ و بازمزن (2)ايشان را و بگو ايشان را گفتارى كريم.

فرونه براى ايشان بال مذلّت از بخشايش و بگو بار خدايا رحمت كن بر ايشان چنان كه بپروريدند (3)مرا كوچك (4).

خداى شما داناتر است به (5)آنچه در نفس شماست اگر باشى صالح (6)او توبه كاران را آمرزنده است.

و بده خويشاوند (7)را حقّش (8)و درويش را و رهگذرى (9)را و اسراف مكن اسراف كردنى.

[126-پ] كه اسراف كنندگان باشند برادران ديوان و بوده است ديو خدايش را كافر.

و اگر بگردى از ايشان طلب رحمتى از خداى تو و اميد دارى (10)آن را بگو ايشان را گفتارى نيكو.

و مكن دستت (11)بسته با گردنت و مگستر آن را همه گستردنى (12)،[پس] (13)بنشينى نكوهيده (14)و حسرت زده.

ص : 201


1- .مل،آج،لب:نيكوى كنيد.
2- .مل:بازمران.
3- .قم:پروردند،آط،آب،آج،لب:بپروردند.
4- .آط،آب،خرد،آج،لب:خورد،مل:كوچكى.
5- .قم:بدانچه،مل:بر آنچه.
6- .قم:نيكان.
7- .همۀ نسخه بدلها:خويشاوندان.
8- .قم،آط،آب،آج،لب:حقّ او.
9- .مل:راهگذريان.
10- .آج،لب:اميدواريد.
11- .قم،آب:دستت را.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:گستردن.
13- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
14- .آط،آب،آج،لب:ملامت زده.

خداى (1)تو بگسترد (2)روزى آن را كه خواهد و تنك كند كه او به بندگانش آگاه است و بينا.

مكشى فرزندانتان را ترس (3)درويشى را ما روزى دهيم ايشان را و شما را كه كشتن ايشان خطاى بزرگ است.

و مگردى گرد (4)زنا كه آن زشت بوده است و بدراه است.

و مكشى آن نفس (5)را كه به حرام كرد خداى مگر بحق،و هركه را بكشند به ستم،ما كرديم ولىّ او را دستى،اسراف نكند در كشتن كه آن باشيد يارى كرده.

مگردى گرد مال يتيم الّا به آنچه نكوتر باشد تا برسد به حدّ بلوغ،وفا كنى به عهد كه عهد از (6)آن بپرسند.

تمام بدهى پيمودن (7)،چون پيمايى (8)و برسنجى (8)به ترازو (9)راست آن بهتر بود و نيكوتر به تأويل.

به دنبال آن مرو (10)كه نباشد تو را به آن علمى كه گوش و چشم و دل اين همه را از او (11)بپرسند.

ص : 202


1- .قم،مل:به درستى كه خداى.
2- .قم،آج،لب:بگستراند.
3- .مل:از ترس،آط،آج،لب:ترسيدن.
4- .مل:و نزديكى نكنيد به زنا.
5- .قم:تن.
6- .قم:كه عهد بود كه از.
7- .قم:پيمانه.
8- .مل،آج،لب:برسنجيد.
9- .آج،لب:ترازوى.
10- .قم+آنچه را.
11- .قم:بود از او كه.

و مرو در زمين به نشاط كه تو بندرى زمين را و نرسى بر كوهها به درازى.

اين همه را بديش (1)به نزديك خدايت ناخواست (2)باشد.

اين از آن است كه وحى كرد به تو خدايت از حكمت (3)و مكن با خداى،خداى دگر كه پس دراندازند تو را در دوزخ و سرزنش كرده و رانده.

قوله-تبارك و تعالى وَ إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنٰا مُتْرَفِيهٰا -الآيه.بدان كه:ظاهر اين آيت به آن ماند كه خداى تعالى مى گويد:چون ما خواهيم كه شهرى هلاك كنيم،بفرماييم مترفان و منعمان آن شهر را تا فاسق شوند (4)در آنجا (5)،عذاب بر ايشان واجب شود و ما ايشان را هلاك (6)برآريم.و اگر چنين باشد،خداى تعالى امر به فسق كرده باشد،و نشايد كه خداى تعالى امر به فسق كند.گوييم:از اين چند جواب است.يكى آن كه:مأمور به از كلام محذوف است،و تقدير آن است كه:امرناهم بالطّاعة ففسقوا فيها،ما ايشان را طاعت فرماييم ايشان نافرمانى كنند.و واجب نبود كه براى آن كه ذكر فسق عقيب امر باشد كه او مأمور به باشد،نبينى كه گويند:

امرته فعصى و دعوته فابى.[امرته بالطّاعة فعصى و دعوته الى الرّشد فابى] (7)،و اهلاك،به مجرّد خود نه حسن باشد و نه قبيح،بل اگر واقع بود بر وجهى كه ظلم باشد قبيح باشد،و اگر بر وجه استحقاق يا امتحان بود،حسن باشد و اراده خداى تعالى تعلّق ندارد الّا به اهلاكى مستحق نيكو.

اگر گويند:چه فايده است در تعليق اهلاك (8)به امر (9)و گفتن:اذا اردنا امرنا،و امر،او،ارادت (10)را حسن بنكند اگر قبيح باشد و اين ارادت يا تعلّق دارد با هلاكى مستحق يا نامستحق.اگر مستحق بود به معاصى متقدّم نه به اين فسق كه در آيت ذكر كرده است فايدتى نباشد تعلّق (11)او را به امر،و اگر تعلّق دارد با هلاكى كه مستحق

ص : 203


1- .آط،آج،لب:بد است.
2- .آب:ناخواسته.
3- .آط،آب،آج،لب:از سخن درست.
4- .آج،لب:فسق كنند.
5- .قم+تا.
6- .مل:دمار از ايشان.
7- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
8- .قم:اهلاكش.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:به اوّل.
10- .قم،آط،مل:امر و ارادت.
11- .همۀ نسخه بدلها:تعليق.

باشد به اين فسق كه در آيت هست،اين آن است كه از آن مى گريزى شما،براى آن مؤدّى است با آن كه خداى تعالى[127-ر]مريد بود اهلاك نامستحق را و جواب از اين آن است كه گوييم:اين ارادت تعلق ندارد الّا به اهلاكى مستحق به معاصى متقدّم و آنچه وجه حسن تعليق اين ارادت است به امر مذكور در آيت فى قوله: إِذٰا أَرَدْنٰا ...امرنا،آن است كه در تكرار امر به طاعت اعذار و انذار است و تنبيه و اقامت حجّت بر فاسقان تا چون عصيان كنند پس از تكرار امر مستحقّ وعيد و اهلاك باشند،فكانّه تعالى،قال: وَ إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً ،بما استحقّوا من الهلاك بما فعلوه من الكفر و العصيان امرناهم مرّة بعد اخرى و كرّرنا عليهم الامر اعذارا لهم و انذارا و ايجابا للحجّة عليهم.و جواب دوّم در تاويل آيت آن است كه:

أَمَرْنٰا مُتْرَفِيهٰا از صفت قريه باشد،و جواب«اذا»نبود،فكانّه قال: إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً ،من صفتها انّا أَمَرْنٰا مُتْرَفِيهٰا بالطّاعة فَفَسَقُوا فِيهٰا و بر اين جواب، «اذا»،را جوابى نبود ظاهر در آيت،براى آن كه در كلام دلالت است بر حذف او، و نظير اين آيت فى حذف جواب«اذا»قوله: حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ (1)-الآيات.و جوابى نيست «اذا»،را در طول اين كلام براى آن كه او مستغنى است (2)،و مثله قول الهذلىّ:

حتّى اذا سلكوهم فى قتائدة***شلاّ كما تطرد (3)الجمّالة الشّردا

و جواب«اذا»،نيامد در اين كلام براى آن كه بيت آخر قصيده است.و وجه سه ام (4)در جواب آيت آن است كه ذكر ارادت در آيت مجاز و اتّساع است و اين عبارت باشد ازآن كه معلوم بود از حال قوم و مآل كار ايشان.و تفسير (5)آيت چنين باشد كه:چون ما شهرى را هلاك خواهيم كردن،و مثله قوله: جِدٰاراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ... (6)،ديوارى كه بخواست افتادن.و مثله:اذا اراد التّاجر ان يفتقر اتته (7)النّوائب من كلّ وجه (8).چون بازرگان (9)زيان خواهد كردن،و اين آن ارادت است كه آن را بر «كاد»تفسير مى كنند،يعنى إذا كدنا ان نهلك قرية،و معنى آن كه:اذا قرب

ص : 204


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 73.
2- .همۀ نسخه بدلها:از او مستغنى اند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:يطرد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:سيم،مل:سيوم.
5- .مل+اين.
6- .سورۀ كهف(18)آيۀ 77.
7- .قم:أتاه.
8- .آج،لب:وجهه.
9- .قم:بازارگان.

هلاك اهل قرية،جدّدنا عليهم الامر و كرّرناه ففسقوا فيها فحقّ عليها العذاب.و وجه چهارم آن كه:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تلخيص و تقدير او آن كه:اذا امرنا مترفى قرية بالطّاعة ففسقوا فيها فحقّ عليها القول اردنا،يعنى چون اهل شهرى را بفرماييم تا طاعت كنند،ايشان به بدل آن فسق و عصيان كنند تا عذاب بر ايشان واجب شود،ما خواهيم تا ايشان را هلاك كنيم،پس هلاك برآريم ايشان را.

يعقوب خواند و در شاذّ حسن و قتاده و ابو حيوه:آمرنا بالمدّ (1)اى اكثرنا من قولهم امر القوم يأمرون امرا اذا كثروا و امرتهم،اى اكثرتهم،و قال لبيد (2):

كلّ بنى حرّة مصيرهم***قلّ و ان اكثروا من العدد

ان يغبطوا يهبطوا و ان أمروا***يوما يصيروا للهلك و الفند (3)

و ابو رجاء العطاردىّ و ابو عثمان النّهدىّ و ابو العاليه و الرّبيع و مجاهد،خواندند:امّرنا، به تشديد«ميم»اى سلّطناهم و جعلناهم امراء،و اين هر دو قرائت براى آن اختيار كردند كه گفتند:امر و تكليف عام است همۀ مكلّفان[را] (4)،اختصاص ندارد به مترفان دون درويشان،و دگر فرارا من ذلك السّؤال.و امّا

قول الرسول (5)-عليه السّلام:

خير المال سكّة مأبورة و مهرة مأمورة، دليل نكند بر آنكه امر متعدّى باشد،بل مراد مأمورة،مؤمره،امر است (6)،من آمرته (7)اذا اكثرته،و لكن براى ازدواج مأبوره را با مأموره كرد و مراد بسيار نسيل است و مأبوره درخت خرما پيراسته برافگنده باشد، يعنى پيوند كرده،و المترف،المنعّم،المبقى فى الملك آن باشد كه او را در ميان مال و ملك و نعمت رها كنند. فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ ،[127-پ]اى.وجب عليها العذاب. فَدَمَّرْنٰاهٰا ،اى اهلكناها من الدّمار (8)،و هو الهلاك.

زهرى گفت:يك روز رسول-عليه السلام-در نزديك زينب شد و گفت:

لا اله الّا اللّه ويل للعرب من شرّ قد اقترب ،و اى عرب (9)از شرّى كه نزديك رسيد،آنگه گفت:از سدّ يأجوج،امروز آن مقدار گشاده شد و انگشت سبّابه حلقه كرد بر انگشت ابهام.زينب گفت:يا رسول اللّه ما هلاك شويم و در ميان ما صالحان

ص : 205


1- .قم:بكذى.
2- .آب،آز+شعر.
3- .اساس:و الفسد،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
4- .اساس ندارد،از قم افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:النّبى.
6- .همۀ نسخه بدلها:مؤمره است.
7- .اساس:امراته،كه با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
8- .اساس:الدّيار،كه با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:بر عرب.

باشند؟گفت:بلى!چون فساد بسيار شود.

قوله: وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ ،حق تعالى گفت:بس كه هلاك كرديم از قرنها و جماعات كفّار كه پيغامبران ما را تكذيب كردند از پس نوح -عليه السّلام.و مورد آيت تهديد و وعيد است كفّار مكّه را. وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ ،و بس است،خداى تعالى به گناه بندگان دانا و بينا،و معنى تهديد و وعيد است.

قرون،جمع قرن باشد.خلاف كرده اند در معنى قرن.عبد اللّه ابى (1)اوفى گفت:

صد (2)سال باشد،آنگه گفت:رسول را در اوّل (3)قرن فرستادند،و آخر قرن يزيد بن معاويه بود.محمّد بن القاسم روايت كرد (4)از عبد اللّه (5)بن بشر المازنىّ كه گفت:

رسول-عليه السّلام-دست بر سر من نهاد و گفت:اين غلام قرنى بماند،گفتند:يا رسول اللّه!قرن (6)چند باشد؟گفت:صد سال.محمّد بن القاسم (7)گفت:ما سال او مى شمرديم تا به صد رسيد،آنگه بمرد.كلبى گفت:هشتاد سال باشد.ابن سيرين گفت:چهل سال باشد.

مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْعٰاجِلَةَ ،يعنى الدّار العاجلة،گفت:هركه او اين سراى معجّل خواهد،يعنى دنيا، عَجَّلْنٰا لَهُ فِيهٰا مٰا نَشٰاءُ ،تعجيل كنيم براى او آنچه خواهيم آن را كه خواهيم بر وفق مصلحت،يعنى،چندان كه مفسدت نباشد،چه اگر كسى در دنيا تمنّاى مال و ملك كند و ما دانيم كه صلاح او نيست،ندهيم او را آنچه او خواهد، آن دهيم كه (8)خواهيم به مقدار آن كه ما خواهيم[آن را كه ما خواهيم] (9)يعنى (10)به نزديك ما بس محل ندارد.اگر بعضى كافران را مراد و آرزوى ايشان بدهيم نه كرامت ايشان باشد كه پس از آن عاقبتى ذميم باشد،چه اگر براى كرامت ايشان بودى چونان (11)بودى (12)كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لو كانت الدّنيا تزن عند اللّه جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء، و مثله:قوله-عزّ و جل:

ص : 206


1- .همۀ نسخه بدلها:عبد الله بن ابى اوفى.
2- .همۀ نسخه بدلها:صد و بيست.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مل+آن.
4- .همۀ نسخه بدلها:كند.
5- .آج،لب:عبد الله عباس.
6- .قم،آز،آج،لب:قرنى.
7- .مل:محمد بن ابى القاسم.
8- .همۀ نسخه بدلها+ما.
9- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+دنيا.
11- .همۀ نسخه بدلها:چنان.
12- .قم:نبودى.

وَ مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (1) .

ثُمَّ جَعَلْنٰا لَهُ جَهَنَّمَ ،آنگه دوزخ (2)به جاى (3)و بازگشت نصيب او كنيم.

يَصْلاٰهٰا ،تا ملازم شود با آن، مَذْمُوماً ،نكوهيده، مَدْحُوراً ،رانده و خوار كرده،يقال:

ذمته و ذأمته و ذممته فهو مذيم و مذءوم و مذموم،و الدّحر،اللّعن (4)و الطّرد و التّبعيد، ايشان را از رحمت خدا دور كرديم (5).و نصب هر دو بر حال باشد از فاعل.

وَ مَنْ أَرٰادَ الْآخِرَةَ ،و هركه او آخرت خواهد و سراى بازپسين. وَ سَعىٰ لَهٰا سَعْيَهٰا ،و سعى آن سراى كند از ايمان و عمل صالح، فَأُولٰئِكَ كٰانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً ،سعى ايشان مشكور باشد و عمل مقبول (6)و به موقع جزا و ثواب افتاده.قتاده گفت:ايشان را به محلّ مشكور فرود آرند (7)در حسن جزا،و ذكر شكر مجاز است، چنان كه ذكر قرض مجاز است،فى قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً... (8)،و روا بود كه شكر،به معنى حمد باشد تا محمول بود بر حقيقت،يعنى سعيشان محمود و مرضىّ باشد.

قوله: كُلاًّ نُمِدُّ نصب كُلاًّ بر نُمِدُّ (9)است مفعول به،همه را مدد دهيم هٰؤُلاٰءِ وَ هَؤُلاٰءِ ،اينان را و ايشان را،يعنى مريدان (10)دنيا را و مريدان (11)آخرت را از عطاى ما، يعنى هركس را آنچه خواهد بدهيم به حسب مصلحت،و مِنْ تبيين راست. وَ مٰا كٰانَ عَطٰاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً ،«ما»،نفى است و عطاى خداى تو ممنوع نباشد،يعنى روزى او از كافر و مؤمن و برّ و فاجر،و قوله: هٰؤُلاٰءِ وَ هَؤُلاٰءِ بدل كل است و محلّ او نصب است على البدل.

اُنْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ ،آنگه گفت:بنگر[كه چگونه تفضيل داديم بهرى را بر بهرى در روزى و عطاى دنيا وَ لَلْآخِرَةُ ،و«لام»،جواب قسمى محذوف است و آخرت بزرگ تر است به درجات و پايها و نصب او بر تميز است، وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً يعنى على الدّنيا،و تفضيل او بر دنيا بيشتر است ازآن كه علم شما به

ص : 207


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 20.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .آب،آز:جاى،مل:مقام.
4- .قم:و اللّعن.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:خود دور كنيم.
6- .مل:مقبوله.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245.
9- .قم:تميز.
10- .قم،مل:فرزندان.
11- .قم،مل:فرزندان.

آن محيط شود] (1)و نصب او (2)بر تمييز است.

لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ،با خداى،خداى (3)ديگر مدار،يعنى با او همتا و انباز (4)مگير. فَتَقْعُدَ ،كه پس بنشينى،مذموم (5)،نكوهيده.مخذول (6)،رها كرده از نصرت.و نصب تقعد،بر جواب نهى است به«فا».و نصب اين هر دو اسم بر حال است از فاعل.اين خطاب با رسول است-عليه السّلام-و مراد امّت،و مراد نه قعود است كه خلاف قيام باشد،بل مراد صيرورت است،يعنى چنين شوى.

وَ قَضىٰ رَبُّكَ ،گفتند: قَضىٰ در آيت به معنى امر است،يعنى،خداى فرمود كه:جز او را نپرستى،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و قتاده.زكريّا بن سلام گفت:مردى به نزديك حسن بصرى آمد،گفت:يا حسن!زن را سه طلاق دادم، گفت:در خداى عاصى شدى و زن جدا شد از تو.مرد گفت:خداى بر من قضا كرد.

حسن گفت:ما قضى اللّه عليك،خداى تو بر تو اين قضا نكرد،انّما قضاى خدا بر بندگانش آن است كه گفت: وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ -الآيه.

مجاهد و ابن زيد گفتند:معنى آن است كه:اوصى ربّك،خداى وصيّت كرد.

و دليل اين تأويل قرائت على (7)و عبد اللّه مسعود (8)و ابىّ است كه ايشان خواندند:و وصىّ.و ضحّاك گفت:قرائت و وصىّ است،خلل از نويسنده افتاد كه«واو»در «صاد»بست تا به«قضى»بخواندند،و اين شاذّ است.و قرائت عامّۀ قرّاء«و قضى» است.ربيع بن انس گفت:اوجب ربّك الّا تعبدوا،«ان»مع الفعل در محلّ نصب است،[128-ر]على انّه مفعول به،اى نفى عبادة غير اللّه.و«ايّاك»را فعل در او عمل نكند،الّا كه مؤخّر باشد از مفعول جز كه فاصله اى باشد ميان فعل و مفعول [به] (9)الّا.يقول العرب:ايّاك عنيت و اياك دعوت و ما عنيت الّا ايّاك و ما دعوت الّا ايّاه (10). وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً ،و آن كه با مادر و پدر نيكوى كنى،و نصب او بر اضمار فعلى بود،و التّقدير:و ان تحسنوا بالوالدين احسانا،و روا بود كه عطف بود على

ص : 208


1- .اساس ناخواناست،از قم،افزوده شد.
2- .قم+هم.
3- .آط:خدايى.
4- .آط:هنباز.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:مذموما،قم:مذموم و.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:مخذولا.
7- .آب،آز+عليه السّلام.
8- .قم:است و ابىّ.
9- .ساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ايّاك.

محلّ آن مع الفعل،اى نفى عبادة غير اللّه و احسانا بالوالدين امّا يبلغانّ (1):و التّقدير:ان ما (2)،ان،حرف شرط است و«ما»زيادت.حمزه و كسائى و خلف خواندند:يبلغان به«الف»تثنيه و كسر«نون»،و باقى قرّاء خواندند: يَبْلُغَنَّ ،بر وحدان بى«الف» به«نون»تأكيد مشدّد.بر اين قرائت أَحَدُهُمٰا ،مرفوع است بر فاعليّت.و بر قرائت اوّل بدل باشد از الف تثنيه،و مثله قوله: وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا... (3)،و آن (4)بدل بعض باشد از كلّ براى آن كه يبلغانّ تثنيه بود،و احدهما،يكى و يكى از دو بعضى باشد،و مثاله قولهم:جاءنى القوم اشرافهم.و روا بود كه مرفوع باشد احدهما به فعلى محذوف كه يبلغان بر او دليل كند،و التّقدير:يبلغ احدهما او كلاهما،و شايد كه مرفوع بود على السّؤال و الجواب،كانّه لمّا قال امّا يبلغانّ عندك الكبر فسأل (5)سائل و قال (6)من ذلك قال احدهما او كلاهما و على هذا يحمل،ايضا قوله: ...وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا... (7)،و مراد به«كبر»شيخوخت (8)است،گفت:اگر مادر و پدرت يا يكى از ايشان به پيرى رسند و تو بر جاى باشى و ايشان پيش تو و به نزديك تو پير شوند، فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ ،ايشان را افّ مگو (9).و ابن كثير و ابن عامر و يعقوب خواندند:افّ به فتح«فا»بى تنوين،و اهل مدينه و حفص خواندند:افّ به كسر «فا»با (10)تنوين،و باقى قرّا به كسر«فا»بى تنوين افّ.و در سورت الاحقاف هم چونين (11)خلاف بر اين گونه است.و در«افّ»،هفت لغت است:اف»و«اف» (12)و«افّ» (13)و«افّا» (14)و«افّ» (15)و«افّ»و«افّى»با ماله (16).و ابن الانبارىّ لغتى ديگر در (17)افزد و آن«اف»است به سكون،«فا»،و اصل اين كلمت آن است كه در جاى مصدر استعمال كنند،يقال:افّا له و تفّا (18)و افّة و تفّة،اى دفرا و نتنا،چون به اسم

ص : 209


1- .كذا در اساس و قم،ديگر نسخه بدلها:يبلغنّ.
2- .آب،آز:امّا.
3- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 3.
4- .قم:ان،بقيۀ نسخه بدلها:اين.
5- .آج،لب:فيقال.
6- .آج،لب:قائل.
7- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 3.
8- .مل:شيخوخيه،آز:شيخوخه.
9- .قم،آط،آب،آز:مگوى.
10- .آط،آب،آز،آج:و.
11- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
12- .آز،آب:افّ.
13- .آب،آز:اف،مل،آج:افّا.
14- .آب،آز:افّ،مل:افّ.
15- .آب،آز:افّا،مل،لب:افّ.
16- .قم:امالت.
17- .آب،آز:در او.
18- .آط،آب،آز،آج،لب:افّة له.

فعل كردند،بنا كردند بر فتح،نحو قولهم:سرعان و شتان و رويد.اين حجّت ابن كثير است و موافقان او،و آن كه به تنوين خواند،گفت:تنوين براى تنكير است كرويدا و صه و مه،و آنان كه«افّ»خواندند به كسر بى تنوين،گفتند:اسمى است مبنى معرّف،كصه (1)و غاق (2)،و موضع او موضع جمله است،جملۀ فعلى.و افّ،به كسر،بى تنوين بيشتر است و معروف تر،معنى او در اصل لغت وسخ الاذن باشد،چرك گوش و تف وسخ الاظفار باشد،چرك ناخن و در جاى تبرّم و تضجّر استعمال كنند.مقاتل گفت:كلامى غليظ ردى باشد.ابو عبيد گفت:اف و تف، وسخ انگشتان باشد،و گفته اند:افّ،عرق مغابن باشد و تف وسخ انگشتان.

و رضا-عليه السّلام-روايت كرد از پدرش كاظم-عليه السّلام-از صادق -عليه السّلام-كه او گفت:اگر خداى تعالى دانستى كه در مكروهات كلمتى هست خوارتر و اندك تر از اف،مكلّفان را از آن نهى كردى.اگر گويند ظاهر آيت دليل (3)آن مى كند كه پيش ازآن كه ايشان به كبر و پيرى رسند ايشان را اف گفتن روا باشد.

براى آن كه مشروط است به اين شرط.گوييم:همچونين باشد اگر دليل الخطاب درست بود،چون دليل الخطاب درست نيست،اين لازم نباشد مگر آنان را كه به دليل الخطاب گويند.و اگر گويند:ظاهر آيت دليل آن مى كند كه ما را نهى كرده اند از اين كلمت و ما سوى ذلك دليلى نيست بر آنكه منهى است،گوييم آنچه جز اين كلمات است[128-پ]كه رنج آن بيشتر از گفتن اف باشد،نهى آن بفحوى الخطاب دانند،براى آن كه عقلا به ضرورت دانند كه چون ايشان را عن ادنى المكاره نهى كنند در ضمن آن نهى باشد از آنچه از آن بيشتر باشد و اين معنى از عرف به ضرورت داند آن كس كه او تعارف (4)شناسد.اگر گويند:چون بر اين جمله است كه شما گفتى چرا قيد زد اين معنى را به حال كبر،گوييم:براى آن تخصيص كرد حالت (5)كبر را كه آن حالت ضعف باشد و مساس حاجت به خدمتكار و مراعى، و براى اين در مثل آورده اند كه:فلان ابرّ من النّسر،براى آن كه كركس چون پير شود

ص : 210


1- .اساس:كقصه،كه با توجه به نسخۀ قم تصحيح شد.
2- .آج،لب:عاف.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:دلالت.
4- .مل:تفاوت.
5- .قم،آب،آز:حال.

و او را نهوضى نباشد بچگان او او را زقّه كنند بمانند آن كه مادر و پدر ايشان را زقّه كرده باشند،و مثله قوله: تُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً... (1)سخن در گاهواره (2)عجب است و معجز،امّا (3)حال كهولت (4)همه كس سخن گويد،گوييم:فايدۀ اين آن است كه او را بماند تا كهل شود و با مردمان سخن گويد و دعوت كند ايشان را و مانند (5)آيت ما در معنى قوله تعالى: وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ (6).اگر گويند بر قول آن كس كه گفت و آن قول بيشتر مفسّران است كه قضى به معنى امر است،امر امر نشود الّا به ارادت آمر مأمور به را و ارادت به نفى تعلّق ندارد،جواب آن است كه گوييم، معنى آن است كه:خداى نهى كرد ازآن كه جز او را پرستند و كاره است آن را، پس امر به معنى نهى باشد و ارادت به معنى كراهت.اگر گويند:با به چه تعلّق دارد فى قوله: وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً ،گوييم:روا بود كه به امر تعلّق دارد،يقال:امرته كذا و بكذا.و گفتند:به تقدير اوصى است،يعنى، وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ و اوصى احسانا بالوالدين،قوله: وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا ،اى و لا تزجرهما،زجر مكن ايشان را و بازمزن ايشان را،يعنى سخن درشت مگو ايشان را و بانگ بر ايشان مزن، وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً كَرِيماً ،و ايشان را سخنى نيكو،كريم،شريف گوى،كه ايشان را به آن اكرام كنى.

وَ اخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ ،و فرونه براى ايشان بال مذلّت از روى رحمت و اين از استعارتى لطيف است،يعنى تواضع كن با ايشان،غايت تواضع.و سعيد جبير خواند:جناح الذّل،و هما لغتان:و قيل:الذّلّ مصدر الذّلول،و الذّلّ مصدر الذّليل،يقال:دابّة ذلول بيّن الذّل و رجل ذليل بيّن الذّلّ و المذلّة. وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمٰا كَمٰا رَبَّيٰانِي صَغِيراً ،و بگو كه:بار خدايا بر ايشان رحمت كن چنان كه مرا بپروردند و من كوچك بودم.بعضى مفسّران گفتند:آيت منسوخ است بقوله: مٰا كٰانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كٰانُوا أُولِي قُرْبىٰ... (7)و درست آن است كه آن آيت ناسخ اين نيست و انّما مخصّص اين است.

ص : 211


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 110.
2- .همۀ نسخه بدلها:گهواره.
3- .همۀ نسخه بدلها+در.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+عجب نيست.
5- .آب،مل،آز+اين.
6- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 19.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 113.

عبد اللّه عمر روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

رضا (1)اللّه مع رضا (2)الوالدين و سخط اللّه مع سخط الوالدين، رضاى خدا با رضاى مادر و پدر است،و خسم خدا با خشم مادر و پدر است.عائشه (3)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت،خداى تعالى عاقّ را گويد:كه هرچه خواهى مى كن كه تو را نيامرزم،و بارّ را گويد هرچه خواهى مى كن كه تو را بيامرزم،و اين بر طرق مثل و مبالغت گفته است.عطا روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

هركه در روز آيد و مادر و پدر از او خشنود باشند (4)دو در از بهشت بر او گشايند،و اگر يكى باشند از ايشان در يكى باشد (5).و هركه در روز آيد و مادر و پدر بر او به خشم (6)باشند،دو در از دوزخ بر او گشايند،و اگر يكى باشند يكى (7)در.يكى گفت:يا رسول اللّه!و ان ظلماه،و اگرچه اين مادر و پدر (8)او ظلم كنند؟گفت،و اگرچه اين مادر و پدر (9)ظلم كنند،سه بار تكرار كرد.ابو عمر (10)اليحصبىّ (11)روايت كرد از رسول عليه السّلام كه:مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!مرا عملى بياموز كه مرا به رحمت خداى نزديك گرداند،گفت:مادر و پدر دارى؟گفت:آرى يا رسول اللّه! [129-ر]گفت:برو و با ايشان مبرّت (12)كن كه با برّ ايشان عمل اندك كفايت باشد.

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِي نُفُوسِكُمْ ،آنگه گفت خداى شما عالم تر است به آنچه در دلهاى شماست از نيكوى (13)با مادر و پدر و از عقوق در ايشان، إِنْ تَكُونُوا صٰالِحِينَ ، اگر شما صالح بشى و نيك مرد (14)و نيكوكار با مادر و پدر و قيام كننده به ديگر طاعات، فَإِنَّهُ كٰانَ لِلْأَوّٰابِينَ غَفُوراً ،خداى تعالى آمرزندۀ توبه كاران است،يعنى، اگر پيش از آن در حقّ مادر و پدر شما را هفوتى يا جفاى (15)رفته باشد (16)،توبه كنى و با

ص : 212


1- .آب،آز:رضى.
2- .آب،آز،آج،لب:رضاء.
3- .قم:رضى اللّه عنها.
4- .قم،آط،مل،آج،لب:باشد.
5- .قم:يك در.
6- .آج،لب:به خشمى.
7- .قم:يكى باشد از ايشان،يك در،آط،آب،آز،آج،لب:در يكى باشد.
8- .همۀ نسخه بدلها+بر او.
9- .قم،آط،آب،مل،آز،بر او،آج،لب:به روى.
10- .آط،آب،آج،لب:عمرو.
11- .قم،آط،آب،آز:الحصبى.
12- .آز:مودّت.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:نيكويى.
14- .آب،از:نيكومرد.
15- .آط،آب،مل،آج،لب:جفايى.
16- .قم،آط،آب،آز،آج،لب+آنگه،مل+آنگاه.

سر صلاح شوى،خداى بيامرزد شما را كه (1)آمرزندۀ توبه كاران است.و فايدۀ«كان»، آن است كه گفتيم چند جاى،كه معنى آن است كه:لم يزل كذلك.

سعيد جبير گفت:آيت در حقّ كسانى است كه از ايشان در حقّ مادر و پدر هفوتى باشد و غرض ايشان خير بود و اگر (2)ايشان كاره باشند آن را خداى تعالى بيامرزد آن (3).و مفسّران در معنى«اوّاب»،خلاف كردند:سعيد مسيّب گفت:آن بود كه گناه كند پس توبه كند،پس گناه كند پس توبه كند.سعيد جبير گفت:اوّاب، رجّاع باشد،يعنى كثير الرّجوع.مجاهد گفت:آنان باشند كه گناه خود ياد كنند در خلوت استغفار كنند از آن.عمرو بن دينار گفت:آن باشد كه چون جايى بنشيند در آن مجلس حديثها رود و گفتاگوى (4)،چون بر خواهد خاستن (5)،گويد:بار خدايا بيامرز ما را از آنچه در اين مجلس گفتيم و كرديم.و اوّاب،فعّال باشد من آب (6)اذا رجع، قال عبيد بن الابرص:

و كلّ ذى غيبة يؤوب***و غائب الموت لا يؤوب

عمرو بن شرحبيل گفت:تسبيح كنندگان باشند،و اين روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس،گفت:دليلش قوله تعالى: يٰا جِبٰالُ أَوِّبِي مَعَهُ... (7)اى سبّحى.

والبى گفت از عبد اللّه عبّاس (8):مطيعان و محسنان باشند.قتاده گفت:نماز كنان باشند،بيانش آن كه از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روايت كردند كه:مردى به نزديك رسول آمد،گفت:يا رسول اللّه!گناهى كردم (9)و نمى دانم كه از آن گناه چگونه توبه كنم؟و برآن پشيمانم.گفت (10):تا آن گناه كردى نماز كردى هيچ؟گفت:بلى! گفت:نماز توبه باشد از گناه:چه او رجوع است با درگاه خداى تعالى.محمّد بن المنكدر گفت:آنان باشند كه نماز نافله كنند،ميان نماز شام و خفتن.

روايتى دگر (11)از سعيد جبير آن است كه گفت:«اوّاب»كثير الدّعاء باشد، قوله:

وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ ،گفت:بدهى هر خويشى را حقّش،مراد صلت رحم است و برّ

ص : 213


1- .همۀ نسخه بدلها+او.
2- .قم،آط،آب،آج،لب+چه.
3- .آط،آب،آز،آج،لب+را.
4- .مل:گفتگوى،لب:گفتاگويى.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:خواست.
6- .آط،آج،لب:الاوب.
7- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 10.
8- .قم+كه.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:كرده ام.
10- .قم:رسول گفت-صلّى اللّه عليه و آله.
11- .قم،مل:ديگر.

و احسان كردن با خويشان.بعضى مفسّران گفتند:مراد قرابت رسول است -عليه السّلام-و اين اختيار (1)اصحابان ماست.و سدّى روايت كرد عن ابى الدّيلمى (2)كه علىّ بن الحسين (3)مردى را گفت از اهل شام:قرآن دانى؟گفت:آرى!گفت:

در بنى اسرايل (4)نخوانده اى: وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ ،گفت:و شما از آن قرابتى كه خداى فرمود كه حقّى به ايشان دهند؟گفت:آرى!و در خبر است كه چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-فاطمه را بخواند و فدك به او داد.مدّت حيات رسول در دست او بود و در تصرّف او و دخلش و خرمايش (5)مصروف با مصالح او و فرزندان او.

چون رسول-عليه السّلام-از دنيا برفت،از او بازگرفتند.چون طلب ميراث پدر كرد (6)، گفتند:تو را از پدر ميراث نرسد (7)كه ما شنيديم (8)كه رسول گفت:

نحن معاشر الانبياء لا نورث ،ما جماعت (9)پيغامبران را ميراث نباشد،

ما تركناه صدقة ،آنچه ما رها كنيم،صدقه بود. وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً ،و اسراف مكن اسراف كردنى.و گفتند:

مراد به تبذير نفقه (10)معصيت است.يكى از عبد اللّه مسعود پرسيد كه:تبذير چه باشد؟ گفت:مال خرج (11)كردن نه در حقّ خود.شعبه گفت:مى گذشتم با ابو اسحاق در بعضى راههاى كوفه بناى (12)مى كردند به كرچ (13)و انكر (14)،گفت:هذا هو التّبذير.مجاهد گفت:اگر كسى همه مال خود خرج كند (15)تبذير نباشد و اسراف.[129-پ]و اگر يك مدّ در باطل خرج كند،اسراف باشد.

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كٰانُوا إِخْوٰانَ الشَّيٰاطِينِ ،اسراف كنندگان برادران و قرينان ديو باشند.و عرب هر ملازم قومى كه بر طريقت ايشان باشد،گويند:او برادر اوست، يقال:فلان اخو (16)الحرب و اخو (17)السّلم. وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً و شيطان هميشه كافر نعمت بوده است در خداى خود.

ص : 214


1- .قم،مل:اخبار.
2- .آب،آز:ابى ابن ديلمى،آج،لب:ابى ديلمى.
3- .قم+عليهما السّلام،آز:عليه السّلام.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بنى اسرائيل.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:خرماش.
6- .اساس:كرد،با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
7- .قم:نرسيد.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:شنوديم.
9- .آط،آج،لب:جمله.
10- .قم+در.
11- .آب،آز:حرف.
12- .آب،آز،آج:بنايى،لب:پناهى.
13- .اساس:كرچ،آط،آب،آز،آج،لب:كچ.
14- .آط،آب،آز،آج،لب:آجر.
15- .قم+در حق،آط،آب،آز،آج،لب:در حق خرج كند.
16- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:اخ.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:اخ.

قوله: وَ إِمّٰا تُعْرِضَنَّ ،اصل او«ان ما»بوده است،«نون»در«ميم»ادغام كرده است.«ان»،حرف شرط است و«ما»زيادت،چنان كه گفتم.و از جملۀ اين مواضع كه نون تأكيد در او شود،يكى شرط است،و التّقدير:و ان تعرضنّ. عَنْهُمُ ،از ايشان،از آنان كه خداى فرمود كه حقّى به ايشان ده،يعنى اگر اعراض كنى از آنان كه چيزى خواهند از تو.آيت در آن معنى آمد كه اوقاتى كسانى آيند از درويشان و مستحقّان و از تو چيزى خواهند و در وقت نباشد،تو از ايشان روى بگردانى به شرم.

اِبْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ ،طلب رحمتى و روزيى از خداى تو كه اميد دارى آن،و نصب او بر مفعول له است. فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً ،ايشان را،يعنى آن سايلان را در وقت نابودن چيزى به نزديك تو سخنى گوى نيكو،نرم،سهل،مثل قولك:وسّع اللّه عليك و اغناك و كفاك و ما اشبه ذلك،و براى اين گفته (1)-عليه الصّلاة و السلم:

الكلمة الطّيّبة صدقة، سخن خوش صدقه باشد،و كما قال تعالى: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهٰا أَذىً... (2)،يعنى در وقت تنگى سائل را جواب نيكو ده.

وَ لاٰ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلىٰ عُنُقِكَ ،گفت:دستهايت بسته مكن با گردن،و آن كنايت است از بخل بر سبيل مبالغت،يعنى در بخل و امساك به مثابت كسى مباش كه او را دست با گردن بندند تا چيزى (3)نتواند كردن، وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا كُلَّ الْبَسْطِ ،و دست گشاده مدار هميشه (4)گشادگى،يعنى اسراف مكن در عطا كه پس بنشينى ملامت زده سرزنش كرده و غمناك و حسرت زده.و گفتند:نظم آيت بر سبيل تقسيم است.گفت:بخل مكن كه از عاقلانت ملامت و مذمّت رسد،و در عطا اسراف مكن كه باز متحسّر (5)و غمگين شوى،چون تو را هيچ نماند و محتاج باشى.

جابر عبد اللّه گفت:سبب نزول آيت آن بود كه روزى رسول-عليه السّلام-نشسته بود،كودكى بيامد و گفت:يا رسول اللّه!مادرم تو را دعا مى كند و مى گويد پيرهنى (6)ده مرا كه به آن نماز كنم.رسول-عليه السّلام-گفت:وقتى دگر بياى (7)كه وقت را

ص : 215


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 263.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كارى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:همه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:متحيّر.
6- .قم،آط،مل،آج،لب:پرهنى،آب،آز:پيراهنى.
7- .آط،آج،لب:بيايى،آب،آز:بياييد،مل:بيا.

چيزى نيست كه او را شايد.برفت و بازآمد و گفت،مى گويد:اين پيرهن (1)كه تو پوشيده دارى بده.و رسول-عليه السّلام-شرم داشت،برخاست و در خانه شد و پيرهن (2)بر كند (3)و به او داد و برهنه بنشست.وقت نماز در آمد و بلال بانگ نماز بكرد، رسول-عليه السّلام-بيرون نمى آمد (4).صحابه (5)دل مشغول شدند،يكى برخاست (6)و در حجره شد،رسول-عليه السّلام-پيرهن (7)نداشت،خداى تعالى اين آيت فرستاد،و قوله: مَحْسُوراً ،من قولهم حسرته بالمسألة اذا الححت عليه فاخرجت جميع ما في يده من قولهم:بعير حسير اذا كان معييا كانّه استخرج جميع سيره فبقى و لا سير عنده، و قوله: يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (8)،اى كليل،كأنّه قد اعيا من النّظر.و قتاده گفت:محسورا،اى نادما بر اين قول لفظ (9)از حسرة باشد.

إِنَّ رَبَّكَ ،خداى تو (10)بگستراند روزى آن را كه خواهد از بندگانش وَ يَقْدِرُ ، و تنگ كند بر آنكه خواهد يقال قدر عليه و قتر عليه (11)اذا ضيّق عليه،و القدر و القتر، التّضييق فى النّفقة و التّقدير و التّقتير مبالغة في ذلك. إِنَّهُ كٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِيراً بَصِيراً ، كه او به بندگانش دانا و بينا بوده است هميشه.حق تعالى در اين آيت بازنمود كه مالك روزى اوست (12).بر وفق مصالح و او به احوال ايشان عالم است كه صلاح هريكى- در چيست از فراخ روزيى و تنگ روزيى (13)[130-ر]و مثله قوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ (14)-الآيه. آنگه گفت:چون مى دانى (15)كه روزى به امر و فرمان من است فرزندان را از بيم درويشى چرا بكشى،نهى كرد ايشان را گفت: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَكُمْ ،مكشى فرزندانتان (16)را از بيم درويشى.آيت در حقّ آنان آمد از عرب كه ايشان دختران (17)را زنده در گور كردندى و ذلك قوله تعالى:

ص : 216


1- .آط،آب،مل،آج،لب:پرهن.
2- .آط،آب،مل،آج،لب:پرهن.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:بر كشيد.
4- .آط:برون نيامد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+رسول.
6- .آب،آز،لب:بر خواست.
7- .آط،آب،مل،آج،لب:پرهن.
8- .سورۀ مل(67)آيۀ 4.
9- .قم+كه.
10- .قم+يبسط الرزق لمن يشاء.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
12- .قم،آط،آب،مل،آج،لب+و قبض و بسط آن به امر و فرمان اوست.
13- .همۀ نسخه بدلها:فراخ روزى و تنگ روزى.
14- .سورۀ شورى(42)آيۀ 27.
15- .آب،آز:مى دانند.
16- .قم،آز،آج،لب:فرزندان را.
17- .آط،آب،آز،آج،لب:فرزندان را.

وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ، (1)و اين از بيم (2)درويشى كردندى و قوله: خَشْيَةَ إِمْلاٰقٍ ،نصب او بر مفعول له است و(الاملاق)،الفقر و اصل (3)،الحمل على الملق فانّ الفقير يملق. نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّٰاكُمْ ،كه ما روزى مى دهيم ايشان را و شما را إِنَّ قَتْلَهُمْ كٰانَ خِطْأً كَبِيراً ،كه ككشتن ايشان خطاى (4)بزرگ است.ابو جعفر و ابن عامر خواندند خطا به فتح«خا»و«طا»على وزن فعل.و ابن كثير خواند خطاء به كسر«خا»و به مدّ، على وزن فعال و باقى قرّاء (5)،خطا،به كسر«خا»و سكون«طا»،على وزن فعل.هر سه لغت است.ابو على گفت:قرائت ابن كثير (6)برآن حمل توان كردن خطاء مصدر خاطأ مخاطأة و خطاء باشد،و يقال:خطئ يخطأ خطأ و اخطأ يخطئ اخطاء.بعضى گفتند:هر دو لغت به يك معنى است و بعضى فرق كردند.گفتند:خطئ اذا تعمّد الذّنب فهو خاطئ،و اخطأ اذا لم يتعمّد و يستعمل احدهما في معنى الآخر،قال الشاعر فى اخطا به معنى خطى (7):

عبادك يخطئون و انت ربّ***كريم لا يليق بك الذّموم

و قال آخر فى خطئ،بمعنى اخطا.

و النّاس يلحون الامير اذا هم***خطئوا الصّواب و لا يلام المرشد

وَ لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنىٰ ،و گرد زنا مگردى.يقال قربت الشّىء اقربه قربانا و قربت من (8)الشّىء اقرب قربا، إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً ،كه زنا هميشه در قديم ايّام كارى (9)زشت بوده است و راهى بد.معنى آيت نهى است از زنا و مذمّت زنا است و نصب سَبِيلاً ،بر تميز است.

وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،و نهى كرد مكلّفان را از خون ناحق ريختن (10)،مكشى آن نفس (11)را كه خداى تعالى كشتن او به حرام كرد.الّا بحق يعنى الّا (12)كه مستحقّ كشتن باشد امّا بقود و قصاص و اما به وجهى از وجوه كه شرع سائغ بكرده باشد از زناى پير يا محصن (13)و لواط و قطع الطّريق و مانند اين.

ص : 217


1- .سورۀ التكوير(81)آيۀ 8 و 9.
2- .آب،آز:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:اصله.
4- .آب،آز:خطايى.
5- .قم+خواندند.
6- .آط،آب،آز،آج،لب+را.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:خطأ.
8- .آج،لب:ندارد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:+گفت.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:نفسى.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:مگر.
13- .قم،آب،مل،آز:زناى پير محصن.

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً ،و هركه او را بكشند مظلوم.و نصب او بر حال است از مفعل. فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً ،ما ولىّ او را دستى (1)و ولايتى كرديم بر قاتل،و شارع را فرموديم تا دست او قوى دارد كه او منصور و يارى كرده بود از جهت شرع تا اگر خواهد قصاص جويد و اگر خواهد ديت خواهد اگر قاتل بدهد.و قوله فَلاٰ يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:فلا تسرف،على نهى المخاطب بالتّاء.آن كه يا خطاب قاتل باشد يا خطاب رسول-عليه السّلام-و مراد امّت،و شايد (2)كه خطاب با طالب قود بود يعنى به بدل يك كشته بيشتر از يكى بازمكشى (3)و يا آن را كه مجرم نباشد و قاتل او را مكشى و باقى قرّاء خواندند:فلا يسرف،بر نهى مغايبه.رسول را مى گويد بگو تا اسراف نكنند (4)قاتل و يا طالب قصاص،و قوله: إِلاّٰ بِالْحَقِّ .تفسير او خبر رسول است -عليه السّلام-كه گفت:

امرت ان اقاتل النّاس حتّى يقولوا لا اله الّا اللّه فاذا قالوها عصموا دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللّه قيل و ما حقّها يا رسول اللّه؟قال:

زنا بعد احصان و كفر بعد ايمان و قتل نفس فيقتل (5)بها. گفت:مرا فرمودند كه با مردمان كالزار كنم تا بگويند: لااله الّااللّه.چون بگفتند،[130-پ]خون و مال خود در حمايت گرفتند الّا به حقّش،و حسابشان بر خداست.گفتند:يا رسول اللّه!و حقّش چيست؟گفت:كفر از پس (6)ايمان و زنا از پس احصان و كشتن نفسى كه او را بازكشند او را به او (7).و مفسّران خلاف كردند در اسراف در قتل،بعضى گفتند:

مراد آن است كه جز قاتل را باز نبايد كشتن (8).اين قول عبد اللّه عبّاس است.حسن و ابن زيد گفتند:عرب چون در جاهليّت كسى را بكشتندى از آن ايشان (9)طلب آن كردندى كه كسى شريف تر از مقتول خود باز كشتندى و قاتل را رها كردندى.

خداى تعالى از آن نهى كرد و رسول عليه السّلام گفت: (10)عاتى تر كسى و عاصى تر كسى بر خداى تعالى سه كس باشند آن كس كه او در طلب قصاص نه قاتل را بازكشد و كسى كه او به كينۀ جاهليّت كسى را بكشد و كسى كه كسى را در حرم

ص : 218


1- .قم:دستى و قوتى و..،آط،آب،مل،آز،آج،لب:قوتى و دستى و...
2- .آط،آب،آز:نبايد.
3- .قم:مه كشى،آب،مل،آز،آج،لب:مكشيد.
4- .همۀ نسخه بدلها:نكند.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:يقتل.
6- .قم:پس از.
7- .قم:بازكشند به او.
8- .قم:كشت.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:«از آن ايشان»ندارد.
10- .مل:عادى تر.

بكشد.ضحّاك گفت:اين آيه به مكّه فرود آمد.و رسول-عليه السّلام-به مكّه بود و اين اوّل آيتى است كه در شأن قتل فرود آمد.مشركان صحابۀ رسول را مى كشتند.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اگرچه (1)ايشان شما را مى كشند نبايد تا كينۀ آن شما را حمل كند بر آنكه پدر و برادر و خويش از (2)قاتل را بكشى كه او جانى باشد (3)و اگرچه مشرك باشد و اين آيت پيش از سورت برائت آمد كه در او مردمان را فرمودند (4)كه: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (5).سعيد جبير گفت:معنى آن است كه به يك كشته دو را يا بيشتر بازمكشى.و قتاده گفت و طلق بن حبيب (6)و ابن كيسان:مراد آن است كه قاتل را مثله مكنى.و در خبر است كه چون عبد الرحمن ملجم را كه قاتل اميرالمؤمنين (7)بود پيش او بردند،گفت:

ان عشت رايت فيه رأيى و ان متّ فاقتلوه فى (8)ضربة بضربة و لا تمثّلوا بالرّجل فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و على آله نهى عن المثلة و لو بالكلب العقور، گفت:اگر من زنده مانم رأى خود در او بينم و اگر بميرم بكشى او را ضربه اى به ضربه اى (9)و مثله مكنى او را كه رسول -عليه السلام-گفت:مثله مكنى و اگر همه سگ گزنده را بود إِنَّهُ كٰانَ مَنْصُوراً ، مجاهد گفت:در دنيا منصور است به قصاص و در آخرت به ثواب يعنى عوض (10).

وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ .و گرد مال يتيم مگردى،الّا بر وجهى كه نيكوتر باشد ازآن كه به او تصرّف كنند و تجارت كنند تا او را در آن نفعى باشد حَتّٰى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ ،تا آنگه كه (11)او به بلوغ رسد،و اختلاف (12)مفسّران در معنى أَشُدَّهُ برفت.بعضى گفتند:بلوغش باشد و بعضى گفتند:هژده (13)سال باشد و قول اوّل درست تر است كه چون بالغ شود كمال عقلش پديد آيد و رشدش ظاهر شود. وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُلاً ،و وفا كنى به عهد كه از عهد بخواهند پرسيدن شما را.گفتند:مراد به عهد،وصيّت است در حقّ يتيم و مال او بعضى دگر گفتند:مراد

ص : 219


1- .آط،آب،آز:چند.آج،لب:چندان.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:اين.مل:آن.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:نباشد.مل:نيست.
4- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:فرمود.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
6- .آط،آج،لب:طلق بن حسين.
7- .همۀ نسخه بدلها+على.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بى.
9- .مل،آز،آج،لب:ضربة بضربة.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:به عوض.
11- .آط،آب،آج،لب:تا آن كه او.
12- .مل:خلاف.
13- .آج،لب:هيژده.

جملۀ اوامر و نواهى خداست-و اقسام عهد پيش از اين گفته ايم-و قوله: إِنَّ الْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُلاً .در او دو قول گفتند:يكى آن كه مراد مسئول عنه است براى جزا،اى يسأل (1)عنه للجزاء و قولى ديگر آن است كه از عهد بپرسند،گويند:لم نقضت (2)،چرا بشكافتند تو را.كقوله تعالى: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (3).

وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ ،گفت:كيل تمام پيمايى (4)چون خواهى پيمودن، وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِيمِ ،و آنچه سنجى به ترازو (5)راست سنجى.كوفيان خواندند (6)-الّا ابو بكر عن عاصم:بالقسطان،به كسر«قاف»و باقى قرّاء به ضمّ«قاف» (7)،و هر دو لغت:قپان باشد.مجاهد گفت:عدل باشد به زبان رومى و آن قرسطون باشد.و بعضى دگر گفتند:شاهين ترازو باشد(131). ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ،كه آن بهتر باشد.يعنى كيل تمام و ترازو راست بهتر باشد و نيكوتر (8)به عاقبت و تاويل تفعيل باشد از اول و آن رجوع باشد (9). آنگه گفت: وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ،و به دنبال آن مشو كه تو را به آن علمى (10)نباشد.يعنى آنچه ندانى تتبّع مكن.يقال:قفاه يقفوه (11)قفوا اذا تبعه،و منه القيافة و منه القافية،و اصله من القفا.براى آن كه تابع به قفا سابق شود.ابو عبيد گفت و مبرّد:قفوا،غيبت باشد و سخن بد گفتن و در شاذّ خواندند:و لا تقف ب،به سكون«فا»،من قاف يقوف.و اين از مقلوب باشد.چنان كه جذب و جبذ.يقال:قفا يقفو و قاف يقوف،يعنى غيبت و عضيهت مكنى و بد مسلمانان مگوى. إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ ،كه گوش و چشم و دل را از او بپرسند يعنى مكلّف را از اين اعضا بپرسند كه به گوش چه شنيدى؟و چرا شنيدى؟و به چشم چه ديدى؟و چرا ديدى؟و به دل چه انديشه كردى؟و چرا كردى؟ كُلُّ أُولٰئِكَ .براى آن گفت و كلّ ذلك،نگفت كه اولاء،براى جمع قليل باشد مذكّر و مؤنّث را.و اقلّ (12)جمع سه باشد.قال:

ص : 220


1- .قم،مل:سئل عنه.
2- .لب:لم يقصب.
3- .سورۀ التكوير(81)آيه 9-8.
4- .قم:دهى.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:به ترازوى راست.
6- .آج،لب:گفتند.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+خواندند.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:نكوتر.
9- .همۀ نسخه بدلها:بود.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:علم.
11- .اساس:قفا يقفو.
12- .مل:اوّل.

ذمّ (1)المنازل بعد منزلة اللّوى***و العيش بعد اولئك الايّام

چون جمع كثير خواهند،لفظ تأنيث آورند،گويند:هذه و تلك،و به اين آيت استدلال (2)كردند بر بطلان قياس و عمل به خبر واحد،براى آن كه اين هر دو ايجاب علم (3)نكند،ايجاب ظن كند. وَ لاٰ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً ،نهى كرد رسول را،و مراد امّت،ازآن كه در زمين رود به بطر و نشاط.و نصب مرحا بر مفعول له باشد، يعنى:تكبّر مكن و مثله قوله: وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ... (4)

إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ ،كه تو به قوّت زمينى (5)بنتوانى (6)دريدن و به بالاى كوه نباشى به درازى.و قوله: طُولاً ،نصب او بر تميز است، كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ ،ابن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند:سيّئة به«تا»و تنوين نصب بر خبر«كان»و اسمش مضمر باشد اى كان هو سيّئة مَكْرُوهاً و براى آن مكروهة نگفت،كه حمل كرد بر معنى،اى اثما و ذنبا و حرجا.و باقى قرّاء خواندند:سيّئه،به اضافت با ضمير و رفع او بر اسم«كان»باشد و نصب مكروها بر خبر او.و گفت:اين جمله كه برفت (7)از شنيدن باطل به گوش و نگريدن حرام به چشم و انديشۀ محال به دل،اين همه سيّئتى است مكروه ناخواست به نزديك خداى تعالى كه خداى تعالى آن را كاره بود.و آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره از دو وجه:يكى آن كه ايشان على اختلافهم اثبات كارهى نكنند (8)خداى را و خداى تعالى در اين آيت اثبات كارهى كرد خود را.دگر آن كه گفت:من كارهم اين جمله را از شنيدن باطل و نگريدن حرام و انديشۀ معصيت.و مجبّره گفتند:خداى مريد باشد اين همه (9)را.

ذٰلِكَ مِمّٰا أَوْحىٰ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ ،اين از جملۀ آن است كه خداى تعالى وحى كرد به تو از حكمت.و ذٰلِكَ اشارت است به آنچه ذكر او (10)برفت در آيات مقدّم.آنگه (11)گفت: وَ لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ،و با خداى،خداى (12)ديگر مپرست و فرومدار كه پس تو را در دوزخ افگنند ملامت رسيده،رانده،دور كرده از

ص : 221


1- .آط،آج،لب:دام.
2- .قم:دليل كردند.
3- .قم:عمل.
4- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 19.
5- .همۀ نسخه بدلها:زمين.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:نتوانى.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:رفت.
8- .آج:كارهى نكنيد،لب:كارى نكنيد.
9- .آب،آز:اين سه را.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:آن.
11- .مل:آنگاه.
12- .آط،آج،لب:خدايى.

رحمت خداى.و نصب هر دو بر حال است از مفعول.و قوله فَتُلْقىٰ ،محلّ او نصب (1)بر جواب نهى به«فا».

سوره الإسراء (17): آیات 40 تا 57

اشاره

أَ فَأَصْفٰاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اِتَّخَذَ مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ إِنٰاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (40) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِي هٰذَا اَلْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مٰا يَزِيدُهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ كٰانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمٰا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلىٰ ذِي اَلْعَرْشِ سَبِيلاً (42) سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (43) تُسَبِّحُ لَهُ اَلسَّمٰاوٰاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كٰانَ حَلِيماً غَفُوراً (44) وَ إِذٰا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجٰاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِذٰا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي اَلْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلىٰ أَدْبٰارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوىٰ إِذْ يَقُولُ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48) وَ قٰالُوا أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49) قُلْ كُونُوا حِجٰارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمّٰا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنٰا قُلِ اَلَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هُوَ قُلْ عَسىٰ أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِيلاً (52) وَ قُلْ لِعِبٰادِي يَقُولُوا اَلَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ كٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوًّا مُبِيناً (53) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (54) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنٰا بَعْضَ اَلنَّبِيِّينَ عَلىٰ بَعْضٍ وَ آتَيْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً (55) قُلِ اُدْعُوا اَلَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاٰ يَمْلِكُونَ كَشْفَ اَلضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لاٰ تَحْوِيلاً (56) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلىٰ رَبِّهِمُ اَلْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخٰافُونَ عَذٰابَهُ إِنَّ عَذٰابَ رَبِّكَ كٰانَ مَحْذُوراً (57)

ترجمه

بگزيد شما را خداى شما به پسران و بگرفت از فريشتگان دختران؟شما مى گوى سخنى (2)بزرگ.

بگردانيم (3)ما در اين قران تا تأمّل كنند (4)و نمى فزايد ايشان را مگر رميدن.

بگو اگر بودى با او خدايانى چنان كه شما مى گوى،پس طلب كردندى به خداوند عرش راهى منزّه (5)است او و بزرگوار از آنچه ايشان (6)مى گويند بلنديى (7)بزرگوار.

[131-پ] تسبيح مى كند او را آسمانهاى هفت (8)و زمين و آنان (9)كه در اواند،و نيست (10)چيزى و الّا تسبيح مى كند (11)به حمد (12)او و لكن شما ندانى تسبيح ايشان كه او (13)بردبار و آمرزنده (14)بوده است (15).

و چون خوانى قران،كنيم (16)ميان تو و ميان آنان كه ايمان ندارند به قيامت حجابى پوشيده.

ص : 222


1- .تمام نسخه بدلها+است.
2- .مل:گفتارى.
3- .قم:به درستى كه بگردانيديم.آط،آج،لب:بگردانيديم.مل:به حقيقت ما بگردانيديم.
4- .آج،لب:ياد كنيد.آط،آب:ياد كنند.
5- .مل:شريف.
6- .همۀ نسخه بدلها«ايشان»ندارد.
7- .قم،آط،آب،آج،لب:بلندى.
8- .مل:آسمانهاى هفتگانه.
9- .آط،آب،آج،لب:آن كه.مل:آنچه.
10- .قم،آب:از چيزى.
11- .آج:الّا به تسبيح مى كند.
12- .قم:به شكر او.آط،آب،مل،آج،لب:به ستايش او.
13- .قم،آج،لب:او بود.مل:او باشد.
14- .قم:آمرزگار.
15- .تمام نسخه بدلها«بوده است»ندارد.
16- .قم:گردانيم.

و كنيم بر دلهاى ايشان (1)پوششها (2)در آن كه ندانند و در گوشهايشان گرانى و چون ياد كنى خدايت را در قران تنها پشت بركنند بر پشتهاى ايشان به گريختن (3).

ما داناتريم (4)به آنچه گوش بازكرده اند با آن (5).چون گوش بازمى دارند (6)با تو و چون ايشان راز مى گويند چون مى گويند ظالمان (7)متابعت نمى كنى مگر مردى جادوى كرده (8).

بنگر كه چگونه زدند براى تو مثلها،گمراه شدند نمى توانند راهى.

گفتند چون ما باشيم استخانها (9)پوسيده،ما برانگيخته خواهيم شد خلقى نو؟ گو (10)باشى سنگها يا آهن.

يا خلقى از آنچه بزرگ آيد در دل (11)شما مى گويند كه بازآرد ما را؟بگو آن كه بيافريد شما را اوّل بار،مى جنبانند به تو سرهايشان (12)و مى گويند كى باشد آن.بگو كه شايد نزديك باشد.

آن روزى كه بخواند شما را اجابت كنى به سپاس (13)او،گمان برى كه بنه ايستادى الّا اندك.

ص : 223


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:دلهاشان.
2- .اساس:نوشته ها،كه با توجه به نسخۀ قم،تصحيح شد.
3- .مل:،بگريخت.
4- .آط،آب،آج،لب:ما دانيم.
5- .قم:استماع مى كند آن را.
6- .قم:باز كرده اند.
7- .مل:ستمكاران.
8- .آط،آب،آج،لب:جز مردى جادو كرده را.
9- .همۀ نسخه بدلها:استخوانها.
10- .تمام نسخه بدلها:بگو.
11- .قم،آب:دلهاء شما.
12- .قم:سرهاى خويش را.
13- .قم:شما به شكر او.آط،آب،آز،آج،لب:به ستايش.

بگو بندگان مرا تا گويند آنچه نيكوتر باشد كه ديو (1)تباه كند ميان ايشان كه ديو (2)آدمى را دشمنى بوده است آشكارا (3).

خداى (4)شما داناترست به شما اگر خواهد ببخشايد (5)شما را و اگر خواهد عذاب كند شما را و نفرستاديم تو را بر ايشان و كيل.

و خداى تو عالم تر (6)است به آن كه در آسمانها و زمين است.ما تفضيل داديم بهرى پيغامبران را بر بهرى،و داديم داود را زبور.

بگو بخوانى آنان را كه دعوى كردى از فرود او كه نتوانند برگشادن آفت از شما و نه بگردانيدن.

ايشان آنانند كه مى خوانند طلب مى كنند به خدايشان سبب تا كدام نزديكتر است اميد مى دارند رحمتش (7)ترسند از عذابش كه عذاب خداى تو حذر كرده بود.

قوله: أَ فَأَصْفٰاكُمْ ،همزه،استفهام راست و معنى انكار.آيت ردّ است و انكار بر آنان كه گفتند:فريشتگان دختران خداى اند.خداى تعالى گفت:خداى تعالى برگزيد شما را به پسران و فرزندان نرينه،و از فريشتگان دختران گرفت براى خود.

اين تنبيه است ايشان را بر خطايشان،يقال:اصفيته بكذا،اى اخترته به،و صفو الشيء و صفوته خياره،يعنى كه اين هيچ كس نكند كه شما بر خداى حكيم حواله (8)مى كنى.آنگه گفت: إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً ،شما سخنى بزرگ مى گوى

ص : 224


1- .مل:شيطان.
2- .مل:شيطان.
3- .آط،آب+و روشن.
4- .مل:پروردگار.
5- .مل:بيامرزد،آب،آج،لب:رحمت كند.
6- .قم،آج،لب:داناترست،مل:داناست.
7- .مل:آمرزش خداى.
8- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:حوالت.

و چيزى بر خداى روا (1)مى دارى كه بر او روا نيست.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا ،حمزه و كسائى به تخفيف خوانند در همۀ قرآن من الصّرف، از ثلاثى مجرّد.و باقى قرّاء به تشديد عين الفعل من التّصريف،و اين براى تكليف (2)فعل باشد. لِيَذَّكَّرُوا ،اى ليتذكّروا،آنگه«تا»را در«ذال»ادغام كردند.و بصريان گفتند:اوّل قلب كردند«تا»را با«ذال»،[132-ر]آنگه در ذال ادغام كردند.حق تعالى گفت:ما در قرآن از هر گونه اى مثلى زديم و بگردانيديم و بيان كرديم تا مكلّفان تأمّل و تدبّر كنند.و«لام»،غرض راست.و در معنى او،دو قول گفتند:

يكى آن كه ما اين قرآن را يك نوع نكرديم،بل انواع از وعد و وعيد و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امرونهى،كتصريف الافعال ماضيا و حالا و مستقبلا و فاعلا و مفعولا و امرا و نهيا،و كتصريف الرّياح شمالا و جنوبا و صباء و دبورا.قول دوم آن كه.به يك بار فرونفرستاد بل نجما بعد نجم،چنان كه گفت: وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ - الآية (3)،و در آيه (4)دليل است بر بطلان قول مجبّران،كه گفتند:خداى تعالى از كافران كفر مى خواهد،و خداى تعالى گفت:من از ايشان تأمّل و تدبّر مى خواهم.

آنگه گفت: وَ مٰا يَزِيدُهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً ،و نمى فزايد اين قرآن يا تصريف امثال در او ايشان را،مگر نفور و رميدن،يعنى ايشان نمى فزايند عند نزول قرآن و تصريف امثال در او الّا نفار و رميدن،چنان كه بيان كرديم در سورة التّوبة،فى قوله: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِيمٰاناً -الآيات (5).

قُلْ لَوْ كٰانَ مَعَهُ آلِهَةٌ ،آنگه گفت:بگو اى محمّد كه:اگر با خداى خدايانى بودندى،چنان كه شما گفتى،: لاَبْتَغَوْا ،پس آنگه طلب كردندى به خداوند عرش راهى،و اين معنى دليل ممانعت است،و مثله قوله: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا... (6)،و اين هم دليل ممانعت است.آنگه در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه ، لاَبْتَغَوْا ،اى طلبوا اليه و الى قربه و الدّنوّ منه سبيلا،ايشان طلب آن كردندى كه راه آن جستندى كه به خداى رسند و به او نزديك شوند ازآن كه راغب باشند به اين معنى از عظمت و جلالت خداى به نزديك ايشان.و اين قول قتاده و زجّاج است.و

ص : 225


1- .آط،آب،آز،آج،لب:فرا.
2- .همۀ نسخه بدلها:تكثير.
3- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 106.
4- .همۀ نسخه بدلها:آيت.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 124.
6- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 22.

حسن بصرى و جبّائى گفتند:لابتغوا،الى مغالبته و مضادّته سبيلا.و اين قول است كه از او دليل ممانعت برانگيخته اند متكلّمان.

آنگه گفت: سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ ،منزّه است او و متعالى از آنچه ايشان مى گويند، علوّى و رفعتى بزرگ.ابن كثير و حفص خواندند:تقولون به«تا»على تقدير:قل لهم يا محمّد سُبْحٰانَهُ ،و تعالى عمّا تقولون انتم،و قوله: عُلُوًّا كَبِيراً ،مصدر،لا من لفظ الفعل كقوله: وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (1).

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰاوٰاتُ السَّبْعُ ،ابو عمرو و يعقوب و حمزه و كسائى و حفص خواندند:تسبّح به«تا»و باقى قرّاء به«يا».آن كه به«تا»خواند،براى جمع و تأنيث خواند،و آن كس كه به«يا»خواند،لتقدّم الفعل على الفاعل خواند.آنگه حق تعالى بر سبيل تعظيم و اجلال و ثنا بر خود گفت:آسمانها (2)هفت و زمين (3)خداى را تسبيح كند (4). وَ مَنْ فِيهِنَّ ،و هركه در آسمانها و زمين است،يعنى خلق آسمانها و زمينها دليل مى كند بر آنكه آسمانها و زمينها را خالقى و آفريدگارى هست مستحقّ تسبيح.پس به منزلت آن است كه آن تسبيح ايشان كرده اند براى آن كه حامل و باعث بر (5)تسبيح اوست.ازآنجا كه نظر در او است و معنى تسبيح تنزيه است چنان كه گفتيم: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ،و هيچ چيز نيست و الّا به حمد او تسبيح كند.

عبد اللّه عبّاس گفت:ان من شىء حي،آيت مخصوص است به أحياء،دون جمادات،يعنى هيچ چيز نيست از جملۀ زندگان و الّا به حمد او تسبيح كند.حسن و ضحّاك گفتند:مراد هر چيزى است كه در او روح (6)بود.قتاده گفت:مراد حيوانات است و نابتات (7)و چيزهاى فزاينده چون:درخت و نبات.عكرمه گفت:درخت تسبيح كند و ستون تسبيح نكند (8)ابو الخطّاب گفت:ما با يزيد قاشى بوديم و حسن بصرى بر طعام،چون خوان بنهادند،يزيد حسن را گفت:يا با سعيد!اين خوان تسبيح كند خداى را؟گفت:وقتى تسبيح كردى،از آن خبرى كه روايت كردند كه،رسول

ص : 226


1- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 8.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:آسمانهاى.
3- .آط،آب،مل،آج،لب:زمينها.
4- .آط،آب،آج،لب:مى كند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+نظر.
6- .مل:روحى.
7- .قم،مل:ناميات،آط،آب،آز،آج،لب:ناميان.
8- .آط،آب،آج،لب:كند.

-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

ما عضهت عضاه الّا بتركها التّسبيح ،گفت:هيچ [132-پ]درخت تاه (1)بنبرند الّا براى آن كه تسبيح نكند.ابراهيم گفت:طعام تسبيح كند.زيد اسلم روايت كرد از عبد اللّه،كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:خبر دهم شما را به چيزى كه نوح-عليه السّلام-پسرش را فرمود.گفتند:بلى يا رسول اللّه!گفت،نوح گفت:يا بنى،بگو:

سبحان اللّه و بحمده ،كه اين نماز خلق است و تسبيح ايشان،و ايشان را به آن روزى دهند.قال اللّه تعالى: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ،وهب منبّه (2)گفت (3):بقعه نباشد كه آن را به مسجد كنند و الّا سيصد سال خداى را تسبيح كرده باشد.مقدام بن معدى كرب گفت:خاك خداى را تسبيح كند ما دام تا تر نشده باشد،چون تر شد تسبيح رها كند و مهرگ (4)تا بر جاى خود باشد تسبيح كند،چون ازآنجا بردارند تسبيح رها كند،و برگ تسبيح كند ما دام تا بر درخت باشد،چون از درخت بيفتد (5)تسبيح رها كند (6).و آب تسبيح كند، ما دام تا روان باشد،چون بايستد تسبيح رها كند (7).و جامه (8)تسبيح كند ما دام تا نو باشد،چون چركن شود تسبيح رها كند.و وحش تسبيح كند ما دام تا بانگ كند،چون خاموش شود تسبيح رها كند.و جامۀ خلق در اوّل روز ندا مى كند:بار خدايا بيامرز آن را كه مرا (9)بدل كند.

انس مالك گفت:ما به نزديك رسول بوديم،او كفى سنگ ريزه برگرفت،آن سنگ ريزه بر دست او تسبيح كرد،چنان كه ما تسبيح او بشنيديم.آنگه بر دست ما كرد،بر دست ما تسبيح نكرد.ابو يزيد العكلىّ روايت كرد از عمرو بن احب (10)،از صادق-عليه السّلام-از پدرانش،كه:رسول-عليه السّلام-بيمار بود،جبريل آمد و از بهشت او را طبقى نار (11)و انگور آورد.رسول-عليه السّلام-از آن بخورد،بر دست رسول

ص : 227


1- .آط،آب،آز،آج،لب:تاق.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:وهب بن منبّه.
3- .همۀ نسخه بدلها+هيچ.
4- .كذا:در اساس و آب،مهرگ/مرگ/مرغ.
5- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:بيوفتد.
6- .آج،لب+و مرغ تسبيح كند تا بانگ كند،چون خاموش شود،تسبيح رها كند.
7- .آط،آب،مل،آز+مرغ تسبيح كند ما دام تا بانگ كند،چون خاموش شود،تسبيح رها كند.
8- .آط،آب،آز،آج،لب+نو.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:ما را.
10- .آج،لب:احسب.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:انار.

تسبيح مى كرد و اميرالمؤمنين على (1)از آن بخورد،بر دست او نيز تسبيح كرد.و حسن و حسين-عليهماالسّلام تا ز آن بخوردند،بر دست ايشان نيز تسبيح كرد.يكى از جملۀ صحابه دست دراز كرد و يكى از آن برگرفت بر دست او تسبيح نكرد.جبريل -عليه السّلام-گفت:اين طعام بهشت است و طعام بهشت در دنيا نخورد الّا پيغامبرى يا وصىّ پيغامبرى يا فرزند پيغامبرى. وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ،و لكن شما تسبيح ايشان ندانى.و تأويل اين از دو وجه باشد:امّا من حيث الدّلالة چنان كه گفتيم،و امّا از وجه تخصيص به عقلا و مكلّفان، إِنَّهُ كٰانَ حَلِيماً غَفُوراً ،كه خداى تعالى هميشه حليم و آمرزنده بوده است.

وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ -الآيه،حق تعالى گفت:چون تو قرآن خوانى ما از ميان تو و كافرانى كه به قيامت ايمان ندارند حجابى كنيم پوشيده.قتاده گفت:مراد به اين حجاب آن اكنّه است كه ايشان گفتند: قُلُوبُنٰا فِي أَكِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ... (2)و اين قول نيك نيست براى آن كه اگر بر اين حمل كنند در آيت تكرار (3)باشد كه حديث اكنّه عقيب اين آيت مى آيد (4).و گفتند:مستور،به معنى ساتر است،كقوله تعالى:

إِنَّهُ كٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (5) اى،آتيا،مفعول به معنى فاعل است.و بعضى دگر از مفسّران گفتند:مراد به حجاب،حجابى است كه حقيقت باشد،و مراد به مستور آن (6)است كه از چشم شما (7)پوشيده باشد.و بيان اين قول،آن خبر است كه سعيد جبير روايت كرد كه چون تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ (8)فرود آمد زن ابو لهب بيامد تا رسول را ايذا كند و او زنى سليطه دراز زبان بود (9).يكى از جمله صحابه گفت:يا رسول اللّه،اين زن آهنگ تو دارد و زنى بد (10)است و پليد زبان نبايد تا سخنى گويد كه تو را رنجى با دل آيد، اگر بر وى و احترازى (11)بكنى.رسول-عليه السّلام-گفت:

سبحان الله بينى و بينها، گفت:اين تسبيح ميان من و اوست،يعنى تا حجاب كند.او بيامد رسول را نديد.اين صحابى را گفت اين صاحب تو ما را هجو كرده است.صحابى گفت:او شعر نگويد

ص : 228


1- .قم،آز،آج،لب+عليه السّلام.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 5.
3- .آط:بتكرار.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:آيد.
5- .سورۀ مريم(19)آيۀ 61.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:اين.
7- .قم:ما.
8- .سورۀ تبّت(111)آيه 1.
9- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:سليطه بود دراز زبان.
10- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:به ديه.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:احتراز كنى.

و شاعر نيست.گفت راست مى گوى.آنگه برگشت.صحابى گفت:يا رسول اللّه او تو را نديد.گفت (1).فرشته اى بيامده بود و مرا از او در حجاب كرده (2)[133-ر]و ميان من و او حايل شده (3)تا او برفت.

كلبى روايت كرد از مردى شامى از كعب كه او گفت:رسول عليه السّلام خويشتن را از مشركان به سه آيت پوشيده داشتى يكى اين آيت.دگر آيتى مثل اين در سورة الكهف و آن آيه كه در سورة النّحل است، أُولٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْغٰافِلُونَ (4)،و آن آيت كه در سورة الجاثيه است، أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ (5)-الآيه،چون رسول-عليه السّلام- اين آيات برخواندى از كافران پوشيده شدى.كعب گفت:من اين آيات مردى را از اهل شام بياموختم او را به روم به اسيرى بگرفتند.بگريخت از ايشان.از قفايش برفتند.او اين آيات برخواند او را نديدند و او ازآنجا خلاص يافت.كلبى گفت:من اين خبر بگفتم مردى را از اهل رى.او را ديلمان (6)به اسيرى بگرفتند،از ايشان بگريخت از پى (7)او بيامدند تا به او رسيدند.او اين آيات بخواند،به او بگذشتند تا جامۀ ايشان به جامۀ او بسوده شد (8)و او را نديدند.

وَ إِذٰا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ ،چون تو ذكر خداى خود كنى در قرآن به يگانگى و وحدانيّت.مفسّران گفتند:چون گوى لااله الّااللّه وَلَّوْا عَلىٰ أَدْبٰارِهِمْ نُفُوراً ،پشت برگردانند گريزان.و ذكر ادبار كه جمع دبر باشد براى تقبيح حال ايشان كرد كه در حقّ دشمنان چنين الفاظ اجرا كند تهجينا لهم و تقبيحا لحالهم.و نفور، جمع نافر باشد،كقعود و قاعد و جلوس و جالس،و نصب او بر حال است،از فاعل.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد شياطين اند.و روا بود كه نفور مصدر باشد،لا من لفظ الفعل،براى آن كه«ولّوا»در معنى نفروا باشد.و مثله قولهم اعجبنى حبّا شديدا،و دگر مفسّران گفتند:مراد كافرانند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَسْتَمِعُونَ بِهِ ،گفت:ما عالم تريم به آنچه ايشان استماع مى كنند

ص : 229


1- .آط،آب،آز،آج،لب+نه،كه،قم:+كه.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:گرفته.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:شد.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 108.
5- .سورۀ الجاثيه(45)آيۀ 23.
6- .آج،لب:به ديلمان.
7- .مل:پس.
8- .آط:بسود،آج و لب:سود.

و گوش مى دارند از قرائت، إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ (1)آنگه يعنى در وقت استماع ايشان (2)قرائت تو را، وَ إِذْ هُمْ نَجْوىٰ ،و آنگه كه ايشان با يكديگر سر گويند در حق تو.

بعضى گويند:ديوانه است،و بهرى گويند:كاهن است،و بهرى:گويند شاعر است و بهرى گويند،ساحر است و قوله نَجْوىٰ ،مصدرى است در جائى (3)اسم فاعل و لفظ مصدر واحد و تثنيه و جمع را بشايد،يقال:رجل عدل و رجلان عدل و رجال عدل، و كذلك امرأة عدل و امرأتان عدل و نسوة عدل. إِذْ يَقُولُ الظّٰالِمُونَ ،چون گفتند ظالمان،مفسّران گفتند:مراد به اين ظالمان،وليد مغيره است و اصحابش.چون كفّار مكّه با ايشان رجوع كردند در كار رسول-عليه السّلام-و با او مشورت كردند،او گفت: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً ،پيروى نمى كنى شما الّا مردى مسحور را.و ان به معنى«ما»نفى است.و در«مسحور»چند قول گفتند:يكى آن كه با او جادوى كرده اند تا مختلط عقل شده است.و قيل:«مخدوعا»مردى فريفته با او خديعه كرده، و قيل:مصروفا عن الحقّ،از حق برگردانيده.يقال:سحرته عن كذا اذا صرفته عنه و قيل:مسحورا.اى بشرا له سحرورية يعنى:آدميى است چون ما كه سحر (4)دارد در شكم يعنى شش،و گفتند:مسحورا:اى مغذّى مربّى بالطعام و الشراب،يقال:هو مسحور و مسحّر.و قال لبيد:

فان تسألينا فيم نحن فانّما (5)***عصافير من هذا الانام المسحّر

و قال آخر:

و نسحر بالطّعام و بالشّراب***

اى نغذّى و نعلّل.

اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثٰالَ :بنگر كه براى تو چگونه[133-پ]مثلها زدند.و گفتند:مراد آن است كه تو را چه (6)تشبيه ها مختلف كردند.بهرى گفتند:

ساحر است،و بهرى گفتند:شاعر است و بهرى گفتند:كاهن است و بهرى گفتند:

مجنون است. فَضَلُّوا :اى فضلّوا (7)عنك،گمراه شدند از تو و به سر تو نيوفتادند و تو را نشناختند، فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً :نتوانند راهى يعنى سرگشته و متحيّراند در كار تو،

ص : 230


1- .قم:+چون گوش بازكرده اند با تو.
2- .آط،آب،آج،لب:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:جاى.
4- .آب،آز:سحروريه.
5- .آط،آج،لب:فانّنا.
6- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:چند.
7- .مل:يضلّوا.

ايشان را به تو هدايتى نيست و راهى راست،و تو را نمى توانند شناخت،ازآن كه نظر نمى كنند در احوال و معجزات تو.پس براى آن كه سخت دورند از شناخت تو، پندارى نمى توانند.و قيل،فضلّوا فيك،در تو گمراه شدند.يعنى به تو ايمان (1)نياوردند تا براى تو در ضلال افتادند.

وَ قٰالُوا أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً ،گفتند:اين كافران. أَ إِذٰا همزه استفهام راست كه آنگه كه ما استخان (2)شويم و پوسيده گرديم و رفات هر چيزى بود كه از چيزى بريزد (3)،و مثله:الحطام و الرضاض (4).عبد اللّه عبّاس گفت:مراد گرد است.مجاهد گفت:مراد خاك است. أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً ،ما را پس از اين برانگيزند خلقى نو؟و اين سخنى است كه ايشان گفتند به تعجّب و استبعاد بعث و نشور. قُلْ ، بگو اى محمّد: كُونُوا حِجٰارَةً أَوْ حَدِيداً ،كه شما سنگ شوى يا آهن بشدّت و صلابت. يا خلقى كه در دل شما بزرگ آيد،در آن خلاف كردند،بعضى گفتند:

مراد كوه است،و بيشتر مفسّران گفتند:مراد مرگ است.مجاهد گفت:مراد آسمان و زمين است.و معنى آن كه اگر شما از روى مثل چيزى (5)شوى كه از آن سخت تر و عظيم تر نباشد از اين چيزها كه من شما را بميرانم و زنده كنم و اگر به مثل مرگ شوى كه شما را مرگ بچشانم و بميرانم.عبد اللّه عبّاس گفت و سعيد جبير،كافران رسول را گفتند:أ رأيت لو كنّا الموت:چه گوى اگر ما مرگ (6)باشيم ما را كه بميراند؟خداى تعالى گفت:از مرگ بزرگتر چيزى نيست در دل شما،اگر شما خود مرگ باشى كه همه (7)بميرى و باز زنده شوى. فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنٰا ،ايشان گويند:ما را كه زنده خواهد كردن (8)؟بگوى:آن خداى كه اوّل بار شما را بيافريد. فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ ،ايشان سر بجنبانند بر سبيل استهزا،يقال:انغض (9)راسه اذا حرّكه مستهزئا به و نغضت سنّه اذا تحرّكت و انقطعت من اصله (10)،قال الشاعر:

و نغضت من هرم اسنانها***

ص : 231


1- .قم،مل،آز،آج،لب:روى به تو نياوردند.
2- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
3- .مل:بيوفتد.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:الرصاص.
5- .آط،آب،آز:مرگ.
6- .آط،آج،لب:موت.
7- .همۀ نسخه بدلها:هم.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:كرد.
9- .آج،لب:نغفض.
10- .قم:اصلها.

و قال آخر:

لمّا رأتنى انغضت لى الرّأسا***

وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هُوَ ،گويند:كى خواهد بودن (1)اين بعث و نشور و اعادت. قُلِ ، بگو اى محمّد:كه همانا نزديك خواهد بودن (2).و لعلّ براى آن نگفت (3)تا ابهام وقت كند بر مكلّفان تا مغرى به قبيح نباشند و ملجأ.و اند جاى (4)كه ذكر قيامت كرد لعلّ در آورد،من قوله: وَ مٰا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّٰاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً (5)و قوله: لَعَلَّ السّٰاعَةَ قَرِيبٌ (6)،براى اين معنى گفت-و اللّه اعلم بمراده (7).

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ ،ياد كن اى محمّد آن روز كه خداى تعالى شما را بخواند (8)از گورهايتان تا به موقف قيامه (9)آيى. فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ ،اجابت كنى به حمد و سپاس خداى.عبد اللّه عبّاس گفت:بامره،به فرمان او.قتاده گفت:به معرفت و طاعت او.و بعضى نحويان گفتند:محلّ او نصب است بر حال،اتى حامدين للّه، كما يقال:جاء فلان بغضبه،اى جاء غضبان.و گفته اند:معنى آن است كه، اجابت كنند خداى را بر وجهى كه اقتضاى حمد كند.و گفتند:معترفند به آن كه حمد خداى راست-جلّ جلاله.براى آن كه معارف اهل قيامت ضرورى باشد،يعنى اين حمد (10)را كه امروز منكرند[134-ر]فردا معترف باشند (11).و گفته اند:مراد آن است كه شما را زنده كنيم بر رغم شما،و خداى محمود است بر[هر] (12)حالى، چنان كه يكى از ما گويد:چون او را مرادى (13)برآيد،فلان كار تمام شد بحمد اللّه، چون آن كار از نعمت خداى شناسد بر خود،چنان كه شاعر گفت:

فانّى بحمد اللّه لا ثوب فاجر***لبست و لا من غدرة اتقنّع

و استجابت و اجابت به يك معنى باشد، وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِيلاً. و گمان برى كه مقام شما اندكى بوده است.و در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه:چون

ص : 232


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:بود.
2- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:بود.
3- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
4- .كذا در اساس و قم،لب:آنجا،آب،آز:هرجا.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 63.
6- .سورۀ شورى(42)آيۀ 17.
7- .قم،آب،مل،آز+قوله.
8- .مل:بر خواند،آج،لب:خواند.
9- .آب،مل،آج،لب:قيامت.
10- .مل:خداى.
11- .آب،آز:باشيد.
12- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
13- .قم:كارى،لب:مردى.

سرعت بعث و رجوع (1)ببينند،گمان برند كه مقام ايشان در گور اندك بوده است، چنان كه حق تعالى گفت: إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً (2)،و إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً (3).و وجه دوّم:آن كه مراد تقريب حال است،چنان كه گفتند.حسن بصرى گفت:كانّك بالدّنيا لم تكن و بالآخرة لم تزل.و چنان كه شاعر گفت:

شباب كان لم يكن***و شيب كان لم يزل

قتاده گفت:اين حديث بر وجه احتقار حيات دنيا گويند.حسن گفت:مراد آن است كه گويند:مقام در دنيا به اضافت با مقام در (4)آخرت-لا الى آخر-اندك است.

وَ قُلْ لِعِبٰادِي ،خطاب كرد با رسول و گفت:بگو اى محمّد اين بندگان مرا (5):

تا چيزى گويند كه نكوتر (6)باشد،يعنى آن فرمايند كه خداى فرمود،و از آن نهى كنند كه خداى نهى كرد.قولى دگر (7)آن است كه خطاب با يكديگر (8)بر نكوتر (9)وجهى كنند،كقولهم:رحمك اللّه و عافاك (10)اللّه و غفر اللّه لك،و مانند اين و نبايد تا (11)متابعت شيطان كنند،كه شيطان ميان شما تباهى كند و فساد،آنگه از او (12)دشمنى آغازد،چنان كه گفت: إِنَّمٰا يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ - الآية (13)،كه شيطان هميشه آدمى را دشمنى ظاهر بوده است،قديما و حديثا،از عهد آدم و تا به دامن قيامت.

آنگه گفت: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ ،احوال شما و مصالح شما خداى بهتر داند،اگر خواهد بر شما رحمت كند،و اگر خواهد عذاب كند شما را.اگر رحمت كند تفضّل (14)و كرم كند،و اگر عذاب كند به عدل كند.و او عالم است به تفاصيل (15)اعمال شما و مقادير استحقاق شما،آنگه خطاب كرد با رسول،گفت:ما نفرستاديم تو را تا و كيل ايشان باشى و موكّل بر ايشان و ايشان را به قهر و جبر منع كنى از كفر و معاصى

ص : 233


1- .قم:نشور.
2- .سورۀ طه(20)آيات 103 و 104.
3- .سورۀ طه(20)آيات 103 و 104.
4- .آط،آج،لب:به.
5- .قم:را.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نيكو.
7- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
8- .آط،يكديگر.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:نيكو.
10- .آج،لب:عافك.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:كه.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:انگيزد و.
13- .سورۀ مائده(5)آيه 91.
14- .همۀ نسخه بدلها:به فضل.
15- .آج،لب:تفاضيل.

بل به دست تو جز اعذار و انذارى نيست،اگر اجابت كنند و الّا بر تو تاوانى (1)نيست، عقوبت و ملامت بر ايشان باشد.

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى تو عالم تر است به آنچه در آسمان و زمين است،يعنى احوال و اعمال و ضماير ايشان او بهتر داند هركسى را برحسب آنچه او را صلاح باشد مى دارد از رفعت و ضعت و ضيق و سعه (2)،چنان كه تفضيل داديم بعضى (3)پيغامبران را بر بعضى،آدمى را صفوت داديم (4)،و نوح را اجابت دعوت داديم،و ابراهيم را خلّت داديم و موسى را درجۀ مناجات داديم و عيسى را انواع معجزات داديم،و سليمان را ملك (5)داديم و داود را زبور داديم.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر خطايشان (6)در عبادت اصنام،گفت بگو اى محمّد:

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ ،بگو بخوانى آنان را كه دعوى مى كنى (7)كه خدايانند بدون (8)خداى تا بدانى كه ايشان نتوانند بلايى و آفتى از شما بگردانيدن و دفع مضرّتى كردن و كشف بيمارى و درويشى و آفتهاى ديگر.و نيز نتواند تحويل كردن و بگردانيدن (9).

آنگه گفت: أُولٰئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ ،تقدير آن است كه:يدعونهم،آنان را كه كافران مى خوانند به خداى و مى پرستند به الهيّت،و در ايشان اعتقاد محال كرده اند، ايشان كه معبودانند طلب وسيلت به خداى خود مى كنند و تقرّب به خداى مى كنند هركدام كه[134-پ]از ايشان نزديكتر است،اميد (10)رحمت او مى دارند و از عذاب او مى ترسند،كه عذاب خداى حذر كردنى است.مفسّران در اين دو قول گفتند:

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بيشتر مفسّران گفتند:مراد عيسى است و مادرش و فريشتگان كه كافران ايشان را مى پرستيدند،و ايشان خداى را مى پرستيدند.عبد اللّه مسعود گفت:جماعتى (11)كافران،آنان بودند كه ايشان جماعتى جنّيان را مى پرستيدند،آن جنّيان ايمان آوردند و خداى پرست شدند،و اينان ندانستند،اينان بر

ص : 234


1- .مل:تابانى.
2- .همۀ نسخه بدلها:سعت.
3- .آج،لب:بر او.
4- .همۀ نسخه بدلها+ادريس را رفعت داديم.
5- .قم:مكنت.
6- .مل،آز:خطاى ايشان،قم،آط،آب،آج،لب:خطاشان.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مى كردى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:دون.
9- .اساس:به دوانيدن،از قم آورده شد.
10- .مل+به.
11- .آب،آز:جماعت.

سر عبادت ايشان بودند و اينان به عبادت خداى مشغول بودند.خداى تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را برآن [تر] (1)غيب كرد:

سوره الإسراء (17): آیات 58 تا 82

اشاره

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ نَحْنُ مُهْلِكُوهٰا قَبْلَ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهٰا عَذٰاباً شَدِيداً كٰانَ ذٰلِكَ فِي اَلْكِتٰابِ مَسْطُوراً (58) وَ مٰا مَنَعَنٰا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآيٰاتِ إِلاّٰ أَنْ كَذَّبَ بِهَا اَلْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنٰا ثَمُودَ اَلنّٰاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهٰا وَ مٰا نُرْسِلُ بِالْآيٰاتِ إِلاّٰ تَخْوِيفاً (59) وَ إِذْ قُلْنٰا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحٰاطَ بِالنّٰاسِ وَ مٰا جَعَلْنَا اَلرُّؤْيَا اَلَّتِي أَرَيْنٰاكَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِي اَلْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا يَزِيدُهُمْ إِلاّٰ طُغْيٰاناً كَبِيراً (60) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ قٰالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً (61) قٰالَ أَ رَأَيْتَكَ هٰذَا اَلَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاّٰ قَلِيلاً (62) قٰالَ اِذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُكُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً (63) وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شٰارِكْهُمْ فِي اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا يَعِدُهُمُ اَلشَّيْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلاً (65) رَبُّكُمُ اَلَّذِي يُزْجِي لَكُمُ اَلْفُلْكَ فِي اَلْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً (66) وَ إِذٰا مَسَّكُمُ اَلضُّرُّ فِي اَلْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّٰ إِيّٰاهُ فَلَمّٰا نَجّٰاكُمْ إِلَى اَلْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كٰانَ اَلْإِنْسٰانُ كَفُوراً (67) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جٰانِبَ اَلْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حٰاصِباً ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تٰارَةً أُخْرىٰ فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قٰاصِفاً مِنَ اَلرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِمٰا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنٰا بِهِ تَبِيعاً (69) وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً (70) يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولٰئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتٰابَهُمْ وَ لاٰ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71) وَ مَنْ كٰانَ فِي هٰذِهِ أَعْمىٰ فَهُوَ فِي اَلْآخِرَةِ أَعْمىٰ وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (72) وَ إِنْ كٰادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ اَلَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنٰا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73) وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقْنٰاكَ ضِعْفَ اَلْحَيٰاةِ وَ ضِعْفَ اَلْمَمٰاتِ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنٰا نَصِيراً (75) وَ إِنْ كٰادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اَلْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهٰا وَ إِذاً لاٰ يَلْبَثُونَ خِلاٰفَكَ إِلاّٰ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنٰا وَ لاٰ تَجِدُ لِسُنَّتِنٰا تَحْوِيلاً (77) أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِدُلُوكِ اَلشَّمْسِ إِلىٰ غَسَقِ اَللَّيْلِ وَ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اِجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطٰاناً نَصِيراً (80) وَ قُلْ جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْبٰاطِلُ إِنَّ اَلْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لاٰ يَزِيدُ اَلظّٰالِمِينَ إِلاّٰ خَسٰاراً (82)

ترجمه

نيست هيچ شهرى و الّا ما هلاك كنيم آن را پيش روز قيامت يا عذاب كنيم آن را عذابى سخت بوده است آن در لوح محفوظ نوشته.

و بازنداشت ما را ازآن كه فرستيم معجزات الّا آن كه دروغ داشتند آن را پيشينگان (2)،و بداديم قوم صالح (3)را شتر،پيدا كفر آوردند به آن و ما نفرستيم (4)آيات و معجزات مگر به ترسانيدن.

ياد كن چون گفتيم تو را كه خداى تو محيط است به مردمان،نكرديم آن خواب كه با تو نموديم مگر آزمايش مردمان و درخت لعنت كرده در قرآن و مى ترسانيم ايشان را، نمى افزايد (5)ايشان را مگر عصيانى بزرگ.

و چون گفتيم فريشتگان را كه سجده كنى آدم را،سجده كردند مگر ابليس،گفت:سجده كنم آن را كه آفريدى از گل.

گفت:بينى تو اين را كه گرامى كردى بر من اگر بازپس دارى مرا تا روز قيامت،ببرم فرزندان او را مگر اندكى را.

گفت:برو كه هركس كه متابعت (6)تو كند از ايشان،دوزخ پاداشت شماست،پاداشتى تمام (7).

ص : 235


1- از قم،افزوده شد.
2- .قم،مل:پيشينيان.
3- .آط،آب،آج،لب:ثمود.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:نفرستاديم.
5- .همۀ نسخه بدلها:نيفزايد.
6- .قم:پس روى.
7- .قم:تمام كرده،آج،لب:جزاى تمام.

و برانگيز آن را كه توانى از ايشان به آواز تو گرد آر بر ايشان سوار و پياده ات را،انبازى كن (1)با ايشان در مالها و فرزندان و وعده ده ايشان را و نويد ندهد (2)ايشان را ديو،مگر فريفتن.

بندگان من نيست تو را بر ايشان دستى،و بس است خداى (3)تو و كيل.

خداى شما آن است كه مى راند (4)براى شما كشتى در دريا تا بجوى (5)از روزيى (6)او كه به شما بخشاينده بوده است.

و چون برسد به شما سختى در دريا،گم شوند (7)آنان كه خوانى مگر او را چون برهاند شما را به بيابان برگردى،و بوده است آدمى كافر نعمت (8).

ايمن شده اى (9)كه فروبرد به شما كنارۀ بيابان يا فروفرستد بر شما بادى سخت،پس نيابى شما را وكيلى.

يا ايمن شده اى كه بازبرد (10)شما را در او يك بار ديگر فروگذارد (11)بر شما شكننده اى از باد.غرق كند (12)شما را به آن كفر كه آوردى،پس نيابى خود را بر ما به آن پس روى.

ص : 236


1- .آج،لب:انباز مى كن.
2- .قم:وعده.
3- .قم:خدات،آط،آج،لب:به خداى.
4- .اساس:مى فزايد،با توجه به نسخۀ آط،تصحيح شد.
5- .آج،لب:بگوييد.
6- .همۀ نسخه بدلها:روزى.
7- .قم،آج،لب:گم شود.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ناسپاس.
9- .مل،آج،لب:يا ايمن شديد.
10- .آج،لب:اعادت كند.
11- .آج،لب:بفرستد.
12- .آط،آب،آج،لب:غرقه كند.

[135-ر] گرامى كرديم ما فرزندان آدم را و برگرفتيم ايشان را در خشك (1)و دريا و روزى داديم ايشان را از خوشيها (2)حلال و فضل داديم (3)ايشان را بر بسيارى از آنان كه آفريديم فضل دادنى.

آن روز كه (4)بازخوانيم هر آدميى را به امامش (5)هركه را دهند نامه اش (6)به دست راست ايشان برخوانند نامۀ ايشان و ستم نكنند بر ايشان اندكى.

و هركه باشد در دنيا نابينا،او در آخرت كورتر باشد و گمراه تر.

و نزديك آن بود كه بفريبند تو را ازآن كه وحى كرديم به تو تا فروبافى (7)بر ما جز آن و پس آنگه تو را دوست گيرند.

و اگر نه آنستى (8)كه بر جاى بداشتيم تو را،نزديك بود كه ساكن شدى (9)با ايشان چيزى اندك.

پس آنگه بچشانيدمانى تو را دوچندان عذاب كه در حيات و (10)ممات باشد،پس نيابى خود را بر ما (11)يارى.

و نزديك آن بود كه برانگيزند تو را از زمين يا (12)تا بيرون كنند تو را ازآنجا و بس بنمانند از پس تو الّا اندكى.

طريقت آنان كه فرستاديم پيش (13)تو از پيغامبران ما و نيابى طريقه ما را برگردانيدنى.

ص : 237


1- .قم،آط،آج،لب:بيابان.
2- .مل:پاكيزه ها.
3- .آط،آج،لب:تفضيل داديم.
4- .آج،لب:روزى كه.
5- .آط،آب،آج،لب:به امامشان.
6- .آط،آب،آج،لب:نامۀ او.
7- .قم،آط،آب:فرابافى،آج،لب:فرابافتى.
8- .آط،آب،مل،آج،لب:ندانستى.
9- .قم،آب:ميل كنى،آط،آج،لب:ساكن شوى.
10- .قم+دوچندان عذاب كه در.
11- .اساس:ايشان،با توجه به قم،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
13- .قم،آب،آج،لب+از.

به پايدار نماز به زوال آفتاب (1)تا به تاريكى شب كه نماز بامداد حاضر آيند به او (2)فريشتگان و روز.

و از شب بيدار شو (3)سنّتى تو را باشد كه برساند تو را خداى تو به جاى پسنديده.

بگو بار خدايا در بر (4)مرا به جاى راستى و بيرون آر مرا بيرون آوردن راستى،كن مرا از نزديك تو حجّتى يارى دهنده.

بگو:آمد حق و باطل شد باطل،كه باطل هميشه باطل بوده است (5).

فروفرستيم از قرآن آنچه او شفا باشد و رحمتى مؤمنان را،و نيفزايد كافران را الّا زيانكارى.

قوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ -الآيه،[ان] (6)،به معنى«ما»ى نفى است و«من»، زيادت است براى تأكيد نفى،و نيست هيچ شهرى.و اشتقاق«قرية»من قريت الماء فى الحوض باشد،اذا جمعته،براى آن كه مردم در او مجتمع باشند. إِلاّٰ نَحْنُ مُهْلِكُوهٰا ،«ان»چون به معنى«ما»ى نفى باشد در بيشتر احوال،الّا از پس او آيد، الّا،و ما آن را هلاك كنيم بيشتر (7)از روز قيامت،يا عذاب كنيم آن را عذابى سخت به كفر و معصيت اهلش.بعضى گفتند:مراد شهرهاى كافران است،و بهرى گفتند:

اين در آخر زمان باشد.

و در اين معنى،خبرى دگر روايت كردند از اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-از

ص : 238


1- .قم:كشتن آفتاب.
2- .آج،لب:حاضرانند بر او،آط:حاضرانند به او،آب:حاضر آيند در او.
3- .لب:در شب بيدار باش،قم+بدو.
4- .قم:در آر.
5- .قم،مل:باطل شده.
6- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
7- .آط،آب،آج،لب:پيش.
8- .همۀ نسخه بدلها+على.

جنس ملاحم و آن در خطبه اى (1)كرد-و اين آيت از او پرسيدند-او خبر داد كه:هر شهرى از شهرها به چه هلاك شود كافران را بر سبيل عقوبت باشد و مؤمنان را بر سبيل امتحان،اين قول مقاتل است.عبد اللّه مسعود گفت:در هر شهرى كه زنا و ربا در او ظاهر شود،خداى تعالى دستورى دهد در هلاك آن شهر.آنگه بيان كرد كه آن لا محال خواهد بودن،و آن در لوح محفوظ نوشته است.

قوله: وَ مٰا مَنَعَنٰا ،گفت:منع نكرد ما را ازآن كه آيات و معجزات و دلالات فرستيم،الّا آن كه اوّلينان آن را تكذيب كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه اهل مكّه،رسول را-عليه السّلام-گفتند:اگر تو پيغامبرى[135-پ]كوه صفا براى ما با زر كن (2).خداى تعالى گفت:از اين مانعى نيست الّا آن كه مانند اين اقتراح اوّلينان كردند،و چون بداديم تكذيب كردند.و اگر اين كه ملتمس شماست بدهيم (3)،هم اين كنى.آنگه حكمت اقتضاى آن كند كه شما را پس از آن مهلت ندهم و تعجيل عقوبت كنم،چنان كه با امّت سلف كردم،و اين قول قتاده و ابن جريح است.و«منع»،وجود چيزى باشد كه با او فعل در وجود نيايد ازآن كه بر او قادر باشد،و اين در حق خداى تعالى مجاز (4)بود.و معنى آن باشد كه ما آيات براى آن نفرستاديم تا اينان تكذيب نكنند-چنان كه اوّلينان كردند-و قوله: أَنْ نُرْسِلَ ، محلّ او نصب است بوقوع المنع عليه.و قوله: أَنْ كَذَّبَ ،محل او رفع است باسناد المنع اليه،و تقدير آن است كه:و ما منعنا ارسال الآيات الا تكذيب الاوّلين،و بعضى اهل معانى گفتند:«الّا»زيادت است و معنى آن كه:و ما منعنا ارسال الآيات تكذيب الاوّلين،و معنى برعكس معنى اوّل باشد.و گفتند:«الّا»به معنى «واو»است،كقوله: لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ... (5)معناه:و الّذين ظلموا،و معنى آن باشد كه:ما منعنا ارسال الآيات شىء مع ان كذّب ضيبها الاوّلون.و اين هر دو قول تعسّف (6)است و حاجت نيست در ظاهر آيت به اين تكلّف (7)،چه آيت بر ظاهر خود نيك است،و مانعى نيست از حمل (8)او بر ظاهر خود.

ص : 239


1- .آب+ياد.
2- .مل:براى ما زر كن.
3- .آط،آج،لب:بدهم،آب:بديديم.
4- .مل:محال.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 150.
6- .آط،آج،لب:متعسّف.
7- .مل:تكليف.
8- .اساس:جمله،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.

قوله: وَ آتَيْنٰا ثَمُودَ النّٰاقَةَ مُبْصِرَةً ،و ما داديم قوم صالح را ناقه كه خواستند ظاهر و روشن،گفتند: مُبْصِرَةً (1)،اى مضيئة (2)بيّنة،كقوله: وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً... (3)اى،مضيئا.

و قيل: مُبْصِرَةً ،اى مبصّرة،به بصيرت رساننده آن را كه در او نظر كنند.و گفتند:

مُبْصِرَةً ،اى ذات ابصار على وجه النّسبة،كقولهم:امرأة حائض و طاهر و طامث و طالق،اى ذات هذه الامور،و معنى هم آن باشد كه مبصرة.

و زجّاج روايت كرد كه در شاذّ خواندند:مبصرة،على وزن مفعلة،به معنى مفعوله،اى،يبصرها النّاس و يتحقّقها.فرّاء گفت:مبصرة،اى موضع ابصار و استدلال

كقوله-عليه السّلام: الولد مبخلة مجبنة،قال:و الكفر مخبثة لنفس المنعّم.

فَظَلَمُوا بِهٰا ،ظلم كردند،يعنى كفر آوردند به آن.اين ظلم به معنى كفر است به قرينۀ[با] (4)،لأنّه لا يقال ظلمت به انّما يقال ظلمته.كفر آوردند به او و او را پى بكردند (5)، وَ مٰا نُرْسِلُ بِالْآيٰاتِ ،و ما آيات و دلالات نفرستيم (6)الّا بر وجه تخويف و انذار و ترسانيدن،تا بترسند و ايمان آرند.قتاده گفت:خداى تعالى بندگان را مى ترساند به آنچه خواهد از آيات تا باشد كه انديشه كنند و با درگاه او شوند.و در خبر است كه در كوفه زلزله اى ببود،و عبد اللّه مسعود آنجا بود،گفت:اى بندگان خداى!انّ اللّه يستعتبكم فاعتبوه.خداى تعالى توبه بر شما عرض مى كرد توبه كنى و شما را با رضاى خود مى خواند،او را به توبه و طاعت خشنود كنى.

وَ إِذْ قُلْنٰا لَكَ ،ياد كن اى محمّد!چون گفتيم كه:خداى تو محيط است به مردمان.در او دو قول گفتند:يكى آن كه علم او محيط است به احوال بندگان،داند كه هركس چه كند و چه گويد،و مستحقّ چه باشد،و يكى آن كه خلقان در قبضۀ قدرت اويند،از مشيّت او برون نتوانند شدن (7)،كقوله: وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (8)، يعنى از ايشان انديشه مدار و آنچه تو را گفته اند برسان، وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنٰاكَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ ،و ما نكرديم آن خواب كه با تو نموديم،الّا فتنه و امتحان و آزمايش.

ص : 240


1- .قم،آط،آب:مبصرا.
2- .قم:مضيّا،آط،آب،آز:مضيّئة.
3- .سورۀ يونس(10)آيۀ 67 و سورۀ نمل(27)آيۀ 86 و سورۀ مؤمن(40)آيۀ 61.
4- .قم:بها.
5- .قم:واو با ابى كردند.
6- .آط،آب،آز،آج،لب+الّا تخويفا.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:بيرون نتوانند شد.
8- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.

مردمان در آن رؤيا خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير و قتاده و ضحّاك و مجاهد و ابن جريج و ابن زيد گفتند:[136-ر]مراد رؤيا معراج است.

آنگه در تأويل آن خلاف كردند،بعضى گفتند:معراج خود به خواب ديد و بعضى دگر گفتند:يك بار به خواب ديد و يك بار به بيدارى،و بعضى دگر گفتند:مراد به رؤيا رؤيت عيان است.

ابو رجاء العطاردىّ روايت كرد از سمرة بن جندب الفزارىّ (1)كه او گفت:رسول را-صلّى اللّه عليه و على آله-عادت بود كه چون نماز بامداد بگذاردى روى به مردم كردى و گفتى:هيچ كس خوابى ديده است دوش؟اگر كسى خوابى ديده بودى بگفتى،رسول-عليه السّلام-تعبير آن بگفتى.روزى روى به ما كرد و گفت:

هيچ كس از شما دوش خوابى ديد؟ما گفتيم:نه،يا رسول اللّه!رسول گفت:امّا من دوش چنان ديدم كه دو كس بيامدندى و مرا گفتندى برخيز و با ما بياى.من برخاستم و با ايشان برفتم.مرا ببردند تا به زمينى (2)راست در بيابانى مردى را ديدم، سنگى بزرگ به دست گرفته و مردى را بيفگنده و به آن سنگ سر او (3)مى كوفت.چون سنگ از دست بينداختى باز سر او همچنان شدى كه اوّل بودى،او (4)دگرباره (5)سنگ برداشتى و سر او بكوفتى،همچنان مى كرد.ايشان را گفتم:اين چيست؟مرا گفتند:برو.ازآنجا برفتم،مردى را ديدم به قفا بازافگنده (6)و مردى را ديدم كلّوبى (7)آهنين به دست گرفته و به آن دهن او مى دريد و گوشت از روى او بازمى گرفت (8).

چون از يك جانب بپرداختى با دگر (9)جانب آمدى كه او از من (10)بپرداختى.آن جانب درست شده بودى،همچنين مى كرد،من گفتم:سبحان اللّه!اين چيست؟ گفتند (11):برو،ازآنجا برفتيم،خانه اى ديدم مانند تنورى بالاى او تنگ و زير او فراخ و در او آتش (12)مى شخيد،در او نگريدم،جماعتى مردان و زنان را ديدم برهنه و آتشى

ص : 241


1- .آط،آج،لب:القرارى،مل:الفرازى،آز:الفرادى.
2- .آب،آز:زمين.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل+را.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:ديگر.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:ندارد،قم:بار.
6- .آط،آب،آز:فكنده.
7- .مل:كلاّبى.
8- .قم:بر مى گرفت،مل:باز مى كرد.
9- .آط،آب،آج،لب:يك.
10- .آط،آج،لب:اين جانب.
11- .قم+از اين جا.
12- .قم:و درونش.

از بن آن تنور مى برآمد (1).چون آتش برآمدى،ايشان فرياد برگرفتندى.گفتم:اينان كه اند؟گفتند:برو.ازآنجا برفتم به جويى آمديم از خون سرخ،و در آن جوى مردى شناو (2)مى كرد،و بر كنار (3)جوى مردى نشسته بود و سنگهاى بسيار پيش او نهاده،آن مرد سابح هر ساعت از آن آب برآمدى.اين مرد كه اين سنگ پيش داشت سنگى از آن سنگها در دهن او نهادى،او فروبردى و دگرباره در آن جوى شدى.همچنين مى كرد (4)،گفتم:اين چيست؟گفتند:برو،ازآنجا برفتيم (5).مردى را ديدم كريه المنظر،به غايت جهامت و آتشى مى كرد و گرد آن آتش مى گرديد،گفتم:اين كيست؟گفتند:برو.ازآنجا برفتيم به بستانى رسيديم (6)به غايت خوش و خورّم (7)،در او انواع درختان و انوار و ازهار و شكوفۀ بسيار،و درختى بزرگ بود و در زير آن درخت پيرى نشسته بود و پيرامن (8)او كودكان بسيار نشسته بودند،گفتم:اين پير كيست و اين كودكان كيستند (9)؟مرا گفتند:برو.ازآنجا برفتم،درختى روج (10)ديدم سخت بزرگ كه از آن بزرگتر نديده بودم و از آن نكوتر.مرا گفتند:بر اين درخت شو.من برآن درخت شدم و ايشان با من برآمدند،ازآنجا به شهرستانى برسيدم بنا كرده به خشتهاى زرّين و سيمين.به در آن شهرستان برسيدم (11)و در بزدند (12)و آن در بگشادند، ما در آنجا رفتيم،مردمانى را ديدم در آنجا (13)يك نيمۀ ايشان به غايت نكو و يك نيمه به غايت زشت،و جوى بود آنجا،آبى در او از شير سپيدتر در او مى رفت.اين دو مرد كه با من بودند،ايشان را گفتندى به اين جوى فروشوى.ايشان به آن جوى فروشدندى و برآمدندى و آن قبح و دمامت (14)از ايشان زائل شده بودى و در (15)نكوتر صورتى (16)حاصل شده،ايشان را گفتم:اين عجايب چيست كه من امشب بديدم؟ گفتند:ما تو را بگوييم كه اين چيست.

ص : 242


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:بر مى آمد.
2- .قم:آشنا.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:كناره.
4- .همۀ نسخه بدلها:مى كردند.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:برفتم.
6- .آط،آب،مل،آج،لب:رسيدم.
7- .خورّم/خرّم.
8- .آط،آب:پرامن.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:كه اند.
10- .آج،لب:روح.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:رفتيم.
12- .مل:بزدم.
13- .قم+نشسته.
14- .آط،آب،مل،آج،لب:ذمامت،آز:دنامت.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:بر.
16- .قم:صورت.

امّا آن دو مرد (1)را كه ديدى كه سر او به سنگ[136-پ]مى شكستند:او مردى است كه قرآن داند (2)و به نماز فريضه تقصير كند.و آن مرد را كه ديدى كه به كلّوب (3)گوشت از روى او مى گرفتند (4)و دهن او مى دريدند (5)،او مردى است كه از خانه بيرون آيد،دروغى گويد (6)كه به آفاق عالم برسد.و امّا آن زنان و مردان برهنه كه در شكل آن تنور ديدى،ايشان زناكنندگان اند.امّا آن مرد را كه ديدى كه سنگ در دهن او مى نهادند،او رباخوار است.و امّا آن مرد كريه المنظر كه آتش مى افراخت (7)او مالك است-خازن دوزخ.و امّا آن مرد پير درازبالا كه در بن (8)آن درخت نشسته بود،آن ابراهيم (9)خليل است و آن كودكان كه گرد او در بودند،آن هر كودكى است (10)كه بر فطرت اسلام وفات به او برسيد (11).و امّا آن قوم كه يك نيمۀ ايشان نكو بود و يك نيمه زشت،ايشان جماعتى اند كه خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً... (12)،هم طاعت كرده اند و هم معصيت.و آن جوى كه ايشان در آنجا رفتند و پاكيزه برآمدند،آن توبه است.و امّا آن روضه كه ديدى،بهشت عدن است.و آن شهرستان كه ديدى،سراى شهيدان است.آنگه مرا گفتند:بر بالا نگر.بر نگرديدم، كوشكى ديدم مانند ابرى سپيد.گفتم:اين چيست؟گفتند:آن (13)جاى تو است،و من جبريل ام،و او ميكايل (14)است.گفتم:

بارك اللّه فيكما، پس رها كنى تا من به (15)جاى خود روم.گفتند:وقت نيست،چه تو را در دنيا عملى مانده است كه تمام نكرده اى،چون كنى خود به اين (16)جا رسى (17).اين قولى است از عبد اللّه عبّاس و جماعتى مفسّران.

و قولى ديگر از او به روايت علىّ بن طلحه آن است كه آن خواب بود كه رسول

ص : 243


1- .آط،آب،آز،آج،لب:اين مرد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مى داند.
3- .مل:كلاّب.
4- .قم:بر مى گرفتند،آط،آب،آج،لب:فرود مى گرفتند.
5- .قم:و در دهن او مى نهادند.
6- .مل:كه خيانت كند و دروغ كند،لب:دروغ مى گويد.
7- .همۀ نسخه بدلها:مى افروخت.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:زير.
9- .اساس:ابرهيم.
10- .مل:آن هر دو كودكى است،آط،آب،آز،آج،لب:كودكانى اند.
11- .آط،آج،لب:يافته اند،آب،آز:به ايشان رسيده است.
12- .سورۀ توبه(9)آيۀ 102.
13- .قم،آط،آب:اين،مل:خانۀ تو است.
14- .آب،مل،آز،آج،لب:جبرئيلم و او ميكائيل.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:با.
16- .آب،آج،لب:آنجا.
17- .مل+آن را تمام كرده باشى.

عليه السّلام عام الحديبيّة (1)ديد كه او در مسجد الحرام شده است با صحابه،و بهرى (2)صحابه سر (3)تراشيده اند و بهرى تقصير كرده (4).رسول-عليه السّلام-آن خواب با صحابه بگفت و آهنگ مكّه كرد.مشركان بيامدند،و رسول را منع كردند.او از راه برگشت، برگشتن رسول جماعتى را فتنه شد.سالى (5)ديگر برفت و مكّه بگشاد و در مكّه (6)رفت.خداى تعالى آيت فرستاد. لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيٰا بِالْحَقِّ (7)-الآيه.در (8)خبر مى آيد كه:چون رسول-عليه السّلام-اميرالمؤمنين على را به طايف فرستاد،او برفت.چون بازآمد،رسول استقبال كرد.و چون او را بديد در كنار گرفت او را،و دست او گرفت و او را با كنارى (9)برد تنها و با او سرّى (10)دراز گفت.يكى از جملۀ قوم گفت:ينتجيه من دوننا:با او سرّ مى گويد بى ما.رسول را بگفتند،گفت:ما انتجيته (11)بل اللّه انتجاه (12)،من با او سرّ نگفتم،خداى با او سر گفت.گفت:اين همچنان است كه گفتى: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ... (13)،شما در مسجد الحرام شوى آمِنِينَ (14)،حلق كرده و تقصير كرده.گفت:من نگفتم كه امسال در مسجد الحرام شوى،گفتم:من در خواب ديدم و خواب من درست باشد،اگر امسال نبود،سال (15)ديگر باشد.

و از صادق و باقر-عليهما السّلام-روايت كردند كه:اين خواب آن بود كه رسول -عليه السّلام-در خواب ديد كه جماعتى بوزنگان بر منبر او مى شدندى و فرود (16)مى آمدندى،او دلتنگ شد.جبريل آمد و او را خبر داد كه بنى اميّه بر منبر او تغلّب كنند.

سهل بن سعد السّاعدىّ (17)گفت:تا رسول-عليه السّلام-اين خواب ديد،هيچ كس

ص : 244


1- .آط،آج،لب:الحديبة.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعضى.
3- .مل:موى.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:كرده اند.
5- .قم:سال.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+را.
7- .سورۀ فتح(48)آيۀ 27.
8- .مل+آيت.
9- .آط،آج،لب:با كناره،آب،آز:با كناره اى،مل:بر كناره اى.
10- .آب،آز:سرّ.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:انتجيه.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:انتجيه.
13- .سورۀ فتح(48)آيۀ 27.
14- .قم،مل:امن،آط،آب،آز،آج،لب:ايمن.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:سالى.
16- .مل:فرو.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:الصّاعدى.

لب او خندان نديد تا با پيش خداى شدن (1).حق تعالى گفت:ما آن خواب كه با تو نموديم نكرديم الّا براى فتنه و اختبار مردمان و اين معنى را شرح رفته است،اند جاى در اين كتاب، وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ،نصب او بر عطف است بر رؤيا كه محلّ او نصب است بوقوع الفعل عليه.گفتند،تقدير آن است كه:و الشّجرة الملعونة المذكورة فى القرآن.عبد اللّه عبّاس و حسن و ابو مالك و سعيد جبير و ابراهيم و مجاهد و قتاده و ضحّاك و ابن زيد گفتند:[137-ر]درخت (2)زقّوم است كه خداى تعالى گفت: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ، طَعٰامُ الْأَثِيمِ (3)،و فتنه مردمان به او آن بود كه،چون اين آيت آمد ابو جهل گفت:از دروغ محمّد يكى اين است كه،مى گويد:در ميان آتش درختى خواهد بودن و آتش درخت سوزد،چگونه در او درخت رويد؟عبد اللّه بن الزّبعرى (4)گفت:كه زقّوم به لغت بربر،كره (5)و خرما باشد.ابو جهل گفت:زقمينا (6)، ما را زقّوم ده.برفت و كره (7)و خرما بياورد و در پيش ايشان نهاد (8)،گفت:بخورى اين زقّوم كه اين،آن است كه محمّد شما را (9)مى ترساند،و اللّه كه ما زقّوم نمى شناسيم الّا كره و خرما.خداى تعالى اين آيت فرستاد. إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ، طَعٰامُ الْأَثِيمِ (10)،و در سورة و الصّافّات وصفش كرد، إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ (11).و باقر -عليه السّلام-گفت:درخت ملعون،بنو اميّه اند (12)، وَ نُخَوِّفُهُمْ ،ما مى ترسانيم ايشان را به آنچه بر ايشان مى خوانيم از هلاك امّت سلف. فَمٰا يَزِيدُهُمْ ،آن تخويف ما ايشان را نمى فزايد مگر طغيانى و عصيانى بزرگ و طغيان مجاوزة الحدّ باشد. وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ،و ياد كن اى محمّد چون ما گفتيم فرشتگان را كه سجده كنى آدم را،سجده كردند مگر ابليس كه او گفت:من سجده كنم كسى را كه تو او را از گل آفريده اى؟و قصّۀ آدم و ابليس و ترك او سجدۀ آدم را و آن كه ابليس از جمله فرشتگان بود يا نبود و استثنا متّصل است يا منقطع،رفته است در سورة البقره،وجهى ندارد بازگفتن.

ص : 245


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:شد،مل:رفتى.
2- .مل+درخت.
3- .سورۀ دخان(44)آيۀ 43 و 44.
4- .آج،لب:عبد اللّه عبّاس،مل:عبد اللّه بن الرّعيدى.
5- .آط،آب،آز،لب:زبده،آج:زبد.
6- .مل:زقّمنا.
7- .آط،آب،آز،لب:زبده،آج:زبد.
8- .مل،آج،لب:بنهاد.
9- .آط،آب،آز،آج،لب+به اين.
10- .سورۀ دخان(44)آيۀ 43 و 44.
11- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 64.
12- .مل،بنى اميه اند.

قٰالَ أَ رَأَيْتَكَ ،گفتند:عرب اين كلمه استعمال كنند در جاى اخبرنى و قل لى، گفت:بگو مرا.و كاف را محلى نيست از اعراب،و اين براى تأكيد خطاب آورد.

يقولون أ رأيتك لو كان كذا،و المعنى أ رأيت.و در معنى آيت دو قول گفتند:يكى آن كه معنى اين است كه خبر ده مرا تا اين را كه بر من تفضيل دادى چرا تفضيل دادى و او را از خاك آفريده اى و مرا از آتش.اين جمله بيفكند.لدلالة الكلام عليه.و اين وجه (1)ضعيف است،لمخالفته الظّاهر.و وجه (2)ديگر آن است كه:بينى اين را كه بر من تكريم و تفضيل دادى اگر مرا تأخير كنى و مهلت دهى تا به روز قيامت فرزندان او را ببرم و به معصيت راه نمايم و با آن دعوت كنم،مگر اندكى را،و آن معصومانند.

و الاحتناك،الاجتياح (3)و الاستيصال.يقال:احتنك فلان ما عند فلان من مال او علم او غير ذلك اذا استقصاه (4)و اخذه كلّه و احتنك الجراد الزّرع اذا اكله كلّه.

قال الشاعر:

نشكوا اليك سنة قد اجحفت***و احتنكت اموالنا و جلفت

و اصل او من قول العرب:حنك الدّابة يحنكها،چون رسنى در (5)حنك زيرين او بندند تا به منزلت لگام باشد.يعنى ايشان را چنان كه من خواهم رسن در حنك بسته مى گردانم الّا معصومانى كه خداى تعالى استثنا كرد،فى قوله:

إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ... (6) ،عبد اللّه عبّاس گفت: لَأَحْتَنِكَنَّ لاستولينّ،مجاهد گفت:يعنى لأحتوينّ و لاجمعنّ،ابن زيد گفت:لاضلّنّهم، حق تعالى جواب داد.گفت: اِذْهَبْ ،برو اى ابليس كه هركس كه پس رو تو باشد از ايشان فَإِنَّ جَهَنَّمَ ،دوزخ جزا و پاداشت ايشان باشد.جزاى تمام.و الوفور، الإتمام،و الوافر،التّامّ (7).يقال:وفرت عليه حقّه افره (8)وفرا (9)و وفورا،فهو موفور،قال زهير:

و من يجعل المعروف من دون عرضه***يفره و من لا يتّق الشّتم يشتم

قوله: وَ اسْتَفْزِزْ ،آنگاه خطاب كرد با شيطان به لفظ امر و مراد تهديد، وَ اسْتَفْزِزْ ،

ص : 246


1- .آط،آب،آز،آج،لب:وجهى.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:وجهى.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:احتياج.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:استقصيه.
5- .قم،آط،مل+زير.
6- .سورۀ حجر(15)آيۀ 42.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:تمام.
8- .قم:اوفره.
9- .قم،فرا.

برانگيز و سبك گردان و از جاى ببر،هركس را كه توانى به آوازت.در او دو قول [137-پ]گفتند:عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: بِصَوْتِكَ ،اى بدعائك الى معصية اللّه،به دعوتت ايشان را با معصيت،و هر داعى كه با معصيت دعوت كند او از لشكر ابليس باشد.مجاهد گفت:مراد او از مزامير است و غنا. وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ ،و گرد آر بر ايشان سوار و پياده يت (1)را.مفسّران گفتند:هر سوارى و پياده اى كه در معصيت خداى سعى (2)كند،و از لشكر ابليس باشد.عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد گفتند:ابليس را سواران و پيادگانند از جنّ و انس.هر سوار و پياده اى كه در معصيت خداى كالزار (3)كند،او از لشكر ابليس باشد (4).حفص خواند:

و رجلك به كسر«جيم»و باقى قرّاء به سكون«جيم» (5).امّا آنان كه به كسر «جيم»خواندند،من قولهم:رجل يرجل رجلا،فهو رجل و راجل،بر اين قرائت لفظ واحد باشد،و آنان كه به سكون«جيم»خواندند،گفتند:جمع راجل باشد،كركب و راكب و صحب و صاحب. وَ شٰارِكْهُمْ فِي الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلاٰدِ ،و مشاركت كن با ايشان در مال و فرزندان.مجاهد و حسن و سعيد جبير و عبد الرّحمن بن زيد و علىّ بن طلحه عن ابن عبّاس گفتند:مراد هر مالى است كه از معصيت به دست آرند.عطا گفت:مراد ربا است (6).قتاده گفت:آن است كه مشركان بر خود به حرام كردند،از بحيره و سايبه و وصيله و حام.و اين روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس (7).ضحّاك گفت:مراد آن ذبايح است كه ايشان براى معبودان خود بكشتندى. وَ الْأَوْلاٰدِ ،بعضى مفسّران گفتند:مراد اولاد زنااند.و اين قول مجاهد است و ضحّاك و روايت عطيّه از عبد اللّه عبّاس.والبى گفت (8)از عبد اللّه عبّاس (9):مراد آن فرزندانند كه از حرام حاصل آيند، (10)مادران بكشند ايشان را.حسن و قتاده گفتند:مراد آن است كه هر مولود كه (11)بر فطرت اسلام زايد به اغرا و اغواء (12)شيطان گبر و جهود و ترسا شود.چنان كه رسول -عليه السّلام-گفت:

كلّ مولود يولد على الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه،

ص : 247


1- .آب،آز،آج،لب:پياده ات.
2- .قم،آط:كارزار.
3- .قم،آط،آب،آز،آج،لب:كارزار.
4- .قم:بود.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم+خواندند.
6- .همۀ نسخه بدلها:رباست.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .آط،آج،لب:روايت كرد.
9- .آب،آز،آج،لب+كه.
10- .آب،آز،آج،لب+و.
11- .آط،آب،آز،آج،لب+زايد.
12- .قم،آط،مل،آج،لب:اغواى.

ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس:مشاركت او در اولاد آن است كه ايشان فرزندان را عبد الحارث و بعد شمس و عبد فلان نام نهادندى. وَ عِدْهُمْ ،نويد ده ايشان را،و مراد به اين جمله تهديد و وعيد است.چنان كه گفت: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ... (1)،آنگه بيان كرد كه نويد و وعده شيطان نباشد الّا غرور و فريفتن و باطل.براى آن كه هيچ غنا نكند از عذاب خداى چون به ايشان فرود آيد.و محصول وعدۀ شيطان آنچه فرمود فى قوله: إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ (2)-الآية. إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ ، بندگان من آنان كه در حمايت عصمت من باشند،تو را بر ايشان راهى و دستى و تسلّطى نيست.و اين بر سبيل مذلّت و خوارى شيطان گفت:تا بنمايد كه بندگان من آنان كه در حمايت عصمت من باشند تو را بر ايشان راهى و دستى و تسلّطى نيست، و اين بر سبيل مذلّت و خوارى شيطان گفت تا بنمايد كه بندگان مخلص دعوت او را اجابت نكنند و او را متابعت نكنند.آنگه بر سبيل تهديد و و عيد گفت:هم داعى را كه شيطان است و هم مجيب را كه بشر است كه: وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلاً ،و بس است خداى تعالى و كيل بندگانش كه كارها با او گذارند (3).و الوكيل الّذى يوكل اليه الامر،فعيل به معنى مفعول.

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ ،آنگه بندگان را تذكير بعضى نعمتهاى خود كرد،گفت:خداى شما آن است كه براى شما كشتى در دريا مى راند تا شما طلب روزى او كنى در تجارت.و اگر نه تسخير او بودى.آبى كه (4)يك جو سنگ و آهن بر سر بندارد از اين هر دو صدهزار من در كشتى نهند فرونشود.چنين نبودى.آنگه گفت:اين نه اوّل رحمتى و نعمتى است كه با شما كرد (5)،بل او هميشه بر شما مهربان و بخشاينده (6)بوده است.

آنگاه[138-ر]احوال دريا و شدّت آن ياد داد ايشان را.گفت: وَ إِذٰا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ،چون شما را سختى رسد در دريا و (7)دريا مضطرب شود و بادهاى مختلف جستن گيرد و امواج متلاطم شود و شما از غرق بر جان خود بترسى،آن

ص : 248


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 22.
3- .آط،آج،گزارنده.
4- .آج،لب+براى.
5- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم و مل:كردم.
6- .آج،لب:شايسته.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:يا.

معبودان را كه اين جا مى خوانى از بتان و هرچه دون خداست از شما گم شود و از ياد و خاطر شما فراموش (1)شوند،كس را نخوانى در آن حال مگر خداى را -جلّ جلاله.و تقدير آن است كه:ضلّ من تدعونه الّا ايّاه،يعنى الّا اللّه تعالى و «ايّا»ضمير منصوب منفصل است بر استثنا. فَلَمّٰا نَجّٰاكُمْ إِلَى الْبَرِّ ،چون به فضل و رحمت خود شما را برهاند،و به خشك رساند و ايمن (2)شوى اعراض كنى و برگردى.

وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ كَفُوراً ،و آدمى هميشه كافر نعمت بوده است و اين بر سبيل مثل گفت.آنگه گفت:

أَ فَأَمِنْتُمْ ،ايمن شده اى كه خسف كند به شما كنارۀ زمين و شما را به زمين فروبرد .چنان كه قارون را فروبرد، أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حٰاصِباً ،يا فروفرستد بر شما بادى سخت كه سنگ ريزه آرد.چنان كه بر عاد فروفرستاد.و در«حاصب»،دو قول گفتند:يكى آن كه بادى باشد كه حصبا آرد و آن سنگ ريزه باشد و هو من باب تامر و لابن،قال الفرزدق:

مستقبلين شمال الشّام تضربنا (3)***بحاصب كنديف القطن منثور

و قولى ديگر آن است كه:حاصب خود سنگ (4)باشد من قولهم،حصبه بالحصبا (5)،اذ رماه (6)بها.آنگه حاصب به معنى را مى باشد،اسند الفعل الى الحجارة على وجه التّوسّع ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً ،پس شما آنگه و كيل درى (7)نيابى كه براى شما سخن گويد و از شما دفع كند. أَمْ أَمِنْتُمْ ،يا ايمن (8)شده اى ازآن كه شما را بار ديگر با دريا برد. فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قٰاصِفاً مِنَ الرِّيحِ ،فروفرستد بر شما بادى شكننده من القصف،و هو الكسر،بادى كه به سختى درختان بشكند و آنگه غرق كند شما را به جزا و مكافات آن كفر كه برآن اصرار مى كنى.آنگه شما (9)بر ما تابعى و لشكرى و ناصرى نيابى كه شما را نصرت كند بر ما و تبيع فعيل به معنى فاعل باشد.

در معنى او دو قول گفتند:يكى لشكر (10)كه تابع رايت باشد يكى ثاير كينه خواه كه

ص : 249


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:فرو.
2- .قم:آمن.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:يضربنا.
4- .قم:سنگ ريزه.
5- .آز:بالحصا.
6- .آط،آج،لب:رمته.
7- .آج،لب:درين.
8- .قم:امن.
9- .قم+را.
10- .قم،لب:لشكرى.

تتبّع كينه كند و قرّاء در اين آيت خلاف كردند.بعضى خواندند و آن ابو عمرو است و ابن كثير:نعيدكم و غرقكم و نخسف بكم و نرسل عليكم،جمله به«نون»،اخبارا من اللّه تعالى عن نفسه،لقوله: عَلَيْنٰا ،و باقى قرّا به«يا»خواندند اخبارا عن الغائب حملا على قوله: إِلاّٰ إِيّٰاهُ ،مگر ابو جعفر كه او خواند:فتغرقكم،بالتّاء،ردّا الى الرّيح.

قوله: وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ ،آنگه از جملۀ نعمت ها بعضى دگر ياد كرد، گفت:ما گرامى (1)كرديم فرزندان آدم را.مفسّران خلاف كردند در اين تكريم:ميمون بن مهران گفت،از عبد اللّه عبّاس پرسيدم،گفت:اين اكرام آن است كه همۀ حيوان (2)آنچه خورد (3)به دهن خورد (4)مگر آدمى كه به دست بردارد و در دهن نهد.روايتى ديگر از پسر عبّاس (5)آن است كه:ايشان را اكرام كرديم به عقل.ضحّاك گفت:به نطق و تمييز (6).عطا گفت:به آن كه قامت راست و منتصب (7)است ايشان را،و دگر حيوانات به روى در افتاده و منبطح آيد.يمان گفت،به نيكوى صورت.محمّد بن كعب گفت:به آن كه محمّد مصطفى را-صلّى اللّه عليه و آله-از جملۀ ايشان كرد.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه مردان را اكرام كرد به محاسن،و زنان را به گيسو.محمّد بن جرير گفت:به آن كه ايشان را بر همۀ حيوانات مسلّط كرد،و همه را مسخّر ايشان كرد،و اگر بر عموم حمل كنند جملۀ وجوه داخل باشد تحت او آنگه تفصيل آن تكريم بداد،گفت: وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ،ما ايشان را حمل كرديم و برگرفتيم در برّ و بحر،يعنى برّ و بحر مسخّر[138-پ]كرديم ايشان را تا اگر خواهند تجارت شهرها كنند و اگر خواهند تجارت دريا.و روزى داديم ايشان را از هر طعامى و شرابى لذيذ،خوش پاكيزه.مقاتل گفت:مراد كره است (8)و خرما و انواع شيرينيها و بعضى دگر گفتند:مراد روزى حلال است و روزى ديگر حيوانات از آن كرد كه ما مى دانى. وَ فَضَّلْنٰاهُمْ ،و تفضيل داديم بنى آدم را، عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً ،بر بسيارى از آنان كه ما آفريده ايم فضل دادنى.گروهى به اين آيت استدلال كردند بر تفضيل فريشتگان (9)بر پيغامبران،گفتند:خلايق مكلّفان سه

ص : 250


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:اكرامى.
2- .قم:حيوانات.
3- .قم:خورند.
4- .قم:بردارند،آط،آب،آز،آج،لب:بردارد و خورد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:عبد اللّه عباس.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب و مل:تميز.
7- .آط،آج،لب:منصوب است.
8- .آط،آب،آز:كرم است.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرشتگان.

جنس اند:فريشتگان (1)و آدميان و جنّيان،اگر پيغامبران را فضل بودى بر فريشتگان (2)، نگفتى: عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا ،بل گفتى:على من خلقنا،او على جميع من خلقنا، و اين معتمد نيست براى آن كه حق تعالى در آيت اكرام و تفضيل،جملۀ بنى آدم گفت و ما نگفتيم همۀ آدميان از فريشتگان بهترند و انّما (3)پيغامبران را-عليهم السّلام- گفتيم كه از فريشتگان بهترند.ديگر آن كه اگر تسليم كنيم كه براى آن على كثير گفت،تا فريشتگان از او بدر شوند،گوييم:در تفضيل (4)مراد آدميانى باشند كه نه پيغامبرانند و پيغامبران در (5)تفضيل بر فريشتگان مستثنى اند به ادلّۀ ديگر،و جواب معتمد از اين آن است كه مراد به لفظ كثير،عموم و جمله است چنان كه گويند:

كثيرا ما يفعل (6)فلان كذا،و كثيرا ما يقول،چون عادت او آن باشد كه آن گويد و آن كند (7)،و الدّليل على هذا قوله تعالى: هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلىٰ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيٰاطِينُ (8)،الى قوله: وَ أَكْثَرُهُمْ كٰاذِبُونَ (9)،و مراد جمله شياطين اند و عكس هذا قولهم:انّ فلانا لقليل النظير (10)،و قلّ ما رأيت مثله،اى عديم النّظير (11)و ما رأيت مثله.كلبى گفت:

بنى آدم مفضّلند (12)بر هرچه خداى آفريد،مگر بر طايفۀ فريشتگان و آن جبريل و ميكايل و اسرافيل و عزرائيل (13)است و جماعتى كرّوبيان،و اين قول برآن تأويل باشد كه مراد به كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ ،آدميانى باشند كه پيغامبران از آن (14)مستثنا باشند.زيد اسلم گفت در اين آيت كه:فريشتگان خداى را گفتند:بار خدايا!تو آدميان را (15)در دنيا انواع نعمت دادى كه از آن مى خورند و تنعّم و تمتّع مى كنند،ما را عوض آن در آخرت بده.خداى تعالى گفت:من فرزندان او را كه: خَلَقْتُ بِيَدَيَّ (16)،تولّاى خلق او به خودى خود كردم و راست نكنم با آنان كه ايشان را گفتم:«كن» (17)ببودند و اين قول آن كس باشد كه تفضيل پيغامبران گويد بر فريشتگان.جز كه اين

ص : 251


1- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرشتگان.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فرشتگان.
3- .مل:امّا.
4- .آط،آب،آج،لب:در اين تفضيل بر فرشتگان.
5- .قم:به.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:يعمل.
7- .همۀ نسخه بدلها+هميشه.
8- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 221.
9- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 223.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:النظر.
11- .مل:النظر.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:متفضّلند.
13- .همۀ نسخه بدلها:عزرائيل.
14- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
15- .همۀ نسخه بدلها:بنى آدم.
16- .سورۀ ص(38)آيۀ 75.
17- .قم:بباشيد.

را تأويل بايد كردن تا مستقيم شود.چه ظاهر حديث مشوّش است.روايت كردند كه ابو هريره را پرسيدند از اين آيت،گفت:المؤمن اكرم على اللّه من الملائكة الّذين عنده.مؤمن بر خداى گرامى تر است از فريشتگان كه نزديك اويند.

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ،ياد كن اى محمّد آن روز كه ما بازخوانيم هر مردمانى را به امامشان.زجّاج گفت:عامل در يَوْمَ هم آن است كه در يوم اوّل بود فى قوله: يَوْمَ يَدْعُوكُمْ... (1)،و عامل آنجا اين است: فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنٰا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ... (2)،و گفته اند:عامل در او فَضَّلْنٰاهُمْ است،براى آن كه فضل اين روز پديد آيد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به امام چيست،مجاهد و قتاده گفتند:

يعنى پيغامبرانشان،و اين قول روايت كرده اند از ابو هريره از رسول-عليه السّلام.و ابو صالح و ابو نضره (3)و ضحّاك گفتند:بكتابهم الّذي انزل عليهم،به آن كتاب كه خداى بر ايشان فرستاده باشد.جهودان را به تورات و ترسايان را به انجيل و مسلمانان را به قرآن.حسن بصرى و ابو العاليه گفتند:باعمالهم،به عملهاى ايشان كه كرده باشند و اين روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس،كه او گفت:اى بما عمل و املى فكتب عليه،آنچه كرده باشند و املا كرده و فريشتگان بر او نوشته[139-ر]قتاده گفت:به نامۀ عملشان،و دليل اين تأويل قوله في سياق الآية: فَمَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ ،و نظيرها قوله: وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنٰاهُ فِي إِمٰامٍ مُبِينٍ (4)،نامۀ عمل را امام خواند.ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هركه او مالى در سبيل خداى نفقه كند روز قيامت او را از بهشت ندا كنند كه اين عوض بهتر است تو را يا آن مال كه خرج كردى؟آنگه از هر درى از درهاى بهشت داعيان دعوت مى كنند اهل آن در را،اهل نماز را از در نماز و اهل روزه را از در روزه و اهل جهاد را از در جهاد و اهل صدقه را از در صدقه.يكى از جملۀ صحابه گفت:يا رسول اللّه!و كس (5)باشد كه او را از اين همه درها ندا كنند؟گفت:بلى!و اميد است كه تو از آنانى.بعضى دگر گفتند:مراد به امام لوا است و عرب امام خواند لوا را براى آن كه لشكر به او اقتدا كنند.بعضى دگر گفتند:به مادرانشان بازخوانند،و گفتند:در اين

ص : 252


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 52 و 51.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 52 و 51.
3- .آب،آز:ابو نصر.قم،آط:ابو نصره.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 12.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:كسى.

سه حكمت است:موافقت عيسى-عليه السّلام-و اظهار شرف حسن و حسين -عليهما السّلام-و پرده فروگذاشتن است بر اولاد زنا.سعيد جمير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:به امامشان كه ايشان را با هدى يا با ضلالت خوانده باشد.علىّ بن طلحه گفت:

بأئمّتهم فى الخير و الشّر،قال اللّه تعالى: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا ... (1)، وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّٰارِ (2)-الآية،و گفته اند:بمعبودهم،ايشان را به آن معبودان بازخوانند كه پرستيده باشند ابو القاسم عبيد اللّه (3)بن عامر الطّائىّ روايت كرد از پدرش از رضا-عليه السّلام-از پدرش از پدرانش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه،رسول -عليه السّلام-در اين آيت گفت:فردا (4)قيامت هر قومى را به چند چيز بازخوانند:به امام زمانشان كه به او اقتدا كرده باشند و به سنّت پيغامبرشان و به كتاب خدايشان.

فضالة بن ايّوب روايت كند:از صادق جعفر بن محمّد-عليهما السّلام-از پدرانش از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه گفت:چون روز قيامت باشد و خلايق را در صعيد سياست بدارند،مناديى از قبل ربّ العزّه ندا كند:

اين فلان بن فلان الامام العادل و شيعته؟فيقبل الامام العادل و شيعته حوله قد اظلّتهم غمامة من نور العظمة و على رأس الامام العادل لواء مكتوب عليه لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه الامام العادل ولىّ اللّه،امن هو و شيعته من سخط اللّه گفت:منادى ندا كند از قبل ربّ العزّه كه:

كجاست فلان بن فلان؟امام عادل او روى فراز كند و شيعت او پيرامن او ابرى از نور عظمت سايه بر ايشان فگنده لواى بر بالاى سر او،برآن نوشته:

لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه الامام العادل ولىّ اللّه، ايمن (5)است او و شيعت او از خشم خداى.آنگه مناديى ندا كند از قبل قديم جلّ جلاله:

اين فلان بن فلان امام الضّلالة و شيعته؟ كجاست فلان بن فلان امام ضلالت و شيعۀ او؟او روى فراز (6)كند و شيعه او پيرامن او،ابرى سياه سايه بر ايشان فگنده بر بالاى سر او لوايى بر وى نوشته:

لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه فلان بن فلان و شيعته آيسون من رحمة اللّه، فلان پسر فلان و شيعت او نوميدند از رحمت خداى آنگه او را و اتباع او را در دوزخ اندازند.آنگه رسول -عليه السّلام-اين آيت بخواند (7): يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ.

ص : 253


1- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 73.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 41.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:عبد اللّه.
4- .قم،آج،لب:فرداى،آط:فردا و قيامت.
5- .قم:امن است.
6- .همۀ نسخه بدلها:فراكند.
7- .قم:بر خواند.

شيخ ما-رحمة اللّه عليه-اعنى الشيخ ابا محمّد بن عبد الرّحمن بن الحسينىّ الفارسىّ ثمّ الخزاعىّ گفتى (1):گروهى گمان برند (2)كه اين آيت وعد است و به خلاف آن است،چه اين آيت وعيد است به آن معنى كه دعوت دو است:دعوت با ثواب و دعوت با حساب.امّا دعوت با ثواب-قوله تعالى: وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ... (3)،و دعوت با حساب اين آيت است: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ، بيانش آن است كه مفضّل بن عمر (4)روايت كند از صادق جعفر بن محمّد -عليهما السّلام-كه او را از اين آيت پرسيدم،گفت:يا مفضّل!چون روز قيامت باشد،مناديى ندا كند:

يا ايّها المقتدون بالبررة المعصومين هلمّوا الى الحساب [139-پ]فو اللّه لدعاؤكم بنا و انتسابكم الينا أشدّ علينا من حسابكم و عذابكم، اى آنان كه در دنيا (5)اقتدا به معصومان كردى به شمار گاه آيى.آنگه گفت:به خداى كه اين كه شما را به ما بازخوانند و با ما نسبت كنند در آن مجمع بر ما سخت تر آيد از حساب شما و عذاب شما براى آن كه اين چو (6)تشويرى و خجالتى باشد كه ناپاكى را به پاكى نسبت كنند و آلوده اى را به ناآلوده اى (7)بازخوانند و عاصيى را در پى معصومى دارند.و باقر-عليه السّلام-گفت:

كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا، ما را زين باشى و بر ما شين مباشى كه به خداى خدا كه حياى ما از عصاة شيعت ما در قيامت سخت تر باشد.از حياء ايشان از گناهشان تا فردا قيامت يكى را از شيعه ما به نزديك تر از او آرند و بدارند با نامۀ سياه و حالى تباه.او سر در پيش فكنده از شرم گناه با راست نگرد،مصطفى را بيند-عليه السّلام-گويد او را:بد امّت بودى مرا و با چپ نگرد مرتضى را بيند گويد بد شيعت (8)بودى مرا بيان اين آن خبر است كه،نافع روايت كند از عبد اللّه عمر كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

الا من طلبنى يوم القيامة فليطلبنى عند الميزان محمارّا وجهي عرقا جبينى حياء ممّا احدثت امّتى بعدى، گفت:هركه مرا جويد روز قيامت،گو مرا به نزديك ترازو جوى روى سرخ شده و پيشانى خوى گرفته به شرم آنچه امّتان من از پس من كرده باشند،يا عجب (9)

ص : 254


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:بردند.
3- .سورۀ يونس(10)آيۀ 25.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:عمرو.
5- .قم:دار دنيا.
6- .قم:چون.
7- .آب،آز،آج،لب:نالوده اى.
8- .آب،آز:شيعتى.
9- .همۀ نسخه بدلها+اگر.

آن معصومان را از كردۀ تو شرم خواهد بودن تو را از كردۀ خود شرم نيست!باش تا فردا كه تو را در موقف محاسبت بدارند، وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ... (1)،سرها در پيش افگنده،روى آن ندارند (2)كه سر بردارند و چشم آن ندارند كه چشم باز كنند،بر راست نگرند انبيا را بينند،و بر چپ نگرند اوصيا را بينند[از پيش نگرند ملائكۀ مقرّب را بينند] (3)قاضيى كه رشوت نگيرد،گواهان (4)كه ميل نكنند، ترازويى كه در او شططى نباشد،شمارى كه در او غلطى نباشد،محاسبى كه او را سهو نباشد،خطابى كه در او لغو نباشد.آن بيچاره در چنان حالتى (5)بر چنان مثالى هيچ فريادرس ندارد و هيچ منفّسى (6)ندارد جز اميد به رحمت خداى و شفاعت معصومانى كه او امروز خود را بر فتراك ولايت ايشان بسته است،اميد آن را كه فردا نسبتش با او و دعوتش با او كنند كه، يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ،اميد است كه بدوش (7)بازخوانند و نامش از جريدۀ او برخوانند.بيمارى را چاره از طبيب گشايد.به شرط آن كه طبيب بيمار نبود،چه اگر طبيب بيمار بود او را نيز طبيبى بايد (8)طبيب يداوي و الطّبيب مريض

محمّد بن سنان روايت كند از علىّ بن موسى الرّضا-عليهما السّلام-كه او گفت:

يك روز مردى به نزديك من آمد و گفت:يا ابن رسول اللّه!من تو را و پدران تو را دوست دارم،دوستيى (9)كه به احسان نيفزايد (10)و با ساءت كم نشود،فردا قيامت مرا هيچ سود دارد؟گفت:بلى كه مرا روايت است از پدرانم از زين العابدين علىّ بن الحسين كه او گفت:روز قيامت بنده اى را بيارند از شيعت ما كه او از دنيا برفته باشد،على أسوأ الحال و حسابش برآرند،حق تعالى فرمايد كه:به دوزخش برند (11)،او گويد:بار خدايا را (12)!مرا وسيلتى هست به نزديك تو.گويد چيست آن وسيلت؟گويد:دوستى محمّد و آل محمّد.حق تعالى گويد:نعمت الوسيلة،نيك (13)وسيلت است اين،و

ص : 255


1- .سورۀ سجده(32)آيۀ 12.
2- .قم:ندارد.
3- .اساس ندارد،از قم،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:گواهانى.
5- .همۀ نسخه بدلها:حالى.
6- .اساس:متنفّس،با توجه به نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .آط،آج،لب:بدويش.
8- .آز+شعر.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:دوستى.
10- .آز:بيفزايد.
11- .قم:بريد.
12- .همۀ نسخه بدلها:بار خدايا.
13- .قم:بزرگ.

بفرمايد تا او را به بهشت برند.مرد چون اين بشنيد،بيوفتاد (1)و از هوش برفت از اين بشارت و مى گفت: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ،چون ساعتى بود،بديدند جان داده بود. فَمَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ ،هركه را نامه (2)به دست راست دهند، فَأُولٰئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتٰابَهُمْ ،ايشان نامه هاى (3)خود برخوانند و بر ايشان هيچ فتيلى ظلم نكنند،و فتيل آن باشد كه مردم انگشت به هم (4)بمالد،آنچه حاصل آيد از چرك چو (5)پليته اى خرد (6)و باريك[140-ر]،آن را فتيل خوانند،فعيل به معنى مفعول.و گفته اند:

چيزكى (7)باشد باريك در ميانۀ (8)شكاف استخان (9)خرما و نقير (10)آن گو (11)باشد چو (12)نقطه اى بر پشت استخان (13)خرما.و قطمير پوستكى تنك باشد كه لفاف استخان (14)خرما بود و اين همه عبارات و كنايات باشد از قلّت و حقارت چيزى.و ظلم در لغت نقصان باشد،يعنى ايشان نامۀ شان (15)برخوانند و حقّ ايشان چيزى بازنگيرند و بخس نكنند.اگر گويند نه ظاهر آيت اقتضاى آن مى كند كه آنان را كه نامه به دست چپ دهند بر ايشان ظلم كنند،گوييم:اين قول به دليل الخطاب باشد و آن درست نيست به نزديك بيشتر اهل علم.جواب ديگر از اين آن است كه:در جملۀ آنان كه ايشان را نامه به دست چپ دهند،كافران باشند و ايشان را خود به نزديك خداى حقّى نباشد كه از ايشان بازگيرند يا نقصان كنند. وَ مَنْ كٰانَ فِي هٰذِهِ أَعْمىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمىٰ ،حق تعالى گفت:هركه (16)در اين سراى كور باشد،او در قيامت كور باشد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه هٰذِهِ ،اشارت به چيست.بعضى گفتند:راجع است با آن نعمتها كه در آيات مقدّم رفته است.عكرمه گفت:جماعتى از يمن به نزديك عبد اللّه عبّاس آمدند و او را پرسيدند از اين آيت و از اين اشارت،گفت:برخوان از پيش آيت: رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ الى قوله: تَفْضِيلاً .آنگه گفت:معنى آيت آن است كه:هركس كه او در اين آيات و دلالات كه مشاهد

ص : 256


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بيفتاد.
2- .آز،آج،لب:نامه اى.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:نامها/نامه ها،با حذف هاى بيان حركت.
4- .مل:بدان.
5- .همۀ نسخه بدلها:چون.
6- .لب:خورد.
7- .آز،آج،لب:چركى.
8- .قم،آب،مل،آز،لب:ميان.
9- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
10- .آب:نقسير،آج،لب:تفسير.
11- .آب،آز:كر.
12- .همۀ نسخه بدلها:چون.
13- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
14- .همۀ نسخه بدلها:استخوان.
15- .آط،مل:ايشان.
16- .آط،آز،آج،لب+او.

است و محسوس و معاينه مى توان ديدن و به ضرورت دانستن نابينا باشد و نادان در آنچه نبيند (1)از احوال قيامت و بعث و نشور و حساب و كتاب،اولى تر كه نابينا باشد و گمراه تر.بعضى دگر گفتند:اشارت به دنياست و انّما براى آن مصرّح نگفت كه قرينۀ آخرت با او خواست بودن،يعنى هركه در دنيا نابينا باشد از نظر كردن در آيات خداى،در آخرت هم نابينا باشد (2).اگر گويند ظاهر آيت نه آن است كه هركه در دنيا نابينا باشد،در آخرت هم نابينا،باشد و گمراه تر (3)،چگونه روا باشد كه خداى تعالى كسى را نابينا آفريند،آنگه او را به قيامت برآن عقوبت كند به نابيناى (4)؟دگر آن كه در آخرت چگونه نابينا باشد و خداى تعالى مى گويد: فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (5)،و مى گويد: كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ... (6)؟جواب گوييم،در اين آيت چهار وجه گفتند:

يكى آن كه:هركه او در دنيا نابينا باشد ازآن كه نظر و تفكّر كند در آياتى كه او را به معرفت خداى رساند،او در نظر كردن در آياتى كه او را به علم رساند به حصول آخرت و بعث و نشور و ثواب و عقاب نابيناتر بود و از آن گمراه تر.و اين معنى قول عبد اللّه عبّاس است كه ما گفتيم و بر اين قول هٰذِهِ ،كنايت باشد از آيات، يعنى عن النّظر فى هذه الآيات و العبر. فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ ،اى فى النّظر فى الادلّة الموصلة الى الآخرة اعمى.

و جواب دوم آن است: وَ مَنْ كٰانَ فِي هٰذِهِ ،اى فى الدّنيا،هركه او در دنيا نابينا (7)باشد از ايمان و معرفت خداى تعالى،او در آخرت نابينا باشد (8)از ره بهشت و (9)طريق نجات.و معنى آن كه كافر روز قيامت ذليل و مهين و عاجز و منقطع الحجّة و آيس باشد از رحمت خداى.

جواب سه ام (10)آن است كه:هركه او در دنيا نابينا باشد از ايمان (11)و معرفت او در

ص : 257


1- .اساس:بيند،به قياس نسخۀ قم،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+و گمراه تر.
3- .آب،آز+اگر گويند به ظاهر آيت،آج،لب+اگر گويند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نابينايى.
5- .سورۀ ق(50)آيۀ 22.
6- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 104.
7- .قم:كور.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم مل:نابيناتر.
9- .قم+از.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:سيم.
11- .قم:ايمه.

آخرت سيّئ الحال و به غايت نكال و وبال باشد.و لفظ«اعمى»دوم (1)عبارت است و كنايت از خسارت و زيانكارى و يأس و نوميدى،چنان كه عرب گويد آن را كه از كارى برگردد به يأس و خيبت و خسارت:رجع عن ذلك الامر اعمى سخن (2)العين، چنان كه آن را كه مظفّر و منصور برگردد.او را گويند:رجع قرير (3)العين،و منه قوله تعالى: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (4).

و وجه چهارم آن است كه:«عمى»اوّل از ايمان و معرفت است،و معنى ترك نظر در آيات خداى.و دوم«عمى» (5):بصر است در قيامت بر سبيل عقوبت [140-پ]،و بيان اين وجه،قوله: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ، قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمىٰ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً، قٰالَ كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسىٰ (6).امّا جمع ميان آيات و ميان آنچه سايل گفت من قوله: كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ... (7)،آن است كه اين كنايت است عن سهولة الاعادة عليه تعالى و نفى التّعذّر و المشقّة عنه،نه (8)مراد كيفيّت شكل و هيئت است و نظير (9)او در معنى قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ... (10)و قوله: فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (11)،معنى آن است كه امروز تو را علم ضرورى حاصل است كه كافر بودى در دنيا به آنچه به دليل ندانستى (12)آنجا أ لا ترى الى قوله: فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ (13)،پس مراد به بصر علم است و منه قولهم:فلان بصير بكذا (14)و فلان ابصر بهذا من فلان.اگر گويند:مراد اعمى در آيت در هر دو جايگاه عمى (15)بصر است يا عمى (16)قلب يا حقيقت است يا كنايت،جواب گوييم:به هيچ وجه عمى اوّل نشايد تا آفت عين باشد كه نابينايى بود براى آن كه آن آفت از جهت خداى بود يا از جهت غيرى.و نشايد كه خداى او را بر فعل غيرى مؤاخذت كند.پس عمى (17)اوّل را معنى

ص : 258


1- .آط،آج،لب:در آيت،آب،آز+در آيت.
2- .همۀ نسخه بدلها:سخين.
3- .مل:قدير،آج،لب:قرين.
4- .سورۀ سجده(32)آيه 17.
5- .آط،آب،آز:در عمى دوم،آج،لب:عمى دوم.
6- .سورۀ طه(20)آيات 124 تا 126.
7- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 104.
8- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم و مل:به.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:نظر.
10- .سورۀ روم(30)آيۀ 27.
11- .سورۀ ق(50)آيۀ 22.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:بدانستى،مل:دانستى.
13- .سورۀ ق(50)آيۀ 22.
14- .قم:بك.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:اعمى.
16- .آط،آج،لب:اعمى.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:اعمى.

غفلت باشد (1)و تغافل از نظر و تفكّر در آيات و بيّنات و اعلام معجزات و ادلّۀ موصله به معرفت آنچه معرفت او واجب بود.و هذا من عمى القلب لأنّ الجاهل الغافل يسمّى اعمى القلب.امّا«عمى»دوم در وجهى بيان كرديم كه ضلال (2)است از طريق بهشت و ثواب.و در (3)وجهى بگفتيم كه كنايت است از يأس و فوت نظر (4)و در وجهى كه مراد او«عمى»بصر است و آفت چشم على سبيل العقوبة و به هيچ وجه نشايد كه«عمى»دوم كنايت باشد از جهل و كوردلى.براى آن كه معارف اهل آخرت ضرورى باشد.چنان كه بيان كرده اند در كتب اصول.اختلاف (5)قرّاء در اين آيت:بدان كه قرّاء خلاف كردند در تفخيم و اماله اعمى فى الموضعين،ابن كثير و نافع و ابن عامر،به فتح ميم خواندند در هر دو جاى (6)و حمزه و كسائى و عاصم فى روايت ابى بكر به كسر«ميم»خواندند.فى الموضعين،و به روايت حفص،هر دو به فتح آمد (7)از عاصم،امّا ابو عمرو اوّل را اماله كرد و دوم مفتوح خواند (8)،و هر گروهى را حجّتى هست در قرائت،امّا آنان كه اماله نكردند (9)كه بسيارى از عرب آنند (10)كه اماله نكنند و تفخيم اصل است و الامالة طرأت عليه لعلّة،امّا حجّت آنان كه اماله كردند آن است تا بدانند كه اين الفى است كه منقلب گردد با«يا»،أ لا ترى الى قوله:عميت عينه،و جمع الأعمى عمى و عميان (11).و امّا ابو عمرو براى آن اماله نكرد دوم را كه او (12)اعمى دوم را افعل تفضيل گفت لقوله: وَ أَضَلُّ سَبِيلاً ،و چون چنين باشد اماله نكنند كه اماله در اواخر (13)كلمات باشد بيشتر،و اين جا مصدرى (14)مضمر است،من قوله (15): فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمىٰ ،منه فى الدّنيا او اعمى من غيره،و مثله:

يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفىٰ (16) ،يعنى اخفى من السّرّ.و افعل تفضيل را من كذا به دنبال باشد.

از اين وجه را ابو عمرو اماله نكرد دوم را.اگر گويند از اين دو لفظ هيچ (17)افعل تفضيل

ص : 259


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بود.
2- .همۀ نسخه بدلها:ضلالت.
3- .آج،لب:درو.
4- .همۀ نسخه بدلها:ظفر.
5- .آز:امّا خلاف.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:فى الموضعين.
7- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم:آيد.
8- .قم:كرد.
9- .قم+گفتند،بقيه نسخه بدلها+براى آن نكردند.
10- .آج،لب:عريانند،مل:عرب باشد.
11- .آج،لب:عميا و عميانا.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارند.
13- .آج،لب:آخرت.
14- .همۀ نسخه بدلها:مقدرى.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:لقوله.
16- .سورۀ طه(20)آيۀ 7.
17- .قم،آط،آب،مل،آج،لب:+دو.آز:+در.

هست؟جواب گوييم:لفظ اوّل را معنى ره ندهد به هيچ وجه كه حمل كنند بر تفضيل،و امّا لفظ دوم بر قول آن كه عمى (1)آفت بصر گويد بر تفضيل حمل نتوان كردن (2).براى آن كه عرب الوان و عيوب را به لفظ افعل تفضيل نكنند او را و تعجّب نكنند از او،لا يقولون هذا احمر من هذا و لا فلان اعور من فلان و لا احول منه،و فى التّعجّب ما احمره و اسوده و اعوره و احوله،و لكن ما اشدّ عورة و اظهر سواده و هذا اشدّ سوادا من ذلك.و علّت اين گفتند كه اين خود بر صيغت افعل است بى زيادت و تعجّب.چون زيادت خواهد بودن (3)در او آيد و تعجّب صيغتى دگر[141-ر]بايد (4)تا به آن بدانند اين معنى نو را و نه چنين است فاضل و افضل و عالم و اعلم.و علّتى ديگر اين گفتند كه:الوان و عيوب از لزوم و دوامش مشتبه گشت به اسماء لازمه كاليد و الرّجل فكما لا يقال ما ايداه و ما ارجله،كذلك لا يقال:ما احمره و اعوره.و يقال ما اشدّ سواده و اظهر حوله،كما يقال:ما اشدّ يده و رجله.و علّتى دگر گفتند،و آن آن است كه گفتند ايشان تعجّب و تفضيل نكنند از فعلى كه زيادت باشد بر سه حرف و الوان و عيوب بر افعلّ و افعالّ آيد،نحو (5):احمرّ و احمارّ و احولّ و احوالّ.اگر گويند:چه گوى (6)در حولت عينه و عورت؟گوييم:او منقول است من احولّ و اعورّ به دلالت آن كه واوش منقلب نمى شود با الف،لا يقولون:حال و عار،كما قالوا:خاف و هاب.امّا قرائت ابو عمرو كه«اعمى»دوم بر تفضيل حمل كرد،بر قول او آيت را تفسير نشايد دادن بر آنكه :من كان فى الدّنيا جاهلا باللّه فهو فى الآخرة اجهل،براى آن كه معارف اهل آخرت ضرورى باشد (7)،يستوى فيه المؤمن و الكافر.پس تفسير (8)بر اين شايد دادن كه:

أسوأ حالا و اجهل بطريق النّجاة (9)و الرّشاد الى سبيل الخلاص.و اللّه اعلم بمراده، فامّا قول الشّاعر:

امّا الملوك فأنت اليوم الأمهم (10)***لؤما و ابيضهم سربال طبّاخ

جواب از اين است كه اين ابيض[نه] (11)بر تفضيل است،بل مراد آن است كه:و

ص : 260


1- .قم:اعمى.
2- .قم:توان كرد.بقيه نسخه بدلها:نتوان كرد.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:خواهد بود.
4- .قم:باشد.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:چون.
6- .همۀ نسخه بدلها:گويى.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:بود.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:تفسيرش.
9- .آج،لب:النجار.
10- .اساس:المهم،به قياس با نسخۀ قم،تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.

مبيضّهم كقولهم فلان حسن النّاس وجها و شريفهم (1)خلقا و وجهى دگر اين گفتند:

اين را بر معنى حمل كرد شاعر،و اگرچه در لفظ«ابيض»گفت.مراد او نه لون است و بياض او،و انّما مراد او بخل است و خساست.فكانّه قال:ابخلهم و اخسّهم.

و امّا قول المتنبّي:

ابعد بعدت بياضا لا بياض له***لأنت اسود فى عينى من الظّلم

اين نيز هم تفضيل نيست و معنى آن است:لانت اسود في عينى و انت من الظّلم،اى من عملة (2)الظّلم.و«من»تبيين راست چنين كه گفتيم.و از صلۀ افعل نيست،و هم اين تأويل توان گفتن (3)فى قول الشّاعر:

يا ليتنى مثلك فى البياض***ابيض من اخت بنى اباض

اى من قومها و جملتها،و امّا قول الشّاعر:

و ابيض من ماء الحديد كانّه***شهاب يداوى اللّيل داج عساكره

خود از اين باب نيست كه ما در اوييم (4)،براى آن كه ابيض اين جا نام شمشير (5)است،اى سيف ابيض كاين (6)من ماء الحديد مطبوع منه و از صلۀ افعل نيست.اين جمله براى آن گفتيم تا كسى چيزى نيارد كه آن اصل را كه ما مقنّن (7)كرديم قدح كند.

قوله تعالى: وَ إِنْ كٰادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،مفسّران خلاف كردند در سبب نزول اين آيت.سعيد جبير گفت:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- استلام حجر اسود مى كرد در طواف خانه.مشركان او را منع كردند و گفتند:رها نكنيم تو را كه استلام سنگ كنى الّا آن كه اين اصنام ما را استلام كنى،بر دل او بگذشت كه اگر من چنين كنم و دلم به ايمان مطمئن،همانا باكى نباشد تا من از عبادت استلام بازنمانم.خداى تعالى اين آيت فرستاد.قتاده گفت:قريش شبى با رسول -عليه السّلام-خلوت كردند و همه با او حديث كردند و او را تعظيم و تبجيل

ص : 261


1- .آب،آج،لب:شرفهم،آز:اشرافهم.
2- .همۀ نسخه بدلها:جمله.
3- .آط،آج،لب:توان گفت.
4- .قم:درورايم.
5- .قم:سيف.
6- .آز:كان.
7- .قم:معيّن،آ،آج،لب:متيقّن.

مى كردند و مى گفتند:تو سيّد مايى و پيشواى مايى و تو چيزى آورده اى كه در عرب و عجم كس مانند آن نياورد و غرض ايشان آن بود تا او را مخادعت كنند و بفريبند تا باشد كه او مقاربت كند و بسازد با ايشان در بعضى مراد ايشان،خداى تعالى او را از آن عصمت كرد و اين آيت فرستاد.عبد اللّه عبّاس گفت:وفد ثقيف به نزديك رسول آمدند و گفتند:با ما سه كار بكن تا ايمان[141-پ]آريم،رسول (1)گفت:آن چيست؟گفتند در نماز دولّا بنباشيم و اصنام را به دست خود نشكنيم (2)و يك سال ما را به لات ممتّع دارى.رسول-عليه السّلام-گفت:خيرى نباشد در نمازى كه در او ركوع نبود و سجود (3)و امّا آن كه اصنام به دست خود نشكنى (4)اين روا باشد،و امّا تمتيع (5)به لات.من اين نكنم.گفتند:يا محمّد ما را مى بايد كه از ميان عرب (6)تخصيصى باشد كه از ديگران مميّز باشيم.اگر گويند:چرا كردى؟گو:مرا خداى فرمود.رسول-عليه السّلام-ايشان را رها كرد و آب بخواست و وضو نماز كرد.گفتند:

يا محمّد (7)!اكنون ما را يك سال مهلت ده تا ما براى بتان خود هديه اى سازيم.آنگه ايمان آريم.رسول-عليه السّلام-انديشه كرد كه (8)ايشان را مهلت دهد.خداى تعالى اين آيت فرستاد:

وَ إِنْ كٰادُوا لَيَفْتِنُونَكَ ،و نزديك بود كه اين كافران تو را مفتون كنند و از جاى خود ببرند.از اين قرآن كه ما به تو وحى كرديم تا چيزى دگر بر ما (9)فروبافى. وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً ،پس آنگه تو را دوست گيرند.زجّاج گفت:«ان»و«لام»،صله است براى تأكيد و«ان»،مخفّف است از ثقيله براى آن«لام»در خبر او است و التقدير:و انّهم كادوا،و معنى آن است كه:كادوا يفتنونك،نزديك بود كه تو را بفريبند و كاد فعل مقاربه است و اين فتنه اين جا استذلال (10)و مكر و خديعه است.و گفتند:مراد اضلال (11)است،و اصل فتنه نوعى امتحان باشد كه به آن طلب كنند خلاص چيزى از آنچه با او ملابسه كرده باشند. آنگه حق تعالى منّت نهاد،گفت:

ص : 262


1- .قم+عليه السلام.
2- .آج،لب:بشكنيم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ركوعى و سجودى نبود.
4- .آب،آز:نشكنيد،لب:نشكند.
5- .همۀ نسخه بدلها:تمتع.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+ما را.
7- .مل:رسول الله.
8- .قم:تا.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:فرا.
10- .قم:استزلال.
11- .آج،لب:ضلال.

وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاكَ ،و اگر نه آنستى كه ما تو را بر جاى بداشتيم به عصمت (1). لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً ،نزديك بود كه ساكن شدى با ايشان.اندكى (2)از آن اقوال كه گفتيم.

إِذاً لَأَذَقْنٰاكَ ،جواب شرطى محذوف است.يعنى اگر چنان كردى پس بچشانيدمانى (3)تو را ضعف عذاب الحياة،دوچندان عذاب كه در حيات باشد،و دوچندان عذاب (4)كه در ممات باشد.يعنى عذاب مضاعف كردمانى تو را در دنيا و آخرت از عظم موقع اين معصيت و كثرت وقوع مفسدت (5)عند آن از ضلال مردمان.

قتاده گفت:چون (6)آيت آمد رسول-عليه السّلام-دعا كرد و گفت:

اللّهمّ لا تكلنى الى نفسى طرفة عين، بار خدايا مرا با من مگذار يك چشم زخم. ثُمَّ لاٰ تَجِدُ ،آنگه گفت:اگر چنين بودى تو بر ما يارى و پشتى نيافتى كه تو را بر ما يارى كردى و عذاب (7)ما از تو بازداشتى.

وَ إِنْ كٰادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ ،و اين«ان»نيز مخفّف است از ثقيله.

براى اين،«لام»با او ملازم (8)است و نزديك بود كه تو را سبك گردانند از زمين لِيُخْرِجُوكَ مِنْهٰا ،تا تو را ازآنجا بيرون كنند،يعنى (9)زمين مدينه.كلبى گفت:مراد آن است كه چون رسول-عليه السّلام-از مكّه به مدينه آمد.جهودان را خوش نيامد آمدن رسول-عليه السّلام-به آنجا.و دانستند كه از او بلا كشند.گفتند:يا محمّد،نه تو پيغامبرى (10)؟گفت:بلى گفتند:پس تو دانى كه اين نه (11)زمين پيغامبران است (12)و زمين پيغامبران شام است و ابراهيم آنجا بود (13)و ديگر پيغامبران.اگر تو پيغامبرى تو را به شام بايد رفتن (14)و اگر تو را آنجا از روم خوفى باشد خداى تو را نگاه دارد اگر پيغامبرى و آن زمين مقدّسه است و اين (15)جا نه جاى پيغامبران است چه اين شهرى

ص : 263


1- .مل:توفيق.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:اندك.
3- .آط،آج،لب:بچشانيدى،مل:بچشانيديى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و آج:عقاب.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:مضرّت.
6- .قم،آب،آز+اين.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:حق.
8- .قم،آز:لازم.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+از.
10- .مل:پيغمبر،آز:پيغامبر مايى.
11- .آب،آز:«نه»ندارد.
12- .آب،آز:نيست.
13- .قم:بودى.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:رفت.
15- .آب،آز،آج،لب:آن.

مجهول است.رسول-عليه السّلام-خيمه به در زد.سه چهار ميل از مدينه و در بعضى روايات تا به ذو الحليفة (1)بيامد و منتظر مى بود تا اصحاب مجتمع شوند تا به شام رود چه گمان برد كه جهودان اين به طريق نصيحت (2)و مودّت (3)مى گويند.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

وَ إِنْ كٰادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ ،اى ارض المدينة[142-ر].مجاهد و قتاده گفتند:مراد اهل مكّه اند،و مراد به زمين،زمين مكّه است.مجتمع شدند تا رسول را بقهر از مكّه بيرون كنند،و اگر بكردندى خداى ايشان را امهال نكردى به غداى تا خداى پس از آن فرمود رسول را كه:هجرت كند از مكّه به مدينه.

شهر بن حوشب گفت از عبد الرّحمن بن غنم (4)كه:جهودان بيامدند و گفتند:يا با القاسم (5)!اگر تو پيغامبرى تو را به شام بايد رفتن (6)كه آن زمين حشر و نشر است و جاى پيغامبران است.رسول-عليه السّلام-ايشان را باور نداشت (7)برخاست (8)به غزا به تبوك رفت و قصد او شام بود.چون به تبوك رسيد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ إِنْ كٰادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهٰا ،و رسول را فرمود تا با مدينه رفت و گفت:محيا و ممات تو اينجاست و مبعث تو از اينجاست، وَ إِذاً لاٰ يَلْبَثُونَ خِلاٰفَكَ ،و آنگه گفت از پس تو ايشان مقام نكردندى و بنماندندى الّا روزگارى اندك.و اهل حجاز و ابو عمرو خواندند:«خلفك»،و باقى قرّاء خواندند:

«خلافك»اعتبارا به قوله: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ... (9)،و معنى يكى باشد،قال الشاعر:

عقّب الرّذاذ (10)خلافها فكانّها***بسط الشّواطب بينهنّ حصيرا

و مثله قوله: وَ إِذاً لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً . (11)

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنٰا ،نصب او بر فعلى مقدّر باشد كه لاٰ يَلْبَثُونَ بر او دليل مى كند،يعنى لا يلبثون بعدك الّا قليلا حتّى يهلكوا هلاك من كذّبوا

ص : 264


1- .آط،آب،آز،آج،لب:ذى الحليفة.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:«نصيحت»ندارد.
3- .قم:تودّد.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:علم.
5- .همۀ نسخه بدلها:ابا القاسم.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:رفت.
7- .همۀ نسخه بدلها:باور داشت.
8- .مل،آج،لب:برخواست.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 81.
10- .آط،آج،لب:المراد.
11- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 16.

بالرّسل و كسنّتنا فيمن أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنٰا ،همچنان كه عادت و طريقت ماست،در پيغامبرانى كه ما ايشان را پيش تو (1)فرستاديم،چون امّت ايشان را تكذيب كردند (2)،ما ايشان را هلاك كرديم،با اينان نيز هم آن (3)كنيم كه با ايشان كرديم.و آن سنّت و عادت آن بود كه،تا پيغامبرشان در ميان ايشان بودى عذاب نكردمانى ايشان را.چون پيغامبر از ميان ايشان برون آمدى،ايشان را عذاب آمدى،يعنى كه ايشان (4)از عادت و سنّت ما اين شناخته اند،چرا اختيار آن مى كنند كه تو از ميان ايشان بروى،نه (5)عذاب بر ايشان فرود آيد،چه ايشان و جز ايشان در حمايت تواند از عذاب.و ذلك قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ (6)-الآيه.

وَ لاٰ تَجِدُ لِسُنَّتِنٰا تَحْوِيلاً ،و تو سنّت ما را تحويل و تغيير و تبديل نيابى،يعنى كس آن نتواند بگردانيدن (7).و در نصب«سنّة»كوفيان گفتند:بنزع الخافض اى كسنّة من قد ارسلنا،و ربّما قالوا بعدم الخافض و المعتمد ما قدّمناه.

قوله: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ ،اين (8)امر است رسول را-عليه السّلام-و امّت را به اقامت نماز از وقت دلوك آفتاب.و در«دلوك»،خلاف كردند،ابراهيم النّخعىّ (9)و مقاتل (10)حيّان و ضحّاك و سدّى و يمان و ابن زيد گفتند:«دلوك»، غروب باشد،فروشدن آفتاب (11).و بر اين قول امر به نماز شام باشد،قال الشّاعر (12):

هذا مقام قدمى رباح (13)***غدوة (14)حتّى دلكت براح

«رباح»،اسم سائق الابل و«براح»،اسم للشّمس،علم مبنى على الكسر، كقطام و حذام و رقاش و يروى«براح»بكسر الباء جمع راحة،يعنى انّ الناظر يضع كفّه على حاجبه (15)من شعاعها لينظر ما بقى الى (16)غروبها،و يقال:ذلك النّجم اذا غاب.قال ذو الرّمّة:

ص : 265


1- .آب،آز:پيش از تو.
2- .آز:گردن/كردند.
3- .قم:اين،آب،آز:همان.
4- .مل،آز+را.
5- .قم:تا.
6- .سورۀ انفال(8)آيۀ 33.
7- .قم:كسى آن را بنتواند گردانيدن.
8- .قم:اين جا.
9- .مل،آج،لب:النجعى.
10- .همۀ نسخه بدلها:مقاتل بن.
11- .آز:اقتات.
12- .آز+شعر.
13- .آز،آج،لب:رياح.
14- .آط،آب،آج،لب:عدوة،آز:عدوّة.
15- .آط،آب،آز،آج،حاجبيه.
16- .آز:من.

مصابيح ليست (1)باللّواتى تقودها (2)***نجوم و لا بالافلات الدّو[ا]لك

و دليل اين تأويل،حديث عبد اللّه مسعود است كه او گفت:كان-عليه السّلام- اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و أفطر إن كان صائما.چون ابرو (3)آفتاب فروشدى ،رسول-عليه السّلام-نماز شام[142-پ]كردى و اگر روزه داشتى،روزه بگشادى و سوگند خورد كه اين ساعت وقت اين نماز است،و هى الّتى قال اللّه تعالى: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ .و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و جابر عبد اللّه انصارى و ابو العاليه و عطا و قتاده و مجاهد و حسن و مقاتل و عبيد بن عمير گفتند:

دلوكها،زوالها.و اين روايت باقر و صادق است-عليه السّلام-و دليل اين تأويل حديث ابو مسعود عقبة بن عمرو (4)است كه او گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:

اتانى جبريل لدلوك الشّمس حين زالت فصلّى بى الظّهر، گفت:جبريل به من آمد در وقت دلوك آفتاب چون زوال ببوده بود (5)و در پيش ايستاد و (6)نماز پيشين بكرد و من در پى او.و ابو برزه گفت:چون زوال آفتاب ببودى،رسول-عليه السّلام-نماز پيشين بكردى و اين آيت برخواند: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ .جابر (7)عبد اللّه انصارى گفت:رسول را-عليه السّلام-به دعوت خواندم با جماعتى صحابه.چون طعام بخوردند وقت زوال بود،رسول-عليه السّلام-از سراى (8)بيرون آمد و گفت:

اخرجوا فهذا حين دلكت الشمس ،كه اين آن وقت است كه آفتاب به زوال رسيد.و اين قول اولى تر است براى آن كه جامع است نماز فرائض را جمله،براى آن كه چون دلوك را بر زوال تفسير دهند،نماز پيشين و ديگر در (9)شود،و قوله: [إِلىٰ]غَسَقِ اللَّيْلِ ،نماز شام و خفتن در او شود. وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ ،نماز بامداد باشد.پس آيت هر پنج نماز را مستغرق بود.و دليل ديگر بر صحّت اين قول آن است كه:جبريل -عليه السّلام-چون رسول را نماز آموخت،ابتدا به نماز پيشين كرد،چنان كه ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:جبريل به من آمد،آنگه كه زوال آفتاب

ص : 266


1- .آط،آب،آج،ليت،آز،لب:لست.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:يقودها.
3- .قم:برو/ابرو.
4- .آج،لب:ابو سعيد عقبة بن عمر.
5- .آز:شده بود.
6- .آز:استاده.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:جابر بن.
8- .مل،آج،لب:سرا.
9- .همۀ نسخه بدلها:در او.

بود و نماز پيشين بكرد و من در پى او.برفت چون سايۀ هر چيز همچند آن شد،بازآمد و نماز ديگر بكرد و من در پى او.چون آفتاب فروشد بازآمد و نماز شام بكرد و من در پى او.چون شفق (1)فروشد بازآمد و نماز خفتن بكرد و من در پى او.چون صبح برآمد و نماز بامداد بكرد و من در پى او.آنگه روز ديگر آمد،آنگه (2)سايۀ هر چيز (3)همچندان بود و نماز پيشين (4)كرد و من در پى او،و چون سايه دوچندان شد بازآمد و نماز ديگر كرد و من در پى او.و چون آفتاب فروشد نماز شام كرد و چون دو دانگ (5)از شب برفت بازآمد و نماز خفتن كرد.و چون روز روشن شد دگر روز بازآمد و نماز بامداد كرد و گفت:اى محمّد (6)نماز پيغامبران است كه از پيش تو (7)بودند.آنگه گفت:«ما بين هاتين الصّلاتين وقت»،از ميان اين وقت تا آن وقت، وقت است،يعنى روز اوّل نمازها به اوّل وقت كرد،و روز دوم به آخر وقت نماز كرد تا بدانند كه اوّل كدام است و آخر كدام،و از ميان اوّل و (8)آخر نماز توان كردن،و مانند اين خبر به روايت جابر عبد اللّه انصارى آمد و به روايت عبد اللّه عبّاس،جز كه در روايت جابر آمد كه:

صلّى بى جبريل و انا خلفه و النّاس خلفي، جبريل نماز كرد و من در پى او و مردم در پى من،و باقى حديث برآن سياقت كه گفتيم: إِلىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ ،قيل:غسق اللّيل ظلامه،و قيل:اوّل ظلامه.عبد اللّه عبّاس گفت:

بدو اللّيل.قتاده گفت:صلاة المغرب.مجاهد گفت:غروب الشّمس.ابو عبيده گفت:سواده.قال ابن قيس الرّقيّات (9).

انّ هذا اللّيل قد غسقا***و اشتكيت الهمّ و الارقا

و غسق اللّيل،يغسق غسوقا (10)اذا اظلم. وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ ،اى قراءة الفجر،يعنى صلاة الغداة.بگفتيم (11):نماز شام و خفتن داخل است در غسق اللّيل[143-ر]و مراد به قُرْآنَ الْفَجْرِ ،نماز بامداد است.و كنايت كرد از او به قرآن،و مراد قرائت (12)،چه قرائت،از جملۀ اركان او ركنى است.و در نصب او دو وجه گفتند:يكى آن كه

ص : 267


1- .قم+آفتاب.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+هر چيزى.
4- .قم،مل:ديگر.
5- .قم،آز:دنگ.
6- .همۀ نسخه بدلها+اين.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:پيش از تو.
8- .قم:تا.
9- .آط،آج،لب:الرّومان.
10- .آب،آز:غسقا.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+كه.
12- .مل+است.

عطف است بر صلات،اى اقم قران (1)الفجر.و دگر بر اغرا،اى،عليك بصلاة الفجر،اى الزمها و لا تقصّر (2)فيها، إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً ،كه نماز بامداد نماز مشهود (3)است.يعنى فريشتگان شب و روز حاضر باشند به او براى (4)آن كه وقت نزول اينان باشد و صعود ايشان (5).فريشتگان شب در آخر ديوان عملش بنويسند، و فريشتگان روز در اوّل ديوان،اگر به اوّل وقت كند.و (6)اين دليل است بر آنكه تغليس نماز بامداد مستحب است،چنان كه مذهب ماست،و در آيت دليل است بر آنكه وجوب نماز به اوّل وقت تعلّق دارد،چنان كه مذهب ماست و مذهب شافعى و بيشتر فقها خلافا لاهل العراق.و ابو سلمه روايت كرد از ابو هريره كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله (7)-گفت:نماز جماعت را تفضيل داده اند بر نماز تنها به بيست و پنج نماز،و نماز بامداد را فريشتگان شب و روز حاضر آيند،اگر خواهى بخوانى: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً. ، وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ ،«من»تبعيض راست از شب،يعنى در بعضى از شب بيدار شو بِهِ ،باللّيل.مفسّران گفتند:«تهجّد»بيدارى باشد پس از خواب،يقال:هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر،و قال بعض اهل اللّغة:تهجّد اذا نام و اذا سهر،و هو من الاضداد.

يكى از جملۀ انصاريان گفت:من با رسول-عليه السّلام-بودم در سفرى،شب در آمد.گفتم،بنگرم تا رسول نماز چگونه مى كند،گفت:رسول-عليه السّلام-بخفت، چون بيدار شد.سر سوى آسمان كرد و پنج (8)آيت از آخر آل عمران بخواند (9). إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -الى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (10).آنگه مسواك بر گرفت و كار بست،آنگه قربۀ آب برگرفت و وضوى نماز باز كرد و نماز كرد - ماشاءاللّه،آنگه بخفت،آنگه برخاست (11)،همچنان كرد كه اوّل كرده بود.

ص : 268


1- .آب،آز:قرائت.
2- .آج،لب:تقصير.
3- .اساس،آج،لب:مشهور.با توجه به معنى عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .مل:تا وراى آن كه.
5- .آج،لب+باشد.
6- .قم+او.
7- .قم،آط،آج،لب:عليه السّلام،آب،آز:عليه الصّلاة و السّلام.
8- .اساس:چهار،با توجه به نسخۀ آب و اشارۀ مجدّد نسخۀ اساس در دو صفحه بعد،تصحيح شد.
9- .مل:بر خواند.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 190 تا 194.
11- .مل:و پس برخاست،آب،لب:خواست.

بدان كه:نماز شب از جمله سنّتهاى مؤكّد است،و رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-در وصيّتش اميرالمؤمنين (1)را مى گويد:

يا علىّ عليك بصلاة اللّيل،عليك بصلاة اللّيل،عليك بصلاة اللّيل، بر تو باد كه نماز شب كنى،و تكرار كرد سه بار براى تاكيد.و رسول-عليه السّلام-گفت:

من كثر (2)صلاته باللّيل حسن وجهه بالنّهار، گفت:هركه را نماز بسيار بوده به شب،به روز رويش نكو باشد.و همچونين (3)گفت -عليه السّلام:

بشّر المشّائين الى المساجد فى ظلم اللّيل بالنّور التّامّ يوم القيامة، مژده ده روندگان را به مسجدها در تاريكى شب به نور تمام روز قيامت.

و وقت نماز شب آنگه بود كه شب به نيمه رسد،در نصف آخر مستحب آن است كه برخيزد و بر جامۀ خواب بنشيند تا ساكن شود و دعاى مخصوص كه هست بخواند من قوله:الحمد للّه الّذى ردّ علىّ روحى لأعبده و احمده-تا به آخر.آنگه مسواك بر گيرد و كار بندد،آنگه به ميان سراى آيد و در اطراف آسمان نگرد و بگويد:الهي غارت (4)النّجوم و نامت العيون و انت الحىّ القيّوم لا تأخذك سنة و لا نوم-تا به آخر دعا چنان كه در كتب عبادات مسطور است.آنگه پنج آيت (5)آخر آل عمران بخواند:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -الى قوله: إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (6).آنگه برخيزد و وضوى نماز باز كند به شرايط خود.آنگه به نمازگاه آيد و روى به قبله آرد و بگويد:اللّهمّ انّى اتوجّه اليك بنبيّك نبىّ الرّحمة و آله و اقدّمهم بين[يدى] (7)حوائجى للدّنيا و الآخرة-الى آخر الدّعاء:آنگه به هفت تكبير نماز ببندد (8)و:

وَجَّهْتُ (9) بخواند،و: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ (10)بخواند و: قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ، (11)و در (12)دوم اَلْحَمْدُ (13).و: قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (14)،و ميان هر دو ركعت دعاى هست مخصوص،اگر داند بخواند[143-پ]و آنگه شش ركعت نماز ديگر بكند به آنچه خواهد و داند.و مستحب آن است كه سورتهاى دراز خواند در او،چون سورة«الانعام»و«الكهف»و

ص : 269


1- .آط،آب،آز،آج،لب+على،مل:على بن ابى طالب.
2- .قم.كثرت.
3- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
4- .آط،آب:غادت.
5- .مل:آنگاه اين آيتهاى.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 190 تا 194.
7- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
8- .قم:بپيوندد،آط،آب،آز،آج،لب:بندد.
9- .اشاره است به سورۀ انعام(6)آيۀ 79.
10- .اشاره است به سورۀ فاتحة الكتاب(1)
11- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 1.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+ركعت.
13- .اشاره است به سورۀ فاتحة الكتاب(1)
14- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.

«الانبياء»و مانند اين.اگر داند و وقت دارد آنگه دو ركعت نماز شفع كند (1)،ركعت اوّل به«الحمد»و«سورة الملك»و دوم به«الحمد»و: هَلْ أَتىٰ عَلَى الْإِنْسٰانِ (2)، و اگر وقت ندارد بر معوّذتين اختصار كند،آنگه فصل كند ميان شفع و وتر به سلام و دعاى هست مخصوص بخواند آنگه نماز وتر كند.يك ركعت به آنچه خواهد از قرآن.

آنگه دعاى وتر بخواند و اگر دعا معيّن نداند،آنچه داند بخواند و خير خود را و مسلمانان را از خداى بخواهد (3)و مستحب است كه چهل مؤمن را نام بگويد يا بيشتر و خداى بخواهد.آنگه ركوع كند و چون سر بردارد از ركوع دعاى مخصوص بخواند و نماز تمام كند.اگر صبح اوّل برآمده باشد ركعتى الفجر بكند و الّا تسبيح و تهليل مى كند تا صبح برآمدن.چون صبح دوم برآيد نماز بامداد كند فريضه،فهذا معنى قوله:

فَتَهَجَّدْ بِهِ و قوله: نٰافِلَةً لَكَ .عبد اللّه عبّاس گفت:خاصّة لك.مقاتل حيّان گفت:

كرامة و عطيّة لك.و به روايتى دگر (4)عبد اللّه عبّاس گفت:فريضة لك و گفت:

نماز شب بر رسول-عليه السّلام-واجب بود و بر ديگران سنّت.و اين قول اصحاب ظاهر است و اصحاب اخبار (5).بعض دگر گفتند:در اوّل شرع نماز شب بر رسول -عليه السّلام-واجب بود.آنگه خداى تعالى تخفيف كرد از او.قتاده و فرّاء گفتند:

تطوّعا لك و فضيلة،و عامّۀ فقها بر اين اند و اصل نافله (6)اى زيادت و غنيمت را براى آن نفل خواندند كه اين زيادت كرامتى بود كه خداى تعالى داد اين امّت را.و آنان كه گفتند:فريضه بود بر رسول،گفتند:معنى آن است كه زيادة لك على الفرائض.

عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ ،اى رجاء ان يبعثك ربّك،اميد آن را كه خداى تعالى تو را به مقام محمود رساند و مفسّران گفتند:«لعلّ»و«عسى»از خداى واجب باشد.و ما آنچه تحقيق آن است گفتيم در چند جاى از اين كتاب و آن كه اين طمع و رجا راجع نيست با خداى تعالى بل با مكلّف تا مغرى نشود به قبيح (7)به اين امان (8).و امّا مقام محمود بيشتر اهل علم برآنند كه،مقام شفاعت است و آن مقامى است كه يغبطه (9)

ص : 270


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+در.
2- .سورۀ انسان(76)آيۀ 1.
3- .آج،لب:بخواند.
4- .قم:از عبد اللّه عباس.
5- .آج،لب:اخيار.
6- .همۀ نسخه بدلها+زادت بود من قوله تعالى: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً.
7- .آج:قبح،لب:فتح.
8- .قم:اما،مل:امامان.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:يغبط بها،مل:يغبط به.

به الاوّلون و الآخرون،و او را برآن مقام تمنّا كنند اوّلينان و آخرينان.عبد اللّه مسعود را پرسيدند از اين،گفت:مقام خلّت است.حذيفة بن اليمان را پرسيدند كه:مقام محمود چيست؟گفت:فرداى قيامت خلايق را در صعيدى بدارند.هركس سخن نيارد گفتن،اوّل كسى كه او را بخوانند رسول ما باشد-صلّى اللّه عليه و على آله-چون او را بخواند او گويد:

لبّيك و سعديك و الخير فى يديك و الشّر ليس اليك و المهدىّ من هديت و عبدك بين يديك منك و بك و لك و اليك لا ملجأ و لا منجى منك الّا اليك تباركت و تعاليت سبحانك ربّ البيت.فذلك قوله: عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً .

قتاده روايت كرد (1)از انس مالك از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:روز قيامت مؤمنان گناهكار مجتمع شوند.خداى تعالى ايشان را الهام دهد تا گويند:

بياى تا شفيعى انگيزيم به خداى تعالى،تا باشد كه مرا از اين مقام برهاند.آنگه بيايند،به نزديك آدم آيند (2)و گويند:يا آدم صفى!تو بنده اى كه خداى تعالى تو را برگزيد و به دست قدرت خودت (3)بيافريد و فريشتگان را پيش تو به سجده (4)آورد و تو را نامها بياموخت،اگر شفاعت كنى خداى را براى ما.آدم گويد:لست هناك (5)،من اين پايه ندارم،مرا خود خطيئتى هست كه از آن شرم مى دارم.ازآنجا بيابند به (6)نوح آيند.گويند اى نوح!تو اوّل پيغامبرى كه خداى تعالى او (7)را به كافّه خلقان فرستاد، اگر شفاعت كنى ما را.گويد:من اين پايه ندارم،به ابراهيم روى (8).به نزديك ابراهيم خليل آيند،و گويند:ما را شفيع باش به نزديك خداى تعالى،گويد:لست هناك، من اين قوّت (9)ندارم،به موسى روى (10).بيايند به موسى آيند،او نيز جواب دهد (11)همچونين[44-ر]به عيسى آيند او گويد:اين پايه (12)كس را نباشد مگر محمّد را، كه او سيّد اوّلين و آخرين است.ايشان پيش (13)من آيند و پيش من صف كشند و مرا گويند:اى سيّد اولين و آخرين!ما را شفيع باش به نزديك خداى كه آن پايه كه تو

ص : 271


1- .قم:كند.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .آج،لب:خود.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:به سجود.
5- .آط،آب،آز،آج،لب+نيستم.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:بر.
7- .آط،آب،مل،آز:ترا.
8- .آب،مل،آز،آج،لب:رويد.
9- .قم:پايه.
10- .آب،مل،آز،آج،لب:رويد.
11- .آط،آب،آز،آج،لب+كه به عيسى رويد.
12- .مل:پايه و منزلت.
13- .قم:به نزد.

راست امروز كس را نيست.گفت:من برخيزم و ايشان دو صف كشيده پيش من و من در ميان ايشان بروم و پيش خداى روم و دستورى خواهم،چون دستورى يابم به روى درآيم پيش خداى-عزّ و جل.حق تعالى گويد:سر بردار و بخواه تا چه مى خواهى تا بدهند تو را.و شفاعت كن تا ببخشند.من سر بردارم و خداى را بستايم به تحميدى كه مرا آموخت.آنگه شفاعت كنم چندانى كه مرا حد بر زده باشند به من بخشند باز دگرباره مراجعت كنم و پيش خداى تعالى به روى درآيم.خداى تعالى گويد:سر بردار و بگو تا بشنوند و بخواه تا ببخشند و شفاعت كن تا قبول كنند من دگرباره به شفاعت درآيم.از خداى تا به حدّى شفاعت كنم و قبول افتد و من ايشان را به بهشت فرستم،دگرباره به روى درآيم و شفاعت خواهم گويند:سر بردار و بخواه،بخواهم،جهانى ديگر را به من بخشند.بار چهارم گويم:بار خدايا!جماعتى مانده اند كه ايشان را قرآن محبوس بكرده است.يعنى به حكم قرآن محبوس اند.به حق چندانى شفاعت مى كنم تا هركس را كه گويندۀ«لااله الااللّه»باشد و در دل او مقدار جوى ايمان بوده باشد بخواهم و به من بخشند،تا چندانى شفاعت كنم كه در دوزخ جز كافرى (1)محض نماند.

يزيد بن صهيب الفقير گفت:من مردى برنا بودم و بر راى خوارج بودم كه «فاسق»را كافر گويند،بر خاستم با جماعتى بسيار به حج رفتيم.چون به مدينۀ رسول آمديم (2)،جابر عبد اللّه انصارى را ديدم پشت به ستونى بازداده و ذكر دوزخيان مى كرد من از سر جوانى گفتم:يا صاحب رسول اللّه اين چه حديث است كه تو مى گوى و خداى تعالى مى گويد: رَبَّنٰا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (3)و مى گويد. كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا أُعِيدُوا فِيهٰا... (4)، مرا گفت:اى جوان تو قرآن دانى؟گفتم:آرى.گفت:مقام محمود خوانده هستى (5).

رسول را عليه السّلام فى قوله تعالى: عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً ،گفتم:

آرى آنچه مقام است؟گفت:آن مقامى است كه خداى تعالى او را آنجا بدارد و به شفاعت او خلايقى (6)را از دوزخ بيارد.آنگه در اين حديث گرفت و آنچه از رسول

ص : 272


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كافر.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:در آمديم،مل:آمدم.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 192.
4- .سورۀ سجده(32)آيۀ 20.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:خواندۀ هستى،مل:خوانده اى.
6- .آط،آج،لب:خلقى.

شنيده بود تا به آنجا رسيد كه صراط چگونه بر دوزخ نهند و خلقان چگونه بر او گذر كنند؟آنگه گفت:رسول-عليه السّلام-گفت:گروهى را از دوزخ بيارند پس ازآن كه سوخته شده باشند و سياه گشته چون چوب آبنوس و ايشان را به جوى از جويهاى بهشت برند و بشويند از آنجا برآيند به مانند كاغذ به سپيدى (1)،ما از بر او بيامديم و گفتيم:همانا اين پير دروغ مى گويد بر رسول (2)روزكى چند در مدينه مقام كرديم،وبايى در ما افتاد كه از ما جز يك مرد از مدينه بيرون نيامد باقى بمردند.

زهرى روايت كرد از از زين العابدين علىّ بن الحسين از پدرش از جدّش از رسول -صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى فرمايد تا زمين را بكشند همچنان كه اديم،تا هيچ آدمى را بيش از آن جاى نباشد كه قدم بر او نهد (3)اوّل كس كه او را (4)بخوانند من باشم و جبريل بر راست عرش (5)باشد.من گويم:بار خدايا!اين خبر داد مرا كه تو او را فرستادى بر من به پيغام.خداى تعالى گويد:راست گفت،من فرستادم او را.آنگه به شفاعت درآيم،گويم:بار خدايا! بندگان تواند و تو را پرستيده اند در اطراف زمين،مرا اجابت كنند،آن مقام محمود است.

ابو الزّعرا (6)روايت كند از عبد اللّه سلام كه او گفت:اوّل شفيعى (7)روز قيامت روح القدس باشد.جبريل پس ابراهيم پس موسى و عيسى پس پيغامبر شما برخيزد و شفاعت كند و كس را آن شفاعت نباشد كه او را،آن مقام محمود است.

قتاده گفت:از انس مالك كه،رسول-عليه السّلام-گفت:[144-پ]فردا قيامت براق را پيش من آرند،گويند:به آن خداى كه تو را به حق به خلقان (8)فرستاد (9)كه بر من ننشينى تا ضمان شفاعت نكنى مرا،و رواياتى (10)دگر آن است كه:مراد به مقام محمود،مقام رسول است بر عرش يا بر كرسى.

عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-اين آيت برخواند آنگه گفت:

ص : 273


1- .آط،آب،آج،لب:كاغذى سفيدى،آز:كاغذ سفيد.
2- .همۀ نسخه بدلها:دروغ مى گويد بر رسول.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:پاى بر زمين نهد.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:اول كس را كه.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:من.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:ابو الزعرى.
7- .آز،آج،لب:شفيع.
8- .آط،آب،آج،لب:خلق.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:فرستاده است.
10- .آب،آز:روايتى.

خداى تعالى مرا چندانى نزديك گرداند تا مرا بر عرش نشاند.و لفظ ديگر تا مرا بر سرير نشاند.

ابو وائل (1)روايت كرد كرد از عبد اللّه مسعود كه،رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى ابراهيم را خليل گرفت و صاحب شما را يعنى مرا،او خليل خداى است و گرامى ترين خلقان بر خداى،آنگه برخواند: عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً ،گفت:تا مرا بر عرش نشاند.سيف السّدوسىّ روايت كرد از عبد اللّه سلام،كه او گفت:روز قيامت كرسيى (2)بيارند (3)و در پيش عرش بنهند و پيغامبر شما برآن بنشيند.و ليث، از مجاهد،حديث عرش روايت كرد و از اين امتناعى نيست،چه عرش خداى را -جلّ جلاله-نه جاى نشست است.

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ ،عامّۀ قرّاء «مدخل»و«مخرج»خواندند به ضمّ هر دو«ميم»به معنى ادخال و اخراج.و حسن بصرى مدخل و مخرج خواند،به معنى الموضع (4)،و مفسّران در تأويلش خلاف كردند.

عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده گفتند:ادخلنى مدخل صدق،بار خدايا!مرا در جاى صدق بر،يعنى مدينه و از جاى صدق برون بر،يعنى مكّه،و مفعل هم مصدر باشد،هم موضع باشد،هم مفعول باشد.و آيت گفتند،آنگه آمد كه رسول (5)را -عليه السّلام-هجرت فرمودند.

ابو حمزة الثّمالىّ روايت كرد از صادق جعفر بن محمّد-عليهما السّلام-از پدرانش از رسول-عليه السّلام-كه:رسول-عليه السّلام-اين آنگه گفت كه در غار شد از مكّه بيرون آمده (6).پس مراد به مدخل،غار است،و به مخرج مكّه.و گفتند: مُدْخَلَ صِدْقٍ ،مدينه است،و مُخْرَجَ صِدْقٍ غار است.

ضحّاك گفت:ادخلنى مدخل صدق،گفت:مرا از مكّه بيرون آر، وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ ،و مرا باز مكّه (7)بر.در اوّل ايمن و در دوّم ظافر (8).عطيّه (9)گفت،از

ص : 274


1- .آب،آز:ابو وابل.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:كرسى را.
3- .مل:سازند.
4- .آز:وضع.
5- .آز،آج،لب:ندارد.
6- .قم+بود.
7- .قم،مل:با مكه،آط،آب،باز با مكه،آز:باز به مكه،آج،لب:باز در مكه.
8- .آز:ظاهر.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:عطا.

عبد اللّه عبّاس:ادخلنى مدخل صدق فى القبر،مراد آن است كه مرا در گور بر،و آن جاى صدق است،و مرا از گور بيرون آر به قيامت به محشر و آن جاى صدق است.

مجاهد گفت:ادخلني في امرك الّذي أرسلتني به،مرا در آن كار بر كه مرا براى آن فرستادى از اداى شريعت و تبليغ رسالت،و مرا از عهدۀ تكليف و تبعت گذارد آن (1)بيرون آر،در هر دو جاى (2)با صدق.

كلبى گفت:اين آنگه گفت كه از تبوك بازگشت.گفت مرا در مدينه بر،و از مدينه بيرون آر و با مكّه بر فتح برآورده براى (3)من.عطا گفت:ادخلني في طاعتك، مرا در طاعت خود بر به صدق و اخلاص و از عهدۀ آن بيرون آر چون گذارده باشم بى تقصير (4).قتاده گفت از حسن:ادخلنى مدخل صدق،مرا به بهشت بر، وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ ،مرا از مكّه به مدينه بر تا دعا جامع (5)باشد دنيا و آخرت را.بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:هر كار كه مرا در او خواهى بردن به صد (6)در بر و (7)به صدق بيرون آر،و مرا از آنان مكن كه يدخل بوجه و يخرج بوجه،كه بر وى در شود و بر وى بيرون آيد،فان ذا الوجهين لا يكون امينا عند الله،كه دو روى به نزديك خداى امين نباشد، وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطٰاناً نَصِيراً ،و مرا از نزديك تو (8)سلطانى و حجّتى كن منصور.مجاهد گفت: سُلْطٰاناً نَصِيراً ،اى حجّة بيّنة.حسن گفت:ملكا قويّا،ملكى قوى كه مرا به آن نصرت كنى بر آنان كه با من دشمنى كنند (9)و عزّى ظاهر كه دين تو به آن راست دارم.خداى تعالى او را به اين دعا ملك پارس و روم وعده داد.قتاده گفت:رسول-عليه السّلام-دانست كه او را برآن كار قوّت نباشد الّا به سلطانى (10)از قبل خداى تعالى،از خداى سلطانى خواست.منصور قوىّ مؤيّد من قبل اللّه.براى كتاب خداى و اقامت حدود او،و اين سلطان،رحمتى باشد از خداى تعالى كه اگر نه آن رحمت بودى بهرى بر بهرى غارت كردندى،[145-ر]و قوى

ص : 275


1- .آب،مل،آز،آج،لب:گذاردن.
2- .همۀ نسخه بدلها:حال.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:برابر.
4- .آج،لب:بى تقدير.
5- .مل:خاضع.
6- .قم:درو.آط،آب،آز،آج،لب:به صدق بر.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ازو.
8- .مل:خود.
9- .آج،لب:بر من دشمنى كردند.
10- .قم:سلطان.

ضعيف را بخوردى.بعضى دگر گفتند:فتح مكّه خواست (1).كلبى گفت:مراد به اين سلطان نصير،عتاب (2)بن اسيد بن ابى العيص بن اميّه است كه رسول-عليه السّلام-او را بر مكّه عامل كرد و گفت:برو كه من تو را عامل كردم على اهل اللّه،يعنى اهل حرم خداى.و او مردى سخت بود بر فاسقان،و ليّن بر مؤمنان.او گفت:و اللّه كه اگر كسى از نماز جماعت بازايستد گردنش بزنم،كه تخلّف نكند از نماز جماعت الّا منافقى.اهل مكّه گفتند:بر اهل خداى عامل كرده اى (3)عتاب (4)بن اسيد را و او اعرابى اى جلف جافى (5)است.

رسول-عليه السّلام-گفت:من در خواب ديدم كه عتاب (6)بن اسيد به در بهشت فراز آمد و در بجنبانيد،جنبانيدنى سخت.در بگشادند و او در رفت خداى به او اسلام را نصرت كرد و او مسلمانان را نصرت كرد بر كافران پس«سلطان نصير»آن است.

وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ ،اى جاء القرآن و ذهب الشّيطان.زهق،اى بطل و هلك،اين قول قتاده است.سدّى گفت:حق،اسلام است،و باطل شرك.و گفتند:حق،دين (7)خداست،و باطل اصنام و اوثان.ابن جريح گفت:حق،جهاد است و قتال. إِنَّ الْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً ،كه باطل،ما دام زاهق بوده است و هو من قولهم:زهقت نفسه اذا خرجت،و زهق السّهم اذا جاوز الغرض،چون تير از نشانه بگذرد و ضايع شود.

عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس گفتند:چون رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد، پيرامن كعبه سيصد و شست بت نهاده بودند و هر قومى روى به صنم خود كرده.

رسول-عليه السّلام-برآن بتان مى گرديد و چوبكى (8)در دست داشت.آهنى در سر آن زده و در چشم و روى پهلوى آن بتان مى زد و مى خواند: وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً ،به هربت كه بگذشت (9)به روى در آمد.

مشركان با يكديگر مى گفتند:به سرّ:سخت ساحر است اين محمّد! وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ،آنگه خداى تعالى گفت:ما

ص : 276


1- .قم:است.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:غياث.
3- .مل،آج،لب:كرد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:غياث.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:عامى.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:غياث.
7- .مل:بر.
8- .مل:شفتكى.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:+آن بت.

فرومى فرستيم از قرآن آنچه او شفاست و رحمت مؤمنان را.و وجه تسميت (1)قرآن شفا سه معنى دارد:يكى آن كه بر دست آن كس كه ظاهر شد دليل نبوّت و صدق او كرد تا مردم از حيرت (2)ضلالت به او هدايت يافتند و خلاص،چون بيمار (3)كه از علّت شفا يابد،و وجه دوم آن كه در او بيان است و ادلّۀ واضحه كه صاحب شكّ و شبهت چون در او نظر كند به علم رسد و علم،شكّ او زائل گرداند و چون قديم -تعالى-شك و نفاق را به بيمارى تشبيه كرد.فى قوله: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (4)،اى شكّ و نفاق،علوم و ادلّه را وصف كردن به شفا،من احسن الوصف و اوقع التّشبيه باشد.و وجه سه ام آن كه ممتنع نبود كه مردم به او تبرّك كنند و استشفا،و به او طلب شفا كنند،چه اخبار به اين وارد است و از جملۀ نامهاى فاتحة الكتاب يكى «سورة الشّفا»است.و صادق-عليه السّلام-گفت:هركه را بيمارى باشد بايد كه بامداد چون روى از نماز برگرداند،هفت (5)بار الحمد بخواند و باز بر او دمد و اگر به نشود روز ديگر هفتاد (6)بار بخواند،من ضامنم به شفا،الّا كه بيماريى باشد كه اجل او در آن باشد.رسول-عليه السّلام-گفت:

القرآن هو الدّواء.

و رجاء الغنوىّ گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:

من لم يستشف بالقرآن فلا شفاه اللّه، هركه او به قرآن طلب شفا نكند خداى او را شفا مدهاد. وَ لاٰ يَزِيدُ الظّٰالِمِينَ إِلاّٰ خَسٰاراً ،و اين قرآن كافران را نيفزايد (7)جز زيانكارى،براى آن كه به او انتفاع برنگيرند و در او انديشه نكنند تا به او مهتدى شوند.همام گفت،از قتاده شنيدم كه او گفت:هيچ كس نباشد كه با قرآن مجالست كند و الّا از نزديك او با زيادتى يا نقصانى برخيزد،يعنى قرآن شفا و رحمت است مؤمنان را و خسار (8)و تباب است ظالمان را و كافران را و اين آيت برخواند.

قوله تعالى-عزّ و جلّ:

سوره الإسراء (17): آیات 83 تا 111

اشاره

وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَى اَلْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأىٰ بِجٰانِبِهِ وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ كٰانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدىٰ سَبِيلاً (84) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنٰا وَكِيلاً (86) إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كٰانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87) قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ عَلىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا اَلْقُرْآنِ لاٰ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِي هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبىٰ أَكْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ كُفُوراً (89) وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اَلْأَنْهٰارَ خِلاٰلَهٰا تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ اَلسَّمٰاءَ كَمٰا زَعَمْتَ عَلَيْنٰا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقىٰ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّٰى تُنَزِّلَ عَلَيْنٰا كِتٰاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ مٰا مَنَعَ اَلنّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ اَلْهُدىٰ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَ بَعَثَ اَللّٰهُ بَشَراً رَسُولاً (94) قُلْ لَوْ كٰانَ فِي اَلْأَرْضِ مَلاٰئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنٰا عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مَلَكاً رَسُولاً (95) قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَنْ يَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمٰا خَبَتْ زِدْنٰاهُمْ سَعِيراً (97) ذٰلِكَ جَزٰاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيٰاتِنٰا وَ قٰالُوا أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (98) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ قٰادِرٌ عَلىٰ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاٰ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى اَلظّٰالِمُونَ إِلاّٰ كُفُوراً (99) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ اَلْإِنْفٰاقِ وَ كٰانَ اَلْإِنْسٰانُ قَتُوراً (100) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ تِسْعَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ إِذْ جٰاءَهُمْ فَقٰالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يٰا مُوسىٰ مَسْحُوراً (101) قٰالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا أَنْزَلَ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ بَصٰائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرٰادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ فَأَغْرَقْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً (103) وَ قُلْنٰا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ اُسْكُنُوا اَلْأَرْضَ فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ اَلْآخِرَةِ جِئْنٰا بِكُمْ لَفِيفاً (104) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105) وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى اَلنّٰاسِ عَلىٰ مُكْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِيلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاٰ تُؤْمِنُوا إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذٰا يُتْلىٰ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُونَ سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنْ كٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولاً (108) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ اُدْعُوا اَللّٰهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمٰنَ أَيًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا وَ اِبْتَغِ بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلاً (110) وَ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي اَلْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ اَلذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111)(9)

ترجمه

>17\111-83<

ص : 277


1- .آط،آب،آز،آج،لب:تشبيه.
2- .آط،آب،آج،آج.+و.
3- .آط،آب،آج،لب:بيمارى.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 10 و مائده(5)آيۀ 52.
5- .مل:يك بار.
6- .آط،مل،آج:هفت.
7- .آط،آب،آز:بنيفزايد.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:خسارت.
9- .اساس:يئوسا،كه با توجه به رسم الخط قرآن مجيد تصحيح شد.

چون نعمت كنيم بر آدمى،برگردد و دور كند جانب خود چون به او رسد بدى،باشد نوميد.

[145-پ] بگو همه كس كار كند بر خوى خود،خداى شما داناتر است به آن كه او راه يافته تر است.

مى پرسند تو را از روح،بگو كه روح از فرمان خداى من است و ندادند (1)شما را از علم مگر اندكى.

و اگر خواهيم ببريم آنچه (2)وحى كرديم به تو،پس نيابى تو را به آن بر ما وكيلى.

مگر بخشايشى از خداى تو كه فضل او بر تو بزرگ بوده است.

بگو اگر گرد آيند انسيان (3)و جنّيان (4)بر آنكه بيارند مانند اين قرآن،نيارند مانند (5)آن،و اگر باشد بهرى بهرى را پشت.

بگردانيديم براى مردمان در اين قرآن از هر مثلى،سرباززدند (6)بيشترين مردمان مگر كفران نعمت.

گفتند:باور نداريم تو را،تا برآرى (7)براى ما از زمين چشمه اى.

يا باشد تو را بستانى (8)از درختان خرما و انگور.برانى (9)جويها ميان آن راندنى (10).

ص : 278


1- .آط،آب،مل،آج،لب:نداديم،قم:نه دادند.
2- .قم،آط،آب،آج،لب:به آنچه.
3- .قم،مل:آدميان،آط،آب:آدمى.
4- .قم،مل:پريان،آط،آب،آج،لب:پرى.
5- .قم:به مانند.
6- .قم،مل:سربازدند/سرباززدند با ادغام دو حرف همجنس در يكديگر.
7- .قم:روان كنى.
8- .قم:بهشتى.
9- .قم:بر آرى.
10- .قم:روان كردنى.

يا بيفگنى آسمان را چنان كه گفتى بر ما پاره پاره يا بيارى خداى را و فريشتگان را گروه گروه يا باشد تو را خانه اى از زر،يا بر آسمان شوى (1)و نگرويم (2)از رفتن تو تا فروآرى (3)بر ما دفترى (4)كه ما خوانيم (5)،بگو:منزّه است خداى من،بودم الّا (6)آدميى فرستاده (7).

و چه بازداشت مردمان را ازآن كه ايمان آرند چون آمد به ايشان بيان،الّا آن كه گفتند:فرستاده است خداى آدميى پيغامبر؟ بگو اگر بودندى در زمين فريشتگانى كه مى رفتندى ساكن (8)،بفرستادمانى بر ايشان از آسمان فريشته اى پيغامبر.

بگو:بس (9)خداى گواه ميان من و ميان ايشان،او به بندگانش دانا و بينا بوده است.(10) هركه را راه نمايد خداى،او راه يافته است،و هركه را گمره كند نيابى ايشان را يارانى[از فرود او] (11)،و برانگيزيم ايشان را روز قيامت بر رويهاشان كوران و گنگان و كران،جاى ايشان دوزخ بود،هرگه فرومرد بيفزاييم آن را درفش (12).

ص : 279


1- .قم:برشوى تو بر آسمان.
2- .قم:باور نداريم.
3- .آط،آب،آج،لب:فرود آرى.
4- .قم:ذكرى.
5- .قم+او را،مل:خانيم.
6- .قم:هيچ بودم من مگر.
7- .قم:پيغامبر.
8- .قم:ساكنان.
9- .قم+است.
10- .اساس:يهدى،كه با توجه به رسم الخط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .اساس:از من،با توجّه به معنى آيه از آج،آورده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:آتش.

آن جزاى ايشان است به آن كه كافر شدند به آيتهاى ما،گفتند:چون باشيم ستخانها (1)و پاره پاره (2)،ما را زنده كنند خلقى نو؟ نمى دانند (3)كه خداى آن است كه بيافريد آسمانها و زمين،تواناست بر آنكه بيافريند مانند ايشان و كرد (4)ايشان را وقتى كه در آن شك نيست،منع كردند كافران الّا كفران نعمت.

بگو اگر شما دارى (5)خزينها (6)بخشايش خداى من،پس نفقه نكنى ترس درويشى (7)را،و بوده است آدمى تنگ فراگيرنده.

داديم ما موسى را نه معجز (8)روشن،بپرس از بنى اسرايل چون آمد به ايشان،گفت او را فرعون:من مى پندارم (9)تو را اى موسى جادوى رسيده.

[146-ر] تو دانى كه نفرستاد اين آيات مگر خداى آسمانها و زمين به بصيرتها و من گمان مى برم تو را اى فرعون ديوانه اى ملعون.

خواست تا برانگيزد ايشان را از زمين مصر،غرق (10)كرديم او را و آنان كه با او بودند جمله.

گفتيم از پس او بنى اسرايل (11)را:بنشينى در زمين چون آيد وعدۀ آخرت بياريم شما را در هم پيخته (12).

ص : 280


1- .همۀ نسخه بدلها:استخوانها.
2- .آج،لب:پوسيده.
3- .آط،آب:نبينند،آج،لب:نه ببينيد.
4- .آط،آب،آج،لب:كند.
5- .قم:دراى.
6- .قم:خزانهاى.
7- .آط،آب،آج،لب:فزونى.
8- .آط،آب،آج،لب:آيات.
9- .اساس:نمى،با توجه به اصل عربى كلمه و نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آط،آب،مل،آج،لب:غرقه.
11- .آط،آب:فرزندان يعقوب،آج،لب:پسران يعقوب.
12- .آج،لب:در هم پيچيده.

و به حق فرستاديم آن را،و به حق فرود آمد،و نفرستاديم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده.

و قرآنى كه بپراگنديم آن را تا بخوانى بر مردمان برنهادگى (1)و فروفرستاديم آن را فرستادنى.

بگو ايمان آرى به آن يا نيارى آنان كه دادند ايشان را علم از پيش او چون بخوانند بر ايشان درآيند بر زنخها به سجده.

و گويند:منزّه است خداى ما [كه] (2)نويد خداى ما كرده خواهد بود.

و در افتند به زنخها،مى گريند و بيفزايد ايشان را فروتنى.

بگو بخوانى خداى را يا (3)رحمان را هركدام كه خوانى او را نامهاى نكوتر است.آواز برمدار به نمازت و پوشيده مدار آواز به آن و بجوى ميان آن راهى.

و بگو:سپاس خداى را آن كه نگرفت فرزندى و نبود او را انبازى در پادشاهى و نبود او را يارى از خوارى و بزرگ دار او را بزرگ داشتنى.

قوله تعالى: وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَى الْإِنْسٰانِ -الآيه،حق تعالى در اين آيه صفت كفران نعمت آدمى گفت،كه چون ما نعمت كنيم بر آدمى از انواع نعمت:از تندرستى و روزى فراخ و كار روانى (4)و كامربايى (5)و نظام امور و اتّساق احوال بطر

ص : 281


1- .قم:تأنّى.
2- .اساس:اگر باشد،به قياس با نسخۀ آج و معنى آيه،آورده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+بخوانى.
4- .مل:كار روايى.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:كامروايى،مل:كامرانى.

گيرد او را و برگردد و اعراض كند وَ نَأىٰ بِجٰانِبِهِ ،جانب خود از ما دور دارد ما را نخواند و از ما نخواهد و چون مستغنى شود،قيام به حقّ ما رها كند.و«النّأى»،«البعد» قرّاء در اين كلمت (1)خلاف كردند،ابو عمرو و عاصم و نافع و حمزه،فى بعض الرّوايات عنهم خواندند:«نأى»،به فتح«نون»و امالۀ«الف»به«يا».و كسائى و حمزه و خلف در ساير روايات از ايشان خواندند:«ناى» (2)،به كسر«نون»و الف (3)بر اماله بر طريق اتباع كسره از پى كسره ببردند،و باقى قرّاء خواندند:به فتح«نون»و «الف»على التّفخيم،و اين لغت اهل حجاز است.و ابو جعفر و ابن عامر خواندند:

«و ناء»به وزن«شاء»،آنگه آن را دو وجه باشد:يكى آن كه،مقلوب ناى بود چون:

راء و رأى،دوم آن كه:از نوء باشد و آن نهوض بود،يعنى مستقل (4)شود به خود و نمايد كه من به جانب خود قيام خواهم كردن،و انشد المبرّد (5):

أ غلام معلّل راء رؤيا***فهو يهدى بما رأى فى المنام

اراد،رأى.اين همه (6)شاهد وجه اوّل است از قلب،و بعضى اهل لغت گفتند:

ناء،اذا نهض و اذا جلس،و هو من الاضداد،اى جلس بجانبه (7)،يعنى به سر خود بنشيند. وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ كٰانَ يَؤُساً (8)،و چون او را شرّى و آفتى و مضرّتى و بيماريى و درويشيى رسيد،نوميد شود،و آن علامت لوم باشد و دنائت (9)نفس باشد كه مردم در نعمت بطر باشد و در شدّت جزوع و يؤس (10).

قُلْ ،آنگه گفت:بگو اى محمّد اينان را كه به اين صفتند: كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ ،هركس كار در خور (11)خود كند بر عادت و جبلّت (12)و سجيّت خود على ما يشاكله،چنان كه با او ماند و در او برازد (13).ابن عبّاس گفت:على ناحيته،مجاهد گفت:على حدته،حسن و قتاده گفتند:على نيّته،ابن زيد گفت:على دينه،مقاتل

ص : 282


1- .آج،لب:كليمه.
2- .آج،لب:ياى.
3- .آج،لب+على التّفخيم.
4- .آز،آج،لب:مستقبل.
5- .همۀ نسخه بدلها+عن ابى عبيده.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بيت.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بجانب.
8- .اساس:يئوسا،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .مل:كساه.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:يئوس.
11- .مل:خورد.
12- .آط،آب،آز،آج،لب:حالت.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:خورد.

گفت:على جبلّته،فرّاء گفت:على طريقته،ابو عبيده گفت:على خليقته،و اين اقوال متقارب است و معنى آن كه در پيش بگفتم.

قولى دگر گفتند،و آن آن است كه:على شاكلته،اى على اشتباهه،من قولهم:

اشكل عليه الامر.بر قول اوّل،آن (1)شكل باشد،و آن مثل است،و دوم (2)از اشكال كه اشتباه است،و قول اوّل[146-پ]روشن تر است براى آن كه مورد اين مورد،آن مثل است كه گفتند:كلّ امرء يشبهه فعله و كلّ رجل و ضيعته و كلّ اناء يترشّح بما فيه.

فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدىٰ سَبِيلاً ،خداى شما عالم تر است به آن كه بر راه راست مستقيم تر و مهتدى تر است.و براى آن گفت عقيب آن آيت كه: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ ،تا نوميد نشوند اگر در حال نعمت كفران و بطر كرده باشند،كه خداى نعمت بازنگيرد از ايشان،اگرچه ايشان مستحقّ هر عقوبت باشند،چه هركس كار در خور (3)خود كند و آنچه به او لايق باشد.و قوله: سَبِيلاً ،نصب او بر تمييز است.

قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ -الآية،اى محمّد!تو را از روح مى پرسند،بگو كه:

روح از (4)فرمان خداست.عبد اللّه مسعود گفت:با رسول-عليه السّلام (5)-مى رفتم در مدينه،به جماعتى جهودان بگذشتيم،بعضى گفتند:از روح بپرسى او را،بعضى دگر گفتند:مپرسى از او.عبد اللّه گفت:من از پس او بودم (6)،وحى بر او فرود آمد،او روى به جهودان كرد و اين آيت بر ايشان خواند.ايشان گفتند:ما بگفتيم (7)كه نبايد پرسيدن (8)،آنگه گفتند:ما در تورات همچنين يافتيم كه:روح از فرمان خداست.

عبد اللّه عبّاس گفت،جهودان رسول را گفتند:يا محمّد!ما را خبر ده تا روح چه باشد،و روح را در تن چگونه عذاب كنند؟رسول-عليه السّلام-جواب نداد،براى آن كه چيزى فرونيامده بود در اين معنى.جبريل-عليه السّلام-آمد و اين آيت آورد.و روايت كرده اند كه جماعتى جهودان گرد آمدند و قريش را گفتند:از محمّد بپرسى تا روح چه باشد،و از جماعتى كه در اوّل زمان مفقود شدند،و از مردى كه به شرق و غرب زمين (9)برسيد؟اگر از همه جواب دهد،پيغامبر است،و اگر از هيچ (10)جواب

ص : 283


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:از.
2- .همۀ نسخه بدلها:و بر.
3- .مل:در خورد.
4- .مل،آج،لب:در.
5- .مل:رسول اللّه.
6- .قم:به نزديك رسول بودم-عليه السّلام كه.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نگفتيم.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:پرسيد.
9- .آج،لب:جهان.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:همه،مل:بعضى.

ندهد پيغامبر نيست،و اگر از بعضى جواب دهد و از بعضى ندهد (1)پيغامبر است.

بيامدند و بپرسيدند.خداى تعالى (2)فروفرستاد در باب مفقودان اوّل زمان: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ (3)-الآيه،و در باب آن مرد كه به شرق و غرب زمين برسيد،فرود آمد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ... (4)،و در روح فرود آمد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي .

مفسّران خلاف كردند در آن كه اين روح چيست كه ايشان بپرسيدند:

حسن و قتاده گفتند:جبريل است-عليه السّلام.از اميرالمؤمنين (5)-عليه السّلام- روايت كردند در اين آيت كه او گفت:روح نام فريشته اى است كه او را هفتاد هزار روى است،بر هر روى هفتاد هزار (6)زبان است،به هر زبانى به هفتادهزار لغت تسبيح مى كند،از هر تسبيحى از تسبيحات او،خداى تعالى فريشته اى مى آفريند كه با فريشتگان مى پرد تا به روز قيامت.عبد اللّه عبّاس گفت:روح، خلقى است از خلقان خداى تعالى،كه خداى ايشان را بر صورت بنى آدم آفريده است (7)و پاى و سر و روى دارند،طعام و شراب خوردند،فريشته نيستند سعيد جبير گفت:خداى را هيچ خلقى نيست عظيم تر از روح جز عرش،و اگر خواهد تا هفت آسمان و هفت زمين فروبرد به يك لقمه (8)تواند.به يك روى بر صورت فريشتگان است،و به يك روى بر صورت آدميان.روز قيامت بر راست عرش بايستد و فريشتگان ديگر دون او،و او نزديكتر فريشته اى است به (9)خداى تعالى امروز،و جاى او به نزديك حجاب هفتادم (10)است،و روز قيامة هم مقرّب تر فريشته اى باشد و او از جملۀ آنان باشد كه (11)شفاعت كند براى اهل توحيد.اگر نه آنستى كه ميان او و ميان فريشتگان حجابى هست از نور،اهل آسمان از نور او سوخته شدندى.بعضى دگر گفتند:اين روح است كه در آدمى مركّب است كه قوام حيات به آن است كه آدمى

ص : 284


1- .همۀ نسخه بدلها:نه.
2- .قم+آيت.
3- .سورۀ كهف 18 آيۀ 9.
4- .سورۀ كهف 18 آيۀ 83.
5- .آط،آب،آز،آج،لب+على.
6- .آط،آب،آز،آج،لب+دهان،در هر دهنى هفتاد هزار.
7- .اساس:آفريدست.
8- .آز:لقمه اى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+نزديك.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:هفتم،مل:هفتاد دوم.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+روز قيامت.

با او زنده باشد و با فقد او زنده نماند.و بعضى دگر گفتند:مراد به روح،قرآن است.

و قوله: مِنْ أَمْرِ رَبِّي ،براى آن گفت كه ايشان گفتند خبر ده ما را از اين قرآن [147-ر]كه بر تو فرومى آيد تا قديم است يا محدث؟او گفت: مِنْ أَمْرِ رَبِّي ،از فرمان خداى است،يعنى محدث است و از فرمان خداى صادر است.بعضى دگر گفتند:مراد عيسى است-عليه السّلام-كه ايشان را در او شبهت افتاد تا چگونه بى پدر پديد آمد،خداى گفت:بگو كه از فرمان خداى پديد آمد و روح نامى است مشترك ميان اين چيزها. وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً ،آنگه بازنمود كه شما را كه آدميانى،از علم نصيب ندادند الّا اندكى.

قوله: وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،آنگه گفت:اگر ما خواهيم اين قرآن كه بر تو وحى كرده ايم ببريم،آنگه تو بر ما به آن وكيلى نيابى كه پايمردى و و كيل درى (1)كند تو را.در اين دو قول گفتند:يكى آن كه،اگر ما خواهيم اين شرع كه بر تو فرستاديم ببريم آن را به طريقت نسخ،چنان كه با پيغامبران دگر كرديم.و قولى ديگر آن است كه،اگر ما خواهيم اين قرآن از ميان شما برداريم و از دلهاى مردمان،چنان كه در خبر آمد از هشام بن عروه عن ابيه،عن عبد اللّه بن عمرو (2)،كه:

رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-يك روز بيرون آمد و سر بازبسته بود از رنجى كه مى بود او را،و بر منبر شد و خطبه كرد و حمد و ثناى خداى كرد و صلات داد بر محمّد و آل محمّد،آنگه گفت:اين كتابها چيست كه شما مى نويسى؟كتابى است جز كتاب خداى؟نزديك است كه خداى تعالى خشم گيرد براى كتاب خود! هيچ ورقى برها نكند و (3)هيچ دلى كه در او آيتى قرآن باشد الّا بردار آن را.گفتند:يا رسول اللّه!احوال مؤمنان چگونه بود آن روز؟گفت:هركه خداى به او خير خواهد (4)، او را توفيق دهد بر ثبات بر كلمت توحيد،كه«لااله الاّاللّه»است.عبد اللّه مسعود گفت:اوّل چيزى كه شما از دين خود نيابى امانت باشد،و آخر چيزى كه نيابى نماز باشد،و قومى باشند كه نماز كنند و ايشان را دين نباشد،و روز (5)آيد كه شما در روز آيى و از قرآن در ميان شما هيچ نباشد.گفتند:چگونه بود يا با عبد الرّحمن؟و ما در

ص : 285


1- .مل:وكيلى درى،آز:روى.
2- .مل:عبد اللّه بن عمر.
3- .قم+در.
4- .قم:خيرى دهد.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:روزى.

دلها ياد داريم آن را و پدران ما ما را آموخته اند؟و ما فرزندان را مى آموزيم و در مصحف ها نوشته ايم؟گفت:از دلهاى شما بردارند،آنگه اين آيت برخواند: وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ .

هم از او روايت كردند كه او گفت:طواف خانه بسيار كنى،پيش ازآن كه اين خانه از ميان شما بردارند و مردم جاى او فراموش كنند،و قرآن بسيار خوانى پيش ازآن كه از ميان شما بردارند.گفتند: (1)هب!كه اين (2)مصاحف بردارند،آنچه در دلهاى مردان است چگونه بردارند؟گفت:در روز آيند و فراموش كرده باشند،و نيز قول (3)لااله الاّاللّه،بر قول اهل جاهليّت حاصل آيند و بر اشعار (4)ايشان،و اين آنگه باشد كه عذاب بر ايشان واجب شود.عبد اللّه بن عمرو (5)گفت:قيامت برنخيزد تا قرآن با آنجا نشود كه از او فرود آمد،و آن را دويّى باشد چون دوىّ منج انگبين.

حق تعالى گويد:تو را چه بوده است؟گويد:بار خدايا!از تو آمدم (6)و با تو آمدم،مرا مى خوانند و بر من كار نمى كنند.و اين آنگه باشد كه خداى تعالى تكليف بردارد و دامن قيامت باشد،و الّا تا تكليف بر جاى بود بايد تا ادلّۀ شرع بر جاى باشد.

آنگه گفت: إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ،تو را هيچ و كيل در،نباشد كه اين حمايت كند الّا رحمت خداى كه فضل و رحمت او هميشه بر تو بزرگ بوده است.

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ ،آنگه بازنمود كه:اگر جنّ و انس مجتمع شوند بر آنكه (7)تا قرآنى مانند اين بيارند،نيارند و نتوانند آوردن،امّا از جهت فقد علم به نظم و ترتيب آن،بر قول آنان كه وجه اعجاز فرط فصاحت گويند،و امّا ازآنجا كه (8)رها نكنيم و علم نيافرينيم ايشان را به آن بر مذهب آنان كه صرفه گويند، وَ لَوْ كٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً ،و اگر بهرى يار (9)بهرى باشند،و اگرچه متظاهر و متعاون باشند.گفتند:اين آيت آنگه آمد كه كفّار گفتند:[147-پ] لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا... (10)،و اين آيت جواب آن كس است كه ما را گويد:چه

ص : 286


1- .قم:كه هب.
2- .مل:گفت:اگر اين.
3- .آز:قوله.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:شعار.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:عبد اللّه عمر.
6- .آط،آج،لب:آمده ام.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:براى.
8- .همۀ نسخه بدلها+ما.
9- .مل:پشت.
10- .سورۀ انفال 8 آيۀ 31.

ايمنى (1)ازآن كه در اقصاى بلاد معارضۀ قرآن آورده باشند،و لكن به ما نرسيده باشد، يا (2)اگر انسيان نياوردند چرا نشايد تا جنّيان آورده باشند؟جواب آن است كه گوييم:

امّا اگر در بعضى بلاد آورده بودندى ممكن نبودى كه به ما نرسيده بودى.از توفّر (3)دواعى به نشر و اذاعت آن چنان كه اين محالات و جزافات (4)كه گفته اند چون:

فصول و غايات و مانند آن.

و امّا حديث جنّيان:ما وجود ايشان به سمع دانيم همان سمع آمد و ما را ايمن كرد به اين آيت ازآن كه ايشان اين قرآن را معارضه آورده باشند،بقوله: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ -الآيه.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ ،و ما بگردانيديم براى مردمان[در] (5)اين قرآن از هرگونه مثلها.

در او دو قول گفتند:يكى آن كه هر نوع مثل زديم تا مكلّفان معتبر و متّعظ شوند،و قولى ديگر آن است كه:ما اين قرآن را به انواع فرستاديم،از حكم و امثال و مواعظ (6)قصص و اخبار و (7)نواهى تا فايدۀ او عامّ بود،جز آن است كه بيشترين مردمان ابا كردند و سرباززدند،الّا آنان كه كافر باشند و جحود كنند.

وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ،عكرمه روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه (8):عتبه و شيبه پسران ربيعه و ابو سفيان بن حرب و نضر بن الحارث و ابو البخترىّ بن هشام و اسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود (9)و الوليد بن مغيره و ابو جهل ابن هشام و عبد اللّه بن ابى اميّة بن خلف و العاص بن وائل و نبيه (10)و منبّه پسران حجّاج مجتمع شدند در پس خانه (11)پس ازآن كه آفتاب فروشد.و گفتند:كس (12)فرستى تا محمّد حاضر آيد تا با او سخن گوييم و او را عذر برانگيزيم.كس فرستادند كه اشراف قوم تو مجتمع شده اند و مى خواهند تا با تو سخن گويند،رسول-عليه السّلام-

ص : 287


1- .قم:امنى.
2- .قم:آط،مل،آج،لب:تا.
3- .آج،لب:توفير.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:خرافات.
5- .با توجه به معنى از نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .قم،آب،آز+اوامر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+گفت.
9- .آط،آج،لب:ربيعة بن الاسود.
10- .اساس:بدره،با توجه به نسخۀ قم و اتفاق نسخ،تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها+كعبه.
12- .همۀ نسخه بدلها:كسى.

به ايشان ظنّ خير برد و گفت:همانا ايشان را دل نرم شده است، (1)بعضى نرم شدن (2).

برخاست و آنجا رفت و او به غايت حريص بود بر ايمان و رشد ايشان،و (3)ميان ايشان بنشست،گفت:چه كار را خواندى مرا؟گفتند:اى محمّد!ما تو را براى آن خوانديم تا با تو عذر (4)برانگيزيم،و اللّه كه ما در عرب هيچ كس را نمى دانيم كه بر قوم خويشتن آن آورد (5)كه تو پدران و سلف را دشنام مى دهى و دين ايشان را عيب مى كنى و تسفيه احلام مى كنى و خدايان را دشنام مى دهى و تفريق الفت و جماعت مى كنى،هيچ كار قبيح نماند كه تو با ما نكردى.اگر اين (6)به طمع مالى مى كنى،ما هركسى از مال خود تو را نصيبى دهيم،و اگر براى رياست و سيادت مى كنى،ما تو را سيّد خود كنيم،و اگر براى ملك مى كنى ما تو را مملّك گرديم (7).و اگر تو را از جنّيان خيالى مى باشد،تا طلب طبيب و (8)دارو كنيم.رسول-عليه السّلام-گفت:از اين معانى هيچ نيست.مرا نه مال مى بايد و نه ملك و نه رياست،و لكن خداى تعالى مرا به شما فرستاده است و كتابى به من داده و مرا فرموده است تا:شما را بشارت دهم و بترسانم.من رسالت خداى برسانيدم و شما را نصيحت (9)كردم.اگر از من بشنوى و قبول كنى،خير دنيا و آخرت است شما را.و اگر ردّ كنى من نيز صبر كنم تا خداى تعالى ميان من و شما حكم كند.گفتند:يا محمّد!تو مى دانى كه اين زمين ما تنگ ترين زمينهاست و كم آب تر.اگر تو پيغامبرى،از خداى درخواه تا اين كوهها (10)از ما براند و زمين بر ما فراخ كند و جويهاى آب پديد آرد روان،چنان كه در شام و عراق هست.و اين پدران ما را كه رفته اند بازآرد و زنده كند،و از جملۀ ايشان قصىّ بن كلاب را خواهيم تا زنده كنى كه او پيرى راستگير (11)بوده است،تا احوال تو از او بپرسيم تا اين كه مى گويى حق است يا باطل؟اگر اين بكنى و اين مردگان زنده شده تو را تصديق كنند،ما تو را به راست داريم (12)[148-ر]و بدانيم كه تو را از خداى

ص : 288


1- .آط،آج،لب:با.
2- .آج،لب:شدند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:آمد و.
4- .مل:عذرى.
5- .مل:اف آورد.
6- .مل+كه تو مى كنى.
7- .آب،آز:ملك كرديم،مل:گردانيم.
8- .قم+دوا و.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:نصيحت شما.
10- .آط،آب،آج،لب:كوههاى ما،آز:كوهها و ما.
11- .مل:راستگير،آط،آب،آز،آج،لب:راستگو.
12- .آج،لب:به راست بداريم.

منزلتى هست و تو رسول خداى (1).رسول-عليه السّلام-گفت:مرا نه براى (2)اين فرستاده اند،مرا براى آنچه فرستاده اند گفتم و گزاردم (3)،اگر قبول كنى،حظّ دنيا و آخرت است شما را،و اگر قبول نكنى صبر كنم تا خداى ميان من و شما حكم كند.

گفتند:يا محمّد!اگر اين نكنى از خداى در خواه تا فريشته اى بفرستد از آسمان كه تو را تصديق كند،و در خواه تا تو را بستانهاى بدهد،و تو را راه نمايد به گنجها زمين،و تو را كوشكها بدهد از زر و سيم و تو را مستغنى كند ازآن كه در بازار طلب معاش بايد كردن تو را،چنان كه ما را.يا آسمان را پاره پاره بر ما فروفگن (4).رسول -عليه السّلام-گفت:خداى به من (5)اگر خواهد اين همه بكند،چه قادر است بر اين و بيشتر از اين.گفتند:ما شنيديم كه:اين قرآن تو را مردى مى آموزد به يمامه (6)كه او را رحمان گويند،و ما به رحمان بنگرويم.و عذر (7)برانگيختيم با تو،و ما دست از تو بنداريم (8)تا تو را هلاك نكنيم،يا تو ما را هلاك كنى (9).يكى از جملۀ ايشان گفت:ما به تو ايمان نياريم تا خداى را به ما نيارى با (10)جماعتى فريشتگان.رسول -عليه السّلام-از ميان ايشان برخاست دلتنگ و بيرون آمد،و عبد اللّه بن ابى اميّة بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم (11)با او برخاست-و او پسرعمّۀ رسول بود-عاتك (12)بنت عبد المطّلب،گفت:يا محمّد!قوم تو بر تو عرضه كردند آنچه شنيدى،قبول نكردى از ايشان و از تو كارهايى درخواستند كه به آن منزلت تو بدانند اگر تو پيغامبرى؟ نكردى (13).آنگه از تو هلاك و تعجيل آن خواستند،نكردى،به خداى كه من به تو ايمان نيارم هرگز الّا كه راهى (14)سازى خود را بر آسمان و بر آسمان شوى به آن راه،و از آسمان نامه اى افلاخته (15)بيارى و جماعتى فريشتگان را كه برآن گوايى (16)دهند براى

ص : 289


1- .قم،آط،مل،آج،لب:خدايى.
2- .مل:به سوى.
3- .مل،آج،لب:گذاردم.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:افگن.
5- .همۀ نسخه بدلها:خداى من.
6- .آج،لب:تمامه.
7- .آج،لب:عذرى.
8- .اساس و قم:بنه داريم.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:نكنى.
10- .آط،آب،آج،لب:يا.
11- .قم،آج،لب:محزوم.
12- .آط،آج،لب:عائله.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:بكردى،مل:بگوى.
14- .آج،لب:رهى.
15- .مل:اولاخته،آط،آب،آز:افراخته،آج،لب:برافراخته.
16- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.

تو،و آنگه كه اين همه كرده باشى،گمان چنان است كه هم تو را باور نداريم ما.

رسول-عليه السّلام-برفت ازآنجا،ابو جهل گفت با (1)جماعت:شنيدى آنچه ما بر محمّد عرضه كرديم و هيچ قبول نكرد و او به هيچ وجه از دشنام ما و دشنام خدايان ما و تسفيه احلام ما و تضعيف آراى ما بازنخواهدايستادن ؟من هيچ چاره نمى دانم با او الّا آن كه فردا چون او آيد و روى به كعبه كند در نماز چون به سجده شود،سنگى بردارم (2)به آن مقدار كه توانم گرفتن (3)و بر سر او زنم و او را بكشم و از جور او بازرهيم ما و همه جهان.رسول-عليه السّلام- ازآنجا دلتنگ بازگشت (4)و خداى تعالى اين آيات فرستاد به تسليت رسول-عليه السّلام.

وَ قٰالُوا ،گفتند اين كافران كه ما ذكر ايشان كرديم: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ ،ما تو را باور نداريم و به تو نگرويم (5)، حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا ،تا بنگشايى براى ما از زمين چشمه اى آب،چنان كه بر روى زمين روان گردد.كوفيان خواندند:حتّى تفجر به فتح«تا»و ضمّ (6)«جيم»مخفّف،من فعل يفعل از ثلاثى مجرّد،و حجّت ايشان آن است كه ينبوع واحد است.و باقى قرّاء به تشديد«جيم»خواندند از بناى تفعيل،امّا دوّم اعنى قوله: فَتُفَجِّرَ الْأَنْهٰارَ ،مقريان خلاف نكردند در تشديد آن،براى آن كه انهار جمع است.و جمع دليل تكثير كند،نحو قوله تعالى: وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ... (7)و ينبوع، يفعول باشد،من نبع الماء اذا خرج (8)من الارض نبوعا.و اين بنا براى مبالغت گويند، چون يعسوب و يعفور (9)،و جمعه ينابيع.و الفجر،الشّق و التّفجير،تكثير منه و منه:

الفجر للصّبح لأنّه ينشقّ،و منه الفجور لأنّه خروج الى الفساد بشقّ عمود الحقّ.

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ ،يا تو را بستانى باشد بسيار درخت،كه درختان او زمين را بپوشد از آفتاب،از درختان خرما و انگور و آنگه تو جويها در او روان كنى در ميان آن درختان.و نصب خِلاٰلَهٰا ،بر طرف است و نصب اَلْأَنْهٰارَ ،بر مفعول به است،و نصب تَفْجِيراً ،بر مصدر.و بيان كرديم كه از پى فعل مصدر چرا آرند.امّا للتّأكيد و تحقيق الفعل،او لبيان كيفيّة الفعل،و او لبيان العدد.

ص : 290


1- .آط،آب،آز،آج،لب:اى.
2- .قم:برداريم.
3- .قم:بر توانم گرفتن.
4- .آز:با گشت.
5- .همۀ نسخه بدلها:بنگرويم.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:به فتح و ضمّ.
7- .سورۀ يوسف 12 آيۀ 23.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل اذا اخرج.
9- .قم،مل:يعقوب.

أَوْ تُسْقِطَ السَّمٰاءَ [148-پ]،يا آسمان فروافگنى (1)بر ما،چنان كه دعوى كرده اى پاره پاره.اهل مدينه و ابن عامر و عاصم خواندند:كسفا،به فتح«سين»جمع كسفة،كقطعة و قطع و خرقه و خرق.و باقى قرّاء به سكون«سين».قال ابو زيد:

كسفت الثّوب اكسفه كسفا،اذا قطعته.و آن كس كه او به تسكين«سين»خواند، جعله كسدرة و سدر،من باب تمرة و تمر.و الكسفة،القطعة من الثّوب،و كسوف آفتاب از اينجاست،لانقطاع نورها.و شايد كه اشتقاق او من كسفت الشّىء إذا اغطيته (2)باشد.و منه قولهم:فلان كاسف البال اذا كان مغتمّا (3)كانّ الغمّ كسف باله،اى ستره.بر اين وجه معنى آن بود كه:تسقط السّماء علينا طبقا، أَوْ تَأْتِيَ بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً ،يا خداى را به ما آرى با فريشتگان،قبيلا.فرّاء گفت:كفيلا بذلك ضمينا،يعنى پايندان،و قبلت بذلك،اى كفلت به،و منه القبالة (4)،لأنّها الكفالة بالمال.و بعضى دگر گفتند: قَبِيلاً ،اى مقابله،يعنى برابر.قتاده و ابن جريح گفتند:

معنى آن است كه نعاينهم معاينة،كه ما ايشان را ببينيم معاينه،و القبيل القابلة (5)فكانّها ضامنة بالولد،قال الشّاعر،نصالحكم حتّى (6)تبوءوا بمثلهاكصرخة حبلى بشّرتها قبيلها

اى قابلتها،و بعضى دگر گفتند: قَبِيلاً ،اى جماعات جمع قبيلة،و نصب او بر حال است،و آيت دليل است بر آنكه ايشان با كفرشان مشبّهى بودند،چه اين معنى روا ندارد الّا آن كه خداى را جسم گويد-تعالى علوّا كبيرا.

و قوله: أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ ،يا تو را خانه اى باشد از زر،فى قول ابن عبّاس و قتاده و مجاهد، أَوْ تَرْقىٰ فِي السَّمٰاءِ ،يا بر آسمان شوى.و فرّاء گفت:براى آن فِي السَّمٰاءِ ،گفت:و على السّماء نگفت كه،مرادشان آن بود كه:به نردبان (7)بر روى،و عرب گويد:رقيت فى السّلم ارقى رقيّا، وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ ،اى لصعودك.و رقى بر وزن فعول است،و در اصل (8)رقويك بود،جز آن كه براى مجاورت«يا»، «واو»را (9)«يا»كردند و در«يا»ادغام كردند،كما فعلوا في دلىّ،جمع (10)دلو.و با

ص : 291


1- .همۀ نسخه بدلها:فرود افگنى.
2- .قم،آط،مل،آج،لب:اذا اغطيته.
3- .مل:مقيما.
4- .قم:كفالة.
5- .آب،آز:مقابله.
6- .آب،آز:حين.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل:نردبانى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:و اصل او.
9- .مل:با.
10- .آط،آب،مل،آز:لجمع.

اين همه براى آن كه تو بر آسمان شوى ايمان نياريم،تا براى ما كتابى يا نامه اى فرود آرى،كه ما خوانيم،كه در آن كتاب باشد كه ما را (1)واجب است متابعت تو كردن. قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّي ،بگو منزّه است خداى من.مكّيان و شاميان خواندند:(قال سبحان ربي)،بر خبر از ماضى،و باقى قرّا بر امر،و اين لفظ بر سبيل تعجّب فرمود خداى تعالى و گفتند:لفظ تنزيه براى نفيه تشبيه آورد،از آنچه ايشان گفتند: أَوْ تَأْتِيَ بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً .

هَلْ كُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً ،من هستم الّا آدمى فرستاده؟و اين كه شما گفتى در مقدور بشر نباشد و جز فعل قادر الذات (2)نبود.

وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا ،آنگه بر سبيل تعجّب گفت:چه منع كرده است مردمان را ازآن كه ايمان آرند! إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدىٰ ،چون قرآن و بيان و ادلّه و معجزات به ايشان آمد،الّا آن كه مى گويند:خداى آدميى (3)را به پيغامبرى فرستاده است؟«ان»اوّل با فعل در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه مفعول دوم منع است، و«ان»دوم اعنى قوله: إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا ،در محلّ رفع است باسناد المنع اليه،و قوله: إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدىٰ ،محلّ او نصب است بر ظرف.

قُلْ ،بگو و جواب ده،يا محمّد!بگو كه:اگر در زمين فريشتگانى بودندى ساكن،يعنى اگر ساكنان زمين فريشتگان بودندى (4)،ما از آسمان براى ايشان پيغامبرى فرستادمانى (5)فريشته تا از جنس ايشان بودى،چه هر پيغامبرى بايد تا از جنس امّت بود تا امّت را با او الف باشد و به او مستأنس شوند و عند نزول او ملجأ نشوند.و قوله: مُطْمَئِنِّينَ ،نصب او بر حال است.حسن گفت:معناه قاطنين (6)مقيمين.جبّائى گفت:مخلّدين عاصمين (7)،كما قال: أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ... (8)براى آن كه پيغامبر (9)آنجا بهتر به كار بايد (10)كه مردم و اهل عصر روى به عصيان نهاده باشند[149-ر].

آنگه گفت:يا محمّد چون طمع تو از ايمان و رشد و صلاح ايشان منقطع شد،

ص : 292


1- .قم:بر ما.
2- .قم:بالذات.
3- .آط،آج،لب:آدمى،آب،آز:آدمين.
4- .آز:بودى.
5- .قم،آج،لب:فرستادى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:قانتين.
7- .همۀ نسخه بدلها:عاصين.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 176.
9- .آط،آب،آز:پيغامبرى.
10- .قم،آط،آب،آز:آيد.

قُلْ ،بگو كه: كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً ،خداى بس گواه ميان من و شما تا گناه از شماست يا تقصير از من است،كه او به بندگانش دانا و بيناست.

وَ مَنْ يَهْدِ اللّٰهُ ،و هركس را كه خداى هدايت دهد و الطاف با او پياپى دارد و كتاب فرستد به او و پيغامبر فرستد به او،او مهتدى و ره يافته باشد. وَ مَنْ يُضْلِلْ ،و هركه را او اضلال كند،يعنى خذلان كند او را.و اين را يا بر لطف تفسير بايد دادن يا بر حكم و تسميه و يا بر ره بهشت و اضلال از ره ثواب شرح بايد دادن،گفت:هركه را خداى تعالى هدايت دهد به آن تفسيرها كه گفته شد،او مهتدى باشد،يعنى ملطوف يا محكوم به هدايت يا واصل به ثواب.و هركه را اضلال كند برآن اقوال كه گفتيم، فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِهِ ،نيابى ايشان را دوستانى از فرود او. وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ ،و روز قيامت حشر ايشان بر رويهايشان كنم (1).قتاده گفت از انس مالك،كه او گفت:از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه خداى تعالى كافران را چگونه حشر كند بر رويها؟گفت:آن خداى كه قادر است كه ايشان را بر پايها بدواند (2)،ايشان را بر رويها برواند.و اوس بن خالد روايت كرد از ابو هريره كه، رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:روز قيامت خلقان را حشر كنند بر سه صنف، صنفى از ايشان پياده باشند و صنفى سوار و صنفى را بر روى حشر كنند.گفتند:يا رسول اللّه!بر روى چگونه روند؟گفت:همان خداى كه ايشان را بر پايها روان كرد، ايشان را به (3)روى برواند.قوله: عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا ،كوران و گنگان و كران.و نصب او بر حال است بر (4)مفعول.اگر گويند،چگونه گفت كه:ايشان كور و كر و گنگ باشند و خداى تعالى مى گويد: وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ... (5)،و مى گويد:

سَمِعُوا لَهٰا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (6) ،و مى گويد: دَعَوْا هُنٰالِكَ ثُبُوراً (7)،و اين آيات مناقض اين آيت است؟جواب گوييم،عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،ايشان كور باشند.ازآن كه چيزى نبينند كه ايشان را بايد،و كر باشند چيزى نشنوند كه ايشان را خوش آيد،و لال (8)باشند از حجّت،سخنى نگويند كه ايشان را در آن خيرى باشد،

ص : 293


1- .قم:كنيم.
2- .همۀ نسخه بدلها:برواند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:بر روى.
4- .همۀ نسخه بدلها:از.
5- .سورۀ كهف(18)آيۀ 53.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 12.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 13.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:گنگ.

چنان كه مسكين الدّار مى گويد:

اعمى اذا ما جارتى خرجت***حتّى يوارى جارتى الخدر

و يصمّ عمّا كان بينهما***سمعى و مالي غيره وقر

و قال آخر:

ان يسمعوا رتبة طاروا بها فرحا***منّى و ما سمعوا من صالح دفنوا

صمّ اذا سمعوا خيرا ذكرت به***و ان ذكرت بسوء عندهم اذنوا

و قال آخر:اصمّ عمّا ساءه سميع

حسن بصرى گفت:اين آن وقت باشد كه،فريشتگان جان ايشان بردارند و آنگه كه ايشان را به موقف رانند رويها سياه،چشمها كور.و بهرى را چشمها ازرق.مقاتل گفت:اين آنگه باشد كه ايشان را گويند در دوزخ: اِخْسَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تُكَلِّمُونِ (1)، پس از آن نه چيزى بينند،نه چيزى گويند،نه چيزى شنوند.و گفته اند:در بعضى مواقف چنين باشند (2)و در بعضى مواقف چنان باشند (3)مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ ،جاى ايشان دوزخ باشد كُلَّمٰا خَبَتْ زِدْنٰاهُمْ ،هرگه كه فرومى رد (4)،ما آن را درفش و لهب و بشخيدن بيفزاييم.

ذٰلِكَ جَزٰاؤُهُمْ ،اين جزا و پاداشت ايشان است، بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيٰاتِنٰا ،«با»، مجازات و بدل راست و«ان»مع اسمها،و خبرها در جاى مصدر است،يعنى بكفرهم بآياتنا،به آن كه كافر شدند به آيات ما وَ قٰالُوا أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً ،و گفتند:

چون ما استخانهاى (5)پوسيده باشيم،ما باز دگرباره خلقى نو خواهيم شدن و ما را بازخواهندآفريدن ،اين چه تعجّب است و استعظام.

نمى بينند، أَ وَ لَمْ يَرَوْا كه خداى تعالى آسمانها و زمينها بيافريد با عظم و رفعت وسعت و به آن فرونماند به خلق شما با ضعفتان،و صغر و حقارتتان هم فرونماند،و مثله قوله: لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ... (6)و قوله: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا (7).[149-پ] وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاٰ رَيْبَ فِيهِ و ايشان را يعنى، كافران را اجلى كرد و وقت هلاكى و عذابى كه در او شكى نيست

ص : 294


1- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 108.
2- .قم،مل:باشد.
3- .قم،مل:باشد.
4- .آج،لب:مى رود.
5- .همۀ نسخه بدلها:استخوانها،آب،آز+و.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 57.
7- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 27.

فَأَبَى الظّٰالِمُونَ إِلاّٰ كُفُوراً ،ظالمان سرباززدند يعنى كافران بجز كفران نعمت و جحود آيات و بيّنات چيزى نكردند.

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي ،آنگه گفت (1):يا محمّد!اگر شما مالك شوى بر خزاين و ملك زمين،و مراد به رحمت روزى است اين جا. إِذاً ،پس هم بازگيرى و بخل كنى خَشْيَةَ الْإِنْفٰاقِ ،ترس درويشى را،و نصب او بر مفعول له است كقولهم (2):فعلت ذلك مخافة الشّر،و مراد به انفاق ما يؤدّى اليه الانفاق است، و هو الاملاق.چه انفاق مؤدّى بود با املاق و درويشى، وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ قَتُوراً ،و آدمى هميشه بخيل و ممسك بوده است،چه اين معنى در جبلّت آدمى مركوز (3)است.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ تِسْعَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،ما بداديم موسى را نه آيت روشن،در او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:مراد عصاست و دست بيضا (4)و آن عقده (5)كه بر زبانش (6)بود كه خداى تعالى برگشاد،فى قوله: وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِي (7)،و فلق دريا و طوفان و ملخ و كراهه (8)و بزغ (9)و خون.و عكرمه گفت و قتاده و مجاهد و شعبى و عطا و مطر الورّاق:طوفان بود و ملخ و كراهه (10)و بزغ و خون (11)و عصا و يد بيضا و قحط و نقصان ميوها (12).محمّد بن كعب القرظىّ گفت، عمر عبد العزيز از من پرسيد كه:آن نه آيات كدام بود كه آيات موسى بود؟من گفتم:

طوفان بود و ملخ و كراهه بزع و خون،آيات مفصلات و عصا و يد بيضا و طمس و (13)دريا.عمر گفت:من دانسته ام كه طمس از جملۀ آيات نه (14)است.محمّد بن كعب گفت:مرد (15)با زن در بستر خفته بود،خداى تعالى هر دو را با سنگ كرد،عمر گفت:

فقه،چنين باشد.آنگه كس فرستاد و كيسه اى پيش خواست در او چيزهاى بود از آن عبد العزيز مروان (16)كه او در مصر يافته بود از بقاياى (17)آل فرعون.در آنجا خايۀ مرغ بود

ص : 295


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+بگو.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:كقوله:
3- .آج،لب:مذكور.
4- .مل:يد بيضا.
5- .مل:عقده اى.
6- .قم:زفانش.
7- .سورۀ طه(20)آيۀ 27 و 28.
8- .آج:كراتنه.
9- .مل:وزغ.
10- .قم،آط،آب،مل،آز:كراهة.
11- .مل+آيات مفصّلات.
12- .ميوها/ميوه ها.
13- .آط،آب،آز،آج،لب+فلق.
14- .همۀ نسخه بدلها:نه گانه.
15- .آج،لب:مرد.ى
16- .عبد العزيز بن مروان.
17- .آز،آب:بقاهاى.

از سنگ و جوز بود از سنگ،و انواع ميوه ها بود از سنگ و مشتى زر و سيم بود سنگ گشته،بر اين اقوال، آيٰاتٍ ،به معنى معجزات و دلالات باشد.و بعضى دگر از مفسّران گفتند:مراد آيات كتاب است.عبد اللّه بن سلمه روايت كرد از صفوان بن عسّال (1)المرادىّ كه جهودى گفت جهودى ديگر را:بيايى تا از اين پيغامبر چيزى بپرسيم.برفتند،رسول را از اين نه آيت پرسيدند (2).گفت:اين نه آيت آن بود كه، خداى تعالى گفت در تورات كه:شرك مى آرى به خداى (3)،و خون ناحق مريزى و زنا مكنى و ربا مخورى،و جادوى مكنى،و سعايت مكنى كس را به سلطان،و اسراف مكنى و قذف محصنات مكنى و از زحف مگريزى،و خاصّه بر شما كه جهودانى آن است كه روز شنبه تعرّض ماهى گرفتن مكنى،بوسه بر دست او دادند و گفتند (4):

گواهى دهيم كه تو پيغامبرى.رسول-عليه السّلام-گفت:چرا ايمان نيارى؟گفت (5):

بدان كه ما را گفتند كه:داود خداى را دعا كرد تا فرزندان او از پيغامبرى خالى ندارد،و ما ترسيم كه اگر به تو ايمان آريم جهودان ما را بكشند، فَسْئَلْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ إِذْ جٰاءَهُمْ ،بپرس اى محمّد از بنى اسرايل چون موسى به ايشان آمد،فرعون او را گفت كه:من گمان مى برم اين موسى كه تو مردى مسحورى،يعنى با تو جادوى (6)كرده اند.اين قول كلبى است.عبد اللّه عبّاس گفت:مخدوعا،فريفته اى.محمّد بن جرير گفت:معطىّ علم السّحر،علم سحر داده اند تو را تا اين چيزها كه مى كنى به سحر و جادوى مى كنى.فرّاء و ابو عبيده گفتند: مَسْحُوراً ،اى ساحرا،مفعول در جاى فاعل نهاد (7)،كما يقال:هون ميمون و مشئوم (8)،اى يا من و شائم.بعضى دگر گفتند:

مراد آن است كه: إِنِّي لَأَظُنُّكَ يٰا مُوسىٰ بشر ذا (9)سحر،اى رية،تو آدميى همچون ما سحر دارى (10).تو را بر ما مزيّتى نيست و بر اين قول«ظن»،به معنى علم باشد.

قٰالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ،موسى-عليه السّلام-گفت به جواب فرعون:تو مى دانى به

ص : 296


1- .آط،آب،آز،آج،لب:صفوان بن عبد اللّه،مل:صفوان بن عال.
2- .آز:بپرسيدن.
3- .آز:خواى.
4- .آز:گفتندى.
5- .قم،آب،مل،آز:گفتند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
6- .آج،لب:جادويى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نهاده.
8- .آط،آج،لب:مى شوم.
9- .آط،آب،آز:بشرا اذا.
10- .آط،آب،آز،آج،لب+يعنى شش.

حقيقت كه اين آيات كس نفرستاد مگر خداى عزّ و جلّ[150-ر]،چه تو و امثال تو دانى كه اين نتوانند كردن. هٰؤُلاٰءِ ،كنايت است و اشارت به آيات و بَصٰائِرَ ،جمع بصيرت باشد،و نصب او بر حال است از مفعول.جمله قرّاء خواندند: لَقَدْ عَلِمْتَ ،به «تا»ى مفتوح،بر خطاب،مگر كسائى كه او خواند:علمت به ضمّ«تا»، على الخبر عن نفسه.موسى گفت:من دانسته ام و اين قرائت روايت كرده اند از اميرالمؤمنين (1)-عليه السّلام. وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً ،و من گمان مى برم تو را اى فرعون كه مثبورى.عبد اللّه عبّاس گفت:مثبو[ر] (2)،معلون باشد.مجاهد گفت هالكا.قتاده گفت:مهلكا.ابن زيد گفت:مخبولا لا عقل لك.مقاتل گفت:مغلوبا على عقله.ابن كيسان گفت:بعيدا عن الخيرات.سعيد جبير گفت:سلاّحا فى القطيفة.مجاهد گفت:موسى عصا بيفگند (3)،اژدها شد و دهن بر سرير (4)او نهاد (5)، خواست تا او را فروبرد،فرعون در جامه حدث كرد،موسى-عليه السّلام-گفت:

وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً ،او را به اين سرزنش كرد.و روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:ناقص العقل.فرّاء گفت:مصروفا عن الخير،تقول العرب:ما ثبرك عن هذا الامر،اى ما منعك و صرفك عنه و ثبره اللّه ثبرا،و ثبّره تثبيرا،لغتان.

و قال ابن الزّبعرى:

اذ اجارى الشّيطان فى سنن الغ ***ىّ و من مال ميله (6)مثبور (7)

فَأَرٰادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ ،خواست فرعون تا موسى را و بنى اسرايل را از زمين مصر برانگيزد،آنچه او بر موسى و بنى اسرايل (8)انداخت بر خويشتن ببريد (9).

فَأَغْرَقْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ ،فرعون را و آنان را كه با او بودند در دريا غرق كرديم، جَمِيعاً ،جمله،و نصب او بر حال است از مفعول،اى مجتمعين،چه ايشان در آن حال به يك جاى بودند،كس نبود كه بازماند (10)از ايشان.

ص : 297


1- .قم،آط،آب،آز+على،آج،لب+و امام المتّقين على.
2- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
3- .آز+و.
4- .مل:بر سر.
5- .قم+و.
6- .آط،آج،لب:قال مثله.
7- .آب،آز،آج،لب+قوله تعالى.
8- .آط،آج،لب+مى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بديد.
10- .آط،آب:بازنماند،آز:باز نمايد.

وَ قُلْنٰا مِنْ بَعْدِهِ ،و گفتيم:بنى اسرايل را كه:از پس فرعون،يعنى از پس هلاك فرعون،در زمين مصر بنشينى، فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ ،چون وعدۀ قيامت آيد، همه را بياريم به يك جاى با هم آميخته،تا با يكديگر مخاصمت كنند،اى ملتفّين مختلطين،و نصب او بر حال است از مفعول،يقال:لففت الشّىء بالشّيء اذا خلطته به،قال الشّاعر (1):

لففنا البيوت بالبيوت فاصبحت (2)***بنى عمّنا من يرمهم (3)يرمنا معا

مجاهد و ضحّاك گفتند: لَفِيفاً ،اى جميعا.كلبى گفت: فَإِذٰا[جٰاءَ] (4)وَعْدُ الْآخِرَةِ ،مراد نزول عيسى است از آسمان.و اين قول دليل صحّت رجعت كند كه اصحاب ما گفتند:حق تعالى اين قصّه براى تسليت رسول فرستاد،و گفت:اگر كفّار قريش تو را از مكّه برانگيختند،پيش از تو موسى را فرعون خواست تا از مصر برانگيزد (5)،من او را و قومش را هلاك كردم،و موسى و قومش را برهانيدم.

همچونين (6)تو را ظفر دهم بر دشمنان و ايشان را هلاك بر آرم بر دست تو،و نعمت خود بر تو و اتباع تو تمام كنم وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ (7).

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ ،آنگه گفت:ما اين قرآن را بحق فرستاديم و اين قرآن بحق فرود آمد،و ما تو را نفرستاديم الّا بشارت دهنده و ترساننده،و نصب او بر حال است از مفعول.

وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ ،و قرآنى كه آن را مفرّق و منجّم كردى (8)،نجم نجم و آيت آيت و سورت سورت بفرستاديم به حسب (9)مصلحت و احتياج،و نصب او بر فعلى مقدّر است محذوف كه اين فعل بر او دليل مى كند.و تقدير آن (10)است:و فرقنا قرآنا فرقناه،

ص : 298


1- .آب،آز+شعر.
2- .مل:و اصبحت.
3- .قم،مل:يومهم.
4- .اساس:ندارد،با توجه به ديگر نسخه ها و متن قرآن مجيد،آورده شد.
5- .آط،آب،آز،آج،لب+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 32،و مؤمن(40)آيۀ 14.و سورۀ صف(61)آيۀ 8.
8- .همۀ نسخه بدلها:كرديم.
9- .مل:حكم.
10- .مل:اين.

چنان كه گفت: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ... (1)،عبد اللّه عبّاس مشدّد خواند (2)،عبد اللّه عبّاس گفت:فصّلناه،بعضى دگر گفتند:بيّنّاه.حسن گفت:فرّق اللّه به بين الحقّ و الباطل. لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّٰاسِ عَلىٰ مُكْثٍ ،تا تو بر مردمان مى خوانى به تأنّى و نهادگى در بيست و سه سال. وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِيلاً ،و فروفرستاديم آن را[150-پ]فروفرستادنى .

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاٰ تُؤْمِنُوا ،آنگه گفت:بگو اى محمّد اين كافران را كه:اگر شما ايمان آرى به اين قرآن يا نيارى، إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ ،آنان را كه علم دادند ايشان را پيش از اين و پيش از نزول قرآن،و آن مؤمنان اهل كتابند،چون عبد اللّه سلام و اصحابش. إِذٰا يُتْلىٰ عَلَيْهِمْ ،چون اين قرآن بر ايشان خوانند،به روى درآيند به سجده (3)،بر سبيل تواضع و تذلّل.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«اذقان»،وجوه است،رويها.و بعضى دگر گفتند:تخصيص«اذقان»،براى آن كرد كه آن جاى محاسن بود و عزّت مردان (4)در او بود،و آن را كه در كسى غاية تواضع كند (5)،او را گويند:محاسن (6)پيش او در خاك مى مالد.

وَ يَقُولُونَ ،مى گويند: سُبْحٰانَ رَبِّنٰا ،منزّه است خداى ما، إِنْ كٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولاً ،و(ان)،مخفّفه است از ثقيله،و التّقدير:انّه كان وعد ربّنا لمفعولا.و«ها»، ضمير شأن و كار باشد،يعنى،وعده هاى خداى تعالى كرده خواهد شد،به درستى.

وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ يَبْكُونَ ،و به روى درآيند و سجده كنند گريان و محلّ يَبْكُونَ ،نصب است بر حال وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً ،و بيفزايد ايشان را نزول قرآن خضوع و خشوع.

يكى از جملۀ بزرگان گفت:هركس كه او را علمى باشد كه آن علم او را به گريه نيارد علم او نافع نباشد او را.و اين آيت بخواند نظير اين آيت قوله تعالى: إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُ الرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (7)،و نصب خشوعا بر تميز است بعد تمام الكلام (8).

قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السّلام-شبى از

ص : 299


1- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
2- .آط،آب،آز،آج،لب+گفت،مل+و گفت.
3- .آز:بر سجده اى.
4- .مل:مراد ان.
5- .قم:نمايد.
6- .قم+در.
7- .سورۀ مريم(19)آيۀ 58.
8- .قم:العلامه.

شبها نماز مى كرد و در نماز مى گفت:يا رحمان يا رحيم،مشركان گفتند:محمّد تا به اكنون يك خداى را مى خواند،اكنون دو خداى را مى خواند!«اللّه»را و«رحمان» را.ما«رحمان»،نشناسيم الّا رحمان يمامه (1)را،مسيلمۀ كذّاب را خواستند.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:بگو اى محمّد كه اين چه انكار است به آن كه من خداى به نام رحمان مى خوانم؟خداى را خواهى به نام اللّه خوانى،و خواهى به نام رحمان (2). أَيًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ .به هر نام كه خوانى او را،او را نامها (3)نيكوست.اين قول (4)كه مشركان گفتند از ايشان،دليل آن مى كند كه اعتقاد چنان داشتند كه:اسم و مسمّى يكى باشد،و الّا به اختلاف اسماء،حوالت نكردندى با اختلاف مسمّى. وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ ،ميمون بن مهران گفت،رسول -عليه السّلام-در اوّل شرع فرمودى نوشتن بسمك (5)اللّهمّ،بر عادت عرب در جاهليّت.چون بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،فرود آمد بفرمود نوشتن: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،مشركان گفتند:«رحيم»شناسيم،«رحمان»را نمى شناسيم.خداى اين آيت فرستاد.

ضحّاك گفت:سبب آن بود كه جهودانى كه ايمان آورده بودند،گفتند:يا رسول اللّه!ما در قرآن ذكر«رحمان»كمتر مى يابيم و در تورات بسيار است، خداى تعالى اين آيت فرستاد،و قوله: أَيًّا مٰا تَدْعُوا ،«ما»زايده است،چنان كه:اينما و متيما و اذما و حيثما،و محلّ او جزم است.به أيّا،و علامة جزم سقوط نون است از تدعون،براى آن كه خطاب با جماعت است،و از پس«واو»«الف»بايد نوشتن،تا فرق بود ميان«واو»جمع و ميان تدعو در خبر از واحد كه«واو»لام الفعل باشد،و نصب«ايّا»بر مفعول تدعوا است،و«فاء»براى جزاى شرط،فى قوله: فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا ،عبد الله عبّاس گفت:سبب نزول اين (6)،آن بود كه رسول-عليه السّلام-چون نماز كردى،به قرائت آواز برداشتى.

مشركان بر قرآن طعن زدند و دشنام دادند رسول را و منزل قرآن را.آنگه در آن ميانه صفير زدندى و دست بر دست زدندى و شعر خواندندى،تا رسول را به غلط افگندندى.

ص : 300


1- .آج،لب:تمامه.
2- .آط،آب،آج،لب:خوانى،آز:خوانيد.
3- .همۀ نسخه بدلها:نامهاى.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:قولى.
5- .اساس:اسمك،به قياس،با قم،تصحيح شد.
6- .آط،آب،آز،آج،لب+آيت.

رسول آواز نرم كرد،چنان كه صحابه نيز نمى شنيدند.خداى تعالى اين آيت فرستاد، گفت: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ ،به نماز جهر مكن و آواز برمدار،جهرى كه مشركان بشوند و طعنه زنند،و اخفات مكن،اخفاتى كه ياران تو نشنود،و ميان اين و آن طريقى بجوى.

سعيد جبير گفت:پيغامبر در مسجد الحرام نماز كردى،آواز برداشتى به قرائت (1).مشركان گفتند:به قرائت آواز برمدار كه خدايان ما را رنج است از آواز تو و الّا ما خداى تو را هجو كنيم،اين آيت آمد.مقاتل گفت:رسول-عليه السّلام-در سراى ابو سفيان بن حرب نماز مى كرد به نزديك صفا و آواز به قرائت برداشته (2)،ابو جهل بگذشت[151-ر]و گفت:دروغ مگو بر خداى.رسول آواز نرم كرد.او بيامد (3)مشركان را گفت:من محمّد را از قرائت منع كردم،خداى اين آيت فرستاد.ابن سيرين گفت:آيت در حقّ دو صحابى آمد كه يكى قرائت نماز سخت نرم خواندى، گفتى:اناجى ربّى،من با خداى مناجات مى كنم،چه حاجت است به رفع صوت و ديگرى نماز كردى و در جهر اسراف كردى،گفتى تا شيطان برمد و خفته بيدار شود، اين آيت آمد.رسول هر دو را گفت:طلب واسطه كنى از ميان اين هر دو كار (4).

عائشه گفت:آيت در قومى اعراب آمد كه در تشهّد جهر بى قاعده مى كردند.

حسن گفت:معنى آن است كه،ريا مكن به نمازت در علانيه،و نيز پوشيده مدار چنان كه كس نداند.

عبد اللّه عبّاس گفت:نماز به ريا مكن،و براى ترس مردمان رها مكن.

ابن زيد گفت:اهل كتاب را عادت آن بود كه،در نماز اخفات كردندى،آنگه در ميانه به حرفى آواز برداشتندى،هركس كه آن بشنيدى به آن حرف آواز برداشتى، خداى تعالى نهى كرد رسول را ازآن كه چنان كند كه ايشان (5).

نخعى و مجاهد و مكحول گفتند:اين در دعا بود،و مراد به صلات دعاست.

محمّد بن جرير گفت:محتمل است كه جهر (6)در نماز روز است و اخفات در نماز

ص : 301


1- .آب،آز،آج:لب:قرآن.
2- .آط،آب،آج،لب+بود.
3- .آج،لب+و.
4- .آط،آب،آز،آج،لب+اين و آن.
5- .قم+كردند.
6- .قم،آط،آب،آز:نهى از جهر،آج،لب:نهى از در جهر.

شب،يعنى به روز اخفات مكن (1)و به شب جهر،و اين آن است كه عمل طوائف بر اوست،و اصحاب ما حدّ جهر (2):آن نهادند كه ديگران بشنوند،و حدّ اخفات آن كه نشوند (3).بعضى دگر گفتند:اين در استغفار است كه،اعراب بيامدندى و به آواز بلند گفتندى:اللّهمّ اغفر لى الذّنب الفلانىّ و ذنب كذا و كذا،و تصريح و جهر مى كردندى به گناهانى كه كرده بودندى.خداى تعالى نهى كرد ايشان را از آن.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي ،آنگه فرمود رسول را تا بگويد (4):سپاس آن خداى را كه او فرزند نگرفت،چه اين از صفات اجسام است اگر بر ولادت حمل كنند،و اگر بر طريق تبنّى گويند،هم از سر شهرت يا احتياج باشد، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ ،و او را در ملك انبازى نيست،چه اين همه (5)از علامت ضعف و احتياج باشد، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ،و او را دوستى و يارى و همكارى و حليفى (6)نيست تا به او متعزّز شود از مذلّت.آنگه گفت:تعظيم كن خداى را غايت تعظيم، چه (7)مستحقّ غايت تعظيم است.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:اين آيت،ردّ است بر جهودان و ترسايان و ثنويان و مشركان عرب و هركس كه با خداى شريك گفت،و بر صابيان كه گفتند:لو لا اولياء اللّه لذلّ اللّه،اگر خداى را اوليا نبودندى ذليل بودى،خداى تعالى رد كرد به اين آيت بر همه.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-اين آيت اهل خود و اهل البيت خود را بازآموخت (8)و به اين وصيّت كرد ايشان را.در خبر است كه (9)بنده گويد:اللّه اكبر، ثواب او بيشتر بود از دنيا و هرچه در دنياست.

معاذ جبل گفت:رسول-عليه السّلام-گفت:

عليكم به آية العزّ (10)، بر شما باد كه آيت عزّ بسيار خوانى،گفتند:يا رسول اللّه!ما آية العزّ (11)؟آيت عزّ كدام است؟گفت، قوله: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً -الآيه.

ص : 302


1- .قم،آز:كن.
2- .آط،آب،آز،آج،لب+بر.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:او بشنود.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:هم.
6- .قم،مل:خليفتى،آز:خليفى.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:بياموخت.
9- .قم+چون.
10- .قم،آط،آب،آز:العزيز.
11- .آب،آز:العزيز.

عمرو بن (1)شعيب روايت كرد،عن ابيه عن جدّه كه:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-چون كودكى از فرزندان عبد المطّلب چنان شدى كه سخن توانستى گفتن،او را اين آيت بياموختى.عبد الحميد بن واصل گفت:هركه او آخر بنى اسرايل بخواند، خداى تعالى او را از ثواب چندانى بنويسد كه آسمان و زمين و كوهها پر شود به آن، براى آن كه خداى تعالى گفت: تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (2)،چون از گفت اين كلمت (3)كه اتّخاذ ولد است نزديك آن بود كه اين چيزها از آسمانها و زمينها و كوهها شكافته گردد از عكس او آبادان شود و بر جاى بماند (4)،پس ثواب خداوندش،به مقدار آن بود.اگر گويند:

چرا خداى را حمد بايد كردن بر آنكه او فرزند نگيرد،و او را شريك نباشد؟ گوييم:از اين دو جواب است،يكى آن كه،بر قول آنان كه فرق كردند ميان شكر و حمد،اين (5)لازم نيست،براى آن كه ايشان گفتند،عرب گويد:حمدته على فصاحته و شجاعته و شكرته على نعمته،و تفسير حمد به اين كردند كه:الحمد رضا فعل الغير،پس حمد بر خصال نكو باشد،و شكر بر نعمت.و جواب ديگر آن است كه:حمد نه بر اين چيزهاست،بل اين چيزها صفت خداى است كه او مستحقّ حمد و شكر است به نعمتهايى كه كرد،چنان كه يكى از ما گويد:[151-پ]حمدت فلانا (6)،الطّويل الجميل،من فلان را حمد كردم كه او طويل و جميل است،شكر بر نعمت باشد نه بر طول و جمال.جواب ديگر آن است كه:اگر فرزند داشتى خير و نعمت همه براى او خواستى دون ما و جوابهاى اوّل بهتر است.

ص : 303


1- .مل،آج،لب:عمر بن.
2- .سورۀ مريم(19)آيات 90 و 91.
3- .آج،لب:كليمه.
4- .آب،آز:نماند.
5- .قم:آن.
6- .آج:فلان.

سورة الكهف

اشاره

مجاهد و قتاده گفتند:اين سورت مكّى است و صد و ده آيت است در كوفى و يازده در بصرى،و پنج در مدنى و هزار و پانصد و هفتاد و هفت كلمت است،و شش هزار و سيصد (1)و شست (2)حرف است.

و روايت است از سمرة بن جندب از پدرش كه او گفت:رسول -عليه السّلام-گفت:هركه او ده آيت از سورة الكهف از بر خواند،فتنۀ دجّال او را زيان ندارد و هركه (3)سورت جمله برخواند به بهشت شود.اسحاق بن عبد اللّه ابن ابى فروه روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:شما را راه نمايم بر سورتى كه چون فرود آمد هفتاد هزار (4)فريشته به تشييع او از آسمان فرود آمدند و عظمت او ما بين السّماء و الارض مملو بكرد؟گفتند:بلى يا رسول اللّه!گفت:

سورة الكهف است،هركه او روز آدينه بخواند هر گناه كه در (5)اين آدينه تا به آن كرده باشد بيامرزند او را و سه روز ديگر بر سرى،و چندانى نور دهند او را كه تا به آسمان برسد (6)و او را از فتنۀ دجّال نگاه دارد.

سوره الكهف (18): آیات 1 تا 26

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي أَنْزَلَ عَلىٰ عَبْدِهِ اَلْكِتٰابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) مٰاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (3) وَ يُنْذِرَ اَلَّذِينَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً (4) مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاٰ لِآبٰائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّٰ كَذِباً (5) فَلَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ عَلىٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهٰذَا اَلْحَدِيثِ أَسَفاً (6) إِنّٰا جَعَلْنٰا مٰا عَلَى اَلْأَرْضِ زِينَةً لَهٰا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ إِنّٰا لَجٰاعِلُونَ مٰا عَلَيْهٰا صَعِيداً جُرُزاً (8) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْكَهْفِ وَ اَلرَّقِيمِ كٰانُوا مِنْ آيٰاتِنٰا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى اَلْفِتْيَةُ إِلَى اَلْكَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً (10) فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِي اَلْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ اَلْحِزْبَيْنِ أَحْصىٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً (13) وَ رَبَطْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قٰامُوا فَقٰالُوا رَبُّنٰا رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً (14) هٰؤُلاٰءِ قَوْمُنَا اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لاٰ يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطٰانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اِعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مٰا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ فَأْوُوا إِلَى اَلْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً (16) وَ تَرَى اَلشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَّزٰوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذٰاتَ اَلْيَمِينِ وَ إِذٰا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذٰلِكَ مِنْ آيٰاتِ اَللّٰهِ مَنْ يَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقٰاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذٰاتَ اَلْيَمِينِ وَ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اِطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرٰاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذٰلِكَ بَعَثْنٰاهُمْ لِيَتَسٰاءَلُوا بَيْنَهُمْ قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قٰالُوا لَبِثْنٰا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قٰالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هٰذِهِ إِلَى اَلْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهٰا أَزْكىٰ طَعٰاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لاٰ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ كَذٰلِكَ أَعْثَرْنٰا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ أَنَّ اَلسّٰاعَةَ لاٰ رَيْبَ فِيهٰا إِذْ يَتَنٰازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقٰالُوا اِبْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيٰاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قٰالَ اَلَّذِينَ غَلَبُوا عَلىٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلاٰثَةٌ رٰابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سٰادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثٰامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مٰا يَعْلَمُهُمْ إِلاّٰ قَلِيلٌ فَلاٰ تُمٰارِ فِيهِمْ إِلاّٰ مِرٰاءً ظٰاهِراً وَ لاٰ تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِكَ غَداً (23) إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ وَ اُذْكُرْ رَبَّكَ إِذٰا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسىٰ أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هٰذٰا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاٰثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ اِزْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26)

ترجمه

[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (7) سپاس خداى را آن كه بفرستاد به (8)بنده اش (9)قرآن (10)نكرد آن را كژى.

ص : 304


1- .آط،آب،آز،آج،لب:ششصد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:شصت.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:هركس كه.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:هزار.
5- .همۀ نسخه بدلها:از.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:رسد.
7- .اساس:ندارد،از قم آورده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر.
9- .قم:خويش.
10- .قم+را.

راست تا بترساند عذاب سخت از نزديك او و مژده دهد مؤمنان را آنان را كه كار نكو كنند (1)كه ايشان راست مزدى نكو.

ايستاده باشند در آن هميشه.

و بترساند آنان را كه گفتند:گرفت خداى فرزندى.

نباشد ايشان را به آن علمى (2)و نه پدران ايشان را،بزرگ سخن (3)است كه بيرون مى آيد از دهنها (4)ايشان،نمى گويند الّا دروغ.

همانا تو هلاك خواهى كرد خود را براثر ايشان (5)اگر ايمان نيارند به اين حديث به غم.

ما كرديم آنچه بر زمين است زينت (6)آن را تا بيازماييم[ايشان را] (7)تا كدام نكوكارترند (8).

ما كنيم آنچه بر زمين (9)است،زمين ساده خشك.

يا پنداشتى كه اصحاب غار و رقيم بودند از دلالات (10)ما عجب.

چون بازشدند جوانمردان به غار،گفتند:بار خداى ما بده ما را از نزد (11)تو رحمتى و بساز براى ما (12)از كار ما صلاحى.

ص : 305


1- .قم:آنان كه مى كنند نيكيها.
2- .قم:از علم.
3- .آط،آج،لب:سخنى.
4- .همۀ نسخه بدلها:دهنهاى.
5- .قم:اثرهاشان.
6- .قم:آرايش.
7- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
8- .قم:نيكوترست به كار.
9- .قم:آنچه برآن است سادۀ خشك.
10- .آط،آج،لب:از آيتهاى ما شگفت،آب از آيتهاى ما عجب.
11- .قم،نزديك،آب:نزديك خود.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:ما را.

بزديم (1)بر گوشهاى ايشان در غار سالها به شمار.

پس بيدار كرديم ايشان را تا بدانيم كه كدام دو گروه شمارنده تر است،آن را كه ايشان مقام كردند به غايت.

ما بگوييم (2)بر تو خبر ايشان به درستى (3)ايشان،جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند (4)به خدا و بيفزوديم ما ايشان را لطف.

و بازبستيم بر دلهاى ايشان (5)چون بايستادند (6)و گفتند:خداى ما خداى آسمانها و زمين است.نخوانيم جز او خداى را كه گفته باشيم،بس بى قاعده اى. (7)

اينان آن قوم مااند (8)كه گرفتند به خدايى (9)،خدايانى، چرا نيارند برآن (10)حجّتى روشن.كيست ظالم تر ازآن كه فروبافد (11)بر خداى دروغ (12).

و چون دور شدى از ايشان و آنچه مى پرستيدند مگر خداى را بازشوى (13)با غار تا برافلاجد (14)براى شما خداى شما از بخشايش، ببجارد (15)براى شما از كارتان روزيى.

[152-ر]

ص : 306


1- .آب:صداى بزديم.
2- .آب،آج،لب:قصه كنيم.
3- .آط،آج،لب:بحق.
4- .آط،آب،آج،لب:بگرويدند.
5- .قم،آط،آج:دلهاشان،آب،لب:دلهايشان.
6- .آط،آب،آج،لب:برخاستند.
7- .قم:بس دروغى.
8- .اساس:قومند،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:گرفتند از فرود او.
10- .آج،لب:بر ايشان.
11- .همۀ نسخه بدلها:فرابافد.
12- .همۀ نسخه بدلها:دروغى.
13- .آب:بازگرديد.
14- .قم:بپراگند،آط،آج،لب:باز كند،آب:پراگنده كند.
15- .قم،آط،آج،لب:بسازد،آب:آماده كند.

بينى آفتاب را چون برآمدى فرومى گرديدى از غارشان به جانب دست راست،و چون فروشدى (1)مى گذشتى از ايشان به جانب دست چپ،و ايشان در فراخى بودند از او آن از آيات خداست،هركه را ره دهد او راه يافته بود و هركه را گمراه كند نيابى او را يارى ره نماينده.

و پندارى ايشان را بيدار (2)،و ايشان خفته (3)بودند و مى گردانيديم ايشان را به جانب (4)راست و چپ و سگشان گسترده بود بازوهايش (5)بر آستانۀ در اگر مطّلع شدى تو بر ايشان پشت بركردى (6)از ايشان گريزان و پربازكردندى تو را از ايشان به ترس.

هچونين بيدار كرديم ايشان را تا بپرسند ميان ايشان،گفت گوينده اى از ايشان:چند مقام كردى؟گفتند:مقام كرديم روزى يا بهرى از روزى (7).گفت (8):خداى شما داناتر است به آنچه مقام كردى شما،بفرستى يكى را از شما (9)به اين درمها (10)به شهر، بگو تا بنگرد كه كدام پاك تر طعامى است،گو بيارد شما به روزى از او و لطف كند و آگاه مكناد به شما كسى را.

كه اگر ايشان مطّلع شوند بر شما،سنگسار كنند شما را يا بازبرند شما را در دين خود و،فلاح نيابى (11)پس هرگز.

ص : 307


1- .آب:فرورفتى.
2- .قم:خفتگان.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيداران.
4- .قم،آب+دست.
5- .قم:دو بازو را،آط،آج،لب:بازويش،آب:هر دو بازويش.
6- .آب:برمى گرديدى.آج،لب:برگردندى.
7- .قم:روز.
8- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
9- .آب:خود.
10- .قم:به درمهاى شما.
11- .قم:نرهى شما.

و همچونين اطّلاع داديم بر ايشان تا بدانند كه وعدۀ خدا حق است و قيامت را شكّى نيست در او،چون منازعت مى كردند ميان ايشان كارشان،گفتند:بنا كنى بر ايشان بنايى (1)خدايى ايشان عالم تر (2)است به ايشان.گفت،آن كس (3)كه غالب بود (4)بر كار ايشان:بگيريم بر ايشان (5)نماز گاهى (6).

گويند:سه بودند،چهارمشان سگ بود،و گويند:پنج بودند و ششم سگ (7)بود انداختن پنهانى (8)گويند:هفت بودند و هشتمشان سگشان (9)بود.بگو خداى من داناتر است به عدد ايشان،نداند ايشان را الّا اندكى،خصومت مكن در ايشان الّا خصومتى ظاهر،و فتوا مپرس در ايشان،از ايشان (10)كسى را.

و مگو چيزى را كه من بكنم (11)آن را فردا.

الّا كه گوى اگر خواهد خداى،ياد كن خدايت را چون فراموش كنى،و بگو:همانا ره نمايد مرا خداى من به نزديكتر از اين به صلاح.

مقام كردند در غارشان سيصد سال،و بيفزودند نه سال.

بگو خداى داناتر (12)است به آنچه ايشان

ص : 308


1- .قم:بنا كردنى.
2- .قم،آج،لب:داناتر.
3- .قم،مل:آنان.
4- .قم،مل:بودند.
5- .آط:ورايشان.
6- .قم:مسجدى.
7- .قم:سگ ايشان،آط،آب،آج،لب:سگشان.
8- .قم:انداختنى پنهانى.مل،آج،لب:انداختند.
9- .آط،آج،لب:كلبشان.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:ندارد.
11- .قم:كننده ام.
12- .آط،آج،لب:داند.

مقام كردند.او راست غيب (1)آسمانها و زمين.چه نيك مى بيند (2)و نيك مى شنود، نيست ايشان را جز او (3)يارى و انباز نگيرد (4)در حكم خود كسى را قوله تعالى: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلىٰ عَبْدِهِ الْكِتٰابَ ،گفت:سپاس خداى را كه كتاب قرآن بر بنده اش محمّد انزله (5)كرد، قَيِّماً ،اى مستقيما،در كلام تقديم و تأخيرى هست و تقدير آن است كه:انزل على عبده الكتاب قيّما و لم يجعل له عوجا.

و قَيِّماً (6)،حال است از كتاب و او حال باشد از مفعول.

وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً ،و اين كتاب را كژى اى نكرد.و در معنى«قيّم»،دو قول گفتند:يكى آن كه راستى است كه در او كژى اى نيست و دگر معنى آن كه«قيّم» بر دگر كتابها كه حكم مى كند به تصديق آن،و در بعضى قرائت آمد: أَنْزَلَ عَلىٰ عَبْدِهِ الْكِتٰابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً ،و لكن جعله قَيِّماً .و«عوج»،گويند آن را كه بنتوان ديدن (7)،كالدين و الامر و عوج فى العصا و الحائط بفتح العين لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً ،تا بترساند خلقان را از عذابى (8)سخت از نزديك او[152-پ]. مِنْ لَدُنْهُ ، ابو بكر خواند عن عاصم تنها: مِنْ لَدُنْهُ ،به اسكان«دال»با اشمام ضمّه و كسر «نون»و«ها»و«يا»ى در لفظ از پس ها. وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّٰالِحٰاتِ ،و بشارت دهد مؤمنانى (9)را كه عمل صالح و كار نيكو كنند. أَنَّ لَهُمْ ، به آن كه ايشان را خواهد بودن مزدى نيكو يعنى ثواب بهشت.و محلّ انّ مع اسمها و خبرها نصب است بوقوع البشارة عليه،چه او متعدّى بود به دو مفعول،يقال:بشّرته كذا و بكذا. مٰاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً ،و ايشان در آن مقيم باشند هميشه كه آن را زوال نبود از ايشان و ايشان را فنا نبود از آن.و نصب مٰاكِثِينَ ،اى مقيمين،بر حال است از فعلى مقدّر در لهم،اى تحصّل (10)لهم و تثبّت (11)،و شايد كه عامل در او اجرا حسنا باشد و التّقدير:يؤجرون اجرا حسنا ماكثين فيه ابدا.

ص : 309


1- .قم:نهان.
2- .قم+به او.
3- .همۀ نسخه بدلها:از فرود او.
4- .قم:و نه انباز گيرد،آج،لب:نه انبازى.
5- .آط،آب،آز،آج،لب:انزال.
6- .قم:واو.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:بنتوان ديد.
8- .آب،آز:عذاب سخت.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:مؤمنان.
10- .مل:حصل،لب:يحصل.
11- .آط،آب،آز،آج،لب:ثبت.

وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً ،و بترساند (1)آنان را كه گفتند:خداى گرفت فرزندى كه ايشان را به اين كه مى گويند علمى نيست بل از سر جهل و اعتقاد باطل مى گويند و تقليد پدران،و نيز پدر ايشان را به آن علمى نيست.

كَبُرَتْ كَلِمَةً ،بزرگ سخنى است اين كه از دهن ايشان بيرون مى آيد.و نصب كَلِمَةً ،شايد كه بر تمييز بود و شايد كه بر حال بود،اى كبرت الكلمة كلمة.آنگه اوّل بيفگند (2)و هو كقولهم:نعم رجلا زيد،اى نعم الرّجل رجلا،و اين تميزى بود بعد تمام الكلام.و روايت كردند از بعضى مكّيان (3)،خواندند:كبرت كلمة،كقولهم:كبر شأنك و كبر قولك. تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ ،در جاى صفت كلمت است، إِنْ يَقُولُونَ إِلاّٰ كَذِباً ،اى ما يقولون،«ان»،به معنى«ما»ى نفى است،نمى گويند در اين گفتار الّا دروغ،و اين آيات بر سبيل طعن گفتند (4)بر ايشان و ردّ قولشان.

آنگه رسول را-عليه السّلام-تسليت داد و دلخوشى،گفت فَلَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ ، همانا تو خويشتن را هلاك خواهى كردن براثر ايشان.يعنى اين كافران كه گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (5)،يقال:بخع (6)نفسه يبخعها بخعا،قال ذو الرّمّة:

الّا ايّهذا الباخع الوجد نفسه***بشيء نحته عن يديه المقادر

اراد نحّته فخفّف، إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا ،اگر ايمان نيارند ايشان به اين قرآن.و به اتفاق مراد به«حديث»قرآن است،و چون خداى تعالى قرآن را«حديث»خواند اند جاى در كتاب، آن را قديم گفتن خلاف بر خداى تعالى باشد. أَسَفاً ،اى غضبا و حزنا.مجاهد گفت:جزعا و نصب او بر تمييز است.

إِنّٰا جَعَلْنٰا مٰا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهٰا ،آنگه گفت:ما كرديم هرچه بر زمين آفريديم زينت (7)زمين.ضحّاك گفت:يعنى مردان را خاصّه به زينة زمين كرديم، و حمل او بر عموم اولى تر باشد.دگر آن كه«ما»لما لا يعقل باشد و من لما يعقل گفت:«ما»هرچه بر پشت زمين است از انواع مخلوقات،حيوانان و جماد و نبات،و

ص : 310


1- .اساس:بترسان،با توجه به معنى و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:بيفگندند.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(117)آيۀ 90.
6- .آط،آب،مل،آز:نخع.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:به زينت.

آنچه جز آن است. زِينَةً لَهٰا ،زمين را به آن بياراستيم و آن را زينت زمين كرديم.

لِنَبْلُوَهُمْ ،تا بيازماييم ايشان را تا كدام نيكوعمل تر است،و نصب عَمَلاً بر تميز است،و مراد از ابتلا تكليف است،چه تكليف صورت امتحان دارد.

وَ إِنّٰا لَجٰاعِلُونَ مٰا عَلَيْهٰا صَعِيداً جُرُزاً ،«صعيد»،زمين راست باشد و«جرز»، زمينى كه باران بر او نيايد و بر او نبات نرويد،يعنى ما پس ازآن كه آراسته باشيم و آبادان كرده،بيران (1)كنيم و زمين ساده كنيم و بناها از او برداريم.مجاهد گفت:

جُرُزاً ،اى بلقعا يابسا لا نبات عليها،و مثله قوله: فَيَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً، لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (2)/.و عرب سال قحط را«سنة جرز»گويند،و«سنون اجراز»،قال الرّاجز:

قد جرفتهنّ السّنون الاجراز***

و يقال:اجرز القوم اذا صارت ارضهم جرزا،و جرزوا ارضهم اذا اكلوا نباتها.

قوله: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ ،گفت:اى محمّد تو مى پندارى كه قصّۀ اصحاب الكهف و اصحاب الرّقيم[153-ر]از آيات و عجايب ما عجب است،يعنى در جنب عجايبى كه در آيات و دلالات ماست از كمال قادريى (3)ما بس عجب نيست،چه آنچه من آفريده ام (4)از آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و اصناف مخلوقات،در او عجايب بيشتر است.و«كهف»،غبار باشد در كوه.و در«رقيم»، خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:واديى (5)است ميان غضبان (6)و وايله (7)پيشتر از فلسطين و آن نام آن وادى است كه،اصحاب الكهف در او بودند.كعب الاحبار گفت:نام ديه ايشان است،و بر قول عبد اللّه عبّاس من رقمة الوادي باشد،و آن،آنجا بود كه آب در او باشد.عرب گويد كسى را كه امر كند كه در ميان كارى (8)شو:

عليك بالرّقمة و دع الضّفّة و صفّتا الوادي،جانباه،يعنى در ميان رو و كناره رها كن، يعنى اصل كار جوى و حواشى رها كن.

سعيد جبير گفت:«رقيم»،لوحى بود از ارزيز نام ايشان و تاريخ ايشان و تاريخ غيبت ايشان بر

ص : 311


1- .قم:ويران.
2- .سورۀ طه(20)آيات 106 و 107.
3- .همۀ نسخه بدلها:قادرى.
4- .قم:ما آفريده ايم.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:وادى.
6- .مل:عصان.
7- .قم،مل،آز:وابله.
8- .قم:بارى.

آنجا نقش كرده بر در غار بنهادند تا مردم ببينند و از آن معتبر شوند.و بر اين تأويل «رقيم»،فعيل باشد،به معنى مفعول من الرّقم،و هو الكتابة.قولى دگر آن است كه، نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر (1)،و وهب روايت كرد از نعمان بشير،از رسول -صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:اصحاب الرّقيم،سه مرد بودند كه از شهر بيرون آمدند به بعضى حوائج خود.باران بگرفت ايشان را،كوهى بود و در او غارى، گفتند:در اين غار شويم تا باران كم شود.چون در آن غار شدند،سنگى عظيم از كوه در افتاد و در در آن غار افتاد،و در غار بگرفت چنان كه هيچ شكافى نماند كه روشنايى در او فتادى (2).ايشان فروماندند و گفتند:يا قوم!اين كارى عظيم است و جز خداى تعالى كشف اين بلا نتواند كردن (3).بياييد تا هريكى از ما عملى كه در عمر خود كرده است خالص براى خداى،آن را شفيع سازيم،باشد كه خداى تعالى بر ما ببخشايد.يكى از جملۀ ايشان گفت:من در عمر خود حسنتى مى دانيم كه كرده ام،و آن،آن بود كه من جماعتى مزدوران را به مزد گرفتم تا براى من كارى كنند.مردى ديگر آمد نماز پيشين،او را گفتم تو نيز كار كن تا مزد يك روزه بدهم تو را.چون نماز شام بود و هريكى را مزدى مى دادم به سويّت (4).يكى از جملۀ ايشان گفت:مرا همچند آن مى دهى كه آن را از نيمه روز كارد كرد.گفتم:يا سبحان اللّه!تو را با مال من چه سبيل است كه من به آنچه كنم؟تو مزد خود تمام بستان و تو را با كسى دگر كارى (5)نيست.از من نشنيد و به خشم برفت و مزد رها كرد.من آن مزد او نگاه مى داشتم تا روزى گاو بچّه اى مى فروختند،من آن مزد او به آن بدادم (6)در گله كردم بزرگ شد و آبستن شد،براد و از بچگان او بسيار پديد آمدند تا گله اى گاو شد.پس از مدّتى دراز كه سالها به اين (7)برآمد،پيرى را ديدم ضعيف شده،بيامد و گفت:مرا به نزديك تو حقّى هست.گفتم:چيست آن؟گفت:من آن مزدورم (8)كه آن روز (9)مزد رها كردم.من در (10)نگرديم،او را بشناختم،دست او

ص : 312


1- .آط،آب+ رضى اللّٰه عنه.
2- .قم:افتادى،مل:يافتى.
3- .همۀ نسخه بدلها:بجز مل:كرد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بر تسويه.
5- .همۀ نسخه بدلها:كار.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+و.
7- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:بر اين.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:مرد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+آن.
10- .قم+آن،آط:در او.

گرفتم (1)و او را به صحرا بردم و گفتم:اين گاو گله توراست.گفت:يا هذا!بر من استهزا مكن.گفتم:و اللّه كه اين حقّ تو است و تو راست،و كس را در اين نصيبى نيست.او آن بگرفت و بسيار دعا كرد.بار خدايا!اگر دانى كه آن براى تو كردم،ما را خلاص (2)ده،در حال،بهرانى (3)از آن سنگ بيامد و بطركيد (4)و ثلثى از او بيفتاد (5)و روشنايى پديد آمد.

ديگرى گفت:من در عمر خود حسنتى كرده ام و آن،آن بود كه سالى قحطى عظيم بود.زنى با جمال به نزديك من آمد و از من گندم خواست به بها.گفتم:ممكن نيست الّا به تمكين (6)از نفس خود.ابا كرد و برفت،باز دگرباره (7)بازآمد و طعام خواست،گفتم:ممكن نيست بدون نفس تو.تا سه بار برفت و از روى ضرورت بازآمد و من او را طعام ندادم.به بار چهارم گفت:اكنون تو را ممكّن (8)كردم از آنچه مى خواهى.چون با او بنشستم به خلوت،خواستم تا دست به او دراز كنم،او را يافتم كه مى لرزيد (9).گفتم:اين چه حال است؟گفت:از خداى مى ترسم.من گفتم:

[153-پ]يا سبحان اللّه!زنى در حال شدّت و سختى و ضرورت از خداى مى بترسد و من در نعمت و رخا از خداى نترسم!گفتم:برخيز اى زن كه تو را مسلّم بكردم، و بيش از آن طعام كه او مى خواست بدادم او را.بار خدايا!اگر دانى كه آن براى تو كردم،اين بلا از ما كشف كن.پاره اى ديگر از آن سنگ شكسته شد و غار روشن شد.

سديگر (10)گفت:من نيز حسنتى كرده ام و آن،آن بود كه مرا پدرى و مادرى پير بودند،و من گوسپند داشتم (11).نماز خفتنى (12)پاره اى شير برگرفتم براى ايشان و بياوردم.

ايشان خفته بودند مرا دل نيامد كه ايشان را بيدار كنم و خواب بر ايشان بپشورم (13).بر بالين ايشان بنشستم،گفتم:تا خود بيدار شوند و گوسپندان (14)ضايع بودند و مرا دل به

ص : 313


1- .قم:بگرفتم.
2- .قم،آج،لب:خلاصى.
3- .آب،آز:پر بهرانى خانى.
4- .مل:طراقى.
5- .قم:بيوفتاد.
6- .قم:كه متمكّن شوى.
7- .قم،آب،آز:بار ديگر،آط:بارى ديگر.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:تمكين.
9- .آب:لژزيد.
10- .قم،آط،آب،آج،لب:سه ديگر،آز:سيم ديگر.
11- .آب،آز:مى داشتم.
12- .آب،آز:خفتن.
13- .قم:بشورم،آط،آز،آج،لب:بياشورم،آب:بياشورم.
14- .آط:گوسفندان.

گوسپند (1)مشغول بود.باآن همه از بالين ايشان برنخاستم تا صبح برآمد،و ايشان بيدار شدند،و من آن شير به ايشان دادم.بار خدايا!اگر دانى كه من اين براى تو كردم،اين بلا از ما كشف كن.سنگ به يك باره (2)از در غار بيوفتاد (3)و ره گشاده شد و ايشان ازآنجا به سلامت بيرون آمدند.اين قصّه اصحاب الرّقيم است.

امّا قصّۀ اصحاب الكهف،قال اللّه تعالى: إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ ، اصحاب سيّر خلاف كردند در سبب رفتن ايشان به كهف:محمّد بن اسحاق بن يسار گفت:سبب آن بود كه اهل انجيل تعدّى از حدّ ببردند،و فواحش در ميان ايشان ظاهر شد،و پادشاهان طاغى شدند و به بت پرستيدن مشغول شدند،و براى طواغيت قربان كردند.و در ميان ايشان جماعتى بودند بر دين عيسى-عليه السّلام-متشدّد و متمسّك به آن،و پادشاه شهر ايشان مردى بود نام او دقيانوس،بت پرست بود و ظالم و قتّال،و طالب آنان كه بر دين مسيح بودند تا ايشان را عذاب كردى و از دين مسيح منع كردى و ما دام در تتبّع اين بود و در اطراف و نواحى مملكت (4)خود مى گرديد،و هركجا كسى بود (5)بر دين عيسى-عليه السّلام-او را مى كشت و عذاب مى كرد،و از آن دين منع مى كرد تا به اين شهر آمد كه اصحاب الكهف در آنجا بودند.مردم بگريختند و پنهان شدند و او مردم را مى گرفت.هركه در دين او مى رفت رها مى كرد او را،و هركه اجابت نمى كرد،او را مى كشت و عذاب مى كرد و دستها و پايهاى ايشان مى بريد.و از بارۀ (6)شهر مى درآويخت.خداى پرستان چون ديدند،تضرّع كردند با خداى تعالى و در عبادت بيفزودند و پناه با خداى دادند و مى گفتند: رَبُّنٰا رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً (7)،اين جماعت بگريختند و از بيرون شهر (8)نمازگاهى بود.آنجا رفتند، (9)به عبادت و تضرّع مشغول شدند و مى گفتند:بار خدايا!شرّ اين طاغى كفايت كن.جماعتى از شرط (10)دقيانوس كه ايشان را بر اين كمار گماشته بودند،بر ايشان مطّلع شدند،و ايشان را گفتند:شما

ص : 314


1- .آط،مل،آج،لب:گوسفند.
2- .همۀ نسخه بدلها:بار.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بيفاد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ملك.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بودى،مل:يافتى.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:با روى،مل:ديوار.
7- .آج،لب+الآية.
8- .قم:از شهر بيرون.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .مل:شرطگان.

چرا از ملك بگريخته اى و از دين او رغبت نموده اى و برفتند و دقيانوس را خبر دادند از احوال ايشان.او كس فرستاد و ايشان را حاضر كرد برآن هيئت كه بودند با جامۀ عبّاد (1).رويها در خاك كاليده (2)از سجده،و چشمها پرآب شده.ايشان را تهديد كرد و گفت:چرا به خدمت من نيامدى و براى اصنام قربان نكردى؟اكنون مخيّرى، خواهى به دين من در آيى و خواهى اختيار كشتن كنى.ايشان را مهترى بود نام او مكسلمينا،او گفت:بدان كه ما خداى را مى پرستيم كه خداى آسمانها و زمينهاست،و ما جز او را عبادت نكنيم،آن دگر تو دانى هرچه خواهى مى كن،كه ما از دين خود نگرديم،باقى همان قول گفتند (3)كه او گفت.دقيانوس بفرمود تا جامه هاى (4)ايشان بكندند و ايشان را جامه اى دگر پوشانيدند،و ايشان را گفت:مرا دل نمى آيد كه شما را بكشم.مهلت دادم شما را چند روز[154-ر]تا انديشه كنى و صلاح خود ببينى و با دين من آيى،و گر نيايى خود در دست منى و خون شما ريختن بر من آسان است،و آنگه برخاست و از آن شهر به شهرى ديگر رفت و ايشان را بازنداشت و حرس بر ايشان نگماشت (5).چون دقيانوس ازآنجا برفت،ايشان را در مهلت (6)فروگذاشت (7).ايشان با يكديگر گفتند:تدبير آن است كه تا اين طاغى غايب است،ما هركسى از خانۀ پدران زادى برداريم و بگريزيم.آنگه برفتند و هريكى از خانۀ پدر (8)زادى برگرفتند و از شهر بيرون شدند و بر در (9)آن شهر كوهى بود آن را ينجلوس (10)گفتند (11).برآن كوه غارى بود،در آن غار شدند و خداى را عباد مى كردند.كعب الاحبار گفت:در راه سگى را ديدند،سگ در دنبال ايشان افتاد.

چندان كه راندند او را و زدند،برنگشت تا به آواز آمد و گفت:چرا مرا مى زنى؟من از شما برنگردم كه من دوستان خداى را دوست دارم،و من شما را به كار آيم چون بخسبى شما را پاسبانى كنم.سگ را به خود ببردند.عبد اللّه عبّاس گفت:

ص : 315


1- .مل:عبادات.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:ماليده.
3- .آط:گفتن.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:جامهاى/جامه هاى،با توجّه به ادغام دو حرف همجنس.
5- .آز:بگماشت.
6- .مل:مهلت داد.
7- .آط،:گزاشت.
8- .مل:خويش،آط،آب،آز،آج،لب:پدران.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:بيرون.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:بيخاوس.
11- .مل+دو مرد مؤمن بودند.

در راه شبانى را ديدند با سگى،ايشان را گفت:شما چه مردمانى و كجا مى روى؟ گفتند:ما از اين طاغيۀ (1)روزگار مى گريزيم.گفت:من نيز همكار شمايم و با ايشان برفت،سگ نيز در دنبال ايشان بود (2).او را گفتند:اى جوانمرد!اگر تو مصاحب مايى،سگ نيست،سگ را از ما جدا كن.او گفت:اين سگ با من صحبت ديرينه دارد،شما برانى او را كه من شرم دارم از او.ايشان او را براندند،نرفت.چون بزدند او را،آواز داد و گفت:مرا چرا زنى (3)كه من از شما به جفا برنگردم؟ايشان در غار شدند و سگ بر در (4)غار بخفت و ايشان به عبادت مشغول شدند و آن نفقۀ خود در دست يكى از ايشان كردند،نام او يمليخا (5).او هر روز به شهر رفتى و چيزكى كه ايشان را بايستى بياوردى و تفحّص اخبا[ر]بكردى و ايشان را خبر دادى،تا روزى در بازار آمد،خبر دادند كه:دقيانوس بازآمده است و طلب ايشان كرده (6).بازآمد و ايشان را خبر داد،و ايشان سخت مضطرب شدند و اين نماز ديگر بود عند غروب الشمس.با يكديگر گفتند:اين طعامكى (7)كه هست بخورى (8)و پناه با خداى دهى (9)تا خداى تعالى چه تقدير كرده است.طعام (10)بخوردند و به عبادت مشغول شدند و سر بر سجده نهادند،خداى تعالى خواب بر ايشان افگند.سيصد و نه سال خفته بودند (11).

دقيانوس ايشان را طلب كرد و كس فرستاد و پدران ايشان را حاضر كرد و گفت:

پسران شما كجااند؟ايشان را پيش من آرى (12).گفتند:ما احوال ايشان ندانيم.بر ما آن است كه ما در طاعت توايم،و امّا ايشان مالهاى ما برگرفتند و از شهر برفتند.

كس ها (13)كه ايشان را ديده بودند،گفتند:ايشان در غارى شده اند كه بر در اين شهر است.بر كوهى كه آن را ينجلوس (14)مى گويند (15).او برخاست (16)با لشكر آنجا آمد.هر

ص : 316


1- .مل:طاغى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:برفت.
3- .قم:چه مى زنى.
4- .آج،لب:دردر.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:تمليخا.
6- .مل:مى كند.
7- .مل:طعامى.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:بخوريم.
9- .آط،آب،آز،آج،لب:دهيم.
10- .اساس:استطعام،به قياس نسخۀ قم و اتّفاق نسخ تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بخفتند.
12- .آط،آب،آز،آج،لب+ايشان.
13- .آط،آب،آز،آج،لب:كسانى،مل:كس هايى.
14- .آط،آب،آج،لب:بيخاوس.
15- .آط،آب،آز،آج،لب:مى خواندند،قم،مل:مى خوانند.
16- .آط،آب،آز،لب:برخواست.

كس كه خواست آنجا (1)فروشود از ترس نتوانست.آخر گفتند:يا ملك،اگر تو ايشان را به چنگ آرى،چيزى (2)نخواهى كردن جز كشتن؟گفت:بلى (3).گفتند:در اين غار بربايد آوردن تا اينان در آنجا بميرند،و اين غار گور ايشان باشد.گفت:

صواب است،و بفرمود تا در غار برآوردند و ايشان خفته بودند و از آن بى خبر.در ملك دقيانوس دو مرد بودند مؤمن:يكى،بندروس (4)نام و يكى،روياس.نامهاى ايشان و نسبهاشان (5)بر لوحى نوشتند از ارزيز،و در بناى آن سد نهادند.گفتند:تا باشد كه وقتى كسى اين بنا بشكافد،از احوال ايشان خبر دهد مردمان را تا عبرتى باشد و شنوندگان را،تا آنگه كه دقيانوس هلاك شد و از پس او چند قرن بگذشت (6)، خداى تعالى ايشان را بيدا كرد.

عبيد بن عمير (7)گفت:اصحاب الكهف،جوانانى بودند از فرزندان ملوك با طوق و ياره و گوشوارۀ (8)زرّين.روزى از روزهاى عيد،ايشان بيرون آمدند و سگ صيد با خود داشتند،خداى تعالى تنبيه كرد ايشان را و ايمان[154-پ]در دل ايشان افگند.ايمان آوردند هريكى على حده،به تنبيهى كه خداى كرد ايشان را،و هريكى ايمان خود از صاحبش پنهان داشت.چون با شهر آمدند در اين انديشه افتادند و هيچ كس از ايشان اطّلاع نداد صاحبش را بر سرّ خود.آنگه هريكى (9)انديشه كرد كه از اين شهر بيرون بايد شدن تا شوم (10)كفر و معاصى اينان به ما نرسد.هريك از شهر بيرون آمدند،على خفية من صاحبه.چون به صحرا رسيدند،با هم افتادند (11).هريكى صاحبش را گفت:چرا بيرون آمده اى؟[او گفت:تو چرا بيرون آمده اى] (12)؟ آخر اتّفاق كردند بر آنكه هر دو به كناره اى شوند و راز خود با صاحبش بگويند.

همچونين (13)كردند و راز بر يكديگر آشكارا كردند.رأى همه بر ايمان متّفق بود،و سگ صيد با خود داشتند،گفتند:اكنون بيايى (14)تا امشب با غارى شويم و آنجا بخسپيم،

ص : 317


1- .مل:در غار.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:كارى.
3- .آز:آرى.
4- .آج،لب:سدروس،آب،آز:بيدروس.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نسبهاى ايشان.
6- .آط:بگزشت.
7- .مل،آز:عمر،آج،لب:عبيدة بن عبير.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گوشوار.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+از ايشان،آز+از اين.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:شومى.
11- .آط،آب،آز،آج:رسيدند.
12- .اساس:افتادگى دارد،از قم افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
14- .آط،مل،آز،آج،لب:بياييد.

و فردا تدبير خود سازيم (1).آن شب در غار شدند و بخفتند و خداى تعالى خواب بر ايشان مستمر كرد تا سيصد و نه سال بخفتند و كس راه با ايشان نبرد (2)،جز آن كه ايشان را مفقود يافتند.جماعتى (3)كه ايشان را همّت بود لوحى بگرفتند و نامهاى ايشان و انسابشان و عددشان و تاريخ غيبتشان بر (4)نوشتند كه:فلان و فلان،و چند كس از معروفان و جوانان شهر مفقود شدند،و كس ايشان را بازنيافت،و خداى تعالى آن غار پوشيده كرد از چشم خلقان.و آن لوح در خزانۀ (5)پادشاه بنهادند،و گفتند:همانا اينان را شأنى (6)باشد.چون قرنها برآن بگشت (7)و مدّت به سر آمد.

خداى تعالى اطّلاع داد بر ايشان،چنان كه گفت: وَ كَذٰلِكَ أَعْثَرْنٰا عَلَيْهِمْ (8)-الآية.

وهب منبّه (9)گفت:يكى از حواريّان عيسى به در شهر اصحاب الكهف آمد و خواست تا در آنجا شود،او را گفتند:بر در اين شهر بتى نهاده است،كس را رها نكنند كه در شهر شود تا آن بت را سجده نكند.او در شهر نرفت و بيرون (10)شهر گرماوه اى بود،در آن گرماوه رفت و آنجا كار مى كرد و مزدى مى ستد و نفقة مى كرد، و خداى را مى پرستيد.گرماوگان (11)از قدوم او خير و بركت بسيار ديد،او را اكرام كرد،و مردم او را از حسن سيرت و صلاح او دوست گرفتند،و او اخبارى كه از عيسى (12)شنيده بود مردم را مى گفت:و با خير و با طاعت دعوت مى كرد.جماعتى به او بگرويدند و او را با صاحب حمّام شرط آن بود كه به روز،كار او كند (13)و به شب به كار خود مشغول باشد.تا يك روز پسر پادشاه آن شهر،زنى را برگرفت و بفرمود تا:

گرماوه خالى كردند،و خواست تا در گرماوه شود.اين مرد او را پند داد (14)و گفت:

شرم ندارى،و تو پسر ملك شهرى و اين كار به تو زشت باشد!پسر پادشاه خجل شد و برگشت،باز بازآمد (15)و خواست تا در گرماوه شود.مرد دگرباره نهى كرد و وعظ

ص : 318


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بسازيم.
2- .مل:نبردند.
3- .قم+را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+او.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:خزينه.
6- .آج،لب:نشانى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و آط:بگذشت،آط:بگزشت.
8- .سورۀ كهف(18)آيۀ 21.
9- .آز:وهب بن منبّه.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بر در.
11- .قم:گرماوه بان،آط،آب،آز،آج،لب:صاحب گرماوه.
12- .لب:موسى.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بكند.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:راه بنداد.
15- .مل:پس دگرباره بازآمد،آز:بازپس آمد.

كرد (1)،برگشت.به بار سديگر (2)بازآمد و بانگ بر او زد و او را براند و در گرماوه رفتند.او دعا كرد،خداى تعالى هر دو را در آن گرماوه هلاك كرد و بمردند.ملك گفت:حال پسر من چه بود؟گفتند:صاحب حمّام (3)او را بكشت.اين حوارى با گرماوگان (4)با جماعتى كه مصاحب ايشان بودند ازآنجا بگريختند.شب ايشان را دريافت.در غارى شدند و بخفتند و در راه مردى را ديدند صاحب زرعى،و سگى با خود داشت كه زرع او نگاه داشتى.ايشان را گفت:شما چه قومى؟گفت (5):ما مردمانيم كه از دست ظالمى گريخته ايم.او گفت:مرا مى بايد كه با شما موافقت كنم.با ايشان برفت و سگ در دنبال ايشان.به شب در غار شدند و بخفتند، خداى تعالى خواب بر ايشان افگند،تا سيصد و نه سال بخفتند و كسان ملك كه در طلب ايشان بودند،راه با ايشان بردند و چو ايشان را خفته يافتند،خواستند تا در آنجا شوند.ترس،منع كرد ايشان را،[155-ر]آخر گفتند:تدبير آن است كه،در اين غار برآرند (6)تا اينان در آنجا (7)بميرند از گرسنگى و تشنگى.همچنان كردند.وهب گفت:ايشان در آن غار مدّتى بماندند.وقتى شبانى به آنجا رسيد و برآن كوه گوسپند (8)مى چرانيد،باران بگرفت.او را انديشه كرد،گفت:در اين غار ببايد شكافتن تا به شب گوسپندان (9)را در اين غار مى برم.در آن غار باز كرد و خداى تعالى ايشان را از خواب بيدار كرد.

محمّد بن اسحاق گفت:پس از آن پادشاهى پديد آمد آن شهر را،مردى صالح، كه او (10)را تندوسيس (11)گفتند،و او در ملك خود سى و هشت (12)سال بماند و در ملك او هرگونه مردمان بودند،مؤمن و كافر و بت پرست.و پادشاه از آن رنجور بود،و ايشان را با خداى مى خواند و تخويف مى كرد به بعث و نشور،و ايشان مى گفتند: مٰا هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا... (13)،ما حيات هم اين دانيم كه در دنيا هست و پس از

ص : 319


1- .قم:داد،او.
2- .آط،آج،لب:با سه ديگر.آب،آز:با سه كس ديگر.
3- .مل:گرماوگان.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:حمّامى و.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:گفتند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:برآريم.
7- .قم،آط،آب،آز:اين جا.
8- .مل،آج،لب:گوسفند.
9- .مل،آج،لب:گوسفند.
10- .قم:نام او.
11- .آط،آج:بندوسيس،لب:نبدوسيس،مل:بيدوسيس.
12- .آج،لب:هفت.
13- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 24.

حيات دنيا حياتى (1)نشناسيم.چون پادشاه صالح از ايشان آن ديد،با خداى تعالى تضرّع كرد و گفت:بار خدايا!آيتى به اينان (2)نماى كه بدانند كه بعث و نشور حقّ است.خداى تعالى خواست تا اظهار آيتى كند برايشان.در دل يكى از مردمان آن شهر افگند نام او اولياس (3)تا آن بنا بشكافد و براى گوسپند (4)حظيره اى كند،بيامد و آن بنيان بشكافت (5)تا در غار گشاده شد.جماعتى را ديد آنجا خفته و سگى بر در غار خفته.هركس كه خواست كه آنجا فراز شود،نيارست فراز شدن (6).اهل آن شهر به تعجّب به نظارۀ آنجا آمدند،خداى تعالى ايشان را از خواب بيدار كرد تا بنشستند شادمانه،مستبشر،و بر يكديگر سلام كردند و گمان بردند كه يك روز خفته اند يا بهرى از روزى.و خداى تعالى بعث ايشان دليل ساخت بر آنكه بعث و نشور قيامت حقّ است.

وهب گويد:ايشان بيدار شدند و احوال ايشان همچنان بود كه آنگه كه بخفتند، هيچ تغييرى پذرفته نبود (7)تا جامۀ ايشان شوخگن نشده بود.ايشان برخاستند (8)و گمان بردند كه در عهد دقيانوسند.برخاستند و نماز بگزاردند و يمليخا كه صاحب طعام ايشان بود.او را گفتند:برو و آن درمى چند ببر براى ما طعامى آر كه ما گرسنه شده ايم و بنگر تا اين طاغيه (9)طلب ما مى كند و خويشتن بر احتراز دار.

يمليخا (10)گفت:دى همه روز در طلب ما بودند و امروز بى شك آن است كه ما را ببرند،و اين آخر روزى است ما را از دنيا.مهتر ايشان گفت:ما توكّل بر خداى كرديم،و بر دين حق مقام كنيم و جان به فداى دين كنيم.آنگه يمليخا (11)برخاست (12)و آن درمها برگرفت و از كوه به زير آمد تا به شهر آيد.در شهر آثار و اعلامى كه او رها كرده بود به خلاف آن ديد كه او بگذاشته (13)بود متوارى وار به شهر درآمد،ترسان و مترقّب از خوف دقيانوس.چون در شهر آمد،مردمان را ديد بر شعار ملّت عيسى،و نام

ص : 320


1- .مل+ديگر.
2- .آط:آياتى به اين جماعت،آج،لب:آيتى بدين جماعت.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:الياس.
4- .مل،آج،لب:گوسفند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:بنا بگشاد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:نتوانست شدن.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:تغيير نپذيرفته بودند،مل:تغييرى نرفته بود.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:برخواستند.
9- .مل:طاغى.
10- .آط،مل،لب:تمليخا.
11- .آط،مل،لب:تمليخا.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:برخواست.
13- .آط:بگزاشته.

عيسى مى گفتند و بر او صلات مى دادند.به عجب (1)فروماند،گفت:من دوش از اين شهر برفتم و در اين شهر كسى نام عيسى نيارست بردن،اكنون شعار او آشكارا مى گويند و مى دارند،و او را خبر نبود كه دقيانوس هلاك شده است از مدّت سيصد (2)سال بازگرد (3)،آن شهر مى گشت،كس را نمى شناخت و رسم و آيين ايشان به خلاف آن ديد كه او رها كرده بود.با خود گفت:همانا شهر غلط كرده ايم يا در خوابم!آخر انديشه كرد و گفت:در اين نزديكى،شهر هم اين است.آخر مردى را گفت:اين شهر را چه خوانند؟گفت:دفسوس (4).بدانست كه شهر آن است،و لكن مردمان آن شهر نه آن بودند.آخر،آن درمها كه داشت بيرون كرد و آن درمها بود به نام و مهر دقيانوس از سيصد (5)سال زده و بر شكل پاى شتر بود به بزرگى.[155-پ]آن درمى چند بداد تا طعام خرد.مرد آن درم بستد و در او نگريد،[و نقش و سكّۀ آن بخواند و تاريخ آن،عجب فروماند،در مرد نگريد] (6)،مرد (7)غريب و مجهول ديد،او را گفت:

اين درم از كجا آوردى؟گفت:اى مرد تو را با آن (8)چه كار!درم بستان و طعامى بده مرا به نرخ وقت.آن مرد،آن درم به ديگرى نمود و ديگرى به ديگرى انداخت،و دست به دست بدادند (9)و گفتند:اين (10)مرد همانا گنجى يافته است (11).او را گفتند:

راست گو (12)تا اين گنج كجا يافتى؟و با ما مشترك كن تا ما راز تو با كس نگوييم، كه اين گنج تنها بر نتوان داشتن و به هر حال تو را در اين كار ياوران (13)بايند (14)،چه اگر نه چنين كنى سلطان وقت را بگوييم و تو را از آن رنج رسد و چيزى به تو بنماند.

او گفت:اى قوم شما چه مى گوى؟گنج چه باشد؟اين درمى چند است كه من ديروز (15)داشتم و هر روز از اين خرج مى كنم و كس مرا به گنج يافتن متّهم نكرد.

گفتند:محال مگو كه اين درمها از تاريخ سيصد (16)سال زده اند،و آواز برآوردند و خبر

ص : 321


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:تعجّب.
2- .آج،لب+و نه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:تا،مل:واو.
4- .مل:دقينوس.
5- .قم+واند،آج،لب+و نه.
6- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:مردى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:اين.
9- .مل:مى دارند.
10- .مل:اى.
11- .مل:يافته اى.
12- .لب:گويى.
13- .قم:ياروان،مل:ياران.
14- .قم:بايد،آج،لب:يابند.
15- .قم:دى.
16- .قم+واند،آز،آج،لب+و نه.

به پادشاه وقت رسيد،و مردم بر او جمع شدند و او هيچ جواب نداشت آن حديث ايشان را جز كه خاموش مى بود و آن خاموشى در تهمت او زيادت مى كرد.و در شهر دو پيشواى بودند،دو مرد صالح:يكى اريوس نام و يكى اسطيوس (1)نام.او را بردند تا پيش ايشان،و او گمان برد كه او را پيش دقيانوس مى برند،و او مى رفت دل بر مرگ نهاده،مدهوش،و مردم از (2)او فسوس مى داشتند،چنان كه از ديوانگان.و او در دل خداى را مى خواند و مى گفت:اى خداوند آسمانها و زمينها! فريادرس تويى در سختيها،مرا فرياد رس و با خود مى گفت:كاشك ما به يك جاى بودمانى و يا اصحاب من حال من بدانستندى!كه ما را عهد چنان است با يكديگر كه به يك جاى باشيم در حيات و ممات.آه دريغا!كه اين جبّار مرا بكشد و من ايشان را باز نبينم.همۀ راه اين انديشه مى كرد و شهادت مى آورد و خداى را ياد همى كرد و پناه با خداى مى داد.چون او را پيش اين دو رئيس (3)صالح بردند،او در نگريد،دقيانوس نبود.ساكن شد.او را بداشتند آنجا و آن درمها به ايشان دادند.ايشان گفتند (4)راست بگو تا اين گنج كجا يافتى؟او گفت:گنج چه باشد؟گفتند:اين نقش درم گوايى (5)مى دهد بر تو كه تو گنجى يافته اى از گنجهاى قديم و مهر باستان.يمليخا (6)گفت:و اللّه كه من هيچ گنجى نيافته ام و اين درم از خانۀ پدرم برگرفته ام و ضرب اين شهر است.من همين مى دانم.گفتند:تو كيستى و پدر تو كيست؟او نام خود بگفت (7)و نام پدر،كس نبود كه او را شناخت،چه مدّت دراز در ميان افتاده بود- سيصد و نه سال.گفتند:دروغ مى گوى و با ما راستى بنمى گوى.او چيزى نمى توانست گفتن،جز كه ساعتى خاموش مى بود و ساعتى سوگند مى خورد كه او گنجى نيافته است.و مردم بهرى مى گفتند:ديوانه است،و بهرى مى گفتند:ابله است،و بهرى مى گفتند:طرّار است،و از راستى خبر نمى دهد.آخر يكى از آن رئيسان بانگ بر او زد و او را تهديد كرد و گفت:گمان مى برى كه ما تو را باور خواهيم داشتن به آن دروغ و محال كه مى گويى،كه اين مال پدر تو است،و نقش اين

ص : 322


1- .آب،آز:اسطوس،مل:سطيوس،آط،آج،لب:بسطيوس.
2- .مل:بر.
3- .قم:مرد.
4- .همۀ نسخه بدلها+اى جوانمرد.
5- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:گواهى.
6- .آط،مل،آج،لب:تمليخا.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:ببرد.

درم از سيصد (1)سال زده است!و تو كودكى،چون (2)آمده اى تا بر ما پيران فسوس دارى،و اعيان و معروفان اين شهر اينانند كه اين جا حاضرند و خزاين اين شهر به دست ماست و ما از اين ضرب يك درم نداريم،ما تو را به اين رها نكنيم،اگر راست گفتى،فهو المراد،و الّا ضرب و حبس و تعذيب (3)باشد.يمليخا (4)گفت:به خدا بر شما كه من از شما چيزى پرسم مرا خبر دهى.گفتند:بگو.گفت:مرا بگوى تا دقيانوس الملك چه كرد،و او كجاست كه اين شهر در دست او بود ديروز؟گفتند:

ما بر پشت زمين پادشاهى را ندانيم دقيانوس نام،و اين نام پادشاهى است[156-ر]كه ساليان دراز است تا هلاك شد.يمليخا (5)گفت:كس با من راست نمى گويد، بدان كه (6)ما چند يار بوديم و پادشاه اين شهر بر ما ستم كرد و اكراه تا ما را از دين مسيحى برگرداند،ما از او بگريختيم ديروز،و دوش بخفتيم و امروز من به شهر آمدم تا براى اصحاب (7)طعامى خرم،در من آويختى و حوالت گنج مى كنى بر من.اگر مرا باور ندارى بيايى تا غار ما ببينى و اصحابان مرا بر كوه ينجلوس (8).چون اريوس (9) اين سخن بشنيد،گفت:همانا اين مرد راست مى گويد،و اين آيتى باشد از آيتهاى خداى تعالى.و آنگه برخاستند آن دو رئيس و جملۀ اهل شهر و يمليخا(10)در پيش ايشان ايستاد تا به نزديك كوه ينجلوس (11).آنگه ايشان را گفت:من از پيش مى روم تا ايشان را خبر دهم تا بنترسند كه همانا خلقى عظيم به سر ايشان شويم.گفتند:روا باشد.و چون بازگشتن يمليخا (12)به نزديك ايشان دير شد،گفتند ايشان:به هر حال چنان مى نمايد كه دقيانوس يمليخا (13)را بگرفته است و هر ساعت مترصّد مى بودند كه لشكر آيد و ايشان را نيز ببرد.چون آواز وقع سمّ اسپان و جلبه (14)مردم شنيدند،قاطع شدند كه لشكر دقيانوس است كه به گرفتن ايشان آمده اند.با يكديگر وصيّت كردند و يكديگر را وداع كردند و خويشتن به خداى تسليم كردند.چون نگاه كردند يمليخا(15)درآمد.او را گفتند:ما ورائك،چه حال است؟ما را خبر ده.يمليخا (16)ايشان را از

ص : 323


1- .قم+واند،مل+و نه.
2- .همۀ نسخه بدلها:جوان.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:تهديد.
4- .آط،مل،آج،لب:تمليخا.
5- .آط،مل،آج،لب:تمليخا.
6- .قم:بدانيد كه.
7- .قم+خويش.
8- .آط:بنجاوس،آز،مل:بنجلوس،لب:پنجاوس.
9- .مل:اربوس.
10- آط،مل،آج:تمليخا.
11- .آب:بنجلوس.
12- آط،مل،آج:تمليخا.
13- آط،مل،آج:تمليخا.
14- .همۀ نسخه بدلها:غلبه.
15- آط،مل،آج:تمليخا.
16- آط،مل،آج:تمليخا.

آنچه رفته بود خبر داد،و آن رئيسان و آن مردم بيامدند و ايشان را بديدند و از آن حال شگفت (1)فروماندند.چون نگاه كردند در آن بنيان كه بعضى شكافته بود و بعضى بر جاى،تابوتى ديدند از آهن،قفلى از سيم بر او زده.آن تابوت ازآنجا،برآوردند و آن قفل بگشادند.در آنجا دو لوح ديدند از ارزيز بر او نقش كرده كه در فلان تاريخ در عهد مملكت دقيانوس،مكسلمينا (2)،و محسلمينا (3)،و يمليخا (4)،و مرطونس (5)و نسوطوس (6)،و نيورس (7)،و بكريوس (8)و بطينوس (9)،جوانانى بودند بر اين شكل و بر اين هيئت،از فتنۀ پادشاه وقت بگريختند كه قصد ايشان مى كرد براى دين،و در اين غار شدند.چون خبر يافتند از ايشان و بدانستند كه ايشان در غارند،در غار برآوردند به سنگ و سخت كردند،و ما نامهاى ايشان بر نوشتيم و احوال ايشان،تا اگر كسى بر ايشان مطّلع شود بداند كه حال ايشان چونين (10)بود.چون آن بخواندند،به شگفتى فروماندند و مؤمنان را يقين بر يقين زيادت شد به قدرت خداى تعالى بر احياء موتى،و از آن شگفت ماندند كه ايشان همچنان جوان و تازه و بقوّت مانده بودند،نه رنگ رويشان بگرديده بود و نه جامۀ ايشان شوخگن شده.آنگه اين دو رئيس نامه نوشتند به آن پادشاه صالح كه نام او تندوسيس (11)بود كه:به تعجيل بيايى تا آيتى ببينى از آيات خداى تعالى كه با خلقان نمود بر صحّت و نشور.و آن قصّه در نامه شرح دادند.

چون ملك صالح نامه برخواند،از سرير ملك فرود آمد و روى بر خاك نهاد پيش خداى تعالى و بسيار بگريست و تضرّع كرد و شكر گزارد (12)خداى را تعالى بر اظهار آن آيت،و برخاست با لشكر و با اهل آن شهر آنجا آمد و آن حال بديد،و ايشان در غار به عبادت و تسبيح و تهليل مشغول بودند.آنگه او را بپرسيدند و بر او سلام كردند و گفتند:ما تو را وداع مى كنيم كه خداى تعالى ما را با حال اوّل خواهد بردن كه ما از خداى درخواسته ايم.و پهلو بر زمين نهادند و بخفتند،و خداى تعالى جان ايشان

ص : 324


1- .همۀ نسخه بدلها:به شگفت.
2- .آج،لب:مسلسلمنا.،مل:ملسليجا.
3- .آط،آج،لب:محسملينا.
4- .آط،مل،آز،آج،لب:تمليخا.
5- .مل:مرطومس،آز:مرطوفس.
6- .مل:سوطوس.
7- .آب،مل،آز:بيورس.
8- .آط،آب:بكرويس،آز،آج،لب:بكروس.
9- .آط،مل:بطنيوس.
10- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
11- .آط،آب،آج،لب:بندوسيس،مل:انيدوسيس.
12- .مل،آج،لب:گذارد.

برداشت.پادشاه بفرمود تا ايشان را بر كفن (1)،جامه هاى (2)گرانمايه ساختند و تابوتهاى زرّين،و خواست تا ايشان را در آنجا نهد.در خواب ديد كه زر و ديقا (3)گرد ايشان مگردان،ايشان را همچنان در غار رها كن.او ايشان را همچنان رها كرد و خداى تعالى ايشان را محجوب كرد[156-پ]به رعب،كه كس نيارست گرد ايشان گرديدن و تعرّض ايشان كردن.و بفرمود تا،بر در آن غار مسجدى بنا كردند كه مردم در آنجا نماز كردند (4)،و آن،حاجتگاهى شد.و آن وقت كه احوال ايشان ظاهر شد،آن روز عيدى ساختند و در عبادت بيفزودند.اين حديث اصحاب الكهف است.

و در خبر مى آيد كه رسول-عليه السّلام-گفت:بار خدايا من ايشان را توانم ديدن،خداى تعالى گفت:تو ايشان را (5)نبينى و لكن وصىّ خود را با جماعت (6)صحابه آنجا فرست تا ايشان را دعوت كنند با دين تو و ايمان آوردن (7)به تو.گفت:بار خدايا!چگونه روند آنجا ؟حق تعالى گفت:بساطى بيار و ايشان ر برآن نشان و باد را بفرما تا ايشان را بردارد و آنجا برد.رسول-عليه السّلام-فرمود تا:بساطى بگسترند (8)و ابو بكر را گفت:بر يك گوشه بنشين و عمر را گفت بر يك گوشه و سلمان را بر يك گوشه و أبو ذر را بر يك گوشه،و على را گفت:بر ميان بساط بنشين.صحابه گفتند:يا رسول اللّه!خداى تو را فرمود كه وصىّ خود را با قومى صحابه (9)آنجا فرست از ميان اينان وصىّ تو كيست؟گفت:وصىّ من آن است كه چون بر ايشان سلام كند،جوابش دهند و چون سخن گويد،با او مناظره كنند،و آنان كه وصىّ من نه اند ايشان را دستور (10)نيست كه با او سخن گويند و جواب سلام او دهند.آنگه رسول-عليه السّلام-باد را فرمود (11)تا آن بساط (12)برداشت-وقت آن كه از نماز بامداد فارغ شده بود-باد بساط برگرفت و آنجا برد.اميرالمؤمنين على چون آنجا رسيدند (13)،باد را گفت:بساط فرونه (14)،بساط بنهاد،و اوّل (15)گفت ابو بكر را كه:

ص : 325


1- .آط،آب،آز،آج،لب:كفنشان.
2- .آط،آب،آز،آج،لب+فاخر كردند.
3- .كذا در اساس با سه نقطه،ديقا/ديفا/ديبا،همۀ نسخه بدلها،بجز مل:ديبا،مل:دينار.
4- .همۀ نسخه بدلها:كردندى.
5- .همۀ نسخه بدلها+در دنيا.
6- .قم،آب،آز:جماعتى.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:آورند.
8- .همۀ نسخه بدلها:بگستردند.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و آز+به.
10- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:دستورى.
11- .قم،مل:بفرمود.
12- .همۀ نسخه بدلها+را.
13- .همۀ نسخه بدلها:رسيد.
14- .همۀ نسخه بدلها+باد.
15- .آج،لب:امير اوّل،قم،آط،آب،آز:او اوّل.

برخيز و بر ايشان سلام كن،برخاست (1)و سلام كرد،جواب ندادند.و عمر نيز سلام كرد،جواب ندادند و سلمان و أبو ذر سلام كردند،نيز جواب ندادند.اميرالمؤمنين على بر (2)خاست (3)و به در غار فراز شد و گفت:السّلام عليكم ايّها الفتية.گفتند:و عليك السّلام و رحمة اللّه (4).گفت:من رسول رسول خدايم-محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و على آله-به شما.دعوت مى كنم شما را با او و با دين مسلمانى.گفتند:مرحبا به و بك آمنّا و صدّقنا،گفت:رسول خداى شما را سلام مى كند.گفتند:على محمّد رسول اللّه السّلام ما دامت السّماوات و الارض و عليك بما بلّغت.آنگه گفتند:رسول خداى را از ما سلام كن و درود ده كه ما با خوابگاه خود رفتيم تا آنگه كه مهدى از اهل بيت محمّد خروج كند و ما در زمرۀ او باشيم.اميرالمؤمنين گفت:چرا جواب ايشان ندادى؟گفتند:ما را گفته اند كه:جواب ندهيم الّا پيغامبرى را يا وصىّ پيغامبرى را.آنگه گفتند:ما با خوابگاه خود رفتيم و تو را وداع مى كنيم.اميرالمؤمنين باد را گفت:بساط بردار.باد بساط برداشت و با مسجد رسول آورد و جبريل آمد و رسول را خبر داد به آنچه رفت ميان ايشان.رسول-عليه السّلام-على را گفت:يا على من گويم يا تو گوى؟گفت:يا رسول اللّه آن نكوتر كه تو گوى.رسول-عليه السّلام- ايشان را خبر داد به آنچه رفته بود (5)،فذلك قوله: إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ ،ياد كن اى محمّد چون آن جوانمردان با غار شدند.

سدير (6)الصيرفىّ روايت كرد از باقر-عليه السّلام-كه او گفت:اصحاب الكهف صيرفيان (7)بودند.يقال:اوى اليه يأوي،اذا انضمّ اليه و صار اليه و اويته الىّ،اى ضممته الىّ.و«كهف»،شكافى باشد در كوه،و جمعه كهوف.گفتند:نام آن غار جبرم بود. فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ،گفتند:بر خدا بده ما را از نزديك تو و از خزاين رحمت تو رحمتى، وَ هَيِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً ،و بساز ما را از كار ما رشدى و صلاحى.عبد اللّه عبّاس گفت،معنى آن است كه:با ما الطافى كن كه عند آن طلب رضاى تو كنيم،و به روايتى دگر هم از او رَشَداً ،اى مخرجا من الكهف [157-ر]،ما را به سلامت از اين غار بيرون بر.و گفتند: رَشَداً ،اى صوابا.و الرّشد

ص : 326


1- .آب،آز،آج،لب:برخواست.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+پاى.
3- .آب،آز،آج،لب:برخواست.
4- .قم+و بركاته.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+ميان ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها:سديد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:صيارفيان.

و الرّشد،لغتان،به معنى (1)كالبخل و البخل.

فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ،بزديم بر گوشهاى ايشان در آن غار سالهاى بسيار،و اين كنايت است ازآن كه خواب بر ايشان افگنديم،گفتند:

معنى«ضرب»،اين جا ابتلاست چنان كه گويند:ضربه اللّه بالفالج،اى ابتلاه به.

و گفتند:معنى آن است كه،ما به خواب گوشهاى ايشان را از سمع منع كرديم.و هذا من قولهم:ضرب الامير على ايدى الرّعيّة اذا منعهم من الفساد،و قال الاسود بن يعفر و كان ضريرا:

و من الحوادث لا ابا لك انّنى***ضربت علىّ الارض بالاسداد

و منه:ضرب (2)الخيام و ضرب السّرادق و ضرب السّدّ،براى آن كه اين همه موانع است.و نصب«سنين»بر ظرف است و نصب«عددا»،بر بدل او،و شايد كه تمييز باشد.و العدد،المعدود و العدّ،المصدر،كالقبض و القبض و النّقض و النّقض.

ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ ،پس برانگيختيم ايشان را.و«بعث»،از خواب بركردن (3)باشد و فرستادن و تحريض (4)كردن،يقال:بعثته من رقدته،قال اللّه تعالى: مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا... (5)نو از بعث فرستادن،قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ (6)،و قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ غُرٰاباً... (7)،و از بعث تحريض (8)قولهم:بعثته على كذا،و به معنى نصب و اقامت آمد.

فى قوله: وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً... (9)،و اين جا به معنى تنبيه (10)است.

لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصىٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً ،تا بدانيم،و معنى آن كه در اين باب معاملۀ آنان كرديم (11)كه ندانند تا بدانند چنان كه در معنى امتحان گفتيم اند جاى كه،از آن دو گروه كه خلاف كردند در مدّت مقام ايشان در غار،قول (12)كه به صواب نزديكتر است و كه شمارنده تر است غايت مقام ايشان را آنجا.آنگه در آن دو گروه خلاف كردند،گروهى گفتند:هر دو كافر بودند،و گروهى گفتند:يكى

ص : 327


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+واحد.
2- .اساس:ضربت،به قياس نسخۀ قم و اتفاق نسخه تصحيح شد.
3- .مل:بركندن.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:تحريص.
5- .سورۀ يس(36)آيۀ 52.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 213.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 31.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:تحريص،قم:و بعث به معنى تحريص آمد.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 12.
10- .قم:تقريب.
11- .آط،آج،لب:كردم.
12- .مل:قولى.

مسلمان بودند (1)و يكى كافر.مجاهد گفت:اين خلاف فيما بينهم بود،خود اصحاب الكهف با يكديگر خلاف كردند.گروهى ديگر گفتند:حزبى (2)ايشان بودند و حزبى از قوم ايشان بودند.و قوله: أَحْصىٰ ،افعل تفضيل است،و اين بنا در ثلاثى بايد (3)،در مزيد نيايد از افعل (4)و جز آن،الّا آن است كه بر معنى حمل فرمود به معنى احفظ و اضبط و اصوب.و لبث،مقام باشد.و در نصب«امدا»،دو وجه گفتند،يكى:

تمييز،كانّه قال:اىّ الحزبين اصوب عددا،و دوم:بر مفعول به،كانه قال:اىّ الحزبين احصى غاية للبثهم فى الكهف (5)و الامد،الغاية،قال النّابغة:

الّا لمثلك او من انت سابقه***سبق الجواد اذا استولى على الامد

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ ،قديم-جلّ جلاله-گفت:يا محمّد!ما قصّه و خبر ايشان بر تو قصّه كنيم و بگوييم به درستى و راستى.و اصل القصّ (6)،اتّباع الاثر، و النبأ،الخبر. إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ ،ايشان جوانمردانى بودند كه به خداى ايمان آوردند.از اين جا گفتند:اصل جوانمردى ايمان به خداست،اگر آن را كه از سر كفر ايمان آرد او را جوانمردى رسد،آن را كه ايمان آرد لا عن كفر (7)،لا جرم چنان كه در ايمان رجحان داشت در فتوّت آن رجحان دادند او را كه از همه جهان نفى كردند و او را اثبات بر زبان جبريل كه:

لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتى الّا علىّ و فتيت،جمع قليل باشد،كغلمة و صبية، وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً ،و ما ايشان را هدى بيفزوديم.و اين«هدى»اين جا لطف است و بيان،و ما ايشان را الطافى بيفزوديم كه ايمان و معارف ايشان عند آن بيفزود (8).

وَ رَبَطْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ،و دلهاى ايشان بازبستيم به اثبات (9)توفيق و لطف تا بر ايمان و عمل صالح استقامت كردند و استدامت نمودند. إِذْ قٰامُوا فَقٰالُوا ،چون (10)پيش دقيانوس بايستادند،و گفتند او را چون ايشان را دعوت كرد با عبادت اصنام و قربان

ص : 328


1- .همۀ نسخه بدلها:بود.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+از.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آيد.
4- .آج،لب:فعل.
5- .قم:الكهفهم.
6- .آج،لب:القصص.
7- .قم+زيادت بود.
8- .آج،لب+قوله.
9- .قم+و.
10- .قم+در.

طواغيت كه:خداى ما خداى آسمانها و زمينهاست،ما بدون او و جز او و فرود او خداى (1)را نخوانيم و نپرستيم[157-پ]. لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً ،در كلام محذوفى هست كه«اذا»جواب اوست،و تقدير آن كه:لو دعونا مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً ،چه اگر بدون او خداى را پرستيم،شطط گفته باشيم.

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:«شطط»جور باشد.قتاده گفت:دروغ باشد،و اصل او مجاوزة الحدّ و الافراط باشد،و منه شطّ النّهر لجانبه،و منه الشّطّ الذى هو البعد،و يقال:اشطّ فى الامر،اذا بالغ فى الاسراف،قال الشّاعر:

الا يا لقومي قد اشطّت عواذلى***و تزعم (2)ان اودى بحقّى باطلى

هٰؤُلاٰءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً ،اين هم حكايت كلام ايشان است كه ايشان عيب مى كنند قوم خود را به عبادت اصنام،گفتند:اينان كه قوم مااند بدون خداى تعالى اصنام را خدايان گرفته اند، لَوْ لاٰ يَأْتُونَ[عَلَيْهِمْ] (3)بِسُلْطٰانٍ بَيِّنٍ ، چرا بر اين گفتار (4)حجّتى روشن بنيارند.آنگه گفتند:در جهان از آن ظالم تر كه باشد كه بر خداى تعالى دروغ گويد،و با او انباز گيرد؟و در آيت،دليل است بر بطلان تقليد و نيز دليل است بر آنكه مقام نشايد كردن در دار الكفر،چون كافران قوّت آن دارند كه مرد مسلمان را بر اظهار كلمت (5)كفر حمل كنند.

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ ،آنگه حكايت آن كرد كه ايشان با يكديگر گفتند كه:چون شما از اين كافران اعتزال كردى و دورى جستى و از آن معبودان كه بدون خداى مى پرستند از اصنام.و قوله: إِلاَّ اللّٰهَ ،در دو قول گفتند،يكى آن كه:«الّا»،به معنى غير و سوى است.كقوله: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ... (6)،و قول ديگر آن كه:

استثناى منقطع است كه ايشان اعتزال از معبودانى كردند كه نه خداست تعالى.و قول سه ام،آن است كه:روا بود كه استثناى متّصل باشد،و در ايشان كسانى بودند كه با عبادت اصنام خداى را پرستيدندى،جز كه عبادت چنان،ايمان نباشد-و اللّه اعلم بمراده.و در وجه اوّل،تقدير آن باشد كه:و ما يعبدون من دون اللّه و سواه.و وجه دوم را،معنى آن باشد كه:لكنّ اللّه لا يعتزل فانّه معبودنا. فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ ،با غار

ص : 329


1- .مل:خدايى.
2- .آط،آب،آج،لب:يزعم.
3- .اساس:ندارد،با توجه به متن قرآن مجيد آورده شد.
4- .قم+سلطانى.
5- .آج،لب:كليمت.
6- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 22.

گريزى و با آنجا شوى تا خداى تعالى رحمت خود بر شما نشر كند و برافلاجد (1).و نشر،پراگندن باشد،و نشر خلاف طى باشد،و جزم او به جواب امر است و«من» روا بود كه تبعيض بود و روا بود كه تبيين بود. وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً ،و ببجارد (2)براى شما از كارتان روزيى حلال.و«مرفق»،هر چيزى باشد كه به آن انتفاع برگيرند.و در او لغت است:مرفق (3)و مرفق.و بعضى گفتند:مرفق مصدر باشد،و مرفق آلة الارتفاق.

ابن عامر و اهل مدينه و ابو بكر خواندند:مرفقا به فتح«ميم»و كسر«فا»،و باقى قرّاء به كسر«ميم»و فتح«فا». قوله:

وَ تَرَى الشَّمْسَ ،اكنون خطاب مى كند با رسول،مى گويد:اى محمّد!تو آفتاب بينى در وقت برآمدن. تَزٰاوَرُ ،اى تتزاور،اى،تتمايل كه هاگرديدى (4)از غار ايشان به جانب دست راست.و ابن عامر و يعقوب خواندند:تزور،على وزن تحمرّ،من الازو[ر] (5)رو هو الميل و العدول.و باقى قرّاء،«تزاور»،به حذف«تا»ى تفاعل، استثقالا لاجتماع التّاءين. وَ إِذٰا غَرَبَتْ ،و چون آفتاب فروخواستى شدن،يعنى بعد الزّوال تَقْرِضُهُمْ ،بگذشتى از ايشان به جانب دست چپ.و اصل«قرض»،قطع بود،و قوله: ذٰاتَ الْيَمِينِ وَ ذٰاتَ الشِّمٰالِ ،صفت موصوفى محذوف است،اى جهة ذات اليمين و جهة ذات الشّمال. وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ،و ايشان در متّسعى (6)و فراخى بودند از غار،و جمعه:فجوات و فجا (7).حق تعالى در اين آيت وصف آن كرد كه ما ايشان را در آن غار از گرماى آفتاب نگاه مى داشتيم تا ايشان را نرنجاند و گونۀ روى ايشان بنگرداند و جامۀ ايشان كهنه نشود،چه به بامداد و شبانگاه آفتاب از ايشان مى بگردانيد.آنگه گفت:ايشان در غارى فراخ بودند كه باد در او جستى و نسيم بر ايشان آمدى تا هوا عفن نشدى كه ايشان را از آن رنجى رسيدى.[158-ر] ذٰلِكَ مِنْ آيٰاتِ اللّٰهِ ،آن از آيات و علامات و عجايبى است كه خداى تعالى به خلقان نمود تا دليل صنع لطيف او باشد،و آن كه كمال علم و قدرت و حكمت او راست.

ص : 330


1- .قم:برافراجد.
2- .آز:بيجارد.
3- .آب،آز:مرفق.
4- .آط،آب،آز:فراگرديدى،آج،لب:فردا گرديدى.
5- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
6- .آج،لب:مستسعى.
7- .آج،لب:فجاة.

آنگه گفت:هركه را خداى هدايت دهد به بيان و لطف و توفيق و تمكين،او ره يافته باشد.و هركه را او اضلال كند به خذلان،تو او را هيچ يارى راه نماينده به صلاح نيابى،يعنى نباشد،چه اگر بودى يافتندى.

وَ تَحْسَبُهُمْ ،و تو پندارى اى محمّد كه،ايشان بيدارند،و بر حقيقت ايشان خفته اند (1).و«ايقاظ»،جمع يقظ و يقظ باشد،كانجاد فى جمع نجد و نجد،للشّجاع.

و«رقود»جمع راقد،سجود فى جمع ساجد و«قعود»فى جمع قاعد.گفتند:براى آن گفت كه:ايشان خفتگانى (2)بودند چون بيداران كه ايشان با آن كه خفته بودند چشمها گشاده بودند، وَ نُقَلِّبُهُمْ ذٰاتَ الْيَمِينِ وَ ذٰاتَ الشِّمٰالِ ،و ما ايشان را از اين دست در آن دست مى گردانيديم تا پهلوهاشان رنجور نشود.

عبد اللّه عبّاس گفت:در سال يك بار فريشته اى بيامدى و ايشان را از اين پهلو در آن پهلو گردانيدى تا پهلويشان ريش نشدى.ابو هريره گفت:در سال دو بار ايشان را برگردانيدندى. وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ،عبد اللّه عبّاس گفت:سگ ايشان سرخ بود،و مقاتل گفت:زرد بود.محمّد بن كعب القرظىّ گفت:سخت زرد بود،چنان كه با سياه (3)مى زد،كلبى گفت:خلنج بود.بعضى دگر گفتند:بر لون آسمان بود.

در خبر هست كه متعنّتى (4)از اميرالمؤمنين على (5)پرسيد كه:سگ اصحاب الكهف چه رنگ بود؟او دانست كه اگر به لونى معيّن اشارت كند كه او را معلوم بود او برآن برهانى خواهد و اقامت برهان بر اين معنى متعذّر بود،گفت:بر رنگ سنگ بود (6)براى آن كه همه رنگ در سنگ توان يافتن.و از اميرالمؤمنين على روايت كردند كه:نام او زيّان (7)بود.عبد اللّه عبّاس گفت:قطمير (8)نام بود.اوزاعى گفت:

تنو (9).جبّائى گفت:حمران.عبد اللّه بن كثير گفت:قطمور بود.سدّى گفت:ثور بود.

عبد اللّه سلام گفت:مسبط (10).كعب الاحبار گفت:صبها (11)بود.وهب گفت:نعى (12)بود،و گفتند:قطنفير (13)بود.از بعضى صحابه روايت كردند كه او گفت:اگر كسى

ص : 331


1- .قم:خفتگانند.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:خفتگان.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:سياهى.
4- .مل:شخصى.
5- .مل،آز،آج،لب+عليه السّلام.
6- .قم+او.
7- .آط،آب،آز:زبان،مل:ريان.
8- .آج،لب:قطمر.
9- .آج،لب:منو.
10-
11- .همۀ نسخه بدلها:صهبا.
12- .قم:نفى.
13- .قم:قطيفير.

از كژدم (1)ترسد،بگويد: سَلاٰمٌ عَلىٰ نُوحٍ فِي الْعٰالَمِينَ (2)،كژدم (3)او را گزند نكند.و اگر از سگ گزنده ترسد،بگويد: وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ،سگ او را نگزد (4).

روايت كردند كه (5)صادق-عليه السّلام-خواند:و كالبهم باسط ذراعيه،اى صاحب كلبهم بالوصيد.مجاهد و ضحّاك گفتند:«وصيد»،فنا و پيرامن (6)خانه باشد و اين روايت ابو طلحه است از عبد الله عباس.و سعيد جبير گفت:«وصيد»،صعيد باشد،و آن خاكى (7)بود بلند و اين روايت عوفى است.سدّى گفت:«وصيد»،در خانه باشد،و اين روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس،و قال الشاعر:

بارض فضاء لا يسدّ (8)و صيدها***علىّ و معروفى (9)بها غير منكر

عطا گفت:«وصيد»،آستانۀ در باشد.قتيبى گفت:بنا باشد،و اصل او من قول العرب:آصدت الباب و اوصدته اذا اطبقته و اغلقته.حق تعالى گفت:و سگ ايشان بر (10)در غار دستها گسترده (11)بود و سر بر ميان دو دست نهاده و مى نگريد.آنگه بر طريق مثل گفت رسول را: لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ ،اى محمّد!اگر تو بر ايشان مطّلع شدى از ايشان بگريختى و تو را پر از ترس كردندى از ايشان.و خداى تعالى ايشان را به ترس ممنوع و محجوب كرده بود تا هيچ جانور از ترس قصد ايشان نيارست كردن.و قوله: فِرٰاراً ،نصب است،على انّه مفعول له.و شايد كه مصدرى بود لا من لفظ الفعل، كانّه قال:لفررت منهم فرارا،و شايد كه مصدرى بود در محلّ حال كانّه قال:فارّا،و قوله: رُعْباً ،نصب بر تمييز است.

كلبى گفت:خفته بودند،چشمها گشاده (12)چنان كه گفتيى (13)سخن خواهند گفتن.عبد اللّه عبّاس گفت با معاويه به غزوة المضيق بوديم به روم[158-پ]به غار اصحاب الكهف بگذشتيم (14).معاويه گفت:اگر برويم و اصحاب الكهف را ببينيم؟

ص : 332


1- .اساس:كزدم.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 79.
3- .اساس:كزدم.
4- .قم:گزند نكند.
5- .آج،لب+امام الهمام جعفر بن محمّد.
6- .آط،آب:پرامن.
7- .قم:جاى.
8- .آز:يسيد،آج،لب:لاستدو.
9- .آج،لب:معروف.
10- .آط،آب،آز،آج،لب:نيز.
11- .آط،آج،لب:گسترانيده.
12- .مل:بازكرده.
13- .مل:كسى،همۀ نسخه بدلها،بجز مل:گفتى.
14- .آط:بگزشتيم.

من گفتم:تو را بر ايشان سبيل نيست كه آن كس را كه به (1)از تو بود،گفتند:

لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرٰاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً .معاويه گفت:من بنروم از اين جا تا احوال ايشان بندانم.آنگه قومى را بفرستاد،گفت:بروى و بنگرى و خبرى با ما دهى.برفتند چون پاى در در غار نهادند،خداى تعالى بادى بفرستاد كه همه را بيرون (2)كرد ازآنجا.

قوله: وَ كَذٰلِكَ بَعَثْنٰاهُمْ ،و همچونين (3)از خواب بركرديم (4)ايشان را،يعنى همچنان كه ايشان را در غار برديم و بخوابانيديم و به ترس ايشان را ممنوع كرديم، همچونين (5)ايشان را از خواب بيدار كرديم تا يكديگر را بپرسند. قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ ، گفت گوينده اى از ايشان-و آن مهتر ايشان بود-مكسلمينا: كَمْ لَبِثْتُمْ ،چند گاه است تا شما اين جا مقام كرده اى؟گفتند:روزى يا بهرى از روزى.گفتند: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثْتُمْ ،خداى شما عالم تر است به مدّت مقام شما.«ما»،مصدرى است، اى بلبثكم (6)،و المعنى بمدّة لبثكم چون گفتند: يَوْماً ،روزى،بر نگريدند هنوز آفتاب مانده بود،گفتند: أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،يا بهرى از روزى تا دروغ نباشد (7).آنگه مهتر ايشان گفت: فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ ،يكى را از شما بفرستى با اين درمها كه دارى.

گفتند:«ورق»،درم باشد زده و مهر (8)نهاده،و گفتند:سيم باشد زده و نازده را «ورق»خوانند.و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند،ابو عمرو و حمزه و خلف و ابو بكر عن عاصم خواندند:بورقكم،به فتح«واو»و سكون«را»و ابو عمرو،ادغام كرد «قاف»را در«كاف»،لقرب المخرج،بورقكم (9)،و باقى قرّاء به فتح«واو»و كسر «را».در او چهار لغت است:ورق،و ورق،و ورق،و ورق،ايضا:و الورق،ورق الشّجر لا غير.و قيل:الورق،المال من الابل،قال:

و اغفر خطاياى و ثمّر ورقى***

اى مالى،و قال:

كانّ ايديهنّ بالقاع القرق***ايدى جوار يتعاطين الورق

ص : 333


1- .آط،آب،آز،آج،لب:بهتر.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:برون.
3- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:برانگيختيم.
5- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:يلبثكم.
7- .قم:دروغزن نباشند.
8- .مل+بر او.
9- .كذا در همۀ نسخه ها.

هٰذِهِ ،اشارت است به آن درمها، إِلَى الْمَدِينَةِ ،به شهر يعنى آن شهر كه كوه بر در آن بود.گفتند:نام او«دفسوس» (1)بود،و گفتند:«افسوس».و گفته اند:اين شهر است كه آن را«طرسوس»مى خوانند. فَلْيَنْظُرْ ،گو بنگر. أَيُّهٰا أَزْكىٰ طَعٰاماً ،اى اىّ الاطعمة (2)ازكى و اطيب.و نصب طَعٰاماً ،بر تمييز است.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن بود كه احلّ (3)ذبيحة،حلال تر گوشتى كه مسلمانان كشته باشند كه (4)در آن شهر بعضى مسلمانان بودند و بيشتر گبركان بودند.و بعضى مفسّران گفتند:مراد برنج (5)بشير بود.

و اصل«زكا»،نما و زيادت بود،قال الشّاعر:

قبائلنا سبع و انتم ثلاثة***و للسّبع ازكى من ثلاث و اطيب

فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ ،بگو تا به شما آرد روزيى و طعامى كه شما را قوت باشد، وَ لْيَتَلَطَّفْ ،و بگو تا رفق و مدارا كند وَ لاٰ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً ،و نبايد تا كسى را اعلام كند و از كار شما آگاه كند.

إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ ،كه اگر بر شما ظاهر و مطّلع شوند و جاى شما بدانند.

و گفتند،معنى آن است كه:ان يظفروا بكم،يقال:ظهر (6)عليه،اذا ظفر به.قال اللّه تعالى: فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِينَ (7)،اى ظافرين. يَرْجُمُوكُمْ ،شما را سنگسار كنند.و گفتند:شما را دشنام دهند و قذف كنند.و گفتند:شما را بكشند.و گفتند:بزنند شما را. أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ ،يا (8)شما را با دين و كيش خود برند، وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً ،آنگه شما فلاح و ظفر و نجات نيابى پس از آن هرگز اگر با دين ايشان شوى.

وَ كَذٰلِكَ أَعْثَرْنٰا ،و همچونين (9)كه آن ديگر كارها كرديم با ايشان،اطّلاع داديم بر ايشان.يقال:عثرت على الشّىء،اى (10)اطّلعت عليه.و اعثرت غيرى،اى اطلعته عليه،يعنى ما مردمان را برايشان اطّلاع داديم و احوال ايشان بر مردم ظاهر كرديم تا بدانند كه وعدۀ خدا حقّ است،يعنى وعدۀ بعث و نشور.و نيز بدانند كه قيامت

ص : 334


1- .مل:دقينوس.
2- .آز:الطّعمة.
3- .آب،آز،آج،لب:اجلّ.
4- .قم:چه.
5- .آز:بزنج.
6- .اساس:اظهر،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سورۀ صفّ(61)آيۀ 14.
8- .اساس:تا،به قياس نسخۀ قم و اتّفاق نسخ تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:همچنين.
10- .آط،آب،آج،لب:اذا.

[آمدنى] (1)است و در او شكّى نيست[159-ر]. إِذْ يَتَنٰازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ ،عامل در «اذ»، أَعْثَرْنٰا باشد،و روا بود كه فعلى محذوف بود چون اذكر،چون منازعت مى كردند و خلاف افتاد ميان ايشان،يعنى مردمان آن شهر را كه بر ايشان مطّلع شدند، أَمْرَهُمْ ،در كار ايشان،يعنى اصحاب الكهف.و خلاف و منازعه ميان ايشان در آن بود كه مردم دو گروه شدند،كافران گفتند:ما بر (2)اينان بنيانى و صومعه اى بكنيم كه اينان از نسب مااند.و مسلمانان گفتند:بر اينان مسجدى بكنيم كه اينان از اهل دين مااند. قٰالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلىٰ أَمْرِهِمْ ،گفت،آن كس كه بر كار ايشان غالب بود يعنى«تندوسيس (3)الملك»و اصحابش كه:ما بر اينان مسجدى بنا كنيم كه در آنجا نماز كنند،و همچنان كردند.

قوله: سَيَقُولُونَ ،اين خبر است از غيب كه خداى تعالى رسول را (4)داد،گفت:

جماعتى خواهند آمدن (5)ترسايان به نزديك تو و حديث اصحاب الكهف خواهند كردن، و در عدد ايشان خلاف كردند (6)تا پيش ازآن كه آمدند رسول صحابه را خبر داد تا ايشان را يقين زيادت شد.آنگه پس از آن وفد نجران آمدند و حديث عيسى كردند و پس از آن حديث اصحاب الكهف كردند و مهتر ايشان دو مرد بودند:يكى سيّد نام،و يكى عاقب.سيّد گفت:ايشان سه كس بودند،و چهارمشان سگ بود و اين سيّد نام، يعقوبى بود.و عاقب گفت:پنج بودند،و ششم ايشان سگ بود،و عاقب،نسطورى بود.و مسلمانان گفتند:هفت بودند،و هشتم ايشان سگ بود.خداى تعالى قول مسلمانان را محقّق بكرد و تصديق قول ايشان كرد.پس آنگه حكايت قول ترسايان بازگفت (7)،و قوله: رَجْماً بِالْغَيْبِ ،اى ظنّا منهم على غير تحقيق،و قيل:قذفا بالظّنّ من غير يقين،قال:

و اجعل منّى الحقّ غيبا مرجّما***

امّا قوله: وَ ثٰامِنُهُمْ ،بعضى كوفيان گفتند اين«واو»ثمانيه است،و اين را چند مثال آوردند (8)،منها قوله: اَلتّٰائِبُونَ الْعٰابِدُونَ ،الى قوله: وَ النّٰاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ... (9)،كه

ص : 335


1- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
2- .مل:براى.
3- .مل:بيدوسيس.
4- .آج،لب+خبر.
5- .قم+از.
6- .آط،آب،آز:كردن.
7- .مل:كرد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:گفتند.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 112.

اين هشتم است.و منها قوله في صفة ازواج النّبى: مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ الى قوله: وَ أَبْكٰاراً (1)،اين هشتم است كه«واو»در اوست.و منها قوله:فى ابواب الجنّة: حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا... (2)،و در درهاى دوزخ كه هفت است،فتحت (3)گفت،بى «واو».و گفتند:سبب آن است كه عقد به نزديك عرب اوّل هفت بود،چنان كه اكنون ده است.قالوا:واحد،اثنان،ثلاثة،اربعة،خمسة،ستة،سبعة و ثمانية.بعضى دگر گفتند:اين«واو»حكم و تحقيق است،خداى تعالى اختلاف ايشان بگفت.

آنگه آنچه حقيقت بود خبر داد به آن،«واو» (4)براى اين آورد،و اين هيچ دو قول را حقيقتى نيست،و بر او برهانى نيست.و آنچه درست است به نزديك محقّقان،آن است كه:«واو»عطف است جمله اى را بر جمله اى.و آنجا كه«واو»نيست، صفت و موصوف است.و گفتند:اين هر سه،قول ترسايان بود،اوّل،سيّد گفت،و دوم عاقب،و سه ام عبد المسيح.و ظاهر با اين ماند براى آن كه هر سه بر يك حد حكايت كرد،بقوله: يَقُولُونَ .و آنچه رسول را فرمود،اين است كه گفت:بيان مكن و بگو كه مرا به اين علمى نيست،خداى عالم تر است به عدد ايشان. مٰا يَعْلَمُهُمْ إِلاّٰ قَلِيلٌ من النّاس،جز از اندكى از مردمان ندانند كه عدد ايشان چند بود.عطا گفت:

آن قليل اهل كتابند.از عبد اللّه عبّاس روايت كردند،كه او گفت:انا من ذلك القليل،من از جملۀ آن اندكم كه عدّد ايشان داند.و آنگه نامهاى ايشان بگفت، چنان كه گفتيم پيش از اين هفت كس را و هشتم سگ بود-و نام او قمطير (5)،سگى پلنگ رنگ بود.بالاى سگى (6)زينى (7)بود و زير كردى،يعنى نه بزرگ بزرگ بود و نه خرد خرد.قوله: فَلاٰ تُمٰارِ فِيهِمْ إِلاّٰ مِرٰاءً ظٰاهِراً ،تو در باب ايشان جدل و خصومت مكن،الّا خصومتى ظاهر.و«المراء»و«المماراة»،الجدال.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند:[159-پ]مراد به«مراء»،ظاهر آن است كه چيزى مگو در باب ايشان الّا آنچه ما تو را ظاهر كرده ايم و برآن اطّلاع داده.بعضى دگر گفتند:

ص : 336


1- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 5.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 73.
3- .اشاره است به سورۀ زمر(39)آيۀ 71.
4- .قم:و.
5- .كذا در اساس،در صفحۀ 331 به صورت«قطمير»ضبط شده،قم،آب،مل،آز:قطمير،آط،آج،لب:قمطر.
6- .آب:سگ.
7- .آج،لب:زهى.

مراد آن است كه:مجادله مكن الّا به حجّت.و در آيت دليل است بر آنكه مجادله به حق روا بود،به باطل روا نبود. وَ لاٰ تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً ،و فتوى مپرس در حقّ ايشان از هيچ كس.

گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه:مشركان رسول را گفتند:ما را خبر ده از اصحاب الكهف.رسول-عليه السّلام-گفت:فردا خبر دهم شما را،و نگفت:

ان شاءاللّه.جبريل بر دگر روز نيامد،و تا چند روز برآمدن (1)جبريل نيامد،و ايشان پيغامبر را-عليه السّلام-طعن مى زدند.او خواست تا از بعضى اهل كتاب بپرسد كه:

در كتاب چه يافتى در حديث اصحاب الكهف؟جبريل آمد و قصّۀ ايشان با رسول گفت.و او را نهى كرد ازآن كه از كسى فتوى پرسد.

و قوله: وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِكَ غَداً إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،آنگه رسول را ادب آموخت و آنچه مندوب اليه است گفت:مگو كه من فردا كارى كنم الّا آنگه كه بگوى:ان شاءاللّه.بدان كه ظاهر اين لفظ نهى است و مراد امر بر سبيل ندب، براى آن كه به اجماع اگر كسى گويد:من فردا فلان كار كنم و نگويد،ان شاءاللّه، به اتفاق ارتكاب محظورى نكرده باشد،و انّما مأمور به رها كرده باشد.و برآن جمله كه گفتيم فى قوله: وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ... (2)،آنگه در معنى آيت خلاف كردند.فرّاء گفت:معنى آن است كه مگو كه من چيزى خواهم كردن فردا،الّا آنچه خداى خواهد و خدا نخواهد الّا طاعت.پس معنى آن است كه عزم نيّت جز (3)بر طاعت مصمّم مكن،و مگو كه:من فردا كارى خواهم كردن الّا طاعت،تا مردمان به تو اقتدا كنند،و اين وجهى لطيف است كه آيت با او بر ظاهر خود بماند و بر او هيچ سؤال (4)نيايد مجبّره را.

وجهى ديگر اين گفتند كه:در آيت محذوفى هست و آن،آن است كه:

وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِكَ غَداً ،الّا ان تقول ان شاء اللّه.و عرب اضمار قول بسيار كنند،چنان كه نظاير او برفت در بسيار جايها.وجهى ديگر آن است كه ابو على

ص : 337


1- .قم:برآمد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 35.
3- .آج،لب:جزم.
4- .آط،آب،آز،آج،لب:+نبود و.

گفت:براى آن فرمود گفتن: إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،تا مردم ايمن (1)باشند ازآن كه دروغ نيست آنچه مى گويند،چه اگر مطلق گويد،ايمن (2)نباشد كه مانعى از موانع پيدا شود و آن خبر دروغ بود.

و وجهى دگر آن است كه گفتند:معنى آن است كه: إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،ان يميتنى او يعجزنى،الّا كه خداى كه (3)مرا بميراند يا عاجز كند يا ملجا (4).

و وجهى ديگر آن است كه گفتند: أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،در كلام براى آن است تا كلام را منع كند از نفوذ (5)و مطلق نباشد كه اين خبر غيب را مى ماند،چنان كه در سوگند آرند تا منع كند از حنث (6)و وقوع سوگند.اما سؤال مجبّران (7)بر اين كه: لِشَيْءٍ ،عامّ است بر طاعت و معصيت و مباح برافتد،بايد تا خداى مريد باشد همه را،جواب گوييم:اين وجوه كه گفتيم،جواب است از اين سؤال،خصوصا جواب فرّاء.دگر آن كه :آيت وارد است مورد خشوع و خضوع و انقطاع با خداى.و به معصيت و مباح فزع نكنند با خداى،نبينى كه به اجماع مستقبح دارند بل روا ندارد (8)هيچ مسلمان كه گويد:انا از نى غدا ان شاء اللّه،من فردا زنا كنم ان شاءاللّه،دگر آن كه:غرض گوينده از اين،لطف و تسهيل است،نبينى كه فرق نباشد ميان آن كه گويد:انا افعل كذا ان شاء اللّه،و ميان آن كه گويد:اگر خداى توفيق دهد من چنين كنم.

دگر آن كه فرقى (9)نباشد ميان آن كه گويد:من چنين كنم ان شاءاللّه و ميان آن كه گويد:اگر در اجل تأخير باشد من چنين كنم،و اگر خداى فروگذارد،من چنين كنم.و اين جمله دليل آن است كه اين لفظ بر وجه فزع و انقطاع گويد با خداى تعالى،و اين در معصيت بنرود.و در آيت دليل است بر آنكه:لفظ «شىء»،اجرا كنند بر معدوم،براى آن كه خداى آن را كه فردا خواهد بودن شىء خواند.دگر آن كه امرونهى تعلق ندارد الّا به معدوم[160-ر]اكنون بدان كه استثنا به مشيّت (10)را در كلام اثر است در تخصيص او و منع او از نفوذ،و در طلاق

ص : 338


1- .قم:امن.
2- .قم:امن.
3- .قم،آط،آب،مل،آز+خواهد.
4- .قم:ناملجا.
5- .آج،لب:نفور.
6- .مل:حيث.
7- .آط،آج،لب:مجبره،آب،آز:مجيران،مل:مخيران.
8- .آط،آب،آج،لب:ندارند.
9- .قم،آط،لب:فرق.
10- .آط،آز،آج،لب:استثناى مشيّت.

به نزديك فقها،و در سوگند به نزديك ما و ايشان.

امّا در مدّت،خلاف كردند،حسن بصرى گفت:استثنا را اثر بود در كلام ما دام تا از جاى برخاسته نباشد.و از عبد اللّه عبّاس حكايت كردند كه او گفت:تا يك سال او را اثر باشد،و اين قول،معتمد نيست.و مذهب درست (1)آن است كه:استثنا را اثر باشد در كلام ما دام تا متّصل باشد و يا در حكم متّصل.و استثنا چون از كلام منقطع شد،انقطاعى كه سامع را معلوم نشود كه اين استثنا با اين كلام است،آن را اثر نبود.و دليل بر صحّت اين مذهب،آن است كه:اگر نه چنين بودى،هيچ عقد از عقود منعقد نشدى،چه ايمن (2)نبودندى كه او بعد از مدّتى استثنا كند و وثاقت برخاستى به خبر و به سوگند،و اين خلاف اجماع است.امّا استثنا در خبر و امرونهى و سوگند شود،و او را در همه اثر باشد چون متّصل بود،قوله: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذٰا نَسِيتَ ،و چون فراموش كنى[ذكر خداى كن.حسن گفت:معنى آن است كه چون ذكر مشيّت فراموش كنى] (3)آنگه يادت آيد،بگو:ان شاءاللّه.اين ذكر خداست كه مراد است اين جا.بهرى دگر گفتند،مراد آن است كه:چون ذكر مشيّت فراموش كنى،به توبه و تلافى آن بگو: عَسىٰ أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هٰذٰا رَشَداً .و بعضى دگر گفتند:اين كلامى است مستأنف و متعلّق نيست به اوّل،و عند قوله: إِذٰا نَسِيتَ ،وقف بايد كردن.آنگه رسول را گفت: وَ قُلْ ،انت يا محمّد.عسى ان يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ (4)قصّة اصحاب الكهف رَشَداً ،من اميد دارم كه خداى مرا ره نمايد به بهتر از قصّۀ اصحاب الكهف و از آن به صلاح نزديكتر از آيات و معجزات،تا جواب آنان باشد كه تو را پرسيدند از قصّۀ ايشان،و تو توقّف (5)نمودى ازآنجا كه تو را علمى نبود به آن.و نصب رَشَداً ،بر تمييز است.

وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ،خلاف كردند در آن كه اين از كلام كيست؟بعضى گفتند:از كلام جهودان است و«قالوا»،در كلام مقدّر است،اى قالوا،يعنى اليهود.جهودان گفتند كه:ايشان در غار سيصد و نه سال مقام كردند،چه اگر نه چنين باشد اين را معنى نبود كه گفت: قُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا ،چه اوّل قطع است و

ص : 339


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز قم و مل:صحيح.
2- .قم:امن.
3- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
4- .آج،لب:+هذا.
5- .مل:وقف نمودى.

دوّم ابهام،و اين قول قتاده است،گفت:و دليل (1)صحّت اين،قرائت عبد اللّه مسعود است كه خواند:فقالوا و لبثوا (2).و مطر الورّاق گفت:اين جايگاه قول جهودان است.

خداى بر ايشان رد كرد،بقوله: قُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا .ديگر مفسّران گفتند:اين كلام خداست-جلّ جلاله-و خبر است از مدّت مقام ايشان در غار اين مقدار.امّا قوله: قُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا ،براى آن گفت كه جهودان در عهد رسول گفتند:از آنگه كه ايشان در غار شدند،الى يومنا هذا،سيصد و نه سال است.خداى تعالى گفت:شما را به اين علمى نيست،من دانم كه ايشان چه مقدار آنجا بودند،و اين كه شما گفتى خود مدّت مقام ايشان است در غار.حمزه و كسائى خواندند:ثلاثمائة سنين،به اضافت.و باقى قرّاء به تنوين.امّا آنان كه به تنوين خواندند،گفتند: ثَلاٰثَ مِائَةٍ ، نصب بر ظرف (3)است،و سِنِينَ ،بدل است از او.و بعضى دگر گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست و آن،آن است كه:و لبثوا فى كهفهم سنين ثلاثمائة چنان كه صمت ايّاما خمسة و سرت سنين عشرة.و گفتند:«سنين»تمييز است ازآنجا كه كلام محتمل بود،ايّام و شهور و سنين را تمييز (4)كرد به سنين.و اين وجه ضعيف است براى آن كه،آنچه ما بعد«مائة»،باشد و بالاى آن از عقود به اضافت گويند و مميّز مفرد،چنان كه ثلاثمائة سنة.وجهى دگر گفتند،و آن آن است كه:على جواب السّائل آمد،اين،كأنّه لمّا قال:ثلاثمائة سأل سائل.و قال:هذا العدد من الايّام او الشّهور او السّنين،فقال:سنين،و مثله قوله: يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ، رِجٰالٌ... (5)،على قراءة من قرأ بالفعل المجهول،كانّه لمّا قال يسبّح فقال[160-پ]قائل من ذلك المسبّح،فقال رجال.امّا بر قرائت آنان كه به اضافت خواندند،ابن خالويه گفت:اين قرائت ضعيف است ازآنجا كه مميّز مفرد بايست.و ابو علىّ الفارسىّ گفت:اين هم (6)آمده است كه اضافت تمييز (7)با جمع كنند،چنان كه گفت:

ص : 340


1- .همۀ نسخه بدلها:+بر.
2- .آط،آج،لب:فقالوا او لبثوا.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:تميز.
4- .قم:متميّز.
5- .سورۀ نور(24)آيۀ 36 و 37.
6- .اساس:همه،به قياس نسخۀ قم و اتفاق جميع نسخ،تصحيح شد.
7- .اساس:سنين،به قياس نسخۀ آط،تصحيح شد.

فما زوّدني غير سحق عمامة (1)***و خمسمئ منها قسىّ يمان

و قوله: تِسْعاً ،نصب او بر ظرف است،اى تسع سنين.و شايد كه مفعول به باشد.

و اين روشن تر است براى آن كه،زاد و ازداد،هر دو به يك معنى آمده است.و حسن بصرى خواند:تسعا و كذلك تسعون،به فتح«التاء»فيهما،و آن لغت است جز كه كسر بيشتر است و معروف تر.

قُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا ،گفتند:اوّل خبر داد رسول را به مقدار آن على التحقيق، آنگه گفت:اگر جهودان از تو پرسند ايشان را مگو (2)،حوالت بر علم من كن،بگو: اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا ،كه صلاحى به اين متعلّق است. لَهُ غَيْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،غيب آسمان و زمين او راست،او داند آنچه از امور و احوال اهل آسمان و زمين پوشيده و غايب است از شما. أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ. اين صيغت (3)امر دارد،و معنى تعجّب است، يعنى ما اسمعه و ابصره،چه بينا و شنواست او اعمال و اقوال بندگانش را،بر او هيچ پوشيده نماند. مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ ،نيست ايشان را،يعنى اهل آسمان و زمين را بدون او يارى و ناصرى، وَ لاٰ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً ،و او انباز نگيرد در حكم خود هيچ كس را.جملۀ قرّاء چنين خواندند على الخبر عنه تعالى،مگر ابن عامر كه او خواند:و لا تشرك به«تا»ى خطاب و جزم«كاف»على نهى المخاطب (4)،يعنى اى مخاطب مكلّف انباز مگير با او در احكام او،و كس را انباز او مشناس.

و قوله تعالى:

سوره الكهف (18): آیات 27 تا 51

اشاره

وَ اُتْلُ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتٰابِ رَبِّكَ لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27) وَ اِصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاٰ تَعْدُ عَيْنٰاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ لاٰ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنٰا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنٰا وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ وَ كٰانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ نٰاراً أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغٰاثُوا بِمٰاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي اَلْوُجُوهَ بِئْسَ اَلشَّرٰابُ وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً (29) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30) أُولٰئِكَ لَهُمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ يُحَلَّوْنَ فِيهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِيٰاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهٰا عَلَى اَلْأَرٰائِكِ نِعْمَ اَلثَّوٰابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31) وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنٰا لِأَحَدِهِمٰا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ حَفَفْنٰاهُمٰا بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمٰا زَرْعاً (32) كِلْتَا اَلْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنٰا خِلاٰلَهُمٰا نَهَراً (33) وَ كٰانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ يُحٰاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هٰذِهِ أَبَداً (35) وَ مٰا أَظُنُّ اَلسّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً (36) قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ يُحٰاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاكَ رَجُلاً (37) لٰكِنَّا هُوَ اَللّٰهُ رَبِّي وَ لاٰ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لاٰ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مٰالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْهٰا حُسْبٰاناً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ مٰاؤُهٰا غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41) وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلىٰ مٰا أَنْفَقَ فِيهٰا وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا وَ يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ مٰا كٰانَ مُنْتَصِراً (43) هُنٰالِكَ اَلْوَلاٰيَةُ لِلّٰهِ اَلْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوٰاباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44) وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا كَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ اَلْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ اَلرِّيٰاحُ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً (45) اَلْمٰالُ وَ اَلْبَنُونَ زِينَةُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْبٰاقِيٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوٰاباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46) وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ اَلْجِبٰالَ وَ تَرَى اَلْأَرْضَ بٰارِزَةً وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلىٰ رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونٰا كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً (48) وَ وُضِعَ اَلْكِتٰابُ فَتَرَى اَلْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّٰا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يٰا وَيْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا اَلْكِتٰابِ لاٰ يُغٰادِرُ صَغِيرَةً وَ لاٰ كَبِيرَةً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (49) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ كٰانَ مِنَ اَلْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً (50) مٰا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ مٰا كُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّينَ عَضُداً (51)(5)

ترجمه

برخوان آنچه وحى كردند به تو از كتاب خدايت كه گرداننده نيست سخنها او را،نيابى از فرود او جاى ميلى.

صبر كن و بازدار خود را از (6)آنان كه خوانند خداى را به بامداد و شبانگاه،مى خواهند روى او نبايد (7)كه برگردد چشمهايت از ايشان،

ص : 341


1- .اساس:امامه،به قياس نسخۀ قم و اتفاق جميع نسخه تصحيح شد.
2- .آج،لب:بگو.
3- .آط،آج،لب:صفت.
4- .آط،آج،لب:الخطاب.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:با.
7- .قم:مبادا

مى خواهى (1)زينت (2)زندگانى نزديكتر،فرمان مبر آن را كه ما غافل كرديم دل او را از ذكر ما به دنبال (3)هواى خود رفت و بد كار او ضايع كردن.

بگو كه حق از خداى شماست،هركه خواهد گو ايمان آر و هركه خواهد گو كفر آر (4)،ما بنهاديم (5)براى كافران (6)آتشى كه گرد درآيد به ايشان سرا پرده هايش،و اگر فرياد خواهند،فرياد رسند ايشان را به آبى چون دردى زيت بريان كند رويها را،بد شراب (7)است آن و بد جاى است آن تكيه گاه (8).

آنان كه ايمان آوردند و كار نكو (9)كردند ما ضايع نكنيم مزد آن كس كه كار نكو كند.

آنان كه بود ايشان را بهشتها مقام،مى رود از زير ايشان جويها،به حلىّ ايشان كنند در آنجا از دست ورنجها (10)از زر و درپوشند جامه هاى سبز از ديبايى تنك و ستبر،تكيه زده باشند در آنجا بر تختها،نيك ثواب است و نيكو تكيه گاه است، بزن براى ايشان مثلى،دو مرد كرديم يكى را از ايشان دو بستان از انگور (11)گرد آن گرفتيم (12)به درختان خرما و كرديم ميان آن كشتى.

هر دو بستان بداد ميوه ايش و نكردى نقصانى (13)،از او چيزى.بگشاديم ميان آن جوى.

ص : 342


1- .آط،آج،لب:مى خواهند.
2- .قم،آب:آرايش.
3- .قم:پس روى،آط،آب:از پس،آج،لب:از پى.
4- .آط،آب،آج،لب:كافر شو.
5- .قم:ساخته ايم.
6- .مل:ظالمان.
7- .قم،آط،آب،آج،لب:شرابى.
8- .آط،آب:و بد جاى تكيه گاه را.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:عمل صالح.
10- .قم:دست ورنجنها.
11- .قم:انگورها.
12- .قم:گرد درگرفتيم.
13- .قم:كم نكردى از او چيزى،آط،آج،لب:ظلم نكرد از او چيزى.

و بود او را مالى (1)،گفت برادرش (2)را و او مناظره مى كرد با او:من بيشترم از تو به خواسته (3)و عزيزتر به گروه.

[161-ر] در- شد در بستانش و او ظالم خود بود،گفت:نپندارم كه هلاك شود اين هرگز.

و نپندارم كه قيامت برخيزد و و اگر مرا بازبرند با خدايم يابم بهتر از آن بازگشتنگاه (4).

گفت او را رفيقش (5)و او مناظره مى كرد با او كافر شدى (6)به آن كه بيافريد تو را از خاك پس از آب (7)،پس راست كرد تو را مردى؟ لكن مرا او خداى پروردگار شرك نيارم به او كسى را (8).

چرا چون در بستانت شوى بگو (9)آنچه خداى خواهد قوّت نيست الّا به خداى.اگر مى بينى تو مرا كمتر از تو به مال و فرزندان (10).

باشد كه خداى بدهد مرا بهتر از بستان تو و بفرستد برآن عذابى از آسمان در روز آيد خاكى (11)نرم شود.

يا در روز آيد آب او به زمين فروشده نتوانى تو او را طلب كردن.

ص : 343


1- .قم:ميوه ها،بقيۀ نسخه بدلها:ميوه.
2- .آط،آب،آج،لب:رفيق.
3- .آط،آب،آج،لب:مال.
4- .قم:بازگشتن جاى.
5- .مل:برادرش.
6- .اساس:شد،به قياس با نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب:نطفه.
8- .قم:لكن من او خداى است پروردگار من و شرك نيارم به خدايم يكى را.
9- .آط،آب،آج،لب:گفتى.
10- .قم:فرزند.
11- .آط،آب،آج،لب:خاك.

گرد درآيند به ميوۀ او (1)در روز آيد مى گرداند دستهايش بر آنچه هزينه (2)كرده بود در آن و آن افتاده بود بر چفتهايش (3)گويد كاشك (4)من انباز نگرفتمى به خدايم كسى را.

و نبود او را گروهى كه يارى او كنند از فرود خدا،نباشد او كينه كش (5).

آنجا ولايت خداى را باشد كه او حقّ است،او بهتر است به ثواب دادن و بهتر است به عاقبت.

بزن براى اينان مثل زندگانى نزديكتر (6)چون آبى كه بفرستاديم آن را از آسمان آميخته شد به او گياه (7)زمين در روز آمد خشك شده مى برد آن را بادها و بوده است خداى بر همه چيزى توانا (8).

خواسته و پسران،زينت (9)زندگانى نزديكتر است و آنچه باقى است و نيك است بهتر است به نزديك خداى تو به ثواب و بهتر به اميد و آن روز كه برانيم كوهها را و بينى زمين را ظاهر و گرد كنيم ايشان را،رها نكنيم از ايشان كسى را.

عرضه كنند ايشان را بر خداى تو ايستاده آمدى به ما چنان كه آفريديم شما را نخست (10)بار بل دعوى كردى كه نكنيم ما شما را وعده اى.

ص : 344


1- .قم:به ميوه هاش.
2- .قم،مل:نفقه كند،آج،لب:بدنيت.
3- .آط:چفتنهايش.
4- .آب،آج،لب:كاشكى.
5- .قم:كينه كشى.
6- .آط،آب،آج،لب:دنيا.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:نبات.
8- .آط،آب،آج،لب:قادر.
9- .قم،آط،آب:آرايش.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:اوّل.

بنهند نامه را بينى گناهكاران را ترسنده (1)از آنچه در اوست.گويند:

اى واى ما!چيست اين نامه را كه رها نكرده است هيچ گناه خرد و بزرگ الّا بشمرده است آن را و يابند آنچه كرده باشند حاضر،و بيداد (2)نكند خداى تو بر كس.

چون گفتيم فريشتگان را كه سجده كنى آدم را سجده كردند مگر ابليس كه بود از جنّ (3)،برون آمد از فرمان خدايش مى گيرى او را و فرزندان او را دوستان به خلاف من (4)و ايشان شما را دشمن اند،بد است (5)او ظالمان را بدلى.

حاضر نياوردم ايشان را به آفريدن آسمانها و زمين و نه به آفريدن نفسهاى ايشان.نبودم گيرنده گمراه كنندگان را بازو و يار (6).

قوله: وَ اتْلُ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ ،خطاب است با رسول-عليه السّلام-گفت:بخوان اى محمّد!آنچه بر تو وحى كرده اند از اخبار (7)اصحاب الكهف و جز آن،[اتل] (8)، امر باشد از تلاوت.و بعضى دگر گفتند:«اتل»،متابعت كن آن را كه خداى بر تو وحى كرده است در قرآن از اوامر و نواهى و هر دو معنى محتمل است[161-پ]، يقال:تلوت الرّجل اذا تبعته اتلوه تلوا و تلوت القرآن تلاوة،و معنى هر دو با تتبّع راجع است،چه قرآن خوان تتبّع آيات و كلمات مى كند، لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ ،كلام او را تغيير و تبديل نكنند،يعنى در وعد او خلف نيايد و در خبر او كذب نرود (9)،چه وعدۀ او درست باشد و خبر او صدق. وَ لَنْ تَجِدَ ،نيابى فرود او جز او پناهى و ملجائى.و گفتند:معدلى كه از او ميل كنى،و بر هر دو قول موضع باشد. وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ ،اى

ص : 345


1- .قم:ترسندگان،آط،آب،آج،لب:ترسيده.
2- .آط،آب،آج،لب:ظلم.
3- .قم،آط،آج،لب:پرى.
4- .قم:آط،آب،آج،لب:فرود من.
5- .قم:بئس است.
6- .قم،مل:به بازو،آط:به بازى،آب:بسازد،آج،لب:به يارى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:قصّه.
8- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
9- .قم،نبود.

احبس نفسك،خويشتن بازدار.و الصّبر،حبس النّفس على ما يكره (1)،با آنان كه خداى را مى خوانند به بامداد و شبانگاه. يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ،روى او مى خواهند،يعنى رضاى او مى جويند،يعنى طاعت به اخلاص مى كنند للّه،براى خدا،دور از ريا.

قتاده گفت:مراد نماز بامداد و نماز شام است.كعب الاحبار گفت:و اللّه كه مراد،اهل نماز فريضه اند. وَ لاٰ تَعْدُ عَيْنٰاكَ عَنْهُمْ ،و نبايد كه چشم تو از ايشان برگردد، يعنى بايد تا پيش تو باشند و به چشم تو باشند.و قوله: تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،در محلّ حال است،اى مريدا،در آن حال كه مريد و طالب زينت دنيا باشى، وَ لاٰ تُطِعْ ،و فرمان مبر آن كس را كه ما دل او غال كرده ايم از ذكر خود (2)به خذلان و تخليت (3)و او تابع هواى نفس خود است،نه تابع رضاى ما. وَ كٰانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ،و كار او ضايع كردن است.و اين قول قتاده و مجاهد و ضحّاك است.داود گفت:فرطا، اى ندما،پشيمانى.خبّاب گفت:هلاكا.ابن زيد گفت:مخالفا للحقّ.مقاتل حيّان گفت:سرفا.فرّاء گفت:متروكا.ابو زيد بلخى گفت:قدما فى الشّر.ابو عبيده گفت:

هو من قول العرب فرس فرط،اى سابق،و فرط منّى قول،اى سبق.و منه

قوله -عليه السّلام-: انا فرطكم على الحوض ،اى رائدكم و سابقكم،گفتند معنى آن است كه:روزگار ضايع كرده باشد و كار خود معطّل (4).عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در عيينة بن حصن الفزارىّ آمد كه او به نزديك رسول آمد پيش ازآن كه ايمان آورد جماعتى درويشان به نزديك رسول بودند،چون:سلمان پارسى و عمار و خبّاب و عامر ابن فهيره و مهجع (5)و صهيب.و سلمان،گليمى داشت عرق برآورده و بوى كريه (6)از او مى آمد و او پاره اى برگ خرما بگرفته بود و زنبيلى مى بافت.عيينه گفت:اى محمّد! تو را از اينان ننگ نمى آيد و از بوى اينان كراهت نمى باشد كه ما را يك ساعت وجه نيست با اينان نشستن؟ما اشراف و سادات مضريم (7)و نظر مردمان به ماست،اگر ما ايمان آريم به تو،مردمان ايمان آرند،و اگر (8)نياريم،نيارند.و ما را برگ نباشد كه با اينان به يك جاى بنشينيم،براى ما مجلسى ساز و براى ايشان مجلسى ديگر و وقتى

ص : 346


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مل:تكره.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:خدا.
3- .آج،لب:تحليه.
4- .آط،آب،آز،آج،لب+كرده،مل+گذاشته.
5- .آز:مهج.
6- .مل:بوى عرق و آب چشم.
7- .آط،آب،مل،آز،آج،لب:مصريم.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+ايمان.

دگر.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابو العاليه گفت:آيت در اميّة بن خلف الجمحىّ آمد و اين قول او گفت.قتاده گفت:آيت در اصحاب صفّه آمد و ايشان هفتصد مرد درويش بودند ملازمان مسجد رسول-عليه السّلام.ايشان را ملكى و ضيعتى و زرعى و ضرعى و تجارتى نبود.نماز مى كردندى و منتظر نمازى ديگر بودندى.قتاده گفت:چون اين آيت آمد،رسول -عليه السّلام-گفت:الحمد للّه كه در امّت من كسانى هستند كه خداى مرا گفت:

خود را با اينان بازبند،آنگه گفت:بيان كن براى اينان كه كافر و جاحدند، و بگو كه: اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ ،گفتند: اَلْحَقُّ ،خبر مبتداى محذوف است،يعنى اين قرآن و آنچه در اوست از اخبار و آيات و اوامر و نواهى و وعد و وعيد حقّ است از خداى تعالى.و گفتند: اَلْحَقُّ ،مبتداست و مِنْ رَبِّكُمْ ،در جاى خبر اوست،يعنى الحقّ صادر من ربّكم وارد منه و آت من قبله،حق از خداى تعالى صادر گشت از كتاب و پيغامبر و بيان و آنچه خلقان در تكليف به آن محتاجند.اكنون اختيار به ايشان است و عنان اختيار به دست ايشان است هركه خواهد،گو ايمان آر،و هركه خواهد گو كافر شو.و صورت امر است،و مراد تخيير بر وجه تهديد،چه خداى را به ايمان ايشان حاجت نيست.اگر ايمان آرند ايشان را به آيد (1)به ثواب[162-ر]و نعيم ابد رسند،و اگر كفر آرند ما بجارده ايم (2)براى كافران آتشى كه سرا پرده هاى آن محيط است به ايشان و گرد ايشان در آمده است.و قوله: أَعْتَدْنٰا ،من العتاد،و هو العدّة،آن سازگار باشد و«سرادق»،سراپرده (3)باشد به مانند ديوارى گرد خيمه،و خيمه در ميان آن باشد.

ابو سعيد خدرىّ روايت كرد (4)كه،رسول-عليه السّلام-گفت:دوزخ را چهار سراپرده است،كثافت (5)هريكى چهل ساله راه.عبد اللّه عبّاس گفت:ديوارى است از آتش گرد كافران درآمده باشد.كلبى گفت:كژدمى باشد كه روز قيامت از دوزخ برآيد از آتش و در عرصۀ قيامت گرد كافران درآيد به مانند حظيره اى،قال رؤبه:

ص : 347


1- .آز:برآيد.
2- .قم،مل:بيجارده ايم،آج،لب:بچارده ايم.
3- .قم،مل:سراى پرده.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+از.
5- .آج،لب:كسافت.

يا حكم بن المنذر بن الجارود***سرادق المجد عليك ممدود

و قال سلامة بن جندل:

هو المدخل النّعمان بيتا سماؤه***صدور الفيول (1)بعد بيت مسردق (2)

بعضى دگر گفتند دودى باشد كه روز قيامت از دوزخ برآيد و گرد كافران درآيد،و هو قوله: اِنْطَلِقُوا إِلىٰ ظِلٍّ ذِي ثَلاٰثِ شُعَبٍ، لاٰ ظَلِيلٍ وَ لاٰ يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ (3)- الآية. وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغٰاثُوا بِمٰاءٍ كَالْمُهْلِ ،و اگر فرياد خواهند فرياد ايشان رسند از تشنگى كه ايشان را رسيده باشد به آبى چون دردى زيت.و اين روايت ابو سعيد خدرى است از رسول-عليه السّلام-كه گفت:«مهل»،دودى زيت باشد به گرما (4)، به صفتى بود كه كافر به نزديك روى برد گوشت روى او در آنجا فتد.عبد اللّه عبّاس گفت:آبى ستبر باشد بمانند دردى زيت.اعمش گفت:عصارۀ زيت باشد.مجاهد گفت:خون و ريم باشد.ضحّاك گفت:آبى سياه باشد چه دوزخ سياه است و هرچه در او باشد سياه بود از درخت و آب و لباس و اهل او،ابو عبيده گفت:جواهر زمين باشد گداخته،يعنى مس و روى و آهن و ارزيز و مانند آن،گداخته و آميخته.قتاده گفت:عبد اللّه مسعود به كوفه بود،مردى آمد و او را جامى آورد سيمين (5)زر بر او زده.

او بفرمود تا چاله اى بركندند در زمين و در آنجا نهادند،و آتشى عظيم بر او افرختند (6)بگداخت (7)و سرخ شد چون آتش.آنگه گفت غلام را:برو و اين جماعتى را كه هر روز بر ما آيند،ايشان را بخوان.او برفت و ايشان را بخواند.جماعتى بسيار بيامدند.او گفت:درنگرى اين بينى.گفتند:اين چيست؟گفت:هذا اشبه شىء بالمهل الّذى وعد (8)اللّه الكفّار به فى النّار،اين بهتر چيزى است به مانندگى به آن مهل كه خداى وعيد كرد كافران را در دوزخ به آن.سعيد جبير گفت:مهل،چيزى باشد كه گرماى او به غايت رسيده باشد.ابو عبيده گفت،از منتجع بن (9)نبهان شنيدم كه

ص : 348


1- .آج،لب:القبول.
2- .آج،لب:ممدود.
3- .سورۀ مرسلات(77)آيات 30 و 31.
4- .قم:گرمى.
5- .قم:مسين.
6- .همۀ نسخه بدلها:برافروختند.
7- .قم،مل،آج،لب:تا بگداخت،آط،آب،آز:آنگه بگداخت.
8- .همۀ نسخه بدلها:اوعد.
9- .آط،مل،آج،لب:مسجع بن.

گفت:فلان ابغض الىّ من الطّلياء و المهل،گفتم:مهل چه باشد؟گفت:آن كه خمير در ميان آتش كنند،آنگه بردارند و انگشتهاى آتش و جمرات در كنار (1)آن آويخته باشد. يَشْوِي الْوُجُوهَ ،بريان كند رويها را و بسوزد.سعيد جبير گفت:اهل دوزخ چون گرسنه شوند،استغاثه (2)كنند و فرياد خواهند از گرسنگى ايشان را اغاثه (3)كنند به درخت زقّوم،از آن بخورند،آن در تن ايشان چون آتش شود،و گوشت و پوست ايشان پخته گرداند،چنان كه عرق برآرند،پاره هاى گوشت ايشان با عرق بريزد (4)،آنگه تشنگى بر ايشان افتد،چند سال فرياد مى كنند از تشنگى،ايشان را اغاثه (5)كنند به آبى چون مهل،و آن آبى بود (6)گرماى آن به غايت رسيده كه چون به نزديك دهن برند گوشت روى ايشان در آنجا فتد (7). بِئْسَ الشَّرٰابُ ،بد شراب (8)باشد آن مهل، وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً ،و بد جاى تكيه باشد دوزخ و«مرتفق»،متّكا باشد كه مرفق برآن نهند.عبد اللّه عبّاس گفت:منزلا.ضحّاك (9)گفت:مجتمعا.عطا گفت:مقرّا (10).گفتند:مهادا،و گفتند:منزلا،و اصل او متّكا بود كه بر او و چايند (11)به مرفق،قال الشّاعر:

قالت له و ا[ر] (12)تفقت الا فتى***يسوق بالقوم غزالات الضّحى

و ارتفق الرّجل گويند،چون تكيه كند و خوابش نباشد.قال ابو ذؤيب الهذلىّ [162-پ]:

نام الخلىّ و بتّ اللّيل مرتفقا***كانّ عيني فيها الصّاب مذبوح

و گفتند:روا بود كه از رفق باشد،و آن منفعت بود.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند.

در خبر آن خلاف كردند،بهرى گفتند: إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ ،در جاى خبر اوست،چنان كه شاعر گفت:

انّ الخليفة انّ اللّه سربله***سربال ملك به ترجى الخواتيم

ص : 349


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:كناره،مل:كنارهاى.
2- .قم،آط،آج،لب:استغاثت.
3- .قم:آط،آب،آج،لب:اغاثت.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل و قم:برود.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:اجابت.
6- .آط،آب،آج،لب+كه:
7- .همۀ نسخه بدلها:فتد.
8- .آط،آب،آز:شرابى.
9- .همۀ نسخه بدلها:مجاهد.
10- .قم+بعضى.
11- .قم:بروچايند،آط،آب،آز،آج،لب:بياسايند.
12- .اساس:ندارد،از قم آورده شد.

و آن ضمير كه بايد كه در جملۀ خبرى باشد،عايد با مبتدا در او مقدّر است، و التّقدير:انا لا نضيع اجر من احسن منهم عملا،چنان كه:السّمن منوان بدرهم، التّقدير منه، و گفتند: أُولٰئِكَ لَهُمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،در جاى خبر اوست.خداى تعالى گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،ما مزد نيكوكاران ضايع نكنيم،يعنى ايشان نيكوكار باشند و ما مزد نكوكاران ضايع نكنيم. أُولٰئِكَ ،ايشان آنانند كه ايشان را باشد بهشتها مقام.و العدل،الاقامة.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ ،در زير ايشان جويها مى رود،يعنى در زير كوشكها و درختان بستانهاى ايشان، يُحَلَّوْنَ فِيهٰا ،درپوشانند ايشان را به حلىّ و زينت، مِنْ أَسٰاوِرَ ،گفتند:«من»اوّل زيادت است و دو (1)تبيين.و گفتند:هر دو تبيين است، دست فرنجهاى (2)زرّين.و«اساور»،جمع سوار باشد و گفتند:جمع اسوار (3)،على حذف الزّيادة،چه اگر«يا» (4)زيادت بودى (5)،اساوير بودى.و گفته اند:جمع اسورة باشد،و اسوره جمع سوار بود،فهو جمع الجمع.و يقال:سوار و سوار،بالكسر و الضّم.

و گفتند:اين از عادت ملوك بودى،يعنى اهل بهشت به زىّ و زينت ملوك باشند.

سعيد جبير گفت:هريكى از اهل بهشت سه دست ورنجن (6)دارند:يكى از سيم،يكى از زر،يكى از لؤلؤ و ياقوت. وَ يَلْبَسُونَ ثِيٰاباً خُضْراً ،و جامه هاى سبز پوشند از سندس و آن ديباى تنك باشد. وَ إِسْتَبْرَقٍ ،و آن ديباى (7)ستبر (8)باشد،و گفته اند:معرّب است. مُتَّكِئِينَ فِيهٰا عَلَى الْأَرٰائِكِ ،تكيه زده باشند در بهشت بر سريرها.و «اريكه»،سريرى باشد كه از بالاى او قبّه اى يا كلّه اى زده باشند.و نصب متّكئين، بر حال است. نِعْمَ الثَّوٰابُ ،التقدير،نعم الثّواب الجنّة،نيكو ثواب است بهشت.

وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً ،و نكو تكيه گاهى است او،يا منتفعى (9)و انتفاعى و منفعتگاهى.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ -الآيه،گفتند:اين آيات در حقّ دو برادر آمد از اهل مكّه از بنى مخزوم:يكى مؤمن و يكى كافر.مؤمن،ابو سلمه بود-عبد اللّه بن

ص : 350


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:دوم.
2- .قم،آط،آب،آز:دست ورنجنها،آج،لب:دسورنجها.
3- .قم:اسور.
4- .آج،لب:با.
5- .آط،آب،آز:نبودى.
6- .آط،آج،لب:دست ورنج،آز:دست و برنجن،مل:دست افرنجن.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل+ثخين.
8- .آط،آج،لب:سطبر.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:با منفعتى.

عبد الاسد بن عبد ياليل بود،و او شهر امّ سلمه بود پيش از رسول-عليه السّلام.و كافر، الاسود بن عبد الاسد بن عبد ياليل بود.و گفتند:آيات بر سبيل مثل در رسول آمد -عليه السّلام-و مشركان مكّه.و گفتند:اين مثل براى عيينة بن حصن زد،و براى سلمان پارسى (1)،كه قصۀ ايشان برفت.خداى مثل زد ايشان را به دو مرد در بنى اسرايل،دو برادر:يكى مؤمن (2)يكى كافر.نام يكى،يهودا بود در قول عبد اللّه عبّاس.مقاتل گفت:يمليخا (3)و نام كافر فطروس (4)بود.وهب گفت:قطفر (5)بود،و ايشان آنانند كه خداى وصف ايشان كرد در سورة و الصّافات.عبد اللّه مبارك گفت:

از معمر از عطاء خراسانى (6)كه او گفت:در بنى اسرايل دو برادر بودند:يكى مؤمن، يكى كافر.ايشان را از پدر (7)مالى رسيد،هشت هزار دينار.قسمت كردند و هريكى چهار هزار دينار برگرفتند.امّا برادر كافر به هزار دينار سراى خريد،اين برادر مؤمن گفت:بار خدايا!برادرم در دنيا به هزار دينار سراى (8)خريد و من از تو در بهشت سراى (9)مى خرم به هزار دينار.و آنگه آن هزار دينار به صدقه بداد.برادرش به هزار دينار ساز و تجمّل آن سراى (10)بخريد،او گفت:بار خدايا!برادرم هزار دينار به ساز و تجمّل سراى كرد،و من آن سراى را كه از تو خريده ام در بهشت،آن را ساز و تجمّلى (11)مى خرم و خدمتكار به هزار دينا[ر] (12)و آنگه به صدقه بداد.برادرش به هزار دينار ضيعتى خريد[163-ر]از دشت و آب و باغ و بستان.او گفت:بار خدايا!من از تو به هزار دينار ضيعتى مى خرم در بهشت و هزار (13)ديگر به صدقه داد.برادرش زنى خواست و هزار دينار در خرج آن (14)كرد.او گفت:بار خدايا!برادرم زنى خواست و هزار دينار در راه آن كرد (15)،من از تو زنى مى خواهم از حور العين و اين هزار ديگر (16)

ص : 351


1- .قم،آط،آج،لب:فارسى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم+و.
3- .آط،آب،مل،آز،لب:تمليخا.
4- .آط:طوس.
5- .آط،آب،مل:فطيفر،آز:قطفير،آج،لب:قطيفه.
6- .آج:خوراسانى.
7- .قم،مل،آز+به ميراث،آط،آج،لب:را به ميراث از پدر.
8- .آط،آب،آز،آج،لب:سرايى.
9- .آز،آج:سرايى.
10- .آط،آز:سرا.
11- .همۀ نسخه بدلها:تجمّل.
12- .به قياس ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها+دينار.
14- .قم:در راه آن.
15- .آط،آز،آج،لب:خرج كرد،مل:در باب خرج او كرد.
16- .قم:دينار،آط،آب،آز:دينار دگر.

باقى در راه آن كردم و آن نيز به صدقه داد.چون روزگار برآمد او محتاج شد و فروماند ،با خود گفت:اگر بروم و احوال و حاجت[خود] (1)برادرم[را] (2)بگويم،همانا مرا ياريى (3)كند و برّى.بيامد و بر راه بنشست،چون بر (4)آمد،او را گفت:مرا شناسى؟گفت:،برادر منى فلان؟گفت بلى.گفت:چه كار است تو را؟ گفت:حاجت مرا پيش تو آورد.گفت:آن مال را چه كردى؟گفت:به صدقه بدادم،و قصّۀ خود با او بگفت.او بر طريق استهزا او را گفت: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (5).آنگه گفت و اللّه كه جوى ندهم تو را.و او را براند،و ذلك قوله: قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كٰانَ لِي قَرِينٌ، يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (6)-الى قوله: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ (7)-الآيات.و در قصّۀ ايشان اين آيات بفرستاد.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً ،گفت:اى محمّد!مثلى بزن براى اين كافران. رَجُلَيْنِ ، بدل مثل است.و گفتند:محلّ او جرّ است،اى مثل رجلين. جَعَلْنٰا لِأَحَدِهِمٰا ،كه كرديم ما يكى را از ايشان دو بستان از انگور،يعنى رز. وَ حَفَفْنٰاهُمٰا بِنَخْلٍ ،و گرداگرد آن درختان خرما، وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمٰا زَرْعاً ،و در ميان آن كشتزار گندم و جز آن.

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ ،هر دو بستان.«كلا»،موحّد اللّفظ مثنّى المعنى است،چنان كه كل به نزديك بعضى،براى آن گفت:آتت،و نگفت:آتتا،قال الشّاعر:

و كلتاهما قد خطّ لي في صحيفتي***فلا العيش اهواه و لا الموت اروح

و گفتند:تقدير آن است كه:كلّ واحدة منهما. آتَتْ أُكُلَهٰا ،اى اعطت ثمرتها (8).هريكى از آن بستانها ميوۀ خود بدادى و بر برآوردى، وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً ،و هيچ كم نكردى ازآن كه سال اوّل بودى،و الظّلم فى اللّغة،هو النّقصان،يقال:ظلمه حقّه اذا نقصه (9)،قال الشّاعر:

ينقّصنى (10)مالى كذا و لوى يدي***لوى يده اللّه الّذى لا يغالبه

ص : 352


1- .اساس:ندارد،از قم آورده شد.
2- .اساس:ندارد،از قم آورده شد.
3- .قم،آط،آج،لب:يارى.
4- .آب،آز،آج،لب:برادر.
5- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 52.
6- .سورۀ صافات(37)آيات 51 و 52.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 55.
8- .همۀ نسخه بدلها:ثمرها.
9- .آج،لب:اذا انقصه.
10- .كذا،در اساس و جميع نسخ،در منابع چاپى به صورت«يظلمنى»و«تظلّم»نيز ضبط شده است كه با فحواى عبارت مناسبتر مى نمايد.

و يروى:الّذي هو غالبه. وَ فَجَّرْنٰا ،برانديم و برگشاديم در ميان آن بستانها جويى (1)از آب روان.

وَ كٰانَ لَهُ ثَمَرٌ ،و اين مرد صاحب بستان را ازآنجا ميوه ها بود،و ثمر (2)جمع ثمار باشد،كحمار و حمر.و گفتند:ثمر و جمعه ثمر،كخشب و خشب،و گفتند:

ثمر جمع ثمرة،كتمر و تمرة،و گفتند:ثمر همه جنس مال باشد.مجاهد گفت:مراد زر و سيم است،يعنى صاحب اين بستانها را (3)زر و سيم بود.عبد اللّه عبّاس گفت:

انواع مالها خواست.قتاده گفت:كلّ المال ثمر،همه (4)را ثمر گويند. فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ ،اين مرد مال دار آن برادر درويش را گفت:من به مال از تو بيشترم و به حشم و خدم از تو عزيزتر.

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ ،آنگه خداى تعالى حكايت حال او كرد كه او در بستان خود شد، وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ ،«واو»حال راست،در آن حال كه (5)ظالم نفس خود بود به آن كه كافر بود به خدا،گفت:نپندارم كه اين بستان هرگز هلاك شود و نپندارم كه قيامت خواهد بودن.پس اگر چنان است كه شما مى گوى كه ما را بعثى و نشورى خواهد بودن (6)و ما را با خداى مردّى و مرجعى است،بازگشت من با (7)جاى باشد به از اين.خداى تعالى از حماقت و اعتقاد باطل او و ظنّ خطا و تمنّاى محال او اين حكايت كرد.و اهل حجاز و ابن عامر خواندند:منهما منقلبا،اى من الجنّتين،در مصاحف ايشان چنين است.

قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ ،[گفت] (8)او را رفيق و برادر مسلمان او، وَ هُوَ يُحٰاوِرُهُ ،«واو» حال است،در آن حال كه با او مناظره مى كرد. أَ كَفَرْتَ ،كافر شدى به آن خداى كه تو را از خاك بيافريد!يعنى اصل تو را كه آدم بود؟قولى دگر آن كه آب (9)نطفه از طعامى و غذايى بود كه از خاك رويد،پس اصل نطفه هم از خاك[136-پ]بوده باشد. ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ،پس از اين آب معهود كه خداى از او خلق آفريند.و اصل نطفه

ص : 353


1- .آز:جويى.
2- .آج،لب:ثمره.
3- .همۀ نسخه بدلها+جز اين بستانها.
4- .قم+مال.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز قم و مل+او.
6- .آط،آب،آز،آج،لب+اگر.
7- .قم:باز.
8- .اساس ندارد،از قم آورده شد.
9- .در اساس لفظ«آب»تكرار شده است.

آب اندك باشد،من نطف اذا قطر.فعله به معنى مفعوله (1)باشد،كه قطر هم لازم است و هم متعدّى. ثُمَّ سَوّٰاكَ رَجُلاً ،پس تو را مردى تمام سوىّ كرد،و اين حكايت تدريج خلق براى آن گفت،تا بدانند كه اين،فعل قادرى مختار است نه به طبع بوده است،چه اگر به طبع بودى به يك بار ببودى،چنان كه كتابت به قالب كه به يك بار برآيد.امّا آن كه به اختيار فاعل (2)بود،حرف حرف در وجود آيد به حسب ارادت او.

قوله: لٰكِنَّا هُوَ اللّٰهُ رَبِّي ،تقدير آن است كه:لكن انا هو اللّه ربّى گفت،و لكن من نگويم كه با خداى شريكى هست،بل گويم:او كه اللّه است خداى من است.

پس همزه از ميان بيفگند دو«نون»به هم آمد ادغام كرد،چنان كه شاعر گفت:

و ترميننى بالطّرف اى انت مذنب***و تقليننى لكنّ ايّاك لا اقلي

اى،لكن انا.نافع در روايت مسيّبى و ابو جعفر و ابن عامر و رويس و برجمى در حال وصل به الف خواندند.چنان كه شاعر گفت:

انا سيف العشيرة فاعرفونى***حميد قد تذرّيت السّناما

و در آن كه در حال وقف اثبات بايد كردن خلاف نيست.كسائى گفت:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:لكن اللّه هو ربّى.و ابىّ خواند:لكن انا هو اللّه [ربّى] (3)بر اصل چنان كه اظهار الف نكرد در لفظ در حال وصل. وَ لاٰ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً ،و من كس را انباز خداى نگيرم و كس را به شريك او نكنم.

وَ لَوْ لاٰ ،اى هلاّ. قُلْتَ ،چرا نگفتى چون در بستان خود شدى: مٰا شٰاءَ اللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ ،روا بود كه«ما»در محلّ رفع بود بر خبر مبتداى محذوف،و التّقدير:هى ما شاء اللّه.و شايد كه محلّ او نصب بود بوقوع شاء عليه،اى ما شاء اللّه كان.و بر اين وجه«ما»،مجازات را بود،و التقدير:اىّ شىء شاء اللّه كان.و بر اين تقدير هم روا بود كه (4)محلّ«ما»رفع بود بر ابتدا،چه«ما»مجازات را بود،و التّقدير:اىّ شىء،به رفع.آنگاه او مبتدا باشد،و كان خبر او باشد.اگر گويند نه امّت اجماع كرده اند بر اطلاق اين قول كه:ما شاء اللّه كان و ما لم يشأ لم يكن،آنچه خدا خواهد بباشد و

ص : 354


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:مفعول.
2- .قم:كاتب.
3- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
4- .اساس+ما،كه زايد به نظر مى رسد.

آنچه نخواهد نباشد،و اين به (1)خلاف مذهب شماست؟جواب گوييم كه:اين بر تأويل باشد،چنان كه اجماع امّت است بر اطلاق آن كه:لا مردّ لامر اللّه،فرمان خداى را رد نيست،چنان كه تأويل اين كردند بر آنكه صورت خبر است و مراد نهى،يعنى لا تردّوا امر اللّه،و الواجب ان لا يردّ،هم چونين آن كلمت مأوّل است بر آنكه :ما شاء اللّه من فعل نفسه او من فعل غيره على سبيل الاكراه كان و ما لم يشأ من هذين لم يكن،آنچه خواهد از فعل خود به اختيار و از فعل غيرى به مشيت اكراه لا محال (2)بباشد،و آنچه نخواهد بر اين وجه نباشد. لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ ،قوّت نيست مگر به خداى،چه بر خلق قدرت (3)جز خداى قادر نيست.قديم-جلّ جلاله-قادر است به خود،و هذا معنى قولنا:قادر لنفسه او لما هو عليه فى نفسه،و هر قادر كه جز اوست به اقدار او قادر است،تا او قدرتش ندهد قادر نباشد.پس اين است معنى آن كه: لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ .

انس مالك روايت كند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه چيزى ببيند كه او را نيكو در چشم آيد بگويد: مٰا شٰاءَ اللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ ،چشم بد به آن چيز نرسد. إِنْ تَرَنِ أَنَا ،اگر مى بينى مرا كمتر از تو به مال و فرزندان.و«انا»،دو وجه را محتمل است،يكى تأكيد ضمير متّصل را،و يكى آن كه فصل باشد،چنان كه گفت (4):كنت انا القائم و كنت انت (5)الخارج.و«اقلّ»،منصوب است بر آنكه مفعول دوم«ترن» (6)است،و مٰالاً وَ وَلَداً ،نصب هر دو بر تمييز است.و عيسى بن عمر در شاذّ خواند:انا اقلّ،به رفع بر ابتدا و خبر،آنگه جمله در محلّ نصب باشد [164-ر]بر مفعول دوم«ترن» (7).

فَعَسىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ ،اميد است كه خداى من مرا بدهد بهتر از بستان تو،براى آن كه مرا با او ايمان و اعتقاد است. وَ يُرْسِلَ عَلَيْهٰا حُسْبٰاناً مِنَ السَّمٰاءِ ،و فروفرستد بر بستان تو حسبانى از آسمان.قتاده و ضحّاك گفتند:عذابا.عبد اللّه عبّاس گفت:

آتشى.ابن زيد گفت:قضايى از خداى تعالى بخشم.اخفش گفت:تيرى (8)ناوكى، واحدها حسبانة.و گفتند:براى اين تير ناوكى (9)را حسبان خوانند،و حسبان،حساب

ص : 355


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بر.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:لا محاله.
3- .آز،آج،لب:قوّت.
4- .آب+گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:كنت انا.
6- .اساس:ترنى،به قياس آط،تصحيح شد.
7- .اساس:ترنى،به قياس آط،تصحيح شد.
8- .آب،آز:تير.
9- .آب،آز،آج،لب:ناوك.

باشد كه آن بسيار بود در يك مجرى.فشبّهها بكثرة الحساب.زجّاج گفت: حُسْبٰاناً ، اى عذابا حساب ما كسبت يداك،عذابى بر وفق و حساب آنچه كرده باشى نه بيشتر و نه كمتر تا عدل باشد،و اين وجهى لطيف است. فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً ،در روز آيد اين بستان تو خاكى املس ساده كه بر او نبات نباشد،و اين قول قتاده است.مجاهد گفت:رملا هائلا و ترابا،ريگى روان.عبد اللّه عبّاس گفت:او مانند جرز است در معنى.

أَوْ يُصْبِحَ مٰاؤُهٰا غَوْراً ،اى غائرا،يا در روز آيد و آبش به زمين فروشده،و براى مبالغت مصدر به جاى اسم فاعل بنهاد،چنان كه عنتره گفت:

تظلّ جيادهم نوحا عليهم***مقلّدة اعنّتها صفونا (1)

فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً ،تو نتوانى آن را طلب كردن و با دست نتوانى آوردن.

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ ،و محيط شوند و گرد ميوۀ او درآيند.و اين عبارتى است از اهلاكى بر وجهى كه از او هيچ سلامت نيايد،پندارى اهلاك به مانند حايطى محيط گشت به آن،و منه قوله: قَدْ أَحٰاطَ اللّٰهُ بِهٰا... (2)،و قوله: أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا... (3)،و قوله: وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (4)،و قالوا:احاط بهم العدوّ اذا هلكوا عن آخرهم.

فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ ،در روز آيد و دست مى گرداند.و اين عبارتى است از حسرت و پشيمانى.و گفتند:يعنى دست بر دست مى زند و اين از عادت متحسّر (5)و متلهّف (6)باشد،قال بعض المحدثين:

و انّي اذا ما فاتنى الامر لم ابت***اقلّب كفّى اثره متندّما

و لكنّه ان جاء عفوا قبلته***و ان فات لم اتبعه هلا و ليتما

وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،«واو»حال است،در آن حال كه آن فروفتاده باشد بر چفتهايش،و گفته اند:بر سقفهايش.و گفته اند:خالية من سقوفها و بنائها.و عَلىٰ ،به معنى«من»باشد.و بر طريق پشيمانى گويد: يٰا لَيْتَنِي ،كاشك تا من با خداى انباز نگرفتمى.

ص : 356


1- .اساس:صفوفا،كه به قياس قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- و سورۀ فتح(48)آيۀ 21.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 29.
4- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:متحيّر.
6- .اساس:متهلّف،كه به قياس نسخۀ قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آنگه حق تعالى حكايت كيفيّت حال او كرد،گفت:و او را نباشند گروهى و لشكرى كه يارى او كنند: وَ لَمْ تَكُنْ (1)لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،بدون خداى،و او را از خداى حمايت كنند. وَ مٰا كٰانَ مُنْتَصِراً ،و او انتقامى نتواند كشيدن.

هُنٰالِكَ الْوَلاٰيَةُ لِلّٰهِ الْحَقِّ ،آن جايگه به يقين بداند كه ولايت خداى راست -جلّ جلاله-بحق،كه او حقّ است و ما دون او از معبودان باطل.حمزه و كسائى خواندند:الولاية،به كسر الواو،و باقى قرّاء به فتح«واو».بعضى گفتند:هر دو لغت است،كالدّلالة و الدّلالة،و بعضى دگر گفتند:الولاية به كسر،مصدر والى باشد،و به فتح مصدر ولىّ.يقال:ولىّ بيّن (2)الولاية و وال بيّن (3)الولاية.و بعضى دگر گفتند:

الفتح للمصدر،و الكسرة للصّنعة (4)،براى آن كه بناء فعاله مصدر را باشد،كالسّماحة و الظّرافة و الكرامة،و فعاله صنعت (5)را باشد،كالخياطة و النّساجة و الحياكة،ولايت خداى راست.ابو عمرو و كسائى خواندند:الحقّ به رفع بر صفت ولايت،و باقى به جر بر صفت نام خداى-جلّ جلاله-چنان كه گفت: ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ... (6)،و در مصحف عبد اللّه هست:للّه و هو الحقّ،و آن كه (7)حق صفت خداى باشد.و در مصحف ابىّ هست:هنالك الولاية الحقّ للّه،چنان كه حق صفت ولايت باشد. هُوَ خَيْرٌ ثَوٰاباً ،او بهتر است به ثواب دادن[146-پ].اگر گويند اين آنگاه باشد كه ثواب دهندۀ دگر باشد،گوييم:اين بر دو وجه بود،يكى آن كه ممتنع نبود كه ايشان اعتقاد كرده باشند كه جز خداى ثواب دهنده اى هست.دگر آن كه ثواب جزا باشد،يعنى از هر جزادهنده اى خداى بهتر است و جزاى او و عاقبت آن. وَ خَيْرٌ عُقْباً ،و بهتر به عاقبت.عاصم و حمزه خواندند:عقبا،به سكون«قاف»و باقى قرّاء به دو ضمّه.و هما لغتان للعاقبة،و هُنٰالِكَ ،اشارت است به روز قيامت.و ولايت به فتح«واو»،ضدّ عداوت باشد،و به كسر«واو»امارت.و نصب او بر تمييز است.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،آنگه گفت:يا محمّد!براى اين كافران مثلى بزن زندگانى دنيا را.و بگو:كه او چون آبى است كه ما آن را از آسمان

ص : 357


1- .اساس:يكن،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آط،آب،آز،آج،لب:من.
3- .آط،آب،آز،آج،لب:من.
4- .آب:للصّفة.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:صفت.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 62.
7- .قم،آط،آب،مل،آز:بر آنكه،آج،لب:بدان كه.

فروفرستيم.به آن آب باران،نبات برويد از زمين انواع (1)و آميخته شود و به هم برپيخته شود.آنگه بس برنيايد كه بينا كه آن را تازه و سبز و مؤنق و با طراوت مى بينى،زرد شود و خشك گردد و باد آن را در جهان ببرد.دنيا با اين ماند،بينا كه مرد در او بر سر عيش و عشرت و كامرانى و كاروانى و جوانى و مال و فرزندان و نظام امور كارها ساخته و مرادها حاصل كرده،برگردد از اين روى برآن روى[توانگرى با درويشى بدل شود و تندرستى به بيمارى و كارروانى] (2)به فروماندگى و زندگانى به مرگ تا هرچه ديده باشى به خلاف آن شود،چنان كه اگر ببينى بازنشناسى.مطرّف بن عبد اللّه بن الشّخّير گفت:در خفض عيش ملوك منگر و درجۀ (3)ملوكانۀ ايشان در آن نگر كه عن قريب يا حال ايشان منقلب شود و ملك منتقل،يا ايشان از (4)ملك و ملك زائل و مرتحل (5).محمّد بن الحسين بن عبيد (6)گفت،بر كوشكى ديدم نوشته- باعالى الحجار (7)-اين بيتها:

باللّه ربّك كم قصر مررت به***قد كان يعمر باللّذات و الطّرب

طارت عقاب (8)المنايا في جوانبه***فصار من بعده للويل و الخرب

يكى از جملۀ صالحان گفت:مرا به سواد كوفه شغلى بود به خورنق و سدير بگذشتم آن سرايهاى نعمان منذر ديدم بيران شده و از او الّا رسوم و آثار نمانده، بايستادم ساعتى اعتبار را.آنگه گفتم:اين سكّانك؟اين جيرانك؟ما فعل قطّانك؟هاتفى آواز داد:

افناهم حدثان الدّهر و الحقب***و غالهم زمن فى صرفه نوب

كانوا فبانوا و فى الايّام معتبر***حتّى تصرّف فى اطوارها العقب

مساءة و سرور تلوه ترح***و غبطة شوبها همّ له (9)كرب

علىّ بن ابى مريم گفت:به سويقۀ عبد الوهّاب بگذشتم و خراب شده بود،بر ديوارى نوشته ديدم:

ص : 358


1- .قم:به انواع.
2- .اساس:ندارد،از قم افزوده شد.
3- .قم:هرچه صفت.
4- .قم:تا ايشان را.
5- .قم+هيچ نماند.
6- .آط،آب،آج،لب:العبيد.
7- .آط،آج،لب:الحجاب.
8- .اساس:عفات،كه به قياس ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:قوله،كه به قياس ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

هذا منازل اقوام عهدتهم***في خفض عيش و عزّ ما (1)له خطر

صاحب بهم صائحات الدّهر فانقلبوا***الى القبور فلا عين و لا اثر

يكى از جملۀ صالحان در خواب ديد يحيى (2)خالد برمكى را،در آن وقت كه وزير بود كه:در جانب غربى بغداد ايستاده بود،از جانب شرقى آواز آمد و گوينده اى اين بيت (3)بخواند:

كان لم يكن بين الحجون الى الصّفا***انيس و لم يسمر بمكّة سامر

يحيى خالد جواب داد (4):

بلى نحن كنّا اهلها فابادنا (5)***صروف اللّيالى و الجدود العواثر

چهل روز تمام نشد تا ايشان را نكبت رسيد،و ابو العتاهيه (6)گويد:

جمعوا فما اكلوا الّذي جمعوا***و بنوا مساكنهم فما سكنوا

و كانّهم كانوا بها ظعنا***لمّا (7)استراحوا ساعة ظعنوا

عبد الملك بن عمير گفت:سر حسين بن على-عليهما السّلام-ديدم پيش عبيد اللّه زياد (8)نهاده و در قصر الامارۀ كوفه،و سر عبيد اللّه زياد ديدم پيش مختار ابو عبيده نهاده،و سر مختار ابو عبيد ديدم پيش مصعب زبير نهاده و سر مصعب زبير ديدم پيش عبد الملك مروان نهاده[165-ر]،اين همه در مدّت دوازده سال بود.و رسول -عليه السّلام-گفت:

ما امتلأت دار حبرة الّا امتلأت عبرة ،هيچ سراى پر از خورّمى (9)نشد الّا پر از آب چشم شد.هشام الكلبىّ گفت:چون خالد وليد،عين التّمر بگشاد، احوال دختران نعمان بن المنذر پرسيد،گفتند:يكى بمرد و يكى در بعضى حجرههاست به عبادت (10)مشغول است.نزد او رفت و بر او سلام كرد و گفت:حال شما چگونه اين جا رسيد پس ازآن كه پادشاهان عرب بودى؟گفت:مجمل گويم يا مفصّل؟گفت:مجمل.گفت:روزى آفتاب برآمد و هيچ رونده نبود در خورنق و

ص : 359


1- .اساس:ممّا،كه با توجّه به نسخۀ قم تصحيح شد.
2- .قم،آط،مل،آج،لب:يحيى بن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم:بيتها.
4- .مل:يحيى خالد چون اين بشنيد به جواب او اين بگفت.
5- .اساس و قم:فاذا دنا،كه با توجه به نسخ آط،آب،مل،آز،تصحيح شد،آج،لب:ابادها.
6- .اساس:ابو العاليه،به قياس قم و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.
7- .ديگر نسخه بدلها،بجز قم:قد.
8- .قم+لعنه اللّه،ديگر نسخه بدلها+ عليه اللّعنه.
9- .همۀ نسخه بدلها:خرّمى.
10- .آط،آج،لب:صلات.

سدير و الّا زيردست ما بود،و هم آن روز آفتاب فرونشد تا هركه ما را ديد بر ما رحمت كرد.آنگه گفت:

فبينا (1)نسوس النّاس و الامر امرنا***اذا نحن فيهم سوقة نتنصّف

فأفّ لدنيا لا يدوم نعيمها***تقلّب تارات بنا و تصرّف

قوله: فَأَصْبَحَ هَشِيماً ،اى مهشوما مكسورا،فعيل به معنى مفعول،و الهشم، الكسر. تَذْرُوهُ الرِّيٰاحُ ،اى تسفيه.و الذّاريات،بادهايى باشد كه به آن غلّه پاك كنند و كاه از او جدا كنند و آلت آن كار را مذرات گويند،باد آن گياه خشك را از اين روى برآن روى مى زند. وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً ،و خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،آنگه حق تعالى براى تزهيد مردمان در سراى فانى و زينت آن و اغترار به غرور آن گفت:مال و فرزندان،زينت اين زندگانى نزديكتر است تا به مال مستظهر باشد و به فرزندان معتزّ (2).چون بنگرى آن اعتزاز، اغترار است،پندارى از مصحف مصحّف برخواند.از حقّ تو آن است كه چشم به مآل دارى.همّت تو همه به مال است و كمتر چيز بر تو كار مآل است،نمى دانى كه مال را زوال بود و مرجع با مآل بود،بر تو مرد آن است كه او را مال است،و بر خداى مرد آن است كه او نيكو حال (3)است.

عبد اللّه عمر گفت از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-شنيدم كه او گفت:امّت من در دنيا بر سه طبقه اند،امّا طبقۀ اوّل،جماعتى اند كه رغبت نكنند در جمع مال و ادّخار او و سعى نكنند در اقتنا و احتكار او.از دنيا به سدّ جوعت و ستر عورت راضى باشند، و توانگرى ايشان در آن بود كه ايشان را به آخرت رساند.ايشان آنان باشند كه:

فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (4) .و امّا طبقۀ دوم آنان باشند كه مال دوست دارند و لكن جمع او از پاك تر طريقى كنند و از حلال تر وجهى و صرف آن با نكوتر راهى كنند،به آن مبرّت كنند و صلت رحم كنند و با درويشان مواسات كنند و در اجتناب

ص : 360


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها،بجز لب:بينا،لب:فبينا،كه بر ديگر نسخه بدلها مرجّح مى باشد.
2- .اساس،قم،مل:مغتر،به قياس با ديگر نسخه و معنى عبارت تصحيح شد.
3- .در حاشيه نسخۀ آط:مآل.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 62،نيز اشاره است به:سورۀ بقره(2)آيات 38 و 62 و 112 و 262 و 274 و 277، و آل عمران(3)آيۀ 170 و،مائده(5)آيۀ 69،و انعام(6)آيۀ 48 و،اعراف(7)آيۀ 35 و،احقاف(46)آيۀ 13.

حرام چنان باشد كه يكى از ايشان دوست تر دارد اگر سنگ خورد ازآن كه درمى از حرام به (1)دست دارد (2)يا نه در ره طاعت صرف كند يا از حق منع كند يا خازن آن باشد تا به وقت مرگ.ايشان آنان باشند كه اگر خداى با ايشان مناقشت كند عذاب كند ايشان را و اگر عفو كند ايشان را برهند.و طبقۀ سه ام (3)آنان باشند كه،جمع مال دوست دارند از حلال و حرام و منع كنند آن را از واجبات،اگر نفقه كنند،اسراف كنند و اگر (4)امساك كنند به (5)بخل و احتكار كنند،ايشان آنان باشند كه،دنيا زمام دلهاى ايشان را به دست گرفته باشد تا ايشان را به دوزخ رساند. وَ الْبٰاقِيٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ ،و آن اعمال نيك كه بماند.

مفسّران خلاف كردند در«باقيات صالحات»،عبد اللّه عبّاس و عكرمه و مجاهد گفتند:سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر است.چون بنده اين كلمات گويد،گناه از او ريختن گيرد،چنان كه برگ از درخت.اين خبر،ابو الدّرداء روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله.عبد اللّه[165-پ][عمر (6)،و سعيد بن المسيّب و عطاء بن ابى رباح گفتند:«باقيات صالحات»،آن است كه بنده گويد:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه (7).خالد بن عمران روايت كرد كه:يك روز رسول-عليه السّلام-بيرون آمد و صحابه را گفت:

خذوا جنتكم ،سپرها برگيرى.گفتند:يا رسول اللّه!دشمنى حاضر آمده است؟ گفت:نه،و لكن سپرهايى كه شما را از دوزخ نگاه دارد.گفتند:يا رسول اللّه!و آن سپر (8)كدام است؟گفت:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه، كه اين كلمات مقدّماتند و معقّباتند و مجنّباتند (9)و باقيات صالحاتند ابو سعيد خدرىّ از رسول-عليه السّلام-روايت كرد كه او گفت:باقيات صالحات بسيار گوى.گفتند:باقيات صالحات كدام است؟گفت:ملّت است.گفتند:آن چيست؟گفت:ملّت است،تا چهار بار بگفت،آنگه[گفت] (10):تكبير و تهليل و

ص : 361


1- .مل:در.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:آرد.
3- .قم:سوم،مل:سيوم،آط،آب،آز،آج،لب:سيم.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+نه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل:و.
6- .از اين جا،اساس افتادگى دارد،از قم آورده شد.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
8- .آط،آب:سپرها.
9- .قم،آب:مجنّتان،كه با توجّه به معنى نسخۀ آط،تصحيح شد.
10- .از آط،آورده شد.

تسبيح و تحميد است،و لا حول و لا قوّة الّا باللّه.

عبد اللّه بن عبد الرّحمن مولى سالم بن عبد اللّه گفت:سالم مرا به نزديك محمّد بن كعب القرظىّ فرستاد،گفت:يك ساعت فلان جاى حاضر آى تا حديثى كنيم (1).

حاضر آمد،يكديگر را بپرسيدند،آنگه سالم،محمّد بن كعب را گفت:باقيات صالحات را معنى چيست؟گفت:لا اله الّا اللّه و الحمد للّه و سبحان اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه (2).سالم گفت:لا حول و لا قوّة الّا باللّه (3)را از كى باز در اين (4)آورده اى؟گفت:از آنگه كه ابو ايّوب انصارى را ديدم،او مرا گفت كه از رسول -عليه السّلام-شنيدم كه گفت:شب معراج مرا به آسمان بردند،ابراهيم خليل را ديدم مرا تقريب و ترحيب كرد.من جبريل را گفتم:اين كيست؟گفت:اين ابراهيم خليل است.ابراهيم مرا گفت:امّتت را بگوى تا در زمين بهشت غرس بسيار بنشانند كه تربتش پاكيزه است و زمينش فراخ.من گفتم:غرس بهشت چه باشد؟گفت، گفتن:لا حول و لا قوّة الّا باللّه (5).

سعيد جبير و عمرو بن شرحبيل و ابراهيم مسروق گفتند:باقيات صالحات، نمازهاى پنج است و آن،آن حسنات است كه سيّئات را ببرد.

علىّ بن ابى طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:اعمال صالحه است (6)گفتن:لا اله الّا اللّه و استغفر اللّه،و صلوات بر محمّد و آلش و نماز و روزه و حج و عتق و جهاد و صلت رحم،و جملۀ حسنات كه ثواب آن ابد الدّهر بماند.

عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آن سخن نيكوست.حسن بصرى گفت:نيّات است كه به آن اعمال قبول كنند.قتاده گفت:هر طاعت باشد كه براى خداى كنند.ابو جعفر الباقر-عليه السّلام-گفت:

قيام اللّيل لصلاة اللّيل، به شب برخاستن (7)است براى نماز شب.امّا قوله: كَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ السَّمٰاءِ ،ظاهر (8)چنان مى نمايد كه تشبيه حيات دنيا به آب است،و اهل اشارت گفتند:حكمت در آن كه خداى تعالى دنيا را به آب تشبيه كرد،آن است كه آب قرار نگيرد در يك جاى،[بل رونده باشد چون راه

ص : 362


1- .آط،آب،آز،لب:سخنى گوييم.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
4- .آج،لب:آنجا،مل،آط،آب،آز+جا.
5- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
6- .آط،آز،آج،لب:صالحات است از.
7- .آط،آب،آز،آج،لب:برخواستن.
8- .همۀ نسخه بدلها:به ظاهر.

يابد] (1).دنيا همچنين است بر كس (2)بنماند.دگر آن كه (3)بر يك حال بنماند،چون در جاى بازدارند،لون و طعم و رايحتش متغيّر گردد،دنيا همچنين بر يك حال بنماند،يك بار اقبال كند و يك بار ادبار.دگر آن كه،آب در جاى بدارند،روزى چند بماند بازخوشد،بهرى به زمين فروشود و بهرى هوا ببرد،دنيا همچنين است، روزى چند بماند و باز فانى شود.دگر آن كه،آب ممكن نباشد كه كسى در او شود و بعضى از آن آب در او نگيرد و تر نشود،دنيا همچنين است،هيچ كس نباشد كه از فتنه و بليّت او سلامت ياود (4).دگر آن كه،چون آب به اندازه بود نفع (5)كند،چون از اندازه بشود،همه مضرّت بود.اما درست آن است كه خداى تشبيه دنيا كه كرد به اين جمله،حديث كرده به آب باران كه از آسمان بيايد در وقت ربيع و بر زمين آيد و از زمين نبات برويد،تا فصل ربيع باشد و هوا به اعتدال بود و باران مى آيد و نبات سبز مى باشد،چون فصل تابستان درآيد و باران از آسمان نيايد،آن نبات بخوشد (6)و زرد شود و بيوفتد (7)و باد آن را در جهان پراگنده كند.و آن كه اوّل گفتم،سخن اهل تذكير است.

قوله: وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبٰالَ ،و ياد كن اى محمّد آن روز (8)كه ما كوهها را به رفتن آريم. وَ تَرَى الْأَرْضَ بٰارِزَةً ،و تو زمين را ظاهر بينى در او هيچ كوهى و بنايى و حصنى و شهرى و عمارتى نباشد،همۀ زمين ساده بود.گفتند: وَ تَرَى الْأَرْضَ بٰارِزَةً را معنى آن است كه:ما باطن زمين را ظاهر كنيم،برگردانيم تا آنچه در بطن او بود بر ظهر آيد.و گفتند:مراد آن است كه،مردگان را از او برانگيزيم. وَ حَشَرْنٰاهُمْ ،و ما خلقان را جمع كنيم و برانگيزيم و هيچ كس را رها نكنيم كه حشر نكنيم.

در خبر مى آيد كه:چون روز قيامت باشد و اسرافيل صور دردمد،خداى تعالى اين كوهها را به رفتن آرد تا بر زمين مى روند،آنگه بادى درآيد و آن را بردارد و در هوا برد (9)به مانند پشم زده،و ذلك قوله: وَ تَكُونُ الْجِبٰالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (10).

ص : 363


1- .از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كسى.
3- .آط،آب،مل،آز+آب.
4- .آط،آب،آز:يابد.
5- .آب،آج،لب:نافع.
6- .آط،آب،آز،آج،لب:خشك شود.
7- .همۀ نسخه بدلها:بيفتد.
8- .همۀ نسخه بدلها:روزى.
9- .همۀ نسخه بدلها:ببرد.
10- .سورۀ قارعه(101)آيۀ 5.

ابن كثير و ابو عمرو خواندند:يسيّر الجبال،به فتح«يا»و رفع جبال بر فعل مجهول،و باقى قرّاء:نسيّر على الخبر منه تعالى على وجه التّعظيم.

وَ عُرِضُوا عَلىٰ رَبِّكَ صَفًّا ،و اين خلقان را عرضه كنند بر خداى تو صف صف.و گفتند:صفّا،اى قياما.در كلام محذوفى هست و التّقدير:ثمّ يقال لهم،پس گويند ايشان را.ظاهر عام است و معنى خاص،يعنى كافران را گويند همچنان آمدى به نزديك ما كه ما اوّل آفريديم شما را.گفتند:معنى تشبيه در كَمٰا ،آن است كه همچنان زنده آمدى كه اوّل آفريديم شما را و آن استبعاد زنده شدن امروز زائل است.

بعضى دگر گفتند:بر ما برهنه آمدى همچنان كه در دنيا برهنه آمدى.و گفتند:

غرلا،همچنان ختنه ناكرده آمدى،بيانش

قوله-عليه السّلام: يحشر النّاس يوم القيمة حفاة عراة غرلا، گفت:پاى برهنه و تن برهنه و ختنه ناكرده باشند.در خبر است كه عائشه گفت:يا رسول اللّه!و زنان نيز برهنه باشند؟گفت:آرى.گفت:وا سوأتاه، وا رسوائيا!رسول-عليه السّلام-گفت:روز قيامت هركسى را چندانى در پيش باشد از اهوال قيامت كه نداند كه مرد كدام است و زن كدام، لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (1).

بَلْ زَعَمْتُمْ ،بل دعوى كردى شما كه كافرانى كه شما را وعده گاهى نخواهد بودن و معاد و مرجعى نيست كه شما براى جزا با آنجا شوى.

قوله: وَ وُضِعَ الْكِتٰابُ ،و بنهند نامه،يعنى نامه هاى اعمال خلقان به حاضر كنند،تو گناهكاران را بينى ترسان از بيم آنچه در آن نامه باشد.چون نامه به دست ايشان دهند و فرونگرند،همه عملهاى خود بينند از نيك و بد در او ثبت كرده، گويند: يٰا وَيْلَتَنٰا ،اى واى بر ما!اين چه نامه است كه هيچ گناه خرد و بزرگ در او رها نكرده اند و الّا در اين نامه جمع كرده اند و برشمرده! اهل علم در«صغيره»و«كبيره»خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس (2)گفت:تبسّم صغيره باشد و قهقهه كبيره،و اين بر سبيل مثل گفت.سعيد جبير گفت:صغيره چشم زدن و اشارت كردن و لمس كردن باشد،و كبيره زنا.و مشايخ معتزله گفتند:صغيره هر گناهى باشد كه عقاب آن در جنب اجتناب كباير محبط شود،و اين مذهب را بنا بر احباط باشد،[چون احباط باطل بود،اين حدّ باطل باشد] (3).و به نزديك ما،

ص : 364


1- .سورۀ عبس(80)آيۀ 37.
2- .مل:عبد اللّه مسعود.
3- .از آط،افزوده شد.

صغيره و كبيره به اضافت با يكديگر باشد،هر گناهى كه به اضافت با گناه ديگر (1)صغيره بود عقابش كمتر باشد،و آنچه (2)بيشتر بود آن كبيره باشد.پس يك گناه به اضافت هم صغيره باشد هم كبيره (3)بالاضافة الى ما هو اكبر منه صغيره باشد و بالاضافة الى ما هو اصغر منه كبيره باشد.و آنچه از سلف حكايت كرديم،دليل صحّت اين قول مى كند،چه به معنى فرقى نيست. وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً ،و آنچه كرده باشند حاضر يابند (4)،يعنى نسخت و تفصيل (5)نوشتۀ آن با جزاى آن از ثواب و عقاب. وَ لاٰ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ،و خداى تو بر كسى ظلم نكند،حقّ او بازنگيرد و نقصان نكند و به گناه كسى ديگرى را نگيرد و بار كسى بر كسى ديگر ننهد.

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ،آنگه حديث آدم كرد و ابليس در اين ميانه، براى آن تا تنبيه كند آن متكبّران را كه استنكاف مى كردند از مجالست صحابه،كه ياد كنى حديث ابليس متكبّر كه تعظيم كرد ازآن كه آدم را سجده كند به علّت اصل خلقت كه من با او چه كردم از طرد و لعنت و عقاب (6)ابد كه او را خواهد بودن، گفت: وَ إِذْ قُلْنٰا ،و ياد كنى.چون گفتيم ما فريشتگان را كه سجده كنى آدم را.

همه سجده كردند الّا ابليس،كه او از جنّ بود.

علما خلاف كردند در آن كه ابليس فريشته بود يا جنّى-و اين فصل به استقصا گفتيم در سورة البقره.

امّا قوله: كٰانَ مِنَ الْجِنِّ ،در او دو قول گفتند:عبد اللّه عبّاس گفت:جنّ، قبيله اى اند (7)از فريشتگان ايشان را جنّ خواندند،خداى تعالى ايشان را از آتش سموم آفريد و ديگر فريشتگان را از نور.و نام ابليس[به سريانى عزازيل بود و به تازى حارث،و او از جمله خازنان بهشت بود] (8)در پيش فريشتگان آسمان دنيا بود و فرمان آسمان دنيا و فرمان زمين به دست او بود و خداى را در آسمانها عبادت بسيار كردى، جز آن كه منافق بود چنان كه بيان كرده ايم فى قوله: وَ كٰانَ مِنَ الْكٰافِرِينَ ،تكبّر

ص : 365


1- .همۀ نسخه بدلها+عقابش كمتر باشد آن.
2- .همۀ نسخه بدلها+عقابش.
3- .همۀ نسخه بدلها+صغيره.
4- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .آب،آز:عذاب.
7- .قم:قبيلى/قبيله اى،آج،لب:قبيله.
8- .قم:ندارد،از آط آورده شد.

كرد از اين سبب و گفت: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ... (1)،خداى تعالى او را مسخ كرد،آنگه گفت:اگر كسى خطيئتى كند كه از باب كبر باشد و در[درون] (2)كبر دارد اميد مدارى به او،و اگر خطيئتى باشد نه از باب كبر،اميد دارى كه خطيئۀ آدم كبر نبود و خطيئة ابليس كبر بود.و از اينجاست آن خبر كه رسول-عليه السّلام گفت:

لو لم (3)تذنبوا لخشيت عليكم ما هو اشدّ من ذلك العجب العجب، و آنچه تحقيق است در اين باب بيان كرده ايم پيش از اين.

روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:ابليس را براى آن جنّ و جنّى خواند كه او از خازنان بهشت و جنان بود،او را نسبت كرد با آن چنان كه كوفى و بصرى و مكّى و مدنى.و حسن بصرى گفت:ابليس- عليه اللّعنه-هرگز فريشته نبود و او پدر جنّيان است چنان كه آدم پدر بشر است.و در اخبار اصحاب ما هر دو آمده است و اختيار سيّد-رحمه اللّه-آن است كه:ابليس فريشته نبود و او«ابو الجنّ»است،چنان كه آدم«ابو البشر»است،و استثناى منقطع است فى قوله: إِلاّٰ إِبْلِيسَ ،چنان كه برفته است.شهر بن حوشب گفت:ابليس از آن جنّ بود كه در زمين بودند،فريشتگان بيامدند و ايشان را آواره كردند و ابليس را به اسيرى به آسمان بردند.

قتاده گفت:ازآنجا جنّ خواندند او را كه جنّ عن طاعة اللّه،از طاعت خداى جنون و ديوانگى كرد، فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ،فاسق شد از فرمان خدايش و بيرون آمد.

و«فسق»،خروج باشد در لغت،يقال:فسقت الرّطبة عن قشرها اذا خرجت.و موش را از اين جا«فويسقه»گويند لخروجها عن جحرها،و در عرف شرع هر معصيتى باشد كه دون كفر بود،پس ابليس به آن كه كرد از نافرمانى و ترك سجدۀ آدم فاسق بود و به اعتقاد صواب داشتن آن و تعليل ديگر در[آن كه در حكمت] (4)نيكو نباشد (5)كه آن را كه از نار بود فرمايند كه سجده كن آن را كه از خاك آفريده باشند،كافر بود،و در اصل خود كافر بود،لقوله: وَ كٰانَ مِنَ الْكٰافِرِينَ (6).و از ادلّۀ عقلى كه برخاسته (7)است بر بطلان ارتداد و احباط آن بيان رفته است در اين كتاب.آنگه

ص : 366


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.
2- .از آط،افزوده شد.
3- .آز:همۀ نسخه بدلها:لو لا.
4- .از آط،افزوده شد.
5- .قم:باشد،با توجه به ديگر نسخ تصحيح شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 34.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:برخواسته.

خطاب كرد با آن كافران،گفت: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِي ،او را و فرزندان او را به دوستى (1)گرفتى دون من، وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ ،ايشان شما را دشمن اند.

«واو»،حال راست.

حسن گفت (2)جنّيان جمله،عن آخرهم فرزندان ابليس اند.مجاهد گفت:ابليس را چند فرزند بود،«لا قيس»است و«ولهان»و ايشان صاحب طهارت و نمازاند كه بنى آدم را منع و تثبيط كنند از طهارت و نماز،و«هفاف»است و«مرّه»،و مرّه آن است كه ابليس را به او كنيت كنند و«ابو مرّه»خوانند او را و«زلنبور»است و او صاحب اسواق است،به هر بازارى رايتى دارد،مردم بازار را بر فتنه و فساد حمل كند.و«ثبر» (3)است و او صاحب مصائب است كه مصيبت رسندگان را بر جزع و جامه دريدن حمل كند،و«اعور»است و او صاحب ابواب زنان (4)است،دعوت كند با زنا كردن (5)،و«مسوط» (6)است و او صاحب اخبار است،خبرها دروغ افگند كه آن را اصلى نبود.و«داسم» (7)است و او آن است كه چون مرد در خانه شود سلام نكند و نام خداى نبرد و چون طعام خورد نام خداى نبرد تا با او طعام خورد.

مجالد (8)روايت كرد از شعبى كه گفت:روزى حمّالى بيامد و خنبى در پشت گرفته و بنهاد و مرا گفت:شعبى تويى؟گفتم:آرى.گفت:ابليس را زن بود؟ گفتم:به آن عرس (9)من حاضر نبودم.دگرباره اين آيتم ياد آمد: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ ، دانستم كه فرزند بى زن نباشد،گفتم:بلى زن بود او را و فرزندان.

قتاده گفت:ايشان را توالد باشد چنان كه بنى آدم را.ابن زيد گفت:آدم، «ابو البشر»است و ابليس،«ابو الجنّ»،و آدمى نيست الّا با او يكى است از فرزندان ابليس كه او را اغرا و اغوا مى كند. بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً ،بد بدل است ابليس و فرزندانش كافران را از خداى تعالى كه فرمان او رها كند و فرمان ايشان پيش گيرند.

ص : 367


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:به دوستان.
2- .آب،آز+جملۀ شياطين.
3- .مل:بتر.
4- .آط،آب،آز:زنا.
5- .مل+و از خانه به در رفتن.
6- .قم:مبوط،با توجه به ديگر نسخه بدلها آورده شد.
7- .آط،آج:داسمها،لب:در اسم.
8- .قم،آز،آج،لب:مخالد،كه با توجه به ديگر نسخ تصحيح شد.
9- .مل:عروس.

قوله: مٰا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،سبب نزول آيت و وجه اتّصال او به آيت متقدّم آن است كه:ايشان تولّاى ابليس براى آن كردند كه اعتقاد كرده بودند كه ابليس و شياطين غيب دانند تا ايشان را از غيب خبر دهند و اخبار آسمان دارند و بر اصول آن واقفند.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

از كجا آمد شما را كه ايشان علم آسمان و زمين و اصول اشياء دانند و من ايشان را حاضر نكردم[به خلق آسمان و زمين،و نه] (1)به خلق خود (2)؟مفسّران برآنند كه ضمير راجع است با شياطين،في قوله: مٰا أَشْهَدْتُهُمْ .كلبى گفت:راجع است با فريشتگان.و بعضى دگر گفتند:راجع است با كافران. وَ لاٰ خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ ، و لا خلق بعضهم بعضا.ابو جعفر خواند:ما اشهدناهم (3)بر خبر از جمع على التّعظيم.و وجهى دگر در معنى آيت،آن گفتند كه:من ايشان را حاضر نكردم در وقت خلق آسمان و زمين و خلق ايشان،استعانة بهم،تا مرا يارى دهند (4)، وَ مٰا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً ،و من گمراه كنندگان را به بازو و يار و معاون نگيرم.و در «عضد»،پنج لغت است:عضد و عضد و عضد و عضد و عضد.

[قوله تعالى] (5):

سوره الكهف (18): آیات 52 تا 59

اشاره

وَ يَوْمَ يَقُولُ نٰادُوا شُرَكٰائِيَ اَلَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً (52) وَ رَأَى اَلْمُجْرِمُونَ اَلنّٰارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوٰاقِعُوهٰا وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْهٰا مَصْرِفاً (53) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِي هٰذَا اَلْقُرْآنِ لِلنّٰاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كٰانَ اَلْإِنْسٰانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً (54) وَ مٰا مَنَعَ اَلنّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ اَلْهُدىٰ وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ اَلْعَذٰابُ قُبُلاً (55) وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجٰادِلُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبٰاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ وَ اِتَّخَذُوا آيٰاتِي وَ مٰا أُنْذِرُوا هُزُواً (56) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيٰاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهٰا وَ نَسِيَ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ إِنّٰا جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى اَلْهُدىٰ فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّكَ اَلْغَفُورُ ذُو اَلرَّحْمَةِ لَوْ يُؤٰاخِذُهُمْ بِمٰا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ اَلْعَذٰابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58) وَ تِلْكَ اَلْقُرىٰ أَهْلَكْنٰاهُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنٰا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)

ترجمه

و آن روز كه گوييم بخوانيدشان انبازان مرا آنان كه دعوى كردى بخوانندشان پس جواب ندهند ايشان را و كنيم ميان ايشان هلاك گاهى.

و بينند گناهكاران دوزخ را گمان برند كه ايشان درافتند در آنجا و نيابند از آن [برگشتنگاهى] (6).

و به درستى كه بگردانيديم در اين قرآن مردمان را از هر مثلى و بوده است آدمى بيشتر چيزى به خصومت.(7)

ص : 368


1- .از آط،آورده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:خودشان.
3- .قم:اشهدتهم،كه با توجه به ديگر نسخ تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+بيانش.
5- .قم:ندارد:با توجه به آط،و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
6- .ضبط قم مخدوش است،از آط،آورده شد.
7- .اساس،تا اين جا افتادگى داشت،كه از قم نقل گرديد.

و چه منع كرد مردمان را كه ايمان آرند چون آمد به ايشان قرآن و آمرزش خواهند از خداى خود مگر نه آن كه آيد به ايشان سنّت پيشينگان (1)،يا آيد به ايشان عذاب رو با روى.

و نفرستاديم پيغامبران را الّا مژده دهنده (2)و ترساننده (3)،و جدل كنند آنان كه كافر شدند به ناحق تا به باطل كنند به آن حق را و گرفتند آيتهاى من و آنچه ترسانيدند ايشان را به آن سخريّت.

و كيست ظالم تر ازآن كه او را ياد دهند آيات خدايش،برگردد از آن و فراموش كند آنچه پيش داشته بود دستهاى او،ما كرديم بر دلهاى ايشان پوششها ازآن كه بدانند آن را و در گوشهاى ايشان گرانى،و اگر بخوانى ايشان را با راه راست راه نيابند پس هرگز.

و خداى تو آمرزنده است و خداوند بخشايش اگر بگيرد ايشان را به آنچه اندوخته باشند،تعجيل كند ايشان را عذاب،بل ايشان را وعده اى هست كه نيابند از خلاف آن پناهى (4).

و آن شهرهاست كه ما هلاك كرديم آن را چون ظلم كردند و كرديم هلاك ايشان را وعده اى.

قوله تعالى: وَ يَوْمَ يَقُولُ ،ياد كن اى محمّد!آن روز كه ما گوييم اين كافران و مشركان را: نٰادُوا ،بخوانى و ندا كنى،امر است از منادات. شُرَكٰائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ ،آن انبازان مرا كه دعوى كرد كه در الهيّت انباز منند و ايشان را بدون من

ص : 369


1- .قم،مل:پيشينيان.
2- .قم،آط،آب:دهندگان.
3- .قم:بيم كنندگان.
4- .قم:پناهگاهى.

عبادت كردى،و اين صورت امر دارد و مراد تهكّم و سخريّت است،براى آن كه ارادت مقرون نيست با اين. فَدَعَوْهُمْ ،آن كافران بخوانند معبودان خود را،ايشان جواب ندهند.آنگه گفت: وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً ،كنيم از ميان ايشان مهلكى و هلاك گاهى.و اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاك و ابن زيد و هو من أوبقته ذنوبه اذا القته فى الهلكة.حسن گفت: مَوْبِقاً ،اى عداوة،ميان ايشان دشمنى اوگنيم (1)بين العابد و المعبود.انس مالك گفت:«موبق»،نام واديى است در دوزخ پر از خون و ريم.كسائى گفت:وبق يبق وبوقا،مثل وثق يثق وثوقا،و زجّاج گفت:وبق يوبق،كوجل يوجل.و موبق،مصدر باشد از او.

وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ ،و گناهكاران و كافران دوزخ بينند، فَظَنُّوا ،يقين دانند كه در آنجا خواهند فتادن.و اين«ظنّ»اين جا به معنى علم است،چه آنچه معاينه بينند به ضرورت دانند،ظنّ آنجا صورت نبدد،و ظنّ به معنى علم بسيار آمده است در قرآن و اشعار (2):

فقلت لهم ظنّوا بألفي مدجّج***سراتهم فى الفارسىّ المسرّد

اى استيقنوا. وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْهٰا مَصْرِفاً ،اى معدلا و جاى عدول و برگرديدن نيابند از آن. وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِي هٰذَا الْقُرْآنِ ،آنگه گفت:ما بگردانيديم در اين قرآن براى مردمان از هر مثلى بر وجه بيان كه ايشان به آن محتاج باشند، وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً ،و آدمى بيشتر چيزى است به جدل و خصومت.و اصل«جدل»، شدّة الفتل عن المذهب بطريق الحجاج باشد،و منه:الاجدل،للصّقر لشدّته و قوّته،و روا بود كه اشتقاق او از جدالت باشد و هى الارض،يقال:جادلته فجدلته،مثل:

صارعته فصرعته كانّه اوقعه على الجدالة،و نصب او بر تميز است.

وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا ،آنگه گفت بر طريق انكار و تقريع:چه منع كرده است مردمان را!لفظ،عام است و معنى خاص،يعنى كافران را ازآن كه ايمان آرند.

إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدىٰ ،چون بيان و قرآن و پيغامبر به ايشان آمد. وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ ،و از خداى تعالى طلب مغفرت و آمرزش كنند، إِلاّٰ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ ،الّا آن كه سنّت اوّلينان به ايشان آيد از عذاب استيصال.و«ان»،مع الفعل در محلّ رفع است

ص : 370


1- .همۀ نسخه بدلها:افگنيم.
2- .اساس+به آن،با توجه به اتفاق نسخ،ظاهرا زايد به نظر مى رسد.

به آن كه فاعل«منع»است، أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذٰابُ قُبُلاً ،يا عذاب به ايشان آيد، قُبُلاً ، اى مقابلة و معاينة،چنان كه ايشان معاينه بينند و به ضرورت دانند[166-ر].

كوفيان خواندند: قُبُلاً ،به ضمّ«قاف»و«با»،آنگه آن را دو معنى باشد، يكى:مقابلة و معاينة،و يكى:جمع قبيل،كقميص و قمص،يعنى انواع عذاب.و باقى قرّاء خواندند:«قبلا»به كسر«قاف»و فتح«با»،و آن را معنى مقابلة[و]معاينة باشد.كلبى گفت:مراد،قتل به تيغ است كه روز بدر بود،يعنى هيچ عذر نماند اين كافران را در توقّف از ايمان،از آمدن كتب و رسل و اعذار و انذار و انواع بيان،مگر عذاب استيصال كه به ايشان آيد،چنان كه طريقت و عادت پيشينگان بود يا عذاب تيغ يا عذاب قيامت به ايشان آيد،يعنى ايشان به منزلت آنانند كه طالب عذاب باشند،آنگه ايمان آرند.عند آن بر سبيل الجا ايمانى كه سود ندارد ايشان را، چنان كه يكى از ما گويد:ما منعك من الصّلاح الّا انّك لم تضرب (1).و وجهى دگر آن كه،هرچه التماس كردند و اقتراح از آيات و بيّنات بديدند مگر اقتراح عذاب،آن ماند و بس،از جمله آنچه خواستند فى قولهم: اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (2).

وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ ،آنگه گفت:ما پيغامبران را نفرستاديم الّا تا بشارت دهند و ترساننده باشند.و نصب هر دو بر حال است از مفعول.

آنگه گفت: وَ يُجٰادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبٰاطِلِ ،و اين كافران به باطل خصومت مى كنند تا حقّى را به باطل كنند به آن جدل.و دحض،ابطال و ازالت باشد،و اصل دحض،زلق باشد،قال طرفه:

ابا (3)منذر رمت[الو] (4)فاء فهبته***وحدت كما حاد البعير عن الدّحض

اراد المزلق. وَ اتَّخَذُوا آيٰاتِي ،و آيات و دلالات و بيّنات من كه فروفرستاده ام و آنچه ايشان را به آن مى بترسانند آن را سخريّت گرفته اند.

وَ مَنْ أَظْلَمُ ،آنگه گفت:كيست در همۀ جهان از آن ظالم تر و ستمكارتر كه او

ص : 371


1- .آط،آج،لب:يضرب.
2- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
3- .اساس:انا،كه با توجه به نسخۀ قم و ديگر نسخ تصحيح شد.
4- .اساس ندارد،از قم افزوده شد.

را تذكير و تنبيه كنند به آيات (1)و بيّنات من (2)و معجزۀ رسولان من (3)از آن اعر[اض] (4)كند و عدول نمايد و بگردد از آن و آنچه كرده باشد از اعمال بد فراموش كند،و ما بر دلهاى ايشان پوشش كرده ايم ازآن كه بدانند آن را.و ضمير فى قوله: أَنْ يَفْقَهُوهُ ، محتمل است كه راجع باشد با«ما»،فى قوله: مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ ،و روا بود كه راجع بود با معنى آيات،چه مراد از او قرآن است جمله[نه] (5)بر ابعاض آن.و در گوشهايشان گرانى ازآن كه بشنوند-و اين را بيان كرديم امّا بر خذلان محمول بود و امّا بر تسميت و حكم.و بلخى گفت:روا بود كه اين بر سبيل حكايت است از ايشان،و«قالوا»،در كلام مقدّر بود،چنان كه حكايت كرد از ايشان: وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِي أَكِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ وَ فِي آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنٰا وَ بَيْنِكَ حِجٰابٌ... (6)،آنگه گفت:اى محمّد*اگر ايشان را با مسلمانى دعوت كنى هرگز مهتدى نشوند و اجابت نكنند.و إِذاً ،اين جا جزاست و ملغاست از عمل براى آن كه جايى فتاد كه ما بعد او معمول نتواند بودن،من قوله: أَبَداً آنگه گفت: وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ،خداوند تو آمرزگار و بخشاينده است اگر به استحقاق و وفق (7)عمل ايشان،ايشان را مؤاخذت كردى عذاب معجّل كردى بر ايشان و ايشان را هلاك برآوردى چه مستحقّ آنند، بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ ،بل ايشان را موعدى و وقت و عده اى هست و مدّت مهلتى براى ابلاغ عذر و ابلاغ حجّت كه ايشان را از آن موئلى و منجائى و رستگاريى نبود،من وأل يئل اذا نجا،و يقال:

لا وألت نفسه،اى لا نجت،و منه

قول (8)علىّ-عليه السّلام: و قد سئل ما بال درعك لا ظهر لها،قال (9):اذا ولّيت فلا وألت، اى لا نجوت.قال الاعشى:

و قد اخالس ربّ البيت غفلته***و قد يحاذر منّى ثمّ ما يئل

و قال آخر[166-پ]:

[لا] (10)وألت نفسك خلّيتها***للعامريّين و لم تكلم

ص : 372


1- .آط،آب،آز،آج،لب+خداى.
2- .آط،آب،آز،آج:او.
3- .آط،آب،آز،آج:او.
4- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .سورۀ فصلّت(41)آيۀ 5.
7- .آب:وقت.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز قم و مل+اميرالمؤمنين.
9- .آط،آب،آج،لب+عليه السّلام.
10- .اساس:افتادگى دارد،از قم افزوده شد.

وَ تِلْكَ الْقُرىٰ أَهْلَكْنٰاهُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا ،«تلك»،اشارت[است به شهرهاى هلاك شده و ع ] (1)ذاب رسيده،گفت:و آن شهرهاست كه ما آن را هلاك كرديم چون ظلم و بيدادى كردند و كفر آوردند به ما و بر[خود و بر ديگران ظلم كردند] (2)، وَ جَعَلْنٰا لِمَهْلِكِهِمْ ،و كرديم اهلاك ايشان را موعد و وقت وعده اى.و«مهلك»،اين جا مصدر است،امّا فى غير[هذا الموضع.مفعل را سه] (3)معنى باشد:مصدر و مفعول و موضع،و هر بنايى را كه از مزيد بر (1)ثلاثى بود.قال اللّه تعالى: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ[صِدْقٍ... (2)،و قال] (6)اللّه تعالى: هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (3)،اى موضع اغتسال.

عاصم به روايت ابو بكر خواند:لمهلكهم،به فتح«ميم»و[«لام»،و به روايت حفص به فتح] (8)«ميم»و كسر«لام».و باقى قرّاء به ضمّ«ميم»و فتح«لام».آن كه «ميم»و«لام»مفتوح خواند،گفت:و مصدر است من هلك يهلك هلا[كا و مهل ] (9)كا،مثل:طلع[يطلع] (4)مطلعا.و روا بود كه مصدر اهلك باشد چه بيشتر مفعل كه آيد در مزيد ثلاثى آيد،نحو:اكرمته[اكرا] (11)ما و مكرما،اى جعلنا لإهلاكهم موعدا،و اين اولى تر است به قرينۀ أَهْلَكْنٰاهُمْ در آيت.و آن كس كه «لام»مكسور خواند،[گفت] (5):وقت هلاك باشد يا جاى هلاك،مثل المشرق و المغرب.و سيبويه گفت،عرب گويد:رأيت النّاقة على مضرب [ها و منت ] (13)جها به كسر،اى وقت ضرابها و نتاجها،و:انّ فى الألف[درهم] (6)لمضربا بالفتح،اى ضربا.و هر فعلى كه بر فعل يفعل با[شد مصدر] (7)از او به فتح بود و موضع به كسر، و نيز وقت به كسر،نحو:ضربه ضربا و مضربا،و المضرب الموضع.و هر فعلى كه بر فعل يفع [ل بود به ضمّ«عين»مضا] (8)رع نحو:يدخل و يخرج،موضع و مصدر از او به فتح بود،كالمدخل و المخرج،الّا آنچه شاذّ باشد،كالم [سجد من سجد يسجد] (9)و ربّما كه از فعل يفعل مصدر به كسر آيد،كالمرجع،قال اللّه تعالى:

ص : 373


1- .ديگر نسخه ها:ندارد.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 10.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 42.
4- .اساس و قم:ندارد،از آط افزوده شد.
5- .اساس و قم:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،به قرينۀ منابع و مآخذ مربوط،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.

إِلَى اللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ... (1) ،اى رجوعكم،و قوله[ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ]... (2)،اى الحيض، و قوله: وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً (3)،گفتند:مصدر است و اولى تر آن كه وقت باشد، و المصدر المعيشة و المعيش،ايضا قال (4)الشّاعر:

اليك اشكو شدّة المعيش***و حرّ ايّام نتفن ريشى

و امّا بر قرائت عامّۀ قرّاء[كه مهلك خواندند به ضمّ] (5)«ميم»و فتح«لام»، بيان كرديم كه اين بنا سه معنى دارد،اعنى مفعل.و اين جا هم مصدر را محتم [ل است و هم وقت را،بقوله (6): مَوْعِداً ] (7)و موعد نيز محتمل است اين دو معنى را، مصدر را و وقت را،و قوله: أَهْلَكْنٰاهُمْ ،در مح [لّ رفع است به خبر ابتدا،و قوله]: (8)

لَمّٰا ظَلَمُوا ،در محلّ نصب است على الظّرف اى وقت ظلمهم (9).

تمّت المجلّدة الثّانية عشرة[و يتلوه فى الثّالث عشر] (10).قوله: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ -الآية.

و وقع الفراغ منه وقت الع [...] (11)الثّلثاء الثّالث و[...] (12)من سنة ستّة و خمسين و خمس مائة.

و فرع من كتابته وقت الظّهر في يوم الاثنين الحادي عشر من ربيع الاوّل سنة تسع و[سبعين و خمس مائة] (13).

و هذا خطّ اصغر عباد اللّه و افقرهم الحسين بن محمّد بن الحسن بن ابراهيم بن محمّد العيّار[...] (14)و الحمد للّه حمد الشّاكرين و الصّلاة على محمّد و عترته الطّاهرين غفر اللّه لمصنّفه و كاتبه و قاريه بحقّ محمّد و علىّ و اولاد علىّ الطّاهرين[167-ر].

ص : 374


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 48 و 105،و هود(11)آيۀ 4.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 222.
3- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 11.
4- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز قم:و قوله.
7- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از قم،افزوده شد.
9- .آج،لب:ظلمها.
10- .اساس:افتادگى دارد،به قياس از نسخۀ آط،آورده شد.
11- .اساس:ناخواناست،ظاهرا بايد كلمه اى باشد مثل:العصر،العشاء،الضّحو.
12- .اساس:بريدگى دارد و با هيچ نسخه اى قابل قياس و تطبيق نيست.
13- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به برگ[84-ر]از همين نسخه كه به خطّ كاتبى واحد است،و احتمال قريب به يقين آورده شد.
14- .اساس:بريدگى دارد و با هيچ نسخه اى قابل قياس و تطبيق نيست.

جلد 13

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره كهف

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

[سوره كهف] ن (1)[قوله تعالى:

سوره الكهف (18): آیات 60 تا 82

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ لاٰ أَبْرَحُ حَتّٰى أَبْلُغَ مَجْمَعَ اَلْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (60) فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَيْنِهِمٰا نَسِيٰا حُوتَهُمٰا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي اَلْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً (62) قٰالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنٰا إِلَى اَلصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ اَلْحُوتَ وَ مٰا أَنْسٰانِيهُ إِلاَّ اَلشَّيْطٰانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اِتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي اَلْبَحْرِ عَجَباً (63) قٰالَ ذٰلِكَ مٰا كُنّٰا نَبْغِ فَارْتَدّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمٰا قَصَصاً (64) فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا آتَيْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً (65) قٰالَ لَهُ مُوسىٰ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قٰالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قٰالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69) قٰالَ فَإِنِ اِتَّبَعْتَنِي فَلاٰ تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّٰى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا رَكِبٰا فِي اَلسَّفِينَةِ خَرَقَهٰا قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِي بِمٰا نَسِيتُ وَ لاٰ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا لَقِيٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74) قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75) قٰالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهٰا فَلاٰ تُصٰاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا أَتَيٰا أَهْلَ قَرْيَةٍ اِسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمٰا فَوَجَدٰا فِيهٰا جِدٰاراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقٰامَهُ قٰالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا اَلسَّفِينَةُ فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهٰا وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا اَلْغُلاٰمُ فَكٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً (80) فَأَرَدْنٰا أَنْ يُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا خَيْراً مِنْهُ زَكٰاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا اَلْجِدٰارُ فَكٰانَ لِغُلاٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي اَلْمَدِينَةِ وَ كٰانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمٰا وَ كٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً فَأَرٰادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا وَ يَسْتَخْرِجٰا كَنزَهُمٰا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ مٰا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)

ترجمه

و چون گفت موسى جوانش را بنايستم تا بنرسم (2)به مجمع دو دريا،يا بروم (3)سالها.

چون برسيدند به جاى اجتماع هر دو دريا را فراموش كردند ماهى شان،پس بگرفت ره خود در دريا راهگذرى.

چون بگذشتند،گفت جوانش را:بده ما را چاشت ما كه بديديم از اين سفرمان رنجى.

گفت ديدى چون برسيديم به سنگ؟من فراموش كردم ماهى را و از ياد من نبرد مگر ابليس كه ياد آرم،و بگرفت راه خود در دريا عجبى.

گفت كه ما طلب مى كنيم (4)برگشتن بر پى ايشان پى گرفتند.

[پس] (5)

ص : 1


1- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
2- .آج،لب:نرسيم.
3- .همۀ نسخه بدلها:برويم،با توجّه به معنى كلمه،تصحيح شد.
4- .آب:گفت اين آن است كه ما در طلب آنيم،آج،لب:گفت ما طلب كنيم.
5- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.

يافتند (1)بنده اى را از بندگان ما كه داديم او را رحمتى از نزديك ما (2)،و بياموختيم او را از نزديك ما (3)علمى.

گفت او را موسى پى تو گيرم بر آنكه بياموزى مرا از آنچه آموخته اند تو را (4)صلاح؟ گفت تو نتوانى با من صبر كردن.

و چگونه صبر كنى بر آنچه گرد نگرفته اى به آن آزمايشى.

گفت:يابى مرا اگر خواهد خداى شكيبا و نافرمانى نكنم تو را هيچ فرمانى.

گفت اگر پس رو من (5)باشى مپرس مرا از چيزى تا بيارم (6)تو را از او ياد كردى.

برفتند تا چون در نشستند (7)در كشتى بشكست آن را[گفت (8)]:بشكستى اين (9)را تا غرق شود اهلش،آوردى چيزى عجب.

گفت نگفتم كه تو نتوانى با من صبر كردن؟ گفت مگير مرا به آنچه فراموش كردم،و بر من (10)منه از كار من دشخوارى.(11) برفتند تا بديدند كودكى را بكشت او را،گفت:بكشتى نفسى

ص : 2


1- .آب:يافتن.
2- .آب:خود.
3- .آب:خود.
4- .آب+از.
5- .آج،لب:پيرو من.
6- .آج،لب:بياموزم.
7- .آج،لب:در نشينند.
8- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
9- .آج،لب:آن.
10- .آب:بر سر من.
11- .اساس:تا اين جا افتادگى دارد،از نسخه آط،آورده شد.

پاكيزه (1)بى نفسى ؟آوردى چيزى منكر.

گفت نگفتم تو را كه تو نتوانى با من صبر كردن؟ گفت اگر بپرسم تو را از چيزى پس از اين،با من صحبت مكن (2)برسيدى از نزديك من به عذر (3).

برفتند تا آمدند به اهل ديهى (4)طعام خواستند از اهلش،منع كردند از ميزبانى (5)ايشان،يافتند در آنجا ديوارى كه ويران (6)خواست شدن،راست باز كرد (7)گفت:اگر خواهى فراگيرى بر او مزدى.

[ا-ر] گفت اين جداى است ميان من و تو،خبر دهم (8)به تأويل آنچه نتوانستى برآن صبر كردن.

امّا كشتى بود درويشان را كه كار مى كردند در دريا،خواستم تا آن را عيبناك كنم،و بود از پس ايشان پادشاهى كه مى گرفت هر كشتى را بزور.

امّا غلام، بودند پدر و مادرش مؤمن،ترسيديم كه در ايشان پوشد (9)عصيان و كفر.

خواستيم كه بدل دهد

ص : 3


1- .آب+را.
2- .آب،آط:سخن مكن،آج،لب:سخن مگوى.
3- .آب:عذرى.
4- .آب،آط،لب:دهى.
5- .آب،آط:ايشان از مهمانى.
6- .آط:بيران.
7- .آط+آن را.
8- .آب،آط،آج،لب+تو را.
9- .آب:پوشند،لب:تو شد.

ايشان را خداى ايشان بهتر از آن دهى (1)و نزديك (2)به خويشى.

[ا-پ] و امّا ديوار بود از دو كودك بى پدر در[شهر] (3)،و بود زير آن گنجى از آن ايشان،و بود پدرشان نيكمردى،خواست خداى تو كه برسند (4)به بلوغ مردان،و بيرون آورند گنج ايشان (5)، بخشايشى از خداى تو،و نكردم آن را از فرمان خود،آن تأويل آن است كه نتوانستى بر وى (6)صبر كردن.

قوله تعالى: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ ،عبد اللَّه بن عبّاس گفت:سبب (7)اين (8)آن بود كه،چون موسى-عليه السّلام-از دريا بازگشت و فرعون و قومش در دريا غرق گشته بودند،و ملك مصر و ولايت،موسى را و بنى اسرايل را مستخلص شده بود، خداى تعالى وحى كرد به موسى كه:خطبه اى كن و بنى اسرايل را نعمتهاى من ياد ده، وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اللّٰهِ (9)...،او خطبه بكرد و در آنجا ذكر كرد آنچه خداى تعالى بر او و بر ايشان كرد از نعمتها،و گفت:شاكر باشى نعمت آن خداى را كه شما را از فرعون و قوم او برهانيد،و ايشان را غرق كرد و شما را از دريا به سلامت برآورد،[و]پيغامبر شما را بهترين اهل زمين كرد،و با او سخن گفت و برگزيد او را،و محبّت خود بر وى افگند،و تورات بر شما انزله (10)كرد تا مى خوانى و آنچه از وى خواستى بداد شما را بهتر از آن و بيشتر ازآن كه خواستى.مردى بر پاى خاست از بنى اسرايل و گفت:يا كليم اللّه (11)!از تو عالم تر بر زمين هست؟او گفت:نه.جبريل آمد و

ص : 4


1- .كذا در اساس،شايد به اعتبار اين كه ميزان زكات در شرع ده يك معين شده است،آط و همۀ نسخه بدلها: به پاكى.
2- .آب،آط:نزديكتر.
3- .اساس:براثر آب ديدگى از ميان رفته،به قياس با نسخه آط،افزوده شد.
4- .آط+ ايشان.
5- .آب:خود را.
6- .آب:برآن،آط،آج،لب:بر او
7- .آط+نزول.
8- .آط+آيت.
9- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 5.
10- .آج،لب:انزال.
11- .همۀ نسخه بدلها:نبى اللَّه.

گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:تو چه دانى كه من علم كجا نهاده ام؟چرا اين قول اطلاق كردى و نگفتى:اللّه اعلم؟موسى گفت:بار خدايا!از من عالم تر تو را بر زمين بنده اى هست؟گفت:بلى!خضر از تو عالم تر است.گفت:بار خدايا! مرا دستور باش (1)تا بروم و او را ببينم و از او علم بياموزم.خداى تعالى او را دستورى داد.گفت:بار خدايا!جاى او كجاست؟گفت:به مجمع البحرين،آنجا كه صخره (2)است،و علامتش آن است كه ماهى اى كه در سفرۀ شما باشد زنده شود و در دريا راه پيدا كند.و گفتند،گفت:چون به كنار دريا رسى (3)ماهى بگير و به صاحبت ده،هركجا كه او ماهى فراموش كند آن جايگاه مقام خضر بود،او را آنجا طلب بايد كردن[2-ر]و نسيان ماهى به علامت كرد.

و به روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس،آن است كه:موسى-عليه السّلام-خداى را گفت،بار خدايا:

اىّ عبادك احبّ اليك ،از بندگان كه را دوست تر دارى؟ گفت:

الَّذي يذكرني و لا ينسانى ،آن كه مرا ياد دارد و فراموش نكند.گفت:بار خدايا!از بندگان تو كه قاضى تر است؟گفت:آن كه حكم بحق كند و متابعت هوا نكند،گفت:بار خدايا!كدام بنده عالم تر است از بندگان تو؟گفت:آن كه علم مردمان ضمّ كند با علم خود،باشد كه در آن ميانه كلمه اى باشد كه تدله على هدى و ترده عن ردى،كه او را به هدى راه نمايد يا از هلاك بازدارد.گفت:بار خدايا! اگر در بندگان تو كسى هست از من عالم تر،مرا ره نماى به او،گفت:آرى كه در بندگان من بنده اى است او را خضر گويند،او از تو عالم تر است.گفت:بار خدايا! كجا جويم (4)او را؟گفت:بر ساحل دريا به نزديك صخره،و علامت و دلالت او ماهى است-چنان كه گفتيم-چون آن ماهى زنده شود و در دريا راه كند برآن راه ببايد رفتن تا او را بيابى.موسى-عليه السّلام-با جوانى كه با او بود ساز سفر كرد،و در جمله زادى كه برداشته بودند (5)ماهى شور بود،فذلك قوله: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ ، حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد!چون گفت موسى جوانش را،در او خلاف

ص : 5


1- .آج،لب:دستورى باش.
2- .آب،آز:جزيره.
3- .آب،آز:رسيد.
4- .همۀ نسخه بدلها:كجا يابم.
5- .همۀ نسخه بدلها:برداشتند.

كردند،بعضى گفتند:وصىّ او بود-يوشع بن نون بن افراييم (1)بن يوسف،و گفتند:

برادر يوشع بود.و گفتند:غلامى بود درم خريدۀ او.و گفتند:خدمتگارى بود از آن او،و عرب غلام را و خدمتگار را«فتى»مى خواند (2)،و اگرچه پير بود.و كنيزك خدمتگار را«فتاة»خواند (3)،و اگرچه عجوز بود.و براى آن اضافت كرد يا (4)بر اقوال پيشين كه ملازم بودى با او براى تعلّم. لاٰ أَبْرَحُ (5)،لا ازال،من زال يزال،لا من زال يزول،براى آن كه اوّل را خبر بايد و دوم را نبايد،و خبر مقدّر است،و تقدير آن كه:

(لا ابرح سائرا او طالبا)،من پيوسته طالب و مسافر خواهم بودن تا آنگه كه خضر را بيافتن (6).و(حتى)،انتهاى غايت را باشد،يقال:سرت حتى أدخلها.«دخول»،غايت انتهاى سير باشد،گفت:پيوسته مى خواهم رفتن تا به«مجمع البحرين»رسم.

خلاف كردند در او،قتاده گفت:درياى پارس و روم است،آنجا كه جانب مشرق است.محمّد كعب (7)گفت:طنجه است.ابىّ كعب (8)گفت:افريقيه است. أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً ،در«او»دو وجه رواست،يكى آن كه:افعل هٰذٰا[ا]و ذاك (9)،يا برسم يا روزگارى دراز مى روم.و وجه دوم آن كه:«او»به معنى الى أن باشد چنان كه:لالزمنّك او تعطيني حقّى،مى روم تا برسم و تا آنگه كه روزگار دراز بر اين رفتن من برآيد،و وجه اوّل به معنى لا يقتر است. حُقُباً ،عبد اللّه عبّاس گفت:دهرا، روزگارى،و جمعه احقاب (10).عبد اللّه عمر گفت:حقب،هشتاد سال باشد.مجاهد گفت:هفتاد سال،گفت:تا برسم يا عمرى تمام در راه رو (11)كنم.

فَلَمّٰا بَلَغٰا ،چون برسيدند موسى و صاحبش (12)، مَجْمَعَ بَيْنِهِمٰا (13)،آنجا كه مجمع هر دو دريا بود، نَسِيٰا حُوتَهُمٰا ،ماهى كه داشتند فراموش كردند،و ماهى صاحب موسى فراموش كرد تنها،و لكن اضافت نسيان با هر دو كردند چنان كه گفت: يَخْرُجُ مِنْهُمَا

ص : 6


1- .لب:افراهيم.
2- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
3- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
4- .آط و همۀ نسخه بدلها:با او.
5- .همۀ نسخه بدلها+أى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيافتم
7- .همۀ نسخه بدلها:محمّد بن كعب.
8- .همۀ نسخه بدلها:ابىّ بن كعب.
9- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
10- .همۀ نسخه بدلها:احقابا.
11- .آج،لب:او.
12- .ديگر نسخه بدلها:مصاحبش.
13- .همۀ نسخه بدلها+اى مجمع البحرين.

اَللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ (1) ،لؤلؤ و مرجان از درياى شور برآرند (2)از عذب برنيارند (3)و چنان كه گويند:خرج القوم الى موضع كذا،فاخذوا زادهم،و«زاد»،بعضى از ايشان دارند، پس براى آن كه هر دو به يك جاى بود (4)اضافت با ايشان كرد كه ماهى زاد هر دو بود. فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً ،اى مسلكا و مذهباً،راهى بكرد در دريا.

و در كيفيّت آن خلاف كردند،ابى كعب گفت از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:چندان كه ماهى مى رفت راهى پيدا مى شد در دريا و آب از اين جانب و از آن جانب بماند،با هم نيامد،موسى-عليه السّلام-برآن راه برفت تا به خضر رسيد.

عبد اللّه عبّاس گفت:آب شكافته شد تا ماهى به گل رسيد،بر گل برفت،اثر رفتن او در گل پيدا شد.موسى برآن اثر برفت و هركجا ماهى برآن (5)برفت خشك شد مانند سنگ.عبد اللّه عبّاس روايت كرد از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون به صخره رسيدند،[2-پ]سر بر صخره نهادند و بخفتند،ماهى در زنبيل بجنبيد.

موسى خفته بود و جوان بيدار بود،مى نگريد تا ماهى شور بريان كرده از زنبيل بر آمد و در دريا شد و چندان كه در آب مى رفت (6)طاقى پيدا مى شد چنان كه سرب باشد.

چون موسى از خواب برخاست،جوان فراموش كرد كه موسى را بگويد،ازآنجا (7)برفتند و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه.موسى-عليه السّلام-خسته (8)بود و گرسنه شده بود،گفت: آتِنٰا غَدٰاءَنٰا ،او را به حديث موسى-حديث ماهى رفتن (9)در دريا-ياد آمد.

قتاده گفت:خداى تعالى ماهى را زنده كرد تا از سفره بيرون آمد و سر به دريا نهاد و در دريا برفت،چندان كه (10)او برفت آب بيفسرد تا مانند راهى از يخ بر آب پيدا شد تا موسى برآن رفت و به خضر رسيد.

كلبى گفت:يوشع بن نون وضو مى كرد از آب دريا،و در دريا چشمه اى بود كه

ص : 7


1- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 22.
2- .همۀ نسخه بدلها:برآيد.
3- .همۀ نسخه بدلها:برنيايد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بودند.
5- .همۀ نسخه بدلها:به راه.
6- .همۀ نسخه بدلها+مانند.
7- .همۀ نسخه بدلها+برخاستند و.
8- .همۀ نسخه بدلها:مانده.
9- .همۀ نسخه بدلها:و رفتن او.
10- .همۀ نسخه بدلها:چنان كه.

آن را«عين الحيوان»گفتند،به هر جانورى بى جان كه رسيدى زنده شدى.آب از دست يوشع بر ماهى چكيد،ماهى زنده شد و در آب برفت و راهى بكرد تا بر سر (1)آب راهى خشك پيدا شد.و گفتند:ماهى سخت شور بود و از وى بهرى خورده بودند.و موسى خفته بود،يوشع ماهى بياورد تا در آب بشويد تا شورى او كمتر شود در آب چشمۀ حيوان بود،چون آب به ماهى رسيد زنده شد و از دست يوشع به آب در (2)شد و راهى بكرد.موسى-عليه السّلام-برخاست و از حرص صاحب را گفت:خيز (3)تا برويم كه اين راه ما را مى يابد بريد (4)،و او حديث ماهى فراموش كرده بود.برفتند ازآنجا تا به وقت چاشتگاه رسيد.موسى حديث چاشت كرد و ذلك قوله: فَلَمّٰا جٰاوَزٰا ،چون ازآنجا كه صخره بود بگذشتند كه منزل دينه (5)بود كه در او ماهى فراموش كرده بودند،و به دگر منزل رسيدند، قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ ،[گفت] (6):رفيقش را: آتِنٰا غَدٰاءَنٰا ،طعام چاشت ما بياور.گفتند:خداى تعالى گرسنگى بر موسى افگند تا گفت: آتِنٰا غَدٰاءَنٰا ،و الغداء طعام الغداة،و العشاء طعام العشاء،به ما آر طعام چاشت ما. لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً ،كه ما از اين سفر رنج و ماندگى ديديم.گفتند:آن رنج كه آن روز رسيد موسى را در آن سفر،هيچ روز نرسيد،براى آن كه شبان روزى (7)و روزى دگر تا وقت چاشت مى رفتند كه نياسودند.و النَّصب، التَّعب.

چون موسى-عليه السّلام-حديث چاشت كرد،يوشع را (8)ماهى و رفتن او در دريا ياد آمد،گفت: أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنٰا إِلَى الصَّخْرَةِ ،ديدى آنگه كه ما به نزديك آن سنگ رسيديم،و محلّ«إذ»نصب است على الظّرف،اى وقت وصولنا الى الصّخرة. فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ ،چون (9)ماهى فراموش كردم. وَ مٰا أَنْسٰانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطٰانُ أَنْ أَذْكُرَهُ ،و از

ص : 8


1- .همۀ نسخه بدلها:به زير.
2- .همۀ نسخه بدلها:اندر.
3- .همۀ نسخه بدلها:برخيز.
4- .آز:مى بايد رفت.
5- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخ،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:شبانه روزى.
8- .همۀ نسخه بدلها+حديث.
9- .همۀ نسخه بدلها:من.

ياد من نبرد (1)الّا ابليس،يعنى به وسواس (2)او كه مرا از آن مشغول كرد كه ياد دارم، فراموش شد. (3).

و هفل (4)بن زياد گفت:اين صخره آن است كه،از پيش نهر الزَّيت است.و «نسيان»را بر دو وجه تفسير دادند،يكى:ضدّ ذكر،و دوم:ترك. وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً ،گفتند:اين از كلام يوشع است،و گفتند معنى آن است: وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ ،فعجبت من ذلك عجبا.

عبد الرّحمن بن زيد گفت:جاى تعجّب باشد كه ماهى بريان كرده از مدّت (5)دراز زنده شود و در دريا برود و از رفتن او راهى پيدا ماند.ابن زيد گفت:نيمه اى ماهى بود.عبد اللّه عبّاس گفت:و اتّخذ موسى سبيل الحوت في البحر عجبا،يعنى عجب آمد موسى را از رفتن ماهى برشته (6)در دريا.

وهب گفت:از رفتن[ماهى] (7)راهى بريده (8)گشت در دريا مانند جويى.

موسى-عليه السّلام-چون آن شنيد،گفت: ذٰلِكَ مٰا كُنّٰا نَبْغِ ،اين،آن است كه ما در طلب آنيم،آن است كه ما مى جوييم[و«يا»همه از«نبغ»بيفگندند به تخفيف اكتفاء بالكسرة عنها،كقوله: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (9)...،اتّباعا للمصحف، چنين يافتند نبشته] فَارْتَدّٰا ،بازگشتند عَلىٰ آثٰارِهِمٰا ،برآن (10)پى كه آمده بودند قَصَصاً .اى اتّباعا للاثر،يقال:قصّ اثره،يقصّه (11)قصّا،و منه القصّة و القصَّة و القصاص،بازپس آمدند هم برآن راه كه رفته بودند،[3-ر]با نزديك (12)صخره رفتند،ماهى در دريا و ره كردن او بديدند.

موسى-عليه السّلام-بدانست كه آن آيتى است و دلالتى كه خداى تعالى كرد او را،براثر آن برفت تا به نزديك خضر رسيد،و ذلك قوله: فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا ،

ص : 9


1- .آب،آط:بنبرد.
2- .همۀ نسخه بدلها:وسوسه.
3- .همۀ نسخه بدلها:فراموش كردم.
4- .آب،آز:هفاين.
5- .آب،آط،آز:بعد از مدّتى،آج،لب:بود از مدّتى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بريان.
7- .اساس:ندارد،به قياس با آط،و اتّفاق نسخه ها،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:پيدا.
9- .سوره بقره(2)آيه 186.
10- .همۀ نسخه بدلها+هم.
11- .همۀ نسخه بدلها:يقصُّ.
12- .همۀ نسخه بدلها:تا به نزديك.

بنده اى را يافتند از بندگان ما،يعنى خضر را-و نام او ليّا بن ملكان (1)بود-و خضر لقبش بود براى آنش خضر خواندند (2).

أبو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:او را براى آن خضر خواندند كه او بر پوستينى (3)سپيد نشست در بر (4)او سبز شد.

مجاهد گفت:براى آنش خضر خواندند كه چون نماز كردى پيرامن (5)او به گياه سبز شدى.

عبد اللّه بن المبارك گفت كه،ابن جريج گفت:موسى-عليه السّلام-خضر را يافت بر طنفسه اى (6)سبز نشسته بر روى آب،بر او سلام كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت از ابىّ كعب كه:موسى-عليه السّلام-به خضر رسيد-و او خفته بود-جامه اى بر خويشتن گرفته-موسى بر او سلام كرد،او برخاست و گفت:و عليك السّلام يا نبىَّ بنى اسرايل.موسى او را گفت:تو چه دانى كه من پيغامبر بنى اسرائيلم؟گفت:آن كه تو را به من ره نمود،مرا اعلام كرد احوال تو.

سعيد جبير گفت:چون موسى به خضر رسيد،خضر نماز مى كرد.چون سلام بداد (7)موسى بر او سلام كرد،او گفت:سلام عادت شهر ما نيست.آنگه بنشستند و حديث مى كردند،مرغكى بيامد و منقار در آن دريا زد و قطره اى آب برداشت و در پر ماليد و برفت.خضر موسى را گفت:دانى كه اشارت در اين چيست؟گفت:نه.

گفت:جهانيان در علم بنى اسرايل عاجزاند،و بنى اسرايل در علم تو،و تو در علم من.آنگه علم همه جهان و علم بنى اسرايل و علم تو و علم من به اضافت با علم خداى تعالى نيست الّا به مقدار آن كه اين (8)قطرۀ آب كه اين مرغك از دريا برداشت.

در خبر است كه:موسى جعفر (9)را-عليهما السّلام-پرسيدند كه:خضر عالم تر بود

ص : 10


1- .آب،آز:بليا بن ملكان،آج:يليا بن ملكان،لب:بلسا بن ملكان.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:پوستين.
4- .همۀ نسخه بدلها:در زير.
5- .همۀ نسخه بدلها:طبقه اى.
6- .همۀ نسخه بدلها:طبقه اى.
7- .همۀ نسخه بدلها:سلام بازداد.
8- .آب،آز:آن يك.
9- .همۀ نسخه بدلها:موسى بن جعفر.

يا موسى؟گفت:موسى از خضر پرسيد كه خضر آن را جواب نداشت،و خضر از موسى پرسيد و موسى جواب نداشت،اگر هر دو بر من حاضر باشند،من از ايشان پرسم جواب من ندانند،و (1)ايشان از من پرسند و من جواب ايشان دانم،فذلك قوله:

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا آتَيْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً ،بنده اى يافتند،يعنى موسى و صاحبش را،و آن بنده خضر بود كه ما او را رحمتى داده بوديم از نزديك ما،و او را از نزديك ما علمى آموخته (2).

قٰالَ لَهُ ،گفت موسى خضر را: هَلْ أَتَّبِعُكَ ،من پسر وى كنم تو را بدان شرط كه ما را (3)بياموزى از آنچه تو را آموخته اند به رشاد و هدايت،و ابو على گفت كه:

نصب او بر مفعول له است،آنگه عامل در او روا باشد كه أَتَّبِعُكَ باشد،يعنى اتّبعك للرّشد،و روا بود كه تعلّمنى باشد،آنگه مفعول به باشد،و روا بود كه عُلِّمْتَ بود و هم مفعول به باشد (4)، موسى را گفت:تو با من صبر نتوانى كردن،و اين نفى استطاعت است نه نفى قدرت است،انّما مراد آن است كه:بر تو گران آيد و دشخوار (5)،چنان كه گويند:فلان لا يستطيع أن ينظر الىَّ،اى يثقل عليه رؤيتى،فلان مرا نمى تواند ديدن،يعنى ديدار من بر او گران است.

وَ كَيْفَ تَصْبِرُ ،و چگونه صبر كنى بر آنچه خبرت و آزمايش تو به آن محيط نيست. موسى-عليه السّلام-گفت: إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،كه مرا صابر يابى و هيچ فرمان تو را عصيان نكنم.گفتند:خضر بر اطلاق گفت بى استثناء كه:تو صبر نكنى،و موسى -عليه السّلام-به مشيّت استثنا كرد،براى آن كه خضر را اعلام كرده بودند كه:موسى صبر نكند،او اطلاق كرد اين سخن را امّا موسى در شك بود كه صبر دارد برآن يا نه،براى آن استثنا كرد تا خلاف نباشد.

آنگه خضر-عليه السّلام-گفت:اگر مصاحبت و متابعت[3-پ]من خواهى كردن،از آنچه من كنم مرا مپرس كه چرا كردى تا من تو را از آن ياد كردى و ذكرى

ص : 11


1- .همۀ نسخه بدلها:و اگر.
2- .لب:آموخته ايم.
3- .همۀ نسخه بدلها:مرا،كه با ظاهر عبارت سازگارتر مى نمايد.
4- .آط و همۀ نسخه بدلها+خضر.
5- .همۀ نسخه بدلها:دشوار.

كه از آن ياد كنند (1)حاصل كنم.او قبول كرد هم بر شريطۀ (2)اوّل،ازآنجا برفتند.

فَانْطَلَقٰا ،و انطلق (3)مطاوع اطلاق باشد،يقال (4):اطلقته فانطلق،و روا بود كه مطاوع طلّقت باشد من الطّلاق فانّ فيه معنى الاطلاق،و بر قياس بايد (5)تا مطاوع ثلاثى بود قياسا على اخواتها كقولهم:قطعته فانقطع،و كسرته فانكسر و جبرته فانجبر.

به كنار دريا رسيدند،كشتيى ديدند خواستند تا در آنجا نشينند،اصحاب كشتى رها نكردند گفتند:نبايد تا دزدان باشند! دگرباره چون نگاه كردند،گفتند:اينان سيماى اهل صلاح (6)دارند ايشان را در كشتى نشاندند.

بعضى دگر گفتند:صاحب كشتى خضر را شناخت تقرّب كرد و ايشان را بى اجرت در كشتى نشاند.چون كشتى به ميان دريا رسد،خضر-عليه السّلام-تبرى داشت (7)،لوحى از الواح كشتى بشكست،آب در كشتى آمد.موسى-عليه السّلام (8)- چنان ديد صبر نداشت تا گفت: أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا ،بشكستى اين كشتى تا اهل او (9)غرق شوند.كوفيان خواندند مگر عاصم:ليغرق اهلها،به«يا»و فتح (10)و رفع اهل، چنان كه فعل مسند باشد با اهل.و باقى قرّاء خواندند:لتغرق اهلها،به ضمّ«تا»و كسر«را»و نصب اهل از اغراق،چنان كه فعل خضر را باشد و اهل منصوب بود به وقوع الفعل عليه.گفت:اين كشتى بشكستى تا اهلش را غرق كنى؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً ،كارى منكر آوردى،و قيل الامر،الدّاهية العظيمة،و قيل:العجب الّذي يكثر التّعجب (11)منه من امر اذا كثر (12)،و انشد ابو عبيدة:

قد لقى الاقران منه نكرا***داهية دهياء ادّا امرا

و اين بر سبيل استفهام گفت به دلالت همزۀ استفهام كه در او هست تا سؤال

ص : 12


1- .همۀ نسخه بدلها:بازگويند.
2- .همۀ نسخه بدلها:شرايط.
3- .همۀ نسخه بدلها:انطلاق.
4- .همۀ نسخه بدلها:يعنى.
5- .آج،لب،آز:ماند.
6- .همۀ نسخه بدلها:سيماى صالحان.
7- .همۀ نسخه بدلها:تبر برداشت.
8- .همۀ نسخه بدلها+چون.
9- .همۀ نسخه بدلها:آن.
10- .همۀ نسخه بدلها+او و كسر«را»توضيح آن كه به فتح«را»صحيح به نظر مى رسد زيرا غرق از باب علم يعلم است.
11- .همۀ نسخه بدلها:العجيب الذى يتعجّب.
12- .آب،آز:كبر.

بكنند (1)كه چرا گفتى (2)منكر كردى،و اين بر حقيقت منكر نبود چه غرض او (3)صلاح بود.امّا قوله: شَيْئاً إِمْراً او نكرا،مشروط است،يعنى اگر براى آن كردى تا مردمان كشتى غرق شوند منكر باشد.و گفتند:كارى كرد (4)كه ظاهرش منكر است و ما باطنش نمى دانيم.گفتند:او چند جاى (5)كشتى را سوراخ كرد و موسى -عليه السّلام-جامه در او مى افگند (6).چون چند جاى شكسته بود باستاد و اصلاح مى كرد به خرقه و قير و آنچه آلت آن باشد.موسى را از آن به عجب آمد كه ندانست غرض او چيست.و گفتند:إمر،كارى باشد فاسد كه يؤمر بتركه،فعل به معنى مفعول،كالذّبح و النّقض و النّكث،و منه رجل إمر اذا كان ضعيف الرّأى يحتاج الى أن يؤمر بصلاحه.-و اين وجهى قريب است از روى اشتقاق.

خضر او را گفت:نگفتم تو را كه صبر ندارى و دشخوار (7)آيد بر تو صبر كردن! موسى گفت: لاٰ تُؤٰاخِذْنِي بِمٰا نَسِيتُ ،مرا مؤاخذه و معاتبه مكن به آنچه فراموش كردم.

عبد اللّه عبّاس گفت:نسيان به معنى ترك است اين جا،اى بما تركت من عهدك،چنان كه در قصّۀ آدم گفت: فَنَسِيَ (8)...،اى ترك و گفتند:مراد آن است:

لا تؤاخذني بما يشبه (9)النّسيان،براى آن كه با قرب آن مدّت موسى فراموش نكرده (10)بود.و گفتند:موسى نگاه كرد آنجا كه او كشتى بشكست چند جاى و آب در كشتى نمى آمد بدانست كه آن معجز است و او براى صلاح (11)كرد عذر خواست. وَ لاٰ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً ،اى لا تكلفني عسرا،مرا تكليف سخت مكن.و قيل:

لا تلحقنى.و اصل (12)تغشيه است من قولهم:رهقه الفارس اذا غشيه و رهقه الدّين (13)اذا

ص : 13


1- .همۀ نسخه بدلها:نكنند.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
3- .آج،لب:از آن.
4- .همۀ نسخه بدلها:كردى.
5- .همۀ نسخه بدلها+آن.
6- .همۀ نسخه بدلها:مى آگند.
7- .همۀ نسخه بدلها:دشوار.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 115.
9- .اساس:نسيه،به قياس با نسخه آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:بكرده.
11- .آب،آط،آز:از براى صلاحى.
12- .آط+كلمه.
13- .آط:الّذين،آج،لب:الّذى.

ركبه،و غلام مراهق اذا قارب البلوغ[و كاد يغشيه] (1).

فَانْطَلَقٰا ،ازآنجا برفتند و به ساحل رسيدند و بر خشك شدند.جماعتى كودكان بازى مى كردند آنجا.[4-ر]خضر برفت و كودكى را از ميان ايشان بيرون آورد كه از او نكوروتر نبود در ميان ايشان.بيرون آورد و او را به كناره اى برد و بيفگند و به كارد حلق او ببريد و او را بكشت (2).و گفتند:سر او بر ديوار مى زد تا او را بكشت.و گفتند:او را لگدى بزد و بكشت.

ضحّاك گفت:نام او«خوش»بود،و شعيب الجبّائى گفت:نام او«خنسور (3)» بود.وهب گفت:نام پدرش ملاس (4)بود و نام مادرش رحمى بود.عبد اللّه عبّاس گفت:كودكى كه نابالغ بود.[ضحّاك گفت:غلام بالغ بود] (5)و مفسد و مادر و پدر از وى در رنج بودند.كلبى گفت:برنايى بود،ره زدى و مال با مادر و پدر بردى، ايشان سوگند بخوردندى كه او نكرد.

ابىّ كعب گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه (6).آن غلام كافر بود.چون موسى-عليه السّلام-چنان ديد گفت: أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ ،نفسى زكىّ بى گناه را بكشتى كه او كسى را نكشته است؟ كوفيان خواندند و ابن عامر: زَكِيَّةً ،بى«الف»و ديگران خواندند:زاكية،به «الف».

آنگه در معنيش خلاف كردند.بعضى گفتند:هر دو به يك معنى است، كقاسية و قسيّة،و فاكهين و فكهين،و حاذرين (7)و حذرين (8).ابو عمرو گفت:زاكية، آن باشد كه گناه نكرده باشد،و زكيّة آن باشد كه گناه كرده بود و توبه كرده.بعضى ديگر گفتند،زكيّة پارساى[بى گناه] (9)باشد،و زاكية،اى نامية (10)كودكى (11)جوان كه

ص : 14


1- .اساس بريده شده،با توجّه به ضبط همۀ نسخه بدلها،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:و بكشتش.
3- .آب،آط،آز:حيسور،آج،لب:جيسود.
4- .آب،آط،آز:هلاس،آج،لب:هداش.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
7- .آج،لب:جادرين.
8- .آج،لب:حدرين.
9- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+ناشية.
11- .اساس:كودكانى،با توجّه به فحواى عبارت و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

روى در زيادت (1)داشت و مى افزود (2)لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً ،كارى منكر آوردى، يعنى ظاهر او منكر است،چه كشتن نفسى كه او را گناه ندانند صورت منكر دارد تا بدانند كه مستحقّ كشتن است.

امّا بر قول آن كه گفت:غلام بالغ[بود] (3)و كافر و راهزن و مفسد و مستحقّ كشتن،در آيت سؤالى نباشد.و امّا بر قول آن كس كه گفت:غلام نابالغ بود،جواب او از او (4)آن است كه،بلا خلاف خضر او را به فرمان خداى كشت،و هيچ فرقى نباشد ميان آن كه خداى تعالى فريشته اى را بفرمايد تا جانش را بردارد و ميان آن كه پيغامبر را گويد به تيغ بكش او را،كه در هر دو حال بعضى مكلّفان را در آن اعتبار و لطف باشد و مقتول را بر خداى تعالى عوض.

و ابن عامر و نافع في رواية الاصمعىّ و ابو بكر عن عاصم خواندند:نكرا،به ضمّ «نون»و«كاف»و باقى قرّاء به تسكين«كاف»خواندند،و هما لغتان:كالرّعب و الرّعب،و الخلق و الخلق.

خضر موسى را گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ ،نگفتم (5)تو را كه تو با من صبر ندارى! گفت:اكنون شرط ميان من و تو آن است كه،اگر تو را چيزى ديگر پرسم يا بر تو اعتراض كنم،دگر با من صحبت مكن (6)كه تو در كار من به عذر رسيدى و معذور باشى به ترك صحبت من،چه آن از من باشد نه از تو.

فَانْطَلَقٰا ،ازآنجا برفتند تا به دهى رسيدند. اِسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا ،از اهل آن ديه (7)طعامى خواستند بر سبيل ضيافت.ايشان را طعام ندادند و ميزبانى نكردند.از آن دروازه در رفتند تا به ديگر دروازه بيرون آمدند كه كس ايشان را يك تا (8)نان نداد.

به نزديك آن دروازه ديوارى بود ويران (9).وهب گفت:طول آن ديوار در هوا صد گز بود.

قتاده گفت:كانت شرّ قرية،بترين دهها (10)دهى بود كه مهمان را حرمت نداشتند (11)و

ص : 15


1- .همۀ نسخه بدلها:زيادتى
2- .همۀ نسخه بدلها:مى فزود.
3- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:جواب از او.
5- .همۀ نسخه بدلها:نه من گفتم.
6- .همۀ نسخه بدلها:صحبت مدار.
7- .همۀ نسخه بدلها:ده.
8- .همۀ نسخه بدلها:تاى.
9- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
10- .آب،آز:ديهها.
11- .همۀ نسخه بدلها:نداشتندى.

ابن السّبيل را حقّ نشناختند (1).

ابىّ كعب گفت:از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:اهل آن ديه لئيمان بودند،و قوله: يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ ،مى خواست تا بيفتد (2)،از مجازات قرآن است،و اين عبارت به لغت ما نيز آيد،گويند:ديوارى كه بخواست افتادن و يا بخواهد افتادن.و معنى يُرِيدُ ،يكاد باشد،نزديك آن بود كه بيفتد،و امّا قول الشّاعر:

يريد الرّمح صدر بني (3)براء***و يرغب عن دماء بني عقيل

يعنى،يميل اليهم دون بني عقيل و يقصدهم.و مانند اين مجازات بسيار آيد در كلام عرب،و منها قول الشّاعر (4)[4-پ]:

[انّ دهرا يلفّ شملي بجمل (5)***لزمان يهمّ (6)بالاحسان]و مثله (7):

يشكو (8)الىّ جملي طول السّرى***صبرا جميلا فكلانا مبتلى

و قال عنتره:

و شكى الىّ بعبرة و تحمحم***

اين جمله بر طريق تشبيه و مقاربه باشد. أَنْ يَنْقَضَّ ،انقضاض،سقوط باشد بسرعت،كانقضاض الطّائر،قال ذو الرّمّة:

فانقضَّ كالكوكب الدّرّىّ منصلتا***

سعيد جبير گفت:ديوار خسبيده (9)بود،خضر-عليه السّلام-دوش برآن نهاد و راست باز كرد (10).عبد اللّه عبّاس گفت:بازشكافت و از بن بنا كرد (11).موسى گفت: لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً ،اگر خواستى (12)تو برآن مزدى بستدى،يعنى اگر ما را بر سبيل مهمانى طعام ندادند،بارى مزد اين كار بخواه از ايشان اگر خواهى.

ص : 16


1- .آب،آط،آج،لب:نشناختندى.
2- .همۀ نسخه بدلها:بيوفتد اين.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:آبى،به قياس با مفهوم«يميل اليهم»،و منابع شعر و لغت،تصحيح شد.
4- .اساس:از اين جا به بعد تا چند صفحۀ بعدى افتادگى دارد كه از نسخۀ آط،افزوده مى شود.
5- .آب:بجميل.
6- .آب،آج:بهم.
7- .آج،لب:و كمثله.
8- .آب:يشكور.
9- .آج،لب:جنبيده.
10- .آج،لب:و باز راست كرد.
11- .آج،لب:در بنا كرد.
12- .آج،لب:اگر خواهى.

ابو عمرو و ابن كثير خواندند:لتخذت،و باقى قرّاء لا اتّخذت (1).و ابو عمرو، «ذال»در«تا»ادغام كرد لقرب المخرج.و تقى يتقى،و اتَّقى يتَّقي،دو لغت است،و كذلك:تخذ يتَّخذ (2)على فعل و افتعل،قال الشّاعر:

و قد تخذت رجلي الى جنب غرزها***نسيفا كأفحوص القطاة المطرّق

و قال آخر:

جلاها الصّيقلون فاخلصوها***خفافا كلّها يتقي بأثر

قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ ،خضر-عليه السّلام-گفت:اين وقت آن است كه ميان من و تو مفارقت باشد بر شرطى كه كردى.لاحق بن حميد در شاذّ خواند:هذا فراق،به تنوين.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:

رحم اللّه اخي موسى لو صبر لرأى العجائب، اگر صبر كردى عجايب ديدى.

در خبر است كه:موسى را گفتند (3)از شدايد چه آمد بر تو؟گفت:بسيار سختى ديدم،بر من از آن سخت تر نيامد كه خضر مرا گفت: هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ ،اين وقت آن است كه من از تو جدا شوم و اين كارى عظيم است و محنتى شديد.يكى از جملۀ بزرگان گفت (4):و اللّه لو الهمت الجمادات و سائر الحيوانات مرارة الفراق و حرارة الاشتياق لوقعت المياه عن جريها و امسكت الشّمس عن سيرها و لذابت الجواهر في معادنها و تقلّعت الجبال عن اماكنها و لما انتفع الناس بالنّهار المضى و لا اهتدى احد بالكوكب الدُّرّىّ،و قال الشّاعر:

انّ يوم الفراق قطّع قلبي***قطَّع اللّه قلب يوم الفراق

لو وجدنا الى الفراق سبيلا***لاذقنا الفراق طعم الفراق

و قال آخر:

شيئان لو بكت الدّماء عليهما***عيناى حتّى تؤذنا بذهاب

لم يبلغ المعشار من حقّيهما***فقد الشّباب و فرقة الاحباب

سَأُنَبِّئُكَ ،خبر دهم تو را به تأويل آنچه من كردم و تو برآن صبر نداشتى.

ص : 17


1- .آج،لب:لتّخذت.
2- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،ظاهرا طبق قاعده«اتّخذ»درست است.
3- .آج:گفته اند.
4- .آج،لب:گفته.

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ ،امّا كشتى جماعتى درويشان را بود كه در دريا كار كنند براى ايشان.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آن كشتى هزار دينار ارزيد،و آيت دليل آن مى كند كه مسكين آن باشد كه او را چيزى باشد و كفافش (1)نباشد و زكات به او توان دادن،چون چيزى دارد و به آن تصرّف نتواند كردن.و در اخبار ما چنين آمد (2)كه:اگر هفتاد درم دارد،و تصرّف تواند كردن به آن زكات فرا او (3)نشايد دادن.و اگر هفتصد (4)درم دارد و تصرّف نتواند كردن زكات فرا او (5)شايد داد.

كعب گفت:آن كشتى از ميان ده برادر بود،پنج بر زمين بودند و پنج در كشتى كار كردندى.و در شاذّ خواندند:كانت لمساكين،به تشديد«سين»اى بخلاء.آن كشتى جماعتى بخيلان را بود،و اين قرائت وجهى ندارد. فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهٰا ،من خواستم تا آن را عيبناك كنم،چه از پيش روى ايشان پادشاهى ظالم بود كه كشتيهاى درست به غصب مى ستد.

و در«وراء»،خلاف كردند،بعضى گفتند:قدّام است،و بعضى گفتند:خلف است،و در لغت هر دو هست و از اسماء محتمله است،امّا اين جا دو قول گفتند (6)، يكى آن كه:امام خواست،دوم آن كه:خلف خواست،جز آن كه (7)ره ايشان در وقت بازگشتن بر او بود.و گفته اند:وراء،آن را خوانند كه در پيش تو بود بر وجهى كه به تو رسد و تو را بازگذارد و بازپس تو افتد،چنان كه گويند:البرد وراءك،سرما در پيش (8)تو است،قال الشّاعر:

أ ليس ورائي ان تراخت منيَّتي***لزوم العصا يحنى عليها (9)الاصابع

و قال اللّه تعالى: مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ... (10)،و قال: مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ (11)اى امامهم،

ص : 18


1- .آج،لب:كفايتش.
2- .آج،لب:آمده.
3- .آج،لب:مر او را.
4- .آج،لب،آز:هفصد.
5- .آج،لب:مر او.
6- .آج،لب:گفته اند.
7- .آج،لب:چرا كه.
8- .آب،آز،مش+پس.
9- .آط و ديگر نسخه بدلها:يحنى على الاصابع،به قياس با چاپ مرحوم شعرانى(364/7)و مآخذ شعر و تفسير تصحيح شد.
10- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 16.
11- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 100.

و قال الشّاعر:

أ يرجو بنو مروان سمعي و طاعتي***و قومي تميم (1)و الفلاة ورائيا

اى امامى،و قوله: كُلَّ سَفِينَةٍ ،اى كلّ سفينة صالحة،اين از آن است كه به فحوى الخطاب دانند (2)براى آن كه معلوم است به ضرورت كه چون او (3)كشتى بشكند،بشكستن از آن بنشود (4)كه كشتى باشد!پس اگر پادشاه كشتى درست و شكسته به يك جاى گرفتى،در شكستن كشتى فايده نبودى.پس به فحوى الخطاب دانند كه مراد آن است كه: يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ صحيحة صالحة. غَصْباً ،نصب او بر تمييز است.

و گفتند:نام آن پادشاه جليدا بود و او پادشاهى كافر بود.جبّائي گفت:نام او هدد بن بدد بود.

وَ أَمَّا الْغُلاٰمُ ،و امّا آن غلام را كه بكشتند مادر و پدر او مؤمن بودند،خداى مرا فرمود كه:او را بكش و الّا به وجود او ايشان كافر شوند.و معلوم آن بود كه اگر او نباشد،بر ايمان بمانند و آنچه چنين باشد مفسدت باشد و براى آن كه مفسدت آن بود كه فساد عند آن حاصل آيد،و اگر آن نباشد فساد نبود و از باب تمكين نبود.قوله:

فَخَشِينٰا ،گفتند به معنى كراهت است اين خشيت،چنان كه يكى از ما گويد:

فرّقت بين رجلين خشية ان يقتتلا،اى كراهة ان يقتتلا.بعضى دگر گفتند:خشينا، اى علمنا،به معنى علم است،و در مصحف ابىّ هست:فخاف ربّك ان يرهقهما، اى يغشيهما،در ايشان پوشاند.كلبى گفت:كلّفهما (5)،ايشان را تكليف كند.سعيد جبير گفت،معنى آن است كه:ايشان از دوستى او در دين او شوند موافقت او را،و گفتند: يُرْهِقَهُمٰا ،اى يهلكهما و يقتلهما (6)،اگر بماندى ايشان را بكشتى،من قولهم:

رهقه الفارس اذا غشيه مكروه او قتل او ضرب،و اين وجهى نيكو است،و بر اين قول

ص : 19


1- .آط و ديگر نسخه بدلها:لموتم،به قياس با چاپ مرحوم شعرانى و مآخذ شعر و تفسير تصحيح شد.
2- .آج،لب:دانيد.
3- .آز:آن.
4- .لب:مى شود.
5- .كذا:در همۀ نسخه بدلها و چاپ شعرانى،مناسبتر است ضبط كلمه به صورت«يكلفهما»باشد،به قياس با«يرهقهما».
6- .آج،لب:يقتليهما.

طُغْيٰاناً وَ كُفْراً ،مفعول دوم يُرْهِقَهُمٰا نباشد،بل نصب او بر مفعول له باشد،اى لطغيانه و كفره،و روا بود كه نصب او بر تمييز بود بر اين.

فَأَرَدْنٰا أَنْ يُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا ،خواستيم تا خداى تعالى بدل بدهد مادر و پدر او را از او بهتر.اهل مدينه و ابو عمرو خواندند:به تشديد من التّبديل اين جا و در سورة النّحل و در سورة القلم.و باقى قرّاء به تخفيف،من الابدال،و هما لغتان معنا هما واحد، يقال:ابدله اللّه بكذا و كذا،و بدّل به كذا. خَيْراً مِنْهُ زَكٰاةً ،اى صلاحا و طهارة.

وَ أَقْرَبَ رُحْماً ،اى اوصل للرّحم.و ابو جعفر و يعقوب خواندند:رحما به ضمّتين،و باقى قرّاء به سكون«حا»و هما لغتان:كالعمر و العمر و الرّعب و الرّعب،و نصب هر دو بر تمييز است،يعنى كسى كه از او به اسلام و شعار او آراسته تر باشد.و در صلت رحم اشتهاركرده تر (1)،قال الشّاعر في الرّحم:

و لم تعوّج رحم من تعوّجا***

و قال:

يا منزل الرُّحم الى ادريس***

و بعضى اهل لغت فرق كردند ميان ابدال و تبديل،گفتند:ابدال،بدل به جاى اوّل نهادن باشد،و تبديل تغيير چيز باشد عمّا هو عليه.و بعضى گفتند:فرقى نيست، و اين جا فرق نيست دليلش قوله: وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ... (2)،لابد آيت اوّل بر جاى نباشد به نسخ.فامّا قوله:... بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا (3).قوّت قول اوّل باشد براى آن كه جلد همان باشد كه (4)تا عذاب نامستحق نبود.عبد اللّه عبّاس گفت: أَقْرَبَ رُحْماً، ابرّ (5)بوالديه،با مادر و پدر نيكوكارتر.فرّاء گفت:اى اقرب ان يرحماه،و نزديكتر به آن كه مادر و پدر را بر او رحمت و شفقت باشد.و ابن جريج همين گفت،و رحم از رحمت گفتند نه از رحم،يعنى فرزندى دهد ايشان را كه مادر و پدر او را دوست تر دارند از اين يكى.جعفر بن محمّد الصّادق-عليه السّلام-گفت عن ابيه-از پدرش باقر -عليه السّلام-كه:خداى تعالى مادر و پدر را به بدل آن پسر متخلف دخترى بداد كه

ص : 20


1- .آج،لب:اشهادكرده تر:چاپ مرحوم شعرانى(365/7):اجتهادكرده تر.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 101.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 56.
4- .آج،لب+باشد.
5- .آب،آز:ابن،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

از نسل او هفتاد پيغامبر پديد آمدند.ابن جريج گفت:پسرى مسلمان بداد ايشان را به بدل آن كافر.قتاده گفت:چون او بزاد مادر و پدر خرّم شدند،و چون او را بكشتند دلتنگ شدند،و اگر بماندى ايشان را هلاك كردى.پس بنده بايد تا به قضاى خداى راضى بود كه آن قضا كه خداى كند او را به باشد،و اگرچه او كاره باشد آن را.

وَ أَمَّا الْجِدٰارُ ،و امّا ديوار كه آبادان كرديم از آن دو كودك يتيم بود در آن شهر و در زير آن گنجى بود ايشان را.

خلاف كردند در آن گنج،سعيد جبير گفت:صحيفه اى بود در آنجا علم بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:در آنجا الّا علم نبود.صادق جعفر بن محمّد الباقر- عليهما السّلام-گفت:لوحى بود از ارزيز (1)بر او نوشته:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، عجبت لمن يؤمن بالرّزق (2)كيف يتعب (3)، عجب از آن كس كه روزى به يقين داند، چرا رنج برد (4)

عجبت لمن يؤمن بالرّزق كيف يتعب ،و عجب از آن كس كه روزى به يقين داند چرا رنج برد!

و عجبت لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل ،و عجب ازآن كه ايمان دارد به حساب چگونه غافل شود!

و عجبت لمن يعرف الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئنّ اليها ،و عجب ازآن كه دنيا بيند و داند و تقلّب او به اهلش شناسد، چگونه ساكن شود با آن!

لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ،و اين از رسول-عليه السّلام- روايت كردند.

عكرمه گفت:آن گنج مالى بود،و أبو درداء روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:زر و سيم بود. وَ كٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً ،و پدرشان صالح بود.گفتند نام او كاشح بود،و گفتند:هفتم پدرشان بود كه صالح بود،و او مردى سيّاح بود،محمّد بن المنكدر گفت:خداى تعالى به صلاح مردى صالح نگاه دارد فرزندش را،و فرزند فرزندش را،و آن سرايى كه او در آنجا باشد،و همسايگانى كه پيرامن سراى او باشند.

ص : 21


1- .آج،لب:از زر.
2- .آب،آز:بالقدر.
3- .آب،آز،مش:يحزن.
4- .آب،آز:او به قضا و قدر ايمان دارد،چگونه غم خورد.

يحيى بن اسماعيل بن سلمة بن كهيل (1)گفت:مرا خواهرى بود مهتر از من، عقلش را خلل رسيد،او را بر غرفه اى بنشاندم مدّت يازده سال،و با ذهاب عقل بر نماز و آب دست حريص بودى.شبى خفته بودم،نيم شب در سراى من مى كوفتند، گفتم:كيست؟آواز داد كه من.گفتم:تو فلانه اى (2)؟گفت:بلى.من عجب داشتم كه او ساليان بود كه ازآنجا به زير نيامده بود،در بگشادم تا در آمد،گفتم:خير (3)است!گفت:خير،دوش خفته بودم در خواب ديدم كه:كسى بيامد و بر من سلام كرد و مرا گفت:خداى تعالى پدرت اسماعيل را براى صلاح جدّت نگاه داشت كه سلمه بود،تو را براى صلاح پدرت اسماعيل نگاه داشت،اگر خواهى دعا كنم تا خداى تو را عافيت دهد،و اگر خواهى بر اين بلا صبر كن و بهشت تو راست.من گفتم:من بهشت خواهم جز آن كه (4)رحمت خداى فراخ است اگر جمع كند مرا هر دو بس عجب نباشد،گفت:خداى جمع كرد براى تو ميان هر دو،و اين جا عافيت داد تو را،و آنجا بهشت براى صلاح پدرانت. فَأَرٰادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا ،خداى خواست تا ايشان به بلوغ رسند و به شدّت و قوّت رسند،و گفتند:آن هژده سال باشد و آن گنج پدر بردارند از زير آن ديوار. وَ مٰا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ،و من آنچه كردم از فرمان خود و از نزديك خود نكردم،بل به فرمان خداى كردم. ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً ،اين تأويل آن است كه تو برآن صبر نداشتى،و اسطاع و استطاع،به معنى واحد.قوله تعالى:

سوره الكهف (18): آیات 83 تا 110

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي اَلْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنّٰا مَكَّنّٰا لَهُ فِي اَلْأَرْضِ وَ آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ اَلشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهٰا قَوْماً قُلْنٰا يٰا ذَا اَلْقَرْنَيْنِ إِمّٰا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّٰا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قٰالَ أَمّٰا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلىٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذٰاباً نُكْراً (87) وَ أَمّٰا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُ جَزٰاءً اَلْحُسْنىٰ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا يُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَطْلِعَ اَلشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَطْلُعُ عَلىٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهٰا سِتْراً (90) كَذٰلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنٰا بِمٰا لَدَيْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92) حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ بَيْنَ اَلسَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمٰا قَوْماً لاٰ يَكٰادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قٰالُوا يٰا ذَا اَلْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلىٰ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قٰالَ مٰا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ اَلْحَدِيدِ حَتّٰى إِذٰا سٰاوىٰ بَيْنَ اَلصَّدَفَيْنِ قٰالَ اُنْفُخُوا حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً قٰالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96) فَمَا اِسْطٰاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اِسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً (97) قٰالَ هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّٰاءَ وَ كٰانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98) وَ تَرَكْنٰا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنٰا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكٰافِرِينَ عَرْضاً (100) اَلَّذِينَ كٰانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطٰاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً (101) أَ فَحَسِبَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبٰادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيٰاءَ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ نُزُلاً (102) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً (103) اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَزْناً (105) ذٰلِكَ جَزٰاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمٰا كَفَرُوا وَ اِتَّخَذُوا آيٰاتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ كٰانَتْ لَهُمْ جَنّٰاتُ اَلْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107) خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ كٰانَ اَلْبَحْرُ مِدٰاداً لِكَلِمٰاتِ رَبِّي لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمٰاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)

ترجمه

و پرسند تو را از ذو القرنين،بگو بخوانم بر شما از او ياد كردى.

ما تمكين كرديم او را در زمين و داديم او را از هر چيزى سببى.

پس روى كرد سبب را.

ص : 22


1- .آج،لب:تحميل.
2- .آج،لب:فلان نه اى.
3- .آج،لب:نه خير.
4- .آج،لب:چرا كه.

تا چون برسيد به فروشد- نگاه (1)آفتاب،يافت آن را كه فرومى شد در چشمه اى گرم و يافت نزديك آن گروهى،گفتيم اى ذا القرنين،امّا عذاب كنى و امّا (2)گيرى در ايشان نيكويى.

گفت امّا آن كه ظلم كند،عذاب كنيم او را پس بازبرند او را با خداى كه عذاب كند او را عذابى منكر.

و امّا آن كه ايمان آرد و كار نيكو كند،او را باشد جزاى نيكوتر،و گوييم او را از كار ما آسانى (3).

پس پس روى كرد سبب را.

تا برسيد به بر آمد نگاه (4)آفتاب،يافت آن را كه بر مى آمد بر گروهى كه نكرديم ايشان را از پيش او پرده اى (5).

همچنين گرد آورديم با آنچه نزديك او بود علم.

پس،پس روى كرد سببى را.

تا آنگه كه برسيد به ميان دو سدّ،يافت از پيش آن (6)گروهى را كه نزديك بود كه ندانند سخن[گفتن را] (7).

گفتند:اى ذو القرنين!اين جماعت يأجوج و مأجوج تباهى كننده اند در زمين (8)كنيم تو را خراجى بر آنكه بكنى ميان ما و

ص : 23


1- .آج،لب:فروشدن.
2- .آب:يا.
3- .آج،لب:گوييم با او از كار آسان.
4- .آج،لب:بر آمدن.
5- .آج،لب:پيش ايشان پردۀ حجاب.
6- .آج،لب:از فرود آنان.
7- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
8- .آب+آيا.

ايشان،سدّى ديوارى.

گفت آنچه تمكين كرد در او مرا خداى من بهتر است،يارى دهى مرا به قوّتى كه بكنم ميان شما و ميان ايشان ديوارى.

به من آرى پاره هاى آهن تا آنگه كه راست كرد ميان دو سر كوه (1)،گفت:بدمى تا آن كه كرد آن را آتشى،گفت[بدهى] (2)مرا تا بر او ريزم مس گداخته.

نتوانستند كه بر بالاى او آيند،و نتوانستند كه آن را بسنبد (3).

گفت اين بخشايش از خداى من (4)چون آيد نويد خداى من كند آن را پاره پاره، و بوده است نويد خداى من درست.

و رها كنيم بعضى را آن روز موج مى زنند (5)در بهرى و بدمند در صور،گرد آريم ايشان را گردآوردنى.

و عرضه كنيم دوزخ را آن روز براى كافران عرضه كردنى.

آنان كه بوده است چشمهاى ايشان در پوششى از ياد كرد من،و نمى توانستند ايشان شنيدن.

پنداشتند آنان كه كافر شدند كه بگيرند بندگان مرا از جز من به

ص : 24


1- .آط،آج،لب:دو گروه،به قياس با نسخۀ آب،آورده شد.
2- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
3- .آب،آج،لب:بسنبند.
4- .آب+است.
5- .آج،لب:مى راند.

دوستان؟ما ببجارديم (1)دوزخ را براى كافران منزل.

بگو خبر دهيم (2)شما را به زيانكارترين به عملها.

آنان كه باشند كه گم شود رنج ايشان در زندگانى نزديكتر،و ايشان پندارند كه نيكو مى كنند كارى.

اينان آنانند كه كافر شدند به آيتهاى خدايشان و ثوابش،تباه شد كارهاشان،نداريم ايشان را روز قيامت سنگى.

آن پاداشت ايشان است دوزخ به آنچه كافر شدند و گرفتند آيتهاى من و رسولان مرا فسوس.

آنان كه بگرويدند و كار نيكو كردند باشد ايشان را بهشتهاى فردوس منزل.

هميشه باشند در آنجا نجويند ازآنجا برگشتن (3).

بگو اگر باشد دريا مداد (4)براى سخنهاى خداى من،برسد دريا پيش ازآن كه برسد سخنهاى خداى من و اگرچه آريم به مانند آن به مدد.

بگو كه من آدمى ام مانند شما،وحى مى كنند به من كه خداى شما يك خداست هركه اميد دارد ثواب خداى او گو بكن كار نيكو و انباز مگير به پرستش خدايش (5)كسى را.

قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ -الآية،حق تعالى گفت:مى پرسند تو

ص : 25


1- .آب:آماده كرديم،آج،لب:مهيا كرديم.
2- .آب:خبر دهم.
3- .آب:برگشتنى.
4- .آب:سياهى.
5- .آب:خداى خود هيچ.

را از ذو القرنين،بگو اى محمّد كه:من بر شما خوانم از او ذكرى.

خلاف كردند در آن كه او پيغامبر بود يا نه.بعضى گفتند:پيغامبر بود،و بعضى دگر گفتند:پادشاهى بود صالح،عاقل]. (1)مجاهد گفت:چهار كس بر زمين مالك شدند،دو مؤمن و دو كافر.امّا دو مؤمن:سليمان بود و ذو القرنين،و امّا دو كافر:بخت نصّر- بود و نمرود.

خلاف كردند در آن كه او را چرا ذو القرنين خوانند،بعضى گفتند:براى آنش ذو القرنين خواندند كه پادشاه روم بود و پارس.و گفتند:براى آن كه بر سرش مانند دو سرو بود.و بعضى دگر گفتند:براى آن كه بر سر او دو گيسوى بود (2)،و گيسو را به تازى قرن خوانند.و گفتند:براى آن كه او در خواب ديد كه سروهاى آفتاب به دست گرفته بود،تأويل برآن كردند كه او بر مشرق و مغرب پادشاه بود.و گفتند:براى آن كه كريم الطّرفين بود من قبل الأب و الأمّ.و گفتند:براى آن كه در عهد او دو قرن مردم بگذشتند و او زنده بود.[و گفتند:براى آن كه او چون كارزار كردى،به دست و ركاب كردى] (3)و گفتند:براى آن كه او را علم ظاهر و باطن دادند.و گفتند:براى آن كه در نور و ظلمت رفت.

و پسر كوّا از اميرالمؤمنين (4)پرسيد در مسائلى كه:ذو القرنين پيغامبر بود يا پادشاه؟گفت:بنده اى صالح بود خداى را،

احبّ اللّه فاحبّه و نصح للّه فنصح له ،خداى را دوست داشت،[خدا او را دوست داشت] (5)،و نصيحت كرد براى خداى،خداى او را نصيحت كرد.گفت:خبر ده مرا از قرنهاى او،از زر بود يا از سيم؟گفت:نه از زر بود و نه از سيم،و لكن او قوم را دعوت كرد با توحيد،بر جانبى از سرش بزدند (6)و برفت و غايب شد و بازآمد و دعوت كرد.بر جانب ديگر بزدند (7)او را،

و انّ فيكم مثله ،و در ميان شما مانند او يكى هست،خود را خواست.

ص : 26


1- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،آنچه در متن آورديم از نسخۀ آط بود.
2- .همۀ نسخه بدلها:شود.
3- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با آط و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+على عليه السّلام.
5- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با آط و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آب:زدند.
7- .آب:زدند.

إِنّٰا مَكَّنّٰا لَهُ فِي الْأَرْضِ ،ما او را تمكين كرديم در زمين، وَ آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً ،و از هر چيزى او را سببى و وصلتى (1)داديم،يعنى هرچه او به آن محتاج بود.و گفتند:هرچه ملوك را به كار بايد (2) [از] (3)ساز و آلت و سلاح و لشكر و سبب، هرآن چيز (4)باشد كه بدو به چيزى رسند تا پاره اى (5)رسن را كه در سر رسن بندند تا به آب رسد آن را سبب خوانند،و راه را سبب خوانند[و در را سبب خوانند] (6) و اسباب السّماوات ابوابها.

فَأَتْبَعَ سَبَباً ،اى طريقا يوصله الى بغيته،رهى كه او را به مقصود رساند.اهل كوفه و ابن عامر خواندند:«اتبع»در هر سه جايگه به قطع«الف»،و باقى قراء:اتّبع [خواندند،يقال:تبع] (7)يتبع،و اتبع يتبع،[و اتّبع يتّبع] (8)،ثلاث لغات بمعنى واحد،و گفتند: آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً ،آن است كه اقطار زمين او را مسخّر كرديم چنان كه باد سليمان را.بر اين قول هر دو سبب را معنى طريق باشد،يعنى سهّلنا عليه طريق كلّ شىء كان يطلبه فاتّبع ذلك الطّريق.

حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ ،تا آنجا رسيد كه آفتاب فرومى شد. وَجَدَهٰا ، يافت آفتاب را كه به چشمه اى گرم فرومى شد.كوفيان خواندند و ابن عامر و ابو جعفر: فِي عَيْنٍ ،حامية،به«الف»،يعنى در چشمه اى گرم.[و در شاذّ،عبادله و حسن بصرى هم به«الف»خواندند.دليل اين قرائت ايشان آن است كه سعيد بن جبير گفت عن الحكم بن عتيبه عن اصمّ عن ابراهيم التّيمىّ عن ابيه عن ابى ذرّ،كه أبو ذر گفت:من رديف رسول بودم،وقت آفتاب فروشدن مرا گفت:يا ابا ذرّ!دانى تا اين آفتاب كجا فرومى شود ؟گفتم:اللّه و رسوله اعلم.گفت:

تغرب في عين حامية ،به چشمۀ گرم](9)فرومى شود.و عبد اللّه بن عمر گفت:رسول-عليه السّلام-در آفتاب نگريد،چون فرومى شد گفت:

في نار اللَّه الحامية ،آنگه گفت:اگر نه آن است كه خداى تعالى نگاه مى دارد آفتاب را،هرچه بر زمين است بسوختى.و باقى

ص : 27


1- .آز:وصيلتى:چاپ مرحوم شعرانى(371/8):وسيلتى.
2- .همۀ نسخه بدلها:آيد.
3- اساس:ندارد،با توجه به معنى به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخۀ بدلها،افزوده شد.
4- .آب:چيزى.
5- .آط،آج:به آن.
6- اساس:ندارد،با توجه به معنى به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخۀ بدلها،افزوده شد.
7- اساس:ندارد،با توجه به معنى به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخۀ بدلها،افزوده شد.
8- اساس:ندارد،با توجه به معنى به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخۀ بدلها،افزوده شد.
9- اساس:ندارد،با توجه به معنى به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخۀ بدلها،افزوده شد.

.قرّاء خواندند: فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ ،بى«الف»به همزه،يعنى در چشمۀ خرّ[ۀ لوش ] (1)ناك.عبد اللّه عبّاس گفت،بر ابىّ (2)كعب خواندم: حَمِئَةٍ او گفت:بر رسول -عليه السّلام-خواندم: فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ كعب الاحبار گفت:در تورات چنين است كه:في عين سوداء،در چشمۀ سياه.عبد اللّه عبّاس گفت:به نزديك معاويه حاضر بودم،اين آيت بخواندند آنجا،في عين حامئة[به«الف».معاويه مرا گفت:چگونه مى خوانى اين كلمه را؟گفتم: فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ ] (3)،و جز چنين نمى خوانم.معاوية، عبد اللّه عمر را گفت:چگونه مى خوانى؟گفت:حامية.عبد اللّه عبّاس گفت:

قرآن به خانۀ ما فرود آمد،من از تو و از او به دانم.معاويه كس فرستاد و كعب الاحبار را حاضر كرد و از او پرسيد كه:در تورات چگونه يافتى كه آفتاب كجا فرومى شود ؟كعب گفت:امّا تازى شما به دانى[و امّا] (4)در تورات چنين است:في ماء و طين،به ميان آب وگل فرومى شود.مردى از قبيله ازد حاضر بود،او گفت كه عبد اللّه عبّاس اين حكايت مى كرد،گفت:اگر من حاضر بودمى آنجا ابياتى بخواندمى كه قوّت قول تو است.[5-ر]گفتم:آن ابيات چيست؟گفت:اين ابيات است كه تبّع مى گويد،شعر:

قد كان ذو القرنين قبلي مسلما***ملكا تدين له الملوك و تسجد

بلغ المشارق و المغارب يبتغي***اسباب امر من حكيم مرشد

فرأى مغاب (5)الشّمس عند غروبها***في عين ذي خلب و ثأط حرمد

عبد اللّه عبّاس گفت:خلب چه باشد؟گفت:گل باشد به لغت ايشان.گفت:

ثأط چه باشد؟گفت:خرّ (6)باشد.گفت:حرمد چه باشد؟گفت:سياه.يكى را بخواند و گفت:اين بيتها بنويس.

ابو العاليه گفت:آفتاب به چشمه اى فرومى شود كه آن چشمه او را به مشرق مى اندازد. وَ وَجَدَ عِنْدَهٰا قَوْماً ،و نزديك آن گروهى (7)را يافت. قُلْنٰا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ ، ما گفتيم اى ذو القرنين! إِمّٰا أَنْ تُعَذِّبَ ،با اينان دو كار كن به حسب استحقاق،اگر

ص : 28


1- .اساس:ظاهرا افتاده است،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق همۀ نسخه ها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:براى.
3- .اساس:ظاهرا افتاده است،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق همۀ نسخه ها،افزوده شد.
4- .اساس:ظاهرا افتاده است،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق همۀ نسخه ها،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مغار.
6- .همۀ نسخه بدلها:خرّه.
7- .همۀ نسخه بدلها:قومى.

ايمان نيارند ايشان را عذاب كنى و بكشى، وَ إِمّٰا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً ،و اگر ايمان آرند در ايشان طريقۀ نيكو و سيرتى (1)نيكو گيرى و ايشان را اكرام كنى.

قٰالَ ،[گفت] (2)يعنى ذو القرنين:امّا آن كس كه كافر باشد و ظلم كند،او را عذاب كنم (3)،آنگه او را با خداى برند و خداى او را در دوزخ عذابى منكر كند (4)، و امّا آن كه ايمان آرد فَلَهُ جَزٰاءً الْحُسْنىٰ ،او را جزا و مكافات نيكوتر باشد.كوفيان خواندند (5):فله جزاء الحسنى به نصب و تنوين على تقدير فله الحسنى جزاء على عمله،آنگه نصب او بر مفعول له باشد يا بر مصدر از فعلى محذوف،اى فله الحسنى يجزى به جزاء،و باقى قرّاء خواندند:جزاء الحسنى،به رفع و اضافت.آنگه آن را دو وجه باشد،يكى آن كه:مراد به حسنى[اعمال صالحه باشد،اى فله جزاء الأعمال الصّالحة.و وجه ديگر آن كه:مراد به حسنى] (6)بهشت باشد،اى فله جزاء الدَّار الحسنى،او را جزاى بهشت باشد.و اضافت جزا با بهشت چنان بود كه:... وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ... (7)،... وَ ذٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (8).

وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا يُسْراً ،يعنى با او سخن نكو و آواز نرم در كلام (9)به رفق گوييم.مجاهد گفت: يُسْراً ،اى معروفا.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ،آنگه متابعت منازل و طريق كرد،يعنى ساز رفتن.

حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ ،تا به آنجا رسيد كه آفتاب مى برآمد،آفتاب را يافت كه مى برآمد بر (10)قومى كه ميان ايشان و آفتاب حجابى و پوششى نبود.قتاده گفت:براى آن چنان بود كه ايشان بر زمينى بودند كه برآن زمين بنا بنه ايستادى (11).و ايشان را مسكنهايى بود (12)كه در زير زمين كرده بودند.چون آفتاب برخواستى آمدن، به آن سنبها (13)فروشدندى تا آفتاب بگرديدى از ايشان،آنگه برون آمدندى و طلب

ص : 29


1- .آب،آز،مش:سيرت.
2- .اساس:ظاهرا افتاده است،به قياس با آط و اتّفاق همۀ نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:عذاب كنيم.
4- .همۀ نسخه بدلها:عذاب كند عذابى منكر.
5- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
6- .اساس:ظاهرا افتاده است،به قياس با آط و اتّفاق همۀ نسخه بدلها،افزوده شد.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 30.
8- .سورۀ بيّنه(98)آيۀ 5.
9- .همۀ نسخه بدلها:و كلام.
10- .همۀ نسخه بدلها:و.
11- .بنه ايستادى/بنايستادى.
12- .همۀ نسخه بدلها:را مسكن در سرايهايى بود.
13- .آج،لب:سرايها.

معاش كردندى.

حسن بصرى گفت:زمين ايشان محتمل بنا نبود،چون آفتاب بر آمدى به آب فروشدندى ،چون آفتاب از ايشان بگشتى بر آمدندى و گياه زمين چره كردندى چون بهايم.

ابن جريج گفت:وقتى لشكرى آنجا رسيد،اهل آن زمين ايشان را گفتند:

زنهار نبايد كه شما را آفتاب دريابد كه هلاك شوى!گفتند:ما نرويم تا آفتاب - برآيد تا بدانيم كه اين كه شما گفتى راست است يا نه.آنگه نگاه كردند استخوانهاى بسيار ديدند،گفتند:اين چيست؟گفتند:لشكرى وقتى اين جا برسيد،آفتاب بر ايشان بر آمد،هلاك شدند،اين استخوانهاى ايشان است،بگريختند و آنجا بازناستادند- .قتاده گفت:چنين گويند كه ايشان زنگيانند.كلبى گفت:ايشان بارس (1)و تاويل و منسك اند (2)-سه گروه،تن برهنه و پاى برهنه باشند و خداى را ندانند.

عمرو بن مالك بن اميّه گفت:مردى را ديدم كه حديث مى كرد و قومى بر او گرد آمده،مى گفت:من بر زمين صين (3)رسيدم به اقصاى زمين،مرا گفتند:ميان تو و مطلع آفتاب يك روزه راه است.مردى (4)از ايشان به مزد گرفتم،و آن شب رفتيم.

چون به آنجا رسيديم گروهى را ديدم كه گوشهاى ايشان به بالاى ايشان بود،يكى لحاف كردندى و يكى دواج به وقت خفتن.و اين مرد كه با من بود زبان ايشان مى دانست،ايشان را گفت:ما آمده ايم تا ببينيم كه آفتاب چگونه مى برآيد،گفت:

ما در اين بوديم (5)آوازى شنيديم چون صلصلۀ آواز آهن.گفت:من بيفتادم از آن هيبت بى هوش.چون با هوش آمدم،ايشان مرا به روغن مى اندودند،آفتاب ديدم برآن آفتاب (6)افتاده،به رنگ روغن زيت.و كنارۀ آسمان ديدم چون دامن خيمه.چون آفتاب بالا گرفت،ما را در سنبى (7)بردند و آن مرد را كه با من بود.چون روز نيك بر آمد و آفتاب[5-پ]بگرديد،ايشان به كنار دريا آمدند و ماهى مى گرفتند و در

ص : 30


1- .پارس هم مى توان خواند،آب:تا رس،آج،لب:يا رسن.
2- .آب،آز:مسك،آج،لب:ميك.
3- .همۀ نسخه بدلها:چين.
4- همۀ نسخه بدلها+را.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .آب،آز:آب.
7- .آب،آز:سربى،آج،لب:سربى.

.آفتاب مى فگندند تا بريان مى شد.

قوله: كَذٰلِكَ ،همچنين.در اين تشبيه خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:چنان كه او را به مغرب رسانيديم،همچنين او را به مشرق رسانيديم.و بعضى دگر گفتند:چنان كه آنجا تتبّع سبب و آلت و ساز كرد،اين جا همچنان كرد.بعضى دگر گفتند:چنان كه به مغرب گروهى را يافت،به مشرق گروهى را يافت.نيز[گفتند] (1)چنان كه در ايشان حكم كرد در اينان حكم كرد.و گفتند:

چون خداى تعالى قصّۀ او با ايشان بگفت،گفت: كَذٰلِكَ ،يعنى (2)،امرهم و خبرهم كما قصصنا،حال و قصّۀ ايشان چنين بود كه گفتيم.آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ قَدْ أَحَطْنٰا بِمٰا لَدَيْهِ خُبْراً ،علم ما به احوال وى محيط شد (3).

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً، حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ ،ابن كثير و ابو عمرو و عاصم سدّين به فتح«سين»خواندند،و باقى قرّاء به ضمّ«سين».كسائى گفت:اين هر دو لغت است و آن دو كوه است كه ذو القرنين ميان (4)دو كوه سدّ كرد ميان يأجوج و مأجوج و اهل آن شهرها.عكرمه گفت:فرقى هست ميان سد و سدّ،هرچه آن از صنعت آدمى باشد،آن را سدّ گويند به«فتح»،و آنچه (5)خلق خداى باشد آن را سدّ گويند.عبد اللّه عبّاس گفت:اين سدّ ميان ارمينيه (6)است و آذربيجان (7). وَجَدَ مِنْ دُونِهِمٰا قَوْماً لاٰ يَكٰادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً ،قومى را يافت (8)كه نزديك (9)آن نبود كه سخنى بدانند.

حمزه و كسائى خوانند (10)و اعمش و وثّاب:يفقهون،به ضمّ«يا»و كسر«قاف»به معنى اعلام،يعنى كسى را سخنى معلوم نتوانستند كردن،يعنى كس زبان ايشان ندانست.و بر قرائت عامّه كه يَفْقَهُونَ (11)،به فتح«يا»و«قاف»به معنى آن است كه:

گفتن زبان كس ندانستند.

ص : 31


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كذلك.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
4- .آب،آط،آج،آز+اين،لب+آن.
5- .همۀ نسخه بدلها+از.
6- .آب،آز:ارمينه،لب:ارمينه.
7- .همۀ نسخه بدلها:آذربايجان.
8- .همۀ نسخه بدلها+آنجا.
9- .آج،لب:به نزديك.
10- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
11- .همۀ نسخه بدلها+خواندند.

قٰالُوا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ ،گفتند:اى ذا القرنين (1)!اگر گويند چگونه گفت كه ايشان هيچ زبان ندانند،آنگه خبر داد كه:ايشان ذو القرنين را (2)گفتند،و اين مناقضه باشد،گوييم:از اين چند جواب است،يكى آن كه:ممتنع نبود كه ميان ايشان ترجمانان بودند كه هر دو زبان دانستند،از ايشان خبر داد (3)دگر آن كه:روا بود كه اغلب ندانستند،بعضى دانستند،از ايشان خبر داد (4).و روا بود كه:اگرچه به زبان و لغت اينان ندانستند،رموزى و اشاراتى بوده باشد كه ايشان از آن بدانند،آنگه آن را بر مجاز قول خواند (5)،گفتند:اى ذو القرنين! إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ ،عاصم و اعرج،مهموز خواندند هر دو اسم،و باقى قرّاء بى همزه. مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ،در زمين فساد مى كنند و تباهى.گفتند:اصل يأجوج و مأجوج من اجيج النّار،از درفش آتش،يعنى به كثرت و اضطراب چون درفش آتشند.وهب بن منبّه گفت و مقاتل سليمان:از فرزندان يافث بن نوح اند.ضحّاك گفت:جماعتى اند از ترك.كعب گفت:ايشان نادره (6)فرزندان آدم اند،براى آن كه ايشان فرزندان آدم اند نه از حوّا،و سبب آن بود كه آدم را وقتى احتلام افتاد،آب از او جدا شد،او از خواب در آمد متأسّف شد بر فوت و ضياع آب،خداى تعالى از آن آب يأجوج و مأجوج (7)بيافريد و آن نطفه اى بود با خاك آميخته شده،ايشان متّصل اند به ما از جهت پدر دون مادر. مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ، سعيد بن عبد العزيز (8)گفت:فساد ايشان در زمين آن بود كه مردم خوار بودند.كلبى گفت:در وقت ربيع از زمين خود بيامدندى هر سبز كه يافتندى بخوردندى،و هرچه خشك بودى برداشتندى و با زمين خود بردندى،و گفتند معنى آن است كه:چون بيايند در زمين فساد كنند.

اعمش روايت كرد از شقيق بن عبد اللّه كه او گفت:من از رسول-عليه السّلام- پرسيدم حديث يأجوج و مأجوج،گفت:يأجوج،امّتى اند[و مأجوج امّتى،هر امّتى از ايشان چهارصدهزار امّت اند (9)] (10)،هيچ كس از ايشان بنميرد تا از صلب خود هزار

ص : 32


1- .آب:ذو القرنين،آز:ذى القرنين.
2- .آز+اين سخن.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب و آز:دادند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب و آز:دادند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب و آز:خوانند.
6- .آب،آط،آج،لب:بادسره،آز:بادمره.
7- .همۀ نسخه بدلها+را.
8- .همۀ نسخه بدلها:سعيد بن جبير.
9- .آج،لب:هزار است.
10- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.

فرزند نرينه نبينند كه سلاح بردارند و كارزار كنند.گفتند:يا رسول اللّه!وصف ايشان ما را بگوى.گفت:ايشان سه گروه اند:صنفى از ايشان به بالاى درخت صنوبر،و آن را به تازى ارز (1)خوانند.گفتند:يا رسول اللّه!ارز چه باشد؟گفت:

[6-ر]درختى است در شام بالاى او صد و بيست گز[در هوا.و صنفى ديگر را طول و عرض يكى است،صد و بيست گز] (2)طول و صد و بيست گز عرض،و صنفى از ايشان بزرگ گوشند،چنان كه يك گوش ايشان را لحاف باشد و يك گوش دواج، و به هيچ چيز گذر نكنند از پيل و خوك و جملۀ حيوان الّا (3)بخورند آن را،و هركه از ايشان بميرد بخورند او را.مقدّمۀ (4)ايشان به شام آيد و ساقۀ ايشان به خراسان،جويهاى مشرق بازخورند و درياى طبرستان.

وهب بن منبّه گفت:ذو القرنين مردى بود از روم پسر عجوزى،و او را فرزند هم او بود،و نام او اسكندر رومى (5)بود.چون به بلوغ رسيد بنده اى صالح بود،خداى تعالى او را گفت:اى ذو القرنين!من تو را به امّتان زمين خواهم فرستادن-و ايشان امّتانى اند با زبانهاى مختلف،و از (6)جملۀ اهل زمين (7)دو امّت اند (8)كه عرض زمين در ميان ايشان است،و امّتانى هستند در ميان زمين كه جنّ و انس از جملۀ (9)ايشان اند،و نيز يأجوج و مأجوج از آن جمله اند.

امّا آن دو امّت كه طول زمين ميان ايشان است،يك امّت به نزديك مغرب اند، ايشان را«ناسك»گويند،و گروهى به مشرق اند ايشان را«منسك»گويند.

و امّا آن دو گروه كه عرض زمين ميان ايشان است،امّتى اند در جانب راست از زمين،ايشان را«هاويل»گويند،و امّتى در جانب چپ زمين،ايشان را«تاويل» گويند.

ذو القرنين گفت:بار خدايا!اين كارى عظيم است كه تو مرا مى فرمايى،و كس

ص : 33


1- .آج،لب:آزر.
2- .اساس:ظاهرا افتادگى دارد،از آط افزوده شد.
3- .آج،لب+كه.
4- .آج،لب:مقدم.
5- .آب،آط،آز:اسكندروس،آج،لب:اسكندر روى.
6- .همۀ نسخه بدلها:و اين.
7- .همۀ نسخه بدلها+اند.
8- .همۀ نسخه بدلها:آنند.
9- .آج،لب:از ميان.

قدر اين كار نداند جز تو.بار خدايا!من به كدام قوّت مقاسات اينان كنم،و به كدام جمع مكاثرت كنم با اينان،و به كدام حيلت تدبير اينان كنم،و به كدام صبر ممارست كنم با اينان،و به كدام زبان سخن گويم،و لغات ايشان چگونه دانم،و به كدام سمع اقوال ايشان شنوم،و به كدام چشم بينم ايشان را،و به كدام حجّت با ايشان خصومت كنم،و به كدام عقل احوال ايشان بدانم،به كدام حكمت تدبير كار ايشان كنم،و به كدام عدل ميان ايشان حكم كنم،و به كدام صبر با ايشان به سر برم،و به كدام معرفت ميان ايشان فصل كنم،و به كدام علم احوال ايشان دانم،و به كدام دست بر ايشان حمله كنم،و به كدام پاى ره (1)ايشان سپرم،و به كدام لشكر با ايشان كارزار كنم،و به كدام رفق با ايشان بسازم؟و به نزديك من،بار خدايا[اين نيست (2)] (3)،و من[از] (4)ساز و آلت اين كار چيزى ندارم،و اين قوّت و طاقت ندارم،و تو خداوندى كريم و رحيم،تكليف ما لا يطاق نكنى.و (5)هر نفسى را كمتر از آن بر نهى كه قوّت او باشد.

خداى تعالى گفت:من تو را چندان قوّت و طاقت دهم كه به اين كار قيام كنى،و شرح صدرت كنم،و دلت را (6)ثبات دهم و سمعت تيز كنم،و بصرت قوى كنم،و زبانت رونده كنم و بازوت (7)قوى كنم،و دلت را ثبات دهم و بر جاى دارم تا از هيچ نترسى،و تو را نصرت كنم تا هيچ چيز تو را غلبه نكند،و راهت گشاده دارم تا سطوت كنى چنان كه خواهى،و هيبت تو در دلها افگنم،و نور و ظلمت مسخّر تو كنم تا دو لشكر باشند از لشكرهاى تو،نور از پيش تو را هادى و ره نماينده باشد،و ظلمت از پس پشت تو را حصار باشد.

چون خداى تعالى اين بگفت،او گفت:سميع و مطيعم فرمان تو را.آنگه قصد مغرب زمينى (8)كرد به آن امّت كه ايشان را«ناسك»گويند.چون آنجا رسيد جمعى ديد كه عدد ايشان جز خداى نشناخت،با زبانهاى مختلف و اهواى متفرّق.

ص : 34


1- .همۀ نسخه بدلها:راه به.
2- .آج،لب:اين است.
3- .اساس:ندارد،به قياس با آط،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:و بر.
6- .همۀ نسخه بدلها+روشن كنم.
7- .آط،آج،لب،آز:بازويت.
8- .همۀ نسخه بدلها:زمينى مغرب.

چون چنان (1)ظلمت بر ايشان گماشت تا گرد ايشان در آمد سه پاره،به مانند سه سراى پرده تا ايشان را با يك جاى بهشت (2)،آنگه نور را ره داد در ميان ايشان،و او بيامد و ايشان را با خداى دعوت كرد،قومى ايمان آوردند و بيشترينه بر كفر مقام كردند.او مؤمنان را با لشكر خود آورد و ظلمت بر كافران گماشت تا به ايشان محيط شد در جايها و خانه ها.ايشان اسير شدند و متحيّر فروماندند و ره به هيچ چيز نبردند (3)از طعام و شراب.به زنهار آمدند و ايمان آورند،و به دعوت اندر آمدند و جملۀ زمين مغرب او را مسخّر شد.

او از مغرب روى نهاد (4)با لشكرى عظيم به جانب راست زمين،و نور قائد لشكر او بود و ظلمت سايق و نگاه دارنده از پس (5)ايشان،و روى به آن قوم نهاد كه آن را (6)«هاويل»گويند تا به كنار جويهاى بزرگ و دريا رسيد.حق تعالى او را الهام داد (7)تا الواح بسيار ساخت و با هم زد و از آن كشتى ساخت به مقدار حاجت.چون دريا بگذاشتند (8)،بفرمود[6-پ]تا از هم بگشادند و هريكى از آن لوحى بر گرفتند بر ايشان آسان بود.دگرباره چون به جوى يا به دريا (9)رسيدند،با هم نشاند (10)و كشتيها ساخت (11)تا دريا بگذاشتند.همچنين مى كرد تا به مقصد رسيد،همان معامله كرد با ايشان كه با اهل مغرب كرد،و آن زمين نيز مسخر كرد.

ازآنجا بيامد و روى به مشرق نهاد و همان معامله كرد،و زمين مشرق نيز مستخلص كرد.به جانب چپ زمين آمد و آن زمين نيز مسخّر كرد.

آنگه به ميانۀ زمين روى نهاد كه يأجوج و مأجوج و جنّ و انس در او بودند،در بعضى ره برسيد به جماعتى مردمان مصلح،او را گفتند:اى ذو القرنين!در پس (12)كوه، خداى را خلقى هست كه به آدميان نمانند،مانند بهايم اند،گياه مى خورند و چون

ص : 35


1- .همۀ نسخه بدلها+ديد.
2- .همۀ نسخه بدلها:جمع كرد.
3- .آب،آط،آز:نديدند.
4- .آب،آط،آز:روى بازپس نهاد.
5- .همۀ نسخه بدلها:پس پشت.
6- .همۀ نسخه بدلها:ايشان را.
7- .آط،آز:الهام كرد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بگذاشت.
9- .آب،آط،آز:به جويى يا به دريايى.
10- .آب،آط،آج،لب،آز:نشاندند.
11- .آز:ساختند.
12- .همۀ نسخه بدلها+اين.

سباع و دده،و حوش را مى درند و هرچه بر زمين بجنبند از جانور،مى بخورند و هيچ خلق نيست خداى را كه آن زيادت مى پذيرد كه ايشان.اگر مدّتى بر اين برآيد و ايشان همچنين مى فزايند،جهان بستانند و زمين فروگيرند و اهل زمين را از زمين برانند،و هروقت ما منتظر مى باشيم كه به بالاى اين كوه برآيند،و ذلك قوله: قٰالُوا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً ،ما خراجى بر خود نهيم كه به تو مى گزاريم (1)تا از ميان ما و ايشان سدّى كنى.كوفيان خواندند مگر عاصم:خراجا،به«الف»و باقى (2)خَرْجاً بى«الف».و خراج،اسم باشد و خرج مصدر.

قٰالَ ،گفت،يعنى ذو القرنين: مٰا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ ،آنچه خداى مرا تمكين داده است در آن بهتر است شما مرا يارى دهى به قوّتى تا من از ميان شما و ايشان سدّى بكنم.به روى و سنگ بسيار و آهن و روى و مس چندان كه توانى جمع كنى، آن (3)جمع كردند چندان كه او گفت:آنگه گفت:تا من بروم و يك بار ايشان را بنگرم،بالاى كوه بر آمد و در نگريد گروهى را ديد بر يك شكل نر و ماده،ايشان به قد نيم مرد بودند،دو بهرى (4)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- (5)گفت:بالاى ايشان يك بدست بيش نيست،و بهرى از ايشان دراز درازند،و ايشان دندان و چنگال دارند چنان كه سباع.چون چيزى خورند، آواز دندانهاى ايشان به مانند شتر (6)باشد كه نشخواره (7)كند يا ستور كه علف خورد.و به مانند چهار پايان موى دارند بر اندام،پوشش ايشان از موى است از سرما و گرما،به آن موى خويشتن پوشيده دارند.و گوشهاى بزرگ دارند يكى پرموى چون پشم گوسپند،و يكى اندك موى،يكى چون بخوسپند (8)،لحاف كنند و ديگر دواج سازند، و هيچ از ايشان نباشد كه بميرد الّا آنگه كه هزار فرزند بزايد،چون هزار تمام بزايد

ص : 36


1- .كذا در اساس و آط،ديگر نسخه بدلها:مى گذاريم.
2- .همۀ نسخه بدلها+قرّاء.
3- .آج،لب+را.
4- .آب،آط،آز:نيم مرد و بهرى بودند.
5- .آب،آط،آز+عليه السّلام.
6- .همۀ نسخه بدلها:اشتر.
7- .همۀ نسخه بدلها:نشخوار.
8- .همۀ نسخه بدلها:بخسپند.

آنگه بداند كه وقت مرگ است او را.و به وقت (1)چنان كه ما را باران آيد،ايشان را از دريا ماهى آيد چندان كه حدّ و اندازۀ آن جز خداى نداند.ايشان بگيرند آن ماهيان را و ذخيره كنند تا سال ديگر،و يكديگر را به آواز كبوتر خوانند،و آواز بلندشان چون كه بانگ گرگ باشد،و جفت چنان گيرند كه بهايم.

چون ذو القرنين ايشان را بديد،بازگشت و قياس گرفت آن جايگاه را،و آن به آخر زمين تركستان بود از جانب شرق،ما بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ ،صدفه،سنگ (2)بود،بفرمود تا اساس آن چندانى بكندند كه به آب رسيدند،آنگه به سنگ بر آورد صد فرسنگ در عرض پنجاه فرسنگ،و هركه (3)صافى سنگ بنهاد،بفرمود تا به جاى گل،مس و روى گداخته در او ريختند تا همچون عرق كوه شد در زمين.آنگه همچنين برآورد و سنگ بر هم مى نهاد و روى و مس و آهن در ميان آن مى نهاد و به آتش مى دميدند تا گداخته مى شد تا آنگه كه از بالاى آن كوهها ببرد مقدار آن كه (4)هزار گز،آنگه آن را شرف از آهن (5)،برنهاد،اكنون آن سدّ به مانند برد يمانى است خطّى سياه و يكى سرخ و يكى زرد از سياهى آهن و سرخى مس.

آنگه روى به ميانه زمين نهاد كه در او انس بودند،در زمين مى رفت و شهرها مى گشاد و دعوت مى كرد تا به جماعتى رسيد،مردمانى را يافت مصلح،نيكوسيرت، با انصاف،حكم به عدل و قسمت به سويّت،حالشان يكسان بود،و كلمتشان يكى بود،و طريقتشان مستقيم بود،و دلهاشان متألّف بود و اهوالشان مستوى بود،سرايهاى ايشان را در نبود،و گورستانهاشان بر در سراى بود،و در شهرهايشان والى نبود و حاكم نبود،[7-ر]و در ميان ايشان ملوك نبود و اشراف نبود،مختلف نبودند و متفاضل نبودند،و يكديگر را دشنام ندادندى،و با هم جنگ نكردندى،و نخنديدندى و كينه نداشتندى،و آفاتى كه به مردمان رسيدى بديشان نرسيدى،و عمرشان دراز بود و در ميان ايشان درويش نبود،و فظّ و غليظ و بدخوى نبود (6).

ذو القرنين از ايشان تعجّب (7)فروماند و گفت:اى قوم!شما چه مردمانى كه در

ص : 37


1- .همۀ نسخه بدلها+ربيع.
2- .آب،آط،آز:صد فرسنگ.
3- .همۀ نسخه بدلها:هرگاه.
4- .همۀ نسخه بدلها:مقدارند.
5- .همۀ نسخه بدلها:آهو.
6- .همۀ نسخه بدلها:نبودند.
7- .آط:به تعجّب.

اقطار زمين من بگشتم مانند شما مردمانى نديدم (1)؟احوال خود مرا خبر دهيد (2).گفتند:

چه خواهى تا تو را خبر دهيم؟گفت:چرا گورستان بر در سراى ساخته اى؟گفتند:

تا مرگ فراموش (3)نكنيم.

گفت:چرا سرايهاتان (4)در ندارد؟گفتند:براى آن كه در ميان ما دزد و خائن و متّهم نباشد.

گفت:چرا در ميان شما امير نيست؟گفتند (5):براى آن كه ما چيزى نكنيم كه ما را امير بايد تا ادب كند.

گفت:چرا در شهر شما حاكم نيست؟گفتند (6):براى آن كه ما انصاف يكديگر دهيم (7).

گفت:در ميان شما توانگران نيستند.گفتند (8):زيراكه (9)ما افتخار نكنيم به كثرت مال.

گفت:چون است كه شما را با هم منازعت و مخالفت نيست؟گفتند:از سلامت سينۀ ما.

گفت:چرا شما را با هم خصومت نباشد؟گفتند:براى آن كه ما خويشتن را به حلم (10)ساكن كرده ايم.

گفت:چرا در ميان شما ملوك و پادشاهان نه اند (11)؟گفتند:زيراكه (12)ما فخر نكنيم.

گفت:چون است كه كلمۀ شما يكى است؟گفتند (13):براى آن كه ما مخالفت و خصومت (14)نكنيم با يكديگر.

ص : 38


1- .همۀ نسخه بدلها+از.
2- .آط:دهى
3- .آز:فرموش.
4- .همۀ نسخه بدلها:سراها.
5- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط و فحواى عبارت و اتّفاق همۀ نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط و فحواى عبارت و اتّفاق همۀ نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آط،آز:يكديگر بدهيم.
8- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط و فحواى عبارت و اتّفاق همۀ نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:براى آن كه.
10- .همۀ نسخه بدلها:خويشتن از حكم.
11- .آج،لب:نيستند.
12- .آط،آج،لب:براى آن كه.
13- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط و فحواى عبارت و اتّفاق همۀ نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .آب،آز:خصوميت.

گفت:چون است كه شما چنين افتاده اى (1)؟گفتند (2):ازآنجا كه دلهاى ما سليم است خداى تعالى غلّ و حسد از دلهاى ما بيرون كرده است.

گفت:چرا در ميان شما درويشان نه اند؟گفتند:براى آن كه ما برحق كار كنيم،آن (3)ايشان به ايشان دهيم.

گفت:چرا (4)عمرتان دراز است؟گفتند:براى آن كه ما برحق كار كنيم و حكم به عدل كنيم.

گفت:چرا شما بازنخندى (5)؟گفتند:از براى آن كه از گناه مى ترسيم،به استغفار مشغوليم.

گفت:چرا شما غمناك و خشمناك نه اى (6)؟گفتند:براى آن كه ما تن بر بلا موطّن كرده ايم.

گفت:چون است كه آفاتى به مردمان رسد،به شما نمى رسد؟گفتند:براى آن كه ما توكّل جز بر خداى نكنيم و بر (7)نجوم كار نكنيم.

گفت:پدران شما چگونه (8)بودند؟گفتند:بلى ما اين طريقه از پدران گرفته ايم كه طريقۀ ايشان آن بود كه بر درويشان رحمت كردندى و با محتاجان مواسا كردندى،و از ظالمان عفو نكردندى (9)،و احسان نكردندى (10)با آنان كه با ايشان اساءت كردندى،و با جاهلان حلم كردندى و امانت نگه داشتندى،و وقت نمازها محافظت كردندى،و به عهد وفا كردندى و وعده را انجاز كردندى،خداى تعالى لا جرم كارهاى ايشان بر (11)صلاح بداشت،و بركت (12)صلاح ايشان به ما رسانيد.

و قتاده روايت كرد از ابو رافع از ابو هريره كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:يأجوج و مأجوج بيايند و اين سد مى شكافند تا نزديك آن باشد كه شعاع

ص : 39


1- .آب،آج،لب،آز:افتاده ايد.
2- .اساس:گفت،با توجّه به نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:حقّ.
4- .آب،آط،آز:چون.
5- .آب،آج،آز:نخنديد.
6- .آب،آج،لب،آز:نه ايد.
7- .همۀ نسخه بدلها+انواء و.
8- .همۀ نسخه بدلها:پدرانتان هم چنين.
9- .همۀ نسخه بدلها:كردندى.
10- .همۀ نسخه بدلها:كردندى.
11- .همۀ نسخه بدلها:به.
12- .همۀ نسخه بدلها+و.

آفتاب ببينند.چون شب درآيد،گويند:بازگردى (1)كه فردا تمام بشكافيم و در شهرها شويم،خداى تعالى (2)همچنان باز كند كه بوده باشد.هم بر اين قاعده،همه روزه اين كار كنند تا آنگه كه وقت آمدن ايشان باشد.آن كه بر سر كار ايشان بود،گويد:

بازگردى كه فردا تمام كنيم و در شهرهاى اينان شويم-ان شاءاللّه تعالى.

بر دگر روز كه بازآيند،همچنان باشد كه رها كرده باشد،تمام (3)بشكافند و در شهرها آيند و آبها بازخورند بجمله،و مردم از ايشان بگريزند و با حصنها شوند تا (4)جملۀ زمين برسند،آنگه گويند:جملۀ زمين ما را (5)مسخّر شد،اكنون قصد آسمان بايد كرد،تير در آسمان انداختن گيرند،تيرهاشان خون آلود بازآيند (6).براى امتحان، خداى-عزّ و جلّ-كسى را بر ايشان گمارد تا همه را بكشد،و دوابّ زمين و سباع گوشتهاى ايشان بخورند،از آن همچنان فربه شوند كه چهار پايان از نبات ربيع.

ابو سعيد خدرىّ گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:يأجوج و مأجوج سد بگشايند و بيرون آيند چنان كه خداى تعالى گفت: ...وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (7).مردم از ايشان بگريزند و با حصنها شوند[7-پ]تا به دجله رسند،هر آب كه در دجله بود بازخورند چنان كه خشك شود،و كسانى كه آنجا گذر كنند گويند:وقتى جويى بود (8)اين جا،تا همه زمين بگيرند.آنگه گويند:ما مانده ايم با اهل آسمان،آنگه يكى از ايشان حربه اى به سوى آسمان اندازد،بازپس آيد خون آلود براى فتنه و امتحان.ايشان بر اين حال باشند كه خداى-عزّ و جلّ-كرمى بفرستد تا در گردن ايشان افتد،همچنان كه ملخ ميرد به يك بار بميرند.مسلمانان در روز آيند و از ايشان هيچ حسّى و آوازى نشنوند،گويند:كسى هست كه جان به فداى ما كند (9)، بنگرد تا حال اينان چيست؟يكى اختيار كند و دل بر مرگ نهد و از حصن به زير آيد و بنگرد همه را مرده يابد،برود (10)و بشارت دهد ايشان را،مسلمانان از حصنها به زير

ص : 40


1- .آج،لب:بازگرديم.
2- .آج،لب+روز ديگر.
3- .آب،آط،آز:تمامى.
4- .همۀ نسخه بدلها+به.
5- .آب،آط،آز:زمين ما را جمله.
6- .همۀ نسخه بدلها:بازآيد خون آلود.
7- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 96.
8- .آج،لب:بوده است.
9- .آب،لب،آز+و.
10- .آب،آط،بر رود.

آيند و چهار پايان سر در ايشان نهند و ايشان را همچون گياه بخورند و از گوشت ايشان فربه شوند.

وهب گفت:ايشان بر هيچ گياهى و چوبى (1)و درختى نيايند و الّا بخورند.آنگه جويهاى زمين بازخورند و هركه را از مردمان يابند بخورند و جملۀ زمين بستانند الّا مكّه و مدينه و بيت المقدس،كه بر اين سه جاى ظفر نيابند.

فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خراجا و خَرْجاً. ابو عمر و بن العلاء گفت:فرق از ميان خرج و خراج آن است كه،خرج آن باشد كه به مراد خود به طوع و رغبت بدهى،و خراج آن باشد كه لازم باشد تو را اداى آن،و اگرچه چه كاره باشى آن را،تا از ميان ما و ايشان سدّى كنى چنين كه گفتيم.او گويد (2):آنچه خداى مرا داد بهتر از خرج شماست، مرا به قوّتى يارى دهى.

آتُونِي ،اى اعطوني،به من دهيد زُبَرَ الْحَدِيدِ ،جمع زبره،و هى القطعة منه،و زبره به آهن مختص باشد.و اهل مكّه خوانند (3):ما مكّنني،به دو«نون»ظاهر بر اصل،و باقى قرّاء خواندند: مَكَّنِّي ،به ادغام و الردم الحاجز مثل الحائط و السّد.

فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ .گفتند:آن قوّت چيست؟گفت:آلت و مردمان كه يارى دهند،و مزدورى كنند و آنچه مى فرمايند (4)بكنند بكردند و او كار بست. حَتّٰى إِذٰا سٰاوىٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ ،گفتند:بين الطّرفين،و گفتند:بين الجبلين.سعيد بن ابى صالح گفت، ما را چنين روايت كردند كه:سافى (5)سنگ و آهن و روى مى نهاد و سافى (6)هيزم، همچنين آنگه آتش در آنجا نهاد تا آن هيزم بسوخت و به آتش او آن آهن و مس گداخته شد و در يكديگر (7)ريخته و بسته گشت.

و صدفين و صدفين به دو فتح و دو ضمّ،هر دو لغت است.و ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر به ضمّ«صاد»و«دال»خواندند،و باقى قرّاء به فتح.و ابو بكر عن عاصم خواند:صدفين به ضمّ«صاد»و سكون«دال». قٰالَ انْفُخُوا ،گفت ذو القرنين ايشان را كه:بدمى به دمها بر اين آتش. حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً ،در كلام محذوفى هست،

ص : 41


1- .آط:چويى.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:خواندند.
4- .همۀ نسخه بدلها:من فرمايم.
5- .آب،آط،آز:شافى،آج،لب:شاخى.
6- .آب،آط،آز:شافى،آج،لب:شاخى.
7- .آط:ديگ ديگر.

و هو:فنفخوه حتّى اذا جعله نارا،چندان بدم بر او دميدن (1)تا هيزم آتش گشت.و گفتند:«ها»،راجع است با حديد،تا آهن چندان (2)بدميدند تا از قوّت آتش آهن چو آتش گشت،چنان كه بينى كز (3)كورۀ آهنگر بيرون آيد. قٰالَ آتُونِي ،اهل كوفه الّا حفص خواندند به قصر،و باقى (4)به مدّ آتوني،اعطونى،مرا دهى قِطْراً ،اى نحاسا دائبا،يعنى مس گداخته.و گفتند:ارزيز گداخته،و اصل او من القطر من قطر يقطر.

بچكيد.و القطر،فعل منه بمعنى كالذّبح و النّقض و النّكث،بمعنى مقطور،فروچكانيده .و قِطْراً ،منصوب (5)أُفْرِغْ است،چه اگر به فعل اوّل بودى افرغه بايستى،و معنى افرغه اصبّ عليه،تا بر او ريزم.و اصل الافراغ،جعل الشّىء فارغا من باب احفرت زيدا بئرا،اى جعله فارغا،براى آن كه آن كس كه چيزى بريزد جاى او فارغ كند.

فَمَا اسْطٰاعُوا ،حمزه تنها خواند به ادغام«سين»در«طا»،و اين قرائت پسنديده نيست براى آن كه جمع ساكن است على غير حدّه.و در اسطاع سه لغت است:اسطاع و استاع (6)و استطاع.و گفتند:اصل اسطاع،اطاع بوده است،«سين» به عوض حركت عين الفعل آوردند،نتوانستند يأجوج و مأجوج، أَنْ يَظْهَرُوهُ ،كه بر بالاى آن شوند،يقال:ظهرت البيت و ظهرت على البيت،اى علوت على ظهره. وَ مَا اسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً ،و نتوانستند كه آن را سوراخ كنند[8-ر].

قٰالَ هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي ،ذو القرنين گفت:اين سد كردن و پرداختن او رحمت (7)است از خداى من چون وعدۀ خداى آيد كه نزديك قيامت (8)و اشراط ساعت پيدا كرد، جَعَلَهُ دَكّٰاءَ .آن كه به تنوين خواند،گفت:مصدر به معنى مفعول است، اى مدكوكا،و قيل:اراد دكّة دكّا،و آن كه خواند دكّاء،گفت:به معنى آن است كه جعل السدّ ارضا دكّاء من قولهم:ناقة دكّاء اذا كانت مستوية السّنام،چون

ص : 42


1- .همۀ نسخه بدلها:بدميدند.
2- .همۀ نسخه بدلها:چندانى.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه از.
4- .همۀ نسخه بدلها+قرّاء.
5- .همۀ نسخه بدلها+به.
6- .همۀ نسخه بدلها:استتاع.
7- .همۀ نسخه بدلها:رحمتى.
8- .همۀ نسخه بدلها:كه قيامت نزديك شود.

سنامش برآمده نباشد،يعنى چون وقت آن آيد كه خداى وعده داده است،آن سدّ (1)دويست گز معارضۀ صد (2)فرسنگ در طول،و پنجاه در عرض،چون زمين ساده (3)كند. وَ كٰانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ،و وعدۀ خداى حق و درست و صدق است.

وَ تَرَكْنٰا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ ،و آنگه كه وعدۀ خداى آيد،ما خلقان را رها كنيم چون (4)مضطرب و مختلط گشته،بهرى به بهرى در آميخته (5)،زنان با مردان و هر جنسى با ناجنس (6)خود از دهش و حيرت.و معنى«ترك»از خداى امّا تخليه بود و امّا (7)وجدان،چنان كه گويند:تركت القوم يقتتلون (8)اى وجدتهم كذلك،و روا بود كه مراد تبقيه بود،يعنى آن گروه را كه بميرانيده باشيم،و بهترينۀ وجوه آن است كه خبر (9)عن كونهم كذلك مختلطين مضطر بين كموج الماء. وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ،و بفرماييم تا در صور دمند،و اين عند ظهور اشراط و علامات قيامت باشد.

عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس گفتند:صور شبه سرو (10)است،يك سر او در دهن اسرافيل و يك سر او در زير عرش.

رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،فريشته اى را ديدم چيزى در دهن بگرفته به مانند سرو گاو (11)،و آن را چهل هزار سر بود در اقطار و جوانب عرش برفته و او پاى در پيش نهاده و پاى بازپس نهاده و چشم در زير عرش كشيده،گفتم:يا جبريل!اين كيست و چه كار را استاده است؟گفت:اين اسرافيل است،از آنگه[كه] (12)خداى تعال او را بيافريد استاده است منتظر فرمان خداى (13)تا كه گويد كه (14)در صور دم.

ابو عبيده گفت:صور،جمع صورت باشد من باب تمر و تمرة،و مراد به نفخ،نفخ

ص : 43


1- .آط+در.
2- .همۀ نسخه بدلها:در هوا و صد.
3- .آط،آب:چون سپاره،آز:چون پاره پاره.
4- .آط+موج.
5- .همۀ نسخه بدلها:در شده.
6- .آب،آز:با جنس،آط،آج،لب:با جنسى.
7- .آط،آج،لب+به.
8- .آج،لب:تقتلون.
9- .همۀ نسخه بدلها+بود.
10- .همۀ نسخه بدلها:سروى.
11- .همۀ نسخه بدلها:مانند گاو.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:خداست.
14- .آب،آط،آج،آز:تا كى گويد او را كه.

ارواح است،يعنى آنگه[كه] (1)روحها در كالبدها دمند تا زنده شود،يعنى روز قيامت. فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً ،و ما ايشان را جمع كنيم جمع كردنى.

وَ عَرَضْنٰا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكٰافِرِينَ عَرْضاً ،و دوزخ عرضه كنيم آن روز بر كافران عرضه كردنى (2).

اَلَّذِينَ ،آن كافرانى كه چشمهاى ايشان در غطا و پوشش باشد از ذكر من و توحيد و آيات من،يعنى غافل بوده باشد از نظر كردن در ره معرفت من.و گفتند:مراد به ذكر،توحيد است،و گفتند:قرآن است تا از جهل و بى علمى به مثابت كسى باشند كه بر چشم او پوششى باشد. وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً ،و به مثابت كسى باشند كه چيزى نتواند شنيدن،و مثله قوله تعالى: خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ (3)-الآية،و گفتند:معنى آن است كه شنيدن كلام من برايشان گران آيد،چنان كه بيان كرديم في قوله: ...إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (4).و بلخى گفت:روا بود كه معنى آن باشد كه اختيار شنيدن نكنند،چنان كه گفت: هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ (5)...اى هل يفعل، خداى تو تواند (6)تا خوانى بفرستد،يعنى اختيار كند،همچنين در اين آيت وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً ،معنى آن است كه:بنه شنوند و گوش با آن نكنند نه نفى قدرت است.

قوله تعالى: أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبٰادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيٰاءَ ،حق تعالى گفت:كافران مى پندارند كه بندگان مرا بدون من اوليا و انصار گيرند؟يا ايشان (7)از من حمايت كنند و از عقاب من با پناه گيرند،اين بدگمانى است كه ايشان برده اند چه اين نباشد هرگز.و اعشى خواند الّا النّفار (8):أ فحسب الّذين كفّروا،به سكون«سين»و رفع«با»،و اين قرائت اميرالمؤمنين على است،و معنى

ص : 44


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:عرض كردنى.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 7.
4- .سورۀ كهف(18)آيۀ 68 و 75.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 112.
6- .همۀ نسخه بدلها:خداى تواند.
7- .همۀ نسخه بدلها+را.
8- .همۀ نسخه بدلها:الّا الديار.

آن باشد كه:بس كافران را آن كه بيرون (1)من اوليا و انصار بگيرند؟يعنى ايشان را جهل و شقاوت اين بس.آنگه گفت:از عذاب من كجا جهند كه من بچارده ام (2)دوزخ براى كافران مأوى و منزل (3)،اين،قول زجّاج است.و بعضى دگر گفتند:نزل طعام باشد،و نزل،ريع و زيادت او باشد.

و خلاف كردند فى قوله: عِبٰادِي ،بعضى گفتند:مراد عيسى است و فريشتگان،يعنى نمى دانند كه (4)فردا تبرّا كنند (5)از ايشان[8-پ].عبد اللّه عبّاس گفت:مراد شياطين اند،مقاتل گفت:مراد اصنام اند،و ايشان را عباد خواند (6)چنان كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُكُمْ (7).

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ ،بگو اى محمّد كه خبر دهم شما را به آنان كه زيانكارترين همۀ جهانند به كردار،و نصب او بر تمييز است،و براى آن ذكر خسران كرد كه حال ايشان را تشبيه كرد به حال بازارگانى كه رنج برد و كار كند اميد سود را،چون بنگرد به بدل سود زيان باشد،سعيش در ضلال باشد (8)و اميدش در خيبت،آنان كه اند؟ اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،آنانند كه سعى و رنج ايشان و آمد و شد و تاختن ايشان در ضلال و گمراهى باشد در دنيا،يعنى نه به جاى خود و نه بر حدّ خود كنند و نه بر وجه مأمور به در وجود آرند،و آنگه پندارند تا نكو مى گويند (9).

خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست،بعضى گفتند:مراد قسّيسان (10)و رهبانان اند (11):عابدان ترسايان،و اين روايتى است از اميرالمؤمنين -عليه السّلام.

عبد اللّه عبّاس گفت:جهودان و ترسايان اند.و سلمة بن كهيل روايت كرد عن ابى الطّفيل كه عبد اللّه بن الكوّا اميرالمؤمنين على را از اين آيت پرسيد،گفت:مراد اهل حروراءاند،يعنى خارجيان.آنگه گفت:

انت و اصحابك منهم ،و تو و اصحاب تو از ايشانى.

ص : 45


1- .همۀ نسخه بدلها:بدون.
2- .آط،آج،لب:بيجارده ام.
3- .آز:مأوايى و منزلى.
4- .همۀ نسخه بدلها+اينان.
5- .آط:بپراگنند.
6- .آب،آز:خوانند.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 194.
8- .آج،لب:ضلالت ماند.
9- .همۀ نسخه بدلها:كه نيكو مى كنند.
10- .آب،آز:قسّيس،اط،آج،لب:قسّيسه.
11- .همۀ نسخه بدلها:رهبان.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ ،ايشان آنانند كه به آيات خداى و جزاى او كافرند از ثواب و عقاب،براى آن كه منكرند بعث و نشور را. فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،عمل ايشان باطل است،يعنى واقع نيست به موقع قبول براى آن كه نه بر وجه مأمور به مى كنند،و ايمان ايشان درست نيست. فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً ، ما فرداى قيامت ايشان را وزنى ننهيم،و اين عبارت باشد از تحقير و تذليل ايشان، چنان كه جاهل را سبك خوانند ازآن كه در او سرعتى و طيشى باشد.

ابو القاسم بلخى گفت:معنى آن است كه اعمال ايشان را در ترازوى طاعت (1)وزنى نباشد،ازآنجا كه نه به موقع خود باشد و نه چنان كرده باشند كه مقبول باشد.

و ابو سعيد خدرى گفت:روز قيامت جماعتى مى آيند با اعمالى كه نزديك بود كه از كوههاى تهامه عظيم تر باشد،چون در ترازو نهند به وزن در نيايد،فذلك قوله: فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً .و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

روز قيامت مردى بزرگ فربه را بينى كه مى آيد،آنگه چندانى بسنجند وزن ندارد كه پر پشه اى نيفزايد،اگر خواهى كه مصداق،اين آيت بخوانى كه: فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً.

ذٰلِكَ جَزٰاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمٰا كَفَرُوا ،اين جزا و پاداشت ايشان (2)است به آن كفر كه آوردند،و«ما»مصدرى است،اى بكفرهم. وَ اتَّخَذُوا آيٰاتِي وَ رُسُلِي هُزُواً ،اى و اتّخاذهم،و آن كه ايشان آيات مرا از قرآن و ذكر كتابها و پيغامبران مرا افسوس گرفتند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنگه گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،بهشتهاى فردوس منزل ايشان بود.

در فردوس خلاف كردند،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:بهشت صددرجه است،ميان هر دو درجه چندان باشد كه آسمان تا زمين (3)،بلندترين درجه ها (4)فردوس باشد.و جويهاى بهشت از او فرود آيد،و بالاى آن عرش خداى بود،چون از خداى بهشت خواهى بهشت فردوس خواهى.

ص : 46


1- .همۀ نسخه بدلها+هيچ.
2- .همۀ نسخه بدلها+دوزخ.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه از آسمان.
4- .همۀ نسخه بدلها+ى بهشت.

ابو بكر بن عبد اللّه بن نفيس روايت كرد از پدرش از رسول-صلّى اللّه عليه و آله- كه او گفت:بهشتهاى فردوس چهار است،دو از سيم است و هرچه در آنجا است از آلات و اوانى از زر است،و دو (1)از زر است و هرچه در او هست از آلات و اوانى از سيم است.

و بعضى (2)صحابه گفتند:خداى تعالى بهشت فردوس به خودى خود آفريد.در شبان روزى (3)بفرمايد تا پنج بار درش بازگشايند،و گويد:

ازدادي طيبا و حسنا لاوليائي، بيفزاى طيب (4)و حسن،خوشى و نيكويى براى دوستان من.

قتاده گفت:فردوس فاضل تر جاست (5)در بهشت و خوش تر و بلندتر.ابو امامه گفت:فردوس سرّۀ بهشت است،يعنى ناف بهشت،يعنى ميانۀ او.كعب الاحبار گفت:از فردوس بلندتر جايى نيست در بهشت،و آن جاى[9-ر]آنان است كه امربه معروف كنند و نهى منكر.

مجاهد گفت:فردوس به لغت روم،بستان باشد.كعب الاحبار گفت:بستانى بود كه در او انگور باشد.ضحّاك گفت:بستانى بود بسيار درخت (6)گفتند:مرغزار نيكو باشد،و گفتند:جايى باشد كه در او انواع نبات بود و جمعش فراديس بود،و قال أمية:

كانت منازلهم اذ ذاك (7)ظاهرة***فيها الفراديس و الفومان و البصل

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند. لاٰ يَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً ،از اين (8)جا طلب تحويل نكنند و تمنّاى آن نكنند كه ازآنجا به دگر جا شوند از حسن و طيب آن جايگاه.و حول مصدر است،چون صغر و كبر و عوج.

قُلْ لَوْ كٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً ،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند تو مى گويى كه:ما را حكمت داده اند و در كتاب تو هست:

ص : 47


1- .همۀ نسخه بدلها:اوانى،و دو.
2- .همۀ نسخه بدلها:و اوانى و بعضى.
3- .همۀ نسخه بدلها:شبانه روزى.
4- .همۀ نسخه بدلها:خوبى.
5- .همۀ نسخه بدلها:فاضل ترين جايى است.
6- .آط+و.
7- .اساس:اذ كانت،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:آن.

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (1)...،آنگه مى گويى كه: ...وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً (2)،اين چگونه باشد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد (3)،گفت:بگو اى محمّد كه اگر از روى مثل دريا مداد باشد براى كلام حكمت نزديك (4)است كه دريا برسد و كلمات (5)حكمت من بنه رسد (6). وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً ،و گرچه همچندان كه آن دريا باشد آن را مدد و زيادت دهيم.و البحر،مستقرّ (7)الماء الواسع،و اصل كلمت از سعت و فراخى است،و فلان متبحّر في العلم اذا كان واسع العلم،و اصله من البحر الّذي هو الشّقّ،و منه البحيرة و جمعه أبحر و بحور و بحار.

و مداد،چيزى باشد كه مى آيد بر اتّصال از مددى كه آن را باشد.و كَلِمٰاتُ ،جمع كلمه باشد:يك سخن.و عرب خطبه را و قصيده را (8)كلمه گويند براى آن كه به منزلت يك چيز باشد كه جمله اى ساخته باشند،و اين مثلى است كه خداى تعالى زد؟ مقدورات و معلومات[خود را على قدر خاطرهم و ادراكهم،چه مقدورات و معلومات] (9)او نهايت ندارد و اگر اين كه يك دريا گفت يا مثل آن به صدهزار دريا باشد،هم در جنب ما لا يتناهى بس چيزى نباشد،و لكن على حسب قرائحهم مثل زد حق تعالى.و نصب مَدَداً ،بر تمييز است.و كوفيان خواندند الّا عاصم:قبل ان ينفد، باليا،و باقى قرّاء تنفد بالتّاء لتأنيث الكلمات.و اهل كوفه گفتند:براى آن كه تأنيث نه حقيقى است و فعل مقدّم است (10)و نظير آيت در معنى قول خداى تعالى (11):

وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ (12) -الآية.

قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ ،عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در جندب بن زهير العامرىّ (13)آمد كه او گفت:يا رسول اللّه!من عملى مى كنم براى خداى تعالى،چون

ص : 48


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 269.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 85.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه نزديك.
5- .همۀ نسخه بدلها:كلمۀ.
6- .بنه رسد/بنرسد.
7- .لب:مقرّ.
8- .همۀ نسخه بدلها+يك.
9- .اساس:افتادگى دارد،به قياس به نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:است بر فعل مقدّم.
11- .همۀ نسخه بدلها:قوله تعالى.
12- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 27.
13- .آب،آط،آز:الغامدى،آج،لب:العابدى.

كسى برآن مطلع شود (1)مرا برآن عمل بيند مرا خوش آيد،چگونه باشد آن؟رسول -عليه السّلام-گفت:

انّ اللّه طيّب لا يقبل الّا الطّيب و لا يقبل ما شورك (2)فيه، گفت:خداى پاك است،جز پاك نپذيرد و آنچه در آن شركت باشد نپذيرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً .

طاوس گفت:سبب آن بود كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! من در سبيل خداى جهاد مى كنم و مى خواهم تا مردمان جاى (3)من ببينند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى به اين آيت رسول را تواضع مى آموزد تا او را كبر و نخوت در سر نشود.بعضى دگر گفتند:جواب آنان است كه رسول را عيب كردند به آن كه گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (4)...، گفت بگو اى محمّد كه:من آدمى ام همچون شما از روى خلقت،فرقى نيست ميان من و شما،همچون شما محتاج طعام و شرابم،فرق آن است كه: يُوحىٰ إِلَيَّ ،وحى مى كنند به من،كه خداى يكى است. فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ ،هركه اميد ثواب خداى تعالى دارد،گو عمل صالح كن و با اخلاص كن،و نگر در طاعت او از روى ريا شرك نيارى كه آن شرك اصغر است.بعضى دگر گفتند:رجاء،به معنى خوف است،و لقاء به معنى عقاب،و مصير با شمار كار (5).فمن كان يخاف (6)المصير الى اللّه،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (7)،اى لا تخافون (8)للّه عظمة.و «رجاء»،محتمل است هر دو معنى:هم اميد و هم خوف را،و قال الشّاعر-و قد جمع المعنيين:

و لا (9)كلّ ما ترجو (10)من الخير كائن***و لا كلّ ما نرجوا من الشّرّ واقع

ص : 49


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .لب:سوئك.
3- .آج،لب:جهاد.
4- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 7.
5- .همۀ نسخه بدلها+يعنى،چاپ شعرانى:(390/7)شما با درگاه خدا يعنى.
6- .اساس:خاف،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
8- .همۀ نسخه بدلها:يخافون.
9- .لب،آز:فلا.
10- .آب:يرجى،آط،آج،لب:يرجوا.

فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً ،امر مغايبه است. وَ لاٰ يُشْرِكْ ،نهى مغايبه است.[9-پ]و بيان كرديم پيش از اين كه«لقاء»،به معنى ديدار نباشد،چه قديم تعالى مدرك نيست به هيچ حاسّه از حواسّ،دگر آن كه آنان كه ديدار بر خداى روا دارند جزا بر عمل (1)نگويند،و در آيت«لقاء»به عمل صالح بازبست و بر او موقوف كرد،و معلوم شد كه مراد ثواب است،كه بر عمل صالح ثواب باشد. وَ لاٰ يُشْرِكْ ،و در عبادت بايد تا با خداى شرك نيارد (2)،يعنى عمل به اخلاص كند و از ريا دور باشد.

شهر بن حوشب گفت:مردى به نزديك عبادة بن صامت آمد،گفت:چه گويى در مردى كه او نماز مى كند و روزه مى دارد و حج و جهاد مى كند و مى خواهد تا او را برآن حمد كنند؟چگونه باشد كار او؟گفت:هيچ نباشد،خداى تعالى عمل به شركت نپذيرد،و هركه او عمل به شركت كند،خداى تعالى (3)گويد:اين عمل همۀ آن راست كه براى او مى كنى و مرا به آن حاجت نيست.

و جندب روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من سمّع اللّه سمّع اللّه به و من يراء يرى اللّه (4)به، گفت:هركه با خداى سمعت كند،خداى با او سمعت كند،و هركه ريا كند خداى با او ريا كند،يعنى جزاى ريا و سمعت او كند.و رسول-عليه السّلام-گفت:

من سمّع النّاس بعمله سمّع اللّه به سامع خلقه يوم القيامة و حقّره و صغّره، گفت:هركه عمل خود مردمان را بشنواند،خداى تعالى نام او را به ريا در سمع مردمان افگند و او را حقير و صغير كند.

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام (5)-گفت:

اتّقوا الشّرك الاصغر، از شرك كهتر بپرخيزى (6)،گفتند:يا رسول اللّه!شرك كهتر كدام است؟گفت:ريا باشد آن روز كه خداى تعالى خلقان را به عمل جزا دهد.

و رسول-عليه السّلام-گفت:چون اين آيت فرود آمد (7):

انّ اخوف ما اتخوّف (8)عليكم الشّرك الخفىّ و ايّاكم و شرك السّرائر فانّ الشّرك اخفى في امّتي من دبيب

ص : 50


1- .آط،آج،لب:جزاى عمل.
2- .آب،آج،لب،آز:نيارى.
3- .همۀ نسخه بدلها+او را.
4- .آب:يرا اللّه،آج،لب:ترى اللّه.
5- .آب،آج،لب،آز+كه.
6- .آب،آج،لب،آز:بپرهيزيد،آط:بپرهيزى.
7- .همۀ نسخه بدلها:فروخواند.
8- .آب،آز:اخاف.

النّمل على الصّفا في اللّيلة الظّلماء، گفت:بتر چيزى كه من بر شما مى ترسم (1)، شرك پوشيده است،و دور باشيد از شرك در سرّ كه شرك پوشيده تر است[در امّت من] (2)از رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاريك.آنگه گفت:هركه او نماز كند به ريا شرك آورده باشد،و هركه روزه دارد به ريا يا صدقه دهد به ريا،او شرك آورده باشد،اين حديث سخت آمد بر صحابه.رسول-عليه السّلام-گفت:ره نمايم شما را بر چيزى (3)كه شرك صغير و كبير از شما ببرد؟گفتند:بلى يا رسول اللّه! گفت،بگويى:

اللّهم انّى اعوذ بك ان اشرك و انا اعلم و استغفرك بما لا اعلم. و بعضى مفسّران گفتند:اين آيات آخر آيتى (4)است از قرآن كه آمد.

سعيد بن المسيّب گفت:از عبد اللّه عمر كه گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:

هركه اين آيت بخواند از بالاى سر او نورى پديد آيد تا به مكّه كه حشوش فرشتگان باشد.

معاذ جبل گفت:هركه او اوّل سورة الكهف بخواند و آخرش،او را نورى باشد از سر تا به قدم،و هركه سوره جمله بخواند نورى باشد (5)از زمين تا به آسمان.

ص : 51


1- .همۀ نسخه بدلها+مخوف تر چيزى.
2- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:به چيزى.
4- .همۀ نسخه بدلها:آياتى.
5- .آب،آز:او را.

سورة مريم عليها السّلام

اشاره

اين سوره مكّى است،و نود و هشت آيت است،و نهصد و شست (1)و دو كلمه است و سه هزار و هشتصد و دو حرف است.

و روايت است از أبو أمامة از ابىّ كعب،گفت كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سورۀ مريم بخواند،خداى تعالى او را به عدد هركه زكريّا را به راست داشت (2)و به دروغ داشت،و يحيى را و عيسى را و مريم را و موسى را و هارون را و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسماعيل را (3)ده حسنه بنويسد (4)،و به عدد هركس كه خداى را فرزند گفت و نگفت (5)ده حسنه بنويسد (6)او را (7)و خداى تعالى بيامرزد روز قيامت.

سوره مريم (19): آیات 1 تا 38

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّٰا (2) إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِيًّا (3) قٰالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ اَلْعَظْمُ مِنِّي وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعٰائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4) وَ إِنِّي خِفْتُ اَلْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي وَ كٰانَتِ اِمْرَأَتِي عٰاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اِجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6) يٰا زَكَرِيّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ يَحْيىٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ كٰانَتِ اِمْرَأَتِي عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ اَلْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قٰالَ كَذٰلِكَ قٰالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِي آيَةً قٰالَ آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَيٰالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ مِنَ اَلْمِحْرٰابِ فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11) يٰا يَحْيىٰ خُذِ اَلْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنٰاهُ اَلْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا وَ زَكٰاةً وَ كٰانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوٰالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّٰاراً عَصِيًّا (14) وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ مَرْيَمَ إِذِ اِنْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَكٰاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا (17) قٰالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاٰماً زَكِيًّا (19) قٰالَتْ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20) قٰالَ كَذٰلِكِ قٰالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ كٰانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا (22) فَأَجٰاءَهَا اَلْمَخٰاضُ إِلىٰ جِذْعِ اَلنَّخْلَةِ قٰالَتْ يٰا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24) وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ اَلنَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25) فَكُلِي وَ اِشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمّٰا تَرَيِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ اَلْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا يٰا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا كٰانَ أَبُوكِ اِمْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا كٰانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ قٰالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كٰانَ فِي اَلْمَهْدِ صَبِيًّا (29) قٰالَ إِنِّي عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِيَ اَلْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30) وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً أَيْنَ مٰا كُنْتُ وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّكٰاةِ مٰا دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّٰاراً شَقِيًّا (32) وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33) ذٰلِكَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ اَلْحَقِّ اَلَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) مٰا كٰانَ لِلّٰهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35) وَ إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنٰا لٰكِنِ اَلظّٰالِمُونَ اَلْيَوْمَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (38)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر ذكر (8)رحمت خداى تو بنديش (9)را زكريّا.

[10-ر] چون ندا كرد خدايش را ندايى پوشيده.

ص : 52


1- .آب،آط،آج،آز:شصت.
2- .همۀ نسخه بدلها+او را.
3- .مش+عليهم السّلام.
4- .آب،آط،آز،مش:بنويسند.
5- .اساس و جميع نسخه بدلها:نه گفت.
6- .آب،آط،آز،مش:بنويسند.
7- .آب،آز،مش+و اللّه اعلم.
8- .آب،آط،آج،لب:ياد كرد.
9- .بنديش/بنده اش.

گفت:بار خدايا!كه من ضعيف شد استخوان از من و بر بشخيد (1)سر به پيرى، و نبودم به خواندن تو بار خدايا بدبخت.

و من مى ترسم از پسران عم از پس من،و زن من نازاينده است بده مرا از نزديك تو وارثى.

كه ميراث من گيرد و ميراث گيرد از آل يعقوب،كن او را بار خدايا پسنديده.

اى زكريّا! ما تو را بشارت (2)مى دهيم به پسرى (3)نامش يحيى،نكرديم او را پيش از اين (4)همنامى.

گفت:خداوند من (5)چگونه باشد مرا پسرى و بود زن من نازاينده شده است،و من برسيده ام از پيرى به غايت.

[10-پ] (6) گفت همچنين،گفت خداى تو آن بر من آسان است،و بيافريدم تو را از پيش و نبودى چيزى.

گفت:

بار خدايا!كن مرا نشانى،گفت:نشان تو آن است كه سخن نگويى با مردمان سه شب درست.

برون آمد بر قوم خود از محراب و اشارت كرد به ايشان كه نماز كنى بامداد و شبانگاه.

اى يحيى!بگير كتاب بجدّ،و

ص : 53


1- .مش:بشخيده.
2- .آب،آط،آج،لب،مش:مژده.
3- .آب،آط،آج،لب،مش:به كودكى.
4- .آب،آط،آج،لب،مش:او را از پيش.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:بار خدايا.
6- .اساس:از اين جا صفحاتى افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.

داديم او را حكمت به كودكى.

و رحمتى از نزديك ما و پاكيزگى و بود پرهيزگار.

و نيكوكار (1)با مادر و پدر،و نبود متكبّرى نافرمان.

و سلام بر او باد آن روز كه بزاد و آن روز كه بميرد و آن روز كه برانگيزند او را[زنده] (2).

و ياد كن در كتاب مريم[را] (3)،چون كناره گرفت از اهل خود جايى آفتابگاه.

بگرفت از پيش ايشان حجابى،بفرستاديم به او جبريل ما را،مثال شد او را آدمى راست خلق.

گفت من پناه با خداى مى دهم از تو اگر تو پرهيزگارى.

گفت:من رسول خداى توام تا بدهم تو را پسرى پارسا.

گفت:چگونه باشد مرا پسرى و نپسود مرا آدمى (4)و نبودم (5)زناكننده.

گفت همچنين،گفت خداى تو آن بر من آسان است تا كنم آن را نشانى مردمان را و بخشايشى از ما و بود كارى حكم كرده.

بر گرفت[او را] (6)و با كناره برد جايى دور.

ص : 54


1- .آج،لب+بود.
2- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ مش،افزوده شد.
3- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ مش،افزوده شد.
4- .آج،لب:و دست آدمى به من نرسيده.
5- .مش:نبوم.
6- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.

آورد (1)او را درد زادن به درختى خرما،گفت:كاشكى من بمردمى پيش از اين و بودمى فراموش شده.

آواز داد او را آن كه در زير او بود،گفت كه:اندوه مدار كه كرد خداى تو در زير تو جويى.

و بجنبان با خود (2)درخت خرما تا بيفتد بر تو رطب (3)تازه.

بخور و بياشامان (4)و روشن دار چشم اگر بينى از آدميان كسى را بگو كه من نذر كردم خداى را روزه كه سخن نگويم امروز با هيچ آدمى.

آورد او را به قومش برگرفته،گفتند (5):[اى مريم] (6)آوردى چيزى منكر.

اى خواهر هارون،نبود پدر تو مردى بد،و نبود مادر تو ناپارسا.

اشارت كرد به او، گفتند:چگونه سخن گوييم با آن كه در گهواره است كودك است.

گفت:من بنده خدايم،آمد به من كتاب و كرد مرا پيغامبرى.

و كرد مرا مبارك هرجا كه باشم و وصيّت كرد مرا به نماز و به زكات تا باشم زنده.

و نيكوكار (7)به مادرم،و نكرد مرا

ص : 55


1- .آج،لب:رو داد.
2- .آج،لب:پاى خود به.
3- .آب،مش:خرماى.
4- .آج،لب:بياشام.
5- .آط:گفت،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد.
6- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
7- .آج،لب:نيكوكارى.

جبّارى بدبخت.

و سلام بر من آن روز كه بزادم و آن روز كه بميرم و آن روز كه برانگيزند مرا زنده.

آن عيسى پسر مريم است، گفتار درست آن كه در او شك مى كنند (1).

نباشد خداى را كه بگيرد از فرزندى (2)،پاك است (3)چون حكم كند كارى، گويد آن را بباش بباشد.

و خداى،او خداى من است و خداى شما،بپرستى او را،اين راهى است راست.

مختلف شدند جماعات از ميان ايشان،واى بر آنان كه كافر شدند از حضور روزى بزرگ.

چه نيك شنوند و نيك بينند آن روز كه به ما آيند لكن كافران امروز در گمراهى اند روشن.

قوله تعالى: كهيعص، ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّٰا ،ابو عمرو خواند به كسر «ها»و فتح«يا»،و شاميان به عكس اين خواندند،و حمزه و خلف هر دو«ها»و «يا»مكسور خواندند.كسائى هر دو به اماله خواند.ابن كثير و عاصم و يعقوب بين- بين خواندند.باقى قرّاء،هر دو مفتوح خواندند.و حروف مقطّع خواند ابو جعفر،و «دال»و«صاد»اظهار كردند اهل حجاز و عاصم و يعقوب.

و مفسّران در معنى او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:نامى است از نامهاى خداى تعالى.بعضى دگر گفتند:نام سورت است.بعضى دگر گفتند:نام مهم ترين است كه خداى تعالى سوگند خورد به اين (4).كلبى گفت:ثناست كه خداى تعالى

ص : 56


1- .آط:مى كنى،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
2- .آج،لب:هيچ فرزندى.
3- .آج،لب+او.
4- .آب،آز،مش:آن.

گفت خود را.سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:اين حروفى است مشتق از نامهاى خداى،«كاف»از كريم و كافى و كبير،و«ها»از هادى،و«يا»از رحيم،و«عين»از عليم و عظيم،و«صاد»از صادق.

كلبى گفت،معنى آن است كه:اشارت در«كاف»آن است كه:كاف لخلقه،و در«ها»:هاد لعباده،و در«يا»: يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (1)،«عين»:عالم بتدبيره،صاد:صادق في وعده.

قوله: ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ ،مرفوع است به خبر مبتدا بر (2)قول آنان كه گفتند:نام سورت يا نام قرآن يا نام خداست،گفتند:محلّ كهيعص ،رفع است بر ابتدا،و ذِكْرُ خبر اوست،التّقدير:هذا الاسم او هذا القرآن،او هذه السّورة ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ ،و بر قول آنان كه ثنا گفتند،گفتند (3):مبتداى مقدّر باشد،اى هو ذكر رحمت ربّك.و عَبْدَهُ منصوب است به«رحمت»،و گفتند:به«ذكر»بر تقديم و تأخير،و تقدير آن كه :ذكر ربّك عبده زكريّا برحمته.

حق تعالى گفت:اين سورت،يا اين قسم،يا اين قرآن،يا اين حديث،يا اين ثنا،ياد كردن خداست تعالى رحمتى و بخشايشى را كه بر بنده اش زكريّا كرد،يا ذكر زكريّاست كه خداى كرد او را به رحمت.

«اذ»،محلّ و نصب است بر ظرف،و عامل در او«ذكر»باشد يا«رحمت»،و رحمت اولى تر،براى آن كه رحمت آنگه بود (4)وقت ندا و ذكر ياد كردن او رحمت است با رسول چون ندا كرد زكريّا خدايش را،يعنى بخواند و دعا كرد نداى پوشيده در سر دور از ريا.

آنگه حكايت آن ندا و دعا كرد،گفت: قٰالَ ،يعنى زكريّا گفت: رَبِّ و الاصل ربّى،جز كه«يا»بيفگند و اكتاف به كسره كرد. إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ ،گفت:بار خدايا!استخوان من ضعيف شد،يعنى بى قوّت شدم.و تخصيص استخوان براى آن كرد كه در اندام آدمى استخوان سخت تر باشد،چون او سست شود حال گوشت و

ص : 57


1- .سورۀ فتح(48)آيۀ 10.
2- .آج،لب:اين.
3- .آج،لب:كه گفتند ثناست.
4- .همۀ نسخه بدلها+در.

عصب و عروق چه باشد. وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً ،و سرم به پيرى بپخشيد (1)،آتش پيرى در سرم گرفت،اين عبارت است ازآن كه:پيرى همه سرم بگرفت،و پيرى را به آتش وصف كردن از غايت تشبيه است براى آن كه سواد موى به ظلمت ماند،و ظلمت به نور آتش منتفى شود،دگر آن كه:آتش چون در جايى افتد،بر يك جاى بنه استد (2)،بل پيرامن بگيرد،همچنين پيرى (3)سرايت كند و همه پيرامن بگيرد.

و در نصب شَيْباً دو وجه گفتند،يكى:تميز،نحو قولهم:تصبّب عرقا و تفقّا (4)،و يكى:مصدر لا من لفظ الفعل،كانّه قال:و شاب الرّأس شيبا. وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعٰائِكَ رَبِّ شَقِيًّا بار خدايا و من هرگز به دعا و خواندن تو بدبخت نبوده ام،يعنى هرگز نبود كه من تو را خواندم اجابت نكردى،بل هرگه كه تو را خواندم از درگاه تو با سعادت و كامروايى برگشتم.

چون ضعف حال خود بگفت و نياز عرضه كرد شرح حال مى گويد: وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي ،بار خدايا من مى ترسم از بنى اعمام من.و مولى،معانى بسيار دارد و مرجع همه با اولى است چنان كه بيان كرده ايم در سورة المائده،و اين جا مراد بنو اعمام اند،و مثله،قول الشّاعر:

مهلا بني عمّنا مهلا موالينا***

مراد عصبه اند.مجاهد گفت:براى آن ترسيد از ايشان كه شرار بنى اسرايل بودند مِنْ وَرٰائِي ،اى من خلفى،و اين«وراء»اين جا خلف است،يعنى من مى ترسم كه اين بنو اعمام من از پس من در تركۀ من حسن الخلافة به جاى نيارند و آن را ضايع كنند و در معصيت صرف كنند. وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً ،و اين اهل من نازاينده است،و گفتند:خود او را هرگز فرزند نبود.و اصل عاقر من العقر است يقال:عقر النّاقة،پندارى او را از زادن پى بكرده اند،تا از زادن فرومانده است،چنان كه شتر پى كرده از رفتن فروماند.بر اين اشتقاق،عاقر من باب لابن و تامر باشد،و مرد و زن نازاينده را عاقر گويند،قال الشّاعر:

ص : 58


1- .آج،لب:بپيخيد.
2- .بنه استد/بناستد.
3- .آج+بدين طريق.
4- .آج+شحما.

و لبئس (1)الفتى ان كنت اسود عاقرا***جبانا فما عذري لدى كلّ محضر

عاقر،در بيت صفت مردى است.اكنون دعا و مسئله (2)اين است كه: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ،مرا از نزد تو (3)وليّى ده،ايشان كه موالى اند امروز كه فرزند نيست اولى تراند به ميراث من،مرا فرزندى ده كه ولى باشد،يعنى اولى بميراثى منهم،كه به ميراث من از ايشان اولى تر باشد.و گفتند:مراد آن است كه مرا فرزندى ده كه وليّى باشد از اولياى تو،مرا فرزند باشد] (4)و تو را ولى.

يَرِثُنِي ،ابو عمرو و كسائى خواندند به جزم:يرثني،على جواب الدّعاء الّذي صورته الامر (5)،و باقى قرّاء خواندند به رفع: يَرِثُنِي ،على صفة الوليّ،اى وليّا وارثا لي.گفتند:اين براى آن است كه،اسم نكره است و اگر معرفه بودى جزم وجه (6)بودى،و درست آن است كه تعلّق به آن (7)دارد،بيش از آن نيست كه چون اسم نكره باشد و فعل به دنبال او آيد در جاى صفت او افتد كه افعال نكرات باشند و صفت (8)وفق موصوف بايد في التعريف و التّنكير (9).اگر اسم معرفه باشد و صفت او نكره نشايد اگر جواب نكند (10)در جاى حال افتد،نحو قوله: فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّٰهِ (11).

وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ،و ميراث آل يعقوب بر گيرد،يعنى يعقوب بن ماثان و آل يعقوب اخوال زكريّا بودند،و زكريّا از فرزندان هارون بن عمران (12)،برادر موسى عمران.مقاتل گفت:يعقوب بن ماثان برادر عمران بود پدر مريم كه مادر عيسى بود.

وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا ،و بار خدايا اين كودك را مرضىّ و پسنديده كن،يعنى توفيق ده او را و لطف كن با او تا مرضىّ و پسنديده باشد،و در آيت دليل است بر آنكه از پيغامبران ميراث گيرند كه زكريّا گفت: يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ،و حقيقت

ص : 59


1- .آط و ديگر نسخه ها:ليس،به قياس با منابع شعر و تفسير و لغت،تصحيح شد.
2- .آز:مسئل.
3- .مش:نزديك خود.
4- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،آورده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:هو صورة الامر.
6- .آج،لب:اوجه.
7- .همۀ نسخه بدلها:نه به اين.
8- .همۀ نسخه بدلها+بر.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .همۀ نسخه بدلها:اگر به جواب كنند.
11- .سوره اعراف(7)آيۀ 73.
12- .همۀ نسخه بدلها+بود.

ميراث در مال باشد،چه (1)او انتقال مال الموروث باشد (2)الى الورثة بعد موته (3)بحكم اللّه.و قول آن كس كه گفت:وراثت نبوّت يا علم خواست باطل است،براى آن كه علم و نبوّت به ميراث نرسد،چه علم به اجتهاد توان يافتن و نبوّت به مصلحت،پس عدول كردن از ظاهر آيت وجه نيست.

و امّا شبهت آنان كه گفتند كه:دختر حجب نكند عصبه را از ميراث،آن است كه زكريّا پسر خواست،گفت: وَلِيًّا ،و لم يقل:وليّة،چه اگر وليّة گفتى،حجب نكردى و از عصبه صرف نكردى چيزى نيست،براى آن كه در طباع بشر مركوز آن است كه فرزند نرينه خواهند.دگر آن كه مسلّم نيست كه لفظ ولىّ خاص باشد به مردان دون زنان،بل لفظ ولىّ مشترك است ميان مردان و زنان،پس ظاهر آن است كه او طلب فرزند كرد سوا اگر نرينه بودى (4)و اگر مادينه (5).

يٰا زَكَرِيّٰا ،خداى تعالى دعاى او به اجابت مقرون كرد و گفت:اى زكريّا!ما تو را مژده مى دهيم بِغُلاٰمٍ (6)،به فرزندى نرينه نام او يحيى كه پيش از اين او را همنام نبوده است،يعنى اين نام بر او خاصّ است و كس پيش از او يحيى نام نبوده است،و اين روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس.و سعيد جبير و عطا گفتند (7): لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا ،اى شبيها و مثلا،ما او را مثلى و شبيهى نكرديم پيش از آن،و دليله قوله تعالى: ...هَلْ تَعْلَمُ لَهُ (8)سَمِيًّا (9)،اى مثلا،و اين روايت مجاهد است از عبد اللّه عبّاس.

آنگه گفت:براى[آن] (10)مثلش[نبود] (11)كه او نه معصيت كرد و نه همّت كرد به معصيت،و اين بر مذهب ما درست نيست،براى آن كه همۀ پيغامبران چنين باشند.و گفتند:براى آن بى مثل بود كه (12)،به زنان ميل نكرد و حصور بود.علىّ بن ابى طلحه

ص : 60


1- .اساس:جز،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:نباشد،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:موت،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:نرينه دهد خدا.
5- .آج،لب+بغلام.
6- .آب،آط،آز،مش:به غلامى،آج،لب:بغلام يعنى.
7- .آب،آز،مش:گفت.
8- .آب،آز،مش+من قبل.
9- .سورۀ مريم(19)آيۀ 65.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها+او.

گفت از عبد اللّه عبّاس كه،معنى آن است كه:زنان عواقر چون او نزادند،يعنى بى مثل بود في كونه ولد العاقر.و گفتند: قَبْلُ براى آن گفت كه،از (1)پس او رسول ما بهتر از او بود (2)،و اين هم درست نيست براى آن كه از پيش او پيغامبران به از او بودند چون:نوح-عليه السّلام-و ابراهيم و موسى (3)عليهما السّلام (4).

قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،زكريّا-عليه السّلام-گفت:بار خدايا![مرا] (5)چگونه پسرى باشد، وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً ،و اهل من عاقر است،نازاينده،و من از پيرى و علوّ سنّ از حدّ فرزند گذشته ام،يعنى پشت من از آب خشك شده است.قتاده گفت:مراد آن است كه،استخوانهاى من از گوشت خشك شده است،يقال:ملك عات (6)اذا كان قاسى القلب،و عبد اللّه عبّاس[خواند] (7):عسيّا،و هو متجاوز الحدّ (8)را در سخت دلى گويند:عتيّا و عسيّا (9).و حمزه و كسائى خواندند:عتيّا و جثيّا و صليّا و بكيّا،به كسر اوايل اين كلمات،و در شاذّ يحيى بن وثّاب هم چنين خواند،و آنان كه كسر خواندند براى مقاربت«يا»اختيار كردند،و اصل كلمه عتوى و جثوى بوده است،على وزن فعول فى جمع فاعل،كساجد و سجود و راكع و ركوع.آنگه براى مجاورت«يا»آخر،«واو»را[11-ر]«يا»كردند،و در«يا»ادغام كردند، فصار عتيّا و جثيّا.

قٰالَ كَذٰلِكَ ،خداى تعالى گفت:همچنين (10)كه بينى،و گفتند:همچنان كه تو را بيافريد و تو هيچ نبودى.چه آن خداى كه از لاشىء شىء كند،يعنى از ناموجود وجود (11)كند،و آن را هيچ اصلى نه،قادر باشد بر آنكه برخلاف عادت از مردى پير و زنى نازاينده فرزندى پديد آرد.آنگه گفت: هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ،«هو»راجع باشد با فرزند يا با خلق،آن بر ما (12)آسان است. وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ ،و تو را بيافريده ام (13)پيش از

ص : 61


1- .مش:آن بود كه گفت كه پس.
2- .همۀ نسخه بدلها:پس رسول ما بهتر از او نبود.
3- .آز،مش+و عيسى.
4- .مش:عليهم الصلاة و السلام.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .آج،لب:عاقرا.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .آج،لب:مجاوز الحد.
9- .همۀ نسخه بدلها:عتّا و عتيّا.
10- .همۀ نسخه بدلها+يعنى همچنين.
11- .همۀ نسخه بدلها:موجود.
12- .همۀ نسخه بدلها:من.
13- .همۀ نسخه بدلها:بيافريدم.

اين.كوفيان خواندند:خلقناك،بر جمع على سبيل التّعظيم. وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً ،اى موجودا،و تو شىء نبودى،يعنى موجود نبودى،و«شىء»،اسم (1)است بر موجود و معدوم مشتمل،اين جا به قرينه خَلَقْتُكَ حمل بايد كردن بر موجود دون معدوم،كأنّه قال:و قد او جدتك من قبل،اى من قبل هذا و لم تك موجودا.

قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً ،زكريّا گفت:بار خدايا!مرا آيتى و علامتى كن.

خداى تعالى گفت:آيت و علامت و دلالت تو آن است كه،تو با مردمان نتوانى گفتن سه روز بى آفتى و خرسى كه در زبانت باشد،و ذلك قوله: سَوِيًّا ،اى صحيحا سليما من غير آفة،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد،و نصب او بر حال بود فى قوله: أَلاّٰ تُكَلِّمَ النّٰاسَ ،يعنى و انت سوى سليم (2).

مردم بر عادت بر در مسجد منتظر بودند تا او در بگشايد و نماز كنند با او.او در بگشاد و از ره (3)محراب بيرون آمد، فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ ،اشارت كرد با ايشان كه تسبيح كنى بامداد و شبانگاه،يعنى نماز كنى،و السّبحة الصّلاة.

يٰا يَحْيىٰ خُذِ الْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ ،گفتيم يا يحيى كتاب هست (4)و آن،آن است ففعل (5)ذلك و آتيناه يحيى،و قلنا له: يٰا يَحْيىٰ خُذِ الْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ ،گفتيم:يا يحيى! كتاب ها گير به قوّتى كه ما داديم تو را،و قيل:بجدّ و اجتهاد. وَ آتَيْنٰاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ، و ما او را حكمت داديم و او كودك بود.و نصب«صبيّا»بر حال است از مفعول،و قيل:آتيناه الفهم،و قيل:النّبوة.و نزديك ما نشايد (6)كه در حال صبى خداى تعالى پيغامبرى دهد كسى را براى آن كه اين به كمال عقل تعلّق ندارد،و روا بود كه خداى تعالى در حقّ پيغامبران به معجز خرق عادت كند يحيى را و عيسى را از (7)حال كودكى پيغامبرى دهد (8)،خرق عادت در حقّ پيغامبران بديع نيست.

و روايت كرده اند كه،كودكان يحيى را گفتند:بيا تا بازى كنيم (9)،گفت:

ما

ص : 62


1- .همۀ نسخه بدلها:اسمى.
2- .آج،لب،آز،مش:سليم سوى.
3- .آب،آط،آز:رده،مش:پرده.
4- .همۀ نسخه بدلها:بقوّة،در كلام محذوفى هست.
5- .آج،لب:كه فعل.
6- .آب،آز،مش:شايد،آج،لب:باشد.
7- .همۀ نسخه بدلها:در.
8- .آب،آط،آج،لب،آز+چه،مش+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها+او.

للّعب خلقنا ،ما را نه براى بازى آفريده اند.و در خبر است كه:چندانى بگريست (1)كه گوشت از روى او بشد (2)و اصول اسنان او پيدا شد (3)،پدر ازآن كه ما دام گريان بودى دلتنگ مى شد،گفت:بار خدايا!از تو فرزندى خواستم تا مرا به او تسلّى باشد، مرا فرزندى دادى كه در دل (4)من است،گفت:تو از من ولى خواستى،و اوليا (5)چنين باشند.

وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا ،اى رحمة من لدنّا،اى و آتيناه رحمة عطف است على قوله:

اَلْحُكْمَ .عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده كه:«حنان»رحمت باشد،مجاهد گفت:تعطّفا.عكرمه گفت:محبّة،يقال:حنانك و حنانيك،قال امرؤ القيس:

و يمنحها بنو شمجى (6)بن جرم***معيز هم حنانك ذا الحنان

و بيشتر (7)مثنّى استعمال كنند،چنان كه:لبّيك و سعديك و حنانيك،قال طرفة:

ابا منذر افنيت فاستبق بعضنا***حنانيك بعض الشّرّ أهون من بعض

و تحنّن اذا ترحّم،قال الشّاعر:

تحنّن علىّ هداك المليك***فانّ لكلّ مقام مقالا

و منه الحنين الّذي هو الشّوق،و حنين النّاقة. وَ زَكٰاةً ،اى طاعة للّه (8)،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.حسن گفت:مراد تزكيه است،يعنى ما او را تزكيه كرديم به حسن ثنا بر او،چنان كه شهود (9)را تزكيه كنند،و قيل:زكاة،اى طهارة،و قيل:نماء و بركة. وَ كٰانَ تَقِيًّا ،و يحيى-عليه السّلام-پرهيزگار بود.

وَ بَرًّا بِوٰالِدَيْهِ ،و نيكوكار بود با پدر و مادر.و البرّ و البارّ واحد. وَ لَمْ يَكُنْ جَبّٰاراً عَصِيًّا ،و مردى متكبّر عاصى نبود.و عصىّ بر وزن فعيل است بناى مبالغه باشد به

ص : 63


1- .آج،لب:بگريستى.
2- .آج،لب:بشدى.
3- .آج،لب:پيدا شدى.
4- .كذا:در اساس و آز،ديگر نسخه بدلها:درد دل.
5- .همۀ نسخه بدلها+من.
6- .اساس:بنو شجم،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+براساس.
8- .:اللّه،به قياس با نسخه آط،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مشهود.

معنى فاعل است.

وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ ،و سلام بر او باد،آن روز كه او را بزادند و آن روز كه (1)بميرد،و آن روز كه او را زنده كنند.و نصب حَيًّا ،بر حال است از مفعول.و گروهى گفتند:

وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ ،معنى آن است كه:سلامت است او را از آن عبث (2)شيطان[در] (3)ولادت و اغرا و اغواى او در وقت بلوغ،و آن روز كه بميرد از هول[11-پ]مطّلع،و آن روز كه او را زنده كنند از اهوال قيامت و عذاب دوزخ.

حسن بصرى گفت:يك روز يحيى و عيسى به يكديگر رسيدند،يحيى عيسى را گفت:شفيع من باش نزد خداى كه تو از من بهترى.عيسى گفت:تو از من بهترى، براى آن كه سلام بر خود من كردم،و سلام بر تو خداى كرد.

قوله: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ مَرْيَمَ ،و ياد كن اى محمّد در اين كتاب قرآن مريم را-و هى مريم بنت عمران بن ماثان، إِذِ انْتَبَذَتْ ،اى اخذت نبذة،اى ناحية،آنگه كه با كناره اى شد. مَكٰاناً شَرْقِيًّا ،جايى كه متّصل بوده است به جانب مشرق.و گفتند:جايى كه آفتاب ديمه (4)بود براى آن كه در فصل زمستان بود يقال:جلس نبذة و نبذة،اى ناحية.

حسن بصرى گفت:ترسايان براى آن روى به مشرق كنند كه مريم مكان شرقى گرفت،گفتند:براى آن گوشه اى گرفت كه غسل خواست كردن.عكرمه گفت:

مريم در مسجد بودى ما دام تا طاهر (5)بودى،چون حيض (6)رسيدى او را با خانه اى خالى (7)رفتى اين وقت خالى شده بود (8)گوشه اى گرفت تا غسل كند.

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً ،گفتند:پرده اى ببست،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.مقاتل گفت:در پس كوه شد چون برهنه شد و غسل مى كرد،نگاه كرد جبريل را ديد در صورت برناى (9)امرد نكوروى جعدموى با او در حجاب،و ذلك قوله:

ص : 64


1- .آج،لب،مش+او.
2- .همۀ نسخه بدلها:از عبث.
3- .-اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .آج،لب:دميده.
5- .همۀ نسخه بدلها:طاهره.
6- .همۀ نسخه بدلها:حايض.
7- .همۀ نسخه بدلها:خاله.
8- .همۀ نسخه بدلها:پاك شده بود.
9- .آب،آز،مش:برنايى.

فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا ،ما روح خود را يعنى جبريل را به او فرستاديم. فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا ،ممثّل شد او را،يعنى بر مثال آدمى تمام خلق،نكوصورت.و براى آن بر صورت آدمى پيش او شد كه اگر بر صورت خود پيش او شدى،او برميدى (1)با او آرام نگرفتى.و بعضى دگر گفتند:مراد به«روح»عيسى است-عليه السّلام-يعنى، خلقنا منها عيسى،ما عيسى را به او فرستاديم،يعنى عيسى را از او پديد آورديم و بيافريديم.و قول اوّل درست تر است و به ظاهر لايق تر.

چون مريم عليها السّلام-او را بديد،گفت: إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا ،پناه با خداى مى دهم از تو اگر پرهيزگارى.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

دانست كه پرهيزكار باشد كه از خداى بترسد.و گفته اند.تقى،نام مردى بود در آن روزگار كه از جملۀ مصلحان بود،گفت:اگر تو طريقۀ آن مرد دارى،من از تو پناه با خداى مى دهم.و گفتند:تقى،نام مردى بود در آن روزگار مفسد كه به بامهاى مردمان فروشدى و دنبال زنان مردمان داشتى كه او را برعكس تقى خواندندى، گفت:اگر تو آن مردى من پناه با خداى مى دهم از تو.

جبريل گفت: إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ ،من رسول خداى توام لِأَهَبَ لَكِ غُلاٰماً ، «لام»تعلّق دارد به محذوفى،المعنى جئتك او ارسلني اليك لِأَهَبَ لَكِ ،براى آن آمده ام تا تو را فرزندى بدهم پارسا و پرهيزگار.و ابو عمرو خواند:ليهب لك،يعنى تا خداى بدهد تو را،و بر اين قرائت محذوف،ارسلني اللّه اليك باشد.

مريم گفت: أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،مرا چگونه باشد فرزندى! وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ ،و دست هيچ آدمى به من نارسيده، وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا ،و من كار ناشايست ناكرده.

و اصل المسّ،المسّ (2)باليد،ثمّ جعل كناية عن الجماع.و البغىّ،الزّانية (3)من البغاء و هو الزّناء،قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ (4).

قٰالَ كَذٰلِكِ ،گفت جبريل همچنين،يعنى همچنين كه بينى.و گفتند:

همچنان كه دگر افعال غريب و بديع مى كند (5). هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ،آن بر من آسان است و

ص : 65


1- .همۀ نسخه بدلها+از او و.
2- .همۀ نسخه بدلها:اللّمس.
3- .اساس:الزّنا،آط و ديگر نسخه بدلها:الزّانى،با توجه به قاعدۀ لغت تصحيح شد.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 33
5- .آج،لب:مى كنند.

اين سخن اگرچه جبريل مى گويد با مريم ازآنجا كه به رسالت خداى مى گويد:

«علىّ»مى گويد تا همچنان است كه خداى تعالى مى گويد. وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّٰاسِ ،و تا آن را آيتى و علامتى كنيم براى مردمان و رحمتى و بخشايشى از ما بر ايشان. وَ كٰانَ أَمْراً مَقْضِيًّا ،و اين كارى است قضا كرده و حكم در او برفته،اين مناظره اى است كه ميان مريم و جبريل-عليه السّلام-برفت.

فَحَمَلَتْهُ ،آنگه جبريل-عليه السّلام-پيرهن (1)بر تن مريم كرد،و يك روايت آن كه پيرهن بر زمين نهاده بود در حال مريم بار بر گرفت چون پيرهن در پوشيد. فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا ،به جانبى برفت جايى دور از قومش،و ضمير در هر دو جايگه در آيت راجع است با عيسى-عليه السّلام-.و القصىّ،البعيد،و الاقصى الابعد،و القصوى تأنيث الاقصى[12-ر].

كلبى گفت:مريم را پسر عمّ (2)بود يوسف نام،او را گفتند:مريم آبستن است، بيامد بنگريد همچنان بود،خواست تا او را بكشد جبريل آمد و بانگ بر او زد و گفت:نگر تا او را تعرّضى نكنى كه حمل او از روح القدس است،دست از تعرّض او بداشت و بر طريق خدمت با او بود (3).

فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِلىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ ،بياورد (4)او را درد زادن،اجاء متعدّى باشد از جاء،كأذهب من ذهب،و قيل:أجاءها الجأها (5)،و معنى متقارب است.و اصل المخاض،تحرّك الولد في البطن وقت الخروج،و منه المخض لأنّه تحرّك،قال الشّاعر:

تمخّضت المنون له بيوم***انى و لكلّ حاملة تمام

مفسّران خلاف كردند در مدّت حمل مريم و وقت وضعش،بعضى گفتند:نه ماه بود بر عادت ديگر زنان،و بعضى دگر گفتند:هشت ماه بود،و اين آيتى دگر بود براى آن كه خداى تعالى چنين رانده است كه آن كه (6)به هشت ماه زايد بنماند (7)،و

ص : 66


1- .همۀ نسخه بدلها+مريم بگرفت و باد در آستين او بدميد.دو روايت است،يكى آن كه پيرهن.
2- .همۀ نسخه بدلها:عمّى.
3- .همۀ نسخه بدلها:مى بود.
4- .آب،آز،مش:بيامد.
5- .چاپ مرحوم شعرانى(402/7):اى جاءها.
6- .آج،لب،آز،مش:آنان كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:زائيد بنمانند.

اين خاص عيسى را بود-عليه السّلام.و گفتند:شش ماه بود،و گفتند:سه ساعت بود،و گفته اند:يك ساعت بود،و اين قول عبد اللّه عبّاس است (1)،براى آن كه خداى تعالى ميان حمل و وضع او فصلى نكرد.

مقاتل بن سليمان گفت:سه ساعت بود حمل به يك ساعت بود و تصوير به يك ساعت،و وضع به يك ساعت.و وقت وضعش پيش (2)زوال بود همان روز،و مريم را در آن حال ده سال بود و دوبار عذر زنان ديده بود.

و در قرائت عبد اللّه مسعود،آواها (3)المخاض،اى ردّها اليه. إِلىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ ، به آن درخت خرما-و آنجا درختى بود خشك گشته و سالخورده-و فصل زمستان بود و سرماى سخت.مريم-عليها السّلام-پيش آن درخت آمد و پشت به آن درخت بازداد ،درخت سبز شد و برگ بر آورد و خوشه هاى (4)رطب درآويخت از او،و اين دو معجز بود،يكى:درخت خشك شده تازه شدن،و دگر:در وقتى كه نه أوان رطب بود،رطب بر درخت پيدا شدن.

هلال بن حيّان گفت عن ابي عبد اللّه كه:آنجا درخت خرما نبود،خداى تعالى از جاى ديگر درختى آنجا آورد (5)،تازه كرد و گفت:آن جايگاه را كه عيسى را زادند آن را«بيت لحم (6)»گويند.

مريم-عليها السّلام-چون بار بنهاد فروماند و انديشه كرد كه (7)با قوم چه خواهم گفتن،و چه عذر آرم،و اين حديث از من كه قبول كند!از سر دلتنگى گفت:

كاشكى من پيش از اين بمرده بودمى و فراموش مردمان شده! حمزه خواند و اعمش و يحيى بن وثّاب: نَسْياً ،به فتح«نون»و باقى قرّاء به كسر،و هما لغتان:كحَجر و حِجر،و وَتر و وِتر،و نسى مقيس تر است براى آن كه فعل

ص : 67


1- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها+از.
3- .اساس:افاجائها،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
4- .اساس:خوشهاى/خوشه هاى.
5- .همۀ نسخه بدلها+و
6- .همۀ نسخه بدلها:بيت اللّحم.
7- .آب،آط،آز،مش:اين انديشه كرد،آج،لب:در اين انديشه كه.

باشد به معنى مفعول،كالذّبح و النّفض (1)و النّقض،و نسى و منسىّ يكى باشد بمعنى، و لكن جمع براى اختلاف لفظين كرد،كالنّأى و البعد.

عبد اللّه عبّاس گفت:اراد شيئا متروكا،چيزى بگذاشته،من قولهم:نسى اى ترك.

قتاده گفت:شيئا لا يعرف و لا يذكر؟چيزى كه كسى نشناسد و نام نبرد.عكرمه و ضحّاك و مجاهد گفتند:حيضة ملقاة،ربيع گفت:سقط باشد،كودك كه از شكم مادر بيوفتد.عطاء بن ابى مسلم (2)گفت:معنى آن است كه،ليتني لم اخلق، كاشكى مرا نيافريده بودندى.فرّاء گفت:آن خرقه باشد كه زن حايض بيندازد آن را، و اصل اشتقاق آن است كه ما گفتيم،قال الشّاعر،انشده ابو عبيده:

أ تجعلنا قشرا لكلب (3)قضاعة***و لست بنسى في معدّ و لا دخل

فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا، نافع و حمزه و كسائى خواندند و حسن و ابو جعفر و شيبه: مِنْ تَحْتِهٰا ،به كسر«ميم»و«تا»بر حرف جر،و باقى قرّاء،به فتح«ميم»و نصب«تا» «تحت». فَنٰادٰاهٰا ،ندا كرد او را از زير آن درخت (4)،و آن جبريل بود-عليه السّلام.و آن كه«من»خواند،به فتح«ميم»گفت:عيسى بود كه او را ندا كرد. أَلاّٰ تَحْزَنِي ، نگر!تا اندوه ندارى كه خداى تعالى در زير تو سرىّ كرد.جملۀ مفسّران گفتند:مراد جوى كوچك است،و كذلك الجدول،و الجعفر،قال لبيد:

فتوسّطا عرض السّرىّ فصدّعا***مسجورة متجاورا قلاّمها (5)

و قال آخر:

سلم ترى (6)الدّالي منه ازورا***اذا يعبّ (7)فى السّريّ هرهرا

ص : 68


1- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،توضيح آن كه«النّفض»به معنى«منفوض»آمده است،لكن بر وزن فعل چنان كه در«ذبح»و«نقض»هست،نيامده.
2- .همۀ نسخه بدلها:ابى سلمه.
3- .آب،آز،مش:قشر الكليب.
4- .آب،آط،آز،مش+به او آن كه در زير آن درخت بود.
5- .آب:متجاوز الاقلامها،آط،آج،لب،مش:متجاوزا اقلامها.
6- .آب،آج،لب،آز،مش:يرى.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:يعجّ،به قياس با چاپ شعرانى و منابع شعر و لغت،تصحيح شد.

گفتند (1)براى آن جوى (2)را سرىّ خوانند،لأنّه يسري اى يجري،فعيل باشد به معنى فاعل.و حسن بصرى گفت:مراد به سرىّ،عيسى است-عليه السّلام.و سرىّ، مرد[12-پ]صالح گزيده باشد،و اين فعيل باشد به معنى مفعول من سراه (3)اذا اختاره،پس سرىّ مختار باشد.و قال،شعر:

سديف السّنام تستريه (4)اصابعه***

اى تختاره (5)،و قال:

انّ السّرىّ هو السّرىّ بنفسه***و ابن السّرىّ اذا سرى اسراهما

و خداى تعالى در پيش مريم جوى آب روان پيدا كرد.

وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ،و بيفشان اين خرما.«با»،زيادت است براى تأكيد آورد،چنان كه:...تنبت بالدّهن (6)...،و كقول الشّاعر:

نضرب بالبيض و نرجوا بالفرج***

اى،نرجوا الفرج،و قال آخر:

بواد يمان ينبت (7)السّدر (8)صدره***و اسفله بالمرخ و الشّبهان

تُسٰاقِطْ ،اراد تتساقط،جز كه«تا»ى تفاعل را در«سين»ادغام كردند-چنان كه بيان كرديم (9).و جزم او براى جواب امر است.

و يعقوب و نصير (10)و البراء بن عازب و ابو حاتم و حمّاد خواندند:يساقط بالياء ردّا الى (11)الجذع.و حفص خواند: تُسٰاقِطْ ،به ضمّ«تا»و تخفيف و كسر«قاف»ردّا الى النّخلة.و حمزه و اعمش و ابو عبيده خواندند:تساقط،به فتح«تا»و«قاف» مخفّف،اكتفاء (12)بإحدى التّاءين عن الاخرى،و آن كه ساقط بود،«تا»ى افتعال بود كه«تا»ى مضارعه براى معنى مضارعه آيد.تا بيوفتد بر تو رطب تازه،كانّه جنى من

ص : 69


1- .همۀ نسخه بدلها:و گفتند.
2- .همۀ نسخه بدلها+آب.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،با توجّه به ضبط لغت،«استراه»صحيح تر به نظر مى رسد.
4- .آب،آز،مش:سرية،آط:سيرته،آج،لب:سربوا.
5- .آب،آز،مش:مختاره.
6- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.
7- .آط،آج،لب:تنبت.
8- .چاپ مرحوم شعرانى:الشّثّ.
9- .همۀ نسخه بدلها+از اين جنس.
10- .همۀ نسخه بدلها:نصر.
11- .همۀ نسخه بدلها:على.
12- .همۀ نسخه بدلها:اكتفى.

ساعته،و جنّى،مجنى باشد،فعيل به معنى مفعول،ميوۀ بچيده.و الجناة (1)،الثّمره، و قال:

هذا جناى و خياره فيه***اذ كلّ جان يده الى فيه

و در نصب رُطَباً جَنِيًّا ،دو قول (2)گفتند.مبرّد گفت:مفعول به است تقديره هزّى رطبا جنيّا بجذع النّخلة،و بر اين قول«با»زيادت نباشد (3)،متعلّق بود به محذوفى،اى حاصلا (4)كائنا بجذع النّخلة،و اين قول (5)سديد است تا«با»از فايده بنشود،و نبايد گفتن كه زيادت است.و وجه ديگر آن است كه:نصب او بر تمييز است و به معنى در جاى فاعل بود،چنان كه طاب نفسا و تصبّب (6)عرقا،اى طاب نفسه و تصبّب (7)عرقه.

ربيع بن خثيم گفت:زاد[ن زن] (8)را بهتر از خرما نيست و بيمار را بهتر از عسل به نزديك من،يعنى،براى آن كه (9)مريم را خرما داد و (10)گفت:انگبين (11)شفاست مردمان را.

عمرو بن ميمون گفت:زن چون دشخوار زايد او را رطب بايد دادن.عائشه گفت:از سنّت آن است كه خرما بجنبانند (12)و در دهن كودك نهند آن ساعت كه بزاده باشند او را،كه رسول-عليه السّلام-همچنين كردى.

و اهل اشارت گفتند:چون مريم را گفتند (13). وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ، گفت:بار خدايا!پيش از اين كه تندرست بودم و رنجور نبودم و رنج نفاس نبود بر من، روزى من (14)مى رسانيدى بى آنكه مرا سعى بايست كردن،اكنون مى فرمايى كه درخت بجنبان تا خرما بيوفتد!گفت:بلى آن وقت مجرّد بودى (15)دلت بكلّى به من بود،اكنون گوشۀ دلت به عيسى متعلّق است چون (16)بعضى از دل در فرزند بستى،ما

ص : 70


1- .چاپ مرحوم شعرانى(404/7):و الجناة و الجُناة.
2- .همۀ نسخه بدلها:وجه.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
4- .آط،آج،لب،آز،مش:صلاحا.
5- .آب،آط،آز:قولى.
6- .آب،آج،لب،آز،مش:نصب.
7- .آب،آج،لب،آز،مش:نصب.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+خداى تعالى.
10- .آب،آز،مش+در عسل.
11- .همۀ نسخه بدلها:اندر اين.
12- .همۀ نسخه بدلها:بخايند،در اساس دو حرف اول كلمه نقطه ندارد.
13- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
14- .همۀ نسخه بدلها:به من.
15- .همۀ نسخه بدلها:آنگه كه به خود بودى.
16- .همۀ نسخه بدلها+تو.

روزى تو به گوشۀ درخت بازبستيم،سعى كن تا به تو رسد،و شاعر اين معنى خوش گفت:

توكّل على الرّحمن في كلّ حاجة***و لا تتركنّ الجدّ في شدّة الطّلب

أ لم تر انّ اللّه قال لمريم***و هزّي بجذع النّخلة تساقط (1)الرّطب

و لو شاء ان تجنيه من غير هزّة***جنته و لكن كلّ شىء له سبب

و اين معنى نيز به پارسى كسى گفت (2):

برخيز و فشان (3)درخت خرما***تا شاد شوى رسى به بارش

كان مريم تا درخت نفشاند***خرما نفتاد در كنارش

فَكُلِي وَ اشْرَبِي ،آنگه جبريل او را گفت:يا مريم!از اين خرما بخور[و اين آب بازخور ] (4)و چشم به عيسى روشن دار.و نصب او بر تميز است نحو قوله: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً (5).

و در اصل او دو قول گفتند،يكى آن كه:من القرّ (6)الّذى هو البرد،براى آن كه مردم دژم (7)دلتنگ راسخين العين گويند،و عرب گويد:آب چشم چون از خرّمى باشد سرد بود،و چون از دژمى (8)باشد گرم بود.و قولى ديگر آن است (9):من القرار، چشم در او بند و چشم به او دار،يقال:[13-ر]قررت به عينا اقرّ قرّة،و قررت فى المكان اقرّ قرارا. فَإِمّٰا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً ،فاما ترين شرط است و«ما» زيادت،و اين«نون»تأكيد با«ان»شرط آنگاه باشد كه«ما»با او بود،چون «ما»نباشد نگويند ان تفعلنّ (10)،چون كه (11)گويند:امّا تفعلنّ (12)،اگر بينى از آدميان كسى را. فَقُولِي ،بگو كه:من نذر كرده ام خداى را روزه اى.گفتند:خداى تعالى

ص : 71


1- .چاپ مرحوم شعرانى(406/7):تسقط.
2- .آج،لب:گفته.
3- .آط:بشان.
4- .اساس:ندارد،به قياس با متن عربى و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .سوره نساء(4)آيۀ 4.
6- .همۀ نسخه بدلها:القراء الّذى.
7- .آج،لب+و.
8- .همۀ نسخه بدلها:اندوه.
9- .آج،لب+كه.
10- .آب،آط،آز،مش:نفعل،آج،لب:نفعل.
11- .آب،آز،مش:جز كه.
12- .اساس:امّا ان نفعلنّ،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

اوّل او را گفت:نذر كن روزۀ خود (1)با من تا چون خبر دهى كه نذر دارم در روزه سخنت راست باشد.و گفتند:[مراد] (2)به صوم صمت است،و صوم صمت در شرع ايشان روا بود،بل مستحب بود،در شرع ما حرام است،و حق تعالى اين نذر براى آن فرمود او را تا مردم با او بسيار نگويند و رنج ننمايند او را (3).بگو كه من نذر كرده ام كه با هيچ آدمى سخن نگويم كه من روزه دارم.

اگر گويند:چون روزۀ صمت مى داشت به (4)نذر به فرمان خداى (5)،چگونه گفت او را: فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً -الى آخر الآية-و اين كلامى (6)بسيار است نه روزه به اين و كمتر از اين تباه شدى!اين مناقضه باشد،گوييم:از اين چند جواب است،يكى آن كه:او را رخصت دادند كه اين (7)بگويد و اعلام كند ايشان را كه روزه دار است بر سبيل نذر،و آنچه جز اين بود از كلام بر او حرام بود.و جواب ديگر از او (8)آن است كه،او را فرمودند كه:اين معنى به اشارت اعلام كن و به رمز.و بيانش آن است كه گفت: فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ... (9)،آنگه آن اشارت را بر توسّع و مجاز قول خواند،چون از او همان فايده حاصل مى شد از فهم معنى كه از قول.و جوابى ديگر از او آن است كه:اين سخن با جبريل گفت،يا با بعضى ملائكه،و امّا نه بر سبيل مخاطبه با كسى براى اين قيد زد: فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا ،نذر دادم كه با هيچ آدمى (10)سخن نگويم امروز.

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ ،كلبى گفت:پسر عمّش يوسف او را برگرفت و با غارى برد چهل روز تا ايّام نفاس او بگذرد.آنگه او را برگرفت و با ميان قوم آورد، اين جا (11)او را متّهم بكردند[به] (12)يوسف پيش ازآن كه كار او روشن شد (13). فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا ،يعنى مريم عيسى را برگرفت و با نزديك قوم برد.قوله: تَحْمِلُهُ ،در جاى حال

ص : 72


1- .همۀ نسخه بدلها:بر خود.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها:و.
5- .آب،آز،مش+بود.
6- .همۀ نسخه بدلها:كلام.
7- .همۀ نسخه بدلها+قدر.
8- .همۀ نسخه بدلها:از اين.
9- .سوره مريم(19)آيۀ 29.
10- .آب،آط،آز،مش:انسى،آج،لب:هيچ كس انسى.
11- .همۀ نسخه بدلها:از اين جا.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:شود.

است از فاعل،و التّقدير:حاملة له.

در خبر است كه:عيسى-عليه السّلام-در راه با مادر سخن گفت و او را تسلّى داد و گفت:

ابشري يا امّاه فانّي عبد اللّه و مسيحه ،بشارت باد اى مادر تو را كه من بندۀ خدايم و مسيح اويم.چون مردم مريم را ديدند با كودك دلتنگ شدند و بگريستند،چه او از خانۀ (1)نبوّت بود و پدران او صالح بودند،و او سخت نكوسيرت بود از او بديع تر آمد ايشان را آن حال،گفتند: يٰا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا ،كارى بديع (2)،غريب،شگفت آوردى.و گفتند:كارى منكر آوردى.و گفتند:فرىّ،قبيح من الامر (3)،و كسى را كه كارى عجب كند عجب (4)او را گويند،انّه ليفرى الفرىّ، و قال الرّاجز:

قد اطعمتني دقلا حوليّا***مسوّسا مدوّدا حجريّا

قد كنت تفرين به الفريّا***

اى كنت تعظمينه (5)و تكثرين وصفه.

يٰا أُخْتَ هٰارُونَ ،اى خواهر هارون!در او چهار قول گفتند:قتاده و كعب و ابن زيد گفتند،و مغيرة بن شعبه گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:هارون مردى بود صالح در بنى اسرايل معروف به صلاح،صالحان را با او نسبت كردندى.سدى گفت:نسبت او با هارون كردندى-برادر موسى،براى آن كه او از نژاد (6)او بود، چنان كه گويند:يا اخا (7)تميم و يا اخا فلان.

بعضى دگر گفتند:مردى بود فاسق و معروف به فسق،او را با او نسبت كردند ازآن كه گمان بردند كه او خطايى كرده است (8).ضحّاك گفت (9):هارون برادرش بود از مادر و پدر،و بنى اسرايل فرزندان (10)به نام پيغامبران بسيار نام نهادندى.

ص : 73


1- .آب،آز،مش:خاندان.
2- .مش+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:فرى،قبيح باشد من الافتراء.
4- .همۀ نسخه بدلها:عرب.
5- .اساس:تطعمينه،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:نجاد.
7- .همۀ نسخه بدلها+بنى.
8- .همۀ نسخه بدلها:با او خطايى كردند.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .همۀ نسخه بدلها+را.

مٰا كٰانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ ،پدرت مردى بد نبود و مادرت بى سامانكار نبود،اين زبان ملامت به او دراز كردند.

فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ ،عند آن حال مريم اشارت به عيسى كرد كه:از او بپرسى.ايشان گفتند:اين سخريّت بتر است كه از ما فسوس مى دارد،گفتند: كَيْفَ نُكَلِّمُ ،ما چگونه سخن گوييم با آن كه [13-پ]او كودكى است در گاهواره! و در«كان»سه قول گفتند،يكى آن كه:زيادت است،و التّقدير:من هو صبى في المهد؟و مثله قوله: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ (1)...،و المعنى،انتم خير امّة،و قولهم:ان كنت صديقي وصلتني،و قول الشّاعر:

على كان المسوّمة العراب***

اى على المسوّمة العراب،و قول الفرزدق-شعر:

فكيف اذا رأيت ديار قومي***و جيران لنا كانوا كرام

و گفته اند:«كان»به معنى صار است،چنان كه شاعر گفت:

اجرت اليه حرّة ارحبيّة***و قد كان لون اللّيل مثل الارندج

و مبرّد گفت:«كان»تامّه است،به معنى حدث و وجد.و نصب صَبِيًّا بر حال است.قتاده گفت:گاهواره (2)كنار مادرش بود.سدّى گفت:سنگها برگرفته بودند تا مريم را سنگسار كنند،چون عيسى به سخن گفتن در آمد،گفتند (3):امر عظيم،كارى عظيم است اين.گفتند:چون مريم-عليها السّلام-اشارت به عيسى كرد به آن معنى كه اين حال از او بپرسى،گفتند:من انت يا غلام؟تو كيستى اى غلام؟روى از ايشان بگردانيد،زكريّا بيامد و گفت:يا غلام!بگو اگر تو را دستورى داده اند كه سخن گويى (4)تو كيستى.

گفت: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ ،من بندۀ خدايم.اهل اشارت گفتند:اوّل سخن كه بر زبان عيسى رفت،اقرار به عبوديّت بود تا ردّ باشد بر ترسايان كه به الهيّت او گفتند،و گفتند:او پسر خداست تعالى علوّا كبيرا.همچنين اميرالمؤمنين على چون دانست كه جماعتى غلاة-عليهم لعائن اللّه-در حقّ او آن گويند كه به او لايق نباشد،ما دام

ص : 74


1- .سوره آل عمران(3)آيۀ 110.
2- .همۀ نسخه بدلها:گهواره.
3- .همۀ نسخه بدلها+هذا.
4- .همۀ نسخه بدلها+تا.

مى گفتى:

انا عبد اللّه و اخو رسول اللّه، من بندۀ خدايم و برادر رسول او تا ردّ باشد برايشان.و نقش نگين اين ساخت:

سبحان من فخري بانّي عبده (1)، سبحان آن خدايى كه همۀ فخر على آن است كه بندۀ اوست،و در كلام اوست:

كفى لي فخرا ان اكون لك عبدا (2)،و كفى لي عزّا ان تكون لي ربّا، مرا فخر آن بس كه بندۀ توام،و مرا عزّ آن بس كه تو خداوند منى.در آن كه گفت:

انا عبد اللّه و اخو رسوله لا يقولها بعدي الّا كذّاب، جواب دو گروه داد:غال مفرط[و ناصب مفرّط،گفت:من بندۀ خدايم تا رد باشد بر غاليان مفرط] (3)كه افراط كنند و از حدّ خود ببرند او را.و در آن كه گفت:

اخو رسوله، برادر رسولم،ردّ كرد بر ناصبيان مقصّر كه او را به پايۀ خود نگفتند،گفت:من برادرم و پايۀ برادرى از پايۀ خلافت برتر باشد براى آن گفت:

انا عبد اللّه، كه تا او بود جز خداى را بندگى نكرد و روى جز پيش خداى بر زمين ننهاد و بت نپرستيد و شرك نياورد،ايمان آورد لا عن كفر،و هركه جز او بود ايمان از پس كفر آورد،چنان كه عيسى را پيش از بلوغ به وقت تكليف كمال عقل دادند تا اقرار داد كه: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ ،و كمال فضل دادند تا بار نبوّت با صغر سنّ تحمّل كرد،كه:

وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا .

و او را دستورى دادند تا تزكيه خود كرد كه: وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً أَيْنَ مٰا كُنْتُ ،مرا مبارك كرد هركجا باشم،و شرح حال خود داد كه: وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّكٰاةِ مٰا دُمْتُ حَيًّا ،مرا به نماز و زكات وصيّت كرد تا زنده باشم،او را پيش از اوان بلوغ [نه] (4)به حسب عادت بل به خرق عادت كمال عقل داد تا رسول او را دعوت كرد،و محلّ او قابل دعوت رسول آمد پيش از وقت (5)به اسلام در آمد و ديگران را به وقت و پس از وقت به زخم تيغ به اسلام در آورد،و آن كه به قدم اختيار بطوع به اسلام در نيامد به تيغ دمار از سر او بر آورد،بازش دستورى دادند تا تزكيۀ خود بكرد كه،شعر:

ص : 75


1- .آج،لب:بانّ له عبد،آز:فانّى له عبد،آب،آط،مش:بانّى له عبد.
2- .آج:عبد.
3- .اساس افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مش:افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+بلوغ.

سبقتكم الى الاسلام طرّا***غلاما (1)ما بلغت اوان حلمي

پيش ازآن كه به حلم رسيد،به حلم رسانيدند او را،اعنى عقل قدم او بر اهل اسلام چنان مبارك بود[كه] (2)او همه قدم در نهادند،او سابق بود و ديگران لاحق بودند به آن كه (3)به وصايت نماز و زكات رسيد اين وصايت او را كردند و جز او را كردند.بعضى هيچ دو نكردند و بعضى يكى كردند و يكى نكردند،و بعضى كه هر دو كردند[14-ر]به دو وقت كردند و از دور (4)دولت آدم تا به (5)منقرض عمر عالم جز او نبود كه ميان اين هر دو جمع كرد در يك جاى[و] (6)در يك حال كه:... وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ (7).

آنگاه با آن كه عيسى اين بگفت كه: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ تا ترسايان افراط نكنند،و:

آتٰانِيَ الْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا ،تا به آخر،[آيت] (8)،تا جهودان تفريط نكنند هم هر دو آنچه از خبث سريرت و اساءت سيرت ايشان بود بكردند،ترسايان گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (9)...،اين غلوّ بكردند،و جهودان گفتند:هو ابن يوسف النّجار.همچنين اميرالمؤمنين -عليه السّلام-با آن كه در اين معنى اطناب كرد و به كرّات و تارات از اين حديث تبرّا كرد،هم (10)غاليان غلوّ رها نكردند و افراط،و هم ناصبيان در تقصير تقصير نكردند،ايشان گفتند:خود خداى اوست،و اينان گفتند:امام هم نيست،و به اين رها نكردند تا گفتند:ايمانش به موقع قبول نيست چه ايمانش در حال صبى بود.و ايمان كودكان را موقعى نباشد.عيسى يك ساعته پيغامبرى را مى بشايد،و از او مقبول است.على (11)به نه سالگى يا به دوازده سالگى،بر اختلاف روايات،قبول تكليف را نمى شايد بعد دعوت رسول،دگر اين طعن بر رسول بيشتر است براى آن كه رسول به احوال او عالم تر بود.اگر دانست كه او اهل دعوت نيست و او را دعوت كرد تابان (12)بر او باشد نه آن كه اميرالمؤمنين از اين حال مستشعر بود،رسول نبود (13)،رسول

ص : 76


1- .چاپ شعرانى(409/7):صبيّا.
2- .با توجه به اتّفاق نسخه بدلها و معنى عبارت افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:باز كه.
4- .آج،لب:در.
5- .همۀ نسخه بدلها+وقت.
6- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 55.
8- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
10- .آب،آز،مش:همه.
11- .مش+عليه الصّلاة و السّلام.
12- .مش:تاوان.
13- .همۀ نسخه بدلها+بل.

-عليه السّلام-همچنين بود تا مى گويد:

لو لا انّي (1)اشفق ان تقول فيك طوائف من امّتي ما قالت النّصارى في المسيح ابن مريم لقلت[اليوم] (2)فيك مقالا [لا]تمرّ بملإ من امّتى الّا اخذوا التّراب من تحت قدميك يستشفون به، گفت:

اگر نه آنستى كه من مى ترسم كه گروهى از امّت من در تو آن گويند كه ترسايان گفتند در عيسى مريم،در تو مقالتى گفتمى و گفتارى كه (3)هيچ گروه از امّت من گذر نكرديت (4)الّا (5)خاك قدمت بر گرفتندى و در چشم كشيدندى و به آن طلب شفا كردندى.

قوله: آتٰانِيَ الْكِتٰابَ ،در او دو قول گفتند،يكى آن كه:در آن حال كه اين مى گفت،خداى تعالى وحى كرد به او و او را پيغامبرى داد،و آن سخن گفتن پيش از وقت معجز او بود،و اين ظاهر قرآن است و (6)مذهب ما آن است.و اين قول حسن بصرى است و عكرمه و اختيار جبّائى (7).

و قولى ديگر آن است كه،معنى آن است كه:سيؤتينى الكتاب و سيجعلني نبيّا، مرا كتاب خواهد دادن و مرا پيغامبر خواهد كردن،لفظ ماضى است و معنى (8)مستقبل،چنان كه: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ (9)، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ (10)،اى سينادي.

و آن معجز مريم را[بود] (11)براى برائت ساحت او،و اين نيز روا باشد و به مذهب ما لايق است در آن كه معجز جز پيغامبران را روا باشد در آن (12).

ابن الاخشاد گفت:آن (13)مقدمۀ معجزۀ ارهاص و ترشيح نبوّت او بود،و در آن خلاف كردند كه عيسى در اين وقت چندگاهه بود.كلبى گفت:چهل روزۀ بود،و باقى مفسّران گفتند:يك ساعته بود.

ص : 77


1- .همۀ نسخه بدلها:ان.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آب،آز،مش+بر.
4- .آب،آز،مش:نكردى.
5- .آب،آز،مش+كه.
6- .اساس:بر،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+است.
8- .همۀ نسخه بدلها:مراد.
9- .سوره اعراف(7)آيۀ 44.
10- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 48.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:باشد كه بود.
13- .همۀ نسخه بدلها:اين.

و اصل نبىّ از نباوت باشد،و آن رفعت باشد،فعيل به معنى فاعل (1)،و از نبأ نيست كه خبر باشد،

لقوله-عليه السّلام: لا تهمزوا باسمي ،گفت:نام من به همزه مگويى تا از نباوت باشد (2)،از نبأ نباشد.

وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً ،و مرا مبارك كرد.و اصل بركت من بروك البعير باشد،و هو الثّبات. أَيْنَ مٰا كُنْتُ ،هركجا باشم،و همچنين بود هركجا بودى بيماران و اصحاب آفات و عاهات بر او آمدندى،او دعا كردى خداى شفا دادى،و اگر جايى قحطى بودى و باران نيامدى به بركت قدوم او باران آمدى و خصب و خير پيدا شدى.

وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّكٰاةِ ،و وصيّت كرد مرا،و مراد تأكيد است،يعنى مرا امر كردى امرى مؤكّد به نماز و زكات.و اصل نماز در لغت دعا باشد،و اصل زكات نموّ باشد و زيادت و پاكى و طهارت،و در شرع اين افعال مخصوص است كه ما از شرع مى شناسيم،مراد در آيت نماز و زكات شرعى است. مٰا دُمْتُ حَيًّا ،ما دام تا زنده باشم،اين را«ما»ى امَد خوانند،اى مدّة حياتي.

وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِي ،تقدير آن است كه:و اوصاني ان اكون برّا بوالدتي،و نيز مرا فرموده اند (3)كه:[14-پ]با مادرم نيكويى كنم و طاعت دارم او را و رضاى او جويم.

وَ لَمْ يَجْعَلْنِي (4) ،مرا جبّارى متكبّر متجبّر نكرد،و معنى جعل على احد الوجهين باشد، امّا معنى آن بود كه:با من الطافى كرد و خواهد كرد كه من عند آن اختيار جبريّت و شقاوت نكنم،و امّا بر معنى تسميه و حكم يعنى مرا جبّار و شقى نخواند و حكم نكرد به (5)جبريّت و شقاوت من.

وَ السَّلاٰمُ عَلَيَّ ،و سلام بر من باد از خداى تعالى!و اين بر سبيل دعا باشد،كأنّه قال:اللّهمّ سلّم علىّ في هذه الاحوال. يَوْمَ وُلِدْتُ ،آن روز كه مرا بزادند،و آن روز كه بميرم،و آن روز كه مرا زنده كنند و برانگيزند.و نصب حَيًّا ،بر حال است از مفعول.اين تا به اين جا حكايت كلام عيسى است-عليه السّلام-كه گفت در حال طفوليّت بر سبيل معجز.و گفتند:عيسى-عليه السّلام-در حال صبى همين قدر گفت (6)

ص : 78


1- .همۀ نسخه بدلها:مفعول.
2- .آج،لب+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:فرموده است.
4- .آج،لب+جبّارا.
5- .همۀ نسخه بدلها:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها:صبى هم گفت.

كه خداى تعالى از او حكايت كرد،نيز سخن نگفت تا به وقت عبادت.

و روايت كرده اند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:پنج كس سخن گفتند پيش از وقت گواى (1)يوسف في قوله: وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا (2)-الآية.و كودك ماشطۀ (3)دختر فرعون.و عيسى-عليه السّلام-و صاحب جريح.و فرزند آن زن[كه] (4)اصحاب الاخدود او را بسوختند.

امّا حديث گواه يوسف (5)قصۀ او در سورت يوسف برفت،و حديث عيسى اين است كه گفتيم.

امّا (6)فرزند ماشطۀ دختر فرعون آن است كه،سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،بويى شنيدم خوش كه از آن خوش تر بويى نشنيده بودم،گفتم:اى جبريل!اين چه بوى است؟گفت:بوى ماشطۀ دختر فرعون است كه او زنى مؤمنه بود و ايمان پنهان داشتى.يك روز سر دختر فرعون شانه مى كرد،شانه از دستش بيفتاد (7)،دست فراز كرد و گفت: بِسْمِ اللّٰهِ ،و شانه برگرفت.دختر فرعون گفت:پدرم را خواستى؟ گفت:نه،خداى خود را،و خداى تو را و خداى پدرت را (8).گفت:پدرم را بگويم؟ گفت:هرچه خواهى مى گوى،برفت و پدر را بگفت.او را بخواند،فرعون (9)گفت:

خداى تو كيست؟گفت:ربّ السّماوات و الارض،خداى آسمان و زمين.فرعون بفرمود تا حوضى از مس بياورند،و آتشى عظيم برافروختند،و فرزندان او را بياوردند و يك يك را پيش آورد و در آتش مى انداختند تا آخرين فرزندان و آن كودكى بود شيرخواره،آواز داد و گفت:اصبري يا امّاه فانّا على الحقّ،اى مادر صبر كن كه ما بر حقّيم.او را در آتش انداختند و مادر را از پس او،آن بوى سوختن ايشان است.

ص : 79


1- .آج،لب:گويايى،مش:گواه.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 26.
3- .آب،آط،آج،لب،مش:مشّاطه.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .همۀ نسخه بدلها+حديث.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .همۀ نسخه بدلها+خواستم.
9- .آب،آط،آز،مش+او را.

و امّا صاحب جريح:ابو رافع روايت كند از أبو هريره،از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم-كه:مردى عابد بود در صومعه اى،او را جريح گفتند.مادرش روزى بيامد تا بر وى سلام كند،او را آواز داد و گفت:يا جريح!او نماز مى كرد،با خويشتن انديشه كرد،گفت:اختار صلاتى (1)على امّى،نماز را اختيار كنم بر مادرم،نماز نبريد و جواب نداد.برفت،دگرباره بازآمد،هم در نماز بود جواب نداد.سيم بار آمد،هم در نماز بود جواب مادر نداد.مادر دلتنگ شد،گفت:اين فرزند با من حديث نمى كند، جواب من نمى دهد،بار خدايا،او را از (2)دنيا مبر تا زنان ناپارساى اين شهر در روى او (3)نگرند.و به نزديك دير او شبانى بود گوسپند چرانيدى و به شب با دير او شدى.زنى ناپارسا از شهر بيرون آمد،روزى اين شبان از صومعه به زير آمد و با اين زن فساد كرد.

زن آبستن شد.چون او را گفتند:اين كودك كه راست؟گفت:صاحب اين صومعه را.مردم از شهر بيرون آمدند و صومعه را ويران (4)كردند و او را پيش پادشاه شهر بردند.

چون به محلّه زنان ناپارسا برسيد،ايشان به نظاره بيرون آمدند.او در نگريست (5)، ايشان را ديد،دانست كه دعاى مادر اوست كه به او رسيد،بخنديد.مردم گفتند:اين مرد زانى است،نه بينى (6)كه هيچ جاى نخنديد جز به محلّۀ زواني.چون او را در پيش پادشاه بردند،[15-ر]و اين حديث كردن گرفتند (7)،گفت او (8):كجاست اين غلام كه بر من حوالت مى كنى؟آن كودك را بياوردند.جريح او را گفت:يا غلام من ابوك،پدرت كيست؟گفت به زبانى فصيح:فلان الرّاعي،فلان مرد شبان است.

مردم به عجب (9)فروماندند،و خداى تعالى برائت ساحت او پيدا كرد،مردم گفتند:

دستور باش تا ما دير تو (10)از سيم و زر بسازيم؟گفت:نخواهم،همچنان كه بود با جايگاه كنى.باز همچنان كه[بود] (11)باز[جايگاه] (12)كردند،و او به صومعه شد و به

ص : 80


1- .اساس:صلواتى،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+اين.
3- .آج،لب:در وى.
4- .-آب،آط،آز:بيران.
5- .آج،لب:و در او نگريدند،آب،آط،آز،مش:آمدند او در نگريد.
6- .نه بينى/نبينى/نبينيد.
7- .آج،لب:حديث كردند.
8- .همۀ نسخه بدلها:او گفت.
9- .آب،آز،مش:به تعجّب،آج،لب:تعجب كردند و.
10- .آب،آز،مش+را.
11- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.

عبادت مشغول گشت.

و امّا كودك اصحاب الاخدود،قصّۀ او در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه تعالى.

قوله تعالى: ذٰلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ،اين عيسى بن مريم است. قَوْلَ الْحَقِّ ، مرفوع است به خبر ابتداى محذوف،اى هو قول الحقّ،يعنى ذلك الّذي قصصنا عليك من قصّة عيسى قول الحقّ،و قيل:قوله قَوْلَ الْحَقِّ ،بر (1)اين دو وجه باشد،يعنى آنچه من بر تو انزله كردم از حديث عيسى قولى درست است،و گفتند:قول عيسى، قولى حق[و] (2)درست است.

و وجهى ديگر آن است كه:اين خبر جملۀ اوّل است خبر از عيسى-عليه السّلام- و التّقدير:ذلك عيسى بن مريم كلمة الحق،كه از نامهاى عيسى يكى كلمه است، و الحق هو اللّه-عزّ و جلّ،يعنى كلمة اللّه،و اين وجهى نيكوست.و نيز روا بود كه، قول الحقّ بدل اشتمالى بود،چنان كه:اعجبني زيد قوله،اى قول زيد اعجبني،اى ذلك قول عيسى بن مريم قول الحق.

و عاصم و ابن عامر و يعقوب[خواندند] (3):قول الحق به نصب«لام»على المصدر،يعنى قال قول الحق،و در قرائت عبد اللّه آمده است:قال الحقّ (4)به معنى قول الحقّ.و القول و القال و القيل،لغات كالعاب و العيب (5)و الذّام و الذّيم (6). اَلَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ،آن كه در او شك مى كنند (7).و الامتراء المصدر،و المرية الاسم.

مٰا كٰانَ لِلّٰهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ ،آنگه نفى كرد از خويشتن (8)ازآن كه او فرزند گيرد،گفت:نباشد خداى را،يعنى محال است در حقّ او،اتّخاذ فرزند نه بر حقيقت ولادت نه بر طريق تبنّى (9)،چه هيچ دو بر خداى تعالى روا نيست.و«ما»،نفى

ص : 81


1- .همۀ نسخه بدلها:در.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آط+بمعنى الحق.
5- .آط،آب،آز،مش:كالعاب و العيب.
6- .آب،آز،مش:و الذّاب و الذّيب.
7- .اساس:آن كه شما در او شك مى كنى،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:جز،آط،آب،آز،مش:جواز،به قياس با نسخه آج و ترجمۀ همين آيه در قسمت مربوط به ترجمۀ آيات،تصحيح شد.
9- .مش:بطنى.

است و«من»مؤكّد او. سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او. إِذٰا قَضىٰ أَمْراً ،چون[كارى] (1)قضا كند و حكم كند و خواهد تا بباشد بر او متعذّر نبود،و مثال او در تا[تّى] (2)و نفى تعذّر بود كه يكى از شما گويد:[كن] (3)،كه مراد او بباشد بى رنجى كه به او رسد،و اين بر طريقه تشبيه گفت.و بعضى دگر گفتند:اين حقيقت است و خداى تعالى چون خواهد (4)چيزى آفريند،گويد: كُنْ ،تا عند آن در وجود آيد و فرشتگان را در آن لطف نباشد (5)و ندانند كه هيچ فعل بر او متعذّر نيست.

وَ إِنَّ اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،ابن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند:انّ اللّه به فتح همزه،و باقى قرّاء به كسر همزه خواندند.

فتح را چهار وجه است:ابو عمرو گفت:عطف است على قضى،اذا قضى امرا.

و قضى انّ اللّه ربّي و ربّكم.وجه دوم (6)اوصاني انّ اللّه ربّى و ربّكم.و سيم (7)فرّاء گفت:و ذلك انّ اللّه ربّي و ربّكم عطف بود على ذلك قَوْلَ الْحَقِّ ،و محلّ او رفع است بر خبر ابتدا.چهارم بر تقدير«لام»،و لأنّ اللّه ربّي و ربّكم،و عامل در او فَاعْبُدُوهُ باشد.

و آنان كه به كسر خواندند كلامى مستأنف كردند (8)و قوّت اين قرائت،قرائت ابىّ است إِنَّ اللّٰهَ بى«واو».و وجهى دگر آن است كه:عطف بود على قوله: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ ،و خداى-عزّ و جلّ-خداى من و شماست او را پرستى.

آنگه گفت: هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ ،يعنى اعتقاد بستن (9)كه او خداى جهانيان است و او را همتا و انباز نيست در عبادت،و عبادت او واجب است ازآنجا كه مستحقّ عبادت اوست،اين جمله راه راست است.

قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَيْنِهِمْ ،جمع حزب،جماعات از ميان ايشان خلاف افتاد،فاختلفوا فيما بينهم في عيسى.

در عيسى خلاف كردند،قومى ترسايان گفتند:او خداى است و آن يعقوبيان

ص : 82


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:بود.
6- .آز:دوئم،مش:دويم.
7- .آج،لب:سيوم.
8- .آب،آج،لب،آز،مش:خواندند.
9- .مش:بستند.

بودند.و گروهى گفتند: اِبْنُ اللّٰهِ (1)...،پسر خداى است و آن نسطوريان بودند.و گروهى گفتند: ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (2)...،و آن اسرائيليان بودند.و قومى گفتند:دروغ زنى بود كه او را پدرى پيدا نبود،و آن جهودان بودند.و گروهى گفتند:بندۀ خداى و پيغامبر خداى بود،و آن مسلمانان بودند.

آنگه گفت:[15-پ][ (3)فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ،واى بر كافران از حضور روزى عظيم،يعنى روز قيامت! أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ ،چه بينا و چه شنوااند،چه نيكو مى بينند و چه نيكو مى شنوند،يعنى در دنيا كه سراى تكليف بود از ديدن و شنيدن كور و كر بودند ازآن كه نظر نكردند و حق نشناختند و علم به او حاصل نكردند.امروز كه علوم ضرورى است و آنچه خبر بود عيان است،و آنچه گمان بود يقين است،چه نيكو مى بينند و نيك (4)مى شنوند!و اين بناى تعجّب است و متضمّن معنى تهديد و وعيد است. يَوْمَ يَأْتُونَنٰا ،نصب است بر ظرف من قوله: أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ ،چه نيك بينند و شنوند آن روز كه به ما آيند،يعنى روز قيامت! لٰكِنِ الظّٰالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،و لكن كافران امروز در ضلال و گمراهى اند از شناختن حق در دار دنيا،براى آن كه به دليل و نظر مى بايد شناخت،و ايشان نظر نمى كنند.

قوله تعالى:

سوره مريم (19): آیات 39 تا 65

اشاره

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ اَلْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ اَلْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (39) إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهٰا وَ إِلَيْنٰا يُرْجَعُونَ (40) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ إِبْرٰاهِيمَ إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ يَسْمَعُ وَ لاٰ يُبْصِرُ وَ لاٰ يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يٰا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جٰاءَنِي مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرٰاطاً سَوِيًّا (43) يٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ اَلشَّيْطٰانَ إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ كٰانَ لِلرَّحْمٰنِ عَصِيًّا (44) يٰا أَبَتِ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذٰابٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطٰانِ وَلِيًّا (45) قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يٰا إِبْرٰاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اُهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قٰالَ سَلاٰمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كٰانَ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسىٰ أَلاّٰ أَكُونَ بِدُعٰاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اِعْتَزَلَهُمْ وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ مُوسىٰ إِنَّهُ كٰانَ مُخْلَصاً وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نٰادَيْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ اَلطُّورِ اَلْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِيًّا (52) وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ إِسْمٰاعِيلَ إِنَّهُ كٰانَ صٰادِقَ اَلْوَعْدِ وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كٰانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّكٰاةِ وَ كٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا (57) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْرٰائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنٰا وَ اِجْتَبَيْنٰا إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُ اَلرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ لاٰ يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60) جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهٰا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا (63) وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فَاعْبُدْهُ وَ اِصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

ترجمه

و بترسان ايشان را از روز پشيمانى (5)چون بگذارند كار و ايشان در غفلت باشند و ايشان ايمان نيارند.

ما به ميراث برداريم زمين را و آن كه بر زمين است،و با ما آرند ايشان را.

و ياد كن در كتاب ابراهيم را كه او راستيگر پيغامبرى بود.

ص : 83


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 73.
3- .اساس:از اين جا به بعد صفحاتى افتادگى دارد،از آط افزوده شد.
4- .آج،لب:و چه نيكو.
5- .آب:پشيمان.

چون گفت پدر خود را اى پدر!چرا مى پرستى آنچه را نشنود و نبيند و نه سود كند از تو چيزى؟ اى پدر!منم كه بيامد به من از دانش آنچه نيامد به تو،متابعت[من] (1)كن تا راه نمايم تو را راه راست.

يا پدر (2)!مپرست ديو را كه ديو در خداى عاصى بوده است.

اى پدر!من مى ترسم كه به تو رسد عذابى از خداى،[پس] (3)باشى ديو را يارى.

گفت:رغبت مى كنى (4)تو از خدايان من اى ابراهيم؟اگر بازنايستى تو سنگسار كنم تو را و ببر از من روزگارى دراز.

گفت:سلام بر تو، آمرزش خواهم براى تو از خداى من (5)كه او به من مهربان بوده است.

و دور شوم از شما و آنچه مى خوانى از فرود سو (6)خداى و مى خوانم (7)خداى خود مرا (8)،شايد كه نباشم به خواندن خدايم (9)بدبخت.

چون دور شد از ايشان و آنچه مى پرستيدند (10)از فرود خداى،بداديم او را اسحاق و يعقوب،و همه را كرديم پيغامبر.

ص : 84


1- .آط،ندارد،از آب افزوده شد.
2- .آب:اى پدر من.
3- .آط،ندارد،از آب افزوده شد.
4- .آج،لب:نفرت مى نمايى.
5- .آب،آز،مش:خود.
6- .آب،آج،لب:فردود.
7- .آط:بخوانى،به قياس با نسخۀ آب و با توجّه به معنى تصحيح شد.
8- .آب،آج،لب:خود را.
9- .آب،آج،لب:خداى خود.
10- .آط:پرستيدن،به قياس با آب،تصحيح شد.

و بداديم ايشان (1)را از رحمت ما و كرديم ايشان را زبان راستيگرى (2)بلند.

و ياد كن در كتاب موسى[را] (3)كه او بود باخلاص و بود پيغامبرى بزرگ.

و آواز داديم او را از سوى كوه طور راست،و نزديك كرديم او را به[راز] (4).

و بداديم (5)او را از رحمت ما (6)برادر او را هارون پيغامبرى.

و ياد كن در كتاب اسماعيل را كه او بود راست وعده و بود پيغامبرى بزرگوار.

و بود مى فرمود اهل خود را به نماز و زكات،و بود نزد خدايش پسنديده.

و ياد كن در كتاب ادريس[را]كه او بود راستيگرى (7)بزرگوار[پيغامبر] (8).

و برداشتيم او را جايگاهى بلند.

ايشان آنانند كه نعمت كرد خداى برايشان از پيغامبران از فرزندان آدم و از آنان كه (9)ما برگرفتيم با نوح و از فرزندان ابراهيم و يعقوب و از آنان كه ره نموديم و برگزيديم،چون خوانند بر اينان آيات خداى بر روى درآيند سجده كنان و گريان.

ص : 85


1- .آط:او را،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
2- .آب،آج،لب:راستگوى.
3- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،آورده شد.
4- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،آورده شد.
5- .آب،آج،لب:بخشيديم.
6- .آب،آج،لب:خود.
7- .آب:راست،آج،لب:راستگوى.
8- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،آورده شد.
9- .آط:آن كه،به قياس با نسخۀ آب،آورده شد.

بماند از پس ايشان فرزندان كه ضايع كردند نماز را و پى شهواتها (1)گرفتند[زود باشد كه] (2)بينند عقاب را.

مگرآنكه توبه كرد و بگرويد و كار نيكو كرد،آنانند كه درآرند ايشان را در بهشت و ستم نكنند برايشان چيزى.

بهشتهاى [عدن] (3)آن كه وعده داد خداى بندگانش به غيب كه وعدۀ او كرده بود (4).

نشنوند در آنجا سخنى بى فايده مگر سلامتى و ايشان را بود روزيشان در آنجا بامداد و شبانگاه.

آن (5)بهشت (6)آن بهشت است كه به ميراث دهيم از بندگان ما آن را كه پرهيزگار باشد.

فرونياييم ما الّا بفرمان خدايت،او راست آنچه پيش ماست و آنچه پس ماست و آنچه ميان (7)است و نبوده است خداى تو فراموش كار.

خداى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است،او را پرست و صبر كن براى پرستش او، دانى او را مانندى.

قوله تعالى: وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ ،حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با رسول -عليه السّلام-و گفت:بترسان اين كافران را و اعلام كن از حديث روز حسرت، يعنى روز قيامت و شدايد و عقوبات آن،و گفتند (8):آن روز را براى آن روز حسرت

ص : 86


1- .آب،آج،لب:شهوتها.
2- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آب،آج،لب+و آمده باشد.
5- .آب،آج،لب:اين.
6- .ديگر نسخه بدلها+آن بهشت.
7- .آب،آج،لب+آن.
8- .آج،لب:گفته اند.

خواند كه هيچ مؤمن و كافر (1)،برّ و فاجر نباشد كه اين روز حسرت نخورد،كافر و عاصى گويد:چرا معصيت كرديم؟و مؤمن و مطيع گويد:طاعت چرا بيشتر نكردم؟و ممكن بود كه اصل او از يكى باشد از دو چيز كه حسرت (2)است،و حسرت (3)كشف باشد يعنى اين روز كشف كنند آنچه پوشيده باشد بر او از احوال و اهوال،عند آن حسرت و پشيمانى خورد،نظيره: يَوْمَ تُبْلَى السَّرٰائِرُ (4).و نيز حسر آن باشد،كه شتر را بدان برند تا حسر شود،و از رفتن بازماند و اين غايت كار باشد يعنى كار ايشان بر فروماندگى و درماندگى حاصل شوند. إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ،چون كار بازگذارند ،و محلّ«اذ»نصب است بر ظرف. وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ ،«واو»حال راست،و ايشان در غفلت و به ناكامى باشند. وَ هُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،اين خبر است كه مى دهد از احوال ايشان در مستقبل و آن كه ايشان ايمان نيارند و بر كفر ميرند. (5)،و اهل دوزخ به دوزخ برند.و هم في غفلة من الدّنيا،و ايشان از دنيا غافل باشند.

اعمش روايت كرد از ابو صالح از ابو سعيد خدرىّ كه،رسول-عليه السّلام- گفت:روز قيامت مرگ را بيارند كأنّه كبش املح،پندارى گوسپند سياه سپيد (6)است و از ميان بهشت و دوزخ بدارند و اهل بهشت و دوزخ را گويند:اين را مى شناسى؟ گويند:آرى،اين مرگ است.آنگه بفرمايند تا او را بكشند،و ندا كنند،

يا اهل الجنّة خلود لكم (7)فلا موت ابدا،و يا اهل النّار خلود لكم فلا موت ابدا ،اى اهل بهشت جاويدانى است شما را كه هرگز با آن مرگ نباشد،و اى اهل دوزخ جاويدانى است شما را كه هرگز با آن،مرگ نباشد.آنگه رسول-عليه السّلام-اين آيت برخواند: وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ،اى ذبح الموت وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ ،و اشارت كرد به دست فرا دنيا،و ايشان از دنيا غافل باشند.

مقاتل گفت:اگر نه آنستى كه خداى تعالى قضا كرده است از تخليد اهل دوزخ و تعمير ايشان در دوزخ،عند اين حال چون اين بديدندى از غم و حسرت بمردندى.

امّا حديث ذبح مرگ على احد وجهين باشد،امّا رسول-عليه السّلام-بر طريق

ص : 87


1- .آج،لب+و.
2- .چاپ مرحوم شعرانى:حسر.
3- .چاپ مرحوم شعرانى:حسر.
4- .سورۀ طارق(86)آيۀ 9.
5- .آج،لب:مى روند.
6- .آج،لب:سياه و سفيد.
7- .آز:بكم.

تمثيل گفت و امّا خداى تعالى اين كه فرمايد در قيامت بر طريق تمثيل فرمايد،يعنى چنان انگارى كه اين«كبش املح»مرگ است،چون او را كشتند طمع نيست در آن كه باز زنده شود،همچنين طمع نيست كس را در آن كه بميرد و به مرگ از آنچه در اوست برهد،اين خبر بر اين تأويل باشد.

قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ ،آنگه گفت بر طريق وعظ و تذكير كه:ما زمين را و هرچه بر زمين است به ميراث برگيريم ازآنجا كه جملۀ اهل زمين بميرند،و هيچ كس زنده نماند كه به ميراث ايشان از من اولى تر باشد،پس ميراث ايشان به طريق ولاء (1)مرا باشد كه همه بندگان و پرستاران من اند آزاد كرده و ناكرده.آن را كه] (2)آزاد كرده ام به طريق ولاء ميراث ايشان مرا باشد،و آنان را كه آزاد نكرده ام،ايشان و مال ايشان مرااند.و براى آن ميراث خواند (3)كه صورت ميراث دارد براى آن كه ميراث انتقال ملك باشد به غيرى پس از وفات مالكش. وَ إِلَيْنٰا يُرْجَعُونَ ،و ايشان را با ما آرند تا جزاى اعمال ايشان بدهند (4)بر وفق عملشان.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِبْرٰاهِيمَ ،آنگه با رسول-عليه السّلام-خطاب كرد و گفت:

يا محمّد!ياد كن در اين كتاب قرآن جدّت (5)ابراهيم را كه او پيغامبرى بود راستيگر (6).

معنى ذكر اين جا تلاوت و قصّه (7)است،يعنى برايشان خوان و قصّه با ايشان گو در اين كتاب قرآن-و كتاب،به معنى مكتوب است،كالحساب بمعنى المحسوب- ابراهيم بن تارخ بن ناخور،و صدّيق،بناى مبالغت باشد،اى كثير الصّدق تا همه گفتار او صدق باشد،و كذلك السّكّير و الخمّير و الشّرّيب اذا كان من عادته السّكر و شرب الخمر.

إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ ،چون گفت پدرش را،يعنى آزر را.مخالفان گفتند:ابراهيم پسر آزر بود،و آزر لقب او بود و نامش تارخ بود بالحاء و الخاء روايت است،و به نزديك ما پدرش نبود،عمّش بود.و در بعضى اخبار ما هست كه:جدّش بود من قبل الامّ،او

ص : 88


1- .آب:والا.
2- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،آورده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+اين را.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:بدهيم.
5- .همۀ نسخه بدلها:حديث.
6- .همۀ نسخه بدلها:راستگوى.
7- .همۀ نسخه بدلها:تلاوت قصّه.

بت پرست و بتگر بود.و به نزديك ما نشايد كه پدران پيغامبر (1)هيچ كافر باشند لما فيه من التّنفّر (2)و النّقص لهم،

لقوله-عليه السّلام: لم يزل ينقلنى اللّه من اصلاب الطّاهرين الى ارحام الطّاهرات ،و كافر را وصف نكنند به طهارت،و لقوله تعالى: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّٰاجِدِينَ (3)،بر طريق منّت و تعداد نعمت،و آن كه عم را پدر خوانند[نزد] (4)عرب و عجم ظاهر است،و بر اين فصلى مستوفى (5)برفت در سورة الانعام.

يٰا أَبَتِ ،در اين«تا»خلاف كردند،بعضى گفتند:براى مبالغت آورد، كالعلاّمة و النّسّابة.و بعضى دگر گفتند:بدل«يا»ى اضافت است،كه بيفگندند و كسره رها كردند تا بدل بود از او،آنگه چون بر او وقف كنند.بعضى گفتند:

همچنان بر«تا»بماند و«ها»نشود،براى اين به«تا»ى ممدود بنويسند (6)تشبيها بالتّاء الاصليّة.و زجّاج گفت:روا باشد كه در حال وقف«ها»كنند و گويند:يا ابه،قياسا على التّاءات الزّائدة. لِمَ تَعْبُدُ ،چرا پرستى جمادى را كه نشنود و از تو هيچ غنا و كفاف نكند؟و اين بر سبيل تقبيح صورت ايشان مى گويد و تسفيه احلام آنان كه روا دارند تا جماد را پرستند.

يٰا أَبَتِ ،اى پدر من! إِنِّي قَدْ جٰاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ يَأْتِكَ ،مرا از علم آن نصيب است،و مرا آن دادند و آن به من آمده است كه به تو نيامد از علم به خداى تعالى و صفات او و توحيد و عدل (7)و علم به ثواب و عقاب. فَاتَّبِعْنِي ،پس روى كن مرا تا من تو را هدايت كنم و ره نماى به ره راست،و سوىّ،فعيل باشد از سوا.

يٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ الشَّيْطٰانَ ،اى پدر من!مپرست شيطان را،و او بت مى پرستيد و لكن چون به اغراء و اغواى شيطان بود،گفت:شيطان را مى پرستيد كه شيطان و ديو هميشه در خداى-عزّ و جلّ-عاصى و نافرمان بوده است.و عصىّ،فعيل باشد من العصيان،و اين بناى مبالغت است.

يٰا أَبَتِ إِنِّي أَخٰافُ ،اى پدر (8)مى ترسم!فرّاء گفت:اين خوف به معنى علم

ص : 89


1- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:پيغامبران.
2- .همۀ نسخه بدلها:التّنفير.
3- .سوره شعراء(26)آيۀ 219.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مستقصى.
6- .آز:مدوّر ننويسند.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .آب،آط،آز،مش+من من،آج،لب+من.

است اين جا،كقوله تعالى:... فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً (1).اى علمنا، و خوف از باب ظنّ باشد-چنان كه بيان كرديم در چند جاى-و لكن للمقاربة بينهما علم را خوف خواند كه عذابى از خداى به تو رسد كه تو يار شيطانى،و معنى آن است كه:هرگه كه چنين كنى يار شيطان باشى،يعنى هرگه (2)شيطان را پرستى يار شيطان باشى،بر اين قول فَتَكُونَ منصوب (3)على جواب النّهى بالفاء،و تقدير آن كه:لا تعبد الشّيطان فتكون للشّيطان وَلِيًّا .و وجهى دگر در معنى آيت آن است كه:من مى ترسم كه عذابى به تو رسد از خداى تعالى از باب خذلان و تخليه كه يار شيطان شوى (4)،و اين بر طريق عقوبت بود و بر اين وجه عطف باشد على يَمَسَّكَ .و گفتند معنى آن است كه:تو را ولايت شيطان لازم شود براى آن كه او را پرستى،و اين معنى قول اوّل است.و گفتند معنى آن است (5):فتكون موكولا الى الشّيطان،كه آنگاه تو را با شيطان گذارند،و اين بر هر دو وجه كه گفتيم راست باشد،هم بر عبادت شيطان[16-ر]و هم بر رسيدن عذاب از رحمان.

قٰالَ ،گفت يعنى آزر: أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ (6)،تو رغبت همى نمايى از خدايان من؟ يقال:رغب (7)عنه،خلاف رغب فيه،يعنى تو را نمى بايد و بر كار تو ساخته نيست.

لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ ،اگر از اين مقالت بازنيايى (8)، لَأَرْجُمَنَّكَ ،سنگسار كنم تو را،و اين قول حسن است.سدّى و ابن جريج و ضحّاك گفتند:قذف كنم (9)تو را و دشنام دهم (10)و مساوى تو گويم،و گفتند:تو را از خويشتن دور بيندازم. وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا ، و اگر بازنخواهى استادن (11)برو و از من ببر مدّتى و روزگارى دراز.فرّاء گفت:

اشتقاق (12)من الملاوة است،يقول العرب:كنت عنده مَلوة و مُلوة و مِلوة و ملاوة،اى دهرا،يقال:تملَّيته اى عشت معه ملاوة،قال الشّاعر:

ص : 90


1- .سورۀ كهف(18)آيۀ 80.
2- .همۀ نسخه بدلها:هرگاه كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
4- .همۀ نسخه بدلها:باشى.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها+عن آلهتي.
7- .آب،آز،مش:رغبت.
8- .همۀ نسخه بدلها+و از اين گفتار بازنايستى.
9- .آج،لب:كنيم.
10- .آج،لب:دهيم.
11- .همۀ نسخه بدلها+از بر من.
12- .آط+او.

لو تملّتهم عشيرتهم***لاقتناء العزّ او ولدوا

و اين قول سعيد جبير است،و سدّى و عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطيّه و ضحّاك گفتند: مَلِيًّا اى سويّا سليما (1)،از بر من برو به سلامت بى آزارى تا تو را نبايد زدن و جراحت كردن و عقوبت كردن،و هو من قولهم:فلان ملىّ بهذا الامر اذا كان قويّا عليه مضطلعا به.

قٰالَ ،گفت،يعنى ابراهيم-عليه السّلام: سَلاٰمٌ عَلَيْكَ گفتند،معنى آن است كه:سلامت باد تو را به حقّ ابوّة و تربيت،و گفتند:بر سبيل وداع گفت،كه در حال وداع بر يكديگر سلام كنند و دعا به سلامت كنند يكديگر را،و گفتند:جواب آن گفت كه او گفت:... لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ ،تا اين را كار بسته باشد كه خداى تعالى گفت:... وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (2)به جواب سفاهت سفيهان حليمان سلام گويند تا سلامت يابند. سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي ،در او چند قول گفتند، يكى آن كه:در معنى مشروط است اگرچه به صورت مطلق است،و تقدير آن است كه:ان تركت عبادة الاوثان و آمنت باللّه،آمرزش خواهم براى تو اگر ايمان آرى به خداى و بت پرستيدن رها كنى.قولى ديگر آن كه:بر اصل عقل گفت،كه از روى عقل عفو كفّار نيكوست و در شرع او قطعى نبود على عقاب الكفّار قطعا،و چون اين مجوّز (3)باشد استغفار نكو باشد براى كافران.و وجهى دگر آن كه:پدر او را وعده داد در سرّ كه ايمان خواهم آوردن چنان كه در سورة التّوبة گفت: وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (4)-الآية.

إِنَّهُ كٰانَ بِي حَفِيًّا ،كه خداى تعالى به من هميشه لطيف و مهربان بوده است.

و الحفاوة،البرّ و اللّطافة يقال:حفى بفلان يحفى حفاوة و تحفّى (5)به تحفّيا (6)و احفى بالمسألة (7)اذا بالغ فيه،و اين نيز هم از مهربانى باشد.

ص : 91


1- .همۀ نسخه بدلها+اى.
2- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 63.
3- .اساس:مجزم،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 114.
5- .آب،آج،لب:يحفى.
6- .همۀ نسخه بدلها:حفيّا.
7- .اساس:بالملة خوانده مى شود،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.

وَ أَعْتَزِلُكُمْ ،اين هم (1)حكايت حديث ابراهيم است،گفت:دور شوم از شما و از اين بتان كه بدون خداى مى خوانى،و من خداى خود را خوانم كه مستحقّ عبادت و پرستش است كه من دانم كه به خواندن او بدبخت نشوم،چنان كه شما به خواندن اين اصنام بدبختى.و گفتند:شقىّ نباشم (2)به دعاى او براى آن كه مرا اجابت كند و نوميد نكند.

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ ،چون از اين جا (3)ببريد و دور شد.مقاتل گفت:ايشان را به كويى (4)رها كرد و او به بيت المقدس شد. وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و آنچه بدون خداى مى پرستيدند از اصنام،«ما»موصوله است و محلّ او نصب است عطفا على «هم».و وَهَبْنٰا لَهُ (5)،بداديم او را در آن هجرت اسحاق،و پسر اسحاق يعقوب. وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِيًّا ،و هريكى را از اسحاق و يعقوب پيغامبر كرديم.

وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ ،بداديم ايشان را از رحمت ما و انواع نعمت ما،و گفتند:به رحمت،نبوّت خواست،كقوله: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ (6)...،كلبى گفت:مال و فرزندان خواست. وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِيًّا ،عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:

ثناى نيكو خواست از (7)هر ملّتى كه جملۀ اهل ملل از جهودان و ترسايان و گبركان و مسلمانان ايشان را نيك گويند،و يقول العرب:جاءني لسان فلان،اى رسالته بخير او شرّ،و اين جا براى آن مخصوص آمد (8)كه صدق با او مقرون كرد،و آنجا كه قرينه خلاف اين باشد بر قرينه حمل كند (9)،و آنجا كه مطلق بود بر عموم،قال الشّاعر:

شعر[16-پ]انّي اتتني لسان لا أسرّ بها***من علو لا عجب منها و لا سخر

جاءت مرجّمة قد كنت احذرها***لو كان ينفعني الاشفاق و الحذر

و گفتند معنى آن است كه:ما ايشان را پيغامبرانى كرديم كه به زفان (10)صدق و

ص : 92


1- .آب،آط،مش:همه.
2- .مش:نباشيم.
3- .همۀ نسخه بدلها:از ايشان.
4- .آج،لب:كوهى.
5- .همۀ نسخه بدلها+اين جواب«لمّا»ست،يعنى چون از ايشان اعتزال كرد.
6- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 32.
7- .همۀ نسخه بدلها+اهل.
8- .همۀ نسخه بدلها+به خير.
9- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
10- .همۀ نسخه بدلها:زبان.

علو بر خداى تعالى ثنا گفتندى.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ مُوسىٰ ،و نيز ياد كن و قصّه بازگوى اى محمّد در اين كتاب قرآن موسى را. إِنَّهُ كٰانَ مُخْلَصاً ،كه او مردى بود با اخلاص در عبادت،از ريا دور.كوفيان خوانند (1)مگر أبو بكر: مُخْلَصاً ،به فتح«لام يعنى مختارا للنّبوّة، برگزيده اى براى پيغامبرى.و روا بود (2)معنى مخلص معصوم باشد،يعنى خالص كرد او را از معاصى به الطاف. وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا ،و او پيغامبرى بود فرستاده به خلقان از قبل خداى تعالى،بلندقدر و بزرگ مرتبه بود.

وَ نٰادَيْنٰاهُ ،ما او را ندا كرديم از جانب راست كوه طور،و آن كوهى است ميان مصر و مدين،و ندا آن بود كه (3): إِنِّي أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ (4).آنگه با او سخن گفت و اين در شب آدينه بود. وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِيًّا ،ما او را به حضرت خود نزديك (5)گردانيديم تا كلام ما بشنود.

عبد اللّه عبّاس گفت:او را به حجاب أعلى نزديك گردانيد تا صرير (6)كه بر لوح محفوظ مى رفت و مى نوشتند بشنيد.و گفتند معنى آن است كه:محلّ او از ما محلّ بنده بود كه خداوند در منزل (7)كرامت به خود نزديك بكند.و نجىّ،فعيل است به معنى فاعل (8)كالاكيل و الجليس و النّديم،يعنى مناجى ما بود و با ما راز گفت و ما با او،و نصب او بر حال است از مفعول.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا ،و ما بداديم او را از رحمت و فضل خود برادرش هارون و نيز پيغامبر بود،و نصب او هم برحال است چون او از ما درخواست فى قوله: وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (9)...،و وزير مرا از اهل من كن،هارون را كه برادر من است.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِسْمٰاعِيلَ ،و نيز ياد كن در كتاب قرآن اسماعيل را. إِنَّهُ كٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ ،كه او راست وعده بود چون وعده دادى انجاز كردى و خلاف

ص : 93


1- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 30.
5- .اساس:بزرگ،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+قلم.
7- .همۀ نسخه بدلها:منزلت.
8- .آط:مفاعل،آج،لب:مفاعله.
9- .سورۀ طه(20)آيۀ 29.

نكردى.گفتند:مردى او را گفت در بعضى مواضع آنجا باش تا من با نزديك تو آيم،يك سال آنجا مقام كرد.تا او بازآمد،اين قول كلبى است.مقاتل گفت:سه روز مقام كرد. وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا ،و پيغامبرى بلندمنزلت بود.

وَ كٰانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّكٰاةِ ،اى قومه،و او قوم خود را به نماز و زكات فرمودى.و در قرائت عبد اللّه مسعود«قومه»است،و اهل او خواصّ او باشند از قرابات او. وَ كٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا ،و به نزديك خداى پسنديده بود،و اصل مرضيّ، مرضوى بوده است،«واو»را«يا»كردند و ضمّه كسر (1)،آنگه در«يا»ادغام كردند.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا ،و نيز ياد كن در كتاب ادريس پيغامبر را-و نام او اخنوخ بود-و او را براى درس كتاب ادريس خواندند،و او اوّل كس بود كه خط نوشت و جامه دوخت و جامۀ دوخته پوشيد،و اوّل كسى بود كه در علم حساب و سير كواكب نظر كرد، إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا .

وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا ،و او را جاى بلند رفيع بكرديم،و بر جاى بلند برديم، گفتند:بهشت خواست.ضحّاك گفت:بر آسمان ششم است.

مالك بن صعصعه گفت رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،ادريس را ديدم بر آسمان چهارم.

و سبب بردن او بر آسمان،عبد اللّه عبّاس گفت و كعب الاحبار و علماى سير كه:سبب آن بود كه ادريس روزى مى رفت در گرماى آفتاب رنجور شد،گفت:بار خدايا!من يك روز در گرما (2)طاقت نمى دارم (3)،آن فريشته كه او حامل آفتاب است به يك روز پانصدساله راه مى ببرد (4)،اثر او به او نزديك است ثقل و گرماى آفتاب بر او چگونه باشد؟بار خدايا!سبك گردان بر او و گرمايش از او بردار،آن فريشته بر دگر روز از راحت و خفّت (5)و استراحت حرارت چيزى يافت (6)كه معهود نبود او را،

ص : 94


1- .همۀ نسخه بدلها:و ضمّه را كسره.
2- .آط،آب،آز،لب:در گرماى آفتاب،آج:در آفتاب و گرماى آن.
3- .همۀ نسخه بدلها:نمى آرم.
4- .آط،آب،آز:مى برد،آج،لب:مى رود.
5- .همۀ نسخه بدلها:راحت خفته.
6- .آب،آز:ديد.

گفت:بار خدايا!اين چيست كه من اين راحت نديده ام هرگز؟خداى تعالى گفت:

بندۀ من ادريس تو را دعا كرد،من اجابت كردم.گفت:بار خدايا!چه بلندهمّت [17-ر]بنده اى است و رحيم و مشفق!دستور (1)باش تا بروم و او را ببينم و (2)سلام كنم و شكر اين نعمت بگزارم.خداى تعالى دستورى داد او را،بيامد و ادريس را سلام كرد (3)و بپرسيد و بر او بنشست و ادريس از او خبرها (4)مى پرسيد،آنگه او را گفت:اگر هيچ ممكن باشد كه ملك الموت را ببينى و بگويى (5)در اجل من تأخيرى بكن (6)،تا من در شكر و عبادت خداى بيفزايم.او گفت:اين معنى به دست ملك الموت نباشد،و لكن من بگويم تا هرچه ممكن باشد كه با آدمى كند از كرامت و تخفيف،در حقّ تو به جاى آرد.آنگه اين فريشته او را بر گرفت و به آسمان دنيا برد عند مطلع الشّمس-آنجا كه آفتاب برآيد-و او را آنجا بنهاد و به نزديك ملك الموت رفت و گفت:به حاجتى آمده ام بر تو،گفت:آنچه به دست من بود مبذول است.گفت:مرا دوستى است،او را ادريس گويند،اگر ممكن باشد كه در اجل (7)تأخيرى كنى تا او در عبادت بيفزايد،گفت:اين (8)به من تعلّق ندارد،امّا اين توانم كردن كه وقت وفات و اجل او تو را بگويم تا او را معلوم كنى تا او مستعدّ باشد و كارك (9)خود ساخته دارد،آنگه ديوان آجال برگرفت و در (10)نگريد،گفت:نام بنده اى گفتى مرا كه (11)همانا كه در اين عمرهاى دراز نميرد،گفت:چگونه؟گفت:براى آن كه چنين نوشته است كه:اين بنده به نزديك مطلع آفتاب ميرد،و او خداى داند كه كى آنجا رسد.گفت:من او را به نزديك مطلع آفتاب رها كردم.او گفت:اگر چنين است اجل او در آمد،همانا كه تو با نزديك او شوى او مرده باشد.فريشته بازآمد او را (12)مرده يافت،از خداى تعالى در خواست تا او را زنده كرد و به آسمان برد،

ص : 95


1- .آط،آب،آز:مرا دستور،آج،لب:مرا دستورى.
2- .همۀ نسخه بدلها+او را.
3- .آط،آب،آز:سلام گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها:چيزها.
5- .همۀ نسخه بدلها:بينى بگو.
6- .همۀ نسخه بدلها:كند.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .آب،آط،آز:آن.
9- .آب،آج،آز،لب:كار.
10- .همۀ نسخه بدلها+او.
11- .همۀ نسخه بدلها:بنده اى كه گفتى.
12- .همۀ نسخه بدلها:ادريس را.

فذلك قوله: وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا .

وهب منبّه گفت:هر روز چندانى عبادت از ادريس به آسمان مى بردند كه از جملۀ اهل زمين،فرشتگان از آن عجب بماندند (1)،ملك الموت را تا سۀ (2)ديدار او خاست (3)،از خداى تعالى دستورى خواست (4)تا بيايد و او را زيارت كند،خداى تعالى او را دستورى داد،به نزديك او آمد بر صورت آدمى،و بر او سلام كرد و با او مصاحبت كرد.و ادريس صائم الدّهر بودى،و چون وقت افطار بود (5)طعام پيش (6)آوردند،او طعام نخورد.سه شب همچنين بود.ادريس را منكر آمد،گفت:مرا بگوى تا تو كيستى؟گفت:من ملك الموت ام.از خداى تعالى درخواستم (7)تا مرا با تو صحبت دهد.دستورى داد مرا،گفت:اكنون كه (8)تو را با من صحبت افتاد مرا به تو حاجتى است،گفت:چيست آن؟گفت:قبض روح من كنى.خداى تعالى وحى كرد به وى كه:قبض روح او كن.ملك الموت جان او را گرفت (9)و خداى تعالى او را زنده كرد،پس از يك ساعت ملك الموت گفت:چرا قبض روح خواستى،و فايده در او چه بود؟گفت:تا سختى مرگ بچشم بچارده باشم آن را.

آنگاه گفت:مرا آرزوى ديگر است،و آن،آن است كه مرا به آسمان برى تا آسمان بنگرم و بهشت و دوزخ ببينم.خداى تعالى دستورى داد،ملك الموت او را بر گرفت و به آسمان برد و در آسمانها بگردانيد تا او بديد و او را به[در] (10)دوزخ برد، گفت:بفرماى تا در دوزخ بگشايند،بگفت تا در بگشودند و او در رفت و بنگريد.

آنگه بيرون آمد و گفت:مرا به بهشت بر تا بهشت بنگرم.او را به بهشت برد و در بزد تا در بگشادند،و او در بهشت مى گرديد.چون به آنجا رسيد كه جاى او بود بنشست، گفت:تا ساعتى بياسايم (11).چون ساعتى بنشست،ملك الموت او را گفت:برخيز

ص : 96


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:آرزوى.
3- .همۀ نسخه بدلها:خواست.
4- .همۀ نسخه بدلها:خداى در خواست.
5- .لب:بودى.
6- .آج،لب:پيشش.
7- .همۀ نسخه بدلها:از خداى دستورى خواستم.
8- .همۀ نسخه بدلها:چون.
9- .همۀ نسخه بدلها:او بر گرفت.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:برآسايم.

تا تو را با مقرّ خود برم.او گفت:من نمى آيم،تو برو كه اين جاى موافق است مرا.

فتحا كما الى اللّه،به حكومت به خداى رفتند،خداى تعالى گفت:رها كن او را كه اگر بليّات و محن و تكاليف دنيا مقاسات بايست كردن،كرد.و اگر مرگ ببايست چشيدن،بچشيد.و اگر احياء و اعادت ببايست ديدن،بديد.و اگر بر دوزخ گذر بايست كردن،كرد.و اگر در بهشت به جاى خود بايست رسيدن،برسيد.او را رها كن كه او به جاى خود نشسته است،فذلك قوله: وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا .

أُولٰئِكَ الَّذِينَ ،اينان،يعنى اين پيغامبران كه ذكر ايشان رفت (1)، أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ ،آنانند كه خداى تعالى نعمت كرد بر ايشان مِنَ النَّبِيِّينَ ،از پيغامبران مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ،از فرزندان آدم«من»اوّل تبيين است،و«من»دوم تبعيض[17-پ].

[ (2)وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ،و از آنان كه (3)ايشان را برگرفتيم با نوح در كشتى. وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْرٰائِيلَ ،و از فرزندان ابراهيم و يعقوب. وَ مِمَّنْ هَدَيْنٰا ،و از آنان كه ما ايشان را هدايت داديم به اسلام،يعنى به بيان و الطاف. وَ اجْتَبَيْنٰا ،و ايشان را برگزيديم. إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ ،چون بر ايشان خوانند آيات خداى، خَرُّوا ،به روى درآيند سجده كنندگان و گريه كنندگان.سجّد،جمع ساجد باشد،و بكىّ،جمع باكى باشد،و اصل او بكوى بوده است چنان كه گفتيم،و نصب هر دو بر حال است.

گفتند:آيت در (4)مؤمنان اهل كتاب آمد-عبد اللّه سلام و قوم او.

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ ،بازماندند پس ايشان بازماندگانى بد (5)،يقال:فلان خلف صدق من ابيه و خلف سوء.نيك را خلف و بد را خلف،قال:

ذهب الّذين يعاش في اكنافهم***و بقيت في خلف كجلد الاجرب

و خلف،خلاف قدّام باشد،و خلف سخن بد باشد،و فى المثل:سكت الفا و نطق خلفا.و فرّاء و زجّاج گفتند:اين فرق از جهت لفظ نيست،و هر دو يكى باشد، جز كه فرق به قرينه دانند،نبينى كه مى گويند:خلف صدق و خلف سوء،و در آيت

ص : 97


1- .همۀ نسخه بدلها+الّذين.
2- .اساس:از اين جا صفحاتى افتادگى دارد،از آط افزوده شد.
3- .لب+ما.
4- .آج،لب+شأن.
5- .آج،لب:اند.

گفت: أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ ،نماز ضايع كردند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ ،و به دنبال شهوتها رفتند.

گفتند:مراد جهودان اند كه از فرزند پيغامبران بودند،نسب با ايشان داشتند و لكن سيرت ايشان نداشتند.مجاهد و قتاده گفتند:در اين امّت اند أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ ، يعنى نمازهاى فريضه رها كردند.

عبد اللّه مسعود و قاسم بن مخيمره و ابراهيم گفتند:اضاعت الصّلاة،تأخيرش باشد از وقت خود.قرّة بن خالد گفت:يكى از جمله رعاياى ضحّاك نماز ديگر را تأخير كرد تا نزديك بود كه آفتاب فروشود،ضحّاك اين آيت برخواند و گفت:اگر كسى نماز خود رها كند بر من بهتر باشد از آن كس كه ضايع كند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ ،مقاتل گفت:آنان اند كه نكاح خواهر پدرى روا دارند و حلال گويند.

كلبى گفت:مراد لذّات است و شرب خمر.مجاهد گفت:اين آنگه باشد كه قيامت نزديك رسد و صالحان امّت محمّد بروند تا جاهلان به زنا و لواطه مشغول شوند.

ابو سعيد خدرى روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:او اين آيت بخواند و گفت:اينان پس از شصت سال باشند از هجرت من،و اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-گفت:اين آنگاه باشد كه بناها بلند كنند و اسبان (1)منظور نشينند و جامه هاى مشهور پوشند.وهب گفت: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ ،خلف شرّابون للقهوات، لعّابون بالكعبات.ركّابون للشّهوات،متّبعون للذّات،تاركون للجمعات،مضيّعون للصّلوات،كعب گفت:در آخر زمان گروهى پديد آيند تازيانها (2)به دست گرفته به مانند دنباله هاى گاوان،مردمان را به آن زنند،آنگه اين آيت بخواند: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا ،ايشان غىّ بينند،و«غىّ»،ضدّ رشد باشد،يعنى ايشان راشد نباشند،و«غىّ» بين خيبت و نوميدى بود،يعنى از ثواب ابرار نوميد باشند.

عبد اللّه مسعود گفت:«غىّ»،نام جويى است در دوزخ.عبد اللّه عبّاس گفت:

«غىّ»،نام واديى است در دوزخ،اهل دوزخ از گرماى آن پناه با خداى مى دهند.

آن وادى براى زانى مصر است و شارب خمر مدمن،و آكل ربا كه نزول نكنند از آن،

ص : 98


1- .چاپ شعرانى(424/7):آشيان.
2- .تازيانها/تازيانه ها.

و آنان كه در مادر و پدر عاق باشند،و گواه دروغ،و زنى كه فرزندى (1)ديگرى بر شوهر بندد،گويد آن (2)او باشد.و عطا گفت:«غىّ»،نام واديى است كه به جاى آب در او خون و ريم باشد.وهب گفت:جويى است در دوزخ كه از آن دورتر نيست،و طعمش خبيث (3)،كعب گفت:واديى است در دوزخ كه از آن دورتر نيست به قعر و سخت تر نيست به گرما،در او چاهى است آن را بهيم خوانند،هرگه كه آتش دوزخ بميرد،خداى بفرمايد تا در آن وادى بگشايند تا آتش دوزخ به او تيز شود.ضحّاك گفت: غَيًّا ،اى خسرانا،زيان بينند،و گفتند:عذابا.

إِلاّٰ مَنْ تٰابَ ،الّا آن كس كه توبه كند از كفر و عمل صالح كند و ايمان آرد كه ايشان را به بهشت برند و از ثواب مستحقّ ايشان چيزى بازنگيرند و نقصان نكنند.

آنگه گفت: جَنّٰاتِ عَدْنٍ ،بهشتهاى مقام،و اين بدل جنّت است،و براى آن به لفظ جمع گفت كه هر مؤمنى را از آن بستانى باشد،و بيان كرديم كه:اصل او من الجنّ و هو السّتر.بستانى كه از بسيارى درخت،زمين را بپوشد،و عدن اقامت بود من قولهم:عدن بالمقام اذا اقام به،كه خداى تعالى وعده داده است بندگان را به غيبت، يعنى نديده اند ايشان،و گفتند:يعنى به قيامت. إِنَّهُ كٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ،گفتند:

وعده (4)،به معنى موعود است،و مأتىّ به معنى مفعول،من قولهم:اتيت الامر اذا فعلته،و معنى آن باشد كه آنچه او به آن وعده داد كرده باشد،يعنى وعده او[نقد باشد.و گفتند:مأتىّ كه مفعول است،به معنى آتى است كه فاعل باشد،يعنى وعده او آمده باشد،يعنى لامحاله بباشد،و قال الاعشى:

و ساعيت معصيّا عليها وشاتها***

اى عاصيا،و اين بيت به اين شهادت معتمد نيست،و چون انديشه كنند، معصى بر جاى خود است.و گروهى اهل معنى گفتند:إتيان از آن فعلهاست كه فاعل و مفعول در او راست باشد،يقال:أتيت على خمسين سنة (5)و مثله:البلوغ

ص : 99


1- .آب،آج،لب:فرزند.
2- .چاپ مرحوم شعرانى:كه نه آن.
3- .آط و همۀ نسخه بدلها:خيث،به قياس با چاپ شعرانى(425/7)تصحيح شد.
4- .آب،آز،مش:وعد.
5- .كذا در آط و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(425/7)،+و اتت علىّ خمسون سنة.

و الإدراك،يقال:بلغت الكبر و بلغنى الكبر.بر اين قاعده فرق نباشد ميان اتى و مأتى.

لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً ،در آن بهشتها نشنوند سخن لغو بى فايده. إِلاّٰ سَلاٰماً ، استثناى منقطع است،المعنى:لكن سلام شنوند و تحيّت از يكديگر و از خداى تعالى،فى قوله: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (1).زجّاج گفت،معنى آن است كه:

كلامى نشنوند كه ايشان را در اثم افگند،بل كلامى شنوند كه ايشان را به سلامت رساند. وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهٰا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا ،و روزى ايشان را مى رسد بامداد و شبانگاه، يعنى به اوقاتى مقدّر بر تقدير بامداد و شبانگاه،براى آن كه در بهشت شب نباشد و روز كه در او آفتاب برآيد و فروشود.

يحيى بن ابي كثير گفت:عرب در روزگار خود هركس را كه چاشت بخوردى و شام بودى،به نزديك او گفتندى متنعم است،خداى تعالى براى اين گفت: بُكْرَةً وَ عَشِيًّا .

وليد بن مسلم گفت،زهير بن محمّد را پرسيدم از اين آيت،گفت:در بهشت شب و روز نباشد،بل مقدار[شب] (2)حجاب فروگذارند و به مقدار روز حجاب بردارند.و گفتند:براى آن گفت كه آن كه بر اين وجه[بود] (3)با سلامت (4)باشد.

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا ،كه آن بهشت است اين كه ما به ميراث[دهيم] (5)از بندگان ما به آن كه پرهيزگار باشد،و براى آن لفظ ميراث گفت كه،خداى تعالى-على ما جاء فى الاخبار-براى هر بندۀ مكلّف جايى معيّن كرده است در بهشت و دوزخ،چون مرد ايمان آرد و اختيار طاعت كند آن جاى او به كافران دهند،و چون كفر آرد و معصيت كند،او را به دوزخ برند و جاى او بر طريق ميراث به مؤمنان و متّقيان دهند،و اين وجهى لطيف است.

قوله: وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ ،عبد اللّه عبّاس و ربيع و ضحّاك و مجاهد و ابراهيم گفتند،سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-جبريل را گفت:چرا

ص : 100


1- .سورۀ يس(36)آيۀ 58.
2- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
3- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
4- .آج،لب:گفت اكل بر اين وجه به سلامت.
5- .آط و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ همين آيه در صفحات قبل آورده شد.

بيش از اين كه مى آيى،نيايى بر من؟او اين آيت آورد كه:ما جز به فرمان خدا فرونياييم .

مجاهد گفت:جبريل روزى چند بازاستاد (1)و به نزد رسول نمى آمد.چون بيامد، رسول-عليه السّلام-گفت:

ما حبسك عنّا ،تو را چه بازداشت از ما؟گفت:ما چگونه آييم و در قوم تو كسانى هستند كه ناخن نمى گيرند،و سبلت نمى پيرايند،و مسواك نمى كنند؟و اين آيت فرود آمد كه: وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ .

عكرمه و قتاده و ضحّاك و مقاتل و كلبى گفتند:اين آنگه بود كه جهودان رسول را پرسيدند از حديث اصحاب الكهف و ذو القرنين و روح،او گفت:

ساخبركم غدا ، و لم يقل ان شاء اللّه،فردا شما را خبر دهم و به مشيّت استثنا نكرد.جبريل چند روز نيامد.عكرمه گفت:چهل روز،مجاهد گفت:دوازده روز،تا مشركان گفتند:ربّ محمّد ودعه و قلاه.آنگه چون جبريل آمد،رسول-عليه السّلام-گفت:اى برادر (2)مرا آرزوى ديدار تو سخت شد!گفت:يا رسول اللّه!ما بندگان مأموريم،جز به فرمان كارى نتوانيم كرد،آنگه كه گويند برو برويم،چون گويند مرو نرويم،و اين آيت آورد: وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ ،ما فرونياييم جز به فرمان خداى تو (3). لَهُ مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا ،او راست آنچه پيش ماست و آنچه پس ماست.

در او چند قول گفتند،مقاتل گفت:آنچه پيش ماست از آخرت و آنچه بازپس گذاشتيم از دنيا. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،و آنچه ميان آن هر دو است،و آن زمانى بود كه از ميان دو نفخه باشد،و آن چهل سال بود.بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:

ابتداى خلق ما او راست،و آجال ما را نهايت به اوست. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،و آنچه ميان آن است از عمر دنيا.

و بعضى دگر گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا ما بقى من الدّنيا،آنچه از دنيا مانده. وَ مٰا خَلْفَنٰا ،و آنچه بازپس گذاشتيم، وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،آنچه ميان است از مدّت عمر ما.و گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا من الثّواب و العقاب، وَ مٰا خَلْفَنٰا ما مضى من اعمارنا، وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ما نحن فيه الى يوم القيامة.

ص : 101


1- .آج،لب:بايستاد.
2- .آج،لب+كجايى كه.
3- .آب،آز،مش:تعالى.

و بعضى دگر گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا قبل خلقنا،پيش آن كه ما را آفريد، وَ مٰا خَلْفَنٰا بعد أن يميتنا،پس ازآن كه ما را بميراند. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،آنچه در اوييم از زندگانى.

بعضى دگر گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا ،آنچه در پيش ماست از آسمان تا به زمين چون فرود آييم. وَ مٰا خَلْفَنٰا ،آسمان چون از او فرود آمده باشيم. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،ما بين السّماء و الارض،و آنچه ميان آسمان و زمين است،يعنى اين جمله خداى راست و مقدور اوست،و به امر و فرمان اوست. وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ،خداى تو فراموش كار نبوده است هرگز،اگر خواستى كه وحى فرستد در اين مدّت،بفرستادى كه نسيان بر او روا نيست.

رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (1) ،بدل رَبِّكَ است،و روا بود كه خبر مبتداى محذوف بود،اى هو ربّ السّماوات و الارض،او خداى آسمانها و زمين است كه هر دو ملك و ملك اوست،و آنچه ميان آسمان و زمين است هم در ملك اوست. فَاعْبُدْهُ ،او را پرست و بر عبادت او صبر كن،و خود را برآن به رغم خود جبر كن. هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا ،او را همنامى دانى؟عبد اللّه عبّاس گفت،يعنى مثلى و عدلى.كلبى گفت، معنى آن است كه:كس را دانى كه او را اللّه خواندند جز او را؟و حقيقت آن كه، كه كس را دانى كه استحقاق عبادت دارد به آن كه قادر باشد بر آنكه او قادر است از (2)اصول نعم؟

سوره مريم (19): آیات 66 تا 98

اشاره

وَ يَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ أَ إِذٰا مٰا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لاٰ يَذْكُرُ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ اَلشَّيٰاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى اَلرَّحْمٰنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلىٰ بِهٰا صِلِيًّا (70) وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا (72) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ اَلْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كٰانَ فِي اَلضَّلاٰلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ مَدًّا حَتّٰى إِذٰا رَأَوْا مٰا يُوعَدُونَ إِمَّا اَلْعَذٰابَ وَ إِمَّا اَلسّٰاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75) وَ يَزِيدُ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ اِهْتَدَوْا هُدىً وَ اَلْبٰاقِيٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوٰاباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي كَفَرَ بِآيٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَيَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ اَلْغَيْبَ أَمِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (78) كَلاّٰ سَنَكْتُبُ مٰا يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ اَلْعَذٰابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ مٰا يَقُولُ وَ يَأْتِينٰا فَرْداً (80) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاّٰ سَيَكْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنّٰا أَرْسَلْنَا اَلشَّيٰاطِينَ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ اَلْمُتَّقِينَ إِلَى اَلرَّحْمٰنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ اَلْمُجْرِمِينَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لاٰ يَمْلِكُونَ اَلشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (87) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا (90) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (91) وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ آتِي اَلرَّحْمٰنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا (96) فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)

ترجمه

قوله تعالى:و مى گويد اين آدمى چون من بميرم برون آرند مرا زنده؟ (3) نمى كند انديشه اين آدمى كه ما بيافريديم او را از پيش و نبودى چيزى؟ به حقّ خداى

ص : 102


1- .آب+او خداى آسمان و زمين است كه هر دو.
2- .آب،آز،مش:بر.
3- .آط:يذّكّر،به قياس با نسخۀ آب،و متن قرآن مجيد،تصحيح شد.

تو كه حشر كنيم ايشان را و ديوان را،پس حاضر كنيم ايشان را پيرامن دوزخ در (1)زانو افتاده.

پس برون آريم از هر گروهى هركدام سخت تر است بر خداى به طغيان.

پس ما داناتريم به آنان كه ايشان اولى ترند به دوزخ[جاويدان] (2).

و نيست از شما الّا كه فرود آيد آنجا بود بر خداى تو حكم كرده.

پس برهانيم آنان را كه پرهيزگار باشند،و رها كنيم كافران را در آنجا در (3)زانو افتاده.

و چون خوانند بر ايشان آيات روشن ما،گفتند آنان كه كافر شدند آنان را كه مؤمن باشند كدام از اين دو گروه بهتراند به جاى و نيكوتر به مجلس.

و بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان از جماعتى كه ايشان نيكو بودند به متاع و به منظر.

بگو آن كس كه باشد در گمراهى مدد دهد او را خداى زيادتى تا چون ببينند آنچه وعده مى دهند [ايشان را] (4)امّا (5)عذاب امّا (6)قيامت،بدانند كه كيست آن كس كه او بتر است به جايگاه و ضعيف تر باشد به لشكر.

و بيفزايد خداى آنان را كه راه يافته باشند لطف و مانده هاى نيك،بهتر

ص : 103


1- .آج،لب:به.
2- .آط:ندارد،به قياس با نسخه آب،آورده شد،چاپ شعرانى(427/7):سزاوارترند به آن از در آمدن.
3- .آج،لب:به.
4- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
5- .آب،آز،مش:يا.
6- .آب،آز،مش:يا.

باشد به نزديك خداى تو به ثواب و بهتر است به بازگشت.

ديدى آن را كه كافر شد به آيتهاى ما و گفت بدهند مرا خواسته و فرزندان.

مطلع است بر غيب يا فراگرفت نزديك خداى پيمانى؟ حقّا كه بنويسيم آنچه مى گويد و بيفزاييم او را از عذاب فزودنى.

و ميراث برداريم آنچه مى گويد و آيد به ما تنها.

و فروگرفتند از فرود خداى خدايانى تا باشند ايشان را عزّى.

حقّا كه كافر شدند به پرستيدن ايشان و باشند بر ايشان ضدّ.

نبينى كه ما فرستاديم (1)ديوان را بر كافران مى جنبانيدند (2)ايشان را جنبانيدنى؟ شتاب مكن بر ايشان ما مى شماريم براى ايشان شمردنى.

آن روز كه حشر كنيم پرهيزگاران را با خداى،سواران.

و برانيم گناهكاران را به دوزخ تشنه و پياده.

نتوانند شفاعت الّا آن كس كه گرفته باشد به نزديك خداى عهدى.

و گفتند بگرفت خداى فرزندى.

آوردى چيزى منكر.

ص : 104


1- .آط:بفرستيم،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
2- .آط:مى جنبانيد به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.

نزديك است كه آسمانها بتركد از آن و بشكافد زمين و بيفتد كوهها بيران شدنى.

كه (1)خوانند خداى را فرزندى.

و نشايد خداى را كه فراگيرد فرزندى.

نيست هرچه در آسمانهاست و در زمين الّا آيند به خداى بنده.

بشمرده ايشان را و شمردشان شمردنى.

و همه شان آيند به (2)او روز قيامت تنها.

آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،بكند ايشان را خداى دوستى.

آسان بكرديم آن را به زبان تو تا مژده دهى به آن متّقيان (3)را و بترسانى به آن گروهى سخت خصومت را.

بس كه هلاك كرديم پيش ايشان از گروهى كه بينى از ايشان كسى را يا مى شنوى ايشان را آوازى؟ قوله تعالى: وَ يَقُولُ الْإِنْسٰانُ ،و مى گويد آدمى،مراد به انسان.ابىّ بن خلف الجمحىّ (4)است كه بيامد و رسول را گفت: أَ إِذٰا مٰا مِتُّ ،آنگه كه مرده باشم مرا بيرون خواهند آوردن از (5)گور،يعنى مرا در گور زنده خواهند كردن و بيرون آوردن!و اين بر سبيل استهزاء و استبعاد گفت.

حق تعالى به جواب او گفت: أَ وَ لاٰ يَذْكُرُ (6)،اى يتذكّر و يتفكّر،انديشه نمى كند

ص : 105


1- .آج،لب:بر آنكه.
2- .آب،آز،مش:آينده به.
3- .آب،آج،لب:پرهيزگاران.
4- .نسخه بدلها:الجحمى،به قياس با چاپ مرحوم شعرانى و منابع خبر،تصحيح شد.
5- .آب:در.
6- .آط:يذّكّر.

اين گوينده.ابن عامر و نافع و عاصم و يعقوب خواندند: يَذْكُرُ ،به تخفيف من الذّكر، و باقى قرّاء:يذّكّر به دو شدّ (1)من التّذكّر،و اختيار تشديد است لقوله:... إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (2).

أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ ،كه ما او را بيافريديم پيش از اين. وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً ،و او موجود نبود اگر اوّل آفريدن بى آنكه آن را اثرى بود در وجود بر او متعذّر نبود اولى و أحرى كه اعادت بر او متعذّر نباشد.

آنگه قسم ياد كرد خداى تعالى،گفت:به حقّ خداى تو كه ما ايشان را حشر كنيم با ديوان،يعنى جمع كنيم ميان ايشان و ميان ديوان،چه ديوان قرين ايشان بودند كه ايشان را اغوا و اضلال كردند،فردا همه را به يك جاى برانگيزيم.

در خبر است كه:خداى تعالى بفرمايد روز قيامت تا هر كافرى را به سلسله اى با ديوى ببندند. ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ ،آنگه همه را حاضر كنيم گردبرگرد دوزخ بر زانو (3)افتاده.عبد اللّه عبّاس گفت:جماعات جماعات گروه گروه،بر اين قول جمع جثوه باشد.حسن بصرى گفت:جثيّا على الرّكب (4)،بر اين قول جمع جاثي باشد على فعول،چنان كه گفتيم پيش از اين،قال الكميت:

هم تركوا صراطهم جثيّا***و هم دون السّراة (5)مقرّنينا (6)

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ پس برون آريم از هر گروهى.و شيعت،جماعتى باشند معاون بر كارى،يقال:تشايع القوم اذا تعاونوا،و منه قيل:للشّجاع مشيّع،اى معان.

أَيُّهُمْ (7) ،در رفع او نحويان خلاف كردند.خليل گفت بر حكايت مرفوع است، كأنّه قال:فيقال أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمٰنِ عِتِيًّا فليخرج.سيبويه گفت:مبنى است على الضَّم،و معناه الّذى هو اشدّ على الرّحمن،الّا آن است كه چون«هو»از او حذف كردند حذفى لازم صار كأنّه (8)بعض الاسم.يونس گفت هو كقولهم:علمت

ص : 106


1- .آج،لب:تشديد.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 9.
3- .آب،آج،لب،آز:زانو.
4- .آب،آز،مش:الرّاكب.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:السّراة،به قياس با چاپ شعرانى و با توجّه به منابع شعرى،تصحيح شد.
6- .آط:معزّبيبا،آج،لب:معرّئيبا،آز،مش:مغربيا،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد.
7- .آج،لب،آز+اشدّ.
8- .آج،لب:كأنّه صار.

ايّهم في الدّار.سيبويه گفت:نصب نيز روا باشد به معنى الّذي،و گفت:اين قرائت هارون أعرج است در شاذّ.و قوله: عِتِيًّا ،اى عتوّا على المصدر.و نصب او بر تميز است و معنى آن كه:نبدأ (1)بالاكثر جرما فالاكثر،يعنى ابتدا به آن كنيم كه او طاغى تر و عاتى تر باشد و در طغيان و عتوّ غالى تر.

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ ،پس ما عالم تريم به آن كه او اولى تر است كه ملازم دوزخ باشد.

و صلّى هم مصدر است كالمضىّ.و اگر گويى:صلّوا باشد كالعلوّ،على فعول و الغلوّ و العتوّ،اولى تر باشد.و نصب او بر تميز باشد،و معنى آن كه:ما عالم تريم به مستحقّان دوزخ كه كيست كه او كافرتر و ظالم تر است و اولى تر به آن كه در دوزخ جاويد ماند، يقال:صلى بالنّار اذا لزمها.

قوله: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا -الآية،آنگه گفت:كس نيست و الّا وارد دوزخ باشد،و اين وعده اى است بر خداى واجب،يعنى لا محالة كائن.«إنْ»،به معنى «ما»ى نفى است.بدان كه خلاف كردند مسلمانان در ورود به حسب اختلاف مذاهبشان در وعيد،و نيز در ضمير خلاف كردند فى قوله: وٰارِدُهٰا ،كه راجع با چيست.به نزديك جملۀ مفسّران آن است كه:راجع است با دوزخ الّا مجاهد كه او گفت:راجع است با تب و بيماريها،ذهب الى

قوله-عليه السّلام: الحمّى حظّ (2)كلّ مؤمن من النّار. و روا باشد كه گويد:ضمير قبل الذّكر،ضمير چيزى است كه آن را ذكر رفته است،نحو قوله:... حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (3).و بعضى دگر مفسّران گفتند:

كنايت است از قيامت،اى وارد القيامة،و آنچه لايق معنى آيت است و مطابق ظاهر،قول اوّل است،لقوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا ،و اين در تب و در قيامت مطّرد نباشد.

آنگه در ورود خلاف كردند،بعضى گفتند:ورود خواست،و بعضى گفتند:

ورود،مرور و حضور است و اشراف و اطّلاع بر او،و اين قول عبد اللّه مسعود و قتاده است.عكرمه گفت:ورود خواست جز كه آيت خاصّ است به كافران دون مؤمنان.

و روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:ورود خواست،و از دعايى كه از او

ص : 107


1- .آز،مش:يبدأ.
2- .آز+على.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 32.

روايت كرده اند آن است كه گفت:

اللّهمّ اخرجني من النّار سالما و ادخلنى الجنّة غانما. و قول درست آن است كه:ورود،مرور و حضور باشد من قول العرب:وردت الماء،و فلان وارد،نقيض الصّادر.وارد آن باشد كه به كنار آب شود،و قال اللّه تعالى: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ (1)...،و قول زهير:

فلمّا وردن (2)الماء زرقا جمامه (3)***وضعن عصىّ الحاضر المتخيّم

و قال ذو الرّمّة:

وردت اعتسافا و الثّريّا كأنّها***على قمّة الرّأس ابن ماء محلّق

دگر آن كه:عموم آيت اقتضاى آن مى كند كه هيچ كس نماند از پيغامبران و امامان و صدّيقان و شهيدان و صالحان و الّا در دوزخ شود (4)و آنگه بيرون آيد (5)،و اين خلاف اجماع است.دگر آن كه،خداى تعالى گفت: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ أُولٰئِكَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ، لاٰ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهٰا (6)...،گفت:ايشان دور باشند از دوزخ،و چگونه دور باشند آنان كه در دوزخ شوند،و چگونه حسيس و آواز آتش دوزخ نشنوند آنان كه در دوزخ شوند!و جماعتى سلف اصحاب حديث گفتند:ورود،به معنى دخول است،و استدلال كردند بقوله تعالى حكاية عن فرعون: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ (7)...،و بقوله: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ، لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا (8)...،و در اين معنى چند خبر روايت كردند،خبرى از كثير بن زياد الرّسانىّ (9)عن ابى سمير كه او گفت:ما را در بصره خلاف افتاد در ورود.بعضى گفتند:ورود،مرور باشد و هيچ مؤمن به دوزخ نشود.

و بعضى گفتند:ورود،دخول باشد.من جابر عبد اللّه انصارى را ديدم،از او پرسيدم، اشارت كرد به گوش و گفت:كر باد اين گوشها اگر نه از رسول-عليه السّلام-شنيدم.

ص : 108


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 23.
2- .همۀ نسخه بدلها:وردنا،با توجه به منابع ديگر،از آن جمله لسان(457/3)تصحيح شد.
3- .آط:حمامة،با توجّه به ضبط بدلها و لسان العرب(457/3)تصحيح شد.
4- .آج،لب،آز:شوند.
5- .آج،لب،آز:آيند.
6- .سورۀ انبيا(21)آيه 101 و 102.
7- .سورۀ هود(11)آيۀ 98.
8- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 98 و 99.
9- .آب:الرسالى.

كه ورود دخول است،و هيچ برّ و فاجر نماند و الّا در دوزخ شود،و لكن دوزخ بر مؤمنان برد و سلام باشد،چنان كه بر ابراهيم تا دوزخ فرياد كند از ايشان و گويد:

آتش من سرد كردى (1)،آنگه متّقيان را برهاند و ظالمان را رها نكند.

عمرو بن دينار گفت:نافع الارزق با عبد اللّه عبّاس خلاف كرد در ورود.عبد اللّه عبّاس گفت:ورود،دخول باشد و استدلال كرد به آن آيات كه گفتيم از قصّه فرعون و حديث اصنام،آنگه گفت:اينان در دوزخ خواهند شدن لا محاله،و من و تو نيز خواهيم شد،امّا مرا اميد آن است كه برون (2)آرد و تو را برون (3)نيارد به تكذيبت (4)كه مى كنى.و اين نافع از جملۀ خارجيان بود.

و نيز به خبر أبو هريره كه او روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت كه:

هيچ مؤمن نباشد كه او را سه فرزند بميرد و الّا او در دوزخ بيش از آن نماند كه تحلّة القسم باشد،چندان كه سوگند راست شود.آنگه اين آيت برخواند: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا .

و سفيان بن عيينه گفت از حسن بصرى كه:روزى دو برادر بودند با هم حديث مى كردند.يك برادر بخنديد،دگر يك او را گفت:اى برادر!در قرآن خوانده اى كه خلقان به دوزخ خواهند شد؟گفت:بلى.گفت:آيتى خوانده اى كه برون آيند؟ گفت:نه.گفت:پس چرا مى خندى؟نيز (5)او را خنده (6)نديدند تا بمرد.

و ابو اسحاق روايت كرد از أبو هريره كه او گفت:كاشكى مادر مرا نزادى!اهل او او را گفتند،نه خداى بر ما منّت نهاد به هدايت!چرا چنين مى گويى؟گفت:در قرآن آيتى مى يابم كه خلقان به دوزخ شوند،و آيتى نمى يابم كه بيرون آيند،و در اين معنى بيتى گفتند،و هو:

و قد اتانا ورود النّار ضاحية***حقّا يقينا و لمّا يأتنا الصّدر

اين دو حديث از ابو هريره و حسن بصرى بر مذهب اهل وعيد راست است،و آن كه گفتند آيت صدر (7)نيست در قرآن،درست نيست[براى آن كه صدر عقب آيت

ص : 109


1- .آج،لب:كرديد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بيرون.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بيرون.
4- .آب،آج،لب:تكذيب.
5- .آج،لب:ديگر.
6- .آب،آج،لب:خندان،مش:پس او را دگر كسى خندان نديد.
7- .آب:مصدر.

ورود است،فى قوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا ،و اين لفظ محتمل است و در او خلاف نيست] (1)و در«ورود»خلاف است،و درست آن است كه اشراف و مرور است و اخبارى برابر اين اخبار از عبد اللّه مسعود و جز او روايت كرده اند،منها،از آن جمله خبرى كه از سدّى روايت كرد عن مرّة الهمدانىّ عن ابن مسعود في هذه الآية كه او گفت:برسند به آنجا و برهند به اعمال خود.

و أحوص روايت كرد از ابن مسعود كه او گفت:صراط راهى است بر سر دوزخ نهاده به مانند پلى مانند حدّ (2)شمشير،گذرندگان بر او انواع باشند:گروه اوّل گذرند، كالبرق الخاطف،چون برق جهنده.و طايفۀ دوم چون باد به زنده.و گروه سيم (3)چون اسپان تازى،ايشان مى روند و فريشتگان مى گويند:اللّهمّ سلّم سلّم،بار خدايا به سلامت بگذران ايشان را،و اين همه مرور است دخول نيست.

و خبرى دگر آن كه از حفصه روايت كردند كه او گفت كه،رسول-عليه السّلام- گفت:اميد دارم كه هيچ كس از آنان كه به بدر و حديبيه حاضر بودند (4)به دوزخ نشوند.حفصه گفت:يا رسول اللّه!پس اين آيت: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا (5)؟گفت:

نبينى كه خداى مى گويد: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا -الآية.

و عبّاس روايت كرد از كعب (6)كه او گفت:در اين آيت كه روز قيامت دوزخ بدارند و اقدام خلايق بر او راست شود،منادى ندا كند از قبل ربّ العزّة:

خذي اصحابك و دعي أصحابي ،اصحاب خود را بگير و اصحاب مرا رها كن.دوزخ هرچه اصحاب او باشد همه را فروبرد،و اللّه كه ايشان را بهتر شناسد ازآن كه مادر فرزندش را.و دوستان خداى بگذرند بر او كه جامه ايشان از عرق نم نگرفته باشد.

و خالد بن معدان گفت كه:اهل بهشت در بهشت گويند:نه خداى ما را وعده داد كه ما را ورود باشد بر دوزخ!ما دوزخ نديديم.ايشان را گويند:شما بر دوزخ بگذشتى و آتش او مرده بود و خامد،از آن خبر نداشتى.دگر آن كه:يعلى بن منيه روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت دوزخ روز قيامت گويد:

جز يا مؤمن

ص : 110


1- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
2- .آز:حدّت.
3- .آج،لب:سيوم.
4- .مش+يكى.
5- .آج+چيست.
6- .لب:ابىّ كعب.

فانّ نورك اطفى لهبي ،نيك بگذر اى مؤمن كه نور تو درفش آتش من بنشاند.و اين جمله اخبار دليل مى كند بر آنكه ورود مرور است.

و عثمان بن الاسود روايت كرد از مجاهد كه او گفت در اين آيت:

من حمّ من المسلمين فقد وردها، هركه او را از مسلمانان تب گيرد،او از دوزخ نصيب يافته باشد،

لقوله-عليه السّلام: الحمّى (1)من فيح جهنّم،و الحمّى حظّ كلّ مؤمن من النّار. و ممكن است جمع كردن ميان هر دو قول،و لفظ«ورود»را تفسير دادن تارة بر مرور و تارة بر دخول،و گفتن كه هر دو حقيقت است بظاهر الاستعمال،الّا آن كه آيت را تخصيص كنند به ادلّه عقل و آيات رجاء و اخبار و اجماع.

فرقه اى گويند: وَ إِنْ مِنْكُمْ اگر بر عموم حمل كنند مرور باشد،و اگر ورود بر دخول حمل كنند، وَ إِنْ مِنْكُمْ ،مراد مستحقّان دوزخ باشند،آن كه معلوم از حقّ ايشان آن بود لا محاله كه به استحقاق فسق به دوزخ شوند،و به استحقاق ايمان و طاعت بيرون آيند-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ،اين بر خداى قضايى است لابدّ واقع و كائن.و اصل كلمه در لغت قطع باشد،يقال:حتم و حذم و حزم (2)،بمعنى،لأنّ الحزم شدّ يقطع موضعه،و حزم (3)و جزم و حذم كلّها بمعنى قطع.

قوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا ،پس برهانيم پرهيزگاران را]. (4)وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ ، اى الكافرين.عبد اللّه مسعود گفت:ننجّى الّذين اتّقوا[الشّرك] (5)،پس كه برهانيم هركس را كه از شرك احتراز كرده باشد،و مراد به ظالمان كافران اند،لقوله:

وَ الْكٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (6) .انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام- گفت:روز قيامت از دوزخ بيارند آن را كه او لااله الاّاللّه گفته باشد،و در دلش به مقدار جوى ايمان باشد او را بيارند آنگه از دوزخ بيارند آن را كه گفته باشد كه لااله الّااللّه

ص : 111


1- .آب،آز:جزم.
2- .چاپ شعرانى(433/7):حتم.
3- .چاپ شعرانى(433/7):حتم.
4- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى عبارت،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 254.

و در دلش مثقال ذرّه اى خير باشد.جويبر (1)گويد از ضحّاك كه ضحّاك گفت:به من رسيد خبرى از رسول-عليه السّلام-كه من آن خبر را منكر بودم، برخاستم (2)براى آن خبر رحلت كردم و به مدينه آمدم تا از صحابه بپرسم.در مسجد رسول آمدم دو حلقه (3)ديدم دو پير را پشت بازداده ديدم،پرسيدم كه اينان كه اند؟ گفتند:يكى ابو سعيد خدرى است و يكى أبو هريره.من ابو سعيد را گفتم:يا با سعيد (4)! خبرى روايت مى كنند از رسول-عليه السّلام-و مرا در آن خبر شك است،و براى آن آمده ام تا بدانم كه رسول-عليه السّلام-آن (5)گفته است (6)يا نه؟گفت:آن خبر كدام است؟گفتم اين كه مى گويند رسول گفت:

انّ قوما يخرجون من النّار بعد ما صاروا حمما و فحما ،گروهى را از دوزخ بيارند كه ايشان سوخته شده باشند و از سوختگى فحم شده باشند.او اشارت به گوش كرد،آنگه گفت:سمعت رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-و الّا صمّتا،گفت:از رسول شنيدم اين خبر و الّا كر باد اين گوشها.پس گفت رسول-عليه السّلام-گفت:خلقان در قيامت به دو طبقات (7)باشند.گروهى آنان باشند كه ايشان را صحيفه اى بر برنه افلاجند،و ترازوى بر ندارند،و آن انبيا و اوصيا و اوليا و صدّيقان و شهدا باشند،و گروهى آن باشند كه ايشان را صحيفه برافلاجند و ترازو بردارند،ايشان نيز بر سه طبقه باشند:گروهى آن باشند كه ايشان را حسنات بيش از سيّئات باشد،خداى تعالى ايشان را به بهشت فرستد،و گروهى آن باشند كه ايشان را حسنات و سيّئات راست باشد،خداى تعالى بفرمايد تا ايشان را مدّتى در عرصات قيامت موقوف كنند،آنگه به بهشت فرستند ايشان را،و گروهى آن باشند كه سيّئاتشان بيش از حسنات باشد،حال ايشان از چند وجه بيرون نباشد:امّا خداى تعالى بر ايشان رحمت كند و ايشان را عفو كند و به تفضّل ايشان را به بهشت فرستد،و امّا من شفاعت كنم يا كسى كه از اهل شفاعت باشد خداى تعالى ايشان را به او بخشد.اگر اين هر (8)دو نباشد،خداى تعالى بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند و به

ص : 112


1- .اساس:حسن،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد،آب،لب،آز،مش:جوهر.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:برخواستم.
3- .همۀ نسخه بدلها:و حلقه اى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابا سعيد.
5- .آب،آج،آز،مش+را.
6- .آط،آج،لب:هست.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر طبقات.
8- .همۀ نسخه بدلها:هيچ.

مقدار گناهشان عقوبت كنند و باز با بهشت آرند.آنگه چون خداى تعالى خواهد كه ايشان را از دوزخ بيارد (1)،مالك را بفرمايد تا هواى دوزخ صافى كند از دود و كدارت (2)،آنگه بفرمايد تا طبقهاى دوزخ بر افگنند،منافقان از درك اسفل برنگرند، مؤمنان را بينند،ايشان را بر سبيل طعن گويند:أ لستم مؤمنين،أ لستم مصلّين،أ لستم صائمين؟نه شما مؤمنانى،نه شما نماز كنانى نه شما روزه دارى؟اين جا (3)با ما امروز گرفتارى،ايشان گويند:بار خدايا!ما را با طعنۀ اين دشمنان طاقت نيست.

حقّ تعالى جبريل را گويد:برو،جمله مؤمنان را از دوزخ بيار.او بيايد و جماعتى بسيار بيارد،دگرباره گويد:برو و هركه در دل او از روى مثل، مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ (4)... ،ايمان بوده است او را از دوزخ بيار[،او بيايد و جماعتى بسيار را بيارد.دگرباره گويد:برو و هركه در همۀ عمر خود يك بار گفت لااله الااللّه به اخلاص،او را از دوزخ بيار] (5)جبريل بيايد و جملۀ مؤمنان را بيارد،تا آنجا،الّا كافران نمانند.آنگه ايشان را بيارد و به چشمه اى آرد كه آن را عين الحيوان گويند، از آن چشمه غسل كنند تا همه سياهى و تباهى از اندام ايشان بشود مگر اثرى اندك كه بر پيشانى ايشان بماند.اهل بهشت چو (6)ايشان را بينند،گويند:اينان را از دوزخ بياورده اند،خداى تعالى آن نشان (7)ببرد و خطّى از نور پديد آرد،عتقاء اللّه، آزادكردگان خداى[اند] (8)،و ذلك قوله تعالى: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا در جِثِيًّا ،دو قول گفته اند:يكى،جميعا من الجثوة،و يكى جاثين على الرّكب من الجثوّ.

وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،حق تعالى گفت:چون بر ايشان[18-ر]خوانند (9)يعنى بر كافران چون نضر بن الحارث و خويشان او از قريش آيات ما از

ص : 113


1- .همۀ نسخه بدلها:ايشان را با بهشت آرد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كدورت.
3- .-آز،مش+چرا.
4- .مأخوذ از سورۀ انبياء(21)آيۀ 47،و سورۀ لقمان(31)آيۀ 16.
5- .اساس:افتادگى به نظر مى رسد،به قياس با آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:چون.
7- .همۀ نسخه بدلها+هم.
8- .اساس:افتادگى به نظر مى رسد،به قياس با آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.

قرآن. بَيِّنٰاتٍ ،نصب او بر حال است از مفعول در حالى كه روشن باشد. قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا ،كافران متنعّم گويند مؤمنان درويش را: أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقٰاماً ،از ما دو گروه مقام و منزلت كه بهتر است!بر طريق استهزا،كه مؤمنان درويش و خلق جامه و ضعيف حال و رثّ الهيئة بودند،و كافران با جامه هاى فاخر و هيئت نكو و (1)متنعّم برآمده. خَيْرٌ مَقٰاماً ،اى منزلا و مسكنا.اهل مكّه خواندند:

مقاما بضمّ الميم،اى اقامة. وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا ،و (2)كه را مجمع و محفل نكوتر است.و ندىّ و نادى،مجلس قوم بود كه حاضر آيند به حديث كردن،و منه دار النّدوة،براى آن كه مشركان آنجا بنشستندى و حديث كردندى و مشورت كردندى و راى زدندى،و نصب هر دو بر تميز است.

حق تعالى ردّ بر ايشان گفت: وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا ،ازبس كه (3)ما هلاك كرديم پيش ايشان از گروهى و جماعتى كه ايشان نكوتر بودند به متاع و آلات و جامه و لباس.

وَ رِءْياً ،ابن عامر و نافع خواندند:«و ريا»،بى همزه،و باقى قرّاء به همزه.آن كه به همزه خواند،گفت:من الرّواء و هو المنظر الحسن باشد،و آن كه بى همزه خواند امّا تخفيف همز كرد چنان كه در بريئه،بريه گفت (4).و روا باشد كه من الرّىّ باشد،و هو نضارة الشّباب،و آن تازگى برناى (5)بود،و نصب هر دو بر تميز باشد.و در مصحف ابىّ، «و زيّا»به زاى معجم است.

قُلْ مَنْ كٰانَ فِي الضَّلاٰلَةِ ،بگو اى محمّد كه آن كس كه او در ضلالت كفر باشد، فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمٰنُ مَدًّا ،رها كن او را تا خداى او را فروگذارد (6)و مهلت دهد،و مدد خذلان دهد او را. حَتّٰى إِذٰا رَأَوْا مٰا يُوعَدُونَ ،تا آنگه كه ببينند آنچه ايشان را به آن وعيد كردند،يا وعده دادند،كه لفظ هر دو را محتمل است.آنگه آن موعود (7)امّا عذابى باشد كه بديشان رسد در دنيا، وَ إِمَّا السّٰاعَةَ ،و امّا قيامت بر ايشان (8)

ص : 114


1- .همۀ نسخه بدلها+موى جعد كرده و به.
2- .آج،لب+هر.
3- .آب،آط،آز:اى بس كه،آج،لب:اى بسا كه.
4- .چاپ شعرانى(435/7)+اما همزه بدل به ياء كرد،و در ياء ادغام كرد،چنان كه در بريئة بريّة گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها:برنايى.
6- .همۀ نسخه بدلها:فراگذارد.
7- .لب+را امّا العذاب.
8- .آب،آط،آج،لب،آز:به ايشان،مش:با ايشان.

برخيزد،آنگه بدانند كه كيست كه بتر است به جايگه و ضعيف تر است به لشكر مؤمنان يا كافران.و نصب هر دو بر تمييز است.

وَ يَزِيدُ اللّٰهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً ،و بيفزايد خداى تعالى مهتديان-راه يافتگان - را به هدايت (1)،يقال:هديته فاهتدى،و مراد به هدى لطف است،يعنى آنان (2)را كه خداى با ايشان لطف كند و ايشان عند آن لطف طاعت كنند و از معاصى (3)اجتناب كنند خداى تعالى ايشان را در لطف بيفزايد.و هُدىً ،در محلّ نصب است بر تمييز.

وَ الْبٰاقِيٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ ،و باقيات صالحات برآن تفسير كه رفت، خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوٰاباً ،بهتر است به نزديك خداى تعالى به ثواب. وَ خَيْرٌ مَرَدًّا ،و بهتر است به بازگشتن،يعنى به عاقبت.و نصب هر دو بر تمييز است.- قوله تعالى: أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيٰاتِنٰا ،گفت:ديدى آن را كه به آيات ما كافر شد (4)،و گفت:بدهند مرا مال و فرزندان.مسروق گفت كه خبّاب بن الارت (5)گفت:مرا دينى بود بر عاص وائل.به تقاضا نزد او شدم،مرا گفت:وام تو ندهم تا به محمّد كافر نشوى.گفتم:و اللّه كه من هرگز به محمّد كافر نشوم،و تو بميرى و زنده شوى و اين نبينى (6)از من.گفت:اكنون برو كه چون من زنده شوم مرا آنجا مال و فرزندان باشند آنجا بدهم،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

كلبى و مقاتل گفتند:خبّاب بن الارتّ (7)آهنگر بود و براى عاص وائل كار كردى،و عاص حقّ او تأخير مى كردى تا به وقت موسم.و خبّاب مردى سهل جانب بود و نيكو تقاضا.روزى برفت و عاص را تقاضا كرد،او گفت:وقت را چيزى ندارم.خبّاب گفت:نروم تا حقّ خود نستانم،و تقاضاى سخت كرد.عاص گفت:

اين چه سختى (8)است و تو هرگز اين نكردى،گفت:آن رفت (9)كه من و تو هر دو بر يك دين بوديم و من تو را مسامحت كردمى،امروز (10)دين تو ديگر است و دين من

ص : 115


1- .همۀ نسخه بدلها:را هدايت.
2- .همۀ نسخه بدلها:آن.
3- .همۀ نسخه بدلها:معصيت.
4- .آج،لب+و قال لأوتينّ مالا و ولدا.
5- .اساس:خباب بن الازرق،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بينى.
7- .اساس:خباب بن الازرق،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
8- .آط:سخنى.
9- .مش:وقت.
10- .همۀ نسخه بدلها:اكنون.

مسلمانى است،من نروم تا حقّ خود نستانم.عاص گفت:نه شما مى گويى كه در بهشت زر و سيم باشد؟گفت:بلى!گفت:پس رها كن تا آنجا بدهم-بر طريق استهزاء،اگر اين شما كه مى گويى حقّ است،نصيب من آنجا بيش باشد از نصيب تو،خداى تعالى اين آيت فرستاد[18-پ]و گفت:ديدى اين مرد را كه به آيات ما كافر شد؟و گفت:مرا مال و فرزندان خواهند دادن در بهشت.

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ ،همزۀ مفتوحه همزه استفهام است،و همزۀ افتعال بيفگندند تا دو همزه مجتمع نباشد،و التّقدير:أ اطّلع،بر غيب مطّلع شده است؟عبد اللّه عبّاس گفت (1):بر لوح محفوظ.مجاهد گفت:علم غيب بدانسته است تا (2)مى داند كه او به بهشت خواهد بودن يا به دوزخ. أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً ،يا به نزديك خداى عهدى گرفته است.مجاهد گفت:اين عهد،گفتن لااله الاّاللّه است،يعنى او اين كلمه بگفته است و ايمان آورده،يعنى بهشت آنان را باشد كه اين كلمه گويند.

قتاده گفت:عملى صالح از پيش فرستاده است.كلبى گفت:عهدى دارد از خداى كه او را به بهشت برد.

كَلاّٰ ،اين كلمۀ ردع و زجر است،رد كرد خداى تعالى بر او (3)بر اين كلمه،يعنى پرگست (4)كه چنين باشد!آنگه گفت: سَنَكْتُبُ مٰا يَقُولُ ،ما بنويسيم آنچه او مى گويد. وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا ،او را از عذاب مدد دهيم و بيفزاييم (5). كَلاّٰ ، در جاى قسم نهاده است،و معناه حقا،كه بنويسيم آنچه او مى گويد.

وَ نَرِثُهُ مٰا يَقُولُ ،و آنچه او مى گويد مرا خواهد بودن از مال و فرزندان،ما[از] (6)او به ميراث برداريم،يعنى او بميرد و مال و فرزندان رها كند. وَ يَأْتِينٰا فَرْداً ،و تنها با پيش ما آيد.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً ،و ايشان بدون خداى،خدايان گرفته اند تا عزيز باشند،و ايشان را عزّت باشد به آن كه گمان بردند كه اگر به يك خداى عزّت باشد،به بسيار خدايان عزّت بيشتر باشد.

ص : 116


1- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
2- .همۀ نسخه بدلها:يا.
3- .آب،آط،آج،لب:بر ايشان،آز:براى ايشان.
4- .اساس:تركست،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+و گفته اند.
6- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.

كَلاّٰ ،همچنين،محتمل اين دو معنى است از ردع و ردّ بر ايشان،و از (1)قسم به معنى حقّا،چون (2)معنى زجر باشد بر او وقف كنند،و چون بر قسم حمل كنند ابتدا به او بايد كردن،و وقف پيش او باشد.گفت:حاشا كه چنين باشد-بر معنى اوّل،و بر معنى دوم،حقّا كه آن (3)معبودان ايشان به ايشان و عبادت ايشان كافر شوند،يعنى تبرّى كنند از ايشان،چنان كه گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا (4)...،و قال تعالى: تَبَرَّأْنٰا إِلَيْكَ مٰا كٰانُوا إِيّٰانٰا يَعْبُدُونَ (5).

وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا ،و اين بتان ضدّ ايشان باشند بر ايشان،يعنى برخلاف ايشان باشند و تبرّا كنند از ايشان و لعنت كنند ايشان را،اين قول قتاده است.مجاهد گفت:يكونون عونا عليهم في خصومتهم،در خصومت بر ايشان باشند،با ايشان نباشند،يعنى ظنّ ايشان در عبادت معبودان بدون خداى خطا آيد (6).

آنگه گفت: أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى يا محمّد!يعنى نمى دانى أَنّٰا (7)أَرْسَلْنَا الشَّيٰاطِينَ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،كه ما فروفرستاديم ديوان را بر كافران،به معنى توليت و تخليت و خذلان،كقوله (8): وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (9).يعنى ما منع نكرديم به طريق الجاء.و ارسال،به معنى تخليت (10)فى قوله:... فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرىٰ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى (11)...،اى يخلّى و يترك.و روا بود كه مراد آن بود كه ما در دوزخ شياطين را بر كافران گماريم تا ايشان را مى جنبانند و مى لرزانند و عذاب مى كنند. تَؤُزُّهُمْ أَزًّا ،تا ازعاج مى كنند ايشان را و مضطرب مى دارند،يقال:ازّه و هزّه،اذا حرّكه و ازعجه،و هو من الابدال.

فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ ،تو تعجيل مكن بر ايشان اى محمّد. إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا ،كه ما روزها و ماهها مى شماريم[براى ايشان،يعنى براى عذاب ايشان.و گفتند:

ص : 117


1- .آب،آط،آز،مش:واو.
2- .همۀ نسخه بدلها:هم به.
3- .آج،لب:اين.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 166.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 63.
6- .آب،آز،مش:آمد.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:انّا،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:لقوله.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 129.
10- .چاپ شعرانى(438/7)+آمد.
11- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.

انفاس ايشان مى شماريم] (1)براى اجل.

يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ ،يعنى اذكر،ياد كن اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم متّقيان و پرهيزگاران را. إِلَى الرَّحْمٰنِ وَفْداً (2)،اى جماعات (3)،و قيل:ركبانا،يقال:

وفدت الى فلان فأنا وافد.و الوفد،اسم للجمع،كالرّكب و الحرب (4)و الصّحب.و جمع اين كلمه وفود باشد،و نصب او بر حال باشد.و گفتند:وفد،مصدر باشد و مصدر را تثنيه و جمع و واحد به يك لفظ باشد،كأنه قال:يحشر المتّقون فيفدون وفدا.آنگه نصب او بر مصدر باشد.

و در خبر مى آيد:يركبون على ضحاياهم،بر اضاحى خود نشينند،

لقوله- عليه السّلام: عظّموا ضحاياكم فانّها في القيامة[19-ر]مطايا كم ،گفت:ضحايا و قربانها (5)كه بكنى (6)آن را تعظيم كنى كه آن در قيامت شتران شما باشند.

ابو هريره گفت:بر شتران نشسته آيند.عبد اللّه عبّاس گفت:بر شترانى باشند كه پالانهاى آن از زر باشد و زمامها از زبرجد،و اميرالمؤمنين على گفت:و اللّه كه ايشان را حشر نكنند،بر اقدام،يعنى پياده،بل ايشان را اشترانى آرند (7)پالانهاى زر و نجيبانى به زينهاى ياقوت،اگر خواهند بروند و اگر خواهند بپرند.صالح بن محمّد روايت كرد از اميرالمؤمنين على،كه او گفت من رسول را گفتم:يا رسول اللّه!وفد ملوك چندان كه باشند سوار باشند،فما وفد اللّه،وفد خداى چگونه باشند؟گفت:يا على!چون مؤمنان از پيش خداى بازگردند،فريشتگان به استقبال ايشان آيند با شترانى به پالانهاى و زمامهاى زر،بر هر مركبى حلّه اى افگنده كه قيمت از همه دنيا بيش باشند،هر مؤمنى (8)حلّه اى از آن بپوشد (9)و بر مركبى نشيند،مركبان ايشان روى به بهشت نهند،چون به در بهشت رسند فريشتگان به استقبال آيند،مى گويند:

ص : 118


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .اساس:وفدا الى الرحمن،به قياس با نسخه آج،و با توجه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .آج،لب:جماعة.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:و الشرب،آط:و السرب.
5- .آب:قربانهايى،آز:قربانيها.
6- .همۀ نسخه بدلها:بكشى.
7- .همۀ نسخه بدلها+به.
8- .همۀ نسخه بدلها:مؤمن.
9- .آب،آز:بپوشيند،آط:بپوشند.

سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ (1) ،ربيع گفت:وفد خداى تعالى چون به حضرت او رسند،ايشان را اكرام كنند و عطا دهند و شفاعت دهند.

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وِرْداً ،و برانيم گناهكاران را به دوزخ. وِرْداً ، منصوب است بر مصر كأنّه قال:فيردون وردا،و بعضى دگر گفتند:ورد،نام جماعت واردان باشند (2).[و گفتند:ورد نام شتران باشد در حال ورود،و ايشان در آن حال تشنه باشند،و اين قول عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده است،و ديگر] (3)مفسّران گفتند:مشاة عطاشا،يعنى پياده و تشنه،گردن ايشان از تشنگى نزديك باشد كه بگسلد،و بر اين تفسير نصب او بر حال باشد.

لاٰ يَمْلِكُونَ الشَّفٰاعَةَ ،مالك نباشند شفاعت را،يعنى كس را از ايشان شفاعت نبود الّا آن را كه به نزديك خداى عهدى گرفته باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:شفاعت نبود الّا آن را كه گواهى (4)دهد خداى را به توحيد و از حول و قوّت خود برى (5)باشد،و اميد جز به خداى ندارد.و صادق-عليه السّلام-گفت:مراد بدين عهد وصيّت است كه مرد عند حضور اجل وصيّت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من لم يحسن الوصيّة عند موته كان ذلك نقصا في عقله و مروّته. و عهد را از جملۀ معانى او يكى وصيّت است،يقال:عهد اليه في (6)كذا اذا اوصى اليه.

و در معنى آيت و محلّ«من»از اعراب خلاف كردند،بعضى گفتند:«من»در محلّ نصب است به استثناى منقطع،براى آن كه متّخذان عهد جز مجرمان باشند، كأنّه قال:المجرمون لاٰ يَمْلِكُونَ الشَّفٰاعَةَ لكن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً ،يملكها.

و زجّاج گفت:روا بود كه محلّ او رفع باشد على تقدير:لا يملك احد من المجرمين، إِلاّٰ مَنِ اتَّخَذَ ،بدل«واو»و«نون»باشد،«واو»ضمير مرفوع متّصل است،فهو كقولك:ما جاءني احد الّا زيد.بر اين دو وجه معنى آيت آن باشد كه:مجرمان

ص : 119


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 73.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آب،آز،مش:گواهى.
5- .اساس:برده،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:عهد في.

مالك شفاعت نباشند امّا متّخذان عهد ايشان را شفاعت رسد و مقبول الشّفاعة باشند.

و بعضى دگر گفتند:محلّ«من»نصب است به حذف حرف الجرّ،كأنّه قال:الّا لمن اتّخذ،آنگه معنى آن باشد كه:مجرمان و جز مجرمان از متّقيان مالك شفاعت نباشند،و در حقّ كسى شفاعت نتوانند كردن الّا در حقّ آن كس كه او عهدى (1)دارد به نزديك خداى تعالى[از توحيد] (2)،و بر قولهاى اوّل«من»شافع باشد،و بر اين قول «من»مشفوع له باشد،و نظيره قوله:... وَ لاٰ يَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضىٰ (3)...،و در «عهد»،اين دو قول است:يكى توحيد،و يكى وصيّت.و أبو وائل روايت كرد (4)گفت از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه مى گفت اصحابش را روزى:

أ يعجز احدكم ان يتّخذ كلّ صباح و مساء عهدا عند اللّه (5)، گفت نتواند يكى از شما (6)كه هر بامدادى و شبانگاهى به نزديك خداى تعالى عهدى گيرد؟گفتند:چگونه؟گفت:هر بامداد و شبانگاه بگويد:

اللّهم فاطر السّماوات و الارض عالم الغيب و الشّهادة انّي اعهد اليك في هذه الحياة الدّنيا بأنّي اشهد ان لا اله الّا انت وحدك لا شريك لك و انّ محمّدا عبدك و رسولك و انّك ان تكلني الى نفسي تقرّبني من الشّر و تباعدني من الخير و انّي لا اثق الّا برحمتك فاجعل لي عندك عهدا توفّينيه (7)يوم القيامة انّك لا تخلف الميعاد ،چون اين بگويد مهرى[19-پ]بر وى نهند و در زير عرش بنهند.

چون روز قيامت باشد،منادى ندا كند:أين الّذين لهم عند اللّه عهد،كجااند آنان كه به نزديك خداى عهدى دارند (8)و ايشان را به بهشت برند.

وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً ،يعنى جهودان و ترسايان و مشركانى (9)كه گفتند:

فريشتگان دختران خداى اند.و حمزه و كسائى«ولدا»خواندند،و آن در چهار جاى است:بضمّ الواو و سكون اللام دو جاى در اين سورت،و يك جاى در سورة

ص : 120


1- .همۀ نسخه بدلها:عهد.
2- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
3- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 28.
4- .آط و همۀ نسخه بدلها+از عبد اللّه مسعود كه او.
5- .همۀ نسخه بدلها:عند اللّه عهدا.
6- .اساس:ما،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها و معنى عبارت،تصحيح شد.
7- .آب،آز،توفيته.
8- .اساس:دانند،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:مشركان.

الزّخرف،و يكى جاى در سورت نوح و هما لغتان:كالعرب و العرب،و العجم و العجم، و الحزن و الحزن،قال:

فليت فلانا كان في بطن امّه***و ليت فلانا كان ولد حمار

و قال الحارث بن حلّزة:

و لقد رأيت معاشرا***قد ثمَّروا مالا و ولدا

و به لغت قيس«ولد»به فتح اللّام و الواو واحد باشد (1)،ولد جمع بود. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا ،عبد اللّه عبّاس گفت:منكرا.قتاده و مجاهد گفتند (2)عظيما.ضحّاك گفت:فظيعا (3).مقاتل گفت:قولا عظيما،نظيره قوله:... إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (4).و«ادّ»،در كلام عرب اعظم الدّواهى باشد،قال رؤبه-شعر:

بطح بني ادّ رءوس الاداد***

اى،الدّواهي (5)،و قال آخر:

في لهث (6)منه و خيل ادّا***

و در او سه لغت است:ادّا،و ادّا،و آدّا.

تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ ،نافع و كسائى«يكاد»خواندند به«يا»لتقدّم الفعل، و باقى قرّاء به«تا»خواندند لتأنيث السّماوات.و عاصم و ابو عمرو خواندند:ينفطرن من الانفطار،و اين اختيار ابو عبيد است،لقوله: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ (7)،و قوله:

اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ (8) ...،و باقى قرّاء يَتَفَطَّرْنَ خواندند از بناى تفعّل،گفت:نزديك است كه آسمانها از او شكافته شود،يعنى از عظم اين گفتار،زمين بشكافد و كوهها درفتد. هَدًّا ،اى هدما،اين قول عطاست.عبد اللّه عبّاس گفت:كسرا،مقاتل گفت:

قطعا.ابو عبيده گفت:سقوطا،و معانى متقارب است،و نصبش بر مصدر است لا من

ص : 121


1- .آط+و.
2- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:قطيعا.
4- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 40.
5- .همۀ نسخه بدلها+و قال الراجز: قد لقى الاعداء منّى نكرا داهية دهياء ادّا امرا
6- .همۀ نسخه بدلها:لهب.
7- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 1.
8- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 18.

لفظ الفعل كأنّه قال:و تخرّ الجبال فتهدّ هدّا.

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً ،يعنى لان دعوا،براى آن كه خداى را فرزند گفتند ايشان،و من ان قالوا،و براى آن كه خداى را فرزند گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت و ابىّ كعب:آسمان و زمين و كوهها و جملۀ خلايق بترسيدند (1)جنّ و انس،و فريشتگان به خشم آمدند و دوزخ به زفير آمد چون كافران خداى را فرزند گفتند.

آنگه از خود نفى كرد (2): وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً ،و نبايد و نشايد خداى را كه فرزند گيرد،چه در حقّ او اين معنى محال باشد.

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،«ان»،به معنى«ما»ى نفى است، گفت:نيست هركه در آسمان و زمين[است] (3)إِلاّٰ آتِي الرَّحْمٰنِ عَبْداً ،الّا (4)پيش خداى آيند به بندگى.و نصب او بر حال است از فاعل.و بعضى اهل معانى گفتند:

حق تعالى انفطار آسمان و انشقاق زمين و خرور كوهها بر سبيل مثل گفت براى آن كه عرب عند كارى فظيع منكر كه استعظام و استهوال آن كنند اين معنى گويند و الفاظى كه با اين ماند،قال الشّاعر-شعر:

أ لم تر صدعا في السّماء مبيّنا***على ابن لبينى الحارث بن هشام

و قال آخر:

و اصبح بطن مكّة مقشعرّا***كأنّ الارض ليس بها هشام

و قال آخر:

لمّا اتى خبر الزّبير تواضعت***سور المدينة و الجبال الخشّع

بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،اگر كارى عظيم منكر باشد كه از او آسمان بطركد (5)و زمين بشكافد و كوهها بيفتد اين كلمه باشد،و مثله قوله تعالى: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ (6)...،اى لو خشع و تصدّع الجبال (7)لشيء انزل عليه لتصدّع (8)لهذا القرآن.قوله: أَنْ دَعَوْا ،اين دعا

ص : 122


1- .همۀ نسخه بدلها+جز.
2- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
3- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:بتركد.
6- .سورۀ حشر(59)آيۀ 21.
7- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،به قرينه ضمير،«جبل»صحيح تر به نظر مى رسد.
8- .آط،آب،آز،مش:التصدع،آج،لب:الصّدع.

به معنى تسميه است و ادّعا (1)،قال الشّاعر:

الا ربّ من تدعو نصيحا و ان تغب***تجده[بغيب] (2)غير منتصح الصّدر

و قوله: وَ مٰا يَنْبَغِي ،به معنى ما يصلح،كما قال (3)الشّاعر:

في رأس خلقاء من عنقاء مشرفة***ما ينبغي دونها سهل و لا جبل

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:كس نيست[20-ر]در آسمان و زمين و الّا روز قيامت با پيش خداى آيند ذليل و مهين بنده وار.

لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ ،بشمرده است ايشان را،يعنى عالم است به تفاصيل ايشان تا پندارى ايشان را بشمرده است،و قوله (4): أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ ،براى اختلاف لفظ عطف كرد اين را برآن،كقوله-شعر:

و هند اتى من دونها النّأى و البعد***

وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَرْداً ،و فرداى قيامت همه با پيش او آيند تنها،نه با ايشان مال باشد،نه فرزندان،نه لشكر،نه اتباع،همه اسير و ذليل و تنها آيند،و آنچه داشته باشند رها كرده (5)و تنها با پيش خداى آيند،و مثله:[و] (6)لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (7)...،نگر تا مغرور نباشى كه بس بر نيايد كه گويند:مرد مرد،و آنچه كرد برد،و آنچه داشت بگذاشت.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،خداى تعالى ايشان را در دل مردمان دوستى (8)كند.در او دو قول گفتند،يكى آن كه: سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا ،خداى ايشان را دوست دارد.و قولى ديگر آن كه :ايشان را محبوب گرداند بر مردمان،يعنى چنان كند كه بعضى بعضى را دوست دارند.

ص : 123


1- .همۀ نسخه بدلها+كما.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و معنى و وزن بيت افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كقول.
4- .آج،لب+لقد.
5- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به ضبط قرآن مجيد،افزوده شد.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 94.
8- .آج،لب:دوست.

عبد اللّه عبّاس گفت:ميان ايشان در دنيا دوستى نهد.ابو اسحاق السّبيعى روايت كرد از براء بن عازب كه او گفت:آيت در شأن اميرالمؤمنين على آمد كه يك روز رسول-عليه السّلام-او را گفت يا على!بگو:

اللّهمّ اجعل لي عندك عهدا و اجعل لي في صدور المؤمنين مودّة ،بار خدايا!مرا به نزديك تو عهدى كن،و مرا در دل مؤمنان دوستى كن.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون خداى تعالى بنده اى را (1)دوست دارد،جبريل را گويد:من فلان را دوست دارم،تو نيز او را دوست دار.جبريل او را دوست شود،آنگه جبريل در آسمانها ندا كند و گويد:خداى تعالى فلان را دوست مى دارد،شما نيز او را دوست داريد،اهل آسمانها او را دوست گيرند.آنگه محبّت او بر (2)زمين افگند تا اهل زمين او را دوستدار شوند،و هركه را دشمن دارد-على مثل (3)هذا-با او مانند اين معامله كند.

هرم بن حيّان گفت:هيچ بنده اى نباشد كه او دل در خداى بندد و الّا خداى تعالى دل اهل ايمان را روى به او آرد تا او را دوست گيرند و مودّتى و رحمتى از او در دل ايشان نهد.

فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ ،ما اين قرآن را بر زبان تو خوار (4)بكرديم تا به او بشارت دهى متّقيان و پرهيزگاران را،و بترسانى به آن گروهى را سخت خصومت،و هو جمع ألدّ،قال اللّه تعالى:... وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ (5).اين قول عبد اللّه عبّاس است،و حسن گفت:قوما صمّا،گروهى كران را.ربيع گفت:گروهى را كه گوش دل كر دارند، و اصل كلمه از شدّ و سدّ است،قال الشّاعر-شعر:

انّ تحت الاحجار (6)عزما و حزما***و خصيما الدّ ذا معلاق

و رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ ابغض الخلق الى اللّه الالدّ الخصيم، خداى

ص : 124


1- .لب:بنده را.
2- .همۀ نسخه بدلها:در.
3- .همۀ نسخه بدلها:مثال.
4- .همۀ نسخه بدلها:آسان.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 204.
6- .اساس:الا؟جار،ديگر نسخه بدلها:الاشجار،به قياس با چاپ شعرانى(443/7)و مآخذ شعر و لغت،تصحيح شد.

تعالى از بندگان آن را دشمن تر دارد كه او سخت خصومت باشد.

آنگه تهديد كرد كافران (1)را و گفت: وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا ،بس كه ما هلاك كرده ايم پيش ايشان از جماعتى (2)كه گذشتند،و اهل روزگارى كه بودند.آنگه گفت:از ايشان هيچ عينى (3)و اثرى نماند.اى محمّد!تو هيچ كس را از ايشان مى بينى يا آوازى مى شنوى؟و الرّكز،الصّوت الخفىّ،هيچ آواز اندك ايشان به سمع تو مى درآيد ؟قال ذو الرمّة:

اذا (4)توجّس ركزا من سنابكها***او كان صاحب ارض او به الموم

اى،البرسام،و قال لبيد:

فتوجّست ركزا لانيس فراعها***عن ظهر غيب و الانيس سقامها

با اينان همان معامله رود كه با ايشان،كه اينان از ايشان بهتر نه اند و به قوت بيشتر[20-پ].

ص : 125


1- .همه نسخه بدلها+مكّه.
2- .همه نسخه بدلها:جماعاتى.
3- .آب،آز،مش:حسى.
4- .همه نسخه بدلها:وقد.

سورة طه

اشاره

[سورة طه] (1)[ (2)بدان كه اين سوره مكّى است در قول قتاده و مجاهد.و صد و سى و پنج آيت است در عدد كوفيان،و چهار به عدد مدنيان،و دو به عدد بصريان.و هزار و سيصد و چهل و يك كلمت است،و پنج هزار و دويست و چهل و دو حرف است.

و روايت است از أبو هريره كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى طه و يس خواند پيش از خلق آدم به دو هزار سال،چون فرشتگان بشنيدند گفتند:

خنك امّتى را كه اين به ايشان فرستند،و خنك زبانى كه به اين لغت سخن گويد،و خنك شكمى كه حامل اين باشد.

حسن بصرى گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:اهل بهشت از قرآن هيچ نخوانند الّا طه و يس.

سوره طه (20): آیات 1 تا 24

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . طه (1) مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ (2) إِلاّٰ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشىٰ (3) تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ اَلْأَرْضَ وَ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلْعُلىٰ (4) اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ (5) لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ اَلثَّرىٰ (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ اَلسِّرَّ وَ أَخْفىٰ (7) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ (8) وَ هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ مُوسىٰ (9) إِذْ رَأىٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ اُمْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى اَلنّٰارِ هُدىً (10) فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِيَ يٰا مُوسىٰ (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً (12) وَ أَنَا اِخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا يُوحىٰ (13) إِنَّنِي أَنَا اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِكْرِي (14) إِنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِيَةٌ أَكٰادُ أُخْفِيهٰا لِتُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعىٰ (15) فَلاٰ يَصُدَّنَّكَ عَنْهٰا مَنْ لاٰ يُؤْمِنُ بِهٰا وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدىٰ (16) وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يٰا مُوسىٰ (17) قٰالَ هِيَ عَصٰايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلىٰ غَنَمِي وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ أُخْرىٰ (18) قٰالَ أَلْقِهٰا يٰا مُوسىٰ (19) فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعىٰ (20) قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا اَلْأُولىٰ (21) وَ اُضْمُمْ يَدَكَ إِلىٰ جَنٰاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرىٰ (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آيٰاتِنَا اَلْكُبْرىٰ (23) اِذْهَبْ إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ (24)

ترجمه

[به نام خداى بسيار بخشايش بسيار آمرزش] (3) نفرستاديم ما به تو قرآن را تا رنجور شوى.

الّا ياددادنى آن را كه بترسد.

تنزيلى (4)ازآن كه بيافريد زمين را

ص : 126


1- .اساس:از اين جا به بعد صفحاتى افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:از اين جا به بعد صفحاتى افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
3- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
4- .آب،فرستادنى.

و آسمانهاى بلند را.

خداى بر عرش مستولى شد.

او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه ميان ايشان است و آنچه زير خاك باشد.

و اگر بلند گويى سخن او داند پنهانى و پوشيده تر.

نيست خداى (1)مگر او،او راست نامهاى نيكوتر.

و هيچ آمد به تو حديث موسى؟ چون بديد آتشى،گفت اهلش را،درنگ كنى كه من بديدم آتشى،همانا من آرم به شما از آن پاره اى يا بيابم بر آتش راهى.

چون آمد به آن ندا كردند كه اى موسى.

كه من خداى توام بكش نعلين را كه تو به وادى پاكيزه اى كه طوى نام است.

و من برگزيدم تو را،بشنو آنچه وحى مى كنند.(2) كه من خدايم، نيست خدايى جز من،مرا پرست و به پاى دار نماز به ياد كردن من.

كه قيامت آمدنى است نزديك است كه بازپوشم تا جزا دهند هر تنى را به آنچه كرده باشد.

بازمداراد تو را از آن، آن كس كه ايمان ندارد به آن،و پيروى كند هواى خود را كه پس هلاك شوى.

و چيست اين كه به دست راست تو است اى موسى؟

ص : 127


1- .آج،لب:خداى نيست خدايى.
2- .آب+به درستى.

گفت:آن عصاى من است كه تكيه كنم برآن و برگ فروكوبم (1)به آن بر گوسپندم، و مرا در آن حاجتهاى ديگر است.

گفت:بينداز آن را اى موسى.

بينداخت آن را،گرديدى (2)آن مارى بود رونده (3).

گفت:بگير اين (4)را و مترس كه بازبريم (5)آن را با شكل اوّل.

و فراهم گير دستت را باز (6)بالت (7)تا بيرون آيد سپيد بى عيبى (8)دليلى ديگر.

تا به آن نماييم (9)به تو از آيتهاى بزرگ خود.

برو به فرعون كه او طغيان كرد.

قوله تعالى: طه ،كوفيان طه آيتى شمردند،و ديگران نشمردند.ابو عمرو«طه» خواند به فتح«طا»و امالۀ«ها».و حمزه و كسائى و خلف و ابو بكر الاعشى و البرجمىّ (10)به امالۀ هر دو«طه»خواندند.و اهل شام و مدينه بين بين خواندند هر دو، و باقى قرّاء به تفخيم هر دو،و عيسى بن عمر در شاذّ برعكس قرائت ابو عمرو خواند، و حسن بصرى در شاذّ خواند:«طه»باسكان الهاء،و گفت تفسيرش آن باشد كه:اى مرد.

مفسّران در معنيش خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:قسم است به نامى از نامهاى خداى تعالى كه به او قسم كرد.و مجاهد و حسن و عطا و ضحّاك گفتند، معنى اين كلمه آن است كه:يا رجل،اى مرد.عكرمه گفت:هو بلسان الحبشة«يا

ص : 128


1- .آب،آج،لب:فروكنم.
2- .آب:برگرديد،آج،لب:كه ديدى.
3- .آب:مارى كه مى رفت.
4- .آب:آن.
5- .آج،لب:باز برانم.
6- .آب،آج،لب:با.
7- .آج،لب:زير بغل بر.
8- .آج،لب:سفيدى بى عيب.
9- .آب:تا باز نمايم.
10- .آز:الرجمى،آج،لب:الرّحمن.

رجل».سعيد جبير گفت:به نبطى هم اين معنى دارد.سدّى و ابو مالك گفتند:يا فلان،و كلبى گفت:به لغت عكّ«يا رجل»باشد،قال:

انّ السّفاهة طه في خلاقكم***لا قدّس اللّه ارواح الملاعين

و قال آخر:

هتفت بطه في القتال فلم يجب***فخفت لعمري ان يكون موائلا

مقاتل بن حيّان گفت،معنى طه آن است كه:طاء الارض بقدميك،و گفت سبب آن بود كه:رسول-عليه السّلام-در نماز يك پاى بر گرفتى و بر يك پاى باستادى تا رنج بيش بود و ثواب بيشتر باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

هر دو پاى بر زمين نه.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:خداى تعالى قسم كرد به طول و هدايتش،و مقسم عليه كه جواب قسم است.قوله: مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ .

جعفر بن محمّد الصّادق-عليهم السّلام-گفت: طه ،طهارت اهل البيت رسول است.آنگه اين آيت برخواند:... إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1).

و گفتند:«طا»،درخت طوبى است،و«ها»هاويه،و عرب كنايت كند به بعضى حروف از اسمى،و كأنّه:اقسم بالجنّة و النّار،پندارى قسم كرد به بهشت و دوزخ.

سعيد جبير گفت:«طا»ابتداى نام اوست طاهر و طيّب،و«ها»افتتاح نام اوست هادى.و گفتند: طه را معنى آن است كه:يا طامع الشّفاعة للأمّة و يا هادى الخلق،الى الملّة،رسول را مى گويد:اى آن كه طمع مى دارى به شفاعت امّت و هدايت خلق مى كنى به ملّت.گفتند:«طا» (2)از طهارت است،و«ها»از هدايت، كأنّه قال لنبيّه:يا طاهرا من العيوب و يا هاديا الى علام الغيوب.و گفتند:«طا» طرب اهل بهشت است،و«ها»هوان اهل دوزخ.و گفتند:«طا»در حساب جمّل نه باشد،و«ها»پنج،پندارى گفت:اى ماه شب چهارده مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ ،

ص : 129


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 33.
2- .آج،لب:طى.

ما اين قرآن به تو نفرستاديم تا تو شقّى شوى به او.

مجاهد گفت:رسول-عليه السّلام-و صحابه به شب دستها (1)بر سينه بستندى در نماز،خداى تعالى به فريضه اين حكم منسوخ كرد.

كلبى گفت:چون خداى تعالى وحى فرستاد به رسول-عليه السّلام-در مكّه،او در عبادت اجتهاد عظيم كرد تا به شب نخفتى،خداى تعالى اين آيت فرستاد،پس از اين،رسول-عليه السّلام-به شب بعضى بخفتى و بعضى نماز كردى.

مغيرۀ شعبه (2)گفت:رسول-عليه السّلام-چندان بر پاى باستاد در نماز تا پايش بياماهيد (3)،گفتند:يا رسول اللّه!نه خداى تعالى تو را بيامرزيده است،اين همه رنج بر خود چرا مى نهى؟گفت:

أ فلا اكون للّه عبدا شكورا ،خداى را بنده اى شاكر نباشم؟.

مقاتل گفت،ابو جهل هشام و نضر بن الحارث رسول را گفتند:چون عبادت او ديدند و اجتهاد او گفتند:انّك لتشقى،تو شقيى،به ترك دين ما بگفتى.در دين ما اين همه رنج نيست.خداى تعالى اين آيت فرستاد: طه، مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ ،ما اين قرآن نفرستاديم بر تو تا تو شقى شوى به او.و اصل«شقا»در لغت عنا و رنج بود.

إِلاّٰ تَذْكِرَةً ،و ما اين قرآن نفرستاديم مگر تا يادگارى باشد و تذكيرى و ياددهنده اى آنان را كه از خداى بترسند،و قرآن مذكّر همه مكلّفان است،جز آن است كه اينان را تخصيص كرد به ذكر،كقوله تعالى: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (4)و قوله:

... هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (5).

و تَذْكِرَةً ،مصدر ذكر باشد،و مثله:التّبصرة و التكملة (6).

تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ ،تنزيلا بدل تذكرة باشد،اين قرآن تنزيلى است از خداى كه خالق زمين است و آسمانهاى بلند،و على جمع عليا باشد،كالكبر في جمع الكبرى،و الصّغر في جمع الصُّغرى.

ص : 130


1- .آز،مش:رسنها.
2- .مش:مغيرة بن شعبه.
3- .مش:بياماسيد.
4- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 45.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 2.
6- .آط:التّكلمة،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد.

اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ ،اى استولى،خداى تعالى بر عرش مستوى شد يعنى مستولى.و ما اقوالى در سورة البقره گفتيم در تأويل استوى به استشهادات.

لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،او راست هرچه در آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آن (1)است. وَ مٰا تَحْتَ الثَّرىٰ ،و آنچه در زير خاك است.

و ثرى،خاك نمناك باشد،تقول العرب:شهر ثرى و شهر ندى و شهر مرعى.

عبد اللّه عبّاس گفت:زمين بر پشت ماهى است،و ماهى بر روى آب است،و طرفى (2)ماهى كه سر و دنبال اوست در زير عرش ملتقى اند به هم آمده.و زير دريا سنگى سبز هست كه سبزى آسمان از اوست،و آن سنگ آن است كه خداى تعالى در سورت لقمان گفت: فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ (3)...،و آن سنگ بر سروى (4)گاوى است و پايهاى گاو بر ثرى نهاده است،و زير ثرى كس نداند تا چيست مگر خداى تعالى.

و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكى شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود.

وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ ،آنگه گفت:اى محمّد!اگر سخن بلند گويى او سرّ داند و پوشيده تر از سرّ.

عبد اللّه عبّاس گفت:سرّ آن باشد كه با كسى بگويى پنهان،و پوشيده تر از سرّ آن باشد كه در دل دارى و با كس نگويى.و روايتى دگر از او گفت:و اخفى من السّرّ حديث النّفس،آنچه با خود انديشه كنى.

سعيد جبير گفت:سرّ آن است كه در دل دارى،و آنچه از سرّ پوشيده تر است نيّت است،چه خداى تعالى عالم است به موجودات و معدومات على حدّ واحد.

و علىّ بن ابى طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس:سرّ آن كه در دل دارند،و اخفى آن كه در دل ندارد (5)و پس از آن بكند (6)،و اين هم معدوم باشد و قريب است به قول اوّل.

مجاهد گفت:سرّ آن است كه پوشيده دارد،و اخفى وسوسه است.

ابن زيد گفت:معنى آيت آن است كه،او سرّ بندگان داند و سرّ او كس نداند،

ص : 131


1- .آب:ميان آسمان و زمين.
2- .آب،آز،مش:دو طرف.
3- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 16.
4- .آج،لب،مش:سر.
5- .كذا در آط،آج،و لب،آب:ندارند.
6- .كذا در آط،آج و لب،آب:بكنند.

براى آن كه او پوشيده كرده است از خلق.و بر اين قول،أخفى فعل باشد على وزن أفعل،و بر اقوال اوّل،اخفى اسم باشد افعل تفضيل.

آنگه تقرير (1)توحيد خود كرد،گفت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،خداى تعالى بجز (2)او خدايى نيست،و هيچ مستحقّ عبادت نيست كه اين نام به استحقاق بر او اجرا توان كردن مگر او.

لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ ،او راست نامهاى نيكو براى آن كه او مستحقّ آن است.

آنگه با رسول خطاب مى كند و مى گويد: وَ هَلْ أَتٰاكَ ،صورت استفهام است و مراد تقريع و تنبيه،گفت:به تو آمد حديث موسى عمران.

إِذْ رَأىٰ نٰاراً ،چون آتش ديد.وهب منبّه گفت:اين آنگه بود كه موسى -عليه السّلام-دختر شعيب را با خود گرفت و مدّتى مقام كرد،آنگه از شعيب دستورى خواست تا بيايد و مادر را ببيند.شعيب دستورى داد او را،و او برخاست (3)و زن را بر گرفت و او بار داشت در بعضى راه و او از راه عدول كرده بود در شبى تاريك از شبهاى زمستان،و شبى بود سرد[و با باد] (4)و باران و رعد و برق،و شب آدينه بود زن را درد در زادن پديد آمد.موسى-عليه السّلام-[سنگ و آهن برداشت،چندان كه سنگ بر آهن زد،آتش فرونيامد.موسى-عليه السّلام-بخشم] (5)سنگ و آهن از دست بينداخت [سنگ و آهن] (6)به آواز آمدند و كه (7):يا موسى!ما بازداشتگان تو نه ايم،ما جز به فرمان خداى بيرون نياييم.امشب هر آتش كه در عالم است بنشاندند.موسى متحيّر فروماند ،نگاه كرد از دست چپ راه آتشى ديد از دور،و ذلك قوله: إِذْ رَأىٰ نٰاراً .اهل و قوم خود را گفت: اُمْكُثُوا ،بر اين جاى باشى (8)كه من آتشى ديدم. إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً ، اى ابصرت،و الايناس الابصار. لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ ،باشد كه من پاره اى آتش به شما آرم. أَوْ أَجِدُ عَلَى النّٰارِ هُدىً ،يا بر آتش راهى يابم،و گفتند: هُدىً ،به معنى هادى است،يا كسى را يابم كه مرا به آتش راه نمايد.

فَلَمّٰا أَتٰاهٰا ،چون براثر آتش بيامد،درختى ديد از پايان تا سرسبز،از او آتشى افروخته،و تسبيح فرشتگان شنيد،و نورى عظيم ديد بترسيد و به تعجّب فروماند،

ص : 132


1- .آج،لب:تقدير.
2- .آج،لب:اوست خداى تعالى،بجز.
3- .همۀ نسخه بدلها:برخواست.
4- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
5- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
6- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
7- .آب،آج،لب:و گفتند.
8- .آب:درنگ كنيد.

خداى تعالى سكينه اى بر او افگند و او را بر جاى بداشت از آن درخت ندا آمد: يٰا مُوسىٰ! إِنِّي أَنَا رَبُّكَ ،من خداى توام،و كنايت مكرّر كرد متّصل و منفصل براى تأكيد را،و مثله قوله: وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (1).

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ،نعلين از پاى بينداز.

عبد اللّه عبّاس گفت در حديثى مرفوع كه:سبب آن كه او را گفتند نعلين بكش، آن بود كه نعلين او از پوست مردارى بود.

ابو الاحوص گفت:عبد اللّه مسعود به سراى ابو موسى اشعرى حاضر آمد.وقت نماز در آمد،ابو موسى عبد اللّه را گفت:تقدّم فصلّ،پيش رو و نماز كن.عبد اللّه گفت:در سراى تو تو را پيش بايد رفت.او پيش رفت و نعلين بكشيد.عبد اللّه مسعود گفت او را:بالواد المقدس (2)انت؟تو به وادى مقدّسى كه نعلين بكشيدى؟يعنى خلع نعلين موسى را گفتند كه به وادى مقدّس بود.

عكرمه و مجاهد گفتند:براى آن گفت موسى را كه نعلين بكش كه،آن جاى مبارك به قدم تو رسد،براى آن كه آن زمين را دو بار پاك بكرده بودند.و بعضى دگر گفتند:براى آن كه حفوة و برهنه پاى (3)از امارات تواضع است،چون آن جايگاه را به حرمت مسجد و كعبه كرد،گفت:اين جا آن كن كه به مسجد كنند.

و اهل اشارت گفتند:نعل،كنايت است از اهل،يعنى دل فارغ كن از شغل اهل و ولد،از اين جا گويند آن را كه زن را طلاق دهد:القى (4)نعله.

اگر گويند:موسى-عليه السّلام-چون از درخت شنيد كه:انّي انا اللّه،از كجا دانست كه آن كلام خداست،و از كجا ايمن بود كه آن نه كلام بعضى شياطين است؟گوييم:لابدّ باشد كه خداى تعالى علمى از اعلام معجزه با آن مقرون بكرده باشد تا به منزلت گواه باشد برآن دعوى كه يكى از ما چون از جمادى كلامى شنود، داند كه آن كلام آدمى نيست (5)،امّا روا دارد كه كلام بعضى جنّ است يا بعضى ملائكه،پس لابدّ باشد از معجزى كه با آن بود كه به آن بدانند كه آن كلام خداست.

ص : 133


1- .سورۀ حجر(15)آيۀ 89.
2- .آب،آز:القدس.
3- .آب،آز،مش:پاى تهى.
4- .آج،لب:القضى.
5- .آج،لب:است.

و قوله: طُوىً ،در او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابن زيد گفتند:

طُوىً ،نام وادى است.حسن بصرى گفت:براى آن«طوى»خواند آن را كه لأنّه طوى بالبركة،آن را به بركت در گرفته اند.و قال عدىّ بن زيد:

أ عاذل انّ اللّوم في غير كنهه***علىّ طوى من غيّك المتردّد

ضحّاك گفت:براى آن كه واديى بود عميق كالبئر المطوىّ في استدارته،چون چاه به سنگ بر آورده.و گفتند،معنى آن است كه:انّك تطوى الوادي طوى،اى طيّا.بر اين قول طوى مصدر باشد.

امّا اختلاف قرّاء در آيت:ابن كثير و ابو عمرو خواندند:انّي انا،به فتح همزه و «يا»،و باقى قرّاء به كسر همزه و سكون«يا»،الّا نافع كه او همزه مكسور خواند و «يا»ى مفتوح.امّا ابو عمرو و ابن كثير گفتند:پس از ندا،«ان»و«انّ» (1)مفتوح آيد، يقال:ناديت فلانا أنّ الفعل كذا،لأنّ المعنى صحت به انّ الأمر كذا.و آنان كه مكسور خواندند،گفتند:محمول است على القول،و از پس قول انّ مكسور آيد.

و ابن كثير و ابو عمرو و نافع،طوى خواندند به ضمّ«طا»غير مصروف حمل كردند بر بقعه،و گفتند:سببهاى مانع از صرف علميّت است و تأنيث.و باقى قرّاء:

طوى خواندند به ضمّ«طا»مصروف حملا على المصدر.

قوله: وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ ،حمزه خواند:و انّا اخترناك،به تشديد«نون»در جمع،و «نون»و«الف»بر جمع،و باقى قرّاء وَ أَنَا ،على الخبر من المتكلّم. اِخْتَرْتُكَ ، بالتّاء خبر از متكلّم،و من تو را برگزيدم.و بر قرائت حمزه:ما تو را برگزيديم.

فَاسْتَمِعْ لِمٰا يُوحىٰ ،گوش به وحى ما دار،يقال:استمعت الى كذا و لكذا.

إِنَّنِي أَنَا اللّٰهُ ،وحى اين بود كه خداى تعالى در آن درخت آفريد از كلام خود، اين كلمات: إِنَّنِي أَنَا اللّٰهُ ،و منم كه خدايم و جز من خدايى نيست. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِي ،مرا پرست و با من در عبادت انباز مگير. وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِكْرِي ،و نماز به پاى دار براى ذكر و تسبيح من.اين قول حسن است و مجاهد،و التّقدير:لذكرك ايّاى،اضافت مصدر با مفعول كرد.

ص : 134


1- .آج،لب:ان و.

و بعضى دگر گفتند:لذكري ايّاك و اثنائي (1)عليك،نماز به پاى دار تا من تو را ثنا كنم به خير.

و بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:هرگه كه تو را ياد آيد كه بر تو نمازى هست بگزار (2)،و اين قول مقاتل است بيان اين قول آن خبر كه،قتاده روايت كرد از انس كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من نسى صلاة او نام عنها فليصلّها اذا ذكرها، انّ اللّه يقول: وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِكْرِي .

و بعضى دگر گفتند:راجع است با وحى،كأنّه قال:فاستمع لما يوحى و لذكري،گوش به وحى و ذكر من دار.

إِنَّ السّٰاعَةَ آتِيَةٌ ،كه قيامت لامحال آمدنى است. أَكٰادُ أُخْفِيهٰا ،نزديك آن است كه پنهان كنم آن را.در او چند قول گفتند،يكى آن كه: أَكٰادُ صله است و زيادت،و عرب«كاد»در كلام آرند و صِلَت بود،چنان كه گفت:... إِذٰا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا (3)...،و المعنى لم يرها،و قال الشّاعر:

سريع الى الهيجاء شاك سلاحه***فما إن يكاد قرنه يتنفّس

اى،فما يتنفّس القرن من خوفه،اين قول كوفيان است،و نزد بصريان آن است كه:[كاد] (4)در آيت و در بيت بر جاى خود است و معنى خود دارد و فايدۀ او بر جاى است.

عبد اللّه عبّاس گفت و بيشتر مفسّران كه،معنى آن است كه:اكاد اخفيها في نفسي،اى في عينى (5)،كما قال: تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ (6)...،اى تعلم ما في عيني (7)و لا اعلم ما في عينك (8)،و در مصحف ابىّ چنين است.و در مصحف عبد اللّه مسعود هست:اكاد اخفيها من نفسي فكيف اظهرها لكم،نزديك آن است كه از خود پوشيده دارم چگونه اظهار كنم بر شما،و اين بر طريق توسّع باشد مبالغت را،چنان كه يكى از ما گويد:انّي احفظ سرّك من نفسي،و معنى آن كه:

ص : 135


1- .آز:ثنائى.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:بگذار.
3- .سورۀ نور(24)آيۀ 40.
4- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ مش،افزوده شد.
5- .آب:غيبك.
6- .سورۀ مائده(5)آيه 116.
7- .آب:غيبك.
8- .آب:غيبك.

احفظه كلّ الحفظ،و معنى آن كه:اخفيها غاية الاخفاء،و مثله قول الشّاعر:

انام تعجبني (1)هند و اخبرها***ما اكتم النّفس من حاجي (2)و اسرارى

و حسن بصرى و سعيد جبير خواندند:اخفيها،به فتح همزه،اى اظهرها و ابرزها، يقال:خفيت الشّيء اذا اظهرته و اخفيته اذا سترته،قال امرؤ القيس:

خفا هنّ من انفاقهنّ كأنّما***خفا هنّ ودق من سحاب مركّب

اى اخرجهنّ،نزديك آن است كه اظهار كنم و پديد آرم،چه رسول -عليه السّلام-را به دامن قيامت فرستادند، لِتُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعىٰ ،بر اين قرائت كه گفتيم«لام»تعلّق دارد به اظهار،يعنى قيامت ظاهر كنم تا جزاى هر نفس به آنچه كرده باشند بدهم،و بر قرائت عامّۀ قرّاء هم چنين باشد،جز كه در او تقديرى باشد،و معنى آن كه:من قيامت و وقت ظهور آن پوشيده كرده ام تا جزاى هر نفس بر وفق عمل او باشد،چه اگر وقتش معيّن و معلوم بودى مكلّفان به اوّل مغرى بودندى و به آخر ملجى،و اين در تكليف خلل باشد.و اصل سعى رفتن به شتاب باشد،و منه السّعى بين الصّفا و المروة،و اين جا كنايت است از كردار.

قوله: فَلاٰ يَصُدَّنَّكَ عَنْهٰا ،اين نهى است موسى را-عليه السّلام-و مراد جمله مكلّفان.و نهى،مغايبه است،يعنى نبايد تا تو را منع كنند.و صدّ،منع باشد از خير، يقال:صدّه عن الصّلاة و الحجّ،و لا يقال:صدّه عن الشّرّ،انّما يقال:صرفه و منعه.

عَنْهٰا ،اى عن السّاعة،و معنى آن كه:عن الاستعداد لها على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. مَنْ لاٰ يُؤْمِنُ بِهٰا ،آن كس كه ايمان ندارد به آن،يعنى نبايد كه كافران تو را بازدارند از ايمان به قيامت و بيان او كردن و اعمالى كه تو را در قيامت سود دارد،و آنان كه ايشان از پس (3)هواى نفس شوند و تابع شهوات باشند.و هوى مقصور شهوت باشد،و ممدود جوّ باشد. فَتَرْدىٰ ،اى (4)تهلك،كه پس هلاك شوى من الرّدى،و هو الهلاك،و محلّ او نصب است على جواب النّهى بالفاء،جز كه نصب او بر ابتدا (5)نيست،براى آن كه«الف»در حرف اعراب افتاد.

ص : 136


1- .كذا،در همۀ نسخه ها.
2- .آط:حامى،به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.
3- .مش:پى.
4- .آج،لب:ان.
5- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،مراد آن كه نصب«تردى»پيدا نيست.

قوله: وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ ،چيست آن كه به دست راست تو است اى موسى؟ فرّاء گفت: تِلْكَ اين جا به معنى هذه است،و اولى تر آن كه بر جاى خود باشد،براى آن كه عصا با موسى بود،و اين (1)خداى مى گويد،و اين جا جارى مجراى بعدى بود.

و گفتند:به معنى«الّذي»است،و التّقدير:و ما الّذي بيمينك يا موسى.

در وجه چنين سؤال دو قول (2)گفتند،يكى آن كه:براى استيناس گفت تا موسى را انس پديد آيد با كلام خداى و گستاخ شود،و وجه دگر آن كه:تا تنبيه كند او را برآن معجزات كه از او پديد خواست آمدن خارق عادت.

قٰالَ هِيَ عَصٰايَ ،موسى-عليه السّلام-گفت:اين عصا و چوب سفر من است، گفت:چه كنى اين را؟گفت: أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا ،برآن تكيه كنم در وقت رفتن و در وقت استراحت و در وقت آن كه به جويى بجهم (3). وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلىٰ غَنَمِي ،و برگ از درخت فروكوبم براى گوسپند،قال الرّاجز:

اهشّ بالعصا على اغنامي***من ناعم الاراك و البشام

و عكرمه خواند:و اهسّ به«سين»غير معجم،و گفت:معنى آن است كه:

گوسپند رانم به آن،و اقول (4)لها:هس هس.

نضر بن شميل گفت:خليل را پرسيدم از وجه قرائت عكرمه،گفت:عرب بسيار معاقبه كند ميان«سين»و«شين»،يقول:سمّت العاطس و شمّت،و شنّ عليه الدّرع (5)و سنّ،و الرّوشم و الرّوسم للختم. وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ أُخْرىٰ ،و مرا در اين عصا حاجتهاى دگر باشد،واحدها مأْربة و مأربة و مأربة ثلاث لغات.

عبد اللّه عبّاس گفت:موسى-عليه السّلام-زاد و متاع خود بر عصا نهادى و از او برگرفتى او را به منزلت راحله بود،و چون خسته شدى بر او نشستى،در زير ران او رهوار مى رفتى،و وقتها با او در راه مى رفتى و با او حديث مى كردى تا انس بودى او را با او،و جايى كه طعام نداشتى بر زمين زدى آنچه او را بايستى از قوت روز برآمدى و چون تشنه شدى بر زمين زدى چشمۀ آب بر آمدى،و چون جايى فروآمدى (6)و از

ص : 137


1- .مش+را.
2- .مش:وجه.
3- .آز:بجميم.
4- .مش:اقوال.
5- .آج،لب:الرّدع،مش:الزرع.
6- .آج،لب:فرود.

آفتاب رنجش بودى به زمين فروزدى،در حال شاخ بكشيدى و برگ بياوردى و سايه گستردى.و چون ميوه آرزو كردى،او را خداى تعالى شاخهاى آن بر او پديد كردى و آن ميوه بر او پديد آمدى.و چون بخفتى،او را (1)به شبانى گوسپندان بداشتى تا سباع و هوامّ را از آن بازداشتى.و چون به چاهى رسيدى كه در او آب بودى،و او رسن و دلو نداشتى،آن عصا به چاه فروگذاشتى (2)بر طول چاه دراز شدى و شعبه هاى او بر شكل دلو شدى تا او آب برآوردى براى خود و گوسپندان.و چون به شب فروآمدى،به زمين فروزدى مانند دو مشعله از او روشنايى بتافتى.و چون در زمين نشيب شدى (3)، عصا دراز شدى،و چون بر زمين فراز (4)رفتى كوتاه شدى،فهذا معنى قوله: وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ .

و از روى تازى«اخر»بايست كه مآرب جمع است،و از اين دو جواب است، يكى آن كه:لرأس الآية اخرى گفت تا مطابق دگر آيات بود،و جواب ديگر آن است كه:ذهب الى تأنيث الجمع،چنان كه الجماعة قالت.

قٰالَ أَلْقِهٰا يٰا مُوسىٰ ،خداى تعالى گفت:بينداز اين عصا را اى موسى.

فَأَلْقٰاهٰا ،بينداخت آن را. فَإِذٰا هِيَ ،اين«إذا»ى مفاجات گويند،ناگاه كه ديد مارى شد و تاختن مى كرد.

اگر گويند:يكجا گفت ثعبانى شد،و يكجا گفت مارى شد،و يكجا گفت:... كَأَنَّهٰا جَانٌّ (5)...،و هى نوع من الحيّات الصّغيرة-نه مناقضه باشد؟گوييم:

از اين چند جواب است،يكى آن كه:در اوّل حال مارى كوچك بود،آنگه بتدريج بزرگ مى شد تا ثعبانى شد.جواب ديگر آن كه:آن معنى كرّات و تارات بود،در يك حال مار بود و در يك حال جانّ بود و در يك حال ثعبان بود،و مناقضه نباشد چون اوقات مختلف بود.جواب سيم (6)آن است كه:در سرعت و نشاط جانّ بود،و در قبح و استهوال منظر اژدها بود،پس جامع بود اين هر دو صفت را از اين دو وجه،

ص : 138


1- .آج،لب:آن را.
2- .آط:فروگذاشتى،به قياس با ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آب،آز،مش:رفتى.
4- .آب،آز،مش:بالا رفتى.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 31.
6- .آج،لب:سوم.

چنان كه گفت: قَوٰارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (1)...،يعنى در صفاى سيم بود و رقّت و لطافت آبگينه.

اهل اشارت گفتند:چون موسى عصا بينداخت و مارى شد،آهنگ موسى كرد.

موسى بگريخت از او،چنان كه دگر جاى گفت:... وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ (2)...، خداى تعالى گفت:يا موسى!اين نه آن است كه مى گفتى، هِيَ عَصٰايَ ،اين چوب من است،كس را ديدى كه از كالاى خود بگريزد؟گفت:بار خدايا!اين چه حال است؟گفت:اين براى آن است تا بدانى كه جز بر من اعتماد نبايد كرد كه آن كه جز بر من اعتماد كند معتمد او چنين آيد (3).

در قلب العصا حيّة،در آن جايگاه دو قول گفتند،يكى آن كه:تا موسى- عليه السّلام-مستأنس شود و بداند كه در آن عصا اين معجزه نهاده اند تا چون پيش فرعون بيندازد چون معتادى (4)باشد آن را و نترسد از او.و وجهى دگر آن كه:به معجزه (5)آن كرد تا بداند كه آن كلام كه از درخت شنيد كلام آن است كه اين خرق عادت فعل اوست.

قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ ،خداى تعالى گفت:بگير اين عصا را و مترس كه ما او را با حالت اوّل بريم. سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا الْأُولىٰ ،و اصل سيرت فعله باشد،و آن هيئت بود من السّير.و مراد اين جا حالت است،يعنى باز عصا گردانيم آن را.و نصب او به حذف حرف جرّ است،و التّقدير:سنعيدها الى سيرتها الاولى،چون حرف جرّ بيفگند فعل برسيد و عمل كرد در (6)مفعول.

وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلىٰ جَنٰاحِكَ ،و دست با زير بغل بر (7)،و گفتند:با زير بازو.و جناح الطّائر (8)،بال مرغ باشد سمّى بذلك لجنوحه،اى ميله،و جنح لكذا اذا مال اليه.

و بازو را هم براى اين جناح خواند كه مايل است،يا براى آن كه به جاى جناح است مرغ را.و دگر جاى گفت: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ (9)،دست در گريبان كن.و

ص : 139


1- .سورۀ انسان(76)آيۀ 16.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 10.
3- .مش:بايد.
4- .آج،لب:معتدا.
5- .آج،لب:دگر از معجزه.
6- .مش:بر.
7- .آج،لب:برد.
8- .آب،آز،مش:الطير.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 12.

قولى ديگر آن است كه:جناح كنايت است از برادر،يعنى دست در آستين برادرت هارون كن.و گفتند معنى آن است كه:دست با او يكى دار،و اين معنى ضعيف است،لقوله: تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ ،تا برون آيد دستت سپيد، مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ،اى من غير برص،بى علّتى و آفتى از پيسى.

به قول جملۀ مفسّران،موسى-عليه السّلام-دست در بغل كرد و بيرون آورد چندانى نور از آن مى تافت كه آفتاب را غلبه كرد.

آيَةً أُخْرىٰ ،معجزۀ ديگر.و نصب او بر حال است،و گفتند:بر فعلى مضمر،اى اجعلها (1)آية اخرى،و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه.

لِنُرِيَكَ ،تا به تو نماييم، مِنْ آيٰاتِنَا الْكُبْرىٰ ،از آيات بزرگترين ما.و مراد به آيات (2)،معجزه است،و كبر براى آن نگفت با آن كه آيات جمع است از آن وجه كه گفتيم،في قوله: مَآرِبُ أُخْرىٰ ،و اين جا وجهى ديگر زيادت هست،و آن،آن است كه:صفت موصوف محذوف باشد،كأنّه قال:لنريك من آياتنا الآية الكبرى،تا ما از آيات خود آيت مهترين (3)به تو نماييم.

آنگه چون او را نبوّت داده بود و اظهار معجزات كرده بر دست او،او را (4)گفت:

اكنون به نزديك فرعون رو و او را دعوت كن كه او طاغى شده است و پاى از حدّ خود بيرون نهاده.او بندۀ ضعيف مدبّر است،دعوى خدايى مى كند.

موسى-عليه السّلام-عند آن حال دست به دعا داشت و گفت:

قوله تعالى:

سوره طه (20): آیات 25 تا 73

اشاره

قٰالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي (25) وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي (26) وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي (27) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28) وَ اِجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (29) هٰارُونَ أَخِي (30) اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً (33) وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنٰا بَصِيراً (35) قٰالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يٰا مُوسىٰ (36) وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرىٰ (37) إِذْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّكَ مٰا يُوحىٰ (38) أَنِ اِقْذِفِيهِ فِي اَلتّٰابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي اَلْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ اَلْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي (39) إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنٰاكَ إِلىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنٰاكَ مِنَ اَلْغَمِّ وَ فَتَنّٰاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلىٰ قَدَرٍ يٰا مُوسىٰ (40) وَ اِصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (41) اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآيٰاتِي وَ لاٰ تَنِيٰا فِي ذِكْرِي (42) اِذْهَبٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ (43) فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ (44) قٰالاٰ رَبَّنٰا إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنٰا أَوْ أَنْ يَطْغىٰ (45) قٰالَ لاٰ تَخٰافٰا إِنَّنِي مَعَكُمٰا أَسْمَعُ وَ أَرىٰ (46) فَأْتِيٰاهُ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولاٰ رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ لاٰ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنٰاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ اَلسَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ (47) إِنّٰا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنٰا أَنَّ اَلْعَذٰابَ عَلىٰ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى (48) قٰالَ فَمَنْ رَبُّكُمٰا يٰا مُوسىٰ (49) قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ (50) قٰالَ فَمٰا بٰالُ اَلْقُرُونِ اَلْأُولىٰ (51) قٰالَ عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتٰابٍ لاٰ يَضِلُّ رَبِّي وَ لاٰ يَنْسىٰ (52) اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰى (53) كُلُوا وَ اِرْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي اَلنُّهىٰ (54) مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ تٰارَةً أُخْرىٰ (55) وَ لَقَدْ أَرَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا كُلَّهٰا فَكَذَّبَ وَ أَبىٰ (56) قٰالَ أَ جِئْتَنٰا لِتُخْرِجَنٰا مِنْ أَرْضِنٰا بِسِحْرِكَ يٰا مُوسىٰ (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لاٰ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لاٰ أَنْتَ مَكٰاناً سُوىً (58) قٰالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ اَلزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ اَلنّٰاسُ ضُحًى (59) فَتَوَلّٰى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتىٰ (60) قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ وَيْلَكُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ اِفْتَرىٰ (61) فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوىٰ (62) قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ يُرِيدٰانِ أَنْ يُخْرِجٰاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمٰا وَ يَذْهَبٰا بِطَرِيقَتِكُمُ اَلْمُثْلىٰ (63) فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ اِئْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ اَلْيَوْمَ مَنِ اِسْتَعْلىٰ (64) قٰالُوا يٰا مُوسىٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّٰا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقىٰ (65) قٰالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ (66) فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسىٰ (67) قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْأَعْلىٰ (68) وَ أَلْقِ مٰا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا إِنَّمٰا صَنَعُوا كَيْدُ سٰاحِرٍ وَ لاٰ يُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُ حَيْثُ أَتىٰ (69) فَأُلْقِيَ اَلسَّحَرَةُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسىٰ (70) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ اَلَّذِي عَلَّمَكُمُ اَلسِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ اَلنَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقىٰ (71) قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلىٰ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْبَيِّنٰاتِ وَ اَلَّذِي فَطَرَنٰا فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِي هٰذِهِ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا (72) إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا لِيَغْفِرَ لَنٰا خَطٰايٰانٰا وَ مٰا أَكْرَهْتَنٰا عَلَيْهِ مِنَ اَلسِّحْرِ وَ اَللّٰهُ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ (73)

ترجمه

گفت:خداى من!روشن كن مرا دل من.

و آسان گردان (5)كار من.

و بگشاى بند از زبان من.

تا دانند سخن من.

ص : 140


1- .آج،لب:جعلها.
2- .آب،آز،مش:آيت.
3- .آط:مهترى،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
4- .آج،لب:بر دست او را.
5- .آب+مرا.

و كن مرا وزير از اهل من.

هارون برادر من.

قوى كن به او پشت من.

و انباز گردان او را در كار من.

تا تسبيح كنم (1)تو را بسيارى.

و ياد كنم (2)تو را بسيارى.

كه تو به ما بينايى.

گفت:بدادم حاجت تو اى موسى.

و ما منّت نهاديم بر تو يك بار ديگر.

چون وحى كرديم به مادر تو آنچه وحى كردند (3).

كه درانداز او را در تابوت،پس درانداز آن را در دريا (4)بيفگند او را دريا به كناره بگرفت (5)او را دشمن من و دشمن او،و افگندم بر تو دوستى از من (6)،بكنند بر چشم من.(7) چون رفت خواهرت مى گفت (8):

آيا راه نمايم شما را برآن كه او را در خود پذيرد (9)؟بازداديم تو را با مادرت تا روشن شود چشمش و اندوه ندارد،و بكشتى تنى را برهانيديم تو را از غم و بيازموديم تو را آزمودنى،پس مقام كردى سالها در اهل مدين،آنگه آمدى بر اندازه اى موسى.

ص : 141


1- .آب:كنيم،كه با ظاهر عبارت سازگارتر مى نمايد.
2- .آب:كنيم،كه با ظاهر عبارت سازگارتر مى نمايد.
3- .آب:وحى كرده شد.
4- .آب+تا.
5- .كذا در آط،آج،و لب،آب:بگيرد.
6- .آب،مش:خود و.
7- .لب:يمشى.
8- .آب،مش:پس.
9- .آج،لب:پرورد.

بيافريديم (1)تو را براى خود.

برو تو و برادرت به آيتهاى من و سستى مكنى در ياد كردن من.

برويد به فرعون كه او از حدّ در گذشت.

بگوييد او را گفتارى نرم تا همانا او انديشه كند يا بترسد.

گفتند خداى ما!ما مى ترسيم كه شتاب كند بر ما يا نافرمانى كند.

گفت:مترسيد كه من با شماام، مى شنوم و مى بينم.

برويد (2)به او و بگويى كه ما رسولان خداى توايم بفرست و اما بنى اسرايل را و عذاب مكن ايشان را كه ما آورده ايم به تو معجزه اى از خداى تو و سلام بر آنكه پس روى كند هدى را.- ما را وحى كردند كه عذاب برآن است كه دروغ گويد و برگردد.

گفت:كيست خداى شما اى موسى؟ گفت:خداى ما آن كه بداد هر چيزى به خلقانش،پس لطف كرد با ايشان.

گفت:چيست حال امّتان پيشين؟ گفت:علم ايشان به نزديك خداى من است در نوشته كه گم نكند خداى من و فراموش نكند.

آن كه كرد براى شما زمين را گهواره و

ص : 142


1- .آج،لب:برگزيديم.
2- .آط:آمدند،به قياس با نسخه آب و معنى آيه تصحيح شد.

بگشاد براى شما در آنجا راهها،و فروفرستاد از آسمان آبى،پس بيرون آورديم به او جفتانى از گياه ها،گونه هاى (1)مختلف.

بخوريد و بچرانيد چهارپايانتان را كه در اين دليلهاست خداوندان عقل را.

از آن بيافريديم شما را و به آنجا بريم شما را و ازآنجا بيرون آريم شما را يك بار ديگر.

و بازنموديم به او دليلهاى ما همه،پس دروغ داشت و سرباززد.

گفت:آمده اى به ما تا بيرون كنى ما را از زمين ما به جادوى تو (2)اى موسى.

بياريم به تو به جادوى مانند آن،بكن ميان ما و ميان تو (3)وعده اى كه خلاف نكنيم آن را ما و نه تو در جايگاهى راست.

گفت:موعد شما روز عيد است و آن كه جمع كنند مردم را چاشتگاه.

برگشت فرعون و گرد آورد حيلتش (4)،آنگه بيامد.

گفت ايشان را موسى:واى بر شما!مسگالى (5)بر خداى دروغى كه بيخ بكند (6)شما را به عذاب و نوميد بود آن كه دروغ فرابافد.

پس خلاف كردند در كارشان ميان ايشان و پنهان داشتند راز.

ص : 143


1- .آز،آط،آج،لب،مش:گونهاى.
2- .آب،آز،مش:خود.
3- .آب:خود.
4- .مش+را.
5- .آج،لب:مبافيد.
6- .آط:بكنند،به قياس با نسخۀ آب و معنى آيه تصحيح شد.

گفتند:اين دو جادواند مى خواهند تا برون كنند شما را از زمين شما به جادوى ايشان و ببرند طريقۀ شما را كه نيكوتر است.

بسگاليد كيد خود پس بيايى به يك صف و ظفر يابد امروز آن كه (1)برتر آيد.

گفتند:اى موسى! يا تو بيفگنى و امّا (2)ما باشيم اوّل كس كه بيفگند.

گفت شما بيفگنى كه بديدى رسنهاى ايشان و عصاهاشان چنان نمودند او را از جادويشان كه آن مى رود.

يافت در خود (3)ترسى موسى.

گفتيم:مترس كه تو برتر باشى.

و بيفگن آنچه در دست راست تو است تا فروبرد آنچه ايشان كردند، آنچه ايشان كردند كيد جادوى ايست و ظفر نيابد جادوى هركجا آيد.

درافگندند جادوان (4)را در سجده،گفتند:بگرويديم به خداى هارون و موسى.

گفت:ايمان آوردى به او پيش ازآن كه دستورى دادم شما را؟او مهترست شما را آن كه بياموخت شما را جادوى،ببرم دستهاى شما را و پايهاى شما را از خلاف،و بر دار كنم شما را بر درختان خرما،و بدانيد كه كدام از ما سختر (5)است به عذاب و باقى.

ص : 144


1- .آب،مش+كس.
2- .ديگر نسخه بدلها:و يا.
3- .آج،لب:دل خود.
4- .آج،لب:جادويان.
5- .سختر/سخت تر.

گفتند:نگزينيم تو را بر آنچه به ما آمد از حجّتها و آن كه آفريد ما را،حكم كن آنچه تو خواهى كرد تو حكم كنى در اين زندگانى دنيا.

ما ايمان آورديم به خداى ما تا بيامرزد گناهان ما و آنچه تو اكراه كرده اى ما را برآن از جادوى و خداى بهتر و باقى تر است.

قوله تعالى: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ،موسى-عليه السّلام-عند آن حال كه او را گفتند:تو را به فرعون بايد رفتن به رسالت،گفت:بار خداى من و پروردگار من!دل من روشن گردان و اين دلتنگى از من ببر.و شرح الكلام بسطه و كشف المعنى فيه،و تفسيرى كه مخالفان دادند در شرح صدر كه (1)مراد سينه شكافتن است و دل شكافتن، چنان كه در حقّ رسول-عليه السّلام-گفتند فى قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (2)،باطل است به اين آيت،براى آن كه موسى-عليه السّلام-از خداى اين بخواست و خداى تعالى او را بداد،فى قوله:... قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يٰا مُوسىٰ (3)،مرادت بداديم اى موسى.چون شرح صدر در حقّ موسى هست و معنى سينه شكافتن و دل شستن (4)نه، اولى و احرى كه در حقّ رسول ما چون (5)باشد،معنى اين بود نه آن كه ايشان گفتند، چه پيغامبر ما-عليه السّلام-از موسى و از جملۀ پيغامبران به بود.

پس موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!دلها به فرمان تو است،اين دلتنگى و گرفتگى از من بردار و كارم سهل گردان،يعنى رسالتى كه مرا فرمودى بر من آسان كن.

وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي ،و بند از زبان من برگشاى تا سخن من بدانند مردمان.و گفتند:در زبان موسى-عليه السّلام-رتّه اى (6)بود كه بعضى حروف درست

ص : 145


1- .آب+سينه.
2- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 1.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 36.
4- .آج،لب:شكافتن.
5- .چاپ شعرانى(458/7):چنين.
6- .آط:رته.

نتوانست گفت.

عبد اللّه عبّاس گفت:سبب آن بود كه،آنگاه كه او در حجرۀ فرعون بود يك روز دست بر آورد و تپنچه بر روى فرعون زد و ريش او به دست گرفت و بكند.فرعون آسيه را گفت:اين آن دشمن من است كه مرا گفتند،و من او را در كنار خود مى پرورم،او را ببايد كشتن.آسيه گفت:او كودك است و نداند كه چه كرد كه نيك از بد نداند،خواهى تا بدانى كه او نيك از بد نداند بيازماى.بفرمود:تا طشتى از انگشت (1)دميده بياوردند و طبقى را جواهر پر كرد و هر دو را پيش موسى نهادند، موسى خواست تا دست به جوهر يازد،جبرئيل بيامد و دست او را سوى آتش برد تا او انگشتى برگرفت و در دهن نهاد،زبانش بسوخت و بندى بر زبان او افتاد.گفتند:

دستش نسوخت،و زبانش بسوخت.دستش براى آن نسوخت كه تپنچه بر روى فرعون زد.پس او دعا كرد كه:بار خدايا!اين كار زبان است،و مرا زبان بند دارد، و سخن درست نمى توانم گفتن،اين بند از زبان من بردار تا سخن من هويدا شود و مردم سخن من بدانند.

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ،بار خدايا!مرا وزيرى كن هم از اهل من كه اين كار كه تو مرا فرمودى نه كارى آسان است كه به تنهايى بتوان كرد،مرا وزيرى بايد كه يار من باشد،مرا موازرت كند،يعنى معاونت كند.

و در وزير دو قول گفتند،يكى آن كه:وازره وازره،دو لغت اند،بالواو و الهمزه فعيل باشد به معنى مفاعل يعنى معاون،و يكى آن كه:من الوزر باشد و هو الثّقل هم فعيل باشد به معنى مفاعل چون معادل،يعنى اين ثقل با من بردارد،و معنى يكى است و اگرچه اشتقاق مختلف است.

آنگه بگفت كه آن وزير كيست: هٰارُونَ أَخِي ،هارون كه برادر من است،و هارون برادر موسى بود من ابيه و امّه،از مادر و پدر.

اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ،اى ظهرى،پشت من به او سخت كن،و آزره،اى اعانه،معنى آن باشد كه:پشت او باشد و پشتى او كند،و منه المئزر لأنّه يشدّ على الازر،و هو الظّهر.

ص : 146


1- .آب+آتش.

وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ،و او را در كار من با من شريك كن،يعنى در دعوت كردن فرعون.و گفتند:در نبوّت،و اگر چنين بود اين سؤال بى دستورى نكرده باشد،يا مشروط بود به شرط مصلحت،يعنى اگر دانى كه صلاحيت اين كار دارد او را به پيغامبرى با من بفرست.خداى تعالى دانست كه او آن كار را بشايد،دعاى موسى اجابت كرد.

جملۀ قرّاء خواندند: اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ،به ضمّ همزه على امر المخاطب، وَ أَشْرِكْهُ به فتح همزه،مگر ابن عامر،و در شاذّ حسن بصرى و ابن ابى اسحاق،كه ايشان خواندند:اشدد به فتح«الف»على الخبر من نفسه،و جزم براى جواب امر.و اشركه به ضمّ همزه و كسر«را»هم بر اين خبر از خويشتن تا من پشت خود به او قوى كنم و او را در كار خود شريك كنم،يعنى دعوت.و اگر بر پيغامبرى حمل كنند،معنى آن بود كه:به اذن و فرمان تو اگر مصلحت دانى.

«كى»،براى تعليل باشد،تا ما به يك جاى تو را تسبيح كنيم بسيارى و ذكر و ثناى تو كنيم بسيارى كه تو به احوال ما عالمى.

خداى تعالى گفت:اين دعاى تو (1)به اجابت مقرون كردند،و مراد تو بدادند.و «سؤل»،آن مراد باشد كه سؤال كنند و خواهند،فعل به معنى مفعول،كالخبز بمعنى المخبوز.

اى عجب اگر موسى را يارى بايست در نبوّت كه او را وزير باشد و معاون بر اداى رسالت،و او را به فرعون فرستاده بودند،رسول ما را كه به كافّة النّاس بلكه به جنّ و انس فرستادند-و هريكى از صناديد قريش فرعونى بودند-او را وزيرى نبايست؟بلى!او را وزيرى بود و هم برادر او بود به فرمان خداى و خليفۀ او بود از پس او تا لا جرم گفت او را:

انت منّي بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي، گفت:يا على!تو را از من منزلت هارون است از موسى،جز پيغامبرى.اين خبرى است متلقّى به قبول،و همۀ طوائف روايت كنند،و اين خبر دليل امامت اميرالمؤمنين مى كند براى آن كه از ظاهر خبر مفهوم آن است كه:رسول-عليه السّلام-

ص : 147


1- .آج،لب:بر تو.

به اين خبر اثبات كرد اميرالمؤمنين را از خود هر منزلتى كه هارون را بود از موسى،جز نبوّت كه به لفظ استثنا كرد.و اخوّت كه به (1)عرف مستثناست،و از منازل هارون يكى وزارت بود و يكى خلافت،وزارت فى قوله: وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ،و خلافت فى قوله: هٰارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (2).

قوله: وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرىٰ ،گفت:و ما منّت نهاديم بر تو يك بار ديگر،تذكير نعمت مى كند او را و با ياد او مى دهد كه:جز اين نعمت ما را بر تو نعمتى ديگر و منّتى ديگر هست،و آن كى بود: إِذْ أَوْحَيْنٰا ،چون وحى كرديم به مادرت.گفتند:وحى الهام بود،و گفتند:القاء في القلب بود،و در دلش افگند.و جبّائى گفت:در خواب با او نمود چون وحى كرديم به مادرت.آنچه كردند،يعنى آنچه كرديم كه خداى از خود بسيار خبر دهد به لفظ ما لم يسمّ فاعله،فى قوله: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ (3)...،و قوله: قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنٰا أَنَّ الْعَذٰابَ (4)...،و قوله: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (5)...،و مانند اين.

أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التّٰابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ ،كه او را در تابوت افگن،و تابوت را در دريا افگن تا دريا او را به ساحل افگند.و مراد به دريا رود نيل است،و قوله: فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ ،صورت امر دارد و مراد تعليل است، يعنى ليلقيه اليمّ بالسّاحل،تا دريا او را به كنار اندازد،الّا آن كه صورت اين است كه دريا را بگو تا او را به كنار اندازد،و مثله قوله:... اِتَّبِعُوا سَبِيلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ خَطٰايٰاكُمْ (6)اى لنحمل خطاياكم.

يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ ،مجزوم است بر جواب امر،تا بردارد او را دشمنى از آن من و دشمنى از آن تو،يعنى فرعون.و اين آنگه بود كه موسى-عليه السّلام-از مادر بزاده بود و فرعون خوابى هايل ديده كه:آتشى از محلّۀ بنى اسرائيل بر آمد (7)،و به يك روايت از بيت المقدّس و گرد سراى او در آمد و او را بسوخت،و كوشك و سراى

ص : 148


1- .آج،لب:اخوّت به.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 142.
3- .سورۀ جن(72)آيۀ 1،آط،و ديگر نسخه بدلها:اليك،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
4- .سورۀ طه(20)آيۀ 48.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
6- .سوره عنكبوت(29)آيۀ 12.
7- .آب،آز،مش:برآمده.

او بسوخت.او معبّران را بخواند و اين خواب با ايشان بگفت،ايشان گفتند:دليل آن مى كند اين خواب كه،مولودى آيد در اين سالها از بنى اسرائيل كه ملك تو بر دست او (1)بشود،و هلاك تو بر (2)دست او باشد.او بفرمود:تا زنان آبستن را تفحّص كردند و كودكانى را كه حاصل مى شدند هرچه پسر بود مى كشتند و هرچه دختر بود رها مى كردند،چنان كه گفتيم در سورة البقرة.

چون سالى چند بر اين بر آمد و نسل بنى اسرائيل كم ببود (3)،قبطيان پيش فرعون آمدند و گفتند:نسل بنى اسرائيل كم شد و بيم آن است كه ما را بندگان نباشند اگر بنى اسرائيل كم شوند.فرعون گفت:اكنون قرار آن است كه،سالى (4)كشند و سالى (5)نكشند،هارون آن سال زاد كه نمى كشتند،و موسى آن سال (6)كه مى كشتند.

چون مادر موسى بار بنهاد،مى ترسيد و ندانست تا چه كند.خداى تعالى در دل او افگند كه تابوتى بساخت از چوب،و آن تابوت مؤمن آل فرعون كرد حزبيل (7)،و محلوج در آنجا نهاد و موسى را در آنجا نهاد (8)و بندها به قير استوار كرد،به فرمان خداى تعالى به رود نيل انداخت.رود او را ببرد و به شعبه اى كه رهگذر (9)آب بود به سراى فرعون به آنجا برد،و فرعون با آسيه بر تختى بود و آب در بركه اى مى رفت و از راه ديگر بيرون مى شد.فرعون نگاه كرد،تابوتى ديد مقيّر كه آب مى آورد،بفرمود كه (10)بگرفتند و پيش او بردند.تابوتى ديد قفل بر او نهاده،چاره اى ساختند و قفل بگشادند،كودكى را ديدند در او.فرعون گفت:اين را ببايد كشتن.آسيه گفت:

لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً (11) ...،مكشى (12)اين را كه باشد كه ما را از اين نفع بود،يا اين را به فرزندى بپذيريم.فرعون گفت:همچنين كنيم. وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي ،و دوستى از خود بر تو افگنديم (13).

ص : 149


1- .آج،لب،آز:تو از دست تو،تو به دست او.
2- .مش:در.
3- .آج،لب:ببودند.
4- .مش:يك سال.
5- .مش:يك سال.
6- .آج،لب+زاد.
7- .مش:خربيل.
8- .لب،مش:بنهاد.
9- .آب،آز،مش:راه گذر.
10- .آب:تا بفرمود تا.
11- .سورۀ قصص(28)آيۀ 9.
12- .آج،لب:مكش.
13- .كذا در آط،آج،لب،آب:افگندم كه به ظاهر عبارت نزديكتر مى نمايد.

در او دو قول گفتند،يكى آن كه:تو را دوست گرفتيم (1)،و يكى آن كه:تو را دوست داشته گردانيديم (2)تا چنان كرديم (3)تو را كه هركه تو را ببيند دوست دارد تو را،تا فرعون كه از او دشمن تر نبود تو را دوست داشت،اين قول عبد اللّه عبّاس است.

عطيّة العوفىّ گفت:او را مسحه اى از جمال دادند كه هركه او را بديدى دوست داشتى او را.قتاده گفت:خداى تعالى ملاحتى در چشم او نهاد كه هيچ كس او را نديد و الّا دوست داشت او را. وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي ،و تا تو را تربيت و غذا و طعام و شراب به نظر من باشد،قاله قتادة،اين قول قتاده است.

إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ ،آنگه كه خواهرت مى رفت و مى گفت راه نمايم شما را بر اهل بيتى كه او را تكفّل كنند،و اين آن بود كه:چون آسيه او را بر گرفت و به فرزندى بپذيرفت،كس فرستاد و دايگان را بياورد.او شير هيچ كس نگرفت (4)،و اين حديث در مصر فاش شد و طلب دايه اى مى كردند كه او را شير دهد.

خواهر موسى-عليه السّلام-بيامد-.و نام او مريم بود-ايشان را گفت: هَلْ أَدُلُّكُمْ ،راه نمايم شما را بر اهل بيتى كه او را تكفّل كنند و در خويشتن پذيرند؟ گفتند:بلى!مادر موسى بيامد و پستان در دهن او نهاد،او پستان مادر بستد و شير بازخورد ،پس ازآن كه شير هيچ كس نمى گرفت.آسيه گفت:تو را ببايد آمدن و اين كودك را دايگى كردن.او گفت:من نتوانم اين جا آمدن كه من دگر كودكان دارم و خانه ام ضايع شود،و لكن او را به من دهى ضمان كنم كه او را شير دهم و نكو دارم.چون ديدند كه جز از شير او نمى گيرد،به ضرورت او را به مادر او دادند،فذلك قوله: فَرَجَعْنٰاكَ إِلىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهٰا ،ما تو را با مادر داديم تا چشم او روشن شود و غمناك نباشد،و اين[از] (5)جمله نعمتهايى است كه خداى تعالى بر او مى شمارد،و نيز از نعمتها آن كه: وَ قَتَلْتَ نَفْساً ،و مردى را بكشتى،يعنى آن قبطى را كه قصّه او بيايد در جاى خود-ان شاءاللّه (6).

فَنَجَّيْنٰاكَ مِنَ الْغَمِّ ،ما تو را از غم برهانيديم،چه او دلتنگ و خائف بود كه او

ص : 150


1- .كذا در آط،آج و لب،آب:گرفتم.
2- .كذا در آط،آج و لب،آب:گردانيدم.
3- .كذا در آط،آج و لب،آب:كرديم.
4- .آب،آز،مش:بنستد.
5- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
6- .مش+تعالى.

را طلب مى كرده اند تا به قصاص قبطى بكشند او را. فَنَجَّيْنٰاكَ ،ما تو را از غم برهانيديم، وَ فَتَنّٰاكَ فُتُوناً ،و امتحان كرديم تو را امتحان كردنى،يعنى با تو معاملۀ آزمايندگان كرديم تا تو را خالص كرديم براى نبوّت.و گفتند:فتون،آن بود كه او را در محنتى مى افگند پس از محنتى،يكى آن كه:او در سالى زاد كه كودكان را مى كشتند،آنگه:او را در رود نيل افگندند،آنگه:به دست فرعون افتاد،آنگه:قصد فرعون به قتل او چون تپنچه (1)بر روى او زد،آنگه:القاى جمر (2)و انگشت در دهن و سوختن زبان او،آنگه:كشتن او قبطى را نه بقصد بر سبيل خطا،ما تو را به اين همه محنتها امتحان كرديم و از همه برهانيديم تو را،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

مجاهد گفت:اخلصناك اخلاصا،ما تو را خالص باز كرديم و از همه برهانيديم،من قولهم:دينار مفتون،زرى پخته كه كدارت و شوايب از او رفته باشد آن را مفتون گويند،و فتنت الذّهب اذا عرضته على النّار.و اصل كلمه امتحان است.

جبّائى گفت،معنى آن است كه:تكليف بر تو سخت كرديم در طلب معاش تا تو را ده سال مزدورى شعيب بايست كردن. فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ،مقام كردى سالها در اهل مدين.چون به نزديك شعيب شد،گفتند:ده سال اين جا مقام كرد.و مدين آن شهر بود كه شعيب در آنجا بود،و ازآنجا تا مصر هشت مرحله است.

وهب گفت:بيست و هشت سال در مدين مقام كرد،ده سال مزدورى دختر شعيب (3)كرد،و هژده سال با او دختر شعيب بود تا فرزندان بزاد. ثُمَّ جِئْتَ عَلىٰ قَدَرٍ يٰا مُوسىٰ ،مقاتل گفت:على موعد.محمّد بن كعب گفت:بدان قدرى مقدّر كه انداخته بودند كه تو بدان قدر بيايى.عبد الرّحمن بن كيسان گفت:على رأس اربعين سنة،بر سر چهل سال،و آن سال وحى پيغمبران باشد.و القدر و القدر،لغتان،قال جرير:

نال (4)الخلافة او كانت له قدرا***كما اتى ربّه موسى على قدر

ص : 151


1- .آب،آز،مش:تپانچه.
2- .آج،لب:جمره،مش:جواهر.
3- .مش:مزدورى شعيب.
4- .آط،آب،آج،لب:بال،مش:مال،به قياس با چاپ شعرانى(462/7)و مآخذ شعر و لغت،تصحيح شد.

وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ،يعنى تو را براى خود برگزيدم و به الطاف مخصوص كردم و براى رسالت و نبوّت خود تخصيص كردم.و از وجوه افتعال،يكى اتّخاذ الشّىء لخاصّ نفسه باشد،كالاشتواء و الاختباز و الاطباخ،يقال:شوى لغيره و اشتوى لنفسه،و كذا الباقى،يعنى تو را براى كار خاصّ خود آفريدم از اداى نبوّت و تحمّل رسالت.

آنگه گفت: اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآيٰاتِي ،تو و برادرت برويد. بِآيٰاتِي ،اى مع آياتي و بيّناتي و معجزاتي،به آيات و بيّنات من و لا تنيا،و سستى مكنى در ذكر و ياد- كرد (1)من،يعنى آن كه ممكن باشد از جدّوجهد به جاى آرى،يقال:ونى،يني ونيا، و ونية اذا فتر،قال العجّاج:

فما ونى محمّد مذ ان غفر***له الإله ما مضى و ما غبر

اِذْهَبٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ ،به نزديك فرعون شويد كه او طاغى و باغى شده است.

فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً ،او را سخن نرم گويى. لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ ،تا باشد كه او تذكّر و انديشه كند يا بترسد،اى على رجاء و طمع منكما،براى آن كه ايشان ندانستند كه او ايمان نخواهد آورد.و«لعلّ»ترجّى و طمع را باشد (2)،و قيل:عاملاه (3)من اللّين و الرّفق معاملة راج (4)طامع في ايمانه و ان قطعتما على انّه لا يؤمن،با او از رفق و از لين معاملۀ آن كس كنى كه او طمع دارد به ايمان او.و اگرچه دانى كه ايمان نخواهد آوردن،و اين هر دو وجه نيكوست.با او درشتى و بدخويى مكنى،في قول ابن عبّاس.سدّى و عكرمه گفتند:با او خطاب نيكو كنى و گويى:يا ابا- العياش (5)و يا با الوليد.مقاتل گفت،يعنى قوله:... هَلْ لَكَ إِلىٰ أَنْ تَزَكّٰى، وَ أَهْدِيَكَ إِلىٰ رَبِّكَ فَتَخْشىٰ (6).اهل اشارت گفتند:با او سخن لطيف گوى كه او بر تو حقّ تربيت دارد و تو را پدرى كرده است،حقّ خدمت دارد بر تو.گفتند،خداى تعالى او را گفت:فرعون را بر ايمان وعده دهى برنايى كه با آن پيرى نباشد،و بقاى

ص : 152


1- .آج،لب:كردن.
2- .آب،آز:شايد.
3- .آج،لب:علاما.
4- .آب:راجع.
5- .آج،لب،آز،مش:ابا العباس.
6- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 18 و 19.

ملك براى او تا به مردن،و لذّت طعام و شراب و نكاح بر او بماند تا به مردن.

مفسّران گفتند:هارون در اين وقت به مصر بود و موسى به مدين.چون او بيامد و در راه نبوّت دادند او را،و موسى از خداى درخواست كه او را يار من كن در نبوّت تا به يك جاى برويم،خداى تعالى او را اجابت كرد و وحى كرد به هارون كه:

برادرت به پيغامبرى مى آيد به فرعون،و من تو را يار او كردم در نبوّت،شما هر دو از قبل من فرستاده اى به او تا او را دعوت كنى و موسى در راه است تو را به استقبال او بايد رفتن.هارون-عليه السّلام-يك مرحله به استقبال او رفت،و يكديگر را از احوال خود خبر دادند.

محمّد بن علىّ الورّاق گفت:از يحيى معاذ شنيدم كه اين آيت بخواند (1)، بگريست و گفت:الهى هذا رفقك بمن يقول انا اللّه فكيف رفقك بمن يقول لا اله الّا اللّه،اين رفق و لطف تو است با آن كه گفت من خدايم رفق تو چگونه باشد با آن كه گويد جز تو خدايى نيست؟ ابو القاسم بن حبيب گفت:من نيز بر اين منوال لفظى چند ساختم،و هى:هذا رفقك بمن ينافيك فكيف رفقك بمن يصافيك،هذا رفقك بمن يعاديك فكيف رفقك بمن يناديك،هذا رفقك بمن يسبّك فكيف رفقك بمن يحبّك،هذا رفقك بمن ضلّ،فكيف رفقك بمن ذلّ،هذا رفقك بمن اقترف،فكيف رفقك بمن اعترف،هذا رفقك بمن اصرّ،فكيف رفقك بمن استغفر،بار خدايا!با بيگانگان چنين كرم كنى،با يگانگان چه كنى!با دشمنان چنين خطاب كنى،با دوستان چه خطاب كنى! قٰالاٰ رَبَّنٰا ،موسى و هارون گفتند (2):خداوند ما!ما ترسيم كه او بر ما تعجيل عقوبت كند و ما را بفرمايد كشتن،چه او پادشاهى ظالم است،يقال:فرط عليه اذا سبقه بمكروه،و الفارط،الّذي يتقدّم القوم الى الكلأ و الماء (3)،و منه

قوله-عليه السّلام:

انا فرطكم على الحوض، و قال الرّاجز:

قد فرط العجل علينا و عجل.***

ص : 153


1- .آج،لب،آز،مش+و.
2- .آج،لب+بار.
3- .آج،لب:الملاء.

و منه:الافراط الاسراف لأنّه تقدّم بين يدى الحقّ.

خداى تعالى ايشان را گفت: لاٰ تَخٰافٰا ،مترسى، إِنَّنِي مَعَكُمٰا ،كه من با شماام، أَسْمَعُ وَ أَرىٰ ،سخن شما مى شنوم و مكان شما مى بينم.و گفتند:شنوم آنچه شما گوييد و بينم آنچه شما كنيد.و گفتند:انتما بعيني و علمي،شما به چشم و علم منى.من از شما غافل نه ام،شما را ضايع نگذارم تا او بر شما سطوت كند.

فَأْتِيٰاهُ ،به او شوى و بگويى كه ما دو پيغامبريم از خداى،به تو براى آن آمده ايم تا دست از بنى اسرائيل بدارى،و ايشان را با ما گسيل كنى،و نيز عذاب نكنى ايشان را برآن جمله كه مى كردى از بار و بيگار و كارهاى گران و استعباد (1)و بنده گرفتن. قَدْ جِئْنٰاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ ،و ما آمده ايم و از خداى تو آيتى و بيّنتى (2)و حجّتى آورده ايم،نه آن است كه دعوى مى كنيم بى برهان و به ختم سخن بگوى كه:

وَ السَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدىٰ ،سلام برآن باد كه او پس رو راه راست باشد،و گفتند:سلام،به معنى سلامت است و عَلىٰ ،به معنى«لام» (3)است،يعنى سلامت در دوجهان آن را باشد كه او متابع راه راست بود.

إِنّٰا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنٰا ،به ما وحى كرده اند كه:عذاب برآن خواهد بود (4)كه او خداى را و پيغامبران را (5)به دروغ دارد،و پشت بر ايشان كند،يعنى فرمان ايشان رها كند و از قبول قول ايشان اعراض نمايد.

قٰالَ فَمَنْ رَبُّكُمٰا يٰا مُوسىٰ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و تقدير آن است كه:فأتياه فقالا له ذلك فقال لهما من ربّكما يا موسى،ايشان به نزديك فرعون آمدند و رسالت و پيغام خداى بگزاردند (6)،فرعون ايشان را گفت:خداى شما كيست اى موسى؟اين خطاب با موسى كرد براى آن كه با او انبساط داشت. موسى گفت:

خداى ما آن است كه هر چيزى بداد خلقش را،گفتند:معنى آن است[كه] (7)هر خلقى را آنچه صلاح معاش ايشان است بداد،اين قول حسن و قتاده است.مجاهد

ص : 154


1- .آب،آز:استبعاد.
2- .مش:آياتى و بيّناتى.
3- .آج،لب:لا.
4- .آب،آز،مش:بودن.
5- .آب،آز،مش:پيغامبر خداى را.
6- .همۀ نسخه بدلها:بگذاردند.
7- .آط:ندارد،به قياس با نسخه آب،افزوده شد.

گفت:هر جنينى (1)را از آن جنس آفريد كه مادر و پدر او باشد،از آدمى بهايم (2)نيافريد و از بهايم حيوانى ديگر نيافريد.عطيّه و مقاتل گفتند:هر چيز را صورت او دادند تا هر حيوانى صورتى دارد بر افراد (3).ضحّاك گفت:معنى آن است كه،هر چيز (4)را از حيوانات آلات مصالح خود بداد از:چشم بينا،و گوش شنوا،و دست گيرنده،و پاى رونده،و زبان گوينده آنان را كه نطق باشد.

بعضى گفتند:مراد الهام معاد و معاش است كه هر حيوانى داند كه او بامداد به طلب معاش كجا رود و شبانگاه با مراح خود كجا رود.و وجهى دگر هست كه كلام محتمل است آن را و به فصاحت كلام لايق،و آن آن است كه: أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ من الخلق حقّه،اى خلقه على احسن ما يمكن و اصلحه،يعنى هر چيزى را حق بگزارد (5)در باب خلق تا چنان آفريد كه لايق حال اوست،إمّا به حسن و احكام و اتقان،و امّا به وجه صلاح. ثُمَّ هَدىٰ ،اى هداهم،آنگه هدايت داد ايشان را از بيان و الطاف و تسهيل و تيسير،و بيان اين وجه بازپسين روايت نصير است از كسائى كه او خواند: أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ،على الفعل الماضى،آنگه مفعول دوم محذوف باشد از كلام،و تقدير آن كه:اعطى كلّ شىء خلقه حقّه من الخلق و الاحكام و الاتقان.

قٰالَ فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولىٰ ،فرعون موسى را گفت:حال آن امّتان گذشته چيست؟و اين آنگه گفت كه موسى گفت:... يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزٰابِ، مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ (6).

گفت:حال اينان كه گفتى چيست اكنون؟ او گفت: عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتٰابٍ. ،علم به احوال ايشان به نزديك خداست تعالى،يعنى عالم است به احوال ايشان،و آن علم در كتابى (7)نوشته است،يعنى لوح محفوظ. لاٰ يَضِلُّ رَبِّي ،اى

ص : 155


1- .آج،لب:مش:جنسى.
2- .آج،لب:از بهايم آدمى.
3- .آب،آز،مش:انفراد.
4- .آب،آز،مش:چيزى.
5- .همۀ نسخه بدلها:بگذارد.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 30 و 31،اين آيات چنان كه از متن قرآن مجيد بر مى آيد،سخن مؤمن آل فرعون است،و نه قول حضرت موسى.
7- .آج،لب:كتاب.

لا يخطي،خطا نكند آن را و آن بر او فرونشود. وَ لاٰ يَنْسىٰ ،و فراموش نكند و عالم الذّات است،و همۀ معلومات معلوم اوست على كلّ وجه يصحّ أن يكون معلوما.

اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً ،اهل كوفه«مهدا»خواندند على التّوحيد،و باقى على الجمع«مهادا»و مثله:فرش و فراش،او آن خداست كه زمين به گهوارۀ شما كرد تا در او بيارامى و در او بگردى و آرامگاه شما باشد. وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً ،و براى شما در او راهها پيدا كرد تا در او مى روى به سفرها و مقاصد و حوائج خود مى جويى. وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،و براى شما از آسمان آبى فروفرستاد،يعنى باران.آنگه از مغايبه،با خبر دادن آمد از خود بر سبيل تعظيم به لفظ جمع گفت:

فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً ،يعنى اصنافا و انواعا،انواع و اصناف. مِنْ نَبٰاتٍ ،از گياه ها.

شَتّٰى ،مختلف (1)به جنس و شكل و رنگ و طعم و طبع و بوى،بهرى (2)سبز و بهرى (3)سرخ و بهرى (4)زرد و بهرى (5)كبود و بهرى لعل و بهرى سپيد و بهرى سياه و بهرى (6)گرم و بهرى (7)سرد و بهرى (8)تر و بهرى (9)خشك و بهرى تلخ و بهرى شيرين و بهرى شور (6)و بهرى نافع (7)و بهرى (8)با مضرّت و بهرى (13)گوارنده و بهرى (14)گزاينده و بهرى (15)زهر و بهرى (16)ترياق و بهرى درد و بهرى دوا،تا بدانى كه به طبع نيست و به دهر (9)نيست و به هوا نيست و به ستاره نيست،جز فعل قادرى (10)حكيم مريد نيست كه به حسب مصلحت چنان كه خواست و مصلحت شناخت بيافريد و بيرون آورد تا تو به فصل ربيع بروى و در او نگاه كنى (11)،راحت چشمت باشد و نزهت دلت و زيادت يقينت و راه نماينده ات به خالقى و مدبّرى.

و في كلّ شيء له آية***تدلّ على انّه واحد

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ ،اين از جملۀ آن جايهاست كه قول از او محذوف كردند،

ص : 156


1- .آب،آز،مش: مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰى ،از گياههاى مختلف.
2- .آب،آز،مش:بعضى.
3- .آب،آز،مش:بعضى.
4- .آب،آز،مش:بعضى.
5- .آب،آز،مش:بعضى.
6- .آط+و بهرى و بهرى،كه چون در هيچ كدام از نسخه بدلها نبود،زايد تشخيص داده شد.
7- .آب،آز،مش+با منفعت.
8- .آب+ناظر،مش:ضارّ.
9- .آب،آز،مش:به تدبير.
10- .آب،آز،مش+عالمى.
11- .آب،آز،مش:به او نظر كنى.

تقدير آن است كه:و قلنا لهم كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ ،و گفتيم ايشان را كه:بخورى، صورت امر است و مراد اباحت،و بچرانيد (1)در او چهارپايانتان را چه اين نباتها بعضى طعمۀ شماست و بهرى (2)طعمۀ چهار پايان شماست،چه آن چهار پايان را هم براى شما مى پرورم تا بهرى (3)مأكول شما (4)باشند و بهرى را شيرش مشروب تو (5)باشد و بهرى مركوب تو (6)باشد،و مثله قوله: وَ فٰاكِهَةً وَ أَبًّا، مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعٰامِكُمْ (7)،تا متاع باشد شما را و چهار پايان شما را.و اگر مشروح گفتى،تقدير چنين است:كلوا منها و ارعوا انعامكم فيها،او كلوا ما يؤكل و ارعوا انعامكم فيما لا يؤكل،آنچه طعمۀ تو است تو مى خور،آنچه خورد تو را نشايد،چهارپايانت را مى ده،كه: إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ، در اين كه برفت و شرح داده شد آياتى و دلالاتى (8)هست خداوندان عقلها را،و عقل را براى آن«نهى»خوانند كه او نهى كند خداوندش را از بسيار چيزها.و گفتند:

جمع است،واحدش نهيه باشد،ككشية و كشى،لشحم (9)الضّبّ.

از پس تذكير نعمت به وعظ در آمد و گفت،از جملۀ منافع زمين آن است كه:

مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ ،شما را از او آفريديم،يعنى پدر شما آدم را.و گفتند:نيز نفس شما را به آن معنى كه نطفه از طعامها پديد آيد و انواع طعام از زمين آفريد. وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ ، به ابتدات (10)از او آفريدم و به انتها مراجعت با او باشد،و بار ديگر ازوت بيرون آريم، يعنى روز قيامت.بيان كرد كه:ابتدات از او آفريدم (11)تا بدانى كه تو را تكبّر نرسد كه از خاك راه هيچ ذليل تر نيست،اصلت اين است كه مى دانى موطوء بالنّعال و الاقدام.و طبعت،اين كه مى بينى في عظمة (12)ذى الجلال والاكرام .آنچه اصل تو از آن است،در زير قدم هر جاهلى نهاده اند تا هركه عاقل باشد،در وقت مفاخرت آن را تاج سر نسازد (13). وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ ،باز با خاكت خواهيم بردن تا امل دراز ندارى،

ص : 157


1- .لب:به خوارانيدن.
2- .آب،آز،مش:بعضى.
3- .آب،آز،مش:بعضى.
4- .آج،لب:تو.
5- .آب،آز،مش:شما.
6- .سورۀ عبس(80)آيۀ 31 و 32.
7- .سورۀ عبس(80)آيۀ 31 و 32.
8- .آط:دلاتى،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد،آج،لب:دلالتى.
9- .آط:اللحم،با توجّه به نسخۀ آب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب:ابتداءت.
11- .آب،آز،مش:آفريديم.
12- .آج:غطمه.
13- .لب:بسازد.

كه اجل كوتاه است،به عمارت قصور چه سعى كنى كه جاى تو فيما بين القبور است.

رسول-عليه السّلام-گفت:تمسّحوا بالارض فانّها بكم برّة،خويشتن به زمين بمالى كه مادرى مشفق است بر شما،اصلت از اوست،و نشوت در اوست،و مرجعت با اوست.تا زنده اى بر پشت خودت سوار دارد،چون بميرى در شكم خودت استوار دارد، أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً، أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (1).مقامت در اوست،و معاشت از اوست،و معادت با اوست.اين براى آن گفت تا ساز او ساخته دارى، خويشتن از آنچه حرام است پرداخته دارى. وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ ،و شما را ازآنجا بيرون آريم بارى ديگر،براى آن گفت تا بدانى كه جاى تو جاى ديگر است و سراى تو سراى ديگر است،به عمارت اين سراى مشغول نشوى كه اين سراى ممرّ است نه سراى مقرّ،

الدّنيا دار ممرّ و الآخرة دار مقرّ فخذوا،رحمكم اللّه من ممرّكم لمقرّكم و من زادكم لمعادكم و من منزعكم لمرجعكم و من مالكم لمآلكم.

تارة اخرى،و التّارة و الكرّة و المرّة و الدّفعة واحدة.

وَ لَقَدْ أَرَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا كُلَّهٰا ،آنگه گفت:به درستى و راستى كه ما با فرعون نموديم آيات و دلالات ما جمله،يعنى آنچه موسى را داديم.و«آيات»،در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه،و«كلّها»،از توابع تأكيد اوست،براى آن منصوب است.

فَكَذَّبَ وَ أَبىٰ ،به دروغ داشت و ابا كرد و سرباززد و امتناع كرد از قبول حق.و مراد به آيات آن دلالات و معجزات نه گانه است كه گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ تِسْعَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ (2)...،منها:اليد و العصا،آنچه وقت را به روز اوّل نمود:دست سپيد بود و عصا كه ثعبان گشت.

چون فروماند و آن را دفع نتوانست كرد نسبت آن با سحر كرد،گفت: أَ جِئْتَنٰا ، اى موسى براى آن آمده اى به ما تا ما را به جادوى از زمين ما كه شهر مصر است بيرون كنى.

فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ ،ما به تو آريم سحرى و جادوى (3)مانند اين كه تو آورده اى

ص : 158


1- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 25 و 26.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 101.
3- .مش:جادويى.

از ميان ما!موعدى كن كه آن موعد را خلاف نكنيم نه ما و نه تو. مَكٰاناً سُوىً ،بدل موعد است،اى مكانا مستويا (1)،بر زمينى راست.مقاتل و قتاده گفتند:عدلا بينك و بيننا.عبد اللّه عبّاس گفت:نصفا،اى انصافا.كلبى گفت:سوى هذا المكان،جز اين جايگاه كه ما در اوييم اين ساعت.ابو عبيده گفت:وسطا بين القريتين،ميان دو شهر،قال الشّاعر:

وجدنا ابانا كان حلّ ببلدة***سوى بين قيس (2)،قيس عيلان،و الفزر

عاصم و حمزه و حسن بصرى و اعمش خواندند:«سوى»به ضمّ السّين،و اين دو لغت است،مثل:عدى و عدى،و طوى و طوى.

قٰالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ ،موسى-عليه السّلام-گفت:موعد شما روز زينت است.در او خلاف كردند،مقاتل و كلبى گفتند:روز عيدى بود ايشان را معروف.

سعيد بن المسيّب گفت:روز بازارى (3)بود ايشان را كه خويشتن بياراستندى و به آن بازار شدندى.بعضى دگر گفتند:روز نوروز بود.حسن بصرى خواند و غيره (4)،عن حفص عن عاصم:يوم الزّينة،به نصب بر ظرف و خبر مبتدا در او مقدّر باشد.و باقى قرّاء،به رفع على الابتداء و الخبر. وَ أَنْ يُحْشَرَ النّٰاسُ ضُحًى ،«ان»مع الفعل در محل جرّ است عطفا على الزّينة،اى يوم حشر النّاس ضحى،و محلّ«ضحى»نصب است على الظّرف،و آن روز كه بر عادت مردمان را جمع كنند در وقت چاشت.

براى آن اين وقت اختيار كرد تا نهارا جهارا باشد،ليكون ابلغ في الحجّة و ابعد من الرّيبة.

فَتَوَلّٰى فِرْعَوْنُ ،فرعون از مناظرۀ موسى اعراض كرد با طلب سحر و سحره. فَجَمَعَ كَيْدَهُ ،و كيد خود جمع كرد. ثُمَّ أَتىٰ ،آنگه به موعد گاه آمد،و قصّۀ دراز در اين دو لفظ اظهار كرد كه: فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتىٰ ،عبد اللّه عبّاس گفت:هفتاد و دو مرد ساحر بودند،با هريكى از ايشان چوبى و رسنى بود.و گفتند:چهارصد مرد بودند و هريكى خروارى چوب و رسن داشتند.

ص : 159


1- .آج،لب:مسويّا،چاپ شعرانى(468/7)سويّا.
2- .آط و ديگر نسخه بدلها:نفس،به قياس با چاپ شعرانى(468/7)و منابع شعر و لغت تصحيح شد.
3- .آب:بازاره اى.
4- .آب،آج،لب،آز:نميره.

موسى-عليه السّلام-چون چنان ديد گفت ايشان را: وَيْلَكُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،واى بر شما بر خداى دروغ فرامبافى. فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذٰابٍ ،بيخ شما بر كند و شما را مستأصل كند.كوفيان خواندند:فيسحتكم به ضمّ«يا»و كسر«حا»من الافعال.و باقى قرّاء:به فتح«يا»و«حا»من السّحت،و هما لغتان،يقال:سحته و اسحته،قال الفرزدق.

و عضّ زمان يا بن (1)مروان لم يدع***من المال الّا مسحت او مجلّف

و يروى:مسحتا او مجلّف.و السّحت،الاستيصال. وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَرىٰ ، و خايب و نوميد بود آن كس كه او دروغ گويد.

فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ،منازعت كردند در آن كار كه ميان ايشان بود،يعنى ساحران.و اصل منازعت،چيزى از يكى در كشيدن بود. وَ أَسَرُّوا النَّجْوىٰ ،و راز گفتن گرفتند با يكدگر پنهان.

عبد اللّه مسعود خواند:و اسرّوا النّجوىٰ ان هذان،به فتح همزه و تخفيف ساحران (2)،و قٰالُوا نخواند بر آنكه (3)در محلّ مفعول«اسرّوا»باشد،بدلا من النّجوى، براى آن كه آن را كه همزۀ او مفتوح باشد،متعلّقى بايد از فعل يا معنى فعل.و جملۀ قرّاء، قٰالُوا خواندند،انّ هذان لساحران،به كسر همزه و تشديد«نون»،و«لام»در ساحران.و ابن كثير و حفص خواندند:ان هذان لساحران،به كسر همزه بر آنكه مخفّفه باشد از ثقيله،و براى آن«لام»در خبر ملازم است با او تا فارق باشد ميان او و ميان آن كه شرط باشد،اين قول بصريان است.و كوفيان گفتند:اين جا و هركجا كه مانند اين است،«ان»،به معنى«ما»ى نافيه است،و معنى آن كه:ما هذان الّا ساحران،و مثله قوله:... وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكٰاذِبِينَ (4)،اى لا نظنّك الّا من الكاذبين، و قال الشّاعر:

ثكلتك امّك ان قتلت لمسلما***حلّت عليك عقوبة الرّحمن

اى ما قتلت (5)الّا مسلما.و دليل صحّت اين،قرائت ابىّ است:ان هذان الّا

ص : 160


1- .چاپ شعرانى(469/7):يا ابن.
2- .مش:لساحران.
3- .آج،لب:به.
4- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 186.
5- .آط:قلت،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.

ساحران.و ابو عمرو بن العلاء و عيسى بن عمر (1)خواندند:انّ هذين لساحران،بر اصل خود به«يا»،و ابو عمرو گفت:شرم دارم از خداى كه:«انّ هذان»خوانم و باقى قرّاء «ان هذان»خواندند،و گفتند:از عائشه پرسيدند اين آيت،و قوله: وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاٰةَ (2)...،و قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ (3)...،گفت:اين همه خطاى است از نويسنده.و ابان گفت:اين آيت پيش عثمان بخواندم،گفت:لحن است،گفتم:پس بگردانيم از مصحف،گفت:رها كنى كه حلالى و حرامى به او تعلّق ندارد،و اين قول ضعيف است لمخالفة الاجماع،براى آن كه در امّت كس نگفت كه در قرآن لحنى هست.و اهل علم در اين وجوهى گفتند،يكى آن كه:اين لغت بلحارث (4)بن كعب است و خثعم و زبيد و كنانه،كه ايشان اسم مثنىّ را در هر سه حال از رفع و نصب و جرّ به«الف»گويند.فرّاء گفت:مردى را ديدم كه از او فصيح تر نديده بودم كه اين بيت بخواند:

و اطرق اطراق الشّجاع و لو يرى***مساغا لناباه الشّجاع فصمّما (5)

و يقولون:كسرت يداه و ركبت علاه،در جاى يديه و عليه،و قال شاعرهم:

تزوّد منّا بين اذناه ضربة***دعته الى هابى (6)التّراب عقيم

و بر لغت دگر عرب،بين اذنيه بايد،و قال آخر:

اىّ (7)قلوص راكب تراها***طاروا علا هنّ فطر علاها

اى عليهنّ و عليها،و قال آخر:

انّ اباها و ابا اباها***قد بلغا في المجد غايتاها

و بعضى دگر گفتند:«انّ»به معنى نعم است،اى نعم هذان.و گفتند:اعرابى از عبد اللّه زبير چيزى خواست،نداد او را.اعرابى گفت:لعن اللّه ناقة حملتني

ص : 161


1- .آط:عيسى بن عمرو،به قياس با نسخۀ مش،تصحيح شد.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 162.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 69.
4- .آب،آز،مش:أبو الحارث.
5- .كذا در آط و ديگر نسخه بدلها،اغلب مآخذ شعر«لصمّما»ضبط كرده اند.
6- .آط و ديگر نسخه بدلها:ما فى،به قياس با نسخۀ چاپى و مآخذ شعر تصحيح شد.
7- .مش:اى ان.

اليك،گفت:انّ و صاحبها،اى نعم و صاحبها،و قال الشّاعر:

بكرت علىَّ عواذ لي***يلحينني (1)و الومهنّه

و يقلن (2)شيب قد علا***ك و قد كبرت فقلت انّه

اى نعم.

فرّاء گفت:در اين وجهى دگر هست،و آن آن است كه:«الف»چون دعامه اى است كه زائل نشود،و«الف»در اين باب جارى مجراى«يا»باشد در «الّذين»كه در هر سه حال رفع و نصب و جرّ به يك صورت باشد،فقالوا:الّذين،فى الاحوال الثّلاث،و كنانه گفتند،در حال رفع گويند:اللّذون.

اگر گويند بر قول آن كس كه به معنى نعم گفت،«لام»را چه جواب كرد كه آن در خبر«انّ»آيد؟جواب گوييم:عرب«لام»آرند در خبر،و اگرچه«انّ» نباشد،قال (3):

خالي لانت و من جرير خاله***ينل العلاء و يكرم الاخوالا

و قال آخر:

امّ الحليس لعجوز شهربة***ترضى من اللّحم بعظم الرّقبة

يُرِيدٰانِ ،مى خواهند تا شما را از زمين مصر بيرون كنند به سحرشان،و مراد به اين دوگانه موسى اند و هارون. وَ يَذْهَبٰا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلىٰ ،و راه و طريقت نيكوتر شما (4)ببرند.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:مراد آن است كه روى مردمان با خود گردانند.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه،سادات و اشراف قوم را ببرند.

عكرمه گفت:خياركم،بهينۀ شما را ببرند.قتاده گفت:مراد بنى اسرائيل بودند كه بنى اسرائيل به از ايشان بودند.كسائى گفت:يعنى سنّت و سمت و هدى نيكوترين شما،و«مثلى»،تأنيث أمثل باشد،يعنى اعدل،قال الشّاعر:

فكم متفرّقين. (5)بنوا بجهل***حدى بهم الى زيغ فزاغوا

و زيغ بهم عن المثلى فتاهوا***و اورطهم على الوحل الرّداغ

فزلّت فيه اقدام فصارت***الى نار غلا منها الدّماغ

ص : 162


1- .آب،آج،لب،آز،مش:بلحيتى.
2- -.آب:يلقن.
3- .آج،لب+الفتى.
4- .چاپ شعرانى(472/7)+را.
5- .چاپ شعرانى(472/7):متعرّفين.

قوله تعالى: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ،ابو عمرو خواند:«فاجمعوا»به«الف»وصل و فتح«ميم»من الجمع،يعنى گرد آرى و جمع كنى كيدتان،و هيچ رها مكنيد، و قوّت اين قرائت قوله:... فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتىٰ (1)،و باقى قرّاء خواندند: فَأَجْمِعُوا ،به همزۀ قطع و كسر«ميم»من الاجماع،آنگه آن دو معنى دارد يكى:جمع،يقال:

جمعت الشّىء و اجمعته لغتان بمعنى واحد،قال الشّاعر:

فكانّها بالجزع جزع (2)نبايع***و اولات ذى العرجاء نهب مجمع

اى مجموع.ديگر:به معنى عزم و احكام،يقال:ازمعت الامر و اجمعته و ازمعت عليه (3)و اجمعت (4)،قال الشّاعر:

يا ليت شعري و المنى لا تنفع***هل اغدون يوما و امري مجمع

اى محكم قد عزم عليه.و مراد به كيد سحر و حيلت (5)ايشان است. ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا ،پس بيايى به يك صف. (6)،يعنى يكدست و يك زبان،و قيل:اراد صفوفا.

ابو عبيده گفت:مراد مصلّى و نمازگاه است كه آنجا به صف بايستند،و حكى عن بعض الفصحاء:ما استطعت أن اتى الصّفّ امس،اى المصلّى.و گفتند:كنايت است از جمله،يعنى ائتونى جميعا. وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلىٰ ،و ظفر آن را باشد امروز كه غالب شود،و الفلاح الظفر و البقاء.

قٰالُوا ،گفتند،يعنى سحره و جادوان: إِمّٰا أَنْ تُلْقِيَ ،اوّل تو عصاى خود بيندازى يا ما اوّل بيندازيم؟گفتند:براى آن كه اين پايه ادب نگاه داشتند در استيذان موسى،خداى تعالى ايشان را توفيق هدايت داد.

موسى-عليه السّلام-گفت: بَلْ أَلْقُوا ،بل شما بيندازى.صورت امر است و مراد تحدّى،نحو قوله: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (7)...،بعضى دگر گفتند:امر است و لكن مشروط،يعنى القوا ان كان القائكم بالحقّ،و فرق كردند ميان امر مشروط و تحدّى-و اين بيان كرده ايم دگر جا. فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ ،در كلام محذوفى هست،

ص : 163


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 60.
2- .چاپ شعرانى(472/7)و منابع شعر و لغت:بين.
3- .آب،آز:از معت اليه عليه.
4- .آب،آز،مش+عليه،آج،لب:اجمعته.
5- .آج،لب:حليت.
6- .آج،لب،آز،مش:صفت.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 23.

و تقدير آن كه:فالقوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ (1)، «اذا»،مفاجات است،كه نگاه كردى آن چوبها و رسنها چنان مى نمود كه پنداشتى كه از سحر ايشان بخواهند (2)رفتن.و«اليه»ضمير (3)،راجع است با موسى،براى آن تخييل مى فرمايد كه آن را اصلى نبود-و اين قصّه به استقصا در سورة الاعراف رفته است.

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسىٰ ،موسى از آن در دل خود ترسى يافت،و ترس موسى نه از آن بود كه در بطلان آن شاكّ (4)بود،از آن بود كه نبايد كه جاهلان كه امعان نظر نكرده (5)باشند گمان برند كه آنچه ايشان كردند جنس آن است كه موسى كرد،و فرق ندانند كرد ميان شبهت و حجّت ازآن كه نظر نكنند.

ما موسى را از اين معنى ايمن كرديم و گفتيم مترس كه عالى تر و غالب تر تو خواهى بود. وَ أَلْقِ مٰا فِي يَمِينِكَ ،و آنچه در دست راست دارى بينداز. تَلْقَفْ ،اى تتلقّف، «تا»ى تفعّل بيفگند تخفيف را،چنان كه در اخواتش (6)بيان كرديم. مٰا صَنَعُوا ،تا فروبرد هرچه ايشان كرده اند (7)،اى ما صنعوا كيد شىء.ابن عامر خواند:به تشديد «قاف»و رفع«فا»،و بر اين قرائت محلّ او نصب باشد بر حال.و حفص عن عاصم خواند: تَلْقَفْ ،به سكون«لام»من اللّقف،و هو سرعة الاخذ و الاشتراط (8).و باقى قرّاء،«تلقّف»به تشديد و جزم«فا»على جواب الامر. إِنَّمٰا صَنَعُوا كَيْدُ سٰاحِرٍ ، حمزه و كسائى،«كيد سحر»خواندند بر فعل،و باقى قرّاء: كَيْدُ سٰاحِرٍ ،على الفاعل (9).خداى تعالى وحى كرد به موسى كه:چون ايشان چوبها و رسنهاى خود بينداختند،تو نيز عصا بينداز.او عصا بينداخت اژدها شد،به يك ساعت آن چهارصد خروار چوب و رسن مار پيكر ساخته مجوّف و مزبّق فروبرد.

ص : 164


1- .آب+بيفگندند،مش+بيفگند.
2- .آج،لب:بخواهد،آز،مش:نخواهند.
3- .آج،لب:و ضمير اليه.
4- .آب،آز:شاكه.
5- .آج،لب:كرده.
6- .مش:احوالش.
7- .آج،لب:كرده باشند.
8- .كذا:آط و همۀ نسخه بدلها و همچنين چاپ مرحوم شعرانى(473/7)
9- .آب،آز،مش:على الفعل.

و قرائت آن كس كه او خواند: كَيْدُ سٰاحِرٍ ،اضافة الفعل الى فاعله باشد،و قرائت آن كس كه«كيد سحر»خواند،از باب مسجد الجامع و يوم الجمعة باشد،چه كيد خود سحر است. وَ لاٰ يُفْلِحُ السّٰاحِرُ ،و فلاح و ظفر نيابند (1)ساحران (2)به هر راه كه آيند (3)،يعنى به هر چيز (4)كه (5)كند.

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً ،ساحران را به روى در آوردند به سجده.و براى آن بر فعل مجهول گفت كه،چون معجزه موسى بديدند-و ايشان ساحر بودند و تعاطى سحر كرده ساليان بسيار-به اوّل نظر بدانستند كه آن نه از جنس سحر است،چه انواع سحر بر (6)ايشان پوشيده نبود،علم حاصل شد ايشان را به حقّى (7)و درستى آن بر وجهى كه رفعش وقت را ممكن نبود،به سجده در آمدند چنان كه پنداشتى كه ايشان را به سجده در آوردند.وجهى دگر آن كه:چون به توفيق خداى و لطف و تمكين و تخليۀ او كردند،به منزلت آن بود (8)از روى مجاز كه خداى كرد،براى آن گفت: فَأُلْقِيَ .و قوله: سُجَّداً ،نصب او بر حال است از مفعول.و قٰالُوا آمَنّٰا ،گفتند ايمان آورديم به خداى هارون و موسى تا كسى گمان نبرد كه ايشان به اين خداى فرعون را خواستند.

قٰالَ آمَنْتُمْ ،ابن كثير و حفص و ورش خواندند: آمَنْتُمْ ،على لفظ الخبر،و كوفيان الّا حفص به دو همزه خواندند على الاستفهام.و باقى قرّاء به همزه اى از پس او مدّى.

عند آن فرعون گفت ايشان را،امّا بر خبرى (9)بر وجه تقريع و تعنيف،و امّا بر استفهام، هم بر اين وجه:ايمان آوردى به موسى پيش ازآن كه من دستورى دادم شما را،او استاد و مهتر شماست،كه اين سحر شما را او آموخت،من بفرمايم تا شما را دست و پاى ببرند برخلاف،يعنى دست راست و پاى چپ،و آنگه شما را بردار كنم (10)بر درختان خرما،و براى آن درخت خرما اختيار كرد اين كار را تا درازتر بود و هايل تر و بلندتر تا همه كس بينند (11).و گفتند:اوّل كس كه اين عقوبت بر اين وجه فرمود

ص : 165


1- .آب،آز،مش:نيابد.
2- .آب،آز،مش:ساحر.
3- .آب:آيند.
4- .لب:خير.
5- .آب،آز،مش+توجّه.
6- .آج،لب:از.
7- .لب:خفى.
8- .آج،لب+كه.
9- .آب،آز،مش:خبر.
10- .آز:كشم.
11- .آب،آز،مش:بيند،آج،لب:ببينند.

فرعون بود،أعنى صلب (1)،دست و پاى برخلاف بريدن.و گفتند:«في»،به معنى على است،چنان كه شاعر گفت:

هم صلبوا العبدىّ في جذع نخلة (2)***فلا عطست شيبان الّا باجدعا

و گفتند:در آيت و (3)بيت،«في»به جاى خود است در معنى،براى آن كه از جهت ملابستى كه ميان درخت و مصلوب هست پندارى (4)كه درخت ظرف مصلوب است. وَ لَتَعْلَمُنَّ ،و شما بدانى كه از ميان ما و شما-يعنى او و موسى-كه عذاب كه سخت تر است و باقى تر!و نصب عَذٰاباً ،بر تميز است.

قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ ،ايشان جواب دادند كه:ما تو را نگزينيم بر آنچه به ما آمد از بيّنت و حجّت،و نه بر خداى كه ما را آفريد.بر اين قول«واو»عطف باشد،و گفتند:«واو»قسم است،يعنى تو را نگزينيم بر آنچه معلوم شد (5)از ادلّه و حجج و بيّنات،به حقّ آن خداى كه ما را آفريد. فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ ،آن حكم كه خواهى كردن مى كن،و گفتند،معنى آن است كه:تمّم ما عزمت عليه،فانّ القضاء في اللّغة هو الاتمام و الاحكام،قال:

و عليهما مسرودتان قضا هما***داود او صنع السّوابغ تبّع

إِنَّمٰا تَقْضِي هٰذِهِ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،تو حكم در اين دنيا توانى كردن كه تو را در آخرت حكمى نباشد،و نصب او بر ظرف است.و كوفيان گفتند:نصب است به عدم الخافض.

إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا ،و در خبر است كه،آسيه پرسيد كه:كه غالب شد؟و دست كه را بود؟گفتند:موسى را.گفت (6):آمنت بربّ موسى و هارون.فرعون گفت:از دل مى گويى؟گفت:اى و اللّه!گفت:بروى و بنگرى سنگى كه از آن سنگى تر (7)نباشد بيارى تا بر او زنيم تا بميرد.برفتند و سنگى بياوردند.او سر سوى آسمان كرد،خداى

ص : 166


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .آط و ديگر نسخه بدلها:النّخلة،به قياس با منابع شعر و لغت،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+در.
4- .آب،آز،مش:پندارند.
5- .آب:باشد،آز:ما شد.
6- .آب،آز،مش:گفتند.
7- .آج،لب،مش:سنگين تر.

تعالى در بهشت جاى او به او نمود،او جان بداد (1)،سنگ بر او زدند و او جسد بلا روح بود. وَ اللّٰهُ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ ،خداى-جلّ جلاله-بهتر است و باقى تر،و ما اختيار بهتر كرديم بر بدتر،و باقى (2)بر فانى.

قوله تعالى:

سوره طه (20): آیات 74 تا 99

اشاره

إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ يَمُوتُ فِيهٰا وَ لاٰ يَحْيىٰ (74) وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ اَلصّٰالِحٰاتِ فَأُولٰئِكَ لَهُمُ اَلدَّرَجٰاتُ اَلْعُلىٰ (75) جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَكّٰى (76) وَ لَقَدْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي اَلْبَحْرِ يَبَساً لاٰ تَخٰافُ دَرَكاً وَ لاٰ تَخْشىٰ (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ اَلْيَمِّ مٰا غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ (79) يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ قَدْ أَنْجَيْنٰاكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ وٰاعَدْنٰاكُمْ جٰانِبَ اَلطُّورِ اَلْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ (80) كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوىٰ (81) وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اِهْتَدىٰ (82) وَ مٰا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يٰا مُوسىٰ (83) قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلىٰ أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضىٰ (84) قٰالَ فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ اَلسّٰامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسىٰ إِلىٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطٰالَ عَلَيْكُمُ اَلْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (86) قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنٰا وَ لٰكِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِينَةِ اَلْقَوْمِ فَقَذَفْنٰاهٰا فَكَذٰلِكَ أَلْقَى اَلسّٰامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُكُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ فَنَسِيَ (88) أَ فَلاٰ يَرَوْنَ أَلاّٰ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لاٰ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ يٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ اَلرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عٰاكِفِينَ حَتّٰى يَرْجِعَ إِلَيْنٰا مُوسىٰ (91) قٰالَ يٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قٰالَ يَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاٰ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) قٰالَ فَمٰا خَطْبُكَ يٰا سٰامِرِيُّ (95) قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ اَلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهٰا وَ كَذٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96) قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي اَلْحَيٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ اُنْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ اَلَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي اَلْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّمٰا إِلٰهُكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً (98) كَذٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ مٰا قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْنٰاكَ مِنْ لَدُنّٰا ذِكْراً (99)

ترجمه

آن كه او آيد به خداى (3)گناهكار او را دوزخ باشد،بنميرد (4)در آنجا و نه زنده باشد.

و هركه به او ايمان آرد و عمل صالح كند ايشان را بود درجات بلند.

بهشتهاى مقام كه مى رود در (5)زير آن جويها،هميشه باشند در آنجا و آن جزاى (6)پرهيزگاران است.

و ما وحى كرديم به موسى كه ببر به شب بندگان مرا، بزن براى ايشان راهى در دريا خشك (7)كه نترسى (8)گرفتارى و نترسى (9).

از پس ايشان ببرد فرعون لشكر (10)بپوشيد ايشان را از دريا آنچه بپوشيد.

و گمراه كرد فرعون قومش را و راه ننمود.

اى فرزندان يعقوب برهانيدم (11)شما را از دشمن شما،و وعده داديم شما را به جانب كوه طور راست،و فروفرستاديم بر شما ترنجبين و سنبان (12).

ص : 167


1- .آج،لب+و.
2- .مش+را.
3- .آب+خود.
4- .مش:نبميرد.
5- .آج،لب:از.
6- .آج،لب:پاداش.
7- .آب:خشكى.
8- .آج،لب+از.
9- .آج،لب+ از غرق.
10- .آب،مش+خود را پس.
11- .همۀ نسخه بدلها:برهانيديم،كه با ظاهر عبارت سازگارتر مى نمايد.
12- .آج،لب:مرغ بريان.

بخورى از خوشيها آنچه روزى كرديم شما را و طاغى مشوى (1)در آن كه فرود آيد بر شما خشم من،و هركه فرود آيد بر او خشم من،فروافتد .

و من آمرزنده ام آن كس را كه توبه كند و ايمان آرد و كار نيكو كند،آنگه راه يابد.

چه شتاب زده كرد تو را از قوم تو اى موسى؟ گفت:ايشان اينك براثر من اند،و بشتافتم به تو اى خداى من تا خشنود شوى.

گفت:ما بيازموديم قوم تو را از پس تو،و گمراه كرد ايشان را سامرى.

بازگشت (2)موسى با قومش خشمناك اندوهناك،گفت:اى قوم (3)!نه وعده كرد شما را خداى شما وعده اى نيكو (4)؟دراز شد بر شما روزگار يا خواستى كه حلال شود بر شما خشمى از خدايتان،خلاف كردى وعدۀ من (5)؟ گفتند:ما خلاف نكرديم وعدۀ تو را به اختيار خود،و لكن ما برگرفتيم بارها از حلىّ قبطيان،بينداختيم آن را،همچنين بينداخت سامرى.

برون (6)آورد ايشان را گوساله،تنى بى جان كه او را بانگى[بود] (7).گفتند:اين

ص : 168


1- .آج،لب:طغيان مكنيد.
2- .آب،مش:پس بازگشت.
3- .آب،مش+من.
4- .آج لب+و،مش:يا.
5- .آب،مش:مرا.
6- .آب،مش:پس بيرون.
7- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،افزوده شد.

خداى شما (1)و خداى موسى،فراموش كرد.

نمى بينند (2)كه بازنمى آيد به ايشان سخنى،و نتواند براى ايشان زيانى و نه سودى؟ و گفت ايشان را هارون از پيش:اى گروه بيازمودند (3)شما را به آن،و خداى (4)شما خداى رحمان است،پى من گيرى و فرمان برى.(5) گفتند:ما بنجنبيم بر او مقام كردن تا بازآيد به ما موسى.

گفت:اى هارون!چه بازداشت تو را چون ديدى ايشان را كه گمراه شدند.

به دنبال (6)من نيامدى،خلاف كردى فرمان مرا؟ (7) گفت:اى پسر مادر (8)!مگير (9)محاسن من و نه سر من، كه من ترسيدم كه تو گوى بپراگندى ميان پسران يعقوب و نگاه نكنى سخن مرا.

گفت:چه كار بود تو را اى سامرى.

گفت بديدم آنچه نديدند ايشان به او (10)،بر گرفتم يك چنگال (11)از نشان پاى جبريل (12)،در انداختم آن را و هم (13)بياراست براى من تن من.

ص : 169


1- .آب،مش+است.
2- .آط:نمى بينى به قياس با نسخۀ آب تصحيح شد.
3- .آب،مش:بياموزند.
4- .آب،مش:و به درستى كه خداى.
5- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط افزوده شد.
6- .آط:كه از پس،آب،مش:چرا از پس،آج،لب:از پى.
7- .اساس:يا ابن امّ.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+من.
9- .آط،آج،لب:فرامگير.
10- .اساس:نديدى شما،به قياس با نسخۀ آب و معنى آيه تصحيح شد.
11- .آط،آب،آج،لب:مش:كف.
12- .آب،مش+پس.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:همچنين.

[21-ر] گفت:برو كه تو را در زندگانى است گوى كه الف مباد (1)با آدميان و تو را وعده اى است كه خلاف نكنند آن را و درنگر به خدايت آن كه همه روز بر وى نشسته بودى (2)بسوزيم او را پس بپراگنيم او را در دريا پراگندنى (3).

خداى شما،خداى آن است كه (4)نيست خدايى مگر او و فراخ شد هر چيزى را به دانش.

و همچنين قصّه مى گوييم بر تو از خبرها آنچه سابق شده است و بداديم تو را از نزديك ما (5)ياد كردى.

قوله-عزّ و علا (6): إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً ،«انّه»ضمير شأن و كار راست،يعنى كار چنين فتاد (7)كه هركه او با پيش خداى شود گناهكار.و نصب او بر حال است از فاعل،يعنى در آن حال كه مى شود گناهكار باشد.

مفسّران گفتند:مراد به مجرم،كافر (8)است. فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ ،«فا»براى جواب شرط آمد،او را دوزخ بود،و نصيب وى دوزخ باشد. لاٰ يَمُوتُ فِيهٰا ،نميرد (9)در آنجا تا بازرهد (10)و زنده نباشد زندگانى كه او را در آن خيرى و راحتى باشد،بل زندگانى بود كه مرگ از آن به بود.

وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً ،و هركه با پيش خداى شود مؤمن، قَدْ عَمِلَ الصّٰالِحٰاتِ ،و عمل صالح كرده باشد.و نصب«مؤمنا»بر حال است،و«قد»لتقريب الماضى من

ص : 170


1- .آط:مپساى.
2- .آط،مش:همه روز بودى بر او روى كرده.
3- .آج،لب:دريا فشانيم.
4- .آب:شما حديث آن خداى كه،آج،لب:شما آن خداست كه.
5- .آب،مش:خود.
6- .همۀ نسخه بدلها:قوله تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها:افتاد.
8- .همۀ نسخه بدلها:مشرك.
9- .آط،آب،آج،لب،آز:بنميرد.
10- .همۀ نسخه بدلها+و لا يحيى.

الحال باشد. فَأُولٰئِكَ لَهُمُ الدَّرَجٰاتُ الْعُلىٰ ،ايشان را درجات بلند باشد،و وزن على،فعل باشد،و او جمع عليا بود،كصغرى و صغر،و كبرى و كبر.و مراد به درجات امّا منازل و غرف باشد،و امّا قدر و منزلت به حسب استحقاق.

جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،«جنّات»بدل درجات باشد.درجات چه باشد؟بهشتهاى مقام كه در زير درختان آن جويها روان باشد. وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَكّٰى ،و آن جزا و پاداشت (1)آن بود كه،او متزكّى بود.و«تزكّى»،تكلّف زكا (2)باشد،و تكلّف براى آن گفت كه اگر طبع بودى بر او ثواب نبودى (3)آنچه (4)تكليف متناول باشد آن را تحمّل مشقّت آن به تكلّف توان كردن.و بعضى مفسّران گفتند: تَزَكّٰى ،اى تطهّر من الكفر و المعاصي،خويشتن را پاكيزه دارد از كفر و معاصى.كلبى گفت:اى اعطى زكاة نفسه،زكات نفس خود بدهد،و قيل:هو قول لا اله الّا اللّه.

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي ،ما وحى كرديم به موسى كه بندگان مرا در شب از مصر ببر،يعنى بنى اسرايل را و براى ايشان راهى خشك در دريا بزن كه در او آب وگل نباشد تا ايشان در او بروند. لاٰ تَخٰافُ دَرَكاً ،در آن ره نترسى (5)از دريافت[21-پ]فرعون شما را. وَ لاٰ تَخْشىٰ ،و از غرق نترسى (6)،و حمزه خواند:

لا تخف،مجزوم به جواب امر،في قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً .

و امّا قوله: لاٰ تَخْشىٰ خلاف نكردند (7)در او كه به«الف»است (8)در وجهش خلاف كردند،گفتند:بر (9)استيناف مرفوع است،و مثله قوله: يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ يُنْصَرُونَ (10).و فرّاء گفت:روا باشد كه حمزه در«تخشى»نيّت جزم كرده باشد، و لكن«الف»در آورده باشد لرأس الآية،چنان كه شاعر گفت:

أ لم يأتيك و الانباء تنمي (11)***بما لاقت لبون بني زياد

ص : 171


1- .همۀ نسخه بدلها:زكى.
2- .آط،آب،آز،مش:پاداش.
3- .اساس:بودى،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آط،آج،و آنچه.
5- .آج،لب:نترسيد.
6- .آج،لب:نترسيد.
7- .مش:كردند.
8- .همۀ نسخه بدلها+و محلش رفع.آنگه.
9- .همۀ نسخه بدلها:براى.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 111.
11- .اساس:يامى،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

و قال آخر:

هجوت (1)زبّان ثمّ جئت معتذرا***من هجو زبّان لم تهجوا (2)و لم تدع

در هر دو بيت«لم»آورد و آن را عمل نداد لضرورة الشّعر،و باقى قرّاء، لاٰ تَخٰافُ دَرَكاً وَ لاٰ تَخْشىٰ ،خواندند مرفوع بر استيناف،و التّقدير:و انت لا تخاف دركا و لا تخشى (3).و ابو على گفت:بر قرائت عامّه محلّ«لا تخاف»،و«لا تخشى»حال است،و تقدير آن است كه: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً ،غير خائف دركا و غير خاش.

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ ،آن كه او به قطع«الف»خواند،گفت:«با»زيادت است تا جمع نكرده باشد بين حرفى تعديه.و آن كس كه او به«الف»وصل خواند و تشديد«تا»من الاتّباع (4)«با»تعديه است (5).گفت:فرعون لشكر از قفاى ايشان ببرد، و آن آنگه بود كه وقت هلاك فرعون بود و نجات بنى اسرايل.خداى تعالى گفت:

حله هاى ايشان به عاريت بخواهيد (6)و در شب بروى.همچنين كردند و بنى اسرايل هفتاد هزار مرد بودند.فرعون بفرمود تا لشكر جمع شدند.با سيصد (7)هزار مرد از پس (8)ايشان برفت،به كنار دريا به ايشان رسيد (9).از پيش نگاه كردند دريا ديدند و از پس دشمن،موسى را گفتند:چه كنيم؟خداى تعالى گفت: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً ،يعنى فاضرب بالعصا على البحر و اجعل لهم طريقا كأنّه،قال:فاجعل (10)لهم بضرب العصا على البحر طريقا يبسا،اى يابسا-و جمعه ايباس-لا تخاف دركا من فرعون و لا تخشى غرقا من البحر.و در كلام حذفى و اختصارى است،و آن آن است كه:فعل ما امر به. فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ ،اى اصابهم،به ايشان رسيد از دريا آنچه رسيد،و اين ابهام براى استعظام و استهوال راست (11)،يعنى آنچه به ايشان

ص : 172


1- .اساس:هجرت خوانده مى شود،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:تهجو.
3- .آز+خواندند مرفوع.
4- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها:راست.
6- .آط:بخواهى.
7- .همۀ نسخه بدلها:ششصد.
8- .همۀ نسخه بدلها:براثر.
9- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
10- .آط،آج،لب،آز،مش:و اجعل.
11- .آج،لب:است.

رسيد حدّى بود كه آن را وصف نتوان كردن و بازگفتن جز مبهم رها كردن،چه آن شرح به وصف در نيايد (1)،و مثله قوله: فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ (2)،و مراد غرق ايشان است در دريا.

وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ ،و فرعون قوم خود را ضالّ و گمراه كرد،و هدايت نداد ايشان را.اين جواب آن است كه او گفت:... وَ مٰا أَهْدِيكُمْ إِلاّٰ سَبِيلَ الرَّشٰادِ (3)آنگه منّت نهاد بر بنى اسرايل به نعمتها (4)كه كرد بر ايشان،گفت:اى فرزندان يعقوب! قَدْ أَنْجَيْنٰاكُمْ ،برهانيديم شما را از دشمن،يعنى فرعون. وَ وٰاعَدْنٰاكُمْ ، و وعده داديم شما را جٰانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ ،جانب راست كوه طور،براى آن كه موسى را-عليه السّلام-تورات (5)پس هلاك فرعون دادند و خداى تعالى با او به طور پس از آن مناجات كرد-و آن قصّه برفته است. وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوىٰ ،و منّ و سلوى (6)،مرغ بريان كرده و ترنجبين در تيه بر شما فروفرستاده ايم (7)-برآن شرح كه رفته است در سورة البقرة.

كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،اين از آن جمله (8)است كه قول از او محذوف است،التّقدير:و قلنا لكم كلوا (9)،و شما را گفتيم (10)بخورى از پاكيها و خوشيها آنچه ما روزى كرديم شما را.و در«طيّبات»،دو قول گفتند،يكى:حلالات،و يكى:

ملاذّ و مشتهيات. وَ لاٰ تَطْغَوْا فِيهِ ،طغيان مكنى در او.عبد اللّه عبّاس گفت:ظلم مكنى در او مقاتل گفت:عصيان مكنى (11)،يعنى در معصيت صرف مكنى.كلبى گفت:كفران نعمت مكنى،و گفتند:حرام حلال مكنى،و حلال حرام مكنى.

و حمزه و كسائى خواندند:انجيتكم و واعدتكم و،ما رزقتكم به«تا»ى بى«الف» على الخبر عن (12)نفس المخاطب وحده،و در شاذّ يحيى بن وثّاب و اعمش همچنين

ص : 173


1- .همۀ نسخه بدلها:راست نيايد.
2- .سورۀ نجم(53)آيۀ 10.
3- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 29.
4- .آب،آز،مش:به نعمتهايى.
5- .همۀ نسخه بدلها+از.
6- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
7- .همۀ نسخه بدلها:فروفرستاديم.
8- .آج،لب:جمله اى.
9- .آج،لب:قلنا كلوا.
10- .مش:گفتم.
11- .همۀ نسخه بدلها+در او.
12- .همۀ نسخه بدلها:من.

خواندند،و باقى قرّاء به«نون»و«الف»خبرا عن المخاطب و غيره معه على وجه التّعظيم. فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي ،و كسائى خواند تنها و در شاذ اعمش،و يحيى بن وثّاب:فيحلّ[22-ر]به ضمّ«حا»،و من يحلل،به ضمّ (1)من الحلول،كه پس خشم من به شما فرود آيد.و باقى قرّاء خواندند:(فيحل عليكم.و من يحلل)،من الحلال، كه پس خشم من بر شما حلال شود،و هركه را خشم من بر او حلال شود يا به او فرود آيد،بر قرائت كسائى: فَقَدْ هَوىٰ ،هلاك شود و در دوزخ افتد.و قوله: فَيَحِلَّ ، نصب«لام»بر جواب نهى است به«فا»به اضمار«أن».

وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ ،من بيامرزم آن را كه توبه كند و ايمان آرد و عمل صالح كند،توبه كند از گناه و ايمان آرد به اللّه (2)و عمل صالح كند از نماز و روزه (3)، لِمَنْ تٰابَ من الذّنوب وَ أَمِنَ بعلاّم الغيوب وَ عَمِلَ صٰالِحاً ليوم كشف الكروب، وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لمن تاب و آمن باللّه الوهّاب و عمل صالحا لجزيل الثّواب. ثُمَّ اهْتَدىٰ الى ما (4)ينجيه من اليم (5)العقاب.قوله: ثُمَّ اهْتَدىٰ ،قتاده و سفيان ثورى گفتند:يعنى ملازم اسلام باشد تا بر اسلام ميرد.زيد اسلم گفت:مراد آن است كه علم بياموزد تا به آن ره برد.شعبى و مقاتل و كلبى گفتند:بداند كه برآن ثواب خواهد بودن.ضحّاك گفت:استقامت كند.و در تفسير اهل البيت (6)است:ثمّ اهتدى الى ولاية علىّ بن ابي طالب (7).

وَ مٰا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يٰا مُوسىٰ ،چه بشتابانيد تو را از قومت-يعنى اين هفتاد كس كه با او بودند-كه او ايشان را برگزيد-تا كلام خداى شنوند.موسى -عليه السّلام-ايشان را در ره رها كرد و او از پيش برفت و ايشان را گفت:براثر من مى آيى كه (8)مشتاق شده ام به حضرت خداى جلّ جلاله.چون برسيد،خداى تعالى او را گفت: وَ مٰا أَعْجَلَكَ ،چه بود كه تو را بشتابانيد از قومت اى موسى؟

ص : 174


1- .همۀ نسخه بدلها+لام.
2- .همۀ نسخه بدلها:خداى.
3- .همۀ نسخه بدلها+زكات.
4- .همۀ نسخه بدلها:من.
5- .همۀ نسخه بدلها:الم.
6- .همۀ نسخه بدلها+عليهم السّلام.
7- .آج،لب+عليهما السّلام.
8- .همۀ نسخه بدلها+من.

قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلىٰ أَثَرِي ،موسى گفت:اينك ايشان (1)براثر من اند و من براى آن شتافتم تا طلب رضاى تو كنم.

خداى تعالى او را خبر داد از فتنۀ سامرى،گفت: فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا ،ما قوم تو را امتحان كرديم از پس تو،يعنى از پس آمدن تو. وَ أَضَلَّهُمُ السّٰامِرِيُّ ،و سامرى ايشان را گمراه كرد.نگر تا قديم-جلّ جلاله-چگونه فرمود حوالت امتحان كه تفسير او تشديد تكليف باشد،به خود حوالت كرد (2)و حوالۀ (3)اضلال به سامرى كرد،اگر اضلال خداى كردى،حوالت به سامرى نبودى.مفسّران گفتند:ششصد هزار مرد بودند همه به گوساله مفتون و گمراه شدند،جز دوازده هزار مرد كه ايشان با هارون بماندند، گوساله پرست نشدند.

فَرَجَعَ (4) ،موسى-عليه السّلام-با ميان قوم (5)آمد خشمناك و دلتنگ،ايشان را گفت: يٰا قَوْمِ ،اى امّت من!نه خداى تعالى شما را وعده و نويد نكو داد؟و آن وعده آن بود كه خداى تعالى گفته بود كه:من كتابى دهم شما را كه در او بيان حلال و حرام باشد،يعنى تورات روزگار دراز شد از پس مفارقت من از شما؟ صورت استفهام است و مراد انكار،يعنى عهد دراز نشد (6).«ام»،معادلۀ همزۀ استفهام است،يا شما خواستى كه حلال شود بر شما خشمى از خداى من (7)و قرّاء خلاف نكرده اند در كسر«حا»اين جاى كه (8)حلّ (9)يحلّ خواندند (10)من الحلال. فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي ،موعد من خلاف كردى.و وعدۀ ايشان موسى را آن بود كه:بر عهد او بايستند و مقام كنند و از آن بر نگردند تا آمدن موسى باشد.

قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنٰا ،ما وعدۀ تو را خلاف نكرديم به ملك و قدرت و طاقت خود،اين مؤمنان گفتند كه مالك نبوديم و نتوانستيم دفع آن كيد كردن كه

ص : 175


1- .آط،آب،آز،ايشان اينك،آج،لب:ايشان را اينك.
2- .همۀ نسخه بدلها:به خود كرد.
3- .آط،آب،آز،مش:حوالت.
4- .آج،لب+ مُوسىٰ إِلىٰ قَوْمِهِ .
5- .همۀ نسخه بدلها+خود.
6- .آج،لب،مش:نشده.
7- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:شما.
8- .آط،آج،لب،آز،مش:اين جايگه.
9- .همۀ نسخه بدلها:جمله.
10- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.

سامرى كرد.قتاده و سدّى گفتند: بِمَلْكِنٰا اى بطاقتنا.ابن زيد گفت،معنى آن است كه:لم نملك انفسنا في تلك الفتنة،ما در آن فتنه بر خويشتن مالك نبوديم.

ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر خواندند:بملكنا به كسر الميم،و نافع و عاصم خواندند:بملكنا،به فتح«ميم»على المصدر،و حمزه و كسائى خواندند:بملكنا به ضمّ«ميم»،اى بسلطاننا. وَ لٰكِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً ،اى اثقالا،و لكن ما اثقالى و مبلغى (1)بسيار چنان كه بارى گران بود بر گرفتيم از حلىّ آل فرعون كه به ما رسيده بود.

ابو عمرو و حمزه و أبو بكر خواندند:[حملنا،به فتح«حا»و«ميم»مخفّف من الحمل،بر گرفتيم.و باقى فرّاء] (2)«حمّلنا»به ضمّ«حا»و كسر«ميم»و تشديد على الفعل المجهول من التّفعيل،و لكن بر ما نهادند،يعنى ديگران ما را گفتند كه:

بردارى و ما را بر حمل آن حمل كردند. فَقَذَفْنٰاهٰا ،پيش سامرى بينداختيم[22-پ]، (3)[ فَكَذٰلِكَ أَلْقَى السّٰامِرِيُّ ،و همچنين سامرى آنچه داشت از زر و حلىّ هم بينداخت و بر سر آن نهاد.

فَأَخْرَجَ لَهُمْ ،برون آورد براى ايشان،يعنى براى قوم، عِجْلاً جَسَداً ،گوساله تنى بى جان. لَهُ خُوٰارٌ ،كه او را آواز گاو بود.در آواز او دو قول گفتند،سعيد جبير گفت:سامرى از اهل كرمان بود و منافق بود،چون موسى-عليه السّلام-قوم را به سى روز وعده داد كه بازآيد،چون خداى تعالى ده روز ديگر بيفزود قوم گفتند:موسى به وعده بازنيامد.سامرى گفت:دانى تا سبب نيامدن موسى چيست با نزديك شما؟ گفتند:نه.گفت:سبب اين حلىّ آل فرعون كه شما به عاريت بستدى و با خداوندانش ندادى اكنون بيارى تا من آن را تدبيرى سازم.بياوردند و آنچه او داشت نيز بياورد و با آن ضمّ كرد و به سه روز گوسالۀ زرّين بپيراست (4)و مرصّع كرد به انواع جواهر،آنگه از آن خاكى كه جبريل-عليه السّلام-پاى بر او نهاده بود قبضه اى داشت،از آن خاك پاره اى در شكم آن گوساله افگند از او آوازى آمد چون آواز

ص : 176


1- .همۀ نسخه بدلها:متاعى.
2- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:از اين جا به بعد افتادگى دارد،از آط آورده شد.
4- .آب:پير است،آج،لب:بياراست.

گوساله.و گفتند:او براى آن جبريل را ديد كه از جملۀ آن كودكان بود كه در عهد آن كه فرعون كودكان را مى كشت او را در شكافى (1)كوهى پنهان كرده بودند،جبريل ايشان را از پر خود شير دادى،از آنجا شعاع قوى بود تا جبريل را بديدى،وقتى كه به موسى آمدى و از موسى-عليه السّلام-شنيده بود كه خاكى كه از قدم جبريل بردارند بر هركجا زنند به آواز آيد از عادتى كه خداى رانده است او اين چاره چنين ساخت،و براى آن از حيوانات گوساله اختيار كرد كه آن روز كه كار قبطيان و كسانى كه به موسى ايمان نداشتند گاو پرستيدندى و فرعون از جملۀ ايشان بود پيش ازآن كه دعوى خدايى كرد ازآنجا گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ (2)،و ازآنجا گفتند قبطيان:

وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ (3) ...،پس سبب آواز گوساله از اين جا بود.اين قول حسن و قتاده و سدّى است و اختيار ابن الاخشاد.

مجاهد گفت:سامرى آن گوساله به صنعت چنان ساخته بود مخارق گلوى او كه چون بادى در زير او دميدندى آن باد در شكم او افتادى از گلوى او آواز گاوى برون آمدى چنان كه آواز نى و مزمار به اختلاف مخارق مختلف مى شود.آنگه آن را بياورد و بر مهبّ باد نهاد و پرامن (4)او استوار كرد تا باد به زير او در شكم او شود،آنگه ايشان را جمع كرد و گفت:بيا (5)تا بنگرى كه من از آن حلىّ چه ساختم!بيامدند و بديدند،گوساله اى سخت نيكو پراسته (6)بود و مرصّع كرده به انواع جواهر.ايشان در آن مى نگريدند تا ناگاه باد بر آمد و در شكم او افتاد و به گلوى او برون آمد،آوازى حاصل آمد بر شبيه آواز گاو.ايشان كه آن ديدند.سجده كردند و گفتند: هٰذٰا إِلٰهُكُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ ،اين خداى شماست و خداى موسى،موسى خداى را اين جا فراموش كرده است و به طور رفته است به طلب او و اين از سر كفر و جهل و تقليد و حبّ عبادت عجل گفتند،و اين قول قريب است به صواب و اگرچه قول اوّل (7)ممتنع نيست و آن محمول بود بر تشديد تكليف و محنت.بعضى دگر گفتند: فَنَسِيَ ،

ص : 177


1- .همۀ نسخه بدلها:شكاف.
2- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 24.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 127.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:پيرامن.
5- .آب،آز،مش:بياييد.
6- .آب،آج،مش:پيراسته،آز،پير است.
7- .آج،لب:او.

حكايت كلام ايشان نيست،بل كلام خداست،و معنى آن كه:فنسى السّامرىّ عهد موسى،اى ترك.سامرى عهد موسى رها كرد،و قول اوّل به ظاهر آيت و سياقت او لا يقتر است.

آنگه گفت: أَ فَلاٰ يَرَوْنَ ،صورت استفهام است و مراد تقرير و تقريع و تنبيه ايشان بر خطاشان.نمى بينند،يعنى نمى دانند كه جوابى با ايشان نمى آيد،يعنى اگر با او سخن گويند جواب ندهد. وَ لاٰ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً ،و مالك منفعت و مضرّت ايشان نيست؟ وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ ،و هارون عليه السّلام-گفت ايشان را پيش از آن:اى قوم!مكنى اين جهل كه اين فتنه و امتحانى است كه شما را كردند به اين،و خداى شما خداى رحمان (1)بخشاينده و روزى دهندۀ خلقان است،پى من گيرى و فرمان من برى.

گفتند:ما از بر اين (2)عجل فرازتر (3)نشويم تا موسى به نزديك ما آيد.هارون از ايشان تبرّا كرد و دور شد از ايشان با آن دوازده هزار مرد كه با او بودند،و باقى قوم گردبرگرد عجل بودند،گاهى رقص مى كردند و گاهى سجده مى كردند و شهقه (4)و نعره مى زدند و نشاط مى كردند.موسى-عليه السّلام-بازآمد،از دور آواز ايشان شنيد.آن هفتاد مرد كه با او بودند،ايشان را گفت:هذا صوت الفتنة،اين آواز فتنه است.

چون هارون را ديد،در كنار گرفت و سر او را دركش (5)گرفت پرسيدن را و او را گفت:يا هارون!چه منع كرد تو را ازآن كه چون اين حال افتاد كه از پى من بيايى و مرا خبر دهى؟ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي ،فرمان من عصيان كردى؟استفهام است نه خبر،و مورد او عتاب است.

هارون جواب داد و گفت: يَا بْنَ أُمَّ ،ابن كثير و ابو عمرو و عاصم به روايت حفص خواندند: يَا بْنَ أُمَّ به فتح«ميم»،و باقى قرّاء:به كسر«ميم».وجه قرائت اوّل آن باشد كه:ابن را مع الامّ يك اسم كرده است،و آن را بنا كرده بر فتح،نحو:خمسة

ص : 178


1- .آب،آج،لب،آز،مش+و.
2- .آج،لب:از اين.
3- .آج،لب:فراتر.
4- .آج،لب:شيهه.
5- .آج،كشش،لب،آز،كنار.

عشر،جز آن كه خمسة عشر متضمّن است معنى«واو»را،و الاصل:خمسة و عشرة،و اين لفظ متضمّن معنى«لام»است،و التّقدير:ابن لامّى،و گفتند،تقدير آن است:يا ابن (1)امّاه،«ها»و«الف»به ترخيم بيفگند.

و گفتند،بر لغت آن گروه است كه گويند از عرب:يا ربّاه (2)و يا امّاه،به معنى يا ربّي (3)و يا امّي،و اين را بيان كرده ايم.و وجه قرائت دوم آن است كه:اصل يا ابن امّى بوده است،«يا»بيفگند (4)و اكتفى بالكسرة عن الياء،چنان كه در اخوات او بيان كرديم.

گفت اى برادر من: لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاٰ بِرَأْسِي ،محاسن و سر من در كنار مگير.در اين،دو وجه گفتند:يكى آن كه در آن روزگار عادت آن بود كه به جاى مصافحه و معانقه اين معنى كردندى و منفّر نبودى،براى آن كه معتاد بود (5)،و آنچه به عادت بود مختلف شود به اختلاف اوقات و اشخاص و اماكن.وجهى دگر آن است كه:اين بر وجه كنايت مى گويد،چنان كه يكى از ما گويد:دست از سر و ريش من بدار كه من در اين كار بى جرمم،يعنى اين جرم بر من منه،و مرا به اين،مطالبه و مؤاخذه مكن،و دعني من هذا الحديث. إِنِّي خَشِيتُ ،من ترسيدم كه تو گويى تفريق كردى ميان بنى اسرايل و فرقت در ميان ايشان افگندى و قول و سخن مرا مراقبت نكردى ازآن كه واقف نباشى بر كيفيّت حال.

قٰالَ فَمٰا خَطْبُكَ يٰا سٰامِرِيُّ ،آنگه روى به سامرى كرد و او را گفت:چه كردى اى سامرى،و چگونه كردى و تو را بر اين كار چه حمل كرد؟و خطب،كار (6)عظيم باشد،يعنى اين چه كار عظيم است كه از دست تو بيامد؟ سامرى گفت: بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ ،من چيزى ديدم كه ايشان نديدند، يعنى جبريل را.حمزه و كسائى خواندند:بما لم تبصروا به،«تا»ى خطاب،و باقى قرّاء به«يا»خبرا عن الغائب،يقال:بصرت بفلان و ابصرته لغتان،كما يقال:

خرجت به و اخرجته،و دخلت به و ادخلته،و ذهبت به و اذهبته.و گفتند:بصرت به

ص : 179


1- .آب،آز،مش:يا ابن.
2- .آب،آز،مش:اباه.
3- .آب،آز،مش:ابى.
4- .آج،لب:بيفگندند.
5- .آط:نبود،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- .آج،لب:كارى.

بليغتر باشد از ابصرته،و گفتند:بصرت به،اى علمت به،من البصيرة،يقال:ابصر بكذا اذا اعلم فهو بصير. فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ ،حسن بصرى خواند:

قبضت به«صاد»نامعجم،و جملۀ قرّاء به«ضاد»منقّط خواندند.و فرق ميان قبض و قبص آن است كه قبص به«صاد»نامعجم،گرفتن به سر انگشتان باشد،و به «ضاد»قبض بالكفّ باشد. مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ ،از پى و قدم جبريل. فَنَبَذْتُهٰا ،در شكم گوساله انداختم،چنان كه شرح داديم. وَ كَذٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ،و نفس من مرا بر اين كار حريص كرد و آرايش داد اين كار را در چشم من،و مرا به اين كار دعوت كرد.

موسى-عليه السّلام-گفت: فَاذْهَبْ ،برو از اين جا، فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ ،كه تو را در زندگانى تا زنده باشى،آن باد كه گويى: لاٰ مِسٰاسَ ، يعنى تو را الف مباد با آدميان.با دعاى (1)موسى-عليه السّلام-الف سامرى از آدميان ببريد تا آبادانى رها كرد و در بيابانها با وحوش و سباع مختلط شد،و اگر هيچ آدمى را ديدى (2)از دور آواز مى دادى كه:لا مساس لا مساس،زنهار پيرامن[من] (3)مگردى و دست به من بازننهى.بعضى دگر گفتند:موسى-عليه السّلام-بنى اسرايل را نهى كرد ازآن كه با او مخالطه كنند،او را براندند و در ميان خود و آبادانى جاى ندادند و تمكين نكردند.و قول اوّل درستر (4)است،و قوله: لاٰ مِسٰاسَ ،اى لا مماسَّة و اين مبنى است بر فتح با«لا»ى نفى جنس،چنان كه لا رجل فى الدّار و لا بيع و لا خلّة،و لا شفاعة.

و قتاده گفت:هنوز نسل او كه مانده اند همچنين اند،و اگر كسى را بينند از دور آواز مى دهند كه:لا مساس.و در بعضى كتب هست كه:اگر كسى نه از ايشان،دست به ايشان باززند،در حال هر دو را تب گيرد،و اين لا مساس از او چنان معروف شد تا شعرا در شعر بگفتند،قال:

نحايده كأنّك سامرىّ***تصافحه يد فيها جذام

و قال آخر:

ص : 180


1- .آب،آز،مش:تا به دعاى.
2- .آب:آدميى را بديدى.
3- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:درست تر.

تميم كرهط السّامريّ و قوله***الا لا يريد السّامرىّ مساسا

و قال رؤبة:

حتّى يقول الازد لا مساسا***

و در خبر مى آيد كه:موسى خواست تا او را بكشد،خداى تعالى گفت:مكش او را كه او سخى است.و رسول-عليه السّلام-گفت:

تجافوا عن ذنب السّخيّ فانّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر (1). و انّ لك،و تو را يا سامرى! مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ ،موعدى و نويدى هست از عذاب خداى كه آن را با تو خلاف نكنند.ابن كثير و ابو عمرو خواندند،و در شاذّ حسن و قتاده و ابو نهيك:به كسر«لام»،«لن تخلفه»اى لن تتجاوز عنه،و لن تفوته،كه تو از آن بنگذرى (2)و فايت نشوى. وَ انْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً ،اين معبود خود را نگر كه او را به خداى گرفتى و بر او همه روز اقبال كردى و بر او مقام كردى.و اصل«ظلت»،ظللت بوده است،«لام» مكسور بيفگندند كراهت تضعيف را.و عرب را در او دو مذهب است:ظَلت،و:ظِلت، به فتح«ظا»،و كسر او،آن كه«ظلت»گفت به كسر،نقل حركت«عين»كرد با «فا»تا بدانند كه آن حرف كه محذوف است مكسور بود.و آن كه به فتح گفت،بر اصل خود رها كرد،و مثله:مست و مست (3)،و همت و همت في مست و هممت،و «احست»،به معنى احسست،قال الشّاعر:

خلا انّ العتاق من المطايا***احسن به فهنّ اليه (4)شوس

لَنُحَرِّقَنَّهُ ،ما بسوزيم آن را. ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً ،پس آن را در دريا فشانيم خاكستر آن.و ابو جعفر المدنىّ (5)خواند:لنحرقنّه،من قولهم:حرقته بالمبرد اذا بردته و حرقته (6)ايضا،يعنى به سوهان بساييم و پس در دريا فشانيم.قال الشّاعر:

بذي (7)فرقين يوم بني (8)حبيب***نيوبهم علينا يحرقونا

ص : 181


1- .آج،لب:اعثر.
2- .آج،لب:بنگريزى،مش:نبگذرى.
3- .آب،آز:مثلث.
4- .آط و ديگر نسخه بدلها:اليوم،به قياس با چاپ شعرانى(486/8)و منابع شعر تصحيح شد.
5- .آج،لب:ابو جعفر مدنى.
6- .آط و ديگر نسخه بدلها و چاپ شعرانى:ابردته و احرقته،با توجه به معنى عبارت و كتب لغت تصحيح شد.
7- .آط:بذ،به قياس با نسخۀ آب تصحيح شد.
8- .-چاپ شعرانى(487/7):بنو.

و اصل هر دو كلمه يكى است كه هر دو جاى (1)تفريق حاصل آيد.و اصل نسف، گندم بر باد دادن باشد تا كاه از او جدا شود،و آلت آن را كه ما«جون»گوييم آن را منسفة خواندند.

آنگه بر سبيل ردّ بر ايشان گفت: إِنَّمٰا إِلٰهُكُمُ اللّٰهُ الَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،خداى شما يك خداست كه جز او خدايى نيست. وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ،و او واسع است بر همه چيز به علم،يعنى او محيط است به همه چيزها و هيچ چيز از آن خارج نيست،بل همه چيز در علم او گنجد.

آنگه رسول را گفت-عليه السّلام: كَذٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ ،همچنين قصّه كنيم بر تو از اخبار گذشتگان كه اين قصّه كرديم و ما تو را بداديم از نزديك ما،يعنى از علومى كه نزديك ما هست،يعنى در غيب ماست ياد كردى.و اين،بر طريق منّت و تذكير نعمت مى فرمايد بر رسول-عليه السّلام.

قوله تعالى:

سوره طه (20): آیات 100 تا 135

اشاره

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وِزْراً (100) خٰالِدِينَ فِيهِ وَ سٰاءَ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ حِمْلاً (101) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي اَلصُّورِ وَ نَحْشُرُ اَلْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخٰافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً (104) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْجِبٰالِ فَقُلْ يَنْسِفُهٰا رَبِّي نَسْفاً (105) فَيَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً (106) لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (107) يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ اَلدّٰاعِيَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً (108) يَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ اَلشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109) يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً (110) وَ عَنَتِ اَلْوُجُوهُ لِلْحَيِّ اَلْقَيُّومِ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ يَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً (112) وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنٰا فِيهِ مِنَ اَلْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113) فَتَعٰالَى اَللّٰهُ اَلْمَلِكُ اَلْحَقُّ وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً (114) وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ أَبىٰ (116) فَقُلْنٰا يٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلاٰ يُخْرِجَنَّكُمٰا مِنَ اَلْجَنَّةِ فَتَشْقىٰ (117) إِنَّ لَكَ أَلاّٰ تَجُوعَ فِيهٰا وَ لاٰ تَعْرىٰ (118) وَ أَنَّكَ لاٰ تَظْمَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تَضْحىٰ (119) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ اَلشَّيْطٰانُ قٰالَ يٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلىٰ شَجَرَةِ اَلْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاٰ يَبْلىٰ (120) فَأَكَلاٰ مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا يَخْصِفٰانِ عَلَيْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّةِ وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ (121) ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ (122) قٰالَ اِهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدٰايَ فَلاٰ يَضِلُّ وَ لاٰ يَشْقىٰ (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ (124) قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمىٰ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125) قٰالَ كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ اَلْيَوْمَ تُنْسىٰ (126) وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآيٰاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقىٰ (127) أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي اَلنُّهىٰ (128) وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129) فَاصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا وَ مِنْ آنٰاءِ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرٰافَ اَلنَّهٰارِ لَعَلَّكَ تَرْضىٰ (130) وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ (131) وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاٰةِ وَ اِصْطَبِرْ عَلَيْهٰا لاٰ نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْوىٰ (132) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ يَأْتِينٰا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مٰا فِي اَلصُّحُفِ اَلْأُولىٰ (133) وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَكْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزىٰ (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ اَلصِّرٰاطِ اَلسَّوِيِّ وَ مَنِ اِهْتَدىٰ (135)

ترجمه

هركه برگردد از او، او بر گيرد روز قيامت بارى گران.

هميشه باشند در آنجا و بد بود ايشان را روز قيامت بار.

آن روز كه دردمند در صور و برانگيزيم گناهكاران را آن روز سبز چشم.

راز مى گويند ميان ايشان مقام نكردى جز ده روز.

ما داناتريم به آنچه مى گويند چون گويد نكوترين ايشان به طريقت نستادى (2)الّا روزى.

و مى پرسند تو را از كوهها، بگو پست كند آن را خداى من پست كردنى.

ص : 182


1- .آج،لب:جابر.
2- .آب:نستاتيد،آج،لب:درنگ نكرديد،مش:نه استاديد.

پس بپراگند (1)آن را بيابانى (2)ساده.

نبينى (3)در آنجا (4)كژى و نه بلندى (5).

آن روز پس روى (6)كنند خواهنده (7)را كژى نبود[او را] (8)و ذليل شود آوازها خداى را (9)نشنوى الّا آوازى نرم.

آن روز سود ندارد شفاعت الّا آن را كه دستورى دهد خداى[و پسنديده باشد او را] (10)قول.

مى داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است و محيط نشوند به او علم اينان.

ذليل شود (11)[رويها براى خداى] (12)زنده پاينده و نوميد شد آن كه بر گرفت بيدادى.

و هركه كند از نيكها (13)و او مؤمن باشد،نترسد از ظلمى و نه نقصانى.

و همچنين بفرستاديم (14)قرآنى تازى و بگردانيديم در او از ترسانيدن تا مگر ايشان بپرهيزند،يا پديد آرد ايشان را يادكردنى (15).

بزرگوار است[خداى] (16)پادشاهى راستى (17)و شتاب مكنى به (18)

ص : 183


1- .آج،لب:رها كند.
2- .آج،لب:زمين.
3- .آب،مش:كه نبينى.
4- .آب+هر.
5- .آج،لب:زير بالايى.
6- .آج،لب:پيروى.
7- .آج،لب:خواننده.
8- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،افزوده شد.
9- .آب،مش+كه.
10- .آط و آب:ندارد،به قياس با نسخۀ لب افزوده شد.مش:و بپسندد او را.
11- .آب،مش:شد.
12- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
13- .آج،لب،مش:نيكيها.
14- .آب،مش:فروفرستاديم.
15- .آب،مش:ياد كردى.
16- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،افزوده شد.
17- .آج،لب:براستى.
18- .آب،مش:مشتاب به.

قرآن از پيش آن كه بگذارند به تو وحى او،و بگو بار خدايا بيفزاى مرا دانشى.

ما عهد كرديم به آدم از پيش پس فراموش كرد و نيافتيم او را عزمى.

و چون گفتيم فريشتگان را سجده كنى آدم را،سجده كردند مگر ابليس (1)سرباززد.

گفتيم:اى آدم!اين (2)دشمن تو و جفت (3)تو است،بيرون نكند شما را از بهشت كه رنجور شوى! تو راست كه گرسنه نشوى در آنجا و برهنه نشوى.

و تو تشنه نشوى در آنجا و بر صحرا نيفتى.

وسوسه كرد به او ديو،گفت:اى آدم!ره نمايم تو را بر درخت جاويدان و پادشاهى كه كهنه نشود؟ بخوردند (4)از آن و پديد آمد ايشان را عورتشان،باستادند (5)، مى دوختند در (6)ايشان از برگ بهشت،و نافرمانى كرد آدم در خدايش و نوميد شد.

آنگه برگزيد او را خداى (7)،و تو به پذيرفت بر او و لطف كرد.

گفت فروشوى از اين جا جمله بهرى از شما بهرى را (8)

ص : 184


1- .آب،مش+كه.
2- .آب،مش+ابليس.
3- .آج،لب:زن.
4- .آب:پس بخوردند.
5- .آب:و بايستادند.
6- .آب،آج،لب:بر.
7- .آب+او.
8- .آج،لب:بر بهرى.

دشمن اگر آيد به شما[از من] (1)دينى،هركه پس روى (2)كند دين مرا گمراه نشود و بدبخت.

و هركه برگردد از ياد كرد من او را باشد زندگانى تنگ،و برانگيزيم او را (3)روز قيامت نابينا.

گويد بار خدايا!چرا برانگيختى مرا نابينا،و من بينا بودم.

گويد همچنين به تو آمد آيتهاى ما،تو آن را رها كردى (4)و همچنين تو را رها كنند امروز.

و همچنين جزا دهيم آن را كه اسراف كند و بنگرود (5)به آيتهاى خدايش و عذاب آخرت سختر (6)باشد و باقى تر.

ره ننمود ايشان را كه چند هلاك كرديم پيش (7)ايشان از امّتان كه مى روند در جايهاى ايشان (8)؟در اين آيتهاست خداوندان خرد را.

اگر نه سخنى است كه سابق شده است از خداى تو (9)،واجب بودى و وقتى كه نامزد.

صبر كن بر آنچه مى گويند و تسبيح (10)به شكر خدايت پيش از بر آمدن آفتاب و پيش از فروشدن (11)آفتاب و از اوقات

ص : 185


1- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،افزوده شد.
2- .آب:پيروى.
3- .آب+در.
4- .آب:فراموش كردى.
5- .آب:ايمان نيارد،آج،لب:مؤمن نبود.
6- .آب،آج،لب:سخت تر.
7- .آب+از.
8- .آب:خود به درستى كه.
9- .آب+ هرآينه كه.
10- .آب+كن.
11- .آج،لب:فرورفتن.

شب[تسبيح كن] (1)و كنارهاى روز تا همانا (1)كه خشنود شوى.

و مكش (2)چشمهايت به آنچه برخوردار كرديم (3)به او جفتانى از ايشان زينت زندگانى دنيا تا بيازماييم ايشان را در او و روزى خداى تو بهتر است و پاينده تر.

بفرماى اهل خود را به نماز و صبر كن در آن نپرسيم تو را روزى،ما روزى مى دهيم[تو را] (5)و عاقبت پرهيزگاران راست.

و گفتند چرا نيارد به ما حجّتى از خدايش،نيامد به ايشان حجّت (4)آنچه در كتابهاى پيشين است؟ و اگر ما هلاك كردمانى ايشان را به عذابى از پيش[آن] (7)،گفتند (5)[اى] (9)خداى[ما] (10)چرا نفرستادى به ما پيغامبرى تا ما پس روى (6)كرديمى آيتهاى تو را از پيش آن كه ذليل و هلاك شديمى.

بگو همه منتظريم انتظار كنى،بدانى كه است كه (7)خداوندان راه راست،و كيست كه راه يافته است.

قوله تعالى: مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ ،هركس كه اعراض كند و برگردد از او،يعنى از آن ذكر كه ما تو را كرديم و ياد داديم و دليل انگيختيم بر او از ادلّۀ توحيد و ايمان.

ص : 186


1- .آب:شايد.
2- .آج،لب:مكن.
3- .آب:برخوردارى داريم.
4- .آب:حجّتى.
5- .آب:گفتندى.
6- .آب:پيروى.
7- .آب:تا بدانيد كه كيست.

فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وِزْراً ،او روز قيامت بار گران برگيرد از بار گناه.

خٰالِدِينَ فِيهِ ،در آن بار گران هميشه باشد،يعنى در عقوبت آن،براى آن كه آن خود كنايت است از عقاب. وَ سٰاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ حِمْلاً ،و بد بارى باشد ايشان را آن روز قيامت.و نصب او بر تميز (1)است و فاعل«ساء»مضمر است،و تقدير آن است كه:و ساء الحمل لهم حملا.

يَوْمَ يُنْفَخُ ،بدل روز قيامت است،آن روز كه در صور دمند-و بيان اين كرديم.

وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ ،و گناهكاران را حشر كنيم اين روز ازرق چشم،و اين علامت دوزخيان باشد،و گفتند:به زرقۀ چشم كورى خواست،و قول اوّل ظاهرتر است چه در خبر چنان است كه:اهل دوزخ سياه روى و سبز چشم باشند،و اين براى تشويه خلق مى گويد كه خلق ايشان مشوّه باشد.

يَتَخٰافَتُونَ ،با يكديگر چيزى كه گويند به سرّ گويند و (2)آواز نرم،چه زهره ندارند كه آواز بردارند از هول آن روز،با يكديگر به سرّ گويند. إِنْ لَبِثْتُمْ مقام نكردى شما مگر ده روز.«ان»،به معنى«ما»ى نافيه است،و براى آن عَشْراً گفت و عشرة نگفت كه ليالى خواست،براى آن كه عرب حساب بر (3)ماه كنند و ماه به شب برآيد كه مردم او را ببينند.

آنگه گفت:اگرچه اين حديث به سرّ گويند،ما عالم تريم به آنچه ايشان گويند. إِذْ يَقُولُ ،آنگه گويد كسى كه در ميان ايشان از او نيكوطريقه تر نباشد گويد: إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً ،شما بيشتر از روزى مقام نكردى در گور،يعنى ايشان را مدّت مقام در گور اندك آيد ازآن كه ايشان مرده باشند و بى خبر از مرور احوال و سنين.ابو على جبّائى گفت:اين از پس عذاب گور گويند،يعنى از آنگه كه عذاب گور منقطع شد تا به كنون اين مقدار است،و روا باشد كه اين،آنان گويند كه ايشان را عذاب گور نباشد.

آنگه رسول را گفت كه:اين كافران تو را از كوهها بپرسند،بگوى كه:خداى آن را نسف كند،يعنى خرد كند همچون ريگ روان كه باد بر او گمارد تا در عالم

ص : 187


1- .آب:تمييز.
2- .آب،آز،مش+به.
3- .آب،آز،مش:به.

بپراگند.و گفتند:در دريا ريزد.

اگر گويند:اين«فا»چرا آمد اين جا،و اين نه جايگاه«فا»ست،چه اخوات او را هيچ«فا» (1)در او نيست؟جواب آن است كه گوييم:آن سؤالهايى بود كه از رسول-عليه السّلام-كردند،او جواب داد،اين سؤال نكرده بودند خداى خبر داد از اين متضمّن به حرف شرط،و تقدير آن كه:و ان يسألوك عن الجبال فقل: فَيَذَرُهٰا ، رها كند آن را، قٰاعاً صَفْصَفاً ،زمينى ساده ملساء.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابن زيد گفتند:صفصف آن بود كه در او نبات نبود،و گفتند:مكانى باشد كه از (2)استواء چون صف بود.و قاع همين (3)زمين ملساء بود، و گفتند:جايى كه آب در او بايستد،و قال:

كأنّ ايديهنّ بالقاع القرق***ايدي جوار يتعاطين الورق

كلبى گفت:صفصف،زمينى بود كه در او خاك نبود.

لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً ،در او هيچ كژى و بلندى نباشد،يعنى در او هيچ نشيبى و فرازى نباشد،نه وادى بود نه اكمه،چه بلندى (4)آن با پستى كه راست كنند تا در او تفاوتى نبود.و گفتند:امت انثناء بود،يقال:مدّ حبله حتّى ما ترك فيه امتا،و ملأ سقاه حتّى ما ترك فيه امتا،قال:

ما فى انجذاب سيره من امت***

يمان گفت:امت سقف باشد،يعنى هيچ عمارت نباشد (5)همه خراب شود و پست.

يَوْمَئِذٍ ،آن روز اشارت به روز قيامت است كه ذكر او برفت. يَتَّبِعُونَ الدّٰاعِيَ ، خلايق متابعت كنند آن داعى را كه خلقان را با عرصۀ قيامت خواند،و آن اسرافيل باشد كه به نفخ صور دعوت كند خلق را بر قول بيشتر مفسّران. لاٰ عِوَجَ لَهُ ،كژى نباشد او را،گفتند:ضمير راجع است با دعاء،دعاى او را كژى نباشد.گفتند:آن كلام مقلوب است،يعنى لا عوج لهم من دعائه،و خلايق را از دعاى او معدلى و

ص : 188


1- .آب،آز،مش:فايى.
2- .آب،آز،مش:به.
3- .آب،آز،مش:هم،لب:همه.
4- .آج،لب:بلند.
5- .در آط،آب:بالاى كلمه نوشته شده است«نماند».

محيصى و زيغى و ميلى نباشد به خلاف آن باشد كه در دار دنيا باشد كه ايشان عصيان و مخالفت كردندى،آنجا نباشد اين معنى براى آن كه خلايق ملجأ باشند.

وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ ،و آوازها خاشع و ذليل شود خداى را،كس زهره ندارد كه آنجا آواز بردارد از هيبت آن روز. فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً ،و آنجا الّا آواز پوشيده نشنوى.عبد اللّه عبّاس و ابن زيد گفتند:صوت الاقدام،بهران (1)پاى باشد.مجاهد گفت: هَمْساً ،اى صوتا خفيّا،قال الرّاجز:

و هنّ يمشين بنا هميسا***

اى خفيّا.

يَوْمَئِذٍ ،آن روز،يعنى روز قيامت شفاعت سود ندارد الّا آن را كه خداى دستورى دهد كه در حقّ او شفاعت كنند. وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً ،و سخن او بشنيده آيد به نزديك خداى تعالى از انبياء و ائمّه و مؤمنان.

آنگه گفت: يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،داند آنچه پيش ايشان باشد و آنچه پس ايشان باشد.اختلاف اقوال گفتيم در اين كلمه يعنى در سورة البقرة. وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ،و خلقان را علم محيط نشود به خداى يعنى به تفاصيل مقدورات و معلومات او.و نصب او بر تمييز است.

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ ،و رويها آن روز خاشع و ذليل شود خداى تعالى را.و العانى، الاسير،قال اميّة بن الصّلت:

مليك على عرش السّماء مهيمن***لعزّته تعنو الوجوه و تسجد

و مراد به وجوه،اصحاب وجوه است،چنان كه گفت: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (2)، و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (3)،و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (4)،الى آخر الآيات.

و تخصيص وجوه براى آن كرد كه شريف تر عضوى اوست حواس بر اوست. وَ قَدْ خٰابَ ،خائب و آيس بود آن روز آن كس كه حامل ظلم و بيدادى بود يعنى ابليس كه او ظالم بود.و گفتند:به ظلم شرك خواست.

ص : 189


1- .كذا:در آط،آج،لب،مش،آب،آز:بمرآن(؟)،به رغم جستجوى بسيار،اين كلمه بر ما روشن نشد.
2- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 22.
3- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 24.
4- .سورۀ عبس(80)آيۀ 38.

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ ،آنگه گفت:هركس كه او عمل صالح و كار نيكو كند، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،«واو»حال راست،و او مؤمن باشد. فَلاٰ يَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً ،او نترسد از ظلمى و نقصانى كه حقّ (1)او را كنند.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،نترسد كه از حسنات او چيزى نقصان كنند و يا در سيّئاتش بيفزايند.ابو العاليه گفت:گناه ديگرى بر او ننهند.ضحّاك گفت:به گناه ديگرى او را نگيرند و عمل او باطل نكنند.و اصل«هضم»،كسر و حطّ باشد،يقال:هضمت حقّه،اى حططت عنه،و منه هضم الطّعام و امرأة هضيم الكشح،اى ضامر البطن.

وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ ،و همچنين فروفرستاديم قرآنى عربى به زبانى (2)عرب و لغت ايشان. وَ صَرَّفْنٰا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ ،و بگردانيديم در او انواع وعيد،و بيان كرديم تا باشد كه اين كافران بترسند از عقاب من و احتراز كنند از معاصى. أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً ، يا اين وعيد ايشان را احداث ذكرى كند و به نوى ياد كردى پديد آرد ايشان را و پندى و عبرتى.قتاده گفت:جدّا (3)و ورعا.

فَتَعٰالَى اللّٰهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ،متعالى است خداى تعالى كه او پادشاه حقّ است، و ملك و پادشاهى او حق و صواب است،و هرچه جز آن است باطل است يا باطل شود. وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ ،بعضى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،رسول -عليه السّلام-را چون جبريل-عليه السّلام-قرآن بر او خواندى،او مى خواندى.از (4)حرص او برآن،خداى تعالى اين آيت فرستاد.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه،اين قرآن بر اصحاب خود مگير و ايشان را مياموز تا نيك بندانى و تمام بنشنوى (5).

و بيان كرديم كه واجب نكند كه آن را كه او از كارى نهى كنند،او آن كار كرده باشد يا آن كار مى كند،و مانند اين بسيار است،منها قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ (6)...،و قوله:... وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (7).و منها

ص : 190


1- .آب:به حق،آز:محق.
2- .آط:زبانى/زبان.
3- .آج،لب:حدّا.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:بر او خواندى از.
5- .آب،آز:بشنوى،مش:نشنوى.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 1.
7- .سورۀ دهر(76)آيۀ 24.

قوله:... وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ (1).

مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ،پيش ازآن كه وحى آن به تو گذارند (2)تمام.

وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ،بگو:بار خدايا!مرا علم بيفزاى.و نصب او بر تمييز است.

قوله: وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ ،آنگه گفت:ما با آدم عهد كرديم،و اين عهد به معنى امر و وصيّت است،يقال:عهد اليه اذا أوصى اليه من قبل،اى من قبل هذا،پيش ازآن كه با اينان عهد و امر و وصيّت كرديم. فَنَسِيَ ،فراموش كرد،و:

به نزديك بيشتر مفسّران آن است كه:اين نسيان ترك است،چنان كه گفت:

نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ (3) ...،اى تركوا طاعة اللّه فترك اللّه ثوابهم.ابن زيد گفت:نسيان (4)است كه ضد ذكر باشد. وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ،و ما آدم را بر معصيت عزمى نيافتيم، يعنى غرض او نه مخالف فرمان ما بود،و قتاده گفت: لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ،اى صبرا.و عطيّه گفت:حفظا.و عزم،ارادتى باشد متقدّم بر فعل براى توطين نفس بر فعل،و يعقوب خواند:من قبل ان نقضى اليك وحيه،به نونى مفتوح،و«يا»ى اوّل و دوم، منصوب على اضافة الفعل الى اللّه تعالى على لفظ الجمع،پيش ازآن كه وحى آن به تو گذاريم (5).و باقى قرّاء خواندند: مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ،على الفعل المجهول.و رفع«وحيه»باسناد الفعل اليه،پيش ازآن كه وحيش به تو گذارند (6).

وَ إِذْ قُلْنٰا ،ياد كن اى محمّد چون گفتيم فرشتگان را كه سجده كنى آدم را، همه سجده كردند الّا ابليس كه او امتناع كرد و سرباززد.

فَقُلْنٰا يٰا آدَمُ ،گفتيم اى آدم اين دشمن تو است و دشمن جفت تو (7)حوّا. فَلاٰ يُخْرِجَنَّكُمٰا ،نبادا كه شما را از بهشت برون آرد،پس آنگه تو رنجور شوى و وجه معيشت تو به كدّ يمين و عرق جبين باشد.

سعيد جبير گفت:چون آدم به زمين آمد،دو گاو فرا پيش او كردند تا زمين مى كشت و عرق مى ريخت و مى گفت:[اين] (8)آن شقاوت است كه خداى تعالى

ص : 191


1- .سورۀ قلم(68)آيۀ 48.
2- .آط:گزارند.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 67.
4- .چاپ شعرانى(494/7)+آن.
5- .آط:گزاريم.
6- .آط:گزارند،آز:وحى آن به تو گذاريم.
7- .آب،آز،مش+است.
8- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.

گفت: فَلاٰ يُخْرِجَنَّكُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقىٰ ،و از روى ظاهر«فتشقيا»بايستى،و در او سه وجه گفتند،يكى آن كه:تا با سرهاى آيت مطابق آيد،دگر:لتغليب المذكّر على المؤنّث،سيوم آن كه:چون شقاوت را تفسير به كدّ و رنج كردند مفسّران،اين رنج بر آدم بود دون حوّا كه آدم را كار بايست كردن و به نفقۀ حوّا قيام كردن.

إِنَّ لَكَ ،تو را در بهشت اين ملك و مُلك است كه تا آنجا باشى گرسنه نشوى و برهنه نباشى و در زمين نه چنين باشد كه آنجا گاهى سير باشى و گاه گرسنه و گاه پوشيده باشى و گاه برهنه.

وَ أَنَّكَ لاٰ تَظْمَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تَضْحىٰ ،نافع و حفص عن عاصم خواندند:انّك به كسر همزه على الاستيناف،و باقى قرّاء،به فتح آن (1)عطفا على قوله:ان لا تجوع،و تو تشنه نشوى و گرماى آفتاب تو را نرنجاند،يقال:ضحيت للشّمس اذا برزت لها، و قال ابن ابي ربيعه:

رأت رجلا ايما اذا الشّمس عارضت***فيضحى و ايما بالعشيّ فيخصر

و قال:

قد كنت لي جبلا الوذ بظلّه***فتركتني أمسي باجرد (2)ضاح

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطٰانُ ،ابليس وسوسه كرد او را و گفت:اى آدم ره نمايم تو را بر درخت جاويدانى (3)و پادشاهى كه كهن (4)نشود؟ابليس آدم را گفت:احوال تو چون است در بهشت؟گفت:همۀ بهشت مرا مباح است تا هرچه خواهم از او مى خورم و آنجا كه خواهم مى روم جز يك جنس درخت.ابليس عند آن گفت: هَلْ أَدُلُّكَ عَلىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاٰ يَبْلىٰ ،او گفت:كدام است آن درخت؟گفت:اين (5)درخت كه تو را از آن منع كرده اند.او گفت:من از اين درخت تناول نكنم.او سوگند خورد كه:غرض من نصيحت و خير تو است.او به سوگند آن ملعون مغرور شد و ظنّ چنان برد كه كس سوگند به دروغ نيارد خورد،و آنچه معتمد است در اين باب

ص : 192


1- .آب،آز،مش:انّ.
2- .آط و همۀ نسخه بدلها:باجود،ضبط چاپ شعرانى(496/7)كه در متن آورده ايم مرجّح دانسته شد.
3- .مش:جاودانى.
4- .آب،آز،مش:كم.
5- .آب،آج،لب،آز:آن.

بيان كرده ايم.

فَأَكَلاٰ مِنْهٰا ،از آن درخت بخوردند. فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا ،عورت ايشان ظاهر شد،بادى در آمد و حلّه از تن ايشان بربود،و بادى در آمد و تاج از سر ايشان بربود.

وَ طَفِقٰا ،بايستادند و برگ اشجار بهشت بر هم مى دوختند تا از او عورت پوشى ساختند،يقال:طفق يفعل كذا و اخذ يفعل كذا،بمعنى واحد. عَلَيْهِمٰا ،اى على انفسهما و سوءاتهما. مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ،گفتند:برگ انجير بود. وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ ،و آدم عاصى شد و غاوى.

اگر گويند:نه شما بر پيغامبران صغيره و كبيره روا نمى دارى،چون است كه خداى تعالى عصيان و غوايت به آدم حوالت مى كند؟جواب گوييم:عصيان، مخالفت امر با ارادت باشد،و امر و ارادت از حكيم تعلّق دارد هم به واجب و هم به مندوب،چون به ادلّۀ عقل بدانستيم (1)كه مخالفت امر واجب بر آدم روا نباشد،لابد حمل بايد كرد بر مخالفت امر مندوب.

اگر گويند:بر اين (2)قاعده لازم آيد كه پيغامبران خداى هميشه عاصى باشند، چه ايشان خالى نباشند از ترك مندوبات،گوييم:اين اطلاق نكنيم در حقّ پيغامبران،چه اين لفظ به عرف مخصوص شده است به فاعل قبيح و تارك واجب،و از اينجاست كه اسم ذمّ است امّا مقيّد روا داريم،گوييم:اگر مراد به معصيت ايشان ترك مندوب است آرى،و اگر فعل قبيح يا ترك واجب است،نه.و امّا قوله:

فَغَوىٰ ،اى خاب،براى آن كه«غىّ»در كلام عرب به معنى خيبت آمده است] (3)، قال الشّاعر-شعر:

فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره***و من يغو لا يعدم على الغىّ لائما

شاعر مى گويد:هركه او خيرى بيند،يعنى هركه او مالى دارد مردمان او را حمد كنند و كار او پسنديده دارند و اگرچه نباشد،و آن كه او غاوى باشد-يعنى خايب-و نوميد از مال و درويش باشد،ما دام او را ملامت كننده باشند،و مانند اين بيت در معنى قول قطامى است كه مى گويد-شعر:

ص : 193


1- .آج،لب:ندانستيم.
2- .آج،لب:آن.
3- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.

و النّاس من يلق خيرا قائلون له***ما تشتهي و لأمّ المخطئ الهبل

و در اين[بيت] (1)مخطى به جاى غاوى است در بيت اوّل.

ثُمَّ اجْتَبٰاهُ رَبُّهُ ،آنگه خداى تعالى او را برگزيد. فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ ،و توبۀ او قبول كرد و او را هدايت داد.

اگر گويند:چون آدم گناهى نكرد به نزديك شما،چرا توبه كرد؟و خداى چگونه گفت من توبۀ او قبول كردم؟جواب گوييم:[توبه] (2)به نزديك ما طاعتى است از طاعات،حظّ او حصول ثواب بود بر او،و او را اثرى نيست در اسقاط عقاب چه قول به اين احباط باشد،و اسقاط عقاب خداى كند-جلّ جلاله-عند توبه به تفضّل،پس بر اين قاعده معنى قبول توبه ضمان ثواب باشد برآن،و توبۀ پيغامبران -عليهم السّلام-بر سبيل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع با خداى باشد،و غرض از او تحصيل ثواب.و قوله: وَ هَدىٰ ،اين هدايت به معنى لطف باشد،كقوله تعالى:

وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (3) .

قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً ،خطاب است با آدم و ابليس،گفت:هر دو به زمين شوى بهرى دشمن بهرى،و جَمِيعاً ،نصب بر حال است،و قوله: بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ،هم در جاى حال است،و التّقدير:متعادين متباغضين. فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً ، اگر به شما آيد از من هدى،يعنى بيان،از كتاب و رسول و ادلّه و معجزات،هركه تبع او كند (4)او ضالّ نبود در دنيا و شقىّ نباشد در قيامت.

اگر گويند:چون ايشان معصيتى نكردند،چرا ايشان را از بهشت بيرون كرد؟ جواب گوييم:اخراج از بهشت عقوبت نباشد،چه عقاب مضرّتى باشد مستحقّ مقرون به استخفاف و اهانت و فوت منافع از عقاب نباشد،چه اگر چنين بودى انبيا و اوليا هميشه معاقب بودندى (5)عاجلا و آجلا،پس اخراج ايشان از بهشت و اهباط ايشان به زمين بر سبيل مصلحت بود،و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد،تا تناول درخت نكرده بودند مصلحت ايشان در تكليف آن

ص : 194


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 17.
4- .آط،آب،آج،لب،آز:هركه او تبع آن باشد.
5- .همۀ نسخه بدلها+چه در مقدور منافع را نهايتى نيست كه به ايشان توان رسانيدن.

بود كه آنجا باشند،و چون تناول كردند مصلحت بگرديد و صلاح آن بود كه تكليف ايشان در زمين باشد،و خداى تعالى آدم را براى زمين آفريد،أ لا ترى الى قوله:... إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (1).

قوله تعالى: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي ،هركه اعراض كند و برگردد از ذكر من،در اين ذكر خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد توحيد است،و بعضى گفتند:

مراد قرآن است.

و معنى«اعراض»عدول است از ايمان به قرآن و نظر در دلايل و بيّنات او. فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً ،[اى ضيّقا] (2)او را معيشتى باشد تنگ و سخت،يقال:

منزل ضنك و عيش ضنك،اى ضيّق.و واحد و جمع و تثنيه و مذكّر و مؤنّث در او به يك لفظ باشد،گويند:براى آن كه[] (3)لفظ او لفظ مصدر است،براى اين گفت «ضنك»،و نگفت:«ضنكة».

و مفسّران در«معيشت ضنك»خلاف كردند،أبو هريره روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت در تفسير اين آيت كه:مراد به معيشت ضنك،عذاب گور است.عبد اللّه عبّاس گفت:شقاوت است.مجاهد گفت:تنگى است.حسن و ابن زيد گفتند:زقّوم و غسلين و ضريع است.قتاده گفت:يعنى فى النّار،اين معيشت ضنك او را در دوزخ باشد.ضحّاك گفت:كسبى پليد است.عكرمه گفت:حرام است.عبد اللّه عبّاس گفت:هرآن مالى كه من به بنده اى از بندگان خود دهم،اگر اندك باشد اگر بسيار،مرا در آن خيرى نباشد آن معيشت ضنك بود،گفت:معنى آيت نه آن است كه هركس كه از ذكر خداى و ره حق عدول كند،معيشت و روزى بر او تنگ باشد كه ما بسيار كافران را مى بينيم كه[23-ر]معيشت بر ايشان فراخ تر است ازآن كه بر مؤمنان،و انّما معنى آيت آن است كه:آنان كه به قيامت ايمان ندارند و خداى را ندانند هر خرجى و نفقتى كه كنند غرامت شناسند براى آن كه برآن ثوابى نبينند و آن را عوضى طمع ندارند،و گمان ايشان به خداى بد باشد،بر ايشان سخت آيد آن خرج و نفقه كردن،تلك (4)المعيشة الضّنك.

ص : 195


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:فتلك.

و ابو سعيد خدرى گفت:اين معيشت ضنك بر او در گور بود كه گور بر او تنگ شود چنان كه استخوانهاى پهلويش (1)به يكديگر گذر كند.و بر او مسلّط كنند در گور نود و نه اژدها را كه هريك را هفت سر باشد تا او را مى درند و گوشت او مى خورند تا به روز قيامت،و اگر يك مار از آن ماران يك دم در زمين دمند (2)هرگز زمين نبات نروياند (3).مقاتل گفت:معيشتش بد باشد براى آن كه صرف مال بود بر معصيت.

سعيد جبير گفت:قناعت از او بستانند تا سير نشود. وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ ،و روز قيامت او را حشر كنيم نابينا.بعضى گفتند:اعمى البصر،به چشم نابينا باشد، و اين ظاهر آيت است و قول عبد اللّه عبّاس است.مجاهد گفت:اعمى عن الحجّة، نابينا باشد از حجّت،حجّتى نتواند آوردن.بعضى (4)گفتند:اعمى عن الخير، و الثّواب،نابينا باشد از خير و طريق ثواب،يعنى به هيچ خير نرسد.

قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي ،او گويد:بار خداى من!چرا مرا نابينا زنده كردى و من در دنيا بينا بودم؟ گويد او را: كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا ،چنان كه آيات ما به تو آمد تو آن را فراموش كردى،امروز تو را فراموش كردند.و مراد به اين نسيان ترك است،يعنى تو آيات من رها كردى و ايمان نياوردى به آن،امروز تو را رها كردند از ثواب.قوله: وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً ،دليل آن مى كند كه«عمى»آفت چشم است.مجاهد گفت:من به نزديك خود بصير بودم به حجّت خود،آن شبهت كه پنداشتم كه حجّت است.

وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ ،و همچنين جزا و پاداشت دهيم آنان را كه اسراف كرده باشند و تعدّى كرده و پاى از حدّ خود بنهاده. وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآيٰاتِ رَبِّهِ ،و ايمان نيارد به آيات خداى. وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ ،و عذاب آخرت سخت تر (5)و پاينده تر باشد،اين دليل آن مى كند كه اين عذاب گور است يا عذابى كه در دنيا باشد از شقاوت و خرج معصيت و اعتقاد غرامت در خرج و نفقه (6).

ص : 196


1- .آط،آج،لب:پهلوهاش.
2- .همۀ نسخه بدلها:دمد.
3- .همۀ نسخه بدلها:در زمين نبات نرويد.
4- .همۀ نسخه بدلها+دگر.
5- .آط:سختر.
6- .آط:تفقّد.

قوله تعالى: أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ ،قريش به تجارت به شام رفتندى و ايشان را گذر بر منازل عاد و ثمود بودى،خداى تعالى گفت:هدايت نداد ايشان را و ره ننمود و لطف نشد كه ما چند هلاك كرديم از قرون و امم،و قوله:و كَمْ أَهْلَكْنٰا ،در جاى فاعل افتاد،و التّقدير:أ فلم يهد لهم كثرة (1)ما اهلكنا.و«كم»در محلّ نصب است به اهلكنا،آنگه فعل و مفعول به يك جاى در موضع رفع اند لوقوعه موقع الفاعل على ما بيّنّا. يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ ،ايشان مى روند در منازل و مساكن و سرايهاى ايشان،و اطلال و آثار آن مى بينند. إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين،آياتى و عبرتى است و ادلّۀ خداوندان عقلها را.و نهى،جمع نهيه باشد كه فعل در جمع فعله قياسى مطّرد باشد.

وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ ،و اگر نه سخنى است صادر و سابق گشته از خداى تعالى در تأخّر (2)عذاب ايشان و تسميه آجال ايشان براى بلاغ حجّت را، وَ أَجَلٌ مُسَمًّى ،اوقات هلاك ايشان و مقدار اعمار ايشان.و گفتند:مراد به أَجَلٌ مُسَمًّى ، قيامت است،و در آيت تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است:و لو لا كلمة سبقت من ربّك و اجل مسمّى. لَكٰانَ لِزٰاماً ،اى لكان العذاب (3)و الهلاك لهم لازما،عذاب لازم بودى بر ايشان چنان كه بر امّت سلف.و گفتند،معنى آن است:لكان لزاما (4)، اى يلزم كلّ انسان طائره في عنقه،هركسى را جزاى كردۀ خود بدادندى و موجب عمل خود الزام كردندى.قول اوّل اختيار زجّاج است،و قول دوم اختيار ابو عبيده.

فَاصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ ،صبر كن بر آنچه مى گويند،و تسبيح كن به حمد و شكر خداى تعالى. قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ ،پيش آن كه آفتاب برآيد.-يعنى نماز بامداد (5)،و پيش آن كه آفتاب فروشود -يعنى نماز ديگر. وَ مِنْ آنٰاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ ،و از ساعات شب،يعنى نماز (6)خفتن. وَ أَطْرٰافَ النَّهٰارِ ،كنارهاى[23-پ]روز يعنى نماز پيشين،اين قول قتاده است،گفت:خداى تعالى در اين آيت مكلّفان را امر كرد به پنج نماز.و آناء اللّيل،ساعاته،واحدها انْىٌ و انًى (7)و انًى،قال السّعدىّ:

ص : 197


1- .آج،لب:كثيرة.
2- .همۀ نسخه بدلها:تأخير.
3- .آج،لب،آز:العقاب.
4- .آج،لب:لكان العقاب الزاما.
5- .همۀ نسخه بدلها+ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا .
6- .همۀ نسخه بدلها+شام و.
7- .اساس كاوانى،با توجّه به معنى و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

حلو و مرّ كعطف (1)القدح مرّته***بكلّ انى قضاه (2)اللّيل ينتعل

لَعَلَّكَ تَرْضىٰ ،تا باشد كه راضى شوى.كسائى خواند و ابو بكر عن عاصم:

لعلّك ترضى،من الارضاء،تا باشد كه تو را خشنود كنند.قوله: آنٰاءِ اللَّيْلِ و أَطْرٰافَ النَّهٰارِ ،آناء و اطراف،جمع است و اضافت ايشان با واحد (3).در او چند قول گفتند،يكى آن كه:اراد طرف كلّ نهار،پس (4)نهار جنس است در جاى جمع،دگر به منزلت آن است كه گفت: فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا (5)...،و اين قول ضعيف است.

قوله: وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ ،خطاب است با رسول-عليه السّلام-و مراد جملۀ مكلّفان،گفت:چشم مكش به آنچه ما داده ايم اين كافران را و ممتّع كرده ايم ايشان را به آن. أَزْوٰاجاً ،اى اصنافا و اشكالا.و نصب او بر مفعول اوّل است از مَتَّعْنٰا ،و بِهِ در جاى مفعول دوم (6)است،يقال:متّعت فلانا بكذا،و معنى آيت آن كه:چشم به آن مكش كه من اين اصناف و انواع كفّار را داده ام از حطام. زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،نصب او روا بود كه بر مفعول له باشد،و المعنى لزينة الحياة الدّنيا،و روا بود كه بدل از محلّ جار و مجرور كه مفعول دوم مَتَّعْنٰا است،براى آن كه محلّ به نصب است،تقدير آن كه :الى ما متّعنا به من زهرة الحياة الدّنيا،و روا بود كه حال بود از به،اى في حال [كون] (7)الممتّع به زهرة الحياة الدّنيا،و روا بود كه بر فعلى مقدّر بود،و تقدير آن كه:

اعني زهرة الحياة الدّنيا.و زهره و نور شكوفه باشد،مراد انواع نعمت و ملاهى و ملاذّ است،و معنى آن كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لا تنظروا الى من هو فوقكم و انظروا الى من هو اسفل منكم فانّه اجدر أن لا تزدروا نعمة اللّه عليكم ،گفت:در آن كس منگريد كه بالاى شما باشد (8)،در آن نگريد كه فرود شما باشد كه آن اولى تر بود كه نعمت خداى بر خود حقير ندارى،و اين معنى شاعرى پارسى در بيتى چند گفته

ص : 198


1- .اساس:كعصف،آط،آب،آج،لب:كضعف،به قياس با چاپ شعرانى(500/7)و مآخذ شعر و لغت، تصحيح شد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:خداه،به قياس با چاپ شعرانى(500/7)و مآخذ شعر و لغت،تصحيح شد.
3- .آب،آز+درست نيست و.
4- .اساس:من،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها آنچه در متن آورده ايم مرجّح دانسته شد.
5- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 4.
6- .آز:دويم.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+به نعمت.

است،و نكو گفته است-شعر:

زمانه پندى آزاده وار (1)داد مرا***زمانه را چو نكو بنگرى همه پند است

زبان ببند مرا گفت و چشم دل بگشاى***كه را زبان نه به بند است پاى با بند (2)است

بدان كسى كه فزون از تو،آرزو چه كنى***بدان نگر كه به حال تو آرزومند است

ابو رافع گفت،سبب نزول آيت آن بود كه:رسول-عليه السّلام-مرا به نزديك جهودى فرستاد و از او قرضى خواست،گفت:جز به رهن (3)ندهم.رسول را -عليه السّلام-سخت آمد،خداى تعالى به تسليت رسول اين آيت فرستاد.و يعقوب خواند:زهرة اَلْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،به فتح«ها»،و باقى قرّاء به سكون«ها»،و هما لغتان مثل:جهرة و جهرة،و نهر و نهر،و شعر و شعر. لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ،تا ايشان را در آن امتحان و اختبار كنيم،و ضمير راجع باشد با«ما». وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ ،و روزى خداى تو،يعنى روزى كه خداى داد تو را بهتر است و باقى تر.

وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاٰةِ ،و اهلت را نماز فرماى،يعنى اهل البيت و زيردستانت را و قوم و امّتت را. وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهٰا ،و تو برآن صبر كن،يعنى بر نماز و (4)مداومت و اقامت آن به اوقات و شرايطش. لاٰ نَسْئَلُكَ رِزْقاً ،ما از تو روزى نمى خواهيم،تو را روزى ما دهيم. وَ الْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْوىٰ ،عاقبت پرهيزگاران (5)راست كه مآل آن با ثواب بود.

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ يَأْتِينٰا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،گفتند اين كافران: لَوْ لاٰ ،اى هلا،چرا آيتى به ما نيارد محمّد آيتى و معجزه اى از خدايش. أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ ،نيامد به ايشان بيّنت و بيان و آيات و آنچه در كتابهاى اوّل است؟در معنى او دو قول گفتند،يكى آن كه:ايشان مى گويند چرا آيتى و معجزه اى نيارد (6)،اين نه آيت و معجزه اى باشد كه من خبر دهم (7)از آنچه در كتب اوايل است از تورات و انجيل و صحف آن ناديده و ناخوانده و ناشنيده و اخبارى كه چون بنگرند مخبر مطابق خبر بود در اين كتابها اين نه آيت باشد؟و قولى دگر آن است كه: أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ ،نه به ايشان[آمد] (8)آيات و بيّنات كتب اوايل،و

ص : 199


1- .آج،لب:آزاد.
2- .همۀ نسخه بدلها:در بند.
3- .همۀ نسخه بدلها+قرض.
4- .همۀ نسخه بدلها+بر.
5- .همۀ نسخه بدلها:پرهيزگارى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بنيارد.
7- .همۀ نسخه بدلها+ايشان را.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.

ايشان به آن نگرويدند و ايمان نياوردند؟اگر اين آيات كه ايشان اقتراح كردند بياريم ايمان نيارند.آنگه ايشان را عذاب آيد چنان كه امّت اوّل را[24-ر].

اهل بصره و نافع و حفص و ابو جعفر خواندند: أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ ،به«تا»لتأنيث (1)البيّنة،و باقى قرّاء به«يا»لتقدّم الفعل و حمل البيّنة على معنى البيان-چنان كه در نظاير او رفته است.

وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَكْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ ،و اگر ما ايشان را بهلاك كرده بودمانى به عذابى،يعنى به نوعى عذاب پيش از اين،يعنى پيش از آمدن تو. لَقٰالُوا ،گفتندى:

لَوْ لاٰ (2)أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً ،چرا پيغامبرى به ما نفرستادى؟ فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ ،تا ما متابعت آيات تو كردمانى (3).و نصب او بر جواب استفهام است به«فا». مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزىٰ ،«ان»،مع الفعل در تأويل مصدر است،يعنى من قبل الذّلّ و الخزى، پيش ازآن كه ذليل شويم و هالك.

قُلْ ،بگو اى محمّد! كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ ،هريكى از ما هر دو گروه متربّص و چشم برنهاده است،انتظار چيزى مى كند،ما انتظار فتح و ظفر و نصرت مى كنيم از قبل خداى تعالى،و شما انتظار مرگ ما مى كنى. فَتَرَبَّصُوا ،انتظار كنى،صورت امر است و مراد تهديد و تقريع. فَسَتَعْلَمُونَ ،كه فرداى قيامت بدانى كه كيست كه خداوند ره راست است،و كيست كه مهتدى و راه يافته است و بر ره حق و صواب است،ما يا شما؟و در آيات دليل است بر وجوب لطف،اعنى فى قوله: لَوْ لاٰ يَأْتِينٰا ، و: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً ،براى آن كه در او حجّت است و اگر در او حجّت نبودى جارى مجراى آن بودى كه يكى از ما گفتى ديگرى را:هلا فعلت بنا ما لا نحتاج اليه فى الدّين و الدّنيا و لا نفع لنا فيه،و اين كلامى لغو و ملامتى محال باشد براى آن كه در او حجّتى نباشد.و قوله: مَنْ أَصْحٰابُ الصِّرٰاطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدىٰ ،«من»،در هر دو جاى اگر بر موصول (4)حمل كنند،يعنى (5)الّذي محلّ او نصب باشد[به] (6)فَسَتَعْلَمُونَ (7)،و اگر بر استفهام حمل كنند محلّ او رفع باشد-و اللّه اعلم.

ص : 200


1- .آط،آب،آز:به تاى تأنيث،آج،لب:به تا در تأنيث.
2- .همۀ نسخه بدلها+اى هلا.
3- .آط،آب،آج،لب:كرديمى.
4- .همۀ نسخه بدلها:موصوله.
5- .همۀ نسخه بدلها:به معنى.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب و آز:سيعلمون.

سورة الانبياء-عليهم السّلام

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است در قول قتاده و مجاهد،و صد و دوازده آيت است به عدد كوفيان،و يازده به عدد بصريان و مدنيان،و هزار و صد و شست (1)و هشت (2)كلمه است،و چهار هزار و هشتصد (3)و نود (4)حرف است.

زرّ بن حبيش روايت كند از ابى كعب از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- كه گفت:هركه (5)سورة الانبياء بخواند،خداى تعالى روز قيامت شمار او آسان كند،و هر پيغامبر كه در قرآن ذكر ايشان است بر او سلام كنند و دست در دست او نهند.

سوره الأنبياء (21): آیات 1 تا 24

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاٰهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ اَلسِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قٰالَ رَبِّي يَعْلَمُ اَلْقَوْلَ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (4) بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ بَلِ اِفْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ فَلْيَأْتِنٰا بِآيَةٍ كَمٰا أُرْسِلَ اَلْأَوَّلُونَ (5) مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (7) وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ يَأْكُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ مٰا كٰانُوا خٰالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ اَلْوَعْدَ فَأَنْجَيْنٰاهُمْ وَ مَنْ نَشٰاءُ وَ أَهْلَكْنَا اَلْمُسْرِفِينَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ كِتٰاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (10) وَ كَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ كٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَرْكُضُونَ (12) لاٰ تَرْكُضُوا وَ اِرْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسٰاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (14) فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْكَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰى جَعَلْنٰاهُمْ حَصِيداً خٰامِدِينَ (15) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ كُنّٰا فٰاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى اَلْبٰاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَكُمُ اَلْوَيْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ (20) أَمِ اِتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اَلْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا يَصِفُونَ (22) لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ هٰذٰا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ اَلْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24)

ترجمه

به نام خداى روزى دهندۀ رحمت كننده (6) نزديك آمد مردمان را شمارشان،و ايشان در غفلت (7)بر مى گردند.

نيامد به ايشان از قرآن از خدايشان محدث (8)الّا مى شنوند آن را و بازى مى كنند[24-پ].

ص : 201


1- .آز:شصت.
2- .آط،آج،لب:هزار و صد و هشت.
3- .آط:هشتصت.
4- .آب،آز:نوزده.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .آب،آج،لب:بخشايندۀ مهربان.
7- .آط،آب:بنا گاهى،آج،لب:بى خبرى.
8- .آط:آفريده.

بازى كننده دلهاشان و پنهان داشتند راز را آنان كه بيداد كردند،هست اين الّا آدمى همچون شما؟مى كنى (1)جادوى و شما مى بينى؟ (2) گفت (3)خداى من داند گفتار در آسمان و زمين و او شنوا و داناست.

بل گفتند آميخته خوابهاست،بل او بافته است،بل او شاعر است،گو بيار به ما حجّتى چنان كه فرستادند پيشينگان (4).

ايمان نياورد پيش ايشان از دهى كه ما هلاك كرديم آن را،ايشان ايمان خواهند آوردن؟ [25-ر] و نفرستاديم پيش (5)تو مگر مردانى كه وحى گرديد به ايشان،بپرسى از اهل علم اگر شما ندانى.

و نكرديم ايشان را تنى كه نخورد (6)طعام و نبودند هميشه (7).

پس به راست كرديم ايشان را نويد،و برهانيديم ايشان را و آن را كه ما خواهيم،و هلاك كرديم اسراف كنندگان را.

بفرستاديم (8)به شما كتابى كه در او شرف شماست،خرد ندارى؟ و بس كه

ص : 202


1- .آج،لب:قبول مكنيد،چاپ شعرانى(2/8):مى آيند سحر را.
2- .اساس:قل،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .اساس:بگو:با توجّه به ضبط نسخۀ اساس،از آج آورده شد.
4- .آط+را.
5- .آج،لب+از.
6- .آط،آب:نخوردند:آج،لب:نخورند.
7- .آج،لب:جاويد.
8- .آط،آب،آج،لب:فروفرستاديم.

بشكستيم از دهى كه ظالم بودند،و بيافريديم پس از آن گروهى ديگر را.

چون بديدند عذاب ما كه ديدى (1)ايشان ازآنجا مى تاختند (2).

متازى و بازشوى با آنچه شما را رها كردند (3)در آن و جايهاى شما تا همانا شما[را] (4)بپرسند.

گفتند:واى (5)ما!بوديم ستمكاره (6).

زائل نباشد اين گفتار دعوى ايشان تا كنيم ايشان را در و ده (7)مرده.

و نيافريديم آسمان و زمين و آنچه ميان هر دو است بازى كننده (8).

اگر خواستمانى (9)كه گيريم بازى بگرفتمانى آن را از نزديك خود اگر كردمانى.

بل بيفگنيم حق را بر باطل تا مغز بر آرد از او كه بينى آن نيست شده باشد،و شما راست واى از آنچه وصف مى كنى.

و او راست هركه در آسمانها و زمين است و آنان كه نزديك (10)اويند ننمايند بزرگى از پرستش او و خسته نشوند.

[26-ر] تسبيح مى كنند شب و روز و سست نشوند (11).

ص : 203


1- .آب:كه ناگاه.
2- .آج،لب:مى گريختند.
3- .كذا در اساس،آج،لب:مترف بوده ايد.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .آط:اى فاى.
6- .آط،آب،آج،لب:ستمكاران.
7- .آب،آط:درويده.
8- .آط،آب،آج،لب:است به بازى.
9- .آط،آب،آج،لب:خواستيمى.
10- .آط،آب:بر،آج،لب:نزد.
11- .آج،لب:و روز ساكن نمى شوند.

يا بگرفتند خدايانى از زمين ايشان زنده مى كنند.

اگر بود در آسمان و زمين خدايانى الّا خداى،تباه شدندى،منزّه است خداى، خداوند عرش از آنچه وصف كنند.

نپرسند او را از آنچه كند و ايشان را پرسند.

يا بگرفتند از فرود او خدايانى،بگو بيارى حجّت شما،اين قرآن ذكر آن است كه با من اند و ذكر آنان كه پيش من بودند، بل بيشترين ايشان نمى دانند حق (1)،ايشان برگردند (2).

قوله تعالى: اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ ،قديم-جلّ جلاله-در اين آيت وعظ فرمود و تذكير قيامت مكلّفان را،گفت:نزديك آمد وقت حساب مردمان يعنى قيامت كه به قيامت شمار خلقان كنند،و مثله قوله: اِقْتَرَبَتِ السّٰاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (3)،و«قرب» قلّت ما بين الشّيئين باشد از مدّت يا مسافت يا فاصله،از اين كار (4)در مكان و زمان و حال استعمال كنند،و گفته اند:كلّ ما هو آت قريب،و از اين بليغتر:كلّ ما هو آت آت،هرچه آمدنى است[نزديك بود يعنى لا محال بباشد،و هرچه آمدنى است آمده است] (5)،يعنى به حكم (6)آمده است.

راوى خبر گويد كه:قسّ بن ساعده را ديدم در سوق عكاظ بر شترى نشسته و مردم را[26-پ]وعظ مى كرد و مى گفت:ايّها النّاس الا (7)انّ من عاش مات و من مات فات و كلّ ما هو آت آت،هركه زنده است بميرد،و هركه مرد فايت شد،و هرچه آمدنى است آمده است،يعنى به حكم آمده است.و قوله: حِسٰابُهُمْ ،حساب به دو

ص : 204


1- .آج،لب+را.
2- .آط:برگرديده اند،آب:برگردنده اند.
3- .سورۀ قمر(54)آيۀ 1.
4- .آط،آب،آج،لب،آز+را.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب:بهم.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

معنى آمد (1):به معنى محاسبت چه فعال در مصدر فاعل قياسى مطرّد است،و به معنى محسوب كالكتاب به معنى المكتوب. وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ (2)،و ايشان در غفلت و به ناگاهى اعراض مى كنند از آن و عدول مى نمايند و از آن بر مى گردند.

مٰا يَأْتِيهِمْ ،نيايد به ايشان مِنْ ذِكْرٍ ،از ياد كردى،يعنى كتابى،و مراد قرآن است باتّفاق. مِنْ رَبِّهِمْ ،از خدايشان. مُحْدَثٍ ،نو،الّا و ايشان آن مى شنوند و بازى مى كنند.«واو»هم حال راست،و«ما»نفى راست،و مراد به ذكر قرآن است بلا خلاف از (3)ميان مفسّران،و در آيت دليل است بر حدوث قرآن براى آن كه اسم محدث بر او اجرا كرد بر اطلاق،و محدث نقيض قديم باشد،اگر قرآن قديم بودى و خداى گفتى محدث است،دروغ بودى.

امّا قول بعضى اشاعره كه گفتند:مراد به«ذكر»،محمّد است از روى تعصّب، سماع (4)،ذكر ايشان اعنى گوش دل ايشان از قرينۀ اين استماع كه در آيت است غافل شده است كه چنان كه ايشان إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ،بودند،اينان به يك بار لم يستمعوا هذا الاستماع،گوش با اين كلمه نداشتند كه قرينه اين ذكر است،و انديشه نكردند كه پيغامبر مسموع نباشد،كلام مسموع باشد،و لكن آن كه خداى نامحسوس را مرئى گويد و از نامعقولى اين مقالت انديشه نكند عجب نباشد كه پيغامبر مرئى را مسموع گويد.اگر گويند:مراد آن است كه از او مى شنوند،گوييم:اگر چنين بودى الّا استمعوا منه بودى،براى آن كه كلام عرب اين است:سمعت الكلام و استمعت الكلام من فلان (5)،يا:اليه يقال استمعت الى فلان.قوله: وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ،در محلّ حال است،التّقدير لاعبين.

لاٰهِيَةً قُلُوبُهُمْ ،دلهاى ايشان مشغول به لهو و طرب (6)،و نصب او هم بر حال است،و عرب گويد:الصّفة اذا تقدّمت على الموصوف انتصبت على الحال،نحو قول الشّاعر:

لعزّة موحشا طلل قديم***

ص : 205


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:آيد.
2- .آط+«واو»حال راست.
3- .آج،لب:در.
4- .آز:سمع.
5- .آج،لب+اليه.
6- .همۀ نسخه بدلها:بطر.

اى،طلل قديم موحش (1)،و قال آخر:

لمّية موحشا طلل***يلوح كأنّه خلل

و اين مثال نيك (2)نيست كه آوردند اين جا براى آن كه در هر دو بيت صفت و موصوف هر دو نكره اند،به صفت نشايد.و در آيت،قلوبهم معرفه است جز حال را نشايد،اگر مقدّم بود و اگر مؤخّر،و اگر تأخير كنى گويى:قلوبهم لاهية مبتدا و خبر باشد،پس بيتها بر وزن (3)آيت نيست. وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى ،و پنهان با يكديگر گويند (4).

پس گفتند: هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،اين محمّد هست جز يكى از شما آدمى (5)همچون شما؟ و نحويان در وجه ضمير جمع كه در پيش فاعل افتاد خلاف كردند.و بر قياس كلام ايشان،«و اسرّ»بايست براى آن كه فعل مسند يا با ضمير تواند بودن يا با اسم ظاهر (6)،چون با ضمير اسناد كردند با ظاهر نتوان كردن.

فرّاء گفت:«الّذين»،در محلّ جرّ است على بدل النّاس او صفته،كأنّه قال:

اقترب للنّاس الّذين ظلموا،اى للنّاس الظّالمين حسابهم،و در اين وجه بعدى است لبعد ما بين البدل و المبدل عنه.و بعضى دگر گفتند:بدل ضمير است كه«واو» است فى قوله: وَ أَسَرُّوا ،چنان كه گفت: ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ (7)...،و اين وجهى قريب است.كسائى گفت:در كلام تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است.الّذين ظلموا اسرّوا النّجوى.و وجهى دگر آن است كه:خبر مبتداى محذوف است، و التّقدير:هم الّذين ظلموا.و وجهى دگر آن است كه:اين بر لغت آنان است از عرب كه گفتند:اكلونى البراغيث،قال شاعرهم:

بك نال النّضال دون المساعي***و اهتدين النّبال للاغراض

ص : 206


1- .اين عبارت در همۀ نسخه بدلها،پس از بيت بعدى آمده است.
2- .آب،آز:نيكو.
3- .اساس:برون خوانده مى شود،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آط،آج،لب:به سرّ گفتن،آب،آز:به سر گفتند.
5- .آط،آب،آج،لب:آدميى.
6- .همۀ نسخه بدلها+تواند بود.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 71.

و وجه نكوتر در آيت آن است كه على جواب السّائل (1)است كأنّه لمّا قال: وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى ،قال قائل منهم قال الّذين ظلموا،و اين قول قريب است به قول آن كه بدل گفت،بدل البعض من الكلّ باشد،و قوله: هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ محلّ او نصب است به وقوع الفعل عليه،آنچه ايشان به سرّ گفتند اين بود،و اين بدل نجوى است بدل الكلّ من الكلّ[27-ر]صورت استفهام است و مراد جحد،يعنى ما هذا الّا بشر مثلكم،اين محمّد نيست الّا آدمى چون شما. أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ،انّه سحر يسحر،و جادوى مى شوى و به آن مى گروى و مى بينى كه آن سحر است.

قٰالَ (2) ،بگو (3)يا محمّد!كوفيان خواندند مگر بو بكر و خلف: قٰالَ ،على الخبر،و باقى قرّاء (4)خواندند على الامر. رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،بگو اين كافران را كه اين حديث با يكديگر به راز مى گويند كه،خداى تعالى داند آنچه در آسمان و زمين گويند،نه (5)شما به رازگويى او نداند،يا بر او پوشيده شود! وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،و او شنوا و داناست.

بَلْ قٰالُوا ،«بل»،اضراب را باشد از كلام اوّل،يعنى كلام اوّل رها كند و در كلامى دگر گيرد (6)،اوّل به بازى گرفتند و استماع آن در جاى (7)آن بازى كردند و به هيچ فرونگرفتند (8)،چون بدانستند كه هزل نيست جدّ است،گفتند: أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ ،اى هذا القرآن،«اضغاث احلام»،خبر مبتداى محذوف است،و اضغاث جمع ضغث باشد،دستۀ گياه بود كه بدروند در (9)هر نوعى باشد مختلف نيك و بد و تر و خشك.آنگه كنايت كنند به او از خوابها (10)كه آن را اصلى نبود،چنان كه در قصّۀ يوسف گفت:... أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِينَ (11)،يعنى

ص : 207


1- .همۀ نسخه بدلها:سايل.
2- .اساس،آط،آب،آج،لب،آز:قل:با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،كه با قرائت«قل»مناسب است.
4- .آب،آز+قل.
5- .آط،آب،آز+هرآنچه.
6- .همۀ نسخه بدلها+در.
7- .همۀ نسخه بدلها:حال.
8- .همۀ نسخه بدلها:فرا.
9- .همۀ نسخه بدلها+او.
10- .آب،آز:خوابهايى.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 44.

اين قرآن سخنى است كه آن را اصلى نيست،چون كسى كه چيزى بيند در خواب (1)گويد در خواب،آن را اصلى و معنى نباشد.باز از او بازآمدند و گفتند: بَلِ افْتَرٰاهُ ، يعنى بل قالوا افتراه،او قالوا بل افتراه،بل او بافته (2)است و كلام اوست.آنگه از آن بگشتند و گفتند: بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ ،بل او شاعرى است،و اين كلام شعر اوست،و اين همه از سر عجز و تحيّر گفتند بى انديشه براى آن كه اقوال متناقض است براى آن كه اضغاث (3)احلام را هيچ معنى نباشد و هيچ تناسب الفاظ،و اين كلامى است در درجۀ عليا از فصاحت با جزالت الفاظ (4)و جلالت معنى.و آنچه گفتند: بَلِ افْتَرٰاهُ ، جواب آن يك بار و دوبار و ده بار بشنيدند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ، (5)...،و قوله:

فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيٰاتٍ ، (6)...،و آنچه گفتند: بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ هم هرزه گفتند براى آن كه ايشان نه آن بودند كه شاعر (7)نشناختند،كه شعر كلامى باشد موزون مقفّى،و اين را نه وزن است و نه قافيه،آنگه چون از اين همه فروماندند گفتند:فليأتنا به آية، بگو تا آيتى و دلالتى و معجزه اى بيارد (8)،چنان كه پيغامبران پيشتر (9)را بود.

مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،گفت:ايمان نياوردند اهل اين شهرها كه ما ايشان را هلاك كرديم با آن كه آيات و معجزات با ايشان آمد،و در كلام اين محذوف (10)است،و تقدير آن كه:ما امنت قبلهم من قرية اتتها الآيات اهلكناها (11)،و براى دلالت فحوى الخطاب بيفگند. أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ ،اينان ايمان خواهند آوردن؟اگر آياتى (12)به اينان آيد!صورت استفهام است و معنى جحد،يعنى (13)نيارند با آن كه آيت بيايد،چنان كه آنان كه پيش اينان بودند آيات و بيّنات به ايشان آمد (14)نياوردند تا ما (15)

ص : 208


1- .همۀ نسخه بدلها+يا چيزى.
2- .آط،لب،آز:فرابافته.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .آج،لب:لفظ.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 23.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 13.
7- .همۀ نسخه بدلها:شعر.
8- .آب،آط،آج،آز:به ما آرد.
9- .همۀ نسخه بدلها:پيشين.
10- .آب،آز:محذوفى.
11- .همۀ نسخه بدلها:فاهلكناها.
12- .اساس:ايمانى،با توجّه به معنى جمله و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها+ايمان.
14- .همۀ نسخه بدلها+ايمان.
15- .اساس:من،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

ايشان را هلاك كرديم.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا (1)قَبْلَكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ ،اين جواب آنان است كه گفتند:

هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،حق تعالى گفت به اينان:اگر به (2)آيات در پيغامبران گذشته مى نگرى،چرا به بشريّت به ايشان اعتبار نكنى كار محمّد (3)،آن پيغامبرانى كه پيش از اين بودند نبودند الّا مردانى از جملۀ آدميان كه ما با ايشان وحى كرديم.

عاصم خواند:الّا نوحي،به«نون»و كسر«حا»على اضافة الفعل الى اللّه على طريق التّعظيم،الّا و ما به ايشان وحى كرديم،و باقى قرّاء خواندند:يوحى،به ضمّ «يا»و فتح[حا] (4)على الفعل المجهول،مگر مردانى كه وحى كردند به ايشان.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،بپرسى از اهل ذكر اگر شما نمى دانى.

و مفسّران در اهل«ذكر»خلاف كردند در آن كه اهل ذكر كيست.از اميرالمؤمنين (5)روايت كردند كه او گفت:

نحن اهل الذّكر ،ما اهل ذكريم،و مراد به«ذكر»محمّد است-عليه السّلام-اى،فسئلوا آل محمّد،و مثل اين روايت كرده اند از صادق-عليه السّلام.و خداى تعالى رسول را«ذكر»خواند في قوله:... ذِكْراً، رَسُولاً (6).حسن بصرى گفت:مراد اهل تورات و انجيل اند.ابن زيد گفت:مراد اهل قرآن اند كه خداى تعالى قرآن را«ذكر»خواند فى قوله: مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ (7)مُحْدَثٍ (8)و فى قوله:... أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ (9)-الآية.بعضى دگر گفتند:مراد اهل علم اند به اخبار سلف.

و در فايدۀ سؤال از ايشان كه كافران اند و در قول ايشان[27-پ]حجّتى نباشد خلاف كردند،جبّائى گفت (10):چون اين مخبران به صفت تواتر باشند عند خبر ايشان

ص : 209


1- .همۀ نسخه بدلها+من.
2- .اساس:اگر به اينان،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط+على،آب،آز+على-عليه السّلام،آج،لب+على-صلوات اللّه عليه.
6- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 10 و 11.
7- .آط،آب،آج،لب:من الرّحمن،كه در اين صورت اشاره است به:سورۀ شعرا(26)آيۀ 5.
8- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 2.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 44.
10- .همۀ نسخه بدلها+براى آن كه.

[علم] (1)ضرورى حاصل شود چون مسند (2)بود با ادراك و مشاهده.و بعضى دگر گويند:چون[ايشان] (3)به صفت تواتر باشند به قول ايشان علم حاصل آيد و اگرچه ضرورى نبود.

و بعضى دگر گفتند:چون ايشان به منزلت خصم بودند سخن ايشان بر ايشان حجّت باشد.و بعضى دگر گفتند:مراد مؤمنان اهل كتاب اند كه گواى (4)ايشان به موقع قبول باشد.

قوله تعالى: وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً ،و ما نكرديم ايشان را-يعنى پيغامبران را- تنى كه طعام نخورند تا ايشان را باشد كه گويند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (5)...،چون ايشان آدمى بودند چون دگر آدميان ايشان را گزير نبود ازآن كه دگر آدميان را باشد از طعام و شراب. وَ مٰا كٰانُوا خٰالِدِينَ ،و ايشان هميشه نماندند،چه هيچ آدمى هميشه نخواهدماند،و مثله قوله: وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ (6).

ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ الْوَعْدَ ،پس وعده اى كه به ايشان كرديم به راست كرديم از وعد و ظفر (7)و فتح و نجات از دشمن و اهلاك كافران.و«صدق»،متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:صدقته الحديث،با او حديث راست گفتم. فَأَنْجَيْنٰاهُمْ ،برهانيديم ايشان را و آنان را كه ما خواستيم از امّتان ايشان،و مسرفان و متعدّيان را هلاك كرديم.

لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ كِتٰاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ ،حق تعالى گفت:ما فروفرستاديم كتابى كه در آن كتاب ذكر شماست.[گفتند] (8):شرف شماست كه«ذكر»به معنى شرف آمده است،فى قوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (9)...،حسن گفت:ما تحتاجون (10)اليه من امر دينكم،در اين كتاب است آنچه شما را به آن حاجت باشد از

ص : 210


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .آط،آب،آز:مستند.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .آب،آج،لب:گواهى.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 7.
6- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 34.
7- .همۀ نسخه بدلها:وعدۀ ظفر.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
10- .آط،آج،لب:يحتاجون.

كارهاى دينى.و گفتند:«ذكر» (1)،ذكرى و يادگارى است در او از مكارم اخلاق و محاسن افعال. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عقل كار نمى بندى و انديشه نمى كنى؟ وَ كَمْ قَصَمْنٰا ،آنگه بر سبيل وعظ و عبرت بيان كرد كه:بس شهرهاى ظالم كه ما پشت ايشان بشكستيم.و«كم»كه به معنى خبر باشد تكثير را،در بيشتر احوال «من»با او باشد چنان كه هست: وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمٰاوٰاتِ (2)...،و: كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ (3)قَرْنٍ (4)،و من القرون.و مراد از قريه اهل قريه اند،چنان كه گفت:

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5) ...،التّقدير:كانت ظالمة الاهل،يعنى ايشان را به گناه خود هلاك كرديم. وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ ،و پس ايشان گروهى دگر را بيافريديم مبتدا،و انشاء و احداث و اختراع و ابتداع نظايراند.

فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا ،اهل آن شهرها چون عذاب ما به حسّ و حاسّه يافتند (6)،اثرش بديدند و آوازش بشنيدند و امارتش (7)ظاهر شد ايشان را، إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَرْكُضُونَ ،اين «اذا»مفاجات است،كه بديدى ايشان از آن تاختن و گريختن گرفتند.

خداى تعالى عند آن حال بر سبيل تقريع و توبيخ گفت ايشان را: لاٰ تَرْكُضُوا ، تاختن مكنى و مگريزى از عذاب. وَ ارْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ ،و با (8)آن شوى كه در آن مترف و منعم بوده اى از مال و ملك و مساكن،و روى با خانه هاى خود نهى.

لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ ،تا همانا از شما سؤال كنند.

عبد اللّه عبّاس گفت:تا از شما بپرسند كه پيغامبرانتان را كه كشت.مجاهد گفت:تا از شما فتوى پرسند-على طريق التّهكّم گفت اين.قتاده گفت:تا سايلان بيايند و از شما چيزى بخواهند كه شما منعّم و متنعّمى-بر طريق استهزاء.مفسّران گفتند:اين آيات در حقّ اهل حصور آمد،و آن دهى است به يمن و اهل او عرب بودند،خداى تعالى پيغامبرى به ايشان فرستاد تا ايشان را با خداى خواند،او را تكذيب كردند و بكشتند،خداى تعالى بخت نصّر (9)را بر ايشان گماشت تا ايشان را

ص : 211


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .سورۀ نجم(53)آيۀ 26.
3- .آج،لب+قرية.
4- .سورۀ ص(38)آيۀ 3.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
6- .همۀ نسخه بدلها:بيافتند.
7- .همۀ نسخه بدلها:اماراتش.
8- .همۀ نسخه بدلها:باز.
9- .آج،لب:بخت النصر.

بكشت و خانه هاى ايشان غارت كرد و زن و فرزند ايشان به بردگى[ببرد] (1).

چون چنان ديدند پشيمان شدند در وقتى كه پشيمانى سود نداشت،گريختن گرفتند.فريشتگان ايشان را گفتند بر سبيل استهزاء: لاٰ تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ -الآية،و منادى از آسمان ندا كرد:يا لثارات الانبياء، چون چنان بود به گناه خود مقرّ آمدند و گفتند: يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،واى بر ما!ما ستمكاره بوديم بر خويشتن و نيز بر خلقان.

فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْكَ دَعْوٰاهُمْ ،پيوسته آن (2)مقالت گفتار ايشان مى بود[28-ر]تا ما ايشان را درودۀ شمشير (3)و هلاك كرديم چون گياهى دروده. خٰامِدِينَ ،مردگان بر جاى خود،يعنى تا مردن (4)اين گفتار مى گفتند.هلاك و عذاب ايشان را تشبيه كرد به حصاد الزّرع و خمود النّار،گفت:تروتازه ستاده (5)بودند چون زرع،تيغ عذاب ما ايشان را دروده كرد،و دروده و سوزنده ببودند،چون آتش خشم ما ايشان را فروكشت .

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ ،آنگه گفت:ما اين آسمان و زمين و آنچه در ميان است به بازى نيافريديم،بل براى منافع خلقان آفريديم دينا و دنيا،تا در او نظر كنند و انديشه،و علم به خداى كه خالق و صانع است تحصيل كنند.

لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً ،اگر ما خواستمانى (6)آن را به بازى گرفتمانى از نزديك خود گرفتمانى چنان كه جز ما را برآن اطّلاع نبودى چنان نكردمانى كه كسى بديدى يا بدانستى.مجاهد گفت و قتاده:لهو به لغت يمن،زن باشد،و حسن و طاوس همين گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت:لهو،فرزند باشد براى آن كه مردم را در آن (7)لهو باشد. لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا ،اگر ما[زنى] (8)گرفتمانى يا فرزندى،على زعم (9)من زعم ذلك از نزد خود گرفتمانى نه از آدميان چون مريم و عيسى و جز ايشان،و به

ص : 212


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:اين.
3- .همۀ نسخه بدلها+كرديم.
4- .آط،آب،آز:بمردن،آج،لب:بمردند.
5- .آب،آز:ايستاده.
6- .آط:خواستيمانى.
7- .همۀ نسخه بدلها:او.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آج،لب:رغم.

معنى[آيت] (1)هر دو لايق است. إِنْ كُنّٰا فٰاعِلِينَ ،اگر كردمانى جز آن كه ما نكرديم و نكنيم،براى آن كه اين معنى بر ما روا نيست اين نكنيم.

بَلْ نَقْذِفُ (2) ،بل حق را بر باطل زنيم تا مغز از او بر آرد. فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ ،كه بنگرى زاهق (3)ذاهب (4)باطل باشد،و اين بر سبيل تشبيه گفت،يعنى حجّت ما شبهت مبطلان را چنان غالب و قاهر باشد كه اگر تجسّم (5)شود بر مغز او آيد و دماغ و دمار از او بر آرد. وَ لَكُمُ الْوَيْلُ ،واى شما را از اين وصف كه خداى را مى كنى و بر او روا مى دارى از زن و فرزند و لهو و لعب! وَ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آنگه گفت:هرچه در آسمان و زمين است خداى راست،و ملك ملك (6)اوست،و در حوز (7)تصرّف اوست تا چنان كه خواهد مى دارد و مى گرداند. وَ مَنْ عِنْدَهُ ،و آنان كه نزديك (8)اواند از فرشتگان به معنى رفعت منزلت،نه به معنى قرب مسافت. لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ ،استكبار و استنكاف نكنند و بزرگى ننمايند از عبادت و پرستش او. وَ لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ ،قتاده گفت معنى آن است كه:خسته نشوند،من قولهم:بعير حسير اى كليل معى،و قال علقمه:

بها جيف الحسرى فامّا عظامها***فبيض و امّا جلدها فصليب

ابن زيد گفت:ملال نيايد (9)ايشان را،كعب گفت:سهل آيد بر ايشان چنان كه چشم بر كردن بر ما سهل آيد.و بعضى دگر گفتند: لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ ،اى لا يطلبون الحسر و هو الكشف،و (10)من قولهم:حسر عن ذراعيه اذا كشف عنه (11)،يعنى آن عبادت كه مى كنند دشخوار (12)ندارند تا با كسى مانند كه كارى سخت خواهد كردن آستين فاتر كند.

ص : 213


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .آط،آج،لب،آز+بالحقّ.
3- .آب،آز+و.
4- .آب،آز+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:مجسّم.
6- .آط،آب،آز:و ملك.
7- .همۀ نسخه بدلها:حرز.
8- .آب،آز:به نزديك.
9- .اساس:آيد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
11- .كذا،در اساس و همۀ نسخه ها،اگر مرجع ضمير«ذراعين»باشد،عنهما مناسب است.
12- .همۀ نسخه بدلها:دشوار.

يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،به شب و روز تسبيح مى كنند و ايشان را فتورى و سستى نباشد،و نصب«ليل»و«نهار»بر ظرف است.

أَمِ اتَّخَذُوا ،«ام»به معنى بل است اين جا،يعنى آن كلام رفت (1)از آن اضراب كرد و در حديث كافران گرفت كه ايشان خدايانى گرفته اند از زمين،و«من»تبيين راست،يعنى از سنگ و چوب و چيزهايى كه از معادن باشد از زر (2)و آهن.آنگه به لفظ استفهام بر سبيل تقريع (3)گفت: هُمْ يُنْشِرُونَ ،احياى موتى ايشان مى كنند و مردگان را ايشان زنده مى كنند،يقال:نشر اللّه الموتى نشرا فنشروا هم (4)نشورا،اين لفظ هم لازم باشد و هم متعدّى و به مصدر جدا شود.و بعضى دگر اهل لغت گفتند:

انشر اللّه الموتى فنشروا هم.و زجّاج در شاذّ خواند (5):هم ينشرون (6)،به فتح«شين (7)»، به معنى آن كه:يبقون احياء لا يموتون،ايشان خدايانى گرفته اند كه زنده بماندند (8)و نميرند.

آنگه حق تعالى گفت: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا ،اگر در آسمان و زمين خدايانى بودندى جز خداى تعالى،آسمان و زمين تباه شدى.و«الّا»اين جا به معنى«غير»است،چنان كه غير كه اصل او صفت است آوردند به معنى استثناء،«الّا» كه معنى او استثناست آورد اين جا به معنى«غير»كه صفت باشد،و التّقدير:لو كان فيهما آلهة غير اللّه،اى آلهة مغايرة للّه.و اين معنى دليل ممانعت است،و متكلّمان دليل ممانعت از اين جا گرفتند،گفتند:دليل بر آنكه خداى-جلّ جلاله-يكى است آن است كه اگر روا بودى كه دو بودى يا بيشتر ميان ايشان ممانعت ممكن بودى و ممتنع نبودى،پس[28-پ]مؤدّى بودى با آن كه اگر يكى چيزى خواستى و يكى ضدّ آن و خلاف (9)،يا مراد هر دو برآمدى يا مراد هيچ دو برنيامدى،يا مراد يكى

ص : 214


1- .آج،لب+و.
2- .همۀ نسخه بدلها:از روى.
3- .اساس:تقرير،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها و معنى عبارت،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:فنشروهم.
5- .همۀ نسخه بدلها:زجّاج گفت در شاذ خواندند.
6- .همۀ نسخه بدلها+على الفعل المجهول.
7- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،به قياس با منابع تفسير و قرائت،به فتح«يا»صحيح به نظر مى رسد.
8- .همۀ نسخه بدلها:نمانند.
9- .همۀ نسخه بدلها+آن.

برآمدى دون يكى.اگر مراد هر دو برآمدى مؤدّى بودى به اجتماع ضدّين.و اگر مراد هيچ دو بر نيامدى مؤدّى بودى با آن كه فعل ممتنع بودى از دو قادرى بى معنى معقول،و اين مؤدّى بودى با نقض (1)قادرى ايشان،و اگر مراد يكى برآمدى دون يكى،مؤدّى بودى با نقض (2)قادرى آنكه مراد او برنيامدى،چون همه قسمتها باطل است اين بماند كه نشايد كه با خداى خداى بود،و او را شريكى و انبازى باشد در الهيّت-تعالى علوّا كبيرا. فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعَرْشِ ،منزّه است خداى-جلّ جلاله- كه خداوند عرش است.و عرش براى آن تخصيص كرد كه عظيم تر چيزى است از مخلوقات او.و گفتند:مراد به عرش،مُلك است،يعنى خداوند پادشاهى است و ملك او راست،نه آنان كه ايشان اله (3)گرفته اند. عَمّٰا يَصِفُونَ ،از آن وصف كه ايشان مى كنند او را،به آن كه در عبادت شريك دارد.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً ،و روا بود كه معنى«ام»،بل باشد چنان كه گفتيم، و روا بود كه معادلۀ همزۀ استفهام باشد كه مقدّر است فى قوله (4): هُمْ يُنْشِرُونَ ،يعنى خدايانى گرفته اند اينان كه ايشان را نشر و احيا مى كنند،و ايشان را شريك خداى مى دانند،و يا خدايانى گرفته اند بدون خداى-عزّ و جلّ-چنان كه اله ايشان را مى دانند نه خداى را،و اين معنى ظاهرتر است. قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ ،اى محمّد! بگو:بر اين دعوى كه كردى حجّتى و برهانى و بيّنتى بيارى كه هرآن دعوى كه از دليل و حجّت عارى باشد مقبول نبود،و اين دليل است بر بطلان تقليد. هٰذٰا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ ،بگو اى محمّد كه:اين قرآن ذكر آنان است كه با من اند از آنچه ايشان را به آن حاجت بود از حلال و حرام و قضايا و احكام و آنچه به مصالح ايشان بازگردد. وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي ،و اخبار و قصّه آنان كه از پيش من بودند در اين كتاب است،چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت در وصف او:

فيه خبر ما قبلكم و نبأ ما بعد كم و فصل ما بينكم،هو الفصل ليس بالهزل. آنگه گفت:بل اين هيچ نيست،از (5)اين است

ص : 215


1- .آج،لب:نقص.
2- .آج،لب:نقص.
3- .آج،لب:نه آنان را كه به اله.
4- .آج،لب:قولهم.
5- .اساس نقطه ندارد،شايد«او»هم بتوان خواند،همۀ نسخه بدلها:آفت.

[كه] (1)بيشترينۀ ايشان حق نمى دانند،لا جرم از او اعراض مى كنند و مى بگريزند (2).

[قوله تعالى] (3):

سوره الأنبياء (21): آیات 25 تا 50

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ (26) لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ يَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ اِرْتَضىٰ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلظّٰالِمِينَ (29) أَ وَ لَمْ يَرَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ كٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنٰا فِي اَلْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا فِجٰاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا اَلسَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آيٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ اَلْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ اَلْخٰالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنٰا تُرْجَعُونَ (35) وَ إِذٰا رَآكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ اَلرَّحْمٰنِ هُمْ كٰافِرُونَ (36) خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاٰ يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ اَلنّٰارَ وَ لاٰ عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهٰا وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (40) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحٰاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنٰا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰى طٰالَ عَلَيْهِمُ اَلْعُمُرُ أَ فَلاٰ يَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِي اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لاٰ يَسْمَعُ اَلصُّمُّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا يُنْذَرُونَ (45) وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنٰا بِهٰا وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ (47) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ وَ هٰارُونَ اَلْفُرْقٰانَ وَ ضِيٰاءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ اَلسّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هٰذٰا ذِكْرٌ مُبٰارَكٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)

ترجمه

و نفرستاديم ما از پيش تو از پيغامبرى الّا كه وحى كرديم به او كه نيست خداى (4)مگر من،مرا پرستيد.

گفتند (5):بگرفت خداى فرزندى،منزّه است او بل بندگانى اند گرامى (6).

سبقت (7)نبرند او را به گفتار و ايشان به فرمان او كار كنند[29-ر].

داند آنچه پيشين (8)ايشان است و آنچه پسين (9)ايشان است و شفاعت نكنند الّا آن را كه او خواهد،و ايشان از ترس او مى ترسند (10).

و آن كس كه گويد (11)از ايشان كه من خدايم بجز او،آن را پاداشت دهيم دوزخ،چنين پاداشت دهيم ستمكاران را.

نمى بينند آنان كه كافر شدند كه آسمانها و زمين بودند بسته،ما بگشاديم آن را و كرديم از آب هر چيزى زنده،نمى گروند! و كرديم در زمين كوهها تا بنچسبد (12)بديشان،و كرديم در او راهها تا همانا

ص : 216


1- .اساس:ندارد،براى تكميل معنى از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:و برمى گردند.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .آب،آج:خدايى.
5- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آط،آب،آج،لب:گرامى كرده.
7- .همۀ نسخه بدلها:سبق.
8- .همۀ نسخه بدلها:پيش.
9- .همۀ نسخه بدلها:پس.
10- .آب:از بيم او ترسانند.
11- .آط،آب،آج،لب:و هركه مى گويد.
12- .آط،آب:بنجنبند،آج،لب:بجنبند.

ايشان راه برند.

و كرديم آسمان را سقفى (1)نگاه داشته،و ايشان از دلايل آن برگرديده اند (2).

و او آن است كه بيافريد شب و روز و آفتاب و ماه همه در فلك شنا و مى برند (3).

و نكرديم ما هيچ آدمى را از پيش تو هميشه (4)اگر بميرى تو ايشان هميشه خواهند ماندن (5)؟ هر تنى چشندۀ مرگ است و بيازماييم[شما را] (6)به بد و نيك و با ما آرند شما را.

و چون بينند (7)آنان كه كافراند نگيرند تو را الّا فسوس (8)،اين است آن كه دشنام مى دهد خدايان شما را و ايشان به ذكر خداى كافراند.

بيافريدند آدمى را از شتاب،بازنمايم شما را آيات من،با من تعجيل مكنى.

[30-ر] مى گويند كى باشد اين وعده اگر شما راستيگرى.

اگر بدانندى آنان كه كافراند آنگه كه بازندارند از رويهاشان آتش و نه از پشتهاى ايشان،و نه ايشان را يارى دهند.

بل آيد به ايشان

ص : 217


1- .آج،لب:مسقف.
2- .آب،آج،لب:برگردنده اند.
3- .آب:شنا و مى كنند،آج،لب:سير مى كنند.
4- .آج،لب:جاودانى.
5- .آج،لب:جاودانه اند.
6- .آط+تو را.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آب:مگر به فسوس.

ناگاه،متحيّر كند (1)ايشان را نتوانند بازداشتن و نه ايشان را مهلت دهند (2).

و به درستى فسوس داشتند به پيغامبران از پيش تو،برسيد به آنان كه فسوس داشتند از ايشان آنچه به آن فسوس مى داشتند.

بگو كيست كه نگاه دارد شما را به شب و روز از خداى،بل ايشان از ذكر خداى خود برگشته اند.

يا ايشان راست خدايان (3)كه بازدارد ايشان را بجز ما كه نتوانند يارى خود و نه ايشان را از ما در صحبت گيرند[30-پ].(4) برخوردارى داديم ايشان را و پدرانشان را تا دراز شد بر ايشان عمر،نمى بينند كه ما قصد كنيم به زمين و بكاهانيم (5)آن را از كنارهاى آن،ايشان غلبه خواهند كردن! بگو كه من مى ترسانم شما را به وحى و نشنوند كرّان (6)خواندن[چون] (7)بترسانند (8)ايشان را.

و اگر برسد به ايشان دمى از عذاب خداى تو،گويند اى واى (9)،ما بوديم ستمكاره.

و بنهيم ترازوها راستان براى روز قيامت،ظلم نكنند بر هيچ كسى چيزى و اگرچه باشد به سنگ دانه اى از سپندان (10)،

ص : 218


1- .آط:مبهوت بمانند.
2- .آط،آب:و ننگرند ايشان را.
3- .آط،آب،آج،لب:خدايانى.
4- .آط+بل.
5- .آج،لب:مى كاهانيم.
6- .آط:نشنود كرد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آج،لب:بيم كرده شوند.
9- .آط+ما.
10- .آط:دانۀ خردل سپندان.

بياريم آن را و بس باديم (1)ما شماركننده.

[31-ر] بداديم موسى را و هارون را بيان و روشناى (2)و يادگارى پرهيزگاران را.

آنان كه ترسند از خداى (3)در نهان،و ايشان از قيامت ترسان باشند.

اين قرآنى است با بركت كه ما فروفرستاديم آن را،شما آن را منكرى! قوله تعالى: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ -الآية،«من»اوّل ابتداى غايت راست،و دوم زيادت است لتأكيد النّفى.حق تعالى گفت:ما نفرستاديم از پيش تو هيچ پيغامبرى (4). إِلاّٰ نُوحِي (5)إِلَيْهِ ،اهل كوفه خواندند:الّا نوحي اليه،به«نون»و كسر«حا»على اضافة الفعل الى اللّه تعالى على الجمع على وجه التّعظيم،الّا و ما وحى كرديم به او.و باقى قرّاء يوحى خواندند،به«يا»و فتح«حا»على الفعل المجهول،الّا وحى كردند به او (6). أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا ،ضمير راجع است با شأن و كار،يعنى انّ الامر و الشّأن،كار و شأن چنان است كه جز من خداى نيست.

فَاعْبُدُونِ ،مرا پرستى كه استحقاق عبادت جز مرا نيست.

وَ قٰالُوا ،آنگه حكايت آن كرد كه كافران گفتند،[گفت گفتند] (7):اين كافران از جمله مشركان كه گفتند:فرشتگان دختران خداى اند،و جهودان كه گفتند:

عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ «8» ...،و ترسايان (8)گفتند:... اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ ، (9).

اِتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً ،خداى فرزندى بگرفت. سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او ازآن كه او را فرزند باشد. بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ ،بل اين فريشتگان و عزير و عيسى بندگانى اند

ص : 219


1- .آب:بسيم ما،آج،لب:بسنده ايم.
2- .آط،آج،لب:روشناييى.
3- .آط+ايشان،آب+خود،آج،لب+شان.
4- .آط:پيغامبر را.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:يوحى،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .اساس:وحى كرديم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آز+كه.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.

خداى را گرامى.

لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ (1) ،نبرند اينان خداى را به گفتار،يعنى زهره ندارند كه پيش ازآن كه خداى گويد و فرمايد ايشان سخنى گويند يا كارى فرمايند. وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ،و ايشان آنچه كنند به فرمان خداى كنند.

يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،خداى جلّ جلاله-داند آنچه پيش ايشان است و آنچه از پس ايشان است،على اختلاف القول فيه على ما مضى-چنان كه برفت به (2)اختلاف مفسّران در او. وَ لاٰ يَشْفَعُونَ ،ايشان شفاعت نكنند الّا در حقّ آن كس كه خداى خواهد و رضا دهد.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى آن را كه بگويد لااله الّااللّه.مجاهد گفت:يعنى آن را كه خداى (3)راضى باشد.و اصحاب وعيد را به اين آيت تمسّكى نيست و (4)نفى شفاعت از اهل كباير،براى آن كه ايشان گفتند خداى مى گويد:فرشتگان شفاعت نكنند الّا آن را كه خداى همه عمل او پسنديده (5)باشد،گوييم ايشان را (6):اين كه گفتى (7)در ظاهر آيت نيست،براى آن كه متعلّق رضا مذكور است (8)،و ظاهر آيت اين است كه:الّا آن را كه خداى خواهد و رضا دهد و دستورى در شفاعت او،نظيره قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ، (9)...،و اگر تسليم كنيم كه مراد آن است كه رضى عمله از كجاست كه واجب كند كه رضى جميع عمله اين تفسير قرآن باشد بر وفق مذهب،چرا نشايد كه بعضى عمل او يا بيشتر عمل او از ايمان و اعمال صالحه كه كرده باشد پسنديدۀ خداى بود،و اگر (10)در ميانه اعمالى باشد او را ناپسنديده كه شفاعت براى آن بايد در حقّ او. وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ،و ايشان از ترس او (11)ترسان باشند،يعنى از خوف عقاب (12)هيچ معصيت نكنند.

ص : 220


1- .آط+سبق.
2- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها+از او.
4- .همۀ نسخه بدلها:در.
5- .آب،آز:بپسنديده.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .آب،آز:گفتند،آج،لب:گفتيد.
8- .آط:نيست.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 255.
10- .همۀ نسخه بدلها+چه.
11- .اساس:ايشان،با توجّه به معنى عبارت به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها:تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها+او.

وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ ،آنگه بر سبيل تهديد گفت:هركس كه گويد (1)از فرشتگان كه من خدايم بيرون (2)خداى. فَذٰلِكَ ،آن را،يعنى آن گوينده را كه اين دعوى كند ما جزا و پاداشت او دوزخ دهيم. كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ [31-پ]،ما جزاى ظالمان چنين دهيم.

أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،نمى بينند اين كافران،يعنى نمى دانند كه آسمان و زمين بر يكدگر نهاده بودند و درهم آويخته،ما آن را بشكافتيم! عبد اللّه عبّاس گفت:يك چيز بود آسمان و زمين ملتزق گشته،خداى تعالى فصل كرد ميان ايشان به هوا.كعب الاحبار گفت:خداى تعالى كه آسمان و زمين آفريد بر هم نهاده بود،بادى بفرستاد تا آن را از هم جدا كرد.مجاهد گفت و ابو صالح و سدّى گفتند:جمله يك طبقه بود،خداى تعالى بشكافت آن را و هفت طبقه كرد و زمينها همچنين.عكرمه و عطيّه و ابن زيد گفتند:آسمان و زمين رتق بود و بسته،نه اين باران دادى نه آن نبات رويانيدى،ما آسمان را به باران بشكافتيم و زمين را به نبات،نظيره قوله: وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الرَّجْعِ، وَ الْأَرْضِ ذٰاتِ الصَّدْعِ (3).و رتق بستن باشد،و فتق گشادن شكافتن،نقيض يكديگراند،يقال:الى فلان الرّتق و الفتق،و آن را كه متصرّف كارى باشد او را راتق (4)فاتق گويند،و منه:المرأة الرّتقاء (5)كه اندام او ملتحم باشد.و براى آن رتق به لفظ واحد گفت و اگرچه آسمانها جمع است كه، اين لفظ مصدر (6)است،و مصدر را واحد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث يكى باشد، كقولهم:عدل و زور و فطر و صوم و رضى. وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ،و ما هرچه حيوانى را كه آفريديم از آب آفريديم،و«جعل»،به معنى خلق است،و مثله قوله: وَ اللّٰهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ (7)-الآية. أَ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ ،تصديق نمى كنند و باور نمى دارند!و ابن كثير تنها خواند:أ لم ير (8)،بى«واو»و باقى قرّاء به«واو»خواندند.

ص : 221


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:بدون.
3- .سورۀ طارق(86)آيۀ 11 و 12.
4- .آب،آز+و.
5- .آط،آج،لب:الفتقاء،آب+زنى.
6- .اساس+جمع،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها زائد مى نمود و حذف شد.
7- .سورۀ نور(24)آيۀ 45.
8- .همۀ نسخه بدلها+ اَلَّذِينَ كَفَرُوا .

وَ جَعَلْنٰا فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ ،ما در زمين كوهها كرديم،يعنى كوهها آفريديم اى جبالا،رواسى صفت محذوفى است و معناه ثوابت جمع راسية، اى ثابتة من رسا اذا ثبت. أَنْ تَمِيدَ ،در او دو وجه گفتند،يكى آن كه:حفظا من ان تميد،اى تميل و كراهية ان تميد،اين قول زجّاج است.و يكى آن كه:لئلا تميد، نگاه داشت ازآن كه نچسبد (1)،و قول دوم آن كه:تا نچسبد (2)،و اين هر دو قول مطّرد باشد در (3)نظاير او،من قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (4)...،و قوله:... أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا (5)،و قوله: أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (6)...،و غير ذلك من الآيات. وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا فِجٰاجاً ،و بكرديم بر او راهها،و فجاج،جمع فجّ باشد،و آن راهى بود فراخ ميان دو كوه. سُبُلاً ،و راهها در سهل. لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (7)،تا همانا ايشان راه برند (8).حق تعالى در اين آيت منّت نهاد بر خلقان به آن كه زمين به مقرّ ايشان كرد و آن را قرار داد به كوهها.

در خبر است كه:اوّل (9)خداى تعالى زمين آفريد مى جنبيد همچنان كه كشتى بر سر آب.حق تعالى آن را موتّد كرد و دوخته گردانيد به كوهها،چنان كه گفت:

وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (10) ،و زمين را مسخّر ايشان كرد تا در سهل و جبل بر او راه مى كنند و به طلب معاش و روزى سفرها مى كنند.

وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً ،و ما آسمان را سقفى كرديم نگاه داشته.و در او خلاف كردند،بعضى گفتند:محفوظ است ازآن كه بيفتد،چنان كه گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُمْسِكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ (11)الآية.و بعضى دگر گفتند:محفوظ است ازآن كه كسى تعرّض تواند كردن آن را به نقص و هدم تا اين معنى طمع دارد،يعنى به رفعت و احكام به آنجا رسانيد كه اين طمعها منقطع شد.و قولى دگر آن است كه:

ص : 222


1- .همۀ نسخه بدلها:بخسبد.
2- .آط:بنخسبد،آب:نجنبد.
3- .آب،آز:از.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 172.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:(لعلكم تهتدون)،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:تا شما مهتدى شوى و راه يابى،به قياس با ترجمۀ همين آيه در قسمت مربوط به ترجمۀ آيات،آورده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 7.
11- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 41.

محفوظ است از شياطين به رجوم،چنان كه گفت: وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ (1)، ايشان،يعنى كافران از آيات و دلالات آن اعراض نموده اند و عدول كرده،در او نظر و تفكّر نمى كنند.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،او آن خداست كه شب و روز بيافريد.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ،و آفتاب و ماه بيافريد،و آن هر دو را آيت شب و روز كرد تا آفتاب آيت روز باشد و ماه آيت شب. كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ،اين ماه و آفتاب و هريكى از آن در فلك شناو (2)مى برند و سباحت مى كنند.و فلك عبارتى (3)است از مجرا و مدار ماه و آفتاب و ستارگان،اين قول ضحّاك است.و بعضى دگر گفتند:فلك موجى (4)است مكفوف كه اين ستارگان[در او] (5)مى روند،براى آن سباحت گفت.حسن بصرى[32-ر]گفت:آسيايى است بر شكل بادريسۀ (6)دوك،و براى استدارت آن را فلك خواند،و منه الفلك للسّفينة،و منه فلكة المغزل.و در لغت عبارت باشد از هرچه گردنده باشد،و جمع فلك افلاك بود،قال الرّاجز-شعر:

باتت تناجى (7)الفلك الدّوّارا***حتّى الصّباح تعمل (8)الاقتارا

معنى يَسْبَحُونَ ،ابن جريج گفت:يعنى مى روند.عبد اللّه عبّاس گفت:

مى گردند به خير و شرّ و شدّت و رخاء،و براى آن به كنايت عقلا از او خبر داد كه، فعل عقلا به او حوالت كرد،و مثله (9):... وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (10).و قوله:... فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (11).و قوله: لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ يَنْطِقُونَ (12).

و قال النّابغة الجعدىّ-شعر:

تمرّزتها (13)و الدّيك يدعو صباحه***اذا ما بنو نعش دنوا فتصوّبوا

و براى آن به لفظ جمع گفت-و اگرچه شمس و قمر دو است كه،مراد آن

ص : 223


1- .سورۀ ملك(67)آيۀ 5.
2- .آج،لب:شنا.
3- .همۀ نسخه بدلها:عبارت.
4- .همۀ نسخه بدلها:برجى.
5- .اساس:ندارد،براى كمال معنى از آط،افزوده شد.
6- .آط:باريسه/بادريسه.
7- .همۀ نسخه بدلها:بياضى.
8- .همۀ نسخه بدلها:يعمل.
9- .آج،لب+قوله تعالى.
10- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
11- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 4.
12- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 65.
13- .اساس:تحرّزتها،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

است و ديگر ستارگان،و لكن اكتفا كردند به ذكر بعضى.

قوله: وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ ،گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه كافران گفتند:... نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (1)،ما انتظار مرگ محمّد مى كنيم، حق تعالى اين فرستاد و گفت:اگر ايشان چشم بر مرگ تو نهاده اند،ما هيچ آدمى را در دنيا خلود و جاويدانى نداده ايم،و پيش (2)تو كسى جاويد نماند تا تو نيز بمانى.

أَ فَإِنْ مِتَّ ،اگر تو بميرى ايشان هميشه خواهند ماندن!و بعضى گفتند:استفهامى دگر مقدّر است،و التّقدير:افهم الخالدون،و لكن اكتفا كرد به يكى،و مثله قول الشّاعر-شعر:

رفوني و قالوا يا خويلد لا ترع***فقلت فانكرت (3)الوجوه هم بهم (4)

يعنى،اهم بهم. (5).

آنگه گفت: كُلُّ نَفْسٍ ،هر تنى كه جان دارد مرگ بچشد،و براى آن كه در مرگ سختى و شدّتى است به لفظ«ذوق» (6)گفت،يقول:قد ذقت وبال فعلك،و قال تعالى: إِنَّكُمْ لَذٰائِقُوا الْعَذٰابِ الْأَلِيمِ (7).و قال: ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (8).

فرّاء گفت:چون اسم فاعل به معنى ماضى باشد عمل نكند،اضافت بايد كردن (9)چنان كه در آيت است،و چون به معنى حال يا استقبال باشد عمل نصب كند،چنان كه:زيد ضارب عمرو (10)بالامس،اى ضرب عمرا (11)،و زيد ضارب عمروا الآن او غدا.

وَ نَبْلُوكُمْ ،و ما شما را بيازماييم و امتحان كنيم-برآن تفسيرها كه گفتيم[به] (12)بد و نيك بيمارى و تندرستى و درويشى و توانگرى و مرگ و زندگانى. فِتْنَةً ،اى امتحانا.و بلاء مصدرى است لا من لفظ الفعل.و مراد به امتحان و اختبار و فتنه از خداى تعالى تشديد و تكليف باشد-و اين را بيان كرديم پيش از اين. وَ إِلَيْنٰا

ص : 224


1- .سورۀ طور(52)آيۀ 30.
2- .آب،آز+از.
3- .همۀ نسخه بدلها:و انكرت.
4- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:هم.
5- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:هم.
6- .آط،آب،آج،لب:ذقّ.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 38.
8- .سورۀ دخان(44)آيۀ 49.
9- .همۀ نسخه بدلها:شايد كرد.
10- .آط،آب،آز:عمر.
11- .اساس:عمروا،با توجّه به قاعده و ضبط نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.

تُرْجَعُونَ ،و شما را با پيش ما آرند،و مرجع و مآل شما يعنى با سراى،كه در آن سراى حكم ما را باشد و كس را حكم (1)نبود آنجا چنان كه در دنياست.

وَ إِذٰا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و چون بينند تو را اين كافران. إِنْ يَتَّخِذُونَكَ ،به معنى«ما»ى نفى است،و المعنى:ما يتّخذونك. إِلاّٰ هُزُواً ،نگيرند تو را مگر فسوس. أَ هٰذَا الَّذِي ،قول محذوف است اين جا،و التّقدير يقولون،گويند:اين است كه ذكر خدايان شما مى كند به بد!و عرب ذكر گويند بر اطلاق و عيب و سبّ خواهند،قال اللّه تعالى:... سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِيمُ (2)،اى يسبّهم،قال عنترة-شعر:

لا تذكري مهري و ما اطعمته***فيكون جلدك مثل جلد الاجرب

اى لا تعيبي (3)،اين است كه خدايان شما را دشنام مى دهد. وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمٰنِ هُمْ كٰافِرُونَ ،و ايشان به ذكر خداى-عزّ و جلّ-و توحيد و كلام او و كتاب او كافراند.

خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،بيافريدند انسان را (4)از عجل و (5)شتابزدگى،يعنى جبلّت و بنيت او بر شتابزدگى نهاده اند (6)،نظيره قوله:... وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً (7).

سعيد جبير و سدّى گفتند:چون خداى تعالى آدم را مى آفريد (8)،روح چون به زانوى او برسيد نگاه كرد ميوۀ بهشت ديد،تعجيل كرد و خواست تا پيش (9)اتمام (10)او بر پاى خيزد.بعضى دگر گفتند: خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،اى من تعجيل في خلقه.و گفتند:خداى تعالى او را روز آدينه نماز ديگر آفريد،خلق (11)و آفريدن (12)او تعجيل كرد تا آفتاب فرونشود،براى (13)اين گفت: خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ .

و گفتند،آدم گفت:يا ربّ استعجل خلقى (14)قبل غروب الشّمس،بار خدايا!به

ص : 225


1- .همۀ نسخه بدلها:و كس محكوم.
2- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 60.
3- .آط،آج،لب:تعبى،آب،آز:تسبى.
4- .آط،آب،آز:ايشان را،يعنى آدم را.
5- .همۀ نسخه بدلها:يعنى.
6- .همۀ نسخه بدلها:نهاده است.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 11.
8- .همۀ نسخه بدلها:بيافريد.
9- .همۀ نسخه بدلها+از.
10- .همۀ نسخه بدلها+خلق.
11- .آط،آب،آز:به خلق.
12- .آج،لب:ديگر آفريد و در آفريدن.
13- .آج،لب:بنا بر.
14- .آب،آز:بخلقى.

خلق من تعجيل فرماى (1)پيش (2)آن كه آفتاب فروشود.و بعضى دگر گفتند:اين از مقلوب است،و التّقدير (3)آن كه:خلق العجل[32-پ]من الانسان،تعجيل از آدمى آفريده اند،يعنى هيچ جانور[نبود] (4)كه در او آن تعجيل بود كه[در] (5)آدمى،و هذا كقول العرب:عرضت النّاقة على الحوض،و المعنى عرضت الحوض على النّاقة،و قولهم:استوى العود على الحرباء،و المعنى.استوى الحرباء على العود،و قال (6)الشّاعر:

حسرت كفّي على (7)السّربال اخذه***فردا يجرّ على ايدى المفدّينا

اى حسرت سربالي عن الكفّ،و قال ابن احمر:

و جرد (8)طار باطلها بسيلا***

اى طار بسيلها باطلا،و ابو عبيده گفت و جماعتى ديگر كه،مراد آن است كه:

خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،اى من طين.و عجل،در كلام عرب گل باشد، قال الشّاعر:

و النّبع ينبت بين الصّخر ضاحية (9)***و القرع (10)ينبت بين الماء و العجل

اگر گويند:بر اين وجه چه نسبت باشد اين لفظ را با اين كه گفت: سَأُرِيكُمْ آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ ،گوييم معنى آن است كه:خداى كه قادر بود كه چون آدمى را از گل بيافريد (11)،قادر بود كه آياتى كه شما اقتراح مى كنى به شما نمايد، تعجيل مكنى.و وجهى ديگر اين است كه:خداى تعالى آدم را بتعجيل آفريد نه بتدريج،چنان كه آدمى را:... مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ (12)،ثمّ من عظام ثمّ يكسى (13)العظام لحما،تا خلقت به نه ماه تمام شود،و اگر بر اين جوابهاى متقدّم (14)انسان (15)حمل كنند بر آدمى هم محتمل باشد و اولى تر بود،اعني خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ

ص : 226


1- .آب،آز:فرمايى،آج،لب:كن.
2- .همۀ نسخه بدلها+ از.
3- .همۀ نسخه بدلها:و تقدير.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:قول.
7- .همۀ نسخه بدلها:عن.
8- .اساس:وجودا،به قياس با نسخۀ آب و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .كذا در اساس و ديگر نسخه ها.
10- .آط،در حاشيه آورده:و النّخل،آز:و النّبع.
11- .همۀ نسخه بدلها:بيافريند.
12- .سورۀ حج(22)آيۀ 5.
13- .آط،آج،لب:يكسوا.
14- .همۀ نسخه بدلها:مقدّم.
15- .آج،لب:ايشان.

عَجَلٍ (1) ،دأب و خلق او عجله است،تا پندارى كه او را خود از آن آفريدند (2)،چنان كه كسى را وصف كنند به چيزى،گويند:فلان كلّه فهم و علم،و فلان اكل و شباب (3)و شراب (4)،قالت الخنساء في وصف بقره:

ترتع (5)ما رتعت حتّى اذا ادّكرت (6)***فانّما هى اقبال و ادبار

اى تكثر الاقبال و الادبار. سَأُرِيكُمْ آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ ،گفت:من آيات و معجزات خود با شما نمايم،بر من شتابزدگى مكنيد.

وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،مى گويند تو را اين كافران كه:

اين وعده و نويد كه مى گويى از نزول و ظهور آيات،كى خواهد بودن؟و گفتند:مراد به«وعد»،قيامت است،و وعد (7)به معنى موعود است،اگر راست مى گويى.

آنگه گفت: لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا -الآية،گفت:اگر بدانند كافران آنگه ايشان را آتش از روى (8)و از پشت خود بازنتوانندداشتن،يعنى آتش به ايشان محيط شده باشد. وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ ،و نه نيز ايشان را نصرت كنند و يارى دهند.و جواب او بيفگند لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:لعلموا (9)صدق ما وعدوا به،بدانند صدق آنچه ايشان را به آن وعده مى دهند.

آنگه گفت: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً ،اين (10)ساعت كه به ايشان آيد،به ناگاه آيد.

فَتَبْهَتُهُمْ ،ايشان را مبهوت و متحيّر گرداند. فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهٰا ،نتوانند ردّ و دفع آن كردن. وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ ،و نه ايشان را مهلت دهند.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ ،ايزد-جلّ جلاله-در اين آيت رسول را -عليه السّلام-تسليت داد و گفت:اوّل كس از رسول (11)من كه كافران از او فسوس داشتند و به او استهزا كردند نه تويى،پيغامبرانى كه پيش (12)تو بودند (13)،استهزا

ص : 227


1- .آج،لب+آدمى از.
2- .همۀ نسخه بدلها:آفريده اند.
3- .كذا،در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:اكل شراب.
5- .اساس:ترتعت،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
6- .اساس:اذا ادّركت،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .آج،لب:وعده.
8- .آب،آج،لب،آز+خود.
9- .آط آج،لب:تعلموا.
10- .آط،آب،آز:آن.
11- .همۀ نسخه بدلها:رسولان كه با سياق عبارت فارسى ملايم تر مى نمايد.
12- .همۀ نسخه بدلها+از.
13- .آط+هم.

كردند كافران بر ايشان. فَحٰاقَ ،اى لحق (1)،در رسيد به آن مستهزيان (2)ساحران آن استهزاء كه مى كردند،يعنى جزا و عقوبت آن روز بود (3)كه ايشان استهزا از حديث بعث و نشور و دوزخ و انواع عذاب مى كردند كه،رسول-عليه السّلام-گفتى (4)،خداى تعالى گفت:برسيد به ايشان آنچه از آن فسوس مى داشتند از عذاب (5)دوزخ.

قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ ،بگو اى محمّد كه كيست كه شما را نگه مى دارد به شب و روز از خداى تعالى،يعنى از عذاب خداى.و گفتند:از عوارض آفاتى كه باشد در شب و روز،يقال:كلأه يكلؤه اذا حفظه فهو كالى،قال ابن هرمة:

انّ سليمى و اللّه يكلؤها***ضنّت بشيء ما كان يزرؤها

حق تعالى تذكّر (6)نعمتى دگر كرد از نعمتها[ى او،گفت كه] (7):كيست كه شما را به شب و روز و گاه وبى گاه در خفتگى و بيدارى نگاه مى دارد؟ ذو النّون مصرى گفت:شبى از شبها برون آمدم،شبى بود مقمر و ماهتاب روشن،بر كنار رود نيل[33-ر]مى رفتم گزدمى (8)را ديدم كه مى رفت به شتاب چنان كه من در وى نرسيدم (9)،گفتم:همانا در اين تعبيه اى باشد،براثر او مى رفتم تا به كنار آب رسيد (10)،و بزغى (11)بيامد و پشت بداشت تا آن گزدم (12)بر نشست بر پشت او (13)و عبر (14)كرد،من گفتم:سبحان (15)آن خدايى كه اين گزدم (16)را بى سفينه رها نكرد!من نيز عبر (17)كردم.گزدم چون به خشك رسيد دگرباره تاختن گرفتن گرفت (18)و من براثر او مى رفتم نگاه كردم برنايى را ديدم مست افتاده و مارى سياه عظيم بر سينۀ او شده و آهنگ دهن او كرده،آن گزدم (19)بيامد و بر پشت آن مار شد و او را نيشى بزد و بكشت

ص : 228


1- .آط:فحق،آج،لب:فحمق.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:و روا بود.
4- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
6- .همۀ نسخه بدلها:تذكير.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آج،لب،كژدمى.
9- .همۀ نسخه بدلها:در او نمى رسيدم.
10- .آج،لب:رسيدم.
11- .آج،لب:وزغى.
12- .آج،لب:كژدم.
13- .همۀ نسخه بدلها:بر پشت او نشست.
14- .آج،لب:عبور.
15- .آج،لب:سبحان اللّه.
16- .آج،لب:كژدم.
17- .آج،لب:عبور.
18- .همۀ نسخه بدلها:تاختن گرفت.
19- .آط،آج،لب:كژدم.

و بينداخت و بر گرديد.من از آن به شگفت فروماندم،بر بالين او باستادم (1)و به آواز اين بيتها بخواندم:

يا نائما و الخليل يحرسه***من كلّ سوء يدبّ فى الظّلم

كيف تنام (2)العيون عن ملك***تأتيك (3)منه فوائد النّعم

به آواز من از خواب در آمد،من اين حال با او حكايت كردم،بر دست من توبه كرد. بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ ،بل ايشان از ذكر خداى برگشته اند (4)كه قرآن است و دلايل و حجج اين.

آنگه گفت بر سبيل توبيخ و تقريع: أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ ،ايشان (5)را خدايانى هستند كه ايشان را از ما حمايت مى كنند و نگاه مى دارند،آن خداوندان (6)ايشان نصرت خود نتوانند كردن،نصرت ديگران چگونه كنند! وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا يُصْحَبُونَ ،[و ايشان از ما مصحوب] (7)نباشند،يعنى صاحبى نبود ايشان را كه از ما حمايت كند و نگاه دارد ايشان را.مجاهد گفت:ينصرون و يحفظون.قتاده گفت:لا يصحبون من اللّه بخير،ايشان از ما به هيچ خيرى مصحوب نباشند،يعنى از ما خير با ايشان صحبت نكند،يعنى هيچ خير به ايشان نرسد به قيامت.

بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ ،بل ايشان (8)را ممتّع و برخوردار گردانيديم و نيز پدر (9)ايشان را و در نعمت بداشتيم و تمكين كرديم از نيل ملاذّ و مشتهيات و تعجيل عقوبت نكرديم بر ايشان، حَتّٰى طٰالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ ،تا عمر بر ايشان دراز شد بلاغ (10)حجّت را.آنگه بر سبيل توبيخ گفت: أَ فَلاٰ يَرَوْنَ ،نمى بينند،يعنى نمى دانند. أَنّٰا نَأْتِي الْأَرْضَ ،كه ما قصد كنيم به زمين و آن را نقصان مى كنيم و مى كاهانيم از كنارهاى او به خراب (11)،هر روز و هر سال و هر وقتى طرفى ويران كنيم،و گفتند:نقصان زمين به خراب او (12)

ص : 229


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بايستادم.
2- .آط،آج،لب:ينام.
3- .آب،آز:يأتيك.
4- .آج،لب:بر گذشته اند.
5- .آط+هيچ ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها:خدايان.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:اينان.
9- .همۀ نسخه بدلها:پدران.
10- .آز:ابلاغ.
11- .آط،آب،آز:به خرابى،آج،لب:به جزا.
12- .آج،لب+و.

مرگ اهلش باشد،چون خداوند سراى مرد،سراى ويران شد.و گفتند:بموت العلماء،خراب زمين به مرگ عالمان باشد كه هركجا در او عالمى نباشد آن ديار و آن زمين خراب بود،اگرچه تو آن را آبادان شناسى. أَ فَهُمُ الْغٰالِبُونَ ،قتاده گفت:

ايشان غلبه خواهند كردن رسول را با چندين آيات و معجزات كه مى بينند و با چندين نصرت كه مى بينند كه خداى[مى كند] (1)او را در مقامى پس مقامى،يا ايشان طمع دارند كه غالب شوند خدايى (2)كه قهّار و جبّار است (3)؟ آنگه رسول را فرمود كه،بگو اين كافران را كه:من شما را به وحى مى ترسانم و اعلام مى كنم،و كار من اين است،و به دست من جز اين نيست.امّا آن كه شما را على كلّ حال حمل كنم به الجابر (4)سماع و قبول،نه كار من است چه شما بمثابت كرّانى در اصغا ناكردن و مبالات ناكردن،و كر چيزى نشنود.جملۀ قرّاء خواندند:

وَ لاٰ يَسْمَعُ الصُّمُّ ،به فتح«يا»و (5)رفع ميم صمّ على اسناد الفعل الى الصّمّ،مگر ابن عامر كه او خواند:و لا تسمع الصمّ الدّعاء،و تو كر (6)را چيزى نتوانى (7)شنوانيدن.به ضمّ«تا»و كسر«ميم»و نصب ميم صمّ على اضافة الفعل الى النّبىّ-عليه السّلام- و نصب الصّمّ على المفعول الاوّل،و اين بر سبيل مبالغت در تشبيه فرمود حق تعالى كه ايشان در قلّت اصغاء و انتفاع به سماع بمثابت كرانند،و الّا بر حقيقت شنوااند، چنان كه شاعر گفت-شعر:

لقد اسمعت لو ناديت حيّا***و لكن لا حياة لمن تنادي

إِذٰا مٰا يُنْذَرُونَ ،چون بترسانند ايشان را،گفتند (8).[ما] (9)زيادت است،و اولى تر آن است كه مصدرى باشد،يعنى وقت الانذار.

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّكَ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تذكّر (10)و تنبيه

ص : 230


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:خداى را.
3- .همۀ نسخه بدلها+ قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لاٰ يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا يُنْذَرُونَ .
4- .آج،لب:و.
5- .همۀ نسخه بدلها+و ميم.
6- .همۀ نسخه بدلها:كرّان.
7- .آج،لب:چنين توانى.
8- .آط،آب،آز:گفت.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:تذكير.

گفت:اگر يك دمش از عذاب خداى به ايشان رسد،از آن به فرياد آيند و گويند: يٰا وَيْلَنٰا ،اى واى ما!ما ظالم و ستمكاره بوده ايم نفس خود.و اصل«نفحة (1)»،دمش به وى باشد،آنگه در جاى قلّت و اندكى (2)استعمال كنند بر سبيل مبالغت،يقال نفح (3)فلان لفلان،اذا[33-پ]اعطاه شيئا قليلا،و اصل كلمه آن كه گفتيم من قول الشّاعر:

و عمرة من سروات النّسا***ء تنفح (4)بالمسك (5)اردانها

و نفح و نفخ،يكى باشد الّا آن كه (6)نفخ به«خا»ى معجم بيشتر از نفح بود.

وَ نَضَعُ الْمَوٰازِينَ الْقِسْطَ ،آنگه در وعظ خلق گرفت و گفت:ما بنهيم ترازوى (7)راستان (8)روز قيامت.

در ترازو دو قول گفتند،يكى آن كه:حقيقت است،و ترازويى باشد با كفّه ها (9)و شاهين كه به آن صحايف اعمال بسنجند چنان كه در اخبار است و بيان كرده ايم.

و قولى ديگر آن كه:مجاز است و كنايت از عدل و انصاف و راستى،يعنى چنان رود (10)كه پندارى ترازو بر سخته اند (11).

و روايت كرده اند كه:رسول-عليه السّلام-شب معراج ترازو ديد آويخته،هر كفّه اى از او في سعة المشرق الى المغرب (12)،به فراخى مشرق تا مغرب.گفت:بار خدايا!اين ترازو به چه مملوّ شد (13)و به چه درآيد؟گفت:به عزّ عزّت من كه،به نيم خرما در آرم چون به اخلاص بود.و امّا قوله: اَلْقِسْطَ ،واحد است و صفت موازين است،و جمع براى آن است كه«قسط»،مصدر است،و المصدر لا يثنّى و لا يجمع،و مصدر را تثنيه و جمع نكنند. فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً ،بر هيچ نفس هيچ ظلم

ص : 231


1- .آب،آج،آز:نفخة.
2- .آج،لب:اندك.
3- .آب،آز:نفخ.
4- .آط،آج:ينفح،آب،لب آز:تنفخ.
5- .اساس:المسك،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آج،لب:آنچه.
7- .همۀ نسخه بدلها:ترازوها.
8- .همۀ نسخه بدلها+براى.
9- .اساس:كفها/كفّه ها.
10- .همۀ نسخه بدلها+آنجا.
11- .همۀ نسخه بدلها:بر سنجيده است.
12- .همۀ نسخه بدلها:الشّرق الى الغرب.
13- .همۀ نسخه بدلها:شود.

نكنند،و نقصان حقّ او نكنند از ثواب،و طاعت او هيچ بازنگيرند،و در عقاب او هيچ نيفزايند به ناواجب،يقال:ظلمته حقّه،اى نقصته. وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ ،اهل مدينه خواندند:مثقال،به رفع«لام»بر آنكه«كان»تامّه باشد به معنى حصل و وجد،و اگر حاصل آيد او را چندان كه وزن و مقدار دانه اى سپندان باشد.و باقى قرّاء،به نصب«لام»خواندند على تقدير:و ان كان ذلك الشّىء مثقال حبّة من خردل،بر آنكه«كان»ناقصه باشد،و او خبر«كان»است،و اگر آن چيز به مقدار سپندان دانه اى باشد. أَتَيْنٰا بِهٰا ،ما آن را با ميان (1)آريم و رها نكنيم تا ضايع شود. وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ ،و ما بسيم شماركننده.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ وَ هٰارُونَ الْفُرْقٰانَ ،و ما داديم موسى و هارون را فرقان،يعنى تورات،كه فرق كننده است ميان حق و باطل.ابن زيد گفت:يعنى آن معجز كه فرق كرد ميان حق (2)و باطل (3)،و مثله قوله: وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰانِ (4)...، يعنى يوم بدر. وَ ضِيٰاءً ،و نيز او را روشنايى داديم. وَ ذِكْراً ،و ياد كردى براى پرهيزگاران.و نصب هر دو بر عطف است على الفرقان،و بعضى گفتند (5):بر حال است و«واو»عطف براى اختلاف احوال آمد،كقولهم:جاءنى زيد الجواد و الحكيم (6)و العالم،و اين قول ضعيف است.

اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ ،صفت متّقيان است،آن متّقيان كه از خداى بترسند در غيب،يعنى خداى را ناديده از او ترسند.و گفتند:از خداى بترسند در سرّ، به ترس خداى از معاصى (7)اجتناب كنند نه به روى مردمان. وَ هُمْ مِنَ السّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ ،و ايشان از قيامت ترسند.

وَ هٰذٰا ذِكْرٌ مُبٰارَكٌ ،اشارت به قرآن است،گفت:اين كتاب قرآن ذكرى است پربركت (8)،ما آن را فروفرستاده ايم،شما آن را منكرى و جاحد!

ص : 232


1- .همۀ نسخه بدلها:با ايشان.
2- .آط،آب،آج،لب،آز+او.
3- .آط،آب،آج،لب،آز+فرعون.
4- .سورۀ انفال(8)آيۀ 41.
5- .آط،آب،آز+نصب.
6- .همۀ نسخه بدلها:الحليم.
7- .آب،آز:به ترس معاصى خداى،آج،لب:به ترس از معاصى خداى.
8- .همۀ نسخه بدلها+كه.

سوره الأنبياء (21): آیات 51 تا 82

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا إِبْرٰاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّٰا بِهِ عٰالِمِينَ (51) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ اَلتَّمٰاثِيلُ اَلَّتِي أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ (52) قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ (53) قٰالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (54) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اَللاّٰعِبِينَ (55) قٰالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلىٰ ذٰلِكُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِينَ (56) وَ تَاللّٰهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا إِنَّهُ لَمِنَ اَلظّٰالِمِينَ (59) قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِيمُ (60) قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلىٰ أَعْيُنِ اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا يٰا إِبْرٰاهِيمُ (62) قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ اَلظّٰالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلىٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ يَنْطِقُونَ (65) قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لاٰ يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (67) قٰالُوا حَرِّقُوهُ وَ اُنْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فٰاعِلِينَ (68) قُلْنٰا يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ (69) وَ أَرٰادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِينَ (70) وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَى اَلْأَرْضِ اَلَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا لِلْعٰالَمِينَ (71) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ (72) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ اَلْخَيْرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءَ اَلزَّكٰاةِ وَ كٰانُوا لَنٰا عٰابِدِينَ (73) وَ لُوطاً آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ اَلْقَرْيَةِ اَلَّتِي كٰانَتْ تَعْمَلُ اَلْخَبٰائِثَ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْنٰاهُ فِي رَحْمَتِنٰا إِنَّهُ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نٰادىٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْكَرْبِ اَلْعَظِيمِ (76) وَ نَصَرْنٰاهُ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِينَ (77) وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي اَلْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ اَلْقَوْمِ وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمْ شٰاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ اَلْجِبٰالَ يُسَبِّحْنَ وَ اَلطَّيْرَ وَ كُنّٰا فٰاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاكِرُونَ (80) وَ لِسُلَيْمٰانَ اَلرِّيحَ عٰاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلىٰ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا وَ كُنّٰا بِكُلِّ شَيْءٍ عٰالِمِينَ (81) وَ مِنَ اَلشَّيٰاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِكَ وَ كُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِينَ (82)

ترجمه

بداديم ابراهيم را صلاح او از پيش و بوديم به او دانا.

[34-ر] چون گفت پدرش (1)را و قومش (2)را چيست اين صورتها كه شما برآن مقام كردى.

گفتند:يافتيم پدران خود را كه اين (3)را (4)پرستيدند.

گفت:بودى شما و پدرانتان در گمراهى روشن (5).

گفتند:آورده اى به ما حق (6)يا تو از بازى كنندگانى ؟ گفت:بل (7)خداى شما خداى آسمانهاست و زمين آن كه بيافريد آن را و من برآن از (8)گواهانم.

به خداى كه حيله كنم بتان شما (9)را پس ازآن كه گردى (10)پشت بر كرده.

كرد (11)ايشان را پاره پاره مگر بزرگى را از آن ايشان تا همانا بازآيند با او.

گفتند كه كرد (12)اين به خدايان ما كه او از جملۀ ستمكاران است؟ گفتند:شنيديم[34-پ]جوانى را

ص : 233


1- .آط،آب،آج،لب:پدر خود.
2- .آط،آب،آج،لب،قوم خود.
3- .آط،آب،آج،لب:آن.
4- .همۀ نسخه بدلها+مى.
5- .آط:هويدا.
6- .آب،مش:حقّى.
7- .آج،لب:نه بلكه.
8- .آط،آب،مش+جملۀ.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:حيلت كنم با بتان شما.
10- .آط،آب،آج،لب:برگردى.
11- .همۀ نسخه بدلها:پس كرد.
12- .آب،مش:كيست كه كرد.

[كه ذكر ايشان مى كرد] (1)،مى گويند او را ابراهيم.

گفتند:بيارى او را بر چشمهاى مردمان تا همانا گواى (2)بدهند.

گفتند:تو كردى اين به خدايان ما اى ابراهيم؟ گفت:بل (3)كرد اين (4)بزرگشان كه اين است بپرسى از ايشان اگر سخنى گويند.

بازشدند با خود،گفتند:

شما،شما بيدادكارى (5).

آنگاه سر در پيش افگندند (6)،دانى (7)كه اينان سخن نگويند (8).

گفت:مى پرستى بدون خداى آنچه سود ندارد شما را چيزى و زيان نكند شما را؟ [35-ر] بد (9)باد شما را و آن را كه مى پرستى به جز خداى،خرد ندارى.

گفتند:بسوزى او را و يارى كنى خدايانتان را اگر خواهى كردن.

گفتيم:اى آتش باش سرد و (10)سلامت بر ابراهيم.

خواستند با وى كيدى،كرديم ايشان را زيانكارتر (11).

ص : 234


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
3- .آط:نه بل،آب،آج،لب،مش:نه بلكه.
4- .آب،مش+را.
5- .آب،مش:پس شما بيدادكارانيد،آج،لب:بيدادگرانيد.
6- .آب،مش:پس در پيش افگندند سرها.
7- .آب،مش:كه تو دانى چيست به اين ها.
8- .آب،سخن گويند،مش:سخن كنند.
9- .آط:گند.
10- .آط،آب،مش+با.
11- .آب،مش:زيانكارترين.

و برهانيديم او را و لوط را به آن زمين كه بركت كرديم در آن جهانيان را.

و بداديم او را اسحاق و يعقوب فرزندزاده (1).و همه را كرديم نيكان.

[35-پ] و كرديم ايشان را امامانى (2)،ره نمايند به فرمان ما،وحى كرديم به ايشان كردن نيكيها و به پاى داشتن نماز و دادن زكات و بودند ما را پرستنده (3).

و لوط را داديم حكمت و علم (4)،و برهانيديم او را از آن شهر (5)كه مى كردند لواطه،ايشان بودند مردمان (6)بد نافرمان.

در برديم (7)او را در رحمت ما (8)كه او از صالحان بود.

و نوح (9)چون ندا كرد از پيش (10)اجابت كرديم او را،برهانيديم او را و اهلش را از غم بزرگ.

و يارى كرديم او را از آن قوم كه دروغ داشتند آيات ما را،كه ايشان بودند مردم بد،غرق (11)بكرديم ايشان را به يك بار جمله.

ص : 235


1- .آط،آب،مش:زيادتى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
3- .آط،آب،مش:عبادت كنندگان،آج،لب:پرستندگان.
4- .آط،آب،مش:حكمتى و علمى.
5- .آط،آج،لب:ده،مش:دهى.
6- .آط،:مردمانى،آج،لب:گروهى.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:و در آورديم.
8- .همۀ نسخه بدلها:خود.
9- .همۀ نسخه بدلها+را.
10- .همۀ نسخه بدلها+ما.
11- .همۀ نسخه بدلها:غرقه.

[36-ر] و داود و سليمان چون حكم كردند در كشت،چون در او شد (1)به شب گوسفند قوم (2)و بوديم ما به حكم ايشان گواه.

معلوم كرديم آن سليمان را و همه را بداديم حكمت و علم و مسخّر بكرديم با داود كوهها را (3)تسبيح (4)كردند و مرغان را و ما كرديم.

و بياموختيم او را صنعت زره براى شما تا بپايد (5)شما را از كارزارتان،يعنى (6)شما شكر كننده اى (7)؟ و سليمان را باد سخت مى رفت به فرمان او به آن زمين كه بركت كرديم ما در او،و بوديم ما به هر چيزى دانا.

و از ديوان كسانى كه به دريا فروشوند (8)براى او و مى كردند (9)كارى جز آن،و بوديم ما ايشان را نگاهدار (10)[36-پ].

قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا إِبْرٰاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ -الآية،حق تعالى چون بگفت كه ما موسى و هارون را كتاب داديم و احكام (11)حلال و حرام،و محمّد را كتابى مبارك داديم و آن قرآن است،گفت:ابراهيم را-عليه السّلام-پيش از آن آيات و بيّنات داديم كه صلاح و رشاد او در آن بود و آن امّت او،و مراد به«رشد»آن است كه او را به رشد رسانيد از ادلّه و بيّنات.و«رشد»و«رشد»،لغت است،كالبخل

ص : 236


1- .آط،آب:شود.
2- .آج،لب:چون چرا كرد در او گوسفندان قوم.
3- .آب،مش+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+مى.
5- .آط،آب:بيامد،آج،لب:نگاه داريم،مش:نگاه دارد.
6- .آج،لب:هيچ هستيد.
7- .همۀ نسخه بدلها:شكركننده.
8- .همۀ نسخه بدلها:فروشدندى.
9- .آب،مش:مى كردندى.
10- .آب،آج،لب،مش:نگاهدارنده.
11- .آب+و.

و البخل،و نقيض او غىّ است،يقال:رشد يرشد فهو راشد،و رشد يرشد فهو رشيد. وَ كُنّٰا بِهِ عٰالِمِينَ ،ما به او عالم بوديم،يعنى دانستيم كه او اهل آن است،چنان كه گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْنٰاهُمْ عَلىٰ عِلْمٍ عَلَى الْعٰالَمِينَ (1)،و اين قول قتاده و مجاهد است.

إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ،چون گفت پدرش را يعنى عمّش را آزر،و قوم و امّتش را.

«اذ»در محلّ نصب است على الظّرف،و عامل در او«آتيناه»است. مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِيلُ ،«ما»استفهام است (2)،و تماثيل جمع تمثال باشد،و آن كالبدى بود بى جان،يعنى آن اصنام كه ايشان مى پرستيدند،و صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ. أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ ،كه شما اقبال كرده اى برآن و مقام كرده اى عند آن،و آن را عبادت مى كنى.

قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ ،گفتند:ما پدران خود را يافتيم كه اينان (3)را مى پرستيدند.

قٰالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،گفت:شما و پدران شما به عبادت اصنام در ضلال (4)و گمراهى (5)بوده اى روشن،و اين دليل است بر بطلان تقليد كه ايشان را چون ابراهيم پرسيد كه:به چه حجّت اين بتان را (6)پرستى،هيچ حجّت نداشتند جز آن كه [گفتند] (7):ما پدران خود را[بر اين] (8)يافتيم.

او گفت:شما و پدران در ضلال (9)بوده اى،سخن ايشان منقطع شد،هيچ نتوانستند گفتن جز آن كه استبعاد كردند و گفتند: أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّٰعِبِينَ ،اين كه مى گويى بجدّ مى گويى،و تو حقّى آورده اى يا بازى مى كنى! او گفت: بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،بل خداى شما خداى آسمان و زمين است كه آن را بيافريد،و من بر اين گواهم،يعنى بر الهيّت او و آفريدن او آسمان و زمين را،و آن كه (10)منعم است و مستحقّ عبادت.

ص : 237


1- .سورۀ دخان(44)آيۀ 32.
2- .همۀ نسخه بدلها:راست.
3- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
4- .همۀ نسخه بدلها:ضلالت.
5- .آط،آج،لب:گمراهيى.
6- .همۀ نسخه بدلها+مى.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آج،لب:ضلالت.
10- .همۀ نسخه بدلها+او.

وَ تَاللّٰهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ ،الآية،چون ديد كه ايشان اصرار مى كنند و به تنبيه او متنبّه نمى شوند،گفت:من كيدى سازم با خدايان شما، بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ، پس ازآن كه شما پشت بركنى و بروى.

مجاهد و قتاده گفتند:ابراهيم اين حديث در سرّ گفت جز آن كه يكى كس بشنيد و به وقت دوم افشا كرد.سدّى گفت:ايشان را عيدى بودى در سال (1)كه بجمع آنجا شدندى،و چون ازآنجا بازگشتندى به نزديك اصنام شدندى و سجده كردندى ايشان را،و طعامها و بياوردندى و پيش و پيرامن ايشان بنهادندى،گفتندى تا در آنجا بركه اى (2)پديد آيد به مجاورت ايشان،چون از عيد بازآمدندى،آن طعام بخوردندى.

عمّ ابراهيم گفت:يا ابراهيم!با ما به عيد ما نيايى تا سان و آيين ما ببينى و بدانى كه دين ما چون است؟باشد كه راغب شوى در او.گفت:بس رغبت نيست مرا در دين شما و عيد شما.الحاح كرد،بر خاست (3)و برفت.چون به بعضى راه برسيد،خسته گشت (4)و پايش رنجور شد،بنشست و گفت:... إِنِّي سَقِيمٌ (5).گفتند:تبش آمد،و گفتند:روز نوبت تب بود او را،گفت:... إِنِّي سَقِيمٌ (6)،مرا وقت تب است و من نتوانم آمدن كه تب آغاز مى كند،و در راه بخفت و مردم بر او مى گذشتند.چون مردمان برفتند و از ايشان جز ضعيفان و بازماندگان (7)نماندند،برخاست (8)و گفت: وَ تَاللّٰهِ ،به خداى،و اين«تا»،بدل«واو»است،اعنى«واو»قسم جز در اين يك اسم نشود (9)،لا يقال:تالرّحمن و تربّ الكعبة،و انّما يقال:و الرّحمن و ربّ الكعبة.

لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ ،كه من با اصنام شما كيد كنم،و كيد و مكر و حيله نظايراند،و آن كارى باشد (10)مقصود از او پوشيده باشد[37-ر].

آنگه بيامد و به بتخانه در آمد،و آن بهوى (11)بود بزرگ،و آن بت مهم ترين (12)بود(13)

ص : 238


1- .همۀ نسخه بدلها:سالى.
2- .همۀ نسخه بدلها:بركت.
3- .آب،لب،آز،مش:برخواست.
4- .همۀ نسخه بدلها:خسته شد.
5- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 89.
6- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 89.
7- .همۀ نسخه بدلها:بيچارگان.
8- .آب،لب،آز،مش:برخواست.
9- .آج،لب+و.
10- .همۀ نسخه بدلها+كه.
11- .آط،آب،آز:يهوى،آج،لب:هوى،مش:بتى.
12- .آط،آج،لب:مهين.
13- .آط،بربرا،آج:بر برابر،لب:برابر بر.

برابرنهاده در صدر،و زير او كهتر از او نهاده،و فرود از او كهتر از او نهاده،و همچنين بر نسق هرچه فروتر بود كهتر بود.و تبرى به دست داشت،در آمد و همه را خورد بشكست و بر سبيل تهكّم و استهزا مى گفت:... أَ لاٰ تَأْكُلُونَ (1)،طعام نمى خورى! مٰا لَكُمْ (2)لاٰ تَنْطِقُونَ (3)،چه بوده است شما را كه سخن نمى گويى! چون همه را خورد (4)بشكسته بود جز آن (5)بت مهترين (6)،تبر ببرد و بر دوش آن بت مهترين نهاد و برفت،فذلك (7)قوله: فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ كَبِيراً لَهُمْ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و تقدير آن است كه:فانصرف و دخل على اصنامهم فجعلهم جذاذا.كسائى تنها خواند:جذاذا به كسر«جيم»جمع جذيذ،كطويل و طوال و كريم و كرام،[جز] (8)كه اين فعيل به معنى مفعول باشد،يعنى مجذوذ (9)،مكسور مقطّع (10)،من الجذّ.و الجذّ،القطع،و منه قوله: عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (11)اى غير مقطوع.

و الجذّ و الحذّ (12)و الجزّ (13)و الحزّ (14)و الخدّ و الخذّ كلّها نظاير بمعنى القطع.و باقى قرّاء خواندند:جذاذا،على وزن فعال،كرفات و حطام،و اين بنا مختص باشد به اين معنى. إِلاّٰ كَبِيراً لَهُمْ ،نصب او بر استثناى موجب است. لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ،دو قول گفتند،يكى آن كه:يرجعون الى ابراهيم،اميد آن را كه ايشان بازآيند و آن احوال بينند و باشد كه ايشان را انتباهى بود از آنچه او ساخته بود كه گويد:[...

فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ ] (15).و قولى ديگر آن است كه:يرجعون اليه،اى من دينهم الى دينه،اميد آن را كه (16)باشد كه ايشان از دين خود رجوع كنند و با دين او شوند.

قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا ،در كلام محذوفى است،و آن آن است كه:فلمّا (17)

ص : 239


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 91 و سورۀ ذاريات(51)آيۀ 27.
2- .آط:و ما.
3- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 92.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:خرد.
5- .آب،آز:از.
6- .همۀ نسخه بدلها+را.
7- .همۀ نسخه بدلها:و ذلك.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آب،آج+و.
10- .مش:منقطع.
11- .سورۀ هود(11)آيۀ 108.
12- .آط،آج:و الجز.
13- .آط:و الحذ،آج:و الجذ.
14- .آط:و الجذ،آز:و الجد،آج:و الجز.
15- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،از قرآن مجيد افزوده شد.
16- .آب+آن را.
17- .آج،لب:فلا.

رجعوا من عيدهم و دخلوا على اصنامهم فوجدوها مكسورة، قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا .چون بازآمدند و بر عادت در بتخانه رفتند (1)،آن حال بديدند،گفتند:كه كرده است اين فعل به خدايان ما؟و«من»استفهام راست،او از جملۀ ظالمان است.

قٰالُوا ،گفتند،يعنى آن ضعفا و بازماندگان قوم كه از ابراهيم شنيده بودند، وَ تَاللّٰهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ ،و گفتند:اين سخن كس نشنيد از ابراهيم-عليه السّلام.و ايشان كه گفتند: سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ ،معنى آن است كه:يسبّهم،ما شنيده ايم از جوانى ابراهيم نام كه اين بتان ما را دشنام دادى و عيب كردى.و ابراهيم -عليه السّلام-اين معنى پنهان نكردى از سبّ و عيب آلهة (2)ايشان،و اين قول درست تر است براى آن كه اگر ابراهيم با آن غرض كه او را بود اين سخن بر ملا گفتى يا با جماعتى،غرض او منتقض شدى.

قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلىٰ أَعْيُنِ النّٰاسِ ،گفتند:بيارى او را بر چشمهاى مردمان (3)تا گواهى دهند بر او آنان كه از او اين سخن يا آن سبّ شنيده اند (4).و قوله: عَلىٰ أَعْيُنِ النّٰاسِ ،اى بمرى (5)منهم،و گفتند:على رءوس النّاس.و گفتند:ليظهر النّاس فعله، چه عرب كار ظاهر را گويند:كان على اعين النّاس و بأعين النّاس.

قٰالُوا أَ أَنْتَ ،در كلام حذفى است،و التّقدير:فأتوا به،فقالوا:انت فعلت هذا بآلهتنا يا ابراهيم (6)،اين تو كرده اى به خدايان ما اى ابراهيم؟ او گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا ،اين آن بت مهترين كرده است.گفتند:چرا كرده است؟گفت:غضب آن را كه شما چرا با وجود او آن بتان خورد را پرستى! آنگه گفت (7):بپرسى از اينان اگر سخن توانند گفتن.

اگر گويند،ابراهيم-عليه السّلام-چگونه گفت: فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ ،و بر حقيقت كبير ايشان هيچ فعل نكرده بود،او كرده بود،نه اين دروغ باشد!و دروغ به نزديك شما بر پيغامبران روا نيست،گوييم:از اين چند جواب گفتند،يكى آن كه:اگر

ص : 240


1- .آب،آز،مش+و.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:آلهۀ.
3- .آج،لب:مردم.
4- .همۀ نسخه بدلها:شنيده بودند.
5- .آج،لب:يأمر،آط:يمراء.
6- .آط+او را بياوردند و گفتند.
7- .آط+فسئلوهم.

[چه] (1)ظاهر كلام ظاهر خبر است،معنى او فرض و تقدير است،و معنى آن است كه:هب انّ فاعلا فعل هذا الفعل و اعتلّ بمثل هذه العلّة هل تقبلون منه،همان انگارى كه كسى بيايد و چنين فعلى كند،آنگه كه از او پرسند كه چرا كردى، گويد:من نكردم،اين بت مهترين كرد.شما از او قبول كنى؟تا گويند نه!او گويد:

چرا؟ايشان گويند:براى آن كه او حيات ندارد و قدرت ندارد و فعل از او محال باشد،تا او گويد:بپرسى،اگر (2)ايشان بگويند،گويند:چون پرسيم از جماد كه ايشان آلت شنيدن و گفتن ندارند؟ تا حجّت بر ايشان متوجّه شود،تا باشد[37-پ]كه نظر كنند و انديشه و ايمان آرند و قول او قبول كنند،چنان كه خداى تعالى گفت: فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ ،بر ظلم بر خويشتن اعتراف دادند،و مانند اين قصّۀ داود است-عليه السّلام-في قوله: وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ ، (3)-الى قوله: لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ (4)...، [الى آخر القصّه،و معنى آن است:هب انّنا خصمان بغى بعضنا على بعض] (5)و اخوان، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ (6)،فما قولك في هذه الحادثة،و اين قصّه و شرح (7)در جاى خود بيايد- ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.

جواب ديگر از او آن است كه:ابراهيم-عليه السّلام-اين خبر مطلق نگفت،بل مشروط گفت بقوله: إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ ،اگر سخن گويند،او كرده است،يعنى اگر ايشان بر نطق قادرند بر فعل قادر باشند،و اگر بر نطق قادر نه اند،اولى و احرى كه بر فعل قادر نباشند،و چون قادر نباشند عاجز و مدبّر باشند،عبادت ايشان نكو نبود.و اگر گويند:اين شرط در نطق است نه در فعل،گفت:بپرسى اگر سخن گويند، گوييم:چه ممتنع است كه شرط باشد در هر دو،و روا بود كه شرطى بود كه او شرط باشد (8)در بسيارى چيزها،شرط يكى بود و مشروط بسيار.

ص : 241


1- .اساس:ندارد،ازآط،افزوده شد.
2- .آط،آج،لب:تا.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 21.
4- .سورۀ ص(38)آيۀ 22.
5- .اساس:ندارد،ازآط،افزوده شد.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 23.
7- .آط+او.
8- .همۀ نسخه بدلها:بود.

جوابى ديگر از او آن است كه:از كسائى روايت كردند كه او خواند: بَلْ فَعَلَهُ ، و وقف كرد اين جا على تقدير فعله من فعله،آنگه ابتدا كرد: كَبِيرُهُمْ هٰذٰا ،خداى بزرگشان (1)اين است،بپرسى از ايشان اگر سخن (2)توانند گفتن،و اين وجهى قريب است.

و محمّد بن السّميقع خواند:فعلّه على تقدير فلعلّه،بر اين قرائت از آن بشود كه خبر باشد و دروغ در او شود،و معنى آن بود كه:همانا او كرده باشد نه بر اطلاق او عندكم،يا نزديك (3)شما (4)آن كس كه روا دارد كه جماد معبود باشد،بايد كه روا دارد كه فعل كند.و علّ و لعلّ،به يك معنى بود.قال الشّاعر:

يا ابتا علّك او عساكا***

و قال آخر:

علّ صروف الدّهر او دولاتها***يدلننا (5)اللّمّة من لمّاتها

اگر گويند:اين خبر را چه گويى كه أبو هريره روايت كرد از رسول -عليه السّلام-گفت:

ما كذب ابراهيم الّا ثلاث كذبات كلّها يجادل بهنّ عن دينه، ابراهيم دروغ نگفت الّا سه بار،هر بارى (6)براى مجادله از دين،يكى آن كه: إِنِّي سَقِيمٌ (7)،دگر: فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ ،سيم (8):پادشاهى مى خواست تا ساره را از او بستاند، گفت:انّها اختي،او خواهر من است،جواب گوييم:اين خبر آحاد (9)است و ايجاب علم نكند،و براى او از آنچه معلوم[و] (10)مقطوع عليه باشد دست بندارند (11)،اگر تسليم كنيم گوييم معنى آن است كه:ابراهيم-عليه السّلام-هيچ سخن نگفت كه ظاهر آن دروغ بود الّا سه بار،امّا اين آيت را بيان كرديم كه دروغ نگفت در او ابراهيم.و امّا قوله: إِنِّي سَقِيمٌ (12)،در جاى خود گفته شود-ان شاءاللّه تعالى.و امّا قوله لسارة:انّها اختى،مراد آن باشد كه خواهر من است در دين.

ص : 242


1- .همۀ نسخه بدلها:بزرگتان.
2- .آط+كلام.
3- .همۀ نسخه بدلها:بل عندكم،بل به نزديك.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .اساس:يدولننا،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آب،آز،مش:هربار از.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 89.
8- .آج،لب:سوم،مش:سيوم.
9- .همۀ نسخه بدلها:واحد.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .اساس:به ندارند/بندارند،آج،لب:درست پندارند،مش:دست نبدارند.
12- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 89.

فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،چون ابراهيم-عليه السّلام اين بگفت:ايشان با خود رجوع كردند و انديشه كردند و گفتند: إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ ،در قصّه (1)و حادثه ظالم شمايى نه او،گفتند:در سؤال او ظالمى،اصنام حاضراند از ايشان ببايد پرسيدن.و گفتند:مراد آن است كه در عبادت اصنام ظالمى،و اين قول بهتر است.

ثُمَّ نُكِسُوا عَلىٰ رُؤُسِهِمْ ،پس به شرم و خجالت و تشوير سر فروبردند و گفتند:

لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ يَنْطِقُونَ ،و اين جا قول مضمر است،و تقدير آن كه:فقالوا لقد علمت،تو دانى اى ابراهيم كه اينان سخن نگويند و نتوانند گفتن.

عند اين حال حجّت بر ايشان متوجّه شد و ابراهيم-عليه السّلام-زبان ملامت بر ايشان دراز كرد و زبان مذمّت بر خدايان ايشان،گفت: أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،پس شما بدون خداى چيزى مى پرستى كه شما را نفعى نكند و مضرّتى نرساند و نتواند نه آن و نه اين.

أُفٍّ لَكُمْ ،اى تبّا لكم،و قيل:كراهة لكم (2)،اين كلمتى است (3)عند كراهت و نفرت گويند:گند باد و ننگ باد شما را و خدايان شما را كه بدون خداى مى پرستى! أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،خرد ندارى؟ قٰالُوا حَرِّقُوهُ ،چون در ماندند و حجّت نداشتند و با ابراهيم به حجّت بر (4)نيامدند،دست (5)[38-ر]سطوت و سلطنت و ظلم زدند،گفتند: حَرِّقُوهُ ،بسوزى اين را. وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ ،و خدايان خود را نصرت كنى كه اگر كار مى كنى (6)اى عجب !تو خصم خود را بسوزى يا بزنى يا بكشى مذهب فاسد تو درست شود.اهل عصر تو همين مى كنند،چون از حجّت فرومانند دست به شغب زنند و اگر به شغب كار بر نيايد دست به دبوس تركان زنند،خواهند تا به ترك حقّ تركى (7)كنند (8)چون در مسأله اى راه (9)حجّت درست نشود ايشان را دست به حوالۀ محال زنند چنان كه منصور

ص : 243


1- .آب،آز،مش:در اين قضيّه.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:بس.
5- .آط+با.
6- .اساس:من،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس:حقّ تركى،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب+و.
9- .اساس:ده،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فقيه گفت:

بنوا الاثم مجموعون من كلّ زاوية***يسبّون اولاد النّبىّ علانية

اذا قلت مولا كم علىٌّ تجمّعوا***علىّ و قالوا قد شتمت معاوية

گفتند:اين را ببايد سوختن.گفتند:اين،مردى كرد گفت-نام او ميزن (1)-،خداى تعالى او را به زمين فروبرد،او فرومى شود (2)تا روز قيامت.

آنگه نمرود بفرمود تا ابراهيم را بگرفتند و در خانه اى بازداشتند،و ايشان ساز آتش پيش گرفتند.حايطى بساختند چون حظيره اى و هيزمهاى سخت خشك در آنجا افگندند تا هركسى را كه حاجتى بود يا بيمارى بود (3)اميد داشت قضاى حاجت خود و صلاح بيمار خود،به تقرّب و تبرّك پشته اى هيزم بياورد و در آنجا انداخت.

محمّد بن اسحاق گفت:يك ماه هيزم جمع مى كردند تا چندان جمع كردند كه از بالاى آن حظيره چون كوهى برفت.آنگه از جوانب آتش در او نهادند تا در او گرفت (4)و سخت شد چنان كه مرغ در آن هوا نيارست پريدن.آنگاه منجنيقى ساختند و بر بالاى (5)بنهادند و ابراهيم را دست و پاى ببستند و در آنجا نهادند و به آتش انداختند.

در خبر است كه:همۀ خلقان (6)از آن ضجّه كردند (7)مگر جنّ و انس.فريشتگان گفتند:بار خدايا!تو را در زمين خود يك بندۀ موحّد است،تمكين مى كنى تا او را به آتش بسوزند؟ما را دستور باش (8)تا او را نصرت كنيم؟گفت:بروى و اگر از شما يارى خواهد يارى كنى او را،و اگر توكّل بر من كند با من گذارى او را.آن فرشته كه بر باران موكّل است آمد و گفت:يا ابراهيم!اگر خواهى تا باران بر اين آتش گمارم تا فرونشاند و تو را هيچ گزند نكند.گفت:نخواهم.آن فرشته كه موكّل باد بود

ص : 244


1- .آط،آب:بيژن،آج،لب،آز،مش:بيزن،چاپ مرحوم شعرانى:(32/8)هينون.
2- .همۀ نسخه بدلها:و به زمين فرو.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:در گرفت.
5- .آط،آج،لب،مش:بالا.
6- .آط،آب،آز،مش:اشياء،آج،لب:ايشان.
7- .آج،لب:ضجّه گرفتند.
8- .آج،لب:دستورى باش.

آمد و گفت:اگر خواهى باد را برگمارم تا اين آتش در عالم پراگنده شود،گفت:

نخواهم.و اصناف فريشتگان (1)آمدند،هركسى گفتند:از ما يارى خواه.گفت:

نخواهم،حسبى اللّه،خداى بس است مرا.

چون او را در پلّۀ منجنيق نهادند،گفت:

اللّهمّ انت الواحد فى السّماء و انا الواحد فى الارض ليس فى الارض[احد] (2)يعبدك غيري حسبى اللّه و نعم الوكيل.

ابىّ كعب گفت:ابراهيم-عليه السّلام-چون او را به آتش (3)انداختند گفت:لا اله الّا انت سبحانك ربّ العالمين لك الملك و لك الحمد لا شريك لك.چون او را بينداختند جبريل در هوا به او رسيد،گفت:يا ابراهيم!هيچ حاجت هست تو را؟ گفت:امّا اليك فلا،امّا به تو حاجت نيست.جبريل گفت:پس از خداى بخواه.

گفت:حسبى (4)من سؤالي علمه بحالي،مرا كفايت است از سؤال آن كه او حال من مى داند.

خداى تعالى وحى كرد به آتش (5): يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ،اى آتش سرد شو بر ابراهيم،سردى با سلامت.در كلام محذوفى هست،و تقدير آن كه:

فلمّا اوثقوه و القوه فى النّار قُلْنٰا يٰا نٰارُ .

عبد اللّه عبّاس گفت:اگر خداى تعالى نگفتى بَرْداً وَ سَلاٰماً ،ابراهيم از سرما بيم بودى كه هلاك شدى.

سدّى گفت:فرشتگان بازوهاى ابراهيم گرفتند و او را آسان بر زمين (6)نهادند، خداى تعالى چشمۀ آب عذب پيدا كرد و انواع ريحان از گل و نرگس.كعب الاحبار گفت:آتش از ابراهيم هيچ نسوخت مگر بندهايش:خداى تعالى آتش بر حال و هيئت خود رها كرد جز كه گرما و سوختن از او بستد،بقوله: كُونِي بَرْداً ،اعنى آن اعتماد كه در اوست صعدا،تا ابراهيم[در ميان] (7)آن آتش مى بود و گرد برگرد او ريحان (8).

ص : 245


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+مى.
4- .آج،لب+اللّه.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:برآن آتش.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+بود.

اهل اخبار گفتند:هفت روز آنجا بود.،منهال بن عمرو گفت:از ابراهيم پرسيدند كه چون بودى در آتش؟گفت:در همۀ عمرم از آن خوش تر وقتى نبود مرا.و در خبر مى آيد كه،چون خداى تعالى گفت: يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً ،هر آتش كه در دنيا بود همۀ فرومرد [38-پ].

ابن سيّار گفت:خداى تعالى فرشته اى (1)را بفرستاد بر صورت ابراهيم تا بر ابراهيم بنشست و با او حديث مى كرد تا مستوحش نشود.جبريل بيامد و پيراهن (2)از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد،گفت:خداى (3)سلام مى كند و مى گويد:بدان كه آتش دوستان مرا نرنجاند و نمرود هيچ شك نكرد كه ابراهيم نمانده باشد،از كوشك خود نگاه كرد تا حال چيست.ابراهيم را ديد در ميان آتش نشسته و در پيش او چشمۀ آب و پيرامن او انواع رياحين از آن به (4)شگفت آمد و مردى ديگر را ديد بر شكل او با او و آتش گرد ايشان درآمده.ابراهيم را گفت:اين چه حال است؟اين بوستان و مرغزار از كجا آمده؟و اين رياحين و اين آب؟گفت:خداى من پيدا كرد اين جا براى من.گفت:آن كيست كه با تو است؟گفت (5):فرشتۀ ظل است،خداى تعالى او را فرستاد تا مرا با او انس باشد.نمرود گفت:بزرگ (6)خدايا كه خداى تو است كه با تو اين همه نعمت كرد،و لكن اى ابراهيم گرد تو حصارى است از آتش،ازآنجا برون توانى آمدن؟گفت:توانم آمدن.گفت:بياى (7)تا ببينم.ابراهيم -عليه السّلام- ازآنجا بيرون آمد و آتش به او هيچ زيان نكرد.نمرود گفت:يا ابراهيم!مرا مى بايد كه براى خداى تو قربانى بكنم كه بس بزرگوار و كامكار خداى (8)است اين خداى تو!گفت:چه قربانى كنى؟گفت:چهل هزار گاو قربان كنم براى او.گفت:قربان تو پذرفته (9)نباشد تا بر اين دين باشى كه هستى،جز كه با دين خداى من آيى.گفت:من ملك خود و دين خود رها نكنم،امّا قربانى (10)بكنم.

ص : 246


1- .همۀ نسخه بدلها:فرشتۀ سايه.
2- .آط،آب،آز،مش:پيرهنى،آج،لب:پيرهن.
3- .همۀ نسخه بدلها:خدايت.
4- .آب،آز،مش:آن وى را.
5- .همۀ نسخه بدلها+اين.
6- .همۀ نسخه بدلها:بزرگا.
7- .همۀ نسخه بدلها:برون آى.
8- .همۀ نسخه بدلها:خدايى.
9- .همۀ نسخه بدلها:پذيرفته.
10- .همۀ نسخه بدلها:قربان.

اهل سير گفتند:ابراهيم را چون به آتش انداختند شانزده ساله بود،و چون اسحاق را قربان خواست كردن،اسحاق هفت ساله بود،و چون ساره اسحاق را زاد نودساله بود و از پس ذبح اسحاق ساره دو روز بيشتر نماند.

امّا در حقيقت آن كه آتش برد (1)شد دو قول گفتند،يكى آن كه:خداى تعالى برودتى بافراط بيافريد در آتش تا منافات حرارت آتش كرد.و قول دگر آن كه:از ميان ابراهيم و آتش حايلى كرد تا آتش به او نرسيد،و قول اوّل بهتر است لظاهر (2)القرآن.امّا قوله: قُلْنٰا ،«قول»اين جا مجاز است،جارى مجراى آن باشد كه: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (3)،و قوله للسّموات و الارض: اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (4)،و قال الشّاعر:

امتلأ الحوض و قال قطني***مهلا رويدا قد ملأت بطني

و در اين مواضع بر حقيقت هيچ[قول نبود] (5)و معنى او تشبيه است با آن كس كه او زيردستى را چيزى فرمايد و او مسخّر (6)و فرمانبردار باشد.

وَ أَرٰادُوا بِهِ كَيْداً ،و آن كافران به (7)ابراهيم كيدى خواستند از احراق و اضرار، ما ايشان را اخسر (8)و زيانكارتر كرديم.

وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ لُوطاً ،و برهانيديم ابراهيم را و لوط را از دست و اذيّت نمرود.و لوط پسر برادر ابراهيم بود و به ابراهيم ايمان داشت،و هو لوط بن هاران بن تارخ،و هاران برادر ابراهيم بود،و برادر (9)دگر بود ايشان را ناخور نام بود به نام بزرگ نام پدر بزرگ (10)، ناخور پدر تارخ بود،و تارخ پدر اين سه كس بود كه گفتيم.و ساره دختر عمّ ابراهيم بود،او نيز ايمان داشت به ابراهيم،و در اين وقت كه برفت هم اين زن و كودك (11)به ابراهيم ايمان داشتند ازآنجا برفتند. إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا لِلْعٰالَمِينَ ،به آن

ص : 247


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:سرد.
2- .لب،مش:بظاهر.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 40.
4- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب+بود.
7- .آط،آج،لب،آز،مش:با.
8- .آج،لب:الاخسرون.
9- .آج،لب:برادران.
10- .همۀ نسخه بدلها:بود به نام پدر پدر كه.
11- .همۀ نسخه بدلها:زنى و كودكى.

زمين كه ما برآن بركت كرديم براى جهانيان،يعنى زمين شام.

ابىّ گفت:شام را براى آن مبارك خواند كه در جهان هيچ آبى خوش تر از آن نيست و الّا از زير صخرۀ بيت المقدّس بيرون مى آيد.قتاده گفت:براى آن كه دار الهجرة انبياست-عليهم السّلام-و هرچه از زمين بكاهد در شام فزايند،و هرچه از شام بكاهد در فلسطين فزايند.و گفتند:آن زمين حشر و نشر است،و عيسى -عليه السّلام-كه فرود آيد آنجا فرود آيد،و هلاك دجّال آنجا باشد.

و ابو قلابه گفت كه:رسول-عليه السّلام-در خواب ديد كه فرشتگان قرآن بر گرفتند و به شام بنهادند.گفت:تأويل برآن كردم كه در آخر زمان چون ايمان ضعيف شود و فتنه ها بسيار شود،مسلمانان به (1)بيت المقدّس گريزند.

و در خبر است كه:چون كعب الاحبار به شام منزل ساخت،عمر كس فرستاد و گفت:چرا با مدينه نيايى كه مهاجر رسول است-عليه السّلام؟گفت:من در كتب اوايل خوانده ام[39-ر]كه (2):شام گنج خداست در زمين،و خداى را از بندگان آنجا گنجى است.سدّى گفت:ساره دختر پادشاهى بود،ابراهيم-عليه السّلام-در مهاجر (3)او از مصر به شام او را ديد و به زنى كرد.محمّد بن اسحاق گفت:ابراهيم -عليه السّلام-از كوثى برفت و هجرت كرد به شام،و ساره با او بود و لوط،چنان كه گفت: فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِلىٰ رَبِّي (4)-الآية.ازآنجا به حرّان آمد، مدّتى آنجا بود و ازآنجا به مصر رفت (5)،و آنگه از مصر به شام شد،به جايى فرود آمد كه آن را سبع گويند از زمين فلسطين-و آن بيابانى است به شام،و لوط به زمين مؤتفكه فرود آمد،و از ميان ابراهيم-عليه السّلام-و لوط يك روزه راه بود،خداى تعالى لوط را به اهلاك (6)شهر فرستاد.و عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به زمين مبارك، مكّه است آنگه كه ابراهيم-عليه السّلام-اسماعيل را آنجا برد،أ لا ترى الى قوله تعالى: لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً (7)...،و قول اوّل بهتر است.

ص : 248


1- .همۀ نسخه بدلها:با.
2- .آط،آج،لب+در.
3- .آط:مهاجرت.
4- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 26.
5- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
6- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:به اهل آن.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 96.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً ،و (1)بداديم او را،يعنى ابراهيم را اسحاق، وَ يَعْقُوبَ ،و يعقوب بر سرى.و يعقوب پسر اسحاق بود و پدر يوسف،و قوله: نٰافِلَةً ،اى زيادة،و براى آن زياده خواند او را كه فرزندزاده بود.مجاهد گفت: نٰافِلَةً ،اى عطاء.حسن و ضحّاك گفتند:فضلا.عبد اللّه عبّاس و ابىّ كعب و قتاده و ابن زيد گفتند:ابراهيم از خداى فرزندى خواست،خداى تعالى او را اسحاق بداد و يعقوب بر سرى،فرزند فرزند (2)براى آن نافله خواند آن را،و نماز نافله را براى آن خوانند كه زياده بر فريضه است.و نفل،غنيمت باشد براى آن كه زيادتى است كه اين امّت را بود و دگر امّتان را نبود. وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ ،و ما همه را صالح كرديم از ابراهيم و اسحاق و يعقوب،يعنى توفيق صلاح داديم،ايشان را و الطاف كرديم با ايشان كه عند آن اختيار صلاح كردند.

وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً ،و ما اين پيغامبران را امامان و مقتدايان كرديم.و«امام» فعال باشد به معنى مفعول،كالفراش بمعنى المفروش،يعنى مقتدى باشد و مؤتمّ.

يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا ،به فرمان ما هدايت كنند خلقان را و دعوت كنند با راه راست،و بيان كننده هدى را و دين حق را. وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرٰاتِ ،و افعال خيرات بر ايشان وحى كرديم از انواع عبادات از:نماز و زكات،و ايشان عابدان بودند و ما را پرستيدند.

وَ لُوطاً آتَيْنٰاهُ ،اى اتينا لوطا. آتَيْنٰاهُ ،منصوب است به فعلى مقدّر كه اين فعل كه در كلام است بر او دليل مى كند،و مثله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (3)،اى قدّرنا القمر قدّرناه،و ما لوط را حكم داديم يعنى نبوّت،و علم داديم يعنى علم شريعت.و گفتند به حكم قضا و فصل خواست بين المتحاكمين. وَ نَجَّيْنٰاهُ ،برهانيديم او را از آن شهر كه در او خيانت مى كردند،و آن ديه را سدوم نام بود و عمل خبائث (4)لواطه باشد كه مى كردندى (5)از اسحاق با (6)بسيار منكرات ديگر (7)مى كردند. إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ

ص : 249


1- .همۀ نسخه بدلها+ما.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
4- .آج،لب:خباثت.
5- .آط+و پيش ايشان كس نكرده بود،و نيز در مجلسها كه بنشستندى مناكر كردندى.
6- .آب،آز،مش:يا.
7- .آط+كه.

فٰاسِقِينَ ،ايشان مردمانى بد بودند و فاسق.

وَ نُوحاً ،[اى] (1)و اذكر نوحا،و ياد كن اى محمّد نوح را. إِذْ نٰادىٰ ،چون ندا كرد و خداى را خواند (2)از پيش،يعنى از پيش ابراهيم و لوط. فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،اجابت كرديم دعا و نداى او را. فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ،و او را و اهل او را آن غم عظيم برهانيديم (3)به بلاى طوفان.

وَ نَصَرْنٰاهُ ،و او را نصرت كرديم و يارى داديم ازآن كه (4)به آيات ما تكذيب كردند،و دروغ (5)داشتند كه رنجى و بلايى به او رسانند. إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ ،ايشان مردمانى بد بودند،ما همه را غرق كرديم به طوفان-چنان كه قصّه آن برفته است در سورت هود.

وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ ،و نيز ياد كن داود را و سليمان را، إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي الْحَرْثِ ،سليمان پسر داود بود،حكم كردند در كشتى و زرعى،اين قول قتاده و مرّه است.عبد اللّه مسعود گفت:رزى بود انگور بياورده. إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ ، چون به شب در او رفت گوسپندان قوم و تباه كرد آن را.و«نفش»آن باشد كه گوسپند بى شبان در جايى چره (6)كند بر سبيل افساد.زهرى (7)گفت:المهمل و النّشر بالنّهار و النّفش باللّيل.قتاده و زهرى گفتند:دو مرد به نزديك داود آمدند،يكى صاحب زرع بود و يكى صاحب گوسفند،به شب گوسفندان اين مرد در[39-پ]كشت (8)افتاده بودند و تباهى كرده،او گفت:يا رسول اللّه!دوش گوسفندان اين مرد زرع من تباه كرده است (9).داود-عليه السّلام-گفت:بدانى (10)تا بهاى زرع چند است و بهاى گوسفند چند است؟بدانستند راست بود.صاحب گوسفند را گفت:گوسفندان به او ده به عوض زرع.آن مرد گوسفند به او تسليم كرد،چون بازگشتند سليمان ايشان را ديد،گفت:پدرم ميان شما چه حكومت كرد؟گفتند:چنين و چنين رفت.گفت:

ص : 250


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+من قبل.
3- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
4- .آط+قوم.
5- .همۀ نسخه بدلها:و به دروغ.
6- .آج،لب:چرا.
7- .آط،آب،آز،مش:ازهرى.
8- .همۀ نسخه بدلها+او.
9- .همۀ نسخه بدلها:كرده اند.
10- .آب،آز،مش:بدانيد.

اگر حكم من كردمى جز اين كردمى.برفتند و داود را بگفتند.داود او را بخواند و گفت:چگونه حكم كردى اگر تو حاكم بودى؟گفت:چگونه حكم كردى اگر تو حاكم بودى؟گفت:گوسفند به صاحب زرع دادمى تا مى داشتى و انتفاع مى گرفتى به شير و آنچه ايشان (1)را باشد،و زرع به خداوند گوسفند دادمى تا بكشتى و عمارت مى كردى تا به حدّ آن بازآمدى كه بود اوّل بار كه گوسفند بخورده بود،آنگه زرع با خداوند زرع دادمى و گوسفند با خداوند گوسفند،چه هر ضيعتى و اهلش،آن اين را شايد و اين آن را.داود گفت:نكو گفتى.

عبد اللّه مسعود و شريح و مقاتل گفتند:شبانى نماز ديگر (2)به فناى (3)رزى فرود آمد،به شب بخفت گوسفندان او در رز اين مرد رفتند و تباهى كردند.به روز ديگر پيش داود آمدند،داود حكم كرد كه:گوسفندان به او ده،به او داد،چون بازگشتند سليمان گفت:حكم چگونه كرد الى آخر القصّه.

زهرى روايت كرد كه:در عهد رسول-عليه السّلام-شترى از آن براء بن عازب به شب در حايط بعضى انصار شد و تباهى كرد.پيش رسول رفتند،رسول-عليه السّلام- اين آيت بر خواند،آنگه حكم كرد بر براء بن عازب به آنچه شتر زيان كرده بود،و گفت:بر اصحاب ماشيه آن است كه به شب مواشى خود نگاه دارند،و بر اصحاب زرع و حوايط آن كه:به روز زروع (4)خود نگاه دارند.و اصحاب اجتهاد به اين آيت تمسّك كردند در صحّت اجتهاد،و گفتند:سليمان اين حكم به اجتهاد كرد،و اگر اجتهاد روا نبودى سليمان حكم به اجتهاد نكردى.جواب از اين آن است كه گوييم:مسلّم نيست كه سليمان اين حكم به اجتهاد كرد و نه داود،و هريكى از ايشان حكم جز به وحى نكردند،چه هر دو پيغامبر بودند و هر دو را وحى آمدى.و اگر گويند كه:سليمان را وحى نيامده بود هنوز،طريقى نباشد به اين و دليلى نيايد بر اين،مع هذا او را گوييم:خلاف نيست كه داود پيغامبر بود و وحى آمدى او را،و اين حكم كرده بود،و هر اجتهادى كه خلاف آن بود نقض آن كند،و نه همانا در

ص : 251


1- .آط،آب،آز،مش:آن را،آج،لب:او را.
2- .همۀ نسخه بدلها:ديگرى.
3- .آز:بنباء،مش:به پاى،چاپ مرحوم شعرانى(37/8):به كنار.
4- .همۀ نسخه بدلها:زرع.

اسلام كسى تواند گفتن كه اجتهادى بود كه نقض وحى (1)كند،و عالم الغيب است و عالم به مصالح خلق،و مع هذا آن مجتهد مصيب بود و اجتهاد ايجاب علم نكند به اتّفاق،جز اقتضاى ظن نكند،و الظّن يخطي و يصيب.

دگر آن كه خداى تعالى گفت: فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ ،ما سليمان را اعلام كرديم، و اعلام خداى تعالى پيغامبران را جز به وحى نباشد،پس اگر گويد (2):مراد الهام است و القاء فى القلب است،گوييم:اجتهاد اين كس كه چنين بود روا دارم (3)،چه به اين نصّ كه: فَفَهَّمْنٰاهٰا ،ايمن باشم (4)از خطا،فرقى نباشد،ميان اين و ميان وحى و نص.دگر آن كه:اگر موكول بودندى هر دو به اجتهاد خود،وحى به چه كار بايستى! بلكه لغو بودى،و چون هريكى از ايشان آنچه اجتهاد ايشان به آن ادا كردى صواب بودى و تكليف او آن بودى فايده نبودى در وحى.امّا آنچه ايشان كردند،هر دو صواب بود ازآنجا كه هر دو به وحى و اعلام خداى بود،و در معنى تفاوتى نبودى براى آن كه چون داود-عليه السّلام-به قيمت زرع گوسفند به او داد بعد الاحتياط صواب كرد،چه غرامت (5)بر صاحب گوسفند لازم بود،و آنچه سليمان كرد هم صواب بود ازآنجا كه زرع و گوسفندان غرض (6)هر دو انتفاع باشد.چون مدّت فساد زرع، گوسفند و منافعش در دست صاحب زرع خواست بودن تا زرع با صلاح شدن همان غرض حاصل باشد،و آن به منزلت آن باشد كه كسى متاعى از آن كسى تلف كند به حاكم روند،حاكم حكم كند به دينارى در غرامت آن متلف،حاكمى ديگر حكم كند به ده درم (7)،قيمت ده درم دينارى باشد،تناقضى نباشد ميان اين هر دو حكم و اگرچه به صورت مختلف اند.اين جواب آن كس است كه گويد:نه حكم ايشان متناقض بود!بايد تا (8)يكى خطا باشد (9).

جواب ديگر از او آن است كه:آنچه داود كرد در شرع او حكمى بود[40-ر]

ص : 252


1- .همۀ نسخه بدلها+خداى.
2- .همۀ نسخه بدلها:گويند.
3- .آج،لب:داريم.
4- .آج،لب:باشيم.
5- .آط،آج،لب:چه قيمت،آب،آز،مش:چه قيمت غرامت.
6- .همۀ نسخه بدلها+از.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .همۀ نسخه بدلها:كه.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.

درست،جز كه خداى تعالى منسوخ كرد و نسخ آن اعلام كرد سليمان را،و حكم ناسخ او را معلوم بكرد و اين ممتنع نباشد.

جواب ديگر از او آن است كه،در اخبار آوردند (1)كه:داود را-عليه السّلام- چند پسر بود.او خواست تا بداند كه كيست كه خلافت و نيابت او را شايد كه به جاى او باشد (2)،از خداى درخواست تا بازنمايد او را،خداى تعالى او را اين طريق (3)اعلام كرد. وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً و ما هريكى را از داود و سليمان حكمى داديم،يعنى حكمتى و علمى داديم. وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ الْجِبٰالَ ،و كوهها را مسخّر داود كرديم تا با او تسبيح مى كرد. وَ الطَّيْرَ ،اى و سخّرنا الطّير ايضا،و نيز مرغان را.

وهب گفت:داود-عليه السّلام-در بيابان مى رفتى و تسبيح مى كردى،كوهها و مرغان همچنان با او تسبيح مى كردندى (4). وَ كُنّٰا فٰاعِلِينَ ،و ما بوديم كه فاعل اين بوديم،يعنى مظهر اين معجزات بر دست او.

وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ ،و بياموختيم او را كردن درع و زره براى شما.و «لبوس»،نزديك عرب همۀ سلاح باشد،قال الشّاعر:

و معي (5)لبوس للبئس كانّه***روق (6)بجبهة ذي نعاج مجفل

يصف رمحا.

و خداى تعالى اين جا درع خواست،و هى فعول به معنى مفعول،كالرّكوب و الحلوب.

قتاده گفت:اوّل كس كه درع كرد داود بود و پيش از او درع نكرده بودند،و انّما صفايح آهن بود،داود-عليه السّلام-به حلقه ها كرد و درهم فگند به آسانى، ازآنجا كه خداى تعالى آهن بر دست او نرم كرده بود و او را به آتش حاجت نبودى.قوله: لِتُحْصِنَكُمْ ،عاصم خواند به روايت أبو بكر و يعقوب به روايت رويس:

لنحصنكم،بالنّون،اعتبارا بقوله: وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ، و علمناه.و ابو جعفر و ابن عامر

ص : 253


1- .آج،لب:آورده اند.
2- .آط،آب،آز،مش:بايستد.
3- .همۀ نسخه بدلها:به اين طريق او را.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه او.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:معنى،به قياس با منابع شعر و لغت و نسخۀ چاپى،تصحيح شد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:ورق.

و حفص و روح خواندند: لِتُحْصِنَكُمْ ،بالتّاء ردّا الى«الصّنعة»،او ردّا الى «الدّرع»،براى آن كه درع آهن مؤنث است،و درع المرأة (1)لقميصها (2)مذكّر است،و باقى قرّاء به«يا»خواندند ردّا الى«اللّبوس»او الى اللّه تعالى،تا نگاه دارد شما را از سختى كارزار و آفت (3).و البأس و البؤس،شدّة الحرب،كانّه قال:صنعة لبوس ليوم بؤس،او صنعة لباس (4)ليوم بأس. فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاكِرُونَ ،شما شاكر نعمت او هستى يا نه؟ وَ لِسُلَيْمٰانَ الرِّيحَ عٰاصِفَةً ،اى و سخّرنا لسليمان الرّيح،و مسخّر بكرديم براى سليمان باد سخت را.و عٰاصِفَةً ،نصب بر حال است از مفعول. تَجْرِي بِأَمْرِهِ ،تا به فرمان او مى رفتى تا به آن زمين كه ما بر او بركت كرديم از شام و بيت المقدّس.

مفسّران گفتند:سليمان را-عليه السّلام-بساطى بود چهار فرسنگ در چهار فرسنگ به طول و عرض،چون به سفرى خواستى رفتن يا غزوى،ساز و لشكر را برآن بساط نشاندى،و باد (5)عاصف را فرمودى تا بساط بر گرفتى و در هوا بردى،آنگه باد نرم را فرمودى تا براندى به آنجا كه او خواستى،بامداد يك ماهه راه ببردى و شبانگاه يك ماهه راه بازآوردى.

وهب گفت:ما را حكايت كردند كه،به ناحيۀ بغداد نوشته اى ديدند كه بعضى اصحابان سليمان نوشته بودند،امّا از انس و امّا از جنّ (6):نحن نزلناه و ما بنيناه،و مبنيّا (7)وجدناه و غدونا من اصطخر قلناه (8)و نحن رائحون (9)منه ان شاء اللّه فبائتون (10)الشّام،ما فرود آمديم اين جا و نه ما بنا كرديم اين جاى را و بنا كرده يافتيم،بامداد از اصطخر پارس آمديم و اين جا قيلوله كرديم و نماز شام به شام باشيم-ان شاءاللّه تعالى.

ص : 254


1- .آج،لب:المرء.
2- .آط،آج،لب،مش:بقميصها.
3- .همۀ نسخه بدلها+او.
4- .اساس:باس،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:بادى.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .آط،آج،لب،مش:مبينا.
8- .آط:فقلناه،آب،آز،مش:فقيلناه.
9- .همۀ نسخه بدلها:الرّائحون.
10- .اساس:قانون،آب،آز:فباتون،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.نيز با توجّه به معنى جمله و برخى منابع ديگر«قائلون»هم مناسب مى نمايد.

وَ كُنّٰا بِكُلِّ شَيْءٍ عٰالِمِينَ ،و ما به همه چيز (1)عالم ايم و دانا.

وَ مِنَ الشَّيٰاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ ،يعنى و سخّرنا من الشّياطين جماعة يغوصون له، و نيز مسخّر بكرديم براى او جماعتى را از ديوان كه براى او غوّاصى كردندى و از دريا جواهر برآوردندى. وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِكَ ،و براى او كارهاى ديگر كردندى جز (2)آن از محاريب و تماثيل كه در سورت سبا گفت. وَ كُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِينَ ،و (3)ايشان را نگاهدار بوديم تا از فرمان او برون نيامدندى (4).

سوره الأنبياء (21): آیات 83 تا 112

اشاره

وَ أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ اَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَكَشَفْنٰا مٰا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ ذِكْرىٰ لِلْعٰابِدِينَ (84) وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا اَلْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ اَلصّٰابِرِينَ (85) وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِي رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (86) وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنٰادىٰ فِي اَلظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي اَلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ زَكَرِيّٰا إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْوٰارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ يَحْيىٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا يُسٰارِعُونَ فِي اَلْخَيْرٰاتِ وَ يَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِينَ (90) وَ اَلَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِيهٰا مِنْ رُوحِنٰا وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ اِبْنَهٰا آيَةً لِلْعٰالَمِينَ (91) إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ كُفْرٰانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنّٰا لَهُ كٰاتِبُونَ (94) وَ حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (95) حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَ اِقْتَرَبَ اَلْوَعْدُ اَلْحَقُّ فَإِذٰا هِيَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يٰا وَيْلَنٰا قَدْ كُنّٰا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا بَلْ كُنّٰا ظٰالِمِينَ (97) إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (98) لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ كُلٌّ فِيهٰا خٰالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ اَلَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا اَلْحُسْنىٰ أُولٰئِكَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ (101) لاٰ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهٰا وَ هُمْ فِي مَا اِشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ (102) لاٰ يَحْزُنُهُمُ اَلْفَزَعُ اَلْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ هٰذٰا يَوْمُكُمُ اَلَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) يَوْمَ نَطْوِي اَلسَّمٰاءَ كَطَيِّ اَلسِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنٰا إِنّٰا كُنّٰا فٰاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنٰا فِي اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّكْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ اَلصّٰالِحُونَ (105) إِنَّ فِي هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِينَ (106) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّمٰا يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ مٰا تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ مٰا تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (111) قٰالَ رَبِّ اُحْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا اَلرَّحْمٰنُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ (112)

ترجمه

و ايّوب چون بخواند خداش را كه به من رسيد سختى و تو بخشاينده تر از بخشايندگانى[40-پ].

اجابت كرديم او را،برداشتيم (5)آنچه با او بود از سختى و بداديم او را اهلش و مانند ايشان با آن بخشايشى از نزديك ما و ياد كردى براى خداى پرستان.

و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل همه از صابران بودند.

و در آورديم ايشان را در رحمت ما (6)كه ايشان از نيكان بودند.

و خداوند ماهى (7)چون برفت خشم گرفته گمان برد كه ما تنگ نكنيم (8)بر او،ندا كرد در تاريكيها كه نيست خداى مگر تو، پاكى تو من بودم از بيدادگران.

[41-ر] اجابت

ص : 255


1- .همۀ نسخه بدلها:چيزى.
2- .آط،آب،آز:مش+از.
3- .همۀ نسخه بدلها+ما.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج+قوله تعالى.
5- .آط،لب:برگشاديم.
6- .آط،آب،آج،لب:خود.
7- .آط،لب:و ذو النون يعنى خداوند ماهى.
8- .آط،آب،آج،لب:تنگ نگيريم.

كرديم او را و برهانيديم او را از غم و همچنين برهانيم مؤمنان را.

و زكريّا چون ندا كرد خداى خويش را (1)،خداى من!رها مكن مرا تنها و تو بهترين وارثانى.

اجابت كرديم او را و بداديم او را يحيى و نيك كرديم او را اهلش را (2)كه ايشان به شتاب دويدى (3)در خيرها،و بخواندندى (4)ما را به رغبت و ترس،و بودند ما را تضرّع كننده.

و آن كه (5)نگاه داشت اندام خود را،در دميديم ما در او از روح ما و كرديم او را و پسر او را علامتى براى جهانيان.

اين امّت شما يك امّت اند، و من خداى شماام مرا پرستى.

ببريدند كارشان ميان ايشان،همه با ما آيند.[41-پ] (6) و هركه كند (7)از نيكها و او مؤمن بود كفرانى نباشد سعى او را،و ما براى او بنويسيم.

و حرام است بر شهرى كه ما هلاك كرديم آن را كه ايشان بازنيايند.

تا بگشايند يأجوج و مأجوج را،و ايشان از هر بلندى فرومى آيند (8).

ص : 256


1- .آب+كه اى.
2- .آط،آب،آج،لب:جفت او.
3- .آط:ايشان بود مى شتافتند،آب،آج،لب:ايشان بودند كه مى شتافتند.
4- .آب:مى خواندندى.
5- .آط،آب،آج،لب+زن.
6- .اساس:و من،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .آط،آج،لب:عملى،آب:كارى.
8- .آب،آج،لب:فرود.

به نزديك (1)آمد وعدۀ درست كه (2)بنگرى متحيّر باشد چشمهاى آنان كه كافر شدند (3)،اى واى !ما بوديم در غفلت از اين،بل بوديم ما ستمكاره.

شما و آنچه مى پرستى از دون (4)خداى هيزم (5)دوزخى،شما به آنجا فروشوى.

[42-ر] اگر بودندى اينان خدايان نه فروشدندى (6)به آنجا،و همه در او جاودانه باشند.

ايشان را در آنجا ناله اى باشد و ايشان در آنجا نشنوند.

آنان كه سابق شد (7)ايشان (8)را از ما نيكوتر ايشان از آن دور كرده باشند.

نشنوند آواز آن،و ايشان در آنچه خواهد نفسهاى ايشان جاودان باشند.

دلتنگ نكند ايشان را ترس مهتر،و به استقبال ايشان آيند فرشتگان (9)،اين آن روز شماست كه شما را وعده دادند.

آن روز كه درنورديم آسمان را چون سجل (10)براى نوشتن چنان كه ابتدا كرديم اوّل آفرينش بازآريم (11)او را،وعده است (12)بر ما،كه بخواهيم كردن.

[42-پ] (13)

ص : 257


1- .آط،آب،آج،لب:و نزديك.
2- .آط،آب،آج،لب:چون آن.
3- .آب+كه.
4- .آط،آب،آج،لب:فرود.
5- .آط،آج،لب:هيمۀ.
6- .آط،آب،آج،لب:نرسيدندى.
7- .آط،باشند،آب،آج،لب:باشد.
8- .آج،لب:مر ايشان.
9- .آب:فرشتها/فرشته ها.
10- .آج،لب:را درنورديدن طومار براى مكتوبات.
11- .اساس:داديم،به قياس با نسخۀ آط و معنى آيه تصحيح شد.
12- .آج،لب:وعده اى است واجب.
13- .اساس:از اين جا به بعد،افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.

[42-پ] بنوشتيم ما در زبور از پس ذكر كه زمين به ميراث گيرند بندگان نيكان.(1) در اين رسيدنى هست گروهى پرستندگان را.

و نفرستاديم تو را مگر رحمتى براى جهانيان.

بگو كه وحى مى كنند[به من] (2)كه خداى شما يك خداست،هستى (3)مسلمان! اگر بر گردند بگو آگاه كردم[شما را] (4)بر راستى و اگر ندانم من كه نزديك است يا دور آنچه وعده مى كنند شما[را] (5).

او داند آشكارا از سخن،و داند آنچه پنهان مى دارى.

و ندانم (6)و اگر آن آزمايشى است (7)شما را و برخوردارى تا به وقتى.(8) گفت (9)خداى من حكم كن براستى و خداى ما بخشاينده يارى خواسته است بر آنچه شما وصف مى كنى.

قوله تعالى: وَ أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ ،حق تعالى عطف كرد اين آيت را بر آيتهايى كه پيش از اين است،گفت: وَ أَيُّوبَ ،التّقدير و اذكر ايّوب،و ياد كن ايّوب را. إِذْ نٰادىٰ ،چون ندا كرد و بخواند خداى خود را،و در آن ندا گفت: مَسَّنِيَ الضُّرُّ ،به من

ص : 258


1- .آب+به درستى كه.
2- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
3- .آج،لب:هيچ نيستيد.
4- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
5- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
6- .آج،لب:ندانيم.
7- .آب،شايد كه آن را آزمايشى باشد.
8- .آط و ديگر نسخه بدلها:قل،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
9- .آط،و ديگر نسخه بدلها:بگو،به قياس با معنى كلمه از قرآن مجيد،تصحيح شد.

رسيد بيمارى و محنت و تو خداى بخشاينده تر از همۀ بخشايندگانى.

بدان كه:قصّاص از وهب و كعب و جز ايشان (1)چندانى محال و حشو و ترّهات و ناشايست در قصّۀ ايّوب گفته اند از آنچه عقلها منكر باشد آن را،و اضافت كرده بسيار فواحش در آن باب با خداى تعالى و با ايّوب،و ما اين كتاب را صيانت كرديم از امثال آن احاديث،آنچه از آن حديثها مستنكر نيست و مخالف ادلّه عقول و مناقض آنچه در اصول به ادلّه نامحتمل به تأويل درست شده است طرفى بگوييم.

وهب منبّه (2)گفت كه:ايّوب-عليه السّلام-مردى بود از اهل روم و هو ايّوب بن آموص بن رارخ (3)بن روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم،و مادر او از فرزندان لوط بود،و خداى تعالى او را برگزيد و پيغامبرى داد و مال بسيار داد او را چندان كه سواد شام جبل و سهل او را بود،و او را در آنجا انواع مال بود از:گاو و گوسپند و اشتر،و او توانگرتر (4)اهل روزگار بود،و پانصد جفت گاو پرزا (5)داشت كه به او كشت كردندى.

با هر جفتى گاو بنده اى بود مملوك از آن او،هر بنده (6)با زن و فرزند و مال و تجمّل و هم چندان كه گاو ورز او (7)بود او را،او را گاوان ماده بودند هريكى سه و چهار بچه داشت،و او زنى داشت نام او رحمت،و از آن فرزندان داشت.گفتند:هفت پسر داشت و هفت دختر،و گفتند:سه پسر داشت و چهار دختر،و مردى بود با جمال و نيكوروى و خوش خوى و پرهيزگار،و بسيار خيّر و مشفق بر خلقان خداى و نكوكار با درويشان،و ميهمان (8)دار،و خويشتن (9)و مال خود چون وقف كرده بر يتيمان و درويشان و ابناء السّبيل و شاكر نعمت او را و مؤدّى حقّ او (10).ابليس- عليه اللّعنه-در كار او عاجز و حيران،چندان كه خواست كه او را وسوسه اى كند و بهرى از وظايف عبادت او بر او تباه كند نتوانست،گفت:بار خدايا!امروز تو را در زمين بنده اى نيست عابدتر و شاكر[تر] (11)از ايّوب،و همانا اين شكر و عبادت او از آن است كه تو او

ص : 259


1- .آط+نه،كه چون زايد مى نمود حذف شد.
2- .آز:وهب بن منبّه.
3- .مش:رازخ.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:توانگر.
5- .كذا در اساس با سه نقطه.
6- .آج:بندۀ.
7- .آج،لب:ورزا،مش:برز او.
8- .آب،آج،لب،آز،مش:مهمان.
9- .آج،لب:خويشتن دار.
10- .آج،لب:مردى حق گو.
11- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.

را مال و فرزندان (1)داده اى،گمان من چنان است كه اگر او را امتحان كنى و اين مال از او بستانى و فرزندان،او صبر نكند و كفران آرد به تو.حق تعالى گفت:او بنده اى نيك است مرا (2)در سرّاء و ضرّاء،و اگر جملۀ نعمت او به محنت بدل كنم هيچ كفران نكند در من.

وهب گفت،عند آن حال ابليس گفت:بار خدايا!مرا مسلّط كن بر مال او.

گفت:برو كه تو را مسلّط كردم.او برفت و مالهاى او همه هلاك كرد،او در شكر بيفزود.آنگه گفت:بر فرزندان او مرا مسلّط كن،گفت:كردم.گفت:مرا بر تن او مسلّط كن،گفت:كردم،الّا بر دل و زبانش،در اباطيلى و ترّهاتى بسيار،و هيچ روا نباشد كه خداى تعالى ابليس را بر انبياء و اوليا مسلّط كند.

و آنگه در بيمارى او بسيارى شنايع روايت كردند (3)ازآن كه:هفت سال بر كناسه اى از كناسات بنى اسرائيل افگنده بود،و كرم در اندام افتاده،و هيچ كس نتوانستى كه آنجا بگذشتى از بوى او،و اين در حقّ پيغامبران آن كس روا دارد كه قدر ايشان نداند،و ما بيان كرديم كه:بر پيغامبران هيچ چيز از منفّرات روا نباشد،نه از قبل خداى و نه از قبل ايشان،براى آن كه مؤدّى بود با نقض غرض قديم تعالى،و او از اين منزّه است.

امّا سختى بيمارى و تزايد آلام و تكاثف امراض روا داريم كه خداى تعالى كند پيغامبران را بر سبيل امتحان،براى لطف و اعتبار،و در برابر آن اعواض عظيم باشد موفّى برآن ما دام تا بيمارى نبود منفّر كه نفرت آرد مردم را از ايشان از برص و جذام و جنون و قروح منفّر و احوالى كه آن را قبح منظرى باشد و رايحتى كريهه،و چيزى مستبشع (4)باشد.امّا آن كه خداى تعالى مال ايّوب ببرد و فرزندان او را بازستاند و او را انواع بيمارى دهد نامنفّر،اين همه روا داريم امّا نه به دعاى ابليس و اسعاف و تسليط او برآن.

آنچه روايت كردند از مخاصمت او با خداى تعالى،هم آن كس روا دارد كه او پيغامبران را نشناسد و نداند كه بر ايشان چه روا باشد و چه نباشد.

ص : 260


1- .آب،آز،مش+و اسباب.
2- .آج،لب:بنده اى است مرا نيك.
3- .آز:كردن.
4- .آج،لب:مستنشع.

و در مدّت بيمارى او خلاف كردند،وهب گفت:سه سال بود بيشتر نه.و كعب گفت:هژده سال بود.و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بيشتر مفسّران گفتند:هفت سال بود.

و در خبر است كه:در مدّت پيغامبرى او سه كس به او ايمان آوردند،مردى از اهل يمن،او را يفن (1)گفتند:و دو مرد از ولايت او:يكى را بلدد (2)نام بود،و يكى را صافر (3)،اينان هروقت آمدندى و او را بپرسيدندى.و از ايشان دو كهل بودند و يكى برنا،روزى به پرسيدن او در آمدندى،او را رنجور يافتندى،با يكديگر گفتند:همانا گناهى كرده است كه خداى بر او رحمت نمى كند!اين جوان با ايشان خصومت كرد و گفت:نمى دانى كه ايّوب پيغامبر خداست و گزيدۀ او از خلقانش،و گمان مى برى (4)كه اين رنج كه او را هست عقوبت گناهى است كه او كرده است، نمى دانى (5)كه خداى تعالى دوستان خود را امتحان كند و ايشان را بيمارى دهد تا صبر ايشان هم به مردمان نمايد.و خداى تعالى ايّوب را امتحان كرد به هر دو حال:هم به محنت هم به نعمت،در نعمت شاكر يافت او را و در محنت صابر.از اين كه گفتى توبه كنى،ايشان گفتند:راست گفتى و نيكو گفتى،و آن را كه خداى حكمت دهد،نه به سنّ و پيرى و تجربه باشد،و اين فضلى بود از خداى تعالى،و ما توبه كرديم از اين كه گفتيم.و گفته اند (6):اين سخن به حضرت ايّوب گفتند،و ايّوب از اين دلتنگ شد،و آن جوان ايشان را جواب داد و ملامت كرد.ايّوب-عليه السّلام- گفت:مرا مى گويى كه گناهى كرده ام،كه اين عقوبت آن است.بار خدايا!اگر دانى (7)كه من هيچ شب روا نداشتم كه از طعام سير شوم،و در علم و ظنّ من گرسنه اى بود (8)و در پيرامن من (9)طعام به او دادم،و اگر دانى كه هرگز پيراهنى نپوشيدم (10)و من برهنه اى (11)شناختم الّا و اوّل او را بازپوشيدم،مرا در اين تصديق كن.

ص : 261


1- .آب،آز:ايفن،مش:ايقن.
2- .لب:بلدو.
3- .آج،لب:صافه.
4- .آب،آج،آز،مش:مى بريد.
5- .آب،آج،لب،آز،مش:نمى دانيد.
6- .آب،آز،مش+كه.
7- .آب،آز،مش:مى دانى.
8- .آب،آز:بودى.
9- .آج،لب+الّا كه.
10- .آب،آز،مش:پوشيدم،آج،لب:بپوشيده.
11- .آب،آز،مش+را.

عند حال جبريل آمد كه مدّت محنت به سر آمد،دعا كن تا خداى شفا دهد،او دعا كرد:ربّ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ .

و در خبر مى آيد كه:در مدّت بيمارى او از اقطار زمين بيماران و اصحاب امراض و بلايا مى آمدند و از او دعا مى خواستند،او دعا مى كرد و خداى تعالى به دعاى او ايشان را شفا مى داد،و او را گفتند:چرا خود را دعا نمى كنى؟گفت:شرم دارم از خداى تعالى كه هشتاد سال در نعمت و عافيت او بودم،اكنون به روز (1)چند (2)كه مرا ابتلا كرد،از او عافيت خواهم تا چندان كه در نعمت بوده ام در محنت بباشم دعا نكنم،جز كه او فرمايد مرا كه دعا كن.

أنس مالك روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خداى تعالى ايّوب را ابتلا كرد به بيمارى سخت تا هجده (3)سال در آن بماند.مردم را از او ملال آمد و او را ترك كردن (4)،مگر دو مرد از اصحاب او يك روز گفتند:يا نبىّ اللّه!مگر تو را خطايى رفته است كه به اين محنت گرفتار شده اى؟گفت:نمى دانم تا من چه خطا كرده ام!جز آن است كه سيرت من آن بود (5)،كه چون بگذشتمى دو مرد با يكديگر خصومت مى كردندى،يكى در ميانۀ ضجارت و خصومت سوگند خوردى،من بيامدمى و كفّارت سوگند او بكردمى،گفتمى نبايد كه آن سوگند در ضجارت (6)دروغ خورده باشد،و از آن دلتنگ شد.

و ايّوب-عليه السّلام-چون به قضاى حاجت برخاستى (7)،اهل او دست او گرفتى تا به جاى خود رسيدى،آنگه او را رها كردى و با جاى خود آمدى.چون او (8)فارغ شدى آواز دادى او را تا بيامدى و او را دست گرفتى و با جاى بردى.يك روز بر عادت او را ببرد و بازگشت و بنشست منتظر آن كه او را (9)آواز دهد،خداى تعالى هم

ص : 262


1- .آب،آج،لب،آز،مش:به روزى.
2- .لب:چندى.
3- .آج،لب،مش:هژده.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:كردند.
5- .آب،آز،مش:بودى.
6- .آج،لب:ضجارۀ/ضجاره اى.
7- .همۀ نسخه بدلها:خواستى.
8- .مش:چون از قضاى حاجت.
9- .لب+خود،مش+خودش.

در آن جاى به ايّوب وحى كرد: اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (1)،او پاى بر زمين زد،چشمۀ آب پديد آمد،از آن آب بازخورد،رنجى كه او را بود اندرونى (2)زائل شد،و در آن آب غسل كرد همۀ رنجها كه او را بود بيرونى زائل شد،و او را قوّت و جمال و رنگ روى بازآمد نكوتر ازآن كه بود.

و ايّوب-عليه السّلام-هم آنجا بر تلّى رفت بلند و بنشست،چون دير شد زن دل مشغول شد،برخاست تا بنگرد تا حال ايّوب چيست!او را بر جاى خود نديد.از بالاى آن پشته نگاه كرد،مردى را ديد كه او را بازنشناخت،گفت:كه را مى جويى؟ گفت:اين مرد بيمار مبتلا را.گفت:او چه باشد از تو؟گفت:شوهر من است.

گفت:اگر ببينى او را شناسى؟گفت:چگونه نشناسم او را!و سالهاست تا كه با اوام (3).گفت:من اويم (4)،خداى تعالى منّت نهاد بر من و رنج از من برداشت،و گفت:ايّوب را-عليه السّلام-دو انبار بود،يكى را جودر (5)بودى و يكى را گندم (6).

خداى تعالى فرمان داد تا ابرى برآمد و برآن انبارهاى او زر و درم بباريد،يكى پر از زر شد و يكى پر از درم،چنان كه مملوّ شد و از او به در ريخت.

حسن بصرى گفت:خداى تعالى ايّوب را امتحان كرد به انواع بيمارى،و بيمارى بر او دراز شد و خويشان و دوستان را از او ملال آمد،و همه او را رها كردند مگر رحمت كه اهل او بود،و او خدمتى و مراعاتى كردى او را و طعامى و شرابى آوردى (7)به نزديك او.و ايّوب-عليه السّلام-هرچه (8)رنجش (9)سخت تر بود،شكرش بيشتر بود،يك ساعت خالى نبودى از ذكر خداى تعالى.ابليس فرياد كرد و استغاثت نمود،به اصحاب و اتباع خود گفت:من در كار ايّوب عاجز شدم كه هرگه محنت بر او سخت تر است،او خداى را شاكرتر است.ما نماند او را و فرزندان نماندند،و هرچه روز است (10)رنج او زيادت است و بيمارى او سخت تر است،و شكر

ص : 263


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 42.
2- .آج،لب:بدرونى.
3- .آب،آز،مش:با اويم.
4- .آز+گفت ايّوب.
5- .آج،لب+او.
6- .مش:در يكى جو بود و در يكى گندم.
7- .مش+او را.
8- .آج،لب،مش:چند.
9- .مش+بيشتر.
10- .مش،و هر روز كه هست.

او خداى را بيشتر است.مرا چاره اى بياموزى كه من در كار او چه حيلت سازم! ايشان گفتند:ما اتباع توايم،و چاره از تو مى آموزيم،و لكن انواع مكر و حيل كجاست كه به او عالمان را از راه ببردى و پدر همۀ خلقان را كه آدم بود،از كجا تو را بر او ظفر بود؟گفت:از جهت زن او.گفتند:حديث ايّوب هم از اين جا بر دست گير.گفت:راى اين است كه شما ديدى.آنگه بيامد و رحمت را يافت كه براى ايّوب چيزكى مى ساخت،او را گفت:يا امة اللّه!شوهرت كجاست؟گفت:به فلان جاى بيمار و رنجور،و مدّتهاست كه چند گونه بيمارى بر او مستولى شده است،و هيچ در او اثر بهى نيست.چون او را جزوع يافت طمع كرد كه او را بفريبد، گفت:يا عجبا!تو را ياد نمى آيد از مال و از جمال او و از فرزندان او كه در روزگار او كس را چنان نبود (1)؟امروز همه رفت و هرچه روز است كار او (2)بتر است،و نيز هرگز كار او به قاعده نشود،و از اين معنى ياد او مى داد تا او بگريست و فرياد كرد.

آنگه گفت:من دواى او دانم،اگر از من نصيحت بشنود.گفت:و آن چيست؟ گفت:اين كه او گوسپندى از من بستاند و به نام من قربان كند تا خداى او را عافيت دهد كه اين مجرّب است.او آن گوسپند از او بستد و بيامد و ايّوب را گفت:يا نبىّ اللّه!تا چند از اين رنج و محنت و بينوايى!مردى طبيب آمد و مرا چيزى آموخت و نصيحتى كرد-و آن قصّه به او بگفت-اكنون اين گوسپند به نام او قربانى كن،كه او گفت كه:شفاست تو را در اين.ايّوب او را گفت:اى كم خرد !ندانى آن كه بود؟ آن دشمن خداى بود ابليس،مى خواست تا من براى او قربان كنم و او تو را بر جزع حمل كند و روزگار گذشته ياد (3)تو داد و تو قبول كردى،انديشه نكنى كه ما را آن كه داد!گفت:خداى گفت:هم خداى عوض دهد و تواند داد.

وهب گفت:چون مدّت محنت ايّوب به سر آمد و ابليس از كار او عاجز شد، يك روز بيامد بر صورت مردى با جمال و هيبت و زىّ پادشاهان بر اسپى نكو نشسته،پيش رحمت آمد و او را گفت:حال شوهرت ايّوب چگونه است؟گفت:

به غايت رنجورى و بيمارى است.گفت:مرا شناسى؟گفت:نه.گفت:من خداى

ص : 264


1- .مش:كس را نه چنين مال و نه جمال بود.
2- .آج،لب:و هرچند روزگار او.
3- .مش:به ياد.

زمينم،و اين هرچه به او هست از بيمارى و رنج و تلف مال و فرزندان،همه من كردم ازآن كه مرا رها كرده است و بر عبادت خداى آسمان اقبال كرده است.اگر تو مرا يك بار سجده كنى،من آن همه رنجها از او بردارم و مال و فرزندان به او دهم.او گفت:تا من ايّوب را نگويم هيچ كار نكنم.گفت:اگر اين نكنى،ايّوب را بگو تا يك بار كه طعام خورد، بسم اللّه نگويد به اوّل،و به آخر الحمد للّه ،تا من از او خشنود شوم و او را شفا دهم و مال و فرزندان با او دهم.او گفت:تا من ايّوب را نگويم،هيچ كار نكنم.

او بيامد و ايّوب را خبر داد به هرچه رفته بود.ايّوب-عليه السّلام-بر او خشم گرفت و گفت:امروز همۀ روز برفته (1)و با دشمن خداى-ابليس در مناظره رفته و گوش [با] (2)حديث محال او كرده،و اللّه كه اگر خداى مرا شفا دهد من تو را صد چوب بزنم!از پيش من برو،و او را براند.چون او برفت،ايّوب-عليه السّلام-تنها ماند و به نزديك او هيچ طعامى و شرابى و مونسى نبود.روى بر زمين نهاد و مى گفت:ربّ [أَنِّي] (3)مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ،چند بار بازگفت.آواز دادند او را كه:

سر بر دار كه خداى دعاى تو اجابت كرد و پاى در زمين زن:او پاى در زمين زد،در زير قدم (4)او چشمه اى آب عذب روان شد (5).ازآنجا غسل كرد،هيچ رنجى بر اندام او نماند.پاى ديگر در زمين زد،چشمه اى دگر (6)پيدا شد،ازآنجا بازخورد،هر رنج و درد كه در اندرون او بود خداى زائل كرد و جمال و جوانى به او داد،و جبريل (7)حلّه آورد از بهشت و در او پوشيد (8)،او بنگريد در آن جاى كه او بود هر مالى و ملكى كه او را بود،خداى تعالى مضاعف كرده بود،و ابرى بر آمد و ملخ زرّين بر او (9)بباريد.

و در حديث چنين آمده كه:آبى كه از سينۀ او فرود ريخت (10)در وقت غسل

ص : 265


1- .آب،آز:برفته اى،آج،لب:رفته.
2- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
3- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
4- .آج،لب:پاى.
5- .مش:پيدا شد.
6- .آب،آز+آب،مش+از آب.
7- .آب،آز،مش+بيامد و.
8- .آب،آز،مش:پوشانيد.
9- .آج،لب:به او.
10- .آب،آج،لب،آز،مش:فروريخت.

كردن،هر قطره اى ملخى زرّين شد،و او آن را به دست جمع مى كرد.خداى تعالى وحى كرد به كه:يا ايّوب!نه من تو را غنى كردم!گفت:بلى،يا سيّدي و مولاى! و لكن اين بركت تو است و كرامت تو،كه باشد كه از او سير شود! آنگه از آن جاى برخاست و بر بلندى شد و بنشست،و او باجمال تر اهل روزگار و قوى تر (1)ايشان بود،چون اهل او-رحمت-از پيش او برفت ساعتى،آنگه انديشه كرد و گفت:اگرچه مرا براند و دور كرد،مرا شرط نباشد او را رها كردن كه او را در جهان كس نيست كه مراعات (2)كند.بروم و بنگرم تا حال او چيست.بيامد و به جاى او بنگريد،كس را نديد.مى خواست تا از آن مرد بپرسد كه برآن بلندى بود، شرم مى داشت.ايّوب آواز داد و گفت:اى زن،كه را مى جويى؟گفت:اين مرد بيمار مبتلا را كه اين جا بود.گفت:پيش آى تا او را با تو نمايم.او پيش رفت و گفت:كجاست؟گفت:تو را كه باشد؟او گفت:شوهر من است.گفت:اگر او را ببينى بشناسى؟گفت:به هر حال شناسم او را.گفت:او با كه ماند (3)؟گفت:با تو ماند (4)پيش ازآن كه بيمار شد.ايّوب گفت:ايّوب منم،خداى محنت (5)به نعمت بدل گردانيد.آنگه دست در گردن يكديگر كردند.

راوى خبر گويد:ايشان دست از گردن يكديگر برون نكردند تا هر مالى و ماشيه اى كه او را بود خداى تعالى مضاعف نكرد و به ايشان بنگذشت (6).

چون رنج زائل شد،ايّوب-عليه السّلام-در غم افتاد كه سوگند خورده بود كه رحمت را صد چوب بزند خداى تعالى وحى كرد به او و گفت: وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ (7)...،گفت:دسته اى از شاخ درختان بگير به عدد صد،و در هم بند،و يك بار بر او زن تا سوگندت راست شود.همچنان كرد.

قوله: فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،ابو القاسم بن حبيب گفت:يك روز حاضر آمدم به مجمعى از فقها و علما،و ايشان حديث ايّوب مى كردند و آن كه ايّوب-عليه السّلام-بر سبيل

ص : 266


1- .آج،لب+از.
2- .آج،لب+او.
3- .مش:مى ماند.
4- .آب،مش:ماندى.
5- .آج:نقمت.
6- .آج،لب:بنگرست.
7- .سورۀ ص(38)آيۀ 44.

شكايت گفت: مَسَّنِيَ الضُّرُّ ،و مى گفتند:شايد تا او از خداى شكايت كند،و خداى در حقّ او مى گويد: إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ (1).من گفتم:اين شكايت نيست، اين عرض ضعف حال است در ميانۀ دعا،نبينى كه در عقب او لفظ اجابت مى آيد من قوله: فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،و اجابت به عقب دعا باشد نه به عقب شكايت. فَكَشَفْنٰا مٰا بِهِ[مِنْ ضُرٍّ] (2)،ما او را اجابت كرديم و كشف بلاى او كرديم،و من،تبيين راست.

وَ آتَيْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ ،و مراد به اهل فرزندانند،و آن فرزندان كه مرده بودند خداى تعالى ايشان را زنده كرد،و پس از آن هم چندان فرزندان داد او را به عدد و اختلاف مفسّران در عدد ايشان گفتم (3). رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا (4)،نصب او بر مفعول له است براى رحمت ما بر او. وَ ذِكْرىٰ لِلْعٰابِدِينَ ،و يادگارى و تذكيرى مر خداى پرستان را.

قوله: وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ ،اسماعيل بن ابراهيم است،و ادريس (5)اخنوخ است،و قصّۀ ايشان رفته است پيش از اين.و تقدير آيت اين است:و اذكر اسماعيل و ادريس.

مفسّران در ذو الكفل خلاف كردند،عبد اللّه عمر گفت از رسول-عليه السّلام- حديثى شنيدم كه:اگر يك بار يا دو بار شنيدمى نگفتمى،جز آن كه هفت بار شنيدم اين حديث از او كه گفت:در بنى اسرايل مردى بود نام او ذو الكفل،مردى فاسق بود.

يك روز زنى را شصت دينار داد و او را پيش خود برد.چون خواست كه با او خلوت كند او را يافت كه مى لرزيد،گفت:چه بوده است تو را؟گفت:من هرگز اين كار نكرده ام.گفت:پس چرا آمدى اين جا؟گفت:ضرورت حاجت مرا حمل كرد بر اين.مرد گفت:برو كه تو را مسلّم كردم (6)و زر به تو دادم و توبه كردم با خداى كه هرگز نيز هيچ معصيت نكنم.آن شب او را وفات رسيد.بر در سراى او نوشته يافتند

ص : 267


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 44.
2- .آط:ندارد،به قياس با نسخه آج و با توجّه به متن قرآن مجيد،افزوده شد.
3- .آب،آج،لب،از،مش:گفتيم.
4- .همۀ نسخه بدلها:رحمة منّا،به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .آج،لب،مش+ابن.
6- .آج،لب:بكردم،مش:كرده اند.

كه:خداى ذو الكفل را بيامرزيد.

اعمش روايت كرد از منهال بن عمرو و (1)از عبد اللّه بن الحارث كه:پيغامبرى از پيغامبران قوم خود را گفت:كيست كه تكفّل كند كه همه روز روزه دارد،و همه شب نماز كند،و در كارها تأنّى و تثبّت به جاى آرد،و خشم نگيرد؟جوانى بر پاى خاست (2)،گفت:من اين تكفّل بكنم.گفت:بنشين.دگرباره بازگفت كه:

كيست كه (3)اين تكفّل كند؟هم او برخاست.گفت:بنشين.بار سه ديگر (4)بگفت، هم او برخاست.آن پيغامبر وصيّت به او كرد او را بر جاى خود بنشاند.او از ميان مردمان حكم مى كرد و تثبّت و تأنّى كار مى بست و خشم نمى گرفت.

يك روز شيطان بيامد تا او را به خشم آرد،و در سراى او بزد زدنى منكر.ذو الكفل گفت:كيست؟گفت:مردى ام كه كارى دارم.يكى را بفرستاد،گفت:اين را نخواهم ديگرى را بفرستاد،گفت:نيز نخواهم اين را.او از سراى برون آمد گفت:

كه را خواهى كه با تو به كار تو بيايد؟گفت:تو را.دست او گرفت و او را به بازار برد.

آنگه او را رها كرد و برفت.ذو الكفل برگشت با سكينه و وقار با خانه آمد،و هيچ خشم نكرد.مردم او را ذو الكفل نام كردند.

مجاهد گفت:چون اليسع پير شد،انديشه كرد كه[كه را] (5)خليفه كند كه به جاى او بايستد.آنگه گفت:خليفتى بايد كردن در حيات خود تا بنگرم كه چگونه مى كند.از ميان قوم برخاست و گفت:كيست كه تكفّل كند مرا به سه خصلت:به روز روزه دارد،و به شب نماز كند،و در كارها خشم نگيرد؟مردى حقير مجهول بر پاى خاست و گفت:من تكفّل مى كنم به اين سه خصلت.آن روز رها كرد.بر دگر روز چون قوم حاضر آمدند،خليفه بر پاى خاست و همين سخن بگفت.كس برنخاست (6)مگر هم آن (7)مرد.رها كرد بر دگر روز.[روز] (8)سوم برخاست و هم اين (9)

ص : 268


1- .آج،لب:او.
2- .آط،لب،آز،مش:خواست.
3- .آج،لب:تا.
4- .آج،آز:سه بار ديگر،مش:بار سيوم دگرباره.
5- .آط:ندارد،از آج،افزوده شد.
6- .آ،آز،مش:نخواست.
7- .آج،لب،مش:همان.
8- .آط:ندارد،از آج،افزوده شد.
9- .آز،مش+سخن.

گفت.همان مرد برخاست،او را خليفه كرد (1).مرد به كار خلافت قيام نمود (2)روز روزه مى داشت،و (3)شب نماز مى كرد،و همه روز ميان مردمان حكم كردى جز يك ساعت كه به قيلوله بخفتى.ابليس اصحابش را مى گفت.عليكم بفلان،بنگرى تا بر فلان ظفرى يابى.گفتند:ما بر او هيچ راه نمى يابيم.گفت:من چاره سازم در كار او.آنگه بيامد در وقت آن كه او به خوابگاه خود آمده بود.در بزد بر صورت پيرى.اين مرد گفت:كيست؟گفت:پيرى مظلوم كه بر او ظلم مى رود.او برخاست (4)و برون آمد.او را بر پاى بداشت و قصّه آغاز كرد كه:بر من چه ظلم مى رود.چندانى بگفت تا وقت نماز ديگر در آمد و وقت قيلوله فايت شد.حاكم گفت:اى مرد برو و خصمانت را حاضر كن كه وقت آن است كه من به حكومت بنشينم.او برفت،و حاكم بنشست و ميان مردمان حكم مى كرد،و انتظار مى كرد تا پير مظلوم بازآيد، نيامد.بر دگر روز بامداد تا وقت قيلوله نيامد.چون او خواست تا بخسبد،او آمد و حلقه بر در زد.گفت:كيستى تو؟گفت:من آن پير مظلومم.گفت:نه تو را گفتم بازآى ! گفت:خصمانم بگريختند،و ايشان مردمانى اند ظالم،و قصّه در پيوست،و آن روز نيز خواب بر او تباه كرد تا وقت نماز ديگر روزگار او ببرد.برفت و آن روز هم بازنيامد .روز سديگر (5)مرد رنجور شد كه سه شبانه روز نخفته بود،مردى را بر در سراى بداشت كه اگر كسى آيد كه اين در بزند رها مكن تا من بخسبم يك ساعت كه رنجور شده ام از بى خوابى.چون بخفت،دگرباره پير آمد تا در بزند،آن مرد رها نكرد،بسيار مدافعه كردند.آن ملعون از سوراخ در رفت و از اندرون در بزد مرد بيدار شد،گفت:كيست؟گفت:پير مظلومم.آن مرد (6)را آواز داد و گفت:نه تو را گفتم كس را اين جا رها مكن!گفت:اين نه از جهت من آمد،و او برخاست (7)و بيامد مرد را در اندرون سراى يافت،و دربسته به حكم (8)خود.گمان برد گفت:گمان برم كه تو دشمن خدايى (9).ابليس (10)گفت:هستم و خواستم تا تو را به خشم آرم،گفت:

ص : 269


1- .آج،لب،مش+آن.
2- .آز،مش+به.
3- .آز،مش+به.
4- .آط،لب،آز،مش.برخواست.
5- .آج،لب:ديگر،آز،مش:سيم.
6- .مش+دربان.
7- .آط،لب،آز،مش:برخاست.
8- .آز:بسته محكم.
9- .مش:خداوندى تعالى و تعظّم.
10- .مش+ عليه اللّعنه.

الحمد للّه الّذي عصمني منك،سپاس خداى را كه مرا از تو نگاه داشت.و ابليس خايب و نوميد از او برگشت،او را ذو الكفل خواندند.

أبو موسى اشعرى گفت:ذو الكفل پيغامبر نبود،بنده اى بود صالح،تكفّل كرد به عمل صالحان از پيغامبران،و در شبانه روزى خداى را صد نماز كردى.خداى تعالى بر او ثناى نيكو گفت.و گفتند:مردى پارسا تكفّل كرد به كار مردى كه درمانده بود، و او را از آن بلا برهانيد،او را ذو الكفل خواندند.

گروهى گفتند:ذو الكفل،الياس بود،و گروهى گفتند:زكريّا بود.و جبّائى گفت:پيغامبرى بود در بنى اسرائيل،و او را براى آن ذو الكفل خواندند كه،او خداوند نصيب تمام بود از ثواب،هم چندان ثواب كه امّتش را بود او را بود.و كفل در لغت نصيب باشد (1). كُلٌّ مِنَ الصّٰابِرِينَ ،اينان همه صابر بودند.

وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِي رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ الصّٰالِحِينَ ،و ما ايشان را در رحمت خود آورديم كه ايشان نيكان و پاكان بودند.

قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ،تقدير همان است كه:و اذكر ذا النّون،و ياد كن اى محمّد خداوند ماهى را يعنى يونس بن متّى را.و«نون»ماهى بزرگ باشد،و او را براى آن ذا النّون خواند كه مدّتى (2)در شكم ماهى بود،و دگر جاى او را صاحب الحوت خواند فى قوله: وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ (3)...،و هر دو يك معنى دارد. إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ،چون برفت خشمناك.

مفسّران خلاف كردند در معنى آيت و وجه او،ضحّاك گفت:اذ ذهب مغاضبا لقومه،برفت از ميان قوم خشمناك بر قوم ازآنجا كه اصرار كردند بر كفر (4)،و اين روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس،گفت:يونس و قومش در زمين فلسطين بودند.

پادشاهى به غزاى ايشان آمد و از ايشان نه سبط و نيم را به غارت ببرد،و دو سبط و نيم را بگذاشت (5)خداى تعالى وحى كرد به شعياء پيغامبر كه به نزديك حزقيا رو-و او پادشاه بنى اسرايل بود-و او را بگو:تا پيغامبرى قوى امين را بفرستد كه من در دل

ص : 270


1- .آج،لب+كلّ من كفل كل.
2- .مش+مديد.
3- .سورۀ قلم(68)آيۀ 48.
4- .آج،لب:كفران.
5- .آط:بگزاشت.

ايشان فگنده ام كه بنى اسرايل را با او بفرستند (1)تا برود و ايشان را بازستاند.پادشاه با قوم گفت:كيست كه اين كار را بشايد،و در مملكت او پنج پيغامبر بودند (2).مردم گفتند:شايسته اين كار يونس است.پادشاه يونس را گفت:تو را ببايد رفتن.يونس گفت:خداى تعالى مرا تعيين كرده است و نام من برده؟گفتند:نه.گفت:پس ديگرى را بفرست.گفت:تو را بايد رفتن.گفت:من نتوانم (3)،الحاح كرد بر او (4)، برفت بر خشم از پادشاه و ازآن كه اشارت بكردند (5)پادشاه را به فرستادن او،فذلك قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ،ازآنجا بيامد به خشم،به كنار درياى روم آمد، كشتى (6)در دريا مى شد با قومى بسيار و مالى بسيار.در آن كشتى (7)نشست،چون به ميانۀ دريا رسيد دريا آشفته شد و كشتى (8)به نزديك هلاك و غرق رسيد.گفتند:در ميان ما يا مردى عاصى است يا بنده اى گريخته،و از رسم و عادت ما آن است كه در مثل اين حادثه قرعه بزنيم به نام هركه برآيد او را در دريا فگنيم كه يك مرد هلاك شود اولى تر باشد كه كشتى با هرچه در اوست.يونس از آن ميان بر پاى خاست (9)گفت:همانا آن بندۀ گريخته منم،مرا به دريا فگنى كه در حال كشتى (10)ساكن شود،گفتند:معاذ اللّه،تو سيماى صالحان دارى و اين حديث به تو لايق نيست،و ما بى قرعه اين كار نكنيم،قرعه برافگندند به نام يونس بر آمد.

دگربار برافگندند هم به نام يونس بر آمد،تا سه بار برافگندند،چون هر سه بار به نام او بر آمد او برخاست (11)و خويشتن را به دريا افگند.ماهى بيامد (12)و او را فروبرد.و گفتند:آن قوم او را بر گرفتند و خواستند در دريا اندازند،ماهى اى بزرگ بيامد و دهن باز كرد گفتند:اگر لا بدّ او را به دريا مى بايد انداخت به دهن ماهى معنى ندارد،به جانبى ديگر بردند او را همان ماهى بيامد و دهن باز كرد،تا به هر چهار جانب ببردند او را آن ماهى مى آمد دهن بازكرده.گفتند:مگر اين مرد طعمه و روزى اين ماهى

ص : 271


1- .آز،مش:بفرستد.
2- .آج،لب:بود.
3- .آز،مش+رفتن.
4- .آج،لب+و.
5- .آج،لب،مش:نكردند.
6- .آج:كشى.
7- .آج:كشى.
8- .آج:كشى.
9- .لب،آز:خواست.
10- .آج:كشى.
11- .آط،لب،آز،مش:بر خواست.
12- .آج،لب+و دهن باز كرد.

است،او را بينداختند،ماهى او را فروبرد.

در خبر است كه:چون او را به دريا انداختند،خداى تعالى وحى كرد به «نون»،گفت:بندۀ مرا دريا-يونس را،كه من شكم تو روزى چند مقام او كرده ام امتحان را،و نگر تا پوست او نخراشى و اندام او را نيازارى كه او طعمۀ تو نيست.آن ماهى او را فروبرد،ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فروبرد،ديگرى بيامد و آن را فروبرد،فذلك قوله: فَنٰادىٰ فِي الظُّلُمٰاتِ ،و اين جمع باشد،و اقلّ جمع سه بود.و بعضى ديگر گفتند:مراد به ظلمات،سه ظلمت است:ظلمت شب،و ظلمت دريا،و ظلمت شكم ماهى.اين دو قول كه مغاضبا للملك لهذا السّبب او للقوم لاصرارهم على الكفر،اين دو قول (1)معتمد است.

فامّا قول آن كس كه گفت:مغاضبا لربّه،آن خشم او بر (2)خداى بود،ازآنجا كه او قوم را وعده داده بود به عذاب،و او برفته،قوم چون علامت عذاب پديد آمد (3)ايمان آوردند،خداى تعالى عذاب از ايشان برداشت.يونس چون بشنيد كه ايشان را عذاب نيامد برفت خشم گرفته بر خداى ازآن كه سبب نشناخت،و گفت:من با ميان قوم نروم دروغزن،كه ايشان مرا بكشند،اين قول نيك نيست براى آن كه اين بر پيغامبران روا نباشد،و نه برآن كه او خداى را شناسد،چه غضب،ارادت عقاب و مضرّت باشد به غيرى،و آن كس كه او بر خداى مضرّت و عقاب روا دارد، خداى را نشناسد.امّا عذر آن كس كه او گفت:خشم براى آن بود كه خداى چرا عقوب نكرد ايشان را به آن كه ايمان آورده بودند،هم چيزى نيست براى آن كه اين هم جهل باشد به خداى و به عدل و حكمت او.

فأمّا قول حسن بصرى كه گفت،سبب خشم او آن بود كه:خداى تعالى او را به اهل نينوا فرستاد تا ايشان را اعذار و انذار كند،او گفت:بار خدايا!مرا روزى چند مهلت ده تا برگى بسازم.گفت:مهلت نيست تو را و اين كار از آن زودتر مى بايد كه تو مى گويى.گفت:چندانى مهلت ده مرا كه نعلينى بر گيرم،گفت:مهلت نيست.او به خشم آمد،فخرج مغاضبا لربّه،او برفت خشمناك بر خداى تعالى،اين هم قولى

ص : 272


1- .آج،لب+قول.
2- .آج،لب:براى.
3- .آج،لب،آز،مش:بديدند.

باطل است براى آن كه خداى تعالى براى پيغامبرى آن را اختيار كند كه داند كه منقاد باشد اوامر خداى را برآن وجه كه او فرمايد،و نيز نشايد كه خداى تعالى با پيغامبر و جز پيغامبر از مكلّفان (1)در تكليف اين مضايقه كند كه رها نكند كه ايشان سازگارى (2)كه لابدّ باشد از آن،بسازند و آن كه گفت:مغاضبا لربّه،خود كفر است- چنان كه گفتيم.

و امّا قول وهب كه او گفت:خداى تعالى يونس را به پيغامبرى بفرستاد-و او مردى تنگ خوى (3)بود-چون ثقل اعباء نبوّت به او رسيد،بار نبوّت از پشت بينداخت ازآن كه در زير آن منفسخ (4)شد،چنان كه شتر كرّه در زير بار گران،و بگريخت خشمناك بر خداى،آن هم كفر است از جهت خشم بر خداى و از جهت حوالت تكليف ما لا يطاق به خدا.

قومى دگر غضب را بر انفه حمل كردند و گفتند:مغاضبا،اى مستنكفا آنفا،اين قول هم نيك نيست براى آن كه پيغامبر چگونه شايد كه استنكاف كند از آنچه خداى او را فرمايد،با آن كه در لغت غضب به معنى انفه نيامده است،و مغاضب مفاعل باشد و مفاعله بيشتر ميان دو كس باشد،كالمقاتلة و المضاربة و المصارعة و المشاركة.و آمده است كه:مختص باشد به يكى،نحو:سافرت و عاقبت الرّجل و طارقت النّعل و عافاه اللّه،و اين از اين باب است مغاضبا اى غضبان.قوله: فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ ،يعقوب خواند:يقدر عليه،على الفعل المجهول.و عمر عبد العزيز و زهرى خواندند در شاذ:نقدّر عليه،بالتّشديد من التّقدير على اسناد (5)الفعل الى اللّه بالنّون.و قتاده و عبيد بن عمير خواندند:يقدّر عليه،به ضمّ«يا»و فتح«دال»مشدّد على المجهول من التّقدير،و باقى قرّاء خواندند: نَقْدِرَ عَلَيْهِ ،به فتح«نون»و كسر «دال»من القدر.

آنگه در معنى او سه قول گفتند،يكى آن كه:نقدر،من القدر (6)، و القدر و القتر،التّضييق،و منه قوله:18

ص : 273


1- .آج،لب:متكلّفان.
2- .مش:كارسازى.
3- .آز:خواى.
4- .آج،لب،مش:منفسح.
5- .آج،لب:على الاسناد.
6- .آط:القدرة،با توجّه به ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

اَللّٰهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ (1) ...،و قوله: وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ (2)...،اى ضيّق،و معنى آن باشد كه يونس-عليه السّلام-گمان برد كه ما بر او تضييق و تشديد نكنيم در تكليف،و اين قول نيكوست،هم بر لغت راست است و لايق پيغامبر-عليه السّلام-و جايز بر او (3).و قول ديگر آن است كه:فظنّ ان لن نقدر عليه من القدر الّذي هو التّقدير،يقال:قدر و قدّر بمعنى واحد.و القدر و القدر،التّقدير،قال الشّاعر:

فليست عشيّات اللّوى برواجع (4)***لنا ابدا ما اورق السّلم (5)النّضر

و لا عائد ذاك الزّمان الّذي مضى***تباركت ما تقدر (6)يقع (7)و لك الشّكر

و قال آخر في القدر:

نال الخلافة او كانت له قدرا***كما اتى ربّه موسى على قدر

معنى آن كه:ما بر او حكم نكنيم،يعنى با او مسامحه و مساهله كنيم.و قدر، به معنى قضا باشد،كالقدر،و اين قول مجاهد است و قتاده و ضحّاك و كلبى،و در اين وجه تعسّفى هست براى آن كه نگويند قدر عليه بمعنى قضى عليه،و چون تحقيق كنند معنى هم راجع باشد با قول اوّل.پس قول اوّل بهتر است.

امّا قول سيم (8)كه حمل كنند بر نفى قدرت،و گويند معنى آن است كه:يونس گمان برد كه خداى بر او قادر نباشد.اين قول از گوينده اش كفر باشد چه اين گمان كه خداى بر بنده و مؤاخذه او قادر نباشد كفر بود،و حوالت كفر با پيغامبران كفر بود.قوله: فَنٰادىٰ فِي الظُّلُمٰاتِ ،ندا كرد در ظلمات،سه قول گفتند در او.دو رفت،و قول سيم آن كه:اراد به تكاثف الظّلمات،و آنچه ظاهرتر است و مفسّران بيشتر برآنند (9)كه:ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهى خواست، يونس-عليه السّلام-در آن سه تاريكى ندا كرد (10)و گفت: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي

ص : 274


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 26.
2- .سورۀ فجر(89)آيۀ 16.
3- .آج،لب:جايز بود.
4- .آط:براجع،به قياس با نسخۀ آب و منابع بيت،تصحيح شد.
5- .آب،آز،مش+و.
6- .آط،آب،آز،مش:يقدر،به قياس با نسخۀ آج،و منابع ديگر،تصحيح شد.
7- .آج،لب،آز:تقع.
8- .آج،لب:سوم.
9- .چاپ شعرانى+آن است.
10- .آج،لب:در آن تاريكى سه ندا.

كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ .

بعضى مفسّران گفتند:يونس چهل شبانه روز در شكم ماهى بود،و بعضى دگر گفتند هفت شبانه روز،و گفته اند:سه روز.

و در خبر است كه:خداى تعالى شكم ماهى بر او چون آبگينه كرد تا ماهى در هفت دريا بگرديد و او را بگردانيد تا او عجايب هفت دريا بديد.و خداى تعالى به خرق عادت حيات او بر جاى بداشت بى هواى لطيف كه او جذب كردى.چون ماهى به قعر دريا رسيد،يونس-عليه السّلام-حسيسى شنيد،گفت:اين چيست؟ وحى آمد به او كه:اين آواز تسبيح دوابّ درياست،او عند آن حال گفت: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ ،نيست بجز تو خداى خدايى ديگر. سُبْحٰانَكَ ،منزّهى تو از همه ناشايست و نابايست. إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ ،من از جملۀ ستمكاران بوده ام،و اين را چند وجه باشد.

يكى آن كه:اين قول بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع گفت با خداى تعالى، چنان كه در قصّه آدم بيان كرديم.

دگر آن كه:روا بود كه يونس را مندوب كرده باشند با مقام كردن،و ترك آن مندوب كرده بود،پس ظالم نفس خود باشد به آن معنى كه نقصان ثواب كرده بود.و «ظلم»،در لغت نقصان باشد من قولهم:ظلمه حقّه اذا نقصه،و اين وجه هم در قصّۀ آدم برفته است.

وجه سيم (1)آن كه،معنى آن باشد كه:من القوم الظّالمين،من از جمله آنانم كه ظلم كنند و ظلم بر ايشان روا بود،و آن آدميان باشند،چنان كه يكى از ما گويد:انّما انا بشر و البشر يخطي و يذنب،معنى نه آن باشد كه او مخطى و مذنب باشد،مراد كسر نفس خود باشد،و بر اين وجه«من»تبيين باشد،تبعيض نباشد.

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ ،خداى تعالى گفت:ما اجابت كرديم او را و از غم برهانيديم.

در خبر است كه صادق-عليه السّلام-گفت:

عجبت ممّن يفزع من اربع كيف

ص : 275


1- .آج،لب:سيوم.

لا يفزع الى اربع، عجب ازآن كه او از چهار چيز ترسد،چگونه با چهار كلمه نگريزد.آن كه او را غمى باشد چگونه به اين كلمه نگريزد كه: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ ،و مى شنود كه خداى تعالى عقيب آن مى گويد:

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ .دگر آن كه از كسى ترسد،چگونه نگويد:حسبنا اللّه و نعم الوكيل (1)،و مى شنود كه خداى تعالى عقيب آن مى گويد: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ (2)...،و از آن كس كه او از مكر كسى ترسد،فزع نكند با اين كلمه: أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (3)،و مى شنود كه خداى عقيب آن مى گويد: فَوَقٰاهُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِ مٰا مَكَرُوا (4)...،و آن كه او از چشم بد بر چيزى بترسد،چگونه نگويد كه: مٰا شٰاءَ اللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ (5)...،و مى شنود كه خداى تعالى عقيب آن مى گويد: إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مٰالاً وَ وَلَداً (6)، فَعَسىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ (7)...،و رسول را-عليه السّلام-گفتند:يا رسول اللّه!اين كلمات خاصّ يونس را بود،اعنى قوله: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ ، گفت:خاصّ يونس راست و عامّ جملۀ مؤمنان را،أ لا ترى الى قوله: وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ،و همچنين نجات دهيم مؤمنان را.

شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:يونس را خداى تعالى پس از آن (8)فرستاد[به] (9)پيغامبرى كه از شكم ماهى برون آورد او را،نبينى كه در سورت و الصّافّات مى گويد عقيب اين قصّه: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (10).و قومى دگر گفتند:پيش از آن فرستاد او را به پيغامبرى،چنان كه در سياقت قصّه رفته است در سورت يونس.

سعيد بن المسيّب روايت كرد از سعد بن مالك كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

اسم اللّه الّذي اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطا دعوة يونس بن متّى،من قوله:

ص : 276


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 173.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 174.
3- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 44.
4- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 45.
5- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
6- .سورۀ كهف(18)آيۀ 39.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 40.
8- .آج،لب:براى آن.
9- .آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،افزوده شد.
10- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.

لا اله الّا انت سبحانك انّي كنت من الظّالمين،و هو شرط اللّه لمن دعاه بها، گفت:آن نام خداى كه چون او را به آن بخوانند اجابت كند،و چون به آن بخواهند بدهد او را،دعاى يونس بن متّى است،يعنى اين كلمات،و اين شرط خداست تعالى براى آن كس كه او را بخواند.

امّا قوله: وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ،قرّاء در او خلاف كردند،عامّۀ قرّاء خواندند:به دو«نون»دوم از او ساكن،من الانجاء،يقال:انجاه ينجيه انجاء،و ابن عامر و أبو بكر عن عاصم خواندند:به يك«نون»و تشديد«جيم».

آنگه در وجه آن نحويان خلاف كردند،فرّاء و زجّاج گفتند:لحن است و آن را وجهى نيست،و انّما در كتابت يك«نون»نوشتند،كراهة الجمع بين المثلين فى الخطّ،و براى آن كه«نون»با«جيم»پنهان نشود،چه«جيم»با حرفهاى فم است،و ظنّ آنان كه پنداشتند«نون»در«جيم»ادغام كرده اند خطاست،براى آن كه «نون»با«جيم»هيچ نسبت ندارد.و بعضى دگر گفتند:اين فعل ماضى است مجهول على فعّل،كانّه قال:نجّى المؤمنين،برهانيدند مؤمنان را،آنگه مؤمنون بايست به رفع،لإسناد الفعل اليه،عذر خواستند از اين و گفتند:فعل مسند است با مصدر مضمر كانّه قال:نجّى النّجاء المؤمنين،و مؤمنين مفعول دوم باشد،و مثله، ضرب زيدا،على تقدير:ضرب الضّرب زيدا،و قال الشّاعر:

و لو ولدت قفيرة (1)جرو كلب***لسبّ (2)بذلك الجرو الكلابا

و كلاب بايست،جز كه مصدر اضمار كرد و فعل به او اسناد كرد،و اين وجهى ضعيف است و بيتى مجهول،و اين روا نباشد كه ضرب زيدا (3)على ما قدروه.دگر آن كه«يا»مفتوح بايست،و كس«يا»مفتوح نخواند.پس اين قرائت ضعيف است و حمل كردن كلمه را بر آنكه از تنجيه است و تفعيل وجهى ندارد براى آن كه ننجّي بايد به تحريك هر دو«نون»و كس نخواند.اگر گويند:اسكان كردند پس ادغام،گوييم:بيان كرديم كه ادغام خطاست گفتن اين جا لبعد المخرج.

قوله: وَ زَكَرِيّٰا ،التّقدير:و اذكر زكريّا إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ ،حين دعا رَبَّهُ ،و ياد كن اى

ص : 277


1- .آب،آج،لب،آز:فقيرة.
2- .آب،آج،لب،آز:لست.
3- .آط:زيد،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.

محمد زكريّا را!چون خداى را بخواند و گفت: رَبِّ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوٰارِثِينَ ،اى خداوند!مرا رها مكن،تنها،و تو بهترين وارثانى و ميراث گيرانى.

و اين آنگه گفت كه،او را عقبى و فرزندى نبود كه به جاى او بايستد و ميراث او گيرد،براى آن گفت كه: أَنْتَ خَيْرُ الْوٰارِثِينَ ،تا بدانند كه او را ميراث خود از خداى دريغ نيست،و او مى داند كه عالم جمله به ميراث خداى را خواهد بودن،انّما دل او در بند فرزندى است كه به جاى او بايستد و به مقام او بنشيند.

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،ما او را اجابت كرديم. وَ وَهَبْنٰا لَهُ يَحْيىٰ ،و او را يحيى كه فرزند او بود بداديم. وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ ،و جفت او را براى او به صلاح بازآورديم،يعنى پس ازآن كه عقيم بود و صلاحيت ولادت نداشت،او را با حال ولادت برديم تا زاينده شد و صالح شد ولادت را،اين قول بيشتر مفسّران است.

و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه،آن زنى بدخوى بود،خداى تعالى او را خوش خوى كرد. إِنَّهُمْ ،ايشان،يعنى آن پيغامبران كه ذكر ايشان برفت، كٰانُوا يُسٰارِعُونَ فِي الْخَيْرٰاتِ ،در خيرات مسارعت نمودندى و شتابزدگى. وَ يَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً ،و ما را خواندندى به رغبت و رهبت،به طمع و خوف،به اميد و ترس.و نصب او بر مفعول له باشد،يعنى رغبة في ثواب اللّه،و رهبة (1)من عقابه.

و اعمش خواند:رغبا و رهبا،على وزن فعل،بضمّ«الفاء»و سكون«العين»و هما لغتان:كالسُّقم و السَّقَم (2)،و النُّكل و النَّكَل (3)،و البُخل و البَخَل. وَ كٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِينَ ،و ما را خاشع و فروتن بودند آن پيغامبران.

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا ،و ياد كن نيز آن زن را كه خويشتن نگاه داشت و صيانت كرد،يعنى مريم-عليها السّلام. فَنَفَخْنٰا فِيهٰا مِنْ رُوحِنٰا ،ما از روح خود در او دميديم.«من»،شايد كه تبعيض بود و شايد كه تبيين بود. وَ جَعَلْنٰاهٰا (4)،كرديم او را و پسر او عيسى-عليه السّلام-آيتى و علامتى و دلالتى و معجزه اى جهانيان را.

قوله: إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،مجاهد و حسن گفتند:مراد به«امّت»دين

ص : 278


1- .آب،آز:رغبة.
2- .آب،آز:القسم و القسم.
3- .آب،آز:الثّكل و الثّكل.
4- .آط،آب،آز:جعلناهم،به قياس با نسخۀ آج و با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.

است،يعنى اين دين مسلمانى دين شماست.و اصل امّت،جماعتى باشند على دين واحد او مقصد واحد. أُمَّةً وٰاحِدَةً ،يك امّت،يعنى يك ملّت و يك دين،چه هر دين كه جز اسلام است باطل است.و نصب«امّة»بر حال است و عامل در او معنى«هذه»است،كقوله تعالى:... وَ هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً (1).و ابن ابى اسحاق خواند:

امّة واحدة،به رفع على تقدير و هى امّة واحدة. وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ،و من خداى شماام مرا پرستى.

آنگه گفت: وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ،كار خود در دين پاره پاره كردند در ميان ايشان،يعنى در دين مختلف شدند.و مثله قوله: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً (2)...،آنگه بر سبيل تهديد گفت: كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ ،همه با ما خواهند آمدن و همه را رجوع با ما خواهد بودن.

فَمَنْ (3)يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،و هركه (4)عملهاى نيكو كند و مؤمن باشد، فَلاٰ كُفْرٰانَ لِسَعْيِهِ ،سعى و رنج و عمل او را كفران نبود،بل مشكور باشد و به موقع (5)احماد افتد. وَ إِنّٰا لَهُ ،اى لعمله كٰاتِبُونَ ،و ما عمل او بنويسيم تا بر او عرض كنيم و او را برآن جزا و ثواب دهيم.

وَ حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،كوفيان خواندند:و حرم به كسر«حا»و سكون «را»و هر دو لغت است،مثل:حلّ و حلال،و باقى قرّاء:حرام خواندند به فتح «حا»و الفى بعد«را»،گفت:حرام است بر شهرى و ديهى كه ما ايشان را هلاك كرده ايم كه بازآيند،و بر اين قول«لا»زيادت باشد،چنان كه شاعر گفت:

في بئر لا حور سرى و ما شعر اى،في بئر حور.و بعضى دگر گفتند:حرام،به معنى واجب است،چنان كه خنساء گفت:

و انّ حراما لا ارى الدّهر باكيا***على شجوة الّا بكيت على عمرو

و معنى آن بود كه:واجب است بر اهل شهرى كه ما ايشان را هلاك كرديم كه

ص : 279


1- .سورۀ هود(11)آيۀ 72.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 159.
3- .همۀ نسخه بدلها:و من،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
4- .آب،آز:مش+او.
5- .آز:مواقع.

بازنيايند،يعنى هلاك شدگان ما هرگز با دنيا نيايند.زجّاج گفت،معنى آن است كه:حرام است بر شهرى كه ما هلاك كرده باشيم قبول عمل ايشان،براى آن كه ايشان بازنيايند و توبه نكنند،و در آيت اين تقدير كرد،و حمل رجوع بر توبه كرد.

امّا نظم آيت و اعراب او:انّ مع اسمها و خبرها،در محلّ رفع باشد به ابتدا،چه او واقع بود موقع مصدر،و التّقدير:رجوع اهل القرية المهلكة حرام عليهم،لا يكون و لا يمكن و لا يقع،اگر به معنى رجوع با دنيا گويند و اگر به معنى توبه گويند،و بر اين وجه حاجت نباشد به (1)محذوفى.

جابر جعفىّ گفت:از باقر پرسيدم حديث رجعت،اين آيت برخواند،و به اين آيت استدلال توان كرد بر صحّت رجعت براى آن كه ظاهر آيت اين است كه گفت:

حرام است بر ديهى و شهرى كه ما ايشان را هلاك كنيم كه بازنيايند،و اين آن است كه از صادق (2)پرسيدند (3)كه:در وقت رجعت كه بازآيد ؟گفت:

من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا، گفت:مؤمنى محض و كافرى محض، و دليل بر اين قوله تعالى عقيب هذه الآية: حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ ،و فتح يأجوج و مأجوج در وقت رجعت باشد براى آن كه عقيب يأجوج و مأجوج صاحب الزّمان-عليه السّلام-كه مهدى امّت است-برون آيد،و رجعت براى او باشد.

ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب خواندند (4):فتّحت،به تشديد،و باقى قرّاء:به تخفيف.گفت:تا آنگه كه سدّ يأجوج و مأجوج بگشايند-و قصّه ايشان رفته است.

حذيفة بن اليمان (5)گفت،كه رسول-عليه السّلام-گفت:اوّل آيتى و علامتى از علامات آخر زمان،خروج دجّال بود،آنگه خروج دابّة الارض،آنگه خروج يأجوج و مأجوج،آنگه عيسى-عليه السّلام-از آسمان فرود آيد و اين عند خروج مهدى باشد.

پس از آن آتشى از قعر عدن پديد آيد كه مردم را به محشر راند (6). وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ ،و ايشان از هر تلّى و بلندى فرومى آيند.و نسلان نوعى باشد از رفتن چون

ص : 280


1- .آب،آز،مش+تقدير.
2- .آب،آج،لب،آز،مش+عليه السّلام.
3- .مش:پرسيدم.
4- .آج،لب+و.
5- .آز:اليمانى.
6- .آب،آز:رساند،مش:به محشرگاه رساند.

رفتن گرگ،قال الشّاعر:

عسلان الذّئب امسى قاربا***برد اللّيل عليه فنسل

و بعضى مفسّران گفتند:اين فعل راجع است با دجّال و قومش:و گروهى گفتند:راجع است با جملۀ خلايق كه از گورها برخيزند،و اين هر دو قول خلاف ظاهر است،و قوّت قول بازپسين را (1)مجاهد خواند در شاذّ:و هم من كلّ جدث،به «جيم»و«ثا»،يعنى من كلّ قبر،از هر گورى برمى آيند به شتاب،و مثله قوله: يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً (2).

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ ،فرّاء و جماعتى اهل علم گفتند:«واو»زيادت است، و تقدير آن است كه:اقترب الوعد الحقّ،تا جواب اذا باشد،يعنى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ ،اقترب الوعد الحقّ،يعنى وعد القيامة، گفت:چون يأجوج و مأجوج بيايند وعده قيامت نزديك رسد،قال و مثله قوله: فَلَمّٰا أَسْلَمٰا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ، وَ نٰادَيْنٰاهُ (3)...،و قال امرؤ القيس:

فلمّا اجزنا ساحة الحىّ و انتحى***بنابطن (4)خبت دي قفاف عقنقل

يعنى انتحى گفت،و دليل اين تأويل حديث حذيفه است كه گفت:اگر مردى اسپ كرّه دارد،چون يأجوج و مأجوج بيايند او به آنجا نرسد كه بر توان نشستن كه قيامت برخيزد.زجّاج گفت:اين قول كوفيان است،و بصريان روا ندارند حذف «واو»،«واو»بر جاى خود است و فايدۀ او عطف است،و جواب اذا مقدّر است فى قوله: يٰا وَيْلَنٰا ،و التّقدير:قالوا يا ويلنا،و اين از جمله آن جايها باشد كه قول در او بيفگنند، فَإِذٰا هِيَ شٰاخِصَةٌ ،«اذا»مفاجات راست،يعنى كه تو نگاه كنى چشمهاى كافران شاخص و متحيّر باشد از دست برفته،چنان كه بر هم نيايد. يٰا وَيْلَنٰا ،مى گويند:

اى واى ما: قَدْ كُنّٰا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا ،ما از اين روز و ازين كار غافل بوديم. بَلْ كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،بل ظالمان و ستمكاران بوده ايم.

امّا در«هى»،چند وجه گفتند:يكى آن كه:ضمير ابصار است،و آن ضميرى است

ص : 281


1- .آج،لب:راست.
2- .سورۀ معارج(70)آيۀ 43.
3- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 103 و 104.
4- .آط:بباطن،به قياس با چاپ شعرانى و منابع شعر و لغت،تصحيح شد.

قبل الذّكر على شريطة التّفسير،كقول الشّاعر:

لعمر ابيها لا تقول ظعينتي***الا فرّ عنّي مالك بن ابي كعب

و تقدير آن بود كه:فاذا الابصار شاخصة ابصار الّذين كفروا،و وجه دوم آن كه:

عماد (1)بود،كقوله تعالى: فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَى الْأَبْصٰارُ (2)...،و كقول الشّاعر:

فهل هو مرفوع بما ههنا رأسي***

و اين به وجه اوّل نزديك است،و وجه سيم (3)آن كه:تمام كلام به نزديك اين بود كه:

هى على تقدير فاذا هى بارزة واقفة،يعنى ساعتى كه قيامت است از قربش پندارى پديد آمد و برخاست (4).آنگه ابتدا كرد و گفت: شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،اى ابصار الّذين كفروا شاخصة،شاخصة على تقديم (5)الخبر على المبتدأ.

قوله: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگه گفت:شما و آنچه مى پرستى بدون خداى تعالى از اصنام و اوثان، حَصَبُ جَهَنَّمَ ،هيزم دوزخى آيد.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و عكرمه خواندند:حطب جهنّم،و گفتند:

حصب،لغت اهل يمن است.ضحّاك گفت:حصب حصباء (6)باشد،سنگ ريزه كه باد آرد،يأتي به الحصباء،يعنى ايشان را چنان در دوزخ ريزند كه سنگ ريزه،و به روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه خواند:حضب،به«ضاد»و هى دقاق الحطب،هيزم خرد باشد.و قرائت عامّه قرّاء،حصب است به«صاد»نظيره قوله:...

وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ (7) .

أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ ،كه شما آنجا فروشوى،و ورود اين جا به معنى دخول است،و آيت به معنى اشراف على الشّىء في قوله: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ (8).

آنگه بر سبيل احتجاج و تنبيه كافران بر خطا و كفرشان گفت: لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا ،اگر اينان (9)خدايان بودندى،فرونشدندى به دوزخ. وَ كُلٌّ فِيهٰا

ص : 282


1- .آج،لب،مش:عماء.
2- .سورۀ حج(22)آيۀ 46.
3- .آج،لب:سيوم.
4- .آب،لب،آز،مش:خواست.
5- .آب،آز:تقدير.
6- .همۀ نسخه بدلها:حصبى،با توجّه به كتب لغت،تصحيح شد.
7- .سوره بقره(2)آيه 24.
8- .سوره قصص(28)آيه 23.
9- .آج،لب+كه.

خٰالِدُونَ ،و جملۀ كافران و معبودان ايشان آنجا جاويد باشند.

لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ ،ايشان را در دوزخ زفيرى باشد.و زفر (1)نالۀ غمگين بود و از آن عظيم تر غمى نبود،بايد كه از آن عظيم تر ناله اى نباشد.و زفير نيز بانگ خر باشد، زفير ابتداى بانگ او،و شهيق آخر بانگ او،يعنى از عظم و هول آن،صياح و آواز ايشان چون بانگ خر باشد،نظيره قوله:... لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (2).

وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يَسْمَعُونَ ،و ايشان در دوزخ هيچ نشنوند،گفتند:هيچ نشنوند كه در آن خير ايشان باشد،و گفتند:خود هيچ نشنوند ازآن كه كر باشند.و عبد اللّه مسعود گفت در اين آيت كه:براى آن نشنوند كه ايشان را در تابوتها كنند،و آن تابوتها در تابوتهاى ديگر كنند،و آن دگرباره در تابوتهاى ديگر كنند،و آن تابوتها كه ايشان در آنجا باشند،در او مسمارهاى آتش باشد.آنگه ايشان را در قعر دوزخ افگنند،هيچ نبينند (3)و نشنوند و گمان چنان برند كه كس را از اهل دوزخ عذاب نيست جز ايشان را.

آنگه گفت-چون ذكر كافران تمام كرد-در حديث مؤمنان صالحان گرفت:

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ ،آن كه (4)ايشان را از ما توفيق سابق شده باشد،و گفتند:مراد وعدۀ نيكوست براى آن كه حسنى صفت باشد و او صفت موصوفى محذوف است،يعنى العدة الحسنى،وعدۀ نيكوتر و آن وعدۀ ثواب باشد (5).

أُولٰئِكَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ ،ايشان از دوزخ دور باشند و مبعد،و مبعد دور كرده باشد،و ضمير در«عنها»راجع است با دوزخ.

لاٰ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهٰا ،ايشان آواز دوزخ نشنوند،و او فعيل باشد به معنى مفعول، يعنى صوتها الّذي يحسّ. وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ ،و ايشان در آنچه دلهاى ايشان خواهد مخلّد و مؤبّد و جاويد باشند،نظيره قوله:... وَ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ (6).

لاٰ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ ،گفت:نترساند ايشان را ترس مهترين.ابو جعفر

ص : 283


1- .آج،لب:زفره.
2- .سورۀ هود(11)آيۀ 106.
3- .آب:بينند.
4- .آب:آنگه.
5- .آب+به معنى مفعول.
6- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 71.

خواند:لا يحزنهم،به ضمّ«يا»و كسر«زا»من الاحزان و باقى قرّاء:يحزنهم به فتح «يا»و ضمّ«زا»من الحزن.

و خلاف كردند در«فزع اكبر»،عبد اللّه عبّاس گفت:نفخۀ بازپسين باشد، بيانه: وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (1)-الآية.حسن بصرى گفت:آنگه باشد كه گويند،بنده را به دوزخ برى كه مستحقّ دوزخ است.

سعيد جبير و ضحّاك گفتند:آنگه باشد كه اطباق درافگنند.

ابن جريج گفت:آنگه باشد كه مرگ را بكشند بر صورت گوسپندى سياه سپيد بر اعراف،و اهل بهشت و دوزخ در او مى نگرند و مى بينند،آنگه ندا كنند:يا اهل الجنّة خلود لا موت ابدا،و يا اهل النّار خلود فلا موت ابدا.ذو النّون مصرى گفت:

آنگه كه بر بنده ندا كنند به قطيعت فرقت. وَ تَتَلَقّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ،و فرشتگان به استقبال ايشان بيايند. هٰذٰا يَوْمُكُمُ الَّذِي ،اين از آن جمله است كه قول در او بيفگندند،و تقدير آن كه:يقولون،و اين فعل در محلّ حال باشد،مى گويند كه:اين آن روز است كه شما را وعده كرده اند.

اكنون خلاف كرده اند مفسّران در آن كه مراد به اين آيت كيست؟بيشتر مفسّران گفتند:

مراد معبودانى اند كه كافران ايشان را پرستيدند،و ايشان آن را كاره باشند و خداى را طايع،چون عيسى-عليه السّلام-و عزير و فرشتگان.و گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،يك روز رسول-عليه السّلام-در مسجد الحرام شد،صناديد قريش در حطيم سيصد و شصت بت نهاده بودند آن را سجده مى كردند.رسول-عليه السّلام-به نزديك ايشان بنشست و با ايشان مناظره كرد،و نضر بن الحارث مكالم رسول بود،او را مفحم كرد.رسول-عليه السّلام-بر ايشان خواند: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ -الآيات الثّلاث-اين سه آيت.ايشان ازآنجا دلتنگ (2)برخاستند (3)، عبد اللّه بن الزّبعرى را ديدند،گفتند:بدان كه امروز ما را محمّد چنين گفت،و ما از آن دلتنگ شديم،گفت:اگر من حاضر بودمى او را خجل كردمى و به حجّت غالب آمدمى بر او.برفتند و رسول را حاضر كردند،او گفت:يا محمّد تو مى گويى:

ص : 284


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 87.
2- .آج،لب+شدند.
3- .آب،لب،آز،مش:خواستند.

إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ،گفت:آرى،من مى گويم.گفت:اين بر تو است.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه عزير در اين ميان باشد كه معبود جهودان است،و عيسى كه معبود ترسايان است،و فرشتگان كه معبود بنى مليح اند از عرب.

رسول-عليه السّلام-گفت:معبودان ايشان شياطين اند كه ايشان را دعوت كردند با آن،و آن معبودان به آن رضا ندادند،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ -الآيات.

بعضى دگر گفتند:مراد به آيت،بتان اند براى آن كه خداى تعالى به لفظ«ما» گفت،«من»نگفت و ما لما لا يعقل و من لما يعقل،و اين وجهى نيكوست.دگر آن كه:مخاطب به اين آيت مشركان مكّه اند،و ايشان بت پرست بودند.

بعضى دگر گفتند:آيت عامّ است در حقّ هركس كه در حقّ او عنايتى سابق باشد از الطاف و توفيق (1).

راوى خبر گويد:اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-اين آيت بر منبر بخواند و گفت: فَإِنّٰا مِنْهُمْ ،من از ايشانم.جنيد گفت:سبقت لهم من اللّه العناية فى البداية فظهرت (2)الولاية فى النّهاية.

قوله: يَوْمَ نَطْوِي السَّمٰاءَ ،ابو جعفر خواند:يوم يطوى السّماء به ضمّ«يا»و فتح «واو»و رفع السّماء على الفعل المجهول.آنگه گفت:اى محمّد!آن روز كه ما آسمان درنورديم همچنان كه سجلّ درنوردند براى نوشتن.كوفيان خواندند: لِلْكُتُبِ على الجمع،و باقى قرّاء خواندند:للكتاب على الواحد.

مفسّران در سجلّ خلاف كردند،عبد اللّه عمر و سدّى گفتند:سجلّ،نام فريشته اى است كه اعمال بندگان نويسد،چون بنده ختم عمل به استغفار كند خداى تعالى گويد:(اكتبها نورا)،اين نوشته به نور بنويس.عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفت:سجلّ،نامه باشد،و«لام»به معنى«على»است،اى كَطَيِّ السِّجِلِّ على المكتوب.و گفتند:اصل او از سجل است،و سجل دلو بزرگ باشد،چنان كه دلو متضمّن آب باشد،همچنين نامه متضمّن مضمون خود باشد.و گفته اند:سجلّ،نام

ص : 285


1- .آج،لب،آز،مش+حق.
2- .آب،آز،مش:فنظهرت.

دبيرى بود رسول را-عليه السّلام-و بعضى دگر گفتند:سجلّ،اسمى است مر مكاتبه را مشتق از مساجله كه آب كشيدن باشد به دلو على وجه التّشبيه،يقال:ساجلت فلانا اذا عارضته فى استقاء الماء بالسّجل،قال الشّاعر:

من يساجلني يساجل ما جدا***يملأ الدّلو الى عقد الكرب

آنگه اين اسم را بر فعلّ بنا كردند،كالطّمر و الفلزّ.و قوله: نَطْوِي السَّمٰاءَ ،اين «طى»را بر دو وجه تفسير كردند،يكى:طىّ،كه خلاف نشر باشد،يعنى ما آسمان را درنورديم (1)پس ازآن كه افراخته (2)باشيم،و وجه دگر آن كه:طىّ،عبارت باشد از كتم و اخفاء (3)،و مراد اعدام،يقال:طويت هذا الامر عن فلان،اى كتمته عنه،يعنى ما آسمان (4)را به عدم بريم از وجود. كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ ،آنگه گفت:ما خلق را بازآريم همچنان كه اوّل آفريديم ايشان را.بيشتر علما گفتند:معنى آيه آن است كه:چنان كه ايشان را اوّل آفريديم در شكم مادر،حفاة عراة غرلا،تن برهنه و پاى برهنه و ختنه ناكرده،نظيرها قوله: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (5).

مجاهد روايت كرد از عائشه كه:يك روز رسول-عليه السّلام-در حجرۀ من آمد و عجوزى پيش من بود از بنى عامر،مرا گفت:اين كيست؟گفتم:احدى خالاتك، از جمله خالتان تو يكى است،او را گفت كه:تو هيچ دانسته اى كه هيچ عجوزه به بهشت نرود،زن مضطرب شد و گريستن گرفت.رسول-عليه السّلام-گفت:مگرى، به بهشت نشوند و ايشان عجوز[باشند] (6)،بل خداى تعالى ايشان را خلقى نو باز آفريند جوان و تازه،أ لا ترى الى قوله: إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً (7)الآية.آنگه گفت:

يحشر النّاس حفاة عراة غرلا ،و يروى: غلفا، و معنى يكى باشد.آنگه اوّل كس را از ايشان كه جامه پوشانند ابراهيم خليل بود.عائشه گفت:يا رسول اللّه!زنان نيز برهنه باشند، گفت:بلى.گفت:وا سوأتا،وا رسوايا!از يكدگر شرم ندارند؟رسول-عليه السّلام- گفت:آن روز مرد نداند كه زن كدام است،و زن نداند كه مرد كدام است.

ص : 286


1- .آج،لب:درنورديديم.
2- .آز:افراشته.
3- .آج،لب+بطى السّماء.
4- .آج،لب:آن.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 94.
6- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
7- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 35.

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (1) ،آنگه اين آيت بخواند: كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ ، كيوم ولدته امّه.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،ما همه چيز را با فنا و عدم بريم چنان كه اوّل بود.بعضى دگر گفتند:خلقان را چنان كه اوّل از خاك آفريديم باز با خاك بريم ايشان را. وَعْداً عَلَيْنٰا ،اين وعده اى است كه بر خود واجب كرديم،يعنى اين بعث و نشور. إِنّٰا كُنّٰا فٰاعِلِينَ ،ما اين خواهيم كردن و جز ما نخواهد كرد و نتواند كردن.

قوله: وَ لَقَدْ كَتَبْنٰا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ -الآية.حمزه و اعمش خواندند:

فى الزّبور،به ضم«زا»على الجمع،و باقى قرّاء خواندند به فتح«زا»،و آن فعول است به معنى مفعول،كالحلوب و الرّكوب.و الزَّبْر و الزُّبُر،الكتابة.

مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به زبور و ذكر چيست،سعيد جبير و مجاهد و ابن زيد گفتند:مراد به«زبور»جمله كتابهاى منزل است،و مراد به«ذكر»،لوح محفوظ است،يعنى بنوشتيم در كتابها پس آن كه در لوح محفوظ نوشته بود.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:مراد به«ذكر»تورات است،و به«زبور»كتاب داود.و بعضى دگر گفتند:مراد به«ذكر»قرآن است،و به«زبور»كتاب داود.و بَعْدِ ،به معنى قبل است،كقوله:... وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ (2)...،اى امامهم،و قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِكَ دَحٰاهٰا (3)،اى قبل ذلك. أَنَّ الْأَرْضَ ،مجاهد و ابو العاليه گفتند:مراد زمين بهشت است،يعنى ما در زبور بنوشتيم پس ازآن كه در اين كتاب ذكر نوشته بوديم كه:زمين بهشت به ميراث بندگان صالح را باشد،بيانه قوله: وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشٰاءُ (4)...،عبد اللّه عبّاس گفت:زمين دنيا خواست،يعنى ما حكم كرديم كه زمين دنيا به ميراث بندگان صالح دهيم،و ذلك قوله:... لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (5).

وهب منبّه گفت:در چند كتاب خوانده ام از كتب اوايل كه،خداى تعالى گفت:

ص : 287


1- .سورۀ عبس(80)آيۀ 37.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 79.
3- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 30.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 74.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 33.

من زمين به ميراث به صالحان امّت محمّد دهم،و اين قول باقر است-عليه السّلام.و اصحاب ما به اين آيت استدلال كردند بر خروج مهدى-عليه السّلام- (1)و وجه استدلال آن كه گفتند خداى تعالى گفت:من در كتب اوايل نوشته ام يكى از پس ديگر،و بر پيغامبر مقدّم فرستاده كه:من جمله زمين (2)-براى آن كه«لام»تعريف جنس است و استغراق را باشد و از اطلاق او جز زمين دنيا نشناسند-به ميراث به بندگان صالح دهم،و اطلاق قديم تعالى در حقّ شخصى لفظ صالح دليل عصمت او كند براى آن كه يكى از ما كه تزكيۀ غيرى كند آن باشد كه گواى (3)دهد بر صلاح ظاهر او براى آن كه باطنش نداند و برآن مطّلع نباشد،چون خداى تعالى اين تزكيه كند دليل عصمت مزكّى باشد براى آن كه او عالم است به ظاهر و باطن،و مطّلع بر اسرار و نهانى،و در امّت كس به عصمت ائمّه نگفت و اثبات معصومى نكرد جز اماميان،پس از اين وجه دليل كند بر آنكه مراد به آيت معصومى باشد (4).

اگر گويند:صالحين جمع است و او يكى است،جواب گوييم:براى توقير و تعظيم واحد را به لفظ جمع برخوانند،دگر آن كه:روا بود كه مراد او باشد و جماعتى اصحابان او،جز كه عصمت او معلوم باشد به دليل،و عصمت ايشان مجوّز،و ما را معلوم نباشد از جهت آن كه بر تعيين ايشان دليلى نيست.

إِنَّ فِي هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِينَ ،حق تعالى گفت در اين،يعنى در اين كه رفت از اهلاك كفّار و ادالت (5)مؤمنان.و گفته اند:«هذا»،اشارت است به قرآن،در او بلاغى و وصولى و رسيدنى هست به مراد و مقصود گروهى خداى پرستان را.

آنگه گفت: وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ ،و ما نفرستاديم تو را اى محمّد جز رحمت و بخشايش جهانيان.و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره،آنجا كه گفتند:

خداى را بر كافر هيچ نعمتى نيست،خداى تعالى مى گويد:تو رحمت و نعمت جهانيانى.و وجه آن كه رسول نعمت است و رحمت بر كافران،آن است كه:وجود او و دعوت او لطف است ايشان را،و آنچه ايشان اجابت دعوت او نكنند از ايشان است

ص : 288


1- .مش:آخر الزّمان.
2- .آب،آز،مش+را.
3- .آب،آج،لب،آز،مش:گواهى.
4- .چاپ شعرانى:(64/8)معصومين باشند.
5- .چاپ شعرانى:(65/8)ازالت.

نه از او،دگر آن كه:به وجود او عذاب استيصال از ايشان برداشتند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

قُلْ إِنَّمٰا يُوحىٰ إِلَيَّ ،بگوى اى محمّد كه:وحى مى كنند به من،كه خداى شما يك خداست. فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ،شما به اين وحى ايمان خواهى آوردن و آن را (1)انقياد نمودن؟ فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند اين كافران، فَقُلْ ،بگوى ايشان را كه:من خبر دادم شما را و ايذان و اعلام كردم و اعذار و انذار كردم (2)عَلىٰ سَوٰاءٍ ،اى على سويَّة،بر راستى و انصاف و حق.و گفته اند: عَلىٰ سَوٰاءٍ ،مراد آن است كه تخصيص نكردم قومى را دون قومى،بل بر راستى بى ميل و محابا همه را اعلام كردم.و گفته اند:

معنى آن است كه:شما ندانى و ندانستى مرا،من شما را اعلام كردم تا شما نيز ايمان آريد،فاستوينا فى العلم،تا با يكديگر راست باشيم در علم.و گفتند (3):

استوينا (4)فى الايمان،من شما را اعلام كردم تا شما نيز ايمان آرى تا با يكديگر راست باشيم در ايمان. وَ إِنْ أَدْرِي ،المعنى و ما ادري،و من ندانم كه اين كه شما را وعده مى دهند از قيام ساعت،دور است يا نزديك!گروهى گفتند:اين آيت منسوخ است بقوله (5): وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ (6)...،و اين درست نيست براى آن كه نسخ در اخبار نشود،و دگر آن كه:تاريخ منسوخ بايد تا مقدّم بود بر تاريخ ناسخ،و اين جا تاريخ معلوم نيست.دگر آن كه:جمع ممكن است ميان اين هر دو آيت ازآن كه (7)اوّل محمول بود بر اجمال و اهمال،و دوم بر تعيين وقت.در اوّل،گفت: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ (8)،يعنى به اضافت با گذشته (9)نزديك است كه بيشتر شد (10)و كمتر ماند،و از اين جا رسول را گويند كه:او مبعوث است بين يدى السّاعة،و مراد به آيت دوم آن

ص : 289


1- .آب،آز+كه.
2- .آج،لب+تا شما نيز ايمان آريد،فاستوينا فى العلم.
3- .آب،آز،مش:گفته اند.
4- .آط:استوى،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
5- .آج،لب+ لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ .
6- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 97.
7- .آب،آز،مش:جا.
8- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 97.
9- .آط:گزشته.
10- .آج،لب:باشد.

است كه:من ندانم كه كى خواهد بودن و چند مانده است با آن! إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ ،او،يعنى خداى تعالى داند آنچه شما آشكارا كردى، و آنچه پنهان دارى نيز داند.

وَ إِنْ أَدْرِي ،المعنى و ما ادري،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است. لَعَلَّهُ ، همانا آن،يعنى تأخير عذاب كنايتى است عن غير مذكور،همانا اين تأخير عذاب از شما فتنه (1)و اختبارى است تا شما را خالص كنند،چنان كه آتش زر را. وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ ،و تمتّعى است تا به وقت آجال شما.

شعبى گويد:چون حسن (2)على-عليهما السّلام-كار به معاويه تسليم كرد، معاويه گفت:خطبه اى كن تا مردمان از اين حال با خبر شوند.او خطبه اى كرد و در او حمد و ثناى خداى گفت (3)،آنگه گفت:

انّ اكيس الكيس التّقى و احمق الحمق الفجور،و انّ هذا الامر الّذى اختلفت (4)فيه انا و معاوية امّا حقٌّ لغيري كان احقّ به، و امّا حق كان لي فتركته طلبا لصلاح الامّة ،آنگه اين آيت برخواند: وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ .

قٰالَ (5)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ ،بگوى اى محمّد:بار خدايا!حكم كن ميان من و اين كافران بحقّ،و خداى تعالى حكم جز بحقّ نكند.

در اين چند وجه گفتند،يكى آن كه:رسول را به آن تعبّد بود تا او را برآن ثواب باشد،چنان كه ما را در دعا كردن رسول را من قولنا:اللّهمّ اعل درجته،و تقبّل شفاعته،و ابعثه مقاما محمودا،يغبطه به الاوّلون و الآخرون،و اين دعايى است كه اگر ما نگوييم،خداى تعالى خود بكند،امّا ما را در آن نفع لطف و ثواب است.

و وجهى دگر آن كه:به«حقّ»،عذاب خواست،و معنى آن كه:اللّهمّ احكم عليهم بالعذاب،خداى تعالى اين دعا اجابت كرد به قتال روز بدر،بيانه قوله:... رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ (6).

ص : 290


1- .چاپ شعرانى:فتنة.
2- .آج،لب+ابن.
3- .مش:كرد.
4- .آج،لب:اختلف.
5- .همۀ نسخه بدلها:قل،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 89.

قتاده گفت:رسول-عليه السّلام-چون به كارزارى حاضر آمدى،گفتى:

ربّ احكم بالحقّ. و بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:ربّ احكم حكمك الحقّ.

قرّاء در آيت خلاف كردند،حفص خواند: قٰالَ رَبِّ ،على الخبر،و دگر مقريان (1)«قل»على الامر.و ابو جعفر خواند:ربّ احكم،به ضمّ«با»اتبع الضّمة الضّمّة.و باقى قرّاء،«ربّ»به كسر«با»ابقاء على اصله.و يعقوب خواند:ربّى احكم بالحقّ،بر افعل تفضيل به فتح«الف»و رفع«ميم»،چنان كه جمله باشد از مبتدا و خبر،يعنى خداى من حاكم تر است به حق. وَ رَبُّنَا الرَّحْمٰنُ الْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ ،و خداى ما بخشاينده و يارى خواسته است از او بر آنچه شما مى گويى و وصف مى كنى.ابن ذكوان عن ابن عامر خواند:على ما يصفون،بالياء خبرا عن الكفّار،و باقى قرّاء به «تا»ى خطاب] (2).

ص : 291


1- .آج،لب:مفسّران.
2- .اساس:تا بدين جا ندارد،از آط افزوده شد.

سورة الحجّ

اشاره

[سورة الحجّ](1)

قتاده گفت:اين سورت مدنى است،الّا چهار آيت كه به مكّه فرود آمد،من قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِيٍّ (2)،الى قوله:... عَذٰابُ[يَوْمٍ عَقِيمٍ (3)] (4).

مجاهد گفت و عيّاش بن ابى ربيعه كه:جمله مدنى است،و او هفتاد و هشت آيت است در كوفى،و شش در مدنى،و پنج در بصرى.

و هزار و دويست و نود و يك كلمت است،و پنج هزار و هفتاد و پنج حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،ابىّ كعب گفت كه،پيغامبر (5)-عليه السّلام-گفت:هركه سورة الحجّ بخواند،خداى به عدد هركسى كه حج و عمره كرد از گذشتگان (6)و ماندگان،او را حجّى و عمره اى بنويسد.

سوره الحج (22): آیات 1 تا 16

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَى اَلنّٰاسَ سُكٰارىٰ وَ مٰا هُمْ بِسُكٰارىٰ وَ لٰكِنَّ عَذٰابَ اَللّٰهِ شَدِيدٌ (2) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطٰانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلىٰ عَذٰابِ اَلسَّعِيرِ (4) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ اَلْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي اَلْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِكَيْلاٰ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى اَلْأَرْضَ هٰامِدَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا اَلْمٰاءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ اَلْمَوْتىٰ وَ أَنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِيَةٌ لاٰ رَيْبَ فِيهٰا وَ أَنَّ اَللّٰهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي اَلْقُبُورِ (7) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدىً وَ لاٰ كِتٰابٍ مُنِيرٍ (8) ثٰانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ لَهُ فِي اَلدُّنْيٰا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ عَذٰابَ اَلْحَرِيقِ (9) ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (10) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَيْرٌ اِطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ اِنْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَضُرُّهُ وَ مٰا لاٰ يَنْفَعُهُ ذٰلِكَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِيدُ (12) يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ اَلْمَوْلىٰ وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِيرُ (13) إِنَّ اَللّٰهَ يُدْخِلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ إِنَّ اَللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يُرِيدُ (14) مَنْ كٰانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اَللّٰهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى اَلسَّمٰاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مٰا يَغِيظُ (15) وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ (16)

ترجمه

[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (7) اى مردمان بترسى از خدايتان كه زلزلۀ قيامت چيزى بزرگ است.

ص : 292


1- .اساس:از اين جا به بعد ندارد،از آط افزوده شد.
2- .سورۀ حج(22)آيۀ 52.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 55.
4- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:عذاب مقيم،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .آط:پيغا،به قياس با نسخۀ آب،و اتّفاق بقيّۀ نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آط:گذشتگان.
7- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.

آن روزى كه بينى آن را مشغول شود هر شيردهنده ازآن كه شير دهد (1)،و بنهد هر خداوند بارى بارش،و بينى مردمان را مستان و نباشند مستان و لكن عذاب خداى سخت است.

و از مردمان كس هست كه خصومت مى كند در خداى بى دانش (2)،و پيروى مى كند هر ديوى عاصى را.

نوشتند بر وى (3)هركه تولاّ كند به او،او گمراه بكند او را و ره نمايد او را به عذاب دوزخ.

اى مردمان اگر شما در شكّى از زنده باز كردن،ما بيافريديم شما را از خاك،پس از آب منى،پس از خون بسته،پس از گوشتى خاييده نشو كرده و نشو ناكرده (4)،تا بيان كنيم شما را (5)و قرار (6)دهيم در رحمها آنچه خواهيم تا به وقتى نام زده (7)،پس برون آريم شما[را] (8)خرد،پس تا برسيد به قوّت[خود] (9)،و از شما كس باشد كه مرگ دهند او را،و از شما كس باشد كه بازبرند او را تا بدترين (10)عمر تا نداند از پس دانستن چيزى (11)،و بينى زمين را مرده،چون بفرستيم برآن آب ر[ا] (12)بجنبد و برآيد (13)و بروياند از هر

ص : 293


1- .آط:دهند،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
2- .آب:بى دانشى.
3- .آب،آج،لب+كه.
4- .آج،لب:تمام خلقت و ناتمام خلقت.
5- .آج،لب:بيان كنيم قدرت خود را براى شما.
6- .آج،لب+مى.
7- .آج،لب:نام برده.
8- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
9- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
10- .آب:به رذل ترين.
11- .آج،لب+را.
12- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
13- .آب:ورآيد.

جفتى نكو.

آن به آن است كه خداى حق است،و او زنده كند مردگان را،و او بر همه چيزى تواناست.

و قيامت آمدنى است شكّى نيست در آن و خداى برانگيزد آن را كه در گورهااند.

و از مردمان كس هست كه خصومت مى كند در (1)خداى بى دانشى،و نه بيانى و نه نوشتۀ روشن.

برگردانيده پهلويش تا گمراه كند از ره خدا،او راست در دنيا نكالى (2)،و بچشانيم او را روز قيامت عذاب دوزخ.

آن به آن است كه در پيش فگند (3)دستهاى تو،و آن كه خداى نيست ظلم كننده بر بندگان.

و از مردمان كس هست كه مى پرستد خداى را بر كناره،و اگر برسد او را نيكى ساكن شود به او،و اگر برسد او را فتنه برگردد بر رويش زيان كرده است در دنيا و آخرت،آن زيانى است روشن.

مى خواند (4)از فرود خداى آنچه زيانش نكند و آنچه سود ندارد او را،آن گمراهى دور است.

مى خواند آن را كه زيانش نزديكتر است از سودش،بد خداوندى است و بد سازنده (5).

ص : 294


1- .آج،لب+كار.
2- .آج،لب:اهانت.
3- .آج،لب:افگنده.
4- .آج،لب:مى ترسد.
5- .آج،لب:مصاحبى.

خداى در آرد آنان را كه ايمان آرند (1)و عمل صالح كنند (2)در بهشتهايى كه مى رود در (3)زير آن جويها،خداى بكند آنچه خواهد.

هركس كه گمان (4)برد كه خداى نصرت نكند (5)در دنيا و آخرت،گو بكش (6)به رسنى (7)به آسمانۀ (8)خانه (9)،پس گو ببر (10)،بنگرد (11)تا ببرد (12)كيد (13)آنچه او را از آن خشم آيد (14).

و همچنين فروفرستاديم دلالات روشن،و خداى راه نمايد آن را كه خواهد.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ -الآية،قديم تعالى مكلّفان را در اين آيت تخويف و تهديد كرد،گفت:اى مردمان!و در تحت اين خطاب مرد و زن و مؤمن و كافر و بنده و آزاد و كودك و بالغ و ديوانه و عاقل درآيد،جز كه ديوانه و كودك را از او برون برند به دليل عقل،و اين دليل است بر آنكه كفّار مكلّف اند. اِتَّقُوا رَبَّكُمْ ، بترسى از خداى خود يعنى از عقاب و سطوت او،و بپرخيزى (15)از معاصى او. إِنَّ زَلْزَلَةَ السّٰاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ،كه زلزلۀ قيامت چيزى عظيم خواهد بود.و زلزله و زلزال، شدّت حركت باشد بر حالى هايل،و اصل او من قولهم:زلّت قدمه،آنگه آن را مضاعف كردند،و در آيت دليل است بر آنكه معدوم را شىء خوانند براى آن كه آن معدوم است،و خداى او را شىء خواند.

ص : 295


1- .آج،لب:ايمان آوردند.
2- .آج،لب:كردند.
3- .آج،لب:از.
4- .آج،لب+مى.
5- .آج،لب+محمّد را،چاپ شعرانى+او را.
6- .آج،لب:پس بايد كه كشد.
7- .آب:به رشته اى،آج،لب:ريسمانى.
8- .آب:آسمان،آج،لب:تا سقف.
9- .آج،لب+خود.
10- آج،لب:پس منخنق گرداند خود را پس.
11- .آب:پس بنگر.
12- .آج،لب:بنگرد كه هيچ ببرد.
13- .آج،لب+او را،آب+او.
14- .آج،لب:كه به خشم آورد او را.
15- .آب،آج،لب،آز،مش:بپرهيزيد.

يَوْمَ تَرَوْنَهٰا ،آن روز كه بينى قيامت را.ضمير راجع است با زلزلة ساعة يا با ساعت. تَذْهَلُ ،مشغول گرداند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.ضحّاك گفت:دل خوش گرداند.مقاتل حيّان گفت:فراموش برد،يقال:ذهلت عن الشّىء و اشتغلت بغيره و تركته اذهل ذهولا و اذهلنى الشّىء إذهالا،قال:

صحا قلبه يا عزَّ او كاد يذهل***

كُلُّ مُرْضِعَةٍ ،هر زنى شيردهنده را از آن فرزند كه شير مى دهد او را.

فرّاء و كوفيان گفتند،شايد تا گويند:امرأة مرضع،بى«ها»و كذلك حايض و طاهر و طامث،براى آن كه مختص است به زنان،و در مردان اين معنى نباشد.زجّاج گفت و جماعت (1)بصريان:چون بر فعل بنا كنى گويى:ارضعت فهى مرضعة،و چون به صفتى لازم كنى گويى:مرضع اى ذات رضاع،على طريق النّسب.و بعضى دگر گفتند:مرضعة آن را گويند كه فرزند خود را شير دهد،و چون فرزند ديگر (2)را شير دهد او را مرضع گويند،و اين فرق وجهى ندارد ازاين جهت،و معتمد قول بصريان است اين بر سبيل تهويل و تعظيم قيامت گفت. وَ تَضَعُ كُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا ،و هر زنى كه آبستن باشد و بار دارد،بار بنهد و بچّه بيفگند بى وقت از هول آن روز،و اين عبارت است از شدّت و سختى آن روز،نه آن كه آنجا حامل يا مرضعى باشد. وَ تَرَى النّٰاسَ سُكٰارىٰ ،و مردمان را مست بينى از ترس،و مست نباشند از خمر.و گفتند:معنى آن است كه:مردمان را چون مستان بينى از دهش (3)و حيرت و غفلت،و بر حقيقت مست نباشند.و در شاذّ ابو زرعة بن عمرو بن جرير خواند:و ترى النّاس،به ضم«تا»و نصب«سين»على معنى يظنّ (4)لناس سكرى.كوفيان خواندند الّا عاصم:سكري بى«الف»در هر دو جاى،و باقى قرّاء سكارى خواندند به«الف»بر جمع.آن كه سكرى خواند براى تأنيث جمع خواند كه فعلى صفت مؤنّث باشد در آن كه مذكّر او فعلان بود،كسكران و غضبان،و آن كه سكارى خواند، به جمع گفت:براى آن كه صفت جمعى بسيار است،و اين لفظ جمع است ككسلان و كسالى. وَ لٰكِنَّ عَذٰابَ اللّٰهِ شَدِيدٌ ،و لكن عذاب خداى سخت باشد.

ص : 296


1- .آج،لب،آز:جماعتى.
2- .آب،آز،مش:ديگرى.
3- .مش:دهشت.
4- .آب،آز،مش:تظن.

عمران بن حصين و ابو سعيد الخدرىّ روايت كردند كه:اين آيتها در شبى آمد كه رسول-عليه السّلام-در غزاة بنى المصطلق بود،و آن قبيله اى بودند از بنى خزاعه،و مردم بر راهرو بودند.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا بانگ كردند و مردم بايستادند رسول-عليه السّلام-اين آيتها بر مردمان خواند،همه به گريستن آمدند،چون در روز آمدند،كس زين بازنگرفت و خيمه نزد (1)و ديگ نپخت،بعضى مى گريستند و بعضى دلتنگ بنشستند.رسول-عليه السّلام-گفت دانى كه آنچه روز باشد؟گفتن (2)خداى و پيغامبر عالم تر،گفت:آنگه (3)خداى تعالى آدم را گويد برخيز و از فرزندانت گروهى دوزخى را به دوزخ فرست،او برخيزد از هزار (4)،نهصد و نود و نه را به دوزخ فرستد و يكى را به بهشت.اين حديث (5)سخت آمد بر مسلمانان بگريستند و گفتند:يا رسول اللّه!ناجى كه خواهد بود؟گفت:

ابشروا و قاربوا و سدّدوا ،با مژده (6)باشى و با مردم نزديك (7)باشى و باسداد باشى كه با شما دو خلق هستند كه ايشان را كثرتى عظيم هست.

آنگه گفت:من اميد مى دارم كه ربع اهل بهشت شما باشى،ايشان تكبير و تحميد كردند (8).آنگه گفت:اميد مى دارم كه نيمۀ اهل بهشت شما باشى،ايشان تكبير و تحميد كردند (9).آنگه گفت:اميد مى دارم كه نيمه اهل بهشت شما باشى،ايشان تكبير كردند و شكر گزاردند،گفت:من اميد مى دارم كه دو بهر از اهل بهشت شما باشى،آنگه گفت:جملۀ اهل بهشت صد و بيست صفّ باشند،هشتاد صف امّت من باشند و مسلمانان در جنب كافران چنان باشند كه خالى بر پهلوى شترى يا چون مويى سياه بر گاوى سپيد،يا چون مو[يى] (10)سپيد بر گاوى سياه.آنگه گفت:از امّت من هفتاد هزار به بهشت شوند بى شمار.عكّاشة بن محصن برخاست و گفت:يا رسول اللّه!دعا كن تا من از جملۀ ايشان باشم.گفت:تو از جملۀ ايشانى.مردى از انصار بر پاى خاست (11)و گفت:يا رسول اللّه!دعا كن تا من از ايشان باشم،گفت:

ص : 297


1- .آج،لب:نزدند.
2- .آز،مش:گفتند.
3- .آج،لب،مش:آن كه.
4- .آج،لب+كس.
5- .مش:سخن.
6- .آب،مزده/مژده.
7- .لب:به نزديك.
8- .آج،لب+شكر گزاردند.
9- .آج،لب+شكر گزاردند.
10- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
11- .آط،آب،لب،آز،مش:خواست.

سبقك بها عكّاشة ،عكّاشة تو را به اين سبق برد.

قوله: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اللّٰهِ ،گفت:از مردمان كس هست كه او در خداى تعالى مجادله و (1)خصومت مى كند.«من»،تبعيض راست،و«من»،نكرۀ موصوفه است.آيت در نضر بن الحارث آمد كه او بسيار خصومت كردى با رسول و گفتى:فريشتگان دختران خدايند،و قرآن افسانه پيشينگان است،و خداى قادر نيست بر احياء موتى،خداى تعالى بيان كرد كه:او اين جدل كه مى كند در حقّ خداى تعالى بى علم مى كند. وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطٰانٍ مَرِيدٍ ،و تابع است هر ديوى ستنبه مارد عاصى را.و تمرّد،سركشى باشد،و منه قوله:... مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ مٰارِدٍ (2).

كُتِبَ عَلَيْهِ ،برآن شيطان نوشته اند كه هركس به او تولاّ كند،شيطان او را از راه دين گمراه كند و از ره بهشت،و او را راه نمايد به ره دوزخ و عذاب آتش.

آنگه خطاب كرد با منكران بعث و نشور،گفت: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ،اى مردمان!اگر شما در شكّى ازآن كه شما را زنده خواهند كرد، چرا انديشه نكنى كه ما شما را اوّل از خاك آفريديم،يعنى پدر شما[آدم را] (3). ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ،آنگه فرزندان او را از نطفه آفريديم،و نطفه اين آب معروف است كه خداى از او فرزند آفرينيد (4)،و اصل او آب اندك باشد من نطف اذا قطر. ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ،آنگه از خونى بسته،براى آن كه آب در رحم از پس چهل روز خونى بسته شود. ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ ،آنگه از گوشتى خاييده براى آن كه از پس چهل روز آن علقه جنين (5)شود. مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ ،بعضى ممكّن (6)و نشو كرده باشد و بعضى نباشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:تامّة و غير تامّة،يعنى سقط.مجاهد گفت:مصوّرة و غير مصوّرة.

لِنُبَيِّنَ لَكُمْ ،اين همه براى آن تا بيان كنيم شما را كه اصل شما از چيست،و ما چگونه آفريديم شما را.

عبد اللّه مسعود گفت:چون نطفه در رحم افتد،خداى تعالى فرشته اى برآن گمارد و او گويد:بار خدايا!مخلّقة ام غير مخلّقة،اين تمام بودنى است يا نى؟اگر

ص : 298


1- .آج،لب+مخاصمت.
2- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 7.
3- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:آفريند.
5- .آج،لب:خونين.
6- .آب،آج،لب،آز،مش:ممكس.

گويد (1):غير مخلّقة،تمام نخواهد بودن رحم آن را بيندازد،و اگر گويد:هى مخلّقة، اين تمام خواهد شدن،گويد:بار خدايا!نرينه خواهد بود يا مادينه؟رزقش چيست؟ اجلش چيست (2)؟سعيد است يا شقى؟او را گويد:برو و به لوح محفوظ رو و ازآنجا (3)نسخه كن،آن فرشته بيايد و نسخه كند تا به آخر صفات او،تا بيان كنيم.

لِنُبَيِّنَ لَكُمْ ،كمال قدرت ما و غرايب حكمت ما در گردانيدن اصل خلقت شما به اطوار و انواع. وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحٰامِ ،عاصم خواند:نقرّ،به نصب عطفا على قوله:

لِنُبَيِّنَ ،تا بيان كنيم و قرار دهيم در رحم آنچه خواهيم تا به وقتى معيّن. مُسَمًّى ،نام برده.و باقى قرّاء خواندند: وَ نُقِرُّ ،برفع على الاستيناف،المعنى و نحن نقرّ،و ما قرار دهيم آنچه خواهيم در رحمهاى زنان تا به وقت ولادت،و آن اجلى بود مسمّى. ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ،آنگه شما را برون آريم از شكم مادران طفل خرد (4).و طفل به لفظ واحد گفت با آن كه حال است از جمع،براى آن كه عرب واحد به جاى جمع گويند،در بهرى مواضع چنان كه گفت:

انّ العواذل ليس لي بأمير***

و لم يقل:امراء.

ابن جريج گفت:تشبيها بالمصدر،كعدل و زور،و قيل:تشبيها بالخصم و الضّيف. ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ،پس براى آن تا شما به اشدّ خود رسى،يعنى به كمال خلق و تمام عقل و نهايت قوّت.و«اشد»،جمع«شدّ»،كفلس و افلس،و قيل:جمع شدّ،كودّ و اودّ،يقال:هو ودّى و القوم أودّى،و قيل:جمع شدّة،كنعمة و أنعم،و اين از جموع قلّت است. وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى ،و از شما بهرى آن بود كه او را وفات دهند و جان بردارند،و«من»تبعيض راست،و«من»نكرۀ موصوفه است،امّا به كودكى يا به جوانى بميرد،يا پيش بلوغ به اشدّ (5). وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ ، و بهرى از شما باشند كه ايشان را رد كنند به ارذل تر و خسيس تر عمرى،و آن حالت پيرى و خرفى باشد،و حق تعالى او (6)را«ارذل العمر»خواند براى آن كه حالت

ص : 299


1- .آج،لب:گويند.
2- .آج،لب،مش:كى است.
3- .آج،لب:محفوظ او را.
4- .آب،آز،مش:خورد.
5- .آج،لب:باشد.
6- .آب،آز،مش:پيرى.

ضعف و عجز و نقصان عقل و تن باشد،و پس از آن مرد صلاح نفس اميد ندارد و داند (1)كه آخر عمر است،و هرچه روز آيد نقصان زيادت خواهد بودن،ازآنجا گفتند:الشّيب احدى الميتتين،پيرى يكى است از دو مرگ،و قال بعضهم:و الشّيب احدى الميتتين تقدّمت اولاهما و تأخّرت اخراهما. لِكَيْلاٰ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً ، «لا»عاقبت راست برآن تأويل كه گفته ايم تا كار او به جايى بازآيد كه هيچ نداند پس ازآن كه دانست،و آن از نقصان عقل و فهم و ذكر او باشد كه او را كم شود و نسيان بر او غالب شود. وَ تَرَى الْأَرْضَ هٰامِدَةً ،و تو اى محمّد يا اى مخاطب!زمين را خشك (2)پژمرده بينى،يقال:همدت النّار تهمد همودا اذا صارت رمادا،و همد الثّوب همودا اذا بلى (3)و خلق،قال الاعشى:

قالت قتيلة ما لجسمك شاحبا***و ارى ثيابك باليات همّدا

و روا بود كه اين خطاب با رسول بود،يا با مخاطبى هركه باشد براى آن كه اين بر سبيل مثل مى فرمايد: فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ،چون آب باران به او فروفرستيم بجنبد چون كسى كه حركت با نشاط كند.و«اهتزاز» (4)،حركت مرد شادان باشد با بشاشت،يقال:اهتزّ لكذا اذا قام اليه نشيطا فرحا به،آنگه در جماد بر سبيل تشبيه استعمال كنند،قال الشّاعر:

و تأخذه عند المكارم هزّة***كما اهتزّ تحت البارح الغصن الرّطب

وَ رَبَتْ ،اى ارتفعت و زادت،كه زمين عقيب برف و باران چون خوش شود برآيد به مانند خمير،چنان كه پاى به او فروشود. وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ،و بروياند از هر جنسى و صنفى گياه و نبات نيكو،و اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى عرب كه منكر بودند و مستبعد،بعث و نشور را،و مى گفتند:چگونه ممكن باشد كه ما پس ازآن كه مرده باشيم و پوسيده گشته و با خاك برابر شده،ما را اعادت كنند و زنده كنند!و اين (5)محال مى داشتند.حق تعالى گفت در اين چه تعجّب و استبعاد است!نه هر سال زمين به فصل زمستان مرده شود،چنان كه هيچ

ص : 300


1- -.لب:نداند.
2- .آج،لب+و.
3- .آج،لب:يكى.
4- .آج،لب:اهتزت از.
5- .مش+را.

نبات نروياند.و اگر همه آبهاى جهان در او بندند باز آنگه كه وقت آيد و فصل ربيع باشد،ما باران به او فروفرستيم تا چون زنده شود (1)،پندارى بر خود بجنبد و نشاط نبات كند،و انواع نبات پديد آيد از او،هم آن خداى كه اين كند و بر اين قادر است،قادر است بر آنكه شما را زنده كند پس ازآن كه مرده باشى و پوسيده.

آنگه اين آيت را بيان كرد و گفت: ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ ،اين براى آن است كه خداى حقّ است،و وجود او درست است،و كمال قادرى او محقّق است،و او قادر است بر آنكه مردگان را زنده كند،بل (2)هرچه مقدورات است (3)،قادر است از هر جنسى على ما[لا] (4)نهاية له.

وَ أَنَّ السّٰاعَةَ آتِيَةٌ ،و نيز بدانى كه قيامت آمدنى است و در او شكّى نيست،و خداى تعالى زنده خواهد كرد آنان را كه در گورهااند.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدىً وَ لاٰ كِتٰابٍ مُنِيرٍ ،آيت هم در نضر بن الحارث آمد،گفت:و از مردمان كس (5)هست كه جدل مى كند و خصومت در خداى تعالى بى علمى كه او را هست. وَ لاٰ هُدىً ،بى بيانى و بيّنتى و حجّتى كه دارد،و بى كتابى روشن.

ثٰانِيَ عِطْفِهِ ،برگردانيده پهلو را،و اين عبارت باشد از دو چيز،يكى:تكبّر،يقول العرب:جاء فلان ثانيا عطفه اذا جاء متكبّرا متجبّرا،و نيز عبارت باشد از عدول و اعراض و الثّنى الصّرف،و العطف الجنب،و نصب او بر حال است از فاعل،و در آيت هر دو وجه محتمل است،و نظيره (6)قوله: وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا وَلّٰى مُسْتَكْبِراً (7)...،و قوله:... لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ ، (8).

لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،تا گمراه كند مردمان را از ره خداى.آنگه گفت: لَهُ فِي الدُّنْيٰا خِزْيٌ ،او را در دنيا خزيى و ذلّى و هوانى و هلاكى باشد،و آن روز بدر بود. وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عَذٰابَ الْحَرِيقِ ،و روز قيامت بچشانيم او را عذاب دوزخ.

ص : 301


1- .آب،آز،مش+و.
2- .آب،آز،مش+بر.
3- .آب+اوست،مش+او.
4- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
5- .آب،آز،مش:كسى.
6- .آب،آز،مش:نظيرها.
7- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 7.
8- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 5.

ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ ،«ذلك»اشارت است به آنچه رفت از خزى دنيا و عذاب آخرت،گفت:اين براى آن است،و به سبب آن كه دستهاى او تقديم كرد،و اين مبالغت است در اضافت فعل به او،و اين آيات و امثال اين دليل است بر بطلان مذهب مجبّره كه گفتند:ثواب و عقاب معلّل نيست،و خداى تعالى فاعل فعل بندگان است،و افعال ما به ساير وجوه و حقايق به خداى تعلّق دارد كه خداى تعالى جزا معلّل كرد و اضافت فعل با بنده كرد على ابلغ الوجه. وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ،و خداى تعالى ظلم نكند بر بندگان كه ايشان را مؤاخذه كند به فعل خود يا فعلى كه ايشان نكرده باشند،و بر قاعده مجبّره هيچ ظلم در جهان نباشد الّا خداى كرده باشد،چه هيچ كس بر احداث و انشاء قادر نيست.و چون انديشه كنى از ره عقل و شرع روشن شود كه خداى تعالى بر هيچ كس ظلم نكند و نكرده است.امّا مجبّر بر خداى ظلم مى كند به آن كه اضافت مى كند به او آنچه به او لايق نيست، فكأنّه ظلمه بان ظلمه،پندارى ظلم كند بر او به اضافت ظلم به او،چه ظلم وضع الشّىء في غير موضعه باشد،و او تعالى-علوّا كبيرا-نه موضع ظلم است،بل موضع عدل است و فضل (1)،اگر با بنده كار به استحقاق كند،جز عدل نكند و هيچ ظلم نكند،و اگر از عدل بگذرد جز فضل نكند،ظلم را به او ره نيست،و اضافت ظلم را به او هيچ وجه نيست، سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (2).

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّٰهَ عَلىٰ حَرْفٍ ،آيت در شأن جماعتى اعراب آمد كه به مدينه آمدند و ايمان آوردند ايمانى مجازى،به زبان اظهار ايمان كردند و به دل بر كفر بودند،ايشان را علمى نبود ازآن كه ايشان را نظرى نبود كه سبب علم باشد.آنگه اگر ايشان را نكبتى نرسيدى و بيمارى و آفتى و نقصان مالى،و مال ايشان زيادت شدى و اسبان ايشان بچّۀ نيكو آوردى و زنان ايشان پسران (3)زادندى،گفتندى (4):اين محمّد مبارك مردى است،و اين دين او حقّ است و ما را بر اين دين بودن صواب است و سود.و اگر برخلاف اين بودى و هواى مدينه موافق نيامدى و بيمار شدندى و اسپان و اشتران ايشان بعضى بمردندى و زنانشان دختران زادندى،گفتندى:اين

ص : 302


1- .آب،آز،مش:فعل.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 43.
3- .آج،لب:سپرى.
4- .آج،لب:گفتند.

محمّد نامبارك مردى است،و اين دين او اصلى ندارد،و ما تا در اين دين آمديم جز زيان و نكبت نيست ما را،برگشتندى،فذلك قوله: فَإِنْ أَصٰابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ،اى سكن اليه، وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ ،اى نكبة و بليّة و مرض و آفة فى المال. اِنْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ ،ارتدّ عن اسلامه بعد ما اظهره،و رجع كافرا،و قوله: عَلىٰ حَرْفٍ ،اى على جانب و شفا غير مطمئنّ و لا مستقيم،چون كسى كه بر طرف چيزى باشد در ميان آن كار نشده باشد.و الحرف،الجانب،و منه حرف البئر و حرف النّهر.مجاهد گفت:

على شكّ،بعضى دگر گفتند:على ضعف من الاعتقاد و البصيرة،و بعضى دگر گفتند:على لون واحد في طلب مقصوده،بر يك رنگ و همه آن كه طالب مقصود خود باشد (1)شاكر نباشد (2)در سرّاء و ضرّاء.بعضى دگر گفتند:اين كنايت است از نفاق،يعنى يعبد اللّه بلسانه دون قلبه. خَسِرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ ،يعقوب و حميد و اعرج خواندند:خاسر الدّنيا و الآخرة،على وزن فاعل نصبا (3)على الحال و جرّ الآخرة بالاضافة،او دنيا و آخرت زيان دارد،يعنى نه دنيا بود او را و نه آخرت،براى آن كه در دنيا منكوب باشد و در آخرت معذّب. ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ ،اين زيانى است آشكارا كه پوشيده نيست.

آنگه گفت: يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،مى خواند اين مدبر منحوس كافر بدون خداى جمادى را كه او را زيان نكند و نتواند كرد،و سود نيز نتواند (4)كرد. ذٰلِكَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِيدُ ،اين گمراهى است دور،يعنى به غايت و دور از رشاد.

يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ ،كسى را مى خواند و مى پرستد كه زيانش نزديكتر از سود است،يعنى اين بتان را كه مى پرستد براى آن كه او خود قادر نيست بر سود،و از عبادت ايشان او را در دنيا و آخرت زيان خواهد بود به خزى و عقاب. لَبِئْسَ الْمَوْلىٰ ، بد خداوندگارى است بت (5)ايشان را. وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ ،و بد همسازى (6)است.و گفتند:مولى،به معنى ناصر است اين جا،و گفته اند:ولىّ و دوست است،و

ص : 303


1- .آج،لب:باشند.
2- .آج:نباشند،لب:باشند.
3- .آط:نصيبا،به قياس با نسخۀ آب،و اتّفاق بقيه نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج:نتوانند.
5- .آب،آز،مش:بتان.
6- .آط:همباز،به قياس با نسخۀ آج و با توجّه به معنى كلمه در صفحات بعدى و تصريح متن،تصحيح شد.

گفته اند:ابن العمّ است،يعنى پسران عمّ اند آنان كه دعوت مى كنند پسران عمّ خود را با كفر.

قوله: يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ ،نحويان در اين«لام»خلاف كردند،بعضى گفتند:

صله است و زيادت،و التّقدير:يدعوا من ضرّه،و بعضى گفتند:تأكيد است در بيان آن كه مضرّت او بيشتر از منفعت است،و اين حال مؤكّد و بليغتر است،و اين معنى سخت ظاهر است،«لام»براى آن آورد.بعضى دگر گفتند:جواب قسمى مضمر است،اى يدعو (1)و اللّه لمن ضرّه اقرب من نفعه،بعضى دگر گفتند:يدعوا (2)،به معنى يقول است،چنان كه عنتره گفت:

يدعون عنتر و الرّماح كأنّها***اشطان بئر في لبان الادهم

اى يقولون يا عنتر (3)،و خبر محذوف (4)باشد،و التّقدير:يقول لمن ضرّه اقرب من نفعه آلهة او اله.و بعضى دگر گفتند:يدعو (5)از صله ضلال است،يعنى ذٰلِكَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِيدُ ،الّذي يدعوه.

آنگه ابتدا كرد و گفت: لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ ،و محلّ او رفع بود بر ابتدا،و خبر او لَبِئْسَ الْمَوْلىٰ وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ ،باشد،و گفتند:كلام بر تقديم و تأخير است، يعنى لمن ضرّه اقرب من نفعه يدعو (6)بر ابتدا و خبر (7)بعضى دگر گفتند:اين بر تكرار است على سبيل التّأكيد،و التّقدير:يدعوا (8)لمن ضرّه اقرب من نفعه يدعوا (9)،آنگه دوم بيفگند اكتفا به اوّل كرد.و بعضى دگر گفتند:به اين تأويلات متعسّف حاجت نيست چه اين در كلام عرب شايع است،و قد سمع منهم اعطيتك لما غيره خير منه و عنده لما غيره خير منه.و العشير،فعيل به معنى مفاعل،اى المعاشر و الخليط و الصّاحب،بد رفيق و همساز است بتان ايشان را.

إِنَّ اللّٰهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه چون ذكر كافران و احوال ايشان و معبودان ايشان بگفت،احوال مؤمنان بگفت و ثواب ايشان،گفت:خداى تعالى مؤمنان را كه عمل صالح كنند به بهشتهايى (10)برد كه در زير درختان آن جويها روان باشد كه خداى

ص : 304


1- .آج،لب:يدعوا.
2- .آج،لب:يدعوا.
3- .آب:عنتره.
4- .آج،لب:محذوفى.
5- .آج،لب:يدعوا.
6- .آج،لب:يدعوا.
7- .آج،لب+او.
8- .آب،آز،مش:يدعو.
9- .آب،آز،مش:يدعو.
10- .آج،لب:بهشتها.

هرچه خواهد كند او را مانعى و منازعى نباشد در آنچه كند،چه كس ممانعت او نتواند كرد و منازعت او را قوّت ندارد و بر او اعتراض نرسد كس را،چه افعال او همه حكمت و صواب باشد بر وجه مصلحت على احسن ما يمكن.

قوله: مَنْ كٰانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،گفت هركه گمان برد كه خداى تعالى نصرت نكند او را.مفسّران خلاف كردند در آن كه اين ضمير فى قوله: يَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ راجع با كيست؟بيشتر مفسّران گفتند:راجع است با رسول-عليه السّلام. فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمٰاءِ ،گو بكش پاره اى رسن از آسمانه خانه (1)خويش. ثُمَّ لْيَقْطَعْ ،آنگه گو ببر و بنگر كه كيد او غيظ و خشم او ببرد يا نه،و معنى آيت آن است كه:هركس كه گمان برد كه خداى تعالى پيغامبرش- محمّد را-نصرت نخواهد كرد در دنيا و آخرت،گو رسنى در سقف آسمانه خانه خود فكن و خويشتن از او (2)درآويز به گلو،پس ببر (3)آن را تاكيد او خشم او را ببرد يا نه،و اين چنان باشد كه ما گوييم كسى كه او كارى نتواند ديد و از آنش خشم آيد و نتواند آن را تغيير و تبديل كرد (4)،اين كار چنين خواهد بود،اگر تو را (5)خوش نيست رسنى درافگن و خويشتن بياويز،آنگه رسن ببر تا بر زمين افتى و بنگر تا به اين كيد به هيچ كس زيان باشد جز به تو؟ ابن زيد گفت:مراد به«سماء»،آسمان حقيقى است،يعنى هركس كه پندارد كه خداى تعالى محمّد را نصرت نخواهد كرد رسنى ازآنجا كه اوست به آسمان كش و از آن ره به آسمان رو،و مادّۀ آن قطع كن و با زبر،چه مادّۀ نصرت و خذلان از آسمان است،آنگه گو بنگر تاكيد او غيظ او ببرد يا نه!و گفت:اين آيت در جماعتى آمد از بنى اسد و بني غطفان كه ايشان از اسلام تقاعد كردند و گفتند:

ما مى ترسيم كه نبايد كه محمّد را نصرت نكنند،اگر ما در دين او شويم آنچه از ميان ما و جهودان هست از مخالفت زنده شود و خيرى كه ما را از ايشان است منقطع شود،و به اين خير نرسيم من كل (6)الطّرفين بر زيان باشيم،خداى تعالى اين آيت

ص : 305


1- .آج،لب:آسمان به خانه.
2- .آج،لب:گورسنى در سقف آسمان نه خود را از او.
3- .مش:بگو.
4- .آب،آز،مش:تغييرى و تبديلى كردن.
5- .آب،آز،مش+با اين.
6- .آب،آز،مش:كلا الطرفين.

فرستاد و گفت:هركه اين گمان مى برد،گو اين معامله كن تا (1)خود سود دارد او را يا نه! مجاهد گفت:«ها»راجع است با«من»،و معنى آن است كه:هركه او به خداى بدگمان باشد و ظن برد كه خداى او را نصرت نخواهد كرد نه در دنيا و نه در آخرت،يعنى روزى نخواهد داد (2)،و«نصرت»اين جا به معنى رزق و عطاست من قول العرب:من نصرني نصره اللّه،اى من اعطاني اعطاه اللّه.

ابو عبيده گفت:عرب زمين باران رسيده را ارض منصوره گويند،قال:

فانّك لا تعطى امرءا فوق (3)حقّه***فلا تملك الشّقّ (4)الّذى الغيث ناصره

اى ماطره و معطيه،و معنى آيت آن كه:هركه گمان برد كه خداى او را روزى نخواهد داد،گو رسنى درافگن و خويشتن بياويز.

ابن عامر و ابو عمرو و رويس و ورش خواندند: ثُمَّ لْيَقْطَعْ ] (5)و: ثُمَّ لْيَقْضُوا ، (6)...،به سكون«لام»فى الموضعين،و قنبل موافقت كرد (7)ثُمَّ لْيَقْضُوا ،و باقى قرّاء به كسر «لام»خواندند در هر دو جاى.امّا«ما»فى قوله: مٰا يَغِيظُ ،مصدرى است،و تقدير آن كه: هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ،غيظه (8)،و شايد«ما» (9)موصوله باشد على تقدير:هل يذهبنّ كيده الّذي يغيظه،و يحمله على الغيظ.

آنگه گفت: وَ كَذٰلِكَ ،همچنين ما فرستاديم اين قرآن را آيتى روشن.و نصب«آيات»بر حال است و وجه تشبيه در كَذٰلِكَ ،آن است[كه] (10)چنان كه (11)دلالات (12)مقدّم اظهار كرديم،همچنين قرآن فرستاديم. وَ أَنَّ اللّٰهَ (13)،و خداى هدايت دهد آن را كه خواهد (14).

ص : 306


1- .آج،لب:با.
2- .آب،آز،مش:دادن.
3- .آب،آز:دون.
4- .آب،آج،لب،آز:السّوء.
5- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 29.
7- .آط،آب،آج،لب،آز+در.
8- .آز:ما يغيظ.
9- .آط،آب،آج،لب،آز:تا.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آط+در آيات.
12- .آز:در آيات مقدم دلايل.
13- .همۀ نسخه بدلها+يهدي من يريد.
14- .همۀ نسخه بدلها+قوله تعالى.

سوره الحج (22): آیات 17 تا 37

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئِينَ وَ اَلنَّصٰارىٰ وَ اَلْمَجُوسَ وَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اَللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ وَ اَلنُّجُومُ وَ اَلْجِبٰالُ وَ اَلشَّجَرُ وَ اَلدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ اَلْعَذٰابُ وَ مَنْ يُهِنِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اَللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ (18) هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيٰابٌ مِنْ نٰارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ اَلْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ مٰا فِي بُطُونِهِمْ وَ اَلْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21) كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِيقِ (22) إِنَّ اَللّٰهَ يُدْخِلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ يُحَلَّوْنَ فِيهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِيهٰا حَرِيرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَى اَلطَّيِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْحَمِيدِ (24) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ اَلَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً اَلْعٰاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبٰادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ اَلْبَيْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ اَلْقٰائِمِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْبٰائِسَ اَلْفَقِيرَ (28) ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ اَلْعَتِيقِ (29) ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اَللّٰهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اَلْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ (30) حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَكَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ اَلطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ اَلرِّيحُ فِي مَكٰانٍ سَحِيقٍ (31) ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اَللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَى اَلْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهٰا إِلَى اَلْبَيْتِ اَلْعَتِيقِ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَإِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ اَلْمُخْبِتِينَ (34) اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اَلصّٰابِرِينَ عَلىٰ مٰا أَصٰابَهُمْ وَ اَلْمُقِيمِي اَلصَّلاٰةِ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (35) وَ اَلْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْقٰانِعَ وَ اَلْمُعْتَرَّ كَذٰلِكَ سَخَّرْنٰاهٰا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنٰالَ اَللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا وَ لٰكِنْ يَنٰالُهُ اَلتَّقْوىٰ مِنْكُمْ كَذٰلِكَ سَخَّرَهٰا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلىٰ مٰا هَدٰاكُمْ وَ بَشِّرِ اَلْمُحْسِنِينَ (37)

ترجمه

آنان كه ايمان آوردند و آنان كه جهود شدند و صابيان و ترسايان و گبران و آنان كه شرك آوردند،خداى حكم كند ميان ايشان روز قيامت كه خداى بر همه چيز گواه است.

نبينى كه خداى سجده كند او را، (1)،هركه در آسمان (2)است و هركه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و دوندگان (3)و بسيارى از مردمان و بسيارى را واجب (4)شد بر ايشان عذاب،و هركه خوار بكند او را خداى،نباشد او را گرامى كننده،كه خداى بكند آنچه خواهد.(5) دو خصم اند كه خصومت كردند در خداى (6)آنان كه كافر شدند ببرند (7)براى ايشان جامه هايى از آتش برريزند (8)از بالاى سرهاى ايشان آب گرم.

بگدازند (9)به او آنچه در شكمهاى ايشان است و پوستها.

و ايشان را در آنجا جرزه هايى (10)از آهن.

ص : 307


1- .آط،آب:كه خداى را سجده بكند،آج،لب:كه خداى را سجده مى برد.
2- .آط،آب،آج،لب:آسمانها.
3- .آط،آب،آج،لب:روندگان.
4- .آب:بسيارى كه واجب.
5- .آط+اين.
6- .آط،آب:در خدايشان،آج،لب:در كار خدايشان.
7- .آب:ببرنده اند،آج،لب:بريده شد.
8- .آط،آب:مى ريزند،آج،لب:ريخته شود.
9- .آط،آب،آج،لب:بگدازد.
10- .آط،آب:دبوس،آج،لب:كوزها.

هرگه كه خواهند كه بيرون آيند ازآنجا از غم (1)با جابرند (2)ايشان را در آنجا و بچشى عذاب سوزنده.

[43-پ] كه خداى در برد (3)آنان را كه ايمان آرند و كارهاى نكو كنند در بهشتها كه مى رود از زير آن جويها،حلى دهند ايشان را در آنجا از دست ورنجنها (4)از زر و مرواريد،و جامه هاى ايشان در آنجا حرير (5)باشد.

و ره نمايند ايشان را با سخن پاكيزه از قول،و ره نمايند (6)به ره پسنديده.

[44-ر] آنان كه كافر شدند و برگردند (7)از راه خداى و مسجد حرام،آن كه كرديم او را براى مردمان راست است استاده (8)در او و بادى (9)و هركه خواهد در او گراييدن (10)از دين به ستم كردن،بچشانيم او را از عذابى سخت.

چون جاى ساختيم براى ابراهيم جاى خانه (11)كه مگير انباز به من (12)چيزى و پاكيزه كن خانۀ من[براى] (13)گردندگان و استادگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان.

و آگاهى ده (14)در مردمان با حج تا به تو آيند پيادگان و بر هر اشترى[لاغر] (15)

ص : 308


1- .آط:اندوهى.
2- .آج،لب:بازگردانند.
3- .آط،آب،آج،لب:در آرد.
4- .آج،لب:دستاورنجها.
5- .آب:ابريشم.
6- .آط،آب،آج،لب+ايشان را.
7- .آط،آب،آج،لب:برگرديدند.
8- .آط،آج،لب:مردمان راست استاده.
9- .آط،آب:بدوى،آج،لب:مسافر.
10- .آط،آب،آج،لب:گرديدن.
11- .آج،لب+كعبه.
12- .آط،آب،لب:كه شك نيارد به من.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .آج،لب:ندا كن.
15- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

مى آيند از هر رهى دور.

تا حاضر آيند به منفعتهاى خود (1)و ياد كنند نام خداى در روزهاى دانسته بر آنچه روزى كرد ايشان را از بهيمه چهارپايان،بخورى از آن و بدهى درويش بى چيز را.

پس بگو تا بگزارند مناسكشان و وفا كنند نذرهاشان و بگردند به خانه كعبه (2).

آن و هركس كه او بزرگ دارد حرمتهاى خداى،آن بهتر باشد او را به نزديك خدايش،و حلال كردند شما را چهار پايان الّا آنچه مى خواندند (3)بر شما،بپرخيزى (4)از پليدى از بتان و بپرخيزى (5)گفتن دروغ (6).

راست گشته (7)خداى را جز (8)شرك آرنده (9)به او و هركه شرك آرد به خداى،پندارى بيفتاد از آسمان،بر بايد او را مرغ يا ببرد او را باد در جاى (10)دور.

آن و هركه بزرگ دارد مناسك (11)خداى را آن از پرهيزگارى دلها باشد.

شما را باشد در آنها سودها تا به وقتى نام زده،پس جاى[آن] (12)به خانۀ كعبه باشد.

ص : 309


1- .آط+ايشان.
2- .آج،لب+ديرينه.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:مى خوانند.
4- .آط،آب:بپرهيزى،آج،لب:دورى گزينيد.
5- .آط،آب:بپرهيزى،آج،لب:دورى گزينيد.
6- .آط،آب،آج،لب:از سخن فحش.
7- .آج،لب:مخلص باشيد.
8- .آج،لب:نه.
9- .آب:شرك آرندگان را.
10- .آط،آب،آج،لب:جايگاهى.
11- .آج،لب:فرمانهاى.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

و هر امّتى را كرديم (1)ما عبادتى تا ذكر كنند (2)نام خداى بر آنچه روزى كرد ايشان را از جانور چهار پايان،خداى شما يك خداى است،او را گردن نهى و مژده ده متواضعان را.

آنان كه چون ياد كنند خداى را ترسد دلهاى ايشان و صبركنندگان بر آنچه بر ايشان رسد و به پاى دارندگان نماز و از آنچه ما روزى دهيم ايشان را هزينه كنند.

و شتران (3)كرديم آن را براى شما از مناسك خداى شما را در آن خير است،بگويى نام خداى برآن پاى به هم بازنهاده- (4)،چون بيفتد پهلويش بخورى از آن و طعام دهى خواهنده را و (5)تعرّض كننده را (6)،همچنين مسخّر بكرديم آن را براى شما تا همانا شكر كنى.

نرسد به خداى گوشت آن (7)و نه خونهايش (8)،و لكن برسد او را پرهيزگارى از شما،همچنين مسخّر كرد (9)[آن را] (10)براى شما تا تكبير (11)كنى خداى را بر آنچه بيان كرد شما را و مژده ده نيكوكاران را.

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ،حق تعالى گفت:آنان كه ايمان آوردند و بگرويدند و مرا (12)باور داشتند و آنان كه جهود شدند و آنان كه صابى شدند،و بيان

ص : 310


1- .آج،لب:گردانيديم.
2- .آط،آب،آج،لب:ياد كنند.
3- .آج،لب+قربانى.
4- .آج،لب:برآن صف زدگان.
5- .آط،آب،مش:تعريض.
6- .آج،لب:و فقير سايل را.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:گوشتهاى ايشان.
8- .آب،آج،لب،مش:خونهاى ايشان.
9- .آط،آج،لب:بكرديم.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آب:تكبّر.
12- .آط،آب،آج،لب،آز:ما را.

كرده ايم صابى را در سورة المائده،و ترسايان و گبركان و مشركان كه با خداى شريك گفتند بتان را در عبادت.قتاده گفت،در اين آيت دينها پنج است:اربعة للشّيطان (1)، و واحد للرّحمن،چهار ديو راست و يكى خداى را.آنچه خداى راست مسلمانى است و آنچه ديو راست اين چهارگانه است از:جهودى و ترسايى و گبركى و مشركى.و گفت:صابيان نوعى باشند از اينان (2).و خبر[«انّ»اوّل] (3)«انّ»دوم اللّه (4)با اسم (5)، و خبر في قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ ،و مثله قولهم انّ زيدا انّ الخير عنده الكثير،و قال جرير:

انّ الخليفة انّ اللّه (6)البسه***سربال ملك به ترجى الخواتيم (7)

حق تعالى گفت اين جماعت را،از مسلمانان و جهودان و ترسايان و گبركان و صابيان و مشركان،من فردا (8)قيامت ميان ايشان فصل كنم.و در فصل دو قول گفتند:

يكى آن كه حكم كنم،من قولهم:للحاكم (9)الفصّال،و ديگر آن كه تمييز (10)كنم و فرق كنم ميان ايشان تا محقّ از مبطل پديد آيد به حق (11)علم ضرورى،به آن كه (12)روى محقّ سپيد كنم و روى مبطل سياه كنم تا مردمان ميان[ايشان] (13)فرق بدانند (14)به ضرورت.و فصل و فرق و تمييز باشد ميان حقّ و باطل به آنچه از يكديگر جدا شود.

إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ،خداى تعالى بر همه چيز گواه است.

أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى،يعنى نمى دانى،و اين رؤيت اين جا به معنى علم است كه خداى را تعالى سجده مى كنند[46-ر]هركه در آسمان و هركه در زمين است؟آنچه عقلااند سجدۀ ايشان بر حقيقت (15)است و آنچه جماداند از آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان.و ناعاقلان از چهارپايان،سجود ايشان از جهت ذلّت و خشوع و

ص : 311


1- .آج،لب:للشّياطين.
2- .آط،آب،آج،لب،آز:ايشان.
3- .اساس:ندارد،از آط آورده شد.
4- .آط،آب،آج،لب،آز:است.
5- .آط،آب،آز:به اسم.
6- .آب،آز:الخليفة اللّه.
7- .آب،آز:يرجى للخواتيم.
8- .آج،لب+در.
9- .آج،لب:الحاكم.
10- .آط،آج،لب:تميز.
11- .آط،آج،لب:به خلق.
12- .آج،لب:و آن كه.
13- .اساس:ندارد،از آط آورده شد.
14- .آط،آب،آج،لب،آز:كنند.
15- .آج،لب:حق.

مسخّر شدن باشد خداى را به آنچه (1)دليل كند كه آن را صانعى است (2)قادر و عالم و حىّ و موجود (3)حاصل بر صفات كمال كه مستحقّ سجده است.پس چون عاقلان عند نظر در اين چيزها خداى را بشناختند و بدانستند (4)كه او به اين نعمتها كه كرد مستحقّ عبادت و سجود است،پنداشتى اين سجده ايشان كردند ازآنجا كه به دعوت ايشان بود.و«من»در آيت اگرچه صورت او عموم است مراد به او خصوص [است] (5)،براى آن كه ما دانيم كه بسيارى از عقلا خداى را سجده نمى كنند.و مذهب ما آن است كه لفظ«ما»و«من»و هرچه اصحاب عموم دعوى كردند كه آن صفت عموم است مشترك است ميان عموم و خصوص،و صالح است هر دو را و عموم را صيغتى مفرد نيست مختصّ به او.شرح اين كرده ايم پيش از اين در آيات وعيد در سورة النّساء و جز از آن،از اين جا گفت: وَ كَثِيرٌ مِنَ النّٰاسِ ،و بسيارى از مردمان نيز خداى را سجده مى كنند و بسيارى را عذاب بر ايشان واجب است از اصرارشان بر كفر.مجاهد گفت:آن كه او سجده كند جز از خداى را سايۀ او سجده كند خداى را،و ذلك قوله:... وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ (6)...و قوله:... يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ ، وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذٰابُ (7)،و بسيارى از مردمان عذاب بر ايشان واجب است براى اصرارشان بر كفر.و در آيت اضمارى است و التّقدير:و كثير أبى السّجود فحقّ عليه العذاب.و«واو»في قوله: وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذٰابُ ،«واو»استثناست (8)براى آن كه حكم او مخالف است حكم آن را كه از پيش رفت. وَ مَنْ يُهِنِ اللّٰهُ ،اى من يهنه اللّه،و هركه را خداى اهانت كند و خوار گرداند او را، فَمٰا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ،او را مكرمى و گرامى كننده اى نباشد.عامّۀ قرّاء به كسر«را»خواندند،على انّه فاعل، و در شاذّ ابراهيم بن ابى مليكه خواند:مكرم به فتح«را»على المصدر،اى فماله،من اكرام،كقوله:... رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً (9).

ص : 312


1- .آب،آج،لب،آز:با آنچه.
2- .آط،آب،آج،لب،آز:هست.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+و.
4- .آز:نشناختند و ندانستند.
5- .از آط،آورده شد.
6- .سورۀ رعد(13)آيۀ 15.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 48.
8- .آط،آب،آج،لب،آز:استيناف.
9- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 29.

إِنَّ اللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ ،كه خداى بكند آنچه خواهد.

هٰذٰانِ خَصْمٰانِ ،گفت:اين دو خصم اند كه خصومت كردند. فِي رَبِّهِمْ ،در خداى،يعنى در دين خداى.و براى آن«اختصموا»گفت و«اختصما»نگفت كه لفظ خصم اسمى مشتبه است به مصدر،از اين جا تثنيه و جمع و تأنيث نكنند او را،و مثله قوله: وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ (1).

قيس بن عباد روايت كرد از أبو ذرّ الغفارىّ كه آيه در شش كس آمد از قريش كه روز بدر با يكديگر كارزار كردند و در حقّ خداى و هستى او خصومت كردند:

عبيده و حارث و حمزۀ عبد المطّلب و علىّ بن ابي طالب و شيبه و عتبه ابناء ربيعه و وليد بن عتبه،و قصّۀ ايشان رفته است در قصّۀ كارزار بدر.آنگه گفت كه اميرالمؤمنين گفت:اوّل كس كه روز قيامت پيش خداى-جلّ جلاله-به زانو درآيد به خصومت،من باشم و اين قول هلال بن يساف (2)و عطاء بن يسار است.عبد اللّه عبّاس گفت:اين خصوم اهل كتاب اند و مسلمانان،كه اهل كتاب گفتند مسلمانان را كه:

ما اولى تريم به حق،براى آن كه كتاب ما پيش از كتاب شماست و پيغامبر ما مقدّم است بر پيغامبر شما.مؤمنان گفتند كه:ما اولى تريم به حق،براى آن كه ما به هر دو پيغامبر و هر دو كتاب ايمان داريم و شما مى دانى كه دين ما حقّ است و لكن حسد رها نمى كند شما را كه بگويى (3).مجاهد و عطا و عاصم و كلبى گفتند:مؤمنان اند و كافران از هر ملّت كه باشند.عكرمه گفت:بهشت و دوزخ است كه با يكديگر محاجّه كردند يعنى خازنان بهشت و دوزخ با يكديگر محاجّه كردند.دوزخ گفت:

ساكنان من جبّاران و مستكبران و پادشاهان باشند.و بهشت گفت:بار خدايا چون است كه ساكنان من ضعفا و مساكين آمدند؟خداى تعالى بهشت را گفت:تو رحمت منى رحمت كنم به تو هرچه (4)خواهم از بندگانم[46-پ]و دوزخ را گفت:

تو عذاب منى عذاب كنم به تو آن را كه خواهم از بندگانم و هريكى را از شما مملو كنم به اهلش.آنگه پايۀ هريكى از ساكنان دوزخ و بهشت پيدا كرد،گفت:

ص : 313


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 21.
2- .آج،لب:نساف،آب،آز:لساف.
3- .آب،آج،لب،آز:بگويند.
4- .آط،آب،آز:بر هرچه،آج،لب:آن را كه.

فَالَّذِينَ (1)كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيٰابٌ مِنْ نٰارٍ ،[ا] (2)ما كافران را براى ايشان جامه ها ببرند از آتش و از بالاى سر ايشان حميم فروريزند.و«حميم»آب تافته (3)باشد.

يُصْهَرُ بِهِ مٰا فِي بُطُونِهِمْ ،بگدازند به آن حميم آنچه در شكم ايشان باشد از احشا و امعا.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون حميم به سر ايشان فروريزند به مغز ايشان فروشود تا به پهلو و شكم ايشان رسد،احشاء ايشان گداخته كند و همچنين در همه اندام ايشان برود تا به قدم ايشان رسد.آنگه گفت:

اين«صهر»باشد.باز دگرباره با سر شوند و همچنين مى كنند با او.و«صهر»در لغت (4)گداختن باشد (5)،يقال صهرت الشّحم اصهره صهرا،قال الشّاعر:

تروي لقى القى في صفصف***تصهره الشّمس و لا (6)ينصهر

و قال آخر:

شكّ السّفافيد الشّواء المصطهر***

قوله: وَ لَهُمْ[مَقٰامِعُ مِنْ حَدِيدٍ ،جمع«مقمعه»و آن مقرعه باشد،و ايشان را مقامعى باشد از آهن،كه قمع كنند] (7)ايشان را به آن،و آن آلت قمع و قهر و زجر باشد.

كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهٰا ،هرگه كه خواهند (8)كه ازآنجا بيرون آيند (9)با جاى فگنند ايشان را.در خبر است كه دوزخ هروقت زفير كند و به شرر (10)اهلش را چندان براندازد كه از دوزخ بيرون افتند و خواهند تا بروند، زبانيگان به اين مقامع آهن بكوبند ايشان را و با دوزخ اندازند. وَ ذُوقُوا ،در كلام محذوفى هست،اى و قيل لهم ذوقوا،و گويند ايشان را كه بچشى عذاب آتش سوزنده.

حريق به معنى محرق باشد كالاليم،بمعنى المؤلم.و ذوق،طلب ادراك طعم باشد

ص : 314


1- .آب،آز:فامّا الّذين.
2- .اساس:ندارد،از آط آورده شد.
3- .آب،آز:گرم كرده،آج،لب:تافتۀ گرم.
4- .آب،آز+عرب پيه.
5- .آط،آج،لب:گداختن پيه.
6- .آط،آب،آج،لب،آز:فلا.
7- .اساس:افتادگى دارد،از آط افزوده شد.
8- .اساس:خواهد،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:آيد،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب:بشر.

به لهوات و لسان.آنگه چون وصف يك خصم بگفت كه كافر است در حديث خصم ديگر گرفت و احوال او و جزاى او گفت.

إِنَّ اللّٰهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،خداى تعالى آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند در بهشتها برد كه در زير درختان آن جويها مى رود.

يُحَلَّوْنَ فِيهٰا ،به حلّى (1)ايشان كنند و در پوشانند ايشان را در آنجا، مِنْ أَسٰاوِرَ ،در واحد او سه لغت است:اسوار بالالف،و سوار و سوار.و جمع اسوار،اساوره (2)باشد،و جمع سوار و سوار،اسوره.و اساور روا بود كه جمع سوار باشد ككراع و اكارع.و شايد كه جمع اسوره باشد،جمع الجمع.و در مصحف عبد اللّه مسعود اساوير است،و هى جمع اسوار،در دستهاى ايشان كنند دست ورنجها (3)از زر و مرواريد.گفتند:زر مرصّع باشد به مرواريد و گفتند:اين دگر باشد و آن دگر.

و نافع و أبو بكر عن عاصم خواندند وَ لُؤْلُؤاً به نصب،عطفا على محلّ الجارّ و المجرور،براى آن كه تقدير آن است كه يحلّون اساور ذهبيّة و لؤلؤا.و باقى قرّاء لؤلؤ به جرّ،عطفا على ذهب خواندند.و در سورة الملائكة هم اين خلاف كردند بر اين وجه و حجّت اين آوردند كه در مصاحف چنين است به«الف».آنان كه جرّ خواندند گفتند:آن«الف»زياده است بعد الواو،كالف قالوا و مالوا.كسائى گفت:

بدل همزه است.و يعقوب اين جا به نصب خواند و آنجا به جرّ اتّباعا للمصحف،و گفت:در مصحف اين جا«الف»نوشته است و در ملائكه«الف»نيست در مصحف. وَ لِبٰاسُهُمْ فِيهٰا حَرِيرٌ ،و جامۀ ايشان در آنجا حرير باشد.گفتند:خداى تعالى حرير پوشيدن بر مردان حرام كرد در دنيا تا مشوّق باشند به لبس حرير در بهشت،عملى كنند كه ايشان را آنجا رساند تا حرير پوشند.

وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ (4) ،راه نمايند به گفتار پاك،و هو قول:لا اله الّا اللّه،چنان كه گفت:... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ (5)،و گفتند:مراد ايمان است،و گفتند:قرآن است،و گفتند:قولى است كه در او فحش نباشد. وَ هُدُوا ،راه نمايند

ص : 315


1- .آج:تحلّى.
2- .آج،لب،آز:اساره.
3- .آب،آز:دست ورنجنها.
4- .همۀ نسخه بدلها+و ايشان را.
5- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 10.

ايشان را به ره دين خداى حميد (1)كه مستحقّ حمد و شكر است.فعيل به معنى مفعول.

روايت كرده اند كه رسول-عليه السّلام-گفت:[47-ر] هيچ كس نيست كه حمد دوست تر (2)دارد از خداى تعالى.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ ،گفت:آنان كه كافر شدند و مردمان را منع مى كنند از ره خداى تعالى.

و در عطف مستقبل بر ماضى،چند قول گفتند،يكى آن كه:لفظ مستقبل است و معنى ماضى،و التّقدير:كفروا و صدّوا.و گفتند براى آن چنين گفت كه:ايشان در مقدّمه (3)كافر بودند و كفر آوردند،امّا صدّ و منع حال ايشان باشد و در حال به آن مشغول بودند،و لفظ مضارع كه به فعل باشد صالح بود حال و استقبال را،و مثله قوله: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّٰهِ (4)...،و منع ايشان مردمان را از دين خداى به دو وجه بود:يكى قهر،و يكى اغواء و دعوت با كفر.

وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ الَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ ،و نيز منع مى كنند مردمان را،و (5)مسجد الحرام (6)مسجد مكه (7)است ما نهاده ايم آن را براى جملۀ مردمان تا قبله نمازشان باشد و مقصد حجّ و عمرۀ ايشان.آنگه وصف كرد مسجد الحرام را،گفت: سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ ،و حفص (8)عن عاصم و روح عن يعقوب،«سواء»خواندند به نصب على انّه مفعول ثان لجعلناه التّقدير:جعلنا المسجد الحرام مستويا فيه العاكف و البادى (9).عاكف آن بود كه آنجا مقيم بود،و بادى آن كه از باديه آنجا آيد.و باقى قرّاء«سواء»خواندند به رفع على انّه خبر مبتدا مقدّم عليه.و اين خبر را تقديم لازم بود،كقوله تعالى: سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ ، (10)...،و قوله: سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا (11)...،و قال:سواء عليها (12)ليلها و نهارها،و التّقدير:العاكف و البادى فيه

ص : 316


1- .آج،لب+گفت.
2- .همه نسخه بدلها،بجز مش:دوستر.
3- .مش:مقدّم.
4- .سورۀ رعد(13)آيۀ 28.
5- .همۀ نسخه بدلها:را از.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .آج،لب:كعبه.
8- .همۀ نسخه بدلها:جعفر.
9- .همۀ نسخه بدلها:و الباد.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 6.
11- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 21.
12- .آط،آج،لب:عليهم.

مستويان،و براى آن (1)به لفظ واحد گفت كه مصدر است.

آنگه در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:معنى آن است كه:مقيم و بدوى و غريب در منازل و مساكن او يكى باشد مقيم اولى تر نبود از طارى تا در ايّام حجّ كسى را نبود (2)كه غرباء حجّاج را منع كند از نزول آنجا كه خواهند. (3)و اين،در اخبار ما آمده است (4)،اين قول حسن بصرى است و جماعتى از مفسّران.و مجاهد گفت مراد آن است كه:مقيم و طارى در حرمت داشت آن جايگاه و اداى مناسك و اركان حج آنجا يكى اند،به آن معنى كه بر همه كس واجب است اين معنى.

و در كراى منازل در ايّام موسم خلاف كردند،بعضى گفتند:حرام است،و بعضى گفتند:مكروه است،و مذهب شافعى آن است كه:حلال است،و ظواهر اخبار ما به مكروهى (5)مى ماند،[و اسحاق گفت:حرام است. وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ ،گفت (6)]: (7)«با»زيادت است در«الحاد»،چنان كه زيادت است فى قوله:

تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (8) ...،و كما قال:

بواد يمان ينبت الشّثّ صدره***و آخره (9)بالمرخ و الشّبهان

اى المرخ،و الباء زيادة (10)،و قال الاعشى:

ضمنت برزق عيالنا ارماحنا***

اى رزق عيالنا،و قال آخر:

أ لم يأتيك و الانباء تنمي***بما لاقت لبون بني زياد

و معنى آن كه:«و من يرد فيه الحادا بظلم»،و هركه او در آنجا خواهد كه ميل كند به ظلمى.و بعضى دگر گفتند:مفعول ارادت محذوف است،و التّقدير:و

ص : 317


1- .اساس+كه،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،حذف شد.
2- .اساس:بود،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد.
3- .آج،لب:خواهد.
4- .آب،آز،مش+و.
5- .آط،آب،آج،آز،مش:مكروه.
6- .آب،آز:گفتند.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
8- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.
9- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى و مآخذ شعرى:اسفله.
10- .آط،آب،آز،مش:زايدۀ.

من يرد فيه منعا بالحاد بظلم،اى على وجه الظّلم،و اگر كسى خواهد كه كسى را از خانۀ خداى و مسجد الحرام منع كند به ميلى بر وجه ظلم،ما او را عذاب اليم مولم بچشانيم.

عبد اللّه مسعود گفت:هيچ كسى نباشد هرگز كه (1)او همّت كند (2)سيّئتى،بر او نويسند،و اگر (3)به عدن يا دورتر شهرى از عدن همّت كند كه مردى را بكشد به مكّه، يا معصيتى كند آنجا،اگرچه نكند به آن عزم كه كرده باشد،داخل بود تحت اين آيت،و خداى او را عذاب اليم بچشاند.

مفسّران در معنى«الحاد»و«ظلم»،خلاف كردند.قتاده و مجاهد گفتند:

مراد شرك است،يعنى همّت كند كه آنجا جز خداى را پرستد چنان كه كفّار مكّه كردند.دگر قوم گفتند:استحلال الحرام و ركوب الآثام،حرام حلال دارد و ارتكاب كباير كند.عبد اللّه عبّاس گفت:آن باشد كه بكشد آن را كه او قصد كشتن او نكند، و ظلم كند بر آنكه بر او ظلم نكند.

ليث گفت از مجاهد كه:سيّئات در مكّه مضاعف بود،چنان كه حسنات.

ابن جريج گفت:استحلال حرم باشد.حبيب بن ابي ثابت گفت:احتكار طعام باشد به مكّه[47-پ].بعضى دگر گفتند:مراد هر منهى است از قول و فعل،حتّى قول الرّجل:لا و اللّه و بلى و اللّه.و مجاهد گفت:عبد اللّه عمر را دو خيمه بود:يكى در حرم،و يكى بيرون حرم.چون خواستى كه با اهل و قوم خود عتابى كند،به خيمۀ بيرونى رفتى.او را پرسيدند از آن،گفت:براى آن كه ما را گفته اند: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ ،و من الالحاد قول الرّجل لا و اللّه و بلى و اللّه.

قوله: وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ الْبَيْتِ ،يعنى (4)بوّأنا وطّأنا (5).عبد اللّه عبّاس گفت:جعلنا.حسن گفت:انزلنا.مقاتل سليمان گفت:دللنا عليه.مقاتل حيّان گفت:هيّأناه (6)له،و نظيره قوله: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ (7)...،و:

ص : 318


1- .همۀ نسخه بدلها:هركه.
2- .همۀ نسخه بدلها+به.
3- .همۀ نسخه بدلها+مردى.
4- .همۀ نسخه بدلها:معنى.
5- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:هيأناه.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 121.

بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ (1) ...،و اين عبارات متقارب المعنى است.خلاف كردند مفسّران در آن كه خداى تعالى چگونه روشن كرد ابراهيم را جاى خانه،بعضى گفتند:ابرى بفرستاد تا چندان كه جاى خانه بود سايه افگند.بعضى دگر گفتند:بادى بفرستاد تا اساس برفت.بعضى دگر گفتند:جبريل بيامد و رسم برزد (2)و خط كشيد (3)تا او برآن بنا كرد.و مكان جاى مستوى باشد كه در او متمكّن توان شدن و قرار گرفتن و جسم ثقيل را منع كند از هوىّ (4).و اصل بَوَّأْنٰا ،من باء اذا رجع باشد،كانّه منزل يرجع اليه، و منه البواء في قولهم:فلان بواء فلان اذا كان دمه كفوا لدمه فيرجع به (5)اليه للقود.و مراد به بيت،خانۀ كعبه است و در كلام حذفى است،و تقدير آن كه:و اوحينا اليه أَنْ لاٰ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً ،و وحى كرديم به ابراهيم كه شرك مياور به من،هيچ چيز (6)را انباز مدار در عبادت من،بل عبادت خالص مرا كن. وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ ،و پاك كن خانۀ من (7).قتاده گفت:از اصنام و اوثان،و گفتند:از ساير ادناس،و گفتند:از خون و سرگين كه چون آنجا به تقرّب ذبايح كشتندى،خون و سرگين آنجا رها كردندى.

لِلطّٰائِفِينَ ،براى آنان كه آنجا طواف كنند. وَ الْقٰائِمِينَ ،و براى آنان كه آنجا نماز كنند. وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ ،و ركوع و سجود كنند.

وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ ،حسن و جبّائى گفتند:اين امر است رسول را -عليه السّلام-به اعلام مردمان به حجّ.گفتند:خانه بنا كردى،اكنون مهمانان را بخوان و ندا كن.ابراهيم-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!آواز من كجا رسد؟حق تعالى گفت:

عليك الاذان و علىّ البلاغ ،بر تو آواز دادن و به من (8)رسانيدن.ابراهيم -عليه السّلام-بر مقام بايستاد،و گفتند:بر كوه ابو قبيس رفت و آواز داد و گفت:يا ايّها النّاس الا انّ ربّكم قد بنى بيتا فحجّوه،اى مردمان!خداى براى شما خانه اى بنا كرده است،بيايى آن را زيارت كنى.حق تعالى آواز او به همه عالم برسانيد از شرق تا غرب تا به آنان برسانيد،على سبيل (9)المبالغة كه در اصلاب مردان و ارحام زنان

ص : 319


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 74.
2- .آط،آج،لب:بزد.
3- .آب،آز،مش:بر كشيد.
4- .آج،لب:هوا.
5- .آط،آج،لب:ندارد.
6- .آب،مش+را يعنى هيچ.
7- .آط:من را،آب،آز،مش:مرا.
8- .آج،لب:و بر من.
9- .همۀ نسخه بدلها:طريق.

بودند،على ما جاء فى الاخبار،و معنى مبالغت باشد.آنگه آنان كه در سابق علم آن بود كه ايشان حج خواهند كردن (1)،جواب دادند و گفتند:لبّيك اللّهمّ لبّيك. يَأْتُوكَ رِجٰالاً ،تا به (2)تو آيند پياده،جمع راجل،كقايم و قيام و صايم و صيام.جزم «يأتوك»بر جواب امر است،و نصب«رجالا»بر حال است از فاعل. وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ ،و بر هر شترى لاغر. يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ،مى آيند از هر راهى دور.و «يأتين»براى آن گفت كه رد كرد با معنى«كلّ»،يعنى جملۀ شتران،قال الرّاجز:

يقطعن بعد النّازح العميق***

ابو القاسم بشر بن محمّد بن ياسر گفت:در طواف مردى كهل را ديدم روى زرد شده و اثر رنج سفر بر او پيدا،عصايى به دست گرفته طواف مى كرد،برآن عصا اعتماد كرده از ضعف.بر او رفتم و او را مى پرسيدم،مرا گفت:تو از كجايى؟گفتم:از خراسان،گفت:خراسان كجا باشد،كه نشنيده بود؟گفتم:از بلاد مشرق است، گفت:ازآنجا تا اين جا به چند گاه (3)آيى؟گفتم:دوماهه يا سه ماهه راه است، گفت:پس دانم هر سال (4)تو به (5)زيارت اين خانه آيى كه شما همسايۀ اين خانه اى.

من گفتم:از خانۀ تو تا اين جا چند باشد؟گفت:پنج ساله راه است كه من از خانه بيامدم،هيچ اثر بياض در سر و محاسن من نبود،اكنون در راه پير گشتم (6).گفتم:هذا و اللّه الجهد البيّن و الطّاعة الجميلة و المحبّة الصّادقة.[48-ر]گفتم (7):و اللّه اينت (8)رنج عظيم و طاعت نكو و محبّت صادق!در روى من بخنديد و اين بيتها بخواند:

زر من هويت و ان شطّت بك الدّار***و حال من دونه حجب و استار

لا يمنعنّك بعد من زيارته***انّ المحبّ لمن يهواه زوّار

لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ ،تا حاضر آيند به منافع خود.سعيد جبير گفت:مراد تجارت است،و اين روايت ابو رزين است از عبد اللّه عبّاس.مجاهد گفت:منافع دين و دنيا خواست و هرچه معصيت نبود.محمّد بن علىّ الباقر گفت:و سعيد مسيّب و عطيّۀ

ص : 320


1- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
2- .آب،آز،مش:با.
3- .آز:گام.
4- .همۀ نسخه بدلها:سالى.
5- .همۀ نسخه بدلها:سال اين جا به.
6- .آط،آج،لب،آز،مش:پير شدم.
7- .چاپ شعرانى:گفت.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آط و آب:اين است.

عوفى:مراد عفو و مغفرت است. وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ ،و تا ذكر خداى كنند در ايّام (1)معلوم،يعنى عشر ذى الحجّه.اين قول حسن و قتاده است.و گفتند:ايّام معدودات،ايّام تشريق باشد.و ابو جعفر باقر-عليه السّلام (2)-عكس اين گفت،گفت:براى آن كه ذكر به تكبير در ايّام تشريق باشد،و نيز لقوله تعالى: عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعٰامِ ،و اين در ايّام تشريق باشد،و اين قول عبد اللّه عمر است.محمّد كعب (3)گفت:هر دو يكى است،معلومات و معدودات.و آنان كه گفتند:ايّام معلومات (4)،ايّام تشريق است،گفتند:براى آن كه اندك است بر آنچه روزى كرد ايشان را از بهيمۀ انعام (5)،از چهارپايان كه آنجا كشند به هدى و اضحيّه. فَكُلُوا مِنْهٰا ،بخورى از آن.مجاهد و عطا گفتند:خداى تعالى امر كرد ما را كه از هدى بخوريم جز كه اين امر (6)مندوب است،واجب (7)نيست،و مذهب ما هم چنين است.و اصحاب ظاهر گفتند:واجب است. وَ أَطْعِمُوا الْبٰائِسَ الْفَقِيرَ ،و ازآنجا طعام (8)دهى مرد (9)درويش را كه علامت درويشى بر او پيدا باشد.و بائس، ذو البؤس باشد من باب لابن و تامر،و البأس و البؤس الشّدّة.و اين براى آن گفت كه در جاهليّت چون چيزى بكشتندى براى هدى،خانه از آن نخوردندى.

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ ،آنگه بفرماى تا مناسك حج بگزارند از:احرام،و وقوف به عرفات،و مشعر،و طواف،و سعى،و رمى الجمار،و حلق،اين قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر است.و بعضى (10)گفتند:تفث،ازالت وسخ احرام باشد به حلق و غسل.

ازهرى گفت:تفث،در لغت نمى شناسند الّا از قول عبد اللّه عبّاس.بعضى دگر گفتند (11)تفث،موى شوراب (12)گرفتن باشد و موى بغل پاك كردن و ناخن گرفتن و موى عانه پاك كردن.و عكرمه گفت:تفث،موى و ناخن باشد.[و ابىّ

ص : 321


1- .همۀ نسخه بدلها:ايّامى.
2- .همۀ نسخه بدلها+به.
3- .همۀ نسخه بدلها:محمد بن كعب.
4- .اساس:معلومات،با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
5- .آج،لب:بهيمة الانعام.
6- .همۀ نسخه بدلها+به.
7- .همۀ نسخه بدلها+به.
8- .همۀ نسخه بدلها:طعامى.
9- .همۀ نسخه بدلها:مردم.
10- .همۀ نسخه بدلها+دگر.
11- .همۀ نسخه بدلها:قضاى.
12- .همۀ نسخه بدلها:شارب.

گفت از عبد اللّه عبّاس كه:قضاى تفث،وضع احرام باشد] (1)از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامۀ دوخته پوشيدن.و تفث،در كلام عرب وسخ باشد،يقال:ما اتفثك،اى ما اوسخك و اقذرك.قال اميّة بن الصّلت.

ساخين (2)آباطهم لم يقلعوا تفثا***و ينزعوا عنهم قملا و صئبانا

وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ ،وفا (3)كنند به نذرها از نذر (4)و هدى و آنچه گفته باشند.و ابو بكر عن عاصم خواند:و ليوفّوا،به تشديد«فاء»لتكثير الفعل،يعنى تمام بگزارند نذرهايى كه كرده باشند. وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ،و بگو تا طواف كنند به خانۀ كعبه،مراد طواف حجّ است كه آن را طواف الزّياره خوانند،و اين قول باقر است- عليه السّلام-و بيشتر مفسّران،و به اجماع ركن است و واجب است،و اين طواف بعد الافاضة من عرفات باشد،امّا روز عيد و امّا پس از آن.

و علما خلاف كردند در آن كه خانۀ كعبه را چرا عتيق خواندند،عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير و مجاهد و قتاده گفتند:براى آن كه خداى تعالى آن (5)را آزاد كرد ازآن كه جبّاران به آن راه يابند،و آن را ويران كنند.سعيد جبير گفت:تبّع بيامد تا خانۀ كعبه ويران (6)كند،چون به قديد رسيد،فالج پديد آمد او را.بزرگان لشكر را بخواند و اطبّا را.گفتند:يا ملك! اين خانه را خدايى است (7)كه هركه قصد اين خانه كند به بدى،خداى او را بازدارد از آن مكروهى (8)اگر اين جا خواهى دررو و تجارتى بكن و كارى كه تو را هست،و آن را تعرّضى (9)مكن به بدى.او بيامد و بفرمود تا خانه را كسوتى نكو ساختند و در (10)پوشانيدند،و اوّل كس كه خانه را كسوت كرد او بود،و هزار شتر (11)قربان فرمود كردن،و اهل حرم را مبرّت كرد و صِلَت داد،آنجا كه ايشان فروآمده (12)بودند آن را مطابخ نام نهادند،[48-پ] ازآن كه مطبخهاى ايشان بود،و

ص : 322


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:شاخين.
3- .همۀ نسخه بدلها،و وفا.
4- .همۀ نسخه بدلها:حج.
5- .همۀ نسخه بدلها:او.
6- .آط،آب:بيران.
7- .همۀ نسخه بدلها:خداوندى هست.
8- .آز:مكرهى.
9- .همۀ نسخه بدلها:تعرّض.
10- .همۀ نسخه بدلها+او.
11- .آط،آج،لب:اشتر.
12- .همۀ نسخه بدلها:فرود.

قعيقعان براى قعقعۀ سلاح ايشان نام نهادند آن جاى را،و قصّۀ اصحاب الفيل در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

سفيان عيينه گفت:براى آن عتيق خواند (1)آن را كه آزاد است و هرگز مملوك نبود (2)و آن را مالكى نبود از آدميان،و مجاهد همين گفت.ابن زيد گفت:براى آن كه قديم است.و عتيق قديم و ديرينه باشد،و عتق و قدم او آن است كه:هو اوّل بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ (3)...،يقال:سيف عتيق و دينار عتيق.

بعضى دگر گفتند:براى آن كه بر خداى تعالى كريم است،لكرامته على اللّه.

و العتق الكرم،عتق كرم باشد،من قولهم:فرس عتيق،اى كريم.باقر (4)-عليه السّلام- گفت:براى آن كه آزاد بود در ايّام طوفان نوح از غرق،چون همۀ جهان غرق شد.

ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ -[الآية،«ذلك»،اشارت است به آنچه رفته است،اى ذلك على ما مضى و سمعت.آنگه گفت: وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ ] (5)،هركه تعظيم كند حرمتهاى خداى را، فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ ،او را به باشد به نزديك خداى (6).ابن زيد گفت:حرمات خداى،مشعر الحرام است،و البيت الحرام،و المسجد الحرام و البلد الحرام.

بعضى دگر گفتند (7):جملۀ مناسك است،آن را تعظيم كند به قضاى حقوق و اداى واجبات را (8).

و بعضى دگر گفتند:مراد به حرمات،جملۀ محرّمات است،و تعظيم او ترك او باشد استعظاما لها. وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعٰامُ ،و حلال كردند شما را چهارپايان بر عموم آنگه استثنا كرد از او گفت: إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،الّا آن كه بر شما خوانند يا خواندند،في قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ -الآية،الى قوله:

ذٰلِكُمْ فِسْقٌ (9) ...،بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:در حال احرام گوشت اين

ص : 323


1- .مش:خواندند.
2- .آب،آز،مش:نشود.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 96.
4- .همۀ نسخه بدلها:و باقر.
5- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+او.
7- .آج،لب+مراد به حرمات.
8- .همۀ نسخه بدلها:او.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.

چهار پايان از گاو و گوسپند و شتر بر شما حلال كردند الّا آنچه بر شما خوانند كه حرام است از صيد و گوشت او،في قوله:... وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (1).

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ ،گفتند (2):بپرهيزى از اين پليد (3)،آنگه آن را به «من»تبيين (4)كرد كه:از اوثان و بتان اند،براى آن كه«رجس»مشتمل باشد بر اوثان و جز اوثان.آنگه آن را بيان كرد به اوثان،و تقدير آن است كه:فاجتنبوا الرّجس الّذي هو الاوثان.و در اخبار ما آمد كه:مراد،نرد و شطرنج باختن است و ساير انواع قمار. وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ ،و بپرخيزى (5)از دروغ گفتن.و اصحاب ما گفتند:غناء و ساير اقوال ملهيه به ناحق داخل باشد در او (6)،بهتان و گوايى (7)دروغ داخل بود در او.

و در خبر مى آيد،كه رسول-عليه السّلام-بر منبر گفت در خطبه اى كه:گواهى به دروغ معادل است شرك به خداى را،آنگه اين آيت بخواند،يعنى خداى تعالى در يك آيت از هر دو نهى كرد،و رسول-عليه السّلام-گفت:

يبعث شاهد الزّور مدلعا لسانه فى النّار ،گفت:گواه دروغ را برانگيزند زبان در آتش كرده در قيامت.

حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ ،بر طريق استقامت راست ايستاده فرمانهاى خداى را،و نصب او بر حال است از فاعل.و گفتند:اصل«حنف»استقامت باشد،و گفته اند:ميل،و گفته اند:كلمه از اضداد است. غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ ،شرك نيارند به خداى تعالى،و هم حال است. وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَكَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ السَّمٰاءِ ،و هركه شرك آرد به خداى، پندارى از آسمان بيفتاد. فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ ،مرغ در ربايد او را،يا باد او را فروبرد به جاى دور.تشبيه كرد حال كافران را به آن كس كه او از آسمان بيفتد،باز (8)او را مرغى در ربايد،يا به حال كسى كه باد او را در هوّه اى (9)و حفره اى اندازد،و آن

ص : 324


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 96.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
3- .آب،آز،مش:پليدى.
4- .آط+بيان.
5- .اساس:هر خبرى،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها(بپرهيزى)تصحيح شد.
6- .آط+و.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط،گواهى.
8- .همۀ نسخه بدلها:يا.
9- .آب،آز،مش:هوى.

جاى دور قعر (1)باشد،در آن كه او مالك نبود كار خود را و نفعى نتواند كردن به خود، و دفع مضرّتى (2)نتواند،همچنين كافر به قيامت اندر مانده (3)ملجأ بود،مالك نباشد از كار بر هيچ چيز.

حسن گفت:تشبيه كرد اعمال كفّار (4)در نفى ثبات و استقامت و الحصول على طاير؟؟؟ جرس (5)،يعنى چنان كه اين را در حال هوىّ (6)ثباتى نباشد،و در ميانه مرغ او را در ربايد،همچنين اعمال كافران و مشركان را محصول نبود،و مثله قوله تعالى: أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ (7)...،و: كَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ (8)...،اهل مدينه خواندند:فتخطفه الطّير،به تشديد«طا»على تقدير:

فتتخطّفه،و باقى قرّاء:فتخطفه خواندند،من خطف يخطف.

ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ ،سيبويه گفت:[49-ر]مبتدايى است محذوف الخبر،و التّقدير،ذلك الامر و الشّأن،شأن و كار اين است كه شنيدى.آنگه گفت:

وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ (9) ،هركه او مناسك خداى را تعظيم كند،آن را پرهيزگارى دل باشد.و شعائر،علاماتى باشد،و مناسك حج را براى آن شعائر خواند كه به آن (10)اشعار و اعلام كرده اند.و بعضى دگر گفتند:مراد هدى اشعار كرده است،و آن شترى باشد (11)كارد در كوهان او زده (12)كه قارن با خود بيارد،و اين قول مجاهد است.

فَإِنَّهٰا ،ضمير راجع است با«فعلة»،يعنى آن يك بار تعظيم كه دارد آن را،و روا بود كه راجع بود با خصلت (13).و گفتند: شَعٰائِرَ اللّٰهِ ،اى دين اللّه،شعائر خداى دين خداى باشد،يعنى تعظيم شعائر و مناسك از تقواى دل باشد.

ص : 325


1- .همۀ نسخه بدلها:قعير،آج،لب:جاى قعير و دور.
2- .همۀ نسخه بدلها:مضرّت.
3- .آط،آب،آز،مش:اسير و درمانده،آج،لب:اسير و دورمانده.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .كذا در اساس،بدون نقطه،آط و همۀ نسخه بدلها:على طايل به كسى،كه با وجود مراجعه به تفاسير و منابع متعدّد روشن نشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:هوى.
7- .سورۀ نور(24)آيۀ 38.
8- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 18.
9- .آط+و.
10- .همۀ نسخه بدلها:بدان.
11- .همۀ نسخه بدلها+كه.
12- .همۀ نسخه بدلها:زده باشند.
13- .همۀ نسخه بدلها:خصله اى.

لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،شما را در اين شتران منافعى است تا به وقتى مسمّى،نام برده از:ركوب و حمل اثقال بر ايشان نشينى و بار گران بر دارد (1)از شما.

عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد:اين پيش از آن باشد كه نام هدى و تضحيه بر او نهند.عطا گفت (2):ازآن كه اشعار و تقليد كنند،و اشعار آن بود كه كارد در كوهان او زند (3)و خون آلود كند (4)،و تقليد آن بود كه يك تاى (5)نعل بر گردن او بندد (6)تا هركه بيند داند كه آن هدى است.و بعضى دگر گفتند:پس ازآن كه اين كرده باشد (7)اگر محتاج بوده به انتفاع او از ركوب او و شير او بعد الاشعار و التّقليد روا باشد كه منتفع باشد (8)به آن و اين،روايت كرده اند از باقر-عليه السّلام.

بعضى دگر گفتند:مراد منافع،تجارت است.بعضى دگر گفتند:عام است در ساير منافع. إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،تا به وقتى معيّن.عبد اللَّه عبّاس گفت:تا نام هدى بر او نهادن.و آنان كه گفتند،منافع تجارت است،گفتند: أَجَلٍ مُسَمًّى ،وقت آن باشد كه از مكّه بيرون آيد (9).بعضى دگر گفتند:منافع ثواب (10)إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،الى انقضاء ايّام الحجّ،و قيل:... إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ (11).

ثُمَّ مَحِلُّهٰا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ ،پس محلّ آن،و محلّ،موضع حلول باشد به خانۀ كعبه بود.و بعضى دگر گفتند:مراد جمله حرم است،بيانه قوله:... فَلاٰ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا (12)،أى الحرم كلّه.و در اخبار اصحاب ما آن است كه:آنچه هدى حجّ باشد،آن به منا بايد كشتن،و آنچه در عمرۀ مفرد (13)خواهد كشتن به حزوره كشد برابر كعبه.و آنان كه گفتند:مراد به شعائر مناسك است گفتند:معنى آن است:لكم فيها اى في اداء المناسك منافع من الاجر و الثّواب الى انقضاء ايّام الحجّ، براى آن كه چون ايّام حج گذشته باشد نتوان كردن اين مناسك.و قولى دگر آن

ص : 326


1- .همۀ نسخه بدلها:بردارند.
2- .آط+پيش.
3- .همۀ نسخه بدلها:زنند.
4- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
5- .آج،لب،مش:يك پاى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بندند.
7- .آج،لب،مش:كرده باشند.
8- .همۀ نسخه بدلها:شود.
9- .آط،آج،لب:آيند.
10- .آط+است.
11- .سورۀ مائده(5)آيۀ 14.
12- .سورۀ توبه(9)آيۀ 28.
13- .آز:مفرده.

است كه:محل النّاس من احرامهم الى البيت العتيق،محلّ آن كه مردمان از احرام برآيند (1)آن است كه با خانۀ كعبه آيند و طواف النّساء بكنند و از احرام بيرون آيند.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً (2) ،جماعتى باشند بر يك دين،ما هر امّتى را منسكى (3)كرديم.كوفيان خواندند الّا عاصم:منسكا،به كسر«سين»در هر دو جايگاه بر (4)موضع،كالمجلس و المشرق و المغرب،يعنى مذبح و جايگاه ذبح.و باقى قرّاء،به فتح«سين»خواندند على المصدر،اى ذبح القربان (5).حسن گفت:منسكا،اى شريعة،يعنى ما هر امّتى از امم سلف را شريعتى كرديم كه به آن متعبّد بودند (6)و برآن عبادت كردند (7).مجاهد گفت:عبادة فى الذّبح،عبادتى كرديم ايشان را در ذبح.

و نسيكه،ذبيحه باشد،من قولهم:نسكت الشّاة،اى ذبحتها،و در شرع جمله افعال حجّ را (8):طواف و سعى و رمى و ذبح و جز آن مناسك خوانند.قوله: لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ ،اين براى آن كرديم تا ايشان نام خداى برند و شكر او گزارند،بر آنچه ايشان را روزى كرد از بهائم (9)انعام از گاو و گوسپند و شتر.و گفتند:مراد تسميه است عند ذبح اين بهائم،و اين دليل است بر وجوب تسميه عند ذبح،و بهيمه براى آن خواند اين حيوانات را كه،مستبهم باشند از سخن گفتن و جواب دادن.و اضافت او با انعام براى آن كرد كه از بهائم باشد كه نه انعام بود (10)،تا بدانند كه مراد اين سه جنس است.آنگه گفت: فَإِلٰهُكُمْ (11)إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،خداى شما يك خداى است،چون قربان كنى جز براى او مكنى،و چون عبادت كنى جز او را عبادت مكنى كه مستحقّ عبادت كس نيست[49-پ]جز او. فَلَهُ أَسْلِمُوا ،اسلام آرى او را و انقياد كنى او و امر او را،و تن در دهى دين او را. وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ ،و مژده ده اى محمّد متواضعان را.

مجاهد گفت:آنان را كه دلهاى ايشان به ذكر خداى بيارامد.و اشتقاق مخبت

ص : 327


1- .اساس:بدانند،با توجّه به اجماع نسخه بدلها و معنى جمله تصحيح شد.
2- .آط+امّت.
3- .آج،لب:مناسكى.
4- .همۀ نسخه بدلها:به معنى.
5- .آط،آج،لب:الذّبح للقربان.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:بودندى.
7- .همۀ نسخه بدلها:كردندى.
8- .همۀ نسخه بدلها+از.
9- .مش+و.
10- .آط،آج،لب:باشد.
11- .اساس:و الهكم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،و با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

از خبت باشد،و آن زمين (1)ساده باشد.

آنگه وصف كرد ايشان را گفت: اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ ،چون پيش ايشان نام خداى برند،دلهاى ايشان ترسد. وَ الصّٰابِرِينَ عَلىٰ مٰا أَصٰابَهُمْ ،و آنان كه (2)صبر كنند بدان (3)كه به ايشان رسد از مصائب و نكبات. وَ الْمُقِيمِي الصَّلاٰةِ ،و آنان كه نماز به پاى دارند. وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ ،و از آنچه ما ايشان را روزى دهيم نفقه كنند.

وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ ،و نصب او بر فعلى مقدّر است،اى جعلنا البدن جعلناها،كقوله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (4)...،و البدنة واحد البدن كثمرة و ثمر (5)، و اين لفظ اعنى بدن واحد را نشايد (6)،قال الرّاجز:

و بدنا مدرّعا موفورا***

و شتران بزرگ فربه كرديم آن را از شعائر و مناسك خداى.و تخفيف و تثقيل روا بود در او،كالخلق و الخلق،و هى جمع بدنه،كثمره و ثمر،و خشبة و خشب.و گفتند:جمع«بادن»باشد،كفاره و فره،و عايد و عود و عايط و عوط.و بادن،تناور باشد و مصدر او«بدانة»باشد،يقال:بدن الرّجل يبدن بدانة،اذا ضخم،چون پير شود و گوشتش سست شود گويند:بدّن تبدينا.عطا و سدّى گفتند:مراد به«بدن»شتر است و گاو چون به سنّ تمام باشد و بزرگ. جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ ،كرديم آن را براى شما از شعائر خداى،يعنى از مناسك او و اعلام دين او كه آن را در هدى (7)و اضحيّه بكشى و پيش از ذبح اشعار كنى. لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ ،شما را در آن خير است، يعنى منافع دنياوى و ثواب آخرتى.چون براى خداى قربان كنى، فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ ،نام خداى برآن ياد كنى عند ذبح آن،يعنى چون بخواهى كشتن،بگويى:

بسم اللّه و اللّه اكبر .عبد اللَّه عبّاس گفت:آن است كه گويد:اللّه اكبر و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر اللّهمّ منك و لك. صَوٰافَّ ،اى قائمة على ثلاث قوائم،جمع صافّة.

و گفتند:چون شتر را بخواستندى كشتن،يك دست او با بغل بستندى تا او بر

ص : 328


1- .همۀ نسخه بدلها+راست و.
2- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
3- .همۀ نسخه بدلها:برآن.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
5- .همۀ نسخه بدلها:كتمره و تمر.
6- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
7- .آط،آج،لب:هديه.

سه پاى قوائم (1)بايستادى،و به نزديك ما دستهاى او با بغل بايد بستن تا بر دو پاى بايستد.و گاو را هر چهار دست و پاى ببايد بستن[و دنبال رها كردن،و گوسپند را دو دست و يك پاى ببايد بستن] (2)و يك پاى رها كردن.و نصب او بر حال است از مفعول،و معنى آن است كه:در آن حال كه او مستمرّ باشد بر قيام،و منه الصّفّ فى الصّلاة و القتال لاستمرار القيام فيهما.

و در صوافّ سه قرائت است:امّا قرائت عامّۀ قرّاء،صوافّ است به«فاء» مشدّد،و حسن بصرى خواند:صوافى،اى خالصة للّه (3)،و عبد اللّه مسعود خواند:

صوافن (4)من صفون الفرس (5)،و هو قيامه على ثلاثة قوائم و طرف حافر يد واحدة،و منه قوله تعالى:... اَلصّٰافِنٰاتُ الْجِيٰادُ (6)،و قال الشّاعر:

الف الصّفون فما يزال كأنّه***ممّا يقوم على الصّفون كسيرا (7)

فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا ،چون بر پهلو افتد و الوجوب السقوط و الوقوع،يقال:وجب الحائط وجوبا،و وجبت الشّمس اذا غربت وجوبا،و وجب البيع اذا وقع،و وجب القلب وجيبا اذا اضطرب.و الواجب،الواقع،قال اوس بن حجر:

أ لم تكسف الشّمس و البدر و ال ***كواكب للجبل الواجب

اى الواقع.و فعل را اضافت كرد با جنوب لتحقيق الاضافة كقوله تعالى: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (8)...،فالتّقدير:فاذا وجبت الابل لجنوبها و قدّم الرّجل بيده. فَكُلُوا مِنْهٰا ،بخورى از آن ذبيحه. وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ ،و قانع را و معترّ را بدهى از آن.

اصحاب ظاهر گفتند:اكل و اطعام هر دو واجب است،و گروهى دگر گفتند:

اكل سنّت است و اطعام واجب.و گروهى گفتند:اكل مباح است و اطعام واجب.

و مذهب ما آن است كه:ثلثى بخورد بر سبيل استحباب،و ثلثى به قانع دهد،و ثلثى به معترّ.

ص : 329


1- .آج،لب:قائم.
2- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
3- .آج،لب.اللّه.
4- .آج،لب:صوافين.
5- .آط،آب،آز،مش:صفوا الفرس.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 31.
7- .همۀ نسخه بدلها:كبير،مآخذ مربوط به لغت و شعر:على الثّلاث كثير.
8- .سورۀ حج(22)آيۀ 10.

و در قانع و معترّ خلاف كردند،عبد اللَّه عبّاس و ليث و مجاهد گفتند:قانع آن بود كه قناعت كند به آنچه به او دهى،[50-ر]و سؤال و الحاح نكند،و معترّ آن بود كه به (1)تو بگذرد و تعرّض نكند.

عكرمه و ابراهيم و قتاده گفتند:قانع آن باشد كه به نزديك ذبح بنشيند (2)آنجا سؤال نكند،و معترّ سايل باشد كأنّه يعترّ ان (3)يتعرّض بالسّؤال (4).بر اين تأويل قانع از قناعت باشد و آن تعفّف و ترك سؤال باشد.سعيد جبير گفت و كلبى:قانع سايل باشد،من القنوع،و هو السّؤال،يقال:قنع يقنع اذا رضى قناعة،و قنع قنوعا اذا سأل، قال الشّاعر-و هو الشّمّاخ:

لمال المرء يصلحه فيغني***مفاقره اعفّ من القنوع

و قال لبيد:

و اعطانى المولى[على] (5)حين خلّتي***اذا قال ابصر خلّتي و قنوعي

زيد بن اسلم گفت:قانع درويش باشد،و معترّ صديق زاير كه او را ذبيحه اى نباشد،به خانۀ دوستى شود كه او را ذبيحه اى باشد به طمع آن.و معنى معترّ، معترض (6)باشد،يقال:اعتره و اعتراه و عراه بمعنى اذا تعرّض له.و حسن بصرى خواند:

و المعتري. كَذٰلِكَ سَخَّرْنٰاهٰا لَكُمْ ،ما اين بهايم را مسخّر شما كرده ايم چنين كه مى بينى،تا همانا شما شاكر شوى و شكر نعمت من كنى.

لَنْ يَنٰالَ اللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا ،يعقوب خواند:لن تنال،و لكن تناله به«تاء» در هر دو جاى،و باقى قرّاء به«ياء (7)».خداى تعالى[گفت] (8):گوشتها و خونهاى آن ذبيحه به خداى نرسد،اين براى آن گفت كه در عرب در جاهليّت خون ذبيحه كه بكشتندى خون آن در ديوار كعبه ماليدندى بر وجه تقرّب،خداى تعالى گفت:گوشت و خون آن به خداى نرسد كه شما به خون آن تقرّب كنى به خداى،و لكن آنچه از شما به خداى برسد پرهيزگارى و اجتناب معاصى باشد و صدق نيّت و خلوص اعتقاد.

ص : 330


1- .مش:بر.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:اى.
4- .آط،آج،لب:السؤال،آب،آز،مش:للسؤال.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،معرض.
7- .مش+خواندند.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

كَذٰلِكَ سَخَّرَهٰا لَكُمْ ،خداى تعالى همچنين مسخّر بكرده است اين بهايم را براى شما. لِتُكَبِّرُوا اللّٰهَ عَلىٰ مٰا هَدٰاكُمْ ،تا شما خداى را تكبير و تحميد كنى،و شكرگزارى برآن هدايت و الطاف كه شما را داد و با شما كرد،و به اعلام اعلام دين (1)كه شما را بياموخت از اركان و مناسك. وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ ،و مژده ده اى محمّد نكوكاران را (2).

سوره الحج (22): آیات 38 تا 60

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ يُدٰافِعُ عَنِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ خَوّٰانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اِسْمُ اَللّٰهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اَللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40) اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ اَلْأُمُورِ (41) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْرٰاهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحٰابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسىٰ فَأَمْلَيْتُ لِلْكٰافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ فَهِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهٰا أَوْ آذٰانٌ يَسْمَعُونَ بِهٰا فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَى اَلْأَبْصٰارُ وَ لٰكِنْ تَعْمَى اَلْقُلُوبُ اَلَّتِي فِي اَلصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ (47) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ (48) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (49) فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (50) وَ اَلَّذِينَ سَعَوْا فِي آيٰاتِنٰا مُعٰاجِزِينَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (51) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِيٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰى أَلْقَى اَلشَّيْطٰانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اَللّٰهُ مٰا يُلْقِي اَلشَّيْطٰانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اَللّٰهُ آيٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52) لِيَجْعَلَ مٰا يُلْقِي اَلشَّيْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْقٰاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ لَفِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ (53) وَ لِيَعْلَمَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهٰادِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (54) وَ لاٰ يَزٰالُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّٰى تَأْتِيَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذٰابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55) اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِي جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (56) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَأُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (57) وَ اَلَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اَللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (58) لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ (59) ذٰلِكَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60)

ترجمه

خداى (3)دفع كند (4)از آنان كه ايمان آورده اند كه خداى دوست ندارد همه (5)خيانت كننده كفران كننده (6)را.

دستورى دادند آنان را كه كارزار كنند با آن كه بر ايشان ستم كرده باشند و خداى بر يارى دادن ايشان تواناست.

[50-پ] آنان كه بيرون كنند (7)ايشان را از سراهايشان به ناحق مگرآنكه گفتند:خداى ما اللّه است،و اگر نه بازداشت خداى بودى مردمان را بهرى را (8)به بهرى ويران كردندى صومعه ها و كليساها و كنشتها و مسجدها كه در آنجا نام خداى برند بسيارى و يارى كند خداى آن را كه او يارى كند،كه (9)خداى تواناى بى همتاست.

آنان كه اگر تمكين كنيم ايشان را در زمين به

ص : 331


1- .آز،مش:و به اعلام دين.
2- .همۀ نسخه بدلها+قوله تعالى.
3- .آب،آج،لب،مش+به درستى كه.
4- .آج،لب:بازمى دارد.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:هر.
6- .آط،آب،مش:ناسپاسى،آج،لب:ناسپاس.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:بيرون كردند.
8- .آب،مش+از ايشان.
9- .آب،مش:به درستى كه.

پاى دارند نماز را و بدهند زكات،و امر كنند به معروف و طاعت و نهى كنند (1)از ناشايست (2)،و خداى راست عاقبت كارها.

[51-ر] و اگر به دروغ دارند تو را،به دروغ داشت (3)پيش (4)ايشان قوم نوح و قوم هود و صالح.

و قوم ابراهيم و قوم لوط.

و اصحاب مدين و به دروغ داشتند موسى را (5)،فروگذاشتم كافران را،پس بگرفتم ايشان را (6)،چگونه بود انكار من.

بس از (7)دهها (8)كه هلاك كرديم آن را،و ايشان ظالم بودند،آن افتاده بود بر سقفهايش و چاهى فروگذاشته و كوشكى بلند.

نمى روند در زمين كه باشد ايشان را دلها كه بدانند به آن،يا گوشها كه بشنوند به آن؟كور نشده است چشمها و لكن كور شده است دلها كه در سينه هاست.

[51-پ] و شتاب مى كنند به عذاب و خلاف نكند خداى وعده اش را،و (9)روزى به نزديك خدايت (10)هزار سال است از آنچه شما شمارى (11).

و بس ده (12)كه مهلت داديم (13)آن را،و آن ستمكار (14)بود،پس بگرفتم آن را و با من است بازگشت.

ص : 332


1- .مش:بازدارند.
2- .آط:ناشناخت.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:داشتند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+از.
5- .آج،لب+پس.
6- .آج،لب+پس.
7- .آج:بسا از اهل.
8- .آب،آج،لب،مش:ديهها.
9- .آب،مش+به درستى كه.
10- .آط+چون كه،آب،مش+چون،آج،لب+همچون.
11- .آب،مش:مى شماريد.
12- .آب،مش:و بسا از ديه،آج،لب:و بسا ديهى كه.
13- .آط:داده ايم،مش:دادم.
14- .آط،آب،مش:ستمكاره.

بگو:اى مردمان!من شما را ترساننده ام بيان كننده (1).

آنان كه ايمان آرند (2)و كنند نيكيها،ايشان را بود آمرزش و روزى با كرامت.

و آنان كه سعى كنند (3)در آيات ما عاجزكنندگان،ايشان اهل دوزخ باشند.

[52-ر] و نفرستاديم ما از پيش تو از پيغامبرى و نه بزرگوارى الّا چون (4)خواندى در انداختى ديو (5)در خواندن او منسوخ بكردى خداى آنچه انداخته ديو،پس محكم بكردى (6)خداى آيات خود،و خداى دانا و محكم كار است.

تا كند آنچه انداخته باشد ديو فتنه اى آنان كه در دلهاشان بيمارى باشد و سخت دلان و بيدادگران در خلافى دوراند.

تا بدانند آنان كه دادند ايشان را علم كه آن حقّ است از خداى تو،ايمان آرند به آن،خاشع (7)آن را دلهاى ايشان، خداى راهنماى (8)آنان است كه ايمان آرند (9)به ره راست.

[52-پ] زائل (10)نشوند آنان كه كافر شدند در شكّى از او،تا آيد بديشان قيامت ناگاه يا آيد به ايشان عذاب روزى نازاينده.

ص : 333


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:روشن.
2- .آط،آب،مش:آوردند.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:سعى كردند.
4- .آط،مش+او،آب:مگرآنكه چون او.
5- .آج،لب:سهوى.
6- .آج،لب:گرداند.
7- .آط،آب،مش:و خاشع شوند.
8- .آط،آب،مش:راه نمايندۀ.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:ايمان آوردند.
10- .آط،آب،مش:و زائل.

پادشاهى آن روز خداى را[بود] (1)و حكم كند ميان ايشان،آنان كه ايمان آرند (2)و كنند كارهاى نيكو در بهشتهاى پرنعمت باشند.

و آنان كه كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما را،ايشان را بود عذابى خواركننده.

و آنان كه هجرت كردند در راه خداى،پس بكشتند (3)ايشان را يا بميرند (4)روزى دهد ايشان را خداى روزى نكو،و خداى بهترين روزى دهندگان است.

[53-ر] در آورد ايشان را در جايى كه بپسندند (5)آن را،و خداى داناتر و بردبارتر (6)است.

آن و هركه عقوبت كند بمانند آنچه با او كرده باشند (7)،آنگه بغى كنند بر او، يارى دهد او را خداى كه خداى درگذارندۀ گناه است و آمرزنده.

قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ يُدٰافِعُ -الآية،قديم-جلّ جلاله-در اين آيت گفت:خداى تعالى دفع كند از مؤمنان (8)دشمنان ايشان يك بار به قهر و يك بار به حجّت.و اين مفاعله از جملۀ آن است كه مختص بود به يك جانب،براى آن كه ايشان از خداى دفع نكنند چنان كه خداى از ايشان دفع كند،پس از باب طارقت النّعل و عافاه اللّه باشد. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ خَوّٰانٍ كَفُورٍ ،خداى دوست ندارد هر خيانت كننده اى را.و خائن آن باشد كه اظهار نصيحت كند و كتمان غشّ،امّا براى نفاق،

ص : 334


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:بگرويدند.
3- .آط:بكشند،آب،آج،لب،مش:كشته شدند.
4- .آب،آج،لب،مش:بمردند.
5- .آج،لب:پسندند.
6- .همۀ نسخه بدلها:بجز آز:محكم كار.
7- .آط،آب،آج،لب:پس.
8- .همۀ نسخه بدلها+كيد.

او براى اقتطاع (1)مال.و كَفُورٍ ،كافر نعمت باشد،و هر دو بناى مبالغه است،و گفته اند:مراد به خَوّٰانٍ كَفُورٍ ،در آيت آن است كه،بر ذبيحه نام جز خداى گويد.

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ (2) ،دستورى دادند آنان را كه كالزار (3)مى كنند.مدنيان و بصريان خواندند،و از كوفيان عاصم:«اذن»،به فتح«الف»اضافة الى اللّه تعالى، اى اذن اللّه،و باقى قرّاء خواندند على الفعل المجهول به ضمّ«الف».و مدنيان و شاميان خواندند:يقاتلون،به فتح«تا»على المجهول،يعنى يقاتلهم المشركون،يعنى دستورى داد خداى تعالى آنان را كه با ايشان قتال مى كنند[و باقى قرّاء:يقاتلون،به كسر«تا»على اضافة الفعل اليهم،يعنى دستورى داد خداى آنان را كه قتال مى كنند] (4)و در كلام محذوفى است،و التّقدير:في قتال من قاتلهم و اخرجهم من ديارهم من الكفّار،آيت در شأن مهاجران آمد كه مكّيان ايشان را از سراهاى خود بيرون كردند به ظلم.

چون رسول-عليه السّلام-به مكّه بود،كافران ايذا مى كردند مؤمنان را به انواع، هرگه نگاه كردى يكى پيش رسول مى آمدى سرشكسته و زده و دشنام دادى (5)و شكايت كردى،رسول-عليه السّلام-گفتى:صبر كنى كه مرا خداى قتال نفرموده است هنوز.چون رسول-عليه السّلام-هجرت كرد و با مدينه آمد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و دستورى داد مؤمنان را در قتال مشركان.و اين اوّل آيتى است كه آمد در باب قتال.و بعضى مفسّران گفتند:اين آيت در باب قومى مخصوص آمد از مسلمانان كه ايشان به (6)مكّه بمانده بودند،پس (7)هجرت.رسول-عليه السّلام-چون بيرون آمدند از مكّه تا با مدينه آيند مشركان ايشان را منع كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را در قتال آنان كه با ايشان قتال كنند. بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ،به آن كه بر ايشان ظلم كرده اند،يعنى به سبب آن كه بر ايشان ستم كرده اند

ص : 335


1- .آب،آج،لب،آز،مش:انقطاع.
2- .اساس:يقاتلون،به قياس با نسخه هاى خطى و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
4- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:داده.
6- .همۀ نسخه بدلها:در.
7- .مش+از.

از اخراج ايشان از خانه هاى خود.آنگه گفت: وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر نصرت اين مؤمنان قادر است تا كسى گمان نبرد كه ايشان،اين،بر وجه اعجاز خداى مى كنند،و اگر خداى خواهد به قهر منع نتوانند (1)،بلى تواند و لكن مصلحت تكليف چنان كرده است كه بنده را در سراى تكليف به جبر بر كارى ندارد (2)و به قهر از كارى بازندارد (3).

اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا ،بدل للّذين (4)است و محلّ او جرّ است،گفت (5):آنان اند كه ايشان را از خانه هاى خود بيرون كرده اند به ناحق به ظلم و جور. إِلاّٰ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ،در اين استثناء[53-پ]خلاف كردند كه متّصل است يا منفصل (6).بعضى نحويان گفتند:متّصل است،و معنى آن است كه:هيچ موجب و هيچ حق نيست اخراج ايشان را الّا بر اين يك حق كه مى گويند كه:خداى ما اللّه است (7)،پس اين حقّى باشد مستثنى از حقها،فكأنّه قال بغير حقّ الّا الحقّ الّذي (8)قولهم ربّنا اللّه،و درست آن است كه استثناى منقطع است براى آن كه اين حقّ موجب اخراج ايشان نيست بر حقيقت،و معنى آيت آن است كه:هيچ حقّى (9)نيست كافران را در اخراج ايشان،اگر (10)ايمان مؤمنان حقّ اخراج مى شناسند كافران آن است،چنان كه شاعر گفت:

و لا عيب فيهم غير انّ سيوفهم***بهنّ فلول من قراع الكتائب

گفت:در ايشان هيچ عيب نيست الّا رخنۀ تيغ ايشان از زدن با درع پوشان، يعنى اگر اين عيب مى شناسى ايشان را،همين يك عيب است،و اين بر حقيقت عيب نيست،و وجه اوّل هم مخيّل است.و قول دوم قول سيبويه است،گفت:معنى الّا،لكن است،يعنى ايشان را هيچ حقّى نيست در اخراج مؤمنان،لكن براى آن كه

ص : 336


1- .همۀ نسخه بدلها:نتواند كرد.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارند.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارند.
4- .اساس:الّذين،با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحواى عبارت،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:و ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها:منقطع.
7- .آج،لب:خداى تعالى خداى ماست.
8- .همۀ نسخه بدلها+هو.
9- .همۀ نسخه بدلها:حق.
10- .آز:مگر.

ايشان به خداى مى گويند ايشان را بيرون كردند،گفت:مثالش اين بود كه گويند (1):

ما يبغضني الّا لأنّي (2)أقول الحقّ.و فرّاء گفت:محلّ آن جرّ است بدلا من قوله: بِغَيْرِ حَقٍّ ،اى الّا بان يقولوا.و گفتند:محلّ او نصب است بر استثنا. وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ،و اگر نه دفع خداى بودى مردمان را بهرى به بهرى به جهاد و اقامت حدود و انواع حدود و انواع لطف، لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ ،اهل حجاز به تخفيف دال خواندند،من الهدم،و باقى قرّاء به تشديد من التّهديم.صوامع،مجاهد و ضحّاك گفتند:صومعه هاى (3)رهبانان (4).قتاده گفت:صومعه هاى (5)صابيان. وَ بِيَعٌ ، كليسياهاى ترسايان. وَ صَلَوٰاتٌ ،كنشتهاى (6)جهودان. وَ مَسٰاجِدُ ،مسجدهاى مسلمانان.ابن زيد گفت و ابن ابى نجيح عن مجاهد كه:بيع،كنشتهاى (7)جهودان باشد،عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند:صلوات كنشتهاى (8)جهودان باشد،ايشان آن را صلوتا (9)خوانند.ابو العاليه گفت:صلوات،نمازگاه صابيان باشد.

مجاهد گفت:نمازگاه اهل كتاب و مسلمانان باشد كه بر راهها ساخته باشند،و بر اين قول مراد به«صلوات»مواضع صلوات باشد.بعضى دگر گفتند مراد به صلوات، نمازهاى مسلمانان است،يعنى چون مسلمانان جايى نماز كنند بر خفيه و پوشيدگى، اين كافران بر ايشان هجوم كنند و نماز ايشان ببرند.و بر اين قول،هدم،به معنى قطع نمازهاى ايشان است آن (10)كنند،يعنى ببرند.بعضى دگر گفتند: لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ ،يعنى در ايّام شريعت عيسى،كليسياها ويران (11)كردندى،و در شريعت موسى، صلوات (12)،و آن كنشتها (13)باشد.و در شريعت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-مسجدها.

حسن گفت:خداى تعالى به مسلمانان مصلاّهاى اهل ذمّت نگاه مى دارد.اگر گويند،چرا تقديم كرد نمازگاههاى اهل ذمّت را بر مساجد مسلمانان،گوييم:

ص : 337


1- .آط،آج،لب:گويد.
2- .آط،آب،آز،مش:لان؛آج،لب:ان.
3- .اساس و همه نسخه بدلها:صومعها/صومعه ها.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:رهبانيّه؛آز؛صابيان.
5- .اساس و همه نسخه بدلها:صومعها/صومعه ها.
6- .آج،لب:كنشها.
7- .همۀ نسخه بدلها:كنيسها/كنيسه ها.
8- .همۀ نسخه بدلها:كنيسها/كنيسه ها.
9- .آج،لب:صلواتا.
10- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
11- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
12- .اساس+اللّه عليه؛با توجّه به فحواى عبارت و به قياس با نسخه بدلهاى آط،آب،آج،لب،تصحيح شد.
13- .آط،آج،لب:كنيسها/كنيسه ها.

براى آن كه آنچه نفيس تر بود بازپس دارند،كقوله: وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَيْرٰاتِ بِإِذْنِ اللّٰهِ (1)،و ديگر آن كه:در نهاد (2)آن مقدّم است و پيشتر،و گفتند:براى آن كه اوّل آن ويران (3)كردند (4)و چنان كه رسول ما را-صلوات اللّه-عليه-بازپسين پيغامبران كرد.و جواب درست از اين آن است كه:«واو»ايجاب ترتيب نكند اگرچه در لفظ مقدّم باشد روا بود كه در معنى مؤخّر باشد.

آنگه مساجد را وصف كرد به آن كه ذكر خداى در او بسيار كنند. وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ،و خداى نصرت كند آن را كه خداى را نصرت كند،يعنى دين او را و پيغامبران خداى را. إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ،كه خداى تعالى تواناست و با عزّت و منعت،كس بر او راه نيابد.

قوله: اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ ،محلّ«الّذين»نصب است بدلا من قوله: مَنْ يَنْصُرُهُ ،چه او در محلّ نصب است،گفت:آنان كه نصرت دين خداى كنند،آنان باشند كه ما ايشان را در زمين تمكين كنيم،نمازها به پاى دارند،و زكات مال بدهند،و امربه معروف كنند،و نهى منكر (5)كنند.قتاده گفت:اصحاب محمّداند،عكرمه گفت:اهل پنج نمازاند (6)،حسن و ابو العاليه[54-ر]گفتند:امّت پيغامبر مااند.و تمكّن (7)دادن آن باشد كه فعل با آن درست باشد از قدرت و آلت و نصب دلالت و صحّت و سلامت و لطف و جز (8)آن. وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ ،و خداى راست عاقبت كارها،يعنى مرجع و مآل كارها با خداى باشد،و مصير خلق با او بود، همه معزول و ذليل (9)شوند و ملك با او شود (10).

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ ،آنگه گفت بر تسليت رسول-عليه السّلام-كه:اگر تو را به دروغ مى دارند اين كافران،پيش از ايشان قوم نوح[نوح] (11)را به دروغ داشتند،و عاد

ص : 338


1- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 32.
2- .آج،لب:نهادن.
3- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
4- .آط+و گفتند:براى آن كه آنچه نفيس تر بود بازپس دارند،كقوله:و منهم سابق بالخيرات.
5- .همۀ نسخه بدلها:امربه معروف و نهى منكر.
6- .آط،آب،آج،لب:نماز پنج اند.
7- .همۀ نسخه بدلها:تمكين.
8- .آج،لب:جزاى.
9- .همۀ نسخه بدلها:زائل.
10- .آج،لب:ماند.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به فحواى عبارت از آط افزوده شد.

هود را به دروغ داشتند،و ثمود صالح را، و قوم ابراهيم ابراهيم را،و قوم لوط لوط را، و اصحاب مدين شعيب را،و قوم فرعون موسى را،اين نه كارى است كه خاص تو را افتاد تا دل خوش دارى. فَأَمْلَيْتُ لِلْكٰافِرِينَ ،من كافران را مهلت دادم و تعجيل نكردم بر ايشان به عذاب براى ابلاء عذر را (1)تا حجّت مرا باشد بر كافران،ايشان را بر من حجّت نباشد. ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ ،پس چون بيش از آن مدّت بگذشت كه ايشان در آن تحصيل معارف توانند كردن و نكردند،بگرفتم (2)ايشان را. فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ ،اراد نكيري فاكتفى بالكسرة عن الياء و مثله:كثير،و اين بر سبيل تعجّب گفت:چگونه بود انكار من!يعنى انكار من بر منكران من چنين باشد به عذاب استيصال.

آنگه بر سبيل وعظ و تذكير فرمود: فَكَأَيِّنْ (3)مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،«كايّن»،به معنى كم باشد،و او (4)عبارت باشد از تكثير المعنى،كم من قرية،بس شهر او (5).و اشتقاق«قريه»،من قريب الماء فى الحوض باشد،براى آن كه مردم در او مجتمع باشند. أَهْلَكْنٰاهٰا ،ابو عمرو خواند:اهلكتها،به«تا»خبرا عن المتكلّم حملا على نظيره: فَكَأَيِّنْ (6)مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا.وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ،«واو» (7)حال است چون ظلم بر توسّع اضافت با شهر كرد،هلاك نيز حوالت با ايشان كرد،و مراد در هر دو جاى اهل اويند. فَهِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،اى ساقطة على سقوفها،اكنون كه بنگرى ويران (8)است ديوارهاى آن بر سقف افتاده،يعنى سقفهاى او اوّل بيفتاده است آنگه ديوار بر او اوفتاده،يقال:خوت الدّار تخوي خواء ممدودا و هى خاوية،و خوى جوف الانسان تخوي خوى (9)مقصورا و هو خو (10). وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ ،معطوف است على قوله:

فَكَأَيِّنْ (11)مِنْ قَرْيَةٍ ،يعنى و كم من قرية و بئر معطلة،و بس چاه رها كرده ازآن كه خداوندانش نمانده اند،آن معطّل و فرومانده است از آب كشيدن،يعنى (12)ازآن كه در

ص : 339


1- .آط،آج،لب،آز،مش:عذرا/عذر را.
2- .آب،آز،مش:بگرفتيم.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و كأيّن،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
4- .مش+را.
5- .آج،لب:شهر و،مش.شهرها را.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و كأيّن،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .اين نكته،در اساس و همۀ نسخه بدلها با توجّه به ضبط كلمه به صورت:«و كأيّن»مطرح شده است.
8- .همۀ نسخه بدلها:بيران.
9- .آب،آز،مش:الانسان خوى.
10- .چاپ شعرانى(103/8):خوى.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:و كأيّن،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:پس از.

او منازعتها كردى،چه آب به نزديك ايشان عزيز بودى،و با يكديگر (1)منازعت (2)كردندى،تا شاعرشان گفت:

فانّ الماء ماء ابي و جدّي***و بئرى ذو حفرت و ذو طويت

وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ ،در او دو قول گفتند،يكى آن كه: مَشِيدٍ ،اى رفيع،من قولهم:

شاد بذكره اذا رفعه و شاده ايضا،قال عدىّ بن زيد:

شاده مرمرا و جلّله كل ***سا فللطّير في ذراه (3)و كور

و اين قول قتاده و ضحّاك و مقاتل است.سعيد بن جبير و مجاهد و عطا و عكرمه گفتند:مجصّص،به گچ كرده،من الشّيد و هو الجصّ،قال الرّاجز:

كجيّة (4)الماء بين الطّىّ (5)و الشّيد***

و قال امرؤ القيس:

و تيماء لم يترك بها جذع نخلة***و لا اطما الّا مشيدا بجندل

اى،مبنيّا بالشّيد و الجندل.ابو روق گفت از ضحّاك كه:اين چاه به حضر موت است در جايى كه آن را حاضوراء گويند،و آن آن بود كه چهار هزار مرد از آنان كه به صالح ايمان داشتند،با صالح-عليه السّلام-به حضر موت آمدند،چون به آنجا رسيدند،صالح را وفات آمد.آن جايگاه را حضرموت براى آن خواندند كه حضر موت صالح فيه.آنجا شهرى بنا كردند و آن را حاضوراء نام كردند،و آنجا مقام كردند، و مردى را امير خود كردند نام او جهس (6)بن جلاس بن سويد،و او را وزيرى بود نام او سنخاريب (7)بن سواده،مدّتى آنجا بماندند و فرزندان زادند و بسيار شدند و فرزندان ايشان كافر شدند و بت پرستيدند.خداى تعالى پيغامبرى به ايشان فرستاد نام او حنظلة بن صفوان،و او مردى بود شتربان در ميان ايشان،او را بكشتند در بازار،

ص : 340


1- .آط،آب،آج،لب،آز+در آن،مش+در او.
2- .مش+ها.
3- .اساس:ذارة،به قياس با نسخۀ آط و معنى عبارت و مآخذ شعر،تصحيح شد.
4- .آط،آج،لب:كحبه.
5- .مش:بين الطَّين.
6- .آط،آب،آز،مش:حليس،آج،لب:جليس.
7- .آط،آج،لب:سنجاريب،آب،آز،مش:سخاريب.

خداى تعالى ايشان را هلاك كرد و آن چاه (1)معطّل ماند و آن كوشك بنا كرده.

«واو»عطف است،و جرّ«بئر»و«قصر»،بر عطف است على«قرية».

آنگه گفت: أَ فَلَمْ (2)يَسِيرُوا (3)،[54-پ]اين كافران در زمين سير نمى كنند و نمى روند! فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهٰا ،تا ايشان را دلها (4)بود كه به آن بدانند، يعنى نمى روند تا به دلهاى دانا احوال امم سلف (5)بدانند،و به گوشهاى شنونده اخبار ايشان (6)بشنوند! فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَى الْأَبْصٰارُ ،كه ايشان را چشم سر كور (7)نشده است،و لكن دلهاى ايشان كور شده است كه در سينه ها دارند،يعنى اگر حال (8)گذشتگان و آثار ايشان نمى بينند،[نه] (9)از كور چشمى است،چه چشمهاى ايشان بر حقيقت درست است،انّما (10)چشم دل كور دارند،و اين كنايت است از جهل و قلّت نظر و انديشه.و قوله: فِي الصُّدُورِ ،با آن كه دل جز در سينه نباشد براى تأكيد گفت، چنان كه گفت: يَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ (11)...،و قول جز به دهن نباشد.و گفتند:براى آن گفت كه لفظ قلب و قول محتمل است معانى را،يقال:قلب الانسان و قلب النّخل لجمّاره (12)و قلب الشّتاء لصميمه،و كذلك القول يكون باللّسان و بالاشارة و الكناية على وجه التّوسّع.

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ ،آيت در نضربن الحارث آمد و مشركانى كه تعجيل مى كردند به عذاب و مى گفتند:اگر اين كه مى گويى درست (13)است،بگو تا خداى تو ما را عذابى كند،فمن ذلك قوله: فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (14)،خداى تعالى گفت:من وعده كرده ام (15)به عذاب ايشان،و وعدۀ من خلاف نباشد.خداى تعالى اين وعده روز بدر انجاز كرد و ايشان به تيغ اميرالمؤمنين

ص : 341


1- .آب،آج،لب،آز،مش:جايگاه.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ا و لم،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+في الارض.،
4- .آب،آز،مش:دلهايى.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .همۀ نسخه بدلها+را.
7- .آج،لب:حوال.
8- .همۀ نسخه بدلها:احوال.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .آج،لب:الّا كه.
11- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 167.
12- .چاپ شعرانى(104/8)النّخله لبّها.
13- .همۀ نسخه بدلها:راست.
14- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
15- .آج،لب:وعده كردم.

-عليه السّلام-و ضرب فريشتگان هلاك شدند. وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ ،و روزى به نزديك خداى تعالى چون هزار سال است از سالهايى كه شما شمارى.

عبد اللّه عبّاس گفت:آن ايّام كه خداى تعالى در او آسمان و زمين آفريد،اين ايّام بود.مجاهد و عكرمه گفتند:مراد ايّام آخرت است ابن زيد گفت:اين از ايّام آخرت است،و قوله: تَعْرُجُ الْمَلاٰئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (1)،روز قيامت (2)و آنچه محقّقان اهل معنى گفتند،آن است كه:اين بر طريق مبالغت گفت (3)،چنان كه يكى از ما گويد:ما را روزى بى تو هزار سال است،و مرا شدّت و استطالت و گرانى حال باشد،چنان كه شاعرى (4)گفت:

و يوم لا اراك كألف شهر***و شهر لا أراك كألف عام

و كقول المتنبّى (5):-شعر:

ليالىّ بعد الظّاعنين شكول***طوال و ليل العاشقين طويل

و كقول الآخر:-شعر:

شكونا الى احبابنا طول ليلنا***فقالوا لنا ما اقصر اللّيل عندنا

و كقول الآخر:-شعر:

و ايّامنا في الهجر جدّا طويلة***علينا و ايّام السّرور قصار

و قال الآخر:-شعر:

يطول اليوم لا القاك فيه***و حول نلتقي فيه قصير

و قال آخر (6):-شعر:

تطاولن ايّام معن بنا***فيوم كشهرين اذ يستهلّ

و مانند اين بسيار است در شعر عرب و عجم و در زبانها متداول است در عرف.

مكّيان خواندند و كوفيان غير عاصم:«يعدّون»بالياء خبرا عن الغائبين،و باقى قرّاء:

تَعُدُّونَ ،بالتّاء للخطاب.

ص : 342


1- .سورۀ معارج(70)آيۀ 4.
2- .همۀ نسخه بدلها+است.
3- .آز:گفتند:
4- .همۀ نسخه بدلها:شاعر.
5- .همۀ نسخه بدلها:الاخر.
6- .همۀ نسخه بدلها:الاخر.

قوله: وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ ،معنى اين كلمه«كم»باشد چون به معنى خبر بود عن التّكثير،گفت:بس شهرها كه من ايشان را مهلت دادم. وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ،«واو»حال است،و آن شهر ظالم بود،و مراد اهل شهر است،و لكن توسّع كرد به اختصار على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (1).

ثُمَّ أَخَذْتُهٰا ،پس ايشان را به عذاب بگرفتم (2)،و مصير و مرجع ايشان با من بود.

آنگه رسول را گفت:يا محمّد!تو بگوى جملۀ خلقان را: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اى مردمان!و اين خطابى است بر عموم. إِنَّمٰا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ،من شما را ترساننده اى ام آشكارا،نه آن است كه دعوت و دعوى من پنهان است،و شايد تا «مبين»به معنى مبيّن باشد،يعنى بيان كننده براى آن كه آن هم لازم است و هم متعدّى.

فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنان كه ايمان آوردند،و مرا و رسولان مرا و كتابهاى مرا باور دارند،و عمل صالح كنند از اداى شريعت و اجتناب قبايح، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ ،ايشان را آمرزش باشد و روزى با كرامت.

وَ الَّذِينَ [55-ر] سَعَوْا ،و آنان كه سعى كنند و شتاب نمايند و مسارعت كنند در آيات ما،يعنى در ابطال آيات ما،يقال:سعى فى الخير سعيا،و سعى فى الشّرّ سعاية.و معنى كلمه مسارعت باشد،و منه السّعى بين الصّفا و المروة،يعنى برآن باشند و به آن قيام كنند تا آيات و دلالات ما باطل كنند. مُعٰاجِزِينَ ،چون كسى كه معارضه كند با كسى تا او را عاجز كند.عبد اللّه عبّاس گفت:مغالبين مشاقّين (3).

اخفش گفت:مسابقين (4)،قتاده گفت:گمان برند كه خداى را عاجز خواهند كردن، و خداى با ايشان بر نيايد،ابن كثير و ابو عمرو خواندند:«معجّزين»،بالتّشديد،يعنى مردمان را از ايمان منع مى كردند،و همچنين در سورۀ سبأ بعضى دگر گفتند:

اصحاب رسول را با عجز نسبت مى كردند و ايشان را عاجز و ضعيف مى خواندند براى آن كه به رسول ايمان آوردند.و فعّل و فاعل به يك معنى آمده است،في قوله:

ص : 343


1- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
2- .مش:بگرفتيم.
3- .همۀ نسخه بدلها:مساقين.
4- .آط،آب،مش:مشاقين،آج،منساقين.

بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا (1) ...،و بعِّد (2).

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَحِيمِ ،ايشان اهل دوزخ اند.

قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِيٍّ ،جماعتى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه:رسول-عليه السّلام-چون نفرت قوم خود ديد از او و آن كه هرچه روز (3)بود از قبول قول او دورتر بودند،تمنّا كرد در دل كه:چه بودى كه خداى تعالى آياتى فرستادى بر من كه به دل ايشان خوش آمدى،بودى كه به ايمان نزديك شدندى و اين از سر حرص گفت بر ايمان ايشان،خداى تعالى در سورة و النّجم فروفرستاد به (4)رسول-عليه السّلام (5)-آن روز در مجمعى بود-غاصّ به اهلش-از مسلمانان و مشركان،و رسول اين سورت بر ايشان مى خواند،چون به آنجا رسيد كه خداى مى گويد: أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰى، وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْرىٰ (6)،شيطان بر زبان او القا كرد از آنچه در دل (7)مستحكم شده بود:تلك الغرانيق العلى و انّ شفاعتهنّ لترتجى، و به دگر روايت:منها الشّفاعة ترتجى.چون قريش اين بشنيدند،شادمانه شدند و گفتند:محمّد خدايان ما را ستود و مدح كرد،و رسول از آن بى خبر بود.چون سورت به آخر آورد سجده (8)كرد،و مسلمانان نيز سجده (9)كردند و مشركان نيز موافقت كردند تا در مسجد هيچ مؤمن و كافر نماند الّا و سجده كرد (10).وليد بن المغيره و سعد بن العاص هريكى از ايشان مشتى سنگ ريزه برداشتند و روى برو (11)نهادند ازآن كه سخت پير بودند و سجده نتوانستند كردن،و مشركان اين سخن در گفت گرفتند (12)و مى گفتند و يكديگر را بشارت مى دادند كه:محمّد خدايان ما را بستود،جبريل آمد و او را گفت:يا محمّد!چه كردى؟چيزى خواندى بر اينان كه ما بر تو نفرستاديم،و رسول را از اين حال آگاه كرد.رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد و تأسّف خورد،خداى

ص : 344


1- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 19.
2- .آط،آب،آز،مش:بعد،چاپ شعرانى(106/8):اى بعد.
3- .چاپ شعرانى:دور.
4- .همۀ نسخه بدلها:بر.
5- .آج،لب+يك تنى از سر.
6- .سورۀ نجم(53)آيۀ 19 و 20.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .آز،مش:سجده اى.
9- .آز،مش:سجده اى.
10- .آج،لب:الا كه سجده كردند،همۀ نسخه بدلها+مگر.
11- .آج،:بروى،لب:بر هم.
12- .آج،لب،آز:در گرفتند.

تعالى به تسليت او اين آيت فرستاد.

بدان كه اين باطل است از وجوه بسيار،اوّل آن كه:اين معنى بر پيغامبر روا نباشد،و خداى تعالى شيطان را از اين تمكين نكند كه (1)تلبيس ادلّه باشد و وثاقت برخيزد از قول او (2)،يك بار ايشان را ذمّ كند (3)و يك بار مدح (4).

دگر آن كه:شيطان قادر نباشد بر (5)زبان كسى سخن گويد،و اگر گويند:اين پيغامبر گفت بر سبيل سهو (6)مثلا (7)اين بر سبيل سهو گفته نيايد،مطابق آيد (8)به لفظ و معنى،و آن چنان بود كه كسى گويد:فلان كس قصيده اى مى خواند (9)از آن شاعرى معروف،در ميان آن قصيده بر سبيل سهو او،او را (10)دو بيت گفته شد (11)هم آن وزن و هم آن قافيه مطابق آن معنى بى قصد و علم او،و او از آن بى خبر بود،دانيم كه اين محال باشد.دگر آن كه:خداى تعالى حوالت اين القاء به شيطان كرد،چگونه اضافت كنند با رسول بر سبيل[سهو] (12)؟دگر آن كه:مثل اين سهو بر رسول -عليه السّلام-روا نباشد،چه اين منفّر باشد از او غايت تنفير.دگر آن كه:اين استفساد (13)باشد و خداى تعالى از اين تمكين نكند.

امّا آنچه معتمد است در اين باب،آن است كه:تفسير آيت آن است كه،خداى تعالى گفت بر سبيل تسليت و دلخوشى رسول-عليه السّلام-كه:ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الّا چون او چيزى خواندى شيطان در آن ميانۀ خواندن او القاء كردى از كلامى و وسوسه اى،خواستى تا بر او بپوشاند (14)خداى تعالى،وسواس[55-پ]شيطان (15)منسوخ كردى،يعنى زائل كردى و آيات خود محكم كردى،تفسير آيت اين است.

ص : 345


1- .همۀ نسخه بدلها+اين.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه او.
3- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
4- .آج،لب+كرد.
5- .همۀ نسخه بدلها+آن كه.
6- .مش+گوييم.
7- .همۀ نسخه بدلها:مثل.
8- .همۀ نسخه بدلها:آيت/آيه.
9- .همۀ نسخه بدلها+معروف.
10- .همۀ نسخه بدلها:سهو او را.
11- .آط،آج،لب:شود.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .آج،لب:استفسار.
14- .آط،بشولد،آب،آج،لب،آز،مش:شولد.
15- .همۀ نسخه بدلها:وسوسۀ او را.

امّا آنچه ايشان روايت كردند،برآن وجه محال است،امّا ممكن باشد كه بعضى مشركان كه جاى ايشان به رسول نزديك بود،چون رسول-عليه السّلام-ذكر آلهه و اصنام ايشان كرد،ايمن نبود (1)كه او چيزى گويد كه ايشان را دلتنگ كند از نقيصۀ ايشان سبق برد و اين كلمات بگفت،آنان كه دور بود مقام ايشان گمان بردند كه اين رسول گفته است،با يكديگر نقل كردند.

و وجه نسبت اين را با شيطان دو وجه باشد،يكى آن كه:آن گوينده را شيطان خواند ازآنجا كه از شياطين انس بود،دگر آن كه (2):اين وسواس (3)و اغراء و اغواء،شيطان (4)گفت.

امّا در«تمنّى»،دو قول گفتند،بعضى گفتند:معنى او تلاوت و خواندن است، قال الشّاعر:

تمنّى كتاب اللّه اوّل ليلة***و آخره لاقى حمام المقادر

و أَلْقَى الشَّيْطٰانُ (5)،در ميان قرائت بر اين وجه باشد كه گفتيم،و آن قول (6)كه گفتيم اوّل بار محكى است از عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و ضحّاك و محمّد بن كعب القرظىّ و محمّد بن قيس،و صحيح اين است كه بيان كرديم.و دليل بر صحّت اين قول آن است كه،معلوم است كه از عادت ايشان اين بود كه:چون رسول -عليه السّلام-قرآن خواندى،ايشان در آن ميانه لغز (7)گفتندى و شعر خواندندى تا رسول را به غلط افگنند و (8)هركسى استماع قرائت او نكند،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (9).

مؤرّج گفت:«تمنّي»به لغت قريش فكر باشد،يعنى رسول-عليه السّلام-فكر كردى و انديشه كردى در آلاء و نعماء خداى،شيطان در خاطر او افگندى تا او را

ص : 346


1- .همۀ نسخه بدلها:نبودند.
2- .مش+او به.
3- .آط،آب،آج،لب،آز:به وسواس.
4- .مش:شياطين.
5- .چاپ شعرانى+القاء شيطان.
6- .همۀ نسخه بدلها:قولى.
7- .همۀ نسخه بدلها:لفظ.
8- .همۀ نسخه بدلها+تا.
9- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 26.

مشغول كند از آن.

مجاهد گفت،معنى آن است كه:چون وحى دير شدى بر رسول-عليه السّلام-او تمنّاى وحى كردى،شيطان در آن ميانه او را وسواس (1)،دل مشغولى (2)كردى كه وحى منقطع شد،خداى تعالى نسخ آن كردى به انزال آيات محكمه (3)،و اين وجهى قريب است.

ابو علىّ الجبّائى گفت:مراد به اين،آن است كه:رسول را-عليه السّلام-اوقاتى سهو افتادى در قرائت،و اين سهوى باشد كه آدمى از آن خالى نباشد،و اين بر پيغامبر (4)روا باشد الّا (5)كه بسيار شود و متواتر به حدّ آن كه (6)مؤدّى باشد با نفرت،و اين سهو به وسوسۀ شيطان بود،خداى تعالى زائل كردى آن را به احكام آيات در دل رسول-عليه السّلام.

و حسن بصرى گفت،در تأويل آن (7)قول كه ايشان گفتند در باب سورة و النّجم كه:اين،رسول-عليه السّلام-گفت (8)،اعنى:

تلك الغرانيق العلى منها الشّفاعة ترتجى، و لكن به (9)وسواس شيطان،و مراد آن بود كه:عند كم و على مذهبكم.و بعضى دگر گفتند:رسول-عليه السّلام-اين بر سبيل تهكّم و استهزا گفت عند ذكر الاصنام، يعنى عندكم و في اعتقادكم،و اين بر طريق طعن باشد بر ايشان.گروهى پنداشتند كه (10)از قرآن است،خداى تعالى بيان كرد كه:آن نه قرآن است،و منزل نيست از خداى تعالى،فهذا معنى قوله: فَيَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ .

و ابو القاسم بلخى گفت:ممتنع نباشد كه رسول-عليه السّلام-اين كلمه سجع اعنى:تلك الغرانيق العلى،بسيار شنيده باشد از مشركان.عند آن كه ذكر اصنام مى كرد اين سخن يادش آمد،شيطان خواست تا به وسوسۀ او اين حديث بگويد رسول

ص : 347


1- .همۀ نسخه بدلها:به وسواس.
2- .همۀ نسخه بدلها:دل مشغول.
3- .همۀ نسخه بدلها:محكم.
4- .آج،لب:پيغمبران.
5- .همۀ نسخه بدلها+آن.
6- .همۀ نسخه بدلها:به چندان كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:اين.
8- .آط،آج،لب،مش:گفتى.
9- .چاپ شعرانى:نه بر.
10- .همۀ نسخه بدلها+آن.

-عليه السّلام-خداى تعالى يادش داد تا نگفت (1)،فذلك قوله: فَيَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ .

حسين بن الفضل (2)گفت:اين«تمنّى»از باب تمنّى است كه حديث النّفس گويند آن را،و رسول-عليه السّلام-در دل خود تمنّا مى كرد كه:چه بودى كه اين مال و نعمت و تمكين و ساز (3)كه اين كافران راست مرا و اصحاب مرا بودى!و اين تمنّا به وسوسۀ شيطان بود،خداى تعالى ازالت و نسخ آن كرد به اعلام او رسول را كه:صلاح ما در اين است تا رسول دلخوش شود،فهذا معنى التّمنّى و النّسخ و اختلاف اقوال (4)العلماء-و اللّه اعلم بمراده،و حقيقة التّمنّى قول القائل-شعر:

لمّا كان ليته لم يكن***و لمّا لم يكن ليته كان

و او قسمى است از اقسام كلام،كسى گويد:كاشكى تا اين كه هست نبودى! و يا:كاشك (5)آن كه نيست،بودى![56-ر]اين تمنّا باشد،و آنان را كه گمان بردند كه«تمنّى»،معنى باشد در دل،ازآنجا (6)غلط باشد (7)ايشان را كه مردم بيشتر تمنّايى كه كنند در دل دارند و به حديث النّفس با خود گويند،ازآنجا كه در تمنّا محال بسيار افتد،و عاقل روا ندارد كه تمنّاى محال بر زبان مى راند.

و«تمنّى»در كلام عرب تلاوت نيز باشد (8)،و تمنّى،نيز دروغ باشد و منه قول عثمان بن عفّان:ما تمنّيت منذ اسلمت،تا مسلمان شدم دروغ نگفتم،و منه قول بعض العرب لابن دأب (9)و هو (10)يحدّث:أ هذا شىء (11)رويته ام شىء (12)تمنّيته،اى اختلقته و افتعلته.ابن دأب حديث (13)روايت مى كرد،يكى از جملۀ عرب او را گفت:

ص : 348


1- .آج،لب:بگفت.
2- .آج،لب:حسن بن الفضل.
3- .آط،آج،لب،مش:يسار،آب،آز:يسيار.
4- .اساس:احوال،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها:تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:كاشكى.
6- .آج،لب+كه در تمنَّاى محال بسيار افتد.
7- .آط،آب،آز،مش:افتاد.
8- .همۀ نسخه بدلها+چنان كه گفتيم.
9- .اساس:الاب،با توجّه به معنى عبارت و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .مش:و هذا.
11- .آط،آج،لب:نبى.
12- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
13- .همۀ نسخه بدلها:حديثى.

اين خبرى است كه روايت مى كنى يا تو فرومى بافى (1)؟و«نسخ»ازالت باشد،و شرح آن (2)گفته ايم. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى-جلّ جلاله-عالم است به افعال و اقوال ايشان،و محكم كار است آنچه كند بر وجه احكام و اتّساق كند به حسب مصلحت.

آنگه بيان كرد غرض او در تمكين شيطان از القا بر وجه وسوسه و ازالت او آن را،گفت: لِيَجْعَلَ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ (3)،تا كند آنچه شيطان القا كرده بود فتنه و امتحانى و تشديدى تكليف را براى آنان كه در دل بيمارى و نفاق دارند،و آنان كه به كفر سخت دل باشند.يعنى اين براى آن كرديم تا تكليف سخت شود بر منافقان و كافران،و خداى را بود كه يك بار تكليف سخت كند و يك بار سهل،چه غرض از تكليف تعريض (4)منزلت ثواب است،و هرچه سخت تر بود ثواب در او بيشتر باشد.

و وجهى ديگر گفتند در معنى آيت،و آن آن است كه:جعل،به معنى حكم و تسميه باشد،كقولهم:جعلت حسني قبيحا،و كقوله: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (5)،و معنى آن كه:خداى تعالى منسوخ كند آن را كه شيطان القا كرده باشد براى فتنه،چنان كه فتنه را حواله به شيطان بود (6)،و المعنى:ليجعل اى ليحكم و يسمّى ما القاه الشّيطان فتنة و امتحانا للمنافقين و الكافرين (7)،و اين وجهى نكو باشد.

و وجهى دگر گفتند،و آن،آن است كه:در آيت حذفى است،و المعنى ليجعل نسخ ما يلقى الشّيطان فتنة للّذين في قلوبهم (8)،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،يعنى تا (9)نسخ آنچه شيطان فگنده باشد فتنه اى كند و امتحانى،براى آن كه نفس فعل (10)شيطان،خداى فتنه نكند،و اين وجهى قريب است،و آنان كه در دل

ص : 349


1- .همۀ نسخه بدلها:فرا.
2- .همۀ نسخه بدلها:و حدّ آن به شرح.
3- .همۀ نسخه بدلها+مرض.
4- .همۀ نسخه بدلها:تعرّض.
5- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
6- .همۀ نسخه بدلها:براى فتنه حوالت به شيطان برد.
7- .همۀ نسخه بدلها:للكافرين.
8- .همۀ نسخه بدلها+مرض.
9- .اساس:ما،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .چاپ شعرانى(110/8):القاى.

ايشان بيمارى است،منافقان اند به اتّفاق مفسّران براى آن كه تفسير بيمارى به شك كردند،و اين صفت منافقان باشد و آنان كه سخت دل اند كافران و مشركان (1). وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ لَفِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ ،و مراد به ظالمان كافران اند،گفت:و آن ظالمان كه ذكر ايشان و وصف ايشان رفت از كافران و منافقان،در شقاقى و عصيانى دوراند، يعنى سخت عاصى اند در خداى،و به غايت دوراند از رحمت او.

و نيز غرض ديگر آن است:تا بدانند آنان كه ايشان را علم دادند،يعنى مؤمنان، كه ايشان عالم باشند به خداى تعالى و صفات او و عدل و توحيد. أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،اين (2)قرآن حقّ است از خداى تعالى و صادر است از جهت او. فَيُؤْمِنُوا بِهِ ،به او ايمان آرند و دلهاى ايشان خاشع و ذليل شود آن را،و دلهاشان بيارامد و ساكن شود با آن. وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهٰادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و خداى تعالى ره نماينده است مؤمنان (3)به ره راست،امّا به الطافى كه با ايشان كند تا (4)ثبات كند بر ايمان،و امّا هدايت كند ايشان را در قيامت به ثواب و بهشت.

وَ لاٰ يَزٰالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ،و به زائل نباشند كافران. فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ، در شك از اين قرآن،يعنى ايشان ما دام شاكّ اند و اين شكّ از ايشان بنشود تا ناگاه قيامت به ايشان آيد يا به ايشان (5)عذاب روزى عقيم،يعنى روز قيامت.و«عقيم»، زنى باشد نازاينده،و براى آن روز قيامت را عقيم خواند كه آن را شب نباشد چنان (6)كه ما گوييم:از شب روز آيد (7)و از روز شب.و بعضى دگر گفتند:مراد روز بدر است،و براى آن (8)عقيم خواند كه ايشان را در آن روز بكشتند و به شب نرسيدند و شب نديدند[56-پ].و بعضى دگر گفتند:براى آن كه در اين روز رحمتى نبود بر كافران و ايشان را فريادرسى نبود،پس پنداشتى عقيم است به رحمت.بعضى ديگر

ص : 350


1- .آط،آب،آج،لب+اند.
2- .همۀ نسخه بدلها:كه اين.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+آيد.
6- .اساس:جز آن،به قياس با همۀ نسخه بدلها،و با توجّه به معنى عبارت،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:روز زايد/روزايد(ادغام دو حرف همجنس در هم)
8- .آط،آب،آج،لب،آز+آن را،مش+آن روز را.

گفتند:اين كنايت است از سختى و عِظَم آن روز،براى آن كه آن روز فريشتگان به زمين آمدند و كارزار كردند،و مثله قول الشّاعر-شعر:

عقم النّساء فما يلدن شبيهه***انّ النّساء بمثله لعقيم (1)

آنگه وصف آن روز كرد گفت: اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ،ملك آن روز خداى را باشد،و ملك هميشه خداى را بود جز آن كه در دنيا به بندگان داده است،يعنى تا پادشاهان به دست مى دارند،و حكّام حكم مى كنند، فرداى قيامت كس را حكمى و ملكى و ملكى نباشد،جمله خداى را باشد.

يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ،ميان ايشان حكم او كند و تولّاى آن به او باشد،و ملك اتّساع مقدور باشد آن را كه او را تدبيرى بود.و«حكم»،خبر باشد به معنى كه حكمت به آن دعوت كند،از اين جا گويند:له الحكم. فَالَّذِينَ آمَنُوا ،امّا مؤمنان كه عمل صالح دارند در بهشتهاى نعيم باشند، و امّا آنان كه كافر باشند به خداى،و آيات او دروغ دارند ايشان را عذابى بود خواركننده و ذليل كننده.

و گفتند:آيات در حقّ جماعتى مشركان آمد كه ايشان در ماه حرام با مسلمانان قتال كردند پس ازآن كه ايشان را نهى كرده بودند از قتال در ماه حرام،و گفتند:در حقّ قومى آمد كه رسول-عليه السّلام-ايشان را بگرفت از جمله مشركان،و عقوبت كرد ايشان را به جزاى آن كه روز احد كرده بودند با مسلمانان از مثله.

وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،و آنان كه در راه خداى هجرت كنند و وطن خود رها كنند براى خداى،و طلب رضاى او و موافقت رسول او،و آن كه ايشان را بكشند يا بميرند ايشان، لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً ،خداى تعالى ايشان را روزى دهد روزى نكو،و ذلك قوله تعالى: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (2).

وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّٰازِقِينَ ،و خداى بهترين روزى دهندگان است.

سلامان (3)بن عامر روايت كرد كه:فضالة بن دوس امير (4)بود بر ارباع،روزى دو جنازه

ص : 351


1- .اساس:عقيم،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها و مآخذ شعر تصحيح شد.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 169.
3- .آط،آج،لب:سلمان،آب،آز،مش:سليمان.
4- .آب،آز:مش:اسير.

بر آوردند:يكى از آن كشته و يكى از آن مرده،مردم به تشييع جنازۀ كشته راغب تر بودند و كس در قفاى جنازۀ مرده نمى استاد،او گفت:اى قوم!ميل و رغبت شما به جنازۀ كشته مى بينم دون اين متوفّى،و اللّه كه من مبالات نكنم كه مرا از كدام گور برانگيزند از اين دو گور:يعنى گور كشته يا مرده!نمى شنوى كه خداى تعالى چگونه گفت: وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا -الآية.ابن عامر[خواند] (1):

ثمّ قتلوا به تشديد من التّقتيل،و باقى قرّاء،به تخفيف من القتل.

لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً ،خداى تعالى ايشان را در جايى برد كه ايشان بپسندند، يعنى بهشت جاودان.و مدخل،روا بود كه مصدر بود،و روا بود كه موضع بود،و اين جا موضع قريب تر است.و خداى تعالى داناست و بردبار،شتاب نكند به عقاب (2)كافران،چه شتاب آن كند كه ترسد كه فايت شود،و قديم تعالى از اين منزّه است، چه خلايق در قبضۀ قدرت اويند.

ذٰلِكَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ،اى ذلك الحديث و الشّأن،يعنى حديث و قصّه اين است كه شنيدى،و اين براى تنبيه گويد عرب و عجم،و براى تقرير كلام دوم.آنگه گفت: وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ،به هركس كه او عقوبت كند بمانند آن كه او را عقوبت كرده باشند،و لفظ دوم كه«عوقب»است (3)اوّل واقع بوده است،آن را بر حقيقت عقوبت نخوانند و لكن بر مجاز براى ازدواج لفظ را، چنان كه گويند:الجزاء بالجزاء،و قوله تعالى: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (4)...،و دوم سيّئه نباشد. ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ ،پس بر او بغى و ظلم كنند،خداى او را نصرت كند،يعنى اگر كسى بر كسى ظلمى كند باز اين مظلوم دست يابد او را تا به آن ظلم عقوبت كند،باز اين ظالم دست يابد بر اين مظلوم[57-ر]كه (5)عقوبت به واجب كرده باشد خداى يار اين مظلوم باشد و او را نصرت كند.و«لام»و«نون»تأكيد في قوله: لَيَنْصُرَنَّهُ اللّٰهُ ،براى جواب قسمى مضمر آمد (6). إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ،كه خداى تعالى عفوكننده و آمرزنده گناه است.

ص : 352


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:عذاب.
3- .همۀ نسخه بدلها+از.
4- .سورۀ شورى(42)آيۀ 40.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .آط،آب،آز،مش:اند.

سوره الحج (22): آیات 61 تا 78

اشاره

ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (61) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْكَبِيرُ (62) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اَللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (63) لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ اَلْفُلْكَ تَجْرِي فِي اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ اَلسَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى اَلْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (65) وَ هُوَ اَلَّذِي أَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَكَفُورٌ (66) لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً هُمْ نٰاسِكُوهُ فَلاٰ يُنٰازِعُنَّكَ فِي اَلْأَمْرِ وَ اُدْعُ إِلىٰ رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلىٰ هُدىً مُسْتَقِيمٍ (67) وَ إِنْ جٰادَلُوكَ فَقُلِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (68) اَللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّ ذٰلِكَ فِي كِتٰابٍ إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيرٌ (70) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مٰا لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (71) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلْمُنْكَرَ يَكٰادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيٰاتِنٰا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكُمُ اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اَللّٰهُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (72) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اِجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ اَلذُّبٰابُ شَيْئاً لاٰ يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ اَلطّٰالِبُ وَ اَلْمَطْلُوبُ (73) مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (74) اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (75) يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (76) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِرْكَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جٰاهِدُوا فِي اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اِجْتَبٰاكُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ هُوَ سَمّٰاكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هٰذٰا لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى اَلنّٰاسِ فَأَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ هُوَ مَوْلاٰكُمْ فَنِعْمَ اَلْمَوْلىٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِيرُ (78)

ترجمه

آن به آن است كه خداى درآرد شب در روز،و در آرد روز در شب،و خداى شنوا و بيناست.(1) آن به آن است كه خداى حق است و آنچه مى خوانى از فرود او، آن باطل است،و خداى بزرگوار و بزرگ است.

نمى بينى كه خداى بفرستاد از آسمان آبى كه در روز آيد زمين سبز؟كه خداى لطف كننده و داناست.

[57-پ] او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است،و خداى اوست بى نياز (2)و پسنديده.(3) نبينى كه خداى مسخّر بكرد براى شما آنچه در زمين است،و كشتى مى رود در دريا به فرمانش؟و بازدارد (4)آسمان را كه افتد بر زمين مگر به فرمان او كه خداى به مردمان رحمت كننده و بخشاينده است.

او آن خداى (5)كه زنده كند شما را،پس بميراند شما را،پس زنده كند شما را كه مردمان كافر نعمت اند (6).

هر امّتى را كرديم عبادتى (7)كه آنان كنند آن را،نبايد

ص : 353


1- .اساس،آط،آج،لب:تدعون،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
2- .آط:تونگر/توانگر.
3- .آط:يقع.
4- .آج،لب:نگاه دارد.
5- .آط،آب،آج،لب+است.
6- .آط،آب:نعمت است.
7- .مش:عبادتگاهى.

كه با تو خصومت كنند در كار،و بازخوان با خداى تو كه تو بر راه راست اى (1).

[58-ر] و اگر خصومت كنند با تو بگو خداى عالم تر است به آنچه شما مى كنى.

خداى حكم كند ميان شما روز قيامت در آنچه شما در آن خلاف مى كردى.

نمى دانى كه خداى داند آنچه در آسمان و زمين است؟آن در نوشته است آن بر خداى آسان است.

و مى پرستند (2)از فرود خداى آنچه نفرستاد به آن حجّتى،و آنچه نيست ايشان را به آن علمى و نيست ظالمان را از (3)يارى.

[58-پ] و چون بخوانند بر ايشان آيات ما روشن (4)بشناسى در رويهاى آنان كه كافراند منكر (5)،نزديك است كه حمله آرند بر آنان كه مى خوانند بر ايشان آيات ما،بگو خبر دهم شما را به بتر (6)از اين؟دوزخ وعده داد (7)خداى آنان را كه كافر شدند و بد جاى بازگشتن است.

اى مردمان بزدند مثلى،گوش دارى آن را آنان كه مى خوانند

ص : 354


1- .كذا در اساس،كه چون مبيّن نوعى رسم الخط بود،تغيير روا دانسته نشد.راست اى/راستى،همۀ نسخه بدلها راستى.
2- .آط:مى پرستدند.
3- .آج،لب:هيچ.
4- .آب:آيات را كه روشن است.
5- .آج،لب:اثر انكار.
6- .آب،آج،لب:به بدتر.
7- .همۀ نسخه بدلها+آن را،كه با توجّه به ظاهر عبارت قرآن مطلوب به نظر مى رسد.

از فرود خداى نيافرينند (1)مگسى و اگر گرد آيند براى آن و اگر بربايد از ايشان مگس چيزى بازنتوانندستد (2)از او ضعيف اند هم طالب (3)و هم آن كه از او مى طلبند.

نشناختند خداى را حقّ معرفت او،خداى توانا و بى همتاست.

[59-ر] خداى برگزيند از فريشتگان رسولانى (4)و از مردمان،كه خداى شنوا و بيناست.

داند (5)آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است،و با خداى گردد كارها.

اى آنان كه گرويده اى،ركوع كنى و سجود كنى و پرستى خدايتان را،و بكنى نيكى تا همانا شما ظفر يابى.

[59-پ] و جهاد كنى در (6)خداى حقّ جهادش او برگزيد شما را و نكرد بر شما در دين از (7)بزه اى دين پدرتان ابراهيم او نام نهاد شما را مسلمانان پيش از اين و در اين،تا باشد پيغامبر گواه بر شما و باشى شما گواهان بر مردمان،به پاى دارى نماز و بدهى زكات،و دست به خداى زنى،او خداوند شماست،نيك خداوند است و نيك يار (8).

قوله تعالى: ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ ،«ذلك»،اشارت است به

ص : 355


1- .آط،لب:نيافريند.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:ستدن.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:طلب كننده.
4- .آط:پيغامبرانى.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:مى داند.
6- .آج،لب+راه.
7- .آج،لب:هيچ.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:يارى.

آنچه رفت از ادلّه و حجج كه خداى تعالى نصب كرده است (1)،براى آن است كه خداى تعالى شب در روز مى آرد و روز در شب مى آرد.«ايلاج»ادخال باشد به كره،و ولج اذا دخل.

و در معنى او دو قول گفتند،يكى آن كه:روز به سر (2)شب مى درآرد و شب به سر روز،قول دوم آن كه:از شب مى كاهد و در روز مى افزايد،و از روز مى كاهد و در شب مى افزايد.و اين براى آن گفت تا بدانند كه او قادر است برين و مختص است به قدرت،بر اين وجه (3)قادر به قدرت اين بتواند (4)كردن. وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ،و خداى شنواست جمله مسموعات را،يعنى حاصل است برآن صفت كه چون مسموعات و مبصرات موجود بود شنود و بيند،و اين را مرجع با صفت حىّ بود به شرط انتفاى آفت.

ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ ،اى ذلك الامر و الشأن،اين كار و شأن براى آن چنين آمد كه خداى تعالى حقّ است،و اين«هو»را كوفيان عماد خوانند و بصريان فصل.

وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ (5) ،و آنچه شما مى خوانى كه كافرانى بدون او از اصنام و اوثان باطل است.كوفيان خواندند الّا أبو بكر: يَدْعُونَ ،بالياء،و باقى قرّاء بتاء الخطاب. وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ،و خداى-جلّ جلاله-بزرگوار است و بزرگ،و معنى«على»، آن باشد كه هر بلندقدرى به اضافت با او وضيع باشد،و از بالاى دست قدرت او كس را دست نباشد و فرمان.و«كبير»،هم اين معنى دارد كه جمله (6)به اضافت با او صغير و حقير باشد.

آنگه گفت: أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى يا محمّد،يا خطاب با مخاطبى مبهم (7)،يعنى نمى دانى كه خداى تعالى فروفرستاد (8)آبى،يعنى آب باران. فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ،زمين (9)در روز آمد (10)سبز؟و اصبح و امسى،در مثل اين موضع به معنى

ص : 356


1- .آب،آز،مش+يعنى آن.
2- .همۀ نسخه بدلها:روز در.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر اين چه.
4- .آز:نتواند.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:تدعون،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+اشياء.
7- .همۀ نسخه بدلها+كرد.
8- .همۀ نسخه بدلها+از آسمان.
9- .آط،آب،آج،لب،آز+به آن،مش+به او.
10- .همۀ نسخه بدلها:آيد.

«صار»باشد،مراد نه شب و روز بود. إِنَّ اللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ،خداى-جلّ جلاله-كه لطف و رفق كننده است با بندگان و عالم به احوال ايشان.

لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،او راست هرچه در آسمانها و زمين است،و خداى -جلّ جلاله-بى نياز است و مستحقّ حمد و شكر.و«حميد»،شايد تا به معنى مفعول باشد.و شايد تا (1)به معنى فاعل (2)باشد،و معنى فاعل آن باشد كه:يحمد عباده على طاعتهم،و معنى مفعول پسنديده (3).

أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى و نمى دانى؟بر سبيل تذكير و تنبيه مى فرمايد: أَنَّ اللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ ،كه خداى تعالى هرچه در زمين براى شما مسخّر بكرده است تا منقاد شما باشد. وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ،و كشتى را در دريا براى شما مسخّر كرد تا مى رود آنجا كه شما خواهى،و آن به فرمان و تسخير وى است. وَ يُمْسِكُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ (4)عَلَى الْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،و آسمان را نگه مى دارد ازآن كه بر زمين افتد مگر به فرمان او،و اين دو وجه را محتمل است از روى تقدير،يكى:

حفظا ان تقع (5)،و يكى آن كه:لئلاّ تقع (6)،چنان كه در نظاير او بيان كرده ايم. إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ،[60-ر]خداى تعالى به مردمان مهربان و بخشاينده است.

وَ هُوَ الَّذِي أَحْيٰاكُمْ ،او آن خداست كه شما را زنده كند (7)،يعنى حيات در شما آفريد تا به آن زنده شدى. ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ،پس بميراند شما را در دنيا. ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ،پس زنده كند شما را به (8)قيامت. إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَكَفُورٌ ،آنگه گفت:آدمى كافر نعمت است،يعنى اين نعمتها را كه (9)بر شمرد يك از پس ديگر،هيچ را شكر نمى گزارد (10)،و به بدل شكر كفران مى كند.

لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً هُمْ نٰاسِكُوهُ ،آنگه گفت:ما هر امّتى را و جماعتى و

ص : 357


1- .همۀ نسخه بدلها:كه.
2- .همۀ نسخه بدلها+آن.
3- .همۀ نسخه بدلها+باشد.
4- .آط:يقع.
5- .آط:يقع.
6- .اساس:يقع،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
8- .مش:در.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:با اين نعمتها كه.
10- .آج:نمى گذارند،آب،لب،آز،مش:نمى گذارد.

گروهى را عبادتگاهى كرديم كه ايشان را الف دارند به عبادت در آنجا.و اصل «منسك»،در لغت عرب جايى باشد كه مردم الف برد به آن جاى (1)براى عبادت تا (2)به كارى از (3)كارهاى خير (4)كان او شرّا (5)،و منه مناسك الحجّ.

عبد اللّه عبّاس گفت:«منسكا»اى عيدا،يعنى هر امّتى را عيدى كرديم.مجاهد و قتاده گفتند:جاى قربانى كه ذبايح و قرابين خود آنجا كشند. فَلاٰ يُنٰازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ ،نبايد كه در باب قربان با تو منازعت كنند،و گفته اند كه:آيت در جماعتى مشركان آمد كه رسول را و اصحاب او را گفتند:چون است كه ذبيحه اى كه شما به دست خود مى كشى مى بخورى؟و آنچه خداى مى كشد نمى خورى؟خداى تعالى گفت:ايشان را اين منازعت نرسد. وَ ادْعُ إِلىٰ رَبِّكَ ،اى محمّد تو خلقان را با دين خداى دعوت كن كه تو بر راهى راستى (6)و بر دينى مستقيم.

وَ إِنْ جٰادَلُوكَ ،و اگر چنان كه اين كافران با تو جدل (7)و خصومت كنند،بگو كه:خداى عالم تر است به آنچه شما مى كنى،حواله با من كن كه من جزاى ايشان به سزا دانم دادن.

اَللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،خداى تعالى حكم كند ميان شما در آنچه شما در آن خلاف مى كنى امروز.آنگه بدانى كه برحق كيست و بر باطل كيست،و خداى تعالى ما را ادبى نكو بازآموخت در اين آيت تا چون با كسى مجادله كنيم از منكران حق كه دانيم كه او گوش با دليل و حجّت نخواهد كردن حواله با خداى كنيم و گوييم:به قيامت پيدا شود كه حق كدام است و باطل كدام.

آنگه گفت: أَ لَمْ تَعْلَمْ ،نمى دانى كه خداى تعالى داند آنچه در آسمان و زمين است؟ إِنَّ ذٰلِكَ فِي كِتٰابٍ ،اين همه در پيش او در نوشته و ثبت كرده است (8)،يعنى لوح محفوظ و اين بر خداى آسان است.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،[آنگه حكايت فعل ايشان كرد،گفت: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ

ص : 358


1- .همۀ نسخه بدلها:كه مردم را الف بود بدان جاى.
2- .همۀ نسخه بدلها:يا.
3- .همۀ نسخه بدلها:در.
4- .آط،آب،خيرا،آز،مش:او خيرا.
5- .آج،لب:كارهاى خير يا شرّ.
6- .همۀ نسخه بدلها:راست.
7- .همۀ نسخه بدلها:جدال.
8- .لب:ثبت كرده بود.

دُونِ اللّٰهِ ] (1).و مى پرستند بدون خداى تعالى اصنامى و اوثانى را كه خداى به آن حجّت (2)فرونفرستاد و ايشان را به آن علمى نيست،براى آن كه چون دعوى را بر او حجّت نباشد ايجاب علم نكند.و«ما»،موصوله است در هر دو جايگاه. وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ ،اين«ما»نفى است،و ظالمان و ستمكاران را-يعنى مشركان را كه عبادت اصنام كنند-فرداى قيامت (3)يارى و ياورى نباشد.

وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،و چون بر ايشان خوانند آيات ما در آن حال كه مبيّن باشد،و نصب او بر حال است از مفعول. تَعْرِفُ ،بشناسى تو اى محمّد در روى كافران انكار،يعنى روى ترش (4)و اظهار كراهت كنند. يَكٰادُونَ يَسْطُونَ ،نزديك آن باشد كه حمله آرند برآن كه اين آيات مى خواند بر ايشان. قُلْ ،بگو اى محمّد ايشان را كه:خبر دهم شما را به بتر (5)از اين؟و آن دوزخ است،يعنى كه چون اين كافران بشنيدن (6)قرآن اين همه كراهت اظهار مى كنند آنگه كه دوزخ بينند (7)و عذاب،آنچه خواهند كردن (8). وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،كه خداى وعده داده است كافران را. وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ،بد جاى است آن.و اصل«سطوت»،قهر باشد، يقال سطا به وسطا عليه يسطو اذا حمل عليه و قهره و بطش به.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ ،آنگه خطاب كرد با مشركان مكّه،و مراد جمله كافران اند،گفت:اى مردمان!مثلى زدند،گوش به آن دارى،و مثل اين است: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنان را كه شما مى خوانى بدون خداى و مى پرستى، لَنْ يَخْلُقُوا ذُبٰاباً (9)وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ،مگسى نتوانند آفريدن و اگر جمله مجتمع شوند چه آن اصنام و اوثان كه معبودان شمااند جماداند و از جماد فعل مستحيل باشد،و اين محقّق است ممثّل نيست،و مثل ازآنجاست كه در مخلوقات از مگس حقيرتر

ص : 359


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:حجّتى.
3- .آط:فردا د قيامت/فردا در قيامت.
4- .همۀ نسخه بدلها+كنند.
5- .آط،آز،لب:بيشتر،آب،آج:بشر،مش:بر بدتر.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:بشنيدند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز و مش:ببينند.
8- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
9- .همۀ نسخه بدلها+و جمع قليل ذباب اذبّه،و جمع كثيرش ذبّان باشد،كغراب و اغربه و عربان.

[60-پ]و بى قدرتر (1)نيست چون از طريق مثل از (2)آفريدن مگسى قادر نه اند آنچه بيش از آن باشد و مهتر از آن بود چگونه توانند آفريدن؟ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبٰابُ شَيْئاً لاٰ يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ،و اگر از طريق مثل مگسى (3)چيزى از ايشان بستاند نتوانند ستدن (4)از او،و اين مثل است براى آن كه چنان كه اين فعل نتوانند كردن،دگر فعل هم نتوانند كردن.و جمع قليل ذباب اذبّه باشد،و جمع كثير ذباب ذبّان باشد،كغراب و اغربة و غربان.آنگه گفت: ضَعُفَ الطّٰالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ ،ضعيف خلق اند هم طالب و هم مطلوب هم مگس و هم اصنام.

عبد اللّه عبّاس گفت:طالب ذباب است،و مطلوب صنم اكبر،و اين مثل براى آن گفت كه ايشان را عادت بودى كه اصنام را به انگبين بيالودندى و در برايشان بنبستندى،مگس (5)بر ايشان جمع شدى و انگبين از ايشان بخوردندى (6)،ايشان بازآمدندى و گفتندى:خدايان ما انگبين بخوردند.

ضحّاك گفت:مراد عابد و معبود است.ابن زيد و ابن كيسان گفتند:ايشان را عادت بود كه اصنام خود را به انواع حلّى و جواهر بياراستندى،و طيب بر او داشتندى،اگر در ميانه چيزى گم شدى ايشان ندانستندى كه كجا رفت و بازنتوانستندى جستن ،خداى تعالى اين مثل براى آن زد.و اگر بر ابهام و جمله حمل كنند و (7)عموم اولى تر باشد.

مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ ،يعنى خداى را تعظيم نكردند حقّ تعظيم او،و نشناختند حقّ شناختنش،چه اگر شناختندى او را و قدر (8)عظمت او دانستندى،به او شرك نياوردندى و اصنام را انباز او نكردندى كه ايشان با مگسى بس نباشند (9).آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ،و خداى-جلّ جلاله-قادر است و عزيز (10)بى همتا،

ص : 360


1- .همۀ نسخه بدلها:بى قدرت تر.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .همۀ نسخه بدلها:مگس.
4- .آط،آب،آج،لب:بازستدن،آز:بازستد،مش:باز از او واپس ستدن.
5- .همۀ نسخه بدلها+يسيار.
6- .همۀ نسخه بدلها:بخوردى.
7- .آب،آز،مش+بر.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .آط،آب،آز،مش:نيايند،آج،لب:نيامدندى.
10- .همۀ نسخه بدلها+و.

بخلاف اصنام كه عاجزند و ضعيف و ذليل و مهين.

اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ ،گفت:خداى تعالى برگزيند از فريشتگان رسولانى و از آدميان.سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند: أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنٰا (1)...،از ميان ما همه خداى پيغامبرى به محمّد داد كه يتيم أبو طالب است،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اين چه انكار است و چه تعجّب است،خداى تعالى برگزيند از فريشتگان آن را كه او خواهد،چون:جبريل و ميكايل و جز ايشان،و از آدميان چون:نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد- صلوات اللّه عليه و عليهم. إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ (2)لأقوالهم (3)، بَصِيرٌ باحوالهم.

يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،خداى داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است،يعنى آن (4)بود پيش (5)آن كه ايشان را آفريد،و آنچه باشد پس از فناى ايشان،و كارها با خداى راجع باشد،و مرجع و مآل هر كار با اوست.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ ،اى آنان كه گرويده اى! ركوع كنى در نماز خداى را،و سجود كنى او را.

نافع گفت،مردى از اهل مصر عبد اللّه عمر را گفت:من پدرت را ديدم-عمر خطّاب را-كه اين سورت بخواند،دو جاى سجده كرد:يكى اين جا،و يكى في قوله تعالى:... أَنَّ اللّٰهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (6)- الآية،پس اين سورت مفضّل است بر دگر سورتها به اين دو سجده،و اين از جملۀ سجده هاى سنّت است،كه سجده در فريضه (7)در اخبار ما (8)چهار سورت است:ا لم تنزيل (9)و حم السّجده (10)،و النّجم (11)،و اقرأ (12).مخالفان ما اخبارى آورده اند كه ظاهرش به آن ماند كه اين سجده ها فريضه است،و اخبار ما برآن آمده است كه:

ص : 361


1- .سورۀ ص(38)آيۀ 8.
2- .همۀ نسخه بدلها+بصير اى سميع.
3- .مش+و.
4- .آط،آب،آج،لب+كه،آز،مش+كه موجود.
5- .آز،مش+از.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 18.
7- .همۀ نسخه بدلها:سجده فريضه.
8- .همۀ نسخه بدلها+در.
9- .سورۀ سجده(32)آيۀ 1 و 2.
10- .سورۀ فصّلت(41)
11- .سورۀ نجم(53)
12- .سورۀ علق(96)

بيش از آن چهار كه گفتيم فريضه نيست. وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ ،و خداى را پرستى.

وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ ،و خير و كار نكو كنى (1)تا باشد كه فلاح يابى و ظفر به مراد خود و بقا در بهشت جاويد.

وَ جٰاهِدُوا فِي اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ ،و جهاد كنى در راه خداى،يعنى در ره خداى و ره دين او با دشمنان خداى و با نفس خود در منع او در (2)هواى خود. حَقَّ جِهٰادِهِ ، حقّ جهادش،يعنى چنان كه واجب باشد و بر بليغتر وجهى كه ممكن باشد،و به حسب جهد و طاقت.

عبد اللّه عبّاس گفت:چنان كه به ملامت[61-ر]لائمان مبالات نكنند، عبد اللّه مبارك گفت:جهاد نفس حقّ جهاد (3)باشد،و آن جهاد اكبر است،بيانه

قوله -صلّى اللّه عليه و آله: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر، آنگه[كه] (4)از غزا بازآمده بود گفت:غزاى (5)با كافران جهاد كهتر است،و با نفس خود جهاد مهتر است. هُوَ اجْتَبٰاكُمْ ،او برگزيد شما را براى دين خود. وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ،و در دين (6)شما حرجى و تنگى نكرد،بل دينى سهل است با اضافت با تكاليف (7)بنى اسرايل.و اگر يكى را از ما گناهى كرده شود،او را از آن خلاص داد به توبه،و چنان نكرد كه توبۀ بنى اسرايل كه تا يكديگر را نكشتندى توبۀ ايشان مقبول نبودى.

عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اين آيت،گفت:مراد آن است كه خداى تعالى بندگان را از گناه خلاص داد به كفّارت.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اوقات نماز بر شما مضيّق نكرد. مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ ،فرّاء گفت:نصب او به نزع حرف جرّ است،و التّقدير:كملّة (8)ابراهيم.و بصريان گفتند:نصب او بر اغراء است،اى الزموا و اتّبعوا (9)مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ ،متابعت كنى،ملّت ابراهيم را،و مراد از آن چيزهايى

ص : 362


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:از.
3- .آج،لب،مش:گفت:حق جهاد جهاد نفس.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:جهاد.
6- .همۀ نسخه بدلها+بر.
7- .آج،لب:تكليف.
8- .چاپ شعرانى+ابيكم.
9- .آج،لب:و ابتغوا.

است از شرع ابراهيم كه موافق شرع رسول ماست.و متابعت بر توسّع و مجاز باشد، چه رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-متعبّد نبود به شرع هيچ پيغامبر.

و قوله: مِلَّةَ أَبِيكُمْ (1)،دو وجه است آن را،يكى آن كه:خطاب با قريش است و ابراهيم-عليه السّلام-پدر ايشان بود.و اگر گويند:خطاب با عرب است هم روا باشد،چه عرب از فرزندان اسماعيل اند.و وجهى ديگر آن كه:خطاب با جملۀ امّت است،و معنى آن كه:ابراهيم شما را چون پدر است ازآنجا كه حرمت او بر شما چون حرمت پدر است بر فرزند،كقوله تعالى:... وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ (2).

هُوَ سَمّٰاكُمُ الْمُسْلِمِينَ (3) ،او نام نهاد شما را مسلمان.در اين ضمير دو قول گفتند، يكى آن كه:كنايت است از نام خداى تعالى،يعنى خداى نام نهاد شما را مسلمان.

[و ابن زيد گفت:كنايت است از ابراهيم،گفت:ابراهيم نام نهاد شما را مسلمان] (4)،يعنى قوله تعالى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ. من قبل (5)،اى (6)من قبل هذا الزّمان. وَ فِي هٰذٰا ،در اين ضمير نيز خلاف كردند،بعضى گفتند:راجع است با قرآن،يعنى و نيز در اين كتاب-قرآن-او نام نهاد شما را،و[بر] (7)اين قول«هو» كنايت باشد از نام خداى.و قولى ديگر آن است كه: وَ فِي هٰذٰا ،اى في هذا الاوان، يعنى پيش از اين و در اين روزگار،چه او جملۀ امّت محمّد را مسلمان خواند. لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ ،تا رسول-عليه السّلام-گواه باشد بر شما و گواهى دهد بر طاعت مطيعان و عصيان عاصيان،و شما گواه باشى بر مردمان از امّت سلف،و مثله قوله: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (8).

آنگه امر كرد مكلّفان را به اقامت نماز و دادن زكات (9): فَأَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،نماز به پاى دارى و زكات مال بدهى. وَ اعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ ،و دست به خداى زنى و (10)استوار باشى.

ص : 363


1- .آج،لب+در او.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 6.
3- .آط،آب،آز،مش+من قبل.
4- .اساس:افتادگى به نظر مى رسد،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 128.
6- .آج،لب+و.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
9- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
10- .همۀ نسخه بدلها+بدو.

حسن گفت:معنى آن است كه تمسّك كنى به دين خداى،و بعضى دگر گفتند:پناه با خداى دهى از شرّ دشمنان. هُوَ مَوْلاٰكُمْ ،او خداوند شماست و مالك شما. فَنِعْمَ الْمَوْلىٰ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ ،اى التّقدير«هو»،كه نيكو خداوند است (1)و نيك يار و ياور (2)است او شما را (3).

تمّت المجلّدة الثّالثة عشر من المجلّدات العشرين بحمد اللّه و حسن توفيقه و يتلوه فى الرّابعة عشر،قوله:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (4) ان شاء اللّه.

[61-پ].

ص : 364


1- .آط،آج،لب:كه او نيك خداست،آب،آز،مش:كه او نيك خدايى است.
2- .آب،آز،مش:ياورى.
3- .آب،آز،مش+بدان كه نظر به مقدار اقسام و اجزاى ما تقدّم،چنان مى نمايد به طريق مقايسه كه اين موضع خاتمۀ جزو و قسم ثالث عشر باشد از اجزا و اقسام اين كتاب تفسير كه مصنّف-رحمة اللّه-قسمت نمود،و ابتداى سورۀ مؤمنون ابتداى جزو رابع عشر باشد.
4- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 1.

جلد 14

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

سورة المؤمنون

اشاره

سورة المؤمنون(1) بدان كه اين سورت مكّى است بى خلاف،و او صد و هژده آيت است در كوفى،و نوزده در بصرى و مدنى،و در او ناسخ و منسوخ نيست الّا آنچه روايت كرده اند (2)در بدايت شرع روا بودى كه در نماز از اين جانب و از آن جانب بازنگرديدندى منسوخ شد،بقوله تعالى: فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (3)،قالوا و الخشوع هو النظر الى (4)موضع السّجود.

و هزار و هشتصد و چهل كلمت است،و چهار هزار و هشتصد و دو حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورة المؤمنين (5)بخواند،فرشتگان او را بشارت دهند به روح و ريحان بر وجهى كه چشم او روشن بود وقت نزول ملك الموت به او.

سوره المؤمنون (23): آیات 1 تا 22

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1) اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2) وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِلزَّكٰاةِ فٰاعِلُونَ (4) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ (5) إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ اِبْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلعٰادُونَ (7) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ (8) وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلَوٰاتِهِمْ يُحٰافِظُونَ (9) أُولٰئِكَ هُمُ اَلْوٰارِثُونَ (10) اَلَّذِينَ يَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (11) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَكَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَكَ اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ تُبْعَثُونَ (16) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ وَ مٰا كُنّٰا عَنِ اَلْخَلْقِ غٰافِلِينَ (17) وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّٰاهُ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنّٰا عَلىٰ ذَهٰابٍ بِهِ لَقٰادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنٰا لَكُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنٰابٍ لَكُمْ فِيهٰا فَوٰاكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (20) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اَلْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمّٰا فِي بُطُونِهٰا وَ لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (21) وَ عَلَيْهٰا وَ عَلَى اَلْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22)(6)

ترجمه

به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر ظفر يافتند مؤمنان.

آنان كه ايشان در نمازشان تضرّع كنند.

و آنان كه ايشان از بازى برگردند.

ص : 1


1- .اساس:ندارد،آوا،آب،آج،لب:سورة المؤمنين،با توجه به آز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .سوره مؤمنون(23)آيۀ 2.
4- .همۀ نسخه بدلها:فى.
5- .مش:المؤمنون.
6- .اساس:ندارد:با توجه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و آنان كه ايشان زكات بدهند.

و آنان كه ايشان فرجهاشان (1)نگاه دارند.

[62-ر] الّا بر زنانشان يا آنچه دارند (2)دستهاشان كه ايشان را ملامت نبود.

هركه (3)جويد بالاى آن ايشان ظالمان باشند.

و آنان كه ايشان اماناتشان (4)و زنهارشان نگه دارند.

و آنان كه ايشان بر نمازشان (5)محافظت كنند.

ايشان ميراث گيران اند (6).

آنان كه به ميراث برگيرند فردوس (7)بهشت را،ايشان در آنجا هميشه باشند.

و به درستى بيافريديم آدمى را از پاره هاى (8)از گل.

پس كرديم آن را آبى در جاى آراميده.

[62-پ] پس بيافريديم آب (9)را خون بسته،و گردانيديم خون بسته را گوشت خاييده (10)،و گردانيديم گوشت خاييده (11)را استخوانها،و بر (12)پوشانيديم (13)بر استخوانها گوشت،پس بيافريديم او را (14)

ص : 2


1- .آب،مش+را،آل:فرجهاى خود.
2- .آط،آب،مش:دارد،آج،لب:آنچه مالك ايشان شود،آل:آنچه مالك آن شود.
3- .آب،مش:پس هركه.
4- .آب،مش:امانتهاشان را،آج،لب:مر امانتهايشان را.
5- .آب،مش:نمازهاشان.
6- .آج،لب،آل:به ميراث بردارانند.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .آج،لب،مش،آل:خلاصه.
9- .آب،آج،لب:نطفه،مش:آن.
10- .آب:جاييده.
11- .آب:جاييده.
12- .آب،آج،لب،مش،آل:پس.
13- .آج،لب:پديد كرديم.
14- .اساس:ندارد،با توجه به ترجمۀ آيه از مش،افزوده شد.

آفرينش ديگر،بزرگوار است خداى كه نيكوترين آفرينندگان است.

پس شما پس از آن بميرى.

پس شما را روز قيامت برانگيزند.

و بيافريديم ما از بالاى شما هفت آسمان،و (1)نبوديم از آفريدن غافل.

و فروفرستاديم از آسمان آبى به اندازه،ساكن كرديم آن را در زمين و ما بر بردن آن تواناييم.

بيافريديم براى شما به آن بستانهايى (2)از خرما و انگور،شما را در آنجا ميوه هاى بسيار است و از آن بخورى (3).

[63.ر] و درختى كه بيرون (4)آيد از كوه طور سينا،مى روياند روغن و نان خورش خورندگان (5).

و شما را در چهارپايان عبرتى است مى دهيم (6)شما را از آنچه در شكم ايشان است،و شما را در آن منفعتهاست بسيار،و از آن خورى (7).

و برآن و بر كشتيها نشانند شما را (8).

قوله تعالى: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ،«قد»،براى تحقيق فعل است،و گفتند:قد لتقريب الفعل الماضي من الحال،كقولهم:قد ركب الأمير،يعنى اين ساعت بر نشست.گفت:فلاح يافتند،و فلاح ظفر باشد و بقاء من (9)قوله:و لقد افلح من كان

ص : 3


1- .آط،آب،مش+ما.
2- .آب،مش:بهشتها.
3- .آب،آج،لب،آل،مش:مى خوريد،آط:مى خورى.
4- .آب،آج،مش+مى.
5- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+را.
6- .آج،لب:مى آشامانيم.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:مى خوريد.
8- .اساس:ايشان را،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد،آب،مش:مى نشانند شما را.
9- .آج،لب،آل:يقاس،آز:و يقال من.

صبر (1)،و منه في الاذان:حىّ على الفلاح،اى بادروا الى ما فيه الظفر و البقاء.

المؤمنون،گرويدگان،باور دارندگان خداى را و پيغامبران را و فرشتگان و كتابهاى او را.

اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ ،آنان كه در نماز خاشع باشند و متذلل و متواضع خداى را.

و در معنى خشوع در نماز خلاف كردند مفسّران،عبد اللّه عبّاس گفت:خاشعون اذلاء لله،خداى را تذلل نمايند.حسن و قتاده گفتند:خائفون،از خداى بترسند.

مقاتل گفت:متواضعون،متواضع (2)باشند و فروتن.مجاهد گفت:آن باشد كه چشم بر هم نهد از ترس خداى.عمرو بن دينار گفت:خشوع در نماز نه به ركوع و سجود باشد،انّما خشوع در نماز به سكون حسن هيئت (3)باشد.ابن سيرين گفت:خشوع در نماز آن باشد كه چشم از جاى سجده بر ندارد،و گفتند:در بدايت شرع روا بودى كه از جوانب (4)نگريدندى از راست و چپ و بالا (5)،چون اين آيت آمد نيز چشم از جاى سجود بر نداشتند.ربيع گفت:آن باشد كه التفات نكند (6)به چپ و راست.

ابو هريره روايت كرد از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه گفت:چون بنده در نماز ايستد،خداى تعالى به او نگرد،چون بنده به جانبى (7)نگرد،خداى تعالى گويد:

بندۀ من!به تو مى نگرم،تو به كه مى نگرى به كسى مى نگرى كه او تو را از من بهتر است؟روى به من آر،كه از من بهتر تو را كسى نباشد.عطا گفت:خشوع در نماز آن باشد كه به جوارح خود بازى نكند،و روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-مردى را ديد كه در نماز دست به محاسن فرومى آورد،گفت:اگر دل اين[63-پ]مرد خاشع بودى اعضاى او خاشع بودى.و أبو ذر غفارى روايت كرد كه،رسول -عليه السلام-گفت:چون يكى از شما روى به نماز آرد،رحمت روى به او آرد،نبايد

ص : 4


1- .اساس:ضمير،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
2- .آب،آز،مش:متواضعان،آط،آج،لب:گفت:متواضعون.
3- .همۀ نسخه بدلها:و حسن نيّت.
4- .همۀ نسخه بدلها:جوانبى.
5- .همۀ نسخه بدلها:به بالا.
6- .آج،لب:نكنند.
7- .آب،مش:به جايى.

تا به سنگ ريزۀ مسجد بازى كند.و حسن بصرى مردى را ديد كه به سنگ ريزۀ مسجد بازى مى كرد در تعقيب نماز و مى گفت:اللّهم زوجني من الحور العين،بار خدايا مرا جفتى ده از حور العين!گفت:بئس الخاطب انت تخطب و انت تلعب،بد خواهنده اى از خداى،خطبه مى كنى و به دست بازى مى كنى.بعضى دگر گفتند:

خشوع در نماز آن باشد كه همّت جمع كند و همه نماز را باشد،نه آن كه به تن در نماز باشد و به دل در بازار.

گفتند ابو العبّاس جواليقى (1)مردى بود جوال فروش،روزى جوالى به كسى داد،و فراموش كرد كه به كى (2)داده است!چندان كه انديشه مى كرد يادش نمى آمد.روزى به نماز رفت،در نمازش ياد آمد با دوكان (3)آمد و شاگرد را گفت:يا فلان!مرا ياد آمد كه (4)جوال به كه داده ام،به فلان كس داده ام.گفت:چگونه ات ياد آمد؟گفت:در نماز بامداد (5).گفت: (6)استاد!تو به نماز كردن بودى يا به جوال جستن؟مرد خويشتن را دريافت و دوكان (7)رها كرد و به طلب علم رفت،چندان علم بياموخت تا مفسّرى شد.

ابو بكر واسطى گفت:خشوع در نماز آن باشد كه نماز خالص كند خداى را،و بر او طمع عوضى (8)ندارد.ديگرى گفت:نماز كن (9)را چهار چيز (10)بايد تا خاشع باشد، اليقين التّمام،و اعظام المقام،و اخلاص المقال،و جمع الهمّة.

سلمة بن دينار گفت:به نزديك زين العابدين علىّ بن الحسين-عليهما السّلام و الصّلاة-نشسته بودم،مردى در آمد و او را گفت:نماز دانى كردن؟من خواستم تا او را بزنم و جفا كنم،مرا رها نكرد و گفت:

مهلا يا با (11)حازم فانّ العلماء هم الحلماء الرّحماء (12)، ساكن باش كه عالمان حليم و رحيم باشند.آنگه روى به سايل آورد و

ص : 5


1- .آط،آب،آز،آل،مش:ابو العبّاس جوالقى.
2- .كى/چه كسى.
3- .همۀ نسخه بدلها:دكّان.
4- .همۀ نسخه بدلها+آن.
5- .همۀ نسخه بدلها:نماز يادم آمد.
6- .همۀ نسخه بدلها+يا.
7- .همۀ نسخه بدلها:دكّان.
8- .همۀ نسخه بدلها:عوض طمع.
9- .آج،لب،آل:نماز كردن.
10- .همۀ نسخه بدلها:شرط.
11- .همۀ نسخه بدلها:ابا.
12- .آج،لب،آل+گفت.

گفت:آرى نماز دانم كردن،گفت:پيش (1)نماز بر تو فريضه چيست براى نماز؟ گفت هفت چيز:نيّت،طهارت،و در طهارت (2)عورت پوشيدن،و جاى سجده پاك كردن،و وقت شناختن،و جامه پاكيزه كردن،و روى به قبله آوردن.گفت:به چه نيّت از خانه بيرون آيى؟گفت:به نيّت زيارت.گفت:به چه نيّت در مسجد شوى (3)؟گفت:به نيّت عبادت.گفت:به چه نيّت قيام كنى به نماز؟گفت:به نيّت خدمت.گفت:به چه نيّت كنى اين خدمت؟گفت:به نيّت عبوديّت مقرّ و معترف خداى را به وحدانيّت.گفت:روى به چه به قبله آرى؟گفت:به سه فريضه و يك سنّت.گفت:آن كدام است؟گفت:توجّه به قبله فرض است،و نيّت و تكبير احرام (4)،و دست برداشتن عند آن سنّت.گفت:تكبيرات چند است بر تو؟گفت:

اصل تكبيرات نود (5)است،پنج از آن فرض است و باقى سنّت.گفت:به چه در نماز روى؟گفت:به تكبير.گفت:برهان نماز چيست؟گفت:قرائت.گفت:خشوع نماز چيست؟گفت:نظر در جاى سجده.گفت:تحريم نماز چيست؟گفت:به تكبيرش.گفت:تحليلش چيست؟گفت:سلامش.گفت:جوهرش چيست؟ گفت:تسبيحش.گفت:شعارش چيست؟گفت:دعاى تعقيبش.گفت:تمام (6)نماز چيست؟گفت:صلات (7)بر محمّد و آل محمّد.گفت:سبب قبولش چيست؟ گفت:

ولايتنا و البراءة من اعدائنا، ولايت ما و بيزار شدن از دشمنان ما.گفت:هيچ حجّت رها نكردى كس را بر خود برخاست (8)و مى گفت: اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ (9)رِسٰالَتَهُ (10).

ابن جريج روايت كرد (11)از عطا از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت (12):چون خداى تعالى بهشت عدن بيافريد،و در آنجا بيافريد:

ما لا عين

ص : 6


1- .همۀ نسخه بدلها+از.
2- .همۀ نسخه بدلها«و در طهارت»:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:روى.
4- .همۀ نسخه بدلها:الاحرام.
5- .آب،آج،لب،آز،آل،مش+شش،آط كلمۀ«شش»بعدا افزوده شده است.
6- .همۀ نسخه بدلها:تمامى.
7- .مش:صلوات.
8- .آب،لب،آز،مش:برخواست.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 124.
10- .اساس و همۀ نسخۀ بدلها بجز مش:رسالاته،با توجه به مش و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .آب،آز،مش:كرده اند.
12- .مش+كه.

رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،آنچه هيچ چشم (1)نديده است و هيچ گوش چنان نشنيده است و بر خاطر هيچ آدمى (2)نگذشته است،او را گفت:

سخن گوى،يعنى خازنان او را.ايشان گفتند: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ ،انا حرام على كلّ بخيل و مراء،گفت:فلاح يافتند آن مؤمنان كه در نماز خاشع باشند.آنگه[64-ر]گفت:من حرامم بر هر بخيلى و مرائى.

وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ،و آنان كه ايشان از لغو (3)و سخن بيهده (4)و كار عبث اعراض كنند و عدول نمايند.عبد اللّه عبّاس گفت:لغو،باطل باشد.سدّى گفت:دروغ باشد.كلبى گفت:خلف وعد (5)باشد.بهرى دگر گفتند:مراد آن است كه ايشان را نهى كردند (6)از دشنام كافران،چون كافران ايشان را دشنام دادندى.و لغو در كلام عرب،هر قولى يا فعلى باشد كه در او فايده نباشد (7)،و اين بر اين وجه قبيح باشد.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكٰاةِ فٰاعِلُونَ ،آنان (8)كه ايشان فاعل زكات باشند،يعنى زكات مال بدهند چون بر ايشان واجب شود.و قوله: لِلزَّكٰاةِ فٰاعِلُونَ ،از فصيحات (9)قرآن است،و اين لفظ در كلام عرب آمد،قال اميّة بن الصّلت-شعر:

المطعمون الطّعام في السّنة الاز***مة و الفاعلون للزّكوات

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ ،و آنان كه اندامهاى خود را نگاه دارند از حرام و زنا.

إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ ،مگر بر زنانى كه بر ايشان عقد بسته باشند. أَوْ مٰا مَلَكَتْ (10)أَيْمٰانُهُمْ ،يا بر پرستاران (11)كه ايشان را به ملك يمين دارند.و«ما»در محل جرّ است عطفا على«ازواجهم»كه به وطى اين دو نوع ملوم و مذموم نباشند،چه شرع حلال كرده است به اين دو سبب.

فَمَنِ ابْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ ،هركه بيرون از اين طلب كند،يعنى گذشته از زن

ص : 7


1- .همۀ نسخه بدلها بجز آل+چنان.
2- .همۀ نسخه بدلها+آن.
3- .آب،آز:لغوا.
4- .لب،آل:بيهوده.
5- .همۀ نسخه بدلها+وعده.
6- .آج،لب،آل:نكردند.
7- .همۀ نسخه بدلها:نبود.
8- .همۀ نسخه بدلها:و آنان.
9- .اساس:فصحات،با توجه به همۀ نسخه ها و منابع لغت تصحيح شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+ايمانهم.
11- .همۀ نسخه بدلها:پرستارانى.

حلال و پرستار مملوكه، فَأُولٰئِكَ هُمُ العٰادُونَ ،ايشان عادى و متعدّى و ظالم نفس خود و متجاوز حدّ شرع باشند.و«عادى»،در آيت زانى است.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ ،و آنان كه امانات و عهد خود را مراعات كنند،امانات نگه دارند تا به جاى بازرسانند در او خيانت ناكرده،و عهدى كه با كسى كنند نگاه دارند و نقض آن نكنند و آن را خلاف نكنند.ابن كثير خواند:«لامانتهم»بر واحد،و باقى قرّاء بر جمع.ابن كثير طلب مطابقه كرد بينها و بين العهد،براى آن كه عهد واحد است.

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلَوٰاتِهِمْ (1)يُحٰافِظُونَ ،و آنان كه ايشان بر نماز (2)محافظت كنند و مراقبت اوقات او كنند و رها نكنند كه از وقت خود برود وفايت شود.

أُولٰئِكَ هُمُ الْوٰارِثُونَ ،ايشان باشند كه وارثان و ميراث گيران باشند.

آنكه بيان كرد به ميراث چه بردارند،گفت: اَلَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ ،گفت:

آنان كه بهشت فردوس به ميراث بردارند،و براى آن به لفظ ميراث گفت كه از كافران بازمانده باشد-چنان كه بيان كرديم در خبرى از رسول-عليه السلام-و اقوال در فردوس گفته ايم در سورة الكهف.و قول آنان كه گفتند به لغت روم بستان باشد، مراد نه آن است كه در قرآن لغت رومى باشد (3)،اتّفاق باشد بين اللّفظين (4).

راوى خبر گفت:كه چون وحى فروآمدى بر رسول،به نزديك (5)او دوىّ (6)و آوازى بودى چون آواز منج انگبين.يك روز او را وحى آمد و ما مستمع و منتظر بوديم ساعتى بود دست (7)برداشت و مى گفت:

اللّهمّ زدنا و لا تنقصنا و اكرمنا و لا تهنّا و آثرنا و لا تؤثر علينا. آنگه گفت ده آيت بر من فرود آمد كه هركس كه برآن كار كند به (8)بهشت شود،آنگه اين ده آيت از اوّل اين سورت بر ما خواند.

ص : 8


1- .آط،آج،لب،مش:صلاتهم.
2- .مش+خود.
3- .همۀ نسخه بدلها:هست،آب،آز،مش+بل.
4- .همۀ نسخه بدلها:اللّغتين.
5- .آط،آب،آج،لب+وحى.
6- .اساس:ودى،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
7- .اساس:داست،با توجّه به ضبط نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آج،لب،آل:در.

قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ ،حق تعالى از اين جا در قصۀ خلق آدمى و آدم (1)گرفت،گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،به درستى كه ما انسان را از سلالۀ گل آفريديم.و عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد كه:مراد به انسان هر آدمى است،براى آن كه اصل هر آدمى از آدم است و آدم را از گل آفريدند (2).و اين قول نيكوست تا مطابق بود آن را كه (3)گفت:

ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ .و آدم نطفه نبوده است در قرارى.و گفتند مراد به سلاله صفوت و خلاصۀ (4)آدم است.آنگه«من طين»راجع باشد با آدم،و تقدير آن كه :خلقنا اولاد آدم من مائه و آدم من طين،آنگه اجمال كرد براى آن كه مخاطب هريك به جاى خود بنهد.و سلالة الرّجل،ولده.و كذلك[64-پ]سليله،لأنّه كان (5)قد استلّ منه،پندارى فرزند (6)از پدر بيرون آورده اند.و«فعاله»بنايى باشد براى هر چيز كه از چيزى بيفتد،كالقلامة و القمامة (7)و النّخامة و النّشارة (8)،قال الشّاعر-شعر:

و هل كنت الّا مهرة عربيّة***سليلة أفراس تجلّلها بغل

و قال آخر-شعر:

فجاءت به عضب الأديم غضنفرا***سلالة فرج كان غير حصين

و قال آخر-شعر:

و يقذفن في اسلابها بالسّلايل***

و قال آخر-شعر:

إذا انتجت (9)منها المهاري تشابهت***على العود (10)الّا بالأنوف سلائله

و قال آخر-شعر:

سليلة سابقين تناجلاها***اذا نسبا يضمّهما الكراع

ص : 9


1- .همۀ نسخه بدلها:آدمى.
2- .همۀ نسخه بدلها:آفريد.
3- .همۀ نسخه بدلها:آن بود كه:
4- .همۀ نسخه بدلها+گل.
5- .آط،آج،لب:كانّه.
6- .همۀ نسخه بدلها:فرزند را.
7- .آب،آز:الغمامة.
8- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .آب،آز،مش:انتجت.
10- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،طبرى و تبيان:القود.

ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ ،آنگه آن انسان را كه فرزند آدم است آن (1)را نطفه اى كرديم در قرارگاهى ممكّن اوّل در صلب پدر آنگه در رحم مادر.آنگه بيان كرد كه ما آدمى را در وقت آفريدن از چند حال به حال گردانيديم،گفت:

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً ،اين«خلق»،به معنى تقدير است و به معنى جعل و تصيير (2).گفت آنگه آن نطفه را علقه گردانيديم،و علقه خون (3)بسته باشد،اى علق بعضها بعضا و تعلّق بعضها ببعض،آنگه آن علقه را مضغة گردانيديم،و مضغة پارۀ گوشت خاييده باشد،فعلة به معنى مفعول (4).آنگه آن مضغة را استخوان در او پديد كرديم (5).و آنگه آن استخوان را گوشت بر (6)پوشانيديم ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ ،آنگه او را خلقى دگر آفريديم،يعنى حيات در او آفريديم.اين قول عبد اللّه عبّاس است.بعضى دگر گفتند:مراد به خلقى دگر آن است كه او را موى بروياند و دندان بر آرد.بعضى دگر گفتند:به آن كه عقلش بيافريند (7).بعضى دگر گفتند:به آن كه نر از ماده پديد كند. فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ ،متعالى است قديم-جلّ جلاله-از ميان همه خلقان قديم-سبحانه و تعالى- ازآنجا كه مقتضى (8)حكمت اوست آدمى را از اين آبى كه آن را نطفه خواند (9)،و آن آبى است كه از ميان پشت و استخوانهاى (10)سينه بيرون (11)آيد چنان كه گفت: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ (12).بيافريد و آن آب از غذايى و طعامى كه آدمى خورده باشد به نصيب،آنجا رسد خداى تعالى از او نطفه آفريند (13).آنگه مدّتى-چندان كه خداى خواهد-در پشت مرد مى باشد.چون (14)خلوت كند با زن آن آب فرود آرد و به رحم زن رساند،در رحم زن مى باشد بيست روز و در آن مدّت بتدريج علقه مى شود.چون بيست روز تمام شود علقه شده باشد،باز بيست روز ديگر آن علقه را مضغه گرداند بتدريج.باز آن مضغه را بيست روز ديگر

ص : 10


1- .همۀ نسخه بدلها:او.
2- .آج،لب:تصير.
3- .همۀ نسخه بدلها:خونى.
4- .همۀ نسخه بدلها:مفعوله.
5- .همۀ نسخه بدلها:آورديم.
6- .لب،آج،آل+او.
7- .آج،لب:بيافريدند.
8- .همۀ نسخه بدلها:مقتضاى.
9- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
10- .آط:استخانها.
11- .همۀ نسخه بدلها+مى.
12- .سورۀ طارق(86)آيۀ 7.
13- .همۀ نسخه بدلها:آفريد.
14- .مش:تا آن كه.

استخوانها (1)در او پديد آرد بتدريج.باز بيست روز ديگر آن استخوانها (2)را گوشت بر پوشاند،چون برهنه اى را كه جامه در پوشانند.آنگه چون بيست روز دگر بگذرد (3)و چهار ماه تمام شود حيات در او آفرينند (4).بيست روز ديگر تمامى چهار ماه.لا جرم شرع هم بر اين منهاج قيمت (5)آن جنين نهاد در شكم مادر،گفت:تا نطفه است در صلب پدر به رحم مادر نارسيده،آن را ده دينار سرخ (6)،تا اگر كسى آن نطفه بر او تباه كند چنان كه در حال خلوت او را بترساند يا بر او هجوم كند تا آن آب بر او تباه شود و به رحم زن نرسد،او را به جنايت ده دينار ببايد دادن.و اگر مرد قصد كند و از زن آزاد عزل كند و آب به رحم او نرساند،ده دينار به هريك نوبت بر او لازم باشد كه به زن رساند.اما اگر از پرستار مملوكه عزل كند بر او هيچ نباشد.چون نطفه به رحم زن رسد هركه در اين بيست روز به زيان آرد (7)،چيزى كند كه به آن (8)زن نطفه بيندازد، بر او بيست دينار جنايت باشد.و چون علقه شده باشد چهل دينار و چون مضغه شده باشد شست (9)دينار.و چون استخوان شود هشتاد دينار،و چون گوشت بر (10)او پوشيده شود صد دينار،و اين تنى باشد تمام خلق بى حيات،و در ميان[65-ر]اين هر دو جنس به حساب (11).مثلا چنان كه ميان نطفه و علقه باشد يك نيمه به حساب نطفه دهد و يك نيمه به حساب علقه (12)،و باقى هم بر اين حساب (13).چون حيات در او پديد آيد،و هو قوله تعالى: ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ .بر آنكه او را بكشد ديت تمام باشد.اگر نرينه بود هزار دينار سرخ و اگر مادينه بود پانصد دينار سرخ.آنگه آن از ميان مادر و پدر باشد، لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (14)... ،اگر مادر تباه كند اين فرزند را اين ارش و ديت از او بستانند و به پدر دهند و او را چيزى نرسد كه او قاتل است.و اگر كسى

ص : 11


1- .آط:استخانها.
2- .آط:استخان.
3- .آط:بگزرد.
4- .همۀ نسخه بدلها:آفريند.
5- .آج،لب،آل:قسمت.
6- .آط،آب،آج،آز،مش+قيمت است،لب+قسمت است،آل:زر سرخ قيمت است.
7- .همۀ نسخه بدلها+يا.
8- .همۀ نسخه بدلها+سبب.
9- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
10- .آط،آب،آز،مش:در.
11- .مش:حسنات.
12- .همۀ نسخه بدلها+دهد.
13- .همۀ نسخه بدلها+بود.
14- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11.

زنى را بكشد و در شكم او جنينى باشد ديت مادر و كودك از او بستانند.اگر ندانند كه فرزند نرينه است يا ماده (1)يك نيمه از ديت مرد بستانند و يك نيمه از ديت زن.

ابن عامر و ابو بكر عن عاصم خواندند: فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظم ،در هر دو جايگاه به واحد و باقى قرّا بر جمع.و قوله: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ ، اشتقاق«تبارك»از بركت باشد و اصل او من (2)بروك البعير،و معنى راجع باثبات و بقا.و قوله: أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ ،دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند:لا خالق الّا اللّه،براى آن كه خداى تعالى خالقين به جمع گفت،اثبات كرد خالقانى جز او.

اگر (3)لا خالق الّا اللّه روا بودى كقولنا:لا اله الّا اللّه بايستى،كه اگر گفتندى:

فتبارك اللّه احسن الآلهة (4)روا بودى،و اجماع است كه اين كفر است.دگر آن كه ما بيان كرديم كه خلق اخراج مقدور باشد از عدم به وجود به آمدنى تقدير (5)،و اين در افعال ما بسيار افتد،پس ممتنع نباشد كه ما را (6)خالق خوانند[الّا آن است كه منع كرده است كه ما را بر اطلاق خالق خوانند] (7)براى آن كه افعال ما بيشتر (8)مقدّر بر نيايد برآن تقدير كه ما خواهيم ازآن كه ما را علم نباشد به تفاصيل (9)تقدير آن،و انّما -ما را به تقييد (10)خالق خوانند.كخالق الاديم[يقول العرب:خلقت الأديم نعلا،اذا قدّرته كذلك] (11)،قال الشاعر:

و لأنت تغري ما خلقت و بع ***ض القوم يخلق ثمّ لا يفري

و قال آخر:

و لا يبطّ بأيدى الخالقين و لا***أيدى الخوالق الّا جيّد الادم

چنان كه يكى را از ما ربّ نخوانند بر اطلاق،مگر بر تقييد (12)گويند:ربّ الدّار و ربّ الضّيعة.

ص : 12


1- .همۀ نسخه بدلها:مادينه.
2- .همۀ نسخه بدلها:از.
3- .آط،آج،لب،مش+نه.
4- .آل:الاله.
5- .آط،آل:يا خلق ضربى تقدير،آب،آز،مش:با ضربى تقدير،آج،لب:ما خلق ضربى تقدير.
6- .آب+بر اطلاق.
7- .اساس،افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
8- .مش+به.
9- .همۀ نسخه بدلها:اجزاء.
10- .همۀ نسخه بدلها:تقيّد.
11- .اساس،افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
12- .لب:تقيّد.

و در خبر است كه دبيرى بود رسول را-صلّى اللّه عليه و آله-نام او عبد اللّه بن (1)ابى سرح.چون اين آيت بر او دادند او مى نوشت.چون به آخر رسيد گفت: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ .گفتند بنويس كه خداى چنين فرستاد او در خويشتن گفت:اگر محمّد پيغمبر است كه قرآن بر او وحى مى كنند،من نيز پيغامبرم كه اين در دل من فگندند (2)و مرتد شد و برخاست (3)و از مدينه بگريخت و به مكّه رفت (4).

ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ،گفت:پس شما پس از اين بميرى.اشهب العقيلىّ در شاذّ خواند:لمائتون،و مايت آن بود كه مرگش نزديك بود (5)و نمرده باشد هنوز.و ميّت،به تشديد آن بود كه حيات رفته باشد (6)از او.

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ تُبْعَثُونَ ،پس شما را روز قيامت زنده كنند و برانگيزند.

وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ ،و ما بيافريديم (7)بالاى شما هفت راه،يعنى هفت آسمان و براى آن آسمان را طريقه (8)خواند كه بعضى بر بالاى بعضى نهاده است و عرب هر چيزى را كه بر بالاى چيزى باشد (9)آن را طريقه خوانند (10)،هر آسمان از آن طريقتى (11)است،و جمعه طرائق.بعضى دگر گفتند:براى آن طرائق (12)خواند آن را كه راههاى فريشتگان است.و گفتند:اراد سبع طبقات فكلّ طبقة طريقة. وَ مٰا كُنّٰا عَنِ الْخَلْقِ غٰافِلِينَ ،و ما از خلق غافل نبوده ايم گفتند از خلق آسمان.و بيشتر مفسّران گفتند:ما از جملۀ خلقان غافل نه ايم بل بر احوال ايشان مطّلعيم و به افعال ايشان عالميم (13)تا هريكى را به سزاى خود جزا دهيم از ثواب و عقاب.و گفتند:معنى آن است كه ما غافل نه ايم از حفظ اين هفت آسمان معلّق كه نگاه مى داريم تا بر سر اين خلايق نيفتد.و بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:هركه از خلق و احوال ايشان غافل نباشد از حفظ آسمان غافل نباشد،و تفصيل ذلك في قوله تعالى:

ص : 13


1- .همۀ نسخه بدلها+سعد بن.
2- .همۀ نسخه بدلها:افگندند،مه:افگنند.
3- .آب،لب،آز،مش:برخواست.
4- .همۀ نسخه بدلها:شد.
5- .آط،آب،آز،مش:رسد.
6- .همۀ نسخه بدلها:برفته بود.
7- .همۀ نسخه بدلها+از.
8- .مش:طريق.
9- .آط،آج،لب:نهند.
10- .همۀ نسخه بدلها+كه.
11- .همۀ نسخه بدلها:طريقى.
12- .همۀ نسخه بدلها:طريقه.
13- .آب،آز،مش:عالم.

إِنَّ اللّٰهَ يُمْسِكُ [65-پ] اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ -الآية.حسن گفت:معنى آن است كه ما غافل نه ايم از آنچه اين خلق زمين را به كار بايد (1)از باران كه سبب معاش ايشان باشد.و«غفلت» (2)سهو باشد،و هما ذهاب المعنى عن النّفس،و مرجع معنى او با نفى علم باشد.

وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ ،و ما فروفرستاديم از آسمان آبى به اندازه،يعنى آب باران چون از آسمان فرود آورديم به اندازۀ حاجت به زمين فروبرديم تا به وقت خود از چشمه و كاريز برون مى آيد،چه آبهاى زمين جمله از (3)آسمان است و ما چنان كه آورديم قادريم بر آنكه ببريم تا اين خلقان همه به تشنگى بميرند و زمين ويران (4)شود.نظيره قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً (5).

فَأَنْشَأْنٰا ،بيافريديم،مبتداء بى اصلى و سببى، لَكُمْ ،براى شما، بِهِ ،به آب باران بستانهايى از درختان خرما و انگور، لَكُمْ فِيهٰا ،شما را در آن بستانها ميوه ها بسيار است از هر نوعى و صنفى.و تخصيص خرما و انگور براى آن كرد كه ميوۀ اهل حجاز خرما باشد و ميوۀ اهل طايف انگور.چيزى گفت با ايشان كه ايشان شناختند.

وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ ،و شما از آن ميوه ها مى خورى،چيزى نيست كه شما را در آن شكّى يا شبهتى است.

وَ شَجَرَةً (6) ،و انشأنا ايضا شجرة،و نيز بيافريديم درختى. تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنٰاءَ ، از كوه طور سيناء برمى آيد،و آن درخت زيتون است.و قرّاء خلاف كردند در سيناء، ابو عمرو و اهل حجاز سيناء خواندند به كسر«سين».و باقى قرّاء به فتح«سين».و در معنى سيناء خلاف كرده اند.مجاهد گفت:معنى او بركت باشد،يعنى كوهى مبارك و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.قتاده گفت:معنيش حسن باشد يعنى كوهى نكو.ضحّاك گفت:سيناء به لغت نبط حسن باشد.معمر گفت:كوهى باشد كه بر

ص : 14


1- .آط،آب،آز،مش:مى بايد،آج،لب،آل:مى آيد.
2- .اساس+و،كه با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحواى عبارت زايد بنظر مى رسد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:همه از آب،آز:هم از آب.كلمۀ«آب»با خطى متفاوت بعدا به متن هم افزوده شده است.
4- .آط،آب،آز،مش:بيران.
5- .سورۀ ملك(67)آيۀ 30.
6- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.

او درختان بسيار باشد.و گفته اند:سيناء (1)من السناء و هو الارتفاع.

ابن زيد گفت:آن كوه است كه موسى-عليه السلام-با خداى (2)مناجات كرد،و آن كوهى است ميان مصر و أيله.مقاتل گفت:اين كوه را (3)تخصيص كرد به زيتون كه اوّل كوهى كه زيتون رويانيد كوه طور بود.و گفتند:اول درخت كه بر زمين برست درخت زيتون بود از پس طوفان نوح-عليه السّلام-قوله تعالى: تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ ، بيشتر قرّاء به فتح«تا»ى اوّل خواندند و ضمّ«تا»ى دوم (4)،من نبت ينبت.و«با»بر اين قرائت تعديه را باشد،گفت:اين كوه (5)درخت روغن مى روياند،يعنى چيزى مى روياند كه در او روغن است و آن زيتون است.و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:

تنبت به ضمّ«تا»و كسر«با»،من الانبات.آنگه آن را دو معنى باشد:يكى آن كه «با»زيادت بود،يعنى تنبت الدهن،چنان كه گويند:اخذت ثوبه و اخذت بثوبه،و بطشته و بطشت به،قال الرّاجز-شعر:

نحن بنو جعدة ارباب الفلج***نضرب بالسّيف و نرجوا (6)بالفرج

اى نرجوا الفرج.و وجه ديگر آن كه نبت و انبت دو لغت باشد به يك معنى، قال زهير-شعر:

رأيت ذوى الحاجات،حول بيوتهم***قطينا (7)لهم،حتّى اذا انبت البقل

اى،حتّى اذا نبت.و وجهى ديگر محتمل است،و آن آن است كه«با»به معنى «مع»باشد،اى تنبت ما تنبته (8)و معه الدهن،بروياند آنچه روياند و روغن با آن باشد.و صبغ للآكلين،اى ادام (9)،و نان خورشى باشد خورندگان را،و ادم (10)را براى آن صبغ خواند كه نان از او مصبوغ شود.

ص : 15


1- .همۀ نسخه بدلها+فيعال است.
2- .همۀ نسخه بدلها:كه موسى بر او.
3- .همۀ نسخه بدلها+براى آن.
4- .اساس:و ضمّها،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .آب،آز،مش:نرجو.
7- .آب،آز:قطعنا،مش:قطنا.
8- .آط،آج،لب،آل:منبت ما نبته،آب،مش:تنبت ما نبت،آز:تنبت ما تنبت.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:ادم.
10- .همۀ نسخه بدلها:ادام.

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً ،گفت:و شما را در چهارپايان عبرتى است (1)آن را كه تأمّل كند در احوال ايشان از گاو و گوسپند و شتر. نُسْقِيكُمْ ،ابن عامر و نافع و ابو بكر عن عاصم خواندند: نُسْقِيكُمْ به فتح«نون»و باقى قرّاء به ضمّ«نون»،و هما لغتان،يقال:سقاه و اسقاه بمعنى،و گفتند:سقاه بيده الى فيه،و اسقاه اذا مكّنه من الشرب،و اين را بيان رفته است. مِمّٰا فِي بُطُونِهٰا ،از آنچه در شكم ايشان است از شير. وَ لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ ،و شما را در اين انعام و چهارپايان منافع بسيار است،از تحمّل اثقال و انتفاع به اصواف و اشعار و اوبار ايشان و دگر انواع كه[66-ر]در او هست از منافع. وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ ،و از آن مى خورى يعنى از گوشت آن مى خورى.

وَ عَلَيْهٰا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ ،و بر اين چهارپايان و نيز بر كشتيها[شما را] (2)حمل مى كنند تا بارهاى گران گاه بر ايشان مى نهى و گاه بر كشتيها،[در سفر برّ،بر چهارپايان مى نشينى و در سفر بحر،در كشتيها] (3).

سوره المؤمنون (23): آیات 23 تا 56

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (23) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِكَةً مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا اَلْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰى حِينٍ (25) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِي بِمٰا كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنٰا إِلَيْهِ أَنِ اِصْنَعِ اَلْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اِثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ اَلْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي اَلَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اِسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى اَلْفُلْكِ فَقُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي نَجّٰانٰا مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْمُنْزِلِينَ (29) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ (30) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنٰا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (32) وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّٰا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذٰا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَيْهٰاتَ هَيْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا اَلدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً وَ مٰا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِي بِمٰا كَذَّبُونِ (39) قٰالَ عَمّٰا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نٰادِمِينَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (41) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا كُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ (45) إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كٰانُوا قَوْماً عٰالِينَ (46) فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُمٰا فَكٰانُوا مِنَ اَلْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49) وَ جَعَلْنَا اِبْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنٰاهُمٰا إِلىٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِينٍ (50) يٰا أَيُّهَا اَلرُّسُلُ كُلُوا مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51) وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّٰى حِينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ (55) نُسٰارِعُ لَهُمْ فِي اَلْخَيْرٰاتِ بَلْ لاٰ يَشْعُرُونَ (56)

ترجمه

به درستى كه بفرستاديم ما نوح را به قومش،گفت:اى قوم!بپرستى خداى را، نيست شما را خداى جز او نمى پرهيزى (4)؟ گفت (5)گروهى (6)از آنان كه كافر شدند از قوم او:نيست اين مگر آدمى مانند شما مى خواهد كه افزونى جويد بر شما،و اگر خواستى (7)خداى بفرستادى (8)فريشتگان را پيغامبرى، نشنيديم ما به (9)اين در پدران پيشين ما.

نيست او مگر مردى،او را

ص : 16


1- .همۀ نسخه بدلها:هست.
2- .اساس:ندارد،از،آط افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از،آط افزوده شد.
4- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:نمى ترسى/نمى ترسيد.
5- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:گفتند.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:اشراف.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:خواهد.
8- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:فروفرستد.
9- .آج،لب،آل:مثل.

ديوانگى است انتظار كنى (1)به او تا مدّتى.

گفت نوح:خداى من!يارى ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا[66-پ].

وحى كرديم ما به او كه بساز كشتى به چشمهاى ما و به فرمان ما،چون درآيد فرمان ما و برجوشد (2)آب از تنور در بر در كشتى (3)از هر جنسى دو جفت (4)و قوم خود را الّا آنان كه سابق شده است بر او قول (5)از ايشان و با من خطاب مكن در آنان كه ستم كردند كه ايشان غرقه شدگان اند (6).

چون راست بايستى (7)تو و هركه با تو است در كشتى،بگو:سپاس خداى را آن كه برهانيد مرا از گروه ستمكاران.

و بگو:خداوند من!فرود آر مرا (8)جايى مبارك (9)و تو بهترين فرودآورندگانى.

كه در آن آياتى است و (10)بوديم ما امتحان كننده (11)[67-ر].

پس پديد آورديم از پس ايشان قرنى (12)و جماعتى ديگر را.

ص : 17


1- .آط،آب،آج،لب،مش:گوش دارى.
2- .آب،مش:برجوشيد.
3- .آط،آب،مش:در او.
4- .آط،آب،مش:هر دو جفت دو،آج،آل،لب:هر دو جفت دو عدد.
5- .آط،آب،آج،لب،آل:گفتار.
6- .آط،مش:غرقه خواهند كرد.
7- .آط،آج،لب،آل،مش:راست شوى.
8- .آط،آج،لب+به.
9- .آب،مش:با بركت.
10- .اساس،آط،آب،آج+اگر،كه با توجّه به معنى آيه در قسمت تفسير(ص 23)زايد تشخيص داده شد.
11- .اساس:امتحان كرده،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .آط،آج،آل،لب:گروهان،آب،مش:گروهى.

بفرستاديم در ايشان رسولى از ايشان كه،بپرستى خداى را،نيست شما را از خداى جز او،از خداى نمى ترسى شما؟ [الملأ] (1)،گفتند اشراف (2)قوم آنان كه كافر شدند و به دروغ داشتند ثواب آخرت،و رها كرديم (3)ايشان را در زندگانى دنيا،نيست اين مگر آدمى چون شما،مى خورد از آنچه مى خورى شما از او،و مى آشامد از آنچه مى آشامى شما.

و اگر فرمان برى شما آدمى را چون (4)شما كه شما آنگاه زيانكار (5)باشى.

وعده مى دهد شما را كه شما چون بميرى و گردى (6)خاكى و استخوانى پوسيده كه شما را بيرون آرند؟ دور است و به غايت دور است آنچه شما را وعده مى دهند[67-پ].

نيست آن مگر زندگانى ما در دنيا،مرده مى شويم و زنده مى شويم،و نيستيم ما از برانگيختگان.

نيست او مگر مردى كه فرومى بافد (7)بر خداى دروغ،و نيستيم ما گرويدگان (8).

گفت اى خداى يارى ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا.

گفت (9)اندك كه در روز آيند پشيمان شوندگان (10).

ص : 18


1- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخۀ بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .آب،آز:اشرف.
3- .آط:نعمت داشت،آب،آج،لب،آل،مش:در نعمت داشتيم.
4- .آط،مش:مانند خود.
5- .آط،آب،مش:زيانكاران.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:باشى/باشيد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:فرا.
8- .آج،لب،آل:باور دارندگان.
9- .اساس+آنچه،كه با توجّه به معنى كلمه و ترجمۀ مجدد آن در متن(ص 25)زايد مى تشخيص داده شد.
10- .آج،لب،آل:باشند.

بگرفت ايشان را صيحت (1)،به درستى كرديم ايشان را خاشه اى (2)دورى باد (3)گروه ستمكاران را.

پس بيافريديم از پس ايشان قرنهاى (4)ديگر را.

سبق نبرد (5)از امّتى (6)مرگ آن (7)و بازپس [ نايستد] (8).

[68-ر] پس فرستاديم پيغامبران ما پياپى هرگاه كه آيد (9)به امّتى (10)رسول آن،دروغ داشتند او را،پس رو گردانيديم بهرى را از ايشان به بهرى،كرديم ايشان را حديثى (11)،دورى (12)باد گروهى را كه ايمان نياوردند.

پس فرستاديم ما موسى را و برادر او را هارون به دلايل ما و حجّت (13)روشن.

به فرعون و گروه او گردن كشى كردند و بودند گروهى متكبّر و مترفّع (14).

گفتند ايمان آريم (15)دو آدمى را مانند ما و گروه ايشان ما را پرستندگان اند (16).

ص : 19


1- .آط،آب،مش:بانگ،آج،لب،آل:آواز هايل.
2- .آب،آج،لب،آل،مش:خاشاك،مه:خاشاكى.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:هلاك باد.
4- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:گروهان،مه:گروهها.
5- .آط:پيش بنشود،آب،مش:پيش نشود،آج،لب،آل:پيشى نگيرد.
6- .آط،آب،آج،لب،آل:هيچ امّت.
7- .آط،آج،لب:وقتش را،آب:وقت اجلشان.
8- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
9- .آط،آج،لب:هرآنگه كه آمد.
10- .آب،مش:گروهى را.
11- .آج،لب:اخبار عجيب.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:هلاك.
13- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:حجّتى.
14- .آط،آب،آج،لب:گروهى بزرگواران.
15- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:بگرويم به.
16- .آب،مش:پرستنده.

به دروغ داشتند ايشان را و بودند از هلاك شدگان.

و به درستى كه بداديم موسى را كتاب (1)تا مگر ايشان راه يافتگان باشند.

[68-پ] و كرديم ما پسر مريم را و مادر او را حجتى (2)،و باز جاى برديم (3)ايشان را با (4)بلندى خداوند آرام (5)و آب روشن (6).

اى جماعت پيغامبران بخورى از پاكيها و كنى كارهاى نيك كه من به آنچه شما مى كنى داناام.

به درستى كه اين امّت شما يك امّت اند و من خداوند شماام،بپرهيزى با من (7).

ببريدند كار ايشان ميان ايشان پاره پاره،هر گروهى به آنچه نزديك ايشان (8)شادمانه اند.

دست بدار از ايشان (9)در گمراهى ايشان تا مدّتى.

مى پندارند كه ما اين زياده (10)كه مى دهيم به او از مال (11)و پسران (12).

كه ما مسارعت (13)مى كنيم ايشان را در خيرات،بل نمى دانند.

ص : 20


1- .آج،لب،آل:تورات.
2- .آط،مش:نشانى،آج،لب،آل:دليلى.
3- .آج،لب:و جا داديم،مه:بازآورديم.
4- .آج،لب:به سوى.
5- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:قرار.
6- .آط،آب،مش:آبى روان.
7- .آط،آب،مش:شماام از من بترسى،آل:بترسيد از من.
8- .آط،آب:باشند،مش:باشد.
9- .آط،آب،آل،مش:رها كن ايشان را.
10- .آط،آب،مش:مدد.
11- .آط،آب،مش:خواسته.
12- .آط:فرزندان.
13- .آط،آب،مش:شتاب.

قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ ،حق تعالى گفت:به درستى كه ما بفرستاديم نوح را به قومش،گفت،يعنى نوح،قومش را كه:اى قوم! اُعْبُدُوا اللّٰهَ ، خداى را پرستى كه شما را جز او خداى نيست،يعنى در عبادت با او همتا و انباز مگيرى،چه جز او مستحقّى[69-ر]ديگر نيست عبادتها (1)را،ازآنجا كه جز او قادرى نيست بر اصول نعم تا انعام كند به آن بر مردمان و مكلّفان.آنگه بترساند (2)ايشان را گفت: أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ ،شما از خداى نمى ترسى كه با او در عبادت انباز گيرى.

فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفتند اشراف كافران قوم او: مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،اين نيست-يعنى نوح-الّا آدمى همچون شما،و اين ازآنجا گفتند (3)كه ايشان را مستبعد مى آمد كه آدمى پيغامبر باشد،و گمان ايشان آن بود كه پيغامبر بايد تا فرشته باشد. يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ،مى خواهد تا بر شما به تكليف (4)فزونى گويد (5). وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِكَةً ،و اگر خداى خواستى كه پيغامبرى فرستد، فرشتگان را فروفرستادى. مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا الْأَوَّلِينَ ،ما اين نشنيديم در پدران پيشين ما،يعنى ما را نگفتند پدران ما كه پيغامبرى خواهد آمدن از پس آن (6).

آنگه گفتند: إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ ،«ان»به معنى«ما»ى نفى است،نيست اين نوح (7)مگر مردى. بِهِ جِنَّةٌ ،به او ديوانگى (8)است،يعنى ديوانه است.و الجنّة،الجنون، و الجنّة الجنّ ايضا،قال اللّه تعالى: مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ (9)،و قال (10)تعالى: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً (11)... ،يعنى ديوانه (12). فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰى حِينٍ ،مدّتى در حقّ او انتظار كنى باشد كه بهتر شود يا بميرد.و«حين»،عبارت باشد از مدّتى نامعيّن جز كه دليلى باشد بر آنكه زمانى معيّن است.

نوح-عليه السّلام-چون از قوم چنين شنيد،بر ايشان دعا كرد گفت:بار خدايا!

ص : 21


1- .همۀ نسخه بدلها:عبادت.
2- .همۀ نسخه بدلها:بترسانيد.
3- .اساس:گفت،به قياس با ديگر نسخه بدلها،و فحواى عبارت تصحيح شد.
4- .آط،آب،آز:تكلّف.
5- .همۀ نسخه بدلها:جويد.
6- .همۀ نسخه بدلها:از بشر.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:نوع.
8- .آج،لب:ديونگى.
9- .سورۀ ناس(114)آيۀ 6.
10- .آج،لب:قوله.
11- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 158.
12- .همۀ نسخه بدلها+است.

مرا يارى ده بر اينان كه مرا تكذيب مى كنند و به دروغ مى دارند.[و نصر عليه ضدّ نصره باشد،چنان كه اعانه و اعان عليه،اعنى چون با«على»گويد يار خصمش باشد بر او،و مثله:شهد له و عليه،و مثله قوله:حين حلّت علينا الولايا و العدوّ المباسل] (1). فَأَوْحَيْنٰا إِلَيْهِ ،ما به او وحى كرديم كه كشتى بساز. بِأَعْيُنِنٰا ،به چشمهاى ما.در او دو قول گفتند:يكى آن كه،به جايى كه ما بينيم،چنان كه كسى را به چيزى نگران باشد،و مراد آن كه به حفظ ما و عنايت ما و نگاهداشت ما.و قولى دگر آن كه:باعين ملائكتنا،به چشم فرشتگان ما،چنان كه (2): يُؤْذُونَ اللّٰهَ... (3)، اى يؤذون اولياء اللّه. وَ وَحْيِنٰا ،و به فرمان و اشارت ما. فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ ، چون فرمان ما درآيد و آب از تنور برجوشد،و خداى تعالى جوشيدن از (4)تنور به علامت ايشان كرد در باب هلاك.و گفتند خداى تعالى گفت:وقت هلاك ايشان آنگه باشد كه من به معجز تو آبى بر آرم (5)از ميان تنورى تافته،خداى تعالى از ميان آتش آب بر آورد،و در عهد نوح در بدايت طوفان و در آخر طوفان آتش از ميان آب پديد آورد تا ايشان را از ميان آب به آن آتش بسوختند،و ذلك قوله تعالى: أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نٰاراً (6).

فَاسْلُكْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،گفت:در كشتى بر از هر جنسى دو جفت،يعنى نر و ماده.و«سلك»،هم لازم است و هم متعدّى جز كه مصدر لازم سلوك باشد،و مصدر متعدّى سلك باشد،يقال:سلكت الطّريق و سلكت غيري و اسلكته (7)بمعنى،قال الشّاعر-شعر:

و كنت لزاز خصمك لم اعرّد***و قد سلكوك في يوم عصيب

و قال الهذلىّ-شعر:

حتّى اذا اسلكوهم في قتائدة***شلا كما تطرد الجمّالة الشّردا

وَ أَهْلَكَ ،و نيز اهل خود را و قوم خود را كه به تو ايمان آورده اند، إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ ،الّا آنان كه قول بر ايشان سابق شده است از جفت تو كه كافر

ص : 22


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 57.
4- .آط،آب،آج،آز،مش،مه:آب.
5- .همۀ نسخه بدلها:برانم.
6- .سورۀ نوح(71)آيۀ 25.
7- .همۀ نسخه بدلها:اسلكه.

است. وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و با من خطاب مكن در باب ظالمان،يعنى كافران كه ايشان لا محال (1)غرق خواهند شدن.

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ ،چون راست شده باشى تو و آنان كه با تواند در كشتى[متمكّن بنشسته باشى.و استواء،اين جا به معنى استيلاست،به قرينۀ«على»و به معنى قصد باشد في قوله: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ (2)... ،اى قصد به قرينۀ«الى»]. (3)فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي نَجّٰانٰا مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،بگو سپاس آن خداى را كه ما را برهانيد از قوم ظالمان.

وَ قُلْ ،نيز بگو: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً ،فرود آر[مرا] (4)فرودآوردنى مبارك.

جملۀ قرّاء خواندند:منزلا به ضمّ«ميم»و فتح«زا»على المصدر،مگر ابو بكر عن عاصم كه او خواند:منزلا به[فتح«ميم»و] (5)كسر«زا»على الموضع. وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ،و تو بهترين فرودآورندگانى.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ،در اين حديث كه رفت از قصۀ نوح[69-پ]آياتى و علاماتى و عبرتى است. وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله و ضمير شأن و كار در او مقدّر است،و التّقدير:و انّه كنّا اى (6)انّ الشّأن و الامر كنّا[لمبتلين،و ما ايشان را ابتلا و آزمايش كرديم به آن.و كوفيان گفتند:معنى آن است كه ما كنّا] (7)الّا مبتلين،ما نبوديم الّا آزماينده ايشان را-و نظاير اين برفت-يعنى آنچه ما كرديم با ايشان از تمكين و امهال و انظار (8)،معامله كسى بود كه امتحان كند كسى را.

ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ ،پس آنگه از پس ايشان قرنى و جماعتى دگر را بيافريديم.و قرن اهل عصرى باشد (9).

فَأَرْسَلْنٰا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ ،مفسّران گفتند:آن قرن عاد بودند،و اين پيغامبر هود بود. أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،آن پيغامبر قوم خود را گفت:خداى را پرستى كه شما را جز او خداى نيست.روا باشد كه اين جا قول مضمر باشد،يعنى فقال لهم:

ص : 23


1- .همۀ نسخه بدلها:لا محاله.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 29،و فصلت(41)آيۀ 11.
3- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى:انزار.
9- .همۀ نسخه بدلها:باشند.

أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،و شايد كه«ان»مع الفعل در جاى مصدر بود و محلّ او خبر بود به تقدير حرف جرّ،و آنگه محلّ جار و مجرور نصب باشد بوقوع الفعل عليه،و التّقدير:ارسلنا رسولا بان اعبدوا اللّه،اى بعبادة اللّه. أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ ،و گفت:از خداى نمى ترسى شما؟ وَ قٰالَ الْمَلَأُ ،گفتند اشراف و سادات آن قوم او (1)آنان كه كافر بودند و مكذّب به آيات ما و دروغ دارند (2)و ايمان ندارند (3)به قيامت و سراى بازپسين. وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،ما ايشان را معمّر (4)بكرده ايم و در نعمت دنيا رها كرده. مٰا هٰذٰا ، نيست اين پيغامبر الّا آدمى چون شما،از آن طعام مى خورد كه شما مى خورى و از آن شراب مى خورد كه شما مى خورى،يعنى فرشته نيست كه مستغنى باشد از طعام و شراب،همچون شما محتاج طعام و شراب است.

وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً ،و اگر چنان كه شما فرمان آدمى برى همچون خود زيانكار باشى،و«اذا»اين جايگاه ملغاست از عمل براى آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاد (5).

أَ يَعِدُكُمْ ،اين پيغامبر شما را وعده مى دهد كه:شما چون مرده باشى و (6)خاك شده باشى و استخوانها (7)گشته،شما را زنده خواهند كردن و از گورها بيرون آوردن.

هَيْهٰاتَ هَيْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ ،و دور است و به غايت دور است آنچه شما را وعده مى دهند از بعث و نشور.و«هيهات»از جمله اسماء افعال است،اعنى اسمى است كه معنى او فعل (8)باشد ماضى،اى بعد،الّا آن است كه هيهات بليغتر باشد از بعد.و ابو جعفر هيهات خواند به كسر«تا»،و نصر بن عاصم،هيهات خواند به ضمّ«تا».و ابو حياة الشّامى به ضمّ و تنوين خواند:هيهات.و عامة قرّاء به فتح«تا»خوانند بى تنوين (9)و گفتند:مبنى است بر فتح،چون:«كيف»و«اين».و فرّاء گفت:فتح او چون فتح «ثمّت»و«ربّت»است،و آن كه مضموم خواند گفت:چون«منذ»و«حيث»است.

و آن كه مكسور خواند گفت:چون«هؤلاء»و«امس»است.و آن كه مفتوح خواند

ص : 24


1- .آج،لب:و.
2- .همۀ نسخه بدلها:دارنده آن را.
3- .همۀ نسخه بدلها:نداشتند.
4- .همۀ نسخه بدلها:منعّم،كه با ظاهر عبارت سازگارتر مى نمايد.
5- .آج،لب:افتاده.
6- .آط،آب،آج،آز،آل،مش+در خاك.
7- .آج،لب+خاك.
8- .آط،آب،آز،مش:فعلى.
9- .اساس:به،به قياس با نسخه بدلها و فحواى عبارت،تصحيح شد.

وجهى دگر گفت،و گفت:دو كلمه مركّب است و:«هى»و«هات»،هى تنبيه را،و هات به منزلت خمسة عشر،و قال الشّاعر فى رفعها و تنوينها (1):

تذكّرت ايّاما مضين من الصّبا***و هيهات هيهات اليك رجوعها

و قال آخر (2)-شعر:

لقد باعدت ام الحمارس دارها***و هيهات من امّ الحمارس هيهاتا

و كسائى در وقف اين«تا»را«ها»كرده است،گويد:هيهاه،و«لام»براى آن به صلۀ او كردند كه او به منزلت حرف است در آن كه متصرّف نيست.

إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا ،گفتند:هيچ حيات ديگر نيست الّا اين حيات كه ما مى بينيم در دنيا. نَمُوتُ وَ نَحْيٰا ،زنده مى باشيم مدّتى و آنگه مرگ به ما مى رسد و مبعوث و برانگيخته و زنده كرده نخواهيم بودن (3).

إِنْ هُوَ ،نيست او،يعنى كه اين رسول را كه به ما فرستاده اند، إِلاّٰ رَجُلٌ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،الّا مردى كه دروغى فرا بافته است بر خداى،و ما به او ايمان نياريم و او را باور نداريم.

قٰالَ ،گفت:يعنى اين پيغامبر: رَبِّ انْصُرْنِي ،بار خدايا!مرا نصرت كن با آنچه مرا تكذيب مى كنند و دروغ مى دارند.

قٰالَ عَمّٰا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نٰادِمِينَ ،گفت:از اندك (4)روزگار ايشان بر اين كفر و تكذيب كه مى كنند پشيمان باشند،و«ما»زيادت است في قوله[70-ر]:«عمّا»، و المعنى عن قليل.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ ،بگرفت ايشان را صيحت (5)عذاب، بِالْحَقِّ ،به حق و استحقاق. فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً ،كرديم ايشان را غثاء،و آن رود آورد (6)بود كه سيل بر سر گيرد. فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،هلاك باشد قوم بيدادكاران را،[و اولى تر آن است كه:بر دعا تفسير كنند،يعنى هلاك باد ايشان را.و نصب او بر اضمار فعلى باشد لازم

ص : 25


1- .همۀ نسخه بدلها:و التّنوين.
2- .مه+فى فتحها.
3- .آط،آب،آز:نخواهم رفت،آج،لب،آل:نخواهيم رفت،مش:نخواهيم شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:اندر كم.
5- .همۀ نسخه بدلها+و بانگ.
6- .آج،لب،آل:زودازود.

الاضمار،يقال:بعدا له و سحقا و جدعا،اى ابعده اللّه بعدا،اى اهلكه هلاكا.و البعد الاسم،و الابعاد المصدر منه] (1).

ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ ،پس بيافريديم از پس ايشان جماعتى ديگر را.

مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا يَسْتَأْخِرُونَ ،سبق نبرد هيچ امّت وقت مرگ (2)را،و بازپس ندارند (3)ايشان را از آن،يعنى از اجل مضروب كه ايشان را بود،و آن وقت معيّن هلاك و مرگ ايشان را در تقديم و تأخير نرود (4).

ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا ،آنگه بفرستاديم پيغامبران (5)را پياپى.ابن كثير و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند:تترى به تنوين بر توهّم آن كه«يا»اصلى است،كمعزى و (6)معزا و بهمى و بهما،و باقى قرّاء به«يا»خواندند (7)،گفتند (8):«يا (9)»تأنيث راست،كغضبى و سكرى،و گفت (10):لا ينصرف است.و آن كه به«الف»خواند،گفت:منصرف است،و اصل«تترى»،«وترى» (11)من المواترة،كالتّقوى من وقيت،و التّكلان من وكلت[اليه] (12)الامر،و محلّ او نصب است بر حال.[اى متواترة.و گفتند:مصدر است،كالتّقوى براى آن حال كرده است آن را از جماعت] (13). كُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا كَذَّبُوهُ ،هرگه كه رسولى به امّت خود آمد او را به دروغ داشتند. فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً ،يعنى فى الهلاك بهرى را براثر بهرى هلاك كرديم پياپى بى تأخيرى.

وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ ،جمع احدوثه،و ايشان را مثلى (14)ساير كرديم كه:ايشان مثل زنند و عبرت برگيرند با ايشان،و اين لفظ در شرّ به كار دارند،لا يقال جعلته احدوثة في الخير. فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،هلاك باد قومى را كه به خداى ايمان نيارند.

ص : 26


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:مرگش.
3- .همۀ نسخه بدلها:نمانند.
4- .همۀ نسخه بدلها:تأخيرى نبود.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+ما،مش+را ما.
6- .اساس+نهما،به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
7- .همۀ نسخه بدلها+آن كه به يا خواند.
8- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
9- .اساس:تا،به قياس با نسخه آط تصحيح شد.
10- .آب،آز،مش:گفتند.
11- .همۀ نسخه بدلها:بوده است.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .آج،لب،آل:مثل.

ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ ،آنگه بفرستاديم موسى را و برادرش هارون را به آيات ما و دلالات و معجزات.

إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ،به فرعون و اشراف قوم او. فَاسْتَكْبَرُوا ،تكبّر و تجبّر كردند.

وَ كٰانُوا قَوْماً عٰالِينَ ،و گروهى[بودند] (1)متكبّر كه ترفّع مى كردند ازآن كه به خداى ايمان آرند.

فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنٰا ،گفتند:ما ايمان آريم به دو آدمى همچون ما،يعنى موسى و هارون و قوم ايشان كه بنى اسرائيل اند،ما را مى پرستند و خدمت ما مى كنند.و اين براى آن گفتند كه،ايشان بنى اسرايل را استعباد كرده بودند و بنده گرفته.

فَكَذَّبُوهُمٰا ،ايشان را به دروغ داشتند،يعنى قوم فرعون موسى را و هارون را.

فَكٰانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ ،از جملۀ هلاك شدگان (2)شدند،يعنى ما هلاك كرديم ايشان را.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات. لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ،تا باشد كه ايشان مهتدى و ره يافته شوند.

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً ،آنگه گفت:ما كرديم پسر مريم را،يعنى عيسى را -عليه السّلام-و مادرش را-مريم را-آيتى و علامتى و نشانى.و در آن كه«آيت» گفت و آيتين نگفت،و عيسى و مادرش دو بودند چند قول گفتند:يكى آن كه:اراد (3)جعلنا كلّ واحد منهما آية،ما هريكى از ايشان را آيتى كرديم،چنان كه گفت:

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهٰا (4)... ،اى آتت كلّ واحدة (5)منهما اكلها،و قال تعالى: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ (6)... ،و لم يقل:

ارجاس (7).بعضى دگر گفتند:مراد آن است جعلنا شأنهما آية واحدة،براى آن كه آيت و علامت و عبرت كه بود معجزشان بود نه شخص ايشان،چه عيسى-عليه-

ص : 27


1- .اساس ندارد:از آط افزوده شد.
2- .آج،لب،آل:كردگان.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+نااى.
4- .سورۀ كهف(18)آيۀ 33.
5- .آج،لب،آل:واحد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 90.
7- .اساس+شعر،به قياس با ديگر نسخه ها،زايد به نظر مى رسد.

السّلام-مولودى بود بى پدر،و مريم-عليه السّلام-آبستنى بود بى مماسۀ مردان،و اين شأنى (1)است كه چو (2)انديشه كنى يك معجزه است (3). وَ آوَيْنٰاهُمٰا إِلىٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِينٍ ،و ايشان را يعنى عيسى را و مادرش را با جاى برديم كه بلند بود و خداوند قرار و آب روان بود.

سعيد بن المسيّب گفت از عبد اللّه سلام كه:مراد دمشق است.ابو هريره گفت:

رمله است.قتاده و كعب گفتند:بيت المقدّس است.كعب الاحبار گفت:اين زمين به آسمان نزديكتر است از همه زمينها به بيست و هشت ميل.ابن زيد گفت:مصر است.ضحّاك گفت:غوطه دمشق است.ابو العاليه گفت:ابلّه است و زمين مقدّسه.

و مراد به«ذات قرار»زمينى راست كه در او بتوان نشستن و مسكن ساختن.و «معين»،آبى باشد[70-پ]ظاهر بر روى زمين،من عانه (4)اذا ابصره بعينه فهو عاين و ذاك معين.او مفعول باشد،و گفتند كه:شايد كه وزن (5)فعيل باشد من معن يمعن من الماعون معين،اى ماعون،و الماعون الماء.و الرّبوة،الارض المرتفعة (6)،و فيها (7)ثلاث لغات:بالفتح و الضّمّ و الكسر.و عاصم و ابن عامر«ربوة»را به فتح«را» خواندند،و باقى قرّاء به ضمّ«را»خواندند،و كسر هيچ كس نخواند،و كذلك رباوة و رباوة بالضمّ و الكسر.

يٰا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبٰاتِ ،بعضى مفسّران گفتند:خطاب با عيسى است.

و بعضى گفتند:خطاب با رسول ماست به لفظ جمع.بعضى دگر گفتند:در كلام اضمارى است،و آن آن است (8):و قلنا للرّسل يا ايّها (9)الرسل،عطفا على قوله تعالى: وَ آوَيْنٰاهُمٰا ،آنگه ضمّ كرد ديگر پيغامبران را با عيسى و امر كرد ايشان را،و معنى اباحت و اگرچه صورت امر دارد. كُلُوا ،بخورى از طعامهاى پاكيزه لذيذ.گفتند:

ص : 28


1- .آج،لب،آل:نشانى.
2- .آج،لب:چون.
3- .آل:يك معجز است و يك آيت.
4- .اساس:عاين،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .در اساس و همۀ نسخه بدلها:المرتفع،به قياس با چاپ شعرانى(141/8)و فحواى جمله تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+فيه.
8- .همۀ نسخه بدلها+كه.
9- .اساس:و ولد للرّسل بها:به قياس با نسخه آط و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

مراد حلال است.و طيّب دو معنى دارد:هم خوش باشد و هم پاك.و بعضى ديگر گفتند:امر است بر سبيل وجوب،و معنى آن كه:از حلال خورى دون حرام.

وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً ،و عمل صالح كنى. إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ،كه من عالمم و دانا با آنچه شما مى كنى.

وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،كوفيان و ابن عامر خواندند:«و انّ»به كسر همزه،و ابن عامر«نون»را تسكين كرد،بر اين قرائت مخفّفه باشد از ثقيله،و باقى قرّاء به فتح همزه خواندند و تشديد«نون».آن كه همزه مكسور خواند،گفت:عطف است على قوله: إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ، وَ إِنَّ هٰذِهِ ،و آن كه مفتوح خواند گفت:به اضمار«لام»علّت چنين شد،و التّقدير:لأنّ هذه. أُمَّتُكُمْ ،مفسّران در معنى امّت خلاف كردند،حسن و ابن جريج گفتند:امّت،به معنى دين است،يعنى كه دين شما يك دين است،نظيره قوله: إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ... (1)،اى على دين و ملّة.بعضى دگر گفتند:به معنى جماعت است،يعنى جماعت شما يكى اند و جمله يكى امّتى (2)فى الاجتماع على شريعة واحدة.جبائى گفت:يك امّت اند،يعنى در آن كه خلق اويند و بندۀ اويند.و أُمَّةً وٰاحِدَةً ،نصب بر حال است،و معنى آن كه دين و ملّت يكى است و شما همه يكى هستيد در باب آن كه بندگان اويى و خداى شما منم. وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ،از من بترسى و از (3)معاصى من اجتناب كنى.

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ،يعنى پس ازآن كه يك امّت بودند امّا در خلقت و امّا در ملّت،كار خود يعنى دين خود مقطّع و مفرّق كردند،هر گروهى از ايشان اختيار دينى كردند و اختيار كتابى جز (4)دين و كتاب ديگران،تا (5)جهودان كه به موسى و تورات ايمان داشتند به عيسى و انجيل كافر شدند،و ترسايان به موسى و تورات كافر شدند، و هر دو فرقه به محمّد و قرآن كافر شدند،اين قول قتاده و مجاهد است.و بعضى ديگر گفتند:مراد آن است كه نوشتۀ آن (6)از بر خود بنهادند كه به آن احتجاج (7)كردندى بر

ص : 29


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 22.
2- .آل:يك امّتيد.
3- .آل+مناهى و.
4- .اساس:چون،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .اساس:با،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:نوشته اى از.
7- .آج،لب،آل:اجماع.

صحّت مذهب خود،و قوله تعالى: زُبُراً ،اى كتبا (1)،جمع زبور كرسول و رسل.و اهل شام خواندند:زبرا به فتح[«با»جمع] (2)زبره،اى قطعا و فرقا كقطع الحديد،يعنى دين خود و ملّت خود مقطع كردند،پاره پاره،چون پاره هاى آهن،و اصل اين كلمه در پاره هاى آهن باشد،قال اللّه تعالى: آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ (3).

كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ،هر گروه به آنچه كه به نزديك ايشان باشد خرّم باشند،يعنى هركس به دين و مذهب خود شادند ازآنجا كه اعتقاد كرده اند كه حقّ است.

فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّٰى حِينٍ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت:رها كن ايشان را در حيرت و ضلالت و كفر خود تا به وقت آجال ايشان از مرگ و هلاكت (4).

و اصل«غمره»،معظم الماء باشد من غمره اذا ستره،و مراد در آيت حيرت و غفلت است كه ره علم و يقين بر ايشان پوشانيده (5)است.

أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ ،آنگه گفت:مى پندارند اين كافران كه اين مدد و زيادت[71-ر]كه ما ايشان را مى دهيم در مال و فرزندان مسارعت است از ما در حقّ ايشان به خيرات (6). بَلْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،بل نمى دانند ايشان كه ما اين نعمت با ايشان بر سبيل استدراج مى كنيم،و مثلها في المعنى قوله تعالى: وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ (7)الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (8)،و قوله تعالى: وَ لاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ (9)أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِي الدُّنْيٰا (10)... ،و آنچه در تأويل اين آيتها گفته ايم،اين جا مطوّل (11)

ص : 30


1- .اساس:كتبنا،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 96.
4- .همۀ نسخه بدلها:هلاك.
5- .آج،لب:بپوشيده.
6- .آج،لب:في الخيرات،آل+في الخيرات،در نيكيها.
7- .اساس:تحسبنّ،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
9- .اساس+لا،به قياس با همۀ نسخه بدلها و متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
10- .سورۀ توبه(9)آيۀ 85.
11- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:مطرد،آز:مسطور.

باشد-فلا وجه لإعادته.[و محلّ او رفع است به ابتدا،و تحقيق او آن است كه«ما»موصوله است،و«يحسبون»و«نسارع لهم»،در جاى خبر اوست،و التّقدير:انّ الّذين يفعل بهم من امداد المال و البنين،مسارعة منّا لهم فى الخيرات] (1)اين وجهى است.و وجهى ديگر گفتند در معنى آيت،و آن آن است كه: أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ ،يعنى انّ الّذي نمدّهم به من اجل مالهم و بنيهم،مى پندارند كه اين زيادت كه ما در حقّ ايشان مى كنيم كه (2)ايشان را مال و فرزندان است،بل براى ضربى (3)مصلحت مى كنيم نه براى آن كه ايشان گمان بردند.و وجهى دگر گفتند:و آن،آن است كه در آيت حذفى باشد،و تقدير آن كه:مى پندارند كه آنچه ما مى كنيم با ايشان از مدد مال و فرزندان واجب است بر ما،يا حقّى است ايشان را بر ما،و آنچه محذوف بود از كلام خبر مبتدا باشد، و التّقدير:انّ الّذي نمدّهم به من مال و بنين حقّ لهم علينا،او واجب علينا فعله.

و قوله تعالى: نُسٰارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرٰاتِ ،كلامى باشد مبتدا محقّق مقطوع (4)از كلام اوّل،يعنى ما خود بر حقيقت در حقّ ايشان مسارعت نموديم در خيرات،جز آن كه ايشان نمى دانند و حقّ آن نمى گزارند (5)و شكر آن نمى گويند.و آنچه لايق است به ظاهر كلام،قول اوّل است و اين قولهاى بازپسين متعسّف است-و اللّه اعلم بمراده من كلامه (6).

سوره المؤمنون (23): آیات 57 تا 118

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ يُشْرِكُونَ (59) وَ اَلَّذِينَ يُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلىٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ (60) أُولٰئِكَ يُسٰارِعُونَ فِي اَلْخَيْرٰاتِ وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ (61) وَ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ لَدَيْنٰا كِتٰابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ (63) حَتّٰى إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لاٰ تَجْأَرُوا اَلْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كٰانَتْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66) مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سٰامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا اَلْقَوْلَ أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ يَأْتِ آبٰاءَهُمُ اَلْأَوَّلِينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كٰارِهُونَ (70) وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71) أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (72) وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (73) وَ إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ اَلصِّرٰاطِ لَنٰاكِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ وَ كَشَفْنٰا مٰا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ فَمَا اِسْتَكٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا يَتَضَرَّعُونَ (76) حَتّٰى إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِيدٍ إِذٰا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77) وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ اَلَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ اَلَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اِخْتِلاٰفُ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قٰالُوا مِثْلَ مٰا قٰالَ اَلْأَوَّلُونَ (81) قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (82) لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا هٰذٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (83) قُلْ لِمَنِ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهٰا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلسَّبْعِ وَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (87) قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لاٰ يُجٰارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ فَأَنّٰى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (90) مَا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا كٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ (91) عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَتَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (92) قُلْ رَبِّ إِمّٰا تُرِيَنِّي مٰا يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلاٰ تَجْعَلْنِي فِي اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (94) وَ إِنّٰا عَلىٰ أَنْ نُرِيَكَ مٰا نَعِدُهُمْ لَقٰادِرُونَ (95) اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ اَلسَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزٰاتِ اَلشَّيٰاطِينِ (97) وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98) حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صٰالِحاً فِيمٰا تَرَكْتُ كَلاّٰ إِنَّهٰا كَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100) فَإِذٰا نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ وَ هُمْ فِيهٰا كٰالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَكُنْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِهٰا تُكَذِّبُونَ (105) قٰالُوا رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَيْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ كُنّٰا قَوْماً ضٰالِّينَ (106) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ (107) قٰالَ اِخْسَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تُكَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبٰادِي يَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰاحِمِينَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّٰى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110) إِنِّي جَزَيْتُهُمُ اَلْيَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (111) قٰالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي اَلْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قٰالُوا لَبِثْنٰا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ اَلْعٰادِّينَ (113) قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (115) فَتَعٰالَى اَللّٰهُ اَلْمَلِكُ اَلْحَقُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْكَرِيمِ (116) وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلْكٰافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اِغْفِرْ وَ اِرْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰاحِمِينَ (118)

ترجمه

آنان كه ايشان از ترس خداى (7)ترسان باشند.

و آنان كه ايشان به آيتهاى خدايشان ايمان دارند.

و آنان كه ايشان به خداى خود شرك نيارند.

ص : 31


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+براى آن مى كنيم كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:جزئى.
4- .آز:مقطع.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:نمى گذارند.
6- .آل+قوله تعالى.
7- .آط،آج،لب،آل:خدايشان،آب،مش:خداى خويش.

و آنان كه بدهند آنچه دهند و دلهاى ايشان ترسان (1)كه ايشان با خداى خود شوند (2).

ايشان بشتابند (3)در خيرات و ايشان آن را سبقت برند (4)[71-پ].

و تكليف نكنيم ما هيچ كس را الّا طاقت او،و به نزديك ما كتابى است كه سخن گويد براستى و بر ايشان ظلم نكنند.

بل دلهاى ايشان در غفلتى است از اين و ايشان را كارهايى است بجز اين كه ايشان آن را مى كنند.

تا آنگه كه بگرفتيم (5)منعّمان ايشان را به عذاب آنگاه ايشان زارى مى كردند (6).

و زارى مكنى امروز كه شما را از ما يارى نكنند.

بودند آيات ما كه مى خواندند (7)بر شما،بودى بر پاشنه هايتان (8)مى گرديى (9).

تكبّركننده به آن سمر (10)گوينده هذيان مى گفتى.

انديشه نمى كنند (11)

ص : 32


1- .آط،آب،آج،لب،مش+باشد.
2- .آب،آج،لب:بازگردند.
3- .آج،لب،آل:شتابانند.
4- .آج،لب:سبق گيرند،آب،مش،مه:سبق برند.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:بگيريم.
6- .آط،آب،مش:زارى مى كنند،آج،لب:زارى كننده اند.
7- .آط،آب،مش:ما بود كه مى خوانديم،آج،لب:آيتهاى من خوانده مى شد.
8- .آط،آب:پيهاتان،آج،لب،آل:پاشنه هاى شما،مش:پشتهاى شما.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:مى گرديديد.
10- .آج،لب:افسانه.
11- .آط،آل:انديشه نكردند،آب:امّا انديشه نكردند،آج،لب:آيا انديشه نكرديد،مش:اى پس انديشه نكرديد.

اين گفتار (1)،يا آمد به ايشان آنچه نيامد به پدران پيشينۀ (2)ايشان[72-ر].

يا نشناختند پيغامبران ايشان (3)،ايشان او را منكرند.

يا مى گويند به او ديوانگى است،بل آمد بديشان براستى و بيشترينۀ ايشان حق را كاره اند.

و اگر پس روى (4)كند حق هواهاى ايشان را تباه شود آسمانها و زمين،و آنان كه (5)در اواند،بل با ايشان آورديم كتابشان و ايشان از كتاب (6)بر مى گردند (7).

يا مى خواهى (8)از ايشان خراجى،خراج خداى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است.

و تو مى خوانى ايشان را با راه راست.

و آنان كه نگروند (9)به قيامت از ره راست برگرديده باشند.

[72-پ] و اگر ببخشاييم بر ايشان،بازگشاييم (10)آنچه با ايشان است از سختى،لجاج برند در ضلالتشان سر در نهاده.

و بگرفتيم ايشان را به عذاب،تضرّع نكردند خدايشان را و نيز (11)نكنند.

تا آنگه كه

ص : 33


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+را.
2- .آط،آج،لب:پيشين.
3- .آط:پيغامبراشارا.
4- .آج،لب:پيروى.
5- .آط،آب،مش:آنچه،آج،لب:آن كه.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش،مه:كتابشان.
7- .آج،لب:برگردندگان اند.
8- .اساس:مى خواهند،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آب،آج،لب،آل:نگرويدند.
10- .آج،لب:و كشف كنيم.
11- .آج،لب،آل+تضرّع.

برگشاييم برايشان درى خداوند عذابى سخت ايشان در آن نوميد باشند.

او آن است كه بيافريد شما را گوش و چشمها و دلها اندك شكر مى كنيد (1).

او آن است كه بيافريد شما را در زمين و با او جمع كنند (2)شما را.

و او آن است كه زنده كند و بميراند و او راست گرديدن شب و روز، (3)خرد ندارى شما؟ [73-ر] بل گفتند مانند آنچه گفتند پيشينگان.

گفتند چون ما بميريم و خاك گرديم و استخوانهاى (4)ما را زنده خواهند كردن؟ ما را وعده دادند و پدران ما را اين از پيش (5)نيست اين الّا فسانۀ (6)پيشينگان.

بگو:كه راست اين زمين و آنان كه در اواند اگر شما دانى؟ گويند خداى[را] (7)بگو انديشه نمى كنى؟ بگو كيست خداوند آسمانهاى هفت و خداوند عرش بزرگوار.(8) گويند كه خداى[را] (9)است،بگو (10)نمى ترسى؟ بگو كيست كه به دست اوست پادشاهى همه چيز،و او با پناه گيرد (11)،و بر او با پناه

ص : 34


1- .آط،مه:شكر مى كنى،آج،لب:مى گويند،آل:شكر مى گوييد.
2- .آج،لب،آل:جمع كرده خواهيد شد.
3- .آج،لب+اى پس.
4- .آط:استخنها/استخوانها.
5- .آط،آب:از اين پيش،آج،لب:پيش از اين.
6- .آب:آفسانهاى.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .اساس:اللّه،به قياس با نسخ ديگر و با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ مش و معنى آيه آورده شد.
10- .آل+اى پس.
11- .آج،لب،آل:و او فرياد مى رسد هر بيچاره را.

نگيرند (1)،اگر شما دانى.

[73-رپ] بگويند خداى[را] (2)است بگو چگونه مى گردانند (3)شما را؟ بل با ايشان آورديم حق،ايشان دروغ زن اند (4).

نگرفت خداى (5)فرزندى و نبود با او از خدايى كه پس ببردى هر خداى آنچه آفريده بود (6)و بزرگوارى كردى بهرى از ايشان بر بهرى،منزّه است خداى و بزرگوار از آنچه وصف مى كنند.

داننده نهان (7)و آشكار است بزرگوار است از آنچه انباز (8)گيرند با او.(9) بگو (10)خداى من،اگر با من نمايى آنچه ايشان را وعده مى دهند.

خداى من،مكن مرا در قوم ستمكاران.

ما بر آنكه با تو نماييم آنچه وعده مى دهيم ايشان را تواناايم.

بازدار با آنچه آن نكوتر باشد بدى ما بهتر دانيم آنچه وصف مى كنند[74-ر].

بگو خداى من،پناه با تو مى دهم از اشارات ديوان.

ص : 35


1- .آج،لب،آل:و او فرياد رسيده نشود.
2- .اساس:ندارد،از مش،افزوده شد.
3- .اساس:مى گرداند،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد،لب:پس از كجا فريفته مى شويد.
4- .آب:دروغ زنان اند.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+از.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+بودى.
7- .آط،آج،لب،آل،مش،مه:داناى پنهان.
8- .آب:همباز.
9- .اساس:ان ما،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
10- .اساس+اگر،به قياس با ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.

و پناه با تو مى دهم خداى من از آنچه حاضر آيند (1)به من.

تا آنگه كه آيد به يكى از ايشان مرگ،گويد خداى من بازپس برى (2)مرا.

تا همانا (3)من كنم كارى نيك در آنچه بگذاشتم نباشد،از آن سخنى است كه او گويد آن (4)،و از پس (5)ايشان مانعى است تا به روز آن كه (6)برانگيزند (7).

چون دردمند در صور نسبها نباشد ميان ايشان آن روز و نه (8)يكديگر را پرسند.

هركه گران باشد ترازوهاى او ايشان ظفريافتگان باشند.

هركه سبك باشد ترازوهاى ايشان،آنان باشند كه زيان كنند خود را در دوزخ هميشه باشند.

[74-پ] بسوزد رويهاى ايشان آتش، و ايشان در آنجا ترش روى باشند.

نه آيات ما مى خوانند بر شما،بودى آن را دروغ داشتى (9)! گويند خداى ما،غلبه كرد بر ما بدبختى ما،و بوديم ما گروهى گمراهان.

خداى ما بيرون آر ما را از آن اگر با

ص : 36


1- .اساس:حاضر آمد،به قياس با نسخه آط،تصحيح شد.
2- .آب،آج،لب،مش:بازپس بر.
3- .آج،لب،آل:تا مگر.
4- .آب،مش:او گوينده آن است.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:پيش.
6- .آج،لب،آل:روزى كه.
7- .آج،لب،آل:برانگيزانند ايشان را.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+نيز.
9- .آج،لب،آل:و بوديد كه به آن تكذيب مى نموديد.

سر گناه شويم كه ستمكاره (1)باشيم.

گويد:دور شويد در اين جا و سخن مگويى با من.

كه بودند گروهى از بندگان من،مى گويند:خداى ما بگرويديم،بيامرز ما را و ببخشاى بر ما،و تو بهترين بخشايندگانى.

بگرفتى ايشان را به استهزاء تا از ياد شما ببردند حديث من،و بودى از ايشان مى خنديدى (2).

من پاداشت دادم ايشان را امروز بدان صبر كه كردند كه ايشان رستگاران اند.

[75-ر] گويد (3)چند مقام كرديد در زمين عدد سالها؟ گويند (4):مقام كرديم روزى يا بهرى از روز،بپرس شمارندگان.

گويد (5)مقام نكردى (6)الّا اندك (7)،اگر شما دانسته باشى.

پنداشتى (8)كه ما بيافريديم شما را به بازى،و شما با ما نخواهى آمدن؟ بزرگوار است خداى پادشاهى به سزا (9)،نيست خداى مگر او خداوند عرش كريم است.

ص : 37


1- .آج،آل:ستمكاران.
2- .آب:كه ايشان مى خنديدند.
3- .آط،آب،مش:گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:گفتند.
5- .آط،آب:گفتند،آج،لب،مش:گفت.
6- .اساس:اگر مقام كردى،كه نادرست مى نمود و با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مه:مگر اندكى.
8- .آج،لب،آن:اى پنداشتيد.
9- .آب،مش+كه.

و هركه خواند با خداى خداى ديگر را،حجّت نباشد او را بدان،امّا شما او به نزديك خداى او كه او ظفر نيابند كافران.

و بگو:بار خدايا!بيامرز و ببخشاى،و تو بهترين بخشايندگانى[75-پ].

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ،آنگه خداى تعالى چون طرفى ذكر كافران و فاسقان بگفت،در قصه اوصاف مؤمنان و متّقيان گرفت تا متقابل و متكافى شوند كه هر چيز در برابر ضدّ و خلاف خود (1)پيدا شود،گفت:آنان كه ايشان از ترس خداى خود ترسان (2)باشند.و خشيت (3)و خوف يكى باشد،و آن ظنّ بود به وصول مضرّت،و نقيض او امن و امنه باشد،و رمّانى گفت:الخشية انزعاج النّفس لتوهّم المضرّة،و شك نيست كه ظنّ وصول مضرّت (4)خائف را مضطرب (5)دارد (6)اشفاق حذر باشد،يعنى حذر كنند (7)از معاصى خوف و (8)عقاب خداى را.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ،و آنان كه به آيات خداى-جلّ جلاله- بگروند و ايمان آرند،و روا بود (9)«بآيات»،كتابهاى او باشد كه مشتمل است بر آيات خواندنى،و روا بود كه مراد به آيات دلالات و بيّنات و معجزات باشد كه دليل صدق پيغامبران و ائمه كند.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ يُشْرِكُونَ ،و آنان كه به خداى-عزّ و جل-شرك نيارند،و با او انبازى در عبادت او فروندارند،و بيرون او هيچ چيز نپرستند.

وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ ،و آنان كه بدهند آنچه بدهند،و دلهاى ايشان ترسان بود ازآن كه رجوع ايشان با خداى خواهد بودن.و«واو»

ص : 38


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+نيك.
2- .آج،لب:ترسايان.
3- .آج،لب:خشيه.
4- .همۀ نسخه بدلها+نفس.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه:مضرّت.
6- .آط+و.
7- .آج،لب:حذر كنيد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه مراد.

فى قوله:[ وَ قُلُوبُهُمْ] (1)وَجِلَةٌ ،«واو»حال است،يعنى در آن حال كه مى دهند مى ترسند،و اين چنان بود كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-اين سه شبانه روز به روز روزه داشت،و به شب طعام مى داد،و مى گفت: إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً، إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (2)،اين قرائت عامّۀ قرّاء است.و عائشه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-خواند:و الّذين يأتون ما أتوا،من الاتيان الّذي هو المجىء،[يعنى] (3)يفعلون ما فعلوا و قلوبهم وجلة،و آنان كه كنند آنچه كنند و دلهاى ايشان ترسان بود،گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!اينان آنان باشند كه (4)خمر خورند و زنا كنند و دزدى كنند،و برين افعال و معاصى از خداى ترسند؟گفت:نه،آنان باشند كه نماز كنند و روزه دارند و صدقه مى دهند و مى ترسند ازآن كه مقبول نباشد،و اين قرائت اگر درست شود عام تر است بر اعطاء و جز اعطاء برافتد،براى آن كه عرب[گويد] (5):اتيت الامر اذا فعلته،قال-شعر:

و لم يأت ما يأتي من الامر هائنا***

و معنى آيت همان است كه معنى بيت بر اين قرائت،جز كه برعكس الّا آن است كه اين قرائت شاذّ است و جز عائشه تنها روايت نكرد.

أُولٰئِكَ يُسٰارِعُونَ فِي الْخَيْرٰاتِ ،اين خبر مبتداست من قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ،گفت:آنان كه موصوف باشند با اين صفات كه در آيت گفت،آنانند كه مسارعت كنند در خيرات و كارهاى نيكو. وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ ،و ايشان آن خيرات را سابق باشند،يعنى رها نكنند كه از ايشان فوت شود و سابق شود ايشان را،بل ايشان سابق شوند آن خيرات را.

آنگه گفت:اين صفات كه ما بر شمرديم،نه تكليفى ما لا يطاق است كه بدين نمى توان رسيدن،بل كارى سهل و آسان است چه در عدل ما نباشد كه تكليف ما لا يطاق كنيم. وَ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ،ما هيچ كس را تكليف نكنيم الّا به مقدار وسع و طاقت او.و اگر انديشه كنند،خداى تعالى تكليف نه به اندازۀ قدرت و آلت كرده است،چه معلوم است به جارى مجراى ضرورت كه ما را قدرت بيش از آن

ص : 39


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .سورۀ دهر(76)آيۀ 9 و 10.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .آج،لب،مه+نماز كنند و.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

است كه در شبان روز (1)هفده (2)ركعت نماز كنيم يا هفتاد يا هفتصد (3)،با آن كه قدرت هفتصد[يا] (4)هزار ركعت داده،تكليف (5)هفده (6)ركعت كرد تا بدانند كه او تكليف كم از آن كند كه آلت دهد،چنان كه اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-گفت:

انّ اللّه تعالى امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا،و كلّفهم يسيرا (8)و لم يكلّف (9)عسيرا،و اعطى على القليل كثيرا،و لم يطع مكرها،و لم يعص مغلوبا،و لم يرسل الأنبياء لعبا،و لم ينزل الكتب للعباد عبثا[76-ر]و لم يخلق السّماوات و الارض و ما بينهما باطلا،ذلك ظنّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار (10)، در جواب مسئله آن شامى اين رفته است در اين (11)كتاب در جاى ديگر.

وَ لَدَيْنٰا كِتٰابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ ،و به نزديك ما نامه اى است ناطق به حقّ،يعنى نامۀ اعمال بندگان كه در او طاعت و معصيت نبشته باشند فريشتگان موكّل بر او.آنگه گفت:هيچ ظلم نكنند بر ايشان،و حقّ ايشان را هيچ نقصان نكنند،و ايشان را بدانچه كرده (12)باشند مؤاخذه كنند (13)،و آيت سرتاسر دليل است بر بطلان مذهب مجبره.

آنگه خبر داد و گفت: بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا ،بل دلهاى اين كافران در غفلت و حيرت است از اين روز و از اين نامه و از اين جزا. وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ ،آنگه خبر داد از احوال ايشان در مستقبل ايّام،گفت:و ايشان را پس از اين اعمالى باشد جز از اين كه امروز در نامه هاى ايشان نبشته است كه ايشان خواهند كردن،و اين بر سبيل معجز باشد كه رسول-عليه السّلام-خبر داد (14)از غيب به اعلام خداى تعالى،و خبر موافق مخبر بود.و بعضى دگر گفتند: مِنْ دُونِ ذٰلِكَ ،اشارت است به اعمال مؤمنان،في قوله: إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ

ص : 40


1- .همۀ نسخه بدلها:شبانه روزى.
2- .آط،آب،آز،مش:هوده.
3- .آب،آج،لب،آز،مش:هفصد.
4- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:يا هفصد،يا هزار ركعت و او تكليف.
6- .آط،آب،آز،مش:هوده.
7- .همۀ نسخه بدلها+على.
8- .آط،آب،مش:تسيرا.
9- .همۀ نسخه بدلها:يلزم.
10- .سورۀ ص(38)آيۀ 27.
11- .همۀ نسخه بدلها:برفته است به سر.
12- .همۀ نسخه بدلها:با آنچه نكرده.
13- .همۀ نسخه بدلها:نكنند.
14- .همۀ نسخه بدلها:خبر دهد.

-الآيات،گفت:اين اعمال (1)كافران،جز اعمال آن مؤمنان باشد كه ذكر ايشان رفت.

حَتّٰى إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذٰابِ ،تا آنگه كه ما بگرفتيم مترفان و منعّمان ايشان را.و مترف،آن بود كه او را رها كنند در ملك و نعمت تا بر مراد خود مى رود من التّرفة،و هى النّعمة. بِالْعَذٰابِ ،به عذاب.در اين عذاب خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى به شمشير روز بدر.ضحّاك گفت:يعنى قحط و گرسنگى،و اين آنگه بود كه رسول-عليه السّلام-بر ايشان دعا كرد و گفت:

اللّهمّ اشدد وطأتك على مضر و اجعلها (2)عليهم سنين كسني يوسف، گفت:بار خدايا!عذابت بر مضر سخت كن،و ايشان را قحطى ده چون قحط ايّام يوسف-عليه السّلام.خداى تعالى ايشان را به قحط ابتلا كرد تا حال ايشان به جايى رسيد كه هركجا مردارى يا سگى بود بخوردند (3)و استخوان سوخته و پوست بر آتش نهاده،و تا بعضى از فرزندان خود را بخوردند. إِذٰا هُمْ يَجْأَرُونَ ،كه نگاه كردى ايشان ضجيج و جزع و فرياد مى كردند.و «جؤار»آواز بلند كردن باشد به تضرّع بمانند گاو،قال الاعشى يصف بقرة-شعر:

فطافت (4)ثلاثا بين يوم و ليلة***و كان النّكير ان تضيف و تجأرا

و قال ايضا-شعر:

يراوح[من] (5)صلوات الملي ***ك طورا سجودا و طورا جؤارا

و بعضى دگر گفتند:يجأرون،اى يصرخون بالتّوبة،در وقت نزول عذاب به ايشان،بانگ مى زدند (6)به توبه، ايشان را گفتند: لاٰ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ،بانگ مداريد امروز كه امروز توبه مقبول نباشد،و اين قول محمول باشد بر حالت الجاء. إِنَّكُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ ،شما را از من ناصرى نباشد و كس شما را از من (7)فرياد نرسد.

قَدْ كٰانَتْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،«كان»براى تخصيص فعل باشد به ماضى، پيش از اين،آيات (8)من بر شما (9)مى خواندند. فَكُنْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ تَنْكِصُونَ ،شما

ص : 41


1- .همۀ نسخه بدلها:اعمال اين.
2- .همۀ نسخه بدلها:و اجعل.
3- .مش:بودى بخوردندى.
4- .اساس:فطاف،به قياس با نسخۀ آط تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب:مى دادند.
7- .آج،لب،آز:ما.
8- .مش+كه.
9- .اساس:ايشان،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها و نيز ترجمه آيه در صفحات پيشين،تصحيح شد.

بر پى پاى مى گرديدى،و هو الرّجوع القهقرى،و اين آن باشد كه پيش بازمى رود و روى در خلاف جهت رفتن دارد.گفتند:براى آن چنين گفت كه اين زشت تر رفتنى است،خداى تعالى حال ايشان تشبيه كرد باقبح حال الماشي.سيبويه گفت:براى آن گفت كه آن كس كه چنين رود،جاى قدم خود نبيند و نداند تا پاى كجا فرومى نهد ،بر عميا و جهالت رود،ايمن نباشد كه از پس پشت چاهى است يا حفره اى كه او در آنجا فتد،همچنين حال كافر كه او بر نصرت نباشد از كار خود،فذلك النّكوص.

مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ ،نصب او بر حال است.در اين ضمير خلاف كردند كه راجع با كيست؟بعضى گفتند كه:راجع است با رسول-عليه السّلام-كه ايشان بر ديگران فخر آوردندى به مكان رسول-عليه السّلام-كه از ايشان بود (1).عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحّاك گفتند: مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ ،اى بحرم اللّه كناية [76-پ]عن غير مذكور،بر ديگران تكبّر مى كردند (2)كه:نحن اهل حرم اللّه و نحن جيران اللّه،و مانند اين. سٰامِراً تَهْجُرُونَ ،نصب«سامرا»بر حال است و واحد (3)در جاى جمع بنهاد چه بر ظاهر«سمّارا»مى بايست براى آن كه در جاى مصدر نهاد، چنان كه مصدر در جاى حال نهند.و بعضى دگر گفتند:در جاى وقت نهاد،كانّه قال:سامرا اى ليلا فى السّمر،كما قال الشّاعر-شعر:

من دونهم ان جئتهم سمرا***عزف القيان و مجلس غمر

اى ليلا و هم يسمرون.سامر،آن باشد كه به شب حديث كند،و سمر،حديث شب باشد،و ايشان به شب پيرامن كعبه بنشستندى و سمر گفتندى. تَهْجُرُونَ ،هذيان مى گفتى (4)من الهجر،و هو الكلام الّذي يهذي به المريض و النّائم،و قيل:تهجرون من الهجر،يعنى از حق هجران و اعراض مى كند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است،و قول اوّل قول سعيد جبير است و مجاهد و ابن زيد.و نافع تنها خواند (5):تهجرون بضمّ«تا»

ص : 42


1- .همۀ نسخه بدلها:كه او از ايشان بود با كفرشان.
2- .همۀ نسخه بدلها+به حرم.
3- .اساس:واو حال،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:گفتندى،آل:مى گفتند،مه:مى گفتى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز آل:خواندند.

و كسر«جيم»من الاهجار،و هو الافحاش،يقال:اهجر (1)في كلامه اذا افحش (2)،و سبب آن بود كه ايشان در آن سمر كه گفتندى،رسول را-عليه السّلام-دشنام دادندى.

أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ ،انديشه و تدبّر و تفكّر نمى كنند (3)اين قول را،يعنى قرآن را؟ أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ يَأْتِ آبٰاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ ،يا (4)چيزى به ايشان (5)كه به پدران ايشان نيامد،يعنى كتاب فرستادن خداى تعالى و پيغامبر فرستادن نه كارى (6)بدع (7)است، پيش از ايشان (8)پيغامبران آمدند به پدران اينان (9)و كتابها آوردند،چرا چندين تعجّب مى نمايند (10)و انديشه نمى كنند.

أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ ،[يا] (11)نمى شناسند پيغامبر (12)خود را كه مردى مجهول است؟ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ،منكرند او را ازآن كه اصل و نسب و نفس و خلق و سيرت و طريقت او نمى دانند.

أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ ،يا مى گويند كه او ديوانه است،و به او علّت ديوانگى است.

بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ ،آن نيست كه ايشان گفتند تا (13)اين پيغامبر حق آورد با ايشان، و لكن بيشترينۀ ايشان حق را كاره اند.

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ ،و اگر چنان كه حق متابعت هوا و راى ايشان كردى،آسمان و زمين تباه شدى و هرچه در آسمان و زمين است،و اين براى آن گفت كه حق داعى حسنات باشد،و هوا داعى قبايح،و اگر حق متابعت هوا كند آنچه داعى حسن بود،داعى قبح گردد و فساد و اختلاط پديد آيد و ادلّه باطل شود و وثوق برخيزد از استدلال (14)بر مدلول به ادلّه،و مردم ايمن نباشند (15)از وقوع ظلم،و وثاقت برخيزد به وعد و وعيد و ايمن نباشند از انقلاب حال حكيم.

ص : 43


1- .همۀ نسخه بدلها:هجر.
2- .آل:فحشه،ديگر نسخه بدلها:فحش.
3- .آج،لب،آل:نمى كردند.
4- .مش:تا.
5- .همۀ نسخه بدلها+آمد.
6- .همۀ نسخه بدلها+است.
7- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:بدعت.
8- .همۀ نسخه بدلها:اينان.
9- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
10- .آط،آب،آج،لب،آز:نمى.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .اساس:پيغامبران،به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:بل.
14- .آط:استدلالى.
15- .آط،آب:نباشد.

بعضى دگر از مفسران گفتند:مراد به حق،خداست-جلّ جلاله-يعنى اگر خداى تعالى متابعت هواى ايشان كردى و آن كردى كه ايشان خواستندى،آسمان و زمين و هرچه در اوست تباه شدى و مصالح ضايع گشتى.

جبّائى گفت:مراد به حق توحيد است،يعنى اگر توحيد من بر مراد و هواى ايشان بودى،با من انبازان بودندى،و اگر چنين بودى آسمان و زمين تباه شدى،لقوله تعالى: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (1)... ،و وجه فساد آن بيان كرديم در اين آيت چون ذكر دليل ممانعت كرديم،و اين وجهى لطيف است. بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِذِكْرِهِمْ ، (2)ما به ايشان آورديم ذكر ايشان،يعنى ذكرى مختصّ با ايشان.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به ذكر بيان است اين جا،و بعضى دگر گفتند:مراد به ذكر قرآن است چه و آن را چند جاى ذكر خواند.و معنى اضافت قرآن با ايشان ازآنجا باشد كه مذكّر (3)ايشان است و منزل بر ايشان.و بعضى دگر گفتند:مراد به ذكر،شرف است،ما شرف ايشان به ايشان آورديم،چنان كه گفت: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (4)... ،اى شرف. فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ،جز آن است كه ايشان از آن عدول و اعراض مى كنند.

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً (5) ،تو از ايشان خراجى مى خواهى،يعنى اجرت و مزدى بر اين عمل كه مى كنى از اداى (6)رسالت.ابن كثير و ابو عمرو و نافع و عاصم خواندند:

خرجا،بى«الف»فخراج ربّك (7)،به«الف»،و حمزه (8)و كسائى،هر دو به «الف»خواندند.و ابن عامر هر دو بى«الف»خواند،و اصل خرج و خراج (9)يكى باشد و آن غلّه اى باشد بر سبيل[77-ر]وظيفه،و منه خراج الارض،و آن را (10)ضريبه و اتاوه (11)خوانند.نضر بن شميل گفت:ابو عمرو بن علا را پرسيدم كه فرقى هست

ص : 44


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 22.
2- .همۀ نسخه بدلها+بل.
3- .آج،لب،آل:مذكور.
4- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
5- .همۀ نسخه بدلها+يا.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:ادلّه.
7- .آط،آب،آز،مش+خير.
8- .آج،لب:همزه.
9- .همۀ نسخه بدلها+هر دو.
10- .همۀ نسخه بدلها+نيز.
11- .آب:اياره.

ميان خرج و خراج؟گفت:خراج آن بود كه بر تو واجب باشد اخراج آن از مال،و خرج آن باشد كه تبرّع كنى به اخراج آن. فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ ،اى خيره و ثوابه و رزقه،آن خير و روزى كه خداى مرا مى دهد (1)،و ثواب كه وعده مى دهد آنجا،آن بهتر است.

وَ هُوَ خَيْرُ الرّٰازِقِينَ ،و او بهترين روزى دهندگان است.

وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و تو ايشان را با راه راست مى خوانى،و اين دليل اسلام است.

وَ إِنَّ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ،و آنان كه به قيامت ايمان ندارند از اين صراط [كه] (2)ره دين حق است بر مى گردند.و«ناكب»،عادل باشد،يقال:نكب عن الحقّ اذا عدل عنه و مال،منه الرّيح النّكباء،از اين جا گويند نكباء آن باد را كه نه شمال باشد و نه جنوب نه صبا نه دبور،و گفتند:به صراط راه بهشت خواست،يعنى به بهشت ره نبرند.

وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ ،اگر ما بر ايشان رحمت كنيم،و كشف اين بلا و آفت كنيم كه با ايشان است،از قحط و وبا برداريم، لَلَجُّوا فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ ،ايشان لجاج برند و سر در گمراهى و جهالت و تعدّى نهند.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اگر ما عذاب دوزخ از ايشان كشف كنيم و ايشان را با دنيا آريم،بر سر كفر و ضلالت شوند،چنان كه گفت:... وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (3).

وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ ،ما ايشان را به عذاب بگرفتيم. فَمَا اسْتَكٰانُوا لِرَبِّهِمْ ،خاشع نشدند خداى را و تضرّع و لابه نكردند.و گفتند:مراد به عذاب قحط است و وبا.و آن كه گفت:«استكانت»،طلب سكون باشد كه گمان برد كه (4)«سين»طلب است كه در استفعل باشد خطا كرد،براى آن كه استكان (5)افتعل باشد من السّكون،و استفعل،و استسكن باشد،و بناى افتعال به معنى طلب نيامده است.

ص : 45


1- .همۀ نسخه بدلها+آنجا.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 28.
4- .همۀ نسخه بدلها+اين.
5- .همۀ نسخه بدلها تا پايان سطر بعدى چنين است:استفعل من الكون،و استفعل و فعل به يك معنى باشد اين جا، كانّه قال:كان لله لا لغيره فخضع له غاية الخضوع،و شايد كه سين طلب باشد،اى طلب و رغب ان يكون للّه، و المعنى واحد.و استفعل از سكون استسكن باشد.

حَتّٰى إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِيدٍ ،تا بر ايشان گشاديم درى خداوند عذاب سخت.عبد اللّه عبّاس گفت كه:در (1)عذاب قتل روز بدر است.مجاهد گفت:قحط است.جبّائى گفت:عذاب دوزخ است. إِذٰا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ،«اذا» مفاجات است،كه بنگرى ايشان در آن عذاب نوميد باشند.

آنگه تقريع و ملامت كرد ايشان را به تذكير (2)نعمتهاى خود بر ايشان،گفت:

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ ،و آن خداست كه بيافريد شما را گوشها و چشمها و دلها كه آلت شنيدنى و ديدنى و دانستنى (3)است. قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ ،«ما»مصدرى است،و نصب«قليلا»بر حال است،در حالى كه شما او را شكر اندك كردى (4)،و قلّت شكر شما او را حمل نكرد براى آن كه (5)نعمت از شما بازگيرد.

وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ ،و او آن خداست كه شما را بيافريد در زمين.

و الذّرء الخلق،يقال:ذرأ اللّه الخلق و برأهم و انشأهم و فطرهم و خلقهم و ابدعهم و ابتدعهم،بمعنى. وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ،و حشر شما با او خواهد بودن،و مرجع و مآب با اوست در آخرت براى جزا.

وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،او آن خداست كه احيا و امانت كند،بميراند زندگان را و زنده كند مردگان را.و اختلاف شب و روز،يعنى آمد و شد ايشان.

گفتند:اختلاف ايشان در لون-كه اين روشن است او (6)تاريك-او راست و به فرمان اوست. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عاقل نه ايد شما و خرد ندارى،يعنى كه با كسى مانيد كه خرد ندارد از قلّت تفكّر.

آنگه گفت:اين هيچ نيست، بَلْ قٰالُوا ،اينان همان (7)گفتند كه آنان كه پيش اينان بودند.

قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً ،گفتند:چون ما بميريم و خاك شويم و استخوان

ص : 46


1- .همۀ نسخه بدلها:گفت اين در.
2- .آج:تذكّر.
3- .همۀ نسخه بدلها:شنيدن و ديدن و دانستن.
4- .آج،لب،آل:اندك گوييد.
5- .همۀ نسخه بدلها:برآن.
6- .همۀ نسخه بدلها:است و آن.
7- .همۀ نسخه بدلها:همين.

شويم و گوشت از ما بشود و استخوانهاى ما در خاك پوسيده شود چون خاك، إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ ،ما را بر خواهند انگيختن و زنده كردن؟و اين بر سبيل استبعاد گفتند ازآن كه نديده بودند كه مرده اى را كه زنده شود،و انديشه نكردند كه خداى تعالى قادر است بر اختراع اجسام[77-پ]كه ايشان را بيافريند لا عن اصل،قادر باشد بر اعادت آن كه،اعادت از روى قياس آسان تر بود از ابتدا.

آنگه گفتند: لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا ،وعده دادند ما را و پدر[ان] (1)ما را اين وعدۀ بعث و نشور. مِنْ قَبْلُ ،پيش از اين.آنگه چون واقف نشدند بر حقيقت آن، گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ،اين نيست الّا فسانۀ پيشينگان،يعنى اين وعدۀ بعث و نشور فسانه اى است.

اى محمّد!تو ايشان را بر سبيل احتجاج و تنبيه بگو: لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهٰا ، اين زمين كه راست با هرچه در زمين است،اگر شما دانى؟ ايشان بگويند:به هر حال كه خداى راست،و نتوانند تا اين را منكر شوند،تو عند آن به جواب ايشان بگو كه: أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ ،پس شما انديشه نكنى كه آن كس كه قادر باشد كه در (2)زمين با هرچه در زمين است (3)بيافريند،قادر باشد بر آنكه احياى موتى كند و اعادت كند مردگان را پس ازآن كه خاك شده باشند.

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ،آنگه[گفت] (4)،بگو كه ايشان را كه:خداوند آسمانهاى هفت كيست،و خداوند عرش بزرگ (5)؟ سَيَقُولُونَ ،تا ايشان بگويند: لِلّٰهِ ،خداى راست.قرائت عامّۀ قرّاء،للّه است به خلاف ظاهر و آنچه از پس اين است همچنين للّه خواندند.و ابو عمرو و اهل بصره «اللّه»خواندند هر دو جاى (6)،وجه قرائت ايشان ظاهر است براى آن كه جواب مطابق سؤال است،ازآن كه نه در سؤال«لام» (7)است نه در جواب،و در اوّل خلاف

ص : 47


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .آج،لب،آل:هرچه در اوست.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آج،لب+تا.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .اساس:سلام،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

نكردند براى آن كه در سؤال و جواب«لام»است،فامّا وجه قرائت قرّاء فى- الموضعين،كه در سؤال«لام»نيست در جواب است،آن است كه:بر معنى حمل كردند،براى آن كه: مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ ... وَ رَبُّ الْعَرْشِ ،و (1)معنى آن باشد كه:

لمن السّماوات و لمن العرش (2)؟لا جرم در جواب بازآمد كه: لِلّٰهِ ،و مثله قول القائل لغيره (3):من مولاك؟فيقول:لفلان (4)لأنّه حكّمه (5)على المعنى،و هو لمن انت؟فيقول:

لفلان.و اگر بر لفظ حمل كند،گويد كه:فلان،بى«لام»،و هر دو روا باشد،و در كلام عرب و اشعار آنان (6)هر دو آمد،قال الشّاعر-شعر:

و اعلم انّني ساكون ميتا***اذا صار النّواعج لا تسير

فقال السّائلون لمن حفرتم (7)***فقال المخبرون لهم وزير

و اگر بر لفظ حمل كردى،«للوزير»بايستى به«لام»يعنى،القبر للوزير،و لكن بر معنى حمل كرد و گفت:الميت وزير،براى آن كه معنى«لمن حفرتم»آن باشد كه من مات فتحفرون له،فقال وزير.و قال آخر على عكس البيت الاوّل-شعر:

اذا قيل من ربّ المزالف و القرى***و ربّ الجياد الجرد قيل لخالد

كانّه قال:لمن هذه المواضع و هذه الاشياء،فقال لخالد (8).و اخفش گفت:«لام» زيادت است.

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ،بگو كه كيست كه ملك و ملكوت هر چيزى به دست اوست؟و ملكوت،فعلوت باشد من الملك،«واو»و«تا»براى مبالغت زيادت كرد،و مثله:الجبروت و الرّغبوت و الرهبوت.و هو يجير،و او حمايت كند و با جوار و پناه گيرد.و لا يجار عليه،و كس بر او حمايت نتواند كردن،كيست آن كه بر اين صفت است؟اگر دانى بگوى.

ص : 48


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .اساس:لمن الارض العرش،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:به صورت«لعزّة»هم خوانده مى شود.
4- .همۀ نسخه بدلها+اى انا لفلان.
5- .همۀ نسخه بدلها:حمله.
6- .همۀ نسخه بدلها:اشعار ايشان.
7- .مش:حضرتم.
8- .آط،آب،لب،آز،مش+و هذا البيت على وزان الآية في اللّفظ و المعنى.

سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ ،بگويند خداى راست. قُلْ فَأَنّٰى تُسْحَرُونَ ،بگو ايشان را:

[چگونه] (1)مى افريبد (2)شما را،و قيل معناه،فانّى تصرفون،شما را كجا مى برگردانند- .

بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ ،بل ما حق به ايشان آورديم (3). وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،و ايشان دروغ مى گويند.

مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ ،خداى تعالى هيچ فرزند نگرفت،و آنچه مشركان بر او گفتند (4)از اتّخاذ فرزندان از ملائكه،دروغ گفتند،و همچنين جهودان و ترسايان در عزير و مسيح. وَ مٰا كٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ ،«من»زيادت است براى تأكيد نفى،و با او هيچ خداى نبوده است.«اذا»،اين جواب شرطى محذوف است،و التّقدير:لو كان معه آلهة اذا، لَذَهَبَ كُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ ،پس ببردى[هر] (5)خداى آنچه آفريده بودى.

وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ ،و بهرى بر بهرى[78-ر]ترفّع و استعلا جستى،و اين معنى دليل ممانعت است و متكلّمان آن دو (6)دليل از اين دو آيت (7)استخراج كردند، اين آيت و قوله تعالى: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (8)... ،تا آنگه (9)گفت:

سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ (10) ،منزّه است او از آنچه ايشان او را وصف مى كنند به آن از فرزند و همتا و مانند.

عٰالِمِ الْغَيْبِ (11) ،ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر و حفص عن عاصم،«عالم الغيب»خواندند به جرّ صفت لقوله: سُبْحٰانَ اللّٰهِ ،و باقى قرّاء به رفع«ميم»خبر المبتدا المحذوف،اى هو عالم الغيب و الشّهادة،و خداى تعالى عالم است به پنهان و آشكارا. فَتَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،متعالى و افراشته (12)ازآن كه با او انباز توان گرفتن.

آنگه خداى تعالى رسول را دعا بياموخت على سبيل الرّغبة فيه و الخشوع له

ص : 49


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:مى آفريند،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
3- .آط،آب،آز،مش:آوريم.
4- .آط،آب،آج،لب،آز:گرفتند.
5- .همۀ نسخه بدلها+هر.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .آب،آج،لب،آز:روايت.
8- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 22.
9- .آل:الآية تا آنگه كه.
10- .آط،آب،آز،مش:آوريم.
11- .اساس:عالم الغيب،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
12- .آز،مش:انباشته است،آط،آب،آج،لب،مه+است.

و الانقطاع اليه،گفت بگو: قُلْ رَبِّ إِمّٰا (1)تُرِيَنِّي مٰا يُوعَدُونَ ،بار خدايا!اگر با من نمايى آن عذاب كه ايشان را به آن وعده كردند يا وعيد.

بار خدايا!مرا در جملۀ ايشان كه ظالمانند مكن،يعنى مرا با ايشان عذاب مكن.و اين آيت دليل است بر آنكه آنچه دانند كه خداى تعالى خواهد كردن لا محاله يا نخواهد كردن از او بخواهند به دعا بر سبيل خشوع و خضوع و تعبّد،چه اگر رسول اين دعا كردى و اگر نه خداى تعالى او را در جملۀ كافران هلاك نكردى،كه اين (2)ظالمى كند يا جاهلى.

وَ إِنّٰا عَلىٰ أَنْ نُرِيَكَ مٰا نَعِدُهُمْ لَقٰادِرُونَ ،آنگه گفت:ما قادريم و توانيم كه با تو نماييم آنچه ايشان را به آن وعيد مى كنيم از عذاب و هلاك،يعنى تعجيل كنيم تا تو ببينى،و لكن براى مصلحت تكليف را تأخير كرديم تا قيامت.

آنگه رسول را-عليه السّلام[گفت] (3):تو دفع سيّئه به چيزى كن كه نيكوتر باشد،يعنى جواب ايشان و مدافعت با ايشان و منازعت با كافران بر نيكوتر وجهى كن،يعنى چون ايشان سخنهاى منكر گويند،تو در برابر آن (4)حجّت گو،و موعظه (5)كن تا باشد كه ايشان[را]صرف كند بر وجه لطف از آنچه مى كنند و مى گويند.آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَصِفُونَ ،ما عالم تريم به آنچه ايشان وصف مى كنند و مى گويند تا بحقّ ايشان رسم (6)و جزا به سزا (7)در كنار ايشان كنم.

آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت بگو-و او را دعا و تضرّع بياموخت:

ربّ اعوذ بك من همزات الشّياطين. ،من پناه با تو مى دهم از اشارات (8)و وسوسۀ شياطين و ديوان، و اصل الهمز الضّرب و الدّفع (9)،و منه المهماز للحديدة في اسفل الخفّ،براى آن كه بر چهارپاى زنند،و الهمز و الغمز و الرّمز نظاير،جز كه همز سخت تر (10)باشد،و غمز

ص : 50


1- .اساس:ان ما،با توجّه به آط و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+با.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .اساس:دربران،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مواعظت.
6- .همۀ نسخه بدلها:برسم.
7- .آج،لب،آل:و سزا.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آل:اشارت،آل:اساءت.
9- .آط،آب،آج،لب،آل:الرّفع.
10- .آط،آج،لب،آل:سختر.

آسان تر،و رمز از هر دو كمتر.

وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ ،و بار خدايا!پناه با تو مى دهم ازآن كه شياطين بر من حاضر آيند و مرا وسواس و اغوا كنند و از حق مشغول گردانند مرا.

حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ،تا آنگه كه حاضر آيد يكى از ايشان را مرگ،گويد: رَبِّ ،بار خداى من (1)!مرا با دنيا برى و بازگذارى،يعنى ربّ ارجعون الى الحياة،اين معنى در در مرگ گويد.اگر گويند چگونه گفت: رَبِّ ارْجِعُونِ ،خطاب با خداى است-جلّ جلاله-و او يكى است،و اين ضمير جمع چراست؟گوييم:دو وجه گفتند در اين:يكى آن كه،جمع بر سبيل تعظيم كرد حملا على قوله: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ (2)... ،و إِنّٰا أَوْحَيْنٰا (3)... ،و غير ذلك.و وجهى ديگر آن كه، دعاى خداى راست،«ارجعون»خطاب با فرشتگان است و ايشان جمعى (4)باشند.

لَعَلِّي أَعْمَلُ صٰالِحاً فِيمٰا تَرَكْتُ ،تا همانا كه من عملى كنم صالح در اين كه رها كرده ام و عذرى خواهم آن تقصير را كه كرده ام و تلافى كنم آن تفريط كه كرده ام (5). كَلاّٰ ،كلمۀ زجر و ردع است،يعنى حاشا و هرگز نباشد. إِنَّهٰا كَلِمَةٌ ،و قيل معناه:حقّا انّها (6)قسم است،و«انّ»جواب او،يعنى حقّا كه اين كلمتى است كه او مى گويد به زبان و آن را حقيقتى نيست.و(انها)،ضمير كلمه است-ضمير قبل الذّكر على شريطة التّفسير. وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،و از پس (7)ايشان برزخى است تا به روز قيامت كه ايشان را حشر كنند[و] (8)برانگيزند.و بيان كرديم كه«وراء»دو معنى دارد:يكى خلف،[78-پ]و يكى قدّام،و اين به معنى قدّام است،قال الشّاعر-شعر:

أ ليس ورائي ان تراخت منيّتي***لزوم العصا تحنى عليها الاصابع

و برزخ،حاجز و مانع باشد،قال اللّه تعالى: بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ (9)،يعنى مانع

ص : 51


1- .اساس:بار خدايا من،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .سورۀ قدر(97)آيۀ 1.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 163،همۀ نسخه بدلها+و انّا ارسلنا.
4- .همۀ نسخه بدلها:جمع.
5- .اساس:كرده ايم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+كلمه.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:پيش.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 20.

باشد ايشان را از رجوع كه مصلحت اقتضا نكند رجوع ايشان با دنيا،اين قول مجاهد است.عبد اللّه عبّاس گفت:حجاب باشد.سدّى گفت:اجل باشد.قتاده گفت:

بقيّه دنياست.ابن زيد گفت:آن مدّت كه از ميان مرگ و بعث باشد.ابو امامه گفت:مراد گور است،و گفتند:امهال باشد.

روايت كردند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت كه:چون مؤمن فريشتگان مرگ را ببيند،او را گويند:اختيار كنى تا تو را بازگذاريم تا با دنيا روى-بر طريق امتحان؟گويد:نه كه دنيا سراى بلا و محنت است،بل قد[و] (1)ما الى اللّه تعالى،بل خواهم تا قدوم من بر خداى باشد.و امّا كافر چون فريشتگان را بيند گويد: رَبِّ ارْجِعُونِ -الآية،و اين خبر قوّت قول آن كس باشد كه گفت:خطاب با فريشتگان است.

فَإِذٰا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ -الآية،چون صور دردمند از ميان ايشان نسب (2)نباشد (3)،يعنى روز قيامت به نسب فخر نيارند چنان كه در دنيا. وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ ،و يكدگر را نپرسند.ابو العاليه گفت اين مانند آن است كه گفت: وَ لاٰ يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (4).ابن جريج گفت:معنى آن است كه در قيامت كس به نسب چيزى نخواهد و توسل نكنند خويشان به يكديگر از جهت نسب و قرابت.

و خلاف كردند (5)كه مراد به آيت كدام نفخه است؟عبد اللّه عبّاس گفت كه:

اين به نفخ اوّل باشد كه: ...فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (6)... ،عند آن حال، فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ .امّا روز قيامت چنان باشد كه: ...ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرىٰ فَإِذٰا هُمْ قِيٰامٌ يَنْظُرُونَ ، وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ (7)، يعنى در نفخۀ اوّل يكديگر را نپرسند،و در دوم يكديگر را پرسند تا در آيات مناقضه نباشد.

ص : 52


1- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .اساس:بسدن،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آل:نسب سلب باشد.
4- .سورۀ معارج(70)آيۀ 10.
5- .همۀ نسخه بدلها+در آن.
6- .سورۀ زمر(39)آيۀ 68.
7- .سورۀ صافات(37)آيۀ 28،و سورۀ طور(52)آيۀ 25.

عبد اللّه مسعود گفت كه:اين در نفخۀ بازپسين باشد در قيامت.زاذان گفت:در نزديك عبد اللّه مسعود شدم،جماعتى توانگران (1)در پيش او بودند با جامه هاى خز و بردهاى يمنى.من (2)خواستم كه نزد (3)او روم،مرا تمكين نكردند.من گفتم:اى عبد اللّه مسعود!اين براى آن است كه (4)مردى عجمى ام (5)،مرا دور كرده اى و اينها را نزديك؟مرا گفت:پيش (6)درآى،و مرا بر خود بنشاند چنان كه ميان من و او كس نبود،آنگه گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى بفرمايد تا دست بنده و پرستار گيرند و منادى بر او ندا كند-على رءوس الاشهاد:هذا فلان بن فلان،اين فلان است پسر فلان است،هركس را كه پيش او حقّى است بياييد و مطالبه كنيد.

اصحاب حقوق كه بر او حقوق (7)دارند شادمانه شوند،تا زن بيايد و در شوهر آويزد و برادر در برادر و پدر در فرزند،آنگه بر خوانند: فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ ، خداى تعالى مى گويد:حقّ اينان بده.گويد:بار خدايا!از كجا آرم؟دنيا رفت و مال دنيا فانى شد،و مرا چيزى نيست كه با ايشان دهم.حق تعالى گويد:از ثواب و (8)اعمال او بگيرى (9)و به اصحاب حقوق دهى به مقدار حقّ ايشان تا خشنود شوند.آنچه او را باشد بگيرند و به مدّعيان حقها دهند،اگر او را مثقال حبّة من خردل حسنه اى (10)بماند،خداى تعالى آن را مضاعف كند و به آن به بهشت برد او را،آنگه بر خوانند (11)كه: ...لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (12).

و اگر بنده اى شقى باشد فرشتگان گويند: (13)او را عملى نيست،يا عملى نماند او را به مقدار آن كه در برابر حقّ ايشان افتد،گويد (14):گناهان ايشان بگيريد و بر او نهيد (15)، او را به گناه خود و ايشان به دوزخ بريد.اين قول اصحاب حديث است و مذهب

ص : 53


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز مش:توانگر.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر.
4- .همۀ نسخه بدلها+من.
5- .همۀ نسخه بدلها:اعجمى ام.
6- .آط،آج،لب،آل،مش:پيشتر.
7- .همۀ نسخه بدلها:حقّ.
8- .آط،آب،آز،مش:ندارد.
9- .آل:برگيرى.
10- .همۀ نسخه بدلها:حسنتى.
11- .همۀ نسخه بدلها:برخواند.
12- .سورۀ نساء(4)آيۀ 40.
13- .همۀ نسخه بدلها+بار خدايا.
14- .مش+خداى تعالى.
15- .همۀ نسخه بدلها+و.

اصحاب اخبار.امّا آنچه مذهب محقّقان است آن است كه (1):عمل كسى به كسى ندهند،و به گناه كس كس را نگيرند،لقوله-عزّ و جلّ: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (2)... ،و قوله تعالى: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (3)،و قوله-تبارك و تعالى اسمه: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً (4)... ،و مانند اين آيتها كه[79-ر]قرآن به آن مشحون است،و به خبر واحد ظاهر اين آيتهاى محكم رها نكنند (5).امّا اصحاب مظالم-كه مردمان را بر ايشان حقّى باشد-خداى تعالى از اعواض (6)آن ظالم (7)ايشان را خشنود كند،و آن كه ايشان (8)ثواب اعمال گفتند،اين انتصاف (9)كه باشد به اعواض آلام باشد ميان ايشان.

اگر گويند:چه گويى اگر اعواض ايشان بازو (10)وفا نكند؟گوييم:خداى تعالى تمكين نكند ظالم را از (11)ظلم،الّا آنگه كه داند كه او را چندانى عوض ثابت حاصل مستحقّ است (12)به مظلوم شايد دادن.و مذهب ابو القاسم البلخى آن است كه:خداى تمكين كند چون داند كه در قيامت بمانند اين (13)بر او تفضّل خواهد كردن كه مقابله توان كردن.ابو هاشم گفت:اين مذهب معتمد نيست،براى آن كه تفضّل واجب نيست،و انتصاف واجب است،و واجب (14)نشايد كه موقوف باشد بر ناواجب،خداى آنگه تمكين كند كه داند كه او را چندانى زندگانى خواهد بودن كه چندانى الم به او رسد كه او چندانى عوض را مستحق شود كه با ظالم (15)توان دادن،گوييم او را كه:اين مذهب باطل است به آنچه مذهب ابو القاسم به آن باطل كردى (16)،براى آن كه چنان كه تفضّل واجب[نيست] (17)بر خداى،اگر نكند او را باشد و انتصاف

ص : 54


1- .همۀ نسخه بدلها+ثواب.
2- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 18.
3- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 7 و 8.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 44.
5- .همۀ نسخه بدلها:نتوان كردن.
6- .مش:عوض.
7- .همۀ نسخه بدلها:اين ظالمان.
8- .همۀ نسخه بدلها+را.
9- .همۀ نسخه بدلها+با.
10- .همۀ نسخه بدلها:به آن.
11- .همۀ نسخه بدلها:ظالم نكند از.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.
13- .همۀ نسخه بدلها:آن.
14- .مش+را.
15- .همۀ نسخه بدلها:مظلوم.
16- .آج،لب،آل:باطل گردند.
17- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

ناكرده بماند،از اين جا نيز تبقيه[واجب نيست] (1)،و خداى راست كه نكند و انتصاف ناكرده بماند،پس درست در اين باب مذهب (2)مرتضى است-رحمة اللّه عليه-كه گفت:خداى تعالى هيچ ظالم را تمكين نكند از ظلم الّا آنگه (3)او را چندانى عوض باشد ثابت مستحق كه در حال انتصاف توان گرفت (4)ميان ظالم و مظلوم.

فَمَنْ (5)ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ ،هركس كه او را ترازوى حسناتش گران بود،يعنى هركس كه او را حسنات (6)بسيار باشد چنان كه اگر از روى مثل در ترازو نهند،ترازو به آن گران شود (7). فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،ايشان ظفريافتگان (8)،رستگاران باشند.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ ،و هركس را كه برعكس اين ترازوى حسنات (9)سبك باشد، فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ،ايشان آنان باشند كه خويشتن را زيان كرده باشند،يعنى نقصان حظّ خود كرده باشند از ثواب.و اصل خسران،نقصان بود. فِي جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ ،در دوزخ هميشه باشند.

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ ،آتش رويهاى ايشان مى سوزد،و«لفح»،سوختن باشد.

وَ هُمْ فِيهٰا كٰالِحُونَ ،و ايشان در دوزخ ترش روى باشند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.بعضى دگر گفتند كه:«كلوح»،آن باشد كه لبها از دندانها باز شود چنان كه دندانها پديد آيد.عبد اللّه مسعود را گفتند كه:«كلوح»،چه باشد؟گفت:سر گوسپند بريان كرده ديده باشى دندانها پيدا شده باشد همچنان باشد،قال الاعشى-شعر:

و له المقدم لا مثل له***ساعة الشّدق عن النّاب (10)كلح

ابو الهيثم روايت كند از ابو سعيد خدرىّ كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت در (11)آيت قوله:تلفح وجوههم النّار،گفت:چون آتش به او رسد لب زورين (12)او براساس

ص : 55


1- .:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .آب،آز،مش+سيّد.
3- .آط،آب،آز،مش+كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
5- .اساس:و من،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:حسناتش.
7- .آج،لب،آل:به آن گيرد.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .آل،مش:حسناتش.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها:النّار.
11- .همۀ نسخه بدلها+اين.
12- .آل:زبرين،آج،لب،مش:زيرين.

بالا جهد چنان كه به ميان سرش رسد،و لب زيرين او چندانى فروفتد تا به نافش رسد.

قوله: أَ لَمْ تَكُنْ ،در كلام محذوفى هست،و التّقدير:يقال لهم،عند آن حال ايشان را گويند كه:نه آيات (1)بر شما مى خواندند و شما به آن تكذيب مى كردى و دروغ مى داشتى؟ ايشان به جواب گويند: رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَيْنٰا شِقْوَتُنٰا (2).كوفيان جز عاصم خواندند:«شقاوتنا»به«الف»و فتح«شين».و باقى قرّاء: شِقْوَتُنٰا ،به كسر «شين»بى«الف»،بار خدايا!شقاوت بر ما غالب شد،و شقاوت مضرّتى باشد كه به عاقبت برسد (3)[و سعادت منفعتى باشد كه به عاقبت برسد (4)] (5)و اين كس كه او در رنجى عظيم باشد از بيمارى و جز آن گويند:شقىّ بكذا،و آن كس كه از كسى منتفع نبود (6)به چيزى،گويند:شقىّ است به او،قال الشّاعر-شعر:

و اني شقىّ باللّئام و لا ترى (7)***شقيّا بهم الّا كريم الشّمائل

و قال آخر-شعر:

تشقى اناس و تشقى آخرون بهم***و يسعد اللّه اقواما باقوام

و معصيت را شقاوت براى آن خواند كه عاقبت آن دوزخ باشد و عقاب او.و بعضى دگر گفتند:مراد به شقاوت آن عذاب است كه ايشان در آن باشند. وَ كُنّٰا قَوْماً ضٰالِّينَ ،و ما در دار دنيا گروهى بوديم از ره راست گمره شده (8)و بازمانده.

و آنگه در دعا (9)تمنّاى محال كردند (10): رَبَّنٰا [79-پ] أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا ،بار خدايا! ما را (11)از اين دوزخ بيرون آر و با دنيا بر،اگر ما بر سر نافرمانى و معصيت شويم،پس ما ظالم باشيم،و با آن كه اين گويند روا باشد كه اگر ايشان را با دنيا آرند با سر معصيت شوند،براى آن كه شهوت عاجل باشد و مهلت در پيش باشد،و به انواع

ص : 56


1- .همۀ نسخه بدلها+ما.
2- .اساس:شقاوتنا،با توجّه به آط و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .آج،لب،آل:به عافيت نرسد.
4- .آج،لب،آل:به عافيت برسد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .لب:شود.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:يرى.
8- .همۀ نسخه بدلها:گمشده.
9- .آط،آج،لب،آل+و.
10- .همۀ نسخه بدلها:گيرند و گويند.
11- .اساس:مرا،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،و معنى آيه،تصحيح شد.

غرور (1)مغتر باشند و ملجأ نباشند (2)با آنچه كنند،از اين جا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (3).حسن بصرى گفت:اين آخر كلام دوزخيان باشد.

نيز از پس اين تمكين نكنند ايشان را از سخن گفتن،بل گويند: اِخْسَؤُا فِيهٰا ، دور (4)شوى در دوزخ،و قول العرب:«خسأت الكلب»،اى قلت له اخسأ،اى ابعد (5)بعد غيرك من الكلاب،يعنى دور شو چنان كه سگان ديگر دور (6)،و مثله (7)قوله تعالى: كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (8).و الخسأ الابعاد بمكروه،و چنان مى نمايد كه اين فعل هم لازم است هم متعدّى. وَ لاٰ تُكَلِّمُونِ ،با من سخن مگويى.گفتند:اين بر سبيل اذلال و اهانت باشد و مبالغت در مكروه.و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،در اين باب سخن مگويى كه اين مسموع نخواهد بودن و عذاب از شما مدفوع و مرفوع نخواهد بودن.

إِنَّهُ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبٰادِي يَقُولُونَ ،«ها»في«انّه»ضمير شأن و امر است،كه شأن و امر چنان فتاد كه گروهى از بندگان من در دار دنيا مى گويند (9)در وقت تضرّع و دعا: رَبَّنٰا ،بار خدايا!ما ايمان آورديم،بيامرز ما را و بر ما رحمت كن،و تو بهترين رحمت كنندگانى.

شما كه كافرانى،ايشان را با اين گفتار سخريّت گرفتى و بر ايشان استهزاء كردى تا به حدّى رسانيدى كه از استهزاء بر ايشان (10)ذكر من فراموش كردى (11)آنگه براى آن كه نسيان ذكر خداى عند سخريّت به ايشان بود و اشتغال به آن،نسيان آن را حوالت با مؤمنان كرد لوقوع ذلك عند السّخريّة منهم و الاستهزاء بهم،چنان كه گفت در سورة التّوبة: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ ،اى هذه

ص : 57


1- .اساس+در،به قياس با همۀ نسخه بدلها و فحواى عبارت،زايد مى نمايد.
2- .اساس:باشند،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 28.
4- .آج،لب،آل:در.
5- .مش+كما.
6- .همۀ نسخه بدلها+اند.
7- .همۀ نسخه بدلها:منه.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 65.
9- .همۀ نسخه بدلها:مى گفتند.
10- .همۀ نسخه بدلها+كه از ياد شما ببردند ذكر من،يعنى.
11- .همۀ نسخه بدلها+به آن سبب.

السّورة إِيمٰاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (1)-الآية،گفت:سورت مؤمنان را ايمان بيفزود و كافران را كفر،يعنى مؤمنان عند نزول سورت،ايمان بيفزودند و كافران را كفر،، و لكن بر توسّع حوالت به سورت كرد،و مانند اين بسيار است. وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ ،و از ايشان و دعا و گفتار (2)ايشان مى خنديدى (3).كوفيان خواندند مگر عاصم:«سخريّا»به ضمّ«سين»اين جا و در سورۀ ص (4)،و باقى قرّاء هر دو جا به كسر«سين»خواندند.

خليل و سيبويه گفتند:هما لغتان (5)،نحو درّىّ و درّىّ،و لجّىّ و لجىّ،و كرسىّ و كرسىّ.و كسائى و فرّاء گفتند:ميان ايشان فرق است،و آن آن است كه چون به كسر گويى،معنى استهزاء باشد از گفتار،و چون به ضم گويى معنى تسخير و تذليل و استعباد باشد.

إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا ،من جزا دادم ايشان را،يعنى مؤمنان را.و جزاء، مقابلۀ عمل باشد به آنچه بر او مستحق باشند (6)از ثواب يا عقاب (7)،و قوله: بِمٰا ،«ما» مصدرى است،اى بصبرهم. أَنَّهُمْ هُمُ الْفٰائِزُونَ ،حمزه و كسائى خواندند:«انّهم» بكسر الالف على الاستيناف،و باقى قرّاء خواندند:«انّهم»،به فتح«الف»تعليقا بالجزاء،اى جزيتهم اليوم الفوز[بالجنّة] (8)،گفت:من ايشان را براى (9)صبرى كه براى من كردند در (10)بلا و محنت شما را (11)رستگارى دادم ايشان را و ظفر به بهشت.

قٰالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ ،گويد خداى تعالى آن كافران را كه:شما چند گاه در زمين مقام كردى؟ در اين خلاف كردند كه مراد به مقام در زمين چيست؟بعضى گفتند:مدّت

ص : 58


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 124 و 125.
2- .همۀ نسخه بدلها+و تضرّع.
3- .آج،آب،لب:مى خنديدند،آز،آل،مش:مى خنديد.
4- .اساس:المؤمن،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و با توجّه به موضع شاهد،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+بمعنى.
6- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
7- .آب:عتاب.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+آن.
10- .همۀ نسخه بدلها:بر.
11- .آط،آب،آز،مش:ندارد.

مقام ايشان خواست در دار دنيا. [ايشان جواب دهند كه: يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،روزى يا بهرى از روزى. فَسْئَلِ الْعٰادِّينَ ،از شماركنان بپرس.سؤال كردن (1)بر اين قول (2)چگونه گويند:ما در دنيا روزى بوديم يا بهرى از روزى؟از اين دو جواب] (3)گفتند:

[يكى آن كه ] (4)،خداى (5)از ياد ايشان ببرد كه چندگاه در دنيا بودند و يا از شدّت و عذاب مدّت مقام در دنيا فراموش كنند (6)،گفتند:اين براى استدلال (7)و استحقار گويند،يعنى بس مقام نبود ما را در دنيا به اضافت با لا يتناهى (8).و گفتند:مراد مقام ايشان است در گور.ايشان[را] (9)گويند:چند گاه است تا شما در شكم زمينى اين جا (10)؟ ازآنجا كه مرده باشند و ندانند،گويند: يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،روزى يا بهرى از روزى. فَسْئَلِ الْعٰادِّينَ ،اين معنى از شمار كنان (11)بپرسى،و گفتند:مراد آن است كه فسئل الملائكة،اين معنى از فرشتگان پرس[80-ر]كه ايشان حصر اعمال بندگان دانند.حمزه و كسائى خواندند:قل كم لبثتم،و قل ان لبثتم در[هر] (12)دو [جاى] (13)بر صيغت امر،و در مصاحف ايشان بى«الف»است.و باقى قرّاء(قال) خواندند به«الف»مگر ابن كثير كه او اوّل«قال»خواند بر خبر،و دوم«قل»خواند بر امر.

قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ ،خداى گويد ايشان را كه:شما مقام نكردى مگر اندكى اگر دانى،[و بر قرائت آنان كه«قل»خواندند،معنى آن باشد كه:يا محمّد!بگو،يا خطاب با ملائكه باشد،و جواب همچنين حوالت بر اينان باشد] (14).

أَ فَحَسِبْتُمْ ،آنگه خطاب كرد با جملۀ خلقان،گفت:شما پنداشتى كه ما شما را به بازى آفريديم؟سيبويه گفت:نصب او بر مصدر است،و التّقدير:عابثين.

ابو عبيده گفت:صفت مصدرى محذوف است،اى خلقا عبثا.بعضى دگر گفتند:بر

ص : 59


1- .آج،لب،آز،مش:سؤال كردند.
2- .مش+كه.
3- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
5- .اساس+را،به قياس با همۀ نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .اساس:استقلال،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:پادشاهى،به قياس با نسخه آط تصحيح شد،آج،لب،آل،مش:بما لا يتناهى.
9- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
11- .آج،لب،آل:شمارندگان.
12- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.

مفعول له است (1). وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ ،و شما را با ما نخواهند آوردن.

و در خبر است كه:اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-در بعضى خطب خود گفت:

يا ايّها النّاس اتّقوا اللّه فما خلق امرء عبثا فيلهو (3)و لا اهمل سدى فيلغو (4). و[گفت:اى مردمان از خداى بترسى كه هيچ كس را به هرزه نيافريدن (5)تا بازى كند،و فرونگذاشتند تا محال گويد] (6).اوزاعى گفت شنيدم كه:خداى را تعالى فرشته اى است كه مى گويد هر روز:

الا ليت الخلق لم يخلقوا ،يا (7)كاشك (8)خلقان را نيافريده بودندى،و يا كاشك چون (9)بيافريدند بدانستندى كه ايشان با چه كار را (10)آفريده اند، تا انديشه كردندى كه ايشان چه مى كنند و در ميان چه اند.

امّا اختلاف علما در آن كه غرض خداى تعالى در خلق عالم چه بود،و آنچه روايت كردند كه:عالم براى محمّد و آل محمّد آفريد،و همه خلقان در وجود بر ايشان طفيل اند،و حديث آدم-عليه السّلام-و آن كه خداى تعالى او را گفت:لولاهم لما خلقتك،اگر نه ايشانندى من خود تو را نيافريدمى،اين بر سبيل ابانت فضل و مبالغت منقبت ايشان است،و درست آن است كه:خداى تعالى خلقان را براى نعمت بر ايشان آفريد،چه غرض او در خلق جمادات نفع احياء است،و غرض او در خلق احياء،نفع مكلّفان است عاجلا و آجلا تا به بهرى منتفع شوند و در بعضى نظر كنند و تحصيل معارف كنند و به آن مستحقّ ثواب شوند.

محمّد بن خالد البرقىّ روايت كرد از پدرش از محمّد بن ابى نصر كه از صادق -عليه السّلام-پرسيدند:خداى تعالى خلقان را چرا آفريد؟گفت:براى آن كه تا نعمتها (11)كه در لم يزل مقدور او بود اظهار كند خلقان را در لا يزال،و افاضۀ احسان

ص : 60


1- .همۀ نسخه بدلها+و اين بهتر است.
2- .آط،آل،مش،مه+على.
3- .اساس:فليلهوا،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .اساس:فليلغوا،با توجه به نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آب،آز،مه:نيافريدند،آج،لب،آل،مش:نيافريد.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .آط،آج،لب،مه:ايا،آل:آيا.
8- .همۀ نسخه بدلها+تا.
9- .آط،آب،آز،مش،مه+ايشان را،آج،لب،آل+اينان را.
10- .آج،لب،آز،آل،مش:ايشان را به چه كار.
11- .آب،آز:نعمتهاى.

خود بر ايشان.آنگه گفت:

انّ اللّه تعالى خلق الخلق و كان (1)غنيا عن خلقهم لم يخلقهم لجرّ منفعة و لا لدفع مضرّة و لكن خلقهم و احسن اليهم و ارسل اليهم الرّسل ليفصلوا بين الحقّ و الباطل فمن احسن كافاه بالجنّة و من اساء كافاه بالنّار ،گفت:

خداى تعالى خلقان را بيافريد و از ايشان مستغنى بود،نه براى جرّ منفعتى آفريد ايشان را و نه براى دفع مضرّتى،بيافريد ايشان را و پيغامبران فرستاد به ايشان،و بيان حلال و حرام كرد ايشان را،تا فصل و تميز كنند ميان حق و باطل،و هركه احسان كند او را مكافات كند به بهشت،و هركه اساءت كند مكافات كند او را به دوزخ.

محمّد بن على التّرمذىّ گفت:خداى تعالى خلقان را براى عبادت آفريد تا او را پرستند و او ثواب دهد ايشان را برآن.اگر عبادت (2)كنند،امروز بندگانى باشند آزاد كرام،و فردا آزادانى باشند پادشاه در دارالسّلام.و اگر (3)عبادت او رها كنند،امروز بندگانى گريخته سفله لئام باشند،و فردا بندگانى در بند و زندان در ميان اطباق (4)نيران.امّا قوله تعالى: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (5)،بر حقيقت غرض خداى تعالى نه رنج مكلّفان است،غرض او آن است كه:از اين عبادت به منزلتى رسند كه ممكن نيست و در حكمت نيكو نيست ايشان را به آن نعمت رسانيدن،الّا از آن طريق-چنان كه در كتب اصول بيان كرده است (6).

آنگه ثناى خود گفت تا ما را بياموزد كه بدون چگونه ثنا بايد گفتن (7): فَتَعٰالَى اللّٰهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ،بلندقدر است خداى-جلّ جلاله-و او پادشاهى است به درستى و راستى. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خداى،خدايى نيست،و او خداوند عرش كريم است، و مراد به كريم در آيت مكرّم و معظّم است.

ص : 61


1- .اساس:فى مكان،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+او.
3- .همۀ نسخه بدلها+امروز.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل+و.
5- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 56.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه خداى تعالى خواست،تا آنچه به مكلّفان دهد در بهشت بر سبيل استحقاق دهد مقرون به تعظيم و تبجيل و در حكمت نيكو نباشد تا مستحق را تعظيم كردن،پس تكليف كرد ايشان را تا به تحمّل آن مستحق شدند تا آن نعمت بر بليغتر وجهى برساند.و اين از غايت كرم اوست تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+گفت.

وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ ،گفت:هركس كه (1)با خداى خدايى را خواند كه او را برآن حجّتى و برهانى نباشد،حساب و شما را و به نزديك خداى باشد،و معنى آن است كه:هركس كه اين معنى كند،خود او را برهان و حجّت نباشد،[80-پ]و مثله قوله-عزّ و جلّ: وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ (2)... ،و كشتن پيغامبران جز به ناحق نباشد،و مثله قول الشّاعر-شعر:

على لاحب لا يهتدى بمناره***

اى لا منار هناك فيهتدى به،و اين را و اخوات او را شرح تمام رفته است، وجهى ندارد اعادت كردن. إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الْكٰافِرُونَ ،كه شأن و كار چنان افتاد كه كافران را فلاح و ظفر و بقا نباشد.

آنگه رسول را و امّت (3)را دعا آموخت،گفت: وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ- الرّٰاحِمِينَ ،بگو بار خدايا!بيامرز و ببخشاى و تو بهترين بخشايندگانى،چه بخشايش همه از بخشايش تو است،و هركه ببخشايد منّت نهد،و بخشايش تو بى منّت باشد.

حنش بن عبد اللّه الصّغانى (4)گفت:عبد اللّه مسعود روزى به مبتلايى بگذشت،بر او رفت و اين آيات من قوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً... ،تا به آخر سورت در گوش او خواند،نيك شد و برپاى خاست.رسول-عليه السّلام-گفت:چه خواندى در گوش او؟گفت:اين آيتها.رسول-عليه السّلام-[گفت] (5):به آن خداى كه جان من به امر وى است،اگر بنده اى از سر يقين و ايمان اين بر كوه خواند از جاى بشود (6).

ص : 62


1- .آط،آج،لب،آل+او.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 112.
3- .همۀ نسخه بدلها+او.
4- .همۀ نسخه بدلها:حبش بن عبد اللّه الصّغانى.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آل+به بركت و عظمت اين آيات.

سورة النّور

اشاره

بدان كه اين سورت مدنى است بلا خلاف،و شصت و چهار آيت است در كوفى و در بصرى،و شصت و دو (1)مدنى،و هزار و سيصد و بيست و شش كلمت است،و پنج هزار و ششصد و هشتاد حرف است.

و روايت است از امامه (2)از ابى كعب كه ابى كعب گفت (3)كه پيغامبر-صلّى اللّه عليه و آله-گفت (4):هركه سورة النّور بخواند،خداى تعالى او را به عدد هر مؤمنى كه بود و (5)باشد از گذشتگان و آيندگان ده حسنه او را بنويسد.

هشام بن عروة از عائشه روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:زنان را بر غرفه ها منشانى و ايشان را نوشتن مياموزى،دوك رشتن بياموزى[و سورة النّور] (6).

سوره النور (24): آیات 1 تا 10

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا وَ فَرَضْنٰاهٰا وَ أَنْزَلْنٰا فِيهٰا آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) اَلزّٰانِيَةُ وَ اَلزّٰانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (2) اَلزّٰانِي لاٰ يَنْكِحُ إِلاّٰ زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ اَلزّٰانِيَةُ لاٰ يَنْكِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ (3) وَ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (4) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِينَ (6) وَ اَلْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَيْهِ إِنْ كٰانَ مِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا اَلْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (8) وَ اَلْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اَللّٰهِ عَلَيْهٰا إِنْ كٰانَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (9) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ حَكِيمٌ (10)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر سورتى فروفرستاديم و فريضه كرديم آن را و فروفرستاديم در او آياتى روشن تا همانا شما انديشه كنى (7).

ص : 63


1- .همۀ نسخه بدلها+در.
2- .همۀ نسخه بدلها:ابو امامه.
3- .همۀ نسخه بدلها:كه گفت.
4- .آب،آل،مش+كه.
5- .آل:بوده.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد،آل+تعليم كنى.
7- .آج،لب،آل:پند گيريد.

[81-ر] زن زناكننده و مرد زانى (1)بزنى هريكى را از ايشان صد تازيانه،و نبايد تا بگيرد شما را به آن رحمتى در دين خداى اگر شما ايمان دارى به خداى و روز بازپسين،بايد تا حاضر آيند به عذاب ايشان گروهى از مؤمنان.

مرد زناكننده بزنى نكند مگر زن زناكننده را يا مشرك را،و زن زناكننده نكاح نكند مگر مرد زناكننده يا بت پرست (2)و حرام كردند (3)آن را بر مؤمنان.

و آنان كه تهمت كنند زنان پارسا را،پس نيارند چهار گواه،بزنى ايشان را هشتاد تازيانه،و نپذيرى براى ايشان گواى هرگز،و ايشان (4)ايشان فاسقانند.

مگر آنان كه توبه كنند از پس آن و نيك شوند كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

[81.پ] و آنان كه تهمت كنند زنان خود را،و نباشد ايشان را گواهان الّا خويشتن گواهى يكى از ايشان چهار گواه باشد يعنى سوگند (5)به خداى كه او از راست گران (6)است.

و پنجم آن كه لعنت (7)خداى برو باد اگر (8)از جملۀ دروغ زنان است.

ص : 64


1- .آط،آج،لب:زن و مرد زناكننده.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .همۀ نسخه بدلها:كرده اند.
4- .آج،لب،آل،مش:آنان.
5- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:چهار سوگند باشد.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:راستگويان.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:خشم.
8- .اساس:كه،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و بازدارد (1)از او (2)عذاب كه سوگند خورد چهار سوگند به خداى كه او از جملۀ دروغ زنان است.

و پنجم آن كه خشم خداى بر او باد اگر (3)از راست گران است.

و اگر نه رحمت خداى استى بر شما و بخشايش او،و آن كه (4)خداى توبه پذيرنده است و محكم كار.

قوله تعالى: سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا ،رفع«سورة»بر خبر مبتداى محذوف است، و التّقدير:هذه سورة انزلناها (5)،اى هذه[سورة] (6)منزلة،اين سورتى است كه ما آن را فروفرستاديم.و طلحة بن مصرف در شاذّ خواند،سورة انزلناها،على تقدير انزلنا سورة انزلناها،و قيل:على معنى اتّبعوا سورة انزلناها. وَ فَرَضْنٰاهٰا ،ابن كثير و ابو عمرو به تشديد«را»خواندند من التّفريض و هو لتكثير الفعل.ابو عمرو گفت:معنى اين قرائت (7)آن است كه:فصّلناها،ما آن را تفصيل داديم و مفصّل و مبيّن كرديم [82-ر].بعضى دگر گفتند كه،معنى آن است كه:در او حلال و حرام بسيار كرديم.و بعضى دگر گفتند (8):تشديد براى تأييد احكام است از وقت نزول تا به قيام ساعت (9).و باقى قرّاء،به تخفيف«را»خواندند من الفرض،و اصل فرض قطع باشد بتقدير،و فرضه (10)گويند آن حزّه را كه زه كمان در او افگنند.و سورت در كلام عرب منزلتى باشد از منازل شرف (11)،قال الشّاعر-شعر:

أ لم تر انّ اللّه اعطاك سورة***ترى (12)كلّ ملك دونها يتذبذب

ص : 65


1- .آط،آب،مش:بازدارند.
2- .آج،لب،آل:از زن.
3- .آج،لب+باشد مرد.
4- .آب:او،به درستى كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+على تقدير انزلنا سورة انزلناها.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:منزل.
8- .آج،لب،آز،آل+به.
9- .آل:قيامت.
10- .همۀ نسخه بدلها:فريضه.
11- .اساس:اشرف،با توجّه به آط تصحيح شد.
12- .اساس:به ذى،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

و الفرض،ايضا التّقدير،و منه يقال للطّاعة المقدّرة على وجه فريضة،و حكم (1)فعل و ترك او از عرف شرع دانند نه از لغت،و گفته اند:فرض به معنى انزال آمد، في قوله تعالى: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ (2)... ،اى انزل. وَ أَنْزَلْنٰا فِيهٰا آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،و فروفرستاديم در اين سورت آياتى و دلالاتى روشن تا همانا شما انديشه كنى و تفكر.

قوله: اَلزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي ،خداى-جلّ جلاله-در اين آيت فرمود كه:مرد زناكننده و زن زناكننده را هريكى را از ايشان صد تازيانه بزنى،و اين مجملى است كه سنّت تفصيل آن داده است.اكنون بدان كه آن (3)زنا كه ايجاب حدّ كند،خلوت كردن باشد با هركس كه خداى به حرام كرده است وطى او بى عقد (4)يا شبهت عقدى،و آن وطى در فرج باشد،و اين كه مرد باشد،عاقل و بالغ و كامل عقل (5)باشد مراد با او نكاح معروف است در شرع.و شبهت عقد آن باشد كه مرد (6)عقدى بندد بر محرمى از آن خود از مادر يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا دختر برادر يا دختر خواهر،او (7)نداند و نشناسد ايشان را،يا عقد بندد بر زنى كه شوهر دارد،يا در عدّت شوهرى باشد از طلاق رجعى يا باين و (8)نداند،يا در حال احرام به نسيان يا زن محرمه و او (9)نداند،اين و مانند اين شبهت عقد باشد به وطى او اين زنان مستحق حد نباشند (10)،و اگر داند و با علم و يا بدان (11)علم وطى كند،حكم او حكم زانى باشد،حدّ بايد زدن او را.

و حكم زنا ثابت شود به يكى از دو چيز:امّا به اقرار فاعل بر خود با كمال عقل بى اكراه و اجبار چهار بار يك بار پس از يكديگر (12)كه او زنا كرد در فرج.اگر اقرار او كمتر از چهار بار بود،حكم زنا ثابت نشود،و اگر گويد كه:اين وطى نه در فرج

ص : 66


1- .اساس+امر،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 85.
3- .همۀ نسخه بدلها:اين.
4- .همۀ نسخه بدلها:عقدى.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها:مردى.
7- .همۀ نسخه بدلها:و.
8- .آط،آب،آج،لب،آب،آل،مش+و.
9- .همۀ نسخه بدلها:و او.
10- .آط،آج،لب،آز،آل،مش:زن را مستحق حدّ نباشد.
11- .آط،آب،لب،آز،مش:يا پس از،آج،آل:يا پس آن.
12- .همۀ نسخه بدلها:چهار بار پس از ديگر.

بود،هم حد واجب نشود (1)،بل امام تعزير كند او را به حسب آنچه صلاح داند.و دوم، به گواهى (2)چهار گواه مسلمان عدل آزاد كه در يك مجلس بر او گواهى دهند به زنا در فرج و معاينۀ عضو در عضو كالميل فى المكحلة.و اگر گواهى (3)نه بر اين وجه دهند،به گواهى ايشان حكم زنا ثابت نشود،و ايشان را حدّ مفترى بايد زدن،هريكى را هشتاد تازيانه.و اگر بعضى گواهى[دهند] (4)به معاينه و مشاهده،و بعضى بجز آن همچنين همه را حدّ بايد زدن (5).اگر گواهى بر زنا ندهند (6)بر تجريد و مضاجعه دهند،مشهود عليه را تعزير بايد كردن بدون الحدّ.و اگر از جملۀ گواهان يكى شوهر زن باشد،حكم همان است كه ثابت شود بر او حكم زنا و حدّ بايد زدن زن را.

و شرط اين گواهى آن است كه:در يك وقت،در يك مجلس باشد بر يك وجه،چه اگر مختلف شود يا مثلا سه گواه گواهى (7)دهند و گويند:گواهى (8)ديگر براثر ماست هر سه را حدّ بايد زدن.و گواهى زنان بر انفراد مقبول نباشد در اين باب، اگر سه مرد و دو زن گواهى دهند به زنا مردى (9)،به گواهى ايشان رجم[بايد كردن او را چون محصن باشد.و اگر دو مرد و چهار زن گواى دهند بر مردى به زنا،به گواى ايشان رجم] (10)ثابت نشود،حدّ ثابت شود.و اگر يك مرد و شش زن يا بيشتر گواهى دهند،به گواهى ايشان هيچ ثابت نشود و جمله را حدّ بايد زدن حدّ فريه.و حكم زن در اين باب چون حكم مرد باشد كه به يكى از اين دو حكم زنا بر او (11)ثابت شود،امّا اقرار و امّا گواهى چهار گواه.

اگر امام كسى را بر زنا يا بر شرب خمر بيند،او راست كه حدّ بزند او را،به اقرار و گواه حاجت نباشد،و جز امام را نبود اين حكم.

و بدان كه زناكنندگان بر پنج قسمت اند (12):يكى آن است كه،حدّ بر (13)قتل بر او

ص : 67


1- .اساس:شود،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آط:گواى.
3- .آط:گواى.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .آج،لب،آل:بدهند.
7- .آط:گواى.
8- .آط:گواى.
9- .همۀ نسخه بدلها:بر مردى به زنا.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .اساس:زنان را،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:قسم.
13- .همۀ نسخه بدلها:به.

واجب باشد على كلّ حال.و دوم آن كه،او را حدّ بايد زدن،آنگه رجم كردن.سيم آن كه،بر او رجم بود و حدّ نبود.و چهارم[82-پ]آن كه (1)،بر او حدّ بود و نفى.و پنجم آن كه،بر او حدّ بود و نفى نبود.

امّا قسم اوّل كه بر او قتل بود،على كلّ حال،اگر محصن باشد و اگر نباشد، اگر بنده باشد و اگر آزاد،و اگر كافر باشد و اگر مسلمان،و اگر پير باشد و اگر جوان، هر مردى است كه او زنا كند با يكى از ذوات محرم خود از مادر يا خواهر يا دختر يا دختر برادر يا دختر خواهر يا عمّه يا خاله،و همچنين مرد ذمّى كه با زن مسلمان زنا كند بر او قتل باشد به هر حال،و همچنين آن كس كه (2)ستم كند بر زنى و غصب كند بر او فرج او را،و زن را اختيار نباشد،بر او قتل واجب بود به همه حال (3).

امّا آن كس كه او را اوّلا حدّ بايد زدن صد تازيانه،آنگه رجم كردن،مرد پير باشد و زن پير كه زنا كنند و محصن (4)كه ايشان را اوّلا[صد] (5)تازيانه بايد زدن آنگه رجم كردن،و اين قسم دوم است.

و امّا قسم سيم (6)آن است كه:او را رجم بايد كردن و پيش از رجم حدّ نبايد زدن،مردى است يا زنى كه زنا كنند و محصن باشند و لكن پير نباشند.

و امّا قسم چهارم:و آن مرد بكر و زن بكر باشد،و بكر در اين جا (7)مراد آن است كه عقد بسته باشد و لكن با نزديك زن نشده باشد،و همچنين زن[با شوهر ناشده] (8)اينان چون زنا كنند حكم آن است كه اينان را صد تازيانه بزنند و يك سال از شهر خود برانند به دگر شهر (9)،و نفى بر مرد باشد خاصّ و بر زن نباشد،و مرد را موى بتراشند،و اين نيز بر زن نباشد.

و قسم پنجم آن است كه:او را حدّ بايد زدن صد تازيانه و نفى نباشد بر او،آن هر

ص : 68


1- .اساس:اند،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آط،لب،آل+او.
3- .آج،لب،آل+همچنين.
4- .همۀ نسخه بدلها+باشند.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .مش:سيوم.
7- .همۀ نسخه بدلها:اين حال.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .اساس:شوهر،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

مردى يا زنى باشد جوان كه بكر نباشد و محصن نباشد زنا كنند بر ايشان بيش از حدّ نيست (1)صد تازيانه.

و در (2)احكام اميرالمؤمنين (3)-عليه السّلام-است كه:در يك روز پنج كس را بگرفتند به تهمت زنا،و پيش او بردند و او در ايشان پنج حكم مختلف كرد،بفرمود:

تا يكى را رجم كردند،و يكى را حدّ زدند،و يكى را نيم حدّ زدند،و يكى را تعزير كردند،و يكى را رها كردند.و او را گفتند:يا اميرالمؤمنين !حادثه يكى است،و تو پنج حكم مختلف فرمودى،چرا چنين آمد؟گفت:اگرچه حادثه يكى است، احوال (4)وجوه مختلف است:امّا آن را كه رجم فرمودم،محصن بود و بر محصن رجم است به اجماع و سنّت.و امّا آن را كه حدّ زدم محصن نبود و بر نامحصن حدّ است تمام.و امّا آن را كه نيم حدّ فرمودم،برده بود و بر برده حدّ نيم (5)آزاد است.و امّا آن را كه تعزير فرمودم،كودكى بود و بر او حدّ نباشد،او را ادب فرمودم تا ديگر نكند.و امّا آن كه او را رها كردم،ديوانه بود و بر ديوانه قلم تكليف نيست.

و به روايتى ديگر چنين آوردند كه:زنى را پيش او آوردند با شش كس.و گفتند:اين هر شش با اين زن زنا كردند (6)در يك روز،او شش حكم مختلف كرد:

يكى را از آن جمله (7)فرمود تا بكشتند كه او ذمّى بود و زن مسلمان،و باقى بر اين جمله كه ذكر كرديم.

امّا[حدّ] (8)احصان به نزديك ما آن باشد كه مرد متمكّن باشد[از وطى] (9)فرجى سواء اگر به ملك يمين باشد و اگر به عقد نكاح،و نكاح دوام باشد،چه نكاح متعه احصان نيارد و بايد تا مدخول بها باشد،چه اگر دخول نبوده باشد حكم احصان ندارد و بايد تا متمكّن باشد از او و خلوت با او،چه اگر ممنوع بود از او و يا غايب از او هم حكمى نباشد آن را،و چون طلاق دهد زن را و بائن شود از او حكم احصان باطل شود،و جملۀ فقها در اين خلاف كردند[و گفتند] (10):با طلاق و بينونه احصان ثابت

ص : 69


1- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
2- .لب:از.
3- .آط،آز،آل+على،مش:على مرتضى.
4- .همۀ نسخه بدلها+او.
5- .همۀ نسخه بدلها:نيم حدّ.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:كرده اند.
7- .آط،آب+آن كه يكى را.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

باشد،و نيز فقها مراعات تمكين نكردند.امّا برده را شافعى گفت:اگر آزادى بر بنده نكاح كند (1)،يا بنده اى بر آزادى،آزاد را احصان ثابت شود و بنده را ثابت نشود،و اين قول مالك است.و ابو حنيفه گفت:ميان ايشان احصان نباشد از هيچ دو جانب، امّا[اگر] (2)كودكى بر بزرگى يا بزرگى بر كوچكى (3)عقد بندد،به نزديك شافعى احصان ثابت شود بزرگ را دون كوچك.و مالك و بو حنيفه (4)گفتند:از هيچ دو جانب احصان نباشد.

امّا رجم:اگرچه در قرآن نيست،در سنّت است،و امّت[83-ر]مجتمع اند بر او و گفته اند (5)خارجيان در اين خلاف كردند،و به خلاف ايشان اعتداد (6)نيست.و عبادۀ صامت روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

خذوا عنّي (7)قد جعل اللّه لهنّ سبيلا،البكر بالبكر جلد مائة و تغريب عام و الثّيّب بالثّيّب جلد مائة و الرّجم، گفت:بگيرى از من خداى تعالى براى زنان رهى نهاد،و هر بكر كه با بكر زنا كند صد تازيانه (8).و مراد به بكر نامحصن است،و آنچه كه سالى او را از شهر خود به شهرى ديگر رانند.و چون ثيّب با ثيّب زنا كند (9)،و مراد به ثيّب،محصن است،و ايشان را حدّ بايد زدن و آنگه رجم كردن،برآن بيان كه كرديم كه چون پير باشد.

و حديث ماعز معروف است كه بيامد و گفت:يا رسول اللّه!زنيت فطهرني،زنا كردم، مرا پاك كن.رسول-عليه السّلام- (10)روى بگردانيد.دوم بار (11)به ديگر جانب آمد و بگفت.

رسول-عليه السّلام-روى بگردانيد.[ سيم بار] (12)به ديگر جانب آمد و گفت:يا رسول اللّه (13)! زنا كرده ام مرا پاك كن.رسول-عليه السّلام-آن را كاره بود،طلب شبهتى مى كرد تا دفع حدّ كند به آن،گفت:

لعلّك قبّلتها ،همانا بوسه داده باشى او را!گفت:يا رسول اللّه!

ص : 70


1- .همۀ نسخه بدلها:نكاح بندد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كودكى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو حنيفه.
5- .آط،آج،لب،آل،مش+الّا كه.
6- .آب،آز،مش:اعتقاد.
7- .اساس:عنهنّ،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها و ترجمۀ حديث تصحيح شد.
8- .اساس:براى،با توجّه به فحواى كلام و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مش+ايشان را حد بايد زدن.
10- .اساس+گفت،با توجه به ديگر نسخه بدلها و معنى عبارت زايد مى نمايد.
11- .همۀ نسخه بدلها+او.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها+زنيت فطهرنى.

بيش از اين بود (1)،و خواست تا دگرباره گويد،يكى از جملۀ صحابه گفت:يا هذا! دانسته اى (2)كه اگر يك بار ديگر بگويى رسول-عليه السّلام-تو را رجم فرمايد و سنگسار كند.گفت:دانسته ام و خود براى آن آمده ام كه عذاب دنيا و رسوايى دنيا از عذاب و رسوايى آخرت آسان تر است.

آنگه بار چهارم گفت:يا رسول اللّه!زنيت فطهّرني،زنا كرده ام مرا پاك كن.

رسول-عليه السّلام-گفت:همانا كه تو را در عقل خللى است،گفت:يا رسول اللّه! در عقل من خلل نيست و لكن شيطان بر من مستولى شد.رسول صحابه را پرسيد كه:

اين را كامل عقل مى شناسى؟گفتند:آرى،يا رسول اللّه!آنگه رسول-عليه السّلام- بفرمود تا او را رجم كردند.

و (3)اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام-شراحه را روز پنج شنبذ حدّ فرمودن (5)زدن و روز آدينه رجم كرد او را.گفتند:يا اميرالمؤمنين !دو حدّ زدى او را؟گفت:

بلى جلدتها بكتاب اللّه و رجمتها بسنّة[رسول] (6)اللّه، به كتاب خداى او را حد زدم و به سنّت رسول رجم كردم او را.

امّا مرد محصن و زن محصنه چون پير باشند بر ايشان دو حدّ بود:يكى جلد اوّلا،و آنگه رجم.و داود و (7)اهل ظاهر گفتند:اين هر دو حدّ بر جملۀ محصنان باشد سواء اگر پير باشد (8)و اگر جوان،اين قول جماعتى است از اصحابان (9)ما.و جملۀ فقها گفتند:بر ايشان رجم باشد دون الجلد (10)،دليل ما بيرون (11)اجماع فرقه حديث عبادۀ صامت است كه گفتيم و حديث اميرالمؤمنين و شراحة.امّا تغريب عام و آن كه يك سال بيرون كنند او را،اين در حقّ بكر معتبر است و مراد به بكر نامحصن است چنان كه گفتيم،و دليلش[حديث] (12)عبادۀ صامت (13).

ص : 71


1- .همۀ نسخه بدلها+بوده.
2- .آط،آب،آج،لب،آز+دانسته هستى.
3- .همۀ نسخه بدلها+روايت كرده اند كه.
4- .همۀ نسخه بدلها+على.
5- .همۀ نسخه بدلها:پنج شنبه حدّ فرمود.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:را،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
9- .آط،آب،آز،مش:صحابان.
10- .آج،لب،آل+و.
11- .همۀ نسخه بدلها:نيز.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .مش+است.

امّا در آن كه جلد و تغريب يك حد هست يا دو؟فقها خلاف كردند.به نزديك ما دو حدّ است،و به نزديك بيشتر فقها آن است كه هر دو يكى است و اين مذهب اوزاعى و ثورى و احمد و ابن ابى ليلى و شافعى است.و ابو حنيفه گفت:حد جلد است امّا تغريب تعزيرى است موكول با راى و اجتهاد امام،و به نزديك ما اين تغريب بر مردان باشد،بر زنان نباشد،و مذهب مالك هم اين است.و شافعى و احمد و اوزاعى و ثورى و ابن ابى ليلى گفتند:هر دو را تغريب بايد كردن،و در عهد صحابه -رضى اللّه عنهم-و در عهد اميرالمؤمنين -عليه السّلام-تغريب كردند ايشان (1)مردان را دون زنان را،ابو بكر به فدك فرستاد،و عمر به شام،و عثمان به مصر،و على به روم.

بر بنده و پرستار چون زنا كنند تغريب نباشد به نزديك ما،و مذهب مالك و احمد همين است،و شافعى را در او دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم،و يكى آن كه تغريب بايد كردن.و در آن قول كه گفت:تغريب بايد كردن،در مدّت دو قول گفت:

يكى يك سال كالحرّ سواء،و دوم شش ماه قياسا على جدّهما.اگر مردى ديوانه زنا كند با زنى عاقله هر دو را حدّ بايد زدن به نزديك ما،و اگر مردى عاقل با زنى ديوانه زنا كند بر مرد حدّ باشد و بر زن نباشد (2).و شافعى گفت (3):هر دو جاى بر ديوانه حد نيست.ابو حنيفه گفت:بر زن عاقله (4)حد[83-پ]نيست چون ديوانه با او زنا كند، امّا اگر مرد عاقل باشد و زن ديوانه بر مرد (5)حدّ واجب بود.

حكم زنا ثابت نشود الّا به اقرار يا به چهار گواه مردان عاقل بالغ عدل،و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:دو گواه كفايت باشد.امّا اتيان البهيمة به دو گواه ثابت شود،و شافعى گفت:چهار گواه بايد،و ابو حنيفه گفت:دو گواه بس باشد.

اگر مردى را با زنى در بستر (6)يابند و يا ببينند كه او را بوسه مى دهد يا دست در گردن او (7)،اصحاب ما را در او دو روايت است:يكى آن كه بر او حدّ (8)تمام باشد،و روايت ديگر آن كه:بر او تعزير باشد،و اين مذهب جملۀ فقهاست.

ص : 72


1- .همۀ نسخه بدلها+را يعنى.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد دون زن.
3- .همۀ نسخه بدلها+در.
4- .همۀ نسخه بدلها+نيز.
5- .همۀ نسخه بدلها:هر دو.
6- .همۀ نسخه بدلها:بسترى.
7- .همۀ نسخه بدلها+كرده باشد.
8- .آل:حدّى.

زنى كه شوهر ندارد و حملى بر او پيدا شود و (1)اقرار ندهد (2)به زنا بر او حدّ نباشد به نزديك ما و به نزديك ابو حنيفه همچنين،و شافعى گفت و مالك كه:بر او حدّ باشد.

امّا اقرار،بايد تا چهار بار اقرار دهد در چهار مجلس به نزديك ما،و مذهب ابو حنيفه (3)همچنين است،و مذهب شافعى يك بار كفايت بود،و اين قول مالك است و حمّاد بن ابي سليمان (4).و ابن ابى ليلى گفت:اقرار چهار بار بايد سواء اگر در يك مجلس (5)و اگر در چهار مجلس.چون اقرار دهد كه بر او حدّ است آنگه منكر شود و گويد دروغ گفتم حدّ از او ساقط شود،و مذهب ابو حنيفه و شافعى و يك قول مالك اين است.و قول دگر آن كه ساقط نشود،و اين قول حسن بصرى است.و سعيد جبير و داود[گفتند] (6):چون چهار گواه گواهى دهند بر او به زنا حد واجب شود بدو،سواء (7)اگر او تصديق كند ايشان را و اگر تكذيب،و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه گفت:حدّ نبايد زدن (8)او را چون تصديق كند گواهان را براى آن كه تصديق از او اعتراف باشد و با اعتراف گواهى گواهان را اثر بود،و به يك اعتراف حدّ واجب نبود.

اگر مردى زنى را يابد بر بستر خود گمان برد كه زن اوست،با او خلوت كند بر او حدّ نباشد،و مذهب شافعى همين است.و ابو حنيفه گفت:بر او حدّ باشد.

مرد لال چون به اشارت معلوم كند كه او زنا كرده است يا قتل عمد كرد بر او حدّ و قصاص واجب بود،و شافعى همين گفت.ابو حنيفه گفت:بر او نه حد باشد و نه قصاص.

امّا حدّ لايط،اگر ايقاب كرده باشد قتلش واجب بود،و امام مخيّر است خواهد به تيغ كشد او را و خواهد ديوارى بر او افگند و خواهد از بلندى بيندازد او را،و اگر دون ايقاب باشد بنگرند (9)،اگر محصن بود رجم كنند او را،و اگر نامحصن بود حدّ

ص : 73


1- .همۀ نسخه بدلها+او.
2- .همۀ نسخه بدلها+بر خود.
3- .آط،آب،آز+نيز.
4- .آج،لب،آل+گفت.
5- .همۀ نسخه بدلها+بود.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:سؤال،با توجّه به نسخه بدلها و سياق عبارت،تصحيح شد.
8- .كذا در اساس و نسخه بدلها،چاپ شعرانى(173/8)بايد زدن.
9- .همۀ نسخه بدلها:بنگرد.

زنند او را كالزّنا،و اين يك قول شافعى است و قول زهرى و حسن بصرى و ابو يوسف و محمّد بن الحسن.و قول ديگر شافعى آن است كه:بكشند او را به هر حال،و مذهب ابو حنيفه آن است كه بر او تعزير باشد و حدّ نبود.

و امّا واطى البهيمه:به نزديك ما بر او تعزير باشد دون الحدّ،و اين مذهب مالك است و ثورى و ابو حنيفه.و شافعى را سه قول است:يكى موافق اين اقوال،و دوم آن كه حكمش حكم زانى باشد،و سيم حكمش حكم لايط باشد.

اگر مردى ذات (1)محرمى را بخرد از آن خود (2)از مادر يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا دختر برادر يا دختر خواهر،آنگه بداند ايشان را و بشناسد و با علم به آن مواقعه كند با ايشان،او را ببايد كشتن على كلّ حال،و شافعى را دو قول است:يكى (3)آن كه بر او حدّ باشد،دوم آن كه بر او هيچ نباشد،و اين مذهب ابو حنيفه است.

اگر مردى زنى را به مزد بستاند براى وطى و او را بر وطى مزدى (4)دهد زانى بود،و بر او حدّ باشد،و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:بر او حدّ نباشد يا (5)گفت:

لو استأجرها ليزنى بها فزنى بها (6)لا حدّ عليه ايضا،و لو استأجرها للخدمة فوطئها فعليه الحدّ،اگر مردى نكاح بندد بر يكى از ذوات محرم خود-از آنان كه گفتيم از نسب يا از رضاع-يا بر زن پدر يا بر زن پسر،يا زنى كه بر سر چهار زن،يا زنى كند كه شوهر دارد،يا زنى كه طلاق داده باشد او را،يا لعان كرده باشد (7)يا او را سه طلاق داده باشد،آنگه خلوت كند با يكى از اينان[84-ر]در ذوات محرم بر او قتل باشد،و در اين اجنبيّات بر او حد بود،و شافعى همين گفت الّا آن كه اين فصل كه ما كرديم او نكرد،و ابو حنيفه گفت:در اين هيچ بر او حد نباشد.

اگر چهار مرد بر كسى گواهى دهند به زنا و بشرط گواى (8)باشند آنگه غايب شوند يا بميرند،حاكم را باشد كه به گواهى ايشان حكم كند و مشهود عليه را حد زند،و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:چون بميرند يا غايب شوند حاكم را

ص : 74


1- .آل:زن،آج،لب:زان.
2- .همۀ نسخه بدلها+يا.
3- .همۀ نسخه بدلها:يك قول.
4- .همۀ نسخه بدلها+او.
5- .مش:تا.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها+با او.
8- .آط،آب،آز،آل:گوى،مش:گواهى.

نباشد كه به گواهى ايشان حكم كند.

چون چهار مرد حاضر آيند به نزديك حاكم،يا بر كسى گواهى دهند به زنا سه كس گواهى بدهند[چهارم گواى ندهد] (1)مشهود عليه را حدّ نبايد زدن بلا خلاف، براى آن كه گواهى تمام نيست،و آن كه گواهى نداد بر او هيچ نباشد بلا خلاف.امّا آنان را كه گواهى دادند،ايشان را حدّ فريه بايد زدن،و ابو حنيفه و اصحاب او همين گفتند،و شافعى را در او دو قول است:در قديم و جديد،گفت:حدّ بايد زدن و در شهادات گفت نبايد زدن.

اگر چهار مرد (2)گواهى دهند به زنا بر كسى،آنگه يكى رجوع كند آن را كه مشهود عليه باشد،او را حدّ نبايد زدن بلا خلاف،و آن را كه رجوع كند از گواهى حد بايد زدن بلا خلاف،اما سه گانه را بر ايشان حد نباشد.نزديك ما شافعى را دو قول است:اگر چهار كس گواهى دهند بر كسى به زنا و آن كس محصن باشد،امام او را رجم كند،آنگه يكى بازآيد و گويد:اين گواهى دروغ دادم و قصد من كشتن او بود او را به قصاص ببايد كشتن،و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه گفت:قصاص نباشد اين جا.

اگر بر زنى ستم كنند و با او فساد كنند بر او حدّ نباشد بلا خلاف،و او را مهرى نرسد،و ابو حنيفه همچنين گفت،و شافعى گفت:او را مهر مثل رسد.

بنده و پرستار چون زنا كنند بر ايشان نيمۀ حد باشد پنجاه تازيانه اگر محصن باشد و اگر نه،و مذهب ابو حنيفه و شافعى و مالك همين است،و عبد اللّه عبّاس گفت:

اگر محصن باشد بر هريكى از ايشان نيمۀ حدّ بود،و اگر نباشد بر ايشان هيچ نيست.

و بعضى فقها گفتند:حكم بنده در اين باب حكم آزاد بود،اگر محصن بود رجم،و اگر نامحصن بود حدّ،و داود گفت:بنده را صد تازيانه بزنند،و كنيزك را پنجاه اگر شوهر دارد،و اگر ندارد بر او هيچ نيست به يك روايت از او،و به ديگر روايت صد تازيانه سيّد را باشد كه غلام و كنيزك خود را حدّ زند در آنچه مستحقّ باشند بى اذن امام،و اين مذهب اوزاعى و ثورى و احمد و اسحاق و شافعى است.و ابو حنيفه

ص : 75


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كس.

گفت:او را نباشد كه حدّ زند بى اذن امام،و مالك گفت:اگر غلام بود،خواجه را باشد (1)اگر كنيزكى بود كه او را به شوهر داده نباشند (2)،و اگر شوهر دارد نرسد او را كه حدّ زند،و سيّد را باشد كه اقامت حدّ كند بر مملوك خود،[به] (3)اقرار او،يا به علم خود،يا به گواهى گواهان (4)شافعى در اعتراف موافقت كرد ما را قولا واحدا،و در بيّنه و علم سيّد دو قول است او را:اگر سيّد فاسق بود يا زن يا مكاتب (5)،او را باشد كه اقامت[حد] (6)كند بر مملوك،و شافعى را دو قول است.اگر چهار مرد بر كسى گواهى دهند به زنا،[د] (7)و گويند او زنا كرد به بصره،و دو گويند بل به كوفه،يا گواهى دهند كه او زنا كرد در اين خانه در فلان زاويه،و دو گويند در دگر زاويه،بر مشهود عليه حد نباشد بلا خلاف،و گواهان را حدّ بايد زدن.و شافعى را دو قول است:

يكى چنان كه ما گفتيم،و يكى آن كه حدّ نبايد زدن ايشان را،و اين قول ابو حنيفه است.

چون چهار كس گواهى دهند بر كسى به زنا حدّ واجب شود بر مشهود عليه«سواء» اگر عهد متقادم بود و اگر نزديك،و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه گفت:چون عهد متقادم باشد،گواهى ايشان نشنوند (8).ابو يوسف گفت:ما جهد كرديم بر ابو حنيفه كه اين تقادم را حدّى بگو،نگفت،و حسن بن زياد و محمّد بن الحسن گفتند:حدّ نهاد آن را به يك سال،و ابو يوسف و محمّد گفتند:اگر از پس ماهى گواهى دهند من وقت المعاينة گواهى ايشان مقبول نباشد.

از شرايط احصان،اسلام نيست،بل حرّيت و بلوغ و كمال عقل و تمكين از وطى كفايت باشد به نزديك ما چون اين شرايط حاصل آيد محصن شود،و شافعى [84-پ]همين گفت،و مالك گفت:اگر زن و شوهر كافر باشند،احصان نبود، چه نكاح ايشان نكاح نيست،و ابو حنيفه گفت:اسلام شرط است،و كلام با او در دو فصل باشد:يكى آن كه بر مشركان اصلا رجم واجب است (9)؟گفت:نه،و ذكر

ص : 76


1- .همۀ نسخه بدلها+و نيز.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:يا زن مكاتب.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:بشنوند.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:رجم هست يا نه.

آن كه در اسلام كه (1)شرط باشد در احصان يا نه؟گفت:شرط نباشد (2).

مرد بيمار مأيوس را چون حدّ بر او واجب باشد صد شاخ شمش ببايد گرفت و در هم بستن و يك بار به روى زدن بر وجهى كه مؤدى نباشد به اتلاف (3)،و ابو حنيفه گفت:برآن كه باشد مجتمع و متفرّق بزنند ضربى مولم[و مالك گفت:صد تازيانه درهم بندند يا كمتر،به حساب بزنند او را به آن ضربى مولم] (4).و شافعى گفت:به اطراف الثّياب و النّعال بزنند او را ضربى نه مولم،و اين طرفى است كه گفته شد از خلاف،و در اين موضع اين قدر كفايت است.

قوله: فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ ،«فا»براى آن آورد كه كلام متضمّن شرط است،و التّقدير:من زنى من رجل او امرأة فعلى كلّ واحد منهما مائة جلدة،و اين خطاب اگرچه متوجّه است به جملۀ امّت،مراد رسول است-عليه السّلام- و ائمه كه قائم مقام او باشند در اقامت حدود بلا خلاف.

و حقيقت[زنا] (5)وطى مرد باشد زن را در فرج بى عقد (6)شرعى يا شبهۀ عقدى با علم يا غلبۀ ظن،و نه هر وطى حرام زنا باشد،زيراكه وطى زن حائض حرام است،و نيز وطى نفساء،و نگويند كه آن زناست.

قوله: وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ ،و نبايد كه شما را بگيرد به ايشان رقّتى (7)و شفقتى در دين خداى.مجاهد و عكرمه و عطاء بن ابى رباح و سعيد جبير و نخعى و شعبى گفتند و ابن زيد و سليمان بن يسار:معنى آن است كه نبايد كه رحمت شما را برآن حمل كند كه حدّ خداى رها كنى و اقامت نكنى.معتمر (8)گفت از عمران كه،من ابو مجلز (9)را گفتم:اين سخت تكليفى است كه خداى ما را كرد في قوله: وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ ،نبايد كه شما را رأفتى و رحمتى پديد آيد بر ايشان،و ما را از روى بشريّت رحمت مى باشد بر ايشان،همانا مراد در اين بزه

ص : 77


1- .آل:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها:با تلف او.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:عقدى.
7- .آب،آز،آل:رأفتى.
8- .آج،لب،آل:معمّر.
9- .اساس:ابو ملحد،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

باشد؟گفت:معنى آيت[نه] (1)آن است كه تو گمان بردى،معنى آن است كه سلطان و حاكم براى رأفت و رحمت و رقّت نباشند (2)تا اقامت حدود رها كنند.و گفتند:دليل بر اين ظاهر آيت است من قوله: فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا .و«جلد»، در لغت زدن باشد بر ظاهر جلد باشد،يقال:جلده اذا ضرب جلده،كما يقال:ظهره و بطنه و رأسه اذا ضرب ظهره و بطنه و رأسه.

خالد گفت:عبد اللّه عمر را كنيزكى بود،زنا كرد،او را به دست من داد و گفت:اين را حد زن بر پشت و بر پايها و بر اندامهاى ديگر ضربى خفيف.او را گفتم:فاين انت عن قوله: وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ؟ گفت به هر حال بنشايد كشتن او را،خداى جلد فرمود،قتل نفرمود.

سعيد بن المسيّب و حسن بصرى گفتند:مراد آن است كه ضربى زنى موجع و مولم.زهرى گفت:در زنا و فريه اجتهاد بايد كردن در زدن و مبالغت نمودن و در حدّ شراب (3)تخفيف.قتاده گفت:در حدّ شرب و فريه تخفيف بايد،و در زنا اجتهاد و مبالغت.حمّاد گفت:فاسق (4)را و شارب را حدّ با جامه بايد زدن،و زانى را پشت برهنه بايد زدن (5).و به نزديك ما ايشان را حدّ چنان بايد زدن كه ايشان را يابند،اگر برهنه باشند ايشان حدّ برهنه بايد زدن،و اگر با جامه باشند ايشان را حدّ چنان (6)بايد زدن.و مرد را جلد (7)كه زنند ايستاده زنند،و زن را بنشانند،و اين حدّ كه زنند بر جملۀ اندام او مفرّق (8)كنند الّا بر روى و فرج،و مذهب شافعى همين است،و ابو حنيفه گفت:جز بر سر و روى و فرج.

امّا كيفيت اقامت حدّ آن است كه:امام حاضر آيد و گواهان به جاى حدّ يا رجم.

اگر حدّ (9)به اقرار مرد و زن واجب شده باشد،امام ابتدا كند به رجم آنگه مردمان،و

ص : 78


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:نبايد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:شرابخواره،مش:شرب.
4- .همۀ نسخه بدلها:قاذف.
5- .همۀ نسخه بدلها:كردن.
6- .آل،مش:حد با جامه.
7- .همۀ نسخه بدلها:حدّ.
8- .مش:متفرّق.
9- .اساس:اگرچند بار،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.

اگر به گواهى گواهان درست شده باشد،اوّل گواهان ابتدا كنند،آنگه امام،آنگه مردمان.و مذهب ابو حنيفه همين است[85-ر]و شافعى گفت:ابتدا كردن واجب نيست بر كسى،بل هركه خواهد ابتدا كند.و اگر مرد يا زن از آنان باشد (1)كه بر او جلد و رجم واجب بود،اوّل حدّ زنند او را رها كنند تا نيك شود،آنگه رجم كنندش.چون امام كسى را رجم خواهد كردن،بفرمايد تا چاله اى بكنند و مرد را در آنجا كنند تا كمر بست،و اگر زن باشد تا به سينه،و (2)خاك پيرامن ايشان بينبارند و استوار كنند.

و آنان كه سنگ اندازند با پس پشت او شوند و از برابر روى او (3)نيندازند تا بر رويش نيايد،اگر از خاك برآيد و بگريزد نگاه كنند اگر به گواهى گواهان بر او درست شده باشد،بازآرند او را و به چال (4)فروكنند و سنگ مى اندازند تا تمام بكشتن او (5)،و اگر به اقرار او بر او متوجّه باشد و برآيد و بگريزد،نگاه كنند.اگر پيش از آن باشد كه هيچ سنگ بر او آيد،بازآرند او را و سنگسار كنند،و اگر سنگى چند بر او آمده باشد و اگر همه،يكى باشد،و برآيد و بگريزد،رها كنند تا برود و به دنبال او نروند.

و سنگ بزرگ نزنند ايشان را (6)،سنگهاى (7)ميانه و معتاد كه انداختن را شايد از آن زنند.

و آن را كه حدّ زنند بر وجه ايجاع و ايلام زنند (8)،اگر در زير آن بميرد بر زننده هيچ نباشد،و او را قود (9)و ديت نبود.

و مرد را بر پاى بدارند،و زن را بنشانند و جامه بر او ببندند (10)تا عورتش گشاده نشود.

و آن را كه حدّ زنند،اگر بگريزد-حدّ تمام نازده-بازآرند او را و حدّ تمام بزنند

ص : 79


1- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
2- .همۀ نسخه بدلها+به.
3- .همۀ نسخه بدلها+سنگ.
4- .همۀ نسخه بدلها:چاله.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بكشند او را.
6- .همۀ نسخه بدلها+بل.
7- .همۀ نسخه بدلها+كوچك.
8- .همۀ نسخه بدلها+و سخت زنند.
9- .اساس:قوت،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .مش:پوشانند.

او را«سواء»اگر به اقرار او باشد (1)،اگر به گواهى گواهان.

و آن را كه بر او رجم واجب بود،و او بيمار بود،رجم كنند او را و انتظار نكنند (2)تا بهتر شود[چه غرض تلف اوست.و آن را كه حدّ بايد زدن و بيمار باشد،رها كنند تا بهتر شود] (3)آنگه حد زنند او را.و اگر مصلحت اقتضاى تقديم حدّ كند بر او حدّش بزنند على كلّ حال به صد شمش درهم بسته-چنان كه بيان كرديم.

و آن را كه حدّ بايد زدن در صميم الحرّ و البرد نزنند،رها كنند تا هوا خوش شود.

و در زمين دشمن كس را حدّ نزنند تا حميّت حمل نكند (4)او را بر آنكه در ايشان گريزد.

و اگر كسى را كه بر او حدّ واجب بود با حرم خداى يا حرم رسول يا حرم يكى از ائمه گريزد،رها كنند تا برون آيد آنگه حدّش زنند،و اگر برون نيايد طعام و شراب بر او تنگ كنند تا بيرون آيد آنگه حدّ بر او رانند (5).

و زن را چون حدّ بر او واجب شود و آبستن باشد،رها كنند تا بار بنهد و از نفاس بيرون آيد،و كودك را شير بدهد،آنگه حدّش بزنند،اگر جلد باشد و اگر رجم.

و آن كس را كه چند حدّ بر او جمع شود كه بعضى از آن كشتنى (6)باشد،همه به جاى آرند و كشتنى (7)بازپس دارند چنان كه مثلا آن را كه حدّ فريه بر او واجب باشد و دست بريدن به دزدى (8)،و كشتنى به قصاص،يا رجم به زنا،اوّل حدّش زنند و آنگه دستش ببرند و آنگه قصاص كنند او را.

و آن را كه حدّى بر او واجب شود و او عاقل باشد،آنگه مخلّط (9)شود،حدّ بر او برانند (10)به هر حال و رها نكنند (11).

و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-حكم كرد در مردى كه بر خود اقرار داد به حدّى كه

ص : 80


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .آل:نكشند.
3- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
4- .آب،آج،لب،آز،آل:نكنند.
5- .همۀ نسخه بدلها:آنگه حدّش زنند.
6- .همۀ نسخه بدلها:كه از آن بعضى كشتن.
7- .همۀ نسخه بدلها:كشتن.
8- .اساس:بريدنى،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:مختلط،آل:مخبّط.
10- .همۀ نسخه بدلها:بدارند.
11- .همۀ نسخه بدلها:رها كنند.

خداى راست بر او،و بيان نكرد كه چه حدّ است،گفت:او را چندان مى زنى تا او گويد بس.

و آن كس كه او به حدّى بر خود اقرار دهد،آنگه انكار كند،التفات نكنند به آن انكار او،و حدّ بر او برانند،ما دام تا رجم نباشد،اگر رجم باشد به انكار او دست از او بدارند.

و زن مستحاضه را تا خونش منقطع نشود حدّ نزنند او را.

و چون امام كسى را حدّ خواهد زدن،مردم را خبر دهد تا جماعتى حاضر آيند و مشاهد حال باشند و معتبر شوند به آن،و ذلك قوله تعالى: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ .

و خلاف كردند در عدد ايشان و كمّيّت ايشان.به نزديك ما ده كس باشد،و اين قول حسن بصرى است.عبد اللّه عبّاس گفت:كمّيّت (1)ايشان يك كس باشد،و (2)يك روايت است اصحاب ما را.عكرمه گفت:دو كس بايد.زهرى گفت:سه كس.و شافعى گفت:چهار كس.و نخعى و مجاهد گفتند:يك مرد،لقوله تعالى: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا (3)-الآية.

راوى خبر گويد:روزى به نزديك ابو برزة الاسلمى رفتم به كارى،او را يافتم جماعتى همسايگان را حاضر كرده و كنيزكى را حدّ خواست زدن،بفرمود تا جامه اى بياورند و گرد او دادند (4)[85-پ]،و پسرش را فرمود تا او را پنجاه تازيانه بزد،آنگه بر خواند: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ .

ابو هريره گفت (5):اقامت حدّ به زمينى اهل زمين را بهتر باشد از چهل شبانه روز باران.

حذيفة بن اليمان روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

يا معشر النّاس اتّقوا الزّنا فانّ فيه ستّ خصال،ثلاثا فى الدّنيا و ثلاثا في الآخرة ،گفت:از زنا بپرهيزيد كه در او شش خصلت است:سه در دنيا،و سه در آخرت.امّا آن سه گانه

ص : 81


1- .آط،آب،مش:كمينۀ.
2- .همۀ نسخه بدلها+اين.
3- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 9.
4- .همۀ نسخه بدلها:در دادند.
5- .آب،آز،مش+كه رسول گفت.

كه در دنياست:آب روى ببرد،و درويشى آرد،و عمر بكاهد.و امّا آن سه كه در آخرت است:خشم خداى بواجب (1)،و حساب بد بود خداوندش را،و ملازمت دوزخ.

و آنس روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:اعمال امّت من هر شب آدينه بر من عرضه كنند دو بار،خشم خداى سخت باشد بر زناكنندگان.

وهب بن منبّه گفت:زانى بنميرد تا درويش نشود،و قوّاد بنميرد تا كور نشود.

قوله تعالى: اَلزّٰانِي لاٰ يَنْكِحُ إِلاّٰ زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً -الآية،علما در معنى و حكم آيت خلاف كردند.بعضى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،مهاجر چون به مدينه آمدند،در ميان ايشان درويشان بسيار بودند،و در مدينه جماعتى زنان ناپارسا بودند به اين كار معروف و توانگر (2)بودند،و درويشان را طمع افتاد كه ايشان را به زنى كنند.

ازآنجا كه در مدينه ايشان را جايى و مالى نبود،از رسول-عليه السّلام-دستورى خواستند در نكاح ايشان.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نكاح ايشان بر مسلمانان حرام كرد،چه هم زانى (3)بودند و هم مشركات،و گفت:مرد[ز] (4)انى نبايد كه تا نكاح كند الّا با زانيه يا مشركه،و نيز زن زانيه مناكحه نكند الّا با زانى يا با مشركى، و نكاح ايشان بر مؤمنان حرام است،و ظاهر آيت اگرچه خبر است،معنى آن است كه بايد كه چنين باشد،چنان كه گفت: وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً (5)... ،يعنى بايد تا ايمن دارند او را (6).قوله: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ (7)،يعنى بايد تا نماز مردمان را منع كند از فحشاء و منكر،چه اگر خبر بودى دروغ بودى،و اين قول مجاهد است و عطاء بن ابى رباح و قتاده و زهرى و القاسم بن ابى برّة (8)و شعبى و ابو حمزة الثمالىّ و روايت عوفى از عبد اللّه عبّاس.

عكرمه گفت:آيت در زنانى (9)آمد زناكننده كه در مكّه و مدينه بودند،و بسيار

ص : 82


1- .همۀ نسخه بدلها:كند.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:توانگر.
3- .همۀ نسخه بدلها:روانى.
4- .به قياس با آط و فحواى عبارت افزوده شد.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 97.
6- .مش+و.
7- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 45.
8- .آط،آب،آز:القاسم بن ابى برزه،آج،لب:ابو القاسم بن ابى برزه.
9- .همۀ نسخه بدلها:روانى.

بودند،و از مشاهير ايشان نه زن بود (1)و صواحب رايات چون علمهاى بيطار تا ايشان را به آن بشناختندى:يكى امّ مهزول (2)بود كنيزك سائب بن ابى السّائب المخزومى،و امّ عليط بود كنيزك صفوان بن اميّة،و حنّة (3)القبطيّه كنيزك عاص وائل،و مريّه (4)بود كنيزك مالك بن عميلة بن السّاق،و حلاله بود كنيزك سهيل بن عمر،و امّ سويد بود كنيزك عمر بن عثمان المخزومىّ،و شريفه بود كنيزك زمعة (5)الاسود،و فرسه (6)بود كنيزك هشام بن ابى ربيعه،و قريبا بود كنيزك هلال بن انس،و خانه هاى ايشان را خرابات خواندندى در جاهليّت.و به خانۀ ايشان الّا مشركى (7)يا زانى نرفتى.و در جاهليّت عادت بودى كه مردم فرومايه زن ناپارسا (8)به زنى كردى (9)به طمع كسب ايشان،و آن را طعمه بساختندى.جماعتى درويشان مسلمانان را انديشه افتاد كه همچنين كنند،از پيغامبر دستورى خواستند.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد ايشان را از مناكحت ايشان (10)و امثال ايشان.

عمرو بن شعيب گفت:آيت در مرثد الغنوىّ آمد و در عناق.و مرثد مردى بود شجاع و او را دلدل گفتندى،و او را رسول-عليه السّلام-نصب كرده بود تا ضعيفان مسلمانان را از مكّه به مدينه آوردى،و اين عناق در جاهليّت دوست او بود،چون (11)به مكّه آمد او را استدعا كرد.او (12)گفت:خداى تعالى زنا حرام كرده است،گفت (13):

مرا به زنى كن و نكاحى كه شما راست.او گفت:تا از رسول دستورى خواهم.

دستورى خواست،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

بعضى دگر گفتند:مراد به نكاح نه عقد است،بل نكاح كنايت است از جماع.

و به نزديك ما اين لفظ از الفاظ مشتركه است،حقيقت باشد[86-ر]در عقد و

ص : 83


1- .همۀ نسخه بدلها:بودند.
2- .آط،آج،لب:مهرول.
3- .آب،آز،مش:حيّة بن،آج،لب:حبّة.
4- .آط،آج،لب،آز،آل،مش:مزيّه.
5- .همۀ نسخه بدلها:زمعة بن.
6- .آط،مش:فرشه،آب،آز:فرشته،آل:فريسه.
7- .آج،لب،آل:مشرك.
8- .آط،آب،آز+را.
9- .همۀ نسخه بدلها:كردندى.
10- .آط،آج،لب،مش:اينان.
11- .آط،آب،مش+او.
12- .اساس:و،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
13- .همۀ نسخه بدلها+پس.

در جماع،و اين است كه ما گفتيم كه به يك عبارت خبر توان دادن از دو معنى مختلف،نبينى كه چون گويد:لا تنكح ما نكح ابوك،روا باشد كه اين يك لفظ نهى باشد عن العقد و الجماع معا.پس گفتند:معنى آيت آن است كه خلوت نكند و زنا نكند با زانيان (1)الّا زانى[يا] (2)مشركى،و نيز از زنان رغبت نكند در زنا الّا زانيه اى يا مشركه اى،و اين قول سعيد جبير است و ضحّاك و عبد الرّحمن بن زيد و روايت والبى (3)است از عبد اللّه عبّاس كه گفتند معنى آن است كه:الزّانى لا ينكح، اى لا يزني الّا بزانية او مشركة،و كذلك الزّانية لا يزني بها الّا زان او مشرك. وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ،و نكاح ايشان حرام است بر مؤمنان.سعيد بن المسيّب گفت:اين در ابتداى اسلام بود آنگه منسوخ شد اين حكم بقوله تعالى: وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ (4)-الآية،و اين قول درست نيست به نزديك ما و اگرچه مذهب بيشتر فقها اين است.و حسن بصرى گفت:مراد به زانى محدود است،آن زانى را خواست كه او را حدّ زده باشد،و اين هم تخصيص است بى دليلى مخصّص،امّا نكاح مشركات[روا] (5)نيست بلا خلاف،و نيز نكاح زانيات تا ما دام مصرّ باشند برآن،اگر [توبه كنند و] (6)توبۀ ايشان ظاهر شود (7).امّا آن كس كه تو با او زنا كرده باشى (8)،از دو وجه بيرون نشود:يا در آن وقت محصنه بوده باشد و شوهر داشته بود يا نبود.اگر شوهر داشته باشد حلال نباشد تو را هرگز،و اگر نداشته باشد اگر با توبه خوانند[ايشان را] (9)،چون توبه كنند هر دو را روا باشد ايشان را مناكحه كردن.و علامت توبۀ زن آن باشد كه مرد او را استدعا كند،اگر اجابت كند با مثل آن تايب نيست،و اگر اجابت نكند از او توبه توان شناختن.

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ -الآية،حق تعالى در اين آيت حكم

ص : 84


1- .همۀ نسخه بدلها:زانيات.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
3- .اساس:وابلى،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 32.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
7- .چاپ شعرانى+نكاح ايشان رواست.
8- .همۀ نسخه بدلها:اما اگر كسى با كسى زنا كند.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.

قاذف و حدّ او بيان كرد،گفت:و آنان كه ايشان محصنات را-يعنى عفائف را و زنان پارسا (1)را-كه ايشان خود را احصان و صيانت كرده قذف كند و رمى كند به تهمت زنا گويد:يا زانية،[اى] (2)زناكننده،يا گويد:زنا كردى،و همچنين اگر مردى پارساى بى گناه را گويد:يا زاني او زنيت،آنگه برآن دعوى كه گفته باشد چهار گواه نيارد تا گواهى دهند بر آنكه اين گوينده راست گفت و اين مرد با اين زن زنا كرد،و ما به معاينه ديديم كالميل في المكحله،و الّا اين گوينده را هشتاد تازيانه بايد زدن.و قوله تعالى: فَاجْلِدُوهُمْ ،تقدير آن است كه(فاجلدوا كل واحد منهم)،به اتفاق هريكى را از ايشان هشتاد تازيانه زنى.آنگه حكم كرد كه گواهى ايشان قبول مكنى هرگز ما دام تا توبه نكرده باشند بر خلافى كه هست ميان فقها و گفته شود-ان شاءاللّه (3). وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،و ايشان فاسق باشند،اين سه حكم كرد ايشان را:

يكى وجوب حدّ،و يكى نفى قبول شهادت،و يكى نام فسق.امّا حكم آيت:بدان كه نزديك ما مردى يا زنى اگر كافر باشد اگر مسلمان،اگر بنده باشد اگر آزاد،پس [ازآن كه ] (4)عاقل و بالغ باشد مردى[را] (5)گويد:يا زانى،يا گويد:اى لايط،يا گويد:اى مفعول،يا دشنامى كه معنى اين دارد به هر لغت كه باشد به شرط آن كه عالم باشد به آن لغت و به موضوع (6)،يا زنى را گويد از اين عبارات چيزى،اين (7)حدّ بر او واجب شود هشتاد تازيانه.امّا اگر قاذف بنده بود حدّ هم هشتاد لازم باشد به نزديك ما،و زهرى و عمر بن عبد العزيز موافقت كردند (8)،و جملۀ فقها خلاف كردند و گفتند:حدّ بنده بر نيمۀ حدّ آزاد باشد چهل تازيانه.دليل ما عموم آيت است،و در آيت فرق نيست.

اگر كسى قذف كند جماعتى را هريكى را على حده به كلمتى مفرد،گويد يكى را:يا زانى!و ديگرى را:يا لايط!و ديگرى را يا مفعول!براى هريكى حدّى واجب شود بدو،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى قولا واحدا.و اگر جمله را به

ص : 85


1- .آب،آز:پارسان.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آب،آز+قوله تعالى.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آب،آج،آز،مش:به وضع آن.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،لب:به اين.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+ما را.

يك لفظ گويد:شما زنا كردى يا شما زنا كننده اى،مذهب ما آن است كه (1):قوم او را به نزديك امام يا حاكم آرند و به يك بار مطالبه كنند،بر او يك حد باشد براى همه،و اگر هريكى على حده او را به حاكم آرند (2)،به حقّ خود مطالبه كنند،براى هريكى امام حدّى زند او را.و شافعى را دو قول است در اين مسئله،كه در قديم گفت:[86-پ]بر او يك حدّ باشد،و در جديد گفت:براى هريكى حدّى كامل باشد بر او،و اين تفصيل مراعات نكرد كه ما گفتيم.و ابو حنيفه گفت:بر او يك حدّ بيش نباشد سواء اگر به يك كلمه گويد و اگر (3)به كلمات مختلف مفرد هريكى را.

و ابو حنيفه را به ظاهر آيت تمسّك نيست،اگر گويد ظاهر آيت آن است: يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ،ايجاب حدّ براى جماعات (4)محصنات كرد،گوييم:اگر اين ظاهر را كار بندد (5)لازم آيد كه براى افراد بر او حدّ واجب نبود،و اين خلاف اجماع است.

دگر آن كه: فَاجْلِدُوهُمْ ،بر جمع است و به اتّفاق مراد آن است كه:(فاجلدوا كل واحد منهم).چون در حقّ قاذف معنى اين است ممتنع نباشد كه در حقّ (6)مقذوف همين تقدير باشد اگر (7)گويد مردى را كه:تو زنا كردى با فلان زن بر او دو حدّ واجب شود:يكى براى مرد،و يكى براى زن،چه او دو كس را قذف كرد.و ابو حنيفه گفت:بر او يك حدّ باشد،و شافعى در قديم همين گفت،و در جديد دو قول است او را:يكى،چنان كه ما گفتيم،و دگر آن كه يك حدّ واجب باشد.

اگر گويد كسى را (8):يا بن الزّانيين!بر او دو حدّ واجب شود مادر و پدر مقذوف را،اگر زنده باشند مطالبه ايشان را باشد،و اگر مرده باشند بحقّ ارث مطالبه مقذوف را باشد و دگر وارثان را.و ابو حنيفه گفت:يك حدّ واجب شود.و شافعى را دو قول است:يكى،چنين كه ما گفتيم،و اين قول اوست در جديد و در قديم و گفت:يك حدّ.بدان كه حدّ قاذف موروث باشد همچون مال براى آن كه حقّ (9)مقذوف است به ميراث برسد به نسب دون سبب،خويشان نسبى را باشد دون سببى.و ابو حنيفه گفت:

ص : 86


1- .همۀ نسخه بدلها+اين.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:يا.
4- .همۀ نسخه بدلها:جماعت.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب،آج:بندند.
6- .همۀ نسخه بدلها:حدّ.
7- .همۀ نسخه بدلها:كه.
8- .همۀ نسخه بدلها:اگر كسى را گويد.
9- .همۀ نسخه بدلها:حدّ.

موروث نباشد،و شافعى گفت:موروث باشد.و در آن كه به كه رسد سه قول است او را:يكى (1)موافق مذهب ماست،و قول دوم آن كه عصبه را باشد،و قول سيم آن كه به جمله خويشان رسد از خويشان نسبى و سببى-از مردان و زنان-و اين مذهب اصحاب اوست (2).

تعريض به قذف،قذف نباشد به نزديك ما (3)اگر در حال غضب (4)باشد و اگر در حال رضا (5)،و مذهب شافعى همين است،و مالك گفت:در حال غضب قذف باشد،و در حال رضا قذف نباشد.

مرد آزاد بكر را چون در زنا چهار حدّ بزنند او را يا در قذف،به بار پنجم بكشند او را.و بنده را بار هشتم.و يك روايت آن است كه:بنده را به بار چهارم بكشند،و جملۀ فقها در اين باب خلاف كردند و گفتند:بر او حدّ باشد (6)چندان كه كند از قذف و زنا،قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ .

سعيد جبير گفت:آيت در باب عائشه آمد،و ديگر مفسّران گفتند:آيت عامّ است در جملۀ آنان كه آيت متناول بود ايشان را از جملۀ زنان مؤمنان.و رمى و قذف و قرف (7)يكى باشد،يقال:رماه (8)بكذا و آنچه (9)به او متعلّق است و آن زناست از آيت حذف كرد لدلالة الكلام عليه،[و التّقدير] (10): وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ بالزّنا، ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ على دعواهم.و قوله: فَاجْلِدُوهُمْ ،«فا»براى آن آورد كه كلام متضمن شرط است از روى معنى،چنان كه بيان كرديم پيش از اين.اگر گواه ندارد (11)مقذوف را رجم بايد كردن يا حدّ زدن بر موجب آن كه مستحقّ باشد،و اگر نيارد او را هشتاد تازيانه ببايد زدن حدّ المفتري.

ص : 87


1- .همۀ نسخه بدلها+قول.
2- .اساس:ماست،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+سواء.
4- .آل،لب+قذف.در اساس هم همين كلمه با خطى بعدى افزوده شده است.
5- .آج،لب،آز،آل+قذف نباشد.
6- .اساس:نباشد،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آز،آل:فريه.
8- .آب،آز،آل،مش:رميته.
9- .همۀ نسخه بدلها:با آنچه رمى.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:بيارد.

حسن بصرى گفت:حدّ المفتري با جامه زنند،و اين روايت است از باقر -عليه السّلام.و نخعى گفت:جامه از او بردارند،و به نزديك ما حدّ مفترى با جامه زنند،و حدّ زنا برهنه.قوله: وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً ،و نيز از حكم او آن است كه گواهى او هرگز قبول نكنند مادام كه (1)برآن مصرّ باشد اگر توبه كند و حدّ توبه او آن بود كه خويشتن را دروغزن كند و گويد:دروغ گفتم،آنگه گواهى او قبول كنند و داخل بود در تحت (2)استثنا،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى سواء اگر حد زده باشند او را و اگر نزده باشند،و اين قول مسروق است و زهرى و شعبى (3)و طاوس و مجاهد و سعيد جبير[87-ر]و عمر بن عبد العزيز و ضحّاك و قول صادق و باقر است -عليها السّلام.و مذهب ابو حنيفه و اصحابش و اهل عراق آن است كه:او داخل نيست در استثنا،بل استثنا راجع است الى قوله: وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،و مقصور است بر او،و اين قول شريح است و سعيد بن المسيّب و حسن و ابراهيم.و امّا به توبه حدّ (4)او ساقط نشود براى آن كه از حقّ (5)مقذوف است اگر او عفو كند ساقط شود و الّا به توبه حقّ خداى ساقط شود به اسقاط او.اما حدّ زانى اگر توبه[كند] (6)پيش ازآن كه گواهان بر او گواهى دهند حدّ ساقط شود به نزديك ما،و اگر پس از آن باشد حدّ ساقط نشود. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،و آنان كه اين كنند از قذف محصنات فاسق باشند.

إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا ،الّا آنان كه توبه كنند.خلاف كردند در اين استثنا و مانند اين از هر استثنايى كه متعقّب باشد چند جمله كلام (7)راجع بود با آن كه در بر او بود يا راجع بود با جمله (8).شافعى و اصحابش گفتند:راجع باشد الى با جمله آنچه متقدّم باشد،و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:راجع باشد الى ما يليه فقط،و مذهب ما آن است كه صحيح بود رجوع او با هريكى از آن،و قطع نتوان كردن بر (9)يكى از آن الّا به دليلى

ص : 88


1- .همۀ نسخه بدلها:تا.
2- .همۀ نسخه بدلها:حدّ.
3- .همۀ نسخه بدلها+و عطاء.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .آج،لب،آل:حدّ.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+را.
8- .آب،آز،مش:جملى.
9- .اساس:و،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قاطع،و مثال او چنان باشد كه كسى گويد:قصدت الادباء و اكرمت العلماء، و ادّبت الغلمان الّا واحدا منهم،اين استثنا راجع با غلمان (1)يا با جملۀ آنچه رفته است.اختلاف مذاهب (2)آن است كه گفته شد.

و دليل بر مذهب صحيح كه ما اختيار كرديم از توقّف بر دليل حسن استفهام است كه سامع چون شنود كه كسى گويد:اكرم (3)العلماء و جالس الفقهاء و اضرب الغلمان الّا واحدا منهم،كه بپرسد (4)گويد:كه را خواستى و استثنا از جملۀ كدام (5)كردى؟از يكى يا از همه؟و چنين (6)استفهام دليل اشتراك و احتمال كند.

دليلى ديگر بر صحّت اين مذهب آن است كه ما در قرآن و استعمال اهل لسان استثنا چنان يافتيم كه چون متعقّب باشد (7)يك بار راجع بود با همه،و يك بار الى ما يليه،و استعمال اهل لغت لفظى را در يك معنى يا دو معنى يا معانى بسيار،دليل حقيقت او كند در آن معانى الّا كه دليلى از خارج پديد آيد كه در بعضى حقيقت است و در بعضى مجاز،چنان كه در آيت است كه به ظاهر استثنا توبه ردّ كرديم با فسق و به دليل (8)با نفى شهادت،و گفتيم:الّا استثناست از اين دو،و در سقوط حدّ توقّف كرديم بر دليلى دگر كه ما را ره نمود شرعى بر آنكه استثنا نيست از او،و حدّ ساقط نيست.دليلى ديگر بر صحّت اين مذهب[آن است] (9)كه:يكى از ما چون گويد:ضربت غلماني و اكرمت جيراني و ادّيت زكاتي قائما او قاعدا،صباحا او مساء في مكان كذا،اين متعلّقات از حال و ظروف مكان و زمان صحيح (10)است كه راجع باشد با جمله،و با هريكى از اين جمل همچنين استثناء اذا قال:الّا واحدا،و آنچه جامع است ميان ايشان آن است كه استثناء و حال و ظروف مكان و زمان فضلاتى است كه بعد تمام الكلام آيد غير مستقلّة بانفسها متعلّقة بما قبلها.و آنچه متعلّق

ص : 89


1- .همۀ نسخه بدلها+بود.
2- .همۀ نسخه بدلها:مذهب.
3- .اساس:اكرمت،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آب،آز+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:از كدام جمله.
6- .آط،آب،آج،لب،آز،آل،مش:حسن اين،مش:اين.
7- .همۀ نسخه بدلها+جمله را.
8- .همۀ نسخه بدلها:به دليلى.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:و محتمل.

فقهاست و جوابهاى (1)آن در كتب اصول فقه مشروح است-و اين جا بيش از اين احتمال نكند.

إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا ،الّا آنان كه توبه كنند پس از آن و اصلاح كنند،پشيمان باشند به آنچه كرده باشند و عزم كنند كه ديگر نكنند و خويشتن دروغزن كنند،آنگه اسم فسق از ايشان زائل شود.و به قبول شهادت بازشوند به ادلّه شرعى و اخبار (2)كه آمده است در اين باب،منها،از آن جمله حديث مغيره بن شعبه كه چون جماعتى آمدند و بر او گواهى دادند به زنا در عهد عمر خطّاب (3)،سه كس گواهى بدادند،و چهارم گفت:من گواهى زنا نمى دهم،و لكن كارى منكر ديدم.عمر بفرمود تا آن سه كس را حدّ زدند،دو كس توبه كردند و يكى اصرار كرد.ايشان را با قبول گواهى برد (4)و آن را كه توبه نكرده بود گواهى نشنيد،و هيچ (5)از صحابه بر او انكار نكرد،دليل كند كه اين اجماع صحابه است. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى تعالى آمرزنده[87-پ]و بخشاينده است،بيامرزد او را و رحمت كند.

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ -الآية، حق تعالى گفت:و آنان كه ايشان قذف كنند زنان خود را،و گواه ندارند بر ايشان جز خويشتن را، فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ ،گواهى يكى از ايشان أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ ،چهار سوگند به خداى باشد كه بخورند (6)بر آنكه ايشان راست گويند در آن دعوى كه مى كنند.كوفيان خواندند:[اربع] (7)شهادات،به رفع«عين»على خبر الابتداء و هو قوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ ،اين مبتداست و اربع خبر اوست،و باقى قرّاء به نصب «اربع»خواندند على انّه مفعول،لقوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ ،براى آن كه مصدر عمل فعل كند.و بعضى دگر گفتند:على تقدير فعل محذوف،و التّقدير:فشهادة احدهم

ص : 90


1- .همۀ نسخه بدلها:جواب.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:اخبارى.
3- .اساس+رضى اللّه عنه.
4- .آب،آز:بزد.
5- .همۀ نسخه بدلها+كس.
6- .آج،لب:بخورد.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،از قرآن مجيد افزوده شد.

ان يشهد اربع شهادات باللّه.

قوله: وَ الْخٰامِسَةَ ،اى الشّهادة الخامسة.جملۀ قرّاء مرفوع خواندند به ابتدا و خبر او«انّ»و ما بعدها باشد،مگر حفص كه او خواند عن عاصم:و الخامسة،بالنّصب على تقدير!و يشهد الشّهادة الخامسة.نافع و يعقوب خواندند:«ان لعنة اللّه»و:«ان غضب اللّه»به تخفيف هر دو«نون»و رفع ما بعدهما بر آنكه«ان»مخفّفه باشد از ثقيله،و باقى قرّاء به تشديد«انّ» (1)هر دو موضع،و نصب ما بعدهما كه اين حرف تا مشدّد بود عمل نصب كند،چون (2)تخفيف كنند او را عملش باطل شود.

و نافع تنها خواند:و الخامسة ان غضب اللّه عليها،به تخفيف«نون»«ان»بر (3)فعل ماضى،و رفع«اللّه»،و باقى (4)بر مصدر مضاف الى اسم اللّه تعالى،و جرّ«اللّه» به اضافت.اين اختلاف قرّاء است در آيت.

امّا معنى آيت و سبب نزول او،عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً -الآية،سعد عباده گفت:يا رسول اللّه!اگر من از در خانه (5)در روم و مردى را يابم بر شكم زن (6)خفته يا در ميان ران او شده بنه جنبانم او را و بنرنجانم تا بروم و چهار گواه بيارم،چون به طلب چهار گواه روم (7)او پرداخته باشد و رفته،اگر آنچه ديده باشم بگويم هشتاد تازيانه بر من زنند،اين عجب حكمى است! رسول-عليه السّلام-گفت:

يا معشر الانصار !نمى شنوى (8)كه سيّدتان (9)چه مى گويد! گفتند:يا رسول اللّه!او را ملامت مكن كه او مردى غيور است و هرگز هيچ زن نكرده است الّا بكر،و هيچ زن را طلاق ندهد كه كس او را به زنى يا رد كردن (10).سعد عباده گفت:تن و جان من فداى تو باد يا رسول اللّه!من مى دانم كه اين حقّ است،و از

ص : 91


1- .همۀ نسخه بدلها+در.
2- .آب،آز+به.
3- .همۀ نسخه بدلها:و.
4- .همۀ نسخه بدلها+قرّاء.
5- .همۀ نسخه بدلها+خود.
6- .مش+خود.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب:شوم.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:مى شنوى،مش:بشنويد.
9- .اساس:شبان،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و مراجع تفسير،تصحيح شد.
10- .آج،لب:كند.

خداى است-جلّ جلاله-و لكن مرا از اين عجب مى آيد!رسول-عليه السّلام-گفت:

حكم خداى اين است،و خداى چنين فرمود.سعد گفت:صدق اللّه و رسوله،خداى و پيغامبر راستيگرند (1).

ايشان در اين بودند كه پسر عمّ (2)از آن سعد-نام او هلال بن اميّه-از خرما ستانى كه او را بود بازگشت.در خانه رفت مردى را ديد با زن خود خفته (3)با او زنا مى كرد، هيچ نگفت.آمد تا به نزديك رسول-عليه السّلام-رسول با صحابه نشسته بود،گفت:يا رسول اللّه!چنين حالى افتاد (4)،من اين به چشم خود ديدم معاينه،و به گوش خويش شنيدم،و اين را دفع نمى توانم كردن.رسول-عليه السّلام-از اين حال متغيّر شد و اثر كراهت (5)بر وى (6)پيدا شد و اين حديث بر وى گران آمد.هلال گفت:يا رسول اللّه! من مى دانم كه تو را اين حديث خوش نمى آيد،و لكن من اين حادثه به چشم خود ديدم و چگونه توانم تا اين را پوشيده دارم؟خداى داند كه من راست مى گويم و حقّ مى گويم و اميد دارم (7)كه خداى تعالى مرا از اين حادثه (8)فرج دهد.رسول -عليه السّلام همّت كرد كه او را حدّ زند،انصار گفتند:ما را محنت افتاد و به آنچه سعد گفت در افتاديم،اكنون هلال را حدّ بزنند و گواهى (9)او نيز مقبول نباشد،و اين كارى است عظيم!ايشان در اين بودند و رسول-عليه السّلام-ساز مى كرد كه هلال را حدّ فرمايد زدن،وحى فروآمد (10)،صحابه شاد شدند[88-ر]و گفتند:ان شاءاللّه كه فرج (11)باشد ما را از اين! چون رسول-عليه السّلام-از غشيۀ وحى در آمد،گفت:خداى تعالى فرج داد شما را،فرج داد هلال را و شما را از اين حادثه،و اين آيت بر صحابه خواند: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ -الآية.هلال گفت:من به خداى اوميد مى داشتم (12)كه فرج دهد ما را از

ص : 92


1- .همۀ نسخه بدلها:راستگوئيد.
2- .همۀ نسخه بدلها:عمّى.
3- .آط،آز،مش+و.
4- .مش:افتاده،همۀ نسخه بدلها+و.
5- .آج،لب،آل:كراهيت.
6- .همۀ نسخه بدلها:بر روى او.
7- .آب،آط،آج،لب،آز:اميد دارم،آل:اميد مى دارم،مش:اميدوارم.
8- .همۀ نسخه بدلها:حديث.
9- .آط:گواى.
10- .آط،آب،آج،لب،آز:فرود آمد.
11- .همۀ نسخه بدلها:وحى.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:اميد مى داشتم،مش:اميد داشتم.

اين بليّت.رسول-عليه السّلام-گفت:اين زن را بخوانى.كس رفت و زن را حاضر كردند،و او را پيش خواند و از اين حادثه پرسيد.او گفت:دروغ مى گويد يا رسول اللّه.رسول-عليه السّلام-گفت:خداى داند كه از شما دو يكى دروغزن است.

هلال گفت:و اللّه يا رسول اللّه كه من صادقم و الّا حق نگفتم.رسول-عليه السّلام- گفت:ملاعنه كنيد.هلال گفت:بفرماى (1).هر دو را پيش خويشتن بداشت-زن را و مرد را-و روى ايشان به قبله بود (2).و او (3)هلال را گفت،بگو:اشهد باللّه أنّى من (4)الصّادقين،سوگند مى خورم به خداى كه من از جملۀ راستگويانم در اين دعوى،چهار [بار] (5)پشتا پشت اين سوگند بخورد كه:من از جملۀ راستگويانم در اين دعوى،و بار پنجم (6)رو به او كرد،و رسول گفت:يا هلال اتّق اللّه،بترس از خداى كه عذاب دنيا خوارتر از عذاب آخرت است،و عذاب خداى سخت تر (7)از عذاب آدميان است،و اگر تو را بر اين چيزى (8)حمل كرده است از اين بازآى و توبه كن كه (9)نوبت پنجم موجب عذاب و لعنت است بر دروغزن.هلال گفت:و اللّه كه خداى مرا برين عذاب نكند كه من راستيگرم (10)،و گفت بگو كه:لعنت خداى بر او باد اگر دروغ مى گويد بگفت.

آنگه زن را گفت:چه گويى؟سوگند خورى؟گفت:آرى!گفت:بگو چهار بار:اشهد باللّه انّه لمن الكاذبين،سوگند مى خورم به خداى كه اين مرد دروغزن است بر اين دعوى كه مى كند بر من.[بگفت] (11).به بار پنجم،رسول-عليه السّلام-او را وعظ كرد و گفت:يا زن!از خداى بترس كه رسوايى دنيا آسان تر است از رسوايى آخرت،و عذاب خداى سخت تر است از عذاب مردمان (12)و اين بار پنجم موجب خشم خداست! ساعتى فروماند،آنگه با خود گفت:قوم خود را رسوا نكنم،و بگفت:خشم خداى بر

ص : 93


1- .همۀ نسخه بدلها+رسول-عليه السّلام.
2- .همۀ نسخه بدلها+كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها:اوّل.
4- .آط،آج،لب،آل،مش:لمن.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:پنجم بار.
7- .آط:سختر/سخت تر.
8- .همۀ نسخه بدلها:چيزى بر اين.
9- .همۀ نسخه بدلها+اين.
10- .همۀ نسخه بدلها:راستگويم.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:آدميان.

او باد اگر اين مرد راستيگر است (1)در اين (2)گفت.

آنگه رسول-عليه السّلام-ميان ايشان جدا كرد و حكم كرد كه فرزند زن راست، و او را نسبت باهلال نكنند،و اين زن را به اين معنى سرزنش نكنند پس از اين.

آنگه رسول-عليه السّلام-گفت:اگر اين فرزند كه آرد بر فلان صفت باشد شوهر راست،و اگر بر فلان صفت باشد آن راست كه به او متّهم كردند.او را فرزند (3)بر صفت مكروه آمد،با هيچ پدر نسبت (4)نكردند او را،و او بزرگ شد و به اميرى مصر افتاد،و پدرى پيدا نبود او را.

حسن بصرى گفت:چون آيت اوّل آمد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ -الآية،سعد عباده گفت:يا رسول اللّه!اگر چنان كه مردى در خانه شود،مردى را بيند با زن خود،اگر بكشدش بازكشند (5)او را،و اگر بگويد،هشتاد تازيانه بزنند او را،و اگر به طلب چهار كس گواه شود كه (6)او بازآيد مرد فارغ شده باشد و رفته،اين مرد كه اين بيند به شمشير بزند آن مرد را؟رسول-عليه السّلام-گفت:

كفى بالسّيف شا...، خواست تا گويد:«شاهدا»تمام نگفت.آنگه گفت:اگر نه آنستى كه مرد غيور دست- فرونتواند داشت مسارعت كند اين تمام بگفتمى،و باقى حديث تا به آخر چنان كه رفت.

عبد اللّه عبّاس گفت به دگر روايت و مقاتل كه:سبب نزول آيت آن بود كه، چون (7)آيت آمد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ -الآية،رسول -عليه السّلام-روز آدينه بر منبر (8)اين آيت بر خواند،عاصم بن عدىّ الانصارى بر پاى- خاست (9)و گفت:يا رسول اللّه!يكى از ما چون مردى را بيند با زن خود طاقت ندارد كه خاموش باشد،چون بگويد آنچه ديده باشد هشتاد (10)تازيانه اش بزنند (11)و گواهيش

ص : 94


1- .آط،آب،مش:راستگوست،آج،لب،آز،آل:راستگوى است.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:فرزندى.
4- .همۀ نسخه بدلها:تشبيه.
5- .همۀ نسخه بدلها:بازكشندش.
6- .همۀ نسخه بدلها:تا.
7- .آط،آب،آج،لب+اين.
8- .همۀ نسخه بدلها+شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:خواست.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز لب:صد،با توجّه به لب و معنى مورد نظر تصحيح شد.
11- .اساس:بزند،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

نشنوند،نيز و مسلمانان فاسق خوانندش (1)الّا آن كه چهار گواه بيارد.تا او به طلب چهار گواه رود،مرد قضاى حاجت خود كرده باشد و رفته.رسول-عليه السّلام-گفت:

حكم اين است.

عاصم را پسر عمّى بود-نام او عويمر (2)-و زنى داشت[88-پ]اين مرد نام او خوله بنت قيس.در ميان آن[هفته] (3)يك روز عويمر در سراى رفت،شريك بن السّحماء را ديد با زن خود خوله.بيامد و عاصم را خبر داد.عاصم گفت: ...إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (4)،برخاست (5)و آدينه ديگر بكرد (6)،به مسجد رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! از آنچه تو را پرسيدم در آدينۀ گذشته (7)مبتلا شدم در اهل البيت خود.رسول عليه السّلام-گفت:چيست آن؟گفت:چنين حادثه افتاد پسر عمّ مرا-عويمر (8)را-و اين زن نيز دختر عمّ ايشان بود،و شريك نيز پسر عمّ ايشان بود.

رسول-عليه السّلام-كس فرستاد و ايشان را بخواند،و اوّل روى به عويمر (9)كرد و گفت:از خداى بترس در اهلت و دختر عمّت،و بهتان بر او منه.عويمر (10)گفت:به خداى يا رسول اللّه كه من راست مى گويم،و من شريك را بر شكم او ديدم،و او را حملى كه هست از من نيست،و من چهار ماه است كه با او خلوت نكرده ام.

رسول-عليه السّلام-روى به زن كرد و گفت:اى زن از خداى بترس آنچه كرده اى!براستى خبر ده.گفت:يا رسول اللّه!عويمر (11)مردى است غيور و او را غيرت بر اين حمل كرد كه ما در اين شبها بيدار بوديم به يك جاى حديث مى كرديم،اين براى آن مى گويد.رسول-عليه السّلام-شريك را گفت:چه گويى؟گفت:همچنان است كه آن (12)زن مى گويد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد:

ص : 95


1- .همۀ نسخه بدلها:مسلمانان فاسقش خوانند.
2- .آط،آج،لب:اويمر،آب،آز،مش:عويم،آل:بهروز.
3- .اساس:ندارد،با توجه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 156.
5- .آب،آز،مش:برخواست،آج،لب:برپاى خاست.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .آط:گزشته.
8- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:عويم.
9- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:عويم.
10- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:عويم.
11- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:عويم.
12- .همۀ نسخه بدلها:اين.

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ -الآية.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا آواز دادند (1):

الصّلاة جامعة (2)،مردم حاضر آمدند و رسول-عليه السّلام-نماز ديگر بكرد.

آنگه ايشان را پيش خواند و عويمر (3)را گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه خوله زنا كرد و من راستيگرم (4)در اين كه مى گويم.بگفت.

گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه من شريك را بر شكم او ديدم و من راستيگرم (5)در اين.بگفت.

سيم بار گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه اين حمل نه از من است،و من راست مى گويم.

به بار چهارم (6)گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه من چهار ماه است كه با او خلوت نكردم (7).

آنگه به بار پنجم گفت:بگو لعنت خداى بر عويمر (8)باد اگر دروغ مى گويد.

بگفت.او را گفت:بنشين.

خوله را گفت:بر پاى خيز و بگو سوگند مى خورم به خداى كه زنا نكردم و عويمر دروغ مى گويد.

به بار دوم گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه او شريك را با من به يك جا نديد بدين (9)وجه كه دعوى مى كند،و او دروغزن است در اين دعوى.بگفت.

به بار سيم گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه من از او آبستنم،و او دروغ مى گويد.

به بار چهارم گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه او مرا هرگز بر هيچ فاحشه نديد،و او بر من دروغ مى نهد.اين بگفت.

به بار پنجم گفت:بگو خشم خداى بر خوله باد اگر اين مرد راست مى گويد، بگفت.

ص : 96


1- .آل:ندا در دادند.
2- .آج،لب،آل:الجمعه.
3- .آج،لب،آز،آل:عويم.
4- .آط،آب،آج،آز:آل،لب:راستگويم،مش:راست مى گويم.
5- .آط،آب،آج،آز:آل،لب:راستگويم،مش:راست مى گويم.
6- .آج،لب+بار.
7- .همۀ نسخه بدلها:نكرده ام.
8- .آج،لب:عويم.
9- .همۀ نسخه بدلها:بر اين.

رسول-عليه السّلام-بفرمود تا از ميان ايشان جدا كردند،آنگه گفت:اگر نه اين سوگندهاستى مرا در كار اينان راى بود،آنگه گفت:بنگرى اين فرزند كه بيارد اگر اصهبى باشد-كه رنگ با سياهى زند-از شريك بن السّحماء (1)است،اگر سپيد رنگ باشد و ستبر (2)ساق از او نيست.چون بزاد فرزند اشبه النّاس به شريك بود،اين سبب نزول آيت است قوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ .

در اين لفظ خلاف كردند كه اين«شهادت» (3)گواهى است يا سوگند«اربع شهادات».مذهب ما و مذهب شافعى و مالك و ربيعه و ليث و ابن شبرمه و ثورى و احمد و اسحاق و قول سعيد بن المسيّب و سليمان بن يسار و حسن بصرى آن است كه:اين«شهادات»،به معنى سوگندهاست لقوله تعالى:باللّه،[فانّه لا يقال شهد باللّه، به معنى گواهى انّما] (4)يقال:شهد باللّه اى حلف باللّه.و زهرى و حمّاد بن ابي سليمان و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:اين شهادت گواى (5)است.

آنگه بنا بر اين مذهبها خلاف كردند در آن كه لعان از كه درست باشد،اينان گفتند-كه ذكرشان كرديم بازپسين -كه از آنان درست بود كه اهل گواهى باشند، كه اين گواهى است.

و آنان كه گفتيم،اوّلا گفتند:از (6)هر دو كس كه ميان ايشان زنا شوهرى باشد صحيح بود چون عاقل و مكلّف باشند[89-ر]،سواء اگر بنده باشند،اگر آزاد،اگر كافر باشند و اگر مسلمان،و اگر يكى چنين باشد و يكى چنان و اگر حدّ زده باشد (7)در قذف و اگر نباشد (8)دليل بر مذهب صحيح از اين عموم آيت است من غير فصل و لا طريق (9).

و دليل ديگر،قول رسول است-عليه السّلام-در[حديث] (10)شريك بن سحماء:

ص : 97


1- .اساس:السمحاء،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
2- .آج،لب،آل:سطبر.
3- .آط،آب،آز،لب،آل،مش:شهادات.
4- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:گواهى.
6- .همۀ نسخه بدلها+اين.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب:باشند.
8- .همۀ نسخه بدلها:نباشند.
9- .همۀ نسخه بدلها:فرق.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

لو لا هذه الايمان لكان لي و لها (1)شأن،و اگر نه اين سوگندها را بودى آن را سوگند خواند،دگر (2)اگر گواهى بودى بايستى كه از نابينا درست نبودى،كه گواهى نابينا به نزديك ابو حنيفه درست نباشد.دگر آن كه اگر گواهى بود،مكرّر (3)نبودى،كه گواهى يك بار كفايت باشد (4)،و نيز از فاسق درست نبودى كه گواهى فاسق روا نباشد (5).

امّا حكم آيت و طرفى فقه كه به او تعلّق دارد بر اختلاف مذاهب آن است كه:

موجب قذف به نزديك ما و به نزديك شافعى در حقّ شوهر حدّ است،و اگر خواهد كه حدّ از خود بيفگند به ملاعنه تواند افگندن،و موجب انكار (6)در حق زن حدّ است (7)و به لعان ساقط شود.و مذهب ابو حنيفه آن است كه:موجب قذف در حقّ مرد اعمى شوهر (8)لعان است،چون زن خود را قذف كند،او را لعان واجب آيد.اگر امتناع كند حاكم او را بازدارد (9)تا ملاعنه كند.اگر زن امتناع كند از ملاعنه و قول او را منكر باشد،حاكم او را بازدارد تا ملاعنه كند.

ابو يوسف گفت:به قذف بر مرد حدّ واجب باشد،و بر (10)امتناع بر زن حدّ واجب باشد،دليل ما عموم آيت اين است من غير فصل بين الزّوج و غيره.دگر قول رسول -عليه السّلام-كه عويمر (11)را گفت:اگر گواه بيارى،و الّا

حدّ (12)في ظهرك. دگر آن كه :اگر خويشتن را دروغزن كند،به اتفاق حدّ بايد زدن او را،و اگر حدّ به قذف واجب نيستى با كذب واجب نشدى.حدّ قذف از حقوق آدميان است،استيفاى آن واجب نبود الّا به مطالبۀ صاحب حقّ،و به ميراث برسد چون دگر حقوق،و عفو و ابراء در[او] (13)شود،چنان كه در دگر حقوق آدميان،و شافعى همين (14)گفت.و ابو حنيفه گفت:حقّى است از حقوق خداى تعالى متعلّق به حقوق آدميان،به ميراث

ص : 98


1- .همۀ نسخه بدلها:لكما.
2- .همۀ نسخه بدلها+آن كه.
3- .همۀ نسخه بدلها:بودى متكرّر.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز مش:بود،مش:بودى.
5- .همۀ نسخه بدلها:درست نبود.
6- .چاپ شعرانى:اين كار.
7- .همۀ نسخه بدلها+اعنى رجم.
8- .همۀ نسخه بدلها:حق شوهر.
9- .آج،لب،آل:به آن.
10- .همۀ نسخه بدلها:به.
11- .آز:عويم.
12- .همۀ نسخه بدلها:حدّت.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .مه:هم اين،كه مناسبتر مى نمايد.

نرسد،و عفو و ابراء در[او] (1)نشود.

و ملاعنه كه واجب شود،به نزديك ما به دعوى مشاهده زنا واجب شود يا به نفى حمل،و مذهب مالك همين (2)است.و ابو حنيفه و شافعى گفتند:به دعوى زنا مطلق بر زن ملاعنه واجب شود،اگر مرد و زن هر دو سپيد (3)باشند زن فرزندى سياه آرد،يا هر دو سياه باشند و زن فرزندى سپيد (4)آرد نفى نشايد (5)كردن فرزند را به اين تهمت و نه نيز ملاعنه واجب شود.شافعى را در اين دو قول است:يكى چنين كه ما گفتيم،و دگر آن كه:مرد لال را-چون او را-اشارتى مفهوم و كنايتى معقول باشد همۀ عقود او صحيح باشد از نكاح و طلاق و قذف و لعان و سوگند و جز آن،و بيشتر فقها خلاف كردند،الفاظ لعان معتبر است به نزديك ما چنان كه در قرآن است،اگر چيزى از آن كم باشد روا نبود و حكم ملاعنه به آن ثابت نشود و فرقت حاصل نيايد (6)،اگر حاكم حكم كند به آن و اگر نكند،و شافعى همين (7)گفت.و ابو حنيفه گفت:اگر بيشتر الفاظ بيارد و كمتر رها كند،و حاكم حكم كند فرقت حاصل شود،و اگر حكم نكند فرقت (8)نباشد،جز آن كه حاكم را نشايد تا حكم كند.

و تلفيظ (9)لعان به چهار چيز باشد:به لفظ،و موضع،و وقت،و جمع.

امّا الفاظ:آنچه قرآن به آن ناطق است.

و امّا موضع:اشرف (10)بقعة فى البلد،به مكّه در مسجد الحرام،و به مدينه در مسجد رسول،و شهرهاى (11)ديگر در مساجد شريف.

و امّا وقت:بعد صلاة العصر،چنان كه در خبر شريك آمد.

و اما جمع:چنان كه در اين خبر آمد كه،رسول-عليه السّلام-فرمود تا بگفتند:

الصّلاة جامعة، و شافعى همين گفت:و ابو حنيفه گفت:اين تلفيظ (12)معتبر نيست.

ترتيب در لعان واجب است،ابتدا به ملاعنه مرد كند آنگه زن،اگر مرد ابتدا

ص : 99


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .مه:هم اين،كه اين جا مناسبتر مى نمايد.
3- .آج،لب،آل:سفيد.
4- .آج،لب،آل:سفيد.
5- .همۀ نسخه بدلها+حاصل.
6- .مه+سواء.
7- .مه:هم اين،كه اين جا مناسبتر مى نمايد.
8- .مه+حاصل.
9- .همۀ نسخه بدلها:تغليظ.
10- .آج،لب،آل:اشراف.
11- .همۀ نسخه بدلها:و به مسجدهاى.
12- .همۀ نسخه بدلها:تغليظ.

نكند زن ابتدا كند آنگه مرد،و حاكم حكم[كند به] (1)تفريق،فرقت حاصل نباشد (2)، و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه و مالك گفتند:به حكم حاكم فرقت حاصل نشود (3).

چون مرد ملاعنه كند با زن،چند حكم به آن متعلّق شوند:يكى،سقوط حدّ (4)، دوم نفى نسب،[89-پ]سيم زوال حكم فراش،چهارم تحريم زن على التّأبيد، پنجم وجوب حدّ بر زن الّا كه خود را برهاند به لعان.

امّا لعان زن به او بيش از يك حكم تعلّق ندارد،و آن سقوط حدّ زناست،و اين مذهب شافعى است و مذهب ما.و مالك و احمد و داود گفتند:اين احكام به ملاعنه هر دو متعلّق است،و اين قول بعضى اصحاب ما است.و ابو حنيفه گفت:اين احكام به ملاعنه هر دو حاصل شود و حكم حاكم،چه اگر[حكم] (5)حاكم نبود اين احكام (6)ثابت نباشد.اگر به بدل«اشهد باللّه»،«اقسم باللّه»گويد يا:«احلف باللّه»،حكم لعان ثابت نشود.شافعى را دو قول است:يكى همچنين كه ما گفتيم (7)، و دگر آن كه:ثابت شود.لعنت بايد تا مؤخّر باشد در سوگند مرد و غضب در سوگند زن اگر در ميانه باشد گويند روا نباشد،و شافعى را دو قول است در اين:چون قذف كند زن خود را به مردى اجنبى،دو حدّ بر او واجب شود:يكى براى مرد،و يكى براى زن.حدّ زن به ملاعنه بيفگند و حدّ مرد بدو (8)ماند،و ابو حنيفه گفت همين قول (9)، شافعى گفت:به ملاعنه هر دو حدّ از او بيوفتد اگر او را حدّ زنند به مطالبۀ اجنبى پس از آن براى زن ملاعنه واجب بود بر او به نزديك ما و به نزديك شافعى.و ابو حنيفه گفت:بر محدود قذف ملاعنه نباشد (10).چون پس از ملاعنه مرد گويد:دروغ گفتم، حدّش بزنند و فرزند با او الحاق كنند،فرزند از او ميراث گيرد و او از فرزند ميراث

ص : 100


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آط افزوده شد.
2- .آط،آب،مش:نيايد،آج:آيد،لب:آمد.
3- .همه نسخه بدلها:شود.
4- .آط،آب،مش+از مرد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آط افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:حكم.
7- .همۀ نسخه بدلها:ثابت نشود،و شافعى هم اين گفت كه ما گفتيم به يك قول.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر او.
9- .همۀ نسخه بدلها:ابو حنيفه هم اين گفت.
10- .آط،آج،آل:باشد،آب،آز،لب،مش:واجب بود.

نگيرد،و تحريم زائل نشود،و فراش بازنيايد.و شافعى همين گفت،جز آن كه او گفت:مطلق نسب بازآيد (1).از هر دو جانب ميراث بود،و همچنين گفت زهرى.و ثورى و اوزاعى و مالك و ابو يوسف و احمد و اسحاق و ابو حنيفه و محمّد گفتند:تحريم زائل شود زن را بازتواند (2)كردن (3)،و هم چنين گفت:چون مرد را حدّ بزنند تحريم زائل شود،و اين قول سعيد بن المسيّب است و سعيد بن جبير.

فرقت لعان به نزديك ما فسخ است طلاق نيست،و مذهب شافعى همين است.و ابو حنيفه گفت:طلاقى است،به اين قول تحريمى مؤبّد تعلّق دارد با او،و به نزديك ابو حنيفه تحريمى در حال اگر خود را دروغزن كند (4)حدّش بزنند تحريم زائل شود،و سفيان ثورى همين گفت.

اين طرفى است از مسائل فقهى در اين باب،و مسائل در اين بسيار است،و اين قدر كفايت[است] (5)اين جا،امّا تفسير آيت آن است كه در خبر هلال و عويمر شرح داده شد (6).و«شهادت»،به معنى سوگند است.

و قوله: وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ ،گفت:عذاب (7)بازدارد (8)از زن،يعنى حدّ زنا آن كه (9)او نيز سوگند خورد،چهار سوگند به خدا كه مرد در اين دعوى دروغزن است،اين مذهب ماست و مذهب شافعى،و مذهب ابو حنيفه آن است كه:اين عذاب حبس است.

قوله تعالى: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل خدا و رحمت خداستى بر شما.جواب«لو لا»،از كلام حذف كرد لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:

لهلكتم او لعوجلتم بالعقوبة،و مانند اين در قرآن و كلام عرب بسيار است،منها قوله تعالى: كَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (10)،و منها قوله تعالى:

ص : 101


1- .همۀ نسخه بدلها+تا.
2- .همۀ نسخه بدلها:با زنى.
3- .آب،آز:زيرا تا زنى تواند كردن.
4- .همۀ نسخه بدلها+باز.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .آج،لب،آل:است.
7- .همۀ نسخه بدلها:عقاب.
8- .آج،لب،آل:بازداده است.
9- .آج،لب،آل،مش:زنا تا آنگه.
10- .سورۀ تكاثر(102)آيۀ 5.

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ (1)... ،و في المثل:لو ذات سوار (2)لطمتنى،و قال جرير-شعر:

كذب العواذل لو رأين مناخنا***بحزيز (3)رامة و المطىّ سوام

قوله تعالى: وَ أَنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى توبه پذيرنده است و محكم- كار (4).

سوره النور (24): آیات 11 تا 26

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اِكْتَسَبَ مِنَ اَلْإِثْمِ وَ اَلَّذِي تَوَلّٰى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (11) لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْكٌ مُبِينٌ (12) لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدٰاءِ فَأُولٰئِكَ عِنْدَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْكٰاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيمٰا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِكُمْ مٰا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِيمٌ (15) وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مٰا يَكُونُ لَنٰا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهٰذٰا سُبْحٰانَكَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِيمٌ (16) يَعِظُكُمُ اَللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (18) إِنَّ اَلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ اَلْفٰاحِشَةُ فِي اَلَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (20) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَكىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُزَكِّي مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (21) وَ لاٰ يَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينَ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (22) إِنَّ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ اَلْغٰافِلاٰتِ اَلْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اَللّٰهُ دِينَهُمُ اَلْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ (25) اَلْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ اَلْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ وَ اَلطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ اَلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبٰاتِ أُولٰئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (26)

[90-ر]

ترجمه

آنان كه آوردند (5)دروغ گروهى (6)از شما،مپندارى كه بد است شما را بل آن بهتر است شما را هر مردى از ايشان آن است كه كسب كنند (7)از بزه،و آن كه تولاّ كرد بزرگ اين كار (8)از ايشان او را عذابى بزرگ بود.

چرا چون بشنيدى[اين را] (9)گمان نبردند (10)مؤمنان و زنان مؤمنه به خويشتن نيكى،و گفتند اين دروغى است روشن.

چرا نياوردند بر او چهار گواه،چون نياوردند گواهان،ايشان نزديك خداى دروغ زن اند.

و اگر نه فضل خداستى بر شما و بخشايش او در دنيا و آخرت، برسيدى به شما در آنچه در شدى در او عذابى بزرگ.

ص : 102


1- .سورۀ رعد(13)آيۀ 31.
2- .اساس:سواء و،به قياس با نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:بحز.
4- .آط،آج،لب+قوله تعالى.
5- .آج،لب،آل:آمدند.
6- .آج،لب،آل:جماعتى اند از ده تا چهل.
7- .آط،آب:كسب كند،آج،لب،آل:كسب كرد.
8- .آج،لب،آل+را.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .اساس:بردند،با توجّه به آط تصحيح شد.

[پ-90] چون مى گيرى از زبانهاتان (1)و مى گويى به دهنهايتان آنچه نيست شما را به آن علم و مى پندارى آسان است،و آن به نزديك خداى بزرگ است.

و چرا چون بشنيدى نگفتى كه نباشد ما را كه سخن بگوييم به اين،منزّهى تو اين بهتانى بزرگ است.

پند مى دهد شما را خداى كه بازشوى (2)با مانند آن هرگز اگر ايمان دارى.

و بيان مى كند خداى براى شما آيات، و خداى دانا و محكم كار است.

آنان كه دوست دارند كه آشكارا شود كار زشت در آنان كه ايمان دارند،ايشان را بود عذابى دردناك در دنيا و آخرت، و خداى داند و شما ندانى.

[91-ر] و اگر نه فضل خداستى (3)بر شما و بخشايش او و آن كه خداى مهربان و بخشاينده است.

اى آنان كه ايمان آورديد (4)پى گيرى (5)مكنى گامهاى ديو را،و هركه پى گيرى (6)كند گامهاى ديو را،او فرمايد كار زشت و نابايست (7)،و اگر نه فضل خداستى بر شما و بخشايش او پاك نبودى از شما از كسى هرگز،و لكن خداى تزكيت (8)كند آن را كه خواهد،و خداى شنوا و داناست.

ص : 103


1- .اساس:دهنهاتان،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آج،لب:به سر مانند آن در نروى،آل:در نرويد.
3- .آج،لب،آل:خداى بودى.
4- .آج،لب،آل:آورده ايد.
5- .آط،مش،مه:پس روى.
6- .آط،مش،مه:پس روى.
7- .آج،لب،آل:ناشايست.
8- .آج،لب،آل،مه:پاك.

[91-پ] و نبايد كه تقصير كنند خداوندان مال از شما و دست فراخى كنند كه بدهند خويشان را و درويشان را و هجرت كنندگان در ره خداى،و بايد كه تا عفو كنند و درگذرند (1)،شما دوست[نمى] (2)داريد كه بيامرزد خداى شما را؟و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

آنان كه تهمت كنند زنان پارساى بى خبر مؤمن را، لعنت كرده اند (3)در دنيا و آخرت،و ايشان را عذابى بزرگ است.

آن روز گواهى دهد بر ايشان زبانشان و دستهاشان و پاهاشان به آنچه بودند كرده باشند (4).

آن روز تمام بدهد ايشان را خداى دين (5)ايشان بحق،و بدانند كه خداى،اوست كه حقّ است و روشن (6).

[92-ر] زنان پليد مردان پليد را باشد (7)،و مردان پليد زنان پليد را باشد (8)،و زنان پاك مردان پاك را باشد (9)،و مردان پاك زنان پاك را باشد (10)،ايشان بيزارند از آنچه مى گويند،ايشان را آمرزش بود و روزى با كرامت.

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ،حق تعالى اين آيات در (11)

ص : 104


1- .همۀ نسخه بدلها:در گذارند،اساس+آنچه،كه زايد به نظر مى رسد.
2- .اساس و آط:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.
3- .آج،لب:لعنت كرده شده اند.
4- .آج،لب،آل:به آنچه هستند كه مى كنند.
5- .آط،آب،آج،لب،آل:جزاى.
6- .آط،آب،مش+كننده.
7- .آط،آب،مش:باشند.
8- .آط،آب،مش:باشند.
9- .آط،آب،مش:باشند.
10- .آط،آب،مش:باشند.
11- .همۀ نسخه بدلها+حقّ.

جماعتى منافقان فرستاد كه ايشان تهمت كردند عائشه را (1)،و سبب آن بود كه رسول را -صلّى اللّه عليه و آله-عادت چنان بود كه چون به سفرى خواستى رفتن،قرعه زدى ميان زنان،آن كه نام او بر آمدى او را با خود ببردى.در اين غزو (2)قرعه زد به نام عائشه بر آمد-و اين پس از آن بود كه آيت حجاب آمده بود-و خداى تعالى زنان را فرموده بود كه:از مردان روى بپوشند.

عائشه گفت:رسول-عليه السّلام-هودجى فرمود براى من،و مرا در آنجا نشاند و برفت،و آن غزا بكرد و بازگشت.چون به نزديك مدينه رسيديم در شب فروآمديم.من برخاستم (3)در شب با زنى ديگر كه با من بودى،و از لشكرگاه دور برفتم به قضاى حاجت.چون بازآمدم مرا عقدى بود از مهرك (4)يمانى بر گردن داشتم،دست بماليدم نمانده بود،گمان بردم كه آنجا ضايع كرده ام كه به قضاى حاجت رفته بودم.

برخاستم در تاريكى شب تنها و براثر (5)برفتم،و آنجا بسيار طلب كردم نيافتم.

آنجا دير بماندم.رسول-عليه السّلام-از رفتن من بى خبر بود،بفرمود تا آواز رحيل كردند و لشكر برگرفت و از آن منزل برفتند.و آنان كه هودج من داشتند،بيامدند و هودج بر سر شتر نهادند و گمان بردند كه من در آنجاام و برفتند.من بازماندم،در آن منزل هيچ آدمى را نديدم از داعى و مجيب،همان جا كه جاى شتر من بود دست بماليدم عقد بيافتم برگرفتم و همان جا بنشستم،و خواب بر من غالب شد بخفتم و انديشه كردم كه كسى بازپس آيد به طلب از پيوستگان من چون خبر يابند،كه نگه كردم صفوان بن المعطّل السّلمىّ در آن منزل كه پيش از آن بخفته بود،از لشكر بازمانده بود،مى آمد بر شترى نشسته.چون مرا بديد بشناخت،ازآن كه مرا ديده بود پيش از حجاب.لا حول گفت و استرجاع كرد،و بيامد و با من هيچ حديث نكرد.شتر فروخوابانيد تا من بر نشستم،و زمام شتر به دست گرفت و آمد تا به منزل

ص : 105


1- .اساس:نمى شود،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آط،آب،آز،مش+ما.
3- .آط،آب:راه نمايند،آج،لب،آل:راه نماينده.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط،مه:بگزرانيد،آب،آز:بدرانيد،مش:از دريا بدر آمد.

رسول-عليه السّلام-فروآمده (1)بود و لشكر فروآمده (2)،در وقت هجير و گرمگاه و از كار من بى خبر (3).

چون شتر من از دور پديد آمد،عبد اللّه بن ابىّ سلول و جماعتى منافقان بر سبيل طعن گفتند:اين نگر!زن پيغامبر با مردى بيگانه از راه بيابان مى آيد،چه ايمن نتوان (4)بودن كه ميان ايشان ناشايستها رفته باشد!اين حديث به سرّ با يكديگر گفتند،و ما (5)از آن بى خبر بوديم،و حسّان ثابت شاعر در آن جمله بود.ما با مدينه آمديم،و مردم اين حديث در زبان گرفتند و مى گفتند،و من بى خبر بودم از آن.و سبب آن بود كه چون در مدينه آمدم،بيمار شدم و يك ماه بيمار بودم،و رسول-عليه السّلام-با من بر عادت نبود،و من نمى دانستم (6)كه سبب چيست،و چون در آمدى گفتى:بيمار چون است و برفتى،و بر من يك ساعت ننشستى،تا من از بيمارى بهتر شدم.

شبى از شبها با جماعتى از زنان به قضاى حاجت بيرون آمديم،و عادت چنان بود آنجا كه در سراها طهارت جاى نبودى،زنان به شب به صحرا بيرون شدندى يا در شهر جايى كه خربه اى (7)بودى.و از جملۀ زنان امّ مسطح با ما بودى او را پاى به دامن در آمد،گفت:تعس مسطح،به روى در آيا (8)مسطح!من گفتم:چرا مردى مسلمان را دشنام مى دهى كه به بدر حاضر بود؟و اين مسطح از خويشان ابو بكر بود و از جملۀ اصحاب افك بود.مادرش مرا گفت:ندانى كه او در حقّ تو چه گفته است؟گفتم:نه.گفت:او در حقّ تو چنين و چنين سخنى گفت.من دلتنگ شدم و بدانستم كه آن[92-پ]گرانى رسول با من ازآنجاست.دستورى خواستم از رسول و گفتم:تا به خانه پدر روم.دستورى داد،من برفتم.مادر و پدر را گفتم:در حقّ من مردمان چه مى گويند؟ايشان گفتند:چنين حديثى مى گويند،و رسول-عليه السّلام-از آن دلتنگ است،و لكن ما را چيزى نگفت (9).من در گريستن نشستم و شب و روز

ص : 106


1- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
2- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
3- .همۀ نسخه بدلها+بودند.
4- .همۀ نسخه بدلها:توان.
5- .آج،لب،آل:من.
6- .اساس:مى دانستم،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:خرابه اى.
8- .آط،آب،مش:دراياد.
9- .همۀ نسخه بدلها+گفت.

مى گريستم و بيمارى با سر گرفت مرا،و رسول-عليه السّلام-اسامة بن زيد را و علىّ بن ابى طالب را-عليه السّلام-بخواند و در باب من با ايشان انديشه كرد.امّا اسامه گفت:سخن اصحاب اغراض نبايد شنيدن و امساك بايد كردن بر او.و امّا علىّ بن ابى طالب گفت:راى تو قوى تر باشد در هر كارى.بريره را بخواند-و او زنى بود كه با من در سراى بودى-گفت:عائشه را چگونه دانى؟گفت:و اللّه يا رسول اللّه كه من هيچ خطا و تهمت نديدم جز آن كه كودك است و جوان و وقتها كه خمير كرده بودى از آن غافل شدى تا گوسپند (1)از آن پاره اى بخوردى.رسول-عليه السّلام- به منبر بر آمد از سر دلتنگى و خطبه كرد و گفت يا قوم:

يا معشر المؤمنين من يعذرني من رجل بلغني اذاه في اهلي، اى قوم!كه معذور دارد مرا از مردى كه مرا مى رنجاند از (2)اهل من و عبد اللّه ابىّ سلول را خواست.سعد معاذ بر پاى خاست (3)و گفت:يا رسول اللّه!من تو را از او معذور دارم،اگر از اوس است بفرماى تا گردنش بزنم،و اگر از برادران ماست از خزرج،اشارت فرماى تا گردنش بزنم.سعد عباده رئيس خزرج بود،برخاست و با سعد معاذ گفت و گوى كرد،كه عبد اللّه ابىّ (4)خزرجى بود (5).

رسول-عليه السّلام-ايشان را خاموش كرد و از منبر به زير آمد و در حجره من آمد،و زنى انصارى به نزديك من بود،و من مى گريستم،مرا گفت:يا عائشه!اگر تو مبرّايى، خداى تعالى برائت ساحت تو پيدا كند،و اگر خطايى كرده اى (6)،خداى تعالى توبۀ آن قبول كند.من گفتم:يا رسول اللّه!خداى داند كه من مبرّايم از اين حديث،و چيزى نكرده ام كه مرا از خداى شرم بايد داشت،و لكن كسى مرا باور ندارد و لكن (7)چيزى نتوانم گفتن الّا كه (8)يعقوب-عليه السّلام-گفت: ...فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ (9)،اين بگفتم و روى به ديوار كردم و با سر گريه شدم.

رسول-عليه السّلام-هم در آنجا نشسته بود،او را وحى آمد،و اين آيت خداى تعالى

ص : 107


1- .آل:گوسفند.
2- .همۀ نسخه بدلها:در.
3- .آط،آب،آج،لب،آز:خواست.
4- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّه ابىّ سلول.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+توبه كن كه.
7- .همۀ نسخه بدلها:من.
8- .همۀ نسخه بدلها+آن.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 18.

بفرستاد: إِنَّ الَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ -الآيات (1)،گفت:آنان كه افك آوردند.اين«با»تعديه است،يقال:جاء بكذا او (2)اتى به.و افك،حديثى باشد مقلوب از وجه خود.و دروغ را براى آن افك خوانند كه معدول و مقلوب باشد از راست،و يقال:افكته الاوافك اذا صرفته (3)الصّوارف،و منه المؤتفكات.و افك (4)يأفك اذا كذب. عُصْبَةٌ ،اى جماعة يشدّ (5)بعضها بعضا.و اصله من العصب و هو الشّدّ، و منه العصابة لما يشدّ به الرّأس،و منه العصبة لبنى العمّ لأنّ الرّجل يشتدّ بهم و يتقوّى،و جمع العصبة عصب.

عبد اللّه عبّاس گفت:عبد اللّه ابىّ سلول بود،هو الّذي تولّى كبره،و او از جملۀ رؤساى منافقان بود،و مسطح بن اثاثه و حسّان بن ثابت و حمنه بنت (6)جحش بود.

فرّاء گفت:عصبة،در لغت از يكى تا چهل باشد. لاٰ تَحْسَبُوهُ ،مپندارى كه آن بتر است،يعنى آن افك و دروغ و بهتان شما را كه مبهوت و مكذوبى. بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ،بل آن بهتر شما را براى آن كه شما بر ايشان مستحقّ عوض (7)شوى،و چون برآن صبر كنى مستحقّ ثواب شوى.آنگه گفت: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ، هر مردى را از شما آن است كه (8)اكتساب كند از گناه،يعنى جزاى آن و وبال و عقوبت آن به او رسد،و به ديگر كس نرسد. وَ الَّذِي تَوَلّٰى كِبْرَهُ ،و آن كس كه تولّاى معظم آن كرد (9)،و بيشتر و مهترينۀ آن حديث (10)كرد و آن عبد اللّه بن ابىّ سلول بود،و گفتند:حسّان ثابت بود تا به حدّى كه صفوان بن المعطّل چون اين حديث بشنيد،تيغ بر گرفت و به ره (11)حسّان ثابت آمد و حسّان را به تيغ بزد و گفت-شعر[93-ر]تلقّ ذباب[السّيف] (12)منّي فانّنيغلام اذا هو جيت لست بشاعر

**

ص : 108


1- .آج،لب:الآية.
2- .همۀ نسخه بدلها:و.
3- .همۀ نسخه بدلها:صرفت.
4- .اساس:و اوفك،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:شدّ.
6- .اساس:حمنه بن،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:اعواض.
8- .آج،لب،آل،مش:از شما دانست كه.
9- .آج،لب،آز،آل،مش:كند.
10- .آط،آج،لب،آل،مش+او.
11- .آج،لب،آل:نزد.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

و لكنّني احمي حماى و انتفى (1)***من الباهت الرّامي البراء الظّواهر

مردم گرد آمدند و حسّان را بجهانيدند،و حسّان به نزديك رسول آمد،و رسول -عليه السّلام-آن ضربت از او بخواست و آن را فديه كرد به غلامى رومى و خرماستانى كه حسّان آن خرماستان به معاويه ابو سفيان فروخت در عهد ولايت او به مالى عظيم، و حسّان بن ثابت به عذر اين (2)چند بيت بگفت (3):

حصان رزان ما تزنّ بريبة***و تصبح غرثى من لحوم الغوافل

حليلة خير النّاس دينا و منصبا***نبيّ الهدى ذى المكرمات الفواضل

چون بيت اوّل بر عائشه خواند،عائشه او را گفت:امّا انت فلست كذلك،امّا تو چنين نه اى،يعنى كه تو مرا قذف كردى.امّا«كبر»و«كبر» (4)اهل لغت گفتند:هما لغتان بمعنى.و ابو جعفر«كبره»خواند به ضمّ«كاف»،و ابو عمرو گفت:فرق ميان«كبر»و«كبر»آن است كه«كبر»كبريا و تكبّر باشد،و«كبر» كبر السّن بالضّم،و منه قول الشّاعر:

لو لا جلال السّن و الكبر***

لَهُ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،او را عذابى عظيم باشد.و گفتند:حسّان دل عائشه به دست آورد،و او را دل خوش كرد.شعبى گفت:از عائشه شنيدم (5)كه گفت:نيك آيد مرا قول حسّان كه در جواب ابو سفيان گويد-شعر:

هجوت محمّدا فاجبت عنه***و عند اللّه في ذاك الجزاء

فانّ ابي و والده و عرضي***لعرض محمّد منكم وقاء

أ تشتمه (6)و لست له بكفو***فشرّكما لخيركما الفداء

او را گفتند:يا امّ المؤمنين !او نه آن است كه خدا او را مى گويد: وَ الَّذِي تَوَلّٰى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ؟گفت:پس نه بس (7)آن عذاب كه او ديد!نه كور شد و زخم تيغ بچشيد! لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ،«لو لا»به معنى«هلاّ»است،و آن تحضيض را باشد،

ص : 109


1- .آب،لب،ابتعى.
2- .همۀ نسخه بدلها:بعد از آن.
3- .همۀ نسخه بدلها+منها.
4- .همۀ نسخه بدلها+بعضى.
5- .همۀ نسخه بدلها:شنيدند.
6- .همۀ نسخه بدلها:تشتمه.
7- .همۀ نسخه بدلها:نه بس است.

گفت:چرا چون اين حديث شنيدى شما كه مؤمنانى از مردمان و زنان به خويشتن [گمان] (1)خيرى نبردى،يعنى به مسلما[نا] (2)نى كه حكم ايشان حكم شماست، نظيره قوله تعالى: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (3)... ،اى اخوانكم،و قوله: فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ (4)،و

قوله-عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحدة. بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:هلا ظننتم كما ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً ،چرا شما به اين كار همان ظنّ نبردى كه مؤمنان به خويشتن برند از خير؟ وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْكٌ مُبِينٌ ،و گفتند:اين دروغى ظاهر است.

مفسّران گفتند:مراد به اين ابو ايوب است و امّ ايّوب كه چون اين حديث مى رفت،و مردم در زبان گرفته بودند،امّ ايّوب ابو ايّوب را گفت:مى شنوى كه مردمان چه مى گويند در حقّ عائشه؟گفت:مى شنوم،و لكن دروغ است.گفت:با (5)امّ ايّوب اختيار چنين كار كنى؟گفت:معاذ اللّه!گفت:پس به هر حال عائشه از تو بهتر است.آنگه هر دو متّفق شدند و گفتند: هٰذٰا إِفْكٌ مُبِينٌ ،اين دروغى ظاهر است.

لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ ،اى هلاّ جاءوا.آنگه حق تعالى گفت:چرا نياوردند بر اين سخن كه بگفتند چهار گواه،چنان كه شرع است كه آن كس كه قذف كند و تهمت نهد زنى را يا مردى را به زنا،او را چهار گواه بايد آوردن.چون نياورند گواه و گواه نداشتند بر اين،ايشان به نزديك خداى-جلّ جلاله-دروغ زن اند.اين خاصّ است به عائشه كه خداى-جلّ و عزّ-از او برائت ساحت شناخت،و آن گويندگان را دروغزن دانست،فامّا جز او روا (6)بود كه كسى كسى را به زنا به (7)ناشايستى بيند،و چون بگويد از او چهار گواه خواهند او گواه ندارد به نزديك خدا دروغزن نباشد.

آنگه گفت: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،اگر نه فضل و رحمت خداستى (8)بر شما كه مسلمانيد (9)،هم در دنيا و هم در آخرت برسيدى به

ص : 110


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 61.
5- .همۀ نسخه بدلها:است تو با.
6- .همۀ نسخه بدلها:جز او را.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر.
8- .همۀ نسخه بدلها:خدايستى.
9- .همۀ نسخه بدلها:مسلمانانيد.

شما،به آنچه شما در آن خوض مى كنيد و افاضت در وى (1)مى شوى،عذابى بزرگ، يقال:افاض في الحديث اذا دخل فيه.[93-پ]قال اللّه تعالى: إِلاّٰ كُنّٰا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ (2).

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ ،چون تلقّى مى كنى و بهرى از دهن بهرى مى گيرى.و تلقّى تقبّل[باشد] (3)و استقبال،يعنى به زبان از يكديگر فرامى گيرى.و ابىّ خواند:اذ تتلقّونه به دو«تا»،و عائشه خواند:اذ تلقونه (4)،من الولق و هو استمرار اللّسان بالكذب،يقال:ولق يلق ولقا،بمعنى،اذ تكذّبونه أي الحديث.[و محمّد بن السّميقع خواند:اذ تلقونه،من الالقاء،و اين همه شاذّ است]. (5)وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِكُمْ ، و مى گويى به زبانتان آنچه شما را به آن علمى نيست. وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً ،و مى پندارى كه اين خوار است. وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيمٌ ،و اين به نزديك خدا بزرگ است.

وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ،چرا چون اين سخن بشنيدى،نگفتى كه ما اين سخن نگوييم (6)؟ سُبْحٰانَكَ ،منزّهى تو اى خداى ما،اين بهتانى است بزرگ.و بهتان دروغ (7)باشد كه صاحبش چون بشنود مبهوت و متحيّر ماند.

آنگه گفت: يَعِظُكُمُ اللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً ،خداى تعالى پند مى دهد شما را ازآن كه با سر مانند آن روى،و گفتند:تقدير آن است كه:لئلاّ تعودوا،تا با سر مانند آن نروى،و اين هر دو وجه را محتمل است،چنان كه در نظايرش رفته است من قوله تعالى: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (8)... ،و قوله تعالى:

يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (9)... ،و قوله تعالى: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا (10)... ،و مانند اين بسيار است كه در جاى خود شرح داده شد (11). إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،اگر شما مؤمنانى و به خداى ايمان دارى.

ص : 111


1- .همۀ نسخه بدلها:و در او.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 61.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:يلقونه.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:نيست ما را كه اين سخن گوييم.
7- .همۀ نسخه بدلها:دروغى.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 15.
9- .سورۀ نساء(4)آيۀ 176.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
11- .آل:است.

وَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ ،و خداى تعالى براى شما آيات و بيّنات و دلايل بيان مى كند. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى عالم است به احوال خلقان بر عموم،و به حديث عائشه و صفوان و برائت ساحت ايشان از تهمت،و محكم كار و درست كردار است.

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفٰاحِشَةُ ،گفت:آنان كه خواهند و درست دارند كه زشتى و منكر در ميان مؤمنان آشكارا شود-يعنى عبد اللّه ابىّ سلول و اصحابش از منافقان، لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،ايشان را عذابى است دردناك در دنيا و آخرت. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،و خداى داند دروغ ايشان و شما ندانى.

و گفتند:خداى داند تفاصيل عذاب ايشان و شما ندانى. وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل خداستى (1)بر شما و رحمت او،و آن كه خداى رءوف و مهربان و بخشاينده است.و جواب«لو لا»نيز حذف كرد-چنان كه پيش از اين بگفتم،و التّقدير:لعاجلكم بالعقوبة،تعجيل كردى بر شما بر عقوبت.

آنگه گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اى گرويدگان (2)و باوردارندگان! لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ ،پى شيطان مگيرى و به دنبال او مشوى. وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ ،و هركه او به دنبال گامهاى شيطان رود، فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ ،او مردمان را فحشاء و منكر فرمايد.اين دو اسم است عامّ جملۀ قبايح و معاصى را، فالفحشاء و الفاحشة كار زشت باشد،و منكر هر فعلى بود كه عقل يا شرع آن را انكار كند. وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل خداستى (3)و رحمتش بر شما. مٰا زَكىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً ،هرگز كس از شما زكّى و پارسا نبودى.يعقوب خواند و ابن محيصن:«ما زكّى»بالتّشديد،تزكيه نكردى خداى كس را و حكم نكردى به زكا و طهارت او. وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُزَكِّي مَنْ يَشٰاءُ ،و لكن خداى تعالى تزكيت (4)كند آن را كه خواهد از گناه به رحمت و مغفرت. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى شنوا و داناست،سميع لأقوالكم،عليم باحوالكم.

ابو الدّرداء روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هيچ كس نباشد كه او

ص : 112


1- .آج،لب،آل:خدايستى.
2- .آج،لب،آل:گروندگان.
3- .همۀ نسخه بدلها:خدايستى.
4- .مش+كسى.

دست كسى قوى دارد در خصومتى كه او را به آن علمى نبود و الّا او در سايۀ خشم خداى باشد تا از آن بازايستادن (1)،و هيچ كسى نباشد كه او به شفاعت برخيزد تا حدّى از حدّهاى خداى ضايع كند و الّا با خداى خصومت كرده باشد،و لعنت خداى بر او متتابع شود تا به قيامت (2).هيچ كسى نباشد كه كلمتى بر مردى مسلمان اشاعت كند،و به آن عيب او خواهد الّا بر خداى[94-ر]واجب بود كه او را در آتش دوزخ بگذارد.آنگه گفت:و اصل اين در كتاب خداى في قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفٰاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا -الآية.

قوله تعالى: وَ لاٰ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ ،و نبايد كه سوگند خورند خداوندان فضل و مال بسيار (3).يفتعل من الاليّة،و هى القسم.اين قول بيشتر مفسّران است.

اخفش گفت: لاٰ يَأْتَلِ ،اى لا يفتعل من الالو،و هو التّقصير و التّرك،يعنى نبايد كه تقصير كنند خداوندان فضل و افزونى مال. وَ السَّعَةِ ،و فراخى روزى. أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبىٰ وَ الْمَسٰاكِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،كه به (4)چيزى كه به خويشان دهند و به درويشان،و به آنان كه در ره خداى هجرت كرده اند.گفتند (5):آيت در حق مسطح آمد-و او پسر خالۀ ابو بكر بود-و درويش بود-و بدرى بود-و ابو بكر بر او نفقه كردى،چون در حديث افك خوضى كرد،نفقه از او بازگرفت،خداى تعالى در حقّ او اين آيت بفرستاد.ابو بكر نفقۀ او با جاى داد،و بر عادت نفقه مى كرد. وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا ،و بگو اى محمّد تا عفو بكنند (6). أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّٰهُ لَكُمْ ،نخواهى تا خداى[شما را بيامرزد؟يعنى اگر مى خواهى تا خداى گناه شما (7)] (8)بيامرزد و شما را عفو كند،شما بيامرزى ايشان را و عفو كنى،كه رسول-عليه السّلام-چنين گفت (9):

من يغفر يغفر اللّه له و من يعف اللّه عنه ،هركه بيامرزد كسى را خداى او را بيامرزد،و هركه عفو كند خداى عفو كند از او. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى (10)تعالى

ص : 113


1- .همۀ نسخه بدلها:بازايستد.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .چاپ شعرانى+يأتل.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .آج،لب،آل+اين.
6- .همۀ نسخه بدلها+و درگذرند.
7- .آل+را.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .همۀ نسخه بدلها:و خداى.

آمرزنده و بخشاينده است.

إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلاٰتِ الْمُؤْمِنٰاتِ ،آنگه بر عموم فرمود كه:

هركس كه او قذف كند زنان پارسا را به چيزهايى كه ايشان غافل باشند و بى خبر،و مؤمن باشند، لُعِنُوا فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،ايشان در دنيا و آخرت ملعونند. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و ايشان را عذابى عظيم (1)بود،بزرگ.

ابو حمزة الثمالىّ گفت:آيت در حقّ مهاجرات (2)مكّه آمد كه چون ايشان با پيغامبر هجرت كردند و از قفاى رسول به مدينه رفتند،مشركان ايشان را به مكّه طعن (3)زدند و گفتند:اينان به فجور مى روند،و بعضى گفتند:مراد عائشه است،و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد تا شامل تر بود فايده را و هم داخل باشد (4)تحت آن.

آنگه تهديد كرد ايشان را و بترسانيد به نوعى از وعيد روز قيامت،گفت: يَوْمَ تَشْهَدُ ،آن روز كه گواهى دهد بر ايشان،و عامل در«يوم»،«عذاب عظيم»باشد،و يا عاملى (5)مقدّر من قوله تعالى:اذكر يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ،ياد كن آن روز (6)كه گواهى دهد بر ايشان زبانهاشان (7)و دستهاشان (8)و پا[ها] (9)شان (10)آنچه كرده باشند در دنيا.و گفتند:

معنى آن است كه،زبان بعضى بر بعضى گواهى دهد.

يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّٰهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ ،آن روز كه خداى تعالى تمام بدهد جزا و حساب ايشان بحقّ.عامّۀ[قرّاء] (11)به نصب[حق] (12)خواندند،و مجاهد مرفوع خواند على انّه صفة اللّه تعالى،اى يوفّيهم اللّه الحقّ دينهم،و در مصحف ابىّ چنين است (13).

و بدانند كه خداى تعالى هست كه (14)او حقّ است و بيان كننده.

آنگه گفت: اَلْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ ،بيشتر مفسّران گفتند:معنى آيت آن است كه، اَلْخَبِيثٰاتُ من الكلمات و القول لِلْخَبِيثِينَ ،من الرّجال. وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ ،اى

ص : 114


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .آل:مهاجرين.
3- .همۀ نسخه بدلها:طعنه.
4- .آط،آل،مش:همه داخل باشند.
5- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:عامل.
6- .همۀ نسخه بدلها:روزى.
7- .آج،لب،آل،مش:زبانهاى ايشان.
8- .مش:دستهايشان.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .آج،لب،آل:پايهاى ايشان به.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .كذا در همۀ نسخه ها،چاپ شعرانى(200/8)+ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ .
14- .همۀ نسخه بدلها:خداى راست تعالى كه.

من الرّجال للخبيثات من الكلمات،سخن زشت و پليد از مردان پليد حاصل آيد،و مردان پليد و نابكار سزا و لايق كلمات و سخنهاى پليد باشند،معنى آيت بر معنى آن بود كه خداى تعالى گفت: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ (1)... ،و در مثل:كلّ اناء يترشّح (2)بما فيه،و اشبه امرء (3)بعض اثره (4)،يعنى سخن ناسزا از مردم ناپارسا آيد،و اين قول عبد اللّه عبّاس و بيشتر مفسّران است.

و اين قول را يك معنى ديگر است،و آن آن است كه:سخن پليد لايق به مردان پليد و زنان پليد باشد،و همچنين سخن پاكيزه.و ابن زيد گفت:معنى آن است كه، زنان ناپارسا مردان ناپارسا را شايد (5)،و مردان ناپارسا زنان ناپارسا را شايد (6)،و معنى آيت بر اين وجه چنان بود كه گفت: اَلزّٰانِي لاٰ يَنْكِحُ إِلاّٰ زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً [94-پ] وَ الزّٰانِيَةُ لاٰ يَنْكِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ (7)،چه اينان لايق يكديگرند (8)،و كذلك القول فى الطّيّبين و الطّيّبات.آنگه گفت: أُولٰئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا يَقُولُونَ ،ايشان مبرّااند از آنچه (9)اصحاب افك مى گويند-يعنى عائشه و صفوان.و گفتند:زنان مهاجرات-برآن قول كه رفت. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ ،ايشان را آمرزش بود و روزى گرامى.

سوره النور (24): آیات 27 تا 38

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلىٰ أَهْلِهٰا ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ اِرْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكىٰ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهٰا مَتٰاعٌ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَكْتُمُونَ (29) قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِكَ أَزْكىٰ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُيُوبِهِنَّ وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ أَوِ اَلتّٰابِعِينَ غَيْرِ أُولِي اَلْإِرْبَةِ مِنَ اَلرِّجٰالِ أَوِ اَلطِّفْلِ اَلَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلىٰ عَوْرٰاتِ اَلنِّسٰاءِ وَ لاٰ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مٰا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اَللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا اَلْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31) وَ أَنْكِحُوا اَلْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ اَلصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ اَلَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰى يُغْنِيَهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَلَّذِينَ يَبْتَغُونَ اَلْكِتٰابَ مِمّٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ فَكٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اَللّٰهِ اَلَّذِي آتٰاكُمْ وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى اَلْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (34) اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكٰاةٍ فِيهٰا مِصْبٰاحٌ اَلْمِصْبٰاحُ فِي زُجٰاجَةٍ اَلزُّجٰاجَةُ كَأَنَّهٰا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِيَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِيَّةٍ يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلىٰ نُورٍ يَهْدِي اَللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (36) رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءِ اَلزَّكٰاةِ يَخٰافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (38)

ترجمه

اى آنان كه گرويده اى،مروى (10)در خانه ها جز خانه هايتان تا مستأنس شوى (11)،و سلام كنى مر (12)خداوندان آن را،آن بهتر است شما را تا همانا (13)شما انديشه كنى.

اگر نيابى در آنجا كسى،مروى (14)

ص : 115


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 84.
2- .آط،آج،لب،آل،مش:يرشح.
3- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:لعرء،چاپ شعرانى(200/8)لعزّ.
4- .همۀ نسخه بدلها:بزّه.
5- .همۀ نسخه بدلها:شايند.
6- .همۀ نسخه بدلها:شايند.
7- .سورۀ نور(24)آيۀ 3.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
9- .همۀ نسخه بدلها:آن كه.
10- .آج،لب:درمياييد.
11- .آط،آب:نشوى.
12- .آب،آج،لب،آل،مش:بر،آط:ور.
13- .آج،لب:مگر.
14- .آط،آب،آل:در مثنوى.

در او تا دستورى دهند شما را،اگر گويند شما را بازگردى بازگردى،آن پاك تر باشد شما را و خداى به آنچه مى كنى داناست.

[95-ر] نيست بر شما بزه اى كه شوى (1)در خانه هايى كه نه مسكن باشد،در آنجا متاعى باشد شما را،و خداى داند آنچه آشكارا دارى و آنچه پنهان دارى.

بگو مؤمنان را تا بر هم نهند چشمهاشان،و نگاه دارند فرجهاشان،آن پاك تر باشد ايشان را كه خدا داناست به آنچه ايشان كنند.(2) [95-پ] بگو زنان مؤمن را تا چشم (3)بر هم نهند از چشمهاشان،و نگاه دارند اندامهاى خود (4)،و ظاهر نكنند زينت خود الّا آنچه ظاهر باشد از آن،و (5)بزنند مقنعه هاى خود بر گريبانها (6)،و آشكارا نكنند زينت خود (7)الّا شوهران را يا پدران (8)،يا پدران شوهرانشان را،يا پسرانشان را،يا پسران شوهرانشان را،يا برادرانشان را،يا پسران برادرانشان را،[يا پسران خواهرانشان] (9)،يا زنانشان را،يا آنچه دارد

ص : 116


1- .آب،آج،لب،آل،مش:در شوى.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .آط،آب:فرجهاى خويش،آج،لب،آل،مش:فرجهاشان.
5- .آج،لب+بايد.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+شان.
7- .آط،آب،آج،لب،آل:زينتهاشان.
8- .آب+ايشان را.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

دستهايشان،يا پس روان (1)جز (2)خداوندان حاجت (3)از مردان،يا طفل آن كه آشكارا نكنند (4)بر عورتهاى زنان،و نزنند به پايها[ى خويش] (5)تا بدانند آنچه پوشيده دارند از زينت ايشان،و توبه كنى با خداى جمله اى مؤمنان تا همانا (6)ظفريابى.

به شوهر دهى بيوگان را از شما و از نيكان از بندگان شما و پرستاران شما اگر باشند درويش توانگر (7)كند ايشان را خداى از روزى او (8)،و خداى فراخ عطا و داناست.

[96-ر] و بگو تا عفّت (9)كنند آنان كه نيابند نكاحى تا مستغنى كند ايشان را خداى از روزيش (10)و آنان كه طلب مكاتبه (11)كنند از آنان كه (12)مالك باشند دستهاى شما، كتابت كنى ايشان را اگر دانى در ايشان خيرى،و بدهى ايشان را از مال خداى آن كه داد شما را،و اكراه مكنى پرستارانتان را بر زنا اگر خواهند پارسايى.تا طلب كنى مال (13)زندگانى دنيا،و هركه اكراه كند[ايشان را] (14)،به درستى كه خداى از پس اكراه ايشان آمرزنده و بخشاينده است.

به درستى كه فروفرستاديم به شما آياتى روشن و مثلى[از آنان] (15)كه گذشته اند از پيش شما،و پندى پرهيزگاران را.

ص : 117


1- .مش:پيروان.
2- .آج،لب،آل:نه.
3- .آج،لب،آل:شهوت.
4- .آط،آب،مش:مطّلع نباشند.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب،آل:تا مگر شما.
7- .آب،آج،لب،آل،مش:توانگر.
8- .آط:فضل خويش،آب،آج،لب،مش:فضل خود.
9- .اساس:عفو،با توجّه به آط،تصحيح شد.
10- .آط،آب،آج،لب:فضل خويش.
11- .آج،لب،آل:مكاتب.
12- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:از آنچه.
13- .مش+اندكى.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

[96-پ] خداى روشن كنندۀ آسمانها و زمين است،مثل نور او چون شكافى (1)است كه در او چراغى باشد (2)،چراغ در آبگينه اى باشد (3)،آبگينه پندارى كه آن ستاره اى است روشن،بازگيرند (4)از درختى مبارك زيتون (5)،نه شرقى باشد نه غربى،نزديك بود كه زيت (6)آن روشنايى دهد،و اگر (7)نرسيده باشد به او آتش،نورى باشد بر نورى،ره نمايد خداى به نورش آن را كه خواهد،و بزند خداى مثلهايى براى مردمان،و خداى به همه چيز داناست.

در خانه هايى كه دستورى داد خداى كه بردارند (8)و گويند در او (9)نام او،تسبيح كند (10)او را در آنجا به بامداد و شبانگاه.

[97-ر] مردانى كه مشغول نكند ايشان را بازارگانى (11)و نه فروختنى از ذكر خداى،و به پاى داشتن نماز و دادن زكات،ترسند (12)از روزى كه برگردد در او دلها و چشمها.

تا پاداشت (13)دهد ايشان را خداى نكوتر آنچه كرده باشند،و بيفزايد ايشان را از فضل خود،و خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى حساب (14).

ص : 118


1- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:چراغ خانه.
2- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+آن.
3- .آب+آن.
4- .آج،لب،آل:افروخته باشند.
5- .آج،لب،آل:كه زيتون است.
6- .آج،لب،آل:روغن.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+چه.
8- .آج،لب،آل:تعظيم نمايند.
9- .آج،لب،آل:ياد كنند در آن.
10- .آط،آب،آج،لب،آل:مى كند.
11- .آط،آب،مش:بازرگانى.
12- .آط،آب،آج،لب،آل،مى ترسند.
13- .آج،لب،آل:پاداش.
14- .آط،آب،آج،لب:بى شمار.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ -الآية.عدىّ بن ثابت گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،زنى انصارى به نزديك رسول (1)آمد و گفت:يا رسول اللّه!اوقاتى است كه مرا حالتى مى باشد كه من نمى خواهم كه پدرم يا فرزندم مرا بدان حالت ببينند،و ايشان در سراى من مى آيند و ديگران (2)،مرا از آن كراهت است،چگونه سازم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و خطاب كرد با جملۀ مؤمنان، گفت:اى گرويدگان به خدا و رسول!در هيچ خانه مشوى كه نه خانۀ (3)شما باشد، حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا ،تا مستأنس نشوى.بعضى مفسّران گفتند:اين«استيناس»،به معنى استيذان است،يعنى تا دستورى خواهى.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:قرآن منزل اين است كه:«حتّى تستأذنوا»، و لكن نويسنده را خطا افتاد و ابىّ كعب و عبد اللّه عبّاس و اعمش«حتّى تستأذنوا» خواندند،و بيشتر مفسّران گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است كه:حتّى تسلّموا على اهلها و تستأذنوا (4)،براى آن كه سلام پيش از استيذان بايد،و در مصحف عبد اللّه مسعود مقدّم (5)مؤخّر نبشته است چنين كه گفتيم.

عمرو بن سعيد (6)الثّقفىّ گفت:مردى به در حجرۀ رسول آمد دستورى خواست و گفت:أ الج (7)،درآيم؟رسول-عليه السّلام-كنيزكى را (8)-نام او روضه-گفت:اين مرد دستورى نمى داند خواستن،برو و او را بياموز.او بيامد و گفت:يا هذا،چون دستورى خواهى،اوّل بگوى:السّلام عليكم أ ادخل.مرد اين بشنيد و بياموخت و بگفت (9).

دستورى داد تا (10)در سراى رفت،و اگر اين تعسّف نكنند از تقديم و تأخير (11)روا باشد، چه«واو»ايجاب ترتيب نكند،روا بود كه آنچه در لفظ مقدّم بود در معنى و مراد مؤخّر باشد.

ص : 119


1- .آل+عليه السّلام.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .آج،لب،آل:جاى.
4- .آج،لب،آل:ليستأذنوا.
5- .مش+و.
6- .همۀ نسخه بدلها:عمرو بن سعد.
7- .همۀ نسخه بدلها:الج.
8- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
9- .همۀ نسخه بدلها+او را.
10- .آب:با.
11- .همۀ نسخه بدلها+هم.

مجاهد و سدّى گفتند:اين«استيناس»،تنحنح و تنخّم است.زينب گفت-زن عبد اللّه مسعود:[كه عبد اللّه مسعود چون] (1)خواستى كه در سراى آيد،گلو پاك كردى و آواز كردى[97-پ]كه معلوم شدى كه او در سراى خواهد آمدن،آنگه در آمدى.

ابو ايّوب انصارى گفت:ما رسول را-عليه السّلام-پرسيديم كه:خداى به اين «استيناس»چه خواست (2)كه گفت: حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا ؟رسول-عليه السّلام-گفت:آن كه مرد (3)چون به در سراى رسد،تسبيح و تهليلى كند و تنحنحى كه اهل سراى آگاه شوند ازآن كه او در سراى خواهد رفتن.بر اين اقوال«استيناس»طلب انس باشد،و «سين»استفعال،طلب را باشد كالاستفهام و الاستعلاء.و خليل احمد گفت:معنى استيناس،استفعال است من الإيناس و هى (4)الإبصار،من قوله: إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً (5)... ، اى ابصرتها،و معنى آن است كه بنگرد تا كس آنجاست،و مراد (6)نه آن است كه در سراى نگرد پيش (7)اعلام و استيذان،انّما مراد آن است كه به نوعى اختبار (8)اعتبار (9)كند تا خود كسى است (10)آنجا،اگر كس (11)نباشد او تكليف استيذان و استيناس نكند،قال و هو من قول العرب:اذهب فاستأنس هل ترى احدا،اى انظر،به اين تأويل كه گفتيم براى آن كه ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام كه-رسول -عليه السّلام-گفت:

من اطّلع في بيت بغير اذنهم فقد حلّ لهم ان يفقئوا عينه ، گفت:هركس كه او در سراى كسى نگرد بى دستورى،ايشان اگر چيزى بر چشم او زنند و چشمش تباه كنند،بر ايشان قصاص نباشد،و نيز نه ديت.

سهل بن سعد گفت:مردى در بعضى حجرات رسول نگريد،رسول-عليه السّلام- به در آمد،قضيبى سرتيز به دست،[گفت] (12)اگر دانستمى كه تو در حجرۀ من

ص : 120


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .آط،آب،آز،مش+گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها:مردى.
4- .همۀ نسخه بدلها:بمعنى.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 10.
6- .همۀ نسخه بدلها+از اين.
7- .آل+از.
8- .همۀ نسخه بدلها:اختبارى.
9- .همۀ نسخه بدلها:اعتبارى.
10- .همۀ نسخه بدلها:هست.
11- .همۀ نسخه بدلها:تا اگر كسى.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

نگريدى به سوراخ در،اين (1)قضيب در چشمت زدمى.انّما الاستيذان من النّظر، دستورى خواستن براى نظر مى بايد.

عطاء بن يسار گفت:مردى رسول را-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه!مرا مادرى است،چون در نزديك او خواهم شدن دستورى خواهم؟گفت:بلى.[گفت] (2):

خدمت او مرا بايد كردن،و هر روز چند بار بر او بايد رفتن مرا،به هر نوبت دستورى خواهم؟گفت:آرى.آنگه گفت:شايد تو را كه در روى و او را برهنه بينى؟گفت:

نه.گفت (3):دستورى بخواه.

و در خبر است كه:ابو موسى اشعرى به (4)در سراى عمر خطّاب آمد و تعلّل بكرد (5)و سلام بكرد و دستورى خواست سه بار،جوابش ندادند به جوابى كه معنى او توقّف بود.برفت.عمر كس فرستاد و او را بازخواند،گفت:چرا توقّف نكردى؟گفت:

براى آن كه از رسول شنيدم كه:چون سه بار دستورى خواهى،و دستورى ندهند برگردى.گفت:اگر كسى را بيارى كه با تو اين شنيده باشد و الّا تو را عقوبت كنم.او برفت و يكى را از صحابه بياورد كه با او آن حديث شنيده بود تا گواهى داد تا عمر دست از او بداشت. ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ،اشارت است به استيذان و تسليم، گفت:اين معنى كار بستن و دستورى خواستن و استيناس كردن بهتر باشد (6).آنگه گفت: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ،يعنى اين بيان و تعليم و توقيف و تأديب براى آن است تا باشد كه شما متذكّر شوى و انديشه كنى.

آنگه گفت: فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا ،اگر چنان باشد كه در آن خانه ها كسى را نيابى و در او كس نباشد،در آنجا مشوى تا دستورى دهند شما را، چه اگر در آنجا شوى و كس نباشد،به دزدى متّهم شوى،و اگر چيزى مفقود شود ازآنجا تهمت بر شما نهند،و وهم به شما برند. وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا ،و اگر شما را گويند بازگردى،همچنان كنى و بازگردى. هُوَ أَزْكىٰ لَكُمْ ،كه آن پاكيزه تر

ص : 121


1- .همۀ نسخه بدلها:به سوراخ،به اين.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+پس.
4- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:نكرد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بهتر است شما را.

باشد شما را،يعنى (1)رجوع و بازگشتن از تهمت دورتر باشد،و بهتر (2)و صالحتر. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ،و خداى عالم است به آنچه شما كنى.

گفتند (3):چون اين آيت آمد،بعضى صحابه گفتند:يا رسول اللّه!پس اين خانات و مساكن كه در راه شام هست كه در آنجا كس نباشد،آنجا نيز نرويم بى دستورى ؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ ،بر شما بزه اى نيست كه در خانه ها شوى كه مسكون نباشد،[98-ر]و نه سرايها مسكن باشد[و در آنجا كس نباشد] (4). فِيهٰا مَتٰاعٌ لَكُمْ ،و متاعى از آن شما در آنجا باشد،اگر در آنجا روى بى دستورى روا باشد.

مفسّران در آن (5)بيوت خلاف كردند،قتاده گفت:مراد كاروان سرايهاست و جايى كه متاع باشد و مشترك،و خانه هايى (6)كه براى سايله و رهگذريان بنا كرده باشند كه غربا در آنجا روند و آنجا متاع خود بنهند.

مجاهد گفت:در راه مدينه خانه هاست (7)كه ايشان پالان و آلت شتر (8)آنجا بنهادندى،و راهها ايمن بودى كس بر نداشتى.گفتند:آنجا نيز به دستورى در رويم؟خداى تعالى گفت:آنجا رواست كه بى دستورى در روى.

محمّد بن الحنفيّة-رضى اللّه عنه-گفت:خانه هاى مكّه خواست: سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ (9)... ،و حضرى و بدوى در او يكى باشد.ضحّاك گفت:

خرباتى (10)است كه مسافر در او (11)فروآيد تابستان و زمستان.عطا گفت:مراد مزابل است كه در آنجا قضاى حاجت كنند.ابن زيد گفت:انبار خانه هاست (12)كه در بازار (13)و كاروان سرايها باشد.ابن جريج گفت:بر عموم هر خانه است كه در او كس نباشد،براى آن كه استيناس براى آن مى بايد (14)تا هجوم نكنند بر عورتى از عورات.

ص : 122


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .آج،لب+باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آط،آب:جايها،آز،آل،مش:جايى.
7- .همۀ نسخه بدلها:جايها.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:اشتر.
9- .سورۀ حج(22)آيۀ 25.
10- .آط،آج،آل:حزبتى.
11- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
12- .همۀ نسخه بدلها+و اهريان خانه ها.
13- .همۀ نسخه بدلها+ها.
14- .آج،لب،آل،مش+كه.

وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَكْتُمُونَ ،و خداى داند آنچه شما آشكارا (1)و آنچه پنهان دارى،چه او عالم است به ساير معلومات بر هر وجهى كه صحيح باشد كه معلوم بود.

آنگه گفت:چون آداب در سرايها رفتن شناختى، قُلْ ،بگو اى محمّد مؤمنان را:

يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ ،تا چشم بر هم نهند،و مراد نه آن است كه اطباق جفن كنند بر حدقه،معنى آن است كه:چشم نگاه دارند از آنچه ايشان را نيست كه در او نگرند از روى عقل و شرع،و قوله: مِنْ أَبْصٰارِهِمْ ،بعضى گفتند:«من»،زيادت است،و درست آن است كه زيادت نيست،و انّما فايدۀ او تبعيض است،اى قل لهم لا ينظروا الى بعض ما ينظرون،براى آن كه همه نظر حرام نيست و غضّ بصر از همه چيزى واجب نيست،انّما واجب از محرّمات است،پس معنى تبعيض حاصل است.

وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ،و نيز بگو تا فرجهاى خود نگه دارند.در او دو قول گفتند:يكى آن كه،از زنا نگه دارند و از آنچه[شرع] (2)دستورى نداد ايشان را در آن.ابن زيد گفت:هركجا در قرآن حفظ فرج است،مراد (3)زناست الّا اين جا (4)مراد ستر عورت است،يعنى چشم نگه دارى ازآن كه در عورت كسى نگرى،و عورت نگه دارى به حفظ (5)ازآن كه كسى در او نگرد،و گفت:دليل بر اين آن است كه اين جا«من» نياورد چنان كه در غضّ بصر آورد،نگفت و يحفظوا من فروجهم،و اين وجهى قريب است،و نيز از روى نظم مناسبتى دارد من كونه تارة ناظرا و تارة منظورا اليه. ذٰلِكَ أَزْكىٰ لَهُمْ ،اين پاكيزه تر باشد ايشان را و بصلاح تر.و«ذلك»،اشارت است الى ما تقدّم من غضّ البصر و حفظ الفرج. إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ ،كه خداى عالم است به آنچه ايشان كنند.

عبادۀ صامت گفت كه،رسول-عليه السّلام-گفت:شش چيز مرا ضمان كنى، تا بهشت ضمان كنم شما را:چون حديث كنى راست گويى،و چون وعده دهى (6)وفا كنى،و چون امانتى به شما دهند ادا كنى،و فرجهاى خود نگه دارى،و چشم از حرام نگه دارى،و دست كشيده دارى تا من ضمان كنم شما را به بهشت.

ص : 123


1- .همۀ نسخه بدلها+كنى.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+از او.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+و ستر.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:وعده كنى.

اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

النّظر الى محاسن المرأة سهم مسموم من سهام ابليس ،نظر كردن در محاسن زنان، تيرى است زهرآلود از تيرهاى ابليس،هركه او چشم نگاه دارد از ايشان طلب ثواب خداى را خداى تعالى او را بندگى (1)آن عبادتى كرامت كند كه به ثواب (2)شادمانه شود.

ابو هريره گفت كه،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:بينا (3)مرد در نماز باشد، زنى بگذرد،او در نماز به آن زن نگرد و چشم از قفاى او رها كند،بيم آن بود كه چشمهاى او برود.

آنگه حق تعالى گفت:اين تكليف مقصور نيست بر مردان،زنان نيز به اين معنى مخاطب اند،گفت:بگو اى محمّد زنان مؤمنات را:تا (4)چشم نگاه دارند و فرج نگاه دارند برآن معانى (5)كه گفتيم از اجتناب زنا (6)[98-پ]و ستر عورت تا كس در ايشان ننگرد.

و در خبر است كه:روزى (7)رسول-عليه السّلام-در حجرۀ فاطمه-عليها السّلام- بود،مردى بود نابينا مادر زاد-نام او عبد اللّه بن امّ مكتوم-او در بزد (8)،رسول -عليه السّلام-گفت:درآى.او در آمد.فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بيرون نيامد.رسول-عليه السّلام-بر سبيل امتحان گفت:يا فاطمه!چرا از او پنهان شدى،و او چشم ندارد و چيزى نبيند؟گفت:يا رسول اللّه:

ان كان لا يراني (9)أ لست اراه، اگر مرا نبيند (10)،من او را ببينم (11)،أ ليس اللّه تعالى قال: وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ،رسول-عليه السّلام-گفت:

الحمد للّه[الّذي] (12)اراني في اهل بيتي ما سرّني، سپاس آن خداى را كه با من نمود در اهل البيت من

ص : 124


1- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:ببدل آن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج+آن.
3- .ديگر نسخه بدلها:بينايى.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه.
5- .آط،لب،آل:و اين معنى،آب:به اين معنى.
6- .اساس:زنان،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:يك روز.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:بر در بود.
9- .اساس+انّى،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:اگر او مرا نمى بيند.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:نه من او را مى بينم.
12- .اساس ندارد،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آنچه مرا خرّم بكرد.قوله تعالى: وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا ،و اظهار نكنند از زينت خود الّا آنچه ظاهر باشد.

علما خلاف كردند در آن زينت ظاهر[كه] (1)خداى استثنا كرد آن را و رخصت داد در آن.عبد اللّه مسعود گفت:جامه است و رداء،و دليل اين تأويل قوله تعالى:

خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ (2)... ،اى ثيابكم.عبد اللّه عبّاس گفت و اصحاب او كه:سرمه است و انگشترى و دست ورنجن (3)و خضاب.ضحّاك گفت و اوزاعى:

روى است و كفهاى دست.حسن بصرى گفت:روى است و جامه.و عائشه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

لا يحلّ لامرأة تؤمن باللّه و اليوم الآخر اذا تحرّكت (4)ان تظهر الّا وجهها و يدها الى ههنا ،قالت:و قبض على نصف الذّراع، گفت:حلال نباشد هيچ زنى را كه ايمان دارد به خداى و به قيامت كه چون بجنبد پيدا كند الّا رويش و دستها تا نيمۀ بازو.و معنى خبر آن است كه از زن اين مقدار عورت نباشد به آن معنى كه چون در نماز گشاده بود نمازش درست باشد.و درست آن است كه روى و كفهاى دست و كفهاى پاى از زن عورت نباشد،به آن معنى كه بشايد كه در نماز گشاده باشد.

و بعضى ديگر از مفسّران گفتند:زينت زن كه اظهار شايد كه تا كند،[د] (5)و است:زينت ظاهر است،و زينت باطن.امّا زينت ظاهر جامه است،و آنچه زينت باطن است خلخال است و دست ورنجن و قلاده و گوشواره.و معتمد آن است كه گفتيم كه جز روى و كفهاى دست نشايد تا در نماز گشاده باشد. وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُيُوبِهِنَّ ،و بگو اين زنان را تا (6)مقنعه ها را بر گريبانها زنند،يعنى چنان سازند كه گريبان ايشان (7)پوشيده باشد به مقنعه (8)تا سينۀ ايشان پيدا نبود.آنگه بيان كرد آنان را كه زينت زنان ببينند،و زنان از ايشان زينت بازنپوشند: وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ ،و

ص : 125


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 31.
3- .آز:دست و برنجن.
4- .همۀ نسخه بدلها:حرّكت.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل+اين.
7- .همۀ نسخه بدلها:گريبانهاشان.
8- .همۀ نسخه بدلها:مقنع.

اظهار زينت نكنند الّا بر شوهران خود،يا برادران خود (1)،يا پدران شوهران،يا پسران ايشان،يا پسران شوهر ايشان،و بر پدران خود شايد نيز تا اظهار كنند و ان علوا،و اگرچه بر بالا مى شود از اجداد و اجداد (2)،پس جملۀ ايشان (3):شوهران اند (4)،و پدران زنان اند،و پدران و فرزندان (5)ايشان اند-اعنى فرزندان خود،و برادران ايشان اند يا پسران برادرانشان،يا پسران خواهرشان يا زنانشان،مراد (6)زنان مؤمنان اند بر موجب اين آيت،حلال (7)نباشد زنان مسلمانان را كه پيش زنان كافران برهنه شوند الّا كه پرستار ايشان باشد،و ذلك قوله تعالى: أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ ،عباده گفت:عمر خطّاب نامه نبشت به ابو عبيده جرّاح آنجا كه او عامل بود،گفت:شنيدم كه زنان اهل كتاب با زنان مسلمانان به يك جاى به گرمابه (8)مى شوند،تمكين مكن ايشان را ازآن كه با زنان مسلمانان به گرماوه (9)روند (10)،و اندام ايشان ببينند.او كس فرستاد و منع كرد،و قوله تعالى: أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ عامّ است در جملۀ[99-ر]زيردستان از بنده و پرستار،كه رخصت است زنان را كه زينت خود از ايشان بازنپوشند.

ابن جريج گفت:مخصوص است آيت به پرستاران دون بندگان،و بر قول آنان كه گفتند:بندگان در اين داخل اند،محمول بود،امّا بر آنكه ايشان نابالغ باشند و امّا بر آنكه زينت ظاهر اظهار كنند بر ايشان،و امّا بر آنكه از كودكى تربيت با ايشان بوده باشد و مقارب بلوغ باشند. أَوِ التّٰابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ ،يا تابعانى كه شما را باشند كه ايشان را به زنان حاجت نبود.

عبد اللّه عبّاس گفت:آنان باشند كه در شرع متابعت قوم كنند به طمع طعام ايشان را،و هم او گفت:مراد آنان اند كه زنان از ايشان شرم ندارند،و يك روايت ديگر از او آن است كه:عنّين باشند.مجاهد گفت:مراد ابلهى است كه احوال زنان

ص : 126


1- .همۀ نسخه بدلها:پدران ايشان،اعنى پدران اين زنان.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+اجداد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+دوازده كس اند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:شوهر باشد.
5- .آط،لب+شوهران،آج،لب،آل،مش:پدران شوهران و فرزندان شوهران.
6- .همۀ نسخه بدلها+از.
7- .همۀ نسخه بدلها:روا.
8- .آط،آج،لب،آل،مش:گرماوه.
9- .آط،آب،آز،مش:گرمابه.
10- .آب،آز+به يك جا.

نداند.حسن بصرى گفت:آن بود كه او را انتشار متاع نباشد.سعيد جبير گفت:

معتوه باشد.عكرمه گفت:مراد خصىّ مجبوب (1)است.حكم گفت:مخنّثى باشد كه در او قوّت نباشد،و گفته اند پيرى پير (2)باشد.و الإربة (3)،الحاجة و قد اربت الى كذا اربا.

و قرّاء در اعراب«غير» (4)،خلاف كردند:ابو جعفر و ابن عامر (5)به روايت ابو بكر «غير»خواند[ند] (6)به نصب على الحال،و باقى قرّاء به جرّ خواندند على الصّفة.

أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلىٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ ،يا اطفالى كه ايشان بر عورت زنان مطّلع نباشند،و ندانند كه عورت چه باشد،ازآنجا كه ايشان را شهوتى نبود به زنان.و لفظ طفل هم واحد باشد و هم جمع،[براى اين گفت: اَلَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا ،به كنايت (7)جمع] (8). وَ لاٰ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ،و نبايد كه ايشان در وقت رفتن پاى چنان نهند و گام چنان زنند كه زينت پوشيدۀ ايشان ظاهر شود از خلخال و پاى بند و مانند اين.

وَ تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ (9) ،و توبه كنى به جملگى با خداى تعالى اى مؤمنان تا باشد كه فلاح يابى و ظفر به ثواب خداى تعالى.و ابن عامر خواند:

ايّه المؤمنون،به ضمّ«ها»،و همچنين في قوله تعالى: أَيُّهَا السّٰاحِرُ (10)... ،و: أَيُّهَ الثَّقَلاٰنِ (11)،و در كتابت (12)بى«الف»نبشت.و باقى قرّاء،به فتح«ها» (13)خواندند و در كتابت (14)«الف»نبشتند،و (15)در حال وقف«الف»بگفتند چنان كه:رأيت زيدا.

قوله تعالى: وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ -الآية،حق تعالى در اين آيت امر كرد مكلّفان را به آن كه:بيوگانى كه با ايشان متعلّق باشند (16)،ولايت ايشان به دست

ص : 127


1- .اساس:محبوب،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آل:مردى پير.
3- .همۀ نسخه بدلها+و الارب.
4- .آب،آز،مش:او.
5- .همۀ نسخه بدلها+و عاصم.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .آج،لب،آل:كنايات.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آج،لب،آل+الآية.
10- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 49.
11- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 31.
12- .اساس:كتبت(كتابت)،همۀ نسخه بدلها:كتب.
13- .اساس:«الف»،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .اساس:كتبت(كتابت)،همۀ نسخه بدلها:كتب.
15- .چاپ شعرانى(208/8)+ابو عمرو و كسائى.
16- .همۀ نسخه بدلها+و.

ايشان بود،ايشان را به شوهر دهند.بعضى علما گفتند:اين امر واجب است،و آنچه قول بيشتر علماست آن است كه:اين سنّت است،و اين مذهب ابو حنيفه است و اصحابش و مذهب شافعى و مالك و اوزاعى و ليث (1)و مذهب ما همچنين است.امّا مذهب داود آن است كه:امر بر وجوب است،هركه طول دارد بر او واجب آن است كه زن آزاد را به زنى كند،و هركه طول ندارد (2)كنيزكى را به زنى كند،و همچنين (3)بر زنان نكاح واجب است.و بعضى فقها گفتند:نكاح در حقّ حرائر واجب است،و در حقّ پرستار (4)چون (5)راغب باشد سنّت است.و«ايّامى»جمع ايّم باشد،و ايّم از مردان آن بود كه زن ندارد،و از زنان آن كه شوهر ندارد،يقال:امرأة (6)ايّم و ايّمة،كما يقال:امرأة (7)عزب و عزبة،و قد آمت المرأة تئيم ايما و ايوما و تأيّمت تأيّما،قال الشّاعر-شعر:

فان تنكحى (8)انكح و ان تتأيّمي***و ان كنت[افتى] (9)منكم اتأيّم

و قال آخر-شعر:

أ لم تر انّ اللّه اظهر دينه***و سعد بباب (10)القادسيّة معصم

فأبنا و قد امت نساء كثيرة***و نسوة سعد ليس منهنّ ايّم

و قال آخر:

قد يتمت بنتي و امت كنّتي***(11) و شافعى را قولى آن است كه:واجب است عند حاجت و توقان سخت،و اصحاب او حمل كردند على السّنّة المؤكّدة،و دليل بر اين قول رسول است -عليه السّلام-كه گفت:

النّكاح سنّتي فمن رغب عن سنّتي فليس منّي ،گفت:نكاح سنّت من است،هركه (12)رغبت كند از سنّت من از من نباشد،و همچنين گفت:

ص : 128


1- .همۀ نسخه بدلها:،بجز مه:اوزاعى است.
2- .همۀ نسخه بدلها+بر او واجب است.
3- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
4- .آج،لب،آل:حرائر.
5- .آب،آز+به.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .آط،آج،لب:لقراة،چاپ شعرانى(209/8):للمرء.
8- .اساس:تنكح،با توجّه به آط تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .اساس:به بام،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .آط،آج،لب،كنيتى.
12- .مه+كس.

تناكحوا تكثروا فانّي أباهي بكم الامم يوم القيمة حتّى بالسّقط،[99-پ] گفت:

نكاح كنى تا بسيار شوى كه من مباهات كنم به شما با امّتان ديگر روز قيامت تا آن كودك كه از شكم مادر بيوفتاده (1)باشد ناتمام او را در شمار آرم.و همچنين گفت:

من احبّ فطرتي فليستنّ بسنّتي و هى النّكاح ،هركه ملّت من خواهد،گو سنّت من بر دست گير،و آن نكاح است.

سمره (2)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:او نهى كرد از تبتل.ابو نجيح السّلمىّ گفت،كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او طول[دارد] (3)به چندان كه زن تواند كردن و نكند از ما نيست.يحيى بن عبد الرّحمن روايت كرد از پدرش (4)،از جدّش،كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركسى كه او را فرزندى بالغ شود (5).و ابو هريره گفت كه از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:

شراركم عزّابكم، بترين شما عزبان باشند،هم ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

اذا تزوّج احدكم عجّ شيطانه،يقول يا ويله عصم ابن آدم منّي بثلثى دينه، گفت:يكى از شما چون زن بكند،شيطان از (6)او فرياد كند و بگويد:اى واى بر او فرزند آدم!دين خود از من حمايت كرد دو ثلث را،و در خبرى دگر گفت:

من تزوّج فقد احرز نصف دينه فعليه بالنّصف الآخر، گفت:هركه (7)زن بكند،نيمۀ دين خويش نگاه داشته بود،بر اوست كه نيمۀ ديگر نگاه دارد.

ابو نجيح السّلمىّ روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

مسكين مسكين رجل لا زوجة له مسكينة مسكينة امرأة لا زوج لها، گفت:مسكين باشد مردى كه زن ندارد و زنى كه شوهر ندارد.گفتند:يا رسول اللّه!و اگرچه توانگر (8)باشد از مال؟ [گفت:و اگرچه توانگر باشد از مال] (9).

ابو امامه گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه او گفت:چهار كس آن (10)باشد (11)

ص : 129


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل و مش:بيفتاده،آل:بيفتد،مش:افتاده.
2- .مش:سمرة بن جندب.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل و مش:بيفتاده،آل:بيفتد،مش:افتاده.
5- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«عبد الرّحمن...بالغ شود»را ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:توانگر.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .آز:كسان.
11- .همۀ نسخه بدلها:باشند.

كه خداى تعالى لعنت كند بر ايشان به ندا (1)ايشان را از بالاى عرش و فريشتگان آمين كنند:

يكى آن كه،خود را از زنان نگه دارد و زن نكند و كنيزك ندارد تا او را فرزند نباشد،و مردى كه تشبّه كند به زنان و خداى تعالى او را مرد آفريده بود،و زنى كه تشبّه كند به مردان و خداى تعالى او را زن آفريده باشد،و آن كه درويشان را معطّل فروگذارد (2).خالد گفت:معنى معطّل در حديث آن است كه،درويش را بخواند، گويد:بيا تا چيزيت بدهم،چون بيايد گويد:چيزى نيست بر طريق استهزا،يا به نابينا استهزا كند و گويد:از ره بازشو كه چهار پاى آمد،و چنان نباشد.يا كسى پيش او آيد،[گويد] (3):سراى فلان كجاست؟گويد:فلان جاى و نشان كژ دهد.

عكّاف بن وداعة الهلالى گفت:به نزديك رسول-عليه السّلام-شدم،مرا گفت:

يا عكّاف!زن دارى؟گفتم:نه.گفت:كنيزك دارى؟گفتم:نه.گفت:تو تندرستى و توانگر (4)؟گفتم:آرى و الحمد للّه.گفت:

فانّك اذا من اخوان الشّياطين، تو از برادران ديوانى،امّا رهبان (5)ترسا (6)باش و امّا آن كن كه مسلمانان كنند كه سنّت ما نكاح است و بترينۀ (7)شما عزبانند،و بترين (8)مردگانتان آنانند كه عزب ميرند.

آنگه گفت:شيطان را در خود سلاحى نيست بليغتر از زنان الّا و آنان كه زن (9)دارند مطهّرانند و مبرّايان از خنا،ويحك يا عكّاف!زنان صواحب داوداند،و صواحب ايّوب،و صواحب يوسف،و صواحب كرسف.ما گفتيم:يا رسول اللّه! كرسف كيست؟گفت:مردى كه خداى را پرستيد بر كنار دريا سى سال،به روز روزه داشتى و به شب نخفتى از صيام روز و قيام شب فاتر نشد (10)،كافر شد به خداى از سبب زنى كه او را دوست بداشت و دست از عبادت بداشت،خداى تعالى دريافت او را به بركت روزگار گذشتۀ (11)او،ويحك يا عكّاف!زن بكن (12)كه تو از

ص : 130


1- .همۀ نسخه بدلها:لعنت كند ايشان را.
2- .آط:فروگزارد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .آج،لب،آز،آل،مش،مه:توانگر.
5- .آج،لب،آل:رهبانان.
6- .همۀ نسخه بدلها:و ترسايان.
7- .مه:بترين،ديگر نسخه بدلها:بدترين.
8- .مه:بترين،ديگر نسخه بدلها:بدترين.
9- .همۀ نسخه بدلها:زنان.
10- .همۀ نسخه بدلها:نشدى.
11- .آط:گزشته.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب+زن بكن.

جملۀ گناهكارانى.گفت (1):يا رسول اللّه!زنى ده مرا پيش از اين كه از اين (2)جا برخيزم.گفت:من به تو دادم بر نام خداى كريمه بنت كلثوم الحميرىّ را.

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون بر امّت (3)صد و هشتاد سال بگذرد از هجرت من،روا بود كه اختيار عزبت و عزلت كنند و بر سر كوهها[100-ر]عبادت (4)كنند.

امّا اخبارى كه آمده است كه كدام زن را اختيار بايد كردن:عياض بن غنم الاشعرىّ روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

يا عياض لا تزوّجنّ عجوزا و لا عاقرا فانى مكاثر[بكم يوم القيامة] (5)، گفت:زنى كه به زنى كنى پير نباشد و نازاينده نبايد كه من به كثرت شما فخر آورم روز قيامت،و همچنين گفت:

تزوّجوا الودود الولود فانّي مكاثر بكم الانبياء، گفت:زن دوست داشتنى (6)زاينده را به زنى كنى،كه من به كثرت شما فخر كنم با پيغامبران.و صادق-عليه السّلام-[گفت] (7)از پدرانش،از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

تزوّجوا الابكار فانّهنّ اعذب افواها و افتح ارحاما و اثبت مودّة، گفت:زن بكر به زنى كنى كه ايشان را دهن خوش[تر] (8)بود و رحم نرم تر و دوستى ثابت تر.و رسول-عليه السّلام-گفت:چون يكى از شما زنى (9)خواهد،بايد از مويش بپرسد چنان كه از روى (10)،كه موى احد الجمالين است، از دو نيكويى يكى است و در خبرى آمد كه رسول گفت-عليه السّلام:

تزوّجوا الزّرق فانّ فيهنّ يمنا (11)، گفت:زنان ازرق چشم را به زنى كنى كه در ايشان خجستگى است (12).و عائشه (13)روايت كرد (14)كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

اعظم النّساء بركة اصبحهنّ وجها و اقلّهنّ مهرا، گفت:بزرگترين زنان به بركت آنان باشند كه نكوروى تر باشند و كم مهرتر.

ص : 131


1- .همۀ نسخه بدلها:گفتم.
2- .آط:آن.
3- .همۀ نسخه بدلها+من.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:عادت.
5- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
6- .آب،آز:دوست دارنده،آج،لب:دوست داشتى،آل،مش:دوست داشت.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:زن.
10- .همۀ نسخه بدلها:رويش.
11- .همۀ نسخه بدلها:يمن.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:هست.
13- .اساس+رضى اللّه عنها.
14- .همۀ نسخه بدلها:و روايت كردند.

امّا اخبارى كه آمده است در آداب نكاح و زفاف:عائشه (1)روايت كرد كه، رسول-عليه السّلام-گفت كه:نكاح آشكارا كنى،و در مسجدها كنى،و در وقت زفاف رواست تا دف زنى،و وليمه بكنى،و اگر همه (2)گوسپندى (3)باشد.

معاذ جبل روايت كرد كه:با رسول حاضر بودم به گواه گيران مردى انصارى (4).

رسول-عليه السّلام-عقد ببست،آنگه گفت:

على الالفة و الخير و الطّير الميمون، بر الفت باد و خير و مرغ و فال خجسته (5).آنگه گفت:نثارى كنى بر سر صاحبتان، آنگه سبدها بياوردند در او ميوه،و در بعضى شكر.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا بريختند آنجا،و از صحابه كس دست بر او ننهاد،رسول گفت:چه نيكوست حلم! چيزى بر نمى گيرى و نمى ربايى؟گفتند:يا رسول اللّه!نه ما را نهى كردى فلان روز از نهب؟گفت:بلى نهى كردم از نهب لشكر،و نهى نكردم از نهب ولايم.آنگه در افتادند از (6)ميوه و شكر مى ربودند،و رسول-عليه السّلام-همچنين با ما مى ربود.

ابو هريره گفت:املاك و وليمه به شب كنى كه در (7)خجستگى و بركت عظيم تر باشد.

عائشه گفت (8):دختركى انصارى در حجرۀ من بود و من او را مى پروردم تا به شوهرى داديم.آن شب كه با خانۀ شوهر شد-در همسايگى ما-رسول-عليه السّلام- گفت:چرا هيچ آوازى نيست اين جا (9)و شعر نمى خوانند؟كه انصاريان را اين عادت باشد و دوست دارند.و چون خواهد كه عقدى (10)بندد بر زنى،مستحب آن است كه:

اوّلا استخاره بكند (11)،دو ركعت نماز كند،و در عقب آن حمد خداى گويد،آنگه گويد:

اللهمّ[انّي اريد ان اتزوّج اللهمّ] (12)قدّر لي من النّساء اعفّهنّ فرجا و احفظهنّ لي في نفسها و اوسعهنّ رزقا و اعظمهنّ بركة و قدّر لي منها ولدا طيّبا تجعله خلفا

ص : 132


1- .اساس+رضى اللّه عنها.
2- .همۀ نسخه بدلها:به.
3- .همۀ نسخه بدلها:گوسفند.
4- .همۀ نسخه بدلها+را عقد ببست.
5- .آط،مه:خوجسته.
6- .همۀ نسخه بدلها:آن.
7- .همۀ نسخه بدلها+شب.
8- .اساس+رضى اللّه عنها.
9- .آط،لب،آل:آنجا.
10- .همۀ نسخه بدلها:عقد.
11- .همۀ نسخه بدلها+و.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

صالحا في حياتي و بعد موتي. و قمر در عقرب (1)مكروه است عقد بستن على ما جاء في الاخبار.

و وليمه مستحب است،روزى يا دو روز مهمانى كند،و مؤمنان را بخواند،و طعامى بسازد براى ايشان.و بايد كه چون به نزديك (2)يكديگر شوند بر وضوى نماز باشند،و هريكى دو ركعت نماز كنند،و عقيب آن از خداى در خواهند تا او را روزى كند الف او و دوستى او.چون به نزديك او بنشيند،دست بر پيشانى او نهد و بگويد:

اللّهمّ على كتابك تزوّجتها و على امانتك اخذتها و بكلماتك استحللت فرجها،فان قضيت لي في رحمها نسبا فاجعله مسلما سويّا و لا تجعله شرك شيطان (3).

و مستحب آن است كه زفاف به شب باشد و اطعام به روز،و مكروه است زفاف (4)و خلوت در شب خسوف و در شبى كه در (5)روزش كسوف بوده باشد، [100-پ]و از ميان فروشدن آفتاب تا فروشدن شفق.و در شبى كه بادى سياه باشد (6)،و در شبى كه زلزله باشد،و در محاق ماه.

و در وقت صحبت نبايد تا برهنه باشند (7)،و روى به قبله نيارند،و پشت بر قبله نيارند (8)،و در سفينه خلوت نكنند،و سخن گفتن در آن حال مكروه است جز به ذكر خداى تعالى،و به حضور كسى مكروه است.و روا نباشد مردان را كه بيشتر از چهار ماه عزلت كند (9)از حلال خود،اگر چنين كند مأثوم باشد.

و مكروه است كه عزل آب كند از زن آزاد الّا به اذن او يا به شرطى كه ميان ايشان باشد در حال عقد.و اگر (10)دو زن دارد روا باشد كه يك شب بر (11)زنى باشد و سه شب بر (12)ديگر زن،براى آن كه او را چهار زن حلال است،چون چهار زن دارد به نزديك هريكى يك شب بايد كه باشد (13).و ميان ايشان بايد تا قسمت[به سويّت] (14)كند از نفقه

ص : 133


1- .مش:و چون قمر در عقرب باشد.
2- .آط،آب،آز:با نزديك.
3- .آل:للشيطان شريكا.
4- .همۀ نسخه بدلها:و زفاف مكره است به روز.
5- .آل:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها:شود.
7- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:باشد.
8- .همۀ نسخه بدلها:با قبله نكنند.
9- .آج،لب،آل:كنند.
10- .همۀ نسخه بدلها:و چون.
11- .همۀ نسخه بدلها:به بر.
12- .همۀ نسخه بدلها:به بر.
13- .آط،لب،آل،مش:بايد تا بود.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

و كسوت.

و چون زنى بكر به زنى كند،در اوّل حال شايد كه او را تفضيل دهد به سه شب تا هفت شب.چون زنى آزاد دارد و زنى برده،دو شب زن آزاد را باشد و يك شب برده را.و اگر اين كنيزك به ملك يمين دارد،او را قسمت نرسد با زنان آزاد.

و حكم زنان اهل كتاب،حكم پرستاران باشد.

و آن كس كه بر زنى عقد خواهد بستن،روا باشد كه روى او ببيند و رفتار و اندام او در جامه،و چون نخواهد (1)بستن نشايد.

قوله تعالى: وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ ،انكاح تمكين باشد از نكاح،يقال:نكحت المرأة و انكحتها غيرى،و كذلك الاملاك التّمكين من الملك،و هو من باب احفرت زيدا بئرا.حق تعالى در اين آيت امر كرد و ترغيب فگند ما را در نكاح،هم مردان را و هم زنان را،گفت:بدهى زنان بى شوهر را[به شوهران] (2)،و نيز زن دهى مردان صالح را از بردگان (3)و آزادان از زنان و مردان از بندگان و پرستاران.

آنگه گفت:نگر تا از درويشى نترسى،چه اگر درويش باشى خداى تعالى از فضلش استغنا دهد شما را.عبد اللّه عبّاس گفت كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

التمسوا الرّزق بالنّكاح، طلب روزى كنى به نكاح،يعنى ممكن باشد كه از دوگانه -زن يا شوهر-فراخ روزى باشند (4)از سبب او خيرى و رزقى (5)بدين ديگر رسد.

و (6)در خبر است كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!درويشم.

گفت:برو زنى بكن.و همچنين در عهد بو بكر (7)و عمر و عثمان (8)غرض ايشان تبرّك به اين آيت بود: إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ .و رسول-عليه السّلام-گفت:

عليك بذات الدّين تربت يداك، گفت:بر تو باد كه زن ديندار به زنى كنى كه دستهات خاك آلود باد،يعنى درويش باداش (9)،معنى آن كه در باب نكاح در بند

ص : 134


1- .همۀ نسخه بدلها+عقد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .اساس:بزرگان،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج،لب،آل:باشد.
5- .همۀ نسخه بدلها:روزى.
6- .همۀ نسخه بدلها+همچنين.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش،مه:ابو بكر،آز:ابا بكر.
8- .اساس+رضوان اللّه عليهم.
9- .آل:باش.

مال مباش،زن ديندار طلب كن كه مال خداى بدهد،ازآنجا كه گفت: إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى فراخ عطاست و دانا، روزى[بدهد] (1)به سعت رحمتش،و عالم است به مصالح خلق بر وفق مصلحت دهد.

قوله تعالى: وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ نِكٰاحاً ،آنگه گفت:بگو اى محمّد [تا عفّت] (2)كار بندند و پارسايى كنند آنان كه نكاح نيابند[از حرام اجتناب كنند، آنان كه طول و قدرت و استطاعت ندارند،يا كسى را نيابند] (3)كه با او نكاح كنند.

حَتّٰى يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ ،تا آنگه كه خداى تعالى مستغنى بكند ايشان را از فضل خود،يعنى از رزق و نعمت خود. وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتٰابَ مِمّٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،و آنان كه طلب مكاتبت كنند از جملۀ بردگان شما،با ايشان مكاتبت كنى اگر در ايشان خيرى دانى.و معنى مكاتبه آن بود كه غلام يا كنيزك گويد:با من موافقت كن كه از من چندينى بستانى در چند نجم معلوم يا در مدّت يك سال يا كما بيش، چون من اين داده باشم آزاد باشم،بر اين شرط كنند.مستحب است كه چون غلام يا كنيزك گويند و اين خواهند خداوند (4)با ايشان اين مساعدت بكند (5)و ايشان را اجابت كند (6)با اين،اگر داند (7)كه قوّت[101-ر]آن دارند كه با آن وفا كنند.

و مذهب داود و عمرو بن دينار و عطا و محمّد جرير آن است كه:اين مكاتبه واجب است،و روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس.و قتاده گفت:ابن سيرين از انس خواست كه او را مكاتبه كند،اجابت نكرد،با عمر گفت،عمر او را درّه زد.و گفتند:اين آيت در شأن غلامى آمد از آن حويطب بن عبد العزّى كه از خواجه خود مى خواست تا مكاتبه بكند او را،نمى كرد.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و او را مكاتبت كرد با او بر صد دينار،و بيست دينار از آن جمله ببخشد،و او در مدّت مكاتبه مال بداد (8)،و او را به غزات خيبر بكشتند.و ديگر فقها از شعبى و حسن بصرى

ص : 135


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
3- .اساس افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:خداوندان.
5- .همۀ نسخه بدلها:بكنند.
6- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
7- .همۀ نسخه بدلها:دانند.
8- .همۀ نسخه بدلها+و آزاد شد.

و مالك و ابو حنيفه و شافعى و اوزاعى و جملۀ فقها و مذهب ما هم اين است.و مستحب آن است كه مغالات (1)نكند با او در بها،و مسامحت كند و يارى دهد او را از (2)فكّ رقبۀ او از بندگى،و يارى دهد او را به سهمى از زكات من سهم الرّقاب.

و مكاتب (3)بر دو ضرب باشد:مطلق باشد و مشروط.مشروط آن باشد كه او را گويد در اوّل (4)مكاتبه اگر عاجز آيى در (5)اداى مال كتابت (6)آنچه داده باشى مراست، و تو همچنان بنده اى كه بودى.چون غلام بر اين شرط قبول كند همچنان باشد،كه (7)ادا نكند (8)به وقت به تمامى رد كنند (9)او را با بندگى.و مطلق آن بود كه با او اين شرط نكنند (10)،هرگه كه مثلا يك دينار از مكاتبه بدهد (11)،به مقدار از آنچه ادا كرده باشد آزاد شود و به مقدار از آنچه بر او باشد بنده بود.

و حكم مكاتب (12)،حكم بندگان باشد چون مشروط بود،و چون مطلق بود به مقدار اداى كتابت از بندگى بيرون آيد.اين ضرب اگر ميراثى بود او را يا مورّثى باشد او را،موارثه (13)ايشان ثابت بود به حساب آنچه آزاد بود و به حساب آنچه بنده بود منع كنند (14)ميراث از او،و اگر چيزى كند كه حد بر او واجب آيد از زنا و قذف به حساب آنچه آزاد باشد،حدّ آزادان زنند او را،و به حساب آنچه بنده باشد حدّ بندگان (15).امّا آن كه مشروط بود از مكاتبان تا يك درم باشد (16)از مال مكاتبه كه نداده باشد،حكم او حكم بندگان باشد،و اين مذهب مالك و ابو حنيفه و اصحابش (17)و حسن و زهرى و سعيد بن المسيّب و سليمان بن يسار،و شافعى اعتبار اين نكرد (18)و اين قسمت ننهاد (19)،بل (20)گفت:هر مكاتبى كه عاجز آيد از اداى مال مكاتبه در آن اجل

ص : 136


1- .همۀ نسخه بدلها:مغلات.
2- .همۀ نسخه بدلها:در.
3- .همۀ نسخه بدلها:مكاتبت.
4- .همۀ نسخه بدلها:اگر در مدت.
5- .همۀ نسخه بدلها:از.
6- .آج،لب:كتاب.
7- .همۀ نسخه بدلها:اگر.
8- .آج،لب،آل،آز:كند.
9- .همۀ نسخه بدلها:كند.
10- .همۀ نسخه بدلها:نكند.
11- .همۀ نسخه بدلها:بدهند.
12- .آط،آج،لب،آز،آل،مش:مكاتبت.
13- .مش:بموارثه،همۀ نسخه بدلها+ميان.
14- .همۀ نسخه بدلها:كند.
15- .همۀ نسخه بدلها:زنند.
16- .همۀ نسخه بدلها:ماند.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:اصحاب اوست.
18- .همۀ نسخه بدلها:نكردند.
19- .همۀ نسخه بدلها:ننهادند.
20- .آط،آج،لب:بلكه.

مضروب تا (1)به آن نجوم معلوم،كتابت او باطل بود و او مردود باشد با رقّ و بندگى.

قوله: إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً ،اگر در او خيرى دانى.در او خلاف كردند كه مراد به اين«خير»چيست؟عبد اللّه عمر گفت و عبد الرّحمن بن زيد و مالك بن انس (2):

مراد حرفت است و اكتساب،يعنى (3)پيشه اى داند و يا كسبى تواند كردن كه به آن اداى مال كتابت كند،و اين مذهب ثورى است و روايت وائلى (4)از عبد اللّه عبّاس.و حسن و مجاهد و ضحّاك گفتند،و عوفى از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به«خير»،مال است،من قوله: إِنْ تَرَكَ خَيْراً (5)... ،اى مالا،يعنى اگر مالى دارد و شما دانى كه آن مال دارد و ادا تواند كردن.و خليل گفت:اين وجه ضعيف است براى آن كه اگر مراد مال بودى،نگفتى: فِيهِمْ خَيْراً ،گفتى:لهم خيرا.

ابو ليلى (6)الكندىّ گفت:سلمان غلامى داشت،سلمان را گفت:با من مكاتبه كن.گفت:مالى[دارى؟گفت] (7):نه.پس گفت (8):مرا اوساخ النّاس خواهى دادن،يعنى از سؤال و كديۀ مردمان!ابراهيم و ابو صالح و ابن زيد گفتند:يعنى صدقا و وفاء،مراد صدق و وفاست،اگر در ايشان صدقى و وفايى دانى.طاوس گفت:مراد مال است و امانت.شافعى گفت:اولى تر تفسير (9)كه لايق است (10)مال است و امانت، يا كسب (11)و امانت.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:سه كس آنند (12)كه بر خداى واجب است كه ايشان را يارى دهد:مردى كه در سبيل خداى بيرون آيد،يعنى (13)هجرت يا (14)جهاد،و مردى كه زنى كند تا خداى او را مستغنى كند،و غلامى كه مكاتبه خواهد از خواجه اش و نيّت ادا كند[101-پ].

ص : 137


1- .آط،آب:يا.
2- .اساس+گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها+اگر.
4- .همۀ نسخه بدلها:والبى.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 180.
6- .همۀ نسخه بدلها:ابو ليل.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:گفت پس.
9- .همۀ نسخه بدلها:و تفسيرى.
10- .آط،آب،آز:با آيت،آج،لب،آل:با اين آيت.
11- .همۀ نسخه بدلها:كتب.
12- .آل:اند،مش:كسانند.
13- .همۀ نسخه بدلها+به.
14- .آط،آب،آز،آل،مش+به.

محمّد بن سيرين گفت از عبيده (1)كه:مراد به«خير»اقامت نماز است،يعنى اگر دانى كه غلام (2)اهل خير است و نماز كن.بهرى ديگر گفتند:مراد آن است كه، اگر غلام عاقل و بالغ باشد،براى آن كه با ديوانه و كودك كتابت درست نباشد،اين مذهب ماست و مذهب شافعى.و ابو حنيفه گفت:با كودك درست باشد چون مراهق و مميّز بود مكاتبه (3)درست باشد،هم حال و هم مؤجّل،و ابو حنيفه همين گفت.و شافعى گفت:درست نباشد الّا به اجل،و اقلّش دو نجم باشد،امّا اگر مكاتبه كند (4)با ديوانه كتابت درست نباشد،[اگر مال مكاتبه بدهد آزاد نشود.و شافعى را دو قول است:يكى آن كه درست باشد] (5)،و يكى آن كه فاسد.

وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اللّٰهِ الَّذِي آتٰاكُمْ ،و بدهيد ايشان را از مال خداى،يعنى از زكات از (6)سهم الرّقاب تا در وجه اداى مال كتابت كنند.

آنگه خلاف كردند كه خطاب با كيست،بعضى گفتند:خطاب با خداوندان بنده است،يعنى محسوب داريد ايشان را از حساب زكات آنچه ميسّر شود و آنچه شما را از دل برآيد تا شما را به زكات محسوب باشد و ايشان را به ادا.و بعضى دگر گفتند:خطاب با جملۀ مكلّفان است،يعنى شما كه مكلّفانى ايشان را يارى دهى بر (7)اداى مكاتبه از زكات مال.

آنگه در آن خلاف كردند كه چه مقدار بايد.بعضى گفتند:ربع مال رها كند، و اين روايتى است از اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-و ابو عبد الرّحمن السّلمى و مذهب ثورى است.و بعضى دگر گفتند:آن را حدّى نيست چندان كه خواهد،و اين امر است بر سبيل استحباب به نزديك بيشتر اهل علم.و داود و اهل ظاهر گفتند:بر وجوب است.

امّا حجّت آن كس كه او گفت (9)از مال زكات خواست،آن است كه (10)زكات

ص : 138


1- .آج،لب،آل:ابو عبيده.
2- .همۀ نسخه بدلها+از.
3- .آط،آب،آز،مش:مكاتبت.
4- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
7- .همۀ نسخه بدلها:در.
8- .همۀ نسخه بدلها+على.
9- .آط،آب+اين،آج،لب،آز،آل+كه اين.
10- .اساس:و،با توجّه به آط،تصحيح شد.

واجب است،گوييم:زكات واجب است،الّا آن كه واجب نيست كه به او دهد لا غير،به او دادن (1)على التّعيين (2)مستحبّ است.

سهل بن حنيف روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من اعان مكاتبا في فكّ رقبته او غارما في عسرته (3)او مجاهدا في سبيله اظلّه اللّه في ظلّ عرشه يوم لا ظلّ الّا ظلّه، هركه او مكاتبى را بر فكاك رقبه اش،يا غارمى را در عسرتش (4)،يا مجاهدى را در راه جهادش يارى دهد،خداى تعالى سايه كند او را در سايۀ عرش آن روز كه سايه نباشد الّا سايۀ او. وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ ،و اكراه مكنى پرستاران (5)را بر زنا.گفتند:آيت (6)در معاذه و مسيكه آمد-پرستاران عبد اللّه ابىّ سلول منافق-كه او اكراه كردى ايشان را بزنا،ضريبه اى (7)به او آوردندى (8)و اين عادتى بود در جاهليّت كه پرستاران را حمل كردندى بر زنا.چون اسلام در آمد اين كنيزكان عبد اللّه ابىّ (9)با يكديگر گفتند:اگر اين كار كه ما مى كنيم نيك است،بسيار بكرديم،وقت آن است كه بازايستيم،و اگر بد است شايد كه تا نيز نكنيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مقاتل گفت شش كنيزك بودند از آن عبد اللّه ابىّ (10)،كه او ايشان را اكراه كردى بر زنا و اجرت با او آوردندى (11):معاذه بود و مسيكه و اميمه و عمره و اروى و قتيله.

يكى روزى آمد و دينارى آوردى و يكى بردى.گفت:بروى و هم بر كار مى باشى.

گفتند:اسلام آمد و زنا حرام كرد،و ما نيز اين نكنيم.و آمدند و شكايت با رسول كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

معمر روايت كرد از زهرى كه:عبد اللّه ابىّ سلول مردى را از قريش اسير بگرفت روز بدر-و عبد اللّه كنيزكى داشت-اين قريشى مراوده كرد او را از نفس (12)او،او ابا

ص : 139


1- .اساس:به او دادند،با توجّه با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آط،لب:على التّعيّن.
3- .همۀ نسخه بدلها:عشرته.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه:عشيرتش.
5- .آط،آب،آز،مش،مه:پرستارانتان،آج،لب.آل:پرستاران تا.
6- .همۀ نسخه بدلها:اين.
7- .همۀ نسخه بدلها:جزيئه.
8- .آط،آج،لب،مش:آن به او دادندى،آب:به او دادندى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه+سلول.
10- .آب،آج،لب،آز،آل+سلول.
11- .همۀ نسخه بدلها:به او دادندى.
12- .همۀ نسخه بدلها:پيش.

كرد،و عبد اللّه او را اكراه مى كرد اميد آن را كه باشد كه از او بار گيرد (1)تا (2)او فديۀ فرزند خواهد از او بسيار (3)،و كنيزك تن در نمى داد،خداى تعالى اين آيت فرستاد:

إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً ،اگر ايشان اختيار حصانت و پارسايى كنند.و گفتند:«ان»به معنى«اذ»است،براى آن كه اين نهى از اكراه مطلق مى بايد مشروط نمى بايد، گوييم:اگرچه«ان»،شرط است،«اذ»هم مخصّص است،براى (4)آن كه ظرف است و آن (5)منهى (6)است بر عموم،جواب معتمد از او آن است كه:اگرچه در آيت مشروط است اين نهى،منع نيست ازآن كه به دگر دليل[102-ر]دانند كه اين هميشه حرام است،سواء اگر ايشان اختيار تحصّن (7)كنند و اگر نكنند،چه اين دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب درست نيست به نزديك محقّقان.[و دگر آن كه اكراه جز چنين نباشد،چه اگر اين كنيزكان مريد و راغب باشند به اكراه حاجت نباشد،و بر اين وجه سؤال لازم نباشد] (8).و بعضى مفسّران گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است كه:(و انكحوا الايامى منكم ان اردن تحصنا)،و اين تعسّف براى فرار از اين سؤال كرده اند،و به اين حاجت نيست بر اين وجه كه ما بيان كرديم.و البغاء الزّنا،و البغاء الطّلب،و البغى،الطّلب بغير الحقّ. لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،تا به آن عرض و مال دنيا طلب كنى. وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ ،و هركه اكراه كند ايشان را و بازپشيمان شود خداى تعالى از پس اكراه ايشان غفور و رحيم است، يعنى خداى تعالى با آن كه ايشان اكراه (9)باشند هم آمرزنده و بخشاينده است،و آن اكراه ايشان كنيزكان را بر بغاء،خداى را منع نكند ازآن كه ايشان را بيامرزد.معنى اين است نه آن كه اين غفران و رحمت موقوف باشد بر بعد اكراه دون قبل (10)،و معنى آن است:(فان الله مع اكراههن غفور رحيم)،و اگر اكراه به حدّ (11)الجاء بود،وزر

ص : 140


1- .همۀ نسخه بدلها:بار بر گيرد.
2- .آج،لب،آل+از.
3- .همۀ نسخه بدلها:بستاند.
4- .همۀ نسخه بدلها:از بهر.
5- .همۀ نسخه بدلها:اين.
6- .آج،لب،آل،مش:نهى.
7- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:تحصين.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .كذا در اساس و مش،ديگر نسخه بدلها+كرده.
10- .همۀ نسخه بدلها+اكراه.
11- .آط،آب:به خدايى،آج،لب،آز،آل:به خداى،مش:به خداى تعالى.

وبال (1)بر مكره باشد.

آنگه حق تعالى گفت: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ ،ما فروفرستاديم به شما آياتى مبيّن و روشن. وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ،و مثلى از آنان كه پيش شما رفته اند،و موعظتى و پندى پرهيزگاران را،و اين جمله وصف قرآن است و آيات او.

آنگه گفت: اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،عبد اللّه عبّاس گفت و انس:معنى «نور»آن است كه خداى تعالى ره نمايندۀ اهل آسمان و زمين است،به هدايت او مهتدى شوند و به نور او راه برند،و به معرفت و توفيق او راه برند،چنان كه مرد رونده در تاريكى شب به روشنايى ماه راه برد،مكلّفان به الطاف و توفيق او بر نجات راه يابند،پس او در اين معنى با نور ماند،و اين بر سبيل توسّع (2)و تشبيه باشد.

ضحّاك و قرظىّ گفتند:معنى آن است كه خداى تعالى منوّر و روشن كنندۀ آسمانها و زمين است به ماه و آفتاب و ستارگان.مجاهد گفت:مدبّر الامور فى اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،تدبيركنندۀ كارهاست در آسمان و زمين،به تدبير او ره برند و وجوه صواب در كارها از خطا بشناسند،چنان كه به نور و روشنايى ره راست از كژ (3)بدانند.

ابىّ كعب گفت:معنى آن است كه،مزيّن السّماوات و الارض بالشّمس و القمر و النّجوم،آرايندۀ آسمانهاست به آفتاب و ماه و ستارگان،و آرايندۀ زمين است به انبيا و ائمه و علما و مؤمنان.

بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،منه نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،هر نور كه در آسمانها و زمين است ازوست،چنان كه گويند:فلان رحمة و فلان سخط،فلان رحمت است و فلان سخط است،يعنى رحمت و سخط از او باشد.و اصل او از باب وصف با مصدر (4)باشد (5)،فلان عدل و صوم و فطر و رضى،اى عادل صائم مفطر

ص : 141


1- .وزر وبال وزر و وبال،با ادغام دو حرف همجنس،همۀ نسخه بدلها:وزر و وبال.
2- .اساس:توقع،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آب،آز،مش:كج.
4- .همۀ نسخه بدلها:وصف المصدر.
5- .همۀ نسخه بدلها+من قولهم.

مرضىّ (1).پس نور به معنى منوّر باشد.و بعضى اهل معانى گفتند:اصل نور تنزيه و تصفيه باشد،من قولهم:امرأة نوار (2)،و نساء نور (3)،اذا كنّ متبريات من الرّيبة (4)و الفحشاء،قال الشّاعر-شعر:

نوار من صواحبها نوار***كما حال سوار او صوار (5)

پس بر اين قول معنى آن باشد كه،منزّه است خداى-جلّ جلاله-از هر عيب.

و بعضى علما گفتند نور بر چهار وجه است:نورى است متلألئ،و نورى است متولّد،و نورى است از جهت صفاى لون،و نورى است از طريق مدح احيا (6).

نور متلألئ چون جرم آفتاب و ماه و ستاره است،و نور متولّد آن (7)شعاع است كه از ايشان بتابد بر ما،و آنچه از صفاى لون باشد چون نور جواهر روشن باشد و هر جسم كه در او صفايى باشد چون آينه و مانند آن،و آن نور كه از جهت مدح بود چنان كه گويند (8):نور البلد و شمس العصر،و كما قال الشّاعر-شعر:

فانّك شمس و الملوك كواكب***اذا طلعت (9)لم يبد منهنّ كوكب

[102-پ]و قال آخر-شعر:

قمر القبائل خالد بن يزيد***

و قال آخر-شعر:

اذا سار عبد اللّه من مرو ليلة***فقد سار منها نورها و جمالها

امّا حقيقت (10)نور جسمى باشد رقيق،مضىء،چنان كه ما مى بينيم از شعاع آفتاب و ماه و روشناى آتش.و حقيقت ظلمت،جسمى باشد رقيق مختصّ (11)به هيئت سواد

ص : 142


1- .آز:رضى.
2- .مش:نوار.
3- .آج،لب،آل:نورا.
4- .همۀ نسخه بدلها:الزّينة.
5- .كذا در نسخۀ اساس:مصرع دوم در همۀ نسخه بدلها بدين صورت:كما فاجاك سرب او صوار،و در چاپ مرحوم شعرانى(217/8)به صورت:كما فاجاك سرب او سوار،ضبط شده است.
6- .همۀ نسخه بدلها:آن.
7- .آج،لب،آل+نور.
8- .همۀ نسخه بدلها+فلان.
9- .همۀ نسخه بدلها:اذا ما بدت.
10- .اساس+ظلمت،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
11- .آج،لب،آل:مختص.

چنان كه ما مى دانيم از تاريكى هوا در شب،و چون چنين باشد وصف خداى تعالى كردن به نور بر حقيقت روا نباشد،و امّا بر سبيل توسّع و مجاز روا بود على احد الوجوه.

امّا به معنى منوّر چنان كه گفتيم عدل به معنى عادل،و امّا به معنى هادى على وجه التّشبيه،و امّا على طريق المدح،و اين نيز راجع باشد على (1)احد المعنيين اللّذين ذكرناهما،من المنوّر و الهادى.و دگر آن كه نور از امارات حدث خالى نيست:از طلوع و غروب و سطوع و بلوغ و ارتفاع و هبوط،و خداى-جلّ جلاله-قديم است.

و روايت كرده اند كه (2)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-خواند:اللّه نوّر السّماوات و الارض،على الفعل.

مَثَلُ نُورِهِ ،در اين ضمير خلاف كردند كه عايد با كيست.بعضى گفتند:عايد است با نام خداى تعالى،يعنى مثل نور اللّه في قلب المؤمن.و بعضى گفتند:مثل نور المؤمن راجع است با مؤمن،يعنى مثل نور مؤمن.و گفتند (3)بيان اين آن است كه ابىّ كعب خواند:مثل نور من آمن به. كَمِشْكٰاةٍ ،عبد اللّه عبّاس و اشرس و زيد و حسن (4)گفتند:مراد به اين نور قرآن است،و بر اين قول ضمير با خداى تعالى راجع باشد.

كعب الاحبار و سعيد جبير گفتند:مراد محمّد است-عليه السّلام-مقاتل و ضحّاك گفتند:اين اضافت تخصيص است،كبيت اللّه و ناقة اللّه.

عطا (5)گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به نور طاعت است،و طاعت را نور خوانند (6)من قوله: يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ (7)... ،اى نور طاعاتهم.

آنگه مثل زد نور خود را به چراغ وايى (8)كه در او چراغ باشد.و گفته اند كه:

كَمِشْكٰاةٍ ،كوّه باشد بر ديوار (9)كه آن را منفذ نبود چراغ بر او نهند.و اصل مشكات (10)، وعايى باشد از اديم مانند دلوى كه آب در او سرد كنند،و وزن او مفعله است كالمقراة و المصفاة،قال الشّاعر-شعر:

ص : 143


1- .آب،آز،مش:الى.
2- .آج،لب،آل:از.
3- .آط،آج،لب،آز،مش،آل:گفته اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّه عبّاس و حسن و زيد اسلم و پسرش.
5- .همۀ نسخه بدلها:عطيّه.
6- .همۀ نسخه بدلها:خواند.
7- .سورۀ حديد(57)آيۀ 12.
8- .آب:به چراغ به فانوس،آج،لب،آن:به چراغ و آن،مش:به چراغدانى.
9- .همۀ نسخه بدلها:ديوارى.
10- .آط:شكوة.

كأنّ عينيه مشكاتان في حجر***قيضا (1)اقتياضا (2)بأطراف المناقير

و گفته اند:مشكات،عمود قنديل باشد كه پليته در او بود.مجاهد گفت:مشكات، قنديل باشد كه چراغ در او بود،و مصباح چراغ بود و هو مفعال من الصّبح،و هو الضّوء، و اين (3)بناى آلات باشد،كالمفتاح و المقلاد و المقلاف.گروهى گفتند:فرقى نيست ميان سراج و مصباح،و گروهى فرق كردند و گفتند:مصباح اين آلت باشد كه روغن و پليته در او باشد،و سراج پليته اى بخشنده (4)باشد،و اين قول خليل است،و قال:

المسرجة كالمصباح في كونها آلة.و بعضى دگر گفتند:سراج مهتر باشد از مصباح لقوله تعالى: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً (5)،و قوله تعالى: وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً (6).

آفتاب را سراج خواند،و ستارگان را كه كهتر از آفتاب اند مصابيح خواند،في قوله:

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِمَصٰابِيحَ (7)... ،و آنچه نور او به آن مشبّه است،بعضى گفتند مصباح است،و (8)تقدير تقديم و تأخير است كانّه قال:مثل نوره كمصباح في مشكات، و اگر بر ظاهر برانند هم مطّرد است براى آن كه گفت:مثل نور او چون مصباحى است كه در او (9)مشكاتى باشد و مشكات كه در او مصباح باشد روشنى باشد به روشنايى مصباح.پس در معنى فرقى (10)نبود و به اين تعسّف حاجت نيست.آنگه گفت:

اَلْمِصْبٰاحُ فِي زُجٰاجَةٍ ،آن چراغ كه در آبگينه باشد،براى آن كه گفته آبگينه اى (11)كه روشنايى او ممنوع نباشد و مصون باشد از باد و آفاتى كه بدو رسد.حق تعالى مثل زد نور خود را در دل مؤمن به چراغى در آبگينه اى كه آن آبگينه در چراغدانى باشد يا در كوّه اى بر ديوارى،دل او[103-ر]به جاى آبگينه است،و صدر او به جاى مشكات،و اين مثل براى (12)صيانت آورد كه آن نور جايى نهادند حصين كه آفات به او نرسد و خيرش ممنوع نباشد.آنگه آن آبگينه را تشبيه كرد به ستاره درافشان (13)،

ص : 144


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:فيض.
2- .آط،آب،آز:انقياضا.
3- .همۀ نسخه بدلها+از.
4- .آط،آب،آز،مش:بسنجيده،آج،لب،آل:پيچيده.
5- .سورۀ نوح(71)آيۀ 16.
6- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 13.
7- .سورۀ ملك(67)آيۀ 5.
8- .آب،آز،مش+در.
9- .آب،آز،مش+در.
10- .همۀ نسخه بدلها:فرق.
11- .همۀ نسخه بدلها:آن گفت در آبگينه.
12- .همۀ نسخه بدلها+آن.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:درفشان.

گفت: اَلزُّجٰاجَةُ كَأَنَّهٰا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ ،آن آبگينه پندارى ستاره اى است درفشان (1)، اين قول عبد اللّه عبّاس است و ابن جريج و ابىّ كعب.و گفتند:مؤمن از بركت اين نور در ميان چهار خصلت است:ان اعطى شكر،و ان ابتلى صبر،و ان حكم عدل، و ان قال صدق،اگر نيز بدهند (2)شكر گويد،و اگرش ابتلا كنند صبر كند،و اگر حكم كند عدل كند،و اگر گويد راست گويد.كعب الاحبار گفت:مشكات محمّد است-عليه السّلام-و مصباح دل اوست (3)،نور نور علم و معرفت است در دل او.

و قرّاء خلاف كردند در«درّى».ابن كثير و نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم خواندند به كسر«دال»و به تشديد«يا» (4)على وجه النّسبة الى الدّر.و ابو عمرو و كسائى به كسر«دال»خواندند و به همزه.و حمزه و عاصم در روايت ابو بكر به ضمّ «دال»و همز (5)خواندند.آن كه«درّى»خواند به كسر«دال»و همز (6)،گفت:هو فعيل من الدّرء و هو الدّفع (7)،و براى آن كوكب را درّى خواند كه سريع الانقباض (8)باشد.و گفتند (9):لأنّها تندفع فى المجىء و الذّهاب.و آن كه به ضمّ«دال» [خواند] (10)نسبت (11)كرد او را با درّ در ضياء و روشنايى و حسن و صفاى لون.و قرائت آن كه به ضمّ«دال»خواند با همز،ضعيف است براى آن كه در كلام عرب فعّيل [نيامده است] (12)به ضمّ«فا»و تشديد العين،قال سيبويه و الفرّاء:ابو عبيده گفت اين را وجهى توان گفت (13)،و آن آن است كه اين«درّوء»على فعّول (14)،مثل سبّوح و قدّوس.آنگه (15)تتابع ضمّات مستثقل (16)آمد ايشان را،«فا»را مكسور كردند،كما قالوا:عتيّا و هو فعول من عتوت (17).

ص : 145


1- .آل:درافشان.
2- .همۀ نسخه بدلها:اگر بدهندش.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها+بى همزه.
5- .همۀ نسخه بدلها:همزه.
6- .همۀ نسخه بدلها:همزه.
7- .اساس:دفع،با توجّه به آج تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:الانقضاض.
9- .همۀ نسخه بدلها:گفته اند.
10- .اساس ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .اساس:تشبه،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .اساس ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:گفتن.
14- .همۀ نسخه بدلها:على وزن فعول بوده باشد.
15- .همۀ نسخه بدلها+به.
16- .اساس و اغلب نسخه بدلها:مستقبل،با توجّه به چاپ شعرانى(220/8)و فحواى عبارت تصحيح شد.
17- .همۀ نسخه بدلها:عتو.

يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَكَةٍ ،كه بازگيرند و برافروزند از درختى مبارك (1).و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند،نافع و ابن عامر و عاصم (2)به روايت حفص خواندند:

«يوقد»،به«يا»ى مضموم،يعنى يوقد ذلك المصباح،كه آن چراغ برافروزند.و حمزه و كسائى و خلف و عاصم به روايت ابى بكر خواندند:به«تا»ى مضموم ردّا الى الزّجاجة،اى توقد تلك الزّجاجة،و ابن محيصن در شاذّ خواند:توقّد،على تقدير تتوقّد الزّجاجة،فروخته (3)شود آن آبگينه (4)،به فتح«تا»و تشديد«قاف».و باقى قرّاء خواندند:«توقّد»به فتح«تا»و تشديد«قاف» (5)،و فتح«دال»على الفعل الماضى ردّا.الى (6)المصباح،كه فروخته (7)شده باشد (8)از درختى مبارك زيتون. مُبٰارَكَةٍ ،وصف (9)درخت است،و زَيْتُونَةٍ ،بدل شجره است.حق تعالى درخت زيتون را مبارك خواند براى منافعى كه در او باشد. لاٰ شَرْقِيَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِيَّةٍ ،كه آن درخت نه شرقى باشد نه غربى.

عكرمه گفت و جماعتى مفسّران:معنى آن است كه اين درخت به زمينى باشد كه هيچ كوهى و واديى آن را نپوشد (10)به بامداد و شبنگاه (11)از آفتاب،همه روز آفتاب بر او تافته بود نه آن بود كه به وقت شروق يا به وقت غروب بر او تابد تا توان گفتن شرقى است يا غربى،و بر اين قول معنى آن است كه:هم شرقى باشد هم غربى.و اين براى آن گفت كه چون چنين باشد زيتون از او پرورده (12)باشد و روغنش روشن تر بود.

سدّى گفت (13)و جماعتى مفسّران:گفتند معنى آن است كه شرقى نيست كه هميشه آفتاب بر او باشد (14)،و غربى نيست كه هميشه در سايۀ غروب (15)باشد،بل حظّ

ص : 146


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:مباركه.
2- .اساس:حفص،به قياس با آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+افروخته.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:بليه.
5- .اساس:دال،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:على.
7- .آب،مش:افروخته.
8- .آب،آز:مثل باشد.
9- .همۀ نسخه بدلها:صفت.
10- .آط،آج،لب،آل،مش:بازنپوشد.
11- .همۀ نسخه بدلها:شبانگاه.
12- .همۀ نسخه بدلها:زيتون او پرورده تر.
13- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
14- .همۀ نسخه بدلها:تابد.
15- .همۀ نسخه بدلها+آفتاب.

خود تمام دارد از آفتاب و(سايه)و چون چنين باشد به غايت جودت و پروردگى باشد.

بعضى دگر گفتند:معنى[آن است كه] (1)منبت او در زمينى (2)باشد معتدل، شرقى نيست كه سردسير باشد،و غربى نيست كه گرمسير باشد،و اين روايت ابو ظبيان است از عبد اللّه عبّاس.ابن زيد گفت:معنى آن است كه اين درختى شامى است،چه شام نه شرقى است و نه غربى معدود نباشد در ولايت مشرق يا مغرب.

ثعلب (3)گفت:معنى آن است كه اين درختى است بين شرقيّه و غربيّه،ليست بشرقيّة محضة و لا بغربيّة خالصة.[103-پ]،بل هى وسط بينهما،چنان كه گويند:ليس هذا بأسود و لا ابيض،اين سياه نيست و سپيد نيست،بل از هريكى نصيبى دارد،و مثله قول الشّاعر-شعر:

بأيدي رجال لم يشيموا سيوفهم***و لم يكثر القتلى بها حين سلّت

و گفته اند:تخصيص زيتون براى آن كرد كه روغن او روشن تر باشد و صافى تر.

و گفته اند:براى آن كه شاخه هاى او از اوّل تا آخر،از سر تا پاى همه برگ دارد.و گفتند:براى آن كه در استخراج روغن او به فشردن محتاج نباشد.و گفته اند:براى آن كه او اوّل درختى است كه بر زمين برست.و گفته اند:

اوّل درخت (4)كه پس از طوفان پديد آمد بر زمين.و گفته اند:براى آن كه منبت او در شام و بيت المقدّس است كه منزل انبيا و اولياست،و زمين مقدّسه است و گفته اند:

براى آن كه هفتاد پيغامبر به او تبرّك كرده اند،منهم ابراهيم-عليه السّلام.

عبد اللّه بن جراد روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّهم بارك لى فى الزّيت و الزّيتون.

ابن اسيد روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

كلوا الزّيت و ادهنوا به فانّه من شجرة مباركة ،روغن زيت بخورى و در خود مالى كه آن از درختى مبارك است.

عبد اللّه بن ثابت الانصارى پسران را بخواند و بنشاند و پاره اى روغن زيت بياورد و گفت:سرها با اين روغن چرب كنى.گفتند:ما را نمى بايد.عصا برگرفت و ايشان را بزد و گفت:أ ترغبون عن دهن رسول اللّه،رغبت مى نمايى از روغن رسول

ص : 147


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:رستى.
3- .لب:تغلب.
4- .آط،آج،لب،آل+است،آب،آز:درختى است.

-عليه السّلام!.

عقبة بن عامر روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

عليكم بهذه الشّجرة المباركة زيت الزّيتون فتداووا به فانّه مصحّة من النّاسور (1)، بر شما باد كه اين درخت مبارك بر كار دارى زيت زيتون و به آن تداوى كنى كه آن سود دارد ناسور را. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ ،آنگه گفت:نزديك آن باشد كه روغن (2)روشنايى دهد از صفا و ضياش (3)،و اگرچه آتش به او نرسيده بود. نُورٌ عَلىٰ نُورٍ ،نورى باشد بر نورى متراكب متراكم از غايت ضياء و روشنايى. يَهْدِي اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،ره نمايد خداى تعالى به نور خود آن را كه خواهد. وَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ ،و مثلها بزند براى مردمان تا ايشان در آن انديشه كنند و به علم آن منتفع شوند،و خداى تعالى به همه چيزى عالم و داناست.

اكنون علما و اهل معانى خلاف كرده اند در اين مثل و ممثّل،و در آن كه مراد به «مشكات»و«مصباح»و«زجاجه»،چيست؟سمرة بن عطيّه گفت (4):عبد اللّه عبّاس (5)پرسيد (6)كعب الاحبار را (7)از اين آيت،كعب گفت:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى رسولش،امّا مشكات سنّت (8)اوست،و زجاجه دل اوست و چراغ كه در اوست نور نبوّت (9)است،و درخت مبارك درخت زيتون (10)است. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ ،نزديك (11)است كه كار محمّد آشكارا شود هركسى را،و اگرچه او سخن نگويد،چنان كه اين روغن زيت نزديك بود كه روشنايى دهد بى آتش.

نافع روايت كرد از سالم،از عبد اللّه عمر كه او گفت:در اين آيت مشكات

ص : 148


1- .همۀ نسخه بدلها:مصحّة من النّاصور.
2- .همۀ نسخه بدلها+او.
3- .آط،آج،لب،آل:ضيائش.
4- .همۀ نسخه بدلها+از.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها+از.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها+آن است.
9- .اساس:سورت،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .اساس:نبوّت،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد-با اين حال ضبط اساس هم با تعبيرى كه چند سطر بعد از اين آيه مى شود سازگار مى نمايد.
11- .همۀ نسخه بدلها+آن.

جوف محمّد است،و زجاجه دل اوست،و مصباح آن نور است كه خداى در او نهاد، و روايتى ديگر از او آن است كه:مصباح محمّد است،خداش در اين آيت مصباح خواند،چنان كه در دگر آيت سراجش خواند في قوله: سِرٰاجاً مُنِيراً (1).و درخت مبارك كه اين سراج (2)از او گرفتند،ابراهيم است-عليه السّلام-و براى آتش مبارك خواند كه بيشتر انبيا از صلب اواند.و شرقى و غربى نيست،يعنى جهود و ترسا نيست و لكن مسلمان است.و براى آن كنايت كرد از جهودى و ترسايى به شرقى و غربى كه ترسايان رو به مشرق كند و جهودان به مغرب. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ ،يعنى نزديك است كه محاسن اخلاق محمّد و محامد جلال او پيدا شود مردمان را. وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ ، يعنى و اگرچه او را وحى نيامده باشد (3).اين نورى است كه نبوّت بر سر آن نورى دگر است،يعنى او پيغامبرى است از نسل پيغامبرى.

مقاتل گفت از ضحّاك (4):[104-ر]مشكات عبد المطّلب است،و زجاجه عبد اللّه است،و مصباح رسول است كه در صلب ايشان بود.و ايقاد آن از درختى مبارك بود،يعنى نبوّت به ميراث بيافت از ابراهيم.و بعضى دگر گفتند:نور چراغ،نور نبوّت است،و درخت (5)رسول است كه نه شرقى است و نه غربى (6)-مكّى است-و مكّه نه از ناحيت (7)مشرق باشد نه از ناحيت (8)مغرب،بل او ميانه همۀ دنياست،و بعضى بلغا اين درخت را وصف كرد و گفت:هى شجرة التّقى و الرّضوان و عشيرة الهدى و الايمان،شجرة اصلها النّبوّة و فرعها مروّة و اغصانها تنزيل،و ورقها تأويل و خدمها جبريل و ميكايل (9)،و ربيع بن انس گفت عن ابى العاليه كه:اين مثلى است كه خداى تعالى زد براى مؤمنان،مشكات نفس اوست،و زجاجه صدر اوست،و مصباح نور معرفت اوست در دل او و علم قرآن،و درخت مبارك اخلاص اوست خداى را به وحدانيّت،وحده لا شريك له.مثل او چون درختى است ناعم سبز (10)كه آفتاب به او

ص : 149


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 46.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز،مش:چراغ.
3- .همۀ نسخه بدلها+نور على نور.
4- .آج،لب،آل+كه.
5- .آب،آز+مبارك بود يعنى نبوّت.
6- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
7- .همۀ نسخه بدلها:جانب.
8- .آج،لب،آز،آل:جانب.
9- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:جبرئيل و ميكائيل.
10- .آط،آب،آز،مش:سير،آج،لب:سر.

نرسد نه در وقت طلوع و نه در وقت غروب،همچنين مؤمن در حرز است از فتنه هايى كه ديگران را به آن ابتلا كردند او از ميان چهار خصلت است:شكر در وقت عطا، صبر در وقت بلا،و عدل در وقت حكم،و صدق در وقت قول.او در ميان مردمان چنان باشد كه زنده اى در ميان مردگان.آنگه گفت: نُورٌ عَلىٰ نُورٍ ،او در ميان پنج نور مى گردد:كلامش نور باشد،عملش (1)نور باشد،و مدخلش نور باشد،و مخرجش نور باشد،و مرجعش به روز (2)قيامت نور باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:اين مثل نور خداست،و هدايت او در دل مؤمن كه همچنان كه روغن زيت نزديك باشد كه روشنايى دهد پيش (3)آتش،چون آتش به او رسد نورش بر نور زيادت شود،همچنين دل مؤمن نزديك باشد كه در هدايت آويزد پيش ازآن كه علم به او آيد،چون علم به او آيد هدى بر هدى بيفزايد،چنان كه گفت: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (4).

حسن بصرى و عبد الرّحمن بن زيد گفتند:معنى آن است كه،مثل قرآن در دل مؤمن همچون چراغى (5)است كه به روشنايى او منتفع شوند و از او چراغها افروزند بى آنكه در او نقصانى بود.مصباح قرآن است،و آبگينه دل مؤمن است،و مشكات دهن و زبان اوست،و درخت مبارك درخت وحى است. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ ،يعنى نزديك آن است كه حجج قرآن روشن شود پيش ازآن كه بر (6)خوانند چون در آن تأمّل و تفكّر كنند (7)اين قرآن نور است بر نور،يعنى در اين قرآن ادلّه سمعى است بر سرى از ادلّه و حجج عقل كه پيش آن قرآن است (8).

آنگه حق تعالى گفت:اين نور (9)الطاف و توفيق عزيز است،به آن كس دهم كه من خواهم،و لا محال خداى تعالى افعال خود به (10)مشيّت خود كند جز كه مشيّت او

ص : 150


1- .آج،لب:علمش.
2- .اساس:بزر،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .مش+ ازآن كه به او رسد.
4- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 17.
5- .همۀ نسخه بدلها:چراغ.
6- .همۀ نسخه بدلها+او.
7- .همۀ نسخه بدلها:كند.
8- .همۀ نسخه بدلها:پيش از قرآن هست.
9- .همۀ نسخه بدلها+به.
10- .همۀ نسخه بدلها+حسب.

ملايم حكمت باشد.و گفتند:معنى آن است كه،خداى تعالى نبوّت به آن دهد كه او خواهد ازآن كه مصلحت داند كه صلاحيت آن دارد.و گفتند:معنى آن است كه،خداى تعالى حكم كند به هدايت و ايمان آن كس كه او خواهد. وَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ ،و مثلها چنين مى زنند براى مردمان كه او به همه چيز عالم است و داند كه چه باشد كه مكلّفان را در آن لطف و بيان بود كه عند آن به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور.

قوله تعالى: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ ،در نظم آيت خلاف كردند و در آن كه اين ظرف متعلّق به چيست؟بعضى گفتند:تقدير آن است كه المصباح في بيوت،و قيل:

توقد في بيوت،و بهينۀ اقوال آن است كه:في بيوت صفتها كذا[يسبّح] (1)رجال.

آنگه در«بيوت»خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد مساجد است.سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مساجد خانه هاى خداست در زمين از زمين همچنان تابنده و روشن باشد كه ستاره از آسمان.عمرو بن ميمون گفت:من اصحاب پيغامبر را دريافتم،ايشان گفتندى:مسجدها خانۀ (2)خداست در زمين،و واجب است بر خداى تعالى كه زاير خود را در خانۀ خود گرامى دارد.صالح بن حيّان (3)گفت عن[104-پ]ابي بريده (4)كه،مراد چهار مسجد است كه آن را پيغامبران بنا كرده اند:مسجد مكّه،يعنى خانۀ كعبه كه ابراهيم و اسماعيل بنا كردند، و بيت المقدّس كه داود و سليمان بنا كردند،و مسجد مدينه كه رسول-عليه السّلام- بنا كرد،و مسجد قبا كه اساس آن (5)بر تقوا نهادند،و آن هم رسول-عليه السّلام-بنا كرد.

انس بن مالك روايت كرد و بريده كه:يك روز رسول-عليه السّلام-اين آيت مى خواند،مردى برخاست (6)و گفت:يا رسول اللّه!اين خانه ها كدام است؟گفت:

ص : 151


1- .اساس:ندارد،با توجّه به فحواى عبارت و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:گفتند كه مساجد خانه هاى.
3- .آج،لب:صالح حنان،آز،لب:صالح جنان،مش:صالح بن حيات.
4- .آز:ابى برده.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه+را.
6- .همۀ نسخه بدلها:برخواست.

بيوت (1)الانبياء، خانه هاى پيغامبران است.ابو بكر برخاست (2)و گفت:يا رسول اللّه! خانۀ فاطمه و على از اين جمله هست؟گفت:

هو من افاضلها ،خانۀ ايشان فاضل ترين خانه هاى ايشان است.صادق-عليه السّلام-گفت:مراد خانه هاى رسول است.سدّى گفت:خانه هاى مدينه است. أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ ،خداى تعالى دستورى داده (3)كه آن خانه ها (4)رفيع گردانند (5)،يعنى از روى قدر و منزلت،و در آنجا نام او برند. يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ رِجٰالٌ ،تسبيح مى كنند (6)او را در آنجا مردانى.

ابن عامر و عاصم خواندند:يسبّح له،به فتح«با»على الفعل المجهول.آنگه در رفع«رجال»،چند وجه گفتند:يكى آن كه،على جواب السّائل كأنّ سائلا سأل (7)، و قال من يسبّح و من هم (8)؟فقال:رجال،و كما قال الشّاعر-شعر:

ليبك يزيد ضارع لخصومة***

كانّه لمّا قال:ليبك يزيد،قال له قائل:من يبكيه؟قال:ضارع لخصومة،و اين وجهى نيكوست.و گفتند:خبر مبتداى محذوف است،اى هم رجال و المسبّحون رجال.و گفتند (9):مبتداست و خبر او فِي بُيُوتٍ مقدّم بر او،و اين وجه بر قرائت آن كس مطّرد باشد كه«يسبّح»خواند على الفعل المجهول.و مبرّد گفت:يسبّح له،در جاى صفت بيوت است.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به اين«تسبيح»،نماز است لقوله: بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ ،يعنى نماز بامداد و نماز شام گزارند (10)آنجا،و دگر مفسّران گفتند:مراد پنج نماز است براى آن كه«غدوّ»وقت نماز بامداد (11)،و«آصال»، جمع (12)است وقت نماز پيشين و ديگر و شام و خفتن را.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام (13)-گفت:هيچ كس نباشد كه بامداد

ص : 152


1- .اساس:بيت،با توجّه به فحواى عبارت و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:برخواست.
3- .همۀ نسخه بدلها+است.
4- .آط،آب،آز،مش+را.
5- .آز:دانند.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه:مى گويند.
7- .آب،آز،مش+رجلا.
8- .آط،آب،لب،آج،مش:منهم.
9- .همۀ نسخه بدلها:مبرّد گفت.
10- .اساس،آب،آج،لب،آز،آل:گذارند.
11- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
12- .همۀ نسخه بدلها:جامع.
13- .همۀ نسخه بدلها+كه او.

و شبانگاه به مسجد رود و مسجد بگزيند بر خانه هاى (1)ديگر الّا و او را به نزديك خداى نزلى معدّ و بژارده (2)باشد در بهشت چنان كه يكى از ما به نزديك دوستى شود به زيارت نه او اجتهاد كند در كرامت او؟ سهل بن سعد (3)السّاعدىّ روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هركه بامداد و شبنگاه (4)به مسجد شود اميد برآن تا علمى آموزد از كسى،يا كسى را علمى (5)آموزد ثواب او ثواب مجاهدان باشد در سبيل خداى كه جهاد بكنند و غنيمت بردارند.

و هركس كه نه (6)براى اين به مسجد شود،همچنان باشد كه به نظاره كارى رود (7)، ببيند آن چيز و او را نصيبى نباشد (8)نمازكنان را بيند و از ايشان نباشد،و ذاكران را بيند و از ايشان نباشد. آنگه گفت: رِجٰالٌ ،مردانى اند.گفتند:براى آن تخصيص كرد مردان را،كه بر زنان نماز جماعت و نماز آدينه نيست،و اين قول آن كس باشد كه گفت:مراد به«بيوت»مساجد است.آنگه وصف كرد آن مردان را گفت: لاٰ تُلْهِيهِمْ ،مردانى اند كه ايشان را مشغول نكند هيچ تجارت و بازارگانى و نه بيع و شرا از ذكر خداى تعالى،به خلاف آنان كه: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً (9)... ،آواز طبل بر آمد كه كاروان طايف در مدينه آمد،و رسول در نماز آدينه بود او را رها كردند و برفتند،توانگران به تجارت و درويشان به نظاره.اگر گويند:نه تجارت اسمى است واقع بر بيع و شرا،چرا گفت پس از او:و لا بيع؟ گوييم،واقدى گفت:تجارت عبارت است از شرا دون بيع،بيانش قوله: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً (10)،يعنى شرا براى آن كه اهل مدينه فروختنى نداشتند براى خريدن بيرون آمدند،و كانّه قال: لاٰ تُلْهِيهِمْ شرى وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ .

وَ إِقٰامِ الصَّلاٰةِ ،اقامت صلاة (11)خواست،«تا»بيفگند براى اضافت،چه اين«تا»

ص : 153


1- .همۀ نسخه بدلها:جايهاى.
2- .آط،آل،مش:بجاره،آب:و يجارده،آج،لب:بچارده.
3- .آب،آج،لب،آل:سهل بن سعيد.
4- .همۀ نسخه بدلها:شبانگاه.
5- .آط،آج،لب،آز،آل،مش+در.
6- .مش+از.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .همۀ نسخه بدلها:و از آن نصيبى نبايد.
9- .سورۀ جمعه(64)آيۀ 11.
10- .سورۀ جمعه(64)آيۀ 11.
11- .همۀ نسخه بدلها:الصّلاة.

[105-ر]بدل«واو»است كه عين الفعل بود،چه اصل اقوم (1)اقواما (2)بوده است،حركت براى حرف علّت گران داشتند،از او بر گرفتند دو ساكن جمع شد،«واو»بيفگندند و بدل او«تا»در آخر كلمه بازآوردند،و مثله:عدة في وعد،و زنة في وزن كه اين بدل«واو»است كه فاء الفعل بود،چون اضافت كردند تا بيفگندند،چنان كه شاعر گفت-شعر:

انّ الخليط اجدّوا البين و انجردوا***و اخلفوك عد (3)الامر[الّذي] (4)وعدوا

اراد عدة الامر،«ها»بيفگند براى اضافت. وَ إِيتٰاءِ الزَّكٰاةِ ،و دادن زكات،يعنى تجارت و بيع منع نكند ايشان را ازآن كه نماز به پاى دارند در اوقات خود (5)،زكات مال بدهند كه بر ايشان فرض است.عبد اللّه عبّاس گفت:زكات در آيت اخلاص طاعت است خداى را.مقاتل حيّان گفت:اهل صفّه اند.عبد اللّه عمر گفت:اين در جماعتى آمد كه در بازار به تجارت مشغول بودندى،چون بانگ نماز شنيدندى درهاى دكّان ببستندى و به نماز رفتندى.ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ للمساجد (6)اوتادا الملائكة جلساؤهم (7)، مساجد را (8)ملازمانى هستند كه فريشتگان همنشينان ايشان اند،اگر ايشان را نيابند تفقّد و طلب كنند ايشان را،و اگر به نماز شوند اين فريشتگان به عيادت ايشان شوند،و اگر در جماعتى باشند يارى دهند ايشان را.

آنگه گفت:جليس مسجد بر سه خصلت بود (9):برادرى مستفاد،يا كلمتى محكم (10)،يا رحمتى منتظر.و اصبغ بن نباته روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام- كه او گفت:هركه به مسجد آمد و شد كند خصلتى يابد (11)از هشت خصلت:

اخا

ص : 154


1- .همۀ نسخه بدلها:اقامة.
2- .لب،مش:اقاما.
3- .آب،آج،لب،آل،مش:على،آز:عن.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .اساس:المساجد،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آط،آج،لب،آل:جلباهم.
8- .آب،آز+ميخهايى هست يعنى،آط،آج،لب،آل،مش+صحنهايى هست يعنى.
9- .همۀ نسخه بدلها:بر خصلتى بود از سه خصلت.
10- .آب،آز،مش:بحكمه،آط،آج،لب،آل:كلمۀ محكمه.
11- .آب،آز:بايد.

مستفادا فى اللّه، برادرى در دين،

او علما مستطرفا ،يا علمى (1)نو،يا آيتى محكم،يا كلمتى كه او را ره نمايد به هدى و بازدارد از هلاك،يا رحمتى منتظر،يا گناهى رها كند امّا براى ترس خداى يا شرم مردمان.و صادق-عليه السّلام-گفت:هركه به مسجد رود،پاى بر هيچ ترى و خشكى ننهد الّا تسبيح كنند (2)براى او تا به زمين هفتم.و (3)صادق-عليه السّلام-گفت از پدرانش،از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من كان القرآن حديثه و المسجد بيته بنى اللّه له بيتا في الجنّة، هركه قرآن حديث او باشد و مسجد خانۀ او،خداى تعالى براى او در بهشت خانه اى بنا كند.و صادق گفت-عليه السّلام-گفت:نمازى (4)در بيت المقدّس هزار نماز باشد،و در مسجد اعظم صد نماز باشد،و در مسجد قبيله (5)بيست و پنج نماز باشد،و در مسجد بازار دوازده نماز باشد،و نماز مرد در خانۀ خود يك نماز باشد.

فامّا بر قول آنان كه گفتند كه مراد به«بيوت»خانۀ رسول است و اهل البيت (6)، اين صفات خود نعت و سيرت ايشان است از ذكر خداى و اقامت نماز و ايتاء زكات، تا در خبر است كه اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-هر شبان روزى هزار ركعت نماز زيادت (8)كردى بيرون از فرائض و سنن،و همچنين زين العابدين علىّ بن الحسين -عليهما السّلام.

امّا ايتاء زكات (9)در اسلام و پيش از اسلام كس جمع نكرد (10)ميان نماز و زكات جز اميرالمؤمنين كه او در نماز زكات داد در ركوع تا در حقّ او آمد كه: يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ (11).آنگه گفت:بااين همه كه عبادات مى كنند از خداى مى ترسند، يَخٰافُونَ يَوْماً ،مى ترسند از روزى كه در آن روز دلها و چشمها برگردد،يعنى روز قيامت،و اين هم در حقّ او محقّق است في قوله:

ص : 155


1- .اساس:عالمى،با توجه به فحواى عبارت و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:كند.
3- .همۀ نسخه بدلها+هم.
4- .همۀ نسخه بدلها:نماز.
5- .همۀ نسخه بدلها:قبا.
6- .همۀ نسخه بدلها+او.
7- .مش+على.
8- .همۀ نسخه بدلها:زيادتى.
9- .آب،آج،لب،مش:ايتاء الزكاة.
10- .همۀ نسخه بدلها+در.
11- .سورۀ مائده(5)آيۀ 55.

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (1)،و في قوله: إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (2).گفت:از روزى ترسند كه دلها و چشمها از هول آن روز ترسان (3)باشد تا مرد هالك است يا ناجى؟از اهل دست راست است يا از اهل دست چپ؟نامه اش به دست راست دهند يا به چپ؟نامه اش سياه باشد يا سپيد (4)؟بر او به سعادت ندا كنند يا به شقاوت؟و مثله قوله تعالى: لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصٰارُ (5).

آنگه بيان كرد كه اين براى چه كنند، لِيَجْزِيَهُمُ اللّٰهُ [105-پ] أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا ،تا خداى تعالى جزا كند (6)ايشان را نكوتر ازآن كه كرده باشند به استحقاق و آن ثواب باشد. وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ،و بيفزايد ايشان را از فضلش،و آن تفضّل باشد كه بر سرى بود از ثواب. وَ اللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،و خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى شمار بدان تفسير (7)كه كرده شد در سورة البقره با اختلاف اقوال.

سوره النور (24): آیات 39 تا 57

اشاره

وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰى إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اَللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اَللّٰهُ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (39) أَوْ كَظُلُمٰاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اَللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (40) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلطَّيْرُ صَافّٰاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِيرُ (42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يُزْجِي سَحٰاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكٰاماً فَتَرَى اَلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ جِبٰالٍ فِيهٰا مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشٰاءُ يَكٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ (43) يُقَلِّبُ اَللّٰهُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي اَلْأَبْصٰارِ (44) وَ اَللّٰهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ وَ اَللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (46) وَ يَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ مٰا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَ إِذٰا دُعُوا إِلَى اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ اَلْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ اِرْتٰابُوا أَمْ يَخٰافُونَ أَنْ يَحِيفَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (50) إِنَّمٰا كٰانَ قَوْلَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِذٰا دُعُوا إِلَى اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (51) وَ مَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اَللّٰهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (52) وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَيْهِ مٰا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (54) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ اَلَّذِي اِرْتَضىٰ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاٰ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (55) وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي اَلْأَرْضِ وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ لَبِئْسَ اَلْمَصِيرُ (57)

ترجمه

و آنان كه كافر شدند عملهاى ايشان چون سرابى است به بيابان (8)كه پندارد آن را تشنه آب (9)چون به او آيد نيابد (10)چيزى و يابد (11)خداى را نزديك آن (12)تمام بدهد (13)حسابش و خداى زود شمار است.

[106-ر] يا چون تاريكيها در درياى بسيار آب (14)بپوشد آن را موجى (15)از

ص : 156


1- .سورۀ دهر(76)آيۀ 7.
2- .سورۀ دهر(76)آيۀ 10.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:گردان،آل:گريان.
4- .آج،لب،آل:سفيد.
5- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 42.
6- .همۀ نسخه بدلها:دهد.
7- .آج،لب،آل:برآن تعبير.
8- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:در دشت.
9- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+تا.
10- .آط،آب،آل،مش+او را.
11- .آط:يافت،آج،لب،آل+عقاب.
12- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+پس.
13- .آط،آب،آل،مش+او را.
14- .آب،مش:درياى با موج.
15- .آط،آب،مش:نوه آب،آج،لب،آل:آشوب آبى.

بالاى (1)آن موجى (2)از بالاى (3)آن ابرى تاريكيها بهرى زبرتر (4)بهرى چون بيرون كند دستش نزديك نباشد كه بيند آن را،و هركه نكند خداى آن را (5)،نورى نباشد او را از نور.

نبينى (6)كه خداى را تسبيح كند (7)او را هركه در آسمان و زمين است و مرغ صف زده (8)همه دانند نماز او (9)و تسبيح او (10)و خداى داناست به آنچه ايشان مى كنند.

و (11)خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين،و با خداى است بازگشت.(12) [106-پ] نبينى (13)كه خداى مى راند ابرى را پس جمع كند (14)ميان آن را،پس كند آن را بر هم نشسته،بينى باران بزرگ قطره بيرون آيد از ميان او (15)و فروفرستد از آسمان از كوهها كه هست در او از تگرگ (16)برساند به او به آن كه خواهد،و برگرداند ازآن كه خواهد نزديك باشد روشنايى برق (17)او ببرد چشمها را.

مى گرداند خداى

ص : 157


1- .آط،آج،لب،آل:زبر.
2- .آط،آب،مش:نوه آب،آج،لب،آل:آشوب آبى.
3- .آط،آج،لب،آل:زبر.
4- .آط،آج،لب:زبر،آب،مش:از بالا.
5- .آط،آج،لب،آل،مش:كه را نكند خدا مر او را.
6- .آط،مش:آن ديدى،آب:روآن ديدى،لب،آل:اى نديدى.
7- .آط،آب،آج،لب،آل:به پاكى ياد كند.
8- .آط،آب،مش:مرغان دسته كرده.
9- .آط:خويش،آب،آج،لب،آل،مش:خود.
10- .آط:خويش،آب،آج،لب،آل،مش:خود.
11- .آط،آج،لب+مر.
12- .اساس:عمّن،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
13- .آط،آب:يا نديدى،آج،لب،آل:يا نديدند،مش:آيا نديدى.
14- .آط آب:مش:فراهم آورد.
15- .آج،لب،آل:از فرجهاى آن.
16- .آط،آب،مش:يخ.
17- .آط،آب،مش:درخش.

شب (1)و روز (2)،در اين عبرتى است (3)خداوندان ديده ها (4)را.

و خداى آفريد هر جنبنده را (5)است از آب،از ايشان مى رود بر شكم،و از ايشان است كه مى رود بر دو پاى،و از ايشان است كه مى رود بر چهار پاى،بيافريند خداى آنچه خواهد كه خداى بر همه چيزى تواناست.

بفرستاديم ما آياتى روشن (6)،خداى راه نمايد آن را كه خواهد به ره (7)راست.

[107-ر] و مى گويند بگرويد[يم] (8)به خداى و پيغامبر،فرمان برداريم (9)،پس بر مى گردند گروهى از ايشان از پس آن و نيستند ايشان گرويده (10).

چون بازخوانند با خداى (11)و پيغامبرش تا حكم كند ميان ايشان كه بنگرى (12)گروهى از ايشان برمى گردند.

و اگر باشد (13)ايشان را حق،بيايند به (14)او گردن نهاده (15).

ص : 158


1- .آط،آج،لب،آل+را.
2- .آط،آج،لب،آل+را.
3- .آط:آن پندى مر خداوندان بيناييها،آب،آج،لب،مش:آن پندى است مر خداوندان بيناييها.
4- .اساس و آط:خالق كلّ،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .اساس:و خداى آفرينندۀ هر جانورى است،با توجّه به نسخۀ آج و معنى عبارت تصحيح شد.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:نشانهاى پيدا.
7- .آط:زى راه.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:برديم ما.
10- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:گروندگان.
11- .آط:چون خوانده شوند زى خداى.
12- .آط،آب،مش:ايشان چون گروهى،آج،لب،آل:ناگهان.
13- .آط،آج،لب،آل+مر.
14- .آط:زى.
15- .آج،لب،آل،مش:گردن نهندگان.

در (1)دل ايشان است بيمارى يا شاكّ شدند (2)يا مى ترسند كه ظلم كند خداى بر ايشان و پيغامبرش؟بل ايشان ستمكاره اند.

باشد سخن مؤمنان چون بازخوانند ايشان را با خداى (3)و رسولش تا حكم كند ميان ايشان كه گويند شنيديم و طاعت داشتيم،و ايشان ظفر يافته اند (4).

[107-پ] و هركه فرمان برد خداى را و پيغامبر (5)را و بترسد از خداى و پرهيزگار شود،ايشان رستگاران (6)باشند.

و سوگند خورند (7)به خداى غايت سوگندشان (8)اگر بفرمايى ايشان را بيرون شوند بگو سوگند مخورى فرمان بردارى است معروف كه خداى داناست به آنچه مى كنى شما.

بگو فرمان برى خداى را و فرمان برى رسول او را،اگر برگردند كه بر او شد آنچه بر او نهادند و بر شماست آنچه بر شما نهادند،اگر فرمان برى او را راهيابى،و نيست بر پيغامبر الّا رسانيدن روشن.

[108.ر] نويد داد خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند از شما

ص : 159


1- .آط:پس در،آج،لب،آل:اى در،مش:ايادر.
2- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:در شك افتادند.
3- .آط:زى خداى.
4- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:رستگاران اند.
5- .آط،آب،آج،لب+او.
6- .آج،لب،آل:ظفريافتگان.
7- .مش:خوردند.
8- .آط،آب،مش:به غايت كوشش سوگند خورند.

و آنان را كه عمل صالح كنند تا خليفه كند (1)ايشان را در زمين چنان كه كرد خليفه (2)آنان را كه پيش ايشان بودند و تمكين كند (3)ايشان را دين آنان كه بپسنديد (4)براى ايشان،و بدل كند (5)ايشان را از پس ترسشان ايمنى كه مرا پرستند،انباز نگيرند به من چيزى،و هركه كافر شود پس از آن ايشان فاسقان اند (6).

و به پاى دارى نماز و بدهى زكات و فرمان برى پيغامبر را تا باشد كه بر شما رحمت كنند.

مپندارى آنان را كه كافر شدند به عاجزكننده اند (7)در زمين و جاى ايشان دوزخ (8)،و بد جايى (9)است آن.

قوله تبارك و تعالى: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ ،حق تعالى در اين آيت مثل زد و تشبيه كرد اعمال كافران را در نفى ثبات و قبول و وقوع به موقع خود به سراب آب نماى،گفت:آنان كه كافر شدند اعمال ايشان چون[108-پ]سرابى است،و سراب آن باشد كه مردم در بيابان به گرمگاه[نگاه] (10)بكند،سپيدى (11)زمين شوره آفتاب در او شعاع افگنده بود گمان برد كه آب است،و براى آن سراب خواندند (12)كه يتسرّب كالماء،اى يجري. بِقِيعَةٍ ،جمع قاع،كجيرة و جار.و«قاع»، زمين فراخ ساده باشد،و يجمع ايضا على اقواع و قيعان.آنگه به آن جاى رسد چيزى نبيند،همچنين عمل كافر او گمان برد كه چيزى مى كند چنان كه گفت: ...وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (13)،ايشان گمان برند كه كارى نكو مى كنند،چون به وقت جزا (14)هيچ محصول نباشد آن را به آنچه گمان برده باشند به خلاف آن باشد،و

ص : 160


1- .آط،آب،مش:بدل گردانند.
2- .آط:كه بدل گردانيدن،آب،مش:كه بدل گردانيدند.
3- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:دستگاه داد.
4- .آط،آب،آج:بپسنديدند.
5- .آج،لب،آل:بدل گردانيد.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:تباه كاران.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:فوت شدندگان.
8- .آط،آب،آج،لب:آتش است.
9- .آط،آب،آج،لب،آل:و بد بازگشتنى.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آج،لب،آل:سفيدى.
12- .همۀ نسخه بدلها:سرايش خوانند.
13- .سورۀ كهف(18)آيۀ 104.
14- .همۀ نسخه بدلها+رسد.

قوله تعالى: حَتّٰى إِذٰا جٰاءَهُ ،اى جاء السّراب و اراد موضع السّراب،براى آن كه سراب هيچ (1)نباشد الّا خيالى و گمانى،از اين جا گفت: لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً ،هيچ نيابد آن را. وَ وَجَدَ اللّٰهَ عِنْدَهُ ،و خداى (2)يابد عند آن،يعنى جزاى خداى يابد آنجا معدّ بر وفق عمل (3).و گفتند:خداى را يابد شماركننده و جزادهنده. فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ ،شمار او به تمامى بكند كه او سريع الحساب است،حساب همه خلايق به يك بار بر آرد كه منع نكند او را بعضى از بعضى،و اين دليل كند بر آنكه خداى تعالى متكلّم است نه به آلت،چه اگر متكلّم بودى به آلت ممكن نبودى او را حساب خلايق كردن در يك وقت،بل اوقات بسيار حاصل آمدى از او.

[او] (4)كَظُلُمٰاتٍ ،[گفت] (5):عمل كافر با سراب نماى ماند (6)يا با تاريكى در درياى قعير، من لجّة البحر و هى معظمه (7). يَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ ،كه بپوشد آن را موجى كه از بالاى آن موجى باشد (8)،از بالاى آن ابرى باشد،و اين جمله چون جمع كنند ظلماتى باشد،و تاريكيها بهرى (9)بالاى بهرى:يكى ظلمت دريا،و يكى ظلمت ابر،و يكى ظلمت موج،باز عمل كافر را تشبيه كرد با اين سه تاريكى چه كافر را اعتقاد تاريك است و عمل تاريك است و مرجع با او (10)تاريكى است كه دوزخ است.ابن كثير خواند به روايت نبّال:«سحاب»به رفع و تنوين«ظلمات»جرّ بر بدل من قوله: أَوْ كَظُلُمٰاتٍ .بزّى از او روايت كرد:سحاب ظلمات،به اضافت،و باقى قرّاء:سحاب ظلمات،هر دو به رفع و تنوين.آنگه اين تكا[ثف] (11)ظلمات با آن ماند از طريق مبالغت كه[اگر] (12)دست از آستين بيرون كند، لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا ،نزديك آن نبود (13)كه بيند آن را.گفتند:«يكد»،صله است،و معنى آن است:لم يرها (14)،و درست نيست

ص : 161


1- .اساس+فايده،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
2- .آط،آب،آج،لب،آل+را،مش+تعالى را.
3- .آط،آب،آز،مش:بر وفق عمل معد،آج،لب:بر وفق عمل معدود.
4- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:يا به سرابه اى ماند.
7- .آج،لب:معظم.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .همۀ نسخه بدلها+بر.
10- .همۀ نسخه بدلها:مرجع او با.
11- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
13- .اساس:بود،با توجّه به نسخه بدلها و فحواى عبارت،تصحيح شد.
14- .اساس:يردها،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.

اين،و«كاد»بر جاى خود است،و اين براى مبالغت گفتند.و معنى آن است:لم يكد يريها فضلا من ان يراها،نه نبينند (1)و نه نزديك آن باشد[كه] (2)نبيند (3).بعضى مفسّران گفتند:به«ظلمات»اعمال كافر خواست،و به درياى لجّىّ دل او خواست، و به موج آن جهل و شكّ و حيرت كه غالب است،و به سحاب رين و طبع و ختم كه بر دل اوست.

ابىّ كعب گفت در اين آيت كه،كافر در پنج ظلمت است:كلامش ظلمت است،و عملش ظلمت است،مدخلش ظلمت است،مخرجش ظلمت است،و مصيرش روز قيامت با ظلمت است و آن دوزخ است،و قوله تعالى: لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا ، مبرّد گفت معنى[آن است] (4)كه:لم يرها الّا بعد جهد و مشقّة،چنان كه[يكى] (5)از ما گويد:ما كدت اراك (6)من الظّلمة،بيم (7)آن بود كه از تاريكى تو را نبينم و او را ديده باشد.و گفتند:نزديك باشد كه بيند و نبيند،چنان كه كاد العروس ان يكون اميرا، و كاد النّعام يطير،و او را امارت نباشد و آن را طيران،و اين هريكى وجهى است،و وجه اول كه گفتيم (8)پيش از اين اولى تر است و بليغتر. وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ ،و هركس كه خداى او را نورى نكند،او را نور (9)نباشد،يعنى هركه خداى به او لطف نكند و هدايت ندهد مهتدى نباشد.مقاتل گفت:آيت در عتبة بن ابى ربيعه آمد كه او در جاهليّت طلب دين و زهد كرد،چون اسلام در آمد كافر شد.در خبر است كه رسول را-عليه السّلام-[109-ر]پرسيدند:امّت تو فرداى قيامت صراط چگونه گذراند در ظلمات قيامت؟گفت:امّت من بر صراط به نور على گذرند (10)،و على بر صراط به نور من گذرد،و من به نور خداى تعالى گذرم،و نور امّت من از نور على است،و نور على از نور من،و نور من از (11)خداى تعالى،و هركه به ما تولاّ نكند او را نور نباشد،ثمّ قرء: وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ .

ص : 162


1- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:ببيند.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:ببيند.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:اريك.
7- .همۀ نسخه بدلها:نزديك.
8- .اساس+كه،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .آز:نورى.
10- .آب،آز:گذرد.
11- .همۀ نسخه بدلها+نور.

قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:نبينى كه تسبيح مى كند خداى را هركه در آسمان و زمين است؟و تسبيح،تنزيه خداى باشد از آنچه لايق نباشد به او از صاحبه و ولد و شريك و شبيه (1)و افعال قبيح و اخلال به واجب.و معنى تسبيح اهل زمين و آسمان آن است كه:دليل مى كند به عجيب خلق و بديع صنع بر آنكه ايشان را خالقى است مستحقّ تسبيح و تنزيه. وَ الطَّيْرُ صَافّٰاتٍ ،و مرغان نيز تسبيح مى كنند او را در آن حال كه صف زده اند،براى آن كه در آن حال دليل آن كند كه ايشان را خالقى است قادر بر آنكه ايشان را آلت طيران دهد.

مجاهد گفت:نماز مكلّفان را باشد،و تسبيح همه چيزى را،از اين جا گفت:

وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (2).

قوله تعالى: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ ،هركس از ايشان را (3)هريك از ايشان صلات و تسبيح خود دانند.بر اين قول ضمير مرفوع مستكنّ في«علم»راجع است با لفظ«كلّ».و بعضى دگر گفتند: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ ،اى قد علم اللّه صلاته و تسبيحه،همه را خداى تسبيح او داند.وجه سيم در او آن است كه:كلّ قد علم صلاة اللّه و تسبيحه على اضافة المصدر الى المفعول،چنان كه فاعل«علم»مصلّى و مسبّح (4)باشد كه به لفظ«كلّ»گفت،و ضمير مجرور ضمير نام خداى است. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ ،و خداى داناست به آنچه ايشان مى كنند.

وَ لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى راست ملك آسمانها و زمين به خلق و ملك،و ملك تصرّف آن اوست،چنان كه خواهد مى گرداند به حسب مصلحت.

وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت با اوست.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يُزْجِي سَحٰاباً ،آنگه گفت رسول را-و مراد جملۀ مكلّفان-بر سبيل تنبيه:نبينى (5)[يعنى] (6):نمى دانى كه خداى تعالى مى راند ابر را آنگه جمع و تأليف

ص : 163


1- .اساس:و ولدا و شريكا و شبيها،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 44.
3- .همۀ نسخه بدلها:بل.
4- .همۀ نسخه بدلها:يسّلى و تسبيح.
5- .اساس:بيشتر،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

مى كند ميان آن، ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكٰاماً ،آنگه آن را بر هم نشاند متراكب و متراكم كند.

فَتَرَى الْوَدْقَ ،باران بزرگ قطره بينى كه از او بيرون مى آيد؟ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ ،و فرود آرد از آسمان، مِنْ جِبٰالٍ فِيهٰا ،از كوهها (1)كه در آسمان است، مِنْ بَرَدٍ ،از تگرگ.«من»اوّل ابتداى غايت است،و دوم تبعيض،و سيم (2)تبيين. فَيُصِيبُ بِهِ (3)مَنْ يَشٰاءُ ،برساند به آن كه خواهد بر سبيل عذاب تا زرع و ميوۀ او هلاك كند (4).

وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ (5)يَشٰاءُ ،و بگرداند ازآن كه خواهد. يَكٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ ،نزديك آن باشد كه (6)روشنايى برق او چشمها را ببرد،و مثله قوله تعالى: يَكٰادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ (7)... ،ابو جعفر خواند:يذهب به ضمّ«يا»و كسر«ها»من الاذهاب.

يُقَلِّبُ اللّٰهُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،خداى تعالى مى گرداند شب و روز را،شب مى برد و روز مى آرد،اين به عقب آن و آن به عقب اين. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصٰارِ ،در اين عبرتى و پندى است خداوندان چشمها را،يعنى خداوندان عقل و خرد را.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام (8)-گفت،خداى تعالى گفت:

يؤذيني ابن آدم (9)،فرزند آدم مرا مى رنجاند،روزگار را دشنام مى دهد،و من روزگارم،

بيدى الامر اقلّب اللّيل و النّهار ،كار به دست من است شب و روز مى گردانم.

وَ اللّٰهُ خَلَقَ (10)كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ ،و خداى تعالى آفرينندۀ هر جانورى است از آب.كوفيان جز عاصم خواندند«خالق»به«الف»على الاسم،و باقى قرّاء:

خَلَقَ ،على الفعل الماضى.و«كلّ»بر تغليب گفت (11).و بعضى گفتند:اصل همه آب

ص : 164


1- .همۀ نسخه بدلها:كوههايى.
2- .آب،آز،آل:سيوم.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بها،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:شود.
5- .اساس:عمّن،با توجه به آط و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .مش+آن.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 20.
8- .همۀ نسخه بدلها+كه.
9- .اساس:گفته بود ببنى آدم،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها:خالق كلّ،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.

بود،و بعضى از آتش كرد (1)،و بعضى با باد،و اوّل معتمد است. فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ ،از ايشان بهرى آنند[109-پ]كه بر شكم مى روند چون مار و ماهى و كرم، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ رِجْلَيْنِ ،و بهرى از آن (2)بر دو پاى مى روند چون آدمى و چون (3)مرغان، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ أَرْبَعٍ ،و از ايشان بعضى آنند كه بر چهار پاى روند چون انعام و بهايم و وحوش و سباع،و براى آن ذكر (4)جانوران نكرد كه بر بيشتر چهار پاى (5)روند،كه حكم ايشان در آن كه منبسط باشد (6)بر زمين حكم چهار پايان است. يَخْلُقُ اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ،مى آفريند خداى آنچه خواهد چنان كه خواهد،و (7)خداى بر همه چيز تواناست.

لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ ،گفت:ما فروفرستاديم آياتى مبيّن روشن،و نصب كرديم ادلّۀ واضحه (8). وَ اللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و خداى تعالى ره نمايد آن را كه خواهد به ره راست از لطف و حكم و تسميه به هدى-چنان كه بيان كرديم.

وَ يَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ ،مى گويند-يعنى منافقان كه:ما ايمان آورديم به خداى و پيغامبر و طاعت داشتيم،اين مى گويند به زبان. ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،آنگه پشت بر مى كنند و بر مى گردند گروهى از ايشان بعد اين گفتار كه گفتند. وَ مٰا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ،و اينان بر حقيقت مؤمن نه اند.

مفسّران گفتند:اين آيت در حقّ مردى منافق آمد نام او بشر و خصمى جهود كه او را بود (9)در زمين (10)كه ايشان در آن خصومت مى كردند.جهود او را به حكومت بر پيغامبر مى آورد،و منافق مى گفت:بر كعب اشرف رويم كه مهتر جهودان است كه محمّد حيف كند بر ما.خداى تعالى اين آيات فرستاد و گفت:مى گويند به زبان كه

ص : 165


1- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:به آتش،مش:به آتش پيدا كرد،مه:با آتش.
2- .آج،لب:ايشان.
3- .آط،آب،آز،مش:و جن و.
4- .آط،آب،آز،مش+آن.
5- .آج،لب،آل،مش:بيشتر بر پايها.
6- .آط،آب،آز،مش:باشند.
7- .آب،آز،مش:كه،آج،لب:چه.
8- .همۀ نسخه بدلها:واضح.
9- .همۀ نسخه بدلها:كه او داشت.
10- .آط،مش:زمينى.

ما به خدا و پيغامبر (1)ايمان داريم و طاعت مى داريم ايشان را،و آنگه بر مى گردند و بر حقيقت مؤمن نه اند ايشان.

علامت نامؤمنى ايشان آن است كه (2):چون ايشان را با خداى و رسول مى خوانند تا رسول حكم كند ميان ايشان.بعضى گفتند:راجع است با رسول براى آن كه تولّاى حكم او كند (3).و بعضى گفتند:راجع است با خداى تعالى كه اگر حكم رسول مى كند آن حكم صادر است از قديم-جلّ جلاله-و بر حقيقت حكم اوست. إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ ،گروهى از ايشان چون بنگرى عدول و اعراض كنند،و اين«اذا» مفاجات است-كه معنى او را چند جاى بيان كرديم.

وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ ،و اگر چنان كه حقّ ايشان را بودى، يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ ، به او آمدندى منقاد و گردن نهاده،و لكن چون دانستند كه حقّ نيست ايشان را بل بر ايشان است،و رسول-عليه السّلام-حكم (4)كه كند از روى حجّت بر ايشان خواهد بودن،از او عدول و اعراض مى كنند.

أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،در دل ايشان بيمارى و شكّ است؟ أَمِ ارْتٰابُوا ،يا به شكّ افتاده اند،و اين خود بر حقيقت چنين است كه اين صفت منافقان است،و انّما بر لفظ استفهام گفت و معنى تقريع و تنبيه،چنان كه يكى از ما گويد جاهلى را:[هما] (5)تو جاهلى و تو را علمى (6)نيست با اين كار،با آن كه داند چنين است تا جهل بر او تقرير كند،و مانند اين قول شاعر-شعر:

أ لستم خير من ركب المطايا***و اندى العالمين بطون راح

اين استفهام را معنى تقرير است. أَمْ يَخٰافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ ،يا مى ترسند كه خداى و پيغامبر بر ايشان حيف و ظلم كنند (7).

ص : 166


1- .آج،لب،آل:پيغامبران.
2- .همۀ نسخه بدلها+و اذا دعوا الى الله و رسوله.
3- .مش+ميان ايشان.
4- .آط،آب،آز،مش:حكمى.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .اساس:عملى،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آط،آج،لب،آز،مش:كند.

بَلْ أُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،بل ظالم و ستمكاره ايشانند بر نفس و (1)عدول كردن از حكم رسول -عليه السّلام-به حكم كعب اشرف،و او را بر رسول اختيار كردن،و در اين باب وضع چيزى مى كنند نه به موضع خود،و اين ظلم باشد در لغت.

إِنَّمٰا كٰانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ (2) ،انّما بر حقيقت و راستى قول مؤمنان آن باشد كه چون ايشان را دعوت كنند با خداى تعالى و پيغامبرش تا ميان ايشان حكم كند كه گويند: سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا ،شنيديم و طاعت داشتيم.و قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ ،نصب است بر خبر«كان»،و اسم«ان»مع الفعل اوست (3)،من قوله: أَنْ يَقُولُوا ،التّقدير:انّما كان قول سمعنا و اطعنا قول المؤمنين،اى[110-ر]كان هذا القول قول المؤمنين.و قوله:

إِذٰا دُعُوا ،در محلّ نصب است على الظّرف. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،و ايشان ظفريافتگان باشند كه چنين كنند.

آنگه گفت: وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،هركه طاعت خدا و پيغامبر دارد و فرمان ايشان را منقاد باشد، وَ يَخْشَ اللّٰهَ وَ يَتَّقْهِ ،از خداى بترسد (4)و از معاصى او اجتناب كند (5)، فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰائِزُونَ ،ايشان ظفريافتگان باشند به مراد خود.

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،آنگه هم در وصف منافقان گفت:ايشان سوگند خوردند به غايت سوگند كه[اگر] (6)تو ما را (7)فرمايى برويم.

سبب نزول آيت (8)آن بود كه،منافقان رسول را-عليه السّلام-گفتند:اينما كنت نكن معك،اى رسول اللّه هركجا كه تو باشى ما آنجا باشيم،اگر بروى برويم با تو،و اگر مقام كنى مقيم باشيم (9)با تو،و آنچه فرمان تو باشد انقياد نماييم.و برين گفتار سوگندان عظيم خوردند،و اين سوگند خوردن براى نفى تهمت بود.و چون انديشه كنند ايشان با اين سوگندها متّهم بودند براى آن كه مؤمنان بگفتند (10)و سوگند

ص : 167


1- .همۀ نسخه بدلها+خود و به.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:مع الفعل است.
4- .همۀ نسخه بدلها:بترسند.
5- .همۀ نسخه بدلها:كنند.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:مرا،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آج،لب،آل+اين.
9- .آج،لب،آل:مقام كنيم.
10- .آب،مش:نگفتند.

نخوردند،ايشان از آن نفاق كه در دل داشتند ترسيدند كه ايشان را به مجرّد گفتار باور ندارند،سوگند خوردند،و شاعر اين معنى خواست آنجا كه گفت-و هو المتنبّى-شعر:

عقبى اليمين على عقبى الوغى ندم***ما ذا يزيدك فى اقدامك القسم

و في اليمين على ما انت واعده***ما دلّ انّك فى الميعاد متّهم

و نزديك است با اين.قوله شاعر (1)-شعر:

و اكذب ما يكون ابو المعلّى***اذا آلى علينا بالطّلاق

و هم در سوگند دروغ گفت:

و حلّف (2)الف يمين غير صادقة***مطرودة ككعوب الرّمح في نسق

حق تعالى گفت: قُلْ ،يا محمّد بگو اين منافقان را: لاٰ تُقْسِمُوا ،سوگند مخورى. طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ ،اى هذا القول منكم باللّسان طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ ،اين گفتار شما طاعتى است معروف،يعنى اين طاعت چنين به زبان كه با آن وفا نباشد و با آن كردار نباشد و آن گفتارى دروغ بود و سوگندى بى اعتقاد،طاعتى است معروف به شما كه منافقانى،و اين معنى قول مجاهد است،و بر اين قول طاعت خبر مبتدا باشد محذوف.و دگر مفسّران گفتند:معنى آن است كه،طاعة معروفة خير من قولكم و قسمكم،طاعتى معروف چنان كه مسلمانان مى كنند بهتر از اين كه نماز (3)دروغ و سوگند دروغ باشد،و بر اين قول طاعت مبتدا باشد،و معروفة صفت او باشد،و خبر او محذوف مقدّر،اى خير و امثل. إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،كه خداى تعالى داناست به آنچه شما مى كنى از گفتار و كردار و آنچه در دل دارى.

قُلْ ،يا محمّد بگو اين منافقان را كه: أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،كه طاعت خداى داريد و طاعت رسولش. فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند و اعراض كنند، فَإِنَّمٰا عَلَيْهِ مٰا حُمِّلَ ،بر اوست آنچه بر او نهادند و او را تكليف كردند،و بر شماست آنچه بر شما نهادند و شما را تكليف كردند (4)،هيچ كس را از شما به گناه ديگرى نخواهد (5)گرفتن،

ص : 168


1- .آط،آج،لب،آل،مش+كه گفت.
2- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى:(234/8):حلفت.
3- .همۀ نسخه بدلها:گفتار.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:نخواهند.

و مثله قوله تعالى: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (1)... ،و مثله المثل:كلّ شاة برجلها ستناط.

وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا ،و اگر شما طاعت او دارى و فرمان او برى،راه راست يابى. وَ مٰا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ ،و بر پيغامبر نيست الّا رسانيدنى روشن،براى آن كه به پيغامبر (2)همين تعلّق دارد كه دعوت كند (3)و برساند،آنچه لطف و توفيق و اقدار (4)و تمكين است بر خداى (5)-جلّ جلاله-و آنچه امتثال (6)مأمور به و تولّى فعل و گذاردن بر وجه مأمور به به مكلّف تعلّق دارد،و هريكى را فعلى ظاهر است كه كار اوست كه جز او نكند و (7)نتواند كردن.

قوله: وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،خداى تعالى گفت در اين آيت:وعده داد خداى آنان (8)را كه ايمان آوردند از شما و عمل صالح كردند كه، ايشان را خليفه كند در زمين،چنان كه خليفه كرد آنان را كه پيش (9)ايشان بودند،و ايشان را تمكين كند از دينى كه پسنديده است براى ايشان[110-پ]،و بدل كند براى ايشان از پس خوف و ترس ايمنى،كه مرا پرستند و به من شرك نيارند و با من انباز نگيرند.و هركه او كافر شود پس از آن، فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،ايشان فاسق و خارج باشند از فرمان خداى-جلّ جلاله.

در آن كه مراد به آيت كيست،سه قول گفتند.جماعتى گفتند:مراد جملۀ امّت مصطفى اند-عليه السّلام-كه خداى تعالى ايشان را خليفۀ امّتان گذشته كرد،چنان كه آدم را-عليه السّلام-خليفۀ جانّ كرد و زمين (10)از ايشان پاك كرد و به ايشان داد، همچنين خداى تعالى زمين از كافران و امّتان گذشته پاك كرد و به امّت محمّد داد، چنان كه گفت: جَعَلْنٰاكُمْ خَلاٰئِفَ (11)... ،و هى جمع خليفه،[و خليفه] (12)آن باشد كه

ص : 169


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 164.
2- .آج،لب،آز،آل:پيغامبران.
3- .همۀ نسخه بدلها+و بيان كند.
4- .چاپ شعرانى:اقتدار.
5- .همۀ نسخه بدلها:و بر خداست.
6- .همۀ نسخه بدلها:مثال.
7- .همۀ نسخه بدلها:يا.
8- .اساس:آن،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+از.
10- .آب،آز،مش+را.
11- .سورۀ يونس(10)آيۀ 14.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

يخلف الماضى،كه او از پس گذشته بنشيند و قائم (1)باشد مقام او.

و بعضى گفتند:[مراد صحابه] (2)اند كه خلافت كردند بعد رسول اللّه -عليه السّلام-از:ابو بكر و عمر و عثمان و على،كه خداى تعالى در عهد ابو بكر بعضى ولايت عرب بگشاد،و در عهد عمر بعضى ولايت عجم.

و قول سه ديگر آن است كه،در تفسير اهل البيت آمد كه:مراد به اين خليفه صاحب الزّمان است-عليه السّلام-كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-خبر داد به خروج او در آخر الزّمان،و او را مهدى خواند (3)،و امّت بر خروج او اجماع كردند،و انّما خلاف در عين افتاد،و دليل بر صحّت اين قول و فساد قولهاى ديگر آن است،امّا قول اوّل قريب تر است،اگر نه كه ظاهر آيت مانع است از آن،و آن آن است كه حق تعالى گفت:خداى وعده داد،و وعده به چيزى باشد كه نبود (4)،و اگر مراد دولت ملّت رسول است،اين نقد،وعد (5)نبود،كه اين در عهد رسول-عليه السّلام-بود كه خداى تعالى ملك (6)و شرايع منسوخ كرد،و زمين از ديگران بستد و به رسول داد.ديگر آن كه :اين استخلاف به خود (7)حوالت كرد،چنان كه استخلاف خلفا (8)كه از پيش ايشان بودند.ديگر آن كه:تمكين (9)از دين پسنديده به آن حد نيست كه خداى تعالى حكايت كرد،و تبديل خوف به امن (10)حاصل نيست بر حدّ آن كه از او بازگويند،و آن كه گفت: يَعْبُدُونَنِي لاٰ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً ،اين هم حاصل نيست،و اين جمله كه گفتيم (11)دليل فساد قول آنان مى كند كه آيت را بر خلافت صحابه حمل كردند،و آن آن است كه امّت از ميان دو[قول] (12)قايلند:قائلى گفت:خلافت به نصّ باشد دون اختيار،و قائلى گفت:به اختيار باشد.

آنان كه به نصّ خدا و[رسول] (13)گفتند،و استخلاف از جهت خداى گويند (14)به

ص : 170


1- .آط،آب،آز،مش+مقام.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آج،لب،آل:خوانند.
4- .اساس:بود،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:نقد بود وعده،آز،آل:تقدير بود وعده.
6- .آط،مش:ملل.
7- .همۀ نسخه بدلها:استخلاف بود كه.
8- .آب،آز:خلفايى.
9- .آل:تمكّن.
10- .همۀ نسخه بدلها+هم.
11- .همۀ نسخه بدلها+همه.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.

امامت على و فرزندان او-عليهم السّلام-گفتند،و آنان كه به امامت صحابه گفتند، امامت به اختيار گفتند.قول به آن كه امام (1)نصّ باشد،و خليفه به استخلاف خداى باشد و جز على بود قولى بود ثالث خارق اجماع.و آنان كه در حقّ صحابه دعوى نصّ كردند،قول ايشان معتمد نيست،چه اتّفاق است كه اگر از خداى يا پيغامبر نصّى بودى،به اختيار امّت و اجماع ايشان حاجت نبودى در حقّ ابو بكر،آنگه به (2)نصّ ابو بكر بر عمر،آنگه به مشورت و (3)شورى در امامت عثمان،و اين جمله دليل فساد قول آنان مى كند كه ايشان نصوصيّت صحابه گفتند،و آن جماعتى[اند] (4)اندكى از اصحاب (5)حديث،دگر آن كه گفت:

كما استخلف الّذين من قبلهم ،چنانكه خليفه كرد آنان را كه پيش ايشان بودند،و آنان كه خداى خليفه كرد ايشان را آدم بود في قوله تعالى: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (6)... ،و داود بود خليفه[في] (7)قوله تعالى (8): إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ (9)... ،و هارون بود خليفه في قوله تعالى:[هارون] (10)اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (11)... ،و معلوم است (12)استخلاف بر اين وجه نه در حقّ صحابه بود و نه در حقّ امّت،و اگر وعده چنان كه سابق شده بودى از خداى تعالى در حقّ ايشان به استخلاف اين صريح نصّ بودى و به اين هيچ حاجت نبودى به اختيار و اجماع (13)امّت و (14)بيعت ايشان.امّا قوله تعالى: وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضىٰ لَهُمْ ،اگر تمكّن بر (15)دين بر حدّ آن خواستند كه امروز است و در عهد صحابه بود،و اين و مانند اين در عهد رسول-عليه السّلام بود[111-ر]،و اگر بيش از آن خواست تمكينى (16)كلّى چنان كه وعده داد في قوله تعالى:

ص : 171


1- .همۀ نسخه بدلها:امامت.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:اندك از صحابه.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آز:بود في قوله:يا داود.
9- .سورۀ ص(38)آيۀ 26.
10- .اساس:ندارد،به قياس با همۀ نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
11- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 142.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.
13- .آط،آب،آز،مش:اجتماع.
14- .همۀ نسخه بدلها+به.
15- .آط،آب،آز،آل،مش:تمكين از.
16- .آب،آز،مش:تمكين.

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (1)... ،نه آن روز بود و نه امروز است،آن روز خواهد بودن كه رسول-عليه السّلام- گفت:

يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ،و امّا تبديل خوف به امن معلوم است كه اين بر عموم حاصل نيست مگر در بعضى مواضع،و اين كه يَعْبُدُونَنِي لاٰ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً پوشيده نيست كه مسلمانى به اضافت با كافرى اندكى است از بسيارى،پس آيت لايق نيست (2)و معنى او مطّرد نيست الّا به خلافت و امامت مهدى -عليه السّلام-كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-به او بشارت داد،و امّت برآن اجماع كردند بر جمله،و اگرچه در تعيين آن خلاف كردند و رسول-عليه السّلام-گفت:

لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من ولدي يواطى اسمه اسمى و كنيته كنيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ، گفت:اگر از دنيا نماند الّا يك روز،خداى تعالى آن روز را دراز كند تا بيايد مردى از فرزندان من همنام من و هم كنيت من،زمين پر از عدل و انصاف كند پس ازآن كه پر (3)جور و ظلم باشد.و اين خبر مخالف و مؤالف روايت كردند،و خلاف در تعيين افتاد،و نيز اين خبرى است معروف كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ كس را حلال نيست كه[جمع كند] (4)ميان نام من و كنيت من مگر مهدى امّت را كه او را رواست كه نام من و كنيت من برگيرد (5).جابر الجعفىّ روايت كرد از جابر بن عبد اللّه الانصارى كه او گفت،چون اين آيت آمد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (6)... ،من گفتم:[يا رسول اللّه] (7)خداى را و رسول را مى شناسم (8)،و طاعت ايشان واجب مى دانم (9)،اولوالأمر كدام اند كه خداى طاعت ايشان با طاعت خود و طاعت تو مقرون بكرد؟گفت:

يا جابر هم خلفائي و ائمّة المسلمين بعدي اوّلهم علىّ بن ابي طالب،ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ علىّ بن الحسين ثمّ محمّد بن علىّ المعروف في التّوراة بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقرئه (10)منّى

ص : 172


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 33.
2- .اساس:است،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+از.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آل:بردارد.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 59.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آز:مى شناسيم.
9- .آط،مش،مه:مى دانيم.
10- .آط،آج،لب،آل:فاقره.

السّلام ثمّ الصّادق جعفر بن محمّد ثمّ موسى بن جعفر ثمّ علىّ بن موسى ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ علىّ بن محمّد ثمّ الحسن بن عليّ ثمّ سميّي و كنيّي حجّة اللّه في ارضه و بقيّته في عباده (1)ابن الحسن بن عليّ ذلك الّذي يفتح اللّه على يده مشارق الارض و مغاربها ذاك الّذي يغيب عن شيعته غيبة (2)لا يثبت فيها على القول بامامته الّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان ،گفت:[يا جابر!] (3)ندانى تا (4)اولوالأمر كه اند؟خليفتان منند و امامان مسلمانان از پس من:اولشان علىّ بن ابى طالب،آنگه حسن،آنگه حسين،آنگه علىّ بن الحسين،آنگه محمّد بن على-كه او در تورات به باقر معروف است،و تو اى جابر او را دريابى.چون او را بينى سلام من به او رسان،آنگه صادق جعفر بن محمّد،آنگه موسى بن جعفر،آنگه على بن موسى،آنگه محمّد بن على، آنگه على بن محمّد،آنگه حسن بن على،آنگه پسر حسن بن على-آن كه خداى تعالى مشارق و مغارب زمين بر دست او بگشايد-او از شيعت خود غايب شود،غيبتى كه بر قول (5)امامت او بنه ايستد الّا آن كه خداى تعالى دل او را به ايمان امتحان كرده باشد.

جابر گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!شيعۀ او را به او انتفاع باشد در غيبت او؟ گفت:

اى و الّذي بعثني بالنّبوّة ،آرى!به آن خداى كه مرا به نبوّت بفرستاد كه ايشان به نور مبصّر[او] (6)مستضيء (7)باشند و به ولايت او منتفع باشند در غيبت او چنان كه منتفع باشند به آفتاب،

و ان يجلّلها سحاب ،و اگرچه ابرى در پيش او آيد.

آنگه گفت:

يا جابر هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الّا عن اهله ،اى جابر اين از مكنون سرّ خداست و مخزون علم خداى،پوشيده دار اين را الّا از اهلش.

جابر بن عبد اللّه گفت:بر اين مدّتى بر آمد دراز،و من منتظر اين وعده مى بودم تا يك روز در نزديك زين العابدين شدم-علىّ بن الحسين،[111-پ]و او با من

ص : 173


1- .چاپ شعرانى(238/8)+محمّد.
2- .آز:غيبته.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه.
5- .همۀ نسخه بدلها+به.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:مستغنى،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.

حديث مى كرد،نگاه كردم محمّد بن على از حجرۀ زنان بيرون آمد-و او كودك بود-و بر سر دو گيسو داشت-جابر گفت:من در او نگريدم پهلوهاى من بلرزيد و موى بر اندام من برخاست،نيك در او نگريدم آن امارات كه رسول-عليه السّلام-گفته بود در او بازيافتم،گفتم:يا غلام!اقبل فاقبل،روى به من آر.روى به من كرد (1).گفتم:

ادبر فادبر،پشت بر كن (2)،همچنان كرد.گفتم:شمائل رسول اللّه،شمايل رسول است به خداى كعبه.آنگه او را گفتم:نام تو چيست؟گفت:محمّد.گفتم:پدرت؟ (3)گفت (4):علىّ بن الحسين.گفتم (5):همانا تو باقرى؟گفت:آرى يا جابر!پيغام رسول بگزار (6).گفتم:رسول-عليه السّلام-مرا بشارت داده است كه چندانى بمانم تا تو را دريابم،و گفت:چون او را دريابى سلام من (7)برسان،اكنون يا محمّد بن على!رسول خدا تو را سلام مى گويد (8)،گفت:

على رسول اللّه (9)ما دامت السّماوات و الارض و عليك يا جابر بما بلّغت السّلام.

جابر گفت:پس از آن (10)پيش او آمد و شد (11)كردمى و از او پرسيدمى و (12)آموختمى.يك روز (13)از من مسأله اى پرسيد،گفتم:و اللّه لادخلت في نهى رسول اللّه، به خداى كه من در نهى رسول نروم،كه رسول مرا خبر داده است كه شما ائمۀ هدى (14)از پس او،

احلم النّاس صغارا و اعلمهم كبارا لا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم، حليم ترين مردمان اند كه خرد باشند (15)و عالم ترين ايشان چون بزرگ باشند (16)،ايشان را مياموزى كه عالم تر از شما باشند.باقر-عليه السّلام-گفت:

صدق جدّي رسول اللّه، راست گفت جدّ من رسول خداى كه به خداى كه به اين مسئله عالم تر از توام،

ص : 174


1- .آج،لب:آورد.
2- .آب،آز:بر من كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز مه+كيست.
4- .آط،آب،آز+ابى.
5- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بگذار من.
7- .همۀ نسخه بدلها:منش.
8- .همۀ نسخه بدلها:مى كند.
9- .همۀ نسخه بدلها+السّلام.
10- .همۀ نسخه بدلها+در.
11- .همۀ نسخه بدلها+مى.
12- .آل+از او.
13- .همۀ نسخه بدلها+او.
14- .آب،آج،لب،آل:هداييد.
15- .همۀ نسخه بدلها:مردمانيد در وقت خردى.
16- .آط،آج،لب،آل:ايشان در وقت بزرگى،آب،آز،مش:ايشانند در وقت بزرگى.

و لقد اوتيت الحكم صبيّا كلّ ذلك بفضل اللّه علينا و رحمته علينا اهل البيت ،و اخبار از اين معنى بسيار است.

قوله تعالى: وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،آنگه خطاب كرد با جملۀ مكلّفان، گفت:نماز به پاى دارى به اوقات و حدود و شرايط آن،و زكات مال بدهى. وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،و طاعت پيغامبر دارى تا باشد كه بر شما رحمت كنند.

آنگه خطاب كرد كه:يا رسول اللّه،يا با مخاطبى مبهم (1): لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،مپندار آن (2)را كه به من كافر شدند كه ايشان مرا عاجز بكرده اند در زمين،يعنى نه (3)چنان است كه اگر من خواهم كه ايشان را از (4)كفر بازدارم به جبر نتوانم،جز آن است كه حكمت راه نمى دهد با تكليف جبر كردن بر مكلّفان.

حفص و ابن عامر و حمزه«لا يحسبنّ»خواندند به«يا».و«الّذين»در موضع رفع است با آن كه فاعل (5)حسبان است بر اين قرائت و مفعول اوّ[ل] (6)محذوف باشد از كلام براى آن كه«حسبان»هميشه متعدّى باشد به دو مفعول،و تقدير آن است كه:لا يحسبنّ (7)الّذين كفروا انفسهم معجزين.و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند،يعنى لا تحسبنّ (8)يا محمّد.و فرّاء گفت:بر قرائت آن كه به«يا»خواند، ممكن بود كه فعل مسند باشد با رسول،و در كلام هر دو مفعول باشد،و التّقدير:

لا يحسبنّ (9)محمّد الّذين كفروا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،و اين نهى مغايبه باشد،يعنى نبايد تا محمّد كافران را معجز پندارد. وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ ،و فردا مأواى ايشان (10)دوزخ بود،و اين بد جاى (11)است آنان را كه آنجا گرفتار شوند (12).

ص : 175


1- .همۀ نسخه بدلها:خطاب كرد با رسول يا با مخاطبى مبهم گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها:آنان.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها+آن.
5- .اساس:فعل،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:تحسبنّ.
8- .همۀ نسخه بدلها:تحسبنّ.
9- .اساس:تحسبنّى،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آج،لب،آل+در.
11- .آط،مش:جايى.
12- .آط،آب،آج،لب،آز،آل+قوله تعالى.

سوره النور (24): آیات 58 تا 64

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ اَلَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ وَ اَلَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا اَلْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاٰةِ اَلْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيٰابَكُمْ مِنَ اَلظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاٰةِ اَلْعِشٰاءِ ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (58) وَ إِذٰا بَلَغَ اَلْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ اَلْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (59) وَ اَلْقَوٰاعِدُ مِنَ اَلنِّسٰاءِ اَللاّٰتِي لاٰ يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (60) لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمىٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى اَلْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبٰائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوٰانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمٰامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوٰالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خٰالاٰتِكُمْ أَوْ مٰا مَلَكْتُمْ مَفٰاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتٰاتاً فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُبٰارَكَةً طَيِّبَةً كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذٰا كٰانُوا مَعَهُ عَلىٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّٰى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ اَلَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اِسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمُ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62) لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ اَلرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوٰاذاً فَلْيَحْذَرِ اَلَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (63) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (64)

[112-ر]

ترجمه

اى آنان كه گرويده اى بايد كه تا دستورى خواهند از شما آنان كه مالك است دستهاى شما و آنان كه در نرسيده باشند (1)به خواب از شما سه بار:از پيش نماز بامداد،و آنگه كه فرونهى جامه هايتان از نماز پيشين،و از پس نماز خفتن سه عورت است شما را،نيست بر شما و نه بر ايشان بزه اى پس از اين گردندگان (2)بر شما بهرى بر بهرى همچنين بيان كند خداى بر شما آيتها را،و خداى داناست و محكم كار است.

[112-پ] و چون برسند كودكان (3)از شما به خواب ديدن،بگو تا دستورى خواهند چنان كه خواستند آنان كه (4)پيش ايشان بودند همچنين بيان كند خداى براى شما آيتهاش (5)،و خداى داناست و محكم كار است.

و فرونشستگان از زنانى كه اميد ندارند شوهر كردن،نيست بر ايشان بزه اى كه بنهند جامه هاشان چون پيدا نكنند (6)به زينتى و اگر (7)پارسايى كنند بهتر باشد ايشان را،و خدا شنوا و داناست.

ص : 176


1- .همۀ نسخه بدلها بجز آز:نرسيده باشند.
2- .مه:گردانندگانند.
3- .آب،مش:بچگان.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط آز+از.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:دليلها.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:جز پيداكننده.
7- .اين ترجمه ظاهرا ناشى از التباس«ان»ناصبه با«ان»شرط بوده،با اين حال با سياق عبارت قدرى سازگار افتاده است.

[113-ر] نيست بر نابينا بزه و نه بر لنگ بزه اى و نه بر بيمار بزه اى،و نه بر تنهاى شما كه بخورى از خانه هايتان،يا خانه هاى پدرانتان،يا خانه هاى مادرانتان،يا خانه هاى برادرانتان،يا خانه هاى خواهرانتان،يا خانه هاى عمّانتان (1)،يا خانه هاى عمّگانتان،يا خانه هاى خالهايتان (2)،يا خانه هاى خالگانتان (3)،يا آنچه مالك باشيد كليدهاى آن را،يا رفيق شما،نيست بر شما بزه اى كه بخورى جمله يا پراكنده،چون در روى در خانه هايى سلام كنى بر (4)خود تحيّتى است از نزديك خداى مبارك پاكيزه،همچنين بيان كند خداى براى شما آيتها تا همانا عقل كار بندى.

[113-پ] مؤمنان باشند آنان كه بگرويدند به خداى و پيغامبرش،و چون باشند با او بر كارى جمع كننده بنروند تا دستورى نخواهند از او،آنان كه دستورى مى خواهند از تو (5)،آنانند كه ايمان دارند (6)به خداى و پيغامبرش،چون دستورى خواهند از تو براى بهرى كارشان دستورى ده آن را كه خواهى از ايشان،و آمرزش خواه براى ايشان از خداى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

مكنى (7)خواندن پيغامبر در ميان شما چون خواندن بهرى شما بهرى را،

ص : 177


1- .آط:عمتان،آج،لب،مش:عمّه هايتان.
2- .مش:خالوانتان،ديگر نسخه بدلها:خالويانتان.
3- .مش:خاله هانتان.
4- .آب،مش+نفسهاى.
5- .آط+ايشان.
6- .آب،آج،لب،آل،مش:ايمان آوردند.
7- .آج،لب،آل:مگردانيد.

مى داند خداى آنان را كه فرومى خيزند از شما از پس يكديگر،بگو تا حذر كنند آنان كه مخالفان اند از فرمان[او] (1)ازآن كه به ايشان رسد فتنه اى يا بديشان رسد عذابى به دردآرنده.

[114-ر] بدان كه خداى راست آنچه در آسمانها و زمين است،داند آنچه شما بر آنى بر او (2)،و آن روز كه بازآورند ايشان را با او،خبر دهد (3)ايشان را به آنچه كرده باشند،و خداى به همه چيزى داناست.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ -الآية، حق تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان،گفت:اى گرويدگان به خدا و رسول! بفرماى (4)تا دستورى خواهند بر شما آنان كه بندگان شمااند.گروهى گفتند:مراد بندگان و پرستاران اند،و عموم آيت اقتضاى آن مى كند. وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ،و آنان كه از شما به حدّ بلوغ و خواب نرسيده باشند،يعنى از آزادان. ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ ،در شبان روز (5)سه بار:يكى پيش از نماز بامداد،و يكى وقت نماز پيشين كه وقت قيلوله باشد،و از پس نماز خفتن.و آنگه علّت آن بگفت كه اين سه وقت چرا مخصوص است،گفت: ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ ،براى آن كه سه عورت است كه مردم در اين وقت برهنه باشند و زنان سرگشاده (6)و با جامه هاى كوتاه و ازار پاى به حسب عادت (7)بيرون كرده.كوفيان خواندند الّا حفص:ثلاث عورات لكم،بر نصب«ثا» بدل«ثلاث مرّات»باشد.و اگر گويند:اين چه بدل است؟گوييم:بدل الكلّ من الكلّ.اگر گويند (8)نبايستى تا هر دو يكى بودى،و سه عورت جز سه مرّت باشد،

ص : 178


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:ندانى برو،با توجّه به نسخه بدلها و معنى آيه،تصحيح شد.
3- .اساس:دهند،به قياس با نسخۀ آز،تصحيح شد.
4- .آب،آز:بفرمايند،مش:بفرماييد.
5- .آط،آب،مش:شبانه روزى.
6- .آز،آب:بگشاده.
7- .آب،آز،مش:عادتى.
8- .اساس:نگويند،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها:تصحيح شد.

گوييم تقدير آن است كه:ثلاث اوقات[عورات] (1)،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،تا مستقيم شود.و باقى قرّاء: ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ ،خواندند به رفع «ثلاث»على تقدير هى (2)ثلاث عورات.

آنگه گفت: لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ ،بر شما و بر ايشان حرجى و بزه اى نيست. بَعْدَهُنَّ ،پس از اين سه بار كه بيان كرد در سه وقت كه وقت عورت باشد.

اكنون بدان كه:جمع فعله چون جمع سلامت باشد و اگر (3)واحد او ساكن العين باشد،«عين»او را در جمع تحريك كنند،نحو:جفنة و جفنات،و صحفة و صحفات، و صفحه و صفحات،چون عين الفعل حرفى صحيح باشد.فامّا چون«واو»يا«يا» باشد بيشتر عرب تحريك نكنند كراهة (4)الحركة على حرف العلّة،فقالوا:جوزات و بيضات،و على هذا لغة التّنزيل في قوله:ثلاث عورات،و قال بعضهم:عورات و جوزات و بيضات،قال الشّاعر-شعر:

ابو بيضات رائح متأوّب***رفيق بمسح المنكبين سبوح

و در شاذّ،اعمش خواند:«ثلاث عورات»بتحريك الواو. طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ ،گردندگان[اند] (5)اين بندگان (6)و كودكان بر شما،يعنى هر ساعت ايشان را كارى بود بر شما،در سراى آيند و بشوند،دستورى خواستن هر ساعت ايشان را متعذّر بود در اين سه وقت دستورى خواهند،[و ما عدا ذلك،و آنچه جز آن باشد اين بندگان و كودكان نابالغ اگر دستورى نخواهند] (7)بر ايشان و بر شما حرجى نباشد.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ ،و خداى تعالى احكام شرع شما را بيان مى كند.

مقاتل گفت:آيت در زنى آمد نام او اسماء بنت مرثد،او را غلامى بود بزرگ،وقتى ناگاه در سراى شد.او را از آن كراهت آمد،و او بر حالتى (8)كه نخواست كه او را غلام چنان بيند،بيامد و گفت:يا رسول اللّه!اين غلامان و خدمتكاران در سراى ما

ص : 179


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:يعنى،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آط،آب،آج،آز،آل،مش+چه.
4- .آل،آج:كراهية.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب،آل+ايشان را متعذّر.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آج،لب،آل،مش:كه او بر حالتى بود.

مى آيند در اوقاتى كه ما را از آن كراهت است.خداى[114-پ]تعالى اين آيت فرستاد.

وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى دانا و محكم كار است.و بعضى مفسّران گفتند:حكم اين آيت منسوخ است،و اين آنگه بود كه سرايها را در نبود و پرده ها آويخته نبود،چون حال چنين بود و خداى تعالى در اين اوقات استيذان فرمود،آنگه منسوخ كرد اين حكم،و اين درست نيست.

قوله تعالى: وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ ،آنگه گفت:چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسند امّا به احتلام يا[به ا] (1)نبات يا به چهارده سالگى. فَلْيَسْتَأْذِنُوا ،بايد كه تا دستورى خواهند چنان كه آن بالغان كه پيش ايشان گفتيم ايشان را. كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ ،چنين بيان مى كند خداى تعالى آياتش براى شما،و او عليم و حكيم است.

قوله تعالى: وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ -الآية،قواعد جمع امرأة قاعدة باشد چنان كه (2)زنانى كه ايشان فرونشسته باشند ازآن كه حيض بينند و فرزند زايند.و گفته اند:آنان باشند كه ايشان فرونشسته باشند كه شوهر كنند از كبر سنّ.و قوله تعالى: لاٰ يَرْجُونَ نِكٰاحاً ،دو وجه گفته اند در او:يكى آن كه اميد آن ندارند كه مناكحه كنند ازآن كه گذشته باشند از حدّ آن،و دوم آن كه صلاحيت خلوت ندارند،هم از اين سبب فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ ،بر ايشان بزه اى نيست كه فرونهند جامه هاشان.گفتند:مراد مقنع (3)است كه از بالاى[خمار باشد،و آن ردا كه از بالاى] (4)جامه باشد،دليل اين (5)قرائت ابىّ است و از آن بعضى اهل البيت:ان يضعن[من] (6)ثيابهن،و«من»تبعيض را باشد. غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ ،نصب او بر حال است،اى غير مظهرات الزّنية،يعنى قصد ايشان نه اظهار زينت باشد.و«تبرّج»آن باشد كه اظهار چيزى كند از محاسن خود كه واجب باشد ستر آن. وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ ،و اگر (7)طلب عفاف و پارسايى

ص : 180


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب:باشد گفت.
3- .همۀ نسخه بدلها:مقنعه.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:قول.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .ظاهرا مترجم«آن»ناصبه را«ان»شرط پنداشته و بدين گونه معنى كرده است.

كنند و وضع اين جامه ها نكنند ايشان را بهتر باشد. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى شنوا و داناست.

قوله تعالى: لَيْسَ عَلَى الْأَعْمىٰ حَرَجٌ ،الآية،علما در تأويل آيت و حكم او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ (1)... ،مسلمانان تحرّج كردند از مؤاكله نابينايان و زمنان و بيماران،و گفتند:طعام (2)فاضل تر مالى است،و خداى تعالى ما را نهى كرد ازآن كه مال مردمان خوريم به باطل،و نابينا طعام (3)نبيند و نيك از بد بازنداند .و اعرج و زمن مزاحمت نتواند كردن بر طعام،و بيمار به مقدار آنچه تن درست خورد نتواند خوردن،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:حرجى نيست بر شما و نه بر اينان كه ذكر ايشان كرده شد.و بر اين وجه«على»به معنى«في»باشد،اى ليس فى الاعمى،على تقدير في مؤاكلة الاعمى و الاعرج حرج.

سعيد جبير گفت:سبب نزول آيت آن بود كه:نابينايان و لنگان و بيماران احتراز كردند از مؤاكلت تن درستان،و گفتند:باشد كه ايشان را استقذار (4)كنند و خوش نيايد ايشان را مؤاكلت ما،و اصحاب نيز احتراز كردند از مؤاكلت ايشان،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مجاهد گفت:آيت براى آن آمد تا ترخيص كند (5)و رخصت دهد با نابينايان و لنگان و بيماران در آن كه در (6)خانه هاى اين مذكوران طعامى خورند.و سبب آن بود كه جماعتى از صحابه رسول چون در خانه هاى ايشان طعام (7)نبودى،به خانه يكى از اين مذكوران رفتندى از مادر و پدر و برادر و خواهر و عمّت و عمّى (8)و خاله و خالى (9)،و ازآنجا طعامى كه يافتندى بخوردندى،پس نابينايان و اعرجان و بيماران تحرّج

ص : 181


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
2- .آج،لب،آل+ما.
3- .همۀ نسخه بدلها+نيك.
4- .آز:استعذار.
5- .اساس:كنند،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:از.
7- .همۀ نسخه بدلها:طعامى.
8- .آط،آب،آز،مش:عم و عمّه.
9- .همۀ نسخه بدلها:و خال و خاله.

كردندى از اين خداى تعالى اين آيت فرستاد.

معمر گفت:از زهرىّ اين آيت پرسيدم،گفت عبيد اللّه بن عبد اللّه گفت مرا:

سبب آن بود كه چون مسلمانان به غزات رفتندى،كليدهاى خانه هاى خود به كسانى دادندى كه خويشان ايشان[115-ر]بودندى از جملۀ مخالفان (1)از نابينايان و زمنان و بيماران،و ايشان را گفتندى:آنچه خواهى از اين خانه هاى ما مى خورى.ايشان را تحرّج آمدى (2)و نخوردندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد.

حسن بصرى و ابن زيد گفتند معنى آيت آن است كه:ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و[لا على] (3)المريض حرج فى التّخلّف عن الجهاد، گفت:مرد نابينا و لنگ را و بيمار را و بر ايشان حرج نيست اگر به جهاد نروند.آنگه كلامى ديگر ابتدا كرد منقطع از اين و گفت: وَ لاٰ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ ،و اين وجه بعيد است براى مخالفت ظاهر و حذف از كلام آنچه در كلام دليلى نيست بر حذف او،و خداى تعالى گفت:بر نابينا و لنگ و بيمار و نه بر شما كه تن درستانى حرجى و بزه اى نيست كه طعام خورى از خانه هاى پدرانتان يا خانه هاى مادرانتان يا خانه هاى برادرانتان يا خانه هاى خواهرانتان يا خانه هاى عميانتان (4)يا خانه هاى عمّگانتان (5)يا خانه هاى خاليانتان (6)يا خانه هاى خالگانتان (7).

أَوْ مٰا مَلَكْتُمْ مَفٰاتِحَهُ ،يا خانه هاى آنان كه كليدهاى ايشان به دست شما باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد وكيل مرد است و قيّم به او در ضيعت و ماشيتش،چه آنچه او خورد از خانۀ ايشان از مال خود خورده باشد از ثمرۀ ضيعت خود از شتر و از شير (8)گوسپندان خود.

عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در حارث بن عمرو آمد كه او با رسول-عليه السّلام به غزا رفت و مالك بن زيد را ها (9)كرد بر خانۀ خود.چون بازآمد او را يافت رنجور و

ص : 182


1- .آط،آط،آز،مش:مخلّفان.
2- .آج،لب،آل:ايشان تحرّج آمدندى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:عمّانتان.
5- .آط،آب،آز،مش:عمتانتان،آج،لب،آل:عمّه تان.
6- .همۀ نسخه بدلها:خالانتان.
7- .همۀ نسخه بدلها:خالانتان.
8- .آط،آب،آز،مش:خود و شير،آج،لب،آل:خود به شير.
9- .همۀ نسخه بدلها:رها.

مهجور.او را پرسيد كه:تو را چه رسيد؟گفت:تا تو برفته اى (1)من از طعام تو نخورده ام تحرّج را،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

حسن و قتاده گفتند:روا باشد كه مرد از خانۀ رفيقش طعام خورد بى اذن او براى اين آيت.و در اخبار اهل البيت چنان است كه:مرد را روا باشد كه از خانۀ اين مذكوران طعام خورد بى اذن ايشان به قدر حاجت بى اسراف،و جبّائى گفت:اين آيت منسوخ است بقوله: ...لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّٰ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلىٰ طَعٰامٍ (2)-الآية،و اين درست نيست براى آن كه اين را به آن تعلّقى نيست و حكم رسول-عليه السّلام- دگر است و حكم اينان دگر. أَوْ صَدِيقِكُمْ ،يا از خانۀ دوستان و رفيقان. لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتٰاتاً ،گفت:بر شما حرجى نيست اگر بخورى از خانه هاى اينان جملگى يا پراگنده،و قوله: أَنْ تَأْكُلُوا ،با آن كه گفت:عليكم و لا عليهم (3)براى تغليب مخاطب.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه از پيش نزول آيت،توانگران با درويشان طعام نخوردندى.

ضحّاك گفت:پيش از اين (4)آيت،مردم طعام تنها بخوردندى.

ابو صالح گفت:چون مهمانى فروآمدى (5)،ايشان نخوردندى الّا با او،خداى تعالى آيت فرستاد و رخصت داد كه:چنان كه خواهند (6).

بعضى دگر گفتند:آيت در حيّى از بنى كنانه آمد-كه ايشان را بنو ليث بن عمرو (7)گفتند-تحرّج كردندى ازآن كه تنها طعام خوردندى (8)،بنشستى طعام ساخته و پرداخته پيش بنهادى و او گرسنه طعام نخوردى از بامداد (9)و تا شبنگاه (10)نگاه داشتى تا كسى پيش (11)آمدى با او طعام خوردى.اگر شب در آمدى و كس نبودى،ازآن پس او

ص : 183


1- .آج،لب،آل،مش:رفته.
2- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 53.
3- .اساس:عليهم و لا عليكم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،دو كلمه به صورت مقدّم و مؤخر ضبط شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:نزول.
5- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
6- .چاپ شعرانى+خورند.
7- .آج،لب،آل:عمر.
8- .همۀ نسخه بدلها+ربّما كه مرد.
9- .آج،لب،آل:بامدادان.
10- .همۀ نسخه بدلها:شبانگاه.
11- .همۀ نسخه بدلها:به دست.

طعام بخوردى،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و اين حرج از ايشان برداشت كه ايشان بر خود نهاده بودند،اين قول قتاده و ضحّاك است و ابن جريج و روايت والبى (1)از عبد اللّه عبّاس.

و عطاى خراسانى (2)گفت از عبد اللّه عبّاس:مرد توانگر (3)در نزديك درويش (4)شدى و او طعام مى خوردى.آن درويش بسيار شفاعت كردى كه طعام بخور.او گفتى:تحرّج كنم ازآن كه طعام تو بخورم كه تو درويشى و من توانگر (5)،خداى تعالى (6)آيت بفرستاد.

فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ ،گفت:چون در سراى شوى بر خود سلام كنى،يعنى بر اهل آن سراى سلام كنى،و ايشان را نفس او خواند[115-پ] ازآنجا كه بر دين و ملّت اواند،

لقوله عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحدة ،و قوله:

لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (7)... ،اى لا يقتل بعضكم بعضا،و اين قول حسن است و ابن زيد.

قول (8)ديگر آن است كه:سلام كنى بر ايشان تا جواب دهند شما را،چون جواب واجب باشد عند سلام همچنان باشد (9)آن سلام بر خود كرده اى.

عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

السّلام اسم من اسماء اللّه تعالى فافشوه بينكم فانّ الرّجل المسلم اذا مرّ بقوم (10)فسلّم عليهم فردّوا عليه كان له عليهم فضل درجة بذكره ايّاهم بالسّلام (11)فان لم يردّوا عليه ردّ عليه من هو خير منهم و اطيب، گفت:سلام نامى است از نامهاى خداى تعالى،فاش داريد ميان شما كه مرد مسلمان چون به قومى بگذرد (12)بر ايشان سلام كند،و ايشان جواب دهند او را بر ايشان فضل درجه باشد به آن كه سلام كرده باشد بر ايشان اگر ايشان جواب دهند او را،[جواب دهد او را] (13)آن كه از ايشان به باشد (14)و پاكيزه تر،يعنى فرشتگان.

ص : 184


1- .آب،مش:ابى.
2- .آط،آب:خوراسانى.
3- .آط،آب:تونگر.
4- .آط،آج،لب،آل:درويشى.
5- .آط،آب:تونگر.
6- .مش+اين.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 29.
8- .همۀ نسخه بدلها:قولى.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.
10- .همۀ نسخه بدلها:بالقوم.
11- .اساس:السّلم.
12- .آط:بگزرد.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:بهتر باشد و.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:چون يكى از شما به اهل مجلسى رسد،بايد تا سلام كند بر ايشان،اگر خواهد (1)كه بنشيند (2)،چون خواهد تا برود نيز سلام كند كه آن اوّل اولى تر نيست (3)از اين آخر (4)،رسول-عليه السّلام-گفت:

[

افشوا السّلام تسلموا، سلام فاش كنى تا سلامت يابى،و همچنين گفت] (5):

افشوا السّلام و اطعموا الطّعام و صلوا الارحام و صلّوا باللّيل و النّاس نيام تدخلوا الجنّة بسلام ،گفت:سلام فاش دارى و طعام بدهى،و رحم بپيوندى،و به شب نماز كنى و مردم خفته (6)تا به بهشت روى به سلامت.

و در خبر است (7):ميان آن كه سلام كند و آن كه جواب دهد صد جزء ثواب باشد نود و نه آن را باشد كه سلام كند[و يكى آن را كه جواب دهد] (8)،براى آن كه او ابتدا كند و اختيار آن كند كه (9)سلام كند بر مسلمانى.و رسول-عليه السّلام-گفت:

السّلام تحيّة لملّتنا و امان لذمّتنا ،سلام تحيّت ملّت ماست و امان ذمّت ماست،از اين جا گفت-عليه السّلام-كه:

السّلام للرّاكب على الرّاجل و للقائم على القاعد، گفت:سلام سوار را بايد كردن بر پياده و ايستاده را بر نشسته (10)،براى آن كه سلام براى سلامت نهادند،و از روى ظاهر ايستاده را با سلامت تر است (11)از نشسته و سوار از پياده،ايشان از اينان خايفند،اينان سلام گويند تا ايشان را امان حاصل شود.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،چون در خانۀ خود شوى بر اهل خانۀ خود سلام كنى و بر عمّال (12)خود و اين قول جابر بن عبد اللّه انصارى است و طاوس و زهرى و قتاده و ضحّاك و عمرو بن دينار.و روايت عطاء خراسانى (13)از عبد اللّه عبّاس،گفت:اگر در

ص : 185


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:خواهند.
2- .همۀ نسخه بدلها+بنشيند.
3- .آج،لب،آل:اولى تر است،مش:اولى ترين است.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آب،آز،مش+باشند.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .آج،لب،آل:اولى تر است،مش:اولى ترين است.
9- .مش+او را.
10- .اساس:سلام ايستاده را بايد كردن بر نشسته سوار را بر پياده،با توجّه به اصل روايت و اتّفاق نسخه بدلها،عبارت تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:با سلامتست.
12- .همۀ نسخه بدلها:عيال.
13- .خورآسانى.

سراى كس نباشد بگويد:السّلام علينا من ربّنا (1)السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين السّلام على اهل البيت و رحمة اللّه.

انس مالك گويد كه:من خدمت رسول كردم مدّتى،هرگز مرا نگفت در كارى كه كردم كه:چرا كردى؟و اگر چيزى بشكستم،نگفت (2):چرا شكستى.روزى آب بر دست او مى ريختم،مرا گفت:تو را سه خصلت بياموزم كه به آن منتفع شوى؟ گفتم:بابي انت و امي يا رسول اللّه!گفت:هركس را كه بينى از امّت من بر او سلام كن تا عمرت دراز شود،و چون در خانۀ خود شوى سلام كن بر اهل خانۀ خويش تا خير خانه ات بسيار شود،و نماز سنّت به جاى آر.

بعضى دگر گفتند:مراد به«بيوت»،مساجد است،يعنى چون در مسجدها شوى سلام كنى بر اهل مسجد (3).

عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيت كه:معنى آن است كه چون در مسجد شوى بگويى:السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين.

قوله: تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُبٰارَكَةً طَيِّبَةً ،تحيّتى از نزديك خداى تعالى مبارك، خوش،پاكيزه.و نصب او بر مصدرى است لا من لفظ الفعل،كانّه قال:فسلّموا على انفسكم تسليما او فحيّوا (4)انفسكم (5)تحيّة مباركة. كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ،گفت:چنين بيان كند خداى تعالى (6)آيات (7)براى شما تا همانا شما بدانى.

قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ [116-ر] اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،گفت:مؤمنان به حقيقت آنان باشند كه به خداى و پيغامبر ايمان دارند. وَ إِذٰا كٰانُوا مَعَهُ ،و چون با رسول-عليه السّلام-حاضر باشند بر امرى جامع،كه آن امر ميان ايشان جمع كرده باشد و ايشان را به يكجا آورده،بنروند تا از او دستورى بخواهند،و بى اذن و اشارت او متفرّق نباشند.

ص : 186


1- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«السّلام علينا من ربّنا»را ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كه.
3- .مش:مجلس.
4- .اساس:تحيّوا.به قياس با نسخۀ آط تصحيح شد.
5- .آج،لب،آل:لأنفسكم.
6- .مش:خداى جلّ جلاله و عمّ نواله.
7- .همۀ نسخه بدلها:آياتى.

ابو حمزه الثّمالىّ گفت:مراد روز آدينه است كه رسول-عليه السّلام-چون بر منبرى شدى و مردى را كارى پيش آمدى از قضاى حاجتى و تجديد وضوى يا رنجى و بيمارى،از مسجد بيرون نشدى تا برابر رسول آمدى و از او به اشارت دستورى خواستى.رسول-عليه السّلام-او را دستورى دادى تا او برفتى،حق تعالى گفت: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولٰئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،آنان كه از تو دستورى خواهند ايشان باشند كه به خدا و پيغامبر ايمان دارند.آنگه رسول را فرمود كه:از تو دستورى خواهند براى بهرى كارهاى خود،دستورى ده آنان را كه تو خواهى،و استغفار كن براى ايشان،و آمرزش خواه از خداى ايشان را،كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

قوله تعالى: لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ ،الآية،مجاهد و قتاده گفتند:معنى آن است كه رسول را-عليه السّلام-چنان مخوانى كه يكديگر را خوانى،مگويى يا احمد!و يا محمّد!و يا ابا القاسم!بل گويى:يا رسول اللّه!يا نبىّ اللّه!و بعضى دگر مفسّران گفتند،معنى آن است كه:حذر كنى از دعاى رسول-عليه السّلام (1)-چون او را به خشم آورده باشى،كه دعاى او بر شما نه چنان باشد كه دعا و نفرين شما يكديگر را،بل دعاى او موجب سخط و عذاب باشد،و قول اوّل اولى تر است لقوله:

كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً ،و اگر اين معنى خواستى،گفتى:كدعاء بعضكم على بعض،براى آن كه اين دعا اهمّ از (2)دعوت و دعاست كه ما مى خوانيم (3)يكديگر را، يقال:دعوت اللّه لفلان بالخير و عليه بالشّر. قَدْ يَعْلَمُ اللّٰهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوٰاذاً ، خداى تعالى داند آنان را كه فروخيزند (4)از ميان شما پوشيده.«لواذا»،مصدرى است لا من لفظ الفعل در جاى حال اى ملاوذين،بهرى در پس بهرى پنهان شده.و لواذا (5)، لاوذ يلاوذ ملاوذة.و اگر مصدر«لاذ»بودى،لياذا گفتى،كالقيام من قام،و الصّيام من صام.

و گفتند:اين روز حفر خندق بود كه رسول-عليه السّلام صحابه را فرمود تا خندق

ص : 187


1- .مش+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها:دعا هم آن.
3- .مش:مى خواهيم.
4- .آط:فرخيزند.
5- .همۀ نسخه بدلها+مصدر.

مى كندند،منافقان يك يك در ميان مردمان فروخيزيدند (1)،يك در پس ديگر (2)پنهان شده كروغان الثعلب و دبيب الضّراء و مشى الحمر،چنان كه كسى در پس دارى و ديوارى بگريزد پوشيده.

آنگه گفت: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ ،آنگه رسول را گفت بگو:تا حذر كنند آنان كه مخالفت امر رسول مى كنند ازآن كه فتنه اى به ايشان رسد.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به فتنه قتل است.عطا گفت:زلازل و اهوال است.صادق-عليه السّلام-گفت:سلطان جاير است كه بر ايشان مسلّط شود.حسن گفت:بليّتى باشد كه به ايشان رسد كه به آن بليّت نفاق ايشان ظاهر شود.

أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،يا به ايشان رسد عذاب دردناك.

آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ اللّٰهَ ،«الا»،استفتاح (3)كلام را بود و غرض تنبيه سامع، گفت:خداى راست آنچه در آسمانها و زمينهاست ازآنجا كه آفريدۀ اوست و ملك و ملك اوست،و او قادر است بر تصريف و تقليب (4)آن چنان كه خواهد.و جملۀ آن دليل است بر وجود وحدانيّت،و به حصول او بر صفات كمال.[قد يعلم] (5)ما انتم عليه،داند آنچه شما بر آنى (6)از احوال ظاهر و باطن،از اخلاص و نفاق. وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا ،و آن روز كه ايشان را با او رجوع باشد خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند از خير و شر،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت. وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى به همه چيز عالم است بر هر وجه كه صحيح بود كه (7)معلوم (8)بود[116-پ].

ص : 188


1- .آط:فرومى خيزيدند،آب،مش:فرومى خيزيدند.
2- .آط،آب،آج،آل:يكى در پس يكى.
3- .اساس:استفهام،كه چون خطا به نظر رسيد،با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آز:تغليب.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمه و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
6- .اساس:ندانى،با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و معنى آيه تصحيح شد.
7- .آط،آب:ندارد.
8- .آب،آز،مش+او.

سورة الفرقان

اشاره

سورة الفرقان(1)

مكّى است و آن هفتاد (2)و هفت آيت است،و هشتصد و نود و دو كلمت است،و سه هزار و هفتصد (3)و سى و سه حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او را سورة الفرقان بر خواند (4)،خداى تعالى روز قيامت او را در زمرۀ مؤمنانى (5)حشر كند كه ايمان دارند به (6)بعث و نشور،و او را بى حساب به بهشت فرستد (7).

سوره الفرقان (25): آیات 1 تا 20

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . تَبٰارَكَ اَلَّذِي نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعٰالَمِينَ نَذِيراً (1) اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي اَلْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاٰ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لاٰ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ لاٰ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَيٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً (3) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْكٌ اِفْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4) وَ قٰالُوا أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ اِكْتَتَبَهٰا فَهِيَ تُمْلىٰ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ اَلَّذِي يَعْلَمُ اَلسِّرَّ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (6) وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ يَأْكُلُ اَلطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (7) أَوْ يُلْقىٰ إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهٰا وَ قٰالَ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (9) تَبٰارَكَ اَلَّذِي إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذٰلِكَ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً (10) بَلْ كَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِيراً (11) إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (12) وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَكٰاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنٰالِكَ ثُبُوراً (13) لاٰ تَدْعُوا اَلْيَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ اُدْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً (14) قُلْ أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ اَلْخُلْدِ اَلَّتِي وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ كٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِيراً (15) لَهُمْ فِيهٰا مٰا يَشٰاؤُنَ خٰالِدِينَ كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبٰادِي هٰؤُلاٰءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا اَلسَّبِيلَ (17) قٰالُوا سُبْحٰانَكَ مٰا كٰانَ يَنْبَغِي لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيٰاءَ وَ لٰكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰى نَسُوا اَلذِّكْرَ وَ كٰانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمٰا تَقُولُونَ فَمٰا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لاٰ نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً كَبِيراً (19) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ يَمْشُونَ فِي اَلْأَسْوٰاقِ وَ جَعَلْنٰا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كٰانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)

ترجمه

به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر بزرگوار است آن كه فروفرستاد قرآن بر بنده اش تا باشد جهانيان را ترساننده.

آن كه او راست پادشاهى آسمانها و زمين و نگرفت فرزندى و نبود او را انبازى در پادشاهى و بيافريد همه چيز (8)بينداخت انداختنى (9)

ص : 189


1- .اساس:فرقان،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد،آط+اين سورت.
2- .اساس:هشتاد،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آب،آز،آل:هفتصد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بخواند.
5- .همۀ نسخه بدلها:مؤمنان.
6- .آج،لب،آل:بر.
7- .مش:فرستند.
8- .آط،آج،لب،مش،مه:همه چيزى،آب:هر چيزى.
9- .آج،لب:پس اندازه كرد اندازه كردنى.

[117-ر] و بگرفتند از فرود (1)او خدايانى كه نيافرينند (2)چيزى و ايشان را بيافرينند (3)و مالك نباشند خود را زيانى و نه سودى،و نتوانند مرگى و نه زندگانى،و نه زنده شدنى.

گفتند آنان كه كافر شدند:نيست اين مگر دروغى كه (4)فروبافت آن را و يارى دادند[او را] (5)برآن گروهى ديگر (6)،آمدند به بيداد و دروغ.

و گفتند فسانه هاى (7)پيشينگان است بنوشته است آن ر[ا] (8)،املا مى كنند (9)بر او بامداد و شبنگاه (10).

بگو فروفرستاد آن كه داند سرّ (11)در آسمانها و زمين او بود آمرزنده و بخشاينده بوده است (12).

[117-پ] گفتند:چيست اين پيغامبر را كه مى خورد (13)طعام و مى رود در بازارها،چرا نفرستادند به او فرشته[تا] (14)باشد (15)با او ترساننده.

يا افگندند بر او گنجى يا باشد او را بستانى كه خورد از آن،و گفتند ستمكاران اگر (16)پيروى نمى كنى (17)الّا مردى جادوى كرده را.

ص : 190


1- .آب،مش:غير.
2- .مش:و نيافريدند.
3- .آج،لب،مش:ايشان آفريده شده اند.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:فرا.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آب،مش+به درستى كه.
7- .آط،آج،لب:فسانۀ.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .اساس:مى كند،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش،مه:شبانگاه.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:نهان.
12- .آج،لب:آمرزنده و مهربان.
13- .آط:مى خرد.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
15- .آط،آب،باشند،آج،لب:پس بودى.
16- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
17- .آط:ظالمان پيروى كنى،آب:ظالمان پيروى كنند،مه:ظالمان پيروى نمى كنى.

بنگر كه چگونه زدند براى تو مثلها،گمراه شدند نتوانند (1)راهى.

متعالى است آن (2)اگر خواهد كند تو را بهتر از آن بستانها كه (3)رود از زير آن جويها،كند تو را كوشكها.

[118-ر] [بل] (4)به دروغ داشتند قيامت و ساخته ايم (5)براى آن كه دروغ داشت قيامت دوزخ.

چون بيند ايشان را از جايى دور شنوند آن را خشمى و آوازى ناخوش.

چون دراندازند ايشان را جاى تنگ بندبرنهاده بخوانند آنجا و اهلاك (6).

مخوانى امروز يك هلاك و بخوانى هلاكها (7)بسيار.

بگو آن بهتر است يا بهشت جاودانه (8)آن كه نويد دادند پرهيزگاران را،باشد ايشان را پاداشت و بازگشت.

ايشان را باشد در آنجا آنچه خواهند هميشه باشد بر خداى تو نويدى در خواسته.

[118-پ] آن روز كه جمع (9)كنيم ايشان را و آنچه مى پرستند از فرود خداى گويند شما گمراه كردى بندگان مرا اينان را،يا ايشان گم كردند راه (10)؟

ص : 191


1- .آط،آب،آج،لب،آل:نتوانستند.
2- .آط،آب،آج،لب،آل+كه.
3- .مش+مى.
4- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
5- .آط:ساخته كنم.
6- .آط،آب،مش:و اهلاك گاه.
7- .آط،آب،بل هلاك بخوانى هلاك.
8- .آط،آب،مش:جاويدان،آج،لب:جاودان.
9- .آط،آب،مش:گرد.
10- .مش+را.

گفتند منزّهى تو نبايد ما را كه بگيريم از فرود تو از دوستان و لكن برخوردارى دادى (1)ايشان را و پدر ايشان را تا فراموش كردند ياد تو و بودند گروهى هلاك شده.

به دروغ داشتند شما را به آنچه مى گويى نتوانند بازگردانيدن و نه يارى كردن و هركه بيدادى (2)كند از شما بچشانيم او را عذابى بزرگ.

[119-ر] و نفرستاديم پيش تو از پيغامبران الّا و ايشان خوردندى طعام و رفتندى در بازارها،و كرديم بهرى شما را براى (3)بهرى فتنه اى،صبر مى كنى و بود (4)خداى تو هميشه بيناست (5).

قوله تعالى: تَبٰارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ ،«تبارك»،تفاعل من البركة.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه بركت آورد خداى تعالى.حسن گفت:

معنى آن است كه بركت همه از نزديك او باشد.ضحّاك گفت:تعظّم و تمجّد، بزرگوار و مجيد است خداى-جلّ و علا (6).و محقّقان گفتند:معنى«تبارك»اى ثبت فيما لم يزل و لا يزال حاصلا على صفة (7)الكمال،يعنى قديم-جلّ جلاله-در لم يزل و لا يزال حاصل بود و بر صفات كمال:از قادرى و عالمى و حيّى و موجودى،آن كه به خلاف همه موجودات و معلومات است و در لا يزال حاصل است بر صفت مريدى و كارهى و مدركى،چه اين سه صفت خداى تعالى متجدد است به تجدّد معنى و شرط.و اصل كلمه«ثبوت»باشد من بروك البعير و بروك الطّير على الماء.

ص : 192


1- .مش:بهره مند گردانيدى.
2- .مش:بيداد.
3- .آط،مش:بهرى راى از شما براى.
4- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آط:مى كنى و خداى تو هميشه بينا بوده است.
6- .آط،آب،آج،لب:خداى تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها:صفات.

اَلَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ ،آن خداى كه فروفرستاد كتاب قرآن را بر بنده اش محمّد.و قرآن را براى آن«فرقان»خوانند،كه فرق كننده است ميان حقّ و باطل،و اين اسم مصدر است در جاى اسم فاعل بر طريق مبالغت،من باب قولهم:رجل عدل و صوم و فطر.و مراد به«عبد»،رسول ماست محمّد-عليه السّلام. لِيَكُونَ لِلْعٰالَمِينَ نَذِيراً ،در ضمير«يكون»خلاف كردند كه راجع با كيست؟بعضى گفتند:راجع است با رسول-عليه السّلام-يعنى تا رسول نذير جهانيان باشد،و بعضى گفتند (1):با قرآن،تا قرآن ترسانندۀ جهانيان باشد.و مراد به«عالمين»،جنّ و انس اند،چه آن نوع (2)حيوانات كه خارجند از اينان،مكلّف نه اند و خارجند از تكليف.

اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آن خداى كه ملك و پادشاهى آسمان و زمين او راست (3)،و نگرفت فرزندى نه بر حقيقت و نه بر مجاز بر طريق تبنّى خلاف آن كه جهودان و ترسايان و مشركان گفتند ازآن كه:عزير و مسيح پسران خدااند،و فريشتگان دختران خداى اند. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ ،او را در ملك انبازى نيست،بل او مختصّ است به صفت الهيّت كه هيچ ذات استحقاق عبادت ندارد با او،و كس با او مشاركت نكرده است در آفريدن آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است،خلاف آن كه جمله مشركان گفتند على اختلاف انواعهم،بل همۀ چيزها او آفريده است ازآن كه فعل مقدور اوست،و آنچه آفريده است مقدّر و به اندازه آفريده است،و ذلك قوله: وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً ،به حسب حاجت بر وفق مصلحت،چنان كه در او هيچ تفاوت و خلل و عيب نيست.

آنگه حكايت صنع مشركان كرد كه ايشان بدون او خدايان گرفتند،گفت (4):

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ (5)آلِهَةً ،اين مشركان بدون او خدايانى (6)گرفته اند كه ايشان هيچ نتوانند آفريدن،بل آفريده اند ايشان را و مخلوق اند،و آن كه مخلوق باشد و قدرت بر خلق آفريدن نباشد او را،او الهيّت را نشايد. وَ لاٰ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً ،و ايشان مالك نباشند براى خود بر هيچ مضرّتى او منفعتى،نه جرّ منفعتى توانند نه دفع

ص : 193


1- .همۀ نسخه بدلها+راجع است.
2- .همۀ نسخه بدلها:انواع.
3- .همۀ نسخه بدلها+و لم يتخذ ولدا.
4- .آج،لب،آل:و گفتند.
5- .اساس:دون اللّه،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .آج،لب،آل:خدايان.

مضرّتى،و آن كه براى خود نتواند (1)اين معنى،براى ديگرى چگونه كند (2)! وَ لاٰ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَيٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً ،و ايشان قادر نباشند بر مرگ و زندگانى و نشور و زنده باز كردن (3)پس از مرگ،و خداى تعالى بر اين قادر است.پس عقل اقتضا نكند كه عبادت او رها كنند و در عبادت اينان آويزند،چه اين بتان جماداند،در ايشان حياتى نيست،و آن كه (4)او حى نباشد قادر نباشد،و آن كه [119-پ]قادر نباشد، هيچ نتواند كردن،فضل بر آنكه (5)[افعال] (6)قادر الذّات چگونه از او ممكن بود! وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفتند آنان كه كافر شدند: إِنْ هَذٰا ،نيست اين،اشارت به قرآن است. إِلاّٰ إِفْكٌ افْتَرٰاهُ ،الّا دروغى كه محمّد بر ساخته است و فرا بافته.

مفسّران گفتند (7):آيت در نضر بن الحارث آمد و اين قول او گفت. وَ أَعٰانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ ،و گروهى ديگر او را بر اين يارى داده اند يعنى جهودان.

حسن بصرى گفت:به«قوم (8)آخرون»،عبيد اللّه بن الخضر الخشنى (9)را خواست-و او مردكى كاهن بود.بعضى دگر گفتند،به اين آيت سه مرد را خواست:

يكى«حبر (10)»نام،و يكى«يسار (11)»،و يكى عدّاس مولى حويطب بن عبد العزّى.

خداى تعالى گفت: فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً ،اينان در اين كه گفتند ظلم كردند،و وضع چيزى نه به موضع خود كردند و دروغ گفتند.

و نيز گفتند اين كافران كه:اين قرآن فسانۀ پيشينگان است. اِكْتَتَبَهٰا ،كه محمّد براى خود بنوشته است.گفتند:كتبت الشّىء او اكتتبته بمعنى،و گفتند:

كتبت الشّىء لغيري و اكتتبته (12)لنفسي،كما يقال:شويت و اشتويت (13)و خبزت

ص : 194


1- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:نتوانند.
2- .آب:كنند.
3- .آب،مش:و نشور زنده باز كردن باشد.
4- .مش:و اگر.
5- .مش:براى.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .آج،لب،آل+اين.
8- .اساس:لقوم،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:عبيد بن الخضر الحبشى.
10- .همۀ نسخه بدلها:صبر.
11- .اساس:يسمار،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .آط،آج،لب:اكتبته.
13- .اساس:اشويت،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

و اختبزت. فَهِيَ تُمْلىٰ عَلَيْهِ ،اين قرآن بر او املا مى كنند به بامداد و شبانگاه.و «هى»ضمير (1)اساطير است براى آن (2)تأنيث كرد آن را.و نصب بُكْرَةً وَ أَصِيلاً بر ظرف است.

خداى تعالى گفت محمد را كه جواب ايشان بازده و بگو: أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،اين قرآن آن خداى فرستاده است از آسمان كه او سرّ و نهانى داند،و آنچه پنهان رود در آسمان و زمين،و او هميشه غفور و رحيم بوده است،آمرزنده و بخشاينده است.

وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ ،گفتند اين كافران بر سبيل طعن:چه بوده است اين پيغامبر را كه طعام مى خورد همچون ما؟و در بازار مى رود به طلب معاش چنان كه ما مى رويم و همچون ما محتاج است به طعام و شراب؟و او را نيز طلب معاش مى بايد كردن چنان كه ما را؟ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ ،چرا فرشته اى به او فرونيايد (3)تا با او نذير و ترساننده بود تا آنچه او مى گويد آن فريشته تصديق مى كند.

أَوْ يُلْقىٰ إِلَيْهِ كَنْزٌ ،يا چرا گنجى به او نمى فگنند (4)تا او محتاج نباشد به طلب معاش چون ما؟ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ ،يا چرا او را بستانى نيست تا او ازآنجا خورد و آن ضيعت طعمۀ او باشد؟جمله قرّاء خواندند (5):«يأكل»به«يا»بر آنكه فعل رسول را باشد.و حمزه و كسائى و خلف خواندند به نون«نأكل منها»،تا ما ازآنجا خوريم. وَ قٰالَ الظّٰالِمُونَ ،و گفتند ظالمان-يعنى كافران-مؤمنان را كه:شما متابعت نمى كنى الّا مردى مسحور را كه با او جادوى كرده باشند.آيت در قصۀ ابن ابي اميّه آمد و اصحاب او،و قصّۀ آن در سورۀ بنى اسرايل رفته است.

آنگه بر سبيل تسلّى رسول را گفت:انظر يا محمّد! كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثٰالَ ،بنگر كه چگونه مثلها زدند براى تو از اين گفتار كه گفتند (6)من قولهم: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ (7).

ص : 195


1- .آب،آز،مش:راجح.
2- .همۀ نسخه بدلها+آن كه.
3- .همۀ نسخه بدلها+از آسمان.
4- .همۀ نسخه بدلها:فرونمى فگنند.
5- .آط،آب،آز:خوانند.
6- .آج،لب،آل:گفتندى.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 7.

فَضَلُّوا ،آنگه گفت:گمراه اند ايشان،و هيچ راهى نمى يابند به رشد و صواب، و مراد به نفى استطاعت نه نفى قدرت است،چه اگر نفى قدرت بودى تكليف ما لا يطاق بودى،و در عقل عقلا مقرّر است قبح تكليف ما لا يطاق و قبح تكليف فعل بى آلت و قدرت،و انّما مراد آن است كه:بر ايشان گران مى آيد و سخت تا به منزلت آنان اند كه قدرت ندارند،چنان كه يكى از ما گويد:فلان مرا نمى تواند ديدن (1)،و سخن من نمى تواند شنيدن،و چشم آن ندارد كه در من نگرد و مانند اين.و غرض از اين همه بغض و ثقل باشد.

و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه اختيار هدى و راه راست نمى كنند،و مراد به نفى استطاعت نفى اختيار و داعى (2)است،چنان كه گفت: هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ (3)... ،تواند خداى تو تا خوانى از آسمان بفرستد،و خلاف نيست در آن كه حواريّان[120-ر]شاكّ (4)نبودند (5)در آن كه خداى تعالى قادر است بر فرستادن خوان.

و وجه سيم (6)در آيت آن است كه: فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً الى ابطال امرك، اين كافران هيچ راه نمى يابند به ابطال كار تو،در كار تو متحيّراند.

تَبٰارَكَ الَّذِي إِنْ شٰاءَ ،گفت:متعالى است خداى تعالى اگر خواهد تو را بهتر ازآن كه ايشان مى گويند بدهد تو را (7). جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،بهشتهايى كه در زير درختان[آن] (8)جويها مى رود. وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً ،و تو را كوشكها دهد در بهشت.و كوشك را براى آن قصر خواندند (9)كه دستها كوتاه باشد ازآن كه به ايشان رسد كه در آنجا باشند،و آنان كه بيرون او باشند قاصر باشند (10).

ابن كثير و ابن عامر و عاصم به روايت ابو بكر و مفضّل خواندند:«و يجعل»،

ص : 196


1- .همۀ نسخه بدلها:ديد.
2- .اساس:و مراد به نفى استطاعت است و نفى اختيار بر داعى،با توجّه به ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 112.
4- .آج،لب،آل:شاكى.
5- .اساس:بودند،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آل:سوم.
7- .همۀ نسخه بدلها:«تو را»ندارد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
10- .چاپ شعرانى+از رسيدن به آن.

مرفوع اللام بر استيناف،و باقى قرّاء مجزوم اللاّم خواندند على جزاء الشّرط في قوله:

إِنْ شٰاءَ جَعَلَ ،ثمّ عطف على موضع جعل،فقال: وَ يَجْعَلْ (1)،چون شرط ماضى باشد و جزا مضارع، (2)تو مخيّر باشى در جزا،خواهى رفع كنى خواهى جزم كنى،تقول:ان اكرمتني اكرمك (3)،قال الشّاعر فى الرّفع:

فان (4)أتاه خليل يوم مسئلة***يقول لا غائب مالي و لا حرم

جبير (5)گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:مشركان رسول را-عليه السّلام طعن زدند به درويشى و ابتذال،و گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (6)،رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد.جبريل آمد و گفت:يا رسول اللّه! ربّ العزّة تو را سلام مى كند و مى گويد: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعٰامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْوٰاقِ (7)،گفت:ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الّا طعام خوردى و در بازار رفتى به طلب معاش.رسول-عليه السّلام-گفت:ما در اين بوديم كه جبريل در پيش من نشسته بود،پنداشتى كه بگداخت حتى صار مثل المردة (8).ما گفتيم:يا رسول اللّه!مرده (9)چه باشد؟گفت:عدس باشد مرجو،چنان كه بگداخت كه مانند مرجوى گشت.من گفتم:يا جبريل!تو را چه بود (10)؟گفت:يا رسول اللّه!درى از درهاى آسمان بگشادند كه پيش از اين هرگز نگشاده بودند،و فرشته اى مى آمد (11).چون درى از درهاى آسمان بگشايند كه نگشاده باشند پيش از آن،امّا به رحمت باشد و امّا به عذاب،من از خوف عذاب خداى چنين شدم كه ايمن نه ام كه اين در به عذاب گشادند بر آنان كه تو را اين طعن زدند و دلتنگ كردند.

ص : 197


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .اساس+و،كه زائد مى نمود،لذا با توجّه به ديگر نسخه بدلها،حذف شد.
3- .اساس:اكرمتك،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:و ان،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آط،آب،آج،آز،مش:جوير،لب،آل:جوهر،چاپ شعرانى:جرير.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 7.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 20.
8- .چاپ شعرانى:المررة.
9- .چاپ شعرانى:مرره.
10- .همۀ نسخه بدلها:شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:و فرشته مى آيد.

رسول-عليه السّلام-و جبريل مى گريستند،در ميانه (1)جبريل با حال خود شد و روى به رسول آورد و گفت:يا رسول اللّه!بشارت باد تو را كه اين در براى تو گشادند،و آن فريشته كه مى آمد (2)«رضوان»بود خازن بهشت،تو را بشارت آورده است از خداى تعالى به آن كه:از تو خشنود است.

رضوان فراز آمد و رسول را سلام كرد و گفت:خدايت سلام مى كند،و سفطى با او بود از نور،گفت اين كليد گنجهاست در دنيا (3)،اگر خواهى بردار و نصيب و حظّ تو از ثواب هيچ ناقص نيست به مقدار پر سر اشكى (4).رسول-عليه السّلام-روى با جبريل كرد كالمستشير،چون كسى كه با كسى مشورت كند.جبريل-عليه السّلام- اشارت كرد به زمين و گفت:«تواضع للّه»،تواضع كن خداى را.رسول -عليه السّلام-گفت:مرا حاجت نيست به اين،من درويشى دوست (5)دارم و آن كه بنده اى صابر و شاكر باشم.رضوان گفت:اصبت اصاب اللّه بك الرّشاد،صواب گفتى،خداى تو را به رشاد برساناد.و ندا (6)از آسمان در آمد،جبريل سر برداشت درهاى آسمان ديد گشاده تا به زير عرش،و خداى وحى كرد به بهشت عدن كه:

شاخى از شاخهاى خود فروگذارد (7)،شاخى فروگذاشت (8)،بر او خوشه اى و برآن خوشه غرفه اى از زبرجد سبز كه[آن را] (9)هفتاد هزار در بود از ياقوت صرخ (10)-جبريل گفت:يا رسول اللّه!چشم بردار تا ببينى (11).چشم برداشت منازل انبيا ديد،و منزلت (12)خود از بالاى[120-پ]منازل ايشان،و منادى ندا مى كرد كه:راضى شدى اى محمّد؟رسول-عليه السّلام-گفت:راضى شدم.بار خدايا![آنچه] (13)به من خواستى دادن در دنيا ذخيره كن،تا شفاعت امّت من باشد (14)روز قيامت.

و روايت كرده اند كه:اين آيت رضوان فروآورد،اعني قوله تعالى:

ص : 198


1- .آج،لب،آل:ميان نه.
2- .آط،آج،لب،آز،آل:مى آمد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كليدهاى گنجهاى دنياست.
4- .همۀ نسخه بدلها:پشه.
5- .همۀ نسخه بدلها:دوستر.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندايى.
7- .آط:فروگزار.
8- .آط:فروگذاشت.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:سرخ.
11- .همۀ نسخه بدلها+رسول.
12- .همۀ نسخه بدلها:منزل.
13- .همۀ نسخه بدلها:پشه.
14- .همۀ نسخه بدلها:امت باشد مرا.

تَبٰارَكَ الَّذِي إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذٰلِكَ الآية.

بَلْ كَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ ،آنگه گفت:اين كافران قيامت به دروغ مى دارند و ما بجارده ايم (1)براى ايشان كه قيامت به دروغ دارند دوزخ.

إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ ،چون دوزخ ايشان را ببيند از جاى دور،ايشان بشنوند دوزخ[را] (2)خشمى و ناله اى.گفتند مراد صوت تغيّظ است كه تغيّظ شنيدنى نباشد.

قطرب گفت:در آيت حذفى است،و تقدير آن است كه:[رأوا] (3)لها تغيّظا و سمعوا لها زفيرا،چنان كه شاعر گفت-شعر:

علّفتها تبنا و ماء باردا***(4) اى،و سقيتها ماء باردا.و قال آخر-شعر:

و رأيت بعلك فى الوغى***متقلّدا سيفا و رمحا

اى،و حاملا رمحا.

راوى خبر گويد كه:رسول-عليه السلام-گفت:

من كذّب علىّ متعمّدا فليتبوّأ بين عينى جهنّم مقعدا ،گفت:هركه بر من دروغ گويد،گو خويشتن را در چشمهاى دوزخ جاى ساز.گفتند:يا رسول اللّه!دوزخ را چشم باشد؟گفت:

نمى شنوى كه خداى تعالى مى گويد: إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ ،و اين مجاز باشد،و حقيقت او بر وجهى باشد او دو وجه:امّا آن كه:راتهم خزنة النّار،چون خازنان دوزخ ايشان را بينند،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله تعالى:

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5)... ،و امّا آن كه رؤيت (6)به معنى ملاقات و مقابله و مقاربه باشد كقولهم:الجبلان يتراءيان (7)اى متقابلان (8).و«تغيّظ»تفعّل باشد از غيظ.و«زفير» آواز ناله باشد.

وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَكٰاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ ،چون ايشان را در جايى فگنند تنگ از

ص : 199


1- .همۀ نسخه بدلها:بنهاده ايم.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .چاپ شعرانى+[حتى شتت همّالة عيناها].
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82!
6- .آج،لب،آل:رأيت.
7- .اساس:يتراان،با توجّه به آط و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
8- .كذا در اساس و همۀ نسخه ها،چاپ شعرانى(256/8):يتقابلان.

دوزخ، مُقَرَّنِينَ ،در آن حال كه (1)دستهاى ايشان با گردن بسته باشد.

راوى خبر گويد كه:رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از اين آيت،گفت:(و الذي نفسي بيده)،بدان خداى كه جان من به امر اوست كه،ايشان را چنان در دوزخ فگنند بزور و كره كه ميخ در ديوار كوبند. مُقَرَّنِينَ ،مصفّدين،دست با گردن بسته.و رسن را از اين جا«قرن»گويند[كه] (2)به آن چيزى با چيزى بندند.و گفتند،معنى آن است كه:ايشان را با شياطين درهم بسته در دوزخ اندازند. دَعَوْا هُنٰالِكَ ثُبُوراً ، عند آن حال و در آن جاى (3)ثبور خوانند و گويند:وا ثبورا (4).عبد اللّه عبّاس گفت:

ويلا.ضحّاك گفت:هلاك باشد.

انس مالك روايت كرد از (5)رسول-عليه السّلام[كه] (6):اوّل كسى كه او را حله آتش پوشند (7)روز قيامت ابليس باشد،و آن حلّه از ابروانش تا به قدمش برسد (8)، چنان كه در (9)زمين مى كشد و فرزندان او از قفاى او مى روند و او مى گويد:يا ثبوراه، اى واى هلاك (10)او،و (11)ايشان مى گويند:يا ثبورهم،تا (12)بر كنارۀ دوزخ بايستند ايشان را گويند.و در كلام محذوفى است،و هو يقال لهم: لاٰ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً ، گويند ايشان را كه امروز يك ثبور مخوانى (13)،و ثبور بسيار خوانى.

قُلْ أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ ،آنگه گفت رسول را كه:بگو كه اين بهتر است كه وصف كرده شد از عذاب دوزخ،[يا] (14)بهشت (15)خلد كه وعده داده اند متّقيان (16)را.و اين بر سبيل تهكّم و استهزا فرمود قديم تعالى،و اين چنان بود كه يكى از ما گويد كسى را كه:تو را بر فلان فعل چندين خير است اگر آن كنى،و بر فلان فعل نيز (17)چندين

ص : 200


1- .آب،آز:در حالى كه.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:حال.
4- .آط:وا ثبوراه.
5- .اساس:كه،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:پوشانند.
8- .همۀ نسخه بدلها:آتش برو تا به قدم برسد.
9- .همۀ نسخه بدلها:بر.
10- .آط،آج،لب،آل:و اهلاك.
11- .آط،آج،لب،آل:او و.
12- .آز،مش:يا ثبورا همچنين تا.
13- .اساس:مى خوانى،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
15- .اساس:هميشه،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
16- .همۀ نسخه بدلها:بهشتيان.
17- .همۀ نسخه بدلها:بر فلان شر.

عقوبت است اگر اختيار (1)كنى،آنگه گويد:اين بهتر است يا آن؟بر طريق (2)استفهام،و اين بر وجه تقرير باشد تا او مقرّ آيد كه:به هر حال خير بسيار از شرّ بسيار بهتر بود،همچنين تا مقرّ آيند اينان كه:ثواب ابد از عقاب ابد به بود. كٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِيراً ،كه آن بهشتهاى خلد متّقيان را جزا و پاداشت.و«مصير» (3)بازگشت باشد.

لَهُمْ [121-ر] فِيهٰا مٰا يَشٰاؤُنَ ،ايشان را باشد،يعنى متّقيان را،در آن جايگاه، يعنى در بهشت آنچه خواهند و تمنّا (4)كنند. خٰالِدِينَ ،هميشه باشند آنجا.و نصب او بر حال است. كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً ،اين بر خداى وعدۀ مسئول (5)باشد، يعنى مؤمنان از خداى خواسته اند اين در دنيا في قوله حكاية عنهم: رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلىٰ رُسُلِكَ (6)،پس اين بهشت جاى موعود است و اين وعده مسئول (7)است (8).

و بعضى اهل عربيّت گفتند: مَسْؤُلاً ،اى واجبا،يعنى همچنان واجب باشد كه دين اگر نيز بنخواهند خواستنى (9)بود في قول العرب:لاعطينّك (10)الفا وعدا مسئولا[اى واجبا] (11)،يعنى واجب كه تو را بود (12)كه از من بخواهى.كعب القرظىّ گفت:معنى آن است كه وعده اى كه فرشتگان بخواهند آن بر طريق شفاعت،في قوله تعالى: رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ (13).

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ ،ابو جعفر و ابن كثير و يعقوب به«يا»خواندند: يَحْشُرُهُمْ ،خبرا عن اللّه-عزّ و جلّ.و باقى قرّاء به«نون»خواندند على اخبار اللّه تعالى عن نفسه على وجه التّعظيم.حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم جملۀ ايشان را، وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و آن معبودان را كه ايشان مى پرستند ايشان را

ص : 201


1- .همۀ نسخه بدلها+آن.
2- .همۀ نسخه بدلها:سبيل.
3- .اساس+و،به قياس با نسخۀ آب و معنى عبارت،زايد مى نمايد.
4- .آط،آج،لب،آل:فتمنّا.
5- .آب،لب،آز،آل،مه،مش:مسئول.
6- .سوره آل عمران(3)آيۀ 194.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط و آج:مسئول.
8- .آز:باشد.
9- .آج،آل:خواستى.
10- .اساس:ليعصينك،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:يعنى همچنان واجب باشد تو را.
13- .سورۀ غافر(40)آيۀ 8.

بدون خداى.آنگه حق تعالى بر طريق تنبيه اين مكلّفان بر خطاى ايشان بر (1)عبادت اصنام،اين اصنام را گويد: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبٰادِي هٰؤُلاٰءِ ،شما گم كردى (2)بندگان مرا، أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ ،يا خود ايشان ره گم كردند؟ ابن عامر خواند:«فنقول» (3).حملا على قوله:و يوم نحشرهم،و آيت از روى معنى جارى مجراى آن بود (4). وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (5)،و قوله تعالى: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (6)... ،في توجيه الملامة إلى غير المليم تنبيها للمليم (7).و شرح اين طريقت رفته است در آخر سورة- المائدة في قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ (8)-الآية.

قٰالُوا سُبْحٰانَكَ مٰا كٰانَ يَنْبَغِي لَنٰا ،گويند اين معبودان،بر قول آن كه (9)مراد عيسى است و فرشتگان،آيت بر ما ظاهر باشد و محتاج تاويل نباشد.و بر قول آن كس كه گفت:مراد اصنام است در تأويل قٰالُوا ،گفت:معنى آن است كه وضوح آن حال و ظهور او به جايى باشد كه پندارى آن اصنام به زبان خود تصريح لفظ تبرّا (10)مى كنند از عبادت اين عابدان،و مى گويند:اگر ما مكلّف بودمانى،روا نداشتمانى كه با خداى تعالى شريك گرفتمانى (11)،و بدون او ولىّ و يارى گرفتمانى.

و ابو جعفر و حسن بصرى خواندند:«ان نتّخذ»على (12)المجهول،نبايست ما را كه ما را خداى (13)گيرند و يار گيرند با خداى تعالى بدون او.و ابو عبيده گفت:اين قرائت ضعيف است براى«من»كه در«اولياء»است.و اين قرائت آنگه مطّرد بودى كه «من»نبودى و چنين بودى:ما كان (14)لنا ان نتّخذ من دونك (15)اولياء.و بر قرائت

ص : 202


1- .همۀ نسخه بدلها:در.
2- .آط:گمراه كردى.
3- .آط+به نون.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه گفت.
5- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 8 و 9.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
7- .آط+على فعله.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
9- .آط+گفت.
10- .آط،آب،آج:هراهى،لب،مش:مراهى،آز:هركه.
11- .همۀ نسخه بدلها:گفتمانى.
12- .همۀ نسخه بدلها+الفعل.
13- .همۀ نسخه بدلها:به خدايى.
14- .اساس+ينبغى،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها،حذف شد.
15- .اساس+من،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها،حذف شد.

اوّل كه عامّۀ قرّاء مى خوانند مطّرد است،و«من»به جاى خود است و معنى او تأكيد نفى است كه آن را نحويان زيادت مى خوانند،و اين قول معتمد است. وَ لٰكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ ،و تو ايشان را متمتّع و برخوردار گردانيدى. حَتّٰى نَسُوا الذِّكْرَ ،تا قرآن رها كردند و برآن كار نكردند.و گفتند:مراد به«ذكر»،رسول است،[و] (1)گفتند:اسلام است،و گفتند:توحيد است،و گفتند:ذكر خداست-جلّ و علا (2). وَ كٰانُوا قَوْماً بُوراً ،و مردمانى بودند هلاك شده و شقاوت و خذلان بر ايشان غالب.

حسن و ابن زيد گفتند:«بور (3)»،آنان باشند كه در ايشان هيچ خير نبود.

ابو عبيده گفت:اصل او از«بوار»است و آن كساد و فساد بود،و اين اسمى است به معنى مصدر،كالزّور،واحد و جمع و تثنيه در او يكسان باشد،قال ابن الزّبعرى-شعر:

يا رسول المليك انّ لساني***راتق ما فتقت اذ انا (4)بور

و قيل:هو جمع بائر،و هو الخراب،كغائط و غوط،و عائد و عود.

قوله تعالى: فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمٰا تَقُولُونَ ،در او دو قول گفتند:يكى (5)خطاب با مشركان است،يعنى فرشتگان و پيغامبران شما را كه مشركانى شما را (6)به دروغ [121-پ]مى دارند در آنچه مى گويى.[ابن زيد گفت:خطاب با مؤمنان است، يعنى مشركان شما را به دروغ مى دارند در آنچه مى گويى] (7)از نبوّت رسول ما و ديگر انبيا-عليه و عليهم السّلام.

فرّاء گفت:آن كس كه«يقولون»به«يا»خواند،[گفت] (8):«ما»مصدرى است،يعنى بقولهم: فَمٰا تَسْتَطِيعُونَ .حفص به«تا»خواند،و دگر قرّاء به«يا».بر قرائت عامّۀ قرّاء (9)،آن است كه اين بتان يا اين بت پرستان هيچ نتوانند بلاى از شما بگردانيدن يا نصرت خود كردن.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه اين كافران صرف تو كه محمّدى نتوانند كردن[از حق و نصرت خود نتوانند كردن] (10).و آن كه به

ص : 203


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:جلّ جلاله.
3- .آب،آج،لب،آل،آز،مش:بورا.
4- .اساس:اما،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+آن كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آب،آج،آز،لب،مش+معنى.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

«تا»خطاب خواند،گفت (1):آن است كه بگو اى محمّد مشركان را كه:شما نتوانى صرفى (2)و نصرى بر اين معانى كه گفتيم.

يونس گفت:صرف،حيلت باشد من قول العرب (3):انّه لينصرف،اى يحتال.و اصمعىّ گفت:الصّرف التّوبة،و العدل الفدية،يعنى نه توبه قبول كنند نه فدا. وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً كَبِيراً ،و هركه از شما (4)ظلم كند او را عذابى كنيم (5)بزرگ.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ -الآية،اين آيت حق تعالى به ردّ (6)آنان فرستاد كه گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (7)،حق تعالى گفت:اين كه ايشان تو را به آن عيب مى كنند نه كارى است بديع (8)،بل پيش از تو همچنين بوده است كه ما هيچ پيغامبر را نفرستاديم الّا و ايشان طعام خوردندى و در بازار رفتندى.

و بعضى اهل معانى گفتند:تقدير آن است كه إلا قيل لهم انهم ليأكلون الطعام،يعنى ما هيچ پيغامبر را نفرستاديم (9)الّا همين طعن كه در حقّ تو طعن (10)زدند در حقّ ايشان همين (11)گفتند كه:اين رسولان طعام مى خورند و در بازار مى روند، دليله قوله تعالى: مٰا يُقٰالُ لَكَ إِلاّٰ مٰا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ (12).

وَ جَعَلْنٰا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً ،و ما بهرى را فتنه و امتحان بهرى كرديم،كه بينا فتنۀ نابيناست،و تن درست فتنۀ بيمار است،توانگر فتنۀ درويش است،گويند:اگر خدا خواستى ما را همچنان كردى كه ايشان را.آنگه گفت بر طريق تحريص:

أَ تَصْبِرُونَ ،صبر خواهى كردن،يعنى صبر كنى و خداى تعالى بصير و عالم است به همه كس تا جزا دهد ايشان را.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،من بعضى را به امتحان و اختبار

ص : 204


1- .همۀ نسخه بدلها+معنى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:صبرى.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .اساس:از ايشان،با توجّه به ترجمۀ آيه در بخش مربوط به آيات تصحيح شد.
5- .اساس:عذاب كنند،به قياس با همۀ نسخه بدلها و معنى آيه،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها+بر.
7- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 7.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز آل+عجيب،آل+و عجيب.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
11- .آط،آج،مه:هم اين.
12- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 43.

بعضى كرده ام (1)تا برآن صبر كنند و ثواب يابند،و اگر خواستمى جملۀ دنيا به رسول[ان] (2)خود دادمى و ايشان را از آن ممكّن كردمى،و لكن حكمت (3)در تكليف اقتضاى آن كرد كه بعضى را به بعضى امتحان كنم.

ابو الدّرداء روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

ويل للعالم من الجاهل، ويل للجاهل (4)من العالم، واى عالم از دست جاهل،و واى (5)جاهل از دست عالم،و واى مالك از دست مملوك،و واى مملوك از دست مالك،و واى شديد از ضعيف، و واى ضعيف از شديد،و واى سلطان از رعيّت،و واى رعيّت از سلطان،كه اينان همه فتنه (6)،بهرى فتنۀ بهرى اند،فهو قول اللّه تعالى:

و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أ تصبرون و كان ربّك بصيرا.

مقاتل گفت:آيت در ابو جهل-عليه اللّعنة-آمد و در وليد بن عقبه (7)،و العاص بن وائل،و النّضر بن الحارث كه ايشان ابو ذر را ديدند و عبد اللّه مسعود را و عمّار را و صهيب را و بلال را و عامر بن فهيره (8)،گفتند:ما اسلام آورديم (9)تا با اينان راست شويم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و مؤمنان را گفت:صبر خواهى كردن بر چنين حال و بر اين شدّت و فقر كه خداى تعالى غافل و بى خبر نيست،بل عالم است به حال آنكه او صبر كند و يا جزع كند،و ايمان آرد يا نيارد.

سوره الفرقان (25): آیات 21 تا 44

اشاره

وَ قٰالَ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْنَا اَلْمَلاٰئِكَةُ أَوْ نَرىٰ رَبَّنٰا لَقَدِ اِسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً (21) يَوْمَ يَرَوْنَ اَلْمَلاٰئِكَةَ لاٰ بُشْرىٰ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (23) أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ اَلسَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ اَلْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً (25) اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ وَ كٰانَ يَوْماً عَلَى اَلْكٰافِرِينَ عَسِيراً (26) وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً (27) يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ اَلذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِي وَ كٰانَ اَلشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً (29) وَ قٰالَ اَلرَّسُولُ يٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اِتَّخَذُوا هٰذَا اَلْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ اَلْمُجْرِمِينَ وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ هٰادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَيْهِ اَلْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَكَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لاٰ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّٰ جِئْنٰاكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) اَلَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ إِلىٰ جَهَنَّمَ أُوْلٰئِكَ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً (35) فَقُلْنَا اِذْهَبٰا إِلَى اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِيراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا كَذَّبُوا اَلرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ عَذٰاباً أَلِيماً (37) وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ اَلرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذٰلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ اَلْأَمْثٰالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى اَلْقَرْيَةِ اَلَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ اَلسَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهٰا بَلْ كٰانُوا لاٰ يَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَ إِذٰا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِي بَعَثَ اَللّٰهُ رَسُولاً (41) إِنْ كٰادَ لَيُضِلُّنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا لَوْ لاٰ أَنْ صَبَرْنٰا عَلَيْهٰا وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44)

[122-ر]

ترجمه

گفتند:آنان كه اميد ندارند (10)به ثواب ما (11)اگر (12)فرونفرستادند بر ما فريشتگان،يا ببينيم خداى ما را (13)،به درستى كه بزرگوارى

ص : 205


1- .همۀ نسخه بدلها:كردم.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+من.
4- .اساس:من الجاهل:با توجّه به آط و معنى عبارت تصحيح شد.
5- .اساس+از دست،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،مى نمايد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .آب،آز:وليد بن عتبه.
8- .آج،لب،آل:عامر بن فهره،همۀ نسخه بدلها+را.
9- .آط:آوريم.
10- .اساس:نداشتند،به قياس با آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .آط،آب:قرآن ما،آج،لب،آل:رسيدن ما،مش:لقاى ما.
12- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:چرا.
13- .آب،مش:خود را.

كردند در خود و اندازه نگذاشتند (1)نگذشتنى بزرگ.

آن روز كه بينند فريشتگان را،بشارت نباشد آن روز كافران را،و گويند حرامى است محرّم (2)،يعنى بشارت بر ما (3).

و قصد[كرديم] (4)به آنچه كردند از كارى،و كرديم آن را خاكى پراگنده.

اهل بهشت آن روز بهتر باشند به جايگاه و نكوتر به خوابگاه روز (5).

و آن روز كه بشكافد آسمان به ابر و بفرستند فريشتگان را فرستادنى.

پادشاهى آن روز به درست خداى را بود و باشد روزى بر كافران دشخوار (6).

[122-پ] و آن روز كه گازى بدهد كافر (7)بر دستهايش،گويد كاشك بر گرفتمى (8)با پيغامبر راهى.

اى واى من!كاشك من نگرفتمى فلان را دوست.

گمراه بكرد مرا از قرآن (9)پس آن كه به من آمد و بود شيطان مر آدمى را مخذول كننده (10).

و گفت پيغامبر:يا

ص : 206


1- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:و از حد در گذشتند در.
2- .آج،لب،آل:منع بادا ممنوع بودنى.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط،آج،لب:ندارد.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:دشوار.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:كه بگزد ظالم.
8- .آط،آب،آج،لب،آل:بگرفتمى.
9- .آط،آب،مش:ذكر خدا،آج،لب،آل:ياد خدا.
10- .آج،لب،آل:فروگذارنده.

خداى من،كه قوم من گرفتند اين قرآن متروك.

و همچنين كرديم هر پيغامبرى را دشمنى از گناهكاران،و بس (1)خداى تو راهنما و يار (2).

گفتند آنان كه كافر شدند:چرا نفرستادند بر او اين قرآن به يك باره،همچنين تا بداريم (3)به آن دل تو،و روشن كرديم آن را روشن كردنى.

[123-ر] و نيارند به تو مثلى الّا و ما بياريم به تو حقّ و نكوتر به تفسير و بيان.

آنان را (4)حشر كنند بر رويهاشان به دوزخ،ايشان بترند به جايگاه و گمراه تر.

بداديم ما موسى را تورات،و كرديم (5)با او برادرش را هارون را وزير (6).

گفتيم بروى (7)به آن قوم آنان كه دروغ داشتند آيات ما،ما هلاك كرديم ايشان را هلاكى (8).

و قوم نوح (9)چون به دروغ داشتند رسولان را غرقه كرديم ايشان را و كرديم ايشان را براى مردمان عبرتى و ببجارديم (10)براى كافران عذابى دردناك.

و عاد را و ثمود را و

ص : 207


1- .آب،آج،لب،آل،مش+است.
2- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:راه نماينده و يارى دهنده.
3- .آج،لب،آل:تا ثابت كنيم.
4- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+كه.
5- .آج،لب،آل:گردانيديم ما.
6- .آط،آب،آج،لب:وزيرى.
7- .آط،آب:بشوى.
8- .آط،آب،آج،لب،آل:هلاك كردنى.
9- .آب،مش+را.
10- .آج،لب،آل:ساخته ايم،مش:بجارده ايم.

اصحاب رس و گروهى را ميان ايشان بسيار.

[123-پ] و همه را (1)بزديم براى او مثلها،و همه را هلاك كرديم هلاك كردنى.

به درستى كه آمدند (2)برآن ديه (3)كه بر ايشان بارانند (4)باران بد (5)، نمى ديدند ايشان را (6)،بل بودند اميد (7)نداشتند زنده شدن (8).

چون ببينند تو را نگيرند تو را الّا فسوس اين آن است كه بفرستاد خداى پيغامبرى.

نزديك است كه گمراه كند ما را از خدايان ما اگر نه آنستى كه ما صبر كرديم برآن،و زود بود كه بدانند آنگاه كه ببينند عذاب را كه كيست گمراه (9).

[ تو ديدى (10)آن كس را كه گرفتند خداى را (11)به هواى خود،تو بر او و كيل خواهى بودن (12).

يا پندارى كه بيشترينۀ ايشان مى شنوند يا خرد دارند،نيستند ايشان مگر همچون چهار پايان،بل ايشان گمراه تراند (13)] (14).

قوله تعالى: وَ قٰالَ الَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا -الآية،حق تعالى گفت:در اين آيت گفتند آنان كه اميد لقاى ما نداشتند،يعنى به قيامت ايمان نداشتند و اعتقاد

ص : 208


1- .آب،آل:ندارد.
2- .آج،لب،آل:گذشتند.
3- .آب:ده.
4- .آط:بارانيدن،آج،لب،آل:بارانيده شد.
5- .آل:بدى.
6- .آج،لب،آل:اى پس نداند كه بيند آن را.
7- .آط،آب:بل ايشان اميد.
8- .آط،آب:زنده شدند.
9- .آط،آج،آل،مه:گمراه تر.
10- .آب:آيا ديدى،آج،لب،آل:اى تو ديدى.
11- .آب:آن را كه گرفت خداى خود.
12- .آج،لب،آل:اى پس تو باشى بر او نگهبان.
13- .آج،لب،آل+به راه.
14- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.

بعث و نشور نبود ايشان را،و اميد ثواب ما نداشتند،و از عقاب ما ايشان را خوف نبود (1).روا بود كه«رجا»اين جا به معنى خوف بود،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (2)،اى لا تخافون للّه عظمة (3)،چون تفسير بر ايمان به بعث و نشور كنند شامل بود هر دو را. لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاٰئِكَةُ ،چرا فريشتگان را بر ما فرونفرستادند، و ما (4)چرا خداى را نمى بينيم،يعنى ايمان ما موقوف است[124-ر]بر يكى از اين دو:يا فريشتگان بايد كه (5)به زمين آيند و بر صدق محمّد (6)و نبوّت او گواهى دهند،يا ما معاينه خداى را ببينيم همچنان كه بنى اسرايل گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً (7)... ،و اين قوم گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (8)، الى قوله: أَوْ تَأْتِيَ (9)بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً (10).

حق تعالى گفت: لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ،سخت متكبّر شدند (11)اين كافران، وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً ،و طغيان و مجاوزت الحدّ از حدّ (12)ببرده اند كه ايشان را جز به يكى از اين دو قناعت نيست.و مقاتل گفت:«عتوّا (13)»،غلوّ باشد،و آن سخت تر (14)كفرى باشد و عظيم تر ظلمى،امّا تمسّك مشبّهه و اشاعره به اين آيت در اين (15)باب رؤيت (16)آن كه لقاء رؤيت باشد وجهى ندارد،براى آن كه ما چند جاى در اين كتاب ذكر (17)كرديم كه لقاء و ملاقات از رؤيت در هيچ (18)نيست،و انّما ملاقات مقابله باشد بر وجه مقاربه،چنان كه گويند:التقى الصّفّان و تلاقى الفريقان و التقت (19)الفئتان،و مراد از اين همه مقابله است،اگرچه اين التقا به شب تاريك باشد (20)كه يكدگر را نبينند،و

ص : 209


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:يا.
5- .همۀ نسخه بدلها:تا.
6- .مش+صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 55.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 90.
9- .همۀ نسخه بدلها،و چاپ شعرانى:يأتى.
10- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 92.
11- .همۀ نسخه بدلها:شده اند.
12- .آل:مجاوزت از حد.
13- .همۀ نسخه بدلها:عتوّ.
14- .آط،لب:سختر/سخت تر.
15- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
16- .همۀ نسخه بدلها+و.
17- .همۀ نسخه بدلها:بيان.
18- .چاپ شعرانى(262/8)+جا.
19- .اساس:القت،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
20- .اساس:باشند،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

همچنين گويند:التقى الاعميان و تلاقى الضّريران.و اگر لقاء،رؤيت بودى اين مناقضه نبودى؟و قال تعالى: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ (1).و رؤيت بر رويها (2)نيست،چه به رويها (3)يكديگر (4)نبينند.و در آيت،التقاء به معنى مماسّه و مخالطت است،يعنى به يكدگر رسيدند.

دگر آن كه اتّفاق مفسّران است كه:آيت در حقّ كافران مشرك آمد (5)،ايشان به اثبات صانع نگروند (6)،فضل بر آنكه اثبات يا نفى رؤيت كردند.دگر آن كه اين طعن بر مثبتان (7)رؤيت متوجّه تر است ازآن كه بر نفات رؤيت،براى آن كه خداى تعالى حكايت كرد از ايشان كه ايشان رؤيت بر خداى تعالى روا داشتند،و گفتند:

أَوْ نَرىٰ رَبَّنٰا ،و اين مخالفت نافيان رؤيت باشد و موافقت مثبتان رؤيت.

آنگه گفت: يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاٰئِكَةَ ،آن روز كه ايشان فريشتگان را ببينند (8)خبر داد كه از اين دو اقتراح ايشان فرداى قيامت يكى خواهد بودن و آن رؤيت فريشتگان است،اگر خداى مرئى بودى بگفتى كه ايشان فريشتگان را ببينند،و گروهى ديگر خداى را. لاٰ بُشْرىٰ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ ،آن روز بشارتى و مژده اى نبود كافران را. وَ يَقُولُونَ ،و گويند اين كافران را: حِجْراً مَحْجُوراً ،اى حراما محرّما.

قتاده گفت:اين از قول فريشتگان بود، وَ يَقُولُونَ ،و يعنى فريشتگان گويند:

بشارت بر شما حرام (9)محرّم است.و مجاهد و ابن جريج گفتند (10):آن قول كافران است،و معنى آن است كه:عوذا معوذا من العذاب،ما پناه مى جوييم از عذاب (11).

بعضى دگر گفتند:اين كلمتى است كه عرب گويند عند آن كه ايشان را شدّتى و مكروهى پيش آيد،گويند: حِجْراً مَحْجُوراً ،اى نرى ضيقا (12)مضيّقا.و روا بود كه كافران عند آن كه به ضرورت بدانند كه مرجع ايشان با دوزخ و عذاب است،

ص : 210


1- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 19.
2- .همۀ نسخه بدلها:دريا روا.
3- .همۀ نسخه بدلها:درياها.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:ايشان اثبات صانع نكردند.
7- .آج،لب،آل+زدند.
8- .مش:مى بينند.
9- .آط:حرامى.
10- .اساس:گفت،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .مش+خداى تعالى.
12- .آج،لب،آل+و.

گويند:بهشت و راحت بر ما حرام كردند امروز.

و اصل كلمه از«حجر»است،و آن منع و تنگى بود،و منه المثل:لا حجر على الحرّ،اى لا ضيق عليه و لا منع.و«الحجر»،بمعنى المحجور،اى الممنوع،و منه قولهم:حجر القاضي على (1)فلان و اليتيم في حجر ابيه او جدّه،و منه الحجرة لأنّها ممنوعة بالحجر من الدّخول فيه،و منه الحجر لامتناعه (2)على النّاس بصلابته،و منه الحجر الّذي هو العقل لأنّه يحجر،اى يمنع كما انّه سمّى عقلا لأنّه يعقل،اى يمنع، كالعقال،و منه سمّى النّهى لأنّه ينهى (3)،و الحجى لأنّ صاحبه احجى بأن لا يفعل (4)ما يقبح فى العقل،و من ذلك حجر الانسان و حجره لغتان:و منه حجر ثمود و الحجر الرّمكة من الخيل،قال المتلمّس (5)-شعر:

حنّت الى النّخلة القصوى فقلت لها***حجر حرام الا تلك الدّهاريس

وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ ،مجاهد گفت:اى قصدنا و عمدنا،بيانش قوله:

الى،چه (6)قصد و عمد با (7)«الى»مستعمل بود،يقال عمدت[124-پ] (8)[الى كذا و قصدت الى كذا،قال الرّاجز:

و قدم الخوارج الضّلاّل***الى عباد ربّهم فقالوا

انّ دماءكم لنا حلال***

و در اين كلام معنى و بلاغتى هست،و آن آن است كه:تشبيه كرد خود را بر طريق توسّع به قادمى كه تقدّم كند بر آنچه نپسندد (9)و كاره باشد آن را بر هم زند و نيست گرداند،گفت:چون عمل ايشان كه با پيش ما آرند موافق رضا و مطابق ارادت ما نباشد،ما آن را باطل گردانيم و بر كار نگيريم،بمانند آن كه خاكى نرم در روز

ص : 211


1- .اساس:الى،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:لاتساعه،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:ينتهى،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آج،لب،آل:لا يعقل.
5- .همۀ نسخه بدلها:الشّاعر.
6- .اساس:الى خير،با توجّه به مه تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:الوجه.
7- .اساس:قصه و عمدنا،كه چون خطا مى نمود،با توجّه به آط تصحيح شد.
8- .عكس نسخۀ اساس از اين جا چند صفحه اى افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
9- .آب،لب،آز:نبندد،چاپ شعرانى:بيند.

باد سخت بر هوا فشانند (1)هيچ ثبات نبود آن را و هيچ حاصل.

ابو القاسم بلخى گفت: قَدِمْنٰا ،المعنى قدمت احكامنا،احكام ما قدوم كرد و آن اعمال ايشان باطل كرد.

و معتزله در باب احباط به اين (2)تمسّك كردند و گفتند خداى مى گويد (3):ما اعمال ايشان چون«هباء منثور»كرديم و اين را (4)هيچ نباشد جز احباط،جواب گوييم:اين آيت دليل است بر بطلان احباط بر آنكه در قرآن هركجا لفظ احباط يا معنى او آمد،نفى وقوع فعل است اصلا ازآن كه به موقع قبول باشد،ازآنجا كه اتّفاق است كه كافران را عمل (5)نبود واقع ثابت كه به آن مستحقّ ثواب باشند،و حق تعالى تشبيه چنان فرمود بر سبيل توسّع كه ايشان را عملى نباشد (6)حاصل به منزلت خاك، آنگه آن را نيست كنند و مفترق و متلاشى به منزلت«هباء منثور».و اجماع است برخلاف اين،پس معلوم شد كه مراد به آيت نفى وقوع و قبول است.

و اهل لغت گفتند:«هباء»،غبارى باشد از دقيقى (7)به منزلت شعاع كه قبض نتوان كرد بر او.

حسن و عكرمه و مجاهد گفتند:گرد باشد كه از سنب ستور برآيد.عبد اللّه عبّاس گفت و بعضى دگر از مفسّران كه:«هباء منثور»،آب ريخته باشد.بعضى دگر گفتند از مفسّران كه:«هباء منثور»آن باشد كه چون آفتاب از سوراخى در خانه جهد (8)در آن ميانه چيزكها بينند كه در چشم آيد در دست نيايد (9)آن را ذرّه مى خوانند (10)و در سايه نتوان ديد.

قوله: أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا ،حقّ تعالى بر سبيل تهكّم و استهزا چون ذكر كافران و دوزخيان بكرد،گفت:اهل بهشت به هر حال جاى ايشان و مقرّ

ص : 212


1- .آج،لب،آل:افشانند.
2- .آب،مش+آيت.
3- .مش+كه.
4- .مش:و از اين.
5- .آب،آز،مش:عملى.
6- .چاپ شعرانى:باشد.
7- .چاپ شعرانى:رقيقى.
8- .آب،آز:افتد.
9- .مش:نمى آيد.
10- .مش:همى.

ايشان بهتر بود و قيلوله گاه و خوابگاه ايشان نكوتر از جاى آن مشركان متكبّران مفتخران به حطام دنيا باشد،امّا قوله: وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً ،«مقيل»،جاى قائله باشد و آن خفتن بود به گرمگاه آسايش را،و براى آن مقيل گفت كه در خبر آمده است:

لا ينتصف (1)النّهار يوم القيامة حتّى يقيل اهل الجنّة في الجنّة و اهل النّار فى النّار، گفت:

روز قيامت روز به نيمه نرسد تا اهل بهشت در بهشت قيلوله نكنند و اهل دوزخ در دوزخ.و مراد به«قيلوله»نه خواب است،كه در بهشت و دوزخ خواب نباشد،انّما مراد وصول و استقرار است.

عبد اللّه مسعود خواند:«ثمّ انّ مقيلهم لالى الجحيم»،به جاى«مرجعهم».

عبد اللّه عبّاس گفت:براى آن كه خداى تعالى به نيمۀ روز از حساب خلقان فارغ شده باشد،و معنى آن كه بيش از آن وقت نرود كه از بامداد تا نماز پيشين به مناسبت وقت قيلوله.

گفت: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ ،ياد كن اى محمّد آن روز كه آسمان بشكافد به ابر.

در او چند قول گفتند:يكى آن كه،«با»به معنى«مع»است،اى مع الغمام، كما قال:اخذته برمّته و اشتريت الدّار بآلاتها،يعنى تشقّ السّماء و عليها الغمام، اين آسمان در حالى شكافته شود كه بر او ابر باشد.بعضى دگر گفتند:«با»به معنى «عن»است،و اين هر دو حرف متعاقب باشند،يقال:رميت بالقوس و عن القوس،و معنى آن باشد بر اين قول كه:آسمان بشكافد و از بالاى آن ابر پديد آيد،چنان كه يسفر (2)اللّيل عن صبحه.

ابن كثير و نافع و ابن عامر خواندند:«تشّقّ»،مشدود (3)الشّين و العين (4)،على تقدير تتشقّق.آنگه ادغام كردند چنان كه در اخواتش بيان كرديم.و باقى قرّاء، تشقّق،تفعّل به تخفيف«شين»و تشديد«قاف»بر حذف«تا»ى تفعّل دون

ص : 213


1- .چاپ شعرانى(264/8):ينصف.
2- .آط:يفر خوانده مى شود،با توجّه به معنى جمله و ديگر نسخه ها،تصحيح شد.
3- .چاپ شعرانى(265/8):مشدّد.
4- .كذا:در آط،آب،آج،لب،آز،آل،كه مى تواند مراد«عين الفعل»كلمه باشد،يعنى«قاف»،مش:و القاف.

«تا»ى مضارعت.و غمام،ابرى باشد سپيد تنك چنان كه بنى اسرايل را بود در تيه، في قوله: وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْهِمُ الْغَمٰامَ (1)... ،و اصله من الغمّة و هو السّتر،براى آن كه آفتاب را بپوشد. وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً ،و فرود آرند فريشتگان را فرودآوردنى.جمله قرّاء چنين خواندند بر فعل مجهول من التّنزيل و رفع الملائكة،و ابن كثير خواند:و ننزل الملائكة به دو«نون»من الانزال على وجه اخبار اللّه عن نفسه.و نصب الملائكة على انّه مفعول به.و«تنزيلا»بر اين قرائت مصدرى باشد لا من بناء الفعل،كقوله:

وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (2)،و قوله: أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (3).

اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ ،گفت:ملك و پادشاهى بحق و راستى آن روز، يعنى روز قيامت خداى را باشد (4). وَ كٰانَ يَوْماً ،اى و كان ذلك اليوم يوما،و آن روز روزى باشد بر كافران دشخوار (5).

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ ،و ياد كن آن روز كه آن ظالم كافر به حسرت و ندامت دست خود به دندان (6)مى درد و مى گويد:كاشكى تا من با رسول خداى راه گرفته بودمى!كاشكى تا من بر ره و دين رسول بودمى! مفسّران گفتند:آيت در عقبة بن ابي معيط و ابىّ بن خلف آمد كه ايشان با يكديگر دوستى كردندى،و عقبة بن ابي معيط را عادت چنان بود كه چون از سفرى (7)بازآمدى طعامى بساختى و اشراف قوم خود را به حاضر كردى،و با رسول -عليه السّلام-مجالست بسيار كردى.وقتى به سفر رفت،چون بازآمد بر عادت دعوت ساخت و جماعت را به حاضر كرد (8)و رسول را نيز-عليه السّلام-حاضر كرد.چون طعام بنهادند رسول-عليه السّلام-گفت من طعام تو نخورم تا تو نگويى:

اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّي رسول اللّه ،و اسلام نيارى.او اين كلمه شهادت نيز بگفت،و رسول -عليه السّلام-طعام او بخورد.

و ابىّ خلف غايب بود،چون بازآمد و اين حديث بشنيد او را ملامت كرد و

ص : 214


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 160.
2- .سورۀ مزّمل(73)آيۀ 8.
3- .سورۀ نوح(71)آيۀ 17.
4- .مش+جلّ جلاله.
5- .آج،لب،آل:دشوار.
6- .آط:بدان،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
7- .آج،لب،آز،آل،مش:سفر.
8- .آج،لب،آز:حاضر كردى.

گفت:صابى شدى؟گفت:من صابى نشدم،و لكن مردى در سراى من آمد و گفت:به هيچ وجه طعام تو نخورم الّا آنگه كه تو اين شهادت بگويى،و من نخواستم كه از خانۀ من برود و طعام ناخورده،اين كلمه بگفتم تا او طعام بخورد.گفت:من از تو راضى نشوم الّا آنگه كه او را تكذيب كنى در روى او،و خيو در روى او افگنى.

گفت:همچنين كنم،و همچنين كرد.رسول او را گفت:تو را چندانى زندگانى است كه در مكّه باشى،چون از مكّه برون آيى به شمشيرهاى ما كشته گردى.او را روز بدر بكشتند به تيغ همچنان كه رسول-عليه السّلام-گفت.و امّا ابىّ خلف را رسول-عليه السّلام-به دست خود بكشت در مصاف،و خداى تعالى اين آيت فرستاد در شأن ايشان.

و ضحّاك گفت:چون عقبه خيو در روى رسول افگند،خيو با روى او گرديد و متفرّق شد به دو فرقه،بر هر روى پاره اى بر آمد و چندان كه بر افتاد (1)بسوخت و اثر آن تا به مردن بر روى (2)پيدا بود.

عطاى خوراسانى (3)گفت:ابىّ خلف (4)بسيار آمدى به نزديك رسول-عليه السّلام-و چون او قرآن خواندى استماع كردى.عقبة بن ابي معيط او را منع كرد،خداى تعالى آيت در حقّ ايشان فرستاد.

شعبى گفت:عقبة بن ابي معيط دوست ابىّ بن خلف بود اسلام آورد،ابىّ گفت:روى من از روى تو حرام است اگر تو كافر نشوى به محمّد.او براى دل او مرتد شد،خداى اين آيت فرستاد در شأن ايشان و گفت: وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ ،و آن روز كه آن كافر دست به دندان مى گزد،و مى گويد:كاشكى من با محمّد رسول خداى ره گرفته بودمى.

يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ ،و ابو عمرو خواند:يا ليتنى اتّخذت،به فتح«يا».و ديگر قرّاء به اسكان«يا»،كاشكى تا من فلان را به دوست نگرفتمى،يعنى ابىّ خلف را.

مجاهد گفت:مراد به خليل،شيطان است،و در تفسير اهل البيت

ص : 215


1- .آل:به روى او رسيد.
2- .آج،لب،آل،مش+او.
3- .آج،لب،آز،آل،مش:خراسانى.
4- .آج،لب،آل+نه.

-عليه السّلام-آمد كه:از جملۀ دشمنان خانۀ رسول است.

ابن دريد گفت عن ابي حاتم كه:«فلان»كنايت است از هر مذكّرى،و «فلانه»از هر مؤنثى،و چون خواهند تا كنايت كنند از بهايم،«الف»و«لام» تعريف در آورند،گويند:الفلان و (1)الفلانة.

آنگه بيان كرد كه اين تبرّا براى چه باشد،گفت: لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ ،كه مرا گمراه كرد از ذكر،يعنى قرآن.و گفتند:محمّد-عليه السّلام-و خداى تعالى هر دو را در قرآن ذكر خواند. بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِي ،پس ازآن كه به من آمد. وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً ،و شيطان آدمى را مخذول كننده است و رهاكننده،از راه راستش به گمراهى برد كه: لَقَدْ أَضَلَّنِي ،آنگه در راهش رها كند. وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً ،او فعول است به معنى فاعل،بناى مبالغه.و اين آيت اگرچه بر سببى آمد در حقّ دو شخص معيّن،حكم او عامّ است در هر دو دوست كه ايشان اجتماع (2)و اتّفاق كنند بر معصيت.و شاعر در اين معنى بيتى چند گفت (3):

تجنّب قرين السّوء و اصرم (4)حباله***فان لم تجد عنه محيصا فداره

و احبب حبيب الصّدق و احذر مراءه***تنل منه صفو الودّ ما لم تماره

و فى الشّيب ما ينهى الحليم عن الصّبا***اذا اشتعلت نيرانه في عذاره

ديگرى گفت:

اصحب خيار النّاس حيث لقيتهم***خير الصّحابة من يكون عفيفا

و النّاس مثل دراهم ميّزتها***فوجدت فيها فضّة و زيوفا

و لبشّار من ابيات:

اذا قلّ ماء الوجه قلّ حياؤه***و لا خير في وجه اذا قلّ ماءه

و قارن اذا قارنت حرّا فانّما***يزين و يزري بالفتى قرناءه

و اقلل اذا ما قلت قولا فانّه***اذا قلّ قول المرء قلّ خطاءه

و للعطوى:

اذا انكرت اخلاق الصّديق***فلست من التّحيّر في مضيق

ص : 216


1- .آج،لب،آل:من.
2- .آل:اجماع.
3- .آب،آج،آز+شعر.
4- .چاپ شعرانى(267/8):و اخرم.

طريق كنت تسلكه زمانا***فاشبغ (1)فاجتنبه الى طريق

و لآخر:

و قائل كيف تهاجرتها (2)***فقلت قولا فيه انصاف

لم يك من مثله (3)ففارقته***و النّاس اشكال و الاف

و به هر حال چون چنين باشد،مرافقت او را به مفارقت بدل بايد كرد و مؤالفت او را به مخالفت،چنان كه ابو الاسود الدّئليّ گفت:

رأيت امرءا كنت لمّا أنله***أتاني فقال اتّخذني خليلا

فخاللته ثمّ اكرمته***و لم استفد من لدنه فتيلا

فالفيته غير مستعتب***و لا ذاكر اللّه الّا قليلا

الست حقيقا بتوديعه***و اتبع ذلك صرما جميلا

و لقد احسن قائل هذه الابيات في صديق السّوء،حيث قال:

و لمّا رأيتك لا فاسقا***ظريفا (4)و لا انت بالعابد

و ليس عدوّك بالمتّقي***و ليس صديقك بالحامد

ذهبت بك السّوق سوق الرّقيق***فناديت هل فيك من زايد

على رجل قاطع للصّديق***كفور لانعمه جاحد

فما جاءني رجل واحد***يزيد على درهم واحد

فبعتك منه بلا شاهد***مخافة ردّك بالشّاهد

و ابت الى منزلي غاضما***و حلّ[البلاء] (5)على النّاقد

و در اين معنى واعظ بر (6)قول رسول-عليه السّلام،پس اقتدا به او كن،چون گفت:

مثل الجليس الصّالح كمثل الدّاريّ ان لم يحذك من عطره علقك من ريحه،و مثل الجليس السّوء كمثل صاحب الكيران ان لم يحرقك من

ص : 217


1- .چاپ شعرانى(268/8):فاتبع.
2- .چاپ شعرانى(268/8):تهاجرته.
3- .چاپ شعرانى(268/8):مثل.
4- .آب،آج،لب،آز،آل:طريقا.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد،به قياس با چاپ شعرانى افزوده شد.
6- .كذا،در همۀ نسخه ها،چاپ شعرانى(269/8):واعظتر.

شرار ناره علقك من نتن دخانه، مثل همنشين نيك چنان است كه مثل عطّار،اگر عطر خود به تو ندهد،بوى عطر او در تو گيرد.و مثل همنشين بد چون خداوند كوره است،اگر جامۀ تو به شرار آتش بنسوزد،بوى دود او در تو گيرد.

و حقيقت دان كه هر دوستى و دشمنى كه نه براى خداى باشد،آن پشيمانى بار آرد،

لقوله-عليه السّلام: الحبّ في اللّه و البغض في اللّه ،دوستى و دشمنى براى خداى بايد كرد،قال اللّه تعالى:

الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الّا المتّقين (1)،هر دوستى كه نه براى خداى باشد وبال بود و دشمنى گردد.

وَ قٰالَ الرَّسُولُ يٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً ،حق تعالى حكايت كرد از شكايت رسول با او از قوم خود،گفت چنين گفت رسول من محمّد كه:اى خداوند من!قوم من اين قرآن مهجور كرده اند.در او دو قول گفتند:يكى آن كه، متروك كرده اند اين قرآن را من الهجر،به او ايمان نمى دارند و نمى خوانند و كار نمى بندند.و گفته اند:من الهجر و هو الهذيان،يعنى گفتند:اين قرآن هذيان و هوس است من جنس كلام النّائم و المجنون.

انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او قرآن بياموزد و بداند،و مصحف در آويزد و در او ننگرد و تعهّد نكند،روز قيامت در او (2)آويزد و گويد:بار خدايا!اين بنده مرا مهجور كرد،از ميان من و او حكم كن،و اين بر سبيل توسّع و تمثّل (3)گفت.

آنگه براى تسلّى رسول-عليه السّلام-گفت: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا ،و همچنين (4)كرديم هر پيغامبرى را دشمنى از كافران،يعنى نه اوّل پيغامبر تويى كه او را كافران دشمن گرفتند.و معنى اين«جعل»حكم باشد و تسميه،يعنى ما ايشان را دشمن او خوانديم و حكم كرديم به آن،و حكم[و] (5)تسميه تبع محكوم و مسمّى باشد. وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ هٰادِياً وَ نَصِيراً ،و خداى تو بس است تو را ره نماينده و يارى كننده.و نصب او بر تميز است.

ص : 218


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 67.
2- .آب،آج،لب،آز:ندارد.
3- .آب،آج،لب،آز:تمثيل.
4- .مش+گفتيم.
5- .آط اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،آنگه حكايت كرد از كافران كه،ايشان از وجهى دگر طعنه زدند در قرآن،گفت گفتند كافران:چرا اين قرآن بر محمّد به يك جمله فرونفرستادند ،مفرّق (1)كردند آيت آيت سورت سورت؟چرا چنان نكردند كه تورات و انجيل به يك بار (2)فروفرستادند (3)؟ از اين سؤال بعضى علما جواب اين گفتند:براى آن كه كتابها به يك بار نوشته بر پيغامبرانى خواننده فرستادند،و اين كتاب بر (4)پيغامبرى امّى فروفرستادند نانويسنده، براى[اين] (5)آيت آيت فرستادند.

بعضى دگر گفتند:در او ناسخ و منسوخ خواست بودن،به يك بار نشايست فرستادن،چنان كردند كه چون ناسخ در آمد حكم منسوخ برداشت.

و جواب درست از اين آن است كه (6):مصلحت در باب انزال قرآن معتبر است، چون مصلحت در تفريق بود به يك بار نشايست فرستادن،و حق تعالى اشارت به اين معنى فرمود في قوله: كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَكَ ،همچنين تا دل تو به آن بر جايگاه داريم،و اين معنى لطف است.و گفتند:معنى آن است تا بر تو آسان بود حفظ و ياد گرفتن آن. وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِيلاً ،و ما آن را مرتّل كرديم.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى مبيّن كرديم آن را.نخعى و حسن (7)گفتند:مفرّق كرديم (8)آن را به بيست و سه سال فروفرستاديم .ابن زيد گفت:يعنى مفسّر كرديم آن را.و«ترتيل»گشاده و هويدا خواندن باشد،من قولهم:ثغر مرتّل،اى مفلّج،قال اللّه تعالى: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (9)، و اصل او تبيين باشد.

وَ لاٰ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ ،آنگه گفت:اين كافران مثلى (10)نيارند به تو و مثلى نزنند تا كار تو به آن باطل كنند يا وهنى در او پديد آرند،الّا و ما حقّى بياريم كه آن مثل ايشان را باطل كند بر نيكوتر تفسيرى و بيانى.

ص : 219


1- .آج،لب،آل:متفرّق.
2- .آج،لب،آل:يك جمله.
3- .آج،لب،آل:نفرستادند.
4- .آج،لب،آل:براى.
5- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
6- .آب،آز+به.
7- .آج،لب:حسن بصرى.
8- .آط:كرد،با توجّه به چاپ شعرانى(270/8)تصحيح شد.
9- .سورۀ مزّمّل(73)آيۀ 4.
10- .آب،آج،لب،آل:مثل.

آنگه وصف آن مشركان كرد و شرح حال ايشان در مآلشان (1)،گفت: اَلَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ إِلىٰ جَهَنَّمَ ،آنان كه ايشان را حشر كنند،يعنى زنده كنند.

و«على»تعلّق دارد به محذوفى،و تقدير آن كه:فيحسبون على وجوههم الى جهنّم، و ايشان را بر روى به دوزخ كشند. أُوْلٰئِكَ شَرٌّ مَكٰاناً ،ايشان بدترين خلقان باشند به جايگاه،چه جايگاه ايشان دوزخ بود و از آن بدتر جاى نيست. وَ أَضَلُّ سَبِيلاً ،و گمراه تر به راه.و نصب هر دو بر تميز است.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خلقان را روز قيامت بر سه گروه حشر كنند:گروهى سواران باشند،و گروهى پيادگان كه بر قدم مى روند رفتنى تيز،و گروهى را بر روى مى كشند.

آنگه در حديث موسى-عليه السّلام-گرفت و گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات. وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً ،و برادرش را (2)هارون را با او وزير كرديم.و«وزير»فعيل باشد به معنى مفاعل (3)،يعنى موازر و معاون،و آزره أي اعانه.و حق تعالى ايشان هر دو برادر را نبوّت داد و به يك جاى به فرعون و قوم او فرستاد تا پشت و يار يكديگر باشند.

فَقُلْنَا اذْهَبٰا ،گفتيم ايشان را كه:بروى به آن قوم كه آيات و دلالات ما را تكذيب كردند و دروغ داشتند،يعنى گروه فرعون.و در كلام محذوفى هست اين جا، و التّقدير:فكذّبوهما فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِيراً ،ايشان را تكذيب كردند،ما ايشان را هلاك كرديم و دمار از ايشان بر آورديم.و الدّمار،الهلاك.

وَ قَوْمَ نُوحٍ ،و قوم نوح را چون پيغامبران را به دروغ داشتند غرق كرديم ايشان را.

و نصب او بر فعل محذوف است،و التّقدير:و أَغْرَقْنٰاهُمْ ،و اوّل (4)بيفگند لدلالة الثّاني عليه،و مثله قوله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (5).

وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آيَةً ،و ايشان را به علامتى و عبرتى كرديم،و به دست نهاديم براى ظالمان و كافران عذابى سخت مولم،جز آن عذاب كه در دنيا به ايشان رسيد.

ص : 220


1- .آب،آج،لب،آز،آل:مالشان،آج،لب،آل+را باطل.
2- .آب،آج،لب،آز،آل:ندارد.
3- .آج،لب،آل:فاعل.
4- .آب،آز:اوله.
5- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.

وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ (1) ،نصب او بر فعلى مقدّر است كه سياقت و معنى بر او دليل مى كند،و التّقدير:و اهلكنا عادا و ثمود،و نيز هلاك كرديم عاد و ثمود را كه قوم هود و قوم صالح بودند چون كافر شدند به ايشان. وَ أَصْحٰابَ الرَّسِّ ،و نيز اصحاب الرّس را.

و در اصحاب الرّس خلاف كردند مفسّران.عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى بودند خداوندان چاهها در بيابان.وهب منبّه گفت:رسّ نام چاهى است معروف،گروهى آنجا فرود آمده بودند و اصحاب مواشى و چهار پايان بودند و بت پرست بودند،خداى تعالى شعيب را به ايشان فرستاد،و شعيب بيامد و ايشان را به اسلام دعوت كرد.

اجابت نكردند و بر كفر اصرار كردند،و شعيب را ايذاء كردند،خداى تعالى شعيب را گفت:من اين كافران را هلاك خواهم كردن،عذر برانگيز با ايشان.شعيب انذار كرد ايشان را و مبالغت كرد،التفات نكردند،خداى تعالى چندان كه پيرامن آن چاه بود كه ايشان فرود آمده بودند به زمين فروبرد با جملۀ آنان كه آنجا بودند از آدمى و چهار پايان و مال و آنچه داشتند.

قتاده گفت:«رسّ»نام ديهى (2)است[به فلج اليمامه،خداى پيغمبرى فرستاد به اهل آن ديه،او را بكشتند،خداى تعالى ايشان را هلاك كرد.بعضى دگر گفتند:

اصحاب الرّسّ] (3)بقيۀ قوم صالح بودند،و«رسّ»آن چاه بود كه ايشان اين جا فرود آمده بودند،و آن چاهى است كه خداى تعالى گفت: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (4).

سعيد جبير و ابن كلبى گفتند:ايشان را پيغامبرى بود نام (5)حنظلة بن صفوان،و به زمين ايشان كوهى بلند بود كه آن را فيح (6)گفتند و سيمرغ آنجا مأوى داشت،و آن مرغى است كه از او بزرگتر مرغ نباشد و همه لونها بر او باشد.و او را عنقاء براى آن خوانند كه دراز گردن است.او از آن كوه در آمدى و هر مرغى را كه ديدى صيد

ص : 221


1- .آط،آب،آج،لب،آز،آل،مه:ثمودا،به قياس با نسخۀ مش،و با توجّه به قرآن مجيد،تصحيح شد.
2- .آج،لب:دهى.
3- .آط و همۀ نسخه بدلها:ندارد،به قياس با چاپ شعرانى(272/8)و با توجّه به فحواى عبارت در مآخذ تفسيرى، افزوده شد.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 45.
5- .آج،لب،آل،مه+او.
6- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:فسيح.

كردى.يك روز در آمد (1)هيچ مرغ نيافت كودكى كوچك را ديد بر بود و ببرد،و روزى ديگر دخترى را ببرد.آن وقت شكايت با پيغامبر وقت كردند،او دعا كرد و گفت:اللّهمّ خذها و اقطع نسلها،بار خدايا بگير او را و نسل او را منقطع گردان! صاعقه اى بيامد و او را بسوخت و او را نسل نماند،دگر اثر او نديدند.پس عرب مثل زدند چيزهاى نايافت را به عنقاء مغرب،گفت:پس از آن آن قوم پيغامبر خود را بكشتند،خداى تعالى هلاك (2)بر آورد ايشان را.

كعب الاحبار و مقاتل و سدّى گفتند:اصحاب الرّسّ،اصحاب«يس (3)»بودند، و«رسّ»،نام چاهى است به انطاكيه كه ايشان حبيب نجّار را كه«مؤمن آل يس» بود بكشتند و در آنجا فگندند.

بعضى دگر مفسّران گفتند:اصحاب الرّس،اصحاب الاخدود بودند،و رسّ اخدود ايشان بود.

محمّد بن اسحاق روايت كرد از محمّد (4)كعب القرظيّ كه،رسول-عليه السّلام گفت:اوّل كس كه روز قيامت به بهشت رود بندگكى (5)سياه باشد،و آن آن بود كه خداى تعالى پيغامبرى را به شهرى فرستاد كه در آنجا خلقى عظيم بودند،از ايشان كسى ايمان نياورد مگر بنده اى سياه.آنگه اهل آن شهر بر پيغامبرشان برون (6)آمدند و او را بگرفتند و چاهى بكندند و او را در آن چاه فگندند (7)،و سنگى بزرگ بياوردند و بر سر آن چاه نهادند.

آن غلام سياه هر روز برفتى و پشته اى هيزم گرد كردى و بفروختى و طعامى خريدى و بياوردى و به آن چاه فرودادى و به تنهايى آن سنگ برگرفتى و با جاى نهادى به يارى خداى تعالى.مدّتى همچنين مى بود (8)،يك روز بيامد و به عادت هيزم گرد كرد و در پشت گرفت،چون خواست تا بردارد او را نعاسى پديد آمد و بخفت،

ص : 222


1- .مش+چون.
2- .مش+كرد و دمار.
3- .آط،آج،لب،آل،مش:اصحابش،با توجّه به چاپ شعرانى(272/8)و فحواى عبارت،تصحيح شد.
4- .مش،مه+بن.
5- .آل:بندۀ گنگى.
6- .آب،آز،آل،مش:بيرون.
7- .آب،آج،لب،آل:افگندند.
8- .آج،لب،آل:مى كرد.

خداى تعالى خوابى بر او افگند،هفت سال خفته بود،يك لحظه بيدار شد و از اين پهلو برآن پهلو گرديد دو هفت سال ديگر خفته بماند،چهارده سال (1).آنگه بيدار شد و گمان برد كه ساعتى خفته است،برخاست (2)و هيزم در پشت گرفت و به بازار آورد و بفروخت.

آنگه بيامد تا طعام به پيغامبر آرد (3)به آن جايگاه،چندان كه چاه طلب كرد نيافت و در آن مدّت آن قوم پشيمان شدند (4)و پيغامبرشان را از چاه برآوردند و به او ايمان آوردند و او مدّتى با ايشان بود،آنگه فرمان يافت،و او در آن مدّت احوال آن غلام سياه پرسيد،گفتند:ما خبر نداريم از حال او،پس اهل رسّ ايشان اند،و اين قول درست نيست براى آن كه در اين حديث چنان است كه ايشان ايمان آوردند،و خداى ذكر ايشان در قرآن به كفر كرد و گفت (5):ايشان را هلاك كرديم.

و قولى ديگر آن است كه،روايت كردند از (6)زين العابدين-عليه السّلام-از پدرش حسن بن على از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه:مردى از اشراف بنى تميم به نزديك او (7)آمد و او را پرسيد (8)كه:«اصحاب رسّ»كه اند،و در كدام عصر بودند؟ و پيغامبر ايشان كه بود؟و جاى ايشان كجا بود؟و به چه چيز هلاك شدند؟كه من در كتاب خداى تعالى ذكر ايشان مى يابم و خبرشان نمى دانم؟ اميرالمؤمنين (9)-عليه السّلام-گفت:مرا چيزى (10)پرسيدى كه كس از من نپرسيده است پيش از اين،و كس تو را خبر ندهد پس از من بدان يا[ا] (11)خاتميم،كه ايشان گروهى بودند كه درخت صنوبر پرستيدندى،و آن درخت را شاه درخت خواندندى،و آن درخت يافث بن نوح كشته بود بر كنار چشمه اى كه آن را«دوشاب»گفتندى، كه اين چشمه براى نوح،گشادند پس از طوفان،و ايشان را اصحاب الرّسّ براى آن

ص : 223


1- .آل:كه چهارده باشد.
2- .آب،آج،لب،آل،آز،مش:برخواست.
3- .مش:طعامى بخرد و از براى آن پيغمبر بياورد.
4- .مش+از كرده اى كه كرده بودند.
5- .مش:گفتند.
6- .مش+حضرت امام.
7- .مش:آن حضرت.
8- .مش+يا خليفة اللّه.
9- .مش+على مرتضى.
10- .آج،لب،مش:خبرى.
11- .آط:ندارد،از آج،افزوده شد.

خواندند كه ايشان پيغامبر خود را در زمين داشتند،و ايشان پيش (1)سليمان داود بودند و ايشان را دوازده ده بود بر كنار جويى كه آن را«رسّ»گفتند (2)از (3)بلاد مشرق و آن جوى را به ايشان بازخواندند،و در آن روزگار جويى نبود از آن بسيارآب تر (4)و خوش آب تر،و هيچ شهر از آن آبادان تر و بسيار اهل تر نبود.و بزرگترين اين ديه ها،ديهى بود نام او«اسفند باد» (5)،و مسكن ملك ايشان آنجا بود و پادشاهشان را نام تركون (6)بن عامور بن ناوش بن شاون بن (7)نمرود بن كنعان بود،و اين چشمه و اين درخت صنوبر در اين ديه بود،و (8)جز آن كه مردمان آن ولايت از دانه هاى آن درخت هركسى دانه گرفته بودند و به ديه خويشتن برده و بكشته،و درختان بسيار از آن صنوبر آنجا پيدا شده بود،و ايشان آب آن چشمه بر خويشتن حرام كرده بودند،ازآنجا آب نخوردندى،و چهار پايان را آب ندادندى.و اگر كسى ازآنجا آب برگرفتى او را بكشتندى و گفتندى (9):اين حيات خدايان ماست نبايد كه از او نقصان كنند.

و ايشان را در هر ماهى عيدى بودى،به نزديك آن درخت كه بر در ديه (10)ايشان بودى.هر ماهى بر در ديهى (11)ديگر بيامدندى و آن درخت (12)بياراستندى به انواع حرير كه بر او صورتها بودى.آنگه گاو و گوسفند (13)بسيار بياوردندى و آنجا قربان كردندى و آتش برافروختندى آنجا و اين ذبايح در آتش افگندندى،چو (14)دود و غبار (15)آن در هوا شدى و آسمان بپوشيدى،ايشان (16)درخت را سجده كردندى و بگريستندى (17)و تضرّع كردندى و گفتند[ى] (18):اى خداى ما!از ما راضى شو.شيطان بيامدى و شاخ آن درخت بجنبانيدى و از ساق درخت آواز دادى (19)بمانند آواز كودكى كه:خشنود شدم

ص : 224


1- .مش+از.
2- .آج:گفتندى.
3- .مش:در.
4- .آل:آب سرد.
5- .آز:اسفندياد.
6- .آج،لب،آل+بود.
7- .آج،لب،آل:شان و بن.
8- .مش+اما آن درخت درخت صنوبر بود و.
9- .مش+كه.
10- .آل:ده.
11- .آل:دهى.
12- .آج،لب،آل+را.
13- .آج،لب،آل:گوسفندان.
14- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:چون.
15- .آب،آج،لب،آز،آل:قبار.
16- .مش+آن.
17- .آط:بگريستند،به قياس با ساير افعال جمله و با توجّه به نسخه بدلها،تصحيح شد.
18- .مش+كه.
19- .آط:داد،به قياس با ساير افعال جمله و با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.

از شما اى بندگان من.ايشان را دل خوش شدى ازآنجا برگشتندى و به لهو و نشاط مشغول شدندى و به خمر خوردن و معازف آن روز و آن شب (1)چون نزديك (2)آن ديه (3)بزرگتر رسيدندى،اهل آن ديه (4)به استقبال ايشان آمدندى كوچك و بزرگ،و آنجا سراپرده اى زدندى كه بر او انواع صورت بودى،و آن را دوازده در بودى براى هر دهى (5)درى و از برون (6)آن سراپرده درخت را سجده كردندى و اضعاف آن قربانها كه به نزديك آن درخت كرده بودندى به نزديك آن (7)درخت بكردندى و تضرّع بسيار كردندى.ابليس بيامدى و شاخه هاى اين (8)درخت بجنبانيدى سخت،و به آواز بلند آواز دادى و ايشان را وعدۀ بسيار و امانىّ بسيار دادى.ايشان سر بر داشتندى و نه چندان نشاط و خرّمى كردندى كه آن را حدّى بودى،و به لهو مشغول شدندى دوازده شبانه روز به عدّ (9)عيدها كه ايشان را بودى در سال (10)،آنگه برگشتندى.

چون مدتى بر اين بودند،خداى تعالى پيغامبرى را به ايشان فرستاد از فرزندان يهودا بن يعقوب،مدّتى دراز در ميان ايشان بود و ايشان را دعوت كرد و با خداى خواند اجابت نكردند و اصرار كردند و تمادى بر كفر.چون مدّتى دراز بر آمد و ايشان كفر و طغيان از حدّ ببردند،پيغامبرشان به نزديك آن درخت حاضر آمد و بديد آنچه ايشان مى كردند.دلتنگ شد،دعا كرد و گفت:بار خدايا!اينان بى فرمانى از حدّ ببردند و از عبادت اين درخت بازنمى ايستند.بار خدايا!يا آتشى (11)به ايشان نماى،يا اين درخت بخوشان (12).خداى تعالى آن درخت خشك كرد،ايشان را سخت آمد و مضطرب شدند و گفتاگوى (13)كردند در آن معنى و دو فرقه شدند.

گروهى گفتند:اين سحر اين پيغامبر است كه پيغامبر خداى آسمان و زمين است،خواست تا شما را به طاعت خود آرد (14)،و روى شما با خود گرداند.و گروهى

ص : 225


1- .چاپ شعرانى(274/8)+در آنجا بودندى.
2- .آج،لب،آل:به نزديك.
3- .آج،لب،آل:ده.
4- .آج،لب،آل:ده.
5- .آب،مش:ديهى.
6- .آب،مش:بيرون.
7- .مش:اين.
8- .آب،آج،لب،آز،مش:آن.
9- .مه:به عدد.
10- .آل:سالى.
11- .مه:آيتى.
12- .آز،مش:بخوشكان.
13- .آج،لب،آل،مش:گفت و گوى.
14- .مش:آورد.

گفتند:اين از آن است كه خدايان شما بر شما خشم گرفتند كه رها كرده اى تا اين مرد ايشان را دشنام مى دهد و عيب مى كند.و بر جمله اتّفاق كردند (1)كه اين مرد را ببايد كشتن تا رضاى خدايان خود حاصل كنيم.بيامدند و گنگها بساختند دراز از ارزيز به فراخناى چاهى،و بر يكديگر نهادند تا به فراز زمين آن چشمه،آنگه آبى كه در او حاصل بود بپرداختند و در آنجا چاهى بكندند و آن پيغامبر را در (2)چاه كردند و آن بت مهين (3)را كه از سنگ بود بياوردند و بر سر آن چاه نهادند،گفتند:تا ناله و فرياد او اين بت مهين ما شنود تا باشد كه از ما راضى شود،و آن پيغامبر در آن چاه مى ناليد و خداى را دعا كرد تا خداى تعالى قبض روح او كرد.

آنگه خداى تعالى جبريل را گفت:اين بندگان كافر نعمت را طول حلم و انات من مغرور كرد،ساليان است تا عبادت جز من مى كنند و پيغامبر مرا بكشتند،من از ايشان انتقام خواهم كشيدن،و سوگند خوردم به عزّت خود كه ايشان را نكال و عبرت جهانيان گردانم.

آنگه چون نوبت عيد ايشان بود،بر عادت به عيد رفتند و به سجده و قربان و به لهو و نشاط مشغول شدند،خداى تعالى بادى بفرستاد سرخ سخت،ايشان از آن بترسيدند و بهرى با بهرى مى گريختند،خداى تعالى فرمان داد زمين را تا در زير پاى ايشان سنگ كبريت گشت،و ابرى سياه از بالاى سر ايشان باستاد (4)و آتش بر ايشان بباريد و ايشان در آنجا گداخته شدند چنان كه ارزيز در آتش گداخت،اين است قصّۀ اصحاب الرّس كه پرسيدى.

بعضى دگر گفتند از اهل علم،اصحاب الرّسّ دو بودند:امّا يكى از ايشان بدوى بودند اهل خيمه و خداوندان مواشى و چهار پايان بودند (5)،خداى تعالى پيغامبرى به ايشان فرستاد او را بكشتند.آنگه وليّى را بفرستاد،آن ولى با ايشان جهاد كرد و با ايشان مناظره و مجادله كرد و گفت:شما چه چيز مى پرستى؟گفتند:

خداى ما در اين درياست،و دريايى بود كه ايشان بر كنار آن دريا بودند.و هر ماه يك بار

ص : 226


1- .آب،آز:كردندى.
2- .آب،آز،آل،مش+آن.
3- .آز:مهتر.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:بايستاد.
5- .آب،آج،لب،آز:بودندى.

شيطانى (1)از آن دريا بر آمدى،و ايشان قربان كردندى او را.اين ولى ايشان را گفت:چه گويى اگر وقت آن كه اين معبود شما از دريا برآيد من او را بخوانم او پيش من آيد ذليل و منقاد،شما ايمان آرى؟گفتند:ايمان آريم.بر اين،عهد و ميثاق كردند.چون وقت بود برفتند،اين شيطان از دريا بر آمد چون حوتى،گردنى دراز.بر چهار حوت نشسته تاجى بر سر نهاده،ايشان سجده كردند او را.اين ولىّ گفت:ايتنا طوعا او كرها بسم اللّه الكريم .آن شيطان پياده شد در حال و ذليل مى آمد تا پيش او،گفت:آن ديگران را بيار،ايشان را نيز بياورد و پيش او اسير و ذليل باستاد (2).آن ولىّ گفت:ديدى كه او اسير و منقاد خداى من است كه به نام خداى من چگونه ذليل گشت!آنگه گفت:برو ذليل و اسير.او برفت،و ايشان ايمان نياوردند،خداى تعالى بادى بر ايشان گماشت تا همه را با آنچه داشتند از انعام و مواشى و مال و اثاث (3)در دريا ريخت.آن پيغامبر با قوم بيامدند و آنچه توانستند كه از مالها بر (4)سر آب بود از مالهاى ايشان به غنيمت بر گرفتند.اين يك گروه بودند.

و امّا اصحاب رسّ ديگر:ايشان جماعتى بودند كه ايشان را جويى بود كه آن را رسّ خواندند،و ايشان را نسبت با آن بود،و در ميان ايشان پيغامبران بسيار بودند،و هيچ پيغامبر برنخاستى (5)در ميان ايشان و الّا او را بكشتندى.و اين جوى از ميان آذربيجان (6)و ارمينيه (7)بود،از آن جانب كه به آذربيجان (8)بود آتش پرست بودند،و بهرى از ايشان دختران به خانه پرستيدندى (9).و عرض اين جوى ايشان سه فرسنگ بود،و در شبانه روزى يك بار ارتفاع كردى چندان كه تا به نيمۀ كوهها بر آمدى و از زمين ايشان به در نشدى،خداى تعالى در يك ماه سى پيغامبر به ايشان فرستاد،هر روز يكى،همه را بكشتند.خداى تعالى پيغامبرى فرستاد و او را به نصرت مؤيّد كرد و

ص : 227


1- .آب،آز،آل،مش:شيطان.
2- .آب،آز،آل،مش،مه:بايستاد.
3- .آط و همۀ نسخه بدلها:اساس،با توجّه به مه تصحيح شد.
4- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:توانستند كه بر.
5- .همۀ نسخه بدلها:برنخواستى،با توجه به رسم الخط امروز،تصحيح شد.
6- .مش:آذرباييجان.
7- .مش:ارمنيه.
8- .مش:آذرباييجان.
9- .مه+چون يكى از ايشان را سى سال تمام شدى بكشتندى او را و ديگرى را به دست گرفتندى در پرستيدن.

وليّى با او بفرستاد مجاهد.

و در بنى اسرايل دعوت پيغامبران (1)بودى و جهاد به اوليا،و پيغامبر به نفس خود جهاد نكردى،آن ولىّ بيامد و با ايشان جهاد كرد حقّ مجاهدت،و ايشان با او قتال كردند،خداى تعالى ميكائيل را بفرستاد و آن در وقت آن بود كه گندم دانه سخت كرده بود،و آن وقتى بود كه گندم به آب محتاج تر بود،و آن جوى ايشان را ره به دريا كرد تا آب او در دريا ريخته شد،و از بالا (2)چشمه هايى بينباشت و فرشتگان را بفرستاد تا هركجا در زمين ايشان جويى و چشمه اى بود همه بينباشتند،و ملك الموت- را بفرستاد تا چهارپايان ايشان را جان برداشت،و خداى بادى بفرستاد تا هرچه ايشان را بود از متاع و اثاث (3)و مال صامت بپراگند در سر كوهها و بيابانها و شكستهاى زمين،و بقايايى كه بماند در خانه هايى (4)كه باد به او نرسيد از زر و سيم و حلىّ و حلل (5)،خداى تعالى زمين را فرمود تا فروبرد.در روز آمدند،و نزديك ايشان هيچ نبود از هيچ نوعى مال (6)،و آبى نبود كه بازخوردندى (7)و كشتهاشان بخوشيد (8)، گروهى اندك عند آن ايمان آوردند.و خداى تعالى عند آن ايشان را برهانيد،و آن بيست و يك مرد بودند و چهار زن،و باقى كه بماند (9)از زنان و مردان و كودكان شصد تن (10)هلاك شدند.

آن (11)جماعت كه ايمان آورده بودند،بازآمدند،آن شهر ديدند (12)خراب شده (13)و خان ومانها (14)زير و زبر شده،خداى تعالى را بخواندند به اخلاص و گفتند:بار خدايا!ما را آبكى اندك بده چندان كه ما به آن تعيّش كنيم و بسيار نبايد تا طاغى

ص : 228


1- .چاپ شعرانى(276/8)+را.
2- .آج،لب،آل:بالاى.
3- .آط و همۀ نسخه بدلها:اساس،با توجّه به مه تصحيح شد.
4- .آط:خانه ها،با توجه به مش تصحيح شد.
5- .آب،آج،لب،آز،مش،حللى.
6- .آب،آز،مش:مالى.
7- .كذا در آط و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(276/8):خورندى.
8- .مش:بخوشكيدى.
9- .آل،مه:بماندند.
10- .آب،آج،لب،آل،آز:سيصد،مش:ششصد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط و مش+و.
12- .آط:ديد،با توجه به آب و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
13- .آج،لب،آل:آن شهر خراب ديده شده.
14- .آج،لب:خانمانها،آل:خانما.

نشويم (1)،خداى تعالى اجابت كرد ايشان را و آن آب بگشاد،و بيش ازآن كه ايشان خواستند بداد ايشان را ازآنجا كه صدق نيّت ايشان دانست.ايشان بر طاعت و ايمان به خداى مقام كردند تا مرگ به ايشان رسيد.

پس از ايشان،از نسل ايشان گروهى منافقان پديد آمدند كه،در ظاهر ايمان گفتند و در باطن كافر بودند،خداى تعالى فروگذاشت ايشان را،ايشان معاصى بسيار كردند و از جمله معاصى ايشان آن بود كه عمل قوم لوط پيش گرفتند،و زنان را ترك كردند بكلّى تا زنان شبق شدند،شيطانه (2)بيامد بر صورت آدمى،گفتند:آن «دلهاث» (3)بنت ابليس بود،و ايشان را سحّاقگى بياموخت،و پيش از آن كس سحّاقگى نكرده بود.

و دليل بر صحّت اين آن است كه از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:از پدرم (4)باقر پرسيدند حديث اصحاب الرّس،گفت:ايشان را سحّاقات بودند (5)،خداى تعالى به اوّل شب صاعقه بر ايشان افگند،و به آخر شب خسفى و ايشان را هلاك كرد و منازلشان خراب،اين قصۀ اصحاب الرّس است،على- اختلاف الرّوايات.

و«رسّ»در لغت هر چيزى باشد كنده چون چاه و گور و معدن،و جمع او رساس بود،قال:

سبقت الىّ فرط باهل***تنابلة يحفرون (6)الرّساسا

ابو عبيده گفت:رسّ هرآن چاهى باشد كه به سنگ برآورده باشند.

وَ قُرُوناً بَيْنَ ذٰلِكَ كَثِيراً ،جمع قرن (7)باشد،و آن اهل عصرى باشند و جماعتى بسيار كه ايشان را هلاك كرديم.

وَ كُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ الْأَمْثٰالَ ،و همه را براى او مثلها زديم.و«كلّ»،موحّد اللّفظ

ص : 229


1- .آج،لب:شويم.
2- .لب:شيطان.
3- .آج،لب،آل:دلها.
4- .آل+محمد باقر،مش+امام محمّد.
5- .آج،لب،آز،مش:بود.
6- .آط:ندارد،و ديگر نسخه بدلها:يعرفون،به قياس با چاپ شعرانى(277/8)و منابع شعرى،تصحيح شد.
7- .آز:كرن.

مجموع المعنى است،براى آن گفت: ...وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِينَ (1).

وَ كُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِيراً ،و همه را هلاك كرديم،تفعيل من التّبار و هو الهلاك.

مؤرّج و اخفش گفتند:تتبير،تكثير فعل باشد.

قوله: وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ -الآية،آنگه تنبيه[را] (2)گفت:آمدند اين كافران بدان ديه كه باران بد بر او بارانيدند (3)،يعنى سنگ،و آن دههاى (4)قوم لوط بود پنج ديه:چهار را خداى هلاك كرد و يكى رها كرد كه آن عمل خبيث نكردندى.آنگه بر سبيل تنبيه گفت: أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهٰا ،نمى بينند اينان اين ديهها را هلاك رسيده بيران شده در اين سفرها كه مى روند از كجا ايمن اند كه به ايشان همان معامله رود!آنگه گفت:ايشان اميد نمى دارند،يعنى نمى ترسند،و اين «رجا»به معنى خوف است،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (5).

نُشُوراً ،زنده شدن را،يقال:نشر اللّه الموتى نشرا و نشورا،اين فعل هم لازم است و هم متعدّى كالرّجع و الرّجوع.

وَ إِذٰا رَأَوْكَ ،آنگه با خطاب رسول آمد گفت:چون تو را بينند اين كافران إِنْ يَتَّخِذُونَكَ ،«ان»،به معنى«ما»ى نفى است،هركجا«ان»بود و به دنبال او «الّا»،بود به معنى«ما»ى نفى بود،نگيرند (6)تو را جز به سخريّت و استهزاء.

أَ هٰذَا الَّذِي ،اين از جملۀ آن جايهاست كه قول حذف كردند،گويند:اين است كه خدايش به پيغامبرى فرستاد،و مفعول به از كلام حذف كرد،و كلام آنگه مشروح تر بودى كه او بر جاى بودى،و التّقدير:أ هذا الّذي بعثه اللّه رسولا.و گفتند:اين،در شأن ابو جهل آمد و اين گفتار او گفت.و نصب«رسولا»بر حال است از مفعول.

إِنْ كٰادَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله،و علامت او«لام»است در خبر او، كقوله: ...وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً (7)،و تقدير آن كه:انّه كاد،اى انّ الامر و الشّأن،او انّ محمّدا كاد،نزديك آن است كه محمّد ما را از خدايان ما گمراه گرداند،اگر نه

ص : 230


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 87.
2- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
3- .آل:بارانيدن.
4- .مش:ديهاى.
5- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
6- .آج،لب،آل:منگرند.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.

آنستى كه ما برآن صبر مى كنيم ما را برگردانيدى از آن،و جواب«لو لا»بيفگند لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:لازالنا (1)عنها،خداى تعالى گفت بر سبيل وعيد: وَ سَوْفَ (2)يَعْلَمُونَ ،بدانند آنگه كه عذاب بينند كه كيست كه گمراه تر است.

آنگه خطاب كرد با رسول،گفت: أَ رَأَيْتَ ،ديدى آن كافر (3)را كه خداى (4)به هوا گرفت،و آن آن بود كه مشركان سنگى و صنمى مانند جمادى پيش گرفتندى و مى پرستيدندى،چون يكى از آن نكوتر بديدندى آن كه داشتندى از معبود (5)چندين ساله بينداختندى و آن معبود گرفتندى.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«هوا»شهوت است،يعنى به دنبال شهوت اند و آن را عبادت (6)و مراعات مى كنند،چنان كه عابدان معبودان خود را. أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً ،تو بر او وكيلى تا او را از اين فساد و ضلال برون (7)آرى،يعنى رها كن اينان را با كار خود.اين آيت و مانند اين منسوخ باشد به آيت جهاد.

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ ،يا پندارى كه بيشترينه ايشان مى شنوند يا خرد دارند: إِنْ هُمْ إِلاّٰ كَالْأَنْعٰامِ ،نيستند ايشان الّا چون چهار پايان،بلكه ايشان گمراه تراند براى آن كه بهايم از مصالح خود آن داند كه ايشان نمى دانند،و بهايم طاعت خداوندش دارد،و آن كه او را علف دهد و مراعات كند،و اين كافران طاعت خداوند خود نمى دارند كه خالق و رزاق ايشان است.و نصب«سبيلا»بر تميز است.

قوله تعالى:

سوره الفرقان (25): آیات 45 تا 77

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا اَلشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَيْنٰا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ لِبٰاساً وَ اَلنَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ اَلنَّهٰارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ اَلرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِيَّ كَثِيراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبىٰ أَكْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ كُفُوراً (50) وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (51) فَلاٰ تُطِعِ اَلْكٰافِرِينَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً كَبِيراً (52) وَ هُوَ اَلَّذِي مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ مِنَ اَلْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كٰانَ رَبُّكَ قَدِيراً (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُهُمْ وَ لاٰ يَضُرُّهُمْ وَ كٰانَ اَلْكٰافِرُ عَلىٰ رَبِّهِ ظَهِيراً (55) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (56) قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَلْحَيِّ اَلَّذِي لاٰ يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِيراً (58) اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ اَلرَّحْمٰنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (59) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اُسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا اَلرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبٰارَكَ اَلَّذِي جَعَلَ فِي اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِيراً (61) وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً (62) وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (63) وَ اَلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيٰاماً (64) وَ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اِصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً (65) إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (66) وَ اَلَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً (67) وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَدْعُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ يَقْتُلُونَ اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ يَلْقَ أَثٰاماً (68) يُضٰاعَفْ لَهُ اَلْعَذٰابُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهٰاناً (69) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اَللّٰهِ مَتٰاباً (71) وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً (72) وَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهٰا صُمًّا وَ عُمْيٰاناً (73) وَ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّيّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اِجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِينَ إِمٰاماً (74) أُوْلٰئِكَ يُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهٰا تَحِيَّةً وَ سَلاٰماً (75) خٰالِدِينَ فِيهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (76) قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزٰاماً (77)

ترجمه

نبينى (8)خدايت را چگونه بكشيد سايه را (9)اگر خواستى كردى آن را ساكن (10)آنگه كرديم آفتاب را برآن رهنماى.

ص : 231


1- .چاپ شعرانى:زلنا.
2- .همۀ نسخه بدلها:فسوف،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .آب،آج،لب،آل:كافران.
4- .چاپ شعرانى+را.
5- .آب،آز:چهل.
6- .آز:عبادات.
7- .آب،آز،آج،لب،مش،مه:بيرون.
8- .آج،لب:اى ننگريستى.
9- .آج،لب:بكشيده است سايۀ زمين را و.
10- .آج،لب:خواستى بساختى آرميده.

پس هاگرفتيم (1)آن را به خود (2)گرفتنى اندك.

و او آن است كه كرد براى شما (3)شب را پوشش،و خواب را راحتى و كرد روز پراگنده.

و او آن است كه بفرستاد بادها را پراگنده در پيش رحمت او (4)،و بفرستاديم از آسمان آبى پاك.

تا زنده كنيم به او زمين مرده،و آب دهيم آن را از آنچه آفريده ايم چهار پايان را و مردمان بسيار (5).

و بگردانيديم اين قرآن ميان ايشان تا انديشه كنند،سرباززدند بيشترين مردمان الّا كفران (6).

و اگر خواهيم (7)ما برانگيزيم (8)در هر دهى (9)ترساننده اى.

طاعت مدار كافران را و جهاد كن با ايشان به او (10)جهادى بزرگ.

او آن است (11)كه در آميخت دو دريا را،اين خوش گوارنده (12)است و اين شور و تلخ،و بكرد ميان هر دو حايلى و منعى ممنوع (13).

او

ص : 232


1- .آج،لب:فراگرفتيم.
2- .آج،لب+فرا.
3- .آج،لب:كه بساخته است شما را.
4- .آج،لب،آل:بادها را از بهر زنده كردن درختان در پيش باران او.
5- .مش+را.
6- .آج،لب:مگر ناسپاسى كردن.
7- .آج،لب،آل:خواستمانى.
8- .آج،لب،آل:بفرستادمانى.
9- .آج،لب،آل:ديهى.
10- .آج،لب،آل:بدان.
11- .آب،مش:و او آن خداست.
12- .آج،لب،آل:اين خوش سخت خوش.
13- .آج،لب،آل:منع كرده.

آن است (1)كه بيافريد از آب آدمى،كرد او را نسبى (2)و پيوندى (3)،خداى تو توانا بوده- است.

و مى پرستند بجز خداى آنچه سود ندارد ايشان را،و زيان نكند[ايشان را] (4)و بوده است كافر بر خدايش يارى كننده (5).

و نفرستاديم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده.

بگو نخواهم (6)از شما بر او (7)مزدى الّا آن را كه خواهد كه بگيرد (8)به خدايش راهى.

و توكّل كن بر (9)زنده اى كه نميرد،و تسبيح كن به سپاس او و بس كه (10)به گناه (11)بندگانش دانا.(12) آن بيافريد آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است در شش روز آنگه مستولى شد بر عرش خداى بخشاينده،بپرس به او داناى را (13).

و چون گويند ايشان را سجده كنى خداى (14)را،گويند:چيست رحمان،آيا (15)ما سجده كنيم از آنچه مى فرمايى (16)ما را،و بيفزايد ايشان را رميدن.

ص : 233


1- .آب،مش:و او آن خداست.
2- .آط:كرد نسبى،با توجّه به معنى جمله و نسخۀ آب،تصحيح شد.
3- .آج،لب،آل:پدرى و خسرو.
4- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
5- .آج،آل:هم پشت شيطان.
6- .آج،لب،آل:نمى خواهم.
7- .آج،لب،آل+از.
8- .آج،لب،آل:فراگيرد.
9- .آج،لب،آل،مه+آن.
10- .آج،لب،آل:بسنده است او.
11- .آج،لب،آل:بگناهاى.
12- .عكس نسخۀ اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
13- .آج،لب:بدو از مردى آگاه،آل:از او از مردى آگاه.
14- .آج،لب،آل:مر خداى بخشاينده.
15- .آج،لب،آل:اى،مه:تا.
16- .آج،لب،آل:كه تو مى فرمايى،مه:مى فرمايند.

دائم (1)است آن كه كرد در آسمان برجها،و كرد در آنجا آفتابى (2)و ماهى تابان.

و او آن است كه كرد شب را و روز را پياپى براى آن كه (3)خواهد كه ذكر كند (4)يا خواهد كه شكر كند.

و بندگان خداى آنان كه روند (5)بر زمين خوار (6)و چون خطاب كند به ايشان نادانان گويند كه سلام عليكم (7).

[125-ر] و آنان كه باشند همه شب خداى را در سجده و برپاى ايستاده (8).

و آنان كه گويند خداى ما بگردان از ما عذاب دوزخ كه عذاب او (9)سخت بوده است.

كه (10)بد است قرارگاه و جاى مقام.

و آنان كه چون نفقه كنند (11)اسراف نكنند و تقصير نكنند (12)و باشند ميان هر دو به قاعده (13).

و آنان كه نخوانند با خداى خداى ديگر،و نكشند آن نفس را (14)كه حرام كرد خداى الّا بحق و زنا نكنند،و هركه كند

ص : 234


1- .آج،لب،آل:بزرگوار.
2- .آج،لب،آل:در آن چراغى.
3- .آج،لب،آل:هركه را.
4- .آج،لب،آل:پند گيرد،كه با معنى عبارت سازگارتر مى نمايد.
5- .آط+باشند،آج،لب،آل:آن كسى اند كه مى روند.
6- .آج،لب،آل:آهسته.
7- .آج،لب،آل:گويند سخنى با سلامت.
8- .آج،لب،آل:سجده كنندگان و ايستادگان.
9- .آج،لب،آل:عذاب دوزخ.
10- .آط،آب+آن،آج،لب،آل+اين.
11- .آج،لب،آل:خرج كنند.
12- .آج،لب،آل:تنگ فرانگيرند.
13- .آج،لب،آل:راست.
14- .آج،لب،آل+آن نفسى.

آن برسد به عذاب (1).

دوچندان كنند او را عذاب روز قيامت و هميشه ماند آنجا خوار.

[125-پ] الّا آن كه توبه كند و ايمان آرد و كار نيكو كند آن را بدل كند خداى بدى (2)ايشان به نيكوى،و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

و هركه توبه كند (3)و كار نكو كند (4)كه او توبه كند (5)با خداى بازشدنى.

و آنان كه حاضر نيايند (6)به دروغ،و چون بگذرند به بازى (7)،بگذرند كريم.

و آنان كه چون ياد دهند ايشان را (8)به آيات خداى ايشان بنه افتند (9)برآن كران و كوران.

و آنان كه گويند خداوند ما بده ما را از زنان ما و فرزندان ما روشنايى چشمها،و كن ما را براى پرهيزگاران پيشرو (10).

[126-ر] ايشان را پاداشت دهند (11)كوشك (12)،به آن صبرى كه كردند (13)و پيش ايشان بازبرند تحيّت (14)و سلام.

هميشه باشند در آنجا،نكوست (15)قرارگاه

ص : 235


1- .آج،لب،آل:ببزه.
2- .آج،لب،آل:بديهاى.
3- .آج،لب،آل:كرد.
4- .آج،لب،آل:كرد.
5- .آط،آب:او باز شود،آج،لب،آل:او بازمى گردد.
6- .آج،لب،آل:گواهى ندهند.
7- .آج،لب،آل:سخن نافرجام.
8- .آج،لب،آل:پندشان دهند.
9- .آط،آب،آج،لب،آل:نيفتند.
10- .آب:پيشوا.
11- .اساس:دهد،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
12- .آج،لب،آل:غرفه بهشت.
13- .آط:به آنچه صبر كرده باشند،آج،لب،آل:بدانچه صبر كردند.
14- .آج،لب،آل:بازآوردند درودها.
15- .آب:شگفت.

و جايگاه.

بگو بار نگيرد (1)به شما خداى من اگر نه دعاى شما باشد،به درستى[كه] (2)به دروغ داشتى باشد (3)ملازمت عذاب.

قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ ،حق تعالى در اين آيت تنبيه كرد مكلّفان را بر بعضى نعمتهاى خود،گفت:نمى بينى كه خداى تعالى چگونه بكشيد و بگسترد اين سايه را،و حقيقت او نابودن آفتاب باشد از جايى كه با آن كه آفتاب برآمده بود،و عرب گفتند:«ظلّ»سايه اى باشد دائم،و«فيء»سايه اى باشد كه گاهى برود و گاه آيد (4)من فاء اذا رجع.بعضى دگر گفتند:«ظلّ»سايۀ بامداد باشد و«فيء»سايۀ نماز شام (5)،و به قول شاعر استشهاد كردند-شعر:

فلا الظّلّ من برد الضّحى تستطيعه (6)***و لا الفىء من برد العشىّ نذوق

و خطاب اگر (7)با رسول است مراد جملۀ مكلّفان اند كه (8)تذكير و تنبيه است ايشان را و منّت (9)ايشان در گستردن سايه،تا ايشان در او بيارامند و از گرماى آفتاب بياسايند (10). وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاكِناً ،و اگر (11)خداى خواستى اين سايه را ساكن كردى.عبد اللّه عبّاس گفت: سٰاكِناً ،اى دائما لا يزول،چنان كردى كه دائم بودى زائل نشدى،پس شما را انتفاع نبودى به آفتاب.و گفتند:ساكنا بوقوف الشّمس،و اگر خواستى (12)سايه ساكن كردى به آن كه آفتاب را بداشتى از سير.و گفتند:مراد به«ممدود»آن است كه سايه اى باشد دائم لا من زوال الشّمس من المكان،چنان

ص : 236


1- .آط،آب:باك ندارد،آج،لب،آل:چه التفات كردى.
2- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
3- .آج،لب،آل:به دروغ داشتيد شما پس زود بود كه باشد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بازآيد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ديگر.
6- .اساس:يستطيعه،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:و اگرچه خطاب.
8- .همۀ نسخه بدلها:چه.
9- .همۀ نسخه بدلها+بر.
10- .همۀ نسخه بدلها:و گرماى آفتاب نيابند.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+چه.
12- .آز:خاستى.

كه سايۀ بهشت باشد لا عن شمس في قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (1).

ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً ،آنگه آفتاب را بر سايه دليل كرديم و از مغايبه به خبر آمد از نفس متكلّم بر سبيل تعظيم على طريقة العرب (2)معروفة (3)من التصرّف في كلامهم و العدول من نوع الى نوع.و معنى دلالت آفتاب بر سايه آن است كه،اگر آفتاب نبودى سايه نشناختندى مردمان،نبينى كه سايه در طول و قصر و قلّت و كثرت تبع سير آفتاب بود،چندان كه آفتاب زيرتر بود سايه درازتر بود،و چندان كه آفتاب بالا گيرد سايه كوتاه مى شود.

ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَيْنٰا قَبْضاً يَسِيراً ،آنگه اين سايه را قبض كنيم (4)با خود به طلوع آفتاب بر او قبضى اندك.و گفتند:مراد به«يسير»خفى است،و گفتند:سريع است.

قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبٰاساً ،آنگه بر طريق منّت و تذكير نعمت گفت:و او آن خداست كه شب را به لباس شما كرد براى آن لباس خواند كه مردم را بازپوشد به ظلمت خود چنان كه لباس،تا شما در او بيارامى و ساكن [126 پ]شوى. وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً ،و خواب را راحت شما كرد و آسايش و قطع عمل.و اصل«سبت»،قطع باشد،و منه يوم السّبت،براى آن (5)گفتند خداى تعالى آغاز خلق آسمان و زمين كرد.و زمين روز يكشنبه كرد (6)،روز آدينه (7)تمام بكرد به وقت نماز ديگر،روز شنبه تمام كرد كه سبت مى خوانند آن را قطع كرد براى آن كه تمام شده بود،و خداى تعالى در اين روز بنى اسرايل را فرمود تا استراحت كنند از عملها،و منه السّبت الحلق،يقال:سبت شعره (8)اذا حلقه،و آن نيز قطع باشد.و نعال (9)سبتى نعلى

ص : 237


1- .سوره واقعه(56)آيۀ 30.
2- .آب،آز،مش+كما هو.
3- .همۀ نسخه بدلها:معروف.
4- .همۀ نسخه بدلها:قبض كرديم.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها+و.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل+نماز ديگر،آل:نماز عصر.
8- .آل:اسبت شعرا.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:يقال،به قياس با چاپ شعرانى(282/8)و با توجّه به شاهد شعرى و موضوع سخن، تصحيح شد.

باشد كه بر او موى نباشد،قال عنتره-شعر:

بطل كأنّ ثيابه في سرحة***يحذى نعال السّبت ليس بتوأم

و ارض سبتاء،و جمعها سباتي اذا كانت منقطعة عمّا سواها،و المعنى جعلنا نومكم قطعا لاعمالكم.و گفته اند معنى آن است كه:جعلنا نومكم راحة لأبدانكم.

و (1)السّبات التّمدّد،يقال:سبتت المرأة شعرها اذا حلّته من العقص (2)،قال الشّاعر-شعر:

و ان سبّته (3)مال جثلا كانّه***سدى و اثلات من نواسخ (4)خثعما

و وجهى ديگر اين گفتند كه:معنى آن است كه (5)جعلنا نومكم نوما لا موتا (6)، براى آن كه«نوم»را به«موت»شبهتى است،از اين جا گفتند:النّوم اخو الموت (7)،و در معنى مانند اين آيت بود كه خداى تعالى گفت: وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرىٰ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى (8).

و وجه چهارم در او آن است كه:سبات نه همه نومى باشد،بل خواب بيمار را سبات خواند (9)و آن خوابى ممتدّ (10)تمام باشد،كانّه قال: وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً (11)،اى ممتدّا.و اين چهار وجه را چهار جواب است از سؤال آن كس كه گفت:«سبات» نوم باشد،كانّه قال:و جعل (12)النّوم نوما،خواب شما خواب كرد. وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً ،و روز را حيات (13)كرد در برابر آن كه شب خواب را باشد،و خواب برادر مرگ است،يعنى به شب در خواب چون مرده باشى و در روز زنده شوى،من قولهم:

نشر الميّت نشورا،و قيل:نشورا (14)انتشارا في (15)حوائجكم،به شب خفته باشى و به روز

ص : 238


1- .همۀ نسخه بدلها+اصل.
2- .همۀ نسخه بدلها:من العصف و ارسلته.
3- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،مرحوم شعرانى(تفسير ابو الفتوح ج 283/8)حدس زده كه بايد«سبتته» باشد.
4- .كذا در اساس و برخى نسخه بدلها،آط:نواسح(بى نقطه)،مرحوم شعرانى(283/8)«نواسج»حدس زده است.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .آج،لب،آل+كه خداى تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها+اخ الموت.
8- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.
9- .آط،آب،آز،مش:خواندند،آج،لب،آل،خوانند.
10- .همۀ نسخه بدلها+و.
11- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 9،همۀ نسخه بدلها:و جعلنا نومكم نوما ممتدّا.
12- .همۀ نسخه بدلها:و جعلنا.
13- .همۀ نسخه بدلها:و روز حيات را.
14- .همۀ نسخه بدلها+اى.
15- .همۀ نسخه بدلها:من.

پراگنده شوى (1).

قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيٰاحَ بُشْراً (2)بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ،او آن خداست كه بفرستاد بادها را نشرا،اى ناشرا،زنده كننده (3).

ابن كثير و نافع خواندند (4):«نشرا»،به ضمّ«نون»و«شين»على جمع نشور، كرسول و رسل (5).و ابن عامر خواند:«نشرا»به ضمّ«نون»و سكون«شين»و هو لغة في نشر،كرسل و رسل و كتب و كتب،و اين روايت هارون است از ابو عمرو.و حمزه و كسائى خواندند (6)به فتح«نون»و سكون«شين»،و اين مصدرى[بود] (7)در جاى حال،اى ناشرة.و عاصم خواند:«بشرا»،به«با»ى مضموم و سكون«شين»، اى بشارة،و مثله قوله تعالى: اَلرِّيٰاحَ مُبَشِّرٰاتٍ (8)،بفرستاد بادها را بشارت دهنده به باران.

و رياح را به آن جمع كرد كه بادها چهار است:«شمال»و«جنوب»و«دبور» و«صبا».و بادى كه نه از اين چهارراه آيد«نكباء»خوانند،و بادى كه ابر آرد و درخت را باردار كند آن را لواقح[خوانند] (9)،قال اللّه تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّيٰاحَ لَوٰاقِحَ (10)... ،و ضدّ او كه (11)برگ ريزاند و ميغ پراگند آن را«عقيم»گويند،قال اللّه تعالى: ...أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (12).

وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً ،و از آسمان فروفرستاديم آبى پاك، پاك كننده،يعنى آب باران،و آن آبى بود هم پاك و هم پاك كننده.و طهور به معنى مطهّر است،و اين حكم آب باران است تا ما دام چيزى به او نرسد كه او را پليد كند به او رفع حدث توان كردن و ازالت نجاسات.

آنگه غرض بيان كرد در اين (13)باران فرستادن كه گفت: لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً ،تا

ص : 239


1- .آب+براى حاجتهاى خود.
2- .اساس:نشرا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .آج،لب،آل:زنده كنيد.
4- .آط،آب،آز،مش:خوانند.
5- .همۀ نسخه بدلها+و كتاب و كتب.
6- .آط+نشرا.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .سورۀ روم(30)آيۀ 46.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .سورۀ حجر(15)آيۀ 22.
11- .همۀ نسخه بدلها:و بادى كه.
12- .سورۀ زاريات(51)آيۀ 41.
13- .همۀ نسخه بدلها+آب.

زنده كنيم به او زمين مرده را.ابو عبيده گفت:مراد به«بلدة»مكان است براى آن ميت گفت ذهابا الى المعنى.و بعضى دگر گفتند:در زمين خشك«ميت»گويند بى«ها»،و در كسى كه در حيات نبود (1)و برفته باشد«نفس ميتة»گويند،فرقا بين الحقيقة و المجاز،و قول اوّل ظاهرتر است و عرب[127-ر]بيابان را«بلد»خوانند،و «بلده»خوانند،قال الشّاعر-شعر:

و بلدة ليس بها أنيس***

وَ نُسْقِيَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً ،اى نجعله (2)سقيا لها،و آن را شرب و نصيب انعام [و] (3)چهار پايان كنيم،يقال:سقيته الماء و اسقيته،و هر دو متعدّى باشد به دو مفعول. وَ أَنٰاسِيَّ كَثِيراً ،و مردمان بسيار را.

و در«اناسىّ»خلاف كردند و (4)گفتند:جمع انسىّ است جمعا على لفظه مع «يا»النّسبة ككرسىّ (5)و كراسىّ.و گفتند:انسيّ و انس يكى باشد،و اين نسبة الشّىء الى نفسه باشد على وجه المبالغة،كالاحمريّ للاحمر،و كقول الشّاعر-شعر:

و الدّهر بالانسان دوّاري***(6) اى دوّار.و بعضى دگر گفتند:جمع انسان باشد و الاصل«أناسين»،كسرحان و سراحين،«نون»را با«يا»كردند و در«يا»ادغام كردند فصار أناسىّ.

عبد اللّه مسعود گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:هيچ سال نباشد كه باران او از سال ديگر بيشتر بود يا كمتر،خداى تعالى روزيها بخشيده است آنچه سال كفاف ايشان باشد به آسمان دنيا فرستد به كيلى معلوم و وزنى معلوم،و لكن چون (7)معصيت كنند خداى تعالى باران از ايشان بگرداند (8)با درياها و بيابانها (9).

وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَيْنَهُمْ ،آنگه گفت:ما باران از ميان (10)قسمت كرديم و (11)

ص : 240


1- .همۀ نسخه بدلها:بود.
2- .همۀ نسخه بدلها:نجعلها.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+بعضى.
5- .آج،لب،آل:كالكرسى.
6- .اساس:داورى،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+گروهى.
8- .آج،لب،آل:بازگرداند.
9- .آط،آل،مش+فرستد،آب،آج،لب،آز+فرستند.
10- .چاپ شعرانى:باران را ميان ايشان.
11- .مش+بعضى.

تصريف كرديم،بعضى را بسيار بداديم و بهرى را اندك.بهرى را سالى دهيم و سالى ندهيم.

و گفتند:مراد آن است[كه] (1)اين باران انواع كرديم،بعضى (2)وابل،بعضى (3)رهام،و بهرى ودق،و بهرى طلّ (4)،و بهرى و سمى،و بهرى ولى،و بهرى طشّ،و بهرى رذاذ (5).

بهرى ديگر گفتند:اين تصريف راجع است با ريح،پاره اى (6)شمال و پاره اى (7)جنوب و پاره اى (8)صبا و پاره اى (9)دبور.

آنگه غرض بيان كرد كه: لِيَذَّكَّرُوا ،اى ليتذكّروا،اين براى آن كردم تا انديشه كنند. فَأَبىٰ أَكْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ كُفُوراً ،الّا آن است كه بيشتر مردمان سرباززده اند الّا كفران و جحود نمى كنند.و گفتند مراد آن است كه:ايشان را خداى باران دهد، ايشان نسبت با«انواء» (10)كنند و گويند:مطرنا بنوء العقرب،و بنوء السّرطان او الحوت،از اين برجها كه آن را برج (11)آبى گويند.

وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً ،حق تعالى گفت:اگر ما خواستمانى در هر شهرى و ديهى پيغامبرى بفرستادمى (12)كه مردمان را ترسانيدى (13)و انذار كردى (14)چنان كه باران قسمت كرده ايم بر همه جايها تا به هر شهرى و ديهى مى برسد،نيز در هر شهرى پيغامبرى بفرستادمانى تا اعباء (15)نبوت بر تو آسان تر بودى،و لكن مصلحت اقتضا آن كرد كه پيغامبر جنّ و انس تو باشى.

فَلاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ ،متابعت راى ايشان مكن به دعوت ايشان تو را به اهواء (16)خود. وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ ،و جهاد كن با ايشان يعنى با اين كافران به آن جهادى بزرگ.

و در ضمير (17)خلاف كردند،بعضى گفتند:راجع است با قرآن،اين قول عبد اللّه

ص : 241


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:بهرى.
3- .همۀ نسخه بدلها:بهرى.
4- .اساس:طلل،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:برد.
6- .آط،آب،آز،مش:تارة.
7- .آط،آب،آز،مش:تارة.
8- .آط،آب،آز،مش:تارة.
9- .آط،آب،آز،مش:تارة.
10- .اساس:به او،به قياس با نسخۀ آط تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:برجهاى.
12- .همۀ نسخه بدلها:بفرستادمانى.
13- .آب،آز،مش:ترسانيدندى.
14- .آط،آب،آز،مش:كردندى.
15- .آب،آز،مش:اعتبار.
16- .همۀ نسخه بدلها:با هواى.
17- .همۀ نسخه بدلها+به.

عبّاس است و حسن.و بعضى دگر گفتند:راجع است با ترك طاعت،يعنى به ترك طاعت ايشان با ايشان جهاد كن.

وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ ،و او آن خداست كه در آميخت دو دريا را:يكى درياى خوش،و يكى درياى شور و تلخ.گفتند:«مرج»ارسال الماء في مجراه باشد،كارسال الخيل في مرعاه.و بعضى دگر گفتند:«مرج»خلط باشد و آميختن، و منه قوله تعالى: ...فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (1)،اى مختلط،و منه

قوله-عليه السّلام: كيف بك يا با (2)عبد اللّه اذا كنت في حثالة من النّاس قد مرجت عهودهم و اماناتهم فصاروا هكذا و شبّك (3)بين اصابعه، عبد اللّه عمر را گفت:چگونه باشى تو اى با عبد اللّه،چون در ميان مردمان افتى كه عهود و امانات ايشان آميخته باشد چونين شوند و انگشتان در هم افگند،يعنى همه مختلط و اصل هر دو (4)يكى است براى آن كه ستور را[كه] (5)در گياه زار فروگذارى آميخته شوند،قال الرّاجز-شعر:

رعى بها مرج ربيع ممرجا***

عبد اللّه عبّاس و مقاتل و ضحّاك گفتند:[127 پ]مرج،اى خلع احدهما على الآخر،و اين نيز به معنى اختلاط نزديك است. هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ ،«عذب»، آب خوش باشد كه آسان به گلو فروشود،و اصله الاستمرار،و منه عذبة اللّسان لاستمراره على الكلام،و منه العذاب لاستمرار الالم.

و«فرات»،آبى گوارنده بود،و«ملح»شور باشد،و«اجاج»سخت شود كه با تلخى زند. وَ جَعَلَ بَيْنَهُمٰا بَرْزَخاً ،اى حاجزا،و ميان ايشان حايلى و حاجزى كرد تا آميخته نشوند (6). وَ حِجْراً مَحْجُوراً ،اى مانعا ممنوعا،و قيل:سترا ممنوعا،يعنى حايلى قوى كه به هيچ وجه اختلاط نباشد آن را.

قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً -الآية،گفت:او آن خداى است كه بيافريد از آب يعنى نطفه،آدمى را. فَجَعَلَهُ ،پس كرد او را نسبى و صهرى،يعنى

ص : 242


1- .سورۀ ق(50)آيۀ 5.
2- .آب،آز،مش:ندارد.
3- .اساس:يشبّك،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:اصل همه.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب:شوند.

نسبى و صهرى (1).از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كردند كه:«نسب» (2)آن است كه حرام باشد نكاحش،و«صهر»آن كه حلال باشد نكاحش.

ضحّاك و قتاده و مقاتل گفتند:نسب هفت است كه خداى تعالى بيان كرد في قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ وَ عَمّٰاتُكُمْ وَ خٰالاٰتُكُمْ وَ بَنٰاتُ الْأَخِ وَ بَنٰاتُ الْأُخْتِ (3).و صهر پنج است كه خداى تعالى بيان كرد هم در اين آيت من قوله: وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللاّٰتِي أَرْضَعْنَكُمْ الى قوله: إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ (4).

ابن سيرين گفت:اين آيت در حقّ اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-آمد كه رسول -عليه السّلام-دختر به او داد فاطمه (5)را-عليها السّلام-و او بود كه جامع بود هم نسب را و هم سبب را.از جهت نسب پسر عمّش بود و از (6)سبب شوهر دخترش بود،و هيچ كس را از صحابه و اهل البيت اين هر دو به يك جاى نبود.

و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:روزى فرشته اى آمد به نزديك من كه پيش از آن نيامده بود،و چون در آمد مرا خطابى كرد كه پيش از آن (7)نگفته بود، گفت:

السّلام عليك يا اوّل يا آخر يا حاشر ،سلام بر تو باد اى اوّل و اى آخر و اى حاشر.من گفتم:اى فرشته اين چه خطاب است؟گفت:تو اوّلى (8)به آن معنى كه اوّل كس كه فرداى قيامت سر از خاك بر آرد تو باشى،و آخرى به آن معنى كه ختم و آخر پيغامبرانى،و حاشرى به آن معنى كه حشر و (9)قيامت به تو و امّت تو برخيزند.

گفتم:چه نامى تو؟گفت:محمود.گفتم:يا محمود! چه كار را آمده اى؟گفت:

جئتك لتزوّج النّور من النّور، آمده ام تا نور را به نور دهى.گفتم:آن نور كدام است كه او را به نور دهم؟گفت:

تزوّج فاطمة من عليّ، فاطمه را به على دهى كه خداى تعالى اين عقد در آسمان ببست.گفتم:همچنين كنم.چون برخواست (10)گشتن،در

ص : 243


1- .همۀ نسخه بدلها:سببى.
2- .آب،آز:سبب.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 23.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 23.
5- .آب،آج،لب،آز:آل+فاطمۀ زهرا.
6- .همۀ نسخه بدلها+جهت.
7- .همۀ نسخه بدلها+كس.
8- .آج،لب،آل:تويى اوّل،مش:يا رسول اللّه تو اولايى به آن.
9- .آط،آب،آز،آج،لب،آل:ندارد.
10- .آج،لب،آل:بازگشتن.

ميان دو كتف او نگريدم،

فاذا بين كتفيه مكتوب لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه أيّدته بعلىّ و نصرته به. گفتم:يا محمود!چند گاه است كه تا اين در ميان (1)كتف تو نوشته است؟گفت:قبل ان خلق اللّه آدم باربعة و عشرين الف عام،پيش ازآن كه خداى تعالى آدم را آفريد به بيست و چهار هزار سال.

سدّى (2)روايت كرد از ابو مالك از عبد اللّه عبّاس في قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً -الآية،گفت:آيت در رسول آمد-عليه السّلام-و در اميرالمؤمنين على كه فاطمه را به او داد-و او پسر عمّ رسول اللّه بود نسبش از پسر عمّى بود و سبب از مصاهره و تزويج فاطمه-عليها السّلام.

آنگه گفت:ابو بكر (3)-خطبه كرد و فاطمه را (4)خواست و عمر (5)خواست،و رسول هر دو را رد كرد و گفت:مرا نفرموده اند.آنگه على خطبه كرد (6)و رسول-عليه السّلام- اجابت كرد و بدو داد.

فاطمه گفت:يا رسول اللّه!مردمان مرا طعنه مى زنند كه پدر تو را به مردى درويش داد كه مالى ندارد،گفت:

يا فاطمة أ ما ترضين انّي قد زوّجتك اقدم النّاس سلما (7)و اكثرهم علما و افضلهم حلما، راضى نباشى كه من تو را به مردى دادم كه به اسلام از همه پيشتر است و به علم از همه بيشتر است و به حلم از همه فزون تر؟گفت:

راضى شدم به (8)آنچه خداى و رسول راضى اند براى من.

عكرمه گفت از پدرش از جدّش از عبد اللّه عبّاس كه گفت:تلقّيتها (9)من في رسول اللّه[128-ر]صلّى اللّه عليه و آله-في قول اللّه تعالى: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً ،گفت (10)از دهن پيغامبر گرفت (11)كه گفت در اين

ص : 244


1- .مش+دو.
2- .اساس+گفت،به قياس با ديگر نسخه بدلها و معنى و روال سخن زايد مى نمايد.
3- .اساس+رضى اللّه عنه.
4- .همۀ نسخه بدلها+مى.
5- .همۀ نسخه بدلها+خطبه كرد و او را مى.
6- .آج،لب،آل:على بن ابى طالب-عليه السّلام-خطبه كرد و او را مى خواست.
7- .چاپ شعرانى(287/8):اسلاما.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر.
9- .آط،آب،آز،مش:تلقفتها،آج،لب،آل:تكففتها.
10- .آج،لب،آل+من.
11- .همۀ نسخه بدلها:گرفتم.

آيت كه:خداى تعالى علقه شنبه (1)بيافريد و در صلب آدم نهاد،آنگه از صلب آدم به صلب شيث رسانيد،آنگه آن را مى گردانيد از اصلاب طاهرين به ارحام مطهّرات، آنگه آن را ببخشيد و دونيمه كرد،يك نيمه در صلب عبد اللّه نهاد و يك نيمه (2)در صلب ابو طالب.از نيمۀ اوّل و فاضل تر مرا آفريد كه محمّدم،و مرا نبوّت و رسالت و كتاب داد،و از نيمۀ ديگر على را آفريد و او را طهارت و شجاعت و وصيّت داد، فذلك قول اللّه تعالى: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كٰانَ رَبُّكَ قَدِيراً ،

فانا و علىّ خلقنا من نور واحد ،مرا و على را از يك نور آفريده اند.

ابو الحسن علىّ بن محمّد بن حمدويه القزوينى (3)روايت كرد از ابو احمد بن سليمان (4)الغازى عن الرّضا-عليه السّلام-عن آبائه-عليهم السّلام-از (5)اميرالمؤمنين علىّ -عليه السّلام-كه او گفت[رسول-عليه السّلام] (6)مرا[گفت] (7):

يا علىّ اعطيت ثلاثا لم اعطها اعطيت صهرا (8)مثلي و لم اعط و اعطيت مثل زوجتك فاطمة و لم اعط و اعطيت مثل الحسن و الحسين و لم اعط، گفت:تو را سه چيز دادند كه مرا ندادند:پدر زنى دادند تو را چون من و مرا ندادند،و جفتى دادند تو را چون فاطمه و مرا ندادند،و فرزندانى دادند تو را چون حسن و حسين و مرا ندادند.

زيد الشّحّام (9)روايت كرد از صادق-عليه السّلام-از پدرانش از حسين بن على -عليه السّلام-كه او گفت:يك (10)روز با برادرم حسن على (11)در بعضى كويهاى (12)مدينه مى رفتيم،جابر بن عبد اللّه انصارى و انس بن مالك از پيش ما بر افتادند،امّا جابر مالك نبود بر خود تا در پاى ما افتاد و بوسه بر دست و پاى ما مى داد.انس او را ملامت كرد و گفت:تو با سنه (13)و مكان تو از رسول اين مى كنى؟جابر گفت:بسيار

ص : 245


1- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آط،آب،آز:ديگر نيمه،آج،لب،آل:نيمۀ ديگر.
3- .همۀ نسخه بدلها:ابو الحسن على بن مهرويه القزوينى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو احمد داود بن سليمان.
5- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:عن.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .اساس:صهراى،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:زيد بن الشّحام.
10- .همۀ نسخه بدلها+من.
11- .آب،آز،مش:حسن بن على.
12- .مش:كوهها.
13- .كذا:در اساس،آط،آب،آج،لب،آل:سنت،آز:نسبت،مش:شيبت،تفسير گازر(30/7):سنّ،چاپ شعرانى(288/8):شيبت:ضبط اساس مى تواند به يكى از دو صورت:«سنّت»،و«سنّت»هم خوانده شود.

مگوى اى انس كه من آن شنيده ام از رسول در حقّ ايشان كه گمان نبردم (1)هرگز كه (2)هيچ آدمى را باشد! انس گفت (3):آن چيست (4)؟گفت:شنيدم از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

چون خداى تعالى خواست تا مرا بيافريند،نطفه اى بيافريد از نورى سپيد و در صلب آدم نهاد،آنگه مى گردانيد آن را از اصلاب طاهرين به ارحام مطهّرات (5)تا[به] (6)صلب عبد المطّلب رسانيد،[آنگه] (7)آن را به دو فرقه كرد:يك فرقه به عبد اللّه داد،و يك فرقه به ابو طالب.از عبد اللّه من آمدم و از ابو طالب (8)على.آنگه نور من به فاطمه انتقال كرد.از على و فاطمه،حسن و حسين آمدند و ايشان طاهر (9)مطهّرانند.امّا نطفۀ من (10)به حسن انتقال كرد و نطفۀ على به حسين افتاد،آنگه از او انتقال مى افتد به ائمّه تا به دامن قيامت.

امّا كيفيّت تزويج بر سبيل اختصار گفته شود-ان شاءاللّه (11).

راويان اخبار روايت كرده اند از اميرالمؤمنين (12)و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصارى و انس مالك و براء بن عازب و امّ سلمه زوج النّبى (13)-عليه السّلام-كه ايشان گفتند به الفاظى مختلف و معانى متّفق كه:چون فاطمه -عليه السّلام-بالغ شد اكابر قريش از اهل سابقۀ اسلام و شرف و مال،به خواستن او برخاستند (14).رسول-عليه السّلام همه را رد كرد و هركسى را جوابى كرد (15)بر وجهى.

در جملۀ خاطبان ابو بكر (16)بيامد و گفت:يا رسول اللّه!تو اسلام من و سابقه و صحبت (17)من دانى،و آن كه من پيرى ام از قريش،و شنيده ام كه تو گفتى:

كلّ حسب

ص : 246


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها+جابر.
5- .همۀ نسخه بدلها:طاهرات.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ابو طالب.
8- .همۀ نسخه بدلها:ابو طالب.
9- .آط،آب،آز،مش+و.
10- .همۀ نسخه بدلها:فاطمه.
11- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
12- .همۀ نسخه بدلها+على.
13- .همۀ نسخه بدلها:زوجة النّبى.
14- .آب،آز،آل،مش:برخواستند.
15- .مش:جوابى داد.
16- .آط،آب،آج،لب،مش:ابو بكر صديق،اساس+رضى اللّه عنه.
17- .آط،آب،آج،لب،آل:نصيحت.

و نسب (1)منقطع الّا حسبي و نسبي (2)،هر نسب و سبب منقطع شود الّا نسب و سبب من (3)،مرا رغبت افتاده است كه فاطمه را به من دهى.رسول-عليه السّلام-از او اعراض كرد و جوابى نداد.دگرباره بازگفت.اعراض كرد.به بار سه ديگر گفت.

[رسول گفت] (4):يا با بكر (5)!كار فاطمه به من نيست (6)،كار او به خداست،خداى تعالى دهد او را به آن كه او خواهد.

ابو بكر بيرون آمد و اين حال با عمر بازگفت،گفت:من مى ترسم كه نبايد كه رسول را از من كراهتى باشد (7)و بر من سخطى كند (8)،و اين اعراض براى آن است.

عمر گفت:باش تا[128 پ]من بروم و من بر اين (9)خطبه كنم،اگر با من همين گويد تو ايمن باش از آنچه انديشه كرده اى.آنگه بيامد و همان سخن كه ابو بكر گفته بود بگفت.رسول-عليه السّلام-همان جواب داد (10).بازآمد (11)و ابو بكر را گفت:

جواب همان است كه تو را گفت،امّا گمان چنان است كه او را براى بعضى (12)رؤساى عرب بازگرفته است كه او را عدّتى (13)و شوكتى[باشد] (14)تا با او معتضد شود.

ايشان در اين بودند (15)عبد الرّحمن عوف در آمد و گفت:شما در چه چيزى؟اين حديث (16)با او بگفتند.عبد الرّحمن گفت:من بروم و بخواهم او را،و گمان چنان است كه به من دهد.عمر گفت چرا؟گفت:براى آن كه مرا مال بسيار است،و رسول مردى درويش است و ممكن است كه به مال مايل شود تا صرف كند بر بعضى كارهاى خود.آنگه بر خاست (17)و جامه هاى نيكو بپوشيد و طيب بر خويشتن كرد و بيامد و خطبه كرد.رسول-عليه السّلام-هيچ جواب نداد او را.عبد الرّحمن گمان برد كه رسول-عليه السّلام-براى آن توقف كرد تا او مهر معيّن كند،گفت:يا رسول اللّه!از مهر

ص : 247


1- .همۀ نسخه بدلها:نسب و سبب.
2- .همۀ نسخه بدلها:نسبى و سببى.
3- .مش+كه منقطع نشود.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ابو بكر.
6- .مش:كار و اختيار فاطمه به من تعلّق ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها:هست.
8- .همۀ نسخه بدلها:هست.
9- .همۀ نسخه بدلها:و من نيز اين.
10- .مش:همان جواب داد كه به ابو بكر داده بود.
11- .مش:عمر بازآمد.
12- .مش+از.
13- .همۀ نسخه بدلها:عددى.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
15- .آط،آب،آز،مش+كه.
16- .آب،آز،مش+را.
17- .آج،لب،آل:برخواست.

چندين شتر،و چندين گوسپند،و چندين بنده،و چند (1)زر و سيم.رسول-عليه السّلام-خشم گرفت و دست دراز كرد و (2)از سنگ ريزۀ مسجد برگرفت و در كنار عبد الرّحمن عوف ريخت (3)و گفت:اين بردار تا مالت بيشتر شود،آن سنگ ريزه در دست رسول -عليه السّلام-تسبيح كرد و چون به دامن عبد الرّحمن عوف رسيد درّ و مرجان گشت، آنگه گفت:يا عبد الرّحمن!نه چند (4)بار گفتم كه كار فاطمه به من تعلّق ندارد،به خداى تعلّق دارد،و او را خداى دهد به آن كه خواهد.و اللّه اگر دگرباره از شما كسى او را از من بخواهد شكايت او را به خداى گويم.[و در آن كه سنگ ريزه بر دست رسول-عليه السّلام-تسبيح كرد] (5)كعب بن مالك الانصارى اين بيتها بگفت-شعر:

فان يك موسى كلّم اللّه جهرة***على جبل الطّور المنيف المعظّم

فقد كلّم اللّه النّبىّ محمّدا***على الموضع الاعلى الرّفيع المسوّم

و ان يك نمل البرّ بالوهم كلّمت***سليمان ذا الملك الّذي ليس بالعمي

فهذا نبىّ اللّه احمد سبّحت***صغار الحصى في كفّه بالتّرنّم

عليك (6)سلام اللّه ما هبّت الصّبا***و ما دارت الافلاك طورا بانجم

عبد الرّحمن ازآنجا برون آمد خجل شده،و با نزديك ابو بكر و عمر آمد و آنچه رفته بود بازگفت.پس از آن يك روز ابو بكر و عمر و سعد معاذ انصارى كه رئيس اوس بود حاضر آمدند (7)و اين حديث كردند،گفتند:رسول سادات و اشراف قريش را رد كرد در باب فاطمه،و همه كس خطبه كردند و رغبت نمودند،و على ابو طالب هيچ تعرّض نكرد و خطبه نكرد همانا كه منع او از آن است كه مال (8)ندارد،گمان چنان است كه خداى و پيغامبر فاطمه را براى او بازگرفته اند و لكن بياييد تا برويم و از او بپرسيم و گوييم چه منع كرد تو را ازآن كه فاطمه را از رسول-عليه السّلام- بنخواستى (9)و جمله بزرگان قريش خواستند؟اگر گويد:منع،قلّت ذات اليد است،

ص : 248


1- .همۀ نسخه بدلها:چندين.
2- .همۀ نسخه بدلها+كفى.
3- .مش:انداخت.
4- .مش:چندان.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:عليه.
7- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
8- .همۀ نسخه بدلها:مالى.
9- .آط:بنخاستى.

يارى دهيم او را به آنچه ممكن باشد.برخاستند (1)و به نزديك على آمدند و او را در خرماستان بعضى انصاريان يافتند كه آن را آب مى داد به اجرتى.چون ايشان را بديد ايشان را بنشاند،و آن رطبى كه حق او بود در پيش ايشان نهاد.ايشان از آن بخوردند و اين حديث با او بگفتند.

ابو بكر (2)گفت:يا ابا الحسن!خداى تعالى مجامع فضل و شرف در تو جمع كرد،و تو را به انواع كرامت مخصوص كرد،و هيچ خصلت از خصال خير ندانيم و الّا در تو موجود است،و مكان تو از رسول-عليه السّلام-از قرابت و صحبت و سابقه پوشيده نيست،و اشراف قريش (3)اين خطبه كردند و تو نكردى،چه منع كرد تو را از اين؟چرا نروى و فاطمه (4)را از رسول نخواهى كه در اين مناكحت شرف دنيا و آخرت است،و گمان ما چنان است كه خدا و پيغامبر او را براى تو بازگرفته اند (5).

چون ايشان اين سخن بگفتند،اميرالمؤمنين را آب در چشم بگرديد،گفت:

[129-ر]به هر حال جاى رغبت است،و امّا منع من يكى دست تنگى است،و يكى آن كه شرم مى دارم كه مواجهه با رسول-عليه السّلام-اين سخن (6)گويم.ايشان گفتند:به هر حال تو را اين خطبه بايد كردن،و او را تحريص كردند.

اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-با خانه آمد و جامه بدل كرد و آمد تا به در حجرۀ رسول-عليه السّلام-رسول-عليه السّلام-در حجرۀ امّ سلمه بود،در بزد رسول -عليه السّلام-در به زدن (8)على (9)بشناخت پيش ازآن كه او گفت من على ام،گفت:

يا امّ سلمه!برخيز و در بگشاى كه

هذا رجل يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله.

امّ سلمه گفت:اين كيست كه اين منزلت دارد و تو مرا مى فرماى كه در بگشاى تا او درآيد،و خداى تعالى ما را فرمود تا حجاب كنيم؟رسول گفت:

يا امّ سلمة بالباب رجل ليس بالخرق و لا بالنّزق (10)، مردى است كه بر اين در است (11)سبك سار

ص : 249


1- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:برخواستند.
2- .اساس+رضى اللّه عنه.
3- .همۀ نسخه بدلها+جمله.
4- .همۀ نسخه بدلها:او.
5- .اساس:بازگرفته است،به قياس با نسخۀ آط و معنى عبارت،تصحيح شد.
6- .مش+را.
7- .مش+على.
8- .همۀ نسخه بدلها:زدن.
9- .همۀ نسخه بدلها:او.
10- .همۀ نسخه بدلها:بالبرق.
11- .آج،لب،آل:مردى است در اين درگه.

نيست،

و هو اخي و ابن عمّي و احبّ الخلق الىّ، او برادر من است و پسر عمّ من،و دوست ترين خلقان به نزديك من.

امّ سلمه گفت:من برفتم و در بگشادم،به خدايى خداى كه او در (1)به دست مى داشت تا آنگه كه بدانست كه من در حجاب رفتم (2)،آنگه در آمد و سلام كرد و گفت:

السّلام عليك يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته. رسول-عليه السّلام-گفت:

و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته، و پيش رسول بنشست و ساعتى سر در پيش افگند و مى خواست تا سخنى گويد و شرم مى داشت.رسول گفت:

يا على!أ لك (3)حاجة، حاجتى دارى؟گفت:آرى يا رسول اللّه.گفت:بگو،هر حاجت كه خواهى (4)مقضى است.اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه!تو دانى كه مرا از پدر و مادر تو پذيرفته اى،و مرا به جاى فرزندان داشته اى،و پدر كرده اى مرا و تربيت كرده اى و ادب آموخته اى و بر من از مادر و پدر مشفق تر بوده اى،و تو دانى يا رسول اللّه كه ذخيرۀ من در دنيا و آخرت تويى،و حقّ من و قرابت من سابقۀ من پوشيده نيست بر تو يا رسول اللّه.و من شنيدم كه تو گفتى:

كلّ سبب و نسب منقطع الّا سببي و نسبي.

رسول-عليه السّلام-گفت:

امّا السّبب فقد سبّب اللّه و امّا النّسب فقد قرّب اللّه.

اى رسول اللّه!مرا رغبت افتاده است در فاطمه،و من به خطبت و رغبت (5)آمده ام،و مرا مى بايد تا مرا (6)از او نسلى و فرزندانى باشند.

رسول-عليه السّلام-گشاده روى شد،و در روى او بخنديد و گفت:يا على چيزى دارى تا فاطمه (7)را بدان به تو دهم؟گفت:يا رسول اللّه!احوال من بر تو پوشيده نيست كه مرا (8)اسبى و شترى آبكش و تيغى و درعى است (9).

رسول-عليه السّلام-گفت:امّا اسبت به كار بايد (10)تا بر او جهاد كنى.امّا تيغ

ص : 250


1- .مش+را.
2- .همۀ نسخه بدلها:شدم.
3- .همۀ نسخه بدلها:لك.
4- .آط،آب،آز،مش:دارى.
5- .همۀ نسخه بدلها+او.
6- .مش:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها:او.
8- .همۀ نسخه بدلها+در جهان جز.
9- .همۀ نسخه بدلها:نيست.
10- .آط:به كار آيدت،ديگر نسخه بدلها:به كارت آيد.

نگريزد از او تو را تا به زدن او دفع كنى از دين خداى و روى رسول خداى.امّا شتر به كار بايد (1)تا رحلى و چيزى بر او نهى.برو (2)درع بفروش.اميرالمؤمنين (3)-عليه السّلام- از پيش رسول بيامد (4)و به نمازگاه خود رفت و نماز مى كرد.

رسول-عليه السّلام-سلمان را بفرستاد گفت (5):برو على را بخوان.سلمان بيامد و گفت:اجب رسول اللّه،اجابت كن رسول خداى را.على با پيش رسول آمد،چون در آمد رسول گفت:

ابشر يا عليّ فانّ اللّه قد زوّجك بها فى السّماء قبل ان يزوّجكها (6)فى الارض، بشارت باد تو را اى على كه خداى تعالى فاطمه را به تو داد در آسمان پيش ازآن كه من او را به تو دهم در زمين.

در اين حال فرشته اى به من آمد با پرها و رويهاى مختلف كه پيش از آن نيامده بود،و مرا بگفت:

ابشر يا محمّد باجتماع الشّمل و طهارة النّسل.

من گفتم:يا فرشته!نام تو چيست؟گفت:نسطاييل (7)،يكى از جمله موكّلانم به قائمه اى از قوائم عرش.و من اين بشارت از خداى تعالى بخواسته ام،و جبريل براثر من مى آيد به تفصيل اين حال.

عبد اللّه ميمون گفت:مرا (8)روايت كرد ابو حنيفه در مكّه-و جماعتى بسيار طالبيان در پيرامن (9)او بودند ايستاده و نشسته-از ابو الزبير،از جابر عبد اللّه انصارى از رسول-عليه السّلام-حديث محمود الملك،چنان كه برفت (10)[129-پ]و قوله:

جئتك لتزوّج النّور من النّور.

رسول-عليه السّلام-گفت:اين سخن تمام نگفته بود محمود تا جبريل فروآمد و رسول را بشارت داد و گفت:خداى تعالى اين عقد بفرمود بستن در آسمان،و حريرى

ص : 251


1- .همۀ نسخه بدلها:به كار آيدت.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .مش+على صلاة اللّه و سلامه عليه.
4- .مش:بيرون آمد.
5- .مش+يا سلمان.
6- .مش:ازواجكم،آج،لب،آل:زوجكما،چاپ شعرانى(291/8):ازوّجكها،كه ظاهرا بر همۀ نسخه ها رجحان دارد.
7- .لب:نسطاهل.
8- .همۀ نسخه بدلها:ما را.
9- .همۀ نسخه بدلها:در دنبال.
10- .مش:برگرفت.

سپيد از حريرهاى بهشت در دست من نهاد،دو سطر (1)برآن نبشته از (2)نور.من گفتم:يا جبريل (3)!چيست (4)كه اين جا نوشته است؟گفت:اين جا نوشته است كه:

خداى تعالى اطّلاعى كرد بر زمين و تو را برگزيد و رسالت داد.و بار ديگر اطّلاع كرد و براى تو برادرى و صاحبى و وزيرى (5)برگزيد و دختر تو را به او داد.من گفتم:آن كيست؟گفت:برادرت در دين و پسر عمّت در نسب-علىّ بن ابي طالب.

و خداى تعالى بفرمود خازنان بهشت را تا بهشتها بياراستند،دور و قصور و غرف و منازل او.و درخت طوبى را فرمود تا بار برگرفت به انواع حلىّ و حلل.و حور العين را بفرمود تا«يس»و«طه»و«طواسين»و«حواميم»مى خواندند.و بادهاى بهشت را فرمود تا انواع عطر و طيب در بهشت بپراگند،و بفرمود تا فرشتگان آسمانها در آسمان چهارم حاضر آمدند به نزديك بيت المعمور ملائكه صفح (6)اعلى و ملائكه آسمان هفتم و آسمان ششم و پنجم و چهارم و سيم و دوم و اوّل حاضر آمدند.و بفرمود تا منبر كرامت بنهادند بر در بيت المعمور آن منبر (7)كه آدم بر او خطبه كرد چون خداى تعالى او را اسماء بازآموخت و آن منبرى است از نور،و فرشته اى را فرمود تا برآن منبر رفت نام او «راحيل»،و او فرشته اى است.كه در ميان فرشتگان از او فصيح تر نيست و او را گفت تا خطبه كند و حمد و ثناى خداى كند (8).

و در بعضى كتب آمد كه:خطبۀ«راحيل»اين بود:

الحمد للّه الاوّل قبل اوّلية الاولين الباقي بعد فناء العالمين نحمده اذ جعلنا ملائكة روحانيّين و بربوبيّته مذعنين و له (9)على ما انعم علينا (10)شاكرين حجبنا من الذّنوب و سترنا من العيوب اسكننا على السّماوات و قرّبنا الى السّرادقات و حجب علينا (11)النّهم للشّهوات (12)و جعل نهمتنا و

ص : 252


1- .همۀ نسخه بدلها:و سطرى.
2- .همۀ نسخه بدلها:بود.
3- .آج،لب،آل+اين.
4- .آط،آب،آز،مش:چيست اين.
5- .همۀ نسخه بدلها:وليّى.
6- .آب،آز،مش:صفيح.
7- .آط،آب،آز،مش:منبرى است،آج،لب،آل:منبر است.
8- .مش:ثناى او كرد.
9- .همۀ نسخه بدلها:فله.
10- .اساس:عنّا،كه با توجّه به آج و لب و آل،تصحيح شد.
11- .آط،آب،آج،لب،آل،عنّا.
12- .آط،آج،لب،آل:الشّهوات،آب،آز،مش:في الشّهوات.

شهوتنا في تقديسه (1)و تسبيحه،الباسط رحمته الواهب نعمته جلّ عن الحاد اهل الارض (2)من المشركين و تعالى بعظمته عن افك الملحدين انذرنا بأسه و عرّفنا سلطانه توحّد فعلا في الملكوت الاعلى و احتجب عن الابصار و اظلم نور عزّته[الانوار] (3)فكان (4)من اسباغ نعمته و اتمام قضيّته (5)ان ركّب الشّهوات في بني آدم اذ خصّهم بالامر اللاّزم لينشر لهم الاولاد و ينشئ (6)لهم البلاد فجعل الحياة سبيل الفتهم و الموت غاية فرقتهم و الى اللّه المصير.اختار (7)الملك الجبّار صفوة كرمه و عبد (8)عظمته لامته سيّدة النّساء بنت خير النّبيّين و سيّد المرسلين و امام المتّقين صاحب المقام المحمود و اليوم المشهود و الحوض المورود فوصل حبله بحبل رجل من اهله صاحبه المصدّق دعوته المبادر الى[كلمته] (9)علىّ الوصول بفاطمة البتول بنت الرّسول،قال اللّه تعالى-عزّ و جلّ:(زوجت عبدي من أمتي فاشهدوا ملائكتي)، خداى تعالى گفت عقيب خطبۀ اين فرشته كه (10).پرستارم را به بنده اى (11)دادم،گواه باشى اى فرشتگان،گفت:آسمانها از خرّمى بجنبيدند (12)و خداى تعالى مرا فرمود كه:عقد ببند.من عقد بستم و فرشتگان را گواه كرد،و اين نوشته گواهى فرشتگان است بر اين حرير،و خداى تعالى مرا فرمود تا بر عوض كنم و مهرى از مشك سپيد بر او نهم و به رضوان سپارم خازن بهشت.

و خداى تعالى درخت طوبى را فرمود تا آنچه داشت از حلّى و حلل نثار كرد، آنگه ابرى بفرستاد تا درّ و ياقوت و انواع جواهر نثار كرد،و فرشتگان سنبل و قرنفل برافشاندند و حور العين برچيدند و به (13)يكديگر مى دهند و به آن فخر مى كنند تا به روز قيامت و مى گويند:اين از نثار فاطمه است.

ص : 253


1- .همۀ نسخه بدلها:تهليله.
2- .آط،مش:الارضين.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:و كان.
5- .آب،آز،آل،مش:قصّته،آج،لب:قصه.
6- .اساس:نهى،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:اختيار.
8- .همۀ نسخه بدلها:عند.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+من.
11- .همۀ نسخه بدلها:بنده ام.
12- .آط:بخنديد،ديگر نسخه بدلها:بخنديدند.
13- .همۀ نسخه بدلها+به هديه.

آنگه فرمود تا آن ابر طومارهايى نثار كرد به مهر مشك،و فرشتگان[130-ر]گفتند:بار خدايا!اين (1)چيست؟گفت:اين وديعه هايى (2)است شيعۀ على و فاطمه را به نزديك شما تا (3)روز قيامت.[چون روز قيامت] (4)باشد بر صراط بايستند و هركس كه بر شما بگذرد كه مثقال حبّه اى از محبّت على در دل او باشد و محبّت فاطمه و فرزندانش،اين جواز به او دهى به بهشت و بيزارى از دوزخ و او را به بهشت برى بى حساب،اين حكمى است كه من كردم پيش ازآن كه خلق را آفريدم.

آنگه گفت:چون روز قيامت باشد،من بر سر صراط بايستم و اين فرشتگان با من آن طوامير (5)در دست گرفته،چون يكى از شيعۀ ما و دوستداران ما به او بگذرد، اين نامه به دست راست او دهند بر عنوانش نبشته:

براءة من العليّ الجبّار لشيعة عليّ و فاطمة من النّار. آنگه براى ايشان نجيبهايى (6)بيارايند (7)از نور پالانها بر او نهاده از ياقوت سرخ به فرش حرير و ديباى عبقرىّ سبز.اوليا برآن نجيبان (8)و فرشتگان در پس وپيش ايشان (9)به هيچ نرسد (10)الّا از راه ايشان دور شود به اجلال و اكرام ايشان،و خلايق در ايشان مى نگرند و آن كرامات مى بينند تا به در بهشت رسند (11)آن طومارها برافرازند (12)و گويند:بيايى اى خلايق و جواز خداى بخوانى (13).رضوان و خزنه گويند ايشان را:يا اولياء اللّه! اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ (14)،درهاى بهشت بر ايشان بگشايند، هيچ كس را از ايشان بازندارند (15)تا به اعلى درجات (16)رسند با ما در درجه (17)باشند در اعلى علّيّين.

آنگه گفت:هركه او خواهد كه خداى او را چنان زنده دارد كه ما را،و چنان

ص : 254


1- .آج،لب،آل:اينها.
2- .آج،لب،آل:وديعتهاست.
3- .همۀ نسخه بدلها+به.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .آج،لب،آل:بختيها.
7- .آط،آب،آز،مش:بيارند،آج،لب،آل:بياورند.
8- .آج،لب،آل:بختيان،به آط+نشينند.
9- .همۀ نسخه بدلها:او.
10- .همۀ نسخه بدلها:به هيچ كس نرسند.
11- .همۀ نسخه بدلها:رسيدن.
12- .همۀ نسخه بدلها:برافلاخند.
13- .همۀ نسخه بدلها:برخوانى.
14- .سورۀ حجر(15)آيۀ 46.
15- .همۀ نسخه بدلها:كس ايشان را بازندارد.
16- .همۀ نسخه بدلها+جنات.
17- .آط+ما.

بميراند كه ما را،و در قيامت با ما حشر كند او را و با ما در درجۀ ما باشد،بايد تا به ما تولاّ كند و از دشمنان ما تبرّا كند،دوستان ما را دوست دارد و دشمنان ما را دشمن دارد و لعنت كند ايشان را كه خداى تعالى دشمنان ما را لعنت كرده است بر زبان پيغامبران و فرشتگان و جملۀ خلقان.

آنگه گفت:منادى ندا كرد از عرش:

[يا] (1)ملائكتي و سكّان جنّتي برّكوا على تزويج فاطمة من علىّ فقد باركت عليهما (2)، اى فرشتگان من و سكّان (3)بهشت من! مباركباد گويى بر تزويج فاطمه و على كه من بر ايشان بركت كردم.

راحيل گفت:و كدام بركت باشد عظيم تر از كرامت تو ايشان را،و بشارت (4)ايشان را به بهشت،و ايشان هنوز در بند دنيايند.

خداى تعالى گفت:يا راحيل!از بركت من بر ايشان آن است كه من ايشان را بر محبّت خود جمع كردم،و از فرزندان ايشان امامانى كردم كه عالميان را دعوت كنند با دين من و به ايشان حجّت انگيزم بر خلقانم تا به روز قيامت.

آنگه جبريل گفت:خداى مرا فرموده است تا تو را بگويم كه (5)فاطمه را به على دهى و ايشان را بشارت دهى به دو پسر زكىّ نجيب طاهر خيّر فاضل در دنيا و آخرت.

يا على!اين فرشته از[بر] (6)من برفت،من در حال كس فرستادم به تو و عزم مصمّم كردم بر آنكه فرمان خداى پيش گيرم در اين باب.

على گفت:يا رسول اللّه!كار من اين جا رسيده است كه خداى تعالى مرا ياد كند در ملاء اعلى؟و در بهشتها حديث من كنند؟و عقد نكاح من بر (7)آسمان بندند به حضور فرشتگان؟ رسول-عليه السّلام-گفت:يا على!خداى تعالى چون ولىّ خود را اكرام كند، آن دهد او را كه هيچ چشم چنان نديده باشد،و هيچ گوش چنان نشنيده باشد،و بر خاطر هيچ بشر چنان نگذشته باشد.

ص : 255


1- .اساس:ندارد،از مش،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:فيهما.
3- .همۀ نسخه بدلها:و اى ساكنان عرش من و.
4- .همۀ نسخه بدلها+ده.
5- .همۀ نسخه بدلها:تا.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:در.

على گفت،من گفتم:

ربّ اوزعني ان اشكر نعمتك الّتي انعمت علىّ (1)،بار خدايا مرا توفيق ده تا شكر نعمتى كه بر من كردى بگذارم،رسول گفت:آمين.

آنگه رسول گفت:يا على!خيز و به مسجد رو كه من براثر تو مى آيم تا آنچه خداى مرا فرموده است به جاى آرم به حضور مهاجر و انصار،و ذكر كنم از فضل تو آنچه چشم تو به آن روشن شود و چشم دوستان تو در دنيا و آخرت.

اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-گفت:من از نزديك رسول به در آمدم و از خرّمى نمى دانستم تا چگونه مى روند (3)،در راه بو بكر (4)و عمر (5)پيش (6)من بر افتادند،مرا گفتند:ما وراءك،چه خبر است؟گفتم:رسول فاطمه را به من داد،و گفت:خداى تعالى او را به تو داد و عقد شما در آسمان ببستند.رسول-[130-پ]عليه السّلام- براثر (7)مى آيد تا اين حديث تمام بكند.ايشان نيز شادمانه شدند و با من به مسجد آمدند (8).

براثر،رسول-عليه السّلام-در رسيد روى از خرّمى تازه و شكفته بود،گفت:

بلال كجاست؟بلال را بخواندند،گفت:برو (9)آواز ده مهاجر و انصار را.و او برفت و صحابه را جمع مى كرد و رسول-عليه السّلام-به نزديك منبر بنشست تا مردم مجتمع شدند،آنگه بر منبر شد و اين خطبه بر خواند:

الحمد للّه المحمود بنعمته المعبود بقدرته المطاع بسلطانه المرغوب اليه فيما عنده المرهوب من عذابه النّافذ امره في ارضه و (10)سمائه،الّذي خلق الخلق بقدرته،و ميّزهم باحكامه و اعزّهم (11)بدينه و اكرمهم بنبيّه محمّد-عليه السّلام-ثمّ انّ اللّه تعالى جعل المصاهرة سببا (12)لاحقا و امرا مفترضا (13)و شجّ بها الارحام و الزمها الانام،فقال تبارك اسمه و تعالى جدّه (14):

ص : 256


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 19 و سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.
2- .مش+على مرتضى.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندانستم تا چگونه روم.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو بكر.
5- .اساس+رضى الله عنهما.
6- .همۀ نسخه بدلها:از پيش.
7- .مش:در قفاى من و اثر من.
8- .مش+و.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .همۀ نسخه بدلها+فى.
11- .آج،لب،آل:اعرضهم.
12- .همۀ نسخه بدلها:نسبا.
13- .آج،لب،آل:متفرضا.
14- .آط،آب،آج،لب،آل+ذكره.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كٰانَ رَبُّكَ قَدِيراً فامر اللّه يجري الى قضائه،و قضاؤه يجري الى قدره (1)،و لكلّ قضاء قدّر،و لكلّ قدر اجل و:لكلّ اجل كتاب،يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب (2).

ثمّ انّ اللّه تعالى امرني ان ازوّج فاطمة من عليّ و اشهدكم انّي قد زوّجتها ايّاه على اربع مائة مثقال فضّة.

آنگه گفت:بدانى اى معاشر مهاجر و انصار كه جبريل به نزديك من آمد و مرا خبر داد كه خداى تعالى فرشتگان را به نزديك بيت المعمور جمع كرد و ايشان را گفت:گواه باشى كه من (3)پرستارم را فاطمه را به بندۀ خود (4)دادم علىّ بن ابى طالب.

آنگه (5)بنشست و گفت:يا على برخيز و براى خود خطبه كن.اميرالمؤمنين (6)برخاست (7)و اين خطبه بر خواند:

الحمد للّه الّذي قرب من حامديه،و دنا من سائليه،و وعد الجنّة من يتّقيه،و انذر بالنّار من يعصيه،نحمده على قديم احسانه و اياديه،حمد من يعلم انّه خالقه و باريه، و مميته و محييه و سائله عن مساويه،و نستعينه و نستهديه،و نؤمن به و نستكفيه،و نشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له شهادة تبلغه و ترضيه و انّ محمّدا عبده و رسوله،صلاة تزلفه و تحظيه،و ترفعه و تصطفيه،انّ خير ما افتتح (8)به و اختتم (9)،قول اللّه تعالى:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ (10)--الآية.

و النّكاح ممّا امر اللّه به و رضيه (11)و اجتماعنا لما (12)قدّره اللّه و اذن فيه و قد زوّجني رسول اللّه ابنته فاطمة (13)فاسألوه و اشهدوا فانّي قد رضيت بذلك.

فقال المسلمون:أ رضيت يا رسول اللّه؟فقال:نعم و زوّجتها منه و نعم الختن و (14)

ص : 257


1- .چاپ شعرانى(295/8)+و قدره يجرى الى اجله.
2- .سورۀ رعد(13)آيۀ 38 و 39.
3- .همۀ نسخه بدلها:باشى بر من كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:به بنده ام.
5- .اساس+گفت:به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
6- .همۀ نسخه بدلها+على عليه السّلام.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:برخواست.
8- .چاپ شعرانى:ما افتح.
9- .آج،لب،آل:اختم.
10- .سورۀ نور(24)آيۀ 32.
11- .چاپ شعرانى(295/8):يرضيه.
12- .چاپ شعرانى(295/8):ممّا.
13- .چاپ شعرانى(295/8):و جعل صداقها درعى.
14- .همۀ نسخه بدلها+نعم.

الاخ و هو السّيّد فى الدّنيا و الآخرة و هو من الصّالحين.

آنگه گفت:تا (1)رسول اللّه دخترش را فاطمه را به من داد،بپرسى و گواه باشى كه من راضى شدم.مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!بدادى و راضى شدى؟گفت:

آرى كه نيك داماد است مرا او،و نيك برادر (2)و او سيّد است هم در دنيا و هم در آخرت و از جملۀ صالحان است.

على برخاست (3)و سر بر زمين نهاد و به سجدۀ شكر خداى را تعالى گفت:

الحمد للّه الّذي حبّبني الى خير البريّة محمّد-عليه السّلام. مسلمانان گفتند:بارك اللّه فيكما و عليكما و جمع شملكما فاسعد (4)جدّكما و اخرج منكما الكثير الطّيّب، خداى مبارك گرداناد و شملتان مجتمع باد،و بختتان نيك باد.و خداى تعالى شما را فرزندان بسيار پاكيزه دهاد.

آنگه رسول-عليه السّلام-بفرمود تا طبقى به سر بياوردند و بنهادند،رسول -عليه السّلام-[گفت] (5):بربايى (6)آن (7)بربودند،و رسول-عليه السّلام-در حجرۀ (8)زنان رفت و گفت:به اين خرّمى براى فاطمه دف بر زنى،بزدند.

آنگه على را گفت:برخيز و درعت بفروش تا در اين كار صرف كنى.على گفت:من برخاستم و درع برگرفتم تا به بازار برم،در راه اعرابى از پيش من بر آمد و مرا گفت:يا على!اين درع بهايى هست؟گفتم:آرى.گفت:به چند مى فروشى؟ گفتم:به پانصد درم.دست در آستين كرد و صرّه اى برگرفت پانصد درم در او به من داد (9)[131-ر]و من درع به او دادم،و (10)درم با نزديك رسول آوردم،مرا گفت:چه كردى؟گفتم:بفروختم به پانصد درم و درمها اينك.گفت:به كى (11)فروختى؟ گفتم:به اعرابى.گفت:شناختى آن اعرابى را؟گفتم:نه يا رسول اللّه؟گفت:

ص : 258


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:برادرى.
3- .آط،آب،آز،مش:برخواست.
4- .همۀ نسخه بدلها:و اسعد.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آج،لب،آل:بربايند.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها:حجره هاى.
9- .همۀ نسخه بدلها:صره اى مرا داد،گفت:پانصد درم در اوست.
10- .مش+پانصد.
11- .همۀ نسخه بدلها:كه.

جبريل بود،و پيش ازآن كه تو بازآمدى،درع بازآورد و درع با من داد.

آنگه ابو بكر را بخواند و مشتى از آن درم برگرفت و به او داد و گفت:يا با بكر (1)! به بازار رو و براى دختر من فاطمه چيزى بخر كه ايشان را به كار بايد (2).و سلمان و بلال را با او بفرستاد تا با او يارى كنند در حمل آن.و مشتى ديگر برگرفت و به اسماء بنت عميس داد و گفت:برو و براى فاطمه (3)طيب خر.

بو بكر (4)گفت:آن درمها كه رسول به من داده بود شست (5)و سه درم بود و به روايتى (6)شست (7)و نه.گفت:برفتم و به آن بسترى خريدم از خيش مصر (8)،پشم در او براگنده (9)،و نطعى اديم،و مخدّه اى اديم ليف در او آگنده (10)،و عبايى قطوانى،و قربه اى از آن آب،و كوزه اى چند،و سبويى چند،و مطهره اى براى وضو،و پرده اى پشمين،و به روايت وهب بن وهب القرشىّ (11)پيرهنى (12)سنبلانى به چهار (13)درم بخريد، و مقنعى به چهار درم،و تختى فرش او از (14)سازه،و حصيرى هجرى و آسيابى و قعبى براى شير و سبويى سبز.

ابو بكر گفت:از آن متاع بعضى من برگرفتم و بعضى سلمان و بعضى بلال و پيش رسول آورديم،و رسول در حجرۀ امّ سلمه بود.رسول چون در آن نگريد (15)، بگريست و سر سوى آسمان كرد و گفت:

اللّهمّ بارك لقوم جلّ آنيتهم الخزف، بار خدايا بركت كن مر قومى را كه بيشتر اثاثهاى (16)ايشان سفال است،

اللّهمّ بارك لال محمّد في جهازهم ،بار خدايا بركت كن آل محمد را بر جهازشان.

ص : 259


1- .همۀ نسخه بدلها:ابا بكر.
2- .همۀ نسخه بدلها:آيد.
3- .اساس+براى،به قياس با همۀ نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو بكر.
5- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
6- .همۀ نسخه بدلها+ديگر.
7- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:آگنده،آل:افگنده.
10- .آل:افگنده.
11- .همۀ نسخه بدلها:وهب القرشى گفت.
12- .آط،آب،آج،لب،آز:پرهنى.
13- .همۀ نسخه بدلها:چهارده.
14- .آط،آب:تختى فرشى از،آج،لب،آز،آل،مش:تختى و فرشى از.
15- .همۀ نسخه بدلها+ زارزار.
16- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:اناءهاى،مش:باردانهاى.

و باقى درم به امّ سلمه داد و گفت:نگه دار تا به وقت حاجت.

اميرالمؤمنين برفت ازآنجا و يك ماه توقّف كرد و همه دل او مشتاق و معلّق (1)آن كار بود و لكن شرم مى داشت،و هروقت كه رسول-عليه السّلام-او را ديدى و به خلوت،گفتى:يا على!مى دانى كه من بهترين زنان جهان را به تو دادم،چه نكوست جفت تو.

چون يك ماه بر اين بر آمد،عقيل گفت:يا برادر!چرا فاطمه را بازنمى خواهى تا چشم ما روشن شود به اجتماع شمل شما؟على گفت:يا برادر!و اللّه كه رغبت من بيش از اين است،و لكن حيا منع مى كند مرا.گفت:بيا تا برويم و اين حديث با رسول بگوييم.برخاستند (2)و برفتند.در راه امّ ايمن را ديدند مولاة رسول.گفت:كجا مى روى؟گفتند:پيش رسول خداى مى رويم به اين كار.گفت:شما به سلامت بازگردى،گفت:اين حديثى باشد كه به زفان (3)زنان راست آيد تا ما بگوييم.آنگه برفت و به نزديك امّ سلمه رفت و اين حديث با او بگفت.او كس فرستاد و زنان رسول را-عليه السّلام-حاضر كرد و رسول-عليه السّلام-در آمد و گفت:براى چه مجتمع شده اى؟امّ سلمه گفت:يا رسول اللّه!براى كارى كه اگر خديجه زنده بودى چشمش (4)روشن بودى.رسول-عليه السّلام-چون نام خديجه شنيد بگريست،آنگه گفت:مانند خديجه كجا باشد!تصديق كرد مرا آنگه كه مردمان مرا تكذيب كردند، و انيس من بود چون مردمان مستوحش (5)بكردند مرا،و مرا قوّت داد بر دين خداى و مواسات و مساعدت كرد با من به جان و مال،و خداى تعالى مرا فرمود تا او را بشارت دهم به خانه اى در بهشت از زمرد سبز كه در او تعبى و نصبى و ضجّتى نباشد.

زنان گفتند:يا رسول اللّه!هرچه تو از خديجه گويى بيش از آن باشد،جز آن است كه او با جوار رحمت ايزدى رفت،خداى تعالى او را مهنّا كناد و ما را با او حشر كناد.يا رسول اللّه!برادر و پسر عمّ تو-علىّ بن ابى طالب-مى خواهد كه فاطمه را با او دهى.رسول (6)گفت:چرا (7)نگفت اين حديث مرا؟گفتند:يا رسول اللّه!حيا منع-

ص : 260


1- .همۀ نسخه بدلها+به.
2- .مش:برخواستند.
3- .آط،آب،آج،لب:به دست،مش:بر دست.
4- .همۀ نسخه بدلها+به آن.
5- .همۀ نسخه بدلها:موحش.
6- .آب،آج،مش+عليه السّلام.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.

مى كند او را.

رسول-عليه السّلام-گفت:يا امّ ايمن!برو و على را بخوان.او برفت و على (1)مترصّد نشسته بود تا چه جواب دهد.على چون امّ ايمن را ديد،گفت:چه گفت رسول در آنچه او را گفتى؟گفت:تو را مى خواند.على برخاست (2)و پيش رسول [131-پ]رفت شرم زده،سر در پيش افگنده.رسول گفت:يا على!مى خواهى كه جفتت را با تو دهم؟گفت:بلى يا رسول اللّه،گفت (3):

حبّا و كرامة (4)، امشب يا فردا شب-ان شاءاللّه تعالى.

آنگه امّ سلمه را گفت:آن درمهاى فاطمه كه تو را دادم بيار،بياورد (5).ازآنجا مشتى بر گرفت و به على داد و گفت:به اين گاو روغن و خرما خر و ماستينه.او برفت و بخريد.و مشتى دگر برداشت و عمر را داد كه به اين جامه خر و طيب،برفت و بخريد.

سعد معاذ آمد و ده گوسپند آورد و گاوى و شترى.سعد بن الرّبيع آمد و پنج گوسپند آورد و شترى.سعد بن خيثمه آمد و دو شتر آورد،و ابو ايّوب انصارى آمد و گوسپندى آورد و خروارى خرما.و خارجة بن زيد شترى آورد و گاوى و چهار گوسپند.عبد الرّحمن عوف آمد و پنج خروار خرما آورد.عثمان عفّان آمد و پنج خروار خرما آورد و بيست گوسپند و مشكى گاو روغن،و هركس از صحابه آمدند و هديّه اى آوردند تا هداياى بسيار جمع شد آنجا.

رسول-عليه السّلام-هديّه پذرفتى و عوض بدادى آن را و صدقه نپذرفتى.رسول -عليه السّلام-بفرمود تا آنچه گندم بود تفرقه كردند،و هركس را نصيبى داد از صحابه تا ببردند و آرد كردند و بپختند.و على را گفت:يا على امشب مرا و تو را به آن مشغول بايد بودن كه اين گاوان و گوسپندان را بكشيم.اميرالمؤمنين على مى كشت و پوست مى كند و رسول-عليه السّلام-مفصّل مى كرد كه (6)روز بود تمام كرده بودند.

اميرالمؤمنين گفت:بر دست (7)اثر خون نديدم.چون روز بود رسول-عليه السّلام-

ص : 261


1- .همۀ نسخه بدلها:را بخواند و او.
2- .آب،آز،آل،مش:برخواست.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
5- .آج،لب:بياوردند.
6- .همۀ نسخه بدلها:چون.
7- .همۀ نسخه بدلها+رسول.

كس فرستاد و صحابه را بخواند و گفت:امروز روز زفاف و خرّمى است،مرا يارى دهيد (1)،خود و مواليان خود،تا وليمۀ على بسازيم.صحابه برهنه شدند و ديگها بر بار نهادند (2)و آتش بر كردند.گروهى گوشت پاره مى كردند و گروهى مى شستند و گروهى آتش مى كردند.رسول-عليه السّلام-چون جدّ ايشان ديد،دعا كرد ايشان را، گفت:

اللّهمّ اعنهم على طاعتك و لا تؤيسهم من رحمتك و لا تخلهم من فضلك.

چون دو ساعت از روز بگذشت همه طبخها ساخته بودند و طعامها معد كرده (3).

رسول-عليه السّلام-على را گفت:برخيز و جمله مهاجر و انصار را و اهل مدينه را از مردان و مواليان و بندگان و كودكان همه را بخوان و حاضر كن،و هيچ (4)را در مدينه رها مكن كه او را نخوانى.على گفت:يا رسول اللّه!چگونه كنم (5)؟و اين قوم پراگنده اند،بعضى (6)در شهر و بعضى (7)بيرون شهر در كشتزارها و خرماستانها (8)،من چگونه رسم با ايشان؟ گفت:يا على تو بر بام اين خانه رو آواز ده (9)و بگو كه:

يا ايّها النّاس اجيبوا رسول اللّه، اى مردمان اجابت كنى رسول خداى را،كه خداى تعالى آواز تو به گوش ايشان (10)برساند و اگر (11)بهرى به مشرق باشند و بهرى به مغرب از كرامت من بر خداى همچنان كه آواز ابراهيم چون خلق را با حجّ دعوت كرد به گوش خلايق برسانيد،و ذلك قوله تعالى: وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (12).

اميرالمؤمنين على بر بام خانه رفت و آواز[در داد] (13)،خداى تعالى آواز او به گوش آنان كه در مدينه و خارج مدينه[بودند] (14)برسانيد تا همه جواب دادند و

ص : 262


1- .همۀ نسخه بدلها+به تن.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر نهادند.
3- .همۀ نسخه بدلها+بودند.
4- .همۀ نسخه بدلها+كس.
5- .مش+مى شود.
6- .همۀ نسخه بدلها:بهرى.
7- .آج،لب،آل:بهرى در.
8- .آج:خرما استانها.
9- .همۀ نسخه بدلها:در ده.
10- .همۀ نسخه بدلها:همه.
11- .همۀ نسخه بدلها+چه.
12- .سورۀ حج(22)آيۀ 27.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.

گفتند:لبيك لبيك يا داعى النّبىّ و سعديك،و مردم (1)سر نهادند (2)،از هر جاى به شتاب مى آمدند.

رسول-عليه السّلام-بفرمود تا در مسجد نطعها بيفگندند و طعام بياوردند،و مردم را نان بدادند تا در مدينه هيچ (3)نماند از مردان و زنان و كودكان و بردگان الّا از آن طعام (4)بخوردند و سير شدند،و هركه خواست كه چيزى بردارد برداشت،و طعام بسيار بماند از بركت رسول-عليه السّلام.

مردم بر دگر روز بازآمدند و باقى طعام بخوردند.روز سه ديگر (5)طعام هيچ نماند جز آن گوسفند.ابو ايّوب (6)گفت:يا رسول اللّه!اين گوسفند را چه افتاده است؟بر او خشم گرفته اند،يا بر خداوندش؟يا براى آن كه مستحقر است[132-ر]كه اندك است (7)؟يا گوشتش حرام است؟و اللّه (8)من جز اين نداشتم و الّا فدا كردمى.رسول -عليه السّلام-گفت:يا با ايّوب (9)!على خواست كه تا او را بكشد،جبريل گفت:او را (10)تأخير كن كه او را شأنى و كارى خواهد بودن.

آنگه يزيد بن جبير الانصارىّ را فرمود تا آن گوسفند را بكشت و پوست بكند و بپخت.و رسول-عليه السّلام-گفت:مفصّل كن اين گوسپند را و استخوانهاش مشكن،همچنان كرد و بپخت و رسول بفرمود تا آن گوسپند تنها بنهادند.و ديگرباره ندا كردند و جمله صحابه را بازخواندند.رسول ايشان را گفت:بخورى از اين طعام به نام خداى و استخوانهاى آن را هيچ مشكنى.همچنان كردند،رسول بفرمود تا استخوانهاى او جمع كردند و در پوست نهاد (11)و دعا كرد تا خداى تعالى او را (12)زنده كرد.جبريل آمد و گفت:يا محمّد!خدايت سلام مى كند و مى گويد اگر امروز از من بخواهى كه همۀ دنيا (13)شرق و غرب و سهل و جبل و برّ و بحر زائل بكنم،و اگر

ص : 263


1- .همۀ نسخه بدلها:مردمان.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه:سر در نهادند و.
3- .همۀ نسخه بدلها+كس.
4- .همۀ نسخه بدلها:الّا همه طعام.
5- .آج،لب،آز،آل،مش:روز سيم،آب:روز سوم.
6- .آط،مه+انصارى.
7- .همۀ نسخه بدلها:مستحقر است و اندك.
8- .آط+كه.
9- .آط،آب،آز،مش:ابا ايّوب،آج،لب،آل:ابو ايوب.
10- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
11- .همۀ نسخه بدلها:نهادند.
12- .همۀ نسخه بدلها:تعالى آن گوسفند را.
13- .همۀ نسخه بدلها+از.

خواهى تا هرچه گذشته است (1)بازآرم بكنم از بزرگوارى اين نامها.

رسول-عليه السّلام-گفت:وقت را احياى آن گوسپند مى خواهم تا با[ابو] (2)ايّوب دهم كه درويش است،خداى تعالى آن را زنده كرد و رسول به ابا ايّوب داد،و خداى تعالى[ابو] (3)ايّوب را از آن نسل آن بركت (4)بسيار داد.

مسلمانان چون آن بديدند،ايشان را يقين زيادت شد.رسول-عليه السّلام-گفت:

يا با ايّوب (5)بنگر تا گوسفند تو هست؟ابو ايّوب (6)در نگريد،گفت:و اللّه يا رسول اللّه كه همان است،چه گوسپند مرا يك چشم سياه بود و يك چشم ازرق،و اين هم چنان است.و خداى تعالى شير او سبب شفاى بيماران كرد تا هر بيمارى كه از او بخوردى تن درست شدى كه (7)آن گوسپند را مردمان مدينه مبعوثه خواندندى،و عبد الرّحمن عوف در اين معنى چند بيت گفت،و هى-شعر:

عجبت لامر اللّه و اللّه قادر***على ما يشاء من خلقه و يريد

و لا عجب من (8)امر ربّي و انّما (9)***عجبت لمرء (10)في الضّلال يبيد

و من قد ثوى في قلبه الكفر و العمى***و قارنه الشّيطان فهو مريد (11)

أ لم يبصروا شاة بن زيد و حالها***و في امرها للطّالبين مزيد

الا يرجعوا عن كفرهم و ضلالهم***و قد جاءهم من ذى الجلال رشيد

و قد ذبحت ثمّ استجرّ اهابها***و فصّلها فيما (12)هناك يزيد

و انضج منها اللّحم و العظم و الكلى***فهلهله بالنّار فهو هريد

و جمّعنا حتّى نحونا لأكله***و عرّف منه العظم و هو جديد

أتى باهاب الشّاة و العظم أجرد (13)***و نحن له فيما هناك شهود

فجلّله بالبرد ثمّ دعا به***و لم يك من ربّ السّماء بعيد

فاحيا له ذو العرش و اللّه قادر***فعادت بحال ما يشاء يعود

ص : 264


1- .همۀ نسخه بدلها:گذشته اند.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:از آن نسل و كرامت بركت.
5- .آط،آب،آز:بو ايوب،آج،لب،آل،مش:ابو ايّوب.
6- .آط،آب،آز:بو ايوب.
7- .همۀ نسخه بدلها:و.
8- .آط،آج،لب،آل:بنفس،آب،آز،مش:نفس.
9- .همۀ نسخه بدلها:فانّما.
10- .همۀ نسخه بدلها:بمرء.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط و آج:يريد.
12- .چاپ شعرانى(229/8):فصلها قسما.
13- .همۀ نسخه بدلها:اجرد عظمها.

عثمان عفّان (1)رسول را پرسيد كه:يا رسول اللّه!چه دعا خواندى كه خداى تعالى (2)زنده كرد؟گفت،گفتم:

الهي انت خلقتها و انت افنيتها و انت (3)قادر على اعادتها فاحيها (4)يا حىّ لا اله الّا انت.

چون مردم متفرق شدند،رسول-عليه السّلام-امّ سلمه را بخواند و امّ ايمن را و سوده (5)و حفصه (6)و زنان مهاجر و انصار را و گفت:به كار فاطمه قيام كنى و او را بيارايى.

عائشه گفت و امّ ايمن گفت (7):چون در نزديك او شديم تا او را بياراييم،نورى ديديم[ميان] (8)دو چشم او تابان.عائشه گفت و امّ ايمن گفت:چون نور آفتاب و جمالى و حشمتى (9)كه مثل آن نديده بوديم.بنشستيم و در آراستن او گرفتيم،او جامه هاى مادرش خديجه بياورد.آن جامه ها در او پوشانيديم،و آن طيب كه خريده بودند (10)بر او مى كرديم،او گفت:مرا پاره اى طيب است من بروم و آن (11)بيارم.آنگه برفت و پاره اى گلاب آورد كه ما هرگز چنان نشنيده بوديم (12)،و چيزى ديگر آورد بمانند پرهاى مرغى لطيف (13)هزار بار از مشك اذفر خوش تر (14).

امّ سلمه گفت:اين چيست يا بنت رسول اللّه؟گفت:امّا اين آب عرق رسول است[132-پ]كه در وقت گرمگاه كه او در آمدى عرق كرده،من آن عرق او بگرفتمى (15)،در جايى جمع مى كردم (16).

و امّا اين زغب:مردى به نزديك پدرم آمدى،او را دحية الكلبىّ (17)گفتندى،چون

ص : 265


1- .آب،آز،آل،مش:عثمان بن عفّان.
2- .همۀ نسخه بدلها+اين(آن)گوسفند را.
3- .اساس:انه،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .آط،آج،لب،آل:فاحياها.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .همۀ نسخه بدلها+را.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:حسنى.
10- .آط،آج،لب،آل،مش:خريده بوديم،آب،آز:بودم.
11- .مش+را.
12- .همۀ نسخه بدلها:نديده بوديم.
13- .همۀ نسخه بدلها+ما گفتيم.
14- .همۀ نسخه بدلها+است.
15- .همۀ نسخه بدلها+و.
16- .همۀ نسخه بدلها:جمع كردمى.
17- .همۀ نسخه بدلها:دحيه كلبى.

برخاستى (1)از او چيزكها بيفتادى،من برگرفتمى،امروز كه مرا به كار است (2)پيش آوردم.

رسول-عليه السّلام-اين حديث مى شنيد،گفت:يا بنيّة (3)!آن دحية الكلبىّ نبود،آن جبريل بود،و لكن خنك تو را كه طيب تو از پر جبريل امين است (4)،و عرق پيشانى سيّد المرسلين است.

آنگه گفت:از اين (5)چه عجب است كه خداى تعالى او را از ميوۀ بهشت آفريد (6)كه جبريل به من آمد روزى و سيبى از بهشت به من آورد و گفت:اين سيب بخور و با اهلت مواقعه كن كه خداى تعالى تو را روزى خواهد كردن (7)سيّدۀ زنان اوّلين و آخرين.من آن سيب بخوردم و با خديجه خلوت كردم،به فاطمه او بار گرفت.او حورى انسى است،و اصل او از بهشت است،و مرجع او با بهشت خواهد بودن (8).

اميرالمؤمنين على گفت:من نماز ديگر در نزديك رسول شدم،او استغفار و تسبيح مى كرد،مرا گفت:يا على!سازى كه مى بايد كردن بكن كه امشب اهل تو را با خانۀ تو خواهند آوردن.گفت:من با خانه رفتم و پاره اى ريگ نرم بياوردم و بگستردم آنجا،و چوبى فراگرفتم (9)كه از اين ديوار تا آن ديوار نهادم كه جامه بر او افگنند،و پوست گوسپندى بود بازافگندم و مخدّه اى از ليف بود (10)بنهادم،و آنچه خريده بودند از جهاز فاطمه-كه شرح داديم-با خانۀ من آوردند.

رسول،اسماء بنت عميس را بفرستاد به دختران عبد المطّلب و به زنان مهاجر و انصار،گفت:ايشان را از من سلام برسان و بگو كه رسول خداى مى گويد كه:امشب فاطمه با خانۀ على مى شود،حاضر آيى.رسول-عليه السّلام-نماز شام و خفتن كرد (11)و با خانه آمد.آن زنان جمله حاضر آمده بودند،گفت (12):در صحبت فاطمه امشب بروى

ص : 266


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:برخواستى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:به كار مى آيد،مش:در كار است.
3- .آل:بنتى.
4- .همۀ نسخه بدلها:بود.
5- .آط،آب:از من،آج،آل،لب:و اين.
6- .همۀ نسخه بدلها:آفريده است.
7- .مش:خداوند تعالى تو را از وى دخترى خواهد داد.
8- .همۀ نسخه بدلها:او بهشت خواهد آمدن.
9- .آط،آج،لب،آل:چوبى ها گرفتم،آب،آز،مش:چوبى فرا هاگرفتم.
10- .همۀ نسخه بدلها:از ليف بازافگندم و.
11- .همۀ نسخه بدلها:بكرد.
12- .مش+رسول.

و او را به خانۀ على برى،و خرّمى كنى،و رجز خوانى،و فحش نگويى و چيزى كه خداى نپسندد (1)،و تكبير و تحميد خداى گويى.

ايشان بيامدند و فاطمه را بياراستند و حليّى (2)كه او را بود از ميراث خديجه-رضى اللّه عنها-بر او كردند،و چادرى در سر او دادند،و هفتاد حور (3)فروآمدند از بهشت و گرداگرد او در استادند،و آنجا رفتند و مى گفتند:لا اله الّا اللّه ما اكرم محمّدا (4)و اهل بيته على اللّه،چه گرامى اند محمّد و اهل البيت او بر خداى.

جابر بن عبد اللّه الانصارىّ گفت:رسول-عليه السّلام-بفرمود تا استر (5)شهبايش را زين كردند،و او را بر نشاند.و سلمان را فرمود:تا عنان او گرفت،و رسول -عليه السّلام-با او (6)برفت و اهل البيت (7)از:حمزه و عقيل و جعفر (8)و جز ايشان،در پيش مى رفتند و با سلاح.و در روايت جابر جبريل-عليه السّلام با هفتاد هزار فرشته در صحبت ايشان بود،و ميكاييل با هفتاد هزار فرشته.و زنان رسول-عليه السّلام-در پيش مى رفتند و رجز مى گفتند.اوّل كس كه از ايشان رجز گفت،امّ سلمة الخير بود كه مى گفت-شعر:

سرن بعون اللّه جاراتي***و اشكرنه في كلّ حالات

و اذكرن ما انعم ربّ العلى***من كشف مكروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر و قد***انعشنا ربّ السّماوات

و سرن مع خير نساء (9)الورى***تفديك عمّاتي (10)و حالات

يا بنت من فضّله ذو العلى***بالوحى منه و الرّسالات

اين (11)مى گفت و زنان بيت اوّل (12)بازمى گفتند.رسول-عليه السّلام-چون اين بشنيد شاد شد و او را دعا كرد به خير.

ص : 267


1- .آط:و چيزى بگوى كه خدا بپسندد،ديگر نسخه بدلها:فحش مگويى كه خداى تعالى نپسندد.
2- .همۀ نسخه بدلها:حلى و حلل.
3- .همۀ نسخه بدلها:حورى.
4- .همۀ نسخه بدلها:...الا اللّه و محمدا رسول اللّه.
5- .آج،لب،آل:اشتر.
6- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
7- .همۀ نسخه بدلها+رسول.
8- .اگر مراد جعفر بن ابى طالب باشد ظاهرا از نظر تاريخى نبايد درست باشد،چه او در زمان برگزارى اين مراسم در مدينه نبوده است.
9- .آج،لب،آل:خير النّساء.
10- .چاپ شعرانى(302/8):تفدى بعمّات.
11- .آج،لب+بيت،چاپ شعرانى(301/8)+رجز.
12- .آل:زنان همچنين بيت او،مش:زنان بيت او را.

آنگه عائشه پيش آمد و اين رجز (1)مى گفت:

يا نسوة استرن بالمعاجر***و اذكرن ما يحسن في المحاضر

و اذكرن ربّ النّاس اذ تحصّنا (2)***بدينه مع كلّ عبد شاكر[133-ر]

فالحمد للّه على افضاله***و الشّكر للّه العزيز القادر

سرن تهادين كذا بفاطم***بنت النّبىّ ذى الكمال الفاخر

سرن بها تستر في ثيابها***و حسنها مع الجمال الزّاهر

سرن بها فاللّه اعلى ذكرها***و خصّها منه بطهر طاهر

زنان همچنين بيت اوّل بازمى گفتند.چون عائشه خاموش شد،حفصه آغاز كرد و اين رجز مى گفت-شعر:

فاطمه يا خير (3)نساء البشر***و من لها وجه كوجه القمر

فضلك اللّه على ذا الورى***بفضل من خصّ باى الزّمر (4)

زوّجك اللّه فتى فاضلا***اعني عليّا خير من فى الحضر

فسرن جاراتي بها انّها***كريمة بنت عظيم الخطر

اعنى النّبىّ (5)المصطفى احمدا***اكرم مبعوث اتى بالسّور (6)

آنگه معاذه امّ سعد بن معاذ پيش آمد با زنان عبد الاشهل (7)و اين رجز مى گفت-شعر:

اقول قولا فيه ما فيه***و اذكر الخير و ابديه

محمّد خير بني آدم***ما فيه من كبر و لا تيه

بفضله عرّفنا رشدنا***فاللّه بالخير يجازيه

فالشّكر للّه و سبحانه***على جزيلات اياديه

نحن الّذي (8)اختارنا ربّنا***من بين ذا الخلق (9)لواليه

ص : 268


1- .همۀ نسخه بدلها:شعر.
2- .آط:اذ تحصّنن،ديگر نسخه بدلها:اذ تحصن،چاپ شعرانى(301/8):اذ قد خصّنا.
3- .چاپ شعرانى:فاطمة خير.
4- .چاپ شعرانى:الزّبر.
5- .چاپ شعرانى:اعنى نبى.
6- .اساس:السور،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:بنى الاشهل.
8- .همۀ نسخه بدلها:الّذين.
9- .همۀ نسخه بدلها:ذى الخلق.

و ننصر الدّين بأسيافنا***و نقمع الكفر و نخزيه

صويحباتى فاسمعوا (1)قولي (2)***اقولها للّه (3)ارضيه

و ارتجى العزّ بافضاله***من خالق الخلق و منشيه

فنحن مع بنت نبىّ الهدى***ذى شرف (4)قد مكنت فيه

في ذروة شامخة اصلها***فما ارى شيئا يدانيه

آنگه تكبير كرد،و زنان با او تكبير كردند.

چون به در سراى رسيدند مردان برگشتند و زنان در سراى (5)شدند و اشعار مى خواندند و دست مى زدند،و رسول-عليه السّلام-در سراى ديگر شد و على به مسجد بود.رسول كس فرستاد و او را بخواند.او پيش رسول آمد سر در پيش افگنده از فرط حيا.

رسول-عليه السّلام-او را بر خود بنشاند،و امّ ايمن را گفت:برو و فاطمه را بيار.

او بيامد و گفت (6):اجيبي رسول اللّه،رسول خداى را اجابت كن.او گفت:بر رسول كيست؟گفت:على (7).بگريست،گفت:و احيائى!چگونه آيم پيش رسول و مردى ديگر با اوست!من گفتم (8):جان من فداى تو باد!او از تو بيگانه نيست،شوهر و پسر عمّ توست و نزديكترين مردمان است (9)به نسب و سبب.

آنگه دست او را گرفت و او را مى آورد (10)شرم زده.چون پيش رسول آمد،رسول بگريست و او را بر ران راست خود نشاند (11)و او را در بر گرفت و گفت:جان پدر مگرى كه اوان فرح است (12).آنگه دست على گرفت و دست فاطمه در دست او نهاد، گفت:بگير كه تو سزاوارترى به او،و

و نعم الختن و نعم الاخ و نعم الصّاحب [انت] (13)، و تو نيك داماد و برادر و رفيقى مرا.

ص : 269


1- .مش:و اسمعوا،چاپ شعرانى(302/8):اسمعوا.
2- .چاپ شعرانى(302/8):قولتى.
3- .همۀ نسخه بدلها:الله و.
4- .اساس:الشرف،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
5- .مش+على.
6- .همۀ نسخه بدلها+يا فاطمه.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .همۀ نسخه بدلها:ام ايمن گفت.
9- .همۀ نسخه بدلها+به تو.
10- .همۀ نسخه بدلها:او مى آمد.
11- .مش:بنشاند.
12- .همۀ نسخه بدلها:كه اين وقت شادى است.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

آنگه گفت:

مرحبا ببحرين (1)يلتقيان و نجمين يقترنان، مرحبا به دو دريا كه به هم رسيدند و به دو ستاره كه به يكديگر پيوستند.

آنگه فاطمه را گفت:پيش او چون پرستار باش تا او تو را چون بنده باشد.آنگه على را گفت:نيك زن (2)است زن تو (3).فاطمه را گفت:نيك شوهر (4)است شوهر تو.

آنگه گفت:

بارك اللّه عليكما و فيكما و اسعد جدّكما و اخرج منكما الكثير الطّيّب، خداى مبارك كناد بر شما و نيك بادى و از نسل شما فرزندان پاكيزه بسيار بدهاد.

آنگه به در آمد و در (5)فراگرفت و عضادۀ در به دست گرفت و گفت:

طهّركما [اللّه] (6)و طهّر نسلكما،انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما،استودعكما اللّه و استخلفه عليكما ،خداى پاك بكناد شما را از نسل شما را،من به صلح ام با آن كه با شما به صلح است،به جنگم (7)با آن كه با شما به جنگ است،شما را به خداى مى سپارم.

آنگه زنان را گفت:بازگردى كه رحمت بر شما باد[133-پ]زنان جمله برفتند.رسول بازنگريد (8)يك زن بر فاطمه بود و نمى رفت.رسول گفت:اين زن كيست كه نمى رود؟گفت:يا رسول اللّه!من اسماء بنت عميس ام.گفت:

چرا نرفتى؟گفت:يا رسول اللّه!مى خواهم تا وصايت خديجه به جاى آرم.

گفت:آنچه وصيّت است؟گفت:روزى به نزديك خديجه حاضر بودم،و فاطمه پيش او بود در او نگريد و بگريست.گفتم:براى چه مى گويى؟و آنچه خداى تو را داده است كس را نداد؟گفت:همچنين است،و خداى را براى آن شكر مى كنم،و لكن انديشۀ من از آن است كه من با پيش خداى شوم و فاطمه تنها ماند و به وقت آن كه (9)به شوهر دهند كس نباشد كه تعهّد او كند و انيس او باشد.وصيّت

ص : 270


1- .اساس:بحرين،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:زنى.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:شوهرى.
5- .مش:در را.
6- .همۀ نسخه بدلها:زنى.
7- .همۀ نسخه بدلها:به جنگ.
8- .اساس:نگرديد،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها+او را.

مى كنم تو را و سوگند مى دهم بر تو به خداى-عزّ و جلّ-كه اگر تو در حيات باشى اين تيمار بدارى و فاطمه را تنها رها نكنى.

رسول-عليه السّلام-بگريست و او را دعا[كرد و] (1)گفت:

اللّهمّ استر اسماء و احفظها في ليلها و نهارها و استرها في دنياها و آخرتها و اقض لها حاجاتها. آنگه گفت:يا اسماء!نكو انديشه كرده اى،سه روز تا هفته اى (2)بر او باش تا او تنها نماند (3).

چون رسول برفت فاطمه از شرم چراغ بنشاند.اسماء گفت:چندان (4)نور از روى فاطمه بتافت تا (5)خانه روشن شد.

على گفت:من در روى فاطمه نگريدم،مرا هيبتى بگرفت براى آن كه فاطمه- عليها السّلام-نيك نيك ماننده بود به رسول-عليه السّلام-به روى و قامت و رفتن و گفتن و شمايل و اشارات.گفت:به گوشۀ خانه بنشستم ساعتى.اسماء گفت كه، على گفت (6):يا بنت رسول اللّه!مرا وردى است دستور باشى (7)تا آن ورد بگزارم (8)؟ فاطمه گفت:صواب باشد،و او نيز برخاست (9)و در پى او ايستاد (10)و نماز مى كرد (11)تا صبح بر آمد.

چون روز شد،رسول-عليه السّلام-بيامد و در بزد در بزدنى (12)برفق،و گفت:

السّلام عليكم ء ادخل رحمكم اللّه. اسماء گفت:بجستم و در بگشادم،و ايشان از نزد (13)بامداد در زير گليمى بودند.چون رسول در آمد،خواستند تا برخيزند.رسول سوگند داد بر ايشان كه بر حال خود باشى.آنگه بيامد و بر سر اينان (14)ايشان بنشست، و پايها در ميان ايشان كرد،يك پاى على در بر گرفت و يك پايش فاطمه.آنگه

ص : 271


1- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .آب،آج،لب،آل:يا هفته،مش:يا يك هفته.
3- .همۀ نسخه بدلها:نباشد.
4- .همۀ نسخه بدلها:چندانى.
5- .همۀ نسخه بدلها:كه.
6- .همۀ نسخه بدلها+فاطمه را.
7- .آج،لب:باشد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بگذارم.
9- .آب،آج،لب،آز،مش:برخواست.
10- .آب،آز،مش:بايستاد.
11- .همۀ نسخه بدلها:مى كردند.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:در زدنى،آط:زدنى.
13- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:از خنكاى،چاپ شعرانى(305/8):از هنگام.
14- .ضبط اساس دقيقا بدين صورت است:«سرانئان»،همۀ نسخه بدلها:بالين،سرين در فرهنگها به معنى چيزى مانند«بالش»هست،آيا سراينان همان سرينان است؟

گفت على را كه:يا على!چگونه يافتى اهلت را؟گفت:

نعم العون هى على طاعة اللّه ،نيك يار است او بر طاعت خداى.فاطمه را (1)بپرسيد همين جواب داد.

آنگه على را گفت:كوزه اى آب بيار.بياورد.رسول-عليه السّلام-آياتى از قرآن برآن خواند و باد در او دميد و على را گفت:بازخور،و بقيّتى در او رها كن.

همچنان كرد.رسول-عليه السّلام-آن آب بر روى و سينۀ على ريخت و گفت:

اذهب اللّه عنك الرّجس و طهّرك تطهيرا. آنگه بار (2)ديگر آب بخواست و آياتى (3)قرآن بر او خواند و فاطمه را گفت:بازخور و پاره اى رها كن در او.همچنان كرد.

رسول آن آب (4)بر روى فاطمه ريخت و گفت:

اذهب اللّه عنك الرّجس و طهّرك تطهيرا. آنگه ايشان را دعا بكرد و بيرون آمد و گمان برد كه ايشان در شب همچنان با يكديگر خفته بودند.جبريل-عليه السّلام-آمد و رسول را گفت و از كار ايشان خبر داد و اين آيت آورد: تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ (5)-الآية.

روز ديگر رسول-عليه السّلام-در نزديك ايشان رفت هريكى را در گوشه اى ديد نشسته،دست ايشان گرفت و بياورد ايشان را و بر نمطى (6)از آن خديجه نشاند و گفت:بايد كه تا به يك جاى باشى.و خديجه براى آن كه فاطمه را دوستر داشتى از دگر دختران،چه او كهتر بود،و او را دو دختر ديگر بود:زينب و رقيّه،هر دو را به حيات خود به شوهر داد به مكّه،رقيّه را به عتبة بن ابي لهب داد،و زينب را به ابو العاص بن الرّبيع.حليى (7)و متاعى كه او را بود براى فاطمه بنهاد.

رسول-عليه السّلام-شب ديگر به نزديك ايشان آمد و حسوى بساختند و به يك جاى بخوردند.و رسول ايشان را به خداى سپرد به مسجد آمد و نماز مى كرد تا به روز، و ايشان را دعا مى كرد[134-ر].

روز سيم وقت سحرگاه بيامد و در بزد.اسماء در باز كرد و ايشان در زير عبا

ص : 272


1- .همۀ نسخه بدلها:بجز مش+را نيز،مش و از فاطمه نيز.
2- .همۀ نسخه بدلها:پاره اى.
3- .همۀ نسخه بدلها+از.
4- .مش+را.
5- .سورۀ سجده(32)آيۀ 16.
6- .اساس:حطي،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:جلبى،چاپ شعرانى(305/8):حلى.

بودند،خواستند تا جدا شوند،رسول گفت:

على حالكما. آنگه على را گفت:يك ساعت به مسجد رو.او بيرون رفت.فاطمه را گفت:چگونه مى يابى شوهرت را؟ گفت:

خير بعل، بهتر شوى (1)،آن كه (2)است كه زنان قريش مرا طعنه مى زنند و مى گويند:

انّ اباك زوّجك فقيرا معدما لا مال له،پدر تو تو را به مردى درويش داده است كه از دنيا مالى ندارد.

رسول-عليه السّلام-گفت:يا فاطمه!بدان كه پدرت درويش نيست،و شوهرت درويش نيست،و خداى تعالى خزاين و گنجهاى زمين بر من عرضه كرد از زر و سيم، من قبول نكردم و اختيار آخرت كردم.و اگر تو آن بدانى كه پدرت مى داند،دنيا و زينت دنيا در چشم تو زشت گردد.بدان كه اين زنان كه اين گفتند نه بر طريق شفقت گفتند،من تو را به مردى داده ام (3)

اقدمهم سلما و اكثرهم علما و اعظمهم حلما ،به اسلام از همه پيشتر است[و به علم از همه بيشتر] (4)و به حلم از همه عظيم تر.و بدان كه تا خداى تعالى در آسمان تو را به على نداد،من تو را در زمين به او ندادم،و بدان كه خداى تعالى در (5)زمين اطّلاعى كرد و دو مرد را برگزيد:يكى را پدر تو كرد و يكى را شوهر تو كرد،نيك شوهر (6)است اين شوهر تو.در او عصيان مكن به آنچه تو را فرمايد.آنگه دعا كرد ايشان را و گفت:

اللّهمّ اجمع شملهما (7)و الّف بين قلوبهما (8)و اجعلهما و ذرّيّتهما من ورثة جنّة النّعيم و ارزقهما ذرّيّة طاهرة طيّبة مباركة و اجعل في ذرّيّتهما البركة و اجعلهم ائمّة يهدون بأمرك الى طاعتك و يأمرون بما يرضيك، بار خدايا جمع اينان (9)مجتمع دار،و دلهاشان به هم آر،اينان را و فرزندان اينان را وارثان بهشت نعيم (10)كن،و فرزندانى پاكيزه روزى كن اينان را،و بر فرزندان ايشان بركت كن،و ايشان را امامانى كن كه به فرمان تو راهنمايان خلقان باشند.

ص : 273


1- .همۀ نسخه بدلها:شوهرى.
2- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:الّا.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط،آب،آز،مش:بر.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط،مه:شوهرى.
7- .اساس:شملكما،با توجه به نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:قلوبكما،با توجه به نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آب،مش:اين هر دو.
10- .همۀ نسخه بدلها:نعيم بهشت.

آنگه على را گفت:

يا ابا الحسن نعم الزّوج زوجتك، نيك زن است زن تو،و اين از جملۀ حور العين است،چه اين (1)از ميوۀ بهشت آفريده است با او مدارا كن.

فانّها بضعة منّي يسوؤني (2)ما ساءها و يسرّنى ما سرّها و انّ اللّه تعالى يغضب بغضبها (3)و يرضى برضاها (4)، او پاره از اندام من است آنچه او را دژم (5)بكند مرا دژم (6)بكند و آنچه او را خرّم (7)بكند مرا خرّم بكند،و خداى-عزّ و جلّ-از خشم او خشم گيرد و از رضاى او راضى شود.

آنگه گفت:يا ابا الحسن (8)!نبايد كه من فردا تو را بينم و بر تو اثر عرس نبينم و بر تو اثر عرس نباشد (9).فاطمه گفت (10):يا رسول اللّه!من شرم دارم از اسماء كه او مدّتى است تا خدمت (11)مى كند و من نتوانم خدمت كردن،براى من خادمه اى فرماى.رسول -عليه السّلام-گفت:خادمه اى خواهى يا چيزى كه از خادمه بهتر باشد؟گفت:و آن چيست يا رسول اللّه؟گفت:آن كه به عقب هر نمازى سى و چهار بار تكبير كنى، و سى و سه بار تسبيح،و سى و سه بار تحميد،اين بر زبان صد است و در ترازو هزار.

يا فاطمه! هيچ كس نباشد كه هر بامداد و شبنگاه (12)اين تسبيح بكند و الّا خداى تعالى او را مهمّات دنيايى و آخرتى (13)كفايت كند.

آنگه رسول-عليه السّلام-اسماء را گفت:تو نيز به سلامت بازگرد -

جزاك اللّه خيرا (14). اسماء بازگشت و ايشان تنها (15)ماندند (16)و اميرالمؤمنين (17)به فرمان و اشارت رسول خلوت ساخت با فاطمه (18).رسول-عليه السّلام-بر دگر روز در آمد و به ديدار

ص : 274


1- .همۀ نسخه بدلها+را خداى.
2- .آط:يسيئنى،آج،لب،آل:يسئنى.
3- .همۀ نسخه بدلها:لغضبها.
4- .همۀ نسخه بدلها:لرضاها.
5- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:اندوهگن،مش:اندوهگين.
6- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:اندوهگن،مش:اندوهگين.
7- .همۀ نسخه بدلها:شاد.
8- .همۀ نسخه بدلها:يا على.
9- .همۀ نسخه بدلها:تو را بينم و بر تو اثر عروسى نباشد.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز مش+عليها السّلام.
11- .همۀ نسخه بدلها+من.
12- .همۀ نسخه بدلها:شبانگاه.
13- .مش:دنياوى و اخروى.
14- .مش+فى الدّارين خيرا،و.
15- .آج،لب،آل:به تنها.
16- .همۀ نسخه بدلها:بماندند.
17- .مش+على-عليه الصّلاة و السّلام.
18- .همۀ نسخه بدلها+عليها سلام.

ايشان چشم روشن كرد.

فاطمه (1)رسول (2)را گفت:يا رسول اللّه!آن شب كه مرا به اين جا آوردى،زنانى را ديدم كه به جمال ايشان و صورت ايشان هرگز هيچ كس را نديدم و ايشان بر شكل زنان دنيا نبودند.رسول-عليه السّلام-گفت:ايشان حور العين بودند كه خداى تعالى به عرس تو فرستاد ايشان را،و كرامت تو را،و كرامت شوهر تو را.

ايشان در اين بودند (3)،كسى آمد و گفت:يا رسول اللّه!زنان قريش به تهنيت مى آيند با حلّه ها و حليها.رسول-عليه السّلام-انديشه كرد،گفت:همين ساعت اين زنان درآيند آراسته با حلّه ها و اين[134-پ]دخترك ايشان را بيند و بازماند.بار خدايا!حلّه اى فرست براى فاطمه كه ايشان مانند آن نديده باشند تا شماتت نكنند.

جبريل آمد و براى او حلّه اى آورد از بهشت كه قيمت او هرچه در دنيا (4)ندانستند.

فاطمه آن حلّه در پوشيد و بنشست و ايشان در آمدند،چون آن حلّه ديدند متحيّر بماندند گفتند:يا فاطمه!اين حلّه از كجا آورده اى (5)كه همانا كه در دنيا (6)نباشد و ما نديده ايم و نشنيده؟گفت:

هذا من عند اللّه ،[اين] (7)از نزديك خداست.

چون اسماء بنت عميس برفت،كارى كه در خانه بود همه فاطمه را بايست كردن.يك روز خسته شد بخفت.اميرالمؤمنين به در سراى آمد و در بزد،كس جواب نداد و آواز آسيا مى آمد كه مى گرديد و گاهواره حسن على (8)مى جنبيد.على (9)از شكاف (10)در نگريد فاطمه خفته بود و آسيا مى گرديد و گاهواره مى جنبيد.عجب داشت (11)،بيامد و رسول را بگفت،رسول گفت:

[أ ما علمت] (12)انّ للّه فى الارض ملائكة موكّلين بمعونة آل محمّد، خداى را تعالى فرشتگانى هستند موكل به معونت آل محمّد.

ص : 275


1- .همۀ نسخه بدلها+عليها سلام.
2- .همۀ نسخه بدلها+عليه السّلام.
3- .آب،آج،لب،آل،مش+كه.
4- .آب،آز،مش:قيمت آن در دنيا.
5- .همۀ نسخه بدلها:از كجاست.
6- .همۀ نسخه بدلها+چنين.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .مش:حسن بن على.
9- .آج،لب،آل:اميرالمؤمنين على.
10- .همۀ نسخه بدلها+در.
11- .آط،آب،آز،مش:دانست.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

اميرالمؤمنين گفت:و اللّه كه من با او چنان زندگانى كردم كه او را نيازردم و كراهت او اختيار نكردم،و او در من هرگز عاصى نشد،و چيزى (1)نكرد كه رضاى من نبود تا[با] (2)جوار رحمت ايزدى رفت.و هرگه كه در او نگريدم هر غم كه مرا بود برفت،و تا او از دنيا برفت من شادمانه نشدم.

اين جمله اى است (3)از قصّه تزويج فاطمه (4)-صلوات اللّه عليها-و اگرچه اين قصّه دراز شد،تبرّك را نبشته آمد تا تنبيه باشد بر بعضى فضايل ايشان-صلوات اللّه عليهما (5).

قوله تعالى: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگه حق تعالى پس از اين در حديث مشركان گرفت و گفت:ايشان مى پرستند بدون خداى چيزى كه ايشان را منفعت نكند و نتواند،و مضرّت نكند و نتواند ازآن كه جماد است. وَ كٰانَ الْكٰافِرُ عَلىٰ رَبِّهِ ظَهِيراً ،و كافر يار است شيطان را بر خداى تعالى،[يقال:ا] (6)ظهرت فلانا على فلان و اعنته عليه،فلان را بر فلان يارى دادم،يعنى ياور بودم.و گفته اند:معنى آن است كه ظَهِيراً ،اى ذليلا مهينا متروكا مطر[و] (7)حا وراء الظّهر من قول العرب:ظهرت به اذا طرحته وراء ظهرك فلا تلتفت اليه،يعنى كافر به نزديك خداى ذليل و مهين باشد به منزلت كسى كه او را (8)پس پشت افگنند و با او ننگرند.

آنگه رسول را گفت:ما تو را نفرستاديم الّا تا بشارت دهنده و ترساننده باشى، يعنى كار تو اين است،تو حفيظ و و كيل اينان نه اى،اينان را با من گذار (9).

آنگه گفت: قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ ،بگو اى محمّد كه من از شما مزدى نمى خواهم بر اداى رسالت تا شما مرا متّهم دارى كه اين دعوت براى طمع مال مى كنم. إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً ،اين استثناى منقطع است براى آن كه«من شاء ان يتّخذ»،از جنس مزد اداى رسالت نباشد،و استثناى منقطع به معنى«لكن»باشد، يعنى لكن آن كس كه (10)خواهد كه راهى كند به خداى تعالى به انفاق مال در سبيل

ص : 276


1- .همۀ نسخه بدلها:كارى.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها+بود.
4- .همۀ نسخه بدلها+تمّت التّزويج.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها+با.
9- .آط:گزار.
10- .همۀ نسخه بدلها+او.

خداى تعالى.و گفتند معنى آن است كه:لكن من شاء ان يتّخذ الى ربّه سبيلا،هركه خواهد كه او به طاعت (1)خداى راهى سازد،او را نيست كه آن كند،و اين خبر را حذف كند لدلالة الكلام عليه في الوجهين.

وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاٰ يَمُوتُ ،و گفت:يا محمّد!توكّل برآن خداى كن كه او زنده است و نميرد. وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ ،و تسبيح كن[به حمد] (2)و شكر خداى -عزّ و جلّ-بمانند آن كه گويد (3):الحمد للّه على آلائه و حسن بلائه،و الحمد للّه على انعامه و احسانه و عظيم امتنانه،الحمد للّه كما هو اهله و مستحقه.

در خبر مى آيد كه چون بنده گويد:

الحمد للّه كما هو اهله ،فريشتگان از نوشتن فروايستند،حق تعالى گويد:چرا اين كه بندۀ من گفت بر او ننوشتى؟گويند:بار خدايا!او چيزى گفت كه ما ندانيم،او گفت:حمد و شكر تو را چنان كه (4)سزاوار آنى،و ما چه دانيم كه تو سزاوار چه اى از شكر!حق تعالى گويد:همچنين كه او گفت بنويسى كه جزاى آن من دهم[135-ر].

وَ كَفىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِيراً ،او بس است كه به گناه[بندگان] (5)عالم است، يعنى علم او به گناه بندگان بس در باب آن كه ايشان را مستحقّ آن باشد (6)تا هركسى را به سزا جزا دهد (7).

اَلَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،گفتند:محلّ«الّذي»جرّ است بكونه صفة للحىّ الّذي لا يموت،و شايد تا محلّ او رفع بود بر خبر ابتداى (8)محذوف،آن خداى كه آسمان و زمين بيافريد و آنچه در ميان آن است به شش روز.«سماوات»گفت و آن جمع است،و«ارض» (9)واحد است.آنگه گفت: وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،و نگفت:و ما بينهنّ،براى آن كه آن را چون دو صنف كرد،و مثله قول القطاميّ-شعر:

أ لم يجزيك انّ حبال قيس***و تغلب قد تباينتا انقطاعا

و قول الآخر:

ص : 277


1- .آط،آب،لب،آز+به.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آب،آز،مش:گويند.
4- .همۀ نسخه بدلها+تو.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ايشان مستحقّ آن باشند.
7- .همۀ نسخه بدلها:دهند.
8- .همۀ نسخه بدلها:خبر مبتداى.
9- .همۀ نسخه بدلها+گفت.

انّ المنيّة و الحتوف كلاهما (1)***بذوى المحارم يرقبان سوادي

ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،آنگه بر عرش مستولى شد برآن تفسير كه رفت (2).

فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه،فسئل[به] (3)رجلا عالما باللّه يخبرك عنه،چون از خداى پرسى عالمى را پرس كه او را شناسد (4)حق معرفت تا تو را از او به حق خبر دهد.ابن جريج گفت:فسئل به (5)خبيرا،و مراد به«خبير»خداست، يعنى او را از او پرس و«با»به معنى«عن»باشد كقول الشّاعر-شعر:

فان نسألوني بالنّساء فانّني***بصير بادواء النّساء طبيب

اى عن النّساء.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ ،چون اين كافران را گويند سجده كنى خداى را، قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ ،گويند:رحمان چه باشد؟كافران گفتند:ما رحمان كذّاب يمامه (6)را شناسيم،يعنى مسيلمه را كه او لقب خود رحمان (7)كرده بود.حمزه و كسائى «لما يأمرنا»،به«يا»خواندند بر خبر مغايبه،يعنى رحمان (8)براى[آن كه ] (9)او مى فرمايد يعنى خدا.و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند (10)،يعنى تو مى فرمايى ما را اى محمّد. وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً ،و اين گفتار (11)ايشان را بيفزود نفور از دين.گفتند:

سفيان ثورى چون اين آيت خواندى،سر بر آسمان داشتى و گفتى:الهي زادني لك خضوعا ما زاد أعداءك نفورا،بار خدايا!آنچه دشمنان (12)تو را نفور فزود،مرا خضوع و فروتنى فزود.

تَبٰارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمٰاءِ بُرُوجاً ،متعالى است و باقى است،آن خداى است (13)كه در آسمان برجها كرد،و آن دوازده برج است:حمل،و ثور،و جوزاء،و

ص : 278


1- .آط،آب،مش:كليهما.
2- .همۀ نسخه بدلها:رفت.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+به.
5- .همۀ نسخه بدلها:عنه.
6- .اساس:امامه،به قياس با ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:رحمان.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:رحمان.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:به«تا»خواندند خطاب را.
11- .آط،آب،آز،مش+تو.
12- .اساس+آنچه،كه با توجّه به نسخه بدلها و معنى عبارت زائد مى نمايد.
13- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

سرطان،و اسد،و سنبله،و ميزان،و عقرب،و قوس،و جدى،و دلو،و حوت.و آن دوازده برج،خانه ها و منازل اين هفت ستاره اند كه:زحل،و مرّيخ،و مشترى،و زهره،و عطارد،و آفتاب،و ماه اند.

حمل و عقرب خانۀ (1)مرّيخ است،و ثور و ميزان خانۀ (2)زهره است (3)،جوزاء و سنبله خانۀ (4)عطار داند،و قوس و حوت خانۀ (5)مشترى اند (6)،جدى و دلو خانۀ (7)زحل اند (8)، سرطان[خانۀ] (9)قمر است (10)،اسد خانۀ آفتاب است.

و اين بر[و] (11)ج بر چهار ضرب است:بخشنده بر چهار طبع در چهار فصل (12)هريكى سه برج،و آن را مثلّثات خوانند:حمل و اسد و قوس مثلثۀ نارى است (13)،ثور و سنبله و جدى مثلّثۀ ارضى است،جوزاء و ميزان و دلو مثلّثۀ هواى (14)است،سرطان و عقرب و حوت مثلّثۀ آبى است.

مفسّران خلاف كردند در تفسير بروج،عطيّة العوفى گفت:مراد به بروج كوشكها (15)است كه نگاهبانان و حرس از فرشتگان در او باشند،گفت بيانه قوله تعالى: [وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ،اى قصور محكمة] (16)،و قال الاخطل-شعر:

كانّها[بروج] (17)رومىّ مشيّدة***لزّت بجصّ و آجرّ و احجار

ابو صالح گفت:بروج،ستاره هاى بزرگ اند (18).عطا گفت:بروج،«شرج» است و آن درهاى آسمان است كه آن را«مجرّه»خوانند. وَ جَعَلَ فِيهٰا سِرٰاجاً ،در او چراغى كرد يعنى آفتاب،نظيره قوله: ...وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً (19).

حمزه و كسائى و خلف«سراجا»خواندند به لفظ جمع،و گفتند:مراد ستارگانند.و باقى قرّاء«سراجا»،و المراد به الشّمس. وَ قَمَراً مُنِيراً ،و ماهى تابان.

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً ،آنگه از جمله تذكّر (20)نعمت و تعداد آثار (21)

ص : 279


1- .آج،لب،آل:خانه هاى.
2- .آج،لب،آل:خانه هاى.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:خانه هاى.
5- .همۀ نسخه بدلها:خانه هاى.
6- .آب،آز،مش+و.
7- .همۀ نسخه بدلها:خانه هاى.
8- .آب،آز،مش+و.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+و.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .آط+نصيب.
13- .همۀ نسخه بدلها:نارى اند.
14- .همۀ نسخه بدلها:بادى.
15- .آب،آز،مش:كوشكهايى.
16- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
17- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
18- .همۀ نسخه بدلها:ستاره هاست كه نور كند.
19- .سورۀ نوح(71)آيۀ 16.
20- .مش:تذكير.
21- .همۀ نسخه بدلها:آيات.

گفت:او آن خداست[135-پ]كه شب و روز را متتابع كرد،يجيء كلّ واحد منهما خلف صاحبه،تا هريكى از آن به دنبال صاحبش مى آيد.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و حسن گفتند:خلفة اى خليفة،هريكى از شب و روز خليفه و عوض صاحبش است (1)تا هركسى را كه كارى دينى يا دنياوى (2)به روز فايت شود به شب تلافى كند،يا به شب فايت شود به روز قضا كند.

قتاده گفت:چنان بايد كه خداى تعالى در اين شب و روز از اعمال شما خير بيند،فانّهما مطيّتان يقحمان النّاس الى آجالهم،و يقرّبان كلّ بعيد و يبليان كلّ جديد و يأتيان بكلّ موعود الى يوم القيامة (3)،اين شب و روز مردمان را به اجل مى برند،و هر دورى نزديك مى كنند،و هر نوى كهن مى كنند،و هر موعودى مى رسانند تا به روز قيامت.

شقيق گفت:مردى به نزديك يكى از صحابه آمد و گفت:دوش مرا نماز فايت شد،گفت:امروز قضا كن،فانّ اللّه تعالى جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً .

مجاهد گفت معنى آن است كه:جعل كلّ واحد (4)منهما مخالفا لصاحبه،هريكى را از ايشان مخالف صاحبى (5)كرد،اين روشن است و آن تاريك،اين سپيد است و آن سياه.

ابن زيد گفت:يعنى متعاقبان (6)،چون اين برود آن بيايد،چون آن برود اين بيايد،و گفت:دليل اين تأويل،قول زهير است كه گفت-شعر:

بها العين و الآرام يمشين خلفة***و اطلاؤها ينهضن من كلّ مجثم

مقاتل گفت،معنى آن است كه:شب براى آسايش و خواب است و روز براى كار و معاش،هركه را خواب به شب فايت شود به روز بخسپد،و هركه را كار به روز فايت شود به شب بكند (7). لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ ،آن را كه خواهد كه ذكر خداى

ص : 280


1- .آب،آز،مش:باشد.
2- .آط،آب،آج،لب،آل:دنيايى.
3- .همۀ نسخه بدلها:يوم السّاعة.
4- .آب:واحدة.
5- .همۀ نسخه بدلها:صاحبش.
6- .همۀ نسخه بدلها:متعاقب اند.
7- .همۀ نسخه بدلها:هركه را به روز فايت شود به شب قضا كند.

كند و نماز كند.عامّۀ قرّاء به دو تشديد خواندند:«يذّكّر»،اى يتذكّر،و حمزه و خلف «يذكر»خواندند به تخفيف من الذّكر.و گفته اند:مراد به تذكّر اتّعاظ (1)است. أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً ،يا خواهد تا شكر خداى كند.

وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ ،آنگه وصف بندگان خداى كرد،گفت:بندگان خداى آنان باشند كه بر زمين آسان روند با سكينه و وقار،و اين بر طريق مبالغت است و مثل، چنان كه ما مى گوييم كه:فلان بر زمين چنان مى رود كه زمين از او نيازارد.

حسن گفت:يعنى آنان كه ايشان بر زمين با تواضع و خشوع روند نه بر سبيل بطر.

حلماء علماء حليمان و عالمان (2)باشند.

محمّد بن حنفيّه-رضى اللّه عنه-گفت:حليم باشند،و اگر بر ايشان سفاهت كنند.و«هون»،در لغت لين و رفق باشد،و منه

قوله-عليه السّلام: احبب (3)حبيبك هونا ما عسى ان يكون بغيضك يوما ما (4).

وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً ،و چون جاهلان با ايشان خطاب كنند، ايشان گويند:سلام.

در اين لفظ خلاف كردند كه چه معنى دارد،مجاهد و ابن حيّان گفتند:قولى گويند كه با سلامت باشند از وزر و وبال.بعضى دگر گفتند:قولا سديدا،چنان كه خداى تعالى فرمود: ...اِتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (5).حسن گفت،گويند:سلام (6)عليكم،بيانش قوله تعالى: وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ لاٰ نَبْتَغِي الْجٰاهِلِينَ (7).

ابو العاليه و كلبى گفتند:آيت منسوخ است به آيت قتال،و درست نيست براى آن كه جمع ممكن است ميان اين آيت و آيت قتال،و آيت با آيت قتال جارى مجراى اين آيت بود كه: ...أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكٰافِرِينَ (8)و قوله:

ص : 281


1- .اساس:تذكير انقطاع،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .چاپ شعرانى:عليمان.
3- .آج،لب،آل:احب.
4- .آط،آب،مش:يبغضك يوما.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 70.
6- .آط،آج،لب،آل،مش،مه:السلام.
7- .سورۀ قصص(28)آيۀ 55.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 54.

أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ (1)... ،چه قتال با كافران باشد،و همه جاهلان كافر نباشند.

ابو برزة الاسلمى روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:قومى باشند از امّت (2)و ايشان را نيافريده اند پس از اين خواهند بود،پندارى كه من ايشان را مى بينم،من ايشان را دوست دارم و ايشان مرا دوست دارند،ايشان نصيحتگر (3)يكديگر باشند،و آنچه دارند بر يكديگر مبذول دارند (4).به نور خداى تعالى روند در ميان مردمان بر خفيه و تقيّه از مردمان پوشيده و كرانه اى (5)گرفته،مردم از ايشان به سلامت باشند،صابر و حليم[136-ر]باشند.دلهاى ايشان به ذكر خداى بازگردد، و مسجدها (6)آبادان (7)دارند.بر كوچكان رحمت كنند و بزرگان را حرمت دارند،و با يكديگر مواسات (8)كنند،و توانگرشان بر درويش بذل كند (9).قوى ايشان بر ضعيف رحمت كند (10).بيمار پرسيدن به پاى دارند،و از پى جنازه (11)بروند.در ميانه آن كه رسول اين مى گفت،يكى از حاضران گفت (12):با بنده رفق كنند؟رسول-عليه السّلام- گفت:كلاّ!ايشان را رفيق نباشد،يعنى بنده نباشد ايشان را ايشان خدمت خود به نفس خود كنند،و ايشان بر خداى از آن گرامى تر باشند كه دنيا بر ايشان فراخ كند.

آنگه رسول-عليه السّلام-اين آيت برخواند: وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً .

حسن بصرى چون اين روايت بخواندى،گفتى:اين وصف روزشان (13)است،و وصف شبشان (14)اين است كه پس از اين مى گويد:

وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيٰاماً ،به روز با مردمان معاملت چنين كنند[و] (15)معاشرت،چون شب درآيد به خدمت خداى (16)چنين قيام نمايند كه همه شب در نماز

ص : 282


1- .سورۀ فتح(48)آيۀ 29.
2- .همۀ نسخه بدلها+من.
3- .همۀ نسخه بدلها:نصيحت كن.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:كرانه.
6- .همۀ نسخه بدلها:به نماز.
7- .كذا در اساس،مش:آباد.
8- .همۀ نسخه بدلها:مواسا.
9- .آط،آب،آج،آز،مش:كنند.
10- .آط،آب،آج،آز،مش:كنند.
11- .همۀ نسخه بدلها:از قفاى جنازه ها.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.
13- .همۀ نسخه بدلها:روز ايشان.
14- .همۀ نسخه بدلها:شب ايشان.
15- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
16- .همۀ نسخه بدلها+خود.

باشند،گاهى در قيام و گاهى در سجود.

عبد اللّه عبّاس گفت،هركه او به شب دو ركعت نماز كند يا بيشتر،از جملۀ آنان باشد كه داخل بود در اين آيت،و از جملۀ نماز شب كنان باشد،و هو ممّن يبيت لربّه سجّدا و قياما (1).

بعضى دگر گفتند:مراد سنّت نماز شام است و نماز خفتن،و درست آن است كه مراد نماز شب است.

وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ ،و آنان كه گويند بر سبيل تضرّع و خشوع در دعا:بار خدايا!عذاب دوزخ از ما بگردان. إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً ، كه عذاب دوزخ دائم و (2)لازم باشد.و غريم از اين جا گويند وام دار را كه ملازمت كند به آن كه (3)وامش بر او باشد،و فلان مغرم بفلان اذا كان مولعا به (4)،مولع باشد به او و صبر ندارد از او (5)،مفارقت نكند او را،قال الاعشى-شعر:

ان يعاقب يكن غراما و ان يع ***ط جزيلا فانّه لا يبالي

حسن بصرى گفت:غريم اگرچه ملحّ (6)باشد و الحاح كننده،آخر مفارقت كند غريم خود را،جز دوزخ كه او غريمى است ملازم كه هيچ مفارقت نكند.

محمّد بن كعب گفت:خداى تعالى با كافران انواع نعمت كرد،شكر آن نكردند،آن بر ايشان غرامت كرد و عذاب دوزخ را غريم ايشان كرد.

ابن زيد گفت:غراما اى شرّا،يعنى عذاب دوزخ بتر باشد از همه هلاكها.

ابو عبيده گفت:غرام هلاك باشد،كما قال بشر بن ابي خازم-شعر:

فيوم النّسار و يوم الجفا***ر كانا عذابا و كانا غراما

إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً ،اى (7)بد قرارگاه و بد جايى است.و نصب هر دو بر تمييز است.و«مقام»،منزل بود و«مقام»مصدر (8)باشد (9)،قال سلامة بن جندل-شعر:

ص : 283


1- .آط،آب،لب،آز،آل،مش:ساجدا و قائما.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:كند آن را.
4- .آب،آز،مش+چون.
5- .همۀ نسخه بدلها:به او از او صبر ندارد و.
6- .آج،لب:مليح.
7- .مش:يعنى.
8- .همۀ نسخه بدلها+جماعت،چاپ شعرانى(312/8)+اقامت.
9- .همۀ نسخه بدلها:و جمعها مقامات.

يومان:يوم مقامات و اندية***و يوم سير الى الاعداء تاويب

و قال عبّاس بن مرداس فى المقامة بمعنى المجلس-شعر:

فأيي (1)ما و ايّك كان شرّا***فقيدا الى المقامة لا يراها

يعنى الى المجلس و هو اعمى لا يرى شيئا.

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا ،گفت (2):آنان كه چون نفقه كنند اسراف نكنند،و آن تجاوز حدّ باشد،و اقتار نكنند و آن تقصير باشد.

وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً ،و از ميان اين و آن قوام كار نگه دارند.

قرّاء خلاف كردند في قوله تعالى: يَقْتُرُوا .اهل مدينه و شام«يقتروا»خوانند به ضمّ«يا»و كسر«تا»من الاقتار،و كوفيان خواندند:به فتح«يا»و ضمّ«تا»من قتر يقتر،و باقى قرّاء به فتح«يا»و كسر«تا».و هر سه لغت است،يقال:قتر يقتر، و يقتر قترا،و اقتر يقتروا قتارا.و القتر و القدر بمعنى واحد (3).

مفسّران در معنى اسراف و اقتار خلاف كردند،بعضى گفتند:اسراف نفقه در معصيت باشد و اگرچه اندك بود،و اقتار منع حقّ خداى تعالى باشد و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ابن جريج و ابن زيد.حسن بصرى گفت در اين آيت:لم ينفقوا في معاصى اللّه و لم يمسكوا عن فرائض اللّه،در معصيت خرج نكنند و از فرائض (4)بازنگيرند.بعضى دگر گفتند:اسراف آن باشد كه مال ديگران خورد به ناحق.بعضى دگر[136-پ]گفتند كه:اسراف آن باشد كه از اندازه بگذرد در نفقه و اقتار آن باشد كه تقصير كند،و اين قول عامّۀ مفسّران است.

وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً ،اى عدلا وسطا (5)بين الاسراف و التّقصير،ميان اين و آن،نه اين باشد نه آن باشد.

زهرى گفت:آن باشد كه عيال را گرسنه و برهنه ندارد و چندان خرج نكند كه مردمان گويند مسرف است.مقاتل گفت در اين آيت:آنان باشند كه كسب از حلال كنند و نفقه ميانه كنند و تقديم فضل كنند.

ص : 284


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فايا،به قياس با چاپ شعرانى(313/8)و مآخذ لغت و شعر،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .آب،آز،مش+و هو التّضييق.
4- .مش+خداوند تعالى.
5- .همۀ نسخه بدلها:و قسطا.

يزيد بن ابي حبيب وصف اصحاب رسول كرد،گفت:ايشان (1)به لذّت و شهوت نخورند (2)،و جامه براى جمال نپوشند (3)،از طعام به سدّ جوع قناعت كنند (4)چندان كه ايشان را قوّت دهد (5)بر عبادت،و از لباس چندان كه عورت پوش باشد و سرما و گرما بازدارد.بعضى صحابه گفتند:اسراف مرد آن (6)باشد كه هرچه آرزو دارد (7)بخرد و بخورد.

وَ الَّذِينَ لاٰ يَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً (8) ،و آنان كه با خداى خداى ديگر را نخوانند و نپرستند.عبد اللّه بن مسعود گفت از رسول پرسيدم و گفتم:كدام گناه عظيم تر است؟گفت:آن كه با خداى انباز گيرند،و او آفريدگار خلق (9).گفتم:پس كدام؟ گفت:آن كه فرزندان را بكشد ترس درويشى (10)،و آن كه (11)با او طعام خورد.گفتم:

پس (12)؟گفت:آن كه با زن همسايه زنا كند خداى تعالى اين آيت تصديق او بفرستاد (13): وَ لاٰ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،و نكشند (14)آن نفس را كه خداى تعالى كشتن آن به حرام كرد الّا بالحقّ،يعنى در قصاص و حدود. وَ لاٰ يَزْنُونَ ، و زنا نكنند.

و در خبر است كه لقمان حكيم گفت:نگر تا زنا نكنى كه اوّلش مخافت است و آخرش ندامت. وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ يَلْقَ أَثٰاماً ،اى اثما،بزه بيند،يعنى جزاى بزه.

لقمان بن عامر گفت:[ابو امامة الباهلى را گفتم مرا حديثى گوى كه از رسول -عليه السّلام-شنيده باشى،گفت] (15)شنيدم از رسول-عليه السّلام-كه گفت:اگر سنگى گران از كنار دوزخ در دوزخ اندازند،به هفتاد سال به قعر دوزخ نرسد،انّما در

ص : 285


1- .همۀ نسخه بدلها+طعام.
2- .مش:نخوردند.
3- .همۀ نسخه بدلها:نپوشيدند.
4- .همۀ نسخه بدلها:كردند.
5- .همۀ نسخه بدلها:بود.
6- .همۀ نسخه بدلها:مردمان.
7- .همۀ نسخه بدلها:آيد.
8- .همۀ نسخه بدلها+آخر.
9- .همۀ نسخه بدلها+است.
10- .همۀ نسخه بدلها+را.
11- .همۀ نسخه بدلها:يا آن كه.
12- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى+كدام.
13- .همۀ نسخه بدلها:آيت فرستاد به تصديق او.
14- .اساس:مكشيد،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

اين مدّت به غىّ و أثام رسد.ما گفتيم:يا رسول اللّه!غىّ و أثام چه باشد؟گفت:آن كه خداى مى گويد: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (1)،و قوله: يَلْقَ أَثٰاماً .

عبد اللّه بن عمر گفت:«آثام»نام وادى است در دوزخ،و اين قول مجاهد است.ابو عبيده گفت:«آثام»،عقوبت اثم باشد،قال مسافع اللّيثي-شعر:

جزى اللّه ابن عروة حيث امسى***عقوقا،و العقوق له أثام

اى عقوبة.

يُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،او را عذاب مضاعف كنند روز قيامت.

وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهٰاناً ،و او در دوزخ هميشه ماند ذليل،مهين،خوار.عامّۀ قرّاء به جزم خواندند على جزاء الشّرط،و ابن عامر[به رفع] (2)خواند على الاستيناف.

آنگه استثنا كرد از او تايبان را (3): إِلاّٰ مَنْ تٰابَ ،الّا آن كس كه توبه كند و ايمان آرد و عمل صالح كند،توبه كند از گناه،و ايمان آرد از پس شرك،و عبادات شرع به جاى آورد.

عبد اللّه عبّاس گفت:دو سال در عهد رسول اين آيات متقدّم فروآمد (4)و ما مى خوانديم،از پس دو سال اين آيت آمد: إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً .

رسول-عليه السّلام-به هيچ چيز چنان خرّم نشد كه به اين آيت و بقوله تعالى: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً، لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ (5).

و بعضى مفسّران گفتند اين آيت منسوخ است به آيت سورة النّساء،من قوله تعالى: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِيهٰا (6)... ،و گفتند:قاتل را توبه نباشد،و اين قول درست نيست چه اين قول خلاف اجماع است.

فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ ،ايشان آنان[باشند كه خداى سيّئات ايشان] (7)به حسنات بدل كند.

عبد اللّه عبّاس گفت و سعيد جبير و ضحّاك و عبد الرّحمن بن زيد،معنى آن است كه:قبايح شرك،به محاسن اسلام بدل كند ايشان را چون اسلام آرند پس از

ص : 286


1- .سورۀ مريم(19)آيۀ 59.
2- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
3- .آط+گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
5- .سورۀ فتح(48)آيۀ 1 و 2.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 93.
7- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.

كفر،و به قتل مؤمنان،قتل مشركان،و به زنا،عفّت و احصان.

بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:سيئاتى كه در اسلام كرده باشند به حسنات بدل كنند.

ابو هريره روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-گفت فرداى قيامت جماعتى گناهكاران تمنّا[137-ر]كنند كه كاشك تا سيئات بيشتر كرده بودندى!گفتند:

يا رسول اللّه!ايشان كه باشند؟گفت:آنان كه سيّئات ايشان به حسنات بدل كنند.

و ابو ذر (1)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:فرداى قيامت بنده اى را در عرصۀ قيامت آرند و صحيفۀ او به دست او دهند،و در آن صحيفه گناهان صغيره باشد،او مى خواند و آن كس (2)مى ترسد.چون فروخواند و كباير نبيند،گويد:مرا گناههايى (3)است كه نمى بينم اين جا.گويند او را:خداى به حسنات بدل كرد آن را.گفت:رسول اين حديث مى كرد و به خرّمى مى خنديد چنان كه دندانهاى او مى ديدند مردمان.

عبد الرّحمن بن جبير گفت،مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!چه گويى مردى را كه هيچ گناه رها نكند و الّا ارتكاب كند،و مع ذلك هيچ حاجتى و داجتى رها نكند و الّا قطع كند،او را توبه اى باشد؟گفت:اين مرد مسلمان باشد؟ گفت:بلى،اين مرد گويندۀ شهادتين باشد و مؤمن بود،و خيرات كند.رسول گفت:

خداى تعالى گناهان او بدل كند به حسنات و خيرات.مرد شادمانه شد و گفت:اللّه اكبر اللّه اكبر،و تا آفتاب فروشدن (4)تكبير مى كرد.

و در تفسير غريب الحديث آمد كه:«حاجّت»آن بود كه بر حاجيان ره زند چون مى شوند،و«داجّت»آن بود كه ره زند بر ايشان چون (5)بازگردند،و تأويل اين اخبار آن باشد كه:خداى تعالى گناه ايشان ببخشد و عفو كند ايشان را و بيامرزد.

حسنات را معنى تفضّل باشد،يعنى بمانند آن منافع،كه ثواب بودى اگر

ص : 287


1- .مش:أبو ذر غفارى.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى خواند و از كبيره.
3- .آط،آب،آز،مش:گناهانى،لب:گناهان،آج،آل:گناهى.
4- .همۀ نسخه بدلها:آفتاب فروشد.
5- .همۀ نسخه بدلها+مى آيند و.

مستحق بودى،خداى تفضّل كرد (1).

و در خبر است كه:روزى (2)سايلى آمد و از رسول چيزى خواست.رسول -عليه السّلام-گفت:بنشين تا خداى چيزى بدهد.در حال مردى در آمد و كيسه اى پيش رسول بنهاد و گفت:يا رسول اللّه!اين چهارصد درم است،برگير و به مستحقّ ده.رسول-عليه السّلام-گفت:يا سايل!برگير كه اين چهارصد دينار است.مرد گفت:يا رسول اللّه!دينار نيست،درم است.رسول دگرباره گفت:برگير كه چهارصد دينار است.مرد گفت:يا رسول اللّه!اين درم است زر نيست.رسول خشم گرفت و گفت:

لا تكذّبني فانّ اللّه يصدقني (3)،مرا به دروغزن مى كنى (4)؟كه خداى راستيگر (5)كرده است.آنگه سر كيسه بگشاد و بريخت چهارصد دينار بود،مرد عجب بماند و گفت:يا رسول اللّه!به خداى كه تو را به (6)خلقان فرستاد كه من درم در اين كيسه كردم!گفت:راست مى گويى،و لكن چون بر زبان من چهارصد دينار برفت، حق تعالى درم در كيسه زر گردانيد،اين جا اشارتى است و تو را در آن اشارت بشارتى است،و آن آن است كه:اگر خداى تعالى به موافقت گفتار رسول درم در كيسه زر گردانيد،چه عجب (7)براى موافقت گفتار خود كه گفت: فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ ،سيّئات تو در صحيفه حسنات گرداند بدان تأويل كه گفتيم (8).

وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى تعالى هميشه غفور و رحيم است (9).

وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّٰهِ مَتٰاباً ،و هركه او توبه كند و عمل صالح كند،او با خداى تعالى رجوع كرده باشد و با او گريخته،يعنى توبه و بازگشت او با خداى است[نه با جز خداى.و گفتند:معنى آن است كه متاب و مرجع او با خداست] (10)تا به جزا و ثواب او برسد.و«متاب»،و«مرجع»،مصدر است.

وَ الَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ الزُّورَ ،و آنان كه حاضر نيايند (11)به زور.

ص : 288


1- .همۀ نسخه بدلها:كند.
2- .همۀ نسخه بدلها:يك روز.
3- .همۀ نسخه بدلها:صدّقنى.
4- .همۀ نسخه بدلها:دروغزن مكن.
5- .همۀ نسخه بدلها:خداى مرا راستگوى.
6- .همۀ نسخه بدلها+حق.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بر اين تأويل كه گفتم.
9- .همۀ نسخه بدلها:بوده است.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آج،لب،آل:باشند.

مفسّران در معنى او خلاف كردند،ضحّاك گفت:مراد به«زور»شرك است و تعظيم انداد.علىّ بن ابي طلحه گفت:مراد گواهى به دروغ است.عمر (1)گواه دروغ (2)را چهل تازيانه زدى،و روى سياه كردى،و در شهر بگردانيدى تا ديگران منزجر شدندى (3)از مانند آن.مجاهد گفت:عيد مشركان است.ليث گفت:

غناست،و اين قول محمّد بن الحنفيّة است.محمّد بن المنكدر گفت به اسناد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى گويد كجااند آنان كه خويشتن را منزّه داشتند و اسماع (4)خود را از لهو و مزامير شيطان؟ايشان را در روضه هاى مشك ببرند (5)،آنگه فرشتگان را گويد:[137-پ]بشنوانى بندگان مرا تحميد و تمجيد،و بگويى ايشان را كه: ...لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (6)،بر ايشان ترسى و اندوهى نيست.

عمرو بن قيس (7)گفت في قوله تعالى: لاٰ يَشْهَدُونَ الزُّورَ :اى مجالس الخنا،يعنى به مجالس فحش حاضر نشوند.ابن جريج گفت:مراد دروغ است.قتاده گفت:

مجالس الباطل.

و اصل زور تحسين (8)چيزى باشد به ظاهر،و باطن برخلاف آن باشد،و تمويه و تلبيس (9)باشد،و باطل به صورت حق نمودن.

وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً ،و چون به لغو بگذرند كريم وار بگذرند (10).مقاتل گفت معنى آن است كه:چون از كفّار دشنام شنوند (11)،اعراض كنند و روى بگردانند،نظيره قوله: وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ (12)... ،سدّى گفت:منسوخ است به آيت قتال،و درست نيست از آن وجه كه

ص : 289


1- .اساس+رضى اللّه عنه،آز،مش+خطّاب.
2- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:گواهى به دروغ.
3- .آل:تنبيه شدى.
4- .لب،آل:استماع.
5- .همۀ نسخه بدلها:را درآوريد در روضهاى مشك.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 62.
7- .همۀ نسخه بدلها:عمر بن قيس.
8- .آط،آب:تحسير،آج،لب:نحبر،آل:بحر،آز،مش:تخسير.
9- .اساس:بليعى،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب:بگذارند.
11- .اساس+و به قياس با ديگر نسخه بدلها،و با توجّه به معنى عبارت زايد مى نمود.
12- .سورۀ قصص(28)آيۀ 55.

گفتم.مجاهد گفت:چون ذكر نكاح رود از آن كنايت كنند و تصريح نكنند.ابن زيد گفت:چون به اباطيل مشركان[بگذرند] (1)آن را منكر باشند و از آن اعراض كنند.حسن و كلبى گفتند:مراد به«لغو»،جمله معاصى است،يعنى چون به مجالس لهو و باطل بگذرند گام برگيرند و به شتاب بروند.

ابراهيم بن ميسره گفت:عبد اللّه مسعود جايى بگذشت كه قومى به لهو مشغول بودند،به شتاب بگذشت آنجا،رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ ابن مسعود اصبح كريما ،عبد اللّه مسعود در روز آمد كريم.

بعضى اهل لغت گفتند:اصل كلمه (2)من قول العرب:ناقة كريمة و شاة كريمة، چون مبالات نكند (3)به شيرى كه از ايشان دوشند.و گفتند:«كرم»كنايت باشد از مجمع خصال خير،كريم آن را گويند كه در او همۀ خصال خير مجتمع باشد.

وَ الَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ -الآية،و آنان كه چون ايشان را ياد دهند آيات خود خدايشان (4)، لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهٰا صُمًّا وَ عُمْيٰاناً ،به سر آن در نيفتند كر و كور،و براى آن (5)به روى در نيايند،و (6)،مراد نه آن خرور حقيقت است (7)،اى لم يقيموا و لم يصرّوا (8)على الكفر بها،در (9)كفر به آن اصرار و اقامت نكنند،كقول القائل:ضربت فلانا فقام يبكي (10)،و ربّما كان قاعدا في تلك الحال،و ما نيز گوييم:بايستاد (11)و مى گريست، و المعنى جعل يبكى (12).

و لفظ«خرور»را فايده اى ديگر است،و آن آن است كه:مرد به روى در آمده حال او بتر باشد از حال قائم و قاعد و مستلقى،و اين بر سبيل استقباح و استهجان گفت.و نصب«صمّا»و«عميانا»بر حال بود از فاعل.

وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّيّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْيُنٍ ،حق تعالى جز آن

ص : 290


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:اصل الكلمة.
3- .آط،آز،آل:نكنند،آج،لب،مش:بكنند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:خداى ايشان.
5- .همۀ نسخه بدلها+گفت.
6- .همۀ نسخه بدلها:كه.
7- .آط+بل خرور كنايتى است از بيم،يقال:هام فلان في ضلالته و جهالته،و ما نيز گوييم:سر در نهاده است در فلان كار.و گفته اند:معنى آن است كه.
8- .آج،لب،آل:يصبرا.
9- .همۀ نسخه بدلها:بر.
10- .آط،آج،لب،آل:تبكى.
11- .همۀ نسخه بدلها:در ايستاد.
12- .آط،آج،لب،آل:تبكى.

كه اوصاف ايشان بگفت،حكايت دعاى ايشان بازگفت كه:در وقت دعا و رغبت،دعا چگونه كنند (1)،گفت:و آنان كه گويند پروردگار ما!بده ما را از زنان ما و فرزندان ما آنچه چشم ما به آن روشن باشد.

اهل كوفه و ابو عمرو«ذرّيّاتنا»به«الف»خواندند بر جمع و كسر«تا»،و باقى قرّاء«ذرّيّتنا»بر واحد و نصب«تا»خواندند.و«قرّة»به (2)لفظ واحد گفت با آن كه «اعين»لفظ جمع است.و«ازواج»و«ذرّيّات»،نيز جمع است براى آن كه اين لفظ مصدر است،و اصل او من قرّ يومنا يقرّ قرّا و قرّة اذا برد،و براى آن كه (3)«برد»را تخصيص كرد كه بلاد عرب گرمسير است و ايشان را رنج از گرما باشد و راحت از خنكى،و گفته اند:براى آن كه آب چشم كه از حزن آيد گرم بود،چون از سرور آيد سرد بود،چنان كه شاعر گفت-شعر:

و من السّرور بكاء***

از اين جا گويند در نفرين و دشنام:اسخن اللّه عينه،و يا سخين العين. وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِينَ إِمٰاماً ،و ما را پيشرو متّقيان كن (4)،با ما الطافى كن كه چون ذكر متّقيان رود ما پيش آهنگ باشيم.و گفتند،معنى آن است كه:ما را در تقوا چنان كن كه ديگران به ما اقتدا كنند،و اين قول مكحول است.و بعضى دگر گفتند:اين از مقلوب كلام (5)است يعنى،و اجعل المتّقين ائمة لنا،متّقيان را امام ما كن تا به ايشان اقتدا كنيم.و براى آن امام گفت كه،اين لفظ از بناى مصدر است،كالقيام و الصّيام و الكتاب.[138-ر]پس آنگه چون در صفت بسيار شد،جمعش كردند بر ائمّه.

بعضى دگر گفتند:جمع خواست جز آن كه واحد به جاى او بنهاد،و مثله قول القائل:

هؤلاء اميرنا،يعنى امراءنا،قال اللّه تعالى: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِينَ (6)،و المعنى اعداء لي،و قال الشّاعر-شعر:

يا عاذلاتي لا تردن ملامتي***انّ العواذل ليس لي بأمين (7)

ص : 291


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .آج،لب،آز:در.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها+يعنى.
5- .آب،آز،مش:كل.
6- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 77.
7- .آب:بامير.

اى امناء.

آنگه گفت: أُوْلٰئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا ،ايشان را جزا و پاداشت غرفه دهند (1)،يعنى درجه بلند.و غرفه جاى بلند باشد كه در (2)او دريچه ها (3)باشد. بِمٰا (4)، «با»مجازات راست،و«ما»مصدريّه است،اى بصبرهم،به آن صبر كه كردند.

وَ يُلَقَّوْنَ فِيهٰا تَحِيَّةً وَ سَلاٰماً ،و به استقبال ايشان برند در بهشت[و در] (5)غرفه بهشت تحيّت و خطاب نيكو و سلام.

باقر-عليه السّلام-گفت:

بما صبروا (6)على الفقر (7)،و كوفيان خواندند:

«و يلقون»،به فتح«يا»و تخفيف«قاف»من اللّقاء،و باقى قرّاء«يلقّون»من التّلقية،و نصب او بر مفعول است بر قرائت اوّل مفعول به،و بر قرائت دوم مفعول دوم باشد.

قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ ،بگو اى محمّد كه خداى تعالى مبالات نكند به شما اگر نه دعاى شما باشد،يعنى آنچه شما را به نزديك او جاهى پديد آورده است دعاى شماست.

مجاهد و ابن زيد گفتند،معنى آن است (8):ما يصنع بكم ربّي،خداى من شما را چه خواهد كرد و كجا برد شما را.ابو عبيده گفت:اصل كلمه از تهيّه و ساز كردن است،من قولهم:عبات الجيش (9)و عبات الطّيب،و عرب گويد:ما عبات بكذا و ما باليت به و لم اعتدّ به فوجوده و عدمه سواء،قال الشّاعر-شعر:

كانّ بنحره و بمنكبيه***عبيرا بات يعبؤه عروس

لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ ،[گفتند] (10)اگر نه عبادت شما بودى،و گفتند:لو لا ايمانكم،اگر نه ايمان شما بودى.

ص : 292


1- .اساس:دهد،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:براساس.
3- .و ديگر نسخه بدلها:دريجها.
4- .همۀ نسخه بدلها+صبروا.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آز+به آن مخافات راست.
7- .همۀ نسخه بدلها+به آن صبر كه كردند بر درويشى.
8- .همۀ نسخه بدلها+كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:الجنس.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

مفسّران در معنى آيت خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:خداى تعالى مبالات نكند به جان (1)شما اگر نه عبادت و دعاى شما باشد،و مثله قوله تعالى:

وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (2)،و اين قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد است.

و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،شما را به نزديك خداى منزلت به دعاست، اگر دعا نباشد شما را خداى مبالات نكند به آن كه شما را هلاك كند.ضحّاك گفت:معنى آن است كه،خداى تعالى مبالات نكند به مغفرت و آمرزش شما اگر نه دعاى شماست اصنام را بدون او،و مثله قوله: مٰا يَفْعَلُ اللّٰهُ بِعَذٰابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ (3).

وليد بن الوليد گفت:معنى آن است كه،خداى تعالى بندگان را گفت:من شما را نه به آن آفريدم كه مرا به شما حاجتى بود (4)،و لكن تا از من بخواهى و مرا دعا كنى تا شما را بيامرزم و حاجت شما روا كنم. فَقَدْ كَذَّبْتُمْ ،شما كه كافرانى مرا و پيغام مرا به دروغ داشتى.

و عبد اللّه عبّاس خواند:فقد كذّب الكافرون،و عبد اللّه زبير همچنين خواند،و اين شاذّ است. فَسَوْفَ يَكُونُ لِزٰاماً ،اى فسوف يكون تكذيبكم (5)لزاما.عبد اللّه عبّاس گفت:موتا،تكذيب شما مرگ خواهد بودن.ابن زيد گفت:قتالا.ابو عبيده گفت:

هلاكا،و انشد:

فامّا ينجو من حتف ارض***فقد لقيا حتوفهما لزاما

بعضى دگر گفتند:فيكون (6)جزاء ملازما،اين چه (7)مى كنى جزاى آن ملازم خواهد بودن با شما از خير و شرّ.

ابن جرير گفت:عذابا دائما،جزاى اين كفر شما و تكذيب شما عذابى دائم خواهد بودن و قتلى (8)ذريع و فناى متتابع،چنان كه ابو ذؤيب گفت-شعر:

ص : 293


1- .همۀ نسخه بدلها:خلق.
2- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 56.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 147.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مه:است.
5- .اساس:يكذبكم،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آط،آب،آج،آز،مش:فسيكون.
7- .همۀ نسخه بدلها:اين كه.
8- .مش+بى.

ففاجأه (1)بعادية لزام (2)***كما يتفجّر الحوض اللّقيف

مراد به«لزام»متتابع است،و مراد به«لقيف»،حوضى است گردبرگرد به سنگ برنهاده.

مفسّران بعضى (3)گفتند:مراد قتل روز بدر است كه آن روز هفتاد معروف را بكشتند،و هفتاد (4)اسير گرفتند،و اين قول عبد اللّه مسعود و ابىّ كعب و ابو مالك و مجاهد و مقاتل است.بعضى دگر گفتند:مراد عذاب آخرت است.

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّيّبين و عترته الطّاهرين.

ص : 294


1- .اساس:فقد،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(319/8)و منابع شعر و لغت:لزاما.
3- .همۀ نسخه بدلها:بعضى مفسّران.
4- .آط،آب،آج،آز،آل،لب:هفتاد را،مش:هفتاد ديگر را.

سورة الشّعراء

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است الى قوله تعالى: وَ الشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغٰاوُونَ (1).و از اين جا تا به آخر سورت مدنى است.و دويست و بيست و هفت آيت است و هزار و دويست و نود و هفت كلمت است،و پنج هزار و پانصد و چهل و دو حرف است.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-عليه السّلام-گفت:«سورة البقره»مرا از ذكر او (2)دادند،و«طه»و«طواسين»مرا از الواح موسى دادند،و فواتح قرآن و خواتيم (3)البقره مرا از زير عرش دادند و مفصل نافله و زيادت (4)مرا.

و انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت كه:خداى اين هفت سورت دراز مرا به جاى تورات داد،و طواسين به جاى زبور،و تفضيل داد مرا در امم (5)بر مفصل،و پيش از آن هيچ پيغامبر را نداده بود.

ابو امامه روايت كرد از ابىّ كعب از رسول-عليه السّلام-كه گفت (6):هركه او سورة الشّعراء بر خواند،خداى تعالى (7)به عدد هركسى كه به نوح ايمان آورد،و عدد آن كه به او كافر شد (8)،و به هود و شعيب و صالح و ابراهيم و عيسى و محمّد -عليهم السّلام (9)-مؤمن شدند و كافر شدند او را ده حسنه بنويسد (10).

ص : 295


1- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 224.
2- .همۀ نسخه بدلها:اوّل.
3- .همۀ نسخه بدلها+سورة.
4- .همۀ نسخه بدلها+است.
5- .همۀ نسخه بدلها:خواتيم و،چاپ شعرانى(320/8):حواميم و.
6- .آل:كه رسول عليه السّلام مرا گفت.
7- .چاپ شعرانى(320/8)+او را مزد دهد.
8- .آط،آج،لب،آل:شدند.
9- .آط،آج،لب،آل:عليه و عليهم.
10- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«و كافر شدند او را ده حسنه بنويسد»را ندارند.

سوره الشعراء (26): آیات 1 تا 68

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . طسم (1) تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (4) وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ مُحْدَثٍ إِلاّٰ كٰانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبٰؤُا مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اَلْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (9) وَ إِذْ نٰادىٰ رَبُّكَ مُوسىٰ أَنِ اِئْتِ اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لاٰ يَتَّقُونَ (11) قٰالَ رَبِّ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لاٰ يَنْطَلِقُ لِسٰانِي فَأَرْسِلْ إِلىٰ هٰارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14) قٰالَ كَلاّٰ فَاذْهَبٰا بِآيٰاتِنٰا إِنّٰا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيٰا فِرْعَوْنَ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ (17) قٰالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينٰا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ اَلَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ (19) قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّٰا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (22) قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (23) قٰالَ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (24) قٰالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لاٰ تَسْتَمِعُونَ (25) قٰالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ اَلْأَوَّلِينَ (26) قٰالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ اَلَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قٰالَ رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قٰالَ لَئِنِ اِتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ اَلْمَسْجُونِينَ (29) قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ (30) قٰالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (31) فَأَلْقىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ ثُعْبٰانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ (33) قٰالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِيمٌ (34) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (35) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ اِبْعَثْ فِي اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحّٰارٍ عَلِيمٍ (37) فَجُمِعَ اَلسَّحَرَةُ لِمِيقٰاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِيلَ لِلنّٰاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنٰا نَتَّبِعُ اَلسَّحَرَةَ إِنْ كٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِينَ (40) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ كُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِينَ (41) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (42) قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْغٰالِبُونَ (44) فَأَلْقىٰ مُوسىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ اَلسَّحَرَةُ سٰاجِدِينَ (46) قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (47) رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ (48) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ اَلَّذِي عَلَّمَكُمُ اَلسِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قٰالُوا لاٰ ضَيْرَ إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰايٰانٰا أَنْ كُنّٰا أَوَّلَ اَلْمُؤْمِنِينَ (51) وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ (53) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنٰا لَغٰائِظُونَ (55) وَ إِنّٰا لَجَمِيعٌ حٰاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْنٰاهُمْ مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (57) وَ كُنُوزٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ (58) كَذٰلِكَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ (59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (60) فَلَمّٰا تَرٰاءَا اَلْجَمْعٰانِ قٰالَ أَصْحٰابُ مُوسىٰ إِنّٰا لَمُدْرَكُونَ (61) قٰالَ كَلاّٰ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (62) فَأَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ اَلْعَظِيمِ (63) وَ أَزْلَفْنٰا ثَمَّ اَلْآخَرِينَ (64) وَ أَنْجَيْنٰا مُوسىٰ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اَلْآخَرِينَ (66) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (67) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (68)

ترجمه

به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر قسم است (1).

آن را به آيتها (2)كتاب روشن (3)است.

همانا كه تو هلاك خواهى كرد خود را كه نباشند ايشان مؤمن.

اگر ما خواهيم (4)بفرستيم (5)بر ايشان از آسمان آيتى كه باشد گردنهاى (6)ايشان آن را ذليل.

[139-ر] نيامد به ايشان از كتابى (7)از خداى آفريده (8)الّا باشند از آن برگردنده.

به دروغ داشتند،بيامد (9)به ايشان خبرها آنچه بودند به آن فسوس داشتند.

نمى بينند (10)بر زمين چند رويانيديم در آن از هر نوعى كريم.

كه در آن علامتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان گرونده.

و خداى تو اوست عزيز و بخشاينده.

ص : 296


1- .آج،لب،آل:سوگند است بطول و سنا و ملكت خداى عزّ و جل.
2- .آط:اين آياتها،آج،لب،آل:نشانها.
3- .آج،لب،آل:روشن كننده.
4- .آج،لب،آل:خواستمانى.
5- .آج،لب،آل:فروفرستادمانى.
6- .آج،لب،آل:آسمان نشانى پس همه روز بودمى گردنهاى.
7- .آج،لب،آل:ياد كردى.
8- .آج،لب،آل:سخنى نو،كه با سياق آيه سازگارتر مى نمايد.
9- .آط:آيد،آج،لب،آل:پس زود بود كه آيد.
10- .آج،آل،لب:اى ننگريستند.

و چون ندا كرد خدايت موسى را كه بياى به گروه ستمكاران.

قوم فرعون نمى ترسند (1)؟ گفت خداى من!من مى ترسم كه دروغ دارند مرا.

[139-پ] و تنگدل شوم و بنرود زبانم،بفرست با من هارون.

و ايشان را بر من گناهى (2)،مى ترسم كه بكشند مرا.

گفت:پرگست برويد به آيتهاى ما كه ما با شما شنونده ايم.

بيايى (3)به فرعون،بگويى (4)كه ما پيغامبران خداى جهانيانيم.

كه بفرست با ما فرزندان يعقوب (5)را.

گفت نه بپروريدم (6)تو را در (7)ما كودك و بماندى در (8)ما از عمرت سالها؟ و كردى آن (9)فعل كه كردى،آن فعل كه كردى و تو از كافران نعمتهايى (10).

گفت كردم آن را آنگاه و من از قاصدان (11)نبودم.

ص : 297


1- .آج،لب،آل:اى نمى ترسند.
2- .همۀ نسخه بدلها+است.
3- .اساس:بيامدند،به قياس با نسخۀ آط و معنى آيه،تصحيح شد.
4- .اساس:گفتند،به قياس با نسخۀ آط و معنى آيه،تصحيح شد.
5- .آط،آب:با ما بنى اسرايل.
6- .آط:نپروردم،آب،آج،لب:نپرورديم.
7- .آط،آب+ميان.
8- .آط،آب+ميان.
9- .آط:از.
10- .آط،آل،آج:كافر نعمتان،لب:كافران نعمتان.
11- .آط:مانندان،آب،مش:مانندگان،آج،لب،آل:گمراهان.

بگريختم از شما چون ترسيدم از شما بداد مرا خداى من پيغامبرى،و كرد مرا از پيغامبران.

[140-ر] و اين نعمت باشد كه منّت مى نهى به آن بر من كه تو بنده گرفتى پسران يعقوب را.

گفت فرعون چه باشد خداى جهانيان.

گفت خداى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است اگر شما دانى.

گفت آنان را كه پيرامن (1)او بودند نمى شنوى.

گفت خداى شما و خداى پدران پيش شما (2) گفت كه پيغامبرتان كه فرستادند (3)به شما ديوانه است.

گفت خداى مشرق و مغرب و آنچه در ميان آن است اگر شما دانى.

گفت اگر بگيرى خداى جز من،كنم تو را از جملۀ بازداشتگان.

گفت اگر بيارم به تو چيزى روشن؟ گفت بيار آن را اگر تو از راست گويانى [140-پ].

بينداخت عصا (4)كه ديدى آن را اژدهايى بود ظاهر.

و بر كشيد دستش (5)آن سپيد بود

ص : 298


1- .آج،لب،آل:گرداگرد.
2- .آط:شما پيشين،آج،لب،آل:شما پيشينيان.
3- .آج،لب،آل:فروفرستاده شده است.
4- .آط،آب،مه:عصاى خود،آج،لب،آل:عصاى او.
5- .آط،آب:بر دست خود.

نگرندگان را.

گفت آن گروه را كه پيرامن او بودند او جادوى داناست.

مى خواهد كه بيرون كند شما را از زمينتان به جادويش،چه فرماى (1)؟ گفتند بازدار او را و برادر او را و بفرست در شهرها گردكنندگان را.

تا بيارند به تو هر جادوى دانا را.

گرد كردند جادوان به ميعاد روزى شناخته.

گفتند مردمان را كه شما (2)گرد مى شوى شما (3)؟ تا همانا كه ما پى گيريم جادوان را اگر باشند غلبه كنندگان.

[141-ر] چون آمدند جادوان گفتند فرعون را ما را باشد مزدى اگر باشيم ما غلبه كنندگان؟ گفت بلى و شما آن وقت از جملۀ مقرّبان باشى.

گفت ايشان را موسى بيفگنى آنچه شما بر افگنى (4).

بيفگندند رسنهاشان (5)و چوبهاشان و گفتند به عزّت فرعون كه ما غلبه كنيم.

ص : 299


1- .آب:چه مى فرمايى،آج،لب:چه مى فرمايند.
2- .آط+هيچ.
3- .آط،لب،آل:هيچ هستيد شما جمع شوندگان.
4- .آط،آب:آنچه مى افگنى.
5- .اساس با خطى متفاوت از متن+عصيهم كه به قياس با نسخه بدلها،زايد مى نمايد.

بينداخت موسى عصايش كه آن بديدى (1)فرومى برد آنچه ساخته بودند.

درافگندند جادوان را به سجده.

گفتند ايمان آورديم به خداى جهانيان.

خداى موسى و هارون.

[141-پ] گفت بگرويدى به او پيش آن كه من دستورى دهم شما را،او مهتر شماست آن كه بياموخت شما را جادوى،زود بود كه بدانى،ببرم دستهايتان و پايهاتان از خلاف و بردار كنم شما را جمله.

گفتند باكى نيست ما با خداى (2)خود گرديم (3).

ما طمع داريم كه بيامرزد ما را خداى ما گناهان ما (4)كه بوديم (5)اول مؤمنان.

و وحى كرديم به موسى كه (6)ببر بندگان مرا كه شما از پس بياييد (7).

بفرستاد فرعون در شهرهاى (8)گردكنندگان را.

كه اينان گروهى اند اندك.

و ايشان ما را به خشم آوردند (9).

ص : 300


1- .آط،آب:كه ديدى آن را.
2- .آط:ما را تا به خداى.
3- .آط،آب:گردنده ايم.
4- .آط،آب+برآن.
5- .آج،لب،آل:كه گشتيم ما.
6- .آط،آج،آل+به شب.
7- .آب:شما در پى در آمده ايد،آج،لب،آل:شماايد پيروى كردگان،كه در ترجمۀ متّبعون است برابر ضبط عربى اين نسخه ها.
8- .آب،آج،لب،آل،مش:شهرها.
9- .آط:آورده اند،آب،آج،لب،آل:آوردگان اند.

و ما جمله حذركننده ايم (1).

بيرون كرديم ايشان را از بستانها و چشمه ها.

و گنجها و جاى كريم (2).

همچنين و ميراث داديم پسران يعقوب را.

در پى ايشان برفتند در وقت بر آمدن آفتاب.

[142-ر] چون بديدند (3)دو گروه يكديگر را،گفتند قوم موسى كه ما را دريافتند (4).

گفت پرگست كه (5)با من خداى من است،ره نمايد مرا.

و وحى كرديم به موسى كه بزن چوبت بر دريا (6)بشكافته شد،بود هر نيمه اى (7)چون كوه بزرگ.

و نزديك كرديم آنجا ديگران را.

و برهانيديم موسى را و آنان كه با او بودند جمله.

پس غرق كرديم (8)ديگران را.

كه در آن علامتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان مؤمن.

و خداى تو اوست كه عزيز و بخشاينده است.

ص : 301


1- .آب،مش:سلاح و برگ دارندگانيم،آج،لب،آل:جماعتى هستيم پرسلاح.
2- .آج،لب،آل:جايگاهى بزرگ،مش:مقامى بزرگ.
3- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+هر.
4- .اساس:ما دريافتيم،به قياس با نسخۀ آط و معنى آيه،تصحيح شد.
5- .آج،لب،آل،مش:گفت موسى حقّا كه.
6- .آط،آب،مش،مه:بزن به عصاى خود دريا را.
7- .مش:هر پاره اى،آج،لب،آل:هر گروهى.
8- .آج،لب،آل+ما.

قوله تعالى: طسم (1)،حمزه و كسائى و خلف و عاصم در بعضى روايات«طا» را اماله كردند،و مدنيان ميان كسره و فتحه خواندند (2)،و باقى قرّاء خواندند به تفخيم به فتح«طا».ابو جعفر و حمزه اظهار«نون»كردند براى تبيين و تمكين،و باقى قرّاء اخفا كردند براى مجاورت«ميم»[كه] (3)من حروف الفم است.

امّا معنى كلمه را (4)در او خلاف كردند،والبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه:

طسم ،قسم است يا (5)نامى است از نامهاى خداى تعالى.عكرمه گفت:علما عاجزند از تفسير آن.مجاهد گفت:[142-پ]نام سورت است،و ابو روق گفت:نامى است از نامهاى قرآن.محمّد بن كعب القرظيّ گفت:«طا»،طول خداست «سين»سناى اوست،و«ميم»ملك اوست.خداى تعالى قسم كرد به طول و سناء و ملك خود.محمّد بن الحنفيّة روايت كرد از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه:

رسول-عليه السّلام-گفت:«طا»طور سيناست،و«سين»اسكندر[يه] (6)است و «ميم»مكّه است،خداى تعالى قسم كرد به اين چيزها.و صادق-عليه السّلام- گفت:«طا»درخت طوبى است،و«سين»سدرة المنتهى است،و«ميم»محمّد مصطفى است-عليه السّلام.

تِلْكَ ،اشارت است به آيات قرآن،اى هذه الآيات، آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ ، اين آيات قرآن آيات كتابى است مبين و روشن.

لَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ ،آنگه با رسول-عليه السّلام-خطاب كرد و او را تسلّى داد و گفت:همانا اى محمّد كه تو خويشتن را هلاك خواهى كرد كه اين كافران ايمان نمى آرند.

سبب نزول (7)آيت آن بود كه:رسول-عليه السّلام-اهل مكّه را دعوت كرد (8)و ايشان ايمان نمى آوردند،رسول دل تنگ شد و اثر رنج او پيدا مى شد (9)،خداى تعالى

ص : 302


1- .همۀ نسخه بدلها+قرّاء خلاف كردند در اين كلمه و در اخوات او.
2- .همۀ نسخه بدلها:و فتحه خواندند بتفخيم به فتح طا.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:و او.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .آز+اين.
8- .همۀ نسخه بدلها:مى كرد.
9- .همۀ نسخه بدلها:رنج بر او پيدا شد.

گفت:خويشتن را هلاك خواهى كردن براى آن كه ايشان ايمان نمى آورند.

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آيَةً (1) ،اگر ما خواهيم از آسمان آيتى و معجزى فروفرستيم كه گردنهاى ايشان آن را ذليل شود،يعنى اگر خداى تعالى خواهد آيتى بفرستد كه ايشان ملجأ شوند به ايمان.

ابو حمزة الثّمالي گفت:اين آيت آوازى باشد كه از آسمان بيايد در نيمۀ ماه رمضان.

و در تفسير اهل البيت است،كه:آيت اين باشد كه منادى از آسمان ندا كند در آخر زمان:

الا انّ الحقّ مع علىّ و شيعته ،حق با على است و با شيعۀ او.

عبد اللّه عباس گفت:آيت در ما آمد و بنى اميّه كه دولت بنى اميّه را باشد.خداى تعالى از ايشان بستاند و به ما دهد،گردنهاى ايشان ذليل و خاضع شود ما را (2).

در تواريخ مى آيد كه:چون دولت از بنى اميّه با بنى العبّاس افتاد،هنوز بنى العبّاس (3)انديشناك مى بودند از بنى اميّه،ايشان را اكرام مى كردند و در سراى خود بر كرسيهاى زرّين و سيمين مى نشاندند،تا در عهد منصور،او (4)عمّ خود را -عبد اللّه على را-به شام فرستاد.او برفت و به دارالأماره فروآمد،و كس فرستاد و وجوه و اعيان بنى اميّه را حاضر كرد،هشتاد مرد از ايشان حاضر آمدند همه بر كرسيهاى زرّين و سيمين نشستند و (5)بالشها،سديف بن ميمون الشّاعر در آمد و اين قصيده آغاز كرد كه گويد (6)-شعر:

اصبح الملك ثابت الاساس***بالبهاليل من بنى العبّاس

در آن جاى مى گويد:

و لقد ساءني و ساء سواى***ما نرا (7)من نمارق و كراسي

انزلوها بحيث انزلها اللّه***بدار الهوان و الاتعاس (8)

ص : 303


1- .آج،لب،آل+آنگه گفت.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .آج،لب،آل:ابو العبّاس.
4- .آج،لب،آل+پسر.
5- .همۀ نسخه بدلها+بر.
6- .همۀ نسخه بدلها:مى گويد.
7- .اساس:قربها،آط،آج،لب،آل،مش:ترا،به قياس با نسخۀ آب و چاپ شعرانى(325/8)،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:و الابئاس.

او اشاره كرد به خدم خود و گفت:عليكم بالكافر كوبات.ايشان (1)عمودهاى آهنين به دست داشتند در ايشان نهادند و همه را خرد بشكستند و در ميان سراى بيفگندند،آنگه بفرمود تا سماط (2)بياوردند و بر سر ايشان بگستردند و مردم را نان دادند،و بعضى از ايشان جان داشتند و در زير سماط (3)مى ناليدند.و امّا قوله:

خٰاضِعِينَ ،و از حقّ او آن است كه خاضعه بودى چه خبر است از اعناق،از اين دو جواب است:يكى آن كه چون وصف اعناق به چيزى كرد كه وصف عقلا باشد، جمع سلامت آورد،چنان كه عقلا را گويند،و مثله قوله تعالى: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (4)،و لم يقل لهم ساجدة لهذا الوجه،و مثله قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ (5)... ،و قال الشّاعر-شعر:

تمرّزتها و الدّيك يدعوا صباحه (6)***اذا ما بنوا نعش دنوا فتصوّبوا

و جواب ديگر آن است (7):اراد اصحاب الاعناق فاخرجها،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،براى آن كه [چون] (8)اعناق خاضع باشد (9)اربابش (10)خاضع باشند،و مثله قول الشّاعر-شعر[143-ر]:

على قبضة مرجوّة ظهر كفّه***فلا المرء مستحى و لا هو طاعم

فعل«ظهر»مؤنث بكرد[تعويلا] (11)على الكفّ و قال الرّاجز-شعر:

طول اللّيالي اسرعت في نقصي***طوين طولي و طوين عرضي

فعل به«ليالى»داد و«طول»رها كرد،و قال جرير-شعر:

أرى مرّ السّنين اخذن منّي***كما اخذ السّرار من الهلال

و مثله:خربت سور المدينة،و مثله قول الاعشى-شعر:

ص : 304


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(325/8):بالكافرين ايشان كوبات.
2- .همۀ نسخه بدلها:بساط.
3- .همۀ نسخه بدلها:بساط.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 18.
6- .اساس:ديگر نسخه بدلها:صاحبه،به قياس بامه و مآخذ شعرى تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+كه.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
10- .اساس:از ربانش،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

و تشرق بالقول الّذي قد اذعته***كما شرقت صدر القناة من الدّم

و قال العجّاج-شعر:

لمّا رأى متن السّماء ابعدت***

و اين طريقى است عرب را فى تذكير المؤنّث اذا اضافوه الى مذكّر و تأنيث المذكّر اذا اضافوه إلى مؤنّث،و اين وجه اختيار فرّاء و ابو عبيده است،جز آن كه (1)در ابيات (2) مضاف ومضاف اليه بر جاى است و در آيت چنين نيست (3)بل مضاف مقدّر است و محذوف،و وجه اوّل بهتر است.

و وجهى ديگر (4)آن است كه:عرب را عادت باشد كه فعل را اسناد كنند با ابعاض فاعل بل (5)آلت او در آن فعل براى تحقيق فعل،چنان كه گويند:يده لا تبطش (6)و رجله لا تمشي،و رأت عينى و سمعت اذنى،و قال تعالى: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (7)... ،و قوله: بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (8)... ،و قوله تعالى: أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ (9)... ،و قوله- عليه السّلام:على اليد ما اخذت.

و وجهى ديگر آن است كه مجاهد گفت:مراد به«اعناق»رؤساى كبرااند، چنان كه در عبارت ما رود كه:جبّاران را و بزرگان را«گردن»خوانيم.

و بعضى ديگر گفتند:مراد به«اعناق»طوائف و جماعات خواست،من قول العرب:جاءني عنق من النّاس،اى طائفة،و جاءني اعناق من النّاس،اى طوائف و جماعات،قال الشّاعر-شعر:

انّ العراق و اهله***عنق اليك،فهيت هيتا

امّا تخصيص گردن به خضوع براى آن است كه عرب گويد:گردن (10)محلّ تكبّر

ص : 305


1- .همۀ نسخه بدلها+است.
2- .اساس:اثبات،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .اساس:است،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+در اين.
5- .همۀ نسخه بدلها:و.
6- .اساس:لا يبطش،با توجه به آج تصحيح شد.
7- .سورۀ حج(22)آيۀ 10.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 182.
9- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 13.
10- .آب،مش:عرب را گردن.

است،و سر (1)جاى انفت و حميّت (2)،از اين جا مرد متكبّر را«صيد»گويند (3)،و قال الشّاعر-شعر:

و انّ الّتي حدّثتها في انوفنا (4)***و اعناقنا من الإباء كما هيا

و در شاذّ ابن ابي عبله خواند:فظلّت اعناقهم لها خاضعة.

قوله تعالى: وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمٰنِ مُحْدَثٍ -الآية،وصف اين كافران كرد به غفلت و اصرار كردن بر كفر،گفت:نيايد به ايشان ذكرى و وعظى به (5)خداى،و باتّفاق ذكر و وعظ كه از خداى تعالى آيد (6)جز قرآن نيست.آنگه آن را وصف كرد به آن كه«محدث»است،و محدث ضدّ قديم باشد.آيت دليل بود بر بطلان قول آن كس كه قرآن قديم گفت،الّا و ايشان از آن عدول و اعراض مى كنند و تأمل و تدبّر نمى كنند در آن تا منتفع شوند به او.

فَقَدْ كَذَّبُوا ،به دروغ داشتند آيات ما. فَسَيَأْتِيهِمْ ،به ايشان آيد خبر (7)آنچه ايشان به آن فسوس مى داشتند از بعث و نشور و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب.و اين بر سبيل تهديد و وعيد فرمود.

آنگه بر سبيل تذكّر (8)نعمت گفت: أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند و نگاه نمى كنند در زمين كه ما چند نوع نبات نيكو نافع در او برويانيديم،بهرى آنچه آدمى را شايسته باشد در طعام و شراب و دارو،و بهرى آنچه چهارپاى (9)را شايد.و معنى«كريم»به يك قول آن است كه بر مردم گرامى باشد،بكرمه (10)على النّاس لكثرة منافعه،براى كثرت منافعش.و قولى ديگر آن است كه:معنى«كريم»كثير است،من قول العرب:نخلة كريمة اذا كثر حملها،و ناقة كريمة اذا كثر لبنها،از هر نوعى بسيار.

شعبى را پرسيد[ند] (11)از اين آيت،گفت:مردمان از نبات زمين اند ازآنجا

ص : 306


1- .همۀ نسخه بدلها:بينى.
2- .اساس:به صورت«رحمت»هم خوانده مى شود.
3- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
4- .اساسا:انوفها،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:از.
6- .آب،آز:آمد.
7- .آج،لب،آل:آمد خبرهاى.
8- .همۀ نسخه بدلها:تذكير.
9- .همۀ نسخه بدلها:چهار پايان.
10- .اساس:بكرم،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.

كه اصل ايشان از زمين است في قوله تعالى: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ (1)... ،و در ايشان كريم و لئيم است،هركه به ايمان و به عمل صالح به بهشت رود (2)او كريم است،و هركه به كفر و عمل بد به دوزخ شود لئيم است.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين كه ذكرش رفت از نعمتها،آيتى و دلالتى و عبرتى است آنان را كه تأمّل كنند بر وجود من و قدرت و حكمت من. وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ، و بيشتر مردمان مؤمن نه اند و به اين ايمان نمى آرند و نمى گروند ازآنجا كه نظر و تفكّر نمى كنند[143-پ].

سيبويه گفت:«كان»اين جا صله است و زيادت،كأنّه قال:و ما اكثرهم مؤمنين،كما قال: وَ مٰا أَكْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (3)،و«كان»در كلام زياده باشد،كقول الشّاعر-شعر:

على كان المسوّمة العراب***

اى على المسوّمة العراب،و مثله قوله تعالى: ...مَنْ كٰانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (4)،اى من هو صبيّ فى المهد.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ،و خداى تو اوست كه عزيز و غالب است همه چيز را،و ممتنع از همه چيز با عزّت و غلبه و منعت (5)،رحيم و بخشاينده است،و اين دو صفت مجموعش كرم باشد،چنان كه شاعر گفت-شعر:

و العفو عن قدرة فضل عن (6)الكرم***

و گفته اند:عزيز است بر كافران و رحيم است بر مؤمنان.

وَ إِذْ نٰادىٰ رَبُّكَ مُوسىٰ ،ياد (7)كن اى محمّد كه (8)ندا كرد خداى[تو] (9)موسى

ص : 307


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
2- .همۀ نسخه بدلها:شود.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 103.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 29.
5- .اساس:به صورت«منفعت»هم خوانده مى شود.
6- .همۀ نسخه بدلها:من.
7- .همۀ نسخه بدلها:و ياد.
8- .آج،لب،آل+چون،آط،آب،آز،مش:اى محمد چون.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

را،و نداى او موسى را از درخت (1)بود چون آتش از درخت پيدا آمد،و ندا اين بود كه:

إِنِّي أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ (2) .و موسى را گفت پس از اين: أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ، كه به اين گروه ستمكار رو،يعنى قوم فرعون.

آنگه بدل او (3)آورد از او: قَوْمَ فِرْعَوْنَ ،و اين بدل الكلّ من الكلّ است.و ظلم (4)قوم فرعون از دو وجه بود:يكى بر خود بر كفر،و يكى بر بنى اسرايل به استعباد كه ايشان را بنده گرفته بودند (5)و كودكان ايشان را مى كشتند،و قوله: أَ لاٰ يَتَّقُونَ (6)، نمى ترسند (7)از خداى!صورت استفهام (8)و مراد تقريع و ملامت.و عبيد بن عمير (9)در شاذّ به«تا»خواند على تقدير قل لهم أ لا تتّقون،بگو ايشان را از خداى نترسى (10)؟ موسى-عليه السّلام-گفت: رَبِّ إِنِّي أَخٰافُ ،بار خدايا!من مى ترسم كه ايشان مرا به دروغ دارند و باور ندارند مرا.

وَ يَضِيقُ صَدْرِي ،و دلم تنگ شود به تكذيب ايشان مرا. وَ لاٰ يَنْطَلِقُ لِسٰانِي ،و زبانم بنگردد،براى آن عقده كه بر زبانم بود (11)-و قصّۀ آن رفته است.عامّه قرّاء خواندند به رفع هر دو فعل،هر دو«قاف»مرفوع،مگر يعقوب كه او منصوب خواند ردّا الى قوله:ان يكذبون. فَأَرْسِلْ إِلىٰ هٰارُونَ ،بار خدايا اگر صلاح دانى اين رسالت، هارون را بفرماى كه او را اين منع (12)نيست.

وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ،و ايشان را بر من گناهى است،يعنى قتل آن قبطى كه موسى او را بكشت. فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ،مى ترسم كه مرا بكشند به قصاص آن قبطى كه من او را بكشتم.

قٰالَ ،گفت خداى: كَلاّٰ ،اين كلمه رد[ع] (13)و تنبيه است،يعنى از آن حديث

ص : 308


1- .اساس+آن درخت،كه به قياس با ديگر نسخه بدلها،و فحواى عبارت زايد مى نمود.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 30.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج،لب:ندارد.
4- .اساس:ظلمت،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
5- .آط،آب،مش:به بنده گرفتند.
6- .اساس:تتقون،با توجه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .اساس:نمى ترسيد،با توجه به ضبط قسمت اخير آيه و به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+است.
9- .همۀ نسخه بدلها:عبيدة بن عمير.
10- .همۀ نسخه بدلها:نمى ترسيد.
11- .همۀ نسخه بدلها:بر زبان بودش.
12- .همۀ نسخه بدلها:موانع.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

بازايست و اين گمان مبر كه كار بر اين (1)خواهد بود.آنگه امر كرد به هر دو- موسى و هارون،گفت: فَاذْهَبٰا بِآيٰاتِنٰا ،برويد به آيات من،يعنى آيات من ببريد، يعنى بيّنات و معجزات كه شما را حاجت باشد به آن عند دعوى نبوّت،و از اين معنى (2)انديشه مكنى كه من با شماام به معنى علم و نصرت آنچه شما مى گويى مى شنوم.

فَأْتِيٰا فِرْعَوْنَ ،به فرعون شوى و بگويى كه ما دو پيغامبريم خداى جهانيان را،و براى آن نگفت (3)«رسولا»كه رسول اين جا به معنى رسالت است على طريق المبالغة،نحو قولهم:رجل صوم و عدل،و شاعر گفت فى الرّسول بمعنى الرّسالة:

الا من مبلغ عنّي رسولا***

اى رسالة،و قال آخر-شعر:

رسول امرئ يهدي اليك نصيحة***فان معشر جادوا بعرضك فابخل

اى رسالة امرئ،و قال كثير-شعر:

لقد كذب الواشون ما بحت عندهم***بشر (4)و لا ارسلتهم برسول

اى رسالة،و قال العبّاس بن مرداس-شعر:

لقد كذب الواشون ما بحت عندهم***بشر (5)و ارسلتهم برسول

اى رسالة،و قال العبّاس بن مرداس-شعر:

الا من مبلغ عنّي خفافا***رسولا بيت اهلك منتهاها

نبينى كه چون به رسول رسالت خواست تأنيث كرد و گفت:«منتهاها».اين قول فرّاء است.

ابو عبيده گفت:«رسول»در اين باب چون«عدوّ»است،واحد او به جاى تثنيه و جمع بايستد (6)،يقول العرب:هؤلاء رسولي و وكيلى و عدوّي،قال اللّه تعالى: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي الّا ربّ العالمين (7).

[قول سيم در او آن است كه:كلّ واحد منّا رسول ربّ العالمين] (8)،هريكى از

ص : 309


1- .آج،لب،آل:آن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:معانى.
3- .همۀ نسخه بدلها+كه.
4- .آط،آب،آز:به سرّ.
5- .آط،آب،آز:به سرّ.
6- .آب،آز:باشند،آج،لب،آل:باشد.
7- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 77.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

ما رسول[خداى] (1)جهان است.

أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا ،«ان»تعلّق دارد به معنى رسول،يعنى (2)ارسلنا اللّه اليك [144-ر]بأن (3)ارسل،خداى ما را به تو بازفرستاده است كه بگوييم (4)تو را كه بفرست (5)فرزندان يعقوب را با ما،يعنى دست از ايشان بدار و ايشان را با ما گذار (6)كه ايشان قوم مااند و از نسب مااند،و اين استرقاق و بندگى از ايشان بردار.

گفتند (7)،موسى-عليه السّلام-گفت:اينان را با ما بفرست تا ما به فلسطين رويم،و چهارصد سال بود تا فرعون و قبطيان ايشان را به بندگى مى داشتند،و در آن وقت عدد بنى اسرايل سيصد هزار و سى هزار تن بودند.و گفته اند:اين عدد مردان بود جز زنان و كودكان.چون خداى تعالى موسى را و هارون را به يك جاى اين رسالت فرستاد (8)،برخاستند (9)و به يك جاى (10)به مصر آمدند و بر در سراى فرعون يك سال مقام كردند كه به او نرسيدند،و كس اين حديث با فرعون نگفت.آخر يك روز دربان در سراى رفت و گفت:دو مرد يك سال است تا بر در اين سراى مى نشينند، و مى گويند:ما رسولان خداى جهانيانيم (11).فرعون گفت:در آريد ايشان را تا ساعتى بر ايشان بخنديم،و گفتند كه:ايشان يك سال آنجا مقام كردند،كس به (12)ايشان التفات نكرد،و هركه سخن ايشان شنيد گفت:دو ديوانه اند،سخنى مى گويند كه لايق حال و وقت نيست،و ايشان خداى را نشناختند تا رسول او را باور دارند،تا يك روز مسخره اى بود فرعون را از (13)پيش او حديثى مى كرد (14)،ميان سخن گفت:هزار بار آن فلان كس ديوانه تر (15)است از اين دو ديوانه كه بر در اين سراى دعوى پيغامبرى خداى

ص : 310


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:اى.
3- .همۀ نسخه بدلها:انّ.
4- .اساس:گويى،ديگر نسخه ها:ندارد،با توجّه به معنى جمله تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:است كه با ما بفرست.
6- .آط:گزار.
7- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
8- .همۀ نسخه بدلها:فرمود.
9- .آب،لب،آز:خواستند.
10- .همۀ نسخه بدلها:و با هم.
11- .همۀ نسخه بدلها:جهانيم.
12- .همۀ نسخه بدلها:با.
13- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
14- .همۀ نسخه بدلها+در.
15- .همۀ نسخه بدلها:سخن گفت فلان كس هزار بار ديوانه تر.

مى كنند در (1)مدّت يك سال باز،فرعون گفت:چه مى گويى؟گفت:اين كه شنيدى.

رنگ روى فرعون بگرديد و از آن حديث بترسيد و گفت:در آرى اينها را تا چه كس اند و چه مى گويند.ايشان را در آوردند،و ايشان رسالت و پيغام خداى-جلّ جلاله-بگزاردند (2).

فرعون در نگريد موسى را بشناخت،چه بر كنار او بزرگ شده بود،روى به او كرد و گفت: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً ،نه تو آنى كه ما تو را بپرورديم و تو كودك بودى و خورد!و نصب او بر حال است از مفعول.و«وليد»،فعيل باشد به معنى مفعول.

وَ لَبِثْتَ فِينٰا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ ،و سالها از عمر خود در ميان ما مقام كردى.مفسّران گفتند:سى سال بود.

وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ ،و بكردى آن فعل كه بكردى.و«فعلة»يك بار كردن فعلى باشد،يعنى كشتن آن قبطى.و شعبى خواند:«فعلتك»به كسر«فا»در شاذّ. وَ أَنْتَ مِنَ الْكٰافِرِينَ ،و تو از جملۀ كافرانى به نعمت من.و حسن بصرى و سدّى گفتند:[من الكافرين] (3)بى و بعبادتى،تو كافرى به من و به الهيّت من،چه او دعوى خدايى مى كرد.

آنگه روى در روى وى (4)نهاد و او را ملامت كرد،و گفت:اين حقّ نعمت من است و جزاى (5)تربيت من كه مردى را از آن من (6)بكشتى و بگريختى و اكنون بر سرى (7)آمده اى كه من پيغامبرم! موسى-عليه السّلام-از كشتن آن قبطى عذر خواست، گفت: فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّٰالِّينَ ،و من از جملۀ آنان بودم كه ندانستم كه (8)وكزه بر مقتل خواهد آمد كه مرد از او بميرد،و قيل:من الخاطئين،يعنى اين قتل نه قتل عمد (9)بود تا مرا به آن ملامت كنند،قتل خطا بود چه غرض خلاص اسرائيلى (10)بود نه

ص : 311


1- .همۀ نسخه بدلها:از.
2- .همۀ نسخه بدلها:بگذاردند.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:در او.
5- .آط،آب،آز،مش:جزين،آج،لب:جز اين.
6- .همۀ نسخه بدلها:ما.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر سر.
8- .همۀ نسخه بدلها+آن.
9- .آب،آز:عمدا.
10- .همۀ نسخه بدلها:اسرايل.

قتل قبطى،در ميان (1)به قتل ادّاء كرد،چنان كه يكى از ما سنگى يا تيرى به قصدى (2)فگند،بر كسى آيد و كشته شود،اين قتل خطا باشد،او را برآن ملامت نكنند.و گفتند (3)،مراد آن است كه:من النّاسين،من در آن حال غافل و ناسى بودم.

و ضلال به معنى نسيان آمد،في قوله تعالى: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا (4).

فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّٰا خِفْتُكُمْ ،بگريختم از شما چون ترسيدم مرا بكشى،و عقل اقتضاى آن كند آنجا كه قوّت ايستادن نباشد بگريزند.و از اينجاست كه اين حديث مثل شد كه:

الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين ،گريختن از آنچه به آن طاقت و پاى ندارند سنّت پيغمبران است. فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً ،خداى من مرا حكمت داد و فهم و علم،و مرا از جمله پيغامبران كرد،و اين جواب فرعون است در آنچه او گفت: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً .چون (5)اين حديث بر سبيل تحقير و تعجّب گفت[تو] (6)كودكى كوچك[بودى] (7)ما تو را بپرورديم (8)،[144-پ]چند سال در سراى ما بودى،امروز كار تو به جايى رسيد كه گويى كه:من پيغامبرم![او گفت] (9):اين چه تعجّب است،چون خداى تعالى مرا فهم و علم و حكمت داد و مرا بفرستاد (10)،از من اهليّت اين معنى شناخت و صلاحيّت اين كار،چه جاى انكار است.

آنگه گفت: وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ .در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:معنى او اقرار است به نعمت،و بعضى گفتند:انكار است معنى او،و مورد او تهكّم است.

آنان كه گفتند معنى او اقرار است،گفتند معنى (11)آن است (12): وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ و لم تعبّدني و لم تقتلني،گفت:بلى،اين نعمتى است تو را بر من كه تو بنى اسرايل را بنده گرفتى،و كودكان ايشان را بكشتى و با من اين نكردى،

ص : 312


1- .همۀ نسخه بدلها:ميانه.
2- .آط،و ديگر نسخه بدلها:به صيدى.
3- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
5- .همۀ نسخه بدلها:چه.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها+و.
11- .همۀ نسخه بدلها+او.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.

نه مرا كشتى و نه بنده گرفتى چنان كه ديگران را،و اين قول فرّاء است.و مجاهد گفت و دگر مفسّران كه:مورد كلام انكار است،يعنى و اين نعمتى (1)باشد كه تو بنى اسرايل را بنده گيرى،يعنى اين منّت و نعمت نباشد.و«الف»استفهام،مقدّم (2)است اين جا (3)،التّقدير:(او تلك نعمة،)و حذف كرد براى دلالت فحواى خطاب بر او،و مثله قوله تعالى: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ (4)،اى فهم (5)الخالدون،و قول الشّاعر:

فقلت و انكرت الوجوه هم هم***

اى،اهم هم.و قال عمر بن ابي ربيعه-شعر:

لم انس يوم الرّحيل موقفها***و جفنها من دموعها غرق

و قولها و الرّكاب سائرة***تتركني (6)هكذا و تنطلق

آنگه در وجه اين كلام خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:موسى گفت حديث تربيت كه گفتى،اگر بنى اسرايل را نكشتى (7)مادر و پدرم مرا (8)پروردى (9)[چه نعمت باشد تو را به اين بر من،خود رها بايست كرد تا ايشان مرا بپروردندى] (10)و ايشان را اخافت نبايست كردن (11)،تا ايشان را خوف و ضرورت حمل كرد بر آنكه مرا در تابوت به آب بايست افگندن (12)تا تو مرا برگيرى و بپرورى.

و بعضى دگر گفتند:مراد (13)تذكير خيانت (14)است،گفت:نعمت ياد مى كنى و خيانت (15)فراموش مى كنى به تبعيد بنى اسرايل!و گفتند معنى آن است كه:مرا بپروردى و قوم مرا بنده و اسير كردى،و هركه قومش را ذليل كند (16)او ذليل شود، پس اين چه نعمت باشد،اين كه تو با اينان كردى آن را محبط (17)كرد.

ص : 313


1- .همۀ نسخه بدلها بجز مه:نعمت.
2- .همۀ نسخه بدلها:مقدّر.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 34.
5- .آط:افهم.
6- .آج،لب،آل:تركنى.
7- .آط،آز:نكشتيى.
8- .اساس:را،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:بپروردندى.
10- .اساس و آط:ندارد،از آج افزوده شد.
11- .آط:كردنى.
12- .همۀ نسخه بدلها:انداختن.
13- .آج،لب،آل+به.
14- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:جنايت.
15- .همۀ نسخه بدلها:بپروردندى.
16- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:كنند.
17- .همۀ نسخه بدلها:محيط،چاپ شعرانى(332/8):حبط.

حسن بصرى گفت:معنى آن است كه،تو مال از كجا آوردى؟بنى اسرايل را بنده گرفتى و مال ايشان بستدى و مرا به آن بپروردى،آن نعمت نه از مال تو بود،از مال بنى اسرايل بود،پس اين نعمت نباشد.و التّعبيد و الاعباد و الاستعباد،اتّخاذ الحرّ عبدا،قال الشّاعر فى الاعباد-شعر:

علام يعبدني قومي و قد كثرت***فيهم ابا عرما شاءوا و عبدان

و در محلّ«ان»دو وجه گفتند:يكى،نصب بنزع الخافض،و التّقدير:بان عبّدت،المعنى بتعبيدك بني اسرائيل.و وجهى دگر رفع (1)بر بدل نعمة،و التّقدير:

و تلك نعمة تمنّها علىّ تعبيدك بني اسرائيل.

قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِينَ ،چون موسى-عليه السّلام-اين بگفت،فرعون گفت: وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِينَ ،خداى جهانيان چه باشد كه تو دعوى مى كنى كه من رسول اويم؟و براى آن«ما»گفت (2)،«من»نگفت كه او اعتقاد كرده بود كه معبودانى كه جز او باشند جماد باشند.و گفته اند:براى ابهام گفت،يعنى از عقلاست يا از جنس ما لا يعقل.

موسى-عليه السّلام-گفت: رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى آسمان و زمين است و آنچه در ميان كتم (3)آن است. إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ ،اگر شما يقين دانى.

كلبى گفت:معنى آن است كه اگر شما[يقين دانى كه آسمان و زمين آفريده است.بعضى دگر گفتند معنى آن است كه اگر شما] (4)هيچ علم يقين دانى و شما را علمى است كه شك از آن دور باشد،اين از آن جمله است،اين نيز هم برآن وجه بدانى.

قٰالَ لِمَنْ حَوْلَهُ ،فرعون اين را جواب نداشت،بر سبيل تعجّب (5)گفت آنان را كه پيرامن او بودند: أَ لاٰ تَسْتَمِعُونَ ،[نمى شنوى] (6)كه اين مرد چه مى گويد!عبد اللّه عبّاس گفت:آن (7)جماعتى بودند از اشراف قوم او پانصد مرد كه خواصّ (8)او بودند.

ص : 314


1- .اساس:فعل،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آب،آج،لب+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+تعلّل.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .آط،آب،آج،آز،آل،مش:اين.
8- .آج،لب،آل:كه از خواص قوم.

موسى گفت: رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ،گفت بر سبيل اظهار (1)حجّت كه:

او خداى شماست و خداى پدران پيشين شما (2).و اين براى آن گفت تا معلوم كند قوم را (3)اگر فرعون دعوى خدايى ايشان مى كرد نتوانست گفتن[145-ر]كه من خداى پدران شماام،چه (4)در روزگار ايشان نبود و آن كه وقتى باشد و وقتى نباشد خدايى را نشايد و اين بر تنبيه بود آن قوم را بر اين معنى.

چون فرعون از جواب او فروماند، قٰالَ (5)إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ ،روى به قوم كرد و گفت اين پيغامبر را كه به شما فرستاده اند ديوانه است.

موسى-عليه السّلام-گفت الزام حجّت را و تأكيد حديث را كه: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ،كه او خداى مشرق و مغرب است و آنچه در ميان آن است اگر شما عاقلى و خرد كار مى بندى.

فرعون چون از حجّت فروماند،از سر تجبّر (6)و سلطنت گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَيْرِي ،اگر خدايى گيرى جز من،تو را اندر (7)زندان كنم (8)و از جملۀ زندانيان باشى.

كلبى گفت براى آن تهديد او را (9)به زندان كرد و به قتل نكرد كه زندان او از قتل سخت تر بود،چه زندان او جاى تنگ و مظلم (10)بود با بندهاى گران و انواع عذاب سخت.

موسى گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ ،اگر چنان باشد كه من آيتى و دليلى روشن بيارم به من ايمان آرى؟ فرعون گفت (11)ازآنجا كه مستبعد بود (12)،گفت:بيار اين آيت و معجزه اگر راست مى گويى.

عند آن حال موسى عصا كه به دست داشت بينداخت در حال اژدهايى گشت

ص : 315


1- .همۀ نسخه بدلها:استظهار.
2- .همۀ نسخه بدلها+است.
3- .همۀ نسخه بدلها+است.
4- .همۀ نسخه بدلها+او.
5- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
6- .لب،آل:تحيّر.
7- .همۀ نسخه بدلها:در.
8- .مش:خواهم كردن.
9- .آط،آب،آز،مش:آن او را تهديد،آج،لب:براى آن تهديد.
10- .مش:تاريك.
11- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
12- .همۀ نسخه بدلها+آن را.

آشكارا.و«اذا»مفاجا (1)راست چنان كه بيان كرده ايم.فرعون گفت:چيزى دگر است؟گفت آرى.

وَ نَزَعَ يَدَهُ ،دست از گريبان بر كشيد، فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ ،كه نگاه كردى سپيد بود چنان كه آفتاب را غلبه مى كرد.و اژدها بيامد و دهن بر نهاد،خواست تا تخت فرعون (2)فروبرد او زينهار خواست.موسى-عليه السّلام-اژدها را بگرفت (3)عصا گشت،[فرعون] (4)گفت:ما را مهلت ده تا در كار تو نظر كنيم.

آنگه قوم را گفت آنان را كه پيرامن او بودند كه:اين مرد جادوى دانا و استاد است در اين صنعت.

يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ ،مى خواهد كه (5)شما را به جادوى از شهر بيرون كند،شما را كه جماعتى و حاضرانى (6)چه فرمايى؟ ايشان گفتند:راى ما آن است كه او را و برادرش هارون را بازدارى،و ذلك قوله: أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ ،و الارجاء،التّأخير-و بيان اين رفته است. وَ ابْعَثْ فِي الْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ ،و كس فرست در شهرها آنان را كه (7)جادوان را جمع كنند.

يَأْتُوكَ (8) ،به تو آرند هر جادوى دانا را.

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ ،در كلام حذفى و اختصارى است،و آن آن است كه:فأمر فرعون فجمع السّحرة،فرعون بفرمود تا جادوان را جمع كردند براى ميقات روز معلوم، و آن يوم الزّينه بود-روز عيد (9)از آن (10)ايشان.

عبد اللّه عبّاس گفت:اتّفاق چنان افتاد[كه] (11)روز سه شنبه (12)اوّل سال روز نوروز.ابن زيد گفت:اتّفاق اجتماعشان (13)به اسكندريّه بود (14)،گفت:دنبال اين ازدحام از بحيره بگذشت آن روز.

ص : 316


1- .آز:مفاجاة.
2- .مش+را.
3- .همۀ نسخه بدلها:برگرفت.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:تا.
6- .همۀ نسخه بدلها:شما كه حاضرانى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:تا.
8- .همۀ نسخه بدلها+بكلّ سحار عليم،تا.
9- .آط:عيدى.
10- .مش:روز عيدى كه از آن فرعون و قومش.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:روز شنبه بود.
13- .اساس:اجماعشان،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
14- .همۀ نسخه بدلها+و.

وَ قِيلَ لِلنّٰاسِ ،مردمان را گفتند:شما حاضر خواهى آمدن تا باشد كه ما به دنبال اين ساحران برويم و ايشان را متابعت كنيم اگر ايشان غالب باشند؟و گفتند:

به«سحره»موسى و قومش را خواستند، إِنْ كٰانُوا هُمُ الْغٰالِبِينَ ،بر طريق استهزا گفتند.

فَلَمّٰا جٰاءَ السَّحَرَةُ ،چون ساحران بيامدند،فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً ،ما را مزدى خواهد بودن به نزديك تو و اجرى (1)اگر چنان باشد كه ما غالب آييم؟ قٰالَ نَعَمْ ،گفت:آرى. وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ،و شما پيش من (2)از جملۀ مقرّبان باشى و نزديكان.

قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ ،موسى گفت آن جادوان را كه:بيندازى آنچه خواهى انداختن.

فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ ،و ايشان آن چوبها و رسنها كه داشتند بينداختند. وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ ،و گفتند:به عزت فرعون كه ما غالب خواهيم آمدن،و غلبه ما را خواهد بودن.

فَأَلْقىٰ مُوسىٰ عَصٰاهُ ،موسى-عليه السّلام-عصا كه داشت (3)بينداخت. فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ ،در حال آنچه ايشان به روزگار دراز ساخته بودند از چوبها و رسنهاى مار پيكر و اژدها پيكر فروبرد. جادوان كه آن بديدند،به اوّل نظر بدانستند كه آنچه موسى كرد نه از جنس سحر است،و به سحر آن نتوان كردن،چه ايشان اسرار جادوى نيك دانستند و برآن واقف بودند،حالى به روى در افتادند[145-پ]سجده كنان و گفتند: آمَنّٰا بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،ما ايمان آورديم به خداى جهانيان.

آنگه براى آن تا ابهام (4)نيفكند فرعون كه مرا مى خواهند به اين كه مى گويند،قيد زدند كه: رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ ،خداى موسى و هارون.

قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ ،فرعون گفت:ايمان آوردى به موسى پيش ازآن كه من دستورى دادم شما را،او مهتر و استاد (5)شماست كه شما را سحر آموخت. فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ،

ص : 317


1- .آط،آو،آز،مش:اجرتى.
2- .همۀ نسخه بدلها:پس از اين.
3- .همۀ نسخه بدلها:عصاى خود.
4- .مش:آن كه ابهام.
5- .همۀ نسخه بدلها:انباز.

بدانى كه اين كه كردى (1)بچشى وبال اين كه اقدام كردى برآن. لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ ، من دستها و پايهاى شما (2)ببرم به (3)خلاف،يعنى به خلاف يكديگر،پاى چپ و دست راست،و همه را بردار كنم.

گفتند: لاٰ ضَيْرَ ،هيچ باكى نيست كه ما با خداى خود مى شويم و بازگشت (4)ما با اوست.

إِنّٰا نَطْمَعُ ،ما طمع مى داريم كه خداى ما خطاهاى ما بيامرزد. أَنْ كُنّٰا ،اى لان كنّا،براى آن كه ما اوّل مؤمنانيم از قوم فرعون و از اهل زمانه ما (5).

وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ ،حق تعالى گفت:ما وحى كرديم به موسى كه،بندگان مرا ببر به شب كه فرعون (6)بر پى شما بيايد (7).

ابن جريج گفت:در اين آيت خداى تعالى امر (8)كرد به موسى كه،بنى اسرايل را بفرماى تا هر چهار خانه اى با خانه اى (9)شوند،و در هر سراى كه اينان باشند بره اى بكشند،و در سراى به خون او خون آلود (10)كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند،و علامت ايشان اين است و (11)در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد.

آنگه بفرماى تا آرد بسرشند (12)،و همچنين فطير بپزند تا زود باشد،آنگه تو با بنى اسرايل برو (13)تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن.موسى-عليه السّلام- همچنين كرد.چون در روز آمدند،فرعون گفت:بنگر تا موسى چون كرد!مالهاى ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند.آنگه بفرمود (14)سرير او (15)از شهر بيرون بردند و براثر ايشان لشكرى را گسيل كرد (16)هزار و پانصد هزار پادشاه مسوّر (17)را كه در دست

ص : 318


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .آج،لب،آل+را.
3- .همۀ نسخه بدلها:از.
4- .همۀ نسخه بدلها:بازگشتن.
5- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها+و قوم او.
7- .همۀ نسخه بدلها:بيايند.
8- .همۀ نسخه بدلها:وحى.
9- .آج،لب،آل:با يك خانه.
10- .آج،لب،آل،مش:خون آلوده.
11- .همۀ نسخه بدلها:آن است كه.
12- .آط،آب،آز،مش:بسريشند.
13- .آط،آب،آز،مش:بروى،آج،لب،آل:برويد.
14- .همۀ نسخه بدلها+تا.
15- .آج،لب،آل+را.
16- .آط،آب،آز،مش:لشكركشى كرد،آج،لب،آل:لشكر كشيد.
17- .آب،آز،مستور،لب:مصور.

دستور نجن زرّين داشتند،و با هر پادشاهى هزار مرد بودند.

آنگه فرعون بفرمود تا در شهرها ندا كردند و لشكر را جمع كردند و گفتند: إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ ،اين گروهى اند اندك و ما را به خشم آورده اند.و اصل «شرذمة»،بقيّتى باشد اندك كه از او بازماند،و منه قول الرّاجز-شعر:

جاء الشّتاء قميصي اخلاق***شراذم يضحك منه التّوّاق (1)

عبد اللّه عبّاس (2)گفت:اين شرذمة اندك،ششصد هزار مرد و هفتاد هزار مرد بودند،و اينان ما را به خشم آورده (3)به مخالفت ما در دين و مالهاى ما كه ببرده اند و فرزندان ما را كه بكشته اند،و بى دستورى ما از شهر برفته اند.

وَ إِنّٰا لَجَمِيعٌ حٰاذِرُونَ ،و ما همه تمام سلاحيم و تمام آلت و با قوّت و شوكت (4)، اين معنى قرائت آن كس است كه او به«الف»خواند،و اين قرائت كوفيان است.

و ابن عامر و باقى قرّاء خواندند:«حذرون»بى«الف»و معنى آن باشد (5):ما جمله متيقّظ (6)و هشيار و حذركننده ايم.

فرّاء گفت:«حذر»و«حاذر»،هر دو يك معنى دارند جز آن كه«حاذر»آن كس باشد كه حذر او در چيزى در حال باشد،و«حذر»آن بود كه حذر كردن او را خوى باشد و عادت.و حذر،اجتناب باشد از چيزى براى آن كه جهت خوف باشد.و سميط ابن عجلان (7)در شاذّ خواند:«حادرون»بالدّال غير المعجمة.فرّاء گفت:معنى كلمه آن است كه ما بزرگيم ازبس سلاح كه بر ماست،و از اين جا چشم بزرگ را «حدره»گويند،و آن را كه او را ور مى باشد«حادر»گويند،قال امرؤ القيس-شعر:

و عين لها حدرة بدرة***و شقّت (8)مآقيهما (9)من اخر

فَأَخْرَجْنٰاهُمْ ،ما بيرون كرديم فرعون را و قومش را از بستانها و چشمه هاى آب و

ص : 319


1- .اساس:النّواق،با توجّه به آط و ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:عبد اللّه مسعود.
3- .همۀ نسخه بدلها:آورده اند.
4- .آط+تمام.
5- .آط+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:مستيقظ.
7- .اساس:عجان،به قياس با ديگر نسخه بدلها و با توجّه به اعلام،تصحيح شد،همۀ نسخه بدلها:شميط بن عجلان.
8- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(337/8):فشقّت،لسان العرب و مآخذ لغت:شقّت.
9- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ما اقيها،به قياس با چاپ شعرانى(337/8)و منابع لغت و شعر،تصحيح شد.

كنوز و گنجها.و براى آن مال ايشان را گنج خواند كه،آن را زكات نداده بودند و در ره خير نفقه نمى شد (1). وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ ،و جايهاى نيكو.

كَذٰلِكَ ،همچنين كه گفتم، وَ أَوْرَثْنٰاهٰا (2)،به ميراث بداديم به فرزندان يعقوب.

فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ ،به دنبال ايشان برفتند در وقت آفتاب بر آمدن،[146-ر]و نصب او بر حال است.و مشرق داخل باشد در شروق آفتاب،كاصبح و امسى و اضحى.

فَلَمّٰا تَرٰاءَا الْجَمْعٰانِ ،چون هر دو لشكر يكديگر را بديدند-قوم موسى و قوم فرعون-چون موسى-عليه السّلام-به كنار دريا رسيد وقت آن بود كه آفتاب بر مى آمد، فرعون و لشكرش برسيدند،قوم موسى نگاه كردند از پيش دريا بود و از پس لشكر، گفتند:يا موسى! إِنّٰا لَمُدْرَكُونَ ،ما را دريافتند و ما دريافتۀ اينانيم.

موسى-عليه السّلام-گفت: كَلاّٰ ،پرگست. إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ ،خداى من با من است مرا ره نمايد (3)راه نجات.

فَأَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ ،ما وحى كرديم به موسى كه عصا بر دريا زن.

عبد اللّه سلام گفت:چون موسى به كنار دريا رسيد و خواست تا در دريا شود، اين دعا بخواند:

يا كائنا قبل كلّ شىء و يا مكوّن كلّ شىء،و يا كائنا بعد كلّ شىء اجعل لنا فرجا و مخرجا ،خداى تعالى وحى كرد كه:عصا بر دريا زن.در كلام حذفى است،و التّقدير:فضرب فَانْفَلَقَ .موسى-عليه السّلام-عصا بر دريا زد،دريا شكافته شد. فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ ،هر پاره اى از او چون كوهى بزرگ بود.[و فرق] (4)مفعول باشد و فرق مصدر،كالذبح و الذّبح،و النّكث و النّكث.

چنان كه قصّه رفته است موسى دريا بگذرانيد (5)و فرعون رسيد به كنار دريا چنان كه خداى تعالى گفت: وَ أَزْلَفْنٰا ،اى قرّبنا،و ما نزديك بكرديم آن ديگران را.

و الزّلفة القربة،و منه ليلة المزدلفة،و قيل:جمعناهم،و مراد به«آخرين»،قوم

ص : 320


1- .اساس:نمى شود،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آط،آب،آز،مش+ما.
3- .آط،آب:راه نمايند،آج،لب،آل:راه نماينده.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط،مه:بگزرانيد،آب،آز:بدرانيد،مش:در دريا بدر آمد.

فرعون اند، و موسى (1)و قومش را برهانيديم.

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ ،پس ديگران را در دريا غرق كرديم.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى است. وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ،و بيشترينۀ ايشان مؤمن نه اند، و خداى تو اى محمّد عزيز و رحيم است-و اين آيات را تفسير رفته است.

سوره الشعراء (26): آیات 69 تا 140

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِيمَ (69) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا تَعْبُدُونَ (70) قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاكِفِينَ (71) قٰالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73) قٰالُوا بَلْ وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قٰالَ أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمُ اَلْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّٰ رَبَّ اَلْعٰالَمِينَ (77) اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78) وَ اَلَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ (79) وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَ اَلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَ اَلَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ اَلدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ (83) وَ اِجْعَلْ لِي لِسٰانَ صِدْقٍ فِي اَلْآخِرِينَ (84) وَ اِجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ اَلنَّعِيمِ (85) وَ اِغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كٰانَ مِنَ اَلضّٰالِّينَ (86) وَ لاٰ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ (88) إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَ بُرِّزَتِ اَلْجَحِيمُ لِلْغٰاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93) فَكُبْكِبُوا فِيهٰا هُمْ وَ اَلْغٰاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قٰالُوا وَ هُمْ فِيهٰا يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (98) وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلاَّ اَلْمُجْرِمُونَ (99) فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ (100) وَ لاٰ صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (103) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (104) كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ اَلْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (108) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (109) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (110) قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اِتَّبَعَكَ اَلْأَرْذَلُونَ (111) قٰالَ وَ مٰا عِلْمِي بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلْمُؤْمِنِينَ (114) إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ مُبِينٌ (115) قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْمَرْجُومِينَ (116) قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي اَلْفُلْكِ اَلْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنٰا بَعْدُ اَلْبٰاقِينَ (120) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (122) كَذَّبَتْ عٰادٌ اَلْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (127) أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّٰارِينَ (130) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اِتَّقُوا اَلَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ (132) أَمَدَّكُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135) قٰالُوا سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ اَلْوٰاعِظِينَ (136) إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ اَلْأَوَّلِينَ (137) وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنٰاهُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (140)

ترجمه

و بخوان بر ايشان (2)خبر ابراهيم.

چون گفت پدرش را و قومش را كه چى (3)مى پرستى.

گفتند مى پرستيم بتانى را،همه روز باشيم آن را ايستاده (4).

گفت هيچ شنوند (5)از شما چون خوانى (6)؟ يا سود كند (7)شما را يا زيان كنند؟ گفتند بل يافتيم ما پدران ما را كه چنين مى كردند.

[146-پ] گفت (8)ديدى آنچه مى پرستيدى؟ شما و پدران شما پيشينگان (9).

ايشان دشمن اند مرا مگر خداى جهانيان.

آن كه بيافريد مرا و رهنماى است (10).

ص : 321


1- .همۀ نسخه بدلها+را.
2- .آب:بر ايشا/بر ايشان.
3- .آب،آج،لب،آل،مش:چه.
4- .آب:اقامت كنندگان،آج،لب:مقيمان،مش:سجده كننده.
5- .آب:نمى شنوند،آج،لب،آل،مش:مى شنوند.
6- .آط،مه:بخوانى،آب،لب،آل،مش:مى خوانيد.
7- .آب،مش:يا نفع مى رسانند.
8- .آج،لب+اى.
9- .آج،لب،آل:پيش ترينان.
10- .آب،مش:راه مى نمايد مرا،آج،لب،آل:راه نمايد مرا،مه:ره نمايد.

و آن كه آن است (1)كه طعام مى دهد مرا و شراب (2).

و چون بيمار (3)شوم او شفا دهد.

و آن كه بميراند (4)مرا و پس زنده كند.

و آن كه طمع دارم كه بيامرزد مرا گناه من روز جزا.

خداى من بده مرا حكمى (5)در رسان مرا با نيكان.

و كن (6)مرا زبان راستى در بازپسينان (7).

و كن (8)مرا از وارثان بهشت نعيم.

و بيامرز پدرم را كه او بود از گمراهان [147-ر].

و رسوا مكن (9)مرا روز قيامت.

آن روز كه سود ندارد مال و نه پسران.

مگرآنكه آرد به خداى دلى با سلامت.

و نزديك بكردند (10)بهشت براى پرهيزگاران.

و بيرون آوردند (11)دوزخ براى كافران.

و گفتند (12)اينان را كجاست آنچه مى پرستيدى؟ بدون (13)خداى يارى مى كنند شما را يا

ص : 322


1- .آط،مه:كه اوست.
2- .آج،آل:آب مى دهد.
3- .آج،لب،آل:رنجور.
4- .آج،آل:آن كسى كه مى ميراند.
5- .آب،آج،لب،آل،مش:حكمتى.
6- .آب،مش:بگردان،آج،لب،آل:بساز.
7- .آب:در پسينان.
8- .آب،مش:بگردان،آج،لب،آل:بساز.
9- .آب،مش:خزى مده.
10- .آب،مش:كرده اند،آج،لب،آل:گردانيد.
11- .آب،مش:آورده اند،آج،آل:آورند.
12- .آط،آب،مش:گويند،آج،لب،آل:گفته شود.
13- .آط:از فرود.

كينه مى كشند (1)؟ به روى درافگنند (2)در آنجا (3)ايشان را و كافران را.

و لشكرهاى ابليس را همه را.

گفتند و ايشان در آنجا خصومت كنند (4).

به خداى كه بوديم (5)در گمراهى آشكار.

چون راست (6)بكرديم شما را به خداى جهانيان.

و گمراه نكردند ما را مگر گناهكاران.

[147-پ] نيست ما را از شفاعت خواهان.

و نه دوستى خويش (7).

اگر باشد ما را بازگشتى (8)تا باشيم از مؤمنان.

كه در آن دليلى است و نبودند بيشترينۀ ايشان مؤمن.

و خداى تو اوست كه عزيز و رحيم است (9).

به دروغ داشتند قوم نوح پيغامبران را.

چون گفت ايشان را برادرشان نوح نمى ترسى (10)؟ كه من شما را پيغامبرى ام استوار.

بترسى از خداى و فرمان من برى.

ص : 323


1- .آب،مش:يا داد ستانند،آج،لب:داد مى ستانند.
2- .آب:بازمى بيفگنند،مش:بازمى افگنند،آج،آل:پس نگونسار،لب:پس نگوسار.
3- .آج،لب،آل:در آن دوزخ.
4- .آج،لب،آل+با يكديگر.
5- .آج،لب،آل:كه نبوديم.
6- .آب،مش:مساوى،آج،لب،آل:برابر.
7- .آج،لب،آل:همدل،مش:حمايت كننده.
8- .مش:بازگشتنى.
9- .آج،لب،آل:اوست ارجمند و مهربان.
10- .آج،لب،آل:اى نمى پرهيزيد.

و نمى خواهم از شما بر او از مزدى،نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.

بترسى از خداى و طاعت من دارى.

گفتند بگرويم به تو و پس روانند تو را فرومايگان (1)[148-ر].

گفت نيست علم من به آنچه ايشان مى كنند.

نيست حساب (2)ايشان را الّا بر خدايم اگر دانى.

و نيستم من راننده (3)شما مؤمنان.

نيستم من مگر ترسانندۀ بيان كننده.

گفتند اگر بازنايستى اى نوح باشى از سنگ انداختگان (4).

گفت خداى من كه قوم من مرا به دروغ مى دارند.

حكم كن (5)ميان من و ايشان حكم كردنى (6)،و برهان مرا و آنان را كه با من (7)بودند از جملۀ مؤمنان.

برهانيديم (8)او را و آنان را كه با او بودند در كشتى پربار كرده (9).

پس غرق كرديم پس از آن ماندگان (10)را.

در اين دليلى است و نبود (11)بيشترينۀ ايشان مؤمن.

ص : 324


1- .آط:فرودمايگان.
2- .آط:شمار.
3- .اساس:رانده،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
4- .آط:رجم كنندگان،آب،مش:رجم شدگان.
5- .آب،مش:بگشاى.
6- .آب،مش:گشادنى.
7- .اساس:با او،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
8- .اساس:برهانيدى،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
9- .آط،آب،مه:پر كرده.
10- .آج،لب:بماندگان،آل:بمندگان،آب،مش:باقيان.
11- .آط:و بنبودند،آج،لب،آل:نبودند.

و خداى تو است (1)بى همتا و بخشاينده (2)[148-پ].

دروغ داشتند عاد پيغامبران را.

چون گفت ايشان را برادرشان (3)هود نمى ترسى؟ كه من شما را پيغامبرى ام استوار.

بترسى از خداى و فرمان برى مرا.

و نمى خواهم از شما بر او از مزد (4)نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.(5) بنا مى كنى به هر بلندى (6)علامتى كه بازى مى كنى.

و مى گيرى مصنعها (7)تا همانا شما (8)بمانى.

و چون بگيرى،بگيرى قهركننده (9).

بترسى از خداى و طاعت دارى مرا.(10) بترسى ازآن كه مدد داد شما را به آنچه مى دانى (11).

مدد داد شما را به چهار پايان و پسران.

و بستانها و چشمه ها.

[149-ر] كه من مى ترسم بر شما (12)

ص : 325


1- .آط،آج،لب،آل:اوست.
2- .آب،مش.عزيز و مهربان،آج،لب،آل:ارجمند مهربان.
3- .آط:ايشا/ايشان.
4- .آط،آج،لب:مزدى.
5- .آب،مش+آيا،آج،لب،آل+اى.
6- .آج،لب،آل:بالايى.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:آبگيرها.
8- .آط،آب،مش+هميشه.
9- .آج،لب،آل:چون فراگيريد،سخت فراگيريد شما جبّاران را.
10- .اساس:تعملون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
11- .اساس:مى كنى،كه با توجّه به تصحيحى كه در معادل عربى آن صورت گرفت ترجمه نيز تصحيح شد.
12- .آط،آج،لب+از.

عذاب روزى بزرگ.

گفتند راست (1)است بر ما،پند دهى يا نباشى از پنددهندگان؟ نيست اين الّا ساختۀ (2)پيشينگان (3).

و نيستيم ما عذاب كرده.(4) دروغ داشتند او را،هلاك كرديم ايشان را در اين كه رفت آيتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان گرونده.

و خداى تو اوست كه عزيز و رحيم است.

قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِيمَ ،حق تعالى خطاب كرد با رسول،گفت:

بخوان بر ايشان خبر ابراهيم-عليه السّلام- چون گفت پدرش را،يعنى عمّش را آزر و قومش را: مٰا تَعْبُدُونَ ،چه مى پرستى؟و«ما»استفهامى است.

قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً ،گفتند:ما بتان را مى پرستيم. فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاكِفِينَ ،و همه روز بر ايشان (5)ايستاده ايم (6)مقيم.بعضى علما گفتند:براى آن«فنظلّ»گفت كه، ايشان به روز بت پرستيدندى (7)،به شب نپرستيدندى.و«ظلّ»مختص باشد به روز، و«بات»به شب.[و بعضى دگر گفتند:«ظلّ»،به معنى«كان»است،يعنى ما بر اين كار پيوسته مقيم مى باشيم چنان كه در«اصبح»و«امسى»بيان كرديم] (8).و «اصنام»جمع صنم بود،و فرق ميان«صنم»و«وثن»آن باشد كه وثن نامصوّر بود چون شجر و حجر و جز آن،و«صنم»مصوّر بود.

و چند وجه گفته اند در شبهۀ ايشان در عبادت اصنام با آن كه مى دانستند كه ايشان جمادند و نفع و ضرّى نتوانند كردن.وجهى آن است كه گفتند:عبادت

ص : 326


1- .آط،آج،لب،آل:يكسان،آب،مش:برابر.
2- .آب،مش:خوى،آج،لب،آل:آفرينش.
3- .آج،لب،آل:پيشينيان.
4- .آب،آج،لب،آل+پس.
5- .همۀ نسخه بدلها:بدان.
6- .آط،آب،آز:استاده ايم.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.
8- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.

ما آلوده است با تقصير،خداى را نشايد،ما از مخلوقات او چيزى اختيار كنيم (1)تا ما را به خداى نزديك كند،و ذلك قوله تعالى: لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (2)... ،و چنان كه يكى از ما تقرّب كند به پادشاه به آن كه بوسه بر بساط او دهد.

وجهى دگر آن گفتند كه:ايشان هيكل (3)نجوم بگرفتند و آن را مصوّر كردند و به آن تقرّب كردند به نجوم.و اين جماعتى هندوانند (4).[149-پ]و بعضى (5)گفتند كه:از اين جبابره كه دعوى خدايى كردند،چون[وفات] (6)او نزديك رسيد،قوم (7)او را گفتند:تو مى روى (8)،از پس تو كه را پرستيم؟او بفرمود تا:بر شكل او صورتى زرّين كردند،گفت:اين را پرستيد.گفتند:اين يك جاى باشد،گفت هركه تواند بر شكل اين صورتى سازى (9)و آن را مى پرستى (10).گفتند:هركسى از ما توانايى آن ندارد كه صورتى سازد زرّين.گفت:از آنچه تواند بسازد از سيم و برنج و روى (11)و ارزيز و آهن و سنگ و چوب و جز آن،و شبهت بزرگ (12)در اين باب تقليد است به دليل (13):انّا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ (14).و: وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (15)... ،و مانند اين آيتها.

قول ديگر آن است كه گفتند:هر چيزى را خاصيّتى است،و خاصيّت اين اصنام آن است كه اينان شفيعان ما باشند به نزديك خداى تعالى،و ذلك قوله عزّ و جلّ: ...هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (16).

و العاكف،المقبل على الشّىء المقيم عنده،يقال:عكف عكوفا و اعتكف اعتكافا.و اعتكاف از اينجاست مقام كردن در بعضى مساجد براى عبادت.

ابراهيم-عليه السّلام-بر سبيل الزام و توجيه حجّت بر ايشان گفت:

ص : 327


1- .همۀ نسخه بدلها+و آن را عبادت كنيم.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 3.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:به شكل.
4- .آج،لب،آل:آن جماعتى هندوان بودند.
5- .همۀ نسخه بدلها+دگر.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .همۀ نسخه بدلها+ما.
9- .همۀ نسخه بدلها:سازد.
10- .آب،آز،مش:مى پرستد.
11- .آط،آب،مش:رود،آز:رو.
12- .همۀ نسخه بدلها:بزرگترين.
13- .همۀ نسخه بدلها+قوله: وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ.
14- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 53.
15- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 22 و 23.
16- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.

هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ،هيچ شنوند اين بتان دعاى شما در وقت آن كه شما ايشان را خوانى (1)كه: أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ ،يا شما را هيچ منفعتى و مضرّتى كنند؟گفتند:

اين همه همچنين است كه تو همى گويى از فقد سمع و فقد نفع و ضرّ،جز آن است كه ما پدران خويش را يافتيم كه همچنين مى كردند.و قتاده در شاذ[خواند] (2):هل يسمعونكم (3)،من الاسماع،اين بتان شما را بشنوانند در وقت دعا،يعنى اجابت كنند شما را.

قٰالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ،ابراهيم-عليه السّلام-گفت:دانسته هستى شما كه آنچه شما مى پرستى اكنون[و] (4)پدرانتان در روزگار گذشته،ايشان همه دشمن اند مرا جز خداى جهانيان.«ما»موصوله است في قوله: مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ ،تأكيد است ضمير متّصل را به ضمير منفصل، وَ آبٰاؤُكُمُ ،عطف است بر او.

فَإِنَّهُمْ ،كنايت است از اصنام و براى آن از ايشان كنايت عقلا (5)كرد كه فعل عقلا با ايشان حوالت كرد از عداوت.و بهرى گفتند براى آن فَإِنَّهُمْ گفت كه در ميان ايشان كسان بودند كه خداى پرست بودند و لكن نه به شرايطش،چون خداى تعالى در عبادت ايشان بود و معبود (6)بعضى از (7)ايشان بود فَإِنَّهُمْ گفت به كنايت عقلا على طريق التّغليب.

امّا در اضافت عداوت با ايشان چند وجه گفتند،يكى آن كه:اگر (8)من ايشان را عبادت كنم،ايشان فرداى قيامت دشمن من باشند و به عبادت من كفران كنند، لقوله (9)تعالى: كَلاّٰ سَيَكْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (10).فرّاء گفت:اين از جمله مقلوب است،يعنى من عدوّ ايشانم،و معادات از ميان دو كس باشد هركس كه تو عدوّ او باشى او (11)عدوّ تو باشد.و قوله: إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِينَ (12)،استثناى منقطع است و

ص : 328


1- .آط:خونى.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها+بضمّ الياء و كسر الميم.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آج،لب،آل:عاقلا،چاپ شعرانى(342/8):عاقلان.
6- .اساس+و،به قياس با ديگر نسخه بدلها و معنى عبارت زايد مى نمايد،آل:معبودى.
7- .آب،آز:با.
8- .آب،آز+با.
9- .اساس:قوله،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
10- .سورۀ مريم(19)آيۀ 82.
11- .مش+نيز.
12- .همۀ نسخه بدلها+مگر خداى جهانيان.

معنى او لكن باشد (1)،لكن خداى دشمن من نيست.و آنان كه گفتند در ميان ايشان عابدان بودند خداى را،و خداى معبود ايشان بود گفت:استثنا متّصل است براى آن كه قديم تعالى داخل بود در عبادت ايشان،و قول اوّل درست تر است.

بعضى دگر گفتند:در كلام محذوفى است (2)اين استثنا از اوست،و تقدير آن كه :و لا معبود لي الّا ربّ العالمين،و اين وجه ضعيف است.

آنگه (3)تعداد نعمت خداى كرد،گفت: اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ ،او آن خداست كه مرا بيافريد،هم او مرا هدايت دهد از الطاف و توفيق و تمكين.و بعضى دگر گفتند:خلقني فى الدّنيا على فطرته فهو يهدين فى الآخرة الى جنّته.و آنچه بيان اين وجه است آن است كه«خلق»به لفظ ماضى گفت،و هدايت به لفظ مستقبل گفت،آن كه مرا بيافريد در دنيا بر فطرت،در آخرتم راه نمايد در بهشت و جنّت.

وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ ،او آن خداى است كه مرا طعام و شراب مى دهد و مى پروراند و روزى مى رساند چنان كه او مصلحت داند.

حجّاج بن عبد الكريم گفت:از بلخ بيامدم به طلب ابراهيم ادهم،او را به حمص نشان دادند برفتم طلب مى كردم آخر او را در تون گرمابه اى (4)يافتم[150-ر]كه تون مى تافت.ساعتى بر او بنشستم مرا پرسيد (5)و خويشان خود را بپرسيد كه در بلخ بودند.آن روز بازو (6)بودم بر او هيچ طعامى نمى ديدم،گفتم:بروم از اين جا و سؤال كنم بر كسى و از وى چيزى خواهم.مرا گفت:دانم كه گرسنه شدى؟گفتم:

بلى.گفت:بر ما طعامى نيست،گفتم:بروم و (7)چيزى بخواهم تا من و تو به يك جاى بخوريم.دست فراز كرد (8)و پاره اى خاكستر بر گرفت و با خاك بر آميخت (9)و

ص : 329


1- .همۀ نسخه بدلها بجز لب+يعنى،لب:يعنى دشمن خداى.
2- .همۀ نسخه بدلها:هست.
3- .چاپ شعرانى(343/8)+ابراهيم عليه السّلام.
4- .آط:گرماويه،آب،آز،مش:گرماوه اى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب:بپرسيد.
6- .همۀ نسخه بدلها:با او.
7- .آط،آب،آز+سؤال بر كسى كنم،آج،لب،آل،مش:سؤال كنم بر كسى.
8- .آج،لب،آل:دراز كرد.
9- .همۀ نسخه بدلها:پاره اى خاك برگرفت و با خاكستر بياميخت.

در (1)دهن افگند و روى به من كرد و اين بيتها بگفت-شعر:

و اخلط التّرب (2)بالرّماد و كله***و ازجر النّفس عن مقام السّؤال

فاذا شئت ان تقنّع بالذّلّ***فرم ما حوته ايدي الرّجال

گفت:از بر وى بيرون آمدم و چند روز بر او نرفتم (3).روزى دگر برخاستم (4)و در پيش او شدم و بنشستم (5)ديرگاه هيچ سخن نمى گفت،گفتم:چرا سخن نمى گويى؟گفت:

منع الكلام بانّه سبب الرّدى***و النّطق فيه معادن الآفات

فاذا نطقت فكن لربّك ذاكرا***و اذا سكت فعدّ نفسك ما آت (6)

ابو بكر ورّاق گفت:يطعمني بلا طعام و يسقني بلا شراب،و معنى آن كه مرا روزى دهد بى علاقه و سببى،و مثله

قول النّبي-عليه السّلام: انّي أبيت (7)يطعمني ربّي و يسقيني، گفت:مرا همه شب خداى طعام و شراب دهد.

و در خبر است كه سقّايى بود در مدينه،روزى در مسجد رسول آمد.رسول -عليه السّلام-اين آيت مى خواند: وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ رِزْقُهٰا (8)... ،او قربه بينداخت و گفت:چون خداى (9)ضمان روزى كرد مرا كار كردن هرزه است.

برفت و سه شبانه روز عبادت مى كرد و چيزى نيافت كه بخورد.بخفت،در خواب شربه اى (10)دادند كه پس از آن بيست و اند (11)سال بماند طعام و شراب به شهوت نخورد.

گفتند:در عهد حجّاج زاهدى بود او را عبد الرّحمن بن يعمر گفتندى كه او در ماهى يك بار طعام خوردى.حجّاج را بگفتند.او را بگرفت و در خانه كرد تا يك ماه و شك نكرد كه او مرده باشد،چون در بگشادند او نماز مى كرد.او را گفت:يا فاسق!نماز مى كنى بى طهارت ؟گفت:آن كس محتاج طهارت باشد (12)كه طعام و

ص : 330


1- .همۀ نسخه بدلها:و بر.
2- .آب،آج،لب،آز،آل:التّراب.
3- .همۀ نسخه بدلها:روز پيش او نشدم.
4- .همۀ نسخه بدلها:روزى برخواستم.
5- .همۀ نسخه بدلها+تا.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(343/8)فعد لنفسك ما يأتى.
7- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(345/8)+عند ربّى.
8- .سورۀ هود(11)آيۀ 6.
9- .مش+تو.
10- .همۀ نسخه بدلها:در خوابش شربتى.
11- .آج،لب،آل:و نه.
12- .همۀ نسخه بدلها:شود.

شراب خورد،من بر وضوى اوّلم كه اين جا در آمدم.

گفتند:در ايّام سيف الدّوله علىّ بن حمدان (1).روميان زنى را به اسيرى بگرفتند،از ايشان بگريخت به شب (2)از روم به بغداد آمد بى زادى و طعامى.

سيف الدّوله او را گفت:چگونه آمدى؟گفت:هرگه كه گرسنه شدم سه بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (3)بر خواندم سير شدم و قوتم پديد آمد به رفتن.

ذو النّون مصرى را گفتند:چه مى خورى؟گفت:انّ ربّي يطعمني و يسقيني.

يطعمني طعام المعرفة و يسقيني شراب المحبّة.آنگه اين بيت بگفت-شعر:

شراب المحبّة خير الشّراب***و كلّ شراب سواه سراب

اين حكايت و امثال اين به نزديك اهل تصوّف از كرامات باشد،و به نزديك ما اگر درست بود (4)معجز بود كه خداى تعالى اظهار كند بر دست بعضى صالحان چون داند كه در آن لطفى خواهد بود يا (5)بعضى مكلّفان را.مذهب علم الهدى-رحمة اللّه عليه-اين است.

وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ ،گفت:چون بيمار شوم او مرا شفا دهد،اگر (6)بيمارى و شفا هر دو از اوست،او (7)ادب نگاه داشت و بيمارى اضافت با خود كرد،و شفا حوالت با وى.عجب (8)روا نمى دارد كه اين قدر حوالت به خداى كند (9)،تو چگونه روا مى دارى كه هركجا قبايحى و فضايحى (10)حوالت با او مى كنى.

يكى از جمله بزرگان گفت:به بيمارستانى فروشدم (11)،مردى طبيب را نشسته- ديدم و جماعتى بيماران را بر وى گرد آمده،و هركس علت خود شرح مى دادند (12)،و او هركس را دوايى مى فرمود در خور هريك (13).برنايى به نزديك او فراز شد،روى زرد-

ص : 331


1- .چاپ شعرانى(344/8):سيف الدّوله على همدانى.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
4- .همۀ نسخه بدلها:شود.
5- .آط:با.
6- .همۀ نسخه بدلها+چه.
7- .آل،آج،لب+را.
8- .همۀ نسخه بدلها:اى عجب ابراهيم.
9- .آج،لب،آل،مه:روا نمى دارى كه اين قدر حوالت به او مى كنى.
10- .آط،آب،آز+هست.
11- .همۀ نسخه بدلها:در شدم.
12- .همۀ نسخه بدلها:مى داد.
13- .همۀ نسخه بدلها:دوايى مى كرد در خور او.

شده و اثر عبادت و سيماى صلاح (1)بر وى پيدا.او را گفت:يا استاد!تو مردى طبيب و زيركى،و هريكى (2)از بيماران دوايى فرمودى،مرا بيماريى است دواى آن دانى؟ گفت:چيست؟گفت:بيمارى گناه را دوا چه باشد؟[150-پ]گفت:بشو (3)و هليلۀ صبر بگير با بليلۀ تواضع،و در هاون ندم و پشيمانى افگن[و به دست قهر هواى نفس خود بكوب،و ازآنجا در پاتيلچه صحّت عزم افگن،و] (4)آب حيا و شرم بر او زن (5)،به آتش محبّت بجوشان و با سطام (6)عصمت بگردان تا حباب حكمت بر آرد.آنگه به راووق صفا بپالاى و به مروحۀ استرواح باد كن آن را،و در وقت سحر از وى شربتى نوش كن،و دگر گرد گناه مگرد تا راحت يابى.

وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ ،او آن خداست كه مرا بميراند و آنگه زنده گرداند.و براى آن«ثمّ»گفت كه ثمّ يحييني[كه تراخى هست] (7)در ميان زندگانى و مرگ.

اهل اشارت گفتند:يميتني بالعدل و يحييني بالفضل،يميتني بالفراق (8)و يحيينى بالتّلاق،يميتنى بالخذلان و يحييني بتوفيق الايمان،[يميتني بالخلاعة، و] (9)يحييني بالطّاعة،يميتنى بالجهل و يحيينى بالعقل.

وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ،و او آن خداست كه (10)گناهان من بيامرزد روز قيامت،و اين بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع با خداى تعالى گفت.و قوله تعالى: يَوْمَ الدِّينِ ،اى يوم الجزاء،و قيل:يوم الحساب.

شعبى گفت از عائشه كه از رسول-عليه السّلام-پرسيد،گفت:عبد اللّه جدعان صلۀ رحم كردى و مهمان (11)را طعام دادى و شراب،و اسيران را از بند رها كردى.او را هيچ سودى دارد؟گفت:نه،براى آن كه او هرگز نگفت:(رب اغفر لي خطيئتي يوم الدين)،[يعنى (12)مسلمان نبود كه به اين گفتار با خداى فزع كردى و به قيامت ايمان نداشت] (13).

ص : 332


1- .آج،لب،آل:سلاح.
2- .همۀ نسخه بدلها:كس.
3- .همۀ نسخه بدلها:بشنو.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:ريز و.
6- .همۀ نسخه بدلها:به ملعقه.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:بالفرقان.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .مش+كه طمع دارم.
11- .آط،آب،آج،لب،آز:مهمانان.
12- .آج،لب،آل+استغفار نگفت يعنى.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً ،بار خدايا!مرا حكمت ده.و«حكم»،بيان چيز را (1)برآن وجه كه حكمت اقتضا كند.مقاتل گفت:فهما و علما.كلبى گفت:به«حكم» نبوّت خواست. وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ ،و مرا به آن صالحان گذشته (2)در رسان از پيغامبران به منزلت و درجۀ ايشان برسان.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى مرا به اهل بهشت در رسان.

وَ اجْعَلْ لِي لِسٰانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ ،و مرا زبان راستى كن در بازيسينان (3).گفتند:مراد ذكر جميل (4)است و ثناى حسن و قبول عامّه در جملۀ امّت (5).خداى تعالى اجابت كرد اين دعا تا همۀ امم از هر ملّت كه باشند او را نيك گويند.بعضى دگر گفتند:مراد به اين آن است كه،از عقب من پيغامبرى (6)كن صادق،يعنى محمّد-عليه السّلام.قتيبى گفت:يعنى ذكرى نيكو.و«لسان»به جاى ذكر نهاد،براى آن كه ذكر به زبان گويند،چنان كه شاعر«لسان»به جاى رسالت بنهاد،چون رسالت به زفان (7)گزارند (8)في قوله-شعر:

انّي اتتني لسان لا اسرّ بها***من علو لا عجب منها و لا سخر

وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ ،و مرا از جملۀ وارثان بهشت نعيم كن.و براى آن ذكر ميراث كرد اين جا كه خداى تعالى جايهايى كه در بهشت براى كافران آفريد اگر ايمان آوردندى[و طاعت كردندى] (9)به ميراث به مؤمنان دهد چون ايشان را به دوزخ برند.

وَ اغْفِرْ لِأَبِي ،و بيامرز پدر مرا (10)،يعنى عمّش را (11).چنان كه بيان كرده ايم.و اين آمرزش خواستن از بهر او براى آن بود كه او وعده داد ابراهيم را كه ايمان آرد-چنان

ص : 333


1- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:چيزى باشد.
2- .آط:گزشته.
3- .آل:بازپسين.
4- .آل:جميلت.
5- .همۀ نسخه بدلها:و قبول عام در جملۀ امم.
6- .اساس:پيغامبران،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها،و معنى عبارت،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:زبان.
8- .آب،آج،لب،آل،مش:گذارند.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد،مش+يافتندى و حال آنكه مطيع فرمان الهى نشدند و ايمان نياوردند، خداوند تعالى آن جايها را.
10- .همۀ نسخه بدلها:پدرم را،آل،مه+آذر.
11- .آط،آب،آج،لب+آزر.

كه بيان كرده شد في قوله: وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (1).

إِنَّهُ كٰانَ مِنَ الضّٰالِّينَ ،[كه او] (2)از دين تو ضالّ و گمراه بود و مراد به ضلال اين جا كفر است،[و اين آمرزش خواستن او را مشروط باشد به شرط انجاز وعدۀ ايمان فى قوله: إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (3)] (4).

وَ لاٰ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ ،و مرا عذاب مكن آن روز كه خلايق را برانگيزند،يعنى روز قيامت.و«خزى»هلاك باشد و عذاب،يقال:خزاه و اخزاه،و خزى (5)الرّجل اذا استحيى خزاية.

يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ ،آن روز كه سود ندارد مال و فرزندان.

إِلاّٰ مَنْ أَتَى اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ،الّا آن كه دلى آرد به حضرت.سليم،سلامت يافته از شكّ و شرك.اين قول بيشتر مفسّران است.

سعيد بن المسيّب گفت:قلب سليم دل درست باشد،و آن دل مؤمن بود براى آن كه دل منافق بيمار بود،كقوله تعالى: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (6)... ،حسين بن الفضل گفت:سليم (7)باشد از آفت مال و فرزندان،براى آن كه پيش از اين گفت: يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ .بعضى دگر گفتند:مراد به«سليم»،«لديغ»باشد و مار گزيده است،و مار گزيده را«سليم»خوانند،على طريق التّفؤل،چنان كه شاعر گفت-شعر:

مثل ما سمّى اللّديغ سليما***

يعنى دلى دردناك دارد از ترس خداى چون مار گزيده[151-ر] وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ ،نزديك بكنند (8)بهشت به متّقيان.

وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغٰاوِينَ ،بيرون آرند دوزخ براى غاويان و جاهلان،يعنى كافران.

ص : 334


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 114.
2- .اساس:ندارد،به قياس با ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 114.
4- .اساس:ندارد،به قياس با ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
5- .اساس:و اخزى،با توجّه به معاجم لغت تصحيح شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 10.
7- .اساس+آن،به قياس با نسخۀ آط و همۀ نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .همۀ نسخه بدلها:كنند.

وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و گويند ايشان را:كجايند آنان كه شما ايشان را مى پرستيدى بدون خداى تعالى،امروز شما را فرياد (1)مى رسند و يارى مى كنند (2)و يا انتصاف (3)و انتقام مى كشند؟ فَكُبْكِبُوا فِيهٰا هُمْ (4)،به سر درآرند (5)ايشان را در دوزخ،و نيز غاويان را يعنى كافران (6).عبد اللّه عبّاس گفت:«جمعوا»،ايشان را جمع كنند (7)در دوزخ.مقاتل گفت:«قذفوا»،دراندازند ايشان را.و اصل«كبكبوا»،«كبّوا»بوده است، «كاف»را مكرّر بكرده اند[و به جاى يك،«با»بنهاده اند لاستثقال ثلاث باءات لأنّ الحرف المشدّد كحرفان] (8)،و اين را مضاعف رباعى خوانند،و مثله نهنهة (9)و ريح صرصر. وَ الْغٰاوُونَ ،و جاهلان را،گفتند و مراد شياطينند.

وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ ،و لشكر ابليس از كفره جنّ و انس.

قٰالُوا وَ هُمْ فِيهٰا يَخْتَصِمُونَ ،گويند اين كافران در آن حال[كه] (10)با يكديگر خصومتى كنند (11).«واو»،حال راست و آنچه گفت ايشان است[اين است] (12)كه حق تعالى گفت: تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،به خدا كه ما در گمراهى ظاهر بوده ايم.و«ان»مخفّفه است از ثقيله،و دليل او لزوم«لام»است در خبر او،و اين از كلام اتباع و سفله است كه رؤساى شياطين را گويند.

إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،چون شما را با خداى جهانيان راست دانستيم در عبادت و شما را انباز كرديم.

آنگه گويد: وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ ،و ما را گمراه نكردند و دعوت به اضلال نكردند مگر مجرمان،يعنى شياطين جنّ و انس از دعات باطل،اين قول مقاتل و كلبى است.

ص : 335


1- .اساس:نمى،به قياس با ترجمۀ آيۀ در صفحات پيش و با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:نمى،به قياس با ترجمۀ آيۀ در صفحات پيش و با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:انتصار.
4- .آط،آب،آز،مش+و الغاوون.
5- .همۀ نسخه بدلها:پس دراندازند.
6- .همۀ نسخه بدلها+را عابد و معبود و ضالّ و مضلّ را.
7- .اساس:جمع كنى،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:نهنهته.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:خصومت مى كنند.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

ابو العاليه و عكرمه گفتند:ابليس است و قابيل،براى آن كه او اوّل كس (1)بود كه خون به ناحق ريخت و قاعدۀ معاصى نهاد.

فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ ،نيستند ما را هيچ شفاعت كننده اى (2).و«من»زيادت است مؤكّدة للنّفى (3).

وَ لاٰ صَدِيقٍ حَمِيمٍ ،و نه دوستى خويش (4)،و اين آنگه گويند كه پيغامبران -عليه السّلام-و مؤمنان گنهكاران را شفاعت كنند.

و جابر بن عبد اللّه الانصارى روايت كرد از رسول-عليه السّلام:روز قيامت چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند،يكى از جملۀ ايشان گويد:بار خدايا!حال دوست من-فلان-چيست؟حق تعالى گويد:او به دوزخ است گرفتار به گناه خود (5).مؤمن شفاعت كند و گويد:بار خدايا!اگر از كرم تو روى دارد،او را به من بخش[گويد:

بخشيدم] (6).بروند و او را از دوزخ بيارند.عند آن حال كافران گويند: فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ وَ لاٰ صَدِيقٍ حَمِيمٍ .

صالح المرّىّ روايت كرد از حسن بصرى كه او گفت:هيچ بنده (7)نباشد كه جماعتى مجتمع شوند بر ذكر خداى و در ميان ايشان بنده اى بود از اهل بهشت و الّا شفاعت (8)در حقّ ايشان قبول كنند،و اهل ايمان شفيع باشند بعضى در (9)بعضى،و ايشان به نزديك خداى مشفّع و مقبول (10)الشّفاعة باشند.

فَلَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه تمنّى (11)محال كردن گيرند كه اگر ما را با دنيا رجعتى باشد و ما با دنيا شويم،ما از جمله مؤمنان باشيم و ايمان آريم.و «لو»در جاى«ليت»نهاد براى آن جواب (12)را با«فا»منصوب بكرد،فالتّقدير:فليت لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ .و براى آن«لو»به جاى«ليت»نهاد[كه] (13)متضمّن معنى تمنّى

ص : 336


1- .همۀ نسخه بدلها:كسى.
2- .مش:شفاعت كنندگان.
3- .اساس:النّفى،به قياس با ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .مش:و خويش.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب+اين.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:جاى.
8- .همۀ نسخه بدلها+او.
9- .همۀ نسخه بدلها+حقّ.
10- .مش:قبول.
11- .همۀ نسخه بدلها:تمنّاى.
12- .همۀ نسخه بدلها+او.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

است في قولهم:لو كان لي مال لحججت،اگر مرا مال (1)بودى حج كردمى،يعنى كاشك (2)مرا مال (3)بودى تا حج كردمى.

آنگه حق تعالى در عقب اين قصّه گفت: إِنَّ فِي ذٰلِكَ -الآية،در اين كه رفت آيتى و دلالتى است. وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ،و بيشترينۀ ايشان ايمان نمى آرند (4)، و خداى تو عزيز و رحيم است.

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ ،آنگه در قصّۀ نوح گرفت (5)و گفت (6)و تكذيب قوم او او را،گفت:قوم نوح پيغامبران را به دروغ داشتند.و«قوم»را هم تذكير كنند و هم تأنيث،و در آيت (7)لفظ تأنيث گفته است.

حسن بصرى را سؤال كردند از اين آيت و آياتى كه مانند اين است.گفتند (8)، خداى تعالى[گفت] (9):قوم نوح پيغامبران را (10)[151-پ]تكذيب كردند و بديشان يك پيغامبر آمد،و كذا قوله تعالى: كَذَّبَتْ عٰادٌ الْمُرْسَلِينَ (11)،و: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (12).گفت:حق تعالى براى آن چنين فرمود گفتن كه،آنچه (13)پيغامبر آورد جمله آن آوردند و آن گفتند از توحيد و عدل و دعوت با راه حق،پس مكذّب يكى از ايشان مكذّب باشد جمله را.

إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ (14) ،چون گفت ايشان را برادر ايشان نوح (15)،يعنى برادر در نسب نه برادر در دين،چنان كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:اخواننا بغوا علينا.

أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،از خداى نترسى (16)؟

ص : 337


1- .همۀ نسخه بدلها:مالى.
2- .همۀ نسخه بدلها:كاشكى.
3- .همۀ نسخه بدلها:مالى.
4- .همۀ نسخه بدلها:مؤمن نه اند.
5- .همۀ نسخه بدلها:با قصۀ نوح آمد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كفر.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+به.
8- .اساس:گفت،با توجّه به فحواى عبارت و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .مش:پيغمبر خود را.
11- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 123.
12- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 141.
13- .آط،آب،آز،مش+يك.
14- .همۀ نسخه بدلها+نوح.
15- .همۀ نسخه بدلها:برادرشان نوح.
16- .همۀ نسخه بدلها+استفهام است بر سبيل تقريع و توبيخ.

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من شما را پيغامبرى ام از خداى،امين و استوار بر وحى (1).

فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من دارى و فرمان من برى.

وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ،و من از شما بر اداى اين رسالت مزدى نمى خواهم،مزد من نيست الّا بر خداى جهانيان. از خداى بترسى و فرمان من برى.

قوم جواب دادند و گفتند: أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ ،ما تو را متابعت كنيم و پس روى كنيم و اتباع تو و پس روان تو مردمان سفله و فرومايه اند ؟صورت استفهام است و معنى جحد،يعنى كه تو را متابعت نكنيم و حال اين (2)«واو»حال راست في قوله تعالى: وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ .جمله قرّاء«و اتّبعك»خواندند من الاتّباع،مگر يعقوب كه او خواند:«و اتباعك»على جمع تبع بر مبتدا و خبر.

عبد اللّه عبّاس گفت:[به] (3)«ارذلون»جولاهگان (4)را خواستند.عكرمه گفت:

جولاهگان (5)و كفشگران (6)را خواستند.

نوح-عليه السّلام-گفت: وَ مٰا عِلْمِي بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،من چه دانم كه ايشان چه كنند،و مرا با آنچه سبيل است؟و«ما»استفهام راست،چه كار است مرا با خساست احوال (7)ايشان و دنائت مكاسب (8)؟مرا با دعوت ايشان كار است و ظاهر عمل ايشان.

إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ ،شمار ايشان نيست جز بر خداى -عزّ و جلّ-اگر دانى.و گفتند معنى آن است كه:كار ايشان با خداست در هدايت و اضلال و توفيق و خذلان.

وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الْمُؤْمِنِينَ ،و من نرانم (9)مؤمنان را براى اين علّت كه شما گفتى از قلّت ذات اليد يا دنائت مكسب.

إِنْ أَنَا ،من نيستم الّا ترساننده اى بيان كننده.و«ان»به معنى«ما»ى نفى

ص : 338


1- .همۀ نسخه بدلها+او.
2- .آط،آب،آز،آج،مش+حال،لب،آل+حاله.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:حركه،چاپ شعرانى(349/8):حاكه.
5- .همۀ نسخه بدلها:حركه،چاپ شعرانى(349/8):حاكه.
6- .همۀ نسخه بدلها:اساكفه.
7- .همۀ نسخه بدلها:كار.
8- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
9- .همۀ نسخه بدلها:بنرانم.

است در هر دو جاى.

قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ ،قوم گفتند:يا نوح!اگر از اين گفتن و دعوت كردن بازنايستى،ما تو را رجم كنيم و سنگسار.و گفتند معنى آن است كه:دشنام دهيم تو را.

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:بكشيم تو را.ابو حمزة الثّمالى گفت:هركجا در قرآن«رجم»است،به معنى قتل است الّا آن كه در سورت مريم (1): لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ (2)... ،كه آن به معنى شتم (3)است.

نوح-عليه السّلام-چون از ايشان دلتنگ شد،فزع با خداى كرد (4)و گفت: رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ ،بار خدايا!اينان (5)مرا به دروغزن مى دارند.

فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً ،ميان من و ايشان حكم بكن و مرا و آنان را كه با من اند از مؤمنان برهان و اينان (6).

حق تعالى (7)گفت: [فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ،اى المملو.

گفت] (8):من ايشان را برهانيدم در كشتى مملوّ،من قولهم:شحنت (9)البلد بالخيل.

عطا گفت:گران بار.بعضى دگر گفتند:ساخته و بژارده (10).

آنگه غرق بكرديم پس از آن آن ماندگان را،يعنى كافران را كه از قوم نوح با ما بدند (11)به طوفان و با نوح در كشتى ننشستند (12).

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى و علامتى هست آنان را كه متّعظ شوند،و لكن بيشترينۀ ايشان ايمان نمى آرند، و خداى تو عزيز و رحيم است.

آنگه در قصّۀ هود و قوم او گرفت (13)-كه عاد گفتند ايشان را-گفت:

ص : 339


1- .همۀ نسخه بدلها+است.
2- .سورۀ مريم(19)آيۀ 46.
3- .همۀ نسخه بدلها:رجم.
4- .همۀ نسخه بدلها:داد.
5- .همۀ نسخه بدلها:امت من.
6- .و اينان/وا اينان/يا اينان(؟)،آط و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آط+با رسول ما.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .اساس:شحمت،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .ضبط اساس:برآرده،همۀ نسخه بدلها:بيچاره.اختيار متن با توجه به صورت ديگرى از همين كلمه،يعنى «بجارده»است.
11- .آط و ديگر نسخه بدلها:بازماندند.
12- .آج،لب،آز،آل:بنشستند.
13- .همۀ نسخه بدلها:با قصه هود و قوم او آمد.

كَذَّبَتْ عٰادٌ (1) ،به دروغ داشتند پيغامبران را.و عاد نام قبيله است براى آن كه تأنيث كرد (2).

إِذْ قٰالَ لَهُمْ (3) ،گفت ايشان را برادرشان در نسب هود: أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،از خداى نترسى (4)؟ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من پيغام گزارى ام به شما استوار به (5)رسالت خود.

كلبى گفت:معنى آن است كه شما مرا به امانت شناخته اى پيش از اين، چگونه است كه در اين معنى مرا متّهم مى دارى؟ فَاتَّقُوا اللّٰهَ [152-ر]،از خداى بترسى و مرا طاعت دارى (6).

و من از شما هيچ مزدى نمى خواهم،مزد من نيست مگر بر خداى جهانيان.

أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ ،بنا مى كنى به هر بلندى،اين قول عبد اللّه عبّاس است.و قتاده و ضحّاك و مقاتل و كلبى گفتند:به هر راهى.مجاهد گفت:راهى بود ميان دو كوه.

روايتى ديگر از مجاهد است كه: بِكُلِّ رِيعٍ ،اى بكلّ تلّ،به (7)هر بلندى.و روايتى ديگر از او:بكلّ منظر،به (8)هر منظره اى.مقاتل و سليمان گفتند (9):ايشان در سفرها به ستاره (10)راه بردند (11)،آن كس كه (12)ستاره نشناختى بر او دشوار (13)بودى بايستادند و بر راهها ميلها كردند علامت را.

و روايتى ديگر از مجاهد آن است كه:كبوتر خانه خواست گفت،و دليلش آن است كه گفت: آيَةً تَعْبَثُونَ ،علامتى كه به آن بازى مى كنى (14).

ابو عبيده گفت:الرّيع،المكان المرتفع،جاى بلند باشد،و قال ذو الرّمّة-شعر:

ص : 340


1- .همۀ نسخه بدلها+ اَلْمُرْسَلِينَ .
2- .همۀ نسخه بدلها:براى آن تأنيث كرد آن را.
3- .همۀ نسخه بدلها+ أَخُوهُمْ هُودٌ چون.
4- .آب،آج،لب،آز،آل:بترسيد.
5- .آط،آب،آج،لب،آل:بر،آز،مش:در.
6- .چاپ شعرانى(351/8)+ وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ -الآية.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر.
9- .همۀ نسخه بدلها:مقاتل بن سليمان گفت.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:بسيار.
11- .همۀ نسخه بدلها:بردندى.
12- .اساس:كنيزك،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
13- .اساس:استوار،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .اساس:بانك كنى،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها و منابع تفسيرى،تصحيح شد.

طراق الخوافي مشرف فوق ريعة***ندى ليله في (1)ريشه يترقرق

و در او دو لغت است:ريع و ريع،و جمعه ريعة و ارياع.و ريعة و الرّيع نزل الطّعام و زيادته،و اين نيز هم از اين اصل باشد لأنّه اذا زاد ارتفع.و قال الاعشى فى الرّيع-شعر:

و بهماء قفر تجاوزتها***اذا خبّ في ريعها الها

فرّاء گفت:در او دو لغت است (2):ريع و راع،مثل زير و زار.

وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ ،مى سازى مصنعها.عبد اللّه عبّاس گفت:بناها.مجاهد گفت:كوشكهاى بلند.معمر گفت:حصنها.ابن نجيح گفت از مجاهد:برجهاى كبوتران.قتاده گفت:آبدانها. لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ ،تا همانا هميشه مانى،يعنى به اين كردن اميد مى دارى تا هميشه مانى تا اين بناها شما را حمايت كند (3)و مرگ از (4)شما بازدارد.

وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ ،بطش اخذ به قوّت و سطوت باشد (5)چون حمله اى برى (6)كسى ضعيف را بگيرى جبّاروار بگيرى.و نصب او بر حال است از فاعل.بعضى دگر گفتند:بطش،به تازيانه زدن باشد و به تيغ كشتن،و اين قول مجاهد است.و جبّار، مرد ظالم متكبّر باشد كه از سر غضب و خشم مرد را زند و كشد.

فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من دارى.

وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ (7) ،بترسى از آن خداى كه شما را قوّت داد به آنچه مى دانى.و مدد،زيادت باشد و امدّ فى الخير و مدّ فى الشّر-و اين به استقصا رفته است دگر جاى.

أَمَدَّكُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِينَ ،مدد فرستاد شما را به چهار پايان و فرزندان.

وَ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ ،و بستانهاى پردرخت و چشمه هاى آب.

إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ ،من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بزرگ،يعنى روز قيامت.

ص : 341


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:من،به قياس با چاپ شعرانى و منابع شعر و لغت،تصحيح شد.
2- .اساس+و،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
3- .آج،لب:كنند.
4- .آج،لب+بكيرى.
5- .آط،آب،آج،لب،آل+و.
6- .آط،آب،آج،لب،آل+و.
7- .اساس:تعملون،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.

قٰالُوا سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا ،قوم او را گفتند:راست است به نزديك ما و يكى (1)است بر ما اگر وعظ كنى و اگر نكنى،يعنى ما به وعظ تو متّعظ نخواهيم بود (2)،و قول (3)تو قبول نخواهيم كرد.كسائى ادغام كرد«ظا»را در«تا»وعظت،و ديگر قرّاء اظهار كردند.

آنگه گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ ،اين گفتار كه تو مى گويى فرا بافتۀ پيشينگان است.و«ان»به معنى«ما»ى نفى است.ابو جعفر و ابن كثير و يعقوب و ابو عمرو خواندند:خلق الاوّلين،به فتح«خا»و سكون«لام»،بيانش: إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ (4)،قوله: وَ تَخْلُقُونَ (5)إِفْكاً (6)... ،و باقى قرّاء خواندند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ ،به ضمّ«خا»و«لام»،اين نيست مگر عادت و خوى پيشينگان (7)، يعنى پيش از اين زندگانى دنيا نيست و از پس او مرگ.امّا بعث و نشور كه تو دعوى مى كنى و حساب و كتاب،آن را اصلى نيست.

وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ ،و ما را عذاب نخواهند كردن چنان كه تو مى گويى (8)،و اين قول قتاده است.

فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنٰاهُمْ (9) ،يعنى عاد دروغ داشتند او را يعنى هود را ما ايشان را هلاك كرديم،در اين آيتى (10)و دلالتى است و بيشترينۀ اينان مؤمن نه اند (11).

و خداى تو عزيز و رحيم است (12)[152-پ].

[قوله تعالى] (13):

سوره الشعراء (26): آیات 141 تا 191

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ اَلْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صٰالِحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (144) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (145) أَ تُتْرَكُونَ فِي مٰا هٰاهُنٰا آمِنِينَ (146) فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهٰا هَضِيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ اَلْجِبٰالِ بُيُوتاً فٰارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (150) وَ لاٰ تُطِيعُوا أَمْرَ اَلْمُسْرِفِينَ (151) اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ (152) قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ اَلْمُسَحَّرِينَ (153) مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (154) قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155) وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذٰابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ اَلْعَذٰابُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (159) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ اَلْمُرْسَلِينَ (160) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (163) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (164) أَ تَأْتُونَ اَلذُّكْرٰانَ مِنَ اَلْعٰالَمِينَ (165) وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عٰادُونَ (166) قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُخْرَجِينَ (167) قٰالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ اَلْقٰالِينَ (168) رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّٰا يَعْمَلُونَ (169) فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170) إِلاّٰ عَجُوزاً فِي اَلْغٰابِرِينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِينَ (172) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ اَلْمُنْذَرِينَ (173) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (174) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (175) كَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْأَيْكَةِ اَلْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قٰالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (180) أَوْفُوا اَلْكَيْلَ وَ لاٰ تَكُونُوا مِنَ اَلْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ اَلْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اِتَّقُوا اَلَّذِي خَلَقَكُمْ وَ اَلْجِبِلَّةَ اَلْأَوَّلِينَ (184) قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ اَلْمُسَحَّرِينَ (185) وَ مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنٰا كِسَفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (187) قٰالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذٰابُ يَوْمِ اَلظُّلَّةِ إِنَّهُ كٰانَ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (191)

ترجمه

به دروغ داشتند ثمود (14)پيغامبران را.

ص : 342


1- .همۀ نسخه بدلها:يكسان.
2- .آط،آب،آز،مش:شدن.
3- .همۀ نسخه بدلها:سخن.
4- .سورۀ ص(38)آيۀ 7.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:أ تخلقون،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
6- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 17.
7- .آط،آب،آز،مش+از زندگانى و مرگ.
8- .آب،آز+و حساب تو مى گويى.
9- .آط،آب،آز،مش+ايشان.
10- .آج،لب،آل:آيت.
11- .چاپ شعرانى(352/8)+ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ .
12- .آج،لب،آل+تعالى و تقدس.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .آب:قوم صالح.

چون گفت (1)ايشان را برادرشان صالح نمى ترسى؟ من شما را پيغامبرى ام استوار.

بترسى از خداى و طاعت دارى (2)مرا.

و نمى خواهم (3)بر او مزدى،نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.

آيا مى گذارند شما را (4)در آنچه اينجاست ايمن.

در بهشتها (5)و چشمه ها.

و كشتها و درختان (6)خرما كه شكوفۀ آن لطيف است.

و مى تراشى از كوهها خانه ها آسوده.

بترسى از خداى و طاعت دارى (7)مرا.

و طاعت مدارى فرمان اسراف كنان را.

آنان كه تباهى كنند در زمين و نيكى نكنند.

[153-ر] گفتند:توى تو از جملۀ جادوى كردگان (8).

نيستى تو الّا آدمى چون ما،بيار دليلى اگر تو را از راستيگرانى (9).

گفت اين شترى است كه آن را (10)نصيبى است و شما را نصيبى روزى معلوم.

ص : 343


1- .آج،لب،آل+مر.
2- .آب:فرمان بريد.
3- .آب:و سؤال نمى كنم شما را،آج،لب،آل:نمى خواهم از شما.
4- .اساس:رها مى كنى،با توجّه به ضبط مشترك آج،لب،آل،تصحيح شد.
5- .آط،آج،لب،آل،مه:بستانها.
6- .آط،آج،لب،آل:درختهاى.
7- .آب،آج،لب،آل:فرمان بريد.
8- .آط،لب:جادوگران.
9- .همۀ نسخه بدلها:راستگويان.
10- .آط،مه:هست او را.

و تعرض مكنى آن را به بدى (1)كه بگيرد شما را عذاب روزى بزرگ.

پى بكردند آن را در روز آمدند پشيمان.

بگرفت ايشان را عذاب،در اين شما را دليلى است و نبودند بيشترينۀ ايشان گرونده.

و خداى تو اوست كه بى همتا و بخشاينده است.

دروغ داشتند قوم لوط فرستادگان (2)را.

چون گفت ايشان را برادرشان لوط (3)نمى ترسى؟ كه من شما را پيغامبرى ام استوار.

[153-پ] بترسى از خداى و طاعت دارى مرا.

و نمى خواهم از شما براى او مزدى،نيست مزد من الّا بر خداى جهانيان است.

مى آيى (4)به مردان (5)از جهانيان.(6) و رها مى كنى آنچه بيافريد براى شما[خداى شما] (7)از زنانتان،بل شما گروهى (8)از حد در گذشته.

گفتند اگر بازپس نايستى (9)اى لوط باشى از بيرون كردگان.

گفت من هستم كار شما را از دشمن

ص : 344


1- .آج،لب،آل:و مرسانيد او را بدى.
2- .آط،آب،آج،لب،آل:پيغامبران.
3- .آج،لب،آل+اى.
4- .آج،لب،آل:آيا مى آييد شما.
5- .آج،لب،آل:نرينگان.
6- .اساس:ندارد،به قياس با ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آب،آج،لب،آل:گروهى ايد.
9- .آط:و انايستى،آب،آج،لب،آل:بازنايستى.

دارندگان (1).

خداى من برهان مرا و اهل مرا از آنچه ايشان مى كنند.

برهانيديم او را و اهلش را جمله.

الّا پير زنى را درماندگان (2).

آنگه هلاك كرديم ديگران را.

ببارانيديم بر ايشان بارانى،بد است باران ترسانيدگان (3).

[154-ر] در آن (4)آيتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان مؤمن.

و خداى تو اوست كه بى همتا و بخشاينده است.(5) دروغ داشتند اصحاب بيشه پيغامبران را.

چون گفت ايشان را شعيب (6)نمى ترسى؟ من شما را پيغامبرى ام استوار.

بترسى از خداى و طاعت من دارى.

و نمى خواهم شما را بر او مزدى نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.

تمام بكنى كيل كردن (7)و مباشى از نقصان كنندگان (8).

بسنجى (9)به ترازوى راست.

ص : 345


1- .اساس و آط برندكان(؟)آنچه در متن اختيار كرده ايم،اتّفاق ديگر نسخه بدلهاست.
2- .آط:در باقى ماندگان،آب،مش:پس ماندگان،آج،لب،آل:بازماندگان.
3- .آج،لب،آل:بيم كرده شدگان،مش:ترسانيده شدگان.
4- .آل،مش:به درستى كه در اين.
5- .اساس:الايكة.
6- .آج،لب،آل+اى.
7- .آب،آج،لب،مش:پيمانه را،مه:پيمودن.
8- .آط،آج،لب،آل،مه:كم پيمايان.
9- .آط،آج،لب،آل:برسنجيد،آب،مش:وزن كنيد،مه:برسنجى.

و كم مدهى (1)مردمان را چيزهاشان و تباهى مكنى در زمين فسادكننده.

و بترسى ازآن كه آفريد (2)شما را و خلقان پيشينه را.

[154-پ] گفتند تو به حقيقت از جادوى كردگانى.

و نيستى تو الّا آدمى چون ما و (3)اگر گمان بريم به تو كه تو از دروغ زنانى (4).

بيفگن بر ما پاره اى (5)از آسمان اگر تو از جمله راستيگرانى (6).

گفت خداى من به داند (7)به آنچه شما مى كنى.

دروغ داشتند او را،بگرفت ايشان را عذاب روزى كه سايۀ (8)آن بود عذاب روز بزرگ.

كه در آن هست آيتى و نيستند بيشترينۀ ايشان مؤمن.

و خداى تو عزيز و رحيم است.

قوله تعالى: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ ،آنگه در حديث صالح و قوم او گرفت (9)، گفت:به دروغ داشتند قبيلۀ ثمود پيغامبران را.

إِذْ قٰالَ لَهُمْ ،چون گفت ايشان را برادرشان در نسب،و نه در دين: أَ لاٰ تَتَّقُونَ ، از خداى نترسى من شما را پيغامبرى ام استوار! از خداى بترسى و طاعت من دارى. و

ص : 346


1- .آب،مش:مكاهيد.
2- .آب،مش:از خداى كه بيافريد.
3- .اساس+اگر،كه با توجّه به معنى مجدد آيۀ در متن و ضبط نسخه بدلها زايد تشخيص داده شد.
4- .آط:و ما پنداريم تو را از جملۀ دروغ گويندگان.
5- .آط،لب،آل:پاره ها.
6- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:راستگويانى.
7- .آب:داناست،آج،لب،آل،مش:داناتر است.
8- .كذا در اساس،آط:روز سايه كه.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:با حديث قوم صالح-عليه السّلام-و قوم آمد.

من از شما مزدى نمى خواهم،مزد من نيست مگر بر خداى جهانيان.

أَ تُتْرَكُونَ فِي مٰا هٰاهُنٰا آمِنِينَ ،آنگه بر سبيل وعظ و تنبيه ايشان را گفت كه:

شما را رها خواهند كردن در آنچه اينجاست ايمن (1)،يعنى[كه گمان مى برى كه شما را از اين سراى دنيا بيرون] (2)نخواهند كردن؟.و اين استفهام را معنى جحد است.و«ما»موصوله است،و آمِنِينَ نصب بر حال است از مفعول.

فِي جَنّٰاتٍ ،بدل«ما»است،بيان كرد آن را كه گفت از (3)آنچه اين جا هست از مال و ملك و نعيم دنيا در بوستانها و چشمه هاى آب.

وَ زُرُوعٍ ،و كشتها. وَ نَخْلٍ ،خرما بنان كه طلع (4)آن لطيف باشد،و منه:فلان هضيم الكشح،اى لطيفه[155-ر].و اصل الهضم،الكسر،و منه:هضم الطّعام، و منه:هضم الظّلم (5).

عبد اللّه عبّاس گفت:هضم آن باشد كه به جاى خود رسيده باشد و بر بياورده شكفته شود.ضحّاك گفت:متراكب (6)باشد.عكرمه گفت:تر باشد و نرم.مجاهد گفت:آن باشد كه چون دست به او برند شكفته شود،آنگه گفت:تا تر بود هضيم بود،چون خشك شود هشيم (7)شود.ابو العاليه گفت:آن بود كه در دهن باز شود.

مقاتل گفت:متراكم باشد بر وجهى كه چون بر هم افتد بشكند (8)بعضى بعضى را.

ابو عبيده و زجّاج گفتند:متداخل باشد.

وَ تَنْحِتُونَ ،مى تراشى و مى شكافى از كوهها خانه ها. فٰارِهِينَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:«حاذقين»،در آن حال كه دانا باشى به آن.قولى دگر از او آن است (9):

«أشرين»،يعنى بطر گرفت شما را.ضحّاك گفت:معجب باشى به صنعت خود.

ابو عبيده گفت:«فرحين»،خرّم باشى به آن.و عرب معاقبه كند ميان«ها»و«حا»

ص : 347


1- .اساس:بمن،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:در.
4- .همۀ نسخه بدلها+بار.
5- .اساس:الهضم المظلم،با توجّه به نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:تراكب،چاپ شعرانى(356/8):تراكب.
7- .اساس:هضيم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+اى.
9- .همۀ نسخه بدلها+كه.

براى آن كه از يك مخرج آيد (1)،كالمدح و المده،و اين را از ابدال خوانند.

اهل شام و كوفه فٰارِهِينَ خواندند به«الف»،و باقى قرّاء«فرهين»خواندند.و بعضى گفتند:«فرهين»و«فارهين»به يك معنى باشد،مثل قوله تعالى: عِظٰاماً (2)ناخرة و نخرة (3).

فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من دارى.

وَ لاٰ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ ،و طاعت اين مسرفان كه تعدّى مى كنند در عبادت اصنام مداريد.

اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ ،آنان كه ايشان در زمين فساد مى كنند و صلاح نكنند.

قٰالُوا ،گفتند آن كافران صالح را: إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ،تو از جملۀ فريفتگانى،اى من المخدوعين،اين قول مجاهد و قتاده است.كلبى گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس:من المخلوقين المعلّلين (4)بالطّعام و الشّراب،يعنى آدمى را همچون ما محتاج طعام و شراب،به دليل (5)قول لبيد-شعر:

فان تسألينا فيم نحن فانّنا***عصافير من هذا الأنام المسحّر

و قال آخر-شعر:

و نسحر بالطّعام و بالشّراب***

اى نعلّل و نخدع.[بر] (6)اين قول كلمه مشتق باشد از«سحر»كه خديعت است.

بعضى گفتند:كلمه از«سحر» (7)به فتح«سين»كه شش باشد،يعنى تو از جمله آنانى كه ايشان را سحر باشد،يعنى آدمى بيانه (8)قوله: مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا ، و (9)نيستى الّا آدمى چون ما. فَأْتِ بِآيَةٍ ،آيتى بيار و دليلى و حجّتى اگر راستيگرى (10).

ص : 348


1- .همۀ نسخه بدلها:اند.
2- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 11.
3- .همۀ نسخه بدلها:عظاما نخرة و ناخرة.
4- .همۀ نسخه بدلها:المعلّمين.
5- .چاپ شعرانى:دليله.
6- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+است.
8- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(357/8):بارية.
9- .همۀ نسخه بدلها:تو.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:راستگويى،مش:راست مى گويى.

قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ ،گفت:اين شترى است، لَهٰا شِرْبٌ ،او را نصيبى است و شما را نصيب (1)روزى معلوم.و«شرب»،مصدر باشد،و«شرب»جماعتى شاربان باشند،و«شرب»نصيب باشد از آب.فعل به معنى مفعول،و اين آن است كه در قصّه صالح برفت كه صالح-عليه السّلام-آن آب كه ايشان را بود ببخشيد ميان شتر و ميان ايشان تا يك روز نوبت ايشان بودى و يك روز نوبت شتر.آن روز كه نوبت شتر بودى،بيامدى و دهن بر نهادى و جمله آب بازخوردى،و هم چندان آب كه خوردى شير بدادى.و روزى[كه] (2)نوبت ايشان را بودى،شتر آب نخوردى و شير ندادى.

وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ ،دست به او دراز مكنى به بدى،يعنى به عقر و پى بكردن.

فَيَأْخُذَكُمْ ،كه پس شما را بگيرد عذاب روزى بزرگ، از او قبول نكردند و نشنيدند، و آن شتر را پى بكردند و بكشتند. فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ ،در روز آمدند پشيمان،چون عذاب بديدند در وقتى كه پشيمانى سود نداشت.

فَأَخَذَهُمُ الْعَذٰابُ ،عذاب بگرفت ايشان را. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى هست،و بيشترين ايشان ايمان نمى آرند، و خداى تو عزيز و رحيم است.

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ ،به دروغ داشتند قوم لوط پيغامبران را.

إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ ،چون گفت ايشان را برادرشان (3)لوط: أَ لاٰ تَتَّقُونَ ، نمى ترسى از خداى؟.

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من شما را پيغامبرى ام استوار. از خداى بترسى و مرا طاعت دارى. و من از شما مزدى نمى خواهم،مزد من بر خداى جهانيان است.

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرٰانَ (4) ،خلوت مى كنى با نران و مردان، و رها مى كنى آنان را كه خداى براى شما آفريده است از جفتان و زنان خود،بل شما قومى متجاوز الحدّ و متعدّى[155-پ]از حلال به حرام (5).

ص : 349


1- .همۀ نسخه بدلها:نصيبى.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .مش+برادر نسبى نه برادر دينى يعنى،مه:برادر ايشان.
4- .اساس+آن،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
5- .چاپ شعرانى+مى باشيد.

قٰالُوا ،گفتند آن قوم: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا لُوطُ ،اگر بازنايستى اى لوط[از اين گفتار] (1)از جمله آنان باشى كه تو را از شهر بيرون كنيم.

گفت: إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقٰالِينَ ،من عمل شما را از جمله مبغضانم،اين كار زشت كه شما مى كنى دشمن مى دارم.

آنگه دعا كرد و گفت:بار خدايا!برهان مرا و اهل مرا از اين كار كه اينان مى كنند،چه من نمى توانم ديدن و اينان وعظ (2)نمى شنوند، خداى تعالى دعاى او به اجابت مقرون كرد و او را برهانيد و گفت: فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ ،برهانيديم او را و اهل او را[جمله] (3).

إِلاّٰ عَجُوزاً ،مگر پيرزنى را آن زن او بود كه كافره بود. فِي الْغٰابِرِينَ ،در جملۀ ماندگان (4)در عذاب.و«غابر»هم ماضى باشد و هم باقى،و اين جا باقى است.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ ،پس هلاك كرديم و دمار بر آورديم ديگران را.

وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً ،ببارانيديم (5)بر ايشان بارانى.مراد (6)آن سنگ است كه بر ايشان بباريد از آسمان پس ازآن كه شهرهاى ايشان برگردانيد.و«مطر»[در] (7)رحمت گويند و«امطر»در عذاب. فَسٰاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ ،بد شد و دژم كننده (8)باران عذاب كردگان.

وهب منبّه گفت:آن (9)سنگها كه بر قوم لوط بباريد،سنگ كبريت بود و آتش.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى است و دلالتى و بيشترينه (10)ايمان نيارند، و خداى تو عزيز و رحيم است.

كَذَّبَ أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ (11)الْمُرْسَلِينَ (12) ،به دروغ داشتند اهل بيشه (13)پيغامبران را،و اين (14)هر دو لغت است.و بعضى دگر (15)گفتند:ايكه،نام مدينۀ ايشان است يا (16)آن كه

ص : 350


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+من.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .اساس:ماندگانيم،با توجّه به آط و ديگر نسخه ها،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+از.
6- .همۀ نسخه بدلها+از.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:اندوهناك.
9- .همۀ نسخه بدلها:از.
10- .همۀ نسخه بدلها:بيشتر اينان.
11- .اساس:الايكة.
12- .اساس+و أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ ،با توجّه به معنى و ديگر نسخه بدلها،زائد به نظر مى رسد.
13- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
14- .همۀ نسخه بدلها+از.
15- .همۀ نسخه بدلها:بيشتر اينان.
16- .اساس:و،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

بيشه است و براى اين صرف نكرد ليكة (1)را لاجتماع السّببين فيها التّعريف و التّأنيث.

ابن كثير و نافع و ابن عامر«اليكه»خواندند،و باقى قرّاء«الايكة».ابو على الفارسىّ گفت:اولى تر آن باشد كه بر تخفيف همز بود،مثل:لحمر فى الأحمر و امثال ذلك.چون چنين باشد منع صرف را وجهى نبود.

إِذْ قٰالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ ،چون گفت ايشان را شعيب،و براى آن نگفت«اخوهم» كه شعيب از ايشان نبود اعنى از اصحاب ايكة و انّما از مدين بود،نبينى كه ذكر مدين كرد و گفت: وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً (2).

أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،[از خداى نترسى؟ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من شما را پيغامبرى امين ام. فَاتَّقُوا اللّٰهَ] (3)،از خداى بترسى و (4)طاعت دارى. و من از شما مزدى نمى خواهم،مزد من نيست الّا بر خداى جهانيان.

اكنون بدان كه:دعوت جمله پيغامبران براى (5)يك لفظ و معنى آمد (6)همه دعوت با يك چيز مى كردند از دين خداى-عزّ و جلّ-و توحيد و عدل و امربه معروف و نهى منكر و طاعت خدا و رسول،و اخلاص عبادت،و امتناع از طمع به اجرت بر دعوت و اداى رسالت.

أَوْفُوا الْكَيْلَ ،تمام بدهيد كيل. وَ لاٰ تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ ،و مباشى از جملۀ آنان كه كم پيمايند و كم سنجند،يقال:اخسر اذا نقص الكيل و الوزن.

وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِيمِ ،و برسنجى به ترازوى راست، و مردمان را چيزى كه دهى كم مدهى،شما را (7)در زمين فساد و تباهى مكنى.

وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ ،بترسى از آن خداى كه بيافريد شما را، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ ،و خلقان اوّل را،و الجبلّ و الجبلّ الخلق،قال الشّاعر-شعر:

و الموت (8)اعظم حادث***ممّا يمرّ على الجبلّة

[الجبلّة الخلقة و يستعمل بمعنى الخلق و الطّبيعة] (9).

ص : 351


1- .همۀ نسخه بدلها:ايكه.
2- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 36.
3- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+مرا.
5- .آط،آب،آج،لب،آز،آل+آن كه،مش+آن.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه ايشان.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها:الموت.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ،گفتند او را تو از جملۀ مخدوعان (1)و فريفتگانى و با تو سحر و جادوى كرده اند.

و تو نيستى الّا آدميى چون ما،و ما تو را از جملۀ دروغ زنان مى پنداريم.

فَأَسْقِطْ عَلَيْنٰا ،فروفگن (2)بر ما پاره هاى آسمان اگر راستيگرى (3).

قٰالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،گفت:خداى من عالم تر است به آنچه شما مى كنى تا شما را جزا دهد برحسب استحقاق شما.

در خبر مى آيد كه:خداى تعالى هفت (4)روز باد از ايشان بازداشت و گرما بر ايشان مسلّط كرد چنان كه دم بازمى گرفت ايشان (5)و چاره ها مى ساختند و در سردابه ها (6)مى شدند براى تبريد (7).هركجا مى رفتند گرمتر بود.به صحرا (8)آمدند،ابرى بر آمد،ايشان بتاختند و به سايۀ آن ابر شدند تا ساعتى از گرما برآسايند.نسيمى ازآنجا بدميد كه ايشان راحت به آن يافتند (9)،آواز دادند يكديگر را و بخواندند تا (10)در سايۀ آن حاضر آمدند[156-ر].چون همه مجتمع شدند،خداى تعالى از آن ابر آتشى بر ايشان بباريد تا همه بسوختند،اين بيان عَذٰابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ است.

قتاده گفت:خداى تعالى شعيب را به دو گروه فرستاد به اهل مدين و به اصحاب الايكة:امّا اصحاب الايكة به عذاب (11)ظلّة هلاك شدند،و امّا اهل مدين به صيحه هلاك شدند.جبريل-عليه السّلام-بيامد و بانگى بر ايشان زد،همه هلاك شدند.

بعضى دگر گفتند:«عذاب ظلّة»آن بود كه (12)هفت شبان روز گرما بر ايشان مسلّط كرد تا ايشان را دم بازگرفت،آنگه كوهى پديد آمد در ولايت ايشان،مردى آنجا رفت و سايه اى ديد با راحت،و در پيرامن كوه چشمه هاى آب و درختان.آنجا

ص : 352


1- .همۀ نسخه بدلها:مخدعان.
2- .همۀ نسخه بدلها:بيفگن.
3- .همۀ نسخه بدلها:راستگويى.
4- .آج،لب،آل+شبانه.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .اساس:سرايها،همۀ نسخه بدلها بجز آط:سردابها،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:تبرّد.
8- .آج،لب،آل:صحرايى بر.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:راحت آن بيافتند.
10- .همۀ نسخه بدلها+همه.
11- .آط+يوم.
12- .همۀ نسخه بدلها+خداى تعالى.

بياسود و آب بازخورد و از ميوۀ درخت چندان كه خواست برگرفت،آنگه برخاست (1)و با خانۀ خود آمد و اهل البيت خود را و دوستان خود را خبر داد.ايشان نيز برفتند و نصيبى برداشتند و بازآمدند و اهل شهر را بگفتند،جمله برخاستند (2)و آنجا رفتند و مقام كردند.چون همه مجتمع شدند آنجا و هيچ كس نماند كه نه آنجا حاضر آمد،خداى تعالى آن كوه به (3)سر ايشان در آورد تا همه را در برگرفت و هلاك كرد.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و علامتى و پندى است،بيشترينۀ ايشان مؤمن نه اند، و خداى تو اى محمّد غالب است و بخشاينده.

سوره الشعراء (26): آیات 192 تا 227

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِينُ (193) عَلىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسٰانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ اَلْأَوَّلِينَ (196) أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمٰاءُ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلىٰ بَعْضِ اَلْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذٰلِكَ سَلَكْنٰاهُ فِي قُلُوبِ اَلْمُجْرِمِينَ (200) لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (201) فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذٰابِنٰا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنٰاهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جٰاءَهُمْ مٰا كٰانُوا يُوعَدُونَ (206) مٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ لَهٰا مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرىٰ وَ مٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (209) وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ اَلشَّيٰاطِينُ (210) وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُمْ وَ مٰا يَسْتَطِيعُونَ (211) إِنَّهُمْ عَنِ اَلسَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212) فَلاٰ تَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ اَلْمُعَذَّبِينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اَلْأَقْرَبِينَ (214) وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَلْعَزِيزِ اَلرَّحِيمِ (217) اَلَّذِي يَرٰاكَ حِينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي اَلسّٰاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلىٰ مَنْ تَنَزَّلُ اَلشَّيٰاطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلىٰ كُلِّ أَفّٰاكٍ أَثِيمٍ (222) يُلْقُونَ اَلسَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كٰاذِبُونَ (223) وَ اَلشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ اَلْغٰاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وٰادٍ يَهِيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مٰا لاٰ يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ ذَكَرُوا اَللّٰهَ كَثِيراً وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

ترجمه

و او فرستادۀ (4)خداى جهانيان است.

بفرستاد آن را روح الامين (5).

بر دل تو تا باشى از (6)ترسانندگان.

به زبانى تازى روشن.

و او در كتابهاى پيشين است.(7) نبود (8)ايشان را دليلى (9)آن كه دانند عالمان بنى اسرايل.

و اگر فروفرستادمانى (10)بر بهرى اعجميان.

[156-پ] بخواندى (11)بر ايشان نياوردندى به او ايمان.

همچنين برديم (12)آن را در دلهاى گناهكاران.

ص : 353


1- .همۀ نسخه بدلها:برخواست.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز آط:برخواستند.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر.
4- .آب:به درستى كه اين قرآن فروفرستادۀ.
5- .آب:به او جبريل امين.
6- .آب+جمله.
7- .اساس:علماء.
8- .آب:آيا نبود،آج،لب،آل:آيا نيست.
9- .آب:دلالتى.
10- .آب:فروفرستاديم،آج:فروفرستاديمى آن را.
11- .آب:بخواند آن را.
12- .آب،مش:روان مى كنيم،آج،لب،آل:در آورديم.

ايمان نياوردند (1)به او تا (2)ببينند عذاب دردناك.

آيد (3)به ايشان ناگاه و ايشان نمى دانند.

گويند ما هستيم مهلت داده.

به عذاب ما شتاب مى كنند؟ نه بينى (4)كه اگر برخوردارى دهيم ايشان را ساليان؟ پس آيد به ايشان آنچه وعده مى كنند (5)ايشان را.

نگزيراند (6)از ايشان آنچه ايشان را برخوردار كرده باشند.

و هلاك نكرديم از شهرى (7)الّا آن را ترسانندگان بودند.

به ياد دادن (8)و نبوديم بيدادكار.

و فرونياوردند آن را ديوان.

و نشايد (9)ايشان را و نتوانند (10)ايشان.

ايشان از شنيدن معزول اند.

[157-ر] و مخوان با خداى ديگر خدايان (11)كه باشى از عذاب كردگان.

و بترسان نزديكتر را از خويشان (12).

و فرونه بالت (13)براى آن كه

ص : 354


1- .آط،آب:نيارند،آج،لب،آل،مش:نمى آرند.
2- .مش:بر آنكه.
3- .آط،آب:بيايد،آج،لب،آل:پس بيايد.
4- .آط،آج،لب،آل:بينى،آب،مش:آيا ديدى.
5- .آب،مش:وعده داده اند.
6- .مش:بى نياز نكرد.
7- .آب،مش:دهى.
8- .آب،مش:يادداشت.
9- .آج،لب،آل:نسزد،آب،مش:سزاوار نبود.
10- .آب،مش:توانايى نداشتند.
11- .آب:با خداى خداى ديگرى،آط،مش:با خداى خداى ديگر.
12- .آط،خويشان نزديكت را.
13- .آب،مش:فرودار بال خود را،آج،لب،آل:نرم دار بال تو را.

پسر و تو است از مؤمنون.

اگر نافرمانى كنند در تو (1)بگو كه من بيزارم از آنچه مى كنى.

و توكّل كن بر خداى بى همتاى بخشاينده.

آن كه بيند تو را آنگه كه برخيزى (2).

و گردانيدن (3)تو در سجده كنندگان.

كه اوست كه شنواست و داناست.

خبر دهم (4)شما را كه بر كه فروآيند (5)ديوان؟ فروآيند (6)بر[هر] (7)دروغ زنى بزهكار.

مى فگنند (8)شنيدن (9)،و بيشترينه ايشان دروغ زنند.

و شاعران،پى ايشان گيرند نادا[نا] (10)ن.

نبينى (11)ايشان در هر وادى (12)نهاده اند (13)[157-پ]؟ و ايشان گويند آنچه نكنند (14).

الا آنان كه بگرويده (15)و كار كردند

ص : 355


1- .آط،آب،آج،لب،آل:تو را.
2- .آب،مش:وقتى كه قائم باشى.
3- .آط،آج،لب،آل:گرديدن،آب:گردانيد.
4- .آج،لب،آل:بياگاهانم.
5- .آط:فرود آيند،آب،آج،لب،آل،مش:فرود مى آيند.
6- .آط:فرود آيند،آب،آج،لب،آل،مش:فرود مى آيند.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آب،آج،لب،آل،مش:مى اندازند.
9- .آب،مش:گوش را.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آب،مش:نمى بينى كه.
12- .مش:رودى.
13- .آب،مش:شيفته مى شوند،آج،لب،آل:سرگشته شوند.
14- .اساس:نه بدانند،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به معنى عبارت،تصحيح شد.
15- .آط،آج،لب،آل:بگرويدند.

نيكيها و ذكر خداى كنند (1)بسيارى،و كينه كشند (2)پس ازآن كه بر ايشان ستم كرده باشند،و بدانند آنان كه ستم كرده باشند كه به چه بازگشتنگاه گردند (3).

قوله تعالى: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،حق تعالى گفت: وَ إِنَّهُ (4)ضمير قرآن است[يعنى اين قرآن تنزيل خداى جهانيان است.و تنزيل،مصدر باشد و مراد منزّل است جز آن است] (5)كه به عرف شرع قرآن و فرقان و وحى (6)تنزيل محقّق شده است بر اين كتاب،و اگرچه در اصل وضع حقيقت نبوده است (7).

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ،اهل حجاز و ابو عمرو خواندند:«نزل»به تخفيف«زا» من النّزول بر فعلى لازم،و روح الامين به رفع بر فاعليّت.و باقى قرّاء«نزّل (8)» خواندند (9)بر فعل متعدّى به تشديد«زا»،بر آنكه فعل خداى را باشد-جلّ جلاله.و «روح الامين»،به نصب خواندند بر مفعول به.بر قرائت اوّل،معنى آن باشد كه:

فرود آرد (10)روح الامين اين قرآن را بر دل تو.و بر قرائت دوم:فروفرستاد خداى-جلّ جلاله-جبريل را به اين قرآن بر دل تو.

لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ،تا از جمله ترسانندگان باشى (11).

بِلِسٰانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ ،به زبانى تازى روشن،و براى آن گفت: عَلىٰ قَلْبِكَ ،بر دل تو،كه رسول-عليه السّلام-خواننده نبود،جبريل-عليه السّلام-قرآن بر وى خواندى تا او به دل فراگرفتى و ياد گرفتى.

ص : 356


1- .آج،لب،آل:ياد كردند خداى را.
2- .آب،مش:داد بستانند،آج،لب،آل:و مكافات نمودند.
3- .آط،آب،مش:بازگردند،آج،لب،آل:بازمى گردند.
4- .همۀ نسخه بدلها+ها.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب+و.
7- .همۀ نسخه بدلها+و شايد كه مصدر باشد به معنى مفعول،كالرّضىّ بمعنى المرضى،و اين مذهب كوفيان باشد.
8- .ال:انزل.
9- .همۀ نسخه بدلها:خوانند.
10- .همۀ نسخه بدلها:آورد.
11- .همۀ نسخه بدلها+«با»تعلّق دارد به«نزل»،و مراد به«لسان»لغت است،چنان كه:و ما ارسلنا من رسول الّا بلسان قومه[سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 4].

وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ،و او-يعنى ذكر قرآن-در كتابهاى پيشين است.اين قول بيشتر مفسّران است.مقاتل گفت:ذكر محمّد خواست،يعنى ذكر محمّد در كتابهاى پيشين است.

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً ،ابن عامر«تكن»خواند به«تا»،و«آية»به رفع.و باقى قرّاء «يكن»خواندند به«يا»،و«آية»منصوب بر خبر كان،و معنى آيت آن است (1):نه آيتى و علامتى است اين كافران و متكبّران را آن كه مى دانند او را (2)يعنى محمّد را عالمان بنى اسرايل چون عبد اللّه سلام و اصحابش و مانند ايشان؟ عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان مكّه كس فرستادند به جهودان مدينه كه،چه گويى در محمّد و نعت (3)و صفات او؟ايشان گفتند:وقت بعثت (4)اوست،و ما در تورات نعت و صفت او خوانده ايم،آن آيتى بود كه دليل كرد (5)بر صدق رسول-عليه السّلام.

امّا قرائت آن كس كه او خواند: آيَةً به نصب،بر قاعده است براى آن كه معرفه اسم«كان»است و نكره (6)خبرش.و بر قرائت آن كس كه او«آية»خواند،ضعيف است براى آن كه برعكس قاعده كلام عرب است،و سيبويه روا نمى دارد كه اسم «كان»نكره باشد و خبر معرفه الّا در ضرورت شعر،چنان كه حسّان گفت-شعر:

كأنّ سلافة (7)من بيت رأس***يكون مزاجها عسل و ماء

اى من بيت رئيس،كقول عمرو بن كلثوم:

برأس من بني جشم بن بكر***

اى برئيس (8)،و قيل:بيت رأس[158-ر]موضع بالشّام يتّخذ منه الخمر.

وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلىٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ،و اگر ما اين (9)بر بعضى عجميان پارسى زبان

ص : 357


1- .آب،مش+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها+و مى شناسند.
3- .همۀ نسخه بدلها:گفت.
4- .همۀ نسخه بدلها:يعث.
5- .همۀ نسخه بدلها:بود.
6- .اساس+و،با توجه به اتّفاق نسخه بدلها،زايد مى نمود.
7- .چاپ شعرانى(368/8)،لسان(ماده/أس)سبيئة.
8- .همۀ نسخه بدلها:رئيس.
9- .همۀ نسخه بدلها+قرآن.

فروفرستادمى (1).و حسن بصرى خواند:على بعض الاعجميّين به«يا»ى نسبت «يا»ى مشدّد،چه«يا»ى نسبت دو«يا»باشد،و«يا»ى ديگر«يا»ى جمع باشد.

فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ،آنگه رسول ما (2)برآن عجميان خواندى ايمان نياوردندى، گفتندى:ما نمى دانيم كه او چه مى گويد،و ما اين زبان ندانيم،نظيره قوله تعالى:

وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقٰالُوا لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ (3)... ،و يا گفتندى:ما را انفه رها نكند كه به اين ايمان آريم.امّا اعجمىّ،مردى باشد كه تازى نداند گفتن (4)يا فصيح نباشد در گفتن و اگرچه از بلاد عرب باشد.و عجمىّ، منسوب باشد با بلاد عجم و اگرچه فصيح زبان باشد و ماهر (5)بر لغت عرب،و كذلك اعرابىّ و عربىّ.

كَذٰلِكَ سَلَكْنٰاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ،همچنين ما اين قرآن (6)در دل اين كافران برديم.و معنى اين«سلك»إخطار (7)بالبال باشد چه اگر به (8)معنى خلق علم ضرورى بودى ايشان به آن عالم (9)بودندى و شك نبودى ايشان را در آن و در صحّت آن،و خداى القاى[آن] (10)در دل ايشان بر طريق اقامت حجّت كند بر ايشان تا حجّت بر ايشان متوجّه شود،و اين نوعى (11)لطيف (12)باشد،و اين از جنس خاطر باشد كه ما گفتيم متضمّن بود جهت خوف را كه بعث كند مكلّف را بر نظر،هركس كه عند آن نظر كند به معرفت رسد،و هركس كه نظر نكند در ضلالت ماند و حجّت بر او متوجّه (13).

لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهِ ،آنگه خبر داد كه:اين كافران به قرآن ايمان نيارند تا آنگه كه عذاب اليم مولم موجع ببينند و بچشند و ملجأ شوند،و آنگه ايشان را ايمان سود ندارد.

و امّا قول آن كس كه گفت: سَلَكْنٰاهُ ،اين ضمير كفر است،و معنى آن است

ص : 358


1- .فروفرستادمى فروفرستاديمى،آط:فروفرستادمانى.
2- .آط+اين قرآن.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 44.
4- .آط،آج،لب،مه+و.
5- .اساس:مشاهير،با توجه به آط و ديگر نسخه ها،تصحيح شد.
6- .آب،آز،مش+را.
7- .آط،آب،آز،آل،مش:احضار،آج،لب:اخصار.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها:عالم تر.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آج،لب:نوع.
12- .همۀ نسخه بدلها:لطف.
13- .همۀ نسخه بدلها+شود.

كه:ما كفر در دل كافران بريم، لاٰ يُؤْمِنُونَ بر تقدير آن كه لئلاّ يؤمنوا (1)بِهِ حَتّٰى يَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِيمَ باطل است براى چند وجه:يكى آن كه،ذكر كفر در اين چند آيت (2)نرفته است و اين ضميرى باشد عايد الى غير مذكور،و در كلام دليلى نيست[كه] (3)بر اين راه نمايد.دگر آن كه ادلّۀ عقل كه درست شده است كه خداى تعالى قبيح نكند مانع است از اين.دگر آن كه تقدير اين محذوف كردن بى ضرورتى،كه تقدير آن است كه:لئلاّ يؤمنوا،وجهى ندارد.

فَيَأْتِيَهُمْ ،تا به ايشان آيد ناگاه (4)و ايشان ندانند.گفتند،يكى شنيد كه حسن بصرى مى خواند:فتأتيهم بغتة،«بالتّاء».او را گفت (5):يا با سعيد (6)چگونه مى خوانى اين قرائت و انّما العذاب يأتيهم،و آنچه به ايشان آيد عذاب است،و عذاب مذكّر است به«يا»بايد خواند.حسن او را زجر كرد و گفت:انّما تأتيهم السّاعة بغتة.

فَيَقُولُوا ،اين كافران گويند (7)در عذاب: هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ ،ما را هيچ مهلتى خواهند دادن؟و ايشان را عند نزول عذاب با ايشان هيچ مهلت ندهند.

أَ فَبِعَذٰابِنٰا يَسْتَعْجِلُونَ ،مقاتل گفت:سبب نزول آيت آن بود كه كافران گفتند:

يا محمّد!اين عذاب كه ما را بدان (8)تهديد مى كنى كى خواهد بودن؟خداى تعالى آيت فرستاد كه اين كافران به عذاب ما استعجال مى كنند و شتابزدگى مى نمايند؟ أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنٰاهُمْ ،تو بينى و دانى اى محمّد كه اگر ما اين كافران را ممتّع داريم در نعمت و برخوردار از آنچه ما داده ايم ايشان را ساليان بسيار؟ ثُمَّ جٰاءَهُمْ ،آنگه به ايشان آيد آنچه ايشان را وعده داده اند از عذاب.

مٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ ،چون عذاب بيامده باشد هيچ غنا و كفاف نكند از ايشان آنچه ايشان كسب كرده باشند و اندوخته،و ايشان را به آن تمتّع و برخوردارى داده باشند.

آنگه گفت بر سبيل بلاغ حجّت: وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ لَهٰا مُنْذِرُونَ، ذِكْرىٰ ،ما هلاك نكرديم هيچ شهرى و الّا ايشان را پيغامبرانى بودند ترساننده.

ص : 359


1- .آط،آب:يؤمنون.
2- .همۀ نسخه بدلها:آيات.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها+يعنى عذاب.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:گفتند.
6- .آب،آز،مش:ابا سعيد.
7- .آط،آب،مش:گويند اين كافران گرفتار.
8- .همۀ نسخه بدلها+وعده و.

ذِكْرىٰ ،اى تذكرة،ياد [دادنى] (1)،و محلّ«ذكرى»نصب است و سه وجه را محتمل است:يكى آن كه مصدرى باشد لا من لفظ الفعل،و التّقدير منذرون انذارا، چه انذار در معنى تذكير باشد.دگر آن كه مفعول به باشد از منذرون،يعنى ينذرونهم الذّكرى.سيم آن كه مفعول له باشد،اى للذّكرى. وَ مٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،و ما هرگز ظالم نبوده ايم و نامستحق كس را (2)نفرموده ايم،و حجّت ناانگيخته بر كس[158-پ]تعجيل عذاب نكرده ايم.

وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيٰاطِينُ ،آنگه گفت:اين قرآن نه شياطين (3)فرود آورده اند جبريل روح الامين فرود آورده است.و حسن بصرى خواند و محمّد بن السّميقع در شاذّ:و ما تنزّلت به الشّياطون،به«واو».فرّاء گفت:غلط الشيخ يعنى الحسن و نضر- بن شميّل (4)عذر خواست از او و گفت:روا بود كه (5)چيزى شنيده باشد.

يونس بن حبيب گفت:اعرابى را ديدم كه حكايت مى كرد،گفت:انّ فلانا ادخلنا بساتين من ورائها بساتون.من گفتم:اين لغت نيك ماند به قرائت حسن بصرى (6):و ما تنزّلت به الشّياطون.

و اگر اين لغت بعضى عرب باشد،لغتى شاذّ است،و كلام عرب برآن است كه اين را جمع سلامت نكنند بر اين وجه اگر گويند بر قياس شيطانون[باشد و] (7)شياطون نباشد،و انّما شياطين (8)چون بساتين و دهاقين است[فى جمع بستان و دهقان] (9).و در اوّل كتاب گفته ايم كه در اصل شيطان (10)دو قول گفتند:يكى فيعال، و يكى فعلان (11)و شرح داده به استقصا.

وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُمْ ،و نشايد ايشان را كه مثل اين قرائت فروفرستند. وَ مٰا يَسْتَطِيعُونَ ،و خود نتوانند ازآنجا كه علم اين نظم ندانند و به نزديك ايشان نيست.

ص : 360


1- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:نامستحق را عذاب.
3- .اساس:شيطان،با توجّه به ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:الشّميل.
5- .آط،آب،آج،لب،آل:در آن،مش:در او.
6- .همۀ نسخه بدلها+في قوله.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .اساس:چون شيطان،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها و معنى عبارت،تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .آج،لب،آل:شياطين.
11- .اساس:فيعلان،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ،ايشان معزول اند ازآن كه خبرى شنوند از فريشتگان از جملۀ اخبار آسمان به رجوم ستاره و شهاب چنان كه پيش از اين شنيدندى.

آنگه خطاب كرد با رسول-عليه السّلام-و گفت: فَلاٰ تَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ،و مراد جز (1)اوست،گفت:با خداى تعالى خداى ديگر (2)را مخوان (3)كه پس آنگه از جملۀ معذّبان باشى و عذاب رسيدگانى (4).

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ،و خويشان[نزديك را بترسان،ابتدا كن بالاقرب فالاقرب و الاهم فالاهم.البراء بن عازب روايت كند كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ] (5).رسول-عليه السّلام-كس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را در سراى بو طالب حاضر كرد[و] (6)اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-[را] (7)فرمود تا براى ايشان (8)گوسپندى با مدّى گندم طعامى (9)ساخت و صاعى شير براى ايشان به آن بنهاد.ايشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، يك مرد بيش يا كم.و هر مردى از ايشان معروف (10)بود به آن كه جذعه بخوردى بر يك مقام،و آن شتر بچّۀ پنج ساله باشد و فرقى (11)از شير بازخوردى و آن شست صاعى (12)باشد.چون طعام پيش ايشان بنهادند (13)ايشان را خنده آمد از آن طعام اندك و گفتند:اى محمّد!اين طعام (14)كه خواهد خوردن،كه خورد اين طعام يك مرد از آن ما (15)نيست؟رسول-عليه السّلام-گفت:

كلوابسم اللّه ،بخوريد به نام خداى و ياد كنيد نام خداى بر او.ايشان دست به نان و طعام (16)دراز كردند و از آن طعام بخوردند و سير شدند،و از آن صاع شير بازخوردند و سيراب شدند،و حق تعالى

ص : 361


1- .آل:خبر.
2- .آج،لب،آز،آل،مش:ديگرى.
3- .آط،آج،لب،آل:مخوانيد.
4- .همۀ نسخه بدلها:رسيدگان.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+ران.
9- .آط،آج،لب،آل،مش:بطعامى.
10- .همۀ نسخه بدلها:مشهور.
11- .اساس:قدحى،با توجه به اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:شصت صاع.
13- .همۀ نسخه بدلها:نهاد.
14- .مش+را.
15- .همۀ نسخه بدلها:كه اين خورد يك مرد از ما.
16- .همۀ نسخه بدلها:برآن طعام،كه بر متن مرجّح مى نمايد.

اين را آيتى ساخت و معجزى بر صدق دعوى رسول-عليه الصلاة و السّلام.

آنگه بر پاى خاست پس ازآن كه از آن طعام و شراب فارغ شده بودند،گفت:

يا بني عبد المطّلب!انّ اللّه بعثني الى الخلق كافّة و اليكم خاصّة،فقال تعالى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و انا ادعوكم الى كلمتين خفيفتين على اللّسان ثقيلتين فى الميزان تملكون بهما رقاب (1)العرب و العجم و ينقاد[بهما] (2)لكم الامم و تدخلون بهما الجنّة و تنجون بهما من النّار:شهادة ان لا اله الّا اللّه و بأني (3)رسول اللّه فمن يجيبني الى هذا الامر و يوازرني على القيام به يكن (4)اخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي ،گفت:اى پسران عبد المطّلب:بدانى كه خداى تعالى مرا به جملۀ خلقان فرستاد بر عموم،و به شما فرستاد مرا بر خصوص،و اين آيت بر من انزله كرد (5): وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ .و من شما را با دو كلمه مى خوانم كه بر زبان آسان است و در ترازو سنگى (6)و گران است كه شما برآن بر عرب و عجم مالك شوى،و امّتان شما را منقاد شوند،و به آن به بهشت رسى و از دوزخ نجات يابى،و آن آن است كه:

گواهى دهى كه خداى يك (7)است،و من رسول اويم،هركه او مرا اجابت كند با اين و موازرت و معاونت كند مرا بر اين كار برادر من باشد و وصىّ من باشد و وزير من باشد و خليفت من باشد از پس من.هيچ كس هيچ جواب نداد،علىّ بن ابي طالب بر پاى خاست (8)[159-ر]و گفت:

انا اوازرك على هذا الامر،و ان (9)كان اصغرهم سنّا و اخمصهم (10)ساقا و أدمعهم (11)عينا، و او به سال از همه كهتر و به ساق از همه باريكتر بود و به چشم از همه گريان تر (12)بود،گفت:من تو را موازرت كنم بر اين كار.

ص : 362


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:انّى.
4- .آب،آز،مش:يكون.
5- .همۀ نسخه بدلها:من فروفرستاد.
6- .همۀ نسخه بدلها:سنگين.
7- .همۀ نسخه بدلها:يكى.
8- .آب،آج،لب،آل،آز:خواست.
9- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها:احمشهم.
11- .همۀ نسخه بدلها:ارمصهم.
12- .آط،آب:كدوهناكتر،آج،لب،آل:كدوناكتر،آز:كروهناكتر،مش:كدوه نانتر.

رسول-عليه السّلام-گفت:بنشين.او بنشست.رسول-عليه السّلام- دگرباره اين سخن بازگفت.كس جواب نداد.هم او بر پاى خاست (1)و گفت:يا رسول اللّه!من معاونت كنم تو را بر اين كار.رسول-عليه السّلام-گفت:بنشين.بار سه ديگر (2)همين (3)سخن بازگفت.كس برنخاست (4)،هم او برخاست (5)و گفت:من موازرت كنم تو را يا رسول اللّه!رسول-عليه السّلام-گفت:بنشين يا علىّ،

فانّك اخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي ،بنشين كه تو برادر منى و وصىّ منى و وزير منى و وارث منى و خليفت منى از پس من.

قوم ازآنجا برخاستند (6)و بر طريق استهزا ابو طالب را مى گفتند:ليهنئك اليوم ان دخلت (7)في دين ابن اخيك فقد امّر ابنك عليك،مباركباد تو را اى ابو طالب كه در دين پسر برادرت رفتى تا پسرت را بر تو امير كرد.و اين خبر بيرون (8)آن كه در كتب اصحابان ماست،ثعلبى مفسّر امام اصحاب الحديث در تفسير خود بياورده است بر اين وجه،و اين حجّتى باشد هركدام تمام تر.

ابو هريره روايت كرد كه:چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-برخاست (9)و گفت:

يا معشر قريش اشتروا انفسكم من اللّه لا[ا] (10)غني عنكم من اللّه شيئا، اى جماعت قريش!خويشتن را از خداى بازخريد كه من شما را از خداى[نگزيرانم چيزى.يا بنى عبد المطّلب،يا بنى عبد مناف،يا فاطمه بنت رسول اللّه،يا عبّاس بن عبد المطّلب،يا صفيّه،عمّة رسول اللّه،لا اغني عنكم من اللّه شيئا،من شما را از خدا] (11)هيچ غنا نكنم،اگر از مال من چيزى خواهى بدهم شما را،امّا كار شما با خداست از اين جا ساخته رويد.

سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد

ص : 363


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج:خواست.
2- .آج،لب،آل:سه بار ديگر.
3- .آط،آج،لب،آل:هم اين.
4- .آب،آز،آل،مش:برنخواست.
5- .آب،لب،آز،مش:برخواست.
6- .آب،آز،آج،لب،آل،مش:برخواستند.
7- .اساس:دخل،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .همۀ نسخه بدلها+از.
9- .آط،آب،لب،آز،مش:برخواست.
10- .از آط،افزوده شد.
11- .اساس افتادگى دارد،با توجه به ديگر نسخه بدلها،از آط افزوده شد.

كه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ،رسول-عليه السّلام-بر كوه صفا شد و آواز داد:يا صباحاه،مردم همه سر نهادند با او.و آن كه نتوانست شدن،رسولى را فرستادند (1)تا بداند كه چه رسيد او را.رسول-عليه السّلام-گفت:يا بني عبد المطّلب يا بني فهر! اگر چنان كه من خبر دهم كه در زير اين كوه لشكرى حاضر است و بر شما خواهد غارت كردن،مرا به راست دارى؟گفتند:آرى.گفت:اكنون[بدانى] (2)كه من شما را مى ترسانم از عذابى سخت.ابو لهب گفت:تبّا لك،زيان باد تو را.ما را امروز همه روز براى اين خوانى (3)!خداى تعالى به جواب بو لهب بفرستاد (4): تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ (5).

و قوله تعالى: وَ اخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه رسول را گفت:جانب خود نرم دار با آنان كه اتباع تواند از مؤمنان.و خفض الجناح، فرونهادن بال باشد،و اين كنايت باشد از سهولت جانب.

فَإِنْ عَصَوْكَ ،اگر در تو عاصى شوند بگو كه من بيزارم ازآن كه شما مى گويى (6).

وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ،و توكّل كن بر خداى عزيز غالب كه جانب او را خلل نتوان كردن،و رحيم و بخشاينده است.

اَلَّذِي يَرٰاكَ حِينَ تَقُومُ ،آنگه كه (7)بيند تو را آنگه كه برخيزى،گفتند:مراد آن است كه تو را بيند آنگه كه به نماز برخيزى.و گفتند:مراد آن است كه تو را بيند در تصرّفاتى كه كنى.و«قيام»كنايت كرد از افعال و تصرّفات او،[چنان كه] (8)گويند (9):فلان به اين كار قيام مى نمايد و فلان به اين كار سعى مى كند،و معنى آن كه تعاطى اين كار مى كند.

وَ تَقَلُّبَكَ ،اى و يرى تقلّبك،و نيز مى بيند گرديدن تو در ميان ساجدان.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه مى بيند گرديدن تو،مى بيند در نماز از حال به

ص : 364


1- .همۀ نسخه بدلها:فرستاد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:مى خوانى.
4- .همۀ نسخه بدلها:ابو لهب فرستاد.
5- .سورۀ مسد(111)آيۀ 1،همۀ نسخه بدلها+و تبّ.
6- .همۀ نسخه بدلها:از آنچه شما مى كنى.
7- .همۀ نسخه بدلها:آن كه.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .اساس+يا،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمود.

حال،يك بار در قيام و يك بار در ركوع و يك بار در سجود.مجاهد گفت:گرديدن تو در سجده كنندگانى كه با تو نماز مى كنند.مقاتل و كلبى گفتند:معنى (1)تقلّب تو در نماز جماعت با پس نماز (2).

قولى ديگر آن است كه عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:معنى آن است كه مى بيند (3)گردانيدن تو از پشت پيغامبرى ديگر به پشت[پيغامبرى ديگر] (4)،تا آنگه كه به پشت عبد اللّه رسيدى.و اصحاب ما به اين آيت تمسّك كردند در آن كه پدران رسول-عليه السّلام-مؤمن بودند،كه خداى گفت (5):مى بينم گرديدن تو در پشت ساجدان.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،او شنوا و داناست همه مسموعات (6)[159-پ]و معلومات را.

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلىٰ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيٰاطِينُ ،خبر دهم شما را كه شياطين بر كه (7)فروآيند.

تَنَزَّلُ عَلىٰ كُلِّ أَفّٰاكٍ أَثِيمٍ ،فرود آيند بر همه (8)دروغ زنى بزهكار،و مراد كاهنانند (9)،مقاتل گفت:چون مسيلمه و طليحه (10).

يُلْقُونَ السَّمْعَ ،سمع فروفگندند،يعنى دزديده از فريشتگان بشنوند يعنى شياطين،و مثله قوله تعالى: إِلاّٰ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ (11)... ،و آنگه با كاهنان بگويند و بر ايشان القاء كنند،و مثله قوله تعالى: وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ (12).

[وَ أَكْثَرُهُمْ كٰاذِبُونَ] (13) ،و بيشترينۀ ايشان كاذب و دروغ زنند براى آن كه بر خود چيزهاى ديگر با آن ضمّ كنند،و امروز محجوب و ممنوع اند شياطين از استراق سمع.

ص : 365


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:پس نمازانت.
3- .آط،آج،لب،آل:كه چون بيند،آز:كه چون كه مى بيند،مش:كه خدا بيند.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل+من.
6- .آج،لب،آل:مصنوعات.
7- .همۀ نسخه بدلها:فرود.
8- .همۀ نسخه بدلها:هر.
9- .آب،آز،مش:گناهكارانند.
10- .همۀ نسخه بدلها:طلحه.
11- .سورۀ حجر(15)آيۀ 18.
12- .سورۀ انعام(6)آيۀ 121.
13- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،از قرآن مجيد افزوده شد.

وَ الشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغٰاوُونَ ،و شاعران را غاويان و جاهلان (1)متابعت كنند.

عبد اللّه عبّاس گفت:شياطين اند و ايشان نيز شياطين را (2)تابعه شعرا مى خوانند،و اعتقاد كرده اند كه تلقين شعر شياطين مى كنند ايشان را،و هركس را كه شيطان او در اين باب قوى تر باشد شعر او بهتر باشد،از اين جا گفت شاعر ايشان-شعر:

انّي و كلّ شاعر من البشر***شيطانه انثى و شيطاني ذكر

و سبب استمرار اين شبهت بر ايشان ازآنجاست كه ايشان را شعر گفته مى شود بى رنج و انديشۀ بسيار آنچه ديگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تكليف (3)،ايشان مى پندارند كه آن شياطين تلقين مى كنند،انّما آن به علمى ضرورى است از قبل خداى-عزّ و جلّ.

ضحّاك گفت دو شاعر در عهد رسول-عليه السّلام-با يكديگر خصومت كردند، يكديگر را هجا كردند:يكى از انصار بود و يكى از قومى ديگر،و هريكى را جماعتى در قفا ايستادند و معاونت مى كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

صادق (4)-عليه السّلام-گفت مراد شاعران كفّارند چون:عبد اللّه بن الزّبعرى، و هبيرة بن ابي وهب،و مسافع بن عبد مناف،و عمرو بن عبد اللّه الجمحي،و اميّة بن ابى الصّلت كه ايشان رسول را-عليه السّلام-هجو كردند و مردم در دنبال ايشان فتادندى (5)به وقت انشاد اين اشعار.

ابو عصيف (6)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

من احدث هجاء في الاسلام فاقطعوا لسانه، هركه در اسلام هجاى احداث كند زبانش ببرّى.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:چون رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد، ابليس ناله اى كرد و نعره اى زد سخت.اصحاب او بر او مجتمع شدند گفتند (7):چه بود (8)؟گفت:پس از امروز طمع مداريد كه كفر را قوّتى بود،و لكن در عرب شعر

ص : 366


1- .اساس:و شاعران را و غاويان را جاهلان،با توجّه به نسخه بدلها و معنى آيه،تصحيح شد.
2- .آط:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:تكلّف.
4- .مش:حضرت امام جعفر صادق.
5- .همۀ نسخه بدلها:ايستادندى.
6- .چاپ شعرانى(369/8):ابو عطيف.
7- .مش+او را كه.
8- .مش+كه نعره و فريادى از سوز درون برآوردى.

و نوحه منتشر كنى.

آنگه وصف (1)شاعران كرد گفت: أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وٰادٍ يَهِيمُونَ، وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مٰا لاٰ يَفْعَلُونَ ،نبينى كه ايشان در هر وادى سر در نهند؟يقال:هام على وجهه اذا جاز و سار على غير قصد،سر در نهند در (2)راه و بى راه مى رود.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه در هر لغوى خوض كنند.و«هيم در وادى»كنايت است ازآن كه در هر طريقتى (3)خوض كنند از انواع شعر چون:مدح و هجو و غزل و وصف و تشبيه و مبالغت،و اين قول مجاهد است.قتاده گفت:قومى را به باطل مدح كنند و گروهى را به ناواجب شتم كنند و چيزهايى (4)گويند كه ندانند.

آنگه استثنا كرد از ايشان شاعران مؤمنان را،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:الّا آنان كه مؤمن باشند و عمل صالح كنند و ذكر خداى بسيار كنند[و انتقام كشند از] (5)گروهى كه بر ايشان ظلم كرده باشند،يعنى اگر كسى ايشان را هجو كرده باشد (6)جواب دهند (7)ازآن كه:الشّر بالشّر و البادى اظلم،و منه

قوله -عليه السّلام: المسبّان (8)ما قالا فعلى البادي ما لم يعتد (9)المظلوم ،گفت:اين دو دشنام دهنده هرچه گويند وبال آن،آن راست (10)كه ابتدا كند ما دام تا مظلوم از حدّ بنرود (11)،و ابو العيناء بر اين منهاج گفت اين بيتها-شعر:

اذا[أنا] (12)لم امدح على الخير اهله***و لم (13)الم الجنس (14)اللئيم المذمّما

ففيم عرفت (15)الخير و الشّرّ باسمه***و شقّ لى اللّه المسامع و الفما[160-ر]

و ابن الرّومى هم اين معنى مراعات كرد در اين بيتها كه گفت-شعر:

ص : 367


1- .همۀ نسخه بدلها+آن.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .همۀ نسخه بدلها:طريقى.
4- .آط:چيز،آب،آج،لب،آز،آل،مش:چيزى،مه:چيزها.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آط،آب،آز،مش:كرده بود.
7- .آج،لب،آل:دادند.
8- .چاپ شعرانى:المتسابّان.
9- .مش:يتعد.
10- .همۀ نسخه بدلها:وبال برآن است.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز مش:بنبرد،مش:نببرد.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .اساس:فلم،به قياس با نسخۀ آط،و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .چاپ شعرانى(370/8):النّكس.
15- .اساس:عدوت،به قياس با نسخه آط و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

و ما الحقد الّا توأم الشّكر فى الفتى***و بعض السّجايا ينتسبن الى بعض

فحيث ترى حقدا على[ذي] (1)اساءةفثمّ ترى شكرا لذي حسن القرض

اذ (2)الارض ادّ[ت] (3)ريع ما انت زارعمن البذر فيها فهى ناهيك من ارض

و از محدّثان يكى اين معنى بر گرفت و به معنى كرد (4)-شعر:

فدونك فاحسن (5)ما استحسنت و اعلم***بانّي ما ظلمتك فى الحساب

أؤدّي ريع بذرك لا تلمني (6)***لانّي قد خلقت من التّراب

و در خبر است كه:كعب بن زهير بن ا[بي] (7)سلمى بيتى چند گفت در مرثيت اهل بدر و در آنجا تعريضى (8)كرد به رسول،و كافر بود اين وقت،و او را برادرى مسلمان بود.اين بيتها به سمع رسول رسيد،رسول-عليه السّلام-خون او هدر كرد.

برادرش كس فرستاد به او و گفت:جان خود درياب كه رسول خداى خون تو هدر كرد هركجا كه تو را بينند بكشند،و لكن رسول مردى كريم است،برخيز و او را مدحى بگو (9)و ثناى و توبه كن و ايمان آر كه گمان آن (10)است كه قبول كند.او اين قصيده بگفت-شعر:

بانت سعاد فقلبي اليوم مبتول***متيّم عندها لم يفد مكبول (11)

و در آنجا گويد:

انبئت (12)انّ رسول اللّه اوعدني***و العفو عند رسول اللّه مأمول

مهلا هداك الّذي اعطاك نافلة ال ***فرقان فيه مواعيظ (13)و تفصيل

لا تأخذنّي (14)باقوال الوشاة و لم***اذنب و ان كثرت عنّى الاقاويل

ص : 368


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:اذا،به قياس با نسخه آط،تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:و گفت.
5- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها:چاپ شعرانى(370/8):حسن.
6- .اساس:ما تلمنى،آط،آب،لب،آز،مش:لا يلمنى،به قياس با آج تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آب،لب،آز،آل،مش:تعريض.
9- .همۀ نسخه بدلها+و بيا.
10- .همۀ نسخه بدلها:چنان.
11- .اساس:لم يفسد معلول،همۀ نسخه بدلها:بعد معلول،به قياس با چاپ شعرانى(371/8)،تفسير قرطبى (147/13)و لسان(ماده كبل)تصحيح شد.
12- .اساس:نبئت،به قياس با چاپ شعرانى(371/8)تصحيح شد.
13- .كذا در همۀ نسخه ها،چاپ شعرانى(371/8):مواعيد.
14- .اساس:لا تؤاخذني،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

لقد اقوم مقاما لو يقوم (1)به***ارى و اسمع ما لو (2)يسمع الفيل

لظلّ يسعد (3)الّا ان يكون له***من الرّسول باذن اللّه تنويل

حتّى وضعت يميني لا انازعه***في كفّ ذي نقمات قيله القيل

و فيها:

إنّ الرّسول لسيف يستضاء***مهنّد من سيوف اللّه مسلول

في فتية من قريش قال قائلهم (4)***ببطن مكّة لمّا اسلموا زولوا

زالوا فما زال انكاس و لا كشف***يوم اللّقاء و لا ميل معازيل

شمّ العرانين ابطال لبوسهم***من نسج داود في الهيجا سرابيل

و بيامد و به در سراى رسول آمد و در بزد.رسول-عليه السّلام-گفت:كيست؟ گفت:مستأمن يا رسول اللّه،زنهار خواهى است يا رسول اللّه.گفت:درآى.گفت:

أ أدخل (5)آمنا،ايمن درآيم؟گفت:

ادخل آمنا و لو أنّك كعب بن زهير ،[ درآى و اگر همه كعب بن زهيرى] (6).او در آمد و گفت:[يا رسول اللّه من كعب زهيرم] (7)،و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و أنّك رسول اللّه.

آنگه با رسول به مسجد آمد،گفت:يا رسول اللّه!قصيده اى دارم در مدح تو مى خواهم تا بر (8)ملأ مهاجر و انصار برخوانم.گفت:بيار.او قصيده برخواند.رسول -عليه السّلام-از او خشنود شد و او را عفو كرد.

ابو الحسن البراد گفت:چون اين آيت فرود آمد،عبد اللّه رواحه و كعب بن مالك و حسّان بن ثابت پيش رسول آمدند گريان،و گفتند:يا رسول اللّه!خداى تعالى در حقّ شاعران[اين] (9)گفت و ما شاعريم.رسول-عليه السّلام-گفت:آيت (10)تمام برخوانى:

إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،الى قوله: مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا .ايشان دلخوش شدند و رسول-عليه السّلام-حسّان ثابت را گفت چون روز غدير آن بيتها خواند-شعر:

ص : 369


1- .اساس:اقوم،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .اساس:لم،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:برعد.
4- .چاپ شعرانى(371/8):قائلم.
5- .آج،لب،آل:ادخل.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:در.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:آيات.

يناديهم يوم الغدير نبيّهم***بخمّ و اسمع بالنّبىّ (1)مناديا-الابيات.

لا زلت مؤيّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك،تو مؤيدى به روح القدس ما دام تا ما را به زبان نصرت مى كنى.

ابو هريره گفت:يك روز حسّان در مسجد رسول شعر مى خواند،عمر خطّاب بگذشت و به خشم در او نگريد.حسّان گفت:چه مى نگرى،من اين جا شعر- خواندم و بهتر از تو حاضر بود،يعنى رسول-عليه السّلام.او (2)گفت:يا با هريره (3)به خداى بر تو شنيدى كه رسول مرا گفت و عبد اللّه رواحه را و كعب بن مالك را:

اللّهمّ ايّدهم بروح القدس؟ گفت:نعم.

و در خبر است كه:چون مشركان رسول را هجو كردند،رسول-عليه السّلام- صحابه را گفت:

ما منع الّذين نصروا رسول اللّه بسيوفهم أن ينصروه بلسانه. اين سه كس گفتند:يا رسول اللّه!ما اين كار كفايت كنيم.رسول-عليه السّلام-گفت:

اهجوهم و روح القدس معكم.

و در خبر است كه چون دعبل على خزاعى اين[160-پ]قصيده بر رضا خواند (4)كه در مدح او گفته است-شعر:

مدارس آيات خلت من تلاوة***و منزل وحى مقفر العرصات

چون به ذكر صاحب الزّمان-عليه السّلام-رسيد آنجا مى گويد (5)-شعر:

خروج امام لا محالة خارج***يقوم على اسم اللّه و البركات

گفت:

نفث بها روح القدس على لسانك.

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ،و ظالمان بدانند كه به چه جاى بازگشتن بازگردند (6).و«منقلب»،محتمل است موضع انقلاب را و نيز (7)مصدر را كه انقلاب باشد،يعنى كه بدانند كه چگونه بازگردند.و عبد اللّه عبّاس خواند:اىّ

ص : 370


1- .همۀ نسخه بدلها:بالرّسول.
2- .همۀ نسخه بدلها:آنگه.
3- .آط،آب،آج،آز،لب:بو هريره،آل:يا ابو هريره.
4- .مش+صلوات اللّه و سلامه عليه.
5- .آط،آج،لب،آل،مش:آنجا گفت،آب،آز:آنجا كه گفت.
6- .همۀ نسخه بدلها:بازگرديدند.
7- .آط:و مر،آب،آج،لب،آز،آل،مش:و هر.

منفلت ينفلتون،كه كجا بجهند و چگونه بجهند،من الانفلات به«فا»و«تا».و در قرائت اهل البيت آمد: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا آل محمد، أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ،و اين هر دو قرائت شاذّ است.و قوله:«اىّ»،منصوب است به«ينقلبون»،و منصوب نيست به«سيعلم»،براى آن كه استفهام را صدر كلام بود فعلى كه پيش او بود در او عمل نكند.

و مورد آيت تهديد و وعيد است جملۀ ظالمان را،و حمل آيت بر عموم كردن (1)اولى تر باشد-و اللّه اعلم.

تمّت المجلّدة الرّابعة عشرة و تتلوها بعد ذلك فى الخامسة عشرة سورة النّمل ان شاء اللّه تعالى [161-ر].

ص : 371


1- .همۀ نسخه بدلها:حمل آيت كردن بر عموم.

جلد 15

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

سورة النّمل

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است در قول قتاده و مجاهد،و در او ناسخ و منسوخ نيست.

و نود و سه آيت است در عدد كوفيان،و چهار در عدد بصريان،و پنج در مدنيان.و هزار و صد و چهل و نه كلمت است،و چهار هزار و هفتصد (1)و نود و نه حرف است.

و روايت است از زر حبيش از ابىّ كعب كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

هركه او سورت طس سليمان برخواند،خداى تعالى او را ده حسنه بنويسد به عدد هركس كه به سليمان (2).ايمان داشت (3)و به هود و شعيب و صالح و ابراهيم (4)و به عدد آنان كه به ايشان كافر شدند و روز قيامت از گور برخيزد و مى گويد (5):

لااله الاّاللّه (6)] (7).

سوره النمل (27): آیات 1 تا 14

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . طس تِلْكَ آيٰاتُ اَلْقُرْآنِ وَ كِتٰابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (2) اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنّٰا لَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4) أُوْلٰئِكَ اَلَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ اَلْعَذٰابِ وَ هُمْ فِي اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى اَلْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً سَآتِيكُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهٰابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمّٰا جٰاءَهٰا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي اَلنّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (8) يٰا مُوسىٰ إِنَّهُ أَنَا اَللّٰهُ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (9) وَ أَلْقِ عَصٰاكَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ كَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يٰا مُوسىٰ لاٰ تَخَفْ إِنِّي لاٰ يَخٰافُ لَدَيَّ اَلْمُرْسَلُونَ (10) إِلاّٰ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيٰاتٍ إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ (12) فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ آيٰاتُنٰا مُبْصِرَةً قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اِسْتَيْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِينَ (14)(8)

ترجمه

به نام خداى مهربان بخشاينده اين آيات قرآن و كتابى است

ص : 1


1- .آب،لب،آز،آل،مش:هفصد.
2- .مش+پيغامبر.
3- .آج،لب،آل:داده است.
4- .آج،لب،آل:ابراهيم(؟)
5- .مش:برخيزند مى گويند.
6- .آب،آز،مش+محمد رسول اللّه،آج،لب،آل+و محمّد رسول اللّه و على ولى اللّه.
7- .اساس:از آغاز تا بدين جا افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
8- .اساس با خطى متفاوت از متن افزوده:سوگند بدين حروف معجم و يعنى به يارى خداى.

هويداكننده (1).

راه نمودن است (2)و مژدگان مؤمنان را.

آنان كه به پاى دارند نماز را و بدهند زكات را و ايشان بدان جهان بى گمانان باشند (3).

به درستى كه آنان كه نه آوردند (4)ايمان بدان جهان،بياراستيم ايشان را كردارهاى ايشان،پس ايشان در گمراهى و سرگشتگى مى گردند (5).

ايشان اند آنان كه ايشان راست بدى عذاب و ايشان اندر آن جهان باشند زيانكاران (6).

[161.پ] و به درستى كه به تو يا محمّد فرومى آورند قرآن (7)از نزديك خداى محكم كار با حكمت دانا.

چون گفت موسى-عليه السّلام-اهل خود را به درستى كه من ديدم آتشى،زود بود كه آرم (8)شما را از آن خبرى يا آرم (9)شما را پاره اى آتش فراگرفته تا مگر شما گرم شويد.

پس چون آمد موسى به آن روشنايى (10)آواز دادند كه بركت باد بر آنكه اندر چنين آتش است،و آن كه گرداگرد آن است و پاكا (11)خداى پروردگار جهانيان.

اى موسى به درستى كه منم خداى

ص : 2


1- .همه نسخه بدلها:كتابى روشن.
2- .آط،آج،لب،آل:بيانى است،آب،مش:راه نمودنى است.
3- .آط،آب،آج،لب،آل:به آخرت يقين دارند،مش:به آخرت ايشان يقين دانندگان اند.
4- .آط،آخ،لب،آل:ايمان نيارند،آب،مش:ايمان ندارند.
5- .آط:ايشان سر در نهاده اند.
6- .آط،آج،لب،آل:زيانكارتر باشند.
7- .آط،آج،لب،آل:تو را تلقين مى كنند قرآن،آب،مش:به درستى كه پيش تو مى آرند قرآن را.
8- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:بيارم.
9- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:بيارم.
10- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
11- .آط،آج،لب،آل:منزه است،آب،مش:پاك و منزه است.

بى همتاى با حكمت (1).

و بيفگن عصاى خود را پس چون بديد آن را كه مى جنبيد گويى (2)كه آن مارى بزرگ است (3)،برگشت موسى پشت دهنده و بازپس ننگريست (4)اى موسى مترس به درستى كه نترسد (5)نزديك من پيغامبران.

مگرآنكه ستم كند پس بدل كند (6)نيكوى پس از بدى،پس به درستى كه من آمرزنده و بخشاينده ام.

و درآور (7)دست خود (8)در گريبان خود تا بيرون آيد سپيد نورانى جز بدى (9)در نه نشانه ها (10)سوى فرعون و قوم او به درستى كه ايشان بودند گروهى از فرمان بيرون شوندگان.

پس چون آمد به ايشان نشانه هاى ما هويدا (11)گفتند اين جادوى است هويدا و روشن.

و انكار كردند آن را و يقين دانستند آن را به دلها ستمكارى (12)و بزرگوارى كردنى (13)پس بنگر كه چگونه بود سرانجام تباه كاران (14).

ص : 3


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:محكم كار.
2- .آط،آب،مش:پنداشتى.
3- .آط:مارى است.آب،مش:مارى خرد است،آج،لب،آل:مارى خفيف بود.
4- .آط:و بازپس بايستاد،آب:و پس نمى ايستد:آج،لب:و بازپس رجوع نكرد.
5- .آج،لب،آل:نمى ترسند.
6- .مش:بدل كرد.
7- .آط،آب،لب:در آر.
8- .آج،لب،آل:تو را.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز،مش:بى بدى.
10- .آط،آج،لب،آل:معجز،آب،مش:آيت.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:روشن.
12- .آط،آج،لب،آل:به تنهاى ايشان به ستم،آب،مش:نفسهاى ايشان از روى ظلم.
13- .مش:تكبّر.
14- .همۀ نسخه بدلها+قوله تعالى.

طس ،پيش (1)از اين بيان كرديم اختلاف اقوال مفسّران در مثل اين حروف.

عبد اللّه عبّاس گفت: طس نامى است از نامهاى خداى تعالى،به اين نام قسم كرد كه اين آيات كه در اين قرآن هست آيات كتابى است روشن.و گفته ايم كه:

«ابان»هم لازم است و هم متعدّى،پس«مبين»هم ظاهر باشد و هم بيان كننده.

و گفته اند (2):«طا»از لطف است و«سين»از سميع.و اهل اشارت گفتند:

اين كلمه اشارت است الى طهارة سرّ المحبّ.

هُدىً وَ بُشْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ،دو معنى را محتمل است:يكى بيان،و ديگر لطف و بشارت و مژدۀ (3)مؤمنان.و محلّ او نصب است بر حال،و شايد كه رفع باشد بر خبر مبتداى محذوف.

آنگه وصف كرد اين (4)مؤمنان را گفت:آنان كه نماز به پاى دارند،و زكات مال بدهند،و به آخرت ايمان دارند و موقن (5)باشند،و علم يقين بود ايشان را.

آنگه گفت:آنان كه[به قيامت ايمان ندارند،ما] (6)مزيّن بكرديم ايشان را اعمال ايشان.در اين[162-پ]دو قول گفتند:يكى آن كه اعمالى كه ايشان را فرموده اند از ايمان و عمل صالح براى ايشان مزيّن بكرديم.از امرونهى و ترغيب و ترهيب و وعد و وعيد،و اين اعمال (7)براى آن به ايشان حواله كرد كه ايشان را فرموده اند و كار ايشان است اگرچه چه كار نبسته اند،ايشان متحيّراند و عمه به آن كه نكرده اند و از آن برفته اند،و اين قول حسن است و جبّائى.

وجه ديگر آن است كه:ما ايشان را مزيّن بكرديم از اعمال قبيح كه ايشان مى كردند به خلق شهوت آن در ايشان بر سبيل امتحان و تشديد تكليف،و لكن ايشان غافل و متحيّراند ازآن كه اين معنى انديشه كنند و دريابند (8).و العمه،التّحيّر.

آنگه گفت:جزاى ايشان آن است كه ايشان را عذاب بد باشد از عقاب دوزخ،

ص : 4


1- .همه نسخه بدلها:پيشتر.
2- .آج،لب،آل:گفتند.
3- .آل:مجده.
4- .همۀ نسخه بدلها:آن.
5- .آب:مؤمن.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها+را.
8- .همۀ نسخه بدلها:فرمايند.

و آلام متواتر لا الى انقطاع (1)،و ايشان در قيامت زيانكارتر باشند،و اولى تر (2)آن بود كه اين افعل بر فاعل (3)حمل كنند،اى الخاسرون،كما قال: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ (4)... ،اى هيّن،و انّى لأوجل اى و جل.

آنگه با رسول-عليه السّلام-خطاب كرد،گفت:تو را اى محمّد تلقّى مى[كنند] (5)اين قرآن يعنى تلقين مى كنند،و به تو مى آرند فريشتگان.و تلقّى،استقبال باشد، يقال:تلقّيته بكذا،و منه

نهى رسول اللّه عن«تلقّى الرّكبان (6)». و«تلقّى»اين جا تلقين باشد (7)و نيز تلقّن باشد،يقال:لقّيته بكذا (8)،و از اين جا گويند:هذا خبر متلقّى بالقبول كأنّ القبول استقبل به و لقّيته فتلقّى،و تلقّن،اذا تقبّل[و] (9)اخذ،از نزديك خداى دانا حكيم،آنگاه تلخيص معنى بر هر دو وجه آن بود كه:اين قرآن پيش تو (10)مى آرند يا تو را (11)تلقين مى كنند.

إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِأَهْلِهِ ،چون گفت موسى،يعنى ياد كن اى محمّد چون گفت موسى اهلش را و آنان را كه با او بودند،چون از نزديك شعيب بازگشت و در آن بيابان حاضر (12)آمد و اهل او حامله بود،و شبى تاريك بود،و زن را درد زادن گرفت،ابرى سياه برآمد و رعد غرّيدن گرفت،و گوسپندان (13)برميدند و باران مى باريد.

موسى-عليه السّلام-سنگ و آهن برداشت تا (14)آتش زند.چندان كه جهد (15)كرد هيچ آتش فرونيامد (16)،آتشزنه از دست بينداخت.از سنگ و آهن آواز آمد كه آتش در ما نه از بازداشتگان (17)تو است،ما جز به فرمان بند از آتش برنداريم.او فروماند.

ص : 5


1- .چاپ شعرانى:متواتره لا الى الانقطاع.
2- .همۀ نسخه بدلها:اولى.
3- .اساس:فعل،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها و معنى عبارت،تصحيح شد.
4- .سورۀ روم(30)آيۀ 27.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آب:الركبات.
7- .همۀ نسخه بدلها:است.
8- .همۀ نسخه بدلها+و لقّنته فتلقّى.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
11- .همۀ نسخه بدلها:تا بر تو.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
13- .آج،لب،آل:گوسفندان.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:آهن داشت تا،مش:و آهنى كه داشت بيرون كرد كه.
15- .آج،لب،آل:چهار.
16- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:بيرون.
17- .آب،آز،مش:بازگذاشتگان.

ساعتى نگاه مى كرد از دور آتشى ديد از جانب كوه طور،و هو قوله: آنَسَ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ نٰاراً (1)...، در دگر آيت اى ابصر.او گفت اهلش را:من بديدم آتشى از دور، سَآتِيكُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ، تا من بروم و خبرى از آن آتش بيارم،يا پاره اى آتش بيارم.

كوفيان خواندند: بِشِهٰابٍ قَبَسٍ به تنوين بر بدل،و يعقوب همچنين خواند.و باقى قرّاء به اضافت خواند[ند] (2):«بشهاب قبس»،اى بشعلة نار و«شهاب»آتشى باشد چون عمودى،و از اين جا گويند:«شهاب»،ستاره اى را كه كشيده شود. (3).و «قبس»،پاره اى آتش باشد،قال:

في كفّه صعدة مثقفة***فيها سنان كشعلة القبس

لعلّكم تصطلون،تا همانا شما گرم شوى به او.

فَلَمّٰا جٰاءَهٰا ،چون موسى-عليه السّلام-به نزديك (4)آتش رسيد،آتشى ديد بر سر درختى سبز كه آن درخت را و برگ را نمى سوخت،و برگ سبز از او پژمرده نمى شد، عجب داشت،آهنگ كرد تا آتش بگيرد.آتش از سر درخت به بن (5)درخت آمد.

چون به زير درخت آمد،آتش با سر درخت رفت (6).موسى-عليه السّلام-از آن حال درماند (7)،از ميانۀ (8)آتش ندا آمد كه: أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا، الى قوله:

أَنَا اللّٰهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، بركت (9)كناد آن را كه در آتش است.

عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و سعيد جبير:معنى«نار»،نور است،و در لغت اصل هر دو از يك بناست من باب فعل و فعل باتّفاق المعنى (10)،و مراد به«من» خداى است (11)-جلّ جلاله-نه به معنى مكان و جهت و حيّز،بل به معنى علم و حفظ،و به معنى آن كه موسى را (12)آن جاى ندا كرد و كلام خود كه حكايت او اين است كه:

ص : 6


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 29.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آط،آب،آز،مش:مى شود.
4- .همۀ نسخه بدلها:به نزد.
5- .آل:بربن،آج،لب:بر اين.
6- .آز،آل:آمد.
7- .همۀ نسخه بدلها:فروماند.
8- .همۀ نسخه بدلها:در ميانه از ميان.
9- .آط،آب،آج،آز،مش:به بركت.
10- .همۀ نسخه بدلها:معنى.
11- .همه نسخه بدلها+و معنى«بورك»قدس است و منزه است آن كه در اين نور است يعنى خداى.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+از.

بُورِكَ مَنْ[فِي] (1)النّٰارِ، در آنجا آفريد و موسى ازآنجا شنيد (2).گفت:و اين چنان است كه در تورات (3)هست:«جاء اللّه من سينا و اشرق من ساعين (4)و استعلى [163-ر]من جبال فاران» (5).

آنگه گفت:تأويل اين حديث آن است كه،مجىء او از سينا بود يعنى به تكليم (6)موسى-عليه السّلام-و اشراق او از ساعين (7)بود به بعثت عيسى-عليه السّلام-و استعلاى او از كوه فاران (8)بود به بعثت مصطفى-عليه السّلام.و فاران (9)نام مكّه است، و ساعين (10)نام آن جاى است كه بعثت عيسى از او بود.

سعيد جبير گفت:آتش بود على ظاهر الكلام،و براى آن آتش گفت كه آتش از حجابهاى خداى يك حجاب است،بيانش حديث ابو موسى روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت:

حجابه النّار لو كشفها لا حرقت سبحات وجهه كل شىء ادركه بصره. آنگه ابو موسى اين آيت بخواند (11): بُورِكَ مَنْ فِي النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا .

بعضى دگر گفتند:در كلام محذوفى است،و تقدير آن كه:بورك من فى النّار قدرته (12)و سلطانه و آياته (13).و اين تأويل اگرچه در كلام دليلى (14)نيست بر اين محذوف چون ادلّۀ عقل دليل كرده است بر آنكه او را تعالى جاى و مكان (15)نيست،و او متعالى است،به دليل عقل اين تأويل توان كردن.

بعضى دگر گفتند: بُورِكَ مَنْ فِي النّٰارِ، اى بورك من في طلب النّار،يعنى موسى-عليه السّلام،و مثله قوله (16):فلان ورد الماء،و اگرچه در ميان آب نبود،و منه

ص : 7


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+كعب.
3- .همۀ نسخه بدلها+ما.
4- .مش:ساعير.
5- .همۀ نسخه بدلها:قاران.
6- .مش:تكلّم.
7- .آز،مش:ساعير.
8- .آج،لب،آل:قارون.
9- .آج،لب،آل:قارون.
10- .آز،مش:ساعير.
11- .همۀ نسخه بدلها،برخواند،اساس+و،با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها تشخيص داده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:بقدرته.
13- .اساس:تأويله،با توجّه به فحواى عبارت و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:دليل.
15- .آط،آب:جايى و مكانى.
16- .آط،آز،مش:قولهم،ديگر نسخه بدلها:ندارد،اين تعبير معمولا پيش از آيات قرآنى به كار مى رود.

قوله: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ (1)...، و اين تأويلى قريب است يعنى بركت كناد بر موسى.

بعضى دگر گفتند:«من»صله است در كلام و زيادت،و تقدير آن كه:بورك (2)فى النّار و فيمن حولها،و اين قول مجاهد است از عبد اللّه عبّاس،و دليل اين تأويل قرائت ابىّ است كه خواند:بوركت (3)النّار و من حولها.و گفتند:چنان كه«ما» زيادت آرند،«من»اين جا زيادت آورد،و اين تأويل ضعيف است براى آن كه زيادت«ما»معروف است و شايع در كلام عرب،و زيادت«من»معروف نيست.

بعضى ديگر گفتند:«من»به معنى«ما»است،چنان كه گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ (4)...، و المعنى فمنهم ما يمشي على بطنه،چه از جمله لا يعقل باشد، و اين وجهى قريب است.

و قوله: مَنْ فِي النّٰارِ، محلّ او رفع است باسناد الفعل اليه،يقال:بورك زيد و فيه و له (5)و عليه،قال الشّاعر:

فبوركت مولودا و بوركت ناشئا (6)و بوركت عند الشيب اذ انت اشيب وَ مَنْ حَوْلَهٰا، و آنان كه پيرامن (7)آتش بودند.خلاف نيست (8)ميان مفسّران كه مراد به اينان فريشتگانند كه بر آتش موكل باشند. وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ، و منزّه است خداى كه خداوند (9)جهانيان است.

يٰا مُوسىٰ إِنَّهُ أَنَا اللّٰهُ يا موسى«انه»،اين«ها»را ضمير شأن و كار گويند، يعنى ان الشّأن انا اللّه.شأن و كار آن است كه من خداى عزيز و عالم و محكم كارم، نحو قولهم:انه زيد منطلق،يعنى ان الامر و الشأن زيد منطلق،و اين براى تنبيه گويند (10)و تقرير معنى در نفس مخاطب.

آنگه گفت: وَ أَلْقِ عَصٰاكَ ،هم از جملۀ كلام خداى است كه با موسى

ص : 8


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 23.
2- .اساس+من،كه با توجّه به فحواى عبارت و نسخه بدلها زائد به نظر رسيد.
3- .لب،آل:بورك.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 45.
5- .اساس:زيد فيه و قوله،با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:ماشيا.
7- .آط،آج،آل،مش:پرامن.
8- .همۀ نسخه بدلها+در.
9- .همۀ نسخه بدلها:خدايى كه خداى.
10- .آج،لب،آل:كرد.

-عليه السّلام-گفت:بيفگن عصات.پس از اين در كلام محذوفى هست،و آن اين است:فالقيها فصارت حية،موسى-عليه السّلام-عصا بينداخت مارى گشت.اگر گويند چه (1)حكمت بود در آن جايگاه (2)عصاى موسى مار كردن (3)،و اين (4)جا موسى دعوت نمى كرد و كس حاضر نبود كه آن معجز (5)بديدى؟گوييم جواب از اين آن است كه:موسى-عليه السّلام-كلامى شنيد از جمادى،قطع كرد كه آن كلام آدميان نيست،امّا روا داشت كه كلام بعضى فريشتگان يا جنّيان است،نتوانست دانستن (6)كه آن كلام خداى است (7)تعالى.اين علم،معجز با آن مقرون كرد تا معلوم شد كه اين كلام،كلام آن (8)است كه اين (9)فعل خارق عادت فعل اوست.

جوابى ديگر اين گفتند كه:خداى خواست تا موسى-عليه السّلام-مستأنس شود به آن تا چون پيش فرعون اين معجز نمايد او را خبر (10)باشد از آن و خائف نشود از آن.

فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ، چون موسى-عليه السّلام-عصا ديد كه مارى شده بود،مهين (11)و متحرّك و به نشاط مى تاخت، وَلّٰى مُدْبِراً، پشت بر كرد و بگريخت از آن.

اگر گويند در اين آيت گفت: كَأَنَّهٰا جَانٌّ، و«جانّ»مارى باشد (12)كوچك و سبك رو باشد[163-پ]،و در دگر آيت گفت: فَإِذٰا هِيَ ثُعْبٰانٌ مُبِينٌ (13)، اژدهاى شد ظاهر،و اين مناقضه بود كه عصا در يك حال هم مارى كوچك شود هم اژدهاى عظيم،گوييم از اين چند جواب است:

يكى آن كه اين دو وصف در يك حال نبود،بل در دو حال بود:حالة قلبها حية، و اين حالت اوّل بود.و حالت ديگر كه پيش فرعون بود و حالت معارضۀ سحره در آن حالها ثعبان بود،و قرآن به آن ناطق است.و ممتنع نبود كه عصا در دو حال به صفت مار و اژدها گردد.

ص : 9


1- .اساس:چى/چه.
2- .همۀ نسخه بدلها:در آن كه.
3- .آج،لب:در آن كه موسى عصا مار كرد.
4- .همۀ نسخه بدلها:آن.
5- .همۀ نسخه بدلها:معجزه.
6- .همۀ نسخه بدلها:دانست.
7- .همۀ نسخه بدلها+خداى.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها:آن.
10- .همۀ نسخه بدلها:نمايد با خبر.
11- .همۀ نسخه بدلها:مهتزّ.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
13- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 107،سورۀ شعرا(26)آيۀ 32.

و جواب ديگر از آن (1)آن است كه:اوّل كه بينداخت مارى بود خرد (2)و سبك رو (3)، آنگه بتدريج بزرگ مى شد تا كه اژدهاى (4)شد.

و جواب سيم آن است كه:ممتنع نبود كه در خفّت و سرعت سير با مار ماند،و در عظم خلق و هول منظر با اژدها ماند جامع بود اين دو وصف (5)را،چنان كه حقّ تعالى گفت: قَوٰارِيرَا (6)مِنْ فِضَّةٍ (7)، آبگينه اى از سيم (8)،و آبگينه از سيم نباشد،يعنى في صفاء (9)القوارير و رقتها (10)،و في بياض الفضة و قوتها. وَلّٰى مُدْبِراً، نصب آن بر حال است. وَ لَمْ يُعَقِّبْ، اى و لم يرجع على عقبه،و بازپس نيامد.

قتاده گفت:و لم يلتفت،بازپس (11)ننگريست.خداى تعالى گفت: لاٰ تَخَفْ، مترس كه پيغامبران به نزديك من نترسند،و ترس موسى-عليه السّلام-نه از شكّ بود، از طباع (12)بشريّت بود،و هول منظر آن كار و غرابت آن (13).

إِلاّٰ مَنْ ظَلَمَ، إلاّ آن كه ظلم كرده بود.علما در اين استثنا خلاف كردند.حسن و ابن جريج گفتند:استثناى متّصل است،و مراد به اين ظالم موسى است-عليه السّلام-و ظلم او قتل قبطى بود و آن كه او معترف شد به آن كه: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي (14)و اين ظلم را تفسير كرده ايم-و در جاى خود مستقصى تر (15)گفته شود. ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ، پس نيكويى بدل كند به بدى (16)،يعنى توبه كند چنان كه موسى -عليه السّلام-كرد از قتل قبطى،و اين وجهى است كه جز متأول نتوان گفتن،چه هم ظلم و هم توبه را در حقّ پيغامبران-عليهم السّلام-تأويل بايد،و بر اين وجه در كلام محذوفى باشد،و هو من ظلم (17)منهم ثم بدل حسنا بعد سوء. فَإِنِّي، براى اين«فا»

ص : 10


1- .همه نسخه بدلها:از او.
2- .لب،مش:خورد.
3- .همۀ نسخه بدلها:سبك.
4- .آط:ازدها.
5- .همۀ نسخه بدلها:صفت.
6- .همۀ نسخه بدلها:قواريرا.
7- .سورۀ انسان(76)آيۀ 16.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«آبگينه اى از سيم»را ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها:صفة.
10- .آط،آج،لب،آل:رقبها،چاپ شعرانى:بريقها.
11- .آط،آب،آج،لب:با او.
12- .آب،آز:طبايع.
13- .همۀ نسخه بدلها:غوايت او.
14- .سورۀ نمل(27)آيۀ 44.
15- .همۀ نسخه بدلها:مستقصاتر.
16- .آط،آج،لب:پس بدى.
17- .آز،مش:اظلم.

آورد كه مى بايد تا آن جواب (1)شرط باشد،و«من»در اين وجه موصوله است نه جزاى.

بعضى ديگر گفتند:«الّا»به معنى«واو»عطف است،و المعنى و من ظلم ثمّ بدّل حسنا بعد سوء فانّي.و«من»در اين وجه جزاى باشد،و مثله قول الشّاعر:

و كلّ اخ مفارقه أخوه***لعمر أبيك الّا الفرقدان

اى و الفرقدان،و اين هر دو وجه متعسّف است.و وجه نيكو در آيت آن است كه:«الّا»استثناى منقطع است به معنى لكن،و المعنى[لكن] (2)من ظلم ثمّ بدّل حسنا بعد سوء فانّى.و«من»در اين وجه جزاى باشد،و اين وجهى است نيكو و كلام[با] (3)او بر ظاهر مانده است،و گفت:و لكن هرآن كه او ظلم كند،آنگه بدل كند بدى را به نيكى و گناه را به توبه،من او را بيامرزم كه من آمرزنده ام و بخشاينده ام (4).

وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ، و نيز گفت موسى را كه:دست در گريبانت كن تا بيرون آيد سپيد (5). مِنْ غَيْرِ سُوءٍ، بى بدى و آفتى و برصى.مراد به اين«سوء»، برص است به اتّفاق مفسّران،و اين معجزه اى ديگر بود موسى را-عليه السّلام-كه دست در گريبان كردى آنگه از گريبان برآوردى چندانى نور از آن بتافتى كه آفتاب را غلبه كردى. فِي تِسْعِ آيٰاتٍ، در نه آيت،و معجزه اى كه موسى را به آن فرستادند به فرعون،منها:العصا و اليد البيضاء.و«الى»تعلّق دارد به محذوفى،و التّقدير:في تسع آيات انت مرسل بهنّ الى فرعون و قومه،و مثله قول الشّاعر:

رأتني حبليها (6)فصدّت مخافة***و فى الحبل (7)روعاء الفؤاد فروق

اى رأتني مقبلا بحبليها.

و امّا آن نه آيت:عصا بود،و دست بيضاء،و ملخ،و كراهه (8)،و بزغ،و خون،و انفلاق دريا،[و كوه] (9)،و طوفان،و تفصيل اين در سورة الاعراف و بنى اسرايل رفته

ص : 11


1- .همۀ نسخه بدلها:حجاب.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:بخشاينده.
5- .آج،لب،آل:سفيد.
6- .آط،آب:بحيلتها،لسان العرب(305/10):مجلّيها.
7- .آط،آب،آز،آل،مش:فى الخيل.
8- .همۀ نسخه بدلها:قمّل.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

است،به فرعون و قوم (1)كه ايشان قومى اند فاسق و خارج از فرمان من.

فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ [164-ر] آيٰاتُنٰا مُبْصِرَةً، چون آمد به ايشان آيات و معجزات (2)ما روشن و مبين،آنگه روشن را مبصر خواند (3)براى آن كه به او بينند،و با بيان (4)روشنايى ديدن باشد،و هذا من باب نهاره صائم و ليله قائم،و قوله: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ (5).

قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِينٌ ،گفتند:اين جادوى است آشكارا.

وَ جَحَدُوا بِهٰا، و جحود و انكار كردند قوم فرعون. وَ اسْتَيْقَنَتْهٰا، «واو»حال راست،يعنى اين جحود در حالى كردند كه نفس ايشان به آن آيات عالم و متيقّن بود (6)،قوله: ظُلْماً وَ عُلُوًّا، نصب او بر مفعول له است من قوله: جَحَدُوا بِهٰا و در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:جحدوا بها ظلما و علوا بعد ما استيقنتها انفسهم، يعنى معاند بودند و جاحد به زبان آن را كه به دل مى شناختند.

رمّاني گفت:ايشان را علم نبود به آن كه آن افعال و معجزات از قبل خداست، انّما وجود و حصول آن مى دانستند،و اين چيزى نيست براى آن كه و جحدوا بها ناقض اين قول است،چه او نتواند گفتن كه ايشان وجود و حصول آن را جاحد بودند.

فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ، بنگر كه عاقبت و مآل كار مفسدان به چه آمد (7)از عذاب و هلاك و غرق (8)!

سوره النمل (27): آیات 15 تا 44

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ عِلْماً وَ قٰالاَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي فَضَّلَنٰا عَلىٰ كَثِيرٍ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمٰانُ دٰاوُدَ وَ قٰالَ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ اَلطَّيْرِ وَ أُوتِينٰا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْفَضْلُ اَلْمُبِينُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَيْمٰانَ جُنُودُهُ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ وَ اَلطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتّٰى إِذٰا أَتَوْا عَلىٰ وٰادِ اَلنَّمْلِ قٰالَتْ نَمْلَةٌ يٰا أَيُّهَا اَلنَّمْلُ اُدْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضٰاحِكاً مِنْ قَوْلِهٰا وَ قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلىٰ وٰالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبٰادِكَ اَلصّٰالِحِينَ (19) وَ تَفَقَّدَ اَلطَّيْرَ فَقٰالَ مٰا لِيَ لاٰ أَرَى اَلْهُدْهُدَ أَمْ كٰانَ مِنَ اَلْغٰائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقٰالَ أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ اِمْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ اَلسَّبِيلِ فَهُمْ لاٰ يَهْتَدُونَ (24) أَلاّٰ يَسْجُدُوا لِلّٰهِ اَلَّذِي يُخْرِجُ اَلْخَبْءَ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ (25) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ (26) قٰالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (27) اِذْهَبْ بِكِتٰابِي هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مٰا ذٰا يَرْجِعُونَ (28) قٰالَتْ يٰا أَيُّهَا اَلْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتٰابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ (30) أَلاّٰ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (31) قٰالَتْ يٰا أَيُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مٰا كُنْتُ قٰاطِعَةً أَمْراً حَتّٰى تَشْهَدُونِ (32) قٰالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ اَلْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مٰا ذٰا تَأْمُرِينَ (33) قٰالَتْ إِنَّ اَلْمُلُوكَ إِذٰا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً وَ كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ اَلْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمّٰا جٰاءَ سُلَيْمٰانَ قٰالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمٰالٍ فَمٰا آتٰانِيَ اَللّٰهُ خَيْرٌ مِمّٰا آتٰاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) اِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاٰ قِبَلَ لَهُمْ بِهٰا وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهٰا أَذِلَّةً وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (37) قٰالَ يٰا أَيُّهَا اَلْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهٰا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قٰالَ عِفْرِيتٌ مِنَ اَلْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قٰالَ اَلَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْكِتٰابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قٰالَ نَكِّرُوا لَهٰا عَرْشَهٰا نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ اَلَّذِينَ لاٰ يَهْتَدُونَ (41) فَلَمّٰا جٰاءَتْ قِيلَ أَ هٰكَذٰا عَرْشُكِ قٰالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهٰا وَ كُنّٰا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّهٰا مٰا كٰانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنَّهٰا كٰانَتْ مِنْ قَوْمٍ كٰافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا اُدْخُلِي اَلصَّرْحَ فَلَمّٰا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ سٰاقَيْهٰا قٰالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوٰارِيرَ قٰالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمٰانَ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (44)

ترجمه

و به درستى كه بداديم ما داود پيغامبر را و سليمان پسر او را

ص : 12


1- .آط+او.
2- .آط،آب،آز،مش:معجز.
3- .آج،لب،آل:خوانند.
4- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:و بيان،مش:و به بيان.
5- .سوره بقره(2)آيۀ 16.
6- .نسخۀ لب از اين جا چند صفحه افتادگى دارد.
7- .آج،لب،آل:انجاميد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز لب،مش+قوله تعالى،آط،در حاشيه با خطّى متفاوت از متن افزوده:ظاهر آن است كه آخر جزو رابع عشر اين موضع است و قوله تعالى:و لقد اتينا،اوّل جزو خامس عشر است.از اجزاى تفسير كه مصنّف-رحمة اللّه-تقسيم نموده،چون در اين كتاب ظاهر نكرده از نسخه ديگر كه مصحّح باشد تصحيح نموده شود.

-عليهما السّلام-دانش.و گفتند ايشان شكر و سپاس خداى را (1)-عزّ و جلّ-آن كه فضل نهاد (2)ما را بر بسيارى از بندگان او گروندگان.

و ميراث گرفت سليمان از داود-عليهما السّلام- و گفت اى مردمان در آموختند (3)ما را سخن گفتن مرغان،و بدادند ما را از هر چيزى، به درستى كه اين است فضل آشكارا و هويدا.(4) [164.پ] و فراهم آوردند (5)سليمان را-عليه السّلام-لشكرهاى او از پرى و آدمى (6)و مرغان،پس ايشان را بازداشتند (7).

تا آنگاه كه چون آمدند بر وادى موران (8)گفت مورچه ماده:اى موران (9)!در شويد در آرامگاههاى خود (10)نكوبندا (11)شما را سليمان پيغامبر-عليه السّلام-و لشكرهاى او و ايشان ندانند كوفتن شما.

پس بگماريد (12)سليمان خنده زننده (13)از گفتار آن مور (14)و گفت:اى خداوند من (15)!الهام ده مرا بدان كه شكر گزارم نعمت تو را،آن كه نعمت كردى بر من و بر پدر و مادر من،و آن كه كنم نيكى،پسنديده دارى تو آن را،و درآور مرا به

ص : 13


1- .آط،آج:سپاس آن خداى را.
2- .آط،آج،آل:فزونى داد.
3- .آط،آج،آل:بياموختند.
4- .آط،آب،آج،آز،آل،مش:لسليمان.
5- .آط،آب،آج،آل،مش:حشر كردند.
6- .آط:جنيا و انسان،آب،آج،آل،مش:جن و انس.
7- .آط،آل:ايشان را الهام دادند،آب،مش:ايشان را در دل مى اندازند.
8- .آب،مش:بر رود مورچه.
9- .آط،آب،آج،آل،مش:مورچگان.
10- .آج،آل آط،خانه هاتان،مش:مسكنهاى خود،آب:خانه هاد خود.
11- .آط،آب،مش:نبشكنند،آج،آل:تا ناچيز نگردانند.
12- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:ندارد.
13- .آط،آج،آل:بخنديد خندان.
14- .آب،مش:مورچه.
15- .آب،مش:بار خدايا.

رحمت خود در بندگان خويش پارساان (1).

[165.ر] و ،بازجست مرغان (2)را گفت چه بود كه نمى بينم پوپو (3)را يا هست از غايب شوندگان؟ عذاب كنم او را عذاب كردنى سخت يا بكشم او را،يا آرد به من حجّتى هويدا.

پس درنگ كرد نه بسى دور،پس پوپو گفت:مى دانم آنچه نمى دانى تو،و آوردم (4)تو را از شهر سبا خبرى يقين.

به درستى كه من يافتم زنى را نامش بلقيس كه پادشاه است بر اهل سبا،و بداده اند او را از همه چيزى،و او را تختى (5)است بزرگ.

يافتم او را و گروه او را سجده مى كردند آفتاب را از فرود خداى تعالى،و بياراست ايشان را ديو كردار ايشان،پس برگردانيد ايشان را از راه،پس ايشان را راست نمى روند.

[165.پ] (6) سجده نمى كنند خداى را-عزّ و جلّ-آن كه بيرون آورد نهانى در آسمانها و زمين و داند آنچه پنهان مى داريد و آنچه آشكارا مى كنيد (7).

خداى نيست خداى مگر او خداوند (8)عرش بزرگ.

ص : 14


1- .پارسان/پارسايان.
2- .آط،آج،آل:و بجست مرغ،آب،مش:بجست سليمان مرغ.
3- .آط،آب،آج،آل،مش:هدهد.
4- .آج،مش:آمدم.
5- .آط،آج،آل:سريرى.
6- .اساس:ما يخفون و ما يعلنون،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .اساس:آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكارا مى كنند،كه با ضبط آيه در نسخۀ اساس مناسبت دارد.
8- .آط،آل:جز او خداى.

گفت سليمان بنگرم اى (1)راست گفتى تو يا هستى از دروغ زنان.

به برنامۀ من اين،پس بانداز بديشان (2)پس برگرد از ايشان و بنگر تا چه جواب دهند.

گفت اى مهتران و سروران لشكر به درستى كه افگندند به من نامۀ بزرگوار (3).

كه او از سليمان است، و به درستى كه ابتداى نامه به نام خداى مهربان بخشاينده است.

كه مكنيد بزرگى و گردن كشى بر من،و به من آييد مسلمانان (4).

گفت بلقيس:اى مهتران اشارت (5)كنيد مرا در كار من،نبودم من برنده و قطع كننده كارى را تا آنگاه كه شما حاضر باشيد.

[166.ر] گفتند ما خداوندان نيروايم (6)و خداوندان جنگ (7)سخت و فرمان كار تو راست با تو گذاشته است (8)،بنگر تا چه چيز مى فرمايى.

گفت بلقيس كه:پادشاهان چون در شوند به شهرى،تباه كنند آن را و كنند عزيزان اهل آن شهر را خواران،و همچنين كنند پادشاهان.

و به درستى كه من فرستنده ام سوى ايشان هديه اى،پس بنگرم به چه بازگردند (9)فرستادگان.

ص : 15


1- .آط،آب،آج،آل:تا.
2- .آط،آج،آل:بينداز به ايشان.
3- .آط،آج،لب،آل:با كرامت.
4- .آط،آج،آل:گردن نهاده.
5- .آط،آب،آج،مش:فتوى.
6- .آط،آب،آج،آل:قوتيم.
7- .آط،مش:شجاعت.
8- .همۀ نسخه بدلها:عبارت«با تو گذاشته است»را ندارد.
9- .آط،آج:بازآرند،آب:بازمى گردند.

پس چون آمد (1)رسول به سليمان گفت:اى مدد مى فرستيد (2)مرا به خواسته (3)آنچه بداده است مرا خداى بهتر است از آنچه بداد شما را بلكه شما به هديۀ شما (4)شادمانه شويد.

بازگرد (5)سوى ايشان،آريم بديشان لشكرهايى كه نبود طاقت ايشان را بدان و بيرون آوريم (6)ايشان را از آن خواران (7)و ايشان نژند (8)باشند.

[166.پ] گفت سليمان-عليه السّلام-اى بزرگان!كيست از شما كه بيارد به من تخت بلقيس (9)پيش ازآن كه آيند ايشان به من مسلمانان (10)؟ گفت ستنبه و به نيروى از پريان (11)من بيارم بر تو آن را پيش ازآن كه برخيزى تو از جايگاه تو (12)و من برآن تواناام و استوار.

گفت آن كه نزديك او بود دانشى از كتاب،گويند جبريل بود-عليه السّلام-من بيارم به تو تخت را پيش ازآن كه بگردد (13)سوى تو چشم تو (14)،پس چون بديد آن را آرام گيرنده (15)نزديك او گفت:

اين از فضل خداوند من است تا بيازمايد مرا كه شكر مى گزارم يا ناسپاسى مى كنم،و

ص : 16


1- .آج،آل:آمدند.
2- .آط،آب،آج،مش:مدد مى كنيد.
3- .آط،آب،آج،آل،مش:مال.
4- .آط،آب،آج،آل،مش:خود.
5- .آط،آج،آل:بازگرديد.
6- .آط:بيرون كنيم،آج،آل:بيرون كنم.
7- .آب،مش:خوار.
8- .آط،آج:ذليل،مش:ذليلان.
9- .آط،آج،آل:سرير او.
10- .آط:تن بداده،آج،آل:گردن نهاده.
11- .آط،آج،آل:گفت سهمناكى از ديوان.
12- .آب،مش:جاى خود.
13- .آط،آج،آل:بازآيد.
14- .آط،آج،آل:به تو نظرت.
15- .آط،آج،آل:را نهاده،آب،مش:را قرار گرفته.

هركس شكر گزارد به درستى كه شكر گزارد تن خود را،و هركه ناسپاسى كند به درستى كه خداوند من بى نياز است و بزرگوار.

[167.ر] گفت سليمان آن تخت بگردانيد از جاى او او را عرش او (1)تا بنگرم (2)كه بازشناسد (3)يا باشد از آنان كه راه نبرند.

چون آمد بلقيس،گفتند:همچنين است تخت تو؟گفت بلقيس:گويى (4)كه اين آن است،و سليمان گفت:بدادند ما را دانش از پيش آمدن بلقيس (5)،و بوديم ما مسلمانان.

و ،بگردانيد (6)سليمان بلقيس را از آنچه بود مى پرستيد از فرود خداى،كه او بود از گروهى كافران.

گفتند بلقيس را (7):درشو به دين كوشك (8)،پس چون بديد آن را پنداشت آن را ژرف آبى است (9)و بركشيد جامه از دو ساق،گفت سليمان:به درستى كه آن كوشكى است نسو (10)از آبگينه،گفت بلقيس:خداوندا به درستى كه من ستم كردم بر تن خود به آفتاب پرستى،و مسلمان شدم با سليمان،خداى را پروردگار جهانيان.

قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ عِلْماً ،حق تعالى در اين آيت بر طريق

ص : 17


1- .آط،آج،آل:بگردانى براى او سريرش.
2- .آط،آج،آل:تا بنگريم،مش:تا ببينم.
3- .آط:كه راه برد،آج،آل:آيا بازشناسد،آب،مش:كه هدايت مى يابى.
4- .آط،آب،آج،آل،مش:پندارى.
5- .آط:از پيش او.
6- .آط،آب،آج،آل،مش:بازداشت.
7- .آط،آب،آج،آل،مش:او را.
8- .آط،آب،آج،آل،مش:درآى در كوشك.
9- .آط،آج،آل:پنداشت كه درياست،آب:پنداشت گودال آب است.
10- .آط،آج،آل:ساده،آب،مش:مملس.

منّت گفت:ما داود را[167-پ]و پسر او سليمان را،علم داديم.گفتند:علم ايشان علم احكام بود،و گفتند:علم داود به صنعت زره بود،چنان كه گفت: وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ (1)...، و علم سليمان به (2)منطق طير بود و زبان مرغان،چنان كه گفت در حكايت از او: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (3).

وَ قٰالاَ ،و گفتند ايشان هر دو:سپاس آن خداى را كه ما را تفضيل داد بر بسيارى بندگان مؤمن كه او را هستند به علم و به نبوّت.

وَ وَرِثَ سُلَيْمٰانُ دٰاوُدَ ،آنگه گفت:سليمان ميراث داود برداشت،و اين آيت دليل است بر آنكه ميراث انبيا به وارثان ايشان رسد،خلاف آن كه مخالفان روايت كردند كه:

نحن معاشر الانبياء لا نورّث (4)،ما جماعت پيغامبران را ميراث نباشد،و تفسير آنان كه اين را حمل كردند بر علم و نبوّت نيك نيست،براى آن كه حقيقت ميراث در مال و ملك باشد دون علم و نبوّت،و حمل كردن كلام خداى را بر مجاز با امكان حملش بر حقيقت وجهى ندارد. وَ قٰالَ ،گفت،يعنى سليمان بر سبيل شكر نعمت و نشر احسان و كرامت: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ ،ما را آواز مرغان بياموخته اند (5)،و براى آن در حقّ مرغان منطق فرمود كه از او سليمان را چيزى مفهوم شد،چنان كه از منطق بنى آدم. وَ أُوتِينٰا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ،و ما را بداده اند از هر چيزى. إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ،اين فضلى است از خداى تعالى ظاهر.

مقاتل گفت در اين آيت كه:روزى مرغكى به سليمان بگذشت و صفيرى مى زد،سليمان-عليه السّلام-اصحاب خود را گفت:دانى كه اين مرغك چه گفت؟ گفتند:نه يا رسول اللّه.گفت:مى گويد السلام عليك ايها الملك المسلّط على بني اسرايل (6)،سلام بر تو باد اى پادشاه مسلّط بر بنى اسرايل،خداى تعالى تو را كرامت داد و ظفر داد بر دشمن،مى روم تا بچّگان خود را تعهّدى كنم و با خدمت تو آيم،و برفت.

سليمان گفت:اكنون بنگرى تا بازآيد.ساعتى بود بازآمد و بايستاد و صفيرى

ص : 18


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 80.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
4- .كا+لا نرث.
5- .آج،آل،مش:بياموختند.
6- .آب،آز،آل،مش:اسرائيل.

زد.سليمان-عليه السّلام-گفت:مى گويد اگر دستور باشى (1)تا بروم و براى بچّگان كسبى مى كنم تا بزرگ شوند،آنگه با خدمت تو آيم؟گفت:روا باشد.مرغ برفت.

فرقد السبخىّ گفت:روزى بلبلى (2)به سليمان بگذشت و صفيرى مى زد، سليمان گفت:دانى تا چى (3)مى گويد (4)؟مى گويد:

اكلت نصف تمرة فعلى الدنيا العفا (5)،من نيم خرما بخوردم (6)خاك بر سر همه دنيا (7).

كلبى گفت از رواتى (8) ديگر از كعب الاحبار،كه او گفت:يكى روز مرغكى كه آن را«ورشان»گويند به نزديك سليمان آوازى كرد،او گفت:دانى تا چى(9) مى گويد؟گفتند:نه،گفت مى گويد-شعر:

لدوا للموت و ابنوا للخراب (10)***

بزايى براى مرگ و بنا كنى (11)براى ويرانى (12).

و روزى فاخته اى به نزديك او آوازى كرد،گفت:دانى تا چى(13) مى گويد (14)؟ مى گويد:

ليت الخلق لم يخلقوا، كاشكى تا خلق را نيافريدندى.

و طاووسى آواز داد بر او و گفت:دانى تا چى(15) مى گويد؟گفتند:نه،گفت مى گويد:

كما تدين تدان، چنان كه كنى تو را جزا كنند (16).

هد هدى به نزديك او آوازى كرد (17)،گفت:دانى تا چى(18) مى گويد (19)؟مى گويد:

من لا يرحم لا يرحم، هركه او رحمت نكند،بر او رحمت نكنند.

روزى صردى به نزديك او بانگى كرد،گفت:دانى تا چى(20) مى گويد؟گفتند نه.گفت مى گويد:

استغفروا اللّه يا مذنبون (21)، از خداى آمرزش خواهيد اى

ص : 19


1- .آج،آل:دستور باشد.
2- .كا:مرغكى.
3- .لب:افتادگى دارد،ديگر نسخه بدلها:چه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب+گفتند نه،گفت.
5- .كا:تراب.
6- .كا:خورده ام،ديگر نسخه بدلها:خوردم.
7- .كا+باد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:راوى.
9- همۀ نسخه بدلها:چه.
10- .كا+له ملك ينادى كل يوم.
11- .آب،آز،مش،كا:بنا كنيد.
12- .آز،مش:بيرانى،كا:خرابى.
13- همۀ نسخه بدلها:چه.
14- .آط،آب،آج،آل،آز،مش،كا+گفتند نه،گفت.
15- همۀ نسخه بدلها:چه.
16- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:جزا دهند.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:بانگ كرد.
18- همۀ نسخه بدلها:چه.
19- .مش+گفتند نه،گفت.
20- همۀ نسخه بدلها:چه.
21- .كا:مذنبين.

گناهكاران،براى آن رسول-عليه السّلام-نهى كرد از كشتن او.

طوطيى به نزديك او آوازى داد (1)،گفت:دانى تا چى (2)مى گويد؟مى گويد:

كل حىّ ميّت و كل جديد بال (3)، هر زنده بميرد و هر نوى كهن (4)شود.

پرستكى (5)آوازى داد (6)،گفت:دانى تا چى (7)مى گويد؟گفتند:نه،گفت مى گويد:

قدّموا خيرا تجدوه، خيرى تقديم كنى تا بيابى،براى اين رسول نهى كرد از كشتن او.

كبوترى آوازى داد (8)،گفت:دانى تا چى (9)مى گويد؟گفتند:نه،گفت مى گويد:

سبحان ربّى الاعلى ملء سمائه (10)و ارضه ،تسبيح مى كنم خداى را چندان كه آسمان و زمين به آن پر شود.

قمرى آواز داد (11)،گفت مى گويد:

سبحان ربّى الاعلى.

گفت كلاغ لعنت مى كند بر باج ستان (12).

گفت و زغن مى گويد:

كل شىء هالك الّا اللّه، همه[168-ر]چيزها (13)هلاك شود الّا خداى.

و گفت،سپهرو (14)مى گويد:

من سكت سلم، هركه خاموش بود سلامت ياود (15).

و ببغا مى گويد:

ويل لمن الدّنيا همّه، واى بر آنكه دنيا همّت او باشد.

گفت بزغ (16)در بانگ مى گويد:

سبحان المذكور بكلّ مكان ،پاك است آن خداى كه او مذكور است به هر جاى.و چرغ (17)مى گويد:

سبحان ربّى القدّوس.

باز مى گويد:

سبحان ربّى (18).

مكحول گفت:درّاجى به نزديك سليمان آوازى كرد،او گفت:دانى تا چه

ص : 20


1- .همۀ نسخه بدلها:بانگ كرد،كا:بانگ داد.
2- .آط،آج،آل،مش:چه.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:بالى.
4- .كا:كهنه.
5- .آط،آج،آل:فرستكى،آب،آز،مش:فرشتكى.
6- .همۀ نسخه بدلها:بانگ كرد،كا:بانگ داد.
7- .آط،آج،آل،مش:چه.
8- .همۀ نسخه بدلها:بانگ كرد،كا:بانگ داد.
9- .آط،آج،آل،مش:چه.
10- .كا:سماواته.
11- .همۀ نسخه بدلها:بانگ كرد،كا:بانگ داد.
12- .كا:كلاغ مى گويد لعنت بر ناجنسان باد.
13- .آط،آج،آل:چيزى.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل و لب:اسفرود،آل:افسرود.
15- .آب،آز:ماند،كا:باشد،مش:گفت.
16- .كا+ماده.
17- .اساس:بزغ،به قياس با نسخه آب تصحيح شد،آط،آج،آل:نزغ،كا:بزغ نر.
18- .آط،آب،آج،آز،آل،مش+و بحمده،كا+العظيم و بحمده.

مى گويد؟گفتند:نه،گفت مى گويد:

الرحمن على العرش استوى (1).

حسن بصرى گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:خروه (2)در بانگ مى گويد:

اذكروا الله يا غافلون ،ذكر خداى كنى اى غافلان.

صادق-عليه السّلام-گفت از پدرانش،از حسين بن على كه گفت:كركس در بانگ مى گويد:

يا بن آدم عش ما شئت آخرك الموت ،اى فرزند آدم چندان كه خواهى بزى كه آخرت (3)مرگ است،و عقاب چون بانگ[كند گويد:

فى البعد من النّاس انس ،در دورى از مردمان انس است.و چون جلودك بانگ كند] (4)مى گويد:

اللّهم العن مبغضي آل محمّد، با خدايا!دشمنان آل محمّد را لعنت كن،گفت:و چون پرستك (5)بانگ كند (6):

الحمد للّه ربّ العالمين (7) مى خواند،و آن مدّ در آخر براى«الضّالّين»مى كند (8).

قوله: وَ حُشِرَ لِسُلَيْمٰانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ،گفت:

جمع كردند براى سليمان لشكرهاى او را از جنّ و انس و مرغان،و ايشان را الهام دادند،و اينان هر گروهى را رئيسى بود كه ايشان را منع كردى ازآن كه متفرّق بباشند.و بر اين قول يوزعون را معنى يكفون باشد من الوزع و هو الكف و المنع،و منه قول بعضهم:لا بد للناس من وزعة،لابدّ است مردمان را از رئيسى كه ايشان را باززند از قبايح و مناكير و در خبر ديگر:

ما يزع السلطان اكثر ممّا يزع القرآن (9)،آنچه سلطان بازدارد بيش از آن است كه قرآن بازدارد.و الوازع المانع،قال الشّاعر:

على حين عاتبت المشيب على الصّبا***و قلت أ لمّا تصح (10)و الشيب وازع

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:در اين آيت (11)ما را روايت كردند كه لشكرگاه

ص : 21


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 5.
2- .آج،آل:خروس،آب،آز:خيروه.
3- .مش:آخرش.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط،آب،آز،مش:فرستك،آج،آل:فرسك.
6- .آط،آب،آج،كا:گويد،آز:مى گويد.
7- .سورۀ فاتحة الكتاب(1)آيۀ 2.
8- .آب،آز:در آخر و لا الضّالّين مى گويد،آط،آج،آل،مش:در آخر و لا الضّالّين مى كند.
9- .كا:اللّه تعالى بالسلطان اكثر ممّا يزع بالقرآن و الوازع المانع.
10- .چاپ شعرانى(387/8)و لسان العرب(390/8):اصح.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب و آز+كه.

سليمان صد فرسنگ بود (1)،بيست و پنج فرسنگ انس را بود،و بيست و پنج فرسنگ جنّ را،و بيست و پنج فرسنگ وحش را،و بيست و پنج فرسنگ مرغان را.و او را هزار خانه بود از آبگينه بر چوب نهاده،سيصد (2)خانه را زنان آزاد در (3)بودند و هفتصد خانه را كنيزكان،و او بفرمودى تا باد عاصف ايشان را بر گرفتى و باد نرم ايشان را ببردى،وحى كردند به او كه:ما تقدير كرديم كه در ملك (4)هيچ كس چيزى نگويد و الّا باد آواز (5)به گوش تو رساند.

مقاتل گفت:جنّيان براى او بساطى بافتند از زر و ابريشم يك فرسنگ در يك فرسنگ.و او را سريرى بود زرّين،آن سرير بر ميان آن بساط بنهادندى (6)،و سه هزار كرسى از زر و سيم پيرامن آن سرير بنهادندى.پيغامبران برآن كرسيهاى زرّين نشستندى و علما بر كرسيهاى سيم،و گردبرگرد ايشان انس بايستادندى (7)،و از پس ايشان جنّ بايستادندى (8)،و از بالاى سر ايشان مرغان پر در پر كشيدندى (9)چنان كه آفتاب بر اين بساط نيوفتادى (10)،و باد صبا[بساط] (11)برداشتى،بامداد يك ماهه راه ببردى،و نماز شام يك ماهه (12)بازآوردى.

وهب منبّه گفت:يك روز سليمان-عليه السّلام-بر اين مرتبه كه گفتيم به برزگرى (13)بگذشت و او زمين مى سپرد،بر نگريست (14)سليمان را ديد با اين جلالت، گفت:سبحان الله لقد اوتى آل داود ملكا عظيما،آل داود را ملكى عظيم دادند.

حق تعالى باد را بفرمود (15)تا آواز او به گوش سليمان برسانيد.سليمان باد را گفت:بساط فرونه.باد بساط (16)فرونهاد.او برزگر (17)را بخواند و گفت:به سمع (18)

ص : 22


1- .آج،آز،آل،مش+و.
2- .مش:سصد.
3- .آط،آب،آج،آز،آل،مش،كا:زنان آزاد در او.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب+تو،لب:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آج و لب+او.
6- .آج،آل:بنهادى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب و مش:باستادندى.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب و مش:باستادندى.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:گستردندى.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:نيفتادى.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب+راه.
13- .آط:برزگر،آب:برزگرى،كا:برزيگرى.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:برنگريد.
15- .آج،آل:گفت.
16- .آج،آل،مش+را.
17- .آب:بزرگر،آب:بزرگرى،كا:برزيگرى.
18- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:به گوش.

من رسيد آنچه گفتى و براى آن فرود آمدم تا تو را اين بگويم،نگر (1)تمنّاى اين نكنى كه ثواب يك تسبيح كه بندۀ مؤمن از دل بگويد به نزديك خداى تعالى بيش از اين و به از اين باشد.مرد گفت:[168-پ]خداى تعالى غمانت (2)ببراد (3)چنان كه غم (4)من ببردى به اين گفتار.

مبرد گفت:هرچه از خويشتن ابانت كند،عرب و را ناطق و متكلّم خوانند بر توسّع،چنان كه رؤبه گفت:

لو انني علّمت (5)علم الحكل***علم سليمان كلام النمل

حَتّٰى إِذٰا أَتَوْا عَلىٰ وٰادِ النَّمْلِ ،تا آنگه كه آمدند به (6)وادى مور (7).

وهب منبّه گفت از كعب الاحبار،كه او گفت:سليمان-عليه السّلام-چون بر نشستى،جمله خدم و حشم را با خود ببردى،و در پيش بساط او ايشان را بساطى بود كه برآن هركس به كار خود (8)مشغول بودى از نان پختن و طبخ كردن.و برآن بساط مى دانى بود كه بر او اسبان تاختندى،و باد ايشان را برگرفتى و آنجا بردى كه سليمان-عليه السّلام-فرمودى.

يك روز باد را فرمود تا او را از اصطخر (9)بر گرفت تا به يمن برد.در راه به مدينۀ رسول بگذشت،گفت:اين سراى هجرت پيغامبرى است در آخر زمان،خنك آن را (10)كه او را دريابد و به او ايمان آرد و او را متابعت كند و به او اقتدار كند.

چون به مكّه رسيد،پيرامن (11)خانۀ كعبه بت مى پرستيدند.سليمان (12)آنجا بگذشت،خانۀ كعبه در (13)خداى بناليد-و اين يا بر طريق توسّع باشد و مجاز،يا حوالت بر فريشتگان موكّل باشد كه بر خانه هستند (14)-گفت:بار خدايا!پيغامبرى از

ص : 23


1- .آب،آج،آل،كا+تا،آز،مش+كه.
2- .آط،آب،آج،آز،آل،مش،كا:غمهايت.
3- .همه نسخه بدلها،بجز كا:ببرد.
4- .كا:غمهاى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:اوتيت،لسان العرب(162/11):اعطيت.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بر.
7- .كا:نمل مورچه.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:خويش.
9- .كا:اطخن.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .كا:برابر.
12- .آج،آل+از.
13- .آب:به خداى.
14- .كا+كعبه.

پيغامبران تو به (1)من بگذشت و جماعتى (2)انبيا و اوليا و مؤمنان با او،فرونيامد (3)و اين جا نماز نكرد (4)،و پيرامن من بت مى پرستند (5).

حق تعالى گفت:انديشه مدار كه من چنان سازم كه پيرامن تو چندانى ركوع و سجود كنند،و ذكر و تسبيح من كنند كه آن را حدّى نبود.و پيغامبرى را در آخر الزّمان بفرستم كه تو را قبلۀ او كنم (6)كه او و امّت او در نماز روى (7)به تو آرند،و به حجّ و زيارت قصد تو كنند،و از اقصاى عالم روى (8)به تو نهند چنان كه مرغان روى به آشيانۀ خود نهند،و ياسۀ ايشان به تو چنان باشد كه حنين شتر به بچّه ايش،و مادر (9)به فرزندش،و تو را پاك كنم (10)از بتان و بت پرستان.

سليمان-عليه السّلام- ازآنجا بگذشت به وادى السدير (11)-و آن واديى است در طايف- ازآنجا به وادى النمل آمد.

قتاده و مقاتل گفتند:وادى النمل به شام است،و سليمان-عليه السّلام-يك روز آنجا رسيد با لشكر (12)،بر بساط نبود بر زمين (13)مى رفت بر پشت اسب، قٰالَتْ نَمْلَةٌ ،مورچه اى گفت-و گفتند:او رئيس و پيشواى مورچگان بود-و چندان بود كه گوسپندى بزرگ،و پر داشت.

نوف الحميريّ گفت:چند گرگى بود.

ضحّاك گفت:نام او«طاخيه» (14)بود،به بالاى بلند (15)بر آمد و آواز (16)داد به مورچگان: يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ (17)،اى مورچگان!در خانه ها شويد كه نبايد كه سليمان و لشكرش شما را در پاى شكنند،و ايشان بى خبر باشند.باد اين سخن به گوش سليمان برسانيد،سليمان-عليه السّلام-بخنديد از اين گفتار،و كس فرستاد و آن

ص : 24


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بر.
2- .كا+از.
3- .همۀ نسخه بدلها:فرود نيامدند.
4- .همۀ نسخه بدلها:نكردند.
5- .همۀ نسخه بدلها:مى پرستيدند.
6- .آل:سازم.
7- .كا+را.
8- .كا+را.
9- .آل:انس و مادر،چاپ شعرانى(388/8):و انس مادر.
10- .آط،آج،آل:پاك كند.
11- .كا+آمد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:لشكرى.
13- .كا+سوار.
14- .آط،آب،آز،مش:طاحه،آج،آل:طلحه.
15- .كا:بلندى.
16- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا و آل+در.
17- .آب،آز،كا+ادخلوا مساكنكم.

مورچه را بخواند،گفت:چگونه مورچگان را از ظلم من بترسانيدى،و من پيغامبرى عادلم؟مورچه گفت:يا رسول اللّه!من عذر تو بخواستم و بگفتم. وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و ايشان بى خبر باشند از شما.

أبو روق گفت:مورچه سليمان را گفت:من حطم نفس نخواستم حطم دل خواستم،ترسيدم كه دلهاى ايشان كوفته گردد و شكسته شود (1)،به نظر در ملك تو از تسبيحى كه ايشان را هست بازمانند.سليمان-عليه السّلام-گفت:«عظني»،پندى ده مرا.گفت:يا نبى الله !دانى تا چرا پدرت را داود خواندند؟گفت:نه.گفت:

لانه داوى جرحه فود (2)،براى آن كه او دواى جراحت خود كرد مودود گشت،گفت:

دانى تا تو را چرا سليمان نام نهادند؟گفت (3):بگو.گفت:لانك سليم القلب،براى آن كه تو مردى سليم القلب (4)سهل جانبى.گفت:دانى تا چرا باد را در فرمان تو كردند؟گفت:نه (5).گفت:براى آن تا (6)بدانى كه بناى ملك تو و ملك همۀ دنيا بر باد است،و آن را كه بنا بر باد باشد پايدار نباشد.

سليمان-عليه السّلام-از اين گفتار او بخنديد،و ذلك قوله: فَتَبَسَّمَ ضٰاحِكاً مِنْ قَوْلِهٰا وَ قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي ،گفت:بار خدايا![169-ر]مرا الهام ده،يعنى توفيق تا شكر نعمت تو كنم كه كردى بر من و پدر و مادر من،و عملى صالح كنم كه تو بپسندى،و به رحمت خود مرا در ميان بندگان صالح بر،يعنى مرا از ايشان كن به الطافى كه با من كنى كه من عند آن اختيار صلاح كنم تا از جملۀ صالحان باشم.

عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السّلام-نهى كرد از كشتن چهار چيز:هدهد، و صرد،و نحل (7)،و مورچه.

و گفتند:معرفت نمل سليمان را و احتراز فرمودند از حطم لشكر ايشان را بر سبيل معجز بود از سليمان.و گفتند:به الهامى بود از قبل خداى تعالى،چه از الهام مورچه

ص : 25


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+و.
2- .آط،آب،آج،آل:قود،چاپ شعرانى(389/8):خود،تفسير قرطبى(171/13):فؤاد.
3- .مش،كا+نه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا،مش:سليم دلى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+بگو.
6- .آط،آب،آز:آن كه تا تو.
7- .همۀ نسخه بدلها+انگبين.

آن است كه:گندم كه بنهد به دوپاره بكند تا بنرويد،و گشنيز به چهار پاره بكند، چه (1)اگر (2)به دوپاره بكند هم برويد (3).آن كه اين داند روا بود (4)كه حطم داند و جهت مضرّت؟و قوله: قٰالَتْ نَمْلَةٌ ،بعضى گفتند:از آن منطق بود كه سليمان را بياموختند، چنان كه شاعر گفت-شعر:

عجبت لها انّى يكون غناؤها***فصيحا و لم تفتح (5)بمنطقها (6)فما (7)

و گفتند:قول مجاز است،اشارتى كرد كه ايشان عند آن بدانستند كه احتراز مى بايد كردن،چنان كه شاعر گفت-شعر:

امتلأ الحوض و قال قطني***مهلا رويدا قد ملأت بطني

و قوله: قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (8).

قوله:و تفقد الطير،و بجست سليمان مرغ را.تفقّد،طلب مفقود باشد به استقصا.

و مراد به مرغ،هدهد است.چون نيافت او را،گفت:مالى،چيست مرا كه هدهد را نمى بينم.

ابن كثير و عاصم و كسائى و ايّوب خواندند اين جا:«مالى»به فتح«يا»،و در سورت«يس»: مٰا لِيَ لاٰ أَعْبُدُ (9).

و ابو عمرو اين جا ساكن خواند و در«يس»مفتوح،و فرق كرد ميان اين«ما»و آن«ما»،گفت:اين استفهام است،و آن استفهام است به معنى جحد. أَمْ كٰانَ مِنَ الْغٰائِبِينَ ،يا او از جملۀ غايبان است.و گفتند (10):به معنى«بل»است،و گفتند:

«ميم»صله است و معنى آن است كه:أ كان من الغائبين.

آنگه گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِيداً ،من او را عذابى سخت كنم.مفسّران در آن عذاب خلاف كردند،بعضى گفتند:پرهايش بكنم و دنبالش و (11)بيندازم او را جايى كه خانۀ مورچه باشد تا او را مى گزند.و عبد اللّه شدّاد گفت:پرش بكنم و در آفتابش

ص : 26


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:كه.
2- .آط،آب،آج،آل+اين.
3- .آج آل+كه سليمان را بياموختند.
4- .آج آل+كه سليمان را بياموختند.
5- .آط،آب،آز،تفغر،آج،آل:تغفر.
6- .آط،آب،آج،آز،مش:لمنطقها.
7- .آب،آز،مش:فيها،آل:فها.
8- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
9- .سورۀ يس(36)آيۀ 22.
10- .كا+ام.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ندارد.

افگنم.ضحّاك گفت:پايش ببندم و در آفتابش افگنم مقاتل حيّان گفت:به قطرانش بيالايم و در آفتابش افگنم.بعضى دگر گفتند:جمع كنم ميان او و ميان ضدّش،و بعضى دگر گفتند:جدا كنم ميان او و ميان دوستش.بعضى دگر گفتند:از خدمت خودش دور كنم. أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ ،[ياش بكشم] (1)، أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ، ،يا حجّتى روشن بيارد.

امّا سبب تفقّد سليمان او را آن بود كه گفتند:خداى تعالى شعاع او چنان آفريده بود كه حجاب او را منع نكردى از ديدن آب تا او در زير زمين آب بديدى،و براى اين سبب سليمان-عليه السّلام-او را به خود نزديك داشتى تا چون وقت عبادت او بودى هدهد ره نمودى بر آب،در بيابان زمين بكندندى و آب بر آوردندى،اين روز وقت نماز در آمد آب نبود،سليمان او را طلب كرد (2)حاضر نبود،سليمان او را تهديد كرد.

قصّۀ اين آن بود كه،علماى سير و اخبار و قصص انبيا گفتند:چون سليمان -عليه السّلام-از بناى بيت المقدّس فارغ شد،خواست تا به زمين حرم آيد،ساز رفتن بكرد و لشكرها را جمع كرد از جنّ و انس و دوابّ و سباع و وحوش و طيور،چندان لشكر جمع شد كه لشكرگاهشان (3)صد فرسنگ بود.

او باد نرم را فرمود تا ايشان را بر گرفت و به زمين حرم آورد.چون به آنجا رسيد مدّتى مقام كرد،و در مدّت مقامش آنجا هر روز پنج هزار شتر مى كشت و پنج هزار گاو و بيست هزار گوسپند (4)،و اشراف قوم خود را گفت:اين جايى است كه در آخر زمان پيغامبرى از او بيايد عربى (5)بدين صفت و بدين هيئت و سيرت،خداى او را نصرت دهد بر همه دشمنانش.هرجا كه او فرود آيد ترس او در دل مردم يك ماهه راه (6)از هر جانبى پديد آيد،خويش و بيگانه به نزديك او در حق[169-پ]راست باشد (7).در حقّ خداى از ملامت هيچ ملامت كننده (8)باك ندارد.

ص : 27


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+او.
3- .آج،آل:ايشان.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:گوسفند.
5- .كا:عزيز.
6- .آط:ره.
7- .همۀ نسخه بدلها:باشند.
8- .آط:كننده اى.

گفتند:او با كدام دين خود خواند مردمان را؟گفت:با دين حنيفى (1)،خنك آن را كه او را دريابد و به او ايمان آرد و او را تصديق كند! گفتند:يا نبى اللّه !ميان ما و او چه مدّت باشد؟گفت:برابر هزار سال،هركه حاضرانى (2)،غايبان را بگوى (3)كه:او سيّد الانبياست و خاتم الرّسل،و نام او در صحيفه پيغامبران در اعلا درجه است.

مدّتى به (4)مكّه مقام كرد تا مناسكى كه آنجا بود بگزارد (5)،آنگه از مكّه بيرون آمد و روى به يمن نهاد در وقتى كه سهيل مى برآمد و به صنعا رفت از مكّه،وقت زوال آنجا بود،و آن يك ماهه راه است،زمينى ديد خوش،در او درخت و سبزى بسيار،آنجا فرود آمد و خواست كه تا نماز كند (6)و طعامى خورد (7).آب طلب كردند، نيافتند.طلب هدهد كرد (8)تا او را راه نمايد بر جايى كه آب نزديكتر بود.او را نيافت،گفت: مٰا لِيَ لاٰ أَرَى الْهُدْهُدَ.

قتاده گفت از انس مالك كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هدهد را مكشى كه او دليل سليمان بود بر آب و قرب و بعد آن (9)بشناختى،و او خواست كه در زمين جز خداى را نپرستند آنجا كه گفت: وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (10).

گفتند:چون سليمان-عليه السّلام-فرود آمد،هدهد گفت:سليمان مشغول است،من يك ساعت در هوا بلندتر شوم،و در طول و عرض دنيا نگرم.در هوا بسيار بر رفت و (11)از چپ و راست بنگريد،بستانى ديد از آن بلقيس،خواست تا آن بستان ببيند،آنجا فروشد هدهدى را ديد.

گفتند:نام هدهد سليمان«يعفور..،و نام هدهد بلقيس«عنفير» (12)بود.

هدهد بلقيس،هدهد سليمان را گفت:از كجا مى آيى و كجا مى روى؟گفت:

ص : 28


1- .كا:حقّى.
2- .آب،آج:حاضرانيد،آز،آل،مش:حاضر آيند،كا:حاضر آييد.
3- .آب،آج،آز:آل،مش:بگويند،كا:بگوييد.
4- .آب،آز،مش:در.
5- .آب،آج،آز،آل،مش،كا:بگذارد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:خواست تا نماز گذارد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:خورند.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:كردند.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:آب،كا:او.
10- .سورۀ نمل(27)آيۀ 22.
11- .كا+بلند شد.
12- .آط،آب:عيفر،مش:عفر.

از شام مى آيم با سليمان بن داود،گفت:سليمان كه باشد؟گفت:پادشاه جنّ و انس و شياطين و وحوش و طيور (1)و باد،تو از كجايى اى هدهد كه سليمان را نشناسى (2)؟گفت:من از اين ولايتم.گفت:پادشاه اين ولايت كيست (3)؟گفت:

زنى است كه او را بلقيس گويند،و پادشاه شما كه سليمان است اگرچه ملك او عظيم است،ملك بلقيس از ملك او كم (4)نباشد،چه ولايت يمن جمله در حكم اوست،و او را دوازده هزار قائد است،زير فرمان هر قائدى هزار (5)مقاتل،اگر خواهى بيا تا يك بارى (6)ملك او بنگرى؟گفت:ترسم كه سليمان مرا بجويد كه وقت نماز نزديك است.

اين هدهد بلقيس گفت:اگر بيايى،و اين احوال نيك بدانى،و اين خبر به نزديك او برى،همانا او را خوش آيد و بد نيايد.گفت:روا باشد.با او برفت و بلقيس را بديد،و ملك او و لشكر و اسباب او بديد،و نماز ديگر بود كه با نزديك سليمان رسيد.

عبد اللّه عبّاس گفت:سبب تفقّد سليمان هدهد را آن بود كه جاى هدهد برابر چشم سليمان بود،آنجا كه (7)اگر از جاى خود برفتى آفتاب در (8)چشم سليمان افتادى (9).چون هدهد برفت جاى او از او خالى ماند،آفتاب بر روى و چشم سليمان آمد (10)،او گفت: مٰا لِيَ لاٰ أَرَى الْهُدْهُدَ.

عريف مرغان را بخواند-كركس را (11)-و گفتند:عقاب را،و گفت:هدهد كجا رفته است؟گفت:يا رسول اللّه!من ندانم،و من او را نفرستاده ام جايى.سليمان عند آن خشم (12)گرفت،گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِيداً.

آنگه عقاب را بخواند و گفت:برو هدهد را بجوى و پيش من آر.عقاب هوا

ص : 29


1- .كا+سباع.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:ندانى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+هدهد بلقيس.
4- .كا+تر.
5- .همۀ نسخه بدلها+سوار.
6- .كا:پارۀ.
7- .كا:را.
8- .همۀ نسخه بدلها:بر.
9- .كا:تافتى.
10- .كا:تافت.
11- .كا:كركس را بخواند كه عريف مرغان بود.
12- .كا:خشم.

گرفت،چندانى در هوا بر رفت كه همه زمين در پيش او بود چون طبقى در پيش يكى از ما،در نگريد (1)از چپ و راست نگاه كرد هدهد را ديد كه از جانب يمن مى آمد (2).

آهنگ او كرد.چون به او رسيد خواست تا چنگال به او يازد (3).

هدهد گفت:به آن خداى كه تو را اين قوّت داد و مرا اسير و ضعيف تو كرد كه رحمت كنى بر من ضعيف و مرا نرنجانى!عقاب دست (4)بداشت و گفت:ويحك! سليمان سوگند خورده است كه تو را عذابى سخت كند يا (5)بكشد.گفت:چيزى ديگر نگفت؟گفت:بلى!گفت:يا حجّتى روشن بيارد.گفت:من دانستم كه سليمان پادشاهى عادل است،ظلم نكند و روا ندارد كه به ناحقّ عذاب كند.من حجّتى روشن دارم[170-ر].

آنگه برفتند به يك جاى تا پيش سليمان شدند.عقاب پيش رفت و گفت:

آوردمش يا رسول اللّه!گفت:بيارش.هدهد پيش تخت سليمان پر در پاى افگند (6)و بر زمين مى كشيد بتواضع و مذلّت تا پيش سليمان رفت (7).سليمان سر او بگرفت و او را پيش گرفت (8)و گفت (9):كجا بودى؟من امروز تو را عذابى كنم كه عبرت جهانيان شوى!هدهد گفت:يا نبى اللّه !ياد كن آن روز كه تو پيش خداى بايستى.

چون سليمان اين بشنيد،رويش زرد شد و دست از او بداشت،گفت:آخر كجا بودى؟و ذلك قوله: فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ ،درنگ كرد،يعنى سليمان نه بس (10)ساعتى بر آمد كه (11)،«مكث»به ضمّ،جمله قرّا خواندند.عاصم و يعقوب«مكث»خواندند به فتح«كاف».هدهد گفت: أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ (12)،گفت:علم من محيط شد به چيزى كه علم تو به آن محيط نيست. وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ ،و من از سبا تو را خبرى درست آورده ام.

ص : 30


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .كا:مى آيد،ديگر نسخه بدلها:همى.
3- .كا:زند.
4- .كا+از او.
5- .آج،آل:تا.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:انداخت.
7- .همۀ نسخه بدلها:بجز كا:رسيد.
8- .همۀ نسخه بدلها:كشيد.
9- .كا+بگو تا.
10- .همۀ نسخه بدلها:بجز كا+دير.
11- .همۀ نسخه بدلها:ساعتى اندك.
12- .كا+هدهد گفت.

ابو عمرو خواند:«من سبأ»،و«لسبأ» (1)،به فتح همزه على معنى (2)منع الصّرف، و سبب مانع علميّت باشد و تأنيث،لانه اسم مدينة او بلدة او بقعة.و باقى قرّاء به جرّ و تنوين خواندند على انّه منصرف.

و گفتند:«سبأ»،نام مردى است.و خبرى آوردند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او را پرسيدند از سبأ،گفت:نام مردى است كه او را ده پسر بود،شش پسر از ايشان به يمن شدند (3)،و چهار به شام-و قصّۀ ايشان و نامهاى ايشان در سورت سبأ بيايد-ان شاءاللّه (4)-قال الشّاعر-شعر:

الواردون و تيم في ذرى سبأ***قد عضّ اعناقهم جلد الجواميس

بِنَبَإٍ يَقِينٍ ،به خبرى درست كه در آن شكّى نيست.سليمان-عليه السّلام- گفت:آن خبر چيست؟گفت:بدان كه من در زمين سبا زنى را ديدم كه او در ملك تو نيست،و ملك تو آنجا نرسيده است.زنى را يافتم كه پادشاه ايشان است،و او را از هر چيزى نصيبى داده اند،و او را عرشى عظيم هست،يعنى سريرى بزرگ.

وهب گفت:نام پدر بلقيس،يشرح (5)،بود و او آن پادشاه بود كه او را هدهاد گفتند،و گفته اند (6):شراحيل بن ذى جدن (7)بن اليشرح بن قيس بن صيفى (8)بن سبا ابن يشحب (9)بن يعرب بن (10)قحطان.

و پدر بلقيس پادشاهى بود عظيم الشّأن،و او را چهل پسر بودند همه پادشاه،و جملۀ زمين[ايمن] (11)در ملك او بود.و چنين گفتند كه:او را در ملوك كفوى نبود،آخر زنى بخواست از جملۀ ملوك نام او ريحانه.و گفتند:اين زن از جملۀ جنّيان بود-و وى را با آن زن جنّى قصّه اى مشهور است در تفاسير و سبب نكاح وى مذكور.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:يكى از (12)مادر و پدر بلقيس

ص : 31


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ندارد.
3- .كا:نشستندى،ديگر نسخه بدلها:بودند.
4- .آب،آز،مش+تعالى.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب:نشرح.
6- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
7- .آط،آب،آز،مش:عدن،آج،آل:عد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:شبلى.
9- .آط،آب،آج،آز،مش:يشحر.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا و آل:يعربن.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .كا+جملۀ.

جنّى بود،و چون پدرش بمرد هيچ فرزند نبود او را كه به جاى او بنشستى،ملك او به بلقيس رسيد،قوم بعضى طاعت او داشتند و بعضى نداشتند،و مردى را اختيار كردند و در طرفى از اطراف ولايت بنشاندند او را،و او مردى بود ظالم بدسيرت،و دست به (1)رعيّت و زنان ايشان كشيد،بلقيس بشنيد اين حديث،سخت آمد بر او و حميّت و غضب او را بجنبانيد (2)،خواست تا او را هلاك كند،او را كس فرستاد و گفت (3):مرا رغبت افتاده است كه به زن تو باشم (4).او گفت:اين رغبت مرا بيشتر است،و لكن من اين دليرى نيارستم كرد (5)كه ترسيدم كه تو ابا كنى،اكنون چون تو را (6)رغبت افتاد من سميع و مطيعم به آنچه فرمايى.

كس فرستاد و قوم خود را حاضر كرد و اين حديث با ايشان بگفت.ايشان گفتند:او اجابت نكند و رغبت نمى كند (7)به هيچ كس.گفت:اين حديث او آغاز كرد،و اين رغبت او راست (8).برفتند و خطبه بكردند.او گفت:مرا پيش از اين رغبت نبود،و اكنون براى آن كه مرا فرزندى مى بايد اين اختيار كردم.آن عقد ببستند و بلقيس برخاست و لشكرى گران برگرفت و به شهر او رفت و همه شهر و سرايهاى او فروآمدند (9).

چون شب آمد (10)و به يك جاى بنشستند طعام بخوردند و (11)او را خمر داد تا مست كرد او را.چون مست شد و بيوفتاد (12)سر وى ببريد و بر در سراى او بر دار كرد.چون روز بود مردم پادشاه را كشته يافتند و سرش بر دار كرده،[170-پ]بدانستند كه غرض از آن مناكحت اين مكر بوده است.پيش او آمدند و او را انقياد نمودند و گفتند:

اين ملك تو را مى شايد.گفت:من اين نه براى ملك كردم،براى فساد و ظلم او كردم و غيرت و حميّت. وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (13)يحتاج اليه الملوك،و او را از هر

ص : 32


1- .آج،آل،كا:بر.
2- .كا:برنجانيد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:كس فرستاد و او را گفت.
4- .مش:بزنى باشم تو را.
5- .آط،آج،آل،كا:كردن.
6- .كا+اين.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ننمايد.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:را بود.
9- .كا:همه در شهر رفتند و به سراهاى ايشان فرود آمدند.
10- .همۀ نسخه بدلها:در آمد.
11- .كا:بلقيس.
12- .همۀ نسخه بدلها:بيفتاد.
13- .كا+يعنى من كلّ شىء.

چه ملوك را به كار آيد از ساز و عدّت داده بودند. وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ ،گفتند:سرير بلقيس را مقدّمه از زر بود،مكلّل به انواع جواهر از ياقوت سرخ و زمرّد سبز،و پس او از سيم بود مكلّل به انواع جواهر.و آن را چهار قائمه بود:يكى از ياقوت سرخ،و يكى از ياقوت زرد،و يكى از زمرّد سبز،و يكى درّ سپيد،و صفيحه هاى (1)آن از زر بود مرصّع به جواهر،و هفت خانه بر او بود بر هر خانه اى درى بسته.

عبد اللّه عبّاس گفت:سرير بلقيس سى گز بود در طول،و سى گز در عرض،و سى گز در هوا.مقاتل گفت:هشتاد گز در هشتاد در هشتاد بود (2).

وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا -الآية (3)،گفت دگر آن كه:او را يافتم و قوم او را (4)كه آفتاب مى پرستيدند بدون خداى-عزّ و جلّ،و شيطان اعمال ايشان مزيّن بكرده بود ايشان را (5)و منع كرده بود ايشان را از راه حق،ايشان،مهتدى و راه يافته نمى شدند.

أَلاّٰ يَسْجُدُوا، كسائى و يعقوب به روايت رويس (6)و حسن و حميد و اعرج و السلمىّ خواندند:الا يسجدوا،على تقدير:الا يا اسجدوا،اى الا يا هؤلاء اسجدوا،و اين امر باشد،«الا»استفتاح (7)كلام است و«يا»حرف ندا و منادى محذوف،و «اسجدوا»،امر مخاطبان را،و از عرب شنيده اند:الا يا ارحموا علينا الا يا تصدّقوا علينا،مراد آن كه يا قوم!قال الاخطل-شعر:

الا يا اسلمي يا هند هند بني بدر***و ان كان حيّا قاعدا (8)آخر الدهر

و قال آخر-شعر:

الا يا اسلمي (9)ذات الدماليج و العقد***

و قرائت عبد اللّه مسعود (10)بر اين است،و ابىّ خواند:الا (11)يسجدون (12)،و باقى قرّاء

ص : 33


1- .همۀ نسخه بدلها:صحيفها.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:هشتاد گز در هشتاد گز بود.
3- .كا+هدهد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+يافتم.
5- .همۀ نسخه بدلها:«ايشان را»ندارد.
6- .كا+و ابو جعفر.
7- .كا:افتتاح.
8- .آط،آب،آج،آز،آل،كا:حيا فاعدى،چاپ شعرانى(395/8):حيّا ناعدى،تفسير طبرى(93/19):حىّ قاعدا.
9- .مش:اسلموا.
10- .كا:عبد اللّه عبّاس.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+يا.
12- .آج،آل،يسجدوا.

خواندند:الا يسجدوا،به تشديد«لام»و معنى كلام بر تقديم و تأخير،و تقدير آن كه:

و زين لهم الشيطان اعمالهم لئلا يسجدوا.

آنگه محلّ او نصب باشد به«ان».و ابو عبيد (1)اختيار اين قرائت كرد براى آن كه كلام با اين قرائت بر نسق خود و سياقت قصّه بر جاى (2)باشد،و بر قرائت اوّل كلام از اين نسق منقطع شود. اَلَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آن خداى كه او بيرون آرد پوشيده و غيب در آسمان و زمين.

بيشتر مفسّران گفتند:«خبء»آسمان باران است،و«خبء»زمين نبات،يعنى باران از آسمان فرود[آرد] (3)،و نبات از زمين بر آرد.و در قرائت عبد اللّه مسعود چنين است كه:يخرج الخبء من (4)السّماوات و الارض. وَ يَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ ،قرائت عامّۀ قرّاء،يعلم است به«يا»و كسائى و حفص عن عاصم به«تا»ى خطاب خواندند.

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ،خداى است كه جز او خدايى نيست،و او خداى عرش عظيم است.بعضى مفسّران گفتند:مراد به عرش ملك است،و باقى مفسّران گفتند:مراد عرش (5)است كه در آسمان آفريد.

قٰالَ سَنَنْظُرُ ،سليمان گفت:ما بنگريم تا اين حكايت كه گفتى من قولك:

أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ- تا به آخر آيت مقدّم،راست است يا دروغ؟اوّل تدبير آب بساز كه ما و لشكر تشنه ايم.او بيامد و راه نمود ايشان را بر آب.چاهها بكندند و آب برگرفتند چندان كه حاجت بود.آنگه (6)نامه اى نبشت (7):

من عبد اللّه سليمان بن داود الى بلقيس ملكة سبأ: اَلسَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدىٰ (8)، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ أَلاّٰ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (9).

ابن جريج گفت:سليمان-عليه السّلام-در نامه برآن بنه افزود كه در قرآن

ص : 34


1- .همۀ نسخه بدلها:ابو عبيده.
2- .كا+خويش.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .اساس+فى،كه با توجّه به نسخه بدلها و فحواى عبارت زايد تشخيص داده شد.
5- .آط،آب،آج،آز،آل،مش:عرشى.
6- -كا:نوشت،ديگر نسخه بدلها:بنوشت.
7- .كا:نوشت،ديگر نسخه بدلها:بنوشت.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 47.
9- .سورۀ نمل(27)آيۀ 30 و 31.

هست، إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، أَلاّٰ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (1).

منصور گفت:سليمان-عليه السّلام-من ابلغ الناس است به اين ايجاز و اختصار كه در نامه كرد.

قتاده گفت:عادت پيغامبران-عليهم السّلام[171-ر]چنين بود كه تطويل نكردندى.چون نامه بنبشت،مهرى از مشك بر او نهاد و نگين خود بر مهر نهاد و هدهد را پيش خواند و گفت:تو امروز رسول منى،تو را خلعتى بايد.آنگه دست به تن او فرود آورد،اين الوان مختلفه بر او پديد آمد.و انگشت بر سر او زد،اين تاج بر سر او نهادند (2)،و نامه در منقار او نهاد و گفت:برو با خلعت و تشريف من و نامۀ من ببر.

اِذْهَبْ بِكِتٰابِي هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ، به ايشان فكن (3). ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ ،پس برگرد از ايشان و بنگر (4)تا چه جواب دهند!و مراد به«نظر»انتظار است و مراد به«رجع»ردّ و جواب است.

هدهد نامه بستد و برفت و هوا گرفت،و بيش ازآن كه عادت او بود بر رفت.

هدهدى ديگر بر نگريد او را ديد گفت:يا هدهد!اين چه ترفّع و تكبّر است؟چرا چندان بر نشوى كه پايۀ تو است؟گفت:چگونه ترفّع نكنم و من رسول رسول خدايم، خلعت او بر تن من،و تاج او بر سر من،و نامۀ او در منقار من!از اين بزرگوارتر چه باشد! آنگه برفت و به نزد بلقيس رفت.و بلقيس به زمينى بود كه آن را مأرب گفتند بر سه ميل (5)از صنعا،و او در كوشك بود و درها بسته،و او را عادت بود كه چون وقت قيلوله بودى درهاى كوشك ببستى و كليدها بخواستى و در زير سر نهادى و بخوفتى (6).

هدهد بيامد،او را يافت ستان (7)خفته،آن نامه بر سينۀ او انداخت.

ص : 35


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 30 و 31.
2- .كا:پيدا شد،ديگر نسخه بدلها:نهاد.
3- .آب،آز:افكن.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا.بشنو.
5- .مش:سه فرسخ،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .كا:بخفتى،ديگر نسخه بدلها:بخوفتى.
7- .كا:مستان بازخفته.

قتاده گفت:هدهد بيامد و او بر سرير ملك بود (1)و وزرا و قوّاد و حجّاب (2)،و بر بالاى سر ايشان پرواز مى كرد نامه در منقار گرفته،تا آنگه كه او بر نگريد (3)نامه در كنار او افگند.

ابن زيد گفت و وهب منبّه:سوراخى بود كه آفتاب ازآنجا در كوشك افتادى چون بر آمدى،و بلقيس آفتاب پرست بود،چون (4)آفتاب بديدى كه بر آمدى (5)سجده كردى آفتاب را.

هدهد بيامد و برآن سوراخ بنشست و پرها فراخ كرد و سوراخ چنان بگرفت كه آفتاب در آنجا نيوفتاد (6).آفتاب دير مى برآمد (7)،او بر نگريد مرغكى را ديد آفتاب بگرفته،و خويشتن حجاب آفتاب كرده،و نامه اى در منقار گرفته.از آن حال به شگفت بماند.هدهد بيامد و نامه بر او انداخت.

بلقيس نامه برداشت و-خواننده و نويسنده (8)بود و تازى زبان،به مهر نامه فرونگريست (9)نام سليمان ديد،بدانست كه نامۀ پادشاى (10)است،و دانست (11)كه ملك او عظيم تر از ملك اوست،چه آن را كه مرغ مسخر او باشد تا او را رسولى كند،او پادشايى (12)عظيم باشد.

هدهد نامه بينداخت و به جانبى رفت و بنشست و مى نگريد.او برخاست و بيامد و بر سرير ملك نشست (13)،و كس فرستاد و اعيان و وجوه لشكر را بخواند-و ايشان دوازده هزار مرد بودند زير فرمان هريكى هزار مرد مقاتل.

قتاده گفت و مقاتل و ثمالى:اهل مشورت او سيصد و سيزده مرد (14)بودند،هر

ص : 36


1- .كا:او بلقيس را بر سرير ملك ديد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل+پيرامن او.
3- .آل:در نگريد.
4- .كا+بدان سوراخ.
5- .كا:ندارد،ديگر نسخه بدلها:برآمده است.
6- .كا:نمى تابيد،ديگر نسخه بدلها:نيفتاد.
7- .آط،آب،آج،آز،مش،كا:چون آفتاب دير بر مى آمد.
8- .كا:نبيسنده.
9- .همۀ نسخه بدلها:فرونگريد.
10- .همۀ نسخه بدلها:پادشاهى.
11- .مش:ندانست.
12- .آل:پادشاه،آط،آب،آج،آل،مش،كا:پادشاهى.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بنشست.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:كس.

مردى امير (1)بود بر ده هزار مرد،آمدند و به جاى (2)بنشستند.

بلقيس ايشان را گفت: أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتٰابٌ كَرِيمٌ ،اى جماعت و وجوه و اعيان لشكر!بدانى كه نامه اى كريم به من انداخته اند.

قتاده گفت:كريم يعنى نكو،نظيره: وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ (3).عبد اللّه عبّاس گفت:

شريف براى شرف صاحبش.ضحّاك گفت:براى آن كريم خواند آن را كه مهر (4)بر او نهاده بود،بيانش حديث[عبد اللّه] (5)عبّاس كه گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:

كرم الكتاب ختمه، و يروى: كرامة الكتاب.

قتاده گفت از انس كه:چون رسول-عليه السّلام-خواست كه نامه نويسد به عجم،گفتند:يا رسول اللّه!عجم را عادت آن است كه نامه اى كه مهر ندارد آن را حرمت ندارند.رسول-عليه السّلام-مهرى بساخت (6)و نامه مهر كرد.

انس گفت:پندارى كه در سپيدى (7)مهر مى نگرم در دست رسول.و بعضى دبيران گفتند كه:هركه او نامه نويسد به برادرش (8)و مهر نكند آن را،استخفاف كرده باشد به او،آنگه گفت:

الختم حتم ،مهر واجب است.گفتند كريمش براى آن خواند كه در اوّل او نام خداى بود[171-پ]:[ (9)بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ.

أَلاّٰ تَعْلُوا ،بلندى مكنى بر من و پيش من آيى تن بداده و تسليم كرده فرمان مرا.

و گفتند:مراد آن است كه ايمان آريد به من،و اشهب العقيلىّ در شاذّ خواند:الا تغلوا على،به«غين»معجم،بر من غلوّ و تعدّى مكنى.

چون نامه برخواند و مضمونش معلوم ايشان كرد به مشورت در آمد،گفت: يٰا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ،اى جماعت اشراف و بزرگان-عبد اللّه عبّاس گفت:هزار «قيل» (10)بود،و قيل (11)پادشاهى بود دون پادشاه اعظم،در زير فرمان هر قيلى (12)صد (13)

ص : 37


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:اميرى.
2- -همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بر جاى خود.
3- .سوره شعرا(26)آيۀ 58،سورۀ دخان(44)آيۀ 26.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:مهرى.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مهرى بفرمود ساختن.
7- .آج،آل:سفيد.
8- .مش:برادرانش.
9- .اساس:صفحاتى چند افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
10- .آب،آز،مش:قبيله.
11- .آب،آز:و هر قبيلى،مش:و هر قبيله،آج،آل:هر قيلى.
12- -آب،آز:قبيلى،مش:قبيله.
13- .آب،آز،مش:ندارد.

هزار مرد-فتوى كنى مرا در اين كار و مشورت كنى كه من هيچ كار نبرم تا شما حاضر نباشى.

و از شرط مصلحت و نگاهداشت مملكت يكى مشورت است،براى اين فرمود خداى تعالى: وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ (1)... ،و رسول-عليه السّلام-گفت:

ما شقى عبد قطّ بمشورة و لا سعد باستغناء رأى ،و همچنين گفت:

ما خاب من استخار و لا ندم من استشار.

ايشان جواب دادند: نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ ،ما خداوندان قوّتيم و خداوندان شجاعتيم و مردان كارزاريم. وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ، فرمان تو راست،ما را فرمانى نيست،بنگر تا چه فرمايى.

چون بلقيس سخن ايشان بشنيد گفت:رأى شما حرب (2)است،و براى اين شجاعت عرض مى كنى،رأى من جز اين است،و آن آن است كه شما دانى كه پادشاهان چون در شهرى شوند آن شهر به قهر و غلبه تباه كنند،و عزيزان شهر را ذليل كنند-تا به اين جا حكايت قول بلقيس است.

آنگه حق تعالى به كلام خود بر صدق او گواهى داد،گفت: وَ كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ، همچنين كنند.و در معنى اين آيت استاد أبو القاسم حبيبى (3)بيتى چند روايت كرد،و هى:

انّ الملوك بلاء حيث ما حلوا (4)***فلا يكن لك في اكنافهم ظل

ما ذا تؤمّل من قوم اذا غضبوا***جاروا عليكم و ان ارضيتهم (5)ملّوا

و ان مدحتهم (6)خالوك تخدعهم***و استثقلوك كما يستثقل الكل

فاستغن بالله عن ابوابهم ابدا***ان الوقوف على ابوابهم ذل

و يكى از عصرش (7)گويد:

اذا كنت متخذا صنعة***فإيّاك و الشركاء الوجوها

أ لم تسمع اللّه ان الملوك***اذا دخلوا قرية افسدوها

ص : 38


1- .سوره آل عمران(3)آيۀ 159.
2- .چاپ شعرانى(398/8):خوب.
3- .آج،آل،مش:حسى،چاپ شعرانى(398/8):حسينى،كا:حبيب.
4- .چاپ شعرانى(398/8):دخلوا.
5- .آط:ارصيتم،با توجّه به چاپ شعرانى،تصحيح شد.
6- .آب:مدحتهم.
7- .آب،آز:عصر،چاپ شعرانى(398/8):اهل عصرش.

قوله: وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ ،گفت:راى من آن است كه هديّه بسازم و به او فرستم و احوال او به آن هديه امتحان كنم،اگر هديه قبول كند پادشاه است،و اگر قبول نكند و جز به اسلام و انقياد راضى نشود پيغامبر است.

آنگه صد غلام و صد كنيزك را بخواند و همه را يك جامه پوشانيد-بر قول عبد اللّه عبّاس-امتحان آن را تا او داند كه غلام كدام است و كنيزك كدام؟ مجاهد گفت:دويست غلام و كنيزك بودند،كلبى گفت:ده غلام و ده كنيزك بود.وهب گفت:پانصد غلام و پانصد كنيزك،غلامان را جامۀ كنيزكان پوشانيد و كنيزكان را جامۀ غلامان.

ثابت البنانىّ (1)گفت:صفايحى از زر با آن هدايا راست كرد در جامه هاى ديبا پيخته (2).چون اين خبر به سليمان رسيد،بفرمود تا جنّيان آجرها زراندود بكردند و در راهها بينداختند تا ايشان چون به آن رسيدند،گفتند:ما چيزى آورده ايم كه ايشان در راه بيفگنده اند (3).

وهب گفت:بلقيس پانصد غلام و پانصد كنيزك را بفرمود تا بياوردند و غلامان را جامه و حلىّ زنان پوشانيد و زرّينها (4)بر ايشان كرد،و كنيزكان را جامه هاى مردان پوشانيد و سلاحهاى مردان داد،و زنان را گفت:شما چون حديث كنى،سخنهاى مردوار گوييد و آواز بلند بردارى و سخن درشت گوييد،و غلامان را گفت:چون سخن گويى،آواز نرم دارى و حديث ماده كنى تا بر او مشتبه شود.و اسپانى فرستاد نيكو تازى،به ستام زر مرصّع،و پانصد خشت زرّين و سيمين پيراست (5)و با او به فراست (6)،و تاجى مرصّع به انواع جواهر و مبلغى مشك و عود و عنبر و درّى يتيم ناسفته در حقّه و مهر (7)يمنى كژ سفته اين جمله به دست مردى از اشراف قوم كه او [را] (8)منذر بن عمير گفتند (9)بفرستاد،و او مردى عاقل و سديد راى بود،بر دست او

ص : 39


1- .آط،آب،آج،آز،مش:البيانى،با توجّه به مآخذ اعلام و حديث،تصحيح شد.
2- .آب،آز:تخته،آج،لب:ح.....ه(بى نقطه)،كا:به تخت.
3- .آج،آل:بيفگندند،كا:افگنده اند.
4- .آج،آل:زراينها.
5- .آج،آل:بپراست.
6- .كذا در آط،آب،آز،مش:بفرستاد،آل:بفراشت.
7- .آج،آل:مهرى،كا:مهرۀ.
8- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
9- .آج،آل:گفتندى.

نامه اى فرستاد تفصيل اين هديه ها در آنجا،و در نامه گفت (1):اگر تو پيغامبرى فرق كنى ميان اينان كه به تو فرستادم تا غلام كدام است و كنيزك كدام؟و خبر ده تا در اين حقّه ها چيست؟و آن كه ناسفته است بسم (2)،و آن كه سفته است رشته (3)در او كن.

آنگه رسول را گفت:چون در نزديك او شوى اگر به خشم و كبر در تو نگرد، پادشاه است پيغامبر نيست ما او را غلبه كنيم،و اگر به رقّت و رحمت نگرد و به تواضع سخن گويد،پادشاه نيست پيغامبر است.سخن او نكو بشنو و جواب (4)نامه بازآر .

رسول (5)ساز رفتن كرد.هدهد بيامد پيش ازآن كه او رسيد (6)،و سليمان را خبر داد از آن هديه ها كه او ساخته بود.سليمان-عليه السّلام-جنّيان و انسيان را بخواند،و بفرمود تا خشتهاى زرّين و سيمين بساختند چندانى كه ميدان او بود و شرف (7)ميدان او از آن خشتها بر نهادند و فرش ميدان از آن بگستردند.

آنگه گفت:از اسبان آنچه نيكوتر باشند (8)،گفتند:در دريا اسبانى هستند به الوان مختلف كه از آن نكوتر نباشد،برفتند و از آن بياوردند عددى بسيار،و همه را ستامهاى زر بر كردند،و به دو صف در آن ميدان بداشتند،و در زير پاى ايشان فرش خشتهاى زرّين (9)بر كردند (10)به مقدار چند فرسنگ،و آنگه بفرمود تا جمله لشكر از جنّ و انس و وحوش و سباع و طيور حاضر آمدند.

و يك روايت آن است كه:سليمان-عليه السّلام-بفرمود تا ميدان را از آن خشتهاى (11)زرّين و سيمين فرش كردند،و به مقدار آنچه ايشان داشتند از خشتهاى زر و سيم جاى (12)بگذاشتند،و سليمان-عليه السّلام-بفرمود تا سرير او به ميدان بردند و

ص : 40


1- .مش:نوشت كه.
2- .مش:بسيم،چاپ شعرانى:سوراخ كن،كا:بسنب.
3- .كا:ريسمان.
4- .آب،آج،آز،آل+اين.
5- .مش+بلقيس.
6- .مش:برسد.
7- .آج،آز،مش:فرش.
8- .آج،آز،آل،مش:باشد.
9- .كا:سيمين.
10- .آج،آل:كردند.
11- .كا:انكرها.
12- .كا:خالى.

لشكر (1)حاضر آمدند و چهار هزار كرسى زرّين بر دست راست او بنهادند و چهار هزار بر دست چپ،و برآن وزرا و علما و اعيان و وجوه بنشستند و لشكر صف كشيدند چند فرسنگ.انسيان پيش (2)او باستادند (3)و از پس ايشان جنّيان،و از پس ايشان سباع،و از پس ايشان وحوش،و مرغان در هوا پر در پر گستردند (4).

چون رسولان آنجا رسيدند،چيزى ديدند كه هرگز نديده بودند.و آن اسبان را ديدند بر سر خشتهاى زرّين و سيمين بداشته برآن بول و روث مى كردند (5)،آنچه داشتند در چشم ايشان حقير شد.چون به ميدان در آمدند همه ميدان مفروش بود جز به مقدار آنچه ايشان داشتند.

ايشان با يكديگر گفتند:نبايد تا ما را به دزدى متّهم كنند،راى آن است كه آنچه داريم از اين خشتهاى زر و سيم آنجا بنهيم بر جاى خالى،همچنان كردند و آن (6)حقير و ناچيز گشت.

چون به سباع رسيدند،نيارستند به ايشان گذشتن (7)،كس ها (8)كه موكّل بودند گفتند:بگذرى (9)كه اينان گزند نيارند كردن جز به فرمان سليمان،بگذشتند (10).چون به شياطين رسيدند،منظرى مهول (11)ترسناك ديدند،فروماندند و قوّت نماند ايشان را، گفتند:بگذرى (12)كه باكى نيست بر شما،بگذشتند (13)تا پيش سليمان رسيدند (14)،در پيش او باستادند (15).سليمان عليه السّلام-به ايشان نگريد (16)روى گشاده و خندان (17)و گفت:ما وراءكم،چه خبر است آنان را كه بازگذاشتى (18)؟و ايشان را به شفقت بپرسيد (19)،و رئيس قوم پيش آمد و نامۀ بلقيس بداد.سليمان-عليه السّلام-گفت حقّه

ص : 41


1- .كا+همه.
2- .كا+تخت.
3- .آب،آز،آل،مش:بايستادند.
4- .مش:بگستردند،آج،آل:در هوا پر كردند.
5- .كا:نمى كردند.
6- .كا+هديّه ها همه.
7- .آط:گزشتن،كا:بگذاشتن.
8- .آب،آج،آز،آل،مش،كا:كسانى.
9- .آط:بگزرى،آب،آج،آل،آز،مش،كا:بگذريد.
10- .آط:بگزشتند.
11- .آب،آز،مش:بهول.
12- .مش:بگستردند،آج،آل:در هوا پر كردند.
13- .آب،آز،مش:بهول.
14- .آب،آج،آز،آل:شدند.
15- .آب،آز،آل،مش،كا:بايستادند.
16- .آب،آز،مش:ندارد.
17- .آب،آز+در آمد.
18- .آط:بازگذاشتى،كا:گذاشتيد.
19- .آب:برسيد.

كجاست؟حقّه پيش او بنهادند،او بر گرفت و بجنبانيد،و جبريل آمد و خبر داد او را كه:در اين حقه درّى است يتيم ناسفته و مهرۀ يمنى است كژ سفته.سليمان -عليه السّلام-بگفت.رسول گفت،راست گفتى،اكنون بگوى تا ناسفته بسنبند (1)و سفته را ريسمان دركشند.

سليمان-عليه السّلام-گفت:كيست كه اين بداند سفتن؟انسيان ندانستند و نه نيز جنّيان (2)،شياطين گفتند:اين كار ارضه (3)است (4)،لبنگ.سليمان-عليه السّلام-او را بخواند،او موى در دهن گرفت و آنجا كه سليمان رسم زد بسفت تا از ديگر جانب برون (5)آمد.سليمان (6)گفت:چه خواهى؟گفت:از خداى بخواه تا روزى من از درختان (7)كند.سليمان گفت روا باشد اين حاجت.

آنگه گفت:كيست كه ريسمان در اين مهره سفته كشد؟كرمكى سفيد گفت:

من تمام كنم،آنگه رشته در دهن گرفت و از اين جانب در رفت و به دگر جانب برون آمد.سليمان گفت:چه خواهى؟گفت:از خداى بخواه تا روزى من از ميوه ها كند،گفت كرده شد.

آنگه گفت:اين غلامان و كنيزكان را پيش من آريد.پيش بردند،بفرمود تا اناءهاى آب بياوردند،و فرمود ايشان را تا پيش او دست و روى بشستند.آنان كه كنيزكان بودند آب از (8)اناء (9)به يك دست بر گرفتند و بر (10)ديگر ريختند،و آنگه بر روى زدند،و غلامان به يك بار آب از اناء (11)بگرفتند (12)و بر روى زدند،و كنيزكان آب بر باطن ساعد نهادند و غلامان بر ظاهر.سليمان-عليه السّلام-به اين فرق كرد ميان ايشان. آنگه آن هديّه ها هيچ قبول نكرد و همه ردّ كرد و گفت: أَ تُمِدُّونَنِ بِمٰالٍ فَمٰا آتٰانِيَ اللّٰهُ خَيْرٌ مِمّٰا آتٰاكُمْ، مرا به مال مدد مى كنى،آنچه خداى مرا داده است

ص : 42


1- .آب،آز:ببشنيد،آل:بشنيد،مش:بسفند.
2- .كا:و جنّيان از آن عاجز آمدند.
3- .آب،آز:ارضا.
4- .كا+يعنى.
5- .آب،آج،آل،آز،مش،كا:بيرون.
6- .كا+او را.
7- .كا:ميوه ها.
8- .آل،مش:ندارد.
9- .كا:انابيل.
10- .كا+دست.
11- .مش:غلامان آب به يك بار از آب اناء.
12- .آل:برگرفتند،كا:بر مى گرفتند.

به از آن است كه شما را داد بل شما به هديه تان شاد باشى.

حمزه و يعقوب خواندند:«أ تمدّون»،به«نون»مشدّد (1)و باقى قرّاء به دو«نون» خفيف.

آنگه گفت رسول را:برو و اين هديه ها ببر،و بگو ايشان را كه:غرض من نه مال است و حطام دنيا،غرض من آن است كه ايشان به دين و طاعت من درآيند، اگر آمدند فهو المراد،و اگر نه لشكر (2)فرستم به ايشان كه طاقت آن ندارند،و ايشان را از شهرهاى خود به در آرم اسير و ذليل،و هو قوله: اِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ - الآية.

چون رسولان با نزديك بلقيس رفتند و پيغام بگزاردند،بلقيس گفت:من بدانستم كه اين مرد پادشاه نيست پيغامبر است،و مرا طاقت او نباشد،و ما قوّت او نداريم.كس فرستاد به سليمان كه:من (3)آيم به خدمت تا سخن تو بشنوم،و بدانم كه اين دين چيست كه تو مرا به آن مى خوانى! آنگه بفرمود تا عرش او در آخر خانه (4)نهادند،از هفت خانه بر حصنى قوى بر كوشكى بلند.و لشكرى را برآن گماشت و قومى حرس و نگهبانان را برآن گماشت و لشكرى را برآن موكّل كرد و گفت:زينهار تا نكو نگه دارى!و نبايد تا دست هيچ كس به او رسد و نايبى و خليفه اى بداشت (5)و ملك و ولايت بدو سپرد،و او برخاست (6)با دوازده هزار امير روى به لشكرگاه سليمان نهاد،با هر اميرى فراوان (7)مرد بودند.

چون سليمان-عليه السّلام-خبر يافت كه او در راه است،گفت: يٰا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهٰا ،كيست كه عرش بلقيس به من آرد پيش ازآن كه ايشان اين جا آيند، قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ،قيل:مؤمنين،و قيل:مستسلمين منقادين.

و علما خلاف كردند در سبب آن كه سليمان خواست كه عرش او بيارند پيش از

ص : 43


1- .آط:خفيف،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آب،آز،مش،كا:لشكرى.
3- .مش،كا+مى.
4- .كا+پسين.
5- .كا:بر گماشت.
6- .آب،آز،مش،كا:بر خواست.
7- .كا:دوازده هزار.

آن كه او بيايد.بعضى گفتند:براى آن كه دانست كه اگر او بيايد و اسلام آرد، مالش بر او حرام شود،خواست تا (1)سرير او بردارد بر سبيل غنيمت و او كافر،تا حلال باشد او را (2).

قتاده گفت:خواست تا ببيند از آن وصف كه هدهد كرده بود آن را.

ابن زيد گفت:براى آن كرد كه خواست كه عقل و تميز بلقيس را امتحان كند، تا چون او حاضر آيد،او عرش را منكّر و مغيّر (3)كند و گويد كه: ...أَ هٰكَذٰا عَرْشُكِ (4)، تا او بشناسد يا نه!و درست آن است كه غرض او آن بود تا معجزه باشد خارق عادت،و آيتى و دلالتى بود بلقيس را بر نبوّت و صدق او.

قٰالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ ،يكى از جمله جنّيان كه قوى و داهى بود،گفت:من بيارم.

عبد اللّه عبّاس گفت:عفريت،داهى باشد.ضحّاك گفت:خبيث باشد.ربيع گفت:غليظ باشد.فرّاء گفت:قوى باشد،كسائى گفت:منكر باشد،و قال (5):

و قال شيطان لهم عفريت***ما لكم[ملك] (6)و لا ثبيت (7)

أبو رجاء العطاردىّ خواند:عفرية (8)،و گفت:عفرية بكر بين بكرين (9)باشد،اوّل فرزند مادر و پدر باشد كه او هنوز زن نكرده باشد و فرزند نياورده.

سيبويه گفت:اشتقاق او از عفر باشد،و عفر كسى را به قوّت در خاك بگردانيدن باشد،و رجل عفريت (10)نفريت و عفرية و نفرية،و يجمع على عفاريت و عفارى،جمع العفرية و عفارية كزبانية في جمع زبنية (11)،و منه

قوله-عليه السّلام: اللّه يبغض العفرية النّفرية آن عفريت گفت: أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِكَ ،من به تو آرم پيش از

ص : 44


1- .كا+پيش از اسلام او.
2- .كا:كه مال كافر حلال باشد.
3- .آط:مفسّر،با توجّه به ضبط آب و آز تصحيح شد،آل:مفسران،مش:متغيره،كا:متغيّر.
4- .سورۀ نمل(27)آيۀ 42.
5- .كا+الشاعر.
6- .آط و ديگر نسخه بدلها:ندارد،از كا افزوده شد.
7- .آج،آل،مش:يثبت،كا:ثبييت.
8- .مش،كا:عفريت.
9- .آج،آل:بكر.
10- .مش:عفر.
11- .آب،آج،آز:زبانيه.

آن كه تو از مجلس حكم بر پاى باشى (1). وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ، و من بر اين كه مى گويم و به اين گفتار استوارم،و گفتند:معنى آن است كه قوى ام بر آوردن،امينم بر آنچه بر اوست از زر و جواهر.

سليمان گفت:زودتر مى بايد كه او نزديك رسيده است، قٰالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتٰابِ ،گفت:آن كس كه به نزديك او علمى بود از كتاب.

و خلاف كردند كه او كه بود،بعضى گفتند:جبريل بود،و بعضى گفتند:

فريشته بود از جمله فرشتگان.بعضى دگر گفتند:آصف بن برخيا بن سميعا بن منكيا (2)بود،و او از جملۀ صدّيقان بود و وصىّ سليمان بود،و نام مهترين خداى -عزّ و جلّ-به نزديك او بود كه عند آن دعا را لا محاله اجابت بود،و هو العلم الّذي عنده من الكتاب،و آن علم كتاب بود كه به نزديك او بود.

عبد اللّه عبّاس گفت كه،آصف بن برخيا گفت:چشم بزن چندان كه چشم زخم تو باشد،پيش ازآن كه مردى ازآنجا به تو آيد،من اين عرش پيش تو آرم، گفتند:سليمان بنگريد تا به يمن بديد،و اين قول آن كس باشد كه اين كلام بر حقيقت حمل كند و در آنجا تعجّبى نباشد،و اين قول بعيد است،براى آن كه قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِكَ ،زودتر ازآن كه مردى از يمن به كوفه آيد،چه در تفسيرها چنان است كه:در اين وقت سليمان از ميان كوفه و حيره (3)بود.

مجاهد گفت:اين بر توسّع و مجاز و طريق مبالغت باشد،كقوله تعالى: وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ (4).

و بعضى دگر گفتند:اين كسى كه علم كتاب به نزديك او بود،خود سليمان بود،چه در عهد او از او فاضل تر و بهتر و مجاب الدّعوه تر (5)نبود،و اين اختيار جبّائى است.

بعضى دگر گفتند:خضر بود.مجاهد گفت:مردى بود نام او اسطوح (6).قتاده گفت:نامش تمليخا (7)بود،و در اخبار و اقوال بيشتر (8)آن است كه:آصف برخيا بود.

ص : 45


1- .مش:بايستى.
2- .مش:مكيا،آز:منكبا،كا:ميكيا.
3- .كا:جبيره.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 77.
5- .آج،آل،مش:مستجاب.
6- .آج،مسطح،آل:مستح.
7- .كا:يمليخا.
8- .كا+خسران.

عبد اللّه بن اسماعيل بن زيد گفت:مردى صالح بود از بعضى جزيره هاى دريا، و مردى سيّاح بود در جهان مى گشت تا عجايب جهان بيند،و نام مهترين (1)خداى دانست،خداى را به آن نام بخواند اجابت كرد،و در حال سرير حاضر كردند پيش سليمان،پيش ازآن كه سليمان چشم بر كرد (2).

علما خلاف كردند در آن نام و در آن دعا كه عند آن عرش حاضر كردند.

از رسول-عليه السّلام-روايت كردند كه:آصف خداى را به اين نامها خواند كه:

يا حىّ يا قيّوم.

زهرى گفت،اين بود كه گفت:يا الهنا و اله كلّ شىء لا اله الّا انت.

مجاهد گفت:يا ذا الجلال و الاكرام.

عبد اللّه عبّاس گفت:آصف دو ركعت نماز كرد و خداى را به نام مهترين بخواند،گفت:يا رسول اللّه!توبه جانب يمن مى نگر.خداى (3)تعالى فرشتگان را بفرستاد تا در زير زمين بياوردند،و زمين شكافته شد،و سرير از پيش سليمان بر آمد از زمين.

و گفتند:خداى تعالى معدوم بكرد،و پيش سليمان باز آفريد،و اين بر مذهب آن كس روا باشد كه فناى بعضى جواهر به ابقاى بعضى روا دارد،و اين بر مذهب درست نيست.

اگر (4)گويند (5):خداى تعالى مفرّق (6)بكرد اجزاى آن و آنجا رسيد (7)،قبل ان يرتدّ اليه طرفه،آنگه مؤلّف بكرد،اين (8)با (9)سلامت تر باشد.

امّا قوله: قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ،در او سه قول گفتند،يكى آن كه:پيش ازآن كه چشم زخم تو مرد (10)به تو رسد (11)و از دورتر (12)،و دوم آن كه:تو چنين شاخص

ص : 46


1- .كا:بهترين.
2- .كا:بر كردى.
3- .مش:خداوند.
4- .مش:مگر.
5- .مش+كه.
6- .آج:بفرق،آل:مفرق،كا:متفرق.
7- .مش:جزاى چون آنجا برسيد،كا:او در هوا آنجا رسانيد.
8- .آب،آز،مش+جا.
9- .مش:تا.
10- .آب،آز،مش:ندارد،آل:مردم.
11- .آل:رسيد.
12- .كذا در آط،آب،آج،لب،آل،مش،آز،كا:و او دوربين بود.

البصر مى باشى،پيش ازآن كه به عادت چشم بر هم زنى من اين سرير بيارم،قول سه ام (1)آن كه:عبارت باشد از سرعت بر سبيل مبالغت.

فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ ،در كلام محذوفى هست،و آن،آن است:فاتاه به على ما قال،بياورد چنان كه گفته بود.

چون سليمان سرير به نزديك خود ديد،گفت: هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّي ،و اين از فضل خداى من است تا خداى من مرا ابتلاء و امتحان كند كه من نعمت او را شاكرم،يا شكر نخواهم كردن.

و گفتند:سليمان-عليه السّلام-در اين وقت به شام بود،و آن (2)از مأرب آوردند- شهرى است در يمن. وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ،آنگه گفت:هركس كه او شكر نعمت خداى كند،براى خود كرده باشد تا شكر او قيد نعمت او شود (3)،نعمت حاصل را نگاه دارد و ناآمده را بيارد،بيانه قوله: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (4).

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ، و هركس كه او كفران نعمت كند،خداى من از او و از شكر او (5)مستغنى است،و كريم است به افضال و انعام بر كافر نعمتان (6).

قٰالَ نَكِّرُوا لَهٰا عَرْشَهٰا- الآية،سليمان-عليه السّلام-گفت:اين سرير منكّر و مغيّر (7)كنى به زيادت (8)نقصان،و زيربالا،و تقديم و تأخير،تا ما بنگريم تا بلقيس بشناسد،ياره نبرد به او! محمّد بن كعب القرظيّ و وهب منبّه گفتند:سبب اين كردن (9)آن بود كه، سليمان در آن وقت زن (10)نداشت،جنّيان ترسيدند كه چون بلقيس را بيند رغبت كند كه او را به زنى كند و از او فرزند آرد،و ايشان از آن قهر و اسر رهايى نيابند.سليمان را گفتند:بلقيس ناقص عقل است،زيراكه در عقل او خلل است و پاى او با پاى خر ماند.سليمان-عليه السّلام-عقلش (11)به تنكير عرش امتحان كرد،و پايش را به

ص : 47


1- .آب،آز،كا:سيوم،آج،آل،مش:سيم.
2- .كا+سرير.
3- .مش:باشد.
4- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 7.
5- .كا+غنى و.
6- .كا:همتان و آنها كه شكر نمى كنند.
7- .كا:متغير.
8- .كا+و.
9- .آب،آز،مش:اين تغيير كردن،كا:اين چنين كردن.
10- .آج،آل:زندان،چاپ شعرانى:فرزند.
11- .كا+را.

بناى صرح ممرّد.

چون بلقيس نزديك سليمان آمد و سرير مغيّر كرده بودند،سليمان او را گفت:

أَ هٰكَذٰا عَرْشُكِ ،اين عرش تو همچنين هست،هيچ با اين ماند؟بلقيس گفت: كَأَنَّهُ هُوَ، پندارى خود آن است،و براى آن بر طريق شكّ گفت كه مغيّر (1)كرده بودند.

حسين بن الفضل گفت:چون سؤال بر تشبيه كردند،او جواب بر تشبيه داد بر وفق سؤال،و همانا اگر سؤال بر اطلاق كردندى جواب بر اطلاق دادى.

و گفتند:چون بعضى علامات بديد و بعضى به خلاف آن ديد،و نيز استبعاد كرد كه آن باشد با (2)چندانى استوارى كه او كرده بود،قطع نكرد تا دروغ نباشد، گفت: كَأَنَّهُ هُوَ.

قوله وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهٰا ،خلاف كردند در آن كه اين (3)از قول كيست.

بعضى گفتند:اين از كلام سليمان است كه او مى گويد:ما را علم دادند به او و احوال او پيش از آمدن او به وحى از قبل خداى تعالى، وَ كُنّٰا مُسْلِمِينَ ،و ما مسلمانيم و مؤمن بوده ايم.

بعضى ديگر گفتند:اين از قول بلقيس است،چون عرش خود آنجا ديد و او را معلوم شد كه،عرش عرش اوست گفت:ما را علم دادند پيش از اين حالت (4)نبوّت سليمان از آن آيات كه ديديم در (5)هدهد،و خبر دادن او از آنچه حقّه بود،و فرمان جانوران ناعاقل (6)او را،و ما پيش از اين به او ايمان آورديم (7).

قوله: وَ صَدَّهٰا مٰا كٰانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و بازداشت،يعنى سليمان بلقيس را از عبادت آفتاب و آنچه بدون آفتاب (8)مى پرستيدند (9).آنگه گفت:«ما»در محلّ نصب است على احد الوجهين امّا به تعديۀ«صدّ»الى مفعولين،كمنع و حرم،يقال:

صددته كذا كمنعته (10)كذا.و امّا على حذف الجرّ،و التّقدير و صدّها سليمان عمّا

ص : 48


1- .كا:متغيّر.
2- .آب:تا.
3- .كا+حكايت.
4- .مش،كا+به.
5- .كا:از رسالت.
6- .كا:بى عقل.
7- .آج:آورده ايم،آل:آورده بوديم.
8- .كا:خداى.
9- .كا:مى پرستيد.
10- .آج،آل:كمنعه.

كانت تعبد،كقوله: وَ اخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ (1)... ،اى من قومه.

بعضى ديگر گفتند:«ما»در محلّ رفع است،و تقدير آن كه:فصدّها ما كانت تعبد من دون اللّه عن عبادة اللّه،بازداشت او را از عبادت خداى آنچه او مى پرستيد بدون خداى،«ما»در محلّ فاعل«صدّ»باشد،و اين لا يقتر است به سياقت كلام بر ظاهر خود. إِنَّهٰا كٰانَتْ مِنْ قَوْمٍ كٰافِرِينَ ،دليل اين قول گفت:او از جملۀ كافران بود، و اگر«انّها»به فتح همزه خوانده بودندى در عربيّت روا بودى،على تقدير:لأنّها،جز آن است كه نخواندند (2).

قوله: قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ،گفتند او را كه:در اين كوشك رو.مفسّران گفتند سبب آن بود كه جنّيان سليمان را گفتند (3):پاى او با پاى چهار پاى (4)ماند،تا او را (5)در چشم سليمان زشت كنند.

سليمان بفرمود تا جنّيان كوشكى ساختند براى او از آبگينه سپيد (6)بر رنگ آب، و گفتند:فرمود تا فرش ميان سراى و كوشك او از آبگينه سپيد (7)ساختند بر لون آب.و بفرمود تا آب در زير آن كردند و ماهى و حيواناتى كه در آب باشد در آنجا كردند.

آنگه سرير او در صحن آن كوشك بنهادند و بلقيس را فرمود تا درآرند،او آنجا رسيد. فَلَمّٰا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً ،چون آن بديد پنداشت كه خلابى (8)است،و اللّجّة معظم الماء فى البحر و غيره،و اشتقاقها[من] (9)اللّجاج كأنّ الماء لجّ به.جامه از ساق برداشت،سليمان در نگريد ساق او ساق آدميان بود جز كه بر او موى بود.

اگر گويند كه:روا باشد كه سليمان در ساق زنى (10)نگرد كه حلال او نباشد؟ گوييم روا باشد چون عقد او خواهد بستن.دگر آن كه،بامر اللّه روا باشد.دگر آن كه :روا بود كه در شرع او اين حجر نباشد (11)،بل حلال بوده باشد،چه تحريم اين از

ص : 49


1- .سوره اعراف(7)آيۀ 155.
2- .آط:نخوانده اند،با توجّه به آب تصحيح شد،كا:نخوانده اند.
3- .آب،آز:گفته بودند.
4- .آب،آز:چهار پايه،كا:خران.
5- .كا:خواستند كه بلقيس را.
6- .آب،آج،آل،آز،مش:سفيد.
7- .كا:خواستند كه بلقيس را.
8- .مش:خلالى،آز:خلائى،چاپ شعرانى(406/8):منجلابى،كا:آب جو.
9- .آط:ندارد به قياس با ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كا+بيگانه.
11- .كا:ممنوع نبود.

جهت شرع دانند و شرايع مختلف است.

چون بديد،در حال روى بگردانيد و گفت: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ ،اين كوشكى است مملّس (1).و گفتند (2):«صرح»جايى باشد بسيط (3)،پهن بى سقف،و منه:صرّح الامر إذا (4)كشفه و افصح به،و التّصريح خلاف التّعريض.

و گفتند:«صرح»،صحن سراى باشد از اين وجه يقال:صرح الدّار و صحنها و ساحتها و باحتها واحد،و قال الشّاعر:

بهنّ نعام (5)بناه الرّجا***ل يشبه اعلامهنّ الصّروحا

ابو عبيده گفت:هر بنايى كه از سنگ يا آبگينه يا چيزى (6)باشد كه در او خلل نبود عرب آن را صرح گويند.و گفتند (7):براى آن كرد تا عقل و راى او را امتحان كند.و گفتند (8):جواب آن داد كه كنيزكان را بر زىّ غلامان و غلامان را بر زىّ كنيزكان فرستاد،و سليمان-عليه السّلام-تميز كرد،خواست بازنمايد كه من آن (9)بشناختم و تو اين نشناختى.

گفتند:چون ساق او بنگريد،و بر او موى بود،خوش نيامد او را،رجوع با انس كرد در دواى آن،گفتند (10):ندانيم.بعضى گفتند:به استره (11)پاك بايد كردن،او گفت:نداند كار بستن،و شايد كه اندام خود مجروح كند.

با جنّيان رجوع كرد و با شياطين،گفتند:انديشه كنيم.آنگه گرماوه و نوره بساختند،و پيش از اين نبود.

گفتند:چون سليمان-عليه السّلام-در گرماوه شد،خوش آمد او را،پشت به ديوار او بازداد (12)،گرم بود پشتش بسوخت،گفت:آه من عذاب اللّه! بلقيس نوره (13)استعمال كرد،موى از ساق او برفت.

ص : 50


1- .كا+است از آبگينه.
2- .آب،آز:گفته اند.
3- .كا:به هوا بى سقف.
4- .آل:اذ.
5- .اساس:نعائم،با توجّه به مش و كا و قاعدۀ نحوى جمله تصحيح شد.
6- .كا:چوبى.
7- .كا+است از آبگينه.
8- .كا+است از آبگينه.
9- .مش+را.
10- .آب،آز+ما.
11- .آل:استيره.
12- .آج،آل:پشت به ديوار كرد.
13- .كا+را.

گفتند:يك روز بلقيس سليمان را گفت:مرا مسئله[اى] (1)چند است، مى خواهم تا بپرسم.گفت:بگو،گفت:مرا خبر ده تا خداى تو بر چه لون است؟ سليمان-عليه السّلام-كه اين بشنيد بانگ بر او زد و در حال از سرير فرود آمد و روى بر خاك نهاد،او بترسيد و همه لشكر او و لشكر سليمان بگريختند و بر جاى نماندند.

خداى تعالى وحى كرد به سليمان كه:يا سليمان!كس فرست و بلقيس را بازخوان و هر دو لشكر را،و ايشان را بگو و بلقيس را كه:چه پرسيدى؟سليمان همچنان كرد،بلقيس را بازخواند و جمله حاضران را،گفت:چه پرسيدى از من؟ گفت:تو را پرسيدم از آبى كه نه از آسمان باشد و نه از زمين.گفت:دگر چه پرسيدى؟گفت:دگر هيچ نپرسيدم.گفت:آخر؟گفت (2):هيچ نپرسيدم،خداى تعالى از ياد ايشان ببرد (3)،با لشكر رجوع كرد،گفت:چه پرسيد (4)؟گفتند:همين يك مسئله پرسيد.خداى تعالى از ياد همه ببرد.

آنگه سليمان-عليه السّلام-او را دعوت كرد به اسلام،او اسلام آورد و از كفر و شرك توبه كرد،و ذلك قوله: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمٰانَ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،گفت:بار خدايا!من بر خود ظلم كردم،يعنى نقصان حظّ خود كردم از ثواب،و اكنون پشيمانم برآن و اسلام آوردم و گردن نهادم خداى را تعالى كه خداى جهانيان است با سليمان پيغامبر-عليه السّلام.

آنگه از پس آن كه اسلام آورد،علما خلاف كردند در كار او،بعضى گفتند:

سليمان او را به زنى كرد و از او فرزند (5)آمدند (6)او را،و ملك و ولايت (7)به او داد،و جنّيان را بفرمود تا براى او سه حصن كردند به (8)زمين يمن كه آدميان چنان ندانند كردن:يكى«سلحون»،و ديگر«بينون»،و سديگر (9)«عمدان».و او را با ولايت خود فرستاد،و در ماهى يك بار به زيارت او رفتى و سه روز بر او مقام كردى (10)،بامداد از

ص : 51


1- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .مش+آخر.
3- .كا:آن سؤال را از ياد همه برده بود.
4- .كا+همه.
5- .آج،آل،كا:فرزندان.
6- .كا:آورد.
7- .كا+او.
8- .كا:در.
9- .مش:سيم ديگر،كا:يكى ديگر.
10- .آل+و.

شام بيامدى نماز پيشين به يمن بودى.

و يك روايت آن است كه:چون بلقيس اسلام آورد،سليمان-عليه السّلام- گفت:اختيار كن كسى را كه تو را بدو دهم.گفت:مرا رغبت نيست.گفت:روا نباشد در اسلام كه از نكاح رغبت كنند (1).گفت:چون لابدّ است مرا در ملك همدان (2)ده ذا تبّع (3).سليمان-عليه السّلام-او را به او داد و با يمن فرستاد،و«زوبعه» را كه امير جنّ بود بفرمود كه طاعت او دار (4)و حصنى چندان كه او مى خواهد براى او بنا كن.همچنان كرد تا آنگه كه سليمان-عليه السّلام-با جوار رحمت ايزدى رفت،جنّى بيامد و به وادى تهامه آمد و آواز در داد كه:اى جماعتى (5)جنّيان!بدانى كه سليمان فرمان يافت،دست بدارى از اين كارها.ايشان دست (6)بداشتند،و يكى از ايشان بيامد و بر سنگى بزرگ نقش كرد كه:ما بنا كرديم«سلحين» (7)و «صرواح»و«قرواح» (8)و«بينون»و«ميده» (9)و«هنيده» (10)،و (11)اين حصنهايى است (12)به يمن از عمل شياطين.

چون اين آواز بر آمد،ايشان دست از كارها بداشتند و پراگنده شدند و ملك بلقيس با ملك سليمان منقرض شد،و ملك خداست-جلّ جلاله-كه زائل نشود- تعالى (13)علوا كبيرا.

قوله تعالى:

سوره النمل (27): آیات 45 تا 78

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ فَإِذٰا هُمْ فَرِيقٰانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قٰالَ يٰا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ اَلْحَسَنَةِ لَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرُونَ اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قٰالُوا اِطَّيَّرْنٰا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قٰالَ طٰائِرُكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كٰانَ فِي اَلْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ (48) قٰالُوا تَقٰاسَمُوا بِاللّٰهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مٰا شَهِدْنٰا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (49) وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنٰا مَكْراً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنّٰا دَمَّرْنٰاهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خٰاوِيَةً بِمٰا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ (53) وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ اَلنِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَمٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنٰاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّٰ اِمْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰاهٰا مِنَ اَلْغٰابِرِينَ (57) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ اَلْمُنْذَرِينَ (58) قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ وَ سَلاٰمٌ عَلىٰ عِبٰادِهِ اَلَّذِينَ اِصْطَفىٰ آللّٰهُ خَيْرٌ أَمّٰا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ حَدٰائِقَ ذٰاتَ بَهْجَةٍ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهٰا أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ اَلْأَرْضَ قَرٰاراً وَ جَعَلَ خِلاٰلَهٰا أَنْهٰاراً وَ جَعَلَ لَهٰا رَوٰاسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ اَلْبَحْرَيْنِ حٰاجِزاً أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجِيبُ اَلْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ وَ يَكْشِفُ اَلسُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفٰاءَ اَلْأَرْضِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ اَلرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ تَعٰالَى اَللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (63) أَمَّنْ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (64) قُلْ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ مٰا يَشْعُرُونَ أَيّٰانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ اِدّٰارَكَ عِلْمُهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهٰا بَلْ هُمْ مِنْهٰا عَمُونَ (66) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذٰا كُنّٰا تُرٰاباً وَ آبٰاؤُنٰا أَ إِنّٰا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنٰا هٰذٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (68) قُلْ سِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُجْرِمِينَ (69) وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ (70) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (71) قُلْ عَسىٰ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ اَلَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مٰا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مٰا يُعْلِنُونَ (74) وَ مٰا مِنْ غٰائِبَةٍ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (75) إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَكْثَرَ اَلَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْعَلِيمُ (78)

ترجمه

و بفرستاديم به ثمود برادرشان را صالح را كه بپرستى خداى را كه ديدى (14)ايشان دو گروه بودند خصومت مى كردند.

ص : 52


1- .كا:بگردانند.
2- .كا:عمدان.
3- .آب،آز:همدان ده و او تبع نام ملك همدان بود،مش:همدان ده و او تبع بود،كا:تبّع.
4- .آط:داد،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
5- .آب،آج،آز،آل،مش،كا:جماعت.
6- .كا+باز.
7- .آل:سلحن.
8- .ك:مرواح.
9- .كا:هند.
10- .آز:هنده.
11- .كا+و قيلوم.
12- .آل:حصنها هست،كا+و فنا نپذيرد.
13- .مش+عن ذلك.
14- .آب،مش:را پس ناگاه،آج،آل:را پس آنگاه.

گفت اى قوم چرا شتاب مى كنى به بدى پيش از نيكى،چرا آمرزش نخواهى از خدا تا همانا بر شما رحم كنند (1).

گفتند فال بد زديم (2)[به تو] (3)و با آنان كه با تواند،گفت فال بد (4)شما نزديك خدا (5)بلكه شما قوم اى (6)به فتنه فگننده (7).

و بودند (8)در شهر نه گروه (9)فساد (10)مى كردند در زمين و اصلاح نمى كردند.

گفتند:سوگند خورى به خدا كه شبيخون (11)آرى[او را] (12)و اهلش،پس گوييم ولىّ او را:ما حاضر نبوديم (13)به هلاك اهل او،و ما راست گوييم (14).

و مكر كردند (15)مكر كردنى،و مكر كرديم (16)مكر كردنى و ايشان ندانند.

بنگر چگونه بود عاقبت مكر ايشان!ما ايشان را هلاك كنيم (17)و قومشان را جمله.

آن (18)خانه هاى ايشان است خالى به آنچه (19)ظلم كردند،در اين دليل و آيتى هست (20)گروهى را كه دانند.

ص : 53


1- .آب،مش:تا همانا شما را بيامرزد.
2- .آب،آز:فال شوم مى گيريم.
3- .آط:ندارد،توجّه به معنى از آب افزوده شد.
4- .آب،آز:شوم.
5- .آب،آز:خداى است.
6- .قوم اى/قومى ايد،آب،آج،مش:گروهى ايد.
7- .آب،مش:در فتنه انداخته.
8- .آب،آج،آل،مش:بود.
9- .مش:مرد،آب،آج،آل،مش+كه.
10- .آج،آل:تباهى.
11- .آب،مش:شب به روز.
12- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
13- .آب:ما گواهى نمى دهيم،مش:گواهى نداديم.
14- .آب،آج،آل،مش:راست گويانيم.
15- .آب،مش+ايشان.
16- .آب،مش+و ما.
17- .آب،آج،آل:ما هلاك كرديم.
18- .آب،آل،آج:پس اين.
19- .آط:آن،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد.
20- .آب+مر.

و برهانيديم آنان را كه ايمان آوردند و بود[ند] (1)پرهيزگار.

و لوط (2)چون گفت قومش را:مى كنى (3)زشتى و شما مى بينى؟ و شما (4)مى آيى به مردان به شهوت از جز (5)زنان؟بل شما قومى نادانى.

نبود جواب قومش (6)الّا آن كه گفتند برون كنى (7)آل لوط را از شهرهاى شما (8)كه ايشان مردمانى اند (9)كه پاكيزگى مى كنند.

برهانيديم (10)او را و اهل او را، مگر زنش را تقدير كرديم او را از ماندگان (11).

ببارانيديم بر ايشان بارانى (12)بد بود باران آنان كه ايشان را ترسانيدن (13).

بگو سپاس (14)خداى را و سلام بر بندگان او آنان كه برگزيد ايشان را خداى (15)بهتر است يا آنچه شما انباز مى گيريد (16)؟

ص : 54


1- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .آب،مش+را.
3- .آب،مش:شما مى آريد،آج،آل:اى مى آييد.
4- .آل:آيا شما،آج:امّا شما.
5- .آب،مش:دون.
6- .آب،مش:گروه او.
7- .آب،آج،آل،مش:بيرون كنيد.
8- .آب،مش:از شهر خود،آل:از شهر ما،آج:از شهر شما.
9- .آب:مردم اند.
10- .آب،آج،آل،مش:پس برهانيديم.
11- .آب،آج،آل،مش:بازماندگان.
12- .آب،آج،آل+پس.
13- .آب:بد است باران ترسانيده شدگان،آج،آل:بد بود باران بيم كردگان،مش:بد بارانى است باران ترسانيده شدگان.
14- .آج،آل:ستايش.
15- .آب:كه برگزيدگان خداينده.
16- .آب،مش:يا آن كه ايشان شرك مى آرند.

يا كه (1)آفريد آسمانها و زمين و بفرستاد (2)براى شما (3)از آسمان آبى؟برويانيديم به آن بستانهاى خداوند (4)نيكويى (5)،نبود شما را[كه] (6)برويانى درختان (7)را،هست [خدايى] (8)با خداى (9)؟بل ايشان گروهى اند كه شرك مى آرند.

يا كه كرد (10)زمين به جاى قرار (11)و كرد (12)ميان آن (13)جويها،و كرد آن را كوهها،و كرد ميان دو دريا مانعى،نيست خدا[يى] (14)با خدا (15)؟بل بيشتر ايشان نمى دانند.

يا كيست كه جواب دهد به ضرورت رسيده (16)را چون بخواندش و بگشايد بدى (17)؟و كند (18)شما را خليفتان (19)زمين،هست خدا[يى] (20)با خدا (21)؟اندك انديشه مى كنى (22).(23) يا كيست كه ره نمايد شما را در

ص : 55


1- .آب،مش:آيا كيست.
2- .آب،مش:فروفرستاد.
3- .آل:براى ايشان.
4- .آب،مش:بوستانهاى خداوندان.
5- .آب،مش:تازگى.
6- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
7- .آط:درختان،با توجّه به معنى آيه و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .با توجه به معنى آيه افزوده شد.
9- .آب،مش:آيا خدايى هست،آج،آل:آيا خدايى ديگر هست.
10- .آب،مش:آيا كيست كه گردانيد.
11- .آج،آل:زمين را قرار جايى.
12- .آج،آل+در.
13- .مش:و گردانيد در ميانۀ آنها.
14- .آط:ندارد،با توجّه به معنى افزوده شده.
15- .آب:آيا خدايى هست با خداى،آج:آيا با خدا هست خدايى ديگر.
16- .آب:فرومانده.
17- .آب،مش:برداشت بدى را،آج،آل:مى برد بدى را.
18- .آب،مش:و گرداند،آج،آل:گردانيد.
19- .آج،آل:خلفاى.
20- .آط:ندارد،با توجّه به معنى افزوده شده.
21- .آب،مش:آيا خدايى هست با خداى تعالى،آج،آل:آيا خداى هست با معبود به سزا.
22- .آب:اندك اند آنكه شما ذكر مى كنيد.
23- .آط:نشرا،با توجه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.

تاريكى بيابان و دريا و كيست كه بفرستد بادها را مژده دهنده (1)پيش (2)رحمت او، هست خدايى با خدا (3)؟بزرگ (4)است خدا از آنچه به او شرك آرند.

يا (5)كيست كه ابتدا كند خلق (6)و پس بازنده كند (7)و كيست كه روزى دهد شما را از آسمان و زمين،هست خدايى با خدا (8)؟بگو بيارى حجّتتان اگر راست مى گويى (9).

بگو نداند (10)هركه در آسمانها و زمين كار نهان (11)جز خداى و ندانند كه كى برانگيزند (12).

بل ،دريافت (13)علم ايشان در آخرت بل ايشان در شك اند از آن[بل كه ايشان از او] (14)كوراند.

و گفتند آنان كه كافر شدند چون باشيم خاك و پدران ما،ما را برون آرند (15)؟ وعده (16)دادند ما را (17)اين و پدران ما را پيش اين نيست الّا افسانه هاى پيشينگان (18).

ص : 56


1- .آط،آب،مش:پراگنده،با توجّه به ضبط آيه،به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.
2- .آج،آل+از.
3- .آب:آيا خدايى هست،خداى تعالى.
4- .آب:برتر.
5- .آب،مش:آيا.
6- .آب،مش+را،آج،آل:آفرينش را.
7- .با زنده كند/باز زنده كند،آب:پس دگربار اعاده كند آن را،آج،آل:پس دوم باز مى آفريند،مش:پس اعاده كند آن را.
8- .آج،آل:آيا هست خدايى با معبود به سزا.
9- .اگر هستيد راست گويان.
10- .آب،آج،آل:نمى داند.
11- .آب،مش:آسمانهاست و زمين است غيب را.
12- .برانگيزند(به مفهوم لازم):بر انگيخته شوند.
13- .آب،آل:تدارك كرد،مش:بلكه متدارك و متتابع شود.
14- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
15- .آب،مش:آيا ما بيرون كرده باشيم.
16- .آب،مش:به درستى كه وعده.
17- .آب،مش:وعده كرده شد ما.
18- .مش:اوّلينان.

بگو به روى در زمين پس بنگرى كه چگونه بود عاقبت گناهكاران.

و اندوه مبر بر ايشان و مباش در تنگى از آن مكر كه مى كنند.

گويند كى باشد اين وعده اگر راست گويى (1)؟ بگو نزديك است كه از پس بيايد شما را بهرى آن كه شتاب مى كنى.

و خداى تو خداوند فضل و فزون است بر مردمان،بيشتر ايشان شكر نمى كنند.

و خداى تو مى داند آنچه پنهان دارد (2)دلهاى (3)ايشان و آنچه آشكارا دارند (4).

نيست غيبتى (5)در آسمان و زمين مگر در كتاب روشن.

اين قرآن قصّه مى كند بر بنى اسرايل بيشتر بر آنچه ايشان در آن خلاف (6)مى كنند.

و او بيانى است (7)و رحمتى مؤمنان را.

به درستى كه خداى تو حكم كند ميان ايشان به حكم خود و او غالب (8)و داناست.

قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً ،حق تعالى در اين آيت

ص : 57


1- .آب:اگر بوده ايد شما راستگويان.
2- .آب،مش:آنچه مى پوشد.
3- .آب،آج،آل:سينه هاى.
4- .آب،آج،آل،مش:آشكارا مى كند.
5- .آب،مش:از پوشيده،آج،آل:هيچ پوشيده.
6- .آب،مش:اختلاف.
7- .آب،مش:به درستى كه او راهنمودنى است.
8- .آب،آج،مش:عزيز.

حديث صالح كرد و قوم او ثمود،گفت:ما فرستاديم به قبيله ثمود برادر ايشان را از نسب كه صالح بود،كه خداى را پرستى،يعنى او را به دعوت با (1)عبادت فرستاديم.

فَإِذٰا هُمْ فَرِيقٰانِ يَخْتَصِمُونَ ،«اذا»مفاجات راست،كه نگاه كردى (2)ايشان دو گروه بودند،يكى:مؤمن،و يكى:كافر،با يكديگر خصومت كردند.

مقاتل گفت:خصومت ايشان آن است كه در سورة الاعراف گفت: قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ (3)-الى قوله: يٰا صٰالِحُ [ائْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا (4)] (5).

قال يا قوم،گفت صالح-عليه السّلام:اى قوم! لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ، چرا شتابزدگى مى كنى به سيّئة و بدى،يعنى بلا و عقوبت پيش از حسنه، يعنى عافيت و رحمت.و«استعجال»،طلب عجله باشد،و آن كارى كردن باشد پيش از وقت.لو لا،اى هلاّ،چرا آمرزش نخواهى از خداى تا باشد كه بر شما رحمت كنند (6).

قٰالُوا اطَّيَّرْنٰا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ، گفتند:ما فال بد گرفتيم به تو و به آنان كه با تواند.و اصل اطّيّرنا،تطيّرنا بوده است چنان كه بيان كرده شد در اخوات او.و تطيّر، تشأّم باشد،و اصل كلمه تفاؤل باشد به طير،و آنچه طريقه و عادت عرب است در سانح و بارح،و اين را شرح داده ايم جاى ديگر،و اشعارى كه در اين معنى گفته اند، من قول الكميت:

و لا انا ممّن يزجر الطّير همّة***أ صاح غراب أم تعرّض ثعلب

و لا السّانحات البارحات عشيّة***امرّ سليم القرن ام مرّ اعضب

و اين براى آن گفتند كه اين سال باران كم آمد،ايشان گفتند:اين به شومى

ص : 58


1- .آج،آل:و.
2- .آج،آل+از.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 75.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 77.
5- .آط،آب،آج،آز،آل،مش: يٰا صٰالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا [سورۀ هود(11)آيۀ 62]،با توجّه به تصريح متن به سورۀ اعراف و به قياس با چاپ شعرانى(411/8)از قرآن مجيد نقل شد.
6- .آط:كند،با توجّه به مش تصحيح شد.

صالح است كه ما در قحط افتاديم،صالح گفت: طٰائِرُكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ ،اى فالكم، و المعنى عملكم الّذي جرّ اليكم شوم القحط و مضرّته،يعنى آن عمل كه كردى از كفر و معصيت كه شومى آن به شما رسيد،آن به نزديك خداست مكتوب مدوّن، خداى را آن فراموش نيست،و اين به سبب آن است. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ ،بل شما قومى (1)كه شما را اختبار و امتحان مى كنند به خير و شر،و مثله قوله: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً (2)...، اين قول عبد اللّه عبّاس است،و اين موافق لغت است.

محمّد بن كعب القرظيّ (3)گفت:فتنه به معنى عذاب است،يعنى عذاب مى كنند شما را به اين گناه كه مى كنى.

بعضى دگر گفتند كه:شما را به من امتحان كرده اند،تا از شما كه باشد كه به من ايمان آرد،تا به ثواب رسد يا كافر شود تا (4)عقوبت كنند! وَ كٰانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ، در شهرستان قوم صالح نه مرد بودند از اشراف ايشان،فساد آن ولايت از ايشان بود،و هيچ صلاح كار نمى بستند،و نامهاى ايشان اين است:قدار بن سالف (5)،و مصدع بن دهر،و اسلم،و رهمى (6)،و رهيم،و دعمى، و دعيم،و قتال،و صداق (7).

قٰالُوا تَقٰاسَمُوا بِاللّٰهِ ،اين نه كس گفتند كه قوم صالح را كه:سوگند بخورى به خداى،و اين لفظ امر است و اگرچه از روى صيغت مشتبه است به لفظ ماضى.و بعضى دگر گفتند:فعل ماضى است و محلّ او نصب است بر حال،اى قالوا متقاسمين باللّه.

و در قرائت عبد اللّه مسعود«قالوا»نيست تا اين لفظ حال باشد از يفسدون (8)و لا يصلحون متقاسمين. لَنُبَيِّتَنَّهُ من البيات (9)،سوگند خوردند كه ما شبيخون بريم به سر او و او را بكشيم به شب و اهلش را،و اين قرائت عامّۀ قرّاء است.

ص : 59


1- .قومى/قوميى،آب،آز،مش،كا:قومى ايد.
2- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 35.
3- .آط:الاقرظى،به قياس به نسخه آب،تصحيح شد.
4- .آط:يا،به قياس با نسخۀ مش تصحيح شد.
5- .آل:قدر بن سالف.
6- .كا:رهمتى.
7- .آج،آل:صداف.
8- .چاپ شعرانى(412/8):حال باشد از او،بل حال است از:«يفسدون و لا يصلحون»اى يفسدون.
9- .آط:من السّيات،به قياس با نسخۀ مش،تصحيح شد.

حمزه و كسائى خواندند:«لتبيّتنّه»،و«لتقولنّ»به«تا»ى خطاب و ضمّ«تا»ى لام الفعل و ضمّ«لام» (1).

و مجاهد و حميد در شاذّ به«يا»خواندند،على خبر الغائب. ثُمَّ لَنَقُولَنَّ (2)لِوَلِيِّهِ ، آنگاه گوييم ولىّ خون او را: مٰا شَهِدْنٰا مَهْلِكَ أَهْلِهِ، كه ما حاضر نبوديم با هلاك اهلش.و عاصم خواند به روايت ابو بكر:«مهلك»به فتح«ميم»و معنى موضع باشد،و به روايت حفص«مهلك»خواند به فتح«ميم»و كسر«لام»،و باقى قرّاء «مهلك»به ضمّ«ميم»على المصدر،يقال:اهلكه اهلاكا و مهلكا. وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ ،و ما در اين گفتار راست گوييم.

وَ مَكَرُوا مَكْراً ،و ايشان مكرى كردند،يعنى غدرى و انداختى (3)در شبيخون (4)صالح و قومش،و ما نيز مكرى كرديم به اهلاك و استدراج ايشان ناگاه از جايى كه ايشان گمان نبردند.آنچه ايشان كردند بر (5)حقيقت مكر و غدر بود،و آنچه من كردم صورت مكر داشت،و معنى عذاب ايشان بر كفرشان بر وجهى كه ايشان خبر نداشتند و توقّع نكردند. وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و ايشان ندانستند.

فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ مَكْرِهِمْ ،بنگر كه چه (6)بود عاقبت مكر ايشان. أَنّٰا دَمَّرْنٰاهُمْ ،عاصم و حمزه و كسائى خواندند به فتح همزه على تقدير:و ذلك انّا دمّرناهم،بر اين تقدير محلّ او رفع باشد بر خبر ابتداى محذوف بر تقدير تكبر و هو ان تقدّر (7)و كان عاقبة مكرهم انّا دمّرناهم،و عاقبت مكر ايشان آن بود كه ما ايشان را هلاك كرديم.بر اين تقدير محلّ او (8)نصب باشد بر خبر«كان». وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ ، و جمله قوم ايشان را.و باقى قرّاء«انّا»خواندند بر استيناف.

مفسّران در كيفيّت هلاك ايشان خلاف كردند.بعضى گفتند كه:اين نه كس در سراى صالح رفتند تيغها بركشيده،خداى تعالى فرشتگان را بفرستاد تا ايشان را به

ص : 60


1- .آب،آز:مش:و ضمّ لام الفعل.
2- .آط،آب،آج،آز،آل،مش:ليقولنّ،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
3- .آب،آز،مش:انداختن.
4- .مش:شبخون.
5- .مش:در.
6- .مش:چگونه.
7- .كا:يا بر تقدير تكرير و هو ان يقدّر.
8- .كا:انّا.

سنگ فروكوفتند،ايشان سنگ مى ديدند و فرشتگان را نمى ديدند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

قتاده گفت:ايشان بيامدند و آهنگ صالح كردند،خداى تعالى در راه سنگى عظيم بر سر ايشان فروفرستاد تا همه را هلاك كرد.در (1)اين كوه (2)موعد كرده بودند، چون آنجا مجتمع شدند كوه بر سر ايشان در آمد و ايشان را هلاك كرد،و امّا قوم ايشان را به صيحه هلاك كرد-چنان كه در قصّه صالح برفت.

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ ،آن سرايهاى ايشان است. خٰاوِيَةً، اى خالية،و نصب او بر حال است،گفت:سرايهاى ايشان از ايشان تهى ماند پس از هلاك ايشان. بِمٰا ظَلَمُوا ،«ما»مصدرى است،اى بظلمهم،به بيدادى كه كردند. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى هست و دلالتى و عبرتى گروهى را كه دانا باشند.

وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ ،و برهانيديم مؤمنان و متّقيان را از آن صيحه و خراج كه ايشان را پديد آمد بر (3)دستها و از آن هلاك شدند.

مقاتل گفت:وقت هلاك ايشان را خراجى بر دست پديد آمد به مقدار (4)حمّصى،روز اوّل سرخ بود،روز دوم زرد شد،روز سوم (5)سياه شد،روز چهارم شكافته شد،عقيب (6)آن جبريل بانگ بر ايشان زد (7)،بر جاى بمردند.

جملۀ مفسّران گفتند:آن گروه كه مؤمن (8)و ناجى بودند،چهار هزار (9)بودند.

صالح-عليه السّلام-ايشان را به حضرموت برد.چون صالح به آنجا رسيد،فرمان خداى او را دريافت،با رحمت خداى شد،فقيل:حضرموته فيه،آن جاى را حضرموت به اين سبب نام كردند،و ايشان آنجا مدينه ساختند و آن را«حاضورا» (10)نام كردند- و اين قصّه برفت.

وَ لُوطاً ،نصب[او] (11)بر تقدير فعلى محذوف باشد،إمّا و ارسلنا لوطا،عطفا على

ص : 61


1- .كا:مقاتل گفت در زير.
2- .مش+كه.
3- .كا:در.
4- .كا:چند نخودى.
5- .آب،كا:سيوم،آج،آز،آل،مش:سيم.
6- .كا:عقب.
7- .كا+جمله.
8- .مش:مؤمنان.
9- .كا+مرد.
10- .مش:حاضور،كا:حاسورا.
11- .آط:ندارد،از مش،افزوده شد.

قوله: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً (1)... ،و امّا و اذكر لوطا،و ياد كن اى محمّد لوط را چون گفت: أَ تَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ ،شما مى كنى كار زشت،يعنى لواطه (2)؟ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ،«واو»حال است،و شما مى بينى و مى دانى كه آن فعل زشت و منكر است.گفتند،معنى آن است كه:شما در آن حال يكديگر را مى بينى،چه ايشان را عادت بود كه اين فعل از يكديگر پنهان نداشتندى،به حضور يكديگر مشتغل (3)بودندى.

آنگه فاحشه را بيان كرد،گفت:مواقعه و خلوت مى كنى با مردان دون زنان،بل شما گروهى جاهلانى.و اتيان،كنايت است از مواقعه،يقال:اتيت المرأة اذا اوقعتها.

فَمٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا ،جواب ايشان جز اين نبود كه لوط را و قومش را از شهر برون (4)كنى كه ايشان مردمانى اند كه از اين كار ما كه لواطت (5)است پاكيزگى مى نمايند و به اين كار مشغول نمى شوند،و جواب منصوب است بر خبر«كان»مقدّم بر اسم.و أَنْ قٰالُوا ،در محلّ رفع است به اسم او،و مثله: مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (6)... ،و مانند اين بسيار است.

فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ ،ما لوط را و اهل دين او را برهانيديم مگر زن او را.تقدير چنان كرديم كه او از جملۀ باقيان بود در عذاب،و گفتند:از جمله گذشتگان (7)و رفتگان بود در ميان هلاك شدگان.و«غابر»هم ماضى باشد و هم باقى،و اگرچه زن لوط از آنان نبود كه به لو[ا] (8)ط (9)مشغول بودى (10)،كافره بود و راضى به فعل ايشان (11)،و خيانت بكردى با لوط به خبر دادن قوم چون گروهى غريبان به لوط فرود آمدندى.

وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً ،و باران عذاب از سنگ بر ايشان بارانيديم.

ص : 62


1- .سوره نمل(27)آيۀ 45.
2- .آل:لواط.
3- .كا:مشغول.
4- .آب،آز،آل،مش،كا:بيرون.
5- .آج،آل:لواط،كا:لواطه.
6- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 25.
7- .آط:گذشتگان.
8- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
9- .آب،آز،مش:كه بغير لوط.
10- .آج،آل:بودندى.
11- .آب+بود.

فَسٰاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ ،بد بارانى بود باران آنان كه ايشان را به ترسانيدن (1)به عذاب خداى،و ايشان نترسيدند (2).

قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ ،فرّاء گفت:اين خطاب است با لوط.خداى او را گفت بگوى اى لوط كه: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ،و باقى مفسّران برآنند كه:خطاب رسول (3)است -عليه السّلام (4).بگوى اى محمّد: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ،سپاس خداى را بر نعمتهاى او،و از جملۀ آن (5)اهلاك كافران و دشمنان دين خداى بود.

مقاتل گفت:او را فرمود كه شكر كن مرا بر اعلام تو اين احوال و قصص گذشتگان (6)،و حملش بر عموم كردن اولى تر باشد. وَ سَلاٰمٌ عَلىٰ عِبٰادِهِ الَّذِينَ اصْطَفىٰ ،و سلام برآن بندگان گزيده باد،يعنى پيغامبران سلف،مقاتل گفت و دليلش قوله: وَ سَلاٰمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (7).

بعضى دگر گفتند (8):اصحاب (9)رسولند.و بعضى دگر گفتند:امّت رسول اند كه اصطفاهم على سائر الامم،كه خداى تعالى ايشان را بر دگر امّت برگزيد.

آنگه بر سبيل الزام حجّت به صورت استفهام گفت: آللّٰهُ خَيْرٌ أَمّٰا يُشْرِكُونَ (10)،و قرائت برآن است كه«الفى»درآرند ميان همزۀ استفهام و«الف»وصل كه در «اللّه»است،تا فاصله باشد ميان هر دو همزه،و كذلك قوله: آلْآنَ (11)... ،و قوله:

أَ أَنْتَ قُلْتَ (12)... ،گفت خداى بهتر كه اين همه افعال و صنايع و نعمت كرده است يا آنچه شما به او شرك مى آرى و مى پرستى آن را از اصنام؟ در خبر است كه رسول-عليه السّلام-چون اين آيت خواندى،گفتى:

بلى (13)اللّه خير و ابقى و اجلّ و اكرم.

أَمَّنْ (14)خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،بعضى اهل معانى گفتند در آيت حذفى و

ص : 63


1- .آب،آج،آز،آل،مش:بترسانيدند،كا:بترسيدند.
2- .آل:بنترسيدند.
3- .آل:برسول،مش:با رسول.
4- .آب،آز+كه.
5- .كا+نعمتها.
6- .آط:گذشتگان.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 181.
8- .آب،آز:گفته اند.
9- .آب،آل:امّت.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:تشركون،و ترجمۀ اين كلمه در همۀ موارد با همين قرائت سازگار است.
11- .سورۀ يونس(10)آيۀ 91.
12- .سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
13- .آب،آز،مش:بل.
14- .آط:ام من.

اضمارى هست،و تقدير آن كه:أ الهتكم خير امن (1)خلق السموات و الارض،خدايان شما بهتراند يا آن خداى كه آفريدگار آسمان و زمين است؟ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،و براى شما از آسمان آب باران فرود آورد (2)،و برويانيديم به آن حدايق و بستانها،و هى جمع حديقة.

فرّاء گفت:«حديقه»بستانها باشد ديوار بست،من قولهم:أحدق بكذا اذا احاط به (3)،اگر ديوار ندارد آن را حديقه نخوانند. ذٰاتَ بَهْجَةٍ ،خداوند حسن و نيكويى. مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهٰا ،شما را نبود كه درختان آن بستانها برويانى،يعنى نتوانى و مقدور شما نباشد. أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ ،با خداى خداى دگر هست؟صورت استفهام است و معنى جحود و انكار،يعنى نيست. بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ ،اى يشركون، بل اينان قومى اند كه به خداى شرك مى آرند و با او عدل و مثل مى گويند،من قولهم:

عدلت الشّىء بالشّيء (4)اذا قابلته (5).

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرٰاراً ،يا بگو تا كيست كه زمين را به قرارگاه شما كرد بر وجهى كه شما در او آن تصرّفات مى توانى كردن از آمد (6)شد و قيام و قعود و خفتن (7)و آرام (8)؟ وَ جَعَلَ خِلاٰلَهٰا أَنْهٰاراً ،و در ميان[آن] (9)جويها روان كرد تا خوردن (10)و به كار داشتن (11)و سقى (12)زراعتهاى شما باشد؟ وَ جَعَلَ لَهٰا رَوٰاسِيَ ،و اين زمين را كوهها كرد ثوابت استاده (13)تا زمين به او بر جاى باشد و بنجنبد و اهلش را بنجنباند؟ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حٰاجِزاً ،و ميان دو درياى عذب و ملح،درياى خوش و درياى شور،مانعى و حايلى كرد؟تا مختلط نشوند و يكى بر ديگرى بغى نكند.و مثله قوله:

بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ (14).

ص : 64


1- .آط:ام من.
2- .آب،آز+ فَأَنْبَتْنٰا بِهِ حَدٰائِقَ ذٰاتَ بَهْجَةٍ
3- .آب،آز:بهم.
4- .آط:با الشىء،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
5- .كا+به.
6- .آز،مش،كا+و.
7- .كا+خواستن.
8- .كا:آراميدن.
9- .آط:ندارد،با توجّه به معنى آيه از مش افزوده شد،كا:او،آب،آز:زمين.
10- .كا:مى خورند.
11- .مش:بر كار داشتن،كا:به كار مى داريد.
12- .كا:سقاى.
13- .آج،كا:ايستاده.
14- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 20.

گفت (1)اين حاجز جزيره هاست (2)كه در دريا بود. أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ ،با خداى- عزّ و جلّ-خداى ديگر هست كه اين مى كند؟يا او را بر اين يارى مى دهد؟ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،بل بيشتر ايشان نمى دانند.

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ ،يا كيست كه او اجابت كند مضطر درمانده حال به ضرورت رسيده را؟و لفظ«مضطرّ»،هم فاعل را بشايد و هم مفعول،و اين جا مفعول است من قولهم:اضطرّ فلان الى كذا.و فرق ميان ايشان در لفظ پيدا نشود براى ادغام،و انّما به معنى و قرينه دانند.

عبد اللّه عبّاس (3)گفت:مضطرّ مجهود باشد به رنج آورده.سدّى گفت:مضطرّ آن باشد كه او را حول و قوّت نبود.ذو النّون گفت:آن باشد كه علاقه (4)كه از ميان او و جز خداى باشد ببرد.سهل بن عبد اللّه گفت:مضطرّ آن مفلسى باشد كه چون دست به خداى بردارد او را از طاعت وسيلتى نبود. وَ يَكْشِفُ السُّوءَ ،و كشف بدى و آفات و بلا كند. وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفٰاءَ الْأَرْضِ ،و شما را به خلفا و بازماندگان (5)گذشتگان (6)كه در زمين اند كرد،تا چون گروهى را ببرد گروهى را بيارد. أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ ،با خداى خدايى ديگر هست؟ قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ ،كم انديشه مى كنى،و«ما»مصدرى است، يعنى قليلا تذكّركم،و روا باشد كه زيادت بود،اى تذكّرون قليلا،اى تذكّرا قليلا (7).

بر قول[اوّل] (8)حال بود،بر قول دوم صفت مصدرى محذوف.

أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ،يا كيست كه او شما را ره نمايد در تاريكى در دريا و خشك (9)چون به سفر روى (10)؟ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّيٰاحَ بُشْراً (11)بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ،و كيست آن كه بفرستد بادهاى زنده بازكننده ؟نشرا (12)،اى ناشرة،از باب

ص : 65


1- .آب،آز:گفته اند،مش،كا:گفتند.
2- .آط،آب،آج،آل،آز،مش:جزيرهاست،كا:جزيرها نيست.
3- .آب+رضى اللّه تعالى عنهما.
4- .كا:هر علامت.
5- .كا:بازمندگان.
6- .آط:گذشتگان.
7- .آط:يذكر،با توجّه به ديگر نسخه ها تصحيح شد.
8- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
9- .كا:بيابان.
10- .آب،آج،آز،كا:رويد.
11- .آط:نشرا،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
12- .كذا:در نسخه هاى آط،آب،آج،آب،آل،مش،با توجّه به وجهى از قراءات و معنى متعاقب اين كلمه در متن،صورت كلمه به صورت«بشرا»،تغيير داده نشد.

رجل عدل و صوم باشد،و قيل:نشرا،اى منتشرة،پراگنده.و قيل:ملقحات.

و گفتند (1):درختان بارداركننده (2)،اين بر قرائت آن كس بود كه به«نون»خواند،و آن كه به«با»خواند معنى آن است:مبشّرات،بشارت دهنده. بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ،در پيش رحمت او يعنى باران،براى آن كه بيشتر احوال (3)كه باران آيد (4)پيش او باد بود (5). أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ تَعٰالَى اللّٰهُ ،با خداى خداى ديگر هست؟يعنى نيست.متعالى است او از آنچه شما به او شرك مى آرى و با او انباز مى گيرى.

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ،يا كيست كه ابتداى خلق آفريند،آنگه اعادت كند؟در اين ميان محذوفى هست،و آن آن است كه:يبدأ الخلق ثم يفنيه ثم يعيده، خلق بيافريند اوّل،آنگه با فنا برد،آنگه اعادت كند،چه افنا (6)نكرده (7)اعادت نشايد كردن،و آنچه خداى تعالى اعادت كند بر دو ضرب است:

يكى آن است كه بقا بر او روا باشد،چون اجسام و الوان.و بعضى را بقا بر او روا نباشد چون علم و ارادت و جز آن.آنچه آن را بقا باشد،چون اعادت كنند آن را عين آن اعادت كنند،و آنچه آن را بقا نباشد اعادت عين درست نبود،اعادت مثل آن كند. وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،و كيست كه شما را روزى دهد از آسمان و زمين؟از آسمان به باران و از زمين به نبات. أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ ،با خداى خداى (8)هست كه اين مى كند؟يعنى نيست. قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ ،بگو بيارى حجّت خود اگر راست مى گويى كه حجّتى دارى.

قُلْ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّٰهُ ،آنگه رسول را -عليه السّلام-گفت:بگو اى محمّد كه هيچ كس از آنان كه در آسمان و زمين اند غيب ندانند مگر خداى-عزّ و جلّ.و اين استثناى منقطع باشد براى آن كه خداى تعالى نه در آسمان است و نه در زمين.و معنى«الّا»،لكن باشد،يا اين كلامى

ص : 66


1- .آب،آز:گفته اند.
2- .كا:بارور كند.
3- .كا:اوقات.
4- .آل:آمد،كا:خواهد باريد.
5- .كا:اول بادى برآيد.
6- .كا:بافنا.
7- .كا:نابرده.
8- .آب،آز:خدايى.

مستأنف باشد. وَ مٰا يَشْعُرُونَ أَيّٰانَ يُبْعَثُونَ ،و ايشان ندانند كه كى برانگيزند (1)ايشان را و كى زنده كنند.

بَلِ ادّٰارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ ،عبد اللّه عبّاس خواند:«بلى»به اثبات«يا»،و گفت:معنى آيت تهكّم و سخريّت است،چنان كه يكى از ما گويد:بلى تو از من به (2)دانى و روايت (3)[تو] (4)بيشتر از روايت (5)من است،و او را غرض عكس باشد،و جمله قرّاء«بل»خواندند.

قوله: اِدّٰارَكَ ،حمزه و كسائى و نافع و عاصم،و در شاذّ حسن و اعمش و يحيى بن وثّاب و شيبه خواندند:«بل ادّارك»،به كسر«لام»و«الف»وصل.و اصل ادّراك،تدارك بوده است،چنان كه بيان كرديم در اخواتش من قوله:«اطّيّرنا» (6)و «اثّاقلتم» (7)و غير ذلك.و باقى قرّاء خواندند:بل ادرك،به سكون«لام»و قطع «الف»از ادرك من الادراك.

بعضى دگر گفتند:«بل»به معنى«ام»است،و عرب هريكى از اين دو كلمه به جاى يكديگر بنهند،كقوله: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (8)، يعنى بل يزيدون،و شاعر گفت:

فو اللّه ما ادري اسلمى تغوّلت***ام القوم ام كلّ الىّ حبيب

يعنى،بل كلّ الىّ حبيب،و معنى كلام آن است كه:هل تتابع،استفهامى است متضمّن جحد،يعنى لم يتدارك،علم ايشان به آخرت متدارك شود و متتابع،و در آخرت بدانند آنچه امروز نمى دانند.و مورد آيت تهديد و وعيد باشد،و بر اين قول ماضى به معنى مستقبل بود،چنان كه گفت: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابَ النّٰارِ (9)...، و جز آن.

بعضى دگر گفتند:معنى اِدّٰارَكَ عِلْمُهُمْ ،آن است كه علم ايشان مستوى شود

ص : 67


1- .آب،آز:برانگيزاند،آل،كا:برانگيزانند.
2- .آج،لب،آز،آل:بيشتر.
3- .كذا:در همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(417/8):درايت.
4- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
5- .كذا:در همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(417/8):درايت.
6- .سوره نمل(27)آيۀ 47.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 38.
8- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 44.

در آخرت اگرچه امروز مختلف است علمهاى (1)ايشان،بعضى شاكّ اند،بعضى مقلّداند.بر اين قول لفظ«علم»مجاز باشد براى آن كه تقليد علم نباشد،و تلخيص (2)اين قول آن است كه:آنچه ايشان علم مى پندارند (3)از شكّ و تقليد،اين جا مختلف است،فردا متتابع و متدارك شوند،يعنى متّفق شود (4)براى آن كه خداى تعالى علم ضرورى بيافريند مؤمن را و كافر را به عقاب و ثواب.

آنگه گفت: بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهٰا ،بل ايشان از آن،يعنى از آخرت در شكّ اند. بَلْ هُمْ مِنْهٰا عَمُونَ ،بل ايشان از آخرت و علم آن كوراند،يعنى جاهل اند.

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،آنگه بازگفت آنچه كافران گفتند بر سبيل تعجّب و انكار،گفت گفتند كافران: أَ إِذٰا كُنّٰا تُرٰاباً وَ آبٰاؤُنٰا ،چون ما در گور خاك شويم و پدران ما،ما را زنده خواهند كردن،برون آوردن از گورها؟يعنى كه اين بعث و نشور مستبعد است و از عقل دور.

لَقَدْ وُعِدْنٰا هٰذٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ ،اين حديث كه تو مى گويى از بعث و نشور،ما را وعده داده اند پيش از اين و پدران ما را نيز،و اين اصلى ندارد،چه اين چيزى نيست الّا فسانه (5)پيشينگان.

آنگه رسول را گفت،بگو ايشان را كه منكران بعث و نشوراند كه:در زمين بروى (6)و بنگرى تا عاقبت اين كافران و گناهكاران كه اين حديث را منكر بودند چگونه شد و كجا رسيد.

آنگه رسول را گفت: وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ،اندوهناك مباش بر ايشان. وَ لاٰ تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ ،و دل تنگ مكن ازآن كه (7)اينان مى كنند.آيت در مستهزيان آمد كه عقبهاى (8)مكّه ببخشيده بودند.و قصّه ايشان برفته است.

وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ ،اين كافران مى گويند:اين وعده كى خواهد بود اگر شما در اين راست گويى؟يعنى وعدۀ قيامت و بعث.

ص : 68


1- .آج،لب:علماى.
2- .آج،لب:ملخص،كا:تخليص.
3- .كا+آن را.
4- .آج،لب،آز،آل،مش:شوند.
5- .كا:نشانۀ.
6- .آج،لب،آل:بودى.
7- .كا+مكر.
8- .عقبهاى/عقبه هاى.

قُلْ عَسىٰ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ ،بگوى اى محمّد كه نزديك است كه نزديك شود به شما و تتبّع كند شما را بعضى از اين عقاب كه شما به آن استعجال مى كنى.

فرّاء گفت:اين«لام»في قوله:«لكم»زيادت است،و التّقدير:ردفكم،اى تبعكم،چنان كه زيادت كردند في قوله: لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (1)،و: لِلرُّءْيٰا تَعْبُرُونَ (2).

وَ إِنَّ رَبَّكَ؛ و خداى تو اى محمد خداوند فضل و رحمت است بر مردمان،و لكن بيشترينه ايشان (3)ندانند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ،و خداى تو داند آنچه (4)دلهاى ايشان پوشيده دارد و آنچه آشكارا دارند.

وَ مٰا مِنْ غٰائِبَةٍ ،و هيچ خصلتى و حادثه غايب نباشد در آسمان و زمين،و الّا (5)آن در كتابى است روشن،يعنى لوح محفوظ.

إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ ،اين كتاب قرآن قصّه مى كند مر (6)بنى اسرايل (7)كه فرزندان يعقوب اند،بيشترينۀ آنچه ايشان در آن خلاف مى كنند از امور دينى (8).

وَ إِنَّهُ ،و اين قرآن،هدى و رحمت است مؤمنان را.معنى«هدى»،اين جا لطف باشد و بيان.

إِنَّ رَبَّكَ ،خداى تو اى محمّد روز قيامت ميان ايشان حكومت كند به حكم خود. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ ،و او مانع (9)و غالب (10)و داناست.

قوله تعالى:

سوره النمل (27): آیات 79 تا 93

اشاره

فَتَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ إِنَّكَ عَلَى اَلْحَقِّ اَلْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ اَلْمَوْتىٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80) وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِي اَلْعُمْيِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81) وَ إِذٰا وَقَعَ اَلْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اَلْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ اَلنّٰاسَ كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا لاٰ يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيٰاتِنٰا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُ قٰالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآيٰاتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِهٰا عِلْماً أَمّٰا ذٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ اَلْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمٰا ظَلَمُوا فَهُمْ لاٰ يَنْطِقُونَ (85) أَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنَا اَللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86) وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي اَلصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِينَ (87) وَ تَرَى اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ صُنْعَ اَللّٰهِ اَلَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي اَلنّٰارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هٰذِهِ اَلْبَلْدَةِ اَلَّذِي حَرَّمَهٰا وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا اَلْقُرْآنَ فَمَنِ اِهْتَدىٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمٰا أَنَا مِنَ اَلْمُنْذِرِينَ (92) وَ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ سَيُرِيكُمْ آيٰاتِهِ فَتَعْرِفُونَهٰا وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (93)

ترجمه

توكّل (11)كن بر خداى كه تو بر حقّى (12)روشن.

تو نشنوانى

ص : 69


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 154.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 43.
3- .آب،آز،كا+در.
4- .كا:شكر نمى گذارند.
5- .آب،آز+في كتاب،مگر،كا+فى كتاب مبين.
6- .كا:بر.
7- .آب،آز،مش+را.
8- .كا:دنياوى.
9- .كا:منيع.
10- .كا:عالم.
11- .آب:اعتماد.
12- .آب:براستى.

مردگان را و نشنوانى كرّان را دعا چون پشت برگردانند پشت بر كرده.

و نيستى تو ره نماينده كوران از گمراهى ايشان نشنوانى (1)الّا آن را كه ايمان آرد (2)به آيتهاى ما (3)،ايشان مسلمان اند.

و چون افتد گفتار بر ايشان،بيرون آريم براى ايشان جانورى از زمين كه سخن گويد با ايشان كه مردمان بودند به آيتهاى ما بى يقين.

آن روز كه زنده كنيم از هر گروهى جماعتى (4)را ازآن كه به دروغ دارند آيتهاى ما ايشان را بازآرند (5).

تا چون بيايند (6)گويند به دروغ داشتى به آيتهاى من (7)و گرد نياوردى به آن علم را (8)؟ يا چه مى كردى.(9) افتاد گفتار بر ايشان به آن ظلم كه كردند،ايشان سخن نگويند.

نمى بينى كه ما كرديم شب را تا بيارامند در او،و روز را بينا (10)؟در اين آيتها و دليلهاست گروهى را كه[با] (11)ايمان اند.(12)

ص : 70


1- .آب،مش:نمى شنوانى.
2- .آب،مش:ايمان دارد.
3- .آب،مش+كه.
4- .آج،لب،آل:فوجى،مش:قومى.
5- .آب،مش:جمع كنند.
6- .آب،مش:تا آن كه چون آيند.
7- .آب،مش:آيا دروغ مى داريد آيتها ما را.
8- .آب،مش:از روى دانش.
9- .آط و ديگر نسخه بدلها:تروا،كه ترجمۀ آن هم در تمام موارد با همين قرائت سازگارست.
10- .آب،مش:بيننده،آب،لب،آج،آل،مش+به درستى كه.
11- .آط:ندارد،از آج،افزوده شد.
12- .آط:ما،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.

و روزى كه دردمند در صور پس بهراسد (1)هركه در آسمانها و هركه در زمين است الّا آن كه (2)خدا خواهد،و همه آيندگان باشد (3)به او خوار (4).(5) و بينى كوهها را،پندارى فسرده است،و آن مى رود (6)رفتن (7)ابر،صنع (8)خداست (9)محكم كرد همه چيز را،او آگاه است به آنچه مى كنيد (10).

هركه آرد نيكى،او راست خيرى به از آن،و ايشان[از ترس] (11)آن روز ايمن باشند.

و هركه آيد به بدى به روى افگنند (12)رويهاى ايشان در آتش (13)،پاداشت مى دهند (14)الّا آنچه كرده بودى.

مرا (15)بفرمودند كه بپرستم خداى اين شهر را،آن كه حرام كرد آن را،و او راست هر چيزى،و بفرمودند مرا كه باشم از مسلمانان.

ص : 71


1- .آب،لب،آج:بترسد،آل،مش:بترسيد.
2- .آب،مش:آنچه.
3- .كذا در آط،آب:آيند،آج،لب،آل:باشند.
4- .آب،مش:و همه آيند به او ذليل.
5- .آط:يفعلون،با توجّه به آب و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .آب،مش:مى بگذرد.
7- .آب:همچون گذشتن.
8- .آب،مش:كردار.
9- .آب،مش+آن خدايى كه.
10- .آط:مى كنند ايشان،كه با قرائت متن آن نسخه به صورت«يفعلون»سازگار مى نمايد،با توجّه به آب تصحيح شد.
11- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
12- .آط:افگند،با توجّه به ترجمۀ مجدّد آيه در قسمت تفسير تصحيح شد،آب:پس در روى انداخته شود،آج، لب،آل:پس افگنده شود.
13- .آب،مش+آيا.
14- .آط:مى دهد،با توجّه به نسخه بدلها و ترجمۀ مجدّد آيه در قسمت تفسير تصحيح شد،آب،مش:جزا مى دهند.
15- .آج،لب،آل:به درستى كه مرا.

و كه (1)بخوانم قرآن (2)،هركه ره يابد ره يابد براى خود،و هركه گمراه شود (3)بگو من از جمله ترسندگانم (4).

و بگو سپاس خداى را با شما نمايد دليلهاى من (5)تا بشناسى (6)،و نيست خداى تو غافل از آنچه شما مى كنى.

قوله تعالى: فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت:يا محمّد!تو توكّل كن بر خداى تا خداى تو را كفايت كند مئونت اين كافران (7).باك مدار كه تو بر حقّى،حقّى روشن.

إِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتىٰ (8) ،آنگه بر طريق مثل گفت رسول را بر وجه مبالغت و معنى يأس و قطع طمع او از ايمان ايشان،گفت:تو نتوانى شنوانيدن مردگان را و نيز كرّان را آواز دعوت.

ابن كثير خواند:و لا يسمع (9)الصّمّ الدّعاء،به فتح«يا» (10)و«ميم»،يعنى كرّان دعا نشنوند.و باقى قرّاء،لا تسمع،به«تا»ى مضموم و كسر«ميم»،من الاسماع، يعنى تو نتوانى شنوانيدن كرّان را دعا،يعنى چنان كه ممكن نبود كه كر چيزى شنود يا مرده،از اينان ايمان واقع نيايد،چه در سابق علم من چنين است كه:اينان اختيار ايمان نكنند،و نظر و تأمّل نكنند در ره معرفت من. إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ،تقيّد (11)آن كرد تا بليغتر باشد،چون پشت برگردانند و بروند،چه اگر شنوا باشد چون (12)روى برگرداند (13)برود هم نشنود،فكيف مردم كرد.

ص : 72


1- .آب،مش،آج،لب:و آن كه،آل:و آنچه.
2- .آب،آج،لب،آل،مش+را پس.
3- .آب،آل+پس.
4- .آب،مش:ترسانندگانم،آج،لب،آل:بيم كنندگانم.
5- .آب،مش:زود باشد كه بنمايد شما را آيتهاى خود،آج،لب،آل:زود باشد كه نمايم به شما آيات او. آنچه در متن آمده،هم به اعتبار اين كه قائل اصلى قول خداست مى تواند نادرست نباشد.
6- .آب،مش:پس بدانيد آن را.
7- .كا+و تو از ايشان.
8- .آب،مش،آج،لب:و آن كه،آل:و آنچه.
9- .آب،آز،مش:تسمع.
10- .آب،آز،مش:تا.
11- .آج،لب:بقيد.
12- .آب،مش:ترسانندگانم،آج،لب،آل:بيم كنندگانم.
13- .آج،لب،آل:چه.

وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِي الْعُمْيِ ،هم اين معنى دارد و هم اين مورد،گفت:و تو كوران را ره نتوانى نمودن از ضلالت و گمراهى ايشان،چه نابينا (1)نبيند،و اين هم مثلى است براى كافران. إِنْ تُسْمِعُ ،نشنوانى الّا آنان را كه به من ايمان آرند،يعنى دعاى تو را ايشان قبول كنند و (2)اجابت دعوت تو و استماع وعظ تو جز ايشان نكنند.

فَهُمْ مُسْلِمُونَ ،ايشان مسلمانان باشند.

آنگه گفت: وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ ،چون قول بر ايشان واقع شود،يعنى چو (3)عذاب بر ايشان واجب شود به معصيت ايشان.

قتاده گفت معنى آن است كه:چون درست شود در علم خداى تعالى كه ايشان ايمان نخواهند آوردن.

و گفتند معنى آن است كه:چون ايشان را نداى شقاوت كنند ازآنجا كه معلوم بود از ايشان كه از ايشان چيزى نخواهد آمدن.

عبد اللّه عمر و عطيّه گفت (4):اين آنگه بود كه مردمان امربه معروف و نهى منكر رها كنند. أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ ،برون (5)آريم براى ايشان جانورى از زمين.

امّا حديث«دابّة الارض»،و اخبارى كه آمد در اين معنى:ابن جريج در صفت دابّة الارض گفت:سرش با سر گاو ماند،و چشمش با چشم خوك،و گوش (6)با گوش پيل،و سروش با سر[وى] (7)بز كوهى،و گردنش با گردن شتر مرغ،و سينه اش با سينۀ شير،و رنگش با رنگ پلنگ،و تهى گاهش چنان كه گربه،و دنبالش چون دنبال كبش،و پايش چون پاى شتر ماند،و از ميان هر بندگشايى (8)دوازده گز باشد به گز آدم،و ميان سروهايش يك فرسنگ باشد.

و در خبرى ديگر آمد كه:بر شكل مرغى باشد،پروبال دارد و چهار پاى دارد- و اللّه اعلم بصحّته.

ص : 73


1- .كا+راه.
2- .آب،آز،مش+به.
3- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:چون.
4- .آب،آز:گفته اند،مش،كا:گفتند.
5- .آب،آز،مش:بيرون.
6- .آل،مش،كا:گوشش.
7- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
8- .آز:گشاهى،آج،لب:و كشاى.

و اخبارى كه پس از اين بيايد به صواب قريب تر است،براى آن كه صحابه معروف روايت مى كنند از رسول-عليه السّلام.

عبيد اللّه بن عمير (1)اللّيثى روايت كرد از ابو سرحة الانصارىّ (2)كه رسول -عليه السّلام-گفت:اين دابّه را سه (3)خروج باشد:يكى بار برون آيد به اقصى اليمن (4)،خبر او در باديه فاش شود،و لكن به مكّه نرسد خبر او.

چون مدّتى دراز به (5)اين برآيد يك بار ديگر برون (6)آيد خبر او در باديه آشكارا شود،و در مكّه نيز خبر باشد (7)از او.

آنگه يك روز مردمان در مكّه در مسجد الحرام باشند،او از ناحيت مسجد برون (8)آيد زيادت مى شود و نزديك مى درآيد از ميان حجر اسود (9)و در بنى مخزوم پديد آيد، مردم از او بترسند و بگريزند،و جماعتى كه دانند كه از خداى نتوان گريختن،به پيش او شوند و رويهاى ايشان روشن شود چون ستارۀ درفشان (10).

آنگه روى در زمين نهند،هيچ طالب او را در نيابد و هيچ هارب از او فايت نشود تا به جايهايى كه او برسد.آن كس كه دشمن او باشد از او بترسد،از ترس او پناه با نماز دهد و نمايد كه نماز مى كنم.او از پس پشت او درآيد و گويد:يا فلان!اكنون نماز مى كنى؟او روى به او گرداند (11)،او داغى بر روى او نهد.با مردمان مجاورت كند در سرايهاشان (12)و مصاحبت كند در سفرها و مشاركت در مالهاشان (13).مؤمن را از كافر بشناسد،و كافر را از مؤمن.اين را گويد:يا مؤمن!و آن را گويد:[يا] (14)كافر! حذيفة اليمان (15)روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه او گفت (16):

ص : 74


1- .آج،لب،آز:عبد اللّه بن عمير،آل:عبد اللّه عمير،مش:عبيد الله بن عمر،چاپ شعرانى(422/8)عبد اللّه بن عمر،كا:عبد اللّه عمر الليثى.
2- .آج،لب،آل:ابو سرجة الانصارى.
3- .كا+نوبت.
4- .مش+و.
5- .مش:بر،كا:برآن.
6- .آب،آز،مش،كا:بيرون.
7- .كا:يابند.
8- .آب،آز،مش،كا:بيرون.
9- .آج،لب،آل،مش،كا:حجر الاسود.
10- .درفشان/درخشان.
11- .كا:آورد.
12- .آج،لب،آل،مش:سرايهايشان،كا:سراهاى ايشان.
13- .آب،آز،مش:مالهايشان.
14- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
15- .همۀ نسخه بدلها:حذيفة اليمانى.
16- .مش،كا+كه.

«دابّة الارض»بيست (1)گز بالاى او باشد.هيچ طالب او را در نيابد،و هيچ (2)از او فايت نشود.مؤمن را بر روى علامت زند،و كافر را بر روى داغ نهد.عصاى موسى با او باشد و خاتم سليمان (3).

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:«دابّة الارض»چون برون (4)آيد عصاى موسى با او باشد و انگشترين (5)سليمان.به انگشترى سليمان روى مؤمن را نقش كند و مهر،و به عصاى موسى كافر را بكشد (6).و چون مؤمنان و كافران بر او حاضر آيند،ايشان را از يكديگر بشناسد،مؤمن را گويد:يا مؤمن!و كافر را گويد:

يا كافر! عبد اللّه عمر گفت:«دابّة الارض»،شب جمع (7)برون (8)آيد،يعنى شب عيد كه حاجيان از مكّه به منا شوند (9)،و مردم از پيش او و پس او مى روند،هيچ منافق نباشد و الّا او مهار در بينى اش كند (10)،و هيچ مؤمن نباشد و الّا كه اكرامش كند.

از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-پرسيدند (11)صفت«دابّة الارض»،كه او دنبال دارد يا نه (12)ندارد؟گفت:او دنبال ندارد،و وبر و پشم (13)ندارد،انّما او محاسن دارد چنان كه (14)مردان شما.و اين اخبارى است از طريق عامّۀ مخالفان و موافق اخبارى است كه آمد (15)از طرق (16).اصحاب ما كه گفتند (17):«دابّة»،كنايت است از صاحب الزّمان كه مهدىّ امّت است.

حذيفة بن اليمان (18)گفت،رسول را پرسيدم كه:يا رسول اللّه!اين«دابّة» (19)كجا

ص : 75


1- .كا:شصت.
2- .مش،كا+هارب.
3- .آب،آز،مش،عليهما السّلام.
4- .آج،لب،آل،كا:بيرون.
5- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:انگشترى.
6- .كا:بشكند.
7- .آب،آز،آل،مش،كا:جمعه.
8- .آب،آز،آل،مش،كا:بيرون.
9- .آل:روند.
10- .آل:كشد.
11- .آب،آز+از،مش+كه.
12- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:ندارد.
13- .آج،لب،آل:و برو پشم،مش:و در بر پشم.
14- .آج،لب،آل:چون.
15- .آب،آز:آمده.
16- .مش:طريق.
17- .آب،آز:گفته اند.
18- .آب،آل،آز:حذيفة بن اليمانى،آج،كا،لب:حذيفة اليمانى.
19- .آب،آز+الارض از.

برون (1)آيد؟گفت:از مسجدى كه از آن عظيم حرمت تر نباشد بر خداى تعالى،يعنى مسجد الحرام،بينا كه (2)عيسى-عليه السّلام-طواف مى كند به خانه خدا،و مسلمانان با او طواف مى كنند،زمين در زير قدم ايشان بجنبد چنان كه قنديلهاى كعبه بجنبد،و كوه صفا شكافته شود از جانب مشعر،و او از كوه صفا به درآيد،هيچ طالب او را در نيابد،و هيچ هارب از او فايت نشود.مردم را به نام ايمان و كفر خواند امّا مؤمن [را] (3)نكته و نقطه بر روى زند سپيد (4)كه آن نقطه پهن شود تا همه روى او نورانى شود،و كافر را نكته سياه بر روى زند كه همۀ روى او از آن سياه شود.بر روى اين بنويسد كه:اين مؤمن است،و بر روى آن بنويسد كه:آن كافر است.

وهب گفت:روى[او] (5)چون روى آدميان است.

ابو الزّبير (6)گفت:مردم را خبر دهد،گويد:يا فلان!تو از اهل بهشتى،و يا فلان!تو از اهل دوزخى.

عبد اللّه عمر گفت:از شكافى برون (7)آيد كه در كوه صفاست،سه روز برون (8)همى آيد هنوز ثلثى از وى برون (9)نيامده باشد.چون به درآيد،طول او چندان (10)بود كه سر او در ابر سايد (11).به منافقان بگذرد (12)كه ايشان نماز كنند،ايشان را گويد:شما را به نماز چه حاجت است!آنگه مهار در بينى ايشان كند (13).

وهب گفت:تن او چون تن مرغان بود.

حسن بصرى گفت:موسى-عليه السّلام-از خداى درخواست تا«دابّه»را به او نمايد.سه شبانه روز از كوه برون (14)مى آمد و در هوا مى رفت.او خلقى و منظر[ى] (15)فظيع ديد،گفت:بار خدايا!فرمان ده تا باز جاى (16)خود شود (17). تُكَلِّمُهُمْ (18)،سخن

ص : 76


1- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:بيرون.
2- .مش:به ناگاه،كا:همى دان كه.
3- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
4- .لب:سفيد.
5- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
6- .لب:ابو الزّهير.
7- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:بيرون.
8- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:بيرون.
9- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:بيرون.
10- .آب،آز،مش:چندانى.
11- .آب،آز:به ابر بسايد.
12- .آط:بگزرد.
13- .آل:كشد،كا:كنند.
14- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:بيرون.
15- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
16- .مش:تا باز به جاى،كا:با جاى.
17- .آل:رود.
18- .آط و ديگر نسخه بدلها:يكلّمهم،با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.

گويد با مردمان كه ايشان را بترساند و بگويد كه:شما به آيات خداى مؤمن نه [ايد] (1).و عطاردى در شاذّ خواند كه:تكلمهم،به فتح«تا»و سكون«كاف»من الكلم،از جراحت،و اين معنى از تكليم استخراج شايد كردن،و آن تكثير فعل را شايد،يعنى به جراحت مى كند ايشان را يك بار پس از ديگر.

ابو الجوزاء گفت،عبد اللّه عبّاس را گفتم:اين كه خداى گفت در حقّ«دابّة الارض»كه«تكلّمهم» (2)،از كلام است[يا از كلم] (3)؟گفت:از هر دو،با مؤمنانش كلام باشد و با كافران كلم و جراحت (4). أَنَّ النّٰاسَ ،كوفيان خواندند:

«انّ»به فتح همزه تعليقا بالكلام،و باقى قرّاء به كسر خواندند بر ابتدا،چنان كه بر تكلّمهم (5)وقف كنند.و قوله: أَنَّ النّٰاسَ ،حكايت كلام او نباشد،بل كلامى باشد مستأنف.و اگر از«كلم»استيناف (6)كنند هم بر اين قرائت راست باشد.

قوله: وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً -الآية،آنگه حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم از هر امّتى گروهى را از آنان كه آيات ما به دروغ دارند، فَهُمْ يُوزَعُونَ ،ايشان را جمع كنند،و گفتند:اوّل ايشان را بازدارند تا آخر ايشان رسد تا آنگه كه همه را به دوزخ برند.

عبد اللّه عبّاس گفت:يدفعون،و اصحاب ما به اين آيت تمسّك كردند در صحّت رجعت،و گفتند خداى تعالى در اين آيت گفت (7):روزى باشد كه ما زنده كنيم از هر گروهى جماعتى را،و اين نه روز قيامت باشد،براى آن كه روز قيامت همه خلايق را حشر كنند چنان كه: وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً (8)... ،و گفت: وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (9)،و اين روز جز آن روز باشد به هر حال.

و صادق را-عليه السّلام-پرسيدند كه:در رجعت خداى تعالى كه را زنده كند؟ گفت دو گروه را:

من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا ،گفت:آن كه او ايمان محض دارد يا كفر محض.

ص : 77


1- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .مش:يكلّمهم.
3- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
4- .آب+باشد.
5- .آط:يكلّمهم،با توجّه به معنى تصحيح شد.
6- .كا:اشتقاق.
7- .آب،آز:فرمود.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 22.
9- .سورۀ كهف(18)آيۀ 47.

و آنان كه گفتند:مراد روز قيامت است،گفتند«من»زيادت است و «فوجا»مكرّر مى بايد (1)،و تقدير آن كه:(و يوم نحشر كل امة فوجا فوجا)،و اين عدول باشد از ظاهر به زيادت و نقصان كه كلام بر او دليلى نمى كند-و اين مهم نيست چنين كردن-بل تا ممكن باشد كلام خداى را بر ظاهر و حقيقت خود حمل بايد كردن.

حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُ ،تا آنگه كه با پيش خدا آيند. قٰالَ ،خداى گويد ايشان را:

أَ كَذَّبْتُمْ بِآيٰاتِي ،به آيات من تكذيب كردى!صورت استفهام دارد و معنى تقريع و ملامت. وَ لَمْ تُحِيطُوا بِهٰا عِلْماً ،و علم خود (2)به آن محيط نكردى،يعنى اين آيات ندانستى! أَمّٰا ذٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،يا خود چه كردى شما در اين آيات (3)؟تصديق كردى يا تكذيب؟و گفتند (4)معنى آن است كه:شما ندانى كه چه كردى به خود چون (5)تقصير كردى در نظر و تفكّر در آيات خداى و مستحقّ چه عذاب شدى.

وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ ،بر ايشان افتاد گفتار،يعنى بر ايشان واجب شد عذاب. بِمٰا ظَلَمُوا ،«ما»مصدرى است،اى بظلمهم،به آن ظلم و كفر كه كردند. فَهُمْ لاٰ يَنْطِقُونَ -الآية،گفتند (6)كه:معنى آن است (7)هيچ سخن نگويند براى آن كه دهن ايشان به مهر باشد،لقوله: اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلىٰ أَفْوٰاهِهِمْ (8).

أَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنَا اللَّيْلَ ،نمى بينند،يعنى نمى دانند كه ما اين شب براى آن ساختيم تا ايشان در او بيارامند و بخسبند؟ وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً ،و روز را بينا كرديم يعنى روشن كه در او چيزها بينند. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ،در اين كه گفتيم آياتى و دلالاتى هست گروهى را كه ايمان آرند و انديشه كنند و اعتبار گيرند.

وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ ،و ياد كن اى محمّد آن روز كه در صور دمند و آن نفخۀ اوّل باشد.

عبد اللّه عمر روايت كرد كه،اعرابى به نزديك رسول آمد و از او پرسيد كه:صور

ص : 78


1- .آل:آيد.
2- .مش+را.
3- .مش+خداى.
4- .آب،آز:گفته اند.
5- .آج،لب،آل:چه.
6- .آب:گفته اند.
7- .آب،مش+كه.
8- .سورۀ يس(36)آيۀ 65.

چيست؟گفت:بر شكل قرنى است سروى (1)مجوّف كه (2)در او دمند.

مجاهد گفت:بر شكل بوق است،و گفته اند (3):صور،به لغت يمن بوق.و آنان كه قول اوّل گفتند (4)،به اين حديث استدلال كردند كه رسول-عليه السّلام-گفت (5):

كيف انعم و صاحب الصّور قد التقمه و حنى جبهته ينتظر متى يؤمر فينفخ (6)فيه.

قتاده و ابو عبيده گفتند:«صور»جمع صورت باشد،و هو من باب تمر (7)و تمرة،و معنى آن كه:روح در صورتهاى مردگان دمند تا زنده شوند.

و در باب صور حديثى روايت كردند (8)صحيح جامع.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:خداى تعالى چون از خلق (9)آسمان و زمين بپرداخت،صور بيافريد و به اسرافيل داد،او بستد و در دهن گرفت و چشم در زير عرش كشيد تا كه فرمايد (10)او را كه در صور دم.گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!صور چه باشد؟گفت:سروى (11)است بزرگ و عظيم،دور او چند دور عرض آسمان و زمين.اسرافيل-عليه السّلام-سه بار (12)در او دمد (13)،يكى (14)نفخۀ فزع باشد،و آن آن است كه در اين آيت گفت.و نفخۀ دوم (15)صعق (16)باشد.و سه ام (17)نفخۀ احيا باشد كه خداى تعالى خلقان را زنده كند.

خداى تعالى به نفخ اوّل اسرافيل را فرمايد كه:در صور دم.او يك بار در صور دمد دميدنى كه به هرچه در آسمان و زمين (18)برسد.الّا آن كس كه خداى خواهد،و خداى تعالى فرمايد تا آن نفخ ممدود مطوّل كند،و آن آن است كه خداى تعالى

ص : 79


1- .مش:سرويى.
2- .آل،مش:گفتند.
3- .كا+دم.
4- .آب،آز:گفته اند.
5- .آب،آز:فرمود.
6- .كذا در آط و ديگر نسخه بدلها،با توجّه به ضبط نسخۀ كا تصحيح شد.
7- .آج،لب،آل:تمره.
8- .آب،آز،كا:كرده اند،آج،لب،آل:كرد.
9- .آب،آز+از.
10- .كا:فرمان آيد.
11- .آب،آز،آل،مش:سرويى.
12- .آل:صور.
13- .آج،لب،آل:دردمد.
14- .آب،آز،مش:يك.
15- .آز،مش:دويم،آل:ديم.
16- .آج،لب:صعب،آل:سعب،كا:معين.
17- .آب،آز،كا:سيوم،آج،لب،آل،مش:سيم.
18- .آب،آز،آل،مش+است.

گفت: مٰا يَنْظُرُونَ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً (1).

خداى تعالى عند آن كوهها را به رفتن در آرد تا همچنان بروند كه ابر رود و زمين بجنبد جنبيدنى كه ساكن نشود،چه خداى تعالى آن را به كوهها بر جاى مى دارد كه ميخهاى اوست تا بمانند سفينه و كشتى شود بر سر آب،يا آونگى (2)آويخته از سقفى كه باد بر او مى زند و مى جنباند،و هو قوله تعالى: يَوْمَ تَرْجُفُ الرّٰاجِفَةُ، تَتْبَعُهَا الرّٰادِفَةُ (3)،زمين بجنبد و بجنباند اهلش را،و آن آن حال باشد كه: تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا (4)... ،هر زنى شيردهنده از كودكى شيرخواره مشغول شود،و هر آبستنى بار بنهد كه در شكم دارد،و كودكان از آن هول پير شوند،و شياطين از ترس و فزع برمند و بپرند و به اقطار زمين روند،و فرشتگان بر روى ايشان زدن گيرند تا به جاى خود آيند،و مردم مدهوش گردند،و بعضى بعضى را ندا مى كنند،و هو قوله: يَوْمَ التَّنٰادِ، يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مٰا لَكُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ (5).

ايشان در اين باشند،خداى تعالى فرمان دهد تا زمين شكافته شود از كنار تا كنار،كارى عظيم بينند كه پيش از آن نديده باشند،و چندان خوف و فزع به ايشان رسد كه جز خداى نداند.

آنگه در آسمان نگرند،آسمان را چون مهل بينند،و آن دردىّ زيت باشد،پس شكافته و ستارگان از او فروريزند (6)،و آفتاب و ماه گرفته شود،و مردگان آن روز از اين اهوال و شدايد بى خبر باشند.

ابو هريره گفت:يا رسول اللّه!اينان كه اند كه خداى تعالى استثنا كرد ايشان را به قول: إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ؟گفت:ايشان شهيدان باشند،فزع بر زندگانى (7)باشد كه

ص : 80


1- .سورۀ يس(36)آيۀ 49.
2- .آط:باوندنكى،آب،آز:يا اوندكى،كا:قنديلى،آج،لب،آل:باوندكى،آنچه در متن آمده از مش اختيار شد كه از همه صحيح تر مى نمايد.
3- .سورۀ نازعات(79)آيه 6 و 7.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 2.
5- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 32 و 33.
6- .آز:فروريزيده.
7- .كا+دنيا.

آنجا باشند،و ايشان زندگانى باشند به نزديك خداى تعالى،چنان كه گفت: بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (1)... ،خداى تعالى ايشان را از اين هول ايمن گرداند،و آن عذابى باشد على شرار خلق اللّه (2)،و هو قوله تعالى:

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّٰاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ (3)، الى قوله: وَ لٰكِنَّ عَذٰابَ اللّٰهِ شَدِيدٌ (4).آنگه بر اين جمله باشند چندان كه خداى خواهد.

آنگه خداى تعالى اسرافيل را بفرمايد كه:يك بار ديگر در صور دم،و اين نفخۀ صعق باشد.اسرافيل در صور دمد.هرچه در آسمان و زمين (5)بميرند الّا آنان كه خداى خواهد.ملك الموت گويد:بار خدايا!تو عالم ترى،هرچه (6)در آسمان و زمين (7)بمردند الّا جبريل و ميكايل و اسرافيل،و من كه مانده ام (8)زنده.و تو خداوندى كه مرگ را بر تو ره نيست.حاملان عرش مانده اند،بار خدايا!چه (9)فرمايى؟اينان بخواهند مردن؟حق تعالى گويد:خاموش كه من مرگ بر همه خلايق نوشته ام.

آنگه فرمان دهد كه:اى جبريل و اى ميكايل!بميرى.ايشان بميرند.

آنگه حاملان عرش را گويد:

موتوا حملة عرشي (10)،بميرى اى حاملان عرش من، ايشان بميرند.

آنگه اسرافيل را گويد:صور به عرش ده،و تو نيز بمير،او صور به عرش سپارد و او نيز بميرد.

آنگه ملك الموت را گويد:كه مانده است (11)؟-و او عالم تر به آن كه كه مانده است-گويد:بار خدايا!از خلقان كس نماند (12)-و تو عالم ترى-جز من (13).خداى تعالى گويد:تو نيز خلقى از خلقان من،

مت كما ماتوا ،بمير چنان كه ديگران بمردند تا هيچ كس نماند با خداى-عزّ و جلّ.

ص : 81


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 169 و 170.
2- .كا:بر بدترينان خلق خدا.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 1.
4- .سورۀ حج(22)آيۀ 2.
5- .آب،آز،آل،مش،كا+باشد.
6- .مش:آنچه.
7- .آب،مش:بودند.
8- .مش:مانده ايم.
9- .مش+مى.
10- .آط:عرش،به قياس با نسخۀ مش تصحيح شد.
11- .آل:منده است.
12- .آب،آز+نمانده است،آل:كسى نمانده.
13- .مش:كس نمانده است جز من و تو عالم ترى.

آنگه ندا دردهد كه: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ (1)... ،امروز پادشاهى كه راست؟كس نباشد تا جواب دهد،هم او گويد: لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ (2).

و بعضى اهل علم گفتند (3):اين (4)روز قيامت گويد،و خلقان جواب دهند كه:

لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ (5)،براى آن كه در اين وقت شنونده نباشد اين كلامى باشد (6)لغو، بى فايده و عبث را ماند.و از اين جواب گفتند كه:اين لغو و عبث نباشد،براى آن كه ممكن (7)كه بعضى مكلّفان را در اين حكايت لطفى باشد،و اين خبر آنگه راست باشد كه مخبر على ما هو به بود،پس بر اين روايت طعنى نيست از اين وجه كه گفتيم.

آنگه بفرمايد تا زمين را بكشند و راست كنند،چنان كه گفت: لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (8).

آنگه حق تعالى فرمان دهد تا چهل شبانه روز بارانى ببارد بمانند آب مردان (9)،تا از بالاى زمين دوازده گز برآيد.آنگه (10)چنان كه به باران نبات رويد،خداى تعالى گفت (11)گوشت و استخوان و رگ و پى خلقان به اين باران بروياند.چون نفسهاى خلقان (12)باز آفريند،خداى تعالى گويد:اى حاملان عرش من!زنده شوى،زنده شوند.

آنگه جبريل و ميكايل و اسرافيل را زنده كنند.آنگه اسرافيل را گويد:صور بردار،بردارد و در دهن نهد و در او دمد.خداى تعالى فرمان دهد تا ارواح به اجساد شود.ارواح مؤمنان از نور مى درفشد (13)،و ارواح[كافران] (14)مظلم و تاريك بود.اين ارواح بر شكل نحل ما بين السّماء و الارض به ايشان مملوّ شود،آنگه در خياشيم اين مردگان شود (15)،در تن ايشان برود.آنگه فرمان دهد تا زمين شكافته شود از ايشان و

ص : 82


1- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 16.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 16.
3- .آب،آز:گفته اند.
4- .آب+در.
5- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 16.
6- .مش:وقت كه شنوندۀ اين كلام نباشد.
7- .آب،آز،مش+است،آج،لب،آل+بود.
8- .سورۀ طه(20)آيۀ 107.
9- .كا+يعنى منى.
10- .مش:ندارد.
11- .آب،آج،لب،مش:گويد.
12- .كا+همه.
13- .آج،لب،آل:درفشند.
14- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
15- .آب،آز+و.

ايشان از گورها برخيزند،حفاة عراة غرلا بهما،و ذلك قوله تعالى: مُهْطِعِينَ إِلَى الدّٰاعِ يَقُولُ الْكٰافِرُونَ هٰذٰا يَوْمٌ عَسِرٌ (1).

فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ ،بترسند هركه در آسمان و زمين باشند،و اين لفظ اگرچه ماضى است معنى مستقبل باشد،و در قرآن از اين (2)بسيار است،و فايده آن كه:از قوّت و غلبه آنچه لا محال واقع خواهد بود (3)،فكان قد وقع، پندارى كه در وجود آمد الّا آن كه خداى خواهد از شهيدان، وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِينَ .

حمزه و خلف و حفص خواندند (4):«أتوه»،به«الف»مقصور،على الفعل من الاتيان، همه به او آيند.و باقى قرّاء به«الف»ممدود على الفاعل،آنگه نون جمع بيفگند (5)للاضافة،و بيان كرديم كه لفظ«كلّ»،صالح باشد واحد و جمع را.جمع چنان كه در اين آيت هست،و واحد نحو قوله: وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَرْداً (6).

دٰاخِرِينَ ،اى صاغرين،ذليل و مهين،و نصب او بر حال است.

قوله: وَ تَرَى الْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً ،و تو بينى يا محمّد كوههاى جامد،يعنى ايستاده و ثابت. وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحٰابِ ،آنگه آن همچنان رود كه ابر رود تا به روى زمين افتد و باز راست شود،و ذلك قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبٰالِ فَقُلْ يَنْسِفُهٰا رَبِّي نَسْفاً (7)- الآية.

قتيبى گفت:معنى آن است كه تو پندارى كه اين كوهها ايستاده است،و آن رونده باشد،و هر چيز كه بزرگ بود چنين نمايد به خيال چون كشتى كه اهل كشتى پندارند كه ايستاده است و آن رونده باشد،و اين معنى گفت شاعر:

بارعن مثل الطّود تحسب (8)أنّهم***وقوف لجام (9)و الرّكاب تهملج

صُنْعَ اللّٰهِ ،بصريان گفتند:نصب او بر مصدر است،يعنى صنع اللّه صنعا،آنگه فعل بيفگند و مصدر اضافت كرد با فاعل.و كوفيان گفتند:نصب او بر اغراء است،

ص : 83


1- .سورۀ قمر(54)آيۀ 8.
2- .آب،آز+مثل.
3- .آج،لب،آل:شد،كا:شدن.
4- .آب،آز:خوانده اند.
5- .آل،كا:بيفگندند.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 95.
7- .سورۀ طه(20)آيۀ 105.
8- .لب:يحسب.
9- .كذ در آط،آج،لب،آل،مش:آب:لحام،تفسير طبرى(چاپ مصر 1954)21/2:لحاج،كه بر متن راجح مى نمايد.

كقولهم:الهلال و الاسد،يعنى ابصر الهلال و احذر الاسد.و اين جايگاه همين خواست،يعنى ابصروا صنع اللّه(و اعلموا)صنع اللّه،ببينى و بدانى صنع خداى تعالى.

اَلَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ ،آن خدايى كه همه چيزى (1)كه آفريد نكو آفريد.

قتاده گفت:اتقن،اى احسن.و ديگران گفتند (2):اى احكم،محكم آفريد چنان كه در او خللى و عيبى نباشد،نظيره قوله:... مٰا تَرىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ (3).

إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَفْعَلُونَ (4) ،او داناست به آنچه شما مى كنى.كوفيان«تفعلون» خواندند (5)به«تا»ى خطاب،و ديگران به«يا»خواندند خبرا عن الغائب.

قوله: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا ،هركه او نيكويى كند،او را به از آن بدهند.

حسن بصرى گفت:مراد به حسنه گفت:«لااله الاالله»است.قتاده گفت:

مراد اخلاص است.

علىّ بن الحسين زين العابدين-عليهما السّلام-گفت:مردى به غزا رفت به زمين روم،و او را عادت بودى چون خالى بودى به آواز بلند«لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له»گفتى.يك روز در مرغزارى مى رفت به زمين روم،اين كلمات بگفت.سوارى برون (6)آمد از آن مرغزار و گفت:چه گفتى؟گفت:آنچه شنيدى.گفت:و اللّه كه اين كلمه (7)است كه خداى تعالى گفت: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ .

ابو داود السبيعيّ روايت كرد از ابو عبد اللّه الجدلىّ كه اميرالمؤمنين على (8)گفت:يا با (9)عبد اللّه!تو را خبر دهم به حسنتى كه هركه آن حسنه كند به بهشت شود و او را به از آن بدهند،و به سيّئتى كه هركه آن كند به دوزخ شود و هيچ عمل با

ص : 84


1- .آب،آز،مش:چيز.
2- .آب،آز:گفته اند.
3- .سورۀ ملك(67)آيۀ 3.
4- .آط:يفعلون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .آب،آز:خوانده اند.
6- .آب،لب،آز،مش،كا:بيرون.
7- .آب،مش،كا:كلمه اى.
8- .آج،آز،آل،مش،كا+عليه السّلام
9- .آل:ابا.

آن قبول نكنند از او.گفتم:يا اميرالمؤمنين !و آن چيست؟گفت:

الحسنة حبّنا اهل البيت و السّيّئة بغضنا ،حسنه دوستى ماست كه اهل البيتيم،و سيّئه دشمنى ماست.

قوله: فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا ،او را به از آن باشد،يعنى به از آن حسنه،و آن ثواب و نعيم ابد باشد.

عكرمه و ابن جريج گفتند:معنى نه آن است كه به از آن،براى آن كه به از ايمان و كلمه توحيد هيچ چيز نباشد،و انّما (1)تقدير آن است كه: فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا ،اى من تلك الحسنة خير و ثواب،او را به از آن حسنه خير و ثواب.و خير بر اين قول تفضيل را نباشد،بل نيكى باشد از نيكيها.

بعضى دگر (2)گفتند:خير بر تفضيل است،براى آن كه ايمان فعل بنده است،و ثواب فعل خداى،و فعل خداى از فعل بنده به باشد.

بعضى دگر (3)گفتند:مراد رضاى خداست،و رضاى خداى به از همه چيز باشد، لقوله: ...وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَكْبَرُ (4).

محمّد بن كعب و عبد الرّحمن بن زيد گفتند: فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا ،يعنى بيش ازآن كه يكى را ده بدهند كقوله: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (5)... ،و اين اقوال (6)كه گفتند (7)در تأويل«خير منها»،متعسّف است براى آن (8)گفتند (9)كه پنداشتند خللى راه يابد اگر مطلق گويند،و اين نه چنان است كه ايشان گمان بردند،براى آن كه خداى گفت:او را به از آن باشد (10)،و تكليف كلفت و مشقّت (11)،و نعمت و راحت به هر حال به از مشقّت و رنج باشد.و آن كه (12)قدر استحقاق هر فعلى جز خداى نداند، چنان كه در خبر آمد كه:بنده را به يك تسبيح چندانى ثواب دهند كه ملك دنيا

ص : 85


1- .كا:اين جا.
2- .آج،آل:ديگر.
3- .كا:اين جا.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 72.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 160.
6- .كا+ضعيف است.
7- .آب،آز:گفته اند.
8- .آب،آج،لب،آز،آل+كه.
9- .آب،آز:گفته اند.
10- .كا+يعنى ثواب،و ثواب نفع باشد مستحق با تعظيم و تبجيل،و اين بنده را به باشد از طاعت كه طاعت تكليف باشد.
11- .مش+است،كا+بود.
12- .آز،مش:آنگاه،كا آنگه.

يا بيشتر. وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ .كوفيان به تنوين خواندند (1)،و نصب«يومئذ»بر ظرف،و اين قرائت عبد اللّه مسعود است.و باقى قرّاء بر اضافت و كسر«ميم» بى تنوين،و همچنين فزع يومئذ،و ايشان از ترس آن روز ايمن باشند،و اين قرائت بهتر است براى آن كه آنجا«فزع»معرّف باشد،و برآن قرائت منكّر (2)،چنان كه معنى آن باشد كه يك فزع بود،و يك فزع بيش باشد آن روز،بل آن روز همه فزع باشد.

وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ ،ابراهيم گفت:مراد به«سيّئة»،شرك است،و مراد به «حسنه»ايمان،گفت بيانش آن خبر كه:

ثمن الجنّة لا اله الّا اللّه.

فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّٰارِ ،رويهاى ايشان در دوزخ افگنند.و روى كنايت است از جملۀ ايشان،چنان كه گفت: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (3)و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (4)، و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (5)و جز آن،يعنى ايشان را در دوزخ افگنند. هَلْ تُجْزَوْنَ (6)،اين از جمله آن جايهاست كه قول در او محذوف است،يعنى و قيل لهم،و گويند ايشان را كه:شما را جزا كردند الّا به آنچه كرده بودى؟ إِنَّمٰا أُمِرْتُ ،آنگه حق تعالى رسول را گفت بگو اين قوم را كه:مرا فرموده اند كه خداى اين شهر را پرستم كه حرام كرد آن را،يعنى مكّه (7)كه خداى آن را حرام كرده است و مأمن ساخته تا در او هيچ خون حرام (8)نريزند،و هيچ صيد نيازارند،و هيچ درخت او (9)نبرند،و بر كسى ظلم نكنند،و گياه او ندروند (10).و عبد اللّه عبّاس در شاذّ خواند:«الّتي حرّمها»،چنان كه با«بلدة»راجع باشد. وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ ،و او راست همه چيز يعنى خداى را به خلق و ملك و ملك. وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ،و مرا فرموده اند كه از جملۀ مسلمانان باشم.

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ ،و مرا فرموده است تا قرآن خوانم. فَمَنِ اهْتَدىٰ ،هركه او ره

ص : 86


1- .آز:خوانده اند.
2- .آب،آز:منكراند.
3- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 22.
4- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 24.
5- .سورۀ عبس(80)آيۀ 38.
6- .آط:يجزون،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .كا+را.
8- .كذا:در همۀ نسخه بدلها.
9- .كذا:درو.
10- .كا:نچينند.

راست به دست آرد و اختيار ايمان و طاعت كند،براى خود كند،و هركه گمراه شود ضلال او بر او باشد،يعنى نفع و ثواب طاعت او به كسى ديگر ندهند،و مضرّت و عقاب معصيت او بر كسى ديگر ننهند. فَقُلْ إِنَّمٰا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ ،بگو كه من از جملۀ واعظان و ترسانندگانم.بر من بيشتر از اعذار و انذار نيست،گفتند (1):اين آيت به آيت قتال منسوخ است.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ ،و بگو كه سپاس خداى را.(سنريكم آياته فتعرفونها)،آيات خود با شما نمايد،و شما آن را بشناسى.گفتند:يعنى روز بدر،و نظيره قوله:

سَأُرِيكُمْ (2)آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ (3).

مجاهد گفت:من آيات خود با شما نمايم در تنهاى (4)شما،و در آسمان و زمين، و احوال و ارزاق شما،نظيره قوله: سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ (5).

وَ مٰا رَبُّكَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (6) ،و خداى تو غافل نيست از آنچه اينان مى كنند.و مورد آيت،مورد تهديد و وعيد است،يعنى تا جزا دهد هريكى را بر وفق عمل او (7).

ص : 87


1- .كا+كه.
2- .چاپ شعرانى(430/8):سيريكم.
3- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 37.
4- .آج،لب،آل،كا:تنهايى.
5- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 53.
6- .آط و ديگر نسخه بدلها:يعلمون،كه ترجمۀ آن هم در تمام موارد با همين قرائت سازگارست.
7- .كا+ان خيرا.فخير و ان شرّا فشر و اللّه اعلم بمراده،تمّت بعون اللّه تعالى يوم الجمعة رابع عشر من شهر الصّفر ختم بالخير.و الظفر الكاتب الحقير.ابن محمّد صالح نبىّ التونى سنه 175.

سورة القصص

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است در قول حسن و عطا و عكرمه و مجاهد و قتاده.و در او هيچ ناسخ و منسوخ نيست.

عبد اللّه عبّاس گفت:يك آيت از او به مدينه فرود آمد،و گفتند:به جحفه، و هى قوله: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّكَ- (1)الآية.

و اين سورت هشتاد و هشت آيت است،و هزار (2)و چهارصد و چهل و يك (3)كلمت است و پنج هزار و هشتصد حرف است.

ابىّ كعب روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او«طسم» قصص بخواند،هيچ فرشته نماند الّا بر صدق او گواى (4)دهد روز قيامت كه او صادق بود في قوله: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (5).

سوره القصص (28): آیات 1 تا 28

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . طسم (1) تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسىٰ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِي اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ كٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ (4) وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوٰارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا مِنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَحْذَرُونَ (6) وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي اَلْيَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِي وَ لاٰ تَحْزَنِي إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا كٰانُوا خٰاطِئِينَ (8) وَ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسىٰ فٰارِغاً إِنْ كٰادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لاٰ أَنْ رَبَطْنٰا عَلىٰ قَلْبِهٰا لِتَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (10) وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِ اَلْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقٰالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ نٰاصِحُونَ (12) فَرَدَدْنٰاهُ إِلىٰ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (13) وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اِسْتَوىٰ آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (14) وَ دَخَلَ اَلْمَدِينَةَ عَلىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا فَوَجَدَ فِيهٰا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاٰنِ هٰذٰا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغٰاثَهُ اَلَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى اَلَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15) قٰالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (16) قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي اَلْمَدِينَةِ خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا اَلَّذِي اِسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قٰالَ لَهُ مُوسىٰ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18) فَلَمّٰا أَنْ أَرٰادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمٰا قٰالَ يٰا مُوسىٰ أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمٰا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ جَبّٰاراً فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْمُصْلِحِينَ (19) وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى اَلْمَدِينَةِ يَسْعىٰ قٰالَ يٰا مُوسىٰ إِنَّ اَلْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ اَلنّٰاصِحِينَ (20) فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (21) وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْيَنَ قٰالَ عَسىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ (22) وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ اَلنّٰاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ اِمْرَأَتَيْنِ تَذُودٰانِ قٰالَ مٰا خَطْبُكُمٰا قٰالَتٰا لاٰ نَسْقِي حَتّٰى يُصْدِرَ اَلرِّعٰاءُ وَ أَبُونٰا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23) فَسَقىٰ لَهُمٰا ثُمَّ تَوَلّٰى إِلَى اَلظِّلِّ فَقٰالَ رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24) فَجٰاءَتْهُ إِحْدٰاهُمٰا تَمْشِي عَلَى اِسْتِحْيٰاءٍ قٰالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مٰا سَقَيْتَ لَنٰا فَلَمّٰا جٰاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ اَلْقَصَصَ قٰالَ لاٰ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (25) قٰالَتْ إِحْدٰاهُمٰا يٰا أَبَتِ اِسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اِسْتَأْجَرْتَ اَلْقَوِيُّ اَلْأَمِينُ (26) قٰالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى اِبْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ عَلىٰ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمٰانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (27) قٰالَ ذٰلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا اَلْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاٰ عُدْوٰانَ عَلَيَّ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ (28)

ترجمه

[به نام خداى مهربان بسيار آمرزش] (6) اين آيتهاى قرآن روشن (7).

ص : 88


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 85.
2- .مش:يك هزار.
3- .آج،لب،آل:ندارد.
4- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا:گواهى.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.
6- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد،آج،لب،آل:به نام خداى بخشايندۀ مهربان،مش:به نام خداى بخشايندۀ آمرزنده.
7- .آب،مش+است.

مى خوانيم بر تو از خبر موسى و فرعون براستى براى قومى كه ايمان آرند (1).

فرعون بلندى كرد (2)در زمين و كرد اهل آن را به فرقه ها،ضعيف كرد (3)گروهى را از ايشان،مى كشت (4)پسران ايشان (5)و زنده مى گذاشت (6)زنان ايشان را (7)كه بود (8)از جملۀ مفسدان.

ما مى خواهيم كه منّت نهيم بر آنان كه ضعيف گرفتند (9)در زمين و كنيم ايشان را امامان،و كنيم ايشان را ميراث خوار.

و تمكين كنيم (10)ايشان را در زمين و بازنماييم فرعون را و هامان را و لشكرهاى ايشان را از ايشان آنچه بودند حذر مى كردند (11).

و وحى كرديم به مادر موسى كه شير ده او را (12)،چون بترسى بر او بيفگن او را در دريا و مترس و اندوه مدار كه ما بازرسانيم (13)او را با تو و كنيم (14)او را از جملۀ پيغامبران.

بر گرفتند (15)او را آل فرعون تا باشد ايشان را دشمنى و اندوهى (16)،فرعون و هامان و لشكرهاى (17)ايشان بودند خطاكننده.

ص : 89


1- .آب،مش:دارند.
2- .آب:تكبّر مى كند،مش:تكبّر كرد.
3- .آب،آج،لب،آل،مش:ضعيف مى شمرد.
4- .آب،مش:كه مى كشتند.
5- .آب،مش:خود را.
6- .آب،مش:مى گذاشتند.
7- .آط:بودند،با توجّه به آب تصحيح شد.
8- .آط:استضعفوا،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
9- .آب،مش:ضعيفانند در،آج،لب،آل:ضعيف مى شمردند ايشان را.
10- .آب،مش:جاى دهيم.
11- .آب،مش:ايشان كم نبودند كه حذر كنند.
12- .آب،آج،لب،آل،مش+پس.
13- .آب،مش:بازگرداننده ايم.
14- .آب،مش:گرداننده ايم.
15- .آب،مش:برچيدند.
16- .آب،آج،لب،آل،مش+به درستى كه.
17- .آب:لشكر.

و گفت زن فرعون روشنايى چشم باشد مرا و تو را،مكشى او [را] (1)،باشد كه سود دارد ما را،[يا] (2)گيريم او را فرزندى و ايشان نمى دانستند (3).

و گشت دل (4)مادر موسى پرداخته،نزديك بود كه آشكارا بكند به او،اگر نه بستمانى (5)در دل او تا باشد از مؤمنان.

و گفت خواهرش را ابر پى او برو (6)،و او را از دور بديد او را و ايشان نمى دانستند] (7).

و حرام گردانيديم بر او شيرها (8)از پيش (9)،گفت خواهر موسى هيچ دلالت كنم شما را بر اهل خاندانى كه فراپذيرند او را براى شما و شير دهند،و ايشان او را نيك خواهان باشند.

پس بازگردانيديم او را با مادر او تا روشن شود چشم او و اندوهگن نبود،و تا مادر موسى بداند كه وعدۀ خداى راست است،و لكن بيشتر ايشان نمى دانند.

و چون موسى برسيد به غايت قوّت و جوانى و بلاغت،و تمام عقل شد،بداديم او را حكمت و علم،و همچنين پاداش (10)دهيم نيكوكاران را.

و در شد موسى-عليه السّلام-به شهر مصر بر وقت آراميدن و غفلت از اهل مصر (11).پس يافت در مصر دو مرد با يكديگر جنگ مى كردند،يكى سامرى بود از خويشان موسى (12)و

ص : 90


1- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- .آط:ندارد،از آب،افزوده شد.
3- .آب،مش:نمى دانند.
4- .آب،مش:اگر نه آن كه مى بستيم.
5- .آب،مش:و در صبح در آمد.
6- .آب،مش:كه قصد كن او را.
7- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
8- .كذا در اساس،آط،آج،لب،آل:پستانها.
9- .آط،آج،لب+آن.
10- .آط،آل:پاداشت.
11- .آط،آج،لب،آل:اهلش.
12- .آط،آج،لب،آل:از شيعۀ او.

ديگر قبطى بود از دشمنان موسى،فرياد و يارى خواست از موسى آن كه از خويشان موسى بود،بر آنكه از دشمنان او بود،پس مشتى بزد قبطى را موسى-عليه السّلام (1)- بكشت او را.گفت موسى:اين از كردار ديو است،به درستى كه او دشمنى است گمراه كننده هويدا.

گفت موسى:اى خداوند من!به درستى كه من ستم كردم بر تن خود،پس بيامرز مرا، بيامرزيد او را،كه اوست آمرزنده و بخشاينده.

گفت خداوندا بدانچه نعمت كردى بر من هرگز نباشم يار (2)گناهكاران را.

پس گشت (3)در شهر مصر از كشتن ترسيده (4)،گوش وا خويش مى داشت (5)همى آن كه يارى خواسته بود از او دى،فرياد (6)مى خواست از او،گفت او را موسى:به درستى كه تو گمراهى هويداى (7).

پس چون خواست كه بگيرد آن را كه او دشمن بود ايشان هر دو را،گفت اى موسى اى (8)مى خواهى كه بكشى مرا چنان كه بكشتى يكى را دى؟نمى خواهى مگرآنكه باشى گردنكشى در زمين،و نمى خواهى كه باشى از نيكان.

و آمد مردى از كنارۀ شهر به شتاب،

ص : 91


1- .آج،لب،آل+پس.
2- .آط،آج،لب،آل:پشت و پناه.
3- .آط،آج،لب،آل:پس در بامداد آمد،آب،مش:پس صبح كرد.
4- .آط،آج،لب،آل:در شهر ترسناك،آب،مش:در شهر ترسان.
5- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:چشم مى داشت.
6- .آط،آج،لب:كه ديد آن را كه يارى مى خواست از او،آب،مش:آن كس كه طلب يارى مى كرد ديروز.
7- .آط،آج،لب:آشكارا،آب،مش:گمراه روشنى.
8- .آب،مش:تو.

گفت اى موسى به درستى كه بزرگان گروه اشارت (1)مى كنند به تو تا بكشند تو را.

بيرون شو،به درستى كه من تو را از نصيحت كنندگانم.

بيرون شد از مصر ترسنده (2)،چشم (3)مى داشت كه از پس وى بيايند،گفت اى خداوند من برهان مرا از گروه ستمكاران.

و چون روى كرد (4)سوى مدين گفت شايد بود كه خداوند من راه نمايد مرا به راه راست.

و چون فرارسيد فرا (5)آب مدين يافت بر او بر سر چاه (6)گروهى از مردمان كه آب مى دادند،و يافت از جزايشان دو زنى را (7)كه بازمى داشتند (8)گوسفندان خود را،گفت چيست كار شما،گفتند آن دو زن:ندهيم ما آب تا كه بازگردند شبانان،و پدر ما پيرى است بزرگ.

پس آب داد موسى ايشان را،پس برگشت (9)سوى سايه اى شد (10)،پس گفت اى خداوند من،به درستى كه من بدانچه تو فرستى (11)سوى من از نيكى،درويش و نيازمندم.

آمد به موسى از ايشان دو زن يكى مى رفت بر شرمسارى،گفت آن زن كه

ص : 92


1- .آط،آج،لب،آل:مشورت.
2- .آب،آج،لب،آل:ترسان.
3- .آج،لب،آل+به گروه.
4- .آط،آج،لب،آل:روى نهاد.
5- .آط:چون برسيد به،آب:چون روآورد بر.
6- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:دو زن.
8- .آط،آب،آج،لب،آل:كه مى راندند.
9- .آط:پشت كرد.
10- .آج،لب،آل:سايۀ درخت.
11- .آط،آب،مش:تو فرستادى.

پدر من مى خواند تو را تا پاداش (1)دهد تو را مزد آنچه آب دادى گوسپندان (2)ما را،پس چون آمد موسى بدو و بر گفت بر او قصّه،گفت مه ترس (3)،برستى از گروه ستمكاران.

گفت يكى از آن دو زن:اى پدر من!او را به مزدورى ستان كه (4)بهترين آن كس كه به مزدورى ستانى آن باشد كه قوى باشد و امين.

گفت شعيب (5)به درستى كه من مى خواهم كه به زنى به تو دهم يكى از اين دو دختر من به شرط آن كه مزدورى كنى مرا هشت سال،پس اگر تمام كنى ده سال مردمى از سوى تو باشد و نمى خواهم من كه دشخوار و سخت واگيرم بر تو،زود بود كه يابى تو مرا اگر خواهد خداى-سبحانه و تعالى-از نيك مردان.

گفت موسى-عليه السّلام:اين كار به ميان من و توست هركدام از دو اجل (6)،يعنى هشت سال و ده سال هركدام كه بگزارم و تمام كنم نبود بيداد و دشخوارى بر من،و خداى بر آنچه مى گويم نگاهبان است و گواه.

قوله تعالى: طسم (7)... ،حق تعالى در اين سورت-همچنان كه در دگر سورتها كه رفت مانند اين-قسم كرد كه اين آيات كه در اين قرآن هست آيات كتابى است روشن بيان كننده.

آنگه گفت رسولش را: نَتْلُوا عَلَيْكَ ،ما بر تو مى خوانيم از خبر موسى و فرعون

ص : 93


1- .آط:پاداشت.
2- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .اساس:مه ترس/مترس.
4- .آب،مش:أى پدر اجارت گير او را كه.
5- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آط،آج،لب،آل:دو وقت،آب،مش:از اين دو مدت.
7- .مش+ تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ .

به درستى و راستى.و«من»،تبعيض راست براى آن كه جملۀ قصّۀ موسى در اين سورت نيست،و گفت:به حقّ و صدق مى خوانيم تا كسى را شبهتى نباشد در آن كه اين قصّه راست است يا دروغ،يا (1)در او تفاوتى و كما بيشى هست (2).آنگه گفت: لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ،ما اين قصّه براى قومى (3)مؤمنان مى خوانيم،و اگرچه اين قصّه براى مؤمن و كافر است.مؤمنان را به ذكر تخصيص كرد براى آن كه منتفع ايشانند به آن.

آنگه در قصّۀ فرعون گرفت و گفت: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِي الْأَرْضِ ،فرعون در زمين-گفتند:مراد زمين مصر است-علوّ و تكبّر و ترفّع كرد،و اهل آن زمين را به چند فرقت (4)كرد هر فرقتى (5)را به خدمتى مشغول بكرد (6). يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ ،گروهى را از ايشان ضعيف گرفت،و آن بنى اسرايل بودند. يُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ ،پسران ايشان را مى كشت به تهمت موسى،و زنان و دختران ايشان را رها مى كرد،آنگه بر جمله گفت:او از جمله مفسدان بود.

آنگه گفت: وَ نُرِيدُ ،و ما مى خواهيم،يعنى خواستيم كه منّت نهيم بر آنان كه ايشان را مستضعف كردند و ضعيف داشتند[174-ر]در زمين مصر از بنى اسرايل. وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ،و ايشان را امامانى كنيم كه مردم به ايشان اقتدا كنند در خيرات،اين قول عبد اللّه عبّاس است.

قتاده گفت:يعنى ايشان را به (7)پادشاه و والى كنيم،بيانه قوله: وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً (8).

مجاهد گفت:ايشان را داعيان خير كنيم. وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِينَ ،و ايشان را به وارث مال فرعون و قوم او كنيم پس (9)آن كه ايشان را هلاك كرده باشيم.

و اصحاب ما روايت كردند كه:آيت در شأن مهدى آمد-عليه السّلام-كه خداى او را و اصحاب او را از پس آن كه ضعيف و مستضعف بوده باشند (10)منّت نهد

ص : 94


1- .لب:تا.
2- .همۀ نسخه بدلها:نيست.
3- .آج،لب:قوم.
4- .كا:فرقه.
5- .كا:فرقه اى.
6- .همه نسخه بدلها:كرد.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .سورۀ مائده(5)آيۀ 20.
9- .كا:پيش از.
10- .همه نسخه بدلها:مستضعفند.

بر ايشان،و مراد به زمين جمله زمين دنياست.و ايشان را امام كند در زمين،و ايشان را وارث كند،و اين قول اولى تر است ازآنجا كه موافق ظاهر است از چند وجه:

يكى:ارض به«لام»تعريف جنس بر عموم حمل كردن اولى تر باشد.دگر:لفظ امام در حقّ او حقيقت باشد،و در حقّ بنى اسرايل مجاز.دگر آن كه:وارث به او لا يقتر است از اين (1)جا كه او بازپسين ائمّه است و او وارث همه گذشتگان باشد و به دامن قيامت بود دولت او (2)،و مثله قوله: وَ لَقَدْ كَتَبْنٰا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ الصّٰالِحُونَ (3).

قوله: وَ نُرِيَ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:«و يرى فرعون و هامان[و جنود] (4)»به«يا»مفتوح و رفع«فرعون»و«هامان»و«جنود»،باسناد الفعل اليهم.و باقى قرّاء وَ نُرِيَ ،به«نونى»مضموم و كسر«را»و نصب«يا»و نصب ما بعدها على انّه مفعول به.

و معنى قرائت اوّل (5)آن باشد كه بينند فرعون و هامان و لشكر ايشان از بنى اسرايل آنچه مى ترسند و حذر مى كنند از آن.

و معنى قرائت دوم آن باشد كه بازنماييم با فرعون و هامان و لشكرش (6)از آن مستضعفان آنچه ايشان از آن حذر مى كنند از هلاك،يعنى آن مستكبران را بر دست اين مستضعفان هلاك كنيم.و بر اين قرائت آيت عطف بود بر آيت مقدّم،و نصب «نرى»بر عطف أَنْ نَمُنَّ باشد.

قوله: وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ- الآية،قتاده گفت:اين وحى القاء فى القلب است نه وحى پيغامبرى است.گفت:ما در دل او افگنديم،و نام مادر موسى يوخابد بنت لاوى بن يعقوب.و گفتند:اين وحى به معنى امر است،خداى تعالى او را فرمود كه او را شير ده.چون ترسى بر او (7)،او را در رود نيل افگن و هيچ مترس و اندوه مدار كه

ص : 95


1- .همه نسخه بدلها:آن.
2- .كا:تا منقرض دنيا دولت او بماند.
3- .سوره انبياء(21)آيۀ 105.
4- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط و با توجّه به ذكر كلمه در جمله افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:«و معنى قرائت اول...»ندارد.
6- .آب،مش:لشكر را.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(436/8):يعنى موسى را و.

ما او را با تو دهيم و از جملۀ پيغامبران كنيم او را.

اهل بلاغت گفتند:اين آيت (1)از جملۀ آن است كه در بلاغت به غايت است براى آن كه در او دو خبر است،و دو امر،و دو نهى،و دو بشارت.

امّا دو خبر (2):(اوحينا و خفت)،و امّا دو امر:(ارضعيه و القيه)،و دو نهى: وَ لاٰ تَخٰافِي وَ لاٰ تَحْزَنِي ،و دو بشارت: إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ .

عطا و جويبر (3)و مقاتل و ضحّاك گفتند از عبد اللّه عبّاس كه:فرعون در خواب ديد كه آتشى از بيت المقدّس (4)بر آمدى،و گرد مصر بر آمدى (5)و قبطيان را و سرايهاى ايشان بسوختى و بنى اسرايل را تعرّض نكردى.

علماى قوم خود را بخواند و (6)اين خواب از ايشان بپرسيد،گفتند:از اين شهر مردى بيرون آيد كه هلاك تو و هلاك قوم تو بر دست او باشد،و اين اوان ولادت اوست.

فرعون بفرمود تا جماعتى را بر زنان آبستنان (7)بنى اسرايل گماشتند تا هر مولود كه بزاد (8)آنچه پسر بود مى كشتند،و آنچه دختر بود رها مى كردند.

وهب گفت:در طلب موسى (9)نود هزار كودك را بكشتند.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون بنى اسرايل در مصر بسيار شدند،بر مردمان تطاول كردند و معاصى آشكارا كردند،و خيار (10)ايشان دست از امربه معروف و نهى منكر بداشتند،خداى تعالى قبطيان را بر ايشان گماشت تا ايشان را مستضعف كردند و بنده گرفتند و بيگار فرمودند تا آنگه كه خداى ايشان را برهانيد (11)به موسى.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون علامت حمل و اثر آن به مادر موسى پيدا شد،خبر دادند فرعون را (12)كه زن عمران آبستن است.او كس فرستاد زنان را تا ببينند.بيامدند

ص : 96


1- .مش+در بلاغت،آب:گفته اند اين بلاغت.
2- .آط+او.
3- .همۀ نسخه بدلها:جبير.
4- .كا:آسمان.
5- .همۀ نسخه بدلها:در آمدى.
6- .مش+تعبير.
7- .همه نسخه بدلها:آبستن.
8- .مش:هر مولودى كه بزادى.
9- .مش:در دفع نمودن موسى.
10- .كا:جبّاران.
11- .كا:بترسانيد.
12- .همۀ نسخه بدلها:او را.

و بديدند و اختبار كردند،هيچ اثر (1)نديدند،هرگه كه دست بر شكم او نهادند، كودك با پشت (2)رفت (3).برفتند و فرعون را گفتند:هيچ اثرى نيست[174-پ]،و اصلى نيست اين حديث را.

چون حمل به او (4)گران شد و وقت وضع نزديك رسيد (5)،از جملۀ قابلگان كه (6)ايشان را بر اين كار گماشته بودند يكى بود كه او با مادر موسى دوستى (7)داشتى.

چون درد زادن بگرفت او را،كس فرستاد و آن قابله را حاضر كرد و او را گفت:بدان كه حالى چنين پيش آمد،و اين دوستى تو (8)بايد تا مرا نفعى كند به وقتى،اگر ممكن باشد مرا يارى دهى بر اين وضع و (9)پوشيده دارى.گفت همچنين (10)كنم.

چون اين حديث بشنيد،در دل گرفت كه فرعون را خبر دهد اگر مولود پسر باشد.

چون مادر موسى به موسى بار بنهاد.نورى از ميان چشمهاى او بتافت كه چشمهاى ايشان را مبهوت (11)كرد،و دوستى از او (12)در دل اين قابله فتاد (13)سخت،روى به مادر موسى كرد و او را گفت:همه عزم من آن بود كه اگر اين مولود پسر باشد،يا بكشم او را (14)،يا فرعون را خبر دهم.اكنون چون بديدم او را،دوستيى از او در دل من (15)افتاد،و اين نور روى او گواى (16)مى دهد كه (17)آن كودك است كه دشمن ماست،و هلاك ما بر دست او باشد،و لكن دوستى او رها نمى كند مرا كه مكروهى به او رسانم،او را نگاه دار از فرعون و قومش.

چون قابله از سراى مادر موسى به در آمد (18)،بعضى از عيون و جواسيس او را

ص : 97


1- .كا+حمل.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:او،كا+مادر.
3- .لب:برفت،مش:مى رفت و مى چسبيد چنان كه اثر آن معلوم نمى شد،كا:رفتى.
4- .آج،لب:با او،آز:او به او،مش:حمل بار.
5- .همه نسخه بدلها:نزديك آمد.
6- .مش+تمام.
7- .كا+فرعون.
8- .مش:و به اين دوستى كه مرا با توست مى.
9- .آب،آز،مش:بر اين و اين حديث،آط،آج،لب،آل:وضع و اين،كا:و اين حديث.
10- .مش+كه مى گويى چنان.
11- .همۀ نسخه بدلها:متحيّر.
12- .مش:دوستى موسى،ديگر نسخه بدلها بجز كا:دوستى او،كا:دوستى از.
13- .آن همه نسخه بدلها:افتاد.
14- .همۀ نسخه بدلها:اين را.
15- .مش+سخت.
16- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
17- .آط،آب،مش+اين.
18- .كا:بيرون آمد.

بديدند،خبر (1)بدادند.حرس بيامد تا (2)بنگرند (3).كسى بيامد و او را خبر داد (4).او موسى را در خرقه اى پيخت (5)و در تنور نهاد و او برفت (6).خالۀ موسى در آمد و نيك نگاه نكرد (7)آتش در تنور نهاد و تنور بتافت تا نان پزد.قوم فرعون در آمدند و سراى (8)بجستند و بنگريدند،هيچ كودك نديدند و تنورى ديدند كه آتش از آن زبانه مى زد، برفتند.

چون مادر موسى بازآمد،خواهر را گفت:كودك را چه كردى؟گفت:نديدم او را.گفت:منش در تنور نهادم،چون در نگريدند موسى در ميان آتش بود و آتش گرد او مى گرديد و او را گزند نمى كرد.دل خوش شدند و او را (9)بر گرفتند.

اهل اشارت گفتند (10):خداى تعالى براى آن چنان ساخت (11)تا آنگه كه او را گويد: فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ ،او را به آب افگن،واثق باشد به آن كه خدايى كه او را در آتش نگاه دارد (12)،در آبش هم نگاه دارد (13).

و روايت ديگر آن است كه:تنور به آتش مى بشخيد (14)،مادر موسى چون بشنيد كه قوم فرعون به در سراى (15)آمدند،مدهوش شد و عقل از او برفت ندانست تا (16)كودك را چه كند،در تنور انداخت و او بگريخت.ايشان در آمدند و گفتند:اين زن قابله چه كار داشت اين (17)جا؟گفت:او را با ما آشنايى است (18)،به پرسيدن مادر آمد (19).برفتند.

ص : 98


1- .مش+به فرعون.
2- .مش:به فرعون دادند،تفحص كننده را فرعون فرستاد كه تا.
3- .همۀ نسخه بدلها:بنگرد،كا:ببينند.
4- .مش:بيامد و مادر موسى را از اين مقدمه آگاه كردند.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيچيد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
7- .آج،لب،آل:كرد،مش:نكرده،كا:نگه كرد.
8- .مش+عمران را،كا+را.
9- .مش+از تنور.
10- .همۀ نسخه بدلها:اهل معنى اشارت كردند كه.
11- .مش+كه.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:نگاه داشت،كا:نگه دارد.
13- .مش:در آب هم خواهد نگاه داشت،كا:در آب نيز نگه دارد.
14- .آط،آب،آز،مش:مى پختند،آج،لب،آل:مى جستند.
15- .مش+ما.
16- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:كه.
17- .آج،لب،آل:آن.
18- .همۀ نسخه بدلها:او با ما آشنايى داشت.
19- .مش:براى پرسيدن احوال ما را آمد.

چون چيزى نديدند،مادر موسى دختر (1)را گفت:كودك را چه كردم (2)؟گفت:

ندانم.ساعتى بود آواز (3)از تنور آتش بر آمد،برخاستند و بنگريدند (4)آتش بر او برد و سلام شده بود.او را برگرفتند و مدّتى پنهان مى داشتند.

چون طلب سخت شد،خداى تعالى در دل او افگند (5)كه او را در تابوتى نه و در رود نيل افگن.او بيامد و درودگر (6)را گفت:تابوتى كن به اين اندازه،و درودگر قبطى بود،گفت:چه خواهى كردن (7)؟گفت به كارى مى بايد (8)مرا،الحاح كرد مادر موسى،نخواست تا دروغى بگويد،گفت:كودكى را (9)مى خواهم تا او را در آن تابوت پنهان كنم كه از فرعون مى ترسم بر او.

او تابوت بساخت و براثر برفت و خانۀ او بشناخت.آنگه بيامد تا گماشتگان اين كار را خبر دهد.خداى تعالى زبانش ببست تا چندان كه خواست تا (10)سخن گويد نتوانست.اشارت مى كرد،نمى دانستند كه چه مى گويد.چون بسيارى اشارت كرد و مفهوم نشد چيزى از آن (11)،گفتند:ديوانه است او را بزدند و براندند.چون با دوكان (12)آمد زبانش گشاده شد.دگرباره برفت تا اين خبر دهد،دگرباره زبانش بسته شد و چشمش مكفوف شد تا چيزى نتوانست گفتن و چيزى نديد.دگرباره بزدند او را و بيرون كردند.او مى آمد،در وادى افتاد (13)،گفت:اين مولود آن است كه مطلوب فرعون است،و اين آيات علامت آن است كه او حقّ است،اگر خداى تعالى دگرباره زبان و چشم با من دهد من به او ايمان آرم.

خداى تعالى از او صدق دانست،چشم و زبان با او داد.او بيامد و به در سراى [175-ر]مادر موسى آمد و اين قصّه بازگفت و به موسى ايمان آورد،و او مؤمن آل

ص : 99


1- .مش+خود.
2- .همۀ نسخه بدلها:مفهوم از او چيزى نشد.
3- .آج،لب،آل،مش+او.
4- .آب،آز،مش:بنگريستند،كا:در نگريدند.
5- .اساس:افگن،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .لب:نجّار،كا:درودگرى.
7- .همۀ نسخه بدلها+آن را.
8- .همۀ نسخه بدلها:به كاريى مى آيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:كودكى هست مرا.
10- .همۀ ايمان بدلها:كه.
11- .همۀ نسخه بدلها:مفهوم از او چيزى نشد.
12- .آط،آج،لب،آل،كا:بادكان،آب،آز:بازدكان،مش:به دكان.
13- .همۀ نسخه بدلها+با خود.

فرعون بود-حبيب النّجار،گفت (1)كه خداى تعالى در حقّ او گفت: وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمٰانَهُ (2)- الآية.

مادر موسى تابوت (3)مقيّر كرد (4)و موسى را در او نهاد و در رود نيل انداخت (5).و رود نيل كه در مصر مى رود از آن شعبه ها بر گرفته بودند،و شعبۀ بزرگ بر گرفته بود فرعون و در سراى خود آورده و بستانى ساخته و در او حوض كرده تا آب آنجا در آمدى و به ره (6)ديگر با رود (7)رفتى.فرعون بركنار حوض تخت نهاده بود تنزّه را و با آسيه (8)نشسته،خداى تعالى فريشته اى را برآن تابوت گماشت (9)تا آن را به شعبۀ سراى فرعون راند.چون در سرا بوستان (10)رفت و به حوض آب در آمد در نگريدند (11)تابوتى ديدند (12)مقيّر،فرعون گفت:بگيرى.بگرفتند و پيش او بردند،تابوتى بود (13)قفل (14)بر او نهاده،چندان كه خواستند تا بشكنند يا بگشايند ممكن نبود.آسيه گفت:به من دهى،به او دادند.او قفل بگشاد،در نگريد كودكى ديد و از ميان چشمهاى او نورى تابان و انگشت در دهن گرفته و از آن شير مى مكيد.خداى تعالى دوستى او در دل آسيه افگند،او را پيش فرعون برد.فرعون او را بديد و خوش آمدش و دوست گرفت او را.

و به روايتى ديگر آن است كه:آسيه را برصى بر اندام پيدا شد كه اطبّا از آن (15)عاجز آمدند.فرعون اطبّا را و اهل علم را حاضر كرد،جماعتى كه ايشان اهل علم بودند و كتب اوايل خوانده بودند او را گفتند:ما اين در (16)كتب اوايل خوانده ايم و در كتابهاى چنين خوانديم كه:دوا (17)از جهت رود نيل باشد كه از اين (18)تاريخ در فلان

ص : 100


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 28.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .آج،لب،آل:بقير كرد.
5- .همۀ نسخه بدلها:افگند.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:به رهى،كا:به راهى.
7- .كا+نيل آمدى.
8- .آب،آز:زن.
9- .كا:موكل كرد.
10- .همۀ نسخه بدلها:سراى بستان.
11- .همۀ نسخه بدلها:در نگريد.
12- .همۀ نسخه بدلها:ديد.
13- .آط،آب،آز،مش+و.
14- .آج،لب،آل:و قفلى.
15- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:از او،مش:از علاج آن.
16- .آج،لب،آل:مادر اين.
17- .همۀ نسخه بدلها:دواى اين.
18- .همۀ نسخه بدلها:در اين.

سال و در فلان ماه و فلان روز در اين رود كودكى را يابند در تابوتى (1)،آب دهن آن كودك اين علّت را سود دارد.

فرعون كسان را بر گماشت تا بر كنار (2)رود نيل مى بودند تا تابوتى چنين پيدا شد، بگرفتند و پيش فرعون بردند.چون آسيه سر تابوت باز كرد،موسى را بر كنار گرفت و آب دهن او بر گرفت و برآن برص ماليد،در حال خداى تعالى شفا داد.او را بر (3)گرفت و بوسه بر روى وى داد،و او را دوست داشت.

جماعتى كه او را مى ديدند،گفتند:يا ملك!ما را گمان چنين است كه اين آن (4)مولود است كه مطلوب تو است،او را ببايد كشتن (5).فرعون همّت كرد (6)تا او را بكشد، آسيه گفت (7): قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً ،فرعون گفت:اكنون چون (8)شفاعت مى كنى،او را به تو بخشيدم،امّا قرّة عين لك لا لي،او روشنايى چشم تو است،از آن من نيست.

اهل اشارت گفتند:خداى تعالى از بركۀ (9)اين گفتار آسيه را هدايت كرد (10)،و اگر فرعون همين گفته بودى او را نيز هدايت دادى،و لكن چون شقاوت بر او غالب بود آنچه سبب لطف او بود اختيار نكرد.

آسيه را گفتند:چى (11)نام نهى اين را؟گفت:موشا (12)،لأنّه وجد بين الماء و الشّجر،براى آن كه او را از ميان آب و درخت (13)يافتند،و ذلك قوله: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ (14)،«التقاط»بر گرفتن لقطه باشد از راه.و«التقاط»،بر چيدن چيزى باشد، حق تعالى گفت:بر گرفتند او را آل فرعون (15). لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً ،تا ايشان را

ص : 101


1- .همۀ نسخه بدلها+كه.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بر آب.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:در بر.
4- .مش:همان.
5- .همۀ نسخه بدلها:ببايد كشت.
6- .مش+كه.
7- .آب،آز+قوله: قٰالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ .
8- .مش+تو.
9- .همۀ نسخه بدلها:بركت.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:هدايت داد،مش:هدايت دادى.
11- .همۀ نسخه بدلها:چه.
12- .آب،آز،مش:موسى.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:شجر.
14- .همۀ نسخه بدلها+ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً .
15- .همۀ نسخه بدلها عبارت«التقاط بر گرفتن...آل فرعون»را ندارد.

دشمنى (1)باشد و اندوهى.و اين«لام»«لام»غرض نيست،براى آن كه ايشان را غرض نه اين بود،بل غرض ايشان آن بود كه خداى تعالى گفت: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ ،و لكن چون در سابق علم خداى-عزّ و جلّ-چنين بود كه لا محال دشمن ايشان خواهد بودن و حزن ايشان (2)،گفت:پندارى خود او را براى اين كار بر گرفتند،و اين «لام»را«لام»عاقبت مى خوانند (3)،و چند جاى ذكر او برفت و شواهد او گفته شد از اشعار.

بعضى دگر گفتند:«التقاط»،در اين موضع از قول عرب است كه ايشان گويند:رأيت فلانا التقاطا،اى فجأة من غير قصد و لا طلب،قال الرّاجز:

و منهل وردته التقاطا***لم الق اذ وردته فرّاطا

و«لقطه»از اينجاست براى آن كه ناگاه يابند بى قصد و طلب.پس معنى اين باشد كه:وجده آل فرعون فجأة فأخذوه كأخذ (4)اللقطة.

لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً ،كوفيان[175-پ]خواندند (5):«حزنا»به ضمّ«حا»و سكون«زا»،و باقى قرّاء«حزنا»به فتح«حا»و«زا»،و هما لغتان:كالبخل و البخل،و العدم و العدم،و السّقم و السّقم. إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا كٰانُوا خٰاطِئِينَ ،كه فرعون و هامان و لشكرشان گناهكار بودند،يقال:خطئ اذا أثم فهو خاطئ و اخطأ اذا لم يصب الغرض فهو مخطئ.

وَ قٰالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ ،گفت زن فرعون-و هى (6)آسيه بنت مزاحم: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ ،اى هو قرّة عين لي و لك،اين كودك روشنايى چشم ما باشد،مرفوع است بر خبر مبتداى محذوف. لاٰ تَقْتُلُوهُ ،مكشى او را. عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا ،باشد كه ما را در اين نفعى باشد،يا (7)او را به فرزندى (8)گيريم. وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و ايشان نمى دانستند كه او كيست.مجاهد و قتاده گفتند:ايشان نمى دانستند (9)كه مآل كار

ص : 102


1- .همۀ نسخه بدلها:دشمن.
2- .همۀ نسخه بدلها+خداى تعالى.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:كما اخذ.
5- .آب،آز:خوانده اند،آج،لب،آل:خوانند.
6- .همۀ نسخه بدلها:او.
7- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:تا.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:به فرزند.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز كا،عبارت«كه او كيست...نمى دانستند»را ندارد.

او (1)و ايشان به كجا (2)رسد.

وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسىٰ فٰارِغاً ،گفت:در روز آمد دل مادر موسى،فارغا،پرداخته.

بيشتر مفسّران گفتند:از حزن و اندوه و خوف (3)موسى-عليه السّلام-براى آن وحى كه در دل او افگنده بودند.

بعضى دگر گفتند:دل او در روز آمد فارغ (4)از همه چيزى الّا از ذكر موسى -عليه السّلام.

گفتند:چون مادر موسى را به دريا افگند،شيطان بيامد و گفت:

چيست اين كه تو كردى؟اگر فرعون او را بكشتى تو را برآن مزدى بودى،امّا چون تو بكشتى او را،هم آن مزد بر خود تباه كردى،و هم فرزند را هلاك كردى،هم مستحقّ عقوبت شدى.دلش تنگ شد و اندوهناك شد،خداى تعالى لطف كرد با او تا او متسلّى شد و دلش از آن وسواس فارغ گشت،پس قولى دگر آن است كه: أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسىٰ فٰارِغاً من وسوسة الشّيطان.

بعضى دگر گفتند:چون خبر به او رسيد كه موسى به دست فرعون افتاد، چندانى رنج (5)به دل او رسيد كه آن وحى فراموش كرد كه خداى تعالى در دل او افگنده بود،خداى (6)گفت: أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسىٰ فٰارِغاً [اى بالنّسيان من الوحى الّذي اوحى اليها.كسائى گفت:فارغا،اى ناسيا.ابو عبيده گفت:فارغا] (7)من الحزن،خالى شد دلش از حزن،ازآن كه مى ترسيد كه او غرق شده باشد،و گفتند:

اشتقاق اين لفظ از قول عرب است كه گويند:ذهب دم فلان فرغا،اى باطلا،چون در كشتن قود و ديت (8)نباشد،قال الشّاعر-شعر:

فإن تك اذواد تصبن (9)و نسوة***فلن تذهبوا فرغا بقتل خباب (10)

ص : 103


1- .همۀ نسخه بدلها:مآل كار ايشان.
2- .همۀ نسخه بدلها+خواهد.
3- .همۀ نسخه بدلها+بر.
4- .همۀ نسخه بدلها+و پرداخته.
5- .آط،آب،آز،مش،كا+و غم،آج،لب،آل+رنج و الم و غم.
6- .مش،كا:كه خداى تعالى.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:چون در او ديت و قود.
9- .آط،آج،لب،آل:أصبن،آب،آز،مش:اذوادى صبن،لسان العرب(446/8):أخذن.
10- .چاپ شعرانى(441/8)،لسان العرب(446/8):حبال.

پس بر اين قول فارغا هم خاليا باشد لا همّ فيه و لا حزن كالدّم الفرغ الّذى لا دية فيه و لا قود.

العلاء بن زيد گفت:فارغا اى نافرا.ابن محيصن خواند و فضالة بن عبيد:فزعا، به«عين»نامنقّط و به«زاى»منقّط (1)من الفزع،دل او ترسناك شد. إِنْ كٰادَتْ لَتُبْدِي بِهِ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله (2)،و التّقدير:انّها كادت لتبدي به،نزديك بود كه اظهار كند آن كار را.و گفتند:ضمير در«به»راجع است با موسى،يعنى نزديك بود كه اظهار كند آن كار كه پوشيده مى داشت از سختى و غم كه به دل او رسيد.

عبد اللّه عبّاس گفت:نزديك بود تا گويد وا ابتاه.مقاتل گفت:چون ديد كه موج آن تابوت (3)بر بالا مى برد و به زمين (4)مى آورد،صبرش نماند خواست تا جزع كند و آن كار آشكارا كند.كلبى گفت:اين آنگاه بود كه فرعون موسى را به فرزندى بپذيرفت (5)مردمان مى گفتند:موسى بن فرعون،او را خوش نمى آمد (6)،نزديك بود تا گويد (7):موسى ابني و ابن عمران.

بعضى ديگر گفتند:ضمير عايد است با وحى،يعنى نزديك بود كه آن وحى و القا كه كرديم در دل او آشكارا كند. لَوْ لاٰ أَنْ رَبَطْنٰا عَلىٰ قَلْبِهٰا ،اگر نه آنستى كه ما دل او بر جاى بداشتيم به الطاف و عصمت. لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،تا او از جملۀ مؤمنان باشد.

وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ ،گفت مادر موسى خواهر موسى را،و مريم بود نامش (8).

قصيّه،اى اتّبعي (9)اثره،بر پى او برو تا خبر او و حال او بدانى كه كجا رسد،و «قصّه»،از اينجاست كه تتبّع اثر گذشتگان باشد،و قصّه هم از اينجاست طرّه را

ص : 104


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:منقوط،كا:به زاء معجم و عين غير معجم من الفزع.
2- .آب،آز:مثقله.
3- .آب،آج،لب،آز،آل،مش،كا+را.
4- .همۀ نسخه بدلها:به زير.
5- .آط،آب،آز،مش،كا:بپذيرفت،آج،لب،آل:نپذيرفت.
6- .همۀ نسخه بدلها:نيامد.
7- .مش:كه بگويد،كا:كه گويد.ديگر نسخه بدلها:تا بگويد.
8- .همۀ نسخه بدلها:و نامش مريم بود.
9- .آج،لب،ال:ابتغى.

كه مويها بر يك نسق متتابع باشد. فَبَصُرَتْ بِهِ ،بديد او را،يقال:بصر به و ابصر بمعنى (1)،و گفتند:بصر به،بليغتر باشد[176-ر]از ابصره. عَنْ جُنُبٍ ،اى عن بعد، از دور بديد او را.

عبد اللّه عبّاس گفت:البصر عن جنب،آن باشد كه چشم در نظر دور (2)بيندازد و آن چيز به او نزديك بود.قتاده گفت:آن باشد كه دزديده به چيزى نگرد و نمايد كه غرض من نه آن است.نعمان بن سالم خواند در شاذّ:عن جانب،اى عن ناحية. وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و ايشان ندانستند كه او خواهر اوست.

وَ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِ الْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ ،گفت:حرام كرديم بر او،يعنى بازداشتيم او را از آن.و اصل او در لغت منع باشد،و منه الحرمان و الحرمة و الاحرام (3)،نه آن است كه تحريمى شرعى بود اين جا به نهى،و (4)معنى آن است كه:بغّضنا عليه،چنان ساختيم كه شير هيچ زن او را خوش نيامد تا امتناع كرد از آن چنان كه از محرّمات امتناع كنند،كما قال الشّاعر-شعر:

جاءت (5)لتصرعني فقلت لها اقصري***انّى امرؤ صرعي عليك حرام

اى ممتنع او ممنوع.و«مراضع»،جمع مرضعة باشد،و آن جاى شير خوردن بود، يعنى پستانهاى زنان تا هيچ ها نمى گرفت (6). مِنْ قَبْلُ ،از پيش آن كه خواهر موسى آنجا شد (7)،و آن چنان بود كه چون او را بر گرفتند و دل بر او نهادند و او را به فرزند (8)خواندند،براى او دايگان آوردند،شير هيچ زن نگرفت چندان كه آوردند و آزمايش كردند،و خواهر او از دور آن حال مى ديد (9)و مى شنيد،عند آن حال گفت: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ أَهْلِ بَيْتٍ ،حق تعالى منع كرد موسى را ازآن كه شير ناپاكان خورد تا گوشت و پى او به آن پرورده نشود (10)،چون تربيت به شير كافرات (11)روا نباشد،كى

ص : 105


1- .آج،لب،آل:به معنى طرّه.
2- .همۀ نسخه بدلها:دور دور.
3- .همۀ نسخه بدلها:و الاحترام.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:جالت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:هيچ فراغى ستد،كا:هيچ بستان نمى گرفت.
7- .همۀ نسخه بدلها:آمد.
8- .آج،لب،آل،كا:به فرزندى.
9- .آج،لب،آل:مى بديد.
10- .آز:شود.
11- .همۀ نسخه بدلها:كافران.

روا باشد كه ولادت از كافران و كافرات باشد (1).

گفت خواهرش:ره نمايم شما را بر خاندانى كه (2)تكفّل كنند و بر او مشفق باشند و او را ناصح باشند.گفتند:كيست؟گفت:زنى است كه فرزند او را كشته اند.و«نصح»،اخلاص عمل باشد ازآن كه به فسادى آلوده شود،و نقيض او «غشّ»باشد.گفتند (3):بيار اين زن را تا بنگريم.

او برفت و مادر موسى را خبر داد از احوال موسى و آنچه ديده بود.او بيامد، راست كه كودك (4)بوى مادر بشنيد و مادر را از دور بديد،بجست و در او آويخت و پستان بستد و شير بازخورد،و ذلك (5)قوله: فَرَدَدْنٰاهُ إِلىٰ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ ،گفت:او را با مادر داديم تا چشمش روشن شود و اندوهناك نباشد.

وَ لِتَعْلَمَ ،و تا بداند (6)كه (7)وعدۀ خداى تعالى حقّ است و درست (8)آن وعده كه داد او را فى قوله: إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَيْكِ (9).

وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،و لكن بيشتر مردمان ندانند كه وعده من حقّ است براى آن كه نظر نكرده باشند و علم حاصل نكرده باشند به آنچه بر خداى روا باشد و آنچه (10)نباشد.

سدّى و ابن جريج گفتند،چون گفت: وَ هُمْ لَهُ نٰاصِحُونَ ،ايشان گفتند:همانا تو اين كودك را مى شناسى؟گفت:نمى شناسم (11)او را (12)،به اين آن خواستم كه ايشان (13)ملك را ناصح باشند (14).

وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ ،چون موسى-عليه السّلام-به اشدّ رسيد.كلبى گفت:اشدّ، ميان هژده (15)سال (16)باشد تا به سى سال (17).ديگر مفسّران گفتند:اشدّ،سى و سه سال (18)

ص : 106


1- .چاپ شعرانى(442/8)+موسى را.
2- .همۀ نسخه بدلها+او را.
3- .همۀ نسخه بدلها+روا باشد.
4- .آب،آز:بيامد چون كودك.
5- .همۀ نسخه بدلها:فذلك.
6- .آب+ أَنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ .
7- .آط،آج،لب،آل:و لابد.
8- .همۀ نسخه بدلها+است.
9- .سورۀ قصص(28)آيۀ 7.
10- .همۀ نسخه بدلها+روا.
11- .مش:مى شناسم.
12- .آط،آب،آج،لب،آز،مش،كا+و.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:باشم.
15- .آج،لب،آل،كا:هيژده.
16- .كا:سالگى.
17- .كا:سالگى.
18- .كا:سالگى.

باشد. وَ اسْتَوىٰ ،راست شد،يعنى به چهل سال (1)رسيد.عبد اللّه عبّاس گفت:

«اشدّ»،سى و سه سال (2)باشد،و«استوى»چهل سال باشد،و آن عمر (3)كه خداى به او (4)عذر (5)انگيزد شست (6)سال باشد،آنگه به خوارتر عمر كشد (7)، أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ مٰا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ (8).

در واحد«اشدّ»خلاف كردند.بعضى گفتند:«اشدّ»،جمع شدّ (9)باشد، كفلس و افلس،و بعضى دگر گفتند:جمع شدّ باشد،كودّ و اودّ،يقال:هم اودّي و هو ودّي (10).و گفتند:جمع شدّة باشد،كنعمة و انعم.بعضى دگر گفتند:جمعى است كه آن را واحد نباشد. وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (11)و همچنين پاداشت (12)دهيم نيكوكاران را كه موسى را داديم.

وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ ،سدّى گفت:مدينه منيف بود از زمين مصر.مقاتل گفت:

دهى (13)بود كه آن را حانين (14)گفتند بر دو فرسنگى مصر.خداى تعالى گفت:موسى -عليه السّلام-در اين مدينه رفت. عَلىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا ،در وقت غفلت اهلش.

محمّد بن كعب گفت:ميان نماز شام و خفتن بود.دگر مفسّران[176-پ]گفتند:گرمگاه بود وقت قيلوله.

و خلاف كردند كه موسى-عليه السّلام-چرا به آن مدينه رفته بود (15).سدّى گفت:

موسى-عليه السّلام-چون بزرگ شد،همچنان (16)پوشيدى كه فرعون،و بر مركبان خاصّ

ص : 107


1- .كا:سالگى.
2- .كا:سالگى.
3- .آز:عمرى.
4- .همۀ نسخه بدلها:خداى تعالى به آن.
5- .اساس:وعده،با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
7- .همۀ نسخه بدلها عبارت«آنگه به خوارتر عمر كشد»را ندارد.
8- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 37.
9- .اساس:شديد،با توجّه به لغت و ضبط نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آط،آب،آز،مش:اودى،آج،لب،آل:ندارد.
11- .كا+مراد به حكم و علم نبوت است يعنى ما او را نبوت داديم.
12- .آب،آز:پاداش،كا:پاداشى.
13- .آط،آب،آج،آز،آل،مش،كا:ديهى.
14- .كا:خانين.
15- .آب،آز،مش:رفت.
16- .همۀ نسخه بدلها+جامه.

فرعون نشستى،و او را موسى بن فرعون خواندندى.يك روز فرعون بر نشست و موسى غايب شد.چون بازآمد فرعون گفت،كجا شد؟گفتند:فلان جاى است،بر نشست و از دنبال وى (1)برفت،وقت قيلوله در آمد به اين مدينه رسيده بود،در آنجا رفت، شهر خالى بود و مردم همه به قيلوله بودند.

محمّد بن اسحاق گفت:موسى را-عليه السّلام-از بنى اسرايل شيعتى بودند كه هواى او كردندى،و گرد او گشتندى،و فرمان او كردندى.چون بزرگ شد و راى او قوى شد و ظلم فرعون ديد منكر شد بر آنكه او مى كرد،و به اوقات اظهار انكار مى كرد،و آن حديث با فرعون نقل مى كردند،او خائف مى بود و پيش فرعون نمى رفت،روزى در شهر آمد پوشيده به وقت غفلت اهلش (2).

ابن زيد گفت:چون موسى در حال صغر تپنچه (3)بر روى فرعون زد،فرعون گفت:اين آن دشمن من است كه من در طلب او بسيار كودكان را بكشتم،و خواست تا او را بكشد،آسيه گفت:او كودك است و طفل و نادان،نداند تا چه كرد،بر او نشايد گرفتن،گفت:نه چنين است.گفت:خواهى تا بدانى،بفرماى تا طبقى ياقوت بيارند و پاره اى آتش،تا او دست به كدام كند.بياوردند و او دست فراز كرد و انگشتى بر گرفت و در دهن نهاد زبانش بسوخت و بندى بر زبانش افتاد.

فرعون فرمود تا او را از سراى بيرون كردند و از شهر،و با نزديك ايشان نشد تا آنگه كه بزرگ شد،آنگه در شهر شد-يعنى شهر مصر. عَلىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا ،در وقتى كه مردم از او غافل شده بودند و او را فراموش كرده.

و روايت كردند از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت: عَلىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا ،روز عيد بود،و ايشان به لهو و بازى مشغول بودند.

فَوَجَدَ فِيهٰا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاٰنِ ،دو مرد را ديد با يكديگر بر آويخته جنگ مى كردند:

يكى از شيعۀ او بود از بنى اسرايل،و يكى از دشمنان او از قبطيان.

مفسّران گفتند:اين مرد كه از شيعۀ او بود سامرى بود،و آن كه از دشمنان او بود

ص : 108


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:از قفاى او،كا:به دنبال او.
2- .كا:اهل شهر.
3- .آب،آز،كا:طپانچه.

طبّاخ فرعون بود-و نامش فليثون (1)بود.و گفتند:نانواى (2)فرعون بود و نامش فاثور (3)بود، اين (4)مرد را به بيگار گرفته بود تا هيزم (5)به مطبخ فرعون برد.

سعيد جبير گفت:چون موسى-عليه السّلام-بزرگ شد،بنى اسرايل بر او جمع شدند و به حمايت او بودندى،و اصحاب فرعون نيارستندى كه به حضور او با يكى از ايشان خطايى (6)كنند يا بيگارى فرمايند،چه او در خود قوّتى تمام داشت،و براى آن كه پسرخواندۀ فرعون بود كس با او منازعت (7)نيارستى كردن.يك روز به كنار (8)شهر مى رفت فرعونى (9)،اسرائيلى (10)را گرفته بود به بيگار.اسرائيلى چون موسى را بديد فرياد خواست از او.موسى گفت:دست بدار از او.گفت:ندارم،چه هيزم (11)به مطبخ پدرت مى برد،و وقت را كسى ديگر نيست.موسى به خشم آمد و او را مشتى بزد بر سبيل مدافعت تا او را از او بازدارد،و قصد او كشتن قبطى نبود،و ذلك قوله: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ ،موسى-عليه السّلام-او را مشتى زد.

فرّاء و ابو عبيده گفتند:«وكز»،دفع باشد به اطراف انگشتان،و در مصحف عبد اللّه (12)هست كه:فنكزه موسى.و وكز،و نكز،و لكز،و لهز،يكى باشد. فَقَضىٰ عَلَيْهِ ،بر او به سر آورد،يعنى عمر بر او به سر آورد،من قولهم:قضيت الشّىء فانقضى،و قيل من قولهم:قضيت الشّىء اذا فرغت منه كقضاء الدّين.بعضى دگر گفتند:اين كنايت است از قتل،يقال:قضى عليه اذا اتى عليه،قال الشّاعر-شعر:

أ يفايشون (13)و قد رأوا حفّاثهم***قد عضّه فقضى عليه الاشجع

اى قتله.

اگر گويند:چه وجه است در كشتن موسى قبطى را؟گوييم:وجه آن است كه

ص : 109


1- .آج،لب،آل:فليون،كا:فيلثوم.
2- .كا:نانباء.
3- .همۀ نسخه بدلها:قابور،كا:فاتون.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:آن.
5- .كا:هيمه.
6- .آج،لب،آل:خطاب،مش،كا:خطابى.
7- .همۀ نسخه بدلها:با او معارضه و مناظره.
8- .آج،لب،آل:به كنارۀ،كا:به كرانۀ.
9- .اساس:مى رفت فرعون،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد،آج،لب،آل:مى رفت قبطيى.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بنى اسرائيل،كا:بنى اسرائيلى.
11- .كا:هيمه.
12- .عبد اللّه/عبد اللّه مسعود.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:أ يقاسمون،چاپ شعرانى(444/8):القاسمون،كا:أ يقاتشون.

موسى-عليه السّلام-قصد كشتن او نكرد،انّما قصد او دفع بود،و هر قصدى (1)كه در ميانه رود[177-ر]در وقت مدافعت بر ظالم باشد،بر دافع نباشد (2).چون مرد كشته شد،موسى-عليه السّلام-بترسيد و پشيمان شد و گفت: هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ ،يعنى كشتن اين قبطى بى قصد و اختيار من از عمل شيطان بود،يعنى به اغراء و اغواى او بود.و گفتند: هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ ،يعنى مقتول قبطى از (3)عمل شيطان بود،يعنى از عمل او (4).آنگه او را در زير ريگ پنهان كرد و برفت. إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ ،كه شيطان دشمنى است اضلال كننده (5)آشكارا.

آنگه بر سبيل رجوع و خضوع و انقطاع با خداى تعالى گفت: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي ،بار خدايا!من بر خود ستم كردم به اين كه كردم.و وجوهى كه گفتيم در قصّۀ آدم في قوله: رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا (6)... ،اين جا مطّرد باشد،يك وجه اين كه گفتيم كه:بر سبيل انقطاع بود،و وجهى ديگر آن كه:ظلم نقصان باشد در لغت،يعنى نقصان حظّ خود كردم از ثواب به تعجيل قتل قبطى پيش از وقت.و گفتند:نه ممتنع باشد،كه خداى تعالى اعلام كرده بود موسى را كه او مستحقّ كشتن است جز كه او را مندوب كرده بود (7)در تأخير قتل او،چون او تعجيل كرد ترك مندوب كرد (8)،براى اين گفت: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي ،و اين جواب آن كس باشد كه گويد:قتل مقصود بود و عمد بود. فَاغْفِرْ لِي ،بيامرز مرا هم بر اين طريق (9)كه گفتيم من الاخبات و الانقطاع الى اللّه تعالى و المفزع (10)اليه. فَغَفَرَ لَهُ ،خداى تعالى بيامرزيد او را،و او غفور و رحيم است،و آن حال كس ندانست جز كه مرد را مفقود يافتند،و گفتند:مرد را كشته ديدند و ندانستند كه او را كه كشته است.

قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ ،گفت:بار خدايا!به اين نعمت كه كردى بر من

ص : 110


1- .همۀ نسخه بدلها:تعدّى.
2- .همه نسخه بدلها بجز كا عبارت«بر دافع نباشد»را ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .آط،آج،لب،كا:يعنى عمل او عمل شيطان بود.
5- .آج،لب،آل+و.
6- .سوره اعراف(7)آيۀ 23.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:كرده باشد.
8- .همۀ نسخه بدلها:و ترك مندوب كرده بود.
9- .آج،لب،آل:هم بر طريقى.
10- .همۀ نسخه بدلها:و الفزع.

عهد كردم كه نيز يار مرد گناهكار نباشم.گفت (1):براى آن گفت كه اگرچه مرد اسرائيلى بود كافر بود،و گفتند (2):براى آن گفت كه در خصومت كه با قبطى كرد متعدّى بود.

گفتند:عبد اللّه مسلم كس فرستاد به عطاء بن ابي رباح،گفت:من مى خواهم كه تا عطاى اهل بخارا (3)به دست تو كنم كه تو مردى به انصافى،تا حقّ هريك به واجب (4)بدهى،و عبد اللّه مسلم امير خراسان بود،عطا استعفا خواست و تن در نداد.او را گفتند:تو را چه زيان بودى اگر تولّاى اين كار بكردى،چون تو چيزى بر نخواهى گرفتن (5)،بر تو وبالى نباشد؟گفت:نخواهم كه يار ظالمان باشم در عمل ايشان.

عبد اللّه بن الوليد گفت عطاء بن ابى رباح را گفتم:مرا برادرى است بسيار عيال (6)،و در ديوان به قلم چيزى نويسد (7)و ازآنجا قوتى به دست آرد و كارى دگر نداند،و اگر آن كار نكند عيال او (8)را تقصير باشد و وام بايد كردن (9)او را،روا باشد؟ گفت:عامل كيست؟گفتم:خالد بن عبد اللّه القسرى (10)،گفت:روا نباشد معاونت (11)ظالمان كردن در عمل ايشان،بايد تا دست بدارد ازآن كه خداى او را مستغنى بكند (12)خود.

و در خبر است كه:فرداى قيامت كه خلايق را در موقف سياست بدارند،منادى از قبل ربّ العزّة ندا كند كه:

اين الظّلمة و اعوان الظّلمة؟ كجااند ظالمان و اعوان ظالمان؟همه را جمع كنند،

حتّى من بري لهم قلما او لاق لهم دواة ،تا آن كس كه براى ايشان قلمى تراشيده باشد يا دواتى سياه كرده باشد،و همه را در دوزخ اندازند.

ص : 111


1- .همۀ نسخه بدلها:گفتند.
2- .اساس:گفتم،بالاى كلمه با خطى متفاوت از متن«گفتند»نوشته شده،به قياس با نسخۀ آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آج،لب،آل:بخار را.
4- .مش:يكى را به واجبى،كا:به واجبى.
5- .كا:برنگيرى.
6- .همۀ نسخه بدلها:صاحب عيال.
7- .كا:حسابى نگه دارد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
9- .كا:گرفتن.
10- .كا:القشيرى.
11- .مش+او يعنى معاونت.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مستغنى گرداند.

و در اثر هست (1)كه:يكى از جملۀ صالحان در ديوان رفت به شفاعتى تا دفع ظلمى كند از مظلومى،آن صاحب ديوان گفت:قلمى تيز كن (2)تا بر نويسم كه از او چيزى نخواهند.او قلم تنك كرد (3)و او بنوشت كه:از اين مرد به ناواجب چيزى نخواهند،و كسانى كه رفته اند بازگردند.

چون قلم از دست بنهاد،مرد (4)قلم بر گرفت و سرش بشكست (5).گفت:چرا چنين كردى؟گفت:ترسم كه تو به اين قلم چيزى بر كسى نويسى به ظلم،و من از جملۀ آنان باشم كه تو را برآن ظلم يارى (6)كرده باشم در تحت آن خبر شوم كه:

حتّى من لاق لهم دواة او (7)بري (8)لهم قلما.

فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ ،او در روز آمد،يعنى موسى-عليه السّلام-در آن شهر خائف و انديشه ناك (9)ازآن كه (10)خبر آشكارا شود (11)او را بگيرند و به قصاص قبطى بازكشند،برفت (12)و توقّع اخبار مى كرد و تجسّس احوال. فَإِذَا الَّذِي ، «اذا»مفاجأست (13)كه نگاه كرد[177-پ]هم آن (14)مرد دينه (15)را ديد كه از او نصرت خواسته بود[بر] (16)قبطى،دگرباره فرياد مى كرد (17)و بانگ مى داشت.

و اصل يَسْتَصْرِخُهُ ،من الصّراخ باشد،و قياس لغت آن است كه طلب منه الصّراخ و الصّياح،الّا آن است كه چون بسيار شد در استعمال به جاى استعانت (18)به كار دارند،يقال:استصرخه بمعنى استغاثه و استعانه،و استصراخ چنان باشد كه

ص : 112


1- .كا:و در حكايت آورده اند.
2- .كا:بتراش،ديگر نسخه بدلها:نيك كن.
3- .كذا:در اساس،كا:آن نيك مرد قلمى بتراشيد،به ديگر نسخه بدلها:نيك كرد.
4- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:اين مرد،مش:اين مرد صالح،كا:آن مرد.
5- .مش+او.
6- .مش+و معونت.
7- .آط،آب،آج،آز،مش:و.
8- .لب:يرى،آل:ترى.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:انديشناك.
10- .همۀ نسخه بدلها+آن.
11- .آج،لب،آل،مش+و.
12- .همۀ نسخه بدلها:يترقّب.
13- .آط،آب،آز،مش:مفاجات راست.
14- .همۀ نسخه بدلها:همان.
15- .مش:ديرينه،كا:ديكينه.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به فحواى عبارت،از آط افزوده شد.
17- .آج،لب:فرياد مى داشت،آل:فرياد برداشت.
18- .همۀ نسخه بدلها:استغاثت.

گويند:يا لفلان،و يا لبنى فلان،و يا صاحباه (1)و مانند اين.

چون قبطيان از سرايها بيرون آمدند،مردى را ديدند كشته از معروفان ايشان.به فرياد پيش فرعون رفتند و گفتند (2):اسرائيليان مردى را از آن ما كشتند،و اگر اين كار فروگذارى ايشان بر ما چيره (3)شوند و هر روز يكى را و دو را (4)از ما بكشند.

فرعون گفت:دانى تا او را كه كشته است؟گفتند:نه.گفت:بى حجّت (5)بى گناهى را نتوان كشتن،بروى و تفحّص كنى و قاتل را با دست آرى تا قصاص كنيم.

ايشان بيامدند و تفحّص مى كردند به هيچ حالى (6)ظاهر نمى شد.به ميان بازار آن مرد اسرائيلى كه از ديروز موسى براى او قبطى را كشته بود يكى از قبطيان در او آويخته بود تا او را بيگارى (7)فرمايد.موسى از دور مى آمد خائف و مترقّب.اين مرد اسرائيلى از او فرياد خواست.موسى از حادثۀ دينه (8)دلتنگ و خائف بود،گفت:

إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ ،تو جاهل مردى و خام طمع در آنچه مى پندارى كه من هر روز براى تو با كسى خصومت خواهم كردن،و اين حال از تو و بله تو ظاهر است.

آنگه روى به ايشان نهاد[تا اسرائيلى را از دست قبطى برهاند.اسرائيلى به موسى نگريد،او را خشمناك ديد] (9)بر صورت دينه (10).اسرائيلى گمان برد از بعد فهم و قلّت علم (11)كه،موسى آهنگ او دارد براى آن كه او را ملامت كرد به اوّل و زخم دينه (12)ديده بود شتاب كرد،پيش ازآن كه موسى دست به قبطى كشد (13)و او را دور كند روى در موسى نهاد و گفت يا موسى! أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمٰا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ ،مى خواهى تا مرا بكشى چنان كه ديروز مردى را كشتى؟

ص : 113


1- .اساس:صباحاه،به قياس با نسخۀ آط و اتفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .مش+كه.
3- .آب،آز،آل،مش،كا:خيره.
4- .همۀ نسخه بدلها:يكى و دو.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل+و بينات.
6- .همۀ نسخه بدلها:حال.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:كارى،كا:به بيگارى.
8- .مش:ديروز،كا:ديكينه.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط و اتفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
10- .مش:ديروز،كا:ديكينه.
11- .همۀ نسخه بدلها عقل.
12- .مش:ديروز،كا:ديكينه.
13- .همه نسخ بدلها بجز كا:كند.

إِنْ تُرِيدُ إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ جَبّٰاراً فِي الْأَرْضِ ،تو نمى خواهى الّا آن كه جبّارى قتّالى باشى در زمين به ناحق،و نمى خواهى كه از جمله مصلحان باشى.

چون اسرائيلى اين بگفت،موسى بازماند و دست كوتاه كرد و انكار نكرد بر اسرائيلى در آنچه گفت،و او را تكذيب نكرد و برفت و ايشان را رها كرد.قبطى چون آن سخن بشنيد و آن حال بديد،بدانست كه مرد را موسى كشته است،بيامد و فرعون را (1)خبر داد.

فرعون كسان را فرستاد تا موسى را بگيرند،ايشان به رهى ديگر بيامدند.يكى از جملۀ شيعۀ موسى اين خبر بيافت،شتاب كرده و بدويد و بيامد موسى را خبر داد (2)،و ذلك قوله: وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعىٰ ،بيامد مردى از آخر شهر مى شتافت (3).و قوله: يَسْعىٰ ،در جاى حال است.

بيشتر مفسّران گفتند (4)كه:مؤمن آل فرعون بود حزبيل (5)بن صبورا.جبّائى گفت:

نامش شمعون بود،و گفتند:شمعان.گفت: يٰا مُوسىٰ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ ،يا موسى قوم مشاورت مى كنند (6)با يكديگر در كشتن تو،تو را بخواهند كشتن. فَاخْرُجْ، ، برو كه من تو را نصيحت مى كنم.و اصل ايتمار (7)از امر باشد،اى يأمر بعضهم بعصا، بيانه: وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ (8)... ،و قال النّمر بن تولب (9)-شعر:

ارى النّاس قد احدثوا شيمة***و في كلّ حادثة يؤتمر

آنگه در مشاورت به كار داشتند (10)براى آن كه در او معنى ايتمار هست.

فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ ،موسى-عليه السّلام-از آن مدينه بيرون رفت ترسناك مترقّب منتظر آنان را كه در طلب او بودند پس وپيش نگران،و پناه با خداى داد و گفت: رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،بار خدايا!مرا از اين ظالمان برهان.

ص : 114


1- .مش:قبطى فى الحال به بارگاه فرعون آمد و او را.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:خبر كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مى تاخت.
4- .همۀ نسخه بدلها:برآنند.
5- .مش:خربيل،آج،لب،آل:جبريل.
6- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:مشورت مى كنند،مش:مشورت دارند.
7- .اساس:ائتمار.
8- .سوره طلاق(65)آيۀ 6.
9- .كا:قولب.
10- .آط،آج،لب،آل،مش:نگاه داشتند،كا:به كار داشتن.

آنگه روى به جانب مدين نهاد تا از مملكت فرعون بيرون شود،و ذلك قوله:

وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْيَنَ ،چون روى نهاد به جانب مدين و راه نمى دانست،استهداء به خداى كرد و از او طلب هدايت كرد. قٰالَ عَسىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوٰاءَ السَّبِيلِ ، گفت:همانا خداى من مرا راه راست نمايد.و«تلقاء»،برابر باشد،و هو تفعال [178-ر]من اللّقاء الّذي هو المقابلة،آنگه در جهت و جانب به كار دارند.و «مدين»،لا ينصرف است لكونها اسم بلدة بعينها،[و سببهاى] (1)او علميّت است و تأنيث،قال الشّاعر-شعر:

رهبان مدين لو رأوك تنزّلوا***و العصم من شعف الجبال الفادر (2).

موسى-عليه السّلام-از آن شهر بيرون آمد بى زادى و راحله اى و رفيقى و دليلى، از پاى افزار نعلينى داشت.

سعيد جبير گفت:پاى برهنه بود،و از مصر تا به مدين هشت روزه راه است چندان كه ميان كوفه و بصره هست،و ره نمى شناخت.چون از خداى تعالى هدايت خواست،خداى تعالى فريشته اى را بفرستاد بر اسبى نشسته،نيزه اى به دست گرفته، او را گفت:موسى كجا مى روى؟گفت:به مدين.گفت:ره دانى؟گفت:نه.

گفت:برو كه همراه توام (3)و بدرقۀ تو.

موسى-عليه السّلام-با او مى رفت،و در راه طعام او الّا از برگ درخت نبود چون به مدين رسيد به سر آب ايشان،و آن چاهى بود كه ايشان ازآنجا آب كشيدندى و چهار پايان را ازآنجا آب دادندى،و ذلك قوله: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ ،اى جماعة،جماعتى يافت از مردمان آنجا كه گوسپندان را آب مى دادند،و التّقدير:يسقون غنمهم،و لكن مفعول (4)بيفگند از كلام للاستغناء عنه، براى آن كه در اين جا نظر نيست به او،و او در كلام چون فضله اى باشد بيشتر جايگاه. وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودٰانِ ،و فرود ايشان يعنى از پس ايشان.و

ص : 115


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:الفارد.
3- .مش:ما همراه توايم.
4- .همۀ نسخه بدلها:مفعول به.

گفتند:جز از ايشان دو زن را يافت كه گوسپندكى (1)چند داشتند (2) جمع مى كردند و با هم مى آوردند تا پراگنده نشوند.

حسن گفت:ايشان را منع مى كردند تا با دگر گوسپندان(3)آميخته (4)نشوند.

و الذّود،الكفّ و المنع،يقال:ذاده يذوده،و در منع چهار پاى مستعمل باشد، و التّقدير:تذودان غنمهما،[مفعول به بيفگند.براى استغناى او.و قتاده گفت:

تذودان النّاس عن غنمهما] (5)،مردمان را منع مى كردند و دفع از گوسپندان(6) خود.

ابو مالك و ابن اسحاق گفتند:گوسپندان(7)را منع مى كردند از آب تا مردمان فارغ شوند و چاه خالى شود،تا ايشان گوسپندان (8)را آب توانند دادن تا با مردمان ممانعت نبايد كردن ايشان را. قٰالَ مٰا خَطْبُكُمٰا ،موسى-عليه السّلام-بيامد و ايشان را گفت:

چيست كار شما؟چرا گوسپندان(9)را آب ندهى،و مردم گوسپندان(10)خود را آب مى دهند؟ قٰالَتٰا لاٰ نَسْقِي ،گفتند:ما گوسپندان(11)را آب نتوانيم دادن تا مردمان بازنگردند و فارغ نشوند، حَتّٰى يُصْدِرَ الرِّعٰاءُ .

ابن عامر و ابو جعفر خواندند،و در شاذّ حسن بصرى و ابو عبد الرّحمن السّلمىّ و ايّوب بن المتوكّل:حتّى يصدر الرّعاء،به فتح«يا»و ضمّ«دال».و باقى قرّاء خواندند:حتّى يصدر الرّعاء به ضمّ«يا»و كسر«دال».

بر قرائت اوّل،اسناد فعل با رعاء باشد،و فعل ايشان را بود،يعنى ايشان بازآيند از آب.و بر قرائت دوم فعل هم ايشان را بود جز كه واقع بود بر اغنام تا كه شبانان گوسپندان(12) از آب بازآرند.

بر قرائت اوّل فعل لازم بود،و بر دوم متعدّى،و مفعول به محذوف از كلام للاستغناء عنه.

گفت:چرا چنين است؟گفتند:براى آن كه ما دو زن ضعيفيم،و با مردان مزاحمت نتوانيم كردن.گفت:شما را هيچ مردى نيست؟گفتند: وَ أَبُونٰا شَيْخٌ كَبِيرٌ ،

ص : 116


1- .آج،لب،آل،كا:گوسفندكى.
2- .همۀ نسخه بدلها+ايشان.
3- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:جمع.
5- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
6- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
7- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
8- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
9- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
10- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
11- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
12- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.

ما پدرى پير داريم.

موسى-عليه السّلام-گفت:چاهى دگر هست اين جا؟گفتند:بلى،چاهى دگر هست و لكن متروك است و سنگى بزرگ بر سر آن نهاده است كه به ده مرد بر نتوانند گرفتن.و گفتند:به چهل مرد بر گرفتندى.گفت:مرا بنمايى،باز نمودند.

او بيامد و دست فراز كرد و سنگ از سر آن چاه بر گرفت،و در نگريد چاه را آب در (1)بود،گفت:دلو و رسن دارى؟گفتند:نه.گفت:هيچ پاره اى آب دارى؟ گفتند:پاره اى آب براى خوردن در اين قربه هست ما را.گفت:مرا دهى از ايشان بستد و در دهن گرفت و گرد دهن برآورد و در چاه ريخت آب تا به سر چاه بر آمد.

گوسپندان (2)برفتند به پاى خود،و آب بازخوردند و فربه شدند و پستانها پرشير كردند.

و روايت ديگر آن است كه:ايشان دلو و رسن داشتند،دلو و رسن از ايشان بستد و به كنارۀ چاه آمد،و به قوّت مردمان را دور كرد،و آب بر كشيد[178-پ]و گوسپندان (3)را آب داد،و ايشان با خانه رفتند،و ذلك قوله: فَسَقىٰ لَهُمٰا ،اى غنمهما،آب داد براى ايشان گوسپندان (4)ايشان را،مفعول به بيفگندند براى آن علّت كه گفتيم. ثُمَّ تَوَلّٰى إِلَى الظِّلِّ ،آنگه به سايۀ درختى آمد خسته و مانده،گفت: رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ،بار خدايا!من محتاجم به خيرى (5)كه تو بر من فروفرستى .

مفسّران گفتند:در اين وقت از خداى تعالى نانى جوين خواست كه محتاج بود به آن.

باقر (6)-عليه السّلام-گفت:و اللّه كه اين نگفت الّا آنگه كه او محتاج بود به نيم خرما .

قطرب گفت:«لام»،به معنى«إلى»است،يقال:فلان فقير الى كذا محتاج اليه،جز آن كه«لام»و«الى»متعاقب باشند،يقال:هديته لكذا و إلى كذا.

چون ايشان با خانه رفتند پيش از وقت،پدر ايشان را گفت:چون است كه امروز

ص : 117


1- .مش:درون.
2- .آج،لب،آل،مش،كا:گوسفندان.
3- .آج،لب،آل،مش،كا:گوسفندان.
4- .آج،لب،آل،مش،كا:گوسفندان.
5- .همۀ نسخه بدلها:به چيزى.
6- .مش:حضرت امام محمّد باقر.

پيش از آن (1)آمدى كه هر روز (2)؟گوسپندان را آب ندادى؟گفتند:داديم،و قصّه بازگفتند .

مفسّران خلاف كردند در نام پدر ايشان.مجاهد و ضحّاك و سدّى و حسن گفتند (3):شعيب پيغامبر بود-عليه السّلام.و سعيد جبير گفت:پسر برادر شعيب بود،و نام او يثرون بود.عبد اللّه عبّاس گفت:نامش نثرين (4)بود.

شعيب-عليه السّلام-گفت:چه مردى بود؟گفتند:مردى صالح بود و رحيم.

يكى از ايشان را گفت:برو و او را بخوان تا مزدش بدهيم.يكى از ايشان برخاست و بيامد،و ذلك قوله: فَجٰاءَتْهُ إِحْدٰاهُمٰا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيٰاءٍ ،قوله: عَلَى اسْتِحْيٰاءٍ ، جاى (5)حال است،اى تمشى مستحيية.حق تعالى اين خصلت نكو از او بازگفت كه مى آمد يكى از آن (6)دو خواهر شرم زده،گفتند:روى بسته،و گفتند:آستين بر روى گرفته آمد،و گفت:پدرم تو را مى خواند تا مزدت بدهد به آن آب كه گوسپندان (7)ما را دادى.

او برخاست و در پى او مى رفت،و اگر نه ضرورت بودى نرفتى و گفتى:من مزدى نمى خواهم.زن در پيش مى رفت و موسى-عليه السّلام-براثر.باد (8)بر آمد (9)و جامه در اندام او نشاند (10).او گفت:يا زن!بازپس ايست تا من از پيش مى روم.

گفت:بس (11)ره ندانى.گفت:هرگه كه من ره غلط كنم سنگى از آن جانب كه راه است بينداز تا من از آن جانب بروم. فَلَمّٰا جٰاءَهُ ،[چون] (12)موسى به نزد شعيب رفت، وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ ،و قصّۀ خود با او بگفت،شعيب او را بشارت داد و گفت:

مترس كه از دست ظالمان نجات يافتى،چه فرعون را بر اين زمين دستى و سلطانى

ص : 118


1- .مش:وقت.
2- .مش+مى آمدند.
3- .آب،آز+نامش بشرين.
4- .آط،آب،آز،مش،كا:ثيرين،آج،لب،آل:ثرين،چاپ شعرانى(450/8):يثروب.
5- .همۀ نسخه بدلها:در جاى.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:از اين.
7- .آج،لب،آل،مش:گوسفندان.
8- .همۀ نسخه بدلها:بادى.
9- .مش:در آمد.
10- .آج،لب،آل:از اندام او بيفشاند،آط،آب،مش:مى فشاند.
11- .آج،لب،آل،مش:پس.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

نباشد (1).

قٰالَتْ إِحْدٰاهُمٰا ،گفت يكى از ايشان دو: يٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ ،يا پدر به مزد بستان اين مرد را كه بهتر كس كه او را به مزد بستانى،مردى باشد قوى و امين،او را وصف كرد به قوّت و امانت.پدر او را گفت:از كجا دانى قوّت و امانت او؟گفت:

قوّت او ازآنجا دانم كه سنگى كه به جمع (2)بسيار برنتوانند گرفتن او به تنهايى (3)برداشت و بينداخت،و امانت او ازآنجا دانستم كه در ره كه مى رفت مرا بازپس داشت تا در اندام من ننگرد.

مانند اين معجزه (4)اميرالمؤمنين را-عليه السّلام-بود در صفّين،و آن،آن بود كه:

چون روى به صفّين نهاد به بعضى منازل فرود آمدند كه آنجا آب نبود،و مردم و چهار پايان سخت تشنه بودند،برفتند و از جوانب آب طلب كردند،نيافتند.بازآمدند و اميرالمؤمنين را خبر دادند و گفتند:يا اميرالمؤمنين !در اين نواحى هيچ آب نيست و تشنگى بر ما (5)غالب شد (6)،تدبير چيست؟اميرالمؤمنين عليه السّلام-بر نشست و لشكر با او،پاره اى برفتند،از ره عدول كرد.ديرى پديد آمد در ميان بيابان،آنجا رفتند.

اميرالمؤمنين گفت:اين راهب را آواز دهيد.آوازش (7)دادند.او به كنار دير آمد.

اميرالمؤمنين گفت:يا راهب!هيچ بدين نزديكى آبى هست كه اين قوم بازخورند ؟، كه هيچ آب نماند ما را.راهب گفت:از اين جا تا آب دو فرسنگ بيش است،و جز آن آب نيست اين جا،و اگر نه آنستى كه مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتير (8)به كار برم،از تشنگى هلاك شدمى.

قوم گفتند:يا اميرالمؤمنين !اگر صواب بينى تا آنجا رويم اكنون كه هنوز قوّتى و رمقى مانده است.اميرالمؤمنين گفت:حاجت نيست به آن.آنگه از جانب قبله اشارت كرد به جايى[179-ر]و گفت:اين جا بر كنى كه آب است.مردم

ص : 119


1- .آج،لب،آل:نيست.
2- .همۀ نسخه بدلها:به جمعى.
3- .آط:به تنها،آب،آج،لب،مش:تنها.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:معجز.
5- .همۀ نسخه بدلها:چهار پايان.
6- .همۀ نسخه بدلها:است.
7- .همۀ نسخه بدلها:او را.
8- .آج،لب،آل،مش:تعسّر.

بشتافتند و بيل و كلنگ بر گرفتند و زمين پاره اى بكندند،سنگى سپيد (1)در ريگ (2)پديد آمد.پيرامن آن باز كردند (3)و خواستند تا سنگ بردارند نتوانستند.

اميرالمؤمنين گفت:اين سنگ (4)بينى (5)بر سر آب نهاده است!اگر سنگ بگردانى در زير او آب است،آب خورى از او.و چندان كه توانستند جهد كردند، ممكن نبود ايشان را سنگ از جاى بجنبانيدن.گفتند:يا اميرالمؤمنين !به قوّت ما راست نمى شود.او پاى از اسب بازآورد (6)و آستين دور كرد و دست فراز كرد،و سنگ بجنبانيد و به تنهايى بر كند و بر گرفت و چند گام بينداخت.از زير آن آبى پديد آمد از برف سردتر و از شير سپيدتر (7)،و از عسل (8)خوش تر (9)،آب بخوردند و چهار پايان را سيراب كردند،و قربه ها پرآب كردند،و راهب از بالا مى نگريد.

آنگه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بيامد،و سنگ با جاى خود نهاد و بفرمود تا خاك بر او كردند و اثر او ناپديد كردند.

راهب چون چنان ديد،آواز داد كه:ايّها النّاس انزلونى انزلونى،فرود آرى مرا، فرود آرى مرا.او را فرود آوردند.ازآنجا بيامد و در پيش اميرالمؤمنين بايستاد و گفت:يا هذا انت نبىّ مرسل،تو پيغامبرى (10)مرسلى؟گفت:نه.گفت:فملك مقرّب،فريشتۀ مقرّبى؟گفت:نه،و لكن وصىّ رسول اللّه محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبيين،و لكن وصىّ پيغامبر خدايم-محمّد بن عبد اللّه-خاتم پيغامبران (11).راهب گفت:دست بگستر تا ايمان آرم.

آنگه دست بر دست او زد و گفت:اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه و انّك وصىّ رسول اللّه و احقّ النّاس بالامر من بعده.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-عهود و شرايط اسلام بر او هاگرفت (12)،آنگه (13)گفت:

ص : 120


1- .آب،آج،لب،آز،آل:سفيد،كا:سپيدى بزرگ.
2- .كا:بزرگ.
3- .آج،لب،آل:بكندند.
4- .آط+كه.
5- .مش:مى بينيد.
6- .همۀ نسخه بدلها:بگردانيد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش،كا:سفيدتر.
8- .همۀ نسخه بدلها:انگبين.
9- .مش:شيرين تر.
10- .آب،آز:پيغامبر.
11- .اساس:پيغمبران،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به رسم الخط نسخۀ اساس تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:فراگرفت،كا:و انها گرفت.
13- .همۀ نسخه بدلها+او را.

چه حمل كرد تو را بر مسلمانى،پس ازآن كه مدّتى دراز برخلاف مسلمانى مقام كردى؟گفت:بدان كه اين دير كه بنا كرده اند بر طلب و اميد تو بنا كرده اند،و عالمى از پيش من برفتند و اين كرامت نيافتند،و خداى تعالى مرا روزى كرد، و سبب آن بود كه در كتب ما نبشته است كه:اين جا چشمه اى است سنگى بر سر او نهاده،پيدا نشود الّا بر دست پيغامبرى (1)يا وصىّ پيغامبرى (2).و لابدّ است كه وليّى از اولياى خداى اين چشمه بر دست او پيدا شود،و چون اين آيت بر دست تو پيدا شد، من دانستم كه تو آن وليّى يا پيغامبرى (3)يا وصيّى،لا جرم بر دست تو اسلام آوردم و به حقّ ولايت تو معترف شدم.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بگريست چنان كه محاسن او از آب چشم تر شد، آنگه گفت:

الحمد للّه الّذي لم اكن عنده منسيّا الحمد للّه الّذي ذكرني في كتبه ، سپاس آن خداى را كه مرا فراموش نكرد و ذكر من در كتب اوايل ياد كرد.

آنگه گفت مسلمانان را:شنيدى اين كه اين برادر (4)شما گفت؟گفتند:

شنيديم،و خداى را شكر گزاريم بر اين نعمت كه با تو (5)كرد و با ما از براى تو.و راهب با اميرالمؤمنين به شام رفت و كارزار كرد و (6)در پيش او شهيدش كردند (7)،و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-بر او نماز كرد و او را دفن كرد.و چون ذكر او كردى،بر او ترحّم كردى و گفتى:او مولاى من بود،و ذلك قوله تعالى: ذٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ (8)... ،و سيّد حميرى اين قصّه در قصيده اى بايى (9)كه آن را مذهبه گويند بگفت،و هى-شعر:

و لقد سرى فيما يسير بليلة***بعد العشاء بكربلا في موكب

حتّى اتى متبتّلا في قائم***ألقى قواعده بقاع مجدب

يأتيه (10)ليس بحيث يلقى عامرا***غير الوحوش و غير اصلع اشيب

ص : 121


1- .اساس:پيغمبرى،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به رسم الخط نسخه اساس در اكثر موارد،تصحيح شد.
2- .اساس:پيغمبرى،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به رسم الخط نسخه اساس در اكثر موارد،تصحيح شد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:يا اميرالمؤمنين.
4- .همۀ نسخه بدلها+مسلمان.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:يا اميرالمؤمنين.
6- .همۀ نسخه بدلها:تا.
7- .همۀ نسخه بدلها:شهيد شد.
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 29.
9- .مش،كا:بائيه.
10- .چاپ شعرانى(452/8):باتوا.

فدنا فصاح به فأشرف ماثلا***كالنّسر فوق شظيّة من مرقب

هل قرب قائمك الّذي بوّأته***ماء يصاب فقال ما من مشرب

الّا بغاية فرسخين و من لنا***بالماء بين نقا و قيء سبسب

فثنى الأعنّة نحو وعث فاجتلى***ملساء تلمع كاللّجين المذهب

قال اقلبوها (1)انّكم ان تقلبوا***ترووا (2)و لا تروون ان لم تقلب

فاعصوصبوا في قلعها فتمنّعت***فيهم (3)تمنّع صعبة لم تركب

حتّى اذا اعيتهم اهوت (4)لها***كف (5)متى ترد (6)المغالب تغلب (7)

[179-پ]فكأنها كرة (8)في كفّ (9)حزوّر***رحب (10)الذّراع دحا بها في ملعب

فسقاهم من تحتها متسلسلا***عذبا يزيد على الألذّ الاعذب

حتّى اذا شربوا جميعا ردّها***و مضى فخلت مكانها (11)لم يقرب

اعنى ابن فاطمة الوصىّ و من يقل***في فضله و فعاله لا يكذب (12).

چون ازآنجا پاره اى برفتند،اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:كيست كه در ميان شما راه با آن چشمه برد؟گفتند:ما همه راه با او (13)دانيم،چه دير علامت اوست.گفت:بروى (14)بجويى.برفتند و بسيار بجستند نيافتند.گفت:اين چشمه ديگر ظاهر نشود بر دست كس تا قيام ساعت.

قوله: قٰالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ ،پس از آن شعيب -عليه السّلام-گفت موسى را:مى خواهم تا از اين دو دختر يكى را به تو دهم.او گفت:من چيزى ندارم تا به مهر او دهم.گفت:من از تو چيزى نخواهم كه تو ندارى، عَلىٰ أَنْ تَأْجُرَنِي (15)،بر آنكه مرا مزدورى كنى هشت سال،و آنچه اجرت آن باشد مهر او كنى،يقال:اجره (16)يأجره و آجرك اللّه،اى أثابك اجرا و اجرة،فهو

ص : 122


1- .همۀ نسخه بدلها:اقبلوها.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:يرووا.
3- .همۀ نسخه بدلها:عنهم.
4- .كا:اهوى.
5- .همۀ نسخه بدلها:كفّت.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:يرد.
7- .همۀ نسخه بدلها:يغلب.
8- .همۀ نسخه بدلها:كوّة.
9- .همۀ نسخه بدلها:بكفّ.
10- .چاپ شعرانى(452/8):عبل.
11- .آط،آب،آج:كأنّها.
12- .همۀ نسخه بدلها:تكذب.
13- .آب،آز،مش:به آن.
14- .همۀ نسخه بدلها+و.
15- .آط،آب،آج،لب،آز،مش+تماني حجج.
16- .آب:آجره.

آجر،و ذاك مأجور. فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ ،اگر چنان كه به ده سال كنى تمامى ده سال از نزديك تو باشد،يعنى واجب نيست،واجب صداق هشت سال است،و اين زيادت دو سال اگر كنى از نزديك تو تبرّعى (1)است. وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ ،و من نمى خواهم كه رنج بر تو نهم،و ان شاءاللّه كه مرا از جملۀ صالحان و شايستگان و وفاكنندگان به عهد يابى.

و اين دختران،يكى (2)صفوره نام بود و يكى (3)ليّا،و آن (4)را كه صفوره نام بود به موسى داد،و بعضى دگر گفتند:دختر مهين (5)صفورا (6)نام بود،و كهين (7)صفيرا.

قٰالَ ذٰلِكَ ،موسى-عليه السّلام-گفت:اين از ميان من و تو عهدى است كه از اين دو اجل هركدام به سر برم (8)بر من عدوانى و حرجى (9)نباشد،يعنى تو را بر من تعدّى نباشد. وَ اللّٰهُ عَلىٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ ،و خداى بر اين كه ما مى گوييم و كيل و حسيب و گواه و حفيظ است.

بر اين جمله عهد كردند و عقد ببستند،و موسى-عليه السّلام-قبول كرد.آنگه شعيب را گفت:چون مرا شبانى مى فرمايى،مرا عصايى بايد تا بدان گوسپند (10)رانم و سباع را از گوسپندان (11)بازدارم.

اهل اخبار و سير در آن عصا خلاف كردند.عكرمه گفت:آن عصا آن بود كه آدم-عليه السّلام-از بهشت بياورد چون آدم از دنيا برفت،جبريل-عليه السّلام-عصاى او بر گرفت.چون موسى-عليه السّلام-از شعيب عصا خواست،جبريل بيامد و آن عصا به شعيب آورد،گفت:به موسى ده.

دگر مفسّران گفتند:خلفا عن سلف،از پدر به فرزند رسيد تا به شعيب رسيد، شعيب به موسى داد.

سدّى گفت:روزى فريشته اى بيامد بر صورت مردى،و آن عصا پيش او بنهاد.

ص : 123


1- .آط،آب:تبرّمى،آج،لب،آل:تورّمى.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .همۀ نسخه بدلها+را.
4- .همۀ نسخه بدلها+دختر.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .آط،آب،آز،مش:صفرا،آج،لب،آل:صفيره.
7- .همۀ نسخه بدلها+را.
8- .آط،آج،لب،آل:به سر بريم.
9- .كا:جزعى.
10- .آج،لب،آل.كا:گوسفند.
11- .آط،آب:گوسپند،آج،لب،آل،كا:گوسفند.

او دختر را گفت:برو (1)در آن خانه چند عصا نهاده است يكى بر دار (2)او را ده.او برفت آن عصا بر گرفت بياورد تا به او دهد.چون شعيب بديد،گفت:اين رها كن، ديگرى بيار.او آن عصا بازپس برد و بينداخت و خواست تا ديگرى بر گيرد همان به دست او آمد.بيرون آورد،گفت:اين همان است.دگرباره بازپس (3)برد همان به دستش آمد،گفت:من قصد نمى كنم،جز اين چوب به دست من نمى آيد.گفت:او را ده.او را داد.

چون موسى برفت،شعيب پشيمان شد،گفت:اين عصا روزى مردى به من داد، اگر بازآيد و بازخواهد روا نبود،اين وديعت است بر خاست و از قفاى موسى برفت، گفت:آن عصا وديعت است با من ده (4)،ديگرى بستان (5).گفت:اين عصا به دست من نيك است،و مرا دل نيايد اين از دست به دادن.

آنگه گفتند:ميان ما حاكمى بايد.اتّفاق كردند كه اوّل كس كه برآيد (6)او را حاكم كنند،حق تعالى فريشته اى را بفرستاد بر صورت مردى.ايشان گفتند:ميان ما حاكم باش،و قصّه با او بگفتند.او گفت:حكم من آن است كه عصا به آن كس اولى تر باشد كه (7)بر زمين نهد و از (8)زمين بردارد.او عصا بستد و بر زمين نهاد،و گفت:

بردارى.پير خواست تا بردارد نتوانست (9).موسى-عليه السّلام-از زمين بر گرفت و بر دوش نهاد.حاكم گفت:تو راست.موسى برفت و عصا با او بماند به حكم آن حاكم.

كلبى گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:پدرزن موسى را خانه اى (10)بود كه در او هيچ كس نشدى الّا او و آن[180-ر]دختر كه زن موسى بود،و در آن خانه سيزده عصا بود،و اين مرد را يازده پسر بود،هرگه كه پسرى از آن او بالغ شدى او را گفتى:برو و از آن عصا يكى بردار،او برفتى تا يكى بردارد (11)،آتشى بيامدى او

ص : 124


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .آط:پا پس.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .مش+موسى.
6- .به ديد آيد.
7- .آب+چون،مش+چون عصا را.
8- .مش:نهند و او از زمين.
9- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:بردارى شعيب نتوانست.
10- .كا:خوانه.
11- .همۀ نسخه بدلها:او برفتى و يكى برداشتى.

را بسوختى تا جمله هلاك شدند تا آنگه كه دختر به موسى داد،دختر را گفت:برو و عصايى بيار تا او به دست گيرد.او برفت و عصايى از آن نكوتر بر گرفت و بياورد و هيچ آفت نرسيد او را.او شادمانه (1)شد،و گفت:يا دختر بشارت باد تو را كه اين شوهر تو پيغامبرى خواهد بودن و او را در اين عصاى شأنى و كارى باشد.

چون عصا به موسى داد،موسى را گفت:چون از اين جا بروى (2)به مفرق الطّريق رسى،دو طريق (3)پديد آيد:يكى از دست راست و يكى از چپ.بر دست چپ برو،و اگرچه بر دست راست گياه بيشتر باشد،چه (4) در آن مرغزار اژدهايى عظيم هست،و كس آنجا نيارد رفتن كه مرد را و چهار پايان را هلاك كند.

چون آنجا رسيد،گوسپندان(5) سر به جانب راست نهادند و چندان كه موسى خواست تا ايشان را برگرداند (6)از آن ره نتوانست.او نيز برفت،مرغزارى ديد و گياهى (7)بسيار،گوسپندان(8) را فرا چره كرد (9)و او بخفت و عصا به زمين فروبرد،اژدها پديد آمد و آهنگ گوسپندان(10) كرد،عصا جانورى گشت و با او برآويخت (11)و او را بكشت و كشته بيفگند.موسى از خواب برخاست عصا خون آلود بود (12)و اژدها كشته (13).

شادمانه (14)شد (15)و شعيب را خبر داد.شعيب گفت دختر را (16):اين شوهر تو پيغامبرى باشد،و او را در اين عصا شأنى باشد (17).

شعيب چون ديد كه موسى مردى مبارك است،و حسن رعايت او ديد،و آن كه در گوسپندان(18) خير و زيادت (19)بسيار پيدا شد،خواست تا به جاى او مبرّتى كند،او گفت:امسال هر بچّه اى (20)كه اين گوسپندان(21) آرند كه (22)ابلق باشد آن تو راست،

ص : 125


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:شاد.
2- .آب،آز،مش+و.
3- .همۀ نسخه بدلها:راه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:كه،آل:امّا.
5- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بگرداند.
7- .آط،آج،لب:گياه.
8- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
9- .آل:را چرا كرد.
10- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
11- .آج،آل:درآويخت.
12- .همۀ نسخه بدلها:ديد.
13- .آب،آز،مش+يافت.
14- .آب،آز:شادمان.
15- .همۀ نسخه بدلها+بيامد و.
16- .همۀ نسخه بدلها+كه.
17- .همه نسخه بدلها:بود.
18- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
19- .همۀ نسخه بدلها:مادت/ماده.
20- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:هرآنچه.
21- آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
22- .آج،لب،آز،آل،مش+به رنگ.

خداى تعالى وحى كرد به موسى در خواب كه:اين عصا بر اين آب زن كه اين گوسپندان (1)مى خورند.موسى-عليه السّلام-عصا بر آب زد،گوسپندان (2)از آن آب بخوردند جمله (3)بچّه اى كه آوردند ابلق بود،شعيب بدانست كه آن روزى است كه خداى تعالى به او داد،جمله به او تسليم كرد (4).

سوره القصص (28): آیات 29 تا 50

اشاره

فَلَمّٰا قَضىٰ مُوسَى اَلْأَجَلَ وَ سٰارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جٰانِبِ اَلطُّورِ نٰاراً قٰالَ لِأَهْلِهِ اُمْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ اَلنّٰارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِيَ مِنْ شٰاطِئِ اَلْوٰادِ اَلْأَيْمَنِ فِي اَلْبُقْعَةِ اَلْمُبٰارَكَةِ مِنَ اَلشَّجَرَةِ أَنْ يٰا مُوسىٰ إِنِّي أَنَا اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (30) وَ أَنْ أَلْقِ عَصٰاكَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ كَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يٰا مُوسىٰ أَقْبِلْ وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ اَلْآمِنِينَ (31) اُسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اُضْمُمْ إِلَيْكَ جَنٰاحَكَ مِنَ اَلرَّهْبِ فَذٰانِكَ بُرْهٰانٰانِ مِنْ رَبِّكَ إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ (32) قٰالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (33) وَ أَخِي هٰارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسٰاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (34) قٰالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمٰا سُلْطٰاناً فَلاٰ يَصِلُونَ إِلَيْكُمٰا بِآيٰاتِنٰا أَنْتُمٰا وَ مَنِ اِتَّبَعَكُمَا اَلْغٰالِبُونَ (35) فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا اَلْأَوَّلِينَ (36) وَ قٰالَ مُوسىٰ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جٰاءَ بِالْهُدىٰ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ اَلدّٰارِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (37) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ يٰا أَيُّهَا اَلْمَلَأُ مٰا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يٰا هٰامٰانُ عَلَى اَلطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلىٰ إِلٰهِ مُوسىٰ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (38) وَ اِسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنٰا لاٰ يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِي اَلْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلظّٰالِمِينَ (40) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِي هٰذِهِ اَلدُّنْيٰا لَعْنَةً وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ هُمْ مِنَ اَلْمَقْبُوحِينَ (42) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ مِنْ بَعْدِ مٰا أَهْلَكْنَا اَلْقُرُونَ اَلْأُولىٰ بَصٰائِرَ لِلنّٰاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43) وَ مٰا كُنْتَ بِجٰانِبِ اَلْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنٰا إِلىٰ مُوسَى اَلْأَمْرَ وَ مٰا كُنْتَ مِنَ اَلشّٰاهِدِينَ (44) وَ لٰكِنّٰا أَنْشَأْنٰا قُرُوناً فَتَطٰاوَلَ عَلَيْهِمُ اَلْعُمُرُ وَ مٰا كُنْتَ ثٰاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِنٰا وَ لٰكِنّٰا كُنّٰا مُرْسِلِينَ (45) وَ مٰا كُنْتَ بِجٰانِبِ اَلطُّورِ إِذْ نٰادَيْنٰا وَ لٰكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46) وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (47) فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا لَوْ لاٰ أُوتِيَ مِثْلَ مٰا أُوتِيَ مُوسىٰ أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِمٰا أُوتِيَ مُوسىٰ مِنْ قَبْلُ قٰالُوا سِحْرٰانِ تَظٰاهَرٰا وَ قٰالُوا إِنّٰا بِكُلٍّ كٰافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتٰابٍ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ هُوَ أَهْدىٰ مِنْهُمٰا أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (49) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمٰا يَتَّبِعُونَ أَهْوٰاءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (50)

ترجمه

پس چون موسى-عليه السّلام-تمام كرد (5)وعده (6)را بيرون آورد زن خويش را از مدين و روى به مصر نهاد،بديد از سوى كوه (7)آتشى،گفت اهل خويش را درنگ كنيد (8)كه من بديدم آتشى تا مگر من بيارم شما را ازآن پس خبرى كه راه كدام است،يا پاره اى از آتش تا مگر شما گرم شويد (9).

پس چون آمد موسى بدان روشناى،آواز دادند از كنارۀ رودخانه از جانب راست اندر آن جايگاه مبارك از درخت كه اى موسى، به درستى كه منم خداى پروردگار جهانيان.

و بيفگن عصاى خود را،پس چون ديد آن عصا را كه مى جنبيد،گفتى آن عصا مارى است بزرگ،برگشت موسى پشت بدهنده (10)و از پس نمى نگريست از ترس،اى موسى بازآى و مترس كه تو از آمنانى.

ص : 126


1- .آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
2- .آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
3- .همۀ نسخه بدلها:بازخوردند هر.
4- .آط،آب،آز،مش+قوله تعالى.
5- .آط،آج،لب،آل:به سر برد.
6- .آط،آج،لب،آل:وقت.
7- .آط،آب،آج،لب،آل،مش+طور.
8- .آط:كنى/كنيد.
9- .آط:شوى/شويد.
10- .آط:پشت ورگشته،مش:پشت كرده.

درآور دست خويش اندر جيب خويش تا بيرون آيد سپيد (1)نورانى از جز علّتى،و با خود آر بر خود را (2)كه گسترده اى از ترس عصا،و اين عصا و دست سپيد، دو حجّت است از خداوند تو-عزّ و علا- به سوى فرعون و گروه او،به درستى كه ايشان بودند و هستند گروهى فاسقان.

گفت موسى:اى خداوند من!به درستى كه من بكشتم از ايشان يكى را،مى ترسم كه بكشند مرا.

و برادر من هارون او فصيح تر است از من به زفان (3)،بفرست او را با من يارى كه راستگوى دارد مرا،به درستى كه من مى ترسم كه به دروغ دارند مرا.

گفت خداى تعالى قوى (4)كنم بازوى تو را به برادر تو، و كنم شما هر دو را حجّتى و معجزه اى،نرسند (5)به شما به آيتها و حجّتهاى ما،شما و هركه پس روى (6)كند شما را غلبه كنندگان باشند (7).

پس چون آورد (8)بديشان موسى-عليه السّلام-حجّتها و آيتهاى ما را هويدا،گفتند:نيست اين مگر جادوى فرا بافته،و نشنيديم اين از پدران ما پيشينيان (9).

و گفت موسى-عليه السّلام:خداوند من داناتر است بدان كس كه آورد (10)راه راست و دين حق از نزديك او و آن كس كه باشد او را سرانجام نيك و بهشت جاويد به درستى كه او رستگارى نيابند ستمكاران.

ص : 127


1- .آج،لب،آل،آل،مش:سفيد.
2- .آط،آب،آج،لب،آل:بالت را،مش:دست خود.
3- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:زبان.
4- .آط،آب،آج،لب،آل:سخت.
5- .اساس:نه رسند/نرسند.
6- .آج،لب،آل:پيروى.
7- .آج،لب،آل:غلبه كننده اند.
8- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:آمد.
9- .آط،آج،لب،آل:پدران اوّل ما.
10- .مش:آمد به.

و گفت فرعون اى گروه نمى دانم (1)من شما را از معبود و خداى جز من، بيفروز (2)براى من اى هامان بر گل،پس كن مرا كوشكى تا مگر من ديدور گردم (3)بر خداى موسى،و به درستى كه من گمان مى برم او را از دروغ زنان.

و گردن كشى و تكبّر (4)كردند او و لشكرهاى او اندر زمين به ناحق،و گمان بردند كه ايشان را سوى ما بازنگردانند (5).

پس فراگرفتيم او را و لشكر او را،و در انداختيمشان در دريا،پس بنگر كه چگونه بود سرانجام ستمكاران.

و كرديم ايشان را پيشوايانى كه مى خوانند (6)سوى آتش،و روز قيامت يارى نكنندشان.

و لازم كرديم (7)ايشان را اندر اين جهان لعنت و نفرين،و روز رستخيز ايشان سياه رويان (8)باشند.

و به درستى كه بداديم ما موسى را-عليه السّلام- كتاب تورات از پس آن كه هلاك كرديم ما گروهان (9)پيشين را از تورات حجّتها بود (10)مردمان را و راهى راست و بخشايشى تا مگر ايشان پند پذيرند.

ص : 128


1- .آط،آج،لب،آل:ندانستم،مش:ندانم.
2- .آب،مش:آتش كن.
3- .آب،مش:مطّلع گردم.
4- .آط،آج،لب،آل:و بزرگوارى.
5- .اساس:نه گردانند،آب،آج،لب،آل:بازنخواهندگشت.
6- .آج،لب،آل+به.
7- .آط:از پى ببرديم،آب،آج،لب:از پى در آورديم.
8- .آط،آج،لب،آل:ايشان از ملعونان،آب،مش:از زشتان.
9- .آب،مش:قرنهاى.
10- .آب،مش:بصيرتها براى.

و نبودى (1)تو يا محمّد به جانب فروشدن گاه آفتاب و ماه و ستارگان (2)، چون بگزارديم و فرموديم به موسى-عليه السّلام-كار (3)،و نبودى (4)تو از حاضران آنجا.

و لكن ما بيافريديم گروهان (5)،پس دراز گشت بر ايشان زندگانى و نبودى (6)تو يا محمّد درنگ كننده در اهل مدين (7)كه مى خواندى بر ايشان آيتهاى ما،و لكن ما بوديم فرستندگان.

و نبودى (8)تو يا محمّد سوى كوه طور چون ندا كرديم ما،و لكن اين آگاه كردن تو را رحمتى است از خداوند تو تا بيم كنى گروهى را كه نيامد بديشان از هيچ بيم كننده از پيش تو،تا مگر ايشان پند پذيرند.

و اگر نه آن بودى كه چون رسيد بديشان مصيبتى بدانچه فرا پيش داشت دستهاى ايشان،پس گويند اى خداوند ما!چرا نفرستادى به ما پيغمبرى (9)تا پسر وى كرديمى آيات تو را،و بوديمى ما از مؤمنان.

پس چون آمد بديشان حق از نزديك ما،گفتند چرا ندادند (10)او را مانند آنچه دادند موسى را،اى (11)نه كافر شدند بدانچه دادند موسى را-عليه السّلام-از پيش،گفتند دو جادواند موسى و هارون پشت به هم بازنهاده،و گفتند كه ما به همه كافرانيم.

ص : 129


1- .اساس:نه بودى/نبودى.
2- .آط،آج،لب،آل:به جانب مغرب،آب:به طرف آفتاب فروشدن.
3- .آج،لب،آل:كار وحى.
4- .اساس:نه بودى/نبودى.
5- .آج،لب،آل:جماعتى.
6- .اساس:نه بودى/نبودى.
7- .آب،آل:مدينه.
8- .اساس:نه بودى/نبودى.
9- .آط:پيغامبرى.
10- .آب،مش:ندادى.
11- .آب،مش:آيا.

بگو يا محمّد بياريد (1)كتابى از نزديك خداى كه او راه نماينده تر بود از ايشان دوتا پس روى كنم او را،اگر هستيد راستگويان.

پس اگر نكنند (2)اجابت تو را بدان كه پس روى مى كنند هواهاى (3)مرادهاى ايشان را،و كيست گمراه تر از آن كس كه پس روى كند هواى خويش را نه به راهى راست از خداى،به درستى كه خداى راه ننمايد گروه ستمكاران را.

قوله: فَلَمّٰا قَضىٰ (4)،گفت:چون موسى-عليه السّلام-اجل به سر برد.عبد اللّه عبّاس گفت از رسول-عليه السّلام-پرسيدند (5)كه:موسى كدام اجل به سر برد؟گفت:

ابعدهما و ابطاهما ،دورتر،و ديرتر[183-پ]،يعنى ده سال كه شعيب گفته بود:

فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ (6) .

و در خبرى ديگر است از رسول-عليه السّلام-كه او را پرسيدند كه:موسى كدام اجل به سر برد؟گفت:

ابرّهما و أوفاهما ،نكوكارتر و وفادارتر،يعنى آن كه به برّ و وفا نزديكتر بود.

سعيد جبير گفت:جهودى بر او رسيد (7)در كوفه كه،موسى از اين دو اجل كدام به سر برد؟و من ساز حج مى كردم،گفتم:ندانم،و لكن به مكّه خواهم شد از حبر امّت بپرسيم يعنى عبد اللّه عبّاس.چون رفتم و از او پرسيدم،گفت:اكثرهما و اطيبهما،بيشتر و پاك تر كه پيغامبران خلف وعد (8)نكنند.گفت:چون با عراق آمدم (9)، آن جهود را ديدم،گفتم:جواب چنين داد.گفت:صدق و الّذي انزل التّوراة على

ص : 130


1- .آط:بيارى/بياريد.
2- .اساس:نه كنند.
3- .آط،لب،آل:هواى.
4- .همۀ نسخه بدلها+ مُوسَى الْأَجَلَ -الآية،حق تعالى.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:پرسيدم.
6- .سورۀ قصص(28)آيۀ 27.
7- .همۀ نسخه بدلها:مرا پرسيد.
8- .آب،آج،لب،آز،كا:وعده.
9- .آب،آز+به آن خدايى كه تورات به موسى عليه السّلام فرستاد و.

موسى،راست گفت و به آن خداى كه تورات به موسى فرستاد.

خلاف كردند در آن كه كدام دختر به او داد.وهب گفت:دختر مهين بود،و روايتى كردند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:دختر كهين بود.

مجاهد گفت:چون موسى-عليه السّلام-اجل ده سال به سر برد،شعيب دختر با او داد،ده سال ديگر بر شعيب مقام كرد،بيست سال بر او بماند،آنگه دستورى خواست تا با مصر شود به زيارت مادر (1)و خواهر،شعيب دستورى داد.

موسى برخاست و اهل را بر گرفت و (2)مال و گوسپندان (3)و روى به مصر نهاد و ره راست رها كرد احتراز از ملوك شام،و فصل زمستان بود و اهل او آبستن بود مقرب (4)، و او تنها در بيابان مى رفت و ره ندانست.در راه كه مى رفت با كوه طور افتاد با جانب راست،شبى تاريك بود و سرماى سخت،زن را درد زادن بگرفت،و آتش از آتشزنه فرونيامد (5)،چنان كه قصّه آن برفت.او نگاه كرد به جانب (6)طور،آتشى ديد،اهلش را گفت:درنگ كنى (7)كه من آتشى بديدم تا بروم و خبرى آرم يا پاره اى آتش،و ذلك قوله: أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّٰارِ .و در او سه لغت است:جذوة،به فتح«جيم»و اين قرائت عاصم است،و به ضمّ و آن قرائت حمزه است،و كسر و آن قرائت باقى قرّاء است.

قتاده و مقاتل گفتند:جذوة،چوبى نيم سوخته باشد،و جمعه جذى،قال الشّاعر-شعر:

باتت حواطب ليلى يلتمسن لها***جزل الجذى غير خوّار و لا دعر.

لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ،تا همانا شما گرم شوى.

فَلَمّٰا أَتٰاهٰا (8) ،چون موسى-عليه السّلام-به آتش رسيد، نُودِيَ مِنْ شٰاطِئِ الْوٰادِ الْأَيْمَنِ ،ندا كردند او را از جانب راست وادى،يقال:شاطى الوادى و حافة النّهر (9)،

ص : 131


1- .آب،آز:تا زيارت مادر و برادر.
2- .مش:با.
3- .آج،لب،آل،كا:گوسفندان.
4- .كا:و وضع حمل نزديك آمده.
5- .آج،لب،آل:بيرون نيامد،مش:بيرون نيامد چندان كه كرد.
6- .همۀ نسخه بدلها+كوه.
7- .آج،لب:درنگى كن.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فلمّا جاءها،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
9- .لب:حافو النهر،چاپ شعرانى(459/8):ضافة النّهر.

و ساحل البحر،و جرف البئر،و شفير القبر،و ناحية البلد،و طرّة الثّوب،و حاشية الكتاب. فِي الْبُقْعَةِ الْمُبٰارَكَةِ ،در آن جاى مبارك، مِنَ الشَّجَرَةِ ،از درخت.

عبد اللّه مسعود گفت:درخت سمره بود،درختى سبز تازه.قتاده گفت:عوسج بود.وهب گفت:علّيق بود،و اين آيت دليل است بر آنكه كلام خداى تعالى محدث است،و متكلّم فاعل كلام باشد دون آن كه كلام به او قائم بود،براى آن كه حق تعالى گفت:موسى را از درخت ندا كردند،و معنى اين باشد كه:موسى كلام از درخت شنيد،و تا كلام به درخت قائم نباشد به معنى حلول موسى (1)نتواند شنيدن،و چون چنين بود كلام كلام درخت بود في قوله: إِنِّي أَنَا اللّٰهُ .پس خداى موسى درخت بوده باشد،و موسى درخت پرست باشد (2)،چون اين باطل است بنماند الّا آن كه كلام كلام خداى بود،و درخت محلّ كلام بود،و كلام خداى در او آفريد.و چون چنين باشد متكلّم فاعل كلام بود دون آن كه كلام به او قائم باشد،و قوله: أَنْ يٰا مُوسىٰ تا به آخر آيت،محلّ او رفع است باسناد الفعل اليه.

وَ أَنْ أَلْقِ عَصٰاكَ ،عطف است برآن (3)،و محلّ او هم رفع است.موسى را ندا كرد خداى تعالى به كلام خود،كلامى كه در درخت آفريد كه:من خداى جهانيانم،و نيز ندا كرد كه:عصا بيفگن. فَلَمّٰا رَآهٰا ،اين جا محذوفى هست، و التّقدير:فالقاها فصارت حيّة،موسى عصا بيفگند (4)مارى گشت.چون موسى عصا ديد (5)[184-ر]مار گشته مى جنبيد و مى رفت پنداشتى مارى است خرد سريع الحركة. وَلّٰى مُدْبِراً ،پشت بر كرد (6)و روى به هزيمت نهاد (7)و بازنايستاد (8). يٰا مُوسىٰ أَقْبِلْ ،هم از جملۀ كلام و خطاب خداى است با (9)موسى كه از درخت (10)ندا آمد:اى موسى روى فراكن (11)و مترس كه تو از جمله ايمنانى.

اُسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ ،و دست در گريبان كن تا بيرون آيد سپيد بى بدى،

ص : 132


1- .همۀ نسخه بدلها+از او.
2- .آج،لب،آل:بوده باشد.
3- .اساس،آط،آج،لب،آل،مش:بر اين،به قياس با نسخۀ كا و مفهوم عبارت تصحيح شد.
4- .آب،آز+به فرمان خداى تعالى.
5- .آب،آز+كه.
6- .آط،آل،آج،لب:پشت بر كرده.
7- .آج،لب،آل:نهاده.
8- .آط،آج،لب،آل:بايستاد،آب،آز،مش:ايستاد.
9- .آب،آز،آل:يا.
10- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:كه در تحت.
11- .همۀ نسخه بدلها:فراز كن.

يعنى بى برصى. وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَنٰاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ ،حفص عن عاصم خواند:من الرّهب،به فتح«را»و سكون«ها»،و كوفيان و شاميان خواندند:من الرّهب به ضمّ «را»و سكون«ها»،و باقى قرّاء (1)به فتح«را»و«ها»،و اين هر سه لغت است.

گفتند:معنى آيت آن است كه چون دست تو (2)سپيد از گريبان بيرون آرى،تو را خوفى در دل (3)آيد چنان كه در باب عصا گفت،دست دگرباره با گريبان بر تا با حال خود شود تا خوفت بشود.

بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه چون تو را خوفى در دل آيد،دست بر دل نه تا خوفت ساكن شود.

بعضى دگر گفتند:اين كنايت است از تسكين خوف،اى سكن روعك و اخفض عليك جأشك (4)،براى آن كه خائف مضطرب دل باشد،و ضمّ جناح كنايت باشد از سكون،و مثله قوله: وَ اخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ (5)... ،يعنى ارفق بهما،و كذلك قوله: وَ اخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (6)،و معنى آن كه خود را به دست فروگير و خود را ساكن باز كن.

فرّاء گفت:مراد به جناح،عصا است،و بعضى اهل معانى گفتند:«رهب»به لغت حمير،آستين باشد.اصمعي گفت اعرابى را ديدم كه يكى را مى گفت:

اعطني ممّا في رهبك.او را گفتم:«رهب»چه باشد؟گفت:آستين،يعنى دست از آستين بيرون آر كه موسى-عليه السّلام-چون عصا به دست گرفتى دست در آستين كردى. فَذٰانِكَ بُرْهٰانٰانِ ،عامۀ قرّاء به تخفيف«نون»خواندند.ابن كثير و ابو عمرو خواندند:فذانّك برهانان،به تشديد«نون»،و اين لغت قريش است.

در وجه او چهار لغت (7)گفته اند،يكى آن كه تشديد براى تأكيد كرد چنان كه «لام»در«ذلك»آوردند.

و قولى دگر آن است كه[«ذانّك»مخفّف تثنيۀ«ذاك»باشد و مشدّد تثنيه

ص : 133


1- .آط،آب،مش+رهب خواندند،آج،لب،آل+من الرّهب خواندند.
2- .همۀ نسخه بدلها:چون تو دست.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:خوفى پديد.
4- .همۀ نسخه بدلها:حاشاك.
5- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 24.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 215.
7- .همۀ نسخه بدلها:قول.

ذلك.قولى دگر آن است كه] (1):اين تشديد از«الف»ساقطه بدل است (2)براى آن كه ذاكى (3)اسم واحد است در او«الفى»هست،و براى تثنيه الفى دگر بايد ممكن نشد،براى آن كه جمع دو ساكن (4)بودى على غير حدّه«نون»را مشدّد بكردند تا بدل ساقطه اى باشد تشديد او،و اين نيز جمع ساكنين باشد و لكن على حدّه.

قولى دگر آن است:تا تشديد براى آن آوردند تا فرق باشد ميان«نونى»كه به اضافت بيوفتد و ميان اين«نون»،چه اين به اضافت بنيوفتد (5).

قول دگر آن است:تا فرق باشد ميان تثنيۀ اسم متمكّن (6)و اسم نامتمكّن (7).

و ابو عمرو گفت:هيچ«نون»تثنيه در قرآن مشدّد نيست مگر اين«نون»،و چنان دانم (8)كه اين تشديد براى قلّت حروف آوردند،امّا اشارت در او به آن (9)دو معجز است كه در آيت گفت:يكى عصا و يكى يد بيضاء.حق تعالى گفت:اين دو معجز تو را دو حجّت است به فرعون و قوم او كه ايشان گروهى اند فاسق كافر خارج از فرمان خداى تعالى.

موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا! إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً ،من از ايشان يكى را كشته ام،يعنى قبطى را. فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ،مى ترسم كه مرا بكشند.

وَ أَخِي هٰارُونُ ،و برادر من كه هارون است از من فصيح زبان تر است. فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً ،بفرست او را تا با من يار باشد.و«ردء»،معين و ياور (10)باشد،يقال:

اردأه (11)اذا اعانه،و نصب او بر حال است از مفعول.و اهل مدينه«ردا»خواندند به تخفيف همز (12). يُصَدِّقُنِي ،تا مرا به راست دارد.عامّۀ قرّاء به«جزم»خواندند براساس

ص : 134


1- .:ندارد،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:اين تشديد بدل آن الف ساقطه است.
3- .آب،آز،آل،مش:ذاك.
4- .همۀ نسخه بدلها:جمع ساكن.
5- .آط:بنيفتد،ديگر نسخه بدلها:نيفتد.
6- .آل:ممكّن.
7- .آل:ممكّن.
8- .همۀ نسخه بدلها:پندارم.
9- .آط،آب،آز،مش:اشارت در دو برهان،آج،لب،آل:اشارت در اين دو برهان.
10- .همۀ نسخه بدلها:يار.
11- .آط،آز،مش:ارداءه.
12- .آب،آز،لب،مش:همزه.

جواب امر (1)،مگر حمزه و عاصم كه ايشان مرفوع خواندند به آن كه در جاى حال باشد، اى مصدّقا لي،و نظيره قوله: وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (2)،به جزم و رفع،و نظير رفع قوله:

أَنْزِلْ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ تَكُونُ... (3)،و اين در جاى صفت باشد،اى مائدة كائنة.

إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ ،كه من مى ترسم كه ايشان مرا به دروغ دارند.

حق تعالى اين دعا به اجابت مقرون كرد،گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ ، ما دست تو قوى[184-پ]كنيم به برادرت،و هارون در اين وقت به مصر بود. وَ نَجْعَلُ لَكُمٰا سُلْطٰاناً ،و شما را حجّتى و برهانى كنيم. فَلاٰ يَصِلُونَ إِلَيْكُمٰا بِآيٰاتِنٰا ،كه ايشان به شما نرسند به آيات و بيّنات و معجزات ما. أَنْتُمٰا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغٰالِبُونَ ، شما و اتباع شما غالب باشى.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا بَيِّنٰاتٍ ،چون موسى به ايشان آمد با آيات ما،و روا بود كه«با»تعديه را باشد و روا بود كه به معنى«مع» (4)باشد،و مراد به آيات معجزات است.و قوله: بَيِّنٰاتٍ ،نصب«بيّنات»بر حال است،يعنى در آن حال كه روشن و ظاهر بودند. قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُفْتَرىً ،گفتند:نيست اين كه تو آورده اى الّا جادوى فروبافته (5)نكو ساخته. وَ مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا الْأَوَّلِينَ ،ما اين كه تو مى گوى در پدران اوّل خود نشنيده ايم (6).

موسى-عليه السّلام-گفت در جواب ايشان: رَبِّي أَعْلَمُ ،خداى من داناتر است به آن كس كه او حق و بيانى (7)آورده است از نزديك او يعنى او خود را خواست.و اهل مدينه«واو»نخواندند في قوله: وَ قٰالَ مُوسىٰ ،و در مصاحف ايشان«واو» نيست،و باقى قرّاء به«واو»خواندند. وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ الدّٰارِ ،و نيز عالم تر است كه عاقبت و سرانجام سراى آخرت به ثواب و نعيم كه را خواهد بودن.

كوفيان«يكون»به«يا»خواندند،براى آن كه فعل متقدّم (8)است،و باقى قرّاء

ص : 135


1- .آب،آز،مش:على جواب الامر.
2- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 6.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 114.
4- .آط،آب،آز،مش:معه.
5- .آط،آب،آز،آج،آل،مش:فرا بافته،كا:فراساخته.
6- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:نشنوده ايم،مش:نشنوديم،كا:نشنيديم.
7- .آب،آز،مش:بيان.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،آل،كا:فعل مقدّم،مش:فعلى مقدّم.

به«تا»ى تأنيث لكون الاسم مؤنّثا. إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ ،ضمير در آيت (1)شأن و كار راست،يعنى شأن و كار چنين آمد كه ظالمان و ستمكاران فلاح و ظفر نيابند.

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ،حق تعالى حكايت آن كرد كه فرعون گفت عند اين حال گفت (2)قوم خود را كه:اى اعيان و اشراف!من نمى دانم خدايى شما را جز خويشتن.

فَأَوْقِدْ لِي يٰا هٰامٰانُ عَلَى الطِّينِ ،اى هامان-و هامان وزير او بود،آتش بر افروز براى من بر گل،يعنى براى من خشت پخته كن و آجر ساز،گفتند:اوّل كس كه خشت پخته ساخت فرعون بود و كوشك بلند كرد. فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً ،و براى من كوشكى بلند كن. لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلىٰ إِلٰهِ مُوسىٰ ،تا باشد كه من از آن كوشك بر خداى موسى مطّلع بباشم و به او فرونگرم. وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكٰاذِبِينَ ،چه من (3)مى پندارم كه او دروغ مى گويد در اين كه مى گويد (4).من پيغامبرم و مرا خدايى هست كه مرا به شما فرستاده است.

اهل سير گفتند:چون فرعون وزيرش را هامان (5)فرمود تا كوشك (6)بنا كند،او پنجاه هزار مرد بنّا را و استادان صنعت بنا را و درودگرى (7)و كاريگرى (8)را و آهنگرى (9)را جمع كرد جز مزدوران و اتباع را.آن بنا بكردند و چندانى در هوا بيفراشتند (10)كه ممكن بود،چنان كه در كلّ زمين از آن رفيع تر بنايى (11)نبود،و چنان ساختند كه مرد سوار بر او تواند شدن.

چون فارغ شدند،فرعون بيامد و برآن رفت و تير در كمان نهاد و بينداخت.

گفتند:براى امتحان و فتنۀ او تير خون آلود بازگشت،او گمان برد كه خصم را كشته است.گفت:فارغ شدم از خداى موسى.

حق تعالى جبريل را بفرستاد تا پرى بر او (12)زد،و آن را سه پاره كرد:يك پاره از

ص : 136


1- .همۀ نسخه بدلها:انّه.
2- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:چنين.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:وزير خود را هامان را.
6- .آز،مش،كا:كوشكى.
7- .همۀ نسخه بدلها:درودگر.
8- .كذا در اساس،كا:كاريگر،ديگر نسخه بدلها:كارگر.
9- .همۀ نسخه بدلها:آهنگر.
10- .آل:بفرشتند،كا:بر شدند.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش و كا:بنا.
12- .كا:برآن كوشك.

او به لشكرگاه (1)زد،هزار هزار مرد را بكشت،و يك پاره از او در دريا ريخت،و يك پاره به مغرب انداخت.و از آنان كه در آن كوشك عملى (2)كرده بودند كس نماند الّا (3)هلاك شد.

وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ،آنگه گفت حق تعالى:او (4)و لشكرش در زمين استكبار كردند و ترفّع و بزرگى نمودند به ناحق. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنٰا لاٰ يُرْجَعُونَ ،و گمان بردند كه ايشان با ما نخواهند آمدن.

فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ ،ما او را و لشكر او را بگرفتيم به عذاب. فَنَبَذْنٰاهُمْ فِي الْيَمِّ ، و در دريا انداختيم ايشان را.قتاده گفت:آن دريايى است از وراى مصر،آن را «آساف» (5)گويند،خداى تعالى فرعون را و قوم او را در آنجا غرق كرد.

آنگه رسول را گفت بر طريق تذكير و اعتبار: فَانْظُرْ كَيْفَ [185-ر] كٰانَ عٰاقِبَةُ الظّٰالِمِينَ ،بنگر يا محمّد كه عاقبت كار آن ظالمان و كافران كجا (6)رسيد و چگونه بود.

وَ جَعَلْنٰاهُمْ ،آنگه گفت:ما ايشان را امامانى و پيشوايانى كرديم كه مردمان را با دوزخ خوانند.و اين را دو وجه بود:يكى آن كه معنى«جعل»خذلان و تخليه باشد،يعنى ايشان را با خود رها كرديم پس ازآن كه الطاف بسيار كرديم،و ايشان منتفع نشدند از پيغامبران فرستادن و كتاب فرستادن و اعذار و انذار كردن و ترغيب (7)نمودن.آنگه بر طريق عقوبت گفت:ايشان را با خود رها كرديم بر وجه خذلان.

و وجهى ديگر آن است كه:«جعل»به معنى حكم و تسميه باشد،چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (8)... ،معنى نه آن است كه ايشان فريشتگان را به دختران خداى كردند،معنى آن است كه:نام نهادند و حكم كردند از اعتقاد باطل كه كرده اند (9)كه ايشان دخترانند (10). وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ لاٰ يُنْصَرُونَ ،

ص : 137


1- .همۀ نسخه بدلها:بر لشكرگاه فرعون.
2- .آج،لب،آل:عمل.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و الّا،كا:الا كه.
4- .همۀ نسخه بدلها:فرعون.
5- .كا:اساق.
6- .آب،آز،مش:به كجا.
7- .همۀ نسخه بدلها+و ترهيب.
8- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
9- .همۀ نسخه بدلها:كه كرده بودند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:دختران خدااند.

و روز قيامت ايشان را ناصرى و ياورى (1)نباشد،و كس نصرت ايشان نكند.

وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا (2) ،و ما در دار دنيا لعنت به دنبال ايشان در نهاديم، يعنى بر ايشان لعنت كرديم،لعنتى ملازم كه از دنبال ايشان بنگردد. وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ ،و روز قيامت از جملۀ مقبوحان و ممنوعان (3)باشند،و گفتند:از جملۀ ملعونان،و گفتند:از جملۀ مهلكان.

عبد اللّه عبّاس گفت:از جملۀ مشوّهان در خلقت،رويهاشان سياه كنند (4)و چشمها ازرق،و آن شعار دوزخيان است،يقال:قبحه اللّه و قبحه بمعنى اذا جعله قبيحا.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ مِنْ بَعْدِ مٰا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولىٰ ،حق تعالى گفت در اين آيت كه:ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات پس ازآن كه هلاك كرديم قرنهاى پيشين را،يعنى امّتان پيش (5)را. بَصٰائِرَ لِلنّٰاسِ ،براى آن تا بصيرت و بيّنت و حجّت و بيان مردمان باشد. وَ هُدىً ،و لطفى و بيانى و رحمتى تا همانا انديشه كنند.و نصب اين اسماء بر حال است از مفعول.

ابو سعيد خدريّ روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خداى تعالى پس ازآن كه تورات فروفرستاد،هيچ امّت را و هيچ قرن و قوم را هلاك نكرد به عذابى از آسمان،جز گروهى را كه ايشان را مسخ كرد با بوزينه،نبينى كه خداى تعالى گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ مِنْ بَعْدِ مٰا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولىٰ -الآية.

وَ مٰا كُنْتَ بِجٰانِبِ الْغَرْبِيِّ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-بر سبيل تنبيه و تعجّب (6)گفت:تو به جانب غربى از كوه طور حاضر نبودى. إِذْ قَضَيْنٰا إِلىٰ مُوسَى الْأَمْرَ ،چون ما وحى كرديم و كار بر او گزارديم،و خبر داديم او را به اوامر و نواهى،و عهد كرديم با او. وَ مٰا كُنْتَ مِنَ الشّٰاهِدِينَ ،و تو از جملۀ حاضران نبودى آنجا تا ياد داشتى آنچه (7)آنجا رفت.

ص : 138


1- .مش:ياورى.
2- .همۀ نسخه بدلها+لعنة.
3- .همۀ نسخه بدلها:مفتوحان.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:پيشين.
6- .آط،آب،آز،مش:تعجيب.
7- .مش+در.

وَ لٰكِنّٰا أَنْشَأْنٰا قُرُوناً ،و لكن ما بيافريديم گروهانى (1)را. فَتَطٰاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ ، عمر بر ايشان دراز شد،عهد ما فراموش كردند و امر ما ترك كردند،نظيره قوله: فَطٰالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ (2).

وَ مٰا كُنْتَ ثٰاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِنٰا ،و تو مقيم نبودى در ميان اهل مدين،و آيات ما بر ايشان مى خواندى (3). وَ لٰكِنّٰا كُنّٰا مُرْسِلِينَ ،و لكن ما فرستاديم تو را به پيغامبرى،و كتابى بر تو فروفرستاديم كه اين قصّه ها در آنجا شرح داديم بر تو،تا (4)بر ايشان حكايت كنى،و اگر نه آنستى تو از كجا دانستى آنچه آنجا رفت.

وَ مٰا كُنْتَ بِجٰانِبِ الطُّورِ إِذْ نٰادَيْنٰا ،و اى محمّد تو به جانب كوه طور نبودى چون ما ندا كرديم موسى را كه اى موسى كتاب بستان به قوّت.

وهب منبّه گفت،موسى-عليه السّلام-در مناجات گفت:الهى محمّد را به من نماى،خداى تعالى گفت:تو او را در نيابى،اگر خواهى تا امّت او را ندا كنم تا تو آواز ايشان بشنوى؟گفت:بلى يا ربّ،خداى تعالى ندا كرد،گفت:يا امّة احمد (5).

از اصلاب پدران آواز دادند:لبيك و سعديك،و اين قول آنان (6)باشد كه«ذرّ» گويند،و آن درست نيست.

عمرو بن جرير گفت در اين آيت كه:اين (7)ندا آن بود كه[185-پ]خداى تعالى گفت:يا امّة احمد (8)،من شما را اجابت كردم پيش ازآن كه [دعا كردى،و بدادم شما را پيش ازآن كه ] (9)بخواستى.

سهل بن السّاعدىّ روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت در

ص : 139


1- .همۀ نسخه بدلها:گروهى.
2- .سورۀ حديد(57)آيۀ 16.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مدين ايشان و ما بر ايشان مى خوانديم،چاپ شعرانى(464/8):مدين كه آيات ما را بر ايشان بخوانى.
4- .همۀ نسخه بدلها+تو.
5- .آب،آز،آل:محمّد.
6- .آج،لب:آن.
7- .آج،لب،آل+آيت.
8- .آب،آز:محمّد.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اين آيت:خداى تعالى نبشته اى نبشت (1)بر برگى مورد (2)پيش ازآن كه خلقان را آفريد به دو (3)هزار سال،آنگه بر عرش نهاد،پس ندا كرد:

يا امّة احمد انّ رحمتي سبقت غضبي ،اى امّت محمّد (4)!رحمت من سبق برد خشم مرا،بدادم شما را پيش ازآن كه بخواستى،و بيامرزيدم شما را پيش ازآن كه استغفار كردى،و هركس كه او (5)پيش من آيد،و او گواى (6)دهد كه جز خداى خداى (7)نيست و محمّد رسول اوست، او را به بهشت برم. وَ لٰكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ،قرائت عامّه (8)به نصب«رحمت» است،براى آن كه مصدرى باشد محذوف الفعل،و تقدير آن كه:و لكن رحمناك رحمة.

و در شاذّ،عيسى بن عمر (9)خواند:رحمة،به رفع،على تقدير:و لكنّه رحمة من ربّك،يعنى و لكن رحمتى بود از خداى تعالى كه تو را اطّلاع داد بر احوال و اخبار ايشان. لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ ،تا بترسانى گروهى را كه ايشان هيچ پيغامبر نيامد پيش از تو،يعنى اهل مكّه را. لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ،تا همانا ايشان متذكّر شوند و انديشه كنند.

وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ،و اگر نه آنستى كه اگر ما مصيبتى و عقوبتى به ايشان فرستادمانى (10)به آن كفر و معصيت كه كردند،و دستهاى ايشان تقديم كرد،و فايدۀ اضافت فعل با جارحه كه بعضى از جملۀ انسان است آن است كه تا فعل محقّق و مختصّ شود به فاعل،چه يكى از ما به جارحۀ غيرى فعل نتواند كردن. فَيَقُولُوا ،آنگه گويند و به حجّت كنند: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ (11)،چرا پيغامبرى به ما نفرستادى تا ما متابعت آيات تو كردمانى (12)و از جملۀ مؤمنان بودمانى (13)،و جواب «لو لا»اوّل محذوف است از كلام،و التّقدير:لعاجلناهم بالعقوبة او لما (14)ارسلناك

ص : 140


1- .همۀ نسخه بدلها:نوشته نوشت.
2- .آل:مرد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش:به ده.
4- .آط،آج،لب:احمد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز+با.
6- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
7- .آط،آب،آج،لب،آز:خدايى.
8- .آب،آز:عاصم،آط،مش:عام.
9- .آب،آز،كا:عيسى بن عمرو.
10- .آج،لب:فرستادمى،آل:فرستاديم.
11- .همۀ نسخه بدلها+اى هلا ارسلت.
12- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:كرديمى،مش:مى كرديم.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش و كا:بوديمى،مش:بوديم.
14- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:كما.

اليهم،ما بر ايشان تعجيل عقوبت كردمانى (1)يا (2)نو را نفرستادمانى (3)به پيغامبرى به ايشان،و لكن تو را بفرستاديم (4)، لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (5)... ،تا مردمان را بر خداى هيچ حجّت نباشد (6)پس از رسولان خداى.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا ،چون حق به ايشان آمد از نزديك او،يعنى محمّد. قٰالُوا ،گفتند: لَوْ لاٰ أُوتِيَ ،اى هلاّ اوتى،چرا ندادند او را-يعنى محمّد را- صلّى اللّه عليه و على آله-مانند آن كه موسى را دادند از كتابى منزل به يك بار،جملة واحدة؟يا چرا او را مانند آن معجزه (7)ندادند كه موسى را از عصا و يد بيضاء؟ أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِمٰا أُوتِيَ مُوسىٰ مِنْ قَبْلُ ،نه ايشان بودند كه كافر (8)شدند به آنچه موسى را دادند پيش از اين،يعنى تورات و آيات و معجزات. قٰالُوا ،و گفتند: سِحْرٰانِ (9)، اينان دو جادواند (10)،يعنى موسى و هارون دو جادواند كه پشت با هم زده اند.

كلبى گفت:اين مقالت (11)آنگه گفتند كه جماعتى از كفّار قريش بيامدند[به مدينه] (12)و احبار جهودان را بپرسيدند از حديث محمّد و نعمت و صفت او،ايشان گفتند:او حقّ است و پيغامبر (13)راستگوى است،و نعت و صفت او در كتاب ما هست.ايشان بيامدند و جماعت را به (14)گفتار ايشان خبر دادند،كفّار مكّه گفتند:

سِحْرٰانِ تَظٰاهَرٰا ،ايشان دو جادواند (15)،يعنى موسى و محمّد،و اين قول عبد اللّه عبّاس است،و قول اوّل قول مجاهد است.

كوفيان خواندند: سِحْرٰانِ بى«الف»،دو جادوى اند،يعنى قرآن و تورات،و باقى قرّاء«ساحران»،بر اسم فاعل. تَظٰاهَرٰا ،اى تعاونا.و إِنّٰا بِكُلٍّ كٰافِرُونَ ،و ما به همه كافريم از تورات و قرآن و موسى و محمّد.

ص : 141


1- .آط،آب،آج،لب،آز:كرديمى،آل،مش:كرديم.
2- .همۀ نسخه بدلها:تا.
3- .آط،آب،آج،لب،آز:بفرستاديمى،مش:بفرستاديم.
4- .مش:نفرستاديم.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 165.
6- .همۀ نسخه بدلها:نماند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب،آز:معجز.
8- .همۀ نسخه بدلها:كافران.
9- .اساس:ساحران،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
10- .آط،آب،آز،مش:جادوى.
11- .آل:مقالات.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .همۀ نسخه بدلها:پيغامبرى/پيغمبرى.
14- .همۀ نسخه بدلها:از.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز آز:جادوى.

قُلْ فَأْتُوا بِكِتٰابٍ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ هُوَ أَهْدىٰ مِنْهُمٰا ،گفت بگو اى محمّد!بياريد (1)شما كه كفّار مكّه اى (2)كتابى از نزديك خداى،كه آن كتاب ره نماينده تر باشد از تورات و قرآن. أَتَّبِعْهُ ،تا من آن را متابعت كنم اگر راست مى گويى،قوله:«اتّبعه»، مجزوم است به جواب امر.

فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ ،اگر چنان كه تو را اجابت نكنند،و آنچه التماس تو است به جاى نيارند. فَاعْلَمْ ،بدان كه ايشان متابعت هواى خود مى كنند. وَ مَنْ أَضَلُّ ،و كيست كه گمراه تر[186-ر]باشد ازآن كه او متابعت هوا كند بى هدى از خداى تعالى،يعنى بى بيانى و حجّتى از خداى (3). إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى هدايت ندهد (4)،يعنى حكم نكند به هدايت ظالمان و كافران.و رواست كه گويند:هدايت ندهد،يعنى ره بهشت و ثواب ننمايد ايشان را در قيامت (5).

سوره القصص (28): آیات 51 تا 70

اشاره

وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ اَلْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَ إِذٰا يُتْلىٰ عَلَيْهِمْ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّنٰا إِنّٰا كُنّٰا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولٰئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمٰا صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّيِّئَةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (54) وَ إِذٰا سَمِعُوا اَللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ لاٰ نَبْتَغِي اَلْجٰاهِلِينَ (55) إِنَّكَ لاٰ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56) وَ قٰالُوا إِنْ نَتَّبِعِ اَلْهُدىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنٰا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبىٰ إِلَيْهِ ثَمَرٰاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّٰا وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (57) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهٰا فَتِلْكَ مَسٰاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّٰ قَلِيلاً وَ كُنّٰا نَحْنُ اَلْوٰارِثِينَ (58) وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ اَلْقُرىٰ حَتّٰى يَبْعَثَ فِي أُمِّهٰا رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِنٰا وَ مٰا كُنّٰا مُهْلِكِي اَلْقُرىٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ (59) وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتٰاعُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ زِينَتُهٰا وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (60) أَ فَمَنْ وَعَدْنٰاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاٰقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْنٰاهُ مَتٰاعَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ مِنَ اَلْمُحْضَرِينَ (61) وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكٰائِيَ اَلَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قٰالَ اَلَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ اَلْقَوْلُ رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِينَ أَغْوَيْنٰا أَغْوَيْنٰاهُمْ كَمٰا غَوَيْنٰا تَبَرَّأْنٰا إِلَيْكَ مٰا كٰانُوا إِيّٰانٰا يَعْبُدُونَ (63) وَ قِيلَ اُدْعُوا شُرَكٰاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا اَلْعَذٰابَ لَوْ أَنَّهُمْ كٰانُوا يَهْتَدُونَ (64) وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ فَيَقُولُ مٰا ذٰا أَجَبْتُمُ اَلْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ اَلْأَنْبٰاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ (66) فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَعَسىٰ أَنْ يَكُونَ مِنَ اَلْمُفْلِحِينَ (67) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ مٰا كٰانَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (68) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ مٰا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مٰا يُعْلِنُونَ (69) وَ هُوَ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ اَلْحَمْدُ فِي اَلْأُولىٰ وَ اَلْآخِرَةِ وَ لَهُ اَلْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70)

ترجمه

و به درستى كه پيوسته كرديم ما ايشان را قرآن سوره سوره (6)،تا مگر ايشان پند پذيرند.

آنان كه داديم ايشان را كتاب تورات از پيش آن،ايشان بدان ايمان مى آورند (7).

و چون بر خوانند (8)بر ايشان قرآن،گويند ايمان آورديم بدان،به درستى كه آن حق است از خداوند ما-عزّ و علا-به درستى كه ما بوديم از پيش اين (9)مسلمانان.

ص : 142


1- .آط،آج،لب،آل:بيارى/بياريد،كا:بياوريد.
2- .آب،آج،لب،آز،آل،كا:مكّه ايد.
3- .آط،آب،آز،آل،مش+تعالى.
4- .همۀ نسخه بدلها:نكند.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+قوله تعالى،كا+و اللّه اعلم بمراده.
6- .آط:و پيوستيم راه براى ايشان گفت،آب:رسانيديم ايشان را گفتار،آج،لب،آل:و پيوستيم براى ايشان گفتار را.
7- .آط:ايمان آرند،آب،مش:ايمان دارند،آج،لب،آل:ايمان آوردند.
8- .آج،لب،آل:خوانده شود.
9- .آط،آب،مش:او،آج،لب،آل:آن.

ايشانند كه بدهندشان مزد ايشان دو بار بدانچه صبر كردند،و بازمى داشتند به نيكى بدى را،و از آنچه روزى كرديمشان (1)نفقه كنند (2).

و چون بشنوند (3)سخن بيهوده و فحش،روى بگردانند از آن،و گويند ما راست كردار ما،و شما راست كردار شما،سلام باد بر شما نجوييم ما جاهلان را.

به درستى كه تو نتوانى نمود راه آن را كه تو دوست دارى،و لكن خداى راه نمايد آن را كه خواهد،و او داناتر است به راهيابندگان (4).

و گفتند:اگر پس روى (5)كنيم راه راست را با تو،بربايند (6)ما را و بيرون كنند از مكّه (7)زمين ما،اى (8)نداديم تمكين و جايى ايشان را مكّه و حرم ايمن (9)،گرد كنندشان (10)سوى مكّه ميوه ها، همه چيزى روزى دادنى از نزديك ما،و لكن بيشتر ايشان نمى دانند؟ و چندا (11)كه هلاك كرديم ما از اهل شهرى،دنه گرفته شد زندگانى آن (12)،آن كه آرامگاههاى ايشان ننشستند در او از پس ايشان مگر اندكى،و بوديم ما ميراث گيرندگان (13)[187-ر].

ص : 143


1- .آط:ما روزى دهيم،آب،آج،لب،آل،مش:روزى داديم.
2- .آب،مش:نفقه كردند،آج،لب،آل:نفقه مى كنند.
3- .آب،مش:بشنودند.
4- .آط،آج،لب،آل،آب،مش:راه يافتگان.
5- .آط،آج،لب:پيروى.
6- .آط:دريابند،آب،مش:بر چيده شويم.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .آب،مش:آيا.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:حرمى ايمن.
10- .آط:مى آيد،آب،مش:كشيده مى شود،آج،لب،آل:جمع كرده مى شود.
11- .آب،مش:چندان،آج،لب،آل:بسا.
12- .آط،آب،مش:بطر آمد ايشان را از زندگانى خود،آج،لب،آل:با غرور نعمت شدند اهل آن.
13- .آط،آج،لب،آل:وارثان آن.

و نبود خداوند تو هلاك كنندۀ شهرها تا آنگاه كه بفرستد (1)در مهتران ايشان پيغامبرى مى خواند (2)بر ايشان آيتهاى ما،و نبوديم ما (3)هلاك كننده شهرها (4)را مگر كه اهل آن شهر ستمكاران باشند (5).

و آنچه دادند (6)شما را از چيزى مال و جاه برخوردارى زندگانى اين جهان است و آرايش آن،و آنچه نزديك خداى است بهتر و پايدارتر است،اى (7)در نمى يابيد به عقل (8).

اى (9)آن كه وعده كرديم او را وعده اى نيكو،پس او فرارسنده بود فرا آن وعده (10)چون آن كس بود كه برخوردارى داديم او را برخوردارى زندگانى اين جهان،پس او روز قيامت از حاضركردگان (11)بود به عذاب.

و روزى كه بخواند بت پرستان را،پس گويد كجااند همبازان (12)و شريكان من آنان كه بوديد شما مى گفتيد (13)[187-پ].

گويند آنان كه واجب شد بر ايشان گفتار به

ص : 144


1- .آب،مش:برانگيزد.
2- .آط،آج،آل:پيغامبرى كه خواند،آب،مش:پيغامبرى كه مى خواند.
3- .آط:و نبود خداى تو:آب،مش:و نيستيم ما،آج،لب،آل:و نبوديم ما.
4- .آج،لب،آل:دهها.
5- .آط،آج،لب،آل:بيدادگر بودند.
6- .آط:آنچه داديم.
7- .آب،مش:آيا.
8- .آب،مش:عقل كار نمى بنديد،آج،لب:خرد نداريد.
9- .آب،مش:يا.
10- .آط:نيكو،او بيننده است آن را،آب:پس او مى رسد به آن،آج،لب،آل:پس او رسيده است آن را.
11- .آب:حاضرشوندگان،مش:حاضرشدگان.
12- .آج،لب،آل:انبازان،آط:شريكان.
13- .آط:كه شما دعوى مى كردى،آب،مش:كه شما گمان مى برديد.

عذاب:اى خداوند ما!اينانند آنان كه بيراه كرديم ما (1)،بيراه كرديم ايشان را چنان كه بيراه بوديم ما (2)،بيزار شديم با تو از ايشان،نبودند ما را مى پرستيدند.

و گويند (3)بخوانيد همبازان (4)را (5)كه مى پرستيد بخوانند (6)ايشان را، پس نكنند اجابت ايشان را،و ببينند عذاب اگر آن بودى كه ايشان بودندى كه راه يافتندى.

و آن روز كه بخواند (7)بت پرستان را،پس گويد چه چيز اجابت كرديد (8)پيامبران را.

پوشيده شود (9)بر ايشان خبرها آن روز،پس ايشان نپرسند يكديگر را.

امّا آن كه توبه كند و ايمان آرد و كند به نيكى،شايد بود كه باشد از رستگاران.

و خداى تو بيافريند آنچه خواهد و برگزيند،نباشد ايشان را برگزيدن،پاك است خداى تعالى و برتر است از آنچه همباز مى آرند (10)ايشان.

و خداى تو مى داند آنچه پنهان مى كند سينه هاى ايشان و آنچه آشكارا مى كنند.

و اوست خداى،نيست خداى مگر او،او راست ستايش در اين جهان و آن

ص : 145


1- .اساس:بيراه كردند ما را،با توجّه به تكرار كلمه و ترجمۀ آن تصحيح شد.
2- .اساس:كردند ما را،با توجّه به آط تصحيح شد.
3- .آب:و گفتند،مش:و گفته شود.
4- .آط،آج،لب،آل:انبازان،آب،مش:شريكان.
5- .آج،لب،آل:شما را.
6- .آط،آب،مش:بخواندند،آج،لب،آل:بخوانيد.
7- .آط،ندا گفتند،آب،مش:ندا كرد،آج،لب،آل:ندا كند.
8- .آط:چه جواب دادى،آل:چه جواب ديديد.
9- .آط،آج،لب،آل:كور شود.
10- .آط،آج،لب،آل:انباز گيرند،آب،مش:شرك مى آرند.

جهان،و او راست حكم،و سوى او بازگردانند (1).

قوله (2): وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ الْقَوْلَ ،حق تعالى گفت:ما بپيوستيم براى ايشان سخن را.

عبد اللّه عبّاس گفت: وَصَّلْنٰا (3)،اى بيّنّا،بيان كرديم،و معنى آن باشد كه سخن تا (4)پيوسته نبود معنى دار نباشد.مجاهد گفت:فصّلنا،ما فصل كرديم و تمييز (5).ابن زيد (6)گفت:يعنى بپيوستيم براى ايشان خبر دنيا به خبر آخرت تا پندارى كه ايشان معاينه در دنيا آخرت مى بينند.اهل معانى گفتند:واصلنا و تابعنا،ما پياپى بكرديم، و اصل او من وصل الحبل باشد،و قال الشّاعر-شعر:

فقل لبني مروان ما بال ذمّة***و حبل ضعيف ما يزال يوصّل

حسن بصرى خواند:وصلنا،به تخفيف من الوصل،و عامّۀ قرّاء به تشديد من التّوصيل لتكثير الفعل. لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ،تا همانا انديشه كنند.

اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ ،آنان كه ما ايشان را كتاب داديم از پيش او، يعنى محمّد. هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ ،ايشان به او ايمان دارند (7).آيت در مؤمنان اهل كتاب آمد.

وَ إِذٰا يُتْلىٰ عَلَيْهِمْ ،چون آيات ما بر ايشان خوانند از قرآن، قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ ،گويند:

ما ايمان آورديم به اين قرآن كه حقّ است و صدق،[188-پ]و از قبل خداى است.

إِنّٰا كُنّٰا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ ،ما از پيش اين خود مسلمان بوديم به آنچه ديده بوديم در كتب اوايل از تورات و انجيل در نعمت و صفت محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله.

أُولٰئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمٰا صَبَرُوا ،ايشان را مزد دوباره دهند،براى آن كه ايشان ايمان دارند به كتب اوايل،و به محمّد و به كتاب او.هم در آن نظر كردند، هم در اين. بِمٰا صَبَرُوا ،به آن صبر كه كردند.

ص : 146


1- .آج،لب،آل:بازبرند،آط:با او برند،آب،مش:راجع خواهيد شدن.
2- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
3- .آج،لب،آل+ لَهُمُ الْقَوْلَ .
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ما.
5- .كا+آن.
6- .چاپ شعرانى(468/8):نميّر بن زيد.
7- .آج،لب،آل:آرند.

مجاهد گفت:آيت در جماعتى اهل كتاب آمد كه ايمان آوردند،جهودان ايشان را ايذا كردند و برنجانيدند،ايشان برآن اذا (1)صبر كردند. وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ ،و به حسنه سيّئه بازدارند (2)،يعنى به توبت معصيت بازدارند.و گفتند:به سخن نيكو سخن لغو (3)كافران بازدارند.و گفتند:به دليل دفع شبهت كنند.

وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ ،و چون سخن لغو و محال و بى فايده شنوند، اعراض كنند از آن و عدول،و در آن خصومت نكنند و منازعت. وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ ،و گويند:عمل ما ما را،و عمل شما شما را. سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ لاٰ نَبْتَغِي الْجٰاهِلِينَ ،سلام بر شما باد،يعنى براى طلب سلامت ما را مخاطبه جاهلان (4)نمى بايد و مثله قوله: وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (5).

إِنَّكَ لاٰ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ ،حق تعالى در اين آيت بازنمود كه:هدايتى كه لطف باشد و اسبابى كه مقرّب بود به ايمان و طاعت و آلت باشد در او،چون قدرت و عقل و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّه،و مانند اين به رسول-عليه السّلام-تعلّق ندارد،چه او بر بعضى از اين چيزها قادر نباشد،و بعضى آن است كه اگرچه مقدور او بود،او نداند كه كدام است از اين فعلها كه مكلّف را لطف باشد و مقرّب.

وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ،گفت:تو اين نوع هدايت نتوانى دادن آن را كه (6)خواهى،بل اين نوع هدايت به خداى تعالى تعلّق دارد.

و آن هدايت كه به تو تعلّق دارد دعوت است،نحو قوله تعالى: وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (7)،اى تدعو.و شايد كه مراد به اين هدايت (8)بيان باشد،يعنى تو ره نمايى به ره راست،يعنى بيان كنى.

پس حق تعالى در اين آيت بازنمود كه:هدايت كه به معنى لطف و اقدار باشد به تو تعلّق ندارد،و تو نتوانى كردن،و آن كار من است و به من تعلّق دارد،آن را دهم كه من خواهم.

ص : 147


1- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:ايذا.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز مش+حسنه.
3- .همۀ نسخه بدلها:اين.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:جاهلين.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 63.
6- .همۀ نسخه بدلها+تو.
7- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.
8- .آط،آز،آل:هدى.

آنگه بازنمود كه:نه هركس را كه من اين هدايت با او بكنم و اين نوع در حقّ او به جاى آرم مهتدى شود و منتفع گردد به آن،بل من عالم ترم به آن كه كه باشد كه منتفع شود به آن،و كه باشد كه منتفع نشود!و مخالفان به اين آيت تمسّك كردند، در آن كه ابو طالب كافر بود.و گفتند:آيت در شأن او آمد.و در ظاهر آيت ايشان را تمسّكى نيست،براى آن كه اگر تسليم كنند كه آيت در شأن ابو طالب آمد،در آيت بيش از اين نيست كه تو اين نوع هدايت نتوانى دادن آن را كه تو خواهى،بل اين نوع هدايت به من تعلّق دارد،نگفت (1)من ندادم او را.

و از اين آيت اصحاب ما دليل انگيختند بر ايمان او،و وجه استدلال اين گفتند كه:اگر تسليم كنيم كه مراد به مَنْ أَحْبَبْتَ ابو طالب است،در اين لفظ اثبات محبّت باشد ابو طالب را،و به اتّفاق نشايد كه رسول-عليه السّلام-كافرى را مصرّ بر كفر (2)دوست دارد،چه او را و ما را فرموده اند كه از كافران تبرّا كنيم و با ايشان معادات كنيم،و عقل و شرع اقتضاى اين كند،و قرآن به اين ناطق است در چند آيت،منها قوله (3): لاٰ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ (4)... ،و منها قوله (5): يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَكُمْ وَ إِخْوٰانَكُمْ أَوْلِيٰاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمٰانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (6)،و منها قوله (7): وَ لَوْ كٰانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ النَّبِيِّ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ [189-ر] مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيٰاءَ (8).

و اخبار متظاهر و متناصر (9)است به اين معنى،منها

قوله-عليه السّلام: اوثق عرى الايمان الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه ،استوارتر ركنى از اركان ايمان،دوستى است براى (10)خدا و دشمنى است براى (11)خدا.

ص : 148


1- .آج،لب،آل:بگفت.
2- .همۀ نسخه بدلها+را.
3- .آز،مش+تعالى.
4- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 22.
5- .آل+تعالى.
6- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ 1.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 23.
8- .آز،مش+تعالى.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 81.
10- .آج،لب،آل:متناهر.
11- .همۀ نسخه بدلها:در.

و از زين العابدين روايت كردند كه او گفت:

الحمد للّه الّذي لم يجعل للفاجر علىّ يدا كيلا يرزقه في قلبي مودّة فانّ مودّة الفجّار تجرّ الى (1)النّار ،گفت:سپاس آن خداى را كه هيچ كافر را بر من دست نعمت نكرد تا او را در دل من دوستى نباشد (2)كه دوستى كافران مردم را به دوزخ برد.

پس كدام عاقل و مسلمان روا دارد كه بر پيغامبر (3)اين گمان برد كه او دوستدار كافران بود؟و اجماع امّت است كه از او مستعمل تر (4)مكارم اخلاق را كس نبود فضلا عن أداء الواجبات و ما هو اصل من اصول الدّين،و ركن من اركان الاسلام،و هو التّبرّي من اعداء اللّه.

امّا اخبارى كه دليل است بر ايمان او از طريق خاصّه و عامّه،بيش از آن است كه در عدد آيد.

و روايت كرده اند از سلاّم بن المستنير از (5)باقر-عليه السّلام-از پدرش از پدرانش كه گفت،جبريل-عليه السّلام-بيامد و رسول را گفت:

انّ اللّه-عزّ و جلّ حرّم على النّار صلبا حملك،و بطنا حملك،و ثديا ارضعك،و حجرا كفلك ،گفت:خداى -عزّ و جلّ-به حرام كرد بر آتش پشتى كه تو را فرود آورد،و شكمى كه تو را بر گرفت، و پستانى كه تو را شير داد،و كنارى كه تو را پرورد و كفالت كرد.

آنگه گفت:آن (6)صلب كه (7)فرود آورد عبد اللّه عبد المطّلب (8)بود،و آن (9)شكم كه او را بر گرفت آمنه بنت وهب بود،و امّا آن پستانى كه او را شير داد حليمه بنت ذؤيب بود،و امّا آن كنارى كه او را بپرورد و كفالت كرد ابو طالب بن عبد المطّلب بود.و اين خبر از طريقى ديگر روايت كردند از (10)صادق-عليه السّلام.و در تفسير حجر كفلك گفتند (11):آن كنارى كه وى را كفالت كرد ابو طالب بود و فاطمه بنت اسد.

ص : 149


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:على.
2- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:باشد.
3- .آج،لب،آل،مش:پيغامبران.
4- .آط،آب،آز،مش:مستكمل تر در،آج،لب،آل:متكمّل تر در،كا:جامع تر.
5- .مش+امام محمّد.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:اين.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+تو را،چاپ شعرانى(470/8)+او را.
8- .مش،كا:عبد اللّه بن عبد المطّلب.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:امّا آن.
10- .مش+امام جعفر.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:گفته كه،كا:گفت.

اصبغ بن نباته روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:

و اللّه (1)ما عبد ابي و لا جدّي عبد المطّلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنما قط ،به خداى كه پدرم و جدّم و هاشم و عبد مناف هرگز بت نپرستيدند.گفتند:چه پرستيدندى؟گفت:

خداى را پرستيدندى،و در نماز روى به كعبه كردندى متمسّك به دين ابراهيم -عليه السّلام.

و صادق-عليه السّلام-روايت كرد از پدرانش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه:

او روزى در رحبه نشسته بود و قومى پيرامن او نشسته،يكى بر پاى خاست و گفت:يا امير المؤمنين!انت بالمكان الّذي انت به و ابوك يعذّب بالنّار،تو به اين پايه كه تويى و پدرت را در دوزخ عذاب كنند!اميرالمؤمنين گفت:

مه فضّ اللّه فاك ،خاموش باد كه خداى دهنت بشكناد،

و الّذي بعث محمّدا بالحقّ بشيرا لو تشفّع (2)ابي في كلّ مذنب على وجه الارض لشفّعه اللّه فيهم ابي (3)يعذّب بالنّار و ابنه قسيم بين النّار و الجنّة ،بدان خداى كه محمّد را به راستگرى (4)بفرستاد كه اگر پدرم شفاعت كند در جملۀ گناهكاران كه بر روى زمين اند خداى شفاعت او قبول كند.

آنگه گفت:به آن خداى كه محمّد را بحقّ به خلقان فرستاد كه نور پدرم روز قيامت نور همه خلقان را بنشاند،جز نور محمّد و نور من و نور فاطمه و نور حسن و حسين،چه نور او از نور ماست،و نور ما از يك نور است كه خداى تعالى آفريد پيش از خلق آدم به دو هزار سال.

و از (5)رضا-عليه السّلام-روايت كردند از پدرانش به چند طريق كه:نقش (6)انگشترى ابو طالب اين بود (7):

رضيت باللّه ربّا و بابن اخي محمّد نبيّا،و با بني علىّ له وصيّا. و اخبار در اين معنى بسيار است،و از جملۀ دلايل ايمان ابو طالب خطبۀ اوست كه در تزويج خديجه خواند چون عقد رسول بست با او (8)به اتّفاق مخالف و موافق (9):

الحمد للّه الّذي جعلنا من زرع ابراهيم و من ذرّيّة اسماعيل و جعل لنا بيتا محجوجا

ص : 150


1- .همۀ نسخه بدلها:لا و اللّه.
2- .همۀ نسخه بدلها:يشفع،كا:شفّع.
3- .آج،لب،آل:الى،چاپ شعرانى(471/8):أنّي.
4- .همۀ نسخه بدلها:براستى:
5- .مش+حضرت امام.
6- .كا+نگين.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مؤالف.

و حرما امنا و صدقا و صيانة و عفّة و امانة (1)و جعلنا الحكّام على النّاس و بارك [189-پ]في (2)بلدنا الّذي نحن فيه (3)ثمّ انّ ابن اخي هذا محمّد بن عبد اللّه لا يوزن به رجل من قريش الّا رجح به و لا يقاس به رجل الّا عظم عنده و ان كان فى المال قلّ فانّ المال عارية مستردّة و ظلّ زائل و له في خديجة رأى و لها فيه مثل ذلك و ما تطلبون (4)من الصّداق فالىّ و علىّ ،و به هر حال آن كس كه كافر باشد اين نگويد،و اعتقاد ندارد.و معلوم است كه تا ابو طالب زنده بود،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- محروس و مصون بود،و در شعيب او در حمايت او بود،و كس نيارست او را تعرّض كردن.چون او فرمان يافت (5)در مكّه نتوانست بودن،از مكّه هجرت (6)بايست كردن او را به مدينه.تا آورده اند كه چون ابو طالب را وفات رسيد،رسول را مى رنجانيدند، گفت:

يا عمّ ما اسرع ما وجدت فقدك ،چه زود پديد آمد بر من فقد و نايافت تو.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

ما زالت (7)قريش كافّين عنّي حتّى مات عمّي ابو طالب ،گفت:[هميشه] (8)دست قريش از من كوتاه بود تا عمّم ابو طالب زنده بود.

سيف بن عميره روايت كرد از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:اوّل نماز جماعتى كه در اسلام كردند،آن بود كه ابو طالب بگذشت رسول را ديد كه نماز مى كرد و على بر دست راست او ايستاده بود،و جعفر با ابو طالب بود،جعفر را گفت:صل جناح ابن عمّك،او بيامد و بر دست چپ رسول بايستاد و رسول نماز كرد به (9)ايشان، و ابو طالب اين بيتها بگفت-شعر:

انّ عليّا و جعفرا ثقتي***عند ملمّ الزّمان و الكرب

و اللّه لا اخذل النّبىّ و لا...***يخذله من بنىّ ذو حسب

لا تخذلا و انصرا ابن عمّكما***اخي لأمّي من بينهم و أبي

ص : 151


1- .همۀ نسخه بدلها:ديانة.
2- .همۀ نسخه بدلها:لنافى.
3- .اساس:به صورت«به»هم خوانده مى شود.
4- .همۀ نسخه بدلها:يطلبون.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+رسول-عليه السّلام.
6- .مش+كرد به مدينه اگر ابو طالب زنده مى بود چرا پيغمبر را هجرت.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:زال.
8- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آب،افزوده شد.
9- .آز،كا:با.

و از جملۀ ادلّه بر ايمان او اشعار اوست كه معروف است در ديوانش،و ديوان او مجموع است و معروف،من ذلك ما رواه مسلم (1)بن الفضل عن محمّد بن اسحاق،انّه قال:

الا ابلغا عنّي على ذات بيننا***لؤيّا و خصّا من لؤىّ بني كعب

أ لم تعلموا انّا وجدنا محمّدا***نبيّا كموسى خطّ في اوّل الكتب

و أنّ عليه فى العباد محبّة***و لا خير ممّن (2)خصّه (3)اللّه بالحبّ

و انّ الّذي الصقتم (4)من كتابكم***يكون له يوما كراغية السّقب

أفيقوا أفيقوا قبل ان يحفر الثّرى (5)***و يصبح من لم يجن ذنبا من (6)الذّنب

و لا تتبعوا امر الغواة فتقطعوا***او امرنا بعد المودّة و القرب

و در اين بيتها تصريح اقرار است به نبوّت رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-و قال ايضا-[شعر]: (7)

تطاول ليلي بهمّ يصب***و دمع كسحّ السّقاء السّرب

للعب قصيّ باحلامها***و هل يرجع الحلم (8)بعد اللّعب

و نفى قصىّ بني هاشم***كنفى الطّهاة لطاف (9)الحطب

و قالوا لا حمد انت امرؤ***خلوف الحديث ضعيف السّبب

و ان كان احمد قد جاءهم***بحقّ و لم يأتهم بالكذب

على انّ اخوتنا و وازروا***بني هاشم و بنى المطّلب

حسن بن محمّد بن جمهور (10)روايت كرد از جملۀ اشعار او-شعر:

ص : 152


1- .كا:سلمة،ديگر نسخه بدلها:مسلمة.
2- .كذا در اساس و نسخه بدلها،چاپ شعرانى(472/8):و لا حيف فيمن،كا:و لا خير فيمن.
3- .كا:لم يخصّه.
4- .كذا:در اساس و كا،آط،آب:الصفسكم،آج،لب،آز،مش:الصفكم،آل:الصفك،چاپ شعرانى (472/8):رقّشتم.
5- .چاپ شعرانى(472/8):الزّبى.
6- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(472/8):كذى.
7- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آب،افزوده شد.
8- .مش:الحكم.
9- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(473/8):نظاف.
10- .كذا در اساس و كا،ديگر نسخه بدلها:حسن بن محمّد بن جرير.

قل لمن كان من كنانة فى العزّ***و اهل النّدى و اهل الفعال (1)

قد اتاكم من المليك رسول***فاقبلوه بصالح الاعمال

و انصروا (2)احمدا (3)فانّ من اللّه***ردءا عليه غير مدال

و قال ايضا-شعر:

يا شاهد اللّه علىّ فاشهد***آمنت بالواحد ربّ احمد

من ضلّ فى الدّين فانّي مهتد***(4) و در قصيدۀ لامى (5)مى گويد-شعر:

أ لم يعلموا انّ ابننا لا مكذّب***لدينا و لا يعنى بقول الأباطل

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه***ربيع اليتامى عصمة للأرامل

يطوف بها (6)الهلاّك من آل هاشم***فهم عنده في نعمة و فواضل

كذبتم و بيت اللّه يخزي (7)محمّد***و لمّا نطاعن دونه و نناضل

و نسلمه حتّى نصرّع حوله***و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

[190-ر]و قال ايضا (8)عند وفاته وصاية به الى بنيه و أقاربه-شعر:

أوصي بنصر النّبىّ الخير مشهده***عليّا ابني و شيخ القوم عبّاسا

و حمزة الاسد الحامي حقيقته***و جعفرا ان يذودوا (9)دونه النّاسا

كونوا فدى لكم (10)نفسي و ما ملكت***في نصر احمد دون النّاس اتراسا

و در اشعار او بسيار است كه دليل ايمان او مى كند.

امّا شبهت مخالفان ازآنجا افتاد كه او ايمان پنهان داشت و اظهار نكرد براى آن تا رسول را-عليه السّلام-حمايت تواند كردن (11)و نصرت،به علّت خويشى و پسر برادرى نه به علّت هم ملّتى (12)،چه اگر (13)چنين بودى نتوانستى نصرت او كردن از غلبه

ص : 153


1- .آط،آب،آج،لب،آز:المعال.
2- .اساس:فانصروا،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(473/8):احمد.
4- .اساس:مهتدى.
5- .لامى/لاميّه.
6- .همۀ نسخه بدلها:به.
7- .آب،آز،مش:نبزى.
8- .چاپ شعرانى(474/8):لعلى.
9- .آط،آب،آز،آل:يذودا،آج،لب:تذودا.
10- .اساس:لك،با توجّه به ضبط همۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آج،لب،آل:حمايت او كرد.
12- .مش+هم دينى.
13- .آط،آب،آز+نه،مش:چه اگر چنين نكردى.

و كثرت كفّار،و اين معروف است و اخبار به اين ناطق است.

صادق-عليه السّلام-گفت:مثل ابو طالب در اسرار ايمان و اعلان كفر،مثل اصحاب الكهف است كه ايشان ايمان پنهان داشتند،ايشان را مزد دوباره باشد،و همچنين ابو طالب را،و او از دنيا بنرفت تا فريشتگان او را بشارت ندادند به بهشت، و چون او را وفات آمد جبريل آمد و گفت:خداى تو را مى فرمايد كه از مكّه برو كه تو را در مكّه ناصرى نيست پس از عمّت ابو طالب.

پس معلوم شد از اين وجوه كه آيت در شأن او نيست،و مراد به«هدى»ايمان نيست،امّا طريق ايمان است و امّا ثواب بر ايمان چنان كه در دگر آيات بيان كرديم، و روا بود كه مراد حكم و تسميه باشد.

قوله: وَ قٰالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنٰا ،مفسّران گفتند:آيت در حارث بن عثمان بن نوفل بن عبد مناف (1)آمد كه او رسول را گفت-عليه السّلام:ما به تو ايمان آوردمانى (2)اگر نه آنستى كه ما را انديشه مى باشد كه عرب ما را بربايند از زمين ما،چه ايشان مجتمعند برخلاف تو،و ما را قوّت و منعت نيست،و اين بر سبيل تعلّل گفت.حق تعالى اين از او بازگفت و جواب داد از اين،گفت مى گويند:اگر چنان كه ما متابعت دين اسلام كنيم با تو،ما را از زمين مكّه بربايند.

آنگه به جواب او گفت: أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً ،نه ما ايشان را حرمى (3)ايمن كرده ايم،براى آن كه عرب را عادت بودى كه يكديگر را (4)غارت كردندى،و يكديگر را كشتندى جز اهل مكّه كه ايشان ايمن بودندى براى حرمت حرم. يُجْبىٰ إِلَيْهِ ثَمَرٰاتُ كُلِّ شَيْءٍ ،به آنجا مى برند ميوه ها از هر نوعى،و مدنيان و يعقوب، «تجبى اليه»خواندند به«تا»ى تأنيث،براى آن كه ثمرات مؤنّث است،و ديگران به«ياء»خواندندى (5)براى تقدّم فعل و حايل كه از ميان فاعل (6)و مفعول هست. رِزْقاً مِنْ لَدُنّٰا ،نصب او بر مفعول له است،روزى از نزديك ما،و لكن بيشترينۀ (7)ايشان ندانند.

ص : 154


1- .اساس:حارث بن عثمان بن عبد مناف بن نوفل،با توجّه به آط،و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:آورديمى.
3- .آج،لب،آل:حرامى.
4- .همۀ نسخه بدلها:كه بر يكديگر.
5- .آط،آج،لب،مش:خواندند،آب،آز:خوانده اند.
6- .همۀ نسخه بدلها:فعل.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بيشتر.

وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهٰا ،آنگه گفت:بس كه ما هلاك كرديم از شهرى كه (1)ايشان را بطر آمد از معيشت و آسايش زندگانى خود تا كافر و طاغى شدند.

عطا گفت:معنى آن است كه ايشان زندگانى به بطر كردند،و اضافت فعل با قريه كرد در لفظ و در معنى مضاف است با اهل او.

امّا نصب«معيشت»محتمل است چند وجه را:يكى آن كه نزع كرده باشند جرّ (2)را،فلمّا حذف حرف الجرّ وصل (3)الفعل فعمل،و التّقدير:بطرت في معيشتها،و مثله قوله: وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ (4).

و وجه ديگر آن است كه:ضمّن بطر[معنى] (5)كفر لأنّ فى البطر معنى كفران النّعمة،فكأنّه قال:كفرت معيشتها،و مثله قوله: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ (6)... ، لا يقال آلى منه الا انّه لمّا ضمّن آلى معنى بعد عدّاه بمن.

فرّاء گفت:نصب او بر تمييز (7)است،براى آن كه معنى آن است كه:ابطرتها (8)معيشتها،جز آن است كه فعل از او ببرد و با«قريه»اسناد كرد،و مثله قولك (9):

طاب زيد نفسا،[اى طابت نفسه،و قوله: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً (10)] (11)، و لم يعتدّ بالاضافة،كما قال الشّاعر بالالف و اللاّم،في قوله:

و لا بغرارة (12)الشّعر الرّقابا***(13) فتلك مساكنهم[190-پ]لم تسكن من بعدهم الّا قليلا،آن مسكنها و خانه هاى ايشان مسكون نبود ايشان را الّا روزى چند،يعنى بس روزگار نماندند در

ص : 155


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب و كا+ما.
2- .همۀ نسخه بدلها:باشد حرف جرّ.
3- .چاپ شعرانى(475/8):و حمل.
4- .سورة بقره(2)آيۀ 235.
5- .اساس:ندارد،از آب افزوده شد،آط:يعنى.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 226.
7- .آط،آج،لب،آل،مش،كا:تميز.
8- .آج،لب،آل:ابطرتهما،چاپ شعرانى(475/8):ابطر بها.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:قوله.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 4.
11- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
12- .آط،آب،آج،لب،آز،آل:بفرارة،مش:بقراة،كا:بقرارة.
13- .آب،آز:الرفيا.

آن سرايها جز كه هلاك شدند و مساكن ايشان به مرگ ايشان ويران شد.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه مساكن ايشان منازل مسافران (1)شد،چه مسافر در منزل اندكى (2)مقام كند (3)و منزل او در بيابان باشد،يعنى سرايهاى (4)ايشان خراب شد و بيابان گشت. وَ كُنّٰا نَحْنُ الْوٰارِثِينَ ،و وارثان ايشان ما بوديم (5)،بمردند و به ما رها كردند،نظيره قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهٰا (6).

وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرىٰ ،[گفت] (7)بر طريق اعذار و انذار و اقامت عذر و تبليغ حجّت كه:خداى تو هيچ شهر هلاك نكرد، حَتّٰى يَبْعَثَ فِي أُمِّهٰا رَسُولاً ،تا رسولى فرستاد در اصل آن شهر كه آيات ما بر ايشان مى خواند. وَ مٰا كُنّٰا مُهْلِكِي الْقُرىٰ ،و ما هيچ شهر هلاك نكرديم الّا و اهلش ظالم و كافر بودند.

وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ ،گفت:و هرچه دادند شما را از (8)متاع و حطام دنياست و زينت و آرايش او را (9)ثباتى نباشد آن را و بقايى (10). وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ ،و آنچه به نزديك خداست از ثواب آخرت و نعيم بهشت بهتر است و پاينده تر. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ، خرد ندارى شما يا خرد كار نمى بندى!جملۀ قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند،مگر در بعضى روايات از ابو عمرو كه به«يا»خواند خبرا عن الغائب.

أَ فَمَنْ وَعَدْنٰاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاٰقِيهِ ،آن كس (11)كه ما او را وعدۀ نيكو دهيم از ثواب و بهشت، فَهُوَ لاٰقِيهِ ،او آن بيند و به او رسد. كَمَنْ مَتَّعْنٰاهُ مَتٰاعَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،او چنان باشد كه ما او را متاع حيات دنيا داده باشيم. ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ ،پس او روز قيامت از جملۀ حاضركردگان باشد كه او را حاضر كنند (12)براى جزا.

گفتند:آيت در رسول آمد-عليه السّلام-و در ابو جهل هشام.سدّى گفت:در

ص : 156


1- .آب،آز:مسافر،آج،لب:مسافر ايشان.
2- .آج،آب،آل:منازل اندك،كا:منزل آيد.
3- .آج،لب،آل:كنند.
4- .آج،لب،آل:سراى.
5- .آب،آز،مش+ايشان.
6- .سورۀ مريم(19)آيۀ 40.
7- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
8- .چاپ شعرانى(476/8)،كا:آن.
9- .كا:آن را،ديگر نسخه بدلها ندارد.
10- .مش:ثباتى ندارد از او بقايى.
11- .كا:هرآن،ديگر نسخه بدلها هرآن.
12- .آج،لب،آل+از.

عمّار آمد و وليد مغيره.

وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ ،و ياد كن اى محمّد آن روز (1)كه خداى ايشان را ندا كند و گويد:كجااند آن انبازان كه با من فروداشتى و دعوى كردى (2).

قٰالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ ،گويند آنان كه گفتار بر ايشان درست شده باشد،[يعنى عذاب بر ايشان واجب شده باشد] (3): رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنٰا ،خداى ما اينان را كه گمراه كرديم،ازآنجا گمراه كرديم كه ما گمراه بوديم.چون ما غاوى و بيراه بوديم،ايشان را چون (4)خود كرديم (5).اين،رؤساى ضلالت گويند و گويند (6):اين شياطين گويند. تَبَرَّأْنٰا إِلَيْكَ ،امروز تبرّا مى كنيم از ايشان با تو. مٰا كٰانُوا إِيّٰانٰا يَعْبُدُونَ ،ايشان ما را نمى پرستيدند (7)،نظيره قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا (8).

وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكٰاءَكُمْ ،و گويند روز قيامت كافران را و بت پرستان را:بخوانى انبازان خود را،يعنى آنان را كه انباز خداى (9)كردى. فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ ، بخوانند (10)ايشان را،ايشان جواب ندهند. وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ ،و عذاب بينند (11). لَوْ أَنَّهُمْ كٰانُوا يَهْتَدُونَ ،اگر ايشان مهتدى و راه يافته بودندى،و جواب«لو» (12)بيفگند لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:لما رأوا العذاب،اگر مهتدى بودندى عذاب نديدندى (13).و گفته اند:معنى آن است كه ايشان خواستند (14)وقت آن كه عذاب بينند كه مهتدى بودندى تا عذاب نديدندى.

وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ ،و آن روز كه خداى ندا كند ايشان را و گويد چه جواب دادى

ص : 157


1- .آل+را.
2- .آب،آج،لب،آز،آل،مش:فروداشتيد و دعوى كرديد،كا:دعوى كرديد.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .آج،آل،لب+ما.
5- .همۀ نسخه بدلها+گفتند.
6- .همۀ نسخه بدلها:و گفتند.
7- .آب،آز:نپرستيدند،كا:نمى پرستند.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 166.
9- .آط،آب،آز،مش:انبازان خداى.آج،لب،آل،كا:انبازان خود.
10- .آج،لب،آل،آز،كا:بخوانيد.
11- .آج،لب،آل:ببينند.
12- .آز،آل،كا:او.
13- .آج،لب:عذاب نيافتندى.
14- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:خواستندى،آز:ايشان را خواستندى.

پيغامبران را؟ فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبٰاءُ يَوْمَئِذٍ ،آن روز خبرها بر ايشان پوشيده شود،يعنى وجوه حجّت و عذر،تا عذرى نتوانند بياوردن (1).و براى آن نتوانند عذر آوردن كه عذر ندارند،و خداى تعالى هيچ عذر رها نكرده باشد (2)ايشان را كه به آن تعلّل كنند،و هيچ حجّت نبود ايشان را بر خداى،بل حجّت خداى را بود بر ايشان. فَهُمْ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ ،ايشان يكديگر را نپرسند.گفتند:معنى آن است كه ايشان جواب ندهند از اين سخن كه مٰا ذٰا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ ،ازآن كه دانند كه آن (3)جواب كه خواهند دادن (4)ايشان را زيان دارد.و گفتند:ايشان در آن حال بر سبيل[191-ر]مشورت با يكديگر سخن نگويند چنان كه در دنيا كردندى.

فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ،امّا آن كس كه او توبه كار باشد (5)و مؤمن و عمل صالح كرده باشد،بود كه از جملۀ رستگاران و ظفريافتگان باشد.

آنگه گفت: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ ،خداى تو بيافريند آنچه خواهد،و اختيار كند آنچه خواهد. مٰا كٰانَ لَهُمُ (6)،مقريان را در اين دو وجه هست:

يكى آن كه:وقف كردند اين جا (7)كه مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ ،به ابتدا كردند،و«ما» بر اين اختيار موصوله باشد،و معنى آن بود كه خداى تو اختيار كند آنچه اختيار ايشان باشد،يعنى ايشان را آن دهد كه ايشان خواهند.

و وجه دگر آن است كه:وقف بر«يختار»كردند.و مٰا كٰانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ، كلامى باشد مستأنف.و بر (8)اين وجه«ما»نفى بود،يعنى خداى تو آنچه خواهد بيافريند و آنچه خواهد برگزيند،ايشان را اختيارى نيست،بل همه اختيار خداى راست،و اين وجه معتمد است براى سياقت آيت و براى آن كه در دگر آيت گفت:

وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ

ص : 158


1- .آط،آب،آز،مش،كا:آوردن.
2- .همۀ نسخه بدلها+براى.
3- .آج،لب،آل:اين.
4- .همۀ نسخه بدلها:داد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:كس كه تائب بود.
6- .آط،آب،آز،مش+الخيرة.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:آنجا.
8- .آل:در.

... (1)،و قال محمود الورّاق-شعر:

توكّل على الرّحمن في كلّ حاجة***أردت فانّ اللّه يقضي و يقدر

متى ما يرد ذو العرش أمرا بعبده***يصبه و ما للعبد ما يتخيّر

و قد يهلك الانسان من وجه أمنه***و ينجو بحمد اللّه من حيث يحذر

و قال آخر-[شعر]: (2)

العبد ذو ضجر و الرّبّ ذو قدر***و الدّهر ذو دول و الرّزق مقسوم

و الخير اجمع فيما اختار خالقنا***و فى اختيار سواه اللّوم و الشّؤم

بنگر كه حق تعالى در اين آيت چگونه بيان كرد:خلق را (3)و اختيار به خود حوالت كرد.

آنگه خلق را (4)از خلق (5)نفى نكرد (6)،چه خلق جز او را هست (7)في قوله: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (8)،و في قوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ (9)... ،امّا اختيار از خلقان نفى كرد بقوله: مٰا كٰانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ .تو هر دو به عكس آن كردى كه او گفت،آنجا كه گفت:خلق به من است و به ديگران هم هست،گفتى:لا خالق الّا اللّه.و آنجا كه اختيار از تو نفى كرد،در اختيار آويختى و بر اختيار او اختيار كردى تا از هر دو وجه بر طرف نقيض حاصل باشى،اقلب و قد اصبت،برگردان تا مصيب باشى.

سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،منزّه است خداى و متعالى ازآن كه با او شرك آرند.

وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ مٰا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مٰا يُعْلِنُونَ ،گفت:خداى تو داند آنچه پنهان كند دلهاى ايشان و آنچه آشكارا كنند،يعنى سرّ و علانيه به نزديك علم او يكسان است.

وَ هُوَ اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،و او آن خداى است كه به جز او خداى نيست.حمد و

ص : 159


1- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 36.
2- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
5- .همۀ نسخه بدلها:خود.
6- .آج،لب،آل،كا:كرد.
7- .همۀ نسخه بدلها:نيست.
8- .سوره مؤمنون(23)آيۀ 14.
9- .سورۀ مائده(5)آيۀ 110.

سپاس او راست در دنيا و آخرت،در اين سراى و در آن سراى به (1)انواع نعمت دينى و دنياوى كه با بندگان كرد. وَ لَهُ الْحُكْمُ ،و او راست حكم،هم در دنيا و هم در آخرت. وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و مرجع و بازگشت خلقان با اوست.و گفته ايم كه:«رجع» هم لازم باشد هم متعدّى.[اين جا متعدّى است] (2)،و معنى آن كه:خلقان را با او (3)برند.

سوره القصص (28): آیات 71 تا 88

اشاره

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اَللّٰهُ عَلَيْكُمُ اَللَّيْلَ سَرْمَداً إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ مَنْ إِلٰهٌ غَيْرُ اَللّٰهِ يَأْتِيكُمْ بِضِيٰاءٍ أَ فَلاٰ تَسْمَعُونَ (71) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اَللّٰهُ عَلَيْكُمُ اَلنَّهٰارَ سَرْمَداً إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ مَنْ إِلٰهٌ غَيْرُ اَللّٰهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (72) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (73) وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكٰائِيَ اَلَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (74) وَ نَزَعْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنٰا هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ اَلْحَقَّ لِلّٰهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (75) إِنَّ قٰارُونَ كٰانَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ فَبَغىٰ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْنٰاهُ مِنَ اَلْكُنُوزِ مٰا إِنَّ مَفٰاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي اَلْقُوَّةِ إِذْ قٰالَ لَهُ قَوْمُهُ لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْفَرِحِينَ (76) وَ اِبْتَغِ فِيمٰا آتٰاكَ اَللّٰهُ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ وَ لاٰ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ اَلدُّنْيٰا وَ أَحْسِنْ كَمٰا أَحْسَنَ اَللّٰهُ إِلَيْكَ وَ لاٰ تَبْغِ اَلْفَسٰادَ فِي اَلْأَرْضِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُفْسِدِينَ (77) قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ اَلْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ اَلْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قٰالَ اَلَّذِينَ يُرِيدُونَ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا يٰا لَيْتَ لَنٰا مِثْلَ مٰا أُوتِيَ قٰارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوٰابُ اَللّٰهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً وَ لاٰ يُلَقّٰاهٰا إِلاَّ اَلصّٰابِرُونَ (80) فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ اَلْأَرْضَ فَمٰا كٰانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلمُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ اَلَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكٰانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اَللّٰهَ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لاٰ أَنْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْنٰا لَخَسَفَ بِنٰا وَيْكَأَنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلْكٰافِرُونَ (82) تِلْكَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لاٰ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83) مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاٰ يُجْزَى اَلَّذِينَ عَمِلُوا اَلسَّيِّئٰاتِ إِلاّٰ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (84) إِنَّ اَلَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ لَرٰادُّكَ إِلىٰ مَعٰادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جٰاءَ بِالْهُدىٰ وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (85) وَ مٰا كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقىٰ إِلَيْكَ اَلْكِتٰابُ إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكٰافِرِينَ (86) وَ لاٰ يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيٰاتِ اَللّٰهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ اُدْعُ إِلىٰ رَبِّكَ وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (87) وَ لاٰ تَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ لَهُ اَلْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

ترجمه

بگو اى محمّد اى مى بينيد شما آن كه خداى كند (4)بر شما شب را هميشه تا روز قيامت هست هيچ خداى (5)جز خداى كه آورد شما را روشنايى،اى (6)نمى شنوى؟ بگو اى نمى بينيد (7)اگر كند خداى بر شما روز را ايستاده و پيوسته تا (8)روز قيامت هست هيچ خداى (9)جز خداى تعالى كه آورد شما را شبى كه آرام گيرى در او،اى نمى بينيد (10)؟ و از رحمت او كرد شما را شب و روز تا بياراميد (11)در او در شب و بجوييد (12)در روز از فضل او و تا مگر شما شكر گزاريد (13).

ص : 160


1- .همۀ نسخه بدلها:براساس.
2- .:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بر او.
4- .آب،مش:آيا ديديد اگر گرداند خداى تعالى،آط:دانسته هستى اگر كند.
5- .آط،آج،لب،آل:كدام خداست جز خداى.
6- .آب،مش:آيا،آج،لب،آل:اى پس.
7- .آب:ديديد،مش:آيا ديديد.
8- .آط،آل:روز هميشه،آب،آج،لب،مش:روز را هميشه تا.
9- .آط،آج،لب،آل:كدام خداست،آب:كيست خداى.
10- .آط،نمى بينى،آب،مش:آيا نمى بينيد،آج،لب،آل:اى پس نمى بينيد.
11- .آط،بيارامى/بياراميد.
12- .آط،آج،لب،آل:طلب كنى/طلب كنيد.
13- .آط:تا همانا شاكر باشى،آج،لب،آل:تا مگر شما شاكر باشيد.

و روزى كه بخواند ايشان را،پس گويد:كجااند بتان (1)همبازان (2)من آنان كه بوديد (3)شما مى گفتيد و دعوى مى كرديد (4).

و بيرون آريم (5)از هر امّتى گواهى پيغامبرى،پس گوييم (6)ما بياريد (7)حجّت شما (8)،پس بدانند (9)كه حقّ خداى راست و گم شود (10)از ايشان آنچه بودند دروغ فرامى بافتند (11).

به درستى كه قارون (12)بود از قوم موسى،افزونى جست بر ايشان و بداديم ما او را از گنجها چندان كه كليدهاى آن گران بار كردى (13)چهل كس را (14)خداوندان نيرو چون گفت او را گروه (15)او،شاد مشو (16)كه خداى تعالى دوست ندارد شادى كنندگان را (17).

و بجوى (18)در آنچه بداد تو را خداى سراى واپسين (19)و فراموش مكن نصيب خود از اين جهان،و

ص : 161


1- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
2- .آط،آج،لب،آل:انبازان،آب،مش:شريكان.
3- .آط:بودى/بوديد.
4- .آط:مى كردى/مى كرديد.
5- .آط،آج،لب،آل:بازگرفتيم،آب،مش:بكشيديم.
6- .آط،آب،مش:گفتيم،آج،لب،آل:پس گفتيم.
7- .آط:بيارى/بياريد.
8- .آب،مش:دليل خود را.
9- .آط:بدانستند.
10- .آب،مش:گمراه شد.
11- .آط:آنچه فرامى بافند،آج،لب،آل:آنچه بودند كه فرامى بافتند،آب،مش:آنچه افترا مى كردند.
12- .اساس:قرون.
13- .آط:گران بكردى،آج،لب،آل:گران بود.
14- .آط:بكردى جماعت،آب،مش:كردى جماعتى را.
15- .آط،آل:گفت قومش را،آج،لب:گفت موسى قومش را.
16- .آط:بطر مكنى،آب،مش:شادان مباش،آج،لب،آل:شاد مباش.
17- .آب،مش:مردان شادان.
18- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:طلب كن.
19- .آط،آج،لب:بازپسين.

نيكوى (1)كن چنان كه نيكوى (2)كرد خداى با تو (3)،و مجوى تباه كارى در زمين به درستى كه خداى دوست ندارد تباهى كنندگان را.

گفت به درستى كه بدادند ما را اين بر دانشى كه نزديك من است،اى نمى داند (4)كه (5)خداى هلاك كرد از پيش او از گروهان (6)،آن را كه او سخت تر بود از او بنيرو و بسيارتر بود به خواسته و سپاه؟و نپرسند از گناهان ايشان گناهكاران را.

[192-پ] پس بيرون آمد بر گروه خويش در آرايش خويش،گفتند آنان كه خواهند زندگانى اين جهان:اى كاشكى ما راستى (7)[مثل] (8)آنچه بدادند قارون (9)را،به درستى كه او خداوند بهره اى است بزرگ.

و گفتند آنان كه دادندشان (10)دانش،واى بر شما ثواب خداى بهتر است آن را كه ايمان آرد (11)و كند نيكى (12)و فرا آن نرسد (13)مگر صبركنندگان.

پس به زمين فروبرديم او را و سراى او را به زمين،نبود او را از هيچ گروه كه يارى كنند او را از فرود خداى،و نبود از داد بستانندگان (14).

ص : 162


1- .آط،آب،مش:نيكويى.
2- .آط،آب،مش:نيكويى.
3- .آط:وا تو/با تو.
4- .آج،لب:نمى دانست.
5- .آج،لب:آن كه.
6- .آط:امّتان،آب:قرنها،آج،لب:اهل هر زمان.
7- .آط:كاشكى بودى ما را.
8- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
9- .اساس:قرون اقارون.
10- .آط:بدادند ايشان را.
11- .آط،آج،لب:ايمان آرند.
12- .آط،آج،لب،آل:و عمل نيكو كنند.
13- .آط:و پيش نبرند،آب،آج،لب:و تلقين نكنند.
14- .آط،آج،لب،آل:از جمله كينه كشان.

و گشتند (1)آنان كه آرزو مى خواستند جايگاه و دستگاه او دى (2)مى گفتند (3):واى (4)كه خداى بگستراند روزى آن را كه خواهد از بندگان خويش،و به اندازه كند (5)آن را كه خواهد،اگر نه آن بودى (6)كه منّت نهادى خداى بر ما،به زمين فروبردندى ما را،واى (7)كه نيابند رستگارى كافران (8).

آن است سراى (9)آن جهان،كنيم آن را كه (10)نخواهند برترى (11)در زمين و نه (12)تباه كارى،و سرانجام نكو پرهيزگاران را بود.

هركه آرد نيكوى او را بود بهتر از آن ثواب،و هركه آرد بدى ندهند جزا و پاداش (13)آنان را كه كردند بديها مگر آنچه بودند (14)مى كردند.

به درستى كه آن كه فريضه كرد (15)بر تو قرآن خواندن (16)،بازبرد (17)تو را اى محمّد با مكّه (18)،بگو خداوند من-عزّ و علا-داناتر است بدان كه آورد راه راست (19)و آن كه او (20)اندر[193-پ]گمراهى هويداست.

ص : 163


1- .آط،مش:و در روز در آمدند،آج،لب،آل:و بامداد كردند.
2- .آط،آب،آج،لب،آل،مش:ديروز.
3- .آط،آج،لب،آل:مى گويند.
4- .آط،آج،لب+تو.
5- .آط،آج،لب،آل:تنگ كند،آب،مش:تنگ مى كند.
6- .آط،آج،لب،آل،مش:نه آنستى.
7- .آط،آج،لب+تو.
8- .آب،مش:فلاح و ظفر نباشد كافران را.
9- .اساس+سراى،با توجّه به ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .آط:كنيم او را براى آنان كه،آب:كرديم آن را براى آنان كه.
11- .آط،آج،لب:بزرگوارى.
12- .آط،آج،لب+نيز.
13- .آط،آب:پاداشت نكنند.
14- .آج،لب،آل+كه.
15- .آب:فرض كرد،آج،لب،آل:واجب گردانيد.
16- .آط،آج،لب،آل:قرآن را.
17- .آج،لب،آل:تا بازبرد.
18- .آط،آب،آل:با جاى خود.
19- .آب:كه آمد بر راه راست،آج،لب:به آن كه آرد به راه راست.
20- .آب:و كيست كه او.

و نبودى تو اميد مى داشتى كه بيفگنند سوى تو كتاب قرآن مگر رحمتى از خداوند تو (1)،مباش يار (2)كافران را.

و نگردانند (3)تو را از نشانه هاى خداى پس ازآن كه فروفرستادند سوى تو،و بخوان (4)با خداى تو (5)و مباش از مشركان.

و مخوان با خداى-عزّ و جلّ-خداى ديگر،نيست خداى مگر او،همه چيزى هلاك شونده است مگر هستى و ذات او،او راست حكم و با او گردانندتان (6).

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت بگو اين كافران را بر سبيل تنبيه و تذكير نعمت من بر ايشان: أَ رَأَيْتُمْ ،نبينى (7)؟و«رؤيت»،به معنى علم است،يعنى دانسته هستى (8)،چنان كه يكى از ما گويد:حقيقت دانى و نيك شناخته هستى (9)و مانند اين (10)،كه اگر خداى اين شب تاريك بر شما هميشه كند و بدارد تا به روز قيامت،كيست جز خداى كه روزى (11)روشن بيارد تا شما در او تصرّف كنى در معاش و طلب روزى كنى (12)،هيچ جواب نتوانى دادن از اين سؤال،جز آن كه (13)كس نيست كه بر اين قادر باشد جز خداى،آنگه حجّت بر شما متوجّه شود.و اين احتجاجى است و استدلالى بر وجه تقرير كه خداى تعالى مى كند بر توحيدش.

و اين آيت دليل است بر بطلان[قول] (14)اصحاب معارف كه گفتند:معارف ضرورى است،چه اگر ضرورى بودى به روى (15)احتجاج و استدلال و تذكير و تنبيه

ص : 164


1- .آج،لب،آل+پس.
2- .آط،آج،لب،آل:پشت،آب:هم پشت.
3- .آط:نبايد كه بازدارد،آب:نبايد كه منع كنند،آج،لب،آل:نبايد كه بازدارند.
4- .آط،آج،لب،آل:بازخوان.
5- .آب:خود را.
6- .آط،آج،لب،آل:با او برند شما را(قوله تعالى)،آب:به سوى او بازخواهيدگشت قوله تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آط:بينيد.
8- .هستى/هستيد.
9- .هستى/هستيد.
10- .كا+ إِنْ جَعَلَ -الآية.
11- .همۀ نسخه بدلها:روز.
12- .همۀ نسخه بدلها+كه.
13- .آط،آب،آز،مش+گويى،آج،لب،آل:گوييد.
14- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:به اين.

حاجت نبودى.آنگه گفت: أَ فَلاٰ تَسْمَعُونَ ،نمى شنوى اين ادلّۀ با بيان؟صورت استفهام است[194-ر]و مراد تقريع و ملامت بر ترك منكر،چه اگر بشنوند و انديشه نكنند هيچ فايده نبود (1)ايشان را.

آنگه هم از اين طريق دليلى ديگر فرمود،گفت (2): أَ رَأَيْتُمْ ،نيز بگوى (3)ايشان را:

نبينى (4)كه اگر خداى اين روز روشن را بر شما مؤبّد مسرمد (5)گرداند و هميشه بدارد تا به روز قيامت،خداى را دانى (6)جز خداى كه شبى آرد كه شما در او بيارامى (7)؟ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ،نمى بينيد (8)؟يعنى نظر و تفكّر نمى كنى تا شما را علم حاصل آيد.

آنگه بيان كرد كه:اين نعمتها بر شما از رحمت و كرم و فضل اوست،نه به استحقاقى و سابقه اى كه شما را بوده است،گفت: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ ،و از رحمت و بخشايش خود.و«من»تبيين راست،و روا بود كه تبعيض باشد،و تبيين بهتر است.

جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،«جعل»به معنى خلق است و متعدّى باشد به يك مفعول، گفت:از رحمت خود شب و روز بيافريد و پديد كرد. لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ،تا شما در او بيارامى و طلب فضل او كنى،يعنى روزى او.

از (9)عادت عرب آن بود كه:دو چيز بگيرند و در هم پيچند و بيندازند (10)براى آن كه ايمن باشند كه مخاطب هريكى به جاى خود بداند نهاد،و اگر كلام مفصّل و مبيّن گفتى،چنين بودى كه:و من رحمته جعل لكم اللّيل لتسكنوا فيه و النّهار لتبتغوا من فضله،شب پديد كرد تا در او بيارامى،و روز پديد كرد تا در او طلب روزى كنى.

وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،و تا نعمتهاى مرا شاكر باشى و شكر گويى،براى آن كه سراى تكليف را بنا بر مشقّت و كلفت باشد،پس روز پديد كرديم (11)براى تصرّف معاش و شب براى آسايش،و نه چنين است سراى ثواب كه آنجا براى آن شب نباشد كه به

ص : 165


1- .همۀ نسخه بدلها:فايده نكند.
2- .همۀ نسخه بدلها+ قُلْ .
3- .همۀ نسخه بدلها:بگو.
4- .آج،لب،آل:نبينند.
5- .آج،لب،آل:و سرمد.
6- .آج،لب،آز،آل:دانيد.
7- .بيارامى/بياراميد.
8- .آط:نمى بينى/نمى بينيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:و از.
10- .آط،آج،لب،آل+از.
11- .همۀ نسخه بدلها:پديد كردند.

روز رنج نباشد تا حاجت بود به آسايش.

وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ ،آنگه گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه ندا كند ايشان را خداى. فَيَقُولُ ،[گويد] (1):كجااند آن انبازان من كه دعوى كردى (2)؟و تكرار براى اختلاف فايده است،استفهام اوّل براى تقرير است تا اقرار دهند بر خود به جهل و آن كه ايشان نه برحق بوده اند در عبادت اصنام،و دوم براى اظهار عجز ايشان از حجّت و برهان در وقت مطالبۀ ايشان-على رءوس الاشهاد.و هر دو متضمّن است تقريع و ملامت را.

آنگه گفت: وَ نَزَعْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ ،و بيرون آورديم از هر امّتى گواهى.قتاده گفت:گواه هر امّتى (3)پيغامبرشان باشد كه براى ايشان و بر ايشان گواهى دهد به (4)آنچه كرده باشند،بيانش: فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (5).گفته اند (6):اين گواهان عدول آخرت باشند كه هيچ زمانه از ايشان خالى نبود.

فَقُلْنٰا هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ ،اين حكايت آن است كه خداى تعالى ايشان را گويد (7):

گوييم بياريد (8)حجّت خود بر آنچه گفتى و دعوى كردى. فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلّٰهِ ، بدانند (9)كه حق خداى تعالى راست براى آن كه در دنيا ندانسته باشند ازآنجا كه نظر نكرده باشند،در قيامت به ضرورت بدانند جملۀ معارف كه ايشان را تكليف كرده باشند از عدل و توحيد. وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ ،و گم شود از ايشان آنچه فروبافته باشند (10)و بر ساخته در دنيا از بتان و خدايان كه مستحقّ عبادت نباشند.

آنگه حق تعالى در قصّۀ قارون گرفت (11)،گفت: إِنَّ قٰارُونَ كٰانَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ فَبَغىٰ عَلَيْهِمْ -الآية.مفسّران گفتند:قارون پسر عمّ موسى بود براى آن كه او قارون ابن يصهر بن قاهث بن لاوى بن يعقوب بود.و موسى-عليه السّلام-پسر عمران بن

ص : 166


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .كردى/كرديد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:امّت.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 41.
6- .لب،آل:گفت.
7- .آب،آز:فرمايد.
8- .آط:بيارى/بياريد.
9- .آب،آز:پس بدانند.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:فرا بافته باشند.
11- .همۀ نسخه بدلها:با قصّۀ قارون آمد.

قاهث بود.و محمّد بن اسحاق گفت (1):پسر برادر قارون بود از مادر و پدر.

قتاده گفت:قارون را منوّر خواندندى از نيكوى صورت او،و تورات نكو خواندى،جز آن كه منافق بود.

مسيّب گفت:از بنى اسرايل بود[از جهت نسب،و لكن عامل فرعون و گماشتۀ او بود بر بنى اسرايل] (2)،و بر ايشان بغى و ظلم كردى.

قتاده گفت:به كثرت مال و فرزندان بر ايشان ظلم كردى.

شيّبان گفت:بر ايشان تكبّر و گندآورى و بغى كردى. وَ آتَيْنٰاهُ مِنَ الْكُنُوزِ ،و ما او را از گنجها چندان بداديم كه كليدهاى[194-پ]آن خداوندان قوّت را گران بار (3)كردى.و«من»تبيين راست،و«ما»نكرۀ موصوفه است.و مفاتح جمع مفتح باشد و مفاتيح جمع مفتاح باشد،و اين هر دو بناى آلت را باشد،و قوله: لَتَنُوأُ ،اى تثقل و تميل بهم،ايشان را گران بار كردى و پشت ايشان را دوتا بكردى از گران بارى،و اصل آن ناء ينوء باشد اذا نهض،قال الشّاعر-شعر:

تنوء بأخراها فلأيا قيامها***و تمشى الهوينا عن قريب فتبهر

و«با» (4)تعديه را باشد،و المعنى لتنيء (5)العصبة اى تثقلهم،چنان كه دخلت به و ادخلته،و قمت به و اقمته،و اين قياسى مطّرد است.

و گروهى گفتند:كليدهاى او از پوست بود،بعضى دگر گفتند:مراد به مفاتح (6)،خزاين است.زجّاج گفت:اين لا يقتر باشد به معنى.و بعضى دگر گفتند:

لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ ،از جملۀ كلام مقلوب است،و التّقدير:لتنوأ العصبة بها،اى تنهض بها مثقلة،كه اصل«نوء»،نهوض به جهد و مشقّت باشد،و منه:نوء النّجم لأنّ طلوعه انّما يكون بثقل و بطء،و مثله (7)قول الشّاعر-شعر:

و تركب خيلا لا هوادة بينها***و تشقى الرّماح بالضّياطرة الحمر (8)

ص : 167


1- .همۀ نسخه بدلها+موسى.
2- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
3- .آج،لب،آل:گران بارى.
4- .اساس:به صورت«ما»هم خوانده مى شود.
5- .چاپ شعرانى(483/8):لتنوأ.
6- .همۀ نسخه بدلها:مفاتيح.
7- .همۀ نسخه بدلها:و منه.
8- .اساس+شعر،به قياس با ديگر نسخه بدلها،زايد به نظر مى رسد.

اى تشقى الضّياطرة بالرّماح،و قال آخر-شعر:

فديت بنفسه نفسي و مالي***و ما آلوك (1)الّا ما أطيق

اى فديت بمالي و نفسي نفسه،و قال آخر-شعر:

انّ سراجا لكريم مفخره***تحلى به العين اذا ما تجهره

اى هو يحلى بالعين،و وجه اوّل نكوتر است براى آن كه در او عدول نيست از ظاهر.

و مفسّران در عدد«عصبة»خلاف كردند.مجاهد گفت:از پنج تا ده باشد.

قتاده گفت:از ده تا چهل باشند (2).ابو صالح گفت:چهل باشند (3).عكرمه گفت:

هفتاد بودند.عبد اللّه عبّاس گفت:از سه تا ده باشند.

خيثمه گفت:در انجيل هست كه كليدهاى گنج قارون بر شست (4)شتر (5)نهادندى همه أغرّ محجّل،هر كليدى بيش از انگشتى نبود،و هر كليدى را گنجى بود.مجاهد گفت:كليدهاى او از پوست شتر بود،و گفتند:از آهن بود،و هركجا رفتى با خود ببردى. إِذْ قٰالَ لَهُ قَوْمُهُ لاٰ تَفْرَحْ ،چون قوم او او را گفتند بطر مكن كه خداى تعالى خداوندان بطر را دوست ندارد،و منه قوله: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (6)،قال الشّاعر-شعر:

و لست بمفراح اذا الدّهر سرّني***و لا جازع من صرفه المتحوّل

و قال آخر-شعر:

و لا ينسينى الحدثان عرضي***و لا ارخي من الفرح الازارا

و«بطر»مرد مغرور باشد به نعمت شكرناكننده (7).بعضى دگر گفتند: لاٰ تَفْرَحْ ، اى لا تفسد، إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ،و قال الشّاعر-شعر:

اذا انت لم تبرح تؤدّي امانة***و تحمل أخرى افرحتك الودائع

اى أفسدتك.

ص : 168


1- .همۀ نسخه بدلها:و ما الود،چاپ شعرانى(483/8):و ما افديه.
2- .آج،لب،آل:باشد،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:باشد.
4- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
5- .كا:استر.
6- .سورۀ هود(11)آيۀ 10.
7- .آج،لب،آل:شكرناكرده،كا:شكر نكند.

وَ ابْتَغِ فِيمٰا آتٰاكَ اللّٰهُ الدّٰارَ الْآخِرَةَ ،گفت:و طلب كن در اين مال كه خداى تو را داد سراى آخرت و ثواب. وَ لاٰ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيٰا ،و بهرۀ خود از دنيا فراموش مكن.

مجاهد گفت و ابن زيد:در دنيا تقصير مكن در طاعت تا به آخرت تو را بر دهد.

اين روايت علىّ بن طلحه (1)است از عبد اللّه عبّاس.

از (2)اميرالمؤمنين على روايت كردند كه او گفت:معنى آن است كه نصيب خود از دنيا فراموش مكن از تندرستى و قوّت و برنايى و نشاط و توانگرى (3)كه به اين آلات طلب آخرت كنى.

حسن گفت:نصيب خود از دنيا فراموش مكن از آنچه كفايت تو را به كار بايد (4)در دنيا از وجهى حلال كه آن نصيب تو (5)باشد از روزى.

منصور بن زادان گفت:يعنى قوت تو و قوت عيالت. وَ أَحْسِنْ كَمٰا أَحْسَنَ اللّٰهُ إِلَيْكَ ،نيكوى (6)كن با خلقان خداى چنان كه خداى تعالى با تو نيكوى (7)كرده است،و طلب فساد مكن در (8)زمين كه خداى تعالى مفسدان را دوست ندارد.

قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ،قارون گفت:اين مال كه مرا دادند [195-ر]از علمى دادند كه مرا هست،و اين (9)علم مرا خداى داد،و به اين علم مرا تفضيل داد بر شما.گفتند:علم كيميا بود.

سعيد بن المسيّب گفت:موسى-عليه السّلام-علم كيميا دانست،ثلثى از آن يوشع ابن نون (10)را بياموخت،و ثلثى از آن كالب (11)بن يوفنا را بياموخت،و ثلثى (12)قارون را.

هريكى در صنعت ناتمام بودند.قارون ايشان را بفريفت و آن دو ثلث از ايشان بستد.

ص : 169


1- .مش:على بن ابى طلحه.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و از.
3- .كذا در اساس:تو نگرى/توانگرى،كا:توانگرى،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آب،آج،لب،آز،آل:به كار آيد.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+را.
6- .همۀ نسخه بدلها:نيكويى.
7- .همۀ نسخه بدلها:نيكويى.
8- .آج،لب،آل+اين.
9- .آج،لب،آل:آن.
10- .اساس:النّون،با توجّه به قاعدۀ لغت و ضبط پاره اى نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:قالب،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
12- .مش،كا+از آن.

چون صنعت او را تمام شد،او اين كار بر دست گرفت و از اين مال (1)عظيم بساخت.

بعضى دگر گفتند:موسى خواهرش را بياموخت،و خواهرش به حكم او بود.او قارون را بياموخت.و گفته اند:مراد به اين،علم تجارت و وجوه مكاسب است.

مسيّب بن شريك گفت:مال و خزاين او به حدّى رسيد كه چهارصدهزار هزار (2)كليد بود آن (3)را در چهل انبان،خداى تعالى گفت: أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ ،نمى داند قارون كه خداى تعالى هلاك كرد آنان را كه پيش او بودند از قرنها و امّتان كس هايى (4)را كه به قوّت از او سخت تر بودند،و به جمع مال بيشتر از او بودند،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت. وَ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ،و كافران را نپرسند از گناهشان،يعنى ايشان را بى حساب به دوزخ برند.اين قول قتاده است.مجاهد گفت:فريشتگان نپرسند،خداى پرسد،و فريشتگان براى آن نپرسند (5)كه ايشان را پشيمان (6)شناسند.حسن بصرى گفت:نپرسند ايشان را بر وجه استعلام،بل بر وجه تقريع و توبيخ و تعذيب (7).

فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ ،گفت:قارون بيرون آمد بر قوم خود در زينتى كه او را بودى.

جابر بن عبد اللّه الانصارىّ گفت:مراد به اين،زينت قومش (8)بود كه او جامۀ قرمز پوشيدى.نخعىّ و حسن گفتند:جامه هاى سرخ بود.مجاهد گفت:بر اسپان خنگ نشستى،زين ارجوانى معصفر بر او نهاده (9).قتاده گفت چهار هزار اسب بارگير- داشت.

ابن زيد گفت:چون او بر نشستى،هفتاد هزار سوار با او بودندى با سازهاى معصفرى و ارجوانى،و آن روز اوّل روز بود كه مردمان جامه و ساز ارجوانى ديدند.

مقاتل گفت:او بر استرى (10)سپيد (11)نشسته بود به ساز زر.مسلم گفت:چهار هزار

ص : 170


1- .آب،آز،مش:از آن مالى.
2- .همۀ نسخه بدلها:چهار صدر هزار.
3- .آج،لب:آنان.
4- .آب،مش،كا:كسانى.
5- .اساس:پرسند،با توجّه به نسخۀ كا تصحيح شد.
6- .كا:بسيما،ديگر نسخه بدلها ندارد.
7- .كا:ملامت.
8- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:قرمز.
9- .نسخۀ آل:در اين جا پايان مى پذيرد.
10- .آج،لب:شترى.
11- .آج،لب،مش:سفيد.

سوار با جامه هاى ارجوانى و ساز ارجوانى با سيصد كنيزك با جامه ها و حلّه ها و سازها بر استران (1)اشهب نشسته. قٰالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،گفتند آنان كه طالبان و مريدان دنيا بودند: يٰا لَيْتَ لَنٰا ،كاشك (2)تا ما را بودى مانند آن كه قارون را داده اند. إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ،چه او را بهرۀ تمام است از دنيا.

وَ قٰالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ،گفتند آنان كه ايشان را علم دادند به جواب طالبان دنيا،يعنى عالمان گفتند مال داران و مال جويان را: وَيْلَكُمْ ،واى شما (3). ثَوٰابُ اللّٰهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ،ثواب خداى بهتر است آنان را كه ايمان دارند و عمل صالح كنند از آنچه او جمع كرده است. وَ لاٰ يُلَقّٰاهٰا إِلاَّ الصّٰابِرُونَ ،و تلقين نكنند و توفيق ندهند اين كلمه و اين حكمت الّا صابران را.و«تلقّى»،استقبال باشد و در جاى تلقين نيز استعمال كنند-و شرح اين رفته است به استقصاء.

فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ الْأَرْضَ ،آنگه حق تعالى ذكر وبال عاقبت مذموم او كرد و گفت:فروبرديم او را و سرايش را به زمين.

اهل سير چنين گفتند كه:قارون از جملۀ علماى بنى اسرايل بود،و تورات بهتر خواندى از ايشان.و مردى توانگر (4)بود،و سبب بغى او توانگرى (5)بود و كثرت مال.

گفتند:اوّل طغيان و عصيان او آن بود كه خداى تعالى موسى را گفت:قومش (6)را بگوى تا هركسى چهار رسن در گوشۀ ردا بندند سبز به رنگ آسمان.موسى گفت:

بار خدايا!چرا چنين فرمودى،و حكمت در اين چيست؟خداى تعالى گفت:براى آن گفتم كه بنى اسرايل غافلند،و من از آسمان كتابى خواهم فرستادن،فرمودم كه اين خيوط آسمان رنگ در گوشۀ ردا بندند،تا هرگه كه در آن نگرند (7)آسمان با ياد ايشان آيد،[195-پ]و آن كه (8)من از آسمان كتابى خواهم فرستادن.

موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!روا نباشد اگر (9)بفرمايى تا ردا جمله سبز

ص : 171


1- .همۀ نسخه بدلها:اشتران.
2- .همۀ نسخه بدلها:كاشكى.
3- .همۀ نسخه بدلها:بر شما.
4- .همۀ نسخه بدلها:اشتران.
5- .آب،آج،لب،آز،كا:توانگر.
6- .همۀ نسخه بدلها:قومت.
7- .آط،آج،لب:هركه در آن نگرد.
8- .آب،آز،كا:آنگه.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:كه.

كنند،چه بنى اسرايل ترسم كه اين (1)خيوط حقير دارند.حق تعالى گفت:كوچك از كار من كوچك نبود و حقير نباشد،و اگر ايشان مرا در صغير طاعت ندارند در كبير هم ندارند.

موسى-عليه السّلام-بنى اسرايل را گفت:خداى آسمان مى فرمايد كه هريكى چهار رسن سبز در گوشۀ ردا بندى تا به آن خداى را و كتاب او را ياد دارى.بنى اسرايل گفتند:سميع و مطيعيم،شنيديم و فرمانبرداريم،و همچنان كردند مگر قارون كه او اين حديث هزل شناخت و استكبار كرد و فرمان نبرد و گفت:اين خداوندى كند كه بندگان را از يكديگر بازنشناسد،اين به علامت كند تا تمييز تواند- كردن،اين اوّل عصيانى بود كه او كرد.

باز چون موسى-عليه السّلام-دريا ببريد،و فرعون و قومش هلاك شدند،موسى رياست و ولايت مذبح و قربان به هارون داد.هركه را قربانى بودى،بياوردى به هارون دادى تا هارون بر مذبح نهادى،آتشى (2)بيامدى و آن قربان بسوختى.قارون را از آن سخت آمد،گفت:يا موسى!اين چه قسمت است كه تو كردى؟نبوّت تو راست و رياست برادرت را هارون را (3)، (4)و از اين هيچ دو مرا نصيبى (5)نيست.موسى گفت:اين نه من كرده ام،كه اين را به من تعلّق (6)نيست،اين (7)خداى كرده است.

قارون گفت:من تو را باور ندارم به اين حديث تا مرا آيتى ننمايى (8).گفت:من تو را آيتى روشن نمايم در اين باب.آنگه رؤساى بنى اسرايل را جمع كرد و گفت:

جمله عصاهاى خود بيارى و در اين عبادت خانه بنهيد (9).ايشان برفتند.همچنان كردند،و قارون و هارون نيز عصاهاى خود در آنجا انداختند.موسى گفت:امشب رها كنى و فردا بامداد بيايى.هركس عصاى خود بنگرى (10)،و عصاى هارون بنگرى (11)تا

ص : 172


1- .آط،آب،آج،لب،آز،مش،كا:چه ترسم كه بنى اسرائيل آن.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز آب،كا:آتش.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .كا+دادى.
5- .مش:از اين هر دو مرا هيچ نصيبى.
6- .همۀ نسخه بدلها:تعلّقى.
7- .مش+را.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،كا:بنمايى.
9- .آط:بنهى/بنهيد.
10- .آج:بنگرند،كا:بنگريد.
11- .مش،كا:و عصاى هارون را نيز بنگريد.

مزيّت هارون بر خود بشناسى.همچنان كردند.

بر دگر روز كه بازآمدند (1)عصاها بر حال خود بود مگر عصاى هارون (2)كه برگ (3)بر آورده بود،و از درخت بادام بود،و بر بياورده بود.جمله گفتند:ما را معلوم بود، معلوم تر شد فضل هارون،جز قارون كه او گفت:اين بس عجب نيست از آن سحرها كه تو مى كنى،و برخاست و برفت و از موسى اعتزال كرد،او و اتباع او و موسى را ايذا مى كرد و مى رنجانيد،و موسى-عليه السّلام-براى (4)قرابتى كه ميان ايشان بود تحمّل مى كرد و مدارا،و او را باز مى خواند و او هر روز طاغى تر و بى فرمان تر بود موسى را و دشمن تر،تا سرايى بساخت و در آن سراى زرّين كرد،و ديوارهاى آن (5)در صفايح زر گرفت،و جماعت (6)بنى اسرايل روى به او نهادند،و او قاعده نهاد كه مردم را طعام دادى (7)بامداد و شبانگاه.چون طعام بخوردندى،مقام كردندى و حديث كردندى و مضاحك گفتندى.

چون خداى تعالى آيت زكات فرستاد،و زكات واجب كرد،موسى-عليه السّلام- برخاست و به نزديك قارون آمد،گفت:خداى تعالى آيت فرستاده است و زكات فرموده.او گفت:اين كه تو مى گويى مبلغهاى عظيم باشد،من اين بنتوانم دادن (8).

خداى تعالى گفت:اين تعلّل است كه او مى كند،به اندكى و بسيارى او خود ايمان ندارد،و اندك و بسيار چيزى نخواهد دادن (9)،خواهى تا بدانى برو (10)و او را مسامحتى كن.

موسى بيامد و گفت:من از تو چيزى كم (11)بستانم و بتدريج با (12)كم (13)مى كرد تا به آنجا آمد كه گفت:از هر هزار دينار يك دينار بده،و از هر هزار درم يك درم،و از

ص : 173


1- .همۀ نسخه بدلها+همۀ.
2- .مش+را.
3- .همۀ نسخه بدلها:برگى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:برآن.
5- .همۀ نسخه بدلها:او.
6- .همۀ نسخه بدلها:جماعتى.
7- .آط،آب،آز،مش+به.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:نتوانم كرد.
9- .آب،مش+اگر.
10- .آط:به روى.
11- .همۀ نسخه بدلها:كمتر.
12- .آب،آز،مش:تا.
13- .همۀ نسخه بدلها:كمتر.

هر هزار گوسپند (1)يك گوسپند (2)،و از هر اسپى چيزى (3)بده.گفت:تا (4)انديشه كنم.

با خانه رفت و حساب كرد،بسيار مى برآمد،هم (5)دلش (6)نداد،گفت:نتوانم داد (7)كه بسيار است.

آنگه كس فرستاد و بنى اسرايل را بخواند و گفت:نبينى (8)كه موسى هر روز ما را (9)بلايى (10)و تكليفى مى نهد.اكنون بيامده است تا مال ما (11)بستاند و ما را درويش كند،چه رأى است در[196-ر]حقّ او؟گفتند:تو سيّد و مهتر مايى،راى آن باشد كه تو بينى.گفت:راى من آن است كه فلان زن ناپارسا (12)را بياريم و او را جعلى دهيم تا او در موسى آويزد و او را متّهم كند به خود،و بر او تشنيع كند (13)،كه چون اين حال (14)برود بنى اسرايل بر او خروج كنند و بيرون آيند،و إمّا بكشند او را و امّا بازار او شكسته شود و او را رها كنند.

آنگه كس فرستاد و آن زن فاجره را بخواند و او را گفت:تو را كارى چنين مى بايد كردن،و تو را هزار دينار بدهم،و گفتند:تشتى (15)زر به او.پذرفت (16)و گفتند:

آنچه (17)خواهى و حكم كنى.

آنگه برخاست و قصد كرد به مجمع بنى اسرايل،و آنجا بنشست.موسى -عليه السّلام-بر عادت بيرون آمد و خلقى بسيار (18)از بنى اسرايل حاضر بودند در صحراى فراخ.موسى-عليه السّلام-در وعظ گرفت بر ايشان،و امربه معروف و نهى منكر،و

ص : 174


1- .همۀ نسخه بدلها:گوسفند.
2- .همۀ نسخه بدلها:گوسفند.
3- .آط،آب،آج،لب،آز:خرى،مش:از هر هزار اسپ اسپى،و از هر هزار خر خرى.
4- .مش:بده جواب داد به موسى كه برو تا.
5- .آج،لب:بسيارى بر هم آمد،كا:بسيار مى آمد هم.
6- .آط،آب،آج،لب،آز+بار،مش:دلش يارى نداد كه بدهد.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:نتوانم دادن.
8- .آط:ببينى/ببينيد،آب،آج،لب:بينيد،كا:نمى بينيد.
9- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
10- .آط،آج،لب:ببلاى.
11- .مش:مرا.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:فاجره.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:تشنيع زند.
14- .مش+بر او.
15- .آب،آز،مش:مشتى.
16- .همۀ نسخه بدلها:پذيرفت.
17- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بر آنچه.
18- .مش:بسيارى.

مى گفت:هركه دزدى كند دستش ببايد بريدن،و هركه قذف كند بى گناهى را او را حدّ بايد (1)زدند،و هركه زنا كند و زن ندارد صد تازيانه ببايد زدن او را،و هركه زنا كند و زن دارد ببايد كشتن به رجم.

قارون گفت:و اگر همه (2)تو باشى؟گفت:و اگرچه من باشم.گفت (3):بنى اسرايل دعوى مى كنند (4)كه تو با فلانۀ فاجر زنا كردى.

موسى-عليه السّلام-گفت:اگر او گويد،بر قول او اعتماد كنيم (5).كس فرستادند و او را حاضر كردند.موسى-عليه السّلام-روى به او كرد و گفت:يا فلانه! اين قوم بر من اين (6)دعوى مى كنند،و من تو را سوگند مى دهم به آن خداى كه دريا بشكافت بر بنى اسرايل و ما را برهانيد و ايشان را هلاك كرد كه،آنچه راستى (7)است در اين حادثه بگوى.او (8)انديشه كرد،گفت:اگر اين راست بگويم و از گناه گذشته توبه كنم،همانا خداى بر من رحمت كند.گفت:لا و اللّه!كه تو از اين حديث مبرّايى،و آنان كه اين مى گويند بر تو دروغ مى گويند،و قارون مرا جعلى داده است تا بر تو اين دروغ بگويم،و تو را به خود متّهم كنم.

موسى-عليه السّلام-روى بر زمين نهاد و گفت:

اللّهمّ ان كنت رسولك فاغضب لي ،بار خدايا!اگر من رسول توام،براى من خشم گير.جبريل آمد و گفت:خداى مى گويد من زمين را فرموده ام تا طاعت (9)تو دارد،آنچه فرماى بفرماى (10)او را آنچه خواهى در حقّ او (11).

موسى-عليه السّلام-بنى اسرايل را گفت:بدانى كه خداى تعالى مرا به قارون

ص : 175


1- .مش:حدّ ببايدش.
2- .آج،لب:اگرچه.
3- .همۀ نسخه بدلها+پس.
4- .لب:مى كند.
5- .آج،لب،مش:كنم.
6- .مش:چنين.
7- .لب:راست.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:زن.
9- .مش:زمين را امر كرد تا اطاعت،كا:اطاعت تو گيرد.
10- .آط،آب:به آنچه خواهى بفرماى،آج،لب:با آنچه خواهى بفرماى،مش:تا آنچه خواهى بفرماى،كا:به
11- .آط،آب،آج،لب،آز:او را در حقّ او،مش:او را در حقّ قارون.

فرستاده است همچنان كه به فرعون،و او طغيان كرد،و خداى او را هلاك كرد،و قارون باغى است (1).هركه با اوست و هواى او مى خواهد،با او بباشى (2)،و هركه با من است (3)دور شوى (4).

همه بگريختند و جز دو كس با او نماندند (5).موسى-عليه السّلام-گفت:

يا ارض خذيهم، اى زمين بگير ايشان را،تا به زانو به زمين فروشدند،دگرباره گفت:

يا ارض خذيهم، اى زمين بگير اينان را،تا به كمر بست به زمين فروشدند،[ دگرباره گفت:

يا ارض خذيهم، تا به گردن به زمين فروشدند ] (6).در اين ميانه تضرّع مى كردند و فرياد مى خواستند و سوگند بر مى دادند به حقّ رحم و خويشى،و موسى -عليه السّلام-سخت خشمناك شده بود،اجابت نكرد.دگرباره گفت:

يا ارض خذيهم ،اى زمين بگيرشان،جمله به زمين فروشدند.تا در خبر آوردند كه:هفتاد بار از موسى زنهار خواستند،خداى تعالى وحى كرد به موسى و گفت:يا موسى!از تو هفتاد بار زنهار خواستند،زنهارشان ندادى،به عزّت من اگر از من يك بار زنهار خواستندى،ايشان را زنهار دادمى و مرا قريب و مجيب يافتندى.

قتاده گفت:روايت كردند كه هر روز قامتى به زمين فروشوند و به قرار زمين نرسند تا روز قيامت نباشد (7).

چون اين حال برفت،بنى اسرايل با يكديگر گفتند:موسى دعا كرد تا خداى (8)قارون را هلاك كرد تا مال و ملك او او را باشد (9)،و او مستبدّ (10)شود به آن.

موسى بشنيد و گفت:بار خدايا!جملۀ مال و ملك او به زمين فروبر.خداى تعالى اجابت كرد و جمله مال و ملك او به زمين فروبرد،فذلك قوله: فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ الْأَرْضَ ،فروبرديم به زمين قارون را و سرايش را. فَمٰا كٰانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،او را هيچ گروهى و لشكرى نبودند كه او را نصرت كنند از

ص : 176


1- .آط،آب،لب،آز:باغى شد،مش،كا:نيز باغى شد.
2- .آب،آج،لب،آز:بباشد.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+از او.
4- .آج،لب،كا:دور شود.
5- .همۀ نسخه بدلها:جز دو كس كه با او بماندند.
6- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
7- .آب،آز،مش:بباشد.
8- .آب،آز،مش+تعالى.
9- .مش:تا مال و ملك قارون از او باشد.
10- .آز:مستبدل،مش:او صاحب استعداد،چاپ شعرانى(489/8):مستفيد.

خداى.و«فئة»،جماعتى باشند كه مرد انقطاع كند با ايشان تا يارى كنند او را [196-پ]،[ (1)اشتقاق او من فأوت رأسه بالسّيف اذا شققته به. وَ مٰا كٰانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ ،و او از جمله آنان نبود كه انتقام تواند كشيدن از من يا از موسى.

وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكٰانَهُ بِالْأَمْسِ ،در روز آمدند آنان كه تمنّاى مكان او مى كردند ديروز (2)،يعنى تمنّاى مثل حال او مى كردند،و پايه و درجه او مى خواستند.

«يقولون»،در جاى خبر«اصبح»است.مى گفتند،امّا قوله: وَيْكَأَنَّ اللّٰهَ ،علما خلاف كردند در اين لفظ.

مجاهد گفت:معنى آن است كه«أ لم تعلم»،نمى دانى (3).قتاده گفت:«أ لم تر»،نمى بينى (4).فرّاء گفت:كلمه تقرير است،چنان كه يكى از ما گويد:أ ما ترى الى صنع اللّه.

حكايت كرد[ند] (5)كه:زنى اعرابى شوهر را گفت:پسرت كجاست؟گفت:

ويكأنّه وراء البيت،يعنى اما ترينه وراء البيت،نبينى كه در پس خيمه است.

عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:كلمۀ تحقيق است.مؤرّج گفت:كلمۀ تعجّب است.

قطرب گفت:و يك،ويلك بوده است،«لام»بيفگندند براى تخفيف،چنان كه عنتره گفت:

و لقد شفى نفسي و أبرأ سقمها***قيل الفوارس ويك عنتر أقدم

بعضى دگر گفتند:كلمۀ تنبيه است به منزلۀ«الا»،و«اما»چنان كه يكى از ما چون واقف شود بر خطاى قومى،گويد:«وى كنت (6)على خطأ»،و قال زيد بن عمرو بن نفيل:

سألتانى الطّلاق اذ رأتاني***قلّ مالي قد جئتماني بنكر

و ويكأن من (7)يكن له نشب يح***بب و من يفتقر يعش عيش ضرّ

ص : 177


1- .اساس:از اين جا به بعد چند صفحه افتادگى دارد،با توجّه به آط افزوده شد.
2- .لب:روزى،آج:روز.
3- .آج،لب:نمى دانيد.
4- .آج،لب:نمى بينيد.
5- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
6- .مش:كنتم.
7- .آط و ديگر نسخه بدلها+لم،به قياس با ضبط بيت در چاپ شعرانى(489/8)و لسان العرب(مادۀ«و يا») تصحيح شد.

خليل و سيبويه و كسائى گفتند:«وى»مفصول بايد نوشت از«كأن»،و بر اين قول«وى»كلمتى باشد تأسف را،چنان كه يكى از ما گويد:وه!اين كار نه چنان است كه ما گمان برديم،به خلاف آن است.و معنى آيت آن است كه:ايشان گمان بردند كه آن مال و خزاين قارون كارى است عظيم،چون خسف ديدند عقيب آن گفتند:وى،يعنى وه كأنّ اللّه،پندارى خداى روزى مى گسترد بر آنكه خواهد، و تنگ مى كند بر آنكه خواهد.و«كأنّ»،حرف تشبيه باشد من اخوات«انّ»،و «انّ»،يعنى اين كار به خلاف گمان ماست،بل چنان است كه موقوف است بر مشيّت خداى (1)،تا خداى (2)از بندگانش روزى بر آنكه خواهد فراخ كند و بر آنكه خواهد تنگ. لَوْ لاٰ أَنْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَيْنٰا ،اگر نه آنستى كه خداى منّت نهاد بر ما، لَخَسَفَ بِنٰا ،ما را فروبردندى به زمين.

يعقوب و بعضى شاميان و كوفيان خواندند:«خسف»به فتح«خا»و«سين»، على اضافة الفعل الى اللّه تعالى،و معنى آن كه:اگر نه آنستى كه خداى منّت نهاد بر ما،ما را به زمين فروبردى.و باقى قرّاء«خسف»،به ضمّ«خاء»و كسر «سين»على الفعل المجهول،و بر حقيقت هم فعل خداى باشد. وَيْكَأَنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الْكٰافِرُونَ ،فلاح و ظفر نباشد به ثواب خداى تعالى كافران را.

تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ ،آن سراى آخرت و بازپسين كه سراى ثواب است براى آنان كرده ايم و نهاده و بجارده كه ايشان در زمين فساد نخواهند و علوّ و استكبارى چنان كه قارون كرد. وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ،و عاقبت متّقيان و پرهيزگاران را باشد،و دست ايشان برند.

مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ ،آنگه گفت:هركه او حسنه آرد و كارى نيكو كند،او را باشد بهتر از آن.قتاده گفت:بهشت،و مراد به خَيْرٌ مِنْهٰا به اتّفاق ثواب است،و ثواب،چگونه به از آن نباشد،و آن رنج و مشقّت منقطع باشد و ثواب[راحت] (3)نامنقطع باشد و مقرون با تعظيم و تبجيل از قبل ربّ العزّة. وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ ،و هركه سيّئتى و كارى بد كند،جزاى او نكنند جز به مقدار آنچه او كرده باشد.و بيان

ص : 178


1- .مش+تعالى.
2- .مش+تعالى.
3- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.

كرده شد در مقادير ثواب و عقاب و جهت استحقاق جز خداى نداند،براى آن كه وجوهى كه واقع بود برآن تقرّب و اخلاص و خضوع و خشوع متفاوت است در حقّ مكلّفان،براى آن درجات ايشان متفاوت است.

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّكَ إِلىٰ مَعٰادٍ ،گفتند:آن خداى كه قرآن بر تو فريضه كرد،يعنى واجب كرد،امتثال اوامر و نواهى قرآن و كار بستن آن،و گفتند:انزل عليك مفصّلا مقطّعا،قرآن بر تو انزله كرد فصل فصل و قطعه قطعه.و اصل«فرض»قطع باشد. لَرٰادُّكَ إِلىٰ مَعٰادٍ ،با جاى خود برد يعنى با مكّه،اين قول مجاهد است و روايت عوفى از عبد اللّه عبّاس.

قتيبى گفت:معاد مرد،شهرش باشد و خانه اش،براى آن كه او در هر شهرى و جايى رود،آنگه با شهر و وطن خود شود.مقاتل گفت:رسول-عليه السّلام-از مكّه به شب برون (1)آمد به غار رفت،و هم در شب از غار برون (2)آمد و نه بر راه راست به مدينه رفت.چون به جحفه رسيد-و آن منزلى است ميان مكّه و مدينه-ايمن شد،با ره راست آمد و ره بشناخت (3)،او را ياسۀ مكّه خواست مولد (4)خود و مولد (5)پدران ياد كرد.

جبريل آمد و گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد تو را به مكّه يا سه مى باشد،من تو را با مكّه برم با فتح و ظفر و اكرام و اعزاز،و اين آيت آورد: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّكَ إِلىٰ مَعٰادٍ .

عبد اللّه عبّاس گفت:اين آيت نه مكّى است نه مدنى،به جحفه فرود آمد بين مكّة (6)و المدينة (7).ابو سعيد خدرىّ گفت: إِلىٰ مَعٰادٍ ،يعنى الى الموت،تو را با مرگ برد،چه معاد و مرجع همه خلق با مرگ است،و اين روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس.

حسن و زهرى و عكرمه گفتند:با قيامت.ابو مالك و ابو صالح گفتند:با بهشت، و يك روايت از مجاهد اين است. قُلْ رَبِّي ،بگو اى محمّد كه خداى من عالم تر

ص : 179


1- .آب،آج،لب،آز،مش:بيرون.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:بيرون.
3- .مش:بشناختيد.
4- .كا:مولود.
5- .كا:مولود.
6- .آج،لب:المكّة.
7- .مش،كا:و مدينه.

است،او به (1)داند آنان را كه ايشان بر هدى و ره راست اند،و آنان را كه ايشان در ضلالت اند،يعنى مؤمن و كافر،و (2)مشتبه نه اند و مستحقّ ثواب از مستحقّ عقاب و نكال.

وَ مٰا كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقىٰ إِلَيْكَ الْكِتٰابُ إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ،گفت:تو اميد نداشتى كه اين كتاب قرآن را بر تو القا كنند و انزال كنند و تو از خداى نبوّت و پيغامبرى نه بدوسيدى. إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ،استثناى منقطع است بمعنى لكن رحمة من ربّك،و لكن رحمت خداى بر تو فرود آمد.

فرّاء گفت:تقدير آن است كه غير أنّ ربّك رحمك فأنزله عليك،الّا آن است كه خداى بر تو رحمت كرد و كتاب تو بر تو انزله كرد،تا تو قصص و احوال امم سالفه (3)بر اهل مكّه مى خوانى،و تو آن ناديده و ناشنيده از كسى و در كتابى ناخوانده فَلاٰ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكٰافِرِينَ ،نگر تا معاونت و يارى كافران نكنى،و واجب نبود (4)كه پيغامبر-عليه السّلام-وقتى معاونت ايشان كرده باشد تا خداى (5)او را نهى كند، چه نهى درست بود از فعلى كه هرگز منهى نكرده باشد و بر خاطر او گذشته (6)نبود،و گفتند:مانند اين آيات،حق تعالى براى تعليم و توقيف (7)ما گفت.

وَ لاٰ يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيٰاتِ اللّٰهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ ،و نبايد تا اين كافران مانع باشند تو را از آيات خداى پس ازآن كه خداى انزال كرد بر تو. وَ ادْعُ إِلىٰ رَبِّكَ ،و تو خلقان را دعوت كن و با خداى خوان. وَ لاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،و از جملۀ مشركان مباش.

وَ لاٰ تَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ،و با خداى (8)،خداى ديگر مخوان. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خدايى نيست. كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ ،همه چيز هلاك خواهند شد مگر ذات او-جلّ جلاله-و بيان كرده ايم كه:«وجه»عبارت باشد از ذات.صادق -عليه السّلام-گفت:الّا دينه،مگر دين او و ما اريد به وجهه،و آن طاعتى كه براى او

ص : 180


1- .مش:بهتر،كا:و نيز داند.
2- .مش،كا:كافر بر او.
3- .مش:سابقه.
4- .آز:نبودى.
5- .آب+تو.
6- .آط:گزشته.
7- .آب،آج،لب،آز،مش:توفيق.
8- .آب،آز،مش،كا+تعالى.

كرده باشند.

شهر بن حوشب روايت كرد از عبادۀ صامت كه:روز قيامت كه اعمال خلايق عرض كنند،خداى تعالى گويد (1):آنچه مراست،و براى من كرده اند جدا كنى،جدا كنند.آنگه بفرمايد تا آنچه بماند در دوزخ افگنند.

ابن كيسان گفت:الّا ملكه.

سعيد جبير گفت:روزى مردى از اميرالمؤمنين (2)سؤال كرد و چيزى خواست و گفت:أسألك بوجه اللّه،اين از تو به روى خداى مى خواهم.گفت:دروغ گفتى،

انّما سألتني بوجه الخلق ،اين از من به روى خلقان خواستى،كه وجه خداى را معنى حق است،أ لا ترى الى قوله: كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ ،يعنى همه چيزى هلاك شود الّا حقّ.

ابو العاليه گفت:مراد عمل به اخلاص است،بيانه قول الشّاعر (3):

أستغفر اللّه ذنبا لست محصيه (4)***ربّ العباد اليه الوجه و العمل

لَهُ الْحُكْمُ ،حكم او راست،هيچ كس را حكم نرسد اگر عقلى اگر شرعى.

عقليّات به تقرير او در عقول و شرعيّات به انزال او بر رسول،فمن اين القياس للنّاس.

وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و خلقان را مرجع و مآب با او باشد،يعنى با جايى كه در آن جاى كس را حكم نباشد جز او را،و همه املاك و احكام از مالكان و حاكمان زائل باشد، و اگرچه امروز متصرّف اند در آن.

ص : 181


1- .مش+كه.
2- .آب+على كرّمه اللّه تعالى وجهه،كا:على عليه السّلام.
3- .آب،آز+شعر.
4- .آط،كا:محيصه،به قياس با نسخۀ آب و ديگر نسخه بدلها و ضبط بيت در لسان و مجمع البيان تصحيح شد.

سورة العنكبوت

اشاره

گروهى گفتند:اين سورت مكّى است.قتاده گفت:عشر اوّل مدنى است و باقى مكّى.مجاهد گفت:جمله مكّى است و شصت و نه آيت است بى خلاف.

و در تفصيل آيات خلاف كردند و هزار و نهصد و هشتاد و يك كلمت است، و چهار هزار و صد و نود و پنج حرف است.

و روايت است.از ابو امامه از أبىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورت عنكبوت بخواند،خداى تعالى او را به عدد هر مؤمنى و منافقى كه بودند (1)و باشند تا به دامن قيامت ده حسنه بنويسد (2).

سوره العنكبوت (29): آیات 1 تا 27

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ (2) وَ لَقَدْ فَتَنَّا اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ اَلْكٰاذِبِينَ (3) أَمْ حَسِبَ اَلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئٰاتِ أَنْ يَسْبِقُونٰا سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (4) مَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ اَللّٰهِ فَإِنَّ أَجَلَ اَللّٰهِ لَآتٍ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (5) وَ مَنْ جٰاهَدَ فَإِنَّمٰا يُجٰاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ (6) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ اَلَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ (7) وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جٰاهَدٰاكَ لِتُشْرِكَ بِي مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي اَلصّٰالِحِينَ (9) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ فَإِذٰا أُوذِيَ فِي اَللّٰهِ جَعَلَ فِتْنَةَ اَلنّٰاسِ كَعَذٰابِ اَللّٰهِ وَ لَئِنْ جٰاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنّٰا كُنّٰا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِمٰا فِي صُدُورِ اَلْعٰالَمِينَ (10) وَ لَيَعْلَمَنَّ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ (11) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّبِعُوا سَبِيلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ خَطٰايٰاكُمْ وَ مٰا هُمْ بِحٰامِلِينَ مِنْ خَطٰايٰاهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (12) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ عَمّٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (13) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِينَ عٰاماً فَأَخَذَهُمُ اَلطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ (14) فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَصْحٰابَ اَلسَّفِينَةِ وَ جَعَلْنٰاهٰا آيَةً لِلْعٰالَمِينَ (15) وَ إِبْرٰاهِيمَ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِتَّقُوهُ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْثٰاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ اَلَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لاٰ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اَللّٰهِ اَلرِّزْقَ وَ اُعْبُدُوهُ وَ اُشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (17) وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اَللّٰهُ اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيرٌ (19) قُلْ سِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ اَلْخَلْقَ ثُمَّ اَللّٰهُ يُنْشِئُ اَلنَّشْأَةَ اَلْآخِرَةَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (20) يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشٰاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (22) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ لِقٰائِهِ أُولٰئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (23) فَمٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اُقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجٰاهُ اَللّٰهُ مِنَ اَلنّٰارِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24) وَ قٰالَ إِنَّمَا اِتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْثٰاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا ثُمَّ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْوٰاكُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (25) فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِلىٰ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (26) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنٰا فِي ذُرِّيَّتِهِ اَلنُّبُوَّةَ وَ اَلْكِتٰابَ وَ آتَيْنٰاهُ أَجْرَهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِينَ (27)

ترجمه

[به نام خداى مهربان بسيار بخشنده] (3) مى پندارند (4)مردمان كه رها كنند (5)ايشان را كه گويند ما ايمان آورديم،و ايشان را آزمايش نكنند (6).

ص : 182


1- .آج،لب:بود.
2- .آج،لب:بنويسند.
3- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
4- .آب،مش:آيا پندارند.
5- .آب،مش:كه بگذارند.
6- .آب،مش:ايشان را در فتنه نيندازند.

امتحان كرديم (1)آنان را كه (2)پيش ايشان بودند،داند (3)خداى آنان را كه راست گفتند و داند دروغ زنان را.

يا مى پندارند آنان كه مى كنند بدى كه سبق برند ما را،بد (4)حكم مى كنند.

هركه اميد دارد ثواب (5)خداى،وقت ثواب خدا آمدنى است (6)و او شنوا و داناست.

و هركه جهاد كند جهاد براى خود كند،خداى بى نياز است از جهانيان.

و آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند،ببريم از ايشان بديهاشان و جزا دهيم ايشان را نيكو (7)آنچه كرده باشند (8).

اندرز كرديم آدمى را به مادر و پدرش نيكويى و اگر جهد كنند بر تو تا شرك آرى به من آنچه نيست تو را بدان علمى فرمان ايشان مبر،با من است بازگشت شما،خبر دهم شما را به آنچه كرده باشى (9).

و آنان را كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند درآريم ايشان را در جمله نيكان.

و از مردان (10)كس هست كه مى گويد ايمان آورديم به خداى،چون

ص : 183


1- .آب،مش:در فتنه انداختيم.
2- .آب،آج،لب،مش+از.
3- .آب،آج،لب،مش:پس داند.
4- .آب،مش:سابق شوند بر ما،بد است آنچه.
5- .آب،مش:لقاى.
6- .آب،مش:وقت كه خداى زده آينده است.
7- .آج:نيكوتر،آب:بهترين،كه بر متن ترجيح دارد.
8- .آب:آنچه بودند كه مى كردند.
9- .آب،مش:شما را به آنچه هستيد كه مى كنيد.
10- .آب،آج،لب،مش:مردمان.

برنجانند او را (1)در خداى كند (2)فتنه مردمان چون عذاب خداى،و اگر آيد (3)يارى از خداى تو،گويند ما بوديم با شما،و نيست (4)خداى داناتر به آنچه در دلهاى جهانيان است؟ و داند خداى آنان را (5)كه ايمان آورند (6)،و داند منافقان را.

و گفتند آنان كه كافر شدند (7)آنان را كه ايمان آوردند:پسر وى (8)كنى ره ما را،و ما برگيريم (9)گناهان شما (10)،و نيستند ايشان برگيرنده (11)از گناهانشان از چيزى،ايشان دروغ زنان[اند] (12).

و برگيرند (13)بارهاى خود و بارها با بارهاى گران خود (14)،و بپرسند ايشان را روز قيامت از آنچه فرا بافته بودند.

و بفرستاديم نوح را به قومش درنگ كرد در ايشان هزار سال الّا پنجاه سال،بگرفت ايشان را طوفان،و ايشان ظالم بودند.

برهانيديم او را و اصحاب كشتى (15)،و كرديم او را دليلى عالميان را.

و ابراهيم چون گفت قومش را:بپرستى خداى را و بترسى از او،آن بهتر است شما را

ص : 184


1- .آب:چون ايذا رسيد به او.
2- .آب،مش:در راه خداى گردانيد.
3- .آب،مش:آمد.
4- .آب،آج،لب،مش:آيا نيست.
5- .آط:آن را،به قياس با نسخه آب تصحيح شد.
6- .آب،آج،لب:آوردند،مش:آورده اند.
7- .آب،آج،لب،مش+مر.
8- .آج،لب،مش:پيروى.
9- .آب،مش:برداريم.
10- .آب،آج،لب،مش+را.
11- .آب،مش:بردارندگان.
12- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
13- .آب،مش:هرآينه بر مى دارند.
14- .آج،لب:ايشان.
15- .آب،مش+را.

اگر شما دانى (1).

مى پرستى جز (2)خدا بتانى را،و فرامى بافى (3)دروغى آنان كه پرستيد از جز (4)خدا مالك نه اند (5)شما روزى،طلب كنى عند (6)خدا روزى و بپرستى او را و شكر كنى (7)، با او برند شما را.

و اگر به دروغ داريد،به دروغ داشتند امّتانى از پيش شما،و نيست بر پيغامبر مگر رسانيدن (8)روشن.

نمى بينند (9)كه چگونه ابتدا كرد خدا خلق را،پس بازآرد آنان را؟آن بر خدا آسان است.

بگو به روى در زمين (10)،بنگرى چگونه ابتدا كرد خلق را، پس خدا باز آفريد آفريدن بازپسين (11)،خدا بر هر چيزى تواناست.

عذاب كند آن را كه خواهد و ببخشايد آن را كه خواهد و به او] (12)بازگردانندتان (13).

و نه ايد (14)شما عاجزكنندگان در زمين و نه اندر آسمان،و نيست شما را از

ص : 185


1- .آب،مش:اگر شما هستيد كه كار مى كنيد.
2- .آج،لب:فرود.
3- .مش:و فرامى بافيد.
4- .آج،لب:فرود.
5- .آب،مش+براى،آج،لب+از براى.
6- .آج،لب:نزديك،مش:پيش.
7- .آج،لب+مرا و را،آب،مش+او را.
8- .مش:رسانيدنى.
9- .آب،مش:آيا نمى بينند،آج،لب:اى نمى بينند.
10- .آب،آج،لب،مش+پس.
11- .آب،آج،لب+به درستى،مش+به درستى كه.
12- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،از آط افزوده شد.
13- .آط:و با او گردانند شما را،آب،مش:به او بازمى گرديد،آج،لب:و به او بازگردانند.
14- .آط:نيستى/نيستيد.

جز خداى تعالى هيچ دوست و نه يارى دهنده.

و آنان كه كافر شدند به نشانه هاى خدا و ديدار او و فرارسيدن با پيش او (1)،ايشانند كه نوميد شدند از رحمت من،و ايشانند كه ايشان راست عذابى دردناك.

نبود (2)جواب قوم او مگرآنكه گفتند بكشيد (3)يا بسوزيد (4)او را،پس برهانيد او را خداى از آتش،به درستى كه در آن نشانه هاست گروهى را كه ايمان آورند.

گفت ابراهيم به درستى كه فراگرفتيد شما از فرود خداى-عزّ و جلّ- بتانى را تا دوستى باشد ميان شما اندر زندگانى دنيا،پس روز قيامت كافر مى شود (5)برخى (6)از شما به برخى (7)،و نفرين مى كند برخى (8)از شما برخى (9)را،و جايگاه شما آتش دوزخ بود،و نباشد شما را از يارى كنندگان.

پس ايمان آورد به ابراهيم،لوط-عليه السّلام-و گفت كه:من هجرت كننده ام (10)سوى خداوند من،به درستى كه او بى همتا و با حكمت است.

و بخشيديم (11)او را،يعنى ابراهيم را، اسحاق و يعقوب،و كرديم اندر فرزندان او پيغامبرى و كتاب،و بداديم او را مزد او در دنيا،و به درستى كه او در آن جهان از نيكان است.

ص : 186


1- .آط،آج،لب:جزاى او،آب،مش:لقاى او.
2- .آب،مش:پس نبود.
3- .آط:بكشى/بكشيد.
4- .آط:بسوزى/بسوزيد.
5- .آب،مش:كافر شوند.
6- .آط،آج،لب:بهرى،آب،مش:بعضى.
7- .آط،آج،لب:بهرى،آب،مش:بعضى.
8- .آط،آج،لب:بهرى،آب،مش:بعضى.
9- .آط،آج،لب:بهرى،آب،مش:بعضى.
10- .آط،آج،لب:من مى روم.
11- .آط،آج،لب:و بداديم.

قوله تعالى: الم، أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ ،قتاده گفت و شعبى كه:اين آيت در گروهى آمد كه از مكّه بيرون آمدند تا هجرت كنند، مشركان پيش آمدند ايشان را (1)،بازگشتند و با مكّه شدند،اين آيت فرود آمد در ايشان،چون بشنيدند بيرون آمدند و با مشركان بر آويختند،گروهى را بكشتند و گروهى بجستند و به مدينه شدند.

ابن جريج و ابن عمير گفتند:آيت در عمّار ياسر آمد (2)،چون مشركان او را به مكّه عذاب كردند و او برآن صبر كرد.مقاتل گفت:آيت در (3)مردى آمد نام او مهجع،او را روز بدر بكشتند،مادر و پدر او بر او جزع كردند،خداى تعالى اين آيات (4)فرستاد، و رسول-عليه السّلام-گفت:او اوّل كسى باشد از شهيدان بدر كه او را با در (5)بهشت خوانند.

قوله: الم ،بيان كرديم اين كلمه را در اوّل سورة البقرة أَ حَسِبَ النّٰاسُ (6)، استفهام است و معنى تقريع،گفت:مردمان مى پندارند كه ايشان را رها خواهند كردن به آن كه ايشان گويند از سر زبان كه:ما ايمان آورديم،و ايشان را امتحان نكنند؟يعنى نباشد چنين،بل هركه اين دعوى كند او را امتحان كنند.

و قوله: أَنْ يُتْرَكُوا ،محلّ او نصب است به«حسب»كه مفعول اوست،و قوله:

أَنْ يَقُولُوا ،در او دو[197-پ]قول گفتند:يكى آن كه محلّ او جرّ است بنزع الخافض،و التقدير:يتركوا بان يقولوا،و دوم آن كه:نصب است على تكرار الفعل، و التّقدير:أ حسبوا ان يقولوا.و قوله: وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ ،«واو»حال راست،و اين جمله در محلّ نصب است به مفعول دوم«احسب».

آنگه گفت: وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،ما امتحان كرديم آنان را كه پيش ايشان بودند (7)،كه كار ما (8)در تكليف اين است،و تكليف صورت امتحان دارد،و

ص : 187


1- .آج،لب:ندارد.
2- .مش+كه.
3- .آب،آز+شأن.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:آيت.
5- .آج،لب:ندارد،كا:به در.
6- .همۀ نسخه بدلها+صورت.
7- .اساس:بوديم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:چه كار ما.

بيان اين چند جايگاه كرده ايم. فَلَيَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكٰاذِبِينَ ، تا بداند خداى تعالى راستيگرى آنان كه راست گويند،و بداند دروغ زنان را.

و چون لفظ امتحان گفت،آن گفت كه مقتضى (1)امتحان بود براى آن كه امتحان براى آن كنند تا آنچه ندانند بدانند،و اين بر سبيل مناسبت گفت،و حقيقت آن بر خداى تعالى روا نيست چنان كه لفظ«فتنه»متأوّل باشد،لفظ فَلَيَعْلَمَنَّ هم متأوّل باشد،و مثله

قوله-عليه السّلام: انّ الدّنيا حلوة خضرة و انّ اللّه مستخلفكم فيها فناظر (2)كيف تعملون (3)،و اين حديث هم صورت امتحان دارد.

و گفتند:چون صدق و كذب ايشان حادث بود و علم به آن على ما هو به الّا آنگه نباشد كه در وجود آيد بر سبيل توسّع عالمى را چون حادثى (4)نهاد.بعضى دگر گفتند:معنى آن است تا خداى تعالى[رسول را بازنمايد صدق صادق و كذب كاذب.نقّاش گفت و جبّائى:معنى آن است تا خداى تعالى] (5)تمييز كند (6)صادق را از كاذب،و اين تأويلاتى است متقارب.

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ أَنْ يَسْبِقُونٰا ،آنگه گفت بر سبيل تهديد و وعيد:يا مى پندارند آنان (7)كه سيّئات و معاصى كنند (8)و مخالفت من در فرمان من كه مرا سبق خواهند بردن و از من فوت شدن؟ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ ،بد حكم مى كنند و غلط گمان مى برند.و«ما»،مصدرى است،و التّقدير:بئس الحكم حكمهم.

مَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ اللّٰهِ ،گفت:هركه اميد دارد لقاى خداى را،يعنى لقاى ثواب خداى.و گفتند:«رجاء»،به معنى خوف است،يعنى هركه ترسد از عقاب (9)خداى،و اين براى آن گفت تا (10)متناسب بود آيت اوّل را كه مورد او وعده است.و اگر بر ظاهر حمل كنند (11)هم نيك باشد تا يك آيت وعيد بود و يك آيت وعد.

ص : 188


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:مقتضاى.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:فناظروا.
3- .چاپ شعرانى(6/9):تعلمون.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:صادقى.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:تميز كند.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:اينان.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:مى كنند.
9- .همۀ نسخه بدلها:عذاب.
10- .آب:كه.
11- .اساس:كند،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

فَإِنَّ أَجَلَ اللّٰهِ لَآتٍ ،آن وقت (1)كه خداى زد ثواب و عقاب را لا محال آمدنى است. وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،و او شنوا و داناست،تا هركس را به كيفيّت كردۀ (2)خود جزا دهد.

وَ مَنْ جٰاهَدَ فَإِنَّمٰا يُجٰاهِدُ لِنَفْسِهِ ،آنگه گفت:هركه او مجاهده كند،براى خود كند،يعنى ثمرۀ آن (3)او را باشد.و«جهاد»،در شرع مصابره و مكابده باشد با دشمن در صف كارزار،و مقاسات اوامر خداى را،و برآن صبر كردن بر توسّع مجاهده گويند.آنگه براى بيان و حجّت اين حديث گفت:دليل بر صحّت اين آن است كه،خداى تعالى از جهانيان مستغنى و بى نياز است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ ،گفت:و آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،ما سيّئات و معاصى ايشان مكفّر كنيم نه به معنى احباط،براى آن كه به ادلّۀ عقل و شرع درست شده است بطلان احباط،چون آيتى مانند اين آيد آن را تأويلى بايد كردن كه مطابق ادلّۀ عقل باشد.

و تأويل اين آيت آن است كه:ما به فضل و كرم خود گناهان ايشان عفو كنيم، و اين (4)براى آن تكفير خواند كه خداى تعالى اين عفو كند عند اين اعمال كند به منزلت آن كه چيزى كفّارت چيزى كنند. وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ ،و پاداشت دهيم ايشان را به آنچه كرده باشند نكوتر آنچه كرده باشند،تا در آيت هم بيان فضل باشد هم بيان عدل.

آنگه گفت: وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حُسْناً ،گفت:اندرز كرديم آدمى را در حقّ مادر و پدرش به نيكوى.و معنى وصايت از خداى تعالى امر باشد يا نهى.

و نحويان در نصب«حسنا»دو قول گفتند:يكى آن كه منصوب است به آن كه مفعول وصايت است،يقال:وصيته الخير و بالخير.و چون وصايت متضمّن باشد به معنى امر،تقدير آن باشد كه:الزمناه حسنا،اين قول بصريان است.كوفيان گفتند به فعلى مضمر،يعنى وصّيناه بان يفعل حسنا.

ص : 189


1- .مش:وقتى.
2- .همۀ نسخه بدلها:به گفته و كرده.
3- .همۀ نسخه بدلها+و ثواب آن.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.

آنگه خطاب[198-ر]كرد با مخاطبى مبهم (1)،گفت: وَ إِنْ جٰاهَدٰاكَ ،اگر بر تو سختيى كنند و با تو مجاهده كنند تا به من شرك آرى و با من انباز گيرى و در من چيزى گويى كه ندانى، فَلاٰ تُطِعْهُمٰا ،طاعت ايشان مدار و فرمان ايشان مبر.

گفتند:آيت در سعد بن ابي وقّاص آمد كه چون او اسلام آورد،مادرش را خبر دادند-و مادر او جميله بنت ابي سفيان بن اميّة بن عبد شمس بن عبد مناف بود-او را گفت:يا سعد!صابى شدى؟و اللّه كه سقف هيچ خانه مرا سايه نكند (2)از آفتاب و باد،و هيچ طعام و شراب نخورم تا تو به محمّد كافر نشوى.او گفت[نشوم] (3).

يك روز و دو روز تا سه روز طعام نخورد (4)،رنجور شد.مردم او را ملامت كردند.

گفتند:مادرت رنجور شد،و بيم است تا (5)هلاك شود.او بيامد و رسول را -عليه السّلام-بگفت اين حال.خداى تعالى اين آيت فرستاد،اگر درست شود كه آيت در حقّ اوست،مراد او باشد و جز او از آنان كه ايشان را مثل اين حال باشد.

رسول-عليه السّلام-گفت:برو با او به همه چيز بساز و احسان كن و رضاى او نگاه دار،جز در اين يك چيز كه در اين باب رضاى خداى نگه بايد داشت و رضاى مادر و پدرها بايد كرد.

آنگه گفت بر سبيل تهديد و وعيد: إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ،مرجع و بازگشت شما با من است،خبر دهم شما را به آنچه كرده باشى،يعنى جزا دهم شما را به كردۀ شما.

بهز بن حكيم روايت كرد از پدرش از (6)جدّش كه گفت:رسول را پرسيدم كه «من ابرّ»،با كه نيكوى (7)كنم؟گفت:با مادرت.گفتم:پس با كه؟گفت:با پدرت گفتم:پس با كه؟گفت:الأقرب فالأقرب،گفت با آن كه نزديكتر باشد.

انس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

الجنّة تحت اقدام

ص : 190


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+و.
2- .كذا در اساس و كا،آط،آج،لب:ساتر كند،آب،آز،مش:ساتر نشود.
3- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
4- .كا+تا،ديگر نسخه بدلها+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:كه.
6- .آج،لب:و.
7- .همۀ نسخه بدلها:نيكويى.

الامّهات ،بهشت در زير پايهاى (1)مادران است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:و آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،ما ايشان را در جملۀ صالحان آريم،و اين را دو معنى باشد:يكى از طريق حكم (2)،و يكى از طريق لطف و هدايت.و گفتند:معنى آن است كه[في] (3)مدرج الصّالحين و مدخلهم،يعنى الجنّة،ما ايشان را در جاى صالحان بريم يعنى در بهشت.

و لفظ«صالحين»،شامل باشد انبيا و اوليا و شهدا را و جملۀ نيكان را.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ ،آنگه حق تعالى در اين آيت وصف منافقان كرد و گفت: وَ مِنَ النّٰاسِ ،و از جملۀ مردمان كس هست كه مى گويد:ما به خداى ايمان داريم،و لكن به زبان مى گويد به دل ندارد،بيانش آن كه: فَإِذٰا أُوذِيَ فِي اللّٰهِ ،چون او را در حقّ خداى برنجانند،فتنه و رنج و امتحان مردمان چون عذاب خداى كند،يعنى گمان برد كه آن رنج مردمان برابر عذاب خداى است،يا با آن راست است،نمى داند كه اين در جنب آن و به اضافت با آن هيچ نباشد. وَ لَئِنْ جٰاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ ،و اگر شما را نصرتى بود از خداى-جلّ جلاله-و فتحى و ظفرى، گويند:ما با شما بوديم در كارزار،ما را هم چندان نصيب باشد از غنيمت كه شما را هست.حق تعالى گفت: أَ وَ لَيْسَ اللّٰهُ بِأَعْلَمَ ،نه خداى به داند كه در دلهاى جهانيان چيست؟ مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند.مجاهد گفت:آيت در جماعتى آمد كه به زبان اظهار ايمان كردند.چون بلايى (4)به ايشان رسيد و رنجى از قبل مردمان، برگشتند و با كفر شدند.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در شأن گروهى آمد كه مؤمنان ايشان را با خود به غزات (5)بدر بردند،چون آن قتل و سختى (6)ديدند مرتد شدند (7)،و ايشان آنان

ص : 191


1- .همۀ نسخه بدلها،پاى.
2- .همۀ نسخه بدلها+تسميه.
3- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
4- .آط،آب،مش:بلا.
5- .آط،مش:غزاء،آب،آز،آج،لب،كا:غزا.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:شبيخون.
7- .لب:شدندى.

بودند كه در حقّ ايشان آمد: اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ (1)... ،و قصّۀ ايشان رفته است.

مقاتل و كلبى گفتند:آيت در شأن عيّاش بن ابي ربيعة بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم القرشيّ آمد،و سبب اين بود كه چون او اسلام آورد و با رسول -عليه السّلام-به مدينه رفت،مادرش اسماء بنت مخرمة بن ابي جندل بن نهشل سوگند خورد[198-پ]كه:در هيچ سايه ننشيند،و هيچ طعام و شراب نخورد،و سر نشويد تا او بازنيايد.و ابو جهل هشام و حارث هشام (2)پسران او بودند و برادران (3)عيّاش از مادر،برخاستند و از پس او به مدينه رفتند،و او را بنشاندند،و اين حال با او شرح دادند.

ابو جهل با عيّاش گفت:تو دانى كه مادر تو را از (4)همه دوست تر دارد،و تو هميشه يار بودى با او،و او سوگند خورده است كه:طعام و شراب نخورد،و سر نشويد، و در هيچ كنّى (5)نشود،و تو مى گويى (6)در دين ما«برّ الوالدين»موقعى عظيم دارد، برخيز و بياى تا او تو را باز بيند،و دل او خوش كن،كه اين خداى را كه به مدينه مى پرستى به مكّه توان پرستيد (7)،و از اين معانى (8)بسيار بگفتند تا او را نرم كردند.

او سوگند داد ايشان را و عهد و ميثاق كرد با ايشان كه:در راه او را نرنجانند،و با او حديث دين و اعتقاد نكنند.سوگندان مغلّظه خوردند و عهد و پيمان كردند تا او برخاست و با ايشان از مدينه بيرون آمد.

چون به بعضى راه برسيدند،او را بگرفتند و دست و پايش ببستند،و هريكى از ايشان او را صد چوب بزدند و گفتند:محمّد را ناسزاگوى (9).او از خوف ضرب (10)محمّد را ناسزا گفت،خداى تعالى در حقّ او اين آيت فرستاد.

و از (11)دو برادر حارث بر او جافى تر بود،او سوگند خورد كه:اگر وقتى او را بيند نه

ص : 192


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 28.
2- .آب،آج،لب،آز،مش:حارث بن هشام.
3- .آب،آز،مش:برادرشان.
4- .آط،آب،لب،آز،كا+ما.
5- .كا:پوششى،ديگر نسخه بدلها:سايه.
6- .همۀ نسخه بدلها+كه.
7- .كا:توانى پرستيدن،ديگر نسخه بدلها توان پرستيدن.
8- .همۀ نسخه بدلها:معنى.
9- .آب،آز:بگوى.
10- .آج،لب:خوف ضرر،كا:سختى زخم و ضرب.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+آن.

در حرم،بكشد او را (1).

پس از آن چون رسول-عليه السّلام-هجرت كرد،پيشتر (2)هجرت كرد (3)و اسلامش نيكو بود.پس از آن به بعضى سفرها رفت،حارث را در دل افتاد كه ايمان آرد،بيامد و به رسول ايمان آورد و عيّاش خبر نداشت از اسلام او.يك روز او را ديد به قباء (4)،تيغ بر آهيخت (5)و او را گردن بزد كه از اسلام او بى خبر بود.مردم او را گفتند:چرا (6)كردى كه او مسلمان بود؟او پشيمان شد و بگريست و بيامد و رسول را اين حال بگفت،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً (7)-الآية.

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنٰا ،آنگه حكايت آن كرد كه كافران مؤمنان را گفتند.گفت،گفتند كافران مؤمنان را كه:ره ما گيريد (8)تا ما گناهان شما برگيريم.

فرّاء گفت:لفظ او (9)امر است و معنى جزا،و تقدير (10)آن كه:ان اتّبعتم سبيلنا نحمل خطاياكم،و مثله قوله: فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ (11)... ،و قوله لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمٰانُ وَ جُنُودُهُ (12)... ،چه لفظش نهى است و معنى جزا،و اين آيات مضمّن (13)است معنى جزا را،و التّقدير:ان اتّبعتم سبيلنا نحمل،و كذا في سورة طه:فانّك ان تقذفيه فى اليمّ يلقه اليمّ بالسّاحل،و في سورة النّمل: لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ ،فانّكم ان لم تدخلوا مساكنكم يحطمنّكم سليمان و جنوده.

و خداى تعالى ايشان را دروغزن كرد،گفت: وَ مٰا هُمْ بِحٰامِلِينَ مِنْ خَطٰايٰاهُمْ مِنْ شَيْءٍ ،ايشان از گناه اينان هيچ بر نگيرند. إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،دروغ زن اند (14)در آنچه مى گويند.

ص : 193


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بكشدش.
2- .همۀ نسخه بدلها:عيّاش نيز.
3- .همۀ نسخه بدلها+و اسلام آورد.
4- .كا:بغبا.
5- .كا:براهخت.
6- .كا+چنين.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 92.
8- .آط:گيرى/گيريد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+بر.
11- .سورۀ طه(20)آيۀ 39.
12- .سورۀ نمل(27)آيۀ 18.
13- .كا:متّفق،ديگر نسخه بدلها:متضمّن.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ايشان دروغ زن اند.

آنگه گفت: وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ ،گفت:بردارند بارهاى گران ايشان و بارهاى دگر با بار خود،و مراد وزر وبال است،يعنى گناه خود برگيرند و گناه ديگران هم برگيرند.

اگر گويند:اين مناقض آيت اوّل باشد،و مناقض آن كه گفت: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (1)... ،جواب آن است كه گوييم:مراد نه[آن است كه ايشان گناه ديگرى برگيرند،يا ايشان را به گناه ديگران بگيرند،مراد] (2)آن است كه ايشان گناه خود برگيرند،يعنى عقوبت گناه ايشان بر ايشان باشد،و مثل عقوبت آنان كه ايشان را اضلال و اغواء كرده باشند،چه آن ضلال (3)و غوايت به دعوت و اغراى (4)اينان بوده باشد،و بر توسّع مثل آن را آن خواند،چه به حسب آن و به مقدار آن باشد،و بر حقيقت ايشان به جرم و گناه خود مأخوذ باشند از اضلال و اغواء،جز كه به اندازۀ عقوبت مضلاّن (5)باشد،

لقوله-عليه السّلام: من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و آجر من عمل بها الى يوم القيامة من غير ان ينقص من اجره (6)شىء (7)،و من سنّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيامة من غير ان ينقص[119-ر]من وزره شىء،و مثله قوله تعالى: لِيَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ كٰامِلَةً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَ مِنْ أَوْزٰارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ (8).

عوف روايت كرد از حسن بصرى،از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:

أيّما داع دعا الى الهدى (9)فاتّبع عليه و عمل به فله مثل اجور الّذين اتّبعوه لا ينقص ذلك من اجورهم شيئا (10)و ايّما داع دعا الى ضلالة فاتّبع عليها (11)و عمل بها فعليه مثل اوزار الّذين اتّبعوه لا ينقص ذلك من اوزارهم شيئا،ثمّ قرأ الحسن:

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ ، گفت:هر داعيى (12)كه دعوت كند با رهى

ص : 194


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 164.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
3- .كا:اضلال،ديگر نسخه بدلها:ضلالت.
4- .همۀ نسخه بدلها:اغواى.
5- .همۀ نسخه بدلها:مضلّ آن.
6- .همۀ نسخه بدلها:وزره.
7- .همۀ نسخه بدلها:از اين جا تا پايان حديث را ندارد.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 25.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:هدى.
10- .آب،آز:شى.
11- .آز،مش+فعليه.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:داعى.

راست،و او را برآن متابعت كنند و برآن عمل كنند،او را مثل مزد آنان باشد كه عمل آن (1)كرده باشند بى آنكه از مزد ايشان چيزى بكاهند.و هر داعيى (2)كه دعوت كند با ضلالت و او را برآن متابعت كنند و برآن عمل كنند،ما[نند] (3)آن وزر كه بر ايشان بود بر او بود بى آنكه از وزر ايشان چيزى بكاهند.آنگه حسن اين آيت بخواند. وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عَمّٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ ،و بپرسند ايشان را روز قيامت از آن دروغ (4)كه مى گويند.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ ،حق تعالى گفت:ما فرستاديم نوح را به قومش،در ميان ايشان مقام كرد (5)براى اداى پيغامبرى و گزارد (6)پيغام خداى،هزار سال كم پنجاه سال.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى نوح را بفرستاد،و او را چهل سال بود و هزار سال كم پنجاه سال پيش از طوفان دعوت كرد،و از پس طوفان چندانى بماند كه مردم از تناكح و تناسل بسيار شدند.

و شيخ ابو جعفر بابويه-رحمة اللّه عليه-در كتاب النّبوّة (7)گفت:نوح را دو هزار و پانصد سال عمر بود.چون وقت وفاتش بود،ملك الموت او را گفت:

يا شيخ الانبياء!كيف وجدت الدّنيا؟قال:كبيت له بابان دخلت باحدهما و خرجت من الآخر، گفت (8):چون خانه اى كه دو در دارد،به يك در در آمدم و از ديگر (9)بيرون شدم.

فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَصْحٰابَ السَّفِينَةِ ،ما برهانيديم او را و اصحاب كشتى را،يعنى آنان را كه با او در كشتى بودند.و آن كشتى را آيتى كرديم و دلالتى و علامتى عالميان را.

وَ إِبْرٰاهِيمَ ،نصب او بر عطف است على قوله:نوحا،و التّقدير:و ارسلنا ابراهيم،و

ص : 195


1- .همۀ نسخه بدلها:كه آن عمل.
2- .آط،آج،لب،آز،مش:داعى.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:دروغى.
5- .لب:قيام كرد.
6- .كا:گذاردن،ديگر نسخه بدلها:گزاردن.
7- .آب،آز:مدارج النّبوّه.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+چگونه يافتى دنيا را،گفت.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:از ديگر در،آز از در ديگر.

نيز بفرستاديم ابراهيم را.و نصب او شايد تا بر فعلى مقدّر بود،و هو اذكر (1)،ابراهيم.

إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اتَّقُوهُ ،و ياد كن ابراهيم را چون گفت قومش را كه:

خداى را پرستى،و از او بترسى،و از معاصى او اجتناب كنى. ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،چه اين به باشد شما را اگر دانى.

إِنَّمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْثٰاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً ،شما بدون او (2)بتان جماد را مى پرستى (3)و دروغ فرومى بافى (4)بر او و آنچه (5)مى گويى اينان انباز آن خدايند در عبادت.

مجاهد گفت:معنى وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً ،آن است كه به دست خود بتان مى تراشى به دروغ،و ايشان را نام خداى مى نهيد (6)،نظيره قوله: أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ (7).

إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ لاٰ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً ،آنان را كه شما مى پرستى ايشان را بدون خداى،ايشان مالك روزى شما نه اند (8)،و از روزى شما به دست ايشان هيچ نيست،و ايشان قادر[نه ا] (9)ند بر آنكه شما را روزى دهند. فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّٰهِ الرِّزْقَ ،روزى از نزديك خداى طلب كنى. وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ ،و او را پرستى و شكر او كنى بر نعمتهايى كه با شما كرد. إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،چه شما را مرجع و معاد با اوست.

وَ إِنْ تُكَذِّبُوا (10) ،و اگر اين كافران تو را به دروغ داشتند (11)، فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ،به درستى كه امّتان ديگر رسولان (12)خود را به دروغ داشتند پيش از شما،يعنى كافران ايشان. وَ مٰا عَلَى الرَّسُولِ ،و (13)بر تو و (14)هيچ پيغامبرى هيچ نيست مگر بلاغى و

ص : 196


1- .اساس:اذكره،با توجّه به آب تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:خدا.
3- .مش:مى پرستيديد.
4- .آط:فرامى بافى،آب،آج،لب،آز،مش:فرامى بافيد،كا:مى سازيد.
5- .آط،آا:به آنچه،آب،آز،مش:با آنچه.
6- .آط:مى نهى/مى نهيد،كا+به دروغ.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 95.
8- .همۀ نسخه بدلها:نيستند.
9- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:يكذّبوا.
11- .كا:دروغزن،ديگر نسخه بدلها:به دروغ دارند.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:پيش از ايشان امتان بودند كه پيغامبران.
13- .همۀ نسخه بدلها+نه.
14- .همۀ نسخه بدلها+نه بر ايشان و نه.

رسانيدنى روشن.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،كوفيان به«تا»ى خطاب خواندند:«تروا».و باقى قرّاء به«يا» خبرا عن الغائب،نمى بينند (1)ايشان يا نمى بينى شما؟ كَيْفَ يُبْدِئُ اللّٰهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ،كه خداى تعالى چگونه ابتدا كرد خلقان را و آنگه اعادت[199-پ]كند ايشان را و باز آفريند! إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيرٌ ،اين بر او خوار و آسان (2)است،ازآنجا كه او قادر الذّات است جملۀ مقدورات مقدور اوست على كلّ وجه يصحّ ان يكون مقدورا له.

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ،آنگه گفت:اى محمّد!بگو اين مشركان را و منكران را كه:در زمين بروى و بنگرى و انديشه كنى. كَيْفَ بَدَأَ (3)الْخَلْقَ ،تا خداى چگونه ابتدا كرد خلقان را،يعنى بنگرى در ديار و آثار و احوال امّتان گذشته كه از ايشان بازمانده است،تا بدانى كه ايشان چه (4)مردمان بودند و چه قوّت و شوكت داشتند،و من ايشان را بيافريدم،و آنگه هلاك كردم ايشان را.

آنگه باز آفرينم ايشان را تا بدانى كه آن كه ابتدا بر او متعذّر نباشد،اعادت بر او متعذّر نباشد.و النّشاء و النّشأة،ابتداء الخلق،يقال:انشأ اللّه الخلق فنشئوا.

قرّاء را در اين (5)لفظ دو قرائت است:ابن كثير و ابو عمرو خواندند:النّشاءة به مدّ، و باقى قرّاء به قصر و سكون«شين».و نشأة دو است:يكى نشأة اولى (6)اوّل بار بيافريد (7)،و دوم نشأة (8)آخرت كه اعادت كند. إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ ،هركه را خواهد عذاب كند از مستحقّان عذاب آن را كه خواهد،يعنى آن را كه خواهد تعجيل عقوبت كند و آن را كه خواهد تأخير كند به رحمت.و امّا معنى آن بود كه آن را كه خواهد از مستحقّان عذاب به قيامت عفو كند،و آن را كه خواهد عقوبت كند،چه او را هست كه عقوبت كند و او را هست

ص : 197


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا،مش:نبينند.
2- .آب،آز:اين بر خدا آسان.
3- .همۀ نسخه بدلها+اللّه.
4- .كا:چگونه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز مل:و او در اين.
6- .آط،آب،آز،مش،كا:اولى كه،آج،لب:اوّل كه.
7- .لب:بيافريدى.
8- .لب:نشأ.

كه عفو كند،چه عقاب حقّ اوست و قبض و استيفايش (1)بدوست (2)و به استيفايش (3)(مضرّتى)تعلّق ندارد (4)،و در اسقاطش اسقاط حقّ غيرى نيست بايد تا اسقاطش نكو باشد،كالدّين. وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ ،و شما را بازگشت با اوست.

وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ فِي السَّمٰاءِ ،و شما عاجز نتوانى كردن خداى را در آسمان و زمين.فرّاء گفت:تقدير و معنى آن است (5):و ما انتم (6)بمعجزين [الله] (7)فى الارض و لا من فى السماء فى السّماء يعجزه ايضا،نه شما در زمين خداى را عاجز توانى كردن و نه نيز آنان كه در آسمانند نيز خداى را عاجز توانند كردن، گفت:اين از جملۀ غوامض عربيّه است،ضميرى كه در جملۀ اوّل ظاهر باشد (8)و در جملۀ دوم ظاهر نشود،گفت و مثال اين قول حسّان (9)است-شعر:

فمن يهجو رسول اللّه منكم***و يمدحه و ينصره سواء

اراد و من يمدحه و ينصره،و عبد الرّحمن بن زيد اين تأويل گفت.قطرب گفت معنى آن است و تقدير (10):و لا فى السّماء لو كنتم فيها،يعنى شما عاجز نكنى خداى را در زمين و نه در آسمان،اگر شما در آسمان باشى،چنان كه يكى از ما گويد:لا يفوتنى فلان في بلدي هذا و لا فى البصرة،و التّقدير:لو كان فيها و صار اليها،و چنان كه ما گوييم (11):تو اين كار نتوانى كرد (12)و اگر بر آسمان شوى،چنان كه شاعر گفت:

و من هاب اسباب المنايا ينلنه***و لو نال اسباب السّماء بسلّم

وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ ،و شما را بدون خداى هيچ يار و ناصر نباشد.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ وَ لِقٰائِهِ ،آنان (13)كه كافر شوند به آيات خداى و لقاى او،يعنى جزاى او مكلّفان را بر افعال،ايمان ندارند به آيات خداى و آن كه ايشان را

ص : 198


1- .آج،لب:استيفاش.
2- .آج،لب:بر اوست،كا:با اوست.
3- .آج،لب:استيفاش.
4- .اساس و كا:دارد،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
5- .آب،آز،مش+كه.
6- .اساس+انتم،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
7- .اساس:ندار،از آط،افزوده شد.
8- .لب:باشدى.
9- .اساس:چنان،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
10- .آج،لب+آن است.
11- .آج،لب:يكى از ما گويد.
12- .همۀ نسخه بدلها:نتوانى كردن.
13- .همۀ نسخه بدلها:و آنان.

با پيش خداى مى بايد رفتن. أُولٰئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي ،ايشان آنانند كه از رحمت من نااميدند،و ايشان را عذابى باشد سخت.حق تعالى اين آيت را در ميان قصّۀ ابراهيم بگفت اعتراضى (1)بر وجه اعذار و انذار.

آنگه با قصّۀ ابراهيم رفت،گفت: فَمٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ ،و نبود جواب قومش الّا آن كه گفتند (2)بكشى او را يا بسوزى او را.در كلام محذوفى هست،و آن آن است كه:ففعلوا ذلك، فَأَنْجٰاهُ اللّٰهُ مِنَ النّٰارِ ،آنچه گفتند بكردند،و اسباب و آلات آن بساختند،خداى تعالى او را برهانيد از آتش به آن كه آتش بر او برد و سلام (3)كرد،چنان كه قصّۀ آن برفت تا آتش از او هيچ نسوخت مگر بند او. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ،در اين آياتى و بيّناتى هست قومى را كه ايمان دارند (4)[200-ر].

وَ قٰالَ ،و گفت ابراهيم-عليه السّلام: إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْثٰاناً ،شما بدون خداى بتانى گرفته اى به خدايى. مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،قرّاء خلاف كردند در اين لفظ.ابو عمرو و كسائى و ابن كثير و يعقوب خواندند:مودّة بينكم،به رفع«تا» و جرّ«بينكم»بالاضافة.

آنگه در رفع«مودّة»دو وجه گفتند:يكى آن كه خبر مبتداى است محذوف، و التّقدير:هى مودّة بينكم،و مثله قوله: لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنْ نَهٰارٍ بَلاٰغٌ (5)... ،و التّقدير:

هو بلاغ،و قوله:لا يفلحون،متاع (6)،و التّقدير:هو متاع.و وجه دوم آن كه،خبر«انّ» باشد،و بر اين وجه«انّ»مفصول است،و«ما»موصوله است به معنى الّذي، و التّقدير:انّ الّذين تعبدونه من دون اللّه مودّة بينكم.و اين قول نيك نيست،براى آن كه «اوثانا»،ضايع ماند بى عاملى ناصب،و وجه اوّل درست است كه خبر مبتداى محذوف است.

و عاصم در بعضى روايات خواند:مودّة بينكم،مرفوع منوّن،و«بينكم»،نصب

ص : 199


1- .لب:اعراضى.
2- .آج،لب:ندارد.
3- .آط،آب،آز،مش:بردا و سلاما،اشاره است به سورۀ انبياء(21)آيۀ 69.
4- .آج،لب:آرند.
5- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 35.
6- .سورۀ يونس(10)آيۀ 69 و 70،و سورۀ نحل(16)آيۀ 116 و 117.

بر ظرف (1)،و معنى راجع است با معنى قرائت اوّل.

و حمزه خواند:مودّة بينكم،به نصب،بينكم،مجرور به اضافت،و نصب او بر مفعول له باشد،و اين روايت حفص است عن عاصم.

و باقى قرّاء«مودّة بينكم»،به نصب و تنوين و نصب«بين» (2)على الظّرف،و نصب«مودّة»هم بر مفعول له باشد،چه (3)مفعول له هم معرفه باشد و هم نكره،تقول:

فعلت ذلك مخافة الشّرّ و ضربته تأديبا له،و معنى آيت آن كه (4):شما اين بتان را كه مى پرستى براى مودّت و دوستى حيات دنياست،به قيامت هيچ ثمره نبود آن را. ثُمَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،پس روز قيامت كافر شوند بعضى به بعضى،و لعنت كنند بهرى بهرى را،و مثله قوله: اَلْأَخِلاّٰءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ (5).

آنگه گفت: وَ مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ ،و مأوا و مصير شما كه بت پرستانى دوزخ باشد، و شما را ناصرى (6)و يارى نباشد (7).

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ ،ايمان آورد به ابراهيم-عليه السّلام-لوط.گفتند:اوّل كس كه به ابراهيم ايمان آورد،لوط بود-عليهما السّلام،چون ديد كه آتش بر او«برد و سلام» گشت. وَ قٰالَ ،و گفت:يعنى ابراهيم-عليه السّلام: إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِلىٰ رَبِّي ،من هجرت خواهم كردن به خداى-عزّ و جلّ.و هجرت او از (8)كوثى بود و آن سواد كوفه است،ازآنجا به حرّان رفت،و از حرّان به شام،و لوط با او بود.

بعضى گفتند:لوط برادرزادۀ او بود،و بعضى گفتند:خواهرزادۀ او بود.

مقاتل گفت:ابراهيم را در وقت هجرت هفتاد و پنج سال (9)بود. إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،كه خداى من عزيز و حكيم است.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ ،آنگه گفت:ما بداديم ابراهيم را اسحاق و

ص : 200


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+است.
2- .آج،لب،مش،كا:بينكم،آط،آب،آز:بينك.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:خبر.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+است.
5- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 67.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:نصيرى.
7- .آط،آب،آز،مش:ياورى نبود.
8- .اساس:«اول ز»،كه به نظر مخدوش مى آيد،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آج،لب:ساله.

يعقوب (1)،اسحاق پسر او و يعقوب پسر اسحاق (2). وَ جَعَلْنٰا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتٰابَ ،و در فرزندان او نهاديم پيغامبرى و كتاب،چه جملۀ پيغامبران بنى اسرايل از اسحاق بودند. وَ آتَيْنٰاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيٰا ،و ما بداديم مزد او در دنيا.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى ثناى نيكو و فرزندان صالح.جبّائى گفت:يعنى آنچه خداى فرموده است مكلّفان را از تعظيم انبياء-عليهم السّلام.

و ابو القاسم بلخى گفت:روا باشد كه خداى تعالى بعضى ثواب بدهد در دنيا مكلّفان را،و اين مذهب درست نيست،براى آن كه از حقّ ثواب آن است كه خالص باشد از شوايب و مشوب نبود به هيچ رنجى و مشقّتى،و در سراى تكليف اين نبود.

دگر آن كه،ثواب نفعى بود عظيم كه از بالاى آن نفعى نبود،و نفع عظيم عاجل عقيب فعل مكلّف را ملجا بكند.و مراد به«كتاب»،كتب است از:تورات و انجيل و زبور و قرآن (3)،الّا آن است كه به لفظ جنس گفت: وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِينَ ،و او در آخرت از جملۀ صالحان باشد،و پايۀ او به نزديك ما پايه و درجۀ صالحان باشد.

سوره العنكبوت (29): آیات 28 تا 45

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَكُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ اَلْعٰالَمِينَ (28) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ وَ تَقْطَعُونَ اَلسَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نٰادِيكُمُ اَلْمُنْكَرَ فَمٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اِئْتِنٰا بِعَذٰابِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (29) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِي عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْمُفْسِدِينَ (30) وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِيمَ بِالْبُشْرىٰ قٰالُوا إِنّٰا مُهْلِكُوا أَهْلِ هٰذِهِ اَلْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهٰا كٰانُوا ظٰالِمِينَ (31) قٰالَ إِنَّ فِيهٰا لُوطاً قٰالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهٰا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ كٰانَتْ مِنَ اَلْغٰابِرِينَ (32) وَ لَمّٰا أَنْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالُوا لاٰ تَخَفْ وَ لاٰ تَحْزَنْ إِنّٰا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ اِمْرَأَتَكَ كٰانَتْ مِنَ اَلْغٰابِرِينَ (33) إِنّٰا مُنْزِلُونَ عَلىٰ أَهْلِ هٰذِهِ اَلْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (34) وَ لَقَدْ تَرَكْنٰا مِنْهٰا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (35) وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً فَقٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اُرْجُوا اَلْيَوْمَ اَلْآخِرَ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (36) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (37) وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَسٰاكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ اَلسَّبِيلِ وَ كٰانُوا مُسْتَبْصِرِينَ (38) وَ قٰارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مُوسىٰ بِالْبَيِّنٰاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا كٰانُوا سٰابِقِينَ (39) فَكُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِ حٰاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ اَلصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنٰا بِهِ اَلْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنٰا وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (40) مَثَلُ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْلِيٰاءَ كَمَثَلِ اَلْعَنْكَبُوتِ اِتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ اَلْبُيُوتِ لَبَيْتُ اَلْعَنْكَبُوتِ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (42) وَ تِلْكَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا يَعْقِلُهٰا إِلاَّ اَلْعٰالِمُونَ (43) خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44) اُتْلُ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اَللّٰهِ أَكْبَرُ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تَصْنَعُونَ (45)

ترجمه

و بفرستاديم لوط را-عليه السّلام-چون گفت گروه خويش را:اى شما مى آييد به كارى زشت كه نگرفت پيشى بر شما بدان از يكى از جهانيان.

اى (4)شما مى آييد (5)به شهوت به مردان و مى زنيد (6)راه،و مى آييد (7)اندر مجلس و انجمن شما كارهاى زشت؟پس نبود جواب گروه او مگرآنكه گفتند بيار به ما عذاب خداى اگر هستى تو از راستگويان.

ص : 201


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+و يعقوب پسر اسحاق بود و.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+بود.
3- .اساس:به صورت«فرقان»هم خوانده مى شود.
4- .مش:آيا.
5- .آط:مى آيى/مى آييد.
6- .آط:مى برى/مى بريد.
7- .آط:مى آرى/مى آريد.

گفت اى خداوند من!يارى ده مرا بر گروه مفسدان.

و چون آمدند رسولان ما به ابراهيم-عليه السّلام-با بشارت،گفتند كه:ما هلاك كننده ايم (1)اهل اين ديه (2)را،به درستى كه اهل اين (3)هستند ستمكاران.(4) گفت ابراهيم به درستى كه در اينجاست لوط -عليه السّلام-گفتند:ما داناتريم به كسى كه در آنجا (5)،برهانيم او را و اهلش را الّا زنش را كه او از جملۀ ماندگان (6)باشد.

چون آمدند رسولان ما به لوط،اندوهگن (7)شد به ايشان و دلتنگ شد به ايشان،گفتند:مترس و اندوه مدار كه ما برهانيم تو را و اهلت را،مگر زنت را كه او از جملۀ ماندگان (8)باشد.

ما فروفرستيم (9)بر اهل اين ديه عذابى از آسمان به آن (10)فسق[كه] (11)كردند (12).

و بگذاشتيم (13)ما از آن دليلى روشن براى قومى كه خرد دارند (14).

ص : 202


1- .آط،آج،لب:هلاك مى كنيم.
2- .آط،آج لب:شهر.
3- .آط،آج،لب:آن،آب،مش:اهل اين ديه.
4- .اساس:ازاين پس،چند صفحه افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
5- .آب:اين جا.
6- .آب،مش:پس ماندگان.
7- .آب،مش:دلتنگ.
8- .آب،مش:پس ماندگان.
9- .آب،مش:فروفرستنده ايم.
10- .مش:به آنچه بودند كه،آج،لب:به آنچه هستند كه.
11- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
12- .آب،مش:مى كردند،آج،لب:مى كنند.
13- .آب،مش:كه ترك كرديم.
14- .آب،مش:كه عقل كار مى بندند.

و به مدين (1)برادر ايشان شعيب را گفت:اى قوم بپرستى خداى را،و اميد دارى به روز بازپسين،و فساد مكنى در زمين تباهى كنندگان.

به دروغ داشتند او را،بگرفت (2)ايشان را زلزله (3)در بامداد آمدند در سر ايشان مرده (4).

و عاد را و ثمود را،و روشن شد شما را از خانه هاى ايشان و بياراست ايشان را ديو عملهاشان،بازداشت ايشان را از راه و بودند طلب بصيرت كننده.

و قارون و فرعون و هامان آمد به ايشان موسى به حجّتها، بزرگوارى كردند (5)در زمين و نبودند سبق برنده (6).

همه را بگرفتيم به گناهشان،از ايشان كس بود كه فروفرستاديم بر او سنگ (7)،كس (8)بود كه بگرفت بانگ (9)،و از ايشان (10)كه فروبرديم (11)او را به زمين و غرق (12)كرديم،و خداى تعالى ظلم نكرد بر ايشان،و لكن ايشان بر تنهاى خود ظلم كردند.

مثل آنان كه گرفتند از جز خدا دوستان،چون مثل عنكبوت (13)كه بگرفت خانه،و ضعيف ترين (14)خانه ها خانه عنكبوت

ص : 203


1- .آب،مش+فرستاديم.
2- .آب،مش:پس گرفت.
3- .آب،مش:يك آواز.
4- .آج،لب:فسرده.
5- .آب،مش:تكبّر كردند.
6- .آب،مش:نبودند سابقان،آج،لب:نبودند فوت شونده.
7- .آب،مش:بر او باد سخت.
8- .آج،لب:و از ايشان كس.
9- .آب،مش:يك بانگ زدن.
10- .آج،لب+كس بود،آب،مش+آن بود كه.
11- .آط+برو،كه زائد به نظر رسيد.
12- .آب:بعضى از ايشان آن بود كه.
13- .آب،آج،لب،مش+است.
14- .آب:سست ترين.

بود اگر بدانند.

خدا داند آنچه مى خوانند از جز او چيزى،و او بى همتا و محكم كار است.

و اين مثلها بزنيم آن را براى مردمان و ندانند آن را الّا دانايان.

بيافريد خدا آسمانها و زمين،براستى در اين دليل (1)هست مؤمنان را.

بخوان آنچه وحى كردند به تو از كتاب و به پاى دار نماز كه نماز بازدارد از زشتى و نابايست (2)،و ياد كرد خداى بزرگتر (3)،خداى داند آنچه مى كنى.

قوله تعالى: وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ ،نصب او بر فعلى بود مضمر،و تقدير آن كه:

و اذكر لوطا،ياد كن لوط را چون گفت قومش را: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ ،اهل حجاز و ابن عامر و حفص و يعقوب خواندند:«انّكم»به يك«الف»على الخبر،و كوفيان مگر حفص خواندند:«انّكم»به دو همزه مخفّف بر استفهام،و ابو عمرو خواند به دو همزه ميانشان الفى و مدّى:آ إنّكم.

حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد لوط را چون گفت قومش را كه:شما كارى مى كنى زشت از لواطه.آن كس كه بر استفهام خواند،گفت:صورت استفهام است و معنى (4)تقريع و توبيخ،و آن كه بر خبر خواند گفت:معنى انكار است نه افاده و اعلام ايشان،براى آن كه ايشان دانستند كه چه مى كنند.

و«فاحشه»فعلى باشد به غايت شناعت در قبح،و اين جا باتّفاق مراد به او (5)لواطه است. مٰا سَبَقَكُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعٰالَمِينَ ،«ما»نكرۀ موصوفه است،يعنى امرا

ص : 204


1- .آب،آج،لب:دليلى.
2- .آج،لب:ناشايست.
3- .آب:ياد كردن خداى تعالى بزرگ است،مش:ياد خدا بزرگتر است،آج،لب:خداى بزرگوار.
4- .كا:مراد.
5- .كا:آن.

و فعلا،چيزى و كارى كه كسى از جهانيان شما را به آن سبق نبرد و پيش از شما نكرد.

آنگه تفسير كرد آن فاحشه را،گفت: أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجٰالَ ،شما خلوت مى كنى با مردان چنان كه با زنان كنند به قضاى شهوت. وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ ،و ره مى زنى. وَ تَأْتُونَ فِي نٰادِيكُمُ الْمُنْكَرَ ،و در مجلسى كه نشسته باشى منكر مى كنى.

امّ هانى بنت ابي طالب گفت:از رسول-عليه السّلام-پرسيدم كه آن منكر چه بود كه ايشان كردندى؟گفت:بر راهها نشستندى و هريكى كاسه سنگ ريزه بر خود بنهادندى و هركه گذشتى (1)،سنگى به او مى انداختى،و رسول-عليه السّلام-گفت:

إيّاكم و الخذف فانّه لا ينكأ (2)العدوّ و لا يصيب الصّيد و لكن يفقؤ (3)العين و يكسر السنّ ،گفت:احتراز كنى از سنگ انداختن كه آن در دشمن اثر نكند و اصابت نكند،و لكن چشم بجهاند و دندان بشكند.

القاسم (4)بن محمّد گفت:منكر آن بود كه ايشان بر يكديگر ضراط دادندى.

مجاهد گفت:در مجمع به حضور يكديگر مجامعه كردندى با غلامان.مكحول گفت:

ده خصلت كه در قوم لوط بود در اين امّت هست:يكى آن كه كندرو (5)خاييدندى،و انگشت شكستن،و ايزار پاى (6)گشادن،و سر انگشتان به حنا بستن،و شكنف (7)باز گذاشتن (8)،و كمان گروهه (9)انداختن،و سنگ انداختن،و لواطه كردن،و بر يكديگر ضراط دادن،و صفير زدن.

فَمٰا كٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا ائْتِنٰا بِعَذٰابِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِينَ ، جواب قوم او اين بود كه گفتند:عذاب خداى به ما آر اگر از جملۀ راستگويانى.

قٰالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ ،لوط گفت:بار خدايا!مرا نصرت و يارى ده بر اين جماعت مفسدان،يعنى قوم او.

ص : 205


1- .آط:گزشتى.
2- .آط:لا ينكأ،آج،لب:لابتكاء.
3- .آج،لب،مش:تقفا،آز:تقف.
4- .مش:ابو القاسم،كا:قسم.
5- .مش،كا:كندر.
6- .آج،لب:ازار پاى.
7- .كذا در آط و آج و لب،كا:سكنى باز گذاشتن،آب،آز،مش،آل:ندارد.ظ:شكنف/شكنب،شكم.
8- .آط:گزاشتن.
9- .آج،لب:گروه.

وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِيمَ بِالْبُشْرىٰ ،و چون آمدند رسولان ما،يعنى جبريل و ميكايل،به ابراهيم با بشارت و مژدگان (1)به اسحاق و يعقوب، قٰالُوا: گفتند آن رسولان كه:ما اهل اين شهر را هلاك خواهيم كردن كه اهلش ظالم و ستمكارند.و اهل الرّجل،خاصّته و جميع قراباته،و اهل البلد،المقيمون به و يجمع على اهلين، قال اللّه تعالى: شَغَلَتْنٰا أَمْوٰالُنٰا وَ أَهْلُونٰا (2)... ،و

فى الحديث: انّ للّه (3)اهلين قيل من هم؟ قال اهل القرآن اهل اللّه و خاصّته. و بعضى گفتند:اهل،و جمعه اهلات و اهلات، كثمرات،قال:

فهم اهلات حول قيس بن عاصم***اذا أدلجوا باللّيل يدعون كوثرا

اين فرشتگان چون به نزديك ابراهيم آمدند به بشارت فرزندان،گفتند:خداى تعالى ما را به دو كار فرستاده است يكى به بشارت تو،و يكى به هلاك قوم لوط.

ابراهيم گفت كه:لوط در ميان ايشان است!گفتند:ما عالم تريم به آن كه كيست اين جا،و ذلك قوله: قٰالَ إِنَّ فِيهٰا لُوطاً قٰالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهٰا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ،برهانيم او را و اهلش را.حمزه و كسائى و خلف و يعقوب خواندند:

«لننجينه»به تخفيف من الانجاء،و باقى قرّاء به تثقيل من التّنجية.آن كه به تثقيل خواند،تكثير فعل خواست و مراد مبالغه باشد. إِلاَّ امْرَأَتَهُ ،الّا زنش را كه او از جملۀ ايشان در عذاب خواهد بود.

آنگه ازآنجا برفتند و به شهر قوم لوط رفتند.چون به شهر رسيدند،به نزديك لوط آمدند.چون ايشان را ديد-ايشان بر صورت جوانان امردان بودند-به غايت حسن. سِيءَ بِهِمْ ،به ايشان و آمدنشان دلتنگ شد و اندوهگين (4)از آنكه شناخت (5)از خبث فعل ايشان،و ايشان اين معنى با غربا كردندى.

و گفتند:سبب دلتنگى او از آن بود كه ايشان گفتند،ما با هلاك اينان آمديم،و او در ميان ايشان بود و امّت او از مؤمنان.ايشان گفتند: لاٰ تَخَفْ وَ لاٰ تَحْزَنْ ،اى لوط! مترس و اندوه مدار. إِنّٰا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ ،ما تو را برهانيم و اهلت را.

ص : 206


1- .آج،لب:مژده.
2- .سورۀ فتح(48)آيۀ 11.
3- .آج،لب،مش:اللّه.
4- .آب،آج،لب،آز،مش:اندوهگين.
5- .آج،لب:ازآن كه ايشان را نشناخت،كا:ازآن كه قوم را شناخت.

ابن كثير و حمزه و كسائى و خلف و ابو بكر و يعقوب،خواندند:«انّا منجوك»به تخفيف من الانجاء،و باقى قرّا«منجّوك»،به تشديد من التّفعيل،ما تو را و اهلت را برهانيم جز زنت را كه او از جملۀ آنان است كه در عذاب بماند.و گفتند:در ميان اينان بماند تا عذاب رسيدن.

إِنّٰا مُنْزِلُونَ عَلىٰ أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً ،ما فروفرستيم بر اهل اين شهر، رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ ،عذابى از آسمان،و آن سنگ بود كه بر ايشان بباريد به آن فسق كه كردند و از فرمان خداى برون (1)آمدند.

وَ لَقَدْ تَرَكْنٰا ،ما بگذاشتيم (2)از آن شهر آيتى و علامتى و عبرتى روشن براى گروه عاقلان،يعنى از هلاك ايشان و باريدن سنگ بر ايشان.اين قول قتاده است.

عبد اللّه عبّاس گفت:آثار منازل ايشان و خرابى آن،مجاهد گفت:آبى سياه بود كه ازآنجا بر آمد.

وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً ،«الى»تعلّق دارد به محذوفى،گفت:و به مدين فرستاديم برادر ايشان شعيب را،عطفا على قوله: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً (3)-الى قوله:

و كذلك ارسلنا... إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً (4).

فَقٰالَ ،گفت:اى قوم!خداى را پرستى. وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ ،و اميد دارى به روز قيامت يعنى به ثواب قيامت.يونس نحوى گفت:«رجا»اين جا به معنى خوف است،و از قيامت بترسى. وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ ،و در زمين فساد مكنى.و «عيث»،و«عثوّ»،اشدّ الفساد باشد،و نصب«مفسدين»بر حال است از فاعل.

فَكَذَّبُوهُ ،به دروغ داشتند اهل مدين شعيب را. فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ،به عقوبت آن زلزله بگرفت.و«ارجاف»ازآنجاست،سخنى باشد كه مردم را متزلزل كند.

فَأَصْبَحُوا فِي دٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ ،گفتند:اين زلزله در شب بود،بامداد همه در خانه هاى خود مرده (5).

گفتند:مراد به«اصبحوا»،«صاروا»است،مراد نه تخصيص صباح و مساست.و اصل«جثوم»،بروك باشد،يقال:جثا الرّجل على ركبتيه،و جثم

ص : 207


1- .آب،آز،مش،كا:بيرون.
2- .آط:بگزاشتيم.
3- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 14.
4- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 36.
5- .آب،آز،كا+بودند.

الطّائر و برك البعير و ربض (1)الكلب.

وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ ،نصب است بر معنى فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ،براى آن كه در او معنى اهلاك است،و التّقدير:و اهلكنا عاد و ثمودا،و نيز هلاك كرديم عاد را كه قوم هود بودند،و ثمود را كه قوم صالح بودند،به جزاى كفر و طغيانى كه كردند. وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَسٰاكِنِهِمْ ،و هلاك ديار ايشان ظاهر شد شما را از خانه ها و سرايهاى ايشان.

آنگه بيان كرد كه:اعمال ايشان شيطان بياراست براى ايشان از كفر و فسق،و اين دليل بطلان قول مجبّره است در اضافت آن با خداى تعالى. فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ،و ايشان را منع كرد از راه حق،ايشان راه نمى يابند ازآنجا كه نظر و تفكّر نمى كنند. وَ كٰانُوا مُسْتَبْصِرِينَ ،با آن كه ايشان عاقلان و مميّزان و مستبصرانند خللى كه افتاد ايشان را از اهمال و اغفال در نظر افتاد،نه از خلل عقل و بصيرت.مجاهد و قتاده گفتند:معنى آن است كه ايشان مستبصر بودند در كفر و ضلالت،و به آن معجب بودند،و باطل به صورت حق به خود نمودند.

وَ قٰارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ ،نصب او هم بر تقدير فعلى مضمر است،يعنى و اهلكنا ايضا قارون،گفت:و همچنين هلاك كرديم قارون و فرعون و هامان را. وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مُوسىٰ بِالْبَيِّنٰاتِ ،و موسى به ايشان آورد بيّنات و معجزات. فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ ،در زمين تكبّر كردند (2). وَ مٰا كٰانُوا سٰابِقِينَ ،و آنگه خداى را سبق نبردند و پيش او نتوانستند رفتن.

آنگه بيان كرد كه:هريكى را از آنان به چه هلاك كرديم،گفت: فَكُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ ،هريكى را از ايشان به گناه خود بگرفتيم. فَمِنْهُمْ ،از ايشان بعضى آن بودند كه ايشان را به حاصب هلاك كرديم،و آن بادى باشد سخت كه حصبا آرد و سنگريزه،قال الفرزدق:

مستقبلين شمال الرّيح يضربها***بحاصب كنديف القطن منثور

بر سبيل تشبيه تگرگ را حاصب خواند،چنان كه اخطل گفت (3):

ص : 208


1- .آج،لب:ريض.
2- .آز:تكبّر كردن.
3- .آب،آز+شعر.

ترمى العضاه بحاصب من ثلجها***حتّى يبيت (1)على العضاه جفالا

و آنان را كه خداى تعالى به حاصب هلاك كرد قوم لوط بودند در قول عبد اللّه عبّاس و قتاده. وَ مِنْهُمْ ،از ايشان بعضى آن بود كه ايشان را به صيحه و بانگ بگرفت و (2)ثمود بودند و قوم صالح. وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنٰا بِهِ الْأَرْضَ ،و از ايشان بهرى آن بودند كه به زمينشان فروبرديم،و آن قارون بود و قومش.و بهرى آن بود كه ايشان را غرق بكرديم،و آن فرعون بود و قومش و قوم نوح.آنگه گفت: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ ، و خداى تعالى بر ايشان ظلم نكرد،چه ايشان مستحقّ آن بودند،بل ايشان بر خود ظلم كردند به كفر و فسق و نافرمانى.

آنگه گفت: مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْلِيٰاءَ ،مثل آنان كه بدون خداى دوستان و معبودان گيرند از اصنام،چون مثل كرّاتن (3)است كه او خانه كند ضعيف. وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ ،و ضعيف ترين خانه ها خانه هاى (4)كرّاتن (5)باشد اگر دانند،و وجه تشبيه و تمثيل آن است كه خداى تعالى گفت:عبادت ايشان اصنام را،و گمان ايشان و اميد ايشان به عبادت اين جمادات در وهن و ضعف با نسج عنكبوت ماند كه به هر بادى و آسيبى دريده شود،و هيچ از او حاصل نيايد.

و عنكبوت وزن او فعللوت است و جمعش عناكب باشد،و هم مذكّر باشد اين لفظ و هم مؤنّث،قال الشّاعر (6):

على هطّالهم منها بيوت***كأنّ العنكبوت هو ابتناها

و يروى:

على هطّالهم منها (7)بيوت***كأنّ العنكبوت هو ابتناها

و صادق-عليه السّلام-گفت از پدرانش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:خانه را از نسج عنكبوت پاكيزه دارى كه آن درويشى بار آرد.

إِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ ،اهل بصره به«يا»خواندند:

ص : 209


1- .كا:تبيت.
2- .مش+ايشان.
3- .چاپ شعرانى(21/9):كراتين،كا:كرّۀ تنعه.
4- .آب،آز،مش،كا:خانه.
5- .چاپ شعرانى(21/9):كراتين،كا:كرّۀ تنعه.
6- .آب،آج،لب،آز+شعر.
7- .كذا در آط و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(21/9)و لسان(ذيل عنكب):منهم.

يَدْعُونَ ،خبرا عن الغائب،و راويان از عاصم خلاف كردند،و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب،گفت:خداى داند آنچه شما آن را خوانى به دوستى دون او اگر صنم باشد اگر وثن،يا آنچه باشد از جملۀ معبودان. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او خدايى است غالب و قاهر و محكم كار.

وَ تِلْكَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ ،آنگه گفت:اين مثلهايى است كه ما مى زنيم براى مردمان تا معتبر شوند و متّعظ. وَ مٰا يَعْقِلُهٰا إِلاَّ الْعٰالِمُونَ ،و ندانند اين مثلها مگر عالمان و دانايان كه در او انديشه و تفكّر كنند.

جابر بن عبد اللّه الانصارىّ روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-اين آيت بر خواند،آنگه گفت:

العالم من عقل عن اللّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه ،عالم آن كس باشد كه از خداى تعالى بداند اوامر و نواهى،و به طاعت او عمل كند،و از خشم او اجتناب كند.

خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ،آنگه گفت:خداى تعالى آسمان و زمين بيافريد به حق نه به باطل،به حكمت نه به عبث. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى هست مؤمنان را و علامتى و بيّنتى (1).

آنگه امر كرد رسول را گفت: اُتْلُ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتٰابِ ،بخوان آنچه وحى كرده اند بر تو از كتاب،و نماز به پاى دار كه نماز نهى كند از فحشاء و بازدارد (2)از منكر،يعنى از معاصى و ناشايست (3).

عبد اللّه عمر گفت:مراد به اين«صلاة»،قرائت قرآن است،بيانش: وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ (4)... ،اى بقراءتك،و

قوله-عليه[السّلام] (5): اقرأ القرآن ما نهاك فاذا لم ينهك فلست تقرأه ،گفت:قرآن مى خوان ما دام تا تو را نهى مى كند،چون نهى نكند تو را نخوانده باشى.

و دگر مفسّران گفتند:مراد به«صلاة»نماز است،و اين مطابق ظاهر بود،و بيانش قول رسول-عليه السّلام:

من لم ينهه (6)صلاته عن الفحشاء و المنكر لم تزده من

ص : 210


1- .آز:سنّتى.
2- .آط،آب،كا+و،كه ظاهرا زايد به نظر مى رسد.
3- .آب،آز:ناشايسته.
4- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 110.
5- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
6- .كا:لم تنهه،ديگر نسخه بدلها لم ينه.

اللّه الا بعدا ،گفت:هركه نهى نكند او را نماز او از فحشاء و منكر،آن نماز او را از خداى جز دورى نيفزايد.

عبد اللّه مسعود گفت:در نماز منتهى و مزد جرى است از معاصى،و در خبرى ديگر از رسول-عليه السّلام-آمد كه او گفت:نماز نباشد آن را كه طاعت نماز ندارد.

و طاعت نماز آن بود كه از فحشاء و منكر بازايستد.

جابر روايت كرد كه،يك روز رسول را گفتند (1):يا رسول اللّه!فلان كس به روز نماز مى كند و به شب دزدى،گفت نماز او او را منع كند.

انس مالك روايت كرد كه،رسول را گفتند:يا رسول اللّه!فلان كس پنج نماز با تو جماعت مى كند،و لكن هيچ معصيت رها نمى كند كه ارتكاب نمى كند.گفت:

نماز او را منع كند،بس (2)روز بر نيامد كه توبه كرد از معاصى.

بعضى اهل معانى گفتند:معنى خبر مطلق است (3)،معنى آن است كه بايد كه نماز او را منع كند از فحشاء و منكر،چنان كه گفت: وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً (4)... ،اى ينبغي ان يكون آمنا.

وَ لَذِكْرُ اللّٰهِ أَكْبَرُ ،خلاف كردند در معنى اين لفظ.بعضى مفسّران گفتند:معنى آن است كه ذكر اللّه لنا اكبر من ذكرنا له،ذكر خداى تعالى ما را مهم تر و بهتر است از ذكر ما او را،چه ذكر او ما را تفضيل و تشريف باشد،و ذكر ما او را تعبّد و تذلّل.

دگر آن كه:ذكر او ما را (5)به خير،قطع باشد به رحمت و مغفرت،و ذكر ما او را بر سبيل دعا و تضرّع،قطع نباشد در اجابت.ذكر او ما را علامت قبول باشد،و ذكر ما او را اين وجه ندارد.

عبد اللّه عمر روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:

ذكر اللّه إيّاكم اكبر من ذكر كم إيّاه.

اهل اشارت گفتند:براى آن چنين آمد كه ذكر او ما را از سر استغناست،و ذكر

ص : 211


1- .آب،آز+كه.
2- .مش،كا:پس.
3- .كذا در آط،آب،آج،لب،آز،مش،كا،چاپ شعرانى(22/9):نيست.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 97.
5- .آب،آج،لب،آز،مش:ذكر ما او را.

ما او را (1)از سر احتياج،دگر آن كه:ذكر او ما را دائم باشد و ذكر ما او را در احيان و اوقات.[دگر آن كه ] (2):ذكر ما او را براى جرّ منفعت باشد و دفع مضرّت،و ذكر او ما را از سر فضل و كرم باشد.

ذو النّون مصرى گفت:براى آن كه ذكر او ما را (3)مقدّم است بر ذكر ما او را،تا او ما را ياد نكرد،ما او را ياد نكرديم.ذكر او ما را بى سابقه است،و ذكر ما او را به مقدّمۀ لطف و توفيق اوست.

ابو بكر ورّاق گفت:براى آن كه ذكر ما او را مشوب است،و ذكر او ما را خالص.

ابو درداء و قتاده و ابن زيد گفتند:معنى آن است كه ذكر اللّه اكبر و افضل من كلّ شىء،ذكر خداى مهتر و بهتر است از همه چيز.

عبد اللّه مسعود روايت كرد كه (4)رسول-عليه السّلام-گفت در آيت:ذكر خداى نكوتر و فاضل تر است به همه حال،و ذكر خداى كه بنده كند آن است كه:او ياد دارد خداى را عند محرّمات تا اجتناب كند،و عند محلّلات تا استحلال كند.

معاذ جبل گفت:با رسول در بعضى راهها مى رفتم،مرا گفت:

يا معاذ!اين السّابقون؟ گفتم:يا رسول اللّه!ايشان از پيش رفتند و ما بازمانديم.گفت:يا معاذ! كجااند آن سابقان (5)كه ايشان به ذكر خداى تعالى حريص بودند؟آنگه گفت:

هركس كه (6)خواهد كه در مرغزارهاى بهشت چرا كند،بايد تا ذكر خداى بسيار كند.

معاذ جبل گفت:هيچ چيز نيست كه بنده (7)را از عذاب برهاند بهتر از ذكر خداى.گفتند:و لا الجهاد في سبيل اللّه،و نه جهاد در سبيل خداى؟گفت:و نه جهاد در سبيل خداى،قال اللّه تعالى: وَ لَذِكْرُ اللّٰهِ أَكْبَرُ .

ابو درداء گفت:خبر دهم شما را به بهترين عملهاى شما،و (8)دوست ترين به نزديك خداى تعالى،و تمام تر در درجات،و بهتر از جهاد در سبيل خداى،و با

ص : 212


1- .آج،لب،كا:ذكر ما او را.
2- .آط:ندارد،از آب افزوده شد.
3- .كا:ذكر ما او را.
4- .آج،لب:از.
5- .آج،لب:سابقون.
6- .كا+او.
7- .آز:بنده اى.
8- .كا:دوستر.

دشمنان خداى تيغ زدن،و زر و درم به صدقه دادن؟گفتند:كدام است يا ابا الدّرداء؟گفت:ذكر خداى تعالى لقوله: وَ لَذِكْرُ اللّٰهِ أَكْبَرُ .

معاذ گفت:از رسول پرسيدم كه از عملها كدام فاضل تر است؟گفت:آن كه مرگ به تو رسد،و زبان تو به ذكر خداى تعالى تر باشد.

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:دنيا ملعون است با آنچه در اوست الّا خداى تعالى يا عالمى يا متعلّمى.

اهل اشارت گفتند:براى آن چنين آمد كه هر طاعتى را جزايى باشد در قيامت، جز ذكر خداى كه آن را بر سرى جزاى عاجل هست في قوله: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ (1).

و ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت،خداى تعالى گفت (2):

انا عند ظنّ عبدي بي و انا مع عبدي اذا (3)ذكرني (4)فان ذكرني في نفسه (5)ذكرته في نفسي،و ان ذكرني في ملاء ذكرته في ملاء خير منهم و ان تقرّب الىّ شبرا تقرّبت اليه ذراعا و ان تقرّب الىّ ذراعا تقرّبت اليه باعا و من اتاني مشيا (6)أتيته هرولة ،گفت:

من به نزديك گمان بنده ام به من،و من با بنده ام،چون مرا ياد كند در نفس خود يادش كنم در نفس خود،و اگر مرا ياد كند در مجمعى يادش كنم در مجمعى به از آن،و اگر تقرّب كند به من به يك بدست تقرّب كنم به او يك ارش،و اگر تقرّب كند به من به يك ارش تقرّب كنم به او به يك باع،و اگر به من آيد به رفتن به او شوم به تاختن،و الفاظ اين خبر محمول است و متأوّل بر تشبيه و مبالغه.

ابو سعيد خدرى روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ مجلسى نباشد كه اهل آن مجلس ذكر خداى كنند-جلّ جلاله-و الّا فرشتگان گرد ايشان درآيند و به رحمت ايشان را بازپوشند،و خداى تعالى ذكر ايشان كند بر ملاء اعلى.

ابو مالك گفت در اين آيت كه:ذكر خداى تعالى بنده را در نماز بهتر است از نماز.

ص : 213


1- .سورۀ بقره(2)آيه 152.
2- .آز:فرمود.
3- .مش:اذ.
4- .آج،لب،اذا اذكرنى.
5- .آز:نفسى.
6- .آب،آز:ماشيا.

عطا گفت:معنى آن است كه ذكر خداى تعالى در نماز بزرگتر از آن است كه با او چيزى نمايد (1)از معصيت،يعنى همه را محو كند لقوله: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ (2).

وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تَصْنَعُونَ (3) ،و خداى داند آنچه شما مى كنى.

قوله تعالى

سوره العنكبوت (29): آیات 46 تا 69

اشاره

وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلٰهُنٰا وَ إِلٰهُكُمْ وٰاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلْكِتٰابَ فَالَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ اَلْكِتٰابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا إِلاَّ اَلْكٰافِرُونَ (47) وَ مٰا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتٰابَ اَلْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ فِي صُدُورِ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا إِلاَّ اَلظّٰالِمُونَ (49) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيٰاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا اَلْآيٰاتُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (50) أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ يُتْلىٰ عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرىٰ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (51) قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِالْبٰاطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللّٰهِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (52) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ وَ لَوْ لاٰ أَجَلٌ مُسَمًّى لَجٰاءَهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (53) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكٰافِرِينَ (54) يَوْمَ يَغْشٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (55) يٰا عِبٰادِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وٰاسِعَةٌ فَإِيّٰايَ فَاعْبُدُونِ (56) كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنٰا تُرْجَعُونَ (57) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا نِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِينَ (58) اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (59) وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا اَللّٰهُ يَرْزُقُهٰا وَ إِيّٰاكُمْ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (60) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ فَأَنّٰى يُؤْفَكُونَ (61) اَللّٰهُ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (62) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهٰا لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ (63) وَ مٰا هٰذِهِ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ لَهِيَ اَلْحَيَوٰانُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (64) فَإِذٰا رَكِبُوا فِي اَلْفُلْكِ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَى اَلْبَرِّ إِذٰا هُمْ يُشْرِكُونَ (65) لِيَكْفُرُوا بِمٰا آتَيْنٰاهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (66) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنٰا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ اَلنّٰاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْبٰاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اَللّٰهِ يَكْفُرُونَ (67) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكٰافِرِينَ (68) وَ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِينَ (69)(4)

ترجمه

جدل مكنى با اهل كتاب مگر آنچه آن نيكوتر باشد،مگر با آنان كه ستم كردند از ايشان،و بگوييد (5)ايمان آورديم بدان كه فروفرستادند سوى ما،و فروفرستادند سوى شما و خداى ما و خداى شما-جلّ جلاله-يكى است،و ما او را گردن نهندگانيم.

و همچنين فروفرستاديم سوى تو كتاب قرآن پس آنان كه داديم ايشان را كتاب تورات و انجيل ايمان دارند بدين و آن (6)،و از اينان آن كس است كه ايمان دارد بدو،و نكند انكار (7)به نشانه هاى ما مگر كافران.

و نبودى تو كه مى خواندى از پيش آن كه قرآن به تو فرستادند از هيچ كتاب، و نمى نبشتى آن را به دست (8)تو آنگاه اگر توانستى نبشت،در شكّ افتادندى آنها كه بر باطلند (9).

ص : 214


1- .كذا در آط،آب،آج،لب،آز،كا:بماند.
2- .سورۀ هود(11)آيۀ 114.
3- .آط:يصنعون،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
4- .اساس:تا بدين جا ندارد،از آط افزوده شد.
5- .آط:بگوى/بگوييد.
6- .آط،آب:ايمان آرند به او،آج:ايمان مى آورند به آن.
7- .آط:جحود نكنند،آب،مش:انكار نمى كند،آج،لب:انكار نكنند.
8- .آط:و منويس به دست راست،لب:نمى نويسى به دست راست.
9- .آط:تا پس به شك افتدا اين كافران.

بل او نشانه هايى است هويدا در سينه ها و دلها آنان كه دادندشان دانش و نكند انكار آيات ما را مگر ستمكاران.(1) و گفتند:چرا فرونفرستادند بر او نشانى (2)از خداوند او،بگو به درستى كه نشانه ها نزديك خداى است و به درستى كه من بيم كننده ام هويدا.

اى نبود بسنده ايشان را كه ما فروفرستاديم بر تو كتاب قرآن، مى خوانند (3)بر ايشان؟به درستى كه در آن رحمت است و پندى گروهى را كه بگروند و ايمان آرند.

بگو يا محمّد بسنده است (4)خداى -عزّ و علا-ميان من و ميان شما گواه،مى داند آنچه در آسمانها و زمين است و آن كسانى كه ايمان آوردند به باطل و كافر شدند به خداى ايشانند زيانكاران.

و شتاب مى كنند تو را به عذاب و اگر نه اجلى بودى نام برده آمدى بديشان عذاب و هرآينه بديشان آيد ناگاه و ايشان ندانند (5).

شتاب مى كنند تو را به عذاب و به درستى كه دوزخ گرد در آمده است به كافران.

روز قيامت كه بپوشد ايشان را عذاب از زور (6)ايشان و از زير پايهاى (7)ايشان، و گوييم ما بچشيد (8)آنچه بوديد شما مى كرديد (9).

ص : 215


1- .اساس،آط،آب:آية،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .كذا در اساس،آط،آب كه با قرائت«آية»بيشتر مطابقت دارد.
3- .آب،آج،لب،مش:خوانده مى شود.
4- .آط:بس باد.
5- .آط:ايشان ندانستندى.
6- .آط:زبر،آب،آج،لب،مش:بالاى.
7- .آط:پاى.
8- .آط:بچشى/بچشيد.
9- .آط:آنچه كردى.

اى بندگان من آنان كه ايمان آورديد (1)،به درستى كه زمين من فراخ است پس مرا بپرستيد (2).

هر تنى چشنده است مرگ را،پس سوى ما بازگردانندتان (3).

و آنان كه ايمان آوردند و كردند نيكيها،جاى دهيم ما ايشان را از (4)بهشت وروارها (5)كه مى رود از زير آن جويها جاويدان باشند در آن نيكامزد (6)كاركنندگان.

آنان كه شكيبايى كردند (7)و بر خداوند و پروردگار خود توكّل كردند (8).

و چندا از جمنده (9)كه بر نتواند گرفت (10)روزى خود،خداى روزى دهد او را و شما را،و او شنوا و داناست.

و اگر بپرسى تو ايشان را كه كه بيافريد آسمانها و زمين را و رام بكرد آفتاب و ماه را،هرآينه گويند خداى-عزّ و جلّ.پس چگونه شك مى كنند (11)؟ خداى-سبحانه و تعالى-فراخ كند روزى آن را كه خواهد از بندگان او،و به اندازه

ص : 216


1- .آط:آوردى/آورديد.
2- .آط:پرستى/پرستيد.
3- .آط:پس با ما آرند شما را.
4- .آط:در.
5- .وروارها/ورواره ها،آط،آج،لب:كوشكها،آب،مش:غرفه ها.
6- .آط،آج،لب:نيك مزد است.
7- .آط:كنند،آج،لب:نمودند.
8- .آط:كنند،آج،لب:نمودند.
9- .آط:بس جانور،آب:بس جنبنده،آج،لب:بسا جنبنده.
10- .آط،آج،لب:كه برنگيرد،آب:بر نمى دارد.
11- .آط:كجا مى گردانند اينان را،آب،مش:پس كجا مى گردانند شما را.آج،لب:پس از كجا مى گردانند اينان را،كه ظاهرا بر ترجمۀ اساس مرجّح مى نمايد.

كند آن را (1)،به درستى كه خداى به همه چيزى داناست.

و اگر بپرسى ايشان را كه كه فروفرستاد از آسمان آبى،پس زنده كرد (2)بدان آب زمين را پس از مردن آن،هرآينه گويند خداى.

بگو يا محمّد شكر و سپاس خداى را-عزّ و علا-بل بيشتر ايشان عقل ندارند (3).

و نيست اين زندگانى اين جهان مگر خوشى و بازى (4)و به درستى كه سراى بازپسين كه بهشت است آن است زندگانى حنيف و جاويد،اگر بودند مى دانند (5).

پس چون بر نشينند (6)در كشتى بخوانند خداى را-سبحانه و تعالى-به اخلاص كنندگان (7)او را دين آورند (8)پس چون نجات دهد (9)ايشان را سوى خشكى همى ايشان (10)شرك آورند.

تا كافر شوند بدانچه داده باشيم ايشان را و تا برخوردارى گيرند پس زود بود كه بدانند (11).

اى (12)نمى بينند كه ما كرديم حرم را يعنى مكّه را ايمن و مى ربايند مردمان را از گرداگرد ايشان؟اى (13)به باطل ايمان مى آرند و به نعمت خداى كافر مى شوند؟

ص : 217


1- .آط،آج،لب:او را،آب،مش:مر آنان را.
2- .آط،آج،لب:پس زنده كند.
3- .آط،آج،لب:خرد كار نمى بندند.
4- .آط:مگر بازى و نشاط.
5- .آط:اگر بودند دانند،آب،مش:اگر ايشان بدانند،آج،لب:اگر هستند كه دانند.
6- .آط:در نشينند.
7- .آط:به اخلاص،آب،آج،لب:به اخلاص.
8- .آب،مش:او راست دين،آج،لب:براى او طاعت.
9- .آط،آج،لب:چون برهانيم.
10- .آب،مش:ناگاه ايشان.
11- .آط:بدانست.
12- .آب،آج،لب،مش:آيا.
13- .آج،لب+پس.

و كيست ستمكارتر از آن كس كه فرابافت (1)بر خداى -عزّ و جلّ-دروغ يا به دروغ داشت به حق و راستى چون آمد بدو (2)،اى (3)نيست در دوزخ جايگاه (4)كافران را.

و آنان كه جهاد كردند در راه ما،هرآينه بنماييم ايشان را راههاى ما،و به درستى كه خداى تعالى با نيكوكاران است.

قوله تعالى: وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ الْكِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ -الآية،حق تعالى در اين آيت نهى كرد مؤمنان را ازآن كه مجادله كنند با اهل كتاب،الّا به وجهى كه نكوتر باشد.

قتاده گفت:آيت منسوخ است به آيت قتال،و دگر مفسّران گفتند:محكم است و حكمش بر جاى خود است براى آن كه ممكن است جمع كردن ميان مجادلۀ نيكو و ميان قتال،براى آن كه به اوّل نوبت دعوت بايد كردن و ايشان را به حجّت[باراه] (5)حقّ خواندن و آنچه طريق محاجّه و اظهار حجّت است بر ايشان عرض كردن،چون قبول نكنند آنگه قتال كردن.

پس حق تعالى فرمود رسول را و نايبان او را كه:چون دعوت كنى ايشان را و با ايشان محاجّه و مجادله كنى،بر وجهى (6)هركدام نكوتر كنى تا ايشان به ايمان نزديك باشند.و گفت شما ايشان را لطف باشد.

و اصل«جدل»و«جدال»،فتل (7)خصم باشد از حجّتش (8)به طريق حجّت (9)،و منه (10)حبل مجدول،اى محكم الفتل،و منه الاجدل للصّقر و الجديل للزّمام (11)من الادم.و گفتند:اشتقاق«جدل»از جداله است و هى الارض،و آن آن است كه هريكى از

ص : 218


1- .آب،مش:افترا كند.
2- .آط:چون با او آيد،آب،مش:چون آيد به او.
3- .آب،مش:آيا.
4- .آب،آج،لب،مش+مر.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .آج،لب:وجه.
7- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:قتل.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:مذهبش.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:محاجّه.
10- .آط،آب،آز:مثله،آج،لب،مش:مثل.
11- .چاپ شعرانى(27/9)+المجدول.

آن خصمان طلب آن كند تا خصم را بر زمين زند.

مجاهد گفت:معنى آن است كه اگر ايشان سخن زشت گويند،تو سخن نكو گوى (1)،و مثله قوله: وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (2).

آنگه استثناء كرد جماعتى را از ايشان،گفت:الّا آنان كه ظالم باشند از ايشان.اگر گويند:چگونه ظالمان را از ايشان استثنا كرد و ايشان هم ظالمند (3)به كفرشان؟گوييم:مراد آن است كه الّا الّذين ظلموا (4)فى الجدال،الّا آنان كه با تو ظلم كنند در مجادله،و انصاف تو ندهند.

مجاهد گفت:مراد آن است كه الّا آنان كه ظلم كنند به منع جزيت.

جواب سه ام (5)آن است كه:الّا آنان كه ظلم كنند به اصرار بر كفر و قبول دعوت نكنند،كه آنگه قتال ايشان واجب بود.و گفتند:الّا آنان كه ظلم كنند به ابتدا قتال با تو،و تن در حجّت گفتن و شنيدن (6)ندهند. وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ ،آنگه گفت بگوى ايشان را در مجادله كه (7):ما ايمان داريم به كتاب ما و كتاب شما (8)،و خداى ما و خداى شما يكى است (9).

ابو ثملة الانصارىّ روايت كرد كه:روزى با رسول-عليه السّلام-نشسته بود، مردى جهود بيامد و پيش رسول بنشست.جنازه اى بگذرانيدند،او رسول را گفت:يا محمّد!اين جنازه سخن گويد؟رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّه اعلم. جهود گفت:

سخن گويد:رسول-عليه السّلام-گفت:هرچه اهل كتاب شما را گويند تصديق مكنى و تكذيب مكنى كه باشد كه راست بود تا شما تكذيب نكرده باشى.

ابو سلمه روايت كرد از ابو هريره كه گفت:جهودان تورات مى خواندندى به عبرانى،و تفسير آن به تازى مى كردندى براى مسلمانان.رسول-عليه السّلام-گفت:

ص : 219


1- .مش،كا:گو.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 125.
3- .آط،آب،آز،مش:ظالمان اند.
4- .آط،آب،آج،لب:ظلموك.
5- .آط،آج،لب،مش:سيم،آب،آز،كا:سيوم.
6- .همۀ نسخه بدلها+تو.
7- .آط،آب،آج،لب:اين گوى.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:ايمان داريم به آنچه بر ما فرستاده اند و بر شما فرستاده اند.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز آل+و ما فرمان او را گردن نهاده ايم،همۀ نسخه بدلها از اين جا تا« وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ...» صفحۀ بعدى سطر 8-افتادگى دارد.

اهل كتاب را در اين كه مى گويند تصديق مكنيد و تكذيب مكنى كه باشد كه راست مى گويند يا دروغ،و ايشان را اين گوى (1)كه: آمَنّٰا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ .

عطاء بن يسار گفت كه:احبار جهودان چون حديث بكردندى،عوامّ ايشان به تعجّب تسبيح مى كردندى،مسلمانان رسول را-عليه السّلام-بازگفتند،گفت:شما حديث ايشان را تصديق و تكذيب مكنى، وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ ،اى گوى (2)كه ما ايمان داريم به آنچه بر ما فرستاده اند و بر شما فرستاده اند، و خداى ما و خداى شما يكى است و ما فرمان او را گردن نهاده ايم (3).

وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ ،و همچنين كتاب فرستاديم به تو،يعنى چنان كه به پيغامبران پيشين فرستاديم كتابها از تورات و انجيل و زبور (4)[204-ر]،قرآن به تو فرستاديم. فَالَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ،آنان را كه ما ايشان را كتاب داديم به اين كتاب ايمان دارند از مؤمنان اهل كتاب،چون عبد اللّه سلام و اصحاب او. وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ ،و از اينان،يعنى از اهل مكّه،كسان هستند كه به اين قرآن ايمان دارند،يعنى مؤمنان عصر او.

بعضى دگر گفتند:هر دو گروه از اهل كتابند،كه مراد به اوّل آنانند كه پيش او بودند،نعت و صفت او در كتب خود ديدند،به او ايمان آوردند و به دوم اهل كتابند كه در عصر او بودند.و قول اوّل اولى تر است براى آن كه فعل بر لفظ استقبال (5)است،و قول دوم را معنى ماضى باشد. وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا إِلاَّ الْكٰافِرُونَ ،و جحود و انكار نكند آيات ما را الّا كافران.قتاده گفت:جحود (6)بعد از معرفت باشد.

وَ مٰا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتٰابٍ -الآية،حق تعالى در اين آيت بر سبيل احتجاج حجّت انگيخت بر كافران و آنان كه نبوّت او را منكر بودند،گفت:يا محمّد! تو پيش از اين كتابى نخوانده اى و (7)خود كتابى ننبشته اى (8)،كه آنگه اين مبطلان به

ص : 220


1- .گوى،گويى/گوييد.
2- .گوى،گويى/گوييد.
3- .همۀ نسخه بدلها،از«ابو ثملة الانصارى...»تا بدين جا:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+و.
5- .همۀ نسخه بدلها:استيناف.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها+به دست.
8- .همۀ نسخه بدلها:ننوشته اى.

شكّ افتند در تو و نبوّت تو.

آنگه اهل معانى در وجه شكّ ايشان خلاف كردند.بعضى گفتند:ايشان را ممكن بودى كه شكّ آمدى،گفتندى:اين كتاب انداختۀ اوست و نبشته و آموختۀ اوست،چه او مردى كتاب خوان و كتابت نبيس (1)بوده است،چون تو مردى امّى (2)اين تهمت در حقّ تو زائل شد (3).

و بعضى دگر گفتند:مراد به اين مبطلان،اهل كتابند،و وجه شكّ ايشان آن است كه ايشان در كتب خود يافتند كه:پيغامبر آخر زمان امّى باشد،كتاب نخواند و كتابت ننويسد،اگر آن كردى ايشان را شكّ و تهمت بودى كه تو آن پيغامبرى (4).

بَلْ هُوَ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ ،آنگه به (5)لفظ اضراب و عدول گفت: بَلْ هُوَ ،يعنى قرآن آياتى است روشن و دلايلى واضح.بعضى دگر گفتند:«هو»ضمير محمّد است- صلّى اللّه عليه و على آله-آياتى است[بل محمّد آياتى است]، (6)يعنى در[او] (7)آيات است،خداوند براهين و معجزات (8). فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ،در دلهاى آنان كه ايشان را علم دادند. وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا (9)،و به آيات ما جحود نكنند (10)الّا ظالمان كه به آن جحود ظالم نفس خود باشند و با خس حظّ (11)از ثواب،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده.و در قرائت عبد اللّه مسعود هست:«بل هى آيات بيّنات»،آنگه راجع باشد با علامات و نعوت و صفات او كه در تورات و انجيل يافتند جهودان و ترسايان.

وَ قٰالُوا ،گفتند كافران و جهودان: لَوْ لاٰ أُنْزِلَ ،اى هلاّ انزل،چرا بر اين محمّد آيتى و معجزى انزال نكردند چنان كه بر انبياى متقدّم.

ابن كثير و كسائى و حمزه و خلف و عاصم به روايت أبو بكر،و در شاذّ اعمش و ايّوب خواندند (12):«آية»بر واحد و باقى قرّاء خواندند (13): آيٰاتٌ ،بر جمع لقوله:

ص : 221


1- .همۀ نسخه بدلها:كتاب نويس.
2- .آط،آج،لب،آز،مش،كا:امّى.
3- .آط،آب،آز،مش:باشد.
4- .همۀ نسخه بدلها+يا نه.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:براساس.
6- .:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+است.
9- .آب،آز،مش،كا+ إِلاَّ الظّٰالِمُونَ .
10- .اساس:نكند،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+خود.
12- .همۀ نسخه بدلها:كتاب نويس.
13- .آب،آز:خوانده اند.

قُلْ إِنَّمَا الْآيٰاتُ عِنْدَ اللّٰهِ .

حق تعالى گفت:بگو اى محمّد به جواب ايشان كه:آيات و معجزات به دست من نيست،بل به نزديك خداى است و به فرمان او. وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ ،و من ترساننده اى ام شما را بيان كننده.

آنگه حق تعالى بر سبيل تقريع و توبيخ گفت به صورت استفهام.

أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ ،كفايت نيست ايشان را كه ما كتاب قرآن بر تو فروفرستاديم تا بر ايشان مى خوانند؟ إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين كتاب رحمتى هست و ياد كردى و تذكيرى جماعت مؤمنان را.

ابن جريج گفت:سبب[نزول] (1)آيت آن بود كه مسلمانان بر جهودان رفتند و از ايشان چيزى بنوشتند.آنگه آن نبشته بياوردند تا رسول بنگرد.رسول-عليه السّلام- بينداخت و گفت:

كفى بها حماقة قوم او ضلالة (2)قوم ،بس باد حماقت يا ضلالت قومى كه رها كنند آنچه پيغامبرشان از نزد خداى به ايشان آورد،و از قوم ديگر چيزى بگيرند و بنويسند،خداى تعالى اين آيت فرستاد: أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ ،بس نيست ايشان را آن كه ما[204-پ]كتاب قرآن بر ايشان انزله (3)كرديم تا بر ايشان مى خوانند؟ آنگه گفت،بگو اى محمّد: قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً ،بس است گواه ميان من و شما خداى-عزّ و جلّ-در آن كه من رسول اويم و قرآن كتاب اوست.

يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،چه او داند هرچه در آسمانها و زمين برود و بباشد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْبٰاطِلِ ،و نيز داند و شناسد آنان را كه به باطل بگروند و به خداى كافر شوند.آنگه گفت:ايشان زيانكاران باشند به قيامت.

قوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،محلّ او محتمل است دو وجه را:يكى نصب،عطفا على قوله: مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،و دوم (4):مبتدا (5)، أُولٰئِكَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ،جمله اى باشد در جاى خبر او.

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ ،گفت:تعجيل مى كنند تو را (6)به عذاب،و از تو عذاب

ص : 222


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .چاپ شعرانى(29/9):و ضلال.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:انزال.
4- .مش:دويم.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .لب:آن را،چاپ شعرانى(29/9):مرا.

عاجل مى خواهند.گفتند (1):اين (2)در نضر بن الحارث آمد چون گفت: فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ (3)... ،و گفت: عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسٰابِ (4).

وَ لَوْ لاٰ أَجَلٌ مُسَمًّى ،و اگر نه وقتى است[مسمّى] (5)،نامزد كرده در نزول عذاب به ايشان.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه (6)،من وعده دادم تو را كه در عهد تو عذاب استيصال نكنم و عذاب كافران عهد تو تا قيامت نكنم،بيا نه قوله:

بَلِ السّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ (7)الآية.ضحّاك گفت:اگر نه آنستى كه ايشان را اجلى هست مسمّى از مدّت عمر هريك (8)كه نهاده ام و نبشته (9).

و گفتند:مراد به أَجَلٌ مُسَمًّى ،روز بدر است،يعنى تأخير عذاب ايشان كرده ام تا روز بدر. لَجٰاءَهُمُ الْعَذٰابُ ،«لام»جواب«لو لا»است،عذاب به ايشان آمدى و ايشان را ناگاه گرفتى.و نصب«بغتة»بر حال است. وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،و اين «واو»هم حال است،در حالى كه ايشان بى خبر بودندى از آن.

يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ ،تعجيل مى كنند تو را به عذاب. وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكٰافِرِينَ ،و دوزخ محيط است و گرد (10)كافران در آمده است.

يَوْمَ يَغْشٰاهُمُ الْعَذٰابُ ،عامل در«يوم»،«محيطة (11)»باشد يا فعلى مقدّر،نحو:

اذكره (12)،و اين احاطت دوزخ در روزى بود كه عذاب ايشان را بپوشد از بالاى سر ايشان و از زير قدم ايشان. وَ يَقُولُ (13)ذُوقُوا ،اهل كوفه خواندند و نافع:«و يقول»، بالياء،يعنى يقول اللّه،خداى گويد (14).و باقى قرّاء به«نون»،يعنى ما گوييم (15)،و معنى يكى باشد. ذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،بچشى آنچه كرده بودى.

ص : 223


1- .آب،آز،كا:گفته اند.
2- .همۀ نسخه بدلها:آيت.
3- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
4- .سورۀ ص(38)آيۀ 16.
5- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:گفت:اگر نه آنستى كه.
7- .سورۀ قمر(54)آيۀ 46.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:يكى.
9- .كا:نوشته.
10- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:به گرد.
11- .همۀ نسخه بدلها:محيط.
12- .همۀ نسخه بدلها،اذكر.
13- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:نقول.
14- .آط،آب،آز مش:خداى مى گويد،آج،لب،آز:خدا مى گويد.
15- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:مى گوييم.

يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا ،[كوفيان] (1)خواندند جز عاصم:به حذف«يا»اكتفاء بالكسرة عنها،و باقى قرّاء به فتح (2)«يا عبادى». إِنَّ أَرْضِي ،ابن عامر خواند:به فتح «ياء»،و باقى قرّاء ساكن خواندند.حق تعالى گفت:يا (3)بندگان من كه ايمان آورده اى!زمين (4)فراخ است،مرا پرستى يعنى اختيار معصيت (5)مكنى در طاعت هيچ مخلوقى.

سعيد جبير گفت:معنى آن است كه چون در زمينى معصيت كنند و شما بازنتوانى داشتن ،ازآنجا بروى.

عطا گفت:چون شما را معصيت فرمايند ازآنجا بگريزى كه زمين من فراخ است.

مجاهد گفت:زمين من فراخ است،هجرت كنى بيانش: أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا (6).

مقاتل و كلبى گفتند:در مستضعفان اهل مكّه آمد كه ايشان به مكّه اظهار ايمان نتوانستند كردن،ايشان را گفت:هجرت كنى كه زمين مدينه فراخ است و آمن (7).

مطرّف عبد اللّه شخّيرى (8)گفت:يعنى روزى من فراخ است بر (9)بندگان من در زمين،هركجا باشى به شما رسد.

حسن بصرى گفت (10)و روايت كرد از (11)رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او دين خود بگريزاند از زمينى به زمينى،و اگر همه يك بدست باشد،بهشت واجب شود او را،و در بهشت رفيق من باشد و رفيق ابراهيم. فَإِيّٰايَ فَاعْبُدُونِ ،مرا پرستى جز مرا مپرستى.

كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ ،آنگه گفت:هر نفسى مرگ بچشد،و كس از اين دام نجهد در هر زمين (12)كه باشد،و پس آنگه مرجع و مآلش با من باشد،پس چه باشد به (13)

ص : 224


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا و مش+يا.
3- .همۀ نسخه بدلها:اى.
4- .كا:زمينى.
5- .همۀ نسخۀ بدلها+من.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 97.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:ايمن.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:مطرّف عبد اللّه شخّير.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:بهر.
10- .همۀ نسخه بدلها:«گفت و»را ندارد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:كه.
12- .كا:زمينى.
13- .آز،مش:بر.

زمين شرك مقام كردن.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنگه گفت:آنان كه ايمان دارند و عمل صالح كنند. لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً ،ما ايشان را[205-ر]جاى دهيم و مقام سازيم از بهشت در غرفه هاى بلند و درجات رفيع.

اهل كوفه خواندند مگر عاصم:«لنثوينّهم»،بالثّاء من الاثواء،من قولهم:ثوى فلان بالمنزل و اثويته انا،ما بداريم ايشان را و مقام دهيم.و باقى قرّاء«لنبوّئنّهم»، من التّبوئة،يقال:تبوّأ المكان و بوّأته المكان. تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،كه در زير آن غرفه ها جويها روان باشد. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،و ايشان در آنجا مخلّد و مؤبّد باشند.

نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِينَ ،نيك جز است و ثواب و (1)مزد بهشت كاركنندگان را.

اَلَّذِينَ صَبَرُوا ،آنان كه شكيبايى كنند بر رنجها از تحمّل مشّاق تكليف و اذيّت و بليّت كافران،و توكّل بر خداى خود كنند.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا ،سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام- گفت آن جماعتى را كه در مكّه مانده بودند از مسلمانان و هجرت نكرده بودند كه:

هجرت كنى با مدينه،و با مشركان مجاورت مكنى.

گفتند:ما به مدينه چون آييم،و ما را آنجا سراى و ملكى و عقارى نيست؟آن جانان از كجا آريم،و وجه معاش ما از كجا (2)باشد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد، گفت: وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا ،بس جانور و (3)رونده كه خداى راهست، كه او آنجا كه رود روزى خود با خود بر نگيرد،خدايش روزى دهد[آنجا كه باشد از طيور و بهايم و انواع مرتزقه. وَ إِيّٰاكُمْ ،و نيز خداى شما را روزى دهد] (4).

وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،السّميع (5)لأقوالكم،العليم باحوالكم،مى شنود (6)آنچه مى گوى (7)، مى داند آنچه در دل دارى.

عبد اللّه عمر گفت:با رسول-عليه السّلام-در حايطى رفتم از آن بعضى انصار.

ص : 225


1- .آب،لب،آز:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:چه.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:و هو السّميع.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:و شنود.
7- .همۀ نسخه بدلها+و.

رسول-عليه السّلام-آن خرما كه در بن درختان افتاده (1)بود مى گرفت (2)و مى خورد،مرا گفت:بخور يا بن عمر!گفت:مرا نمى بايد اى رسول اللّه!گفت:مرا مى بايد،كه من چهار روز است تا هيچ نخورده ام.گفتم:انا لله (3)و الله المستعان.گفت:يا بن عمر! اگر من از خداى بخواهم مرا مانند ملك كسرى و قيصر بدهد و بيش از آن،و لكن اختيار من آن است كه روزى سير باشم و روزى گرسنه،و لكن حال تو چگونه باشد آنگه كه تو بمانى تا به روزگارى كه اهل آن روزگار حثاله و نفايۀ مردم باشند، روزى يك ساله بنهند و يقين ايشان ضعيف بود؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا .

علىّ بن الاقمر گفت: لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا ،يعنى (4)براى فردا ذخيره ننهند.سفيان گفت:هيچ جانور نيست كه ذخيره نهد مگر آدمى و موش و مورچه.

آنگه گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ،اگر بپرسى از اين كافران كه آسمان و زمين كه آفريد و آفتاب و ماه را كه مسخّر و مذلّل كرد تا به فرمان او در فلك خود مى روند؟ بگويند كه:خداى،چه به بديهۀ عقل دانند كه بتانى جماد كه ساخته و كردۀ ايشان باشند،اين نتوانند كردن. فَأَنّٰى يُؤْفَكُونَ ،چگونه مى گردانند اينان را،و كجا مى برند از ره حق يعنى شيطان و رؤساى ضلالت.و اگر او كردى،نگفتى:(فانى تؤفكون) (5).

آنگه قوّت آيات متقدّم را گفت: اَللّٰهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ ،خداى بگستراند روزى بر آنكه خواهد از بندگانش،و قدر و تضييق كند بر آنكه او خواهد به حسب مصلحت،چه او به همه چيزى عالم است و به عواقب و مصالح امور بندگان.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ،اگر بپرسى از اين كافران: مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،كه فرستاد از آسمان آبى كه زنده كرد زمين را به نبات پس ازآن كه مرده بود و خشك شده؟ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ ،[بگويند] (6)و اقرار دهند كه خداى كرد. قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ ،بگو سپاس خداى را بر اين نعمت كه با ما كرد.آنگه اضراب فرمود به«بل»،گفت: بَلْ ،

ص : 226


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر مى گرفت.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ابا لله.
4- .همۀ نسخه بدلها:معنى آن است كه.
5- .آط،آب،مش+چگونه مى گردانند اينان را.
6- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.

بيشترين ايشان اين ندانند ازآنجا كه امعان (1)نظر نكنند.

آنگه بر سبيل وعظ درآمد،و احوال دنيا و معايب (2)او گفتن گرفت و محامد آخرت،گفت: وَ مٰا هٰذِهِ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ،گفت:نيست.اين زندگانى دنيا الّا بازى.و فرق ميان لهو و لعب،آن باشد كه لهو آن بود كه جوانان كنند از سر نشاط از جملۀ ملاهى[205-پ]براى قضاى شهوت،و لعب بازى (3)بود كه كودكان كنند، و اين هيچ (4)را به عاقبت ثمره نباشد. وَ إِنَّ الدّٰارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوٰانُ ،و سراى بازپسين سراى زندگانى است،زندگانيى كه با آن مرگ نباشد.

آنگه آن را بر توسّع«حيوان»خواند،و حيوان جانور باشد.گفت:او زنده است، يعنى زندگانيى است مؤبّد و مخلّد،و ابو عبيده گفت:حيوان و حيات يكى است. لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ،اگر دانندى (5)جز آن است كه نمى دانند.

فَإِذٰا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ ،حق تعالى گفت در شرح احوال ايشان كه:چون در كشتى نشينند و دريا مضطرب شود،و بادهاى مخالف جستن گيرد،و ايشان بر هلاك مشرف شوند (6)،و از جان و مال نوميد شوند يا بترسند غايت ترس. دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ،خداى را بخوانند به اخلاص و خواندن و طاعت او را خالص كنند و ويژه،و شرك از پيش خاطر بردارند،باز چون خداى تعالى ايشان را نجات دهد و رستگار شوند، إِذٰا هُمْ يُشْرِكُونَ ،كه بنگرى با سر كفر و شرك شوند.

لِيَكْفُرُوا ،اين براى آن كنند تا كافر باشند نعمتهاى مرا كه به ايشان دادم.

وَ لِيَتَمَتَّعُوا ،و تا متمتّع (7)و برخوردار باشند به اين نعمت كه به ايشان داده اند.حمزه و كسائى و خلف و اعمش و ايّوب خواندند به سكون«لام»،و باقى قرّاء به كسر «لام»،و اين«لام»،لام غرض است عطفا على قوله: لِيَكْفُرُوا .و بعضى دگر گفتند:«لام»امر غايب است،چنان كه ليفعل زيد،و كلام محتمل است هر دو را.

ص : 227


1- .اساس:انعام،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .اساس:معاونت،به قياس با نسخۀ آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
3- .آب،آز:بازيى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+كدام.
5- .آب،آز،مش:دانند،كا:دانستندى.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
7- .آط،آب،آج،لب،كا:ممتع.

و روايت از عاصم و نافع و ابن كثير مختلف است در سكون اين«لام»و كسر او،و معنى[كسر] (1)غرض باشد و معنى سكون امر غايب.و آن كه به جزم خواند،احتجاج كرد به قرائت ابىّ تمتّعوا،امر حاضر مخاطب. فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ، گفت:بدانند پس از اين،بر سبيل تهديد و وعيد.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،هم بر سبيل منّت و تذكير نعمت گفت: أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند اينان و نمى دانند اهل مكّه كه ما مكّه را حرمى كرديم ايمن،يعنى مأمون فيه من باب قولهم:

نهار صائم و ليل قائم. وَ يُتَخَطَّفُ النّٰاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ ،و از پيرامن ايشان مردمان را مى ربايند،آنان كه قويترند بر ضعيفان ستم و غارت و قتل مى كنند.و خطف و اختطاف و تخطّف،همه ربودن باشد بسرعت،و از اين جا گويند چاه جوى را «خطّاف»،كه به او دلو از چاه برآرند.

آنگه گفت: أَ فَبِالْبٰاطِلِ يُؤْمِنُونَ ،اينان به باطل مى بگروند،و به نعمت خداى تعالى جحود مى كنند.مراد به«باطل»،كفر است و آنچه بدون خداى مى پرستيدند.

آنگه گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ ،كيست ظالم تر و ستمكاره تر از آن كس كه او بر خداى دروغ گويد (2)به اضافت قبايح با او و حواله امر به (3)قبيح (4)بر او،في قوله: وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَيْهٰا آبٰاءَنٰا وَ اللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا (5).

أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُ ،يا دروغ دارد حق را چون به او آيد،يعنى محمّد- صلّى اللّه عليه و على آله-و كتاب قرآن. أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكٰافِرِينَ ،در دوزخ جاى نيست كافران را!بر سبيل جحد گفت،يعنى جاى هست ايشان را آنجا.

وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا ،گفت:آنان كه مجاهده كنند در ما (6)، بنماييم ايشان را ره راست.خلاف كردند در اين مجاهده و هدايت.

ابو سوره گفت:مراد به«جهاد»،غزو است،ما ايشان را (7)شهادت و مغفرت بازنماييم ،و گفتند (8):مراد به«هدايت»،توفيق است و الطافى كه بدان ثبات كنند بر جهاد.

ص : 228


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:دروغ نهد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .كا:تقبيح.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 28.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+ما.
7- .آط،آج،لب،مش+ره،كا:راه.
8- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:گفت.

سفيان بن عيينه گفت:چون مردمان در مقالات مختلف شوند،بنگرى تا اهل ثغور بر چه اند؟طريقت ايشان گيريد،لقوله: وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا -الآية.

فضيل (1)گفت: جٰاهَدُوا فِينٰا ،آنان كه جهد كنند در طلب علم ما ايشان را توفيق دهيم (2)تا بر علم خود عمل كنند.

ابو سليمان الدّارانىّ گفت:اين مجاهده آن است كه بر علم خود كار كنند تا ما ايشان را هدايت دهيم به آنچه ندانند.

گفتند:روزى عمر بن عبد العزيز كلمتى چند (3)گفت و جماعتى علما حاضر بودند.[206-ر]يكى از ايشان گفت:اين علم از كجا آمد تو را اى با مروان (4)؟گفت:

يا هذا!اين قصور ما در علم از قصور ماست در عمل ما،چه اگر ما عمل كردمانى و به آنچه دانيم كار كردمانى (5)،چندانى علم حاصل شدى ما را كه تنها (6)به آن قيام نتوانستى نمودن.

عبد اللّه زبير گفت:حكمت مى گويد:هركه مرا طلب كند و نيابد،گو مرا دو جايگاه طلب كن:يكجا آنجا (7)كه كار كند (8)بر نكوتر علم كه داند،يا (9)رها كند بدتر عمل كه مى كند.

عبد اللّه عبّاس گفت:آنان كه مجاهده كنند در طاعت ما،ما ايشان را هدايت كنيم بر بهشت و ثواب.و گفتند:و الّذين جاهدوا بالبيّنات على الايمان لنهدينّهم سبلنا الى الجنان.

ضحّاك گفت:و الّذين جاهدوا بالصّبر على المصائب و النّوائب لنهدينّهم سبل الوصول الى المواهب.

سهل بن عبد اللّه گفت:جاهدوا في اقامة السنّة لنهدينّهم سبل الجنّة.

حسين بن الفضل گفت:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير آن كه:

ص : 229


1- .آب،آج،لب،آز،مش:فضل.
2- .آج،لب:هدايت دهيم.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:حسنه.
4- .آب،آز:ابا مروان،كا:يا بن مروان.
5- .آب،آج،لب،آز،مش:چه اگر ما عمل كردمانى به آنچه دانيم و كار كرديمى.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:تنهاى ما.
7- .آب،آز،مش:يكى آن،كا:يكى آنجا.
8- .اساس:كنند،به قياس با نسخۀ آط تصحيح شد.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا،مش:تا.

و الّذين هدينا هم سبلنا جاهدوا فينا،آنان كه ما ايشان را هدايت (1)توفيق دهيم،ايشان مجاهده كنند در طاعت ما. وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ،و خداى با نكوكاران باشد به نصرت و معونت در دنيا،و به ثواب و مغفرت در عقبى-و اللّه (2)ولىّ التّوفيق.

ص : 230


1- .آج،لب+و.
2- .كا:و اللّه الموفّق و المعين.

سورة الرّوم

اشاره

بدان كه اين سوره مكّى است،و شست (1)آيت است،و هشتصد و نوزده كلمت است،و سه (2)هزار و پانصد و سى و چهار حرف است.

و ابو امامه روايت كرد از ابىّ كعب كه،رسول صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:هركه او سورۀ روم بخواند،خداى تعالى او را ده حسنه بدهد به عدد هر فريشته اى كه خداى را در ميان آسمان و زمين تسبيح مى كند،و هر طاعت كه آن روز و آن شب كند به موقع قبول افتد.

و ابو بصير روايت كرد از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:هركه (3)سورة العنكبوت و الرّوم بخواند در شب بيست و سه ام (4)ماه رمضان،

فهو و اللّه من اهل الجنّة ،او از اهل بهشت باشد به خداى.در اين قول استثنا نمى كنم و نمى ترسم كه خداى تعالى در اين سوگند بزه اى و حرجى بر من نبيسد (5).

سوره الروم (30): آیات 1 تا 30

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) غُلِبَتِ اَلرُّومُ (2) فِي أَدْنَى اَلْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ اَلْمُؤْمِنُونَ (4) بِنَصْرِ اَللّٰهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (5) وَعْدَ اَللّٰهِ لاٰ يُخْلِفُ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (6) يَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ عَنِ اَلْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ (7) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلنّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَكٰافِرُونَ (8) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثٰارُوا اَلْأَرْضَ وَ عَمَرُوهٰا أَكْثَرَ مِمّٰا عَمَرُوهٰا وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ اَلَّذِينَ أَسٰاؤُا اَلسُّواىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ كٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ (10) اَللّٰهُ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (11) وَ يَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ يُبْلِسُ اَلْمُجْرِمُونَ (12) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكٰائِهِمْ شُفَعٰاءُ وَ كٰانُوا بِشُرَكٰائِهِمْ كٰافِرِينَ (13) وَ يَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ (14) فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ (15) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ فَأُولٰئِكَ فِي اَلْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ (16) فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ (17) وَ لَهُ اَلْحَمْدُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ (18) يُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ اَلْمَيِّتَ مِنَ اَلْحَيِّ وَ يُحْيِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ كَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ (19) وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (21) وَ مِنْ آيٰاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوٰانِكُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِلْعٰالِمِينَ (22) وَ مِنْ آيٰاتِهِ مَنٰامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اِبْتِغٰاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (23) وَ مِنْ آيٰاتِهِ يُرِيكُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَيُحْيِي بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (24) وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ تَقُومَ اَلسَّمٰاءُ وَ اَلْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذٰا دَعٰاكُمْ دَعْوَةً مِنَ اَلْأَرْضِ إِذٰا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ (26) وَ هُوَ اَلَّذِي يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلىٰ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (27) ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ شُرَكٰاءَ فِي مٰا رَزَقْنٰاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوٰاءٌ تَخٰافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (28) بَلِ اِتَّبَعَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوٰاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اَللّٰهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (29) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (30)

ترجمه

به نام خداى بخشايندۀ مهربان (6) سوگند بدين حروف معجم.

كه غلبه كردند روميان را (7).

ص : 231


1- .آط،آج،لب،كا:شصت.
2- .آج،لب:سى.
3- .آط،آج،لب،كا+او.
4- .آط،آج،لب،كا:سيم.
5- .آط،آج،لب،كا:نويسد.
6- .آب:خداى مهربان بسيار آمرزنده.
7- .آب،مش:كردند بر روميان.

در فروترين (1)زمين و ايشان از پس غلبه كردن ايشان (2)زود بود كه غلبه كنند (3).

در چند سالها (4)خداى راست فرمان كار از پيش و از پس،و آن روز شاد شوند مؤمنان.

به يارى دادن خداى تعالى يارى دهد آن را كه خواهد،و اوست بى همتا و بخشاينده.

اين وعده كرد خداى-عزّ و جلّ-نكند خلاف خداى-عزّ و علا-وعدۀ خود را،و لكن بيشتر مردمان نمى دانند.

مى دانند آنچه پيداست از زندگانى اين جهان و ايشان از آن جهان هستند غافلان.

اى (5)نكنند انديشه در تنهاى خويش،نه آفريد (6)خداى-عزّ و جلّ-آسمانها و زمين را و آنچه در ميان ايشان (7)دو است مگر بحق و راستى و وعدۀ نام برده (8)؟و به درستى كه بسيارى از مردمان به فرارسيدن با خداى خويش كافرانند (9).

اى (10)نروند (11)در زمين پس بنگرند چگونه بود سرانجام (12)آنان كه از پيش ايشان بودند،بودند سختر (13)از ايشان به

ص : 232


1- .آط،آج،لب:نزديكتر،آب،مش:نزديكترين.
2- .آط،آج،لب:غلبۀ ايشان بر ايشان،آب،مش:از پس مغلوبى خود.
3- .آب،مش:كه غالب شوند.
4- .آط،آج،لب:اند سال،آب،مش:چند سال مر.
5- .آب،مش:آيا.
6- .آب،مش:آنچه آفريد.
7- .آط،آج،لب،آب،مش:آن.
8- .آط:نام زده.
9- .آط،آج،لب:از مردمان به ثواب خدايشان كافراند.
10- .آب،مش:آيا.
11- .آب،مش:نمى روند.
12- .سرانجام/سرانجام.
13- .آط،آج،لب:سخت تر.

نيرو (1)و مردى و بشورانيدند (2)زمين را و عمارت كردند آن را بيشتر از آنچه عمارت كردند آن را،و آورد (3)بديشان پيغامبران ايشان (4)حجّتها،نبود (5)خداى تا ستم كند بر ايشان،و لكن بودند بر تنهاى خويش ستم كردند.

پس بود سرنجام (6)آنان كه كردند بدى آن كه به دروغ داشتند به نشانه هاى خداى،و بودند برآن افسوس مى داشتند (7).

خداى تعالى اوّل بيافريند (8)خلق را،پس بازگرداند (9)،پس سوى او بازگرداند [شما را] (10).

و آن روز كه برخيزد قيامت نوميد شوند جرم كاران[207-پ].

و نباشد (11)ايشان را از همبازان (12)ايشان شفاعت كنندگان،و باشند به همبازان ايشان (13)كافران.

و آن روز كه برخيزد رستخيز آن روز پراگنده شوند.

امّا آنان كه ايمان آوردند و كردند نيكيها،ايشان در مرغزار بهشت شاد مى شوند (14).

و امّا آنان كه كافر شدند و به دروغ داشتند به نشانه هاى ما (15)و فرارسيدن آن جهان،ايشان در عذاب حاضركردگان (16)باشند.

ص : 233


1- .آط،آج،لب:به توت،آب،مش:از روى قوّت.
2- .آط،آج،لب:بسپردند.
3- .آط:آمدند،آب،آج،لب:آمد.
4- .آط،آج،لب،مش+به.
5- .آب،مش:پس نيست،آج،لب:پس نبود.
6- .سرانجام/سرانجام،مش:عاقبت.
7- .آج،لب:و بودند كه به آن استهزا مى كردند،آب،مش:و بودند به آن مسخرگى كننده.
8- .آب،مش:ابتدا مى كند.
9- .آط:بازآرند.
10- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
11- .آط،آج،لب+مر.
12- .آط،آج،لب:انبازان،آب،مش:شريكان.
13- .آط،آج،لب:انبازان خود،آب:شريكان خود.
14- .آط:در مرغزارى باشند شادان.
15- .آط،آج،لب:آيات ما،آب،مش:آيتهاى ما را.
16- .آط،آج،لب:حاضر كرده،آب،مش:ايشان را در عذاب حاضر كنند.

پاكا خدايا (1)آن هنگام كه شبانگاه كنيد (2)و آن هنگام كه بامداد كنيد (3).

و او راست ستايش (4)در آسمانها و زمين و شبانگاه و آن وقت كه در وقت نماز پيشين شويد.

بيرون آورد خداى زنده را از مرده و بيرون آورد مرده را از زنده،و زنده كند زمين را پس از مردن آن،و همچنين بيرون آورند شما را از گور.

و از نشانه هاى او آن است كه بيافريد شما را از خاك،پس همى شما (5)آدمى شديد پراگنده مى شويد.

و از نشانه هاى او آن است كه بيافريد شما را از تنهاى شما جفتان تا آرام گيرد (6)باز آن (7)،و كرد ميان شما دوستى و رحمت،به درستى كه در آن نشانه هاست گروهى را كه تفكّر كنند.

و از نشانه هاى اوست آفريدن آسمانها و زمين و گردش زفانهاى (8)شما و رنگهاى شما،به درستى كه در آن نشانه هاست جهانيان (9)را.

و از نشانه هاى اوست خواب شما به شب و روز،و جستن شما (10)از فضل او (11)،به درستى كه در آن نشانه هاست گروهى را كه بشنوند (12).

ص : 234


1- .آط،آج،لب:پس منزّه است خداى،آب،مش:پاك و منزّه است خدا.
2- .آط:آنگه كه در شب آيى،آب،مش:در وقتى كه شام مى كنيد.
3- .آط:و آنگه كه در روز آيى،آب،مش:و وقتى كه صبح مى كنيد.
4- .آط،آج،لب:سپاس،آب،مش:شكر.
5- .آب،مش:پس به ناگاه.
6- .آط:تا بيارامى،آب،مش:تا ساكن شويد.
7- .آط،آج،لب:با ايشان،آب،مش:به او.
8- .آب،مش:اختلاف زبانهاى،آج،لب:تفاوت لغتهاى شما.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:للعالمين،كه اين قرائت با ترجمۀ«جهانيان»سازگار است.
10- .آب،مش:طلب شما.
11- .آط،آج،لب:از روزى او.
12- .آط،آج،لب:از روزى او.

و از نشانه هاى او فرا شما نمايد (1)برق،از او بترسيد و طمع داريد بباران (2)،و فروفرستد (3)از آسمان آب (4)،پس زنده گرداند به آن زمين را پس از مردن آن،به درستى كه در آن نشانه هاست گروهى را كه به عقل دريابند (5).

و از نشانه هاى او آن است كه به پاى است (6)آسمان و زمين به فرمان او،پس چون بخواند شما را خواندنى از زمين،همى شما (7)بيرون آييد (8).

و او راست هركه در آسمانها و زمين است،همه او را فرمان بردارانند (9).

و اوست آن كه اوّل خلق بيافريند (10)پس بازگرداند او را دگرباره بيافريند،و آن آسان تر است بر او،و او راست داستان بزرگتر (11)در آسمانها و زمين،و اوست بى همتا و محكم كار.

بزد و پديد كرد شما را داستانى از تنهاى شما،هيچ بود شما را از آنچه مالك آن شد دستهاى (12)شما از شريكان و همبازان (13)در آنچه روزى كرديم ما شما

ص : 235


1- .آب،مش:او آن است كه مى نمايد شما را،آط:با شما مى نمايد.
2- .آط،آج،لب:مى نمايد به شما برق را ترس و اميد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:مى فرستد.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:آبى.
5- .آب،مش:عقل كار بندند.
6- .آط:ايستاده است،آب،مش:قائم است.
7- .آط،آج،لب:ناگهان شما.
8- .آط:بيرون آيى/بيرون آييد.
9- .آط:فرمان بردارند.
10- .آج،لب:اوست آن كه آغاز كرد آفرينش را.
11- .آج،لب:مثل نيكو،مش:مثل برتر.
12- .آب،مش+راست.
13- .آج،لب:انبازان.

را؟پس شما و بندگان شما در آن يكسان باشيد كه ترسيد (1)از ايشان چنان كه بترسيد شما از تنهاى شما (2)،همچنين هويدا و تفصيل كنيم نشانه ها گروهى را كه خرد دارند.

بل كه پس روى (3)كردند آنان كه ستم كردند هواهاى خويش را به نادانى،كيست كه راه نمايد آن را كه گمراه گردانيد (4)خداى؟و نبود (5)ايشان را از يارانى كه عذاب از ايشان بازدارد (6).

راست دار روى تو را (7)براى دين حقّ مسلمان (8)،آفرينش خداى آن كه آفريد مردمان را برآن، نبود بدل كردن آفرينش خداى را،اين است دين راست و لكن بيشتر مردمان (9)نمى دانند.

قوله: الم، غُلِبَتِ الرُّومُ ،سخن در حروف مقطّع و الم رفته است به استقصا، وجهى ندارد بازگفتن. غُلِبَتِ الرُّومُ ،گفت:غلبه كردند روميان را در نزديكترين زمين. وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ ،و ايشان از پس غلبه،يعنى پس ازآن كه مغلوب باشند،غالب شوند.

فِي بِضْعِ سِنِينَ ،در اند سال.و«غلب»و«غلبة»يكى باشد.و بعضى دگر گفتند:لغت معروف«غلبه»است الّا آن كه«تا»از او بيفگندند چنان كه از اقامت بيفگندند في قوله: وَ أَقٰامَ الصَّلاٰةَ (10).

ص : 236


1- .آط:مى ترسى/مى ترسيد.
2- .آج،لب:ترسيد از يكديگر.
3- .آج،لب:پيروى كردند.
4- .آب،مش:گمراه كرد،آج،لب:گمراه كند.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:و نيست.
6- .آط:ايشان را هيچ يارى،آب،مش:ايشان را از يارى كنندگان،آج،لب:ايشان را هيچ يارى كننده.
7- .آط:راست كن رويت،آب،مش:به پاى دار روى خود را.
8- .آط:دين راست،آب،مش:دين مستقيم پاك.
9- .آج،لب:مردم.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 177.

و قوله: مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ ،اضافت مصدر است با مفعول. و قوله: فِي بِضْعِ سِنِينَ (1)،از سه سال باشد تا ده سال (2)،يقال:بضع رجال و بضعة عشر رجلا. لِلّٰهِ الْأَمْرُ ،فرمان خداى راست. مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ ،اين مبنى است بر ضمّ بناى عارض براى قطع مضاف اليه از او چون مضاف اليه با او برند با حال جرّ شود،يقال:من قبل زيد و من بعده.امّا اختيار (3)ضمّ براى آن كردند كه اين حركت (4)در حال اعراب بر او صورت نبندد. وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ،و آن روز كه غلبۀ روم باشد بر پارس (5)،مؤمنان شادمانه شوند به نصرت خداى.

و قصۀ اين آن است كه مفسّران (6)گفتند (7):در پارس (8)زنى بود كه فرزندان او همه پادشاه بودند و شجاع.كسرى اين زن را بخواند و گفت:من مى خواهم كه لشكرى به روم فرستم و بر ايشان اميرى كنم از فرزندان تو،تو احوال فرزندان خود مرا بگو تا من بدانم كه كيست كه اين كار را شايد؟ گفت:امّا پسر من فلان،از گرگ حذرتر است و از روباه محتال تر.و امّا پسر ديگر كه فرخان نام است،از تيغ و سنان در كارها رونده تر است.و امّا پسر ديگر شهر- بر از (9)به غايت حليم است.خصال فرزندان من اين است كه گفتم.

كسرى گفت:من اين پسر حليم را به (10)امير لشكر كردم (11)،و لشكر (12)به او داد و او را به جانب روم گسيل كرد.آنجا رفتند و قتال كردند،و ظفر يافتند،و قتل بسيار كردند، و شهرهايشان خراب كردند،و درختان زيتون ببريدند.

و امير لشكر روم از جهت قيصر مردى بود نام او بخنس (13)،و اين كارزار به اذرعات و بصرى كردند،و اين نزديكترين شهرى (14)است از شهرهاى شام به زمين عرب و عجم.

ص : 237


1- .همۀ نسخه بدلها+بضع.
2- .آط،آب،آج،لب،آز،كا:از سه باشد تا ده.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:اختصار.
4- .اساس:جرّ،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:فارس.
6- .آب،آز،مش:مؤمنان.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+كه.
8- .آط،آب،آج،لب،آز،كا:از سه باشد تا ده.
9- .كا:شهريراز،ديگر نسخه بدلها:شهريزاد.
10- .آط،آب،آز،مش:حليم تر را،آج،لب:حليم تو را.
11- .مش:به اميرى لشكر قبول كردم.
12- .آط،آب:لشكرى.
13- .كذا در اساس،آط،آب،لب:مخلس،آز:محنس.
14- .همۀ نسخه بدلها:نزديكتر زمينى.

چون خبر غلبۀ پارس (1)بر روم به رسول رسيد،رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد براى آن كه روميان اهل كتاب بودند و مجوس را كتاب نبود.

و مشركان شاد شدند و به فال گرفتند،گفتند:پارسيان كتاب ندارند و ما كتاب نداريم،و روميان كتاب دارند.و شما كتاب داريد،و پارسيان (2)بر كتابيان روم ظفر يافتند،بس بر نيايد كه ما نيز بر شما ظفر يابيم.

رسول-عليه السّلام-از اين سبب دلتنگ شد،خداى تعالى اين آيت فرستاد:

الم، غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ -تا به آخر آيات.

ابو بكر (3)به كافران رفت و گفت:همانا شاد شدى به غلبۀ پارس بر روم!بس بر- نيايد كه روميان بر پارسيان (4)غالب شوند.گفتند:از كجا مى گويى؟گفت:مرا رسول خبر داد.ابىّ خلف (5)الجمحىّ برخاست و او را گفت:كذبت با فصيل (6)! ابو بكر گفت:بل دروغ تو گويى يا عدوّ اللّه! ابىّ خلف گفت:اگر راست مى گويى،وقتى بر زن و بياى تا گروبنديم كه اگر به آن وقت رسد (7)و چنان باشد كه تو گفتى من گرو بدهم،و اگر نباشد تو بدهى.

گرو ببستند بر سه سال برده شتر.

ابو بكر بيامد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السّلام-گفت:خطا كردى،چه «بضع»سه نباشد،از سه باشد تا ده.[210-ر]برو و در گرو بيفزاى و در اجل.و اين پيش (8)آن بود كه گرو بستن و خطر (9)ستدن برآن حرام بود (10).او برفت و آن سخن بازراند و گفت:بيا تا (11)خطر (12)و اجل بيفزايم.شتر به صد كرد و مدّت به نه سال.

وقت آن كه ابو بكر از مكّه بخواست رفتن،ابىّ خلف بيامد و ملازمت كرد با او، گفت:رها نكنم تا ضامنى بنه دارى (13)كه چون وقت درآيد و اين كه تو گفتى نبوده

ص : 238


1- .همۀ نسخه بدلها:فارس.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و مجوس.
3- .اساس،آط،آب+رضى اللّه عنه.
4- .آج،لب:فارسيان.
5- .همۀ نسخه بدلها:ابىّ بن خلف.
6- .كا:با فضيل،ديگر نسخه بدلها:با فضل.
7- .مش:وقت به آن رسد.
8- .آج،لب،مش+از.
9- .آط،آب،آج،لب،آز:خط.
10- .همۀ نسخه بدلها:نبود.
11- .همۀ نسخه بدلها+در.
12- .آب،آز:خط،مش:حظّ.
13- .آط،آب،آج،لب:نبدهى،مش:ندهى.

باشد،صد شتر بدهد.او پسرش عبد اللّه به ضمان بداشت (1).

چون ابىّ خلف خواست كه به جنگ احد رود،عبد اللّه بن ابى بكر بيامد (2)در او آويخت،گفت:رها نكنم تا ضمانى بندارى (3)چنان كه مرا به ضمان بستدى از پدرم.

او پايندان بداشت (4)و به احد رفت و مجروح شد و با مكّه آمد و از آن جراحت بمرد،و آن جراحت رسول كرده بود (5)او بمرد سال نهم.اين قول بيشتر مفسّران است.

ابو سعيد خدرىّ گفت و مقاتل:روز بدر بود،چون مسلمانان ظفر يافتند بر مشركان،همان روز خبر آمد كه روميان غالب شدند بر پارسيان (6)،مسلمانان شادمانه شدند به دو (7)فتح.

شعبى گفت:مدّت به سر نيامد تا روميان ظفر يافتند بر پارسيان (8)و ابو بكر گرو ببرد و مال خطر (9)بستد-و اين پيش تحريم مراهنه بود.ابو بكر آن مال پيش رسول آورد،گفت:چه كنم اين را؟گفت:به صدقه بده.

امّا سبب غلبۀ روم بر پارس آن بود كه عكرمه گفت و جماعتى مفسّران كه:شهر براز (10)چون بر روم غالب شد و ولايت ايشان (11)مى كند و مى سوخت تا به خليج رسيد.

روز مجلس (12)شراب بر (13)برادرش فرّخان نشسته بود بر عادت ايشان در ميان فرّخان گفت:من در خواب ديدم كه بر سرير كسرى نشسته بودمى.

آن (14)سخن نقل كردند به كسرى،كسرى نامه نبشت (15)به شهر براز كه:چون اين نامه به تو رسد،در حال برادرت فرّخان را بگير و گردن بزن و سرش پيش من فرست.او نامه نبشت (16)و گفت:ايّها الملك!فرّخان مردى شجاع و به كار آمده است، و مادر زمين دشمنيم،و از مردى چون او گزير نيست،تعجيل مفرماى كه او در دست

ص : 239


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بداد.
2- .آج،لب،مش،كا+و.
3- .مش:نبدهى.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بداد.
5- .همۀ نسخه بدلها،آن ضربت رسول زده بود.
6- .آب،آج،لب،آز،مش:فارسيان.
7- .آب،آز،مش:بدان.
8- .آب،مش:فارسيان.
9- .مش:خط.
10- .آب،آج،لب،آز،مش:شهريزاد.
11- .چاپ شعرانى(40/9)+خراب مى كرد و درختانشان.
12- .همۀ نسخه بدلها:يك روز به مجلس.
13- .همۀ نسخه بدلها:با.
14- .همۀ نسخه بدلها:اين.
15- .همۀ نسخه بدلها:نوشت.
16- .همۀ نسخه بدلها:نوشت.

تو است،هرگه كه خواهى اين سطوت توان فرمودن (1).

كسرى دگرباره نامه نبشت (2)كه:او را در لشكر پارس (3)عوض بسيار باشد،او را بكش و سرش پيش من فرست.او دگرباره جوابى نبشت (4)و دفعى كرد (5)تا سه (6)نامه بنبشت (7)و او را فرمود كه:برادر را (8)بكش،او دفع مى كرد.

به بار چهارم رسولى فرستاد به لشكر كه:من شهر براز (9)را معزول كردم و فرّخان را امير (10)كردم.و ملطّفه اى به رسول داد و گفت:چون شهر براز (11)معزول گشته باشد و فرّخان و الى (12)اين ملطّفه بدو ده.

او برفت و پيغام بداد.در حال شهر براز (13)از تخت فرود آمد و گفت:سمعا و طاعة،و امارت رها كرد و فرّخان بر جاى برادر (14)بنشست.

چون كار بر او مستقيم شد،رسول ملطّفه بداد،در آنجا نبشته بود كه:چون بر اين نبشته واقف شوى (15)،در حال برادرت را گردن بزن و سرش پيش من فرست.

او بفرمود تا برادر را بگرفتند و تيغ حاضر كردند،و خواست تا برادر را گردن بزند (16)،گفت:تعجيل مكن،تا من كارى تو را معلوم كنم.

آنگه كس فرستاد و آن نامه ها كه كسرى نبشته بود (17)بياورد و سه نامه عرضه كرد (18)،گفت:او سه نامه نبشت (19)به من در كشتن تو،من تو را نكشتم،تو به يك نامه مرا بخواهى كشتن؟ فرّخان در حال از تخت فرود آمد و ملك را به برادر داد،و شهر براز (20)رسولى كرد (21)به قيصر ملك الرّوم (22)كه مرا با تو سرّى هست،و جز مشافهه راست نيايد.جايى

ص : 240


1- .همۀ نسخه بدلها:فرمود.
2- .همۀ نسخه بدلها:نوشت.
3- .آج،لب:فارسى.
4- .همۀ نسخه بدلها:جواب نوشت.
5- .آب،آج:دفع كرد،مش:دفع مى كرد.
6- .آط،آب،آج،لب،آز+بار.
7- .آط،آب،آج،لب،آز:بنوشت.
8- .آب،آز:او را.
9- .همۀ نسخه بدلها:شهريزاد.
10- .همۀ نسخه بدلها:والى.
11- .همۀ نسخه بدلها:شهريزاد.
12- .همۀ نسخه بدلها:امير.
13- .همۀ نسخه بدلها:شهريزاد.
14- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا و مش:او.
15- .همۀ نسخه بدلها:چون اين نوشته بر خوانى.
16- .همۀ نسخه بدلها+برادر.
17- .همۀ نسخه بدلها:فرستاده بود.
18- .مش:سه نامه بود بياورد و عرض كرد.
19- .همۀ نسخه بدلها:نوشت.
20- .همۀ نسخه بدلها:شهريزاد.
21- .مش:روان كرد.
22- .همۀ نسخه بدلها:ملك روم.

موعد كن كه من آنجا آيم با پنجاه مرد،و تو نيز آنجا آى با پنجاه مرد تا به يك جاى بگوييم.

ملك روم موعدى بكرد و لشكرى (1)را بر گرفت ازآن كه پارسيان (2)غدرى كنند،و شهر براز برفت با پنجاه مرد.چون عيون و جواسيس برفتند و بديدند كه با پارسيان (3)لشكرى نيست،قيصر نيز با پنجاه مرد برخاست و آنجا كه موعد بود خيمه اى بزده بودند در آنجا رفتند[210-پ]هر دو تنها،و ميان ايشان ترجمانى بنشست،و هريكى از ايشان كاردى داشت با خود.

شهر براز (4)گفت:بدان كه دشمن تو كه اين شهرهاى تو بيران كرد (5)منم و برادرم،و كسرى ما را (6)حسد كرد و مرا فرمود تا:برادر را بكشم.من فرمان نبردم،مرا معزول كرد و برادرم را والى كرد و او را فرمود تا:مرا بكشد.اكنون ما خلع طاعت او كرديم،و به طاعت تو در آمديم،ما را لشكرى ده تا برويم و با كسرى كالزار (7)كنيم.

آنگه اشارت كرد و گفت:سرّ از ميان دو كس باشد،چون سه گشتند آشكارا شود،ترجمان را ببايد كشتن.ترجمان را بكشتند،و قيصر لشكر بداد و اينان آمدند و با پارس (8)كالزار (9)كردند،و شهرها مى كندند و مى سوختند.در ميانه كسرى با كرانه شد،و اينان ملك پارس (10)بگرفتند،خبر به رسول آمد-عليه السّلام-روز حديبيه،و رسول-عليه السّلام-و مسلمانان شاد شدند،فذلك قوله: الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ ،يعنى زمين شام كه نزديك (11)بود به زمين پارس (12)جايى كه آن را اذرعات (13)گويند.

عبد اللّه عبّاس گفت:طرف شام است.مجاهد گفت:زمين جزيره است مقاتل گفت:اردن و فلسطين بود.عكرمه گفت:اذرعات بود و كسكر،مقاتل حيّان گفت:

سواد شام بود.

ص : 241


1- .همۀ نسخه بدلها:لشكر.
2- .آج،لب:فارسيان.
3- .آج،لب:فارسيان.
4- .همۀ نسخه بدلها:شهريزاد.
5- .آج،لب:ويران كرد.
6- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
7- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
8- .مش:پارسيان.
9- .همۀ نسخه بدلها:كارزار.
10- .آط،آب،آز،مش:فارس.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:نزديكتر.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:فارس.
13- .همۀ نسخه بدلها،بجز لب،كا:الاذرعارت.

ابو حياة الشّامىّ خواند:«و هم من بعد غلبهم»،به سكون«لام»و هما لغتان، كالطّعن و الطّعن.

عبد اللّه عمر و ابو سعيد الخدرىّ و حسن بصرى و عيسى بن عمر خواندند:«غلبت الرّوم في ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون»برعكس قرائت عامّۀ قرّاء (1)، چنان كه اوّل روميان غالب باشند و به آخر مغلوب.

و گفتند:آيت آنگه آمد كه خداى تعالى خبر داد از غلبۀ روم پارس را.

و سعيد جبير و طلحۀ مصرّف (2)خواندند:في ادنى (3)الارض»على الجمع.

ابو الدّرداء گفت:گروهى آيند از پس ما كه خوانند:«الم غلبت الرّوم»و انّما هى غلبت،يعنى بضمّ الغين على اضافة الفعل الى المفعول.ابو عمرو الشّيبانىّ گفت كه، رسول-عليه السّلام-گفت:پارس و روم را يك و دو نطحه (4)باشد،يعنى دو نطحه زنند (5)،يك دو بار جوله باشد ايشان را آنگه دگر دولت نبود ايشان را.و روم ذات القرون باشند،هرگاه كه قرنى برود (6)قرنى بيايند-الى آخر الأبد.

قوله: بِنَصْرِ اللّٰهِ ،«با»تعلّق دارد به«يفرح».آنگه گفت: يَنْصُرُ مَنْ يَشٰاءُ ، خداى نصرت كند آن را كه خواهد به حسب مصلحت. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ،و او عزيز است و غالب و با قهر و غلبه و عزّت،و رحيم است و بخشاينده.

وَعْدَ اللّٰهِ ،نصب او بر مصدر است،تقدير او آن كه[] (7)وعد اللّه وعدا،آنگه فعل بيفگند و مصدر اضافت كرد با فاعل،يعنى اين نصرت و وعدۀ خداى است،و خداى تعالى خلف وعده نكند كه كذب باشد،و او منزّه است از قبيح (8). وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ ،و لكن بيشترين مردمان ندانند.

يَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،بيشتر مردمان ظاهرى مى دانند از زندگانى

ص : 242


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
2- .همۀ نسخه بدلها:طلحة بن مصرّف.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(41/9):ادانى.
4- .اساس نطيحه خوانده مى شود،به قياس با ضبط كليّۀ نسخه بدلها تصحيح شد كه ظاهرا بر متن راجح مى نمايد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:يعنى يك دو سر زنند،چاپ شعرانى(42/9):يك دو سرو زنند،كا:يك دو سرو زدن.
6- .همۀ نسخه بدلها:بروند.
7- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بجز كا:قبح.

دنيا چون تجارات و انواع صناعات و معاملات و حرف و كشت و به زر،و آنچه راجع باشد به اصلاح معاش (1)ايشان. وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ ،و ايشان از آخرت غافلند و به او جاهلند يا ندانند يا اگر دانند فراموش كارند از آن.

آنگه بر ايشان حجّت گرفت (2): أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ،چرا تفكر نمى كنند در خود كه من ايشان را چگونه آفريدم تا از آن تفكّر مرا بشناسند. مٰا خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ، خداى آسمان و زمين نيافريد، إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،نه به عبث و لغو و بازى و بى فايده (3)،و انّما براى آن آفريد تا مكلّفان در او نظر كنند و به او استدلال كنند بر وجود او و توحيد او. وَ أَجَلٍ مُسَمًّى ،گفتند:تقدير آن است لاجل مسمّى و الى اجل مسمّى،تا به وقتى مسمّى كه قيامت است چون آن وقت به سر آيد فنا بيافريند و فانى گرداند.

آنگه گفت: وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّٰاسِ ،و بسيارى مردمان به لقاى خداى،يعنى به بازگشت با پيش خداى براى جزاى اعمال،امّا ثواب و امّا عقاب على حسب اعمالهم،كافرند[211-ر]و نمى گروند.

آنگه تذكير و تنبيه كرد ايشان را،گفت: أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ،نمى روند اينان در زمين تا بنگرند عاقبت آنان كه پيش ايشان بودند از امم سلف؟ كٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ،به قوّت از ايشان سخت تر بودند،چون قوم عاد و ثمود. وَ أَثٰارُوا الْأَرْضَ ،و ايشان زمين سپردند و برگردانيدند براى كشت. وَ عَمَرُوهٰا ،و عمارت كردند زمين را بيش ازآن كه اينان مى كنند،چه قوّت ايشان بيشتر بود و عمرشان درازتر و اميد فسيح تر. وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،و پيغامبران ايشان به ايشان آمدند و ايشان را دعوت كردند و معجز نمودند و حجّت انگيختند.

اين جا در كلام محذوفى هست براى دلالت كلام بر او بيفگند (4)،و هو:(فلم يؤمنوا فاهلكهم الله بذنوبهم)،ايشان ايمان نياوردند،خداى تعالى ايشان را هلاك كرد. فَمٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ ،خداى تعالى بر ايشان ظلم نكرد،چه عذاب ايشان به استحقاق بود. وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ،و لكن ايشان بر خود ستم كردند ازآنجا

ص : 243


1- .آط،آب،آز:معاييش.
2- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:آنگه انكار كرد بر ايشان غفلت ايشان گفت.
3- .مش:و بى حاصلى.
4- .آج،لب:بيفگنند.

كه جرّ و جذب ايشان كردند آن عذاب را به خود،به اصرار بر كفر و ترك نظر و تفكّر.

ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِينَ أَسٰاؤُا السُّواىٰ ،آنگه گفت:پس عاقبت آنان (1)كه بدى كردند از كفر و معصيت بدى بود از آن بتر (2)و آن عذاب دوزخ است.و«سوأى»، تأنيث أسوأ (3)باشد،كالحسنى في تأنيث الاحسن،و مثله قوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ (4).

آنگه گفت:آنان كه نكويى كنند،جزاى آن نكوتر يابند.پس«السّوأى» (5)اسم كان باشد.و«عاقبة»خبر او باشد.و گفته اند:«السّوأى» (6)نامى است از نامهاى دوزخ،چنان كه طوبى اگرچه تأنيث اطيب باشد در لغت عرب نام درختى است در بهشت،و چنان كه«حسنى»گفتند نامى است از نامهاى بهشت. أَنْ كَذَّبُوا ،يعنى لان كذّبوا بآيات اللّه،براى آن كه به آيات خداى تكذيب كردند.

و بعضى دگر مفسّران گفتند:تفسير«سوأى»آن است كه از پس او آيد من قوله:

أَنْ كَذَّبُوا .و«ان»مع الفعل در تأويل مصدر باشد،يعنى تكذيبهم (7)،و تقدير آيت چنين باشد:ثمّ كان السّوأى الّتي هى التّكذيب (8)بآيات اللّه عاقبة الّذين أساءوا، گفت:عاقبت آنان كه اساءت كردند،عاقبتى بود بتر از اساءت ايشان،و آن تكذيب بود به آيات ما.و تأويل اين قول خذلان باشد و تخليۀ (9)ايشان و افعالشان و ايشان را با خود رها كردن،و اين نيز وجهى باشد جز آن كه متأوّل است،و قول اوّل ظاهرتر است چه حاجت نيست در او به عدول از ظاهر.

و قولى ديگر آن است كه:«السّوأى»،در جاى مفعول«أساءوا»باشد،و قوله: أَنْ كَذَّبُوا ،در تأويل مصدر است في محلّ خبر كان او اسمه على اختلاف القراءتين كه اهل كوفه و ابن عامر«عاقبة»به نصب خواندند على خبر كان مقدّما على اسمه،و

ص : 244


1- .آج،لب:اينان.
2- .همۀ نسخه بدلها:بدتر.
3- .آب،آز،مش:اسوأ.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 26.
5- .آط،آج،لب:سوء،آب،آز،مش:سواى.
6- .آط،آج،لب:سوء،آب،آز،مش:سواى.
7- .اساس:كذبهم،با توجّه به معنى عبارت و رعايت قاعده تصحيح شد.
8- .اساس:الكذب،با توجّه به معنى عبارت و رعايت قاعده تصحيح شد.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+از ميان.

باقى قرّاء،«عاقبة»به رفع على اسم كان،و«السّوأى»على محلّ النصب على انّه خبره،و كذلك العاقبة و التّكذيب فى القول الآخر (1)في كونهما (2)تارة اسم كان و اخرى خبره. وَ كٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ ،و براى آن كه به آيات ما استهزا كردند.

آنگه بر سبيل تذكير نعمت گفت: اَللّٰهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ،خداست كه ابتدا خلق آفريند،و باز هم او اعادت كند (3).و مآل و مرجع با اوست،يعنى با (4)جايى كه جز او را آنجا حكمى نباشد.

آنگه بر سبيل وعيد گفت: وَ يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ ،و آن روز كه قيامت برخيزد.

يلبس المجرمون،گناهكاران مبلس (5)باشند.

در معنى او خلاف كردند،مجاهد گفت:حزين و دژم (6)باشد.ابو يحيى گفت:

رسوا شوند.قتاده و مقاتل و كلبى گفتند:نوميد شوند.ابن زيد گفت:مبلس آن باشد كه بلا به او فرود آيد.فرّاء گفت:منقطع الحجّة باشد.ابو عبيده گفت:پشيمان باشد، و انشد (7)-شعر:

يا صاح هل تعرف رسما مكرسا***قال نعم اعرفه و ابلسا

اى ندم على ما قال (8).

و مراد به مجرمان كافرانند،لقوله: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ [211-پ] مِنْ شُرَكٰائِهِمْ شُفَعٰاءُ ،و ايشان را از شريكان خود،يعنى معبودانى بدون خداى كه ايشان را شريك او كردند شفيعانى نباشد.يعنى آن ظنّ كه ايشان بردند كه اين بتان شفيعان ما خواهند بود،في قوله: هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (9)،آن گمان دروغ شود و ايشان را شفاعت نبود. وَ كٰانُوا بِشُرَكٰائِهِمْ ،و به اين رها نكنند به (10)ايشان كافر شوند و تبرّا كنند از ايشان،و گويند:ما از ايشان و عبادت ايشان بيزاريم،و اين عبادت نه به رضا و فرمان و اختيار ما رفت،و اين محمول باشد بر معبودان احياء چون عيسى مريم و جز او.

ص : 245


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:الاخير.
2- .آط،آب،آز:كونها.
3- .كا:كنند،ديگر نسخه بدلها:كرد.
4- .مش:در.
5- .آط،آب،آز،لب:متلبّس،كا:مفلس.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:اندوهناك.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+على ما قال.
8- .كا.على ما كان،ديگر نسخه بدلها ندارد.
9- .سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
10- .آط،آج،لب:تا.

وَ يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ ،و آن روز كه قيامت بر خيزد ايشان متفرّق شوند پس ازآن كه امروز مجتمعند بر باطل.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنگه چون طرفى ذكر كافران گفت و احوال ايشان و احكام ايشان ياد كرد،به حديث (1)مؤمنان آمد گفت (2):آنان كه ايمان آرند و كارهاى نكو كنند، فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ ،ايشان در روضه اى و مرغزارى باشند از بهشت محبور.

در (3)محبور،قولها گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت: يُحْبَرُونَ ،اى يكرمون،ايشان را آنجا اكرام كنند و گرامى دارند.مجاهد و قتاده گفتند:منعّم باشند.ابو عبيده گفت:شادمانه باشند،[و منه] (4)

قوله-عليه السّلام: ما امتلأت دار حبرة الّا امتلأت عبرة ،و قال العجّاج-شعر:

فالحمد للّه الّذي اعطى الحبر***موالى الحقّ ان المولى شكر

اى اعطى السّرور.

و بعضى دگر گفتند:حبرة،هر نعمتى باشد حسن من التّحبير،و هو التّحسين، و منه الحبرة للبرد اليمانىّ،و منه الحبر لأنّه يحسّن (5)به الاوراق،و منه الحبر للعالم لأنّه يتحبّر بالاخلاق الحسنة،و قال الشّاعر:-شعر:

يحبّرها الكاتب الحميرىّ***

اى يحسّنها و ينمّقها.

و گفتند:معنى يُحْبَرُونَ آن است كه:يلذّون (6)السّماع فى الجنّة،[ايشان را به سماع خوش لذّت دهند.يحيى بن ابى كثير را پرسيدند از اين آيت،گفت:هو السّماع و (7)الجنّة] (8).و اوزاعى را پرسيدند،هم اين گفت.آنگه گفت:چون ايشان سماع كنند،هيچ درخت در بهشت نماند و الّا به خنبه (9)درآيد.هم اوزاعى گفت:خداى

ص : 246


1- .همۀ نسخه بدلها:با ذكر.
2- .همۀ نسخه بدلها+امّا.
3- .مش،كا+و در.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:يحبّر.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:يلتذون.
7- .چاپ شعرانى(45/9):فى.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .كا:بخنبش،ديگر نسخه بدلها:به كشى،خنبه/خنبك:دست زدن و اظهار شادمانى كردن،دست زدن.

تعالى هيچ خلق نيافريد خوش آوازتر از اسرافيل،چون او به سماع درآيد بر اهل هفت آسمان تسبيح ببرد.

عطاء بن يسار روايت كرد از ابو هريره از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:بهشت صددرجه است ميان هر درجه اى چندان كه ميان آسمان و زمين،و درجۀ برترين او فردوس است،و جويهاى بهشت از او فرومى آيد (1)،و عرش روز قيامت بر او نهاده باشد.

مردى بر پاى خاست و گفت:يا رسول اللّه!من مردى ام كه آواز خوش دوست دارم،در بهشت هيچ آوازى (2)خوش باشد؟گفت:

اى و الّذي نفسي بيده ،آرى به آن خداى كه جان من به امر اوست كه خداى را در بهشت درختى است،وحى كند به آن درخت كه سماعى بشنوان بندگانى را كه در دار دنيا خود را دور داشتند از سماع ملاهى و معازف باطل از بربط و مزامير،آن درخت به آواز آيد به تسبيح و تهليل، آوازى كه خلايق مانند آن نشنيده باشند.

ابو الدّرداء روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-روزى ذكر بهشت مى كرد و انواع نعيم آن (3).اعرابى اى به آخر قوم نشسته بود،در زانو افتاد و گفت:يا رسول اللّه!در بهشت سماع باشد؟گفت:بلى،در بهشت جويى است بر كنار آن جوى نباتى رسته است خرصانى (4)،آن نبات آوازى دهد و سماعى كند كه خلايق مثل آن نشنيده اند (5)،و آن فاضل تر نعيمى (6)باشد در بهشت.گفت:ابو الدّرداء را پرسيدند كه آن آواز به چه كند؟ گفت:به تسبيح و تهليل خداى (7).و خرصانى (8)در لغت نباتى باشد سر او تيز و اصل او ضخم،و قيل:حوصانىّ (9).

ص : 247


1- .آط،آب،آز،مش:فرود.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:آواز.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:نعمت او.
4- .آط،آب،آز،مش:خوصان،آج،لب:حوصان،كا:خوصانى،تفسير قرطبى(قاهره 1967)13/14: خمصانيّه.
5- .همۀ نسخه بدلها:نشنيده باشند.
6- .آز،لب:نعمتى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+ان شاءاللّه.
8- .كذا در اساس،آط،آز،كا:خوصانى،آب،مش:خوصان،آج،لب:خوصانى،رك:پاورقى ش 4 همين صفحه.
9- .آط،آب،آز،مش:خوصانى.

در اثر آمد از مغيره از ابراهيم كه او گفت:در بهشت درختان است كه چون اهل بهشت را سماع بايد،خداى تعالى از زير عرش بادى بفرستد تا برآن درختان آيد، و برگهاى آن بجنباند و بر يكديگر زند،ازآنجا آوازى آيد كه اگر اهل دنيا بشنوند از طرب بميرند.

و ابو هريره را پرسيدند كه:در بهشت سماع باشد؟[212-ر]گفت:بلى در بهشت درختى است اصل آن از زر (1)و شاخه هاى (2)آن از سيم،و ميوۀ آن از لؤلؤ و زبرجد و ياقوت،خداى تعالى بادى بفرستد تا برآن درخت آيد و شاخ و برگ آن را بر هم زند،ازآنجا آوازى آيد كه شنوندگان مانند آن نشنيده باشند.

و امّا تخصيص«روضه»،براى آن كرد كه هيچ چيز نيست به نزديك عرب از روضه نكوتر و خوش تر،تا شاعر گويد-شعر:

ما روضة من رياض الحسن معشبة***خضراء جاد عليها مسبل هطل

يضاحك الشّمس منها كوكب شرق***مؤزّر بعميم النّبت مكتهل

يوما باطيب منها نشر رائحة***و لا باحسن منها اذ دنا الاصل

آنگه ذكر جزا و مآل كافران كرد،گفت: وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ الْآخِرَةِ ،امّا آنان كه كافر باشند و دروغ دارند لقاى آخرت را،يعنى بازگشت به آنجا (3). فَأُولٰئِكَ فِي الْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ ،ايشان را در عذاب حاضر كنند.

فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ ،اى سبّحوا اللّه تسبيحا حين تمسون- چنان است كه بيان كرديم في قوله: وَعْدَ اللّٰهِ (4)،و: كِتٰابَ اللّٰهِ (5)،جز آن است كه اين جا فعل بيفگندند،و اضافت فعل با مفعول كردند و آنجا با فاعل،معنى آن است كه:نماز كنى آنگه كه در شب آى و آنگه كه در روز آى،يعنى نماز شام و نماز بامداد. وَ عَشِيًّا ،و نماز خفتن. وَ حِينَ تُظْهِرُونَ ،و آنگه كه در نيمۀ روز آى[يعنى نماز پيشين و ديگر.بعضى دگر گفتند: حِينَ تُمْسُونَ ،نماز ديگر خواست و نماز شام (6).

ص : 248


1- .همۀ نسخه بدلها+است.
2- .اساس:شاخهاى/شاخه هاى.
3- .آج،لب،كا:با آن.
4- .سورۀ روم(30)آيۀ 6.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 24.
6- .آط:شما،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

وَ حِينَ تُصْبِحُونَ ،نماز بامداد. وَ عَشِيًّا ،نماز خفتن. وَ حِينَ تُظْهِرُونَ] (1)نماز پيشين، يقال:اصبح و امسى و اضحى و اظهر اذا دخل فى الصّباح و المساء و الضّحى و الظّهيرة (2).

نافع بن الازرق پرسيد عبد اللّه عبّاس را،گفت (3):ذكر پنج نماز در قرآن هست در هيچ آيت؟گفت:بلى في قوله: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ ،الى قوله: وَ حِينَ تُظْهِرُونَ .

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:هركه بامداد و شبانگاه بگويد: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ -الى قوله: وَ كَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ ،اين گفتار تلافى و تدارك هر عبادت باشد كه او را در اين روز و آن شب فايت شود،مراد سنن و نوافل و تسبيحات و نوافل (4)است.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:هركه اين آيات و آخر سورة و الصّافات در عقب هر نماز فريضه اى بخواند،خداى تعالى بنويسد او را از حسنات عدد ستارۀ آسمان و قطرۀ باران و برگ درختان و عدد خاك زمين،و چون بميرد او را به عدد هر حسنه ده حسنه بنويسند (5).

انس مالك روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه (6)گفت:هركه خواهد كه او را فرداى قيامت (7)به كيل تمام تر دهند،بايد تا بگويد: فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ -الى قوله: وَ كَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ ... سُبْحٰانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّٰا يَصِفُونَ (8)-تا به آخر سورت.

ضحّاك روايت كرد كه:هركه اين آيات بخواند،ثواب او برابر ثواب آن كس باشد كه دويست برده آزاد كرده باشد از فرزندان اسماعيل.كعب الاحبار گفت:هركه اين آيت بخواند،چون در روز آيد و در شب،هيچ خير (9)از او فايت نشود،و هيچ شرّ او

ص : 249


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و الظّهر.
3- .آج،لب:كه.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:دعوات.
5- .آط،آب،آج،لب،آز،مش دو روايت اخير از قول ابن عبّاس را مقدّم مؤخّر آورده اند.
6- .همۀ نسخه بدلها+او.
7- .آب،آز+جزا و ثواب،آط:فردا دقيامت.
8- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 180.
9- .آط،آب،مش:چيز.

را در وجود نيايد.و ابراهيم خليل اين كلمات هر روز شش بار بگفتى.

يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ،زنده از مرده بيرون آرد،و مرده از زنده.و تفسير اين در سورت آل عمران رفته است. وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،و زمين را زنده كند به نبات پس ازآن كه مرده باشد. وَ كَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ ،و شما را همچنين از گورها برآرند كه نبات از زمين.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ ،گفت:از آيات و دلايل و بيّنات او آن است كه شما را بيافريد از [212-پ]خاك،يعنى آدم را كه پدر شما بود. ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ ،پس آنگه (1)كه ديدى شما خلقى بسيار بودى منتشر و پراگنده در زمين.اين«اذا» مفاجات است،يعنى بس روزگار بر نيامد ميان خلق آدم و ميان آن كه فرزندانش بسيار شدند و در زمين پراگنده شدند.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ ،و از دلايل او. أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً ،آن است كه شما را بيافريد هم از شما و از جنس شما جفتان و زنان،شما را با ايشان سكون داد.و سكون آرام باشد (2). وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً ،و (3)ميان شما دوستى و رحمت نهاد.

قوله: مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،يعنى از استخوان پهلوى آدم.و گفتند:هم از آب شما،و گفتند:

هم از جنس شما.

راوى خبر گويد كه،مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!مرا از كارى عجب (4)است و آن جاى تعجّب است كه مردى و زنى هرگز يكديگر را ناديده و ناشناخته،چون ميان ايشان مناكحتى رود و يك روز با يكديگر صحبت كنند، يكديگر را چنان دوست گيرند كه از آن عظيم تر ممكن نباشد.رسول-عليه السّلام- گفت:اين از قبل خداى است و اين آيت بخواند: وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ،در اين آيتى و دلالتى هست آنان را كه انديشه كنند.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ ،و از دلالات و عجايب او. خَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آفريدن آسمان و زمين است. [وَ اخْتِلاٰفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوٰانِكُمْ ،و اختلاف زبانها و لغتهاى

ص : 250


1- .چاپ شعرانى(47/9):آن كه.
2- .همه نسخه بدلها:شما را تا شما را با ايشان سكون و آرام باشد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز آل+از.
4- .مش:عجيب.

شما از تازى و پارسى و هندى و رومى و جز آن-الى ما لا يحصى كثرة] (1)،و اختلاف الوان شما از سياه و سپيد (2)و سرخ و زرد و اسمر،و شما همه از يك پدر و مادرى از آدم و حوّا. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِلْعٰالِمِينَ (3)،در اين دلايلى هست عالميان و جهانيان را.حفص تنها خواند:«للعالمين»،به كسر«لام»،يعنى دانايان (4)را.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ مَنٰامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ وَ ابْتِغٰاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ ،اين از آن جمله است كه گفتيم (5):العرب تلفّ الخبرين لفّا فترمي بهما رميا ثقه بانّ المخاطب يضع كلاّ منهما موضعه،عرب دو چيز مختلف بگيرد و در هم پيخته بيندازد (6)،چون داند و استوار باشد كه (7)مخاطب هريك به جاى خود بداند نهادن،تقدير آيت آن است كه:

منامكم باللّيل و ابتغاؤكم من فضله بالنّهار،از (8)آيات او آن است كه شما را شب پديد كرد تا (9)بخسبى (10)،و روز پديد كرد تا در او طلب معاش كنى. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ،در اين آيتى و علامتى هست آنان را كه بشنوند.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً ،از اين آيت«أن»بيفگند لدلالة الكلام عليه،كقول طرفة-شعر:

الا ايّهذا اللّائمى (11)احضر الوغى***و ان اشهد اللّذّات هل انت مخلدي

اراد ان احضر الوغى،چه اگر آن تقدير نكنند،لازم آيد كه فعل مخبر عنه بود و اين صورت نبندد،چه فعل خبر باشد و مخبر عنه نبود.

و بعضى علما گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:

و يريكم البرق من آياته،گفت:و از آيات و عجايب او آن است كه به شما نمايد برق را، خَوْفاً وَ طَمَعاً ،براى خوف و براى طمع تا از او خائف باشى از صاعقه اش،و طمع دارى به بارانش.و نصب او براساس

ص : 251


1- .:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:سفيد.
3- .رك:پاورقى 8 ص 234.
4- .رك:پاورقى 8 ص 234.
5- .آب،آج،لب،آز،مش+انّ.
6- .آط،آب،آج،لب،آز:و بيندازد در هم پيخته،چاپ شعرانى(48/9):و بيندازد در هم پيچيده.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:چون داند كه.
8- .آب،آز:و از.
9- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+در او.
10- .آج،لب:بخفتيد،كا:بخسبيد.
11- .همۀ نسخه بدلها:الزّاجرى.

مفعول له باشد. وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،و از آسمان آبى فرود آرد (1)،يعنى (2)باران،و زنده كند زمين را به او پس ازآن كه بمرده باشد،در اين آياتى (3)و علامتى هست گروه خردمندان را.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمٰاءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ،و از آيات و عجايب او آن است كه آسمان و زمين به فرمان او ايستاده (4)است. ثُمَّ إِذٰا دَعٰاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذٰا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ ،آنگه چون شما را بخواند از زمين شما اجابت كنى و از زمين بيرون آيى، يعنى روز قيامت و بعث براى حساب و جزا.

و بعضى گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى است،و التّقدير:ثمّ اذا دعاكم دعوة اذا انتم تخرجون من الارض.و«إذا»اوّل ظرفى است متضمّن شرط،و دوم«اذا»ى مفاجات است.

وَ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ ،آنگه گفت:او راست هرچه در آسمانها و زمين است،و همه او را قانت و مطيع[213-ر]باشند.

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ،آنگه گفت:او آن خداى است كه ابتدا خلق او كرد،بى آنكه هيچ بود از او،و باز اعادت همو (5)كند پس ازآن كه بميراند ايشان را.

عبد اللّه مسعود خواند:«يبدى الخلق»،حملا على قوله: ثُمَّ يُعِيدُهُ ،على قوله (6):

هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (7)،و دليل عامّه قرّاء: كَمٰا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (8).

وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ،يعنى (9)اعادت بر او آسان تر باشد از ابتدا.

ربيع بن خثيم و حسن بصرى و عوفى از عبد اللّه عبّاس گفتند معنى آن است كه:

«هين»بى زياده و تفضيل.و افعل در كلام عرب بسيار آمد كه اگرچه صورت او افعل

ص : 252


1- .اساس:آمد،به قياس با آط و معنى كلمه در قسمت آيات تصحيح شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+آب.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:آيتى.
4- .آط،آز:استاده.
5- .همۀ نسخه بدلها:هم او.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+انّه.
7- .سورۀ بروج(85)آيۀ 13.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 29.
9- .آط،آب،آج،لب،آز:و آن به معنى،مش:و آن يعنى.

تفضيل است،معنى تفضيل نيست،چنان كه گويند:المالك اولى بملكه،مالك به ملك اولى تر است،و اگرچه هيچ كس را در آن ولايت و ملكيّت شركت نباشد،و قال الفرزدق-شعر:

انّ الّذي سمك السّماء بنى لنا (1)***بيتا دعائمه اعزّ و افضل

اى،عزيز و فاضل،براى آن كه«من كذا»نمى گويد،و قال آخر-شعر:

لعمرك انّ الزّبرقان لباذل (2)***لمعروفه (3)عند السّنين و افضل

اى فاضل.

مجاهد گفت:اهون عليكم فى العادة و الاختبار (4)،براى آن كه آن كس كه از ما كارى كند،دوم باربر او آسان تر باشد ازآن كه ابتدا كند.

بعضى دگر گفتند:اهون عليه من حيث الصّورة (5)،اعادت خوارتر (6)است از روى صورت براى آن كه در بدايت نطفه آفريد آنگه علقه كرد،آنگه مضغه،آنگه عظام، آنگه خلقى دگر آفريد از خلق حيات در او.و اعادت به يك بار بود به صيحۀ اسرافيل و نفخ او در صور،و اين بر توسّع باشد،و اين معنى روايت كلبى است از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس (7). [وَ لَهُ الْمَثَلُ (8)]الْأَعْلىٰ ،و او راست مثل بلندتر و رفيع تر،يعنى او راست صفات برتر.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى مثل اعلى،در آن كه او را مثل نيست،في قوله: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (9)... ،او راست.قتاده گفت:[مثله] (10)ان لا اله غيره،و معنى يكى است.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او عزيز و حكيم است.

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،آنگه حق تعالى در اين آيت مثل زد الهيّت (11)و توحيد خود را،گفت:خداى تعالى مثلى زد براى شما (12)،و آن آن است كه گفت:

شما را هست از اين بندگان و پرستاران كه شما دارى،و ملك يمين شماست

ص : 253


1- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:لها.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:لنازل.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:بمعروفه.
4- .آج،لب،آز:الاختيار.
5- .آج،لب:الصّور.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:آسان تر.
7- .اساس+گفت،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
8- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
9- .سورۀ شورى(42)آيۀ 11.
10- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها،بجز آل:اهليّت.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+از شما.

شركتى (1)و انبازى در آن مال (2)و ملكى كه (3)شما را روزى كردم،چون بندگان شما كه مملوك شمااند با شما شركت ندارند در ملك شما،از كجا (4)آنچه آفريده و مخلوق من است با من شريك باشد! قتاده گفت:چنان كه نپسندى (5)كه بندگان و زيردستان شما با شما شريك باشند (6)در فراش،همچنين مپسندى كه بندگان من با من شريك باشند در معبودى.و مورد مثل (7)،مورد انكار و تقريع است مر مشركان را.و قوله: تَخٰافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ ،از ايشان چنان مى ترسى كه از خود.

ابو مجلز گفت:[مراد آن است كه از ايشان ترسى كه اتلاف مال كنند،چنان كه از جهت خود ترسى،و قيل] (8):كخيفة بعضكم بعضا من الشّركاء.

عبد اللّه عبّاس گفت:ترسى كه به (9)ميراث به ايشان رسد،چنان كه بعضى از بعضى ميراث مى گيرى (10).و گفتند:مى ترسى از ايشان كه با شما مشاركت كنند در مالهاتان،چنان كه از خود ترسى (11). كَذٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيٰاتِ ،ما آيات را چنين تفصيل دهيم براى عاقلان.

بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوٰاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ ،آنگه اين كافران اين معنى را كار بسته اند (12)كه تابع هواى نفس خودند بى علمى و بصيرتى هواپرستند (13)،و مثله قوله:

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ (14)... ،و ازآنجا علمى نيست ايشان را كه در ادلّه نظر نكرده اند.آنگه گفت: فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّٰهُ ،كه ره نمايد آن را كه خداى گمراه كند؟يعنى كه توفيق دهد آن را كه خداى او را خذلان كند؟يا (15)كه مؤمن

ص : 254


1- .آط:شركت.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مالى.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+من.
4- .همۀ نسخه بدلها+كه.
5- .نپسندى/نپسنديد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:زيردستان شما به نزديك شما باشند.
7- .آط،آب،آز،مش:آيت.
8- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز كا ندارد.
10- .مى گيرى/مى گيريد،آب،آز،مش:مى گيرند.
11- .مش:مى ترسيد.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:كار بستند.
13- .آط:هواى پرستدند،آب،آز،مش:هوا پرستيدند.
14- .سورۀ جاثيه(45)آيۀ 23.
15- .آط،آج،لب:تا.

خواند آن را كه خداى به ضلال او حكم كند؟يا كه ره نمايد به بهشت آن را كه خداى او را گمراه كند به قيامت از ره بهشت؟ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،و ايشان را هيچ يارى و ناصرى نباشد.

آنگه امر كرد رسول را گفت: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً ،خطاب با او،و مراد او و امّت او.گفت:راست دار روى خود به دين (1)در آن حال[213-پ]كه مسلمان و مستقيم باشى،يعنى عبادت خالص دار خداى را و توجيه (2)عبادت كن به او،و با او در عبادت انباز مگير.و نصب«حنيفا»بر حال است از فاعل.و بيان كرده ايم كه «حنيف»از اضداد است،هم ميل باشد و هم استقامت. فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا ،مجاهد گفت:فطرت خداى اسلام است.و نصب او بر اغراء است به فعلى مضمر،يعنى الزم و اتّبع دين اللّه الاسلام،يعنى ملازم و متّبع مسلمانى باش.و اصل«فطر»شكافتن باشد و ابتداى خلق كردن،و نيز خمير سرشتن و اصل هر سه «شقّ»است.و الفطرة،الخلقة،و الفطرة الملّة،و منه:زكاة الفطر،و قيل:معناه يرجع الى معنى الخلقة لأنّها زكاة الرّءوس.

و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

كلّ مولود يولد على الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه كما تنتج (3)البهيمة هل تحسّون (4)فيها من جدعاء ،گفت:هر مولود و فرزند كه زايد بر فطرت زايد،مادر و پدر او را جهود و ترسا و گبر كنند،يعنى خداى تعالى او را در اصل خلقت گبر و جهود و ترسا نيافريند چنان كه بهيمه بچّه اى زايد (5)گوش بريده نباشد،خداونديش (6)گوش ببرّد.آنگه ابو هريره گفت:اگر خواهى آيتى (7)از قرآن بر خوانى (8)في قوله: فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا .

در خبرى ديگر هم از ابو هريره حديثى مانند اين روايت است،و در آخرش

ص : 255


1- .همۀ نسخه بدلها+او.
2- .مش:توحيد.
3- .اساس:ينتج،به قياس با نسخۀ كا و با توجّه به قاعدۀ نحوى تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:سح.(بدون نقطه)
4- .آط،آب،آز:يسيحون،آج،لب:يسبحون،چاپ شعرانى(50/9):يجدون.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+كه.
6- .همۀ نسخه بدلها:خداوند.
7- .همۀ نسخه بدلها:خواهى اين.
8- .آب،آز،مش:برخوانيد،كا:برخوان.

گفتند:يا رسول اللّه!چه گويى آنان را كه از اين كودكان در طفوليّت بميرند؟ گفت:

اللّه اعلم بما كانوا عاملين، خداى عالم تر است كه ايشان چه كردندى اگر بماندندى.

اسود بن سريع گفت:با (1)رسول اللّه چهار غزا كردم،قومى از ما كودكان مشركان را مى كشتند.رسول-عليه السّلام-گفت:چرا كودكان را مى كشتى،و ايشان اطفال و بى گناهند؟گفتند:يا رسول اللّه!مشرك زاده اند،گفت:

و الّذي نفسي بيده ما من مولود الّا يولد على هذه الفطرة فما يزال عليها حتّى يبيّن عنه لسانه فابواه (2)يهوّدانه و ينصّرانه.

عياض بن حمار (3)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خداى تعالى مرا فرمود كه بياموزم شما را آنچه ندانى،و خداى گفت مرا كه:آنچه من به بندگان خود داده ام حلال است ايشان را،من بندگان خود را همه (4)مسلمان آفريده ام،شيطان مى آيد و ايشان را از دين مى فريبد،و برايشان حرام مى كند آنچه من حلال كردم ايشان را،و مى فرمايد ايشان را تا به من شرك آرند.

لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ،تبديل و تغيير نيست خلق خداى را.صورت نفى است و معنى نهى (5)،يعنى خلق خداى را تغيير مكنى به خصى كردن و گوش بريدن چهار پاى و شكافتن و مانند اين. ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ،اين دين،دين راست است و طريق مستقيم،و لكن بيشتر مردمان نمى دانند.

سوره الروم (30): آیات 31 تا 47

اشاره

مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اِتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ لاٰ تَكُونُوا مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (31) مِنَ اَلَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَ إِذٰا مَسَّ اَلنّٰاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذٰا أَذٰاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (33) لِيَكْفُرُوا بِمٰا آتَيْنٰاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (34) أَمْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْهِمْ سُلْطٰاناً فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمٰا كٰانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ (35) وَ إِذٰا أَذَقْنَا اَلنّٰاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهٰا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذٰا هُمْ يَقْنَطُونَ (36) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا اَلْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ ذٰلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (38) وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ زَكٰاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اَللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُضْعِفُونَ (39) اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذٰلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (40) ظَهَرَ اَلْفَسٰادُ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي اَلنّٰاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ اَلَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (41) قُلْ سِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلُ كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ (42) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ اَلْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اَللّٰهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ (43) مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (44) لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْكٰافِرِينَ (45) وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ يُرْسِلَ اَلرِّيٰاحَ مُبَشِّرٰاتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ اَلْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (46) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلىٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَانْتَقَمْنٰا مِنَ اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كٰانَ حَقًّا عَلَيْنٰا نَصْرُ اَلْمُؤْمِنِينَ (47)

ترجمه

بازگردندگان (6)باشند سوى او و بترسيد (7)از او و به پاى داريد (8)نماز را،و مه باشيد (9)از بت پرستان (10).(11)

ص : 256


1- .آط،آب،آج،آز،مش:يا.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و ابواه.
3- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:عياض بن عمار،عياض بن حمّاد.
4- .آط،آب،آز،مش+را.
5- .مش:تهديد.
6- .آب،مش:رجوع كنندگان،آط،آج،لب:بازشوندگان.
7- .آط:بترسى/بترسيد.
8- .آط:به پاى دارى/به پاى داريد.
9- .آط:مباشى/مباشيد.
10- .آط،آج،لب:انبازگويان.
11- .اساس،آط:فارقوا،به قياس با نسخه آب و با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.

از آنان كه جدا شدند از دين حق (1)،و بودند گروه گروه (2)هر گروهى بدانچه نزديك ايشان باشد شادان باشند.

و چون رسد مردمان را زيان و گزندى،بخوانند خداوند خويش را بازگردندگان سوى او (3)پس چون بچشاند ايشان را از او رحمتى،همى گروهى (4)از ايشان به خداوند و پروردگار خويش شرك آرند.

تا كافر و ناسپاس شوند بدانچه داده باشيم شان (5)برخوردارى گيريد،زود (6)كه بدانيد.

يا (7)فروفرستاديم ما برايشان حجّتى،او سخن مى گويد (8)بدانچه بودند بدان شرك مى آوردند.

و چون بچشانيم مردمان را رحمتى،شادمانه شوند بدان و اگر رسد ايشان را بديى (9)بدانچه فرا پيش داشته باشد دستهاى ايشان همى ايشان نوميد گردند از رحمت خداى.

نه مى بينند (10)كه خداى تعالى بگستراند روزى آن را كه خواهد و به اندازه كند (11)،به درستى كه در آن نشانه هاست گروهى را كه ايمان آرند.

ص : 257


1- .آط:دينشان.
2- .آب،مش:گروهان.
3- .آج،لب:بازشونده او.
4- .آج،لب+بى حد.
5- .آط،آج،لب:ما داديم ايشان را.
6- .آط،آج،لب:زود شود،آب،مش:زود شود.
7- .آط،آج،لب:اگر.
8- .آط،آج،لب:سخن گيرد.
9- .آط،آج،لب:به ايشان بدى.
10- .آب،مش:آيا نديدند،آط،آج،لب:نمى بينى.
11- .آط،آج،لب:تنگ كند.

بده خداوند خويشى (1)را حقّ او،و درويش را و راه گذرى (2)را،آن بهتر است آنان را كه مى خواهند رضاى خداى،و ايشانند كه ايشان رستگارانند.

و آنچه بدهند از ربوا (3)كه افزون شود در خواسته هاى (4)مردمان نه سود و زيادت (5)نزديك خداى و آنچه بدهند (6)از زكات، مى خواهيد بدان خشنودى خداى-عزّ و جلّ-پس ايشانند كه افزون كرده باشند مال اندر دنيا.

خداى-عزّ و علا-آن است كه بيافريد شما را،پس روزى داد شما را،پس بميرانيد (7)شما را، پس زنده گردانيد (8)شما را،هيچ هست از بتان كه شما آن را همباز مى آريد با خداى كسى كه بكند از اينها كه بر شمرد از چيزى؟پاكا (9)او و برتر و بزرگ ترا (10)از آنچه همباز (11)مى گويند او را.

آشكارا شد فساد و تباهى در بيابان و خشكى و دريا بدانچه كسب كردند از فعل بد دستهاى مردمان،تا بچشانيم (12)ايشان را برخى از آنچه كردند

ص : 258


1- .آط،آج:بده خويش،لب:بده خويشتن،آب،مش:بده خداوند قرابت.
2- .آط،آج،لب،مش:رهگذرى.
3- .آب،مش:ربا.
4- .آب،مش:تا ببالد در مالهاى.
5- .آب،مش:مردمان پس نمى بالد.
6- .آب:دادند،مش:داديد.
7- .اين دو كلمه در اساس بدون نقطۀ«يا»و به صورت«بميرانند»و«گردانند»ضبط شده و بنابراين ظاهرا «بميرانند»و«گردانند»هم خوانده مى شود،امّا به اعتبار محقّق الوقوع بودن براى ترجمۀ فعل مضارع ما ضبط «بميرانيد»و«گردانيد»را اختيار كرديم،آط،آج،لب:بميراند و زنده كند.
8- .اين دو كلمه در اساس بدون نقطۀ«يا»و به صورت«بميرانند»و«گردانند»ضبط شده و بنابراين ظاهرا «بميرانند»و«گردانند»هم خوانده مى شود،امّا به اعتبار محقّق الوقوع بودن براى ترجمۀ فعل مضارع ما ضبط «بميرانيد»و«گردانيد»را اختيار كرديم،آط،آج،لب:بميراند و زنده كند.
9- .آط،آج،لب:منزّه است،آب،مش:پاك و منزّه است.
10- .آط،آج،لب:متعالى است.
11- .آط،آج،لب:انباز.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:بچشاند.

ايشان،تا مگر ايشان بازگردند.

بگو يا محمّد برويد (1)در زمين،پس بنگريد (2)كه چگونه بود سرنجام (3)آنان كه از پيش بودند،كه بودند بيشتر ايشان بت پرستان.

راست بدار اعتقاد و قصد خويش (4)دين راست را از پيش آن كه آيد روزى كه بازگشت نبود آن روز را از خداى آن روز پراگنده شوند (5).

هركه كافر شد (6)بر او بود وبال كافر شدن او،و هركه كرد نيكى تنهاى خويش (7)را گسترانيدند اندر بهشت (8)[215-پ].

تا جزا دهد (9)خداى-عزّ و علا-آنان را كه ايمان آوردند و كردند نيكيها از فضل خويش،به درستى كه او دوست ندارد كافران را.

و از نشانه هاى او آن است كه بفرستد بادها را مژده دهنده به باران و تا بچشاند شما را از رحمت خويش و تا برود (10)كشتى در دريا به فرمان او،و تا بجوييد (11)از فضل (12)او،و تا مگر شما شكر كنيد (13).

و به درستى كه بفرستاديم ما از پيش تو

ص : 259


1- .آط:به روى/برويد.
2- .آط:بنگرى/بنگريد.
3- .سرانجام/سرانجام.
4- .آط،آج:روايت را براى.
5- .آط،آج،لب:بپراگند ايشان را.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:شود.
7- .آط،آج،لب:هركه عمل صالح كند براى خود.
8- .آط،آج،لب:براى خود جاى خوار مى كند.
9- .آط:تا پاداشت دهد،آج،لب:تا پاداش دهد.
10- .آط،آج،لب:براند،آب،مش:جارى كند.
11- .آط،آج،لب:بجويى/بجوييد.
12- .آط،آج،لب:روزى.
13- .آط،آج،و تا همانا شكر گويى.

پيغامبرانى سوى گروه ايشان،پس آوردند بديشان حجّتها و برهانها (1)،پس كينه كشيديم ما از آنان كه جرم كردند و كافر شدند،و بود واجب بر ما يارى كردن مؤمنان.

قوله (2): مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ،منصوب است بر حال من قوله: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ ،براى آن كه خطاب با رسول است،و مراد رسول و امّت،كأنّه قال: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ انت و من معك من المؤمنين. مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ،اى تائبين راجعين منقطعين اليه،در آن حال كه توبه كننده[216-ر]باشى و با درگاه او شونده.و گفتند:اشتقاق او از قطع است،و منه النّاب لقطعه. وَ اتَّقُوهُ ،و از او بترسى و از عقاب او،و از معاصى او اجتناب كنى. وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،و نماز به پاى دارى در مواقيت خود،و اداى او كردن به حدود و اركان و شرايطش على ما امرتم به. وَ لاٰ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،و از جملۀ مشركان مباشى كه با او انباز گيريد (3).

مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ ،حمزه و كسائى خواندند:«فارقوا دينهم»به«الف»و تخفيف«را»،من المفارقة.و باقى قرّاء خواندند: مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ ،من التّفريق،[از آنان كه] (4)دين خود را پاره پاره كردند. وَ كٰانُوا شِيَعاً ،اى فرقا،و گروه گروه شدند.قتاده گفت:مراد جهودان و ترسانند (5)،و بعضى دگر گفتند:بدل است از مشركان.

عمر خطّاب (6)روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت عائشه را (7):

انّ الّذين فارقوا (8)دينهم و كانوا شيعا،هم اهل البدع و الضّلالة من هذه الأمّة انّ لكلّ صاحب ذنب توبة الّا صاحب البدع و الاهواء ليست لهم توبة انا منهم بريء و هم منّي براء ، گفت:مراد به اين آيت اهل بدع و ضلالند (9)از اين امّت و هر گناهكارى را توبه (10)

ص : 260


1- .مش:چون آمدند ايشان را به معجزات،آب:پس آمد به ايشان به معجزات.
2- .آط،آج،لب+تعالى.
3- .آط،آب،آج،لب،كا:گيرند.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:ترسايانند.
6- .اساس+رضى اللّه عنه.
7- .اساس+رضى اللّه عنها.
8- .آج،لب،مش:فرّقوا.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:ضلالت اند.
10- .مش:توبه اى.

است جز ايشان را كه اين صاحب بدعتند و تابع هواى خود،من از ايشان بيزارم و ايشان از من.آنگه گفت: كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ، هر گروهى خرّم (1)باشند به آنچه به نزديك ايشان است از اعتقاد سابق (2)كه كرده باشند (3)در حقّى و درستى آن.

آنگه گفت: وَ إِذٰا مَسَّ النّٰاسَ احوال آدمى و تلوّن (4)او در حالات و تارانش، گفت:چون برسد (5)به آدمى سختى.و«ناس»اسم جنس است،و«ضرّ»،بلاى و محنتى و بيمارى و درويشى و مانند اين. دَعَوْا رَبَّهُمْ ،خداى را بخوانند به اخلاص.

مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ،با درگاه او گريزند باز چون آن محنت كناره (6)شود. ثُمَّ إِذٰا أَذٰاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً ،چون رحمتى بچشاند (7)خداى ايشان را از عافيت و نعمت تندرستى و دست فراخى. إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ،اين«اذا»مفاجات است،كه تو بينى گروهى از ايشان به خداى كافر شوند و با سر شرك شوند.

لِيَكْفُرُوا بِمٰا آتَيْنٰاهُمْ ،تا كفران كنند آن نعمت را كه من خداى با ايشان كرده (8)باشم.آنگه گفت ايشان را به صيغت امرونهى تهديد:بر (9)بردارى و تمتّع كنى كه پس از اين بدانى كه عقاب و جزاى كردۀ شما چه خواهد بود.

أَمْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْهِمْ سُلْطٰاناً ،يا ما فروفرستاديم بر ايشان سلطانى و بيّنتى.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند (10):يعنى حجّتى و عذرى.قتاده و ربيع گفتند (11):كتابى.دگر مفسّران گفتند (12):رسولى،يعنى ما هيچ بيّنت و حجّت بر ايشان فروفرستاده هستيم كه او سخن مى گويد براى ايشان و به عذر ايشان در شركشان،و ايشان را شرك مى فرمايد؟يعنى نفرستاديم،پس چرا بايد تا ايشان مشرك شوند بى عذرى و علّتى و بهانه اى.

آنگه گفت:آدمى ملول است، وَ إِذٰا أَذَقْنَا النّٰاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهٰا ،ما (13)آدميان

ص : 261


1- .همه نسخه بدلها،بجز كا:شاد.
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:اعتقادشان.
3- .اساس:باشد،به قياس با نسخه آط،و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:تكوّن.
5- .مش:برسيد.
6- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:كرانه.
7- .آج،لب:بچشانيد.
8- .آج،لب:من به ايشان عطا كرده.
9- .لب:ندارد.
10- .آب،آز:گفته اند.
11- .آب،آز:گفته اند.
12- .آب،آز:گفته اند.
13- .همه نسخه بدلها:چون ما.

را بچشانيم رحمتى به آن خرّم (1)شوند از تندرستى و دست فراخى و كامروايى و كار روانى. وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ ،و اگر رنجى و بلايى و نكبتى رسد به ايشان به آنچه كرده باشند و مستحقّ آن شده. إِذٰا هُمْ يَقْنَطُونَ ،كه تو نگه كنى ايشان نوميد شده باشند از من و (2)رحمت من.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند،يعنى نمى دانند كه خداى تعالى روزى بگستراند آن (3)را كه خواهد. وَ يَقْدِرُ (4)،اى يقتر و يضيّق،و تنگ گرداند و سخت بر آنكه او خواهد به حسب مصلحت ايشان. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ،در اين آياتى هست و دلايلى (5)گروهى را كه ايمان آرند،و براى آن تخصيص كرد مؤمنان را[216-پ]كه منتفع ايشان باشند ازآنجا كه نظر و انديشه ايشان كنند.

فَآتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ ،آنگه گفت:بده يا محمّد-خطاب با او و مراد او و امّت- خويشان و نزديكان را حقّشان بده،و نيز درويش (6)را حقّ او به او ده. وَ ابْنَ السَّبِيلِ ، و رهگذرى را،و اين شامل بود زكات و صدقات و نفقات و وجوه برّ و احسان و صلۀ (7)رحم را بر همه وجه. ذٰلِكَ خَيْرٌ ،آنگه گفت:اين دادن بهتر باشد آنان را كه روى خداى جويند. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،و ايشان ظفريافتگان باشند به مراد خود.

وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ رِباً ،ابن كثير خواند:[اتيتم مقصور،من الإتيان و هو عبارة عن الفعل،يقال:أتيت بالأمر اذا فعلته،و منه قول الشّاعر:

و لم يأت ما يأتي من الأمر هائبا***

يعنى آنچه كنى (8)از ربا و باقى قرّاء به مدّ خواندند:] (9)آتيتم من الإيتاء و هو الإعطاء،و آنچه دهى (10)از ربا. لِيَرْبُوَا فِي أَمْوٰالِ النّٰاسِ ،تا بيفزايد در مالهاى مردمان. فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اللّٰهِ ،نيفزايد نزديك خداى.مدنيان خواندند:لتربوا،به«تا»ى

ص : 262


1- .آط:خورم.
2- .همۀ نسخه بدلها+از.
3- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:آنان.
4- .اساس:تقدر،به قياس با ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
5- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:دلالاتى.
6- .آج،لب:درويشان را.
7- .آج،لب:صلت.
8- .آب،مش:كند،آج،لب:مى كند،كا:كنيد.
9- .اساس افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
10- .آب،آز،كا:دهيد.

مضموم على الخطاب للجماعة،و سكون«را» (1)،تا بيفزاى (2)در مال مردمان،آن به نزديك خداى نيفزايد. وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ زَكٰاةٍ ،و آنچه بدهى (3)از زكات و به آن روى خداى خواهى (4)،يعنى براى خداى دهى (5). فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ ،آنان كه اين كنند، يعنى زكات دهند ايشان خداوندان ضعف باشند،و ايشان را ثواب مضاعف بود.در آيت تزهيد است از ربا و ترغيب در زكات (6).خداى تعالى در باب ربا و زكات مى گويد: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ (7).

مفسّران در معنى آيت خلاف كردند.سعيد جبير و مجاهد و طاوس و قتاده و ضحّاك گفتند:اين مردى باشد كه عطايى به كسى دهد يا هديه اى به طمع آن كه زيادت آن بستاند آن ربايى است حلال خداوندش را،در او مزدى نباشد و بزه اى نباشد.و گفتند (8):اين معنى رسول-عليه السّلام-نكردى و او را نشايستى كردن، لقوله: وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (9).

شعبى گفت:اين مردى باشد كه خويشتن در سفر بر كسى بندد و خدمت او كند تا از او قوتى و نفقاتى به او مى رسد،يا (10)آن مرد بازرگان گويد:از اين سود كه مرا باشد بر اين مال تو را چندين نصيب است تا مرا معاونت كنى در اين سفر،اين نه براى خداى كند.

نخعى گفت:معنى آن است كه در جاهليّت (11)عادت بودى كه مرد بسيار مال چيزى به خويشاوند (12)دادى بدان تجارتى كردى غرض او نه خداى بودى،و اوقاتى از او چيزى بستدى به مرابحۀ آن.

سدّى گفت:آيت در بني ثقيف آمد كه ايشان ربا دادندى،خداى تعالى

ص : 263


1- .همۀ نسخه بدلها:«واو».
2- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+شركت.
3- .آب،آز،مش،كا:بدهيد.
4- .آب،آز،مش،كا:خواهيد.
5- .آب،آز:بدهيد،مش،كا:دهيد.
6- .همۀ نسخه بدلها+بخلاف آن كه مردمان گمان برند كه ربا در مال بيفزايد و از زكات مال بكاهد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 276.
8- .آب،آز:گفته اند.
9- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 6.
10- .همۀ نسخه بدلها:تا.
11- .آج،لب:چندين.
12- .آط،آب،آز،مش:خويشاوندان خود،آج،بخيشاوندان خود،كا:به خويشان خود.

گفت:آن را به نزديك خداى زيادتى نباشد،و زكات بيفزايد به نزديك خداى،و قوله:

فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ ،اى هم اصحاب ضعف،من قولهم:اجرب الرّجل اذا صار ذا ابل جربى،و اعطش اذا صار ذا ابل عطاش،قال-شعر:

كقربة ذى الثّلة المعطش اَللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ،گفت:او آن خداى است كه بيافريد شما را در بدايت،و روزى داد در ميانه،و بميراند به آخر،و زنده كند در آخرت.اين بر سبيل تذكير نعمت گفت. هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ ،هيچ كس هست از اين انبازان (1)كه شما گرفتى با خداى كه چيزى كند از اين يا قادر باشد بر بعضى از اين؟ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ ،منزّه است او و متعالى ازآن كه با او همتا و انباز (2)گيرند (3).

آنگه گفت: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ ،گفت:

فساد آشكارا شد در زمين و در دريا به آنچه مردمان (4)كنند از كفر و معاصى،گفت (5):

فساد برّ،به قحط و قلّت باران و نبات بود،و فساد بحر به آن كه آبش كم شود و منافعى كه از او بودى كمتر باشد (6)به شوم (7)گناه بنى آدم.

قتاده گفت:اين پيش از مبعث رسول بود-صلّى اللّه عليه و على آله (8)-چون خداى تعالى رسول را بفرستاد،اهل«برّ»-كه اهل بيابان و خيمه ها بودند-به بركۀ (9)او پرخصب و نعمت شدند،و آنان كه اهل«بحر»بودند-از اهل ريف و ديه ها و شهرها كه بر كنار دريا باشد-همه پرخير شدند.

مجاهد گفت:[217-ر]مراد به اين بحر،نه درياست،بل مراد هر شهرى و ديهى است كه آن را آبى روان باشد.

عطيّه گفت:هرآن سالى كه باران كم باشد غوص كم باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:لؤلؤ در شكم صدف از قطرۀ باران بود كه او روز باران بيايد

ص : 264


1- .آب،آز،مش:انبازانى.
2- .كا:هنباز.
3- .آج،لب:گزيد.
4- .همۀ نسخه بدلها+مى.
5- .مش:گفتند.
6- .آج،لب:كمتر شود.
7- .آج،لب،آز،مش:بشومى،كا:بشئوم.
8- .آب،مش+و سلّم.
9- .آط،آب،آج،لب،آز،مش،كا:بركت.

و (1)دهن باز كند،هر قطره اى باران كه در دهن او افتد در شكم او درّى شود.

حسن بصرى گفت:مراد به دريا شهر است (2)بر كنار دريا (3).

عبد اللّه عبّاس گفت و عكرمه و مجاهد:فساد كه آشكارا شد در زمين،به قتل قابيل بود هابيل را،و در دريا بغصب (4)[آن پادشاه كه بر كنار دريا كشتيها مى ستد بغصب (5)] (6)،في قوله: وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (7)،گفت:نام او جلندار بود از قبيلۀ ازد. لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا ،تا بچشاند ايشان را بعضى آنچه كرده باشند،يعنى جزاى[آنچه كرده باشند،چه] (8)آنچه ايشان كردند به ذوق ايشان ماند.

سلمىّ در شاذّ به«نون»خواند و جملۀ قرّاء به«يا»ردّا الى اسم اللّه تعالى.

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،تا باشد كه بازآيند و رجوع كنند و لطفى شود ايشان را عند آن توبه كنند.

قُلْ ،يا محمّد بگو اين كافران را: سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ،در زمين بروى و بنگرى تا چگونه بود عاقبت آنان كه پيش شما بودند از كافران؟ مِنْ قَبْلُ ،يعنى من قبلكم و قبل زمانكم. كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ ،بيشترينۀ (9)ايشان مشرك بودند.

فَأَقِمْ وَجْهَكَ ،راست كن رويت براى دين مسلمانى،يعنى از دين اسلام هيچ ميل مكن و عدول منماى.

مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّٰهِ ،پيش ازآن كه روزى آيد كه آن را از خداى تعالى مردّى و مدفعى نبود،و آن روز قيامت است.آنگه گفت:

يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ ،[اى يتصدّعون] (10)اى يتفرّقون،آن روز مردم متفرّق شوند به دو فرقت: فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (11)،گروهى به بهشت شوند و گروهى به دوزخ.

ص : 265


1- .چاپ شعرانى(56/9):كه آن روز كه باران بيايد.
2- .همۀ نسخه بدلها:شهرهاست.
3- .مش:كه بر كنار دريا بود.
4- .آج،لب:بغضب.
5- .آج،لب:بغضب.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 79.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آب،آج،لب،آز،مش:بيشتر.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .سورۀ شورى(42)آيۀ 7.

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ ،گفت:هركه كافر شد كفرش بر اوست،يعنى وبال و عقاب كفر او بر او باشد،بر دگر كس نبود،و مضرّت آن به او گردد نه با جز او.

وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً ،و هركه او كار نيكو كند آنچه مى كند از تمهيد كار و ساز جاى نشست و خوفت (1)براى خود كند.و قوله: فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ ،عبارت است از اين كه گفتيم،و اصل او من قولهم:مهد فراشه اذا فرشه (2)است.و گفتند:معنى آن است كه براى خود و مضجع در گور بسترى نرم مى سازد از عمل صالح.

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا ،براى آن تا پاداشت (3)دهد خداى تعالى آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند. مِنْ فَضْلِهِ ،از بهشت و ثواب او كه نهاده است ايشان را. إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْكٰافِرِينَ ،و او كافران را دوست ندارد،و خير ندهد ايشان را.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ ،گفت:و از دلايل و عبر و علامات او آن است كه بفرستد بادها را (4)مژده دهنده يعنى به باران،بيانه قوله: بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ (5).

وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ،تا شما را بچشاند از رحمت خود،يعنى از باران.

وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ ،و نيز غرض او در باد فرستادن جز آن كه ابر را جمع كند و بيفشارد و باران از او به در آرد،آن است تا كشتيها را در دريا براند و بگذارند به فرمان او،و تا شما طلب روزى كنى و آن را وجه معاش سازى و بدو توصّل (6)كنى با (7)بسيارى منافع. وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،و تا باشد كه شاكر باشى و شكر بگزارى.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ ،آنگه براى تسليت (8)رسول گفت:اى محمّد!ما پيش تو پيغامبران فرستاديم به قوم ايشان، فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،و ايشان آمدند و حجّتها و معجزات و دلايل آوردند به ايشان.اين جا اضمارى هست من قوله (9):فكفر بهم،قوم به ايشان كافر شدند. فَانْتَقَمْنٰا ،ما انتقام كشيديم از ايشان (10)كافران مجرمان،و بر ما واجب است نصرت مؤمنان كردن امّا به دليل و حجّت،يا به قهر و غلبه برحسب و وفق

ص : 266


1- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:خفت.
2- .آل:ندارد،آج:اذا افرشه،لب:اذا افراشه.
3- .مش:پاداشت،كا:پاداش.
4- .كذا در اساس«ژ»با سه نقطه،آب:مزده.
5- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 48.
6- .آب،آز:توسّل.
7- .مش:به.
8- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:تسليۀ.
9- .آج،لب:قولهم.
10- .آط،آج،لب،آز،مش:از آن.

مصلحت.و گفتند:معنى آن است كه اين نصرت در عاقبت كنيم،چنان كه گفت:

[217-پ] وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (1).و گفتند (2):به قيامت باشد.

ابو الدّرداء گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم (3)كه او گفت:هيچ مرد نباشد كه از عرض برادر مسلمان (4)دفعى كند الّا و بر خداى واجب شود كه آتش دوزخ از او دفع كند روز قيامت.آنگه اين آيت بخواند. وَ كٰانَ حَقًّا عَلَيْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (5).

سوره الروم (30): آیات 48 تا 60

اشاره

اَللّٰهُ اَلَّذِي يُرْسِلُ اَلرِّيٰاحَ فَتُثِيرُ سَحٰاباً فَيَبْسُطُهُ فِي اَلسَّمٰاءِ كَيْفَ يَشٰاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى اَلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ فَإِذٰا أَصٰابَ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ إِذٰا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (48) وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ (49) فَانْظُرْ إِلىٰ آثٰارِ رَحْمَتِ اَللّٰهِ كَيْفَ يُحْيِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِ اَلْمَوْتىٰ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (50) وَ لَئِنْ أَرْسَلْنٰا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ (51) فَإِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ اَلْمَوْتىٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (52) وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِ اَلْعُمْيِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (53) اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَلِيمُ اَلْقَدِيرُ (54) وَ يَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ يُقْسِمُ اَلْمُجْرِمُونَ مٰا لَبِثُوا غَيْرَ سٰاعَةٍ كَذٰلِكَ كٰانُوا يُؤْفَكُونَ (55) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِيمٰانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ إِلىٰ يَوْمِ اَلْبَعْثِ فَهٰذٰا يَوْمُ اَلْبَعْثِ وَ لٰكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (56) فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يَنْفَعُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لاٰ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (57) وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِي هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُبْطِلُونَ (58) كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (59) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لاٰ يَسْتَخِفَّنَّكَ اَلَّذِينَ لاٰ يُوقِنُونَ (60)

ترجمه

خداى آن است كه بفرستد (6)بادها را،پس (7)برانگيزد ميغ (8)را،پس بگستراند (9)آن را در آسمان چنان كه خواهد،و كند آن را پاره ها (10)،پس تو (11)بينى باران را (12)بيرون مى آيد از ميانهاى او (13)،پس چون رساند (14)آن را بدان كه خواهد از بندگان خود همى (15)ايشان شادمانه شوند.

و اگر بودند از پيش آن كه فروفرستادند (16)باران بر ايشان از پيش آن نوميدان (17).

پس بنگر به سوى اثرهاى رحمت خداى چگونه زنده كند (18)زمين را پس مردن آن (19)،به درستى كه آن زنده كننده است مردگان را،و او

ص : 267


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 128.
2- .آب،آز،كا:گفته اند.
3- .آب،آز:شنيده ام.
4- .آط،آب،آج،آز،مش،كا:مسلمانش.
5- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها+قوله تعالى.
6- .آب،مش:مى فرستد.
7- .آب،مش+مى.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:ابر.
9- .آب،مش:پس مى گستراند.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:پاره پاره.
11- .آب،مش+مى.
12- .مش:باران بزرگ قطره كه.
13- .آط،آب،آج،لب:ميان او.
14- .آب،مش:رسيد.
15- .آب،مش:ناگاه.
16- .آب،مش:فروفرستاده شود،آج،لب:فرستاده شد.
17- .آب،مش:از پيش او نااميد باشند.
18- .آب،مش:مى كند.
19- .آط،آج،لب:مرگ آن،آب،مش:پس از مردنش.

بر همه چيزى تواناست[218-ر].

و اگر بفرستيم ما بادى،پس ببينند آن كشت سبز را زرد گشته (1)،گردند از پس شادمانگى ناسپاسى مى كنند.

پس به درستى كه تو بنتوانى (2)شنوانيد (3)مردگان را و بنشنوانى (4)كران را خواندن چون برگردند (5)پشت با تو كرده.

و نه اى تو راه نماينده نابيناان (6)از گمراهى ايشان،نشنوانى تو مگر آن را كه ايمان آرد (7)به نشانه هاى ما،پس ايشان مسلمانان باشند.

خداى تعالى آن است (8)بيافريد شما را از ضعف و سستى پس كرد (9)از پس سستى و ضعف نيرو،پس كرد (10)از پس نيرو سستى و ضعف و پيرى،بيافريند (11)خداى آنچه خواهد،و او دانا و تواناست.

و روزى كه بر خيزد (12)رستخيز،سوگند مى خورند جرم كاران (13)،نكردند درنگ جز ساعتى همچنان بودند در دنيا دروغ زنان.

و گويند (14)آنان كه دادندشان (15)دانش و

ص : 268


1- .آط،آج،لب:زرد به نيمه روز.
2- .آب،مش:نمى توانى.
3- .آط،آج،لب:شنوانيدن.
4- .آب،مش:نمى توانى شنوانيد.
5- .آط،آج،لب:روى بگردانند.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:نابينايان.
7- .آط،آج،لب:بگرويد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
9- .آب،مش:گردانيد.
10- .آب،مش:گردانيد.
11- .آب،مش:مى آفريند،آط،آج،لب:بيافريد.
12- .آط،آج،لب:به پاى شود.
13- .آط،آج،لب:كافران،آب،مش:گناهكاران.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:گفتند.
15- .آط:داده شدند.

ايمان به درستى كه درنگ كرديد (1)در كتاب خداى تا روز بر انگيختن،پس اينك روز بر انگيختن و قيامت و لكن شما بوديد شما نمى دانستيد.

امروز بنكند سود آنان را كه ستم كردند عذر (2)ايشان،و نه ايشان را خشنودكننده (3).

و به درستى كه پديد كرديم مردمان را در اين قرآن از هر داستانى و اگر بيارى (4)تو ايشان را نشانى،هرآينه گويند آنان كه كافر شدند، نه ايد شما مگر بر باطلان (5).

همچنين مهر افگند خداى بر دلهاى آنان كه ندانند.

پس شكيبايى كن به درستى كه وعدۀ خداى حقّ و راست است و مه دارند تو را (6)سبك (7)آنان كه نه بر يقين اند (8).

قوله تعالى: اَللّٰهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيٰاحَ ،حق تعالى در اين آيت بر سبيل تذكير نعمت گفت:او آن خداى است كه بادها را بفرستد از مهابّ خود،شمال و جنوب و صبا و دبور. فَتُثِيرُ سَحٰاباً ،آن بادها ابر را برانگيزد.

وهب منبّه گفت:خداى تعالى ابر را بر شبه (9)غربال (10)آفريد بين السّماء و الارض،تا آب از آسمان بيايد،ابر دفع او بستاند بتدريج قطره قطره از او فرود آيد، چه اگر نه چنين بودى زمين خراب شدى چنان كه در طوفان نوح.

ص : 269


1- .آب،مش:مقيم شديد.
2- .آط،آج،لب:عذر خواستن،آب،مش:عذرهاى.
3- .آط،نه ايشان فرياد رسيده شوند،آج،لب:نه ايشان فرياد رسند.
4- .آط،آج،لب:بيايدشان،آب،مش:بيايى.
5- .آط،آج،لب:باطل كاران.
6- .اساس:آن را،كه چون با ظاهر عبارت سازگارى نداشت با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آط،آب،آج،لب:سبك سار نكند تو را.
8- .آط،آب،آج،لب:نه بى گمانند.
9- .مش:شبيه.
10- .كالا:غربيلى.

و لفظ«سحاب»،هم واحد است و هم جمع چنان كه گفته ايم (1). فَيَبْسُطُهُ براى آن گفت كه بر لفظ حمل كرد،بگستراند آن را (2)در هوا چنان كه خواهد. وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً ،و آن را پاره پاره كند. فَتَرَى الْوَدْقَ ،تو باران بزرگ قطره بينى كه از ميان آن بيرون (3)آيد. فَإِذٰا أَصٰابَ بِهِ ،چون آن باران (4)به كس هايى (5)رساند كه او خواهد از بندگانش،يعنى به زمين و ولايت و كشت باغ و بستان ايشان. إِذٰا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ، كه بنگرى ايشان شادمانه باشند،اين«اذا»،مفاجأست (6).

وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ ،و اگرچه آن (7)بود كه ايشان پيش ازآن كه باران به ايشان رسد نوميد باشند.و«ان»مخفّفه است از ثقيله و «لام»براى اين به جواب بازآمد.و كوفيان گفتند تقدير آن است كه:ما كانوا من قبل ان ينزّل عليهم الّا مبلسين (8)،چنان كه«ان»نافيه باشد و«لا»به معنى«الّا».

و قول اوّل مذهب بصريان است،و اين را بيان رفته است.

قطرب گفت:«قبل»،براى اختلاف معنى تكرار كرد يك بار (9)راجع است با «انزال»،و دگر با«مطر»،اى من قبل الانزال عليهم من قبل المطر.و گروهى دگر گفتند:تكرار براى تأكيد است،كقوله: لاٰ (10)تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ (11)... ،براى تأكيد تكرار كرد،و قال الشّاعر:

اذا أنا لم أؤمن عليك و لم يكن***لقاؤك الا من وراء وراء

در (12)مصحف عبد اللّه مسعود (13)در هيچ آيت (14)تكرار آن (15)نبشته نيست،بل چنين است:(لا تحسبن الذين يفرحون بما أتوا و يحبون ان يحمدوا بما لم يفعلوا بمفازة من العذاب).

ص : 270


1- .آب،مش:گفته اند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ابر را.
3- .آط،آج،لب،آز،كا+مى.
4- .آج،لب+را.
5- .كا:كشتها.
6- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:مفاجات است.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:چنان.
8- .آج،لب:عليهم المبلسين.
9- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز كا+كه.
10- .اساس:و لا،به قياس با نسخه بدلها و با توجّه به ضبط قرآن مجيد زايد مى باشد.
11- .سوره آل عمران(3)آيۀ 188.
12- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:و در.
13- .آب+رضى اللّه تعالى عنه.
14- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:روايت.
15- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ ،و اختلاف اقوال در ابلس (1)برفت.

فَانْظُرْ إِلىٰ آثٰارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ ،كوفيان و شاميان«آثار»خواندند (2)به جمع،و دگر قرّاء«اثر»خواندند (3)بر واحد،جز عاصم كه راويان از او خلاف كردند:يك راوى بر جمع روايت كرد و يك راوى بر واحد.

و مراد به«رحمت»اين جا باران است بلا خلاف.حق تعالى بر سبيل تنبيه تو را (4)گفت:بنده در آثار رحمت من نگر (5)،يعنى در آثار باران كه خداى تعالى چه (6)خير در او نهاده است،و چه منافع به او متّصل است! كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،و چگونه خداى (7)زمين مرده را به او زنده مى كند!آنگه به اين تذكير تنبيه كرد بر احياء مردگان (8)،گفت: إِنَّ ذٰلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتىٰ ،هم آن خداى است كه مردگان را به قيامت زنده خواهد كردن،يعنى آن خداى كه قادر است بر اين احياء، قادر است برآن احياء،بل همۀ احياء بر (9)همه چيز كه در مقدور او صحيح باشد برآن قادر است.

وَ لَئِنْ أَرْسَلْنٰا رِيحاً ،[219-پ]آنگه گفت (10):اگر چنان باشد كه ما بادى فرستيم (11)سرد،و آن نبات و زرع را كه به آن باران رويانيده و پرورانيده (12)باشيم خشك كنيم يا بادى سموم (13)كه آن (14)را خشك گرداند و زرد تا ايشان زرد بينند آن را. لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ ،كافر شوند و (15)اين نعمت را شكر نكنند،و اكنون هم (16)كفران كنند و شكر نعمت من نمى كنند.

ص : 271


1- .آج،لب:آيتين،مش:ابليس.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا«تو را»:ندارد.
3- .آب،آز:خوانده اند.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا«تو را»:ندارد.
5- .آج،لب:نگرد.
6- .اساس:چى/چه.
7- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها+تعالى.
8- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:موتى.
9- .آط،آب،آز:بل بر.
10- .آل و كا:ندارد،ديگر نسخه بدلها+كه.
11- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:بفرستيم.
12- .مش:روياننده و پروراننده،آب،آز:و بر او و پرورانيده،كا:برويانيد.
13- .مش:بادى با سموم.
14- .آج،لب:باد سموم كه اگر آن.
15- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
16- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:همه.

آنگه (1)مثل اين كافران زد به مردگان،گفت: فَإِنَّكَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتىٰ ،تو اى محمّد مردگان را چيز[ى] (2)نتوانى شنوانيدن،اين كافران در قلّت فهم و فكر و انديشه با مردگان مانند ازآنجا كه منتفع نه اند آنچه مى شوند،و مثل (3)الآية في المعنى قول الشّاعر-شعر:

لقد اسمعت لو ناديت حيا***و لكن لا حياة لمن تنادي

وَ لاٰ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعٰاءَ ،ابن كثير خواند«يسمع الصّمّ»،به«ياى»مفتوح و «ميم»مفتوح و رفع«صمّ»بر فاعليّت چنان كه فعل ايشان را باشد،يعنى كر دعا و آواز (4)نشنود،و باقى قرّاء به«تاى»مضموم و كسر«ميم»و نصب«صمّ»خواندند،و تو نشنوانى كران را دعا،بر اين قرائت متعدّى باشد به دو مفعول. إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ، خصوصا در آن حال كه گوش با دعا و آواز تو نكنند،و از تو روى بر گردانند.

وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ ،آنگه مثل زد ايشان را در ره حقّ ناديدن به كوران،گفت:تو كوران را ره نتوانى نمودن،و ايشان را از گمراهى با راه راست نتوانى آوردن. إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيٰاتِنٰا ،الّا كسى را كه به آيات ما ايمان آرد (5)نشنوانى،يعنى او باشد كه حديث تو بشنود و انديشه كند و منتفع شود به آن. فَهُمْ مُسْلِمُونَ ،و آنان كه چنين باشند مسلمان (6)باشند،و تأويل مثل اين آيت برفته است با شواهد نظم و نثر،چه معلوم است كه كافران بر حقيقت كور و كرانه اند (7).

اَللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ،او آن خداى است كه بيافريد شما را از ضعف.

عاصم و حمزه«ضعف»خواندند به فتح«ضاد»و اعمش و يحيى وثّاب (8)در شاذّ،و روايت كردند و گفتند:اين لغت پيغامبر است-صلّى اللّه عليه و على آله.و باقى قرّاء «ضعف»خواندند به ضمّ«ضاد»و هما لغتان:كالرّعب و الرّعب،و الكره و الكره.فرّاء گفت:«ضمّ»لغت قريش است و«فتح»لغت تميم.

خداى تعالى گفت:او آن خداى است كه بيافريد شما را از ضعف،يعنى از

ص : 272


1- .آج،لب+اين.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آب،آز:مثله.
4- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:آواز و دعا.
5- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:دارد.
6- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:باشند،ايشان مسلمانان.
7- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز كا:كراند.
8- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:يحيى بن وثّاب.

نطفۀ ضعيف،آنگه پس از آن ضعف شما را قوّت داد و جوانى،آنگه پس از آن قوّت برنايى شما را ضعف داد و پيرى (1). يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ ،مى آفريند آنچه مى خواهد (2)چنان كه مى خواهد (3)، وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ ،و او عالم است و قادر و توانا بر كمال،و«فعيل» در اين باب بناى مبالغت باشد.

وَ يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ ،گفت:آن روز كه قيامت بر خيزد (4)،كافران سوگند خورند كه ايشان در دنيا مقام نكردند جز يك ساعت،و اين بر سبيل مبالغت گويند نه بر طريق حقيقت از دو وجه را:يكى آن كه آنچه برسيده باشد و فانى شده اگرچه بسيار باشد اندك بود چه آن ساعت ناچيز بود،دگر به اضافت با بقاى ابد و عذاب ابد آن (5)يك ساعت باشد.

مقاتل و كلبى گفتند:يعنى ما در گور مقام نكرديم جز يك ساعت،چه ايشان گمان برند كه يك ساعت در گور بوده اند،براى آن كه ايشان مرده باشند،از مرور ايّام و اعوام خبر ندارند،پس ايشان خبر از گمان و اعتقاد خود دهند.و چون چنين باشد اين خبر اگرچه مخبر به خلاف خبر باشد،قصد ايشان نه (6)دروغ گفتن باشد،و بر اين تأويل سؤال سائل ساقط شود كه گويد:روا بود (7)كه ايشان دروغ گويند،و (8)ايشان ملجا باشند به ترك قبايح. كَذٰلِكَ كٰانُوا يُؤْفَكُونَ ،در دنيا دروغ همچنين گفتندى،و«الإفك»،الكذب،يقال:افك الرّجل اى كذب كأنّه صرف عن الصّدق و وجه الحقّ،و اصل الإفك الصّرف[220-ر].

وَ قٰالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمٰانَ ،گويند ايشان را،آنان كه (9)ايشان را علم و ايمان داده باشند،يعنى خداوندان علم و ايمان باشند. لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ ، شما مقام كردى در نبشتۀ خداى،يعنى در حكم خداى.و گفتند:در آنچه شما را نبشت در لوح محفوظ،و شاعر گفت در كتابت (10)به معنى حكم-شعر:

ص : 273


1- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:داد و موى سپيد.
2- .مش+و.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
4- .مش+و.
5- .آج،لب:ندارد،كا،عذاب اينان.
6- .اساس:بر،با توجّه به ديگر نسخه ها و معنى عبارت تصحيح شد.
7- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز كا:روا نبود.
8- .آط،آز،مش:كه.
9- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز كا:گويند آنان را كه.
10- .آج،لب،كا:كتاب.

و مال (1)الولاء بالبلاء فملتم***و ما ذاك قال اللّه اذ هو يكتب

اى يحكم.قتاده و مقاتل گفتند (2):در كلام تقديم و تأخيرى هست و تقدير آن كه:

و قال الّذين اوتوا العلم في كتاب اللّه و الايمان،گفتند:آنان كه ايشان را علم به كتاب و ايمان دادند.(لقد لبثتم الى يوم البعث)،شما تا به روز قيامت مقام كردى (3). فَهٰذٰا يَوْمُ الْبَعْثِ ،اين روز قيامت است. وَ لٰكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،و لكن شما ندانستى كه شما را به قيامت زنده كنند،و بر اعمال جزا دهند.

آنگه گفت: فَيَوْمَئِذٍ ،آن روز،يعنى روز قيامت روزى باشد كه سود ندارد كافران و ظالمان را عذرشان. وَ لاٰ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ ،و ايشان را استعتاب و استرضاء نكنند،و گفتند:معنى آن است كه از ايشان طلب توبه نكنند (4).

وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِي هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ،گفت:ما براى مردمان در اين كتاب قرآن از هر نوعى مثل زديم. وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ ،و اگر تو كه محمّدى آيتى و دليلى و معجزى به ايشان (5)نمايى،كافران گويند:نيستى تو و امّت تو و اتباع تو الّا مبطلان (6)بر باطل مقام كردگان.

كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اللّٰهُ ،چنين مهر نهد خداى بر دلهاى آنان كه ندانند.تفسير «ختم»و«طبع»،و وجوه (7)تأويل اين (8)پيش از اين گفته ايم،براى آن تكرار نمى كنيم،و جمله آن كه مراد علامت و نشان است.و علامت منع نباشد از ايمان و جز ايمان.

فَاصْبِرْ ،صبر كن اى محمّد بر بلاى اين كافران كه وعده اى كه خداى تو را داد از فتح و ظفر در دنيا و ثواب و منزلت (9)در آخرت،حقّ است و صدق،و نبايد تا به گفت اين كافران شكّا كان (10)سبك سار (11)شوى،بل چنان بايد كه حلم و وقار را كار بندى (12).

ص : 274


1- .اساس:مالوا،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آب،آز:گفته اند.
3- .آب،آز،مش،كا:كرده ايد.
4- .آج،لب:كنند،همه نسخه بدلها،بجز كا+و توبه قبول نكنند.
5- .آط،آب،مش:بديشان،آج،لب،آز:بر ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها+او.
7- .آب،آز:گفته اند.
8- .همۀ نسخه بدلها:آن.
9- .همۀ نسخه بدلها+مغفرت.
10- .آج،لب:و مشركان،به شكّ اند.
11- .لب:سبكبار.
12- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا+و اللّه الموفّق.

سورة لقمان

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است،و سى و چهار آيت است،و پانصد و چهل و هشت كلمت است،و دو هزار[و] (1)صد و ده (2)حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه ابىّ كعب گفت كه،پيغامبر -صلّى اللّه عليه و على آله گفت (3):هركه او سورت لقمان بخواند در قيامت رفيق لقمان باشد،و به عدد هركس كه در دنيا معروف كند و منكر،خداى تعالى او را ده حسنه بنويسد.

سوره لقمان (31): آیات 1 تا 19

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْحَكِيمِ (2) هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (3) اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولٰئِكَ عَلىٰ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (5) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (6) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا وَلّٰى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (7) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ جَنّٰاتُ اَلنَّعِيمِ (8) خٰالِدِينَ فِيهٰا وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (9) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا وَ أَلْقىٰ فِي اَلْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيهٰا مِنْ كُلِّ دٰابَّةٍ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10) هٰذٰا خَلْقُ اَللّٰهِ فَأَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقَ اَلَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ اَلظّٰالِمُونَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (11) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا لُقْمٰانَ اَلْحِكْمَةَ أَنِ اُشْكُرْ لِلّٰهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (12) وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يٰا بُنَيَّ لاٰ تُشْرِكْ بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13) وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلىٰ وَهْنٍ وَ فِصٰالُهُ فِي عٰامَيْنِ أَنِ اُشْكُرْ لِي وَ لِوٰالِدَيْكَ إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ (14) وَ إِنْ جٰاهَدٰاكَ عَلىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِي مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا وَ صٰاحِبْهُمٰا فِي اَلدُّنْيٰا مَعْرُوفاً وَ اِتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15) يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِي اَلْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16) يٰا بُنَيَّ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اِنْهَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ اِصْبِرْ عَلىٰ مٰا أَصٰابَكَ إِنَّ ذٰلِكَ مِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (17) وَ لاٰ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَمْشِ فِي اَلْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ (18) وَ اِقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اُغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ اَلْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ اَلْحَمِيرِ (19)

ترجمه

به نام خداى مهربان بخشاينده (4) سوگند بر اين حروف معجم.

اين آيتهاى كتاب محكم (5)است.

راهنمايى (6)و رحمتى است نيكوكاران را.

آنان كه به (7)پاى دارند نماز را و بدهند زكات را،و ايشان بدان جهان ايشان بى گمان

ص : 275


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:دو.
3- .آط،آب،آز،مش:از ابىّ كعب از پيغامبر-عليه السّلام-كه گفت،آج،لب:از ابىّ كعب از پيغامبر كه.
4- .آج،لب:خداى بخشاينده مهربان.
5- .آط،آب:حكيم.
6- .آط:بيانى،مش:هدايت.
7- .آب:بر.

باشند (1).

ايشان بر راه راست اند از خداى ايشان،و ايشان اند رستگارانند (2).

و از مردمان آن كس است كه بخرد باطل سخن (3)تا گمراه گرداند (4)از راه خداى به نادانى،و فراگيرد آن را افسوس،ايشانند كه ايشان راست عذابى خواركننده.

و چون بر خوانند بر او آيتهاى ما بر گردد گردن كشى كننده (5)،گويى كه نشنود (6)آن را،گويى كه در دو گوش او (7)گرانى است،بشارت ده او را به عذابى دردناك.

به درستى كه آنان كه ايمان آوردند و كردند نيكيها،ايشان راست بهشتهاى (8)با ناز و نعمت.

جاويدان باشند در آن (9)وعدۀ خداست براستى،و اوست بى همتا و محكم كار.

بيافريد آسمانها بى ستونى معلّق (10)،مى بينيد آن را و افگند (11)در زمين كوههاى

ص : 276


1- .آط،آب،آج،لب:و ايشان به آخرت يقين دانند،مش:و ايشان به آخرتشان يقين دارند.
2- .آط،آج،لب:و ايشان رستگارانند،آب،مش:و ايشان فلاح يافتگانند.
3- .آط،آج،لب:از مردمان كه هست كه خرد بازى حديث،آب،مش:از مردمان كسى هست كه مى خرد لهو حديث را.
4- .آب،مش:گمراه شود.
5- .آط،آج،لب:پشت بر كند تكبّركننده.
6- .آط:نشنيده،آج،لب:نشنيدند،آب،مش:كه گويى كه نشنوده.
7- .مش:كه گوييا در گوشهاى او.
8- .مش:بهشتهايى.
9- .آط،آج،لب:هميشه باشند در آنجا.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
11- .آط،آج،لب:برافگند،آب،مش:و انداخت.

استوار كه نگردد به شما (1)و بپراگند در او (2)از هر جنبده اى،و فروفرستاديم از آسمان آبى، (3)برويانيديم ما در زمين (4)از هر جفتى خوش طعم و گوارا (5).

اين است آفرينش خداى فرا من نماييد (6)آنچه خير است (7)بيافريدند آنان كه از فرود اويند،بل ستمكاران در گمراهى اند هويدا.

و به درستى كه بداديم ما لقمان را حكمت كه شكرگزار خداى را،و هركه شكر كند به درستى كه شكر كرده باشد تن خويش را،و هركه كافر شود به درستى كه خداى تعالى بى نياز است و ستوده.

و چون گفت لقمان پسر خويش را،و او پند مى داد او را،اى پسرك من همباز ميار (8)به خداى كه همباز آوردن (9)ستمى است بزرگ.

و وصيّت (10)كرديم مردمان را به پدر و مادر او (11)، برداشت (12)او را مادر او سستى بر سستى،و رنج شير دادن و از شير باز كردن او در دو سال كه شكرگزار مرا و پدر و مادر خود را،سوى من است بازگشت (13).

و اگر جهاد كنند با تو بر آنكه همباز آورى به من آنچه نيست تو

ص : 277


1- .آب،آج،لب،مش:كه تا بجنباند شما را،آط:كه بجنبانيد شما را.
2- .آط،آج،لب:در آنجا.
3- .آب،مش+پس.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:در آن.
5- .آط:كريم.
6- .آط،آج،لب:بنماى ما را،آب،مش:پس بنماييد مرا.
7- .اساس+چه،كه زائد مى نمود،آط،آج،لب:تا چه آفريدند.آب،مش:كه چه آفريدند.
8- .آط،آج،لب:مگير.
9- .آط،آج،لب:همباز گرفتن.
10- .آط،آج،لب:و وصايت كرديم.
11- .آج،لب:به مادر و پدرش.
12- .آط،آج،لب:بر گرفت.
13- .آط،آج،لب:كه بازگشت با من است.

را بدان دانش،مدار طاعت ايشان را،و زندگانى كن با ايشان در اين جهان نيكو،و پسر وى كن (1)راه آن كس كه بازگشت سوى من،پس سوى من بود (2)بازگشت شما،پس بياگاهانم شما را بدانچه بوديد مى كرديد.

اى پسرك من!به درستى كه اگر باشد به وزن (3)دانه اى از سپندان خرد (4)،پس باشد در سنگى يا در آسمانها يا در زمين،بياورد بدان (5)خداى تعالى،به درستى كه خداى-عزّ و جلّ-دوربين (6)و آگاه (7)است.

اى پسرك من!به پاى دار نماز را،و فرماى به نيكوى (8)و بازدار از زشتى،و شكيبايى كن بر آنچه رسد تو را،به درستى كه آن از آن است،برآن استاده بايد بود از كارها (9).

و مگردان (10)روى خويش از (11)مردمان،و مه رو (12)در زمين به نشاط، به درستى كه خداى ندارد (13)دوست هر متكبّرى فخركننده را (14).

ميانه (15)باش در رفتن تو،و فرودار (16)از آواز خويش،به درستى كه زشت ترين

ص : 278


1- .آط:بجوى و بگير،آج،لب:و بجوى نيكى و بگير.
2- .آط:پس با من است.
3- .آط،آج،لب+مقدار.
4- .آب،مش:از خردل.
5- .آب،مش:بيارد آن را.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:لطف كننده.
7- .آط،آج،لب:داناست،آب:خبردهنده،مش:خبركننده.
8- .آب:حكم كن به نيكى.
9- .آط،آج،لب:به تو رسد،اين از كار ماست،آب،مش:به درستى كه آن از عزم كارهاست.
10- .اساس:مه گردان/مگردان،آط:كژ مكن،آج لب:كج مكن.
11- .آط،آج،لب+براى.
12- .مه رو/مرو.
13- .اساس:نه دارد/ندارد.
14- .آط:فخركننده كندآورى را،آب،مش:فخركننده را و ميانه رو،آج،لب:فخركننده كندرويى.
15- .آط،آج،لب:ميانه رو.
16- .آط،آج،لب،مش:و يا كم كن.

آوازها آواز خر[ان] (1)است.

قوله (2): الم، تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْحَكِيمِ ،حق تعالى گفت:به حقّ اين سورت يا اين كتاب كه،اين آيات كتابى است محكم،يعنى كتاب قرآن-و اختلاف اقوال در مثل اين كلمه رفت (3).

هُدىً وَ رَحْمَةً ،[جملۀ] (4)قرّاء خواندند:منصوب بر حال از كتاب،و حمزه تنها خواند: هُدىً وَ رَحْمَةً ،بر خبر ابتداى محذوف،اى هو هدى و رحمة،بيان است و لطف اين كتاب نكوكاران را، آنان (5)كه نماز به پاى دارند و زكات مال بدهند،و در قيامت شكّ نكنند.

أُولٰئِكَ عَلىٰ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،ايشان بر بيان و لطفند از خداى (6)،و ايشان ظفريافتگان باشند به قيامت.و مثل اين آيات در سورة البقره رفته است باستقصاء.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ،گفت:از جملۀ مردمان كس هست كه او لهو حديث مى بخرد. لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ ،تا مردمان را گمراه كند از راه خداى بى دانشى.

مقاتل و كلبى گفتند:[/122پ]آيت در نضر بن الحارث بن علقمة بن كلدة بن عبد الدّار بن قصى آمد،كه او به پارس رفتى به تجارت،اين كتابهاى اخبار و قصص پارسيان و سير و مقامات و حروب ايشان بخريدى و با مكّه آمدى و بر مشركان مى خواندى و مى گفتى:آنچه محمّد مى گويد هم از اين جنس است،آن قصّۀ عاد و ثمود است،و اين قصّۀ رستم و اسفنديار،و عرب را آن خوش مى آمد براى آن كه غريب بود،به آن مشغول مى شدند و سماع قرآن رها مى كردند.

مجاهد گفت:مراد آن بود (7)كه كنيزكان مطرب مى خريد[ند] (8)و كس ها (9)كه علم

ص : 279


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها+تعالى.
3- .همه نسخه بدلها:برفت.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها+را.
6- .مش+تعالى.
7- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:آن است.
8- .همه نسخه بدلها+تعالى.
9- .مش:كسانى،كه:كسبهائى.

مزامير و معازف دانند،و بر اين تأويل چنان باشد (1)كه:يشتري ذوات لهو الحديث، براى آن كه كنيزك (2)لهو حديث نباشد (3)،خداوند (4)لهو حديث باشد (5)،و اين از باب حذف مضاف باشد و اقامت مضاف اليه به جاى او.

و ابو امامه روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:حلال نباشد تعليم مغنّيات و زنانى كه غنا مى آموزند،و بيعشان روا نباشد،و بهاشان (6)حرام باشد، و گفت:اين آيت در مانند اين فرود آمد كه خداى مى گويد: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ،تا به آخر آيت.

آنگه گفت:هيچ كس (7)نباشد كه او آواز به غنا بردارد و الّا دو شيطان بيايند و بر دوشهاى (8)او بنشينند و او را به پاى مى زنند و مى جنبانند تا خاموش شدن (9).

بعضى دگر گفتند:مراد به«اشتراء»،استبدال و اختيار است،يعنى كس هست كه غنا و مزامير و سماع[آن بر سماع] (10)قرآن اختيار مى كند،و بر اين قول مراد به سَبِيلِ اللّٰهِ ،قرآن باشد.ابو الصّهباء گفت:عبد اللّه مسعود را پرسيدم از اين آيت، گفت:هو الغناء و اللّه،سرود است آن به خداى.

ابن جريج گفت:طبل باشد،ضحّاك گفت:شرك (11)است،و (12)ضحّاك گفت:غنا مفسدۀ مال است،و مفسدۀ دل است،و جاى سخط خداى است.

عبد اللّه عبّاس گفت:اين آيت در مردى آمد كه او كنيزكى خنياگر بخريد تا براى او غنا مى گفت پيوسته.و هر حديث كه تو را از ذكر خداى مشغول كند آن لهو باشد.

قتاده گفت:همۀ لهو و لعب در تحت اين شود.عطا گفت:ترّهات است و حديث بى فايده.مكحول گفت:هركس كه او كنيزك خنياگر خرد تا براى او غنا

ص : 280


1- .آط،آج،لب،كا:تأويل تقدير آن باشد،آب،مش:بر اين تقدير تأويل آن باشد.
2- .آب،آز،مش:كنيزكان.
3- .آب،آز،مش:باشند.
4- .همۀ نسخه بدلها،بجز كا:خداوندان.
5- .آب،آز،مش:باشند.
6- .آج،لب:بهاى ايشان،كا:بهايشان.
7- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:كس.
8- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:روشن.
9- .آب،آز،مش:شود.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط و با توجه به معنى،افزوده شد.
11- .آط،آب،آز،مش:شركت.
12- .آط،آب،آز،مش+هم.

گويد و برآن اصرار كند تا به مردن،من بر او نماز نكنم،قال اللّه تعالى: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ -الآية.

ابو امامه روايت كرد كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:خداى مرا بفرستاد تا هدى و رحمت عالميان باشم،و مراد فرمود تا مزامير و معازف و اوتار و بتان را محق كنم و كارهاى جاهليّت را،و خداى من سوگند خورد به عزّت خود كه:هيچ بنده نباشد كه او شربۀ (1)خمر بازخورد بقصد،الّا مانند آن شربۀ (2)صديد دهم او را (3)، اگر آمرزيده (4)بود و اگر معذّب.و هيچ كس نبود كه كودكى را شربۀ (5)خمر دهد يا ضعيفى را،و الّا مانند آن شربۀ (6)صديد دهم او را،اگر معذّب بود و اگر مغفور.و هركس كه خمر رها كند براى من،من او را از حوضهاى قدس آب دهم.

آنگه گفت:آلات مزامير را فروختن و خريدن و بها و آموختن آن و تجارت كردن به آن حرام باشد.

حمّاد بن ابراهيم گفت:غنا،نفاق در دل روياند.گفت:و اصحاب ما را عادت آن بود كه هركجا آلات غنا ديدندى بشكستندى.

محمّد بن المنذر (7)گفت:در اخبار چنان شنيدم كه خداى تعالى روز قيامت گويد:كجااند آنان كه سمعهاى خود منزّه داشتند از لهو و مزامير شيطان،ايشان را در رياض مشك برى (8).آنگه فريشتگان را گويد:بندگان مرا حمد و ثنا و تمجيد (9)من بشنوانى،و بگوى ايشان را كه: لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ ،شما را امروز هيچ غمى و اندوهى نخواهد بودن.

لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ ،تا مردمان را از ره خداى گمره (10)كند بى علم.

وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً ،و آن را فسوس و سخريّت گيرد.حمزه و كسائى و خلف و يعقوب

ص : 281


1- .آط،آب،آز،مش:شربت.
2- .آب،آز،مش:شربتى،آط،آج،لب:شربت.
3- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:شربت.
4- .آط:آمرزنده.
5- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:شربتى.
6- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:شربت.
7- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:محمّد بن المنكدر.
8- .آط،آج،لب:مسك من برى،آب،آز،مش:رياض من برى،كا:مشك بريد.
9- .ديگر نسخه بدلها،بجز كا:تحميد.
10- .آط،آج،لب،آز،مش:گمراه.

خواندند (1)به نصب«ذال»عطفا على قوله:«ليضلّ»،و باقى قرّاء به رفع خواندند على الاستيناف،او عطفا على قوله:[223-ر]«يشتري». أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ ، ايشان را عذابى بود خواركننده.

وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا ،و چون آيات ما بر او خوانند، وَلّٰى مُسْتَكْبِراً ،پشت بر او كند از روى تكبّر. كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا ،پندارى كه نشنيد آن را. كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً ، پندارى در گوش او از آن گرانيى هست،چون حديث لغو شنود (2)و سماع لهو كند (3)گوشش يكى دو شود (4).و چون آيات من خوانند بر او خويشتن كر سازد تا پندارى (5)در گوش گرانيى دارد،و از روى معنى قول شاعر با اين نسبتى دارد-شعر:

ضمّ إذا سمعوا خيرا ذكرت به***و إن ذكرت بسوء (6)عندهم أذنوا

آنگه گفت: فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ،اين كس را بشارت ده به عذابى اليم مولم.و بيان كرده ايم كه بشارت در عذاب مجاز باشد از روى عرف و اگرچه از روى وضع رواست كه در هر دو حقيقت بود،چه آن (7)خبرى باشد كه اثر آن بر بشره پيدا شود.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،ايشان را بهشت نعيم باشد.از جملۀ بهشتها (8)يكى بهشت نعيم است.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا (9)هميشه باشند،و نصب او برحال (10). وَعْدَ اللّٰهِ ،اى وعد هم اللّه ذلك وعدا حقا،خداى ايشان را آن وعده داد وعدۀ درست. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (11).

خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ ،اى لئلاّ تميد بكم، وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ، اى من كلّ نوع حسن،از هر نوعى از انواع نبات نكو برويانيم به آن باران،و مثل

ص : 282


1- .آب،آز:خوانده اند.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،آز:شنوند.
3- .آط،آب،آج،لب،آز،مش:كنند،كا:شنوند.
4- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:شنود.
5- .اساس:پندارد،به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لسان(10/13):بشرّ.
7- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:او.
8- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:جملۀ هشت بهشت.
9- .آط،آب،آز:اين.
10- .كا+بود،ديگر نسخه بدلها+است.
11- .كا+و او عزيز و غالب و حكيم و داناست.

اين آيت را يك دو جا تفسير رفته است به استقصاء.

هٰذٰا خَلْقُ اللّٰهِ ،اين جمله كه برداد (1)خلق خداى است كه خداى آفريد.

فَأَرُونِي ،بنماى مرا تا اين بتان را كه شما مى پرستى بدون[او] (2)چه آفريده اند؟چون مى دانى كه چيزى نيافريدند و نتوانند (3)،بدانى كه شما در عبادت ايشان بر ضلال (4)و گمراهيى (5).

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا لُقْمٰانَ الْحِكْمَةَ ،آنگه گفت:ما لقمان را حكمت داديم،يعنى عمل (6)و علم و فهم و اصابت و سداد رأى.

محمّد بن يسار گفت:هو لقمان بن باعور بن (7)تاريخ (8)ابى ابراهيم.وهب گفت:

پسر خواهر ايّوب بود.مقاتل گفت:پسر خالۀ ايّوب بود.واقدى گفت:قاضى بنى اسرايل بود.

و علما اتّفاق كردند بر حكمتش،و كس نگفت پيغامبر بود الّا عكرمه كه او گفت:

پيغامبر بود.

عبد اللّه عمر گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه او گفت:

حقّا اقول ،حقّ است اين كه من مى گويم لقمان پيغامبر نبود،و لكن بنده اى بود راضى (9)و در كارها بجدّ و اجتهاد،بسيار تفكّر،نيكو يقين.

احبّ اللّه[و احبّه اللّه] (10)،خداى را دوست داشت،خداى او را دوست داشت،و خداى منّت نهاد بر او به حكمت.در نيمۀ روز خفته بود ندايى شنيد كه او را گفتند:يا لقمان!خواهى تا تو را خداى (11)به خليفه كند در زمين تا ميان مردمان حكم كنى بحق (12)؟جواب داد و گفت:اگر خداى تعالى مرا مخيّر كند،من اختيار عافيت كنم نه اختيار بلا،و اگر مرا فرمايد و ايجاب كند به

ص : 283


1- .برداد:بر شمرد،ياد كرد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .مش،كا+آفريد.
4- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:ضلالت.
5- .كا:ندارد،ديگر نسخه بدلها+روشن.
6- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:عقل.
7- .آط،مش:يا عور بن،آط+ناروح بن،آب،آز+يا عور بن،چاپ شعرانى(68/9)+ناحور بن،كا:با حور بن.
8- .آج،لب:تاراخ،آز:ماروح.
9- .آل:ندارد،ديگر نسخه بدلها:ماضى.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .مش+تعالى.
12- .نسخۀ آز در اين جا پايان مى يابد.

سمع و طاعت برابر كنم،چه من دانم كه اگر با من اين بكند مرا معاونت كند و عصمت.

او را ندا كردند به آوازى كه او شنيد (1)و شخص (2)را نديد:چرا،اى لقمان؟ گفت:براى آن كه حاكم را حوادث پيش آيد،و باشد كه در ظلمات شبهات افتد، اگر مدد توفيق و معونت او را دريابد نجات يابد از آن،و اگر خطا كند در آن،ره (3)بهشت خطا كرده باشد،و من اين دوست تر (4)دارم كه در دنيا ذليل باشم ازآن كه شريف باشم.و دانسته ام كه:هركه دنيا بر آخرت اختيار كند،به دنيا نرسد و آخرت از او فايت شود.

فريشتگان را عجب آمد از حسن منطق و حكمت او،بخفت خفتنى.چون برخاست (5)خداى او را حكمت داده بود.خلافت (6)پس از آن بر داود عرض كردند (7)، در محنت اوفتاد.

يك روز داود و لقمان[223-پ]به يك جاى حاضر بودند (8)،داود گفت:

طوبى لك يا لقمان!خنك تو را كه تو را حكمت دادند و بلا از تو بگردانيدند (9)،و مرا به خلافت امتحان و ابتلا كردند.

بعضى علما گفتند:لقمان بنده اى بود حبشى،صنعت او درودگرى بود.سعيد بن المسيّب گفت:درزى بود.

قوله: أَنِ اشْكُرْ لِي ،اين جا مضمرى هست،التّقدير:و قلنا له ان اشكر،او را،گفتيم شكر كن مرا بر نعمتهايى كه با تو كردم.منها،از آن جمله حكمت كه دادم تو را.

و از آنچه روايت كرده اند از حكمت لقمان،محمّد بن عجلان روايت كرد كه:

از كلمات حكم او يكى اين است كه (10)گفت:«ليس مال كصحّة،و لا نعيم كطيب نفس»،هيچ مال چون تندرستى نيست،و هيچ نعيم (11)چون دلخوشى نيست.

ص : 284


1- .آط،آب،آج،لب،مش:شنود.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:شخصى.
3- .آب:در راه.
4- .اساس:به صورت«درستر»هم خوانده مى شود.
5- .لب،مش،كا:برخواست.
6- .آب،مش:عرض خلافت.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+قبول كرد و.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:حاضر آمدند.
9- .آط:بگردانيدن.
10- .آط،آب،لب،مش+او.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:نعمت.

ابو هريره گفت:روزى مردى به لقمان بگذشت (1)،و خلقى عظيم بر او جمع شده بودند،و او حكمت مى گفت و از وى مى شنيدند و مى نبشتند،گفت:نه تو آن بنده اى كه فلان جايگاه شبانى ما مى كردى؟گفت:بلى.گفت:به چه اين جا رسيدى؟ گفت:«بصدق الحديث و اداء الامانة و ترك ما لا يعنيني»،به راستيگرى (2)در حديث،و اداى امانت،و ترك آنچه مرا به كار نيايد.

خالد ربعى گفت:لقمان بنده اى حبشى بود،يك روز خواجه اش او را گفت:

برو و گوسپندى (3)بكش و آنچه از او پاك تر باشد بيار.او برفت و گوسپندى (4)بكشت و دل و زبانش پيش او برد.گفت:از اين پاك تر هيچ نديدى از او؟گفت:نه.گفت:

ديگرى (5)بكش و آنچه پليدتر باشد از او بيار.او برفت و گوسپندى (6)ديگر بكشت،و هم دل و زبان (7)پيش او برد (8)،گفت:عجب از كار تو!چون تو را گفتم پاك تر چيزها (9)بيار،دل و زبان (10)آوردى،چون گفتم پليدتر چيزها (11)بيار،هم دل و زبان (12)آوردى،چرا چنين آمد؟گفت:بلى،چون پاك باشد از اين دو پاك تر نباشد،و چون پليد باشد از اين دو پليدتر نباشد.

انس مالك گفت:يك روز لقمان پيش داود حاضر بود،و داود درع (13)مى كرد (14)و او نديده بود،خواست تا بپرسد از او كه اين چيست،و چه كار را شايد،و براى چه مى كنى.حكمتش رها نكرد كه بپرسد،مى بود (15)،چون تمام بكرد آن درع را، برخاست (16)و در پوشيد و گفت:نيك پيرهن (17)كالزار (18)است اين،لقمان گفت:«انّ من الحكم الصّمت و قليل فاعله»،خاموشى از حكمت است،و لكن كم كس كار بندد.

ص : 285


1- .آط:بگزشت.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:راستگويى،كا:به راستگيرى.
3- .آط،آب،آج،لب،كا:گوسفندى.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:گوسفندى.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+برو و.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:گوسفندى.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:زبانش.
8- .آط،آج،لب:پيش او آورد،مش:پيش آورد.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:چيزى.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:زبانش.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:چيزى.
12- .آط،آب،آج،لب،كا:گوسفندى.
13- .كا:زره.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:مى بافت.
15- .آب:و او خاموش بود،آط،آج،لب،مش:خاموش بود،كا:خاموش مى بود.
16- .لب،مش،كا:برخواست.
17- .آج،لب،كا:پيراهن،آط:پرهن.
18- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:كارزار.

عكرمه گفت:لقمان غلامى بود از آن دهقانى،و او را جز او غلامان (1)بودند.

ايشان را به باغ فرستادى تا ميوه آرند.ايشان (2)ميوۀ نكوتر بخوردندى،و لقمان هيچ نخوردى.

او گفت:چرا ميوۀ بد مى آرى (3)؟همانا آنچه نيك است (4)آن مى خورى (5)،و آنچه رد (6)است پيش من مى آرى (7)؟گفتند:لقمان مى خورد.

گفت (8):بفرماى تا پاره اى آب گرم آرند و ما را ده (9)تا بازخوريم تا هركس آنچه خورده است (10)قى كند.همچنين كرد (11)،از گلوى لقمان جز آب (12)تهى بر نيامد،و از گلوى ايشان آنچه خورده بودند (13).

و گفتند:اوّل چيزى كه از حكمت شنيدند از لقمان آن بود كه،خواجه اش در طهارت جاى شد،دير مقام كرد.چون بيرون آمد گفت (14):سيّدى!دير مقام مكن آنجا كه جگر از آن رنجور شود،و ناسور آرد،و حرارت بر سر دهد.بفرمود تا اين كلمات بر در طهارت جايها نبشتند (15)،تا هركه در او شود بخواند و كار بندد.

عكرمه گفت:روزى خواجۀ او مست بود،با مقامران و مخاطران خود گرو بست كه آب بحيره بازخورد جمله،چون هشيار شد (16)بدانست كه بد گفته است،و در گرو بماند و مقمور شد.لقمان را بخواند و گفت:تو را براى كارهاى مشكل دارم،چه تدبير دانى اين را؟گفت:رها كن تا بيايند و مطالبه (17)كنند.آمدند و مطالبه كردند، لقمان گفت:او گرو بر آب بحيره بست آنچه اين ساعت در اوست،شما بروى (18)مادّۀ رودها از او بگردانى تا او باقى بازخورد.گفتند:ما نتوانيم مادّۀ (19)او بازبريدن.

ص : 286


1- .مش+ديگر.
2- .آج،لب+را.
3- .آب،آج،لب،مش،كا:مى آريد.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+از.
5- .آط:بخورى،آب:مى بخوريد،آج،لب،كا:مى خوريد.
6- .كذا در اساس،آط،آب،آج،لب،مش،كا:بد.
7- .آب،آج،لب،مش،كا:مى آريد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:لقمان گفت.
9- .مش:بده.
10- .آج،لب:خورده باشد.
11- .آج،لب:كردند.
12- .آط،آب،آج،لب+گرم.
13- .مش+بر آمد.
14- .آط،آب،آج،لب،مش+يا.
15- .آط،آب،لب،مش:بنوشتند،آج:بنويشتند.
16- .آط،آب،آج،لب،مش:شدند.
17- .لب:مطالبت.
18- .آج،لب،مش+و.
19- .آج،لب+از.

گفت:او نيز بازنتواندخوردن،و او را مادّۀ رودها زيادت مى كند.

بكر بن عبد اللّه المزنىّ گفت:لقمان گفت:زدن پدر فرزند را همچنان نافع باشد كه رود (1)كشته (2)را.

عبد اللّه بن دينار گفت:لقمان از سفرى در آمد،همسايه اى (3)را ديد در راه [124-ر]گفت:از پدرم چه خبر دارى؟گفت:بمرد.گفت:الحمد للّه ملكت امري،من مالك كار خود شدم.

گفت:از خانه ام چه خبر دارى؟گفت:بمرد،گفت:جدّد فراشى،بسترم نو شد.

گفت:از خواهرم چه خبر دارى؟گفت:بمرد،گفت:عورة سترها اللّه،عورتى بود كه خداى بپوشيد.

گفت:خبر برادرم چه دارى (4)؟گفت:بمرد،گفت:انقطع ظهري،پشتم شكسته (5)شد.

أَنِ اشْكُرْ ،التّقدير،و قلنا له،گفتيم او را كه:شكر كن خداى را. وَ مَنْ يَشْكُرْ (6)فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ،و هركه شكر (7)خداى كند براى خود كند،چه نعمت اين جا بر او زيادت شود،و آنجا ثواب شاكران يابد.پس مراعات نصيب خود كرده باشد،اين سراى (8)و آن سراى (9). وَ مَنْ كَفَرَ ،و هركه او كفران نعمت كند و به خداى كافر شود، فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ،خداى از شكر او بى نياز است،و حميد است،يعنى مستحقّ شكر است اگر او شكر كند و اگر نه (10)،و اين«فعيل»به معنى مفعول است،و اوّل فعيل به معنى فاعل.

مجاهد گفت (11):لقمان بنده اى بود سياه،سطبرلب (12)،پاشنه كفيده (13).

ص : 287


1- .اساس:روذ/رود.
2- .همۀ نسخه بدلها:كشت.
3- .مش:مردى.
4- .مش:از برادرم چه خبر دارى.
5- .مش:بريده.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:شكر،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .آج:شكرى.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:سرى/سرا/سراى.
9- .اساس و ديگر نسخه بدلها:سرى/سرا/سراى.
10- .آط+نكند،ديگر نسخه بدلها:نكند.
11- .آط،آب+كه.
12- .آط،آب،مش:ستبر.
13- .آب+بود،مش:كفيده پاشنه بود.

وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ ،ياد كن اى محمّد چون گفت لقمان پسرش را در آن حال كه او را پند مى داد،اوّل پندش اين بود كه: لاٰ تُشْرِكْ بِاللّٰهِ ،نگر تا به خداى شرك نيارى و با او انباز نگيرى. إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ،چه شرك ظلمى باشد عظيم.يك معنى ظلم در او آن باشد كه،شريك نه به جاى خود نهاده باشد،و ظلم در تازى وضع الشّىء في غير موضعه بود،يكى آن كه بر خود ظلم كرده باشد (1)به جلب مضرّت عقاب،به اين قول و اين اعتقاد.

مفسّران گفتند:نام پسر او«انعم»بود.

آنگه گفت خداى تعالى: وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ ،ما اندرز كرديم آدمى را به مادر و پدرش،يعنى در حقّ مادر و پدرش (2). حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلىٰ وَهْنٍ ،مادر به او بار بر گرفت ضعفى (3)بر ضعفى (4).گفتند:ضعف (5)نطفۀ پدر خواست بر ضعف نطفۀ مادر،و گفتند:آن ضعف خواست كه به مادر (6)برسد در حال حمل مرّة بعد اخرى.و گفتند:اين ضعف خواست كه به او رسد في حالتى الحمل و الوضع،و گفتند:اين ضعف خواست كه به مادر و فرزند رسد في حالة الوضع،و گفتند:ضعف فرزند خواست در رحم مادر تارة نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة (7)-الى آخر الآية.

عبد اللّه عبّاس گفت:شدّة على شدّة،يعنى شدّت جهد و سختى رنج (8)،چه وهن در كلام عرب ضعف (9)باشد،و حبل واهن (10)و امر واهن اى ضعيف،قال زهير:

فان (11)تقولوا بحبل واهن خلق***لو كان قومك في اسبابه هلكوا

وَ فِصٰالُهُ فِي عٰامَيْنِ ،و از شير باز كردن او در دو سال باشد،و آيت دليل است بر

ص : 288


1- .آط،آب،لب،مش:باشى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:در حقّ هر دو.
3- .اساس:ضعيفى،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ضعيفى،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ضعيف،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آط،آج+و فرزند.
7- .اشاره است به سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 14.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+خواست.
9- .اساس:ضعيف،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب:وهن.
11- .آط،آب،مش:فلن،آج،لب:فكن،چاپ شعرانى(72/9):فكم.

آن كه رضاع شرعى دو سال بود پس از آن هر شير كه دهند (1)حكم رضاع ندارد و تحريم نيارد. أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوٰالِدَيْكَ ،اين كلمۀ موصيى بهاست،وصيّت اين بود كه شكر من كن و شكر مادر و پدرت. إِلَيَّ الْمَصِيرُ ،چه بازگشت شما و همه خلقان با من است،تا هركسى را به سزا جزا دهم.

آنگه خبر داد از آنچه تو را در آن باب طاعت ايشان نبايد داشت،گفت: وَ إِنْ جٰاهَدٰاكَ ،و اگر بر تو زور كنند، عَلىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِي مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا .و تو را برآن حمل كنند كه شرك آر به من چيزى كه تو را به آن علمى نباشد،طاعت ايشان مدار. وَ صٰاحِبْهُمٰا فِي الدُّنْيٰا مَعْرُوفاً ،و در دنيا با ايشان به معروف و نكويى صحبت مى كن (2). وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَيَّ ،و ره آنان سپر كه ايشان با من گريختند. ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ،پس مرجع شما و بازگشت شما با من است (3)،خبر دهم شما را به آنچه كرده باشى.

گفتند:آيت در سعد ابو وقّاص آمد و مادرش،و آن كه او نذر (4)كرد كه طعام نخورد تا سعد از مسلمانى بر نگردد،از پس سه روز طعام نخورد-و آن قصّه رفته است در سورة العنكبوت.

يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ ،اين از كلام لقمان است، خداى تعالى از او حكايت كرد كه او گفت پسرش را: يٰا بُنَيَّ .ابن كثير خواند در روايت راويان او (5)الّا ابن فليج (6):[224-پ]يا بنى به سكون«يا».باقى قرّاء به«يا»ى مشدّد،الّا حفص كه او مفتوح خواند.و باقى قرّاء به كسر«يا»با تشديد،گفت:اى پسرك من! إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ (7)،مدنيان«مثقال» خواندند به رفع،بر آنكه كان تامّه باشد به معنى حدث،و باقى قرّاء به نصب على انّه خبر كان،و قوله: فَتَكُنْ جزم است على العطف على قوله: إِنْ تَكُ ،و جزاى شرط قوله: يَأْتِ بِهَا اللّٰهُ.

ص : 289


1- .آط،آب،آج،لب،مش:دهد.
2- .مش:صحبت دار.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+من.
4- .مش:بنذر.
5- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:ابن فلح.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+حبّة.

و قوله:«انّها»در اين ضمير خلاف كردند،بعضى گفتند:ضمير قصّه است، چنان كه در مذكر ضمير شأن و كار باشد.و كوفيان اين را عماد مى خوانند،و گفتند:

ضمير قبل الذكر على شريطة التّفسير است،و گفتند:كنايت است از خطيئه يا از فعله كه اقتضاى جزا كند،و براى فعل«مثقال»را تأنيث كرد كه مضاف است با مؤنّث، كقولهم:ذهبت بعض اصابعه و خربت سور المدينة،و كقول الشّاعر-شعر:

و تشرق بالقول الّذي قد اذعته***كما شرقت صدر القناة من الدّم

امّا معنى آيت،مقاتل گفت پسر لقمان گفت پدر را (1):اگر من در سرّ خطيئتى كنم كوچك،خداى آن با روى من آرد؟او به جواب گفت: يٰا بُنَيَّ (2)،اى پسرك، إِنَّهٰا ،آن خطيئة اگر به خردى چندان باشد كه سپندان دانه اى، فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ ، آنگه در ميان سنگى بپوشند يا (3)در آسمان يا در زمين پوشيده و پنهان باشد،به وقت جزا و حساب خداى (4)آن با ميان آرد و برآن حساب كند و جزا دهد.

و قوله: فِي صَخْرَةٍ ،قتاده گفت:في جبل در ضمن (5)كوهى باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«صخره»،آن سنگ است كه در زير هفتم زمين است كه اعمال (6)بر او نويسند،و آن سنگى سبز است و خضرت آسمان از اوست.

سدّى گفت:خداى تعالى زمين بر سر و سنام (7)گاوى نهاد،و قوائم او (8)جاى قرار نبود،ماهى اى (9)بيافريد و پايهاى او بر پشت ماهى نهاد،و شكم ماهى بر آب نهاد،و در زمين آب را قرار گاهى از سنگ كرد،آن سنگ بر كتف فريشته اى نهاد،و قدم آن فريشته بر اين صخره است كه لقمان گفت پسرش را: إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ .و آن صخره بر باد نهاد،و باد به قدرت او ايستاده (10)است.قوله: يَأْتِ بِهَا اللّٰهُ ،خداى بيارد آن را،يعنى براى جزا و مكافات.

إِنَّ اللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ،كه خداى (11)لطيف و لطف كننده است و دانا.

ص : 290


1- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+انّها.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:تا.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+تعالى.
5- .مش:ممر.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+فجّار.
7- .آط:سرو و سنام.
8- .آط+را.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+بياهى(؟)
10- .آط:ايستاده،آب:ستاده.
11- .آط،آب،آج،لب،مش+انّها.

يٰا بُنَيَّ ،اى پسر! أَقِمِ الصَّلاٰةَ ،نماز به پاى دار در اوقات خود به اركان و شرايطش. وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ ،و امربه معروف كن و نهى منكر كن. وَ اصْبِرْ عَلىٰ مٰا أَصٰابَكَ ،و صبر كن بر آنچه به تو رسد. إِنَّ ذٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ،چه اين كارها از جملۀ عزم امور است،يعنى از كارهاى واجب.عبد اللّه عبّاس گفت:من حزم الامور،از احتياط كارهاست.

وَ لاٰ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّٰاسِ ،نافع و ابو عمرو (1)و حمزه و كسائى خواندند:«تصاعر» به«الف»من المصاعره.و در شاذّ نخعى و ابن محيصن و يحيى بن وثّاب و اعمش همچنين خواندند،و باقى قرّاء و لا تصعّر من التّصعير.عبد اللّه عبّاس گفت،معنى آن است كه:تكبّر مكن بر مردمان و روى از ايشان بمگردان (2)به كبر در آن وقت كه با تو سخن گويند.

مجاهد گفت:اين كسى باشد كه ميان او و ديگرى كينه اى بود،چون او را بيند اعراض كند از او و روى بگرداند.

عكرمه گفت:آن باشد كه از كبر گردن (3)مى پيچد.

مؤرّج گفت:يعنى روى ترش مدار بر مردمان.و اصل كلمه از ميل است،يقال:

رجل اصعر اذا كان مايل العنق،و جمعه صعر،و منه الصّعر الدّاء الّذي يأخذ الابل في اعناقها حتّى تلفت اعناقها،قال الشّاعر يصف ايلا-شعر:

و ردناه في مجرى سهيل يمانيا***بصعر البرى من بين جمع و خارج

اى مائلات (4)البرى،و قال الآخر-شعر:

و كنّا اذا الجبّار صعّر رأسه (5)***أقمنا له من درئه (6)فتقوّما

وَ لاٰ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ ،و در زمين مرو به بطر.مصدرى است در جاى حال،اى مرحا. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ ،كه خداى دوست ندارد هر متكبّرى (7)فخركننده را.و مختال مفتعل است از خيلاء،و هى الكبر.و«فخور»بناى مبالغت است.

ص : 291


1- .آط،آج،لب:ابو عمر.
2- .اساس:به مگردان/بمگردان.
3- .آج،لب،مش:كردن.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مايل.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:خدّه.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:دونه،مآخذ شعرى:ميله.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+فخور،يعنى.

عبد اللّه عمر گفت:مردى بيرون آمد از سراى و تبختر كنان مى رفت در جاهليّت، حلّه اى پوشيده و به خود فرومى نگريد،[225-ر]خداى تعالى زمين را فرمود تا او را فروبرد،فهو يتجلجل (1)فيه الى يوم القيامة،تا به روز قيامت به زمين فرومى شود.

وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ ،گفت:قصد كن در رفتن (2).و«قصد»،ميانۀ كارها باشد بين الاسراف و التّقصير (3)،يعنى به شتاب مرو و به تبختر مرو،ميان اين و آن رفتنى گزين.

عبد اللّه عمر گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:شتاب كردن در رفتن بهاء و جمال مرد ببرد. وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ،اى اخفض و انقص،آواز با كم كن (4)و بلند مدار،چه (5)منكرتر (6)بانگى بانگ خر باشد.

مجاهد و قتاده گفتند:مراد به«انكر»،اقبح است،يعنى زشت تر بانگى بانگ خر باشد كه اوّلش زفير باشد و آخرش شهيق.

ابن زيد گفت:اگر در بلندآوازى فخرى بودى،خداى نگفتى: إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ .

سفيان گفت در اين آيت كه:آواز همه چيزى تسبيح باشد مگر بانگ خر كه بانگ او بى فايده بود.

امّ سعد روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:سه آواز خداى دشمن دارد:بانگ خر،و بانگ سگ،و آواز مويه گر (7).

سوره لقمان (31): آیات 20 تا 34

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدىً وَ لاٰ كِتٰابٍ مُنِيرٍ (20) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اِتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا وَجَدْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ كٰانَ اَلشَّيْطٰانُ يَدْعُوهُمْ إِلىٰ عَذٰابِ اَلسَّعِيرِ (21) وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اَللّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقىٰ وَ إِلَى اَللّٰهِ عٰاقِبَةُ اَلْأُمُورِ (22) وَ مَنْ كَفَرَ فَلاٰ يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنٰا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلىٰ عَذٰابٍ غَلِيظٍ (24) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (25) لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ (26) وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ وَ اَلْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (27) مٰا خَلْقُكُمْ وَ لاٰ بَعْثُكُمْ إِلاّٰ كَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْكَبِيرُ (30) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَلْفُلْكَ تَجْرِي فِي اَلْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اَللّٰهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آيٰاتِهِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ (31) وَ إِذٰا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَى اَلْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا إِلاّٰ كُلُّ خَتّٰارٍ كَفُورٍ (32) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اِخْشَوْا يَوْماً لاٰ يَجْزِي وٰالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لاٰ مَوْلُودٌ هُوَ جٰازٍ عَنْ وٰالِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَلاٰ تَغُرَّنَّكُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا وَ لاٰ يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ (33) إِنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّٰاعَةِ وَ يُنَزِّلُ اَلْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلْأَرْحٰامِ وَ مٰا تَدْرِي نَفْسٌ مٰا ذٰا تَكْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (34)(8)

ترجمه

اى (9)نمى بينيد كه خداى-جلّ و علا-رام بكرد شما را آنچه در

ص : 292


1- .آط،آب،مش،كا:يتخلخل.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:رفتنت.
3- .مش:و التّقتير.
4- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها.«آواز پاكم كن»هم مى توان خواند،امّا به نظر ما ضبط متن به دلايل لغوى راجح مى نمود.با كم كن:پايين آور.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:كه.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:منكرترين.
7- .آب،مش:مويه كردن،آط،آب،آج،لب،مش+قوله تعالى.
8- .آب:آيا.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:نعمة.

آسمانهاست و آنچه در زمين است،و تمام كرد بر شما نعمت (1)آشكار (2)و پنهان،و از مردمان آن كس (3)است كه خصومت مى كند در خداى-جلّ و علا-به نادانى،و نه راهى راست،و نه كتابى روشن كننده.

و چون گويند ايشان را پس روى (4)كنيد آنچه فروفرستاد خداى تعالى،گويند (5)بل كه پس روى (6)كنيم آنچه يافتيم ما برآن پدران خويش را،اى نبود (7)ديو مى خواند (8)ايشان را سوى عذاب آتش سوزان؟[225-پ].

و هركه قصد آن كند كه آنچه كند تقرّب به خداى كند و او را گردن نهد و هستى خود به خداى تسليم كند و او (9)نيكوكار بود،به درستى كه دست در زده باشد به گوشۀ استوارترين و محكم ترين (10)،و به سوى خداى-سبحانه و تعالى- بايد سرانجام كارها.

و هركه كافر شود مه كندا (11)اندوهگين تو را كافر شدن او (12)،با ماست (13)بازگشت ايشان،پس بياگاهانيم ايشان را بدانچه كردند،به درستى كه خداى -عزّ و جلّ-داناست بدانچه در دلها و سينه هاست.

برخوردارى دهيمشان (14)اندكى،

ص : 293


1- .آط،آج،لب:نعمتى.
2- .آب،آج،لب،مش:آشكارا،آط:آشكارى.
3- .آط،آج:ندارد.
4- .آج،لب:پيروى.
5- .آب:گفتند.
6- .آج،لب:پيروى.
7- .آط:و اگر،آب:يا اگر باشد،آج،لب:و اگرچه،مش:آيا اگر باشد.
8- .آط،مش:كه خواند.
9- .آط،آج،لب:و هركه بسپارد رويش به خداى و او،آب،مش:و هركه تسليم كند روى خود را به خداى و او.
10- .آط،آج،لب:دست در زده باشد به بند استوارتر.
11- .مه كندا/نكند.
12- .آط،آج،لب:اندوه مدار به كفر او.
13- .آط:وا ماست/با ماست.
14- .آط،آج،لب:دهيم ايشان را.

پس مضطرّ (1)گردانيم ايشان را سوى عذابى سخت بزرگ و درشت (2).

و اگر بپرسى تو ايشان را كه آفريد (3)آسمانها و زمين را هرآينه گويند خداى سبحانه و تعالى،بگو يا محمّد شكر و سپاس خداى را تعالى بل كه بيشتر ايشان ندانند.

خداى (4)راست آنچه در آسمانها و زمين است،به درستى كه خداى تعالى است بى نياز و ستوده.

و اگر آنچه در زمين است از درختان قلمها بودى كه بدان مى نوشتندى،و درياها را مدد بودى (5)از پس آن هفت درياى ديگر كه آوردى،بنه رسيدى (6)سخنهاى خداى تعالى،به درستى كه خداى تعالى بى همتاست و با حكمت (7).

نيست آفرينش شما و نه بر انگيختن شما مگر چون تنى يكى (8)،به درستى كه خداى تبارك و تعالى شنوا و بيناست.

اى نمى بينى تو آن كه (9)خداى-عزّ و جلّ-در آورد (10)شب را در روز،و در آورد (11)روز را در شب،و رام بكرد آفتاب و ماه را،هريكى رام كرد تا مى رود (12)تا وقتى نام برده (13)،به درستى كه خداى-عزّ و جلّ-بدانچه مى كنيد آگاه است؟

ص : 294


1- .آط:ملجا.
2- .آب،مش:ايشان را به عذابى ستبر.
3- .آب،مش:كه كيست كه آفريد.
4- .آب،مش:مر خداى.
5- .آج،لب:مداد كند.
6- .آب،مش:فانى نشود.
7- .آط،آج،لب:محكم كار.
8- .آب،مش:تنها.
9- .آب:آيا نمى ديدى كه،مش:آيا نديدى كه.
10- .آط،آج،لب:در آرد.
11- .آط،آج،لب:در آرد.
12- .آط،آج،لب:مى روند.
13- .آط:نام زده.

آن بدان است كه خداى اوست حقّ و آن كه آنچه مى خوانند (1)از جز او باطل و ناچيز است و آن كه خداى اوست بزرگوار و بزرگ.

اى نمى بينى تو آن كه كشتى مى رود اندر دريا به نعمت خداى-عزّ و جلّ-تا فرا شما نمايد (2)از نشانه هاى او؟به درستى كه اندر آن نشانى است هر شكيباى شكركننده را.

و چون بپوشد (3)ايشان را موجى چون سراى پرده ها (4)،بخوانند خداى را-عزّ و علا-به اخلاص كرده (5)او (6)دين خويش، پس چون نجات دهد (7)ايشان را به سوى خشكى،از ايشان گروهى مسلمان باشند (8)،و نكند انكار به نشانه هاى ما مگر هر غدر كننده اى ناسپاس.

اى مردمان بترسيد و بپرهيزيد از خداوند شما،و بترسيد از روزى كه در نگذارد (9)پدر از فرزند خويش،و نه فرزند اندر گذارد (10)از پدر چيزى،به درستى كه وعدۀ خداى-عزّ و جلّ-حقّ است و راست،بمفريباندا (11)شما را زندگانى اين جهان،و بمفريباندا (12)شما را به خداى ديو فريبنده[227-ر].

ص : 295


1- .آط:شما خوانى،لب:شما خوانيد،كه از قرائت«تدعون»پيروى كرده اند.
2- .آط،آج،لب:تا بازنمايد.
3- .آط،آج،لب:بازپوشد.
4- .آط،آب،آج،لب:سايه،مش:سايه بانها.
5- .آط،آج،لب:ويژه كرده.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+راست.
7- .آط،آج،لب:برهاند.
8- .آط،آج،لب:بهرى ميانه.
9- .آب،مش:غنا نكند،آج،لب:بگذارند،آط:نگرداند.
10- .آط:گريزنده،آج،لب:گريزند،آب،مش:غناكننده.
11- .آط،آج،لب:مفريباناد.
12- .آط،آج،لب:مفريباناد.

به درستى كه خداى نزديك اوست دانش قيامت و رستخيز،و فروفرستد باران،و بداند آنچه در رحم مادران باشد از نر و ماده درست و نيكو (1)،و نداند هيچ تنى چه چيز كند از كار و جز آن (2)فردا (3)،و نداند تنى كه به كدام زمين بميرد (4)،به درستى كه خداى داناست و آگاه.

قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ (5)،گفت:نمى بينى يعنى ندانى كه خداى مسخّر بكرد براى شما آنچه در آسمان و زمين است از ماه و آفتاب و ستارگان و ابروباد و باران و آنچه از آن راجع است با منافع دين و دنياى شما،و آنچه در زمين است از جملۀ اشياء از جماد و حيوان و كشتى و دريا و جز آن. وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ (6)ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً ،ابو عمرو و حفص و نافع و ابو جعفر خواندند:«نعمه» (7)بر جمع،و نعمه (8)اضافت با ضمير نام خداى،و باقى قرّاء:«نعمة»به«تا»ى منوّن بر واحد،و در معنى او بسيار قولها گفتند:

مجاهد گفت و سفيان:آن«نعمت»،گفتن«لااله الاّاللّه» (9)است و توحيد.

عبد اللّه عبّاس گفت:نعمت ظاهر[دين است و حسن الحال،و نعمت باطن نعمتى (10)كه خداى داند.مقاتل گفت:اين نعمت ظاهر] (11)اين (12)خلق مستوى است و روزى و اسلام،و باطن آنچه خداى مى پوشد از گناه بنى آدم و پرده بر نمى دارد و اطّلاع نمى دهد كس را برآن،و عقوبت نمى كند بنده را برآن.

ضحّاك گفت:نعمت ظاهر،حسن صورت است و امتداد قامت و تسويۀ (13)

ص : 296


1- .آب،مش:آنچه در شكمهاست،آط،لب:آنچه در رحمهاست.
2- .كذا:در اساس،به صورت«غير آن»هم خوانده مى شود،نسخه بدلها:ندارد.
3- .آب،مش:هيچ نفسى كه چه كسب مى كند فردا،آط:هيچ نفس كه هيچ اندوزد فردا.
4- .آب:مى ميرد.
5- .آط،آج،لب،كا+سخّر لكم.
6- .اساس:نعمة،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .آط،مش:نعمة.
8- .آط،آب،آج،لب،كا:بر جمع نعمة.
9- .سورۀ محمد(47)آيۀ 19.
10- .آج،لب:نعمتى كه،مش:انعمى كه.
11- .اساس:افتادگى دارد،به قياس با نسخه آط و با توجه به اتّفاق نسخه بدلها،افزوده شد.
12- .آج،لب:ظاهر دين است اين.
13- .آط،آج،لب،كا:تسويت.

اعضا.و نعمت باطن،معرفت است.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت:نعمت ظاهر محمّد است-صلّى اللّه عليه و آله- و باطن معرفت است.

ربيع گفت:ظاهر جوارح است،و باطن دل.

عطاء خراسانى گفت: (1)ظاهر تخفيف شرايع است،و باطن شفاعت.

مجاهد گفت: (2)ظاهر (3)اسلام است و نصرت بر دشمنان دين،و باطن مدد فريشتگان (4).

ضحّاك گفت:عبد اللّه عبّاس را پرسيدم از اين آيت.گفت:من از رسول خداى پرسيدم،رسول-عليه السّلام-گفت:امّا نعمت ظاهر اسلام است و حسن خلق،و روزى (5).و نعمت باطن پرده كه به تو و گناه تو فروگذاشت (6).

آنگه گفت:يا بن (7)عبّاس!خداى تعالى مرا گفت من مؤمن را سه خير (8)دادم:

يكى آن كه پس انقطاع عملش دعاى مؤمنان با او صرف كنم تا كفّارت گناه او باشد،و در (9)در مرگ ثلث مال او (10)او را دهم تا به خيراتى كند كه كفّارت گناهانش شود.سه ام (11)پرده به او فروپوشيدم و گناهان بر او بپوشانيدم (12)كه اگر بعضى از آن مردم را آشكارا شدى،عزيزتر كسى از آن او او را بينداختى از اهل و ولد.

محمّد بن على التّرمذىّ گفت:نعمت ظاهر اين است كه: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ [227-پ] وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي (13)... ،و باطن آن كه: وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً (14).

حارث بن اسد (15)گفت:نعمت ظاهر نعمت دنياست،و باطن نعمت عقبى.

آنگه اهل اشارت در او سخن بسيار گفتند.عمرو بن عثمان الصّدفىّ گفت:

ص : 297


1- .همۀ نسخه بدلها+نعمت.
2- .همۀ نسخه بدلها+نعمت.
3- .همۀ نسخه بدلها+اظهار.
4- .همۀ نسخه بدلها+است.
5- .مش+نيكو.
6- .آط:گزاشت.
7- .آج،لب:ابن.
8- .آط،آب،مش،كا:چيز.
9- .لب،مش:ندارد،چاپ شعرانى(77/9):دوم در در.
10- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
11- .آب،مش،كا:سيوم.
12- .آج،لب:بپوشانيديم.
13- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
14- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
15- .آط،آب،آج،لب:الاسد.

نعمت ظاهر تخفيف شرايع است،و نعمت باطن تضعيف منافع (1).و گفتند (2):ظاهر تسويۀ ظواهر (3)است،و باطن تصفيۀ سراير.و گفتند (4):ظاهر تبيين است،في قوله:

يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (5)... ،و باطن تزيين است،في قوله: وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (6).

و گفتند:نعمت ظاهر،الرّزق المكتسب،و باطن،اعطاؤه من حيث لا يحتسب.

و گفتند:ظاهر مدخل غذاست (7)،و باطن مخرج اذى.

و گفتند:ظاهر جوارح است،و باطن مصالح،و گفتند:ظاهر خلق است،و باطن خلق.

و گفتند:ظاهر تنعيم است (8)في قوله: أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (9)... و باطن تعليم في قوله:

وَ يُعَلِّمُكُمْ مٰا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (10).

و گفتند:ظاهر عطاست،و باطن صرف بلا.

و گفتند (11):ظاهر دعوت است فى قوله: وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ السَّلاٰمِ (12)،و (13)باطن هدايت في قوله: وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (14).

و گفتند:نعمت ظاهر آن است كه چون ذكر طاعت (15)تو كرد مفصّل كرد،في قوله: اَلتّٰائِبُونَ الْعٰابِدُونَ (16)،و فى قوله: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ (17)... ،و في قوله: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (18)-الآيات.و چون به ذكر گناهت (19)رسيد مجمل گفت در دعوت با توبه،گفت: وَ تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ (20).

و گفتند (21):ظاهر توفيق طاعت است،و باطن عصمت از ريا و سمعت (22).

ص : 298


1- .كا:صنايع،ديگر نسخه بدلها:متابع.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+نعمت.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:متظاهر.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+نعمت.
5- .سورۀ مائده(5)آيۀ 176.
6- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 7.
7- .اساس:اذاست،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
8- .آط،آج،لب:تنعّم است.
9- .سورۀ فاتحه(1)آيۀ 7.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 151.
11- .همۀ نسخه بدلها+نعمت.
12- .سورۀ يونس(10)آيۀ 25.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+نعمت.
14- .سورۀ يونس(10)آيۀ 25.
15- .همۀ نسخه بدلها:ذكر نعمت.
16- .سورۀ توبه(9)آيۀ 112.
17- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 35.
18- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 1.
19- .همۀ نسخه بدلها:گناه.
20- .سورۀ نور(24)آيۀ 31.
21- .آب:گفته اند،همۀ نسخه بدلها+نعمت.
22- .همۀ نسخه بدلها+است.

و گفتند (1):ظاهر ذكر زبان است،و (1)باطن ذكر او در دل وجان.

و گفتند (3):ظاهر تلاوت قرآن است،و باطن علم اوست.

و گفتند (4):ظاهر روشنايى روز است براى تصرّف معاش،و (2)باطن تاريكى شب است براى خفتن بر (3)فراش.

و گفتند (4):نعمت ظاهر آن است كه اين جا (5)كرد بر تو،و باطن آن كه در شكم مادر كرد (6)با تو.

و گفتند:ظاهر الوان (7)عطايا است،و باطن غفران خطايا.

و گفتند (11):ظاهر[رفع] (8)ذكر است و وضع وزر،و باطن شرح صدر است.

و گفتند (13):ظاهر علوّ است،و باطن دنوّ،امّا العلوّ ففي قوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ (9)... ، و امّا الدنوّ ففي قوله: أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (10).

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اللّٰهِ ،آنگه گفت:از مردمان كسانند كه جدل مى كنند و منازعت در خداى بى علمى و بيانى و كتابى روشن كه ايشان را هست.

گفتند (11)آيت در نضر بن الحارث آمد آنگه كه گفت:الملائكة بنات اللّه، فريشتگان دختران خداى اند.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،چون ايشان را گويند كه پى آن گيرى كه خداى به شما فرستاد، قٰالُوا ،گويند: بَلْ نَتَّبِعُ ،[بل ما تبع] (12)آن باشيم كه پدران خود را برآن يافتيم. أَ وَ لَوْ كٰانَ الشَّيْطٰانُ ،گفتند (13):معنى آن است كه چون خداى تعالى گفت ره من گيرى،ايشان گفتند (14):ما ره دين پدران گيريم،حق تعالى گفت:

و اگرچه آن راه و دين شما را با عذاب دوزخ خواند؟يعنى نبايد آن راه رفتن و آن متابعت اختيار كردن،و التّقدير:أ تفعلون ما قلتم و لو دعاكم ذلك الى عذاب السّعير.

ص : 299


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+نعمت.
2- .آط+نعمت.
3- .آط،آب،آج،لب:و.
4- .آب:گفته اند.
5- .همۀ نسخه بدلها+ذكر.
6- .مش:كه ذكر كرد در شكم مادر.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 139.
10- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 11.
11- .آب:گفته اند.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .آب:گفته اند.
14- .آب:گفته اند.

ابو عبيد (1)گفت:جواب محذوف است،تقدير آن كه:و لو كان الشّيطان يدعوهم الى عذاب السّعير فيتّبعونه،و اگر ديو ايشان را با عذاب دوزخ خواند هم پى او گيرند.

وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ (2) ،آنگه گفت:هركه او روى خود بنهد خداى را،و تن تسليم كند به خداى،و عمل و طاعت خود خالص بكند او را،و كار خود به او تفويض كند، فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقىٰ ،او دست به جانبى منيع و ركنى قوى (3)زده باشد كه آمن (4)باشد كه منقطع و منهدم نشود.

عبد اللّه عبّاس گفت:عروۀ وثقى (5)،«لااله الاّاللّه» (6)باشد.و«عروه»،در كلام عرب جانب و طرف باشد.و انكلك (7)پيرهن (8)را براى اين عروه گويند كه بر طرف باشد.و«وثقى»،تأنيث اوثق باشد. وَ إِلَى اللّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ ،و عاقبت كارها با خداى شود،يعنى در عاقبت كارها را مرجع با او باشد.

وَ مَنْ كَفَرَ فَلاٰ يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت بر سبيل تسليت و دلخوشى دادن:و هركس كه او كفر آرد به خداى و به تو،نبايد تا كه او تو را دژم (9)كند. إِلَيْنٰا مَرْجِعُهُمْ ،كه مرجع و بازگشت اين كافران با من است،خبر دهم (10)ايشان را به آنچه كرده باشند[228-ر]. إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،كه خداى عالم است به آنچه در دلهاست،يعنى به اسرار و ضماير.

نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ،گفت:ما ايشان را تمتّع كنيم و برخوردارى دهيم زمانى اندك، و آن مدّت حيات دنيا باشد. ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ ،آنگه ملجأ و مضطرّ گردانيم ايشان را با عذاب دوزخ،چه آن را كه او را به دوزخ برند او مختار نباشد،مضطرّ باشد.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ،و اگر تو بپرسى ايشان را اى محمّد كه آسمان و زمين كه آفريد؟ بگويند كه (11):خداى آفريد،تو (12)بگو: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ،سپاس خداى را كه اقرار از شما

ص : 300


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ابو عبيده،كا:ابن عبيد.
2- .همۀ نسخه بدلها+الى اللّه.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:وثيق.
4- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+گفتن.
6- .سوره محمّد(47)آيۀ 19.
7- .همۀ نسخه بدلها:ان كلك.
8- .آب،كا:پيراهن،ديگر نسخه بدلها:پيراهنى.
9- .آط،آج:اندوهگن،آب،مش:اندوهگين.
10- .آط،آب،آج،لب:خبر دهيم.
11- .همۀ نسخه بدلها:گويند.
12- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

بستدم به اين،و خداى بر اين محمود و مشكور است.آنگه گفت: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،بيشترينۀ (1)اين كافران ندانند كه آسمان و زمين خداى آفريد ازآنجا كه نظر نكرده باشند.

لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ گفت:خداى راست آنچه در آسمان و زمين است از ملك و ملك،و در دست هركه هست از او عاريت است. إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ،كه او بى نياز و ستوده (2)است.

وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ ،مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون جهودان رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از روح،خداى تعالى آيت فرستاد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (3)-الآية،چون رسول -عليه السّلام-به مدينه آمد احبار جهودان بيامدند و گفتند:يا محمّد!تو مى گوى: وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً ،ما را مى خواهى يا قوم خود را؟گفت:همه را.گفتند:

نه در كتاب تو هست كه ما را تورات داده اند،و در آنجا همه علمى هست؟رسول -عليه السّلام-گفت:تورات با آن كه در او علم بسيار است به اضافت با علم خداى اندك است،و خداى تعالى از آن شما را چيزى داده است كه اگر بر او عمل (4)كنى منتفع (5)شوى به آن.گفتند (6):نه تو مى گوى: وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (7)... ،آن را كه حكمت دهند،او را خير بسيار داده باشند،و اين در علم اندك نباشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ ، گفت:اگر هرچه در زمين درخت است قلمها باشد،يعنى قلم كنند، وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ ، ابو عمرو و يعقوب خواندند:«و البحر»به رفع بر ابتدا،و باقى قرّاء به نصب عطفا على موضع«ما»به انّ و مدد كند آن را و زيادت دهد هفت دريا از پس آن.در كلام

ص : 301


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بيشتر.
2- .همۀ نسخه بدلها:پسنديده.
3- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 85.
4- .همۀ نسخه بدلها:حمل.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:منقطع.
6- .اساس:گفت،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت،تصحيح شد،چاپ شعرانى (80/9):بازگفتند.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 269.

محذوفى هست اين جا،و آن آن است فتكتب (1)بها فتنفد،و (2)مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اللّٰهِ ، و به آن (3)مى نويسند آن را بن درآيد و برسد،و كلام خداى بنرسد،مراد مقدور اوست از كلام حىّ قديم-جل جلاله -از كلام و جز كلام و ساير مقدورات قادر است از هر جنسى و ما لا يتناهى.

و گفتند:مراد معانى و وجوه و حكم و غير آن است.و گفتند:اين بر سبيل مثل است و مبالغت در باب كثرت على ابلغ الوجه،نه بر سبيل تحقيق. إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ،خداى[تعالى] (4)عزيز و حكيم است.

در آيت خلاف كردند كه مكّى است يا مدنى.عطاء بن يسار گفت:مدنى است،و دگر مفسّران گفتند:مكّى است-و اللّه اعلم.

مٰا خَلْقُكُمْ وَ لاٰ بَعْثُكُمْ إِلاّٰ كَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ،آنگه گفت:آفريدن شما (5)و بعث (6)و بر انگيختن شما (7)دوم بار بر او نيست الّا چون آفريدن و بر انگيختن يك نفس،براى آن كه در هيچ دو او را رنجى و تعذّرى (8)نيست.و در كلام مضاف محذوف است،و تقدير آن كه:الّا كخلق نفس واحدة و بعثها،و مثله قوله: تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشىٰ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ (9)... ،اى كدوران عينه،و مثله كثير،منها قول الشّاعر-شعر:

حسبت بغام راحلتي عناقا***و ما هى ويب غيرك بالعناق

اى صوت عناق.

إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ،كه خداى شنوا و بيناست.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ ،آنگه گفت:نمى بينى يا محمّد؟يعنى نمى دانى.خطاب با اوست و مراد او و امّت،بر سبيل تذكير و تنبيه،كه خداى تعالى شب در روز مى آرد و روز در شب-بر تفسيرى كه در سورۀ آل عمران رفت (10).

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ،و آفتاب و ماه را مسخّر كرد تا هريكى از ايشان مى روند تا

ص : 302


1- .همۀ نسخه بدلها:فيكتب.
2- .آج،لب،مش:ندارد.
3- .كا:كلمات خداى به آن.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .چاپ شعرانى(80/8)+ اول بار.
6- .همۀ نسخه بدلها:و نه بعث.
7- .مش:دويم.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:تعدّى.
9- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 19.
10- .آط،آب:گذشت،آج،لب:گذشته.

به وقتى (1)نام زد كه آن را مقدّر كرده اند على وتيرة واحدة.

حسن بصرى گفت:مراد به«اجل»اين جا قيامت است. وَ أَنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ [228-پ] خَبِيرٌ ،و خداى به آنچه شما مى كنى داناست.

ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ ،گفت معنى آن است كه:ذلك لتعلموا بانّ اللّه هو الحقّ،يعنى اين براى آن كرد تا بدانى كه او خداى (2)است به درستى و راستى،و آنچه شما بدون او مى پرستى و مى خوانى از بتان و ساير طواغيت و معبودان،همه باطلند (3).

وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ،و او خداى بزرگوار و بزرگ است.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللّٰهِ ،و نيز (4)نمى دانى كه كشتى در دريا كه مى رود به امر و فرمان و تسخير و تذليل و نعمت و منّت او مى رود. لِيُرِيَكُمْ مِنْ آيٰاتِهِ ،تا با شما نمايد بعضى آيات و عجايب خود. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ ،در اين علاماتى و عجايبى هست هر صابرى شاكر را كه بر بلا صابر باشد (5)و بر نعمت شاكر.

و«فعّال»و«فعول»هر دو بناى مبالغت باشد.و گفتند (6)مراد آن است كه:

لآيات لكلّ مؤمن،براى آن كه هر مؤمنى صبور و شاكر باشد،چه ايمان مشتمل است بر اين دو خصلت،من

قوله-عليه السّلام: الايمان نصفان،نصف شكر و نصف صبر ، گفت:ايمان بر دونيمه است،يكى نيمه شكر و يكى نيمه صبر.

وَ إِذٰا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ ،آنگه حديث را كبان دريا كرد و نعمت او با ايشان،و كفران ايشان به آن نعمت،گفت:چون بپوشد (7)ايشان را،يعنى چون به نزديك ايشان رسد موجى در دريا به نزديك آن باشد كه به سر ايشان درآيد و ايشان را بازپوشد.

كَالظُّلَلِ ،مقاتل گفت:كالجبال،چون كوهها.كلبى گفت:كالسّحاب،چون ابر.

و«ظلل»،جمع ظلّه باشد،و ظلّه سايه بان بود،موج را به آن تشبيه كرد در كثرت و

ص : 303


1- .آط،آب،مش+مسمّى،آج،لب+مسمّاة.
2- .آط،آب،آج،لب:گفتند:معنى آن است كه او اين به آن توانست كه خداى.
3- .آج،لب بر باطل اند.
4- .همۀ نسخه بدلها:و تو.
5- .آج،لب:صابر شده.
6- .آب:گفته اند.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:برسد.

ارتفاعش،چنان كه نابغه گفت در صفت دريا-شعر:

يماشيهنّ اخضر ذو ظلال***على حافاته فلق الرّباب (1)

و موج را با آن كه واحد است،تشبيه به جمع از چند وجه باشد:يكى،ابعاض و اجزاء او خواست،چه موج متراكب باشد.و وجهى ديگر آن كه،موج مصدر است و واحد،و جمع او يكى باشد. دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ،عند آن حال خداى را بخوانند به اخلاص (2)دعا و عبادت او را خالص دارند.و«دين»،اين جا طاعت است و تذلّل. فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَى الْبَرِّ ،چون ايشان را برهاند با زمين خشك،بر دو گروه شوند:بهرى از ايشان مقتصد باشند.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى وفا كنند به آنچه گفته باشند.

ابن كيسان گفت:مؤمن باشند.

مجاهد گفت:در قول مقتصد باشند نه در ايمان.

كلبى گفت:ميانه باشند،چه كافران در كفر و كفران مختلفند،همه يك طريقت ندارند.بعضى هستند كه كافرترند،و اين لا يقتر است به ظاهر.

آنگه آنچه معادل اين كلام است از كلام بيفگند للدّلالة (3)عليه،و التّقدير:و منهم جاحد للنّعمة (4). وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا ،و بهرى از ايشان جاحد و كافر (5)باشند.آنگه گفت:به آيات ما جحود نكند الّا هر غدّارى كافرى.و گفته اند:«ختر»بليغتر از «غدر»باشد،قال عمرو بن معدى كرب-شعر:

و انّك (6)لو رأيت ابا عمير***ملأت يديك من غدر و ختر

آنگه در آمد و در وعظ مردم گرفت (7): يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اى مردمان از مؤمن و كافر (8)و برّ و فاجر! اِتَّقُوا رَبَّكُمْ ،بترسى از خداى و اجتناب كنى از معاصى او. وَ اخْشَوْا يَوْماً ،و بترسى از روزى كه، لاٰ يَجْزِي وٰالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ ،كه هيچ پدر غنا نكند از

ص : 304


1- .مآخذ شعرى:الدّنان.
2- .همۀ نسخه بدلها+و.
3- .آج،لب:لدلالة.
4- .چاپ شعرانى(82/9)+و بهرى از ايشان جاحد و كافر نعمت باشند.
5- .همۀ نسخه بدلها+نعمت.
6- .برخى مآخذ شعرى:فانّك.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+گفت.
8- .آب:مؤمنان و كافران.

فرزند (1)،و او را سود ندارد (2)و به جاى او بنه ايستد،و خويشتن به فداى او نكند. وَ لاٰ مَوْلُودٌ ،و نه نيز هيچ فرزند غنا نكند از پدرش. إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ ،كه وعدۀ خداى حقّ است و درست. فَلاٰ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ،نبايد تا زندگانى دنيا شما را مغرور كند و بفريباند. وَ لاٰ يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ ،و شما را مغرور مكناد به خداى شيطان.و «الغرور»،الكثير الاغترار،بناى مبالغت است.

بيشتر مفسّران گفتند:مراد شيطان است.سعيد جبير گفت:غرور آن باشد كه معصيت كند و بر خداى تمنّاى مغفرت كند.

آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ ،مفسّران گفتند:آيت در مردى آمد نام او وارث بن عمرو.از اهل باديه بيامد و رسول را بپرسيد كه:قيامت كى خواهد بودن؟و خبر ده ما را تا باران امسال چند خواهد آمدن (3)كه دل ما در آن بسته است براى مواشى؟و اهل من آبستن است،بگو تا چه زايد چون بار بنهد؟و بگو تا حال ما فردا[229-ر]چه خواهد بودن؟و بگو تا من به كدام زمين خواهم مردن؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عمر گفت:كه رسول-عليه و على آله السّلام (4)-گفت:

مفاتيح الغيب خمسة (5)في قوله: وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ (6)... ،آنگه اين آيت بر خواند: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ -تا به آخر.

عمرو بن سعيد (7)گفت رسول را كه:يا رسول اللّه!علمى هست كه تو را نداده اند؟گفت:مرا علمى بسيار نكو دادند (8)و لكن بسيار علم است كه مرا ندادند، آنگه اين آيت بر خواند و گفت:اين پنج چيز جز خداى (9)نداند.حق تعالى گفت در اين آيت كه:علم قيامت به نزديك خداى است،و علم آن كه باران كى فرود آرد.

ص : 305


1- .همۀ نسخه بدلها:فرزندش.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:سود نتواند كرد.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:خواهد آمد.
4- .آط،آب،آج،لب:رسول-عليه السّلام.
5- .همۀ نسخه بدلها:خمس،اساس در حاشيه،خطى متفاوت از متن:خمس.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 59.
7- .آج،لب:اين سعيد،آب،مش:عمرو بن سعد،كا:عمرين.
8- .آب،مش:داده اند.
9- .آب:جز خداى تعالى كس.

وَ يَعْلَمُ مٰا فِي الْأَرْحٰامِ ،و او داند كه در رحم آبستنان (1)چيست از نر و ماده،و كس نداند كه فردا چه خواهد كردن،و كس نداند كه به كدام زمين فرمان خداى به او رسد.

و قوله: بِأَيِّ أَرْضٍ ،با آن كه زمين مؤنّث است در او چند قول گفتند:يكى آن كه ابىّ كعب«بأيّة ارض»خواند،جز آن است كه اين شاذّ است.وجه[دگر] (2)در او آن است كه:«ارض»را تأنيث نه حقيقى است،هم تذكير روا باشد در او هم تأنيث،و اگرچه تأنيث غالب است.

و گفتند:مراد به زمين مكان است،رجوعا الى المعنى،و على هذا قول الشّاعر:

فلا مزنة ودقت ودقها***و لا ارض ابقل ابقالها

إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ،كه خداى عالم است و دانا،و تكرار آن براى اختلاف لفظ كرد.

ص : 306


1- .آب،آج،لب،مش:آبستن،آط:آبستان.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

سورة السّجدة

اشاره

سورة السّجدة(1)

اين سورت مكّى است،و عدد آيات او سى است در كوفى،و بيست و نه در عدد (2)بصرى.و سيصد و هشتاد كلمت است،و هزار و پانصد حرف است.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:هركه او سورت سجده (3)بخواند،چندان ثواب دهند او را كه ثواب آن كس كه در شب قدر در عبادت با روز آرد.

و جابر بن عبد اللّه انصارى گفت:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-هيچ شب نخفتى تا اين سورت و سورۀ الملك بر نخواندى،و گفتى:اين دو سورت زيادت است بر دگر سورتهاى قرآن به هفتاد حسنه،و هركه اين (4)سورت بخواند او را هفتاد حسنه بنويسند،و هفتاد سيّئه بسترند،و هفتاد درجه ترفيع (5)كنند.

سوره السجده (32): آیات 1 تا 17

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (2) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (3) اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ شَفِيعٍ أَ فَلاٰ تَتَذَكَّرُونَ (4) يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ (5) ذٰلِكَ عٰالِمُ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (6) اَلَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اَلْإِنْسٰانِ مِنْ طِينٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِينٍ (8) ثُمَّ سَوّٰاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ (9) وَ قٰالُوا أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي اَلْأَرْضِ أَ إِنّٰا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ كٰافِرُونَ (10) قُلْ يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ اَلْمَوْتِ اَلَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ اَلْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنٰا أَبْصَرْنٰا وَ سَمِعْنٰا فَارْجِعْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً إِنّٰا مُوقِنُونَ (12) وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا وَ لٰكِنْ حَقَّ اَلْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ (13) فَذُوقُوا بِمٰا نَسِيتُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا إِنّٰا نَسِينٰاكُمْ وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْخُلْدِ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (14) إِنَّمٰا يُؤْمِنُ بِآيٰاتِنَا اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِهٰا خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ (15) تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ اَلْمَضٰاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (16) فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (17)

ترجمه

به نام خداى مهربان بخشاينده سوگند به حروف معجم.

كه فرستادن قرآن (6)نيست شك (7)در او از خداى جهانيان.

ص : 307


1- .نام اين سوره در برخى تفاسير«مضاجع»خوانده شده.
2- .همۀ نسخه بدلها:عدد در.
3- .آج،لب:سورة السّجده.
4- .همۀ نسخه بدلها+دو.
5- .همۀ نسخه بدلها:برفع.
6- .آط،آج،لب:فروفرستادن كتاب كه.
7- .آط،آج،لب:شكّى.

يا مى گويند فرابافت (1)محمّد قرآن را،بلكه او حقّ و راست است از خداى تو تا بيم كنى گروهى را كه نيامد بديشان از بيم كننده از پيش تو تا مگر ايشان راه يابند.

خداى-عزّ و جلّ-آن است كه بيافريد آسمانها و زمين و آنچه ميان آسمان و زمين است در شش روز،پس راست بيستاد و مستولى گشت (2)بر عرش،نيست (3)شما را از جز او از (4)دوستى و نه شفيعى (5)، اى نگيريد پند (6)و ياد نياوريد.

تدبير مى كند كار و فرمان را از آسمان سوى زمين،پس بر مى شود سوى او در روزى كه بود اندازۀ آن هزار سال از آنچه بر شمريد شما.

آن است دانندۀ نهان (7)و آشكار بى همتا و بخشاينده.

آن كه نيكو كرد هر چيزى را آفرينش او،و اوّل بيافريد (8)مردم را (9)از گل.

پس كرد زادۀ او از آبى بيرون كشيده از پشت مرد،از آبى خوار و ضعيف (10).

پس راست (11)گردانيد او را مردمى،و در دميد در او از روح او (12)تا زنده شد و

ص : 308


1- .آط،آب،مش:كه فرا بافته.
2- .آط،آج،لب:پس بن.....اى،آب،مش:پس مساوى شد.
3- .آط+مر.
4- .آط،آج،لب:هيچ.
5- .آب،مش:شفاعت خواهى.
6- .آط،آج،لب:چرايند نگيريد.
7- .آط،آج،لب:نهانها.
8- .آط،آج،لب،مش:و ابتدا كرد آفريدن.
9- .آط،آب،آج،مش:آدمى را.
10- .آط،آج،لب:از آب گنده،آب،مش:آبى ضعيف.
11- .آط،آج،لب:راست اندام.
12- .آط،آج،لب:خود.

كرد شما را گوش شنوا،و چشمها بينا و دلها،اندك است آنچه شكر مى كنيد (1).

و گفتند:اى چون نيست گرديم (2)اندر زمين،اى ما را زنده كند اندر آفرينشى نو (3)بل كه ايشان به بازرسيدن به خداى ايشان كافرانند (4).

بگو يا محمّد بميراند شما را فريشتۀ مرگ آن كه موكّل كرده اند به شما،پس سوى خداوند شما (5)بازگردانندتان (6).

و اگر بينى تو چون جرم كنندگان بازپس افگندگان باشند از تشوير سرهاى خويش (7)را از نزديك خداوند ايشان،گويند:اى خداوند ما بديديم ما و بشنيديم ما بازگردان ما را با دنيا تا بكنيم نيكى،به درستى كه ما بى گمانانيم (8).

و اگر خواستيمى (9)ما بداديمى (10)هر تنى را راه راست او،و لكن واجب شد گفتار از من كه هرآينه پر كنم دوزخ را از پرى و آدمى همگان.

پس بچشيد بدانچه فراموش كرديد فرارسيدن اين روز شما اين، به درستى كه ما فراموش كرديم شما را و بچشيد عذاب جاويدان بدانچه بوديد شما مى كرديد.

ص : 309


1- .آط،آج،لب:اندكى اند سپاس دارنده.
2- .آط،آج،لب:چون گم شدند،آب،مش:چون ما ناپديد شده باشيم.
3- .آب،مش:آيا در ديگر آفريدن نو خواهيم بود.
4- .آط،آج،لب:به ديدار پروردگار خود كافر شدند.
5- .آط،آج،لب:خود.
6- .آط:بازگرديديد،آج،لب:بازگرديد.
7- .آط:فرودافتنده سرها خود،آج،لب:فرود افشانده سر خوانده،آب،مش:در پيش افگنده باشند سرهاى خود.
8- .آب،مش:يقين دانستگانيم.
9- .آط،آج،لب:خواهيم.
10- .همۀ نسخه بدلها:بدهيم.

به درستى كه ايمان آورد (1)به نشانه هاى ما آنان كه چون ياد كنندشان بدان بيوفتند (2)سجودكنندگان و تسبيح كردند به شكر خداوند خويش را،و ايشان نكنند گردن كشى.

دور مى شود (3)پهلوهاى ايشان از خوابگاه (4)مى خوانند خداوند خويش ترسان و اميد دارند و از آنچه روزى كرديم ايشان را نفقه كنند.

نمى داند تنى (5)آنچه پنهان كرده اند ايشان را از روشنى چشمها پاداش دادنى بدانچه بودند مى كردند[231-ر].

قوله تعالى: الم، تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ ،«تنزيل»مرفوع است به خبر ابتداى محذوف.و بعضى گفتند: الم ،در محلّ رفع است و تَنْزِيلُ خبر اوست. لاٰ رَيْبَ فِيهِ ، در او شك (6)نيست،و گفتند:صورت خبر است و معنى امر،اى لا ترتابوا فيه،شك مكنيد در او. مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،«من»،تعلّق دارد به تنزيل،يعنى از قبل خداى است و از نزديك اوست،و (7)هيچ وجه معقول نيست اضافت كلام را با او،جز آن كه فعل اوست و گفتۀ او.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ (8) ،گفتند:«ام»به معنى بل است،بل يقولون.و گفتند:

«ميم»صله است،و التّقدير:أ يقولون (9)افتراه،مى گويند اين كافران كه:محمّد اين قرآن فروبافته (10)است؟ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،بل اين قرآن حق و صدق است از

ص : 310


1- .آط،آج،لب:كه بگرويدند،آب،مش:كه ايمان دارند.
2- .آط،آج،لب:بر روى افتند.
3- .آط،آج،لب:برخيزند،آب،مش:تا يكسو شود.
4- .آط،آج،لب+ها،آب،مش:بسترها.
5- .آب،مش:پس نداند هيچ كس.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:شكّى.
7- .مش+به.
8- .همۀ نسخه بدلها+و.
9- .آج،لب:ام يقولون.
10- .همۀ نسخه بدلها:فرا بافته است.

خداى تعالى. لِتُنْذِرَ قَوْماً ،تا بترسانى قومى را كه ايشان را نذيرى و پيغامبرى نيامد از پيش تو.

قتاده گفت:امّتى بودند امّى پيش از محمّد،ايشان را پيغامبرى نبود در آن عهد.

عبد اللّه عبّاس گفت:و مقاتل:اين در زمان فترت بود ميان عيسى-عليه السّلام- و محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله. لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ،تا همانا راه يابند و مهتدى شوند.

اَللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،خداى آن است (1)كه بيافريد آسمان و زمين و آنچه ميان ايشان است (2)در شش روز،يعنى در مقدارى از زمان كه تقدير آن شش روز باشد،چه پيش از خلق آسمان و زمين و آفتاب روز و شب نبود. ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،آنگه مستولى شد بر عرش. مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ شَفِيعٍ أَ فَلاٰ تَتَذَكَّرُونَ (3)،شما انديشه نمى كنى؟ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمٰاءِ إِلَى الْأَرْضِ ،تدبير كارها او مى كند از آسمان تا (4)زمين.

گفتند (5):معنى آن است كه وحى او مى فرستد از آسمان به زمين بر دست جبريل (6).

ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ ،آنگه بر بالا شود به او و به نزديك او،يعنى به آسمان و آن جاى است كه در آنجا كس (7)را ملكى و ملكى نيست جز او را،مختصّ است قديم تعالى به تصرّف در او،نه آن كه او بر آسمان است،و مثله قوله: إِنِّي ذٰاهِبٌ إِلىٰ رَبِّي (8)... ، در حكايت ابراهيم كه گفت:من به خداى مى شوم و خداى به شام نبود.و (9)قوله: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَى اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (10)،يعنى الى المدينة.و خداى به مدينه نبود. فِي يَوْمٍ ،اى من ايّام الدّنيا. كٰانَ مِقْدٰارُهُ ،يعنى مقدار طريق (11). أَلْفَ سَنَةٍ ،در رهى (12)و مسافتى كه مقدار آن هزارساله بود،پانصدساله راه به فرود آمدن و پانصد

ص : 311


1- .آط،آب،مش:خداى است،آج،لب:خداى راست.
2- .آب+ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ .
3- .همۀ نسخه بدلها:اين قسمت اخير آيه را ندارند.
4- .همۀ نسخه بدلها+به.
5- .آط،آج،لب:گفت،آب:گفته اند.
6- .همۀ نسخه بدلها+عليه السّلام.
7- .همۀ نسخه بدلها:كسى.
8- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 99.
9- .همۀ نسخه بدلها+فى.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 100.
11- .همۀ نسخه بدلها:طريقه.
12- .آط،آب،مش:روزى،آج،لب:روز.

ساله راه به صعود (1)بر شدن،يعنى اگر يكى از بنى آدم خواهد تا قطع آن مسافت كند به هزار سال قطع تواند كردن بر اين تأويل.معنى آيت وصف مقدار عروج فريشتگان باشد به آسمان،و مقدار مدّت نزول ايشان.امّا قوله: تَعْرُجُ الْمَلاٰئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ[خَمْسِينَ] (2)أَلْفَ سَنَةٍ (3)،بر اين تأويل مدّت مقدار مقطع مسافت باشد از زمين تا به سدرۀ منتهى (4)كه مقام جبريل است.گفت جبريل و فريشتگان (5)كه با او باشند از ساكنان سدرۀ منتهى (6)پنجاه هزارساله قطع مسافت كنند در روزى از روزهاى دنيا،اين معنى قول مجاهد است و قتاده و ضحّاك.

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:يك روز فريشته اى آمد به نزد من از خداى تعالى به پيغامى (7).چون پيغام بگزارد،يك پاى بر گرفت و بر آسمان نهاد و دگر پايش بر زمين (8).

بعضى دگر گفتند:معنى آيت آن است كه خداى تعالى تدبير مى كند كارهاى دنيا (9)از آسمان تا به زمين در مدّت ايّام بقاى دنيا،آنگه كار و تدبير كار با او شود پس انقضاء و انقطاع ايّام دنيا در روزى كه مقدار او هزار سال بود،و آن روز قيامت است.

و امّا قوله: خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (10)،و جمع ميان اين دو آيت گفتند معنى آن است كه:اين روز بر كافر چنين باشد و بر مؤمن چندانى باشد كه مردى نمازى از نمازهاى فريضه بگزارد.و گفتند:روز قيامت روزى است[231-پ]كه آن را آخر نباشد، ممتنع نبود كه اوقاتى را از او هزار سال نام نهند و اوقاتى را پنجاه هزار سال،و روا باشد كه اين خبر بود از اهوال (11)و شدّت او بر طريق مبالغت،چه عرب ايّام شدّت و مكاره را به طول وصف كند،و ايّام سرور را به قصر،و اين شايع است به نزديك عرب و

ص : 312


1- .همۀ نسخه بدلها+و.
2- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .سورۀ معارج(70)آيۀ 4.
4- .آج،لب:سدرة المنتهى.
5- .همۀ نسخه بدلها:فرشتگانى.
6- .آج،لب:سدرة المنتهى.
7- .همۀ نسخه بدلها:تعالى پيغامى آورد.
8- .همۀ نسخه بدلها+بود.
9- .آط،آج،لب،مش+را.
10- .سورۀ معارج(70)آيۀ 4.
11- .آط،آب،آج،لب+او.

عجم در نظم و نثر ايشان،فقال بعضهم-شعر:

شكونا الى احبابنا طول ليلنا***فقالوا لنا ما اقصر اللّيل عندنا

و لو انّهم كانوا يلاقون مثل ما***نلاقي لكانوا فى المضاجع مثلنا (1)

و اين معنى رفته (2)است جاى ديگر،و قوله: مِمّٰا تَعُدُّونَ ،يعنى از ساليان شما كه مى شمارى سالى دوازده ماه سيصد و شست (3)روز.

ذٰلِكَ عٰالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ،اوست كه داناى نهان و آشكار است و عزيز و بخشاينده است.

اَلَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ،آن خداى كه نكو بكرد هر چيزى را خلقت او.

نافع خواند و اهل كوفه:«خلقه»على الفعل الماضى (4)،معنى آن باشد كه:نكو آفريد آنچه آفريد.و قوله: خَلَقَهُ ،بر اين قرائت جمله باشد از فعل و فاعل در محلّ جر بر صفت شيء.و باقى قرّاء«خلقه (5)»خواندند به سكون«لام».

آنگه در وجه اعراب و معنى او خلاف كردند،قول نكوتر آن است كه:نصب او بر بدل (6)الاشتمال (7)است،و تقدير او آن كه:احسن خلق كلّ (8)شىء،و مثله قوله:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِيهِ (9)... ،اى عن قتال الشّهر الحرام،و قول الشّاعر:

لقد كان في حول ثواء ثويته***تقضّي لبانات و يسأم سائم

اى في ثواء حول ثويته.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به احسان احكام و اتقان (10)است،چه در خلقى (11)بعضى آن است كه صورت نكو ندارد،جز آن است كه محكم و متقن است به حسب مصلحت.

قتاده گفت:معنى آن است كه به علم آفريد،من قولهم:فلان يحسن هذه الصّنعة،اى يعلمها. وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسٰانِ مِنْ طِينٍ ،و ابتداى خلق آدم از گل كرد.

ص : 313


1- .بيت در نسخه بدلها نيامده است.
2- .همۀ نسخه بدلها:برفته.
3- .همۀ نسخه بدلها:شصت.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .آج،لب+و.
6- .آط،آب،مش:بر بدل بود بدل.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
9- .سورة بقره(2)آيۀ 217.
10- .همۀ نسخه بدلها:ايقان.
11- .همۀ نسخه بدلها:خلق او.

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ ،آنگه نسل و فرزندان او را بيافريد،و«جعل»،به معنى خلق است اين جا،و«نسل»فرزند باشد و واحد و تثنيه و جمع در او بر يك وجه بود.و مراد به«سلاله»نطفه است،و اصل او هر چيزى باشد كه از چيزى بيرون آيد،و فرزند را«سلاله»خوانند لانسلاله من الأب و الامّ،قال الشّاعر-شعر:

فجاءت به غصب الاديم غضنفرا***سلالة فرج كان غير حصين

و مثله:السّلية،قال[الشّاعر] (1)-شعر:

سليلة سابقين تناجلاها***اذا نسبا يضمّهما الكراع

مِنْ مٰاءٍ مَهِينٍ ،از آبى ضعيف،و اصله من المهنة و هى الخدمة.

ثُمَّ سَوّٰاهُ ،آنگه آدمى را خلقى سواء تمام بيافريد. وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ ،و روح در او دميد و جان در او آفريد. وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ ،و شما را چشم و گوش و دل بيافريد. قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ ،آنگه گفت:اندك شكر مى كنى او را،يعنى بر اين نعمتها كه با شما كرد،و«ما»مصدرى است.

وَ قٰالُوا أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ ،اى هلكنا و بطلنا و صرنا ترابا.و گفتند:چون ما در زمين هلاك و ناچيز و ناپديد شده باشيم،و اين اصل ضلال (2)است در لغت يقول العرب:ضلّ الماء فى اللّبن اذا ذهب فيه فلم يظهر و لم يتميّز،و قولهم:اضلّ الميت، اى دفنه،و قال الشّاعر-شعر:

و اب مضلّوه بعين جليّة***و غودر بالجولان حزم و نائل

اى دافنوه.

ابن محيصن خواند:«ضللنا»به كسر«لام».و حسن بصرى خواند:«صللنا»،به «صاد»غير معجم،من قولهم (3):صلّ اللّحم و اصلّ اذا انتن،چون ما در زمين مردار شويم.

أَ إِنّٰا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ،ما را دگرباره خلقى نو خواهند آفريدن؟اين منكران بعثت و نشور گفتند،حكايت قول ايشان است،حق تعالى گفت در حقّ ايشان: بَلْ هُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ كٰافِرُونَ ،ايشان به لقاى خداى و بازگشت با سراى جزا كافرند.

ص : 314


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:اضلال.
3- .اساس:قوله،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

قُلْ ،بگو اى محمّد: يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ[الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ،كه جان شما بر دارد ملك الموت ] (1)،كه او را بر شما موكّل كرده اند،يعنى به قبض روح شما.

در خبر است كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند انواع فريشتگان را مى ديدم همه در روى من مى خنديدند[232-ر]با بشر و (2)بشاشت و طلاقت وجه.فريشته اى را ديدم با سهم و هيبت بر كرسى نشسته و لوحى در دست گرفته و در او مى نگريد.من بر او سلام كردم،مرا جواب داد و در روى من تبسّم نكرد،و چشم با لوح افگند.

من گفتم:يا جبريل!اين كيست كه مرا هيچ بشاشتى ننمود،و در روى من بنخنديد؟گفت:اين ملك الموت است،تا خداى او را بيافريده است او نخنديده (3)است.من بر او فراشدم (4)،گفتم:يا ملك الموت !تو به يك ساعت (5)به همه جهان چگونه برسى؟گفت:من از اين جا كه تو مى بينى كه هستم نجنبم (6)،و لكن حق تعالى اين دنيا را در پيش من چنان نهاده است كه (7)خوانى در پيش كسى بنهند، چنان كه دست او هركجا كه (8)خواهد برسد من در زمين مى نگرم هركجا خواهم دست دراز كنم،و نيز مرا اعوان باشند از ملائكۀ رحمت و عذاب،آنجا كه خواهم (9)ايشان را بفرستم.

گفتم:اين لوح چيست؟گفت:بر اين لوح نام آنان است كه آجال ايشان در اين سال خواهد بودن.من مى نگرم هركه او را وقت در آمده باشد جان او بردارم.

مجاهد گفت:زمين در پيش او چون تشتى (10)است،هركجا خواهد دست دراز كند.

مقاتل و كلبى گفتند:ما را روايت (11)كردند كه،نام ملك الموت عزرايل (12)است،

ص : 315


1- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آط و با توجّه به مفهوم عبارت،تصحيح شد.
2- .مش:بشرۀ.
3- .مش:است هرگز نخنديده.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .مش:يك ساعته.
6- .مش:بنجنبم.
7- .آط،آج،لب:چون.
8- .آط،آب،مش+او.
9- .آب+كه.
10- .آب،آج،لب،مش:طشتى.
11- .آط،آب،مش:مقاتل گفت و كلبى روايت.
12- .آب،مش:عزرائيل.

و او را چهار پر است:يكى به مشرق،و يكى به مغرب،و يكى به اقصاى عالم آنجا كه مهبّ باد صباست،و دگر پر به دگر (1)اقصاى آنجا كه مهبّ باد جنوب است،و بك پاى به مشرق دارد و يك پاى به مغرب (2)،و خلقان در (3)پيش او و دنيا چنان است كه گفت (4)دست يكى از ما در پيش دگر دست كه بى رنج آنچه خواهد از او برگيرد،او جان خلق همچنين بر دارد.و او را اعوانند از فريشتگان رحمت و فريشتگان عذاب.

عبد اللّه عبّاس گفت:يك گام او چندان باشد كه از مشرق تا به مغرب.

معاذ جبل گفت:ملك الموت را حربه اى است كه از مشرق تا به مغرب برسد (5).

و او در روى مردم مى نگرد هر روز دو بار.چون كسى را بيند كه اجل به نزديك (6)رسيده باشد،سرش به آن حربه بزند،و گويد:پس از اين زيارت او در ميان مردگان كنيد.

شهر بن حوشب گفت:يك (7)روز ملك الموت در نزديك سليمان شد-عليهما- السّلام-از جملۀ همنشينان او در يكى مى نگريد،تا چند بار به او نگريد.چون برفت آن مرد گفت سليمان را:يا رسول اللّه!اين مرد كه بود؟گفت:ملك الموت بود.

گفت:در روى من بسيار مى نگريد،ترسم (8)مرا اجل نزديك رسيده است،و لكن يا رسول اللّه!اگر باد را فرمايى تا مرا به زمين هند برد.سليمان باد را فرمود تا او را به زمين هند برد و بنهاد.

بر دگر روز ملك الموت با پيش سليمان آمد.سليمان گفت:يا ملك الموت ! ديروز (9)در فلان مرد از همنشينان من بسيار مى نگريدى،چرا؟گفت:تعجّب آن را كه خداى مرا فرموده بود كه جان او بر دارم (10)به زمين هند،و من او را بر (11)تو ديدم!

ص : 316


1- .آب،مش:پر ديگر.
2- .آج،لب،مش+دارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:از.
4- .همۀ نسخه بدلها:كف.
5- .آج،لب:برسيد.
6- .همۀ نسخه بدلها:اجل او نزديك.
7- .آط،آج،لب:يكى.
8- .مش+كه.
9- .اساس:دى روز/ديروز.
10- .آط،آب،مش:بردار.
11- .آط،مش:نزديك،آب،آج،لب:به نزديك.

گفت:پس چه كردى؟گفت:به زمين هند جانش برداشتم،ندانم تا چون رسيد به مدّت (1)نزديك آنجا،و هو

قوله-عليه السّلام: اذا اراد اللّه قبض عبد بارض جعل له فيها حاجة ،چون خداى خواهد تا جان بنده اى به زمينى بردارد،او را آنجا حاجتى كند.

اگر گويند:چگونه جمع كنى ميان اين آيات تا متناقض نشود من قوله: اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا (2)... ،و قوله: قُلْ يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ ،و قوله: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا (3)... ،و قوله: وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ بِاللَّيْلِ (4)... ،يك جاى مى گويد:جانها من بردارم،و يك جاى مى گويد:ملك الموت (5)،و يك جا مى گويد:فريشتگان،و يك جا مى گويد:به شب جانها بردارم،نه اين ظاهرا مناقضه است؟ جواب گوييم:امّا توفّى فريشتگان به معنى قبض و نزع باشد،و امّا توفّى ملك الموت به معنى دعوت و اشارت باشد،كه در خبر چنين است كه:او را (6)دعا كند جانها را،جانها او را اجابت كنند.و توفّى خداى تعالى تخريب بنيت حيات باشد،و «توفّى اللّيل»،مراد خواب است آن را توفّى خواند بر سبيل مجاز.و توفّى تمام بستدن باشد،يقال:توفّيت الشّىء و استوفيته.

وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،گفت:و اگر بينى اى محمّد چون گناهكاران به نزديك خداى سرها در پيش افگنده باشند[232-پ]از شرم گناهانى (7)كه كرده باشند. رَبَّنٰا أَبْصَرْنٰا وَ سَمِعْنٰا ،اى يقولون (8):اين از جملۀ آن جايهاست كه قول محذوف باشد اين (9)جا،مى گويند:بار خدايا!ما بديديم و بشنيديم. فَارْجِعْنٰا ،ما را با دنيا بر تا عمل صالح كنيم كه ما را علم يقين حاصل شد.

و جواب«لو»از كلام محذوف است،تقدير آن كه:«لو ترى لرأيت امرا فظيعا (10)»اگر آن كار بينى عظيم (11)ديده باشى.

ص : 317


1- .همۀ نسخه بدلها:به مدتى.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 42.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 61.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 60.
5- .همۀ نسخه بدلها:بردارد.
6- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها«را»ندارد.
7- .همۀ نسخه بدلها:گناهان.
8- .چاپ شعرانى(90/9)+ربّنا.
9- .مش:آنجا.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:قطيعا.
11- .آط،آب،مش:اگر آن بينى كارى عظيم.

وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَيْنٰا كُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا ،گفت:اگر ما خواستمانى هر نفسى را هدى بدادمانى (1)،يعنى اگر ما خواستمانى ارادت جبر و اكراه هركسى را قهر كردمانى،و الجاء بر ايمان و افعالى كردمانى (2)با او كه عند آن ملجأ شدى به ايمان،و لكن مصلحت در تكليف خلاف اين اقتضا مى كند،چه مكلّف بايد تا ايمان به اختيار خود آرد تا مستحقّ مدح و ثواب باشد برآن و بر ترك كفر،چه اگر ما او را الجاء كنيم برآن ،او را برآن ثوابى نباشد.

و معنى آيت اخبار است از قدرت او-جلّ جلاله-بر اين،و آن كه اين متعذّر نيست بر او (3)،چون نمى كند نه از جهت تعذّر نمى كند. وَ لٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي ،و لكن قول از من سابق (4)شده است و واجب كه دوزخ پر كنيم از آدميان و جنّيان،و هو قوله (5):

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (6).و تقدّم اين قول براى اين بود كه او عالم بود به استحقاق ايشان عذاب را علّت اين است نه سبق قول.

فَذُوقُوا ،اى ثمّ يقال لاهل النّار:«ذوقوا»،پس گوييم اهل دوزخ را (7)بچشى.

بِمٰا نَسِيتُمْ ،[اى] (8)،بما تركتم،به آنچه رها كردى فرمان خداى و فراموش كردى جزاى خداى تعالى.

و بيان«لقاء»كرده ايم در مواضعى (9)،و«هذا»اشارت است به روز. إِنّٰا نَسِينٰاكُمْ ،ما فراموش كرديم شما را در دوزخ،يعنى رها كرديم شما را تا از جملۀ فراموشان شدى.

و نسيان را كه مضاف است با خداى تعالى چند تأويل باشد:

يكى ترك،كه نسيان در كلام عرب ترك باشد.

و دوم،آن كه با ايشان معاملۀ فراموشان كند از طول عذاب،چنان كه يكى از ما گويد:فلان در زندان فراموشان است چون او را مخلّد در زندان كرده باشند.

ص : 318


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بداديمى.
2- .همۀ نسخه بدلها:كرديمى.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .همۀ نسخه بدلها:سبق.
5- .همۀ نسخه بدلها+لإبليس.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 85.
7- .مش+كه.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:بجز كا مواضع.

دگر آن كه،مراد جزاى نسيان است،آن را نسيان خواند بر طريق ازدواج كقوله:

وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّٰهُ (1)... ،و: اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ (2)... و قوله: فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ (3).

وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْخُلْدِ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،و بچشى عذاب جاودانى (4)به آنچه كرده اى.

كعب الاحبار گفت:چون روز قيامت باشد و خلايق را در صعيد سياست بدارند و اهل دوزخ را به دوزخ سپارند،فريشتگان برخيزند و شفاعت كنند (5)،شفاعت ايشان مقبول (6)شود.و جماعتى را از دوزخ بيارند[به شفاعت ايشان.آنگه پيغامبران برخيزند و] (7)شفاعت كنند،به شفاعت ايشان گروهى دگر بيايند (8)،آنگه شهيدان شفاعت كنند[آنگه مؤمنان شفاعت كنند] (9)تا آنگه كه شفاعت شفيعان برسد رحمت بيايد.و اين بر سبيل توسّع باشد،و گويد:بار خدايا!مرا نيز شفاعتى مى رسد؟حق تعالى گويد:بلى،شفاعت كن،گويد:بار خدايا!دركه؟گويد:در هر بنده اى و پرستارى كه مرا ياد كرد در مقامى،يا از من بترسيد،يا به من اميد داشت،يا در همۀ عمر مرا يك روز بخواند به خوف يا به رجاء،او را از دوزخ[بر آر.ايشان را از دوزخ] (10)برآرند جمله،تا در دوزخ نماند الّا آن كه خداى تعالى به او مبالات نكند.

آنگه حق تعالى بفرمايد تا در دوزخ ها گيرند (11)و در بندند.ازآن پس هيچ راحت در او نشود،و هيچ غم از او بيرون (12)نشود.و گويند،فريشتگان عند آن حال گويند (13):

فَذُوقُوا بِمٰا نَسِيتُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا إِنّٰا نَسِينٰاكُمْ -الآية.

إِنَّمٰا يُؤْمِنُ بِآيٰاتِنَا الَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِهٰا خَرُّوا سُجَّداً ،آنگه گفت:به حقيقت ايمان آنان دارند به آيات ما كه چون ايشان را تذكير كنند،و ذكر ما (14)ياد دهند ايشان

ص : 319


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 54.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 15.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 194.
4- .آج،لب:جاويدانى،كا:جاودان.
5- .مش+و.
6- .مش:قبول.
7- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
8- .همۀ نسخه بدلها:بيارند.
9- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
10- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
12- .همۀ نسخه بدلها:بيرون.
13- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 54.
14- .همۀ نسخه بدلها:من.

را،به روى درآيند به سجده و تسبيح كنند به حمد و شكر من،و استكبار نكنند و استنكاف ندارند از آن.و به نزديك اصحاب ما اين جايگاه سجدۀ واجب است بر خواننده و مستمع،امّا سامع بر او واجب نيست سجده.

تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ ،آنگه گفت:از صفت ايشان اين بود [233-ر]كه،پهلوهاى ايشان بر بستر نيارامد.و«تجافى (1)»تفاعل باشد از جفا،و آن نبوّ (2)و ارتفاع باشد،بقول العرب:جاف ظهرك عن الجدار،و جفت عينه من الغمض،اذا لم تنم.

مالك دينار گفت:از انس مالك پرسيدم اين آيت و گفتم كه بودند آنان كه پهلوها از بستر برداشتند،و چه بود عبادت ايشان؟گفت:جماعتى از اصحاب رسول در (3)ميان نماز شام و خفتن نماز كردند،آيت در حقّ ايشان آمد.

عبد اللّه عمر گفت:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او تعقيب كند (4)ميان نماز شام و خفتن،خداى تعالى براى او دو كوشك بنا كند در بهشت هريكى يك ساله راه،و در او چندان درختان ميوه باشد كه اگر اهل دنيا از مشرق تا به مغرب حاضر آيند ايشان را كفايت باشد،و آن نماز تائبان باشد،و آن را ساعت غفلت گويند.و از جملۀ دعاى مستجاب كه آن را رد نكنند دعايى بود كه ميان نماز شام و خفتن كنند.

هشام بن سالم روايت كند (5)از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:هركه او ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز كند (6)،در ركعت اوّل«الحمد»بخواند،و (7): وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً (8)... ،الى قوله:... وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (9).و در دوم (10)، الحمد (11)، وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ (12)... ،تا به آخر آيت.آنگه دست به قنوت بردارد و

ص : 320


1- .آج،لب:تتجافى.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:نموّ.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:از.
4- .همۀ نسخه بدلها:خواند.
5- .همۀ نسخه بدلها:كرد.
6- .آج،لب+و.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+اين آيت.
8- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
9- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 88.
10- .مش:دويم.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+اين آيت.
12- .سورۀ انعام(6)آيۀ 59.

بگويد:

اللّهمّ انّي اسألك بمفاتح الغيب الّتي لا يعلمها الّا انت ان تصلّى على محمّد و آل محمّد.اللّهمّ انت ولىّ نعمتى و القادر على طلبتى تعلم حاجتى فاسألك بحقّ محمّد و آله-عليه و عليهم السّلام-ان تصلّى على محمد و آله،و ان تفعل بي كذا، و حاجت بخواهد خداى هرچه خواسته باشد بدهد وى را (1).

و صادق-عليه السّلام-روايت كرد از پدرانش از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از رسول خداى-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:وصايت مى كنم شما را به دو ركعت (2)بين العشاءين.در ركعت اوّل،الحمد يك بار برخواند،و سيزده بار إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ (3)... ،و در دوم (4)يك بار الحمد و پانزده بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (5)،كه هركس كه اين نماز هر سال بكند از محسنان بود،و اگر هر ماه بكند از موقنان باشد،اگر هر شب آدينه بكند از مصلحان باشد،و اگر هر شب بكند،

زاحمني فى الجنّة و لم يحص (6)ثوابه الّا اللّه ،مرا در بهشت مزاحمت كند و عدّ (7)ثواب او جز خداى نداند.

عطا گفت:مراد آن است كه از نماز خفتن بنخسبند.

ابان روايت كرد كه زنى به نزديك انس مالك آمد و گفت:يا انس؟وقت هست كه من نماز خفتن ناكرده بخسبم؟گفت:نگر از نماز خفتن بنخسبى كه اين آيت در باب نماز خفتن آمد: تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ -الآية.

ابو العاليه و حسن و مجاهد و ابن زيد گفتند:قيام شب است به نماز شب برخاستن.

معاذ جبل روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-گفت: تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ ،اين آيت در حقّ آنان آمد كه نماز شب كنند.

معاذ گفت:در بعضى سفرها با رسول بودم،گفتم:يا رسول اللّه!مرا علمى بياموز كه مرا به بهشت نزديك كند و از دوزخ دور كند.گفت:يا معاذ!از چيزى عظيم پرسيدى.و اين سهل است بر آنكه خداى بر او سهل كند:خداى را پرستى،و

ص : 321


1- .آط،آج،لب:هيچ حاجت از خداى نخواهد و الّا روا كند.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+نماز.
3- .سورۀ زلزله(99)آيۀ 1.
4- .مش:دويم.
5- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
6- .آط،آب،مش:تحص.
7- .همۀ نسخه بدلها:عدد.

به او شرك نيارى،و نماز به پاى دارى،و زكات مال بدهى،و ماه رمضان روزه دارى،و حجّ خانه بكنى.

آنگه گفت:تو را ره نمايم بر درهاى خير:روزه سپر است و صدقه خشم خداى بنشاند و نماز شب در ميانۀ شب.آنگه اين آيت برخواند: تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ تا به آخر (1).

آنگه گفت:تو را خبر (2)دهم به ملاك و قوام اين جمله؟گفتم:بلى يا رسول اللّه!زبان خود به دست گرفت و گفت:

اكفف لسانك ،زبان نگاه دار.من گفتم:يا رسول اللّه!ما را بخواهند گرفتن به گفتار زبان؟گفت:يا معاذ:

ثكلتك امّك هل يكبّ النّاس فى النّار على وجوههم الّا حصائد السنتهم ،مردم را در دوزخ فگند (3)الّا آفت زبانشان؟ ضحّاك گفت (4):مراد نماز شام و خفتن و نماز بامداد است كه مردم (5)به جماعت بكند.

شهر بن حوشب روايت كرد از اسماء بنت عميس كه گفت،از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-شنيدم[233-پ]كه گفت:چون روز قيامت باشد و خلايق را در موقف عرض بدارند،و منادى ندا كند از قبل ربّ العزّة ندايى كه همۀ اهل جمع بشنوند:

ليقم الّذين كانت تتجافى جنوبهم عن المضاجع ،خيزيد (6)آنان كه شب خاستگان بوده اى (7)در دنيا!جماعتى برخيزند اندك.آنگه گويد:برخيزيد كسانى (8)كه خداى را شكر كرده اى در سرّاء و ضرّاء!جماعتى ديگر برخيزند اندك،ايشان (9)دو گروه را به بهشت برند.آنگه حق تعالى در حساب خلايق گيرد.

آنگه حق تعالى وصف ايشان كرد (10)،گفت: يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً ،گفت:

ايشان خداى را خوانند به خوف و طمع،يعنى به ترس و اميد،گاه از عقابش (11)

ص : 322


1- .مش+آيه.
2- .مش+مى.
3- .آج،لب:افگند.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+آن است.
5- .همۀ نسخه بدلها:مرد.
6- .آط،آب،آج،لب:برخيزند،مش:برخيزند.
7- .همۀ نسخه بدلها:بوده اند.
8- .آج،لب:آن كسانى،كا:اى كسانى.
9- .همۀ نسخه بدلها+هر.
10- .مش+و.
11- .مش:عتابش.

مى ترسند و گاه به رحمتش اميد مى دارند. وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ ،و از آنچه ما ايشان را روزى كرده باشيم نفقه كنند.

آنگه حق تعالى براى ترغيب و تحريص مؤمنان و ساير مكلّفان بر افعال خير گفت: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ ،هيچ كس نداند. مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ ،كه چه نهاده اند و خبيه (1)كرده (2)براى او (3)از ثوابى و نعمتى كه چشم او به آن روشن شود.و«ما»،موصوله است.و گفتند:ابهامى،و اين ابهامى (4)است كه بر سبيل تعظيم.

حمزه و يعقوب خواندند:«ما اخفى»به اسكان«يا»على انّه مضارع اخفيت، كه چه خواهم نهادن و بجاردن (5)براى ايشان.و قوّت اين قرائت حرف عبد اللّه مسعود است كه او خواند:«نخفى»،على انّه مضارع اخفينا.

و محمّد بن كعب در شاذّ خواند:اخفى على لفظ الماضي اضافة الى اللّه، يعنى اخفى اللّه.و باقى قرّاء خواندند:اخفى على ما لم يسمّ فاعله من الماضي.

ابو صالح روايت كرد از ابو هريره از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت،خداى تعالى گفت:

اعددت لعبادى الصّالحين ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،گفت:نهاده ام براى بندگان صالح آنچه هيچ چشم چنان ديده نيست (6)،و هيچ گوش چنان شنيده نيست (7)،و بر خاطر هيچ آدمى چنان گذشته نيست،از آنچه كس را برآن اطلاع ندادند (8).

آنگه رسول را (9)-عليه السّلام-گفت:اگر خواهى اين آيت بخوانى: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ.

عبد اللّه مسعود گفت:در تورات نبشته است (10):لقد اعدّ اللّه للّذين تتجافى جنوبهم عن المضاجع ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر،و لا يعلمه ملك مقرّب،و انّه لفى القرآن: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ ،گفت:

ص : 323


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:خفيه.
2- .آج،لب:كرده اند.
3- .مش:ايشان.
4- .آج،لب:ابهام.
5- .اساس:بدون نقطه،آط،آب،آج،لب:بجاردن.
6- .آج،لب:چشم نديده است.
7- .آج،لب:چنان نشنيده است.
8- .همۀ نسخه بدلها:نداده اند.
9- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
10- .آب:نوشته اند،ديگر نوشته:نوشته است.

خداى (1)ببجارده (2)است براى آنان كه پهلو از بستر بردارند (3)آنچه هيچ چشم چنان نديده است،و هيچ گوش چنان نشنيده است،و بر خاطر هيچ آدمى چنان نگذشته (4)است،و هيچ فريشتۀ مقرّب نداند بدان (5)و اين معنى در قرآن هست في قوله: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ ،قوله: جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،و آنگه بيان كرد كه:اين براى آن كردم كه جزا و مكافات بود بر آنچه كردند،يعنى بواجب و استحقاق (6).

سوره السجده (32): آیات 18 تا 30

اشاره

أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ (18) أَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ جَنّٰاتُ اَلْمَأْوىٰ نُزُلاً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (19) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا أُعِيدُوا فِيهٰا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلنّٰارِ اَلَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (20) وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ اَلْعَذٰابِ اَلْأَدْنىٰ دُونَ اَلْعَذٰابِ اَلْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (21) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيٰاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهٰا إِنّٰا مِنَ اَلْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ (22) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ فَلاٰ تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقٰائِهِ وَ جَعَلْنٰاهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ (23) وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا لَمّٰا صَبَرُوا وَ كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يُوقِنُونَ (24) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (25) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ اَلْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ أَ فَلاٰ يَسْمَعُونَ (26) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا نَسُوقُ اَلْمٰاءَ إِلَى اَلْأَرْضِ اَلْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعٰامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلاٰ يُبْصِرُونَ (27) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (28) قُلْ يَوْمَ اَلْفَتْحِ لاٰ يَنْفَعُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِيمٰانُهُمْ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (29) فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ اِنْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (30)

ترجمه

اى آن كس كه بود مؤمن چون آن كس بود كه بود فاسق و كافر!نباشند برابر.

امّا آنان كه ايمان آوردند و كردند نيكيها ايشان را بود بهشتهاى آرام جاى (7)،فرودآوردنى (8)اندر بهشت بدانچه بودند مى كردند (9).

و امّا آنان كه از فرمان خداوند-عزّ و علا-بيرون شدند،آرام جاى ايشان بود آتش،هرگاه كه خواهند كه بيرون آيند از او بازگردانندشان در آن،و گويند ايشان را:بچشيد عذاب آتش (10)آن كه بوديد شما بدان به دروغ مى داشتيد.

و بچشانيم ايشان را از عذاب نزديكتر فرود (11)عذاب بزرگتر،يعنى عذاب دوزخ تا مگر ايشان بازگردند.

ص : 324


1- .آط،آب،آج،مش+تعالى در تورات فرستاده است كه خداى بنهاده است و.
2- .اساس:بدون نقطه،آط،آب،مش:بجارده.
3- .همۀ نسخه بدلها+براى خداى.
4- .آط:نگزشته.
5- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:ندارد.
6- .همۀ نسخه بدلها+قوله تعالى.
7- .آط:مأوى.
8- .آب:فرود آمدنى.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:بدانچه كرده باشند.
10- .آط،آج،لب،مش:دوزخ.
11- .آط،آب،آج،لب:جز.

و كيست ستمكارتر از آن كس كه پند دادند او را به نشانه هاى خداى او،پس روى بگردانند از آن،به درستى كه ما از جرم كاران (1)كينه كشندگانيم.

و به درستى كه بداديم ما موسى را-عليه السّلام-كتاب تورات،مه باش (2)در شكّى از فرارسيدن فرا موسى-عليه السّلام-اندر قيامت،و كرديم آن را راهنمايى (3)فرزندان يعقوب را-عليه السّلام.

و كرديم ايشان را از ايشان پيشوايانى،راه راست مى برند به فرمان ما چون صبر كردند و بودند به نشانه هاى ما بى گمانان.

به درستى كه خداوند تو او جدا باز كند (4)ميان ايشان روز قيامت در آنچه بودند در آن خلاف مى كردند.

اى نه نمود (5)راه (6)ايشان را چندا (7)كه هلاك كرديم ما از پيش ايشان از گروهها،مى روند در آرامگاههاى ايشان به درستى كه در آن نشانه هاست، اى بنه مى شنوند (8)! (9) اى نمى بينند كه ما برانيم (10)آب را سوى زمين

ص : 325


1- .آط،آب،آج،لب،مش:گناهكاران.
2- .مه باش/مباش.
3- .آط،آج،لب:بيانى،آب:هدايت.
4- .آط،لب:حكم كند،آب،مش:جدا مى كند.
5- .نه نمود/ننمود.
6- .آط،لب:نه ره مى نمايد،آب،مش:آيا هدايت نمى كند.
7- .آط،آب،لب،مش:چند.
8- .بنه مى شنوند/نمى شنوند.
9- .اساس:تبصرون،به قياس با نسخه آط،و با توجّه به متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
10- .آط،آب،لب،مش:مى رانيم.

درشت سخت (1)،پس بيرون آريم بدان كشت (2)،مى خورد (3)از آن چهار پايان (4)ايشان و تنهاى ايشان،اى (5)نمى بينند! و مى گويند كى بود (6)اين فتح و نصرت اگر هستيد شما راست گويان[235-ر].

بگو يا محمّد روز فتح (7)نكند سود آنان را كه كافر شدند ايمان آوردن ايشان،و نه ايشان را زمان دهند (8).

روى بگردان از ايشان و چشم مى دار اين روز را كه ايشان چشم مى دارند هلاك تو را (9).

قوله (10): أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ ،گفت:آن كس كه مؤمن باشد چنان بود كه آن كس كه فاسق باشد؟با هم راست نباشند.

مفسّران گفتند:آيت در (11)اميرالمؤمنين على آمد،و الوليد بن عقبة بن ابي معيط- كه برادر عثمان بود از مادر-و سبب نزولش آن بود كه:ميان ايشان چيزى برفت.وليد على را گفت:تو كودكى،و انا ابسط منك لسانا و احدّ سنانا و املأ منك حشوا فى الكتيبة،و من از تو به زبان فصيحترم،و به سنان تيزتر،و در ميان لشكر از تو پايدارتر.

اميرالمؤمنين او را گفت:

اسكت!فانّك فاسق ،خاموش باش كه تو فاسقى.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت: أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ ،آن كس كه مؤمن بود چنان بود (12)كه آن كس كه فاسق باشد؟راست نباشد.و براى آن گفت:«لا يستوون»،و«لا يستويان»نگفت كه آيت اگرچه در ايشان (13)آمد،حكم آيت عام است در جملۀ مكلّفان،هيچ فاسق با هيچ مؤمن راست

ص : 326


1- .آط،لب:به زمين خشك،آب:بى نبات.
2- .آط،لب:كشتى،آب،مش:كشت را.
3- .آط،لب:تا بخورد،آب،مش:مى خورند.
4- .آب:چارپايان.
5- .آب،مش:آيا.
6- .لب:كجا باشد.
7- .آط،لب+مكّه.
8- .آط،لب:در نگرند.
9- .آب:كه ايشان انتظاركنندگان اند.
10- .همۀ نسخه بدلها+تعالى.
11- .آب+شأن.
12- .آط،آب،لب:باشد.
13- .آط،آب،لب،مش،كا+دو.

نباشد.و نظم كلام اقتضاى آن مى كند كه فاسق در آيت به معنى كافر است،براى آن كه جمع بين الايمان و الفسق درست باشد،بين الكفر و الايمان درست نباشد (1)،چه يك شخص هم مؤمن باشد هم فاسق،به ايمان مؤمن بود و به فسق فاسق،و آن (2)مناقضه كه از ميان كفر و ايمان است از ميان فسق و ايمان نيست.

و اين وليد عقبه آن است كه در عهد عثمان عفّان (3)از دست او بر كوفه عامل بود.

شبى از شبها همۀ شب خمر خورد و بامداد مست به مسجد آمد و در محراب رفت و مست نماز بامداد چهار ركعت بگزارد.آنگه بازنگريد با قوم،هم در نماز گفت:

«أ ازيدكم (4)فانّي نشيط»،بر چهار ركعت بيفزايم كه من بنشاطم.مردم بدانستند كه او مست است و آنچه مى گويد نه بعقل مى گويد.نامه اى به عثمان نبشتند،عثمان او را بازخواند.جماعتى از صالحان اهل كوفه با او برفتند و بر وى گواى (5)دادند كه او خمر خورد و مست (6)در نماز آمد،و نماز بامداد چهار ركعت كرد و گفت:«أ أزيدكم (7)فانّي نشيط».عثمان با على مشورت كرد.اميرالمؤمنين على گفت:حدّ بايد زدن او را هشتاد تازيانه.و عثمان به اشارت اميرالمؤمنين او را حدّ زد.و اين حال در كوفه شايع شد و در آن اشعار گفتند.از آن جمله ابياتى است كه حطيئة العبسيّ گفت-شعر:

شهد الحطيئة يوم يلقى ربّه***انّ الوليد احقّ بالعذر

نادى و قد تمّت صلاتهم***أ أزيدكم ثملا و ما يدري

فأتوا (8)ابا وهب و لو فعلوا***لقرنت بين الشّفع و الوتر

حبسوا عنانك اذ جريت و لو***تركوا عنانك لم تكن (9)تجري

و قال آخر من اهل الكوفة-شعر[235-پ]تكلّم فى الصّلاة و زاد فيهاعلانية و جاهر بالنّفاق

و فاح الخمر من سنن المصلّيو انّا و الجميع الى فراق

**

ص : 327


1- .آط،كا:جمع بين ايمان و كفر درست نباشد،بين ايمان و فسق درست باشد.
2- .آط،آب،لب،مش،كا:و اين.
3- .اساس+رضى اللّه عنه.
4- .آط،آب،لب،مش:گفت ازيدكم.
5- .آب،لب،مش،كا:گواهى.
6- .آط،آب،مش+بود.
7- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(97/9):فأبوا.
8- .آط،كا:جمع بين ايمان و كفر درست نباشد،بين ايمان و فسق درست باشد.
9- .كذا:در اساس،آط،آب،لب،مش:يكن،چاپ شعرانى(97/9):لم تزل.

ازيدكم لكيما تحمدوني***فما لكم و ما لي من خلاق

فبؤسا (1)للوليد و ما اتاه***الى يوم التّغابن و التّلاق (2)

و حسّان بن ثابت گفت در حادثۀ او با اميرالمؤمنين در عهد رسول،و نزول اين آيت در باب او[و] (3)معنى آيت:

ليس من كان مؤمنا عرف اللّه***كمن كان فاسقا خوّانا

سوف يجزى الوليد خزيا و نارا***و علىّ لا شك (4)يجزى الجنانا

فعلىّ يجزى هناك جنانا***و وليد هناك يجزى (5)هوانا

و اين وليد عقبه در اوّل عهد اميرالمؤمنين على،چون مهاجر و انصار بر او بيعت كردند،او بيعت نكرد و مروان بن الحكم و سعيد بن العاص.اميرالمؤمنين كس فرستاد و ايشان را بخواند و گفت:چرا توقّف مى كنى از (6)بيعت من،و خاصّ و عامّ و مهاجر و انصار بيعت كردند مرا،و اين بيعتى باشد لازم در گردن حاضر و غايب؟ وليد عقبه گفت:براى آن كه تو ما را (7)به كينه آورده اى،امّا كينۀ من با تو از آن است كه پدر مرا به روز بدر بكشتى،و پدر سعيد عاص را همچنين.

و امّا مروان حكم،چون عثمان او را با مدينه آورد،او را عتاب و ملامت كردى.

ما تو را به چند شرط بيعت كنيم:يكى آن كه،ما را بر ديگران مزيّتى باشد در آنچه ما خواهيم.ديگر آن كه چون از تو ترسيم به شام رويم به نزديك (8)معاويه.سه ام (9)آن كه ،كشندگان عثمان را بكشى.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-جواب داد،گفت:امّا آنچه گفتى تو ما را به كينه آوردى:من نياوردم و (10)خداى و رسول و دين حق و شرع و اسلام شما را به كينه آورد.

و امّا آنچه گفتى ما را (11)مزيّتى (12)باشد،هرگز نباشد شما را مزيّتى (13)جز آنچه شرع راه

ص : 328


1- .اساس:فيوما،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
2- .اساس:و التّلاقى/و التّلاق.
3- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
4- .اساس:لانك،كه چون معنى محصّلى نداشت با توجّه به ضبط نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آط،آب،لب،مش،كا:و وليد تجزى هناك.
6- .همۀ نسخه بدلها:در.
7- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
8- .آط،آب،لب،مش:بر.
9- .آب،مش،كا:سيم.
10- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
11- .همۀ نسخه بدلها:مرا.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مزيدى.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مزيدى.

دهد.و امّا ترس شما از من،اين توانم كردن كه امن (1)كنم شما را.و امّا كشندگان عثمان را،آنچه شرع راه دهد با ايشان كنم خود بى گفت شما چون ولىّ دم مطالبه كند.و بر گروهى معيّن درست شود.گفتند:اگر بيعت نكنيم چه كنى (2)؟گفت:

محبوس كنم شما را تا بيعت كنى،و اگر طغيان كنى عقوبت كنم شما را برآن تا در اين بيعت آييد كه مسلمانان در او (3)آمدند جمله.چون آن بشنيدند بيعت كردند،و وليد عقبه اين بيتها بگفت-شعر:

تقدّمت لمّا لم أجد لي مقدّما***امامى (4)و لا خلفي سوى الموت مرحلا

و أودى ابن أمي و الحوادث جمّة***فوافى (5)المنايا و الكتاب المؤجلا

أتيت عليّا غير راض بامره***و لا ناظر فيه محقّا و مبطلا

فبايعته لمّا رأى النّاس غيره***و لم اك فيما كان من ذاك اوّلا

و لا (6)تجفواني فالمدينة بلدة***أقيم بها حتّى ارى متحوّلا

و بالشّام امر واسع و معوّل***و شيخ سيسعى للخطوب مرجّلا

آنگه حق تعالى بيان جزاى هر دو قوم كرد،گفت: أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ جَنّٰاتُ الْمَأْوىٰ ،گفت:امّا آنان كه ايمان آرند (7)و عمل صالح كنند،ايشان راست (8)بهشتهاى مأوى و مقام و مستقرّ. نُزُلاً ،يعنى خيراتى و منافعى و ثوابى كه به ايشان فرود آيد (9).و قيل:لهم جنّات المأوى منزلا (10)،يعنى جاى نزول ايشان به بهشت بود. بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،به آنچه كرده باشند.

وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا ،و امّا آنان كه فاسق باشند، فَمَأْوٰاهُمُ النّٰارُ ،جاى ايشان دوزخ بود. كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا أُعِيدُوا فِيهٰا ،هرگه كه خواهند تا برون آيند ازآنجا بازپس برند ايشان را. وَ قِيلَ لَهُمْ ،گويند ايشان را (11):بچشى عذاب آن دوزخ كه به آن تكذيب كردى و به دروغ داشتى.

ص : 329


1- .همۀ نسخه بدلها:ايمن.
2- .همۀ نسخه بدلها+با ما.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .آط،آب،لب،مش:اماما.
5- .چاپ شعرانى(98/9):نوافى.
6- .اساس:فلا،به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
7- .آط،آب،لب،مش،كا:دارند.
8- .همۀ نسخه بدلها:هست.
9- .همۀ نسخه بدلها:آرند.
10- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:نزلا.
11- .آب+ ذُوقُوا عَذٰابَ النّٰارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ.

آنگه گفت: وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ ،تا (1)بچشانيم ايشان را از عذاب كمتر و نزديكتر. دُونَ الْعَذٰابِ الْأَكْبَرِ ،جز عذاب مهتر و بزرگتر.

ابى بن كعب و ابو العاليه و ضحّاك و حسن و ابراهيم گفتند:عذاب ادنى رنجها و مصائب دنياست و بيماريها و بلاهاى دنيا.

عكرمه گفت:حدّ است و رجم[236-ر]و تعزير (2).

و عبد اللّه مسعود گفت و عبد اللّه بن الحارث: (3)قتل بليغ (4)است در روز بدر.

مقاتل گفت:قحط است كه در مكّه بود هفت سال تا مردم هر مردار كه يافتند بخوردند،و هر استخوان و آنچه يافتند.

مجاهد گفت:عذاب (5)گور است،و عذاب اكبر باتّفاق عذاب دوزخ است.

باقر-عليه السّلام گفت:عذاب اكبر خروج مهدى آل محمّد بود بر ايشان (6).

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،تا همانا باشد كه بازآيند و توبه كنند،و اين عذاب ادنى لطف شود ايشان را در آنچه ايمان آرند و اختيار طاعت كنند تا عذاب اكبر از ايشان بگردد.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيٰاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهٰا ،گفت:كيست ظالم تر از آن كس كه او را ياد دهند آيات من آنگه اعراض كند از آن و عدول نمايد،يعنى،از او ظالم تر بر نفس خود و جالب تر مضرّت را به خويشتن كس نباشد.آنگه گفت: إِنّٰا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ ،ما از گناهكاران انتقام خواهيم كشيدن.گفتند:مراد به مجرمان،مشركانند در آيت.

معاذ جبل روايت كند (7)كه رسول-عليه السّلام-گفت:سه كار (8)است كه هركه (9)بكند مجرم شود:هركس كه رايتى بندد به ناحق (10)يا در مادر و پدر عاقّ شود،يا با ظالمى برود تا او را يارى كند.آنگه برخواند: إِنّٰا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ.

ص : 330


1- .همۀ نسخه بدلها:ما.
2- .كذا:در اساس،به قياس با ديگر نسخه بدلها و با توجه به معنى تصحيح شد.
3- .آط،آب:عبد الله ابى الحارث،كا:عبد الله بن الحرث.
4- .آب،مش:به تيغ.
5- .چاپ شعرانى(99/9)+ادنى عذاب.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:بود ايشان را.
7- .همۀ نسخه بدلها:روايت كرد.
8- .آط،آب،آج،لب+آن،كا:هركس كه.
9- .همۀ نسخه بدلها:هركس كه.
10- .آب:رايتى به ناحق بر كرد.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،گفت:به درستى كه ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات. فَلاٰ تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقٰائِهِ ،به شك مباش از لقا و جزا و ثواب خداى.

سدّى گفت:مراد آن است كه شك مكن در آن كه او تورات از خداى (1)تلقّى كرد به قبول و رضا.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«لقا»،آياتى و دلالاتى است كه رسول -عليه السّلام-شب معراج ديد.و گفتند:ضمير راجع است با موسى،يعنى شك مكن در آن كه موسى را خواهى ديدن (2)در قيامت.و گفتند (3):«ها»ضمير است از نامذكورى،و هو الاذى،يعنى شك مكن در آن كه تو از قوم خود رنج بينى (4)چنان كه موسى ديد. وَ جَعَلْنٰاهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ ،گفتند:ضمير راجع است با موسى،و «هدى»به معنى هادى است،ما موسى را به راهنماى (5)بنى اسرايل كرديم.و گفتند:راجع است با كتاب،يعنى ما كتاب او را به لطف و بيان بنى اسرايل كرديم.

وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا لَمّٰا صَبَرُوا ،و ايشان را،يعنى (6)بنى اسرايل را (7)امامانى كرديم و مقتدايانى چون صبر كردند.

زجّاج گفت:معنى كلام شرط است،يعنى اگر شما نيز صبر كنى از شما امامان (8)كنيم چنان كه از بنى اسرايل كرديم چون صبر كردند.

زجاج گفت:معنى كلام شرط است،يعنى اگر شما نيز صبر كنى از شما امامان (9)كنيم چنان كه از بنى اسرايل كرديم چون صبر كردند.

حمزه و كسائى خواندند:«لما صبروا»به كسر«لام»و تخفيف«ميم»،و «ما»مصدرى باشد،اى بصبرهم،براى آن كه ايشان صبر كردند. وَ كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا (10)يُوقِنُونَ ،و ايشان آيات ما را منكر نبودند (11).و يقين آن باشد كه خود را واثق يابد برخلاف آنچه.....او بوده باشد (12)از اضطراب و حيرت (13).

آنگه رسول را بر سبيل تسليت گفت: إِنَّ رَبَّكَ ،خداى تو اى محمّد فصل كند و

ص : 331


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:از من.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ديد.
3- .آب:گفته اند.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:رنج خواهى ديدن.
5- .آط،آب،مش:به رهنماى،آج،لب:به راهنمايى.
6- .همۀ نسخه بدلها:و از ايشان يعنى از.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
8- .مش:امامانى.
9- .مش:امامانى.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+بحججنا.
11- .همۀ نسخه بدلها+بل متيقّن بودند و شاكر نبودند در او.
12- .همۀ نسخه بدلها:است.
13- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:و جرم.

حكم كند ميان ايشان در آنچه خلاف مى كنند.آيت تسليت رسول است و وعيد ايشان.

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ ،صورت استفهام است و مراد تقريع،و فاعل«يهد»معنى«كم اهلكنا»است،يعنى أ و لم يهد لهم كثرة من اهلكنا،ره (1)ننمود ايشان را و متّعظ نشدند به بسيارى هلاك آنان كه ما ايشان را (2)هلاك كرديم از امّتانى كه پيش ايشان بودند. يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ ،اينان در سرايهاى ايشان مى روند و مى بينند آثار و علامات ايشان كه چون بودند و چند بودند،و امروز از ايشان جز اثر نمانده است (3).و گفتند: يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ ،حكايت فعل هلاك شدگان است،اى (4)هم يمشون في مساكنهم امنين،و ايشان آمن (5)مى رفتند در شهرهاى خود. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ، در اين آياتى و علاماتى (6)و عبرتى هست. أَ فَلاٰ يَسْمَعُونَ ،نمى شنوند اخبار ايشان،و گفتند:نمى شنوند آيات خداى تا متّعظ شوند! أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،[236-پ]نمى بينند،يعنى نمى دانند كه ما آب را به زمين خشك درست رانيم كه بر او هيچ نبات نباشد.و اصل كلمه از قطع باشد،يعنى باران و نبات از او منقطع بود.من قولهم:سيف جراز اى قطّاع،و ناقة جراز اذا كانت تأتي (7)على كلّ شىء،و رجل جروز اى اكول،قال الرّاجز:

خبّ جروز و اذا جاع بكى***

و در او چهار لغت است:جرز،و جرز،و جرز،و جرز.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه ما (8)سيل و (9)رود آب به زمينهاى بالا رانيم،و آن ده هايى است بر بلندى نهاده ميان شام و يمن. فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً ،به او زرعى و كشتى برون آريم كه ايشان و چهار پايان ايشان از آن مى خورند. أَ فَلاٰ يُبْصِرُونَ (10)،نمى بينند،يعنى انديشه نمى كنند (11)و تفكّر تا بدانند.

ص : 332


1- .آب،كا:راه.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:به بسيارى آنان كه ايشان را.
3- .همۀ نسخه بدلها:مانده نيست.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ايمن.
6- .آج،لب:علامتى.
7- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(100/9):تأكل.
8- .همۀ نسخه بدلها+به.
9- .آط،آب:ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:(تبصرون)
11- .آج،لب:نمى كنيد.

وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا الْفَتْحُ ،و مى گويند،يعنى كافران (1):اين فتح كى خواهد بودن (2)؟ بعضى مفسّران گفتند:مراد به فتح حكم است،يعنى اين روز فصل (3)قضا و حكم كه شما دعوى مى كنى كى خواهد بودن؟و ازآنجا (4)حاكم را«فتّاح» گويند.

كلبى گفت:فتح مكّه خواستند (5)،و سدّى گفت:به فتح روز بدر خواستند كه رسول-عليه السّلام-ايشان را تهديد كرده بود به آن و انذار كرده و گفته كه:خداى تعالى ما را در اين روز بر شما ظفر خواهد دادن.

قُلْ ،بگو اى محمّد. يَوْمَ الْفَتْحِ لاٰ يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمٰانُهُمْ ،كه روز قيامت هيچ كس را (6)ايمان سود ندارد.و آنان كه گفتند (7)،مراد روز بدر است،گفتند:يعنى عند معاينۀ عذاب و گرفتار شدن ايشان در چنگال شما بر وجهى كه دانند كه محيصى نيست و خلاصى،چه مثل اين حال حالت (8)الجاء باشد. وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ ،و نه ايشان را نيز امهال دهند و تأخير كنند،و روا بود كه كلمه از نظر باشد به معنى (9)رحمت، كقوله: وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (10)... ،يعنى با ايشان ننگرند و بر ايشان رحمت نكنند.و فعل مضارع از فعل و افعل در ما لم يسمّ فاعله يك صورت دارد،اوّل از افعل بود،و دوم از فعل،و مثله:«يوعد»،روا بود كه از وعد باشد و روا بود كه از«اوعد» باشد.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ ،از ايشان بر گرد و رها كن ايشان را. وَ انْتَظِرْ ،و انتظار نزول عذاب كن به ايشان كه ايشان نيز انتظار[مى كنند.گفتند:انتظار] (11)دولت مى كنند كه ايشان را باشد بر شما.و گفتند:انتظار در حقّ ايشان مجاز است،يعنى عذاب به

ص : 333


1- .آج،لب+را.
2- .آط:خواهد بودند.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+و.
4- .مش:و اين است كه،آط،آب،آج،لب،كا:و از اينجاست كه.
5- .آج،لب:خواستندى.
6- .همۀ نسخه بدلها:روز فتح كس را.
7- .آب:گفته اند.
8- .آج،لب:حال.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:باشد يعنى.
10- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 77.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

ايشان آيد لا محال تا به آن ماند كه پندارى منتظر بودند،و مثله فى المعنى قول الشّاعر- شعر:

جرت الرّياح على رسوم ديارهم***فكانّهم كانوا على ميعاد (1).

ص : 334


1- .آج،لب:على الميعاد.

سورة الاحزاب

اشاره

اين سورت مدنى است،و هفتاد و سه آيت است،و هزار و دويست و هشتاد كلمت است،و پنج هزار و هفتصد (1)و نود حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:هركه او سورت احزاب (2)بخواند و اهلش را بياموزد و زيردستانش را،او را از عذاب گور امان دهند (3).

سوره الأحزاب (33): آیات 1 تا 27

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ اَلْكٰافِرِينَ وَ اَلْمُنٰافِقِينَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً (1) وَ اِتَّبِعْ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً (3) مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ مٰا جَعَلَ أَزْوٰاجَكُمُ اَللاّٰئِي تُظٰاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهٰاتِكُمْ وَ مٰا جَعَلَ أَدْعِيٰاءَكُمْ أَبْنٰاءَكُمْ ذٰلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوٰاهِكُمْ وَ اَللّٰهُ يَقُولُ اَلْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي اَلسَّبِيلَ (4) اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبٰاءَهُمْ فَإِخْوٰانُكُمْ فِي اَلدِّينِ وَ مَوٰالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ فِيمٰا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لٰكِنْ مٰا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (5) اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلىٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً كٰانَ ذٰلِكَ فِي اَلْكِتٰابِ مَسْطُوراً (6) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ اَلنَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ وَ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً (7) لِيَسْئَلَ اَلصّٰادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً أَلِيماً (8) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُذْكُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جٰاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جٰاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زٰاغَتِ اَلْأَبْصٰارُ وَ بَلَغَتِ اَلْقُلُوبُ اَلْحَنٰاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ اَلظُّنُونَا (10) هُنٰالِكَ اُبْتُلِيَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزٰالاً شَدِيداً (11) وَ إِذْ يَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مٰا وَعَدَنَا اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً (12) وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ يٰا أَهْلَ يَثْرِبَ لاٰ مُقٰامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ اَلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنٰا عَوْرَةٌ وَ مٰا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّٰ فِرٰاراً (13) وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطٰارِهٰا ثُمَّ سُئِلُوا اَلْفِتْنَةَ لَآتَوْهٰا وَ مٰا تَلَبَّثُوا بِهٰا إِلاّٰ يَسِيراً (14) وَ لَقَدْ كٰانُوا عٰاهَدُوا اَللّٰهَ مِنْ قَبْلُ لاٰ يُوَلُّونَ اَلْأَدْبٰارَ وَ كٰانَ عَهْدُ اَللّٰهِ مَسْؤُلاً (15) قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ اَلْفِرٰارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ اَلْمَوْتِ أَوِ اَلْقَتْلِ وَ إِذاً لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (16) قُلْ مَنْ ذَا اَلَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اَللّٰهِ إِنْ أَرٰادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرٰادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لاٰ يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً (17) قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا وَ لاٰ يَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً (18) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذٰا جٰاءَ اَلْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشىٰ عَلَيْهِ مِنَ اَلْمَوْتِ فَإِذٰا ذَهَبَ اَلْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدٰادٍ أَشِحَّةً عَلَى اَلْخَيْرِ أُولٰئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيراً (19) يَحْسَبُونَ اَلْأَحْزٰابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ اَلْأَحْزٰابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بٰادُونَ فِي اَلْأَعْرٰابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبٰائِكُمْ وَ لَوْ كٰانُوا فِيكُمْ مٰا قٰاتَلُوا إِلاّٰ قَلِيلاً (20) لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اَللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كٰانَ يَرْجُوا اَللّٰهَ وَ اَلْيَوْمَ اَلْآخِرَ وَ ذَكَرَ اَللّٰهَ كَثِيراً (21) وَ لَمّٰا رَأَ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْأَحْزٰابَ قٰالُوا هٰذٰا مٰا وَعَدَنَا اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ إِيمٰاناً وَ تَسْلِيماً (22) مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اَللّٰهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (23) لِيَجْزِيَ اَللّٰهُ اَلصّٰادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ اَلْمُنٰافِقِينَ إِنْ شٰاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (24) وَ رَدَّ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنٰالُوا خَيْراً وَ كَفَى اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْقِتٰالَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ قَوِيًّا عَزِيزاً (25) وَ أَنْزَلَ اَلَّذِينَ ظٰاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ مِنْ صَيٰاصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ اَلرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيٰارَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُهٰا وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً (27)

ترجمه

به نام خداى مهربان بخشاينده (4) اى پيغامبر خداى ايستاده باش فرمان خداى را (5)و مه بر (6)فرمان كافران را و منافقان را،به درستى كه خداى هست دانا و با حكمت (7).

و پس روى كن آنچه وحى فرستادند به سوى تو از پروردگار تو،به درستى كه خداى هست (8)بدانچه

ص : 335


1- .لب:هفصد.
2- .آط،آب،مش:هركه سورة الاحزاب،كا:هركه او اين سورت.
3- .آج،لب:دهد.
4- .آب:بسيار بخشنده.
5- .آط:بترس از خداى.
6- .مه بر/مبر.
7- .آط،آج،لب:استوار كار،مش:محكم كار.
8- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

شما مى كنيد آگاه است.

و توكّل كن بر خداى،و بسنده است به خداى كارگزار (1).

نكرد (2)خداى-عزّ و جلّ-مردى را از دودل در ميان او (3)و نكرد (4)زنان شما را آنها كه مى گويند فرا ايشان تو بر من چون پشت مادر منى از ايشان (5)مادران شما،و نكرد (6)پسر خوانده اى بيگانه را فرزند شما (7)،آن است كه گفتار شما به دهنهاى شما،و خداى مى گويد حق و راستى و او بنمايد راه.

خوانيد (8)ايشان را پدران ايشان را (9)،آن راست تر (10)نزديك خداى،پس اگر ندانيد (11)پدران ايشان را برادران شما باشند در دين و دوستان و ياران شما (12)،و نيست بر شما بزه در آنچه خطا كنيد (13)بدان،و لكن آنچه قصد كند (14)دلهاى شما،و هست (15)خداى-جلّ جلاله-آمرزنده و بخشاينده.

پيغامبر-عليه السّلام-سزاوارتر است به

ص : 336


1- .آط،آج،لب:نگاهبان،آب،مش:به وكالت.
2- .اساس:نه كرد/نكرد.
3- .آط:اندر شكم او،آب،مش:در اندرون او.
4- .اساس:نه كرد/نكرد.
5- .آط،مش:زنان شما آن كه اظهار مى كنيد از ايشان،آب:جفتهاى شما را آن كه اظهار مى كنيد از ايشان.
6- .اساس:نه كرد/نكرد.
7- .آط،آج،لب:و نكرد به خواندن شما پسران شما،آب:و نگردانيد پسر خواندگان شما پسران شما.
8- .آط،آب:بخوانيد.
9- .آط:شما مر پدران ايشان،مش:بخوانيد ايشان را به پدران ايشان.
10- .آط،آج،لب:بادادتر.
11- .آب،مش:اگر نمى دانيد.
12- .مش:در دين و از او كودكان شمااند.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:خطا كرديد.
14- .آط:عمدا كرد،آب:به عمدا كند.
15- .آب،مش:بود كه.

مؤمنان از تنهاى ايشان و زنان او مادران ايشان باشند و خداوندان خويشى (1)برخى از ايشان سزاوارترند به برخى در كتاب خداى از مؤمنان و مهاجران مگرآنكه كنيد (2)به دوستان (3)شما نيكوى (4)و خير كه هست آن قسمت ميراث در كتاب خداى نبشته (5).

و چون فراگرفتيم از پيغامبران -عليهم السّلام-عهد ايشان و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم،و فراگرفتيم از ايشان عهدى بزرگ و محكم.

تا بپرسد راستگويان را از راستى (6)ايشان و بساخت (7)كافران را عذابى دردناك.

اى آنان كه ايمان آورده ايد ياد كنيد نعمت خداى بر شما چون آمد به شما لشكرها (8)پس بفرستاديم ما بر ايشان بادى و لشكرهايى (9)كه نمى ديديد (10)شما آن را،و هست خداى بدانچه مى كنيد شما بينا.

چون آمدند به شما از زور (11)شما و از زير (12)از شما و چون بگشت از ترس چشمها (13)و برسيد دلهاى شما بر گلو (14)،و گمان برديد به خداى گمانها (15)و انديشه هاى گوناگون.

آن وقت بود كه آزموده كردند

ص : 337


1- .همۀ نسخه بدلها:رحمها.
2- .آط،آب:بكنيد،مش:نكنيد.
3- .آط:دوستدانتان،آب:دوستان خود.
4- .آب،مش:شناخته.
5- .آط،آج،لب:هست آن در كتاب نوشته،آب،مش:بود اين در كتاب نوشته.
6- .آط:راست گفتن.
7- .آط+مر،آب،مش:آماده كند براى.
8- .آط،آج،لب:لشكر.
9- .آط،آج،لب:لشكرى.
10- .مش:كه نديديد.
11- .آب،مش:بالاى،آج،لب:زبر.
12- .آب،مش:پايين.
13- .آب،مش:چون تنگ شد چشمها،آط،آج،لب:چون بگشت ديده ها.
14- .آط،آج،لب:بر بن گردنها.
15- .آط،آج،لب:پنداشتى.

مؤمنان را و بجنبانيدندشان جنبانيدنى سخت.

و چون مى گفتند منافقان و آن كس ها (1)در دلهاى ايشان بيمارى شك بود،نكرده وعده (2)ما را خداى و رسول او مگر فريفتن (3).

و چون گفتند گروهى از منافقان (4)اى اهل مدينه نيست جاى نشستن (5)شما را بازگرديد و دستورى مى خواست گروهى (6)از ايشان از پيغامبر مى گفتند به درستى كه خانه هاى ما بيرون از شهر است و تنهاست،ترسيم از دزد (7)،و نيست آن چنان كه مى گويند (8)،نمى خواهند مگر گريختن.

و اگر درآيند (9)بر ايشان از كناره هاى آن پس خواهند از منافقان فتنه،بدهند آن را و نكنند درنگ به مدينه (10)مگر اندكى.

و به درستى كه بودند عهد كردند با خداى از پيش كه بر نگردانند (11)پشتها،و باشد عهد خداى (12)پرسيده (13).

بگو يا محمّد نكند سود شما را گريختن اگر بگريزيد شما از مرگ يا

ص : 338


1- .همۀ نسخه بدلها:آنان كه.
2- .آب،مش:وعده نداد.
3- .آب:فريفتنى،مش:بفريفتن.
4- .همۀ نسخه بدلها:از ايشان.
5- .آط،آج،لب:نيست بودن مر.
6- .آط،آج،لب:دستورى دهيد قومى را،مش:اذن مى خواهند فرقه.
7- .آط،آج،لب:خانه هاى ما برهنه است،آب،مش:خانه هاى ما عورت است.
8- .آط،آج،لب:و نيست آن برهنه،آب،مش:و نيست آن عورت.
9- .آط،آج،لب:در شوند.
10- .آط،آج،لب:بدان.
11- .آب،مش+به.
12- .آط:و بودند عهد خداى را.
13- .آب،مش:سؤال كرده.

كشتن و آنگاه ندهند شما را برخوردارى (1)مگر اندكى.

بگو يا محمّد كيست آن كه نگاه دارد شما را از خداى اگر خواهد به شما بدى،يا خواهد به شما رحمت،و نه ياوند (2)ايشان را (3)از جز خداى دوستى و نه يارى (4).

به درستى كه مى داند خداى بازدارندگان از حرب از شما (5)و گويندگان به برادران (6)خويش را فراتر آييد سوى ما،و نيايند به جنگ مگر اندكى.

بخيلانند بر شما پس چون آيد (7)بيم و ترس بينى (8)تو ايشان را مى نگرند سوى تو (9)يا محمّد مى گردد (10)چشمهاى ايشان چون آن كس كه پوشيده شود حال بر او (11)از بيم مرگ،چون بشود بيم و ترس رنجه دارند شما را (12)به زفانهاى (13)تيز بخيلانند بر نيكى، ايشان ايمان نه آورده اند،پس باطل گردانيد خداى تعالى كردارهاى ايشان و هست آن بر خداى تعالى آسان.

ص : 339


1- .آط،آج،لب:و آنگاه برخوردارى نگيرند،آب،مش:و آن هنگام برخوردارى نمى يابند.
2- .نه ياوند/نيابند.
3- .آب،مش:نمى يابند براى خود.
4- .آب،مش:يارى كننده.
5- .آط،آج:بازدارندگان را از شما،آب،مش:از كار بازدارندگان را از شما.
6- .آط،آج،لب:مر برادران.
7- .اساس:به صورت«آمد»نيز خوانده مى شود.
8- .آط:بينى.
9- .آب،مش:نظر مى كنند به تو.
10- .آب،مش:در مى گردد.
11- .آط:پوشنده بر او،آب،مش:غش شود بر او،آج،لب:رسيده بر او.
12- .آط:دراز زبانى كنند.
13- .آط،آج،لب:دراز زبانى كنند به زبان،آب:كارزار در شما كشند زبانها.

مى پندارند منافقان اين گروههايى كه به حرب آمده اند بنه شده اند (1)،و اگر بيايند سپاهها (2)، دوست دارند منافقان اگر ايشان باشند بيرون شدگان در ميان بدويان باشندى (3)مى پرسند هركه را بينند از (4)خبرهاى شما و اگر باشند در ميان شما نكنند كارزار (5)مگر اندكى.

به درستى كه بود شما را اندر پيغمبر خداى اقتدايى نيكو آن كس را كه بود اميد مى دارد خداى را و روز بازپسين را (6)و ياد كند خداى-سبحانه تعالى (7)- بسيار.

و چون بديدند مؤمنان لشكر كفّار را، گفتند:اين است آنچه وعده كرد ما را خداى تعالى و پيغامبر او-صلوات اللّه عليه-و راست گفت خداى و پيغامبر او-عليه السّلام-و نكند زيادت ايشان را (8)مگر ايمان و گردن نهادن.

از مؤمنان مردانى اند كه راست كردند (9)آنچه عهد كردند با خداى بر او،پس از ايشان است آن كس كه عهد به جاى آورد تا كشته شد (10)،و از ايشان است آن كس كه چشم مى دارد،و نكردند بدل و بنگر ديدند (11)بدل كردنى (12).

ص : 340


1- .اساس:بنه شده اند/بنشده اند،آط:نروند،آب،مش:نرفته اند.
2- .آط،آج،لب:گروهها،آب،مش:اين جماعت.
3- .آط،آج،لب:در باديه باشند،آب،مش:كار شكى در باديه بودندى در ميان بدويان.
4- .آط،آج،لب،مش:مى پرسند از.
5- .آط،آج،لب:نكردندى جنگ.
6- .آط،آج،لب:روز قيامت،مش:روز آخر.
7- .آط،آج،لب،مش:خداى را.
8- .آط،آج،لب:و نيفزايدشان.
9- .آط،آج،لب:مردانى راست گويند،آب،مش:مردانى هستند كه راست داشتند.
10- .آط،آج،لب:كس است كه بگزارد پيمان خود،آب،مش:كسى است كه تمام كردند نذر و عهد خود.
11- .بنه گرديدند/بنگرديدند.
12- .آط،آج،لب:و نكند بدل بدل كردنى.

تا پاداشت دهد (1)خداى راست گويان را به راستى ايشان (2)،و عذاب كند منافقان را اگر خواهد يا توبۀ ايشان قبول كند (3)،به درستى كه خداى تعالى هست آمرزنده و بخشاينده.

و بازگردانيد (4)خداى-عزّ و جلّ-آنان را كه كافر شدند با خشم ايشان بر مسلمانان،نيافتند (5)نيكى،و كفايت كرد خداى تعالى (6)،مؤمنان را كارزار (7)،و هست خداى سبحانه (8)نيرومند و بى همتا.

و فرود آورد (9)آنان را كه يارى دادند ايشان را از اهل كتاب از حصارهاى ايشان،و انداخت در دلهاى ايشان ترس گروهى را مى كشتيد شما و اسير مى گيريد گروهى (10)را.

و ميراث به شما داد زمين ايشان و سرايهاى ايشان و خواسته هاى ايشان،و زمينى كه نسپرده بوديد آن را (11)،و هست خداى بر همه چيزى توانا.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّٰهَ ،خداى-جلّ جلاله-در اين آيت خطاب كرد با رسول،و مراد رسول و امّت،گفت:اى پيمبر (12)بر كشيده رفيع (13)منزلت!از خداى

ص : 341


1- .آط،آج،لب:پاداش كند.
2- .آط،آج،لب:به راست گفتن ايشان.
3- .آط،آج،لب:يا توبه دهد ايشان را.
4- .همۀ نسخه بدلها:و رد كرد.
5- .آط،آج،لب:نرسند.
6- .آط،آج،لب:و بسنده است خدا،آب،مش:كافى است خداى تعالى.
7- .آط،آج،لب:به كارزار،آب:به كشتن كافران،مش:به كشتن كافران به على بن ابى طالب.
8- .آب:خداى تعالى.
9- .آط،آج،لب:و فروفرستاد.
10- .آط،آج،لب:گروهى كشته شدند و برده شدند گروهى.
11- .آط،آج،لب:كه پاى ننهادى برآن،آب،مش:كه پاى بر او ننهاده اند.
12- .آط،آج،لب:پيغامبر،آب،مش،كا:پيغمبر.
13- .آط،آب،مش:بزرگ.

بترس و از معاصى او اجتناب كن،و طاعت كافران و منافقان مدار،و فرمان ايشان مبر.

آيت در ابو سفيان[صخر بن] (1)حرب آمد.و عكرمه ابو جهل (2)و ابو الاعور السّلمىّ چون به مدينه آمدند و به خانۀ عبد اللّه ابىّ سلول كه سر منافقان بود فرود آمدند،و اين از پس كارزار احد بود،و رسول-عليه السّلام-ايشان را امان داده بود كه بيايند و بگويند و بشنوند.

عبد اللّه بن ابي سرح و طعيمة بن ابيرق (3)با اين جماعت كافران و منافقان برخاستند و به نزديك رسول آمدند و گفتند:دست بدار خدايان ما را،و بگو كه ايشان شفيعان مااند و عبادت ايشان نافع است ما را تا ما دست بداريم از تو و خداى تو.

رسول را سخت آمد،صحابه گفتند (4):دستور باش تا همه را گردن بزنيم؟رسول -عليه السّلام گفت:نشايد كه من ايشان را امان داده ام،و به امان من اين جا آمده اند،و لكن اينان را برون (5)كنى از مدينه،و گفت ايشان را:

اخرجوا في لعنة اللّه و غضبه.

خداى تعالى در اين باب اين آيات فرستاد و گفت:طاعت اين كافران و منافقان مدار در آنچه تو را مى گويند.و اگرچه آيت در اين گروه است،حكم او عام باشد در جملۀ كافران و منافقان. إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً (6)،كه خداى تعالى عالم است و حكيم به آنچه فرمايد و گويد جز آن نفرمايد كه مصالح شما به آن تعلّق دارد.

وَ اتَّبِعْ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ ،گفت:متابعت كن آن چيز را كه وحى كردند (7)بر تو از خداى تو كه خداى تو عالم است و آگاه از آنچه اين كافران و منافقان مى كنند از جحود و عناد.

ابو عمرو به«يا»خواند:«يعملون»،ردّا الى الكافرين و المنافقين.و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب (8)،خطابا للنّبىّ و المؤمنين.

ص : 342


1- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:عكرمة بن ابى جهل.
3- .همۀ نسخه بدلها:طعمة بن ابيرق.
4- .همۀ نسخه بدلها+يا رسول اللّه.
5- .آب،مش،كا:بيرون.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+گفت.
7- .آج،لب:كرده اند.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+خواندند.

بعضى دگر گفتند:جماعتى از ثقيف (1)به نزديك رسول آمدند و گفتند:يا محمّد ما را يك سال دستورى ده و رخصت تا به خدايان خود متمتّع باشيم (2)به اذن تو تا مردمان منزلت و اختصاص ما بدانند،آنگه پس از سالى به تو ايمان آريم.رسول -عليه السّلام-از جهت حرص بر ايمان ايشان توقّف نمود و در دل گفت:اگر خداى دستورى دهد من اينان را مهلت دهم.خداى آيت فرستاد كه:نگر (3)!فرمان اينان نبرى كه دروغ مى گويند آنچه مى گويند.

وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ ،و اعتماد بر خداى كن،و تو را خداى وكيل و يار و تكفّل كننده بس.

مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ،مفسّران گفتند:آيت در مردى آمد نام او جميل بن معمر بن حبيب بن عبد اللّه الفهرىّ،و او مردى عاقل و ذو رأى و حافظ بود.مردم گفتند:همانا اين[حفظ] (4)كه اين مرد راست به يك دل نباشد،تواند بودن كه او را دو دل باشد (5).او نيز باور كرد،گفت:مرا دو دل است،و اين سخن هروقت مى گفت.خداى تعالى اين آيت فرستاد[241-ر].

راوى خبر گويد:روز بدر اين جميل را ديدم كه به هزيمت مى رفت،يك تاى (6)نعلين در پاى (7)[و يك تاى در دست و مى گريخت.او را] (8)،گفتم:ديگر نعل در (9)پاى نمى كنى؟گفت:من ندانستم كه نعل در دست دارم يا در پاى.گفتم:چون تو مردى بايد كه دعوى كند كه مرا دو دل است كه چندانى ضبط ندارد (10)وقت خوف كه نداند كه نعل در دست دارد يا در پاى.

بعضى دگر گفتند:كافران را چون از علم و حفظ رسول عجب آمد،گفتند:

همانا محمّد دو دل دارد.خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ (11)بر ايشان.

ص : 343


1- .كا:بنى ثقيف.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ممتّع شويم.
3- .آج،لب+تا.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط:شايد بودن به دو دل باشد.
6- .همۀ نسخه بدلها:پاى.
7- .همۀ نسخه بدلها:نعل.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .همۀ نسخه بدلها:گفتم يا ابا معمر اين نعل چرا به دست گرفته در.
10- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+در.
11- .همۀ نسخه بدلها:براى.

زهرى و مقاتل گفتند:اين مثلى است كه خداى تعالى زد براى مظاهران كه از اهل خود ظهار كردندى،و گفتندى:انت علىّ كظهر امّي،و براى متبنّيان كه ايشان (1)پسر خواندگان (2)گرفتندى گفت:چنان كه محال است كه مردى را دودل باشد،محال است كه يك شخص (3)هم زن او باشد هم مادرش،و يا پسر او باشد و پسرى ديگر (4).آنگه اين را به بيان (5)محقّق كرد و گفت: وَ مٰا جَعَلَ أَزْوٰاجَكُمُ اللاّٰئِي تُظٰاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهٰاتِكُمْ ،و نكرد آن زنان را كه شما از ايشان ظهار مى كنى مادران شما.

ابو جعفر و ابو عمرو و ورش،«اللاّى (6)»خواندند بى همزه و بى مد،و يعقوب (7)مهموز و ممدود خواند (8)بى«يا».و اهل كوفه و شام به همز (9)تو و مدّ«يا»خواندند،و انشدوا على قراءة نافع قول الشّاعر-شعر:

من اللاّء لم يحججن يبغين حسبة***و لكن ليقتلن البرىء المغفلا

و راويان ابن كثير از او خلاف كردند،قوله:«تظاهرون».

اهل شام (10)به فتح«تا»و تشديد«ظا»خواندند،و الاصل تتظاهرون من التّظاهر.و كوفيان جز عاصم خواندند:به فتح«تا»و تخفيف«ظا»على تقدير«تتظاهرون»به حذف«تا»بى ادغام،و در اوّل با ادغام.

و عاصم،«تظاهرون»خواند به ضمّ«تا»و تخفيف«ظا»،من المظاهرة.

و آيت در أوس بن الصّامت آمد و در زنش خوله بنت ثعلبه (11)،و قصّۀ آن و حكم ظاهر در سورة المجادلة بيايد-ان شاءاللّه (12). وَ مٰا جَعَلَ أَدْعِيٰاءَكُمْ أَبْنٰاءَكُمْ ،و نكرد پسر خواندگان شما را پسران شما.«ادعياء»،جمع دعىّ باشد، فعيل به معنى مفعول،يعنى مدعوّند به پسرى شما.

ص : 344


1- .كا:ايشان كودكان را به پسرى گرفتندى.
2- .آط،آب،آج،لب:پسرى كردگان،مش:پسر ديگرى.
3- .همۀ نسخه بدلها:زن.
4- .همۀ نسخه بدلها:يا يك شخص هم پسر او باشد و هم پسر ديگرى.
5- .همۀ نسخه بدلها:براى ايشان.
6- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:لاى/لاء.
7- .همۀ نسخه بدلها+نافع.
8- .همۀ نسخه بدلها:خواندند.
9- .آب،آج،لب:به همزه.
10- .همۀ نسخه بدلها+تظّاهرون.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:تغلب.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+تعالى.

مفسّران گفتند:آيت در زيد بن حارثة بن شراحيل الكلبىّ آمد من بني عبد ودّ،و او بندۀ رسول بود-عليه و آله السّلام-او را آزاد بكرد و به پسرش خواند (1)پيش از وحى، و در اسلام ميان او و (2)حمزه عبد المطلّب برادرى داد،و رسول-عليه السّلام-ميان درويشى و توانگرى برادرى دادى تا از آن توانگر (3)نفعى و خيرى به آن درويش رسيدى.

چون رسول زينب بنت جحش الاسدىّ را به زنى كرد،جهودان و منافقان طعنه زدند،گفتند:محمّد ما را نهى مى كند ازآن كه زن پسر را به زنى كنيم،و او زن زيد را به زنى كرد خداى تعالى اين آيت فرستاد و بازنمود كه پسر خوانده پسر نباشد بر حقيقت. ذٰلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوٰاهِكُمْ ،اين قولى است كه شما مى گويى به دهن. وَ اللّٰهُ يَقُولُ الْحَقَّ ،و خداى حق گويد: وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ ،و (4)ره نمايد خلقان را به ره راست.

اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ ،ايشان را به پدر[ان] (5)خود بازخوانى كه ايشان را زاده باشند.

هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ ،آن به عدل نزديكتر باشد نزديك (6)خداى. فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبٰاءَهُمْ ،اگر پدران ايشان را ندانى (7). فَإِخْوٰانُكُمْ فِي الدِّينِ ،اى فهم اخوانكم، ايشان برادران شمااند در دين. وَ مَوٰالِيكُمْ ،و آزادكردگان شما (8).و از اقسام مولى يكى معتق است. وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ فِيمٰا أَخْطَأْتُمْ بِهِ ،و بر شما بزه اى نيست در آنچه خطا كنى،يعنى چون به ظاهر حال كسى را به پدر بازخوانى و او بر حقيقت پسر او نباشد و از آب او نباشد و شما ندانى،بر شما حرجى نيست در آن.

قتاده گفت:اگر فراموشى كنى،در حال فراموشى گويى:فلان بن فلان،چنان كه زيد بن رسول اللّه،بر شما بزه نباشد. وَ لٰكِنْ مٰا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ ،[و لكن بزه در آن باشد كه دلهاى شما به آن قصد كند.خبر مبتدا در آيت محذوف است لدلالة

ص : 345


1- .آج،لب:بر خواند،مش:به فرزنديش بر خواند،كا:به پسرى بر خواند.
2- .همۀ نسخه بدلها+ميان.
3- .كذا در اساس:تونگر/توانگر،كا:توانگر.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:او.
5- .اساس:ندارد،از مش،افزوده شد.
6- .آط،آب،مش:به نزديك.
7- .آج،لب:اگر پدر ايشانند ندانيد.
8- .آج،لب:و آزادگانند.

الكلام عليه،و تقدير آن كه:و لكن ما تعمّدت قلوبكم] (1)فعليكم فيه الجناح. وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى غفور و رحيم است آمرزنده و بخشاينده (2).

در خبر است كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

من ادّعى الى غير ابيه او الى غير ولىّ نعمته فعليه لعنة اللّه و الملائكة و النّاس اجمعين ،گفت:هركه [241-پ]او كسى را بازخواند (3)نه با پدر (4)او و يا نه ولى نعمت او،لعنت خداى و فريشتگان و مردمان بر او باد.

راوى خبر گويد (5):ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد الشّمس از جملۀ بدريان بود.او سالم را به پسرى بپذرفت (6)،و دختر برادرش را (7)بنت الوليد بن عتبه (8)به او داد،و او مولى زنى انصارى بود او را به پسرى خواند (9)چنان كه رسول-عليه السّلام- زيد حارثه (10)را.

و در جاهليّت عادت چنان بود (11)كه چون كسى پسر خوانده اى گرفتى،او را پسر وى (12)خواندندى،و چون بمردى ميراثش به او دادندى،تا خداى تعالى اين آيت فرستاد: اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ -الآية.

اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،گفت:[رسول-عليه السّلام اولى تر است به مؤمنان ازآن كه ايشان به خويشتن،يعنى] (13)حكم رسول اولى تر است (14)بر ايشان كه حكم ايشان بر خود.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،چون رسول-عليه السّلام-ايشان را دعوت كند با چيزى،و نفس ايشان دعوت كند ايشان را با چيزى،ايشان را اجابت رسول بايد كردن و متابعت او،نه متابعت هواى نفس خود.

مقاتل گفت:يعنى طاعت رسول داشتن (15)اولى تر است ازآن كه طاعت يكديگر.

ص : 346


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها+است.
3- .همۀ نسخه بدلها:به پدر.
4- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها حتى مه،به نظر مى رسد كه مفسّر فعل لازم را در اين مورد متعدّى معنى كرده است.
5- .همۀ نسخه بدلها+كه.
6- .آب،آج،لب:بپذيرفت،مش:پذيرفت.
7- .همۀ نسخه بدلها+هند.
8- .آج،لب،كا:عقبه را.
9- .آط،آب،آج،لب:بر خواند.
10- .مش:زيد بن حارثه.
11- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:عادت بودى.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .همۀ نسخه بدلها:حكم او در ايشان روان تر است.
15- .همۀ نسخه بدلها:رسول را اطاعت داشتن.

ابن زيد گفت:فرمان رسول بر امّت چنان روان است كه فرمان خداوند بر بنده (1).و گفتند:معنى آن است كه،رسول-عليه السّلام-در امضاى احكام و اقامت حدود و فرمان دادن بر امّت اولى تر است از (2)ايشان بر خود،براى آن كه مصالح دينى به آن تعلّق دارد.و گفتند:براى آن فرمان رسول بر ايشان روان تر است از هواى ايشان، كه رسول ايشان را با نجات خواند،و هواى ايشان ايشان را با هلاك خواند.

بسّام بن عبد اللّه گفت:براى آن كه رسول ايشان را از آتش دوزخ برهاند (3)و نفس ايشان ايشان را از آتش دنيا برهاند.

عطا گفت در قرائت عبد اللّه عبّاس چنين است كه:النّبىّ اولى بالمؤمنين من انفسهم و هو أب لهم،پيغامبر اولى تر است به مؤمنان و او پدر است ايشان را.

گفتند:عمر خطّاب (4)بگذشت به غلامى (5)كه او مصحفى در (6)كنار نهاده بود و اين آيت مى خواند:(النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و هو اب لهم).عمر گفت:يا غلام!از مصحف مى خوانى؟گفت:آرى.گفت:حكّ كن آن را كه در قرآن نيست.گفت:اين مصحف ابىّ است (7).برفت ابىّ را گفت:چرا در مصحف چنين نبشتى (8)؟گفت:آنگه كه شما در بازار ستد و داد (9)مى كردى همه كار من (10)مصحف بود و قرآن و علم قرآن طلب كردن.

عبد الرّحمن بن ابى عمر (11)گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:

ما من مؤمن الّا و انا اولى به فى الدّنيا و الآخرة ،هيچ مؤمن نيست و الّا به او اولى ترم در دنيا و آخرت،و اگر خواهى اين آيت بخوانى: اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،هركه از دنيا برود

ص : 347


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+روان است.
2- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+آن كه.
3- .آج،لب:براند.
4- .اساس+رضى اللّه عنه.
5- .اساس:بفلان،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
6- .آب،آج،لب:مصحف بر،كا:مصحفى داشت.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+عمر.
8- .همۀ نسخه بدلها:نوشتى او.
9- .همۀ نسخه بدلها بجز آب و كا:استد و داد.
10- .آط،آب،آج،مش:همّت من،لب:سخت همّت من،كا:همت من همه.
11- .اساس:ابى عمره،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.

اگر (1)دينى يا ضياعى رها كند،گو به من آى (2)كه من مولاى اوام (3)،يعنى اگر وارث ندارد. وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ ،و زنان او مؤمنان را به مثابت ما درانند (4)در حرمت داشت، اى كامّهاتهم،و مثله: وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ (5)... ،اى كالسّماوات.

بعضى دگر مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى منافقان گفتند:

ما بال محمّد يتزوّج بنسائنا و لا نتزوّج بنسائه،چرا محمّد زنان ما را به زنى مى كند و ما زنان او را به زنى نمى كنيم؟و اللّه اگر او را وفاتى باشد،ما زنان او را به زنى كنيم.

حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت:زنان رسول شما را مادرانند،يعنى نكاح ايشان بر شما حرام است.

دليل اين تأويل آن است كه در خبر آوردند (6)كه:زنى عائشه را (7)گفت:يا امّه، اى مادر!عائشه گفت:لست لك بامّ انّما انا امّ الرّجال،من مادر تو نه ام مادر مردانم.مراد اين بود كه بر مردان حرامم.و دليل بر آنكه امومت (8)حقيقى نيست،آن است كه مادر را در شرع حجاب نفرمودند از فرزندانش،و باتّفاق نشايد تا (9)بيگانگان زنان رسول را بينند. وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ ،گفت:و خويشان و نزديكان (10)كه خداوندان اتّصال (11)رحم اند بهرى به بهرى اولى ترند در كتاب خداى.بعضى مفسّران گفتند:يعنى به ميراث.

قتاده گفت:مسلمانان به هجرت ميراث گرفتندى و به مؤاخات اوّل تا اعرابى از [242-ر]مهاجر ميراث نگرفتى و اگرچه خويش او بودى نزديك.

كلبى گفت:ميراث به مؤاخات گرفتندى چون قرابت،چون خداى تعالى اين آيت فرستاد آن حكم منسوخ گشت،ميراث به قرابت گرفتند،و هركه (12)نزديكتر بود به ميراث اولى تر شد (13).و آيت (14)دليل است بر آنكه با وجود مادر و دختر،هيچ كس از

ص : 348


1- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:با.
2- .آط،آب،آيى،آج،لب:آييد.
3- .همۀ نسخه بدلها:اويم.
4- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:مادراند.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 133.
6- .همۀ نسخه بدلها:آورده اند.
7- .اساس+رضى اللّه عنها.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:اموميّت.
9- .همۀ نسخه بدلها:كه.
10- .همۀ نسخه بدلها:خويشان نزديك.
11- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
12- .همۀ نسخه بدلها:هرچه.
13- .همۀ نسخه بدلها:باشد.
14- .آج،لب:اين آيت.

برادران و خواهران ميراث نگيرد (1)،چه ايشان نزديك ترند (2)و همچنين دليل مى كند كه با وجود خواهر هيچ كس از اعمام و بنى الاعمام ميراث نگيرند.

امّا آن خبر كه فقها روايت كردند در اين باب من

قوله: انّ ما ابقت الفرائض فلاولي (3)عصبة ذكر ،خبر واحد است براى آن[از] (4)ظاهر قرآن (5)و آيت (6)محكم دست بندارند. مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ ،از مؤمنانى (7)كه با يكديگر مؤاخات داده باشد رسول ايشان را و از مهاجران،يعنى با وجود مؤاخات و هجرت اعتبار در باب (8)ميراث به قرابت است تا كسى گمان نبرد كه اين اعتبار در حقّ آنان است كه مؤاخى و مهاجر نباشند (9). إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلىٰ أَوْلِيٰائِكُمْ مَعْرُوفاً ،اين استثنا منقطع است به معنى لكن،براى آن كه آنچه با خويشان خيرى و برّى و معروفى كند از وصيّت و جز آن نه از باب ميراث باشد،پس مستثنى نه از جنس مستثنى منه باشد.

محمّد بن الحنفيّة گفت و قتاده و عطا (10):مراد وصيّت آن است كه اگر[كسى] (11)وصيّتى كند (12)اولياى خود را و خويشان دورتر را كه كافر باشند،روا باشد و درست (13)و اگرچه اهل ايمان و هجرت نباشند.

و بيشتر فقها را مذهب آن است كه:وصيّت درست باشد كافران را.و به نزديك ما،مادر و پدر و فرزند (14)را درست بود،و در حقّ (15)ديگران (16)درست نبود.

ابن زيد و مقاتل گفتند:مشروط است اين بر هجرت.

مجاهد گفت:مراد به«معروف»،نصرت (17)است و حفظ حرمت به سبب ايمان و هجرت. كٰانَ ذٰلِكَ فِي الْكِتٰابِ مَسْطُوراً ،اين در كتاب نبشته بوده است (18)،يعنى در

ص : 349


1- .همۀ نسخه بدلها:نگيرند.
2- .آط+به مادر،مش به او.
3- .همۀ نسخه بدلها:فاولى.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آج،لب:براى او از ظاهر اخوات قرآن.
6- .آج،لب:اين آيت.
7- .مش+و مهاجران.
8- .اساس:راه،به قياس با نسخه آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
9- .آط،آج،لب:نباشد.
10- .آط،آج،لب،مش:محمد بن الحنفيّة و قتاده گفتند.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .همۀ نسخه بدلها بجز كا+از.
13- .آط،آج،لب،مش،كا+بود،آب+باشد.
14- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
15- .همۀ نسخه بدلها+آن.
16- .مش+را.
17- .همۀ نسخه بدلها:اخوّت.
18- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:نوشته است.

لوح محفوظ.و گفتند:مراد به كتاب،تورات است،اين قول محمّد بن كعب القرظىّ است.

و اصحاب ما گفتند:آيت بر عموم است،اعنى،النّبىّ اولى و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض در ميراث (1)،و استدلال كردند به اين آيت بر امامت اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-و وجه استدلال چنين گفتند كه،خداى تعالى گفت: اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،رسول من به مؤمنان اولى تر است ازآن كه ايشان به خود (2)،و حكم او بر ايشان روان تر است (3)از فرمان و حكم ايشان بر خود.

آنگه در آمد و گفت (4): أُولُوا الْأَرْحٰامِ ،يعنى خويشان او بعضى به بعضى اولى ترند. فِي كِتٰابِ اللّٰهِ ،قيل:فى القرآن،و قيل:فى اللّوح المحفوظ.

آنگه آن خويشان را وصف به دو چيز كرد،و آن:ايمان و هجرت است.پس چون انديشه كرديم،اين ولايت (5)اولى ترى (6)موقوف آمد بر سه چيز:يكى قرابت،و يكى ايمان،و يكى هجرت.

و امّت دعوى امامت در (7)سه كس كردند:در على،و ابو بكر،و عبّاس.

امّا ابو بكر،اگرچه مؤمن و مهاجر است،قرابت ندارد.و امّا عبّاس،اگرچه ايمان و قرابت دارد مهاجر نيست طليق است،پس از تسميه (8)بنماند الّا اميرالمؤمنين على.

و در خبر است كه،چون اميرالمؤمنين را گفتند (9):بر ابو بكر بيعت كردند (10)، گفت:به چه علّت؟گفتند:به علّت صحبت و مشورت.گفت:

يكون الخلافة بالصّحابة و لا يكون بالصّحابة و القرابة ،گفت:خلافت به صحبت باشد و به قرابت (11)و صحبت نباشد!آنگه گفت-شعر:

ص : 350


1- .همۀ نسخه بدلها+و جز ميراث.
2- .همۀ نسخه بدلها+يعنى فرمان.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:روان است.
4- .همۀ نسخه بدلها+و.
5- .همۀ نسخه بدلها+و.
6- .آط،آب:اولى ترين.
7- .آب،آج،لب،كا:بر.
8- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:قسمت.
9- .مش و كا+كه.
10- .آج،لب:بيعت كن.
11- .اساس:قربت،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.

فان كنت بالشّورى ملكت امورهم***فكيف بهذا و المشيرون غيّب

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم***فغيرك اولى بالنّبىّ و اقرب

قوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ ،گفت:ياد كن اى محمّد چون ما گرفتيم عهدى و پيمانى (1)از پيغمبران (2)به آن كه وفا كنند به تبليغ (3)،و بعضى به بعضى بشارت دهند،و يكديگر را تصديق كنند. وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ ،و از تو اى محمّد همين عهد بستديم،و از نوح و از ابراهيم و موسى و عيسى.و اين پيغامبران (4)را براى آن تخصيص كرد كه اينان اصحاب شرايع و كتب اند،و پيغامبران اولوالعزم (5)و با پيغامبر (6)[242-پ]امامانند. وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً ،و از ايشان عهدى بستديم سطبر،يعنى عهدى محكم.

قتاده روايت كرد از حسن از ابو هريره كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

من اوّل پيغامبرانم در خلقت،و آخر ايشانم در بعثت،و ذلك قوله-عزّ و جلّ: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ -الآية.

لِيَسْئَلَ الصّٰادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ ،اين براى آن كرد تا بپرسد (7)صادقان را از صدقشان. وَ أَعَدَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً أَلِيماً ،و بجارده (8)و نهاده است براى كافران دوزخ (9)عذابى مولم (10)موجع.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،حق تعالى گفت:اى گرويدگان ياد كنى نعمت خداى بر شما. إِذْ جٰاءَتْكُمْ جُنُودٌ ،چون لشكرها به شما آمدند. فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً ،ما بر ايشان بادى فرستاديم و لشكرى كه شما نمى ديدى از فريشتگان،و اين در كارزار احزاب بود چون مدينه را حصار دادند و رسول- عليه السّلام-فرمود (11)تا خندقى (12)بكندند (13)گرد مدينه به اشارت سلمان كه او گفت:يا

ص : 351


1- .آج،لب:ما گرفتيم عهد و پيمان.
2- .آط،آج،لب،مش:پيغامبران.
3- .همۀ نسخه بدلها+رسالت.
4- .همۀ نسخه بدلها:اين پنج پيغامبر.
5- .آب،آج،لب،كا:اولوالعزم.
6- .آط،آب،آج،لب:پيغامبران،مش:پيغمبران.
7- .آب:بپرسند.
8- .آب،آج،لب:بچارده است.
9- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
10- .مش+و.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بفرمود.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:خندق.
13- .آط،آب،آج،لب،مش+از.

رسول اللّه!ما را عادت بودى كه چون دشمنى به در شهر ما آمدى (1)خندقى كردمانى (2)گرد شهر خويش (3)تا دشمن راه نيافتى برما.

رسول-عليه السّلام-همچنان (4)كرد،بفرمود تا خندق كندند (5)،و به نفس خود آنجا كار كرد چنان كه قصّۀ آن در سورۀ آل عمران برفت،و قصّۀ اين آن بود على ما رواه محمّد بن اسحاق و الزّهرىّ و عاصم بن عمر،و قتاده و محمّد بن كعب القرظىّ- دخل حديث بعضهم في بعض-كه:چون جماعت جهودان در كارزار احزاب مجتمع شدند و رؤساى ايشان سلاّم (6)بن ابى الحقيق بود و حيىّ بن اخطب و كنانة بن الرّبيع، و هوذة بن قيس و ابو عمّار الوائلىّ با جماعت بنى النّضير (7)و بنى وائل بيامدند به مكّه و قريش را دعوت كردند با حرب رسول-عليه السّلام-و گفتند:بياى تا دست يكى داريم و عهد كنيم از او روى برنگردانيم (8)تا او را و قوم او را مستأصل كنيم.

قريش گفتند:اى معشر (9)اليهود!شما اهل كتابى و اهل علمى (10)و احوال ما و محمّد دانى (11)،بگوى (12)تا دين ما بهتر است يا دين او،و ما به حق اولى تريم يا او؟ گفتند:لا بل شما و دين شما (13)ايشان را خوش آمد،و خداى تعالى آيت فرستاد در حقّ ايشان: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّٰاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً ،الى قوله: بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (14).

آنگه بيامدند و به قبيلۀ غطفان آمدند (15)از قيس عيلان و ايشان را با حرب رسول خواندند و گفتند:قريش با ما بيعت كردند كه بر نگرديم تا او (16)را مستأصل نكنيم.

ص : 352


1- .آج،لب:آمدندى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:بكندندى.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:خود.
4- .آط،آب،آج،لب:همچنين،مش:نيز همچنين.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:بكندند.
6- .اساس:سلامة،به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و منابع تفسيرى،تصحيح شد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:بنى النضر.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:كه روى از محمّد بگردانيم.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:معاشر.
10- .آب،آج،لب،مش:علم.
11- .آط:مى دانى،آب،آج،لب،مش،كا:مى دانيد.
12- .آج،لب:بگوييد،كا،مش:بگو.
13- .مش،كا:بل دين شما و شما.
14- .سورۀ نساء(4)آيۀ 51 تا 55.
15- .آط،آب،آج،لب،مش:رفتند.
16- .آط،آب،آج،لب،مش:محمّد.

اجابت كردند و بيامدند مجتمع شده (1).قريش از مكّه بيرون آمدند،و قائد ايشان ابو سفيان بن حرب بود.و غطفان بيرون آمدند،و قائد ايشان عيينة بن حصن بن حذيفة ابن بدر الفزارىّ بود و الحارث بن عوف المرّىّ با قبيلۀ بنى مرّه و مسعر بن (2)رخيله با قوم خود.

چون رسول-عليه السّلام-بشنيد كه اينان جمله دست يكى كرده اند و عزم درست كرده بر قتال او،او از مدينه بيرون آمد با سه هزار مرد،در پيش سلع فرود آمد (3)،و سلع كوهى است بازپس پشت او بود و ميان او و ميان دشمن خندق بود،و قريش و احزاب به مجتمع الاسيال (4)من (5)رومة (6)بر كنار وادى با ده هزار مرد و بنو غطفان نقمى فرود آمدند از جانب احد.و رسول-عليه السّلام-زنان را و كودكان خود را و اهل مدينه را با حصاركى (7)فرستاد كه آنجا بود به نزديكى (8).و حيىّ بن اخطب النّضرىّ بيامد به حصن كعب بن اسيد (9)القرظىّ.

و از ميان كعب و رسول-عليه السّلام-عهدى بود،و او با رسول به صلح بود[حيىّ ابن اخطب بيامد] (10)و گفت:يا كعب!در بگشاى كه من آمده ام و تو را عزّ ابد الدّهر آورده.گفت:برو كه تو مردى شومى و ميان من و محمّد عهدى است،و من آن عهد نشكافم،و من از او الّا وفا و صدق نديده ام،روا ندارم عهد او شكافتن.حيىّ (11)بسيار بگفت،نشنيد از او.به آخر گفت:تو در حصن از بخل و خساست بسته اى تا (12)از زنان

ص : 353


1- .آط،آب،آج،لب،مش:و مجتمع شدند.
2- .اساس:معن بن،آط،آب،آج،لب،مش:مسعرى،به قياس با منابع خبرى،تصحيح شد،تفسير قرطبى (129/14):مسعود بن رخيله،كا:مسعر بن دخيله.
3- .همۀ نسخه بدلها بجز كا:سه هزار مرد و ابو غطفان به نقمى فرود آمدند از جانب احد كه در پيش سلع بود.
4- .اساس:مجتمع الاسباب،به قياس با نسخۀ آط،و اتّفاق نسخه بدلها،تصحيح شد.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:براساس.
6- .و نسخه بدلها:دومة الجندل،كه چون خطا مى نمود با توجّه به معجم البلدان(بيروت 1376 ه 1957/ م) 104/ و سيرة النّبويه(مصر 1355 ه 1936/ م)230/3 تصحيح شد.
7- .مش:با حصار.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:نزديك.
9- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،پاره اى مآخذ تفسيرى به صورت كعب بن اسد القرظى ضبط كرده اند.
10- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:حيىّ بن اخطب.
12- .آط،آب،آج،لب،مش+ما.

و طعام تو چيزى بنه خورديم (1).او را سخت آمد،گفت:در بگشايى (2).در بگشادند،و حيىّ[243-ر]در رفت و او را گفت:يا كعب!من آمده ام و تو را سعادت ابد آورده ام (3).گفت:و اللّه كه (4)مرا شقاوت ابد و ذلّ آورده اى و من عهد محمّد نشكافم كه او مردى است با امانت و وفا و صدق.

حيىّ گفت:اى عجب اين جمع چنين هرگز مجتمع نشود (5)و تو را گمان است كه محمّد و لشكر او با اينان مقاومت كنند قريش با (6)اهل مكّه و غطفان و (7)بنى كنانه و بنى مرّه و بنى فزاره!و ما كه جهودانيم جمله همدست شده (8)و عهد كرده بر دمار ايشان اين دست ما را باشد (9)،آنگه چگونه بود كه تو در چنين كارى با ما دست يكى ندارى چون تو مردى؟و چندانى بگفت تا دل او بگردانيد،و او عهد رسول بشكافت و با او عهد كرد كه:اگر دست محمّد را باشد،من با تو با قلعۀ تو آيم تا آنچه به تو رسد به ما نيز همان رسد.

چون رسول-عليه السّلام-خبر ايشان و اجتماع و عدد ايشان بشنيد،سعد معاذ را بخواند-و او سيّد اوس بود-و سعد عباده را بخواند-و او سيّد خزرج بود،و عبد اللّه رواحه را و خوّات بن جبير را،و گفت:بروى و احوال اين قوم بدانى و اين لشكر را ببينى،اگر چنان است كه مى گويند بيايى و مرا به لحن و اشارت بگويى تا مردم دل شكسته نشود،و اگر به خلاف اين باشد به آشكارا بگوى تا مردم قوى دل گردند (10)،و نيز بدانى تا عهد شكستن كعب قريظه (11)درست است يا نه.

بيامدند و احوال معلوم خود كردند (12)و رسول را خبر دادند بر وجهى كه قوم مطّلع نشدند،و رسول-عليه السّلام-تكبير كرد و صحابه گمان بردند (13)كه ايشان بر عهدند و

ص : 354


1- .بنه خوريم/بنخوريم.
2- .آب،مش:بگشاى.
3- .مش+كعب.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+تو.
5- .آط:بشوند،آب،آج،لب،مش:نشوند،كا:نشده اند.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:و.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:شده ايم.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+و.
10- .آب:بگردند.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:كعب بن اسيد از بنو قريظه،كا:كعب و بنو قريظه.
12- .آط،آب،آج،لب،مش+و بيامدند.
13- .آط،آج،آب،لب:بندانستند،مش:پنداشتند،كا:كردند.

كار مشركان واهى (1)است.چون خبر متواتر شد به قوّت مشركان و نقض عهد جهودان، مسلمانان بترسيدند و خوف سخت شد و منافقان به اراجيف مؤمنان را مى ترسانيدند تا معتّب بن قشير (2)گفت:عجب آن است كه محمّد ما را وعده مى دهد كه ملك كسرى و قيصر شما را خواهد بودن،و امروز حال ما چنان است كه به خلوتگاهى (3)به قضاى حاجت نمى ياريم شدن (4)،و ذلك قوله: مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً .همچنين برآن حال (5)بماندند (6)بيست و اند روز كه از ميان ايشان كارزار نبود جز سنگ انداختن و تير انداختن.

چون كار سخت شد،رسول-عليه السّلام-سعد عباده (7)را و سعد معاذ را بخواند و گفت:من انديشه مى كنم كه ما اين شهر (8)بازخريم از اينان و فديه كنيم (9)كس فرستيم تا غطفان با اين قبايل از ما بازگردند و ثلث (10)ميوۀ مدينه به ايشان دهيم،شما را در اين چه راى است؟گفتند:يا رسول اللّه!اگر اين كارى است كه خداى تعالى تو را مى فرمايد،ما سميع و مطيعيم (11)،جان و مال ما خداى و رسول او (12)راست،و اگر چيزى است كه تو براى خود مى گويى،حكم آن ديگر (13)است.

رسول-عليه السّلام-گفت:در اين باب وحيى نيامد،و لكن من نگاه مى كنم عرب همه يكدست شدند و از يك كمان تير به ما انداختند،من مى خواهم تا دفع كنم ايشان را از شما و از اين شهر.

سعد معاذ گفت:يا رسول اللّه!ما با اين قوم در جاهليّت بر كفر بوديم و عبادت اصنام،و هرگز اين قوم اين تمنّا نكردند كه از (14)ميوۀ ما ايشان را نصيبى باشد،مگر به بها يا بر سبيل مهمانى.امروز چون خداى تعالى ما را اكرام كرد به اسلام،و عزيز

ص : 355


1- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:واهن.
2- .آب،آج،لب،مش:معتب بن قيس.
3- .آج،لب:به خلوتگاه.
4- .آج،لب،كا:رفتن،مش:نتوانيم رفتن.
5- .آط،آب،آج،مش،كا:بر اين حالت.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+تا.
7- .آط،آب،مش:سعد عباد خزرجى.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+را.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:ثلثى.
11- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
12- .آط،آب،آج،لب:و رسول خداى.
13- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:دگر.
14- .آط،آب،آج،لب،مش+اين.

بكرد (1)به تو،و دست داد بر ايشان،مال خود به ايشان دهيم؟و اللّه لا نعطيهم الّا السّيف،به خداى كه ايشان را جز شمشير ندهيم.

رسول-عليه السّلام-اين حديث به امتحان ايشان گفت تا ايشان را چگونه يابد.

چون اين بشنيد شادمان (2)شد و بدانست كه ايشان دل قوى دارند بر كارزار ايشان.

چون روز (3)دگر بود جماعتى سواران قريش بر نشستند:عمرو بن عبد ودّ العامرىّ و عكرمة بن ابى جهل و هبيرة بن ابي وهب المخزوميّان و نوفل بن عبد اللّه و ضرار بن الخطّاب و مرداس اخو محارب بن فهر (4)،و سلاحها بپوشيدند و بيامدند و گرد لشكرگاه بر آمدند و گفتند:يا بنى كنانه و يا بنى عامر (5)!ساز كارزار كنيد كه امروز پديد آيد كه سوار كيست!و آمدند تا به كنار خندق (6)،چون خندق ديدند-و در عرب عادت نبود-گفتند:انّ هذه لمكيدة (7)ما كانت العرب تعرفها (8)،اين (9)كيدى است كه عرب نشناختى (10).آنگه مضيقى[243-پ]طلب كردند و بانگ بر اسبان زدند و بجهانيدند،و عمرو بن عبد ودّ گفت چون خندق ديد-شعر:

يا لك من (11)مكيدة ما انكرك***لا بدّ للملهوف من ان يعبرك

و اسب را بجهاند (12)عند آن حال مسلمانان را حال (13)نماند و قوّت نماند و خوف سخت شد،و اين آن حال است كه خداى تعالى وصف كرد: وَ إِذْ زٰاغَتِ الْأَبْصٰارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا -الى آخر الآيات.

امير المؤمنين (14)بيرون آمد با جماعتى و راه (15)بر ايشان بگرفت تا پيشتر نيايند.

ص : 356


1- .آط،آب،آج،لب،مش:پر بكرد،كا:اكرام كرد.
2- .آط،آب،آج،مش،كا:شادمانه.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:نورى.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:و هر.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:يا بنى كنانة بن عامر.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
7- .آط،آب،آج،لب:هذا لمكيده،مش:هذه المكيدة.
8- .آب،آج،لب،مش:يعرفها،كا:لعرفها.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:آن.
10- .آط،آب،آج،مش:نشناسند،لب،كا:نشناسند.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:بالدين،چاپ شعرانى(114/9)يا كيد من.
12- .آج،لب،كا:بجهانيد.
13- .اساس:به صورت«مال»هم خوانده مى شود.
14- .آط،آج،لب،كا+عليه السلام،آب+على رضى اللّه تعالى عنه.
15- .آط،آب،آج،لب:ره.

عمرو (1)از ميان ايشان اسب بيرون زد و مبارز خواست.كس اختيار نكرد مبارزت او را (2)،شناختند كه او چه مردى است!و او در (3)ميدان اسب را ناورد مى داد و مبارز مى خواست.چون كسى (4)پيش او نمى رفت،گفت-شعر:

و لقد بححت من النّداء بجمعكم هل من مبارز***و وقفت اذ جبن المشجّع موقف القرن المناجز

و كذاك انّي لم ازل متسرّعا نحو الهزاهز***انّ الشّجاعة فى الفتى و الجود من خير الغرائز

اميرالمؤمنين على بيرون رفت (5)پيش او و بجواب رجز او گفت-شعر:

لا تعجلنّ فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز***ذو نيّة و بصيرة و الصّدق منجى كلّ فائز (6)

انّي لارجو ان اقيم عليك نائحة الجنائز***من ضربة نجلاء يبقى ذكرها عند الهزاهز

عمرو او را گفت:تو كيستى؟گفت:من على ابو طالبم (7).گفت:برو از پيش من (8)،نخواهم كه تو بر دست من كشته شوى كه مرا با پدر تو صداقتى بوده است.على گفت:و لكن مى خواهم تا تو بر دست من كشته شوى،و لكن اى عمرو!شنيدم كه تو گفتى كه:هيچ كس مرا با[خصلتى از] (9)دو خصلت نخواند و الّا او را اجابت كنم، و من تو را با يك خصلت مى خوانم از دو خصلت.گفت:و آن كدام است؟گفت:

اين كه (10)ايمان آرى به خداى و پيغامبرش.گفت:مرا به اين حاجت نيست،دگر چه خصلت خواهى؟گفت:پياده شوى تا كارزار كنيم.گفت:يا على مرا دريغ آيد (11)كه تو كشته شوى.گفت:تو چرا كشته نشوى؟گفت:تو كشى مرا؟گفت:ان شاءاللّه ،به توفيق خداى.عمرو خشم گرفت و از اسب فرود آمد و اسب را پى كرد (12)،

ص : 357


1- .آط،آب،آج،لب،مش:عمرو بن عبد ود.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+چه دانستند و.
3- .آج،لب+ميان.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:كس.
5- .آط:برون آمد،آب،آج،لب،مش:بيرون آيد.
6- .چاپ شعرانى(115/9)پس از اين بيت افزوده: و لقد دعوت الى البراز فتى يجيب الى المبارز يعليك ابيض صارما كالملح حتفا للمناجز
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:على بن ابى طالب.
8- .اساس+كه،به نظر مى رسد مخدوش است و خط خورده.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخه آط،افزوده شد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:اوّل آن كه،كا:آن كه.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:مى آيد.
12- .آط،آج،لب،مش:بكرد.

و گفتند:تازيانه زد تا برفت.آنگه يك دو نوبت بگرديدند،او تيغى زد،تيغش در سپر (1)على گرفت،و على (2)او را ضربتى زد و بكشت.

و روايت دگر آن است كه:او ضربه اى آورد به (3)اميرالمؤمنين او درق در سر كشيد (4)،او تيغ بگذارد (5)درق ببريد و مغفر ببريد،و تيغ به سر اميرالمؤمنين رسيد.

اميرالمؤمنين (6)با كنار آمد (7)،عمرو گمان برد كه او را كشت،دگر مبارز خواست اميرالمؤمنين جراحت ببست و با پيش او شد.او گفت:تو كيستى؟گفت:همان كه اوّل بودم.گفت:هرگز ندانستم كه كس از ضربه اى (8)چنين بجهد!على گفت:يا عمرو!نوبت من است.گفت:بيار.عمرو بايستاد (9).على حمله برد.او سپر در سر كشيد،اميرالمؤمنين ضربه اى (10)با زير افگند و بر ران او زد و رانش بيفگند.عمرو از پاى در آمد.اميرالمؤمنين بازجست (11)و بر سينۀ او نشست و سرش از تن جدا كرد و بر دست گرفت و اين بيتها مى گفت-شعر:

أ عليّ تقتحم الفوارس هكذا***عنّي و عنهم اخبروا اصحابي

اليوم يمنعنى الفرار حفيظتي***و مصمّم فى الهام ليس بنابي (12)

ارديت عمرا اذ طغى بمهنّد***صافى الحديد مجرّب قضّاب

فصددت حين تركته متجدّلا (13)***كالجذع بين دكادك و روابي

و عففت عن اثوابه و لو انّني***كنت المقطّر بزّني اثوابي

نصر الحجارة من (14)سفاهة رأيه***و نصرت ربّ محمّد بصواب

لا تحسبن اللّه خاذل دينه***و نبيّه يا معشر الاحزاب[244-ر]

ص : 358


1- .آط،آب،آج،لب،مش:سر،كا:بر سپر على آمد و برو نيامد.
2- .آب+رضى اللّه عنه.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:او ضربت او رد كرد تا.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:در سر گرفت.
5- .اساس،آط:بگزارد.
6- .آب+على رضى اللّه تعالى عنه.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:شد،كا:رفت.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:ضربت من.
9- .آط،آب،باستاد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:ضربت.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:به او.
12- .چاپ شعرانى(116/9)پس از اين بيت افزوده: آلى ابن عبد حين شدّ اليّة و حلفت فاستمعوا من الكذّاب
13- .چاپ شعرانى(116/9):متقطّرا.
14- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:فى.

محمّد بن عمر الواقدىّ گفت به اسناد از زهرى كه:چون عمرو بن عبد ودّ اسب به خندق بجهانيد،ميان سلع و خندق اسب را ناورد مى داد و رجزى مى گفت.رسول -عليه السّلام-صحابه را گفت:

من لهذا الملعون ،كيست كه پيش اين ملعون شود؟ كس برنخاست مگر اميرالمؤمنين (1).گفت بنشين.دگرباره گفت:من له،كيست او را؟هم (2)على برخاست.گفت:بنشين.سه ام (3)بار گفت:من له؟هم او برخاست، و المسلمون كانّما على رءوسهم الطّير،و پنداشتى (4)مسلمانان هريكى بر سر مرغى دارند،نمى يارست (5)باز جنبيدن.به بار سه ام (6)رسول (7)على را پيش خواند و عمامه از سر او بر گرفت (8)و عمامۀ خود به دست خود در سر او بست و تيغ خود به او داد و گفت:

امض لشأنك. آنگه گفت:

اللّهمّ اعنه ،بار خدايا يار او باش! جابر عبد اللّه انصارى گفت:من با على برفتم تا بنگرم ميان ايشان چه باشد.

چون على به او رسيد گفت:يا عمرو!شنيدم كه تو در جاهليّت گفتى (9)هيچ كس نباشد كه مرا با خصلتى از سه خصلت خواند و الّا اجابت كنم او را با آن يا با يكى (10)از آن.

گفت:و آن چيست؟ گفت:آن كه اسلام آرى و گواى (11)دهى كه خداى يكى است و محمّد رسول اوست.

گفت:اين را تأخير كن.دگر چه؟ گفت:بروى و ما را با اينان رها كنى.

گفت:تا زنان قريش گويند (12)عمرو از پسر ابو طالب ترسيد!دگر چيست؟

ص : 359


1- .آط،آج،لب،مش+على،آب+على كرّم اللّه وجهه،كا:على عليه السلام.
2- .آب+اميرالمؤمنين.
3- .آب،مش،كا:سيم.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:سيوم.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:نمى بارستند.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:سيم،كه:سيوم.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+عليه السّلام،كا:صلى اللّه عليه و آله.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:بگرفت.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
10- .آب،آج،لب،مش:او را با يكى.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:گواهى.
12- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.

گفت:پياده شوى تا كارزار كنيم،گفت:

هرگز ندانستم كه در عرب كسى باشد كه با من اين خطاب كند!من اين اختيار نكنم كه نخواهم كه چون تو مردى كريم (1)را بكشم و ميان من و پدرت صداقت بود.

گفت:من خواهم تا تو را بكشم،و اگر خواهى بيازماى.

عمرو خشم گرفت و از اسب فرود آمد و اسپ را سر بداد و با هم بر آويختند.

جابر عبد اللّه (2)گفت:چندانى غبار پديد آمد كه من ايشان را نديدم،از ميان گرد آواز على شنيدم كه گفت:

اللّه اكبر ،و تكبير كرد.من بدانستم كه على عمرو را بكشت.

آنان كه با عمرو بودند بگريختند و اسبان به خندق بجهانيدند.نوفل بن عبد اللّه در خندق افتاد (3).اميرالمؤمنين (4)فرورفت و با او برآويخت و او را در خندق بكشت،و از قفاى هبيره برفت تيغش در قربوس زين افتاد (5)و درقش (6)بيوفتاد و او بگريخت و عكرمۀ (7)ابو جهل و صرار بن الخطّاب بگريختند.

محمّد بن اسحاق گفت:چون على عمرو را بكشت،هيچ كس از مسلمانان نماند و الّا بوسه بر روى او داد و بر چشم او (8).

عمر خطّاب (9)گفت:يا على چرا درع او باز نكردى كه در همۀ عرب كس درع (10)چنان ندارد؟گفت:نخواستم كه كشف سوأة پسر عمّ خود كنم.

ابو هارون العبدىّ روايت كرد از ربيعۀ سعدى كه او گفت:به نزديك حذيفۀ يمان آمدم و گفتم:يا با (11)عبد اللّه!ما (12)در فضايل على چيزى مى بگوييم (13)،اهل بصره ما را

ص : 360


1- .آط،آب،آج،لب،مش:چون تو كريمى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+انصارى،كا:جابر بن عبد اللّه.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+مسلمانان دست سنگ بر او بگشادند.او گفت:اگر بخواهى كشتن از اين آسان تر توان كشتن.على گفت:دور شوى.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+به خندق.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:آمد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:درعش.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:بر روى و چشم او دادند،كا:بوسۀ بر روى على داد و بر چشم او.
9- .اساس+رضى اللّه عنه.
10- .آج،لب،كا:درعى.
11- .مش:ابا.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:من.
13- .آط،آج،لب:مى نگويم،آب:مى بگويم،مش:مى گويم.

مى گويند:شما غلوّ و افراط مى كنيد در على،تو مرا حديثى بگوى تا من بدانم كه حدّ منقبت (1)و پايۀ (2)منزلت او تا كجاست؟ حذيفه گفت:يا ربيعه!اگر اعمال جملۀ اصحاب محمّد در كفّه اى نهند و عمل على در دگر كفّه (3)،عمل على برآن (4)بچربد.

ربيعه گفت،من گفتم (5):اين سخنى است كه كس طاقت (6)گفتن و شنيدن آن (7)ندارد.

حذيفه گفت:يا لكع!چرا چنين باشد،كه آن روز كه عمرو (8)اسب به خندق بجهانيد (9)ابو بكر و عمر و حذيفه كجا بودند چون او (10)مردم را به مبارزه مى خواند و مردم از او مى گريختند؟تا على پيش او رفت و خداى تعالى او را بر دست على بكشت.به آن خداى كه جان حذيفه به دست اوست كه عمل على آن روز فاضل تر بود از اعمال جملۀ اصحاب رسول تا به روز قيامت.

ابو عيّاش گفت دو ضربت زدند در اسلام:على ضربه اى (11)زد بر (12)پاى عمرو (13)كه اسلام بدان عزيز شد،و از آن عزيزتر ضربه اى (14)نبود،و پسر ملجم-عليه لعائن اللّه (15)-ضربه اى (16)زد بر سر على كه از آن شوم تر نبود در جهان ضربه اى.

و سبب هزيمت مشركان،كشتن على بود عمرو را و نوفل را (17).رسول -عليه السّلام گفت:

الآن نغزوهم و لا يغزونا[244-پ]، ازاين پس ما (18)به غزاى ايشان رويم و ايشان به غزاى ما نيايند (19)،و حسّان بن ثابت در كشتن عمرو (20)بيتى چند گفت-شعر:

ص : 361


1- .آط،آب،آج،لب،مش:كه اهل او.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+او و.
3- .آط+نهند،آب،آج،لب،مش:در كفۀ دگر نهند.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.
6- .آط،آب،مش+اين.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+عبد ودّ.
9- .آط،آب،آج:بجهاند.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:ضربتى.
12- .مش:در،كا:برران.
13- .آط،آب،آج،لب،مش+عبد ود،كا:عمر.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:ضربتى.
15- .آج،لب+ابدا.
16- .آج،لب:ضربتى.
17- .آط،آب،آج،لب،مش:كشتن عمرو نوفل بود بر دست على-عليه السّلام.
18- .آط،آب،آج،لب،مش:اكنون ما.
19- .آب،مش:نيامدند.
20- .آط،آب،آج،لب،مش+عبد ود،كا:عمر.

امسى الفتى عمرو بن عبد يبتغي***بجنود يثرب غارة لم تنظر

و لقد وجدت سيوفنا مشهورة***و لقد وجدت خيولنا لم تقصر

و لقد رأيت غداة احد (1)عصبة***ضربوك ضربا غير ضرب المخسر

اصبحت لا تدعى ليوم عظيمة***يا عمرو او لجسيم امر منكر

چون اين شعر به بنى عامر رسيد (2)،جوانى از ايشان جوابى گفت اين را در معنى آن كه اين كار انصار نكردند (3)و به دست ايشان بر نيامد (4)،هم به دست مردى قرشىّ هاشمى بر آمد و بيتها اين است (5)-شعر:

كذبتم و بيت اللّه لا تقتلوننا***و لكن بسيف الهاشميّين فافخروا

بسيف ابن عبد اللّه احمد فى الوغى***بكفّ علىّ نلتم ذاك فاقصروا

فلم تقتلوا عمرو بن عبد و لا ابنه***و لكنّه الكفو (6)الهزبر الغضنفر (7)

علىّ الّذي فى الفخر طال (8)ثناؤه (9)***و لا تكثروا الدّعوى علينا فتفخروا

ببدر خرجتم للبراز فردّكم***شيوخ قريش جهرة و تاخّروا (10)

فلمّا اتاهم حمزة و عبيدة***و جاء علىّ بالمهنّد يخطر

فقالوا نعم اكفاء صدق و اقبلوا***اليهم سراعا اذ بغوا و تجبّروا

فجال علىّ جولة هاشميّة***فدمدمهم (11)لمّا عتوا و تكبّروا

فليس لكم فخر علينا بغيرنا***و ليس لكم فخر يعدّ و يذكر

ابو الحسن المداينى گفت:چون خبر كشتن عمرو به خواهران او رسيد گفتند:

كيست آن كه اين دليرى كرد بر او؟گفتند:علىّ بن ابي طالب.گفتند:مرگش بر دست كفوى كريم بود،تا زنده بود شجاعان را كشت و مبارزت اقران مقاومت

ص : 362


1- .چاپ شعرانى(118/9):بدر.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+برخواند،چاپ شعرانى(118/9):بر خواندند.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:نه انصار كردند.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:بيامد.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:بر آمد گفت.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:اليس.
7- .اين مصرع در نسخه بدلها به صورتهاى گوناگون و غلب مغلوط ضبط شده است چنان كه نقل نسخه بدلها ضرورى تشخيص داده نشد.
8- .آط،آب،مش:ناب،آج،لب:ندارد.
9- .كا:بناؤه.
10- .چاپ شعرانى(118/9):فتأخّروا.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:فدمّرهم.

نمود،و كشتنش بر دست كريم قريش بود،«لا رقأ (1)دمعي ان بكيت (2)عليه»،اگر بگريم بر او آب چشمم منقطع مباد.آنگه (3)اين بيتها بگفت-شعر:

لو كان قاتل عمرو غير قاتله***بكيته ما اقام الرّوح في جسدي

لكنّ قاتله من لا يعاب به***و كان يدعى قديما بيضة البلد

[خواهر دگر گفت] (4)-شعر:

اسدان في ضيق المكرّ تصاولا***فكلاهما كفو كريم باسل

فتخالسا (5)مهج النّفوس كلاهما***وسط المذاد مخاتل و مقاتل

و كلاهما حضر القراع حفيظة***لم يثنه عن ذاك شغل شاغل

فاذهب علىّ فما ظفرت بمثله***قول سديد ليس فيه تحامل

فالثّار عندي يا علىّ فليتني***ادركته و العقل منّي كامل

ذلّت قريش بعد مهلك فارس***فالذّلّ مهلكها و خزى شامل

عائشه گفت:ما با (6)زنان رسول و (7)جماعتى زنان در حصن بنى حارثه (8)بوديم-و از آن حصين تر حصنى نبود در مدينه،و مادر سعد معاذ با مادر حصن بود-و اين پيش از آن بود كه آيت حجاب آمد.سعد معاذ درعى مقلّص داشت كه دستهاش (9)بيرون بود از آن (10)،گفت (11)من گفتم:اگر درع سعد به از اين بودى شايستى،نبادا كه او را بر دست جراحتى آيد!او بيرون آمد و اين رجز مى گفت-شعر:

لبّث قليلا يلحق (12)الهيجا حمل***لا بأس بالموت اذا حان الاجل

[به جنگ] (13)برفت،اتّفاق چنان افتاد كه تيرى بر دستش زد (14)حبّان (15)بن قيس بن

ص : 363


1- .اساس:لا رقات،به قياس با نسخه آط و با توجّه به ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:بكت.
3- .كا+خواهرى.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .اساس:فجالسا،به قياس با نسخه آط،تصحيح شد.
6- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:با.
8- .آج،لب:بنى حارث.
9- .آط،آب:دستها بيش،آج،لب،مش:دستهايش.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+درع.
11- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
12- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:يدرك.
13- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
14- .آب،آج،لب،مش:زدند.
15- .اساس،آط،آب،مش،كا:حيان،آج،لب:حيان،به قياس با مآخذ خبر و اعلام،تصحيح شد.

العرقة (1)و گفت:خذها و انا ابن العرقة (2).

سعد گفت:عرّق (3)اللّه وجهك فى النّار،و رگ اكحلش بريده شد.

و گفته اند:هركه را آن رگ بريده شود،خون از او بازنايستد تا به مردن.

سعد عند آن حال دعا كرد گفت:بار خدايا!اگر مى دانى كه در قريش بقيّتى هستند كه با رسول تو كارزار خواهند كردن،مرا بازگذار (4)تا نصرت رسول تو كنم كه تو دانى كه من قتال ايشان دوست دارم،و اگر آن قتال كناره شده است،اين را سبب شهادت من گردان و مرا از دنيا مبر تا چشم من از بنى قريظه روشن كنى تا ايشان را به مراد خود ببينم كه[245-ر]ايشان خلفاى من بودند در جاهليّت،خداى تعالى او را از آن عافيت داد.

محمّد بن اسحاق روايت كرد كه:صفيّه بنت عبد المطّلب مادر زبير در حصن حسّان ثابت بود (5)با جماعتى زنان و كودكان،و گفت:حسّان با ما بود-و اين حصنى بود.بس حصين نه (6).صفيّه گفت:مردكى جهود بيامد و گرد آن حصن مى درگرديد (7)،و رسول-عليه السّلام-به قتال احزاب مشغول بود.من حسّان را گفتم (8):من از اين مرد دل مشغول شدم كه احوال اين حصن بشناخت و مى داند كه اين حصنى حصين نيست (9)،و با ما در اين جا مرد نيست و رسول از ما مشغول است،اگر برود و جماعتى جهودان را خبر دهد و بيايند و ما را رنجه دارند مصلحت در آن است كه بيرون شوى و اين كافر را بكشى تا ما از اين خوف ايمن شويم.

حسّان گفت:يا بنت عبد المطّلب!تو دانى كه من مردى شاعرم مردكش نباشم،و اين نه كار من است.

گفت:چون من بديدم كه او هيچ نخواهد كردن،جامه در پوشيدم و روى بر بربستم

ص : 364


1- .اساس:الغرقة،به قياس با نسخه آط و با توجّه به مآخذ خبر و اعلام،تصحيح شد.
2- .اساس،آط،آب:الغرقة،آج،لب:العرفة،با توجّه به مآخذ خبر،تصحيح شد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:غرفك.
4- .آط:بازگزار.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:بودند.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:نه بس حصين.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد،كا:مى گرديد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+اى حسّان.
9- .اساس:است،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،و با توجّه به مفهوم جمله،تصحيح شد.

و عمودى بر گرفتم و بيرون رفتم و آن جهود را بكشتم و بازآمدم و گفتم:يا حسّان! اكنون مرد كشته (1)است،برو و جامه اش بيرون كن كه (2)براى آن نكردم (3)كه او مرد است و من زن.گفت:يا بنت عبد المطّلب!اين نيز هم نتوانم كردن،من سلب (4)به او دادم.

راويان (5)گفتند (6):رسول-عليه السّلام-در ميانۀ آن كار و صحابه رنجوردل مى بودند،و اين پيش از كشتن على بود عمرو را (7).

يك روز نعيم بن مسعود به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من به تو ايمان آورده ام در سرّ و روى نمى دارد كه ايمان آشكارا كنم،و اين حال كس از من نداند جز خداى-عزّ و جلّ-و تو را گفتم،اكنون كارى كه دانى كه من اهل آن باشم مرا بفرماى.

رسول-عليه السّلام-گفت:تو يك مردى،اگر نيز اظهار ايمان كنى از يك مرد بيش از آن نيايد كه از او توقّع كنند.امّا اگر (8)بتوانى كردن كه اين قوم را خذلانى و فتورى دهى از ما بكن كه كالزار (9)بيشتر خدعت است.

نعيم بن مسعود ازآنجا بيامد (10)و به نزديك بنى قريظه رفت،و او را با ايشان در جاهليّت منادمت بود،و ايشان را گفت:يا بني قريظه!شما دوستى (11)و نصيحت من شناخته اى (12)در روزگار گذشته (13)،و آنچه من مى گويم[بر سبيل نصيحت] (14)،شما مرا در آن متّهم ندارى (15).بدانى كه قريش و غطفان به حرب محمّد آمدند و شما را از

ص : 365


1- .مش+افتاده.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+من.
3- .چاپ شعرانى(120/9):برآن نگردم.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+او.
5- .آط،آب،آج،لب،مش+اخبار.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:گفته اند.
7- .آط،آب،آج،لب:از پيش كشتن عمرو بود بر دست على،كا:پيش از آن بود كه على عمرو را نكشته بود.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+تو.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:كارزار.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:بر آمد.
11- .دوستى/دوستيد،آب،مش:دوستيد.
12- .آط،آب:دانسته،آج،لب،مش:دانسته ايد.
13- .آط:گزشته.
14- .اساس:مخدوش است،به قياس با نسخۀ آط،افزوده شد.
15- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+گفتند:لا و اللّه كه ما دوستى و نصيحت تو دانيم و به هيچ چيز تو را متهم نداريم،گفت.

جاى و حصن خود بر انگيختند و به يارى در خواستند،و حكم ايشان دگر است و حكم شما دگر.ايشان مردمانى غريب اند (1)و ولايتى و مالى و ملكى ندارند اين جا،و شما را سراى و خانه و (2)املاك اينجاست،و زنان و فرزندانتان (3)اينجااند،و ايشان را زنان (4)و فرزندان به زمين ديگرند.اگر فرصتى و غنيمتى باشد بربايند و با شهرهاى خود شوند،و اگر كسرى و شكستى بر شما باشد (5)بروند و شما را با محمّد رها كنند، آنگه كشتن و غارت و آوار بر شما باشد نه بر ايشان،و آنگه شما با محمّد طاقت ندارى.چون ايشان رفته باشند مصلحت در آن است تا از ايشان استظهار وثيقتى و براتى نستانى به هيچ وجه دست با ايشان يكى (6)نكنى در قتال محمّد.گفتند:نكو گفتى و نصيحت كردى.

آنگه ازآنجا بيامد و به نزديك بو سفيان (7)رفت و جماعت قريش و گفت:شما كه قريشى،دوستى (8)من شما را و ميل من به شما شناخته و مفارقت و مباينت (9)با محمّد براى دين،و من امروز سخنى شنيده ام (10)واجب ديدم شما را از آن آگاه بكردن (11)تا احتياط كنى كار خود را و اين سرّى است با من عهد كنى كه پوشيده دارى.

گفتند:و آن چيست؟گفت:بدانى كه (12)جهودان بر اين كه كردند پشيمانند و مى خواهند تا اين آمدن (13)را به اين جا تلافى كنند.پيغام فرستاده اند به محمّد كه:ما بر اين آمدن پشيمانيم و از ميان ما و تو عهدى هست ما بر سر آنيم (14)اگر از ما راضى شوى به آن كه ما از قريش و غطفان به علّت وثيقت و استظهار جماعتى اشراف و اماثل را

ص : 366


1- .آط،آب،كا:مردمانى اند اين جا غريب،آج،لب:مردمانى اند آنجا غريب.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+اسباب.
3- .آط،آب،آج،لب:و زنان و فرزندان اينان،كا:و زنان و فرزندان شماى.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:زن.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+ايشان.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:با ايشان دست يكى.
7- .آط،آب،كا:ابو سفيان.
8- .آب،مش:قريشيد دوستى،آج،لب:قريشى دوستيد.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+من.
10- .آج،لب:شنيدم.
11- .آط،آج،لب،مش:كردن.
12- .آط،آب،آج،لب،مش+آن.
13- .آط،آب،آج،لب،مش+شما.
14- .آط،آب،كا:بر سر آن عهديم.

بستانيم و پيش تو فرستيم تا همه را گردن بزنى (1)،آنگه دست با تو يكى كنيم تا ايشان را از زمين و ديار خود برانيم،يا به قتل و استيصال هلاك كنيم او راضى شده است و قرار ميان ايشان اين است.من شما را خبر كردم تا هشيار باشى (2)و كودكى را از آن خود به ايشان ندهى كه ايشان با شما غدر خواهند كردن.

آنگه به غطفان آمد و همچنين بگفت و عهد بستند (3)[245-پ]كه اين حديث پوشيده دارى.بگفتند همچنين كنيم.

چون او برفت ابو سفيان و جماعت قريش و رءوس (4)غطفان كس فرستادند به جهودان كه:ما اين جا چرا موقوفيم؟اين نه شهر و زمين ماست و ما را هر روز خرج بسيار است،اگر كارى را آمده ايم فردا آغاز بايد كردن و (5)با اين مرد به قتال بر آويختن،و اين شب (6)شنبه بود در ماه شوّال سنۀ خمس من الهجرة.

جهودان جواب دادند كه:فردا روز شنبه است،و ما عادت نداريم كه روز شنبه كارى كنيم كه ما وقتى در شنبه كارى كرديم ما را نكبتى رسيد كه پوشيده نيست.

و دگر آن كه ما كارزار نكنيم تا از شما وثيقتى و استظهارى نداريم،و آن براتى (7)باشد از مردمان (8)شما كه بر ما فرستى تا ما را امان باشد كه شما بنروى و ما را در دست ايشان (9)رها نكنى،چه ما از اين معنى مستشعر مى باشيم،و (10)اين شهر شهر ماست و شما غريبى اين جا،و اگر شما بروى ما را با محمّد طاقت نباشد،بايد كه ما بر بصيرتى باشيم.

قريش و غطفان چون اين (11)بشنيدند گفتند:آنچه نعيم مسعود گفت درست است (12).

آنگه پيغام دادند كه (13):و اللّه كه ما از مردان خود كودكى را به شما ندهيم،و ما

ص : 367


1- .آط،آب،آج،لب،مش+تا.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:شما را هشيار كردم تا بر خبر باشى.
3- .آط،آب،آج،لب:بستاند.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:رؤساى.
5- .آط،آب،آج،لب،مش+فردا.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:روز.
7- .آب،آج،لب،كا:نوايى،مش:لواى.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:مردان،كا:اشراف.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:محمّد،كا:خصم.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:چه.
11- .آط،آب،آج،لب،مش+سخن.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:راست گفت.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:دادند و گفتند.

را بر شما اين امان نيست (1).گفتند:چون ندهى،ما نيز با شما دست يكى نداريم،و خذلان در ميان ايشان افتاد،و خداى تعالى آن شب بادى عظيم بفرستاد بر ايشان سرد و سخت چنان كه خيمه هاى ايشان بدريد و طنابها بگسست،و ذلك قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،گفت:ياد كنى اى مؤمنان نعمت خداى بر شما بر سبيل تذكير و تنبيه گفت: إِذْ جٰاءَتْكُمْ جُنُودٌ ،چون آمد به شما لشكرهايى (2)يعنى احزاب با (3)جماعات قريش و مكّيان و غطفان و بنى قريظه و بنى النّضير.

فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً ،بفرستاديم بر ايشان بادى.

مفسّران گفتند:باد صبا بود

لقوله-عليه السّلام: نصرت بالصّبا و اهلكت عاد بالدّبور ،گفت:مرا به باد صبا نصرت كردند و عاد را به باد دبور هلاك كردند.و «صبا»،آن باد بود كه چون روى به در خانه كعبه دارى برابر روى تو جهد،و «دبور»برابر صبا باشد. وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا ،و لشكرهايى كه شما نديدى ايشان را از فريشتگان.

اهل سير گفتند:فريشتگان آن روز فرود آمدند و لكن كارزار نكردند.

مفسّران گفتند:خداى تعالى بادى بفرستاد سرد (4)سخت كه طنابهاى خيمه هاى ايشان (5)بگسست،و خيمه ها (6)بدريد،و آتشهاى (7)ايشان بكشت،و ديگها (8)بيفگند،و اسپانشان (9)برميدند،و خداى تعالى ترس در دل ايشان افگند (10)،و فريشتگان از جوانب لشكرگاه ايشان تكبير كردند تا سيّد هر قبيله قوم خود را مى گفت:

از بر من مروى،مرا نگاه دارى.

محمّد بن كعب القرظىّ گفت،جوانى از اهل كوفه گفت حذيفه يمان را گفتم:

يا با عبد اللّه!شما رسول خداى را ديدى،و با او صحبت داشتى (11)،چگونه بودى با او؟ .

ص : 368


1- .آط،آب،آج،لب،مش+جهودان.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:لشكرها.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:به.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+و.
5- .آج،لب:طنابهاى ايشان.
6- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:آتش.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:ديگهاى ايشان،كا:ديگهاشان.
9- .آط،آب،آج،لب:اسپان ايشان.
10- .آب،مش:انداخت.
11- .آط،كا:كردى/كرديد،مش:داشتيد/داشتى.

حذيفه گفت:جهد كرديم در خدمت او (1).

جوان گفت:اگر ما دريافتمانى او را رها نكردمانى (2)كه بر زمين بودى (3)،جز كه او را بر گردن گرفتمانى و در خدمت او جان بدادمانى.

حذيفه گفت:من شب احزاب با لشكر بودم در خدمت رسول-عليه السّلام.

[رسول-عليه السّلام] (4):نماز بكرد و از شب پاره اى بگذشت (5)،گفت:كيست تا برود و احوالى بداند از اين قوم و خبرى بازآرد ؟كس اجابت نكرد و اختيار نكرد.با (6)سر نماز كردن شد،ساعتى ديگر بر آمد،گفت:كيست كه برود[و احوالى بداند؟كس اجابت نكرد.به بار سيم گفت:كيست كه برود] (7)و خبرى بيارد و رفيق من باشد در بهشت؟از سختى باد و سرما و خوف (8)مرا گفت يا حذيفه!من گفتم:لبّيك يا رسول اللّه،و بر خاستم و پيش رسول رفتم و دلم در شكم مى لرزيد (9)ترس آن كه مرا گويد تو را ببايد رفتن،و دست به سرو روى من فروكرد و مرا گفت:يا حذيفه!تو را ببايد رفتن و از احوال اين قوم خبرى با نزديك من آوردن.

من گفتم:فرمان برادرم،گفت:

اللّهمّ احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته ،بار خدايا نگاهدار او را از همۀ جوانب و جهات:از پيش و پس و از راست و از چپ و از زير و از زبر.گفت:من برفتم و پنداشتى (10)در گرمابه (11)اى مى روم از گرمى كه از آن باد و سرما هيچ رنج نبود مرا،برفتم با سلاح.تا در ميان ايشان شدم بادى مى آمد كه خيمه ها از جاى مى بركند (12)و طنابها مى گسست و هيچ رها نمى كرد و الّا تباه مى كرد.نگاه كردم ابو سفيان را ديدم آتش (13)برافروخته و گرم مى شد.من تير در كمان[246-ر]نهادم تا بزنم.دگرباره مرا ياد

ص : 369


1- .آط،آب،آج،لب،مش+اين.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+او را.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:برفتى.
4- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
5- .آط:بگزشت.
6- .آب،كا:باز.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:برف،كا+كس جواب نداد پس.
9- .آج،لب،كا+از.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:گرماوه.
12- .آج،لب،مش،كا:بر مى كند.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:آتشى.

آمد كه رسول-عليه السّلام-مرا گفته بود:هيچ چيزى (1)مكن تا با پيش من آيى (2).

چون ابو سفيان آن باد و آن سختى ديد،گفت:يا قوم!هركسى كه آنجا كه هستى دست (3)همنشين خود گيرى و بنگرى تا كيست.من دست يكى گرفتم و گفتم:تو كيستى؟مرا گفت:يا سبحان اللّه،مرا نمى شناسى؟من فلان بن فلانم، مردى بود از هوازن (4).ابو سفيان گفت:يا معشر قريش!ما در اين (5)كه هستيم نه به سراى مقاميم (6)،و اسبان و چهار پايان ما سقط شدند،و بنو قريظه و بنو النّضير و عدۀ ما را خلاف كردند،و من بخواهم رفتن (7)،از بى هوشى (8)بر خاست و بر شتر نشست و عقال او نگشاد (9)،و شتر بر انگيخت و خواست تا براند.چون شتر نمى توانست رفتن، ازآن پس بدانست كه شتر عقال دارد.فرود آمد و عقال شتر بگشاد.

و بنو غطفان چون بديدند كه قريش برفتند،ايشان نيز برفتند و خداى تعالى به ترس ايشان را هزيمت كرد.من بازآمدم و رسول را خبر كردم.رسول-عليه السّلام- شادمانه شد و بخنديد و مرا به خويشتن نزديك كرد و گفت:اين جا در پايان من بخسب.من بخفتم و رسول-عليه السّلام-گوشۀ جامه اش (10)بر من افگند،و من پاى او در (11)سينه گرفتم و بخفتم،فذلك قوله: فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا .

وَ كٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيراً ،و خداى به آنچه شما مى كنى بينا و داناست (12).

إِذْ جٰاؤُكُمْ (13) ،يعنى اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ جاءوكم،[ياد كنى نعمت خداى بر شما] (14)چون آمدند به شما. مِنْ فَوْقِكُمْ ،از بالاى شما،يعنى از بالاى وادى از جانب مشرق.و آنان كه از بالاى وادى آمدند،مالك بن عوف النّضرىّ بود و عيينة بن حصن الفزاريّ با هزار مرد از غطفان،و طليحة بن خويلد الاسدىّ (15)با ايشان بود با بنى

ص : 370


1- .ط،آب،آج،لب،مش:چيز،كا:حركت.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:نيايى.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:هركسى دست.
4- .آط،آب،مش:اهوازن.
5- .آط،آب،آج،لب،مش+جا،كا:در زمين.
6- .آط،آب،مش:و مقام خوديم،آج،لب:و مقام خود.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+و.
8- .چاپ شعرانى(123/9):پى هوسش.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:ناگشاده،كا:نگشوده.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:جامۀ خويش.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بر.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:بوده است.
13- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+ مِنْ فَوْقِكُمْ .
14- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
15- .آط:طلحة بن جلود الاسرى.

اسد،و حيىّ بن اخطب با جهودان قريظه (1). وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ ،يعنى من بطن (2)الوادى،از زير وادى،و آن ابو سفيان حرب بود با قريش. وَ إِذْ زٰاغَتِ الْأَبْصٰارُ ،و چون كژ شد چشمها، وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ ،[و دلها به گلوها رسيد،و اين هر دو كنايت است از شدّت خوف و شدّت حال خائف.و گفتند:معنى آن است كه عرب گويد بددل (3)را كه:انتفخ سحره،باد در شش افتد بددل (4)و شش او برآيد (5)،و دل بالاى آن است چون منتفخ شد دل به بالا برآيد (6)،و ذلك قوله: بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ] (7).

وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا ،و به خداى گمانهاى بد مى بردى (8)از خلف وعد (9)و مانند اين،و مراد به اين منافقانند چه مؤمنان واثق بودند (10)به وعدۀ خداى و به نصرت و ظفر از جهت (11)او.

قرّاء خلاف كردند في قوله: اَلظُّنُونَا و آنچه مانند اين است من قوله:(الرسولا و السبيلا).

امّا مدنيان«الف»اثبات كنند (12)در اين كلمات در حال وصل (13)و وقف،و شاميان همچنين،و عاصم به روايت ابو بكر و ابو عمرو به روايت عيّاش،و كسائى به روايت قتيبه،و حجّت ايشان آن است كه:در مصاحف«الف»نبشته است (14)و لمطابقة رءوس الآى (15)،و نيز براى موافقت سر آيات را.

و ابو عمرو در دگر روايات (16)و حمزه و يعقوب بى«الف»خواندند در حال وصل و وقف بر اصل خود،چه«الف»در اسمى برند كه منوّن باشد در حال وقف چون

ص : 371


1- .آط،آب،آج،لب،مش:بنى قريظه.
2- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .آط و ديگر نسخه بدلها:دل،با توجّه به معنى و فحواى تعبير در زبان عربى(لسان العرب،ماده سحر)تصحيح شد.
4- .كذا در آط و ديگر نسخه بدلها بجز كا،آب،مش،كا:افتاد دل.
5- .آج،لب،مش:بر آمد.
6- .مش:بر آمد.
7- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
8- .مى بردى/مى برديد.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:وعده.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:واثق اند.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:بر دشمنان.
12- .آط،آج،لب،مش:كردند،آب:كرده اند.
13- .آط،آب،آج،لب:فصل.
14- .آط.آج،لب،مش:نوشته اند،كا:نوشته است.
15- .آط،آب،آج،لب،مش:الآية.
16- .آط،آب،آج،لب،مش:ابو عمرو و ذكوان.

منصوب بود،نحو رأيت زيدا،براى آن كه نگويند:رأيت الرّجلا در هيچ حال،نه در حال وصل و نه در حال وقف.

و باقى قرّاء به«الف»خواندند در وقف و بى«الف»در وصل،و گفتند:

رءوس الآيات جارى مجراى اسجاع باشد و جارى مجراى قوافى در اشعار.پس در وقف«الف»بايد و در وصل نبايد چنان كه در ميان بيت اگر افتد بى«الف» گويند.

هُنٰالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ ،گفت:آن جايگاه (1)مؤمنان را امتحان و ابتلا كردند.

و معنى ابتلا گفته ايم از خداى تعالى،و آن كه تكليف،همه صورت امتحان دارد.

وَ زُلْزِلُوا زِلْزٰالاً شَدِيداً ،و بجنبانيدند ايشان را جنبانيدنى سخت.

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ ،عامل در اين چند«اذ» (2)كه برفت آن است كه در اوّل آيات گفت: اُذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ... ،گفت نيز ياد كنى،چون گفتند منافقان يعنى معتّب بن قشير (3)و اصحاب او. وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،و آنان كه در دل (4)ايشان بيمارى بود و شكّ و ضعف اعتقاد. مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً ،گفتند:

خداى و پيغامبر (5)ما را وعده ندادند مگر غرور و فريفتن.

وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ ،و ياد كنى نيز چون گفتند گروهى از ايشان يعنى از منافقان: يٰا أَهْلَ يَثْرِبَ ،اى اهل مدينه.

ابو عبيده گفت:يثرب نام ولايتى است،و مدينه از جملۀ آن است. لاٰ مُقٰامَ (6)لَكُمْ ،جاى مقام نيست شما را آنجا (7)، فَارْجِعُوا ،بازگردى (8).و حفص عن عاصم خواند:[246-پ]«لا مقام»،به ضمّ الميم،يعنى لا اقامة لكم،شما را ايستادن آنجا صلاح نيست،برگردى و با خانه هاى خود شوى.

ص : 372


1- .آط،آب،آج،لب:اين جايگه،كا:آن جايگه.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:آيت.
3- .آط،آب،آج،مش:...بن قريش،چاپ شعرانى(125/9):...بن قيس.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:دلهاى.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:خداى تعالى و پيغامبرش.
6- .اساس:و ديگر نسخه بدلها:مقام،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+ايستادن صلاح نيست.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:بر گردى و با خانه خود شوى،كا:بازگرديد.

عبد اللّه عبّاس گفت:اين جهودان گفتند منافقان را كه،شما را چه مهمّ است براى محمّد (1)خويشتن را علف (2)تيغ ابو سفيان و قريش كردن (3)،با خانه ها شوى و محمّد را با اينان رها كنى. وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ ،و گروهى از رسول -عليه السّلام-دستورى مى خواستند،و آن بنو حارثة بن الحارث بودند. يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنٰا عَوْرَةٌ ،مى گفتند خانه هاى ما عورت است،يعنى ربطى و ديوارى و حصنى ندارد، مرد (4)مى بايد كه آن را نگاه دارد و بپوشد چنان كه عورت بپوشند،و قد اعور الفارس اذا بدا في درعه خلل للضّرب (5)،قال الشّاعر-شعر:

متى يلقهم لا يلق فى البيت معورا***و لا الضّيف منجوعا (6)و لا الجار مرملا (7)

و قال الشّاعر-شعر:

و يرمى المستجيز المعوّرا***(8) اى بادى العورة (9).

حق تعالى ايشان را تكذيب كرد،گفت:خانۀ ايشان عورت نيست دروغ مى گويند. إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّٰ فِرٰاراً ،ايشان جز گريختن نمى خواهند (10).

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطٰارِهٰا ،آنگه گفت:اگر چنان كه در سرايهاى اينان روند از جوانب و كنارهاى آن. ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ،آنگه از ايشان فتنه خواهند،يعنى

ص : 373


1- .آط،آب،آج،لب،مش+كه.
2- .چاپ شعرانى(125/9):هدف.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+برگردى.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+مردى.
5- .كا+و الطّعن.
6- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(125/9)و تفسير قرطبى(148/4):مفجوعا.
7- .آط،آج،لب:مرمولا.
8- .ضبط متن اصلى بدين صورت«و يرمى مسق الحجر معورا»و مغشوش مى نمود،شعر در هيچ كدام از نسخه بدلها نيست،ضبط مختار ما از لسان العرب(مادّۀ عور)و اصلا بيتى است كه به نام فرزدق بدين صورت آمده است: متى ما ترد يوما سفار،تجد به اديهم،يرمى المستجيز المعوّرا
9- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:ايشان نمى خواهند الّا فرار و گريختن از حف از سر ايشان خبر داد،كا:ايشان الّا گريختن نمى خواهند.

شرك و كفر،لقوله: (1)وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ (2).

لَآتَوْهٰا ،آنجا شوند (3)و بكنند و به جاى آرند،من قولهم:أتيت الأمر اذا فعلته.

قرائت اهل الحجاز (4)به قصر«الف»است من الإتيان.و ديگران خواندند:

«لآتوها»به مدّ،من الإيتاء،يعنى بدهند.

گفتند:چون سؤال گفت،به جواب دادن لايق باشد (5). وَ مٰا تَلَبَّثُوا بِهٰا إِلاّٰ يَسِيراً ، و برآن فتنه و كفر نيز مقام نكنند الّا اندك.و بيشتر مفسّران گفتند معنى آن است كه:از آن فتنه فرونايستند،بل بشتابند به او و درنگ نكنند از او الّا اندك روزگار.

حسن گفت معنى آن است كه:پس از كفر به مدينه الّا اندك روزگار.

حسن گفت معنى آن است كه:پس از كفر به مدينه الّا اندك مقام نكنند، آنگه عن قريب ايشان را هلاك كنند،و مثله قوله: وَ إِذاً لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (6).

وَ لَقَدْ كٰانُوا عٰاهَدُوا اللّٰهَ مِنْ قَبْلُ ،و پيش از اين با خداى عهد كردند كه نگريزند و پشت بر دشمن نكنند.گفتند:اينان هم بنو حارثه بودند كه روز احد همّت كردند و عزم بر آنكه بگريزند با بني سلمه چون آيت فرود آمد در ايشان: إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ (7)... ،ايشان بيامدند و با خداى عهد كردند كه (8)مانند آن نكنند،خداى تعالى ياد داد ايشان را آن عهد.

قتاده گفت:اين جماعتى بودند كه روز بدر تأخّر و تقاعد كردند از كارزار.چون آن كرامت و نصرت ديدند با خداى عهد كردند كه نيز مانند آن نكنند.

مقاتل و كلبى گفتند (9):ايشان هفتاد مرد بودند كه با رسول-عليه السّلام-در شب عقبه بيعت كردند و گفتند:شرطى كه خداى را و تو را هست با ما بگو تا به جاى آريم.

رسول-عليه السّلام-گفت:شرط خداى آن است كه او را عبادت كنى و به او شرك نيارى،و شرط من آن است كه:آنچه (10)در حقّ خود و زن و فرزند خود كنى در حقّ من هم آن (11)كنى.

ص : 374


1- .آط،آج،لب:و قوله.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 191.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:به آنجا شوند و.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:حجاز.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:باشند.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 16.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 122.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+نيز.
9- .آب:گفته اند.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:هرآنچه.
11- .مش:نيز همان.

گفتند:چون اين كرده باشيم،ما را چه باشد؟گفت (1):در دنيا نصرت،و در آخرت جنّت.گفتند:كرديم.

عهد اين بود: وَ كٰانَ عَهْدُ اللّٰهِ مَسْؤُلاً ،و عهد آن خداى از آن بپرسند،يعنى خوار مدارند (2)كه آن فرونگذارند (3).

آنگه رسول را گفت بگو اين منافقان را و سست اعتقادان را كه (4): لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرٰارُ ،كه شما را سود ندارد گريختن،اگر بگريزى از مرگ يا از كشتن. وَ إِذاً (5)،و پس آنگه شما را تمتّع و برخوردارى ندهند الّا اندكى.

گفتند:وقتى در شهرى كه عبد الملك مروان (6)بود وباى (7)پديد آمد.او برخاست و از شهر بيرون آمد تا به شهرى ديگر رود.در راه يكى از پيش او بر افتاد و او را گفت:چرا از شهر بيرون آمدى (8)؟گفت:و باست آنجا.گفت،نه خداى مى گويد:

قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرٰارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً ! عبد الملك گفت:ذاك (9)القليل نطلب،به طلب آن اندك مى رويم،و مراد به قليل در آيت وقت آجال است،و دنيا همه به يك بار (10)قليل است.

قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللّٰهِ ،بگو كيست كه شما را نگاه دارد از خداى! إِنْ أَرٰادَ بِكُمْ سُوءاً ،اگر به شما بدى خواهد از هلاك و نكبات و آنچه تعلّق به خداى دارد يا به شما[247-ر]رحمتى خواهد (11).

آنگه گفت:ايشان خويشتن را بدون خداى ولىّ و يارى (12)نيابند تا بدانند و اعتماد بر او كنند،و طمع ازآن كه دون اوست ببرند.

قَدْ يَعْلَمُ اللّٰهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ ،گفت:خداى داند آنان را كه مردم را از (13)شما

ص : 375


1- .آط،آب،آج،لب،مش:گفتند.
2- .آط:مدارى،آب،آج،لب،مش،كا:مداريد.
3- .لب:بگذارند،آط:نگزارند،كا:كه از آن بپرسند.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:را قُلْ .
5- .آط،آب،آج،لب،مش+ لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً .
6- .آط،آب،آج،لب،مش+در آنجا.
7- .آب،مش:و بايى.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:آمده اى.
9- .اساس:به صورت«ذلك»هم خوانده مى شود.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+نعمت او.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+ وَ لاٰ يَجِدُونَ لَهُمْ ،آج،لب+آنگه به شما بدى خواهد از هلاك و آنچه تعلّق به خداى دارد يا به شما رحمتى.
12- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:و يارى و ياورى.
13- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:كه از.

تعويق كنند (1).[و تعويق،تفعيل باشد از«عوق»،و آن منع بود.و تعويق تثبيط و تبطيه] (2)باشد بر سبيل تهديد و وعيد.گفت:خداى شناسد آنان را كه مردم را از كارزار بازمى دارند،و ايشان را منع مى كنند و مى ترسانند. وَ الْقٰائِلِينَ (3)،و آنان كه مى گويند برادران ايشان را،يعنى هم كيشان و هم اعتقادان خود را از منافقان: هَلُمَّ إِلَيْنٰا ،به ما آيى و بشتابى به ما. وَ لاٰ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً ،و ايشان به كارزار نيايند و حاضر نشوند مگر اندكى از اوقات و احيان.

قتاده گفت:آيت در شأن جماعتى منافقان آمد كه ايشان گفتند اصحاب محمّد بيش از آن نه اند كه ايشان را سر گوسپندى بخوردن كفايت باشد،و اين كنايت باشد از قلّت.و ممكن نيست كه اينان با اين جماعات (4)كه مجتمع شده اند مقاومت توانند كردن شما را (5)مهمّ است جان و مال خود در سر محمّد كردن؟ مقاتل گفت:اين قول جهودان گفتند منافقان را كه قائلان،جهودان بودند و اخوان،منافقان (6)و معوّقان (7)،عبد اللّه ابيّ سلول و اصحابش (8).

ابن زيد گفت:آيت در شأن مردى آمد كه روز احزاب از پيش رسول -عليه السّلام-بيامد،برادرش را ديد نان و بريان و نبيذ در پيش نهاده،گفت:تو اين جا با نشاط مشغولى و پيغامبر خداى در ميان نيزه و شمشير است (9)!گفت:اى ابله! بياى و تو نيز با ما بنشين و به نشاط مشغول باش كه به خداى كه به او سوگند خوردند كه محمّد نيز هرگز بازنيايد،و (10)اين لشكر كه جمع شده اند،او را و اصحاب او را زنده رها نكنند.برادر گفت او را:دروغ مى گويى،و اللّه كه بروم و رسول را خبر دهم از اين كه تو گفتى.بيامد تا رسول را خبر دهد (11)،جبريل آمده بود و اين آيت آورده.

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ ،خداى تعالى وصف كرد ايشان را به بخل و جبن،به بخيلى و

ص : 376


1- .آب:مى كنند.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+ لِإِخْوٰانِهِمْ .
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:جماعت.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+چه.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+بودند،كا+اند.
7- .آج،لب+بودند،كا+اند.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:سلول بود و اصحاب او.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:و شمشير حرب مى كند.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:با.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:بيامد و رسول را خبر داد.

بددلى.الاشحّة (1)جمع شحيح،و اين از بناى قلّت است.گفت:بخيلانند به مال خود بر شما،چيزى در راه خداى و (2)جهاد صرف نكنند،و چون غنيمتى پيدا شود مشاحّت و مناقشت كنند.و نصب او بر حال است من قوله: وَ لاٰ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً .

فَإِذٰا جٰاءَ الْخَوْفُ ،چون وقت كارزار بود (3).خوف از نامهاى كارزار يكى است. رَأَيْتَهُمْ ،بينى ايشان را كه (4)در تو مى نگرند و چشمهاى ايشان در (5)مى گردد از ترس و بددلى،[ كَالَّذِي ،اى] (6)كدوران عين الّذي،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،چنان (7)كه چشم كسى در گردد كه (8)از هوش بشود از مرگ.

فَإِذٰا ذَهَبَ الْخَوْفُ ،چون كارزار و ترس از او بشود (9)، سَلَقُوكُمْ ،زبانهاى تيز در شما كشند و دراز زبانى كنند.و مرد فصيح زبان بلندآواز را رجل مسلق (10)و مصلق (11)و سلاّق و صلاّق گويند،و اصل صلق ضرب باشد.

قتاده گفت:اى بسطوا السنتهم فيكم.و«حداد»،جمع حديد باشد،يعنى تيز،و اين در وقت قسمت (12)غنيمت باشد كه گويند:ما با شما حاضر بوديم در كارزار (13)، نصيب ما تمام بدهى.در وقت كارزار بددل باشند،و در وقت قسمت بخيل باشند.

أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ ،اى على المال و الغنيمة،بخيلان باشند بر مال و غنيمت.و نصب او بر حال است من قوله: سَلَقُوكُمْ .

أُولٰئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا ،ايشان ايمان ندارند. فَأَحْبَطَ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ ،خداى عمل ايشان باطل بكند (14)،يعنى قبول نكند عمل ايشان،براى آن كه بر وجه مأمور به نه افتاده است (15). وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيراً ،و اين بر خداى آسان است.

ص : 377


1- .آط،آب،كا:و الاشحّة.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+در ره.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:آيد و.
4- .آط+ايشان.
5- .چاپ شعرانى(127/9):دور.
6- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
7- .آط:چونان كه.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+او.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:كارزار بشود.
10- .آط،آب،مش:مصلق،آج،لب:ندارد.
11- .كا:مصاق،ديگر نسخه بدلها ندارد.
12- .آط،آب،آج،لب+و.
13- .آط،آب،آج+از.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:كند.
15- .آط،آب،آج،لب،مش:نه بر وجه مأمور به افتاده باشد.

يَحْسَبُونَ الْأَحْزٰابَ لَمْ يَذْهَبُوا ،مى پندارند،يعنى منافقان كه اين احزاب و جماعات (1)كه مجتمع شده بودند (2)بر حرب رسول من (3)از قريش و غطفان و از قريظه و نضير بنه شده اند (4)هنوز،و اين آنگه بود كه ايشان برفته بودند و گريخته،و منافقان خبر نداشتند.و گفتند معنى آن است كه:اگرچه ايشان دانستند كه احزاب برفتند و هزيمت شدند،از فرط جهل پنداشتيى (5)گمان مى برند (6)كه هنوز نرفته اند،يعنى همچنان بودند كه كسى[247-پ]كه پندارد كه ايشان را (7)نرفته اند.آنگه گفت: وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزٰابُ ،و اگر دگرباره بازآيند ايشان-اينان كه منافقانند-تمنّاى آن كنند كه كاشك (8)ايشان در باديه با (9)بدويان بودندى در ميان اعراب. يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبٰائِكُمْ ، خبر شما مى پرسيدندى كه حال شما با احزاب به كجا رسيد.

و يعقوب خواند:يسّاءلون،به تشديد«سين»و به«الف»على تقدير يتساءلون، اى يسأل بعضهم بعضا (10)،بهرى از بهرى مى پرسند كه گوى حال ايشان به چه رسيد. وَ لَوْ كٰانُوا فِيكُمْ ،و اگر در ميان شما بودندى،قتال و كارزار نكردندى الّا اندكى از ايشان يا قتالى (11)اندك،على تقدير:ما قاتلوا الّا قتالا (12)قليلا،و اين بهتر است به معنى و نظم آيت (13).

لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ،آنگه حق تعالى گفت:شما را (14)كه مسلمانانى در رسول خداى كه محمّد اسوتى و اقتدايى هست.

و عاصم اين جا خواند و در سورة الممتحنه:اسوة،بضمّ الالف.و ديگران به

ص : 378


1- .آط،آب،آج،لب،مش:جماعتى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:شده اند.
3- .آب:كلمه خطخوردگى دارد.
4- .آط،بنرفته اند،آج،لب:برفته اند،مش:نرفته اند،كا:بنه رفته اند.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:پنداشتند و،كا:پنداشتى.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:مى بردند.
7- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:كاشكى.
9- .آط،آج،لب،مش:يا.
10- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(129/9):عن بعض.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:قتال.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:اين به معنى و نظم آيت لا يقتر است.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:ندارد.

كسر«الف»خواندند،و آن دو لغت است:مثل عدوة و عدوة،و رشوة و رشوة،يعنى شما را به رسول اقتدايى هست.صورت خبر است و معنى امر،يعنى اقتدا كنى به او و در او نگرى در ثبات و ترك فرار كه چندان مقام كرد تا دندانش بشكستند و جراحتى (1)بر بالاى ابروش (2)كردند و نگريخت،و عمّش را حمزه بكشتند،و عبيدۀ حارث را بكشتند،و او هيچ جزعى نكرد،و رضا و تسليم كرد (3)،و انواع اذيّات (4)و بليّات به او رسانيدند و او به هيچ چيز (5)بر نگشت و روى بر نگردانيد،شما نيز همچنين كنى و بر سنّت او بروى.پس در اين باب و جز اين باب جاى اقتداست شما را به او،و آنان را كه اميد دارند به خداى و به روز بازپسين،يعنى روز قيامت،و ذكر خداى كنند بسيار،يعنى آن كس كه (6)به اميد ذاكر باشد.

آنگه ذكر مؤمنان كرد و آن كه ايشان وعدۀ خداى تعالى چگونه (7)تصديق كردند، گفت:و چون مؤمنان احزاب را ديدند گفتند:اين آن است كه خداى (8)و پيغامبر ما را وعده داده اند (9)،و اين آن بود كه رسول-عليه السّلام-صحابه را خبر داده بود از حديث (10)احزاب چون بديدند و مخبر موافق خبر بود،گفتند: هٰذٰا مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ ،اين آن است كه خداى و پيغامبر ما را وعده دادند،و خداى و پيغامبر (11)راست گفتند در آن وعده كه كردند،و بعضى دگر مفسّران گفتند:اين وعده آن است كه خداى تعالى گفت: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ (12)... ،الى قوله: أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِيبٌ (13).

وَ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ إِيمٰاناً وَ تَسْلِيماً ،و ايشان را نيفزود الّا ايمان كه تصديق به دل است،و تسليم كه در مسلمانى تن به دادن (14)است.

آنگه تخصيص كرد بعضى مؤمنان را به خصالى كه در ايشان بود،گفت:

ص : 379


1- .آط،آب،مش+كه.
2- .آط،آب،مش:ابرويش.
3- .آط،آج،لب:رضا داد و تسليم داد،آب،مش:رضا داد و تسليم شد،كا:رضا داد و تسليم كرد.
4- .آط،آج،لب:اذايات.
5- .آط،آب،مش:چيزى.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:يعنى كه او.
7- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+تعالى.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:وعده كرده اند.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:حادثه.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:پيغامبرش.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 214.
13- .آط،آب،مش:ابرويش.
14- .آط،آب،آج،لب:تن دادن،مش:تن در دادن.

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ ،[گفت:از مؤمنان مردانى هستند.

«من»،تبعيض راست.صفت آن مردان آن است كه: صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ ] (1)،راست گفتند در آن عهد كه با خداى كردند و به آن وفا كردند.آنگه ايشان را دو فرقت نهاد (2): فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ ،اى نذره و عهده،بهرى از ايشان آنند كه عهد و نذر خود تمام كردند و بر جهاد صبر كردند تا آنگه (3)ايشان را شهيد كردند،چه ايشان عهد تا به جان كرده بودند.و گفتند:نحب،مرگ است.و گفتند (4): قَضىٰ نَحْبَهُ ،آن است كه (5)بمرد،من قول ذى الرّمّة-شعر:

عشيّة فرّ الحارثيّون بعد ما***قضى نحبه في ملتقى القوم هوبر

اى مات.

مقاتل گفت: قَضىٰ نَحْبَهُ ،اى اجله عمر خود به سر برد و به اجل قتل رسيد.

و گفتند: قَضىٰ نَحْبَهُ ،اى بذل جهده فى الوفاء بعهده،من قول العرب:نحب فلان في سيره يومه و ليلته (6)اجمع اذا بالغ فى السّير و لم ينزل،قال جرير-شعر:

بطخفة (7)جالدنا الملوك و خيلنا***عشيّة بسطام جرين على نحب

اى على جدّوجهد.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ،و بهرى از ايشان منتظر شهادتند. وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ،و ايشان عهد خداى را خلاف و تبديل نكردند.

خلاف كردند در آن كه [آيت] (8)در شأن كه آمد[و مراد فَمِنْهُمْ (9)مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ كيست، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ كيست؟بعضى گفتند:آيت در شأن انس بن النّضر (10)كه او روز بدر حاضر نبود،چون بازآمد ] (11)تأسّف خورد و نذر كرد كه:اگر پس از اين كالزارى (12)بود من جان سپار كنم (13)در او.چون روز احد بود و مردم بگريختند (14)،او

ص : 380


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:به دو فرقه بنهاد.
3- .آط،آب،آج،مش،كا+كه.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+معنى.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+مات.
6- .مش:ليليه،چاپ شعرانى(129/9):ليله.
7- .چاپ شعرانى(129/9):بطفخة.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .قرآن مجيد:فمنهم.
10- ..آب،مش+آمد.
11- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
12- .آط،آب،آج،مش،كا:كارزارى.
13- .آط،آب،به فدا كنم،آج،لب:فدا كنم،مش:را فدا كنم،كا:جان سپارى.
14- .آط،آب،آج،لب،كا+و.

حاضر بود،بيامد و خويشتن در معركه افگند و قتالى كرد سخت تا آنگه كه او را بكشتند.

و عائشه[248-ر]گفت:آيت در طلحة بن عبيد اللّه آمد.و عامّه مفسّران و جمهور اصحاب اخبار برآنند كه:آيت در اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-آمد و عبيده حارث و حمزة بن عبد المطّلب و جعفر بن ابي طالب-رضى اللّه عنهم. فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ عبيدۀ حارث است كه او را به بدر شهيد كردند-و قصّه او رفته است-و حمزۀ عبد المطّلب است كه او را به احد بكشتند،و آن نيز رفته است،و جعفر بن ابي طالب (1)كه او را به موته بكشتند.

و راويان اخبار گويند كه:چون رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-جعفر ابو طالب (2)را به مؤته نامزد كرد (3)،او را وصايت كرد به تقوى و احتياط و حراست لشكر و صبر كردن بر كارزار،او برفت تا به مؤته رسيد.دشمن پيش آمد آنجا و در كارزار گرفتند،و چون چند تن را بكشتند از بزرگان لشكر او (4)،او رايت به دست گرفت و به نفس (5)خود به كارزارگاه (6)رفت،جبريل آمد و گفت:يا رسول اللّه!جعفر در كارزار است،و به يك روايت او را به (7)كوهى بلند برد و خداى تعالى شعاع او قوى بكرد تا او را مى نگرد و معركۀ ايشان مى ديد و مبارزت شجاعان،تا آنگه كه جعفر بيرون آمد رايت به دست گرفته و كارزار مى كرد تا چند مبارز را بيفگند.آنگه ملعونى در آمد و تيغى بزد و دست راست او بيفگند،او رايت به دست چپ گرفت (8)و مى گفت-شعر:

لا بأس لمّا (9)قطعت يميني***معي شمالي و اقوّي (10)ديني

فاليوم (11)يبدو غرر (12)السّمين***و يعرف المهزول (13)بعد حين

ص : 381


1- .آط،آب،آج،لب،مش+است.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:جعفر بن ابى طالب.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
4- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .مش:به ذات.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:كارزار.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:روايت آن است كه رسول را عليه السلام به.
8- .آط،آج،لب+و كارزار مى كرد تا چند مبارز بيفگند.
9- .آط،آج،لب:لمن،چاپ شعرانى(130/9):لي ان.
10- .اساس:به صورت:«و وقوى»هم خوانده مى شود.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:اليوم.
12- .چاپ شعرانى(130/9):غرّة.
13- .چاپ شعرانى(130/9):المهزوم.

انا ابو الشّبل و ذو العرنين***اخو النّبىّ المصطفى الأمين

كارزار مى كرد و رايت مى داشت تا ملعونى در آمد و ضربه اى زد (1)و دست چپش نيز بيفگند.چون هر دو دستش بيفگندند،او از خويشتن طمع برداشت و دانست كه بى دست قتال نتوان كردن.روى به جانب مدينه كرد و گفت:السّلام عليك يا رسول اللّه،سلام مودّع لا سلام زائر،و اين بيتها انشاء كرد-شعر:

اقرأ السّلام على النّبىّ و قل له***انّ ابن عمّك قد ثوى مقتولا

بأسنّة الكفّار تحت عجاجة***تسفي عليه به الرّياح مهيلا

قطعت يداه و فصّلت اوصاله***منه و زايله الوصول (2)فصولا

اجلى العداة و غادروه بقفرة***لا يستطيع مع الغزاة قفولا

فاليك يرسل في سلام مودّع (3)***يا خير من بعث الاله رسولا

آنگه گرد (4)او در آمدند و به تيغ و نيزه او را بگرفتند و (5)بكشتند،و نيزه ها در او زدند،و او را به نيزه ها از زمين برداشتند (6)و بر هوا رفع كردند،خداى تعالى او را زنده گردانيد و به جاى دو دست او را دو پر داد تا در هوا بپريد و بر آسمان شد،و در بهشت با فريشتگان مى پرد،و از اين جا او را جعفر طيّار خوانند.

رسول-عليه السّلام-از اين جا بيامد و دلتنگ و رنجور به كشتن پسر عمّ،و به در سراى جعفر آمد،و اسماء بنت عميس در خانۀ جعفر بود و در بزد.اسماء گفت:

كيست؟گفت:رسول خداست.بدويد و در بگشاد.رسول-عليه السّلام-گفت:يا اسماء!كودكان جعفر را پيش من آر.او كودكان را جامه پوشانيد و پيش پيغامبر برد.پيغامبر-عليه السّلام-يكى را بر ران راست نشاند و يكى را بر ران چپ.و دست بر سر ايشان فرومى آورد (7)مى گريست.

اسماء گفت:يا رسول اللّه!اين چيست كه با فرزندان من مى كنى،چنان كه با يتيمان كنند؟رسول-عليه السّلام-بگريست و گفت:يا اسماء!خداى تو را مزد دهاد

ص : 382


1- .آط،آب،آج،لب:ضربتى بزد.
2- .لب:الفصول.
3- .چاپ شعرانى(131/9):بالسّلام مودّعا.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:گردش.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:و تيغ و نيزه بر او گرفتند و او را.
6- .آط،آب،آج،لب:به نيزه از زمين بر بودند.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:فرومى كرد.

بكشتن جعفر.امّا بشارت باد تو را كه خداى تعالى او را دو پر داد تا بپريد و اكنون در بهشت با فريشتگان مى پرد (1)آنجا كه خواهد.

اسماء تعزيت او بداشت،و در مرثيت او اين بيتها بگفت-شعر:

يا جعفر الطّيار خير مصرّف***للخيل يوم تطاعن و شياح

قد كنت لي جبلا الوذ بظلّه***فتركتني أمشي (2)باجرد ضاحي (3)

قد كنت ذات حميّة ما عشت لي***أمشى البراز و انت كنت جناحي

و اذا بكت قمريّة شجنا لها***يوما على فنن دعوت صباحي

فاليوم أخشع للذّليل و اتّقى***منه و ادفع ظالمي بالرّاح

[248-پ] وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ،اميرالمؤمنين على است كه (4)گوش (5)شهادت مى دارد،و بيان اين حديث آن است كه هرگه كه او (6)دلتنگ شدى،بگفتى:

ما ينتظر أشقاها ان يخضبها من فوقها بدم ،چه انتظار مى كند آن شقى ترين امّت (7)كه بيايد و اين محاسن را از خون اين سر خضاب كند.

ابو الطّفيل عامر بن واثله روايت كند كه:چون اميرالمؤمنين -عليه السّلام-مردم را جمع كرد براى بيعت در كوفه،عبد الرّحمن (8)ملجم (9)بيامد تا بيعت كند.چند بار منع كرد او را و رد كرد (10)،و بيعت او نمى گرفت،آخر بيعت او بگرفت.آنگه گفت:(ما يحبس اشقاها)،چه (11)بازمى دارد شقى ترين (12)امّت را ازآن كه خضاب كند اين محاسن را به خون اين سر؟چون پسر ملجم پشت (13)بر گردانيد،او اين بيتها (14)بگفت-شعر:

اشدد حيازيمك للمو***ت فانّ الموت لاقيكا (15)

ص : 383


1- .آط،آب،آج،لب،مش:مى گردد.
2- .آط،آب،آج:امسى،مش:ندارد.
3- .چاپ شعرانى(131/9):امسي بغير سلاح.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+او.
5- .مش+به.
6- .آط،آج،لب،مش+را،آب:هركه او را،كا:هروقت كه او.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+را.
8- .مش+ابن.
9- .آط،آج،لب،مش+ عليه اللّعنه.
10- .آط،آب:چند بار او را منع كرد او رد كرد.
11- .آط،آج،لب،مش:كه.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:بازداشته است شقى تر مرد.
13- .آب،مش:نيّت.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:بيت.
15- .آط،آب،آج،لب،مش:لاقيك.

و لا تجزع من الموت***اذا حلّ بواديكا (1)

معلّى بن زياد (2)گفت:يك روز پسر ملجم بيامد و گفت:يا اميرالمؤمنين !من پياده ام مرا مركوبى ده.اميرالمؤمنين در او نگريد،گفت:تو پسر ملجمى؟گفت:

بلى.گفت:مرادى؟گفت:بلى.گفت:يا غزوان!آن اسب اشقر من بدو ده.او اسب اشقر به او داد،چون او بر نشست اميرالمؤمنين (3)گفت-شعر:

اريد حياته و يريد قتلي***عذيرك من خليلك من مراد

چون او اميرالمؤمنين را آن ضربت زد،و او را بگرفتند و پيش اميرالمؤمنين آوردند (4)او را گفت:من آن همه (5)با تو مى كردم و دانستم كه تو مرا بخواهى كشتن به اعلام رسول مرا از اين كار،و لكن خواستم تا به حجّت بر تو مستظهر باشم.

اصبغ نباته (6)گويد:اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-در آن ماه رمضان كه بكشتندش،خطبه كرد و در او (8)گفت:

أتاكم شهر رمضان و هو سيّد الشّهور و اوّل السّنة و فيه تدور رحا (9)السّلطان الا و انّكم حاجّ العام صفّا واحدا و آية ذلك انّي لست فيكم ،گفت:ماه رمضان آمد و او سيّد ماهاست،و اوّل سال است،و در او آسياى سلطان بگردد،و (10)الّا و شما امسال به حج روى و در يك صف بايستى،و علامت آن كه:من در ميان شما (11)نباشم.گفت:ما ندانستيم،و او خبر مرگ خود مى داد.

عثمان بن المغيره روايت كرد كه:چون ماه رمضان در آمد (12)،اميرالمؤمنين شبى به نزديك حسن روزه گشادى،و شبى به نزديك حسين،و شبى به نزديك عبد اللّه جعفر، و بر سه لقمه زيادت نكردى.گفتند:يا اميرالمؤمنين !چرا چنين مى كنى؟گفت:

ص : 384


1- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بواديك.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:معلى بن زهير.
3- .آب+على كرم اللّه وجهه.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:بردند.
5- .آج،لب+كه.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:اصبغ بن نباته.
7- .آط،آب،آج،لب+را.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:و در آخر خطبه.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:رحى.
10- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
11- .آج،لب:من با شما.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:در آمدى.

يأتيني امر اللّه و انا خميص البطن انّما هى ليلة او ليلتان ،گفت (1):فرمان خداى به من آيد،و من تهى شكم باشم،مرا يكى دو شب بيش نماند.در آخر شب ضربتش (2)زدند.

امّا كيفيّت قتل او،اصحاب سير روايت كردند:ابو مخنف لوط بن يحيى، و اسماعيل بن راشد،و ابو هاشم الرّفاعىّ،و ابو عمرو الثّقفىّ (3)كه جماعتى از خوارج به مكّه حاضر آمدند و حديث اميران و احوال ايشان بگفتند و عيب كردند ايشان را و اظهار تكبّر (4)كردند.

آنگه گفتند:اگر چنان كه ما حسنتى كنيم و جانهاى خود به فدا كنيم در سبيل خداى،و برويم و اين ائمّه ضلال را مراقبت كنيم و فرصت جوييم و ايشان را بكشيم،و به كشتن ايشان تقرّب كنيم به خداى-جلّ جلاله-و اگرچه ما را بكشند روا باشد تا كينۀ كشتگان و برادران خود به نهروان بازخواسته باشيم.

عبد الرّحمن ملجم گفت:من على ابو طالب (5)را كفايت كنم،و برك بن عبد اللّه التّميميّ گفت:من معاويه را كفايت كنم،و عمرو بن بكر التّميميّ گفت:من عمرو عاص (6)را كفايت كنم.

و بعد (7)آن بر اين عهد بستند (8)و سوگند خوردند و اتّفاق كردند بر آنكه اين كار در شب نوزدهم (9)ماه رمضان كنند.

آنگه هريكى (10)روى به كار خود نهادند،پسر ملجم (11)بيامد-و عداد او در كنده بود-و به كوفه فرود آمد،و اين كار پوشيده داشت.يك روز به نزديك دوستى رفته بود، زنى را يافت آنجا از تيم الرّباب نام از قطام بنت الأخضر التّيميّة،و اميرالمؤمنين

ص : 385


1- .آط،آب،آج،لب،مش+تا.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:آخر ضربتش به نيم شب،كا:ضربه اش.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+روايت كردند،كا:گفتند.
4- .مش:تكبير،چاپ شعرانى(133/9):تنكّر،كا:انكار كردند.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:على بن ابى طالب،كا:علىّ بن ابو طالب.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:عمرو بن عاص.
7- .آج،لب،مش+از،كا:پس بر اين.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:بنشستند.
9- .آط:نازدهم،آج،لب:يازدهم.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:يك.
11- .آج،لب،مش+ عليه اللّعنه.

-عليه السّلام-پدر و برادر او را به نهروان كشته بود،و او جمالى (1)داشت.

پسر ملجم (2)او را بديد،مشعوف[249-ر]شد بدو،و او را گفت:شوهر دارى؟ گفت:نه.گفت:رغبت كنى كه به حكم من شوى؟گفت:تو طاقت مهر من ندارى.گفت:مهر تو چند باشد؟گفت:سه هزار درهم و غلامى و كنيزكى و كشتن علىّ بن ابي طالب.

گفت:درم و غلام و كنيزك (3)تحمّل كنم،اما كشتن على ابو طالب (4)چگونه توانم؟گفت:مقصود من آن است،و اگر نه درم و غلام و كنيزك نباشد هم روا بود (5)، چه او شوهر و برادر مرا كشته است.آنگه او را گفت:جهد كن اگر اين كار بر برآيد تو را و (6)از او بجهى،عيش تو با من خوش باشد،و اگر گرفتار شوى ثواب آخرت تو را بهتر از نعيم دنيا بود.

پسر ملجم گفت:بدان كه من به اين شهر براى اين كار آمده ام پس ازآن كه مدّتى از اين شهر برفته بودم،چه بر اهل اين شهر مرا امان نبود.

قطام (7)گفت:من يارى به دست آرم (8)كه تو را مساعدت كند و يارى دهد بر اين كار.آنگه كس فرستاد و،وردان بن مجالد را بخواند من تيم الرّباب،و از او يارى خواست.او قبول كرد كه مساعدت كند.

پسر ملجم-لعنه اللّه (9)-بيرون آمد،و مردى را (10)گفت نام او شبيب بن بجره،و اين (11)مردى خارجى بود:اى شبيب!چه گويى در شرف دنيا و آخرت؟ گفت:و آن چيست؟گفت:كشتن على ابو طالب (12).گفت:هبلتك الهبول لقد جئت شيئا ادّا،كارى منكر آوردى،چگونه ممكن باشد؟گفت:كمين كنيم (13)در مسجد آدينه،چون به نماز بامداد بيرون آيد كمين بگشاييم و بكشيم او را،و خويشتن

ص : 386


1- .آط،آب،آج،لب،مش:جمال.
2- .آج،لب،مش+ عليه اللّعنه.
3- .آج،لب:كنيزكى.
4- .مش،كا:علىّ بن ابى طالب.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:رواست.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+تو.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+او را.
8- .آط،آب،مش:با دست آورم.
9- .مش:پس ابن ملجم عليه اللّعنه.
10- .آب+ديد.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:آن.
12- .آب،آج،لب،مش:على بن ابى طالب.
13- .آط،آج،لب:كنم.

را از اين شرف حاصل كنيم.بسيار (1)بگفت تا او را نرم كرد.

آنگه بيامدند به مسجد آدينه و به نزديك قطام-و او اعتكاف گرفته بود و خيمه اى بزده-و او را گفتند:راى ما درست شد بر كشتن اين مرد.گفت:چون وقت آن باشد مرا خبر كنى و با نزديك من آيى در اين جايگاه (2).روزى چند بايستادند،و آنگه با نزديك او شدند،و آن شب چهار شنبه (3)بود،شب نوزدهم (4)ماه رمضان سنۀ اربعين، چهل (5)از هجرت رسول-عليه السّلام.

او جامه اى چند حرير بداد و گفت:اين در سينه بندى.همچنان كردند،و تيغها بر گرفتند و در برابر آن در بنشستند (6)كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-از او در مسجد آمدى،و پيش از اين (7)،اين را (8)با اشعث قيس گفته بودند،و او تقويت كرده بود ايشان را برآن.و آن شب حاضر آمد تا معاونت كند.و حجر بن عدىّ در مسجد بود و نماز مى كرد با جماعتى كه شب آنجا نماز كردندى.او از اشعث شنيد كه مى گفت پسر ملجم را:النّجاء النّجاء لحاجتك فقد فضحك الصّبح،بشتاب[بشتاب] (9)به حاجتى كه دارى كه صبح تو را رسوا كرد (10).

حجر (11)گفت:من بدانستم كه آن ملعون چه خواست.گفتم:قتله (12)يا اعور (13)، بيامدم تا اميرالمؤمنين را خبر كنم.او به دگر راه آمده بود و من به دگر راه رفتم.

اميرالمؤمنين در مسجد آمد و مردمانى را كه خفته بودند بيدار مى كرد،و اين قوم همه شب مراقبت كرده بودند،اين ساعت خواب ببرده بود.ايشان را بيدار كرد و گفت:

الصّلاة رحمكم اللّه ،به نماز مشغول باشى.

عبد اللّه بن محمّد الازدىّ گفت:در حال كه اميرالمؤمنين اين بگفت،ايشان

ص : 387


1- .آج،لب،مش:بسيارى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:كه من اين جايگاهم.
3- .آط،آب،آج،لب:و آن شب شنبه،مش:و آن شب شب شنبه.
4- .آط:نوزدهم.
5- .آط،آج،لب،مش:سال چهل،آب:سال بر چهل.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:بايستادند.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:آن.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:اين سرّ.
9- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آب و با توجّه به معنى كلام،افزوده شد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:رسوا كند.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:حجر بن عدى.
12- .چاپ شعرانى(134/9):قتلته.
13- .آط،آب،آج،لب،مش+و.

برجستند و من بريق (1)شمشير ديدم و آوازى شنيدم كه گفت:للّه الحكم يا علىّ لا لك و (2)لأصحابك.و آواز اميرالمؤمنين شنيدم كه مى گفت:

لا يفوتنّكم الرّجل ،مرد نبايد تا (3)فايت شود و بجهد (4)!و او را تيغ زده بودند.

امّا شبيب بن بجره تيغ بزد،تيغش در طاق آمد و كار (5)نكرد،و عبد الرّحمن ملجم-لعنه اللّه -تيغ بزد بر ميان سر اميرالمؤمنين،و آواز در مسجد افتاد كه اميرالمؤمنين را بكشتند.

و امّا شبيب بجست و از در مسجد بيرون شد با تيغ،مردى او را بيفگند و تيغ از او بستد و خواست تا او را بكشد،مردم با (6)ايشان رسيدند بترسيد و ايمن نبود كه گويند كشنده تويى،تيغ بينداخت و او را رها كرد و بگريخت.

و شبيب با خانه رفت و جامه بكند و حرير از سينه مى گشاد.پسر عمّى از آن (7)او در سراى شد،او را ديد.گفت:همانا اميرالمؤمنين را تو كشته اى؟خواست تا گويد نه،گفت:آرى!پسر عمّش تيغ بر گرفت[249-پ]بر گردن او زد و سرش بينداخت.

و پسر ملجم مى گريخت،مردى گليمى داشت بر او زد و او را بيفگند و تيغش بيوفتاد.او را بگرفتند و پيش اميرالمؤمنين بردند،و آن سه ديگر بجست (8)و به ميان مردم در شد و بگريخت (9).و اين يك روايت است.

و ديگر روايت آن است كه:پسر ملجم او را تيغ در نماز (10)زد و او نماز ببسته بود و الحمد بر خوانده بود و يازده آيت از سورة الانبياء،كه اين ملعون او را ضربت زد.او نماز نبريد،بل نماز سبك بكرد و سلام داد،و گفت:

فزت و ربّ (11)الكعبة ،به خداى كعبه كه ظفر يافتم.و پسر ملجم را بگرفتند و پيش اميرالمؤمنين آوردند و گفتند:يا

ص : 388


1- .آج،لب،كا:برق.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+لا.
3- .آط،آب،آج،لب،مش.كا:كه.
4- .مش:بجهيد.
5- .آج،لب+خود.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:به.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:پسر عمّش.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:بجستند،كا:بگريخت.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:در شدند و بگريختند.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+بامداد.
11- .آط،آج،لب،مش:بربّ.

اميرالمؤمنين !مر (1)بامرك في عدوّ اللّه،بفرماى آنچه راى تست در دشمن خداى (2).

گفت:اگر من بميرم به قصاص او را بازكشى، اَلنَّفْسَ بِالنَّفْسِ ،و اگر زنده مانم راى خود در او بينم.

اين ملعون (3)گفت:اين تيغ به هزار درم خريده ام و به هزار درم زهر بر او ماليده ام، فان خانني ابعده اللّه.

امّ كلثوم گفت:اى ملعون!اميرالمؤمنين را بكشتى!گفت:پدر تو را كشتم،نه اميرالمؤمنين را.گفت:اميد دارم كه باكى نباشد او را.گفت:پس (4)تو بر من گرى.

آنگه گفت:ضربه اى زدم او را كه اگر بر اهل زمين بپخشند همه را هلاك كند.

اميرالمؤمنين -عليه السّلام-روى به حسن و حسين كرد و گفت:ببرى اين را و جامه اى (5)نرم و خوار باز كنى براى او،و طعام نيك دهى او را كه او اسير شماست.اگر من بمانم،راى خود در او بينم،و اگر من بميرم با او آن كنى كه با قاتل پيغامبرى كنند،بكشى او را و بسوزى.اميرالمؤمنين آن روز و آن شب و بر دگر روز همچنان بود رنجور.

راوى خبر گويد،اصبغ نباته (6) گفت(7):خواستم كه روز دوم در نزديك اميرالمؤمنين شوم تا او را ببينم.حسن على بيرون آمد-و ما جماعتى بوديم-و(8)گفت:

بازگردى كه اميرالمؤمنين رنجور است.جماعت بازگشتند،مرا دل نداد،من بنشستم بر در سراى(9).ساعتى بود،آواز گريۀ زنان (10)و كودكان بر آمد من نيز از(11) بيرون سراى بگريستم.اميرالمؤمنين(12) آواز من بشنيد،گفت:بنگرى تا كيست؟بيامدند و بنگريدند و گفتند:فلان است.گفت در آريد (13)او را،مرا در پيش او بردند.او را ديدم عصابه اى زرد بر سر بسته،و خون بسيار از جراحتش رفته،و روى او زرد شده چنان

ص : 389


1- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مرنا.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:تست تا ما به اين دشمن خداى چه كنيم.
3- .آب:ابن ملجم،آط،آج،لب،مش:آن ملعون.
4- .آط:پس گفت پس گفت،آب،آج،لب،مش:پس گفت.
5- .آط،آج،لب،مش:جاى،آب:جايى.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:اصبغ بن نباته.
7- ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
8- ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
9- ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
10- .آط:پس گفت پس گفت،آب،آج،لب،مش:پس گفت.
11- ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
12- ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
13- .آط:درآرى/در آريد.

كه نتوانستم فرق كردن ميان روى او و عصابه.

مرا گفت:چرا با مردم بنه رفتى (1)؟گفتم يا اميرالمؤمنين !دلم نداد و خواستم تا تو را ببينم.

گفت:مرا دوست دارى؟گفتم:بلى يا اميرالمؤمنين،و سر تا پاى او بوسه مى دادم و مى گريستم.

گفت:مگرى (2)كه من به بهشت مى روم؟گفتم:يا اميرالمؤمنين !دانم،و لكن بر خود مى گريم كه ما (3)را بى تو زندگانى چون باشد (4)؟ چون آن شب بود كه او را وفات آمد،فرزندان را جمع كرد و وصايت به حسن كرد-وصايتى (5)معروف-و در جملۀ وصايت گفت:مرا در اين خانه برى و در بر من فراز كنى (6)و شما بر در خانه بنشينى.چون دانى كه من جان به خداى تسليم كردم،از زاويۀ (7)خانه لوحى پديد آمد،بردارى و مرا برآن نهى،و در آستانۀ خانه كفن و حنوط من پديد آيد،برآن لوح مرا بشويى (8)و از آن حنوط بر من كنى و مرا بر سرير خود نهى.و چون مقدّمۀ سرير از جاى برخيزيد (9)،مؤخّره (10)بر داريد و كس را خبر مكنيد،و هم در شب مرا ببرى تا به ظهر الغرىّ (11)آنجا كه مقدّمۀ سرير فرود آيد آنجا بنهى و بر كنى از جاى كه (12)تا بوتى از ساج پيدا شود برو نبشته:هذا ما ادّخره نوح النّبىّ لاخيه علىّ بن ابي طالب.مرا آنجا دفن كنى و نماز يك بار بر من حسن كند و يك بار حسين.

گفت:ما او را برداشتيم و در آن خانه برديم و در (13)فروگرفتيم (14)آواز او جز به لااله الاالله نمى شنيديم.از خانه آوازى شنيديم كه كسى مى خواند:

ص : 390


1- .بنه رفتى/بنرفتى.
2- .مش:نگرى.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:مرا.
4- .آط،آج،لب،مش:مرا بى تو چگونه زندگانى باشد.
5- .آط،آب،آج،لب:و وصايت.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:فراز گيرى/فراز گيريد.
7- .آب،مش:از در اين.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مرا برآن لوح بشوييد.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:برخيزد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+آن شما.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:ببريد و به ظهر الغرى بريد كه.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:جاى خود چون.
13- .آط،آب،آج،لب،مش+او.
14- .آط،آب،آج،لب،مش+و.

أَ فَمَنْ يُلْقىٰ فِي النّٰارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (1)... ،هاتفى ديگر آواز داد:مات النّبىّ و قتل علىّ بن ابي طالب الآن تضعضع ركن الاسلام.

حسن على (2)گفت:صبر نداشتم تا در خانه باز كردم (3)،اميرالمؤمنين از دنيا مفارقت كرده بود.در تجهيز او گرفتم و انفاذ وصيّت او چنان كه فرموده بود.و سرير او بر گرفتم مؤخّرۀ آن و مقدّمۀ[250-ر]آن از جاى برخاست،و او را به غرىّ دفن كرديم و بازگشتيم (4)،و اثر گور ناپيدا كرديم به وصيّت او.چون بازگشتم،جماعتى مى آمدند بر پى ما (5).گفتند:چه كردى؟گفتيم:دفن كرديم،و آنچه ديده بوديم حكايت كرديم.برفتند و آن جايگاه باز كردند چيزى نديدند.

از باقر-عليه السّلام-پرسيدند كه:اميرالمؤمنين را كجا دفن كردند؟گفت:به ناحية الغرىّ،و پيش از صبح دفن كردند او را،و دفن او حسن و حسين و محمّد حنفيّه و عبد اللّه جعفر كردند.

و حسن على را پرسيدند كه:اميرالمؤمنين را كجا دفن كردى (6)؟گفت:به ره مسجد اشعث بيرون برديم و به ظهر الغرىّ دفن كرديم او را.

عبد اللّه بن حازم گفت:با رشيد-يعنى (7)هارون-به صيد رفتيم به جانب غرىّ، گلّه اى آهو ديديم.سگان را و چرغان را (8)برگماشتيم.اين آهوان برفتند (9)بر پشته اى شدند و بايستادند.سگان و چرغان چون آنجا رسيدند بايستادند و بازماندند و هيچ تعرّض نكردند.آهوان از آن پشته به زير آمدند.دگرباره سگان آهنگ كردند و به دنبال ايشان در افتادند (10).دگرباره با آن پشته گريختند،سگان به جانبى رفتند (11)و چرغان (12)،و هيچ تعرض (13)نكردند.همچنين چند بار هرگه كه آن آهوان ازآنجا

ص : 391


1- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
2- .لب:حسين على.
3- .آج،لب:خانه بگشادم.
4- .آط:دفن كردم و بازگشتم،آج،لب:دفن گرفتم و بازگشتم.
5- .آط،آب،آج،لب،مش+ما را.
6- .آب،مش:كرديد/كردى،كا:كرديم.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+با.
8- .آط:چرغ و باز،كا:بازان را.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
10- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:كردند و سر به دنبال ايشان در نهادند.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:گريختند.
12- .آط،آب،آج،لب،مش+به جانبى.
13- .آط،آب،آج،لب:تعرّضى.

فرود آمدندى،سگان به دنبال ايشان در افتادندى،و هرگه كه به آن پشته شدندى، سگان برفتندى و تعرّض نكردندى.

هارون از آن به شگفت آمد،گفت:بروى و هركس (1)را كه بينى بيارى تا بپرسيم از او كه آگند (2)و پشته چه جاى است؟پيرى را بياوردند (3)از بنى اسد.

هارون او را گفت:اين پشته چه جاى است؟گفت:اگر بگويم مرا امان باشد؟ گفت:تو راست امان و عهد خداى كه تو را نرنجانند.

گفت:پدران من مرا روايت كردند كه اين پشته گور علىّ بن ابى طالب است.

خداى تعالى اين را حرمى كرده است كه هيچ كس (4)با او نگريزد و الّا در امان خداى باشد.هارون از اسب فرود آمد و آب بخواست و وضوى نماز كرد،و بسيارى نماز كرد آنجا و در آن خاك بغلتيد (5).

محمّد بن عائشه گفت:مرا اين حديث باور نيامد (6)تا آن سال كه به مكّه رفتم.

به مكّه ياسر را ديدم ركاب دار رشيد.او گفت:سالى با رشيد (7)از مكّه مى آمديم.چون به كوفه رسيديم شبى از شبها هارون مرا گفت:يا ياسر!عيسى جعفر (8)را بگو تا بر نشيند،و او نيز بر نشست و آمديم تا به غرىّ.امّا عيسى جعفر (9)برفت و به گوشه اى بخوفت (10)،و امّا هارون بيامد و بر پشته اى رفت (11)و نماز مى كرد،و هرگه كه دو ركعت نماز كردى بگريستى و در آن خاك بغلتيدى (12)و گفتى:يا بن (13)عمّ!و اللّه انّي اعرف فضلك و سابقتك في دينك (14)و اللّه جلست مجلسى (15)الّذي لنا فيه و لكن ولدك يؤذونني و يخرجون علىّ،اى پسر عمّ من!فضل و سابقۀ تو مى شناسم و به آن جاهل

ص : 392


1- .آط،آب،آج،لب:كسى.
2- .آط،مش:اكمق،آب:اكمو،آج،لب:امكق.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:يافتند.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:هيچ چيز.
5- .آب،آج،لب،مش:بغلطيد.
6- .آج،لب:نمى آمد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+بودم.
8- .آج،لب:عيسى بن جعفر،كا:عيسى و جعفر.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:عيسى بن جعفر.
10- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بخفت.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:نشست.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:بغلطيدى،كا:غلطيدى.
13- .آب:يا ابن.
14- .اساس:مخدوش است و به صورت«يريك»هم خوانده مى شود،به قياس با نسخۀ آط،تصحيح شد.
15- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مجلس.

نه ام،و لكن فرزندان تو مرا مى رنجانند و بر من خروج مى كنند.

همه شب چنين مى گفت (1)،تا سحرگاه مرا گفت:يا ياسر!عيسى را بيدار كن.

من او را بيدار كردم.برخاست (2)و بيامد.هارون او را گفت:بيارى (3)و به نزديك گور پسر عمّت نماز كن.گفت:چه عمومت است مرا اين جا؟گفت:نمى دانى،اين گور (4)علىّ بن ابى طالب است.عيسى بن جعفر وضو كرد و نماز مى كردند تا صبح بر آمد (5)،آنگه فريضه بكردند و بر نشستند و با كوفه آمدند.اين جمله اى (6)از مقتل (7)اميرالمؤمنين يادكرده آمد و در قتل اميرالمؤمنين،و قطام (8)شاعر گفت-شعر:

فلم أر مهرا ساقه ذو سماحة***كمهر قطام من فصيح و اعجم

ثلاثة آلاف و عبد و قينة***و ضرب (9)عليّ بالحسام المصمّم (10)

فلا مهر أغلى من عليّ و ان غلا***و لا فتك الّا دون فتك ابن ملجم

پس، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ ،عبيدۀ حارث است و حمزۀ عبد المطّلب و جعفر بن ابي طالب، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ،علىّ بن ابي طالب.

راوى خبر گويد كه:چون عبيدۀ حارث را به بدر بكشتند،و حمزه را به احد،و جعفر را به مؤته،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

اللّهمّ انّك (11)اثكلتني عبيدة (12)بن الحارث يوم بدر و حمزة يوم احد و جعفرا (13)[250-پ]يوم مؤتة اللّهمّ و هذا علىّ بن ابي طالب[ربّ] (14)فلا تذرني فردا و انت خير الوارثين (15)،گفت:بار خدايا! [مرا مصيبت زده كردى روز بدر به عبيدة بن الحارث،و روز احد به حمزة بن عبد المطّلب،و روز مؤته به جعفر.بار خدايا] (16)با من كس نماند جز على بن

ص : 393


1- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:همچنين مى كرد.
2- .آب،مش:بر خواست.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بيا.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:نمى دانى كه اين قبر.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بر آمدن.
6- .آط،آج،لب:جمله است،آب،مش،كا:جمله اى است.
7- .مش:مقاتلى.
8- .آط،آج،لب:مش:و حديث قطام عليه اللّعنه.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:و قتل.
10- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(138/9):المسمّم.
11- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
12- .چاپ شعرانى(138/9):بعيدة.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:جعفر،چاپ شعرانى(138/9):و بجعفر.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
15- .مأخوذ از سورۀ انبياء(21)آيۀ 89.
16- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

ابى طالب (1)،مرا تنها رها مكن و تو بهترين وارثانى. وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ،و اين مردان هيچ تبديلى و تغييرى (2)نكردند فرمانهاى ما را.

لِيَجْزِيَ اللّٰهُ الصّٰادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ ،گفت:تا جزا دهد خداى تعالى راست گويان را بر راست گفتنشان،و«لام»تعلق دارد به قوله: وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً .

وَ يُعَذِّبَ الْمُنٰافِقِينَ إِنْ شٰاءَ ،و عذاب كند منافقان را اگر خواهد.و اين دليل است بر آنكه از جهت عقل رواست كه خداى تعالى از كافران (3)عفو كند،و انّما قطع بر عقاب كفّار از جهت سمع است في قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ (4)-الآية، و اجماع امّت. أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ،يا (5)توبۀ ايشان قبول كند اگر توبه كنند از كفر و نفاق و اخلاص ايمان كنند خداى را-جلّ جلاله. إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى غفور و رحيم بوده است (6).

وَ رَدَّ اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنٰالُوا خَيْراً ،و خداى رد كرد و برگردانيد كافران را به خشم و رغم،و مراد برنيامد[ه و] (7)مقصود نايافته هيچ خير و غنيمت در نيافتند. وَ كَفَى اللّٰهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتٰالَ ،و خداى مؤمنان را كفايت بكرد كارزار كردن.

در قرائت عبد اللّه مسعود هست:و كفى اللّه المؤمنين القتال بعلىّ بن ابي طالب. وَ كٰانَ اللّٰهُ قَوِيًّا عَزِيزاً ،و خداى قوى و عزيز بوده است (8).

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظٰاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ مِنْ صَيٰاصِيهِمْ ،گفت:فرود آورد آنان را كه ايشان را معاونت كردند از اهل كتاب،يعنى جهودان بنى قريظه و بنى النّضير.و«هم»ضمير كافران قريش است و اهل مكّه.«من صياصيهم» (9)واحدتها (10)صيصيه،و هر بر آمده اى را صيصيه خوانند،و منه قيل لقرن البقر و شوكة الدّيك و شوكة

ص : 394


1- .آط،آب،آج،لب،مش:و اين على بن ابى طالب است،بار خدايا.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:تغيير و تبديل.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:تعالى كافران را.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 48.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:تا.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:رحيم است.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:عزيز است.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+اى من حصونهم.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:واحدها.

الحاكة (1)صيصيه،سروى گاو را و خار چنگال (2)خروه (3)را و خار بافنده را صيصيّه گويند.

قال الشّاعر-شعر:

كوقع الصّياصي فى النّسيج الممدّد***

اهل سير گفتند:چون رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-از كارزار احزاب بازآمد، و ايشان برگشتند و با جايهاى خود شدند،و رسول-عليه السّلام-و صحابه با مدينه آمدند و سلاح (4)بنهادند،چون وقت نماز پيشين بود (5)،جبريل آمد عمامه اى از استبرق در سربسته بر شترى نشسته،و رسول-عليه السّلام-در حجرۀ زينب بنت جحش بود سر مى شست يك نيمه سر شسته بود،و (6)گفت:يا رسول اللّه!سلاح بنهادى،و فريشتگان چهل شباروز (7)است كه سلاح دارند و هنوز سلاح ننهادند،خداى تعالى مى فرمايد كه:هم اين ساعت به بنى قريظه روى كه من نيز آنجا (8)خواهم رفتن تا ميخهاى خيمۀ (9)ايشان بر كشم (10).

رسول خداى فرمود تا منادى ندا كرد:الا و هركس كه او سميع و مطيع است، خداى مى فرمايد كه نماز ديگر نكند الّا به بنى قريظه.

و رسول-عليه السّلام-رايت به اميرالمؤمنين (11)داد و او را بر مقدّمه گسيل كرد با لشكرى.و رسول-عليه السّلام-براثر مى رفت (12)،تا به زير حصن رسيد،ايشان پيغامبر را ناسزا مى گفتند.بر گرديد و بيامد و رسول را گفت:يا رسول اللّه!به زير (13)حصن مرو كه صلاح نيست.گفت:يا على!مگر چيزى شنيدى از ايشان كه تو را خوش نيامد؟ گفت:بلى.رسول-عليه السّلام-گفت:چون (14)مرا بينند نگويند (15).آنگه پيش (16)حصن

ص : 395


1- .كا:الحائك.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:سرو گاو و چنگال.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:خروس.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:سلاحها،كا:صلاح.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:رسيد.
6- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
7- .آط،آب،مش:شبانه روز،آج،لب،كا:شبان روز.
8- .آب،مش:بدان جا.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:خيمه ها.
10- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+بر كنم و درهاى حصن ايشان بگشايم و ايشان از خوف مضطرب اند در زلزله.
11- .آط،آج،لب،كا+على عليه السلام.
12- .آط،آب،آج،لب،مش+اميرالمؤمنين برفت.
13- .آط،آب،آج،لب،مش+اين.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:بلى يا رسول اللّه چون.
15- .آب،آج،لب:بگويند.
16- .آط،آب،آج،لب،مش:به نزديك.

آمد (1)و گفت:

يا اخوان القردة و الخنازير انّا[ا] (2)ذا نزلنا بقوم (3)فساء صباح المنذرين ،اى برادران (4)خوكان و بوزنگان!ما چون به ساحت و پيرامن قومى فرود آييم (5)،بد باشد بامداد ايشان.گفتند:يا با القاسم (6)!ما كنت جهولا و لا سبّابا، (7)اى محمّد!تو هرگز جاهل و دشنام دهنده نبودى.

و در راه رسول به صحابه بگذشت (8)در جايى كه آن را صورين خوانند،گفت:

هيچ كس را ديدى كه به شما بگذشت (9)؟گفتند:بلى،دحية الكلبىّ به ما بگذشت بر شترى نشسته بر اين هيئت.گفت:آن جبريل است كه مى رود تا (10)حصن ايشان متزلزل كند،و ترس در دل ايشان فگند (11).

و رسول-عليه السّلام-بيامد و بر سر چاهى از[251-ر]چاههاى ايشان (12)فرود آمد كه آن را چاه«أنا»گفتند.و مردم مى رسيدند و فرومى آمدند،و مردم بعضى پس (13)نماز خفتن رسيدند و نماز ديگر نكرده بودند،ازآن كه رسول گفته بود:نماز ديگر مكنيد (14)الّا به بني قريظه.نماز را قضا باز كردند،و خداى تعالى ايشان را معذور داشت.

و رسول-عليه السّلام-اين حصن را حصار داد بيست و پنج روز تا كار بر ايشان سخت شد،و حيىّ اخطب به حكم آن كه با كعب اسد (15)عهد كرده بود كه با او باشد تا آنچه رسد به هر دو رسد.او نيز در حصن بود،كعب اسد (16)گفت:يا قوم!بديدى كه ما را چه افتاد،و ما در چه محنت افتاده ايم!اكنون از سه كار يكى اختيار كنى.

گفتند:و آن كدام است؟

ص : 396


1- .آط،آب،آج،لب،مش+و آواز داد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بساحة قوم.
4- .آط،آب،آج،لب:برادر.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:فرود آمديم.
6- .آط،آب،كا:يا ابا القاسم،آج،لب:يا ابو القاسم.
7- .آج،لب،سابّا.
8- .آط:بگزشت.
9- .آط:بگزشت.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+آن.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:افگند.
12- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
13- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+از.
14- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:نكنند،كه براساس مرجّح مى نمايد.
15- .اساس:اسيد،با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و مآخذ خبر،تصحيح شد.
16- .اساس:اسيد،با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و مآخذ خبر،تصحيح شد.

گفت:امّا آن كه به اين مرد ايمان آريد (1)و او را تصديق كنى كه شما را روشن شد كه او پيغامبر است و صادق و فرستادۀ خداى تعالى،و نعمت و صفات او در تورات خوانده اى و بديده (2)تا ايمن شوى بر جان و مال و فرزندان،و بر جاى بمانى.

گفتند:ما اين نكنيم،و از دين خود بر نگرديم.گفت:چون اين نخواهى (3)بيايى تا به دست خود زنان و فرزندان خود را بكشيم،و آنگه بيرون شويم و با ايشان قتال كنيم.اگر دست ما را باشد،زن و فرزند (4)را بدل بود،و اگر دست ايشان را بود بر ما، ما را دل مشغوليى (5)نبود.گفتند:چگونه كشيم اين بيچارگان بى گناهان (6)را!و كه را دل دهد كه اين كند! گفت:وجه (7)سه ديگر آن است (8)كه امشب شب شنبه است،و محمّد و اصحابش از ما ايمن باشند براى آن كه دانند كه ما شنبه رها نكنيم (9)،و از اين جا بيرون شويم،بر اين قوم زنيم،باشد كه ما را كارى برآيد.گفتند:اين هم نكنيم كه شنبه بر خود تباه كنيم و حرمت او برداريم و در او حدثى كنيم كه پيش آن نكرده ايم (10)ما و پدران ما.و آنان كه در شنبه كارى ناشايست كردند (11)،ديدى كه ايشان را چه رسيد از مسخ.

گفت:اكنون امشب احتياط كنى و هشيار باشى تا فردا راى ديگر ببينيم.

بر دگر روز كس فرستادند به رسول،و گفتند:يا محمّد!ابو لبابة بن عبد المنذر را كه از بنى عمرو بن عوف است به ما فرست تا ما با او راى زنيم در صلاح كار خود،و قبيلۀ (12)او از حلفاى اوس بودند.

رسول-عليه السّلام-او را بفرستاد.چون او در حصن شد،مردان و زنان و

ص : 397


1- .آط:آرى/آريد،آج،لب:داريد.
2- .آط،آب:بخوانده و بديده،مش:بخوانده و ديده ايد،آج،لب:بخوانده ايد و بديده ايد،كا:ديده.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+كردن.
4- .آط،آب،مش:فرزندان.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:دل مشغولى.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بى گناه.
7- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
8- .آج،لب:سيم آن است،كا:سديگر.
9- .اساس،آط،آب،آج،لب:كنيم،به قياس با نسخۀ مش،تصحيح شد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:پيش از اين نكرده باشيم،كا:پيش از اين نكرده ايم.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:كردندى.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:خلفاى.

كودكان پيش او بازشدند و در روى او (1)بگريستند،او را دل بسوخت بر ايشان.

گفتند:روا باشد كه نه (2)بر حكم محمّد فرود آييم.گفت:من گفتم (3)روا باشد به زبان،و لكن اشارت كردم به دست به حلق،يعنى اگر فرود آيى بكشد شما را،و اين معنى به تعريض اعلام مى كردم (4)تا بدانستم (5)كه آنچه مى كنم (6)خيانت است با خداى و رسول.

گفت:بيامدم و با پيش رسول نرفتم،راست با مسجد رسول رفتم و خويشتن در ستونى بستم و با خداى عهد كردم كه من در زمين بنى قريظه نباشم و در جايى كه با خداى و رسول خيانت كردم.

چون بازگشتن من نزديك رسول (7)دير شد،از احوال من (8)بپرسيد،قصّه او را بگفتند،گفت:اگر پيش من آمدى،من براى او (9)استغفار كردمى،اكنون چون برفت و خويشتن ببست من او را نگشايم تا خداى توبۀ او بپذيرد (10).پس از آن خداى توبۀ او بپذرفت (11)،و جبريل آمد و رسول را خبر داد.و او (12)در حجرۀ امّ سلمه بود،سحر گاهى (13)امّ سلمه گفت:رسول-عليه السّلام-بخنديد.من گفتم:يا رسول اللّه!دندانت خندان باد،چرا بخنديدى؟گفت:خداى تعالى قبول توبۀ ابو لبابه فروفرستاد.

من گفتم:يا رسول اللّه!روا باشد كه من بروم و او را بشارت دهم؟گفت:روا باشد،و اين پيش از آيت حجاب بود.

گفت:من برفتم تا به در مسجد (14)كه بر حجرۀ من بود آواز دادم و گفتم:يا با لبابه! ابشر فانّ اللّه قد تاب (15)عليك.

ص : 398


1- .آط،آب،آج،لب،مش:و در او.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:ما.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:آييم او گفت.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:اعلام كرد.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:ابو لبابه گفت دانستم.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:كه آن.
7- .آط،آب،مش:چون بازگشتم با رسول،آج،لب،كا:چون بازگشتم دير شد رسول عليه السلام.
8- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
9- .آج،لب:آمدى او را،مش:آمدى از بهر او.
10- .آج،لب،مش:نپذيرد.
11- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بپذيرفت.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:و رسول.
13- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
14- .آط،آب،مش:مسجدى.
15- .آط،آب،آج،لب+اللّه.

جماعتى كه در مسجد بودند خواستند تا او را بازگشايند (1)،او گفت:نخواهم تا رسول خداى مرا بازگشايد (2).

رسول-عليه السّلام-چون به نماز صبح بيرون آمد او را بازگشاد (3).و جماعتى از بنى هلال در اين حصن بودند از (4)بنى قريظه از (5)بنى اعمام ايشان،ايمان آوردند پيش (6)حكم (7)[251-پ]سعد معاذ.و مردى نام او عمرو بن سعدى (8)از جملۀ بني قريظه.او بر عهد اوّل مانده بود كه با رسول كرد.آن شب از حصن به زير آمد (9)و به طليعۀ رسول بگذشت (10)،و آن شب[نوبت] (11)محمّد بن مسلمه بود،گفت:تو كيستى؟ گفت:من آنم كه چون جملۀ بنى قريظه با محمّد غدر كردند و عهد او بشكافتند،من بر عهد او بايستادم و غدر نكردم-عمرو بن سعدى (12).

محمّد بن مسلمه گفت:اللّهمّ لا تحرمنى اقالة عثرات (13)الكرام،و دست بداشت از او.او بيامد و آن شب به مسجد رسول آمد و آنجا بود،و بر دگر روز برفت و كس نداند (14)كه كجا رفت،مفقود شد.

حديث او رسول را بگفتند،گفت:خداى او را برهانيد به وفايش.

چون روز شد،بني قريظه بر حكم رسول-عليه السّلام-فرود آمدند (15).أوس بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!اينان حلفا و موالى مااند،توقّع آن است كه با اينان همان كنى كه با موالى خزرج كردى پيش از اين،و رسول-عليه السّلام-پيش از آن حصار داده بود بني قينقاع را و ايشان در حكم رسول آمده بودند،و عبد اللّه ابىّ سلول ايشان را

ص : 399


1- .آط،آب،آج،لب،مش:بگشايند.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:نخواهم كه بازگشايند تا رسول خدا بازگشايد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:بگشاد.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بودند نه از جملۀ.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:و.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+از.
7- .آج،لب:صبح.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:عمرو بن سعد،عمرو بن عدى.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:بيرون آمد.
10- .آط:بگزشت.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:عمرو بن سعدام،كا:عمرو بن سعد.
13- .چاپ شعرانى(141/9):لا تحرمنى ثمرات.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:ندانست.
15- .آط،آب،آج،لب،مش+قوم.

بخواسته بود و رسول ببخشيده (1)،أوس همين (2)چشم مى داشتند.رسول-عليه السّلام- گفت:راضى باشى كه مردى هم از شما كه سيّد شماست در ايشان حكم كند؟و آن سعد معاذ است.

گفتند:راضى باشيم يا رسول اللّه!و سعد معاذ مجروح بود در اين وقت،در مسجد رسول خيمه اى زده بود و او در آنجا بود،و زنى نام او رفيده او را مداوات (3)مى كرد، و اين زن خويشتن (4)بر اين كار وقف كرده بود،و رسول-عليه السّلام-او را براى آن در اين خيمه فرود آورده بود تا هر روز او را ببيند و نزديك باشد به وى (5)،و اين جراحت او را در غزات احزاب رسيده بود.چون رسول-عليه السّلام-او را به حاكم كرد در بنى قريظه،قوم أوس بيامدند و چهار پاى بياوردند و او را برنشاندند و مخدّه در پس پشت او نهادند،و همۀ راه او را مى گفتند:يا با (6)عمرو!رسول خداى تو را به حاكم كرد در بنى قريظه،و ايشان موالى تواند با ايشان احسان كن.چون بسيار بگفتند،گفت سعد را وقت آن نيست كه او براى ملامت لائمان جانب خداى بگزارد (7).يكى از ايشان گفت:چون من از سعد اين شنيدم،دانستم كه او جز به قتل ايشان حكم نكند.

چون سعد به نزديك رسول-عليه السّلام-رسيد،رسول (8)أوس را گفت:برخيزى و سيّدتان را فرود آرى.ايشان سعد را فرود آوردند و گفتند:يا با عمرو (9)!رسول خداى تو را به حاكم كرد در موالى تو كه بنى قريظه اند.سعد روى با ايشان كرد و گفت:عهد خداى بر شماست كه از حكم من بازپس نيايى و از جانب رسول خداى همچنين است همه گفتند:آرى،و رسول-عليه السّلام-گفت:همچنين است،تو حاكمى محكّم از قبل من بر ايشان،تا حكم آن باشد كه تو كنى.گفت:چون چنين است، لقد حكمت فيهم بقتل الرّجال و سبى النّساء و الذّرارىّ و قسمة الاموال،چون (10)من حاكم محكم ام،حكم كردم كه مردانشان را بكشند و زنان و كودكان را به بردگى

ص : 400


1- .كا:بخشيد،آط،آب،آج،لب،مش+قوم.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:همان.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مداوا.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+را،كا:خود را.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:بر رسول.
6- .با عمرو/ابا عمرو.
7- .آب،آج،لب،مش:بگذارد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+قوم.
9- .آج،لب:يا با عمرو سعد.
10- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.

بيارند،و مالشان قسمت كنند.

رسول-عليه السّلام-گفت:

لقد حكمت فيهم بحكم اللّه من فوق سبعة ارقعة ،در ايشان به حكم خداى حكم كردى از بالاى هفت آسمان.

آنگه بفرمود تا ايشان را به زير آوردند و در سراى زنى از بنى النجار بازداشتند،و ازآنجا كه بازار مدينه است بفرمود تا چند خندق بكندند و ايشان را بياوردند،و ايشان هفتصد (1)مرد بودند،و گفتند:نهصد.و اميرالمؤمنين على را و زبير را نصب كرد (2)به آن كه ايشان را گردن مى زدند و در آن خندقها (3)مى انداختند.حيىّ اخطب در ميان ايشان بود،و حلّه اى پوشيده داشت بر خويشتن پاره پاره كرده بود تا كس از او بر نكند.بيامد و پيش رسول خداى بايستاد و گفت:و اللّه ما لمت نفسي في عداوتك و لكن من يخذل اللّه يخذل.

آنگه روى به قوم كرد و گفت:كتاب و قدر و ملحمة كتبت على بني اسرائيل.

آنگه پيش رفت تا گردنش بزدند.يكى در حقّ او گفت-نام او جبل بن جوّال (4)الثعلبى-شعر:

لعمرك ما لام ابن اخطب نفسه***و لكنه من يخذل (5)اللّه يخذل

لجاهد (6)حتّى بلغ النفس عذرها (7)***و غلغل (8)يبغى العز كل مغلغل (9)

[252-ر]عروة بن الزبير روايت كرد از عائشه،گفت:در اين واقعه از جملۀ زنان يك (10)زن را بكشتند،و او پيش من بود بازى مى كرد و مى خنديد و حكايت خود مى كرد،در ميانه يكى از وراى حجره آواز داده كه:كجاست فلانه؟او گفت:

اينجاست.گفت:بيرون (11)آى.او برخاست همچنان خندان.گفتم (12):كيست اين كه تو

ص : 401


1- .لب،مش:هفصد.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:كردند.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:خندق.
4- .اساس:حواس،ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ضبط كلمه در منابع و مآخذ،تصحيح شد.
5- .آب:يخذله.
6- .اساس:به صورت«يجاهد»هم خوانده مى شود،آب:مجاهد،كا:فجاهد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:جهدها.
8- .آب،مش:قلقل.
9- .آب،مش:مقلقل.
10- .آط،آب،مش:يكى.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:برون.
12- .آط،آب،آج،لب،گفتند.

را مى خواند،و كجا مى برد تو را؟گفت:به كشتن.گفتم:چگونه؟گفت:من مردى را از آن شما بكشته ام به آسيايى كه بر او افگنده ام از حصن،و نام آن مرد خلاّد بن سويد بود،او را بيرون (1)بردند و گردن بزدند به قصاص خلاّد.

عائشه گفت:مرا از دليرى و طيب نفس او به قتل فراموش نمى شود كه او دانست كه او را بخواهند كشتن و مبالات نمى كرد.

محمّد بن اسحاق گفت از زهرى كه:زبير بن[باطا] (2)القرظىّ در روز كارزار (3)در جاهليّت (4)به ثابت بن قيس بن شمّاس بگذشت و او را اسير گرفته بودند،او را موى پيشانى ببريد و رها كرد،و اين علامت امان (5)اسيران بودى در عرب،و به آن معنى بر او دست منّتى ثابت كرد.اين روز ثابت (6)او را ديد بازشناخت.او را گفت:يا زبير! (7)مرا مى شناسى؟گفت:چگونه نمى شناسم،تو آنى كه من تو را در فلان وقعه از كشتن خلاص دادم و رها كردم تو را.

ثابت گفت:من مى خواهم تا تو را مكافات (8)كنم امروز،بيامد و رسول را گفت:

يا رسول اللّه!زبير القرظىّ را بر من دست نعمتى هست،و من مى خواهم تا مكافات (9)كنم او را.او را به من ببخش به جان.گفت:بخشيدم.بيامد و گفت:خون تو از رسول بخواستم.

گفت:زندگانى را چه خواهم كردن با بردگى زن و فرزندان؟ثابت بيامد و گفت:يا رسول اللّه!زن و فرزندش (10)را به من ببخش.گفت:بخشيدم.بازآمد و گفت:بخواستم و ببخشيد.

گفت:زن و فرزند را چه خواهم كرد به پيرى با درويشى؟برفت و رسول را گفت:يا رسول اللّه!مالش نيز به من بخش.گفت:ببخشيدم.بيامد و گفت:تو را و فرزندت را و مالت را از رسول خداى بخواستم و او ببخشيد.

ص : 402


1- .آط،آب،آج،مش:برون.
2- .اساس:افتادگى دارد،از آط،افزوده شد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:روزگار.
4- .آط:جاهليت در كارزارى،آب،آج،لب،مش:جاهليت در كارزار.
5- .ديگر نسخه بدلها،بجز كا:ندارد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:ثابت بن قيس.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+تو.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مكافاتى.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مكافاتى.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:فرزندان او را.

گفت (1):هيچ دانى تا با سيّد ما كعب بن اسد (2)چه كردند؟ثابت گفت:

بكشتند او را.گفت:حال سيّد بدو و حضر به چه رسيد؟حيىّ اخطب گفت:

گردنش (3)بزدند.گفت:سيّد آل شمر (4)را چه كردند؟گفت:بكشتند.گفت:بنو كعب و بنو عمرو را چه كردند؟گفت:همه را بكشتند.گفت:يا ثابت!به حقّ آن منّتى كه مرا بر تو است كه مرا به ايشان در رسانى كه مرا (5)در زندگانى خيرى نيست (6)پس از ايشان.ثابت دست بداشت تا او را نيز بكشتند،و ثابت بن قيس در اين باب گفت-شعر:

وفت ذمّتي انّي كريم و أنّني***صبور اذا ما القوم جازوا عن الصّبر

و كان زبير اعظم النّاس منّة***علىّ فلمّا شدّ كوعاه بالأسر

أتيت رسول اللّه كيما أفكّه***و كان رسول اللّه يجري بما (7)يجري

و رسول-عليه السّلام-فرموده بود تا:هركس كه موى بر آورده باشد او را بكشند، اعنى موى عانه.و آنگه بفرمود تا:مالهاى ايشان بياوردند و قسمت كردند،سوار را دو سهم و پياده را يك سهم،و خمس (8)آن بيرون كردند و رسول-عليه السّلام-بر مستحقّان خمس قسمت كرد.

و در لشكر رسول سى و چهار اسب بودند،و اوّل غنيمت كه افتاد رسول را كه ببخشيدند و قسمت كردند غنيمت بنى قريظه بود،آنگه سبى و بردگان ايشان را بر دست سعد بن زيد به نجد فرستاد تا بفروختند و به اسب و سلاح بدادند و با پيش رسول آوردند،و رسول-عليه السّلام-از زنان ايشان كنيزكى بر گرفت نام او ريحانه بنت عمرو بن خنافه،و او را به بردگى مى داشت و مى خواست تا اسلام آرد تا بر او

ص : 403


1- .آط،آب،آج،لب،مش+يا ثابت.
2- .اساس:كعب بن اسيد،به قياس با نسخه بدلها و با توجّه به مآخذ خبر،تصحيح شد،كا:كعب بن اخطب.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:گردنشان.
4- .اساس:شمر،آط،آب،آج،لب،مش:شمود،چاپ شعرانى:(143/9):سمؤال،مآخذ خبر:سموال سموأل.(تاريخ پيامبر اسلام،ص 415 زيرنويس ح)،كا:سمر.
5- .آط،آب،آج،لب،مش+بى ايشان.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:خير نباشد.
7- .اساس:يجر النا،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+از.

نكاح بندد.گفت:رها كن تا در ملك تو باشم (1)كه من نمى خواهم تا دين جهودى رها كنم.

رسول-عليه السّلام-دست از او بداشت و پيرامن او نيز نگشت،و رسول را (2)-عليه السّلام-دل در او بسته بود.يك روز از پس پشت خود آواز نعلينى (3)بشنيد، گفت:اين ثعلبة بن سعيد است كه آمده است تا ما را (4)بشارت دهد به اسلام ريحانه، او آمد و بشارت داد كه ريحانه اسلام آورد.رسول شاد شد.چون (5)كار بنى قريظه تمام شد،سعد معاذ (6)را[252-پ]وفات رسيد،و رسول-عليه السّلام-و صحابه بر او بگريستند.

محمّد بن اسحاق گفت:روز خندق از مسلمانان شش مرد (7)كشته شدند و از كافران سه مرد.و روز بنى قريظه يك مرد كشته شد،خلاّد بن سويد كه آن زن آسيا سنگ بر او زد.

رسول-عليه السّلام-روز فتح خندق گفت:

الآن نغزوهم و لا يغزونا ،پس از اين ما به غزاى قريش رويم و ايشان به غزاى ما نيايند.و فتح بني قريظه در آخر ذى القعده بود سنة خمس من الهجرة،فلذلك (8)قوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظٰاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ مِنْ صَيٰاصِيهِمْ .قوله: مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،«من»تبيين راست،و مِنْ صَيٰاصِيهِمْ ،ابتداى غايت است. وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ،و خداى ترس در دل ايشان افگند. فَرِيقاً تَقْتُلُونَ ،گروهى را مى كشتيد. وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً ،و گروهى را اسير مى گرفتيد.

وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيٰارَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ ،و خداى تعالى به ميراث به شما داد زمين ايشان و سرايها و مالهاشان. وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُهٰا ،و زمينى كه شما پاى بر او ننهاده اى.

ابن زيد و مقاتل و يزيد بن رومان گفتند:زمين خيبر است.قتاده گفت:زمين

ص : 404


1- .آط،آب،آج،لب،مش:ملك تو مى باشم و مى گردم.
2- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:نعل.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:مرا.
5- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:سعد بن معاذ.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:تن.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:و ذلك.

مكّه است.حسن گفت:زمين پارس (1)است و روم.عكرمه گفت:هر (2)زمينى است كه گشاده شود مسلمانان را تا به روز قيامت (3).

سوره الأحزاب (33): آیات 28 تا 48

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلاً (28) وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ فَإِنَّ اَللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً (29) يٰا نِسٰاءَ اَلنَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضٰاعَفْ لَهَا اَلْعَذٰابُ ضِعْفَيْنِ وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيراً (30) وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً كَرِيماً (31) يٰا نِسٰاءَ اَلنَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِنِ اِتَّقَيْتُنَّ فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ اَلَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32) وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ اَلْجٰاهِلِيَّةِ اَلْأُولىٰ وَ أَقِمْنَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتِينَ اَلزَّكٰاةَ وَ أَطِعْنَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33) وَ اُذْكُرْنَ مٰا يُتْلىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَلْحِكْمَةِ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ لَطِيفاً خَبِيراً (34) إِنَّ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلْمُسْلِمٰاتِ وَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَلْقٰانِتِينَ وَ اَلْقٰانِتٰاتِ وَ اَلصّٰادِقِينَ وَ اَلصّٰادِقٰاتِ وَ اَلصّٰابِرِينَ وَ اَلصّٰابِرٰاتِ وَ اَلْخٰاشِعِينَ وَ اَلْخٰاشِعٰاتِ وَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ وَ اَلْمُتَصَدِّقٰاتِ وَ اَلصّٰائِمِينَ وَ اَلصّٰائِمٰاتِ وَ اَلْحٰافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ اَلْحٰافِظٰاتِ وَ اَلذّٰاكِرِينَ اَللّٰهَ كَثِيراً وَ اَلذّٰاكِرٰاتِ أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (35) وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِيناً (36) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى اَلنّٰاسَ وَ اَللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً (37) مٰا كٰانَ عَلَى اَلنَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمٰا فَرَضَ اَللّٰهُ لَهُ سُنَّةَ اَللّٰهِ فِي اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38) اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اَللّٰهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاٰ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اَللّٰهَ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ حَسِيباً (39) مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكُمْ وَ لٰكِنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِيِّينَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (40) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُذْكُرُوا اَللّٰهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (42) هُوَ اَلَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلاٰئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ كٰانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (45) وَ دٰاعِياً إِلَى اَللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِيراً (46) وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ فَضْلاً كَبِيراً (47) وَ لاٰ تُطِعِ اَلْكٰافِرِينَ وَ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ دَعْ أَذٰاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً (48)

ترجمه

اى پيغامبر بگو زنان خويش را (4)اگر هستيد شما مى خواهيد (5)زندگانى اين جهان و آرايش آن بيايى تا كاوينتان بدهم (6)و روانه و گسى (7)كنم كنمتان گسى (8)كردنى نيكو.

و اگر هستيد شما مى خواهيد (9)خداى را تعالى و پيغامبر (10)را -عليه السّلام-و سراى واپسين (11)را،به درستى كه خداى-عزّ و جل-بساخته است (12)نيكوكاران را از (13)شما مزدى بزرگ.

اى زنان پيغامبر هركه آرد از شما كارى (14)زشت هويدا (15)،زيادت كنند او را عذاب دوچندان (16)،و هست آن بر خداى تعالى آسان.

و هركه فرمان برد و طاعت دارد از شما خداى را-جلّ جلاله-و پيغامبر (17)را-عليه السّلام-و كند نيكى،بدهيم او را مزد او دوباره،و بساخته ايم (18)او را

ص : 405


1- .آط،آب،آج،لب،مش:بابل.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+آن.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً ،و خداى تعالى بر همه چيزى توانا بوده است.
4- .آب،مش:بگو مرحفتان خود را.
5- .آط:مى خواهى،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
6- .آط،آج،لب:تا چيزى بدهيم شما را،آب،مش:تا تمتع دهم شما را.
7- .آط،آج،لب:رها،آب،مش:روانه.
8- .آط،آج،لب:رها،آب،مش:روانه.
9- .آط،مش:مى خواهى/مى خواهيد.
10- .آط،آج،لب:پيغامبرش،آب،مش:پيغامبر او را.
11- .آط،آج،لب:بازپسين،آب،مش:آخرت.
12- .آط،آج،لب:ببجارده است،آب،مش:مهيا كرد.
13- .آب،مش:براى زنان نيكوكار از.
14- .آب،مش:به گناهى.
15- .آب،مش:ظاهر.
16- .آط،آج،لب:دوباره.
17- .آط،آج،لب:رسولش.
18- .آط،آج،لب:ببجارده ايم،آب،مش:مهيّا كنيم.

روزى گرامى (1).

اى زنان پيغامبر نيستيد (2)شما چون يكى از زنان اگر پرهيزگار باشيد (3)مه كنيد (4)فروتنى نمودن (5)به گفتار كه طمع كند آن كس كه در دل او بيمارى شك بود،و بگوى (6)گفتارى نيكو (7).

و آرام گيريد (8)در خانه هاى شما و برمه آراييد (9)بر آراستن (10)جاهليّت پيشين،و به پاى داريد (11)نماز را،و بدهيد (12)زكات را،و فرمان بريد و طاعت داريد (13)خداى را-عزّ و جل و پيغامبر او را-عليه السّلام-به درستى كه مى خواهد خداى تا ببرد از شما پليدى ناشايست و گناه،اى اهل خانه (14)و پاك گرداند (15)شما را پاك گردانيدنى (16).

و ياد آوريد (17)با آنچه بر مى خوانند در خانه هاى شما از آيتهاى خداى و حكمت،به درستى كه خداى هست دور اندر بيننده و آگاه (18)

ص : 406


1- .آط،آج،لب:كريم،آب،مش:نيكو.
2- .آط:نيستى/نيستيد.
3- .آط،آج،لب:اگر بپرهيزى از معاصى.
4- .مه كنيد/مكنيد.
5- .آط،آج،لب:نرمى مكنى.
6- .آط:بگوى/بگوييد.
7- .آب،مش:گفتن درست.
8- .آط:بيارامى،آج،لب:بياراميد،آب،مش:قرار گيريد.
9- .برمه آراييد/مياراييد
10- .آط،آج،لب:برون ميايى آراسته چنان كه اهل.
11- .آط،آج،لب:به پاى دارى.
12- .آط:بدهى/بدهيد.
13- .آط:دارى/داريد.
14- .آط،آج،لب+رسول،آب،مش:پليدى را كه اهل بيت رسوليد.
15- .آط،آج،لب:بكند.
16- .آط،آج،لب،مش:پاك كردنى.
17- .آط:ياد كنى.
18- .آط:كه خدا لطف كننده و دانا بوده است،آب،آج،لب:كه خداى تعالى هميشه لطف كننده خبردهنده است.

به درستى كه مردان مسلمانان (1)و زنان مسلمانان (2)و مردان مؤمن و زنان مؤمنه،و مردان فرمان بردار و زنان (3)، و مردان راست گوى و زنان (4)،و مردان شكيباى كننده و زنان،و مردان ترس كار (5)و زنان ترس كار (6)،و مردان صدقه دهنده و زنان (7)،و مردان روزه دار و زنان روزه دار،و مردان نگاه دارنده فرج خويش (8)را و زنان نگاهدارنده،و مردان (9)يادكننده (10)خداى را-عزّ و جل بسيار و زنان يادكننده (11)،بساخت (12)خداى تعالى ايشان را آمرزش و مزدى بزرگ [254-ر].

و نباشد مردى مؤمن و نه زنى مؤمنه را چون بگزارد و حكم كند خداى-عزّ و علا-و پيغامبر او-عليه السّلام- كارى و فرمانى كه باشد ايشان را كه برگزينند چيزى دگر از كار ايشان (13)،و هركه نافرمانى كند (14)خداى تعالى را و پيغامبر او را-عليه السّلام-به درستى كه گمراه شده باشد گمراه شدنى هويد (15).

ص : 407


1- .آط،آج،لب:مسلمان.
2- .آط،آج،لب:مسلمان.
3- .آط،آج،لب،مش:و نمازكنان از مردان و از زنان،آب:و مردان مطيع و زنان مطيع.
4- .آط،آج،لب+راست گوى.
5- .آب،مش:ترسنده.
6- .آب،مش:ترسنده.
7- .آط،آب،آج،لب،مش+ صدقه دهنده.
8- .آط،آج،لب:فرجهاى خود.
9- .اساس:زنان،به قياس با نسخۀ آط و ديگر نسخه بدلها،و با توجّه به معنى عبارت،تصحيح شد.
10- .آط،آج،لب:ذكركننده.
11- .آط،آج،لب:ذكركننده.
12- .آط،آج،لب:ببجارده است،آب،مش:آماده كرده است.
13- .آط،آب،آج،لب:خود.
14- .آط،آج،لب:بى فرمانى كند،آب،مش:عاصى شود.
15- .آط:آشاكار،آج،لب:آشكارا.

،[254-پ] و چون مى گفتى (1)تو آن كس را كه نعمت كرد خداى تعالى بر او و نعمت كردى تو بر او نگاه دار (2)بر خود زن خويش را و بپرهيز از خداى تعالى،و پنهان مى كردى (3)در تن خود آنچه خداى پديده كننده است (4)آن را،و مى ترسيدى (5)از مردمان،و خداى تعالى سزاوارتر بدان كه بترسى (6)از او،پس چون بگزارد (7)زيد از او حاجت (8)را به زنى به تو داديم زينب را تا نباشد بر (9)مؤمنان تنگى در زنان پسر خواندگان ايشان چون بگزارند از ايشان حاجت (10)،و بود (11)فرمان خداى تعالى كرده (12).

نباشد بر پيغامبر-عليه السّلام-از تنگيى در آنچه واجب كرد خداى تعالى او را دين و نهاد خداى در آنان كه بگذشتند از پيش،و هست فرمان خداى-عزّ و جل-قضاى تقدير كرده (13).

آنان كه برسانند (14)پيغامهاى خداى و بترسند (15)از او و نترسند (16)از كسى مگر خداى تعالى،و بسنده است به خداى شماركننده.

نه بود (17)محمّد-عليه الصّلاة و السّلام-پدر يكى از مردان (18)شما،و

ص : 408


1- .آط:گفتى،آج،لب:گفتيد،آب،مش:گويى.
2- .آط،آج،لب:بازگير.
3- .آط،آج،لب:و بازمى پوشى،آب،مش:و پوشيده دارى.
4- .آط،آج،لب:آشكارا خواهد كرد،آب،مش:آشكاراكننده است.
5- .آط:مى ترسى،آب،مش:بترس،آج،لب:مى ترسيد.
6- .آج،لب:بترسيد.
7- .آب،مش:حكم كرد.
8- .آط،آج،لب:حجتى،آب:شهوت را،مش:حاجت خود را.
9- .آط:ور/بر.
10- .آب،مش:چون قضا كرده باشند شهوت را.
11- .آط،آج،لب:بوده است.
12- .مش:چون كردنى.
13- .آط،آج،لب:قدرى انداخته.
14- .آط،آج،لب:برسانيدند،آب:مى رسانند.
15- .آط،آج،لب:بترسيدند،آب:مى ترسيدند.
16- .آط،آج،لب:نترسيدند،آب:نمى ترسيدند.
17- .نه بود/نبود.
18- .آط:مردمان.

لكن پيغامبر خداى-عزّ و جل-است و مهر (1)پيغامبران-عليهم السّلام-و هست خداى تعالى به همه چيزى دانا.

اى مؤمنان (2)ياد كنيد (3)خداى را -جلّ و علا-يادكردنى بسيار.

و تسبيح كنيد (4)او را (5)بامداد و شبانگاه (6).

اوست آن كه درود مى دهد (7)بر شما و فريشتگان او تا بيرون آورد (8)شما را از تاريكى (9)سوى روشناى،و هست (10)به مؤمنان مهربان.

تحيّت اهل بهشت (11)آن روز بينند او را سلام بود و بساخت (12)ايشان را مزدى (13)بزرگوار (14).

اى پيغامبر!به درستى كه ما فرستاديم تو را گواه بر امّت و مژده دهنده و بيم كننده (15).

و خواننده (16)با (17)خداى تعالى به دستورى (18)او و چراغى روشن.

و مژده (19)ده مؤمنان را بدان كه ايشان راست از خداى-عزّ و جل-فضلى بزرگ (20).

ص : 409


1- .آط،آج،لب:مهتر،آب:خاتم.
2- .آط:اى آنان كه مؤمنانى.
3- .آط:ياد كنى.
4- .آط:تسبيح كنى،آب:تسبيح گوييد.
5- .آط،آج،لب+به.
6- .آط،آج،لب:نماز شام،آب:شب.
7- .آط:صلات فرستد،آب:صلوات مى فرستد،آج،لب:صلات فرستاد.
8- .آط،آب،آج،لب:بيرون آرد.
9- .آط،آب،آج،لب:تاريكيها.
10- .آط،آج،لب:و بود.
11- .آط،آب،آج،لب:تحيت ايشان.
12- .آط،آج،لب:ببجارد،آب:مهيا كرد.
13- .آب:مژدك.
14- .آط،آج،لب:با كرامت.
15- .آط،آج،لب:ترساننده.
16- .آط،آب،آج،لب:و بازخواننده.
17- .آط:وا/با.
18- .آط،آب:به فرمان،آج،لب:به فرماى.
19- .آب:و بشارت.
20- .آط،آج،لب:بزرگوار.

و مه دار طاعت (1)كافران را و دورويان را،و دست بدار مكافات آن كه تو را مى رنجاند و توكّل كن بر خداى،و بسنده است (2)به خداى نگاه دار و كارگزار.

قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه زنان رسول-عليه السّلام-هريكى بر رسول آرزوى (3)كردند:امّ سلمه برده اى بخواست (4)،و ميمونه حلّه اى بخواست (5)،و حفصه جامۀ مصرى خواست،و جويريه چادرى خواست،و زينب بنت جحش بردى بخواست يمنى،و امّ حبيبه بردى با جامه اى سحولى خواست،و سوده گليمى خيبرى خواست، و رسول-عليه السّلام-آن نداشت وقت را،چه (6)رسول-عليه السّلام-چنين دعا كرد كه:

اللّهمّ احيني مسكينا و امتني مسكينا و احشرني في زمرة المساكين[255-پ].

رسول را-عليه السّلام-از آن كراهت آمد و سوگند خورد كه يك ماه با زنان مقاربت نكند و از زنان هجران (7)كرد و از صحابه نيز.و در اين وقت نه زن به حكم رسول بودند،پنج از قريش و چهار (8)از دگر قبايل:عائشه بنت ابى بكر،و حفصه بنت عمر،و امّ حبيبه بنت ابى سفيان،و سوده بنت زمعه،و امّ سلمه بنت ابي اميّه،و صفيّه بنت حيىّ الخيبريّة،و ميمونه بنت الحارث الهلاليّة،و زينب بنت جحش الاسديّة،و جويريه بنت الحارث المصطلقيّة.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ ،اى پيغامبر بزرگوار!بگوى زنانت را (9)اگر چنان است كه شما را دنيا و زينت و متاع او مى بايد،بيا.....يى (10)تا من شما[را] (11)تمتّع دهم،يعنى چيزى بدهم (12)و طلاق دهم شما را و رها كنم بر وجهى

ص : 410


1- .آط،آب،آج،لب:فرمان مبر.
2- .آط،آج،لب:بس باشد،آب:بس است.
3- .آب:آرزويى.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:برده خواست.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:حلّه خواست.
6- .آط،آب:وقت راحت.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:هجرت.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:و باقى.
9- .آط،آب،آج،لب+كه.
10- .اساس:بياى/بيايى،كا:مى بايد.
11- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
12- .آط،آب،آج،لب+شما را.

هركدام نكوتر (1).

رسول-عليه السّلام-در آمد و زنان را جمع كرد در بعضى حجرات،و اين آيت بر ايشان خواند و آنگه گفت:مسارعت مكنى تا آن كه با پدران و خويشان خود مشورت كنى.

گفتند:يا رسول اللّه!ما را در اين باب با كسى مشورت نمى بايد كردن،خداى تعالى ما را تخيير مى كند ميان دنيا و آخرت و ميان زينت دنيا و خداى و رسول،ما را در اين (2)انديشه اى باشد يا مشورتى!ما (3)اختيار خداى و رسول و آخرت كنيم.

رسول-عليه السّلام-شاد شد،و خداى تعالى آيت قصر فرستاد و گفت:چون ايشان تو را اختيار كردند،تو نيز بر ايشان اختيار مكن،و هى (4)قوله: لاٰ يَحِلُّ لَكَ النِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ (5)-الآية.

وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،اين وجه دوم است براى آن كه تخيير ميان دو چيز باشد،گفت:و اگر چنان است كه خداى را مى خواهى و رسول را و سراى آخرت را، فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ ،خداى تعالى نهاده است و بجارده (6)براى آنان كه محسنانند (7)از جملۀ شما مزدى عظيم.

عائشه گفت:رسول-عليه السّلام-پس از ايلاء (8)بيست و نه روز در نزديك من آمد.من گفتم:يا رسول اللّه!نه تو ماهى سوگند خورده اى،و امروز بيست و نه روز شمارده ام؟گفت:يا عائشه!ماه هم سى روز باشد،و هم بيست و نه روز.

فقها خلاف كردند در حكم تخيير.[عبد اللّه] (9)عمر گفت و عبد اللّه مسعود كه:

چون مرد زن را مخيّر كند ميان مقام با او بر نكاح و ميان رفتن،اگر زن اختيار مقام كند آن را حكمى نبود و نكاح بر جا باشد،و اگر اختيار مفارقت كند طلاقى باشد (10)،و اين مذهب (11)ابو حنيفه است و اصحابش.

ص : 411


1- .آط،آب،آج،لب،مش:نيكو،كا:نيكوتر.
2- .چاپ شعرانى(148/9)+چه.
3- .آج،لب+را.
4- .آط،آب،آج،لب:و هو.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 52.
6- .آج،لب:ببجارده.
7- .آج:محسناتند.
8- .آط،آب،آج،لب،كا+به.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:طلاق باشد رجعى.
11- .آب+امام اعظم.

و زيد بن ثابت گفت:اگر اختيار شوهر كند يك طلاق باشد،و اگر اختيار مفارقت كند سه طلاق باشد،و اين مذهب مالك است (1).

شافعى گفت:نفس تخيير (2)را در طلاق اثرى نباشد الّا به نيّت،اگر نيّت طلاق كند طلاق باشد،و اگر نكند طلاق نباشد.

و مذهب ما آن است كه تخيير طلاق نباشد،و اگر مرد زن را مخيّر كند و او اختيار خود كند يا اختيار شوهر،نكاح بر جاى باشد،و دليل بر اين ظاهر آيت است فى قوله: وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلاً ،چه به اتّفاق مراد به اين تسريح طلاق است لقوله تعالى: فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ (3)... ،و اگر تخيير (4)طلاق بودى به تسريح حاجت نبودى و تخيير (5)كفايت بودى.

و حسن بصرى گفت:اين تخيير (6)در طلاق و مقام نبود،بل رسول-عليه السّلام- ايشان را مخيّر بكرد ميان دنيا و آخرت.

آنگه زنان[رسول] (7)را عليه السّلام بر سبيل وعيد گفت (8):اى زنان رسول من! هركس كه از شما كارى ناشايست (9)كند يا معصيتى كه در او آزار خداى و رسول باشد (10)، يُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَيْنِ .ابن عامر و ابن كثير خواندند«نضعّف» (11)من التّضعيف،و باقى قرّاء خواندند:[يضاعف] (12)من المضاعفة.و مفاعلة[و تفعيل به يك معنى بسيار آمده،قال اللّه تعالى: رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا (13)... ،و قرء:بعّد،گفت] (14):

عذاب (15)او مضاعف كنند يعنى دوچندان كه عذاب ديگران بود.

و در معنى«ضعف»،خلاف كردند،اهل لغت بعضى گفتند:ضعف الشّىء مثله (16)،و بعضى دگر گفتند:مثلاه.مثال اوّل يقال:كان معه درهم فضاعفته،اى جعلته درهمين،و مثال دوم:ضاعفته،اى اعطيته درهمين،حتّى يحصل معه (17)ثلاثة دراهم.

ص : 412


1- .آط،آب،آج،لب،مش+و.
2- .آط،آج،لب،مش:تخيّر.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 229.
4- .لب:تخيّر.
5- .لب:تخيّر.
6- .آط،آج،لب:تخيّر.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .كا+ يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ -الآية.
9- .آب:ناشايسته.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:بوده باشد،كا:بود.
11- .همۀ نسخه بدلها:يضعّف.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
13- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 19.
14- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
15- .آج،لب:ضعفه عذاب.
16- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+باشد.
17- .آط،آب،آج،لب:له.

و ابو عبيده (1)گفت (2):اين فرق ميان«ضاعفت»و«ضعّفت»،آن (3)است يقال:

ضعّفت الشّىء اذا زدت (4)عليه مثله،و ضاعفته اذا زدت عليه مثليه.

و قوله:«ضعفان»[256-ر]،در او هم اين خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد آن است كه مضافا الى ما حصل لها من العذاب فيكون (5)معه (6)ضعفين.

و بعضى دگر گفتند:يزيد على الحاصل بمثليه فيكون ثلاثة امثال غيره.

وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيراً ،و اين بر خداى آسان است.

آنگه گفت: وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،گفت:و هركس كه از شما طاعت خداى و رسول دارد و عمل صالح كند،مزدش دوباره بدهيم و براى او ببجارديم (7)مزدى كريم و ثوابى جزيل.

اگر گويند:چرا ثواب و عقاب (8)مضاعف آمد؟گوييم بعضى گفتند:براى علوّ (9)منزلت ايشان و اتّصال ايشان به رسول-عليه السّلام-چنان كه در شاهد،احسان و اساءت معتبران نه به آن منزلت باشد كه كار اراذل،و جزاى افعال ايشان از نيك و بد بر يك حدّ نبود.و جواب معتمد از اين آن است كه:خداى تعالى دانست كه اعمال ايشان از نيك و بد بر وجهى واقع خواهد بودن كه مستحقّ ضعفى يا دو ضعف از جزا شوند از ثواب و عقاب،چه قلّت و كثرت ثواب بر مذهب درست به مجرّد فعل نيست (10)،بر وقوع فعل است على وجه دون آخر.

و در شاذّ،عاصم الجحدرىّ خواند (11):«من تأت»،و«من تقنت»،بالتّاء فيهما نظرا الى المعنى.و جملۀ قرّاء برخلاف اين اند.

و روايت كرده اند از ابن عامر و يعقوب:قرائت«تا»في قوله:«تقنت» (12).

و«من»لفظى است صالح واحد را و تثنيه را و جمع را و مذكّر و مؤنّث را-چنان

ص : 413


1- .آط،آب،آج،لب،مش+ابو عمرو و ابو عبيده.
2- .آط،آج،لب،مش:گفتند،آب:گفته اند.
3- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آط،آب،آج،لب:زادت.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:فتكون.
6- .آط،آب،مش:منه.
7- .آط،آب،آج،لب،كا:ببجاريم،مش:بجاريم.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+ايشان.
9- .آج،لب+و.
10- .آط،آب،مش+بل.
11- .آب:خوانده.
12- .آب،مش:يقنت.

كه رفته است-قال الفرزدق فى الاثنين-شعر:

تعال (1)فان عاهدتني لا تخونني***تكن مثل من يا ذئب يصطحبان

يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ ،آنگه به مدح ايشان در آمد و تأديبشان،گفت:اى زنان پيغامبر!نيستى شما چون يكى از زنان اگر از خداى بترسى.

فرّاء گفت براى آن نگفت:كواحدة من النّساء،كه لفظ احد چون معدول است از اصل خود صالح باشد واحد را و تثنيه و جمع را،قال اللّه تعالى: لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (2)... ،و قال: فَمٰا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِينَ (3).

آنگه گفت: فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ،نبايد تا خضوع كنيد در سخن گفتن با مردان. فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ ،پس طمع كند آن كس كه در دل او ريبتى و تهمتى باشد و ضعيف اعتقاد و (4)بصيرت باشد در دين.و گفتند:«مرض»،به معنى فجور است در آيت. وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً ،و بگويى (5)گفتارى درشت (6)درست.

در خبر است كه:بعضى از زنان صحابه چون اين آيت آمد،چون مردى به در سراى ايشان آواز دادى،و در سراى مردى نبودى تا جواب دهد،آن زن انگشت در دهن نهادى و آوازى منكر كردى منفّر براى اين آيت را.

وَ قَرْنَ (7)فِي بُيُوتِكُنَّ ،نافع و عاصم و ابو جعفر خواندند:«و قرن»به فتح«قاف»، و باقى قرّاء به كسر«قاف».

امّا حجّت گروه اوّل آن است كه گفتند:اصل او«و اقررن»بوده است،يعنى الزمن بيوتكنّ من قررت بالمكان اقرّ[ه] (8).و قررت أقرّ[ه] (9)،لغتان.«را»ى اوّل كه عين الفعل است بيفگندند و حركت او نقل كردند با«قاف»تا مفتوح شد،كقولهم:

ص : 414


1- .اساس،آط،آب،آج،لب،مش:يقال،چاپ شعرانى(150/9):تعشّ،لسان العرب(419/13):تعالى، به قياس با ضبط لسان و شباهت كلمه با نسخۀ اساس،تصحيح شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 285.
3- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 47.
4- .آط،آب،آج،لب،مش+بى.
5- .آب،آج،لب:بگوييد.
6- .آب،مش:ندارد.
7- .اساس:و قرن،به قياس با متن قرآن مجيد،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

ظلت (1)في ظللت،قال اللّه تعالى: فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (2)،و قوله: ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً (3)، و الاصل ظللت.و دليل اين تأويل قرائت ابن أبي عبله (4)است كه خواند:«و اقررن» على الاصل من القرار.

فامّا آن كه به كسر«قاف»خواند،گفت:امر است من الوقار،بقولهم (5):عدن من الوعد وصلن من الوصل،يعنى با وقار باشى،يقال:وقر يقر وقورا و وقارا اذا سكن و اطمأنّ.

اعمش روايت كرد عن ابى الضّحى كه او گفت:هرگه كه عائشه اين آيت خواندى چندان بگريستى كه مقنعش (6)تر شدى.

يزيد بن هارون روايت كرد عن محمّد بن عبد اللّه كه او گفت:سوده را گفتند- زن رسول را كه:تو چرا حجّ و عمره نكنى چنان كه ديگران مى كنند؟گفت:يك بار كه واجب بود كردم،ازاين پس حجّ و عمرۀ من آن است كه از خانه بيرون نيايم چنان كه خداى فرمود مرا في قوله: وَ قَرْنَ (7)فِي بُيُوتِكُنَّ -الآيه.و عزم من آن است كه پاى از در اين[256-پ]حجره كه مرا رسول بنشاند بيرون ننهم تا به مردن.و تا به مردن همچنين كرد،بيرون نيامد تا جنازه اش از در حجره بيرون آوردند.

وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِيَّةِ الْأُولىٰ .مجاهد و قتاده گفتند:تبرّج،تكسّر و تبختر و تغنّج باشد.و گفتند:مجنبى و كرشمه مكنى چنان كه اهل جاهليّت پيشينه كردند.

و گفته اند:اظهار زينت باشد (8).

در معنى جاهليّت خلاف كردند.شعبى گفت:ميان عهد عيسى است و ميان محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله.

ابو العاليه گفت:روزگار داود و سليمان است كه در آن روزگار زنان پيرهن (9)

ص : 415


1- .آط،آب،آج،لب،مش:ظليت.
2- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 65.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 97.
4- .آط،آب،مش:عليه،آج،لب:عليه.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:كقولهم.
6- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:مقنعش/مقنعه اش.
7- .اساس:و قرن،با توجّه به ضبط قرآن مجيد،تصحيح شد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش+و ابراز محاسن.
9- .مش،كا:پيراهن.

نادوخته پوشيدندى و اندام ايشان ظاهر بودى.

كلبى گفت:جاهليّت عبارت است از آن روزگار كه ابراهيم-عليه السّلام-در او بزاد،چه در آن روزگار زنان پيرهن از درّ نظم كردندى و در پوشيدندى،و جز آن جامۀ ديگر نداشتندى و به بازار و مجمع مردان در آمدندى،و اين در روزگار نمرود بود،و خلقان همه كافر بودند.

حكم گفت:جاهليّت آن روزگار بود كه در ميان (1)آدم بود و نوح و آن هشتصد (2)سال بود،و در آن روزگار زنان زشت بودند و مردان نكو،پس زنان به مردان رغبت كردندى و در مردان آويختندى.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:جاهليّت ميان ادريس بود و نوح- عليهما السّلام-و آن هزار سال بود و دو بطن (3)از فرزندان آدم (4).در آن عهد بطنى ساكنان سهل بودند و بطنى ساكنان جبل.و مردان كهستان (5)نكوروى بودند و زنان زشت،و مردان سهل زشت بودند و زنان نكو.

ابليس بيامد بر صورت غلامى و خويشتن (6)به مزدورى به مردى داد از اهل سهل و آنگه ناى و پيشه اى بساخت و آن مى زد.مردم آوازى شنيدند كه هرگز نشنيده بودند.

بر او مجتمع شدندى و آن مى شنيدندى.خبر در نواحى برفت،مردمان كهستان (7)به آنجا آمدند به نظارۀ آن،و عيدى بساختند،و همۀ مردم مجتمع (8)شدندى آن روز،و زنان خويشتن بياراستندى و آنجا آمدندى.و مردم (9)از اهل كوه آنجا آمد در روز عيد ايشان،و زنان را بديد و جمالشان برفت و مردم كهستان (10)را خبر داد.ايشان بيامدند و آنجا مقام كردند و زنان به مردان مايل شدند و مردان به زنان،و فواحش آشكارا شد،فذلك قول اللّه (11): وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِيَّةِ الْأُولىٰ .

قتاده گفت:هر روزگار كه پيش اسلام بوده است آن را جاهليّت خوانند.

ص : 416


1- .آط،آج،لب:كزميان،آب،مش:كه از.
2- .آط،لب:هشتصد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+بودند.
4- .آج،لب+و.
5- .آب،آج،لب،مش،كا:كوهستان.
6- .مش،كا+را.
7- .آب،آج،لب،مش،كا:كوهستان.
8- .آب،مش:مستمع.
9- .آط،آب،كا:مردى.
10- .آب،آج،لب،مش،كا:كوهستان.
11- .آط،آب،مش:و ذلك قوله.

آنگه امر كرد زنان رسول را به آن كه نماز به پاى دارند (1)و زكات مال بدهند (2)و طاعت خداى و رسول خداى دارند،گفت: وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ ،نماز به پاى دارى،و زكات مال بدهى،و فرمان خداى و پيغامبر خداى برى (3). إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ ،كه خداى مى خواهد كه رجس از شما كه اهل البيت رسولى ببرد،و پاك كند شما را پاك كردنى.

مقاتل گفت:مراد به آيت زنان رسولند،و«رجس»،آن گناه است كه خداى نهى كردى از آن زنان را.

قتاده گفت:بدى (4)خواست.ابن زيد گفت:رجس،شيطان است،و مراد به «اهل البيت»در آيت اهل البيت رسول اند-عليه و عليهم السّلام.

وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ،در آيت دو قول گفتند:يكى آن كه در حقّ زنان رسول است،و ظاهر قرآن مانع است از اين لقوله:«عنكم»و«يطهّركم»،و اين خطاب مردان (5)باشد نه خطاب (6)زنان،و نيز اخبار متواتر است كه مخالف و مؤالف روايت كردند از طريق (7)مختلف كه:مراد به (8)آيت و اشارت در اهل البيت به على است و فاطمه و حسن و حسين.

عطيّة روايت كرد از ابو سعيد الخدرىّ كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:اين در حقّ پنج كس آمد:من،و على،و فاطمه،و حسن،و حسين- عليهم (9)السّلام.

عطاء بن ابي رباح روايت كند كه امّ سلمه گفت:اين آيت در خانۀ من فرود آمد (10)،و آن آن بود كه:رسول-عليه السّلام-در حجرۀ من بود،فاطمه-عليها السّلام- آمد (11)و ديگى آورد و در آنجا حريره بود.رسول-عليه السّلام-گفت:برو و على را

ص : 417


1- .آط:دارى،آب،مش،كا:داريد.
2- .آط:بدهى،آب،آج،لب،مش،كا:بدهيد.
3- .برى/بريد.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:زنا.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:و ايشان مردان.
6- .آج،لب+با.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:طرق،كا:طرف.
8- .آب،مش+اين.
9- .آط،لب:عليه و عليهم.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:آمده است.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:در آمد.

بخوان و حسن و حسين را.او برفت و ايشان را بخواند،و ايشان با رسول-عليه السّلام- از آن طعام بخوردند.و رسول[257-ر]-عليه السّلام-بر سر گليمى خيبرى نشسته بود، آن گليم بر گرفت و بر ايشان افگند و دست برداشت و گفت:

اللّهمّ انّ لكلّ نبىّ اهل بيت و هؤلاء اهل بيتي فأذهب الرّجس عنهم و طهّرهم تطهيرا ،بار خدايا هر پيغامبرى را اهل (1)بيتى بوده اند،و اينان اهل البيت منند[رجس از ايشان ببر و پاك كن ايشان را پاك كردنى.در حال جبرئيل آمد و اين آيت آورد] (2)إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .

امّ سلمه گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!من نيز (3)با شما ام؟گفت:

انّك على خير ،تو بر خيرى و لكن اهل البيت من اينانند.

عوّام بن حوشب روايت كرد از پسر عمّش مجمّع بن الحارث بن تميم (4)،گفت:

در نزديك عائشه (5)شدم و گفتم:يا امّاه!چرا روز جمل بيرون آمدى از خانه و فرمان خداى كار نبستى في قوله: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ -الآية؟گفت:آن قدرى بود از خداى و برفت.آنگه گفتم:چه گويى در على؟گفت:تسألني عن احبّ النّاس (6)الى رسول اللّه؟گفت:از كسى مى پرسى مرا كه رسول خدا از او دوست تر (7)كس را نداشت.

من ديدم رسول خداى را جامه اى (8)گرداينان در گرفته و مى گفت:

اللّهمّ هؤلاء اهل بيتي و حامّتي فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا ،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ -الآية.من گفتم:يا رسول اللّه!من از اهل تو هستم؟گفت:

تنحّى فانّك على خير ،دور باش كه تو با خيرى،و لكن اهل البيت من اينانند.

ابن ابي مليكه روايت كرد از اسماعيل عبد اللّه (9)جعفر طيّار از پدرش كه او

ص : 418


1- .لب+و.
2- .اساس:ندارد،از آط افزوده شد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:هم.
4- .آط،آب،آج،لب:ميمر،مش:ميمون.
5- .اساس+رضى اللّه عنها.
6- .آط،آب،آج،لب،مش+كان.
7- .آط،آب،آج،لب:دوستر.
8- .مش+در.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+ابن.

گفت:روزى رسول-عليه السّلام-نگاه كرد رحمت ديد كز (1)آسمان فرومى آمد (2)، گفت:كيست كه برود و على و فاطمه و حسن و حسين را به من خواند؟ زينب گفت:من بروم،يا رسول اللّه!او برفت و ايشان را حاضر كرد.رسول- عليه السّلام-حسن را بر دست راست خود نشاند،و حسين را بر دست چپ،و على را و فاطمه را در پيش روى.آنگه گليمى خيبرىّ بر ايشان فگند و گفت:

اللّهمّ لكلّ نبىّ اهل و هؤلاء اهلي. در حال خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ -الآية.

زينب گفت:يا رسول اللّه!من با شما در زير اين كساء (3)نيايم (4)؟گفت:

انّك الى خير ان شاءاللّه.

شدّاد بن ابي عمّار گفت:در نزديك واثلة بن الاسقع (5)شدم،جماعتى آنجا بودند (6)،حديث على بر آمد.ايشان على را دشنام دادند،من نيز همچنان كردم.چون ايشان برفتند،مرا گفت:على را دشنام دادى؟گفتم:قومى را ديدم كه اين مى گفتند،من نيز بگفتم.گفت:خبر دهم تو را به آنچه از رسول-عليه السّلام-شنيدم در حقّ او؟گفتم:بلى.گفت:از فاطمۀ زهرا شنيدم كه يك روز گفت:رسول- عليه السّلام-مرا بخواند و على را و حسن و حسين را،امّا حسن و حسين را بر رانهاى (7)خود نشاند،و مرا و على را از پيش بنشاند،و جامه اى گرد ما در گرفت و اين آيت بر خواند،و آنگه گفت:

اللّهمّ هؤلاء اهل بيتي و اهل بيتي احقّ ،بار خدايا!اينان اهل بيت منند،و اهل بيت من سزاوارترند.

ابو داود روايت كرد از ابو الحمراء،گفت:نه (8)ماه به مدينه مقام كردم،جز (9)يك روز.به هروقت نماز رسول-عليه السّلام به در حجرۀ فاطمه و على آمدى و گفتى:

ص : 419


1- .مش:كرديد كه رحمت از،آط،آب،آج،لب،كا:كه از.
2- .آط،آب،آج،لب:فرود مى آمد،مش:فرود مى آيد.
3- .كا:گليم.
4- .مش:بيايم.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:وائلة بن الاسقع،كا:واثلة بن الاصقع.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:بوديم.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:زانوهاى.
8- .چاپ شعرانى(154/9):هشت.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:چون.

الصّلاة رحمكم اللّه... ، إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .

عباية بن ربعى (1)روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:از رسول-عليه السّلام شنيدم كه او گفت:خداى تعالى خلق را به دو قسمت كرد،و مرا در بهترين قسم كرد،و ذلك قوله: وَ أَصْحٰابُ الْيَمِينِ مٰا أَصْحٰابُ الْيَمِينِ (2)،من بهترين اصحاب اليمينم.

آنگه آن دو قسمت را سه قسمت كرد،و مرا در بهترين اثلاث آن كرد،و ذلك قوله: فَأَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ (3)... ،الى قوله: أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (4)،پس من بهترين سابقانم.

آنگه آن اثلاث را به قبايل كرد،و مرا در بهتر (5)قبيله اى كرد،و ذلك قوله: وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ (6)... ،من بهترين و تقى ترين و گرامى ترين فرزندان آدمم، و لا فخر.

آنگه آن قبايل را بيوت كرد و مرا از بهترين خانه ها كرد فذلك قوله: إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .

اين جمله روايات و طرق مخالفان است كه ثعلبى امام اصحاب الحديث [257-پ]در تفسيرش بياورد.و امّا آنچه از طرق و روايات اصحاب ماست و مخالفان (7)در ديگر كتابها،آن را حصر و حدّى نيست،كتاب به آن مطوّل شود،بر اين قدر اختصار كرده شد.

و ابو عبد اللّه الدّامغانىّ صاحب كتاب«سوق العروس»،اين خبر بيارد (8)در كتابش،و عقب خبر اين بيتها بيارد (9)-شعر:

انّ يوم الطّهور يوم عظيم***فاز بالفضل فيه اهل الكساء

ص : 420


1- .آط،آب،آج،لب:عبابه ربعى،مش:عباس ربعى،چاپ شعرانى(154/9):عنان بن[؟]ربعى،كا: عنان بن ربيعى.
2- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 27.
3- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 8.
4- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 11.
5- .آط،آب،آج،لب،مش:بهترين.
6- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 13.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+ما.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:بياورد،كا:ياد كرده است.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:بياورد،كا:ياد كرده است.

قال يا ربّ انّهم اهل بيتي***فاستجب فيهم الهي دعائي

اذهب الرّجس عنهم و عن***الابناء منهم (1)و عن بنى الابناء

رحمة اللّه و السّلام عليكم***و صلاة الأبرار و الاتقياء

و همو (2)بيارد (3)در اين كتاب لبعض الشّعراء-شعر:

تطاول ليلي و لم أرقد***فبتّ كذى اللّدغ و الارمد

لذكر النّبىّ و ذكر الوصىّ***و ذكر بنى المصطفى احمد

حسان الوجوه عظام الحلوم***كرام المغارس و المحتد

و من دنس الرّجس قد طهّروا***ففاز الّذي بهم يقتدي

علىّ ابو حسن (4)و الحسين***رشيدين للرّاشد المرشد

زيد أرقم (5)را پرسيدند از اين آيت،گفت:مراد بنى هاشمند-آل على و آل عبّاس و آل عقيل-و اين آنانند كه صدقه بر اينان حرام باشد (6)و خمس حلال،و اين قول شاذّ است.

وَ اذْكُرْنَ مٰا يُتْلىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيٰاتِ اللّٰهِ وَ الْحِكْمَةِ ،حق تعالى با خطاب زنان رسول آمد و گفت:ياد كنى آنچه در خانه هاى (7)شما مى خوانند از آيات خداى و حكمت.مراد به آيات،قرآن است و به حكمت احكام قرآن بر قول مقاتل و قتاده. إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ لَطِيفاً خَبِيراً ،خداى تعالى لطيف و لطف كننده و دانا بوده است.

قوله: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ ،مفسّران گفتند:سبب نزول[آيت] (8)آن بود كه زنان رسول بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه!خداى تعالى در قرآن مردان را ياد كرد و ما را كه زنانيم ذكرى نيست،همانا در ما خيرى نيست و طاعات ما مقبول (9)نيست؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد.

امّ سلمه گفت:اين حديث من گفتم رسول را،و روز به نماز پيشين نرسيد كه

ص : 421


1- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:عنهم.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:هم او.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بياورد.
4- .آب،مش:ابو الحسن.
5- .آج،لب:زيد بن ارقم.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:شد.
7- .اساس:خانهاى/خانه هاى.
8- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
9- .آب،آج،لب،مش:قبول.

خداى تعالى اين آيت فرستاد،و رسول-عليه السّلام-اين آيت بر منبر بخواند،و من از شكاف در حجره بشنيدم.

مقاتل حيّان گفت:سبب آن بود كه چون أسماء بنت عميس با شوهرش جعفر بن ابي طالب از حبشه بازآمد و با زنان رسول او را ملاقات بود،ايشان را گفت:در (1)قرآن در حقّ زنان هيچ فرود آمد؟گفتند:نه.به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!زنان در خيبت و خسارند (2).رسول-عليه السّلام-گفت:چرا؟گفت:براى آن كه خداى آنجا (3)كه ذكر مردان مى كند،ذكر ايشان (4)نمى كند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.حق تعالى گفت در اين آيت: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ ،مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن (5)، وَ الْقٰانِتِينَ وَ الْقٰانِتٰاتِ ،و مردان مطيع نماز كن و زنان به اين صفت،و مردان راستيگر (6)و زنان راستيگر (7)،و مردان صابر و زنان صابرات (8)،و مردان خشوع (9)و تواضع كننده و زنان به اين (10)صفت،و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده،و مردان روزه دار (11)و زنان روزه دار (12)،و مردان خويشتن نگاه دارنده و زنان بدين (13)صفت،مردان ذكرخداى كننده بسيارى و زنان بدين (14)صفت،اين جمله مبتداست اسم«انّ»،و أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ ،در جاى خبر اوست، خداى بجارده است براى ايشان آمرزش و مزدى و ثوابى بزرگوار.

ابو سعيد خدرىّ و ابو هريره روايت كردند كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- گفت:هرآن مردى كه در شب بيدار شود و برخيزد و اهل خود را بيدار كند و وضوى نماز كنند (15)و دو ركعت نماز كنند،

كتب من الذّاكرين اللّه كثيرا و الذّاكرات، ايشان را به نزديك خداى بنويسند در جملۀ آنان كه ذكر خداى كنند بسيار از مردان و زنان.

ص : 422


1- .آط،آب،آج،لب،مش:از.
2- .مش:خسارت اند،كا:خسرانند.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:اين جا.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:زنان.
5- .آط،آب،آج،لب،كا:مؤمنات،مش:مؤمنه.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:راستگوى.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:راستگوى.
8- .آط،آب،مش:صابره.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:خاشع.
10- .آط،آب،آج،لب،مش:بر اين.
11- .آط،آب،آج،لب،مش:روزه دارنده.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:روزه دارنده.
13- .آط،آب،آج،لب،مش:بر اين.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:بر اين.
15- .آط،آب،آج،لب،مش:وضو كنند،كا:وضو سازند.

عبد اللّه عبّاس گفت:يك روز ميكاييل به نزديك رسول آمد-عليه السّلام-و گفت:يا رسول اللّه!بگو:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر[258-ر]و لا حول و لا قوّة الّا باللّه عدد ما علم و زنة ما علم و ملأ ما علم ، (1)هركس كه اين كلمات بگويد،او را شش خصلت بنويسند:اوّل نام او در ميان آنان بنويسند كه خداى را تعالى ذكر بسيار كنند،و فاضل ترين ذاكران باشد (2)در آن شب و آن روز،و (3)براى او در بهشت درختان بنشانند،و گناه از او فروريزد (4)همچنان كه برگ از درخت (5)و خداى تعالى بدو (6)نظر كند،و هركه خداى به او نظر كند او را عذاب نكنند.

مجاهد گفت:بنده اى از جملۀ«ذاكرين اللّه كثيرا و الذّاكرات»،نباشد تا ذكر خداى نكند در جملۀ حالاتش از قيام و قعود و اضطجاع.

عطاء بن ابي رباح گفت:هركس كه تفويض كند كار خود با خداى تعالى، داخل باشد في قوله: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ .

و هركه اقرار دهد به آن كه خداى تعالى،خداوند اوست و محمّد رسول خداست،و دلش موافق زبانش باشد،او داخل باشد في قوله: وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ .و هركه طاعت خداى دارد در فريضه،و طاعت رسول دارد در سنّت او، داخل باشد في قوله: وَ الْقٰانِتِينَ وَ الْقٰانِتٰاتِ .و هركه زبان را صيانت كند از دروغ، داخل باشد في قوله: وَ الصّٰادِقِينَ وَ الصّٰادِقٰاتِ .

و هركه او صبر كند بر طاعت،و صبر كند از معصيت،و صبر كند بر مصيبت، او داخل باشد في قوله: وَ الصّٰابِرِينَ وَ الصّٰابِرٰاتِ .

و هركس كه نماز كند،و آنان را كه بر چپ و راست او باشند (7)به (8)ايشان ننگرد،او داخل باشد في قوله: وَ الْخٰاشِعِينَ وَ الْخٰاشِعٰاتِ .

و هركه (9)در (10)هفته اى يك بار صدقه اى بدهد (11)،داخل باشد في قوله:

ص : 423


1- .آط،آب،آج،لب،مش:كه هر.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:باشند.
3- .آج،لب:ندارد.
4- .آط،آب:فرود ريزند،آج،لب،مش:فروريزند.
5- .آج،لب:درختان.
6- .آط،آب،آج،لب:به او.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+بازنشناسد ازآن كه.
8- .آط،آب،آج،لب،مش:با.
9- .آط،آب،آج،لب،مش+كس.
10- .آط،آج،لب،مش+هر،كا:هركس كه.
11- .آب،مش+او.

وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقٰاتِ .

و هركس كه از هر ماهى (1)ايّام البيض روزه دارد،داخل بود في قوله:

وَ الصّٰائِمِينَ وَ الصّٰائِمٰاتِ .

و هركه او فرج از حرام نگاه دارد،او داخل بود في قوله: وَ الْحٰافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحٰافِظٰاتِ .

و هركه (2)او پنج نماز به اوقات و شرايط خود به جاى آرد،داخل بود في قوله:

وَ الذّٰاكِرِينَ اللّٰهَ كَثِيراً وَ الذّٰاكِرٰاتِ .

آنگه گفت:خداى تعالى براى آنان كه موصوف باشند به اين صفات،مغفرت و آمرزش نهاده است و مزدى و ثوابى عظيم.

قوله: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ -الآية.مفسّران گفتند:آيت در زينب بنت جحش آمد و در برادرش عبد اللّه بن جحش،و اين زينب دختر اميمه بود،اميمه دختر عبد المطّلب بود عمّۀ رسول-صلّى اللّه عليه و على آله.رسول كس فرستاد و او را بخواست براى زيد بن حارثه،و او مولاى رسول بود-عليه السّلام-و آزاد كرد (3)وى (4).

او را از سبى جاهليّت خريد در سوق عكاظ و آزادش بكرد و به فرزندى بپذيرفت او را.

چون رسول كس فرستاد و خطبه كرد،زينب بنت جحش پنداشت كه رسول او را براى خود مى خواهد،اجابت كرد.چون بدانست كه او را براى زيد حارثه مى خواهد،ابا كرد و گفت:من دختر عمّت (5)رسولم و از اشراف زنان قريش ام،كى روا دارم كه زن مولاى باشم!و برادرش عبد اللّه (6)همين گفت،و اين زينب زنى به جمال بود،خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ،نباشد هيچ مرد مؤمن را و هيچ زن مؤمنه را كه چون خداى حكمى كند و رسول وى بر ايشان،ايشان را اختيارى باشد برآن (7).

ص : 424


1- .مش+در.
2- .آج،لب،مش+كس.
3- .آب:آزاد كرده.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:رسول-عليه السّلام.
5- .آط،آج،لب:عمّه،كا:عمتۀ.
6- .آط،آب:عبد اللّه بن جحش،آج،لب،مش+جحش.
7- .آط،آب،آج،لب،مش:باشد بر كار خداى تعالى.

اهل كوفه و اهل شام، أَنْ يَكُونَ خواندند به«يا»براى آن كه ميان فعل و فاعل حايلى هست من قوله:«لهم»،و باقى قرّاء به«تا»خواندند،لتأنيث«الخيرة». وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،گفت:و هركس كه او در خداى و رسول او عاصى شود،او گمراه شده باشد گمراهيى روشن ظاهر.

زينب چون اين آيت بشنيد،گفت:راضى شدم و كار در دست تو كردم،آنچه فرمان است مى فرماى (1).رسول-عليه السّلام-او را به زيد داد،و مهر رسول بداد -عليه السّلام ده دينار و شست (2)درم،و پيرهنى (3)،و مقنعى،و ازارى،و چادرى،و پنجاه مدّ از طعام،و سى صاع خرما.

ابن زيد گفت:آيت[258-پ]در (4)امّ كلثوم بنت عقبة بن ابي معيط آمد،و او اوّل زنى بود كه هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد و خويشتن را به رسول داد به هبت (5).رسول-عليه السّلام-او را بپذرفت،و آنگه بزيد بن حارثه داد او را،او ابا خواست كرد (6)و برادرش نيز گفت:ما با رسول پيوند خواستيم،چون او را به غلامى دهد رضا ندهيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد،او راضى شد و رسول-عليه السّلام-او را بدو داد.

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ ،امّا مخالفان ما آوردند كه:

سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-يك روز در (7)سراى زيد حارثه آمد به كارى (8)،زينب را ديد خويشتن بياراسته،رسول او را دوست بداشت،گفت:

سبحان اللّه مقلّب القلوب و الابصار ،سبحان آن خداى كه (9)دلها و چشمها بگرداند.

چون زيد بازآمد،زن او را بگفت.زيد بدانست كه او در دل رسول افتاده است.

در حال خداى تعالى كراهت آن زن در دل زيد فگند (10).زيد بيامد و گفت:يا رسول اللّه!مرا (11)اين زن نمى بايد،مى خواهم تا طلاقش دهم.

ص : 425


1- .آب،مش،كا:بفرمايى.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:شصت.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:پيراهنى.
4- .آب،مش+شأن.
5- .آب،مش:هبه،آط،آج،لب:هيبه،كا:بهبه.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:ابا كرد.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:به.
8- .آج،لب:به كارى مى آمد،كا:آمده بود به كارى.
9- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+او.
10- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:افگند.
11- .آط،آج،لب+از.

رسول-عليه السّلام-گفت:چرا؟تو را در حقّ او تهمتى هست؟گفت:نه يا رسول اللّه،جز خير نيست،و لكن مرا با او خوش نيست.رسول او را گفت:برو و ابلهى مكن و زن را نگاه دار و رها مكن،و در دلش خلاف اين بود براى آن كه دلش به او مشغول بود،مى خواست تا زيد او را طلاق دهد تا او را به زنى كند.زيد او را طلاق داد.

چون عدّتش (1)به سر آمد،رسول-عليه السّلام-زيد را گفت:يا زيد!من كسى دگر (2)را نمى دانم از تو استوارتر بر سرّ خود،بدان كه مرا مى بايد كه زينب را به زنى كنم،و كس را نمى دانم كه اين راز با وى توان گفتن مگر تو را.اكنون تو را ببايد رفتن و زينب را براى من به خواستن.

زيد گفت:بيامدم تا زينب را اين حديث كنم.او را يافتم كه آرد مى سرشت تا نان پزد.او در چشم من به خلاف آن آمد كه بود،نيارستم در او نگريدن از حرمت را و آن كه رسول-عليه السّلام-خواست تا بر او عقد كند (3).پشت بر او كردم و گفتم:

يا زينب!بشارت (4)تو را كه رسول خداى تو را مى خواهد.او گفت:فرمان او راست، و رسول او را عقد بست،و وليمه ساخت،و خداى تعالى اين آيت فرستاد.

اكنون بدان كه،آنچه از اين حديث موافق مذهب ما نيست،آن است كه:رسول- عليه السّلام-نشايد كه چندانى زنى بيگانه را بنگرد و تأمّل كند تا عاشق شود،و نيز خود (5)كه بر زن مردمان عاشق شود،اگرچه عشق از قبل خداست و شهوتى باشد سخت به مشتهاى (6)مخصوص (7)،و لكن منفّر است.و ما بيان كرديم كه:خداى تعالى پيغامبران را از منفّران نگاه دارد تا مؤدّى نبود با نقض غرض او از اجابت دعوت ايشان.

فامّا آنچه از اين باب ممتنع نيست كه باشد،آن است كه:زيد را با زينب زنش وحشتى رفت،چنان كه عادت باشد (8)به نزديك رسول آمدند،رسول-عليه السّلام-

ص : 426


1- .آط،آب،آج،لب،مش:وعده اش،كا:عدۀ او بگذشت.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:ديگر.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:عقد بندد.
4- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+باد.
5- .آط،آب،مش،كا+نشايد.
6- .مشتها/مشتهى.
7- .آط،آب،مش+عشق.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+به حكومت.

گفت: أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّٰهَ ،گفت:زن را نگاه دار و از خداى بترس، و او را وعظ كرد،فذلك قوله تعالى: وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي ،ياد كن اى محمّد چون گفتى آن كس را كه خداى بر او نعمت كرد،و تو بر او نعمت كردى،يعنى زيد حارثه[را] (1).

امّا نعمت خداى به هدايت بود،و امّا نعمت تو به عتق كه او را آزاد بكردى نگاه دار زنت را و از خداى بترس.امّا قوله: وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ (2)،و پنهان مى دارى (3)در نفس خود آنچه خداى آشكارا خواهد كردن و از مردمان مى ترسى (4)و اولى تر آن كه از خداى بترسى (5)،آنچه در دل (6)داشت عشق نبود،عزم بود بر نكاح او اگر زيد او را دست بدارد كه او را بزنى كند، چه دخترعمّۀ او بود،و ترس او از مردم براى آن بود كه گفتندى:زن پسر را به زنى كرده است،و پندارند (7)كه اين روا نيست،و آن خود در شرع روا بود.

امّا قوله: وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ ،دليل آن نكند كه او از خداى نترسد (8)،براى آن كه اين در حقّ آن كس روان (9)باشد كه او از خداى ترسد،چنان كه گفت:

[259-ر][ يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّٰهَ (10)،و: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (11)،و اين دليل] (12)نكند كه او (13)شرك (14)خواست آوردن.

و در اخبار ما چنان است كه:خداى تعالى خواست تا آن حكم جاهليّت (15)منسوخ كند كه نكاح زنان ادعاء حرام داشتندى چون نكاح زنان پسران (16)كه از صلب

ص : 427


1- .اساس:ندارد از آط،افزوده شد.
2- .آط،آب،آج،لب+گفت.
3- .آج،لب:مى داريد.
4- .آط،آب،مش:مى بترسى،آج،لب:مى ترسيد.
5- .آج،لب:بترسد،احتمالا«بترسيد»بايد بوده باشد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا+پنهان.
7- .آط،آج،لب،مش:نپندارند.
8- .آط،آب،آج،لب:نترسيد.
9- .كا:روا،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
10- .سوره احزاب(33)آيۀ 1.
11- .سورۀ زمر(39)آيۀ 65.
12- .اساس:ندارد از آط،افزوده شد.
13- .اساس:نه آن كه او،آط،آب،آج،لب،مش:نكند كه رسول خداى،با توجّه به نسخه آط و ديگر نسخه بدلها،تصحيح شد.
14- .آط،آب،آج،لب،مش:شركى.
15- .آط،آب،آج،لب،مش+را.
16- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:پسر.

بودندى.امر كرد رسول را كه:چون زيد حارثه زينب را طلاق دهد (1)،تو بر او نكاح بند تا بدانند كه زن پسرى كرده (2)را به زنى كردن حرام نيست چنان كه زن پسر حقيقى را.

رسول-عليه السّلام-اين در دل داشت،اعنى علم اين مسئله،و عزم بر اين كار به فرمان خداى،و از مردمان ترسيد كه او را ملامت كنند.

حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت:چيزى در دل پنهان مى دارى كه خداى آشكارا خواهد كردن،و از ملامت مردمان مى بترسى در اظهار آن،و اولى تر آن كه از خداى بترسى در اضمار آن.

پس حق تعالى اين آيت فرستاد و رسول را فرمود كه:چيزى از اين معنى در دل دارى (3)پوشيده مدار.

و آنچه مؤكّد اين حديث است،آن است كه:روز فتح مكّه عثمان عفّان (4)بيامد و عبد اللّه بن سعيد بن ابي سرح را بياورد و در حقّ او شفاعت كرد تا رسول-عليه السّلام- او را عفو كند،و پيش از آن-رسول-عليه السّلام-خون او باطل كرده بود.چون عثمان را ديد از او شرم داشت،سر در پيش افگند،و توقّع كرد (5)كه بعضى حاضران او را بكشند،و مردمان انتظار امرى مجدّد مى كردند.آخر رسول-عليه السّلام-گفت:در ميان شما كسى نيست كه اين (6)را بكشد؟عبّاد بن بشر گفت:[يا رسول اللّه!چشم من در چشم تو بسته بود تا هيچ اشارت كنى تا من او را بكشم،رسول-عليه السّلام- گفت] (7):پيغامبران را«خائنة الأعين»نباشد. فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً ،چون زيد حاجت خود را از او روا بكرد،يعنى قضاى شهوت خود از او بكرد،و اين براى آن گفت تا بدانند كه زن پسرى كرده (8)-على كلّ حال،حلال باشد-ق.....الدّخول و بعده.و اصل«وطر»حاجت بود،و در قضاى شهوت استعمال كنند،قال الشّاعر:

ودّعني قبل ان أودّعه***لمّا قضى من شبابنا وطرا

و قال آخر-شعر:

ص : 428


1- .آج،لب:داد.
2- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:پسر خوانده.
3- .كا:در دل پنهان مى دارى.
4- .آب:عثمان بن عفّان.
5- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:مى كرد.
6- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:او.
7- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:پسر خوانده.

و كيف ثوائي بالمدينة بعد ما قضى***وطرا منها جميل بن معمر

زَوَّجْنٰاكَهٰا ،او را به تو داديم به زنى.آنگه علّت آن بگفت كه چرا كرديم:

لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً ،تا بر مؤمنان حرجى و تنگيى نباشد در زنان پسرى كردگانشان (1)چون قضاى شهوت كرده باشند از ايشان،و با ايشان دخول كرده،مراد رفع حرج است و نسخ عادت و سنّت جاهليّت در اين باب. وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً ،و كار خداى (2)كردنى باشد با فرمان خداى،و اين لفظ محتمل است امر فعل را،و امر قول را.اگر بر فعل حمل كنند، معنى آن باشد كه:«ما حمّ (3)و قدّر واقع»،خداى چون خواهد كه بباشد (4)،از آن چاره نبود،و كس منع نتواند كردن.و چون به معنى قول باشد،معنى آن بود كه:فرمان خداى كردنى بود،و نشايد تا در آن خلل كنند.

مسروق گفت از عائشه كه:اگر رسول-عليه السّلام-چيزى از وحى پنهان بازخواستى كردن،اين آيت (5)پنهان باز كردى.

گفتند:زينب به اين آيت بر زنان رسول فخر كردى،گفتى:انا اكرمكنّ وليّا و سفيرا،من از شما گراميترم به ولى و سفير،كه شما را پدران و خويشان شما دادند به رسول،و مرا خداى داد،في قوله: زَوَّجْنٰاكَهٰا .

محمّد بن عبد اللّه بن جحش روايت كرد،گفت:عائشه و زينب يك روز مفاخرت كردند.عائشه گفت:من آنم كه عذر من از آسمان فرود آمد.زينب گفت:

من آنم كه نكاح من از آسمان فرود آمد،و شبى گفت:مرا بر تو اى رسول اللّه ناز است به سه چيز:يكى آن كه جدّ من و جدّ تو يكى است،و دگر آن كه مرا خداى به تو داد،سه ام (6)آن كه سفير (7)جبريل بود.

قوله: مٰا كٰانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمٰا فَرَضَ اللّٰهُ ،گفت:بر پيغامبر حرجى و

ص : 429


1- .آط،آب،آج،لب،مش:پسرخوانده شان،كا:پسر خواندگان.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+تعالى چون.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:حتم.
4- .آج،لب:نباشد،مش:باشد.
5- .مش:آيتها.
6- .آط،آب،آج،لب،مش:سيم،كا:سيوم.
7- .كا:سبير.

بزه اى نباشد در آنچه خداى بر او فرض كرد.گفتند (1): فَرَضَ اللّٰهُ ،اى قدّر اللّه،و قيل:قطع اللّه لأجله (2).و گفتند:معنى«فرض»،تقدير است،و اصل او قطع باشد.و اين جا مراد آن است كه خداى حلال بكرد بر او (3)نكاح زينب[259-پ]كه زن پسرخواندۀ او بود. سُنَّةَ اللّٰهِ ،اى كسنّة اللّه و مثل سنّة اللّه،و التّقدير فرضا مثل سنّة اللّه، صفت مصدرى محذوف باشد،و معنى آن كه:اين مانند آن است كه[با انبياى مقدّم كرد از تحليل محرّماتى كه بود پيش از آن بر سبيل مصلحت.و گفت (4):معنى آن كه چنان كه] (5)انبياى مقدّم را مؤاخذت نخواهد (6)كردن به آنچه ايشان را حلال كرد و بر ايشان جرج نباشد در آن،نيز تو را مؤاخذت نكند (7)و بر تو حرج نباشد.

و گفتند:معنى آن است كه چنان كه زن او ريا را به داود دادم،زن زيد حارثه را به تو دادم.

و گفتند:نصب او بر اغراء است،اى الزم سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ ، ملازم و متابع باش طريقۀ انبياى گذشته (8)را،و وجه (9)اوّل درست تر است. وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً ،و كار خداى قضايى باشد مقدّر،كاين واقع.

اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اللّٰهِ ،محلّ«الّذين»جرّ است براى آن كه بدل«الّذين» اوّل است يا صفت او،في قوله: سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ (10).

آنگه وصف كرد آن پيغامبران گذشته را،گفت:آنان بودند كه رسالات و پيغامهاى خداى برسانيدند (11)،و اداى آن بكردند (12)،و از آن هيچ پنهان نكردند (13)،و از او بترسيدند (14)،يعنى از خداى (15)و از جز خداى نترسيدند (16). وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ حَسِيباً ،و خداى بس است محاسب عمل خلقان و حافظ آن.

ص : 430


1- .آب:و گفته اند.
2- .آط،آب،آج،لب،مش+و قيل أجل اللّه.
3- .آط،آب،آج،لب،مش+از.
4- .آب،مش،كا:گفتند.
5- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
6- .آب،مش،كا:نخواهند.
7- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:نكنند.
8- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:انبياء اوّل.
9- .آط،آب،آج،لب،مش:وجهى.
10- .آط،آب،آج،لب،مش+ خَلَوْا .
11- .آط،آب،مش،كا:برسانند.
12- .آط،آب،آج،لب،مش:بكنند،كا:كنند.
13- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:نكنند وَ يَخْشَوْنَهُ .
14- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:بترسند.
15- .آط،آب،آج،لب،مش+ترسند.
16- .آط،آب،آج،لب،مش:نترسند.

آنگه چون رسول-عليه السّلام-زينب را به زنى كرد،منافقان زبان دراز كردند و گفتند:محمّد ما را نهى مى كند ازآن كه زن پسر را به زنى كنيم،و او زن زيد را به زنى كرد.خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت: مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكُمْ ،محمّد كه رسول ماست،پدر هيچ كس از مردان شما نيست،نه زيد و نه جز زيد بر حقيقت،تا نكاح زن او بر او حرام باشد بعد مفارقتش از او،و انّما او پدر قاسم بود و طيّب و مطهّر و ابراهيم،از صلب او اين چهار پسر بودند،و از بطن فاطمه او را حسن و حسين بودند،و رسول-عليه السّلام-ايشان را بر اطلاق پسر خود خواند في

قوله: ابناى هذان ريحانتاى من الدّنيا ،گفت:اين دو پسر (1)من،دو ريحان منند از دنيا.

و حديث اميرالمؤمنين (2)معروف است كه:روزى در صفّين،محمّد بن الحنفيّة را گفت:

انت ابني حقّا ،تو بر حقيقت پسر منى.گفتند:يا اميرالمؤمنين !پس حسن و حسين نه پسران تواند؟گفت:

هما ابنا رسول اللّه ،گفت:ايشان پسران رسول خداى اند.

و اين جواب آنان است كه گمان بردند كه به آيت تمسّكى است ايشان را در آن كه حسن و حسين پسران رسول نه اند،و ظاهر آيت خود مناقض قول اوست آنجا كه گفت: مِنْ رِجٰالِكُمْ ،از مردان شما،و حسن و حسين از مردان وى (3)بودند،نه از مردمان ما.و ذكر اطلاق اين اسم بر ايشان از خداى تعالى است في قوله: فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ (4).

وَ لٰكِنْ رَسُولَ اللّٰهِ ،نصب او بر اضمار«كان»است،يعنى و لكنّه كان رسول اللّه،و لكن محمّد رسول خداى بود. وَ خٰاتَمَ النَّبِيِّينَ ،و بازپسين پيغامبران،تا پندارى كه او مهر نبوّت است،به نبوّت او در بعثت انبيا را مهر كردند.

محمّد بن جبير (5)روايت كرد از پدرش كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

انا محمّد و انا احمد و انا الحاشر الّذي يحشر النّاس على قدمي و انا العاقب الّذي ليس بعدي

ص : 431


1- .آط،آب،آج،لب،مش:پسران.
2- .مش+على.
3- .آط،آب،آج،لب،مش،كا:ايشان.
4- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 61.
5- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(162/9):محمّد بن حسن.

[نبىّ] (1)، گفت:من محمّدم و احمدم[و حاشرم] (2)كه خداى تعالى بر پى و اثر من خلقان را حشر كند،و عاقبم كه از پس من پيغامبر (3)نباشد دگر.

و قرّاء در«خاتم»خلاف كردند (4).عاصم خواند به فتح«تا»اى آخر النّبيّين،و على هذا قراءة من قرأ:«مختوم خاتمه مسك» (5)،اى آخره.و باقى قرّاء خواندند:

«خاتم»به كسر«تا»على وزن فاعل،يعنى او ختم كرد و مهر بر نهاد.و بعضى دگر گفتند:هما لغتان بمعنى واحد،كطابع و طابع (6)،و طابق و طابق. وَ كٰانَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً ،و خداى تعالى به همه چيز عالم بوده است.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّٰهَ ذِكْراً كَثِيراً ،گفت:اى مؤمنان و گرويدگان، ذكر خداى كنى،ذكرى بسيار.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى بندگانش را هيچ چيز نفرمود الّا و آن را حدّى معلوم كرد،و ايشان را در بعضى احوال بر ترك آن معذور داشت،الّا ذكر او كه آن را حدّى ننهاد،و سقوط آن به عذرى بازنبست الّا به زوال عقل،بل گفت:در جميع احوال ذكر من بايد كرد كه ممدوح آنانند كه چنين (7)كنند،في قوله: اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ (8)[260-ر].

و قال: اُذْكُرُوا (9)اللّٰهَ ذِكْراً كَثِيراً ،به شب و روز،و درگاه و بى گاه،در برّ و بحر، و سفر و حضر،و تو نگرى (10)و درويشى،و تن درستى و بيمارى،و سرّ و علانيه.مجاهد گفت:آنان كه ذكر بسيار كنند،آنانند كه او را هرگز فراموش نكنند.

ابو سعيد خدرىّ گفت در اين آيت از رسول-عليه السّلام (11)-كه گفت:ذاكران بسيار آنانند كه چندانى ذكر او كنند[تا] (12)مردمان گويند كه:ديوانه است.

و«ذكر»به دو وجه باشد:يكى به دل و يكى به زبان.آنچه ذكر دل است،

ص : 432


1- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.
3- .آط،آب،آج،لب،مش:پيغامبرى.
4- .آب،مش:كرده اند.
5- .اشاره است به سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 25 و 26(يسقون من رحيق مختوم،ختامه مسك...)
6- .آج،لب،مش:كطالع و طالع،كا:طائع و طائع.
7- .آط:چونين،كا:چنين.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 191.
9- .آط،آب+و اذكروا.
10- .آج،لب،كا:توانگرى.
11- .چاپ شعرانى(163/9)+سؤال كردند.
12- .اساس:ندارد،از آط،افزوده شد.

چنان بايد كه يك لحظه فراموشت نبود،چنان كه گفت-شعر:

اللّه يعلم انّي لست اذكره***و كيف اذكره اذ لست انساه

و قال آخر-شعر:

عجبت لمن يقول ذكرت إلفي***و هل أنسى فأذكر من هويت

و امّا ذكر به زبان هم شرط اين است تا علامت محبّت ظاهر باشد،كه«من أحبّ شيئا اكثر (1)ذكره».

وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً ،گفت:و تسبيح او كنى به بامداد و شبانگاه.

مفسّران گفتند:نماز بامداد و نماز ديگر خواست.

عبد اللّه عبّاس گفت:نماز بامداد و نماز شام و خفتن خواست.مجاهد گفت:

مراد كلمات تسبيح است،من قوله (2):«سبحان الله»،«و الحمد لله»،«و لا اله الا الله»،«و الله اكبر»،«و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»،چه اين كلماتى (3)است كه طاهر را و جنب را و حائض را و محدث را شايد گفتن و بايد گفتن (4)،پس عبارت كرد به تسبيح از جملۀ اين كلمات كه اخوات اوست.

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ ،او آن خداى است كه صلات (5)فرستد بر شما به رحمت.

سدّى گفت:بنو اسرايل موسى را گفتند:أ يصلّي ربّنا،خداى ما را صلاتى باشد؟خداى (6)وحى كرد به موسى كه بگو اينان را كه:صلات من به (7)رحمت باشد، و رحمت من واسع است به همه چيز برسد.

و گفتند:معنى يُصَلِّي عَلَيْكُمْ ،آن است كه ذكر جميل شما در عالم و عالميان آشكارا كند.

اخفش گفت:مراد آن است كه بر شما بركت كند،كه اصل كلمه از لزوم است.

وَ مَلاٰئِكَتُهُ ،و فريشتگان به استغفار،چه معنى«صلات»مختلف بود به اختلاف فاعلان،از ما دعا باشد و از فريشتگان استغفار،و از خداى-جلّ جلاله-

ص : 433


1- .آط:كثر،آج،لب:كثير،مش:ندارد.
2- .آط،آب:من قول.
3- .آج،لب:كلمات.
4- .ديگر نسخه بدلها بجز كا:ندارد.
5- .آب،كا:صلوات.
6- .آب،كا+تعالى.
7- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.

رحمت. لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ ،تا بيرون آرد شما را از تاريكى كفر و معصيت به نور ايمان و طاعت،به (1)الطاف و توفيق و اقدار (2)و تمكين. وَ كٰانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً ،و او به مؤمنان رحيم بوده است هميشه.

تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ ،تحيّت ايشان و خطاب ايشان (3)،يعنى مؤمنان آن روز كه با جوار رحمت او روند و ملاقات باشد ايشان را سلام بود از خداى-جلّ جلاله-و از فريشتگان.

و ابو حمزة الثّمالىّ گفت: يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ ،ضمير راجع است با ملك الموت كناية عن غير مذكور،آن روز (4)كه ببينند (5)ملك الموت را.و بر قول آن كس كه گفت:

ضمير راجع است با نام خداى،و اين ملاقات با خداى است (6)،تفسير«لقا»آن باشد كه برفت چند جايگاه (7)،و بيان كرد كه (8)كنايت راجع است با ملك الموت،قوله:

اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (9).

البراء بن عازب گفت در اين آيت:مراد آن است كه چون ملك الموت را بينند (10).آنگه (11)گفت:او جان هيچ بندۀ مؤمن بر ندارد الّا و سلام (12)كند بر او.

عبد اللّه مسعود گفت:ملك الموت چون به نزديك بندۀ مؤمن رسد،گويد:السّلام عليك ربّك يقرئك السّلام،خدايت سلام مى گويد.

وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (13) ،و نهاده و بجارده است براى (14)ايشان مزدى كريم،با

ص : 434


1- .آج،لب:و.
2- .آط،آب،آج،لب،مش:اقتدار.
3- .اساس+ايشان،به قياس با ديگر نسخه بدلها،زايد مى نمايد.
4- .آط،آب،آج،لب،مش:روزى.
5- .آط،آج،لب:ببيند،آب:بيند.
6- .آط،آج،لب:ملاقات خداست.
7- .آط،آب،آج،لب:جاى.
8- .آط،آب،آج،لب:بيان آن كه.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 32.
10- .آج،لب:ببينند.
11- .آط،آب،آج،لب،مش+او.
12- .آط:و الّا و سلام.
13- .مش+بار الها!مغفرت كن كاتب اين كتاب را،و مالكش را،و قارى را به حرمت محمّد و آل محمّد- سلام اللّه عليهم. گر به هم بر زده بينى خط من عيب مكن كه مرا محنت ايّام به هم بر زده كرد كتبه شهاب الدين.
14- .نسخۀ«آب»در اين جا پايان مى پذيرد.

كرامت و اعظام و اجلال.

آنگه خطاب كرد با رسول،گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ ،اى پيغامبر بركشيدۀ رفيع منزلت! إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً ،ما فرستاديم تو را شاهدا (1)،تا گواه باشى بر خلقان،و براى ايشان و بر ايشان گواهى دهى (2)،چنان كه گفت: فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (3).

وَ مُبَشِّراً ،و مژده دهنده مؤمنان را و مطيعان را. وَ نَذِيراً ،و ترسانندۀ كافران و عاصيان را.

وَ دٰاعِياً إِلَى اللّٰهِ ،و بازخوانندۀ با خداى به (4)فرمان او (5)،و چراغى[260-پ]روشن تا اهل دين را بدو هدايت باشد در ظلمت ضلالت.

و نصب جمله بر حال است از مفعول به،و آن«كاف»است في قوله: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ .

جابر عبد اللّه انصارى گفت:چون إِنّٰا فَتَحْنٰا (6)فرود آمد،صحابه گفتند:يا رسول اللّه!هنيئا لك هذه العارفة،اين نعمت تو را گوارنده باد،فما لنا،نصيب ما (7)چيست؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ فَضْلاً كَبِيراً ،و مژده ده مؤمنان را به آن كه ايشان را فضلى بزرگوار خواهد بودن و ثوابى جزيل.

وَ لاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ ،و تو اى محمّد فرمان كافران و منافقان مبر.

وَ دَعْ أَذٰاهُمْ ،و رها كن آن رنجى كه از ايشان به تو رسيد،و بر بليّت ايشان صبر كن و مكافات مكن ايشان را تا وقت باشد.و اين (8)پيش از آيت قتال آمد،و چون آيت قتال آمد،اين آيت را منسوخ كرد (9)حكما. وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ ،و توكّل بر خداى كن و اعتماد.

ص : 435


1- .آج،لب:شاهد.
2- .آط:گواهى دهد،آج،لب،كا:گواهى دهى.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 41.
4- .آط،آج،لب:با او به.
5- .آط،آج،لب،كا+ وَ سِرٰاجاً مُنِيراً .
6- .سورۀ فتح(48)آيۀ 1.
7- .آط،آج،لب+را،كا+گو.
8- .آج،لب،كا+آيت.
9- .آج،لب:كردند.

وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلاً ،و خداى بس است تكفّل كننده به آنچه بنده را بايد در دين و دنيا و در آخرت و اولى (1).

تمّت المجلّدة الخامسة عشر من المجلّدات العشرين و يتلوه تاليها فى المجلّدة السّادسة عشر قول اللّه-عزّ و علا: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ [261-ر].

ص : 436


1- .آط+تمّ الجزء الخامس عشر و يتلوه فى السّادس عشر،قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ -الآية.تمّ الكتاب و وقع الفراغ بحمد اللّه و حسن توفيقه فى تفسير القرآن يوم الاربعاء التّاسع عشر من صفر سنة تسع و اربعين و ثمان مائة،على يد العبد الضعيف الرّاجى الى رحمت ربّه،محمّد بن عوص نيشابورى،حامدا و مصلّيا و مؤمنا،آج،لب+تمّ الجزء الخامس عشر و يتلوه فى الجزء السّادس عشر قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ -الآية،تمّ الكتاب و وقع الفراغ بحمد اللّه و حسن توفيقه. كا+و اللّه اعلم بمراده.

جلد 16

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سورة احزاب

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

ربّ تمّم و يسّر

سوره الأحزاب (33): آیات 49 تا 56

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمٰا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهٰا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلاً (49) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اَللاّٰتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمّٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلَيْكَ وَ بَنٰاتِ عَمِّكَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِكَ وَ بَنٰاتِ خٰالِكَ وَ بَنٰاتِ خٰالاٰتِكَ اَللاّٰتِي هٰاجَرْنَ مَعَكَ وَ اِمْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرٰادَ اَلنَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهٰا خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوٰاجِهِمْ وَ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ لِكَيْلاٰ يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (50) تُرْجِي مَنْ تَشٰاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشٰاءُ وَ مَنِ اِبْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكَ ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لاٰ يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِمٰا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَلِيماً (51) لاٰ يَحِلُّ لَكَ اَلنِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ وَ لاٰ أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوٰاجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاّٰ مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً (52) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ اَلنَّبِيِّ إِلاّٰ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلىٰ طَعٰامٍ غَيْرَ نٰاظِرِينَ إِنٰاهُ وَ لٰكِنْ إِذٰا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذٰا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لاٰ مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ يُؤْذِي اَلنَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَسْتَحْيِي مِنَ اَلْحَقِّ وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِيماً (53) إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (54) لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبٰائِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰائِهِنَّ وَ لاٰ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰاءِ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰاءِ أَخَوٰاتِهِنَّ وَ لاٰ نِسٰائِهِنَّ وَ لاٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ وَ اِتَّقِينَ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً (55) إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى اَلنَّبِيِّ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (56)

ترجمه

ا[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (1)ى آنان كه گرويده اى!چون نكاح كنى با زنان مؤمن پس (2)طلاق دهى ايشان را از پيش آن كه نزديكى كنى با ايشان،نيست شما را بر ايشان از عدّه اى (3)كه بشمارى آن را چيزى بدهى ايشان را و رها كنى ايشان را رها كردنى نيكو.

اى پيغامبر ما حلال بكرديم تو را زنانت،آنان كه بدادى مهرهاى ايشان و آنچه دارد، دست راست تو از آنچه غنيمت آورد (4)خداى بر تو و دختران عمّ تو و دختران عمّگان تو و دختران خالت و دختران خالگانت،آنان كه هجرت كرده باشند با تو و زنى مؤمن، اگر بدهد نفس (5)خود را به پيغامبر اگر خواهد پيغامبر كه بزنى كند او را خالص،تو راست[بى مؤمنان] (6).بدانستيم آنچه فريضه كرديم بر ايشان در زنانشان[و آنچه دارد]دست راستشان تا نباشد بر تو تنگيى.و بودست خداى آمرزنده و بخشاينده.

ص : 1


1- -اساس و آب،ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -دا:آنگه.
3- -آب:عدّت.
4- -آج:تن.
5- -آج:تن.
6- -اساس زير وصالى رفته از دا،افزوده شد.

با پس دارد (1)آن را كه خواهى از ايشان و باز راى (2)با تو آن را كه خواهى و آن را كه بجويى از آنان كه دورى (3)كردى،نيست بزهى بر تو،آن نزديك تر باشد كه روشن بود چشمهاى ايشان و دلتنگ نباشد (4)و خشنود شوند به آنچه تو بدهى ايشان را همه،و خداى داند آنچه در دلهاى شماست،و بودست خداى دانا بردبار (5).

حلال نباشد تو را زنان از پس اين و نه آن كه [بدل] (6)كنى به ايشان از زنانى،و اگرچه تعجّب آرد تو را نيكوى ايشان الّا آنچه مالك شود دست راست تو برآن از كنيزكان،و بودست خداى بر همه چيز نگهبان.

اى آنان كه گرويده اى مروى در خانه هاى پيغامبر الّا آنگه كه دستورى دهند شما را به (7)طعامى جز گوش دارنده آن را رسيدن و لكن چون بخوانندتان در روى (8)،چون طعام بخورى بپراگنى و نه طلب انيس كنند (9)براى حديثى كه آن مى رنجانيد پيغامبر را شرم مى دارد از شما و خداى شرم ندارد از حق.و چون خواهى از ايشان متاعى بخواهى از پس پرده آن پاك تر بود دلهاى شما را و

ص : 2


1- -دا:با پس دار.
2- -كذا در اساس،آب:رابى،دا:آرى،كه بر متن راجح است.
3- -دا:دور.
4- -دا:نباشند.
5- -دا:و بردبار.
6- -اساس:ندارد،از لب،افزوده شد.
7- -دا:با.
8- -دا:در شوى.
9- -دا:انس كننده.

دلهاى ايشان را.نباشد شما را كه رنجه دارى رسول خداى را و نه به زنى كنى زنان او را از پس او هرگز،آن باشد به نزديك خداى بزرگ.

اگر آشكارا كنى چيزى يا پوشيده كنى آن را خداى به همه چيز داناست.

بزه نيست برايشان در پدرانشان و نه پسرانشان و نه برادرانشان و نه پسران برادرانشان و نه پسران خواهرانشان و نه زنانشان و نه بندگانشان.و بترسى از خداى كه خداى بودست بر همه چيزى گواهست (1).

خداى و فريشتگانش صلات مى دهند بر پيغامبر،اى آنان كه گرويده اى (2)صلات فرستى (3)بر او و درود دهى دروددادنى (4).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ -الآية.حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان و حكمى از احكام شرع بياموخت ايشان را.گفت:اى مؤمنان گرويدگان چون نكاح بندى با زنان مؤمنات،آنگه طلاق دهى ايشان را پيش از دخول و مماسّه،يعنى پيش از خلوت با ايشان،و اين الفاظ كنايت است از جماع.

فَمٰا لَكُمْ ،شما را نيست بر ايشان يعنى برآن زنان، مِنْ عِدَّةٍ ،از عدّه اى (5).«من»مؤكّد نفى است چنانكه:ما فى الدّار من رجل.

تَعْتَدُّونَهٰا ،كه شما آن را بشمارى از اقراء و يا شهور بر ايشان.نه عدّه به حيض است و طهر و نه عدّه به ماه است بر ايشان به هيچ وجه عدّه اى نيست شما را بل در حال (6)شوهر توانند كردن.

فَمَتِّعُوهُنَّ ،ايشان را متعه بدهى-و بيان متعه گزارده ايم (7)در سورة البقرة كه آن بر

ص : 3


1- -دا:گواه.
2- -آب:گرويدگانى.
3- -دا:صلات دهى.
4- -دا،آب،افزوده:قوله،آج،لب:قوله تعالى.
5- -لب:از وعده.
6- -آج،لب:حالت.
7- -دا،آج،لب:كرده ايم.

قدر دستگاه مرد باشد از درويشى و توانگرى (1).فى قوله:... وَ مَتِّعُوهُنَّ (2)عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ... (3)

عبد اللّه عبّاس گفت:آيت (4)مخصوص است به آنان كه ايشان را مهرى مسمّى نكرده باشند،امّا آنان را كه مهرى مسمّى كرده باشند ايشان را نيمۀ مهر لازم بود، لقوله تعالى: وَ إِنْ (5)طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ ... (6)و اين موافق مذهب ماست.

سعيد بن المسيّب گفت و جماعتى:كه هر دو را بر جمع نيمۀ مهر واجب باشد و متعه مستحبّ،چون دو شخص مختلف يكى مدخول بها و يكى غير مدخول بها، چنان كه شرح آن در سورة البقرة رفته است (7).

و قتاده گفت:آيت منسوخ است به آيت نيمۀ مهر كه گفتيم،من قوله: فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ و درست آن است كه آيت هر دو محكم[2-پ]است و منسوخ نيست، براى آن كه ميان ايشان تنافى نيست جمع توان كردن هر دو را (8)،چه در حكم (9)مختلف است. وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلاً ،و دست از ايشان بدارى و رها كنى ايشان را رها كردنى نيكو.

بعضى مفسّران گفتند:«سراح جميل»آن باشد كه بيرون از نيمۀ مهر متعه دهد ايشان را بر سبيل استحباب.و در آيت دليل است بر آنكه طلاق پيش از نكاح درست نباشد،خلافا لفقهاء الكوفة،فى قوله:نكحتم ثمّ طلّقتم،و«ثمّ»مهله (10)و تراخى را باشد.

ص : 4


1- -دا:تونگرى.
2- -اساس،آب،دا،آج،لب:فمتّعوهن،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- -سورۀ بقره(2)آيۀ 236.
4- -دا،آج،لب:اين آيت.
5- -اساس،آب،آج،لب:فان،كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
6- -سورۀ بقره(2)آيۀ 237.
7- -دا،آج،لب،جملۀ«چون دو شخص...»تا«رفته است»را چند سطر پايين تر،قبل از آيۀ«و سرّحوهن...» آورده اند.
8- -دا:ميان هر دو.
9- -آج،لب:دو حكم.
10- -دا:مهلت.

و حبيب بن ابى ثابت روايت كند كه به نزديك زين العابدين على بن الحسين (1)نشسته بودم مردى بيامد و گفت:يا ابن رسول اللّه!من گفته ام كه فلانه بنت فلان طالق است از من آن روز كه بر او نكاح بندم،اگر بندم طلاق واقع باشد؟گفت:نه،براى آن كه خداى تعالى ابتداى به طلاق نكرد ابتداى به نكاح كرد.آنگه پس از نكاح، طلاق گفت.فى قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ ،و نگفت:اذا طلّقتم المؤمنات ثمّ نكحتموهنّ.

و جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:

لا طلاق قبل النّكاح،طلاق نباشد پيش نكاح (2)،دگر من جهة الاعتبار،اتفاق است كه طلاق مشروع است لفسخ النّكاح،براى آن كه تا ابطال نكاح كند و فسخ عقد كند چون طلاق واقع آيد بر زنى كه تو را بر او عقدى و نكاحى نباشد،لغو بود،چه چيزى نيست آنجا كه او فسخ كند.و اين مذهب شافعى است و اصحاب او،و مذهب ما هم چنين است.و مذهب ابو حنيفه و فقهاى كوفه آن است كه واقع باشد و هرگه كه بر او نكاح بندد (3)هشته شود در حال.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ ،آنگه خطاب كرد با رسول،گفت:اى پيغامبر رفيع منزلت!ما حلال كرديم تو را آن زنانت را كه ايشان را مهرى بداده اى از زنان آزاد كه او را بودند. وَ مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ،و آنچه دست راست تو مالك است آن را از پرستاران (4)،چون ماريه و جويريّه و صفيّه. مِمّٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلَيْكَ ،از آنان كه خداى تعالى به فىء و غنيمت به تو داد ايشان را. وَ بَنٰاتِ عَمِّكَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِكَ ،و دختران عمّ و عمّه (5)از فرزندان عبد المطّلب،و دختران خال و خالۀ تو از (6)بنى زهره، اَللاّٰتِي هٰاجَرْنَ مَعَكَ ،آن (7)زنان كه با تو هجرت كرده اند.

سدّى گفت عن ابى صالح،كه امّ هانى گفت:رسول-عليه السّلام-خطبه كرد و مرا بخواست و من اجابت كردم عقد نابسته،اين آيت آمد.رسول-عليه السّلام-

ص : 5


1- -آج،لب:حضرت امام زين العابدين-عليه الصّلاة و السّلام.
2- -دا،آج،لب:پيش از نكاح.
3- -دا،آج،لب،افزوده:از او.
4- -آج،لب:برشان را.
5- -دا،آج،لب،افزوده:تو.
6- -آج،لب،افزوده:زنان.
7- -آج،لب:از.

گفت:به اين آيت[3-ر]تو مرا حلال نباشى براى آن كه تو هجرت نكرده اى، طليقى.

وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً ،و نصب او بر عطف است از منصوبات كه مفعول به است از أحللنا (1)لك امرأة مؤمنة، إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ ،و زنى مؤمن اگر خويشتن را به هبه به رسول دهد،بى مهر او را حلال باشد.جملۀ قرّا خواندند:ان وهبت،به كسر همزه، مگر حسن بصرى كه او خواند در شاذّ:ان وهبت،به فتح همزه،و معنى يكى باشد.

كقولهم:سرّنى ان ملكت و ان ملكت،اى،ملكك (2).و بعضى گفتند:«ان»به كسر،شرط را باشد و شرط در مستقبل بود و«ان»فايدۀ ماضى دهد،براى آن كه تقدير آن باشد كه:لان وهبت،اى،لهبتها و ذلك لا يكون الّا لهبة حاصلة.و به نزديك ما نكاح به لفظ هبه درست نباشد،و اين خاصّ است به رسول-عليه السّلام- لقوله تعالى: خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ .چه در آيت به آن رها نكرد كه گفت:

خالص رسول راست تا از مؤمنان نفى كرد،و گفت (3)بى مؤمنان و اخراج كرد ايشان را از اين حكم.و اين قول سعيد بن المسيّب است و زهرى و عطا و مجاهد،و مذهب شافعى و مالك و ربيعه و ابو عبيد (4)و بيشتر فقها.

و نخعى گفت و فقهاى كوفه،ابو حنيفه و ابن ابى ليلى و ابن شبرمه،كه:نكاح به لفظ هبه درست باشد جز كه گفتند با مهر درست باشد.و چون زن گويد:

خويشتن را به تو دادم به هبه و او قبول كند و گواهان گواه شوند،نكاح درست باشد و مهر لازم.و گفتند:اختصاص رسول به اين حكم در ترك مهر است.

علما خلاف كردند در آن كه نزديك رسول هيچ زن بود موهوبه (5)كه خويشتن را به هبه به او داد.عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد كه:هيچ زن پيش او نبود بر طريق هبه.و انّما اين شرطى است و معنى آن كه:اگر بودى،روا بودى.و ديگران گفتند:

بود،و اين محقّق است.آنگه خلاف كردند در آن كه كه بود،قتاده گفت:ميمونه بنت الحارث بود.شعبى گفت:زينب بنت خزيمه بود،امّ المساكين زنى انصارى

ص : 6


1- -آب،آج،لب،افزوده:يعنى و احللنا.
2- -آج،لب:ملكيك.
3- -دا:ندارد.
4- -دا:ابو عبيده.
5- -آج،لب:موهبه.

بود.زين العابدين على بن الحسين-عليهما السّلام-گفت:امّ شريك بنت جابر الاسديّه بود.و اين قول مقاتل و ضحّاك است.عروة بن الزبير گفت:خوله بنت حكيم بود من بنى سليم.

قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوٰاجِهِمْ ،گفت:ما دانيم آنچه فريضه كرده ايم برايشان،يعنى بر مردان در باب زنانشان.مجاهد گفت:مراد آن است كه چهار شايد و بيش از چهار[3-پ]نشايد.قتاده گفت:آن كه (1)نكاح نكنند الّا به ولىّ و گواه و صداق.بعضى دگر گفتند:آنچه لازم باشد ايشان را از نفقه و كسوت و جز آن.و آنچه قتاده گفت از ولىّ و گواه،به نزديك شافعى شرط است در انعقاد عقد،و به نزديك ما شرط نيست،و نيز نزديك ابو حنيفه،و اگر باشد بهتر بود.

وَ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ ،و آنچه دست ايشان مالك بود آن را از پرستاران.و«ما» در محلّ جرّ است،بكونه معطوفا على مجرور،اى،فى ازواجهم و فى،ما ملكت ايمانهم. لِكَيْلاٰ يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ .اين«لام»تعلّق دارد به اوّل آيت،انّا احللنا لك ازواجك،الى قوله:خالصة لك من دون المؤمنين.و معنى آن كه:ما اين زنان كه (2)حلال كرديم از زنان مهيره و پرستاران ملك (3)يمين از غنيمت آورده،و زنى مؤمن كه خويشتن را (4)به تو دهد،اين همه براى آن كرديم تا بر تو حرجى و تنگى (5)نباشد در نكاح ايشان. وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى آمرزنده و بخشاينده بوده است (6).

تُرْجِي مَنْ تَشٰاءُ مِنْهُنَّ -الآية،اى،تؤخّر.و الارجاء،التأخير و منه الارجاء، خلاف الوعيد و المرجئة،القائلون بالارجاء.ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر و أبو بكر عن عاصم،به همزه خواندند،من ارجأت الامر اذا اخّرته.و باقى قرّا به تخفيف همزه، من ارجيت.

مفسّران در معنى آيه خلاف كردند،ابن زيد و ابو رزين (7)گفتند:آيت آنگه آمد كه بعضى زنان رسول بر يكديگر رشك بردند و هركسى تحكّمى كردند و

ص : 7


1- -دا:آنچه.
2- -دا،آج،لب،افزوده:تو را.
3- -دا:ملكت.
4- -دا:ندارد.
5- -دا:تنگيى.
6- -آب،آج،لب:بخشاينده است.
7- -لب:زرين.

آرزويى،و گفتند:ما چنين و چنين خواهيم،رسول-عليه السّلام-از ايشان هجران كرد يك ماه،تا آيت تخيير (1)بيامد،و خداى تعالى فرمود رسول را كه:ايشان را مخيّر كن ميان دنيا و آخرت،و هركه از ايشان اختيار دنيا كند،دست از او بدار،و آن را كه اختيار خداى و پيغامبر كند،او را (2)نگاه دار چون قانع شده باشد به آن كه مادر مؤمنان باشد و از پس تو شوهر نكند و حكم تو را (3)باشد و به قسمت تو راضى بود (4)، تا آن را كه خواهى تأخير كنى و آن را كه خواهى ايوا كنى و با خود گيرى،و اگر خواهى در كسوت (5)و نفقه و عشرت مساوات (6)كنى و اگر خواهى تفضيل دهى بعضى را بر[4-ر]بعضى ايشان را بر تو اختيارى نباشد.رسول-عليه السّلام-با آن كه خداى تعالى او را اين رخصه (7)داد و از ميان ايشان تسويه كرد در همه چيزها مگر يك زن كه رسول را بايست كه او را طلاق دهد.او حقّ خود از نفقه و قسمت (8)رها كرد و نصيب خود و نوبت خود به عائشه داد،و آن سوده بنت زمعه بود.بعضى دگر گفتند:

چون آيت تخيير آمد،زنان بترسيدند كه نبادا (9)كه رسول-عليه السّلام-طلاق دهد ايشان را،گفتند:يا رسول اللّه!ما به قسمت تو راضى شديم،آنچه تو را راى است مى فرماى و ما را رها كن تا در تحت حكم تو مى باشيم.خداى اين آيت بفرستاد،و گفت:اين تخيير از جهت من است.رسول-عليه السّلام-از زنان پنج كس را ارجا فرمود و آن سوده بود و جويريه و صفيّه و ميمونه و امّ حبيبه،و چهار را ايوا كرد و آن، عائشه بود و حفصه بود و امّ سلمه و زينب و ميان ايشان در قسمت مساوات كرد.

مجاهد گفت:معنى آن است كه عزل كنى آن را كه خواهى از ايشان بى طلاق و آن را كه خواهى نزديك گردانى و از آنان كه عزل كرده باشى،اگر خواهى بعضى را بازآرى (10).

ص : 8


1- -آج،لب،افزوده:آمد.
2- -دا،«او را»،ندارد.
3- -آج،لب:به حكم تو.
4- -دا:باشد.
5- -دا،آج،لب:در قسمت از كسوت.
6- -دا:مساواة.
7- -دا،آج:رخصة،لب:رخصت.
8- -آج،لب:كسوة.
9- -آج،لب:مبادا.
10- -آج،لب،افزوده:از ايشان بى طلاق و آن را كه خواهى نزديك گردانى.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه طلاق دهى آن را كه خواهى و بازگيرى آن را كه خواهى.حسن گفت:معنى آن است كه از زنان بيگانه آن را كه خواهى عقد بندى و آن را كه نخواهى عقد نبندى بر او.و آنگه چنان بود كه چون رسول-عليه السّلام (1)-زنى را بخواستى كس را نبودى كه بر او عقد بستى،تا رسول اگر خواستى عقد بستى و اگر خواستى دست بداشتى،خداى تعالى اين آيت فرستاد، گفت:از اين كه در خطبۀ تواند تو مخيّرى آن را كه خواهى بدار و آن را كه نخواهى دست بدار.و گفته اند:مراد آن زنان اند كه آمدند و گفتند ما خويشتن را به رسول مى دهيم بى مهر،حق تعالى گفت:تو مخيّرى آن را كه خواهى قبول كنى و آن را كه نخواهى (2)قبول نكنى.

هشام بن عروة گفت از پدرش،كه عائشه از سر غيرت گفت:شرم نمى دارند اينان كه مى آيند و مى گويند ما خويشتن را به تو داديم بى مهر!خداى تعالى اين آيت بفرستاد.عائشه گفت:يا رسول اللّه خداى تعالى نيك رضا تو نگاه مى دارد! [4-پ] وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكَ ،و اگر از آنان كه ايشان را عزل كرده باشى و از خويشتن دور كرده،خواهى كه با نزديك تو آيند و طالب ايشان باشى بر تو هيچ بزه اى نيست،در اين جمله بر تو حرجى نيست تا چنان كه خواهى مى كنى از ارجا و تأخير و ايوا و با خود گرفتن.يقال:اويت (3)الى فلان اذا انضممت اليه،و آويت (4)فلانا الىّ،اى ضممته الىّ.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه اگر خواهى كه يكى از اين زنان دست بدارى و بر او (5)بدلى گيرى (6)بر تو حرجى نيست.

ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ ،اين كه رفت نزديك تر باشد به آن كه چشم ايشان به آن روشن شود. وَ لاٰ يَحْزَنَّ ،و اندوهناك نباشند. وَ يَرْضَيْنَ بِمٰا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ .و تقدير آن كه:و يرضين كلهنّ بما آتيتهنّ،رفع او بر بدل است از ضمير در يرضين، و راضى شوند جمله به آنچه تو دهى ايشان را. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ ،و خداى

ص : 9


1- -آج،لب:صلى الله عليه و آله و سلم.
2- -دا،آج،لب:خواهى.
3- -دا:آويت.
4- -دا:اويت.
5- -آج،لب:وى را.
6- -دا:بدل گيرى.

تعالى داند آنچه (1)در دلهاى شما چيست،از ميل به زنان و تفضيل بعضى بر بعضى.

وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَلِيماً ،و خداى-جلّ جلاله-دانا و بردبار بوده است (2).

لاٰ يَحِلُّ لَكَ النِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ .قرّاى بصره خواندند:لا تحلّ،به«تا»ى تأنيث و دگر قرّا به«يا»خواندند،لتقدّم الفعل.گفت:حلال نباشد تو را زنان ازاين پس.و قوله: مِنْ بَعْدُ ،اى،من بعد هؤلاء النّساء التّسع،از پس اين نه زن كه (3)ايشان را اختيار كردى و ايشان خداى را و تو را اختيار كردند،بر اين قناعت بايد كردن تو را.اين قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده.عكرمه گفت و ضحّاك (4):معنى آن است كه حلال نباشد (5)از زنان الّا آنان كه ما حلال كرديم تو را،فى قوله: إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ - الآية.

يكى از جمله انصاريان گفت،من ابىّ كعب را گفتم كه:اگر از اين زنان رسول را يكى را (6)يا دو را وفات آمدى،رسول به عوض ايشان زن توانستى كردن گفت:چه منع بود او را از آن؟گفتم،قوله تعالى: لاٰ يَحِلُّ لَكَ النِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ گفت:خداى (7)ضربى زنان را بر او حلال كرده است،فى قوله: إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ -الآية.اول اين آيت آمد،آنگه گفت:بيرون از اين نوع[5-ر]كه در آيت هست تو را حلال نيست از زنان.ابو صالح گفت:معنى آن است كه خداى تعالى او را فرمود كه:هيچ زن اعرابى را و هيچ زن غريب را نكاح مبند و نكاح بر زنان خود بند (8)از دختران عمّ و عمّه و خال و خاله،چندان كه باشند و اگر سيصد بود.

سعيد جبير گفت و مجاهد:معنى آن است كه تو را حلال نه اند زنان،جز زنان مسلمانان.فامّا جهودان و ترسايان (9)و مشركان حرام باشند بر تو،و نشايد كه ايشان مادر مؤمنان باشند.

ص : 10


1- -دا،آج،لب:كه.
2- -آب:بردبار است،آج،لب:بردبار بود.
3- -دا،آج،لب،افزوده:تو.
4- -دا:و قتاده و عكرمه،و ضحاك گفت:
5- -دا،آج،لب،افزوده:تو را.
6- -دا:اگر اين زنان رسول يكى را،آج،لب:اگر اين زنان رسول را يكى را.
7- -آج،لب،افزوده:تعالى.
8- -دا:و نكاح بند،باز قوم خود بند،آج،لب:نكاح بر زنان قوم خود بند.
9- -دا:ترسا آن.

ابو رزين گفت: لاٰ يَحِلُّ لَكَ النِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ زنان تو را حلال نباشند الّا به عقد نكاح. وَ لاٰ أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوٰاجٍ ،و نه آن كه بدل كنى به ايشان يعنى به مسلمانان جز ايشان را از جهودان و ترسايان (1)و مشركان. وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ ،و اگرچه حسن و جمال ايشان تو را عجب آرد (2)و نيكو آيد تو را. إِلاّٰ مٰا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ، الّا آنچه دست تو برآن مالك باشد از پرستاران.ضحّاك گفت:معنى آن است كه روا نيست تو را بر اين زنان كه دارى بدل كنى،يعنى اينان را طلاق دهى و زنانى ديگر كنى.پس طلاق ايشان حرام كرد براى حرمت آن كه اينان مادران مؤمنان بودند،و اختيار خداى و رسول كردند و سراى آخرت.اما نكاح ديگر زنان حرام نبود بر او،اگر خواستى.

عطا گفت،كه عائشه گفت:رسول-عليه السّلام-از دنيا بنرفت (3)تا زنان را بر او حلال نكردند.و اين مذهب بيشتر فقهاست و در اخبار ما آمد،و گفتند:حكم آيه منسوخ است و تلاوت بر جاى.

عبد اللّه (4)بن زيد گفت:عرب در جاهليّت مبادلت كردندى به زنان،اين شبى زن او را ببردى و آن ديگر به بدل او زن او را ببردى.خداى تعالى گفت:اين معنى حلال نيست و اگرچه حسن ايشان تو را به عجب آرد،الّا در حقّ پرستاران كه اگر خواهى تا پرستار خود بدهى و پرستار او بستانى بر طريق معاوضه و معارضه يا بر طريق اباحت،روا باشد يا بر سبيل هبه.

عطاء بن يسار گفت از ابو هريره كه:در جاهليّة (5)عادت بودى كه يكديگر را گفتندى كه:انزل الىّ عن امرأتك انزل لك عن امرأتى،من نزول كنم براى تو از اهل خود،تو نيز نزول كن براى من از اهلت.و اين معنى مبادله است كه گفتيم.

خداى تعالى اين آيت[5-پ]فرستاد و اين حكم حرام كرد و نهى كرد از او.

يك روز عيينة (6)بن حصين در پيش رسول شد،و او در حجرۀ عائشه بود،بى

ص : 11


1- -دا:ترسا آن.
2- -دا،آج:به عجب آرد،لب:تعجّب آرد.
3- -دا:بيرون نشد،آج،لب:بنشد.
4- -دا:عبد الرحمن.
5- -دا،لب:جاهليّت.
6- -لب:عتبه.

دستورى.رسول گفت:يا عيينه (1)چرا دستورى نخواستى؟گفت:يا رسول اللّه!من هرگز دستورى نخواستم بر هيچ مرد از قبيلۀ مضر،آنگه گفت:اين سرخك كيست در پهلوى تو نشسته؟گفت:اين عائشه است.عيينه گفت:أ فلا انزل لك عن احسن الخلق:خواهى كه من فرود آيم بر تو از نيكوترين خلقان خداى؟رسول-عليه السّلام- گفت:خداى تعالى اين معنى حرام كرد.چون بيرون شد عائشه گفت:اين كيست؟ رسول گفت:

هذا احمق مطاع و انّه لسيّد قومه على ما ترين ،اين احمقى است مطاع و سيّد قوم خود است با اين حماقت كه مى بينى! عبد اللّه عبّاس گفت،مراد بقوله: وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ اسماء بنت عميس الخثعمى (2)است كه زن جعفر بن ابى طالب بود.و در آيت دليل است بر جواز نظر در آن كس كه بر او عقد خواهى بستن،و اخبار به اين معنى وارد است.

مغيره شعبه (3)گفت:من مى خواستم تا بر زنى عقد بندم.رسول-عليه السّلام-مرا گفت:اول ببين او را آنگه عقد بند (4).و همچنين رسول-عليه السّلام-گفت:چون مردى خواهد كه بر زنى عقد بندد باكى نباشد كه در او نگرد. وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً ،و خداى تعالى بر همه چيزى نگاهبان است.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ ،گفت:اى مؤمنان و گرويدگان در سراى رسول مروى مگر به دستورى،كه شما را اذن دهند به طعامى.مفسّران گفتند:آيت در شأن وليمۀ زينب آمد.انس مالك گفت:آيت حجاب كس از من بهتر نداند،و ابىّ كعب از من پرسيد چون رسول-عليه السّلام-زينب بنت جحش را به خانه برد،وليمه يى ساخت و گوسپندى بكشت و خرماى بسيار و پست.و امّ سليم رسول را حيسى فرستاد در كاسه اى سنگين.رسول مرا گفت:برو و صحابه را بخوان تا اين طعام بخورند.من برفتم و ايشان را بخواندم.ايشان مى آمدند گروه گروه و طعام مى خوردند و مى رفتند.چون جمله قوم طعام بخوردند و برفتند،من گفتم:يا رسول

ص : 12


1- -لب:عتبه.
2- -دا:خثعميه.
3- -دا:مغيره بن شعبه.
4- -اساس:به زن كن و عقد بند،بوده كه ظاهرا توسط كاتب اصلى روى كلمۀ«به زن كن»خط كشيده شده است.

اللّه!كس نماند كه او را بخواندم (1)،و از اين طعام نخورد.گفت:طعام[6-ر] بردارى.برداشتند،سه كس آنجا بماندند بنشستند و حديث مى كردند،و رسول -عليه السّلام-شرم مى داشت ايشان را گفتن كه بروى.برخاست و به حجرۀ عائشه آمد و آنجا (2)به حجره هاى (3)زنان برگرديد و بازآمد و ايشان هنوز نشسته بودند.رسول را عليه السّلام-از آن كراهت آمد و خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مقاتل گفت:آيت در خانۀ امّ سلمه آمد كه جماعتى آنجا پيش رسول بودند طعام بخوردند و مقام كردند ديرگاه،و رسول را از حضور ايشان رنج بود جز كه شرم داشت ايشان را گفتن كه بروى.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اى مؤمنان در سراى رسول مروى جز به دستورى،و چون طعام حاضر نباشد عاجلا،منشينى به انتظار آن تا برسد.و«نظر»در آيت به معنى انتظار است،اى،غير منتظرين بلوغه و ادراكه و نضجه،و فيه ثلث لغات:انى و انى و انى،و الفعل منه:انى يانى انى و انى و انيا.قال الحطيئة (4):

و انيت العشاء الى سهيل***او الشّعرى فطال بى الإناء

و قال آخر:

تمخّضت المنون (5)له بيوم***انى (6)و لكلّ حاملة تمام

و در او لغتى ديگر هست بر قلب و هو:آن يئين اينا،و نصب«غير»بر حال است. وَ لٰكِنْ إِذٰا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا ،و لكن چون (7)بخوانندتان برويد. فَإِذٰا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا ،و چون طعام بخوردى (8)بپراگنى. وَ لاٰ مُسْتَأْنِسِينَ ،عطف است على «غير»،و نصب او بر حال است.يعنى،غير ناظرين و غير مستأنسين لحديث،و نه طلب انس كننده، لِحَدِيثٍ إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ ،كه از اين پيغامبر را رنجى مى بودست (9). فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ ،و شرم مى دارد از شما،

ص : 13


1- -دا:نخواندم.
2- -دا،آج،لب:ازآنجا.
3- -اساس،آب،دا،آج،لب:حجرهاى.
4- -آج،لب،افزوده:شعر.
5- -آج،لب:المؤمنون.
6- -آج،لب:انا.
7- -دا:ندارد.
8- -دا:بخورى.
9- -دا:مى بود.

وَ اللّٰهُ لاٰ يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ ،و خداى تعالى از حق شرم ندارد.يعنى كه او را مانعى نباشد از گفتن حق، چنان كه يكى از شما را حيا منع كند.

جويريّه بنت اسما گفت:اين آيت مى خواندند پيش اسماعيل بن ابى حكيم، گفت:هذا ادب (1)،أدّب اللّه به الثّقلاء،گفت:اين ادبى است كه خداى تعالى كرد گران جانان را.و شاعر پارسيان در اين معنى نيكو گفت اين دو بيت (2):

چونت نپرسم،بگويى،اينت حماقت!***چونت نخوانم بيايى،اينت گرانى![6-پ]

دعوى دانش كنى هميشه و لكن***هيچ ندانى همى،كه هيچ ندانى!

يكى از بزرگان گفت:ادب گران جانان اين بس است كه خداى تعالى احتمال نكرد ايشان را گفت: فَإِذٰا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا ... وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ،چون از زنان چيزى خواهى از پس پرده خواهى.

در سبب نزول اين آيت خلاف كردند (3)،انس مالك گفت:سبب آن بود كه رسول-عليه السّلام-زنى نو كرده بود.برفت و نزديك (4)آن زن رفت و ساعتى مقام كرد،چون ازآنجا بيرون آمد جماعتى آهنگ آن حجره داشتند به ديدار رسول.

رسول را از آن كراهت آمد كه ايشان بى وقت به حجرۀ رسول آمدند.خداى تعالى آيت حجاب بفرستاد.بعضى دگر گفتند،عمر يك دو بار گفت:يا رسول اللّه!اگر بفرموديت تا زنان تو محتجب شدندى بهتر بودى،آيت حجاب فرود آمد (5).بعضى دگر گفتند:سبب آن بود كه روزى جماعتى به حجرۀ عائشه پيش رسول (6)حاضر بودند و او بفرمود تا طعامى پيش آوردند در ميانه عائشه مى آمد و مى شد طعام مى آورد،چيزى به كسى مى داد دست آن مرد بر دست او آمد،رسول را خوش نيامد،خداى تعالى آيت حجاب بفرستاد.

ثابت البنانى گفت كه،انس مالك گفت:من در پيش رسول رفتمى بى دستورى ،چون آيت حجاب آمد،و من ندانستم،خواستم تا روم.رسول آواز پاى من بشناخت گفت:همان جا باش كه آيتى آمد كه تو را در اينجا نشايد آمدن،مگر به دستورى.

ص : 14


1- -اساس:ادبّا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
2- -آج،لب،افزوده:شعر.
3- -دا:در سبب نزول اختلاف كردند.
4- -دا،آج،لب:به نزديك.
5- -آج،لب:از«بعضى دگر گفتند»تا اين جا،ندارد.
6- -آج،لب،افزوده:صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ ،و نباشد (1)،و نرسد كه پيغامبر را رنج نمايى.

وَ لاٰ أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً ،و نه آن كه زنان او را از پس او بزنى كنى هرگز.

إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيماً ،چه اين كار به نزديك خداى بزرگ باشد.گفتند:

آيت در مردى آمد صحابى كه گفت:اگر رسول را وفات باشد من عائشه را بزنى كنم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

در خبر هست كه رسول-عليه السّلام-فرمان يافت و او زنى خواسته بود نام او قتيله (2)بنت الأشعث بن قيس و او را با خانه نياورده بود كه او را وفات (3)آمد.چون رسول با پيش خداى شد عكرمة بن ابى جهل او را بزنى كرد.گفتند:او ورده اى (4)مملوكه بود جز كه پيغامبر را با او خلوت نبود.أبو بكر در آن اضطرابى كرد[7-ر]آخر صحابه گفتند:او از زنان پيغامبر نيست و پيش او نبوده است.

زهرى گفت:رسول-عليه السّلام-زنى را طلاق داد نام او عاليه بنت ظبيان، پيش از نزول اين آيت او به زن مردى بود و از او فرزندان آورد.

إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تهديد و وعيد گفت:اگر شما چيزى آشكارا كنى و اگر پنهان دارى،خداى تعالى داند،كه او به همه چيز عالم است.آنگه چون آيت حجاب بفرستاد و زنان را گفت:شما را در حجاب و پرده بايد بودن از نامحرمان.آن جماعت را كه ايشان را حجاب نبايد كردن از ايشان، در اين آيت بازگفت تا بدانند كه حكم ايشان نه حكم اينان است.

گفت: لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبٰائِهِنَّ ،گفت:بزه اى نيست بر زنان در باب ترك حجاب در پدرانشان،يعنى اگر از پدر روى بازنپوشند،باك نيست. وَ لاٰ أَبْنٰائِهِنَّ ، و نه از پسرانشان،و نه از برادرانشان،و نه از پسران برادرانشان،و نه از پسران خواهرانشان.و اين جملۀ آنان اند كه محرم زن باشند،كه زن را با ايشان عقد درست نيايد (5)در شرع (6). وَ لاٰ نِسٰائِهِنَّ ،و نه نيز از زنان ايشان،چه زنان را از زنان مسلمانان حجاب نبايد كردن. وَ لاٰ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ ،و نه بنده و پرستارشان.كه اين مذكوران

ص : 15


1- -دا،آج،لب،افزوده:شما را.
2- -آج،لب:فتيله.
3- -دا،آب،آج،لب:وفات.
4- -دا،آج،لب:برده اى،آب:و بروده ى.
5- -آج،لب:نباشد.
6- -دا:با ايشان نكاح در شرع درست نيايد.

را شايد تا اين زنان را ببينند.مجاهد گفت:معنى آن است كه بزه اى نيست بر زنان در آن كه در پيش اينان اظهار محاسن كنند. وَ اتَّقِينَ اللّٰهَ ،آنگه وعظ كرد زنان را، گفت:از خداى بترسى كه خداى تعالى بر همه چيزها گواه است.

إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِكَتَهُ ،جملۀ قرّا به نصب«تا»خواندند از ملائكه.و عبد اللّه عبّاس در شاذّ خواند:و ملائكته،به رفع«تا»،عطفا على المحلّ،چه محل«انّ»با اسم او رفع است به ابتدا.و مثله قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ (1)...، گفت:خداى جلّ و جلاله و فرشتگانش (2)بر پيغامبر صلات مى فرستند،صلات از خداى تعالى ثنا باشد و رحمت،و از فرشتگان (3)استغفار باشد و ترحّم و دعا. يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ ،اى مؤمنان شما نيز صلات فرستى بر او.عبد اللّه عبّاس گفت:

يعنى،ترحّم كنى او را و دعا گويى. وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً ،و سلام كنى و تحيّة (4)سلام او را.

كعب بن عجره گفت،چون اين آيت آمد،من گفتم:يا رسول اللّه!دانستم كه سلام بر تو چگونه مى بايد كردن،صلات بر تو[7-پ]چگونه فرستم (5)؟گفت، بگو:اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد كما صلّيت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد.

راوى خبرى (6)گويد كه،از رسول پرسيدند[اين آيت،و گفتند:يا رسول اللّه! صلوات بر تو چگونه باشد؟گفت:اين از علم مكنون است،و اگر نپرسيدندى] (7)نگفتمى.آنگه (8)گفت:خداى تعالى موكّل كرده است به من دو فرشته (9)را تا هرگه كه نام من برند پيش بنده اى مؤمن،او بر من صلات فرستد.آن دو فرشته (10)گويند:

غفر اللّه لك،خداى بيامرزاد تو را،و خداى و فرشتگان (11)آمين گويند.و چون ذكر من كنند پيش كسى،و او بر من صلات نفرستد،آن دو فريشته گويند:لا غفر اللّه لك، خداى مى آمرزد تو را،خداى و فرشتگان گويند:آمين!

ص : 16


1- -سورۀ مائده(5)آيۀ 69.
2- -دا:فريشتگانش.
3- -دا:فريشتگان.
4- -آج،لب:به تحيّت.
5- -دا،آج،لب:فرستيم.
6- -دا،آج،لب:خبر.
7- -عبارات داخل قلاّب در حاشيۀ اساس آمده،با خطى متفاوت از متن.
8- -آج،لب:آن كس.
9- -دا:فريشته.
10- -دا:فريشته.
11- -دا:فريشتگان.

سوره الأحزاب (33): آیات 57 تا 73

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً مُهِيناً (57) وَ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ بِغَيْرِ مَا اِكْتَسَبُوا فَقَدِ اِحْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (58) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ اَلْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلاٰ يُؤْذَيْنَ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (59) لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْمُرْجِفُونَ فِي اَلْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاٰ يُجٰاوِرُونَكَ فِيهٰا إِلاّٰ قَلِيلاً (60) مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (61) سُنَّةَ اَللّٰهِ فِي اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللّٰهِ تَبْدِيلاً (62) يَسْئَلُكَ اَلنّٰاسُ عَنِ اَلسّٰاعَةِ قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اَلسّٰاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً (63) إِنَّ اَللّٰهَ لَعَنَ اَلْكٰافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً (64) خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً لاٰ يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً (65) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي اَلنّٰارِ يَقُولُونَ يٰا لَيْتَنٰا أَطَعْنَا اَللّٰهَ وَ أَطَعْنَا اَلرَّسُولاَ (66) وَ قٰالُوا رَبَّنٰا إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا وَ كُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا اَلسَّبِيلاَ (67) رَبَّنٰا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ اَلْعَذٰابِ وَ اِلْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (68) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ فَبَرَّأَهُ اَللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا وَ كٰانَ عِنْدَ اَللّٰهِ وَجِيهاً (69) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (70) يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمٰالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِيماً (71) إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَى اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِيُعَذِّبَ اَللّٰهُ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتِ وَ اَلْمُشْرِكِينَ وَ اَلْمُشْرِكٰاتِ وَ يَتُوبَ اَللّٰهُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (73)

ترجمه

آنان كه رنج نمايند خداى را و پيغامبر را،لعنت كند ايشان را خداى در دنيا و آخره (1)و ببجارد (2)براى ايشان عذابى خواركننده.

و آنان كه برنجانند مؤمنان را از مردان و زنان (3)بى آنكه كسب گناهى كرده باشند،برگيرند بهتانى و بزه اى روشن.

اى پيغامبر!بگو زنانت را و دخترانت را و زنان مؤمنان را تا نزديك كنند بر ايشان از پيراهنشان (4)،آن نزديك تر است كه بشناسند ايشان (5)رنجه ندارندشان (6)و بوده است (7)[خداى] (8)آمرزنده و بخشاينده.

اگر بازنه ايستند منافقان و آنان كه در دلهاشان بيمارى است و ارجاف افگنندگان (9)در مدينه،بياغاليم تو را بر ايشان آنگه همسايگى نكنند با تو در آنجا (10)،الّا اندك (11).

[8-ر] لعنت كردگان اند هركجا يابندشان (12)،بگيرند و كشند كشتنى.

نهاد خداى (13)در آنان كه گذشتند از پيش و نيابى نهاد خداى را بدل كردنى.

ص : 17


1- -دا،آج،لب:آخرت.
2- -آج،لب:ساخته كرديم.
3- -دا:مردان مؤمن را و زنان مؤمنه را،آج،لب:مردان با ايمان و زنان با ايمان.
4- -دا:چادرهاشان،آج،لب:چادرهاى خويش.
5- -دا،آج،لب،افزوده:را.
6- -دا:نداردشان،آج،لب:ندارند ايشان را.
7- -دا:بودست.
8- -اساس:ندارد،از دا افزوده شد.
9- -دا:خبر خبردروغ افگنندگان،آج،لب:اراجيف افگنندگان.
10- -دا:در مدينه.
11- -دا،آج،لب:اندكى.
12- -اساس:باشند،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
13- -دا،افزوده:را.

مى پرسند تو را (1)مردمان از قيامت،بگو:علم آن به نزديك خداى است، و چه دانى تو همانا قيامت باشد نزديك! خداى لعنت كرد كافران را و ببجارد (2)براى ايشان دوزخ.

هميشه باشند در آنجا ما دام (3)، نيابند يارى و نه ياورى.

آن روز كه بگردانند رويهاشان در دوزخ،گويند:كاشك (4)ما طاعت داشته بودمانى (5)خداى را و طاعت داشته بودمانى (6)رسول را.

گويند خداى ما (7)!ما فرمان برديم مهترانمان را و بزرگانمان را گم بكردند راه ما (8).

خداى ما بده ايشان را دوچندان از عذاب و لعنت كن ايشان را لعنتى بسيار.

اى آنان كه ايمان آورده اى (9)!مباشى چنان كه (10)آنان كه رنج نمودند (11)موسى را بيزار بكر[د]او را خداى از آنچه گفتند،و بود به نزديك خداى وجيه (12).

اى آنان كه گرويده اى! بترسى از خداى و بگويى گفتنى درست.

[8-پ]

ص : 18


1- -اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- -آج،لب:ساخته است،دا:ساخت.
3- -دا:جاودان،آج،لب:دائم.
4- -دا:كاشكى،آج،لب:اى كاشكى.
5- -دا:فرمان بردمانى،آج،لب:فرمان مى برديم.
6- -دا:فرمان بردمانى،آج،لب:فرمان مى برديم.
7- -دا:اى خداى ما،آج،لب:خدايا.
8- -دا:ما را راه.
9- -دا:اى آنان كه گرويدگانى.
10- -دا،آج،لب:چون آنان كه.
11- -دا:برنجانيدند.
12- -دا،آج،لب:با آب روى.

تا نيك[بكند] (1)براى شما (2)كارهاتان و بيامرزد شما را گناه هايتان را،و هركه طاعت دارد خداى و پيغامبرش را برست رستگارى بزرگ.

ما عرضه كرديم زنهار (3)را بر آسمانها و زمين و كوهها،منع كردند (4)ازآن كه برگيرند آن را و بترسيدند از آن و بر گرفت آن را آدمى (5)كه او بوده است (6)ستم كننده و نادان.

تا عذاب كند خداى منافقان را از مردان و زنان و (7)مردان بت پرست را و زنان بت پرست را،و توبه پذيرد خداى بر آنكه ايمان دارد از مردان مؤمن و زنان،و بودست خداى آمرزنده و بخشاينده.

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،حق تعالى گفت:آنان كه ايذا كنند و برنجانند خداى را و پيامبر را،ايذا در حق خداى تعالى صورت نبندد.و در اين دو قول گفتند (8)،يكى آن كه:فعلى كنند (9)كه صورت ايذا دارد تا اگر در حقّ جز خداى كردندى (10)،متأذّى شدى.و گفتند:يؤذون اولياء اللّه،دوستان خداى را رنجانند، آنگه رنج ايشان را رنج او خوانند (11).ازآن كه (12)ازآنجا (13)دوست به رنج دوست رنجور شود.قولى ديگر آن كه:فعلى كنند كه به نزديك ايشان و (14)اعتقاد ايشان آن باشد كه خداى از آن رنجور شود،ازآن كه خداى را ندانند،چنان كه فرعون و نمرود كردند از قتال و مبارزت با خداى تعالى.بعضى گفتند:مراد جملۀ معاصى است براى آن كه همه آزار خداى باشد،و اگرچه لفظ«ايذاء»مجاز است.

ص : 19


1- -اساس،محو شده،از دا افزوده شد،آب:بكنند.
2- -دا:شما را.
3- -دا،آج،لب:امانت.
4- -دا،آج،لب:سرباززدند.
5- -دا:مردم.
6- -دا:بودست.
7- -دا،افزوده:مشركان.
8- -دا:گفته اند.
9- -دا:كند.
10- -دا:كردى.
11- -دا،آج،لب:خواند.
12- -دا،آج،لب:«ازآن كه»ندارد.
13- -دا،آج،لب،افزوده:كه.
14- -دا،آج،لب:و در.

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد جهودان و ترسايان و مشركان اند،جهودان فى قولهم:... يَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ (1)...،و قولهم: إِنَّ اللّٰهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيٰاءُ (2)...و قولهم:... عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (3)...و ترسايان فى قولهم:... إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (4)...و قولهم: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (5)و مشركان فى قولهم:الملائكة بنات الله (6).بعضى ديگر گفتند:آنانند كه:...

يُلْحِدُونَ فِي أَسْمٰائِهِ (7) ،و صفاته،اسمايى و صفاتى بر او اجرا مى كنند كه به او لايق نباشد.

و در خبر آمد كه مراد مصوّران اند،و اين قول عكرمه است.گفت:ازآنجا كه خواهند كه مثل خلق او بكنند به منزلت آنند كه مضادّه مى كنند با او.[9-ر]و در خبرى آمد كه كيست ظالم تر ازآن كه خواهد تا چون خلق من خلقى آفريند،گو برو دانه اى بيافرين يا مورچه اى.

و در خبرى آمد كه رسول گفت:

(لعن الله المصورين و رسوله). و اما ايذاى رسول را حدّى نبود به فعل و قول كه جمله بى دينان كردند ايشان را چه باشد! لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،لعنت خداى باد بر ايشان در دنيا و آخرت! وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً مُهِيناً ،و بنهاد و ببجارد براى ايشان عذابى خوار كنند (8).

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،آنگه گفت:و آنان كه ايذا كنند مردان مؤمن را و زنان مؤمنات را به چيزى كه ايشان نكرده باشند از دروغى و بهتانى و غيبتى.

حسن و قتاده گفتند:ايّاكم و اذى المؤمن،دور باشى از آزار مؤمن كه او دوست خداست،و خداى او را دوست دارد و براى خداى خشم گيرد (9)،خداى براى او خشم گيرد،و خداى او را نگاه دارد و برنجاند آن را كه او را برنجاند.مجاهد گفت:بهتان برايشان نهند و ايشان را قذف كنند به آنچه نكرده باشند.مقاتل گفت:آيت در حقّ

ص : 20


1- -سورۀ مائده(5)آيۀ 64.
2- -سورۀ آل عمران(3)آيۀ 181.
3- -سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
4- -سورۀ مائده(5)آيۀ 73.
5- -سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
6- -اشاره است به:سورۀ نحل(16)آيۀ 57 و يا سورۀ طور(52)آيۀ 39.
7- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 180.
8- -كذا در اساس و آب،آج،لب،دا:خواركننده.
9- -دا،افزوده:و.

اميرالمؤمنين على آمد كه جماعتى منافقان او را برنجانيدند.

ضحّاك و سدّى و كلبى گفتند:مراد جماعتى متهتّكان بودند كه به شب بيرون آمدندى و دنبال زنان و پرستاران داشتندى،چون ايشان به قضا حاجتى رفتندى انگشت در ايشان زدندى اگر بايستادندى مقصود خود از ايشان حاصل كردندى و اگر زجر كردندى ايشان را،بگريختندى.زنان اين شكايت با مردان بگفتند مردان با رسول بگفتند،خداى اين آيت فرستاد.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه حق تعالى گفت:اى پيغامبر بگو زنانت را و دخترانت را و زنان مؤمنان را: يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ،تا چادرها به خويشتن در پيچند و سر تا پاى به آن بپوشند تا از پرستاران پيدا شوند.و اين آنگه بود كه زنان آزاد و برده به يك زىّ و شكل بودندى، خداى تعالى اين آيت بفرستاد تا زنان آزاد چيزى بكنند كه به آن مميّز باشند از بردگان.آنگه گفت: ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ ،آن نزديك تر باشد كه ايشان را به آن شناسند (1)نرنجانند ايشان را به گمان بردگى و پرستارى،كه زنان آزاد در آن عهد اختيار زنا نكردندى از رشك. وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى آمرزنده و بخشاينده است[9-پ].

عبد اللّه عبّاس و عبيده (2)گفتند:شكل آن است كه زنان را فرمود كه سر بپوشى، و روى و يك چشم رها كنى كه به او مى نگرى.انس گفت:پرستارى به عمر خطّاب بگذشت روى بازپوشيده عمر او را به درّه بزد و گفت:يا لكاع!مانندگى مى كنى به آزادان؟ آنگه گفت: لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ ،گفت:اگر چنان كه منافقان بازنايستند و آنان كه در دل ايشان بيمارى است از تهمت و ريبت و فجور،يعنى،زانيان.

وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ (3) ،و ارجاف فگنندگان در شهر،و آن جماعتى بودند كه چون سريّتى از صحابۀ رسول به غزايى رفتندى ايشان خبر در افگندندى كه آن قوم

ص : 21


1- -دا،آج،لب:ايشان را بازشناسند.
2- -دا:ابو عبيده.
3- -دا،افزوده:اصل ارجاف،افعال بود من الرجف،و هو الاضطراب و الحركة،يعنى،خبرى فگنند كه مردم به آن مضطرب شوند.

را بشكستند (1)و بگرفتند و منهزم كردند،دشمن قوّت دارد،و مانند اين خبرها كه در آن وهن و ضعف اهل اسلام بودى.خداى تعالى گفت:اگر از اين كردن و گفتن بازنايستند ما تو را بر ايشان مغرى و مسلّط گردانيم و بر ايشان بياغاليم آنگه با تو مجاورت و همسايگى نكنند در مدينه،الّا اندكى روزگار،يعنى و الّا از پس آن هالك و مستأصل شوند (2).آنگه وصف كرد ايشان را و حكمشان را بيان كرد.

گفت: مَلْعُونِينَ ،ملعونان اند و راندگان و در لعنه (3)ماندگان.و نصب او بر حال است،عن معنى قوله: إِلاّٰ قَلِيلاً ،يعنى آن اندك روزگار كه با تو بمانند در مدينه، حال ايشان آن بود كه در لعنت باشند. أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا ،هركجا يابند بگيرند ايشان را و بكشندشان كشتنى،و گفتند:نصب«ملعونين»بر ذمّ است.

قتاده گفت:منافقان خواستند تا نفاقى (4)كه در دل دارند آشكارا كنند.

خداى تعالى اين آيت فرستاد،نيارستند اظهار كردن.

سُنَّةَ اللّٰهِ ،قيل:لسنّة اللّه (5)،چنان كه كرده است خداى تعالى با آنان كه از پيش رفتند.نصب او به نزع حرف جر باشد و سنّت و نهاد خداى را تغيير و تبديل نيابى.

آنگه گفت: يَسْئَلُكَ النّٰاسُ عَنِ السّٰاعَةِ ،مى پرسند تو را اين كافران از وقت قيام ساعه (6)كه كى خواهد بودن؟بگو كه:علم آن به نزديك خداست. وَ مٰا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّٰاعَةَ[تَكُونُ] (7)قَرِيباً ،و تو را چه آگاه كرده است؟همانا نزديك باشد آن (8).

إِنَّ اللّٰهَ لَعَنَ الْكٰافِرِينَ ،خداى تعالى به لعنت كرد كافران را و براند ايشان را،و از رحمت دور كرد و ببجارد براى ايشان آتشى افروخته (9).فعيل است به معنى مفعول صفت موصوفى محذوف،اى،نارا سعيرا،و براى اين سعيرة نگفت كه فعيل به معنى مفعول است.[10-ر]و گفتند:از نامهاى دوزخ است.

ص : 22


1- -دا،آج،لب:بكشتند.
2- -دا،افزوده:و نصب«قليلا»بر صفت موصوفى محذوف است،على الظّرف،اى،زمانا قليلا.
3- -دا،آج،لب:لعنت.
4- -دا:خواستند كه نفاقى.
5- -دا:كسنّة اللّه.
6- -دا،لب:ساعت.
7- -اساس،آب،آج،لب،ندارد،از متن قرآن مجيد افزوده شد.
8- -دا:يعنى تو مى دانى همانا نزديك باشد.
9- -دا:ندارد.

خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ،كه ايشان در آن آتش هميشه باشند و خويشتن را يارى و ياورى نيابند.

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّٰارِ ،آن روز كه رويهاى ايشان در آتش بگردانند (1)در دوزخ.عامّۀ قرّا«تقلّب»خواندند به ضمّ«تا»و فتح«لام»،على الفعل المجهول،و ابو جعفر خواند:«تقلّب»،به فتح«تا»،على تقدير«تتقلّب»بر فعل لازم،آن روز كه بگردد رويهاى ايشان بر آتش دوزخ،و عيسى بن عمر در شاذّ خواند:«نقلّب»به ضم«نون»و كسر«لام»،على اضافة الفعل اليه تعالى.وجوههم،نصب بوقوع الفعل عليه.آن روز كه ما مى گردانيم رويهاى ايشان را بر آتش دوزخ.

يَقُولُونَ يٰا لَيْتَنٰا أَطَعْنَا اللّٰهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ ،مى گويند،بر وجه تمنّا:كاشك ما طاعت خداى و رسول داشته بودمانى! آنگه گويند:ربّنا،خداى ما!ما طاعه (2)سادات و اشراف و بزرگان خود داشتيم.ابن عامر خواند و حسن بصرى و ابو حاتم:ساداتنا.بر جمع،به كسر«تا»، باقى قرّا بر واحد،سادتنا،بى الف به نصب«تا».

فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ ،ما را از راه گمراه كردند (3).

آنگه گويند: رَبَّنٰا ،خداى ما! آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذٰابِ ،ايشان را دوچندان عذاب ده كه ما راست،كه ايشان هم ضالّ اند و هم مضلّ،و اضلال ما ايشان كردند. وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (4)،لعنتى بسيار كن.عاصم و يحيى بن وثّاب خواندند:

كبيرا،به«با»و باقى قرّا به«ثا»،حجّت قرّا آن است كه گفتند:چون لاعنان بسياراند،لعن بسيار باشد.و ذلك قوله: يَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ (5).و قوله:...

أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ (6) .و اين معنى به كثرت لايق باشد.

محمّد بن ابى السّرى گفت:در خواب ديدم كه پنداشتمى كه به مسجد عسقلان

ص : 23


1- -دا،افزوده:يعنى.
2- -دا،آب،آج،لب:طاعت.
3- -دا:از ره گم كردند.
4- -اساس،دا،آج،لب:كثيرا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
5- -سورۀ بقره(2)آيۀ 159.
6- -سورۀ بقره(2)آيۀ 161.

با مردى مناظره مى كردمى در اين آيت،من مى گفتمى:كثيرا،او مى گفتى:كبيرا.

و ميان مسجد مناره اى بود،من رسول خداى را ديدمى كه در آمدى و آهنگ آن مناره كردى،من بجستمى و گفتمى:السّلام عليك يا رسول اللّه استغفر لى،براى من استغفار كن (1)از خداى،او هيچ نگفتى،من دگرباره بازگفتمى (2)،هم هيچ نگفتى.من گفتم (3):يا رسول اللّه حدثنى سفيان بن عيينه عن محمد بن المنكدر عن جابر بن عبد اللّه:انّك ما سئلت شيئا قطّ،فقلت:لا.اينان مرا حديث كردند از جابر كه او گفت:هرگز كسى از تو چيزى نخواست كه تو او را نه گفتى.او بخنديد و گفت:

اللّهمّ اغفر له.گفتم:يا رسول اللّه!مرا با اين مرد خلاف است در اين آيت كه خداى مى گويد:و العنهم لعنا كثيرا،[10-پ]او مى گويد:كبيرا،چگونه مى بايد يا رسول اللّه؟گفت:كثيرا كثيرا،و در مناره رفت،اين گويان،تا آنگه كه آوازش غايب شد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ ،خداى-جلّ جلاله-در اين آيت مؤمنان را گفت:چنان مباشى كه آنان كه موسى را رنجه داشتند و ايذا كردند،تا خداى تعالى مبرّا كرد او را از آنچه در او گفتند،و او نزديك خداى وجيه بود خداوند جاه و آب روى.

خلاف كردند در آن كه ايذاى ايشان موسى را به چه بود و خداى تعالى تبرئۀ (4)او به چه كرد.

از ابو هريره روايت كردند كه او گفت:آن بود كه بنى اسرايل را عادت بود كه در وقت غسل كردن عورت را (5)نپوشيدندى و با يكديگر غسل كردندى و در عورت يكديگر نگريدندى،و موسى-عليه السّلام-تنها برفتى به جاى خالى و آنجا غسل كردى كه كس او را نديدى.گفتند:همانا موسى آدر است كه از پيش ما غسل نمى كند.

يك روز موسى به كنارۀ آب رفت به عادت و جامه بركند و بر سنگى نهاد و به آب فروشد و غسل كرد.چون بر آمد،خواست تا جامه بر گيرد سنگ به تاختن در آمد و برفت و جامۀ موسى ببرد.موسى از پس سنگ مى دويد تا بر محافل بنى اسرايل بگذشت مكشوف العورة،و بنى اسرايل بديدند كه او را آفتى نيست از ادره (6).موسى مى دويد و مى گفت:يا حجر ثوبى،يا

ص : 24


1- -دا:آمرزش خواه،آب:آمرزش خواه استغفار كن.
2- -آب:بازگفتم.
3- -دا،آب:گفتم.
4- -دا،آج،لب:تنزيه.
5- -دا،آب،آج،ندارد.
6- -كذا در اساس،دا:ادره.

حجر ثوبى!اى سنگ جامه مرا ده،اى سنگ!جامه مرا ده.پس از آن سنگ بايستاد و موسى جامه بر گرفت و بپوشيد و آن سنگ بر گرفت و چند بار بر زمين زد تا چند اثر و نشان در او پديد آمد شش يا هفت.

هم از ابو هريره روايت كردند كه او گفت:سبب آن بود كه موسى-عليه السّلام- براى شرم و صيانت برهنه نشدى،پيش قوم گفتند:همانا بر اندام او عيبى است كه او رها نمى كند تا كس اندام او بيند.يك روز به كنار آبى غسل مى كرد جامه بر سنگى نهاد و سنگ بتاخت و جامۀ او ببرد.او برهنه با عصا به دنبال سنگ مى دويد و مى گفت:جامه مرا ده اى سنگ!تا بر محافل بنى اسرائيل بگذشت و بديدند كه او را آفتى نيست.آنگه سنگ بايستاد و او جامه بر گرفت و بپوشيد،و چند عصا برآن سنگ زد و بر او اثرها و جراحتها پديد آمد.

اكنون بدان كه اين قولها معتمد نيست ازآنجا كه خداى تعالى نشايد (1)كه كشف عورت پيغامبرش كند،على رءوس الملأ،تا او را علّتى كه نفرت آن كمتر بود كه (2)نفرت كشف عورت،مبرّا كند.ديگر آن كه آن علّت مظنون بود روا داشتند كه هست و روا داشتند كه نيست[11-ر]و كشف عورت معلوم و مشهور بود و اين غايت نفرت باشد و استخفاف و اهانت و ضحكت و سخريّت.و همانا اگر مثل اين با بعضى مجّان و سفله رود روزگار دراز شرم دارد در ميان مردمان آمدن.چگونه روا باشد مثل اين بر خداى و رسول؟و در اين باب هر دو مقدوح و مطعون باشند.

و تأويل درست آيت را آن است كه سعيد جبير روايت كند از عبد اللّه عبّاس از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او را پرسيدند اين ايذا چه بود كه ايشان كردند موسى را و خداى تعالى تبرئۀ او چگونه كرد؟گفت:ايذا آن بود كه يك روز موسى و هارون به يك جاى برفتند،چون به بعضى كوهها رسيدند،خداى تعالى هارون را قبض روح كرد موسى برخاست و بيامد و بنى اسرايل را خبر داد او را گفتند:هارون را ببردى از بر ما و بكشتى و بازآمدى و مى گويى بمرد؟تو او را حسد كردى كه ما او را دوست تر (3)داشتيم كه تو را،و او بر ما نرم تر بود و سازنده تر از تو با ما.خداى تبرئۀ ساحت موسى بكرد به آن كه فريشتگان را

ص : 25


1- -دا:نشايد خداى تعالى.
2- -دا:از.
3- -دا،لب:دوستر.

بفرستاد تا هارون را برگرفتند و بر محافل بنى اسرايل بگردانيدند تا او مى گفت:ما قتلنى اخى و انّما متّ حتف انفي،برادرم مرا نكشت من به مرگ خود مردم.آنگه فريشتگان او را ببردند و جايى دفن كردند او را كه كس برآن مطّلع نبود.

ابو العاليه گفت:آن بود كه قارون زنى نابكار را به مزد گرفت تا موسى را به زنا تهمت كند (1)و بر او گواهى دهد در روى او.خداى تعالى آن آفت از او بگردانيد و ساحت موسى از آن برى كرد.و قصّۀ آن در سورة القصص برفته است در قصۀ قارون.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً ،گفت:اى مؤمنان گرويدگان از خداى بترسى سخنى كه گويى با سداد گويى.گفتند:يعنى حقّا.عبد اللّه عبّاس گفت:

صوابا.قتاده و مقاتل گفتند:عدلا،مؤرّج گفت:مستقيما.عكرمه گفت:يعنى،قوله:لا اله الّا اللّه،قول سديد،گفتن«لااله الاّاللّه»است.مقاتل حيّان گفت:سخنى بوجه (2)گوى در حقّ رسول-عليه السّلام-و زينب بنت جحش و رسول را نسبه (3)مكنى به چيزى كه لايق نباشد بدو.

يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمٰالَكُمْ ،تا خداى تعالى عملها و كارهاى شما به صلاح بازآورد و گناهانتان بيامرزد.و جزم هر دو فعل جواب امر است.آنگه گفت: وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ، هركه طاعت خداى دارد و طاعت رسول، فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِيماً ،ظفر يابد به مراد خود از ثواب، ظفرى بزرگوار.[11-پ].

إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَى السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد عظم شأن امانت و آن كه او را چه موقع است و تحمّل او سخت است.گفت:ما عرضه كرديم امانت را بر آسمان و زمين و كوهها، فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا ،ابا كردند ازآن كه برگيرند و ترسيدند از آن، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ ،و آدمى بر گرفت،و آدمى ظالم و جاهل است.

امّا معنى آيت:بدان كه مفسّران خلاف كردند در اين امانت بيشتر برآنند كه اين تكاليف است كه خداى تعالى خلقان را كرد از اداى عبادات و افتراض طاعات.

مجاهد گفت:امانت فرائض است و حدود كه فرائض (4)ادا كنند و حدود را تعدّى نكنند.ابو العاليه گفت:مأمورات و منهيّات است.اى،مأمورا بها و منهيّا عنها.زيد اسلم

ص : 26


1- -دا:زند.
2- -دا،آج،لب:بر وجه.
3- -دا،آب:نسبة.
4- -دا،افزوده:را.

گفت:روزه است و غسل جنابت است (1)چه اين هر دو امانت است از خداى در گردن مكلّفان كه اگر وفا كنند به آن،جز خداى نداند و اگر خلاف كنند جز خداى مطّلع نبود برآن.

ابو الدّرداء روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه (2)-كه او گفت:پنج چيز آن (3)است كه هركس كه بيارد با ايمان به بهشت شود:يكى آن كه نماز پنج (4)بجاى آرد و به پاى دارد به ركوع و سجود و اركان و شرايطش به وقت خود،و زكات مال بدهد بطيبة النّفس.آنگه گفت:به خداى كه اين جز مؤمنى نكند.و ماه رمضان روزه دارد و حجّ خانه بگزارد چون استطاعت دارد و اداى امانت كند.گفتند:يا ابا الدّرداء (5)!اين امانت چيست؟گفت:غسل جنابت كه خداى تعالى بنده را بر هيچ چيز آن ايتمان نكرده است كه برآن.

ابىّ كعب گفت:امانت فرج است كه گفتند مردان و زنان را تا خود را از حرام نگاه دارند.عبد اللّه عمر گفت:اوّل چيز كه خداى از آدمى بيافريد فرج است،گفت:اين امانتى است كه به تو مى سپارم.پس فرج امانت است و چشم و گوش و دست و پاى امانت است،

و لا ايمان لمن لا امانة له.

بعضى دگر گفتند:امانات مردمان است و وفا به عهدها.واجب است بر هر مؤمنى كه خيانت نكند با هيچ مؤمنى و با هيچ معاهد در هيچ چيز به قليل و كثير.و اين روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس.

سدّى گفت:اين امانت هابيل است و اين انسان قابيل است كه آدم-عليه السّلام-به بعضى سفرها خواست رفتن و هابيل را سخت دوست داشتى،خواست تا او را بسپارد به امانت.آسمان را گفت:پذيرى؟گفت:نه.زمين را گفت:پذيرى؟[12-ر]گفت:نه.

كوهها را گفت:پذيرى؟[گفتند:نه] (6)قابيل گفت:به من بسپار او را تا با تو سپارمش صحيح سليم.آدم او را به قابيل سپرد.چون بازآمد[] (7)قابيل هابيل را كشته بود.فذلك قوله:

ص : 27


1- -دا،آج،لب:ندارد.
2- -دا،افزوده:و على آله،آب:سلّم،آج،لب:و آله و سلّم.
3- -آج:ندارد.
4- -آب:پنج وقت،آج،لب:پنجگانه.
5- -اساس:أبو الدرداء،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- -عبارت داخل قلاّب با خطى متفاوت از متن در اساس آمده است.
7- -اساس و آب،ندارد،از دا افزوده شد.

وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً .

بعضى دگر گفتند:اين امانت دلايل و عجايب صنع اوست-جلّ جلاله-كه بر مكلّفان عرض كرد و آن را امانت نام نهاد براى عظم موقعش را،و قوله:و حملها الإنسان.

بعضى مفسّران گفتند:معنى حمل خيانت است،حملها،اى خانها.و بر اين قول تأويل آن باشد كه حمل وزرها و آثامها،كقوله تعالى: وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ (1)...

امّا در معنى عرض امانت بر آسمانها و زمينها و كوهها به آن كه ايشان جماداند و حيات و عقل ندارند و چيزى ندانند و صلاحيّت دانستن ندارند،دو قول گفتند:يكى آن كه اهل آسمان را و زمين و كوه خواست،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)...

و قول ديگر آن كه:اين عبادت است و كنايه از عظم شأن امانت و وجوب رعايت او و نگاهداشت حرمت او،و معنى آن كه:آسمان با رفعت و زمين با سعت و كوه با صلابت اگر عاقل بودندى و امانت بر ايشان عرض كردندى،بترسيدندى از آن و قبول نيارستندى كردن، و آدمى ازآنجا كه ظلوم و جهول است و قدر او ندانست بر گرفت،و آنگه وفا نكرد بدو.و مانند اين در معنى قوله تعالى: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ (3)...و معنى آن كه:لو انزلنا هذا القرآن على جبل،و كان ممّن يسمع و يعقل،لرأيته كذلك.و اين معنى در كلام عرب و اشعار ايشان بسيار است.يقول العرب:هذا كلام لو لقى الصّخر لقلقله و الشّعر لحلقه،و يقول (4):هذا كلام (5)لا يحمله الجبال الرّاسيات،و كلام بعض الحكماء:سل الأرض من شقّ انهارك و غرس اشجارك و جنى ثمارك فان لم تجبك (6)حوارا اجابتك اعتبارا.و مثله قوله: تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا (7).و قال جرير: (8)

لمّا اتى خبر الزّبير تواضعت***سور (9)المدينة و الجبال الخشّع

ص : 28


1- -سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 13.
2- -سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- -سورۀ حشر(59)آيۀ 21.
4- -دا،آج،لب:يقولون.
5- -آج،لب:هذا الكلام.
6- -اساس:كان لم يجبك،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -سوره مريم(19)آيۀ 90.
8- -آج،لب،افزوده:شعر.
9- -آج،لب:سورۀ.

و مثله قوله:... اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (1)،و قال: (2)

فاجهشت (3)للثّوبان حين رأيته***و كبّر للرّحمن (4)حين رانى

فقلت له اين الّذين عهدتهم***بجنبك فى طيب و خفض زمانى (5)

فقال مضوا و استودعونى بلادهم***و من ذا الّذى يبقى على الحدثانى (6)

[12-پ]و قوله: فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا ،«ابا»امتناع باشد يقال:فلان يأبى الظّلم،و«ابا» به معنى صلاحيّت ناداشتن باشد،يقال:هذه ارض يأبى (7)الزّرع،اى،لا تصلح له.و امّا در آيت بر اين معنى حمل توان كردن براى آن كه جمادات صلاحيّت حمل امانت ندارند ازآنجا كه حيات و عقل نباشد ايشان را.و قوله: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ لا محال اين لفظ اگرچه صورت عموم دارد،خاصّ است به كافران كه حمل امانت نكردند و حفظ آن به واجبى نكردند و به آن خيانت كردند،به قرينۀ قوله: إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً ،اى ظلوما لنفسه فى الخيانة،جهولا بحقّ الأمانة.و گفته ايم:فعول بناى مبالغت باشد.و قوله: فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا ،كنايت كرد از لفظ دون معنى به عكس آن كه گفت: ...وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (8).

لِيُعَذِّبَ اللّٰهُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ ،«لام»تعلق دارد به محذوفى،و التّقدير:بتضييع الأمانة،يعنى انّما فعل اللّه ما فعل من بيان شأن الأمانة و عظمها.ليعذّب،خداى تعالى اين همه بيان تعظيم شأن امانت بكرد تا عذاب كند به استحقاق و واجب،آنان را كه در امانت خيانت كنند،و آن منافقان و مشركان اند،كه منافقان پنهان خيانت مى كنند و مشركان آشكارا. وَ يَتُوبَ اللّٰهُ ،و نيز در اين طرف اين براى آن كرد تا توبه پذيرد بر مؤمنين و مؤمنات به حفظ امانت و اداى آن به واجبى.

حسن و قتاده گفتند:براى آن ذكر كافر و منافق كرد كه ايشان در امانت خيانت كردند، و ذكر مؤمنان براى آن كرد كه ايشان اداى حقّ (9)امانت كردند. وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،

ص : 29


1- -سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
2- -آج،لب،افزوده:شعر.
3- -اساس:فاجتهشت،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -اساس:الرحمن،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا،آج،لب:زمان.
6- -دا،آج،لب:الحدثان.
7- -كذ،در جميع نسخه ها.
8- -سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
9- -آج،لب:ندارد.

و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده بوده است (1)،آمرزندۀ آنان كه در امانت خيانتى كردند دون كفر،و بخشاينده آنان را كه امانت بجاى آرند و خيانت نكنند.

ص : 30


1- -دا،آج،لب:بخشاينده است.

سورة السّبأ

اشاره

اين سورت مكّى است در قول مجاهد و قتاده و حسن،و در او ناسخ و منسوخ نيست.و گفتند:يك آيت مدنى است،و هى قوله: وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ (1)... ، و اين سورت پنجاه و چهار آيت است و هشتصد و هشتاد و سه كلمت است و هزار و پانصد و دوازده حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت سبأ بخواند،هيچ پيغامبر نباشد و الا روز قيامت رفيق او باشد و با او مصافحه كنند (2)[13-ر].

سوره سبإ (34): آیات 1 تا 14

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ فِي اَلْآخِرَةِ وَ هُوَ اَلْحَكِيمُ اَلْخَبِيرُ (1) يَعْلَمُ مٰا يَلِجُ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا يَخْرُجُ مِنْهٰا وَ مٰا يَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا يَعْرُجُ فِيهٰا وَ هُوَ اَلرَّحِيمُ اَلْغَفُورُ (2) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَأْتِينَا اَلسّٰاعَةُ قُلْ بَلىٰ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ لاٰ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقٰالُ ذَرَّةٍ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ أَصْغَرُ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْبَرُ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ (3) لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4) وَ اَلَّذِينَ سَعَوْا فِي آيٰاتِنٰا مُعٰاجِزِينَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (5) وَ يَرَى اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ اَلَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ اَلْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَمِيدِ (6) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلىٰ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذٰا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (7) أَفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي اَلْعَذٰابِ وَ اَلضَّلاٰلِ اَلْبَعِيدِ (8) أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلىٰ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ اَلْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (9) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا دٰاوُدَ مِنّٰا فَضْلاً يٰا جِبٰالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ اَلطَّيْرَ وَ أَلَنّٰا لَهُ اَلْحَدِيدَ (10) أَنِ اِعْمَلْ سٰابِغٰاتٍ وَ قَدِّرْ فِي اَلسَّرْدِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (11) وَ لِسُلَيْمٰانَ اَلرِّيحَ غُدُوُّهٰا شَهْرٌ وَ رَوٰاحُهٰا شَهْرٌ وَ أَسَلْنٰا لَهُ عَيْنَ اَلْقِطْرِ وَ مِنَ اَلْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنٰا نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابِ اَلسَّعِيرِ (12) يَعْمَلُونَ لَهُ مٰا يَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِيبَ وَ تَمٰاثِيلَ وَ جِفٰانٍ كَالْجَوٰابِ وَ قُدُورٍ رٰاسِيٰاتٍ اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ اَلشَّكُورُ (13) فَلَمّٰا قَضَيْنٰا عَلَيْهِ اَلْمَوْتَ مٰا دَلَّهُمْ عَلىٰ مَوْتِهِ إِلاّٰ دَابَّةُ اَلْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّٰا خَرَّ تَبَيَّنَتِ اَلْجِنُّ أَنْ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ اَلْغَيْبَ مٰا لَبِثُوا فِي اَلْعَذٰابِ اَلْمُهِينِ (14)

ترجمه

[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (3) سپاس خداى (4)آن كه او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و او راست سپاس در آخرت (5)،و او حكيم و داناست.

داند آنچه در شود (6)در زمين و آنچه بيرون آيد (7)از آن،و آنچه فرود آيد از آسمان

ص : 31


1- -سورۀ سبا(34)آيۀ 6.
2- -آج،لب،افزوده:صدق رسول اللّه.
3- -اساس و آب ترجمه ندارد از«دا»افزوده شد.
4- -دا:خداى را.
5- -آج،لب:آخرت.
6- -دا:درآيد.
7- -دا:بيرون شود.

و آنچه بر شود در او،و او بخشاينده و آمرزنده است.

و گفتند آنان كه كافر شدند:نيايد به ما قيامت (1)،بگو:آرى و به حقّ خداى من آيد (2)به شما، (3)داناى نهان است،دور نشود از او به سنگ ذرّه اى (4)در آسمانها و نه در زمين و نه كوچك تر (5)از آن و نه بزرگ تر الّا در كتابى روشن.

تا پاداشت (6)دهد آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند (7)ايشان آنند كه ايشان را آمرزش باشد و روزى كريم (8).

و آنان كه سعى كنند در آيات ما عاجزكننده ايشان را عذابى باشد (9)از عذاب دردناك.

و بينند آنان كه دادند ايشان را علم آن كه فروفرستادند به تو از خداى تو كه او (10)حقّ است و ره نمايد به ره خداى عزيز پسنديده (11).

[13-پ] گفتند آنان كه كافر شدند: (12)ره نماييم شما را بر مردى كه خبر دهد (13)،شما را كه چون شما را بدرانند هر درانيدنى (14)؟شما در خلقى (15)نو باشى.

ص : 32


1- -اساس:قيامه.
2- -دا:كه بيايد.
3- -دا،افزوده:خداى.
4- -دا:مثقال ذرّه اى،آج،لب:همسنگ مورچه اى خورد.
5- -دا:خردتر.
6- -دا،آج،لب:پاداش.
7- -دا:و كردند نيكيها.
8- -دا:بزرگ.
9- -دا:بود.
10- -دا:آن.
11- -دا:خداى بى همتاى ستوده.
12- -دا،آج،لب،افزوده:هيچ.
13- -دا:بياگاهاند.
14- -دا:هر دريدنى.
15- -دا:آفرينشى.

فروبافت بر خداى دروغى،به او ديوانگى (1)؟بل آنان كه ايمان ندارند به قيامت به عذاب و هلاك (2)دوراند.

نمى بينند آنچه پس ايشان (3)است و آنچه پس آن است (4)از آسمان و زمين اگر ما خواهيم فروبريم به ايشان زمين يا بيفگنيم بر ايشان پاره هايى از آسمان؟در اين آيتى هست هر بنده اى توبه كار را. (5)

ما بداديم داود را از ما زيادتى.اى كوه تسبيح كن با او و اى مرغ،و نرم كرديم براى او آهن.

كه بكن زرههاى (6)تمام و اندازه نگاه دار در پيوستن،بكنى كار نيكو كه من به آنچه مى كنى بيناام.

و سليمان را باد بامدادش يك ماه و شبنگاهش (7)يك ماه و بگداختيم براى او چشمۀ مس.و از پريان كس هست كه كار مى كند (8)پيش او به فرمان خداى و هركه بچسبد (9)از ايشان از فرمان ما،بچشانيم او را از عذاب دوزخ.

[14-ر]مى كنند براى او آنچه خواهد (10)از محرابها و صورتها و كاسه هاى بزرگ چون حوضها و ديگها بر جاى،

ص : 33


1- -دا:يا بدو ديوانگيى است.
2- -دا:گمراهى.
3- -اساس:آن،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -اساس:آن،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا:توبه كننده.
6- -اساس،آب،دا:زرهاء.
7- -دا:شبانگاهش.
8- -دا:كس بود كه مى كرد.
9- -آج،لب:بجهد.
10- -دا:مى خواست.

بكنى (1)آل داود شكر (2)و اندكى (3)از بندگان من شاكراند (4).

چون قضا كرديم بر او مرگ،راه (5)ننمود ايشان را بر مرگ او الّا درخت سنبه (6)كه مى خورد عصا را.و چون به روى در آمد (7)بدانستند پريان كه اگر دانستندى علم غيب نايستادندى (8)در عذاب خواركننده.

قوله تعالى: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،گفتند:معنى آن است كه بگو:الحمد للّه،حقّ تعالى.ما را طريق شكر نعمت مى آموزد استبقا و استدامت است آن را كه از او حاصل است و جذب و جلب آن را كه از او بيامده است.گفت: (9)سپاس آن خداى را كه او راست هرچه در آسمانها و زمين است به ملك و ملك و خلق و تصرّف در آن او راست بى مانعى و منازعى. وَ لَهُ الْحَمْدُ ،و او راست حمد و شكر در دنيا و آخرت به نعمتهاى دينى و دنياوى كه كرده است بر بندگانش تا به نعمت دنياوى منتفع شوند و به نعمت[دينى] (10)توصّل كنند به ثواب آخرت.و تخصيص حمد به آخرت براى اين كار كرد (11)و حمد نعمت دنيا آن است كه در اوّل آيت بر عموم گفت: وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ ،و او خداى است محكم- كار درست كردار دانا. يَعْلَمُ مٰا يَلِجُ ،داند آنچه به زمين فروشود از آب و هوا و ساير حيوانات، وَ مٰا يَنْزِلُ مِنَ السَّمٰاءِ ،و آنچه از آسمان فرود آيد از باران و آجال و ارزاق و اقدار، وَ مٰا يَعْرُجُ فِيهٰا ،و آنچه با آسمان شود از ارواح و اعمال خلايق و فرشتگان (12).

وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ ،و او خداى بخشاينده و آمرزنده است.

آنگه حكايت قول كافران كرد گفت: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفتند كافران

ص : 34


1- -دا،آج،لب،افزوده:اى.
2- -دا،افزوده:بسيار.
3- -دا،افزوده:باشند.
4- -دا:سپاس دار.
5- -دا:ره.
6- -دا:رونجور.
7- -دا:بيوفتاد.
8- -دا:نهانى درنگ نكردندى.
9- -دا،آج،لب،افزوده:بگو.
10- -اساس و آب ندارد از دا،افزوده شد.
11- -دا:بكرد.
12- -دا:فريشتگان.

بر سبيل استبطا: لاٰ تَأْتِينَا السّٰاعَةُ ،و قيامت به ما نخواهد آمدن.آن (1)قول آنان است كه ايشان منكر باشند بعث و نشور را. قُلْ ،بگو اى محمد به جواب: لَتَأْتِيَنَّكُمْ ،اين«لام» جواب قسمى محذوف است،به خداى كه به شما آيد.آنگه با سر آن كلام رفت از ثنا و تمجيد خود.گفت: عٰالِمِ الْغَيْبِ ،او دانندۀ غيب است و كارهاى پوشيده.قرّاء در اين لفظ و در اعراب او خلاف كردند:

حمزه و كسائى در سبع و اعمش و يحيى در شاذّ خواندند:علاّم الغيب،بروزن فعّال براى مبالغه و به جرّ«ميم»،و اهل مكّه و بصره و عاصم خواندند:«عالم»به كسر«ميم»على وزن فاعل،ردّا على قوله: قُلْ بَلىٰ وَ رَبِّي .و باقى قرّا خواندند:

«عالم»،به رفع على خبر مبتداء محذوف[14-پ]اى،هو عالم براى آن كه ميان صفت و موصوف فصلى هست (2)لاٰ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقٰالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي الْأَرْضِ ،دور نشود و غايب نگردد از او هيچ چيز تا به مقدار مورچه اى خرد، نه در آسمان نه در زمين،و اين مثلى است برحسب خاطر شنونده،چه آنچه كمتر از آن باشد هم پوشيده نشود بر خداى تعالى،و قديم تعالى به معدومات هم چنان عالم است كه به موجودات.آنگه گفت: وَ لاٰ أَصْغَرُ مِنْ ذٰلِكَ ،و نه هيچ چيز از آن خردتر و نه بزرگ تر،و الّا آن در كتابى روشن نوشته است،يعنى لوح محفوظ كه خداى تعالى كائنات بر او ثبت كرده است تا فريشتگان برآن مطّلع شوند و ايشان را در آن لطف باشد.

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا ،اين براى آن كرده است تا جزا دهد آنان را كه ايمان آرند و عمل نيكو (3)كنند و ايشان را آمرزش باشد و روزيى كريم،با كرامت.قتاده گفت:

«رزق كريم»بهشت است.بعضى دگر گفتند:رزق كريم آن باشد كه در او تنقيصى و كدارتى نباشد،من قولهم:طين كريم،اى،لا شىء فيه من الحجارة و غيرها.

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آيٰاتِنٰا مُعٰاجِزِينَ ،گفت:آنان كه سعى كنند در آيات ما يعنى در ابطال آيات ما،[على] (4)حذف المضاف،معاجزين،ما را به عاجزكنندگان،يعنى چنان گمان برند كه جان بخواهند بردن و از ما فوت شوند و ما ايشان را در نتوانيم-

ص : 35


1- -دا،آج،لب:اين.
2- -دا:نيست.
3- -دا:نكو.
4- -اساس،و آب:ندارد،از دا افزوده شد.

يافتن.و نصب او بر حال است از فاعل و عامل در او«سعوا»باشد. أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ ،ايشان آنند كه ايشان را عذابى باشد از عذاب هاى سخت مولم موجع.ابن كثير و يعقوب و عاصم به روايت حفص خواندند:«اليم»،برفع على صفة العذاب،و باقى قرّا مجرور خواندند،على صفة الرّجز،و الرّجز هم عذاب باشد و تكرار براى اختلاف لفظ كرد.و گفتند:رجز،اشدّ العذاب باشد و الرّجز، (1)الرّجس،و قيل النّتن،و الرّجز،الصّنم،فى قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (2)و الرّجز و الرّجز،لغتان.و«من»تبيين را باشد،اى،عذاب من جملة العذاب الأليم.

وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ ،گفت:ببينند آنان كه ايشان را علم دادند يعنى مؤمنان اهل كتاب،عبد اللّه سلام و اصحابش.قتاده گفت:مراد اصحاب رسول اند.رؤيت،به معنى علم است،متعدّى به دو مفعول، مفعول اوّل او«الّذى»است و دوم قوله:«هو الحقّ»،يعنى،چنان مى دانند خداوندان علم كه اين كتاب كه بر تو انزله كرده اند،حق است،يعنى،قرآن. وَ يَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ،و اين قرآن رهنماى است به ره خداى عزيز حميد،يعنى، [15-ر]خداوند قوى بى همتا مستحق حمد يعنى،طريق اسلام. وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ، گفتند:آنان كه كافر شدند بر سبيل استهزا: هَلْ نَدُلُّكُمْ ،ره نمايم شما را بر مردى كه خبر مى دهد كه چون شما بميرى و پوسيده و مفصّل و مقطّع شوى به غايت پوسيدگى،شما را دگرباره بازخواهدآفريدن خلقى نو؟اين قول منكران بعث و نشور است و مراد به آن مرد كه اين مى گويد،رسول است-صلّى اللّه عليه و آله.

أَفْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،«الف»استفهام است براى آن مفتوح و مقطوع است، و«الف»افتعال محذوف است،لاجتماع الهمزتين،و دليل و قرينۀ او«ام»كه معادل همزۀ استفهام باشد.گفتند كافران:كه اين محمّد دروغى فروبافت بر خداى (3)يا ديوانه است؟ بَلِ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذٰابِ وَ الضَّلاٰلِ الْبَعِيدِ ،خداى تعالى خبر داد،گفت:اين هيچ دو نيست،بل آنان كه به قيامت ايمان ندارند

ص : 36


1- -دا،آج،لب،افزوده:ايضا.
2- -سورۀ مدثّر(74)آيۀ 5.
3- -دا،افزوده:ام به جنّة،و الجنّة،الجنون هاهنا،و الجنّة،الجنّ ايضا،فى قوله: مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ [سورۀ ناس آيۀ 6].

در عذاب و هلاك دوراند.و اصل«ضلال»هلاك باشد،من قولهم:ضلّ الماء فى اللّبن.و گفتند:مراد به ضلال ذهاب است از حق،يعنى از حق دور شدند دورى دور.

أَ فَلَمْ يَرَوْا ،آنگه تنبيه كرد ايشان را بر دليل كه ره مى نمايد ايشان را بر درستى بعث و نشور،گفت:نمى بينند آنچه پيش ايشان است و پس ايشان از آسمان و زمين و هر دو آفريده اند؟آن كه قادر باشد برآن،قادر باشد بر بعث و نشور.و گفتند:بل مورد آيت مورد تهديد و وعيد است،يعنى نمى بينند كه آسمان و زمين از پيش و پس ايشان به ايشان محيط است؟و اگر خواهند تا از اكناف و اقطار آن بيرون شوند نتوانند، در قبضۀ قدرت من گرفتارند. إِنْ نَشَأْ ،اگر ما خواهيم زمين فروبريم به ايشان يعنى ايشان را به زمين فروبريم يا (1)پاره هاى آسمان بر ايشان افگنيم.جمله قرّا اين سه لفظ به«نون»خواندند:ان نشأ نخسف او نسقط،مگر حمزه و كسائى كه ايشان به «يا»خواندند،اضافة الى اسم اللّه تعالى.آنگه گفت: إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى و علامتى هست هر بنده اى تايب را كه او به دل با درگاه (2)ما آيد و دل را كار بندد (3)در اين (4)انديشه.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا دٰاوُدَ مِنّٰا فَضْلاً ،آنگه طرفى از قصۀ داود و نعمتها كه بر او كرده است ياد كرد،گفت:ما داديم داود را از ما و از (5)خزاين رحمت ما فضلى و نعمتى فزونى.

در«فضل»خلاف كردند،گفتند:نعمت است،و گفتند:نبوّت است و گفتند:زبور است و گفتند:آواز خوش است. يٰا جِبٰالُ !التّقدير:و قلنا يا جبال،از آن جايهاست كه قول در او محذوف[15-پ]باشد،لدلالة الكلام عليه.و گفتند (6)كوهها را كه:اى كوهها! أَوِّبِي مَعَهُ ،اى،ارجعى صوتك بالتّسبيح معه.آواز بگردان با او و بر الحان او به تسبيح،يعنى:چنان كه او مى گويد:تو نيز مى گو (7).و التأويب من آب اذا رجع، و التّرجيع،تلحين الصّوت،

ص : 37


1- -دا:تا.
2- -آج،لب:به درگاه.
3- -دا:و دل كار بندد.
4- -آج،لب،افزوده:آيت.
5- -دا:ندارد.
6- -دا،آج،لب:و گفتيم.
7- -دا:مى گوى،آج،لب:مى گويى.

قال الشاعر: (1)

يومان:يوم مقامات و اندية،***و يوم سير الى الأعداء تأويب

اى رجوع بعد رجوع.اين قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك است.

و بعضى دگر (2)گفتند:التأويب،سير النّهار كلّه،كوهها را گفتيم:همه روز با او مى روى (3).[كما قال ابن مقبل،شعر:

لحقنا بحىّ (4)اوّبوا السّير بعد ما (5)***دفعنا شعاع الشّمس و الطّرف مجنح (6)] (7)

وَ الطَّيْرَ ،قرائت عامّۀ قرّا نصب است.و از يعقوب روايت كردند كه او به رفع خواند،عطفا على اللّفظ.و وجه نصب در او دو قول است:يكى،عطفا على محلّ الجبال،چه محل او نصب است براى آن كه مناداست و منادى منصوب باشد ازآن كه مفعول به بود،و مثله قول الشّاعر (8):

الا يا زيد و الضّحاك!سيرا***فقد جاوزتما حمز الطّريق (9)

وجه ديگر (10)به اضمار فعلى (11)،و سخّرنا الطّير.و مثله قول الشّاعر (12):

علّفتها تبنا و ماء باردا***

اى،و سقيتها ماء باردا.***

و قوله: يٰا جِبٰالُ !معنى نه آن است كه ما كوه جماد را ندا كرديم،معنى آن است كه:ما كوهها را چنان مسخّر كرديم كه بندۀ مأمور را كه او را بفرمايند و ندا كنند.

طاعت دارد و فرمان برد. وَ أَلَنّٰا لَهُ الْحَدِيدَ ،و آهن را بر دست او نرم كرديم.تا در اخبار هست كه آهن بر دست او چون موم نرم كرد،يا چون خمير يا چون گل تر.تا او چنان كه خواستى (13)مى گردانيدى بى آتش و گذين (14)و سندان.

ص : 38


1- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
2- -آج،لب:ديگر.
3- -دا:مى رود.
4- -آج،لب:لحقتا الجى.
5- -آج،لب:بعدها.
6- -آج،لب:مخيح.
7- -اساس و آب:ندارد،از دا افزوده شد.
8- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
9- -دا:جاورتما خمر الطريق.
10- -دا،آج،لب،افزوده:آن كه.
11- -دا،آج،لب،افزوده:اى.
12- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
13- -دا،آج،لب،افزوده:به دست.
14- -كذا در اساس و دا،آب:گزين،آج،لب:كرين.

و در اخبار آورده اند كه:سبب اين آن بود كه داود-عليه السّلام-در سياحت و سير خود هركس را كه ديدى كه او را نشناختى آن كس را گفتى:اى هذا!اين مرد كه والى شماست چگونه مردى است؟گفتندى:نيكوسيرت مردى است و عادل- پادشاهى است،او خداى را شكر گزاردى (1).يك روز فريشته اى بر صورت مردى پيش او آمد.او بر عادت گفت:داود چه مردى است؟گفت:نيك مرد است جز يك خصله (2)كه در اوست.گفت:و آن چيست؟گفت:از بيت المال مى خورد،مى بايست تا از كسب دست خود خوردى.

او گفت:بار خدايا! (3)طريقى نه كه من از كسب دست خود قوت خود و عيال خود بدست آرم.خداى تعالى آهن بر دست او نرم كرد و او را صنعت درع كردن بياموخت.او درع مى كرد،هر درعى به چهار هزار درم بفروختى چيزى به نفقه كردى و چيزى به صدقه بدادى و[16-ر]گفتند:لا بل آن خود از معجزات او يكى بود.

أَنِ اعْمَلْ سٰابِغٰاتٍ ،اى،و قلنا له ان اعمل سابغات،او را گفتم (4):بكن درعهاى تمام بالا،فراخ. وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ ،و در اين نظم كه مى كنى تقدير كن.گفتند:معنى آن است كه اين ميخهاى زره باريك مكن تا بنجنبد در مجرى،و سطبر مكن تا حلقه- نشكند.و گفتند:سرد،خود حلقۀ درع باشد،يعنى،اين حلقه ها به (5)يك شكل كن تا ملايم باشد.و درع داودى را خود ميخ نبودى براى آن كه آهن به دست او نرم بودى برهم فگندى و درهم (6)پيوستى،چون موم.اين قول عبد اللّه عبّاس است و ابن زيد (7)و بعضى ديگر (8)گفتند:«سرد»مصدر است،من قولهم:سردت الكلام سردا،اى، نظمته نظما،و زره گر را زرّاد و سرّاد خوانند و درع كرده را،مسروده خوانند،قال الشاعر (9).

و عليهما مسرودتان قضاهما***داود او صنع السّوابغ تبّع

ص : 39


1- -آج،لب:گذاردى.
2- -دا،آج،لب:خصلت.
3- -دا،آج،لب،افزوده:مرا.
4- -دا،آج،لب:گفتيم.
5- -دا:ندارد.
6- -دا:از هم.
7- -آج،لب،افزوده:و قال الشاعر: الا ابن ابى العاصى دلاص حصينة اجاد المبتدى سردها فاذا لها
8- -آج،لب:ديگر.
9- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.

و نيز«خرز» (1)را سرد گويند و درفش را كه آلت خرز بود مسرد و مسراد گويند.

قال (2):

كما تابعت سرد العنان الخوارز***

وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً ،آنگه گفت داود را و قومش را كه:عمل صالح كنى كه من به آنچه شما مى كنى.بيناام،مى بينم و مى دانم.و مورد او (3)ترغيب باشد.

وَ لِسُلَيْمٰانَ الرِّيحَ ،عامّۀ قرّا خواندند:«الرّيح»منصوب على تقدير:و سخّرنا لسليمان الرّيح،مگر عاصم فى روايت أبي بكر و المفضّل عنه،كه مرفوع خواندند، على الابتداء،و خبره الجارّ مع المجرور (4)المقدّم عليه،و التّقدير:و الرّيح لسليمان،اى، كاين له ثابت له.و«لام»تخصيص راست يعنى آن چيزها كه رفت داود را بود،آنچه (5)به سليمان مختص بود باد بود كه او را مسخّر بود. غُدُوُّهٰا شَهْرٌ وَ رَوٰاحُهٰا شَهْرٌ .مفسّران گفتند:از بامداد تا نماز پيشين يك ماهه راه برفتى و از نماز پيشين تا نماز شام يك ماه راه (6)،در يك روز دوماهه راه ببريدى بر بساط باد در آمدى و بساط او برگرفتى با لشكرگاه و لشكر به يك جاى و هم چنين (7)مى بردى اين مقدار به اين مدّت.

وهب منبّه گفت (8):در بعضى كتب خواندم كه به ناحيت دجله نوشته اى ديدند بر سنگى نقش كرده كه بعضى اصحاب سليمان-عليه السّلام-نوشته (9)بودند، امّا از انس و امّا از جنّ:نحن نزلناه و ما بنيناه و مبنيّا وجدناه و غدونا من اصطرخ (10)، فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللّه فبائتون بالشّام،گفت:ما به اين شهر فرود آمديم و نه ما بنا كرديم،بل هم چنين يافتيم،و بامداد از اصطرخ (11)[16-پ]بيامديم و اين جا قيلوله كرديم و شب را-ان شاءاللّه -به شام باشيم.

حسن بصرى گفت:چون سليمان به عرض اسپان مشغول شد تا نماز ديگر از او فوت شد،او اسپان را پى كرد يا داغ سبيل (12)نهاد چنان كه گفته شود-ان شاءاللّه -

ص : 40


1- -دا،آج،لب:خود.
2- -الشاعر شعر.
3- -دا:آن.
4- -دا:مع المجرور.
5- -دا:و آنچه.
6- -دا:را.
7- -دا،آج،لب:همچنين.
8- -دا:وهب گفت.
9- -دا:نبشته.
10- -دا،آج،لب:اصطخر.
11- -دا،آج،لب:اصطخر.
12- -لب:سپيد.

خداى تعالى او را بدل آن به از آن داد مركبى از باد كه بامداد يك ماهه راه برفتى و نماز شام يك ماهه راه بازآمدى بامداد از ايليا بيامدى به اصطرخ (1)قيلوله كردى پس از نماز بيامدى نماز شام به كابل بودى.

ابن زيد گفت:سليمان-عليه السّلام-مركبى ساخته بود از چوب او را هزار ركن بود بر هر ركنى هزار خانه بنا كرده بود كه لشكر او از جنّ و انس آنجا بودندى در زير هر ركنى هزار شيطان بود كه آن مركب برگرفتندى و برداشتندى از زمين، آنگه بادى نرم بيامدى و يك ماهه راه ببردى تا به وقت قيلوله.آنگه فرود آوردى و آنجا- قيلوله كردندى و نماز ديگر برگرفتى و يك ماهه راه ببردى آنجا كه سليمان فرمودى كه مردم ولايت خبر داشتندى،سليمان آنجا فرود آمده بودى با لشكر.

روايت كرده اند كه سليمان-عليه السّلام-بامداد از زمين عراق بيامد به مرو قيلوله كرد و نماز ديگر به بلخ كرد باز (2)او را و لشكرگاه او را برگرفتى و مرغان در هوا سايه بر ايشان گسترده.آنگه از بلخ به تركستان آمده و ازآنجا به چين رفت.آنگه بر ساحل دريا برفت آنجا كه مطلع آفتاب است تا به زمين قندهار رسيد،ازآنجا به مكران رفت و به زمين پارس آمد و چند روز آنجا بود و ازآنجا بامداد برگرفت و به لشكر (3)آمد و نماز شام به شام آمد به مدينۀ تدمر كه شهر او بود.و چون بخواست رفتن شياطين را بفرمود تا اين مدينۀ تدمر براى او بنا كنند به سنگ و ستونهاى آن از رخام سپيد و زرد بسازند و آن (4)،آن است كه نابغۀ جعدى در شعر خود بگويد:

الا (5)سليمان اذ قال المليك له***قم فى البريّة فاحددها عن الفند

و خيّس الجنّ فانّى (6)قد اذنت لهم***يبنون تدمر بالصّفّاح و العمد

و اصحاب اخبار گفتند:به زمين كسكر اين ابيات ديدند بر سنگى كنده،بعضى اصحاب سليمان كرده بودند،و ابيات اين است:

و نحن و لا حول سوى حول ربّنا***نروح الى الأوطان من ارض تدمر

اذا نحن رحنا كان ريث رو[ا] (7)حنا***مسيرة شهر و الغدوّ لآخر

ص : 41


1- -دا،لب:اصطخر.
2- -دا،لب:باد.
3- -دا:كسكر،كه با توجه به تكرار همين مورد در چند سطر پايين تر بر متن راجح مى نمايد.
4- -دا:اين.
5- -دا:الّا.
6- -دا،لب:انّى.
7- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.

اناس شروا (1)للّه طوعا نفوسهم***بنصر ابن داود النّبىّ المطهّر

[17-ر]لهم فى معالى الدّين فضل و رأفة***و ان نسبوا يوما فمن خير معشر

متى يركبوا الرّيح (2)المطيعة اسرعت***مبادرة عن شهرها لم نقصّر

يظلّهم (3)طير (4)صفوفا (5)عليهم***متى رفرفت من فوقهم لم تبتّر

طير صفوف،اى،صافّون بالرفع اجود (6).

وَ أَسَلْنٰا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ ،گفت:بگداختيم براى او چشمۀ مس سه شبان روز (7)از معدن خود بيرون آمد بسيل،چنان كه سيلاب آب آيد.و اين به زمين يمن بود و آنچه امروز مردمان در دست مى دارند (8)اصل همه ازآنجاست كه در عهد سليمان بيرون آمد.

وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ،گفت:و از جنّيان بعضى بودند كه در پيش او كار كردندى به فرمان خداى، وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنٰا نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابِ السَّعِيرِ ،و هركس كه از جملۀ ايشان از فرمان او عدول كردى،ما او را عذاب دوزخ بچشانيم در آخرت.اين قول بيشتر مفسران است.بعضى دگر گفتند:اين عذاب در دنيا بود و آن چنان بود كه خداى تعالى فرشته اى موكّل كرده بود براى جنّيان تازيانه اى از آتش به دست گرفته،هركس كه از فرمان سليمان پاى بيرون نهادى از آن تازيانه اى (9)بزدى او را بسوختى.

يَعْمَلُونَ لَهُ مٰا يَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِيبَ وَ تَمٰاثِيلَ ،مى كردندى اين جنّيان براى سليمان آنچه خواستى از محرابها.گفتند:مراد به محاريب مساجد و قصور است (10).و محراب مقدّم هر مسجدى و مجلسى و خانه اى باشد.

[كما قال عدىّ بن زيد (11):

كدمى العاج فى المحاريب او كال ...بيض فى الرّوض زهره مستنير

ص : 42


1- -دا:شرو.
2- -لب:يركبوا ريح.
3- -دا:تظلّلهم.
4- -اساس:طيرا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا:طير صفوف.
6- -اين عبارت در دا،آب و لب نيست.
7- -دا:شبا روز،لب:شبانه روز.
8- -دا:آنچه امروز در دست مردمان است.
9- -دا،لب:از آن تازيانه يكى.
10- -دا:مساجد است و قصور.
11- -لب:على بن زيد.

و قال وضّاح اليمن (1)،شعر:

ربّة (2)محراب اذا جئتها***لم القها او ارتقى سلّما

اراد غرفة او صومعة] (3).

و تماثيل جمع تمثال باشد،و هو تفعال من المثل و المثال،مراد (4)صورت انگيخته است.

گفتند:بر تخت ملك او صورت هر سبعى و دده اى بكردندى هيبت را.گفتند:

برد و جانب سرير سليمان دو شير ساخته بودند جنّيان و بر[با]لاى آن دستهاى سرير و كركس ساخته بودند كه چون سليمان-عليه السّلام-پاى بر سرير نهادى،اين شيران دستها بگستردندى تا او پاى برآن نهادى و بر سرير شدى.چون بنشستى آن كركسان پرها درهم گستردندى تا او را سايه كردى از آفتاب.و گفتند:چنان ساخته بود كه جز سليمان ندانستى كه چگونه بايد كردن تا دست آن شيران بر جاى خود راست شود،چنان (5)پاى بر وى توان نهادن.

چون بخت نصّر از پس سليمان بر بنى اسرايل غالب شد خواست تا بر جاى سليمان بنشيند،علم آن ندانست،پاى بر نهاد شير دست بر آورد و بر ساق او زد و ساق او مجروح كرد او بيفتاد و از هوش بشد و آن سرير[17-پ]رها كرد و پس از آن كس نيارست و اختيار كرد (6)كه بر او (7)شود.

اصحاب سير گفتند:از جملۀ آنچه جنّيان براى سليمان بنا كردند مسجد بيت المقدس بود و قصّۀ او آن بود كه اهل اخبار و سير گفتند:خداى تعالى بر آل ابراهيم بركت كرد تا ايشان به كثرت به حدّى رسيدند كه عدد ايشان جز خداى ندانست.چون نوبت به داود رسيد،داود پيغامبر بنى اسرايل بود در عهد خود و ايشان هر روز زيادت (8)بودند.و چون بسيار شدند،به كثرت عدد خود معجب شدند و تكبّرى در سر-

ص : 43


1- -لب:اليمين.
2- -لب:و به.
3- -اساس،آب،و آج:افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
4- -دا:مرد.
5- -دا:چنان كه.
6- -دا،لب:نكرد.
7- -دا:برآن.
8- -دا،لب:در زيادت.

گرفتند و ظلم و معصيت آغاز كردند،خداى تعالى وحى كرد به داود،گفت:يا داود! من وعده دادم پدر شما را ابراهيم را كه عدد فرزندان او در كثرت (1)به حدّى رسانم كه عدد ايشان كس نداند مگر من به آنچه او كرد از تسليم فرزند به ذبح.چون به آن وعده وفا كردم و آن نعمت بسيار كردم بر شما (2)نعمت مرا به كفران بدل كردند (3)و در من عاصى شدند (4)و بر سرى عجب آوردند و به كثرت فخر كردند و تكبّر پيشه گرفتند (5).

اكنون بدان اى داود!كه من قسم كرده ام كه ايشان را ابتلا كنم به يكى از سه چيز كه عدد ايشان به آن كم شود و عجب از سر ايشان بشود.اكنون ايشان مخيّراند از ميان سه نوع بلا:امّا قحط بر ايشان مسلّط كنم سه سال،يا تخليه كنم ميان ايشان و دشمن سه سال (6)،و امّا طاعون بر ايشان مسلّط كنم سه روز.

داود-عليه السّلام-قوم را خبر داد و ايشان دلتنگ شدند و گفتند:يا رسول اللّه!تو اختيار كن براى ما،گفت:لا بل اختيار با شماست.گفتند:ما طاقت قحط نداريم و با دشمن مقاومت نتوانيم كردن.آخر مرگ بر ما آسان تر باشد.ساز مرگ پيش گرفتند و دل بر مرگ بنهادند و غسل بكردند و حنوط بر خود كردند و كفنها در پوشيدند و به صحرا رفتند و زنان و كودكان را با خود ببردند و در خداى بناليدند و تضرّع كردند.و خروج ايشان به صعيد بيت المقدّس بود پيش ازآن كه بناى بيت المقدّس كردند و مسجد او.

و داود-عليه السّلام-به صحرا بيرون آمد خداى تعالى بر طاغيان طاعونى فرستاد و به يك روز چندانى بمردند كه به دو ماه دفن نتوانستند كردن.چون ديگر روز (7)بود داود-عليه السّلام-به صعيد بيت المقدّس آمد و روى بر خاك نهاد و صالحان بنى اسرايل،و تضرّع كردند و از خداى درخواستند تا طاعون از ايشان بر دارد و خداى تعالى رحمت كرد و دعاى داود را اجابت كرد و عذاب از ايشان برداشت.

ص : 44


1- -لب:به كثرت.
2- -دا:و آن نعمت بر ايشان تمام كردم،لب:و آن نعمت بر شما تمام كردم.
3- -لب:كرديد.
4- -لب:شديد.
5- -لب:گرفتيد.
6- -دا،لب:سه ماه.
7- -دا:روز ديگر.

جبرئيل آمد و گفت:بگو اين بندگان مرا تا در شكر بيفزايند كه من به دعاى تو طاعون از ايشان برداشتم[18-ر]اكنون مى فرمايد كه بر اين صعيد مسجدى بنا كنى كه شما و فرزندان شما در آنجا عبادت كنى و ذكر من كنى.

چون خواستند تا به بناى مسجد مشغول شوند،مردى صالح از بنى اسرايل آمد درويش تا ايشان را امتحان كند.گفت:مرا در اين جا حقّى است و ملكى (1)و شما را حلال نباشد كه ملك من بى رضاى من به مسجد كنى.گفتند:يا هذا!در زمين بسيار كسان اند كه در اين جا حقّ است (2)ايشان را و ايشان همه رها كردند و به خداى بخشيدند تو نيز ببخش،گفت:نبخشم كه من محتاجم اگر خواهى از من بخرى و اگر نخواهى غصب (3)كرده باشى بر من.بر داود آمدند و او را خبر دادند.داود گفت:

بروى رضاى او طلب كنى و بى رضاى او ملك او بدست مگيرى.آمدند و قرار بها دادند چندان كه بها مى فزودند او مى گفت:ندهم و بيشتر خواهم.به صد گوسپند (4)بخواستند و به صد گاو كردند و به صد شتر كردند،رضا نداد،تا گفتند (5):هم چندان كه مساحت آن است بستانى پر درختان زيتون بدهيم،هم رضا نداد تا بهاى به جايى رسانيد (6)كه گفتند:ديوارى گرد اين جايگاه (7)برآريم و پر از سيم كنيم و به تو دهيم.

گفت:اكنون راضى شدم.چون بديد كه ايشان دل برآن راست كردند،گفت:

نخواهم و به يك جو (8)طمع نكنم و آن زمين خداى را دادم و غرض من امتحان شما بود تا شما در اين كار جدّ خواهى كردن يا نه! و در خبر هست كه داود گفت:اگر مرا خويشتن به مزد به تو بايد دادن كار مى كنم و مزد با تو مى دهم تا آنگه كه خشنود شوى.مرد گفت:يا نبىّ اللّه!تو از آن بزرگوارترى كه من (9)به مزد دهم و من اين زمين خداى را دادم حكم تو راست.

آنگه آغاز بناى مسجد كردند.داود-عليه السّلام-سنگ بر پشت گرفته مى آورد و

ص : 45


1- -دا،لب:حقّى و ملكى هست.
2- -لب:بسيار كس را حق هست.
3- -لب:غضب.
4- -آج،لب:گوسفند.
5- -آج،تابها به جايى رسيد كه گفتند،تا به جايى رسيد كه گفتند.
6- -دا:رسانيدند.
7- -دا:جاى.
8- -دا:و به جوى.
9- -دا،آج،لب،افزوده:تو را.

صالحان بنى اسرايل هم چنين،تا ديوار مسجد قامۀ (1)مردى بر آوردند.خداى تعالى وحى كرد به داود و گفت:نصيب تو از بناى مسجد مقدّس همين است،رها كن كه تو را پسرى باشد سليمان نام،او سليم القلب باشد و بر دست او هيچ خون ريخته نشده- باشد تمامى اين مسجد بر دست او باشد.و ذكر وصيت او در عقب تو بماند.داود -عليه السّلام-در آنجا نماز مى كرد و صالحان بنى اسرايل و داود در اين وقت صد و- بيست وهفت ساله بود چون سالش صد و چهل شد او را وفات آمد و سليمان بر جاى او بنشست و خداى تعالى وحى كرد به او و گفت:تو را اين مسجد تمام بايد كردن.

جنّ و انس و شياطين را جمع كرد و عمل از (2)ميان ايشان ببخشيد و هريكى را از ايشان آنچه لايق كار او بود با او گذاشت.شياطين را بفرستاد تا هركجا سنگى [18-پ]سپيد (3)پهن بود از رخام و جز رخام،تحصيل كردند و آن بر دوازده چشمه بنهادند (4)به عدد اسباط بنى اسرايل.

چون شهرستان بنا كردند و از آن فارغ شدند آغاز بناى مسجد كردند.سليمان -عليه السّلام-جنّيان را بفرستاد تا زر و سيم و جواهر (5)از درّ و ياقوت و زبرجد و انواع طيب از مشك و عنبر و كافور چندانى جمع كردند كه در عدد نيامد.آنگه صنّاع را بخواند از هر نوع و بفرمود تا آن جواهر بسفتند و بسودند و مربّع بكردند و مدور و مطوّل دشخوار بود بر ايشان (6)تعاطى آن از صلابت و سختى.و سليمان-عليه السّلام-گفت جنّيان را:هيچ تدبير دانى كه اين صلابت از اين جوهر (7)برود و آسان شود تراشيدن آن و سفتن (8)؟گفتند:يا رسول اللّه!در ميان ما هيچ كس نيست كه اين معنى بهتر از صخر داند و او از جملۀ محبوسان است در زندان تو.بفرماى تا او را بيارند كه گمان چنان است كه او داند.

سليمان-عليه السّلام-پاره اى مس بگرفت و نگين خود برآن نهاد مهر را (9)،و

ص : 46


1- -دا،آج،لب:قامت.
2- -دا،آج،لب:عمل آن.
3- -لب:سفيد.
4- -دا:نهاد،آج،لب:بنهاد.
5- -دا،آج،لب:انواع جواهر.
6- -دا،بر ايشان دشخوار بود.
7- -دا،آج،لب:جواهر.
8- -دا:تراشيدن و سفتن آن.
9- -دا:برآن مهر نهاد،آج،لب:مهر برآن نهاد.

براى جنّيان مهرى (1)بر آهن نهادى و براى شياطين بر مس.و حق تعالى چنان ساخته بود كه هر ماردى و بى فرمانى كه مهر سليمان ديدى در حال مسخّر و منقاد شدى.

چون رسول برفت و مهر ببرد و او مهر بديد،گردن نهاد.و او در بهرى جزيره ها بود (2)برخاست و با رسولان سليمان بيامد و پيش سليمان رفت (3).سليمان رسولان را پرسيد كه:اين عفريت در راه چه گفت:و چه كرد؟گفتند:يا رسول اللّه!هيچ نگفت:جز آن كه گاه گاه بخنديدى.سليمان-عليه السّلام-او را پيش خواند و گفت:راضى نه اى به عصيان و طغيان ما (4).چون رسولان من آمدند از ايشان بخنديدى و بر مردمان فسوس (5)داشتى.صخر گفت:يا رسول اللّه!من از ايشان فسوس (6)نداشتم و لكن در راه چند عجب ديدم.از آن بخنديدم.گفت:و آنچه بود؟ گفت:مردى را ديدم بر كنارۀ جوى (7)و شترى را آب مى داد و سبويى داشت تا آب بر گيرد و به خانه برد.حاجتى پيش آمد او را،و كس نبود كه شتر و سبوى به او سپارد.شتر را در دستۀ سبوى بست و او برفت به قضاى حاجت،گمان برد كه آن بستن او شتر را در سبو بدارد (8).شتر سر (9)بكشيد و سبو (10)بشكست و برفت.مرا از حماقت (11)او خنده آمد.ازآنجا بيامديم به مردى رسيديم كه موزه اى مى نمود (12)موزه دوزى را،او را (13)مى گفت:اين موزه چنان خواهم كه چهار سال بماند.مرا از عقل او خنده آمد كه او بر خود اعتماد يك روزه نداشت و اميد چهارساله در پيش- [19-ر]گرفته بود.ازآنجا برفتيم (14)پير زنى را ديدم (15)كه كهانت و فال گويى مى كرد و مردمان را از غيب خبر مى داد و از احوال ايشان و اخبار (16)غايبات و حكم

ص : 47


1- -دا،آج،لب:مهر.
2- -دا،آج،لب:محبوس بود.
3- -دا:و با رسولان سليمان پيش سليمان رفت.
4- -دا:تا.
5- -آج،لب:افسوس.
6- -دا:افسوس.
7- -دا،آج:كنار جويى.
8- -دا:آن بستن او شتر را بدارد،آج،لب:آن بستن شتر را بدارد.
9- -آج،لب:آن را.
10- -دا:سبوى.
11- -آج،لب:آن حماقت.
12- -دا،آج،لب:مى فرمود.
13- -دا:و او را.
14- -آج،لب:برفتم.
15- -دا:ديديم.
16- -آج،لب:حكم.

نجوم و آنجا كه او نشسته بود،گنجى نهاده بود و او به طمع محقّرى كه از ايشان بستاند (1)،دروغ مى گفت و نمى دانست كه در زير پاى او گنج (2)نهاده است و مرا از آن عجب آمد بخنديدم.

ازآنجا برفتم به شهرى رسيدم مردى را ديدم كه او را رنجى بود،پياز بخورد، بهتر شد.بنشست و طبيبى پيشه گرفت هركس كه به او آمد و از رنجى و دردى بناليد،او را پياز فرمود،از آن بخنديدم.

ازآنجا به بعضى بازارها برسيدم (3)سير (4)ديدم كه مى پيمودند به چهاريك و به گزاف (5)زيادت مى كردند-و از آن نافع تر هيچ نيست-و بلبل (6)مى ديدم كه مى سختند و در او مناقشه مى كردند.و آن زهرى است از جمله زهرها.ازآنجا به مجمعى رسيدم كه جماعتى در آن مجمع بسيارى (7)دعا بكردند و تضرّع و زارى،و از خداى رحمت خواستندى.ملال آمد ايشان را برخاستند و برفتند گروهى ديگر آمدند و بنشستند رحمت فرود آمد به اينان رسيد و ايشان محروم ماندند از حكم قضا و قدر،مرا عجب آمد بخنديدم.

سليمان گفت:يا صخر در اين گشتن تو در اين برّ و بحر چيزى دانى كه اين جواهر نرم شود به او (8)،خوار باشد تراشيدن و سفتن (9)؟گفت:بلى يا رسول اللّه سنگى است سپيد آن را ميامور (10)خوانند و نمى دانم كه به كدام معدن باشد و از مرغان هيچ مرغ پرحيله تر از عقاب نباشد.بفرماى تا صندوقى از سنگ بتراشند و بچگان عقاب را در او كنند پيش او و سر او (11)ببندند چنان كه عقاب ره نيابد بر بچگان كه او برود و آن سنگ حاصل كند براى آن تا اين صندوق سفته كند و به بچگان رسد.

سليمان-عليه السّلام-بفرمود تا عقابى را بگرفتند با بچگان در صندوقى كردند

ص : 48


1- -دا،آج،لب،افزوده:آن.
2- -دا،آج،لب:گنجى.
3- -دا:رسيديم،آج،لب:رسيدم.
4- -دا:شير.
5- -دا،آج،لب،افزوده:برآن.
6- -دا:بليل يا پليل.
7- -دا،آج،لب:بسيار.
8- -دا،آج،لب:به او و.
9- -دا:سفتن آن،آج،لب:سفتن او.
10- -دا:مياموز.
11- -دا،آج،لب:آن.

سنگين،يك شبان روز.آنگه عقاب را رها كردند و بچگانش را آنجا (1)بازگرفتند.

عقاب برفت از پس يك شبان روز بازآمد و آن سنگ را بياورد و برآن صندوق سنگين زد و بسفت و به نزديك بچگان رفت.به دگر نوبت (2)-عليه السّلام-جماعتى جنّيان را با عقاب بفرستاد تا از آن جاى آن سنگ بياوردند به مقدار حاجت،و آن الماس است كه تا به امروز مردم به كار مى دارند در نقش كردن نگين ها و سفتن جوهرها.

آنگه (3)-عليه السّلام-مسجد بيت المقدّس بنا كردند (4)به رخام سپيد و زرد و سرخ [19-پ]و ستونهاى رخام،الواح ياقوت و زبرجد در او نشانده و ديوارها و سقف او مرصّع كرد (5)به جواهر و مرواريد و ياقوت و فيروزه (6).و بوم او و فرش او از فيروزه (7)ساخت تا چنان ساخت كه بر روى زمين خانه اى نبود از آن نيكوتر.چون شب در آمدى از نور آن جواهر چنان روشن بودى كه به چراغى (8)حاجت (9)نبودى.

چون تمام كرده بود احبار (10)بنى اسرايل را بخواند و ايشان را گفت:اين را (11)براى خداى بنا كرده ام تا در او عبادت كنند و آن روز كه آن تمام شد آن روز را عيد گرفتند.

و گفتند از اعاجيب آنچه سليمان كرد در بناى بيت المقدّس آن بود كه خانه اى بساخت و ديوارهاى او سبز كرد و افروخته (12)و روشن چنان كه روى در او بديدندى.

چون مرد پارساى پرهيزگار در او شدى و در آن ديوار نگريدى،خيال او و روى (13)خود در او سپيد ديدى.و چون فاجر (14)بى سامان كار در او شدى خيال روى خود در او سياه ديدى،تا به آن سبب بسيار كسان از فسق و معصيت بازايستادند و ايشان را لطف شد.

ص : 49


1- -دا:ندارد،آج،لب:بچگانش ازآنجا.
2- -دا،آج،لب،افزوده:سليمان.
3- -دا،آج،لب:كرد.
4- -دا،آج،لب:كرد.
5- -دا:مرصّع به جواهر،آج،لب:مرصّع كرده به جواهر.
6- -دا،ندارد.
7- -دا:پيروزه.
8- -دا،آج،لب:به چراغ.
9- -آج،لب:احتياج.
10- -دا،آج،لب:اخيار.
11- -دا،آج،لب:كه اين.
12- -دا:فروخته.
13- -دا،آج،لب:خيال روى خود.
14- -دا،آج،لب:مرد فاجر.

و از (1)عجايب او آن بود كه در زاويه اى از زواياى (2)مسجد عصاى آبنوس نهاده بود كه چون يكى از اولاد پيغامبران دست در او ماليدى هيچ رنج نبودى او را و اگر كسى بودى كه دعوت كردى كه از ايشان است و نبودى،دست در او زدى،دستش بسوختى.اين و مانند اين كه خارق عادت باشد از فعل خداى بود بر سبيل معجز سليمان-عليه السّلام.

گفتند:بيت المقدّس با اين مسجد هم بر اين هيئت بود تا روزگار بخت نصّر كه او بيامد و بيت المقدّس خراب كرد و مسجد بشكافت و جواهر (3)كه در او بود برگرفت و با عراق برد كه دار الملك او بود.

سعيد بن المسيّب گفت:چون مسجد تمام كرد بفرمود تا درهاى مسجد ببستند، بسته شد،چون خواستند تا بگشايند نتوانستند تا سليمان را وحى آمد كه بر خداى سوگند ده به نماز پدرت داود تا درها گشاده شود.هم چنان كرد و درها گشاده شد و سليمان-عليه السّلام-هزار ده مرد را از عبّاد بنى اسرايل نصب كرد تا در بيت المقدّس عبادت مى كردند.پنج هزار به روز و پنج هزار به شب.

فذلك قوله: يَعْمَلُونَ لَهُ مٰا يَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِيبَ وَ تَمٰاثِيلَ وَ جِفٰانٍ كَالْجَوٰابِ ، گفتند:«محاريب»،مسجد بيت المقدّس است،و تماثيل،فريشتگان و صالحان تا ايشان به مشاهدت آن به صلاح (4)نزديك تر باشند.و«جفان»،جمع جفنه،و جفنه كاسۀ بزرگ باشد،كالجواب،چون حوض هاى آب كه[20-ر]يجبى فيها الماء، اى،يجمع (5).[قال الاعشى،شعر:

تروح على آل المحلّق جفنة***كجابية الشّيخ العراقىّ (6)تفهق

و قال آخر،شعر:

فصبّحت جابية صهارجا***كأنّه جلد السّماء خارجا] (7)

ص : 50


1- -آج،لب:و ديگر از.
2- -كذا در اساس و آب،ازوايا/از زوايا،با ادغام دو حرف همجنس.
3- -دا،آج،لب:جواهرى.
4- -دا:تا ايشان را آن به صلاح.
5- -دا:يحبى فيها الماء،اى،يجمع.
6- -آج،لب:لجاسية العرافتى.
7- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.

حسن بصرى گفت:جنّيان براى سليمان از سنگ كاسه ها كردند،هريكى چند حوض شتران كه گرد يك (1)جفنه هزار مرد بنشستندى.

وَ قُدُورٍ رٰاسِيٰاتٍ ،و ديگ ها كه از جاى نقل نشايستى كردن،پيوسته بر بار بودى و فرونگرفتندى هرگز.و«راسيات»،ثابتات باشد من رسا،اذا ثبت.و از اين جا كوه ها را رواسى خوانند كه از جا بنجنبد (2).گفتند:اين جفان و قدور در يمن بود (3).

اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ ،گفت:عمل صالح كنى اى آل داود بر سبيل شكر،و نصب او (4)مفعول له است دون مفعول به. وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ ،آنگه گفت:

از بندگان من كم اند كه شكر كنند.جملۀ قرّا به فتح«يا»خواندند از عبادى،مگر حمزه كه او به ارسال«يا»خواند.گفتند:داود-عليه السّلام-ساعات شب و روز بر آل خود مقسّم كرده بود بر عبادت،هيچ وقت از اوقات نگذشتى بر ايشان و الّا جماعتى از ايشان در عبادت بودندى.

قوله: فَلَمّٰا قَضَيْنٰا عَلَيْهِ الْمَوْتَ -الآية،حق تعالى گفت:ما مرگ قضا كرديم بر سليمان-عليه السّلام.

مفسّران گفتند:سليمان را-عليه السّلام-عادت بودى كه يك ماه و دو ما[ه]و كمتر و بيشتر در بيت المقدّس[رفتى] (5)براى عبادت،و كس را به خود راه ندادى و طعام (6)و شرابى كه او را به آن حاجت بودى بر وجه قناعت بر گرفتى و هروقت كه (7)او در بيت المقدّس شدى درختى ديدى نورسته،گفتى:اى درخت!نام تو چيست؟ گفتى:نام من فلان چيز.گفتى:تو چه كار را شايى؟گفتى:فلان كار را.بفرمودى تا ببريدندى و براى آن كار ذخيره كردندى.تا آن سال كه فرمان يافت در مسجد شد درختى ديد رسته.گفت:يا درخت!تو چه درختى و نام تو چيست؟گفت:خرّوبه.

گفت:تو را چرا خرّوبه خوانند،گفت:براى آن كه در رستن من خراب

ص : 51


1- -آج،لب:كه در يك.
2- -دا،آج،لب:از جاى نجنبند.
3- -دا،افزوده:و در خبر است كه هر روز در مطبخ سليمان چهل هزار گاو خرج شدى،بيرون از دگر حيوانات از گوسپند و بره و انواع مرغان.
4- -دا،آج،لب،افزوده:براساس.
5- - و آب:ندارد،با توجه به ديگر نسخه ها افزوده شد.
6- -دا،آج،لب:طعامى.
7- -دا:هرگه كه.

بيت المقدّس است.سليمان-عليه السّلام-انديشه كرد و گفت:اين خبر مرگ من است كه با من دادند.چه تا من زنده باشم كس بيت المقدّس را خراب نتواند كردن.

بفرمود تا بكندند و در ديوار بستى از آن او بنشاندند.آنگه گفت:بار خدايا!چون وقت مرگ من درآيد خبر مرگ من بر جنّيان بپوشان تا مردمان بدانند كه جنّيان غيب ندانند.چه جنّيان دعوى علم غيب كردندى و كهانت.آنگه در محراب رفت تا نماز كند (1)،ملك الموت بيامد و جان او برداشت.او تكيه كرده بود بر عصا (2).

ابن زيد گفت:سليمان ملك الموت را پيش از آن گفته بود كه:چون مرا اجل نزديك رسد مرا خبر ده به چند روز پيش،چون[20-پ]وقت مرگ او در آمد، ملك الموت بيامد و گفت:يا سليمان!از عمر تو يك ساعت بيش نماند.او شياطين را بخواند و گفت:براى من كوشكى كنى از آبگينه،كه من در آنجا شوم مردمان را بينم و ايشان مرا بينند (3)در حجاب باشم از ايشان و آن حجاب منع نكند ازآن كه مرا بينند،هم در اين حال در اين جاى كه من ايستاده ام گرداگرد من،و آن را درمسازى (4).

ايشان آنچه او خواست بكردند به يك ساعت (5)،او بر پاى ايستاده بود و نماز مى كرد (6)،ملك الموت آمد و جان او برداشت و او بر عصا تكيه كرده.

و روايتى (7)ديگر آن است كه او قوم را گفت:اين ملك به اين صفت كه خداى مرا داد،يك روز در او نياسودم فردا مى خواهم تا يك ساعت بياسايم و يك فرداى صافى بر من بگذرد بى كدارت (8)از بامداد تا به شب.گفتند:فرمان تو راست.

چون دگر روز بود در كوشك رفت و مردم را منع كرد ازآن كه در پيش او شوند و درها بفرمود تا ببستند تا آن روز چيزى نشود (9)كه دلتنگ شود.چون در كوشك شد عصا (10)بدست داشت برآن عصا تكيه كرد و در مملكت خود نظاره مى كرد.نگاه كرد برنايى را ديد از پيش او ايستاده.او را گفت:السّلام عليك يا سليمان!گفت:

ص : 52


1- -دا،آج،لب:و نماز مى كرد.
2- -دا،آج،لب:و او تكيه كرده بر عصا.
3- -آج:نبينند.
4- -دا،آج،لب:مسازيد.
5- -دا:به يك ساعت بكردند.
6- -دا:و او برپاى ايستاده نماز مى كرد.
7- -دا،آج،لب:و روايت.
8- -دا:كداره،آج،لب:كدورت.
9- -دا،آج،لب:نشنود.
10- -دا،لب:عصاى،آج:عصايى.

و عليك السّلام،چگونه در اين كوشك آمدى و من فرموده ام بوّاب و حجّاب را تا كس را در اين جا رها نكنند (1)،تو از من نترسى كه بى اذن من در كوشك من آيى (2)؟گفت:

بدان كه من آنم كه هيچ دربان و حاجب مرا منع نكند و از هيچ پادشاه نترسم و رشوت نپذيرم و من اين جا بى دستورى نيامدم.گفت:كه (3)دستورى داد؟گفت:خداوند كوشك.سليمان بدانست كه او ملك الموت است.گفت:همانا تو ملك الموتى؟ گفت:آرى.گفت:چه كار را آمده اى؟گفت:آمده ام تا جانت بردارم.گفت:

يا ملك الموت !من در همه عمر خود اين يك امروز خواسته ام تا صافى باشد مرا از كدارت و در او دلتنگ نشوم.ملك الموت گفت:يا سليمان!تو چيزى خواسته اى در دنيا كه خداى نيافريده است،و آن روزى است چنين كه تو گفتى و فرمان خداى را مردّى نيست،به قضاى او راضى باشد.گفت:اى و اللّه به قضاى او راضى شده ام (4).

ملك الموت قبض روح او كرد و او بر پاى ايستاده و بر عصا تكيه كرده.

مدّتى دراز بر اين بر آمد و سليمان از كوشك بيرون نمى آمد و جنّ و انس هريكى بر سر آن كار بودند كه سليمان ايشان را فرموده بود.و خداى تعالى درخت سنب (5)را بفرستاد تا عصاى او (6)سوراخ كرد،عصا بشكست[21-ر]و سليمان بيوفتاد (7).

يك روز دو شيطان با يكديگر گفتند:از ما هر دو كى دليرتر است كه در اين كوشك شود و بنگرد تا سليمان چه (8)مى كند؟و خداى تعالى عادت چنان رانده بود كه هر شيطانى كه گرد سليمان گشتى يا پيرامن او شدى بسوختى.يكى گفت از ايشان كه من بروم بنگرم،بيشتر از سوختن نخواهد بودن.به كوشك در آمد آواز سليمان نشنيد.اندك اندك پيش مى رفت تا بنگريد سليمان افتاده بود.نزديك سليمان شد نسوخت.پيشتر شد بنگريد (9)سليمان مرده بود.بيرون آمد و مردم را خبر داد

ص : 53


1- -آج،لب:نگذارند.
2- -دا:به كوشك من در آيى،آج،لب:به كوشك من در آمدى.
3- -دا:كه تو را،آج،لب:تو را كه.
4- -آج،لب:شدم.
5- -آج،لب:درخت سم.
6- -آج،لب:او را.
7- -دا،آج،لب:بيفتاد.
8- -دا:چى.
9- -دا:كه بنگريد.

از مرگ سليمان.مردم در رفتند و بديدند و عصاى سليمان برداشتند و بديدند (1)درخت سنبه خورده بود،ندانستند كه او چندگاه است تا مرده است.درخت سنبه (2)را بگرفتند و بر عصا نهادند يك شبان روز (3)،تا مقدارى از آن عصا بخورد آنگه برآن حساب كردند،چون بنگريدند يك سال بود تا سليمان مرده بود.

و قول درست آن است كه خداى تعالى خواست تا معلوم كند خلقان را كه جنّيان در آن كه گفتند ما غيب دانيم دروغ گفتند.سليمان را كوشكى بود از بلّور كه او در آنجا شدى.مردم او را ديدندى و او مردم را ديدى در آن (4)كوشك ايستاده بود بر عصا تكيه كرده.ملك الموت آمد و گفت:يا سليمان!اجابت كن دعوت خداى را.

او گفت:يا ملك الموت !مهلتى ده مرا تا مطالعه اى كنم احوال خود را و احوال لشكر را.گفت:دستورى نيست.گفت:چندان كه احوال خود را مطالعه كنم.گفت:

دستورى نيست.تا به آنجا رسيد كه گفت:چندانى رها كن تا از پاى فرونشينم.

گفت:دستورى نيست.همچنان برپاى ايستاده جانش بر گرفت و او بر عصا تكيه كرده.و او جنّيا (5)را هريكى را به كارى فروداشته بود ايشان آن كار مى كردند و در سليمان مى نگريدند و ندانستند كه او مرده است.تا يك سال بر آمد بعد (6)از يك سال درخت سنبه بيامد و عصاى او بسفت.چون ثقل سليمان به عصا رسيد،عصا بشكست و سليمان به روى در آمد،مردم بدانستند كه سليمان مرده است و يك سال است تا مرده است و جنّيان غيب نمى دانند،چه اگر دانستندى در آن عذاب نماندندى.

و در مصحف عبد اللّه عبّاس (7)چنين است:فمكثوا يدأبون له من بعد موته حولا كاملا فايقن النّاس انّ الجنّ كانوا يكذبونهم و لو انّهم علموا الغيب لعلموا بموت سليمان و لم يلبثوا (8)فى العذاب سنة.

فذلك قوله: مٰا دَلَّهُمْ عَلىٰ مَوْتِهِ إِلاّٰ دَابَّةُ [21-پ] اَلْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ ،

ص : 54


1- -دا،آج،لب:بنگريدند.
2- -دا:درخت سنب،آج،لب:درخت سم.
3- -دا:شباروز،آج،لب:شبانه روز.
4- -دا:او در آن،آج،لب:و در آن.
5- -جنّيا/جنّيان،دا:جنّيان،آج،لب:و آن جنّيان.
6- -دا:پس.
7- -دا،آج،لب:عبد اللّه مسعود.
8- -اساس:تلبثوا،به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.

و المنسأة،العصاء لأنّ بها ينسى الإبل اى تزجر (1)و تؤخّر.قال طرفه (2):

أمون (3)كألواح الإران نسأتها (4)***على لاحب كأنّه ظهر برجد

اى سقتها (5).و بيشتر قرّا مهموز خواندند و ابو عمرو و مدنيان بى همزه خواندند و هر دو لغت است.و قال الشاعر فى الهمزة (6):

ضربنا بمنساة وجهه***فصار بذلك مهينا ذليلا

و قال آخر فى ترك الهمزة (7):

اذا دبيت (8)على المنساة من كبر***فقد تباعد عنك اللّهو (9)و الغزل

فَلَمّٰا خَرَّ ،چون سليمان به روى در آمد، تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ ،جنّيان بدانستند كه اگر ايشان غيب دانستندى مدّتى در عذاب و رنج و تكليف نماندندى.و محلّ «ان»مع الفعل نصب است (10)بوقوع الفعل عليه.

اهل تاريخ گفتند:عمر سليمان پنجاه و سه سال بود و مدّت ملكش چهل سال بود و به سيزده سالگى پادشاه شد و به سال چهارم از ملكش ابتدا كرد به بناى بيت المقدّس.

قوله:تعالى:

سوره سبإ (34): آیات 15 تا 33

اشاره

لَقَدْ كٰانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتٰانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمٰالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اُشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ سَيْلَ اَلْعَرِمِ وَ بَدَّلْنٰاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوٰاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (16) ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِمٰا كَفَرُوا وَ هَلْ نُجٰازِي إِلاَّ اَلْكَفُورَ (17) وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اَلْقُرَى اَلَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا قُرىً ظٰاهِرَةً وَ قَدَّرْنٰا فِيهَا اَلسَّيْرَ سِيرُوا فِيهٰا لَيٰالِيَ وَ أَيّٰاماً آمِنِينَ (18) فَقٰالُوا رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ وَ مَزَّقْنٰاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ (19) وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّٰ فَرِيقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (20) وَ مٰا كٰانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهٰا فِي شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (21) قُلِ اُدْعُوا اَلَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لاٰ يَمْلِكُونَ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَهُمْ فِيهِمٰا مِنْ شِرْكٍ وَ مٰا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ (22) وَ لاٰ تَنْفَعُ اَلشَّفٰاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّٰ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتّٰى إِذٰا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قٰالُوا مٰا ذٰا قٰالَ رَبُّكُمْ قٰالُوا اَلْحَقَّ وَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْكَبِيرُ (23) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلِ اَللّٰهُ وَ إِنّٰا أَوْ إِيّٰاكُمْ لَعَلىٰ هُدىً أَوْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (24) قُلْ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا أَجْرَمْنٰا وَ لاٰ نُسْئَلُ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنٰا رَبُّنٰا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ هُوَ اَلْفَتّٰاحُ اَلْعَلِيمُ (26) قُلْ أَرُونِيَ اَلَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكٰاءَ كَلاّٰ بَلْ هُوَ اَللّٰهُ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (27) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ كَافَّةً لِلنّٰاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (28) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (29) قُلْ لَكُمْ مِيعٰادُ يَوْمٍ لاٰ تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سٰاعَةً وَ لاٰ تَسْتَقْدِمُونَ (30) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهٰذَا اَلْقُرْآنِ وَ لاٰ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ اَلظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ اَلْقَوْلَ يَقُولُ اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ (31) قٰالَ اَلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاكُمْ عَنِ اَلْهُدىٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (32) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّٰهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً وَ أَسَرُّوا اَلنَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ جَعَلْنَا اَلْأَغْلاٰلَ فِي أَعْنٰاقِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (33)

ترجمه

بود قوم سبا را در خانه هاشان حجتى دو بستان از راست و چپ بخورى از روزى خدايتان و شكر كنى (11)او را شهر (12)خوش و خدايى آمرزنده.

برگرديدند (13)بفرستاديم (14)بر ايشان رود (15)آن وادى

ص : 55


1- -آج،لب:يزجر.
2- -آج،لب،افزوده:شعر.
3- -آج،لب:اموج.
4- -آج،لب:ناتها.
5- -اساس:سقيتها،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- -دا:قال الشاعر،شعر،آج،لب:فى الهمز،شعر.
7- -دا،افزوده:شعر.
8- -آج،لب:ذنبت.
9- -آج،لب:عند الهوى.
10- -دا:النّصب.
11- -دا:سپاس دارى كنى.
12- -دا:شهرى.
13- -دا:روى بگردانيدند.
14- -دا:فروفرستاديم.
15- -دا:سيلاب.

و بدل كرديم ايشان را به دو بستان (1)دو بستان خداوند ميوه اراك (2)و شورگز و چيزى از سدر اندك.

آن پاداشت داديم ايشان را به آن كفر كه كردند (3)و پاداشت دهند الّا كفران بكردند آن را (4)؟ و كرديم ميان ايشان و ميان آن شهرها (5)كه بركه- كرديم در آن ده هاى پيدا و بينداختيم در آنجا رفتن،روى (6)در او شب ها و روزها ايمن (7).

[22-ر]گفتند:خداى ما!دور كن ميان سفر ما و بيداد كردند (8)بر خود كرديم ايشان را حديث ها عبرت و بپراگنديم ايشان را هر پراگندنى،در اين دلايلى هست هر صبركنندۀ شكر كننده اى (9)را.

راست كر[د] بر ايشان ابليس گمانش پى او گرفتند (10)مگر گروهى از گرويدگان.

نبود او را بر ايشان هيچ حجّتى مگر تا بدانيم آن را بگرود (11)به سراى بازپسين ازآن كه او از آن در گمان است،و خداى تو بر همه چيزى نگهبان است.

بگو:بخوانى آنان را كه

ص : 56


1- -دا:دوبستان ايشان.
2- -دا:خمط،آج،لب:با خار.
3- -دا:بدانچه كافر شدند.
4- -دا:و هيچ پاداشت دهند مگر كفران كننده را؟
5- -دا:ديهها.
6- -دا:و گفتيم بروى.
7- -دا:امن.
8- -دا:ظلم كردند.
9- -دا:سپاس دارنده.
10- -دا:پس روى كرد او را.
11- -دا:تا بدانيم كه كى بگرود.

دعوى كردى جز خداى،نتوانند به سنگ مورچۀ خرد در آسمان ها و نه در زمين و نيست ايشان را در آن هر دو از انبازى (1)و نيست او را از ايشان هيچ ياورى (2).

و سود ندارد خواهش كردن به نزديك او الّا آن را كه دستورى دهند او را تا آنگه كه ترس ببرند از دلهاى ايشان،گويند:چه گفت خدايتان؟گويند:حقّ و او بزرگوار و بزرگ است (3).

بگو:كه (4)روزى مى دهد شما را از آسمان و زمين؟بگوى:

خداى،و ما يا شما بر ره راستيم يا در گمراهى آشكارا.

بگو:نپرسند ما را از آن جرم كه ما كرديم و نپرسند شما را از آنچه شما كنى.

بگو:جمع كند ميان ما خداى ما پس حكم كند ميان ما به راستى،و او حاكمى داناست (5).

[22-پ] بگو:بنماى به من آنان را كه درو رسانيدى (6)به او انبازانى برگشت (7)بل اوست خداى قوى و محكم كار.

و نفرستاديم تو را الّا بازدارنده اى مردمان را مژده دهنده و ترساننده (8)،و لكن بيشترين مردمان ندانند.

گويند:كى خواهد بودن اين وعده اگر شما راستيگرى؟ بگو شما را نويد

ص : 57


1- -دا:هيچ انبازى.
2- -دا:يارى.
3- -دا:بزرگوارتر است و بزرگ.
4- -دا:كيست كه.
5- -دا:حكم كننده اى است دانا.
6- -آب،دا:در رسانيده اى.
7- -كذا در اساس و آب،دا:بازايستى،ظ:پرگست.
8- -دا:بشارت دهنده و بيم كننده.

روزى است كه از پس نمانى (1)از او يك ساعت و نه فرا پيش شوى.

و گفتند آنان كه كافر شدند:

نگرويم به اين كتاب (2)و نه به آن كه پيش آن است.و اگر تو بينى ستمكاران را بداشته باشد (3)نزديك خدايشان جواب مى دهند (4)بهرى با بهرى سخن را،گويند آنان كه ضعيف داشتند ايشان را (5)آن را كه بزرگوارى كردند:اگر نه شما بودى بودمانى گرويدگان.

گفتند آنان كه بزرگوارى كردند آنان را كه ضعيف داشتند (6):ما بازداشتيم شما را (7)از اسلام (8)پس آمد (9)به شما؟بل شما گنهكار بودى.

[23-ر]و گفتند آنانى كه ضعيف داشتند (10)آنان را كه بزرگوارى كردند:بل سگاليدن شب و روز بود چون فرمودى ما را كه كافر شوى (11)به خداى و كنيم او را همسرانى،و ظاهر بكردند پشيمانى چون ديدند عذاب،و كرديم غل ها در گردن هاى آنان كه كافر بودند پاداشت دهند ايشان را الّا آنچه كرده بودند؟ قوله تعالى: لَقَدْ كٰانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ -الآية،فردة بن (12)مسيك العطيفى (13)روايت

ص : 58


1- -دا:بازپس نشوى.
2- -دا:هرگز ايمان نياريم به اين قرآن.
3- -دا:چون ظالمان بازداشته باشند.
4- -دا:بازمى گرداند.
5- -دا:ضعيف داشتگان باشند.
6- -دا:ضعيف بكرده باشندشان.
7- -دا:بگردانيديم از شما.
8- -دا:راه راست.
9- -دا:پس ازآن كه آمد.
10- -دا:ضعيف شمرده باشند ايشان.
11- -دا:كافر شويم.
12- -كذا در اساس و آب و دا،آج،لب:فروة بن.
13- -دا،العطفى،آج،لب:الاطبقى.

كرد كه:مردى از رسول-عليه السّلام-پرسيد كه:يا رسول اللّه!سبأ چيست،نام مردى است يا نام زنى يا نام شهرى يا زمينى يا كوهى يا واديى؟گفت:نام شهر و زمين و كوه و وادى نيست،بل نام مردى است از عرب كه او را ده پسر بودند:شش از ايشان به يمن رفتند،و چهار به شام.امّا آنان (1)كه به يمن رفتند كنده بود و اشعر و ازد و مذجح و انمار و حمير.مرد (2)گفت:انمار كيست يا رسول اللّه؟گفت:آن كه خثعم و بجيله از اوست.و امّا آن چهار كه به شام رفتند:عامله بود (3)و خدام و لخم و غسّان (4).

و در سبا صرف و ترك (5)رواست و هر دو خوانده اند.آن كه صرف كرد گفت:

نام مردى است بعينه و آن كه صرف نكرد گفت:نام قبيله اى است.و سببهاى منع صرف تأنيث باشد و علميّت.ابو عبيده اين اختيار كرد لقوله:فى مساكنهم بر جمع، و قرّا خلاف كردند در اين لفظ:حمزه خواند و نخعى در شاذّ:مسكنهم به فتح«كاف» على لفظ الواحد،و كسائى و خلف خواندند و اعمش و يحيى در شاذ:مسكنهم به فتح «كاف»على لفظ الواحد.و كسائى و خلف خواندند و اعمش و يحيى در شاذ:

مسكنهم به كسر«كاف»على الواحد و باقى قرّا،مساكنهم خواندند به«الف»على- الجمع.

آيَةٌ ،اى،دلالة و علامة، جَنَّتٰانِ ،خبر مبتداى محذوف است،التّقدير:و هى جنّتان، عَنْ يَمِينٍ وَ شِمٰالٍ ،اى،إحداهما عن يمين الداخل و الاخرى عن شماله.

حق تعالى گفت:سبا را در مساكن و جايهاى ايشان آيتى بود و دلالتى و آن دو بستان بود:يكى بر راست آن كه در زمين ايشان شدى،و ديگر بر چپ او.

و گفتند:آيه آن بود كه در زمين ايشان هيچ چيز از موذيات نبودى از حشرات و هوامّ زمين از مار و كژدم تا كيك و سراسك (6)و پشه و شپش (7).و اگر كسى به زمين ايشان رفتى و در جامۀ او چيزى از موذيات بودى به هواى آن جايگاه بمردندى.و در آن بستانهاى ايشان (8)چندان ميوه بودى كه اگر كسى سبدى بر سر گرفتى و در زير آن

ص : 59


1- -دا:آن كه.
2- -دا:مردى.
3- -دا:بودند.
4- -آج،لب:غشان.
5- -دا،آج،لب،افزوده:صرف.
6- -دا،آج،لب:سرابيك خوانده مى شود.
7- -آج،لب:شپش.
8- -آج،لب:بستانها از ايشان.

درختان بگذشتى كه به آن سرشدى (1)سبد او پر از ميوه بودى بى آنكه او بدست بگرفتى[23-پ].

كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ (2) ،اين از آن جايهاست كه قول در او مضمر است.

و التقدير:قيل لهم كلوا من رزق ربّكم.گفتند ايشان را بخورى از روزى خدايتان و شكر كنى او را. بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ ،خبر مبتداى محذوف است،اى،هذه بلدة طيّبة او بلدتكم بلدة طيّبة. وَ رَبٌّ غَفُورٌ ،و ربّكم ربّ غفور،اين شهر شما شهرى خوش است و خدايتان خدايى است آمرزنده.

فَأَعْرَضُوا ،وهب گفت:خداى تعالى سيزده پيغامبر را به سبا فرستاد تا ايشان را با خداى خواند و تذكير نعمت خداى كردند ايشان را و ايشان اعراض كردند و عدول،و كفر آوردند و گفتند:ما خداى را بر خود نعمتى نمى شناسيم و اگر اين نعمت او كرده است،بگو تا بازگيرد از ما.حق تعالى گفت: فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ ،ما سيل عرم بر ايشان بفرستاديم.سيل آبى عظيم باشد كه آن را دفع نتوان كردن.

[قال الشاعر: (3)

اقبل (4)سيل جاء من امر اللّه***يجرد جرد الجنّة المغلّة (5)] (6)

و مفسّران در«عرم»خلاف كردند،بعضى گفتند:عرم خود نام سيل است،اضافة اليه (7)لاختلاف اللّفظين،كقوله:حندس الظّلم.و قيل:هو من باب قولهم:يوم الجمعة و شهر ربيع الاوّل،و هو الصّحيح.و بعضى گفتند:بارانى عظيم باشد،و گفتند:نام واديى است.و گفتند:نام آن موش بود كه آن بند سوراخ كرد.و گفتند:نام بندى است كه آنجا كرده بودند.[و اعشى در اين باب گفت،شعر:

قفّى ذلك للمؤنسي (8)اسوة***و مأرب قفّى عليه العرم

رخام (9)بنته (10)لهم حمير***اذا جاء مأواهم لم يرم (11)] (12)

ص : 60


1- -آج،لب:به آن سو شدى.
2- -آج،لب،افزوده:كه اين شهر شما شهرى خوش است.
3- -آج،لب،افزوده:شعر.
4- -آج،لب:اقيل.
5- -آج،لب:لمغلّة.
6- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
7- -دا،آج،لب:اضافة اليه.
8- -آج،لب:مؤانسى.
9- -اساس:رحام،با توجه به نسخه آج،تصحيح شد.
10- -آج،لب:نيته.
11- -آج،لب:لم يريم.
12- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.

عبد اللّه[عبّاس] (1)گفت:عرم نام بندى است كه بلقيس كرد آنجا و سبب آن بود كه ايشان براى آب خلاف كردند بسيار و منازعه مى بود ميان ايشان تا به مخاصمت (2)انجاميد،بلقيس برخاست و از ميان ايشان برفت و به كوشكى شد كه او را بود و در ببست و روى (3)به ايشان ننمود ايشان برخاستند و پيش او رفتند و عذر خواستند از او و شفاعت كردند او را كه بازآى ما دگر (4)مانند آن نكنيم.او برخاست و بيامد و بفرمود تا آنجا كه رهگذر آن آب بود بندى كردند عظيم و آن عرم است به لغت حمير،و آن سدّى بود كه او بفرمود ميان دو كوه به سنگ و قير،و آن را سه در كرد:

يكى از بالاى ديگر و در زير آن بركه اى عظيم بكرد و آن را دوازده راه بكرد به عدد جويهاى ايشان.چون باران آمدى و سيل آب در پس آن سد مجتمع شدى،آنگه در بالايين بگشادى تا آب در آن بركه آمدى[چون كمتر شدى در ميانين (5)بگشادى، چون كمتر شدى در زيرين بگشادى] (6)و ازآنجا (7)بركه آب قسمت كردى در جويها و بفرمود تا پشك گوسپند در آب افگندندى هركجا كه آب بيش (8)بودى آن پشك سريع تر برفتى بفرمودى تا باقوام راستى آوردندى،هم بر اين نسق اين بكرد و هم چنين [24-ر]مى بود تا آنگه كه بلقيس گذشته شد.

و مدّتى بر اين بر آمد و ايشان طاغى و باغى (9)شدند.چون از حدّ خود تعدّى كردند،خداى تعالى موشان (10)بزرگ بر ايشان مسلّط كرد،بيامدند (11)و آن سدّ بسفتند و سوراخ كردند تا آب در افتاد و بيران كرد (12)و سيل در شهرهاى ايشان افتاد و زمينها و سراها و بستانها خراب كرد.

وهب گفت:كه ايشان شنيده بودند كه شهر ايشان به موش بيران (13)خواهد شدن،

ص : 61


1- -اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
2- -دا:به محاربت،آج،لب:تا محاربه به مخاصمه.
3- -دا:و نيز روى.
4- -دا:كه ما دگر،آج،لب:كه ما ديگر.
5- -آج:در ميان.
6- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
7- -آج،لب:و آن بركۀ.
8- -دا،آج،لب:بيشتر.
9- -آج،لب:ياغى.
10- -دا،آج،لب:موشانى.
11- -دا،آج،لب:تا بيامدند.
12- -اساس:بيرون كرد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
13- -آج،لب:ويران.

هركجا فرجه اى (1)بود ميان دو سنگ گربه اى بازبسته بودند.

چون وقت هلاك ايشان بود خداى تعالى موشان (2)را فرستاد كه گربگان از ايشان بگريختند و با ايشان كار كن (3)نبودند،و ايشان مسلّط شدند و سدّ (4)سوراخ كردند و سيلى عظيم خداى فرستاد تا سدّ بكند و از جاى بر داشت و آب در شهرها و خانه هاى ايشان افتاد و بيران كرد،و ايشان بعضى هلاك شدند و بعضى در عالم پراگنده شدند،و پراگندن ايشان در عرب مثل شد،تا هر پراگنده اى مستأصل را گفتند:تفرّقوا ايدى سبا و ايادى سبا.و اين در كلام و اشعار ايشان بسيار است.قال كثيّر (5):

ايادى (6)سبا يا عزّ ما كنت بعدكم***فلم يحل (7)بالعينين بعدك منظر (8)

و قال آخر:

من صادر او وارد ايدى سبا***

و قال جرير (9):

الوار دون و تيم فى ذرّى سباء***قد عضّ اعناقهم جلد الجواميس (10)

و اشتقاق عرم از«عرامه»باشد و آن تمرّد و عصيان باشد،و العارم،المتمرّد الشّديد، و به عرام.

وَ بَدَّلْنٰاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوٰاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ ، گفت:ايشان را بدل داديم به آن دو بستان پرميوه و نعمه دو بستان خداوند ميوه ها،از خمط،و خمط اراكه (11)باشد بر قول بيشتر مفسّران.

و گفتند:خمط هر درختى بود كه تيه (12)دارد.و گفتند:درخت تاه بود.و گفتند:

درختى است كه بارى طلخ (13)آرد.و گفتند:هر نباتى تلخ را خمط خوانند[24-پ].

ص : 62


1- -آج،لب:فراخنايى.
2- -دا،آج،لب:موشانى.
3- -دا،آج،لب:كارگر.
4- -دا:بند.
5- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
6- -اساس:ايا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -اساس:فكم يجل،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -اساس:بعدكم منظر و،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
9- -دا،آج،لب:افزوده:شعر.
10- -آج،لب:الحواميش.
11- -دا،آج،لب:اراك.
12- -آج،لب:تنه.
13- -دا،آج،لب:تلخ.

وَ أَثْلٍ ،عبد اللّه عبّاس گفت:درخت گز باشد،و گفتند:گز باشد.و گفتند:گز نباشد،با گز ماند،آن را شورگز گويند از درخت گز مهتر باشد.قتاده گفت:نوعى چوب است،و گفتند:سمرت است (1)،و گفتند:درخت شمشاد است،و اين همه درختان بى براند. وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ ،و در آن بستانها اندكى سدر در بود (2).قتاده گفت:بينا كه (3)مى ديدندى كه درختى هركدام نيكوتر بودى،چون بديدندى از آن زشت تر درخت نبودى.و قوله: ذَوٰاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ ،جملۀ قرّا به تنوين خواندند، در«اكل»على انّه بدل او صفة،مگر ابو عمرو و يعقوب كه ايشان به اضافت خواندند، ذواتى اكل خمط.

ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ ،آن جزا و پاداش داديم ايشان را،و«ذلك»در محلّ نصب است بوقوع الجزاء عليه،اى،جزيناهم ذلك العذاب بما كفروا،«ما»مصدرى است، اى،بكفرهم. وَ هَلْ نُجٰازِي إِلاَّ الْكَفُورَ ،و جزا دهند مگر مردم كافر نعمت را؟ كوفيان خواندند:«نجازى»به«نون»مضموم و[زاى مكسور،حملا على قوله:

جَزَيْنٰاهُمْ ،و باقى قرّا«يجازى»به ياى مضموم و] (4)فتح«زاء»على المجهول، و پاداشت دهند[و بر قرائت اول] (5)و پاداشت دهيم الّا كافر را.آنگه هم با بيان نعمت شد كه بر ايشان كرده بود.

گفت: وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا قُرىً ظٰاهِرَةً ،گفت:از ميان دهها و شهرهاى ايشان و شهرهاى شام كه بر او (6)بركه كرده ايم ده هايى كرديم ظاهر، از اين ده (7)به آن ده نگاه كردندى پديد بودى و پيدا بودى.يعنى،نزديك به يك دگر.

حسن گفت:مرد بامداد از ديه (8)بيامدى قيلوله به دهى (9)كردى،و شام به دهى دگر خوردى.گفت:زن بودى كه بيامدى زنبيلى بر سر نهاده و دوك به دست مى تافتى و مى رفتى كه او (10)به مقصد خود رسيدى زنبيل از ميوه پر شده بودى.از يمن تا

ص : 63


1- -دا:سمرست.
2- -دا،آج،لب:سدر بود.
3- -دا:هركجا كه.
4- -اساس و آب افتادگى دارد.از دا،افزوده شد.
5- -اساس و آب افتادگى دارد.از دا،افزوده شد.
6- -دا،آج،لب:ما بر او.
7- -دا،آج،لب:كه از اين ده.
8- -دا:ده،آج،لب:دهى.
9- -دا:ديهى ديگر،آج،لب:دهى ديگر.
10- -آج،لب:هركه او.

به شام هم چنين بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:قرى ظاهرة،اى،عربيّة،يعنى،از يمن تا شام شهرها تازى زبان است.بعضى دگر گفتند:ميان مدينه و شام (1).سعيد جبير گفت:ميان مأرب و شام (2).مجاهد گفت:شروان است (3).وهب گفت:دههاى صنعاست (4).

وَ قَدَّرْنٰا فِيهَا السَّيْرَ ،و تقدير كرديم ايشان را رفتن از منزل به منزل همه آبادانى و دهها و شهرها. سِيرُوا فِيهٰا لَيٰالِيَ ،اى،و قلنا لهم،و گفتيم ايشان را كه:مى روى به مراد خود در اين شهرها و دهها به شبها و روزها[25-ر]ايمن از آفات و از بيم دشمن.

صورت امر است،مراد اباحت (5).ايشان را از اين حال بطر (6)آمد و طاغى و باغى (7)شدند و صبر نكردند بر عافيت.و گفتند:اگر مسافت (8)تا به ضياع ما دورتر بودى،همانا ما را آرزو و شهوت (9)بيشتر بودى عند آن حال.

گفتند: رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا ،ميان سفرهاى دور كن (10)و بيابانها ساز (11)تا ما زاد برگيريم و آب برگيريم،چنان كه دگر مسافران.خداى تعالى دعاى ايشان به اجابت مقرون كرد.

قرّا در اين آيت خلاف كردند:ابن كثير و ابو عمر[و]خواندند:ربّنا بعد من التّبعيد،بار خدايا!دور كن ميان سفرهاى ما.و يعقوب خواند:ربّنا باعد،به رفع«ربّنا»بر ابتدا،و«باعد»،بر فعل ماضى،خبرا لمبتدإ (12)،خداى ما دور كرد.و اين قرائت از محمد بن الحنفيّة روايت كردند و به معنى آن باشد كه اين بر سبيل بطر گفتند:و تنعّم،يعنى،در حقّ ما اين مقدار دور است.و باقى قرّا خواند[ند]:ربّنا باعد، امر است،من المباعدة. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ،و بر خود ظلم كردند به كفر و معصيت.

فَجَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ ،ما ايشان را احدوثه يى و مثلى كرديم و عبرتى كه از ايشان باز-

ص : 64


1- -دا:شام است.
2- -دا:شام است.
3- -دا:سروات است.
4- -آج،لب:صنعان است.
5- -دا:و مراد اباحت،آج،لب:و مراد با خبر.
6- -آج،لب:بتر.
7- -آج،لب:ياغى.
8- -آج،لب:مضافت.
9- -آج،لب:آرزوى شهوت.
10- -دا:ميان ما سفرهاى ما دور كن،آج،لب:سفرهاى ما دور كن.
11- -دا:بيابانهاى ساده،آج،لب:بيابانهاى سافر.
12- -دا:خبرا للمبتدإ.

گويند در عقوبت و فعال (1). وَ مَزَّقْنٰاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ ،اى،فرّقناهم غاية التّفريق، و بپراگنديم ايشان را غايت پراگندن (2).

شعبى گفت:اما غسّان (3)به شام افتادند و انصار (4)به مدينه افتادند و خزاعه به تهامه افتادند و ازد به عمّان افتادند.و قوله: كُلَّ مُمَزَّقٍ ،رواست كه مصدر باشد و رواست كه موضع باشد چنان كه گويند:ذهبت به كلّ مذهب، إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ ،در اين آيتى (5)هست و علامتى و دلالتى هر صابرى شاكرى (6)را.و فعّال و فعول هر دو بناى مبالغت است.مطرّف بن عبد اللّه گفت:«صبّار»و«شكور»هر دو مؤمنى باشد (7)كه بر بلا صابر بود (8)و بر نعمت شاكر.

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ ،اهل كوفه«صدّق»خواندند به تشديد دال، يعنى:ابليس ظنّ خود در حقّ ايشان راست (9)و به ايشان گمان راست برد آنجا كه گفت: ...فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (10).و قال: ...وَ لاٰ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شٰاكِرِينَ (11).

و قال: لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ (12)-الآية.و باقى قرّا خواندند:«صدق»به تخفيف،اى، صدق عليهم فى ظنّه بهم (13)،صادق آمد در آن ظنّ كه به ايشان (14)برد،و معنى يكى است. فَاتَّبَعُوهُ ،ايشان پى او[25-پ]گرفتند و فرمان او بردند در طغيان و عصيان.

إِلاّٰ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،الّا گروهى از مؤمنان كه ايشان اين نكردند.و اين آن گروه اند كه در وقت سوگند استثنا كرد ايشان را و گفت: إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (15).

وَ مٰا كٰانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطٰانٍ ،آنگه توهين كار شيطان را گفت:او را بر ايشان دستى و سلطانى و قهرى (16)نيست.و در كلام محذوفى هست و التقدير:الّا ما (17)خلّينا بينه

ص : 65


1- -دا،آج،لب:نكال.
2- -دا:تفريق.
3- -آج،لب:غشان.
4- -آج،لب:انمار.
5- -آج،لب:آيت.
6- -دا،آج،لب:شاكر.
7- -دا،آج،لب:هر مؤمنى.
8- -آج،لب:صبر كند.
9- -دا،آج،لب:راست كرد.
10- -سورۀ ص(38)آيۀ 82.
11- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 17.
12- -سورۀ نساء(4)آيۀ 119.
13- -آج،لب:عليهم به فى ظنّه،اى بهم.
14- -آج،لب:بر ايشان.
15- -سورۀ ص(38)آيۀ 83.
16- -آج،لب:قطرى.
17- -دا:الّا من.

و بين النّاس. إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهٰا فِي شَكٍّ ،گفت:او را سلطانى نيست بر بندگان من جز آن كه من تخليه كردم ميان (1)او و ايشان امتحان را و تشديد تكليف (2)را،معاملۀ آن كس كه چيزى نداند تا بداند به امتحان (3).لنعلم، تا بدانيم آنان را كه به قيامت ايمان دارند از آنان كه به قيامت شاكّ باشند.و معنى امتحان از خداى تعالى بيان كرده شد در اين كتاب،چند جايگاه.

وَ رَبُّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ ،و خداى تو بر همه چيز (4)نگاهبان است و عالم به همه چيزها.و بيان آيه (5)،قوله تعالى حكاية عنه: وَ قٰالَ الشَّيْطٰانُ لَمّٰا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مٰا كٰانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي (6)-الآية.حسن بصرى گفت:و اللّه كه ايشان را به تيغى و عصايى نزد الّا به امانى (7)و غرور و اغوا (8).

آنگه گفت:يا محمّد!بگو (9)اين كافران را: قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،بخوانى آنان را كه دعوى كردى (10)كه ايشان خدايان و معبودان اند بدون خداى -عزّ و جلّ-صيغت،صيغت امر است و مراد تهكّم،و معنى زجر و نهى.و در كلام محذوفى هست،و هو فانّهم (11)لا يملكون و لتعلموا انّهم لا يملكون.چه[بى] (12)اين تقدير معنى مستقيم نشود (13).

لاٰ يَمْلِكُونَ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي الْأَرْضِ ،تا بدانى كه ايشان به مثقال ذرّه اى چندان كه مقدار مورچه اى (14)باشد به وزن او در آسمان و زمين مالك نه اند و قادر نه اند بر چيزى و شرّى و نفعى و ضرّى. وَ مٰا لَهُمْ فِيهِمٰا مِنْ شِرْكٍ ،و ايشان را با خداى-جلّ جلاله-در خلق آسمان و زمين شركتى و انبازيى نيست (15).

ص : 66


1- -آج،لب:در ميان.
2- -آج،لب:و تكليف.
3- -دا:تا به امتحان بداند،آج،لب:يا بداند به امتحان.
4- -آج،لب:به همه چيزى.
5- -لب:بيانه آيات.
6- -سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 22.
7- -اساس:امالى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -آج،لب:اغرا و اغوا.
9- -آج،لب:بگو اى محمد.
10- -آج،لب:كردند.
11- -آج،لب:فانكم.
12- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
13- -دا:شود.
14- -دا:مورچه اى خرد،آج،لب:مورچه اى خورد.
15- -آج،لب:شركتى نيست و انبازى نه.

وَ مٰا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ ،و خداى را تعالى از ايشان يارى و ظهيرى و عونى نيست.و آن كه به اين صفت باشد خدايى را نشايد و معبود نباشد (1).و اين سه«من»[26-ر]كه در آيت است (2)،اوّل و آخر زيادت است لتأكيد النّفى،و ميانين اعنى«منهم»براى[تبيين است] (3)وَ لاٰ تَنْفَعُ الشَّفٰاعَةُ عِنْدَهُ ،آنگه حق تعالى در اين آيت قطع طمع آنان كرد از مشركان كه گفتند: ...هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ... (4)،اينان شفيعان مااند به نزديك خداى تعالى.گفت:شفاعت سود ندارد (5)نزديك خداى تعالى، إِلاّٰ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ،الّا آن كس را كه دستورى دهند در شفاعت كردن.پس مشفّع آن باشد كه به دستورى او شفاعت كند.ابو عمرو و حمزه و كسائى و اعمش خواندند:«اذن»به ضمّ همزه على- الفعل المجهول.و راويان عاصم مختلف اند.از او هر دو روايت كردند و باقى قرّا«اذن»خواندند على اضافة الفعل الى اللّه تعالى،يعنى:الّا آن كس را كه خداى تعالى دستورى دهد. حَتّٰى إِذٰا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ ،ابن عامر و يعقوب خواندند:«فزّع» به فتح«فا»و«زا»على الفعل المستقيم،اسنادا الى اللّه تعالى،تا آنگه كه خداى تعالى ترس از دل ايشان ببرد.و باقى قرّا«فزّع»به ضم«فا»و كسر«زا»على الفعل المجهول،تا آنگه كه ترس از دل ايشان ببرند.معنى يكى است چه فعل خداى تعالى به صورت،ما لم يسمّ فاعله،در قرآن بسيار است.منه قوله: ...عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ... (6)، و حسن بصرى خواند در شاذّ:اذا فرّغ عن قلوبهم،من الفراغ تا آنگه كه[ترس] (7)از دل ايشان ببرد و دل ايشان فارغ كنند از خوف.و«تفزيع»لفظى است از باب اضداد،هم آن باشد كه بترسانيد (8)و هم آن كه ترس ببرد،جز آن كه ترس به بردن با«عن»مستعمل بود.يقال:فزّعته اذا افزعته و فزّعت عنه اذا كشفت عنه الفزع.

مفسّران خلاف كردند در آن كه اين كنايت راجع با كيست و موصوف به اين صفت كيست!بعضى مفسران گفتند:فريشتگان اند،آنگه در سبب ترس ايشان خلاف كردند،بعضى گفتند:ترس ايشان از غشيتى باشد كه به ايشان رسد،عند آن

ص : 67


1- -آج،لب:معبود را نشايد.
2- -دا:هست.
3- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
4- -سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
5- -آج،لب،افزوده:از مشركان.
6- -سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
7- -اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
8- -دا:بترسانند،آج،لب:بترساند.

كه كلام خداى شنوند.

مسروق گفت از عبد اللّه مسعود (1)كه او گفت كه:چون خداى تعالى وحى كند از وحى او و كلام او صلصله اى و آوازى شنوند،چون آواز سلسله كه بر سنگ سخت بكشند.ايشان از آن هول بيفتند و از هوش بشوند (2)و به روى درآيند به سجده.چون بدانند كه وحى است ترس از دل ايشان بردارند.يك با يك گويند (3): مٰا ذٰا قٰالَ رَبُّكُمْ ،خداى چه گفت؟ قٰالُوا الْحَقَّ ،گويند:حق گفت.

و عبد اللّه مسعود اين خبر روايت كرد مرفوع به رسول[26-پ]-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:چون خداى تعالى به وحى سخن گويد (4)،اهل آسمان از وحى او صلصله اى شنوند،چون آواز زنجير گران كه بر سنگ بكشند،بترسند و بى هوش شوند.چون جبريل را بينند با وحى بدانند كه آواز وحى بود،ترس از دل ايشان ساكن شود.گويند:

يا جبريل!ما ذا قال ربّكم؟ جبريل گويد:

الحق. اهل آسمان به يك بار آواز دهند گويند:

الحقّ الحقّ.

و مصداق اين قول،حديث ابو هريره است كه روايت كرد از رسول-عليه السّلام- كه او گفت:چون خداى قضايى فرمايد در آسمان فريشتگان پرها برهم زنند بمانند آواز زنجير بر سنگ سخت.اهل آسمان بترسند،آنگه ساكن شوند،گويند:

ما ذا قال ربّكم؟ جواب دهند يكديگر را،و گويند:

الحقّ الحقّ.

گفت:مانند (5)اين نواس بن سمعان روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه چون وحى كند به جبريل در كارى و پيغامى،رجفه اى و زلزله اى در آسمان افتد كه اهل آسمانها بترسند و بى هوش شوند و به سجده در افتند.چون جبريل بر ايشان گذر كند بدانند كه آن سبب (6)وحى بوده است از رجفه (7)،جبريل را گويند:

ما ذا قال ربّنا؟ او گويد:

الحق. ايشان گويند:

الحقّ. جبريل به زمين آيد و وحى بگذارد (8).

الحارث بن هشام گفت:از رسول پرسيدم كه وحى به تو چون آيد؟گفت:

ص : 68


1- -دا:عبّاس.
2- -آج،لب:بى هوش شوند.
3- -دا:گويد،آج،لب:گويند يك به يك.
4- -آج،لب:سخنى فرمايد.
5- -دا:و مانند.
6- -آج،لب:از سبب.
7- -دا،آج،لب:آن رجفه.
8- -دا:بگزارد.

احيانى بمانند (1)صلصله اى چون صلصلۀ جرس و مرا از آن خوفى باشد،و اوقاتى بر صورت مردى بيايد و با من سخن (2)گويد:اين بر من آسان تر باشد از آن.

بعضى دگر گفتند:ترس ايشان از قيام ساعت باشد (3).كلبى گفت:ميان عيسى -عليه السّلام-و رسول ما مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-فترتى دراز بود مدت پانصد و پنجاه سال.خداى تعالى در او پيغامبرى نفرستاد و وحى از آسمان به زمين نيامد.

چون خداى تعالى رسول ما را-صلّى اللّه عليه و على آله-بفرستاد اهل آسمان آن آواز وحى شنيدند گمان بردند كه قيامت است بيوفتادند و بى هوش شدند.چون جبريل بر ايشان مى گذشت سر مى برداشتند و خوف ايشان ساكن شده بود.مى گفتند با يكديگر:ما ذا قال ربّكم؟جواب مى دادند يكديگر را:الحق.

وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ،ضحّاك گفت:چون فريشتگان معقّبات به زمين آيند، انحدار ايشان را آوازى باشد مخوف از فريشتگان كه فرود ايشان باشند،بترسند پندارند قيامت است چون بدانند كه قيامت نيست ترس از ايشان (4)بشود.و اين تنبيهى است از خداى تعالى مشركان را و تكذيبى از او قول ايشان را.و آنگه (5)گفت:

فريشتگان[27-ر]با قربت منزلت ايشان و صلابت خلقت ايشان از پيش وحى خداى تعالى چنين ضعيف و ذليل اند و ايشان را شفاعت نباشد مگر به دستورى خداى تعالى.

چون دستورى دهند ايشان را،ايشان او از وحى (6)و كلام خداى چنين ترسند و چنين مقالت گويند.آنگه بتان شما را با آن كه جماد (7)بى خير و شرّاند و بى نفع وضرّاند (8)ايشان را شفاعت كى رسد! بعضى دگر گفتند:مراد مشركانند كه عند نزول مرگ فريشتگان (9)به ايشان بترسند،آنگه خداى تعالى ترس از دل ايشان ببرد (10)اقامت حجّت را،تا آنچه مى بينند (11)مى دانند.فريشتگان ايشان را گويند:ما ذا قال ربّكم؟ايشان گويند:

ص : 69


1- -دا:برمانند.
2- -دا:سخنى.
3- -دا:بود.
4- -دا:از دل ايشان.
5- -اساس:آن كه،به قياس با نسخۀ آج،لب:تصحيح شد.
6- -دا،آج،لب:ايشان از وحى.
7- -آج،لب:جمادى.
8- -دا:بى نفع و ضر.
9- -دا:عند نزول فريشتگان،آج،لب:مرگ و فريشتگان.
10- -آج،لب:بردارد.
11- -آج،لب:با آنچه بينند.

الحق.اقرار دهند آنگه كه ايشان را اقرار سود ندارد،چه وقت الجا باشد و دليل اين تأويل آن است كه در آخر سورت گفت: وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلاٰ فَوْتَ (1)-الآية.و اين قول حسن است و ابن زيد،و اين قولى قريب است.

آنگه گفت يا محمد!بگو اين مشركان را بر سبيل تنبيه: مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،كه روزى مى دهد شما را از آسمان و زمين؟از آسمان به باران از زمين به نبات.آنگه گفت:هم تو جواب ده، قُلِ اللّٰهُ ،بگو كه (2):خداى روزى مى دهد،چه ايشان در اين خلاف نخواهند كردن.آنگه گفت: وَ إِنّٰا أَوْ إِيّٰاكُمْ لَعَلىٰ هُدىً أَوْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،آنگه گفت بر سبيل حجاج و طريق مناظره كه احوال ما و ايشان از دو بيرون نيست:يا ما يا شما بر ضلال ايم و يا ما يا شما بر هدى و ره راستيم.

چه ممكن نيست كه با اين قول (3)متناقض متنافى هر دو برحق باشيم و يا هر دو بر باطل از طريق نظر.

و در اين جا شكّى نبود نه از خداى نه از رسول و اين چنان باشد كه يكى از ما با كسى خصومت كند،و او عالم باشد و متيقّن به آن كه او بر حقّ است و در دعوى (4)صادق،آنگه گويد:احدنا كاذب،يكى از ما دروغ مى گويد،آخر (5)هر دو قول راست نتواند بودن و غرض آن كه دروغزن تواى،چه هر دو را معلوم باشد،و از اين جا گويد:ميان من و تو لعنت بر دروغزن باد!و اين هم چنان است كه ابو الاسود الدّؤلى گفت در مدح اهل البيت-عليهم السّلام-با (6)بنى قشر (7)،چون ايشان او را ملامت كردند بر دوستى اهل البيت (8):

يقول الأرذلون بنو قشير (9)***طوال الدّهر لا تنسى (10)عليّا

احبّ محمّدا حبّا شديدا***و عبّاسا و حمزة و الوصيّا[27-ب]

ص : 70


1- -سورۀ سبأ(34)آيۀ 51.
2- -دا،آج،لب:بگو كه:اللّه.
3- -دا،آج،لب:اين دو قول.
4- -آج،لب:در او دعوى.
5- -دا:آخر چه.
6- -لب:يا.
7- -دا،آج،لب:بنى قشير.
8- -دا،آج،لب:افزوده:شعر.
9- -اساس:بنو قشر،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
10- -دا:لا ينسى.

بنو (1)عمّ النبىّ و اقربوه (2)***احبّ النّاس (3)كلّهم اليّا

فان يك حبّهم رشدا اصبه***و لست بمخطئ ان كان غيّا

واو معروف است به حاضر جوابى،گفتند:چون اين بيتها بگفت،بنو قشير (4)گفتند:او را: (5)قد شككت فى دينك.او گفت:أ فترون اللّه شكّ حيث قال: وَ إِنّٰا أَوْ إِيّٰاكُمْ لَعَلىٰ هُدىً أَوْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ .او در همسايگى بنى قشير (6)فرود آمده بود و ايشان مجبّر بودند واو عدلى،به شب سنگ به او مى انداختند.او گفت ايشان را:

شرم ندارى به شب سنگ مى اندازى به سراى من؟گفتند:ما رميناك،بل اللّه رماك،ما تو را سنگ نمى اندازيم خداى مى اندازد.گفت:دروغ بر خداى منهى چه اگر او انداختى خطا نيامدى.لو انّ اللّه رمانى لما اخطأنى،مفحم شدند.بعضى دگر گفتند:«او»به معنى«واو»است هر دو جاى،و كلام بر تمييز و تفصيل، و تقدير:آن كه:و انّا لعلى هدى و ايّاكم فى ضلال مبين،ما بر ره راستيم و شما بر ضلال،چه عرب را عادت بود دو چيز مختلف درهم آرند و به يك جاى بگويند كه دانند كه مخاطب هريك به جاى خود بداند نهادن.مثل قوله: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ (7)جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ... (8)فالسكون فى اللّيل و ابتغاء الرّزق فى النهار،و«او»به معنى«واو»در قرآن و اشعار هست،فى قوله: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً... (9)...قيل:اراد و اشدّ قسوة على احد التأويلات (10).و قوله:...الى مائة الف او يزيدون (11)،معناه،و يزيدون.چنان كه جرير گفت: (12)

أ ثعلبة الفوارس او رياحا***عدلت بهم طهيّة و الخشابا

اراد:و رياحا.وجهى دگر در روايت (13)آن است، (14)على تكرار المبتدأ و الخبر

ص : 71


1- -دا:بنى.
2- -دا:و اقربيه.
3- -اساس:الناس خير،كه به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مى نمود و حذف شد.
4- -اساس:بنو قشر،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا،آج،لب،افزوده:نراك.
6- -اساس:بنو قشر،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -كليۀ نسخه ها:من آياته.
8- -سورۀ قصص(28)آيۀ 73.
9- -سورۀ بقره(2)آيۀ 74.
10- -دا:هذا لتأويلات.
11- -سورۀ صافّات(37)آيۀ 147.
12- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
13- -دا:در آيت،آج،لب:به روايت در آيت.
14- -دا،آج،لب،افزوده:كه.

باشد و التّقدير:و انّا او ايّاكم لعلى هدى و انّا او ايّاكم لفى ضلال مبين[28-ر]آنگه يكى بيفگند لدلالة الثابت عليه،و بر اين قول«او»در خبر به معنى«واو»باشد و در قول اوّل هر دو جاى (1)به معنى«واو»باشد،و مثاله فى الكلام:انّ زيدا او عمرا قائم،انّ زيدا او عمرا (2)قاعد (3)،و اين اختيار زجّاج است (4).

قُلْ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا أَجْرَمْنٰا ،آنگه گفت،بگو اى محمّد كه:خداى من عادل است كس را به گناه كس ديگر نگيرد و حساب كسى از ديگرى نخواهد. لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا أَجْرَمْنٰا ،شما را از جرم و گناه ما نپرسند و نه نيز ما را از كردۀ شما خواهند- پرسيدن.

قُلْ ،بگو اى محمّد: يَجْمَعُ بَيْنَنٰا رَبُّنٰا ،خداى ما-جلّ جلاله-فرداى قيامت ميان ما و شما جمع كند.آنگه حكم كند ميان ما. وَ هُوَ الْفَتّٰاحُ الْعَلِيمُ ،و او حاكمى است دانا.و الفتاحة،الحكم،و الفتّاح،الحاكم.عبد اللّه عبّاس گفت:زنى اعرابى (5)با شوهر به جنگ درفتاده بود (6)،مى گفت:بينى و بينك الفتّاح،اى،الحاكم.

و حاكم را براى آن فتّاح گويند كه كارگشاى باشد.

قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكٰاءَ ،بگو اى محمّد كه با من نماى آنان را كه شما الحاق كردى ايشان را در خداى (7)و شركت به خداى-جلّ جلاله-و نصب «شركاء»بر حال باشد از مفعول به،يعنى با من نماى آنچه ايشان كرده اند يا آفريده اند كه به آن مستحق عبادت شد از شما يا آن نعمت كه بر شما كرده اند.و مثله قوله: ...أَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمٰاوٰاتِ... (8)آنگه گفت: كَلاّٰ ،و حاشا.و«كلاّ»كلمت ردع و زجر است.و گفتند:معناه،حقّا. بَلْ هُوَ اللّٰهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،او خداى است عزيز (9)حكيم.

ص : 72


1- -دا،افزوده:«او».
2- -آج،لب:عمروا.
3- -اساس:قاعدا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -دا،افزوده:اگر گويند:چرا هدى با على گفت و ضلال با فى؟گوييم:براى آن كه مرد مهتدى مستعلى بود و ضالّ منغمس بود در ضلال.
5- -دا،افزوده:را.
6- -دا:با شوهر جنگ افتاده بود.
7- -آج،لب:به خداى.
8- -سورۀ فاطر(35)آيۀ 40.
9- -دا،آج،لب،افزوده:و.

آنگه گفت: وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ كَافَّةً لِلنّٰاسِ ،حق تعالى گفت: وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ ،و ما نفرستاديم تو را اى محمّد، إِلاّٰ كَافَّةً ،الّا منع كننده و بازدارنده مردمان را به نهى و وعظ و زجر و حدّ و تأديب و تعزير،و«ها»براى مبالغه آورد كقولهم:علاّمه و نسّابه،و اين قول به ظاهر آيت لايق تر است.و قول (1)ديگر آن كه وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ كَافَّةً ،اى،عامّة.ما تو را به مردم نفرستاديم الّا عامّ و جمله به عرب و عجم و هند و روم و ترك و جمله آدميان.و اصل كلمه از كفّ است و هو المنع.

و اين كنايه باشد از عموم و اجتماع براى آن كه اذا اجتمعوا ازدحموا و كفّ بعضهم بعضا فما منهم (2)الّا كافّة مانعة لصاحبه.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:مرا پنج چيز دادند و به اين فخر آرم (3):يكى آن كه مرا به سياه و سپيد فرستادند.دوم كه (4)زمين را به طهور و مسجد من كردند[28-پ]تا از خاكش تيمّم كنم و هركجا خواهم نماز كنم.و غنيمت مرا حلال كردند و پيش از من حلال نبود كس را.و مرا به ترس يارى كردند (5)تا ترس من يك ماهه راه مى رود از پيش من.و مرا شفاعت دادند و من آن را ذخيره كرده ام براى گناهكاران از امّت من،و شفاعت من برسد-ان شاءاللّه -به هر بنده اى كه به خداى شرك نياورده باشد. وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ .و لكن بيشتر مردمان نمى دانند ازآن كه انديشه نمى كنند (6).

وَ يَقُولُونَ ،مى گويند،يعنى كافران و منكران بعث و نشور: مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ ، اين وعدۀ قيامت كى خواهد بودن اگر چنان كه راست مى گويى؟ قُلْ ،بگو اى محمّد: لَكُمْ مِيعٰادُ يَوْمٍ لاٰ تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سٰاعَةً وَ لاٰ تَسْتَقْدِمُونَ ،كه شما را ميعاد روزى خواهد بودن كه شما را از آن هيچ تقديم و تأخيرى نكند (7)يك ساعت نه فرا پيش دارند و نه بازپس دارند.

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهٰذَا الْقُرْآنِ ،آنگه حكايت قول كافران كرد كه

ص : 73


1- -آج،لب:قولى.
2- -دا:فما بينهم.
3- -دا:فخر نمى كنم.
4- -دا،آج،لب:آن كه.
5- -آج،لب:يارى دادند.
6- -دا،آج،لب:نمى كنند.
7- -دا،آج،لب:نكنند.

ايشان گفتند:ما ايمان نياريم به اين قرآن و نه به آن كتابها كه پيش اين (1)فرستادند از تورية و انجيل و زبور و صحف،و اين مشركان عرب بودند كه ايشان به هيچ پيغامبر ايمان نداشتند.آنگه حال ايشان در مآلشان بازگفت،گفت:يا محمّد اگر تو بينى آنگه كه اين (2)ظالمان و كافران را كه بعضى با بعضى مى گويند و سخن با يكديگر رد مى كنند و سؤال و جواب مى كنند، يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا ، مستضعفان گويند و اتباع و اراذل،مستكبران را و رؤسا را: لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ ، اگر نه شما بودى ما مؤمن بودمانى.الّا آن است كه شما ما را اغرا (3)و اغوا كردى و از راه ببردى. مستكبران گويند مستضعفان را: أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاكُمْ عَنِ الْهُدىٰ ،ما بازداشتيم شما را از راه راست و ايمان چون هدى و بيان (4)به شما آمد؟ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ ،بل گناهكار شما بودى. مستضعفان جواب دهند،گويند: بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،بل ما را آن گمراه كرد كه كردى از مكر در شب و روز و دعوت با كفر و اضلال.و اضافت مكر كرد با شب و روز بر سبيل توسّع و اين را ظرف متّسع فيه خوانند (5)،من باب قولهم:ليل قائم و نهار صائم.و مثله قول الشاعر: (6)

يا سارق اللّيلة اهل الدّار***

و قال آخر (7):

و نمت و ما ليل المطىّ بنائم***

المعنى،مكر كم (8)باللّيل و النّهار.

إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّٰهِ ،چون مى فرمودى ما را كه كافر شويم به خداى تعالى [29-ر] وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً ،و او را امثال و همتايان بداديم (9)و اين همه به دعوت و اغواى شما (10)بود وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ ،و پشيمانى اظهار كنند چون عذاب بينند در وقتى كه ايشان را سود ندارد.و گفتند:اسرّوا،اى،كتموا،و پشيمانى بازپوشند چون

ص : 74


1- -آج،لب:پيش از اين.
2- -دا:اگر تو بينى اين.
3- -لب:اغر.
4- -آج،لب:ايمان.
5- -دا:متّسع خوانند.
6- -دا،لب،افزوده:شعر،آج:مصرع.
7- -آج،لب،افزوده:شعر.
8- -دا:بل مكرتم،آج،لب:بل مكركم.
9- -دا:آريم،آج،لب:بداريم.
10- -دا،آج،لب:و اغرا و اغواى شما.

عذاب بينند (1).از اضداد است.يقال:اسرّ،اذا اظهر و اسرّ،اذا كتم. وَ جَعَلْنَا الْأَغْلاٰلَ فِي أَعْنٰاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و ما غلّها و بندها در گردن كافران كنيم از اتباع و از متبوعان.آنگه گفت: هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ . (2)استفهام است و معنى تقرير و تقريع.ايشان را جزا خواهند دادن الّا به آنچه كرده اند؟يعنى آنچه به روى ايشان آيد از كردۀ ايشان باشد.

قوله تعالى:

سوره سبإ (34): آیات 34 تا 54

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كٰافِرُونَ (34) وَ قٰالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (36) وَ مٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنٰا زُلْفىٰ إِلاّٰ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِكَ لَهُمْ جَزٰاءُ اَلضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا وَ هُمْ فِي اَلْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ (37) وَ اَلَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيٰاتِنٰا مُعٰاجِزِينَ أُولٰئِكَ فِي اَلْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (39) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاٰئِكَةِ أَ هٰؤُلاٰءِ إِيّٰاكُمْ كٰانُوا يَعْبُدُونَ (40) قٰالُوا سُبْحٰانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كٰانُوا يَعْبُدُونَ اَلْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لاٰ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ اَلنّٰارِ اَلَّتِي كُنْتُمْ بِهٰا تُكَذِّبُونَ (42) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمّٰا كٰانَ يَعْبُدُ آبٰاؤُكُمْ وَ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ إِفْكٌ مُفْتَرىً وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (43) وَ مٰا آتَيْنٰاهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَهٰا وَ مٰا أَرْسَلْنٰا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ (44) وَ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مٰا بَلَغُوا مِعْشٰارَ مٰا آتَيْنٰاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ (45) قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُكُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنىٰ وَ فُرٰادىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذٰابٍ شَدِيدٍ (46) قُلْ مٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ (48) قُلْ جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ مٰا يُبْدِئُ اَلْبٰاطِلُ وَ مٰا يُعِيدُ (49) قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمٰا أَضِلُّ عَلىٰ نَفْسِي وَ إِنِ اِهْتَدَيْتُ فَبِمٰا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50) وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلاٰ فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ (51) وَ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ وَ أَنّٰى لَهُمُ اَلتَّنٰاوُشُ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ (53) وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مٰا يَشْتَهُونَ كَمٰا فُعِلَ بِأَشْيٰاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كٰانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (54)

ترجمه

و نفرستاديم ما در هيچ شهر (3)از ترساننده اى،الّا و گفتند:متنعّمان شهرهاى ما به آنچه فرستادند شما را به آن كافريم.

و گفتند:ما بيشتريم به خواستها و فرزندان و نيستيم ما عذاب كردگان.

بگو خداى بگسترد (4)روزى براى آن كه خواهد و تنگ كند.و لكن بيشترين مردمان ندانند.

و نيست مالهاى شما (5)و نه فرزندانتان به آنچه نزديك بكند شما را به نزديك ما نزديك.الّا آن كه ايمان آرد و كار نيكو كند.ايشان آنند كه ايشان را باشد (6)دوچندان آنچه كرده باشند و ايشان در غرفه ها ايمن (7)باشند.

و آنان (8)سعى كنند در آيتهاى ما به عاجزكننده،ايشان در عذاب حاضر كرده باشند.

[29-پ]بگو خداى بگسترد (9)روزى براى آن كه

ص : 75


1- -دا،آج،لب،افزوده:و كلمه.
2- -دا،افزوده:لفظ.
3- -دا:در ديهى.
4- -دا،آج،لب:بگستراند.
5- -دا:خواسته هاى شما.
6- -دا،افزوده:پاداشت.
7- -دا:آمن.
8- -دا،آج،لب:و آنان كه.
9- -دا،آج،لب:بگستراند.

خواهد از بندگانش و تنگ بكند براى او و آنچه نفقه كنى از چيزى او عوض بازدهد و او بهترين روزى دهندگان است.(1) و آن روز كه برانگيزد (2)ايشان را جمله،پس گوييم فريشتگان را كه:اينان شما را مى پرستند (3)؟ گويند منزّهى تو،تو خداوند مانى (4)نه ايشان.بل ايشان مى پرستيدند جنّيان را،بيشترين (5)ايشان به ايشان ايمان دارند.(6) و آن روز كه برانگيزد (3)ايشان را جمله،پس گوييم فريشتگان را كه:اينان شما را مى پرستند (4)؟ گويند منزّهى تو،تو خداوند مانى (5)نه ايشان.بل ايشان مى پرستيدند جنّيان را،بيشترين (6)ايشان به ايشان ايمان دارند.

امروز نتوانند بهرى شما بهرى (7)را سودى و نه زيانى.گوييم آنان را كه ظلم كردند بچشى عذاب دوزخ آن كه شما آن را به دروغ مى داشتى.

و چون بخوانند بر ايشان آيتهاى ما روشن،گويند:

نيست اين الّا مردى مى خواهد كه بر گرداند شما را از آنچه مى پرستيدندى پدرانتان.

و گويند:نيست اين الّا دروغى فرا بافته (8).و گويند:آنان كه كافر شدند حق را،چون آمد به ايشان،نيست اين الّا جادوى روشن (9).

و نداديم ايشان را از كتابهايى كه درس كنند آن را و نفرستاديم به ايشان پيش تو (10)پيغامبرى.

ص : 76


1- -اساس:نحشرهم،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
2- -اساس:با توجه به ضبط كلمۀ«نحشرهم»،«برانگيزيم»معنى كرده است كه با توجه به ترجمۀ درست كلمه تصحيح شد.
3- -دا،آج،لب:مى پرستيدند.
4- -دا،آج،لب:مايى.
5- -دا:بيشترينه.
6- -اساس:نقول.
7- -دا:برخى از شما برخى را.
8- -دا:فروبافته.
9- -دا:هويدا.
10- -دا:پيش از تو.

و دروغ داشتند آنان كه پيش بودند و نرسيدند ده يك آنچه داديم ايشان را.دروغ داشتند پيغامبران مرا،چون بود عذاب من؟ [30-ر] بگو كه پند مى دهم شما را به يكى كه برخيزى براى خداى،دودو و تنها،پس انديشه كنى:

نيست به صاحب شما از ديوانگى،نيست او مگر ترساننده اى شما را از پيش عذابى سخت.

بگو:آنچه خواستم از شما از مزدى،آن شما راست.نيست مزد من الّا بر خداى،و او بر همه چيزى گواه است.

بگو خداى من بيفگند حق،داناى نهانيهاست (1).

بگو:آمد حق و ابتدا نكند باطل و نه نيز اعاده كند. (2)

بگو:اگر من گمراه شوم گمراه شوم بر خود،و اگر راه يابم به آنچه وحى مى كند به من خداى من كه او شنوا و نزديك است.

و اگر بينى چون بترسند نبود فايت شدن،و بگيرند ايشان را از جاى نزديك.

گفتند:ايمان آورديم و چگونه باشد ايشان را هاگرفتن (3)از جاى دور.

و كافر شدند به او از پيش اين و مى اندازند به كار نهانى از جاى دور.

ص : 77


1- -دا:دانندۀ نهانيهاست.
2- -دا:و نه بازگردد دگرباره.
3- -دا:فراگرفتن.

و منع كند ميان ايشان و ميان آنچه آرزو كنند چنان كه كردند به پس روانشان از پيش اين،ايشان بودند در شكّى به تهمت آرنده.

قوله تعالى: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ (1)،حق تعالى براى تسلّى رسول گفت اين تكذيب امّت تو را نه كارى است كه به سر در آمده است،بل ما هيچ پيغامبر را نفرستاديم به هيچ شهر و ديه،الّا (2)مترفان و منعمان آن جايگاه گفتند:ما كافرايم به آنچه شما را به آن فرستاده اند از كتاب و شريعت و معجزه و بيّنه و عبادت و هيچ قبول [30-پ]نكردند و به همه كفر آوردند و حجّت و علّت اين آوردند، كه گفتند: قٰالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً ، (3)ما بيشتريم به مال و فرزندان،يعنى مال و فرزندان ما بيشتر است از آن پيغامبران و ما را عذاب نكند خداى.چه آن خداى كه ما را سزاى آن ديد كه اين جا نعمت دهد نيز آنجا اگر حق است از گفتار شما هم عذاب نكند ما را.

گمان بردند كه آن نعمت براى منزلت ايشان است،ندانستند كه: ...إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (4).

قُلْ إِنَّ رَبِّي ،بگو اى محمّد كه:خداى من (5)روزى بگسترد بر آنكه خواهد و تنگ كند بر آنكه خواهد و احوال اين جا از توانگرى (6)و درويشى دليل مثل آن نكند در منقلب و مآل،بل اگر برعكس حمل كنند اولى تر باشد على اكثر الاحوال.

آنگه گفت: وَ مٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ ،گفت:مالهاى شما و فرزندان شما از آن نيست كه شما را به خداى نزديك كند،و انّما شما را به خداى نزديك عمل صالح گرداند.و قوله: إِلاّٰ ،استثناى منقطع است به معنى لكن،يعنى،و لكن آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند از طاعات و عبادات (7)

ص : 78


1- -دا،افزوده:«من»صله است تأكيد نفى را،اى:نديرا.
2- -دا:و الا.
3- -دا،افزوده:نصب او بر تمييز است.
4- -سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
5- -آج،لب:خداى تعالى.
6- -دا:تونگرى.
7- -دا،افزوده:يا تقدير حذف مضاف بايد كردن يا استثنا متصل بود،و التقدير:الا ايمان من آمن و عمل و من عمل صالحا.

فَأُولٰئِكَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ ،ايشان را جزا و پاداشت آن عمل بر ضعف،دوچندان (1)باشد كه توقّع كنند تا بر ضعف عمل ايشان باشد و ايشان در غرفه هاى بهشت ايمن (2)باشند.

وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيٰاتِنٰا مُعٰاجِزِينَ ،و آنان كه سعى كنند بر سبيل فساد در آيات ما و ابطال حجّت ما،معاجزين،قيل:معاونين و قيل:معاندين.گفتند در آن حال كه با يكديگر (3)باشند و گفتند در آن حال كه معاند باشند.و گفتند گمان بردند كه از قبضۀ قدرت ما بروند و از ما فايت شوند،و گفتند گمان بردند كه ما را عاجز توانند كردن.و نصب او بر حال است از فاعل. أُولٰئِكَ فِي الْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ ،ايشان در عذاب حاضر كرده باشند يعنى از عذاب بنجهند و ايشان را حاضر كنند در دوزخ كه جاى عذاب است.

قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ ،بگو اى محمّد كه خداى من روزى فراخ كند بر آنكه او خواهد از بندگانش و تنگ كند بر آنكه خواهد. وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ ، و هرچه نفقه كنى از هر چيز كه باشد خداى تعالى عوض بازدهد.سعيد جبير گفت:

ما دام تا به حدّ اسراف نباشد.كلبى گفت:صدقه خواست. فَهُوَ يُخْلِفُهُ تا در دنيا عوضش بازدهد [31-ر]يا در قيامت.«ما»جزائى است براى آن كه«فا»در جواب او بيامد كه از حق جزاى شرط آن است كه چون جمله باشد«فا»با او بود.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت،خداى-جلّ جلاله-گفت:

عبدى انفق انفق عليك ،بندۀ من نفقه كن در راه من تا با تو نفقه كنم.و رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ روز آفتاب بر نيامد و الّا به پهلوى او دو فريشته باشند كه مى گويند:

اللّهمّ عجّل لمنفق خلفا و لممسك تلفا، بار خدايا تعجيل كن هر نفقه كننده اى را عوض و هر نگاه دارنده اى را هلاك.و انس مالك روايت كرد كه رسول -عليه السّلام-گفت:فريشته اى است كه ندا مى كند هر شب:

(لدوا للموت) ،بزاييد براى مرگ،و ديگرى مى گويد:

(ابنوا للخراب)، بنا كنى براى خراب.و ديگرى ندا مى كند:

هب للمنفق خلفا، نفقه كننده را عوض ده.و ديگرى مى گويد دارنده اى را تلف ده،و ديگرى ندا مى كند:كاشك مردم را نيافريدندى،و ديگرى مى گويد

ص : 79


1- -دا،آج،لب:و دوچندان.
2- -دا:آمن.
3- -دا:ياريك ديگر.

چون بيافريدند ايشان را كاشك بدانند كه ايشان را چرا آفريدند.

و در خبر است كه يك روز عمر خطّاب (1)صهيب را گفت:تو خود هيچ باز نگيرى (2)؟گفت:چگونه به امساك (3)كنم و خداى مى گويد (4): وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ .

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:

كلّ معروف صدقة و ما وقى به المرء عرضه كتب له به صدقة و ما انفق المؤمن من نفقة فعلى اللّه خلفها (5)ضامنا الّا ما كان من نفقة فى بنيان او معصية ،گفت:هر معروفى و صلتى و صدقه باشد (6)و هرچه مرد به آن (7)عرض خود صيانت كند او را به آن صدقه اى بنويسد و هر نفقه اى كه كند (8)خداى تعالى ضمان كرد كه عوض بازدهد الّا آنچه در بنيانى بدهد يا در معصيتى.

مجاهد گفت:نبايد تا از مكان اين آيه مرد اسراف كند در نفقه و اقتصاد رها كند كه روزيها بخشيده است،باشد كه رزق او اندك بود او آنچه (9)دارد تلف كند با در خيرى خرج كند پس درويش بماند تا به مردن.و انّما مراد اقتصاد است.و ابو امامه گفت:نبايد تا شما به تأويل اين (10)اسراف كنى كه من از رسول-عليه السّلام- شنيدم،و الّا گوشهام (11)كر باد،كه گفت:

ايّاكم و السّرف فى المال و النّفقة و عليكم بالاقتصاد فما افتقر (12)قوم قطّ اقتصدوا ،گفت:دور باشى از اسراف در مال و نفقه و بر شما باد كه ميانۀ كار نگاه دارى كه هيچ كس درويش نشد كه اقتصاد كرد (13)و

قال-عليه السّلام: ما عال من اقتصد، درويش نشود هركه اقتصاد كند و هم[31-پ] چنين گفت-عليه السّلام-:

من فقه (14)المرء رفقه (15)فى المعيشة.و هو خير الرّازقين، و او

ص : 80


1- -دا،افزوده:رضى اللّه عنه.
2- -آج،لب:نمى گيرى.
3- -دا،آج،لب:چگونه امساك.
4- -آج،لب:كه خداى تعالى مى فرمايد.
5- -دا:خلفه.
6- -دا،آج،لب:هر معروفى و صلتى صدقه اى.
7- -دا:مردمان.
8- -دا:كرد.
9- -دا،آج،لب:بود و آنچه.
10- -دا،آج،لب،افزوده:آيت.
11- -آج،لب:گوشهاام.
12- -آج،لب:اقتصر.
13- -دا:نفقه به اقتصاد كرد.
14- -آج،لب:فقر.
15- -دا:فقهه.

بهترين روزى دهندگان است براى آن كه سلطان را رازق خوانند و مرد عيال دار را.

يقال رزق السّلطان الجند،و فلان مرزوق (1)عياله گفت:اين حال ناگفته نخواهدماند و اين حواله كه كردند كه:الملائكة بنات اللّه اين را بازخواست خواهد بودن. گفت:

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ (2)جَمِيعاً ،ياد كن اى محمّد آن روز كه خداى حشر كند (3)اين كافران را ثُمَّ يَقُولُ (4)لِلْمَلاٰئِكَةِ ،«آنگه گويد» (5)فريشتگان را اينان شما را مى پرستيدند و اين براى آن گويد كه ايشان گمان بردند كه فريشتگان به قول و مذهب ايشان راضى اند.

قٰالُوا سُبْحٰانَكَ (6) ،منزّهى تو بار خدايا، أَنْتَ وَلِيُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ ،تو خداوند مايى بدون ايشان تولّاى ما به تو است نه به ايشان. بَلْ كٰانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ ،بل ايشان جنّيان را مى پرستيدند و طاعت ابليس مى داشتند در آنچه مى فرمود:ايشان را و بيشترينۀ ايشان به ابليس و لشكر او ايمان داشتند.قتاده گفت:اين استفهام تقرير است چنان كه گفت عيسى را: ...أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ... (7)

آنگه گفت فرداى قيامت ايشان را گويند: فَالْيَوْمَ لاٰ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا ،امّا امروز هيچ كس را از شما قوّت و قدرت آن نباشد كه بهرى را زيان و سود رساند (8)،چه دستهاى همه (9)كنندگان از كافر فرومانده بود كس را حكمى نباشد و تصرّفى نبود و كارى نرود. وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ،و گوييم كافران را كه به شرك و كفر بر خود ظلم كرده باشند،بچشى عذاب اين دوزخ كه دروغ مى داشتى آن را.

وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،چون آيات ما بر اين (10)كافران خوانند از اين كتاب قرآن آياتى روشن.و نصب بيّنات بر حال است،از مفعول. قٰالُوا ،گويند اين كافران:

مٰا هٰذٰا ،نيست اين (11)-اشارت به رسول است-الّا مردى كه مى خواهد كه

ص : 81


1- -دا،آج،لب:يرزق.
2- -اساس،آب،دا،آج،لب:نحشرهم كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- -اساس:با توجه به ضبط كلمه به صورت«نحشرهم»،معنى كرده:آن روز كه ما حشر كنيم،با توجه به ترجمۀ درست كلمه تصحيح شد.
4- -دا،آج،لب،افزوده:گويند.
5- -اساس:با توجه به ضبط كلمه به صورت«نقول»معنى كرده:«آنگه گوييم»،با توجه به ترجمه درست كلمه تصحيح شد.
6- -آج،لب:فرمود.
7- -سورۀ مائده(5)آيۀ 116.
8- -آج،لب:رسانند.
9- -دا:هر.
10- -دا:برآن.
11- -دا،آج،لب:اين محمّد.

شما را برگرداند از آنچه پدران شما پرستيده اند.و نيز گفتند: مٰا هٰذٰا إِلاّٰ إِفْكٌ مُفْتَرىً ، نيست اين قرآن الّا دروغى فروبافته (1). وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و كافران گفتند آنگه كه حق به ايشان آمد: إِنْ (2)هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ ،نيست اين حديث الّا جادوى ظاهر.

وَ مٰا آتَيْنٰاهُمْ مِنْ كُتُبٍ [32-ر] يَدْرُسُونَهٰا ،و ما نداديم (3)ايشان را كتابهايى كه درس آن كنند تا گويند:ما اين از كتاب خود مى گوييم و پيش از تو پيغامبرى به ايشان نفرستاديم كه گويند آن پيغامبر خبر داد به اين محالات و اعتقادات فاسده.

وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،و پيش از ايشان كافران و مكذّبان بوده اند كه پيغامبران خود را دروغ داشتند، وَ مٰا بَلَغُوا مِعْشٰارَ مٰا آتَيْنٰاهُمْ ،و اينان به عشر آن نرسيدند از عمر و مال و قوّت و تمكين[كه ايشان رسيدند،يعنى كافران عهد رسول به ده يك آن نرسيدند كه قوم پيشين از قوت و تمكين از عاد و ثمود] (4)و معشار لغتى است در عشر. فَكَذَّبُوا رُسُلِي ،پيغامبران مرا به دروغ داشتند.آنگه گفت: فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ ،گفت:چگونه بود انكير (5)و انكار من بر ايشان در دنيا و تغيير من نعمت را بر ايشان و عقوبت من ايشان را به عذاب استيصال،اين نكير خداست در دنيا و كلمه مخفوض (6)است على حذف ياء الاضافة و الاصل:نكيرى،الّا آن است كه يا (7)بيفگند و به كسره اكتفا كرد از«يا»لمكان رأس الآية.و مانند اين در قرآن بسيار است در سورة ص و در سورة القمر و ديگر جايها.

قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُكُمْ بِوٰاحِدَةٍ ،آنگه گفت:بگو اى محمّد اين كافران را كه من شما را پند مى دهم به يك خصلت و وصايت مى كنم شما را به يك خصلت،و آن خصلت آن است كه از پى آن بگفت: أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ ،و آن آن است كه برخيزى براى خداى و ابتغاى (8)رضاى او. مَثْنىٰ وَ فُرٰادىٰ ،دودو و يك يك. ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ،آنگه تفكّر كنى

ص : 82


1- -لب:فرا بافته.
2- -اساس و كليۀ نسخه بدلها:ما،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- -آج،لب:ندانيم.
4- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
5- -دا،آج،لب:نكير.
6- -آج،لب:مخصوص.
7- -آج،لب:چون يا.
8- -آج،لب:ابقاى.

و انديشه (1)تا بدانى كه صاحب شما ديوانه نيست و به او ديوانگى نيست يعنى به رسول -عليه السّلام.

إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِيرٌ لَكُمْ ،نيست او شما را الّا ترساننده اى از پيش عذابى سخت كه عذاب دوزخ است.و قوله: أَنْ تَقُومُوا ،در محلّ او دو وجه گفتند:يكى (2)جرّ است بر بدل«واحدة».دگر آن كه رفع است بر خبر ابتداى محذوف،و التّقدير:و هى ان تقوموا للّه.و قوله: مَثْنىٰ وَ فُرٰادىٰ ،محلّ هر دو نصب است بر حال از فاعل،و الجنّة، الجنون،[و الجنّة،الجنّ] (3)،و الجنّة،التّرس،و الجنّة،البستان الكثير الشّجر.آنگه (4)تفكّر و انديشه كنى تا بدانى كه به صاحب شما يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-ديوانگى (5)نيست چه ايشان چون انكار (6)او فروماندند گفتند:ديوانه است.حق تعالى گفت:او ديوانه نيست. إِنْ هُوَ ،نيست او،و«ان»به معنى«ما»ى نافيه است. إِلاّٰ نَذِيرٌ لَكُمْ ، الّا ترساننده اى شما را از پيش (7)عذابى سخت به دردآرنده (8)،يعنى عذاب دوزخ[32-پ].

قُلْ مٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ ،آنگه گفت:بگو اى محمّد كه هر مزدى كه من از شما مى خواهم شما راست،يعنى مرا طمع مزدى نيست به شما. إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ ،مزد من نيست مگر به خداى تعالى. وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ،و او بر همه چيزى گواه است.

قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ ،بگو اى محمد كه خداى من حق به من اندازد و به من فرستد به وحى،يعنى هيچ حال بر من پوشيده نمى ماند ازآن كه خداى تعالى (9)به-

ص : 83


1- -دا،بجاى عبارت«خداى و ابتغاى رضا او...تفكر كنى و انديشه»كه در متن و در ديگر نسخه ها آمده،آورده است:مراد نه قيام بر رجل است،مراد اقبال و اجتهاد است،كقولهم:فلان قائم بالامر.و فايدۀ«مثنى»و «فرادى»آن است كه چون دو كس در كارى نظر و تفكّر كنند به شرايط،چون ايشان را علم حاصل شود به آن كه مشاورت كنند و معارضه،آنچه نظر ايشان به آن ادا كرده بود ايشان را برآن ثبات بود و«فرادى»براى آن كه چون نظر كند تنها مزاحمت غيرى مشغول نكند او را نظر او صادق باشد.
2- -دا،آج،لب،افزوده:آن كه.
3- -اساس و آب ندارد،از دا افزوده شد.
4- -آج،لب:گفت آنگه.
5- -دا:ديوانگيى.
6- -دا،آج،لب:از كار.
7- -دا:در پيش.
8- -آج،لب:بردارنده.
9- -دا،افزوده:از آن.

وحى مرا اعلام كند.و هو عَلاّٰمُ الْغُيُوبِ ،و او دانندۀ غيبهاست.

قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ ،بگو حق آمد،و باطل هيچ نكند نه ابتدا نه اعاده،يعنى باطل نه به اوّل خروجى كند نه به آخر.بعضى مفسّران گفتند:مراد به حق،اسلام است.

بعضى دگر گفتند:مراد،قرآن است.باقر (1)-عليه السّلام-[گفت:] (2)مراد تيغ است، براى قتال و جهاد.حسن بصرى گفت: وَ مٰا يُبْدِئُ الْبٰاطِلُ مفعول او محذوف است، اى،و ما يبدئ الباطل خيرا لاهله.و باطل براى اهلش هيچ خير ابدا نكند به اوّل و اعادت نكند به آخر،يعنى باطل نه در دنيا به كار آيد نه در آخرت.و گفتند:مراد به باطل هر معبودى است كه بدون خداى آن را پرستند.قتاده گفت:مراد به باطل ابليس است،يعنى ابليس ابدا و اعادت نتواند كردن نه اوّل (3)به او خلقى (4)هست نه آخر به او اعادتى (5).عبد اللّه مسعود گفت:رسول-عليه السّلام-در مكّه رفت و پيرامن كعبه سيصد و شصت بت نهاده بودند و او قضيبى به دست داشت در آن بتان مى زد و مى گفت: وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً (6).

قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ مٰا يُبْدِئُ الْبٰاطِلُ وَ مٰا يُعِيدُ ، قل،آنگه گفت،بگو اين كافران را كه:اگر من گمراهم بر زعم شما،ضلال من بر من است نه بر شما و اگر مهتدى ام و راه يافته ام، فَبِمٰا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي ،به آن است كه خداى به من وحى مى كند.و«ما»مصدرى است،اى بوحى ربى. إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ ،او خداى است شنوا و نزديك به بندگان به معنى علم هيچ از علم او غايب نيست.

وَ لَوْ تَرىٰ ،آنگه گفت:اگر بينى تو اى محمّد إِذْ فَزِعُوا ،كه ايشان بترسند.

فَلاٰ فَوْتَ ،ايشان را فوت نباشد و از من فايت نشوند و از قبضۀ قدرت من بيرون نشوند.

وَ أُخِذُوا مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ ،و ايشان را بگيرند از جايى نزديك به عذاب (7).قوله:

فلا فوت،اى فلا نجاة لهم،نجاتى (8)نباشد ايشان را از عذاب دنيا و مراد به مكان

ص : 84


1- -آج،لب:حضرت امام محمد باقر.
2- -اساس و آب ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -دا:به اول.
4- -دا:خلقتى.
5- -اساس:عادتى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 81.
7- -دا،افزوده:و جواب«لو»محذوف است،اى لترى امرا عظيما هائلا،اگر آن بينى كارى عظيم بينى.
8- -دا:نجات.

قريب دنياست،يعنى ايشان را در دنيا به عذاب بگيرم.

ضحّاك گفت[33-ر]و زيد اسلم:گفتند (1)،مراد روز بدر است.كلبى گفت:

مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ ،اى من تحت اقدامهم (2)،ايشان را بگيريم از زير قدمهاشان.بعضى دگر گفتند:خسفى باشد به بيدا،و آن جايى است در باديه.حذيفة اليمان گفت،از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:در وقتى كه حديث فتنۀ آخر زمان مى گفت،كه باشد ميان مشرق و مغرب.گفت:ايشان در اين باشند كه بنگرند، سفيانى خروج كند از وادى خشك و بيايد و به دمشق فرود آيد و لشكرى به مشرق فرستد و يكى به زمين بابل به مدينۀ ملعونه و بقعۀ خبيثه،لشكر او آنجا روند و بالاى سه هزار مرد را بكشند و بالاى صد زن را شكم بشكافند و سيصد مرد معروف را از بنى العبّاس بكشند،آنگه به كوفه آيند و نواحى كوفه خراب كنند آنگه بيايند و روى به شام نهند،بينا كه در[اين] (3)باشند.رايت هدى از كوفه بدر آيد به دنبال ايشان برود به دوروزه راه دريابد ايشان را و در ايشان قتلى عظيم كند و مالى و غنيمتى كه دارند بستانند و بردگان را از دست ايشان بيرون كنند.و لشكر (4)به مدينه آيد (5)و سه شبان روز در مدينه غارت كنند ازآنجا به مكّه آيند چون به بيدا رسند خداى تعالى جبريل را گويد:برو و ايشان را هلاك كن.او بيايد و پاى بر زمين زند و ايشان را به يك بار به زمين فروبرد- .و ذلك قوله فى سورة سبا: وَ لَوْ تَرىٰ إِذْ فَزِعُوا،فَلاٰ فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ ،از ايشان دو كس بجهند:يكى بشير باشد يكى نذير،يكى بشارت دهد مردمان را به هلاك ايشان و يكى بترساند قوم ايشان را به هلاك ايشان.و آن هر دو مرد از جهينه باشند.گفتند:از اين جا مثل شد،و عند جهينة الخبر اليقين.

و در اخبار ما آمد كه:از علامت خروج مهدى خسفى باشد به مشرق و يكى به مغرب و يكى به بيداء.و از علامت خروج او خروج سفيانى است كه در اين خبر (6)و اين رايت هدى كه گفت از كوفه بدر آيد جز رايت مهدى نباشد،على ما جاء فى الاخبار.

ص : 85


1- -دا،آج،لب:ضحاك و زيد اسلم گفتند.
2- -آج،لب،افزوده:يعنى.
3- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -دا،افزوده:ديگرش.
5- -دا،آج،لب:آيند.
6- -دا،آج،لب،افزوده:گفت.

قتاده گفت:اين آنگه باشد كه از گورها برخيزند.ابن معقل گفت:چون عذاب خداى بينند روز قيامت.

وَ أُخِذُوا مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ ،يعنى هركجا باشند خداى به ايشان نزديك بود به معنى قدرت.

وَ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ ،گويند در وقت آن كه عذاب بينند امّا (1)در دنيا يا در آخرت، ما ايمان آورديم ايمانى كه سود ندارد ايشان را. وَ أَنّٰى لَهُمُ التَّنٰاوُشُ ،اى و من اين لهم تناول التّوبة،و از كجا باشد ايشان را كه به تو به رسند[33-پ]و دريابند آنچه تمنّا- كنند از قبول توبه و زوال عذاب،يعنى،توبه چگونه يابند ايشان و توبه از ايشان دور باشد چه حالت حالت الجا[باشد] (2).

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه ايشان تمنّاى رجوع با دنيا كنند و اين دور باشد از ايشان و هرگز نبود.ابو عمرو و حمزه و كسائى و خلف خواندند:تناؤش،به مدّ و همزه،و هو الابطاء و البعد.و يقال تناوشت الشّىء اذا اخذته من بعيد،و النّئيش (3):

الشّىء البطىء (4)،و تناوش القوم فى الحرب،اذا تدانوا (5)و تناول بعضهم بعضا.و ابو عبيده اختيار ترك همز (6)كرد براى آن كه معنى تناول است.و گفت معنى بعد صحيح نباشد،چگونه گويد:أنّى لهم البعد من مكان بعيد (7).و اگر تفسير برآن كنند كه:من مكان بعيد من الآخرة،از جايى كه از آخرت دور باشد،آن دنيا باشد.و در دنيا قبول

ص : 86


1- -دا:ان ما.
2- -اساس با خطى ديگر در حاشيه افزوده است.
3- -اساس و آب«التبس»خوانده مى شود كه با توجه به دا و معنى جمله تصحيح شد.
4- -دا،آج،لب،افزوده:و قال الشاعر: تمنّى نئيشا ان يكون اطاعنى و قد حدثت بعد الامور امور و قال آخر،شعر: و جئت نئيشا بعد ما فاتك الخير و باقى قرّا همزه خواندند من النّوش.يقال:نشته و انتشته و تناوشته اذا تناولته.قال الراجز: فهى تنوش الحوض نوش من علا نوشا به يقطع اجواز الفلا
5- -دا:تأنوا
6- -آج،لب:همزه.
7- -دا،افزوده:و معنى بعد و تباطى و تلائم نيست،چنان كه ابو عبيده گفت.و ابو عمرو گفت:تناؤش،به همزه تناول باشد از جايى دور.و معنى هر دو قرائت يكى باشد.

توبه باشد جز آن كه گويند او را كه در دنيا در وقت الجا هم قبول توبه نباشد.بيانش:

وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ ،«واو»حال است.گفت:انّى لهم التّناوش،الى (1)التّوبة و تناولها من مكان بعيد (2).

وَ قَدْ كَفَرُوا ،و ايشان كافر بودند پيش از اين به آن. وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ ،يعنى محمّد را قذف مى كنند به ظنّهايى كه دور است از او از شعر و سحر و كهانت،يكى مى گويد:ساحر است،يكى مى گويد كاهن است،يكى مى گويد ديوانه است و اين همه قذفى است كه او را مى كنند دور از حال او و نه لايق به احوال او،اين قول مجاهد است.قتاده گفت:قذف مى كنند يعنى،ظنّ مى اندازند و گمان مى برند كه بعث و نشور و ثواب و عقاب نخواهد بودن و بر اين قول مراد به غيب ظنّ باشد.و قوله:كفروا به،اى،باللّه.بلخى گفت:رواست كه معنى آن باشد كه ايشان اين از سر شبهتى دور و حجّتى داحض باطل كنند كه لايق و قادح نيست،بل دور است از كار.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه گمان مى برند كه ايشان را توبه سود خواهد داشتن در قيامت،و اين دور است از عقل.

وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مٰا يَشْتَهُونَ ،گفت:منع كنند ميان ايشان و آنچه آرزو و مراد ايشان است از قبول توبه و زوال عقاب و وصول به ثواب يا ردّ با دنيا. كَمٰا فُعِلَ بِأَشْيٰاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ ،چنان كه كردند با آنان كه اتّباع ايشان بودند و ايشان نيز هم اين تمنّا كردند و برسيدند.و أشياع جمع شيع باشد و او جمع شيعة باشد فهو اذا جمع الجمع. إِنَّهُمْ كٰانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ ،ايشان در شكّى بوده اند به شك افگنده (3)و[34-ر]اراب الرّجل اذا اتى بريبة و الرّيب اقبح الشّكّ و الرّيبة التّهمة.و اين براى مبالغه گفت كه ايشان از باب قيامت در شكّى اند سخت به غايت.

ص : 87


1- -دا،آج،لب:الى.
2- -دا،افزوده:و معنى آن است كه خداى تعالى مثل زد حال آنان را كه تمنّا كردند كه توبه كنند در آخرت و يا در مرگ به حال آنان كه خواهند كه چيزى ها گيرند از جايى دور كه دست ايشان به آن نرسد،يعنى هر دو محال است.و«انّى»استفهامى است به معنى انكار.
3- -دا،آج،لب:افگننده.

سورة الملائكة

اشاره

سورة الملائكة (1)

اين سورت مكى است و چهل و شش آيت است بر قول بعضى مدنيان،و پنج بر قول كوفيان و بصريان و مدنيان اول،و هفصد (2)و نود و هفت كلمت است،و سه هزار و صد و سى حرف است.

و ابو أمامه روايت كند از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورة الملائكه بخواند،فرداى قيامت هشت در بهشت او را مى خوانند و مى گويند:درآى به هر در كه تو خواهى (3).

سوره فاطر (35): آیات 1 تا 18

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جٰاعِلِ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ مٰا يَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (1) مٰا يَفْتَحِ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاٰ مُمْسِكَ لَهٰا وَ مٰا يُمْسِكْ فَلاٰ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (2) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَيْرُ اَللّٰهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ (3) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (4) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَلاٰ تَغُرَّنَّكُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا وَ لاٰ يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ (5) إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمٰا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ (6) اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اَللّٰهَ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ فَلاٰ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرٰاتٍ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ (8) وَ اَللّٰهُ اَلَّذِي أَرْسَلَ اَلرِّيٰاحَ فَتُثِيرُ سَحٰاباً فَسُقْنٰاهُ إِلىٰ بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا كَذٰلِكَ اَلنُّشُورُ (9) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ وَ اَلَّذِينَ يَمْكُرُونَ اَلسَّيِّئٰاتِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولٰئِكَ هُوَ يَبُورُ (10) وَ اَللّٰهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوٰاجاً وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثىٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ وَ مٰا يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لاٰ يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيرٌ (11) وَ مٰا يَسْتَوِي اَلْبَحْرٰانِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ سٰائِغٌ شَرٰابُهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهٰا وَ تَرَى اَلْفُلْكَ فِيهِ مَوٰاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ لَهُ اَلْمُلْكُ وَ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مٰا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (13) إِنْ تَدْعُوهُمْ لاٰ يَسْمَعُوا دُعٰاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اِسْتَجٰابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لاٰ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَى اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ (15) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (16) وَ مٰا ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ بِعَزِيزٍ (17) وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىٰ حِمْلِهٰا لاٰ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ إِنَّمٰا تُنْذِرُ اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ مَنْ تَزَكّٰى فَإِنَّمٰا يَتَزَكّٰى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِيرُ (18)

ترجمه

سپاس خداى آفرينندۀ آسمانها و زمين كنندۀ فريشتگان رسولان خداوندان بالها دودو و سه سه و چهار چهار،بيفزايد در آفرينش آنچه خواهد،خداى بر همه چيز تواناست.

هرچه (4)بگشايد خداى براى مردمان از رحمت نيست بازگيرنده آن را و آنچه بازگيرد،نيست فروگذارنده اى آن را از پس او،و او بى همتا

ص : 88


1- -نام ديگر اين سوره فاطر است.
2- -دا،آج:هفتصد.
3- -دا:به هر درى كه خواهى،آج،لب:به هر در كه خواهى-صدق رسول اللّه.
4- -دا:آنچه.

و محكم كار است.

اى مردمان ياد كنى نعمت خداى بر شما هست هيچ آفريدگارى (1)جز خداى كه روزى دهد شما را از آسمان و زمين؟ نيست (2)خداى الّا او.چگونه مى برگردانند شما را؟ و اگر دروغ داشتند تو را دروغ داشتند پيغامبران را از پيش تو و با خداى شود كارها.

[34-پ] اى مردمان وعدۀ خداى درست (3)است مغرور مكناد شما را زندگانى (4)نزديك تر و نيز مغرور مكناد شما را به خدا ديو (5).

كه ديو (6)شما را دشمن است گيريد (7)او را دشمن،مى خواند لشكرش تا باشند از اهل دوزخ.

آنان كه كافر شدند ايشان را عذابى باشد سخت و آنان كه بگروند (8)و بكنند كارها نيك (9)ايشان را آمرزش باشد و مزدى بزرگ.

آن را كه بيارايند (10)براى او بدى كارش،بيند (11)آن را نيكو خداى گمراه كند آن را كه خواهد و ره نمايد آن را كه خواهد نبايد تا برود جان تو بر ايشان به غم،خدا داناست به آنچه ايشان كنند.

ص : 89


1- -دا:هيچ آفريننده اى نيست.
2- -دا،افزوده:هيچ.
3- -دا،آج،لب:حقّ.
4- -دا:دنيا.
5- -دا:ديو فريبنده،آج،لب:شيطان فريبنده.
6- -دا:شيطان.
7- -دا:فراگيرى،آج،لب:پس فراگيرند.
8- -دا:بگرويدند.
9- -دا:و كار نيكو كردند.
10- -دا:آراسته باشند.
11- -اساس:بينند،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.

و خداى آن است كه بفرستاد (1)بادها را تا برانگيزد ابر را برانيم آن را به بيابانى مرده،زنده گردانيم به او زمين را پس مرگش،چنين باشد زنده كردن.

هركه خواهد عزّت،خدا راست عزّت همه (2)با او شود سخنها پاك و كار نيك بر دارد آن را و آنان كه سگالند (3)بديها،ايشان را بود عذابى سخت و سگالش ايشان (4)هلاك شود.

[35-ر] و خداى بيافريد شما را از خاك پس از آب پس كرد شما را جفت و[بر] (5)ندارد هيچ ماده و ننهد (6)الّا به علم او و عمر ندهند هيچ دراز عمرى را،و نه بكاهانند از عمر او الّا در نوشته اى است (7)آن بر خداى آسان است.

و راست (8)نباشد دو دريا اين خوش صافى گوارنده شراب او،و اين شور تلخ و از همه (9)مى خورى گوشتى تازه و بيرون مى آرى آرايشى (10)كه درپوشى آن را و بينى كشتى در او آينده و شونده تا بجويى از روزى تا همانا شكر كنى.

ص : 90


1- -دا:فروفرستد.
2- -دا:جمله.
3- -آج،لب:مكر مى كنند.
4- -دا:آنان بود كه.
5- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
6- -دا:بنه نهد.
7- -دا:الّا كه در كتابى بود نبشته كه.
8- -دا:برابر.
9- -دا:هر دو.
10- -دا:پيرايه اى.

در آرد شب در روز و در آرد روز را در شب و مسخّر بكرد آفتاب و ماه را همه مى روند براى وقتى نام زد (1)آن خداى شما را او راست پادشاهى و آنچه مى خوانى از جز او قادر نباشند از پوست استخوان خرمايى.

اگر بخوانى ايشان را نشنوند دعاى شما و اگر شنوند جواب ندهند (2)شما را روز قيامت كفر آرند به انبازى شما و خبر ندهد تو را چو دانايى.

اى مردمان شما محتاجانى (3)به خداى و خداى اوست كه بى نياز و پسنديده است.

اگر خواهد ببرد شما را و بيارد خلقى نو را.

و نيست اين بر خداى دشخوار (4).

[35-پ] و بر ندارد بردارنده اى بار (5)ديگرى و اگر بخواند (6)گران بارى به بر گرفتن آن بر نگيرند از او هيچ چيز و اگرچه خويشاوند باشد،تو مى ترسانى آنان را كه ترسند از خدايشان در نهانى و به پاى دارند نماز و هركه پاكى كند پاكى براى خود كند و با خداست بازگشتن.

قوله تعالى: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،قديم-جلّ جلاله-گفت:

سپاس خداى را كه بيافريد آسمانها و زمين (7).و اصل«فطر»،شكافتن باشد پندارى كه آنچه معدوم است به مثابت بسته است،خداى تعالى آن را به خلق و ايجاد

ص : 91


1- -دا:نام زده،آج،لب:نام نهاده.
2- -دا،آج،لب:اجابت نكنند.
3- -دا:شماييد درويشان،آج،لب:درويشانيد.
4- -دا،آج،لب:دشوار.
5- -دا،آج،لب:گناه.
6- -اساس:بخوانى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -دا:آفريدگار آسمان و زمين است.

مى شكافد (1). جٰاعِلِ الْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً ،فرشتگان را به پيغام گزار (2)كند از جبريل و جز او تا وحى به پيغامبران آرند. أُولِي أَجْنِحَةٍ ،نصب بر حال است از مفعول و شايد كه صفت«رسلا»باشد و حال بهتر است از ملائكه،خداوندان پرّها،و«اولو» (3)جمع«ذو»باشد نه از لفظ واحد. مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ ،اين صفت«اجنحه» است،و اين اسمى است عدد را معدول عن اثنين اثنين (4)،عن ثلاثة ثلاثة،عدل كردند و برگردانيدند اين را از اصل و بناى خود تا تكرار نباشد. يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مٰا يَشٰاءُ ، بيفزايد آنچه خواهد در خلق فريشتگان و جز ايشان كه خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

ابن شهاب روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:يك روز جبريل را گفتم مرا مى بايد تو را ببينم چنان كه در آسمان باشى.گفت:يا رسول اللّه!طاقت ندارى.گفت:مى بايد تا ببينم.جبريل-عليه السّلام-پرّها برافلاخت (5).رسول -عليه السّلام-در او نگريد از هوش برفت.چون با هوش آمد جبريل ايستاده بود يك دست بر سينه نهاده بود و يك دست بر كتف رسول،گفت:سبحان اللّه،نپنداشتم كه خداى به اين شكل و عظمت خلقى آفريد!جبريل گفت:اگر تو اسرافيل را بينى،و او را دوازده پرّ است يك پر به مشرق دارد و يك پر به مغرب و عرش بر دوش او نهاده است و او اوقاتى متضايل و حقير شود عظمت خداى را تا بمانند صعوه اى (6)گردد.و آن مرغكى باشد به شكل بنجشك (7).و آنگه عرش خداى بر قدرت او باشد.

و در خبر هست كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

انّ للّه ملكا له الف الف رأس على كلّ رأس الف الف وجه على كلّ وجه الف الف[36-ر]فم فى كلّ فم الف الف لسان يسبّح للّه تعالى بكلّ لسان الف (8)الف لغة، گفت كه:[خداى را- جلّ جلاله-فريشته اى است كه او را هزار هزار سر است،بر هر سرى هزار هزار روى است،بر هر روى هزار هزار دهن است،در هر دهنى هزار هزار زبان است،به هر

ص : 92


1- -دا:مى بشكافد،آج،لب:بشكافد.
2- -دا:به پيغامبران.
3- -دا،آج:اولو.
4- -دا،آج،لب،افزوده:و.
5- -آج،لب:برافراخت.
6- -اساس و آب:صعوى،دا:وصعى شود.
7- -آج،لب:گنجشك.
8- -آج،لب:بالف.

زبانى خداى را مى خواند به هزار هزار لغت] (1)يك روز بر خاطر اين فريشته بگذشت كه همانا خداى را بنده اى نباشد كه تسبيح و تهليل او بيش باشد از آن (2).حق تعالى گفت:مرا بنده اى هست كه تسبيح و تهليل او بيش است از تسبيح و تهليل تو.

گفت:بار خدايا!او چه تسبيح مى كند؟گفت،مى گويد:

سبحان اللّه كلّما سبّح اللّه شىء و كما يحب اللّه ان يسبّح و كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله و الحمد للّه كلّما حمد اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يحمد و كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله و لا اله الّا اللّه كلّما هلّل اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يهلّل (3)و كما ينبغى لكرم وجهه و اللّه اكبر كلّما كبّر اللّه شىء و كما يحبّ اللّه ان يكبّر كما هو اهله و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله. ابن شهاب گفت:اين زيادت خلق،آواز خوش است.هيثم (4)القارى آوازى خوش داشت و قرآن خوش خواندى.گفت:شبى رسول را در خواب ديدم،مرا گفت:هيثم (5)القارى تويى قرآن (6)را به آواز خوش مى بيارايى (7)؟گفتم (8):آرى يا رسول اللّه.گفت:جزاك اللّه خيرا (9).و گفتند:خطّ نيكوست و رسول-عليه السّلام-گفت:خطّ نيكو حق را روشنى (10)بيفزايد.قتاده گفت:اين زيادت خلق،ملاحت چشمهاست.

مٰا يَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاٰ مُمْسِكَ لَهٰا ،ما مجازات (11)راست براى آن «فا»در جوابش بازآورد و كسر«حا»براى التقاى ساكنين افتاد و حقّ او جزم است.

گفت:هرچه خداى تعالى بگشايد از رحمت آن را بازدارنده اى نباشد و آنچه بازگيرد آن را فرستنده اى نبود تا بدانند كه رحمت از او (12)توقّع بايد كردن و از كرم او

ص : 93


1- -اساس:و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
2- -آج،لب:بيش از من باشد.
3- -آج،لب،افزوده:كما هو اهله.
4- -آج،لب:هشيم.
5- -آج،لب:هشيم.
6- -دا:كه قرآن.
7- -آج،لب:تو قرآن را به آواز خوش مى خوانى و مى نيارامى.
8- -دا:گفت.
9- -دا،افزوده:يكى از محدثان اين بيتها نكو گفته است.شعر: زاده ربّه عذارا تمّ به الحسن و اليها تبارك اللّه كلّ يوم يزيد فى الخلق ما يشاء
10- -دا:روشنايى.
11- -اساس:مجارات،به قياس نسخۀ دا،تصحيح شد.
12- -دا:او را.

چشم بايد داشتن و او خداى عزيز و خداى حكيم است.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،گفت:اى مردمان ياد كنى نعمت خداى بر شما.آنگه گفت:

هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَيْرُ اللّٰهِ ،آفريدگارى هست جز خداى كه روزى دهد شما را از آسمان و زمين؟از آسمان به باران و از زمين به نبات.ابو جعفر و حمزه و كسائى خواندند:

غير اللّه بجرّ،على انّه صفة للّه،و باقى قرّا به رفع«غير»خواندند بر صفت محلّ او، چه محلّ جار و مجرور رفع است،و التقدير:هل خالق غير اللّه؟ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،نيست خداى مگر او. فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ ،كجا مى گردانند اينان را؟ وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ ،حق تعالى در اين آيت رسول را-عليه السّلام-تسلّى داد، گفت:اگر چنان كه اين كافران تو را دروغ مى دارند پيش از[36-پ]تو پيغامبران ديگر را به دروغ داشتند،و اين نه كارى است كه با تو رفت (1). وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ،و مرجع كارها با خداست-جلّ جلاله-و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت كافران را يعنى،با جايى كه در آن كس را حكم[نباشد] (2)مگر خداى را-جلّ جلاله-آنگه بر سبيل تهديد گفت:

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اى مردمان! إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ ،وعدۀ خداى تعالى كه داد شما را (3)از بعث و نشور و ثواب و عقاب،حق است. فَلاٰ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ،نبايد تا حيات دنيا شما را مغرور و فريفته بكند و نيز نبايد كه شما را به خداى مغرور بكند شيطان غرّه كنندۀ فريبنده،و«فعول»بناى (4)مبالغت باشد.

آنگه گفت:شيطان دشمن است شما را،او را دشمن گيريد و به دشمن داريد. إِنَّمٰا يَدْعُوا حِزْبَهُ ،و بدانى كه او لشكر و اتباع خود را براى آن دعوت مى كند تا اهل دوزخ باشند چه او دوزخى است و خرمن سوخته خرمن ديگران سوخته خواهد.

آنگه گفت: اَلَّذِينَ كَفَرُوا ،تهديد كرد كافران را گفت:آنان كه كافر شدند ايشان را به قيامت عذابى سخت بود و آنان كه ايمان دارند (5)و عمل صالح كنند،

ص : 94


1- -دا،افزوده:تنها.
2- -اساس و آب ندارد،از دا افزوده شد،آج،لب:در آنجا حكم نباشد.
3- -دا:كه شما را داد.
4- -آج،لب:به تاى.
5- -دا:آرند.

ايشان را مغفرت و آمرزش باشد و مزدى عظيم بزرگوار (1)از ثواب ابد (2).

آنگه احوال كافران گفت،كه اين كفر كه ايشان در آنند در چشم ايشان نيكوست.گفت آن را كه بيارايند بر چشم او عمل بد او يعنى نفس ايشان و هوا و شهوت ايشان،عمل ايشان بر چشم ايشان مزيّن كند (3)تا زشت نيكو بيند (4)به تلبيس بر خويشتن از قلّت فهم و تفكّر.آنگه در جواب استفهام خلاف كردند:بعضى گفتند، محذوف است و تقدير آن كه:يتحسّر عليه،او برآن حسرت خورد.و گفتند محذوف اين است:كمن ليس كذلك و كمن يرى الحسن حسنا و القبيح قبيحا و عمل على ما علم.و اين براى آن گفتند كه در جمله اى كه از پس او مى آيد با«فا»من قوله:

فَإِنَّ اللّٰهَ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ ،ضميرى هست عايد با جملۀ اوّل.پس گفتند:اين اضمار واجب است و اين خود جمله اى است مستأنف (5).و بعضى گفتند: فَإِنَّ اللّٰهَ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ ،جواب استفهام است و در موقع جواب افتاد،و تقدير آن كه آن كس كه عمل بد مزيّن باشد به نزديك او خداى تعالى اضلال كند او را يعنى عذاب كند او را يا به معنى خذلان و تخليه يا به معنى تسميه و حكم.و قوله: مَنْ يَشٰاءُ ،آن را كه خواهد به همه حال جز او را نخواهد (6)،چه سزاى او آن است،و در پيش ذكر او رفته است. وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ [37-ر]و آن را كه خواهد هدايت دهد (7)از الطاف و تمكين و توفيق و تيسير.و آن كه اين وجه گفت (8)،ضمير عايد تقدير كرد گفت:تقدير آن است كه:

فانّ اللّه يضلّ من يشاء منهم،كقولهم:السّمن منوان بدرهم،التقدير:منه بدرهم.

نبايد تا نفس تو و جان عزيز تو در سر كار ايشان شود به حسرت بر ايشان.و قوله:

حَسَرٰاتٍ ،نصب بر تمييز (9)است.و حسرت شدّت حزن باشد بر فايت.و ابو جعفر خواند: فَلاٰ تَذْهَبْ نَفْسُكَ ،بر فعل متعدّى من الإذهاب و«نفسك»منصوب براى آن كه مفعول به باشد.معنى آن كه:تو اى محمّد!جان خود ضايع مكن در غم و

ص : 95


1- -آج،لب:و بزرگوار.
2- -دا،آج،لب:آيد.
3- -دا:كنند.
4- -دا،آج،لب:بينند.
5- -دا:و اين خود جمله اى مستأنف است.
6- -آج،لب:جزاى او را بخواهد.
7- -آج،لب:كند.
8- -آج،لب:گفت،گفت.
9- -دا،آج،لب:تميز.

حسرت ايشان كه چرا ايمان نياوردند كه خداى عالم است به آنچه ايشان مى كنند جزاى آن بر وفق عمل ايشان بدهد (1).

آنگه تذكير بعضى نعمت خود كرد،گفت: اَللّٰهُ الَّذِي ،او آن خداست كه بادها بفرستد تا بادها ابر برنگيزد (2)و جمع كند و براند (3)از جايى به جايى و آن را به زمينى مرده راند كه بر او هيچ نباتى و گياهى نباشد،آن زمين را زنده كند پس ازآن كه مرده باشد.آنگه بر سبيل تشبيه گفت: كَذٰلِكَ النُّشُورُ ،بعث و نشور هم چنين باشد، چنان كه اين را منكر نه اى آن را منكر مباشى.

ابو رزين گفت:رسول را-عليه السّلام-گفتم،خداى تعالى خلقان را چگونه زنده كند؟گفت:به هيچ زمينى خشك قحطناك گذشته باشى كه در او هيچ نبات نباشد پس از آن بينى سبز شده؟گفتم:آرى،گفت: ...يُحْيِ اللّٰهُ الْمَوْتىٰ... (4)

خداى تعالى مردگان را چنين (5)زنده كند و اين آيت اوست در خلقانش.

مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً ،گفت:هركه او عزّت خواهد عزّت خداى تعالى راست-جلّ جلاله (6)-به جملگى.سبب (7)آن بود كه كافران به عبادت اصنام تعزّز كردند و طلب عزّت چنان كه خداى گفت: اَلَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً . (8)و قال: وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (9).خداى تعالى به اين آيت رد كرد بر ايشان،گفت اگر كسى را عزّ (10)بايد تا عزيز شود به طاعت خداى بايد (11)چه عزّت همه خداى راست. إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ ،به او صعود كند يعنى به خداى،و مراد آن كه به جايى بر شود كه آنجا حكم جز خداى را نباشد و آن آسمان است.چنان كه رفعت فلانا الى الحاكم و الى السّلطان،يعنى به جايى كه

ص : 96


1- -دا:مى بدهد.
2- -دا،آج،لب:برانگيزد.
3- -آج،لب:برآيد.
4- -سورۀ بقره(2)آيۀ 73.
5- -دا:همچنين.
6- -دا:عزّ و جلّ.
7- -د،افزوده:نزول اين آيه.
8- -سورۀ نساء(4)آيۀ 139.
9- -سورۀ مريم(19)آيۀ 81.
10- -دا،آج،لب:عزّت.
11- -آج،لب:عزّت به طاعت خداى يابد.

حكم حاكم را باشد يا سلطان را.مفسّران[37-پ]گفتند:اين كلمۀ پاكيزه، گفتن«لااله الاّاللّه»است و ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:

هو قول الرّجل سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر، چون بنده اين كلمات بگويد فريشته اى بيايد و اين كلمات بر آسمان برد و به آن خداى را تحيّت كند و چون عمل صالح با آن يار نشد (1)از او قبول نكنند.مفسّران در معنى (2)خلاف كردند:بيشتر مفسّران گفتند:معنى آن است كه عمل صالح بردارد كلمۀ پاك را و به موقع قبول افگند،و معنى آن كه:قول بى عمل سود ندارد و مرفوع نشود و به موقع قبول نيفتد.اين قول نحويان بصره است كه گفتند ضمير عايد است با كلمه،يعنى:و العمل الصّالح يرفع الكلم الطّيب.حسن و قتاده گفتند:كلمۀ پاك ذكر خداى است و عمل صالح اداى فرائض اوست هركه او به زبان ذكر خداى كند و فريضه ها مهمل گذارد كلامش رد كنند بر عملش و ليس الايمان بالتّمنّى و لا بالتحلّى (3)و ايمان به آرزو و حيله (4)نباشد.و هركه (5)سخن نيكو گويد و عمل صالح كند عمل او قول او را رفيع كند و ذلك قوله: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ .و دليل اين تأويل قول رسول است كه گفت:

لا يقبل اللّه قولا الّا بعمل و لا يقبل قولا و عملا الّا بنيّة، هيچ قول خداى تعالى قبول نكند بى عمل و هيچ عمل قبول نكند بى نيّت.و در خبر هست كه

طلب الجنّة بلا عمل ذنب من الذّنوب، طلب بهشت كردن بى عمل گناهى است از گناهها و شاعر در اين معنى گويد:

لا ترض من رجل حلاوة قوله***حتّى يصدّق ما يقول فعال

و اذا (6)وزنت مقاله بفعاله***فتوازنا (7)فاخوك ذاك جمال

ابن المقفّع (8)گفت:قول بلا عمل كثريد بلا دسم و سحاب بلا مطر و قوس بلا وتر،قال الشاعر:

لا يكون المقال الا بفعل***انّما القول زينة فى الفعال

ص : 97


1- -دا،آج،لب:نباشد.
2- -دا،آج،لب:در معنى آيت.
3- -آج،لب:بالتملّى.
4- -دا:حليت،آج،لب:حليه.
5- -دا:هركه او.
6- -دا،آج،لب:فاذا.
7- -دا:فتوازيا.
8- -اساس:ابن المقنّع،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.

بر كلّ (1)قول يكون لا فعل فيه***مثل ماء يصبّ فى غربال

[و انشد ابو القاسم الحسينى (2)لنفسه (3)] (4):

لا يتمّ المقال الّا بفعل (5)كلّ قول بلا فعال هباءانّ قولا بلا فعال جميلكنكاح (6)بلا ولىّ سواء

اين (7)بر مذهب شافعى بنا كرده است كه لا نكاح الّا بولىّ مرشد (8)و لا شاهدى (9)عدل.بعضى اهل معنى (10)گفتند:معنى«يرفعه»بر اين قول آن است كه آن را رفيع خداوند قدر[38-ر]بكند چنان كه گويند:ثوب رفيع و مرتفع.و گفتند:العمل الصّالح،اى،الخالص.يعنى كه اخلاص سبب قبول (11)طاعات باشد،چه طاعات به اخلاص پذيرند و با ريا نپذيرند.گفتند بيانش: ...فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً... (12)،اى خالصا.بعضى دگر گفتند:كنايت (13)راجع است با عمل،و التّقدير:(و العمل الصالح يرفعه الكلم الطيب)،يعنى،كلمۀ طيّب عمل صالح را بر دارد،و مراد آن كه توحيد عمل صالح را به موقع قبول افگند چه هيچ عمل بى توحيد معقول نباشد.و اين قول نحويان كوفه است و در اين قول تعسّفى (14)هست.

بعضى دگر گفتند كنايت راجع است با عمل و رافع خداست-جلّ جلاله-يعنى،و العمل الصّالح يرفعه اللّه اليه يعنى،بپذيرد و برآن ثواب دهد. وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئٰاتِ ،و آنان كه بدى سگالند و عمل بد كنند،مقاتل گفت:شرك است.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و شهر بن حوشب گفتند:اصحاب ريااند،ايشان را عذابى سخت باشد. وَ مَكْرُ أُولٰئِكَ هُوَ يَبُورُ ،و مكر ايشان بود كه باير و فاسد و كاسد و باطل

ص : 98


1- -اساس:برّ،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
2- -آج،لب:الحسى.
3- -آج،لب:لتفسير.
4- -اساس و آب ندارد،از دا،افزوده شد.
5- -دا:بفعله.
6- -دا:و نكاحا،آج،لب:و كنكاح.
7- -دا:اين قولها،آج،لب:اين بيتها.
8- -دا:مشهر.
9- -دا،آج،لب:و شاهدى.
10- -دا،آج،لب:معانى.
11- -آب:قول.
12- -سورۀ كهف(18)آيۀ 110.
13- -آج،لب:كفايت.
14- -اساس:فعلى،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.

و مضمحل باشد (1).

وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ،خداى شما را بيافريد از خاك، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ،آنگه آب منى، ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوٰاجاً ،آنگه شما را جفت كرد، وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثىٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ ،و هيچ ماده بار بر نگيرد و بننهد جز به علم او،و هيچ دراز عمر را عمر دراز نكنند و نه نيز عمر بكاهانند (2)و الّا در نوشته اى باشد،يعنى در لوح محفوظ.سعيد جبير گفت:در اوّل اين نوشته (3)بنويسند كه عمر او چند است (4)،آنگه هرگه (5)روزى بگذرد در زير آن نويسند كه روزى گذشت و ماهى گذشت و سالى گذشت.و رسول -عليه السّلام-گفت:

فرغ من اربع من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. و

قال -عليه السّلام-: فرغ اللّه الى كلّ عبد[من] (6)خمس من عمله و اجله و اثره و مضجعه و رزقه لا يتعدّاهنّ عبد. إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيرٌ ،اين بر خداى آسان است.

وَ مٰا يَسْتَوِي الْبَحْرٰانِ ،حق تعالى اين آيت مورد مثل (7)فرمود،گفت:راست نباشند (8)دو دريا. هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ ،اين باشد خوش گوارنده و آن ديگر شورى سخت شور.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:«اجاج»تلخ باشد و اشتقاقه من اجّج النّار،پندارى به تلخى دهان خورنده بسوزد، وَ مِنْ كُلٍّ ،و شما از هر دو دريا گوشت تازه مى خورى.يعنى،گوشت ماهى[38-پ] وَ تَسْتَخْرِجُونَ [منه] (9)حِلْيَةً تَلْبَسُونَهٰا ، و از او به در مى آورى حليتى كه درپوشى.منه،يعنى از«ملح» (10)دون العذب،يعنى لؤلؤ و مرجان. وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوٰاخِرَ ،اى،جوارى و كشتيها بينى كه در او

ص : 99


1- -دا،افزوده:قال الزّبعرى،شعر: يا رسول المليك انّ لسانى راتق ما فتقت اذ أنا بور آج،لب:قال ابن الزبعرى،شعر: يا رسول المليك انّ لسانى
2- -آج،لب:عمر او بكاهاند.
3- -دا:نبشته.
4- -دا،آج،لب:چندين است.
5- -دا:هرگه كه.
6- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
7- -آج،لب:بر مورد شك.
8- -دا،آج،لب:نباشد.
9- -اين كلمه در متن قرآن مجيد نيست،اما اساس و كليۀ نسخه بدلها آورده اند،كه به ضرورت ذكر همين كلمه در جملۀ بعد حذف آن روا دانسته نشد.
10- -دا،آج،لب:من الملح.

مى رود.مقاتل گفت:كشتيها بينى كه در او مى آيد و مى شود يكى از اين راه روى- فراكرده و دگر در برابر او،و جمله به يك باد مى رود. لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ،تا شما از فضل او يعنى از روزى او طلب كنى. وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ،تا همانا شاكر شوى نعمتهاى او را.

ابو هريره روايت كند (1)كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى گفت:يا درياى شام كه من (2)تو را بيافريدم و آبت بسيار كردم (3)و مرا بندگانى باشند كه در تو نشينند با تسبيح و تهليل و تحميد با ايشان چه خواهى كردن؟گفت:غرقه كنم ايشان را.حق تعالى گفت:لا جرم بأس (4)و شدّت تو در پيرامن تو كنم (5)و ايشان را بر پشت تو نشانم و بگذرانم.و درياى يمن را گفت:يا دريا من تو را بيافريدم و آبت زيادت بسيار كردم (6)و بندگانى را به تو آرم كه تسبيح و تهليل من كنند،تو با ايشان چه خواهى كردن؟گفت:من نيز با ايشان تسبيح و تهليل و تكبير كنم.حق تعالى گفت:لا جرم تو را تفضيل دهم (7)بر درياهاى دگر (8)به حلىّ بسيار و گوشت تازه.

و مورد خبر عطف است (9)بر طريق مثل،و تأويل آن كه:اگر دريا را زبان بودى كه مخاطب بودى و مجازى به اين عمل جزاى هريك اين بودى،چنان كه گفت: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ... (10)

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ ،گفت:خداست كه شب در روز مى برد وَ يُولِجُ النَّهٰارَ فِي اللَّيْلِ ،و روز را در شب مى آورد.و آفتاب و ماه را مسخّر بكرد، كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ،هريكى از آفتاب و ماه مى روند به وقتى مسمّى نام زد،آفتاب فلك خود به يك سال مى برد (11)و ماه به يك ماه. ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ ،او خداى شماست ملك و پادشاهى او راست، وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ،و آن بتان كه شما مى خوانى

ص : 100


1- -آب،آج،لب:كرد.
2- -آج،لب:يا دريا من.
3- -دا:بكردم.
4- -آب:پاش،آج،لب:پاس(پ با سه نقطه)
5- -لب:كنيم.
6- -دا:آبت بسيار بكردم،آج،لب:آبت بسيار كردم.
7- -آج،لب:نهم.
8- -دا،آج،لب:ديگر.
9- -دا:وعظست.
10- -سورۀ حشر(59)آيۀ 21.
11- -دا:مى برد.

بدون او. مٰا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ ،ايشان قطميرى ندارندى (1).عبد اللّه عبّاس گفت:

شكاف استخان (2)خرما بود.بيشتر مفسّران گفتند:پوستكى باشد بر استخوان خرما پوشيده و آن كه چنين باشد خدايى را نشايد[39-ر].

إِنْ تَدْعُوهُمْ لاٰ يَسْمَعُوا دُعٰاءَكُمْ ،اگر بخوانى ايشان را دعايتان را اجابت نكنند و دعايتان نشنوند (3)و شما را خبر ندهند و اگر بشنوند اجابت نكنند و روز قيامت به عبادت شما و شرك شما كافر شوند و شما را خبر ندهد مانند دانايى،يعنى اين خبر كسى مى دهد شما را كه داناست و آن خداست-جلّ و علا (4).

آنگه گفت: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اى مردمان از هر نوع كه هستى، أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَى اللّٰهِ ،شما محتاجانى به خداى-جلّ جلاله-و خداست (5)كه توانگر است و پسنديده.

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ،و خداى تعالى اگر خواهد شما را ببرد و خلقى نو را بيارد.

وَ مٰا ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ بِعَزِيزٍ ،و اين بر خداى تعالى دشخوار نيست.

وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،آنگه وصف عدل خود كرد گفت:هيچ حاملى ثقل و بار گران ديگرى برنگيرد. وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىٰ حِمْلِهٰا لاٰ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ ،گفت:و اگر چنان باشد كه نفسى گران بار كسى بخواند به فرياد (6)تا آن (7)بار گناه او چيزى بر گيرد،بر نگيرد هيچ چيز از او. وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ ،و اگرچه خويش او باشد از پدر و برادر و مادر و خواهر.فضيل عياض گفت در اين آيت كه فرداى قيامت مادرى و فرزندى را در عرصات قيامت آرند هر دو گران بار به گناه،مادر فرزند را گويد حقّ ولادت و تربيت و رضاع من بجاى آراى فرزند كه من نه ماه شكم خود را وعاى تو كردم (8)و پستان خود را سقاى تو كرده ام و كنار خود را رعاى (9)تو كرده ام از اين گناهان

ص : 101


1- -آب:ندارى،دا،آج،لب:ندارند.
2- -دا،آج،لب:استخوان.
3- -دا:و بنشنوند.
4- -دا:جلّ جلاله.
5- -دا،آج،لب:خداى است.
6- -آب:بفرمايد.
7- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:از،كه بر متن راجح مى نمايد.
8- -دا:كرده ام.
9- -دا:بجاى.

من يك گناه برگير.او گويد:اى مادر دور باش كه من از تو مشغولم. إِنَّمٰا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ ،انّما تو آن كس را ترسانى كه از خداى خود بترسد در غيبت يعنى در خلوت،و نماز به پاى دارد. وَ مَنْ تَزَكّٰى ،و هركه پارسا باشد، فَإِنَّمٰا يَتَزَكّٰى لِنَفْسِهِ ،براى خود پارسا باشد. وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت خلقان با خداست.

سوره فاطر (35): آیات 19 تا 35

اشاره

وَ مٰا يَسْتَوِي اَلْأَعْمىٰ وَ اَلْبَصِيرُ (19) وَ لاَ اَلظُّلُمٰاتُ وَ لاَ اَلنُّورُ (20) وَ لاَ اَلظِّلُّ وَ لاَ اَلْحَرُورُ (21) وَ مٰا يَسْتَوِي اَلْأَحْيٰاءُ وَ لاَ اَلْأَمْوٰاتُ إِنَّ اَللّٰهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشٰاءُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي اَلْقُبُورِ (22) إِنْ أَنْتَ إِلاّٰ نَذِيرٌ (23) إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِيهٰا نَذِيرٌ (24) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتٰابِ اَلْمُنِيرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ (26) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ ثَمَرٰاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهٰا وَ مِنَ اَلْجِبٰالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهٰا وَ غَرٰابِيبُ سُودٌ (27) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ اَلدَّوَابِّ وَ اَلْأَنْعٰامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ كَذٰلِكَ إِنَّمٰا يَخْشَى اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (28) إِنَّ اَلَّذِينَ يَتْلُونَ كِتٰابَ اَللّٰهِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً يَرْجُونَ تِجٰارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30) وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ مِنَ اَلْكِتٰابِ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِعِبٰادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (31) ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْكِتٰابَ اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَيْرٰاتِ بِإِذْنِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْكَبِيرُ (32) جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا يُحَلَّوْنَ فِيهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِيهٰا حَرِيرٌ (33) وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا اَلْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) اَلَّذِي أَحَلَّنٰا دٰارَ اَلْمُقٰامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاٰ يَمَسُّنٰا فِيهٰا نَصَبٌ وَ لاٰ يَمَسُّنٰا فِيهٰا لُغُوبٌ (35)

ترجمه

قوله تعالى:راست نباشد كور و بينا.

[39-پ]و نه تاريكى و نه روشنايى.

و نه سايه و نه گرما.

و راست نباشد زندگان و نه مردگان.خداى بشنواند آن را كه خواهد و تو نشنوانى آنان را كه در گورها باشند.

نيستى تو الّا ترساننده اى (1).

ما فرستاديم تو را به راستى مژده دهنده (2)و ترساننده،نيست هيچ[الّا] (3)كه گذشت در او (4)ترساننده اى.

و اگر دروغ دارند تو را،دروغ داشتند آنان را كه بودند پيش ايشان،آمدند به ايشان پيغامبر ايشان با حجّتها و نوشته ها (5)و كتاب روشن.

پس بگرفتم (6)آنان را كه كافر بودند چگونه بود خشم و عذاب من.

نبينى كه خداى

ص : 102


1- -دا:مگر بيم كننده.
2- -كذا در اساس و آب،دا:بشارت دهنده.
3- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -اساس:در ايشان،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا:نبشته ها.
6- -دا:بگرفتيم.

بفرستاد (1)از آسمان آبى بيرون آورديم به آن ميوه هايى بخلاف يكديگر (2)گونه ها آن و از كوهها راههاى بلند (3)سفيد و سرخ خلاف يكديگر گونه هاى آن و سياهانى سياه (4).

و از مردمان و چهار پايان و اسبان و شتران مخالف رنگهاشان،هم چنين بترسند از خداى از بندگان او عالمان،خداى (5)بى همتا و آمرزنده.

[40-ر] آنان كه خوانند كتاب خداى و به پاى دارند نماز و هزينه كنند (6)از آنچه روزى كرديم ايشان را به نهان (7)و آشكارا اميد مى دارند بازارگانيى كه هلاك نشود.

تا تمام بدهد مزدهاشان و بيفزايد ايشان را در فضل كه او آمرزنده و هوسپاسى (8)است.

و آن كه وحى كرديم به تو از كتاب آن حق است و به - راست دارنده آن را كه پيش اوست.خداى به بندگانش دانا و بيناست.

پس به ميراث بداديم كتاب به آنان كه برگزيديم از بندگان ما از ايشان بيدادكارى (9)است بر خود و از ايشان ميانه اى و از ايشان سبق برنده اى به نيكيها به فرمان خداى،آن فضلى است بزرگوار.

ص : 103


1- -دا:فروفرستاد.
2- -«يك»در اساس مكرر آمده است.
3- -دا:پاره ها.
4- -دا:سياهى سيه.
5- -دا:كه خداى.
6- -دا:نفقه كنند.
7- -دا:نهان،آج،لب:در نهان.
8- -دا:سپاس دارنده.
9- -دا:بيدادگرى.

بهشتهاى (1)مقام،در او شونده (2)حلىّ بپوشند ايشان را در آنجا از دست فرنجها (3)از زر و مرواريد و جامه هاى ايشان در آنجا حرير باشد.

و گويند سپاس خداى را آن كه ببرد از ما اندوه خداوند ما آمرزنده است و شكر پذيرنده (4).

آن كه فرود آورد ما را به سراى ايستادن از نعمت او نرسد به ما در آنجا رنجى و نرسد به ما در آنجا ماندگيى (5).

قوله: وَ مٰا يَسْتَوِي الْأَعْمىٰ وَ الْبَصِيرُ ،حق تعالى اين آيت نيز بر مورد مثل فرمود، گفت:راست نباشد نابينا و بينا و نه تاريكى و نه روشنايى و نه سايه و نه گرما.اين الفاظ متناقض برشمرد كه ميان[40-پ]ايشان تنافى است.گفت:اين چيزها با يكديگر راست نباشد.و«حرور»گفتند باد سموم باشد،و گفتند:بادى كه در آفتاب جهد.فرّا گفت:«حرور»به شب و روز باشد،و«سموم»جز به روز نباشد.و گفتند:

مراد به سايه (6)،بهشت است و به«حرور»دوزخ،و استوا حصول احد الشيئين باشد على مقدار الأخر.

وَ مٰا يَسْتَوِي الْأَحْيٰاءُ وَ لاَ الْأَمْوٰاتُ ،و راست نباشد زندگان و مردگان.گفتند:

كنايت است از مؤمن و كافر.اين مثلى است كه خداى تعالى[بزد] (7)براى عبادت اصنام و عبادت خداى تعالى.يعنى چنان كه اين چيزها با هم راست نباشد (8)، خداى پرستان و بت پرستان با هم راست نباشند. إِنَّ اللّٰهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشٰاءُ ،گفت:خداى بشنواند آن را كه خواهد. وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ ،و تو نتوانى شنوانيدن آنان را كه در گورها باشند يعنى مردگان.مثل زد كافران را به مردگان،يعنى چنان

ص : 104


1- -دا:بستانهاى،آج،لب:بوستانهاى.
2- -دا:در شوند در آنجا،آج،لب:درآيند در آن.
3- -دا،آج،لب:دست و رنجها.
4- -دا:سپاس دار است.
5- -آج،لب:هيچ ماندگى.
6- -دا:به ظلّ،سايۀ.
7- -اساس و آب:ندارد،از دا افزوده شد.
8- -دا:نباشد.

كه مرده منتفع و متّعظ نشود به آنچه نشنود (1)،همچنين اين كافران مصر بر كفر منتفع نشوند به دعوت تو.و مثله فى المثل قول الشّاعر:

لقد اسمعت لو ناديت حيّا***و لكن لا حياة لمن تنادى

إِنْ أَنْتَ إِلاّٰ نَذِيرٌ ،تو نيستى الّا ترساننده اى امّا جبر و قهر ايشان بر ايمان به تو نيست.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً ،ما فرستاديم تو را به حق بشارت دهند و ترساننده (2). وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ ،«ان»به معنى«ما»ى نفى است و«من»زيادت است.المعنى،و ما من امّة،و هيچ امّت نيست الّا و در ايشان پيغامبرى بودست گذشته.

آنگه به تسليه (3)رسول-عليه السّلام-گفت: وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ ،اگر چنان كه (4)اين كافران تو را به دروغ مى دارند، فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،به دروغ داشتند آنان كه پيش ايشان بودند،پيغامبران خود را، جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،رسولان ايشان به ايشان آمدند با حجّتها و كتابها و به كتاب روشن.و تكرار براى آن كرد زبر را (5)و كتاب را كه مختلف اللفظ اند،كقوله:

و الفى (6)قولها كذبا و مينا***

ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،پس بگرفتم به عذاب كافران را.آنگه گفت:

فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ ،چگونه بود انكار من بر كافران،بر سبيل تعجيب (7)و انكار او به عذاب باشد و«يا»ى اضافت بيفگند،اكتفاء بالكسرة عنها.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،نمى بينى،يعنى نمى دانى كه خداى تعالى بفرستاد از آسمان آبى،يعنى[41-ر]آب باران؟ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ ثَمَرٰاتٍ ، و بيرون آورديم به آن آب ميوه هايى به رنگ (8)مختلف،از انواع ميوه ها (9).و اين از باب

ص : 105


1- -دا،آج،لب:شنود.
2- -دا:بشارت دهنده اى و ترساننده اى،آج،لب:بشارت دهنده و ترساننده.
3- -آج،لب:به تسلّى.
4- -دا:چنان است كه.
5- -دا،آج:زبور را،لب:زبورا.
6- -آج،لب،افزوده:فى.
7- -دا،لب:تعجب.
8- -دا:هريك.
9- -اساس:ميوها.

صفت مشبّهه است،چنان كه:مررت برجل حسن وجهه كه در لفظ صفت مرد باشد و در معنى صفت وجه. وَ مِنَ الْجِبٰالِ جُدَدٌ بِيضٌ ،و از كوهها طرائقى (1)پديد كرد سپيد و سرخ و واحد الجدد،جدّة.و فعل در جمع فعله بسيار است،كمدّة و مدد،و طرفة و طرف،و غرفة و غرف.و امّا جدد،بضمّ الدّال جمع«جديد»باشد،نحو سرير و سرر،و عتيق و عتق (2). مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهٰا وَ غَرٰابِيبُ سُودٌ (3)،و غرابيب جمع غربيب،و هو شديد (4)السوّاد،و سياهى سياه و سود براى آن گفت تا بدانند كه اين مبالغت در سياهى است.و قال الشّاعر يصف كرما:

و من تعاجيب خلق اللّه غاطية (5)***البعض منها ملاحىّ و غربيب (6)

وَ مِنَ النّٰاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعٰامِ ،گفت از مردمان و چهار پايان و جانوران.

و«دواب»جمع«دابّة»و هى ما يدبّ على الأرض،و«الانعام»جمع«نعم» و هى الابل و البقر و الغنم.گفت:از اين اجناس مخلوقات از جانوران از آدميان و روندگان و چهار پايان و بهايم نيز مختلف لون اند (7)،چنان كه مى بينيم و اين تذكير صنايع (8)اوست تا ما انديشه كنيم و شكر.آنگه گفت: كَذٰلِكَ إِنَّمٰا يَخْشَى اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ ،گفت:هم چنين باشد از خداى تعالى عالمان ترسند چه آنان كه خداى را نشناسند از او نترسند.

و روايت كردند از عمر عبد العزيز و ابو حنيفه كه ايشان خواندند:انّما يخشى اللّه من عباده العلماء،بمعنى يعلم و يختار،برعكس به رفع«اللّه»و نصب«علماء» يعنى خداى داند عالمان را و يا خدا اختيار كند عالمان را.و قرائت صحيح آن است كه عامّۀ قرّا برآنند.و در خبر آمده است كه رسول-عليه السّلام-گفت:

اعلمهم باللّه

ص : 106


1- -آب:طرائفى،آج،لب:ظرايف.
2- -دا،آج،لب،افزوده:قال امرؤ القيس يصف حمارا،شعر: كأنّ سراته و جدّة متنه*كنائن،يجرى فوقهنّ دليص
3- -اساس:سود،با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.
4- -دا:هو الشّديد.
5- -آج،لب:غاطبة.
6- -آب:غرابيب.
7- -دا:مختلفند.
8- -اساس:تذكّر و صنايع،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

اشدّهم له خشية ،خداى را آن كس بهتر شناسد كه از او بهتر (1)ترسد.و مسروق گفت:

مرد را علم آن بس باشد كه از خداى ترسد،و جهل آن بس باشد كه به عمل خود معجب بود.يكى به نزديك شعبى آمد و از او فتوى پرسيد،گفت:افتنى ايّها العالم، گفت:العالم من يخشى اللّه،فتوى كن ما را اى عالم.گفت:عالم آن باشد كه از خداى بترسد. إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ ،خداى تعالى عزيز است در انتقام دشمنان، و آمرزنده است زلّت و خطاى مؤمنان (2)[41-پ].

إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتٰابَ اللّٰهِ ،آنان كه كتاب خداى خوانند و نماز به پاى دارند و نفقه كنند از آنچه ما ايشان را روزى داده باشيم پنهان و آشكارا.

راوى خبر گويد:مردى رسول را گفت:يا رسول اللّه!چرا ما چنين كارهيم مرگ را؟گفت:قدّم مالك فإنّ قلب كلّ امرئ مع ماله،مال از پيش بفرست كه دل هر مردى به نزديك مالش باشد و مرد خواهد تا آنجا بود (3)كه مالش باشد.يرجون تجارة،اين خبر از آن است كه اوميد دارند بازرگانيى كه باير و كاسد نشود.

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ ،تا مزد ايشان تمام بدهد آنچه مستحقّ آن باشند و آنچه مستحق آن نباشند (4)بيفزايد (5)به فضل و كرمش. إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ ،او آمرزنده است گناهان را و شكركننده طاعات را.

آنگه گفت: وَ الَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتٰابِ هُوَ الْحَقُّ ،گفت:آنچه ما به تو وحى كرديم از كتاب قرآن (6)حق است و راست دارنده است آن را كه پيش او بوده است از كتابهاى پيغامبران مقدّم و خداى تعالى به بندگانش دانا و بيناست.

قوله: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ ،آنگه گفت:بميراث (7)داديم كتاب.ثمّ عطف است على قوله:اوحينا،بميراث داديم كتاب به بندگانى كه ما ايشان را برگزيديم.گفتند:

براى آن به لفظ ميراث گفت كه از پيغامبر مقدّم بازمانده است و آنچه از مرده اى بازماند،آن را ميراث خوانند.

ص : 107


1- -دا:به.
2- -آب،آج،لب:مؤمنان را.
3- -دا:باشد.
4- -اساس:نباشد،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
5- -آج،لب:بيفزايند.
6- -دا:از قرآن.
7- -دا:و آنگه بميراث.

مجاهد گفت:«اورثنا»به معنى«اعطينا»ست،بداديم كتاب چه ميراث عطاست از خداى تعالى.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه از امّت اوايل بازگرفتيم و به شما داديم چنان كه عنتره گفت (1):

و اورثت سيفى عن حصين بن معقل***الى جدّه انّى لثارى طالب

و از كرامت (2)اين امّت را در حقّ اينان گفت:«اورثنا»و در حقّ قوم موسى«...

وَرِثُوا الْكِتٰابَ... (3) »،مراد به كتاب قرآن است.

و قوله: اَلَّذِينَ اصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا ،در او دو قول گفتند،مخالفان ما گفتند:

مراد جملۀ امّت اند.و در اخبار ما آمد كه مراد ائمّه معصوم اند،و در خبرى آمد از صادق-عليه السّلام-كه:مراد فرزندان على اند،آنان كه امامان اند و آنان كه امام نه اند.

در خبر است كه جماعتى اهل عراق به نزديك زين العابدين على بن الحسين آمدند و گفتند:ما آمده ايم تا تو را بپرسيم از آيتى قرآن.گفت:و آن كدام آيت است؟ گفتند: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا ،اين جملۀ امّت اند؟گفت:

نه،چه اگر چنين بودندى (4)جملۀ[42-ر]امّت از اهل بهشت بودندى.آيت در ماست،اهل البيت.اين سه بار بازگفت.يكى پرسيد (5)كه:يا بن رسول اللّه!پس «ظالم»كيست از شما؟گفت:آن كه حسنات و سيّئاتش راست بود و او به بهشت باشد.گفت:«مقتصد»كه باشد؟گفت:آن كه در خانه بنشيند و خداى را پرستد تا مرگ به او آمدن.و«سابق»آن است كه به تيغ برون آيد و با سبيل خداى دعوت كند.

و از صادق-عليه السّلام-گفتند (6):آيت در اولاد على آمد،«سابق»ائمّه اند و «مقتصد»آنان كه از ايشان (7)فروترند و«ظالم»آنان كه گناهكاراند از ايشان.

و رضا را-عليه السّلام-در مجلس مأمون از اين آيت پرسيدند در مرو كه آيت

ص : 108


1- -آج،لب،افزوده:شعر.
2- -دا:و كرامت.
3- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 169.
4- -آج،لب:بودى.
5- -آج،لب:گفت.
6- -دا:گفت،آج،لب:پرسيدند،گفت.
7- -دا:كه ايشان.

عامّ است در جملۀ امّت يا خاصّ است در عترت؟گفت:بل خاص است در عترت.

آنگه گفت:نمى دانى كه وراثت در ظاهر آيت متعلّق است به گزيدگان؟آنگه حجّت آورد بقوله: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِيمَ وَ جَعَلْنٰا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتٰابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (1).آنگه گفت:بهر حال نبوّت و كتاب از جملۀ ايشان در مهتديان باشد دون فاسقان.اهل اشارت گفتند:حكمت چيست در آن كه ظالم را مقدّم كرد در ذكر و سابق را مؤخّر كرد،و تقديم فاضل تر را كنند؟از اين چند جواب گفتند:يكى آن كه تأخير سابق براى آن كرد تا به بهشت و ذكر او نزديك تر باشد چنان كه تقديم كرد صوامع را و كليسيا را و كنشت را بر مساجد در سورة الحج تا به هدم نزديك تر باشد،فى قوله: ...لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ... (2)،با آن كه مسجد به است از آن هر سه جاى،و نيز مساجد (3)به ذكر خداى نزديك تر باشد.

جواب ديگر آن است كه گفتند:ملوك چون ذكر جمله اى چيزها خواهند كردن ادنى و فروتر را تقديم كنند بر افضل،كقوله: ...إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ (4)الْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (5).و قوله: يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ (6).و قوله: ...يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ (7).و قوله: ...خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ... (8).

جواب ديگر آن است كه گفتند:ظالم را براى آن تقديم كرد تا از رحمت آيس نشود و سابق را براى آن تأخير كرد تا به عمل خود معجب نشود.

جواب ديگر آن است كه از صادق روايت كردند،كه او گفت:ظالم را براى آن تقديم كرد تا بدانند كه اعتماد بر كرم اوست.آنگه ذكر مقتصدان كرد كه ميان خوف

ص : 109


1- -سورۀ حديد(57)آيۀ 26.
2- -سورۀ حج(22)آيۀ 40.
3- -دا:با مسجد،آج،لب:با مساجد.
4- -اساس و جميع نسخه بدلها:لشديد،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
5- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 167.
6- -سوره هاى:حج(22)آيۀ 61،لقمان(31)آيۀ 29،فاطر(35)آيۀ 13،حديد(57)آيۀ 6.
7- -سورۀ شورى(42)آيۀ 49.
8- -سورۀ ملك(67)آيۀ 2.

و رجااند،آنگه ذكر سابقان كرد تا كس از عذاب او ايمن (1)نباشد.گفتند:ظالمان را براى آن تقديم كرد[42-پ]كه او اعتماد بر رحمت خداى دارد و سابق را تأخير كرد براى آن كه (2)اعتماد او بر عمل باشد (3).

أبو بكر ورّاق گفت:اين ترتيب بر مرتبۀ مردم نهاد كه آدمى اوّل ظالم باشد به معصيت،آنگه مقتصد شود به توبه،آنگه سابق كرد (4)به مجاهده.اكنون بدان كه مفسّران و اهل تأويل اقوال بسيار گفتند در معنى ظالم و مقتصد و سابق.اوّل آنچه از باب اخبار و آثار است گفته شود:

زهرى روايت كرد به اسنادش از[ر]سول-عليه السّلام-كه او گفت:سابقان آنانند كه بى حساب به بهشت شوند،و مقتصدان آنانند كه ايشان را حساب آسان كنند،و ظالمان آنانند كه ايشان را بدارند تا عرق لگام (5)بر دهن ايشان كند (6)،آنگه خداى به رحمت دريابد ايشان را.و ايشان آنانند كه گويند: ...اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (7).

از اميرالمؤمنين على روايت كردند كه او گفت،چون او را از اين آيت پرسيدند گفت:ظالم آن است كه از مال ظالمان (8)عطا ستاند و مقتصد آن است كه منكر باشد به دل و زبان،و سابق آن است كه به تيغ بيرون آيد،امربه معروف كند و نهى منكر.و عثمان بن عفّان گفت:سابق مجاهد باشد و مقتصد مهاجر باشد و ظالم بدوى باشد.

عقبة بن صهبان (9)گفت:در نزديك عائشه شدم و او را از اين آيت پرسيدم، [گفت] (10):يا بنىّ جمله ايشان اهل بهشت اند،اما«سابق بالخيرات»آنان بودند كه در عهد رسول بودند و رسول ايشان را راه داد به بهشت و مقتصد آنانند كه براثر ايشان (11)

ص : 110


1- -دا:امن.
2- -دا:براى آن تأخير كرد.
3- -دا:كه او اعتماد بر عمل خود دارد.
4- -دا:گردد.
5- -دا،آج،لب:لجام.
6- -آج،لب:كنند.
7- -سورۀ ملائكه(35)آيۀ 34.
8- -دا:آن است از ما كه از ظالمان،آج،لب:آن است از ما كه از ما بيرون آيد و از ظالمان.
9- -آج،لب:مهيان.
10- -اساس و آب:ندارد،از دا افزوده شد.
11- -دا،آج،لب:افزوده:به ايشان.

رسيدند.و ظالم چون من و تو باشد.

حسن و مجاهد و قتاده گفتند:«ظالم لنفسه»،«اصحاب المشأمة»باشند،و مقتصدان«اصحاب الميمنة»باشند.و«السّابقون»آنان باشند كه سبق برده باشند و مقرّب باشد (1).يعنى الآيات[من] (2)سورۀ الواقعه: فَأَصْحٰابُ (3)الْمَيْمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ (4)، الى قوله: وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ، أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (5).

قتاده گفت:اينان در دنيا بر سه مرتبه اند و در در مرگ (6)و در آخرت.اما سابقان،ذكر ايشان اين است: فَأَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (7).و ذكر مقتصدان،فى قوله: وَ[أَمّٰا]إِنْ كٰانَ مِنْ أَصْحٰابِ الْيَمِينِ (8)وَ[أَمّٰا]إِنْ كٰانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّٰالِّينَ (9).و در قيامت بر سه مرتبه باشند: وَ كُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً (10).

عبد اللّه عبّاس گفت:سابق،مؤمن مخلص باشد،و مقتصد و ظالم كافر نعمت باشد،نه كافر در اعتقاد.براى آن حكم كرد هر سه را به بهشت.فقال:

جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا .

بكر بن سهل الدّمياطى گفت:ظالم آن باشد[43-ر]كه بر كبيره مصرّ باشد و مقتصد ثابت (11)باشد،و سابق آن باشد كه هيچ معصيت نكرده باشد (12).[حسن بصرى گفت:ظالم آن بود كه سيّئاتش بر حسناتش بچربد،و مقتصد آن بود كه سيّئاتش و حسناتش برابر بود،و سابق آن بود كه حسنات بر سيّئاتش بچربد.

سهل بن عبد اللّه گفت:سابق عالم باشد و مقتصد متعلّم و ظالم جاهل.هم او گفت:سابق آن بود كه به معاد مشغول بود و مقتصد آن كه به معاش و معاد مشغول بود و ظالم آن كه به معاش از معاد مشغول بود.

ص : 111


1- -دا،آج،لب:باشند.
2- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -اساس،آب،دا:و اصحاب.
4- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 8.
5- -سورۀ واقعه(56)آيات 10 و 11.
6- -آج،لب:و در مرگ.
7- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 88.
8- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 90.
9- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 92.
10- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 7.
11- -اساس:ثابت،به قياس نسخۀ آج،تصحيح شد.
12- -اساس،با خطى متفاوت از متن در حاشيه افزوده:عرب سخن بسيار گفته اند در اين باب.

و گفتند:ظالم طالب دنيا بود و مقتصد طالب عقبى،و سابق طالب رضاى مولا بود.و گفتند:ظالم آن بود كه دنيا به دست آرد اگر حلال بود اگر حرام.و مقتصد آن بود كه جهد كند در طلب حلال،و سابق آن بود كه ترك دنيا كند بكلّى و روى به آخرت كند.

ابو عثمان الحيرى (1)گفت:ظالم آن بود كه به زبان توحيد گويد و عملش موافق قولش نباشد،و مقتصد آن بود كه به زبان توحيد گويد و به جوارح طاعت كند و عملش باخلاص بود.و گفتند:ظالم آن بود كه ظاهر از باطنش به باشد،و مقتصد آن كه ظاهر و باطنش يكى باشد،و سابق آن بود كه باطن از ظاهرش به بود.و گفتند:

ظالم آن بود كه چون بدهندش منع كند،اعنى بخل كند،و مقتصد آن كه چون بدهندش بذل كند و سابق آن كه ندهندش شاكر بود.و گفتند:ظالم غافل است،و مقتصد طالب است و سابق واجد است.و گفتند:ظالم آن بود كه به مال استغنا كند،و مقتصد آن كه به دين استغنا كند.و سابق آن كه به خداى استغنا كند.و گفتند:ظالم آن بود كه قرآن خواند و نداند (2)،و مقتصد آن كه قرآن خواند و داند،و سابق آن كه خواند و داند و كار بندد آنچه داند.و گفتند:سابق آن بود كه به مسجد شود،پيش از بانگ نماز،و مقتصد آن كه به مسجد شود به بانگ نماز،و ظالم آن كه به مسجد نشود تا قامت نشنود.و گفتند:ظالم آن است كه او را بخوانند و او در راه است،و مقتصد آن كه برسيد و دستورى يافت،و سابق آن كه بار يافت و برسيد و مقرّب شد.

ابو القاسم بن حبيب گفت:ظالم آن باشد كه انتصاف كند و انصاف ندهد،و مقتصد آن كه انصاف دهد و انتصاف كند،و سابق آن كه انصاف دهد و انتصاف نكند.

ذو النّون مصرى گفت:ظالم ذاكر باشد به زبان،و مقتصد ذاكر است به دل،و سابق آن كه هرگز فراموش نكند تا يادش (3)نبايد كردن.شعر:

ص : 112


1- -آج،لب:الخيرى،با توجه به متن چاپى ابو الفتوح و كتب رجال تصحيح شد.
2- -لب:داند.
3- -اساس:ياد من،به قياس با نسخۀ لب،تصحيح شد.

اللّه يعلم انّى لست اذكره***و كيف اذكره من لست انساه

و گفتند:ظالم آن است كه مشغول است از ذكر،و مقتصد آن است كه مشغول است به ذكر،و سابق آن است كه مشغول است به او از هرچه جز اوست.اسامة بن زيد روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه او گفت،در وقتى كه او را پرسيدند از اين آيت،گفت:اهل بهشت اند (1)].

عمر خطّاب (2)گفت:رسول را-عليه السّلام-از اين پرسيدند،گفت:سابق ما سابق است و مقتصد ما ناجى و ظالم ما مغفور له.

و اصحاب ما گفتند:آيت خاصّ است به اهل البيت و استدلال كردند به آيت در باب امامت از چند وجه:

يكى آن كه گفت: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ ،ما كتاب به ميراث داديم،و ميراث امّا به نسب باشد يا به سبب.و نسب از سبب قوى تر باشد و به هريكى از آن استحقاق ميراث بود.پس آنجا اولى تر كه حكم كنند كه هم نسب باشد و هم سبب.و اميرالمؤمنين على-عليه السّلام (3)-در اين معنى هم ذو طرفين بود و هم ذو شرفين،هر دو طرف داشت لا جرم هر دو شرف يافت.از نسب پيوندش به پدر و از سبب پيوند با دختر.چون كتاب در اصل به رسول دادند پس از او به ميراث جز به مستحقّان نرسد.

اگر كسى دعوى مى كند،گوى اوّل (4):صحّح (5)النسب اوّلا،ثمّ اطلب الميراث (6).

عجب آن كه تو ايشان را خواستى تا از ميراثى كه در شرع و عرف هست و ايشان راست استدلال به حديثى كه:

نحن معاشر الأنبياء لا نورّث، و اين حديث مخالف ظاهر كتاب است فى قوله: وَ وَرِثَ سُلَيْمٰانُ دٰاوُدَ... (7)،و فى قوله: يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ... (8)،خداى تعالى گفت:من آنچه در جهان به ميراث به كس نرسد،به

ص : 113


1- -اساس و آب تا اين جا افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
2- -دا،افزوده:رضى اللّه عنه.
3- -آج،لب:حضرت اميرالمؤمنين على-صلوات اللّه و سلامه عليه.
4- -آج،لب:كه اوّل او را.
5- -لب:صحيح.
6- -دا،آج،لب،افزوده:اوّل نسب درست كن آنگه طلب ميراث كن.
7- -سورۀ نمل(27)آيۀ 16.
8- -سورۀ مريم(19)آيۀ 6.

ايشان دادم كه: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ .و از اين جا رسول-عليه السّلام-هر دو را به هم مقرون كرد.ميراث را و وارث را،فى

قوله: انّى مخلّف فيكم ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا،كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و إنّ اللّطيف الخبير اخبرنى انّهما لن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض.

و وجه ديگر آن كه به يك قول«اورثنا»را تفسير دادند بر«اعطينا»،ما داديم كتاب و آنچه خداى دهد نصّ باشد از قبل او نه اختيار.و از قبل تو درست شد كه وارث كتاب آنانند كه كتاب به ايشان دادند،و آن اين جماعت منصوص عليهم اند.

وجه ديگر آن كه گفت: اِصْطَفَيْنٰا ،برگزيديم:از الفاظ اختيار هيچ لفظ از اين خاص تر نيست از اختيار و اجتبا (1)،براى آن كه اسم از او مصطفى باشد.و اين لفظ لايق نباشد الّا پيغامبران (2)و امامان.و چون از پيغامبران (3)فرود آمدى جز امام نباشد،و آن امامان كه اختيار خداى اند و گزيدۀ او جز آنانند كه اختيار خلق اند.

وجه ديگر آن كه آن كسى كه اختيار خداى باشد جز معصوم نباشند (4)،براى آن كه او عالم است به ظاهر و باطن خلقان چنان كه هريكى از ما چون اختيار [43-پ]كسى كند براى كار دينى،جز ظاهر سترى (5)اختيار نكند ازآنجا كه باطن نداند،چه اگر باطن دانستى آن را اختيار كردى كه او را ظاهر و باطن بر صلاح بودى،چون قديم تعالى عالم است به ظاهر و باطن خلقان و سرّ و علانيۀ ايشان داند، اختيار نكند جز آن را كه ظاهر و باطن او بر صلاح باشد،و اين صفت معصومان است.نبينى كه اين لفظ در حق پيغامبران و ائمّه و پاكان آمد در قرآن،فى قوله: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى الْعٰالَمِينَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ... (6)و قوله: اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ... (7)،و قوله:...

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِينَ (8) .

ص : 114


1- -اساس:اجتيار،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- -دا،آج،لب:به پيغامبران.
3- -دا:از درجۀ پيغامبر.
4- -دا،آج،لب:نباشد.
5- -اساس:سرى،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- -سورۀ آل عمران(3)آيۀ 33 و 34.
7- -سورۀ حجّ(22)آيۀ 75.
8- -سورۀ آل عمران(3)آيۀ 42.

و وجه ديگر آن كه گفت: مِنْ عِبٰادِنٰا ،از بندگان ما،و بندگان بر دو ضرب اند:

يكى بندگان خلقت و يكى از روى خدمت،و به قرينۀ«اصطفينا»مراد بندگان خدمت باشند،و آنان را كه خداى تعالى بر بندگى ايشان گوايى دهد،ايشان معصومان باشند.چنان كه حق تعالى گفت: إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ... (1)و قوله: إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (2).و قوله: عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ... (3)

وجه ديگر آن است كه آيت در حقّ كسانى است كه خداى تعالى ايشان را به بهشت گواهى (4)داد و جملۀ (5)امّت بلا خلاف بر اين صفت نيستند،چه خبر دادن نا معصوم (6)را كه او از اهل بهشت است اغرا به قبيح باشد.و از خداى تعالى قبيح باشد -تعالى علوّا كبيرا.

وجه ديگر آن كه وارث كتاب آن باشد كه عالم باشد به احكام كتاب تا بر منبر بتواند گفتن:

و اللّه لو سألتمونى لأخبرتكم (7)بما فى كتاب اللّه و بيّنت لكم مكّيّة من مدنيّة (8)و محكمة من متشابهة (9)و ناسخة من منسوخة (10)و خاصّة من عامّة (11)فى حديث طويل. اما اعتراض مخالف بر اين قول (12)بقوله تعالى: ...فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ و اين لايق نباشد به معصومان.جواب از اين آن است كه مراد به اين ظلم (13)لغوى است كه نقصان باشد نحو قوله: ...وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً... (14)،در صفت بستانى و معنى آن كه ايشان اخلال كرده باشند به مندوباتى كه اگر بكردندى مستحقّ ثواب بودندى برآن،چون نكردندى نقصان ثواب خود كردند.و بر اين تأويل كرد لفظ ظلم در حق

ص : 115


1- -سورۀ حجر(15)آيۀ 42.
2- -سورۀ ص(38)آيۀ 83.
3- -سورۀ دهر(76)آيۀ 6.
4- -دا:گوايى.
5- -دا:و اگر جملۀ.
6- -آج،لب:تا معصوم.
7- -دا:لاخبركم.
8- -آج،لب:مكيّها من مدنيّها.
9- -آج،لب:محكمها من متشابها.
10- -دا:ناسخه من منسوخه،آج،لب:ناسخها من منسوخها.
11- -دا:خاصّه من عامّه،آج،لب:خاصّها من عامّها.
12- -دا:قول است.
13- -دا:به اين ظلم،ظلم،آج،لب:از اين ظلم.
14- -سورۀ كهف(18)آيۀ 33.

پيغامبران-عليهم السّلام-فى قوله: ...رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا... (1)در حق آدم و قوله: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي... (2)در حقّ موسى و قتل او قبطى را قوله: ...سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ (3)،در قصّۀ يونس-عليه السّلام-و امثال اين از آيات.

قوله: ذٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ [44-ر] ذٰلِكَ ،اشارت است به ميراث دادن كتاب،چه اين معنى فضلى است از خداى تعالى بزرگوار كه بسيارى (4)منافع دينى و بيان شريعت و انواع الطاف به او تعلق دارد.

جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا ،گفت:اين جماعت[در] (5)بهشتها عدن روند.و عدن اقامت باشد،يقال:عدن بالمقام اذا اقام به. يُحَلَّوْنَ فِيهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ ، و تحلّى ايشان كنند (6)در آنجا،يعنى در آن بهشتها از دست ورنجها (7)و زر و مرواريد.و«من»اوّل تبعيض راست و دوم تبيين را.

وَ لِبٰاسُهُمْ فِيهٰا حَرِيرٌ ،و لباس و پوشش ايشان در آنجا حرير باشد.

و ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:اگر حلىّ كمتر كسى از اهل بهشت برابر كنند به جمله حلىّ (8)اهل دنيا،حلّى او بيشتر باشد از همه حلىّ اهل دنيا.

وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ ،صورت ماضى است و معنى مستقبل،يعنى گويند اهل بهشت:سپاس خداى را كه اندوه از ما ببرد.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى غم و اندوه دوزخ،عكرمه گفت:حزن و اندوه گناهان و سيّئات و خوف ردّ (9)طاعات.و گفتند:

اندوه مرگ.و گفتند:غم آن كه ندانستند كه اهل بهشت اند يا اهل دوزخ.ثمالى گفت:اندوه دنيا،ضحّاك گفت:حزن ابليس و وسوسۀ او،ذو النّون گفت:حزن قطيعت،كلبى گفت:غمّى كه در دنيا بود ايشان را از احوال آخرت،و گفتند اهوال

ص : 116


1- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 23.
2- -سورۀ نمل(27)آيۀ 44.
3- -سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
4- -آج،لب:بسيار.
5- -اساس ندارد،از دا،افزوده شد.
6- -آج،لب:ايشان كشد.
7- -لب:دستور رنجهاى از.
8- -دا:حلىّ جمله.
9- -دا:در.

دنيا و اوجال آن (1)خواست.قاسم گفت:اندوه زوال نعمت و خوف عاقبت (2).

نصرآبادى گفت:غم تكليف دنياوى و دينى از تدابير احوال خود و سياست نفس خود.

چون از آن برهند گويند: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَكُورٌ ،خداى ما آمرزنده گناهان است و شاكر طاعت.عبد اللّه عمر گفت:از رسول -عليه السّلام-شنيدم كه گفت:

ليس على اهل لا اله الّا اللّه وحشة في قبورهم و لا محشرهم (3)و لا منشرهم و كأنّى انظر (4)باهل لا اله الّا اللّه يخرجون من قبورهم و ينفضون التّراب عن وجوههم و يقولون:الحمد للّه الّذى اذهب عنّا الحزن انّ ربّنا لغفور شكور (5)،[نيست بر اهل لااله الاّاللّه وحشتى در گورهاشان و نه در محشر و منشرشان،و پندارى كه من در اهل لااله الاّاللّه مى نگرم كه از گورها برخيزند، خاك از روى مى فشانند و مى خوانند اين آيت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ -الآية] (6).

اَلَّذِي أَحَلَّنٰا ،آن خداى كه فرود آورد ما را به سراى اقامت.المقامة بالضمّ، المصدر و بالفتح الموضع و هو ايضا الجماعة،يعنى سرايى كه از او رحلت نبايد كردن ما را. مِنْ فَضْلِهِ ،از فضل و نعمت خود لاٰ يَمَسُّنٰا فِيهٰا نَصَبٌ ،به ما نرسد در آنجا رنجى و به ما نرسد در آنجا ماندگى.

ضحّاك بن مزاحم گفت در اين آيت كه:چون اهل بهشت در بهشت شوند ولدان و خدم پيش بازآيند (7)بمانند مرواريد[44-پ]پوشيده داشته خداى تعالى فريشته اى را بفرستد با هديه اى از خداى تعالى و كسوتى از لباس اهل بهشت تا در او پوشانند او خواهد تا در بهشت شود،گويند:بر جاى باش يك ساعت فريشته مى آيد با ده انگشترين (8)هديه اى از خداى تعالى هر انگشترى در انگشتى كند از آن او.

ص : 117


1- -آج،لب:او.
2- -آج،لب:عافيت.
3- -آج:يحشرهم.
4- -دا،آج،لب:ندارد.
5- -آج،لب،افزوده:گفت:
6- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
7- -دا،آج،لب:از پيش ايشان بازآيند.
8- -آج،لب:انگشترى.

بر انگشترى اوّل نوشته (1): ...سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ (2).

و بر دوم نوشته (3): اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ ذٰلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (4).

برسيم (5)نقش كرده (6):رفعت عنكم الأحزان و الهموم.

بر چهارم نقش كرده (7):زوّجناكم الحور العين.

و بر پنجم نوشته (8): اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ (9).

و بر ششم نوشته (10): إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا (11)...

و بر هفتم نوشته (12): أَنَّهُمْ هُمُ الْفٰائِزُونَ (13).

و بر هشتم نوشته (14)كه:صرتم امنين لا تخافوا (15)ابدا.

و بر نهم نوشته (16):رافقتم النّبيين و الصّديقين و الشّهداء و الصّالحين.

و بر دهم نوشته (17):سكنتم فى جوار من لا يؤذى الجيران (18).

آنگه گويند ايشان را: اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ (19)،آنگه ايشان را به منازل خود فرود آورند (20)،چون قرار گيرند در جاى خود،گويند: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ ،الى قوله: لاٰ يَمَسُّنٰا فِيهٰا لُغُوبٌ .

قوله تعالى:

سوره فاطر (35): آیات 36 تا 45

اشاره

وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نٰارُ جَهَنَّمَ لاٰ يُقْضىٰ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذٰابِهٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ (36) وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهٰا رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً غَيْرَ اَلَّذِي كُنّٰا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ مٰا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جٰاءَكُمُ اَلنَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (37) إِنَّ اَللّٰهَ عٰالِمُ غَيْبِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (38) هُوَ اَلَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاٰئِفَ فِي اَلْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لاٰ يَزِيدُ اَلْكٰافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاّٰ مَقْتاً وَ لاٰ يَزِيدُ اَلْكٰافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاّٰ خَسٰاراً (39) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكٰاءَكُمُ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ أَمْ آتَيْنٰاهُمْ كِتٰاباً فَهُمْ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ اَلظّٰالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّٰ غُرُوراً (40) إِنَّ اَللّٰهَ يُمْسِكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ وَ لَئِنْ زٰالَتٰا إِنْ أَمْسَكَهُمٰا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كٰانَ حَلِيماً غَفُوراً (41) وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدىٰ مِنْ إِحْدَى اَلْأُمَمِ فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ نَذِيرٌ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً (42) اِسْتِكْبٰاراً فِي اَلْأَرْضِ وَ مَكْرَ اَلسَّيِّئِ وَ لاٰ يَحِيقُ اَلْمَكْرُ اَلسَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ سُنَّتَ اَلْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اَللّٰهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اَللّٰهِ تَحْوِيلاً (43) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِي اَلْأَرْضِ إِنَّهُ كٰانَ عَلِيماً قَدِيراً (44) وَ لَوْ يُؤٰاخِذُ اَللّٰهُ اَلنّٰاسَ بِمٰا كَسَبُوا مٰا تَرَكَ عَلىٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ بِعِبٰادِهِ بَصِيراً (45)

ترجمه

و آنان كه كافر شدند ايشان را بود آتش دوزخ به سرنيارند بر ايشان (21)،بميرند و نه سبك كنند از ايشان از عذابشان.هم چنين پاداشت (22)دهيم هر كافرى را.

ص : 118


1- -دا:نبشته.
2- -سورۀ زمر(39)آيۀ 73.
3- -دا:نقش كرده.
4- -سورۀ ق(50)آيۀ 34.
5- -دا:سه ام،آج:سئوم.
6- -آج،لب:نوشته.
7- -آج،لب:نوشته.
8- -دا:نبشته.
9- -سورۀ حجر(15)آيۀ 46.
10- -دا:نبشته.
11- -سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 111.
12- -دا:نبشته.
13- -سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 111.
14- -دا:نبشته.
15- -دا:تخافون.
16- -دا:نبشته.
17- -دا:نبشته.
18- -آج،لب:سكنتم من لا يؤذى فى جوار الجيران،دا،آج،لب افزوده:به همسايگى كسى فرود آمدى كه همسايگان را نرنجاند.
19- -سورۀ حجر(15)آيۀ 46.
20- -دا،آج،لب:آرند.
21- -دا:نميرانند ايشان را تا.
22- -دا:چنين پاداش.

و ايشان فرياد مى خواهند (1)در آنجا،خداى ما بيرون بر ما را تا كنيم كار نيك،جز آن كه كرديم (2)،نه ما عمر داديم شما را (3)چندان كه انديشه كند در او آن كه كند و آمد به شما ترساننده؟بچشى كه نيست ظالمان را يارى (4).

خداى دانندۀ نهان آسمانها و زمين است كه او داناست به آنچه در دلهاست.

[45-ر] او آن است كه كرد شما را خليفتان در زمين،هركه كافر شود،بر او باشد كفرش و نيفزايد كافران را كفرشان به نزديك خدايشان جز دشمنى (5)و نيفزايد كافران را كفر ايشان الّا زيانكارى.

بگو ديدى انبازان شما را آنان را كه خوانندى از جز (6)خداى؟بنماى ما را (7)تا چه آفريدند از زمين،يا ايشان را انبازى است در آسمانها يا داديم ايشان را كتابى،ايشان بر حجّتهااند از او،بل وعده نمى دهند ظالمان بهرى از ايشان بهرى را مگر فريفتن.

خداى نگه مى دارد آسمانها و زمين ازآن كه زائل شوند،و اگر زائل شوند نگه ندارد آن را هيچ كس از پس او،كه او بردبار و آمرزنده است.

ص : 119


1- -دا:مى خوانند.
2- -دا:بوديم مى كرديم.
3- -دا:اى زندگانى نداديم ما شما را.
4- -دا:بيدادكنندگان را هيچ يارى.
5- -دا،افزوده:سخت.
6- -دا:از فرود.
7- -دا:به من نماى.

سوگند خوردند به خداى به غايت سوگندشان كه اگر آيد به ايشان ترساننده اى ما باشند راه يافته تر از هريك از ايشان.

و چون آمد به ايشان پيغامبرى (1)نيفزود ايشان را مگر رميدن.

بزرگوارى در زمين و انداخت (2)بد،و در نرسد انداخت (3)بد مگر به خداوندانش (4).يا گوش مى دارند (5)الّا طريقه پيشينگان (6)را؟نيابى نهاد خداى بدلى و نيابى نهاد خداى را گرديدنى.

[45-پ] نمى روند در زمين تا بنگرند كه چون بود انجام آنان كه پيش ايشان بودند،بودند سخت تر از ايشان به قوّت،و نبود خداى كه عاجز كند او را چيزى در آسمانها و نه در زمين،او بوده است دانا و توانا.

و اگر بگيرد خداى مردمان را به آنچه كرده اند رها نكند بر پشت زمين هيچ رونده (7)و لكن بازپس مى دارد ايشان را تا به وقتى نام زد (8)،چون درآيد وقتشان،و خداى به بندگانش بينا بوده است (9).

قوله: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نٰارُ جَهَنَّمَ (10)،ايشان را آتش دوزخ بود.يعنى،جزاى

ص : 120


1- -دا:ترساننده اى.
2- -دا:سگاليدن.
3- -دا:سگاليدن.
4- -دا:به اهل آن.
5- -دا:هيچ چشم مى دارند.
6- -دا:نهاد پيشينيان.
7- -دا:جمنده،آج،لب:جنبنده.
8- -دا:نام برده.
9- -دا،افزوده:هميشه.
10- -دا،افزوده:گفتند:آنان كه كافر شدند،آج،لب:گفت:و آنان كه كافر شدند.

ايشان عذاب آتش دوزخ بود. لاٰ يُقْضىٰ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا ،روزگار بر ايشان به سر نيارند (1)تا بميرند و بازرهند.و روا بود كه معنى آن است كه حكم نكنند بر ايشان به مرگ تا بميرند و از عذاب برهند و عذاب از ايشان تخفيف نكنند.آنگه گفت:ما جز او پاداشت هر كافر نعمه (2)چنين دهيم.جملۀ قرّا«نجزى»خواندند به«نون»،مگر ابو عمرو كه او«يجزى»خواند به«يا»مضموم و فتح«زا»على الفعل المجهول.

آنگه گفت: وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهٰا ،گفت ايشان بانگ مى دارند در دوزخ.و اصطراخ،افتعال باشد من الصّراخ،و مستغيث و مغيث را هر دو را صارخ گويند،و در مستغيث شايع تر است.

[قال:إلاّ صارخا غير اعجما***(3) ] (4)قال الشّاعر (5):

انّا،اذا ما اتانا صارخ فزع***كا[ن] (6)الصّراخ له قرع الظّنابيب

رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً ،اى يقولون:ربّنا اخرجنا،مى گويند:خداى ما بيرون بر ما را از اين جا تا ما عمل صالح كنيم جز آن عمل كه كرديم (7).تا به اين جا حكايت كلام اهل دوزخ است.

آنگه حق تعالى گفت: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ،نه ما عمر داديم شما را چندانى كه انديشه تواند (8)كردن.آن كه خواهد كه انديشه كند.و اين استفهام بر سبيل تقرير و تقريع است. وَ جٰاءَكُمُ النَّذِيرُ ،و به شما آمده ترساننده (9).خلاف كردند در مقدار اين عمر،قتاده و كلبى گفتند:هژده (10)سال باشد،حسن بصرى گفت:چهل سال باشد، عبد اللّه عبّاس گفت:شست (11)سال باشد.او روايت كرد از رسول-عليه السّلام- [46-ر]كه او گفت:چون روز قيامت باشد ندا كنند كه:

(اين ابناء الستين)، كجااند،آنان كه عمر ايشان شست (12)سال بود؟آنگه گفت:اينان آنانند كه خداى

ص : 121


1- -دا:به سر نيايد.
2- -دا،آج،لب:نعمت.
3- -آج،لب:اعجبا.
4- -اساس و آب:ندارد،از دا افزوده شد.
5- -دا،آج،لب:قال آخر.
6- -از دا افزوده شد.
7- -دا:مى كرديم.
8- -دا،آج،لب:توانيد.
9- -دا:ترساننده اى.
10- -آج:هشتده،لب:هشده.
11- -آج،لب:شصت.
12- -آج،لب:شصت.

تعالى گفت ايشان را: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ مٰا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ .

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من عمّره اللّه ستّين سنة فقد اعذر اليه فى العمر ،هركه را خداى شست (1)سال عمر دهد عذر بر انگيخته باشد با او در باب عمر.و رسول-عليه السّلام-گفت:

اعمار امّتى ما بين السّتّين الى السّبعين و اقلّهم من يجوز ذلك ،گفت:عمرهاى امّت من ميان شست (2)و هفتاد باشد،و از هفتاد بس كس بر نگذرد.و شاعر پارسى از اين جا گفت (3)همانا (4):

ز هفتاد بر نگذرد بس كسى***از اين دور چرخ آزموده (5)بسى

و رسول-عليه السّلام-گفت:

معترك المنايا ما بين السّتّين الى السبعين، كالزارگاه (6)مرگ (7)ميان شست (8)و هفتاد باشد.[و قال الشاعر،شعر:

ما بعد ستين سوى رحلة***تشدّ فيها ارجل النّوق

فالدّهر رام و الرّدى سهمه***و عقد ستّين على السّوق (9)] (10)

وَ جٰاءَكُمُ النَّذِيرُ ،گفتند:به اين نذير پيغامبر را خواست.زيد بن على گفت:

قرآن را خواست.عكرمه و سفيان عيينه و وكيع و حسين بن الفضل گفتند:پيرى خواست.[و شاعر در اين معنى مى گويد،شعر:

رأيت الشّيب من نذر المنايا***لصاحبه و حسبك (11)من نذير

فخذ للشّيب اهبة ذى وقار***فلا جلف (12)يكون مع القتير

و قال آخر،شعر:

و قائلة تبيّض و الغوانى***نوافر عن معاينة القتير (13)

فقلت لها المشيب نذير عمرى***و لست مسودّا وجه النّذير] (14)

آنگه گفت: فَذُوقُوا ،بچشى عذاب كه ظالمان را يارى و ياورى نخواهد بودن.

ص : 122


1- -آج،لب:شصت.
2- -آج،لب:شصت.
3- -دا:در اين گفت،آج،لب:ازآنجا گفت.
4- -آج،لب،افزوده:كه شعر.
5- -دا،آج،لب:آزمودم.
6- -دا،آج،لب:كارزارگاه.
7- -آج،لب:مرد با مرگ،اساس در حاشيه با خطى ديگر افزوده:با مرد.
8- -آج،لب:شصت.
9- -آج،لب:النّوق.
10- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
11- -آج،لب:و حبّك.
12- -آج،لب:خلف.
13- -آج،لب:امير.
14- -اساس و آب،ندارد،از دا افزوده شد.

إِنَّ اللّٰهَ عٰالِمُ غَيْبِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:خداى است دانندۀ غيب آسمان و زمين (1)آنچه پوشيده باشد و بمثابة غايب باشد از آنان كه عالم به علم باشند،و او داناست به اسرار دلها و آنچه در دلها پوشيده است از ديگران.

هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاٰئِفَ فِي الْأَرْضِ ،گفت:او آن خداى است كه شما را خليفه كرد در زمين،چون جانّ را هلاك كرد.و گفتند:مراد آن است كه اهل هر عصرى خليفۀ قرن گذشته اند. فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ ،و هركه كفر آرد كفرش بر اوست،يعنى او را زيان دارد،دگر كس را زيان ندارد. وَ لاٰ يَزِيدُ الْكٰافِرِينَ [گفت:

نيفزايد كافران را،و هركه كفر آرد كفرشان به نزديك خداى،مگر مقت و بغض و دشمنى. وَ لاٰ يَزِيدُ الْكٰافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاّٰ خَسٰاراً ،و كافران را كفرشان نمى فزايد الّا زيانكارى] (2).

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكٰاءَكُمُ ،گفت:بگو اى محمد اين كافران را:ديده هستى و دانسته (3)اين بتان را كه شما ايشان را به انبازان خداى كرده اى در عبادت يا در قسمت مال؟فى قوله: وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِيباً (4)-الآية.

أَرُونِي ،گفت:با من نماى تا ايشان از زمين چه آفريده اند يا ايشان را در آفريدن آسمان و زمين چه[46-پ]نصيب است و چه شركت (5)و انبازى؟ أَمْ آتَيْنٰاهُمْ كِتٰاباً ،يا ما ايشان را كتابى داديم كه اين سخن ازآنجا مى گويند فَهُمْ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْهُ ،ايشان بر حجج بيّنات اند (6)از خداى تعالى،آنگه گفت: بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّٰالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّٰ غُرُوراً ،بل،اين ظالمان بعضى بعضى را جز وعدۀ غرور نمى دهند و بر هيچ (7)حاصل نه اند.و آيت وارد است مورد احتجاج و حجّت انگيختن بر كافران.

ص : 123


1- -دا،افزوده:يعنى.
2- -اساس و آب بجاى عبارات داخل قلاّب كه از دا آورده ايم،دارد: كُفْرُهُمْ إِلاّٰ خَسٰاراً ،نيفزايد كافران را كفرشان به نزديك خداى الّا،مگر مقت و بغض و دشمنى و زيانكارى.كه اندكى مشوش مى نمايد.
3- -دا:دانسته اى.
4- -سورۀ انعام(6)آيۀ 136.
5- -آج،لب:شرك.
6- -دا،آج،لب:و بيّنات اند.
7- -دا،آج،لب:هيچ چيز.

إِنَّ اللّٰهَ يُمْسِكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،گفت:خداى-جلّ جلاله-آسمان و زمين مى دارد ازآن كه بزايل باشد (1).و قوله: أَنْ تَزُولاٰ ،در او دو وجه است،چنان كه برفته است (2)...أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ... (3)و أَنْ تَضِلُّوا... (4)و مانند اين.يكى آن كه:حفظا من ان تزولا.و وجه دگر (5)آن كه:لئلاّ تزولا،تا بزايل نباشند (6). وَ لَئِنْ زٰالَتٰا ،و اگر بزايل باشند (7)، إِنْ أَمْسَكَهُمٰا ،اى ما امسكهما،كس بندارد (8)پس از او،يعنى جز او،چنان كه يكى از ما گويد:انّى اطيعك ثمّ لا اطيع احدا من بعدك،اى، غيرك.و«من»اوّل زياد است،مؤكّدة للنّفى،و«من»دوم ابتداى غايت است.

إِنَّهُ كٰانَ حَلِيماً غَفُوراً ،كه خداى تعالى بردبار و آمرزنده بود و است (9).

مغيره روايت كرد از ابراهيم كه:يكى از جمله اصحاب عبد اللّه مسعود از نزد او برفت به كعب الاحبار تا از او علم آموزد.چون بازآمد عبد اللّه او را گفت:بيار تا چه آموخته اى از كعب؟گفت،شنيدم كه مى گفت:آسمان بر قطبى مى گردد چون قطب آسياه (10)و آن قطب بر دوش فريشته اى است.عبد اللّه گفت:بايستى تا رحلت كنى و اين علم بياموزى،دروغ گفت كعب و او جهودى رها نكرده است،خداى تعالى گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُمْسِكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ ،و اگر آسمان گردنده بودى زائل بودى.

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،سوگند خوردند به خداى غايت سوگندشان.

سبب نزول آيت آن بود كه پيش از بعثت رسول كفّار قريش مى شنيدند كه جهودان پيغامبران خود را تكذيب كردند،گفتند:لعنت بر جهودان و ترسايان باد كه پيغامبران را دروغ (11)داشتند،به خداى كه اگر پيغامبرى به ما آيد ما او را تصديق كنيم،و از ايشان و از هريكى از ايشان ره يافته تر باشيم.چون خداى تعالى محمّد را بفرستاد و ايشان

ص : 124


1- -آج،لب:زائل باشد.
2- -دا،آج،لب،افزوده:فى قوله.
3- -سورۀ نحل(16)آيۀ 15 و سورۀ لقمان(31)آيۀ 10.
4- -سورۀ نساء(4)آيۀ 44 و 176.
5- -دا،آج،لب:ديگر.
6- -دا:نباشد.
7- -دا:نباشد.
8- -آج،لب:پندارد آن را،دا:بنه دارد آن را.
9- -دا:آمرزگار بوده است،آج،لب:برد و بار است و آمرزنده كار.
10- -دا،آج،لب:آسيا.
11- -دا:به دروغ.

كافر شدند و تكذيب كردند او را،خداى تعالى به تقريع ايشان اين آيت فرستاد: وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،گفت:سوگند خوردند غايت سوگند (1)كه اگر پيغامبرى به ايشان آيد ره يافته تر باشند از هريكى از جهودان و ترسايان. فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ ،چون به ايشان آمد پيغامبرى،و آن محمّد بود-صلّى الله عليه (2)-[47-ر]، مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً ، نيفزود ايشان را الّا نفرت و رميدن و قبول ناكردن.و معنى آن كه:نيفزودند ايشان عند بعثه (3)و دعوت او الّا نفور (4)،چنان كه در نزول سورت بيان كرديم فى قوله: إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ (5)-الآيات.

اِسْتِكْبٰاراً فِي الْأَرْضِ ،نصب او بر مفعول له است،و گفتند بر مصدرى محذوف الفعل،يعنى،استكبروا استكبارا.و قول اوّل روشن تر است و بهتر براى تكبّر و تعظيم در زمين. وَ مَكْرَ السَّيِّئِ ،و براى مكر بد،يعنى براى فعل قبيح.كلبى گفت:

اجتماع ايشان خواست بر كفر،و گفتند منع ايشان بود اتباع خود را از ايمان به رسول و متابعت او.و اين،صورت«اضافة الموصوف الى صفته»دارد (6).و در معنى نه چنين است،و اين را مثال بسيار است.منها قوله: وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ (7).و قولهم:مسجد الجامع،و بقلة الحمقاء،و دار الآخرة،على تأويل حق (8)العلم اليقين،و مسجد الموضع الجامع،و بقلة الحبّة (9)الحمقاء،و دار الحياة الآخرة.

وَ لاٰ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ ،گفت:در نرسد مكر بد مگر به اهلش.

و الحيق،اللّحاق و النزول،و الاحاطة.و اين آن بود كه ايشان انداختند كه رسول را -عليه السّلام-به مكر بكشتند خداى تعالى مكر ايشان با نحر ايشان گردانيد و روز بدر همه را جمع كرد تا به دست (10)رسول-عليه السّلام-كشته شدند.و از جمله قرّا حمزه خواند:و مكر السّيئ،به تخفيف همزۀ اوّل بى تشديد،و باقى قرّا مشدّد (11)خواندند.

ص : 125


1- -دا:سوگندشان.
2- -دا،افزوده:و على آله،آج،لب:و آله و سلّم.
3- -دا:بعثت.
4- -دا:الّا نفورا.
5- -سورۀ توبه(9)آيۀ 124 و 127.
6- -آج،لب:اضافت الموصوف است الى صفته.
7- -سورۀ حاقّه(69)آيۀ 51.
8- -آج،لب:لحق.
9- -آج،لب:الجثّه.
10- -دا:بر دست.
11- -دا:به تشديد،آج،لب:به تشديد مشدّد.

در خبر هست كه كعب الاحبار عبد اللّه عبّاس را گفت،در تورات هست كه:

من حفر حفرة وقع فيها،هركه او چاهى بكند در آنجا فتد (1).عبد اللّه گفت:مانند اين در قرآن دانى تا،كجاست؟قوله تعالى: وَ لاٰ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ .زهرى گفت:ما را روايت كردند كه رسول-عليه السّلام-گفت:مكر مكنى و ماكر را معاونت مكنى كه خداى تعالى مى گويد: وَ لاٰ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ ،و بغى مكنى و باغيان را معاونت مكنى كه خداى تعالى مى گويد: ...إِنَّمٰا بَغْيُكُمْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ... (2)،و عهد مشكافى و عهد شكافان را معاونت مكنى كه خداى تعالى مى گويد: ...فَمَنْ (3)نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ... (4)

فَهَلْ يَنْظُرُونَ ،آنگه گفت:اين كافران انتظار مى كنند الّا سنّت و طريقت اوّلينان و پيشنگان (5)را از عذاب و هلاك.و«نظر»در آيت به معنى انتظار است.

آنگه گفت: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّٰهِ تَبْدِيلاً ،نيابى تو اى محمد سنت و نهاد خداى را تبديل و تغييرى و نه نيز تحويل و گردانيدنى،يعنى عادت[47-پ]خداى تعالى در اين باب تبديل و تحويل نپذيرد از عذاب كفّار،امّا فى الدنيا او فى الآخرة.

آنگه بر سبيل تذكير و تقريع گفت: أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ،نمى روند اين كافران در زمين تا بنگرند و انديشه كنند عاقبت آنان كه پيش ايشان بودند از كافران و ايشان از اينان به قوّت سخت تر بودند؟و نصب«قوّة»بر تمييز باشد.آنگه گفت:

وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ ،و خداى را عاجز نكند هيچ چيز در آسمان و زمين.

و اين«لام»مؤكّد نفى است فى قولهم:ما كنت لأفعل كذا.و«من»زيادت است. إِنَّهُ كٰانَ عَلِيماً قَدِيراً ،كه خداى-جلّ جلاله-فيما لم يزل عالم و قادر بود و است (6).

آنگه وصف رحمت و كرم خود كرد،گفت: وَ لَوْ يُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِمٰا كَسَبُوا ، اگر خداى بگيرد مردمان را به آنچه كرده باشند بر پشت زمين،هيچ جانور را رها نكند.و قوله: عَلىٰ ظَهْرِهٰا ،ضمير قبل الذّكر است،اتّكالا على وضوح المعنى و زوال

ص : 126


1- -آج،لب:افتد.
2- -سورۀ يونس(10)آيۀ 23.
3- -اساس،آب،دا:و من،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
4- -سورۀ فتح(48)آيۀ 10.
5- -آج،دا،آج،لب:پيشينگان.
6- -دا،آج،لب:بوده است.

اللّبس،اى،على ظهر الأرض.و مثله ما ترك عليها،اى،على الأرض. وَ لٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،و لكن تأخير مى كند ايشان را تا به وقتى نام زده (1).

عبد اللّه عمر روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون خداى تعالى عذابى به قومى فرستد آنان را كه در ميان ايشان باشند عذاب كند،آنگه روز قيامت هريكى را على حسب عمله- برانگيزد.و معنى خبر آن است (2)كه آن عذاب مستحقّان را عقوبت بود و نامستحقّان را امتحان و ايشان را بر خداى تعالى اعواض (3)باشد.

و قتاده گفت:در اين آيت كه:خداى تعالى آنچه در اين آيت گفت با قو[م نو]ح (4)كرد تا همه جانوران هلاك شدند (5)الّا آنان كه در كشتى بودند.عبد اللّه مسعود گفت:

بيم آن است كه جعل را در سوراخش عذاب كند به گناه بنى آدم.و انس گفت:

ضب در سوراخ خود به گرسنگى مى ميرد از گناه بنى آدم.ابن كثير گفت:مردى امربه معروف مى كرد بر كسى،مردى بگذشت،او را گفت:رها كن كه ظلم جز ظالم را زيان ندارد،ابو هريره بشنيد،گفت:دروغ مى گويى.به خدايى كه جان من به امر اوست كه مرغ در آشيانۀ (6)خود به گرسنگى بميرد از ظلم بنى آدم.ابو حمزة الثّمالى گفت:معنى آن است كه خداى تعالى به شومى گناه آدمى باران آسمان (7)بازگيرد تا همه جانوران هلاك شوند.

فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ ،چون وقت مرگشان درآيد،خداى تعالى به بندگانش عالم است و بينا كه كيست كه عذاب او بر وجه عقوبت بود به استحقاق و كيست كه عذاب[48-ر]او بر وجه امتحان بود تا عوض دهد او را برحسب آنچه به او رسيده باشد از آلام (8).

ص : 127


1- -دا:نام زد.
2- -دا:بدان است.
3- -آج،لب:اعراض.
4- -با توجّه به دا،آج،لب،تصحيح شد.
5- -دا:شوند.
6- -دا،آج،لب:در آشيانه.
7- -دا،آج،لب:از آسمان.
8- -دا،افزوده:و اللّه الموفّق.

سورة يس

اشاره

اين سورت مكّى است بر قول حسن و قتاده و مجاهد،و در او ناسخ و منسوخ نيست.عبد اللّه عبّاس گفت:يك آيه مدنى است و آن اين است كه: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ... (1)،و هشتاد و سه آيت است در عدد كوفيان،و هشتاد و دو در عدد بصريان و مدنيان.و هفتصد و بيست و نه كلمت است و سه هزار حرف است.

و روايت است از انس كه رسول-عليه السّلام-گفت:

(ان لكل شىء قلبا و ان قلب القرآن يس،من قرأها كتب الله له قراءة القرآن عشر مرات) ،گفت:

هر چيزى را دلى هست و دل قرآن سورت يس است.الا،و هركس كه اين سورت بر خواند خداى تعالى او را بنويسد به خواندن اين سورت ثواب آن كه قرآن ده بار بخوانده باشد.

عائشه (2)روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:در قرآن سورتى است كه شفاعت كند خواننده اش (3)را و بيامرزد گوش دارنده اش (4)را،الا و آن (5)سورۀ يس است.و راوى خبر گويد كه رسول-عليه السّلام-گفت:سورۀ يس معمّه است.

گفتند:يا رسول اللّه معمّه چه باشد؟گفت:آن كه صاحبش را عام گرداند او را خير دنيا و آخرت (6)دافعه است و قاضيه است،دفع كند از صاحبش همه بديها و روا كند او را حاجتهايش (7).الا و هركه اين سورت بخواند او را بيست حج بنويسند،و هركه بشنود او را هزار دينار بنويسند در سبيل خداى،و هركه بنويسد و بشويد و آبش بازخورد،هزار دارو در شكم او شود و هزار يقين در دل او

ص : 128


1- -سورۀ يس(36)آيۀ 47.
2- -دا،افزوده:رضى اللّه عنها.
3- -اساس و آب:خوانندۀ ش،دا:خواننده يش.
4- -اساس و آب:دارنده ش،دا:دارنده يش.
5- -آج،لب:و الا آن.
6- -دا،آج،لب،افزوده:و اين سورت.
7- -دا،آج،لب:همه حاجتها.

شود و هزار قربت و هزار رحمت،و هر دردى و علّتى (1)كه در دل او باشد بيرون آيد (2).

ابىّ كعب روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت كه:هركه سورت يس.بخواند براى خداى تعالى،خدا او را بيامرزد و چندان مزد دهد او را كه ثواب آن كس كه او دوازده بار قرآن بخواند.و هرآن بيمار كه بر بالين او يس بخوانند به عدد حرفى (3)ده فريشته فرود آيند و از پيش او صف زنند و بر او [48-پ]صلات فرستند (4)و استغفار مى كنند براى او و به قبض روح او حاضر آيند و به غسل او،و در قفاى جنازۀ او بروند و بر او نماز كنند و به دفن او حاضر آيند.و هرآن بيمار كه او سورت يس بخواند در سكرات مرگ،ملك الموت جان او بر ندارد تا رضوان او را شربه اى (5)از بهشت نيارد و شربت (6)بازخورد،بر بستر بميرد سيراب باشد (7)،و زنده كنند او را و سيراب باشد و حسابش كنند و او سيراب باشد و به حوض هيچ پيغامبر محتاج نباشد تا به بهشت شود و او سيراب بود.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورت يس بخواند در شب،در روز آيد و گناهان آمرزيده.انس مالك روايت كرد كه رسول -عليه السّلام-گفت:هركه او سورۀ يس بخواند در گورستان،خداى تعالى تخفيف كند عذاب ايشان (8)آن روز و به عدد مردگان آن گورستان او را حسنات بنويسد (9).يحيى بن ابى كثير گفت:ما را روايت كردند كه هركه او سورت يس بخواند بامدادان روز همه روز شادمان باشد و هركه نماز شام بخواند همه شب شادمان باشد (10).

ص : 129


1- -دا:على.
2- -دا:آرند.
3- -آب،دا،آج،لب:هر حرفى،در اساس نيز با قلمى متفاوت از متن افزوده شده است.
4- -دا،آج،لب:مى فرستند.
5- -اساس و آب:شربۀ ى،دا:شربۀ.
6- -دا،آج،لب:واو آن شربت.
7- -دا:و بميرد سيراب.
8- -دا:از ايشان.
9- -دا،آج،لب:بنويسند.
10- -آج،لب افزوده:قوله تعالى.

سوره يس (36): آیات 1 تا 32

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يس (1) وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَكِيمِ (2) إِنَّكَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (3) عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (4) تَنْزِيلَ اَلْعَزِيزِ اَلرَّحِيمِ (5) لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أُنْذِرَ آبٰاؤُهُمْ فَهُمْ غٰافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ اَلْقَوْلُ عَلىٰ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (7) إِنّٰا جَعَلْنٰا فِي أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً فَهِيَ إِلَى اَلْأَذْقٰانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (8) وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ (9) وَ سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (10) إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اِتَّبَعَ اَلذِّكْرَ وَ خَشِيَ اَلرَّحْمٰنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ (11) إِنّٰا نَحْنُ نُحْيِ اَلْمَوْتىٰ وَ نَكْتُبُ مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنٰاهُ فِي إِمٰامٍ مُبِينٍ (12) وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحٰابَ اَلْقَرْيَةِ إِذْ جٰاءَهَا اَلْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنٰا إِلَيْهِمُ اِثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمٰا فَعَزَّزْنٰا بِثٰالِثٍ فَقٰالُوا إِنّٰا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (14) قٰالُوا مٰا أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا وَ مٰا أَنْزَلَ اَلرَّحْمٰنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَكْذِبُونَ (15) قٰالُوا رَبُّنٰا يَعْلَمُ إِنّٰا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ مٰا عَلَيْنٰا إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (17) قٰالُوا إِنّٰا تَطَيَّرْنٰا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ (18) قٰالُوا طٰائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعىٰ قٰالَ يٰا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِينَ (20) اِتَّبِعُوا مَنْ لاٰ يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21) وَ مٰا لِيَ لاٰ أَعْبُدُ اَلَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ اَلرَّحْمٰنُ بِضُرٍّ لاٰ تُغْنِ عَنِّي شَفٰاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لاٰ يُنْقِذُونِ (23) إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِيلَ اُدْخُلِ اَلْجَنَّةَ قٰالَ يٰا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِمٰا غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ اَلْمُكْرَمِينَ (27) وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا كُنّٰا مُنْزِلِينَ (28) إِنْ كٰانَتْ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ خٰامِدُونَ (29) يٰا حَسْرَةً عَلَى اَلْعِبٰادِ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (30) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (31) وَ إِنْ كُلٌّ لَمّٰا جَمِيعٌ لَدَيْنٰا مُحْضَرُونَ (32)

ترجمه

به نام ايزد بخشاينده و بخشايش كرد (1) به حقّ اين سورت.

و قرآن محكم.

كه تو از فرستادگانى.

بر ره راست.

فرستادن خداى غالب بخشاينده (2).

تا بترسانى (3)قومى را آنچه بترسانيدند پدر ايشان (4)،ايشان غافل اند (5).

درست شد گفتار بر بيشترين ايشان،ايشان نمى گروند.

ما كرديم در گردنهاى ايشان غلّهاى آن تا به زنخدانهاست،ايشان سر برداشته اند.

و كرديم از پيش ايشان سدّى و از پس ايشان سدّى چشم ايشان پوشيده كرديم،ايشان نمى بينند.

[49-ر]راست است بر ايشان اگر بترسانى ايشان را و اگر نترسانيشان ايمان نيارند.

ص : 130


1- -كذا در اساس و آب،دا،لب:به نام خداى بخشايندۀ مهربان.
2- -دا:اين فرستادۀ خداى بى همتاى بخشاينده است.
3- -دا:تا تو بيم كنى،آج،لب:تا بيم نمايى.
4- -دا:پدران ايشان را بيم نكرده باشند،آج،لب:بيم نمودند پدران ايشان را.
5- -اساس و آب:غافل اندر،با توجه به نسخه بدلها و ترجمۀ مجدد آيه در متن تفسير تصحيح شد.

تو ترسانى آن را كه پس روى كند قرآن را و بترسد از خداى در نهان،مژده او را به آمرزش و مزدى با كرامت (1).

ما زنده كنيم مردگان را و بنويسيم آنچه در پيش فگنده باشند و اثرهاى ايشان،و همۀ چيزى بشمرديم آن را در كتاب روشن.

بزن براى ايشان مثلى،اهل آن شهر چون آمدند به ايشان پيغامبران.

چون بفرستاديم به ايشان دو كس را به دروغ داشتند ايشان را،عزيز بكرديم به سه ام (2)، گفتند:ما به شما فرستادگانيم.

گفتند:نيستى شما الّا آدميى چون ما (3)و نفرستاد خداى هيچ چيز،نيستى شما الّا كه دروغ مى گويى.

گفتند:خداى ما داند كه ما به شما فرستادگانيم.

و نيست بر ما الّا رسانيدن روشن.

گفتند:ما فال بد گرفتيم (4)به شما اگر بازنايستى رجم كنيم (5)شما را و برسد (6)شما را از ما عذابى دردناك.

گفتند:فال (7)شما

ص : 131


1- -دا:بزرگ.
2- -سه ام/سوم.
3- -دا:مگر آدميانى مانند ما.
4- -دا،آج،لب:گرفتيم،كه بر متن راجح است.
5- -دا،سنگسار كنيم،آج،لب:به سنگ كشيم.
6- -دا:بسايد.
7- -دا،آج،لب:فال بد.

با شماست اگر ياد دهند شما را بل شما قومى اسراف كننده اى. (1)

آمد از دورتر شهر مردى مى تاخت (2)،گفت:اى قوم پيروى (3)كنى پيغامبران را.

پى روى (4)آن را كه نمى خواهد از شما مزدى و ايشان راه يافتگان اند.

و چيست مرا كه نمى پرستم (5)آن را كه بيافريد مرا و با او برند شما را.

بگيرم جز از او خدايانى كه اگر خواهد مرا خداى بگزندى،سود نكند (6)از من شفاعت ايشان چيزى و نرهانند مرا؟ من پس در گمراهى (7)باشم روشن.

من ايمان آوردم به خداى شما بشنوى از من.

گفتند:در شو در بهشت،گفت:

اى كاشك قوم من بدانندى.

به آنچه بيامرزيد مرا خداى من و كرد مرا از جمله گراميان (8).

و نفرستاديم بر قوم او از پس از لشكرى (9)از آسمان و نيز نفرستيم.

نباشد الّا بانگى يكى كه بنگرى ايشان (10)مرده باشند.

ص : 132


1- -اساس و آب:اسراف كنندۀ،دا:اسراف كنندگانيد.
2- -دا:كه مى شتافت.
3- -دا:پس روى.
4- -پى روى/پيروى كنيد،دا:پس روى كنى.
5- -كذا در اساس،آب:نمى پرستم،دا:نپرستم،آج،لب:بپرستم.
6- -دا:بازندارد.
7- -دا:گمراهيى.
8- -دا:گرامى كردگان.
9- -دا:از پس او هيچ لشكرى.
10- -دا:مگر آوازى كه همى ايشان.

اى دريغ بر بندگان!نمى آيد به ايشان هيچ پيغامبرى و الّا ايشان از او فسوس مى دارند.

نمى بينند كه چند هلاك كرديم پيش ايشان (1)از خلايق كه ايشان با ايشان نمى آيند؟ و نيستند مگر جملۀ ايشان جماعتى نزديك ما حاضر كرده.

قوله تعالى: يس ،قرّا در اين كلمت خلاف كردند:حمزه و كسائى و جماعتى (2)و خلف و عاصم در بيشتر روايات (3)ياسين خواندند،جز كه كسائى امالۀ صريح كرد و ديگران از اينان[50-ر]بين بين،و باقى قرّاء اماله نكردند به«يا»مفتوح خواندند،و ابو عمرو[و]حمزه و ابو جعفر و عاصم در بيشتر روايت اظهار«نون»كردند از ياسين و«نون»ساكن خواندند.و راويان،نافع و ابن كثير در اين مختلف شدند و در شاذّ،قرّاء شواذّ به فتح«نون»و ضمّ و كسر او خواندند،تشبيها به اين و منذ و امس (4).

مفسّران در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:قسم است،عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه يا انسان،به لغت طىّ،يا آدمى.ابو العاليه گفت:يا رجل، اى مرد!سعيد جبير گفت:يا محمّد،دليلش قوله: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (5)،و قوله:

سلام على آل ياسين (6) .

و قال السّيد الحميرى:

يا نفس لا تمحضى (7)بالنّصح مجتهدا***على المودّة الّا آل ياسينا

أبو بكر ورّاق گفت:يا سيّد البشر (8).اگر گويند چرا«يس» (9)آيتى مى شمارند و«طس»نمى شمارند،گوييم:براى آن كه«طس»بر وزن«قابيل»و«هابيل»است.

ص : 133


1- -دا،آج،لب:پيش از ايشان.
2- -كذا در اساس آب،دا،آج،لب:ندارد.
3- -دا،آج،لب افزوده:به امالۀ الف.
4- -با توجه به نسخه بدلها افزوده شد.
5- -سورۀ يس(36)آيۀ 3.
6- -سورۀ صافّات(37)آيۀ 130.
7- -اساس:يمحضى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -اساس:اليسر،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
9- -كذا در اساس،آب و دا،آج،لب:يس.

از اسماء مفرده و اسم مفرد آيتى نباشد،چه معنى ندارد و«ياسين»نه چنين است، براى آن كه«يا»كه در اوّل است حرف ندا را مى ماند بمنزلة قولك:يا زيد!و چون مشتبه (1)باشد به اين جمله اى (2)كلام بود مفيد،و چون فايده دهد،آن را آيتى توان شمردن (3).دگر (4)آن كه مطابق سر آيات است.

قوله: وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ،«واو»بلا خلاف،قسم است،يعنى به حقّ اين قرآن محكم،و مثله قوله: كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ... (5)،و جواب قسم«انّ»است (6).

إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ،كه تو از پيغامبرانى و از فرستادگانى.و اين جواب آن است كه كافران گفتند:لست مرسلا.

عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،التقدير:و انّك (7)على صراط مستقيم،و تو بر ره (8)راستى و بر دين حق.

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ،كوفيان خواندند و ابن عامر:تنزيل،منصوب بر مصدر از فعلى مقدّر،اى،نزّل،و باقى قرّا به رفع بر خبر مبتداى محذوف،اى،هو تنزيل العزيز الرّحيم.و معنى«منزّل» (9)باشد،يعنى،اين قرآن فروفرستاده خداست و لكن وصف مصدر كرد مبالغت را،كقولهم:رجل عدل و زور و صوم،يعنى،اين قرآن فرستادۀ خداى عزيز بخشاينده است.

لِتُنْذِرَ قَوْماً ،«لام»تعلّق دارد به فعلى كه تنزيل بر او دليل مى كند،اى،نزّله اللّه عليك لتنذر،خداى اين قرآن بر تو فرستاد تا بترسانى به او گروهى را آنچه پدران ايشان را از آن بترسانيدند،و آن عذاب است،چه ايشان غافل اند و بى خبر.و«ما» موصوله است فى قوله: مٰا أُنْذِرَ آبٰاؤُهُمْ .و گروهى گفتند:«ما»نفى است،يعنى گروهى را بترسانى كه پدران ايشان را نترسانيدند و در روزگار فترت كه پيغامبر (10)

ص : 134


1- -دا،آج،لب:مشبّه.
2- -اساس و آب:جملۀ.
3- -دا،آج،لب:شمرد.
4- -آج،لب:ديگر.
5- -سورۀ هود(11)آيۀ 1.
6- -دا:«انّك»است،آج،لب:آنست كه.
7- -لب:آنكه.
8- -دا،آج،لب:راه.
9- -دا:منزّل.
10- -آج،لب:پيغمبر.

نبود.و بر قول اوّل[50-پ]«ما»اسم باشد و محلّ او نصب بود بر مفعول دوم لتنذر، و التّقدير:لتنذر قوما شيئا او عذابا انذر به (1)آباؤهم،و«ما»نكرۀ موصوفه باشد و بر قول دوم«ما»حرف باشد و محل او با فعل هم نصب باشد،على كونه صفة لقوم، و التّقدير:غير منذرين (2)آباؤهم.

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلىٰ أَكْثَرِهِمْ ،آنگه خبر داد كه واجب شد كلمۀ عذاب بر بيشترينۀ اينان (3)كه ايمان نخواهند آوردن.

إِنّٰا جَعَلْنٰا فِي أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً ،گفت:ما غلّها در گردنهاى ايشان كرديم،و آن غلّها تا به زنخدانهاى (4)ايشان برسيده است.و گفتند:معنى آن است كه:جعلنا ايمانهم فى اعناقهم اغلالا،ما دستهاى ايشان به غلّ گردنهاى ايشان كرديم.و لكن بيفگند،لدلالة الكلام عليه.و ايشان حذف بسيار كنند،چون در كلام دليل باشد، چنان كه شاعر گفت: (5)

و ما ادرى اذا يمّمت ارضا***اريد الخير ايّهما يلينى

[ء] (6)الخير الّذي ان (7)أبتغيه***ام الشّرّ (8)الّذي هو يبتغينى

و تقدير آن است كه:اريد الخير و احذر الشّرّ به (9)تا تواند گفتن (10)كه«ايّهما»جز كه ذكرش بيفگند (11)،«ايّهما»دليل بود بر ايشان.

فَهُمْ مُقْمَحُونَ ،ايشان مقمح اند.و مقمح آن بود كه سر بر دارد و چشم برهم نهاده بود،و بعير قامح،شترى را گويند (12)كه چون آب خورد سر بردارد.

[و قال،شعر:

و نحن على جوانبها قعود***نغضّ (13)الطّرف كالابل القماح] (14)

مجاهد گفت:سر برداشته اند و چشمها رها كرده.امّا معنى آيت در او دو قول

ص : 135


1- -اساس:انذرته،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
2- -اساس:غيره منذرين،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -دا:آنان.
4- -دا،آج،لب:زنخهاى.
5- -دا،آج،لب افزوده:شعر.
6- -از دا،افزوده شد.
7- -دا،آج،لب:انا.
8- -آج،لب:البشر.
9- -دا،آج،لب:ندارد.
10- -دا:گفت.
11- -دا،آج،لب،افزوده:چون.
12- -دا،آج،لب:گويند شترى را.
13- -آج،لب:يقصّ.
14- -اساس و آب:ندارد،از دا افزوده شد.

گفتند:يكى آن كه كنايت است و عبارت (1)بر طريق مبالغت از جهل و عناد و نفور ايشان از ايمان،تا پندارى ممنوع اند از آن به غل و قيد كه به هيچ وجه تن در (2)نمى دهند و اختيار نمى كنند.

و قوّت اين قول آيت كه از پس اوست،من قوله: وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا - الآية.و معنى هر دو آيت يكى است،يعنى از روى تشبيه به آن مانند كه ممنوع باشند به غل و قيد و به سدّ از پس وپيش،چنان كه او تصرّف نتواند كردن،پندارى كه اينان نيز ايمان نمى توانند آوردن.و آنچه مانع ايشان است از ايمان،جهل است و سوء (3)اختيار.و خداى تعالى در دگر (4)آيت مصرّح گفت:اين بر وجه تشبيه است فى قوله: ...

كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ (5)وَقْراً... (6) ،و مانند اين افوه الايدى (7)گفت و ذكر غلى (8)و قيد كرد:

كيف الرّشاد اذا ما كنت فى نفر***لهم عن الرّشد اغلال و اقياد

وجه ديگر آن است كه آيت خاص است و آن را سبب نزول است (9)،و آن،آن است كه جماعتى مفسّران گفتند:آيت در ابو جهل بن هشام آمد و مخزومى ديگر كه ابو جهل سوگند خورد كه اگر محمّد نماز كند سر او به سنگ بكوبد.او بيامد و رسول -عليه السّلام-نماز مى كرد،برفت و سنگى[51-ر]بزرگ بر گرفت و بياورد تا بر محمّد-عليه السّلام-زند (10).چون دست بر بالاى سر برد (11)دستش بر گردن خشك شد مانند غلّى و سنگ در دستش نوسيد (12)بيامد و اصحابش را خبر داد به آنچه ديده بود چون با نزديك ايشان آمد سنگ از دستش بيفتاد (13)و دستش با حال خود شد.مردى از مخزوم (14)گفت:من بروم و او را هم به اين سنگ بكشم.سنگ بر گرفت و بيامد

ص : 136


1- -لب افزوده:است.
2- -دا،آج،لب:در او.
3- -آج،لب:سواء.
4- -آج،لب:ديگر.
5- -اساس و آب:اذنيها،با توجه به قرآن مجيد و نسخه بدلها تصحيح شد.
6- -سورۀ لقمان(31)آيۀ 7.
7- -دا:الاودى.
8- -دا،آج،لب:غل.
9- -دا،آج،لب:نزولى هست.
10- -دا:بر محمد زند-عليه السّلام،آج،لب:بر محمد زند.
11- -دا:در بالا برد.
12- -كذا در اساس،آب،آج،لب،دا:نويسيد.
13- -دا:بيوفتاد.
14- -دا،آج،لب:بنى مخزوم.

و رسول-عليه السّلام-در نماز بود سنگ بر بالا برد تا بر رسول زند چشمش تاريك شد چنان كه رسول را نديد آوازش (1)مى شنيد بازآمد و گفت:برفتم آوازش (2)مى شنيدم و او را نمى ديدم.چون (3)قصد او كردم چيزى ديدم مانند شترى فحل كه آهنگ من كرد، گفتى (4)مرا فروخواهد بردن.خداى تعالى اين دو آيت فرستاد در حق اين دو شخص مخصوص به اين مقصود (5)بر اين حال.

و چون آيت را بر اين حمل كنند تأويلى نبايد كردن (6).و ابو عبيده (7)قوّت قول اوّل كرد،گفت:بر سبيل مثلى (8)است و به استشهاد او گفت:مردى بود كنيت او ابو (9)ذويب در جاهليّت،زنى را دوست داشت،چون در اسلام آمد (10)آن زن به نزديك او (11)آمد او امتناع كرد و گفت:حرّم الاسلام الزّنا،آنگه اين بيتها بگفت (12):

فليس كعهد (13)الدّار يا امّ مالك***و لكن احاطت بالرّقاب السّلاسل

و عاد الفتى كالكهل (14)ليس بقائل***سوى العدل (15)شيئا فاستراح العواذل (16)

مراد آن است كه ما ممنوع شديم به موانع اسلام از تعاطى فسق و زنا بمانند كسى كه بند و غل دارد.عكرمه گفت:مراد ظلمات و ضلالات است.

و قوله: وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا ،گفت:ما از پيش ايشان سدّى كرديم و از پس ايشان سدّى، فَأَغْشَيْنٰاهُمْ ،اى،جعلنا على ابصارهم غشاوة،اى (17)الغطاء و الظّلمة.و مثله قوله: ...وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً... (18)،ما (19)ايشان را كور كرديم. فَهُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ ،ايشان چيزى نمى بينند،برآن دو تأويل كه گفتيم.

ص : 137


1- -دا،آج،لب:و آوازش.
2- -آج،لب:و آوازش.
3- -دا،آج،لب:و چون.
4- -دا،آج،لب:گفتى.
5- -دا:مخصوص به ايشان مقصور.
6- -دا:ندارد.
7- -اساس:ابو عبيد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -دا:مثل.
9- -لب:ابى.
10- -دا:اسلام آمد،آب:در اسلام آمدى،آج،لب:به اسلام آمد.
11- -آج،لب:ندارد.
12- -دا،آج،لب افزوده:شعر.
13- -دا:كعهدى.
14- -اساس:كالعهد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
15- -اساس:العذل،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
16- -آج،لب:العوادل.
17- -دا،اج،لب:و هى.
18- -سورۀ جاثيه(45)آيۀ 23.
19- -لب:و.

وجهى دگر (1)گفتند،و آن آن است كه لفظ ماضى است و معنى مستقبل و تقدير در هر دو آيت آن است كه:سنجعل[فى اعناقهم اغلالا يوم القيامة،يعنى،روز قيامت ما غلها در گردن ايشان كنيم چنان كه گفت: إِذِ الْأَغْلاٰلُ] (2)فِي أَعْنٰاقِهِمْ وَ السَّلاٰسِلُ يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النّٰارِ يُسْجَرُونَ (3).و گفت: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ. ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ. ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُكُوهُ (4).و در شاذّ عبد اللّه عبّاس و عكرمه خواندند:فاغشيناهم (5)بى عجم،من الإعشى (6)،ما ايشان را شب كور گردانيديم.

آنگه خواست تا قطع طمع رسول كند از ايمان ايشان تا او دل عزيز خود در بند ايشان ندارد.گفت: [وَ] (7)سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ [51-پ]،گفت:راست است بر ايشان اگر بترسانى ايشان را و اگر نترسانى، (8)و اگر دعوت كنى و اگر نكنى كه ايشان ايمان نيارند ازآنجا كه معلوم است از سوء (9)اختيار ايشان و اصرار ايشان بر كفر و بر جهل.

آنگه گفت: إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ -الآية،گفت:تو آن را ترسانى كه او متابعت قرآن كند و از خداى تعالى ترسد در غيبت يعنى در خلوت.و مراد آن است كه آن كس منتفع باشد به انذار (10)تو كه به اين صفت بود.آنگه گفت: فَبَشِّرْهُ ،مژده ده او را به آمرزش و مزدى با كرامت.و اين ثواب باشد مقرون به اعظام و اجلال.

إِنّٰا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتىٰ ،گفت:ما زنده كنيم مردگان را روز قيامت. وَ نَكْتُبُ مٰا قَدَّمُوا ،و بازنويسيم (11)آنچه كرده باشند و در پيش افگنده (12). وَ آثٰارَهُمْ ،و آنچه از ايشان بازماند،و مثله قوله: يُنَبَّؤُا الْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13).و قوله:

ص : 138


1- -دا:ديگر،آج،لب:ديگر آن كه.
2- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا افزوده شد.
3- -سورۀ مؤمن(40)آيۀ 71 و 72.
4- -سورۀ حاقه(69)آيات 30-32.
5- -دا،افزوده:به عين،آج،لب:يعنى و.
6- -دا:الإعشا.
7- -اساس،آب و دا:ندارد،با توجه به قرآن مجيد و ديگر نسخه ها افزوده شد.
8- -دا،افزوده:ايشان را.
9- -آج،لب:سواء.
10- -دا:از.
11- -دا:نبيسيم.
12- -دا:فگنده.
13- -سورۀ قيامه(75)آيۀ 13.

عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (1) .

ضحّاك گفت و مغيرة بن شعبه كه آيت در بنى عذره (2)آمد كه از قبيلۀ ايشان تا به مسجد مسافتى بود،خداى تعالى آيت (3)فرستاد در حقّ ايشان و گفت:من آثار اقدام و خطوات ايشان مى نويسم كه به مسجد مى شوند.جابر بن عبد اللّه انصارى گفت:از خانه هاى ما تا به مسجد مسافتى بود،ما خواستيم تا انتقال كنيم با جايى (4)كه پيرامن مسجد بود تا راه نزديك باشد ما را.رسول-عليه السّلام-گفت:يا بنى سلمة!شنيدم كه عزم كرده اى (5)كه انتقال كنى با پيرامن مسجد تا راهتان نزديك باشد!نمى دانى كه شما را به هر خطوط (6)ثوابى هست و چندان كه راه (7)دورتر باشد خطوات بيشتر باشد و چندان كه خطوات بيشتر باشد ثواب بيشتر باشد؟آنگه گفت:

يا بنى سلمة! (دياركم فانما يكتب آثاركم)، و در سرايهاى (8)خود بباشى كه آثار اقدام شما مى نويسند.جابر گفت:چون از رسول-عليه السّلام-اين بشنيديم،خواستيم تا سرايهاى ما (9)دورتر بودى از مسجد تا ثواب بيشتر بودى ما را.

انس مالك گفت:در اين آيه: ...وَ نَكْتُبُ مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ... (10)و گفت:

خطوات ايشان خواست به مسجد جامع روز آدينه. وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنٰاهُ فِي إِمٰامٍ مُبِينٍ ،و هر چيزى بشمرده ايم در امامى و پيشروى (11)،و آن لوح محفوظ است.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحٰابَ الْقَرْيَةِ ،آنگه گفت:يا محمّد براى ايشان مثلى بزن (12)آن شهر را.گفتند:مراد (13)انطاكيه است. إِذْ جٰاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ،چون به ايشان آمدند رسولان ما.اهل سير گفتند:عيسى-عليه السّلام-دو رسول را[از] (14)[52-ر] حواريان خود به مدينۀ انطاكيه فرستاد،برفتند چون نزديك (15)شهر رسيدند پيرى را

ص : 139


1- -سورۀ انفطار(82)آيۀ 5.
2- -اساس:عذره،با توجه به دا و كتب انساب تصحيح شد.
3- -آج،لب:اين آيت.
4- -دا:خانه هايى،آج،لب:جايهايى.
5- -اساس و آب:كرده هاى،دا:كردۀ،آج،لب:كرده ايد.
6- -دا:خطوۀ،آج،لب:خطوه.
7- -دا:ره.
8- -آج،لب:سراهاى.
9- -دا:سرايهامان،آج،لب:سراهاى ما.
10- -سورۀ يس(36)آيۀ 12.
11- -آج،لب افزوده:كه روشن است.
12- -دا،آج،لب،افزوده:اصحاب.
13- -آج،لب افزوده:اصحاب.
14- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
15- -دا،آج،لب:به نزديك.

ديدند كه گوسپندى چند (1)را مى چرانيد،و او حبيب بود صاحب يس،بر او سلام كردند او جواب داد و گفت:شما كه اى (2)؟گفتند:ما رسولان عيسى ايم دعوت مى كنيم شما را از عبادت اصنام با عبادت خداى تعالى.گفت:آيتى و دليلى دارى؟گفتند:داريم،و آن آن است كه به دعاى ما خداى بيماران را شفا دهد و اكمه و ابرص را عافيه (3)دهد.پير گفت:مرا پسرى است سالهاست تا بيمار است و بر بستر فتاده (4)اگر او بر دست شما به شود،من ايمان آرم به عيسى.

و به بعضى روايت گفتند:خود مؤمن بود به عيسى.گفتند:رواست.ايشان را به خانه برد،ايشان دعا كردند خداى تعالى عافيه (5)داد او را و در حال تندرست شد و برخاست و بيرون آمد.و خبر ايشان در شهر فاش شد و هركجا بيمارى بود آمدى (6)و استدعا كردى (7)و ايشان دعا كردندى (8)و خداى راحت دادى (9)تا بسيارى بيماران (10)بر دست ايشان شفا يافتند.ايشان را ملكى بود نام او سلاحن (11)و گفتند:انطيخش (12)و از جملۀ ملوك روم بود و بت پرست بود،اين خبر به او رسيد.ايشان را بخواند و گفت:

شما كيستى؟گفتند:ما رسولان عيسى مريم ايم (13).گفت:آيت شما چيست؟ گفتند:إبراء أكمه (14)و ابرص و شفاى بيماران بر دست ما به فرمان خداى.گفت:بازگردى تا من در شما انديشه كنم (15).ايشان بازگشتند مردم ايشان را در بازار بگرفتند (16)و بزدند (17).

وهب بن منبّه (18)گفت:عيسى-عليه السّلام-اين دو رسول را بفرستاد بيامدند

ص : 140


1- -لب:گوسفند چند.
2- -آج،لب:كه ايد.
3- -دا،آج،لب:عافيت.
4- -دا،آج،لب:افتاده.
5- -دا،آج:آمد.
6- -دا،آج:آمد.
7- -دا،آج:كرد.
8- -دا،آج،لب:كردند.
9- -دا:داد،آج،لب:خداى تعالى شفا داد.
10- -لب:بيمارى.
11- -لب:سلاخن.
12- -آج،لب:اطبحش.
13- -آج،لب:پيغمبرايم.
14- -دا،آج،لب:إبرا أكمه.
15- -آج:تا من انديشه اى در كار شما كنم،لب:تا من انديشه كنم.
16- -آج،لب:گرفتند.
17- -آب:بزد.
18- -آج،لب:وهب منبّه.

و مدّتى مقام كردند نزديك (1)پادشاه بار نيافتند.يك روز او را در بازار ديدند تكبير كردند،ملك خشم گرفت،بفرمود تا ايشان را بگرفتند و محبوس كردند.چون خبر به عيسى-عليه السّلام-رسيد سر حواريان،شمعون صفا (2)را بفرستاد به نصرت ايشان.

و شمعون وصىّ عيسى بود.او برفت (3)متنكّر در شهر شد و با حاشيه (4)ملك صحبت درافگند.مردى را يافتند به ادب و نيكوسيرت،خبر او پيش ملك بگفتند،ملك او را پيش خواند و بديد،عقل و ادب و حسن محاورت نكو (5)آمد او را،و بپسنديد او را (6)و مقرّبش كرد و مستأنس شد به او.

يك روز گفت:ايّها الملك!شنيدم (7)كه دو مرد را بازداشته اى (8)در زندان (9)كه ايشان تو را با دينى ديگر دعوت مى كردند.گفت:آرى.گفت:سخن ايشان شنيدى تا خود چه مى گويند؟گفت:نه كه خشم[52-پ]مرا منع كرد از اين.

گفت:اگر صواب بينى بخوان ايشان را بنگر (10)تا چه مردمان اند و سخنشان بشنو تا چه مى گويند:ملك كس فرستاد و ايشان را بخواند.شمعون گفت ايشان را:شما كه اى (11)؟گفتند:ما رسولان رسول خداى ايم عيسى (12).گفت:چه كار را آمده اى (13)؟ گفتند (14):آمده ايم تا اين ملك را و قوم او را از عبادت اصنامى جماد كه نبينند و نشنوند و ندانند و از ايشان (15)خير و شرّ و نفع و ضر[نيايد با عبادت خداى خوانيم بينا و شنوا و دانا و توانا كه خير و شرّ و نفع و ضر] (16)به اوست (17)، ...يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ... (18)، يَحْكُمُ مٰا يُرِيدُ (19).

ص : 141


1- -آج،لب:به نزديك.
2- -اساس:صغار،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
3- -آج،لب:و.
4- -آج،لب:حاشيت.
5- -آج،لب:او نيكو.
6- -آج،لب:ندارد.
7- -آج،لب:شنيده ام.
8- -اساس و آب:باداشتۀ.
9- -آج،لب:به زندان بازداشته.
10- -آج،لب:و بنگر.
11- -آج،لب:كيستيد؟
12- -آج،لب:عيسى رسول خداى ايم.
13- -اساس و آب:آمدۀ ى.
14- -لب:ندارد.
15- -آج،لب:و از او.
16- -اساس،آب وداندارد،از آج افزوده شد.
17- -آج،لب:از اوست.
18- -سورۀ آل عمران(3)آيۀ 40.
19- -سورۀ مائده(5)آيۀ 1.

شمعون گفت:بر اين كه مى گوى (1)آيتى و دلالتى دارى؟گفتند:بلى،ابراء الأكمه و الأبرص و شفاء المرضى باذن اللّه.ملك بفرمود تا كودكى را بياوردند مطموس العين،چشمهايش همچون (2)پيشانى او شده.ايشان دعا كردند تا خداى تعالى جاى چشم او بشكافت،ايشان دو بندق (3)از گل برگرفتند و در چشمهاى او (4)نهادند،در حال به فرمان خداى تعالى حدقه گشت و خداى تعالى بينايى و شعاع در او نهاد تا او بينا شد و جهان بديد.ملك بتعجّب فروماند.شمعون گفت:

ايّها الملك!تو نيز از خدايان خود در خواه تا مانند اين يا بيشتر از اين بكنند تا دست و غلبه تو را باشد.او شمعون را گفت:مرا از تو هيچ سرّ پوشيده (5)نيست،خداى من جمادى است كه نبيند و نشنود و منفعت و مضرّت نكند.

آنگه ملك گفت:اگر خداى شما تواند تا مرده زنده كند ما به او و به شما ايمان آريم.ايشان گفتند:خداى ما بر همه چيز قادر است.ملك گفت:امروز هفت روز است تا پسر دهقانى مرده است و او را دفن نكرده اند به انتظار پدرش،اگر او را زنده كنى ما به شما ايمان آريم.گفتند:رواست بفرماى تا بيارند (6).بياوردند (7)از حال خود بگشته بود و بوى بگردانيده.ايشان دعا كردند آشكارا،و شمعون در سرّ.خداى تعالى او را زنده كرد (8).بر پاى خاست و گفت:يا قوم!بترسى از خداى و به خداى ايمان آرى كه من امروز هفت روز است تا بمرده ام مرا در هفت وادى از آتش بردند براى آن كه مشرك بودم و درهاى آسمان برگشادند برنايى را ديدم كه براى اينان هر سه شفاعت مى كرد گفتند:اينان كه اند؟گفت:اين شمعون صغار (9)است وصىّ (10)عيسى و دو (11)حوارى اند از حواريان عيسى.اين سخن در ملك گرفت.شمعون عند آن حال بگفت:من شمعونم و ملك را دعوت كرد و او ايمان آورد و جمعى بسيار از لشكر او.

ص : 142


1- -آج،لب:مى گوييد.
2- -آج،لب:چشمهاى او چون.
3- -آج،لب:بيدق.
4- -آج،لب:در جاى چشم او.
5- -آج،لب:پنهان.
6- -دا،آج،لب:بيارندش.
7- -آج،لب:او را بياوردند.
8- -دا:گردانيد.
9- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:صفا.
10- -آج،لب:و وصىّ.
11- -دا،آج،لب:و اين دو.

محمّد بن اسحاق گفت از كعب الاحبار كه:ملك ايمان نياورد و همّت كرد به كشتن اينان (1).[خبر به] (2)حبيب رسيد و او بر در شهر بود به دروازه اى (3)دورتر.بيامد [53-ر]به تاختن و بر ايشان انكار كرد.و ذلك قوله: وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعىٰ -الآية.

اين است قصّۀ آن كه خداى تعالى گفت: إِذْ أَرْسَلْنٰا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ ،ياد كن اى محمّد چون بفرستاديم ما دو كس را به ايشان يعنى به اهل انطاكيّه.و در نامشان خلاف كردند،محمد بن اسحاق گفت:ناروص و ماروص (4)،وهب گفت:يحيى و يونس،مقاتل گفت:توصان و مالوص. فَكَذَّبُوهُمٰا ،دروغ داشتند ايشان هر دو را.

فَعَزَّزْنٰا بِثٰالِثٍ ،ما قوى بكرديم ايشان را به سه امى (5).و عاصم خواند به روايات او الّا حفص:فعززنا،مخفف،اى غلبنا،من قولهم:من عزّ بزّ،اى،من غلب سلب، و آن سه ام (6)شمعون صفا (7)بود.مقاتل گفت:سمعان (8)نام بود سه ام را.كعب گفت:

آن دو رسول صادق و صدوق نام بودند و سه ام (9)شلوم،و اضافت ارسال با خداست براى آن كه عيسى ايشان را به فرمان خداى فرستاد.و ممتنع نباشد كه ايشان خود پيغامبران باشند فرستاده از قبل خداى تعالى: فَقٰالُوا إِنّٰا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ ،گفتند:ما را به شما فرستاده اند كه اهل انطاكيّه اى.

ايشان گفتند،يعنى اهل انطاكيّه: مٰا أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا ،شما نيستى مگر آدمى (10)همچون ما. وَ مٰا أَنْزَلَ الرَّحْمٰنُ مِنْ شَيْءٍ ،و خداى تعالى چيزى نفرستاد و شما جز دروغ (11)نمى گويى.

قٰالُوا رَبُّنٰا يَعْلَمُ إِنّٰا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ،اين پيغامبران گفتند:خداى داند كه ما را به شما فرستاده اند.

ص : 143


1- -دا:ايشان.
2- -از دا افزوده شد.
3- -اساس و آب:دروازه اى.
4- -كذا در اساس،آب و دا،آج:تاروص و ماروص،لب:تاروص.
5- -سه امى/سومى.
6- -آج:سئوم،لب:سيوم.
7- -اساس:صغار به قياس دا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- -آج،لب:شمعان.
9- -لب:سيوم.
10- -دا:آدميى.
11- -آج،لب،افزوده:چيزى.

وَ مٰا عَلَيْنٰا إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ ،و بر ما هيچ نيست الّا رسانيدنى با بيان.

قٰالُوا إِنّٰا تَطَيَّرْنٰا بِكُمْ ،گفتند اهل آن شهر از كافران كه:ما شما را به فال بد گرفته ايم.مقاتل گفت:اين براى آن گفتند كه آن سال باران نيامد،گفتند اين به شومى شماست. لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ ،اگر شما بازنه ايستى (1)از اين گفتار سنگ سار كنيم شما را. وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و شما را از ما عذابى رسد دردناك.

قٰالُوا ،رسولان گفتند (2): طٰائِرُكُمْ مَعَكُمْ ،فال بد و شوم شما با شماست از كفرتان،و معاصى كه كنى (3).عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:حظّكم من الخير و الشرّ،بهره تان از خير و شرّ.قتاده گفت:عملتا[ن] (4)،بيانه قوله: وَ كُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ... (5)حسن و اعرج خواندند در شاذّ:طيركم،بى الف. أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ ،اگر شما را ياد دهند (6)و وعظ كنند.ابن كثير و نافع و ابو عمرو و مفضّل عن عاصم خواندند:أين ذكّرتم،همزۀ دوم به يا و همزۀ بين بين،و باقى قرّا خواندند به دو همزه[53-پ]محقّق (7).و در جواب«ان»خلاف كردند،بعضى گفتند:جواب او محذوف است و التّقدير:أين ذكّرتم قلتم هذا القول،يعنى قول: لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،اگر شما را ياد دهند هم اين قول گويى كه مى گويى (8)از تهديد و وعيد به رجم و مسّ عذاب.و گفتند:جواب او مقدّم است،و التّقدير:أ إن ذكّرتم فطائركم معكم،اگر شما را ياد دهند و با سر انديشه برند،بدانى (9)كه فال شما با شماست.بعضى دگر (10)گفتند:قول مضمر است اين جا و التّقد[ير]:أ إن ذكّرتم تطيّركم،قلتم: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ ،اگر شما را ياد دهند تفأّل شما مقرّ آيى (11)و به زبان خود بگويى كه ما مسرفان ايم و بى انصافان.

ص : 144


1- -آج،لب:به آن نايستيد.
2- -آج،لب:گفتند آن رسولان.
3- -آج،لب:مى كنيد.
4- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
5- -سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 13.
6- -اساس:دهد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -آج،لب:مخفّف.
8- -آج،لب:گوييد كه ما مى گوييم.
9- -دا:ندانى.
10- -آج،لب:ديگر.
11- -آج،لب:آييد.

وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعىٰ ،گفت:از دورتر جايى از مدينۀ انطاكيّه مردى مى آمد،شتابان،و آن حبيب بود مؤمن آل (1)يس.عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:

حبيب بنى (2)اسرائيل النّجار بود.وهب گفت:مردى بود بيمار مجذوم و سراى او به اقصى شهر بود و مؤمن بود و كسبى كه به روز كردى نماز شام به دونيم (3)كردى، يك (4)به صدقه بدادى و يك نيمه نفقه كردى.چون بشنيد كه اهل شهر رسولان را به دروغ (5)مى دارند و متابعت نمى كنند،بيامد بر طريق (6)امربه معروف گفت: يٰا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ،اى قوم!تبع پيغامبران باشى.

اِتَّبِعُوا مَنْ لاٰ يَسْئَلُكُمْ أَجْراً ،متابعت كنى آنان را كه از شما بر اداى رسالت مزدى نمى خواهند، وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ،و ايشان راه يافته اند.قتاده گفت:اين حبيب در غارى بود (7)خداى را عبادت مى كرد چون به او رسيد كه پيغامبران آمده اند و قوم را دعوت مى كنند با خداى،از غار بيرون آمد و نصرت ايشان كرد و گفت: اِتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ -الآية.قوم گفتند:او را،تو بر دين ما نه اى (8)بر دين اينانى (9)و خداى ايشان را بپرستى؟گفت:آرى.

وَ مٰا لِيَ لاٰ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي ،و چه بوده است مرا كه نپرستم آن خداى را كه مرا آفريده (10)! وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و رجوع شما در قيامت با اوست.

أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً -الآية،بدون خداى خدايانى گيرم كه اگر خداى تعالى به من (11)بدى و رنجى خواهد،شفاعت ايشان مرا سود ندارد و غنا نكند از من،و ايشان مرا بنرهانند (12).

إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،تقدير آن كه:ان فعلت ذلك،اگر چنين كنم (13)در ضلالى و گمراهيى باشم روشن.

ص : 145


1- -دا:ندارد،لب:من آل.
2- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:حبيب بن.
3- -دا،آج،لب:به دونيمه.
4- -دا،آج،لب:يك نيمه.
5- -دا:رسولان را دروغ،آج،لب:رسول را دروغ.
6- -آج،لب:و بر طريق.
7- -دا:ندارد.
8- -اساس و آب:نۀ اى.
9- -آج:ايشانى،لب:ايشان.
10- -دا،آج،لب:آفريد.
11- -آج،لب:بر من.
12- -آب،لب:برهانند.
13- -لب:كنيم.

إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ،من ايمان آورده ام،از من بشنوى.چون اين بشنيدند از او به او جستند (1)به يك بار و او را[54-ر]بكشتند و كس نبود كه دفع كند از او.عبد اللّه مسعود گفت:شكمش به پاى فروگرفتند تا امعايش از زير بيرون آمد.سدّى گفت:

سنگ سار كردند او را،او (2)مى گفت:اللّهمّ اهد قومى،بار خدايا راه نماى اينان را (3)، تا بكشتندش.حسن گفت:بسوختند او را و گور (4)در بازار انطاكيّه نهاده (5)است.

خداى تعالى بهشت بواجب كرد او را.

فذلك قوله: قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ،گفتند او را كه:به بهشت رو، قٰالَ يٰا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ،گفت:كاشك (6)تا قوم من بدانندى.

بِمٰا غَفَرَ لِي رَبِّي ،به آنچه خداى مرا بيامرزيد (7)و مرا از جمله مكرّمان كرد.

عبد الرّحمن بن ابى ليلى (8)روايت كرد از پدرش از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- كه گفت:سابقان امّتان سه اند كه طرفة العينى به خداى شرك نياوردند. (9)علىّ بن ابى طالب و صاحب يس و مؤمن آل فرعون.فهم الصّدّيقون،ايشان صدّيقان اند (10).

حبيب النّجار مؤمن آل يس و حزبيل (11)مؤمن آل فرعون،و على بن ابى طالب و هو افضلهم (12).گفتند:چون حبيب را بكشتند خداى تعالى براى او خشم گرفت و تعجيل عذاب كرد بر ايشان (13)،جبريل را بفرستاد (14)تا بانگى (15)بر ايشان زد و ايشان (16)بمردند.

فذلك قوله: وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمٰاءِ ،گفت:ما نفرستاديم بر قوم او،يعنى بر قوم حبيب از پس او هيچ لشكرى از آسمان،

ص : 146


1- -لب:بشنيدند بازجستند.
2- -آج،لب:واو.
3- -آج،لب:ايشان را.
4- -دا،آج،لب:گور او.
5- -دا:ندارد.
6- -آج،لب:كاشكى.
7- -لب:بيامرزيده.
8- -لب،افزوده:گفت.
9- -آج،لب،افزوده:اميرالمؤمنين.
10- -اساس،آب:انند.
11- -آب،آج،لب:جبرئيل.
12- -دا،آج،لب،افزوده:و او فاضل ترين ايشان است.
13- -لب:به ايشان.
14- -آج،لب:فرمود.
15- -دا،آج،لب:بانگ.
16- -دا،آج،لب:افزوده:جمله.

و نفرستاديم (1)نوعى دگر عذاب.

إِنْ كٰانَتْ ،اى ما كانت،نبود الّا يك آواز، فَإِذٰا هُمْ خٰامِدُونَ ،«اذا» مفاجات است،چنان كه چند جاى بيان كرديم،كه بديدى ايشان مرده بودند،يعنى ما ايشان را نه به لشكرى هلاك كرديم بل به خوارتر چيزى،و آن آوازى بود،بانگى كه جبريل بر ايشان زد.

يٰا حَسْرَةً عَلَى الْعِبٰادِ ،يا حسرتى،و اندوها (2)بر بندگان!در اين دو قول گفتند:

يكى آن كه خداى تعالى گفت:اى بسا حسرتا كه بر كافران باشد روز قيامت ازآن كه ايمان نياوردند!قول ديگر آن است كه اين حكايت قول كافران است كه گفتند آنگه كه پيغامبران را كشته بودند و عذاب پديد آمد (3)تأسّف خوردند و گفتند:يا حسرتا (4)برآن پيغامبران كه اگر ايشان را نكشته بودمانى ايمان آورده بودمانى به ايشان، و اين پشيمانيى بود نه در وقت خود،بل در وقت الجا در حالى كه (5)پشيمانى سود ندارد. مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ ،هيچ پيغامبر به ايشان نيامد الّا (6)ايشان به او استهزاء كردند و از او فسوس داشتند.

أَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند يعنى نمى دانند اهل مكّه كه بس كه [54-پ]ما هلاك كرديم پيش ايشان از قرنها و مردمان روزگارها؟-و قرن،اهل عصرى باشند-براى آن «قرن»خوانند ايشان را كه در وجود مقترن باشند با يكديگر.

وَ إِنْ كُلٌّ لَمّٰا جَمِيعٌ ،يعنى،و ما كلّ الّا جميع،و نيستند اينان الّا جمله به يك بار به نزديك ما حاضر كرده (7)،يعنى هيچ كس را رها نكنيم (8)و الّا زنده كنيم و به عرصۀ قيامت حاضر آريم (9).و اين بر سبيل تهديد (10)و وعيد فرمود،و مثله قوله: ...وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (11).

ص : 147


1- -آج،لب:بفرستاديم.
2- -دا،آج،لب:و اندوها.
3- -آج،لب:پديد آمده.
4- -دا،آج،لب:يا حسرتى.
5- -آج،لب:در حالتى كه.
6- -دا،آج،لب:و الّا.
7- -آج،لب:اينان الّا به نزديك ما جمله به يك بار حاضر.
8- -لب:ندارد.
9- -آج،لب:آوريم.
10- -لب،افزوده:باشد.
11- -سورۀ كهف(18)آيۀ 47.

سوره يس (36): آیات 33 تا 66

اشاره

وَ آيَةٌ لَهُمُ اَلْأَرْضُ اَلْمَيْتَةُ أَحْيَيْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33) وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنٰابٍ وَ فَجَّرْنٰا فِيهٰا مِنَ اَلْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلاٰ يَشْكُرُونَ (35) سُبْحٰانَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ يَعْلَمُونَ (36) وَ آيَةٌ لَهُمُ اَللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ اَلنَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ (37) وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ذٰلِكَ تَقْدِيرُ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ (38) وَ اَلْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ حَتّٰى عٰادَ كَالْعُرْجُونِ اَلْقَدِيمِ (39) لاَ اَلشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهٰا أَنْ تُدْرِكَ اَلْقَمَرَ وَ لاَ اَللَّيْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40) وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنّٰا حَمَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي اَلْفُلْكِ اَلْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنٰا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ مٰا يَرْكَبُونَ (42) وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاٰ صَرِيخَ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ يُنْقَذُونَ (43) إِلاّٰ رَحْمَةً مِنّٰا وَ مَتٰاعاً إِلىٰ حِينٍ (44) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اِتَّقُوا مٰا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مٰا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ مٰا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ كٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اَللّٰهُ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشٰاءُ اَللّٰهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (47) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (48) مٰا يَنْظُرُونَ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49) فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لاٰ إِلىٰ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50) وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ إِلىٰ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (51) قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا هٰذٰا مٰا وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ وَ صَدَقَ اَلْمُرْسَلُونَ (52) إِنْ كٰانَتْ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنٰا مُحْضَرُونَ (53) فَالْيَوْمَ لاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لاٰ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (54) إِنَّ أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ اَلْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فٰاكِهُونَ (55) هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِي ظِلاٰلٍ عَلَى اَلْأَرٰائِكِ مُتَّكِؤُنَ (56) لَهُمْ فِيهٰا فٰاكِهَةٌ وَ لَهُمْ مٰا يَدَّعُونَ (57) سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (58) وَ اِمْتٰازُوا اَلْيَوْمَ أَيُّهَا اَلْمُجْرِمُونَ (59) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يٰا بَنِي آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا اَلشَّيْطٰانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (60) وَ أَنِ اُعْبُدُونِي هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62) هٰذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اِصْلَوْهَا اَلْيَوْمَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلىٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنٰا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَطَمَسْنٰا عَلىٰ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا اَلصِّرٰاطَ فَأَنّٰى يُبْصِرُونَ (66)

ترجمه

قوله تعالى:

و دليلى (1)است ايشان را از زمين مرده كه ما زنده كرديم آن را و بيرون آورديم ازآنجا دانه،از او مى خورند.

و كرديم در او بستانها از خرما درختان (2)و انگور،و بگشاديم در او از چشمه ها.

تا بخورند از ميوه هايش و نكرد آن را دستهاى ايشان،شكر نكنند؟ منزّه است آن كه بيافريد اصناف خلق را جمله از آنچه بروياند زمين و از نفسهاى (3)ايشان و از آنچه ايشان ندانند.

و دليلى (4)است ايشان را، شب است كه ما بكشيديم (5)از او روز كه بينى ايشان در تاريكى باشند.

و آفتاب مى رود به قرارگاهى آن را (6)،آن تقدير خداى قاهر داناست.

و ماه را بينداختيم خانه ها تا گشت چون سر شاخ ديرينه.

نه آفتاب بايد او را كه دريابد ماه را و نه شب سبق برد روز را (7)،و همه در فلك شنا مى برند (8).

[55-ر]و دليلى (9)ايشان را

ص : 148


1- -دا:نشانى.
2- -دا:خرما بنان.
3- -دا:تنهاى.
4- -دا:آيتى.
5- -دا:بيرون كشيم.
6- -دا:با قرارگاهى از آن.
7- -دا:پيش گيرندۀ روز است،آج،لب:سابق است به روز.
8- -دا:شناور مى كنند،آج،لب:مى گردند.
9- -دا:نشانى است.

ما برگرفتيم (1)فرزندان ايشان را در كشتى پربار كرده (2).

و بيافريديم براى ايشان از مانند آن آنچه بر نشينند.

و اگر ما خواهيم غرق كنيم (3)ايشان را،فريادرس نبود ايشان را و نه ايشان را بستانند (4).

الّا بخشايشى از ما و برخورداريى تا به وقتى (5) و چون گويند ايشان را بترسى از آنچه پيش شماست و آنچه پس شماست تا همانا (6)بر شما رحمت كنند.

و نيامد به ايشان آيتى از آيات خدايشان الّا ايشان از آن برگرديدند (7).

و چون گويند ايشان را هزينه كنى از آنچه روزى كرد شما را خداى،گويند آنان كه كافر شدند آنان را كه ايمان آوردند:ما طعام دهيم آن را كه اگر خواهد خداى طعام دهد او را،نيستى شما مگر در گمراهى روشن.

و گويند:كى باشد اين نويد اگر راست مى گويى؟ گوش نمى دارند مگر يك بانگ را كه بگيرد (8)ايشان را و ايشان مى خصومت كنند (9).

ص : 149


1- -دا:برداشتيم.
2- -دا،آج،لب:پر كرده.
3- -دا:غرقه كنيم.
4- -دا:ايشان را برهانند،آج،لب:ايشان خلاص يافته شوند.
5- -دا:تا هنگامى.
6- -دا:تا مگر.
7- -دا:الّا بودند از آن برگرديدگان.
8- -دا:فراگيرند.
9- -آب:ايشان خصومت كنند،دا:ايشان خصومت مى كنند.

نتوانند اندرز كردن و نه با اهل خود بازآيند (1).

و دردمند در صور كه بينى ايشان را از گورها با خدايشان مى شوند (2).

[55-پ] گويند:اى واى ما كه بر انگيخت ما را از خوابگاه ما اين آن است كه وعده داد خداى و راست گفتند پيغامبران (3).

نبود الّا يك بانگ كه بينى ايشان (4)جمله نزديك ما حاضر باشند.

امروز ظلم نكنند بر كسى (5)به چيزى و پاداشت نكنند الّا آنچه كرده باشى (6).

اهل بهشت امروز در كارى باشند خرّم.

ايشان و زنان ايشان در سايه ها بر سريرها (7)تكيه زده.

ايشان را بود در آنجا ميوه و ايشان را بود آنچه خواهند.

سلامى به گفتارى از خداى بخشاينده.

جدا شوى امروز اى گنهكاران.

نه پيمان كرديم (8)با شما اى پسران آدم كه نپرستى ديو را كه او شما را دشمنى است آشكارا؟

ص : 150


1- -دا:گردند.
2- -دا:مى پويند.
3- -دا:فرستادگان.
4- -دا:همى ايشان.
5- -دا:آن روز بيداد نكنند بر تنى.
6- -دا:بودى مى كردى.
7- -دا،آج،لب:تختهاى آراسته.
8- -دا:كردم.

و مرا پرستى اين رهى (1)است راست.

گمراه كرد از شما گروهى بسيار را خرد نمى دارى (2)؟ اين آن دوزخ است كه شما را وعيد كردند.

به او ملازم باشى با او (3)امروز به آن كفر كه آوردى.

[56-ر] امروز مهر نهيم بر دهنهاى ايشان و سخن گويد با ما دستهاى ايشان و گوايى دهد پايهاشان (4)به آنچه اندوخته باشند.

و اگر خواهيم ببريم (5)چشمهاى (6)ايشان بشتابند راه،ايشان چگونه بينند؟ قوله تعالى: وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا -الآية.حق تعالى گفت:آيتى است و علامتى و دلالتى اين زمين مرده كه ما زنده كرديم (7)به باران و ازآنجا بيرون آورديم دانه اى كه شما از آن مى خورى از انواع حبوب كه قوّت باشد. وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا ،و كرديم در زمين، جَنّٰاتٍ ،بستانها از درختان خرما و انواع انگورها. وَ فَجَّرْنٰا فِيهٰا ،و بگشاديم در زمين چشمه هاى آب تا مردمان از ميوۀ آن مى خورند.حمزه و كسائى و طلحة بن مصرّف خواندند:ثمره،به ضمّتين،و باقى قرّا ثمره به دو فتحه. وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ ،عامّۀ قرّا خواندند:با«ها»ى (8)ضمير،و اهل كوفه خواندند و عيسى بن عمر:عملت،بى ضمير.

و در«ما»سه وجه گفتند:يكى آن كه نفى است و معنى آن كه دستهاى ايشان

ص : 151


1- -دا:راهى.
2- -دا:اى شما عقل ندارى.
3- -آب:به او.
4- -آب:پايهاى ايشان.
5- -دا:ناپديد كنيم.
6- -آب،دا:بر چشمهاى.
7- -دا،آج،لب:افزوده:آن را.
8- -آج،لب:به«ها».

را در آن هيچ صنع و عمل نبوده است بل خداى-جلّ جلاله-آفريد و اين قول ضحّاك است و مقاتل.و وجه دوم آن كه مصدرى است،اى (1)،و من عمل ايديهم.وجه سيم (2)آن كه موصوله است،يعنى،و الّذى عملته ايديهم.و معنى هر دو يكى است،يعنى از عمل دست و از آنچه دست شما در آن عمل كرد از كشت و برز (3)و سقى و عمارت.

و اين برعكس معنى اول است و اين قول عبد اللّه عبّاس است. أَ فَلاٰ يَشْكُرُونَ ،خداى را شكر نمى كنند بر نعمتهايش؟ سُبْحٰانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا ،گفت:منزّه است آن خداى كه اشكال و امثال آفريد. مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ ،از نبات زمين.و مثل را زوج خواند (4)بر وجه تشبيه و مقاربت. وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،و از نفسهاى ايشان اين جا«زوج»حقيقت است.و از آنچه شما ندانى و علم شما به آن نرسيده است از آنچه نديده اى (5)و نشنيده اى.

وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ ،آيتى دگر هست ايشان را و علامتى و دلالتى. نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ ،و آن شب است كه ما روز از او فرومى كشيم (6)به مثابت پوست كه از گوسپند فروكشند (7).و اين بر توسّع گفت: فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ [56-پ]«اذا»مفاجات راست كه بنگرى ايشان (8)در ظلام و تاريكى باشند.و قوله: مُظْلِمُونَ ،اى،داخلون فى الظّلام،يقال اظلم الرّجل اذا دخل فى الظّلام.مثل:اصبح و امسى و كذلك اعرق و انجد و اتهم اذا دخل العراق و نجدا و تهامة،و اظلم اللّيل اذا صار ذا ظلمة،نحو امرّ الشّىء،اى صار ذا مرارة.

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ،و آفتاب مى رود به مستقر خود به قرارگاهى كه او را هست در ظلام.عبد اللّه عبّاس گفت به مستقرّ او منازل او خواست،گفت:قرار نگيرد تا به منازل (9)نرسد.قتاده گفت:تا به وقتى معيّن كه از آن نگذرد.و گفتند:مراد آن است كه آفتاب مى رود تا به غايت كار او،عند انقضاء دنيا.و گفتند:به دورتر

ص : 152


1- -دا:ندارد.
2- -دا:سه ام.
3- -دا:كسب و جرز،آج،لب:كشت و بذر.
4- -دا:خواندند،آج،لب:خوانند.
5- -اساس و آب:نديدۀ ى.
6- -دا:فروكشيم.
7- -آج،لب:فرومى كشند.
8- -آج،لب:ايشان را.
9- -دا،آج،لب:با منازل.

منازل او در غروب.

أبو ذر غفارى روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:مسّقرّ آفتاب به نزديك عرش است.عمرو بن دينار روايت كرد كه،عبد اللّه عبّاس خواند:

و الشّمس تجرى لا مستقرّ لها.اين قرائت عبد اللّه مسعود است،يعنى هميشه گردان بود آن را قرار نبود. ذٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ،اين تقدير خداى عزيز داناست.

قوله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ ،ابو عمرو و ابن كثير و نافع و يعقوب و ايّوب خواندند:

و القمر،به رفع،براى آن كه فعل مشغول است به ضمير،گفت:نتواند تا عمل كند در مفعول مقدّم از حقّ رفع اوست (1)بر ابتدا.و مثله قوله: سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا (2)...،و ابو على فارسى گفت:اولى تر آن است كه عطف بود على قوله: وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ... وَ الشَّمْسُ تَجْرِي... وَ الْقَمَرَ... على تقدير:و آية لهم الشّمس و القمر.و باقى قرّا به نصب خواندند على تقدير فعل محذوف دلّ عليه الفعل الموجود،و التقدير:قدّرنا القمر قدّرنا له منازل ،براى او منازل انداختيم،و آن بيست و هشت منزل است كه قمر هر شب (3)به منزلى باشد و نامهاى او اين است:شرطان (4)و بطين و دبران و هقعه و هنعه و ذراع و نثره و طرف (5)و جبهه و زبره و صرفه و عوّاء و سماك و غفر و زبانى و اكليل و قلب و شوله و نعائم (6)و بلده و سعد الذّابح و سعد بلع و سعد السّعود و سعد الاخبيه فرغ الدّلو المقدّم،فرغ الدّلو المؤخّر بطن الحوت.چون به منزل آخرين رسد چنان شود كه با سر شاخ خرما ماند.و ذلك قوله: حَتّٰى عٰادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ .و اين در اصل آن شاخ بود كه از او ازگها (7)برآيد چون ديرينه شود و خميده شود تا به شكل و به لون به هلال ماند.

لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهٰا [57-ر]نه آفتاب را بايد كه ماه را دريابد،بل ايشان[در] (8)فلك خود مى گردند پيوسته،و هريكى [را] (9)از آن هر دو حدّى است كه از آن در نگذرند.

ص : 153


1- -دا،آج،لب:از حقّ او رفع است.
2- -سورۀ نور(24)آيۀ 1.
3- -دا:هر شبى.
4- -آج،لب:شرطين.
5- -دا،آج،لب:طرفه.
6- -اساس:نعام،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -دا:برگها.
8- -با توجّه به ترجمۀ آيه در صفحات قبل و ديگر نسخه ها افزوده شد.
9- -از دا،آورده شد.

ابو صالح گفت:معنى آن است كه هيچ دو از آن نور نگيرند از يكديگر.و گفتند :معنى آن است كه هريكى از ايشان در نيابد آن ديگر را در آنچه او را براى آن آفريده اند،يعنى به جاى او بنه ايستد. وَ لاَ اللَّيْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ ،و نه شب روز را سبق برد،براى آن كه هريكى را از آن مقدارى نهاد خداى تعالى مقدور (1). وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ،و همه در فلك خود شناو مى برند (2)،يعنى آفتاب و ماه و كواكب.

و فلك عبارت است از مجرى و موضع سير آفتاب و ماه،و براى آن به«واو»و«نون» گفت كه اين فعل از افعال آدميان باشد چون فعل عقلا با ايشان اضافت كرد كنايت از ايشان به كنايت عقلا كرد.

وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنّٰا حَمَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ،و آيتى دگر آن است كه ما فرزندان خرد ايشان را (3)حمل كرديم و بر گرفتيم در كشتى مملو پربار كرده.گفتند:

«ذريّة»را براى آن تخصيص كرد كه ايشان را قوّت سفر و اضطلاع به اعبا (4)نباشد يعنى ضعفا را به تدبير و تسخير خود در كشتى حمل كرده ام (5)به آن كه آب و باد را مسخّر كردم بر كشتى راندن و بردن.و حمل منع چيز (6)باشد (7)ازآن كه ور (8)جهت سفل برود.و عامۀ قرّا«ذرّيّتهم»خواندند بر لفظ واحد،و يعقوب بر جمع«ذرّيّاتهم» خواند.وجه قرائت اوّل آن است كه هريكى را از ايشان ذرّيّتى باشد،و دگر آن كه لفظ او جنس است و جنس صالح بود واحد را و جمع را.و كشتى را براى آن«فلك» خوانند (9)كه در آب گردد،و منه الفلك لاستدارته،و منه فلكة المغزل،و فلك ثدى المرأة اذا استدار.و گفتند به اين كشتى كشتى نوح خواست،كه ايشان را حمل كرد در او،پدران در كشتى بودند و فرزندان در اصلاب آبا بودند.و اين روايتى است از عبد اللّه عبّاس.و مشحون،مملو باشد،و شحنت البلد بالخيل،اى،ملاته و«شحنه»از اينجاست و كينه را«شحناء»گويند.

ص : 154


1- -دا،آج،لب:مقدّر.
2- -دا:مى كنند،آج،لب:مى كنند،برند.
3- -دا:خرد را.
4- -دا،افزوده:آن،آج،لب:او.
5- -دا:كرده ايم،آج،لب:كرديم.
6- -آج،لب:چيزى.
7- -دا:بود.
8- -كذا در اساس،آب،دا،آج،لب:در.
9- -آج،لب:خواند.

وَ خَلَقْنٰا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ مٰا يَرْكَبُونَ ،گفت:بيافريديم براى ايشان،من مثله،از مانند كشتى نوح كشتيهاى ديگر كه به آن (1)ماند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.

و بعضى ديگر (2)گفتند:مراد كشتيهاى كوچك است كه در جويها رود.و مجاهد گفت:شتران اند كه شتر كشتى برّ باشد. مٰا يَرْكَبُونَ ،«ما»نكرۀ موصوفه است،اى، شيئا ما يركبون من السّفن او الابل.

وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ ،و اگر خواهيم غرق كنيم ايشان را. فَلاٰ صَرِيخَ لَهُمْ ،اى، لا مغيث لهم،و فريادرسى نبود[57-پ]ايشان را.و گفتند مستغيثى نبود كه فرياد خواهد ازآن كه داند كه فريادش نرسند،و قول اوّل بهتر است.[قال الشاعر:

انّا اذا ما اتانا (3)صارخ فزع***كان الصّراخ له قرع الظّنابيب] (4)

صارخ،اى،مستغيث،و الصّراخ الاغاثة. وَ لاٰ هُمْ يُنْقَذُونَ ،و نه ايشان را برهانند.

إِلاّٰ رَحْمَةً مِنّٰا ،نصب او بر فعلى محذوف است و التّقدير:الّا ان نرحمهم رحمة منّا. وَ مَتٰاعاً ،و الّا ان نمتّعهم متاعا،مگر ما رحمت كنيم بر ايشان و ايشان را برخوردارى دهيم تا به وقت آجال ايشان،اگر آنجا غرق نشوند.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مٰا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مٰا خَلْفَكُمْ ،چون گويند ايشان را كه بترسى از آنچه در پيش شماست و پس شما.عبد اللّه عبّاس گفت: مٰا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ ، آنچه پيش شماست از كار آخرت تا ببجارى (5)آن را و آنچه پس شماست از متاع دنيا تا به او مغرور نشوى.مجاهد گفت:آنچه پيش شماست از گناهان گذشته و آنچه از پس شماست از گناه ناكرده،از آن به توبه احتراز كنى و از اين به عزم.برآن پشيمان باشى و بر اين عازم.حسن گفت: مٰا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ ،آنچه گذشت از اجل شما، وَ مٰا خَلْفَكُمْ ،و آنچه مانده است از آن.قتاده گفت:آنچه پيش شماست از وقايعى و حوادثى كه رفت، وَ مٰا خَلْفَكُمْ ،و آنچه پس شماست از كار قيامت.مقاتل گفت:

آنچه پيش شما رفت از هلاك امّت سلف و آنچه پس شماست از عذاب آخرت.

لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ،تا همانا بر شما رحمت كنند و جواب«اذا»از كلام بيفگند،لدلالة

ص : 155


1- -دا:با آن.
2- -دا:دگر.
3- -آج،لب:ابانا.
4- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
5- -آج،لب:به جاآريد.

الكلام عليه،و التّقدير:اعرضوا عنه و لم يصغوا (1)اليه،يعنى،چون اين گويند ايشان را از اين اعراض كنند و گوش با اين نكنند بيانش آيه كه از پس اين است.

وَ مٰا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ كٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِينَ ،گفت:نيايد به ايشان آيتى از آيات خداى و الّا ايشان از آن عدول نمايند و اعراض كنند.مراد به آيات،ادلّه و شواهد است.و«من»اوّل زيادت است مؤكّد نفى،و دوم تبعيض راست.

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ ،چون گويند اين كافران را كه:نفقه و هزينه كنى از آنچه خداى شما را روزى كرده است،كافران گويند: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشٰاءُ اللّٰهُ أَطْعَمَهُ ،ما طعام دهيم آن را كه اگر خداى (2)خواهد،طعام دهد او را. إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،شما كه مؤمنانى در گمراهيى روشنى (3).و«ان»به معنى«ما»ى نفى است،يعنى،نيستى الّا در گمراهيى روشن.

سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-ايشان را تحريض مى كرد بر طعام دادن درويشان و مستحقّان.كافران گفتند:اگر محمّد دعوى مى كند كه خزاين آسمان و زمين خداى مراست،آنگه (4)از ما طعام مى خواهد؟و گفتند:برآن وجه گفتند كه اگر مستحقّ آن بودندى كه چيزى به ايشان[58-ر]دهند،خداى بداده بودى.و گفتند:فقراى اصحاب كافران[را] (5)گفتند:از اين كه دعوى كردى كه در مال، خداى راست (6)،فى قوله: وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِيباً (7)-الآية،ما را نصيبى كنى و چيزى به ما دهى،گفتند اگر خداى خواهد شما را طعام دهد،ما شما را طعام ندهيم تا با دين ما نيايى (8).و قوله: إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ .خلاف كردند كه از كلام كيست،بعضى گفتند:كلام كافران است و از كلام (9)اوّل است و همه يك كلام است.و اين قول مقاتل حيّان است.و بعضى دگر گفتند:كلام

ص : 156


1- -آج،لب:تصغوا.
2- -دا:آن را كه خداى.
3- -دا:روشن.
4- -دا:چرا.
5- -از دا،افزوده شد.
6- -دا،آج،لب:مال ما.
7- -سورۀ انعام(6)آيۀ 136.
8- -آج،لب:نياييد.
9- -دا،آج،لب:و از جملۀ كلام.

اصحاب رسول است،و بعضى گفتند:كلام خداست.

وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ ،آنگه حكايت كرد از گفتار منكران بعث و گفت، مى گويند اين كافران كه:كى خواهد بودن اين وعدۀ قيام ساعه (1)اگر شما كه مسلمانانى در اين وعده راست گويى.

آنگه به جواب ايشان گفت: مٰا يَنْظُرُونَ (2)،ايشان انتظار نمى كنند (3)الّا يك آواز را،و آن دميدن اسرافيل بود در صور. تَأْخُذُهُمْ ،بگيرد ايشان را آن صيحه ناگاه. وَ هُمْ «واو»حال راست. يَخِصِّمُونَ ،و ايشان خصومت مى كنند با يكديگر.و قرّا در اين كلمه خلاف كردند:ابو جعفر و نافع نيز به روايت ورش خواندند به«خا»ى ساكن و«صاد»مشدّد،و اين قرائت پسنديده نيست،براى آن كه جمع ساكنين است، لا على حدّه.و ابو عمرو به اختلاس حركت«خا»خواند،و ابن عامر و عاصم و كسائى به فتح«يا»و كسر«خا»و تشديد«صاد»،و حمزه به فتح«يا»و اسكان«خا» و تخفيف«صاد»من بناء الثّلاثى.

و بر قرائت آن كه«صاد»مشدّد خواندند (4)،اصل او«يختصمون»بوده است «تا»را قلب كردند با«صاد»،پس ازآن كه ساكن كردند،و آنگه در«صاد»ادغام كردند.و آن كه«خا»ساكن خواند براى آن كه او در اصل ساكن بوده است.و آن كه مفتوح خواند نقل كرد حركت«تا»با او.و آن كه مكسور (5)خواند،اتبع الكسرة الكسرة،كما قالوا:يهدّى.

و در خصومت ايشان دو قول گفتند:يكى آن كه معنى آن است كه نفخ صور و صيحۀ او ناگاه به ايشان آيد چنان كه ايشان در ميان معاملات و خصومات باشند.و قول ديگر آن كه:صيحة اوّل به ايشان آيد،و ايشان در نفخ دوّم خلاف مى كنند و خصومت مى كنند.و قول اوّل معتمدتر است از دو وجه را (6):

يكى لقوله: فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً ،گفت:نتوانند تا وصيّت كنند.و اين معنى آن است كه ايشان را ناگاه گيرند و با وصايت نگذارند.دگر آن كه آن حالت الجا

ص : 157


1- -دا،آج،لب:ساعت.
2- -دا،آج،لب،افزوده:اى ما ينتظرون.
3- -آج،لب:نمى كشند.
4- -دا:خواند،آج،لب:خوانده.
5- -اساس:مسكون،به قياس،با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -دا:از دو وجه.

بود و در آن حال مردم مضطرب[58-پ]شوند و علم ضرورى حاصل آيد،انكار بعث از ايشان مصوّر نبود. وَ لاٰ إِلىٰ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ،و نه با اهل خود رجوع توانند كردن (1).

و در خبر است (2)كه رسول-عليه السّلام-گفت:سه نفخ باشد و سه بار در صور دردمند (3):يكى نفخۀ فزع باشد و يكى نفخۀ صعق،و يكى نفخۀ احياء،و هر سه در قرآن هست.اما نفخۀ اولى بقوله: يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (4)...،و دوم آن كه گفت: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ (5)...نفخۀ سه ام (6)قوله: ...ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرىٰ فَإِذٰا هُمْ قِيٰامٌ يَنْظُرُونَ (7).به يك نفخه بترسند و به ديگرى بميرند و سه ديگر (8)زنده شوند.

و كذلك (9)قوله: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ الْأَجْدٰاثِ إِلىٰ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ ، «اذا»مفاجات است كه تو بينى ايشان از گورها پيش خداى مى روند.و النّسول و العسلان (10)،سرعة المشى كمشى الذّئب.[قال الشاعر:

عسلان الذّئب يمشى قاربا***برد اللّيل عليه فنسل] (11)

قال (12)امرؤ القيس:

فسلّي (13)ثيابى من ثيابك تنسلى***(14) و در خبر هست كه ميان نفخ اوّل تا دوّم چهل روز باشد و از دوّم تا سه ام چهل سال باشد.

قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا ،گويند،عند آن حال كه از گور (15)برخيزند،اين كافران:يا ويلنا، اى واى ما! مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا ،ما را كه بر انگيخت از اين خوابگاه ما؟آنگه گويند: هٰذٰا مٰا وَعَدَ الرَّحْمٰنُ ،اين آن است كه خداى تعالى ما را وعده داده است، و پيغامبران راست گفتند در اين وعده كه ما را دادند.

ص : 158


1- -دا:توانند رجوعى كردن.
2- -دا،آج،لب:هست.
3- -دا،آج،لب:دمند.
4- -سورۀ نمل(27)آيۀ 87،اصل قرآن: يَوْمَ يُنْفَخُ...
5- -سورۀ زمر(39)آيۀ 68.
6- -دا:سوم،آج،لب:سيوم.
7- -سورۀ زمر(39)آيۀ 68.
8- -دا:به سديگر،آج،لب:پس به ديگر.
9- -دا،آج،لب:و ذلك.
10- -اساس:و النّسلان،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
11- -اساس و آب،ندارد،از دا،افزوده شد.
12- -دا،آج،لب:و قال.
13- -آج،لب:نسلى.
14- -آج،لب:تنسلى.
15- -دا،آج،لب:گورها.

مفسّران دو قول گفتند فى قوله: مِنْ مَرْقَدِنٰا ،يكى آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت و ابىّ كعب و قتاده كه:اين قول آن كس گويد كه او را بين النّفختين (1)عذاب نكرده باشند.آن مرگ به نزديك او،چون خوابى باشد،براى اين گور را خوابگاه خوانند.و قول دوم آن است كه:چون عذاب دوزخ بينند آنچه در گور ديده باشند از عذاب ايشان،آن را به منزلت خواب دانند،و قولهم: هٰذٰا مٰا وَعَدَ الرَّحْمٰنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ ،اين آن است كه خداى وعده داد و پيغامبران راست گفتند،يعنى آنچه ما را گفتند از حديث قيامت و بعث و نشور،اين اقرارى است كه ايشان را سود ندارد، براى آن كه در وقت الجا باشد.

إِنْ كٰانَتْ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً ،گفت:اين نيست الّا يك آواز يعنى نفخ سه ام (2).

فَإِذٰا[هُمْ]جَمِيعٌ لَدَيْنٰا مُحْضَرُونَ ،«اذا»مفاجات است،چون ايشان جمله نزديك ما حاضر باشند.

آنگه گفت: فَالْيَوْمَ ،امروز،يعنى روز قيامت، لاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً ،بر هيچ كس ظلم نكنند و هيچ حقّى از كسى بازنگيرند و نقصان نكنند. وَ لاٰ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،[59-ر]و جزا نكنند شما را الّا به آنچه كرده باشى،و محلّ«ما»نصب است به آن كه مفعول دوّم جزاء است،يقال ما جزيت الّا خيرا.

إِنَّ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فٰاكِهُونَ ،گفت:اهل بهشت امروز در شغلى باشند از لهو و طرب.نافع و ابن كثير و ابو عمرو به سكون«غين»خواندند،و ديگران به ضمّ«غين»،و هر دو لغت است،كالسّحت و السّحت،و الخلق[و الخلق] (3)و الجبن[و الجبن] (4).

مفسّران در«شغل» (5)خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:اقتضاض (6)الأبكار، دختران (7)دوشيزگى بردن است.ابو سعيد خدرى روايت كرد كه رسول-عليه السّلام- گفت:هرگه كه اهل بهشت خلوت كنند با اهل خود به هر نوبت او را بكر يابند.

كلبى و ثمالى گفتند:يعنى در شغلى باشند از عذاب اهل دوزخ،يعنى ايشان از آن

ص : 159


1- -آج،لب:بين النّفخين.
2- -آج،لب:سيوم.
3- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -اساس:و الجبن معا،به قياس با نسخۀ دا،افزوده شد.
5- -دا،آج،لب:در اين شغل.
6- -آج،لب:افتضاض.
7- -دا،آج،لب:دختران را.

غافل باشند و پرواى اهل دوزخ نبود ايشان را.وكيع بن الجرّاح گفت:به سماع مشغول باشند.يحيى بن معاذ را پرسيدند كه از آوازها چه خوش تر است؟گفت:

مزامير انس،فى مقاصير قدس،بالحان تحميد،فى رياض تمجيد، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ،عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (1).[گفت:خوش ترين آوازى مزامير انس باشد در مقصوره هاى قدس،به الحان تحميد،در رياض تمجيد،در مقعد صدق،در جوار ربّ- العزّة] (2).

ابن كيسان گفت:به زيارت يكديگر مشغول باشند،[و گفتند:به مهمانى خداى-جلّ جلاله-و گفتند:فى عشرة اشياء،به ده چيز مشغول باشند:به ملكى بى عزل و برنايئى بى پيرى و تندرستى (3)بى بيمارى،و عزّى بى ذلّ،و راحتى بى شدّت ،و نعمتى بى محنت،و بقايى بى فنا،و زندگانى بى مرگ،و خشنوديى بى خشم ،و انسى بى وحشت.و گفتند:هفت اندام ايشان در بهشت به هفت نعمت مشغول باشد:پاى به دخول،فى قوله: ...اُدْخُلُوهٰا[بِسَلاٰمٍ]آمِنِينَ (4)،و ثواب دست، يَتَنٰازَعُونَ فِيهٰا كَأْساً (5)...،و لذّت (6)آلت فى قوله: وَ حُورٌ عِينٌ (7)-و نصيب شكم، كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً (8)...و كرامت زبان فى قوله: ...وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (9)،و حظّ گوش فى قوله: لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِيماً، إِلاّٰ قِيلاً سَلاٰماً سَلاٰماً (10)و بهرۀ چشم فى قوله: ...وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ (11)...

طاوس گفت:در اين آيت اگر بدانند (12)كه به اين نعمت از كى مشغول اند نعمت بر ايشان منغّص شود (13)،يعنى از منعم.و بعضى حكما را پرسيدند ازآن كه رسول -عليه السّلام-گفت:

اكثر اهل الجنّة البله ،گفت:براى آن ابله باشند كه مشغول

ص : 160


1- -سورۀ قمر(54)آيۀ 55.
2- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -دا:تندرستيى.
4- -سورۀ حجر(15)آيۀ 46.
5- -سورۀ طور(52)آيۀ 23.
6- -دا:سكينه.
7- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 22.
8- -سورۀ طور(52)آيۀ 19 و سورۀ حاقّه(69)آيۀ 24 و سورۀ مرسلات(77)آيۀ 43.
9- -سورۀ يونس(10)آيۀ 10.
10- -سورۀ واقعه(56)آيات 25 و 26.
11- -سورۀ زخرف(43)آيۀ 71.
12- -دا،آج،لب:بدانندى.
13- -دا،آج،لب:شدى.

باشند به نعمت از منعم.آنگه گفت:

من رضى بالجنّة عن اللّه فهو ابله.

فٰاكِهُونَ (1) ،عامّۀ قرّا به الف خواندند:فاكهون،و ابو جعفر خواند:فكهون،بى الف .و آن دو لغت است،كالحذر و الحاذر،و الفكه و الفاكه.كسائى گفت:فاكه ذو فاكهه (2)،من باب:لابن و تامر.و در معنى او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:

فرحون،خرّم باشند،مجاهد و ضحّاك گفتند:معجب باشند،سدّى گفت:ناعم باشند.

هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ ،ايشان و زنانشان (3)[59-پ]فى ظلل،جمع ظلّة، فِي ظِلاٰلٍ ، جمع ظلّ،در سايه ها باشند.حمزه و كسائى و خلف«فى ظلل»خواندند:على وزن فعل،و باقى قرّا:«ظلال»على وزن فعال. عَلَى الْأَرٰائِكِ ،جمع«اريكه»،بر سريرهايى باشند كلّه بر سر او زده،و تا چنين نباشند آن را«اريكه»نخوانند،و مثله:

سفينة و سفاين.و گفتند:بسترها خواست، مُتَّكِؤُنَ ،تكيه زده.

لَهُمْ فِيهٰا فٰاكِهَةٌ ،ايشان را در آنجا،يعنى در بهشت،ميوه باشد، وَ لَهُمْ مٰا يَدَّعُونَ ،و ايشان را باشد آنچه خواهند.اين قول عبد اللّه عبّاس است.مقاتل گفت:

تمنّا كنند،و گفتند:يعنى هرچه دعوى كنند به ايشان دهند به حكم آن كه از حال ايشان معلوم آن باشد كه دعوى جز به حق نكنند.

سَلاٰمٌ قَوْلاً ،اى،و لهم سلام،و ايشان را باشد سلامى،قولا،نصب او بر مصدرى است محذوف الفعل،اى،يقال لهم قولا،ايشان را آن سلام بگويند و برسانند از خداى رحيم بخشاينده.

وَ امْتٰازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ ،آنگه كافران و عاصيان را گويند:جدا شوى امروز از مؤمنان اى مجرمان گناهكاران!يقال:مزت الشىء ميزا و انماز،و امتاز،اذ انفصل و ميّزت،لتكثير الفعل و مطاوعه (4)تميّز،يقال (5):ميّزت الشّىء،فتميّز.

آنگه حكايت آن كرد كه ايشان را گويند روز قيامت بر سبيل عتاب و تقريع:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ ،نه من با شما عهد كردم (6)اى فرزندان آدم! أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّيْطٰانَ ،

ص : 161


1- -دا،افزوده:بى الف.
2- -دا،آج،لب،افزوده:باشد.
3- -دا:زنان ايشان.
4- -آج،لب:مطاوعة.
5- -دا:تقول.
6- -دا:من با شما عهد نكردم.

كه ديو را نپرستى و طاعت ندارى او را كه او شما را دشمنى ظاهر است آشكارا.

وَ أَنِ اعْبُدُونِي ،و آن كه مرا بپرستى، هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ ،اين دين مسلمانى راهى راست است.

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ ،و شيطان گمراه كرد از شما، جِبِلاًّ كَثِيراً ،خلقى بسيار را.

ابن كثير و حمزه و كسائى و خلف و رويس خواندند:جبلا به ضم جيم و با و تخفيف لام،و نافع و جعفر و عاصم:جبلاّ خواندند به كسر جيم و با و تشديد لام،و ابو عمرو و ابن عامر خواندند جبلا،به ضمّ جيم و اسكان با.و اشتقاق او از«جبلّه»باشد و آن طبيعت است،و يقال:جبل (1)فلان على كذا،[ا]ى،خلق.و جبل على كذا،اى،طبع (2).

و الجبلّة:الخلق و الخليقة.آنگه گفت: أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ،شما عقل ندارى؟ يعنى استعمال نمى كنى؟ هٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ،اين آن دوزخ است كه شما را وعده كردند.

و شايد تا معنى (3)آن بود كه شما را به آن وعيد كردند،براى آن كه اوعد يوعد،هم چنان آيد مستقبل او كه:وعد يوعد،اى (4)،مستقبل مزيد و ثلاثى (5)به يك صورت باشد.و در آن كه تفسير وعيد دادن اولى تر است براى آن كه اين بر حقيقت خود باشد و آن بر نوعى توسع[60-ر].

اِصْلَوْهَا الْيَوْمَ ،ملازم شوى با اين آتش،يقال:صليت (6)النّار[و] (7)بالنّار قال اللّه تعالى: لاٰ يَصْلاٰهٰا (8)...،و قال:

و ليس يصلى بجل الحرب جانيها***(9) بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ،«با»مجازات راست و«ما»مصدرى،التّقدير:جزاء بكفركم، به آن كفر كه آوردى.

آنگه گفت: اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلىٰ أَفْوٰاهِهِمْ ،ما امروز مهر بر دهنهاى ايشان نهيم تا

ص : 162


1- -اساس:جبلى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
2- -دا،افزوده:عليه.
3- -دا:به معنى.
4- -دا:اعنى.
5- -دا:مزيد ثلاثى.
6- -آج،لب:صلبت.
7- -اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
8- -سورۀ ليل(92)آيۀ 15.
9- -آب،آج،لب:جانبها.

سخن نتوانند گفتن (1)و دستهاى ايشان با ما سخن گويد.در سخن گفتن دست چند قول گفتند:يكى آن كه خداى تعالى او را باز آفريد (2)خلقتى كه به او (3)سخن توان- گفتن (4)،و آلتى و مخارجى كه به آن سخن توان گفتن،و اين قول درست تر است.

قولى دگر آن است كه:كلام در دست ايشان آفريند،آنگه بر مجاز،محلّ كلام را متكلّم خواند.وجهى ديگر آن است كه:ممتنع نباشد كه خداى تعالى علامتى پديد آرد بر دستهاى ايشان كه مردم از آن بدانند كه ايشان معصيت كرده اند.آنگه آن را بر توسّع شهادت خواند،چنان كه گويند:عينك تشهد بسهرك،چشمت گوايى (5)مى دهد كه نخفته اى (6)،و امثال اين.

و بيان اين قول،حديث ابو سعيد خدرى (7)،كه گفت:رسول-عليه السّلام-گفت:

چون روز قيامت باشد خداى تعالى بر كافران علامتى پديد آرد كه مردم بدانند كه ايشان گناهكارند،چون پرسند از او اقرار ندهد،خداى تعالى بفرمايد تا فريشتگان بر او گواهى (8)دهند،هم اقرار ندهد،بفرمايد تا پيغامبران بر او گواهى دهند،هم اقرار ندهند (9).بفرمايد تا همسايگان بر او گواهى (10)دهند،هم اقرار ندهد،بفرمايد تا اعضاى او بر او گواهى دهند،فذلك قوله: اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلىٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنٰا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ .

عقبة بن عامر گفت كه رسول-عليه السّلام-گفت:اوّل عضوى كه از آدمى سخن گويد ران چپ او باشد.در دگر خبر آمد كه رسول-عليه السّلام-گفت:اوّل عضوى كه از آدمى سخن گويد،ران او بود و كف دستش.در اين خبر و مانند اين توقّف باشد براى آن كه معارف اهل قيامت ضرورى بود و ايشان ملجأ باشند به ترك قبايح ازآنجا كه به ضرورت دانند كه:لو جادلوها يحيل بينهم و بينها.

ص : 163


1- -آج،لب افزوده:و آلتى و مخارجى كه به آن سخن توان گفتن.
2- -دا،آج،لب:باز آفريند.
3- -دا،به آن،آج،لب:با او.
4- -آج،لب:سخن گفتن توان.
5- -دا،آج،لب:گواهى.
6- -اساس و آب:نخفتۀ ى.
7- -دا،آج،لب،افزوده:است.
8- -دا،آج:گوايى.
9- -دا:ندهد.
10- -دا:گوايى.

وَ لَوْ نَشٰاءُ لَطَمَسْنٰا عَلىٰ أَعْيُنِهِمْ ،گفت:اگر ما خواهيم چشمهاى ايشان مطموس كنيم،چنان كه اثر او بر روى (1)هيچ نباشد. فَاسْتَبَقُوا الصِّرٰاطَ ،ايشان يكديگر را سبق برند (2). فَأَنّٰى يُبْصِرُونَ ،ايشان چگونه راه بينند كه چشم ندارند! عبد اللّه عبّاس و مقاتل و عطا و قتاده گفتند:معنى آن است كه اگر ما خواهيم چشم ضلالت ايشان كور كنيم،و اين ره راست بنماييم،ايشان بشتابند به ره راست و ره ايمان.آنگه گفت: فَأَنّٰى يُبْصِرُونَ ،چگونه بينند ره راست!و ما اين معنى نكرده ايم.[60-پ]حسن و سدّى گفتند:معنى آن است كه اگر ما خواهيم ايشان را بر اين عميا و ضلالت رها كنيم از طريق خذلان و تخليه.آنگه چگونه ره راست بينند بى توفيق و الطاف ما؟[و اين هر دو قول متقارب اند،و قول اوّل بهتر است ازآنجا كه كلام بر ظاهر خود است و مورد آيت تذكير نعمت است و توبيخ ايشان بر كفران نعمت] (3).

قوله تعالى:

سوره يس (36): آیات 67 تا 83

اشاره

وَ لَوْ نَشٰاءُ لَمَسَخْنٰاهُمْ عَلىٰ مَكٰانَتِهِمْ فَمَا اِسْتَطٰاعُوا مُضِيًّا وَ لاٰ يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي اَلْخَلْقِ أَ فَلاٰ يَعْقِلُونَ (68) وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ اَلشِّعْرَ وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كٰانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ اَلْقَوْلُ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ (70) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّٰا خَلَقْنٰا لَهُمْ مِمّٰا عَمِلَتْ أَيْدِينٰا أَنْعٰاماً فَهُمْ لَهٰا مٰالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْنٰاهٰا لَهُمْ فَمِنْهٰا رَكُوبُهُمْ وَ مِنْهٰا يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ وَ مَشٰارِبُ أَ فَلاٰ يَشْكُرُونَ (73) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لاٰ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75) فَلاٰ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنّٰا نَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ (76) أَ وَ لَمْ يَرَ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ يُحْيِ اَلْعِظٰامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (78) قُلْ يُحْيِيهَا اَلَّذِي أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79) اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ اَلشَّجَرِ اَلْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلىٰ وَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِيمُ (81) إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحٰانَ اَلَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

ترجمه

و اگر ما خواهيم بگردانيم صورت ايشان بر جاى خود،نتوانند گذشتن و بازنيايند.

و هركس را دراز عمر كنيم بازگردانيم (4)در خلق،خرد ندارند اينان؟ و نياموختيم او را شعر و نبايد او را،نيست اين الّا ياد كردى و قرآنى بيان كنند[ه] (5).

تا بترسانند (6)آن را كه زنده است و واجب شود عذاب (7)بر كافران.

نمى بينند.

كه ما بيافريديم براى ايشان از آنچه كرد دستهاى ما چهار پايانى كه ايشان را (8)

ص : 164


1- -آج،لب:به روى.
2- -آج،لب،افزوده:به راه.
3- -اساس:و ديگر نسخه ها،ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -دا،افزوده:او را.
5- -دا:روشن.
6- -دا:بيم كند.
7- -دا:گفتار،آج،لب:گفتار ما به عذاب.
8- -دا:آن را.

خداونداند.

مسخّر بكرديم آن را براى ايشان از آن به نشست (1)و از آن مى خوردند.

و ايشان را در آن سودهاست و خورشگاهها (2)،شكر نمى كنند؟ گرفتند از جز خداى خدايانى تا همانا يارى كنند ايشان را (3).

نتوانند يارى كردن ايشان، و ايشان اينان را لشكرى باشند حاضر كرده.

دلتنگ نكند (4)تو را گفتار ايشان كه ما دانيم آنچه پنهان دارند و آنجا (5)آشكارا كنند.

نمى بيند (6)آدمى كه ما بيافريديم او را از آب منى كه بينى او را (7)خصمى است آشكارا (8)؟ و بزد براى ما مثلى و فراموش كرد آفريدن خود،گفت:كه زنده كند استخوانها و آن پوسيده باشد؟ بگو زنده كند آن را آن كه بيافريد آن اوّل بار،و او به همه آفرينش داناست.

آن كه كرد براى شما از درخت سبز آتش كه بينى (9)شما از او آتش مى فروزى.

ص : 165


1- -دا:بر نشستنى آسان است.
2- -دا:آب خورشگاهها.
3- -دا:تا مگر ايشان را يارى كنند.
4- -دا:مكناد،آج،لب:اندوهگين مكناد.
5- -دا:آنچه.
6- -آب:نمى بينند.
7- -دا:همى او.
8- -دا:روشن.
9- -دا:همى.

نيست آن كه بيافريد آسمانها و زمين توانا بر آنكه بيافريند مانند ايشان؟آرى و او آفرينندۀ داناست.

فرمان او (1)چون خواهد چيزى آن بود كه گويد آن را بباش،بباشد.

منزّه است آن كه به دست اوست پادشاهى هر چيزى و با او برند شما را.

قوله (2): وَ لَوْ نَشٰاءُ لَمَسَخْنٰاهُمْ عَلىٰ مَكٰانَتِهِمْ ،گفت:و اگر ما خواهيم مسخ كنيم ايشان را بر جاى خود و صورت ايشان بگردانيم به صورت سگ و بوزنه (3)و جز آن.

فَمَا اسْتَطٰاعُوا مُضِيًّا ،نتوانند (4)بگذشتن و نه بازآمدن.و گفتند:رفتن (5)،بل بر جاى بمانند و نيز نتوانند خويشتن را با حال اوّل بردن.

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ ،آنگه گفت:آن را كه ما او را معمّر (6)و دراز عمر گردانيديم او را منكّس و باشگونه گردانيم در خلق،تا از پس قوّت ضعيف شود و از پس زيادت جسم ناقص شود و از پس طراوت بالى شود و از پس فطنت خرف شود.و مثله قوله: ...

وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاٰ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً (7) ...و مرد معمّر بيشتر به خرف رسد.و اخبار معمّران و اشعار (8)بيشتر از اين است.ابو الطمجان اللّيثى (9)گفت پس ازآن كه دويست سال از عمر او گذشته بود: (10)

تقارب خطو رجلك يا سويد***و قيّدك الزّمان بشرّ قيد

و ربيع بن ضبع (11)الفزارى گفت: (12)

ص : 166


1- -دا،افزوده:آن است كه.
2- -آج،لب،افزوده:تعالى.
3- -آج،لب:بوزينه.
4- -آج،لب:نتواند.
5- -دا:نتوانند رفتن.
6- -آج،لب:نعمّر.
7- -سورۀ نحل(16)آيۀ 70.
8- -دا:اشعار ايشان.
9- -دا:القينى.
10- -دا،آج،لب،افزوده: حنتنى حانيات الدّهر،حتّى كانّى خاتل يدنو لصيد قصير الخطو يحسب من زانى و لست مقيّدا انّى بقيد
11- -دا،آج:صنيع.
12- -دا،افزوده:شعر.

اذا كان الشّتاء فادفئوني (1)***فانّ الشّيخ يهدمه الشّتاء

اذا عاش الفتى مائتين عاما***فقد ذهب اللّذاذة (2)و الفتاء (3)

أَ فَلاٰ يَعْقِلُونَ ،خرد ندارند اينها تا در او انديشه كنند؟و اين استفهام به معنى تقريع است.

آنگه گفت:[61-پ] وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ الشِّعْرَ ،ما اين رسول خود را شعر نياموختيم،و او[را] (4)شعر به كار نيايد.حكم روايت كرد كه آن روز كه عبّاس مرداس اين شعر بگفت:

أ تجعل نهبى و نهب العبيد بين عيينة و الاقرع***

رسول-عليه السّلام-آن را بخواند:

أ تجعل نهبى و نهب العبيد بين الأقرع و عيينة.

أبو بكر گفت:يا رسول اللّه!او نه چنين گفته است.گفت:دانم چگونه گفته است و لكن شعر نه كار من است. وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ الشِّعْرَ وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُ .

و حسن بصرى گفته است:رسول-عليه السّلام-تمثّل كرد به اين بيت:

كفى الشّيب و الإسلام للمرء ناهيا***

كفى بالإسلام و الشّيب ناهيا للمرء ،بر اين وجه گفت تا شعر نباشد و از وزن بشود.يكى از جملۀ صحابه گفت: وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ الشِّعْرَ وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُ .يك روز تمثّل مى كرد به بيت طرفه:

ستبدى لك الايّام ما كنت جاهلا***و يأتيك بالأخبار من لم تزوّد

چنين خواند (5):

...من لم تزوّد بالأخبار...***

ابو بكر گفت:او نه چنين گفته است.گفت:مى دانيم و لكن ما[را]شعر به- كار نيايد (6).[و آنچه روايت كرده اند كه رسول-عليه السّلام-روز حنين گفت:

انا النبىّ لا كذب انا ابن عبد المطّلب. و آنچه گويند گفت:

هل انت الّا اصبع دميت و في سبيل اللّه ما لقيت، هم بر وجهى گفته باشد كه موزون نبود چنان كه

ص : 167


1- -دا:فادفؤنى.
2- -اساس:اللذاة،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -آج،لب:الفناء.
4- -از آج،افزوده شد.
5- -آج،لب،افزوده:بخواند.
6- -آج،لب:به شعر مرا كار نيست.

ابيات دگر كه گفتيم] (1)إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ ،اين نيست الّا ياد كردى و قرآنى روشن.و آيت ردّ است بر آنان كه گفتند:رسول شاعر است و قرآن شعر است.

و عائشه گفت:كان الشّعر ابغض الحديث الى رسول اللّه،گفت:رسول -عليه السّلام-در جهان هيچ دشمن تر نداشتى از شعر.و در خبر است كه رسول -عليه السّلام-گفت:

لان يمتلى جوف احدكم قيحا احبّ الىّ من ان يمتلى شعرا، گفت:اگر شكم يكى از شما پر از ريم باشد دوست تر دارم ازآن كه پر از شعر باشد.

لِيُنْذِرَ مَنْ كٰانَ حَيًّا ،مدنيان و بصريان و شاميان الّا ابو عمرو،به«تا»خطاب خواندند و باقى قرّا لينذر به«يا»،خبرا عن الغائب.گفت[تا] (2)بترساند از مردمان آنان را كه زنده اند،يعنى زنده آن باشد كه او را انذار سود دارد. وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،و عذاب واجب شود بر كافران بعد انذار،چون متّعظ نشوند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،آنگه گفت:نمى بينند،يعنى دانند اين كافران (3)؟ أَنّٰا خَلَقْنٰا لَهُمْ مِمّٰا عَمِلَتْ أَيْدِينٰا ،كه ما بيافريديم براى ايشان آن كردۀ دست ما،يعنى آنچه تولّاى خلق (4)او ما كرده ايم. أَنْعٰاماً ،چهار پايانى، فَهُمْ لَهٰا مٰالِكُونَ ،ايشان آن را مالك و متصرّف اند.

وَ ذَلَّلْنٰاهٰا لَهُمْ ،ما مذلّل و مسخّر كرديم آن را براى ايشان. فَمِنْهٰا ،از آن جمله بعضى آن است كه نشست را شايد،چون اسب و استر و شتر و خر، وَ مِنْهٰا يَأْكُلُونَ ،و بهرى از آن خوردن را،چون گاو و گوسپند.و«ركوب»،فعول باشد،به معنى مفعول، كالحلوب به معنى المحلوب.و اين بنا در (5)مفعول كم آيد بيشتر به معنى فاعل بود.[62-ر] وَ لَهُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ ،و ايشان را در آن انواع منافع است از موى و پشم،چنان كه (6)گفت: ...وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا أَثٰاثاً وَ مَتٰاعاً إِلىٰ حِينٍ (7). وَ مَشٰارِبُ ،از شير آن كه باز مى خورند مشارب است ايشان را. أَ فَلاٰ يَشْكُرُونَ ،شكر نمى گذارند؟ (8)

ص : 168


1- -اساس و آب ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -دا،آج،لب:نمى بينند اين كافران،يعنى نمى دانند؟
4- -آج،لب:تو خلق.
5- -دا:از.
6- -دا،آج،لب:آن چنان كه.
7- -سورۀ نحل(16)آيۀ 80.
8- -دا:نمى گزارند.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً ،و گرفتند ايشان بدون خداى تعالى خدايانى از اصنام. لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ ،تا همانا يارى كنند ايشان را.

آنگه حق تعالى رد كرد بر ايشان،گفت: لاٰ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ ،اين بتان يارى نتوانند كردن ايشان را. وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ ،و اين كافران لشكرى باشند اين بتان را حاضر كرده.و براى آن لشكر خواند ايشان را كه فرداد قيامت (1)بتان را در پيش دارند و بت پرستان را در قفا و هر دو را به دوزخ برند،پس چنان كه لشكر در قفاى پادشاه باشد،اينان در قفاى معبودان خود باشند بمثابت لشكر.و بيانش: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (2).

فَلاٰ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ ،دلتنگ مكناد تو را سخن ايشان و ايذا و جفاى ايشان.آنگه كلام با سر گرفت،گفت: إِنّٰا نَعْلَمُ ،ما دانيم آنچه ايشان به سرّ (3)گويند و آنچه آشكارا گويند.و اين بر سبيل تهديد است.

أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسٰانُ ،گفت:نمى داند آدمى و نمى بيند كه ما او را از آب منى آفريديم؟ فَإِذٰا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ ،«اذا»مفاجات راست،كه بنگرى (4)او خصمى است ما را روشن نه پنهان.مفسّران در اين ايشان (5)خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:

عبد اللّه ابىّ سلول است.سعيد حبير گفت:عاص وائل سهمى است.حسن گفت:

اميّه خلف است.قتاده گفت:ابىّ بن خلف الجمحى است.آن چنان (6)افتاد كه او روزى پيش پيغامبر آمد و پاره اى (7)استخان (8)پوسيده به دست گرفته،آنگه آن را به دست بپريشيد (9)و خرد كرد و بر باد داد و گفت:يا محمّد (10)!توى كه گمان مى برى كه اين را زنده خواهند كردن؟و حق تعالى در آياتى كه پيش از اين است بيان كرد كه:

وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ ،گفت:اين معلون براى ما مثلى زد (11)[و آن

ص : 169


1- -دقيامت/در قيامت،دا:فردا قيامت،آج،لب:فرداى قيامت.
2- -سورۀ انبيا(21)آيۀ 98.
3- -آج،لب:با سرّ.
4- -آج،لب:بنگريد.
5- -دا،آج،لب:انسان كه بر متن راجح است.
6- -دا،آج،لب:و آن.
7- -اساس و آب:پاره اى.
8- -دا،آج،لب:استخوان.
9- -آج،لب:ندارد.
10- -دا،افزوده:اتوى.
11- -آب:كرد.

حديث] (1)استخانهاى (2)پوسيده است كه گفتيم،و خلق خود فراموش كرد كه ما او را چگونه آفريديم. قٰالَ ،گفت،آن ملعون: مَنْ يُحْيِ الْعِظٰامَ ،كه زنده كند اين استخوانها پس ازآن كه پوسيده شده است؟ گفت،بگو اى محمّد: يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ ،كه زنده كند او را آن خداى كه او را آفريد نخست بار، وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ،و او به همه آفرينشى داناست.خداى تعالى اين آيات فرستاد و رسول-عليه السّلام-بر او خواند،او گفت:

پس خداى مرا زنده كند؟گفت:نعم (3)،و به دوزخت برد.

آنگه وصف كرد خداى تعالى به قدرت خود را (4)بر آنكه چنان كه مرده زنده كند.شما را (5)درخت سبز آتش دهد.گفت:

اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ [62-پ] اَلشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نٰاراً ،«شجر»جنس باشد هم واحد را بشايد و هم جمع را،چون جمع كنى آن را.واحدش«شجرة»بود،كتمر و تمرة (6)،و چون واحد خواهى جمعش اشجار بود براى آن«اخضر»گفت كه حمل بر لفظ كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت:آن دو درخت است كه در او آتش باشد،يكى را مرخ گويند و يكى را عفار،چون كسى را آتش بايد دو شاخ از اين دو درخت ببرد تر چنان كه آب از او مى چكد و بر هم سايد،از ميان آن آتش بيرون آيد.و از اين جا عرب در مثل گفتند:في كلّ شجرة نار و استمجد المرخ و العفار،و گفتند:«مرخ»نر باشد و«عفار»ماده،و آن هر دو را«زند»و«زنده»گويند.و شيخ ما ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشرى دو بيت گفت:

و انّى ارى مثل الفاضلين***اذا التقيا الزّند و الزّنده

فهذا يفيد بما عنده***و هذا يفيد بما عنده.

ص : 170


1- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -دا،آج،لب:استخوانها.
3- -دا،افزوده:آرى.
4- -دا:خود را به قدرت،آج،لب:خود را به قدرت خود.
5- -آج،لب،افزوده:كه.
6- -دا:كثمر و ثمرة،آج،لب:كتمر و ثمرة.

و حكما گفتند:هيچ درخت نباشد كه در او آتش نبود مگر درخت عنّاب[و] (1)سنجد.

فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ،كه بنگرى شما از او آتش مى فروزى (2).و«اذا»مفاجات است آنگه گفت بر سبيل تقرير به لفظ استفهام: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ ،گفت:آن خداى كه آسمان و زمين آفريد قادر نيست بر آنكه مانند ايشان خلقى آفريند؟جملۀ قرّا«بقادر»خواندند بر جار و مجرور،مگر يعقوب كه او خواند:يقدر،على الفعل المضارع. بَلىٰ وَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِيمُ ،آنگه هم او جواب داد،گفت:بلى او آفريدگار داناست (3).

آنگه گفت: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَيْئاً ،فرمان او چون خواهد كه چيزى در وجود آرد آن است كه گويد: كُنْ فَيَكُونُ ،بباش (4)،بباشد.اين عبارت است از سرعت وجود مقدور او بى امتناعى،تا به تشبيه به آن ماند كه يكى از ما گويد:«كن»آنچه مراد او بود به اين لفظ حاصل شود در حال،نه آن است كه آنجا قولى هست و امرى، چه از حكيم نيكو نبود مخاطبۀ معدومات.و قوله: إِنَّمٰا أَمْرُهُ ،ممكن است حمل كردن هم بر امر فعلى هم بر امر قولى،و بر فعل حمل كردن اولى تر است (5).و معنى آن كه كار او و فعل چنين باشد.و اگر بر قول حمل كنند ازآنجا بود كه در لفظ صيغت امر آورد،من قوله: كُنْ ،و«كان»تامّه است به معنى حدث و وقع.

فَسُبْحٰانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ،گفت:منزّه است آن خداى كه ملك و تصرّف هر چيزى به دست اوست،يعنى به امر و فرمان او.و«ملكوت»فعلوت باشد من الملك،يعنى او بر همه چيزى از مقدورات خود قادر است-لا الى نهاية- وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و شما را مرجع و بازگشت با اوست.[63-ر]

ص : 171


1- -اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- -آج،لب:مى فروزد.
3- -دا:آفريدگارى داناست،آج،لب:و او آفريدگار بيننده داناست.
4- -دا:اج،لب:تا بباشد.
5- -دا:ندارد.

سورة و الصّافّات

اشاره

بدان كه اين سورت مكى است و عدد آيات او صد و هشتاد (1)دو است در عدد كوفيان و مدنيان و در عدد بصريان صد و هشتاد آيت است و هشتصد و شست (2)كلمت است و سه هزار و هشتصد (3)و بيست و سه حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت و الصّافّات بخواند،او را به عدد هر جنّى (4)و شيطانى ده حسنه بنويسند و مردۀ شياطين را از او دور كنند و از شرك برى شود و فريشتگان (5)روز قيامت بر ايمان او گوايى (6)دهند كه او مؤمن بوده است به پيغامبران (7).

سوره الصافات (37): آیات 1 تا 61

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلصَّافّٰاتِ صَفًّا (1) فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً (2) فَالتّٰالِيٰاتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلٰهَكُمْ لَوٰاحِدٌ (4) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا وَ رَبُّ اَلْمَشٰارِقِ (5) إِنّٰا زَيَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْيٰا بِزِينَةٍ اَلْكَوٰاكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ مٰارِدٍ (7) لاٰ يَسَّمَّعُونَ إِلَى اَلْمَلَإِ اَلْأَعْلىٰ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جٰانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ (9) إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ اَلْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنٰا إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِنْ طِينٍ لاٰزِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذٰا ذُكِّرُوا لاٰ يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذٰا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قٰالُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِينٌ (15) أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آبٰاؤُنَا اَلْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ دٰاخِرُونَ (18) فَإِنَّمٰا هِيَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ فَإِذٰا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا هٰذٰا يَوْمُ اَلدِّينِ (20) هٰذٰا يَوْمُ اَلْفَصْلِ اَلَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21) اُحْشُرُوا اَلَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا كٰانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَاهْدُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْجَحِيمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) مٰا لَكُمْ لاٰ تَنٰاصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ اَلْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ (27) قٰالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنٰا عَنِ اَلْيَمِينِ (28) قٰالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (29) وَ مٰا كٰانَ لَنٰا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طٰاغِينَ (30) فَحَقَّ عَلَيْنٰا قَوْلُ رَبِّنٰا إِنّٰا لَذٰائِقُونَ (31) فَأَغْوَيْنٰاكُمْ إِنّٰا كُنّٰا غٰاوِينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنّٰا كَذٰلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (34) إِنَّهُمْ كٰانُوا إِذٰا قِيلَ لَهُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35) وَ يَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَتٰارِكُوا آلِهَتِنٰا لِشٰاعِرٍ مَجْنُونٍ (36) بَلْ جٰاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ اَلْمُرْسَلِينَ (37) إِنَّكُمْ لَذٰائِقُوا اَلْعَذٰابِ اَلْأَلِيمِ (38) وَ مٰا تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِينَ (40) أُولٰئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَوٰاكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) فِي جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (43) عَلىٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِينَ (44) يُطٰافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (45) بَيْضٰاءَ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِينَ (46) لاٰ فِيهٰا غَوْلٌ وَ لاٰ هُمْ عَنْهٰا يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ عِينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ (50) قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كٰانَ لِي قَرِينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ اَلْمُصَدِّقِينَ (52) أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَدِينُونَ (53) قٰالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوٰاءِ اَلْجَحِيمِ (55) قٰالَ تَاللّٰهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (56) وَ لَوْ لاٰ نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ اَلْمُحْضَرِينَ (57) أَ فَمٰا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ (58) إِلاّٰ مَوْتَتَنَا اَلْأُولىٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (59) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (60) لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْيَعْمَلِ اَلْعٰامِلُونَ (61)

ترجمه

به نام ايزد (8)بخشايندۀ بخشايشگر (9) به حقّ صف زدگان،صف زدنى.

باززنندگان باززدنى.

ص : 172


1- -دا،آج،لب،افزوده:و.
2- -دا:بيست.
3- -دا:هفتصد.
4- -دا،آج،لب:جنّى.
5- -دا،آج،لب،افزوده:موكّل او.
6- -آب،آج،لب:گواهى.
7- -آج،لب،افزوده:قوله تعالى.
8- -دا،لب:خداى.
9- -دا،لب:مهربان.

و خوانندگان ذكرى.

كه خداى شما يكى است.

خداى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن (1)است و خداى مشرقها.

ما بياراستيم آسمان دنيا را (2)به زينه (3)ستارگان.

و نگاه داشت از هر ديوى نافرمان (4).

گوش ندارند به گروه بلندتر و بيندازند ايشان را از هر سوى (5).

براندنى و ايشان را عذابى بود مقيم.

الا آن كه در ربايد يك در- ربودن او پى او (6)برود ستارۀ بخشنده (7).

بپرس از ايشان تا ايشان سخت خلق ترند يا آنان كه ما بيافريديم؟ما بيافريديم ايشان را از گلى دوسنده.

بل تو شگفت مى دارى و ايشان فسوس مى دارند.

و چون ياد دهند (8)ايشان را ياد نكنند.

و چون بينند علامتى طلب فسوس كنند.

و گويند:نيست اين الّا جادوى روشن.

چون بميريم و شويم خاك و استخوانها،ما را زنده كنند؟ يا پدران ما را كه پيشينه بودند؟[63-پ]

ص : 173


1- -دا:آن دو.
2- -دا:فروترين.
3- -دا:آرايش:آج،لب:آراستن.
4- -دا:ستنبه.
5- -دا:جانبى،آج،لب:جهتى.
6- -دا:از پى او.
7- -آج،لب:درخشنده.
8- -ياد هند/ياد دهند،دا،آج،لب:ياد دهند.

بگوى:آرى و شما ذليل باشى.

آن يك با زدن (1)باشد كه بنگرى ايشان مى نگرند.

و گويند:اى واى ما اين روز جزاست! اين قضاست (2)آن كه شما آن را به دروغ داشتى.

جمع كنى ظالمان را و همسران ايشان و آنچه مى پرستيدند.

از فرود خداى ره نماييد ايشان را به ره دوزخ.

بدارى اينان را كه اينان را بخواهند پرسيدن (3).

چه بود شما را كه يارى نمى كنى يكديگر را! بل ايشان امروز تن بداده اند.

روى در يكديگر آرند (4)و مى پرسند.

گويند:شما مى آمدى ما را (5)از دست راست.

گويند:بل شما خود مؤمن نبودى (6).

نبود ما را بر شما از حجتى،بل بودى شما گروهى طاغيان.

واجب شد بر ما گفتار خداى ما،ما بچشيدگانيم (7).

گمراه كرديم شما را،ما (8)گمراه بوديم.

ص : 174


1- -دا:با زدن/باززدن.
2- -دا:روز فصل،آج،لب:روز فرق.
3- -دا:پرسيد.
4- -دا:برخى از ايشان.
5- -دا:به ما.
6- -دا:نبودى ايمان آوردگان.
7- -دا:چشندگانيم.
8- -دا:كه ما.

ايشان آن روز در عذاب انباز باشند.

ما چنين كنيم با گناهكاران.

ايشان بودند چون گويند ايشان را نيست خداى بجز خداى بزرگوارى كردند (1).

و مى گويند:ما رها كنيم خدايان خود را براى شاعرى ديوانه؟ بل آفريده است حق و راست گفتند پيغامبران شما (2).

شما چشنده اى (3)عذاب دردناك.[64-ر] و پاداشت ندهند شما را الّا آنچه كرده باشى.

مگر بندگان (4)با اخلاص را.

كه ايشان را بود روزيى دانسته.

ميوه ها (5)و ايشان را گرامى دارند.

در بهشتهاى نعيم.

بر سريرها (6)برابر نشسته.

بگردانند بر ايشان كاسى از خمرى پاك (7).

سپيد،خوش باشد خورندگان را (8).

نباشد در او تباهى عقل (9)،و نه ايشان از آن مست شوند.

و به نزديك ايشان باشند زنانى چشم كشيده (10)

ص : 175


1- -دا:كردندى.
2- -دا:راست گوى داشت فرستادگان را،كه بر متن رجحان دارد.
3- -اساس و آب:چشندۀ ى.
4- -دا،افزوده:خداى.
5- -اساس،آب،دا:ميوها.
6- -دا:تختها.
7- -دا:از آبى.
8- -دا:خوش مزه آشامندگان را.
9- -اساس:نباشد،به قياس با ساير نسخ زايد مى نمود و حذف شد.
10- -دا:كشنده.

فراخ چشم.

پندارى (1)ايشان خايه پوشيده اند.

روى نهند (2)بهرى بر بهرى،مى پرسند.

گويد گوينده اى از ايشان مرا همسرى بود (3).

مى گفتى كه:تو از جمله باوردارندگانى؟ كه[چون] (4)بميريم و خاك شويم و استخانها،ما را پاداشت[دهند] (5).

گويد:شما فرومى نگرى ؟ فرونگرد بيند[او را] (6)در ميان دوزخ.

گويد:به خداى كه نزديك بودى كه هلاك كنى مرا.

و اگر نه نعمت خداى استى (7)،من بودمى از جمله حاضران (8).

ما نه ايم بمردگان؟ الّا مرگ پيشين،و ما نه ايم عذاب كرده (9).

اين آن است كه ظفرى بزرگ است.

براى مانند اين عمل كنند عمل كنندگان.

قوله: وَ الصَّافّٰاتِ صَفًّا ،ابو عمرو و حمزه«تا»را ادغام كردند در«صاد»و

ص : 176


1- -دا:گويى.
2- -دا:روى فراكند.
3- -دا:مرا بود مرا همسرى.
4- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
5- -اساس:ندارد،از دا،آورده شد.
6- -اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -دا:بودى.
8- -دا:حاضركردگان.
9- -دا:نيستيم ما عذاب كردگان.

«ز» (1)و«ذال»براى قرب مخرج اين (2)حروف از«تا»،خواندند: وَ الصَّافّٰاتِ صَفًّا فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً. فَالتّٰالِيٰاتِ ذِكْراً .باقى قرّا به اظهار اين حروف خواندند[65-ر] در«صافّات»خلاف كردند:عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مسروق گفتند،مراد صفهاى فريشتگان اند كه در آسمانها صف زده اند چنان كه مردمان در نماز صف كشيده باشند.و گفتند:مراد فريشتگان پر گسترده اند در هوا ايستاده تا چه فرمايند ايشان را.و گفتند:مرغان اند در هوا پر در هم گسترده و پر كشيده،چنان كه گفت: ...وَ الطَّيْرُ صَافّٰاتٍ (3)...و گفت: ...أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ (4)...

وصف ترتيب جماعت باشد بر نسق،بمانند خط،چون صف نماز وصف كالزار (5).

فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً ،باززنندگان اند.مجاهد و سدّى گفتند:فريشتگان اند كه خلقان را زجر مى كنند از معاصى بر وجهى كه خداى تعالى به دل ايشان مى رساند به برابر آن كه وسواس شيطان به دل ايشان مى رسد،تا تكليف درست آيد،و مرد را داعى متردّد بود.و گفتند،فريشتگانى اند كه ابر را مى رانند و زجر مى كنند.قتاده گفت:مراد آيات قرآن است كه مكلّفان را زجر مى كند از معاصى بر وجه لطف.و زجر،صرف بود از كارى به خوف ذمّ و عقاب.و بود كه به خوف ذمّ بود،چون زواجر عقلى پيش ورود شرع.

فَالتّٰالِيٰاتِ ذِكْراً ،مجاهد و سدّى گفتند:جبريل است و دگر فريشتگان كه قرآن مى خوانند،بعضى دگر گفتند:جماعات خوانندگان اند از آدميان و جز ايشان.و «واو»در هر سه جاى قسم است و جواب قسم«انّ»است،فى قوله: إِنَّ إِلٰهَكُمْ لَوٰاحِدٌ .و قوله:«صفّا»و«زجرا»نصب هر دو بر مصدر است«ذكرا»بر مفعول به،و براى آن مصدر بياورد (6)آن را تا بدانند كه اين مدح در (7)پايۀ قسم نه به خواندن است بل به خواندن قرآن است كه بسيار كسان چيزها خوانند كه به آن ممدوح نباشند.حق تعالى گفت:در اين آيات كه به حقّ فريشتگان صف كشيده و به حقّ

ص : 177


1- -دا،آج،لب:زا.
2- -دا:و اين.
3- -سورۀ نور(24)،آيۀ 41.
4- -سورۀ ملك(67)آيۀ 19.
5- -دا،آج،لب:كارزار.
6- -دا،آج،لب:نياورد.
7- -دا،آج،لب:و.

فريشتگان زجر كنند (1)و به حقّ خوانندگان قرآن كه خداى شما يكى است.و اين جواب آن است كه ايشان گفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً ؟ (2)...

رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آنگه گفت:آن خداى كه مستحقّ عبادت است، خداى آسمانها و زمين است وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،و آنچه در ميان آن است.از انواع حيوان و جماد، وَ رَبُّ الْمَشٰارِقِ ،و او خداوند مشرقهاست كه آفتاب از او برآيد.عبد اللّه عبّاس گفت:بر فلك آفتاب سيصد و شست (3)سوراخ است به عدد روزهاى سال كه هر روز (4)آفتاب از كوّۀ (5)دگر برآيد كه تا سال بر نگردد با آن جايگاه نيايد.

إِنّٰا زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِزِينَةٍ الْكَوٰاكِبِ ،ابن كثير و ابو عمرو و نافع و ابن عامر خواندند:بزينة الكواكب[65-پ]به اضافت.آنگه خلاف كردند كه اضافت با فاعل است يا با مفعول.بعضى گفتند با مفعول است برآن معنى كه:جعلنا الكواكب زينة السّماء (6)،ما ستارگان را زينت آسمان دنيا كرديم و آن كه گفت،اضافت با فاعل است،گفت معنى كه: (7)انّا جعلنا الكواكب مزيّنة السّماء (8)،ما ستارگان (9)آرايندۀ آسمان كرديم.و حمزه و عاصم در بعضى روايات خواندند:بزينة-منوّن- الكواكب،مجرور على البدل،و التّقدير:بالكواكب (10).و عاصم به روايت أبو بكر خواند:بزينة-منوّن-الكواكب،بنصب على معنى،بتزييننا الكواكب (11).و گفتند:

«على تقدير،اعنى الكواكب و اريد الكواكب،بفعلى مضمر.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه بضوء الكواكب،به روشنايى (12)ستارگان.و قول دگر مفسّران را آن است كه (13)زينت آسمان به ستاره معلوم است و ظاهر.

ص : 178


1- -دا،آج،لب:زجركننده.
2- -سورۀ ص(38)آيۀ 5.
3- -آج،لب:شصت.
4- -دا:هرروزى.
5- -آج،لب:محلّ.
6- -دا،آج،لب:للسّماء.
7- -دا:آن است كه.
8- -دا،آج،لب:للسّماء.
9- -دا،آج،لب:ستارگان را.
10- -اساس:الكواكب،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
11- -دا:بتزيينا الكواكب،آج،لب:بتزيّنها الكواكب.
12- -آج:به روشنايى.
13- -دا:دگر مفسّران كه.

وَ حِفْظاً ،اى،و حفظناها،حفظا منصوب است بر مصدرى محذوف الفعل.

و گفتند تقدير آن است:و جعلناها حفظا من كلّ شيطان،اى،و جعلنا الكواكب حافظة للسّماء،من كلّ شيطان.و گفتند:تقدير آن است كه:و جعلنا السّماء محفوظة بالكواكب،من كلّ شيطان مارد.و وجه نيكوتر در او آن است كه مفعول له است، كانّه قال:خلقنا الكواكب زينة للسّماء. وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ مٰارِدٍ .و«حفظ» منع باشد چيزى را از ذهاب،كحفظ الانسان و الدّوابّ،و غير ذلك.ثمّ توسّع فى حفظ القرآن.و«مارد»خارج باشد به افساد عظيم،و اين از وصف شياطين است.و اصل كلمه انجراد بود.و منه الأمرد للاملس الوجه،يعنى مارد منجرد (1)است از خير.

لاٰ يَسَّمَّعُونَ ،اهل كوفه به تشديد خواندند على تقدير:لا يتسمّعون،گوش با اهل آسمان نكنند از (2)فريشتگان.مجاهد گفت:گوش بازكنند و لكن نشنوند.و ديگران به تخفيف خواندند،يعنى گوش بازنكنند و اگرچه«سمع»و«سماع»،شنيدن باشد و لكن چون به«الى»تعديه فرمود معنى همين باشد،و فرق بين القراءتين آن است كه شايد استماع و تسمّع باشد و نشنود.و بر قرائت دوم گوش دارنده اى (3)شنونده باشد.و يقال:سمعت الى فلان و استمعت اليه و تسمّعت،به معنى واحد،جز كه در تسمّع تكلّفى باشد.و لا يقال:سمعت فلانا الّا اذا قلت يقول (4)براى آن كه سماع به مرد تعلّق ندارد به صورت تعلّق دارد،چون گويد:سمعت فلانا و به اين قناعت كند،ايهام آن كند كه جسم مسموع است،امّا چون گويد:سمعته يقول،بازنمايد كه سمع متعلّق است به حال متكلّم.و آن قول (5)است و تقدير آن است كه سمعته قائلا.و مراد به «ملأ اعلى»فريشتگان اند.

وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جٰانِبٍ، دُحُوراً ،گفت:مى اندازند به ايشان (6)از هر كنارۀ اين ستاره ها بمانند[66-ر]آن كه تير اندازند يا سنگ،راندن و دور كردن ايشان را، يعنى شياطين را دور مى كنند و مى رانند از اطراف آسمان تا گوش نكنند سخن فريشتگان را،و از ايشان دزديده چيزى نشنوند كه به زمين بازآيند و بازگويند و نمايند.

ص : 179


1- -آج،لب:متجرّد.
2- -دا:آن.
3- -اساس و آب:دارنده اى.
4- -دا:تقول.
5- -دا:قولى.
6- -دا:به ايشان اندازند.

كه غيب مى دانيم.و الدّحور،الطّرد و الإبعاد،راندن و دور كردن باشد و نصب او امّا بر مفعول له بود و اما بر مصدرى محذوف الفعل،و تقدير (1)فيدحرون دحورا.

وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ ،اى دائم،و ايشان را عذابى باشد دائم كه منقطع نشود.

نظيره قوله: ...وَ لَهُ الدِّينُ وٰاصِباً... (2)،عبد اللّه عبّاس گفت:عذابى سخت.كلبى گفت:موجع،و گفتند:خالص،و گفتند:واصب،اى ذو وصب،و هو الألم و التّعب ،من باب لابن و تامر.و ابو الاسود گفت:در استشهاد دائم.

لا اشترى (3)الحمد القليل بقاؤه***يوما بذمّ الدّهر اجمع واصبا

اى دائما.

إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ ،حق تعالى چون بازنمود كه شياطين را تمكين نمى كنند ازآن كه پيرامن آسمان گردند و گوش به كلام فريشتگان دارند و اگر اين معنى كنند ايشان را قذف مى كنند به رجوم،گفت: إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ ،الّا آن كه ايشان (4)در ربايد (5)يك در ربودن (6)كه آن كه (7)به دنبال او برود (8)ستاره اى چون پارۀ آتش (9)باشد،چون عمودى.و«ثاقب»،بخشنيده (10)و روشن باشد و از اين جا سوراخ[را] (11)ثقب گويند كه در روشناى (12)بدو درآيد.يقال:اثقبت النّار و استثقبتها،اذا اوقدتها (13).

و منه قولهم:حسيب (14)ثاقب،اى شريف مضىء.قال ابو الاسود:

اذاع به فى النّاس حتّى كانّه***بعلياء (15)نار اوقدت بثقوب

فَاسْتَفْتِهِمْ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تقرير (16)و الزام حجّت بر ايشان گفت:از ايشان

ص : 180


1- -دا،آج،لب:و تقدير آن كه.
2- -سورۀ نحل(16)آيۀ 52.
3- -اساس:لا يشترى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -دا،آج،لب:از ايشان.
5- -آج،لب:درربايند.
6- -در بودن/در ربودن،دا،آج،لب:در ربودن.
7- -آج،لب:اينك.
8- -آج،لب:بدود.
9- -آج،لب،افزوده:فاتبعه،به معنى تبعه.يقال:بتبعته و اتّبعته و اتبعته،به معنى و شهاب پاره اى چون پارۀ آتش.
10- -آب:بخشنده،دا:بشخنده،آج،لب:بشخيده.
11- -از دا،افزوده شد.
12- -آج،لب:روشنايى.
13- -اساس:اوقبتها،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
14- -آب،آج،لب:حسب.
15- -اساس:تعليا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
16- -دا:تقريع.

بپرس بر طريق فتوى پرسيدن،تا ايشان سخت خلق تراند يا چيزى (1)كه ما آفريديم آن را،از آسمان و زمين و كوه و درياه (2)و آهن (3)و روز (4)و امّتان گذشته؟و نصب «خلقا» (5)بر تميز (6)بود و اگرچه«من»لما يعقل باشد.خداى تعالى[بر سبيل] (7)تغليب خبر داد از ما (8)از فريشتگان و دگر حيوان و جماد،و آنگه گفت: إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِنْ طِينٍ لاٰزِبٍ ،ما اين آدميان كافر نعمت را از گلى آفريديم دو سنده،يعنى پدر ايشان آدم را كه اينان از نسل اويند.و«لازب»لزق باشد،و گفتند:لازم باشد.و كلمه از ابدال است،يقال:ما هو بضربة لازب و لازم،قال النّابغة:[66-پ]و لا تحسبون الخير لا شرّ بعدهو لا تحسبون الشرّ ضربة لازب

و بعضى عرب گفتند:لا تب و راتب (9)،و لازم و لازب بمعنى (10)،و اين را از ابدال شناختند.عبد اللّه عبّاس گفت:گلى باشد درهم نوسيده،قتاده گفت:آن باشد كه در دست نوسد.گفتند آيت در كلدة بن اسيد آمد و او را از قوّت و سختى كه بود ابن- الأسدين گفتند و ابن الأشدّين،و او قوى و بطّاش بود.و نظير آيت قوله: لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ (11)...و قوله: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا (12).

بَلْ عَجِبْتَ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:عجبت به ضمّ«تا»بر آنكه خبر باشد از خداى تعالى،و اين قرائت عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس است.گفتند:معنى آن است كه خداى تعالى به منزلت متعجّب است از ايشان.

حسين بن الفضل گفت:عجب از خداى تعالى انكار چيزى باشد و اين لفظ در حقّ خداى مجاز باشد براى آن كه حقيقت تعجّب برآن روا بود كه او چيزى نداند،چون واقف باشد و غريب آيد او را از آن عجب بماند و خداى تعالى عالم است

ص : 181


1- -آج،لب:چيزهاى ديگر.
2- -دا،آج،لب:دريا.
3- -آج،لب:ان.
4- -دا:روى،آب،آج،لب:رود.
5- -آج،لب:خلقان.
6- -دا:تمييز.
7- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
8- -دا:به او.
9- -اساس:لاقب و رابت،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
10- -كذا،در اساس،ساير نسخه ها:بمعنى،بدون تنوين.
11- -سورۀ مؤمن(40)آيۀ 57.
12- -سورۀ نازعات(79)آيۀ 27.

به همه چيزها از همه وجوه.

جنيد را پرسيدند از اين قرائت،گفت:تعجّب بر خداى روا نيست،الّا آن است كه موافقت نمود با رسول-عليه السّلام-گفت:تو متعبى (1)و من نيز،ازآنجا كه جاى تعجّب است از فعل اينان.و مثله قوله: وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ (2)...و تأويل اين اخبار كه رسول-عليه السّلام-بر اين لفظ گفت،هم اين باشد كه گفتيم من

قوله -عليه السّلام: (يعجب ربك من الشاب ليست له صبوة). و

قوله: عجب ربّكم من الّكم (3)و قنوطكم. و باقى قرّا خواندند:بل عجبت (4)،بل تو به عجب آمدى اى محمّد! وَ يَسْخَرُونَ ،و ايشان فسوس مى دارند از تعجّب تو.و گفتند معنى تعجّب تغيّر نفس باشد از آنچه پوشيده بود بر او كه برخلاف عادت باشد.و بعضى دگر گفتند:

تأويل«بل عجبت»بر قرائت كوفيان جز است،يعنى جزا دهد متعجّبان را،چنان كه: (5)...سَخِرَ اللّٰهُ مِنْهُمْ (6).و: اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ... (7)و تأويل اوّل اولى تر است و لايق تر.

وَ إِذٰا ذُكِّرُوا لاٰ يَذْكُرُونَ ،و چون ايشان را ياد دهند،ياد نكنند و چون پند دهند متّعظ نشوند.

وَ إِذٰا رَأَوْا آيَةً ،چون دلالتى و معجزه اى ببينند، يَسْتَسْخِرُونَ ،فسوس دارند و سخريّه (8).گفتند:سخر و استسخر يكى باشد،و گفتند:يكديگر را استدعا كنند به سخريّت،و«سين»طلب راست.

وَ قٰالُوا إِنْ هٰذٰا ،و گويند:اين معجز و اين قرآن نيست الّا جادوى ظاهر. و نيز مى گويند: أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً ،ابن عامر خواند:اذا،بى همزۀ استفهام، على الخبر و التحقيق،و باقى قرّا به دو همزه خواندند،يكى همزۀ استفهام.و نيز گويند:ما چون مرده باشيم و خاك شده و استخان (9)گشته،[67-ر] إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ ،

ص : 182


1- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:متعجّبى كه راجح مى نمايد.
2- -سورۀ رعد(13)آيۀ 5.
3- -اساس:اكلم،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -آج،لب:عجب.
5- -دا:كه گفت.
6- -سوره توبه(9)آيۀ 79.
7- -سورۀ بقره(2)آيۀ 15.
8- -آج،لب،افزوده:كنند.
9- -دا،آج،لب:استخوان.

اهل مدينه و كسائى و يعقوب«انّا»خواندند:به يك همزه بر خبر و باقى قرّاء:به دو همزه بر طريق استفهام،ما را زنده خواهند كردن؟[و قرائت آنان كه بر خبر خواندند،بر دو وجه بود:يكى آن كه به طرح همزه استفهام باشد و معنى همان كه بر قرائت ديگران هست.و امّا خبرى باشد نه از اعتقاد،بل بر سبيل تهكّم و سخريّت] (1).

أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ،ابن عامر خواند:«او»به سكون«واو»،و باقى قرّا به واوى متحرّك،چنان كه الف استفهام باشد و«واو»عطف،و نيز پدران پيشينۀ ما؟ قُلْ نَعَمْ ،بگو اى محمّد:آرى، وَ أَنْتُمْ دٰاخِرُونَ ،«واو»حال است و شما صاغر و داخر و ذليل باشى و راغم.

فَإِنَّمٰا هِيَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ ،آن يك بانگ زدن (2)باشد مراد به زجرة صيحة دوم (3)است كه نفخ صور باشد نفخ (4)احيا كه خداى تعالى عند آن خلقان را زنده كند، فَإِذٰا هُمْ يَنْظُرُونَ ،كه تو بينى ايشان مى نگرند،يعنى زنده شده باشند و از گورها برخاسته.

وَ قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا ،و گويند:واى بر ما! هٰذٰا يَوْمُ الدِّينِ ،اين روز جزاست و روز حساب است (5).

هٰذٰا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ ،اين آن روز فصل قضاست و گذارد (6)كارها كه شما آن را دروغ مى داشتى.و گفتند:آن روز است كه فرق كنند و جدا كنند ميان اهل بهشت و دوزخ (7)،اينان را به ثواب و كرامت برسانند و ايشان را به عقوبت و اهانت.

اُحْشُرُوا الَّذِينَ[ظَلَمُوا ،در كلام محذوفى هست و آن آن است كه:ثمّ يقال للملائكة:احشروا الّذين] (8)آنگه گويند فريشتگان را:حشر كنى و جمع كنى اين كافران را و معبودان و قرناى ايشان را.از رسول-عليه السّلام-روايت كردن (9)در تفسير«ازواج»گفت:«قرناءهم» (10)،يعنى امثال و اشكال ايشان،و آنان كه چون

ص : 183


1- -اساس و ديگر نسخه ها:ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -دا:باززدن.
3- -آج،لب:دوّم.
4- -اساس:نفى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -آب:چارست.
6- -دا:گزاردن،آج،لب:گذار.
7- -دا،آج،لب:اهل دوزخ.
8- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
9- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:كردند.
10- -دا:ضرباءهم.

ايشان باشند در دين و اعتقاد.مقاتل گفت:يعنى قرينان ايشان از ديوان،آنگه هر كافرى را بيارند و با ديوى به سلسله ببندند.قتاده و كلبى گفتند:هركه مانند عمل ايشان كند. (1)شارب خمر با شارب خمر بود،و زانى با زانى،و لايط با لايط.حسن بصرى گفت:مراد به ازواج زنان مشركان اند. وَ مٰا كٰانُوا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ، و آنچه ايشان بدون خداى پرستيدندى از اصنام و اوثان. فَاهْدُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطِ الْجَحِيمِ ،و ره نمايى اينان را به ره دوزخ.ابن كيسان گفت:قدّموهم،پيش داريد (2)ايشان را.و«سايق»را هادى خوانند و از اين جا«مقدّمة العنق»را هادى خوانند.قال امرؤ القيس: (3)

كانّ دماء الهاديات بنحره (4)***عصارة حنّاء بشيب مرجّل

يعنى مقدّمات (5)الوحش.

وَ قِفُوهُمْ ،بداريد (6)ايشان را،«وقف»هم لازم است و هم متعدى.يقال:وقفت الرّجل و وقف هو،جز كه مصدر لازم«وقوف»باشد و مصدر متعدّى«وقف»و منه وقف المساكين.و مثله:الرّجوع و الرّجع و لغت بعضى عرب هست كه:اوقفته.كسائى گفت:شنيدم از بعضى عرب[67-پ]كه مى گفت:ما اوقفك هاهنا،و انشد (7):

ترى النّاس ما سرنا يسيرون خلفنا***و ان نحن اومأنا الى النّاس اوقفوا

إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،كه اينان را بخواهند پرسيدن از آنچه كرده اند و گفته اند،و حساب خواهند كردن اينان را.و رسول-عليه السّلام-گفت:فردا (8)قيامت رها نكنند هيچ كس را كه قدم از قدم بردارد تا او را از پنج (9)بنپرسند (10):

عن شبابه فيما ابلاه، و عن عمره فيما افناه،و عن ماله من اين اكتسبه و اين وضعه،و ما ذا عمل فيما علم. و فى خبر آخر: و عن ولايتنا اهل البيت.

آنگه بر طريق تهكّم و سخريّت گفت:گويند اين كافران را روز قيامت

ص : 184


1- -دا:كنند.
2- -دا:دارند.
3- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
4- -دا:بنحرها،آج،لب:بنحوه.
5- -دا:متقدّمات.
6- -اساس:بدارند،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
8- -آج،لب:فرداى.
9- -دا،آج،لب،افزوده:چيز.
10- -آج،لب:نپرسند.

فريشتگان:ما لكم،چه بوده است شما را كه نصرت يكديگر نمى كنى و انتقام نمى كشى؟گفتند (1):اين خزنۀ دوزخ گويند،گفتند (2):اين جواب ابو جهل است، چون گفت: ...نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (3).

آنگه حق تعالى گفت: بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ،بل ايشان اين روز تن در داده باشند.عبد اللّه عبّاس گفت:خاضعون،گردن نهاده باشند و ذليل.بهرى دگر گفتند:

چون كسى باشند كه طالب (4)سلامت باشد (5)در ترك منازعت.

وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ ،گفت:بهرى روى به بهرى كنند و از يكديگر مى پرسند.رؤسا از اتباع و سفله پرسند و اينان از ايشان و با يكديگر خصومت (6)مى كنند.اينان ايشان را گويند:شما كردى كه ما را بفريفتى و غرور دادى؟اينان گويند:لا،بل شما اختيار بد كردى.و تفصيل اين در سورت سبا بيامد (7)، فى قوله:...[يقول] (8)اَلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ (9)الى آخر الآيات.و اين را (10)تفصيلى داد.

قٰالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنٰا عَنِ الْيَمِينِ ،گفتند:شما آمدى از دست راست ما.و (11)كنايت است ازآن كه شما ما را از جهت خير و بركت و راحت گرفتى به غرور و غلبه.

و عرب آنچه دست راست بود به آن تيمّن و تبرّك كنند.پس گويند به اين طريق آمدى ما را و با ما غدر كردى.فرّاء گفت:معنى آن است كه ما را از جهت قوّت و نصيحت گرفتى و آن اقوى الجهات است،براى آن كه قوّت مرد در دست راست بود.

و منه قوله: ...فَرٰاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (12).و گفتند:معنى آن است كه شما ما را به

ص : 185


1- -دا:و گفتند.
2- -دا:و گفتند.
3- -سورۀ قمر(54)آيۀ 44.
4- -دا:طلب.
5- -آج،لب:باشند.
6- -دا:و بانگ و خصومت.
7- -آب:برفت،آج،لب:رفت.
8- -در اساس و همۀ نسخه بدلها:قال،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
9- -سورۀ سبا(34)آيۀ 31.
10- -دا،آج،لب،افزوده:خود.
11- -دا،آج،لب:و اين.
12- -سورۀ صافّات(37)آيۀ 93.

سوگند و عهد و ميثاق بفريفتى.و سوگند را يمين خوانند براى آن كه عهد و سوگند به دست راست باشد.و گفتند:مراد قهر و غلبه است چنان كه شمّاخ گفت:

اذا ما راية رفعت لمجد***تلقّاها عرابة باليمين

اى بالقهر. آنگه رؤسا جواب دهند و گويند: بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ،شما خود مؤمن نبودى و اختيار ايمان نكردى.

وَ مٰا كٰانَ لَنٰا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ ،و ما را (1)بر شما دستى و سلطانى و قهرى و حجّتى نبود. بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طٰاغِينَ ،بل شما گروهى بودى طاغى و باغى و از حدّ خود در گذشته.[68-ر] فَحَقَّ عَلَيْنٰا قَوْلُ رَبِّنٰا ،واجب شد بر ما عذاب خداى،فى قوله: ...لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ (2)-الآية.و گفتند:«قول ربّنا»آن است كه خبر داد كه اينان ايمان ندارند (3)و بر كفر اصرار كنند و بر كفر ميرند.و هو قوله: وَ سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (4).

إِنّٰا لَذٰائِقُونَ ،ما همه عذاب خواهيم چشيدن،بى تخصيص و مزيّت.

فَأَغْوَيْنٰاكُمْ إِنّٰا كُنّٰا غٰاوِينَ ،و ما شما را از آن اغوا و اضلال كرديم كه ما غاوى و ضالّ بوديم،شما را با طريقۀ خود دعوت كرديم و طريقۀ ما غوايت بود شما به اجابت ما غاوى شدى.و«غىّ»،ضدّ رشد باشد و به معنى خيبت آمد فى قوله: ...وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ (5).

قوله: فَإِنَّهُمْ (6)،آنگه خبر داد حق تعالى كه ايشان يعنى تابع و متبوع (7). يَوْمَئِذٍ ،آن روز،يعنى روز قيامت در عذاب مشترك باشند و كس را امان نبود.

آنگه گفت: إِنّٰا كَذٰلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ،ما همچنين كنيم با كافران

ص : 186


1- -دا:شما را بر ما.
2- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 118،سورۀ هود(11)آيۀ 119،سورۀ سجده(32)آيۀ 13،سورۀ ص(38)آيۀ 85.
3- -دا:نيارند.
4- -سورۀ يس(36)آيۀ 10.
5- -سورۀ طه(20)آيۀ 121.
6- -دا:كانّهم.
7- -دا،افزوده:گويند: إِنّٰا لَذٰائِقُونَ ،ما همه عذاب خواهيم چشيدن فى تخصيص و مزية،كه در اساس و آب چند سطر پيشتر آمده است.

و گناهكاران.

إِنَّهُمْ كٰانُوا إِذٰا قِيلَ لَهُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ يَسْتَكْبِرُونَ ،چه ايشان چنان بودند كه چون پيش ايشان كلمۀ توحيد گفتندى،ايشان استكبار كردندى و تعظيم نمودندى.و گفته اند (1)اضمارى (2)از قول و التقدير:اذا قيل لهم قولوا لا اله الّا اللّه يستكبرون، بدلالة (3)قوله: إِنّٰا لَتٰارِكُوا آلِهَتِنٰا لِشٰاعِرٍ مَجْنُونٍ ،ما خدايان خود را رها خواهيم كردن (4)براى شاعرى ديوانه؟به اين رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-خواستند،و اين قولى است كه ايشان گفتند كه دليل غايت جهل ايشان (5)كرد براى آن كه شاعر را بيرون از علوم عقل،علومى ديگر باشد از علم ذوق و (6)علم شعر،آنگه جمع چون توان كردن ميان شاعرى و ديوانگى؟و اين سخن (7)متناقض باشد بمثابت آن كه كسى (8)گويد:

فلان ديوانه است و به غايت ذكا و زيركى است و علوم بسيار داند.

آنگه حق تعالى جواب داد ايشان را،گفت: بَلْ جٰاءَ بِالْحَقِّ ،بل محمّد -عليه السّلام-حق آورد و اين قرآن است و دين مسلمانى. وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ ، و پيغامبران مقدّم را تصديق كرد.

إِنَّكُمْ لَذٰائِقُوا الْعَذٰابِ الْأَلِيمِ ،آنگه گويد ايشان را كه:شما كه كافرانى لا محال عذابى سخت بخواهى چشيدن به استحقاق نه به ظلم،براى[آن كه ] (9)شما را جزا و پاداشت نخواهند (10)دادن الّا آنچه كرده باشى.

و قوله: إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِينَ ،استثناى است منقطع،براى آن كه بندگان مخلص از جملۀ كافران دوزخى نباشند (11).اخراج كرد ايشان را از اين حكم،گفت:

ايشان عذاب بچشند (12)بل به ثواب رسند و آن ثواب ايشان چه بود (13)! أُولٰئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ،ايشان را روزيى باشد معلوم،شناخته.

ص : 187


1- -دا،افزوده:اين جا.
2- -دا،افزوده:است.
3- -لب،افزوده:فى.
4- -آج،لب:ترك كنيم.
5- -لب،افزوده:آن.
6- -دا،آج،لب،افزوده:و علم طبع.
7- -دا،آج،لب:سخن.
8- -آج،لب:آن كس كه.
9- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
10- -آج،لب:بخواهند.
11- -لب:باشند.
12- -دا،آج،لب:نچشند.
13- -آج،لب:چه باشد.

فَوٰاكِهُ ،بدل رزق است و آن ميوه هاى (1)، وَ هُمْ [68-پ] مُكْرَمُونَ ،و ايشان را اكرام كنند در بهشتهاى نعيم كه اينان در آنجا با ناز و نعمت و تنعّم باشند.

عَلىٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِينَ ،بر سريرهايى نشسته و روى به يكديگر (2)كرده.

يُطٰافُ عَلَيْهِمْ ،بر ايشان مى گردانند كاسى.و«كاس»آنگه گويند انا را (3)كه در او خمر باشد،چنانكه مائده[آنگه گويند خوان را كه بر او (4)طعام باشد، مِنْ مَعِينٍ ، از خمرى (5)پاكيزه.و اين در وصف آب نيز] (6)استعمال كنند.و اما اشتقاق او روا بود كه وزن (7)فعيل بود،من المعن و هو الماء الجارى (8)،آبى باشد كه نيك رود،من امعن فى الأمر،اذا بالغ فيه و امعن فى الأكل.و روا بود كه وزن او مفعول (9)من عان [اذا رأى بالعين] (10)يقال:عانه فهو عائن و ذاك معين.كقولهم:باعه (11)فهو بائع و ذاك مبيع،و عانه اذا ضربه بعينه،و عين عائن و عائنة،اذا كان نظره (12)يضرّ المنظور اليه (13).

آنگه وصف كرد آن خمر را،گفت: بَيْضٰاءَ ،خمرى سپيد باشد و سپيدى از شريف تر الوانهاست (14).آنگه گفت: لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِينَ ،لذّتى و راحتى و خوشى (15)باشد (16)اين خمر خورندگان را.و بعضى دگر گفتند:«بيضاء»صفت كاس است، و قول اول بهتر است.

لاٰ فِيهٰا غَوْلٌ ،در آن خمر غولى نباشد،يعنى فساد عقلى،و الغول:الهلاك و الغول المهلك.يقال غاله غولا اذا اهلكه و اغتاله اذا افسد امره فى خفية،و منه الغيلة

ص : 188


1- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:ميوه ها بود.
2- -آج،لب:با يكديگر.
3- -آج،لب:آن را.
4- -آج،لب:بدو.
5- -آج،لب:خمر.
6- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
7- -دا،آج،افزوده:او.
8- -دا،آج،لب:الماء الشّديد الجرى.
9- -دا،افزوده:بود.
10- -اين عبارت در اساس و آب،مغشوش است و به اين صورت خوانده مى شود:اذ لم اى بالغين،آنچه در متن آمده از دا،آورده شد.
11- -اساس:بايعه،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
12- -دا:نظرها.
13- -آج،لب:المنظور به.
14- -دا:شريف ترين لونهاست،آج،لب:و سفيد شريف ترين لونهاست.
15- -دا:خوشيى.
16- -آج،لب،افزوده:بعضى گفتند.

و هى الغدر و القتل سرّا (1).عبد اللّه عبّاس گفت:لا فيها غول،اى،لا صداع فيها،در او صداعى نباشد و رنجى و خمارى،چنان كه در خمر دنيا بود.چنان كه شاعر گفت: (2)

و ما زالت الكأس تغتالنا***و تذهب بالأوّل الاوّل

اى،تسكرنا و تصرعنا (3)،يعنى ما را از حدّ عقل و هوش مى برد و از پاى مى افگند.

وَ لاٰ هُمْ عَنْهٰا يُنْزَفُونَ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:ينزفون،به كسر«زا»من انزف ينزف،بر اسناد فعل با ايشان.معنى قرائت اوّل آن است كه مست نشوند از خوردن آن خمر.من قولهم:للسّكران نزيف و منزوف،كانّه قد نزف عقله،اى افنى.و بئر نزيف،اذا استخرج ماؤها،و انزف القوم اذا نفد خمرهم.اين معنى قرائت حمزه و كسائى است يعنى خمر ايشان را بن در دنيا آيد (4)،چه اين معنى سخت آيد بر خمرخوارگان.و قال الشا[عر] (5)فى النزيف (6)،بمعنى السّكران:

فلثمت (7)فاها آخذا بقرونها***شرب النزيف ببرد ماء الحشرج

و يقال:نزف (8)الرّجل فهو منزوف،اذا سكر.و قال (9):

لعمرى لئن انزفتم (10)او صحوتم***لبئس النّدامى انتم آل (11)ابجرا

اين بيت دليل آن مى كند كه«نزف»و«انزف»به معنى«سكر»است كه در برابر او«صحو»مى گويد. (12).

وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ عِينٌ ،و به نزديك ايشان حوريانى باشند چشم- كشيده[69-ر]چشم دوخته كه در كس ننگريده باشند و هيچ مرد را نديده.و گفتند:

چشم دوخته دارند الّا از شوهران خود.«عين»،چشم فراخان باشند،واحدتها، عيناء.

ص : 189


1- -آج،لب:سترا.
2- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
3- -آج،لب:تضرّنا.
4- -دا:بن در نيايد،آج،لب:ايشان را در نيابد.
5- -از دا،افزوده شد.
6- -اساس:الزّيف،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -اساس:فالثمت،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -آج،لب:يزف.
9- -دا:افزوده:شعر.
10- -دا:انزفتم.
11- -دا:اوّل.
12- -آج،لب:مى گويند.

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ ،پندارى كه از سپيدى و ملاست خايۀ شترمرغ اند و گفتند:براى آن تشبيه كرد كه آن زردرنگ باشد،و عرب در رنگ زنان اين رنگ استحسان كنند،چنان كه شاعر گفت،[شعر:

صفراء من بقر الجواء كانّما***ترك الحياء بها رداع سقيم

و قال آخر:] (1)بسود نواصيها و حمر اكفّها (2)و صفر تراقيها و بيض خدودها

آنگه گفت:مكنون و مصون و پوشيده باشد از گرد هوا و تابش آفتاب تا گرد بر او ننشاند و رنگ او بنگرداند.حسن بصرى گفت:تشبيه به سپيدۀ خايه كرد ايشان را كه پوشيده باشد به پوست.و اين كنايت است ازآن كه دست هيچ پساينده به ايشان نرسيده باشد چنان كه به مغز خايه كه در پوست بود.و مثله قوله: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ (3).و همچنين گويند مرواريد را لؤلؤ مكنون ازآن كه دست زده نباشد و رنگ بگردانيده (4)،[چنان كه شاعر گفت،شعر:

و هى زهراء مثل لؤلؤة الغ ...***واص ميزت من لؤلؤ مكنون] (5)

آنگه گفت: فَأَقْبَلَ (6)بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ ،و بهرى روى به بهرى كنند و از يكديگر مى پرسند چنان كه عادت باشد كه جماعتى دوستان مدّتى يكديگر را نديده باشند چون به هم رسند احوال يكديگر پرسند. از ميان ايشان گويند (7): إِنِّي كٰانَ لِي قَرِينٌ ،مرا در دنيا قرينى بود.مجاهد گفت:شيطانى بود.بعضى دگر گفتند:يكى از جملۀ كافران بود.مقاتل گفت:دو برادر بودند.دگر مفسّران گفتند:دو شريك بودند يكى فطروس (8)نام بود و كافر بود،و يكى يهودا نام بود و مؤمن بود.و ايشان آنند كه خداى تعالى قصۀ ايشان در سورة الكهف بگفت.

ص : 190


1- -اساس و آب،ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -اساس:اكفلها،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -سورۀ رحمان(55)آيۀ 56.
4- -دا:نگردانيده.
5- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
6- -اساس،آب،آج،لب:و اقبل.
7- -آب:يكى گويند،دا،آج،لب:يكى گويد.در نسخۀ اساس نيز كلمۀ«يكى»با خطى متفاوت از متن در بالا افزوده شده است.
8- -دا:فطرس.

يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ ،مى گفتى مرا كه تو در دنيا از جملۀ راست دارندگان بودى بعث و نشور را [نيز] (1)گفتى أَ إِذٰا مِتْنٰا ،چون ما بميريم و خاك شويم و استخان (2)، أَ إِنّٰا لَمَدِينُونَ ،ما (3)جزا خواهند دادن و حساب خواهند كردن؟و «مدين»،مفعول باشد من الدّين،الّذى هو الجزاء و الحساب.

آنگه خداى تعالى اهل بهشت را اين (4)سخن گفته باشد،گويد: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ، فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ ،شما خواهى تا يك بارى به دوزخ فرونگرى ؟حق تعالى سوراخى از بهشت پديد آرد در دوزخ، فَاطَّلَعَ ،تا اين مؤمن در نگرد فَرَآهُ ،قرين خود را بيند، فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ ،در ميان دوزخ.

عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده گفتند:ايشان را بر بالايى برند تا در نگرند و اين قرين را در ميان دوزخ بينند و سواء[69-پ]الشّىء،وسطه.و براى آن«وسط» (5)خوانند،لاستواء المسافة اليه من الجوانب.و«سوى»بالكسرة (6).مقصور،و بالفتح (7)ممدود.و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او خواند،و از ابو عمرو در بعضى روايات:هل انتم مطلعون،به اسكان (8)«طا»،و كسر«نون»،من الاطلاع،فاطلع.و بر اين قرائت اين از كلام طالب قرين باشد كه گويد مرا اطلاع خواهى دادن، اطّلاعش دهند او را در ميان دوزخ بينند.

قٰالَ تَاللّٰهِ ،اين مرد مؤمن گويد اين قرين كافر را: تَاللّٰهِ (9)،به خداى كه، إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ ،كه نزديك بود كه مرا هلاك كرده بودى به دعوت با كفر (10).و«ان» مخفّفه است از ثقيله.و براى اين«لام»لازم است با او،و الإرداء (11)الإهلاك و الرّدى،الهلاك.قال الشّاعر:

أ في الطّرف (12)خفت علىّ الرّدى***و كم من رد اهله لم يرم

ص : 191


1- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -دا،آج،لب:استخوان.
3- -دا،آج،لب:ما را.
4- -دا،آج،لب:را كه اين.
5- -دا،افزوده:را سواء.
6- -اساس:بالكسرة.
7- -اساس:بالفتح.
8- -دا:به سكون.
9- -اساس:تاللّه.
10- -دا:كفران.
11- -اساس:ارداء،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
12- -دا:الطّوف.

وَ لَوْ لاٰ نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ ،اگر نه نعمت خداى بودى از الطاف و توفيق،من از جملۀ حاضركردگان بودمى بر تو.

أَ فَمٰا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ، إِلاّٰ مَوْتَتَنَا الْأُولىٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ ،ما نخواهيم مردن الّا مرگ اول كه گذشت،و ما را (1)عذاب نخواهند كردن.

در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:اين از كلام مؤمنان است كه از فرشتگان (2)پرسند كه بر سبيل استفهام كه مرا بنخواهيم مردن جز از مرگ (3)اوّل كه گذشت،و ما را عذاب نخواهند (4)كردن؟فرشتگان گويند:مرگ نخواهد (5)بودن (6).قولى ديگر آن است كه اين مؤمن گويند (7)بر سبيل خرّمى و استبشار و طعن برآن كافر كه قرين بود (8).قولى ديگر آن است كه آن (9)كلام مؤمن است كه كافر را گويد به وجه (10)سخريت و تقريع ازآنجا كه او منكر بود عذاب را و بعث (11).

آنگه گويد: إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،اين رستگارى است بزرگ كه مرا (12)هست در بهشت،و ظفرى عظيم.

آنگه گفت: لِمِثْلِ هٰذٰا ،براى مانند اين بايد تا عمل كنندگان عمل كنند كه چون سراى ثواب بر اين صفت است،براى اين جا (13)بايد عمل كردن.

قوله-عزّ و علا (14):

سوره الصافات (37): آیات 62 تا 132

اشاره

أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ اَلزَّقُّومِ (62) إِنّٰا جَعَلْنٰاهٰا فِتْنَةً لِلظّٰالِمِينَ (63) إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ اَلْجَحِيمِ (64) طَلْعُهٰا كَأَنَّهُ رُؤُسُ اَلشَّيٰاطِينِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهٰا فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهٰا لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى اَلْجَحِيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّينَ (69) فَهُمْ عَلىٰ آثٰارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ اَلْأَوَّلِينَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُنْذَرِينَ (73) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِينَ (74) وَ لَقَدْ نٰادٰانٰا نُوحٌ فَلَنِعْمَ اَلْمُجِيبُونَ (75) وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْكَرْبِ اَلْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِينَ (77) وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِ فِي اَلْآخِرِينَ (78) سَلاٰمٌ عَلىٰ نُوحٍ فِي اَلْعٰالَمِينَ (79) إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اَلْآخَرِينَ (82) وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرٰاهِيمَ (83) إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اَللّٰهِ تُرِيدُونَ (86) فَمٰا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي اَلنُّجُومِ (88) فَقٰالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90) فَرٰاغَ إِلىٰ آلِهَتِهِمْ فَقٰالَ أَ لاٰ تَأْكُلُونَ (91) مٰا لَكُمْ لاٰ تَنْطِقُونَ (92) فَرٰاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ (95) وَ اَللّٰهُ خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ (96) قٰالُوا اِبْنُوا لَهُ بُنْيٰاناً فَأَلْقُوهُ فِي اَلْجَحِيمِ (97) فَأَرٰادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَسْفَلِينَ (98) وَ قٰالَ إِنِّي ذٰاهِبٌ إِلىٰ رَبِّي سَيَهْدِينِ (99) رَبِّ هَبْ لِي مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (100) فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ اَلسَّعْيَ قٰالَ يٰا بُنَيَّ إِنِّي أَرىٰ فِي اَلْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَرىٰ قٰالَ يٰا أَبَتِ اِفْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰابِرِينَ (102) فَلَمّٰا أَسْلَمٰا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَ نٰادَيْنٰاهُ أَنْ يٰا إِبْرٰاهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ اَلرُّؤْيٰا إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْبَلاٰءُ اَلْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِ فِي اَلْآخِرِينَ (108) سَلاٰمٌ عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ (109) كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِينَ (111) وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِيًّا مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (112) وَ بٰارَكْنٰا عَلَيْهِ وَ عَلىٰ إِسْحٰاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمٰا مُحْسِنٌ وَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلىٰ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ (114) وَ نَجَّيْنٰاهُمٰا وَ قَوْمَهُمٰا مِنَ اَلْكَرْبِ اَلْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْنٰاهُمْ فَكٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِينَ (116) وَ آتَيْنٰاهُمَا اَلْكِتٰابَ اَلْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْنٰاهُمَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِيمَ (118) وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِمٰا فِي اَلْآخِرِينَ (119) سَلاٰمٌ عَلىٰ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ (120) إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُمٰا مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِينَ (122) وَ إِنَّ إِلْيٰاسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ اَلْخٰالِقِينَ (125) اَللّٰهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبٰائِكُمُ اَلْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِينَ (128) وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِ فِي اَلْآخِرِينَ (129) سَلاٰمٌ عَلىٰ إِلْ يٰاسِينَ (130) إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِينَ (132)

ترجمه

اين بهتر است به روزى يا درخت زقّوم؟ [70-ر]ما كرديم آن را آزمايش كافران.

ص : 192


1- -اساس:الّا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
2- -دا:آن فريشتگان.
3- -آج،لب:كه ما بخواهيم مردن بجز مرگ.
4- -لب:به عذاب بخواهند.
5- -لب:بخواهند.
6- -دا،به جاى جملات اخير دارد:فريشتگان گويند:مرگ نخواهد بود شما را و عذاب نخواهد بودن.
7- -دا،آج،لب:گويد.
8- -دا:آن كافران كه قرين او بودند.
9- -آب:از،دا:اين.
10- -دا،آج،لب:بر وجه.
11- -دا،آج،لب،افزوده:را.
12- -دا،آج،لب:ما را.
13- -دا،آج،لب:اين جاى.
14- -آج،لب:قوله تعالى.

آن درختى است كه برآيد (1)در اصل دوزخ.

ميوۀ آن پندارى سرهاى ديوان است.

ايشان مى خورند از آن،پر كنند از او شكمها را.

پس ايشان را باشد برآن آميختگى از آب گرم.

پس بازگشت ايشان با دوزخ بود.

ايشان يافتند پدران خود را گمراه (2).

ايشا (3)بر پى (4)ايشان مى شتابند.

گمراه شد پيش ايشان بيشترين پيشينگان (5).

و بفرستاديم ما در ايشان (6)ترسانندگان را.

بنگر تا چگونه بود عاقبت ترسانده شدگان.

مگر بندگان خداى خالص.

و ندا كرد ما را نوح نيك جواب دهنده ايم ما.

و برهانيديم او را و اهل او را از غم (7)بزرگ.

و كرديم فرزندان او را ماندگان.

و رها كرديم در او (8)در بازپسينيان (9).

سلام بر نوح باد در جهانيان.

ما چنين پاداشت (10)دهيم نيكوكاران را.

ص : 193


1- -دا:بيرون آورد،آج:بيرون مى آيد.
2- -دا،آج،لب:گمراهان.
3- -آب،آد:ايشان.
4- -دا:براثر.
5- -دا:پيشينيان.
6- -دا:پيش از ايشان.
7- -دا:اندوه.
8- -دا:ما بر او.
9- -آب:بازپسينگان.
10- -دا:پاداش.

كه او از بندگان مؤمن[ما بود] (1).

[پس غرق كرديم ديگران را.] (2).

و از شيعت او ابراهيم بود.

چون آمد به خداى خود به دلى (3)سلامت يافته.

چون گفت پدرش را و قومش را:چه مى پرستى؟ به دروغ خدايانى را جز خداى مى خواهى؟ چه گمان است شما را به خداى جهانيان؟ (4) [70-پ]در نگريد نگريدنى (5)در ستاره.

گفت من بيمارم.

بر گرديدن (6)از او پشت بر كرده.

بچسبيد (7)با خدايان ايشان،گفت:

[نمى]خورى (8).

چيست شما را كه سخن نمى گويى؟ بچسبيد بر ايشان زدنى به دست راست.

روى بنهادند به او مى شتافتند (9).

گفت مى پرستى (10)آنچه مى تراشى (11)؟ و خداى بيافريد شما را و آنچه مى كنى.

گفتند بناى كنى براى او بنيانى، دراندازى (12)او را در آتش.

ص : 194


1- -اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ دا،افزوده شد.
2- -اساس و آب اين آيه را بدون ترجمه در حاشيه آورده اند،ترجمۀ متن از دا،آورده شد.
3- -دا:با دل.
4- -اساس و آب:نضرة.
5- -دا:نگريست نگريستنى.
6- -دا:برگشتند.
7- -دا:بشد.
8- -اساس:ناخواناست،از دا،افزوده شد.
9- -دا:روى فراكردند فرا او مى پوييدند.
10- -دا:مى پرستيد.
11- -دا:مى تراشيد.
12- -اساس و آب:درندازى/دراندازى،دا:بيفگنى.

خواستند به او كيدى،كرديم ايشان را فروترينان.

و گفت من مى روم (1)با خداى خود تا ره- نمايد مرا.

بار خدايا بده مرا از نيكان.

مژده داديم او را به پسرى بردبار.

چون برسيد با او به رفتن گفت اى پسرك من:من مى بينم در خواب كه مى كشم تو را (2)،بنگر تا چه راى بينى؟گفت:اى پدر بكن آنچه مى فرمايند تو را كه يابى مرا-اگر خواهد خداى-از صابران (3).

چون تن بدادند و بر روى افگند او را بر پيشانى.

و ندا كرديم او را كه:اى ابراهيم (4).

راست بكردى خواب را، ما چنين پاداشت (5)دهيم نيكوكاران را.

اين آن آزمايش ظاهر است.

و فدا كرديم او را به گوسپندى بزرگ.

رها كرديم بر او در بازپسينان.

سلام بر ابراهيم (6)باد.

[71-ر]چنين پاداشت (7)دهيم نيكوكاران را.

كه او از بندگان مؤمن ما است.

مژده داديم او را به اسحاق پيغامبرى از نيكان.

ص : 195


1- -دا:شونده ام.
2- -دا:تو را مى كشتمى.
3- -دا:شكيبايان.
4- -اساس و دا:ابرهيم.
5- -دا:پاداش.
6- -اساس و دا:ابرهيم.
7- -دا:پاداش.

و بركه- داديم (1)بر او و بر اسحاق و از فرزندان ايشان نيكوكارى است و ستم كننده اى (2)بر خود، روشن.

منّت نهاديم بر موسى و هارون (3).

و برهانيديم ايشان را و قوم ايشان را از غم بزرگ.

و يارى كرديم ايشان را،بودند ايشان غلبه كنندگان.

و بداديم ايشان را كتاب روشن.

و ره نموديم هر دو را ره راست.

و رها كرديم بر ايشان در بازپسينان.

سلام بر موسى و هارون (4)باد! ما همچنين پاداشت دهيم نيكوكاران را.

ايشان از بندگان ما مؤمنان اند. (5)

و الياس از جمله پيغامبران است (6).

چون گفت قومش را:نمى ترسى؟ مى خوانى اين بت را و رها مى كنى نيكوترين آفريدگان را؟ خداى كه خداى شماست و خداى پدران شما پيشينگان (7).

دروغ داشتند او را ايشان حاضركردگان اند.

الّا بندگان خداى،خالص (8).

ص : 196


1- -دا:بر كه كرديم.
2- -دا:بيدا كننده.
3- -اساس،آب،دا:هارون.
4- -اساس،دا:هارون.
5- -دا:از بندگان مؤمنان ما بودند.
6- -دا:از فرستادگان بود.
7- -دا:پيشينيان.
8- -دا:با اخلاص.

و رها كرديم بر او در بازپسينان (1).(2) سلام بر ال ياسين باد! ما همچنين پاداشت (3)دهيم نيكوكاران را.

كه او از بندگان گرويدۀ ماست (4).

قوله (5): أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً ،حق تعالى چون طرفى بر اجمال ذكر بهشت بگفت بر- سبيل تقرير بر لفظ استفهام فرمود: أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً ،گفت:آن بهتر است كه ذكر او رفت به نزل و فضل[و افزونى يا درخت زقّوم.و نزل،فضل باشد و ريع،يقال:هذا طعام له نزل،اى ريع و فضل] (6)و قيل:نزلا،أى رزقا.گفت:اين بهتر است يا درخت زقّوم؟و نصب نزلا بر تمييز است.اگر گويند اين آنگه روا باشد كه در زقّوم خيرى بودى تا آنكه گويند اين از آن در خير زيادت است،از اين چند جواب است:

يكى آن كه اين لفظ استعمال كنند جاى (7)كه در معادل او از اين معنى هيچ نباشد، چنان كه مالك سراى را گويند:هذه الدّار اولى بكذا (8).و اگرچه در آن سراى كسى را ولايت نباشد.و جواب ديگر از او آن است كه سبب آن بهتر است يا سبب اين و آنچه به آن ادا كند (9)بهتر است يا آنچه به اين ادا كند،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.جواب ديگر آن كه:ايشان اعتقاد كردند كه در مقالت و مذهب ايشان خيرى (10)هست بر وفق اعتقاد ايشان گفت.جواب (11)ديگر آن كه ايشان گفتند:در زقّوم خيرى (12)هست در بعضى لغات،چنان كه ذكرش بيايد (13)،از اين سبب گفت خداى تعالى.و جواب بهترين (14)از اين همه آن است كه اين بر سبيل تهكّم و سخريّت فرمود حق تعالى تا سفاهت راى و سخافت خرد ايشان به ايشان نمايد كه آنچه ايشان

ص : 197


1- -دا:واپسينان.
2- -اساس،آب،دا:آل.
3- -دا:پاداش.
4- -آب:ما هست،دا:مؤمن ما بود.
5- -آج،لب:قوله تعالى.
6- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
7- -آج،لب:جايى.
8- -دا،آج،لب:بك.
9- -آج،لب:كنند.
10- -لب:چيزى.
11- -آج:جوابى.
12- -لب:چيزى.
13- -آب:بيامد،دا،افزوده:پس.
14- -آج،لب:بهتر.

اختيار كردند هيچ عاقل اختيار نكند.و غرض از اين تقرير آن باشد تا ايشان مقرّ آيند كه:لا خير فى الزّقّوم.چنان كه يكى از ما گويد:خير بهتر (1)يا شر،و نفع بهتر يا ضر،و اكرام (2)بهتر يا اهانت و ده بيشتر يا صد.و غرض از اين همه آن كه تا فساد راى و جهل او بازنمايد تا او گويد (3)خير و نفع و اكرام بهتر.

و«زقّوم»،ميوۀ درختى است به غايت مرارت و تلخى و غايت شدّت و كراهت.

و اصله من قولهم:تزقّم الطّعام اذا تناوله على تكرّه و مشقّة.و گفتند:درختى باشد تلخ منتن (4)الرّائحة.

إِنّٰا جَعَلْنٰاهٰا فِتْنَةً لِلظّٰالِمِينَ ،گفت:ما اين درخت را به فتنه و آزمايش ظالمان و كافران كرديم در تشديد تكليف.قتاده گفت:وجه فتنه آن بود كه ايشان گفتند:اين محال است كه محمّد مى گويد در دوزخ درختى باشد كه آن را زقّوم خوانند (5)،چه آتش درخت سوزد،در آتش چگونه درخت رويد!و اين امتحانى باشد كه مخلص از او به نظر بود تا بدانند كه خداى تعالى بر اين و امثال اين قادر است.و گفتند:معنى «فتنه»،عذاب است،يعنى اين درخت عذاب ظالمان باشد،بيانش قوله: ...يَوْمَ هُمْ عَلَى النّٰارِ يُفْتَنُونَ (6)،اى،يعذّبون.

گفتند عبد اللّه زبعرى گفت:«زقّوم»به لغت بربر و افريقيّه خرما باشد و كره.

محمد ما را به اين تهديد مى كند[72-ر]و مى گويد:طعام شما در دوزخ از اين خواهد بودن!آنگه ابو جهل قومى را از ايشان به خانه برد و كنيزك را گفت:زقّمينا (7)، حتّى نتزقّم،ما را خرما و كره ده تا بخوريم.او برفت و بياورد و بنهاد و گفت:تزقّموا، اى كلوا هذا الزّقّوم.فهذا معنى الفتنة،اين معنى فتنه است كه (8)كلمه را به خلاف مراد خداى تعالى تفسير دادند.آنگه حق تعالى ردّ بر ايشان شرح داد و بگفت كه درخت (9)زقّوم چيست.

ص : 198


1- -دا،افزوده:باشد.
2- -آب:الزام.
3- -آج،لب:بگويد.
4- -اساس:متين،به قياس با نسخه دا،تصحيح شد.
5- -آج،لب:گويند.
6- -سورۀ ذاريات(51)آيۀ 13.
7- -اساس:زقّيمينا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -دا،آج،لب،افزوده:ايشان.
9- -دا،آج،لب:اين درخت.

گفت: إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ ،اين درختى است كه در بن (1)دوزخ رويد.

طَلْعُهٰا كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّيٰاطِينِ ،ميوۀ آن پندارى (2)سرهاى ديوان است.چنين گفتند كه:

اصل آن درخت در قعر دوزخ است و شاخهاى او به دركات دوزخ برآمده.و«طلع»را براى آن طلع (3)خوانند كه طالع باشد از درخت،امّا تشبيه آن به سرهاى ديوان به آنكه (4)كس نديده است،تشبيهى باشد بى فايده.در او چند قول گفتند:يكى آن كه قبح صورت شيطان در دلها مقرّر است و در نفسها مصوّر،تا عرب و عجم چيزى را كه زشت باشد به آن تشبيه كنند و به زبان ما گويند آن فلان چيز چون سر ديوان است،و هر مستنكرى (5)را مستهول (6)المنظرى را به اين تشبيه كنند.و يقول (7):طلع علينا كأنّه شيطان (8).وجه ديگر آن است كه:نوعى مار هست كه عرب آن را«شيطان»مى خواند چنان كه آن را كه جانّ (9)مى خواند.قال الرّاجز (10):

عنجرد تحلف حين احلف***كمثل شيطان الحماط اعرف (11)

ديگر (12)آن كه:درختى هست (13)در عرب قبيح المنظر،معروف آن را «رءوس الشّياطين»گويند.

فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهٰا ،حق تعالى گفت:اهل دوزخ از آن درخت بخورند،و از غايت گرسنگى كه ايشان را باشد،شكم از آن پر كنند.

ص : 199


1- -آب،لب:در اين.
2- -آج،لب:پنداريد.
3- -اساس:طلعها،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -دا:با آن كه،آب:ندارد.
5- -آج،لب:متنكّرى.
6- -آج،لب:سهولة.
7- -دا،آج،لب:يقولون.
8- -دا،آج،لب،افزوده:و قال الشاعر: بينا تراه قاصرا لقوامه حتّى يطول كانّه شيطان وصف سايۀ مرد مى كند.و قال امرؤ القيس و ذكر الغول مع انّها لم تر،شعر: أ يقتلنى و المشرفىّ مضاجعى و مسنونة زرق كانياب اغوال
9- -دا،آج،لب:آن را جانّ.
10- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
11- -دا،آج،لب،افزوده:و قال آخر،شعر: تلاعب مثنى حضرمىّ،كانّه تعمج شيطان بذى خروع قفر
12- -دا:و وجه سديگر،لب:و وجهى ديگر.
13- -دا،آج،لب،افزوده:معروف.

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهٰا لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ ،گفت پس از آن ايشان را برآن درخت و آن طعام و آن اكله شربه اى (1)باشد آميخته از حميم.و«شوب»آميختن باشد،و شىء مشوب، اذا كان غير خالص.و«حميم»آبى باشد گرم و حرارت او به حدّ سوختن (2).گفت اهل دوزخ بر سر آن طعام از اين شراب حميم (3)خورند.

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ ،آنگه مرجع ايشان با دوزخ بود.

گفتند:«ثمّ»اين جا به معنى واو عطف است.چه اين كه گفت همه پس از آن باشد كه به دوزخ شوند و اين طعام و شراب در دوزخ خورند،پس اين جا«ثمّ»لايق (4)نباشد.يك وجه اين است.و وجه ديگر آن كه روا بود كه اين طعام در جايى و دركه اى خورند كه آن را«جحيم»خوانند.باز چون خورنده (5)باشند ايشان را با جحيم برند.و مرجع و مردّ ايشان با آن بود.و گفتند:«ثمّ»به معنى«قبل»است،التّقدير:و قبل (6)ذلك مرجعهم لالى الجحيم،و قال الشّاعر (7)[72-پ]:

انّ من ساد ثمّ ساد ابوه***ثمّ قد ساد قبل ذلك جدّه

و اين وجه ضعيف تر است چه غرض (8)شاعر نه قبل است (9)،ترتيب پايۀ سيادت است كه اوّل بايد كه او سيّد باشد كه اصل اوست در مفخر.آنگه فخر او به سيادت پدر باشد آنگه به سيادت جدّ.و چندان كه بر بالا مى رود در باب فخر به درجه كمتر باشد و اگرچه در روزگار مقدّم باشد.

إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّينَ ،آنگه حق تعالى بازنمود كه اينان مقلّدان اند.چون پدر خود را ضالّ و گمراه يافتند اينان براثر ايشان مى روند و مى شتابند.و الاهراع،الإسراع.

يقال:اهرع فى كذا و أهطع و اسرع بمعنى.

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ ،گفت پيش ايشان بيشترين نخستينيان (10)ضالّ

ص : 200


1- -اساس:شربۀ ى،آج،لب:شربتى.
2- -آج،لب:به حدّى كه سوزد.
3- -آج،لب:و حميم.
4- -آج،لب:آنجا لايق.
5- -دا،آج،لب:خورده.
6- -دا،آج،لب:و قيل.
7- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
8- -آج،لب:قول.
9- -دا،آج،لب،افزوده:غرض.
10- -آج،لب:نخستيان.

و گمراه بودند نه آن است كه اين در حقّ اينان است،بل بيشتر اهل روزگار مقدّم ضالّ و گمراه بودند و مقيم بر كفر.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ ،و ما در ميان ايشان پيغامبران فرستاديم (1).بنگر تا كجا رسيد از هلاك و عذاب.«منذر»فاعل باشد،يعنى ترساننده.و«منذر»مفعول به (2)بود آن كه او را بترسانند.و در اين بنا فرق ميان فاعل و مفعول كسره و فتحۀ عين الفعل بود كسره فاعل را،و فتحه مفعول به را.

إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِينَ ،الّا بندگانى (3)مؤمن،خالص كرده ايمان ايشان را.آنگه طرفى قصّۀ نوح آغاز كرد،گفت:

وَ لَقَدْ نٰادٰانٰا نُوحٌ ،نوح ما را ندا كرد.و مثله قوله: ...إِذْ نٰادىٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ (4)...

و ندا و دعاى او اين بود كه: ...أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (5)،گفت:من مغلوبم مرا غلبه كردند (6)، انتقام كش براى من.آنگه گفت: فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ ،ما نيك (7)اجابت كننده ايم او را.

و مخصوص بالمدح حذف كرد لدلالة الكلام عليه و التّقدير:فلنعم المجيبون نحن.و مانند اين بسيار است.

وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ،او را و اهل او را از غم و اندوه بزرگ برهانيديم.و اصل نجات رفع (8)باشد از عذاب و مكاره.و اشتقاقه من نجوة الأرض و هو المكان المرتفع.و الاستنجاء،رفع (9)الحدث.و النّجاء،السّرعة،لأنّه رفع (10)فى السّير.و آن غم عظيم باتفاق غرق (11)بود.

وَ جَعَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبٰاقِينَ ،و چون كافران را هلاك كرديم (12)فرزندان نوح را در زمين خليفه كرد و زمين به ايشان داد پس طوفان.و او را سه پسر بود:سام و حام و يافث.

سام[پدر] (13)عرب بود و پدر پارسيان و روميان،و حام پدر سياهان بود از مشرق تا به مغرب،

ص : 201


1- -آج،لب،افزوده:فانظر،تو بنگر يا محمّد و انديشه كن تا عاقبت آنان كه ما به ايشان پيغمبر فرستاديم.
2- -آج،لب:مفعول.
3- -لب:بندگان.
4- -سورۀ انبياء(21)آيۀ 76.
5- -سورۀ قمر(54)آيۀ 10.
6- -آج،لب:كرده اند.
7- -آج،لب:اينك.
8- -دا،آب:دفع.
9- -آب:دفع.
10- -آب:دفع.
11- -دا،آج،لب:غم غرق.
12- -دا،آج،لب:كرد.
13- -اساس با خطى ديگر افزوده است.آب:سام عرب بود.

و انواع ايشان از هند و زنج و حبشه و جز آن.و يافث پدر ترك و خزر و يأجوج و مأجوج بود و اين قول سعيد بن المسيّب است.

ضحّاك[73-ر]گفت از عبد اللّه عبّاس كه چون نوح-عليه السّلام-از كشتى بيرون آمد با او كسى نمانده (1)از زنان و مردان الّا فرزندان او.گفتند:و ايشان هفت كس بودند:سه پسر و چهار دختر،فذلك قوله: وَ جَعَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبٰاقِينَ .

وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ،گفت:رها كرديم بر او در آخرينان ذكر و ثناء نيكو.

مفعول به از كلام بيفگند.

سَلاٰمٌ عَلىٰ نُوحٍ فِي الْعٰالَمِينَ ،آنگه گفت:سلام بر نوح باد در ميان جهانيان.

إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،كه ما چنين پاداشت دهيم نيكوكاران را و نوح -عليه السّلام-ما را از جملۀ بندگان مؤمن مصدّق بود.

آنگه گفت: وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرٰاهِيمَ ،از جمله اتباع و پس روان (2)او در دين مسلمانى ابراهيم (3)خليل بود.

إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ،چون پيش خداى آمد و دلى آورد با سلامت.از شرك و كفر و شكّ و نفاق.هشام بن عروه گفت:پدرم مرا گفت نگر تا از جملۀ لعّانان نباشى كه ابراهيم (4)-عليه السّلام-هرگز كس را لغت نكرد.از اين جا گفت خداى تعالى او را:

إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ .

إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ ،چون گفت پدرش را،يعنى عمّش را آزر را و قومش را كه بت پرستان بودند گفت چه مى پرستى شما؟ أَ إِفْكاً آلِهَةً ،خدايانى را مى پرستى به دروغ بدون خداى تعالى و قصد عبادت ايشان مى كنى؟ فَمٰا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،شما را چه گمان است به خداى جهانيان؟اين وعظى است و ملامتى كه كرد قوم خود را از بت پرستان چون سود نداشت گفتار و وعظ و انكار.

خواست تاكيدى كند با بتان ايشان كه در آن تنبيهى باشد ايشان را. اتّفاق چنان افتاد كه ايشان را نوبت عيدى رسيد و خواستند تا به جاى خود روند و آنجا عيد كنند.ابراهيم (5)را

ص : 202


1- -دا،آج،لب:كس نمانده بود.
2- -آج،لب:پيروان.
3- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
4- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
5- -اساس،دا،آج:ابراهيم.

گفتند:تو نيز بياى.گفت (1):در نجوم نگريدم مرا بيمارى مى نمايد.اگر گويند:نه،آيت دليل صحّت نجوم مى كند تا ابراهيم (2)به نظر در نجوم حكم كرد كه بيمار خواهد شدن، جواب گوييم:ابراهيم (3)را-عليه السّلام-تبى مى بود به نوبت كه چون ستاره اى معلوم به جاى مخصوص رسيدى او را تب آمدى.چون در نگريد ستاره اى نزديك (4)آن بود كه به جاى آن رسيد كه او را نوبت تب باشد (5).

او گفت: إِنِّي سَقِيمٌ ،اى سأسقم،من بيمار خواهم شدن.

جواب ديگر از او آن است كه ممتنع نباشد كه خداى تعالى او را خبر داده بود كه تو را بيمارى (6)خواهد بودن و علامت آن طلوع نجمى يا سقوط نجمى يا مقابله يا مقارنه اى باشد،او آن را علامت كرد و مراقبت مى كرد.چون نزديك (7)رسيد،گفت: إِنِّي سَقِيمٌ ، من بيمارم،يعنى بيمار خواهم شدن.

جواب ديگر از او آن است كه ايشان در آن روزگار تعاطى[73-پ]نجوم كردندى.

او در ستاره نگريد بر سبيل تهكّم و سخريّت گفت:از اين ستاره بر زعم شما مرا بيمارى مى نمايد.

و گفتند:معنى آن است كه انّى سقيم القلب و الرّأى،من بيمار دلم از آنچه مى بينم از اصرار شما بر كفر.و گفتند:اين بر طريق وعظ گفت و مراد آن كه مآل (8)كار من و شما با مرگ خواهد بودن و آن را كه عاقبت كار او مرگ باشد (9)او بيمار بود.چه بيمارى بود كه ادا به مرگ كند (10).و گفتند:مراد به اين نجوم نه نجوم آسمان است تا سؤال لازم نيايد،بل نجوم زمين است از نباتى كه آن را ساق باشد (11)فى قوله: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ (12).

و گفتند:مراد آن است كه:ما نجم له من الرّأى.آنچه پديد آمد او را از راى او در آن،در آن انديشه كرد (13)و عرب هر طالعى را نجم و ناجم گويند (14).يقال:نجم سنّ الصّبىّ و ثدى

ص : 203


1- -دا،آج،لب:او گفت.
2- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
3- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
4- -دا:ستاره به نزديك.
5- -لب:نوبت باشد.
6- -دا:بيماريى.
7- -آج،لب:به نزديك.
8- -اساس،آب،دا:مأل.
9- -دا:بود.
10- -آج،لب:ادا كند به مرگ.
11- -آج،لب:نباشد،كه بر متن راجح است.
12- -سورۀ رحمان(55)آيۀ 6.
13- -دا،آج،لب:از راى او در آن انديشه كرد.
14- -دا:گويد.

المرأة و نجم النّبت و نجم لى رأى اذا عرض.و نجم (1)را كه ستاره (2)است براى طلوعش نجم خوانند.اگر گويند لفظ دليل آن مى كند (3)كه نظر او نظر منجّمان بود چه اگر نظر يكى از ما بودى«الى»گفتى،جواب از اين آن است كه«فى»به معنى«الى»است براى آن كه عرب حروف صفات را بعضى به جاى بعضى بنهند.قال اللّه تعالى: ...

لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (4) ...،اى الى (5)جذوع النّخل.و قال الشاعر (6):

اسهرى ما سهرت امّ حليم (7)***و اقعدى مرّة كذلك (8)و قومي

و افتحى الباب و انظري فى النّجوم***كم علينا من قطع ليل (9)بهيم

و در بيت«فى»به معنى«الى»است چه محال است كه گويند:نظر اين زن نظر منجّمان بود.

جواب ديگر نيكوتر از او آن است كه نظرى كه تقليب الحدقة الصّحيحة باشد.

نحو المرئىّ طلبا له و فيه (10)،به«الى»تعديه كنند و نظر (11)كه به معنى فكر باشد به«فى» تعديه كنند،يقال:نظرت فيه اذا فكّرت فيه،چه تعديۀ فكر به«فى»باشد،فكذلك النّظر اذا كان بمعناه.و اين وجه (12)كه گفتيم (13)همه جواب است از آن سؤال كه گويند:

ظاهر اين كلام دروغ است چه او بيمار نبود و گفت بيمارم.

امّا آن خبر كه روايت كردند:

ما كذّب ابراهيم الّا ثلث كذبات كلّها يجادل بها (14)في دينه (15). ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:ابراهيم (16)به دروغ گفت براى مجادلۀ دين:يكى (17)، إِنِّي سَقِيمٌ .و يكى، ...فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ (18)...و يكى آن

ص : 204


1- -آج،لب:نجمى.
2- -لب:ستاره اى.
3- -دا:لفظ«فى»دليل مى كند.
4- -سورۀ طه(20)آيۀ 71.
5- -آب،آج،لب:على.
6- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
7- -دا:حكيم.
8- -دا،آج،لب:لذاك.
9- -لب:ليلى.
10- -دا:طلبا لرؤيته.
11- -آج،لب:نظرى.
12- -دا:آن وجوه،آج،لب:اين وجوه.
13- -دا،افزوده:پيش از اين.
14- -آج،لب:يجادلها.
15- -دا:عن دينه.
16- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
17- -دا،آج،لب،افزوده:قوله:
18- -سورۀ انبيا(21)آيۀ 63.

كه گفت:ساره خواهر من است.اين خبر واحد باشد.و در مثل اين مسئله اخبار آحاد مقبول و معمول نباشد.و اگر قبول كنند،تأويل آيتها (1)برفت تا از حدّ دروغ برود.و اما قوله لسارة:انّها اختى،روا بود كه اخوّت دين خواست نه اخوّت نسب.و اما

قوله -عليه السّلام-: (ما كذب ابراهيم)، از ادلّۀ عقل اولى تر آن (2)باشد كه گويند:حوالۀ كذب بر ابراهيم (3)بر زبان رسول كذب باشد،چه (4)رسول ما-عليه السّلام-عالم تر بود به آنچه [74-ر]بر پيغامبران روا باشد و روا نباشد (5)،تأويل اين باشد كه:ما تكلّم ابراهيم بما ظاهره ظاهر الكذب الّا ثلاث مرّات،هيچ كلام نگفت (6)كه ظاهرش دروغ مى نمود،و به حقيقت دروغ نبود،الّا سه بار.

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ ،برفتند آن قوم و پشت بر (7)كردند و به اين تعلّل از سر او فروشدند (8).

فَرٰاغَ إِلىٰ آلِهَتِهِمْ ،اى مال و قصد،برآن بتان (9)گرديد.الرّوغ و الرّواغ و الرّوغان، القصد الى الشىء باحتيال (10).

ايشان را عادت بودى كه روز عيد انواع و الوان طعام به نزديك بتان حاضر كردندى و به عيد رفتندى،و چون بازآمدندى آن طعام به تبرّك بخوردندى.ابراهيم (11)-عليه السّلام-برخاست (12).چون ايشان برفتند و تبرى (13)برداشت (14)و در آن بتخانه رفت و آنجا هفتاد و دو بت نهاده بود (15)از سنگ و چوب و آهن و روى و مس و سيم و زر، و طعام پيش ايشان نهاده.و بت مهين (16)زرّين بود دو ياقوت سرخ در جاى چشمهاى (17)او

ص : 205


1- -آب:اينها.
2- -دا:آن اولى تر.
3- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
4- -آج،لب:كه.
5- -دا،افزوده:و اگر تسليم كنيم صحّت خبر گوييم.
6- -آج،لب،افزوده:ابراهيم.
7- -دا،آج،لب:بر او.
8- -دا:فراتر.
9- -دا،آج،لب،افزوده:ايشان.
10- -دا،آج،لب،افزوده:و قال عدىّ بن زيد،شعر: حين لا ينفع الرّواغ و لا ينفع الّا المصادق النحرير
11- -اساس،دا،آج،ابرهيم.
12- -آج،لب:برخواست.
13- -آج،لب:برفتند تبرى.
14- -آج،لب:برگرفت.
15- -آج،لب:نهاده بودند.
16- -دا:ميهين.
17- -لب:در چشمهاى.

نهاده،و ايشان را به تهكّم (1)و سخريّت مى گفت: لاٰ تَأْكُلُونَ ،چرا اطعام نمى خورى؟ مٰا لَكُمْ لاٰ تَنْطِقُونَ ،چه بوده است شما را كه (2)سخن نمى گوى (3)؟ فَرٰاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ ،بر ايشان چسبيد (4)بزدنى به دست راست.و گفتند:

باليمين،اى،بالقوّة.چنان كه (5):

تلقّاها عرابة باليمين***

اى،بالقوّة.و آن بتان همه (6)خرد بشكست و بت مهين (7)را رها كرد و تبر بر دوش او نهاد.چون ايشان بازآمدند،گفتند: ...مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا (8)...،ابراهيم (9)آن جواب داد كه در سورة الانبيا برفت،چون بازآمدند.

فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ ،اى يسرعون،روى به او نهادند بشتاب.و الزّفيف، السّير السّريع (10)،بين المشى و العدو (11).و حمزه خواند و مفضّل عن عاصم:«يزفّون» بضمّ الزّاء (12)و باقى قرّا«يزفّون»بكسرها (13).و هما لغتان يقال:زفّ يزفّ و يزفّ.

آنگه روى ملامت در ايشان نهاد و گفت:

أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ ،آن مى پرستى كه به دست خود مى تراشى؟ وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى آفريدگار شماست و آنچه مى كنى.

مجبّران به اين آيت تمسّك كردند در آن كه افعال بندگان خلق خداست.و گفتند:«ما»مصدرى است،و تقدير آن است كه:و اللّه خلقكم و عملكم.گوييم:

از اين چند جواب است:

يكى آن كه مراد آن است كه:و اللّه خلقكم و ما تعملون فيه من الأجسام.

ص : 206


1- -آب:پرسيد به تهكّم آج،لب:بر سبيل تهكّم.
2- -آب:شما آنگه.
3- -آج،لب:نمى گوييد.
4- -آج،لب:خنبيد.
5- -دا:چنان كه گفت شعر،آج،لب:چنان كه گفت.
6- -دا،آج،لب:همه را.
7- -دا:ميهين.
8- -سورۀ انبياء(21)آيۀ 59.
9- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
10- -دا،افزوده:و گفتند.
11- -دا،آج،لب،افزوده:و قال الفرزدق،شعر: و جاء قريع الشّول قبل افالها يزفّ و جاءت خلفه و هى زفّف
12- -دا:الزّاى.
13- -آج،لب:به كسر زا.

و دليل (1)بر آنكه چنين است (2)،قوله تعالى: أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ ،مى پرستى آنچه مى تراشى؟و معلوم است كه ايشان نحت نمى پرستيدند.و انّما منحوت و چوب تراشيده مى پرستيدند.و تقدير در اين كلمه آن است كه:أ تعبدون ما تنحتونه (3).و مثله قوله:[74-پ] ...فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ (4).و معلوم است كه عصا افك ايشان، كه عمل ايشان بود،از عرض فرونمى برد.و انّما چوب و رسن كه محلّ افك بود فرومى برد- .و كذلك قوله: ...تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا (5)...،اى،ما صنعوا فيه.همچنين آيت:

أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ فيه.

دليل ديگر بر آنكه تأويل اين وجه است كه گفتيم آن است كه مورد آيه ملامت و تقريع است،فى قوله: أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ ،خدايانى مى پرستى كه شما به دست خود مى تراشى؟و خدا شما را آفريده است و آنچه شما مى تراشى از چوب،مراد آن است.چه اگر مراد آن بودى كه ايشان گفتند،آيت عذر ايشان بودى نه عذل (6)ايشان و مناقضه بودى كه اوّل آيت ملامت بودى و آخر آيت عذر.دگر آن كه قصّۀ آيت و اخبار مقتضى اين تأويل است كه ايشان بت تراش بودند (7)و بتگر و در اين هيچ خلاف نيست (8).آنگه گفت:شما را و آنچه شما مى پرستى از بتان و اصنام،خداى آفريده است.

وجه ديگر آن كه ممكن است كه خلق را حمل كنند بر تقدير: وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ ، اى قدّركم و قدّر عملكم،خداى تعالى شما را بيافريد و اعمال شما مقدّر بكرد،خلق تقدير لا خلق ايجاد كما قال الشّاعر (9):

و لانت تفري ما خلقت و بع -***-ض القوم يخلق[ثمّ] (10)لا يفري (11)

و«ما»فى قوله:ما تنحتون،رواست كه موصوله باشد،و روا بود كه نكرۀ موصوفه

ص : 207


1- -آج،لب:دليل ديگر.
2- -آج،لب:تأويل بر اين وجه است.
3- -دا:تنحتون به.
4- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 117 و شعرا(26)آيۀ 45.
5- -سورۀ طه(20)آيۀ 69.
6- -دا:عزل.
7- -لب:بت تراشيده بودند.
8- -لب:در اين خلاف نيست.
9- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
10- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
11- -دا،آج،لب،افزوده:و قال آخر شعر: و لا يبطّ بايدى الخالقين و لا ايدى الخوالق الّا جيّد الادم

بود.و فى قوله: وَ مٰا تَعْمَلُونَ ،موصوله است،به معنى الّذى.دگر آن كه اگر حمل برآن كنند كه ايشان گفتند در آيت مناقضه باشد از وجهى (1)دگر و آن،آن است كه گفت: وَ مٰا تَعْمَلُونَ ،عمل اضافت كرد با ايشان (2)اگر فعل خداى بودى،اضافت با بنده نكردى.

چون اضافه با بنده كرد،فعل بنده باشد نه فعل خداى،كه در عقل و شرع اضافت فعل با فاعلش كنند.

قٰالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيٰاناً ،گفت (3)براى او بنيانى بسازى و او را در آتش افگنى.

فَأَرٰادُوا (4)بِهِ كَيْداً ،و به او مكر و كيد (5)خواستند و انداختند. فَجَعَلْنٰاهُمُ الْأَسْفَلِينَ ،ما ايشان را فروترين كرديم،يعنى دشمنان ابراهيم (6)را از نمرود و بت پرستان فروبرديم.مقاتل گفت:براى ابراهيم (7)بنايى كردند (8)طولش سى گز و عرضش بيست گز و پر از هيزم (9)خشك كردند و آتش در او زدند تا تافته گشت،چنان كه قصّۀ آن در سورة الانبياء برفت.

قوله: وَ قٰالَ إِنِّي ذٰاهِبٌ إِلىٰ رَبِّي سَيَهْدِينِ ،ابراهيم (10)-عليه السّلام-گفت:من به خداى خود مى روم يعنى به آنجا كه خداى مرا فرموده است.و مثله قوله: ...وَ قٰالَ إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِلىٰ رَبِّي (11)... سَيَهْدِينِ (12).و گفتند معنى آن است[75-ر]كه:ذاهب بنيّتى و عملى الى ربّى،به نيّت (13)و عمل خويشتن با خداى مى برم،يعنى نيّت خالص كردم (14)خداى را. سَيَهْدِينِ ،تا مرا هدايت دهد و لطف كند با من.و گفتند به هدايت راه مقصد خواست.و خلاف نيست ميان مفسّران در آن كه مهاجر ابراهيم (15)-عليه السّلام-زمين شام بود و زمين مقدّسه.

ص : 208


1- -اساس:از او وجهى،به قياس با ديگر نسخ«او»زايد مى نمود و حذف شد.
2- -آب:به ايشان.
3- -دا،آج،لب:گفتند.
4- -اساس،آب،دا:و ارادوا.
5- -دا،آج،لب:كيد و مكر.
6- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
7- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
8- -دا:كرد.
9- -دا:بر ابرهيم.
10- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
11- -سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 26.
12- -كذا در همۀ نسخه ها،اين كلمه در قرآن مجيد دنبالۀ اين آيه نيست.
13- -دا،آج،لب:من نيّت.
14- -آب:كرد.
15- -اساس،دا،آج:ابراهيم.

آنگه دعا كرد و گفت: رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصّٰالِحِينَ ،بار خدايا مرا بده.و مفعول به را حذف كرد لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:ربّ هب لى ولدا من الاولاد الصّالحين (1).و«من»شايد كه تبعيض بود و شايد كه تبيين بود.ابراهيم (2)-عليه السّلام-در اين آيت به دعا و رغبت از خداى فرزندى صالح خواست.خداى تعالى (3)دعاى او را اجابت كرد و او را فرزندى داد صالح چنان كه خواست.

و اوّل به او بشارت داد بر زبان جبريل،گفت: فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِيمٍ ،مژده داديم او را به غلام،يعنى پسرى،حليم،كه در كارها تعجيل نكند،بردبار (4)باشد.

گفتند (5):بشارت به غلامى بود كه در حال حليم باشد و اين بر طريق معجز باشد.

و گفتند:بشارتى است متضمّن به آن كه (6)تو را پسرى خواهد بودن كه بماند تا به وقت آن كه عاقل شود و حليم شود.

فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ ،چون برسيد با پدر آن فرزند كه او خواست به سعى.

در معنى سعى او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه چون پسر در سعى با او (7)به آن (8)كوه رسيد كه ايشان را فرمودند به ذبح عند آن كوه.مجاهد گفت:

بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ ،يعنى،به آنجا رسيد كه با پدر برابر برفتى و بتاختى.مفسّران گفتند:در اين وقت او را سيزده سال بود.ابن زيد گفت:مراد به سعى عبادت است، يعنى چون به آنجا رسيد كه با پدر عبادت مى توانست كردن.حسن بصرى گفت و مقاتل حيّان (9):مراد به سعى،صفا و مروه است،يعنى به آنجا رسيد كه[با] (10)پدر حج توانست كردن.

قٰالَ يٰا بُنَيَّ ،ابراهيم (11)گفت پسر را:اى پسرك من! إِنِّي أَرىٰ فِي الْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ ،من در خواب مى بينم كه تو را مى كشتمى.

ص : 209


1- -دا:ولدا صالحا من الاولاد.
2- -اساس،آج،دا:ابرهيم.
3- -دا،آج،لب:حق تعالى.
4- -آج،لب:و بردوبار.
5- -دا،آج،لب:گفت.
6- -دا:متضمّن كه.
7- -آج،لب:با او در سعى.
8- -دا:با آن.
9- -دا:حسن بصرى و مقاتل حيّان گفت،آج،لب:حسن بصرى و مقاتل حيّان گفتند.
10- -از دا،افزوده شد.
11- -اساس،دا،آج:ابرهيم.

مفسّران گفتند:ابراهيم (1)-عليه السّلام-شب ترويه (2)در خواب ديد كه قائلى او را گفت يا ابراهيم (3)خداى تعالى تو را مى فرمايد كه:اين پسر را بكش.او آن روز بر خاست و همه روز فكر و انديشه مى كرد (4)تا آن امرى است از خداى تعالى يا وسوسه اى است از شيطان!آن روز را«ترويه» (5)نام كردند،لروية ابراهيم فيه فى منامه.چون شب ديگر بود،ديگرباره (6)در خواب ديد همچنان كه شب اوّل ديده بود.

بشناخت و بدانست،آن روز را«عرفه»نام كردند،لمعرفته صحّة منامه.[75-پ] چون يقين (7)بدانست پسر را بگفت: فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَرىٰ .

علماى اسلام خلاف كردند در آن كه ذبيح كه بود از فرزندان ابراهيم (8).در صحابه،عبد اللّه مسعود و عمر خطاب و عبّاس عبد المطلّب و يك روايت از (9)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- (10)و از تابعين و اتباع ايشان كعب الاحبار و سعيد جبير و قتاده و عكرمه و قاسم بن أبى برده (11)و عطا و مقاتل و عبد الرّحمن بن سابط (12)و زهرى و سدّى و يك روايت از عبد اللّه عبّاس آن است كه:ذبيح اسحاق بود.سعيد جبير گفت:ابراهيم-عليه السّلام-اين خواب به شام ديد و پسر را بگفت و پسر جان تسليم كرد و تن در داد.بر خاست (13)و او را بر گرفت (14)و بامداد يك ماهه راه از شام بيامد و پسر را به مكّه آورد به منا و چاشتگاه اين امر به جاى آورد و نماز ديگر يك ماهه راه بازپس رفت (15)خداى تعالى زمين در زير پاى ايشان در نوشت.

عبد اللّه بن عبيد بن عمير (16)روايت كرد كه:يك روز موسى-عليه السّلام-در مناجات (17)گفت:بار خدايا اختصاص ابراهيم (18)و اسحاق و يعقوب به تو چيست كه

ص : 210


1- -اساس،دا،آب،آج:ابراهيم.
2- -آج،لب:به رؤيت.
3- -اساس،دا،آب،آج:ابراهيم.
4- -دا،آج،لب:همه روز فكر كرد و رويّت كار بست و در آن خواب انديشه مى كرد.
5- -آج،لب:به رؤيت.
6- -دا:دگرباره.
7- -دا،آج:به يقين.
8- -اساس:دا،آج:ابرهيم.
9- -آج،لب،افزوده:حضرت.
10- -آج،لب:على بن ابى طالب-صلوات اللّه و سلامه عليه.
11- -دا:بزّه.
12- -اساس:سايط،به قياس با نسخه دا،تصحيح شد.
13- -لب:او بر خواست.
14- -آج،لب:بگرفت.
15- -لب:برفت.
16- -لب:عمر.
17- -آج،لب،افزوده:بود.
18- -اساس:دا،آج:ابرهيم.

در كتابها بفرستادى كه آل (1)ابراهيم (2)و اسحاق و يعقوب (3)گفت:براى آن كه ابراهيم (4)هيچ چيز پيش او نيامد و الّا مرا برآن برگزيد (5)و اسحاق جان به فداى من كرد در ذبح،و يعقوب در جملۀ احوال نكو گمان بود به من.

و ابو ميسره روايت كرد كه:يك روز يوسف-عليه السّلام-[خواست تا با ملك مصر نان خورد،ملك بفرمود تا خوانى على حدّه براى او بياوردند.يوسف -عليه السّلام-] (6)گفت:يا ملك استنكاف مى كنى ازآن كه با من نان خورى،و من يوسفم پسر يعقوب نبىّ اللّه،پسر اسحاق ذبيح اللّه،پسر ابراهيم (7)خليل اللّه.و دگر علما گفتند كه:ذبيح اسماعيل بود و اين[قول] (8)عبد اللّه عمر است و ابو الطّفيل عامر بن (9)واثله و سعيد بن المسيّب و شعبى و حسن بصرى و يوسف بن مهران و مجاهد و ربيع أنس و محمّد بن كعب القرظى و كلبى و عطا و ابو الجواز (10)و يوسف بن ماهك (11)،و يك روايت از عبد اللّه عبّاس.و در اخبار ما اين ظاهرتر است و بيشتر و اگرچه آن نيز در اخبار ما آمده است.

عبد اللّه عبّاس را پرسيدند كه ذبيح كه بود از فرزندان خليل؟گفت:زعمت اليهود و كذبت اليهود،جهودان گفتند و دروغ گفتند كه ذبيح اسحاق بود.و عبد اللّه عبّاس از رسول-عليه السّلام-روايت كرد كه ذبيح اسماعيل بود و از جملۀ ادلّه بر آنكه ذبيح اسماعيل بود

قول النّبى-عليه السّلام- انا ابن الذّبيحين، من پسر آن دو كشته ام.

و آن آن است كه روايت كردند كه چون عبد المطّلب را در خواب بنمودند و بفرمودند كه چاه زمزم طلب كن و با دست آر و پاك كن،او جهد مى كرد و مى جست آنگه نذر كرد كه اگر خداى تعالى سهل كند و[76-ر]بر دست او پديد آيد،او يك فرزند را قربان كند.چون چاه زمزم بر دست او پديد آمد او خواست تا به

ص : 211


1- -دا:از.
2- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
3- -آج،لب،افزوده:بود.
4- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
5- -دا،آج،لب:بگزيد.
6- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
7- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
8- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
9- -آج،لب:و عامر بن.
10- -لب:الجواز.
11- -لب:هالك.

نذر وفا كند با خود گفت:از اين فرزندان كه را اختيار كنم (1)براى ذبح.انديشه مى كرد.او را گفتند:به قرعه بيرون توانى آوردن.او قرعه بزد به نام فرزندان،به نام عبد اللّه بر آمد پدر رسول اللّه-عليه السّلام-و نور محمّدى در پيشانى او ظاهر بود.و عبد المطّلب از همه فرزندان او را دوست تر داشتى.خواست تا او را قربان كند،بنى هاشم جمع شدند و گفتند:ما رها نكنيم كه تو او را قربان كنى چه اين شرفى است ما را.و در ناصيۀ او آثار و علامت (2)خير است و رشد،و نورى به خلاف عادت.گفت:

پس چه كنم؟گفتند:فديه اى كن (3)او را به شترى چند.گفت:هم به قرعه كنم.

فرمود تا ده شتر بحاضر كردند (4)و قرعه بزدند بر عبد اللّه و بر شتر،به نام عبد اللّه بر آمد.

گفتند:شتر زيادت كن.شتر بيست (5)كرد و قرعه بر زد (6)به نام عبد اللّه بر آمد.گفتند:

زيادت كن ده ديگر زيادت كرد (7).همچنين ده ده زيادت مى كرد و قرعه مى زد هربار به نام عبد اللّه بر آمدى (8)تا به صد رسيد.چون به صد رسيد قرعه به نام شتر بر آمد.

گفتند:اين صد شتر را قربان كن تا فداى (9)عبد اللّه باشد.گفت:انصاف نباشد (10)اين كه ده قرعۀ عبد اللّه (11)برآيد و يك بار به نام شتر برآيد،عبد اللّه را رها كنم (12)و شتر قربان كنم.تا ده بار قرعه نزنم و همه به نام شتر بر نيايد من اين شتران را قربان نكنم.

ده بار (13)قرعه بزد همه به نام شتر بر آمد.آن صد شتر را قربان كرد.فداى (14)عبد اللّه ازآنجا در شرع چنين آمد كه ديت مردى مسلمان صد شتر باشد.فهذا معنى

قوله -عليه السّلام-: انا ابن الذبيحين :يكى ذبيح اسماعيل است و يكى ذبيح عبد اللّه.و دليل بر اين قول از قرآن سياقت قصّه است و آن كه خداى (15)-جلّ جلاله-چون از قصه ذبح بپرداخت حديث اسحاق كرد و بشارت به او (16):

ص : 212


1- -آج،لب:كه اختيار كنم.
2- -دا،آج،لب:علامات.
3- -آج،لب:فديه كن.
4- -آج،لب:حاضر كردند.
5- -دا:تا بيست،آج،لب:با بيست.
6- -آج،لب:بزدهم.
7- -آب:زياد كرد.
8- -آب:بر آمدن.
9- -دا:به فداى.
10- -لب:اين انصاف باشد.
11- -دا،آج،لب:ده بار قرعه به نام عبد الله.
12- -لب:كن.
13- -آج،لب:تا ده بار.
14- -دا،آج،لب:در فداى.
15- -آج،لب،افزوده:تعالى.
16- -دا،آج،افزوده:كه،لب:بشارت او.

وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِيًّا مِنَ الصّٰالِحِينَ (1) .و آن كه اهل تواريخ (2)گفتند:اسماعيل پيشتر آمد (3)ابراهيم (4)را از هاجر و چون ساره را رشك آمد ابراهيم (5)اسماعيل را به مكّه برد،و پس از آن به مدّتى او را بشارت دادند به اسحاق از ساره.

محمّد بن كعب القرظى گفت:يك روز در مجلس عمر بن عبد العزيز اين حديث برفت در عهد خلافت او.من اين وجه بگفتم مرا گفت:اين وجهى نيكوست و نيك استخراج كرده اى و لكن نزد ما مردى هست از اهل كتاب و اسلام آورده است و او را ديانتى هست از او بپرسيم.كس فرستاد و او را حاضر كرد و سوگند داد كه آن چنان كه در كتب اوايل ديده راست بگويد.او گفت:[76-پ]راستى (6)آن است كه ذبيح اسماعيل بود[و لكن بنو اسرايل و جهودان شما را كه عربى حسد كردند و گفتند:ذبيح اسحاق بود] (7)و از جملۀ ادلّه يكى دگر آن است كه،اصحاب تواريخ گفتند كه سروها[ى]كبش در دست فرزندان اسماعيل بود (8)و در خانۀ كعبه آويخته بود تا آن كه در عهد عبد اللّه زبير خانه بسوختند،آن سروها بسوخت.و اگر ذبيح اسحاق بودى،در دست فرزندان اسحاق بودى،نه در دست فرزندان اسماعيل.شعبى گفت:من آن سروها ديدم از كعبه (9)آويخته و در دست فرزندان اسماعيل بود و فرزندان اسحاق كه روميان بودند با ايشان در آن مزاحمت نكردند،و آن دعوى نكردند با آن كه ايشان بيشتر و غالب تر بودند.

اصمعى گفت:ابو عمرو بن العلاء را پرسيدم كه از فرزندان ابراهيم (10)ذبيح كدام بود؟مرا گفت:اى سليم دل!چرا عقل را كار نبندى؟اسحاق كى به مكّه بود،به مكّه اسماعيل بود و اسحاق به شام بود و مذبح و منحر به مناست به مكّه.و اسماعيل بود كه پدر (11)بناى كعبه كرد،چنان كه خداى تعالى گفت:

ص : 213


1- -سورۀ صافات(37)آيۀ 112.
2- -آج،لب:تاريخ.
3- -آب:پيش آمد.
4- -اساس،دا:ابراهيم.
5- -اساس،دا،آج،ابراهيم.
6- -آج،لب:راست.
7- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
8- -آج،لب:بودى.
9- -لب:كعب.
10- -اساس،آب،دا،آج:ابراهيم.
11- -دا،آج،لب:با پدر.

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرٰاهِيمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمٰاعِيلُ (1) ...،ابو القاسم بن حبيبى گفت،از محمّد منذر شنيدم كه او گفت،از ابو محمّد مؤذّن (2)شنيدم،كه او گفت:ابو سعيد ضرير را پرسيدند كه ذبيح كه بود؟او گفت: (3)

انّ الذّبيح هديت اسماعيل***نطق الكتاب بذاك و التّنزيل

شرف به خصّ الاله نبيّنا (4)***و ابانه التفسير و التأويل

ان كنت امّته فلا تنكر (5)له***شرفا له قد خصّه التّفضيل (6)

امّا قصۀ ذبح بر اختلاف روايات در آن كه ذبيح كدام بود،آن است كه چون خداى تعالى ابراهيم (7)را فرزندى داد كه به دعا خواسته بود و چون مترعرع شد و بباليد (8)و به آنجا رسيد كه خداى تعالى گفت: فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ ،و چشم ابراهيم (9)در او (10)افتاد و ابراهيم (11)او را به غايت دوست داشت،خداى تعالى خواست تا امتحان كند هر دو را.ابراهيم (12)را به تسليم فرزند و فرزند را به تسليم جان.در خواب ابراهيم (13)را بنمود كه اين فرزند را قربان كن (14)،چنان كه گفت: إِنِّي أَرىٰ فِي الْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ ،چون اين معنى يك دو شب در خواب بديد،پسر را گفت: يٰا بُنَيَّ ،من در خواب چنان ديدم كه تو را مى كشم (15). فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَرىٰ ،بنگر تا چه راى بينى.اهل اشارت گفتند:چون ابراهيم (16)-عليه السّلام-گفت: إِنِّي أَرىٰ فِي الْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ ،پسر او را گفت:يا پدر تو دعوى دوستى او كنى (17)آنگه بخسبى لا جرم به اين تازيانه ايت (18)ادب كنند.تو مرا پدر،نه چون هر پدرى و من تو را پسر و نه چون هر پسرى،اگر جان داشتمى از عرش تا ثرى همه در فرمان (19)قربان كرد مى بى نظرى.

ص : 214


1- -سوره بقره(2)آيۀ 127.
2- -دا،آج،مؤدب،لب:مؤذب.
3- -دا،افزوده:شعر.
4- -اساس:نبيّا،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -آب:ننكر.
6- -آب،آج،لب:التفصيل.
7- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
8- -اساس:بناليد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
9- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
10- -آج،لب:بر او.
11- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
12- -اساس،دا،آج:ابراهيم.
13- -دا،آج،لب:به ابراهيم.
14- -آب:وا قربان كن.
15- -دا:مى كشتمى،آج،لب:مى كشتم.
16- -دا،آج،لب:به ابراهيم.
17- -دا،آج،لب:مى كنى.
18- -اساس،آب:تازيانۀ يت.
19- -آج،لب:فرمان تو.

مرا گويند: فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَرىٰ ،اى از (1)همه پدران بهتر و برتر،من تو را از (2)فرزندان فروتر و كمتر!اين خواب تو امرى است از خداى اكبر،در اين باب (3)مرا نيست هيچ توقّف و نظر. اِفْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ ،فرزند تن بداد[77-ر]و دل بنهاد و گفت:اى پدر آنچه تو را فرموده اند ببايد كردن كه ان شاءاللّه -مرا از جملۀ صابران يابى.

سدّى گفت:ابراهيم (4)-عليه السّلام- (5)تا به مقصد (6)نرسيد،اين حديث با پسر بگفت (7).از خانه او را گفت:برخيز و رسن بردار تا پاره اى هيزم كنيم (8).و گفتند، گفت:خيز پسرا (9)تا برويم و براى خداى قربانى كنيم.[كاردى] (10)برداشت و رسنى.

او كارد و رسن برگرفت.چون به مقصد رسيدند (11)،پسر گفت پدر را:قربانت كجاست؟گفت: يٰا بُنَيَّ إِنِّي أَرىٰ فِي الْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ .

محمّد بن اسحاق بن سيّار (12)گفت:ابراهيم (13)-عليه السّلام-به شام بود و اسماعيل و هاجر به مكّه،هروقت كه ابراهيم (14)خواستى تا اسماعيل را ببيند.جبريل آمدى و براقى آوردى كه ابراهيم (15)بر نشستى و بامداد برفتى از شام،و به مكّه قيلوله كردى و نماز ديگر با شام (16)آمدى.اين وقت كه اين خواب ديد بر عادت (17)بر نشست (18)و به مكّه آمد،و اسماعيل را بديد او را يافت مترعرع شده و به جاى آن رسيده كه او آن (19)اميد مى داشت ازآن كه قيام كند به عمارت خانۀ خداى و اقامت اركان حجّ و تعظيم حرمات.او را گفت:پسرا (20)كاردى و رسنى بردار تا (21)به ميان اين كوهها در رويم،

ص : 215


1- -دا:تو از همه.
2- -دا،آج،لب:از همه.
3- -آج،لب:درياب.
4- -اساس،آب،دا،آج،ابرهيم.
5- -آج،لب،افزوده:گفت.
6- -آب:مقصود.
7- -كذا در اساس و آب،دا:نگفت،آج،لب:نگفت،
8- -دا:گرد كنيم.
9- -آج،لب:پسر.
10- -اساس ندارد،از دا،افزوده شد،آج،لب:كاردى بردار و رسنى.
11- -آج،لب:رسيد.
12- -دا،آج،لب:يسار.
13- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
14- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
15- -اساس،آب،دا،آج:ابرهيم.
16- -آج،لب:به شام.
17- -آج،لب:به عادت.
18- -لب:بر نشستى.
19- -آج،لب:او را.
20- -اساس و آب:پسرا،لب:پسر را.
21- -آج،لب:كه.

باشد كه پاره اى هيزم كنيم (1).اسماعيل كار[د] (2)و رسن برداشت.چون به مقصد رسيدند،ابراهيم خواب با اسماعيل بگفت.اسماعيل (3)عزازة و كرامة آنگه گفت پدرا (4):به اين رسن پاى (5)من ببند استوار (6)تا اضطراب نكنم تا فرمان خداى تعالى بواجبى به جاى آرى و جامه از من درهم كش تا خون (7)من بر جامۀ تو نشود كه تو را ببايد (8)شستن،يا (9)مادرم ببيند رنجوردل شود.و اين پيراهن خود در من پوش تا در بوى[تو] (10)جان بدهم و بر من آسان آيد.و كارد بر گلوى من سبك بران تا مرگ بر من آسان شود كه شدّت مرگ عظيم (11)است و اگر بتوانى كردن يك امشب در اين صحرا توقّف كن (12).و با پيش مادرم مرو (13)تا باشد مرا پاره اى فراموش كند (14)،كه هرچه به دو روز بر گذشت كهن گشت.و چون با نزديك مادرم شوى (15)او را از من سلام كنى و اين پيراهن من بر او برى تا به يادگار من مى دارد.ابراهيم (16)-عليه السّلام-گفت:

همچنين كنم.

آنگه گفت:يا بنىّ نعم العون أنت على امر اللّه،نيك يارى تو مرا بر فرمان (17)خداى.

آنگه ابراهيم (18)-عليه السّلام-اسماعيل را بخوابانيد و روى او بر زمين نهاد و كارد بر آورد تا بر حلق او براند،از پس پشت (19)آواز آمد: يٰا إِبْرٰاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيٰا .سدّى گفت:خداى تعالى صفيحه اى (20)از مس بر حلق او بزد تا كارد كار نكرد.چندان كه ابراهيم (21)كارد مى ماليد هيچ نمى بريد،از ضجارت كارد از دست

ص : 216


1- -آج،لب:جمع كنيم.
2- -از دا،افزوده شد.
3- -دا،آج،افزوده:گفت،لب:بگفت.
4- -دا،آج،لب:پدر را.
5- -دا،آج،لب:دست و پاى.
6- -دا،آج،لب:استوار ببند.
7- -دا،آج،لب:تا پاره اى از خون.
8- -آج،لب،افزوده:آن را.
9- -آج،لب:و يا.
10- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
11- -دا،آج،لب:سخت.
12- -آج،لب:كنى.
13- -دا:برو.
14- -آج،لب:باشد كه مرا فراموش كند.
15- -آج،لب:با نزديكى مادرم روى.
16- -اساس،آب،دا،آج:ابرهيم.
17- -آج،لب:به فرمان.
18- -اساس،آب،دا،آج:ابرهيم.
19- -دا،آج،لب:پشتش.
20- -دا،لب:صحيفه،آج:صيحفه.
21- -اساس،دا،آج:ابراهيم.

بيفگند.و به ديگر روايت آمد كه اسماعيل را بر روى (1)فگند و كارد بر قفاى او نهاد چندان كه[77-پ] تيزناى كارد مى خواست تا بر او مالد،كارد مى برگرديد (2).او از آن تعجّب فروماند،ندا آمد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيٰا .

و ذلك قوله: فَلَمّٰا أَسْلَمٰا ،و چون هر دو،يعنى پدر و پسر تن بدادند و فرمان خداى را گردن نهادند،ابراهيم فرزند را تسليم كرد و اسماعيل جان را (3). وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ ،اى كبّه لوجهه،و او را بر روى افگند.

وَ نٰادَيْنٰاهُ ،بعضى اهل معانى گفت (4):و ناديناه،«واو»زيادت است،و التّقدير:

ناديناه،تا جواب«لمّا»باشد.و مثله قوله (5): فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيٰابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنٰا (6)...،التّقدير:أوحينا.و قال امرؤ القيس (7):

فلمّا أجزنا ساحة الحىّ و انتحى (8)و التّقدير:انتحى (9).فرّا گفت عرب«واو»را اقحام كنند در جواب«لمّا» و«حتّى»و«إذا»نبينى كه گفت: ...حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا (10)فُتِحَتْ (11)،و روا بود كه جواب «لمّا»محذوف باشد از كلام،و تقدير آن كه:فلمّا اسلما و تلّه للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدّقت الرؤيا.سرّ بذلك او شكر للّه،و ما أشبه ذلك،گفت:چون حال به اين جاى رسيد و ما ندا كرديم ابراهيم را كه[اى ابراهيم!خواب راست كردى، شادمانه شد و شكر خداى بگزارد (12)،آنگه گفت:] (13)إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،ما چنين پاداشت دهيم نيكوكاران را.

ص : 217


1- -آج،لب:به روى.
2- -آج،لب:بر مى گرديد.
3- -لب:اسماعيل را.
4- -دا،آج،لب:گفتند.
5- -در اساس و آب دوبار تكرار شده است.
6- -سورۀ يوسف(12)آيۀ 15.
7- -دا،افزوده:شعر.
8- -آج،لب:ابتحى.
9- -دا،آج،لب،افزوده:قال الشاعر،شعر: حتّى اذا قملت بطونكم و رأيتم ابناءكم شبّوا و قلبتم ظهر المجنّ لنا انّ اللّئيم العاجز الخبّ المعنى:قلبتم،بى«واو»تا جواب«اذا»باشد.
10- -اساس،آب،آج،لب:ما جاءوها،با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.
11- -سورۀ زمر(39)آيۀ 71،دا،آج،لب،افزوده،و بعده:و فتحت.
12- -آج،لب:بگذارد.
13- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.

إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْبَلاٰءُ الْمُبِينُ ،گفت اين ابتلايى و امتحانى بود ظاهر كه ما كرديم (1)ابراهيم را و اسماعيل را.و گفت (2):مراد به بلا نعمت است،يعنى اين فدا نعمتى بود از ما بر ايشان.و گفتند:مراد بليّه (3)است كه غم و اندوه باشد،و قول اوّل شامل بود هر دو را.

وَ فَدَيْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ،و ما او را فدا كرديم به گوسپندى (4)بزرگ.ذبح گوسپندى (5)باشد كه كشتن را شايد.و اصل او مذبوح است (6)از آن باب كه«فعل» مصدر بود به فتح«فا»و«فعل»به كسر«فا»مفعول بود،فالذّبح،الفعل،و الذّبح، المذبوح.آنگه (7)بر توسّع آن را ذبح خواند (8)و اگرچه هنوز كشته نبود،لقرب الحال.و مثله النّقض و النقض،و النكث و النّكث،و القبض و القبض.و عبد اللّه عبّاس گفت:آن كبش آن گوسپندى (9)بود (10)كه هابيل بن آدم آن را قربان كرد.سعيد (11)جبير گفت (12):براى آن عظيم خواند آن را (13)كه چهل خريف در بهشت چره كرده بود.

مجاهد گفت:براى آتش عظيم خواند كه مقبول بود.حسين بن الفضل گفت:براى آن كه از نزديك خداى بود.أبو بكر ورّاق گفت:براى آن كه از نسل گوسپندان (14)نبود،به تكوين حاصل آمده بود.و گفتند براى آن كه فداى بزرگوارى بود.بيشتر مفسّران گفتند (15)گوسپندى (16)بود بزرگ،نر،سرودار،فراخ چشم،سبز چشم.حسن بصرى گفت:بزى بود كوهى كه از كوه ثبير فرود آوردند.

ابراهيم (17)-عليه السّلام-چون آواز شنيد كه:يا ابراهيم!روى باز كرد جبريل ايستاده بود،[78-ر]سروى كبش به دست گرفته،و گفت:خداى سلام مى كند (18)هر دو را و مى گويد:من اين قربان قبول كردم و اين كبش براى فديه فرستادم.ابراهيم (19)

ص : 218


1- -آج،لب:كه ما كرديم ظاهر.
2- -دا،آج،لب:گفتند.
3- -آب،دا:بليّت.
4- -آج،لب:گوسپندى.
5- -آج،لب:گوسپندى.
6- -دا،آج،لب:در مذبوح است.
7- -دا،آج،لب:جز آن كه.
8- -آج،لب:خوانند.
9- -آج،لب:گوسپندى.
10- -آج،لب:اين آن گوسفند بود.
11- -آج،لب:سعد.
12- -لب:ندارد.
13- -آج،لب:او را.
14- -آج،لب:گوسفندان.
15- -لب:گفتندى.
16- -آج،لب:گوسفندان.
17- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
18- -آج،لب:خداى تعالى سلام مى رساند.
19- -اساس،دا،آج:ابرهيم.

-عليه السّلام-تكبير كرد و جبريل تكبير كرد و كبش نيز تكبير كرد،و ابراهيم (1)-عليه السّلام-او را به جاى (2)اسماعيل خوابانيد و بكشت.عبد اللّه عبّاس گفت:به آن خداى كه جان من به امر او است كه سروى كبش ديدم كه (3) در بدايت اسلام از خانۀ كعبه آويخته در زير ناودان خشك شده.چون اسماعيل را فدا آمد ابراهيم -عليه السّلام(4)-او را در كنار گرفت و بوسه بر روى (5)مى داد و مى گفت:اى پسر خداى به نوى تو را (6)با من داد.آنگه با نزديك مادرش آورد و او را از اين حال خبر داد، مادر بگريست و گفت:يا خليل اللّه:پسرك مرا بخواستى كشتن بى علم من؟! كعب الأحبار گفت و محمّد بن اسحاق كه:چون خداى تعالى ابراهيم(7)را اين امر كرد و او فرزند را ببرد (8)،ابليس گفت:اگر اين ساعت مرا بر آل ابراهيم(9)ظفرى (10)نباشد هرگز نخواهد بودن (11).اوّل بيامد مادرش را گفت:اى بيچاره بى خبرى ازآن كه با فرزند (12)چه معامله خواهد رفتن!گفت:چيست آن؟گفت:پدر او را مى برد تا بكشد.گفت:برو محال مگوى كه او از آن رحيم تر و مهربان تر است كه فرزند خود را بكشد،و در جهان كس باشد كه فرزند خود را بكشد؟گفت:دعوى مى كند كه خداى مى فرمايد.گفت:چون خداى فرمايد لا بدّ باشد ازآن كه فرمان خداى به جاى بايد آوردن،ما رضا داديم و تسليم كرديم.از او آيس (13)شد.بيامد به پهلوى غلام، گفت:دانى تا پدر تو را كجا مى برد؟ (14)بخواهد كشتن.گفت:به چه علّت و به چه جرم؟گفت:چنين مى گويد كه:خداى فرمود.گفت:فرمان خداى راست،رضينا بحكم اللّه و سلّمنا لامره.از او نوميد شد،بيامد و ابراهيم(15) را گفت:يا ابراهيم(16):

شنيدم كه شيطان تو را در خواب خيالى فاسد نمود كه پسر را بكش.نگر تا فرمان

ص : 219


1- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
2- -دا،آج،لب:با جاى.
3- -دا،آج،لب:ندارد.
4- اساس،دا،آج:ابرهيم.
5- -دا،آج،لب:روى او.
6- -دا،آج،لب:تو را به نوى.
7- اساس،دا،آج:ابرهيم.
8- -دا،آج،لب،افزوده:تا قربان كند.
9- اساس،دا،آج:ابرهيم.
10- -آج،لب:ظفر.
11- -آج:بود.
12- -دا،آج،لب:فرزند تو.
13- -دا،آج،لب:واپس.
14- -دا،افزوده:گفت:نه.گفت تو را،آج،لب:گفت:نه.گفت.
15- اساس،دا،آج:ابرهيم.
16- اساس،دا،آج:ابرهيم.

شيطان نبرى.ابراهيم (1):-عليه السّلام-بدانست كه اين (2)شيطان است،بانگ بر او زد و گفت:دور باش (3)يا عدوّ اللّه (4)!او را براند.ابليس از او برگشت،خايب و خاسر.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون ابراهيم (5)به مشعر الحرام آمد تا پسر را قربان كند.

شيطان بشتافت تا پيش او آيد.ابراهيم (6)سابق شد.ازآنجا به جمرۀ اولى آمد تا ابراهيم (7)را تعرّض كند.ابراهيم (8)هفت سنگ به او انداخت.ازآنجا برفت به جمرۀ دوم رفت.ابراهيم (9)آنجا رسيد او را ديد،هفت سنگ ديگرش بنداخت (10)ازآنجا (11)به جمرة العقبه آمد.هفت سنگ ديگرش بينداخت.اين سنگ انداختن در اين مواضع از جملۀ مناسك حج شد (12)،و مستحبّ است كه سنگ[78-پ]انداز بگويد عند آن كه سنگ اندازد:اللهمّ ادحر عنّى الشّيطان الرّجيم.چون شيطان را براند به فرمان خداى مشغول شد (13).

اما استدلال آنان كه گفتند:نسخ الشّىء قبل وقت فعله جايز باشد،به اين آيت درست نيست (14).براى آن كه خداى تعالى ابراهيم (15)را-عليه السّلام-ذبح نفرمود،بل او را مقدّمات ذبح فرمود جز آن است (16)كه ابراهيم (17)-عليه السّلام-چنان گمان برد كه او را ذبح فرمودند ازآنجا دل بنهاد برآن و تن در داد بدو (18)تا خداى تعالى گفت:

فَلَمّٰا أَسْلَمٰا .و بيان اين آن است كه بگفت: إِنِّي أَرىٰ فِي الْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ ،و

ص : 220


1- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
2- -دا،آج،لب:او.
3- -آج،لب:دور شو.
4- -دا،آج،لب،افزوده:اى دشمن خداى و.
5- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
6- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
7- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
8- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
9- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
10- -دا،آج،لب:بينداخت.
11- -آج،لب،افزوده:برفت.
12- -آج،لب:باشد.
13- -آج،لب:گشت.دا،افزوده:و اميّة بن الصّلت اين معنى در شعر خود بياورد گفت،شعر: يا بنى انّى نذرتك للّه شحيطا فاصبر فدى لك حالى و اشدد الصّفد لا احيد عن الس - -كّين حيد الاسير ذى الاغلال و له مدية تخايل فى اللّحم حذام حنيّة كالهلال بينما يخلع السّرابيل عنه فكّه ربّه بكبش جلال فخذن ذا و ارسل ابنك انّى للّذى قد فعلتما غير قال ربّما تجزع النّفوس من الأم ر له فرجة كحلّ العقال
14- -دا،افزوده:گفتند.
15- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
16- -آج،لب:نيست.
17- -اساس،دا،آج:ابرهيم.
18- -دا:در دادند.

نگفت:انّى ذبحتك (1).گفت:من تو را مى كشتمى،نگفت (2)من تو را (3)كشته بودم.

دليل ديگر بر صحّت اين قول: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيٰا .او را (4)پيش از آن فرموده بودى نگفتى:خواب راست كردى.اين جمله دليل است بر آنكه او را مقدّمات ذبح فرمودند نه ذبح.پس چون چنين باشد اين خود نسخ نباشد،بل ابراهيم-عليه السّلام- آنچه فرمودند او را (5)به جاى آورد و كار بست.و اين امر (6)منسوخ نكردند،دگر آن كه معلوم شده است به ادلّۀ (7)روشن كه نسخ الشّىء قبل وقت فعله،بدا باشد و بدابر خداى تعالى روا نباشد (8)،بدا برآن روا بود (9)كه عالم باشد به علم محدث و عالم نباشد به عواقب امور چيزى بفرمايد كه نداند كه مآل آن به چه ادا خواهد كردن،چون بداند و بيدار (10)شود او از آن (11)پشيمان شود.و خداى-عزّ و جل- (12)از اين متعالى است.

ديگر آن كه اگر تسليم كنند كه او را ذبح فرمودند آنگه نسخ كردند او را،اين (13)نسخ الشّىء قبل فعله باشد لا قبل وقت (14)فعله.چه ذبح را در قرآن و سنّت و اجماع وقتى معيّن ننهاد كه اشاره توان كردن به او،تا چون به آن وقت نرسيده باشد گويند:

اين نسخ است قبل وقت فعله.و اين مسائل در كتب اصول الفقه مشروح آمده است، و اين جا اين قدر كفايت است.

و امّا آنچه بعضى از آن امتناع كردند كه در اخبار آمد كه صحيفۀ (15)مس (16)پيدا شد بر گردن او و يا كارد بر گرديد و كار نكرد (17)از آن امتناعى نيست.براى آن كه آنان (18)كه از اين امتناع كردند،براى آن كردند كه مخالفان به اين قصّه و اخبار تمسّك

ص : 221


1- -اساس:اذبحك،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
2- -لب:بگفت.
3- -آج،لب:مر تو را.
4- -دا،آج،لب:و اگر او را.
5- -آج،لب:آن را.
6- -دا،آج،لب،افزوده:از او.
7- -لب:با ادله.
8- -دا،آج،لب:نبود.
9- -لب:باشد.
10- -دا،آج،لب:پيدا.
11- -دا،آج،لب:او را.
12- -آج،لب:تعالى.
13- -دا:از او و اين،آج،لب:از او اين.
14- -دا:لا وقت قبل.
15- -دا:صفيحه.
16- -آج:مسين،لب:مبين.
17- -آج،لب:و يا كار نكرد.
18- -آج،لب:از آن.

كردند در آنچه خداى تعالى چيزها فرمايد كه نخواهد (1) چنان كه ابراهيم(2) را ذبح فرمود و نخواست،چه اگر خواستى صحيفۀ (3)مس پيدا نكردى و كارد بر نگردانيدى.و جواب ما از اين آن است كه بيان كرديم كه:خداى تعالى آنچه او را فرمود خواست (4)،چه امر،امر نشود الّا به ارادت آمر مأمور به را،چنان كه مشروح است در كتب كلام و اصول الفقه و آنچه او را فرمود جز مقدّمات ذبح نبود چنان كه بيان كرديم.پس اين سؤال لازم نيايد و از آن اخبار (5)امتناع نيست-و اللّه ولىّ التّوفيق.

قوله: وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ،يعنى،او را نام نيكو و ثناء جميل رها كرديم در بازپسينان تا به دامن قيامت اين قصه مى خوانند[79-ر]و بر ايشان ثنا مى كنند و صلات مى فرستند.

سَلاٰمٌ عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ. كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،گفت:سلام بر ابراهيم(6) باد! ما چنين پاداشت دهيم نيكوكاران را.

إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ،كه ابراهيم (7) از جملۀ بندگان مؤمن بود.

چون از قصّۀ ذبح بپرداخت،گفت:ما بشارت داديم ابراهيم(8) را، بِإِسْحٰاقَ نَبِيًّا ، نصب او بر حال است در آن حال كه او پيغامبرى بود از جملۀ صالحان.و معنى آن كه او را به پيغامبرى[اسحاق بشارت داديم نه آن كه در حال بشارت پيغامبر] (9)بود،براى آن كه او در حال بشارت خود (10)موجود نبود.پس معنى آن است كه در يك حال او را به دو چيز بشارت داديم:هم به وجود پسر،و هم به آن كه آن پسر پيغامبر باشد پس از او،و از جملۀ صالحان باشد.

وَ بٰارَكْنٰا عَلَيْهِ وَ عَلىٰ إِسْحٰاقَ ،و بركت كرديم بر او،يعنى بر ابراهيم(11) و نيز بر اسحاق،و بيان كرده ايم كه بركت،ثبات خير و منفعت باشد،من بروك البعير.

وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمٰا مُحْسِنٌ وَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ ،و از فرزندان او (12)دو نوع مردم بودند:

يكى نكوكار و يكى ظالم نفس (13)خود.و آن آن است كه فرزندان ايشان دو نوع مردم (14)

ص : 222


1- -لب:بخواهد.
2- اساس،اب،دا،اج:ابرهيم.
3- -دا:صفيحه.
4- -دا،آج،لب:آن خواست.
5- -دا:از اخبار.
6- اساس،اب،دا،اج:ابرهيم.
7- اساس،اب،دا،اج:ابرهيم.
8- اساس،اب،دا،اج:ابرهيم.
9- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
10- -آج،لب:ندارد.
11- اساس،اب،دا،اج:ابرهيم.
12- -دا،آج،لب:ايشان.
13- -دا:ندارد.
14- -دا:ندارد.

بودند:بعضى انبيا و اوصيا بودند،و بعضى آنان بودند كه نه پيغامبر بودند و نه وصىّ پيغامبر،آنان كه انبيا و اوصيا بودند،ايشان را وصف كرد به آن كه محسن بودند، و آنان را كه نه معصوم بودند،وصف كرد به آن كه ظالم بودند.و قوله: مُبِينٌ ،اى ظاهر بيّن.

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلىٰ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ ،آنگه در حديث موسى و هارون (1)گرفت (2)،ما منّت نهاديم بر موسى و هارون (3)به نعمتهايى كه بر ايشان كرديم كه آن نعمتها قطع اذيّات آفات كرد از ايشان.و اصل كلمه در لغت«قطع»باشد،و منه قوله: ...لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (4)،اى غير مقطوع (5)،و حبل منين (6)،اى مقطوع (7)فعيل به معنى مفعول بود (8).

وَ نَجَّيْنٰاهُمٰا وَ قَوْمَهُمٰا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ،و ايشان را و قومشان را از غم عظيم برهانيديم،و آن غم فرعون بود كه ايشان را مى كشتند و خدمت مى فرمودند و انواع رنج و بلا بر ايشان نهاده بودند.

وَ نَصَرْنٰاهُمْ ،و نصرت داديم ايشان را بر فرعون و قومش به اهلاك (9)فرعون و غرق او و قومش (10). فَكٰانُوا هُمُ الْغٰالِبِينَ ،ايشان غالب بودند به حجّت و غالب شدند به نصرت.

وَ آتَيْنٰاهُمَا الْكِتٰابَ الْمُسْتَبِينَ (11) ،و ايشان را كتابى داديم روشن با بيان و آن تورات است.يقال:بان الشىء و ابان و استبان و تبيّن،اذا ظهر.

وَ هَدَيْنٰاهُمَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ ،و ايشان را هدايت داديم به ره راست به اقدار و تمكين (12)و ازاحت علّت و نصب ادلّه و انواع الطاف و توفيق و بيان چيزهاى مقرّب كه عند آن ايشان (13)بر استقامت ثبات كردند.و روا باشد كه به ره راست ره (14)بهشت

ص : 223


1- -اساس،آب،دا،آج،لب:هارون.
2- -دا،آج،لب،افزوده:گفت.
3- -اساس،آب،دا،آج،لب:هارون.
4- -سورۀ فصّلت(41)آيۀ 8 و سورۀ انشقاق(84)آيۀ 25.
5- -اساس:غير مقطوع،به قياس با نسخۀ دا،«غير»زايد مى نمود و حذف شد.
6- -آج،لب:متين.
7- -اساس:غير مقطوع،به قياس با نسخۀ دا،«غير»زايد مى نمود و حذف شد.
8- -دا:ندارد.
9- -لب:يا هلاك.
10- -آج،لب:غرق ايشان.
11- -لب:المبين.
12- -آج،لب:تمكّن.
13- -دا:ندارد.
14- -آج،لب:ندارد.

خواهد براى آن كه اداى طاعات و تمسّك به دين حق ادا كند به ره (1)بهشت و ثواب.

وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِمٰا فِي الْآخِرِينَ [79-پ]،و نام نيكو و ثناى (2)پاكيزه بر ايشان رها كرديم در بازپسينان،تا آثار و قصّۀ ايشان مى خوانند و به آن اقتدا مى كنند (3)و بر ايشان ثنا مى گويند.

آنگه گفت:سلام بر موسى و هارون (4)باد و ما جزاى (5)نيكوكاران چنين كنيم،و ايشان هر دو (6)از جملۀ بندگان مؤمن بودند ما را.

قوله: وَ إِنَّ إِلْيٰاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ،آنگه در قصّۀ الياس گرفت،گفت:الياس از جملۀ پيغامبران است.عبد اللّه مسعود و عكرمه گفتند:الياس ادريس است و اسرايل يعقوب.و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است:و انّ ادريس لمن المرسلين.

و باقى مفسّران برخلاف اينند (7).گفتند:الياس پيغامبرى بود از بنى اسرايل.عبد اللّه عبّاس گفت:او پسر عمّ اليسع بود.و گفتند:هو الياس بن ياسين بن العيزار (8)بن هارون بن عمران.محمّد بن اسحاق گفت:هو الياس بن بستى (9)بن فنحاص بن العيزار- ابن هارون بن عمران.اهل سير گفتند،محمّد بن اسحاق بن يسار و جز او كه:چون حزقيل از دنيا برفت بنى اسرايل پس از او احداث كردند و عهدهاى خداى بشكافتند و تورات بازپس پشت انداختند و اوامر خداى فراموش كردند و روى به بت پرستيدن (10)نهادند و خداى تعالى پيغامبران را فرستاد از بنى اسرايل به تجديد تورات فرستادى نه به شرعى نو.

و در اين عهد پادشاهى بود نام او اجب (11)،بت پرست بود و بتى داشت نام او بعل، بالاى او بيست گز و او را چهار روى بود و مجوّف بود.اوقاتى شيطان بيامدى و در ميان آن (12)شدى و چيزى گفتى كه ايشان را تحريص كردى بر عبادت اصنام.

ص : 224


1- -لب:بر او.
2- -آب،افزوده:جميل.
3- -آج،لب:و اقتدا مى كنند.
4- -اساس،آب،دا:هارون.
5- -آج،لب:ماجراى.
6- -دا،آج،لب،افزوده:هم موسى و هم هارون.
7- -اساس و آب:اين انند.
8- -لب:عنيدار.
9- -دا:يس.
10- -لب:بت پرستان.
11- -آج،لب:آجب.
12- -دا:در شكم او.

و اين پادشاه را زنى بود (1)[نام او زبيل (2)،من شرّ خلق اللّه و اخبثهم،سخت فاحش و ظالم (3)و پادشاه]اوقاتى كه به شهرهاى ديگر رفتى او را بر جاى خود بنشاندى به خلافت (4)،او بيرون آمدى بر شكل (5)مردان و بر تخت بنشستى و حكم- كردى و كار گزاردى (6).و اين زن هفت شوهر را كشته بود به حيله و غيله،و او را هفتاد فرزند بود،از اين شوهر و ديگر شوهران (7).و در همسايگى ايشان مردى صالح بود، بستانكى داشت سخت نيكو و آبادان و متنزّهى خوش (8)بود.هروقت پادشاه با زن به تنزّه به آن بستان آمدى (9)و بنشستندى و مقام كردندى و از ميوۀ او (10)بخوردندى.يك روز زن گفت:ايّها الملك!اين بستان لايق ماست كه در ميان سراها (11)و كوشكهاى ماست از او ببايد ستدن.ملك گفت:نبايد كه مرد (12)همسايه است و مردى بس صالح است،و ظلم زشت باشد به پادشاه قوى بر رعيّت ضعيف،و اجابت نكرد.وقتى (13)اتّفاق افتاد كه پادشاه غايب شده اين زن را بايست تابستان از مرد به- غصب (14)فروگيرد.بر او بهانه اى جست و گفت:تو پادشاه را دشنام داده اى (15).

جماعتى را بياورد تا بر روى او (16)گوايى (17)دادند به دروغ.و به اين علّت او را بكشت و بستان فروگرفت.

چون پادشاه بازآمد او را خبر داد (18)و[80-ر]انكار كرد و بسيارى (19)سخت (20)گفت،و گفت (21):بى گمانم كه شومى اين به روزگار ما برسد،خداى تعالى خشم- گرفت براى آن مظلوم،الياس را به پيغامبرى به ايشان فرستاد و گفت:برو و بگو اين

ص : 225


1- -دا،آج،لب:اين پادشاه زنى داشت.
2- -آج،لب:از بيل.
3- -آج،لب:فاحشه و ظالمه.
4- -دا:به خلاف.
5- -آج،لب:به صورت.
6- -لب:گذاردى.
7- -دا:از اين شوهران.
8- -آج،لب:ميوه هاى خوشش بود.
9- -آج،لب:آمدندى.
10- -آج،لب:از آن.
11- -دا:سرايها،آج،لب:سرا.
12- -دا:مرا.
13- -دا،آج،لب:تا وقتى.
14- -آج،لب:به غضب.
15- -اساس و آب:دادۀ ى.
16- -آج،لب:بر او.
17- -دا،لب:گواهى.
18- -آج،لب:خبر داد او را.
19- -آج،لب:بسيار.
20- -دا:سخن.
21- -آج،لب:ندارد.

ظالمان را كه:به اين خون ناحق كه ريختى (1)انتقام بكشم از شما (2)و تو را و زن تو را در اين بستان هلاك كنم چنان كه كس (3)بر شما رحمت نكند (4)و دفن نكند (5)شما را و گوشت شما دد و دام خورد و استخوانهاى (6)شما به روى (7)زمين پوسيده گردد.

الياس بيامد و اين پيغام بگزارد.ملك خشم گرفت،گفت:تو و هر پيغامبرى كه آمد همه (8)دروغ گفتى و نه از قبل خداى آمدى و ما در اين كه هستيم از عبادت اصنام و تنعّم جز بر هدايت و رشاد نه ايم.الياس جواب داد،او را،ملك خشم گرفت، خواست تا او را بگيرد و سياست فرمايد (9)از ملك (10)بگريخت و از او روى (11)بازگرفت و بر كوهى (12)شد بلند و در غارى پنهان شد و خداى را عبادت مى كرد،هفت سال.

و خداى تعالى او را از ايشان بپوشيد تا بجهد جهيد،او را طلب كردند و نيافتند.الياس پس از آن بر ملك دعا كرد و گفت:بار خدايا!او را مبتلا كن به بلايى كه از من (13)مشغول شود.و ملك پسرى داشت كه جهان به چشم (14)او ديدى (15)و او را بر جان خود بگزيدى.خداى تعالى آن پسر را بيمارى داد (16)سخت،و ملك دل مشغول شد و دعا و تضرّع كرد (17)به آن بت كه بعل نام بود،و سود نداشت.و چهارصد مرد بودند كه خدمت بتخانه كردندى.ايشان را گفت:همانا اين بعل را از ما ملال است شما را ببايد رفتن به ولايت شام و از بتان ديگر خواستن (18)و دعا كردن تا باشد كه اين پسر را شفا پديد آيد (19).آن چهارصد مرد از شهر بيرون آمدند و به بن آن كوه فرود آمدند (20).

الياس برآن بود.الياس چون از ايشان خبر يافت برخاست و فرود آمد (21)و روى در

ص : 226


1- -لب:ريختند.
2- -آج،لب:ندارد.
3- -آج،لب:كسى.
4- -آب،لب:نكنند.
5- -آج:نكنند.
6- -دا،آج،لب:استخوانهاى.
7- -دا،آج،لب:بر روى.
8- -آج،لب:ندارد.
9- -آج،لب،افزوده:الياس.
10- -دا:الياس.
11- -آب:از روى.
12- -آج،لب:در كوهى.
13- -دا:به آن.
14- -آج،لب:به روى.
15- -آب:ديدن.
16- -دا:بيمار كرد.
17- -آج،لب:مى كرد.
18- -دا،آج،لب:در خواستن.
19- -دا:شفاى پديد آيد،آج،لب:پسر شفا يابد.
20- -دا،آج،لب،افزوده:كه.
21- -لب:آمدى.

ايشان (1)نهاد و ايشان را وعظى سخت گفت و به خداى بترسانيد،و گفت:بروى و پادشاه را بگويى كه اين بيمارى پسر تو به (2)دعاى من است و شفاى او به امر خداى من است.ايمان آر تا خداى او را شفا دهد و ملك بر تو نگاه دارد.و خداى تعالى ترسى (3)عظيم از الياس در دل ايشان افگند و دست ايشان از او كوتاه كرد.

ايشان با شهر رفتند و پادشاه را خبر دادند.او گفت:اى عجب !مدّتهاست كه من در طلب اووم (4)و بر او ظفر نمى يابم شما او را بديدى (5)تنها و شما چهارصد مرد بودى او نگرفتى (6)و پيش من نياوردى.گفتند:ايّها الملك!ندانى كه از او ما را چه هيبت در دل آمد و ما را شتاب بود تا از او بجهيم!پادشاه لشكرى (7)فرستاد.آمدند و طلب كردند و نيافتند.آنگه گفت:من (8)انديشه كردم ما به قوّت با الياس (9)بر نياييم.كار او را حيله بايد ساختن (10).پنجاه مرد بخواند و به ايشان (11)عهد كرد كه بروند و او را آواز دهند و اظهار اسلام كنند بر او و ذمّ ملك كنند تا باشد[80-پ]كه (12)روى به ايشان نمايد.آنگه (13)او را بگيرند.ايشان آمدند تا به آن كوه،و اين معنى آواز دادند و بگفتند.

الياس متردّد شد كه روى به ايشان نمايد يا ننمايد.آخر گفت:بار خدايا!اگر با من غدرى (14)در دل دارند هلاك بر آر اينان را،و الّا مرا بازنماى (15).در حال آتشى بيامد از آسمان و ايشان را بسوخت.الياس بدانست كه ايشان به غدر آمده بودند.تا همچنين سه گروه بيامدند و هلاك شدند به دعاى الياس.

وزيرى داشت اين ملك سخت صالح و مؤمن و ايمان پنهان داشتى و ملك از او دانست جز كه او را نمى آزرد،ازآن كه مشفق و صالح و به كارآمده بود.او را گفت:

تو را تنها ببايد رفتن و الياس را بفريفتن،باشد كه به قول تو فرود آيد.وزير بيامد

ص : 227


1- -آج،لب:به ايشان.
2- -دا:پسرت را به،آج،لب:پسرت را از.
3- -لب:ترس.
4- -كذا:در اساس،دا،آج،لب:اويم.
5- -دا،افزوده:مردى.
6- -دا:او را نگرفتى،آج:او را نگرفتيد،لب:او را بگرفتيد.
7- -دا،آب،آج،لب:لشكر.
8- -آج،لب:ندارد.
9- -آج،لب:به الياس.
10- -آج،لب:به حيله بايد ساخت.
11- -دا،آج،لب:با ايشان.
12- -آب:شما.
13- -آج،لب:ندارد.
14- -دا:غدر.
15- -آج،لب:به ايشان نماى.

و الياس را آواز داد الياس آواز او بشناخت بيرون آمد و يكديگر را در كنار گرفتند و بگريستند و بسيار حديث كردند،و احوال معلوم كرد الياس را.آنگه گفت:يا رسول اللّه!اگر خواهى در خدمت تو باشم و اگر فرمايى بروم به جاى ديگر كه (1)ايمن نيستم (2)بر ايشان كه مرا متّهم مى دارند (3).خداى تعالى وحى كرد به الياس كه بفرماى (4)تا با تو باشد و از اين جا بروى هر جاى كه مى بايد (5)من (6)شما را از چشم ايشان بپوشم و دست ايشان از شما كوتاه كنم و اين طاغى را به نفس خود مشغول كنم و پسرش را جان بردارم تا او به ثكل و مصيبۀ (7)پس از شما مشغول شود.

آن (8)روز پسر ملك بمرد و ملك در خاك نشست و رسم تعزيت اقامت كرد و الياس و آن مرد مؤمن بيامدند و به خانۀ زنى آمدند از بنى اسرايل (9)مادر يونس بن متّى و او را شوهر نمانده بود و يونس را مى داشت و مى پرورد و مراعات مى كرد.چون الياس را ديد به او (10)مستأنس شد و الياس آنجا مدّتى مقام كرد،آنگه بر خاست و با جاى خود رفت و آن زن را نشان داد و گفت:من فلان جاى ام.اگر تو را كارى پيش آيد و به من حاجت باشد،آنجا آى به طلب من.

چون (11)برفت بس بر نيامد كه يونس بيمار شد و فرمان خداى به او رسيد،و زن رنجوردل شد و بى صبر و بى عقل گشت.برخاست و به نزديك الياس آمد و او را خبر داد.الياس او را تعزيه (12)داد.زن گفت:من نه به آن آمده ام تا تو مرا تعزيه دهى (13).من آمده ام تا تو با من بيايى و دعا كنى تا خداى تعالى او را زنده كند.الياس گفت:بدان كه من بنده اى (14)مأمورم.مرا نباشد كه اين كنم جز به فرمان خداى تعالى.خداى وحى كرد به او كه برو و دعا كن تا من او را زنده كنم.او بيامد يونس را دفن نكرده

ص : 228


1- -آج،لب:كه من.
2- -دا،آج،لب:نباشم.
3- -دا:متّهم دارند.
4- -دا،آج،لب،افزوده:او را.
5- -دا:به روى هركجا كه خواهى،آج،لب:برويد هرجا كه خواهيد.
6- -دا:كه من،آج،لب:كه.
7- -دا:مصيبت،آج،لب:به مصيبت.
8- -دا:پس آن.
9- -آج،لب:زنى از بنى اسرائيل.
10- -آج،لب:با او.
11- -دا،آج،لب:چون او.
12- -آب،آج،لب:تعزيت.
13- -دا:تعزيت دهى،آج،لب:تعزيت گويى.
14- -اساس و آب:بندۀ ى.

بودند،الياس دعا كرد خداى تعالى او را (1)زنده كرد،و الياس بازگشت.

چون مدّتى به اين بر آمد،الياس دلتنگ شد[81-ر]در خداى تعالى بناليد، گفت:بار خدايا!دانى كه مرا بيش از اين صبر نماند اگر مصلحت دانى مرا با پيش خود.حق تعالى گفت:اين مخواه از من كه صلاح نيست.گفت:بار خدايا!چون اين نكنى دعاى من در اينان اجابت كن.گفت:اين يكى بكنم.چه دعا مى كنى؟ گفت:بار خدايا:دعا خواهم كردن (2)تا هفت سال باران نيايد ايشان را.حق تعالى گفت:من از آن رحيم ترم بر بندگان.گفت:پنج سال.گفت:نه.گفت:سه سال.

گفت:رواست،دعا كن تا سه سال باران بازگيرم از ايشان،و جز به دعاى تو ايشان را باران ندهم.

چون خداى تعالى باران بازگرفت از ايشان مجهود شدند و همه چهار پايان ايشان بمردند و بسيار مردم از ايشان بمرد.الياس گفت:بار خدايا!روزى من از كجا باشد؟گفت:من مرغى را موكّل كنم بر روزى تو تا از زمينى ديگر تو را روزى آرد (3)به- مقدار كفايت تو.و در آن شهر حال به جاى رسيد كه مدّتها بگذشت كه كس نان نديد و الياس هروقت متنكّر به شهر در آمدى و برفتى و نان و توشه با خود داشتى.اگر وقتى در شهر بوى نان شنيدندى،گفتندى (4):الياس اين جا گذشته است.

عبد اللّه عبّاس گفت:در اواخر اين سالها الياس به زنى پير بگذشت.او را گفت:هيچ طعامى هست با تو؟گفت:قدرى آرد هست مرا و پاره اى روغن زيت.

ازآنجا طعامى ساخت براى الياس.او آن (5)طعام بخورد و دعا كرد او را.به بركت خداى تعالى آن خمهاى او پر از آرد كرد و روغن زيت.

و الياس ازآنجا بگذشت به خانۀ زنى آمد كه او را پسرى بود نام او اليسع بن اخطوب و اين پسر او از قحط رنجور شده بود.عجوز او را با خانه برد و پنهان كرد او دعا كرد.خداى تعالى اليسع را عافيه (6)داد،مادر (7)و پسر به او (8)ايمان آوردند،و اليسع با او

ص : 229


1- -دا،آج،لب:به دعاى او يونس را.
2- -آج،لب:خواهم كرد.
3- -آج،لب:آورد.
4- -لب:گفتند.
5- -آج،لب:از آن.
6- -آب،دا،آج،لب:عافيت.
7- -لب:ندارد.
8- -آج،لب:با او.

برفت و الياس پير شده بود و اليسع جوان بود.خداى تعالى وحى كرد به ايشان (1):

يا الياس (2)!مدّت به سرآمد و خلقى بسيار هلاك شدند.الياس گفت:بار خدايا!تا من دعا كنم.آنگه بيامد و قوم را (3)گفت:ديدى كه خداى من با شما چه كرد از قحط و جوع (4)؟اكنون ايمان آرى تا من دعا كنم تا اين قحط بردارد از شما.گفتند:نكنيم (5).

گفت:اكنون بروى و بتان را حاضر كنى و دعا كنى،اگر اجابت كنند شما را (6)باران دهند،من دست از دعوت شما بدارم و الّا من پس از آن دعا كنم تا خداى تعالى باران دهد و نعمت،و قحط بردارد.گفتند:نيكو (7)گفتى.برفتند و بتان را بياوردند و بسيار تضرّع كردند،باران نيامد.گفتند:تو دعا كن،او دعا كرد.خداى تعالى باران داد (8)،و قحط برداشت و نعمتى بسيار بداد.عهد بشكستند و وفا نكردند و ايمان نياورند.

خداى تعالى الياس را گفت:از ميان ايشان[81-پ]بيرون رو كه وقت هلاك اينان (9)است و به فلان جاى رو و آنچه بينى بر او نشين و مترس از او.

او و اليسع به آنجا رفتند كه خداى تعالى فرموده بود.اسپى را ديدند (10)از آتش الياس بجست و بر پشت آن اسپ نشست و اسپ (11)در هوا شد.و اليسع گفت:مرا چه بايد كردن!او گليمى داشت به او انداخت و گفت:تو در زمين خليفۀ منى تا خداى تعالى فرمانى نو فرستادن (12).و خداى الياس را دو پر داد تا (13)در هوا مى پرد و اگر خواهد به قدم (14)مى رود و حاجت طعام و شراب از او برداشت.او اكنون (15)انسى (16)ملكى و ارضيى (17)

ص : 230


1- -دا،آج،لب:به الياس.
2- -دا:گفت:يا الياس،آج،لب:كه يا الياس.
3- -لب:آن كرد قوم را.
4- -آب:جون.
5- -لب:مى كنيم.
6- -دا،آج،لب:و شما را.
7- -دا:نكو.
8- -دا،آج،لب:فرستاد.
9- -آج،لب:ايشان.
10- -آج،لب:ديد.
11- -آج،لب:و آن اسپ.
12- -دا:فرستد.
13- -لب:كه.
14- -دا:ندارد.
15- -آج،لب:ندارد.
16- -دا:آتشى است براساس.
17- - و همۀ نسخه بدلها:ارضى.مطابق رسم الخط كهن،تصحيح قياسى است.

است سماوى (1).و خداى تعالى دشمن را بر ايشان مسلّط كرد (2)تا آن پادشاه را بكشت (3)و زنش را بكشت و ايشان را در آن بستان بينداخت (4)تا سباع ايشان را بخوردند،و قوم او را بكشت.و خداى تعالى پس از او اليسع را پيغامبرى (5)بفرستاد به بنى اسرايل و قومى بسيار به او (6)ايمان آوردند و او به اعباء نبوّت قيام مى نمود،تا آنگه كه خداى تعالى او را با پيش خود برد.

سعيد بن ابى سعيد البصرى روايت كرد از علاء البجلى،از زيد مولى عون الطفاوى،از مردى از اهل (7)عسقلان كه او گفت:به اردن مى رفتم.وقت گرم- گاهى (8)مردى را ديدم،او را گفتم:يا هذا!تو كيستى؟جواب نداد.ديگر بارى (9)پرسيدم (10).گفت:من الياس ام.گفت:لرزه بر اندام من افتاد چنان (11)كه بر جاى قرار نبود مرا (12).گفتم:به خداى بر تو كه دعا كن تا خداى اين رعده (13)از من بر- دارد،من (14)سخن تو بتوانم شنيدن (15).او دعا كرد من ساكن شدم در آن دعا هشت نام خداى بگفت:يا برّ يا رحيم يا حنّان يا منّان يا حىّ يا قيّوم،و دو نام به سريانى (16)كه من ندانستم.و دست بر ميان دو كتف من نهاد چنان كه برد و خنكى و راحت (17)آن به- دستهاى من برسيد.او را گفتم:يا رسول اللّه!وحى آيد به تو؟گفت:تا خداى تعالى محمد (18)بفرستاد مرا وحى نيامد.او را گفتم:امروز چند پيغامبر زنده اند؟گفت:چهار، دو در آسمان،و دو در زمين.در آسمان ادريس و عيسى،و در زمين (19)من و خضر.گفتم:

ابدال چنداند در زمين؟گفت:شست (20)مرداند،پنجاه از عريش مصر تا به كنار فرات باشند و دو مرد به مصيصه (21)و دو مرد به عسقلان و شش در دگر (22)شهرها.هرگه كه

ص : 231


1- -آج،لب:سمايى.
2- -دا:دشمنى را مسلّط كرد،آج،لب:دشمنى مسلّط كرد.
3- -آج،لب:ندارد.
4- -آج،لب:انداخت.
5- -دا،آج،لب:به پيغامبرى.
6- -آج،لب:با او.
7- -آج،لب:ندارد.
8- -دا،آج،لب:گرم گاه.
9- -دا،آج،لب:بار ديگر.
10- -دا:بپرسيدم.
11- -آج،لب:ندارد.
12- -دا،آج،لب:كه بر جاى مرا قرار نبود.
13- -آب:وعده.
14- -دا،آج،لب:تا من.
15- -دا:بدانم شنيد،آج،لب:بدانم شنيدن.
16- -آج،لب،افزوده:گفت.
17- -لب:راحتى.
18- -دا،آج،لب:محمّد را.
19- -آب:دو زمين.
20- -آج،لب:شصت.
21- -آب:به معيصه،آج،لب:به مصهبه.
22- -دا،آج،لب:ديگر.

خداى تعالى يكى را ببرد يكى (1)به بدل بيارد،به دعاى ايشان خداى باران فرستد (2)و بلا بگرداند.گفتم (3):خضر كجا باشد؟گفت:به جزاير (4)دريا.گفتم:تو او را بينى؟گفت:آرى.گفتم:كجا؟گفت:بموسم.گفت:اين در عهدى بود كه ميان مروان حكم و ميان (5)اهل شام قتال بود.او را گفتم:چه گويى در مروان حكم؟ گفت:تا كجا برند او را جبّارى عاتى بود و طاغى (6)بر خداى تعالى.آنان كه در آن كالزار (7)كشته مى شدند (8)قاتل و مقتول و حاضر به دوزخ اند.گفتم:من حاضر بوده ام [82-ر]وقتى (9)،نه تيرى انداخته ام،نه تيغى زده ام،نه نيزه اى.و اكنون توبه مى كنم با خداى تعالى كه به امثال اين جايگاه (10)حاضر نشوم.گفت:نيك مى كنى، همچنين كن.

گفت:ما در اين بوديم كه دو نان از (11)پيش ما بنهادند از شير سپيد (12)تر.مرا گفت:بخور.من و او از آن دو نان يكى نيك بجاى بخو[ر]ديم (13)و از يكى از نيمۀ آن (14)، نيمۀ آن (15)از پيش ما برداشتند.من ندانم تا كه نهاد و كه برداشت و او شترى (16)چرا مى كرد،شتر بيامد بى آنكه كسى بياورد (17)و فروخفت و الياس بر نشست (18).

من گفتم:يا رسول اللّه!من در خدمت بيايم و با تو مى باشم (19).مرا گفت:تو با من نتوانى بودن.گفتم:من مردى مجرّد (20)،زن ندارم و فرزند ندارم.گفت:برو و زنى بكن و از چهار زن احتراز كن:ازآن كه نشوز كند و خلع كند و ملاعنه كند و مبارات كند،از اينان احتراز كن.و از اين (21)گذشته آن را كه خواهى بزنى كن.گفتم:من تو

ص : 232


1- -دا:يكى را.
2- -لب:فرستاد.
3- -آج،لب:گفت.
4- -آج،لب:بحراين.
5- -آج،لب:ندارد.
6- -دا:عاتيى طاغيى،آج،لب:عالى بود و طاغى.
7- -دا،آج،لب:كارزار.
8- -آب:شدند،دا،آج،لب:مى شوند.
9- -دا،افزوده:و لكن،آج،لب:و ليكن.
10- -دا:آن جاى.
11- -دا،آج،لب:در.
12- -آج،لب:سفيدتر.
13- -دا،آج،لب:يكى بخورديم.
14- -دا:و از آن يكى نيمى.
15- -آج،لب:آن نيمۀ ديگر.
16- -دا،آج،لب:و او شترى داشت.
17- -دا،آج،لب،افزوده:او را.
18- -آج،لب:بر او نشست.
19- -دا:همى.
20- -دا:مردى ام مجرّد،آج،لب:مردى مجرّدم.
21- -دا،آج،لب:از اينان.

را كى بينم؟گفت:اگر اتّفاق افتد،بينى.آنگه از چشم من فروشد.ندانم كجا رفت.

فذلك قوله: وَ إِنَّ إِلْيٰاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ،حق تعالى گفت:الياس از جمله پيغامبران فرستاده است.جملۀ قرّا به قطع«الف»خواندند،مگر ابن عامر كه او به «الف»وصل خواند و«الف»در درج بيفگند. وَ إِنَّ إِلْيٰاسَ ،به مثابت«الف»كه با «لام»تعريف باشد.

إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،گفت:الياس از جملۀ پيغامبران بود،ياد كن چون گفت قومش را كه از خداى نترسى؟ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً ،اين بت را مى بخوانى و مى بپرستى كه«بعل»نام است (1)؟و گفتند:«بعل»به لغت يمن«ربّ»باشد.و اين قول قتاده و مجاهد و عكرمه و سدّى است و روايت سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس.پسر عبّاس گفت،شنيدم از اعرابى اى كه مى گفت (2):من بعل هذه النّاقة،اى من صاحبها؟و گفتند:مدينۀ ايشان را به آن صنم«بعلبك»خواندند.فرّا گفت:به لغت هذيل«بعل»سيّد باشد و شوهر را از اين- جا بعل گويند. وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخٰالِقِينَ ،و رها كرده اى (3)خدا را كه نيكوترين آفريدگاران است.

اَللّٰهَ رَبَّكُمْ ،حمزه و كسائى و خلف و يعقوب خواندند[اللّه به نصب و ربّ (4)، هر دو جاى،و اين روايت حفص است از عاصم.و ديگران مرفوع خواندند] (5)بر ابتدا و خبر از (6)خداى كه خداى شماست و خداى پدران نخستين شما.

فَكَذَّبُوهُ ،به دروغ داشتند قوم الياس او را. فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ ،ايشان را حاضر كنند در عذاب.

إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِينَ ،كه[مگر] (7)بندگانى كه ايشان عبادت كردند خداى را به اخلاص،و بندگانى پاكيزه بودند و مؤمن.

ص : 233


1- -آج،لب:نام اوست.
2- -آج،لب:او مى گفت.
3- -آج،لب:كرده اند.
4- -آج،لب:به نصب اللّه و ربّ.
5- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
6- -دا،آج،لب:آن.
7- -اساس:ندارد،از لب،افزوده شد.

وَ تَرَكْنٰا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ،و ما رها كرديم او را ثناى در آخرينان.[82-پ] سَلاٰمٌ عَلىٰ (1)إِلْ يٰاسِينَ ،سلام بر ال (2)ياسين باد!ابن عامر و نافع و يعقوب خواندند:«آل ياسين»به مدّ،باقى قرّا«الياسين»خواندند.آنان كه آل ياسين خواندند،گفتند كه:معنى آن است كه على آل محمّد،و ياسين نامى است از نامهاى رسول ما (3).و گفتند:اهل قرآن.و آنان كه«الياسين»خواندند،گفتند:اين لغتى است در الياس (4)چنان كه اسماعيل و اسماعيل و ميكايل و ميكايين و ميكال.

و قال الشاعر:

يقول اهل السّوق لمّا جينا***هذا[و] (5)ربّ البيت اسرائينا

يعنى،اسرايل.

فرّا گفت:جمع الياس است،كزيد و زيدين،يعنى الياس و قومش،پندارى هريكى را از ايشان الياس نام بود.و گفتند:مراد الياسين است به نسبت،چنان كه گويند:هؤلاء الاشعرون و المهلّبون،به حذف ياى نسبت.و الاصل،الاشعريّون و المهلّبيّون.[قال الشاعر:قدنى من نصر الخبيبين قدى اراد الخبيبيّين.] (6)و در مصحف عبد اللّه مسعود هست:و ان ادريس لمن المرسلين سلام على آل ادراسين.

إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،ما چنين جزا (7)دهيم نيكوكاران را.

إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ،كه الياس از جمله بندگان مؤمن ماست (8).

قوله تعالى:

سوره الصافات (37): آیات 133 تا 182

اشاره

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (133) إِذْ نَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (134) إِلاّٰ عَجُوزاً فِي اَلْغٰابِرِينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِينَ (136) وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (137) وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (138) وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى اَلْفُلْكِ اَلْمَشْحُونِ (140) فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ اَلْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ اَلْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ (142) فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِينَ (143) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنٰا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِلىٰ حِينٍ (148) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ اَلْبَنٰاتُ وَ لَهُمُ اَلْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا اَلْمَلاٰئِكَةَ إِنٰاثاً وَ هُمْ شٰاهِدُونَ (150) أَلاٰ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اَللّٰهُ وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (152) أَصْطَفَى اَلْبَنٰاتِ عَلَى اَلْبَنِينَ (153) مٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطٰانٌ مُبِينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتٰابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ اَلْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ (159) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِينَ (160) فَإِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ (161) مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفٰاتِنِينَ (162) إِلاّٰ مَنْ هُوَ صٰالِ اَلْجَحِيمِ (163) وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ (165) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ كٰانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنٰا ذِكْراً مِنَ اَلْأَوَّلِينَ (168) لَكُنّٰا عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170) وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا اَلْمُرْسَلِينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰى حِينٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (175) أَ فَبِعَذٰابِنٰا يَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذٰا نَزَلَ بِسٰاحَتِهِمْ فَسٰاءَ صَبٰاحُ اَلْمُنْذَرِينَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰى حِينٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (179) سُبْحٰانَ رَبِّكَ رَبِّ اَلْعِزَّةِ عَمّٰا يَصِفُونَ (180) وَ سَلاٰمٌ عَلَى اَلْمُرْسَلِينَ (181) وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (182)

ترجمه

لوط از پيغامبران است.

چون برهانيديم او را و اهلش را جمله.

الّا (9)پيره زنى (10)را درماندگان.

ص : 234


1- -اساس،دا،آج،لب:آل،با توجّه به متن چاپى قرآن مجيد تصحيح شد.
2- -آج،لب:آل.
3- -آج،لب:محمّد.
4- -اساس:الياسين،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
5- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
6- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
7- -لب:پاداشت.
8- -آب،آج،لب:مؤمن است.
9- -دا:الّا،لب:مگر.
10- -دا:پير زنى.

پس هلاك كرديم ديگران را.

و شما مى گذرى بر ايشان در بامداد (1).

و به شب چرا خرد ندارى شما؟ و يونس از جمله فرستادگان است.

چون بگريخت با كشتى پر كرده.

قرعه زد،بود از فروبردگان.

به گلو فروبرد او را ماهى،و او مستحقّ ملامت (2).

اگر نه آنستى كه او از جمله تسبيح كنندگان بود، بماندى در شكم او آن روز كه ايشان را برانگيزند (3).

بينداختيم او را به صحرا و او بيمار (4).

[83-ر]و برويانيديم بر او درختى از كذوا (5).

و بفرستاديم او را به صدهزار مرد يا بيشتر.

ايمان آوردند،برخوردارى داديم ايشان را تا به وقتى (6).

بپرس از ايشان خداى تو را دخترانند (7)و ايشان را پسران؟ يا بيافريديم فريشتگان را ماده و ايشان گواه بودند.

الا (8)،ايشان از دروغشان كه مى گويند.

فرزند زاد خداى و ايشان دروغ زنند (9).

ص : 235


1- -دا:بامدادان.
2- -دا:ملامت بود.
3- -دا:برانگيزانند.
4- -دا:بيمار بود.
5- -دا،آج،لب:كدو.
6- -دا:روزگارى.
7- -دا:خداى تو راست دختران.
8- -دا:بدان كه.
9- -دا:دروغ زنانند.

بگزيد دختران را بر پسران؟ چيست شما را،چگونه حكم مى كنى؟ انديشه نمى كنى؟ يا شما را هست حجّتى روشن؟ به يارى كتابتان اگر راست مى گويى.

كردند ميان او (1)و ميان جنيّان نسبى و دانسته اند جنيّان كه ايشان حاضركردگان باشند (2).

منزّه است خداى از آنچه وصف مى كنند.

الّا بندگان خداى خالص (3).

شما و آنچه مى پرستى.

نيستى شما بر او به فتنه فگنندگان.

الّا آن كس كه او ملازم باشد دوزخ را.

و نيست از ما الّا او را (4)مقامى بود معلوم.

ما صف زدگانيم.

و ما تسبيح كنندگانيم.

و ايشان گفتند (5):

اگر نزديك ما كتابى (6)بودى از پيشينگان (7).

بودمانى بندگان خداى خالص (8).

كافر شدند به او زو (9)باشد تا بدانند.

[73-پ]سابق شد سخن ما بندگان ما فرستاده را.

ص : 236


1- -دا:ميان خداى.
2- -دا:حاضر باشند.
3- -دا:با اخلاص.
4- -دا:مگر كه او را.
5- -دا:و اگر باشند مى گويند.
6- -دا:ذكرى.
7- -دا:پيشينان.
8- -دا:با اخلاص.
9- -كذا در اساس زو/زود،دا:زود بود.

كه ايشان يارى دادگانند (1).

و لشكرها ما ايشان را غلبه كننده اند.

برگرد از ايشان تا به وقتى.

ببين ايشان كه بينند ايشان (2).

به عذاب ما شتاب مى كنند.

چون فرود آيد پيرامن ايشان بد باشد (3)بامداد ترسانيدگان.

برگرد از ايشان تا به وقتى.

ببين كه بينند ايشان (4).

منزّه است خداى تو،خداوند عزّت از آنچه ايشان وصف مى كنند.

و درود گفت بر پيغامبران ما.

و سپاس خداى را،خداوند جهانيان.

قوله: وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ،حق تعالى گفت:لوط از جملۀ پيغامبران فرستاده است.

إِذْ نَجَّيْنٰاهُ ،آنگه (5)برهانيديم او را و اهلش را،يعنى اهل دينش (6)از عذابى كه كافران را كرديم در عهد او-و قصّۀ آن رفته است.

إِلاّٰ عَجُوزاً فِي الْغٰابِرِينَ ،الّا پير زنى از جملۀ اهل او بود كه او را نيز هلاك كرديم در ميان هالكان،براى آن كه كافره بود همچون ايشان.و گفتند:خود زن او بود.

و«غابر»،هم ماضى بود و هم باقى.و اين جا مراد باقى است،يعنى باقى بودند در عذاب.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ ،پس دمار بر آورديم از ديگران.و دمار،هلاك بود.آنگه تنبيه كرد ايشان را،گفت:شما بر ايشان مى گذرى و بر شهرهاى خراب ايشان به-

ص : 237


1- -دا:نصرت كردكان باشند.
2- -دا:زود بينند.
3- -دا:بد ماند.
4- -دا:كه زود بينند ايشان را.
5- -دا،آج،لب:آنگه كه.
6- -دا،آج،لب:دينش را.

بامداد.و نصب«مصبحين»بر حال است.

وَ بِاللَّيْلِ ،و نيز به شب مى گذرى، أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عقل ندارى،يعنى عقل را كار نمى بندى؟ آنگه حديث يونس كرد،گفت: وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ،يونس از جملۀ پيغامبران است.

إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ،چون باز گريخت با كشتى پر از مردم.

عبد اللّه عبّاس گفت:يونس-عليه السّلام-قوم را وعدۀ عذاب داد و از ميان ايشان برفت.چون ايشان ايمان آوردند،خداى تعالى عذاب از ايشان برداشت،او ندانست كه ايشان ايمان آورده اند.چون بشنيد،متشوّر شد از آن،و به خجالت (1)با ميان قوم نشد،روى به جانب دريا نهاد و در كشتى نشست،و در او بسيار مردم (2)بودند و مال بسيار بود،كشتى بايستاد و نرفت هيچ.ملاّحان گفتند:در ميان ما [84-ر]بنده اى گريخته است (3).و عادت كشتى اين است كه چون بندۀ گريخته دور (4)باشد،نرود.يونس-عليه السّلام-گفت:

همچنين است.اين (5)بندۀ گريخته منم،اگر خواهى تا كشتى برود،شما را (6)سلامت بود،مرا به دريا فگنى.گفتند:حاش للّه!كه (7)تو بنده اى گريخته باشى كه ما بر تو سيماى صالحان مى بينيم!ما تو را به دريا نيفگنيم. آخر گفتند:قرعه برافگنيم- (8)از ميان اهل كشتى تا نام كه برآيد.قرعه برافگندند.چند بار به نام يونس بر آمد.و ذلك قوله: فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ .و«مساهمه (9)»،مقارعه باشد.

قرعۀ ايشان بر شكل تير (10)بودى.گفت:يونس با ايشان قرعه زد از جملۀ مدحضان آمد، يعنى از جملۀ مقروعان (11)و مغلوبان.من قولهم:ادحضت حجّته اذا ابطلته (12)و منه

ص : 238


1- -آج:و از خجالت،لب:و خجالت.
2- -آج،لب:كه در او مردم بسيار.
3- -دا،آج،لب:هست.
4- -دا،آج،لب:در او،كه بر متن راجح مى نمايد.
5- -دا،آج،لب:آن.
6- -آج،لب:اگر خواهيد كشتى و شما را.
7- -آب:گر.
8- -آج،لب:بر فگنيم.
9- -آج،لب:ساهمه.
10- -دا،آج،لب:تيرى.
11- -آج،لب،افزوده:آمد.
12- -آج،لب:ابطله.

قولهم: ...حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ (1)...و اصله من دحضت رجله اذا زلقت.و منه

قوله -عليه السّلام-: (يوم تدحض فيه الأقدام)، يعنى قرعه بر او اوفتاد (2)و حجّت بر او متوجّه بود. او را برگرفتند تا به دريا اندازند،خداى تعالى به آن حوت وحى كرد كه:

درياب بندۀ مرا يونس را و نگر تا پوست او نخراشى و او را هيچ رنج نرسانى كه او طعمۀ تو نيست،من شكم تو زندان او خواهم كردن (3)،روزى چند.آنجا كه او را به كنار كشتى بردند ماهى بيامد و دهن باز كرد (4).گفتند:چون به درياش مى فگنيم شايد كه به دهن ماهى در ننهيم با دگر جانب بردند او را.ماهى بيامد و دهن باز كرد.ازآنجا ببردند تا به چهار گوشه بگردانيدند،هربار (5)ماهى بيامد و دهن باز كرد.گفتند:همانا روزى اوست،او را بينداختند و ماهى او را فروبرد (6).

و ذلك قوله: فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ ،فروبرد او را ماهى.و الالتقام،افتعال من اللّقمة.و لقمة،فعلة بود به معنى مفعوله.يقال:لقمت الطّعام و التقمته اذ القمته غيرى. وَ هُوَ مُلِيمٌ ،اى مستحقّ للملامة،يقال:الام (7)الرّجل اذا اتى بما يلام عليه و اذمّ اذا اتى بما يذمّ.مليم،آن كس باشد كه كارى كند كه به آنش ملامت كنند.

فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ،گفت:اگر نه آنستى كه او از جملۀ - تسبيح كنندگان بودى و تنزيه گويندگان من در حال رخا و خوارى.عبد اللّه عبّاس گفت:

از جملۀ نمازكنندگان.مقاتل گفت:از جملۀ مخلصان و مطيعان.سيعد جبير گفت:

آن خواست كه او گفت آن ساعت،من قوله: ...لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ (8)،و قول اوّل بهتر است براى لفظ«كان».حسن بصرى [84-پ]گفت:نجات او به عمل صالح (9)بود كه پيش از آن كرده بود.

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،در شكم آن ماهى بماندى تا به روز قيامت كه خلقان را حشر كردندى و شكم آن ماهى گور او شدى.

ص : 239


1- -سورۀ شورى(42)آيۀ 16.
2- -دا،آج،لب:افتاد.
3- -آب:خواهيم كردن،دا،آج،لب:خواهم كرد.
4- -آج،لب،افزوده:ازآنجا بگردانيدند.
5- -دا:هر بارى.
6- -آب:فرود.
7- -اساس:لام،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
9- -دا،آج،لب:عملى.

فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (1) ،ما او را بر زمين صحرا افگنديم (2)و او بيمار بود.و «عراء»،زمينى باشد عارى و خالى از درختان و نبات.قال الشّاعر (3):

ترك النّعام (4)بيضها بالعراء***[صار للحين حاضر (5)العنقاء

و قال آخر: (6)

كتاركة بيضها بالعراء] (7)***و ملبسة بيض اخرى جناحا (8)

آنگه بيرون آمد ازآنجا چون مرغ بچّه اى كه بر او موى نباشد،و در حال از شكم مادر بيرون آمده باشد.

مقاتل حيّان گفت:سه روز بماند در شكم ماهى.عطا گفت:هفت روز.

ضحّاك گفت:بيست روز سدّى و كلبى و مقاتل و سليمان گفتند:چهل روز.

وَ أَنْبَتْنٰا عَلَيْهِ ،ما برويانيديم بر او.گفتند (9):له،و قيل:عنده،و اولى تر آن است كه بر ظاهر حمل كنند،چه معنى آن است كه:انبتنا شجرة مظللة عليه،يعنى درختى كه بر او سايه فگند،چه اندام او به مانند گوشتى سرخ شده بود و پوست تنك كرده، اگر آفتاب بر او آمدى بسوختى او را. شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ ،حق تعالى درختى از كدو برويانيد بر او.

عبد اللّه عبّاس و حسن و مقاتل گفتند:«يقطين»،هر درختى باشد كه ساق ندارد و برگهاى او پهن باشد و در زمستان بنماند،چون كدو و خيار با رنگ (10)و بطّيخ و حنظل.و گفتند:هو يفعيل من قطن بالمكان اذا اقام به اقامة غير طويلة،چون مقامى كند نه دير،قطن گويند،و هو قاطن من قطّان البلد.

مقاتل حيّان گفت:در سايۀ درخت بنشست و خداى تعالى بزى كوهى (11)را

ص : 240


1- -دا،آج،لب،افزوده:گفت.
2- -آج،لب:به زمين بينداختيم.
3- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
4- -دا:الهام.
5- -آج،لب:خاص.
6- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
7- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
8- -دا،افزوده: و رفعت رجلا لا اخاف عثارها و تركت بالبلد العراء ثيابى
9- -آب:گفت.
10- -دا،آج،لب:با درنگ.
11- -دا،آج،لب:بز كوهى.

بجهانيد تا هر وقتى (1)بيامدى و او را شير دادى (2).

وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ ،گفت:او را بفرستاديم او را (3)به صدهزار مرد.روا بود كه اين پيش از حبس بوده باشد.و اگر بر اين حمل كنند،تقدير برآن باشد (4):و قد ارسلناه.

عبد اللّه عبّاس گفت:او را پس از حبس به رسالت فرستاد به اهل نينوى و ايشان بالاى صدهزار مرد بودند،فذلك قوله: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ ،يا ز[يا] (5)دت صدهزار.

عبد اللّه عبّاس گفت:«او»،به معنى واو است،چنان كه شاعر گفت:

فلمّا اشتدّا من (6)الحرب فينا***تأمّلنا رياحا (7)او رزاما

مقاتل گفت:بل يزيدون،«او»به معنى«بل»است.و بعضى دگر گفتند:

براى ابهام (8)بر مخاطب گفت،چنان كه يكى از ما گويد:اكلت اليوم زبدا او تمرا.و اين نه براى آن گويد كه شاكّ باشد در آنچه خورده باشد.اين هر سه وجه محتمل است تا«او»،به معنى شك نباشد.آنگه در زيادت بر صدهزار خلاف كردند[85-ر]:

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:بيست هزار بودند.[حسن و ربيع گفتند:سى هزار بودند.مقاتل حيّان گفت:هفتاد هزار بودند] (9).

فَآمَنُوا ،ايمان آوردند عند آن كه آثار و علامات عذاب ديدند در حالى كه به حدّ الجا نبودند،چه اگر به حدّ الجا بودندى (10)،ايمانشان را موقعى (11)نبودى و واقع نبودى بر وجهى كه به آن مستحقّ ثواب بودندى. فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِلىٰ حِينٍ ،ايشان را برخوردى (12)-

ص : 241


1- -دا:هروقت.
2- -دا،آج،لب،افزوده:قال اميّة بن الصّلت فى هذا المعنى،شعر: فانبت يقطينا عليه برحمة من اللّه لو لا اللّه القى ضاحيا
3- -دا،آج،لب:ندارد.
4- -دا:بود كه،آج،لب:باشد كه.
5- -آج،لب:زياده.
6- -دا:اشتدّ امر،آج،لب:اشتدّ امرا.
7- -اساس:رباحا،به قياس با نسخۀ آب،تصحيح شد.
8- -آج،لب:ايهام.
9- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
10- -آب:بودند.
11- -آج،لب:موقع.
12- -دا،آج،لب:برخوردارى.

داديم تا به وقت آجالى كه مضروب بود ايشان را.

فَاسْتَفْتِهِمْ ،آنگه حق تعالى رسول را گفت:يا محمّد!بپرس از ايشان بر سبيل تقريع و ملامت و تقرير ايشان بر خطا، أَ لِرَبِّكَ الْبَنٰاتُ ،خداى تعالى گفت:بپرس از ايشان بر طريق فتوى.يقال:استفتيت فلانا،اى طلبت منه الفتوى فافتانى.

«استفتا» (1)،پرسيدن باشد و«افتا»،فتوى كردن و اسم از او فتوى و فتياء (2)بود.و فتوى حكم كردن باشد،بپرس از ايشان تا چرا (3)چنين حكم كردى كه خداى را دختران باشند و شما را پسران؟ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاٰئِكَةَ إِنٰاثاً ،يا ما فريشتگان را به خلقت مادگان آفريديم و ايشان حاضر بودند.اين آيت ردّ است بر مشركان عرب،چون گفتند:الملائكة بنات اللّه، فريشتگان دختران خدايند.

أَلاٰ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ، وَلَدَ اللّٰهُ ،گفت:ايشان آن (4)دروغ محض و سخريّت بر وجه (5)مى گويند كه خداى را فرزند است و خداى فرزند زاد.و الافك، صرف الحديث عن وجهه. وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،و ايشان در اين خبر كه مى گويند دروغ زن اند.

أَصْطَفَى الْبَنٰاتِ عَلَى الْبَنِينَ ،جملۀ قرّا خواندند:اصطفى،به قطع«الف» على انّها الف الاستفهام باشد (6)و«الف»افتعال حذف كرد تا دو همزه مجتمع نشود.

صورت استفهام باشد و معنى تقريع و تقرير،الّا ورش و اسماعيل عن نافع و ابو جعفر همچنين كه ايشان«اصطفى»خواندند على الخبر به«الف»وصل كه به ابتدا مسكون (7)باشد و در درج ساقط،بر قرائت ايشان.اين كلام مشركان باشد (8)كه گفتند: وَلَدَ اللّٰهُ .و بر قرائت اول از كلام خداى باشد ردّا على المشركين القائلين به.

حق تعالى گفت بر سبيل تقرير با ايشان كه:خداى بگزيد (9)دختران را بر

ص : 242


1- -دا،آج،لب،افزوده:فتوى.
2- -اساس:فتوى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -دا،آج،لب:كه چرا.
4- -دا،آج،لب:از.
5- -آج،لب:بر وجهى.
6- -دا،آج،لب:ندارد.
7- -آب،دا،آج،لب:مكسور.
8- -آج،لب:است.
9- -آج،لب:حق تعالى گزيد.

پسران،براى خود اختيار دختر كرد،براى شما اختيار پسر.بهتر شما را داد و بتر (1)براى خود خواست.

آنگه هم بر سبيل انكار گفت: مٰا لَكُمْ ،چه بوده است شما را؟ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ،و اين حكم چگونه مى كنى؟چه در حكمت روا نبود كه حكيم با آن كه داند و شناسد،اختيار بد كند بر نيك با آن كه به ادلّۀ عقل درست شده است كه محال است كه او را فرزند باشد،چه فرزند آن را باشد كه او را زن باشد و زن آن را بايد كه او مشتهى بود،و شهوت آن را باشد كه او (2)جسمى باشد محتاج.و خداى جلّ جلاله[85-پ]از اين منزّه است.و قوله: أَصْطَفَى ،همزۀ مفتوحه همزۀ استفهام است و«الف»افتعال حذف كرد تا دو همزه مجتمع نشود.اصل او«اصتفى»بوده است (3)،افتعل،الّا آن است كه«تا»با«طا»كردند تا مناسب باشد صاد را در استعلا و اطباق.

أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ ،هيچ انديشه نمى كنى؟ أَمْ لَكُمْ سُلْطٰانٌ مُبِينٌ ،يا شما را حجّتى هست روشن بر اين دعوى كه مى كنى؟ فَأْتُوا بِكِتٰابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،كتاب خود بيارى اگر راست مى گويى.و اين براى ظهور عجز ايشان مى گويد چون اين (4)معنى در هيچ كتاب نباشد،ايشان منقطع الحجّة شوند.

وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ،گفت اين كافران جز اين كه گفتند كه فريشتگان دختران (5)خدايند،گفتند:خداى را با جنيّان نسبتى هست.

حسن بصرى گفت:نسبت آن بود كه گفتند[شيطان را در عبادت به شريك خداى كردند.بعضى ديگر گفتند:مراد آن است كه] (6)ايشان گفتند خداى تعالى از جنّيان زنى كرده است.و بعضى دگر گفتند:مراد به جن در آيت،فريشتگان اند و

ص : 243


1- -آج،لب:بدتر.
2- -آج،لب:او را.
3- -دا،آج،لب:افزوده:بر وزن.
4- -آج،لب:ندارد.
5- -آج،لب:دختر.
6- -اساس و آب،ندارد،دا،مشوش است،از آج افزوده شد.

ايشان را براى آن جن خواند (1)كه از چشم ما پوشيده اند چون ديوان.و بر اين قول نسبت اين است كه گفتند:الملائكة بنات اللّه.

آنگه گفت: وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ .مجاهد گفت:معنى آن است كه جنّيان دانند كه ايشان را به حسابگاه (2)حاضر خواهند كردن.سدّى گفت:معنى آن است كه جنّيان دانند كه قائلان اين مقالت به عذاب دوزخ حاضر خواهند بودن (3).

آنگه حق تعالى خويشتن را از اين تنزيه كرد،گفت: سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ ،منزّه است او از اين اوصاف كه ايشان مى گويند.

آنگه استثنا كرد از اين (4)آنان را كه اين نگفتند (5)، إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِينَ ، الّا بندگانى خداى را مخلص.

آنگه گفت: فَإِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ ،شما كه مشركانى و معبودان شما كه بتان و اصنام اند.

مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفٰاتِنِينَ ،شما همه به يك جاى اينان را به فتنه و كفر و ضلال نبرى و مفتون و مغرور نكنى الّا آن كس را كه اهل دوزخ باشد،يعنى الّا شقيّى دوزخيى كه اختيار دوزخ كرده باشد بر بهشت.در سابق علم ما رفته باشد كه او اهل دوزخ باشد و ملازم عذاب دوزخ خواهد بودن،به غرور شما مغرور نشود و به فتنۀ[شما مفتون] (6)و به اضلال شما ضالّ.و فتنته (7)و افتنته،هر دو لغت است.اوّل لغت حجاز است،دوم لغت نجد.

وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ ،آنگه گفت بگو اى جبريل محمّد را تا اين كافران را بگويد كه:هيچ فريشته اى نيست از جملۀ فريشتگان و الّا او را مقامى (8)هست و جايى و پايه اى و منزلتى كه ازآنجا تعدّى[86-ر]نيارد كردن.و آن كه چنين باشد،بنده اى باشد مقرّب مربوب واقف عند حدّ خود،او نه (9)خداى باشد و نه دختر و

ص : 244


1- -آج،لب:خوانند.
2- -اساس:حساب گناه،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -آج،لب:آمدن.
4- -دا،آج،لب:اينان.
5- -لب:بگفتند.
6- -از دا،افزوده شد.
7- -آج،لب:فتنه.
8- -دا،آج،لب،افزوده:معلوم.
9- -آج،لب:و نه.

فرزند خداى.

وَ إِنّٰا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ،بگو كه ما در عبادت او صف كشيدگان ايم.

وَ إِنّٰا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ،و ما او را تسبيح كنندگان ايم و آنان كه به اين صفت باشند،بندگان اسير و ذليل و خاضع باشند.

عبد اللّه عبّاس گفت:بر آسمان هيچ مقدار به دستى نيست و الّا بر او فريشته اى است خداى تعالى را تسبيح كننده (1)يا نماز كنند (2).

آنگه حكايت كلام اهل مكّه كرد از كافران: وَ إِنْ كٰانُوا لَيَقُولُونَ ،اى و انّهم كانوا ليقولون.«ان»مخفّفه است از ثقيله و«لام»،در خبر او ملازم باشد. و اين كافران مكّه مى گويند كه:اگر ما را كتابى بودى كه در آنجا علم (3)اوّلينان و علم گذشتگان بودى،ما نيز از جملۀ بندگان خالص بودمانى،يعنى سبب آن كه ما ايمان نمى آريم اين است.

فَكَفَرُوا بِهِ ،گفتند:در كلام حذفى هست و اضمارى،و التّقدير:كذّبوا فيما قالوا فقد آتيناهم الكتاب فكفروا (4).گفت:دروغ گفتند در اين دعوى كه كردند كه ما كتاب به ايشان داديم (5)به آن كافر شدند و ايمان نياوردند.

آنگه بر سبيل تهديد گفتند: فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ،بدانند روز قيامت اين كه كردند چون جزايش بيابند.

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنٰا ،گفت:سابق شد سخن ما بندگان فرستادۀ ما را از پيغامبران.و آن كلمه چيست؟ آنگه گفت: إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ،و آن آن است كه من حكم كردم كه ايشان مؤيّد و مظفّر و منصور باشند.و گفتند:كلمت آن است كه گفت: كَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي (6)...

وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ الْغٰالِبُونَ ،و لشكر ما غالب بر حقيقت ايشان باشند.و«لام»، فى قوله:«لهم»فى الموضعين،«لام»تأكيد است كه در خبر«انّ»بشود،نه

ص : 245


1- -دا:تسبيح مى كند و.
2- -آج،لب:نمازگزارنده.
3- -دا،آج،لب:ذكر.
4- -دا،آج:فكفروا به.
5- -دا،آج،لب:فرستاديم.
6- -سورۀ مجادله(58)آيۀ 21.

«لام»جارّه.

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ ،يا محمّد!اعراض كن از اينان تا به وقت آن كه من تو را قتال فرمايم.و گفتند:«حين»مراد به او قيامت است،يعنى رها كن اينان را (1)كه من خود به قيامت انتقام كشم.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى وقت (2)مرگ ايشان.بعضى دگر گفتند:تا به وقت آن كه صلاح (3)دانم.و«حين»،عبارت است از وقت (4)نامعيّن.

وَ أَبْصِرْهُمْ ،ببين ايشان را.چنان كه ما گوييم به چشم كن او را تا وقت انتقام بازشناسى او را.و گفتند:ببين ايشان را در وقت عذاب،يعنى ايشان را اكنون چه بينى،وقت عذاب بين كه چگونه ذليل و مهين باشند.و گفتند:ابصرهم بقلبك، نيك بدان و بشناس اينان را كه اينان عذاب من بينند.

أَ فَبِعَذٰابِنٰا يَسْتَعْجِلُونَ ،به عذاب ما استعجال مى كنند و شتاب مى نمايند.

فَإِذٰا نَزَلَ بِسٰاحَتِهِمْ ،چون عذاب به ساحت و پيرامن ايشان فرود آيد، فَسٰاءَ صَبٰاحُ الْمُنْذَرِينَ [86-پ]بد شود بامدادان (5)آنان كه ايشان را به عذاب بترسانيده باشند.

وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰى حِينٍ، وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ، سُبْحٰانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّٰا يَصِفُونَ ،منزّه است خداى تو كه خداوند عزّت و منعت است از آنچه ايشان مى گويند و وصف مى كنند.

وَ سَلاٰمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ ،و سلام بر پيغامبران باد.

انس مالك روايت كرد كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:چون بر من صلات (6)فرستى،بر پيغامبران ديگر صلات (7)فرستى كه خداى تعالى مى گويد: وَ سَلاٰمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ .و قتاده چون اين خبر روايت كردى.اين آيت بخواندى.

[ابو سعيد خدرى روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-پيش از سلام در نماز (8)

ص : 246


1- -آب:از اينان را.
2- -دا:روز.
3- -دا،آج،لب:من صلاح.
4- -دا:وقتى.
5- -دا،آج،لب:بامداد.
6- -آج،لب:صلوات.
7- -آج،لب:صلوات.
8- -آج،لب:پيش از نماز.

اين آيت بخواندى]: وَ سَلاٰمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ .

اصبغ نباته گفت،از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:هركه او خواهد كه به مكيال تمام مزد ستاند،بايد كه آخر كلام او كه از مجلس برخيزد اين باشد كه بگويد: وَ سَلاٰمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ .

ص : 247

سورة ص

اشاره

بدان كه اين سورت مكى است،و عدد آيات او در عدد بصريان هشتاد و پنج آيت است،و عدد (1)كوفيان هشتاد و هشت،و در عدد باقى قرّا هشتاد و شش.

و هفتصد و سى و دو كلمت است،و سه هزار و بيست و نه حرف است.

و روايت است از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او سورت ص بخواند،خداى تعالى او را چندان مزد دهد كه وزن كوههاست كه با داود تسبيح كردند،و او را نگاه دارد از گناه صغيره و كبيره.

سوره ص (38): آیات 1 تا 29

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . ص وَ اَلْقُرْآنِ ذِي اَلذِّكْرِ (1) بَلِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقٰاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنٰادَوْا وَ لاٰتَ حِينَ مَنٰاصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قٰالَ اَلْكٰافِرُونَ هٰذٰا سٰاحِرٌ كَذّٰابٌ (4) أَ جَعَلَ اَلْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ عُجٰابٌ (5) وَ اِنْطَلَقَ اَلْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ اِمْشُوا وَ اِصْبِرُوا عَلىٰ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ يُرٰادُ (6) مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي اَلْمِلَّةِ اَلْآخِرَةِ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اِخْتِلاٰقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ اَلذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنٰا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمّٰا يَذُوقُوا عَذٰابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ اَلْعَزِيزِ اَلْوَهّٰابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فَلْيَرْتَقُوا فِي اَلْأَسْبٰابِ (10) جُنْدٌ مٰا هُنٰالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو اَلْأَوْتٰادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحٰابُ اَلْأَيْكَةِ أُولٰئِكَ اَلْأَحْزٰابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلاّٰ كَذَّبَ اَلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقٰابِ (14) وَ مٰا يَنْظُرُ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً مٰا لَهٰا مِنْ فَوٰاقٍ (15) وَ قٰالُوا رَبَّنٰا عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا قَبْلَ يَوْمِ اَلْحِسٰابِ (16) اِصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ وَ اُذْكُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا اَلْأَيْدِ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (17) إِنّٰا سَخَّرْنَا اَلْجِبٰالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ اَلْإِشْرٰاقِ (18) وَ اَلطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ (19) وَ شَدَدْنٰا مُلْكَهُ وَ آتَيْنٰاهُ اَلْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ اَلْخِطٰابِ (20) وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلىٰ دٰاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قٰالُوا لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اِهْدِنٰا إِلىٰ سَوٰاءِ اَلصِّرٰاطِ (22) إِنَّ هٰذٰا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي اَلْخِطٰابِ (23) قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ إِلىٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلْخُلَطٰاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاكِعاً وَ أَنٰابَ (24) فَغَفَرْنٰا لَهُ ذٰلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفىٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي اَلْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ إِنَّ اَلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ بِمٰا نَسُوا يَوْمَ اَلْحِسٰابِ (26) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا بٰاطِلاً ذٰلِكَ ظَنُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ اَلنّٰارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي اَلْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ اَلْمُتَّقِينَ كَالْفُجّٰارِ (28) كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ مُبٰارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيٰاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (29)

ترجمه

ترجمه(2)

به حقّ قرآن خداوند ياد كردن.

بل آنان كه كافراند در غلبه و نافرمانى اند.

بس كه (3)هلاك كرديم از پيش ايشان از گروهى،ندا كردند و نيست وقت گريختن.

و شگفت داشتند آن كه آمد به ايشان[ترساننده اى از ايشان،گفتند كافران:اين

ص : 248


1- -دا،آج،لب:و در عدد.
2- -دا،لب،افزوده:به نام خداى بخشايندۀ مهربان.
3- -دا،آج:چندا.

جادوى است دروغزن.] (1).

[كرد خدايان را] (2)يك خداى،اين چيزى است شگفت.

[87-ر] برفتند جماعت (3)از ايشان كه بروى و شكيبايى كنى بر خدايتان،اين چيزى است كه مى خواهند.

نشنيديم اين در دين بازپسين،اين نيست الّا فروبافتن.

بفرستادند (4)بر او كتاب از ميان ما،بل ايشان در شك اند از وحى من،بل هنوز نچشيده اند (5)عذاب من.

يا به نزديك ايشان است خزينهاى رحمت خداى تو بى همتا بخشنده.

يا ايشان راست ملك آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است كه برشوى در (6)پايها.

لشكرى است آنجا هزيمت كرده از جمله لشكرها.

دروغ داشتند پيش ايشان قوم نوح و عاد و فرعون خداوند (7)ميخها.(8) و ثمود و قوم لوط و اهل بيشه،ايشان جماعت اند (9).

ص : 249


1- -اساس و آب،ترجمه نكرده،از دا،افزوده شد.
2- -اساس و آب،ترجمه نكرده،از دا،افزوده شد.
3- -دا:گروهى.
4- -دا:فروفرستادند.
5- -دا:بل بنه چشيده اند.
6- -دا:براساس.
7- -:خداوندان،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
8- -اساس،آب،دا،آج،لب:اصحاب الايكة،رسم الخط متن مربوط به قرآن چاپى است.
9- -دا:گروهان دشمنان اند.

نيستند همه الّا آنان كه دروغ داشتند پيغامبران را درست شد عقوبت من (1).

گوش نمى دارند اينان مگر يك بانگ،نيست آن را مهلتى به مقدار آن كه شترى بدوشند (2).[87-پ] گفتند:خداوند ما شتاب كن براى ما نامۀ ما پيش روز شمار.

شكيبايى كن بر آنچه مى گويند،و ياد كن بندۀ ما را داود را،خداوند قوّت را،كه او بسيار - توبه كننده است.

ما مسخّر كرديم كوهها را با او تا تسبيح مى كنند به شبانگاه و بامداد.

و مرغان را گرد كرده همه او را توبه كرده اند.

و سخت كرديم پادشاهى او و بداديم او را حكمت و گزارش سخن.

و آمد به تو خبر خصمان چون بجستند (3)به محراب او؟ چون در رفتند بر داود،بترسيد از ايشان.گفتند:مترس ما دو خصميم ظلم كرد بهرى از ما بر بهرى،حكم كن ميان ما به راستى و جور مكن و ره نماى ما را به ره راست.

اين برادر من است،او را نود و نه گوسپند است و مرا يكى گوسپند هست،گفت:به من گذار آن را و غلبه كرد مرا در سخن گفتن.

ص : 250


1- -دا:واجب شد عذاب.
2- -دا:نيست آن را هيچ مهلت.
3- -دا:بر شدند،آج،لب:بر آمدند.

گفت:ظلم كرد بر تو به خواستن گوسپندت با گوسپندان خود و بسيارى از آميختگان ظلم مى كنند بهرى بر بهرى الّا آنان كه ايمان دارند و كارها نيكو كنند و اندكى اند ايشان و گمان برد (1)داود كه ما او را امتحان كرديم،آمرزش خواست از خداى،به روى در آمد[به] (2)ركوع كنند[ه] (3)و باز درگاه ما آمد.

[88-ر]بيامرزيديم او را آن و او راست نزديك ما قربت و نيكو بازگشتن.

اى داود!ما كرديم تو[را] (4)خليفه در زمين،حكم كن ميان مردمان به درستى و پى هوا مدار كه گمراه (5)كند تو را از ره،آنان كه گمراه شوند از ره خداى،ايشان را باشد عذابى سخت به آنچه فراموش كردند روز شمار.

و نيافريديم ما آسمان و زمين را و آنچه در ميان است (6)بباطل آن گمان كافران باشد.واى آنان كه (7)كافر شدند از دوزخ! يا كنيم آنان را كه ايمان آرند و كار نيكو كنند چون فساد كنان در زمين،يا كنيم پرهيزگاران را چون فاسقان (8).

كتابى كه فروفرستاديم آن را بر تو با بركت تا انديشه كنند آيات او را و انديشه كنند خداوندان عقلها.

ص : 251


1- -دا:و بدانست.
2- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -از دا،افزوده شد.
5- -دا:گمراه.
6- -دا:و آنچه ميان آن دو است.
7- -دا:آنان را كه.
8- -دا:بى سامانان،آج،لب:بى سامانكاران.

قوله: ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ،مفسّران خلاف كردند در معنى اين كلمت، نافع الازرق،عبد اللّه عبّاس را پرسيد كه:ص،چه باشد؟گفت:نام درياى است كه در مكّه بود و عرش خداى-جلّ جلاله-بر او بود،در آنگه كه نه شب بود و نه روز،و ذلك قوله: ...وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمٰاءِ ... (1)سعيد جبير گفت:نام درياى است كه خداى تعالى خلقان را به آن زنده كند بين النّفختين.ضحّاك گفت:

اشارت است به صدق اللّه.مجاهد گفت:فاتحۀ سورت است.قتاده گفت:از نامهاى قرآن است.سدّى گفت:قسمى است كه خداى تعالى كرد به او سوگندى و او نامى است از نامهاى خداى-جلّ جلاله.

محمّد بن كعب گفت:فاتحۀ نامهاى است خداى (2)را كه اوّل آن«صاد»بود، چون«صمد»و«صانع»و«صادق».و گفتند:نام سورتى است.و گفتند:اشارت است به صدود و اعراض كافران از قرآن.جمله قرّا،«صاد»خواندند به اسكان «دال»[88-پ].و در شاذّ حسن بصرى و ابن ابى اسحاق خواندند:«صاد»به كسر دال،امر من المصاداة،و هى المعارضة،يعنى،معارضه كن قرآن را به عملت و اوامر و نواهى او كار بند.عيسى بن عمر خواند:«صاد»به فتح دال حرّكها الى اخفّ الحركات عند التقاء السّاكنين.و گفتند:نصب است بر اغرا.

اهل اشارت گفتند:فعل ماضى است،اى صاد محمّد قلوب العارفين بالقرآن، محمّد صيد كرد دلها (3)خداى شناسان به قرآن.

وَ الْقُرْآنِ ،«واو»قسم است، ذِي الذِّكْرِ ،عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:ذى البيان،خداوند بيان.ضحّاك گفت:ذى الذكر،اى ذى الشّرف،بيانه قوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ ... (4)و گفتند:در او ذكر خداست-جلّ جلاله-نحويّا (5)در جواب قسم خلاف كردند،بعضى گفتند:محذوف است و تقدير آن است كه،لقد جاء الحقّ و ظهر.و گفتند:حذف بليغ تر است اين جا از ذكر،براى آن كه ذكر مقصور بوده است بر يك چيز و حذف را صرف توان كردن با هر كارى مفخّم معظّم.

ص : 252


1- -سورۀ هود(11)آيۀ 7.
2- -آج،لب:نامهاى خداى است.
3- -دا،آج،لب:دلهاى.
4- -سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
5- -دا،آج،لب:نحويّان.

بعضى دگر گفتند:جواب آن است كه، بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا ،دليل مى كند بر او، و التّقدير: وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ،ما الأمر على ما قالوا، بَلِ الَّذِينَ .اين قول قتاده است.فرّاء و زجّاج گفتند:جواب قسم«كم»است،و التّقدير:لكم اهلكنا.لام بيفگندند لطول الكلام،و مثله قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا ، (1)و التّقدير،لقد افلح.و بعضى دگر گفتند:جواب قسم است (2)كه گفت: إِنَّ ذٰلِكَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ النّٰارِ (3)،با آن كه بعيد است از اوّل كلام.

آنگه اضراب كرد از اين و گفت: بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقٰاقٍ ،بل كافران در عزت و حميّت و عصيان و مشاقّه اند.و«عزّت»،منعت باشد از سر قدرت.و شقاق،مشاقّت باشد و مفارقت كه اين در شقّى باشد و او شقّى (4)،يعنى، ايشان در جانبى اند و رسول در جانبى.

كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ ،گفت بر سبيل وعظ و تذكر (5)و بلاغ حجّت:

بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان (6)امّتان را. مِنْ اوّل ابتداى غايت است،و دوّم، تبيين. فَنٰادَوْا ،ندا كردند بر سبيل استغاثه و فرياد خواستن (7). وَ لاٰتَ حِينَ مَنٰاصٍ ،و نبود وقت گريختن و خلاص.امّا، لاٰتَ ،در او خلاف كردند،بعضى گفتند:اصل (8)او«لا»بوده است،«تا»در او زيادت كردند،چنان كه[در ثمّ و] (9)ثمّت،و ربّ و ربّت.قال ابو زبيد الطّائى (10):

طلبوا اصلحنا (11)و لات اوان***فاجبنا ان ليس حين بقاء

لات اوان بالجرّ،قال الزّجّاج رواية المبرّد[بالرّفع] (12)و روى ايضا بالجرّ.و قيل بنى على الكسر.و قال آخر:

تذكّر حبّ ليلى لات حينا***و امسى الشّيب قد قطع القرينا

ص : 253


1- -سورۀ شمس(91)آيۀ 9.
2- -آج،لب:آن است كه.
3- -سورۀ ص(38)آيۀ 64.
4- -دا:آن در شقى،آج،لب:او در شقى.
5- -دا،آب:تذكير.
6- -دا:پيش از ايشان.
7- -دا،آج،لب:خواستند.
8- -آج،لب:اجمل.
9- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
10- -دا،آج،لب افزوده:شعر.
11- -دا:صلحنا.
12- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.

و معنى او«ليس»باشد[89-ر]،آنگه در حِينَ و حركت فتحۀ او دو وجه باشد:امّا«لا»نفى جنس را باشد و تا زيادت،فهو بمنزلة قولك:لا رجل فى الدّار (1)،بر اين قول مبنى باشد.و امّا لاٰتَ ،به يك جاى به منزلت ليس باشد،و حِينَ منصوب باشد بر خبر او،و التّقدير:ليس هذا الحين حين مناص.و آنگه در وقف او خلاف كردند:بيشتر نحويّان وقف بر تا كردند قياسا على نظائره من ثمّت و ربّت، و كسائى وقف بر«ها»كرد،گفت:لاه.و بعضى دگر نحويّان گفتند:

«لاى نفى»است بر (2)قاعدۀ خود و«تا»زيادت كردند در اوّل حِينَ (3).چنان كه «تا»زيادت كردند در الآن،فقالوا:اتلان (4)،و منه حديث ابن عمر:

عبد اللّه عمر را كسى پرسيد از حديث عثمان.او طرفى از فضايل او بگفت،آنگه گفت:اذهب اتلان (5)الى اصحابك،اراد الآن،و قال الشّاعر: (6)

نولّى قبل يوم بين جمانا***و صلينا كما زعمت تلانا (7)

اراد،الآن.ابو عبيد (8)چنين گفت كه:من قصد كردم در (9)مصحف عثمان بديدم «تحين»موصول نوشته (10)بود.و بصريّان برآنند كه،مفصول بايد نوشتن (11)،چه«تا»، زيادت بر«لا»است تأكيد را.و قوله: مَنٰاصٍ ،اى متأخّر من النّوص و هو التّأخّر (12)، و البوص (13)،التّقدم،يقال:ناص اذا تأخّر و باص (14)اذا تقدّم.قال امرؤ القيس قد جمعهما في بيت (15):

امن ذكر ليلى اذ نأتك (16)تنوص***فتقصر (17)عنها خطوة و تبوص

ص : 254


1- -دا،افزوده:واو.
2- -دا:و بر.
3- -دا،آج،لب:«تا»در اوّل حين زيادت كردند،كقول بن وجزة السّعدى: العاطفون تحين ما من عاطف و المطعمون زمان ما من مطعم
4- -دا:تلان.
5- -دا:بهاتلان،آج،لب:بها اتلان.
6- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
7- -لب:تلانها.
8- -دا:ابو عبيده.
9- -دا،آج،لب:و در.
10- -دا:نبشته.
11- -دا:نبشتن.
12- -آج،لب:يتأخّر.
13- -اساس:البواص،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
14- -دا:ناص.
15- -دا،افزوده:شعر.
16- -آج،لب:بأتك.
17- -لب:فيقصر.

و«مناص»،مصدر است به منزلت مقام،و در جز اين جاى شايد كه موضع بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:كفّار مكّه چون قتال كردندى و كار سخت شدى بر ايشان، گفتند (1):مناص،يعنى،بگريزى.چون روز بدر عذاب به ايشان (2)فرود آمد،بر عادت گفتند:مناص،خداى تعالى آيت فرستاد: وَ لاٰتَ حِينَ مَنٰاصٍ .

وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ ،گفت (3):عجب داشتند ازآن كه پيغامبرى ترساننده و اعلام كننده به ايشان آمد هم از ايشان. وَ قٰالَ (4)الْكٰافِرُونَ ،كافران گفتند:اين جادوى دروغزن است.

أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً ،گفت (5):سبب نزول آيت آن بود كه،چون جماعت مشركان يك يك و دودو در اسلام مى آمدند،مشركان مكّه برخاستند و پيش ابو طالب شدند و گفتند:تو سيّد مايى و رئيس مايى و اين پسر برادرت كار بر ما تنگ كرد،خويشان (6)و اتباع ما را بفريفت.ابو طالب رسول (7)را حاضر كرد و بر سبيل وساطت ميان ايشان سخنى مى گفت.رسول-عليه السّلام-گفت:از من چه التماس مى كنى؟گفتند:خدايان ما را رها كن و ذكر ايشان به بدى مكن.رسول -عليه السّلام-گفت:بر شما چه زيان است كه مساعدت مى كنى (8)به يك كلمت كه به آن كلمت عرب و عجم شما را منقاد شوند؟ابو جهل گفت:ما تو را به ده كلمت مساعدت كنيم،اين آسان است (9).آن[89-پ]كلمت كدام است؟گفت:

آن كه بگويى (10):(لا اله الا الله).چون اين بشنيدند (11)،برميدند و گفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً ،خدايان بسيار را يكى مى كنند (12)محمّد،اين همه خلايق را يك خداى كجا كفايت باشد؟ إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ عُجٰابٌ ،اين كارى سخت عجب است!و

ص : 255


1- -دا،آج:گفتندى،لب:و گفتندى.
2- -آج،لب:بر ايشان.
3- -آج،لب:گفتند.
4- -اساس و جميع نسخه بدلها:فقال،با توجّه به ضبط قرآن چاپى تصحيح شد.
5- -دا،آج:گفتند.
6- -دا،آج،لب:و خويشان.
7- -آج،لب:حضرت رسول.
8- -دا،آج،لب:من.
9- -دا:آسان تر.
10- -آج،لب:گفت:بگوييد كه.
11- -دا:شنيدند.
12- -كذا در اساس و آب،دا:مى كند،آج،لب:يكى خداى مى كند.

فعال (1)،بناى مبالغت باشد در فعيل،قالوا:طويل و طوال و كبير و كبار و عجيب و عجاب،و سكّين حديد و حداد[و أنشد الفرّاء (2):

يسمعها لاهه الكبار***

و قال آخر،شعر:

نحن بذلنا دونها الضّرابا***انّا وجدنا ماءها طيّابا

اراد فى غاية الطّيب.و قال العبّاس بن مرداس،شعر:

تغدو به شلهبة سراعه***

اى،سريعة جدّا.] (3)و در شاذ ابو عبد الرّحمن السّلمى و عيسى بن عمر خواندند:

عجّاب،بتشديد،و اين بليغ تر باشد از عجاب.قال اللّه تعالى: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّٰاراً (4)، پس چنان است كه اصل فعيل باشد،پس فعال،پس فعّال.و انشد الفرّاء:

و اثرت ادلاجى على ليل حرّة***هضيم الحشا حسّانة المتجرّد

و انشد ابو حاتم:

جاءوا بصيد عجيب (5)من العجب***ابيرق العينين طوّال الذّنب

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ ،برفتند اين (6)جماعت اشراف چون وليد مغيره و ابو جهل هشام و ابىّ[و] (7)اميّه پسران خلف جمحى (8)،و عمير بن وهب و عتبه و شيبه-پسران ربيعه- و عاص بن وائل و جماعتى بسيار كه نزديك ابو طالب شدند به شكايت رسول -عليه السّلام.چون رسول ايشان را دعوت كرد با كلمت شهادت،گفتند: أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا ،و التّقدير فقالوا:أن امشوا.گفتند يكديگر را كه:بروى و صبر كنى بر دين خدايان خود (9). إِنَّ هٰذٰا لَشَيْءٌ يُرٰادُ ،در«هذا»خلاف كردند كه اشارت به چيست:

بعضى گفتند:اشارت به آن است كه گفت: وَ اصْبِرُوا ،به صبر است،گفتند:

بروى صبر كنى بر خدايان خود،اين (10)كارى است كه از ما چنين مى خواهند،يعنى،

ص : 256


1- -لب:فعل.
2- -آج،لب،افزوده:شعر.
3- -اساس و آب،ندارد،از دا آورده شد.
4- -سورۀ نوح(71)آيۀ 22.
5- -دا:عجب.
6- -دا:آن.
7- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
8- -دا:الجمحى.
9- -دا:بر خدايان خود صبر كنى.
10- -دا،آج،لب:كه اين.

خدا از ما اين مى خواهد.و بر اين قول مشركان جبر گفته باشند تا مع كفرهم قدرى باشند.و بعضى دگر گفتند:«هذا»اشارت است به كار رسول و دين او،يعنى،آن كارى است كه براى او خواسته و ساخته اند،از آن مى رود او را.

مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ ،ما نشنيديم اين حديث در دين آخرينان.

عبد اللّه عبّاس و كلبى و قرظى و مقاتل گفتند:مراد ترساى است براى آن كه ترسايان به يك خداى نگويند،سه (1)خداى گويند.مجاهد و قتاده گفتند يعنى:ملّت خود و روزگار خود و دين قريش. إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ [ان،به معنى«ماى نافيه»است، گفتند:نيست اين كه محمّد مى گويد، إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ ] (2)،و هو افتعال من الخلق،و آن دروغ فروبافتن باشد،يقال:هذا كلام مخلوق و مختلق و مخترق و مخترع،اذا كان كذبا،او مضافا الى غير قائله،يعنى،محمّد اين دروغ مى گويد بر خداى.و اشارت در«هذا»به قرآن است براى اين ايهام روا نداشتيم كه قرآن را مخلوق خوانند جز كه قرينه اى گويند با او كه بدانند كه مراد به مخلوق محدث (3)است تا وصف نكرده (4)باشند قرآن را به آن كه مشركان گفتند،و مثله قوله: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ (5)[90-ر].

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنٰا ،آنگه بر سبيل انكار و تعجّب گفتند:اين ذكر قرآن (6)است از ميان ما همه بر او فرود آمد؟چه اختصاص بود او را به اين؟آنگه خداى تعالى گفت: بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي ،ايشان در شكّ اند از ذكر من و وحى من، بَلْ لَمّٰا يَذُوقُوا عَذٰابِ ،بل ايشان عذاب من نچشيده اند،چه اگر خبر داشتندى از عذاب من،اين نگفتندى.و قوله: عَذٰابِ ،اراد عذابى،اكتفا كرد از«يا» به كسرۀ با.

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ ،يا نزديك اين كافران است خزينهاى (7)رحمت خداى و نعمت او.و گفتند:مراد به رَحْمَةِ ،نبوّت است،و مثله قوله:

ص : 257


1- -دا،آج،لب:به سه.
2- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
3- -دا:محدثى.
4- -در اساس تكرار شده است.
5- -سورۀ شعرا(26)آيۀ 137.
6- -دا،آج،لب:كه قرآن.
7- -خزينها/خزينه ها.

أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ (1) ...و اين تأويل (2)لايق است،ردّا لقولهم: أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنٰا .آنگه وصف كرد خداى را به آن كه عزيز و بخشنده است.

أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،گفت:يا ايشان راست ملك و پادشاهى آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است از ممالك، فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبٰابِ ، بايد تا بر آسمان شوند به نردبانها.صورت امر است و مراد توبيخ و تعجيز.و گفتند:

مراد به اسباب رسنهاست،و گفتند:مراد درهاى آسمان است و راههاى او.و اصل سبب هر چيزى باشد كه به آن (3)به كارى رسند،رسن را و پايهاى (4)نردبان (5)براى آن سبب خوانند كه به او به چيزى رسند،يعنى،بگو تا بر آسمان شوند و حكم نبوّت بگردانند و پيغامبرى به آن كس دهند كه ايشان خواهند.

جُنْدٌ مٰا هُنٰالِكَ ،در«ما»دو قول گفتند،يكى آن كه:ابهامى (6)است،كقولهم:

لامر ما جدع قصير انفه و لامر ما فعلت هذا.قال:

لامر ما يسوّد من يسود***

و قولى دگر آن است كه:«ما»،زيادت است،چنان كه: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ (7)...و هُنٰالِكَ ،اشارت باشد به جاى دور،و هنا اشارت به جاى نزديك،و هناك اشارت به جاى ميانه،و مثله:ذا،و ذاك،و ذلك.

مَهْزُومٌ ،اى مغلوب،گفت:هؤلاء الملأ الّذين يقولون هذا القول جند مهزوم، اينان كه اين قول گفتند،لشكرى اند مغلوب،مهزوم از جملۀ لشكرهاى كفّار،و تو اى محمّد!مظفّر و منصور خواهى بودن بر ايشان،و اين اشارتى (8)بود كه خداى تعالى داد رسول را به نصرت و ظفر و هزيمت اعداى او،و مثله قوله: سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (9)،تأويل آيت روز بدر پديد آمد.

آنگه براى تسلّى رسول-عليه السّلام-گفت:

ص : 258


1- -سورۀ زخرف(43)آيۀ 32.
2- -دا:تأويلات.
3- -دا:به او،آج،لب:با او.
4- -پايهاى/پايه هاى.
5- -دا،آج،لب:نردبان را.
6- -آج،لب:ايهامى.
7- -سورۀ آل عمران(3)آيۀ 159.
8- -دا،آج،لب:بشارتى.
9- -سورۀ قمر(54)آيۀ 45.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتٰادِ ،نه اوّل قوم كه پيغامبر خود را دروغ داشتند قوم تو بودند،بل پيش ايشان قوم نوح نوح را،و عاد هود را،و فرعون موسى را دروغ داشتند[90-پ]و باور نداشتند،و قوله: ذُو الْأَوْتٰادِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى خداوند بناى محكم،گفت عرب گويند:فلان فى ملك ثابت الأوتاد،اى،ثابت الاساس و القواعد،و قال (1):

[في] (2)ظلّ ملك ثابت الأوتاد.و اصل كلمه ازآنجا بود كه خانه هاى عرب خيمه باشد،و خيمه به اوتاد و ميخ ها بماند و بر پاى باشد.ضحّاك گفت:ذو القوّة و البطش، خداوند قوّت و بطش (3).كلبى و مقاتل گفتند:او مردمان را عذاب به چهار ميخ كردى،دو ميخ بر دستهاى ايشان كوفتى و دو ميخ بر پايها و رها كردى تا بمردى (4).و گفتند:دستها و پايهاى ايشان به ميخ در ستونها دوختى و ايشان را معلّق در هوا رها كردى تا بمردن (5).قتاده و عطا گفتند:او را ملاعبى و بازيگاهى بود كه در آنجا انواعى بازى كردندى به ميخها كوفته و رسنها بسته كه قوم پيش او بازى كردندى و او نظاره كردى.

وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ ،و قوم صالح و قوم لوط و قوم بيشه (6)كه قوم شعيب بودند-و قصّه ايشان رفته است. أُولٰئِكَ الْأَحْزٰابُ ،اينان اند جماعات لشكرها.

إِنْ كُلٌّ ،اى ما كلّ،نيستند اين جمله الّا مكذّبان رسولان.و ردّ ضمير با لفظ كرد براى آن كه موحّد گفت: كَذَّبَ (7)،و لم يقل:كذّبوا. فَحَقَّ عِقٰابِ ،اى وجب عليهم عقابى،عقاب من بر ايشان واجب شد ازآنجا كه گفته بودم،لا من جهة العقل.

وَ مٰا يَنْظُرُ هٰؤُلاٰءِ ،گفت:انتظار نمى كنند اين كافران،و«نظر»،به معنى انتظار است. إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً ،مگر يك آواز،يعنى صيحت نفخ صور،و اين (8)

ص : 259


1- -دا،افزوده:شعر.
2- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -دا،آج،لب:قوّت و عقوبت.
4- -دا:بمردندى.
5- -دا:بمردند،آج،لب:بمردى.
6- -آج،لب:بنيه.
7- -آج،لب:كذّبت.
8- -دا:و بر اين.

تفسير از رسول-عليه السّلام-روايت كردند. مٰا لَهٰا مِنْ فَوٰاقٍ ،عبد اللّه عبّاس گفت:

ما لها من رجوع،ايشان را پس از آن رجوع نباشد با دنيا.والبى گفت:من ترداد، ايشان را آمد شد نباشد.مجاهد گفت:من نظرة،ايشان را مهلت نباشد.و در او دو لغت است:فتح فا و ضمّش،ضمّ لغت تميم است،و قرائت حمزه و كسائى و خلف و يحيى و اعمش.و فتح،لغت قريش است و قرائت باقى قرّا.كسائى گفت:اين دو لغت است به يك معنى،كما يقال:جمام الملوك و جمامه،و قصاص الشّعر و قصاصه،و ديگران گفتند:فواق (1)ديگر است و فواق ديگر.فرّا و ابو عبيده (2)و مؤرّج گفتند:فواق به فتح،به معنى راحت و افاقت است،كالجواب من الاجابة،يعنى، ايشان را راحتى نباشد و افاقتى چنان كه بيمار (3)بود از علّت،و فواق به ضمّ مقدار ما بين الحلبتين (4)،و آن آن باشد كه شتر را بدو شد (5)،يك ساعت رها كند تا پاره اى شير در پستانش گرد آيد،آنگه بدو شد يعنى[90-ر]ايشان را مهلت نباشد به مقدار فواق ناقه اى،و اين عبارت باشد از مدّت اندك.و

قال النّبى-عليه السّلام-: من رابط فواق ناقة فى سبيل اللّه حرّم اللّه جسده على النّار ،گفت:هركس كه (6)در سبيل خداى مرابطه كند به مقدار فواق ناقه اى،خداى تعالى تن او بر آتش دوزخ حرام كرده كند (7).

وَ قٰالُوا رَبَّنٰا عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسٰابِ ،گفتند اين كافران كه:بار خداى ما!تعجيل كن براى ما نامۀ عمل ما پيش روز قيامت.سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس،و قال:القطّ الصّحيفة،گفت:قطّ صحيفۀ عمل باشد.ابو العاليه و كلبى گفتند:چون خداى تعالى در سورة الحاقّة بگفت: فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ (8)...، وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ (9)...،ايشان بر سبيل استهزا گفتند: عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا ،اين نامه كه وعده دادى به قيامت تعجيل كن ما را در دنيا.حسن بصرى و

ص : 260


1- -آج،لب:موافق.
2- -اساس:ابو عبيد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -دا،آج،لب،افزوده:را.
4- -آج،لب:حليبتين.
5- -دا:بدوشند.
6- -دا،آج،لب:كه او.
7- -دا،آج،لب:حرام كند.
8- -سورۀ حاقّه(69)آيۀ 19.
9- -سورۀ حاقّه(69)آيۀ 25.

قتاده و سدّى گفتند:قطّنا،اى عقوبتنا،عقوبت ما تعجيل كن در دنيا.عطا گفت، اين آن است كه نضر بن الحارث گفت،اللّهمّ ان كان[هذا] (1)هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب اليم (2).و خداى در شأن او بفرستاد: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ، لِلْكٰافِرينَ (3).سعيد جبير گفت:يعنى حظ و نصيب ما از بهشت تعجيل كن.فرّا گفت:قطّ،در كلام عرب«خطّ» (4)باشد و چك (5)را از اين جا قطّ گويند.ابو عبيده و كسائى گفتند:قطّ،خطّى (6)باشد كه كسى را بر نويسند به عطايى.و قال الاعشى (7).

و لا الملك النّعمان يوم لقيته***بغبطته يعطى القطوط و يأفق

اى،يفضل و يعلو،يقال:فرس افق و ناقة افقة اذا فضلا على غيرهما.مجاهد گفت:قطّنا حسابنا،حساب ما تعجيل كن.و كتاب شما را قطّ گويند و اصل كلمت از كتابت است،يقال:خطّ (8)الكتاب و قطّه (9).و قياس چنان ره مى نمايد كه قط،قطع باشد،و القطّ فعل منه به معنى مفعول،براى آن كه آن خطّ (10)يا برات كه بنويسند ببرند از اصل كاغذ،و القطّ القطع بالعرض،و القد القطع بالطّول.و منه قول ابن عبّاس:كانت ضربات على ابكارا اذ استطال قدّ و اذا اعترض قطّ.

آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت:صبر كن بر گفتار و ايذاى ايشان،گفت:

اِصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ ،صبر كن بر آنچه ايشان مى گويند، وَ اذْكُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا الْأَيْدِ ،و بندۀ ما را داود را-كه خداوند قوّت بود-ياد كن.و گفتند:يعنى قوى بود در عبادت. إِنَّهُ أَوّٰابٌ ،كه او توبه كننده و بازآينده بود هروقت و هر ساعت توبه نو كردى (11).

سعيد جبير گفت: أَوّٰابٌ ،به لغت حبش،مسبّح باشد.ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:زرقۀ چشم خجسته باشد،و داود-عليه السّلام-از رق-

ص : 261


1- -اساس و آب،ندارد،با توجه به قرآن كريم و ديگر نسخه ها افزوده شد.
2- -سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
3- -سورۀ معارج(7)آيۀ 1.
4- -اساس:حظ،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -آج،لب:حبك.
6- -اساس:حظ،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
7- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
8- -اساس:حظّ،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
9- -آج،لب:قطّ.
10- -اساس:حظّ،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
11- -آج،لب:بكردى.

چشم بود.[91-پ] إِنّٰا سَخَّرْنَا الْجِبٰالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْرٰاقِ ،گفت:كوهها را مسخّر كرديم با او تا تسبيح مى كردند به بامداد و شبانگاه.عبد اللّه عبّاس گفت:

خداى تعالى اعلام كرد داود را تسبيح كوهها.و گفتند:مراد به تسبيح،سير است و آن كه خداى تعالى كوهها را مسخّر كرد داود را تا بامداد و شبانگاه با او مى رفتند آنجا كه او مى رفت.آنگه آن را تسبيح خواند من حيث انّ ذلك دلّ على فاعل له مستحقّ التّسبيح (1)و التّنزيه.و اشراق،روشن شدن روز باشد.

وَ الطَّيْرَ ،اى،و سخّرنا له الطّير، مَحْشُورَةً ،و مرغان را نيز مسخّر كرديم براى او محشورة (2)،اى،مجموعة. كُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ ،همه او را مطيع بودند.

در خبر است كه:داود-عليه السّلام-در محراب زبور خواندى،مرغان هوا بيامدندى و بالاى صومعۀ او پر در پر گستردندى به سماع آواز او، كُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ ،اى، رجّاع (3)،همه با فرمان او رجوع كنند و مطيع او باشند.

وَ شَدَدْنٰا مُلْكَهُ ،ما ملك او قوى كرديم و قوّت داديم.حسن (4)مشدّد خواند:شدّدنا.

عبد اللّه عبّاس گفت:از او قوى تر پادشاهى نبود (5).در عهد او هر شب سى هزار و سه هزار (6)مرد محراب او نگاه داشتندى.فذلك قوله: وَ شَدَدْنٰا مُلْكَهُ ،اى بالحرس.عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:دو مرد از بنى اسرايل به حكومت پيش داود آمدند و يكى بر يكى دعوى كرد كه،او گاوى از آن من بغصب همى دارد (7)و مدّعى ضعيف بود و مدّعى عليه قوى بود.

داود مدّعى را گفت:بينت دارى؟گفت:نه.مدّعى عليه را گفت:تو صاحب يدى بيّنت دارى؟گفت:نه.گفت:برخيزيد تا من در كار شما نگرم (8).ايشان برفتند.داود آن شب در خواب ديد كه،اين مرد مدّعى عليه را پيش خوان و بفرماى تا بكشند او را.او از خواب در آمد و گفت:اين چه خواب است كه من ديدم!و اعتماد نتوان كردن،توقّف بايد كرد.يك بار

ص : 262


1- -دا،آج،لب:للتسبيح.
2- -آج،لب:مشحورة.
3- -آج،لب:زجّاع.
4- -دا،آج،لب:حسن بصرى.
5- -لب:نبودى.
6- -آج،لب:سى و سه هزار.
7- -دا،آج،لب:مى دارد.
8- -دا:بنگرم.

ديگر بديد،توقّف كرد. (1)دگرباره بديد با تهديد.كس فرستاد و ايشان را حاضر كرد و گفت:

خداى مرا فرموده است و وحى كرده (2)به من در خواب كه تو را بكشم.گفت:مرا بكشى بى بيّنتى (3)؟گفت:مرا نگفتند كه بيّنت طلب كن،مرا امرى كردند به قتل تو،و من فرمان خداى را تأخير نكنم.چون مرد بدانست كه لابد او را بخواهند كشتن،گفت:يا نبىّ اللّه!دانى تا قصۀ من چيست؟من پدر اين مرد را بكشته ام و اين گاو از او بستده (4)،مرا نه براى گاو مى فرمايد بكشتن (5)،خداى براى خون آن مرد مى فرمايد.داود-عليه السّلام-بفرمود تا او را به قصاص آن مرد بكشند (6)به اقرار او،و هيبت او در دل بنى اسرايل سخت شد،فذلك قوله: وَ شَدَدْنٰا مُلْكَهُ ،اى بالهيبة. وَ آتَيْنٰاهُ الْحِكْمَةَ ،ما او را حكمت داديم،يعنى نبوّت[92-ر]،و گفتند:اصابت قول خواست.

ابو العاليه گفت:مراد به حكمت،كارهايى است موافق عقل، وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ ، عبد اللّه عبّاس گفت:بيان سخن خواست.عبد اللّه مسعود و حسن و مقاتل گفتند:يعنى علم احكام و قضايا و كار گزاردن (7)[تا در هيچ حكم فرونماندى.اميرالمؤمنين -عليه السّلام- گفت (8):] (9)فصل الخطاب اين بود كه او را بگفتند كه:مدّعى را بيّنت بايد و مدّعى عليه را سوگند.و كعب الاحبار هم اين (10)گفت كه:شهود و ايمان است.و بعضى دگر گفتند:آن بود كه او در اوّل سخن گفتى:«امّا بعد»و اوّل كس (11)كه اين گفت،داود بود.

وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ ،بدان كه آنچه قصّاص جهّال آوردند از وجوهى (12)و اخبارى در تفسير اين آيت از آنچه لايق نباشد به اتباع و خدم انبياء-عليهم السّلام-فضلا عنهم-،كه عقل و شرع مانع است از جواز آن بر ايشان،ما روا نداريم بر ايشان،چه بعضى قبيح است و بعضى منفّر،كتاب خود را از آن صيانت كرديم كه بس شنيع و ظاهر الفساد است.امّا آنچه از آن مجوّز است،اين

ص : 263


1- -دا:يك بار ديگر.
2- -آج،لب:كرد.
3- -آج،لب:بى بيّنتى بكشى.
4- -آج،لب:بستده ام.
5- -دا،آج،لب:كشتن.
6- -آج،لب:بكشتند.
7- -آج،لب:كارزار كردن و فصل كردن.
8- -آج،لب:حضرت اميرالمؤمنين على-صلوات اللّه و سلامه عليه-فرمود:
9- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،آورده شد.
10- -دا،آج،لب:همين.
11- -آج،لب:كسى.
12- -آج،لب:وجهى.

است كه در اخبار آمده است كه (1)،اوريا بن حيّان،زنى را مى خواست و زن (2)سخت بجمال بود،و داود نود و نه زن داشت و در شرع او روا بودى.داود نيز خطبه كرد و او را بخواست.اهل و خويشان و اولياى زن (3)رغبت به داود كردند براى حرمت و مكان او از نبوّت،و اين در شرع و عقل روا باشد و منعى نيست از او،و اگر اين معنى بر خفيت و پوشيدگى رفته باشد نيز منفّر نبود،از وجوهى (4)كه گفتند اين قريب تر است و توبه و استغفار او از اين بود.و سخت تر حال او آن است كه گويند ترك مندوب بود و پيغامبران ترك مندوب بسيار كنند و حديث عشق داود زن او ريا را، و او را فرستادن و در پيش تابوت داشتن و قصد آن كه تا او را بكشند تا او زن را با زنى كند (5)اين هم قبيح است و هم منفّز و لايق حال انبيا نباشد.

و حارث اعور روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كه او گفت:هيچ مرد را پيش من نيارند كه او بر داود حواله زن او ريا كند،الّا (6)او را دو حدّ زنم:حدّى براى نبوّت و حدّى براى اسلام.

امّا تفسير آيت،قوله: هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ ،حق تعالى گفت:يا محمّد!به تو آمد،يعنى نيامد خبر آن خصمان؟و خصم،لفظى است كه بناى مصدر دارد.

صالح بود واحد را و تثنيه را و جمع را،يقال:رجل خصم و رجلان خصم و رجال خصم (7)و امرأة خصم و امرأتان خصم و نسوة خصم،براى اين گفت: إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ ،به جمع.و قال لبيد[92-پ]:

و خصم (8)يعدّون الدّخول كأنّهم***قروم غيارى كلّ ازهر مصعب

و قال آخر (9):

و خصم غضاب ينفضون (10)لحاهم***كنفض (11)البراذين العراب المخاليا

ص : 264


1- -دا،آج،لب:آمد كه.
2- -آج،لب:واو بس.
3- -دا،آج،لب:آن زن.
4- -آج،لب:از او وجوهى.
5- -دا:بزنى كند.
6- -دا،آج،لب:و الّا.
7- -آج،لب:خصيّم.
8- -آج،لب:خصيم.
9- -دا،افزوده:شعر.
10- -اساس:ينغضون،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
11- -اساس:كنغض،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.

إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ ،اى تواثبوا،چون به بالاى محراب فروجستند،من السّورة و هى الوثبة بشدّة،و قالوا:الوثوب من السّور،و هو الحائط الطّويل.اشتقاق كلمه از هر دو ممكن است.

إِذْ دَخَلُوا عَلىٰ دٰاوُدَ ،چون در نزديك داود شدند، فَفَزِعَ مِنْهُمْ ،بترسيد (1)از ايشان.در وجه ترس او از ايشان چند قول گفتند:يكى آن كه،براى آن بترسيد كه بى دستورى در آمدن (2).قولى ديگر آن كه،به بى وقت آمدند و او را وقت عبادت بود و در اين وقت عادت نبودى كه كس (3)پيش او رفتى.قولى دگر آن كه،از ره بام به ديوار فروجستند.قولى ديگر آن كه،نه صورت مردمان روزگار داشتند ايشان،چو ديدند كه داود بترسيد،گفتند: قٰالُوا لاٰ تَخَفْ ،مترس. خَصْمٰانِ ،اى نحن خصمان.و عرب بسيار مبتدا بيفگند و نيز خبر چون در كلام دليلى باشد بر حذفشان،چنان كه يكى از ما گويد:سامع مطيع (4)،اى انا كذلك.و در دعوات حج آمد:آئبون (5)تائبون لربّنا حامدون الى ربّنا راغبون،اى نحن كذلك،و قال الشّاعر:

أ راحلون (6)فنبكى ام مقيمونا***

اى،انتم.و مانند اين بسيار است در نظم و نثر.قيل: خَصْمٰانِ ،اى قبيلان و جمعان خصمان،ما دو گروهيم مخاصم.و گفتند:ما دو مرديم مخاصم.

بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ ،كه بهرى از ما بر بهرى بغى كرد، فَاحْكُمْ بَيْنَنٰا بِالْحَقِّ ، ميان ما حكم كن به حق، وَ لاٰ تُشْطِطْ ،و شطط مكن (7).ابو رجاء العطاردى (8)در شاذّ خواند:و لا تشطط،به فتح«تا»و ضمّ«طا»،يقال:شطّ فى الحكم و اشطّ شططا و اشطاطا (9).

ص : 265


1- -آج،لب:بترسيدند.
2- -دا،آج،لب:در آمدند.
3- -دا،آج،لب:كسى.
4- -دا:سامع و مطيع.
5- -اساس:آيبو،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -دا:اذا خلون.
7- -دا:ميل مكن.
8- -اساس:العطارد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
9- -دا،آج،لب،افزوده:قال الشاعر،شعر: تشطّ غدا دار جيراننا و للدّار بعد غد ابعد و قال آخر،فى اشط،شعر: ايا لقومى قد اشطّت عواذلى و يزعمن ان اودى بحقّى و باطلى

و معنى شطط،اسراف و غلوّ و مجاوزة الحدّ باشد و از اندازه گذشتن.و اصل كلمه من شطّت الدّار،اذا (1)بعدت، وَ اهْدِنٰا إِلىٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ ،و ما را راه نماى (2)به راه راست.در كلام محذوفى هست و تقدير آن كه:فقال لهما ما شأنكما و كيف بغى احدكم (3)على صاحبه! فقال المدّعى منهما: إِنَّ هٰذٰا أَخِي .داود گفت:آن بغى چيست و آن باغى كيست؟بگوى تا بشنوم.آنگه مدّعى آغاز كرد (4): إِنَّ هٰذٰا أَخِي ،اين برادر من است.

مفسّران گفتند:چون داود-عليه السّلام-آن زن را بخواست،رنجى با دل او ريا آمد (5).خداى تعالى دو فرشته (6)را فرستاد بر صورت دو مرد،با (7)پيش داود آمدند به شكل دو متخاصم تا او را تنبيه كنند بر آنچه كرده بود.بيامدند و دستورى خواستند.

دربان گفت:اين نه وقت آن است كه كسى پيش داود رود،اين وقت عبادت است او را.شما را ببايد رفتن تا چون بيرون آيد و به حكم گاه بنشيند.بازآمدند (8)و حديث خود عرضه كردند (9).ايشان فريشته بودند از در بازگشتند و ره بام گرفتند و از بام فروجستند.و گفتند:از كوّۀ محراب فروآمدند (10)،براى آن داود[93-ر]از ايشان بترسيد و گمان برد كه جماعتى دشمنان اند كه به قصد او آمده اند.ايشان گفتند: لاٰ تَخَفْ .آنگه به جاى متخاصمان بنشستند و يكى به منزلت مدّعى شد و يكى به منزلت مدّعى عليه.و مدّعى گفت: إِنَّ هٰذٰا أَخِي ،اين برادر من است، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ ،او نود و نه ميش دارد و من يكى دارم،مرا گفت: أَكْفِلْنِيهٰا ،با من گذار آن را و مرا كافل آن كن (11)تا تكفّل او من كنم (12)، وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ ،اى غلبنى،و با من در سخن گفتن مغالبه كرد و بر من غالب

ص : 266


1- -آج،لب:اى.
2- -اساس:ما راه نماييم،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -دا،آج،لب:احدكما.
4- -دا،افزوده:و گفت.
5- -دا:رسيد.
6- -دا:فريشته.
7- -آج،لب:تا.
8- -دا:بازآمدن.
9- -دا:عرضه كردن.
10- -دا،آج،لب:فرود آمدند.
11- -دا:و من كافل آن.
12- -دا:او مى كنم،آج،لب:آن مى كنم.

شد،من قولهم:من عزّ بزّ،اى من غلب سلب.و قيل:صار أعزّ منّي،عزيزتر شده است از من.

اگر گويند:اين روا باشد (1)بر فريشتگان كه ايشان اين گويند،و اين دروغ محض است،نه ايشان برادران بودند و نه آنجا نعجه اى بود و نه نود و نه،و اين را هيچ (2)اصلى نيست،جواب گوييم،امّا قوله: إِنَّ هٰذٰا أَخِي ،اين برادر من است، اخوّت نسب نخواست،اخوّت دين خواست،يعنى برادر من است در دين،لقوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (3)...،و روا بود كه آن خواست كه،هب انّنا اخوان وهب انّ امرنا على ما شرحنا فما الحكم فينا،أ رأيت لو كنّا كذلك فما قولك فينا.و اين بر طريق مثل باشد،گفتند:چه گويى (4)؟اگر چنان كه ما را اين حادثه باشد،چه حكم كنى؟ او گفت: لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ إِلىٰ نِعٰاجِهِ ،ظلم كرد بر تو به آن كه ميش تو را بخواست تا مضاف باشد به ايشان (5)او،و اضافت مصدر با مفعول كرد،و تقدير آن است كه:بسؤاله نعجتك.اگر گويند:شايد كه داود بى آنكه از خصم ديگر بپرسد تا او چه مى گويد،مقرّ است يا منكر،تا اگر منكر باشد از مدّعى گواه خواهد،و اگر گواه ندارد او را سوگند دهد،بى اين هيچ (6)حكم كند به ظلم يكى و گويد: لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ گوييم،از اين دو جواب است،يكى آن كه:

در كلام شرطى (7)محذوف هست،و آن آن است كه:ان كان الأمر على ما زعمت و لو صدقت فيما قلت لقد ظلمك،اگر چنان است كه گفتى و راست گفتى كه وى (8)بر تو ظلمى كرده است.و جواب ديگر آن است كه:از خصم پرسيد (9)كه:چه گويى در اين دعوى؟گفت:راست مى گويد،همچنين كردم.او گفت: لَقَدْ ظَلَمَكَ ، حكم كه كرد،به اقرار او كرد.

ص : 267


1- -دا:بود.
2- -اساس:اين هيچ را،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -سورۀ حجرات(49)آيۀ 10.
4- -آج،لب:چه مى گويى.
5- -دا،آج،لب:با ميشان.
6- -دا:بى آنكه اين هيچ كند.
7- -آج،لب:شرط.
8- -دا،آج،لب:كه تو گفتى و راست مى گويى.
9- -دا:پرسند.

و امّا قول آن كس كه او گفت:خطيّت (1)داود از اين جا بود كه اين ناپرسيده حكم كرد و استغفار از اين واقع بود خطاست براى اين كه،اين جهل باشد از حاكم و آن كه اين قدر نداند در حكومت حاكمى را و قضا را نشايد از جمله افناء النّاس (2)، فكيف كه پيغامبرى باشد مرسل.آنگه انديشه كرد و دريافت و بدانست كه آن امتحان است كه او را كردند.و نعاج،كنايت است از زنان و آن قصّۀ اوست.

[92-پ]با او ريا.و عرب كنايت كنند از زنان به نعاج و بقر و ظباء و مانند اين،و اين سخت معروف است در كلام و اشعار ايشان.

آنگه بر سبيل اعتراف گفت،و گفتند بر طريق تمثّل: وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ ،بسيارى همسازان و آميختگان با يكديگر بغى مى كنند بر يكديگر، إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا ،الّا آنان كه ايمان دارند و عمل صالح كنند. وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ ،«ما» زيادت است،و ايشان اندك اند. وَ ظَنَّ دٰاوُدُ ،گمان بر[د] (3)كه ما او را امتحان كرده ايم،يعنى بدانست.و ظنّ،اين جا علم (4)است و مثله قوله: إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ (5)،اى علمت (6).و فتنه،به معنى امتحان است،چنان كه بيان كرديم.

فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ ،از خداى آمرزش خواست، وَ خَرَّ رٰاكِعاً وَ أَنٰابَ ،و به ركوع در آمد،به تن ركوع كرد و به دل رجوع كرد.مفسّران گفتند:چهل روز (7)سر از سجده بر نداشت و چندان بگريست كه پيرامن او به آب چشم او گياه برست (8).

فَغَفَرْنٰا لَهُ ذٰلِكَ ،حق تعالى گفت:بيامرزيدم او را،و آن معنى آن است كه با او از سر عتاب برفتيم و با آن منزلت از ثواب كه او را فوت شد به ترك آن مندوب،به فضل به او داديم. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفىٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ ،و او راست به نزديك ما قربت و نزديكى به رحمت و نيكوى بازگشتن (9)با ثواب.

ص : 268


1- -آج،لب:خطبۀ.
2- -آج،لب:ابناء النّاس.
3- -دا:گمان برد داود،آج،لب:داود گمان برد.
4- -دا،آج،لب:به معنى علم.
5- -سورۀ حاقّه(69)آيۀ 20.
6- -دا،آج،لب،افزوده:و قال الشّاعر،شعر: فقلت لهم ظنّوا بألفي مدجّج سراتهم فى الفارسىّ المسرّد
7- -دا:چهار روز.
8- -آج،لب:بررست.
9- -دا:نيكو بازگشتن.

عبد اللّه عبّاس گفت،مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه؟دوش من در خواب ديدم كه در زير درختى نماز مى كردم،پنداشتم تا سورة السجدة مى خواندمى (1)،چون به جاى سجده رسيدم،سجده كردم،درخت با من سجده كرد، شنيدم كه در سجده مى گفت:اللّهمّ اكتب لي عندك بها اجرا و اجعلها لي عندك ذخرا وضع عنّي بها وزرا و اقبلها منّي كما قبلت من عبدك داود.عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السّلام-هم آن ساعت سورت سجده بخواند و به جاى سجده رسيد سجده بكرد و اين دعا كه آن مرد خواند،هم چونان (2)بخواند.

قوله: يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ ، گفت:اى داود!ما تو را خليفه كرديم در زمين،ميان مردمان حكم به حق كن، وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَوىٰ ،و پى هوا مرو كه تو را گمراه كند (3)از ره خداى تعالى، إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنان كه از ره خداى گمراه شوند و عدول كنند و بر فرمانها او كار نكنند (4)، لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ ،ايشان را عذابى سخت باشد به آنچه فراموش كرده باشند روز شمار[94-ر].

آنگه خلق را تذكّر (5)كرد،گفت: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا بٰاطِلاً ،گفت:ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است به باطل نيافريديم،بل به حق آفريديم تا خلايق را در او منافع دينى و دنياوى باشد. ذٰلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ، اين،گمان كافران است كه،عبث كنم (6)و كار باطل.واى بر كافران از عذاب دوزخ! آنگه هم بر سبيل تنبيه و تذكير گفت (7): أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ ،گفت:گمان مى برند اين كافران كه من مؤمنان را كه عمل صالح كنند چون مفسدان خواهم كردن (8)[در زمين يا ميان ايشان

ص : 269


1- -دا:مى خوانم.
2- -دا:هم چنان،آج،لب:همچنين.
3- -دا:كنند.
4- -اساس:كنند،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا:تذكير.
6- -دا،آج،لب:من عبث كنم.
7- -دا،آج،لب:فرمود.
8- -دا:خواهم كرد.

تسويه خواهم كردن يا جزاى ايشان بر يك حد خواهم دادن]يا متقيان (1)پرهيزكاران (2)چون فاجران و كافران خواهم كردن هم به اين معنى.

كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ مُبٰارَكٌ ،گفت:اين قرآن كتابى است كه ما بر تو فروفرستاديم- مبارك، لِيَدَّبَّرُوا آيٰاتِهِ ،تا امّت تو آيات آن را تأمّل كنند و تدبّر (3)جماعت قرّا،ليدّبّروا خواندند،على تقدير:ليتدبّروا،مگر ابو جعفر و عاصم فى رواية الاعشى و البرجمى،كه ايشان ليتدبّر خواندند بر اصل من التّدبّر، وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،و تا انديشه كنند خداوندان عقلها.

قوله عزّ و علا:

سوره ص (38): آیات 30 تا 64

اشاره

وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَيْمٰانَ نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ اَلصّٰافِنٰاتُ اَلْجِيٰادُ (31) فَقٰالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ اَلْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (32) رُدُّوهٰا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ اَلْأَعْنٰاقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ وَ أَلْقَيْنٰا عَلىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنٰابَ (34) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (35) فَسَخَّرْنٰا لَهُ اَلرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخٰاءً حَيْثُ أَصٰابَ (36) وَ اَلشَّيٰاطِينَ كُلَّ بَنّٰاءٍ وَ غَوّٰاصٍ (37) وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي اَلْأَصْفٰادِ (38) هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (39) وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفىٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ (40) وَ اُذْكُرْ عَبْدَنٰا أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ اَلشَّيْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ (41) اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (42) وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّٰا وَ ذِكْرىٰ لِأُولِي اَلْأَلْبٰابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (44) وَ اُذْكُرْ عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي اَلْأَيْدِي وَ اَلْأَبْصٰارِ (45) إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَةٍ ذِكْرَى اَلدّٰارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ اَلْمُصْطَفَيْنَ اَلْأَخْيٰارِ (47) وَ اُذْكُرْ إِسْمٰاعِيلَ وَ اَلْيَسَعَ وَ ذَا اَلْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ اَلْأَخْيٰارِ (48) هٰذٰا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنّٰاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ اَلْأَبْوٰابُ (50) مُتَّكِئِينَ فِيهٰا يَدْعُونَ فِيهٰا بِفٰاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرٰابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ أَتْرٰابٌ (52) هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ اَلْحِسٰابِ (53) إِنَّ هٰذٰا لَرِزْقُنٰا مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ (54) هٰذٰا وَ إِنَّ لِلطّٰاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (56) هٰذٰا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسّٰاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْوٰاجٌ (58) هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لاٰ مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صٰالُوا اَلنّٰارِ (59) قٰالُوا بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنٰا فَبِئْسَ اَلْقَرٰارُ (60) قٰالُوا رَبَّنٰا مَنْ قَدَّمَ لَنٰا هٰذٰا فَزِدْهُ عَذٰاباً ضِعْفاً فِي اَلنّٰارِ (61) وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَرىٰ رِجٰالاً كُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ اَلْأَشْرٰارِ (62) أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ اَلْأَبْصٰارُ (63) إِنَّ ذٰلِكَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ اَلنّٰارِ (64)

ترجمه

و بداديم داود را سليمان،نيك بنده بود او توبه كننده (4)است.

چون عرضه كردند بر او شبانگاه اسپان سم از زمين برداشته (5)نيك (6).

گفت:

من گزيدم دوستى اسبان بر ذكر خدايم تا پوشيده شد به حجاب.

بازآورى (7)بر من بايستاد (8)ماليدنى به ساقها و گردنها.

و ما بيازموديم سليمان را و برفكنديم بر كرسى او تنى،پس توبه كرد.

گفت:بار خداى من!بيامرز مرا و بده مرا پادشاهى كه نبايد هيچ كس را از پس من كه تو بخشنده اى.

[94-پ]مسخّر بكرديم

ص : 270


1- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
2- -دا:و پرهيزكاران را.
3- -دا،آج،لب:تأمل و تدبّر كنند.
4- -دا:او،او توبه كنند بود.
5- -دا:اسبان برسه پاى ايستاده.
6- -دا:نيك رو.
7- -اساس:بازآوردن،دا:بازگردانى،ديگر نسخه بدلها:بازگردانيد،به قياس با صورت صرفى فعل،نسخۀ اساس تصحيح شد.
8- -دا:در ايستاد.

براى او باد را (1).مى رفت به فرمان او نرم آنجا كه برسيد.

و ديوان را هر بنّائى و دريا (2)روى.

و ديگران،بند برنهاده در بندها.

اين عطاى ماست،بده يا بازگير بى شمار.

و او را نزديك ما نزديكى بود و نيكو بازگشتن.

ياد كن بندۀ ما را ايّوب را چون ندا كرد خداى را كه به من برسانيد مرا (3)ديو (4)به رنجى و عذابى.

در زمين زن پايت،اين غسل- گاهى است سرد و آبى خوردنى (5).

و بداديم او را اهلش و مانند ايشان با ايشان به رحمت از ما و ياد كردى براى خداوندان عقلها.

و بگير به دستت دسته اى (6)،بزن به او و بزهكار مشو،ما يافتيم او را صبركننده،نيك بندۀ بود او و توبه كار.

و ياد كن بندگان ما را ابراهيم (7)را و اسحاق را و يعقوب را،خداوندان دستها و چشمها.

ما برگزيديم ايشان را به خالص بكردن ياد كرد سراى.

و ايشان نزديك ما از گزيدگان و بهتران اند.

و ياد كن اسماعيل را

ص : 271


1- -دا:او را باد.
2- -دا:در دريا.
3- -دا:بپسود مرا.
4- -آب:ديوان.
5- -دا:آسان گذر.
6- -دا:دستۀ كاه.
7- -اساس،دا:ابرهيم.

و اليسع را و ذو الكفل را و همه از نيكان بودند.

اين ياد كردى است و پرهيزكاران (1)باشد نيكو بازگشتن.

[95-ر]بهشتها مقام گشاده براى ايشان درها.

تكيه زده در آنجا مى خوانند در آنجا ميوۀ بسيار و شراب.

و نزديك ايشان باشند چشم كشيدگان (2)همسران.

اين آن است كه وعده مى دهند شما را براى روز شمار.

اين روزى ماست،نباشد آن را بن در آمدن (3).

اين و نافرمانان را بتر بازگشتن (4)باشد.

در دوزخ كه به او ملازم باشند،بد جاى است.

اين،بچشى (5)اين را آب گرم و خون و ريم.

و ديگرى از مانند او زنانى جفتانى.

اين گروهى اند در- شونده با شما،فراخ مباد ايشان را كه ايشان ملازم آتش دوزخ اند.

گويند:بل شما فراخى مباد شما را،شما تقديم كردى[او را] (6)براى ما،بد جاى است.

گويند:خداى ما! هركه آورد ما را اين،بيفزاى او را عذاب دوچندان در دوزخ.

گويند:چيست ما را كه نمى بينيم مردانى را كه بشمرديم (7)ايشان را از بدان.

ص : 272


1- -دا:پرهيزكاران را.
2- -دا:چشم كشندگان.
3- -دا:به رسيدن.
4- -دا:بترين بازگشتى.
5- -كذا:در همه نسخه بدلها،فعل امر غايب است،به معنى«بچشند»لكن گاه به صورت امر حاضر معنى مى شود چه از باب تنفّر و انزجار و چه از باب تعظيم.
6- -اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،از چاپ شعرانى افزوده شد.
7- -دا:كه بوديم مى شمرديم.

گرفتيم ايشان را فسوس يا بگرديد از ايشان چشمها؟ آن درست است خصومت اهل دوزخ.

قوله: وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَيْمٰانَ ،حق تعالى بازگفت در اين آيت:آن نعمت كه بر داود-عليه السّلام-كرد به دادن او را چون سليمان فرزندى،گفت:ما داديم داود را سليمان،آنگه سليمان را بستود،گفت: نِعْمَ الْعَبْدُ ،نيك بنده است او. إِنَّهُ أَوّٰابٌ ،او رجّاع است و بسيار جوع (1)با درگاه من.

إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ ،گفت:ياد كن اى محمّد چون بر او عرض كردند به شبانگاه به وقت نماز ديگر. اَلصّٰافِنٰاتُ ،اسپانى را كه عادت ايشان آن بود كه بر سه قوائم بايستادندى و يك دست را گوشۀ سم بر زمين نهادندى،و اين علامت عتق (2)و كرم اسپان باشد[95-پ] اَلْجِيٰادُ ،اسپان نيك رو،و واحدها جواد.

كلبى گفت:سليمان به غزاى دمشق و نصيبين رفت،ازآنجا هزار اسپ آورد.

مقاتل گفت:از پدرش به ميراث رسيد هزار اسپ،و پدرش از عمالقه يافت.حسن بصرى گفت:اسپانى بودند كه او را (3)از دريا آورده بودند با پر (4).سليمان-عليه السّلام- نماز پيشين كرده بود بر كرسى نشسته و آن اسپان (5)عرض كردند و او به آن مشغول بود از نماز ديگر غافل شد تا نهصد اسپ را عرض كردند و صد بماند.او بنگريد، آفتاب فروشده بود.دلتنگ شد،گفت: رُدُّوهٰا عَلَيَّ ،بازآريد بر من.بازآوردند.

بفرمود تا همه را پى كردند و بكشتن (6)و گوشت آن به صدقه بداد (7)به كفّارت آن كه او را نماز ديگر فوت شده بود.و صد اسب از آن جمله بماند.هر اسپى نيك (8)كه امروز بينى گفتند كه از نسل ايشان است.حسن گفت:چون او اسپان را پى بكرد و در ره خداى قربان كرد،خداى تعالى او را به بدل آن به از آن بازداد مركبى (9)،و آن

ص : 273


1- -بسيار جوع/بسيار رجوع،با ادغام دو حرف همجنس.
2- -آج،لب:عنف.
3- -دا:آن را.
4- -آج،لب:براى او.
5- -دا،آج،لب،افزوده:بر او.
6- -دا،آج،لب:بكشتند.
7- -دا،آج،لب:دادند.
8- -دا:نكو،آج،لب:نيكو.
9- -آج،لب:مركبى بداد.

باد بود كه بامداد (1)يك ماهه راه ببريدى (2)و شبانگاه يك ماهه راه بازآوردى.

عبد اللّه عبّاس گفت،اميرالمؤمنين على را-عليه السّلام-پرسيدم از اين آيت،مرا گفت:يا ابن عبّاس!چه شنيده اى در اين آيت؟گفت (3):كعب الاحبار مرا گفت:

سليمان روزى به عرض خيل (4)مشغول شد تا نماز ديگر از او فايت شد (5)،گفت:بازآريد- اين اسپان را،و عدد ايشان چهارده بود.بفرمود تا همه را پى بكردند و بكشتند.

خداى تعالى به عقوبت آن كه او بر اسپان ظلم كرد،چهارده روز ملك از او بستد.

اميرالمؤمنين گفت (6):كذب كعب (7).سليمان روزى به جهاد خواست رفتن،بفرمود تا اسپان را بر او عرض كردند،به آن مشغول شد تا آفتاب فروشدن (8)و نماز ديگرش فايت شد.گفت آن فريشتگان را كه بر آفتاب موكّل بودند: رُدُّوهٰا عَلَيَّ ،بازآريد بر من،يعنى آفتاب را به فرمان خداى.ايشان به فرمان خداى آفتاب بازآوردند تا او نماز ديگر بكرد (9)بوقت (10).و بدان اى پسر عبّاس،كه:پيغامبران خداى معصوم و مطهّر باشند،ظلم نكنند و ظلم نفرمايند و رضا ندهند به ظلم.اين قول (11)على است -عليه السّلام-.

فذلك قوله:اذ عرض عليه بالعشىّ الصّافنات الجياد.عرض (12)،اظهار چيزى باشد بجاى كه بينند،و آن ديگر[از وقت نماز ديگر] (13)تا شب عشىّ و عشاء خوانند آن را.و اَلصَّافّٰاتِ ،جمع صافنه باشد برآن تفسير كه گفتيم.قتيبى گفت:هر ايستاده (14)را «صافن»گويند.و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:

من سرّه ان يقوم له النّاس صفونا فليتبوّأ (15)مقعده من النّار ،گفت:هركه خواهد كه مردم پيش او بر-

ص : 274


1- -دا:بامدادان.
2- -دا،آج،لب:ببردى او را.
3- -دا،آج،لب:گفتم.
4- -دا:به عرض اسپان.
5- -دا:ديگرش فايت شد،آج،لب:ديگرش فوت شد.
6- -آج،لب:حضرت اميرالمؤمنين على-صلوات الله و سلامه عليه-فرمود:
7- -دا،افزوده:دروغ گفت كعب.
8- -آج،لب:فروشد.
9- -دا:نماز عصر كند.
10- -دا،آج،لب:بوقت خود.
11- -آج،لب،افزوده:حضرت اميرالمؤمنين على-صلوات اللّه و سلامه عليه-است.
12- -دا:عرض،آج،لب:غرض.
13- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
14- -دا،آج،لب:استادۀ.
15- -دا،آج،لب:فليتبوّا

پاى بايستند،گوى جاى خود (1)باز كن در دوزخ (2).

فَقٰالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي ،اى آثرت حبّ الخير عن (3)ذكر ربّى،گفت:من دوستى اسپان بر ذكر خداى برگزيدم[96-ر]يعنى نماز.بر اين قول، أَحْبَبْتُ ،به معنى آثرت باشد،و عَنْ ،به معنى على.و قولى ديگر آن است كه:احببت الخير (4)حبّا عوضا عن ذكر ربّى،و اين قول به ظاهر لايق تر است،و اگرچه معنى يكى است،تقدير مختلف است.و مراد به خير،خيل است.و عرب معاقبه كند ميان«را»و«لام»،لقرب مخرجيهما (5)يقول:انهمرت عينه و انهملت و خترت (6)الرّجل و(1)ختلته اذا[غدرت]به (7)،و اين از ابدال باشد،كالمدح و المده.و از اين جا گفت رسول-عليه السّلام-:

الخير معقود بنواصى الخيل الى يوم القيامة ،خير در پيشانى اسپان بسته است تا به روز قيامت.و مراد به«ذكر»نماز است،بيانه قوله:

...لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ (8) ...

حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ ،تا آفتاب پنهان شد به حجاب،كنايتى است از نامذكورى،چنان كه لبيد گفت (9):

حتّى اذا القت يدا في كافر***و اجنّ (10)عورات الثّغور ظلامها

و اين (11)«حجاب»گفتند:كوهى است از پس كوه قاف كه آفتاب آنجا فروشود .

رُدُّوهٰا عَلَيَّ ،اى،فقال:ردّوها علىّ،گفت:بازآريد بر من.در ضمير خلاف كردند.بيشتر مفسّران گفتند:راجع است با خيل.و قولى آن است (12)با آفتاب.و آن (13)روايت (14)اميرالمؤمنين على است كه عبد اللّه عبّاس گفت از او.

ص : 275


1- -آج،لب:خود را.
2- -دا،آج،لب:افزوده. تركنا الخيل عاكفة عليه*مقلدة اعنتها صفونا
3- -دا،آج،لب:الخيل على.
4- -دا:احبيت حب الخير.
5- -اساس:مخرجهما،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -آج،لب:و اخترت.
7- -آج،لب:اذا اعتدت.
8- -سورۀ نور(24)آيۀ 37.
9- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
10- -آج،لب:اجر.
11- -آج،لب:و از اين.
12- -دا،آج،لب:راجع است.
13- -دا،آج،لب:اين.
14- -آج،لب،افزوده:از.

فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنٰاقِ ،التّقدير:فطفق يمسح مسحا،يقال:طفق يفعل كذا و جعل يفعل كذا و اخذ يفعل كذا،يعنى اشتغل به.و از اخوات كاد باشد در استعمال،نه در معنى.

بِالسُّوقِ ،ابن كثير تنها به همزه خواند و باقى قرّا بى همزه،و در معنى او خلاف كردند.بعضى گفتند:مراد آن است كه اسپان را پى بكرد و بكشت،من قولهم:

مسح علاوته اذا ضربها بالسّيف،اين عبارت باشد از پى كردن و كشتن،نه بر وجه عقوبت،بر (1)وجه كفّارت و قربت و گوشت او به صدقه دادن.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه دست به ساق و گردن ايشان فرومى ماليد بر سبيل اكرام و محبّت.ابو مسلم گفت:ساق (2)و گردن ايشان از گرد بر وجه كرامت.و مسح،غسلى باشد خفيف من قولهم:تمسّحت للصّلاة.بعضى دگر گفتند:وقف كرد در سبيل خداى و ره جهاد.و گردن و ساق ايشان بداغ كرد علامت را،و اين مسح عبارت است از آن.

وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ ،حق تعالى گفت:ما امتحان كرديم سليمان را، وَ أَلْقَيْنٰا عَلىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَداً ،و تنى بر كرسىّ او افگنديم. ثُمَّ أَنٰابَ ،پس او رجوع كرد با ما و با درگاه ما گريخت.در اين امتحان و جسد خلاف كردند:

قصّاص جهّال گفتند از وهب و[96-پ]جز او كه:سبب امتحان سليمان آن بود كه او در بعضى غزوات زنى را از دختران ملوك به بردگى بياورد،و زن سخت بجمال بود و سليمان او را سخت دوست داشت (3)و او با سليمان نمى ساخت و پيوسته مى گريست.سليمان او را گفت:يا هذه!به از اين ملكى مى خواهى و به از من مردى؟گفت:اين نيك است و لكن مرا خيال پدر در چشم است و از چشم (4)بنمى شود،اگر خواهى تا من متسلّى شوم بفرماى تمثال (5)پدرم بصورت كنند (6)تا من در او مى نگرم و دل خوش مى باشم.او گفت:روا باشد.او گفت:روا باشد.بفرمود تا بكردند و آن زن با جماعتى كنيزكان خود آن تمثال را مى پرستيدند و سجده مى كردند او را چهل روز،و

ص : 276


1- -دا،آج،لب:بل بر.
2- -دا،آج،لب:بشست ساق و.
3- -دا:مى داشت.
4- -دا،آج،لب:چشم من.
5- -اساس:مثلى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -دا:به صورتى بكنند،آج،لب:صورتى كنند.

سليمان-عليه السّلام-از آن بى خبر بود.آصف بن برخيا (1)از آن حالش خبر داد، دستورى خواست از سليمان تا خطبه اى (2)كند و بر پيغامبران ثنا گويد.گفت (3):روا باشد.او خطبه اى (4)و بر پيغامبران ثنا كرد و بر سليمان ثنايى كه (5)به روزگار صغر و روزگار گذشته بازبست.سليمان از آن دلتنگ شد.چون آصف از منبر به زير آمد گفت:چگونه (6)پيغامبران را بر عموم (7)روزگار ثنا گفتى و حديث من به روزگار گذشته بازبستى ؟گفت:براى آن چنين كردم كه چهل روز است تا در سراى توبت مى پرستند و تو بى خبرى.چون خبر يافت،برفت و آن تمثال بشكست و آن زن را محبوس كرد (8).از (9)مجلس حكم بازآمد،خواست تا به طاهرت (10)جاى در شود،بر عادت انگشترين بيرون كرد و به زنى داد از زنان خود.و (11)انگشترى بود كه ملك سليمان و نبوّت به او پيوسته بود (12)كه جنّ و انس و شياطين و سباع و طيور مسخّر آن بودند.خداى تعالى شبه سليمان بر ديو (13)افگند،نام او صخر،تا بيامد و انگشترى بستد و بر جاى سليمان بنشست و همۀ رعيّت از جنّ و انس او را مسخّر شد.و خداى شبه آن ديو بر سليمان افگند.چون (14)زن را گفت:انگشترى مراده.بانگ بر او زد و او را براند و گفت:انگشترى،سليمان بستد.و تو ديوى آمده اى تا به مكر و حيلت انگشترى بگيرى (15)و سليمان هر جاى (16)كه رفت،گفتند:تو ديوى و او را باور نداشتند.او بدانست كه آن فتنه (17)است از خداى تعالى.روى در بيابان نهاد.چهل روز در بيابانها مى گرديد و تضرّع مى كرد تا خداى توبه اش (18)قبول كرد،و اين (19)در

ص : 277


1- -دا،آج،لب:آصف برخيا.
2- -اساس:خطبه،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -دا:گفتند.
4- -دا،آج،لب،افزوده:كرد.
5- -دا،آج،لب:كه گفت.
6- -دا،آج،لب:چگونه كه.
7- -اساس:عمومه،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
8- -دا:بكرد.
9- -دا،آج،لب:چون از.
10- -دا،آج،لب:به طهارت.
11- -دا،آج،لب:و آن.
12- -دا:در او بسته بود،آج،لب:به او بسته بود.
13- -دا،آج،لب:ديوى.
14- -آج،لب:چون آمد و.
15- -دا،آج،لب،افزوده:از من.
16- -دا،آج،لب:كجا.
17- -دا:فتنه اى است.
18- -اساس و آب:توبه ش.
19- -دا،آج،لب:و اين ديو.

اين چهل روز همۀ دين سليمان زير و زبر كرد و احكام شرع او بگردانيد و با زنان سليمان خلوت مى كرد و غسل جنابت نمى كرد.آصف[97-ر]چون آن بديد، گفت:مگر سليمان ديوانه شده است و (1)مرتد در قصّۀ دراز كه گفتند:چون مدّت محنت كه چهل روز بود به سر آمد،فريشته اى بيامد و ديو را ازآنجا بر پاى كرد (2).او بگريخت و در هوا (3)مى پريد انگشترى در دريا افگند.ماهى (4)فروبرد و آن ماهى با (5)سليمان افتاد و انگشترى از شكم ماهى با دست سليمان آمد و او را پادشاهى و نبوّت بازآمد.

سدّى گفت:سبب فتنه آن بود كه سليمان زنى داشت جراده (6)نام،برادرى او را (7)خصومتى بود (8).سليمان را گفت:بايد تا حكم چنان كنى كه مراد برادرم باشد.

او گفت:آرى،و نكرد.خداى (9)خاتم ملك از او بستد و به ديو داد.اكنون كسى (10)انديشه كند جاى تعجّب است از عقل و دين آنان كه اين اعتقاد دارند و بر خداى و رسول اين روا دارند كه خداى شبه سليمان بر ديو افگند و شبه ديو بر سليمان.و او را تمكين كند تا ز (11)ملك و شريعت و نبوّت و زنان پيغامبر تا بر ايشان ظفر دهد تا فساد كند (12)با ايشان و آن كه ملك و نبوّت (13)به فرمان خداى باشد و به عدل و حكمت او در انگشترى چگونه باشد كه اگر به دست ديوى كافر افتد تا او دين و شريعت زير و زبر كند،و اين كفر محض باشد و خروج از دين مسلمانى.و اين ترّهات و اباطيل براى آن آورده شد اين جا تا مردم واقف شوند بر قلّت عقل و ديانت آنان كه اين مذهب و اعتقاد دارند.

و تأويل درست در آيت آن است كه،روايت كرد ابو هريره از رسول -عليه السّلام-كه:سليمان-عليه السّلام-صد زن و كنيزك داشت.يك روز گفت:

ص : 278


1- -دا،آج،لب:يا.
2- -دا،آج،لب:بر كرد.
3- -دا:در هوا كه.
4- -دا:ماهى اى.
5- -دا:به دست سليمان.
6- -لب:جرادو.
7- -دا:برادر او را با كسى.
8- -دا،افزوده:او.
9- -آج،لب:خداى تعالى.
10- -دا،آج،لب:كسى كه.
11- -دا،آج،لب:از.
12- -آج،لب:به افتعال گفتند.
13- -دا،آج،لب:نبوّت كه.

لاطوفنّ اللّيلة عليهنّ،من امشب گرد ايشان جمله برآيم تا خدا (1)مرا صد فرزند (2)بدهد تا در سبيل خداى جهاد كنند و شمشير زنند،حرصا على الجهاد فى سبيل اللّه.

خداى تعالى چنان قضا كرد كه از آن زنان هيچ زن بار برنگرفت الّا يك زن كه كودكى مرده بزاد.او را بياوردند مرده و بر سرير سليمان بنهادند،و ذلك (3)قوله: وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ وَ أَلْقَيْنٰا عَلىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنٰابَ ،اى،تاب و رجع (4)عن مثل تلك المقالة.

تأويل دگر آيت را آن است كه شعبى گفت و بعضى مفسّران كه:سليمان را -عليه السّلام-پسرى بود شيرخواره و سخت دوست داشت او را.شياطين قصد او كردند و گفتند:اگر او بماند و بر جاى پدر بنشيند ما از او هم (5)اين محنت بريم كه از سليمان مى بريم.او را هلاك بايد كردن.سليمان خبر يافت،او را به ابر سپرد،يعنى به فريشتگان ابر تا او را مى داشتند و تربيت مى كردند تا بزرگ شد.خداى تعالى حكم چنان كرد كه او را وفات آمد.فريشتگان او را بياوردند و بر سرير سليمان نهادند[97-پ]جسدا بلا روح،تا سليمان بداند كه:لا يغنى حذر من قدر،فذلك قوله: وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ وَ أَلْقَيْنٰا عَلىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَداً .

و تأويل دگر آن است كه:سليمان-عليه السّلام-بيمار شد سالى از سالها و بيمارى بر او سخت شد و (6)لاغر شد و چون جسدى بى روح گشت بر سرير خود،تا خداى آن خواست چون گفت: وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ ،اى،امتحنّا[ه] (7)بالمرض. وَ أَلْقَيْنٰا عَلىٰ كُرْسِيِّهِ ،و التّقدير:و القينا منه على كرسيّه جسدا.و اين نيز تأويل (8)قريب است.و آن كس كه نيكوحال تر (9)است و محترزتر در روايت (10)آن است كه،روايت كردند (11)كه:سليمان را چون اسپان را بر او عرضه مى كردند،چهارده اسپ را عرضه (12)

ص : 279


1- -دا،آج،لب:خداى.
2- -دا،آج،لب:صد پسر.
3- -دا،آج،لب:فذلك.
4- -لب:رجوع.
5- -دا:همچنين.
6- -دا،آج،لب:تا.
7- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
8- -دا،آج،لب:تأويلى.
9- -دا:نكوكارتر.
10- -اساس:دروايت/در روايت،با ادغام دو حرف همجنس.
11- -دا،آج،لب:كرد.
12- -دا،آج،لب:عرض.

كرده اند و او را نماز فايت شد،بفرمود تا ايشان را پى كردند و بكشتند.آنگه خداى او را امتحان كرد به عدد آن چهارده اسپ چهارده روز.و آن چنان بود كه،يك روز نشسته بود با صف (1)برخيا حديثى مى كرد.انگشترى از انگشتش بيفتاد (2)،برگرفت و با انگشت كرد،دگرباره بيفتاد (3)،برگرفت چندان كه جهد كرد در دستش بناستاد، بدانست (4)كه آن از سبب فتنه و امتحان است.انگشترى بگرفت و با صف (5)داد و او را بر سرير خود بنشاند تا او بر جاى سليمان بنشست و حكم مى كرد چهارده روز تا مدّت محنت بگذشت.آنگه بازآمد و انگشترى بستد و با سر (6)ملك آمد.و اين هم فاسد است ازآنجا كه آصف وصىّ سليمان بود و به منزلت فروتر بود از او،چگونه شايد كه او معزول باشد و وصىّ بر ولايت بود؟دگر آن كه نبوّت در انگشترى نباشد.

و تأويل درست آن است كه در آيت گفته شد از آن سه وجه.اما صفت كرسى او در سورت سبا طرفى برفته است،معنى ندارد اعادت كردن.

قٰالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي .سليمان -عليه السّلام-گفت:و اين حكايت قول اوست:بار خدايا!مرا بيامرز و ملكى ده مرا كه از پس من كس را نباشد،كه تو خداوندى،بخشنده اى (7).اگر گويند نه اين دليل كند (8)بر بخل سليمان كه او به آن رها نكرد كه گفت مرا ملك ده،و اين حرص باشد بر دنيا،تا گفت: لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ،كس را نباشد (9)تا باشد از پس من، جواب (10)گوييم:سليمان-عليه السّلام-اين سؤال نكرد از خداى تعالى الّا به دستورى و اذن او.و خداى او را فرمود تا اين دعا كند ازآن كه در سابق علم او چنان بود كه هركس كه چون (11)سليمان بود،ملك چنان او را مفسدت باشد.او را فرمود تا اين دعا كرد[98-ر]كه تمكين چنان كه سليمان را بود الّا با عصمت راست نيامدى كه

ص : 280


1- -با صف/با آصف.
2- -دا:بيفتاد.
3- -آج،لب:باز بيفتاد.
4- -آج،لب:او بدانست.
5- -با صف/با آصف.
6- -دا،آج،لب:با سرير.
7- -دا،آج،لب:خداوند بخشنده اى.
8- -آج،لب:مى كند.
9- -دا،آج،لب:نبايد.
10- -دا:به جواب.
11- -دا:جز.

مأمون الجانب بودى من الخطأ و الزّلل.جواب ديگر آن است كه:او از خداى در خواست تا ملك او آيت نبوّتش كند و معجز (1)پيغامبرى اش و اگر مثل آن كسى را بودى ازا (2)بشدى كه معجزى خارق عادت بودى و ملك سليمان-عليه السّلام-به اين صفت بود از طاعت جنّ و انس و سباع و وحوش و بهايم تا عاقل او را و تسخير رياح و مانند اين.پس از طريق مصلحت گفت نه بر وجه بخل،و مراد به مِنْ بَعْدِي ،آن است كه:لا ينبغي لاحد غيري،چنان كه يكى از ما گويد:انا اطيعك ثمّ لا اطيع احدا بعدك،اى،غيرك،من از پس تو كس را طاعت ندارم،يعنى جز تو را طاعت ندارم.عطاء بن ابى رباح گفت:يعنى ملكى كه از من بنستانى در عمر (3)من.و وجهى ديگر تأويل (4)آيت آن است كه به اين ملك،آخرت خواست و ثواب بهشت.و تقدير آن كه :ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى،اى بعد وصولى اليه،ملكى كه چون من به آن رسيده باشم،كس به آن نرسد ازآنجا كه چيزى نتواند كردن كه مستحقّ ثواب شود از ايمان و طاعت،چه سراى آخرت سراى الجا باشد نه سراى تكليف.و بيان قوّت اين وجه،قوله: رَبِّ اغْفِرْ لِي ،بار خدايا بيامرز مرا.و اين از جمله[احكام] (5)آخرت است.بعضى دگر گفتند:ملك (6)قهر هواى نفس خواست،و قوله: لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ،اى فى زمانى،يعنى با من الطافى كن كه من عند آن اختيار طاعت كنم و اختيار عصمت.و اين اختيار عصمت كس را نبود در اين روزگار جز مرا.و اللّه اعلم بمراده.و اين دو وجه متعسّف است و وجوه اوّل معتمد است. إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ ،كه تو خداوند بخشنده اى.رسول-عليه السّلام-گفت:سليمان باآن همه مملكت و سلطنت،طرفة العينى سر بر آسمان نداشتى،پيوسته مى آمدى سرافكنده بخشوع و خضوع.

حسن بصرى و ابو هريره روايت كردند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:دوش نماز مى كردم و شيطان پيش من آمد بر صورت گربه اى و خداى مرا از او تمكين كرد.خواستم تا بگيرم او را و ببندم.دگرباره اين آيت ياد كردم كه سليمان گفت:

ص : 281


1- -دا،آج،لب:معجزۀ.
2- -ازا/از آن.
3- -دا:در عهد.
4- -دا،آج،لب:در تأويل.
5- -اساس و آب ندارد،از دا،افزوده شد.
6- -دا:به ملك.

وَ هَبْ لِي مُلْكاً لاٰ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي .

فَسَخَّرْنٰا لَهُ الرِّيحَ ،حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه:ما باد را مسخّر سليمان كرديم، تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخٰاءً ،تا به فرمان او مى رفتى نرم،آنجا كه او خواستى.و نصب«رخاء»بر حال است.و قوله: حَيْثُ أَصٰابَ ،اى حيث اراد،تقول (1)العرب:

اصاب الصّواب فاخطأ الجواب،يعنى،اراد الصّواب (2).

وَ الشَّيٰاطِينَ ،[98-پ]اى (3)،و سخّرنا له الشياطين،و نيز شياطين را مسخّر او كرديم. كُلَّ بَنّٰاءٍ وَ غَوّٰاصٍ ،هر بنّايى را كه براى او مدينۀ تدمر و مدينۀ بيت المقدّس و جز آن از حصون و قلاع بنا كردند كه شرح داديم در سورت سبا. وَ غَوّٰاصٍ ،و هر غوّاص (4)كه به دريا فروشدى و جواهر آوردى.

وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفٰادِ ،و ديگر شياطين در بند او بسته،دودو به يك جاى،واحدها«صفد».

هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،اين عطاى ماست،تو ببخش.من قول العرب:منّ عليه برغيف،اى اعطه رغيفا.و قوله: وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (5)،اى، لا تعط.

حسن بصرى گفت:خداى تعالى هركس را كه نعمتى داد،از او حساب خواهد مگر سليمان-عليه السّلام-را كه او را گفت: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ .و گفت:معنى آيت آن است كه:ما اين ملك به تو داديم اگر تو كسى را چيزى دهى مزد است تو را،و اگر ندهى لا حرج عليك و لا حساب.مقاتل گفت:اين در حقّ شيطان است،يعنى،آن را كه خواهى گشاده دار و آن را كه خواهى به بند دار.بعضى دگر گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:هذا عطاؤنا فامسك او امنن بغير حساب (6).و گفتند:تقديم و تأخير اين (7)وجه است:هذا

ص : 282


1- -آج،لب:يقول.
2- -دا،افزوده:و قال الشّاعر شعر: اصاب الكلام فلم يستطع فاخطا الجواب لدى المعضل
3- -دا:يعنى.
4- -دا،آج،لب:غوّاصى.
5- -سورۀ مدّثر(74)آيۀ 6.
6- -دا،افزوده:خواهى دار و خواهى بى شمار ببخش.
7- -دا،آج،لب:از اين.

عطاؤنا بغير حساب فامنن او امسك،اين عطاى ماست تو را بى حساب،خواهى ببخش و خواهى بدار.

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفىٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ ،و او را به نزديك ما قربتى هست زيادت بر آنچه در دنيا داديم او را و نيكو بازگشتى،يعنى،در بهشت به ثواب ابد.

وَ اذْكُرْ عَبْدَنٰا أَيُّوبَ ،مقاتل گفت:كنيت او ابو عبد اللّه بود. إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ ،ياد كن اى محمّد بندۀ ما را ايّوب را چون خداى را بخواند.و گفت:شيطان مرا رنج رسانيد و بلا و مشقّت.مقاتل گفت: بِنُصْبٍ ،به بلاى وسواس (1)در دلش و عذاب در مالش.و در او چهار لغت است:نصب،به دو ضمّه،و آن قرائت ابو جعفر است.و نصب،به دو فتحه و آن قرائت يعقوب است.و نصب،به فتح«نون»و سكون «صاد»و آن روايت هبيره (2)است عن حفص عن عاصم.و نصب،به ضمّ«نون»و سكون«صاد»و آن قرائت عامّۀ قرّاء است،و اين قصّه در سورة الانبياء برفته است.

اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ ،اين وقت آن بود كه خداى تعالى او را (3)فرج دهد.گفت:

اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ ،يعنى،پاى در زمين زن. هٰذٰا مُغْتَسَلٌ ،اين جا محذوفى هست، تقدير (4)آن كه:فركض رجله (5)الأرض فاخرجنا له عينا و قلنا له (6):[99-ر] هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ ،او پاى در زمين زد چنان كه گفتند او را:ما چشمۀ سرد (7)عذب بيرون آورديم.و گفتيم:اين غسل گاهى است از آب سرد و شرابى است تو را.از اين جا غسل كن و بازخور.او ازآنجا غسل كرد و هر رنجى كه بر بيرون او بود همه زائل شد و بازخورد،هر رنجى كه در اندرون او بود همه (8)زائل شد.

حسن (9)گفت:دو چشمۀ آب پيدا شد،او از يكى غسل كرد و از يكى بازخورد.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و آن آن است كه:فاغتسل منه و شرب فانزلنا (10)ما به من داء (11)و آفة،او از يك چشمه غسل كرد و از ديگر بازخورد

ص : 283


1- -دا:و وسواس اين.
2- -آج،لب:سبره.
3- -دا:خواست او را.
4- -دا:و التقدير.
5- -دا:برجله.
6- -دا:ندارد.
7- -دا،آج،لب:آب سرد.
8- -آج،لب:هم.
9- -آج،لب،افزوده:بصرى.
10- -دا:فازلنا،آج،لب:فانّه لنا.
11- -آج،لب:ذواء.

تا رنجها از او زائل كرديم و ما اهل او را با او داديم و مانند آن،يعنى،مال و فرزندان او مضاعف كرديم،به عوض يك زن دو زن،و به عوض يك فرزند دو فرزند. رَحْمَةً مِنّٰا ،رحمتى از ما،و نصب او بر مفعول له است. وَ ذِكْرىٰ لِأُولِي الْأَلْبٰابِ ،محلّ او نصب است بر اين كه گفتيم به«واو»عطف،و ياد كردى خداوندان عقلها را.

وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً ،بگير به دست دسته اى از شاخ درخت،و قصه اين رفته است (1). فَاضْرِبْ بِهِ ،و به آن (2)دسته اين زن را بزن تا سوگندت دروغ نشود. إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ ،آنگه گفت:ما ايوب را بنده اى صابر يافتيم و نيك بنده اى بود او ما را، إِنَّهُ أَوّٰابٌ ،و او توبه كننده و بازآينده بود.

وَ اذْكُرْ عِبٰادَنٰا ،قرائت عامّه قرّا به«الف»است بر جمع.و كثير (3)خواند:

«عبدنا»،بى«الف»على الواحد،گفت:ياد كن اى محمّد بندگان ما را ابراهيم (4)را و اسحاق را و يعقوب را. أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصٰارِ ،خداوندان قوّت در عباد (5)و بصيرت در دين.

إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَةٍ ذِكْرَى الدّٰارِ ،قرّاء مدينه خواندند:بخالصة ذكرى،به اضافت بى تنوين.و اين روايت هشام است از اهل شام.و ديگران به تنوين[بر] (6)بدل.

گفت:ايشان (7)را برگزيديم به برگزيدن ايشان ذكر سراى را.ابو على گفت:سراى محتمل است كه دنيا باشد و محتمل است كه آخرت باشد.آن كه دنيا گفت (8)، معنى آن است:باخلاصهم الذكرى فى الدّنيا،به آن كه ايشان ذكر ما در دنيا خالص كردند،و آنان كه آخرت گفتند،گفتند:به اخلاص ايشان ياد كرد آخرت،يعنى ايشان آخرت باخلاص ياد داشتند.و خالصة،از بناى مصدر است،كالعافية و الوافية.و قيل:بخلّة (9)خلصت لهم ذكر (10)الدّار،يعنى،به خصلتى (11)كه خالص شد

ص : 284


1- -آج،لب:برفته است.
2- -دا:فاضرب،برو به آن.
3- -دا،آج،لب:و ابن كثير.
4- -اساس،دا،آج،لب:ابرهيم.
5- -دا،آج،لب:عبادت.
6- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
7- -دا،آج،لب:ما ايشان را.
8- -آج،لب:گفت،گفت.
9- -دا:بخصلة،آج،لب:بحلة.
10- -دا،آج،لب:ذكرى.
11- -اساس:حظّى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.

ايشان را ذكر سراى.

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيٰارِ ،و ايشان نزديك ما از گزيدگان اند.

وَ اذْكُرْ إِسْمٰاعِيلَ [99-پ] وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ ،آنگه گفت:ياد كن اسماعيل و اليسع را.كوفيان الّا عاصم و اليسع،به دو«لام»خواندند،«لام»تعريف در او بردند با آن كه اسم علم است و باقى قرّا به يك لام خواندند (1).چنان كه شاعر گفت (2):

وجدنا الوليد بن اليزيد مباركا***شديدا باعباء الخلافة كاهله

وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيٰارِ ،و همه گزيدگان بودند،چه جمله پيغامبران اند، و حديث و قصّۀ ايشان در سورة الانبياء رفته است (3).

هٰذٰا ذِكْرٌ ،اين ياد كردى است تو را، وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ ،و پرهيزكاران را حسن- المآب باشد و نيكو (4)بازگشتن.

جَنّٰاتِ عَدْنٍ ،بدل حسن المآب است،بهشتهاى مقام، مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوٰابُ ، درهاى آن گشاده براى ايشان.

مُتَّكِئِينَ فِيهٰا ،نصب او بر حال است،تكيه زده باشند آنجا. يَدْعُونَ فِيهٰا ، مى خواهند و مى خوانند خدم و حشم را به ميوۀ بسيار و انواع شراب.

وَ عِنْدَهُمْ ،و به نزديك ايشان باشند زنانى از حور العين،چشم كشيده كه نظر مقصور باشند (5)بر شوهران خود، أَتْرٰابٌ ،همزاد (6)،يعنى،همه به يك سنّ (7)همه جوان و همه با جمال.مفسّران گفتند:از بنات سى ساله تا سى وسه ساله،واحدها:ترب، قال ابن ابى ربيعه:

ابرزوها مثل المهاة (8)تهادى***بين عشر كواعب اتراب

هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسٰابِ ،اين آن است كه شما را وعده داده اند براى روز قيامت.ابن كثير و ابو عمرو،به«يا»خواندند خبرا عن الغائب.و باقى قرّا به«تا»ى

ص : 285


1- -دا،آج،لب،اين جمله را پس از بيت عربى آورده اند.
2- -دا،افزوده:شعر.
3- -آج،لب:رفته.
4- -آج،لب:نيكوى.
5- -دا،آج،لب:نظر ايشان مقصور باشد.
6- -دا:همه همزاد.
7- -دا:همه هم سنّ.
8- -آج،لب:المهاد.

خطاب گفتند،«لام»اين به معنى«فى»است،اى،فى يوم الحساب (1).

إِنَّ هٰذٰا لَرِزْقُنٰا ،اين روزى ماست كه داديم شما را.اضافة الفعل الى فاعله، مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ ،اين بنرسد و اين را بن نيايد (2).

هٰذٰا ،مبتداى محذوف الخبر،اى،ما ذكرنا لاهل الجنّة،اين آن است كه ما گفتيم اهل بهشت را خواهد بودن. وَ إِنَّ لِلطّٰاغِينَ ،كلامى است مستأنف،و طاغيان و عاصيان را بدى بازگشتنگاه خواهد بودن.

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهٰا ،بدل لَشَرَّ مَآبٍ ،گفت:دوزخى است كه ايشان به آن تافته و سوخته شوند، فَبِئْسَ (3)الْمِهٰادُ ،و بد قرارگاه و گهواره (4)است آن.

هٰذٰا ،اى،هذا ما ذكرنا لأهل النّار.آنگه گفت: فَلْيَذُوقُوهُ ،تا دو كلام باشد.

و گفتند:تقدير آن است كه كلام مقدّم و مؤخّر (5)كنند،اى،هذا حميم فليذوقوه.و اگر گويند:هذا در محل نصب باشد به فعل مقدّر،دلّ (6)عليه الظاهر،هم روا باشد، چنان كه[100-ر] وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ (7)...،و اگر گويند محلّ او رفع باشد به ابتدا (8)، فَلْيَذُوقُوهُ ،خبرش باشد،چنان كه: سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا (9)...،آنگه تقدير كنى محذوفى، گويى،منه: حَمِيمٌ وَ غَسّٰاقٌ ،كقول الشاعر:

هذا اذا ما اضاء الصّبح في غلس***و غودر البقل ملوىّ و مخضود

اى،فمنه (10)ملوىّ و منه مخضود.

و قرّا در«غسّاق»خلاف كردند:حمزه و كسائى و خلف و يحيى بن وثّاب،در شاذّ مشدّد خواندند،و دگر قرّا مخفّف خواندند.بر قرائت اوّل مبالغت باشد در اسم

ص : 286


1- -دا،آج،لب،افزوده:كما قال الاعشى،شعر: المهنئين ما لهم لزمان ال سوء حتّى اذا افاق افاقوا اى،فى زمان السّوء.
2- -دا:بن در نيايد،آج،لب:بن در نيامد.
3- -اساس،آب،دا:و بئس با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- -دا:گاهواره اى.
5- -دا:مقدّم مؤخّر.
6- -دا:كه دلّ.
7- -سورۀ يس(36)آيۀ 39.
8- -آج،لب:بر مبتدا.
9- -سورۀ نور(24)آيۀ 1.
10- -آج،لب:فيه.

فاعل،كالخبّاز و القصّاب،و در وجه دوم اسم بود،كالعذاب.

آنگه در معنى او خلاف كردند:عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود گفتند:

زمهريرى باشد كه اهل دوزخ را بسوزد،چنان كه آتش سوزد-نعوذ باللّه منه!مجاهد و مقاتل گفتند (1):سرماى به غايت بود.ابن بريده گفت:كنده اى به غايت باشد.محمّد بن كعب گفت:عصاره و قبيح (2)اهل دوزخ باشد.كعب گفت:سمّ (3)مار و گزدم باشد كه در حفره اى جمع كنند،آنگه به اهل دوزخ دهند تا بازخورند.اخفش گفت:ما يغسق من فروج الكفرة و الزّناة و فروجهم،اى يسيل،آنچه[از] (4)فرج و ريشهاى ايشان بيايد (5)در دوزخ.قال (6):

اذا ما تنكّرت الحياة و طيبها***الىّ (7)جرى دمع من العين غاسق

اى،سائل.

وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ ،اهل بصره خواندند:و اخر (8)،به ضمّ«همزه»على الجمع،و آن جمع مؤنّث باشد،كالكبر.يقال نسوة اخر،و ديگران«آخر»و خواندند به دو «الف»،اى،و انواع آخر،و نوع (9)آخر من شكله،اى من شكل العذاب. أَزْوٰاجٌ ،اى، اصناف،يعنى،جز اين كه رفت آنجا انواع عذاب باشد از آنچه نديده اند و نشنيده اند.و الشّكل المثل (10)بالفتح و بالكسر،النّظير و البدل (11)ايضا.

هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ ،اين جماعتى اند (12)كه با شما در دوزخ مى آيند (13).

عبد اللّه عبّاس گفت:چون رؤسا و سادات كافران در دوزخ شوند،اتباع،ايشان را از پس ايشان درآرند،ايشان گويند:اينان كه اند؟خزنت گويند: هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ ،اين گروهى اند كه با شما به دوزخ مى آيند.و الاقتحام،الدّخول فى الأمر من غير رويّة،ناگاه در كار شدن باشد. لاٰ مَرْحَباً بِهِمْ ،اشراف گويند:لا مرحبا بهم،نه

ص : 287


1- -آج،لب:گفت.
2- -آج،لب:قبح.
3- -آج،لب:اسم.
4- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
5- -آج،لب:برآيد.
6- -آج،لب،افزوده:الشاعر،شعر.
7- -لب:اى.
8- -آج،لب:اهل بصره آخره خواندند.
9- -دا:او نوع.
10- -اساس:الشك،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
11- -دا:و الدّل.
12- -دا:اين گروهى اند.
13- -آج،لب:باشند.

به جاى فراخ آمدند.به عكس آن كه عرب گويد آن را كه به ديدن او شادمانه باشد:

مرحبا و اهلا و سهلا.اى،اتيت مكانا رحبا و موضعا سهلا و اتيت اهلك،گويند:نه به جاى نيك و فراخ آمدند. إِنَّهُمْ صٰالُوا النّٰارِ ،ايشان سوختگان[100-پ]آتش خواهند بودن،چنان كه ما هستيم.

اتباع گويند سادات را: بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِكُمْ ،بل شما را مرحبا و تحيّت نيك مباد! أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنٰا ،شما آوردى ما را اين جا كه شما مقدّمان ما بودى در دنيا و داعيان ما. فَبِئْسَ الْقَرٰارُ ،بد جاى است اين (1).و نصب لاٰ مَرْحَباً ،بر فعلى مضمر باشد، چنان كه گفتيم و مورد او دعا بود،چنان كه نابغه گفت (2):

لا مرحبا بغد و لا اهلا به***ان كان تفريق الأحبّة في غد

قٰالُوا ،آنگه اين اتباع و سفله گويند: رَبَّنٰا ،خداى ما مَنْ قَدَّمَ لَنٰا هٰذٰا ،هركه ما را با اين جا آورد و مقدّم ما بود در دعوت با كارى (3)كه ثمره ايش (4)اين است، فَزِدْهُ عَذٰاباً ضِعْفاً فِي النّٰارِ ،او را عذاب مضاعف كن در دوزخ.

وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَرىٰ رِجٰالاً كُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرٰارِ ،چون در دوزخ آيند، بنگرند،گويند:چه بود ما را كه نمى بينيم مردانى را كه ما ايشان را از جملۀ بد- مردان شمرديم.

أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِيًّا ،و ما ايشان را به سخريه و فسوس داشتيم در دنيا؟ أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصٰارُ ،خود اين جا نه اند يا چشم ما بر ايشان نمى آيد،مايل است از ايشان؟ اين كافران گويند كه:ما چرا آن مؤمنان كه بر ايشان در دنيا استهزا كرديم و پنداشتيم كه ايشان بر باطلند نمى بينيم؟و اهل كوفه خواندند الّا عاصم:اتخذناهم،به همزۀ وصل على الخبر و بر اين قرائت در جاى صفت«رجالا»باشد.و اين قرائت بهتر است براى آن كه اهل دوزخ شاكّ نباشند در استهزاى ايشان به مؤمنان در دنيا.

دگر آن كه أَمْ زٰاغَتْ ،معادل أَتَّخَذْنٰاهُمْ ،نيست.و باقى قرّا به فتح«الف»خواندند، «الف»قطع بر آنكه (5)«الف»استفهام است.مجاهد گفت:اين قول كفّار قريش

ص : 288


1- -دا:آن.
2- -دا،افزوده:شعر.
3- -دا:تا كارى.
4- -آج،لب:ثمرۀ.
5- -دا،آج،لب:براى آن كه.

باشد كه گويند:ما چرا و سلمان (1)و أبو ذر و مقداد و عمّار را نمى بينيم؟ آنگه گفت: إِنَّ ذٰلِكَ لَحَقٌّ (2)و تفسير او كه از پيش رفت من قوله (3): إِنَّ ذٰلِكَ لَحَقٌّ (4)،اى تخاصم اهل النّار حق و صدق و كائن (5).

سوره ص (38): آیات 65 تا 88

اشاره

قُلْ إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (65) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمَا اَلْعَزِيزُ اَلْغَفّٰارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مٰا كٰانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ اَلْأَعْلىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ يُوحىٰ إِلَيَّ إِلاّٰ أَنَّمٰا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (70) إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ (71) فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ (72) فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاّٰ إِبْلِيسَ اِسْتَكْبَرَ وَ كٰانَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ (74) قٰالَ يٰا إِبْلِيسُ مٰا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ اَلْعٰالِينَ (75) قٰالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلىٰ يَوْمِ اَلدِّينِ (78) قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79) قٰالَ فَإِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ (80) إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ (81) قٰالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ (83) قٰالَ فَالْحَقُّ وَ اَلْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85) قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُتَكَلِّفِينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (88)

ترجمه

بگو كه من ترساننده ام و نيست هيچ خدايى الّا خداى يكى قهركننده.

[101-ر]خداوند آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است (6)بى همتا آمرزنده است (7).

بگو كه اين (8)خبرى است بزرگ.

كه شما از او مى برگردى (9).

نيست مرا هيچ علمى به گروه بالاتر چون خصومت مى كردند.

وحى نمى كنند به من الّا آن كه من ترساننده ام آشكارا.

چون گفت خداى تو فريشتگان را كه من آفريننده ام آدميى را (10)از گل.

چون راست كنم او را و در دمم در او از روح خود،بيفتى براى او سجده كننده.

سجده كردند فريشتگان همه بجمله (11).

مگر ابليس كه او بزرگوارى كرد (12)و بود از جمله كافران.

ص : 289


1- -كذا در اساس و آب،دا،آج،لب:چرا سلمان.
2- -دا،آج،لب،افزوده:اين درست است و حق خصومت اهل دوزخ.و قوله: تَخٰاصُمُ ،بدل جمله است.
3- -دا:و بدل اسم اشارت است،من قوله:
4- -سورۀ ص(38)آيۀ 64.
5- -آج،لب،افزوده:قوله تعالى.
6- -دا:در ميان هر دو است.
7- -دا:آمرزگار.
8- -دا:او.
9- -دا:روى بگردانندگانى.
10- -دا:خلقى را.
11- -دا:جمله بجمع.
12- -دا:تكبّر كرد.

گفت:اى ابليس!چه بازداشت تو را كه سجده كنى كه من آفريدم (1)به دستهاى خود.بزرگى مى كنى يا از جمله بزرگوارانى؟ گفت:من بهترم از او، آفريدى (2)مرا از آتش و آفريدى (3)او را از گل.

گفت:برو ازآنجا كه تو رانده اى (4).

و بر تو است لعنت من تا به روز جزا.

گفت:خداى من!مهلت ده مرا تا به آن روز كه برانگيزند ايشان را.

گفت:تو از مهلت دادگانى.

تا (5)به روز وقت دانست (6).

گفت:به عزّت تو كه گمراه كنم همه را.

مگر بندگانى را از ايشان خالص (7).

گفت:درست (8)،و حق مى گويم.

[101-پ]پربازكنم (9)دوزخ از تو و از آنان كه پى تو گيرند (10)از ايشان همه.

بگو:نمى خواهم از شما بر اين مزدى و نيستم من از (11)تكلّف كنندگان.

نيست آن مگر ياد كردى جهانيان را.

و بدانى خبر او پس (12)روزگارى.

ص : 290


1- -دا:آن را كه بيافريديم.
2- -دا:بيافريدى.
3- -دا:بيافريدى.
4- -دا:بيرون شو از بهشت كه تو نفريده اى.
5- -دا:با.
6- -دا:معلوم.
7- -دا:كه مخلص باشند.
8- -دا:درست است.
9- -دا:پر كنم،آج،لب:پر گردانم.
10- -دا:پس روى كند تو را.
11- -اساس:تكليف،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
12- -دا:پس از.

قوله تعالى: قُلْ إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ ،آنگه گفت:بگوى اى محمّد كه:من پيغامبرى ام ترساننده و نيست خداى مگر[يك] (1)خداى قهركننده.در اين آيت تقرير توحيد قديم-جلّ جلاله-است و تقرير نبوّت پيغامبرش محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و على آله-.

رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى آسمان[ها] (2)و زمين است و آنچه در ميان آن است و عزيز و منيع و غالب است.

قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ ،بگو اى محمّد كه:اين خبرى است بزرگوار (3).مجاهد و سدّ[ى]گفتند:كنايت است از قرآن.حسن بصرى گفت:كار قيامت است اين.

أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ،شما از او اعراض مى كنى و عدول مى نمايى و به موجب آن كار نمى كنى.

مٰا كٰانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلىٰ ،مرا علمى نيست به جماعت برتر،يعنى فريشتگان چون خصومت كردند.بيشتر مفسّران گفتند:خصومت فريشتگان در حديث آدم بود كه چون گفتند: ...أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا (4)-الآية.و عبد اللّه عبّاس گفت.از رسول-عليه السّلام-كه خداى تعالى مرا گفت:تو دانى اى محمّد كه ملاء اعلى كه فريشتگان اند در چه خصومت كردند؟گفتم:بار خدايا!ندانم.

گفت:خصومت كردند در درجات و كفّارات.

امّا كفّارات:

اسباغ الوضوء فى السّبرات (5)،و نقل الاقدام الى الجماعات،و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة.

و امّا الدّرجات:فافشاء السّلام و اطعام الطّعام و الصّلاة باللّيل و النّاس نيام.

گفت:كفّارات تمام كردن وضو باشد در سختيها و قدم برگرفتن به جماعات و انتظار نماز كردن پس نماز.

امّا درجات:سلام كردن بر همه كس و طعام دادن و نماز كردن به شب كه مردم خفته باشند.

إِنْ يُوحىٰ إِلَيَّ إِلاّٰ أَنَّمٰا[أَنَا] (6)نَذِيرٌ مُبِينٌ ،وحى نمى كنند به من الّا آن كه من

ص : 291


1- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
2- -اساس:ندارد،از آج:افزوده شد.
3- -دا:بزرگ.
4- -سورۀ بقره(2)آيۀ 30.
5- -اساس:فى الشدّات،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -اساس،ندارد با توجه به ديگر نسخه ها و قرآن مجيد افزوده شد.

پيغامبرى ام ترساننده (1)،يعنى،وحى به من به اين مى آيد نه به چيزى دگر (2).ابو جعفر تنها خواند:الّا انّما،به كسر همزه.و باقى قرّا خواندند:انّما،به فتح.فرّا گفت،دو معنى (3)محتمل است:يكى آن كه وحى نمى كنند به من الّا براى آن كه من نذير و ترساننده و بيان كننده[ام] (4)،و دوّم آن كه وحى نمى كنند به من الّا انذار و بيان.

إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ ،ياد كن اى محمّد چون گفت خداى تو فريشتگان را [102-ر] إِنِّي خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ،من خواهم آفريدن آدم را از گل.

فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ ،چون تمام آفريده باشم (5)او را و راست كرده و روح در او دميده.

فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ ،از پيش او به سجده در آيى.

فَسَجَدَ الْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ،فريشتگان همه سجده كردند. الّا ابليس، كه او استكبار كرد و از جمله كافران بود.

حق تعالى گفت:يا ابليس!چه منع كرد تو را كه سجده كنى آن را كه من او را به دست قدرت خود آفريدم؟و معنى آن كه تولّاى خلق او به خود كردم و با كسى نگذاشتم،من قولهم:يداك أوكتا و فوك نفخ. أَسْتَكْبَرْتَ ،الف استفهام راست،و الف استفعال ساقط است،لاجتماع الهمزتين،تكبّر كردى، أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعٰالِينَ ، يا از جملۀ بزرگواران و بلندقدران بودى؟ قٰالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ،گفت:براى آن سجده نكردم او را كه من از او بهترم كه تو مرا از آتش آفريدى و او را از گل.

قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا ،گفت ابليس را حق تعالى كه:برو از اين جا كه تو رانده و بلعنه (6)كرده اى.

وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلىٰ يَوْمِ الدِّينِ ،و لعنت من بر تو است تا به روز قيامت.

قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،گفت:بار خدايا مرا روزگار ده و مهلت تا به روز قيامت كه خلقان را زنده كنند.

ص : 292


1- -دا:پيغامبرى ترساننده ام.
2- -دا:ديگر.
3- -دا،آج،لب:دو معنى را.
4- -اساس و آب:ندارد،ازدا،افزوده شد.
5- -اساس:باشد،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -دا،آج،لب:بلعنت.

حق تعالى او را گفت:تو را مهلت دادم تا به وقتى معلوم كه من دانم كه صلاح است.

قٰالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ،گفت:به عزّت تو كه همه را گمراه (1)كنم مگر بندگان (2)مخلص كه تو را هستند،كه مگر مرا بر ايشان راهى نيست.

قٰالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ ،قديم تعالى گفت:به حقّ،و اين (3)حق است كه مى گويم.عاصم و حمزه و خلف خواندند:فالحقّ،به رفع اول و نصب دوّم.باقى قرّا هر دو منصوب خواندند.

امّا آن كه اوّل مرفوع خواند،گفت:خبر مبتداى محذوف است،و التّقدير:انا الحقّ.و آن كه منصوب خواند،گفت:نصب بر اغراست.و كوفيان گفتند:

محذوف (4)حرف الجرّ على القسم.و گفتند (5):الحقّ لأملأنّ كقولهم حقّا لأملأنّ.و حقّ دوّم به اقول منصوب است.گفت:سوگند مى خورم و حق مى گويم كه پربازكنم - (6)دوزخ را از تو و از پس روان تو از جمله ايشان.

آنگه گفت: قُلْ ،يا محمّد بگو كه من از شما بر اين اداى رسالت مزدى نمى خواهم،و من از جملۀ متكلّفان نه ام،يعنى اين نه تعسّف و تكلّفى است بيرون از عرف و عادت و خارج از حدّ حق.و گفتند،معنى آن است كه:من المتقوّلين،من اين قرآن را از خويشتن نمى گويم و بافتۀ من نيست.بيانش[102-پ]: إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ .و تكلّف در كارها صفت ذمّ است.

سلمة بن نفيل گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:متكلّف را سه علامت بود:

يكى آن كه منازعت كند با آن كه بالاى او باشد و تعاطى آن كند كه به آن نرسد،و چيزى گويد كه نداند.

و زبير روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

اللّهمّ اغفر للّذين (7)يدعون اموات امّتى و لا يتكلّفون الّا انّي برىء من التّكلّف و صالحوا امّتي ،بار خدايا

ص : 293


1- -دا:گمره.
2- -دا:بندگانى.
3- -دا،آج،لب:و اين قول.
4- -آج،لب:به حذف.
5- -دا،آج،لب،افزوده:التّقدير.
6- -آج،لب:پربار كنم.
7- -اساس:الذين،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.

بيامرز آنان را كه مردگان امّت مرا رها كنند (1)و تكلّف نكنند،الا برى ام از متكلّفان، من و صالحان امّت من.عبد اللّه مسعود گفت:هركه چيزى داند رواست تا بگويد و هركه نداند بايد تا بگويد:اللّه اعلم،كه از جمله علم باشد كه آنچه نداند گويد:

ندانم،خداى تعالى گفت پيغامبرش را: قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ .

قوله: إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ ،او نيست،يعنى قرآن،الّا ذكرى و ياد كردى جهانيان را.

وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ،و بدانى خبر او پس روزگارى.قتاده گفت:پس از مرگ،بيانه قوله: ...مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (2).

ص : 294


1- -دا:دعا كنند.
2- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 24 و سورۀ انبياء(21)آيۀ 111.

سورة الزّمر

اشاره

اين سورت مكّى است،الّا قوله تعالى: قُلْ يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ (1)-الآية.و اين سورت هفتاد و پنج آيت است و هزار و صد و نود و دو كلمت است و چهار هزار و هفتصد و هشت حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه پيغامبر-صلى اللّه عليه و على آله- گفت:هركه او سورة الزّمر بخواند،خداى تعالى اميد (2)گسسته نكند و او را از جملۀ خائفان كند.عائشه (3)روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-بنخفتى (4)تا سورۀ بنى اسرايل و زمر بنخواندى (5).

سوره الزمر (39): آیات 1 تا 21

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ (1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اَللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّينَ (2) أَلاٰ لِلّٰهِ اَلدِّينُ اَلْخٰالِصُ وَ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اَللّٰهِ زُلْفىٰ إِنَّ اَللّٰهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مٰا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي مَنْ هُوَ كٰاذِبٌ كَفّٰارٌ (3) لَوْ أَرٰادَ اَللّٰهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفىٰ مِمّٰا يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ سُبْحٰانَهُ هُوَ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (4) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اَللَّيْلَ عَلَى اَلنَّهٰارِ وَ يُكَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَى اَللَّيْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلاٰ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْغَفّٰارُ (5) خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ لَهُ اَلْمُلْكُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ (6) إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لاٰ يَرْضىٰ لِعِبٰادِهِ اَلْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (7) وَ إِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مٰا كٰانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اَللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً يَحْذَرُ اَلْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (9) قُلْ يٰا عِبٰادِ اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هٰذِهِ اَلدُّنْيٰا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَةٌ إِنَّمٰا يُوَفَّى اَلصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (10) قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اَللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّينَ (11) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ اَلْمُسْلِمِينَ (12) قُلْ إِنِّي أَخٰافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (13) قُلِ اَللّٰهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي (14) فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ اَلْخٰاسِرِينَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ اَلنّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذٰلِكَ يُخَوِّفُ اَللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ يٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ اَلَّذِينَ اِجْتَنَبُوا اَلطّٰاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهٰا وَ أَنٰابُوا إِلَى اَللّٰهِ لَهُمُ اَلْبُشْرىٰ فَبَشِّرْ عِبٰادِ (17) اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ اَلْعَذٰابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي اَلنّٰارِ (19) لٰكِنِ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِهٰا غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَعْدَ اَللّٰهِ لاٰ يُخْلِفُ اَللّٰهُ اَلْمِيعٰادَ (20) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَكَهُ يَنٰابِيعَ فِي اَلْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطٰاماً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَذِكْرىٰ لِأُولِي اَلْأَلْبٰابِ (21)

ترجمه

ترجمه(6)

فرستادن (7)كتاب از خداى قوى (8)محكم كار.

ما فرستاديم (9)به

ص : 295


1- -سورۀ زمر(39)آيۀ 53.
2- -دا،آج،لب:اميد او.
3- -دا،افزوده:رضى اللّه عنها.
4- -اساس،آب،دا:بنه خفتى.
5- -اساس،آب،دا:بنه خاندى،آج:نخواندى،لب:بخواندى.
6- -دا،لب معنى كرده:به نام خداى بخشايندۀ مهربان.
7- -دا:اين فروفرستادن.
8- -دا:بى همتا.
9- -دا:فروفرستاديم.

تو كتاب قرآن.به درستى (1)،بپرست خداى را به اخلاص كننده طاعت (2).

[103-ر] خداى را (3)طاعت خالص و آنان كه گرفتند بجز او دوستانى،نمى پرستيم ايشان را الّا تا نزديك كنند ما را به خداى نزديك كردنى،خداى (4)حكم كند ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مى كنند،خداى (5)ره ننمايد آن را كه او دروغزن است كافر باشد (6).

اگر خداى خواهد كه بگيرد فرزندى،برگزيند (7)از آنچه مى آفريند آنچه خواهد،منزه است او،او خداى است يكى قهركنندۀ بندگان.

بيافريد آسمانها و زمين براستى مى درآرد شب بر روز و در آرد (8)روز را بر شب،و مسخّر بكرده است آفتاب را و ماه را،همه مى روند تا به وقتى نام زده (9)،الا اوست بى همتا (10)و آمرزنده.

بيافريد شما را از يك نفس پس كرد از او جفت او و فروفرستاد براى شما از چهار پايان هشت جفت (11)،بيافريد شما را در شكمهاى مادرانتان خلقى (12)از پس خلقى (13)در سه تاريكى،آن خداى است خداى

ص : 296


1- -دا:براستى.
2- -دا:خالص كند براى او دين.
3- -دا:بدان كه خداى راست.
4- -دا:كه خداى.
5- -دا:كه خداى.
6- -دا:و كافر.
7- -دا:كه فراگيرد.
8- -دا:مى درآرد.
9- -دا:نام زد.
10- -دا:بدان كه او بى همتاست.
11- -دا:گونه.
12- -دا:آفريدنى.
13- -دا:آفريدنى.

شما،او راست پادشاهى،نيست خداى مگر او كجا (1)مى گردانند شما را؟ اگر كافر شوى خداى بى نياز است از شما و نپسندد بندگانش (2)كفر و اگر شكر كنى بپسندد شما را و بر نگيرد (3)بردارنده اى بار (4)ديگرى، پس با خدايتان بازگشت شما،خبر دهد (5)شما را به آنچه كرده باشى (6)،او داناست بر سينه ها (7).

[103-پ] چون برسد (8)آدمى (9)را رنجى،بخواند خدايش را بازشونده (10)با او،چون بدهد او را نعمتى از او فراموش كند آنچه مى خواند با او از پيش و كند خداى را همتايان تا گمراه كند از ره او.بگو برخور به كفرت اندكى كه تو از اهل دوزخى.

يا كيست آن كه ايستاده باشد (11)به اوقات (12)شب سجده كننده و ايستاده،ترسد از آخرت و اميد دارد به رحمت خدايش،بگو راست باشند (13)آنان كه دانند و آنان كه ندانند،انديشه كنند خداوندان عقلها (14)؟ بگو اى بندگان من

ص : 297


1- -دا:چگونه.
2- -دا:بندگان خود را.
3- -دا:بر ندارد.
4- -دا:گناه.
5- -دا:بياگاهاند.
6- -دا:بودى مى كردى.
7- -دا:كه او داناست بدانچه در سينه هاست.
8- -دا:بپسايد.
9- -دا:مردمها را.
10- -آج،لب:بازگردنده.
11- -دا:يا آن كه او ايستاده است.
12- -دا:ساعتهاى.
13- -دا:برابر بود با.
14- -دا:خردها.

آنان كه ايمان دارى (1)بترسى از خدايتان آنان را كه نيكوى كردند در اين سراى (2)نزديك تر نيكوى باشد و زمين خداى فراخ است،تمام بدهند صبركنندگان (3)را مزدشان بى شمار.

بگو كه مرا فرمودند كه:پرستم خداى را خالص كننده او را عبادت (4).

و فرمودند مرا كه باشم اول مسلمانان (5).

بگو كه من مى ترسم اگر عاصى شوم در خداى (6)از عذاب روزى بزرگ.

بگو خداى را مى پرستم خالص بكرده او را عبادت (7).

بپرستى آنچه خواهى از فرود او (8).بگو كه زيانكاران آنان اند زيان كردند خود (9)را و اهل خود را روز قيامت،الّا!آن زيانى است[104-ر]آشكارا.

ايشان را باشد از بالايشان سايه بانها از آتش،از زيرشان سايه بانها،آن ترساند خداى به آن بندگانش را.اى بندگان من ترسى.

و آنان كه (10)بپرخيزند از معبودان كه دون خداى باشند كه پرستند آن را و با خداى برند ايشان را،ايشان را باشد مژده،مژده ده بندگان مرا.

ص : 298


1- -دا:آوردى.
2- -دا:دنيا.
3- -دا:شكيبايان.
4- -دا:براى او دين.
5- -دا:گردن نهادگان.
6- -دا:از خداى خود.
7- -دا:خالص كننده نگاه دارنده.
8- -دا:جز او.
9- -دا:تنهاى خود.
10- -دا،افزوده:بپرهيزيدند و آنان كه.

آنان را كه بشنوند (1)گفتار متابعت كنند (2)نيكوتر را،ايشان آنان هدايت داده باشد خداى ايشان را،ايشان خداوندان خرد باشند.

آن كس كه درست شد بر او گفتار عذاب،تو برهانى آن را كه در دوزخ بود؟ لكن آن را كه بترسند از خداى خود ايشان را بود غرفه ها از بالاى (3)آن غرفه هاى بناى كرده،مى رود از زير آن جويها،وعدۀ خداست خلاف نكند خداى وعده را.

نبينى كه خداى فروفرستاد از آسمان آبى برانداز آن را (4)چشمه ها در زمين،پس برون آرد (5)كشتى به خلاف يكديگر رنگهاى او،پس خشك شود،بينى آن را زرد شده،پس كند آن را پوسيده،در اين ياد كردى هست خداوندان عقل را.

قوله: تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ -الآية،تنزيل مرفوع است به خبر ابتداى محذوف،اى، هذا القول (6)تنزيل الكتاب.و روا بود كه تنزيل مبتدا بود، مِنَ (7)اللّٰهِ ،در جاى خبر او بود و التّقدير:تنزيل الكتاب صادر من اللّه العزيز الحكيم.حق تعالى قرآن را تنزيل نام نهاد،و تنزيل (8)باشد و اين مصدرى است در جاى مفعول براى مبالغت،نحو قولهم:رجل رضى و مرضىّ[104-پ]و ماء سكب،اى،مسكوب.

و اگر قرآن را«منزل»گويند،دليل كند بر حدوثش چون بر طريق مبالغت گويند اولى و أخرى كه دليل كند (9).يعنى،اين كتابى است از خداى تعالى فرود-

ص : 299


1- -دا:گوش فرادارند.
2- -دا:و پس روى كنند.
3- -دا:از زور/از زبر.
4- -كذا در اساس و آب،دا:براند آن را،آج،لب:در آورد آن را.
5- -دا:بيرون آورد بدو.
6- -دا،آج،لب:هذا القرآن.
7- -دا،آج،لب:و من اللّه.
8- -دا،آج،لب،افزوده:مصدر.
9- -آج،لب:دليل حدوث كند.

آمده،نه از كلام بشر است و نه كلام جن و ملائكه،بل كلام خداى عزيز (1)و منيع غالب محكم كار درست كردار.

آنگه گفت: إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ ،ما فروفرستاديم كتاب را به تو به حق و راستى. فَاعْبُدِ اللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ،خداى را پرست اى محمّد!خطاب به او و مراد از او جملۀ مكلّفان خالص بكرده او را دين و طاعت،چنان كه در عبادت به او (2)شرك نيارى.و نصب مخلصا بر حال است.

أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّينُ الْخٰالِصُ ،دين خالص خداى راست.قتاده گفت:به اين دين كلمۀ شهادت خواست،گفتن:لا اله الّا[اللّه] (3).اهل معانى گفتند:معنى آن است كه عبادت خالص سزد (4)،چه جز خداى مستحقّ عبادت نيست. وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ ،آنگه گفت:آنان كه بدون خداى بتان مى پرستند و ايشان را خدايان گرفته اند، مٰا نَعْبُدُهُمْ ،و التّقدير:يقولون ما نعبدهم.سبب نزول آيت آن بود كه رسول -عليه السّلام-تسفيه احلام ايشان كرد و گفت:جمادى را كه از او هيچ خير و شر و نفع و ضر نيايد مى پرستى؟اين از كجا مستحق عبادت است!و اينان چه نعمت كردند بجاى شما،يا چه خلق آفريده اند؟ايشان (5)گفتند:ما مى دانيم كه ما را و آسمان و زمين (6)خداى آفريده است و اين (7)عبادت ما خداى را بنشايد.ما اينان را براى آن مى پرستيم تا ما را به خداى نزديك كنند.و قوله: زُلْفىٰ ،مصدرى است نه از لفظ فعل،چنان كه گويند:اعجبنى حبّا شديدا،و المعنى اعجابا شديدا،براى آن كه معنى يكى است،يعنى:الى اللّه تقريبا.

كلبى گفت،جواب (8)در سورت احقاف است آنجا كه گفت: فَلَوْ لاٰ نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ قُرْبٰاناً آلِهَةً (9)-الآية.آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مٰا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ،خداى حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه در او

ص : 300


1- -دا:خداى است عزيز،آج،لب:خداى عزيز است.
2- -دا،آج،لب:با او.
3- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -دا:خداى را بسزد،آج،لب:شود.
5- -آج،لب:اينان.
6- -دا،آج،لب:زمين را.
7- -دا:لكن،آج،لب:ليكن.
8- -دا،آج،لب:جواب اين.
9- -سورۀ احقاف(46)آيۀ 28.

خلاف مى كنند و بازنمايد كه محقّ كيست و مبطل كيست. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي مَنْ هُوَ كٰاذِبٌ كَفّٰارٌ ،گفت:خداى هدايت ندهد آن را كه دروغزن باشد و كفران كننده باشد.اين هدايت اين جا،ره نمودن (1)است به ره بهشت و ثواب به قرينۀ كٰاذِبٌ كَفّٰارٌ و به قرينۀ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ،يوم القيامة،چه اين نيز هم از احكام آخرت است[105-ر]و اگر بر خذلان و تخليه حمل كنند روا باشد،على طريق الغضب عليه و العقوبة له.

لَوْ أَرٰادَ اللّٰهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً ،آنگه گفت ردّ بر مشركان و جهودان و ترسايان كه گفتند:الملائكة بنات الله (2)،و ...عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (3)و اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (4)...،فريشتگان دختران خداى اند و عزير و عيسى پسران خداى اند.گفت:اگر خداى خواستى تا فرزندى بگيرد،بگزيدى از آنچه آفريده است آنچه خواستى.آنگه گفت: سُبْحٰانَهُ ! منزّه است خداى-جلّ جلاله- ازآن كه او را فرزند باشد نه به حقيقت و نه به مجاز، هُوَ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ ،او خداى است يكى بى همتا و انباز،بى زن و فرزند و مثل و مانند و عزيز و منيع (5)و قهركنندۀ بندگان به فنا و مرگ.

آنگه گفت: خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ،آسمان و زمين او آفريد به حق، نه به باطل براى غرضى (6)صحيح، يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهٰارِ ،شب به سر روز مى آرد (7).

كتكوير العمامة،چنان كه دستار (8)لايه ها بر لايه ها پيچند (9)،و اين اصل كلمه است،و مثله قوله: يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهٰارَ (10)،و اين قول قتاده است.مجاهد گفت:شب در روز آرد و روز در شب آرد.حسن و مقاتل گفت (11)،معنى آن است كه:آنچه از اين بكاهد در آن فزايد و آنچه از آن بكاهد در آن (12)فزايد. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ،و آفتاب و ماه

ص : 301


1- -آج،لب:آنجا راه نمودن.
2- -اشاره به فحواى آيۀ:57 سورۀ نحل(16)و آيۀ 39 سورۀ طور(52)
3- -سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
4- -سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
5- -دا،آج،لب:منيع است.
6- -آج،لب:غرض.
7- -دا،مى درآرد،آج،لب:مى دارد.
8- -دا:دستار را.
9- -اساس:لايها بر بالايها پيچند،كه با توجه به دا تصحيح شد،آج،لب:لايها بر لا پيچند.
10- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 54 و سورۀ رعد(13)آيۀ 3.
11- -دا،آج،لب:حسن و مقاتل و كلبى گفتند.
12- -دا:اين،آج،لب:جملۀ اخير را ندارد.

را مسخر بكرد تا به فرمان او در فلك (1)خود مى گردند (2)و هريكى به وقتى (3)معلوم مى روند. أَلاٰ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفّٰارُ ،الا او خداى است عزيز و آمرزنده (4).

خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ،گفت:بيافريد شما را از يك نفس و آن آدم است، ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا ،آنگه جفت او را حوّا را هم از او بيافريد (5).و«جعل»،به معنى خلق است،و چون به معنى خلق باشد،متعدّى بود به يك مفعول،و چون به معنى صير باشد متعدّى بود به دو مفعول. وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعٰامِ ،اين انزال،به معنى انشاست،يعنى بيافريد براى شما از جملۀ چهار پايان هشت جفت،يعنى هشت صنف.و گفتند:مراد به«زوج»،جفت است.و چون بر اين حمل كنند چهار جنس باشد كه تفصيل آن در سورۀ الانعام[105-پ]بيامد،فى قوله: ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ -الآية. وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ (6)-الآية.پس اين چهار جنس از ميش و بز و شتر و گاو (7)،و چون هريكى از اين (8)جفتى باشد،هشت بود. يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ ،مى آفريند شما را خلقى از پس خلقى در شكم مادرانتان.و قوله: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ ،[خلق نو از پس خلق اوّل،كه خلق اوّل از خاك بود و خلق دوم از آب،و گفتند: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ ،خلقى از پس خلق اوّل (9)]،مراد آن است كه در سورة المؤمنين گفت: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً (10)-الآية.و اين تأويل اولى تر است،لقوله: فِي ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ ،[در سه تاريكى:تاريكى شكم و تاريكى رحم و تاريكى مشيمه. ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ ] (11)،اين خداى شماست،پادشاهى او راست. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،نيست بجز او خداى، فَأَنّٰى تُصْرَفُونَ ،كجا مى گردانند (12)شما

ص : 302


1- -آج،لب:به فلك.
2- -لب:مى گرديدند.
3- -لب:به وقت.
4- -آج،لب:خداى عزيز آمرزنده است.
5- -آج،لب:آنگه جفت او را از او حوّا بيافريد.
6- -سورۀ انعام(6)آيۀ 143 و 144.
7- -دا،آج،لب:گاو و شتر.
8- -دا،آج،لب:آن.
9- -اساس و آب،افتادگى دارد،دا نيز مغشوش مى نمايد از آج آورده شد.
10- -سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 14.
11- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
12- -آج،لب:مى گرداند.

را؟و گفتند:چون مى گردانند شما را از عبادت او با عبادت (1)جز او با چندين آيات و بيّنات.

إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ ،گفت:اگر كافر شوى به خداى،خداى از شما بى نياز است،كفر شما او را هيچ زيان ندارد. وَ لاٰ يَرْضىٰ لِعِبٰادِهِ الْكُفْرَ ،او (2)راضى نباشد به كفر بندگان،و كفر نپسندد براى ايشان.و اين آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى كفر نيافريند و نخواهد براى آن كه رضا،ارادت باشد (3)على بعض الوجوه،اگر (4)راضى بودى مريد بودى. وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ ،و اگر شاكر شوى و شكر نعمت او گزارى (5)بپسندد از شما.و اين دليل است بر آنكه خداى (6)مريد طاعات است و در اين دو لفظ دليل است بر آنكه،خداى (7)،مريد طاعت (8)است و كاره معصيت. وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،و هيچ نفس بار گران ديگر نفس (9)بر نگيرد،يعنى،كس (10)را به گناه ديگرى بنگيرد (11)،[و بار عقوبت گناه او (12)بر اين ننهند.و اين نيز دليل عدل است و دليل بطلان مذهب مجبّره كه روا دارند كه خداى تعالى به گناه گناهكارى ديگر (13)را بگيرد.] (14)و اطفال كفّار را به گناه پدران عقوبت نكند (15).و سوسى (16)و ابن فرج عن البردى (17)و يحيى و كسائى عن ابى بكر خواندند.يرضه لكم،به اسكان«ها»ابو الحسن اخفش گفت:اين لغت بعضى عرب است،و قد قال شاعرهم:

ص : 303


1- -اساس،عيادت خوانده مى شود،كه با توجه به نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
2- -دا،آج،لب:واو.
3- -دا:اراده بود.
4- -آج،لب:و اگر.
5- -دا:كنى آن.
6- -آج،لب:ندارد.
7- -آج،لب:خداى.
8- -آج،لب:طاعات.
9- -آج،لب:نفسى ديگرى.
10- -آج،لب:كسى.
11- -دا،آج،لب:نگيرند.
12- -آج،لب:و بار و عقوبت او.
13- -آج،لب:خداى تعالى به گناهكارى ديگرى.
14- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،آورده شد.
15- -دا:كند،آج،لب:كنند،كه بر متن راجح مى نمايد،ضبط متن صرف نظر از عبارات داخل قلاّب صحيح مى نمايد.
16- -دا:و سدّى.
17- -دا،آج،لب:الزيدى.

و شطر اى مشتاقان (1)له ارقان وقف عليه فى حال الوصل.و ابن كثير و كسائى و ابو جعفر خواندند و خلف نيز:

يرضه،به ضمّ«ها»به اشباع.و باقى قرّا به اشباع.

ثُمَّ إِلىٰ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ ،گفت:پس با خداست (2)بازگشت شما،يعنى با جايى كه در آنجا حكم او را باشد و هيچ كس را حكم نبود آنجا. فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،[106-ر]خبر دهد شما را به آنچه كرده باشى.و اين بر سبيل تهديد و وعيد است،يعنى خبر دهد (3)شما را. إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،كه او عالم است و دانا به اسرار دلها،هيچ بر او پوشيده نشود.

وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ،گفت:از خوى آدمى آن است كه چون بلايى به او رسد،خداى را بخواند و با درگاه او رجوع كند و با او گريزد.و نصب«منيبا»بر حال است،يعنى در حال كه تائب (4)باشد،و اناب و تاب (5)،به يك معنى باشد. ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مٰا كٰانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ ،چون نعمتى دهد او را فراموش كند آنچه خوانده باشد (6)پيش از آن (7)،يعنى خداى را فراموش كند،يعنى خداى را در آن حال (8)سختى ياد دارد در حال آسانى فراموش كند.

و التّخويل،العطيّة و المنحة (9).فرّا گفت:روا بود كه«ما»به معنى«من»باشد، چنان كه گفت: ...فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ (10)...و روا بود كه«ما» مصدرى بود،و التقدير:نسى دعاءه. وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً ،و خداى را امثال و اضداد و شركا كند،يعنى با او (11)انباز گيرد در عبادت. لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ،تا گمراه كند از ره او. قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً ،گفت:يا محمّد!بگو اين كافر (12)را: تَمَتَّعْ ،برخوردار شو

ص : 304


1- -آج،لب:مشتاقا.
2- -دا،آج،لب:خداى است.
3- -دا،آج،لب:جزا دهد.
4- -اساس:قايت،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -اساس:ناب،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
6- -دا:خواسته باشد.
7- -دا:از اين.
8- -دا،آج،لب:در حال.
9- -دا،آج،لب،افزوده:قال ابو النجم: اعطى فلم يبخل و لم يبخّل كوم الذّرى من خول المخوّل
10- -سورۀ نساء(4)آيۀ 3.
11- -دا:يعنى او.
12- -دا:كافران.

به كفرت اندكى.صورت امر است و مراد تهديد،چنان كه: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (1).

قَلِيلاً ،اى زمانا قليلا. إِنَّكَ مِنْ أَصْحٰابِ النّٰارِ ،كه تو از اهل دوزخى.

أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ ،ابن كثير و نافع و حمزه خواندند به تخفيف ميم،و معنى آن كه :«امن»،به معنى«يا من»،چنان كه«أ زيد»به معنى«يا زيد»،يا من هو قانت،اى،آن كس كه ايستاده است.ابو على گفت:اين قرائت ضعيف است،چه اين جاى ندا (2)نيك نيست و باقى قرّا مشدّد خواندند،على تقدير:ام من هو قانت، كمن جعل للّه اندادا؟و اين بيفگند،لدلالة الكلام عليه،آنچه معادل استفهام است از كلام بيفگند،چنان كه جواب لو و لو لا بيفگنند بسيارى.و من ذلك قول الشاعر (3):

و اقسم لو شىء اتانا رسوله***سواك و لكن لم نجد لك مدفعا

اى،ما اجبناه.و قنوت،دو[ا] (4)م باشد بر طاعت و قنوت نيز قيام باشد.و اين جا مراد نمازكننده است.و قال الشّاعر (5):

قانتا للّه يتلو كتبه***و على عمد من النّاس اعتزل

حق تعالى گفت: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ ،آن كس كه ايستاده باشد در نماز در ساعات و اوقات شب.واحدها:انى و انى و انى. سٰاجِداً وَ قٰائِماً ،نصب بر حال است، گاه بر پاى و گاه در سجده[106-پ]. يَحْذَرُ الْآخِرَةَ ،از آخرت ترسد و اميد دارد به رحمت او.آنگه گفت: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ ،بگو اى محمّد!راست نباشد (6)آنان كه دانند با آنان كه ندانند؟حق تعالى در اين آيت خبر داد كه:عابد با ناعابد راست نباشد و عالم با جاهل راست نباشد.آنگه گفت: إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،اين انديشه،خداوندان عقل كنند.

قُلْ يٰا عِبٰادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ ،گفت:بگو يا بندگان من!آنان كه ايمان آورده اى،بترسى از خداى تعالى و از معاصى او اجتناب كنى، لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا حَسَنَةٌ ،گفت:آنان را كه در اين دنيا نيكوى كنند،در آن جهان[نكويى] (7)

ص : 305


1- -سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
2- -دا،آج،لب:ندا به معنى.
3- -دا،آج،لب،افزوده:شعر.
4- -اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ دا،افزوده شد.
5- -دا،افزوده:شعر.
6- -آج،لب:نباشند.
7- -اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ آج،افزوده شد.

باشد ايشان را يعنى،هركه اين جا طاعت كند،آنجا ثواب يابد. وَ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةٌ ،و زمين خداى فراخ است.گفتند:مراد زمين بهشت است،و گفتند:مراد زمين دنياست،يعنى،هجرت كنى در زمين چون شما (1)در زمينى رها نكنند كه خداى را پرستى،به زمينى دگر روى. إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،گفت:

صابران مزدشان كه دهند بى حساب دهند.

در خبر است كه:اميرالمؤمنين (2)شبى از شبها در بعضى كويهاى كوفه مى گذشت و قنبر با او بود گفت (3):از سرايى آوازى مى آمد كه كسى مى خواند: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً -الآية.قنبر گفت:اميرالمؤمنين -عليه السّلام- بگذشت و من بايستادم ساعتى و گوش بازكردم،آواز داد و گفت:يا قنبر!چرا بازماندى آنجا ؟گفتم:يا اميرالمؤمنين !صوت حزين فى هدء (4)من اللّيل،آوازى است حزين در پاره اى از شب گذشته.گفت:بياى كه:

نوم على يقين خير من عبادة على شكّ ،بياى كه خوابى بر يقين بهتر باشد از عبادتى (5)بر شك.قنبر گفت:من عجب داشتم.در سراى به نشان كردم و برفتم.بر دگر روز باز آنجا رفتم و تفحّص كردم، سرايى از آن منافقى بود،گفتم:يا اميرالمؤمنين !چه دانستى كه آن آواز كيست؟ گفت:چه راعى باشد كه رعيّت خود را نشناسد! در خبر است كه:اميرالمؤمنين -عليه السّلام-كنيزكى داشت خادمه اى (6)و مؤذّنى بود او را كه به اوقات نماز آمدى و او را به نماز اعلام كردى.روزى چشمش برآن كنيزك آمد،او را دوست بداشت.ازآن پس هر روز بيامدى و آواز دادى.او بيامدى كه كيست؟گفتى:اميرالمؤمنين را بگوى[107-ر]كه وقت نماز است و بدان كه من تو را دوست دارم (7).همچنين مى گفت به هروقت (8)تا يك سال بر آمد.

پس از يك سال اين كنيزك اميرالمؤمنين را گفت:يا اميرالمؤمنين !اين مؤذّن سالى

ص : 306


1- -دا،آج،لب:شما را.
2- -دا،افزوده:عليه السّلام.
3- -دا،آج،لب:قنبر گفت.
4- -آج،لب:هذه.
5- -دا،آج،لب:عبادت.
6- -دا:خادم.
7- -دا:دوست مى دارم.
8- -دا:وقتى.

است كه اين (1)چنين مى گويد،گفت:چون (2)دگرباره بگويد (3)،تو بگوى كه من نيز تو را دوست دارم،چه بايد كردن؟[چون مؤذّن بيامد و بر عادت هم آن سخن گفت، كنيزك گفت:من نيز تو را دوست دارم،چه بايد كردن؟] (4)مؤذّن گفت:اصبر و تصبرين الى يوم، يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ .او بيامد و اميرالمؤمنين را خبر داد.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-در حال كس فرستاد و آن مرد را حاضر كرد (5)، كنيزك را آزاد كرد و به او داد به نكاح.

انس مالك روايت كرد (6)از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:فردا (7)قيامت ترازوى عدل بياويزند اهل نماز را بيارند و مزد ايشان به ترازو بدهند و اهل روزه را بيارند و مزد ايشان به ترازو بدهند و همچنين اهل صدقه را و اهل حج را،آنگه اهل بلا را بيارند و بن ترازو بدارند (8)و ديوانى برنه افلاجند (9)،بل مزد و ثواب بر ايشان ريزند،ريختنى بى حساب (10)،آنگه اين آيت بر خواند: ...إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،تا اهل عرصات از اهل عافيت تمنّا كنند كه كاشك تا گوشت ايشان به ناخن پراه (11)گرفته بودندى از آن فضل كه اهل بلا را بود.

اصبغ نباته گفت:با اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-در عيادت حسن على شديم (12)از رنجى كه او را بود.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:

كيف اصبحت يا ابن رسول اللّه (13)؟ گفت:

اصبحت بنعمة اللّه (14). گفت:چنين باشد-ان شاءاللّه.

ص : 307


1- -دا:تا اين چنين.
2- -دا،آج،لب:ديگر.
3- -دا:تو را اين گويد.
4- -اساس،آب،دا،ندارد،از آج،آورده شد.
5- -دا:حاضر كردند و.
6- -دا:كند.
7- -دا،آج،لب:فرداى.
8- -دا:ايشان را ترازوى بر ندارند،آج،لب:و بن ترازو براندازند.
9- -دا:بر نه از جندان،آج،لب:برنه افلاخند.
10- -دا:كه آن را حساب و شمار نباشد.
11- -دا:به بلا و محنت بر،آج،لب:ناخن بره،ناخن پراه/ناخن پيراه.
12- -دا:به عيادت امام حسن.
13- -دا،آج،لب،معنى كرده:چگونه در روز آمدى اى پسر پيغامبر خداى.
14- -دا،افزوده:بارئا،در روز آمدم به نعمت خداى بهتر،آج،لب:بارقا،در روز آمدم به نعمت خداى بهتر.

گفت:مرا بازنشانى.او را بازنشاندند.او (1)پشت بازداد و گفت،

سمعت جدّي رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و على آله-يقول: يا بنىّ انّ فى الجنّة شجرة يقال لها شجرة البلوى،يؤتى باهل البلاء فلا ينصب لهم ميزان و لا ينشر لهم ديوان،يصبّ عليهم الأجر صبّا.ثمّ تلا رسول اللّه:انّما يوفّى الصّابرون اجرهم بغير حساب (2).

ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت:هركه او از (3)جملۀ خداوندان عقل باشد،گو صبر كن بر مكاره و بلا كه آن (4)آيت عقل است و كمال تقوى،و جزع آيت جهل و علامت نادانى است (5).و هركه جزع كند،جزع او را به دوزخ برد.و در قيامت ظفر نيابند الّا صابران،كه خداى تعالى در حقّ ايشان مى گويد: إِنَّمٰا يُوَفَّى الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسٰابٍ .و قال اللّه تعالى:

...

وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّٰارِ (6) قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّٰهَ [107-پ] مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ،گفت:بگو اى محمّد كه:مرا فرموده اند تا خداى را پرستم خالص بكرده.براى او عبادت،كه به او شرك نيارم. و مرا فرموده اند كه:اوّل مسلمانان باشم از امّت (7).

قُلْ إِنِّي أَخٰافُ ،بگو اى محمّد كه:من مى ترسم (8)اگر (9)در خداى عاصى شوم و جز او را پرستم،از عذاب روزى عظيم،يعنى روز قيامت.و اين آنگه بود كه قوم او را دعوت كردند با دين خود.

قُلِ اللّٰهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي ،خداى گفت:بگو اى محمّد كه من خداى را پرستم و عبادت خود (10)او را خالص بكنم.

ص : 308


1- -آج،لب:و.
2- -آج،لب افزوده:گفت در بهشت درختى است كه آن را درختى بلوى گويند فرداى قيامت اهل بلا را بيارند،ايشان را ترازوى بر ندارند و ديوانى برنه افلاخند،بل مزد بر ايشان ريزند،ريختنى،آنگه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-اين آيت بر خواند:انّما يوفّى الصّابرون اجرهم بغير حساب.
3- -دا،آج،لب:هركه او خواهد كه از.
4- -دا:اين.
5- -آج،لب:آيت جهل است و علامت نادانى.
6- -سورۀ رعد(13)آيه هاى 23 و 24.
7- -دا،آج،لب:از اين امّت.
8- -دا:كه مى ترسم،آج،لب:كه من ترسم.
9- -آج،لب:كه،
10- -آج،لب:ندارد.

فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ ،شما بدون او هرچه خواهى مى پرستى.صورت امر است و معنى تهديد.و گفتند:منسوخ است به آيت قتال. قُلْ إِنَّ الْخٰاسِرِينَ ،بگو كه زيانكاران آنان باشند كه ايشان خود را زيان كرده باشند و اهل خود را.در او (1)خلاف كردند:مجاهد گفت و ابن زيد:معنى آن است كه به كفر خود را زيان كردند،در دنيا (2)خود را به كشتن دادند و اهل را به سبى و غارت.حسن گفت:خود را زيان كردند كه به كفر خود را به دوزخ بردند در قيامت و ثوابى كه ايشان را خواست بودن (3)در قيامت،در بهشت (4)از ايشان فوت شد آن زيان كردند و زنان ايشان را،اعنى،زنانى كه ايشان بودن (5)در بهشت از حور اگر ايمان آوردندى،چون نياوردند،به ديگران دهند.بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:ايشان را به كفر به دوزخ برند و زنان ايشان به ايمان به بهشت روند و خدم و حشم ايشان،پس ايشان زيانكاران باشند هم به نفس هم به اهل. أَلاٰ ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ ،آن زيان (6)است آشكارا.

لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ،گفت:ايشان را سايه بانها باشد از بالاى سر ايشان از آتش، وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ،و از زير ايشان هم سايه بان آتش باشد.و براى آن پوشش زير را سايه (7)خواند كه دوزخ را دركاتش (8)بهرى زير، بهرى زبر.آن كه اينان را فراش (9)باشد آنان را كه زير ايشان باشند سايه بان (10)باشد.و مثلها قوله: لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهٰادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوٰاشٍ (11)... و قوله: يَوْمَ يَغْشٰاهُمُ الْعَذٰابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ (12)...و قوله: ...أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا (13)...و قوله: اِنْطَلِقُوا إِلىٰ ظِلٍّ ذِي ثَلاٰثِ شُعَبٍ (14).

ص : 309


1- -دا،آج،لب:در معنى او.
2- -دا،آج،لب:در دنيا كه.
3- -دا:بود.
4- -آج،لب:و بهشت.
5- -آج،لب:ايشان را بودند.
6- -دا:زيانى.
7- -دا،آج،لب:سايه بان.
8- -دا:دوزخ دركات است،آج،لب:دوزخ دركات.
9- -دا،آب:فراموش.
10- -در اساس مكرر آمده است.
11- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 41.
12- -سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 55.
13- -سورۀ كهف(18)آيۀ 29.
14- -سورۀ مرسلات(77)آيۀ 30.

ذٰلِكَ يُخَوِّفُ اللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ ،اين آن است كه خداى بندگان خود را به اين مى ترساند.

آنگه گفت: يٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ ،اى بندگان من از من بترسى. وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا [108-ر] [الطّٰاغُوتَ] (1)أَنْ يَعْبُدُوهٰا ،گفت:آنان كه اجتناب كردند از طاغوت كه آن را پرستند،«ان»،مع الفعل در محلّ نصب است به بدل اشتمال.

وَ أَنٰابُوا إِلَى اللّٰهِ ،و با درگاه خداى گريختند. لَهُمُ الْبُشْرىٰ ،بشارت باد ايشان را و مژدۀ (2)خير و وعدۀ نيكو به ثواب ابد.آنگه گفت: فَبَشِّرْ عِبٰادِ ،بشارت ده يا محمّد (3)بندگان مرا،آنان را كه سخن بشنوند (4)و متابعت نيكوتر كنند آنچه:بحق راه برتر باشد (5).

ابو الدّرداء گفت:اگر نه سه كارستى،من (6)نخواستمى كه يك روز در دنيا بماندمى،به روزهاى گرم روزه داشتن و تشنگى كشيدن و چشيدن (7)و در نيم شب (8)نماز كردن و با قومى نشستن كه سخن نيكو گويند و شناسند،و سخن چنان گويند (9)كه يكى از ما خرما نيك گزيند از طبق.

قتاده گفت:احسنه طاعة اللّه باشد.سدّى گفت:نيكوترين آنچه ايشان را فرموده اند برآن (10)كار كنند. أُولٰئِكَ الَّذِينَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ ،ايشان آنان باشند كه خداى تعالى ايشان را هدايت داده باشد و الطاف كرده با ايشان. وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،و ايشان خداوندان عقلها باشند،يعنى استعمال عقل (11).

ابن زيد گفت:اين دو آيت (12)من قوله: وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّٰاغُوتَ ،الى قوله:

أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،در حقّ سه كس آمد كه ايشان در جاهليّت مى گفتند:لااله الاّاللّه، زيد بن عمرو بن نفيل بود و سلمان پارسى (13)و أبو ذر الغفارى.

ص : 310


1- -اساس،ندارد،با توجه به قرآن مجيد افزوده شد.
2- -آج،لب:مزد.
3- -آج،لب:مزد.
4- -آج،لب:آنان كه بشنوند.
5- -آج،لب:باشند.
6- -دا:من در دنيا.
7- -دا:تشنگى چشيدن.
8- -دا:نيم شبان.
9- -دا،آج،لب:گزينند.
10- -دا،آج،لب:تا برآن.
11- -دا،آج،لب:عقل كنند.
12- -آج،لب:اين روايت.
13- -دا:الفارسى.

أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذٰابِ ،[گفت:آن را كه كلمۀ عذاب] (1)بر او واجب شد،جواب او محذوف است اتّكالا على ما قام مقامه،من قوله: أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّٰارِ ،و تقدير آن كه:[أ فمن حقّ عليه كلمة العذاب،فانّ العذاب يصل اليه،آنگه گفت چون عذاب به او رسد] (2)تو او را در عذاب نتوانى رهانيدن.

لٰكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ :آنگه گفت: لٰكِنِ الَّذِينَ ،آنان كه از خداى بترسند، لَهُمْ غُرَفٌ ،ايشان را غرفه هايى (3)باشد از بالاى آن غرفه هايى (4)بنا كرده.

ابو سعيد خدرى روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:اهل بهشت برنگرند از بالاى خود غرفه ها بينند كه اهل آن غرفه ها ازآنجا همچنان (5)مى درفشند كه ستارۀ (6)آسمان و ميان ايشان بعد و تفاوت مشرق تا مغرب (7)باشد.ما گفتيم:يا رسول اللّه!آن منازل انبيا باشد كه كس به درجۀ ايشان نرسد.گفت:لا بل،مؤمنانى باشند كه به خداى و رسول او ايمان دارند. تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،در زير اين (8)[108-پ]غرفه ها جويهاى آب مى رود. وَعْدَ اللّٰهِ ،نصب او بر مصدر است، و التّقدير:وعد اللّه وعدا.آنگه فعل بيفگند و مصدر (9)اضافت كرد با فاعل. لاٰ يُخْلِفُ اللّٰهُ الْمِيعٰادَ ،خداى تعالى خلف وعده نكند.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،گفت:نبينى كه خداى تعالى فروفرستاد از آسمان آبى، فَسَلَكَهُ يَنٰابِيعَ فِي الْأَرْضِ ،آن را در چشمه هاى زمين برد؟و «سلك»،هم لازم باشد هم متعدّى،و اين جا متعدّى است.و واحد«ينابيع»،ينبوع بود.ضحّاك و شعبى گفتند:هر آب (10)كه در زمين (11)هست از آسمان (12)است، خداى تعالى از آسمان بفرستد به صخره،ازآنجا (13)قسمت كند (14)به چشمه ها و چاهها و كاريزها شود، ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ ،پس برون (15)آرد به آن آب، زَرْعاً ،كشتى كه

ص : 311


1- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
2- -اساس و آب افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
3- -آج،لب:عرفه ها.
4- -آج،لب:عرفه ها.
5- -آج،لب:چنان.
6- -دا:ستاره از.
7- -دا:تا به مغرب.
8- -دا،آج،لب:آن.
9- -دا،آج،لب:مصدر را.
10- -آج،لب:آبى.
11- -آج،لب:در رفتن.
12- -دا:همه از آسمان.
13- -آج،لب:اين جا.
14- -آج،لب:كنند.
15- -دا،آج،لب:بيرون.

الوانش مختلف باشد، ثُمَّ يَهِيجُ ،آنگه خشك شود، فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ،زرد بينى آن را (1)، ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطٰاماً ،آنگه آن را پوسيده كند و پاره پاره گرداند، إِنَّ[فِي] (2)ذٰلِكَ لَذِكْرىٰ ،در اين ياد كردى هست خداوندان عقلها را.

قوله عزّ و جلّ:

سوره الزمر (39): آیات 22 تا 45

اشاره

أَ فَمَنْ شَرَحَ اَللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقٰاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (22) اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ اَلْحَدِيثِ كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىٰ ذِكْرِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ هُدَى اَللّٰهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (23) أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ اَلْعَذٰابِ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ قِيلَ لِلظّٰالِمِينَ ذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24) كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَشْعُرُونَ (25) فَأَذٰاقَهُمُ اَللّٰهُ اَلْخِزْيَ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِي هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (27) قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكٰاءُ مُتَشٰاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيٰانِ مَثَلاً اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اَللّٰهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جٰاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكٰافِرِينَ (32) وَ اَلَّذِي جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلْمُحْسِنِينَ (34) لِيُكَفِّرَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ اَلَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ (35) أَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِكٰافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (36) وَ مَنْ يَهْدِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِعَزِيزٍ ذِي اِنْتِقٰامٍ (37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ أَرٰادَنِيَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كٰاشِفٰاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرٰادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكٰاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ اَلْمُتَوَكِّلُونَ (38) قُلْ يٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ إِنِّي عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعҙęΙřϙșƙΠ(39) مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذٰابٌ مُقِيمٌ (40) إِنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ لِلنّٰاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اِهْتَدىٰ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا يَضِلُّ عَلَيْهٰا وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (41) اَللّٰهُ يَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا وَ اَلَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا فَيُمْسِكُ اَلَّتِي قَضىٰ عَلَيْهَا اَلْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اَلْأُخْرىٰ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ شُفَعٰاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كٰانُوا لاٰ يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لاٰ يَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلّٰهِ اَلشَّفٰاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ اِشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذٰا ذُكِرَ اَلَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (45)

ترجمه

آن كس كه روشن [كند] (3)خداى دلش براى اسلام او بر نور (4)باشد از خداى.واى سخت دلان را (5)،از ياد كرد خداى،ايشان در گمراهيى باشند روشن.

[109-ر]خداى بفرستاد (6)نيكوتر حديث كتابى كه با يكديگر ماند دودو بلرزد از او پوست (7)آنان كه ترسند از خدايشان،پس نرم شود پوستهاى ايشان و دلهاى ايشان با ذكر (8)خداى،آن لطف و بيان خداست،ره نمايد آن را كه خواهد و هركه گمراه گرداند او را (9)خداى نباشد او را رهنماى.

آن كه بپايد به رويش بدى عذاب روز قيامت،و گويند ظالمين را بچشى آنچه شما كرده بودى.

دروغ داشتند آنان كه از پيش ايشان بودند،آمد به ايشان عذاب ازآنجا كه ندانستند.

بچشانيد ايشان را نكال (10)در زندگانى دنيا و عذاب سراى بازپسين،بزرگتر است اگر دانند.

ص : 312


1- -آج،لب:او را.
2- -اساس و آب،ندارد،با توجه به متن قرآن مجيد افزوده شد.
3- -اساس و آب،ندارد از دا،افزوده شد.
4- -دا:روشنى.
5- -دا:واى بر سخت دلان دلهاشان.
6- -دا:فروفرستاد.
7- -دا:پوستها.
8- -دا:وا ياد كرد.
9- -اساس:و هركه گمراه شود،به قياس با نسخۀ آج،آورده شد.
10- -دا:خداى رسوايى.

بزديم براى آدميان در اين قرآن از هر مثلى تا همانا (1)ايشان انديشه كنند.

قرآن به تازى نه (2)خداوند كژى تا همانا ايشان بترسند.

بزد خداى مثلى،مردى كه در او انبازان بدخوى باشند و مردى به صلح با مردى (3)،راست باشند به مثل،سپاس خداى را بل بيشترينۀ (4)ايشان ندانند.

تو مرده اى و ايشان مردگانند.

پس شما روز قيامت به نزديك خدايتان خصومت كنى.

كيست ستمكاره تر ازآن كه دروغ گويد بر خداى و دروغ دارد راستى را چون آيد به او.نيست در دوزخ جاى كافران! [109-پ]و آن كه آورد راستى و راست داشت آن را ايشان پرهيزگاران اند.

ايشان را باشد آنچه خواهند نزديك خدايشان،آن جزا نيكوكاران است.

تا بپوشد خداى از ايشان بترينه (5)آنچه كرده باشند و پاداشت دهد ايشان (6)را مزدشان به نيكوترين (7)آنچه كرده باشند.

ص : 313


1- -دا:تا مگر.
2- -دا:جز.
3- -دا:با مردى را.
4- -دا:بيشترينشان.
5- -دا:بترين.
6- -دا:پاداش دهدشان.
7- -اساس:نيكوتر،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.

نيست خداى كفايت كننده بنده اش (1)و مى ترسانند تو را به آنان كه جز اويند و هركه را گمراه كند خداى،نيست او را از رهنماى.

و هركه را ره نمايد خداى،نباشد او را گمراه كننده اى،نيست خداى قوى خداوند كينه كشيدن.

و اگر پرسى از ايشان كه:كه آفريد (2)آسمانها و زمين؟گويند:خداى بگو:بينى شما آنچه مى خوانى از فرود خداى (3)اگر خداى خواهد مرا به آفتى هستند ايشان بردارندۀ آفت او يا خواهد مرا به رحمت هستند ايشان بردارندۀ رحمت او،بگو:بس است مرا خداى بر او اعتماد كنند اعتمادكنندگان.

بگو اى مردمان (4)!بكنى بر تواناييتان كه من خواهم كردن بدانى (5).

آن را كه آيد به او عذابى كه خوار بكند او را و فرود آيد به او عذابى ايستاده (6).

[110-ر] ما فرستاديم بر تو كتاب براى مردمان به راستى،هركه ره يابد (7)براى خود و هركه گمراه شود،گمراه شود بر خود و تو نيستى بر ايشان و كيل.

خداى جان بردارد جانها وقت مرگش و آن كه نمرد (8)در خوابش بازگيرد

ص : 314


1- -دا:بنده اش را.
2- -دا:از ايشان كه بيافريد.
3- -دا:جز خداى.
4- -دا:قوم.
5- -دا:زود بدانيد.
6- -دا:هميشه.
7- -دا:راه راست يابد.
8- -اساس:بمرد،با توجه به نسخه دا،تصحيح شد.

جان آن كه حكم كرده بود بر او مرگ و فروگذارد ديگران را تا به وقت نام زده،در اين علاماتى هست گروهى را كه انديشه كنند.

يا گرفتند (1)بدون خداى شفيعان،بگو نبودند نتوانستند (2)چيزى و ندانستند.

بگو خداى راست شفاعت جمله،او راست پادشاهى آسمانها و زمين.پس با او برند شما را.

و چون ياد كنند خداى را تنها (3)به هم درآيد (4)دلهاى آنان كه ايمان ندارند به سراى بازپسين،و چون ياد كنند آنان را كه فرود اويند كه بينى (5)ايشان خرّمى مى كنند.

قوله تعالى: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ ،گفت:آن كس را كه خداى شرح كند صدر او را و دلش روشن كند براى اسلام،يعنى،هركه خداى تعالى با او الطاف كند تا او به اسلام نزديك شود و ايمان آرد به خداى او بر نور و بيان بود و هدايت و دلالت (6)از خداى-جلّ جلاله.و گفتند:او بر دين قويم و صراط مستقيم باشد.

در كلام حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:كمن كان بخلاف ذلك.گفت آن كه او چنين (7)،چنان بود كه آن كس كه به خلاف اين باشد،چنان كه بيان كرديم فى قوله: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ (8)-الآية[110-پ].قتاده گفت:مراد به«نور»قرآن است كه مؤمن ابتدا كند از او و انتها به او كند.

عبد اللّه مسعود گفت:يك روز رسول-عليه السّلام-اين آيت بخواند،ما گفتيم:

ص : 315


1- -دا:فراگرفتند.
2- -دا:اگر باشند نتوانند.
3- -دا:يكى.
4- -دا:برآيد.
5- -دا:مى بينى.
6- -دا:و هدايت كننده باشد.
7- -آج،لب:چنين باشد.
8- -سورۀ زمر(39)آيۀ 9.

يا رسول اللّه!«انشراح صدر»چگونه باشد؟گفت:چون نور الهى در دل مؤمن شود، دلش روشن شود و فراخ.گفتيم:يا رسول اللّه!علامت آنچه باشد؟گفت:آن كه بنده از سراى غرور رجوع كند با سراى خلود و مرگ را ببجارد (1)پيش ازآن كه مرگ به او آيد.ثمالى گفت:آيت در عمّار ياسر آمد.مقاتل گفت: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ ، رسول است. فَوَيْلٌ لِلْقٰاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّٰهِ ،ابو جهل است و اولى تر آن باشد كه محذوف در آيت اين باشد:أ فمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربّه كمن قسا قلبه،آنگه اين بيفگند لدلالة القاسية قلوبهم عليه،گفت:واى آن كس كه دلش سخت باشد از ذكر خداى تعالى! ابو سعيد خدرى روايت كرد كه،رسول-عليه[السّلام] (2)-گفت:حاجت نزديك (3)سهل جانبان امّت من طلب كنى كه من رحمت خود در دلهاى ايشان نهاده ام و از سخت دلان طلب مكنى كه من سخط خود در دل ايشان نهاده ام.ابو ادريس خولانى روايت كرد از ابو الدّرداء كه،رسول-عليه السّلام-گفت:

انّ اللّه رفيق يحبّ الرّفق (4)فى الامور (5)كلّها و يحبّ كلّ قلب خاشع حزين رحيم يعلّم النّاس الخير و يدعوا الى طاعة اللّه و يبغض كلّ قلب قاس لاه ينام اللّيل كلّه،فلا يذكروا اللّه (6)و لا يدري يردّ عليه روحه ام لا ،گفت:خداى تعالى رحيم است،مدارا دوست دارد در همه كارها،و دوست دارد هر دلى خاشع نرم،اندوهناك با رحمت را كه مردمان را خير آموزد و خلق را به اطاعت خداى خواند و دشمن دارد هر دلى سخت (7)به بازى مشغول، (8)همه شب بخسبد ذكر خداى نكند،نداند كه روح با او دهند يا نه؟ مالك دينار (9)گفت:بنده را به هيچ تازيانه نزدند بتر از قساوت دل.و خداى بر هيچ قوم خشم نگرفت الا رحمت از دل ايشان بستد،قوله: أُولٰئِكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،

ص : 316


1- -لب:ببچارد.
2- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
3- -دا:به نزديك.
4- -اساس:الرزق،به قياس با معنى حديث و نسخه دا،تصحيح شد.
5- -دا:الامر،آج،لب:الامّة.
6- -دا،آج،لب:يذكر اللّه.
7- -دا:سخت را.
8- -دا:كه همه.
9- -دا:مالك بن دينار.

ايشان در گمراهى روشن اند.

قوله-عزّ و علا: اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ ،خداى تعالى گفت:فروفرستاد خداى نيكوتر حديث،يعنى قرآن.عبد اللّه مسعود و (1)عبد اللّه عبّاس گفتند كه:يك روز صحابه رسول را گفتند:يا رسول اللّه:لو حدّثتنا،اگر براى ما حديثى كنى.

خداى تعالى اين آيت فرستاد: اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ ،و حديث[111-ر]،ضدّ قديم باشد و نقيض او،عجب ازآن كه گويد:قرآن قديم است و خداى تعالى مى گويد:حديث است،و اين قول متناقض باشد از دوگانه يكى دروغ بود.اگر خداى راست گفت،قائلان آن قول،دروغ گفتند،و اگر ايشان راست گفتند،همانا احسن الحديث راست نباشد-تعالى (2)عن الكذب علوّا كبيرا.

كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً ،كتابى است متشابه،يعنى،بهرى با بهرى ماند در حسن نظم و ترتيب و بلاغت و تناسب (3)و آنچه لايق اين بود و هيچ تناقض (4)نيست و اختلاف (5)، يعنى (6)،مصدّق بعضى و بهرى مقوّى و مبيّن بهرى.قتاده گفت:آيات و كلماتش با يكديگر ماند (7)و حروفش. مَثٰانِيَ ،جمع«مثنى»باشد،دودو است[گفتند:

معنى آن است كه در او مكرّرات است.و گفتند:اخبار و قصص و احكام در او مثنّى و مكرّر است] (8).گفتند:معنى آن است كه:اگر تلاوت او مثنّى و مكرّر كنند، ملال نيايد از او. تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ،بلرزد از او پوست آنان كه از خداى بترسند (9)و از خواندن و شنيدن و انديشۀ او. ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىٰ ذِكْرِ اللّٰهِ ،پس دلهاى ايشان و پوستهاى ايشان نرم شود با ذكر خداى.و گفتند:

«الى»به معنى«لام»است،يعنى،لذكر اللّه.

عبد اللّه بن عروة بن الزّبير گفت،جدّه ام را گفتم-اسما بنت ابى بكر را:

اصحاب (10)رسول چون بودندى چون قرآن شنيدندى؟گفت:چنان كه خداى وصف

ص : 317


1- -آب،افزوده:عكرمه.
2- -آج،لب:تعالى اللّه.
3- -دا،آج،لب:تناسب معنى.
4- -دا،آج،لب:تناقضى.
5- -دا،آج،لب:اختلافى.
6- -دا،آج،لب:بل بعضى.
7- -آج،لب:مى ماند.
8- -اساس و آب،افتادگى دارد،از دا،افزوده شد.
9- -آج،لب:نترسند.
10- -آج،لب:كه اصحاب.

كرد ايشان را،چشمشان گريان بودندى (1)و تنشان لرزان.من گفتم:اكنون جماعتى هستند كه چون قرآن مى شنوند،مى بيوفتند از هوش برفته (2).گفت:اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم! سعيد بن عبد اللّه الجمحى گفت:عبد اللّه عمر به مردى بگذشت از اهل عراق كه افتاده بود،گفت:اين را چه رسيد (3)؟گفتند:اين از سماع قرآن بيوفتاده است، گفت:ما از خداى مى ترسيديم و نيوفتاديم،هرگز اصحاب محمّد چنين نكردند، شيطان است اين كه در شكم ايشان مى شود.

ابن سيرين (4)را گفتند:جماعتى پديد آمده اند كه آواز قرآن مى شنوند،مى بيوفتند و بى هوش مى شنوند (5).گفت:يكى را از ايشان بر كنار ديوارى بنشانى و قرآن از اول تا به آخر بر او خوانى تا بيوفتد يا نه،اگر خويشتن را از آن ديوار يا كنار بام بيندازد (6)، راست مى گويد.

زيد اسلم گفت كه:ابىّ بن كعب پيش رسول-عليه السّلام-قرآن مى خواند، قومى را رقّتى پديد آمد.رسول-عليه السّلام-گفت:

اغتنموا الدّعاء عند الرّقّة فانّها رحمة، دعا به غنيمت دارى عند رقّت كه آن رحمت است.

عبّاس بن عبد المطّلب روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:چون پوست [111-پ]بنده از ذكر خداى بلرزد،گناه از او بريزد چنان كه برگ از درخت.هم از او روايت كردند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:چون پوست بنده از ذكر خداى بلرزد،خداى تعالى تن او بر آتش دوزخ حرام كند.

ذٰلِكَ ،اشارت است به قرآن، هُدَى اللّٰهِ ،رواست كه گويند:لطف اللّه.و گفتند:بيان«اللّه»براى آن كه در قرآن هم لطف است و هم بيان و هم دلالت.

يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،ره نمايد خداى به او،آن را كه خواهد. وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ ،و هركه را خداى گمراه كند،او را رهنمايى نباشد،يعنى،آن را كه

ص : 318


1- -دا،آج،لب:بودى.
2- -آج،لب:ندارد.
3- -آج،لب:چه رسيده است.
4- -اساس:ابن سيران،با توجه به نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- -دا،آج،لب:مى شوند كه بر متن راجح است.
6- -آج،لب:بيندازند.

خداى خذلان كند،او را توفيق دهنده اى جز او نباشد.اين تأويل (1)است.

و تأويل ديگر آن كه:هركه را خداى از ره بهشت گمراه كند،او را رهنمايى به بهشت نباشد.

تأويل سه ام آن كه:اگر خداى تعالى روا بودى كه كسى را از ره دين اضلال كرديدى (2)،كس برخلاف خداى او را هدايت نتوانستى دادن.

تأويل چهارم آن كه:آن كس را كه خداى به ضلال او حكم كند و او را ضالّ (3)خواند،كس به هدايت او حكم نكند و او را مهتدى نخواند.

أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذٰابِ ،گفت:آن كس كه او عذاب دوزخ را به روى بازيابد،يعنى،تلقّى كند و به روى فراز گيرد (4).مجاهد گفت:معنى آن است كه،او را بر روى در آتش اندازند.عطا گفت:او را در دوزخ اندازند.اول (5)جاى از اندام او كه آتش به او شتابد رويش باشد ازآن كه روى پيش جز خداى بر زمين نهاده باشد.مقاتل گفت:معنى آن است كه (6)كافر (7)را چون در دوزخ اندازند،سنگى عظيم از كبريت در گردن او كرده باشند.آتش در او افتد و به روى او برآيد اوّل همه چيزى،و دستهايش بسته باشد،به دست از روى دفع نتواند كردن.و در آيت حذفى و اختصارى هست،و التّقدير:أ فمن يتّقى بوجهه سوء العذاب كمن هو آمن من العذاب، چنان كه در دگر آيات (8)برفت.و مثله فى المعنى: ...أَ فَمَنْ يُلْقىٰ فِي النّٰارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (9)...

سعيد بن المسيّب گفت:آيت در ابو جهل آمد. وَ قِيلَ لِلظّٰالِمِينَ ،اى و يقال.

ماضى به معنى مستقبل است و نظاير اين بسيار است،گفت،گويند ظالمان را:

ذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ ،بچشى آن كه كرده اى،يعنى وبال و جزاى آنچه (10)كرده اى،و اين قول كافران را،خزنۀ دوزخ گويند.

ص : 319


1- -دا،آج،لب:اين يك تأويل.
2- -دا،آج،لب:كردى،آب،كردندى.
3- -آج،لب:به قتال.
4- -دا:قرار گيرد،آج،لب:بازگيرد.
5- -آج،لب:و اوّل.
6- -آج،لب:كه چون.
7- -دا،آب:كافران.
8- -آب:ذكر آيات آج،لب:آيات ديگر.
9- -سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
10- -آج،لب:آن كه.

كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،گفت:آنان كه پيش اينان بودند همچنين تكذيب پيغامبران كردند كه اينان مى كنند (1). فَأَتٰاهُمُ الْعَذٰابُ [112-ر]،عذاب به ايشان آمد ازآنجا كه ايشان ندانستند.

فَأَذٰاقَهُمُ اللّٰهُ الْخِزْيَ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،بچشانيد ايشان را خداى-عزّ و جل- خزى و عذاب و هوان و مذلّت در دنيا به اسر و قتل و خزيت و اذلال و اهانت و اجراى حكم كفّار بر ايشان-على اختلاف انواعهم. وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ،و عذاب آخرت بزرگ تر باشد اگر دانند ايشان و انديشه كنند.

وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِي هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ،گفت:

ما بزديم براى مردمان در قرآن (2)هر مثلى تا باشد كه ايشان انديشه كنند.

قُرْآناً عَرَبِيًّا ،نصب او بر فعلى مقدّر است و تقديره:اعنى قرانا عربيّا.و گفتند:

بر حال است على تقدير:انزلناه قرانا عربيّا،گفت:قرآنى است به لغت عرب. غَيْرَ ذِي عِوَجٍ ،كه در او كژى نيست.مجاهد گفت:لبسى (3)نيست.عبد اللّه عبّاس گفت:اختلافى نيست.سدّى گفت:فروبافته و دروغ نيست.بعضى دگر گفتند:

متناقض نيست.و عوج به كسر،كژى باشد فى الامر و الدّين و ما يرجع الى المعانى، و عوج به فتح فى العصا و الحائط و ما كان جسما. لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ،تا همانا ايشان بترسند و از معاصى بپرهيزند.

ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً رَجُلاً ،حق تعالى گفت:بزد خداى مثلى.و نصب«رجلا» بر بدل«مثلا» (4)است،مردى كه صفت او آن است. فِيهِ شُرَكٰاءُ مُتَشٰاكِسُونَ ،كه در او انبازانى باشند مختلف،متنازع،متضايق،هريكى از ايشان او را استخدام كند و كارى فرمايد خلاف آن كه صاحبش فرمايد به قدر ملك او بر او،يقال:رجل شكس و شرس و ضرس و ضبس (5)،اذا كان سيّئ الخلق.مورّج گفت: مُتَشٰاكِسُونَ اى، متماكسون.يقال:شاكسنى فلان،اى،ماكسنى،مكاس كرد و مضايقه. وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ ،ابن كثير و ابو عمر و يعقوب خواندند:سالما،به الف.و ابو عبيد،اين

ص : 320


1- -آج،لب:ندارد.
2- -اساس با خط ديگرى افزوده:از.
3- -آج،لب:بسى.
4- -آج،لب:مثل.
5- -اساس:ضيس،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

اختيار كرد براى مطابقت معنى،گفت:سالما،خالص باشد خلاف مشترك (1).و سلما،مسالم (2)باشد خلاف محارب.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن در شاذّ،هم سالما خواندند به الف و باقى قرّا،سلما خواندند به فتح«سين»و«لام».و سعيد جبير،سلما به كسر سين و سكون لام.و السّلم،الصّلح،من باب«رجل عدل و صوم»باشد. هَلْ يَسْتَوِيٰانِ مَثَلاً ،ايشان راست باشند از روى مثل!يعنى،نباشند.

اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى كافر (3)،كه او خدايان مختلف پرستد و مقسّم باشد عبادت او بر معبودان پراگنده[112-پ]و مؤمنى را كه جز يك خداى را نپرستد. اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ ،سپاس خداى را،يعنى،به حمد خداى،راست نباشد در حسن حال و رعايت براى آن كه آن را كه يك مالك باشد رجوعش با او بود،پس مئونتش بر او (4)بود و معونتش از او بود،و آن را (5)مالكان مختلف باشند،او را رجوع با همه بود به نصب،اين با آن گذارد و آن به اين در ميانه مملوك بى برگ و بى نوا بود،چنان كه در مثل پارسيان گويند:«شهرى به دو امير (6)زود گردد بيران (7)»،اين هم آن مثل است به معنى آن كه (8)گفت. بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ،بل بيشترينۀ ايشان ندانند ازآن كه انديشه نكنند.

آنگه بر سبيل وعظ و تذكير گفت: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ،تو اى محمّد مرده اى (9)و اينان همه مردگان اند،يعنى،بخواهى مردن و ايشان (10).آنگه براى قرب حال كه[لا] (11)محال مآل (12)مرگ خواهد بود،ايشان را مرده خواند.در شاذّ ابن محيصن (13)و ابن ابى عيله،«مايت»خواندند به«الف»در هر دو جاى.قتاده گفت:اين خبر مرگ است كه با ايشان داد.

جعفر بن سليمان گفت:با صلة بن اشيم طعامى مى خوردم (14).مردى در آمد و خبر

ص : 321


1- -آج،لب:مشرك.
2- -آج،لب:مسلم.
3- -آج،لب:كافران.
4- -آج،لب:از او.
5- -آج،لب:آن را كه.
6- -آج،لب:مير.
7- -آج،لب:ويران.
8- -اساس و آب:آنك،آج،لب:آنگه.
9- -اساس:مردۀ ئى.
10- -آج،لب:تو و ايشان.
11- -اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
12- -اساس:ماءل،لب:مآل با.
13- -آج،لب:محيص.
14- -آج،لب:مى خورديم.

مرگ برادرش داد و گفت:يا هذا!بنشين و با ما طعام (1)بخور كه دير است كه خبر مرگ برادر شنيده ام.گفت:يا عجب!او اين ساعت فرمان يافت،تو كى شنيدى؟ گفت:از آنگه كه خداى تعالى گفت: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ .مرد گفت:راست گفتى.

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ ،گفت:پس شما روز قيامت به نزديك خداى خصومت كنى،يعنى محقّ و مبطل و ظالم و مظلوم و تابع و متبوع.

زبير گفت:چون اين آيت آمد،ما گفتيم:يا رسول اللّه!اين گناهان كه ما در دنيا كرده باشيم با يكديگر آنجا مجازات رود و سگالش كنند؟گفت:اى،و اللّه كه سگالش كنند،تا هر خداوند حق را به حق رسانند.ما گفتيم:و اللّه انّ الامر لشديد، به خداى كه كارى سخت است.

و ابو هريره روايت كرد كه،يك روز رسول-عليه السّلام-گفت صحابه را كه:

دانى كه مفلسان امّت (2)كه باشند؟ما گفتيم كه:آنان كه مالى ندارند.گفت:نه.

مفلسان امّت من آنان باشند كه در دنيا ظلم كنند بر مردمان.اين را بزنند و آن را دشنام دهند (3)و مال اين بستانند.فردا دقيامت (4)چون مقاصّه خواهند،آنجا زر و سيم نباشد،حسنات ظالم برگيرند و به مظلوم دهند تا او مفلس بماند،با سيّئات به دوزخ برند (5).و تأويل خبر (6)آن باشد كه:تفسير حسنات بر اعواض كنند،يعنى،اعواض آلام او بردارند و به مظلوم دهند،چه به ادلۀ عقل درست شده است كه به عمل كسى [113-ر]ديگرى را ثواب ندهند و نيز به ادلۀ شرع از قرآن و اخبار-مقطوع عليها-لا بدّ اين خبر را تأويل بايد،و تأويل اين است كه گفته شد،چه عوض به مثابت اروش جنايات است و قيمت (7)متلفات (8).

عبد اللّه عمر گفت:ما روزگار دراز بمانديم و گمان ما چنين بود كه اين

ص : 322


1- -آج،لب:اين طعام.
2- -آج،لب:امّت من.
3- -آج،لب:ندارد.
4- -آج،لب:و فرداى قيامت،د قيامت/در قيامت.
5- -آج،لب،افزوده:او را.
6- -آج،لب:اين خبر.
7- -آج،لب:قيم.
8- -آب:متلفان.

خصومت ميان ما و اهل كتاب باشد در قيامت،و گفتيم (1):ما را خصومت نباشد كه دين ما يكى است و پيغامبر و كتاب ما يكى است تا بديديم كه مسلمانان به تيغ روى به يكديگر كردند و يكديگر را كشتن گرفتند،بدانستيم (2)كه خصومت اين است.

ابو سعيد خدرى گفت:من هروقت گفتمى كه ما را دين يكى است و كتاب و پيغامبر يكى است،اين خصومت چيست تا روز جمل و صفّين بديديم؟گفتم:

خصومت اين است.و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد،چنان كه شاعر گفت:

تنام و لم تنم عنك المنايا***تنبّه للمنيّة يا نئوم

ستدرى فى المعاد اذا التقينا***غدا عند الحساب من الظّلوم (3)

[الى ديّان يوم الدّين تمضى***و عند اللّه يجتمع الخصوم] (4)

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللّٰهِ ،گفت:كيست ظالم تر از آن كس كه او دروغ گفت بر خداى، وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ ،و راست را دروغ داشت؟گفتند:مراد به صدق،قرآن است،يعنى،قرآن به دروغ داشت. إِذْ جٰاءَهُ ،چون آمد به او، أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكٰافِرِينَ ،آنگه گفت بر طريق تقريع و ملامت:در دوزخ جاى نيست كافران را،يعنى،جاى هست ايشان را (5)به سزا.

وَ الَّذِي جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ ،گفت:و آن كس كه او صدق و راستى آورد.مفسّران خلاف كردند.بعضى گفتند: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،جبريل است، وَ صَدَّقَ بِهِ ،پيغامبر است كه جبريل بياورد و رسول-عليه السّلام-تلقّى كرد به قبول.

عبد اللّه عبّاس گفت: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،رسول است كه صدق آورد،و آن گفتن «لااله الاّاللّه»بود، وَ صَدَّقَ بِهِ ،هم اوست (6)،آرنده اوست و تصديق كننده او و مبلّغ به خلق او.

ابو العاليه و كلبى گفتند: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،رسول است، وَ صَدَّقَ بِهِ ،ابو بكر.

ص : 323


1- -آج،لب:گفت.
2- -آج،لب:بدانستند.
3- -آج،لب:المظلوم.
4- -اساس،آب،ندارد،دا،افتادگى دارد،از آج،افزوده شد.
5- -آج،لب:افزوده:جاى.
6- -آج،لب:او راست.

قتاده گفت و مقاتل: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،رسول است، وَ صَدَّقَ بِهِ ،مؤمنان.

عطا گفت: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،پيغامبران اند، وَ صَدَّقَ بِهِ ،امّتان ايشان.

و در اخبار ما،از ائمّه-عليهم السّلام-آوردند و از بعضى صحابه كه: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،رسول اللّه، وَ صَدَّقَ بِهِ ،اميرالمؤمنين على است.

در خبر است كه چون رسول را-عليه السّلام-شب معراج به آسمان بردند، ملكوت آسمان بر او عرضه كردند،گفتند:برو و قوم را خبر ده.گفت:بار خدايا! [113-پ]مرا دروغ دارند،گفت:(يصدقك على

و هو الصديق الاكبر )، (1)دليل بر آنكه او صدّيق اكبر است،آن است كه مخالفان و موافقان در اخبار آوردند كه:

الصّدّيقون ثلاثة:حزقيل مؤمن آل فرعون و حبيب النجار مؤمن آل ياسين و علىّ بن ابى طالب-عليه السّلام-و هو خيرهم و سيّدهم، پيغامبر عليه السّلام گفت:صدّيقان سه اند:حزقيل است مؤمن آل فرعون و حبيب نجّار است مؤمن آل ياسين و على بن ابى طالب-و او بهترين و سيّد ايشان است.بيان ديگر آن كه گفت در دگر (2)آيت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ (3)،يعنى حمزة و جعفرا و عليّا.

و در خبر است كه روزى رسول-عليه السّلام-سريّتى را به غزايى مى فرستاد، على (4)را بر ايشان امير كرد،آنگه[گفت] (5):كيست از شما كه فضل و صدق پسر عمّ من از قرآن بيارد؟عمّار بر پاى خاست،گفت:من بگويم يا رسول اللّه؟گفت:بيار.

گفت،قوله تعالى: وَ الَّذِي جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ .رسول گفت:

كفاك اللّه يا عمّار كلّ مهمّ. أبو ذر گفت:من حاضر بودم كه عمّار اين گفت.فضل بن شاذان گفت: جٰاءَ بِالصِّدْقِ ،رسول است صادقى كه جز او صادقى نبود در آن وقت ، وَ صَدَّقَ بِهِ ،علىّ بن ابى طالب مصدّقى كه در آن وقت مصدقى نبود جز او.

زيد بن جناب گفت:پيش رسول رفتم در بدايت كار و گفتم:يا محمّد!چه مى گويى تو (6)؟گفت،مى گويم:

لا اله الّا اللّه و انا رسوله ،بجز خداى،خداى

ص : 324


1- -آج،لب،افزوده:تو را صديق اكبر تصديق كند،و آن على بن ابى طالب است-صلوات اللّه و سلامه عليه.
2- -آج،لب:ديگر.
3- -سورۀ توبه(9)آيۀ 119.
4- -آج،لب:حضرت اميرالمؤمنين على.
5- -اساس و آب:ندار،دا،افتادگى دارد،از آج،افزوده شد.
6- -آج،لب:چه گويى يا محمّد تو.

نيست و من پيغامبر اويم.گفتم:و من يصدّقك على هذا،تو را بر اين كه باور مى دارد؟گفت:

(صبى و امراة) ،كودكى و زنى،يعنى،خديجه و على (1).از اين جا گفت رسول-عليه السّلام-:

صلّت الملائكة علىّ و على علىّ سبع (2)سنين لأنّه لم ترفع من الارض الى السّماء صلاة الّا منّى و من علىّ ،گفت:هفت سال فريشتگان بر من و بر على صلاة فرستادند،براى آن كه در اين هفت سال نمازى به آسمان نبردند از زمين الّا از من و از على.و او گفت قطعه اى (3):

صدّقته و جميع النّاس في بهم*من الضّلالة و الاشراك و النّكد فالحمد للّه شكرا لا شريك له*البرّ بالعبد و الباقى بلا امد أُولٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ،گفت:ايشان متّقيان اند،اين دليل مى كند بر آنكه مراد به آيت رسول است و معصومان،كه گفت:ايشان متّقيان اند،و آن كس كه خداى بر تقوى و پرهيزگارى او گوايى دهد،جز معصوم نباشد.

لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،ايشان راست آنچه خواهند (4)و آرزو كنند نزديك خدايشان (5).

[114-ر] ذٰلِكَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِينَ ،اين جزاى نيكوكاران است.

لِيُكَفِّرَ اللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا ،تا مكفّر كند خداى تعالى سيّئات اعمال ايشان را به توبه،يعنى،اسقاط عقاب آن كند. وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،و جزا دهد ايشان را مزدشان به نيكوتر (6)آنچه ايشان كرده باشند.

أَ لَيْسَ اللّٰهُ بِكٰافٍ عَبْدَهُ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:«عباده»،به الف على الجمع و باقى قرّا:«عبده»،على الواحد.حق تعالى گفت:خداى بس نيست كفايت كننده بندگانش را!و بر قرائت آن كس كه«عبده»خواند بر واحد (7)، بنده اش را بر جنس.و گفتند:مراد رسول است-عليه السّلام- وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ،

ص : 325


1- -آج،لب:على و خديجه.
2- -اساس:سبعة،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
3- -آج،لب:قطعة.
4- -آج،لب:خواهند از او.
5- -آج،لب:خداى ايشان.
6- -آج،لب:نيكوتر.
7- -آج،لب،افزوده:گفت.

گفت:يا محمّد!تو را مى ترسانند ازآن كه دون خداى اند.اين آنگه گفت كه ايشان گفتند:يا محمّد!ما مى ترسيم كه اين خدايان ما آفتى به تو رسانند و مضرّتى كه تو طعنه مى زنى در ايشان،اگر بازنايستى،تو را ديوانه كنند يا رنجى به تو رسانند،حق تعالى گفت: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ ،هركه خداى او را اضلال كند به خذلان و تخليه،او را هيچ رهنماى (1)نباشد.و رواست كه معنى حكم و تسميه باشد،چنان كه چند جايگاه شرح داده شد.

وَ مَنْ يَهْدِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ،و هركه خداى او را هدايت دهد به توفيق، او را مضلّى و گمراه كننده اى نباشد بر اين معنى كه گفتيم. أَ لَيْسَ اللّٰهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقٰامٍ ،گفت:نه خداى عزيز است و منيع و غالب و كينه كشنده از دشمنان خود! صورت استفهام است و مراد تقرير.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ،آنگه گفت:اگر از اين كافران بپرسى كه آسمان و زمين كه آفريد،بگويند:خداى. قُلْ ،بگو (2)اى محمّد! أَ فَرَأَيْتُمْ ،بينى (3)اينان را كه شما بدون خداى مى خوانى و مى پرستى،كه اگر خداى به من آفتى خواهد،ايشان آن آفت از من بازنتواندداشتن و كشف كردن و برداشتن،يا اگر به من رحمتى خواهد،ايشان رحمت او از من بازنتوانندداشتن. قُلْ حَسْبِيَ اللّٰهُ ،بگو (4)كه:بس است مرا خداى -جلّ جلاله. عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ،توكّل بر او كنند توكّل كنندگان.

آنگه گفت: قُلْ ،بگو يا (5)محمّد كافران را! يٰا قَوْمِ ،اى قوم من و امّت من و از قبيله و نسبت من، اِعْمَلُوا عَلىٰ مَكٰانَتِكُمْ ،بكنى آنچه توانى برحسب قدرت و تمكين خود. إِنِّي عٰامِلٌ ،كه من نيز آنچه توانم خواهم كردن. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ، بدانى[114-پ]آنگه كه عذاب خداى به شما فرود آيد كه از ميان من و شما محق كيست و مبطل كيست (6).

مَنْ يَأْتِيهِ عَذٰابٌ يُخْزِيهِ ،«من»موصوله است،به معنى،الّذى،در محلّ نصب است به آن كه مفعول«تعلمون»است،يعنى،بدانى آن را كه عذاب مخزى،رسوا

ص : 326


1- -آج،لب:راهنمايى.
2- -آج،لب:بگوى.
3- -آج،لب:نبينى.
4- -آج،لب:بگوى.
5- -آج،لب:بگوى اى.
6- -آج،لب،افزوده:آنگه گفت.

كننده به او آيد و خوار و ذليل بكند او را. وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذٰابٌ مُقِيمٌ ،و عذاب (1)دائم بر او حلال شود.

إِنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ لِلنّٰاسِ بِالْحَقِّ ،گفت:ما فروفرستاديم كتاب قرآن بر تو براى مردمان به حق و درستى. فَمَنِ اهْتَدىٰ فَلِنَفْسِهِ ،هركه هدايت يابد و نظر كند تا به ره حق رسد،براى خود كند و هركه گمراه شود ازآن كه نظر و تأمّل نكند، وبال آن (2)بر او باشد. وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ ،تو بر ايشان و كيل و حفيظ و نگهبان نه اى و موكّل نه اى بر ايشان،تا ايشان را بر ايمان حمل كنى،كار تو دعوت است.

اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا ،گفت:خداست كه جانها بردارد به وقت مرگ،چون وقت آن باشد كه اجلش به سر آيد (3). وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا ،و نيز آن را كه نخسبد (4)هم او توفّى كند،و مراد به توفّى حقيقت[قبض نفس است،نه قبض نفس و روح.اين قول عبد اللّه عبّاس است.و بعضى ديگر گفتند:] (5)قبض روح خواست،الّا آن است كه خواب را مرگ خواند بر توسّع و تشبيه. فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ ،نفس بازگيرد از آن نفس كه (6)مرگ بر او قضا كرده باشد، يعنى،آن را كه اجل آمده باشد،جان بردارد. وَ يُرْسِلُ الْأُخْرىٰ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،و آن دگر را كه اجل نيامده باشد فروگذارد تا به وقت آمدن اجل نام زد او.و فرق ميان توفّى مرگ و توفّى خواب است (7)كه با خواب عقل و تميز و خرد و روح و حيات بر جاى باشد،و با مرگ حيات بنماند،چون (8)حيات بنماند هر معنى كه به وجود محتاج باشد به حيات،با فقد حيات بنماند. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ، در اين كه رفت از قبض روح مرده و توفّى مرد خفته و امساك بعضى و ارسال ديگرى آياتى هست و علاماتى و دلالاتى گروهى را كه انديشه و تفكّر كنند.حمزه و كسائى و خلف خواندند:قضى عليها الموت،به ضمّ«قاف»و كسر«ضاد»و رفع

ص : 327


1- -آج،لب:عذابى.
2- -آج،لب:وبال او.
3- -آج،لب:سر آيد.
4- -آب:بخسبد.
5- -اساس و آب:ندارد،دا،افتادگى دارد،از آج،افزوده شد.
6- -آج،لب:ازآن كه.
7- -آج،لب:آن است.
8- -آج،لب:و چون.

موت على الفعل المجهول.و باقى قرّا،قضى عليها الموت،بر فعل مستقيم و نصب موت.

از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او گفت كه:آدمى را نفسى باشد و روحى.

نفس آن است كه قوام عقل و تميز با آن باشد،چون مرد بخسبد،قبض آن نفس كنند و[115-ر]روح آن است كه قوام حيات به آن باشد،چون مرد بميرد آن باطل شود.و بر اين قول،تأويل نفس بر عقل شايد گرفتن.

و ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:چون يكى از شما خواهد بخسبد (1)،بايد تا بر دست راست خسبد و بگويد:

اللّهم باسمك وضعت جنبي و بك ارفعه ان امسكت نفسي فاغفر لها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادك الصّالحين.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ شُفَعٰاءَ ،گفتند:«ام»،به معنى بل است.گفتند:بل بگرفتند اين كافران بدون خداى شفاعت كنندگانى از بتان.و ذلك قوله: ...شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (2)...، قُلْ اى محمّد (3): أَ وَ لَوْ كٰانُوا لاٰ يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لاٰ يَعْقِلُونَ ،و اگرچه ايشان مالك نباشند چيزى را از شفاعت،و عقل ندارند تا عبارت شما بدانند ايشان را.و جواب لو (4)محذوف است،و التّقدير:لكان لهم الشّفاعة مع هذه الآيات،يعنى، اگرچه چنين اند ايشان را شفاعت باشد بر سبيل تقريع و انكار و ملامت.

قُلْ لِلّٰهِ الشَّفٰاعَةُ جَمِيعاً ،بگو اى محمد كه:شفاعت همه خداى راست تا هركه شفاعت كند جز به فرمان او نتواند كردن. لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،ملك آسمان و زمين او راست، ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،پس شما را با پيش او برند.

وَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ وَحْدَهُ ،گفت:چون (5)نام يك خداى برند پيش اين كافران، دل آنان كه به قيامت ايمان ندارند تنگ شود و منقبض.اين قول عبد اللّه عبّاس و مقاتل است.قتاده گفت:كافر شود و مستكبر.ضحّاك گفت:نافر شود.كسائى گفت:به خشم آيد.و اصل كلمت«نفور»و«ازورار»بود،قال عمرو بن كلثوم:

ص : 328


1- -آج،لب:خسپد.
2- -سورۀ يونس(10)آيۀ 18.
3- -آج،لب:بگوى اى محمّد.
4- -اساس:او،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
5- -آج،لب:چند.

اذا عضّ الثّقات (1)بها اشمأزّت***و ولّته (2)عشو زنة (3)زبونا

وَ إِذٰا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ،چون ذكر آنان كنند كه فرود خداى اند از بتان، إِذٰا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ،كه تو بينى ايشان را شادمانه (4)و مستبشر باشند.و آن آنگه بود كه شيطان القا كرد در قرائت (5):تلك الغرانيق العلى منها الشّفاعة ترتجى،در سورة و النّجم (6).

قوله:

سوره الزمر (39): آیات 46 تا 75

اشاره

قُلِ اَللّٰهُمَّ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ عٰالِمَ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبٰادِكَ فِي مٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ اَلْعَذٰابِ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدٰا لَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (48) فَإِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰانٰا ثُمَّ إِذٰا خَوَّلْنٰاهُ نِعْمَةً مِنّٰا قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (49) قَدْ قٰالَهَا اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (50) فَأَصٰابَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلاٰءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِينَ (51) أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) قُلْ يٰا عِبٰادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (53) وَ أَنِيبُوا إِلىٰ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (54) وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذٰابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ (55) أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّٰهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ اَلسّٰاخِرِينَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اَللّٰهَ هَدٰانِي لَكُنْتُ مِنَ اَلْمُتَّقِينَ (57) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى اَلْعَذٰابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ اَلْمُحْسِنِينَ (58) بَلىٰ قَدْ جٰاءَتْكَ آيٰاتِي فَكَذَّبْتَ بِهٰا وَ اِسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ (59) وَ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ تَرَى اَلَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اَللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (60) وَ يُنَجِّي اَللّٰهُ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا بِمَفٰازَتِهِمْ لاٰ يَمَسُّهُمُ اَلسُّوءُ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (61) اَللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (62) لَهُ مَقٰالِيدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَيْرَ اَللّٰهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا اَلْجٰاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (65) بَلِ اَللّٰهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ اَلشّٰاكِرِينَ (66) وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اَلْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ مَطْوِيّٰاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (67) وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرىٰ فَإِذٰا هُمْ قِيٰامٌ يَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا وَ وُضِعَ اَلْكِتٰابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا يَفْعَلُونَ (70) وَ سِيقَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيٰاتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا قٰالُوا بَلىٰ وَ لٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ اَلْعَذٰابِ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ (71) قِيلَ اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا فَبِئْسَ مَثْوَى اَلْمُتَكَبِّرِينَ (72) وَ سِيقَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ زُمَراً حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ (73) وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ اَلْجَنَّةِ حَيْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِينَ (74) وَ تَرَى اَلْمَلاٰئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ اَلْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (75)

ترجمه

[115-پ]،بگو كه (7)اى آفرينندۀ آسمانها[و] (8)زمين،داناى (9)نهان و آشكارا!تو حكم كنى ميان بندگانت در آنچه در آن خلاف كنند.

و اگر آنان را بود كه ستم كنند آنچه در زمين است همه و مانند او با او فدا كنند به آن از بدى عذاب روز قيامت و پديد آيد ايشان را از خداى آنچه گمان نبرده باشند.

و پديد آيد ايشان را بديهاى آنچه كرده باشند و دررسد به ايشان آنچه به آن فسوس داشته باشند.

چون برسد به آدمى رنجى،بخواند ما را،پس بدهيم او را نعمتى از ما،گويد:دادند اين مرا بر دانشى،بل آن آزمايشى (10)است و لكن بيشترينۀ (11)ايشان ندانند (12).

ص : 329


1- -اساس:الثّقاف،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- -اساس:و زلّته،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -اساس و آب:«عشوربة»نيز خوانده مى شود.
4- -آج،لب:شادمان.
5- -دا،آج،لب،افزوده:رسول.
6- -دا،افزوده:آمده است.
7- -دا،افزوده:اى خداى.
8- -از دا افزوده شد.
9- -دا:اى دانندۀ.
10- -دا:امتحانى.
11- -دا:بيشترين.
12- -دا:نمى دانند.

گفتند اين كلمه آنان كه از پيش ايشان بودند:نگزيرانيد (1)از ايشان آنچه كرده بودند.

برسيد به ايشان بديهاى آنچه كردند و آنان كه ستم كردند از اينان برسد به ايشان (2)بديهاى آنچه كرده باشند و نيستند ايشان كه مرا عاجز كنند (3).

نمى دانند كه خداى بگستراند روزى برآن كه خواهد و تنگ كند!در اين دليلى هست گروهى را كه ايمان دارند.

بگو اى بندگان من-آنان كه اسراف كرده اى (4)بر خود-نوميد مشوى (5)از رحمت خداى كه خداى بيامرزد گناهان همه،كه او آمرزنده و بخشاينده است.

[116-ر] و بازشوى (6)با خدايتان و تن بدهى (7)او را از پيش آن كه به شما آيد عذاب پس يارى نكنند شما را.

و پيروى كنى نيكوتر آن را (8)كه فرستاد با شما از خدايتان از پيش آن كه آيد از شما (9)عذاب ناگاه و شما ندانى.

[كه گويد تنى] (10):اى حسرت من (11)بر آنچه تقصير كردم در طاعت

ص : 330


1- -دا:بازنداشت.
2- -دا:زود بديشان رسد.
3- -دا:نباشند ايشان عاجزكنندگان.
4- -دا:كردند.
5- -دا:مباشى.
6- -دا:بازگردى.
7- -دا:گردن نهى.
8- -دا:آنچه.
9- -دا:آيد به شما.
10- -اساس و آب،ترجمه نكرده،از دا،افزوده شد.
11- -دا:اى حسرتا.

خداى و آن كه (1)بودم از جمله فسوس كنا (2).

يا گويد اگر خداى ره نمودى مرا بودمى از پرهيزكاران.

يا گويد آنگه كه بيند عذاب يا باشد مرا بازگشتى باشم از نيكوكاران.

آرى آمد به تو آيتهاى (3)من،دروغ داشتى آن را و بزرگوارى كردى و بودى از كافران.

و روز قيامت بينى آنان را كه دروغ گفته باشند بر خداى، رويهاى ايشان سياه.نيست در دوزخ جاى متكبّران را؟ برهاند خداى آنان را كه پرهيزكار باشند به ظفرهاى ايشان،نرسد به ايشان بدى (4)و نه ايشان [دلتنگ اندوهگن باشند] (5).

خداى آفريدگار (6)همه چيزى است و او بر همه چيزى را تكفّل كنند (7).

او راست كليدهاى آسمانها (8)و زمين و آنان كه كافراند به آيتهاى خداى ايشان زيانكاران اند.

بگو جز خداى را مى فرمايى كه پرستم اى نادانان؟ [116-پ]وحى كردند به تو و به آنان كه پيش تواند اگر

ص : 331


1- -دا:و اگر.
2- -دا:افسوس كنندگان.فسوس كنا/فسوس كنان.
3- -دا:حجتهاى.
4- -دا:بنه پسايد بدى.
5- -اساس و آب،ندارد،از دا،افزوده شد.
6- -دا:آفرينندۀ.
7- -كذا،در اساس و آب،دا:و او بر همه چيزى و كيل است.
8- -آب:آسمان.

مشرك شوى (1)باطل شود عملت و باشى از زيانكاران.

بل خداى را پرست و باش از جملۀ شكركنندگان (2).

و تعظيم نكردند خداى را حقّ عظمت او،و زمين جمله در قبضۀ قدرت او باشد روز قيامت و آسمانها پيخته (3)به دست راست او،منزّه است او و بزرگوار از آنچه با او انباز گيرند.

و دردمند در صور،بميرد (4)هركه در آسمانهاست و هركه در زمين است الّا آن كه خواهد خداى.پس دردمند در او دگرباره كه بينى ايشان را ايستاده باشند مى نگرند.

روشن شود زمين به نور خداى و بنهند نامه و بيارند پيغامبران را و شهيدان (5)را و حكم كنند ميان ايشان به حق (6)و بر ايشان ستم نكنند (7).

تمام بدهند هر نفسى (8)را آنچه كرده باشد و او داناتر است به آنچه مى كنند.

و برانند آنان را كه كافر باشند به دوزخ گروه گروه تا چون آيند به آنجا بگشايند درهاى آن و گويند ايشان را خازنان:نيامدند به شما پيغامبران از شما،مى خواندند بر شما آيتهاى

ص : 332


1- -دا:انباز آرى.
2- -دا:شكر گويندگان.
3- -دا:در نور ديده بود.
4- -دا:از هوش شود.
5- -دا:گواهان.
6- -دا:به راستى.
7- -دا:ظلمى.
8- -دا:تنى.

خدايتان و مى ترسانيدند شما را رسيدن روزتان اين؟گويند:آرى،و لكن واجب شد كلمت عذاب بر كافران.

گويند:در شوى به درهاى دوزخ،هميشه باشند در آنجا بد جايى (1)است متكبّران را! [117-ر] و برانند آنان را كه ترسند (2)از خدايشان به بهشت گروه گروه تا چون آيند به او و بگشايند درهاى آن و گويند ايشان را خازنان آن:درود بر شما باد!پاك شدى،در شوى در آنجا جاودانه.

و گويند:سپاس خداى را آن كه راست كرد وعده اش و به ميراث به ما داد زمين تا جاى سازيم از بهشت آنجا كه خواهيم،نيك مزد است كاركنان را.

و بينى فريشتگان را گرد آمده از پيرامن عرش تسبيح مى كنند به حمد خدايشان و حكم كنند ميان ايشان به درستى و گويند:

سپاس خداى (3)كه خداى جهانيان است.

قوله تعالى: قُلِ اللّٰهُمَّ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى-جلّ و جلاله[در اين آيت رسول را بازآموخت كه دعا چگونه كند و چگونه فزع كند.با او] (4)گفت،بگو اى محمّد كه:اى خداى!و اين«ميم»مشدّد بدل«يا»ى نداست كه در اوّل بيفتاد، و التّقدير:يا اللّه يا فاطر (5)السّماوات و الارض،اى آفرينندۀ آسمانها و زمين و اى دانندۀ نهان و آشكارا! أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبٰادِكَ ،تو حكم كنى ميان بندگانت در آنچه در

ص : 333


1- -دا:جايگاهى.
2- -دا:ترسيدند.
3- -دا:خداى را.
4- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
5- -دا:يا اللّه فاطر.

آن خلاف كرده باشند.

منذر الثّورى گفت:به نزديك ربيع خثيم (1)حاضر بودم،مردى در آمد از آنان كه به قتل حسين بن على-عليهما السّلام (2)-حاضر بودند،ربيع او را گفت:شمايى كه سر نبيرگان رسول بر فتراكها آويخته آورده اى؟به خداى كه گزيدگانى را كشته اى كه اگر پيغامبر خداى ايشان را ديدى بر كنار خود نشاندى و بوسه بر دهن ايشان دادى، آنگه اين آيت بر خواند: قُلِ اللّٰهُمَّ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (3)... أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبٰادِكَ فِي مٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ .

قوله: وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ،گفت:اگر چنان كه هر ملك و ملكى (4)كه در زمين هست فردا دقيامت (5)كافران و ظالمان را باشد،و هم چندان ديگر با آن به فدا كنند روز قيامت از بدى عذاب كه به ايشان رسد.

انس مالك (6)روايت كرد كه،رسول (7)-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:فردا دقيامت (8)خداى تعالى گويد يكى را كه از او كمتر عذاب نباشد:[117-پ]در دوزخ اگر ملك دنيا تو را باشد امروز به فداى خود كنى از اين عذاب؟گويد:آرى! خداى تعالى گويد:من از اين خوار (9)خواستم از تو در دنيا و كمتر،اجابت نكردى و آن آن بود كه گفتم:به من شرك ميار،شرك (10)آوردى. وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مٰا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ ،و ايشان را پديد آيد از خداى تعالى آنچه گمان نبرده باشند در دنيا و در حساب ايشان نبوده باشد.

سدّى گفت:آنچه گمان برده باشند كه حسنات است كه بنگرند سيّئات باشد، براى آن كه نه برآن وجه كرده باشند كه خداى (11)فرموده است.

محمّد بن المنكدر در در مرگ جزع مى كرد،او را گفتند (12):جزع مى كنى از

ص : 334


1- -اساس:خيثم،به قياس نسخه آج،تصحيح شد.
2- -آج،لب:عليه السّلام.
3- -دا،لب،افزوده، عٰالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ .
4- -دا:هر ملك و ملل،آج،لب:ملكى.
5- -دقيامت/در قيامت،دا،لب:فرداى قيامت،آج:فردا قيامت.
6- -آج،لب:انس بن مالك.
7- -دا:حضرت رسول.
8- -دقيامت/در قيامت،دا،لب:فرداى قيامت،آج:فردا قيامت.
9- -دا،آج،لب:خوارتر.
10- -دا:ندارد.
11- -دا:حقّ جلّ و علا.
12- -آج،لب:مى گفتند.

مرگ؟گفت:از آيتى مى ترسم در كتاب خداى تعالى،و هى قوله تعالى: وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مٰا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ .

وَ بَدٰا لَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ،و پيدا شود ايشان را بدى آنچه كرده باشند و به ايشان رسد جزاى آن استهزا كه در دنيا بر (1)مؤمنان كرده باشند.

فَإِذٰا (2)مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰانٰا ،حق تعالى از (3)خصال بد آدمى در اين آيت يكى بازگفت كه:چون آدمى را بلايى و محنتى و نكبتى رسد،ما را بخواند. ثُمَّ إِذٰا خَوَّلْنٰاهُ نِعْمَةً مِنّٰا ،آنگه چون نعمتى دهيم او را از خزاين خود،گويد: إِنَّمٰا أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ ،اين مرا كه دادند (4)از آن دادند كه دانستند (5)كه من اهل اينم (6).قتاده گفت: عَلىٰ عِلْمٍ عندى،بر (7)علمى كه نزديك من بود از معرفت وجوه اكتساب، چنان كه قارون گفت،حق تعالى گفت به تكذيب او: بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ ،بل آن نعمت فتنت و بليّه (8)اوست.حسين بن الفضل گفت:«هى»راجع است با كلمت،يعنى آن كلمه كه گفت: أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ ،آن فتنه و امتحان او بود،و لكن بيشترين مردمان ندانند.

قَدْ قٰالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،گفت،گفتند اين كلمه يعنى، أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ ، آنان كه پيش ايشان بودند،يعنى قارون،فى قوله: إِنَّمٰا أُوتِيتُهُ عَلىٰ عِلْمٍ عندي. فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ ،از ايشان غنا نكرد آنچه اندوختند و به فرياد ايشان نرسيد،بل عذاب خداى بديدند و بچشيدند.

فَأَصٰابَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا ،به ايشان رسيد سيّئات و بدى آنچه كرده بودند از امّت سلف،يعنى،جزاى آن. وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و آنان كه ظالم و كافراند از اين امّت،برسد به ايشان جزاى سيّئات آنچه كرده باشند،يعنى،چنان كه ايشان مسلم

ص : 335


1- -آج،لب:با.
2- -اساس،آب،آج،لب:و اذا،كه با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- -آج،لب:در.
4- -دا،آج،لب:گويد:مرا اين كه دادند.
5- -آج،لب:كه ديدند و دانستند.
6- -دا:آنم.
7- -دا:به تقدير.
8- -دا:بليّت.

نشدند،اينان مسلم نشوند. وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِينَ ،و اينان و ايشان مرا عاجز نتوانند كردن و از من فوت نشوند (1).

أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا ،گفت:نمى دانند كه آنچه ايشان بر علم خود حمل مى كنند، روزى است از خداى تعالى،و خداى روزى بگسترد بر آنكه خواهد و تنگ كند بر آنكه خواهد.و القدر و القتر،التّضييق فى المعيشة[118-ر]. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ،گفت:در اين كه رفت،آياتى و علاماتى و ادلّه اى هست گروهى را كه ايمان آرند.

قُلْ يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ -الآية،خلاف كردند در آن كه مراد به آيه (2)كيست:

روايت كردند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:آيت در مشركان مكّه آمد و سبب نزولش اين (3)بود كه گفتند:محمّد دعوى مى كند كه هركه شرك آرد به خداى و خون ناحق ريزد،خداى او را نيامرزد،و ما (4)هر دو كرده ايم،پس او چرا ما را دعوت مى كند؟كه ما اين هر دو كرده ايم و خداى ما را نيامرزد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.بر اين قول آيت مشروط باشد به توبه،و امّا اين آيت مقدّم باشد (5)على قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ (6)...و مغفرت كفّار بر حكم عقل مانده باشد.

قتاده گفت:آيت در حقّ جماعتى آمد كه گناهان عظيم كرده بودند در جاهليّت،چون به اسلام در آمدند،ترسيدند كه خداى ايشان را نيامرزد.آن گناه (7)، خداى تعالى (8)آيت فرستاد.

عبد اللّه عمر گفت:آيت در عيّاش بن ابى ربيعه آمد و الوليد بن الوليد و جماعتى (9)مسلمانان كه اسلام آورده بودند،اهل مكّه ايشان را عذاب كردند،ايشان

ص : 336


1- -آج،لب:نشود.
2- -آج،لب:آيت.
3- -دا:آن.
4- -دا:ما اين.
5- -دا،آج،لب،افزوده:در نزول.
6- -سورۀ نساء(4)آيات 48 و 116.
7- -دا،آج،لب:گناهان.
8- -آج،لب،افزوده:اين.
9- -دا،افزوده:از.

برگشتند و اسلام رها كردند،ما گفتيم:خداى (1)ايشان را نيامرزد،اين آيت فرود آمد و رسول فرمود تا به ايشان نوشتند (2)،ايشان بيامدند،و هجرت كردند و اسلام آوردند.و اقوالى ديگر گفتند متقارب به يكديگر و نزديك به هم.و اولى تر آن است كه حمل آيت بر عموم كنند تا جمله داخل باشند در او.

حق تعالى گفت،بگو يا محمّد بندگان مرا كه اسراف كرده باشند و در ارتكاب كباير از حدّ خود در گذشته باشند كه:اى بندگانى كه (3)اسراف كرده اى در ظلم بر خود،از رحمت خداى نوميد مباشى كه خداى تعالى گناهان همه (4)بيامرزد،كه آمرزنده و بخشاينده است.

ابو عمرو خواند و اعمش و يحيى و عيسى:لا تقنطوا:به كسر«نون»،و باقى قرّا:به فتح«نون»و هما لغتان،يقال:قنط يقنط و قنط يقنط قنوطا.

ابو الكنود گفت:عبد اللّه مسعود در مسجدى رفت،قاضى اى تذكير مى گفت و وعيد (5)سخت و وصف دوزخ و اغلال مى كرد.او بيامد و بانگ بر او زد و گفت:

چرا مردم را از رحمت خداى نوميد مى كنى؟و اين آيت بخواند: قُلْ يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ -الآية.

زيد اسلم گفت:مردى بود در امم گذشته در عبادت اجتهاد كردى،جز كه مردم را از رحمت خداى نوميد كردى.چون با پيش خداى شد (6)،گفت:بار خدايا مرا نزديك (7)تو چيست؟گفت:دوزخ.گفت:پس عبادت من كجا رفت؟گفت:تو بندگان مرا از من نوميد كردى،من امروز تو را از رحمت خود نوميد كردم.

اسما بنت[118-پ]زيد گفت:شنيدم از رسول-عليه السّلام-كه اين آيت مى خواند كه: إِنَّ اللّٰهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً ،و لا يبالى.و در مصحف عبد اللّه مسعود هست: إِنَّ اللّٰهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً ،لمن يشاء.

ابو الجوزا گفت:صحبت كردم (8)با بسيارى عالمان و با صحابۀ رسول،هرگز

ص : 337


1- -دا،آج،لب،افزوده:تعالى.
2- -دا:نبشتند.
3- -اساس و آب:ندارد،از دا،افزوده شد.
4- -دا:همه را.
5- -دا،آج،لب:وعيدى.
6- -آج،لب:رفت.
7- -دا،آج،لب:به نزديك.
8- -دا:داشتم.

اشارت نكردند به گناهى كه خداى اين گناه نيامرزد.

ثوبان گفت:مولاى رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه،از رسول شنيدم كه گفت:نخواستمى تا همۀ دنيا مرا بود (1)و اين آيت نيامده بودى،بل اين آيت دوست تر دارم از همۀ دنيا.

ابن سيرين گفت:در قرآن هيچ آيت از اين آيت فراخ تر نيست.

معمر روايت كرد از زهرى كه،يك روز عمر خطّاب در نزديك رسول-صلّى اللّه عليه و آله-رفت (2).رسول-عليه السّلام-گفت:يا عمر!چرا مى گريى؟گفت:يا رسول (3):جوانى بر اين در ايستاده است گريان،از گريۀ او (4)دل من بسوخت و چشمم گريان شد.رسول گفت:در آرش او را.او را در آوردند (5)گريان.رسول-عليه السّلام- گفت:چرا مى گريى اى برنا؟گفت:يا رسول اللّه!از گناهى كه كرده ام و از خشم خداى مى ترسم.گفت:يا جوان!شرك آورده اى به خداى؟گفت:نه يا رسول اللّه! گفت:خون به ناحق كرده اى (6)؟گفت:نه.گفت:خداى گناهانت بيامرزد (7)، گناهت مانند آسمانها هفت و زمينها هفت و كوههاى زمين است.گفت:يا رسول اللّه!گناه من از اين عظيم تر است.گفت:گناه تو عظيم تر است يا عرش؟ گفت:گناه من.گفت:گناه تو عظيم تر (8)است يا كرسى؟گفت:گناه من.گفت:

گناه تو عظيم تر است يا خداى تعالى؟گفت:خداى از همه چيزى عظيم تر است.

گفت:برو كه خداى عظيم،گناه عظيم بيامرزد.آنگه گفت:بگو تا گناه تو چيست؟گفت:يا رسول اللّه!شرم مى دارم از روى تو.گفت:آخر بگو (9).گفت:يا رسول اللّه!من مردى نبّاش بودم،مدّت هفت سال نبّاشى كردم و گورها مى شكافتم و كفن مردگان باز مى كردم.اتّفاق افتاد كه دخترى از آن انصارى (10)فرمان يافت.من گور او (11)باز كردم و او را بر آوردم و برهنه كردم.چون برگشتم نفسم مطالبت كرد،

ص : 338


1- -دا،آج،لب:بودى.
2- -دا،آج،لب،افزوده:گريان.
3- -دا،آج،لب:رسول اللّه.
4- -دا،افزوده:گريه بر من افتاد.
5- -دا،آج،لب:در آورد.
6- -آج،لب:خون ناحق ريخته اى.
7- -دا،آج،لب،افزوده:و اگر.
8- -آج،لب:فزون تر.
9- -دا،آج،لب:بگوى.
10- -دا،آج،لب:از انصاريان.
11- -آج،لب:او را.

برفتم و با او مواقعه كردم،چون فارغ شدم و خواستم تا برگردم،آواز داد و گفت:يا برنا!واى بر تو از ديّان روز دين،آن روز كه خداى حاكم باشد ميان خلقان و ظالم را به حقّ مظلوم بگيرد!مرا برهنه رها كردى در لشكرگاه مردگان و پليد رها كردى مرا پيش خداى.رسول-عليه السّلام-گفت:بيرون كنى اين فاسق را.و مى گفت:(ما اقربك من (1)النار)،چه نزديكى به دوزخ!برنا ازآنجا [119-ر]برون (2)رفت و سر در بيابان نهاد و مى گريست و تضرّع مى كرد و با خداى توبه مى كرد.يك روز گفت:

اى خداى محمّد و آدم و حوّا!به منزلتى كه اينان را هست به نزديك تو كه اگر توبۀ من قبول كرده اى و مرا بيامرزيده اى،رسول را بازنماى و صحابۀ او را،و الّا آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوز و مرا از عذاب آخرت برهان.جبريل آمد پرّها (3)افلاخته، پرى به مشرق زمين و پرى به مغرب زمين و گفت:يا محمّد!خدايت سلام مى كند (4)و مى گويد:اين خلقان را تو آفريدى يا من؟گفت:بار خدايا:لا،بل مرا و ايشان را تو آفريدى.گفت:مى گويد:تو روزى مى دهى ايشان را؟گفت:نه،مرا و ايشان را تو روزى مى دهى.گفت:توبۀ ايشان تو قبول كنى يا من؟گفت:لا،بل انت (5)،تو قبول كنى.گفت:پس چرا آن (6)بندۀ مرا نوميد كردى؟او را بازخوان و توبۀ او قبول كن (7)و بگو او را كه:توبۀ او قبول كردم و بر او رحمت كردم و اين آيت آورد الى قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ .رسول-عليه السّلام-او را بخواند و بشارت داد.

و اين آيت دليل است بر اصحاب وعيد.و آنان كه گفتند:خداى تعالى گناه نيامرزد بى توبه (8)،براى آن كه خداى تعالى مسرفان را كه اسراف كرده باشند در ارتكاب كباير و از حد ببرده باشند بنده (9)خواند ايشان را و در رحمت و مغفرت طمع افگند،و گفت: لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ ،آنگه گفت:خداى گناهان بيامرزد و همه بيامرزد و توبه شرط نكرد،بل به اطلاق (10)گفت.

ص : 339


1- -دا:الى.
2- -دا:بيرون.
3- -دا:پرها بر.
4- -دا:مى رساند.
5- -دا،آج،لب:ندارد.
6- -دا:اين.
7- -دا،آج،لب:بپذير.
8- -آج،لب:به توبه.
9- -دا:بر ره.
10- -دا:نكردند به اطلاق.

آنگه خود را وصف كرد به آن كه او آمرزنده و بخشاينده است. (1)اين جمله دليل است بر صحّت رجا و بطلان قول اصحاب وعيد.

وَ أَنِيبُوا إِلىٰ رَبِّكُمْ ،با خداى گريزى و رجوع با او كنى. وَ أَسْلِمُوا لَهُ ،و تن در فرمان او دهى، مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ ،پيش ازآن كه عذاب به شما آيد و آنگه شما را نصرت نكنند و يارى ندهند.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:از سعادت مرد،آن بود كه عمرش دراز بود و از دنيا بر توبه و انابت (2)برود.

وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ،گفت:متابعت كنى نكوترين آنچه فرود آوردند به شما از خدايتان.اگر گويند (3):چگونه گفت نيكوترين؟و قرآن همه نيكوست،در او هيچ نيست كه نه نيكوست،گوييم:مفسّران چنين تفسير دادند كه:

متابعت كنى اوامر و نواهى قرآن را،به اوامر مؤتمر شوى و از نواهى منزجر شوى تا كار كرده باشى بر او على احسن ما اريد منكم.حسن بصرى گفت:احسن براى [119-پ]آن گفت كه،قرآن مشتمل است بر سه چيز:بر ذكر قبايح و ذكر ادون و ذكر احسن.

ذكر«قبايح»براى آن كرد تا اجتناب كنند،و ذكر«ادون»براى آن كرد تا (4)در او رغبت نكنند و ذكر«احسن»،براى آن كرد تا از آن تعدّى نكنند،و اين تأويلى قوى (5)است.

سدّى گفت:به«احسن»،مأمورات خواست كه امر خداى تعالى جز به حسن تعلّق ندارد.ابن زيد گفت:مراد آن است كه دست در محكمات زنى،آن را كار بندى و متشابهات با راسخان علم گذارى و (6)تأويلش ايشان دانند.

بعضى دگر گفتند:مراد به احسن،واجبات و مندوبات است دون مباحات و قبايح كه امر،به آن دو تعلّق دارد،و اين معنى قول حسن و سدّى است.گروهى دگر گفتند:مراد آن است كه متابعت ناسخ كنى دون منسوخ،

ص : 340


1- -دا:غفور است و رحيم است.
2- -دا:انابه.
3- -آج،لب:گويد.
4- -آج،لب:كه.
5- -دا،آج،لب:قريب.
6- -دا:كه.

مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذٰابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ ،پيش ازآن كه عذاب به شما آيد ناگاه و شما بى خبر باشى.

أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ ،المعنى،لئلاّ تقول نفس،كما قال:ان تضلّوا و ان تميد و المعنى،لئلاّ تضلّوا و لئلاّ تميد-چنان كه بيان كرديم.

زجّاج گفت:كراهة ان تقول،يعنى،اين بيان و اعذار و انذار براى آن است تا نگويد هيچ نفسى كه: يٰا حَسْرَتىٰ ،و روا بود كه بدل بود از آن،فى قوله: مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذٰابُ ،و قيل (1): أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ :معنى آن باشد كه قبل يوم القيامة،كه اين بشارت روز قيامت گويند:ابو جعفر خواند من طريق العلاء:يا حسرتاى،به «الف»پس او«يا»ى ساكن.و از طريق نهروانى عن ابى جعفر:حسرتاى،به «الف»و«يا»ى مفتوح.باقى قرّا،بى«يا»خواندند.گويد:اى پشيمانيا.و حسرة و تحسّر،غمناكى باشد بر فايت لانحساره عن صاحبه،امّا«الف»در او بدل «يا»ى اضافت است الى نفس المتكلّم،و التّقدير:يا حسرتى،الّا آن است كه عرب اين«يا»را«الف»كنند در حال استغاثت،فيقولون:يا ويلا و يا أسفا و يا حزنا.

يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّٰهِ ،بر آنكه تقصير كردم در طاعت خداى.و فرط،اذا سبق،و افرط،اذا اسرف و فرّط،اذا قصّر.

سعيد جبير گفت:فى حقّ اللّه.مجاهد گفت:فى امر اللّه.حسن گفت:فى طاعة اللّه،و اقوال متقارب است.و گفتند:فى سبيل اللّه و دينه.اهل معانى گفتند:

جنب و جانب يكى باشد،چنان است كه ما گوييم:جانب فلان فرومگذار و جانب او عزيز است و آن جانبى نازك است،و امثال اين الفاظ.و معنى آن است كه امر او و آنچه به جانب[او] (2)تعلّق دارد.قال الشّاعر:

الى جنب بكرى (3)قطّعتنى ملامة***لعمرى لقد كانت ملامتها عتبا (4)

[120-ر] وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرِينَ ،و«ان»،مخفّفه است از ثقيله براى

ص : 341


1- -آج،لب:قبل.
2- -اساس:ندارد،از دا،افزوده شد.
3- -اساس:افي جنب اللّه بكر،به قياس با نسخۀ آج و چاپ مرحوم شعرانى تصحيح شد.
4- -آج،لب،افزوده:و قال آخر:النّاس جنب و الأمير جنب يعنى،النّاس فى جانب و امير فى جانب.

آن كه«لام» (1)لازم است با او،المعنى:و انّى كنت من السّاخرين،و آن كه من از جملۀ مستهزيان بودم.

قتاده گفت:در اين آيت بس نبود او را كه در طاعت خداى تقصير كرد تا با (2)تقصير طاعت به طاعت كنندگان استهزا كرد.

ابو صالح گفت:در بنى اسرائيل مردى بود عالم و عابد و خداوند مال.ابليس او را وسواس كرد و گفت:تو را عملى هست و مالى هست،از دنيا.نصيبى بردار و آنگه توبه كن.او به غرور ابليس مغرور شد و معصيت پيش گرفت و مال در معصيت خرج مى كرد (3).يك روز ناگاه ملك الموت بيامد و پيش او آمد.او گفت:تو كيستى؟گفت:من ملك الموت ام آمده ام تا جانت (4)بردارم.او گفت: يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّٰهِ وَ إِنْ كُنْتُ ،خداى تعالى حكايت او با رسول باز كرد.

أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ،يا گويد اگر خداى مرا هدايت دادى،من متّقى بودمى.بنگر كه خداى تعالى از آن كافر (5)فاسق چگونه حكايت جبر كرد تا مع كفره،قدرى باشد.

أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذٰابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ،يا گويد آنگه كه عذاب دوزخ بيند:اگر مرا كرّتى و رجعتى (6)بودى تا من از جملۀ محسنان و نيكوكاران بودمى.و نصب فاكون بر جواب تمنّى است به«فا»براى آن كه كلام متضمّن تمنّى است،و التّقدير:يا ليت لى كرّة فاكون.و جواب او محذوف است و التقدير:لو انّ لى كرّة حتّى احسن لكان خيرا لى.و اگر چنان كه گفتيم،«لو»به معنى«ليت»تفسير (7)دهند،فاكون جواب او باشد و تقدير محذوفى نبايد كردن.

بَلىٰ قَدْ جٰاءَتْكَ آيٰاتِي فَكَذَّبْتَ بِهٰا وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكٰافِرِينَ ، جواب دهند او را:بلى،آيات ما به تو آمد،آن را دروغ داشتى و ترفع نمودى از او و

ص : 342


1- -اساس:كلام(كه+لام)
2- -آج،لب:يا با ما.
3- -آج،لب:كرد.
4- -آج،لب:جان تو.
5- -آج،لب:كافران.
6- -آج،لب:رحمتى.
7- -آج،لب:تقدير.

از جملۀ كافران بودى.و در شاذّ خواندند برواية عن عائشة و امّ سلمه،و مرفوع نيز آوردند اين روايت چنان كه:فكذّبت و استكبرت و كنت على مخاطبة النّفس فانّها مؤنّثة.

و آنگه گفت: وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ، گفت:روز قيامت بينى آنان را كه بر خداى دروغ گفته باشند،رويهاشان سياه.

اكنون بنگر تا در اين چند آيت آنچه حواله كردند بر خداى كه دروغ بود جز اين چيست كه گفتند: لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ،و اين دروغ است بر خداى براى آن كه گفتند:اگر خداى ما را[120-پ]هدايت دادى،متّقى بودمانى، يعنى،براى آن نبوديم كه خداى هدايت نداد،و اين دروغ است بر خداى،براى آن كه حق تعالى چنين گفت: وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ (1)...،گفت:ما ثمود را هدايت داديم،ايشان اختيار كورى و كفر كردند بر هدى و ايمان.آنگه گفت: أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ ،در دوزخ جاى نيست متكبّران را؟يعنى هست.صورت استفهام است و مراد تقرير و تهديد.

وَ يُنَجِّي اللّٰهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفٰازَتِهِمْ ،كوفيان خواندند:به«الف»، على الجمع،و باقى:بمفازتهم،على الواحد.گفت خداى تعالى برهاند متّقيان را به رستگارى و ظفرشان.و مراد آن است كه:باعمالهم الجنّة (2)الّتى هى سبب الفوز و النّجاة،به اعمال نيكو كه كرده باشند كه سبب فوز و ظفر باشد.و مفازت هم مصدر بود و هم موضع،و از اين جا بيابان (3)را مفازت گويند[بر تفأّل و آن را مهلكه گفتند در اصل و لكن برعكس خواندند بر تفأّل،چنان كه مار گزيده را«سليم»گويند] (4)و سياه را«ابو البيضا»گويند و كافور گويند.

و ابن الاعرابى گفت:در مفازت كه بيابان است كه او مقلوب نيست،بل هى من قولهم:فوّز الرّجل اذا هلك.پس او خود مهلكه است،و اين لغت معروف نيست.

لاٰ يَمَسُّهُمُ السُّوءُ ،به ايشان نرسد بدى،يعنى عذاب و مكروه. وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،و نه ايشان اندوهناك شوند.

اَللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ ،گفت:خداى آفريدگار همه چيز است،و مراد آن

ص : 343


1- -سورۀ فصّلت(41)آيۀ 17.
2- -آج:حسنه.
3- -لب:بيابانى.
4- -اساس و آب افتادگى دارد،از آج آورده شد.

است كه آفريدگار همه چيزهاست كه از خلق و فعل او باشد دون اعمال بندگان از كفر و معاصى.و«كلّ»،به معنى جل و معظم است،لقوله تعالى: ...وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (1)...و قوله: ...ثُمَّ اجْعَلْ (2)عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ (3)...،مراد چهار كوه است.پس اگرچه لفظ«كل»صالح باشد عموم را به دليل تخصيص توان كردن.و دليل ديگر بر آنكه «كل»بر عموم حمل نتوان كردن در آيت،آن است كه خداى تعالى به اتفاق «شىء»است و او خالق خود نيست چون مخالف گويد،تخصيص كنيم به دليلى ما نيز گوييم:تخصيص (4)به دليلها. وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ،و او بر همه چيزى و كيل و رقيب و نگهبان و تكفّل كننده است.

لَهُ مَقٰالِيدُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،او راست كليدهاى خزاين آسمان و زمين.

واحدها مقلاد،كمفتاح و مفاتيح و مقليد كمنديل و مناديل.و فيه لغة اخرى و هو:

اقليد و اقاليد.و گفتند:اقليد،فارسى معرّب است و پارسى او كليد است.

حارث همدانى گفت از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او گفت از رسول -عليه السّلام-پرسيدم[121-ر]كه:مقاليد آسمان و زمين چيست؟گفت:يا على!از چيزى عظيم پرسيدى مرا.مقاليد آسمان و زمين آن است كه بنده هر بامداد (5)ده بار بگويد:

لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و سبحان اللّه و الحمد للّه و استغفر اللّه و لا حول و لا قوة الّا باللّه،هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن له الملك و له الحمد يحيي و يميت بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير، هركه اين كلمات به بامداد و شبانگاه ده بار بگويد،خداى تعالى او را شش خصلت بدهد:

اوّل،از ابليس و لشكر ابليس نگاه دارد تا ايشان را بر او دستى و سلطانى نباشد.

و دوّم،از بهشتش قنطارى دهد كه در كفّۀ حسنات او از كوه احد گران تر باشد.

سيّم،او را به درجۀ ابرار و نيكوكاران برساند.

چهارم،جفتى دهدش از حور العين.

ص : 344


1- -سورۀ نمل(27)آيۀ 23.
2- -اساس و آب،آج،لب:فاجعل،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- -سورۀ بقره(2)آيۀ 260.
4- -آج،لب:تخصيص كنيم.
5- -آج،لب،افزوده:و شبانگاه.

پنجم،دوازده هزار فريشته را حاضر آرد تا اين كلمات بنويسند براى او بر رقّى (1)منشور،و روز قيامت براى او گواهى دهند.

ششم،همچنان باشد كه تورات و انجيل و زبور و قرآن بر خوانده و چنان باشد كه حج و عمره كرده،حجّ و عمره اى مقبول اگر آن روز يا آن شب يا در آن ماه بميرد،او را مزد شهيدان دهند و ثواب او ثواب شهيدان باشد،فهذا تفسير المقاليد.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ أُولٰئِكَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ،و آنان كه كافر بودند به آيات خداى،ايشان زيانكاران باشند.

قُلْ أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجٰاهِلُونَ ،بگو اى محمّد كه:شما اى جاهلان مرا مى فرمايى تا جز خداى را پرستم؟ابن كثير خواند:تأمرونّى،به«نون» مشدّد و«يا»ى مفتوح.و نافع و ابن عامر خواندند نه در روايت دا جونى:تأمروننى،به دو«نون»بر اصل.و باقى به«نون»مشدّد به ادغام.و مدنيان،به يك«نون» مخفّف خواندند على الحذف و التّخفيف،چنان كه شاعر گفت:

تراه كالثّغام يعلّ مسكا***يسوء الفاليات اذا فلينى

اراد:فليننى،فحذف احدى النّونين.

وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ ،آنگه گفت:وحى كردند به تو و به پيغامبرانى كه پيش از تو (2)بودند،و بگفتند تو را و ايشان را كه:اگر شرك آرى، عملت باطل شود.و اصحاب وعيد را در صحّت احباط به اين آيت تمسّك نيست براى آن كه بيان كرديم-فيما مضى-كه تفسير احباط در الفاظ قرآن نفى وقوع است به موقع قبول،يعنى هركه شرك آرد اعمالى كه كرده باشد،نه برآن وجه بود كه بجاى قبول باشد[121-پ]،بر وجهى بود (3)كه مقبول نباشد از او،ازآنجا كه صادر نباشد از ايمانى حقيقى[كه مرد از ايمان حقيقى] (4)مرتد نشود،به نزديك ما-على ما بيّنّاه في غير موضع. وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،و از جملۀ زيانكاران باشى.

بَلِ اللّٰهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّٰاكِرِينَ ،آنگه گفت:بل رها كن آنچه ايشان مى گويند،و خداى را پرست و جز او را مپرست.تقديم ذكر اللّه را بر فعل فايده اين

ص : 345


1- -آج،لب:بر ورقى.
2- -آج،لب:از پيش تو.
3- -آج،لب:باشد.
4- -اساس و آب:ندارد،از آج افزوده شد.

است:و از جملۀ شاكران باش.

وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ ،گفت:ايشان خداى را تعظيم نكردند حقّ تعظيمش. وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و جمله زمين روز قيامت در قبضۀ او باشد،يعنى در دست ملك و تصرّف او باشد،تصرّف همۀ مالكان از او زائل باشد (1)، و او را در آن مانعى و منازعى نبود،چنان كه مالك گويد:هذا فى يدى و كفّى و قبضى (2).و اگرچه آن ملك دهى باشد و ضيعتى كه دست (3)نگنجد.و انّما مراد نفاذ (4)و جواز تصرّف او باشد (5)در آن.اين كنايت است عن خلوص الملك و الملك له.و مثله قوله: ...لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ (6)...،و قوله: مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (7).

وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِيّٰاتٌ بِيَمِينِهِ ،و آسمانها در پيخته است به دست راست او.

«طىّ»،بر چند وجه استعمال كردند:يكى،به معنى ادراج،كطىّ الكتاب و الثّوب، فى قوله: ...نَطْوِي السَّمٰاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ (8)...،و به معنى اخفا،كقولهم:

طويت هذا الحديث عن فلان،اى،اخفيته.و به معنى اعراض باشد،كقولهم:

طويت كشحى عن فلان،اى،اعرضت عنه.و به معنى افنا باشد،كقولهم:طويته بسيفى،اى،افنيته.و منه قول الشّاعر،يرثى صديقا له:

أ ليس عجيبا ان طواك يد البلى***برغمى ما بين الصّفائح[و]التّرب

و ينشرنى روح الحياة و أدّعى***هواك فيا سحقا لدعواي فى الحبّ

اصل در او طىّ الكتاب و الثّوب (9)است،و باقى بر توسّع و تشبيه است به اوّل.و اين نيز عبارت است از مبالغت او در اقتدار برآن،كقولهم:هذا الامر فى يدى و بيمينى،اى اقدر على صرفه حيث شئت.و منه قول الشّاعر:

اذا ما راية رفعت لمجد***تلقّاها عرابة باليمين

اى،بالقوّة.و گفتند:يمين سوگند است اين جا،چنان كه گفت (10):

ص : 346


1- -آج،لب:بود.
2- -دا:قبضتى.
3- -دا،آج،لب:در دست.
4- -دا،آج،لب:نفاذ امر.
5- -آج،لب:بود.
6- -سورۀ مؤمن(40)آيۀ 16.
7- -سورۀ فاتحه(1)آيۀ 4.
8- -سورۀ انبيا(21)آيۀ 104،اساس و آب:للكتاب.
9- -آج،لب:و اصل او در طىّ الكتاب و طىّ الثوب.
10- -دا،افزوده:شعر.

فقلت:يمين اللّه ابرح قاعدا و معنى آن كه،او سوگند خورده است كه درنوردد و فانى كند.و اين وجه دور نيست-لاحتمال الكلام له،و لكن وجه اول لايق تر است براى مناسبت[122-ر].

وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،امّا اعراب وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ ،فرّا گفت:قبضته،در محلّ نصب است،و التّقدير:فى قبضته.گفت:محلّ او ظرف است.زجّاج گفت:اين خطاست،براى آن كه نگويند:زيد دارك،على تقدير:فى دارك به حذف حرف جر.و لا شهر رمضان انسلاخ شعبان،على تقدير:فى انسلاخ شعبان.و قبضته اگرچه به ظاهر خبر مبتدا است،به معنى نيست،براى آن كه خبر بايد تا (1)مبتدا باشد بعينه،و خبر بر حقيقت محذوف است،و تقدير آن كه:الأرض تحصل و تثبت جميعا فى قبضته.و نصب جميعا بر حال است دون آن كه گفتند اضمار كان.و مثله قول الشاعر:

اذا المرء اعيته (2)المروءة ناشئا (3)***فمطلبه كهلا عليه شديد

اى فى حال كهولته و[عامل] (4)در حال و ظرف آن خبر مبتدا محذوف است مقدّر من قولنا:تثبت و تحصل دون اضمار كان.اين قول سيبويه است و مذهب درست نزديك (5)بصريان. سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،منزه است خداى و متعالى ازآن كه به او شرك آرند.

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ، حق تعالى گفت:در صور دمند.عبد اللّه عمر گفت،رسول را-عليه السّلام-پرسيدم از صور،گفت:مانند سروى است باد در او دمند و اين نفخۀ دوم نفخۀ صعق و مرگ در آسمان و زمين (6)بميرد (7)،چه نفخه اولى نفخه فزع باشد و دوم نفخه صعق و مرگ باشد،و سه ام (8)نفخۀ احيا باشد. إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،الّا آنان را كه خداى خواهد.

ص : 347


1- -آج،لب:يا.
2- -اساس:اعتبه،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
3- -اساس:ماشئا،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- -اساس و آب،ندارد،از دا،افزوده شد.
5- -آج،لب:به نزديك.
6- -دا،افزوده:باشد.
7- -دا،آج،لب:بميرند.
8- -آج،لب:سيوم.

خلاف كردند در آن كه اين مستثنى كيست (1):

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:از جبريل پرسيدم در اين آيت كه اينان كه باشند كه خداى استثنا كرد بقوله: إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ؟گفت (2):

هم الشّهداء متقلّدين اسيافهم ،گفت:شهيدان باشند تيغها در گردن افگنده در پيرامن عرش ايستاده باشند.روز قيامت فريشتگان به استقبال ايشان شوند با نجيبانى از ياقوت، زمامها (3)زبرجد،پالانها سندس و استبرق نرم تر از حرير.هر گامى چشم زخمى باشد در منزّهات بهشت مى گردند،آنگه گويند:بيايى تا بنگريم تا خداى تعالى چگونه حكم مى كند ميان خلقان.خداى تعالى به ايشان مستبشر باشد و اين علامت آن بود كه آن را كه،[122-پ]به او استبشار كنند،او را عذاب نباشد و حساب نباشد.

انس مالك روايت كرد كه،يك روز رسول-عليه السّلام-اين آيت مى خواند،چون به اين جا رسيد كه: إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،من گفتم:يا رسول اللّه!اينان كه اند كه خداى تعالى استثنا كرد اينان را از نفخ صور؟گفت:جبرئيل و ميكايل و اسرافيل و ملك الموت -چون همه خلايق را جان بردارد-و اين چهار كس مانند (4)خداى تعالى ملك الموت را گويد:كه ماند اى ملك الموت ؟-واو عالم تر بود-ملك الموت گويد:بار خدايا!تو عالم ترى.ما چهار كس مانديم.گويد:يا ملك الموت !جان اسرافيل بردار.او جان اسرافيل بردارد.آنگه گويد:كه ماند؟گويد:جبريل و ميكايل و ملك الموت.گويد:ميكايل را جان بردار.ملك الموت قبض روح او كند.او بيفتد بمانند كوهى عظيم (5).آنگه گويد:كه ماند؟گويد:بار خدايا! ملك الموت ماند و جبريل.گويد:

مت يا ملك الموت، (6) ،بيفتد و بميرد.جبريل ماند (7)و بس.خداى تعالى[گويد] (8)،جبريل را كه:يا جبريل!كه ماند؟او گويد:

بار خدايا!

وجهك الدّائم (9)الباقى و جبريل الميّت الفانى. خداى تعالى گويد:يا جبريل!از مرگ چاره نيست.جبريل به سجده درآيد به روى و پر مى زند و مى گويد:

ص : 348


1- -دا:كيستند.
2- -آج،لب:ندارد.
3- -اساس:زمامه،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
4- -دا:ماندند.
5- -آج،لب:چون كوهى بيفتد.
6- -دا،آ،لب،افزوده:بمير اى ملك الموت،ملك الموت.
7- -دا:بماند.
8- -اساس و آب:ندارد،از دا افزوده شد.
9- -دا:الكريم.

سبحانك ربّى تباركت و تعاليت ذا الجلال و الاكرام ،آنگه جان بدهد،تا نماند جز يك خداى-عزّ و جلّ-.

آنگه رسول گفت:خلق جبريل بر ميكايل چندان تفاوت دارد كه كوهى بر تلّى.

بعضى دگر گفتند: إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،استثناست ازآن كه پيش ايشان (1)مرده باشند (2)كه يك بار ديگر نميرند (3)به نفخ صعقه.

از جابر عبد اللّه انصارى روايت كردند كه او گفت:استثنا از موسى است- عليه السّلام-كه او يك بار بمرده است،فى قوله: ...وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً (4)و اين بر تفسير آن كس باشد كه«صعق موسى»را به مرگ تفسير كند.گفتند:دليل اين تأويل آن است[123-ر] (5)[كه انس روايت كرد كه:يك روز مردى جهود در بازار مدينه مى گفت:و الّذى اصطفى موسى على البشر:به آن خداى كه موسى را بر آدميان بگزيد.انصارى طپانچه بر روى او زد و گفت:چنين مى گويى و رسول خدا در ميان ماست!رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلم- (6)اين آيت بخواند،آنگه چون با جاى استثنا رسيد،گفت:اول كس كه سر از گور بر دارد من باشم كه بنگرم موسى را بينم كه دست در قائمه اى از قوائم عرش زده،ندانم تا او را پيش از من زنده كرده باشند يا او از آنان باشد كه خداى در اين آيت استثنا كرد،بقوله: إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ .

كعب الاحبار (7)گفت:دوازده كس باشند:هشت فرشته كه حاملان عرش اند و جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل.

ضحّاك گفت:رضوان باشند (8)و مالك و حور العين و خزنۀ دوزخ.

قتاده گفت:خداى عالم تر است به آن كه استثنا كرد.

حسن گفت:مستثنى خداست،لقوله: وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ (9).و گفتند:ماران و كژدمان (10)دوزخ باشند.و بر اين اقوال آنان كه مستثنى

ص : 349


1- -دا:پيش از آنان،آج،لب:پيش آن.
2- -دا،آج،لب:بمرده باشند.
3- -آج،لب:بميرند.
4- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 143.
5- -نسخه اساس و آب به همين جا پايان گرفته است.از آج،افزوده شد.
6- -دا:عليه السّلام.
7- -آج،لب:الاخبار.
8- -دا:باشد.
9- -سورۀ رحمان(55)آيۀ 27.
10- -دا:گزدمان.

باشند به اين آيت هم به وقت دوم فانى شوند،لقوله: كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ. وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ (1)...،و قوله: ...كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (2)...

قول اصحاب تحقيق در اين باب آن است كه،خداى تعالى چون افناى عالم خواهد كردن،جزو (3)فنا بيافريند لافى محل،با يك جزء (4)فنا همۀ اجسام و اعراض فانى شوند،اجسام به اصالت و أعراض بر سبيل تبع-لعدم ما يحتاج اليه.

ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرىٰ ،آنگاه بارى ديگر دردمند و آن نفخۀ احيا باشد.و بار سوّم فَإِذٰا هُمْ قِيٰامٌ يَنْظُرُونَ ،«اذا»،مفاجات است،تو بينى ايشان ايستاده باشند مى نگرند،يعنى زنده شده باشند كه قيام و نظر از كار زندگان است.و گفتند:ينظرون امر اللّه،ايستاده باشند انتظار فرمان خداى مى كشند تا چه فرمايد.و گفتند:وجه حكمت در نفخ صور آن است كه پادشاه در وقت فرود آمدن لشكر بفرمايد تا بوقشان بدمند تا علامت آن باشد كه فرود آيند و بيارامند و چون بر خواهند نشست بفرمايد تا بوق بدمند تا علامت آن باشد كه بر مى بايد نشستن سواران را،و پيادگان را به ميدان آمدن پيش پادشاه-و اللّه اعلم بمراده و افعاله.

وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا ،گفت:زمين روشن (5)به نور خداى-عزّ و جل.

ضحّاك گفت:بحكم ربّها.سدّى گفت:بعدل ربّها.گفتند:خداى تعالى نورى بيافريند روز قيامت كه همۀ روى زمين منوّر شود با او.و مراد به زمين،زمين قيامت است. وَ وُضِعَ الْكِتٰابُ ،و نامۀ اعمال خلايق بنهند براى حساب، وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدٰاءِ ،پيغمبران را بيارند و شهيدان را.

عبد اللّه عبّاس گفت:پيغمبران را و گواهانى كه براى ايشان گواهى دهند به تبليغ رسالت.و گفتند:مراد به گواهان،فرشتگان اند كه بر خلقان موكّل اند،بيانش قوله تعالى: وَ جٰاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِيدٌ (6).

وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ ،و حكم كند ميان ايشان به حق و بر ايشان ظلم نكند و نقصان حظّ ايشان نكنند.

ص : 350


1- -سورۀ رحمان(55)آيه هاى:26 و 27.
2- -سورۀ قصص(28)آيۀ 88.
3- -دا:جزوى.
4- -دا:به آن يك جزو،كه بر متن راجح است.
5- -لب:منوّر شود.
6- -سورۀ ق(50)آيۀ 21.

وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ ،و تمام بدهند هر نفسى آنچه كرده باشند،يعنى، جزاى آنچه كرده باشند از خير و شرّ و ثواب و عقاب. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا يَفْعَلُونَ ،و او عالم تر است به آنچه ايشان كنند.

وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ ،گفت:برانند آنان را كه كافر باشند به خداى تعالى به جانب دوزخ،راندنى با عنف به روى. زُمَراً ،افواجا،گروه گروه، واحدها زمره.و نصب او بر حال است.اخفش گفت:جماعات فى تفرقة، حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا ،تا چون به دوزخ رسند،درهاى دوزخ بگشايند-و آن هفت در باشد.كوفيان«فتحت»خواندند به تخفيف در هر دو جاى من الفتح،و باقى قرّا به تشديد خواندند على تكثير الفعل لأجل الأبواب. وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا ،خازنان دوزخ گويند اين كافران را: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ ،نيامد به شما رسولانى هم از شما براى اعذار و انذار. يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ،كه بر شما خواندندى آيات خداى شما و بترساندندى شما را از ملاقات اين روز. قٰالُوا بَلىٰ ،ايشان گويند:آرى. وَ لٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذٰابِ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،و لكن درست شد كلمۀ عذاب بر كافران و هى قوله: ...لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ (1).و رواست كه كلمۀ عذاب،آن وعيد است كه در جملۀ آيات قرآن كرد كفّار را.

قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا ،گويند:در شويد در درهاى دوزخ مؤبّد و مخلّد آنجا.و نصب«خالدين»بر حال است. فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ،كه بد جايى است آن متكبّران را.و«مثوى»مقام است من ثوى اذا اقام.

وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً ،گفت:حشر كنند آن را كه متّقيان و خداى ترسان و پرهيزگاران باشند به جانب بهشت. زُمَراً ،گروه گروه را، حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا ،تا آنگاه كه به آنجا آيند و درهاى بهشت بگشايند-و آن هشت در باشد.گفتند:خداى تعالى درهاى بهشت،هشت كرد و درهاى دوزخ هفت،تا بدانند كه رحمت او سابق است و غالب غضبش را.و قوله:

ص : 351


1- -سورۀ هود(11)آيۀ 119 و سجده(32)آيۀ 13.

وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا ،«واو»عطف است.و آنچه گفتند از«واو»ثمانيه آن را اصلى نيست.

وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا ،و گويند ايشان را خازنان بهشت: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ ،سلام باد بر شما،خوش بادى، فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ ،در اين بهشت شويد مخلّد،مؤبّد (1).و جواب«اذا»،محذوف است در آيت و تقدير آن كه:دخلوها،و قالوا:الحمد للّه،قال الشاعر:شعر:

حتّى اذا سلكوهم فى قتائدة***شلاّ كما تطرد الجمّالة الشّردا

و جواب«اذا»در بيت محذوف است،براى آن كه بيت آخر قصيده است.

و گفتند:«واو»زياده است،و التّقدير«فتحت»،و اين جواب«اذا»باشد،چنان كه گفت شاعر،مصرع:

فلمّا اجزنا ساحة الحىّ و انتحى و المعنى،انتحى.

قتاده گفت:چون از دوزخ بگذرند،ايشان را بر پلى برانند كه ميان بهشت و دوزخ باشد تا مهذّب و پاكيزه شوند،آنگه گويند ايشان را: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ .

عامر بن ضمره (2)روايت كرد از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه او را پرسيدند از اين آيت: وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ زُمَراً -الآية.گفت:

ايشان را به در بهشت برند و در بهشت درختى باشد كه از ساق آن درخت دو چشمه مى آيد.او را گويند:از اين يك چشمه غسل كن،غسل كند، نضرت (3)نعيم بر اندام او برود و اندامش پاكيزه و ناعم شود.پس از آن ديگر گرد بر او ننشيند و مويش كاليده نشود،چنان كه پندارى ايشان را به روغن اندوده اند.آنگه از چشمۀ ديگر آب دهند ايشان را تا آنچه در اندرون ايشان باشد از رنج و غلّ و غشّ و حقد و حسد بشويد.آنگه فرشتگان به استقبال ايشان آيند در بهشت و ايشان را گويند: سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ ،و غلامان هريكى از ايشان بشتابند

ص : 352


1- -لب:مؤيّد.
2- -لب:صغره.
3- -لب،افزوده:و.

و گرد اور درآيند چنان كه خويشان مشفق كنند با كسى كه از سفر درآيد،و او را گويند:بشارت باد تو را كه خداى تعالى اين براى تو ببجارده است،آنگه يكى از اين غلامان بدود و زنان او را و حور العين را خبر دهد،ايشان به استقبال آيند تا به آستانۀ در سراى.گويند:تو فلانى بن فلانى آمده اى؟او (1)به منزل خود رسد،فاذا:

سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (2) او سريرها بينداز زر و سيم بافته، وَ أَكْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ (3)،و كوزه ها نهاده وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ (4)،و بالشها به صف در نهاده، وَ زَرٰابِيُّ مَبْثُوثَةٌ ، (5)و نهاليها آگنده او را،در اساس آن بنيان كه نگرد به انواع جواهر كرده باشند از:ياقوت سرخ و لؤلؤ سفيد و زمرّد سبز.آنگه تكيه زند بر سريرى از سريرهاى خود و به سقف آن سراى در نگرد.اگر نه آنستى كه خداى تعالى حكم كرده است كه كسى را در بهشت آفتى نرسد،و الّا او را عقل بر جاى نماندى ازآن كه چشمش خيره بماند،گويد: ...اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا كُنّٰا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ (6)...فرشتگان گويند ايشان را: ...تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7).

وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي صَدَقَنٰا وَعْدَهُ ،گويند:سپاس گو خداى را كه وعدۀ خود كه ما را داد راست كرد، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ ،و زمين بهشت به ميراث به ما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشٰاءُ ،ما آنجا كه خواهيم فرود آييم از بهشت. فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِينَ ،در كلام اضمارى هست،من الجنّة او اجرنا،نيك مزد كاركنان است بهشت،نيك مزدى است مزد ما.

وَ تَرَى الْمَلاٰئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ ،آنگه خطاب كرد با رسول،گفت:

تو بينى فرشتگان را گردبرگرد عرش در آمده.يقال:حفّ به و احدق به و احاط به.

«من»زياده است و التّقدير:حول العرش.و گفتند:ابتداى غايت است. يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ،تسبيح مى كنند به حمد و شكر خداى بر سبيل لذّت،نه بر سبيل عبادت كه اين روز تكليف نباشد. وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ ،و حكم كنند ميان اهل

ص : 353


1- -لب:واو.
2- -سورۀ واقعه(56)آيۀ 15.
3- -سورۀ غاشيه(88)آيۀ 14.
4- -سورۀ غاشيه(88)آيۀ 15.
5- -سورۀ غاشيه(88)آيۀ 16.
6- -سورۀ اعراف(7)آيۀ 43.
7- -سورۀ زخرف(43)آيۀ 72.

بهشت و اهل دوزخ به حق. وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،و گويند:سپاس خداى را كه خداى جهانيان است.

محمد بن المنكور روايت كرد از عبد اللّه بن عمر كه او گفت:يك روز رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آخر سورۀ زمر بخواند بر منبر،منبر دوبار بجنبيد،قتاده گفت:خداى تعالى افتتاح خلق به«الحمد»كرد فى قوله: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ (1)...و ختم به«الحمد»كرد در اين آيت چون گفت، ...وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ .

و هذا آخر الجلد السادس عشر من التفسير،و الحمد للّه ربّ العالمين،و نتلوه فى الجلد السّابع عشر ان شاء اللّه تعالى سورة المؤمن] (2).

ص : 354


1- -سورۀ انعام(6)آيۀ 1.
2- -اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.

جلد 17

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

سورةُ الْمُؤمِن

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ (1)

اين سورت مكى است در قول مجاهد و قتاده،و در او ناسخ و منسوخ نيست.

حسن گفت:در او يك آيت مدنى است و هى قوله:... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكٰارِ (2).گفت:براى آن كه اتفاق است كه فرض (3)نماز به مدينه انزله بود (4)،و اين مسلم نيست و اتفاق نيست براى آن كه رسول-عليه السلام (5)- هنوز به مكه بود كه به دو قبله نماز كرد و تحويل قبله به مكه بود.

ابو حمزة الثمالى گفت:اين سورت را،سورة المؤمن براى خربيل مؤمن آل فرعون نام نهادند.و عدد آيات او هشتاد و پنج آيت است در عدد كوفى،و چهار در مدنى،و دو در بصرى.و هزار و صد نود و نه كلمه است و چهار هزار و نهصد و شصت حرف است.

اما اخبارى كه آمده است در فضل حواميم:

انس مالك روايت كند (6)كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله (7)گفت:

الحواميم ديباج القرآن ،حواميم،ديباچۀ (8)قرآن است.عبد اللّٰه عباس گفت:

لكل شيء لباب و لباب القرآن الحواميم (9)،گفت:هر چيزى را مغزى است و مغز قرآن حواميم است.رسول-صلى اللّٰه عليه و آله (10)گفت:حواميم،هفت (11)و درهاى دوزخ هفت:جهنم و حطمه و لظى و سعير و سقر و هاويه و جحيم.روز

ص : 1


1- .اساس،چند صفحه افتادگى دارد،از آب،آورده شد.
2- .سورۀ مؤمن 40 آيۀ 55.
3- .آج:در فرض.
4- .گا،آد:فرود آمد.
5- .گا،لا،آد:صلى اللّٰه عليه و آله.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:كرد.
7- .آج:و آله و سلم،ما:عليه السلام.
8- .ما:ديباى،آد:ديباج.
9- .آج:حواميم.
10- .آج:و آله و سلم،ما:عليه السلام.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:هفت است.

قيامت هر سورتى بيايد و (1)درى از اين درها (2)بايستد،رها نكند كه هيچ خوانندۀ اين سورتها را كه ايمان داشته باشد به او در دوزخ (3)برند.

سعد (4)بن ابراهيم گفت:حواميم را عرائس خواندندى اصحاب رسول،و رسول-عليه السلام (5)-گفت:

لكل شىء و ثمرة و ثمرة القرآن الحواميم،هن روضات حسنات (6)مخصبات (7)متجاورات،فمن احب ان يرتع في رياض الجنة فليقرأ الحواميم ،گفت:هر چيزى را ميوه است و ميوۀ قرآن حواميم است.اين سورتها روضاتى اند نكو،پرگياه،همسايۀ يكديگر،هركه خواهد كه در مرغزارهاى بهشت چره كند (8)،گو حواميم بخوان.

عبد اللّٰه مسعود گفت:چون در حواميم افتم،در بوستانها و مرغزارهاى (9)انيق افتاده باشم،و رسول-عليه السلام (10)-گفت:مثل حواميم در قرآن مثل جامه هاى حرير است در ميان جامه ها (11).ابن سيرين گفت:مردى در خواب ديد هفت كنيزك نكو را كه به جمالشان كس را (12)نديده بود،گفت:شما كرائيد؟ گفتند:آن را كه اين (13)هفت حواميم بخواند.اما فضل اين سورۀ خاص:

زر بن حبيش (14)روايت كرد از ابى كعب كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:هركه او حم المؤمن بخواند،روح هيچ پيغامبر و صديق و شهيد و مؤمن (15)نماند الا بر او صلات فرستد و براى او استغفار كند (16).

سوره غافر (40): آیات 1 تا 20

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ (2) غٰافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قٰابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِيدِ اَلْعِقٰابِ ذِي اَلطَّوْلِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ (3) مٰا يُجٰادِلُ فِي آيٰاتِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَلاٰ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي اَلْبِلاٰدِ (4) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كٰانَ عِقٰابِ (5) وَ كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ (6) اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنٰا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تٰابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ اَلْجَحِيمِ (7) رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (8) وَ قِهِمُ اَلسَّيِّئٰاتِ وَ مَنْ تَقِ اَلسَّيِّئٰاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (9) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُنٰادَوْنَ لَمَقْتُ اَللّٰهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى اَلْإِيمٰانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اِثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اِثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا فَهَلْ إِلىٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذٰلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِيَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلّٰهِ اَلْعَلِيِّ اَلْكَبِيرِ (12) هُوَ اَلَّذِي يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ رِزْقاً وَ مٰا يَتَذَكَّرُ إِلاّٰ مَنْ يُنِيبُ (13) فَادْعُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكٰافِرُونَ (14) رَفِيعُ اَلدَّرَجٰاتِ ذُو اَلْعَرْشِ يُلْقِي اَلرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ اَلتَّلاٰقِ (15) يَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ لاٰ يَخْفىٰ عَلَى اَللّٰهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ اَلْمُلْكُ اَلْيَوْمَ لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (16) اَلْيَوْمَ تُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ لاٰ ظُلْمَ اَلْيَوْمَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (17) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ اَلْآزِفَةِ إِذِ اَلْقُلُوبُ لَدَى اَلْحَنٰاجِرِ كٰاظِمِينَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاٰ شَفِيعٍ يُطٰاعُ (18) يَعْلَمُ خٰائِنَةَ اَلْأَعْيُنِ وَ مٰا تُخْفِي اَلصُّدُورُ (19) وَ اَللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ (20)

ترجمه

ترجمه(17) به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر فرود آمدن كتاب از خداى غالب دانا.

ص : 2


1- .آج،گا،لا:و بر،آد:و بر هر.
2- .گا،آد،افزوده:دوزخ.
3- .آج،لا،آد:او را به دوزخ.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:سعيد.
5- .آج،گا،لا،آد:صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.
6- .ما:روضات الجنات.
7- .آب،آج،ما،لا:محصنات.با توجه به گا و معنى حديث تصحيح شد.
8- .ما،لا:چرا كند،گا،آد:بنشيند.
9- .ما،گا،آد،افزوده:بهشت.
10- .آج،گا،لا،آد:صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.
11- .ما:در جهان.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:به جمال ايشان كس.
13- .آب،گا،آد:ندارد.
14- .آج:حبش.
15- .ما:ندارد.
16- .آج،لا،افزوده:صدق رسول اللّٰه.صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.
17- .آج،لا،افزوده:اسم سورت است يا غير آن.

آمرزندۀ گناه و پذيرندۀ توبه،سخت عقوبت،خداوند فضل،نيست خداى مگر او،با اوست بازگشتن.

خصومت نكند در آيتهاى خداى،الا آنان كه كافر شدند.نبايد تا بفريبد تو را گشتن ايشان در شهرها.

دروغ داشتند پيش ايشان قوم نوح و جماعت (1)از پس ايشان و همت كردند هر گروهى پيغامبر ايشان تا بگيرند او را و مجادلت كردند به باطل تا باطل كنند به آن حق را،بگرفتم ايشان را،چگونه بود عقوبت من؟ و همچنين واجب شد عذاب خداى تو بر آنان كه كافر بودند كه ايشان اهل دوزخ اند.

آنان كه برداشته اند عرش را و آنان كه پيرامن اواند تسبيح مى كنند به ستايش خدايشان و باور دارند او را و آمرزش مى خواهند براى آنان كه ايمان دارند،خداى ما،فراخ شدى (2)بر همه چيز به رحمت و علم،بيامرز آنان را كه توبه كردند و پس روى كردند ره تو را و نگه دار (3)ايشان از عذاب دوزخ.

خداى ما در بر ايشان را در بهشتها مقام،آن كه وعده دادى ايشان را و آن كه صالح اند از پدرانشان و زنانشان (4)و فرزندانشان،تو بى همتا و محكم كارى.

ص : 3


1- .ما:احزاب و جماعات
2- .لا:گنجيده.
3- .آب،افزوده:همه را.
4- .ما:جفتان ايشان.

نگه دار ايشان (1)از بديها و هركه را نگه دارى از بديها آن روز بر او رحمت كرده باشى و آن ظفرى است بزرگوار (2).

آنان كه كافر شدند،ندا كنند ايشان را،دشمنى خداى بزرگتر است از دشمنى شما با خود،چون مى خوانند شما را با (3)ايمان كافر مى شوى (4).

گويند:خداى ما ميرانيدى ما را دوبار و زنده كردى ما را دوبار،اقرار داديم به گناه خود (5)،هست به بيرون شدن هيچ راهى؟ آن به آن است كه چون بخواندند خداى را يكى كافر شدى (6)و اگر همباز گفتند با او بگرويدى (7)،حكم خداى راست بزرگوار بزرگ.

اوست كه نمايد شما را آيات خود و فرومى آرد براى شما از آسمان روزى و انديشه نكند الا آن كس كه تايب باشد.

بخوانى (8)خداى را خالص كرده او را طاعت و اگرچه كاره (9)كافران.

بردارندۀ درجات است خداوند عرش،برافگند وحى از فرمان خود بر آنكه خواهد از بندگانش،تا بترساند از روز قيامت.

آن روز كه ايشان بيرون[آيند] (10)پوشيده نماند بر خداى از ايشان چيزى، كراست پادشاهى امروز؟خداى (11)كه يكى است و قهركنندۀ بندگان است.

ص : 4


1- .ما،لا:ايشان را.
2- .ما:بزرگ است.
3- .ما:وا.
4- .مى شوى/مى شويد.
5- .ما:ما.
6- .شدى/شديد.
7- .بگرويدى/بگرويديد.
8- .بخوانى/بخوانيد.
9- .لا افزوده:باشند.
10- .از ما،افزوده شد.
11- .ما،لا:خداى را.

امروز پاداشت دهند هر نفسى را به آنچه كرده باشد،ظلم نيست امروز،كه خداى زود شمار است.

بترسان ايشان را روز قيامت،آنگه كه دلها به نزديك گلوها باشد فروبرندگان،نباشد ظالمان را از خويشى و نه شفاعت خواهى كه اجابتش كنند.

داند خيانت چشمها و آنچه نهان دارد دلها.

و خداى حكم كند به حق و آنان كه مى خوانند آن را كه فرود اوست حكم نكند به چيزى خداى (1)شنوا و بينا[ست] (2).

قوله تعالى: حم ،اهل كوفه خواندند الا حفص و ابن ذكوان:حم،به امالت «حا».باقى قرأ به تفخيم خواندند بى امالت به«حا»ى مفتوح.بعضى گفتند:موضع او نصب است به فعلى مقدر،و التقدير:اتل حم،و گفتند:موضع او جر است بالقسم.

عكرمه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:حم،نامى است از نامهاى خداى تعالى و اين از كليدهاى خزاين خداست-جل جلاله.

عبد اللّٰه عباس گفت:حم اسم اللّٰه الاعظم،حم،نام مهترين خداى است عز و جل (3).و عكرمه گفت از عبد اللّٰه عباس كه[او گفت] (4):«الر»،«حم»و «نون»،چون جمع كنى،«الرحمن»باشد.والبى گفت از و كه:«حم»قسم است كه خداى سوگند ياد كرد (5)به او.قتاده گفت:نامى از نامهاى قرآن است.مجاهد گفت:فاتحت سورت است.قرظى گفت:خداى قسم ياد كرد به حلم و ملكش كه عذاب نكند آن را كه از دل بگويد:لا اله الا اللّٰه،به اخلاص.عطاء الخراسانى

ص : 5


1- .ما،لا:افزوده:كه خداى.
2- .از ما و لا،افزوده شد.
3- .ما:تعالى علوا كبيرا.
4- .از ما،افزوده شد.
5- .ما،گا،لا،آد:خورد.

گفت:«حا»،افتتاح نامهاست كه اولش«حا»ست چون:«حليم»و«حميد»و «حى»و«حنان»و«حكيم»،و«ميم»،افتتاح نامهايى است كه اولش«ميم» است چون:«ملك»و«مجيد»و«منان».

بيان اين قول آن است كه انس روايت كرد كه،اعرابى رسول[عليه السلام] (1)را گفت:ما«حم»،«حم»چيست؟ما در لغت خود نمى شناسيم آن را.گفت:

بدو اسماء و فواتح سور ،ابتداى نامهاست و اوايل سورتها.ضحاك و كسائى گفتند:اى حم ما هو كائن،يعنى قدر،قضا كردند (2)هرچه بودنى است.و قال الشاعر:

ألا يا لقومى كل ما حم واقع***و ما لامرئ عما (3)قضى اللّٰه مانع

اى،كل ما قدر.

حسن و شعبى گفتند:نام سورت است و استدلال كردند به قول شاعر:

يذكرنى (4)حاميم و الرمح شاجر***فهلا تلا حاميم قبل التقدم

و قال الكميت:

وجدنا لكم في آل حم آية***تأولها منا تقي و معرب

تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ ،اى،هو تنزيل الكتاب الصادر، مِنَ اللّٰهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ .

و گفتند:«حم»در محل رفع است بر ابتدا و«تنزيل»خبر اوست.و روا بود كه «تنزيل»مبتدا بود و جار و مجرور در جاى خبر او،و خبر بر حقيقت محذوف بود و التقدير:الكتاب صدر و نزل من اللّٰه العزيز العليم،گفت:اين قرآن از قبل خداست -جل جلاله-و كلام و وحى و تنزيل اوست.و«من»،ابتداى غايت را باشد،و او خدايى است عزيز و منيع دانا (5).

غٰافِرِ الذَّنْبِ ،آمرزندۀ گناه است.

وَ قٰابِلِ التَّوْبِ ،و پذيرندۀ توبه است، شَدِيدِ الْعِقٰابِ ،سخت عقوبت است.آن را كه نگويد« لااله الااللّٰه».

ذِي الطَّوْلِ اى،ذى الغنى و الفضل عمن لا يقول«لا اله الا اللّٰه».مستغنى است ازآن كه اين كلمه نمى گويد،اين قول ضحاك است.

ص : 6


1- .از ما،افزوده شد.
2- .گا:قدر و قضا رفت،آد:قضا و قدر رفت.
3- .ما:فيما.
4- .لا:تذكرنى.
5- .ما،گا:و دانا.

قتاده گفت:ذى النعم.سدى گفت:ذى السعه.حسن گفت:ذى الفضل.ابن زيد گفت:ذى القدرة،و معانى متقارب است اين اقوال را.

و اصل«طول»انعامى باشد كه مدتش دراز بود (1)،و يقول:اللهم طل علينا،اى انعم.

و از اين جا نفع را،«طائل»گويند و يقال:لم احظ منه بطائل اى لم ينفعنى شيئا (2).

حماد روايت كرد از ثابت كه او گفت:جايى فرود آمده بوديم در پهلوى خيمۀ مصعب الزبير،در بيابانى كه مرغ نمى پريد و وحش نمى جنبيد.من اين سورت آغاز كردم،چون گفتم: غٰافِرِ الذَّنْبِ ،مرا گفت بگوى:غافر الذنب اغفر لي ذنبى.چون گفتم: قٰابِلِ التَّوْبِ ،مرا گفت بگوى:قابل التوب اقبل توبتى.چون گفتم: شَدِيدِ الْعِقٰابِ ،گفت بگوى:شديد العقاب اعف عنى عقابي.چون گفتم: ذِي الطَّوْلِ ، گفت بگوى:يا ذا الطول طل على بخير.من از خيمه بيرون آمدم (3)،از چپ و راست نگه كردم كسى نديدم.

اهل اشارت گفتند: غٰافِرِ الذَّنْبِ فضلا،و قٰابِلِ التَّوْبِ وعدا، شَدِيدِ الْعِقٰابِ عدلا، لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ فردا.

و، اَلتَّوْبِ ،شايد تا مصدر بود و شايد تا جمع توبت بود،كدومة و[دوم] (4)و عومة و عوم.

يزيد بن الاصم گفت:مردى بود از جمله معروفان اهل شام به وفادت (5)به عمر خطاب آمد،روزى چند پيش او مى بود،آنگه چند روز پياپى[پيش] (6)او نيامد، گفت:فلان كجاست؟گفتند:چند روز است كه،به شرب خمر مشغول است.او دبيرا (7)گفت:كاغذ برگير و بنويس به او:من عمر بن خطاب الى فلان[بن] (8)فلان،سلام عليك،فانى احمد (9)اللّٰه الذى لا اله الا هو، بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ. حم. تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ غٰافِرِ الذَّنْبِ وَ قٰابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقٰابِ ذِي الطَّوْلِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

ص : 7


1- .ما،گا،لا،افزوده:من الطول.
2- .آج،ما:لم ينفعه بشيء.
3- .گا،لا،آد:دويدم
4- .آب:ندارد از آد،افزوده شد.
5- .گا،آد:به رسالت،لا:به زيارت.
6- .آب:ندارد از آد،افزوده شد.
7- .دبيرا/دبير را،با ادغام دو حرف همجنس.
8- .آب:ندارد،به قياس با نسخۀ ما،افزوده شد.
9- .ما،گا،لا،آد،افزوده:اليك.

،و نامه مهر كرد و رسول را گفت:اين نامه آنگه بدو ده كه مست نباشد،رسول عمر بيامد و نامه بداد.عمر صحابه را گفت:دعايى كنى تا خداى تعالى دلش بگرداند.صحابه دعا كردند مرد نامه بستد و باز كرد و برخواند و گفت:آيتى است در وعده به قبول توبت و غفران گناه،و تهديد عقاب،آن آيت باز مى خواند تا دلش نرم شد و بگريست و توبه كرد و با پيش عمر آمد توبه كرده.عمر گفت:چون برادرتان زلتى كند،تشديد و تقريع (1)او چنين كنى و دعا كنى تا خداى توبت او قبول كند و يار شيطان مباشى بر او.گفت:او خداى است آمرزندۀ گناه و پذيرندۀ توبت و سخت عقوبت و خداوند فضل و احسان كه بازگشت خلق با اوست.

مٰا يُجٰادِلُ فِي آيٰاتِ اللّٰهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفت:جدل نكند در آيات خداى الا اانان (2)كه كافر باشند،يعنى آيات خداى را منكر نباشند و در ابطال او خصومت نكنند الا باطلان و كافران. فَلاٰ يَغْرُرْكَ ،تو را مغرور مكناد يا محمد گشتن ايشان در شهرها و امهال ما ايشان را،كه من اگر (3)امهال كرده ام،اهمال نكنم.

أبو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:جدال در قرآن كفر باشد.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ ،گفت:پيش ايشان قوم نوح،نوح را تكذيب كردند (4). وَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ ،و آن جماعت (5)كه از پس ايشان بودند و مجتمع شدند برخلاف انبيا و بر ايشان به عداوت و مخالفت بيرون آمدند. وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ ،و هر امتى قصد كرد پيغامبرش تا بگيرد او را،و براى آن به رسولها نگفت،كه به امت مردان را خواست،رجع الضمير الى المعنى لا الى اللفظ. وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ ،و خصومت كردند تا حق را به آن بباطل كنند و بزايل كنند. فَأَخَذْتُهُمْ ،من بگرفتم ايشان را فَكَيْفَ كٰانَ عِقٰابِ .آنگه بر سبيل تعجب گفت:عقاب من چون بود؟ وَ كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ،گفت:همچنين واجب شد سخن خداى تو يعنى،وعدۀ او به اهلاك و عذاب كافران،كه ايشان اهل دوزخ اند.[و گفتند:

معنى آن است كه درست است خبر او از حال كافران به آن كه ايشان اهل

ص : 8


1- .آب:توفيق،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.
2- .اانان/آنان.
3- .آج،آد:اكرچه.
4- .گا،آد:به دروغ داشتند.
5- .ما،گا،آد:جماعات.

دوزخ اند] (1)نظيره قوله: حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ - (2)الآية.تا اين جا سخنى است تمام،منقطع ازآن كه از پس اوست.

اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ،مبتدا (3)سخنى ديگر است،گفت،آنان كه عرش برگرفته، وَ مَنْ حَوْلَهُ ،و آنان كه پيرامن عرش اند (4)از فريشتگان.

عبد اللّٰه عباس گفت:خداى تعالى حاملان عرش را چنان آفريد كه از ميان (5)قدم ايشان تا به كعب،[پانصدساله] (6)راه است.ميسره گفت:پايهاى ايشان در زير هفتم زمين است و سرهاى ايشان از عرش گذشته است،و ايشان خاشع و خاضع سر در پيش افگنده اند و ايشان خائف تراند از[اهل آسمان هفتم و اهل آسمان هفتم خائف تراند از] (7)اهل آسمان ششم،و همچنين اهل هر آسمان كه بالاتر است، خائف تراند از آنان كه فرود ايشان اند.

مجاهد گفت:ميان فريشتگان و ميان عرش[هفتاد حجاب از نور هست و در خبر است كه چون خداى تعالى عرش] (8)بيافريد،چندان عدد كه جز او نداند،فريشته بيافريد و گفت:عرش من برداريد اگر توانيد،نتوانستند.ايشان را به عدد مضاعف كرد و گفت:عرش من برداريد اگر توانى،نتوانستند.ايشان را به عدد مضاعف كرد و گفت:عرش برداريد،اگر توانيد.نتوانستند.همچنين مضاعف مى كرد ايشان را تا هفتاد بار تا (9)عدد ايشان برابر شد با عدد اهل آسمان و زمين و آنچه مخلوقات است چون نتوانستند،چهار فريشته را گفت-جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل (10)را- كه:عرش من برداريد و بر دوش حاملان عرش نهى.جبرئيل بيامد به يك گوشۀ عرش،گفت:سبحان اللّٰه و ميكائيل به ديگر گوشه آمد و گفت:الحمد للّٰه،اسرافيل به ديگر گوشه آمد و گفت: لااله الااللّٰه،عزرائيل (11)به ديگر گوشه آمد و گفت:اللّٰه اكبر،و عرش به آسانى برگرفتند و بر دوش حاملان عرش نهادند.چون ثقل و گرانى عرش به ايشان[رسيد،ايشان گفتند:لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،آن بار

ص : 9


1- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
2- .سورۀ سجده 32 آيۀ 13.
3- .گا،آد:ابتداء.
4- .گا،لا،آد:عرش در آمده اند.
5- .ما،گا:ندارد.
6- .آب:ندارد،از گا،افزوده شد.
7- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
8- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
9- .آب،آج:با.
10- .لا:عزريائيل.
11- .لا:عزريائيل.

بر ايشان] (1)آسان شد.و در اين جا اشارتى است و آن آن است كه،چون كارى سخت پيش تو آيد و بارى گران بر دل تو آيد،به اين كلمات التجا كنى،حق تعالى به فضل خود آن كار بر تو آسان كند و آن رنج از تو بردارد.

شهر بن حوشب گفت از عبد اللّٰه عباس كه،رسول-عليه السلام[گفت] (2):تفكر مكنى در عظمت خداى و لكن تفكر كنى در خلق خداى كه خداى تعالى فريشته اى را آفريده است (3)،زاويه اى از زواياى عرش بر دوش اوست و پايهاى او در زير [هفتم] (4)زمين است و سر او از بالاى هفتم آسمان است،و او از عظمت و هيبت خداى (5)تعالى چنان حقيرى شود بمانند مرغكى كوچك.

محمد بن المنكدر گفت از جابر عبد اللّٰه انصارى،كه رسول عليه السلام- گفت:مرا دستورى دادند كه بازگويم از فريشته اى از جمله حاملان عرش كه از گوش او تا به دوش او هفتصدساله راه است.

در خبر است كه،خداى تعالى فريشتگان هفت آسمان را فرمايد تا هر بامداد و شبانگاه به سلام حاملان عرش روند،از كرامت فضل ايشان بر فريشتگان.اين صفت حاملان عرش است.

اما صفت عرش:لقمان بن عامر روايت كرد از پدرش كه او گفت:خداى تعالى عرش از جوهرى سبز آفريد و عرش را هزار هزار و ششصد هزار سراست و بر هر سرى هزار هزار و ششصد هزار روى است،پهناى هر رويى،چند هزار هزار و ششصد هزار (6)بار دنيا،بر هر رويى هزار هزار و ششصد هزار دهان،در هر دهانى هزار هزار و ششصد هزار زبان است،به هر زبانى خداى را تسبيح همى كند به هزار هزار و ششصد هزار لغت،به عدد هر لغتى از لغات،عرش خداى را خلقى است كه به آن لغت تسبيح مى كند (7)او را.

صادق-عليه السلام-گفت از پدرانش-عليهم السلام-كه:ميان يك قائمۀ عرش تا به ديگر قائمۀ عرش چندان است كه،مرغى سريع الخفقان (8)هشتاد هزار سال مى پرد تا به او رسد.و عرش را هر روز هفتاد هزار لون از نور درپوشند كه هيچ خلق

ص : 10


1- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
2- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
3- .ما:افزوده:كه.
4- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
5- .ما،گا،لا،آد:عظمت خداى و هيبت او.
6- .لا:ششصد بار.
7- .ما،گا،آد:مى كنند.
8- .گا،آد:الطيران.

نتواند كه در او نظر كند،و جمله مخلوقات در جنب عرش چون حلقه اى است در بيابانى (1).و خداى را تعالى فريشته اى است نام او«خرقائيل»،و او را هژده هزار پر است،از پرى تا به پر (2)پانصدساله راه،به خاطر او بگذشت (3)كه بالاى او چند باشد،خداى تعالى پرهاش مضاعف كرد تا سى و شش هزار پر شد بر اين صفت كه گفتيم.آنگه خداى تعالى گفت:بپر.او بيست هزار سال مى پريد،بماند.خداى تعالى (4)مدد قوتش كرد تا سى هزار سال مى پريد،گفت:بار خدايا!چند پريده ام و چند مانده است؟حق تعالى گفت:هنوز يك قائمه از قوائم (5)عرش نپريدى،و اگر تا نفخ صور مى پريدى هنوز به يك قائمه از قائمه هاى عرش نرسى.فريشته گفت:

سبحان ربى الأعلى خداى رسول را فرمود كه:اين تسبيح در سجود بگوى.

و از صادق-عليه السلام-روايت كردند از پدرانش-عليهم السلام-كه گفت:

عرش،خائف تر چيزى است از خداى تعالى.و از جملۀ لغات و كلمات او،اين كلمات است كه (6):

اعوذ بالله من غضب[اللّٰه] (7)و اعوذ بالله من سخط اللّٰه و اعوذ بالله من نقمة اللّٰه و اعوذ بالله من كيد اللّٰه! هم او گفت-عليه السلام-عن ابيه عن جده كه:خداى تعالى در بدايت خلق عالم،جوهرى بيافريد،آنگه به نظر هيبت بدو نگريد،از ترس او بگداخت و آبى شد.باز به او نگريد (8)،بيفسرد.باز به او نگريد،بگداخت.باز به او نگريد،نيمه اى ازو بيفسرد و يك نيمه گداخته بماند.از نيمۀ فسرده،عرش بيافريد و از نيمۀ ديگر آب بيافريد تا به قيامت لرزان باشد.

كعب الاحبار گفت:چون خداى تعالى عرش بيافريد،فريشتگان گفتند:همانا مه از عرش آفريده اى نتواند بودن.خداى تعالى مارى بيافريد تا خويشتن گرد عرش حلقه كرد،او را هفتاد هزار بال آفريد،بر هر بالى هفتاد هزار پر بر هر پرى هفتاد هزار روى بر هر رويى هفتاد هزار زبان،از هر زبانى هر روز به عدد قطر (9)باران و برگ درختان و ريگ بيابان و عدد ايام دنيا و به عدد جمله فريشتگان تسبيح برآيد.او را

ص : 11


1- .گا،آد،افزوده:بى پايان افتاده.
2- .لا:پر ديگر.
3- .ما:خطور كرد.
4- .آج،افزوده:پرهاش مضاعف كرده بود.
5- .آب:قائمه.
6- .ما،گا،لا،آد،افزوده:مى گويد.
7- .آب:ندارد.از ما،افزوده شد.
8- .گا،آد:دويم بار نظر كرد.
9- .ما:قطره هاى،گا،آد:قطره.

گفت:گرد عرش درآى.او گرد عرش در آمد يك نيمه،و يك نيمۀ ديگر زيادت بود از عرش.

مجاهد گفت:ميان آسمان هفتم و ميان عرش،هفتاد هزار حجاب است:يكى از نور و يكى از ظلمت.

سعيد جبير روايت كرد از ابو الحمراء خادم رسول-عليه السلام-كه[او] (1)گفت، از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،بر ساق عرش ديدم نبشته:

لا اله الا اللّٰه محمد رسول اللّٰه ايدته بعلى و نصرته به. و عقبة ابن عباس روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

الحسن و الحسين شنفا العرش و ليسا بمعلقين ،گفت:حسن و حسين گوشواره هاى عرش اند و اگرچه از او آويخته نيستند.

وهب منبه گفت:گردبرگرد عرش هفتاد (2)صف فريشته هستند،صف از پس صف گرد عرش طواف مى كنند.گروهى مى آيند و گروهى مى شوند (3)مستقبل يكديگر،چون به هم رسند،تكبير و تهليل كنند و از پس ايشان هفتاد هزارند ايستاده و دستها بر گردن نهاده،چون آواز ايشان بشنوند،ايشان نيز تكبير و تهليل كنند، گويند:سبحانك و بحمدك ما أعظمك و أجلك أنت اللّٰه لا إله الا انت الاكبر [الاكبر] (4)الخلق كلهم لك راجون (5).و از پس ايشان هفتاد هزار صف ديگر[اند] (6)ايستاده و دست برهم نهاده،هريكى ازيشان نوعى تسبيح گويد كه آن ديگر نگويد.ميان هر پرى از ايشان تا پرى ديگر يك ساله راه است،و ميان ايشان و عرش هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب از ظلمت و هفتاد حجاب از آتش و هفتاد حجاب از در سپيد و هفتاد حجاب از ياقوت سرخ و هفتاد حجاب از زبرجد سبز و هفتاد حجاب از برف و هفتاد حجاب از آب و هفتاد حجاب از تگرگ و آنچه جز خداى نداند.و هريكى را از حاملان عرش چهار روى است:يكى بر صورت آدمى و يكى بر صورت گاو و يكى بر صورت شير و يكى بر صورت كركس.به هر رويى، روزى آن كس مى خواهند كه بر صورت ايشان است،و هريكى را از ايشان چهار پرآب

ص : 12


1- .،آج:ندارد.
2- .گا،لا،آد:هفتاد هزار.
3- .گا،لا،آد:مى روند.
4- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
5- .آب:راجعون،به قياس با نسخه ما،تصحيح شد.
6- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.

است:دو پر در پيش روى دارند تا از نور عرش خيره و بى هوش نشوند.و ايشان را كلامى نيست مگر تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد.

زيد الرقاشى گفت:خداى تعالى[را] (1)پيرامن عرش فريشتگان هستند كه ايشان را«مخلخل» (2)خواند.از چشم ايشان آب همچنان آيد كه از چشمه آيد و هيچ بازنايستد ،ترسان و جنبنده (3)باشند از بيم خداى تعالى،چون شاخ درخت در روز باد.

خداى تعالى گويد:فريشتگان من! ازچه مى ترسى؟گويند:بار خدايا!اگر اهل زمين مطلع بودندى از عظمت تو به آنچه ما مطلعيم،هر طعام و شراب كه خوردندى منغص بود (4)بر ايشان،و هيچ يك ساعت خوش نخوفتندى و به صحرا بيرون شدندى جزع كنان.

يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ، گفت:اين حاملان عرش تسبيح مى كنند به حمد و شكر او،و ايمان دارند به او،و استغفار مى كنند و آمرزش مى خواهند براى مؤمنان. رَبَّنٰا وَسِعْتَ، و التقدير يقولون:ربنا وسعت،مى گويند:بار خدايا!فراخى تو و بسيار به رحمت و به علم،هيچ چيز از علم تو بيرون نيست و از رحمت تو،بل علم و رحمت تو واسع است بر همه چيزى.و نصب ايشان (5)بر تميز است بعد تمام الكلام.

فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تٰابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ الْجَحِيمِ ،بار خدايا!بيامرز آنان را كه توبت كنند و متابعت راه تو كنند و نگاه دار ايشان را از عذاب دوزخ.

اعمش گفت از ابراهيم كه اصحاب عبد اللّٰه گفتندى:فريشتگان به هر حال بهترند از پسر كوا،كه فريشتگان براى مؤمنان استغفار مى كنند،و پسر كوا به كفر بر ايشان گواهى مى دهد.و اين پسر كوا،از جملۀ خوارج بود و مذهب ايشان آن است كه،فاسق كافر باشد.

مطرف بن عبد اللّٰه گفت:ناصح تر كسى بندگان خداى را فريشتگان خداى اند] (6)و خيانت كننده تر كس با ايشان شيطان است.يحيى معاذ چون اين آيت خواندى، اصحابش را گفتى:بدانى كه در عالم نيست از اين اوميدوارتر.

رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ ،همه (7)از جملۀ دعاى ايشان مؤمنان را اين است كه گويند:

ص : 13


1- .آب:ندارد،از ما،افزوده شد.
2- .ما:مححل.
3- .ما:ندارد،گا،آد:لرزان،لا:چسبيده.
4- .گا:ببودى،لا،آد:بودى.
5- .گا،آد:رحمة و علما.
6- .تا اين جا نسخۀ اساس افتادگى دارد،از آب،افزوده شد.
7- .ما،لا:هم.

ربنا،خداى ما،ايشان را در بهشتهاى عدن و مقام بر (1)كه وعده دادى ايشان را و نيز آن صالحان كه بودند از پدران ايشان و جفتان ايشان و فرزندان ايشان. إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،كه تو خداى عزيز و منيع و محكم كار (2).

وَ قِهِمُ السَّيِّئٰاتِ، نگاه دار ايشان را از سيئات و معاصى به لطف و عصمت.و گفتند:مراد به سيئات،عذاب است،يعنى ايشان را نگاه دار از عذاب دوزخ. وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئٰاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ، و هركه را از عذاب نگه دارى،آن روز بر او رحمت كرده باشى. وَ ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ، و آن رستگارى و ظفرى بزرگوار (3)است.

سعيد جبير گفت:مردى را به بهشت برند،او به جاى خود برسد،چو ساكن شود گويد:مادر و پدرم و اهل و ولدم كجااند؟فريشتگان گويند:ايشان اين عمل نداشتند كه تو دارى،تا اين جا برسيدندى كه تو رسيدى.او گويد:بار خدايا!من در حق ايشان شفاعت مى كنم.حق تعالى بفرمايد:تا ايشان را با نزديك بهشت برند (4).

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنٰادَوْنَ، آنگه گفت:آنان كه كافر شدند،ايشان را ندا كنند در آن حال كه در دوزخ باشند و خويشتن را دشمن گرفته باشند،چون عذاب بر ايشان سخت شود،گويند ايشان را:دشمنى خداى شما را در دنيا بر كفر و معاصيتان (5)، بزرگتر است ازآن كه دشمنى شما خود را اين جا.آنگه علت بگفت كه چرا گفت إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمٰانِ فَتَكْفُرُونَ، چون شما را با ايمان دعوت مى كردند،و شما كافر مى شدى.و گفتند:در آيت قول محذوف است[128-ر]و التقدير:«ينادون» و يقال لهم قٰالُوا رَبَّنٰا، اين كافران گويند:ربنا،خداى ما! أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ، ما را دو بار بميرانيدى و دوبار زنده كردى (6).خلاف كردند در اين دوبار:

سدى گفت و جماعتى مفسران كه:اماتت اول در دنياست عند انقضاء الاجل، و دويم در گور است بعد سؤال گور.و احياء اول در گور است براى سؤال گور،و احياء دويم در قيامت است.و همچنين تفسير دادند آيت (7)سورة البقرة را في قوله:

ص : 14


1- .گا،آد:ده.
2- .ما،لا،آد:كارى.
3- .ما:بزرگ.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:به نزديك او برند به بهشت.
5- .ما،لا:به آن،آد:ندارد.
6- .گا،آد،افزوده:مفسران.
7- .ما:در سورة البقرة.

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ (1) .

عبد اللّٰه عباس و ضحاك گفتند:اماتت اول در اصلاب آباست (2)آنگه كه نطفه بودند،و اماتت دويم در دنيا.و احياء اول در دنياست براى تكليف و احياء دويم در قيامت است براى ثواب و عقاب.و قول اول،مذهب ماست (3)و مذهب اصحاب الحديث و مشايخ معتزله،و قول دوم مذهب اصحاب نجار است.و اين آيت كه ما در اوايم،دليل صحت مذهب ما كند،لقوله: أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ، براى آن كه اماتت نباشد الا عن حياة،چه اماتت،بميرانيدن بودن و اين الا از حيات نبود.و نطفه را اگرچه بر سبيل مجاز«موات»خوانند،لفظ اماتت صورت نبندد و نه نيز لفظ«احياء»در خلق حيات اول بار،بل احياء در حق مردگانى گويند كه در ايشان حيات بوده باشد،آنگه زائل شده.در (4)احياء با زنده كردن (5)بود و اين اظهار (6)لايق نيست،چه (7)به مذهب اول كه قول ماست و اصحاب حديث.و به آيت سورة البقرة استدلال نتوان كردن بر اين اصل،براى آن كه گفت: ...وَ كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْيٰاكُمْ (8)...، و هى جمع«ميت»،و ميت آن باشد كه در او حيات نباشد.مراد آن است كه شما در ارحام[128-پ] امهات و اصلاب آبا جماد بودى،من احيا كردم شما[را] (9)چون اموات گفت،به نسبت آن احيا گفت،و هر دو مجاز است.و در آيت ما،اماتت و احيا گفت.پس اين آيت دليل است و آن آيت دليل نيست. فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا، ما به گناه خود اعتراف داديم.

فَهَلْ إِلىٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ، ما را رهى گشت (10)و ممكن هست كه ما را با دنيا برند تا ما عمل صالح كنيم و عذرى خواهيم و تلافى كنيم؟نظيره قوله: ...هَلْ إِلىٰ مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ (11).

اما سؤال گور:بيرون آن كه اين آيت دليل است بر او،اخبار بسيار است از طريق ما و طريق اصحاب الحديث به حد تواتر رسيده،و در آن حال باشد اين سؤال كه مرده

ص : 15


1- .سورۀ بقرة 2 آيه 28.
2- .گا،آد،افزوده:يعنى در پشت پدران.
3- .گا،آد:اماميه است.
4- .ما،لا:چه،آد:و.
5- .با زنده كردن/باز زنده كردن با ادغام دو حرف همجنس.در نسخۀ اساس«ز»دوم با قلمى ديگر بعدها افزوده شده است.
6- .ما:بظاهر،گا،لا:ظاهر.
7- .آج،گا،لا:جز.
8- .سورۀ بقرة 2 آيۀ 28.
9- .در اساس با قلمى متفاوت از متن افزوده شده است.
10- .آب:به آن گشت،ما،گا،لا،آد:هست.
11- .سورۀ شورى 42 آيۀ 44.

را در گور نهند و سر گور بر او راست كنند.تا در خبر آمده است كه،رسول-عليه السلام-گفت كه:در گور،حفيف نعل آنان كه از جنازۀ او بازمى گردند بشنود،و آن كس كه دست بر خاك او نهد براى زيارت،چون دست بر هم زند و بيفشاند بشنود.و از اينجاست كه در شرع هست كه اولى الناس بالميت چون سر گور راست كنند،بازپس ايستد و تلقين او با سر گيرد به آواز بلند اگر ممكن (1)باشد براى آن كه به نوبت دويم او بشنود.و حديث فاطمۀ اسد- رضى اللّٰه عنها -و آن كه رسول -عليه السلام-او را به دست خود دفن كرد،ازآن كه بر او حق تربيت مادرى داشت، و رسول را او پرورده بود.چون او را در لحد نهاد و سر گور است كرد و بر سر گور بنشست،كالمصغى الى احد،چون كسى كه گوش به كلام كسى دارد،آنگه 0 گفت:

ابنك ابنك ابنك. صحابه پرسيدند كه:اين چه بود كه گفتى (2)؟گفت:

بدانى كه در اين حال كه خاك بر او راست كردند،خداى تعالى او را زنده كرد و فريشتگان سؤال آمدند و او را از خداى بپرسيدند[129-ر]،جواب بصواب داد.و از رسول بپرسيدند،جواب بصواب داد.چون از امامش بپرسيدند،فروماند،منش تلقين كردم و گفتم:پسر تو است،سه بار.و اخبار بسيار است بر اين (3):

(و منها ضغطة القبر)،و عذاب گور و فشارش گور.آن كه رسول-عليه السلام- گفت:

القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران. اين جمله آنگه مصور (4)بود كه مرده در گور زنده باشد،چه اگر مرده باشد،اين معنى در حق او عبث بود و بى فايدت.

و در كلام محذوفى است و آن اين است:

فاجيبوا ان لا سبيل الى ذلك،و هذا- العذاب و الخلود في النار ، بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِيَ اللّٰهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ، تا كلام به معنى متسق شود،جواب دهند ايشان را كه رجوع با دنيا نخواهند (5)بودند،آنگه ذٰلِكُمْ، اشارت كرد به عذاب دوزخ كه در او باشند (6).

ذٰلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِيَ اللّٰهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ، اين،براى آن است كه،چون شما را با عبادت يك خداى خواندند،و چون مسلمانان يك خداى را پرستيدند،شما كافر

ص : 16


1- .آج،لا:متمكن.
2- .ما:گفتيد.
3- .گا،آد:در اين معنى.
4- .ما:متصور.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:اين رجوع با دنيا نخواهد بودن.
6- .ما،گا،لا،افزوده:گفت.

شدى و اگر شرك آوردندى به خداى،شما به آن شرك و انبازى ايمان داشتى.و بعضى علما گفتند: وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا، آنگه باشد كه ايشان را با دنيا آرند بر تقدير.يعنى،اگر با دنيا آرند ايشان را،هم به خداى ايمان نيارند،به كفر (1)و شرك ايمان (2).و مثله،قوله: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (3). ... فَالْحُكْمُ لِلّٰهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ. گفت:حكم خداى بزرگوار راست در آن كه شما را با دنيا رد كنند يا نكنند (4).

آنگه گفت: هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ، او آن خداى است كه آيات خود با شما مى نمايد و علامات و ادلت كه دليل وحدانيت اوست. وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ رِزْقاً، و روزى شما از آسمان فرومى فرستد [129-پ]يعنى،باران كه كشت مى بروياند (5)و نبات مى روياند. وَ مٰا يَتَذَكَّرُ إِلاّٰ مَنْ يُنِيبُ، و اين انديشه نكند الا آن كس كه دل با خداى برد.

فَادْعُوا اللّٰهَ، آنگه امر كرد جملۀ مكلفان را و گفت:بخوانيد (6)خداى را - خالص كننده او را عبادت و طاعت،يعنى چنان كه با او انباز نگيرى در عبادت.و نصبش بر حال است وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ، و اگر كافران اين را كاره باشند و نخواهند.

رَفِيعُ الدَّرَجٰاتِ، آنگه گفت:او بلندكنندۀ درجات ثواب است.و«فعيل»،به معنى«فاعل»است،يعنى درجات انبيا و اوليا و مؤمنان رفيع گرداند در بهشت.

عبد اللّٰه عباس گفت:رافع السموات،يعنى بردارندۀ آسمانهاست.بعضى ديگر گفتند:معنى آن است كه او بالاى همه چيز است و هيچ چيز (7)بالاى او نيست،نه به معنى جهت،بل به معنى علو منزلت و استحقاق رفعت. ذُو الْعَرْشِ، خداوند عرش است و (8)مالك آن است و به او قائم است و بر پاى است.

يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ، القا كند وحى برآن كه خواهد از بندگانش.و براى آن وحى را«روح»خواند كه،شرع به او زنده شود،چنان كه تن

ص : 17


1- .اساس:كفرك.
2- .كذا،در اساس و آب،آج،افزوده:آرند.
3- .سورۀ انعام 6،آيۀ 28.
4- .ما،گا،لا:رد كند يا نكند،آد:به آن كه شما را رد كند با دنيا يا نكند.
5- .لا:مى پروراند،آد:كشت شما مى روياند و مى پروراند.
6- .به كار بردن صيغۀ دوم شخص جمع بصورت معمول امروزين در نسخۀ اساس كم سابقه است.
7- .ما:هيچيز.
8- .گا،لا،آد،افزوده:خالق و.

به جان.و گفتند:به روح،قرآن خواست.و گفتند:نبوت خواست. لِيُنْذِرَ، اى، لينذرهم، يَوْمَ التَّلاٰقِ، تا ايشان را بترساند از روز قيامت.و اين روز را براى آن «تلاقى» (1)خواند،كه اهل آسمان و زمين در او متلاقى شوند،و اين،قول قتاده و سدى و ابن زيد است.و گفتند:روزى كه مرد عمل خود بيند.و گفتند:آن روز كه اولينان (2)و آخرينان در او متلاقى شوند.و گفتند:خصوم متلاقى شوند.و گفتند:

ظالم و مظلوم متلاقى شوند.و گفتند:عابد و معبود متلاقى شوند،از آنان كه جز خداى را پرستيده باشند.[130-ر]و لِيُنْذِرَ، فعل«من»است،يعنى آن كس كه او خواهد كش برگزيند براى نبوت.و گفتند:در او ضمير نام خداى است،اى، لينذر اللّٰه الناس يوم التلاق.و قول اول بهتر است.و به«تا»خواندند خطابا للنبي -عليه السلام-و«يا»،بيفگندند از تلاقى اجتزاء (3)بالكسرة عنها.

يَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ، آن روز كه ايشان ظاهر شوند (4)و از گورها بيرون آيند به صحراى قيامت و بر ايشان پوششى نباشد. لاٰ يَخْفىٰ عَلَى اللّٰهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ، پوشيده نشود از ايشان هيچ چيز بر خداى. لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ، كراست پادشاهى امروز؟اين جا محذوفى هست،و التقدير:يقول اللّٰه لمن الملك اليوم.حسن گفت:اين آنگه گويد كه عالم با فنا برده باشد.او بگويد و مجيبى نباشد كه جواب دهد،هم او جواب دهد كه: لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ، خداى راست كه يكى است و قهركنندۀ بندگان است به فنا.و اختلاف اخبار در اين باب بگفتيم و آنچه درست است،پيش از اين.

و اين قول كه حسن گفت،ممتنع (5)نيست من حيث العقل،الا آن است كه ظاهر قرآن دليل خلاف اين مى كند،چه خداى تعالى گفت: يَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ، و اين روز قيامت باشد.و سياقت (6)دليل آن مى كند كه،قول در اين روز واقع بود،و اين روز، روز قيامت باشد.دليل ديگر آن كه گفت: اَلْيَوْمَ تُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ، گفت:امروز هر نفسى را جزا دهند به آنچه كرده باشد،و اين هم روز قيامت بود[و نيز قوله: لاٰ ظُلْمَ الْيَوْمَ، گفت:امروز ظلم نيست و اين هم روز قيامت باشد] (7)و قوله:

ص : 18


1- .ما:روز تلاق،آد:روز تلاقى.
2- .ما:اوليان.
3- .ما:اكتفاء.
4- .ما،گا،لا،آد،افزوده:چشمها را.
5- .ما:متبع.
6- .ما:سياقت آيت،لا:سياقت سخن.
7- .اساس:ندارد،از ما،افزوده شد.

إِنَّ اللّٰهَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ، (1) هم لايق است به روز قيامت.اين جمله دليلهاست بر آنكه ،[اين قول،خداى تعالى روز قيامت گويد با خلقان،و ايشان جواب دهند كه:

لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ.

قوله: لاٰ ظُلْمَ الْيَوْمَ، نفى ظلم،مقيد بكردن به روز قيامت،دليل نكند بر آنكه ] (2)ديگر روزها (3)كند،براى آن كه اين دليل الخطاب بود،و دليل الخطاب درست نيست به نزديك بيشتر اهل علم.

و عبد اللّٰه مسعود را پرسيدند از اين آيت،گفت:خداى تعالى خلقان را حشر كند در صعيدى (4)،[130-پ]زمينى باشد بمانند سيمى سپيد كه برآن زمين خداى را نيازرده باشند.اول سخن كه آنجا رود،اين باشد كه خداى تعالى گويد: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ. و گفتند:مناديى ندا كند از قبل رب العزة،خلايق گويند: لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ.

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ، بترسان ايشان را اى محمد از روز«آزفت»،و اين از جمله نامهاى روز قيامت است.براى آنش«آزفه»خواند كه،نزديك است،من قوله تعالى: أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (5)اى،قربت القيامة.براى آن قريب خواند كه،كل ما هو آت قريب،هرچه آمدنى است،نزديك بود.و«ازف»،فهو«ازف و اازف» (6)اى، قريب.قال النابغة:

ازف الترحل غير أن ركابنا***لما تزل برحالها و كان قد

إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنٰاجِرِ، آنگه كه دلها از خوف به حلق رسيده باشد.عرب گويد:اين ازآنجاست كه مرد بددل را چون بترسد،بادى در شش او افتد و دل بالاى آن است كه چون شش منتفخ شود،دل به گلوا (7)رسد،و از اين جا گويند بددل را انتفخ سحره،اى،ريته و مثله قوله: وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ (8)...، و قوله: ...وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (9).

ص : 19


1- .گا افزوده:كه خدا زود شمار است.
2- .اساس،آب:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .ما،گا،لا،آد،افزوده:ظلم.
4- .گا،آد،افزوده:و صعيد.
5- .سورۀ نجم 53،آيه 57.
6- .اازف/آزف.
7- .گلوا/گلو،با الفى در آخر كه گويا براى اشباع بوده است.
8- .سورۀ احزاب 33،آيۀ 10.
9- .سورۀ ابراهيم 14 آيۀ 43.

كٰاظِمِينَ ،خشم و حزن فرومى برند،و كاظم آن را گويند كه چيزى بر كراهيت فروبرد،از اين جا گويند:كظم غيظه.ايشان نيز آنچه در دل دارند،بر زبان نيارند راندن،فرومى بردند (1)و عرب چاه تنگ و قربۀ پر از آب را«كاظمه»و«كظامه (2)» گويند،و قال:

يخرجن من كاظمة الخص الخرب***يحملن عباس بن عبد المطلب

و نصب«كاظمين»بر حال است از مفعول و عامل در او وَ أَنْذِرْهُمْ است.

مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاٰ شَفِيعٍ يُطٰاعُ، گفت:ظالمان را نباشد هيچ خويشى [131-ر]و نه شفاعت خواهى كه او را طاعت دارند.و اصحاب وعيد را به اين آيت تمسك نبود در نفى شفاعت،از چند وجه:

يكى آن كه،تخصيص ظالم كنيم به كافر،لادلة (3)دلت عليه.قال اللّٰه تعالى:

...إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (4) ...، وَ الْكٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (5).

ديگر آن كه،خداى تعالى نفى شفيع كرد مطاع و شفيع خود مطاع نباشد، مجاب باشد،چه درجت شفيع دون درجت مشفوع إليه باشد،و درجت مطاع بالاى درجت مطيع باشد،پس اين مناقضه بود،خداى تعالى نفى شفيعى كرد مطاع،نفى شفيعى مجاب نكرد.و معنى و فايدت آن است كه،كسى ايشان را از چنگال عذاب من بقهر بيرون نتواند كرد،انما (6)شفيعان كه شفاعت كنند بر وجه سؤال و استكانت و خشوع كنند تا ايشان را اجابت كنند.

يَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْيُنِ، گفتند:مراد به«خاينه»،خيانت است،نظيره قوله:

...وَ لاٰ تَزٰالُ (7)تَطَّلِعُ عَلىٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ... (8)، اى،خيانة.و گفتند:بر اضافت است على سبيل التمييز و التبيين من باب خاتم فضه و باب ساج،اى يعلم الخائنة (9)من الأعين،گفت:خداى تعالى داند خاينۀ چشمها،و گفتند:داند چشم خاينه را از

ص : 20


1- .آج،ما،گا،لا،آد:مى برند.
2- .ما،گا،آد:كاظم و كاظمه.
3- .آب:لا دلاله،آج،ما:لدلالت،گا:دلالة،آد:و دلالة.
4- .سورۀ لقمان 31 آيۀ 13.
5- .سورۀ بقرة 2 آيۀ 254.
6- .ما،گا،آد:اما.
7- .در نسخۀ اساس،آب،آج:«لا يزال»كه به قياس قرآن و ساير نسخ تصحيح شد.
8- .سورۀ مائدة 5 آيۀ 13.
9- .اساس:فعلم الخيانة،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

ميان چشمها.و گفتند:نظرت (1)خاينه را از چشمها،و از اين جا گفت:

النظرة الاولى لكم و الثانية عليكم.

عبد اللّٰه عباس گفت:اين مردى باشد كه با جماعتى نشسته باشد،زنى بگذرد، او دزديده به او نگرد.مجاهد گفت:نظر باشد به آنچه خداى از آن نهى كرده است.

قتاده گفت:چشم زدن و شكستن باشد بر سبيل غميزه (2)و طعن. وَ مٰا تُخْفِي الصُّدُورُ، و آنچه دلها پوشيده مى دارد.

وَ اللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ، و خداى تعالى حكم كند به حق و راستى. وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ (3)مِنْ دُونِهِ، نافع خواند و ابن كثير به روايت هشام،«تدعون»،به«تا»ى خطاب،[131-پ]باقى قراء،به«يا»خبرا عن الغائب. وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ يَقْضُونَ بِشَيْءٍ، و آنان را كه مى خوانند ايشان را،يعنى،بتان،حكم نكنند به چيزى ازآن كه ندانند (4). إِنَّ اللّٰهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، خداى شنوا و بيناست،و«هو»،در ميان مبتدا و خبر فصل است،كه كوفيان آن را«عماد»خوانند.

سوره غافر (40): آیات 21 تا 50

اشاره

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ كٰانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كٰانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِي اَلْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مٰا كٰانَ لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ (21) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ (23) إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ قٰارُونَ فَقٰالُوا سٰاحِرٌ كَذّٰابٌ (24) فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا اُقْتُلُوا أَبْنٰاءَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اِسْتَحْيُوا نِسٰاءَهُمْ وَ مٰا كَيْدُ اَلْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ (25) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسىٰ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اَلْأَرْضِ اَلْفَسٰادَ (26) وَ قٰالَ مُوسىٰ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاٰ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ اَلْحِسٰابِ (27) وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمٰانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اَللّٰهُ وَ قَدْ جٰاءَكُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كٰاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صٰادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ اَلَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّٰابٌ (28) يٰا قَوْمِ لَكُمُ اَلْمُلْكُ اَلْيَوْمَ ظٰاهِرِينَ فِي اَلْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنٰا مِنْ بَأْسِ اَللّٰهِ إِنْ جٰاءَنٰا قٰالَ فِرْعَوْنُ مٰا أُرِيكُمْ إِلاّٰ مٰا أَرىٰ وَ مٰا أَهْدِيكُمْ إِلاّٰ سَبِيلَ اَلرَّشٰادِ (29) وَ قٰالَ اَلَّذِي آمَنَ يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ اَلْأَحْزٰابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ (31) وَ يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ اَلتَّنٰادِ (32) يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مٰا لَكُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (33) وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّٰا جٰاءَكُمْ بِهِ حَتّٰى إِذٰا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اَللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذٰلِكَ يُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتٰابٌ (34) اَلَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ اَلَّذِينَ آمَنُوا كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّٰارٍ (35) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ يٰا هٰامٰانُ اِبْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ اَلْأَسْبٰابَ (36) أَسْبٰابَ اَلسَّمٰاوٰاتِ فَأَطَّلِعَ إِلىٰ إِلٰهِ مُوسىٰ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كٰاذِباً وَ كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ اَلسَّبِيلِ وَ مٰا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّٰ فِي تَبٰابٍ (37) وَ قٰالَ اَلَّذِي آمَنَ يٰا قَوْمِ اِتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ اَلرَّشٰادِ (38) يٰا قَوْمِ إِنَّمٰا هٰذِهِ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا مَتٰاعٌ وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ هِيَ دٰارُ اَلْقَرٰارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلاٰ يُجْزىٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهٰا بِغَيْرِ حِسٰابٍ (40) وَ يٰا قَوْمِ مٰا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى اَلنَّجٰاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى اَلنّٰارِ (41) تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّٰهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ مٰا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى اَلْعَزِيزِ اَلْغَفّٰارِ (42) لاٰ جَرَمَ أَنَّمٰا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي اَلدُّنْيٰا وَ لاٰ فِي اَلْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَى اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَلْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ مٰا أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (44) فَوَقٰاهُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِ مٰا مَكَرُوا وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ اَلْعَذٰابِ (45) اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ اَلْعَذٰابِ (46) وَ إِذْ يَتَحٰاجُّونَ فِي اَلنّٰارِ فَيَقُولُ اَلضُّعَفٰاءُ لِلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا إِنّٰا كُنّٰا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا نَصِيباً مِنَ اَلنّٰارِ (47) قٰالَ اَلَّذِينَ اِسْتَكْبَرُوا إِنّٰا كُلٌّ فِيهٰا إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ اَلْعِبٰادِ (48) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ فِي اَلنّٰارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ اُدْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّٰا يَوْماً مِنَ اَلْعَذٰابِ (49) قٰالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ قٰالُوا بَلىٰ قٰالُوا فَادْعُوا وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ (50)

ترجمه

نمى روند در زمين تا بنگرند تا چون بود عاقبت آنان كه بودند از پيش ايشان؟بودند ايشان سخت تر از ايشان به قوت و آثار در زمين.بگرفت ايشان را خداى به گناه ايشان و نبود (5)ايشان را از خداى نگاه دارنده اى.

آن به آن است كه آمده بود به ايشان پيغامبرا (6)بر ايشان به حجتها، كافر شدند بگرفت ايشان را خداى كه او قادر و سخت عقوبت است.

بفرستاديم موسى را به آياتهاى (7)ما و حجتى روشن.

ص : 21


1- .ما،آد:نظر.
2- .آج،ما،آد:غمزه.
3- .اساس:تدعون،با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .ما،گا،لا،آد،افزوده:و نتوانند.
5- .در نسخۀ اساس«نبود»مكرر آمده است.
6- .پيغامبرا/پيغامبران،ما:پيغامبر ايشان،لا:پيغامبران ايشان.
7- .ما،لا:به آيتها.

به فرعون و هامان و قارون، گفتند:اين جادوى است دروغزن.

[132-ر]چون آمد به ايشان حق از نزديك ما،گفتند:بكشى پسران آنان كه ايمان آوردند به او (1)و زنده رها كنى زنان ايشان را،و نيست كيد كافران الا در گمراهى.

گفت فرعون:رها كنى (2)تا بكشم موسى را،و او بخواند خدايش را،من مى ترسم كه او بدل كند دين شما با پديد آرد در زمين تباهى.

گفت موسى:من پناه بازدادم به خداى خود و خداى شما ازهر بزرگوارى كه نگرود به روز شمار.

گفت مردى مؤمن از آل فرعون كه پنهان داشتى ايمانش:مى كشى مردى را كه مى گويد خداى من اللّٰه است و آورد به شما حجتها از خداى شما،و اگر باشد دروغزن،بر اوست دروغش.و اگر باشد راستگو،برسد به شما بهرى آنچه (3)وعده مى دهد شما را.خداى راه ننمايد آن را كه او اسراف كننده و دروغزن است.

اى قوم! شما راست ملك امروز ظفر يافته در زمين،كيست كه (4)يارى كند ما را از عذاب خداى اگر آيد به ما؟گفت فرعون:من نمى يابم (5)شما را مگرآنكه (6)مى بينم و نمى نمايم شما را الا راه راست.

ص : 22


1- .به او/با او.
2- .ما،لا،افزوده:مرا.
3- .ما:ازآن كه.
4- .ما:هركه.
5- .ما،لا:نمى نمايم.
6- .ما:به آنچه.

و گفت آن كه بگرويد:اى قوم!من مى ترسم بر شما مانند روز احزاب.

[132-پ] مانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه از پس ايشان بودند،و نخواهد خداى بيداد بندگان (1).

اى قوم!من مى ترسم بر شما روز ندا- كردن.

آن روز كه برگردى پشت بر كرده،نباشد شما را از خداى هيچ نگاه دارنده اى و هركه را گمراه كند خداى،نباشد او را رهنمايى.

آمد به شما يوسف از پيش يوسف از پيش اين به حجتها،زائل نشدى در شك از آنچه آورد به شما،تا چون هلاك شد،گفتى نفرستد خداى از پس او پيغامبرى.

چنين گمراه كند خداى آن را كه بيرون آينده باشد به شك افتاده.

آنان كه خصومت كنند در آيتهاى خداى بى حجتى كه آمد به ايشان،بزرگ دشمنى است به نزديك خداى و به نزديك آنان كه ايمان آوردند،همچنين مهر نهد خداى بر هر دلى بزرگوار قهركننده.

و گفت فرعون:اى هامان!بنا كن مرا كوشكى تا همانا من برسم به درها.

[133-ر] درهاى آسمان،در نگرم به خداى موسى و من مى پندارم او را دروغزن.همچنين بياراستند براى فرعون بدى كارش،بازداشتند از راه،و نيست كيد فرعون الا در هلاك.

و گفت آن كه

ص : 23


1- .لا:بر بندگان.

بگرويد:اى قوم پى من بداريد تا بنمايم شما را راه صلاح.

اى قوم!اين زندگانى سراى دنيا،متاعى است و سراى بازپسين است (1)كه سراى آرام است.

هركه كند بدى، پاداشت نكنند او را الا مانند آن،و هركه كند نيكى از نر يا ماده (2)و او مؤمن باشد، ايشان در شوند در بهشت،روزى دهند ايشان را در آنجا بى شمار.

اى قوم!چيست مرا كه مى خوانم شما را با (3)رستگارى و مى خوانى مرا با دوزخ؟ مى خوانى مرا تا كفر آرم به خداى و انباز گيرم به او،آنچه نيست مرا به آن علمى،و من مى خوانم شما را با خداى بى همتاى آمرزنده.

لا جرم را،آنچه مى خوانى مرا به آن نيست او را خواندنى در دنيا و نه در آخرت،و بازگشت ما با خداى است.و اسراف كنندگان،ايشان،اهل دوزخ اند.

ياد كنى آنچه مى گويم شما را و بازمى افگنم (4)كار خود با خداى،كه خداى بيناست به بندگان[133-پ].

بپاييد او را خداى بديهاى آنچه كيد كردند (5)برسيد به آل فرعون بدى عذاب.

آتش عرضه (6)كنند بر ايشان به بامداد و شبانگاه و آن روز كه برخيزد قيامت،در برى آل فرعون را در سخت تر عذاب.

ص : 24


1- .ما:آن است.
2- .ما:نرينه يا مادينه.
3- .ما:وا.
4- .ما،لا:مى فگنم.
5- .ما:مكر كردند،لا:سگاليدند.
6- .ما،لا:عرض.

چون حجت مى انگيزند در دوزخ،مى گويند ضعيفان آنان را كه بزرگوار بودند:ما بوديم شما را پس رو (1)هستى (2)شما بگريزانيده (3)از ما بهرى از دوزخ.

گفتند آنان كه بزرگوار بودند:ما همه در اينجاييم كه خداى حكم كرد ميان بندگان.

و گفتند آنان كه در دوزخ بودند،خازنان دوزخ را:بخوانى خدايتان را تا سبك كند از ما روزى از عذاب.

گويند:نيامدند به شما پيغامبرانتان با حجتها؟گفتند:

آرى.دعا كنى،و نباشد دعاى كافران الا در گمراهى.

قوله: أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ، آنگه حق تعالى به صورت استفهام،بر سبيل تنبيه و تقريع گفت:اينان در زمين نمى روند،يعنى،اين كافران؟ فَيَنْظُرُوا، و نون از «ينظروا» (4)،به نصب بيفتاد براى آن كه جواب استفهام است[134-ر]به فا.و اگر به جاى فا،واو بودى،روا بودى كه محل او جزم بودى،عطفا على قوله: أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا. آنگه معنى چنين بودى كه:نمى روند و نمى نگرند.اكنون معنى آن است كه (5)تا بنگرند كه چون آمد عاقبت آنان كه پيش ايشان بودند از كافران. كٰانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً، كه ايشان از اينان به قوت سخت تر بودند.عامۀ قراء،«منهم»خواندند، يعنى«من الكافرين»،خبرا عن الغائب به«ها»،مگر ابن عامر كه او«منكم»خواند به «كاف»،خطابا للكافرين على تقدير:قل لهم. وَ آثٰاراً فِي الْأَرْضِ، و اثر و بازماندگى (6)و نشان در زمين.و نصب هر دو بر تمييز است بعد تمام الكلام.

ص : 25


1- .لا:پيرو.
2- .لا:هيچ هستى.
3- .ما:بگردانيده،لا:بى نيازكنندگان.
4- .ما:ينظرون،آد:فينظروا.
5- .آج،ما،گا،آد،افزوده:نمى روند.
6- .ما:بازمندگى.

فَأَخَذَهُمُ (1)اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ، خداى ايشان را بگرفت به گناه ايشان،و ايشان را از خداى مانعى و حامى اى نبود كه ايشان را از عذاب خداى حمايت كردى.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كٰانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَكَفَرُوا. «با»،فى قوله «بِالْبَيِّنٰاتِ»، روا بود كه تعديه را باشد و روا بود كه به معنى«مع»باشد.گفت:

اين براى آن است كه ايشان را پيغامبرانشان بياوردند معجزات،يا بيامدند با معجزات و بينات،ايشان كافر شدند. فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ، خداى تعالى بگرفت ايشان را به عذاب.

إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقٰابِ، كه او قوى و قادر است و سخت عقوبت.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ. گفت:ما فرستاديم موسى را به آيات ما و ادلت و حجج كه بر دست او اظهار كرديم،و حجتى روشن.

إِلىٰ فِرْعَوْنَ، «الى»تعلق دارد به«ارسلنا»،به فرعون و هامان و قارون. فَقٰالُوا، ايشان گفتند كه:او جادوى دروغزن است.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنٰا، چون آمد به ايشان،يعنى موسى و حق آورد به نزد (2)ايشان از نزديك ما. قٰالُوا، گفتند[134-پ]،يعنى فرعون و لشكرش: اُقْتُلُوا أَبْنٰاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ، بكشى پسران آنان را كه به موسى ايمان آورده اند.

وَ اسْتَحْيُوا نِسٰاءَهُمْ، و زنانشان را زنده رها كنى.

قتاده گفت:اين خبر قتل اول بوده است،براى آن كه فرعون از قتل بازايستاد.

چون خداى تعالى،موسى را بفرستاد با سر قتل شد و براى آن،زنان را زنده رها كردند كه از ايشان قتال نيايد و نيز تا نسل بنى اسرايل منقطع نشود،كه ايشان (3)بنى اسرايل را به بنده گرفته بودند (4). وَ مٰا كَيْدُ الْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ، گفت:مكر و كيد كافران از فرعون و قومش جز در ضلال و گمراهى نيست،يعنى بر كار نيوفتاد و آن را اثرى نبود.و مراد به«كيد»،سگالش فرعون بود تا موسى-عليه السلام-در ميان آن كودكان كشته شود و ملك به فرعون بماند.خداى تعالى بر رغم او،موسى را در كنار او بپرورد تا دمار از او و قومش برآورد،و بر دست او ايشان را هلاك كرد.

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسىٰ، حق تعالى حكايت قول فرعون باز كرد كه او

ص : 26


1- .اساس،آب:و اخذهم،با توجه به قرآن و ساير نسخه ها تصحيح شد.
2- .گا،لا،آد:نزديك.
3- .گا،آد:قبطيان.
4- .گا،آد:توانند گرفتن.

گفت قومش را:رها كنى مرا تا موسى را (1)بكشم،و او را بگويى تا خدايش را بخواند كه دعوى مى كند كه خداى آسمانها و زمينهاست تا او را نگاه دارد از ما. إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ، كه من مى ترسم كه دين شما را بدل كند. أَوْ أَنْ، ابو عمرو خواند و مدنيان و شاميان:«و ان»،بى«الف»به واو عطف.چنان كه خوف واقع باشد بر هر دو.در مصاحف اهل شام،«الف»نيست،و كوفيان و بعضى بصريان، «أو أن»خواندند،چنان كه خوف واقع باشد على احدهما.

مدنيان و بصريان خواندند:«يظهر»به فتح«يا»و«ها»و رفع دال از«فساد»به اسناد الفعل اليه من الظهور يا (2)در زمين فساد پديد آيد بر فعل لازم.و حمزه و كسائى [135-ر]و ابو عمرو و يعقوب و ابو جعفر و حفص عن عاصم خواندند:«يظهر»،به ضم «يا»و كسر«ها»و نصب«دال»على انه مفعول به من الاظهار،بر فعل متعدى.يا (3)در زمين فساد آشكارا بكند (4).

موسى-عليه السلام-چون بشنيد كه او را تهديد به قتل مى كنند،پناه با خداى داد، گفت: إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاٰ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسٰابِ، پناه با خداى من و خداى شما مى دهم از هر متكبرى كه ايمان ندارد به روز قيامت.

وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمٰانَهُ (5)، گفت مردى مؤمن از آل فرعون كه ايمان پنهان داشتى.در اين مرد مؤمن خلاف كردند:

بعضى گفتند:مردى بود از آل فرعون،مؤمن و به موسى ايمان آورده بود پنهان (6)فرعون و قومش.سدى و مقاتل گفتند:مؤمن آل فرعون آن است كه خداى حكايت كرد از او كه،او موسى را خبر داد كه تو را بخواهند كشتن،چون او قبطى را بكشت، فى قوله: وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعىٰ (7)-الآية.بعضى ديگر گفت (8):مرد (9)اسرائيلى بود،و در آيت بر اين تأويل،تقديم و تأخيرى است و تقدير آن كه:و قال

ص : 27


1- .اساس:با خطى متفاوت از متن،«را»افزوده شده است.
2- .آج،لا:تا.
3- .گا،لا:تا.
4- .گا،لا:نكند،آد:كند
5- .اساس:امانه،با توجه به قرآن مجيد و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
6- .«پ»اساس نقطه ندارد،بنابراين«به نهان»نيز مى تواند خواند.
7- .سورۀ قصص(28)آيه 20.اساس:و جاء من أقصى- المدينة رجل يسعى،كه مربوط به جايى ديگر است.
8- .گا،لا،آد:گفتند.
9- .گا:مراد.

رجل مؤمن يكتم ايمانه من آل فرعون.در نامش نيز خلاف كردند:

عبد اللّٰه عباس و بيشتر علما گفتند:نام او«خربيل» (1)بود،وهب منبه گفت:

«حزبياييل» (2)بود.ابن اسحاق گفت:«خبرل» (3)بود.به روايتى ديگر گفت:نام او«حبيب»بود.

گفت (4): أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّٰهُ، مى بكشى مردى را كه مى گويد:

خداى من اللّٰه است؟ وَ قَدْ جٰاءَكُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ مِنْ رَبِّكُمْ، «واو»حال است،واو آمد و حجت آورد از خداى به شما،يعنى معجزات و آيات. وَ إِنْ يَكُ كٰاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ، اگر دروغ مى گويد،وبال و عقوبت آن دروغ بر او خواهد بودن،و اگر راست مى گويد،به شما برسد بعضى آنچه (5)او وعده مى دهد شما را از عذاب.بعضى اهل (6)معانى گفتند:«بعض»،مراد به او كل است[135-پ]يعنى،كل الذى يعدكم،چنان كه لبيد گفت:

تراك أمكنة إذا لم ارضها***أو يرتبط بعض النفوس حمامها

و اين قول ضعيف است براى آن كه مخالف ظاهر است،و استشهاد نيز ضعيف است به بيت،براى آن كه،احتراز از آن كرد تا خلف در وعدۀ موسى نبايد كه بعضى (7)وعدۀ او برسد و بهرى نرسد.اين بر ايهام و توسع باشد نه بر حقيقت،و مراد آن باشد كه اگر خود بعضى برسد و همه نرسد،هم كفايت باشد كه در بعضى (8)هلاك شما در است.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّٰابٌ، كه خداى هدايت ندهد آن را كه او مسرف و دروغزن باشد و متعدى (9)كه حد خود نگاه ندارد.

راوى خبر گويد كه از آن سخت تر نيامد (10)كه رسول-عليه السلام-در طواف مى گرديد (11)،رها كردند تا او فارغ شد،بيامدند و مجامع رداى او بگرفتند و گفتند:

تويى كه نهى مى كنى ما را ازآن كه.خدايان خود را بپرستيم و خدايان پدران ما را!

ص : 28


1- .آب:جبرئيل،گا،آد:حزقيل.
2- .لا:حزماييل.
3- .آج،آد:خربل،گا:خربيل،لا:حريل
4- .گا،آد:اين مرد گفت.
5- .آج:از آنچه.
6- .گا:از اهل.
7- .آج:بهرى.
8- .آج:بهرى.
9- .لا:معتدى.
10- .آج،گا،آد،افزوده:بر من.
11- .آج:طواف مى كرد،گا،آد:دعا مى كرد و طواف مى كرد.

يكى از صحابه بر پاى خاست و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّٰهُ، اين مى گفت و مى گريست تا دست از او بازداشتند.

يٰا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظٰاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ، اى قوم!امروز ملك و پادشاهى در دست شماست و شما در زمين غالبى (1)،يعنى زمين مصر،و دست ظفر است شما را بر بنى اسرايل.اين هم از (2)قول مؤمن آل فرعون است. فَمَنْ يَنْصُرُنٰا مِنْ بَأْسِ اللّٰهِ، ما را كه نصرت كند و يار باشد از عذاب خداى چون به ما آيد؟ قٰالَ فِرْعَوْنُ، فرعون گفت: مٰا أُرِيكُمْ إِلاّٰ مٰا أَرىٰ، من با شما نمى نمايم الا آنچه (3)مى بينم،يعنى به شما آن مى خواهم كه به خود مى خواهم،و آنچه براى خود صواب مى دانم[136-ر] شما را مى گويم. وَ مٰا أَهْدِيكُمْ إِلاّٰ سَبِيلَ الرَّشٰادِ، و شما را نمى نمايم الا راه راست.

وَ قٰالَ الَّذِي آمَنَ يٰا قَوْمِ (4)، و گفت:آن كس كه ايمان آورده بود،يعنى خربيل، كه مؤمن آل فرعون بود.اراد يا قومى،فحذف الياء،اكتفا[ء]عنها بالكسرة،و مثله كثير،يعنى (5)قوم فرعون. إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزٰابِ، التقدير يوما.مثل يوم الاحزاب.من مى ترسم بر شما روزى مانند روز احزاب و«الاحزاب»، الجماعات،واحدها حزب. آنگه احزاب را تفسير باز كرد،گفت:

مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ، بمانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود،كه قوم هود و صالح بودند و آنان كه پس ايشان بودند و هريكى از اين گروه،حزبى بودند (6)،آنگه گفت،و اين معنى با ايشان به استحقاق رود،كه:

خداى تعالى نخواهد تا با بندگان ظلم كند.و تفسير توان دادن بر آنكه،ظلم بندگان نخواهد،يعنى كه نخواهد با بندگان ظلم كنند. (7)و بر هر دو وجه دليل فساد مذهب مجبره كند كه گفتند:خداى تعالى ظلم كند يا ظلم خواهد. (8)

وَ يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنٰادِ، خداى تعالى حكايت وعظ و تذكير و تنبيه او،قوم را بازگفت كه او گفت:اى قوم من!من مى ترسم بر شما روز ندا كردن بر يكديگر،يعنى روز قيامت.و اين روز را براى آن روز«تنادى» (9)خواند كه،

ص : 29


1- .غالبى/غالبيد.
2- .گا،لا،آد:ندارد.
3- .گا،لا،آد افزوده:من
4- .گا،آد،افزوده:اى.
5- .گا،آد،افزوده:اى.
6- .گا،آد،افزوده:و ما اللّٰه يريد ظلما للعباد.
7- .گا:يعنى نخواهد كه بندگان ظلم كنند.
8- .گا،آد،افزوده:تعالى اللّٰه عما يقولون في شأنه.
9- .گا:تناد.

كافران در او بر خويشتن به«ويل»و«ثبور»ندا كنند،في قوله: ...دَعَوْا هُنٰالِكَ ثُبُوراً! (1)و گفتند:آن روز است كه اهل دوزخ،اهل بهشت را ندا كنند و اهل بهشت اهل دوزخ را و اهل اعراف اهل عرصات را،چنان كه در سورة الاعراف،شرح داد (2)، من (3)قوله: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابَ النّٰارِ (4)...، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ (5)...، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ رِجٰالاً (6)...، اين،قول حسن و قتاده،و ابن زيد است.و گفتند:[136-پ]«يوم التناد»ش (7)براى آن خواند كه، هركس را به امام خود بازخوانند،في قوله: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ (8)...، و گفتند:براى آن كه در او (9)ندا كنند كه:

يا اهل الجنة!خلود فلا موت ابدا. و يا اهل النار!خلود فلا موت ابدا.

و عبد اللّٰه عباس و ضحاك در شاذ خواندند:«يوم التناد»،مشدد،يعنى يوم التنافر من ندا البعير اذا نفر،و بعير ندود،اى،نفور.و اين آنگه بود كه،ايشان از اهوال قيامت برمند چنان كه گفت: كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (10)، و ايشان را [گويند] (11): أَيْنَ الْمَفَرُّ (12). و ضحاك گفت:اين آنگه باشد كه زفير دوزخ بشنوند، برمند،همچنان كه شتر رمنده.هيچ جانب نروند (13)و الا فريشتگان را بينند صف زده،برگردند و با جاى خود آيند.و ذلك قوله: يَوْمَ التَّنٰادِ.

و قوله: وَ الْمَلَكُ عَلىٰ أَرْجٰائِهٰا (14)... و قوله: يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ (15).

يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ، گفت:آن روز باشد كه شما برگردى پشت بر كرده از موقف

ص : 30


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 13.
2- .گا،آد:داديم،لا:شرح آن داد.
3- .گا،لا،آد:فى.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 44.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 50.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 48.
7- .اساس و آب:التناوش،كه در اساس با قلمى متفاوت از متن تصحيح شده است،لا:يوم التناد براى آنش خوانند.
8- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 71.
9- .گا،آد:در آن روز.
10- .سورۀ مدثر(74)آيات 50 و 51.
11- .اساس در حاشيه با قلمى متفاوت از متفاوت از متن افزوده است.
12- .سورۀ قيامه(75)آيۀ 10.
13- .لا:به هر جانب بروند.
14- .سورۀ حاقه(69)آيۀ 17.
15- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 33.

حساب.مجاهد گفت:فارين غير معجزين،گريزنده و نه عاجز كنند[ه] (1).

مٰا لَكُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ، شما را كس نباشد كه با پناه گيرد از خداى.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ، و هركه خداى او را گمراه بكند از راه بهشت، او را هادى و راهنمايى نباشد به آن.و روا بود كه مراد خذلان و توفيق (2)باشد،هركه خداى او را مخذول بكند،او را توفيق دهنده اى نباشد.و روا بود كه مراد حكم و تسميت باشد.

وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنٰاتِ، گفت:يوسف به شما آمد (3)با معجزات،يعنى پيش از موسى.وهب گفت:فرعون موسى،همان فرعون يوسف بود از عهد او تا به عهد موسى بماند. فَمٰا زِلْتُمْ، گفت:به زائل (4)نبودى شما در شك. مِمّٰا جٰاءَكُمْ بِهِ، از آنچه آورد او به شما،يعنى[137-ر]شاك بودى هميشه در او و در پيغامبرى او. حَتّٰى إِذٰا هَلَكَ، تا چون بمرد، قُلْتُمْ، گفتى:خداى از پس او ديگر پيغامبر نخواهد فرستادن. كَذٰلِكَ يُضِلُّ اللّٰهُ، همچنين اضلال كند خداى به خذلان و حرمان و تخليت،آن را كه او مسرف باشد و مشرك و شاك (5)باشد.

اَلَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِ اللّٰهِ بِغَيْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ، آنان كه خصومت كنند در آيات خداى بى حجتى كه با ايشان آمد،و قوله: فِي آيٰاتِ اللّٰهِ، اى،فى دفع آيات اللّٰه و ابطالها،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه.و موضع اَلَّذِينَ، نصب است بر بدل«من»و شايد كه رفع بود بر خبر مبتداى محذوف،اى:«هم الذين».

كَبُرَ مَقْتاً، اى،كبر ذلك الجدال منهم مقتا،اى:عداوة.بزرگ عداوت است آن جدل كه ايشان مى كنند!چه به نزد خداى تعالى و چه به نزد مؤمنان. كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اللّٰهُ، چنين مهر كند خداى بر دل هر متكبرى جبار.و بيان كرديم كه،طبع و ختم و از اين همه،علامتى (6)باشد كه خداى بكند در دل كافران تا علامت بود فريشتگان را در فرق بين المؤمن و المنافق.و گفتند:روا بود كه،فريشتگان را در آن لطفى باشد،و آن مانع نباشد كافران را از ايمان،لقوله تعالى: طَبَعَ اللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً. (7)و اگر مانع بودى،اندك و بسيار را منع كردى (8).ابو عمرو و ابن عامر

ص : 31


1- .اساس:ندارد،از ما،افزوده شد.
2- .لا:عدم توفيق.
3- .آج،آد،افزوده:پيش ازين،گا،لا:پيش.
4- .آج:و زائل،گا،آد:لا يزال بوديد.
5- .گا،لا،آد:شكاك.
6- .ما،گا:علاماتى،آد:طبع و ختم و زين همه علاماتى.
7- .سورۀ نساء(4)آيه 155.
8- .آج،ما:مانع بودى.

خواندند: عَلىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ، به تنوين على الصفة و الموصوف.و معنى آن كه، دل را وصف كرد به آن كه متكبر است،براى آن كه چون دل متكبر بود،همه اندام متكبر باشد.و باقى قراء: عَلىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ، بر اضافت قلب با متكبر،بر دل هر كافرى متكبر جبار.

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ يٰا هٰامٰانُ ابْنِ لِي صَرْحاً، گفت كه،فرعون گفت هامان را كه:يا هامان ابن لى صرحا،بنايى كن براى من،كوشكى.صرح،بنايى باشد ظاهر كه پوشيده نباشد بر چشمها،و منه الصريح الخالص،و منه الصراح ايضا،و التصريح، التبيين. لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبٰابَ، تا باشد كه من برسم[137-پ]به راهها و درها. آنگه بدل كرد از آن،«اسباب السموات»،و اين بدل الكل من الكل باشد.و روا بود كه، بدل البعض من الكل باشد تا باشد كه من به ره آسمان رسم و يا بر (1)درهاى آسمان مطلع بباشم. فَأَطَّلِعَ إِلىٰ إِلٰهِ مُوسىٰ، از آنجا مطلع شوم بر خداى موسى.جملۀ قراء، «فأطلع»خواندند،مرفوع،مگر حفص عن عاصم كه او منصوب خواند بر جواب تمنى به«فا»،و«لعل»را جارى مجراى«ليت»كرد،در اين معنى.و انشد الفراء عن بعض العرب:

عل صروف الدهر أو دولاتها***يدلننى اللمة من لماتها

فتستريح النفس من زفراتها***

وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كٰاذِباً، و من مى پندارم كه دروغ مى گويد اين موسى. وَ كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ، و همچنين بياراستند براى فرعون عمل بدش،يعنى شيطان عمل او بر چشم او بياراست تا پنداشت كه (2)كارى مى كند.

وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ، كوفيان خواندند به ضم«صاد»على ما لم يسم فاعله،و معنى آن كه،صده الشيطان،حملا على قوله: زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ. و باقى قراء،«صد»على (3)الفعل المستقيم،يعنى،صد فرعون غيره،فرعون قوم خود را منع كرد.

وَ مٰا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّٰ فِي تَبٰابٍ، و كيد و مكر فرعون نبود الا در خسار و زيانكارى و ضلال و گمراهى،يعنى بر كار نشد.

ص : 32


1- .ما:و به اين.
2- .در اساس،«كه»تكرار شده است.
3- .آج:عن.

وَ قٰالَ الَّذِي آمَنَ يٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ،أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشٰادِ، گفت:اين كس كه ايمان آورده بود يعنى مؤمن آل فرعون: يٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ ،اى قوم!پسر و من باشى، أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشٰادِ، تا شما را هدايت كنم و راه نمايم به راه راست و طريق حق.

و جزم«اهدكم»،به جواب امر است على تضمين الكلام،معنى الشرط و الجزاء.

يٰا قَوْمِ إِنَّمٰا هٰذِهِ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا مَتٰاعٌ، گفت بر سبيل موعظت:اى قوم!اين زندگانى دنيا متاع است و برخوردارى. وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دٰارُ الْقَرٰارِ، و آخرت سراى قرار است،اين سراى ممر است و آن سراى مقر[138-ر].

اميرالمؤمنين (1)-عليه السلام-مى گويد:

الدنيا دار ممر و الآخرة دار مقر،فخذوا من ممركم لمقركم و لا تهتكوا استاركم عند من لا يخفى عليه اسراركم ،دنيا رهگذر است و آخرت قرارگاه.از ممرتان زادى برگيريد براى مقرتان،و پردۀ خود مدرى به نزديك آن كه سر شما بر او پوشيده نيست.

آنگه گفت: مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلاٰ يُجْزىٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا، هركه كارى بد كند،او را جزا نكنند الا بمانند آن،يعنى،بيش از آن يك سيئت او را ننويسند و مكافات نكنند (2). وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً، و هركه عمل صالح و كارى نيكو كند، مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ، اگر مرد باشد و اگر زن، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، و او مؤمن باشد.«واو»،حال راست.

فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ،ايشان به بهشت شوند.ابن كثير و ابو بكر عن عاصم و ابو عمرو،«يدخلون»خواندند به ضم«يا»و فتح«خا»،على ما لم يسم فاعله،ايشان را به بهشت برند.و باقى قراء،«يدخلون»به فتح«يا»و ضم«خا»،ايشان به بهشت شوند. يُرْزَقُونَ فِيهٰا بِغَيْرِ حِسٰابٍ، و ايشان را روزى دهند آنجا بى حساب و شمار.

وَ يٰا قَوْمِ، آنگه گفت هم مؤمن آل فرعون كه:اى قوم! مٰا لِي، چيست مرا كه من شما را با نجات و رستگارى مى خوانم و شما مرا با دوزخ مى خوانى! تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّٰهِ، مرا مى خوانى تا كافر شوم.به خداى و به او (3)انباز گيرم آنچه مرا علم نيست به آن. وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ، و من شما را با خداى مى خوانم،عزيز، غالب،منيع،آمرزندۀ گناهان.

ص : 33


1- .ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
2- .گا،آد:بيش از آن با او نكنند،بل سيئۀ او را سيئه مكافات كنند.
3- .آب،آج،لا:با او.

قوله: لاٰ جَرَمَ ،زجاج گفت:اين كلمه ردع (1)كلام را باشد.معنى آن است كه، لا محالة أنه لا دعوة لمعبودكم.خليل گفت:لا جرم،الا جواب نباشد،چون قائلى گويد:فعل فلان،كذا،فيقول لا جرم انه سيد.مبرد گفت:معناه حق و استحق ان لا دعوة له في الدنيا و لا في الآخرة،معنى آن است كه،چون حال چنين است، لا جرم اين معبودان شما كه مرا با آن دعوت مى كنى،ايشان را دعوتى نيست كه در آن انتفاعى بود نه در دنيا،نه در آخرت.سدى و قتاده و زجاج گفتند:معنى آن است كه،اين بتان را[138-پ]اجابت دعايى نيست نه در دنيا،نه در آخرت (2). وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَى اللّٰهِ، و بازگشت ما با خداى است. وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحٰابُ النّٰارِ، و آنان كه مسرفان و متجاوزان حدود شرع اند،ايشان اهل دوزخ اند.مجاهد گفت:به مسرفان،قائلان به ناحق را خواست.

آنگه گفت هم مؤمن آل فرعون: فَسَتَذْكُرُونَ مٰا أَقُولُ لَكُمْ، ياد كنى آنچه من شما را مى گويم.

وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّٰهِ، و من كار خود با خداى مى افگنم كه خداى تعالى بيناست و دانا به بندگان خود.تا به اين جا حكايت كلام مؤمن آل فرعون است.

آنگه حق تعالى گفت: فَوَقٰاهُ اللّٰهُ، خداى نگاه داشت او را از بديها آن مكر كه ايشا (3)كردند. وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذٰابِ، و برسيد به آل فرعون بدى عذاب،و آن غرق بود كه به ايشان رسيد.

اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا، گفت:آتش بر ايشان عرضه مى كنند به بامداد و شبانگاه.و قوله:النار،مرفوع است به آن كه بدل سوء العذاب است،و نصب غدوا و عشيا،بر ظرف است.و«عرض (4)»،اظهار چيزى باشد،يعنى عذاب اظهار كنند بر ايشان و گويند:اى آل فرعون!اين منازل شماست.

سدى گفت و هذيل بن شراحيل كه:چون ايشان را در دريا غرق كردند،ارواح ايشان در شكم مرغانى سياه كردند كه ايشان را بر دوزخ عرضه مى كنند به بامداد و

ص : 34


1- .ما،گا،لا،آد:رد.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و التقدير ليس له اجابة دعوة،يعنى،خوانندگان خود را اجابت نكند نه در دنيا و نه در آخرت.
3- .ايشا/ايشان.
4- .اساس:غرض،كه با توجه به ساير نسخه ها و سياق عبارت تصحيح شد.

شبانگاه تا به روز قيامت.حماد بن محمد الفزارى گفت:حاضر بودم به نزديك اوزاعى.مردى از او پرسيد،گفت:ما مرغانى را مى بينيم كه از دريا مى برآيند و به جانب غرب مى شوند فوج فوج،چنان (1)كه عدد ايشان جز خداى نداند،سپيد (2)،نماز شام بازآيند همه سياه باشند.گفت:دانى تا آن مرغان[139-ر]كه اند؟گفتم:نه.

گفت:مرغانى اند ارواح آل فرعون در حوصله هاى ايشان است،ايشان را بر دوزخ عرض مى كنند به بامداد و شبانگاه،پرهاى ايشان سوخته گردد و سياه شوند (3)،با آشيانهاى خود شوند با پرهاى سياه (4).شب آن پرهاى سياه بريزد از ايشان و پرهاى سپيد برآرند نو،بروند ديگرباره،چون ايشان را بر دوزخ عرض كنند،باز سياه و سوخته شوند.كار ايشان تا به روز قيامت هم اين باشد در دنيا،چون روز قيامت باشد، خداى تعالى گويد:

أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ، گفتند:سيصد (5)هزار مقاتل بودند.عكرمه و محمد بن كعب گفتند:اين آيت دليل است بر عذاب گور،براى آن كه خداى تعالى فرق كرد ميان اين و عذاب دوزخ.اين جا گفت: اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا، و در عذاب دوزخ گفت: وَ يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ أَدْخِلُوا، اى،يقال لهم ادخلوا آل فرعون.مدنيان و كوفيان خواندند،مگر ابو بكر و يعقوب: أَدْخِلُوا، به«الف»قطع و كسر«خا»، من الادخال.يعنى،ببرى آل فرعون را به سخت تر عذابى.و«آل»،منصوب باشد بر مفعول به.و باقى قراء خواندند: أَدْخِلُوا، به ضم«الف»و«خا» (6).آل فرعون، منصوب باشد بر ندا،يعنى،يا آل فرعون!و معنى آن كه،در شوى اى آل فرعون در عذابى هركدام سخت تر.

وَ إِذْ يَتَحٰاجُّونَ فِي النّٰارِ، ياد كن اى محمد آنگه كه ايشان محاجت و مجادلت كنند در دوزخ و با يكديگر مناظرت كنند. فَيَقُولُ الضُّعَفٰاءُ، ضعيفان و اتباع و سفله (7)گويند متكبران را: إِنّٰا كُنّٰا لَكُمْ تَبَعاً، ما شما را تبع و پس رو بوديم.و«تبع»،جمع تابع باشد في قول البصريين،كحارس و حرس.كوفيان گفتند:واحد است و جمعه

ص : 35


1- .ما،گا،لا،آد:چندان كه.
2- .ما،گا،آد:همه سپيد.
3- .آج:شود و،آد:شود.
4- .گا،آد:شب را.
5- .آج،ما،گا،آد:ششصد.
6- .ما،گا،آد،افزوده:من الدخول.
7- .آج:سلفه،لا:سفل.

اتباع. فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا نَصِيباً مِنَ النّٰارِ. شما بگزيرانى (1)ما را نصيبى از دوزخ يعنى،نصيبى از ما بردارى و كم كنى،براى آن كه ما به دعوت[139-پ]شما گمراه شديم.

قٰالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا، متبوعان و مستكبران گويند: إِنّٰا كُلٌّ فِيهٰا، ما همه اين جا خواهيم بودن يعنى،در دوزخ.ابن السميفع خواند در شاذ:انا كلا فيها،به نصب على الحال،و شايد كه تأكيد«انا»بود و خبر مقدر در«فيها»،و التقدير انا جميعا كائنون فيها. إِنَّ اللّٰهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبٰادِ، كه خداى تعالى ميان بندگان حكم بكرد.

وَ قٰالَ الَّذِينَ فِي النّٰارِ، گويند آنان كه در دوزخ باشند يعنى،اهل دوزخ از كافران و فاسقان: لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ، خازنان دوزخ را.و«خزنه»،جمع خازن باشد، ككاتب و كتبة،و حافظ و حفظة. اُدْعُوا، خداى را بخوانى تا سبك گرداند يك روز از ما عذاب دوزخ. قٰالُوا، خازنان دوزخ گويند: أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ، پيغامبران به شما نيامدند و بينات و معجزات نياوردند و شما را دعوت نكردند تا شما در كفر بماندى؟ قٰالُوا بَلىٰ، ايشان گويند:آرى آمدند. قٰالُوا فَادْعُوا، گويند:اكنون شما دعا كنى. وَ مٰا دُعٰاءُ الْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ، و دعاى كافران نباشد جز در ضلال و گمراهى و از اجابت دور.روا بود كه اين كلام«خزنة»باشد و روا بود كه كلام خداى باشد،و هر دو (2)محتمل است.

قوله

سوره غافر (40): آیات 51 تا 68

اشاره

إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ يَوْمَ يَقُومُ اَلْأَشْهٰادُ (51) يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ اَلظّٰالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ (52) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْهُدىٰ وَ أَوْرَثْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اَلْكِتٰابَ (53) هُدىً وَ ذِكْرىٰ لِأُولِي اَلْأَلْبٰابِ (54) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ اِسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ اَلْإِبْكٰارِ (55) إِنَّ اَلَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّٰ كِبْرٌ مٰا هُمْ بِبٰالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ (56) لَخَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ اَلنّٰاسِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (57) وَ مٰا يَسْتَوِي اَلْأَعْمىٰ وَ اَلْبَصِيرُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ اَلْمُسِيءُ قَلِيلاً مٰا تَتَذَكَّرُونَ (58) إِنَّ اَلسّٰاعَةَ لَآتِيَةٌ لاٰ رَيْبَ فِيهٰا وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ (59) وَ قٰالَ رَبُّكُمُ اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ اَلَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِينَ (60) اَللّٰهُ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى اَلنّٰاسِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَشْكُرُونَ (61) ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ (62) كَذٰلِكَ يُؤْفَكُ اَلَّذِينَ كٰانُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ يَجْحَدُونَ (63) اَللّٰهُ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ قَرٰاراً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبُّكُمْ فَتَبٰارَكَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (64) هُوَ اَلْحَيُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (65) قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَمّٰا جٰاءَنِي اَلْبَيِّنٰاتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (66) هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ اَلَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68)

ترجمه

ما يارى كنيم پيغامبران ما را و آنان را كه بگرويدند در زندگانى نزديكتر و آن روز كه برخيزند گواهان.

آن روز كه سود ندارد ظالمان را عذرشان،ايشان را لعنت باشد و ايشان را بود بدى سراى.

[140-ر]و داديم ما موسى را بيان و به ميراث داديم پسران يعقوب را كتاب.

ص : 36


1- .آج:بگزيوانى،ما:بگردانى،گا:كفايت كنيد،آد:شما كفايت كنيد و بگردانيد.
2- .گا،لا،افزوده:وجه.

بيان و يادگار خداوندان عقل را.

صبر كن كه وعدۀ خداى درست است،و آمرزش خواه گناهت را،و تسبيح كن سپاس خداى شبانگاه و بامدادان.

آنان كه خصومت كنند در آيتهاى خداى بى حجتى كه آمد به ايشان،نيست در دلهاشان مگر بزرگوارى،نيستند ايشان رسيده (1)به آن،پناه با خداى ده كه او شنوا و بيناست.

آفريدن آسمانها و زمين مهم تر است از آفريدن مردمان،و لكن بيشتر مردمان ندانند.

راست نباشد كور و بينا و آنان كه بگروند و كنند نيكيها و نه بدكردار،اندك انديشه مى كنند.

قيامت آمدنى است،نيست شكى در آن و لكن بيشتر مردمان ايمان نيارند.

گفت خداى شما:بخوانى (2)مرا تا اجابت كنم شما را.

آنان كه بزرگوارى كنند از پرستش من،در شوند در دوزخ خوار[140-پ].

خداى آن است كه كرد براى شما شب تا بيارامى (3)در او،و روز را بينام.خداى،خداوند فضل است بر مردمان و لكن بيشترينۀ مردمان شكر نمى كنند.

آن خداى است خداوند شما آفريدگار همه چيز.نيست خداى مگر او كجا مى گردانند شما را؟ چنين گردانند آنان را كه

ص : 37


1- .لا:رسنده.
2- .بخوانى/بخوانيد.
3- .بيارامى/بياراميد.

آيتهاى خداى را منكر باشند.

خداى آن است كه كرد براى شما زمين را قرارگاه و آسمان را بنا،و صورت كرد شما را،نكو كرد صورتهاى شما و روزى داد شما را از خوشيها،آن است خداى شما باقى كه خداى جهانيان است.

او زنده اى است،نيست خداى مگر او بخوانى او را خالص بكرده،او راست طاعت، سپاس خداى را كه خداى جهانيان است.

بگو مرا نهى كردند كه بپرستم آنان را كه مى پرستى (1)شما از فرود خداى،چون آمد به من حجتها از خداى من و فرمودند مرا كه تن بدهم خداى جهانيان را.

[141-ر] او آن است كه بيافريد شما را از خاك،پس از آب، پس از خون،پس بيرون آورد شما را خورد (2)،پس تا برسى به حال مردى،پس تا باشى پيران.و از شما كس باشد كه بميرد از پيش آن و تا برسى به وقتى نام زد (3)،و تا همانا بدانى.

او آن است كه زنده كند و بميراند چون حكم كند كارى گويد او را:بباش،بباشد.

قوله: إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا، حق تعالى گفت:ما نصرت كنيم رسولان خود را در دنيا.

عبد اللّٰه عباس گفت:به غلبه و قهر،كقوله:... فَإِنَّ حِزْبَ اللّٰهِ هُمُ الْغٰالِبُونَ (4). و قوله: إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ، وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ الْغٰالِبُونَ (5). ضحاك گفت:به

ص : 38


1- .ما،لا:مى خوانى/مى خوانيد.
2- .خورد/خرد.
3- .ما،لا:نام زده.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 56.
5- .سورۀ صافات(37)آيات 172 و 173.

حجت.سدى گفت:اگر پيغامبران و اولياى خداى تعالى اوقاتى (1)مغلوب و مقهور باشند،ايشان غالب و منصوراند،براى آن كه آنان كه آن كرده باشند با ايشان،از دنيا بنروند تا خداى تعالى گروهى را بنجهاند (2)كه انتقام بكشند از ايشان.بعضى ديگر گفتند:مراد به«رسل»،محمد است-صلى اللّٰه عليه و آله-چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبٰاتِ (3)...، ابو العاليه گفت:مراد آن است كه حجت ايشان عالى و غالب داريم بر جهانيان،هم در دنيا،هم در آخرت.

وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهٰادُ، و آن روز كه بايستند (4)گواهان از پيغامبران و فريشتگان و مؤمنان.و«اشهاد»،جمع شاهد باشد،كناصر و انصار.

يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ الظّٰالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ، آن روز كه ظالمان را سود ندارد عذر خواستن ايشان،ازآنجا كه ملجا و مضطر باشند.و آيت دليل است بر بطلان مذهب نجار و آنان كه گفتند:در قيامت تكليف باشد،چه اگر تكليف بر جاى بودى،كافران همه ايمان آوردندى و فاسقان توبت كردندى و به موقع قبول افتادى و هيچ كس به دوزخ نشدى و خداى نگفتى، يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ الظّٰالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ،وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ، و نصيب ايشان لعنت و طرد و راندن و دورى باشد از رحمت خداى تعالى. وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ، [141-پ]و ايشان را (5)بدى سراى،يعنى بدى منقلب و بازگشتن گاه (6)،آن دوزخ است به جزا (7)كرده باشد.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْهُدىٰ، گفت:ما داديم موسى را نبوت و بيان.

وَ أَوْرَثْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ الْكِتٰابَ، و چون موسى برفت،ما كتاب او كه تورات است،ميراث (8)به بنى اسرائيل داديم. هُدىً وَ ذِكْرىٰ، در محل نصب است بر حال.و « هُدىً »دوم (9)لطف و بيان است،و ذِكْرىٰ ،و يادداشت و تذكيرى خداوندان عقل را،يعنى آنان كه عقل استعمال كنند و خرد كار بندند.

آنگه رسول را گفت: فَاصْبِرْ، صبر كن بر رنج و ايذاى ايشان. إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ، كه وعدۀ خداى تعالى درست است در آنچه گفت كه دين تو اظهار كنم بر همه

ص : 39


1- .آج،ما،گا،لا افزوده:در دنيا،آد:در دنيا اوقاتى.
2- .ما:برانگيزد،گا،آد:برگمارد،لا:بگمارد.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 51.
4- .ما:باستند.
5- .ما،گا،آد،افزوده:باشد.
6- .گا،آد:بازگشتن جاى و.
7- .ما،گا،لا،آد:به جزاى آنچه.
8- .ما،گا،لا،آد:به ميراث.
9- .ما،گا:دويم.

دينها،و تو را ظفر دهم و نصرت كنم و دشمنانت را هلاك كنم. وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ، و آمرزش خواه از خداى براى گناهت،يعنى براى گناهى كه امت با تو كردند.و اضافت كرد مصدر را با مفعول. وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ، و تسبيح كن به ذكر (1)خداى تعالى و به شكر او،به شبانگاه و بامداد،يعنى شام (2)و خفتن،و نماز بامدادى به پاى دار.

و گفتند: بِالْعَشِيِّ، به شبانگاه،مراد بعد زوال است تا نماز خفتن با (3)نماز شام و نماز پيشين و ديگر (4)در او داخل باشد.و (5)به بامداد،تا تمامى پنج نماز بود.

إِنَّ الَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِ اللّٰهِ، آنگاه گفت:آنان كه خصومت كردند و جدل و مناظره كنند در آيات خداى تعالى و در ابطال آن و دفع حجت ايشان، بِغَيْرِ سُلْطٰانٍ، بى حجتى و بينتى كه به ايشان آمد. إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّٰ كِبْرٌ، در دلها (6)نيست الا تكبرى و ترفعى كه ايشان به آن نرسند و خداى تعالى ايشان را ذليل و مهين بكند در پيش تو.مجاهد گفت:مراد به«كبر»،حسد است،كه در دل ايشان بود،بر رسول-عليه السلام-به نبوت. مٰا هُمْ بِبٰالِغِيهِ، ايشان به آن نرسند و آن (7)نيابند. فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ [142-ر]،پناه با خداى ده از ايشان،كه خداى تعالى شنوا و بيناست،شنواست به اقوال ايشان و داناست به احوال ايشان.

لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ، بيان بكرديم كه،هركجا «لام ابتدا»باشد،جواب قسم بود،اما ظاهرا و إما مضمرا.

مفسران گفتند:اين آيت و آن كه پيش اين است،در جهودان آمد چون گفتند:

صاحب ما مسيح بن داود است،يعنى دجال كه در آخر الزمان بيايد و جهان به دست گيرد،و آبهاى عالم در دست او باشد،و او آيتى باشد از آيات خداى تعالى،اين آيت بفرستاد و گفت:فاستعذ بالله من فتنة الدجال،تو از فتنۀ دجال پناه با خداى ده كه او شنواست و بيناست.آنگه گفت:خلق آسمان و زمين مهتر است و بيشتر از خلق دجال و لكن بيشتر مردمان نمى دانند،يعنى جهودان كه تبجح مى كنند به دجال و با مؤمنان خصومت مى كنند در امر دجال.

ص : 40


1- .آج:به امر،گا:به حمد.
2- .ما،گا،آد:نماز شام.
3- .آج:و،گا،لا،آد:تا.
4- .گا،لا،آد:پسين.
5- .گا،آد،افزوده:الابكار.
6- .ما،گا،لا،آد:دلهاى ايشان.
7- .ما،گا،لا،آد،افزوده:پايه.

اسماء بنت زيد بن سكين (1)روايت كرد-و او دختر عم معاذ بود-گفت:جماعتى پيش رسول آمدند و او را پرسيدند از دجال.رسول-عليه السلام-گفت:پيش از خروج او سه سال باشد (2)كه خداى تعالى در سال اول ثلثى قطر آسمان بازگيرد و ثلثى نبات زمين.سال ديگر خداى تعالى،دو ثلث از باران آسمان بازگيرد و دو ثلث از نبات زمين.سال ديگر خداى تعالى،دو ثلث از باران آسمان بازگيرد و دو ثلث از نبات زمين.سال سديگر (3)،همه قطر از آسمان بازگيرد و همه نبات زمين تا همه جانوران و چهار پايان بميرند.

ابو امامة الباهلى گفت:يك روز رسول-عليه السلام-خطبه مى كرد و بيشترينه از خطبه حديث دجال بود و تحذير از او و از فتنت او.آنگه گفت:ايها الناس!بدانى كه در زمين هيچ فتنت از فتنت دجال عظيم تر نيست و خداى تعالى،هيچ پيغامبرا (4)نفرستاد[142-پ]و الا ايشان امت خود را بترسانيدند (5)از فتنت او،و من،آخر انبياام و شما آخر امتان،و لا محاله (6)در روز (7)شما بيرون خواهد آمدن.اگر آنگه آيد كه من بر جاى باشم،من براى هر مسلمانى با او به حجت مجادلت كنم و خصومت، و اگر پس از من آيد،بايد كه هر مسلمانى به حجت خود قيام نمايد با او (8)،و خداى تعالى خليفت من است بر هر مسلمانى به نصرت بر او.آنگه گفت:او از ميان دو كوه بيرون آيد،ميان شام و عراق،آنگه لشكر را از چپ و راست بفرستد.اى مسلمانان!بر جاى باشى كه او اول دعوى نبوت كند گويد:من پيامبرم و از پس من پيغامبر نيست آنگه پس از آن دعوى خدايى كند،و او ديدنى باشد،و خداى را نتوان ديدن.و او اعور يك چشم باشد،و خداى شما اعور نيست.و بر ميان چشمهاى او نوشته باشد،چنان كه هر مؤمن بخواند،كه كافر است او.هر مؤمن كه او را بيند،بايد تا خيو (9)در روى او افگند.او بهشت و دوزخى با خويشتن دارد،و دوزخ او بهشت باشد و بهشت او دوزخ.هركس كه به دوزخ او مبتلا شود،بايد تا فواتح سورة الكهف بخواند و پناه با خداى دهد تا آتش بر او برد و سلام شود،چنان كه بر ابراهيم.و از فتنۀ او باشد كه شياطين با او باشند.گفت:مدت ملك او چهل روز بود،روزى بود

ص : 41


1- .ما:يزيد،گا،آد:زيد بن سكن،لا:يزيد بن سكن.
2- .ما:سه علامت است.
3- .گا،لا،آد:سيم.
4- .پيغامبرا/پيغامبر را.
5- .ما:به ترسانيدن.
6- .ما،گا،لا،آد:لا محال او.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:روزگار.
8- .ما:بآو.
9- .گا،آد:كه آب دهن.

كه چند سالى بود و روزى بود كه كمتر،و روزى بود چند ماهى و روزى كمتر،و روزى چند هفته اى و روزى كمتر،و روزى چند روزى و روزى كمتر.و آخر روزى از ايام او چندان باشد كه شرر آتشى در پاره اى چوب گيرد چندان كه مردى از دروازۀ شهر مدينه اندر رود به دروازۀ ديگر نرسيده باشد كه شب درآيد.هيچ زمين بنماند و الا او برآن غالب شود و آنجا رسد،الا مكه و مدينه.هرگه كه خواهد كه قصد اين دو جايگاه كند،فريشته اى بيايد با تيغى كشيده[143-ر]تا به قريب احمر آيد عند مجتمع السيول به نزديك منقطع السبخه.آنگه (1)مدينه مزلزل (2)شود زلزله اى و دو و سه (3)، كه هيچ منافق در مدينه بنماند الا بيرون شود.و آن روز را روز«خلاص»خوانند.

ام شريك گفت:يا رسول اللّٰه!مردم آن روز كجا باشند؟گفت:به بيت- المقدس،دجال بيايد و حصار دهد آن را.و امام مردم آن روز مردى باشد صالح، وقت نماز بامداد قامت بكند و در نماز شود.چون او در نماز شود،عيسى-عليه السلام-از آسمان فرود آيد.چون اين مرد او را بيند بشناسد او را،از محراب بازپس آيد و عيسى را اشارت كند كه پيش رو و نماز كن.او (4)دست او گيرد و با محراب برد و گويد:تو اولى ترى،تو نماز بكن.او نماز بكند و عيسى به او (5)اقتدا كند.آنگه گويد:در شهر بگشايى.در شهر بگشايند و با دجال آن روز هفتاد هزار مرد جهود باشند همه با ساز و سلاح تمام و تيغها مجلى.عيسى-عليه السلام-به روى او بيرون شود،چون دجال در عيسى نگرد،گداخته شود چنان كه ارزيز در آتش و نمك در آب.آنگه بگريزد و عيسى-عليه السلام-به دنبال او،آنگه عيسى-عليه السلام- گويد:جان از من كجا برى،كه مرا بر تو ضربتى هست كه تو از آن فايت نشوى.

آنگه او را به نزديك باب شرقى دريابد،او را بكشد.و هر جهود كه با او باشد چون از او بگريزد،در هر پس ديوارى و دارى و سنگى و چيزى كه پنهان شود،خداى تعالى او را به آواز آرد كه در پس من جهودى است و كافرى هست.اى مسلمان!بكش او را،تا مسلمان بكشد او را.و عيسى-عليه السلام-هركجا صليبى باشد بشكند و خوكان بكشد،و خداى تعالى در آن وقت كينه از دل همه مسلمانان بردارد تا با

ص : 42


1- .آنگه،در اساس تكرار شده است.
2- .گا:متزلزل.
3- .گا،آد،افزوده:بار.
4- .گا،آد:عيسى.
5- .آب:با او.

يكديگر دوست شوند.و خداى تعالى آفات موذيات بردارد تا اگر كسى دست در دهن مار كند،گزند نكند او را،و شير،اگر كودكى تعرض او كند،گزندش نكند،و در ميان[143-پ]شتر (1)همچنان گردد كه سگ،و گرگ در ميان گوسپندان همچنان نگاهبانى كند كه سگ.و زمين جمله اسلام (2)باشد و كفر ناچيز شود،ملك نباشد الا مسلمانان را.و زمين همچون طشتى (3)رخام شود و نبات هم برآن حد رويد كه در عهد آدم.و چندانى بركت باشد كه از نارى (4)چند كس بخورند،و بر اين جمله در اين خبر شرح داديم (5)هم آن است كه در اخبار ما آمد كه در عهد صاحب الزمان،و على الخصوص حديث امام صالح و تصديق آن،في قوله: ...أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ الصّٰالِحُونَ (6).

و آن كه عيسى در قفاى او نماز كند نشايد كه باشد الا امام معصوم.و لكن عجب از گروهى كه اين خبث و شرارت از دجال روا دارند و روا ندارند كه امامى از اهل- البيت رسول كه او را بكشد و قهر كند،و روا دارند كه عيسى منسوخ شريعت بيايد و در شرع رسول حكم كند،و از فرزندان او يكى را روا ندارند.و اين سيرت و عدل آشكارا موافق آن است كه،رسول-عليه السلام-گفت:

لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول اللّٰه ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدي يواطئ،اسمه اسمي و كنيته كنيتي يملأ طباق (7)الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما. شعبى گفت:كنيت دجال«ابو يوسف»باشد.

وَ مٰا يَسْتَوِي الْأَعْمىٰ وَ الْبَصِيرُ، بر سبيل مثل گفت:نابينا و بينا راست نباشد (8)و مؤمنان با كافران بدكردار نيز راست نباشد.آنگه گفت: قَلِيلاً مٰا تَتَذَكَّرُونَ، كم انديشه مى كنند اين كافران اين حديث را.و«ما»مصدريه است،اى قليلا يذكرهم (9).و شايد كه زيادت بود و تقدير آن بود كه:تتذكرون تذكرا قليلا.[144-ر] آنگه مراد آن باشد كه:لا يتذكرون قليلا و لا كثيرا،چنان كه گويند:قل ما رأيت

ص : 43


1- .گا،آد:مردم شير،لا:شير.
2- .ما،افزوده:را.
3- .لا:،طبقى.
4- .گا،آد:نانى چند كس سير.
5- .لا:و فى الجمله اين همه كه در اين خبر شرح داد،آد:داد.
6- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 105.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:ندارد.
8- .گا،آد:يكسان نباشند.
9- .گا،لا،آد:تذكرهم.

مثله.و كوفيان،«تتذكرون»به«تا»خطاب خواندند و باقى قراء،به«يا»على الخبر (1)عن الغائب،و اين اختيار ابو عبيده (2)است.

إِنَّ السّٰاعَةَ ،قيامت.و براى آنش ساعت خواند تا مبالغت كرده باشد در قرب او به ما،يعنى انگار كه اين ساعت است كه تو در اويى.قيامت آمدنى است و شكى نيست در او،و لكن بيشتر مردمان باور نمى دارند.

وَ قٰالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ، خداى-جل جلاله -گفت:مرا خوانى تا شما را اجابت كنم.و گفتند:مرا پرستى و با من انباز مگويى تا بيامرزم شما را.و ظاهر آيت بر قول اول است.

انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:يكى از شما هر حاجت كه دارد،بايد تا از خداى خواهد تا آن قدر كه اگر شسع نعلين گسسته شود در اصلاح آن به خداى استعانت كند. إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِي، آنان كه تكبر و ترفع كنند از عبادت من،در دوزخ شوند و ذليل و مهين باشند.

نعمان بن بشير گفت،از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:

الدعاء هو العبادة ،دعا عبادت است،و اين آيت بخواند: وَ قٰالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ.

ابن كثير و ابو جعفر خواندند:سيدخلون جهنم،به ضم«يا»و فتح«خا»على ما لم يسم فاعله،و باقى قراء،«سيدخلون»،به فتح،«يا»و ضم«خا»على اضافت الفعل الى فاعله.و قوله: دٰاخِرِينَ، اى،صاغرين.و نصب او بر حال است.

اَللّٰهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ، او آن خداى است كه شب پديد كرد و بيافريد براى شما تا در او بيارامى (3)و بياسايى (4)وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً، و روز را بينا كرد، يعنى روز را روشن كرد،چنان كه در او بينندگان چيزها بينند،من باب قولهم:ليل قائم و نهار صائم. إِنَّ اللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّٰاسِ، خداى تعالى،خداوند فضل و احسان[144-پ]و نعمت است بر مردمان،و لكن بيشتر مردمان شكر نعمت او نمى كنند.

ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ، گفت:او آن خداى است كه آفريدگار همه چيزهاست و جز او خدايى نيست.

ص : 44


1- .لا:خبرا.
2- .لا،آد:ابو عبيد.
3- .بيارامى/بياراميد.
4- .بياسايى/بياساييد.

فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ ،كجا مى گردانند شما را و به كدام راه مى برند شما را از اين حديث؟چنان كه گفت: فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (1).

آنگه گفت: كَذٰلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كٰانُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ يَجْحَدُونَ، گفت:چنين برگردانند آنان را كه به آيات و دلايل (2)ما انكار كنند.

اَللّٰهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرٰاراً، او آن خداى است كه زمين را به قرارگاه شما كرد و آسمان را به سقف شما كرد. وَ صَوَّرَكُمْ، و شما را بنگاشت و نيكوا (3)نگاشت. وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبٰاتِ، و روزى داد شما را از طيبات و از طعامهاى لذيذ خوش پاكيزه حلال. ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ، اوست آن خداى كه خداوند و آفريدگار شماست.

فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ، متعالى است و باقى خداوند جهانيان.

هُوَ الْحَيُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ، او زنده و حى ذاتى باشد،حاصل بر صفتى كه به آن صفت محال نبود كه عالم و قادر باشد. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ، نيست خدايى جز او. فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، بخوانى او را خالص بكرده عبادت براى او،يعنى او را پرستى و جز او را نه.و نصب او (4)بر حال است از فاعل. اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ، سپاس خداى را كه خداوند جهانيان است.

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ، آنگه گفت:بگوى اى محمد!كه مرا نهى كرده اند و زجر كرده اند ازآن كه آن را پرستم كه شما او را مى پرستى بدون خداى. لَمّٰا جٰاءَنِي الْبَيِّنٰاتُ مِنْ رَبِّي، چون به من آمد بينات و آيات و دلايل و معجزات از خداى من، وَ أُمِرْتُ، و مرا فرموده اند كه،اسلام آرم[145-ر]و تن بدهم (5)و استسلام كنم خداى جهانيان را.و در اين آيت دليل است بر آنكه،خداى تعالى مريد طاعت (6)است و كاره معاصى،براى آن كه مرا به طاعت امر كرده است (7)و از كفر و معصيت نهى كرده اند.و امر به ارادت امر شود،و نهى به كراهت،براى آن كه صفت (8)ايشان مشترك است ميان امر و جز امرونهى،و جز نهى.آنگه خلق را ياد داد نعمت او

ص : 45


1- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 26.
2- .آج،ما:دلالات.
3- .نيكوا/نيكو.
4- .گا،آد:مخلصين.
5- .آج:دردهم.
6- .گا،آد:طاعات.
7- .ما،گا،لا،آد:كرده اند.
8- .ما،گا،آد:صيغت.

بر ايشان.

گفت: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ، او آن خداى است كه بيافريد شما را از خاك يعنى پدر شما را،آدم را (1)كه اصل شماست و شما از صلب اويى (2). ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ، آنگه شما را از آب منى بيافريد.و«نطفه»،فعله باشد من نطف الماء اذا قطر،و«فعله»بنايى است مستعمل در قطع اشياء،كاللقمة و الاكلة و الغرفة و الزبرة و الجذوة و غير ذلك. ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ، آنگه از خونى بسته.و اصلها،من علق بالشيء اذا تعلق به و منه العلق (3)زره (4)را از اين جا علق گويند كه او آويزنده (5)باشد.

ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً، آنگه بيرون آورد شما را از شكم مادر،و شما طفل بودى.و ديگر تأويل (6)اين گفتند كه:اخرج كل واحد منكم طفلا،براى آن اطفال نگفت.و تأويل ديگر آن است كه:اخرجها مخرج المصدر و اجراها مجراه. ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ، پس برسى به اشد خود،و هو جمع«شد»،كود و اود،و شد ايضا:كفلس و افلس، و شدة ايضا:كنعمة و انعم،يعنى به غايت برنايى،مجاهد گفت:سى سالگى تا به چهل سالگى.و بعضى ديگر گفتند:از بيست سالگى تا (7)چهل سالگى،و مراد استكمال شدت و قوت است.

ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً، پس پير شيوخا،پس پير شوى (8). وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى مِنْ قَبْلُ، و بعضى از شما آنان باشند كه،ايشان را بميرانند پيش آن كه به«اشد»رسند. وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً، و تا برسى به وقتى كه شما را نام زد كرده باشند. وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، و تا همانا شما عاقل شوى و چيزى بدانى.

هُوَ الَّذِي يُحْيِي [145-پ] وَ يُمِيتُ، و او،آن خداى است كه زنده كند مردگان را و بميراند زندگان را. فَإِذٰا (9)قَضىٰ أَمْراً، چون حكم كند كارى،و اصل«قضا»، اتمام باشد، فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، او را گويد:بباش،بباشد.و«كان»،تامه است،يعنى موجود شو،آن چيز موجود شود.

ص : 46


1- .ما،گا،لا،آد:ندارد.
2- .اويى/اوييد.
3- .گا،آد،افزوده:الذى في الماء.
4- .ما:ذره،لا:زلو،آد:زيلو.
5- .ما:او بريده.
6- .ما،گا،لا آد:يك تأويل
7- .ما،گا،لا،آد:به چهل.
8- .آج،ما،افزوده:و لام در هر دو جاى لام عاقبت است، چه عرض صورت نبندد كه غرض از خلق رسيدن باشد با پيرى.
9- .اساس،آب:و اذا.با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

قوله تعالى

سوره غافر (40): آیات 69 تا 85

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِ اَللّٰهِ أَنّٰى يُصْرَفُونَ (69) اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتٰابِ وَ بِمٰا أَرْسَلْنٰا بِهِ رُسُلَنٰا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70) إِذِ اَلْأَغْلاٰلُ فِي أَعْنٰاقِهِمْ وَ اَلسَّلاٰسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي اَلْحَمِيمِ ثُمَّ فِي اَلنّٰارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذٰلِكَ يُضِلُّ اَللّٰهُ اَلْكٰافِرِينَ (74) ذٰلِكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا فَبِئْسَ مَثْوَى اَلْمُتَكَبِّرِينَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَإِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ اَلَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنٰا يُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ مٰا كٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اَللّٰهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنٰالِكَ اَلْمُبْطِلُونَ (78) اَللّٰهُ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَنْعٰامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهٰا وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْهٰا حٰاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْهٰا وَ عَلَى اَلْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80) وَ يُرِيكُمْ آيٰاتِهِ فَأَيَّ آيٰاتِ اَللّٰهِ تُنْكِرُونَ (81) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كٰانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِي اَلْأَرْضِ فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنٰا بِمٰا كُنّٰا بِهِ مُشْرِكِينَ (84) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا سُنَّتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبٰادِهِ وَ خَسِرَ هُنٰالِكَ اَلْكٰافِرُونَ (85)

ترجمه

نبينى آنان را كه خصومت مى كنند در آيتهاى ما،چگونه (1)مى گردانند ايشان را؟ آنان كه دروغ داشتند كتاب و آنچه فرستاديم به آن رسولان ما را،باشد كه بدانند.

چون غلها در گردنهاشان بود و زنجيرها مى كشند ايشان را.

در آب جوشاننده (2)،پس در آتش مى تابند ايشان را.

پس گويند ايشان را:كجاست آنچه شما انباز مى گرفتى؟ از فرود خداى،گويند:گم شدند از ما،بل نخوانديم ما از پيش آن چيزى،همچنين عذاب (3)كنند كافران را.

اين،به آن است كه شما شادمانه بودى در زمين به ناحق و به آنچه بطر كردى.

در روى به درهاى دوزخ هميشه آنجا،بد جايى است متكبران را.

[146-ر] صبر كن كه وعدۀ خداى حق است اگر با تو نماييم بهرى از آنچه وعده مى دهيم ايشان را يا وفات دهيم تو را،با ما آرند ايشان را.

بفرستاديم پيغامبرانى از پيش تو،از ايشان كس بود كه قصت او بر تو گفتيم،و از ايشان بود كه نگفتيم بر تو.و نيست هيچ پيغامبرا (4)كه بيارد حجتى الا به فرمان خداى.چون آيد فرمان خداى،حكم كنند به راستى،و زيانكار

ص : 47


1- .ما،لا،آد:كجا.
2- .ما،لا:جوشانيده.
3- .ما،لا:گمراه.
4- .پيغامبر/پيغامبر را.

شوند آنجا باطل كاران.

خداى است آن كه كرد براى شما چهارپايان را تا برنشينى از آن و از آن بخورى.

و شما را در آن سودهاست و تا برسى برآن به حاجتى كه در دلهاى شما باشد،و برآن و بر كشتى مى نهند (1)شما را.(2) ،بازنمايند (3)شما را آيتهاى او،به كدام آيتهاى خداى انكار مى كنى؟ نمى روند در زمين تا بنگرند كه چگونه بود عاقبت آن كه از پيش ايشان بودند بيشتر از ايشان و سختر (4)به زور و اثرها در زمين نگريزانيد (5)از ايشان آنچه كرده بودند.

[146-پ] چون آمد به ايشان پيغامبر ايشان به حجتها،شاد شدند به آنچه نزد ايشان بود از دانش،و برسيد به ايشان آنچه آنان افسوس مى داشتند.

چون ديدند عذاب ما،گفتند:بگرويديم به يك خداى و كافر شديم به آنچه انباز مى گرفتيم به او.

سود نداشت ايشان را ايمانشان چون بديدند عذاب ما، نهاد خداى است آنچه گذشت در بندگانش و زيانكار شوند آنجا كافران.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِ اللّٰهِ، گفت:نمى بينى اى محمد آنان را كه خصومت و جدل مى كنند در آيات خداى تعالى،يعنى در ابطال آن.

ص : 48


1- .ما:بردارند.
2- .اساس:ينكرون،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .ما:باز نمايد،لا:مى نمايد.
4- .سختر/سخت تر،ادغام دو حرف همجنس در يكديگر،ديگر نسخه بدلها:سخت تر.
5- .لا:بنگزيرانيد كه بر متن مرجح مى نمايد.

أَنّٰى يُصْرَفُونَ (1) ،چگونه (2)مى گردانند ايشان را!يعنى چه سبب است كه ايشان از آيات خداى مى برگردند!صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ كافران،و مورد كلام تعجب است از برگشتن ايشان با چندين دلايل و حجج،براى آن به فعل ما لم يسم فاعله از او خبر داد.

اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتٰابِ، محل«الذين»،جر است براى آن كه بدل«الذين» اول است،آنان كه كتاب خداى را به دروغ دارند. وَ بِمٰا أَرْسَلْنٰا بِهِ، و به آنچه رسولان به آن فرستاديم از آيات.آنگه بر سبيل تهديد گفت:بدانند آنچه مى كنند،يعنى جزاى آن بينند و كيفر آن بكشند.

إِذِ الْأَغْلاٰلُ فِي أَعْنٰاقِهِمْ، آنگه كه غلها در گردنهاى ايشان باشد و سلسله ها و زنجيرها. يُسْحَبُونَ، و ايشان را مى كشند در آب تافته (3).

در خبر است كه،اگر غلى از غلهاى دوزخ بر كوهى نهند كه از آن عظيم تر نباشد،همه سنگ بسوزد تا به آب سياه رسد[147-ر].يعلى بن منيه گفت به اسنادش از رسول-عليه السلام-كه او گفت:خداى تعالى در دوزخ ابرى سياه بدارد (4)و اهل دوزخ را گويد،شما را چه آرزوست؟ايشان گويند:آبى سرد.خداى تعالى بفرمايد تا از آن ابر،غلها و سلسله ها ببارد به جاى باران.آن بندها بر سربند ايشان بند (5)شود و غل بر غل (6)نهاده شود.آنگه از آن ابر آتش ببارد و دوزخ گرمتر شود.

ثُمَّ فِي النّٰارِ يُسْجَرُونَ، پس،در دوزخ بتابند ايشان را.گفتند:ايشان را هيزم دوزخ كنند و بسوزند.

ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ، پس گويند ايشان را: أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ، كجااند آن بتان كه شما ايشان را به انباز او كردى و عبادت كردى او را بدون خداى تعالى؟ قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا، گويند:گم شد (7)از ما و امروز سودى نمى كند (8)ما را. بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً، تا پندارى ما خود چيزى را نخوانديم و عبادت نكرديم،يعنى كه امروز هيچ غنا و كفاف (9)نكردند ما را با (10)خود،آن عبادت ما ناچيز شد و بى ثمرت

ص : 49


1- .اساس:تصرفون،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .ما،گا،لا:كجا.
3- .لا:گرم.
4- .ما،گا،لا:برآرد.
5- .آج:غل.
6- .آج:بند بربند.
7- .آد:گم شدند.
8- .آج:نمى كنند،آد:نمى دارد.
9- .لا:كفايت.
10- .گا،لا،آد:تا.

ماند.حسن (1)بن الفضل گفت:معنى آن است كه هيچ نكرديم،يعنى هيچ منع (2)نكرد ما را. كَذٰلِكَ يُضِلُّ اللّٰهُ الْكٰافِرِينَ، خداى تعالى همچنين گمراه كند كافران را از معبودان خود و از راه بهشت.

ذٰلِكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ، گفت:اين عذاب و نكال بر شما از آن است كه: تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، شما بطر كردى در زمين به ناحق،و به آنچه (3)شما نشاط كردى و به نشاط مشغول بودى.و گفتند:اول به معنى خرمى است،يعنى به ناحق و كارهاى باطل و عبادت اصنام شادمانه بودى و بطر كردى.و گفتند:هر دو يكى است و تكرار براى اختلاف لفظ كرد،كالنأى و البعد و المين و الكذب.

اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا، گفت:در شوى به درهاى دوزخ و آنجا هميشه باشى.و نصب«خالدين»بر حال است،[147-پ]و عامل در او مقدر،و التقدير،(فاقيموا) (4)و البثوا،براى آن كه در حال دخول،خلود نباشد. فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ، بد جاى است متكبران را دوزخ،و مخصوص بالذم[از كلام بيفگند] (5)لدلالة الكلام عليه.

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ، گفت:صبر كن اى محمد بر مشقت تكليف و بر اداى شريعت و رسالت به قوم،كه وعده اى كه خداى تو را كرد به نصرت و ظفر،حق است و درست. فَإِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي، كه اگر ما به او (6)نماييم بعضى آنچه ايشان را وعده داده ايم از عذاب، أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ، يا وفات دهيم تو را و با جوار رحمت خود بريم،مرجع ايشان با ما خواهد بودن،و ايشان از عذاب ما جان نخواهند بردن.و «فا»،جواب شرط است و«ما»،زيادت است و تا«او»نباشد،نون تأكيد در شرط نيارند،نظيره، وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ (7)... و فَإِمّٰا نَذْهَبَنَّ بِكَ (8).

آنگه گفت: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ، گفت:ما پيش از تو پيامبران فرستاديم. مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَيْكَ، بهرى از ايشان آنند كه ما قصت ايشان گفتيم

ص : 50


1- .گا،لا،آد:حسين.
2- .آج:منفعت،گا،لا،آد:نفع.
3- .ما:با آنچه.
4- .ما،گا،لا،آد:و اقيموا.
5- .اساس،آب،آج ندارد،به قياس ساير نسخه ها و با توجه به سياق عبارت افزوده شد.
6- .ما،گا:با تو،لا:به تو.
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 58.
8- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 41،«فاما...».

بر تو،و بعضى آن كه نگفتيم. وَ مٰا كٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ، و هيچ پيغامبر را نباشد و خود نتواند كه آيتى و دلالتى آرد الا به فرمان خداى تعالى. فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ، چون فرمان خداى درآيد،حكم بكنند به حق و درستى. وَ خَسِرَ هُنٰالِكَ الْمُبْطِلُونَ، و باطل كاران آنجا زيان كار شوند.

اَللّٰهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعٰامَ، گفت:او آن خداى است كه بيافريد براى شما چهار پايان،از اسب و شتر و خر و گاو و گوسپند تا بهرى از آن برنشينى كه نشستنى باشد و ركوب را شايد،و بهرى از آن مى خورى كه خوردن را شايد.

وَ لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ، و شما را در اين چهار پايان منافعى و سودهايى است.و هى جمع«منفعة»،و آن مصدر است چون:«نفع»،الا انه جعل اسما ثم جمع.و قيل:

[148-ر]اراد به موضع النفع،فلهذا جمع على منافع لان المصدر لا يثنى و لا يجمع.

وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْهٰا حٰاجَةً، و تا بر اين چهار پايان به حاجتى رسى كه شما را در دل بود از تجارت و حج و زيارت و كارهايى كه باشد دينى و دنيايى،و مثله قوله: وَ تَحْمِلُ أَثْقٰالَكُمْ إِلىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بٰالِغِيهِ إِلاّٰ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ (1)...

وَ عَلَيْهٰا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ، و شما را بر اين چهارپايان و بر كشتيها حمل مى كنند و مى نشانند،و مثله قوله: ...وَ حَمَلْنٰاهُمْ (2)فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (3).

وَ يُرِيكُمْ ،و خداى تعالى با شما مى نمايد آيات و ادلت و حجج خويشتن. فَأَيَّ آيٰاتِ اللّٰهِ تُنْكِرُونَ (4)، كدام آيات (5)را از آيات خداى منكرى،يعنى آيات او به روشنى و وضوح به حدى (6)است كه آن را انكار نتوان كردن.

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ، گفت:نمى روند در زمين تا بنگرند كه چون بوده است عاقبت آنان كه پيش ايشان بوده اند. كٰانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ، بيش (7)ايشان بوده اند و سخت قوت تر و آثار در زمين.و نصب هر دو بر تميز است. فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ، بنگريزانيد (8)از ايشان آنچه ايشان كسب كرده بودند.و«ما»موصوله است،

ص : 51


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 7.
2- .اساس،آب،آج:ما،گا:و حملناكم كه با توجه به قرآن تصحيح شد.
3- .سورۀ اسراء(17)آيۀ 7.
4- .اساس:ينكرون.
5- .ما،لا:آيت.
6- .اساس:به خداى،به قياس نسخۀ آج،تصحيح شد.
7- .ما،آد:بيش از.
8- .ما:بنگردانند،لا:بنگزيرانيد،گا،آد:سود نكرد.

يعنى مال مكتسب ايشان،و گفتند:مصدرى است يعنى كسبهم.

فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ، چون پيغامبران ايشان به ايشان (1)آمدند با حجتها، فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ، خرم شدند به آن علم كه به نزديك ايشان بود.

مجاهد گفت:آن اعتقاد جهل بود كه ايشان كرده بودند كه ما به از ايشان ايم و ما به از ايشان دانيم،و ما را بعث و نشور و حساب و عقاب نخواهد بودن.و اعتقاد كردند كه اين اعتقاد علم است.آنگه آن را بر سبيل مجاز علم خواند،چنان كه گفت: ...حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ (2)... اى،شبهتهم،و قوله: ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (3)، اى،عند نفسك و في اعتقادك.

و گفتند:بطر گرفت[148-پ]ايشان را به آنچه در گمان ايشان علم بود.

ضحاك گفت:معنى آن است كه،راضى شدند به شرك و آنچه داشتند از عقيدت باطل.بعضى ديگر مفسران گفتند:اين فرح راجع است با رسولان.و در كلام محذوفى هست و آن آن است (4):(فلما جاءتهم رسلهم بالبينات كفروا بهم فوعد الله الرسل باهلاكهم فعلموا (5)ذلك و فرحوا بما عندهم من العلم باهلاك قومهم.) وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ، و به ايشان رسيد آنچه به آن استهزا مى كردند از وعدۀ عذاب.و در اين وجه تعسفى هست،لما فيه من حذف ما لا دلالة في الكلام على حذفه،و لولاه لكان وجها لطيفا.

فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا، چون كافران[عذاب] (6)ما بديدند، قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ، گفتند:ايمان آورديم به يك خداى و كافر شديم به آنچه شرك مى آورديم به آن، يعنى به بتان كافر شديم.و نصب«وحده»،بر مصدرى است محذوف الزوائد،كه كلام بر او دليل مى كند،لا من لفظ الفعل،و التقدير في قوله«آمنا»اى،وجدناه توحيدا.ثم حذف الفعل و اضاف المصدر الى الفاعل،كوعد اللّٰه و كتاب اللّٰه و صبغة اللّٰه.

فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا، ايشان را ايمان سود نداشت چون عذاب ما به ايشان آمد،براى آن كه عند نزول عذاب و معاينت عذاب ملجأ (7)شدند و ايمانى

ص : 52


1- .آج:با ايشان.
2- .سورۀ شورى(42)آيۀ 16.
3- .سورۀ دخان(44)آيۀ 49.
4- .گا،آد،افزوده:كه.
5- .آج،ما:فعملوا.
6- .در اساس با قلمى متفاوت از متن افزوده شده است.
7- .لا،افزوده:و مضطر.

كه در حال الجا و اضطرار آرند،موقعى ندارد. سُنَّتَ اللّٰهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبٰادِهِ (1)، و نصب او بر مصدرى لا من لفظ الفعل،و التقدير:فعل اللّٰه بهم ذلك فعله بمن (2)كان قبلهم.و كوفيان گفتند:بحذف الجار و التقدير كسنة اللّٰه.و گفتند:على اضمار فعل مقدر،اى،اذكروا سنة اللّٰه،و آن را نصب بر اغرا گويند،يعنى نهاد و طريقت و عادت خداى است-جل جلاله (3)-در امتان سلف كه با ايشان[149-ر] همين كرده است از بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب و بيان شرايع و نصب ادلت و اقامت حجج براى اعذار و انذار.آنگه چون ايشان كفران كرده اند و كافر شده، عذاب فرستاده است و چون عذاب ديده اند،ايمان آورده اند،عند الالجاء و الاضطرار، ايمانى نامقبول. قَدْ خَلَتْ، قد (4)مضت و سبقت،سابق شده است. وَ خَسِرَ هُنٰالِكَ الْكٰافِرُونَ، و زيانكار شدند آن جايگاه و عند آن حال كافرانى كه بر باطل بودند به حصول عقاب ايشان و فوت ثواب از ايشان-نعوذ بالله من تلك الحال (5).

ص : 53


1- .اساس،آب:عبادى،با توجه به قرآن تصحيح شد.
2- .اساس:لمن،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
3- .ما:تعالى.
4- .ما،گا،لا،آد:اى.
5- .آج،الحاله،لا،افزوده:و بالله التوفيق.

سورة السجدة

اشاره

(سورة السجدة (1))

اين (2)سورت مكى است،و پنجاه و چهار آيت است در عدد كوفيان،و سه در عدد حجازيان،و دو در عدد بصريان و شاميان.و هفتصد و نود و شش كلمت است و سه هزار و سيصد و پنجاه حرف است.و در خبر است كه،هركه او سورت«حم المصابيح»بخواند،به عدد هر حرفى،ده حسنت بنويسند او را.

سوره فصلت (41): آیات 1 تا 25

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) تَنْزِيلٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ (2) كِتٰابٌ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (3) بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لاٰ يَسْمَعُونَ (4) وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِي أَكِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ وَ فِي آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنٰا وَ بَيْنِكَ حِجٰابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ (5) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اِسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كٰافِرُونَ (7) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8) قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ اَلْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدٰاداً ذٰلِكَ رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (9) وَ جَعَلَ فِيهٰا رَوٰاسِيَ مِنْ فَوْقِهٰا وَ بٰارَكَ فِيهٰا وَ قَدَّرَ فِيهٰا أَقْوٰاتَهٰا فِي أَرْبَعَةِ أَيّٰامٍ سَوٰاءً لِلسّٰائِلِينَ (10) ثُمَّ اِسْتَوىٰ إِلَى اَلسَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (11) فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحىٰ فِي كُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا وَ زَيَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْيٰا بِمَصٰابِيحَ وَ حِفْظاً ذٰلِكَ تَقْدِيرُ اَلْعَزِيزِ اَلْعَلِيمِ (12) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذْ جٰاءَتْهُمُ اَلرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ رَبُّنٰا لَأَنْزَلَ مَلاٰئِكَةً فَإِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كٰافِرُونَ (14) فَأَمّٰا عٰادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ قٰالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّٰا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ اَلَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّٰامٍ نَحِسٰاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذٰابَ اَلْخِزْيِ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَخْزىٰ وَ هُمْ لاٰ يُنْصَرُونَ (16) وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا اَلْعَمىٰ عَلَى اَلْهُدىٰ فَأَخَذَتْهُمْ صٰاعِقَةُ اَلْعَذٰابِ اَلْهُونِ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (17) وَ نَجَّيْنَا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ (18) وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اَللّٰهِ إِلَى اَلنّٰارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتّٰى إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنٰا قٰالُوا أَنْطَقَنَا اَللّٰهُ اَلَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُكُمْ وَ لاٰ جُلُودُكُمْ وَ لٰكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَعْلَمُ كَثِيراً مِمّٰا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذٰلِكُمْ ظَنُّكُمُ اَلَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدٰاكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّٰارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَمٰا هُمْ مِنَ اَلْمُعْتَبِينَ (24) وَ قَيَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ اَلْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنَّهُمْ كٰانُوا خٰاسِرِينَ (25)

ترجمه

ترجمه(3) به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر.

فرستادن (4)از خداى بخشايندۀ بخشايشگر.

كتابى كه گزارش دادند آيات او را،قرآنى تازى براى گروهى كه دانند.

بشارت دهنده و ترساننده (5)، برگرديدند بيشترينۀ ايشان،ايشان بنشنوند.

(149) و گفتند دلهاى ما در غلافها است از آنچه تو ما را مى خوانى با آن و در گوشهاى ما گرانى است.و از ميان ما و ميان تو حجاب

ص : 54


1- .آج:حم سجده،ما:حم السجدة،آد:السجدة.نام اين سوره در برخى قرآنهاى چاپى فصلت مى باشد.
2- .ما،گا،آد:بدان كه اين.
3- .آج،افزوده:اسم سورت است يا غير آن.
4- .ما،لا:فرستادنى.
5- .ما:بيم كننده.

است،بكن كه ما نيز خواهيم كردن.

بگوى كه من آدمى ام چون شما،وحى كنند به من كه خداى شما يك خداى است،راست باشى با او و آمرزش خواهى از او.و واى بر مشركان! آنان كه ندهند زكات و ايشان به آخرت كافر باشند.

آنان كه بگرويدند و كردند كارهاى نيك،ايشان را (1)مزدى ناكاسته.

بگو شما كافر مى شوى به آن كه آفريد زمين در دو روز،و مى كنى او را همتايان،او خداى جهانيان است.

و كرد در زمين كوهها بر جاى از بالاى آن و بركت كرد در او.و بينداخت (2)در او قوتهاى آن در چها روز راست پرسندگان را.

پس قصد كرد به آسمان و آن دودى بود،گفت آن را و زمين را كه:

بيايى به طاعت يا به كراهت.گفتند:آمديم طاعت دار.

[150-ر] تمام كرد آن را هفت آسمان در دو روز وحى كرد در هر آسمانى فرمان او (3).بياراستيم آسمان نزديكتر به چراغها و نگاه داشتن،آن انداخت خداى غالب داناست.

اگر برگرداند، بگوى بترسانيدم شما را از صاعقه اى چون صاعقۀ عاد و ثمود.

ص : 55


1- .ما،افزوده:باشد،لا:راست.
2- .ما:به اندازه كرد.
3- .ما:كار آن.

چون آمدند به ايشان پيغامبران از پيش ايشان و از پس ايشان كه نپرستى الا خداى را،گفتند:اگر خواهد خداى ما بفرستد (1)فريشتگان را،كه ما به آنچه فرستادند شما را به آن،كافريم.

اما عاد (2)،بزرگوارى كرد در زمين به ناحق و گفتند:كيست سخت تر از ما بقوت؟نمى بينند كه آن خداى كه بيافريد ايشان را،او سخت تر است از ايشان بقوت،بودند به آيات ما انكار كردند (3).

بفرستاديم بر ايشان بادى سخت در روزهاى شوم تا بچشانيم ايشان را عذاب نكال در زندگانى نزديكتر (4)و عذاب سراى بازپسين به نكال تر باشد و ايشان را يارى نكند.

[150-پ] و اما ثمود،ما هدايت داديم ايشان را برگزيدند كورى بر راه راست.بگرفت ايشان را صاعقۀ عذاب خوار كن (5)به آنچه كرده بودند.

برهانيديم آنان را كه بگرويدند و - پرهيزكار بودند.

و آن روز كه جمع كنند دشمنان خداى را به دوزخ،ايشان (6)رفع كنند.

تا آن كه آيند به آنجا گواهى دهند بر ايشان گوششان و چشمهاشان و پوستهاشان به آنچه كرده باشند.

ص : 56


1- .ما:فروفرستد،لا:بفرستادى.
2- .لا:عاديان.
3- .ما:انكار كرده،لا:جحود كننده.
4- .لا:رسوايى در حيات دنيا.
5- .ما:خواركننده،لا:خوارى.
6- .ما،لا:ايشان را.

گويند پوستهاى خود (1)را چرا گوايى دادى بر ما؟ گويند:به آواز (2)آورد ما را آن خداى كه به آواز آورد همه چيز را و آفريد شما را نخست بار،و با او برند شما را.

و شما خود را پوشيده نداشتى ازآن كه گواهى دهند بر شما گوشتان و نه چشمتان و نه پوستهاتان و لكن گمان بردى كه خداى نداند بسيارى از آنچه شما مى كنى.

و آن گمان شماست آن كه بردى گمان (3)به خدايتان كه به هلاك كرد شما را،در روز آمدى (4)از زيانكاران.

[151-ر]اگر صبر كنند،دوزخ مأواى ايشان است،و اگر عذر خواهند،نيستند ايشان از خشنودكردگان (5) بجهانيديم براى ايشان همسرانى،بياراستند براى ايشان آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است.و واجب شد بر ايشان گفتار در امتانى كه گذشت (6)از پيش ايشان از جن و انس (7)،كه ايشان بودند زيانكاران.

قوله تعالى: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ .

بعضى كوفيان گفتند:«حم»،در محل رفع است به ابتدا،و«تنزيل»،خبر اوست،يعنى هذه السورة تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ. و بعضى ديگر گفتند:محلى نيست«حم»را از اعراب،و«تنزيل»مرفوع است به خبر مبتداى محذوف،اى، هذا القرآن تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، اين قرآن تنزيل است،يعنى منزل است-چنان

ص : 57


1- .اساس:خويش،به قياس نسخۀ لا،تصحيح شد.
2- .ما،لا:سخن.
3- .بردى گمان/برديد گمان.
4- .آمدى/آمديد.
5- .ما،لا:معذوران.
6- .ما،لا:گذشتند.
7- .ما:پرى و آدمى.

كه بيان كرديم-از خداى بخشندۀ بخشاينده.و تفسير«رحمان»و«رحيم»،به استقصا برفتست در اول كتاب.

كِتٰابٌ، بدل تنزيل است،اين تنزيل،كتابى است كه آيات او مفصل و مبين كرده اند. قُرْآناً عَرَبِيًّا، نصب او بر حال است از«فصلت»،و اين اولى تر است از دگر وجوه.و گفتند (1):مصدر است،لا من لفظ الفعل.و گفتند:نصب (2)بر مدح است.و گفتند:على اعادة الفعل،اى،فصلنا قرانا.و گفتند:على اضمار فعل،اى، ذكرنا (3)و انزلنا. لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، براى قومى كه دانند.قرآن براى دانا و نادان فرود آمد و لكن تخصيص كرد ايشان را به ذكر،براى آن كه ايشان منتفع باشند به آن، بَشِيراً وَ نَذِيراً، صفت قرآن است،يعنى قرآنى است به لغت عرب،بشارت دهند[151-پ]و ترساننده. فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ، گفت:بيشترينۀ اين مردمان كه قرآن به ايشان (4)فرستادند، عدول كردند (5)از او و برگشتند. فَهُمْ لاٰ يَسْمَعُونَ، ايشان نمى شنوند (6)شنودنى كه منتفع شوند به آن.

وَ قٰالُوا، گفتند يعنى مشركان مكه: قُلُوبُنٰا فِي أَكِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَيْهِ، دلهاى ما در غلاف است از اين كه تو ما را به آن دعوت مى كنى،يعنى نمى توانيم بدانستن،و آن پوشش و غطا منع مى كند ما را ازآن كه چيزى بدانيم.و«اكنه»،جمع كنان باشد،و«كنان»و«كنانه»تيردان باشد. وَ فِي آذٰانِنٰا وَقْرٌ، و در گوش (7)ما گرانى است و آنچه (8)تو مى گويى،نمى توانيم شنيدن.و اين نوعى جبر است كه گفتند اين مشركان.و گفتند:اين،براى قطع طمع رسول گفتند،تا رسول طمع ببرد از ايمان ايشان. وَ مِنْ بَيْنِنٰا وَ بَيْنِكَ حِجٰابٌ، و از ميان ما و تو حجابى مانع است،هم به اين معنى كه ما دعوت نمى توانيم شنيدن،و گفتند:معنى آن است كه ميان ما و تو در دين خلافى هست نه بسيار (9)و تفاوت قولى عظيم،آنگه آن را به«حجاب»مانع (10)

ص : 58


1- .ما:و وجه دگر گفتند كه.
2- .ما،افزوده:او.
3- .آج،ما،افزوده:قرانا.
4- .ما:با ايشان.
5- .ما،لا،افزوده:اعراض كردند و،گا،آد:اعراض نمودند و.
6- .آج،ما،لا،آد،افزوده:يعنى گوش،او نمى كنند و نمى شنوند.
7- .ما:گوشها.
8- .ما،گا،آد:از آنچه،لا:ازآن كه.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:هست بسيار.
10- .در نسخۀ اساس روى اين كلمه با قلمى متفاوت از متن«مانند»نوشته شده است.

كرد از اجتماع ايشان بر يك كلمت.[احوال اين كافران در اين گفتار از دو بيرون نيست:يا اين بر سبيل حقيقت گفتند،و حقيقت خواستند،يا بر توسع و مجاز و مبالغه،اگر حقيقت خواستند،جبر مطلق است.هم اين مقاله كه به جبر مى گويد (1)، و اگر بر توسع گفتند و مبالغه خواستند نيست كه ما در تأويل آياتى كه مثل اين است،من قوله: خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ (2)... و قوله: جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً... (3)، وجه اول دليل بطلان جبر است،وجه دوم دليل صحت مذهب (4)عدل.] (5)فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ، تو بر دين خود كار كن كه ما بر دين خود كار خواهيم كردن،و مثله قوله:

لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ. (6) و گفتند:معنى آن است كه،آنچه توانى (7)كردن در اهلاك و ابطال (8)ما بكن كه ما هم چنين خواهيم كردن در حق تو. آنگه حق تعالى -چون ايشان اقتراحات و انواع تحكم و تعنت از حد ببردند-گفت:بگوى اى محمد!كه من دعوى خدايى نمى كنم.

إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ، من آدمى ام همچون شما از روى خلقت و همچون شما قادرم به قدرت،بيش از آن نيست كه وحى مى آيد به من و وحى بر من انزله مى كنند كه، خداى شما يك خداى است،استقامت كنى او را[152-ر]و در دين او راست باشى و از او آمرزش خواهى گناهانى را كه كرده اى. آنگه گفت:واى برآن مشركان كه زكات ندهند و به قيامت ايمان ندارند!آيت دليل است بر آنكه كفار با اصرار بر كفر متعبدند به شرايع،كه خداى تعالى مشركان را ملامت كرد و مذمت به منع زكات.

و انما (9)تخصيص زكات او (10)ميان دگر عبادات براى آن كرد كه،مردم بيشتر مجبول و مطبوع اند بر شح نفس،اگرچه به عبادات ديگر از نماز و روزه و حج تن در مى دادند،زكات بر ايشان سخت مى آمد.

و آن كس كه گفت: لاٰ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ، معنى آن است كه:لا يؤمنون بوجوبها،اين خلاف ظاهر است و تكرارى است كه در او فايدتى نيست،براى آن كه اين داخل

ص : 59


1- .گا،آد:هم اين است مقاله كه مجبران مى گويند.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 7.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 25.
4- .گا،آد،افزوده:اهل.
5- .اساس،آب،لا:افتادگى دارد،از آج،افزوده شد.
6- .سورۀ كافرون(109)آيۀ 6.
7- .ما:تو دانى.
8- .ما،گا:ما و ابطال كار ما،آد:ابطال ما كار.
9- .آج،ما،گا:اما.
10- .آج،ما،گا،لا:از.

بود في قوله: لِلْمُشْرِكِينَ، كه آن كه مشركان باشد (1)به وجوب زكات و هيچ عبادت ايمان ندارد.و نيز ذكر (2)آن كه بزرگان ايشان را انفتى بود از اين،و اگرچه در ايشان سخايى (3)بود،براى آن كه اين چون جزيتى مى شناختند از اين استنكاف كردند كه عاملى و مستخرجى ببايد (4)و موكل باشد و مالى معين هر سال از ايشان بقهر و رغم بستاند و بخواهد از ايشان.و از اين جا گفت رسول-عليه السلام-:

الزكاة قنطرة الاسلام،من عبرها نجا ،گفت:زكات پل مسلمانى است،هركه بر او بگذرد نجات يابد.و از اينجاست كه اهل رده گفتند در عهد أبو بكر از پس مرگ رسول- عليه السلام-:

اما الصلاة،فنصلى و اما الزكاة فلا تغصب (5)اموالنا ،گفتند:نماز كنيم و لكن رها نكنيم تا مال ما به غصب بردارند[بعضى صحابه گفتند:بساز با ايشان تا به يك بار مرتد نشوند،رها كن تا نماز مى كنند و زكات ندهند.] (6)أبو بكر گفت:و اللّٰه لا افرق بين شيئين (7)جمع اللّٰه بينهما و اللّٰه لو منعونى عقالا مما فرض اللّٰه و رسوله لقاتلتهم عليه،[152-پ]گفت:به خداى كه جدا (8)نكنم ميان چيزى (9)كه خداى جمع كرد ميان آن،يعنى نماز و زكات.و به خداى كه اگر پاى بند اشترى از شترى بازگيرند از آنچه خداى فرموده است،با ايشان قتال كنم برآن.

و آنچه گفتند،از آنچه (10)زكات نفس خواست و هى كلمة الاخلاص،گفتن:

لااله الااللّٰه،و آنچه گفتند:نفقت و صدقت است و مانند اين اقوال،همه عدول است از ظاهر،و بى ضرورتى عدول كردن از ظاهر روا نباشد.پس بر اين جمله تقدير (11)كرديم،آيت دليل است بر آنكه كفار متعبدند به زكات دادن-و اللّٰه ولى التوفيق.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ، گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،ايشان را مزدى بود بى نقصان.و«المن»،النقص و منه المنون للموت،لانه ينقص الناس و الحيوان.عبد اللّٰه عباس گفت:غير مقطوع.

ص : 60


1- .آج:مشرك باشند،ما،گا،لا،آد:مشرك باشد.
2- .آج،گا،آد:ديگر،ما:اگر.
3- .گا،آد:سخاوتى.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:بيايد.
5- .ما،گا،لا:يغصب.
6- .اساس،آب،لا:ندارد،از ما،افزوده شد.
7- .آج،ما،گا:شيئين،در اساس نيز با قلمى متفاوت از متن به«شيئين»تصحيح شده است
8- .لا:من جدائى.
9- .آج،ما،گا،آد:دو چيز،در اساس نيز با قلمى متفاوت. از متن به«دو چيز»تصحيح شده است.
10- .گا:كه زكات،آد:ندارد.
11- .آج،ما،گا،لا:تقرير،آد:از اين جمله كه تقرير.

مجاهد گفت:غير محسوب،و گفتند:غير ممنون به عليهم يعنى،منت ننهند به آن بر ايشان براى آن كه واجب است ايشان را (1)حق بر خداى.

قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ، بگوى اى محمد!كه شما كافر مى شوى به آن خداى كه زمين بيافريد به دو روز،و آن،روز يكشنبه و دوشنبه بود. وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدٰاداً، و با او امثال و اضداد فرومى دارى.

ذٰلِكَ رَبُّ الْعٰالَمِينَ، او خداى جهانيان است.

وَ جَعَلَ فِيهٰا رَوٰاسِيَ مِنْ فَوْقِهٰا، و كرد از بالاى زمين كوهها ثابت، برجاى ايستاده. وَ بٰارَكَ فِيهٰا، و بركت كرد (2)در زمين به آنچه پديد كرد در او از انواع منافع از گياه و درختان و معادن و جز آن. وَ قَدَّرَ فِيهٰا أَقْوٰاتَهٰا، و مقدر بكرد و بينداخت روزيهاى[153-ر]اهل زمين، فِي أَرْبَعَةِ أَيّٰامٍ، در چهار روز.

مجاهد و قتاده گفتند:خداى درياها و انهار و اشجار و دوات و آنچه اسباب رزق بنى آدم است،روز سه شنبه و چهار شنبه آفريد.ابن ابى نجيح گفت از مجاهد:كه مراد باران است.

عكرمه و ضحاك گفتند:تقدير كرد در هر شهرى ارباب (3)اقوات و ارزاق و آنچه در دگر شهر نباشد،تا مردم به تجارت و جلب از اين شهر به آن شهر برند،و آن سبب رزق و معيشت ايشان باشد.كلبى گفت:چنان كه اهل حضر را اقوات و ارزاقى معلوم است،و اهل بدو را به خلاف آن. فِي أَرْبَعَةِ أَيّٰامٍ، در چهار روز،اين چهار با آن دو (4)است چه خلق زمين به دو روز و خلق كوهها و ارزاق به دو روز ديگر با هم ضم كنى چهار روز باشد،چنان كه يكى از ما گويد:تزوجت امس امرأة و اليوم ثنتين،دى (5)زنى كردم و امروز دو زن.و معنى آن است كه امروز دو زن دارم،با زن دينه خواهد و همچنين گويد:أتيت واسط في خمسة و البصرة في عشرة،و آن خمسه داخل باشد در اين عشره.

سَوٰاءً، ابو جعفر خواند:«سواء»بالرفع بر خبر مبتداى (6)محذوف،اى هو سواء و يعقوب خواند:«سواء»به جر على انه صفة ايام.و باقى قراء:سواء،بالنصب على

ص : 61


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:آن.
2- .ما:داد.
3- .گا،لا،آد:از باب.
4- .ما،افزوده:شش.
5- .ما:دين.
6- .ما،گا،لا،آد:ابتدا.

المصدر،اى،استوى استواء،ثم حذف زوايدها،فقال:سواء.

و قوله: لِلسّٰائِلِينَ، در او چند قول گفتند:يكى آن كه سواء للسائلين عن ذلك، سواء (1)باشد پرسندگان را.يعنى اگر بسيار كسان پرسند،همه را جواب بر يك (2)حد باشد كه اين جمله چيزها به چهار روز آفريده اند.

قتاده و سدى گفتند:معنى آن است كه،من (3)سأل عنه اجيب (4)بهذا،اگر كسى پرسد،جوابش چنين دهند:و قيل للسائلين الله حوائجهم.گفت اين جمله براى آنان آفريد كه حاجت خود از خداى خواهند،يعنى رغبت جز به خداى نكنند.

ابن زيد گفت:معنى آن است كه اين كه آفريد راست بر مسائل سائلان است، كه اگر خواستندى[153-پ]بيش از اين نخواستندى،اين كه آمد برحسب اقتراح ايشان آمد-لو اقترحوا-و من عالم بودم به سؤال و اقتراح ايشان پيش ازآن كه كردند.

بعضى ديگر گفتند:معنى آن است كه سواء للسائلين و غير السائلين،راست است اين حديث،اگر پرسند و اگر نپرسند.

ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ، اى،قصد الى خلق السماء،قصد كرد به خلق آسمان و بيافريد آن را. وَ هِيَ دُخٰانٌ، و آن دودى بود.گفتند:بخار (5)آب بود. فَقٰالَ لَهٰا، گفت آسمان و زمين را: اِئْتِيٰا، بياييد (6)طَوْعاً أَوْ كَرْهاً، اما به طاعت و اما به كراهت،اما به رغبت يا بجبر.گفتند:آمديم بطوع (7).

بعضى گفتند:معنى آن است كه آسمان و زمين را گفتم بياريد (8)آنچه در شما نهادم (9)از منافع و مصالح خلق و اظهار كنى آن را.عبد الله عباس گفت:معنى آن است كه خداى تعالى آسمان را گفت:آفتاب و ماهت را بر آر،و زمين را گفت:

جويها برآن و ميوه هايت بيرون آر.

قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ، گفتند:آمديم طايع راغب (10).براى آن گفت:«طائعين»، «طائعتين»نگفت،كه آن را خواست و با هرچه در آسمان و زمين است از عقلا و جز آن،آنگه تغليب كرد عقلا را بر ناعاقلان.و گفتند:چون فعل عقلا با او نسبت كرد،

ص : 62


1- .لا:يكسان.
2- .لا افزوده:طريق و يك.
3- .ما:فمن.
4- .آج:اجبت،ما:حبث.
5- .ما:بخوار.
6- .صيغۀ دوم شخص جمع،بدين صورت در نسخۀ اساس به ندرت ديده مى شود.
7- .لا:به طاعت و رغبت.
8- .صيغۀ دوم شخص جمع،بدين صورت در نسخۀ اساس به ندرت ديده مى شود.
9- .ما:بر شما نهاديم.
10- .ما،گا،آد:و راغب.

از او كنايت به ضمير عقلا كرد،چنان كه: ...فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (1)و در اخبار آمد كه بعضى انبيا گفتند:بار خدايا!اگر آنگه كه آسمان و زمين را گفتى بيايند بطوع يا بكره،و ايشان گفتند:آمديم طايع،اگر عصيان كردندى،چه كردى با ايشان؟گفت:بگفتمى جانورى را تا هر دو را فروبردى.گفت:آن جانور كجاست؟گفت:در مرغزارى از مرغزارهاى من.گفت:آن مرغزار كجاست؟ [گفت] (2):فى علم من علمى،در علمى از علمهاى من.و آنچه تحقيق است[154-ر]و قول محققان،آن است كه آنجا قولى نبود نه از خداى،نه از آسمان و زمين جوابى.و لكن اين عبارت است و كنايت از سرعت حصول مقدور او بر وفق مراد،يا از طريق تشبيه بر وجه مبالغت.با آن ماند كه سيدى مطاع گويد غلام مطيع را كه:به طاعت آى و به خدمت،و فلان كار را قيام نماى،اگر خواهى و اگر نه.او گويد:

آمدم و مى خواهم و طوع و رغبت نمايد،چه اگر نه چنين باشد،از حكيم نيكو نباشد كه با معدوم خطاب كند،و جواب از معدومى كى صحيح باشد؟كه اگر در وجود آيد، جواب هم از او صحيح نبود براى آن كه جماد است و اين را در كلام عرب و اشعار ايشان نظاير بسيار است،منها قول الشاعر:

امتلأ الحوض و قال قطنى***مهلا رويدا قد ملأت بطنى

و منها قول الشاعر:

فأجهشت للبوبات (3)حين رأيته***و كبر للرحمن حين رانى

فقلت لهم أين الذين رأيتهم***بجنبك في خفض و طيب زمانى

فقال مضوا و استودعونى بلادهم***و من ذا الذي يبقى على الحد ثانى

و منها قول الآخر:

بالمأزمين تكلمت أجفانى***فأجابها دمعى و كل لسانى

و مثله قول بعض الخطباء:سل الارض من شق انهارك و غرس أشجارك و جنى ثمارك،فان لم تجبك حوارا اجابتك اعتبارا،إلى ما لا يحصى كثرة،با آن كه او را حدى نيست به كثرت.

ص : 63


1- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 4.
2- .اساس،آب:ندارد.
3- .آج،ما:للتوبان،در اساس كلمه اندكى مخدوش است ولى در حاشيه با خطى نه چندان جديد،اما متفاوت از متن افزوده شده:للبوبات،مكان معين.

فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ فِي يَوْمَيْنِ، گفت:بيافريد هفت آسمان در دو روز.اين «قضا»،به معنى خلق است و اتمام،و اين ايام همه با هم آرى،همان شش روز باشد كه حق تعالى گفت:... خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ (1)...، و آن روزها (2)پنج شنبه و آينه (3)بود كه باقى شش روز است[154-پ]برآن روايت كه بيان كرديم.و روز آينه (4)را براى آن جمعه خواند كه خلق آسمان و زمين و چيزها (5)در او مجموع (6)شد. وَ أَوْحىٰ فِي كُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا، و وحى كرد در هر آسمانى كار آن آسمان.

قتاده و سدى گفتند:ماه و آفتاب و ستارگانش بيافريد و فريشتگان را و آنچه خواست آفريدن در آسمانها.و گفتند كه:معنى آن است كه وحى كرد به اهل هر آسمانى آنچه ايشان را فرمود. وَ زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِمَصٰابِيحَ، گفت:بياراستم آسمان دنيا را به چراغها،يعنى به ستارگان درفشيده (7)چون چراغ. وَ حِفْظاً، اى، حفظنا،يعنى خلقنا الكواكب زينة لها و حفظا،گفت:ما ستارگان را بر آسمان دنيا براى اين دو وجه بيافريديم:يكى براى زينت و،يكى براى نگاهداشت از شياطين تا رجوم ايشان باشند.و منع كنند ايشان را از استراق سمع،كانه قال:زيناها زينة و حفظناها حفظا،بر اين تقدير مصدر باشد و بر تقدير اول مفعول له،اى،للحفظ.و گفتند:«واو»،در تقدير صلت است،اى زيناها بمصابيح (8)التى هى الكواكب حفظا،و بر اين وجه هم مفعول له باشد. ذٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. اين جمله تقدير خداى است عزيز دانا منيع غالب عالم به جميع اشيا.

فَإِنْ أَعْرَضُوا، اگر اين كافران اعراض كنند و برگردند از تو و از قول و دعوت تو، فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ، بگوى:من شما را مى ترسانم از صاعقه،يعنى وقعتى و عقوبتى و عذابى چون صاعقۀ عاد و ثمود.عاد،قوم هود بودند،و ثمود،قوم صالح.

إِذْ جٰاءَتْهُمُ الرُّسُلُ، چون پيغامبران به ايشان آمدند، مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ، از پيش ايشان و از پس ايشان،يعنى از جوانب.و گفتند:مراد ظرف زمان

ص : 64


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 59،سورۀ سجده(32)آيۀ 4.
2- .گا،آد:دو روز.
3- .آينه/آذينه،آدينه،با تبديل/د/به/ذ/و/ذ/به/ى/و ادغام دو«ى»در يكديگر،ما،گا،لا،آد:آدينه.
4- .آينه/آذينه،آدينه،با تبديل/د/به/ذ/و/ذ/به/ى/و ادغام دو«ى»در يكديگر،ما،گا،لا،آد:آدينه.
5- .ما:غيرها،گا،آد:همه چيزها.
6- .لا:مجتمع.
7- .گا:درخشنده.
8- .ما،گا،لا،آد:بالمصابيح.

است و اگر (1)در عبارت[155-ر]ظرف مكان است،يعنى پيش از آن به پدران ايشان و پس از آن به فرزندان ايشان أَلاّٰ تَعْبُدُوا، قيل:بأن لا تعبدوا،گفت:به آن فرستادند اين پيغامبران را تا مردم آن روزگار را گويند،جز خداى را مپرستى.و اين از آن جمله است كه قول در او مضمر است.يعنى و قالوا:ان لا تعبدوا الا الله،و گفتند:

جز خداى مپرستيد (2).

قٰالُوا، گفتند اين كافران: لَوْ شٰاءَ رَبُّنٰا، اگر خداى خواستى، لَأَنْزَلَ مَلاٰئِكَةً، فروفرستادى فريشتگان را.اين براى آن گفت (3)كه،ايشان اعتقاد كرده بودند كه فريشتگان مهتر (4)از پيغامبران اند،براى آن كه ايشان دختران خداى اند پس از اين جا گفتند:اگر خداى خواستى تا پيغامبرى فرستد،از فريشتگان فرستادى.

آنگه گفتند: فَإِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كٰافِرُونَ، ما به آنچه شما را به آن فرستاده اند از كتاب و شريعت كافرايم.

فَأَمّٰا عٰادٌ، گفت:اما عاد كه قوم هود بودند استكبار و ترفع كردند در زمين (5)،و براى آن كه ما ايشان را قوتى و شدتى داديم و عظم خلقى،ايشان به آن مغرور شدند و گفتند: مَنْ أَشَدُّ مِنّٰا قُوَّةً، در جهان كه باشد كه از ما به قوت سختر (6)بود،حق تعالى به جواب ايشان گفت:أ و لم يروا:نمى بينند يعنى:نمى دانند كه آن خداى كه ايشان را بيافريد از ايشان به قوت سخت تر است.و نصب قوت در هر دو جاى بر تميز است.

وَ كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا، و ايشان به آيات ما جاحد و كافر شدند.

فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً، ما بفرستاديم بر ايشان بادى سخت سرد.و اصل او از صرير باشد و آن آواز باد بود.و اين از مضاعف اين باب (7)باشد،كنهنهته (8)في معنى نهيته و:كفكفته في معنى كففته،و كبكبته في معنى كببته.و اين جوى سخت را براى آن صرصر مى گويند[155-پ]كه آب او را آوازى هايل بود. فِي أَيّٰامٍ، در روزهاى نحس شوم سخت بر ايشان كه در او هيچ چيزى نبود.

كوفيان و ابن عامر و ابو جعفر خواندند:في ايام نحسات،به كسر«حا»و باقى قرأ

ص : 65


1- .آج،ما،گا،آد:اگرچه.
2- .ما:مپرستى.
3- .ما،گا،لا،آد:گفتند.
4- .ما،گا،لا،آد:بهتر.
5- .گا،آد،افزوده:به ناحق.
6- .سختر/سخت تر.
7- .لا:باد.
8- .اساس:كه نهنهه،به قياس با نسخه آب،تصحيح شد.

نحسات به سكون«حا».مقاتل گفت از ضحاك كه:خداى تعالى هفت سال باران از ايشان بازگرفت،و با ديك ساعت از ايشان ساكن نشدى.

ابو الزبير روايت كرد از جابر عبد الله انصارى كه او گفت:چون خداى تعالى، به قومى خير خواهد،ايشان را باران دهد بى باد،و چون به قومى بدى خواهد،باران از ايشان بازگيرد و باد بر ايشان گمارد.و آن ايام نحسات،هشت روز است كه خداى تعالى گفت: سَبْعَ لَيٰالٍ وَ ثَمٰانِيَةَ أَيّٰامٍ حُسُوماً (1).

لِنُذِيقَهُمْ عَذٰابَ الْخِزْيِ ،تا بچشانم (2)ايشان را عذاب خزى و مذلت و مهانت (3).

وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَخْزىٰ ،و عذاب دوزخ در آخرت بتر باشد و به خزى پيشتر. وَ هُمْ لاٰ يُنْصَرُونَ ،و ايشان را نصرت و يارى نكنند.

جابر عبد الله انصارى روايت كند كه:جماعت قريش با أبو جهل بنشستند و راى زدند در كار رسول-عليه السلام-و گفتند:كار محمد بر ما ملتبس شد اگر مردى را بجوييم كه علم شعر و كهانت و سحر داند (4)تا برود و با اين محمد سخنى گويد.

عتبة بن ربيعه گفت:من علم شعر و كهانت و سحر دانم،و بر من هيچ پوشيده نيست.

من بروم و با او بگويم و از او بشنوم،و شما را خبر دهم.آنگه بيامد و به نزديك رسول آمد،گفت:يا محمد!تو بهر حال بهتر نه اى (5)از پدران و اجداد خود،اين كه تو مى گويى،ايشان نگفتند.اگر غرض تو از اين گفتار رياست است،تا (6)لواى قريش براى تو ببنديم[156-ر]و تو را مقدم و رئيس خود كنيم،و كس بر تو تقديم (7)نكند.و اگر غرض آن است كه زنى خواهى از آن قبيله كه تو اختيار كنى،براى تو زنى خواهيم با مال و با جمال.و اگر غرض مال است،چندانى مال دهيم تو را كه توانگر شوى تو و اعقاب تو.او (8)اين همه مى گفت و رسول-عليه السلام-خاموش بود،هيچ جواب نمى داد تا چون تمام بگفت،رسول-عليه السلام-گفت: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ حم تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ كِتٰابٌ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (9)تا به آنجا رسيد كه: فَأَمّٰا عٰادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ . (10)

ص : 66


1- .سورۀ حاقه(69)آيۀ 7.
2- .ما،گا،لا،آد:بچشانيم.
3- .گا،آد،افزوده:در زندگانى دنيا.
4- .لا:در علم شعر و كهانت و سحر استاد بود.
5- .اساس:نهءاى.
6- .ما،گا،آد:ما.
7- .ما،گا،لا،آد:تقدم.
8- .گا،آد:عتبه.
9- .سورۀ فصلت(41)آيات 1 تا 3.
10- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 15.

گفت:چون به اين جا رسيد،عتبه دست بر دست (1)او نهاد و او را سوگند داد به حق رحم و خويشى.رسول-عليه السلام-خاموش شد،عتبه برخاست (2)و با خانۀ خود رفت و با نزديك قريش (3)نشد،ايشان گفتند:عتبه كجا رفت.نبايد تا صابى شد و ميل كرد به دين محمد.يا،محمد طعامى به او داد،به طمع طعام او فريفته شد.آنگه برخاستند و به خانۀ عتبه آمدند،او را گفتند:يا عتبه!چرا با نزديك ما نيامدى؟همانا صابى شده اى (4)يا طعام محمد تو را بفريفت؟عتبه خشم گرفت، گفت:مال من از مال شما بيشتر است،و لكن من به نزديك او شدم و با او فصلى گفتم چنين،مرا جواب داد به كلامى كه نه شعر است و نه كهانت است و نه سحر.

آنچه رسول-عليه السلام-از اين سورت بر او خوانده بود بازخواند آنجا بر ايشان تا به آنجا كه خوانده بود.گفت:چون به آنجا رسيد،من دست بر دستش (5)نهادم و دانستم كه محمد هرچه گويد راست گويد،ترسيدم كه عذابى از آسمان به ما و شما (6)فروآيد.

وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ ،گفت:اما ثمود را ما هدايت داديم، فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ ،ايشان اختيار كورى كردند بر ايمان.و اين[156-پ]آيت،دليل است بر بطلان قول مجبره،براى آن كه خداى تعالى گفت:من ثمود را آن هدايت كه به من تعلق دارد بدادم از اقدار و تمكين و ازاحت علت و نصب ادلت و الطاف و بيان.آنگه گفت:ايشان اختيار كفر كردند بر ايمان.و اگر«هدى»در آيت ايمان بودى،و خداى ايشان را ايمان داده بودى،ايشان را با فعل خداى اختيارى نماندى.

فَأَخَذَتْهُمْ ،گفت:بگرفت ايشان را صٰاعِقَةُ الْعَذٰابِ ،عذاب مهلك،با هوان و مذلت به آنچه (7)كردند،يعنى به جزا و پاداشت آنچه كردند.

وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ ،گفت:برهانيدم آنان را كه ايمان آوردند و از خداى بترسيدند و از معاصى او بپرخيزيدند (8).

وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اللّٰهِ إِلَى النّٰارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ،نافع و يعقوب خواندند:«نحشر»

ص : 67


1- .آج:دهان مبارك،ما،گا،لا،آد:دهن.
2- .ما،گا،آد:برخواست.
3- .آج،ما،گا:قومش.
4- .اساس،آب:شده ى.
5- .آج:دهانش،ما،گا،لا،آد:دهنش.
6- .آج،ما،گا:فرود.
7- .ما:با آنچه.
8- .بپرخيزيدند/بپرهيزيدند،آد:بپرهيزيدند.

به«نون»مفتوح و ضم«شين»على اضافة الفعل الى الله على سبيل التعظيم.و«اعداء الله»،منصوب به وقوع الحشر عليه،و ديگر قراء«يحشر»خواندند به«يا»مضموم و فتح«شين»،على الفعل المجهول. أَعْدٰاءُ اللّٰهِ ،مرفوع على اسناد الفعل اليه،گفت:

آن روز كه دشمنان خداى را جمع كنيم-يا جمع كنند-سوى دوزخ، فَهُمْ يُوزَعُونَ ، اى،يدفعون اليها و يكفون،من الوزع،و هو الكف،ايشان را دفع كنند و با دوزخ رانند.و منه قول الحسن:لا بد للناس من وزعة،جمع وازع،اى،كففة.مردم را از رئيسى مانع بنگزيرد كه منع كند ايشان را،يعنى ايشان را به دوزخ برند و رها نكنند ايشان را كه ازآنجا بيرون آيند.و«ايزاع»،كه الهام است،هم از اين بناست،و منه قوله:... رَبِّ أَوْزِعْنِي (1)...،اى،اجعل لى وازعا مانعا من لطفك يزعنى عن المعاصى.

حَتّٰى إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا ،«ما»زيادت است،تا آنگاه كه اين كافران به دوزخ رسند.

شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ ،گوشها و چشمهاى ايشان و پوست اندام[157-ر] ايشان،بر ايشان گواهى دهند به آنچه كرده باشند.

سدى و جماعتى مفسران گفتند:مراد به«جلود»،فروج است،و اين كنايت است از آن.و انشد لعامر بن جرير:

المرء يسعى للسلامة،و السلامة ما تحسه***او سالم من قد تثنى جلده و ابيض رأسه

اراد بالجلد،الفرج.

وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنٰا ،آن كافران گويند پوستهاى خود را يا فروج (2)!چرا بر ما گواهى دادى؟ايشان گويند: أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ، ما را به سخن آورد آن خداى كه همه چيز را او را به سخن آرد. وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ،و او آفريد شما را نخست بار و مرجع و بازگشت شما با اوست.و (3)در نطق جوارح و وجه آن سه قول گفتند:

يكى،آن كه خداى تعالى آن را مبنى كند بنيت (4)دهن و كام و زبان تا سخن گويد.ديگر آن كه،كلام خود را در او آفريند (5)و اضافت كند با او بر مجاز.سيم آن

ص : 68


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 19 و سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.
2- .آج،ما،گا،آد،افزوده:خود را.
3- .گا،آد:اما.
4- .آب:نيت،آج:نيت،گا،لا،آد:به بنيه.
5- .كذا در نسخه اساس و آب،كه به دو صورت قابل توجيه است:دراوا در او،آفريند/آفريند.

كه،علامتى پديد آرد كه از و بدانند،چنان كه گويند:عيناك تشهدان بسهرك.و اين وجوه مفصل گفته ايم در سورت يس.

وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ ،مجاهد گفت:«تتقون»،يعنى شما نمى ترسيدى كه اعضا (1)بر شما گواهى دهند.و قيل:«تظنون»،شما پنداشتى.سدى گفت:و ما كنتم تستترون في الدنيا بترك المعاصى،شما در دار دنيا خود را پوشيده نداشتى به ترك معصيت ازآن كه گواهى دهد بر شما (2)گوشها و چشمهاى (3)شما.گفتند:آيت در حق سه كس آمد از كافران كه با هم سرى مى گفتند،آنگه گفتند:چنان دانى كه خداى سر ما مى شنود.فراء گفت:معنى آن است،شما گمان نبردى كه اعضايتان گواهى دهد بر شما به معصيت تا مستتر شدى به آن به ترك آن. وَ لٰكِنْ ظَنَنْتُمْ ،و لكن گمان بردى كه خداى تعالى بسيارى از آنچه[157-پ]شما مى كنى نداند.

عبد الله بن مسعود گفت:من يك روز به استار كعبه خويشتن (4)پوشيده بودم،سه كس بيامدند:دو از قريش و يكى از ثقيف (5).اما قريشيان،ربيعه بود و صفوان اميه، و اما ثقفى عبد يا ليل بود و با يكديگر در حديث رفتند (6)،آنگه يكى از ايشان گفت:

چه گويى خداى شنود اين كه ما مى گوييم؟يكى گفت:اگر بلند گوييم بشنود،و اگر بلند نگوييم نشنود.يكى گفت:اگر بلند بشنود،نرم هم شنود (7).من بيامدم و رسول را خبر دادم از گفتار ايشان،خداى تعالى اين آيت فرستاد وَ مٰا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُكُمْ -الآيتان.

شعبى روايت كند از انس مالك كه،يك روز رسول-عليه السلام-بخنديد چنان كه دندانهايش پديد آمد،آنگه گفت:نگويى (8)تا چرا خنديدم؟گفتند:بگوى يا رسول الله!تا چرا خنديدى؟گفت:تعجب از مخاتلت (9)بندۀ كافر با خداى تعالى! روز قيامت خداى را گويد:بار خدايا!نه وعده داده اى (10)كه بر من ظلم نكنى؟حق تعالى گويد:بلى.گويد:من گواه نخواهم كه بر من گواهى دهد الا از من.حق

ص : 69


1- .ما،گا،لا،آد،افزوده:شما.
2- .گا،آد،افزوده:اعضاى شما.
3- .گا،آد،افزوده:و پوستها.
4- .گا،لا،افزوده:را،آد:خود را.
5- .گا،آد:بنى ثقيف.
6- .ما:آمدند.
7- .ما:اگر بلند گوييم بشنود و اگر نرم گوييم هم بشنود.
8- .آب،بگويى،آج:بگوييد.
9- .ما:مباحثه.
10- .آج،ما:تو وعده كردى.

تعالى گويد:نه من گواهم و فريشتگانم؟گويد:بار خدايا!همچنين است،تو راستيگرى (1)و فريشتگان تو راستگويند (2):و لكن اگر گواهى باشد هم از من،حق تعالى بفرمايد تا اعضاى او و جوارح او بر او گواهى دهند.

وَ ذٰلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدٰاكُمْ ،گفت:اين گمان بد بود كه به خداى بردى كه شما را هلاك كرد،لا جرم در روز آمدى از جمله زيانكاران.

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت كه،خداى تعالى گفت:

انا عند ظن عبدى بى و انا مع عبدى اذا ذكرنى ،گفت:من آنجاام كه گمان بنده است به من،و من با بنده ام چون مرا ياد كند.و همچنين[158-ر]گفت -عليه السلام-

لا يموتن احدكم الا و هو يحسن الظن بالله فان قوما أساءوا الظن بالله فاهلكهم. و ذلك قوله: وَ ذٰلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدٰاكُمْ ،گفت:نبايد كه يكى از شما بميرد و الا ظن او به خداى نيكو باشد،كه هر گروهى گمان بد بردند به خداى تعالى،ايشان را هلاك كرد.و قال محمد بن حازم الباهلى:

الحسن الظن مستريح***يهتم من ظنه قبيح

من روح الله عنه هبت***من كل وجه اليه ريح

لم يخب المرء عن سخاء***و انما يهلك الشحيح

و قال غيره:

اناس اعرضوا عنا***بلا جرم و لا معنى

اساءوا ظنهم فينا***فهلا احسنوا الظنا

و قال آخر:

ظنى بالله حسن***و بالنبي المؤتمن

و بالوصى ذى المنن***و بالحسين و الحسن

و قال-عليه السلام -:ان حسن الظن من حسن العبادة ،گفت:نيكوگمانى از نيكوعبادتى است.و

قال: اياكم و الظن فان الظن اكذب الحديث، گفت:دور باشى از گمان كه گمان دروغ تر (3)از حديث است.

ص : 70


1- .آج ما،آد:راست گويى،گا:راست مى گويى.
2- .گا،لا،آد:راست گويانند.
3- .اساس:دروغ،لفظ«تر»با قلمى جديد و متفاوت از متن افزوده شده است.

فَإِنْ يَصْبِرُوا (1)فَالنّٰارُ مَثْوىً لَهُمْ ،اگر صبر كنند،دوزخ جاى ايشان است،يعنى به وقت خود به دوزخ رسند،نه آن كه صبر ايشان را به دوزخ رساند. وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَمٰا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ ،و اگر طلب تو به و طلب رضاى خداى كنند،از ايشان قبول نكنند.و الاستعتاب،طلب العتبى و هى الرضا،و الاعتاب،الرضاء (2)،و منه قول الشاعر:

أ أعتبه الضبارمة (3)النجيد***

و اصله،من عتب عليه اذا سخط عليه[158-پ]،و اعتبه:ازال سخطه،فالهمزة للإزالة،و معنى آن كه اگر توبه كنند قبول نيفتد و اگر طلب رضاى خداى كنند، خداى ايشان را خشنود بنكنند (4).

و عمرو بن عبيد در شاذ خواند:«و ان يستعتبوا»،بر فعل مجهول،«فما هم من المعتبين»،به كسر«تا»يعنى،اگر كسى ايشان را با توبه خواند،يا گويد توبه كنى و طلب رضاى خداى،ايشان اعتاب و ارضا نتوانند كردن ازآنجا كه سراى نه سراى تكليف باشد كه در او توبه قبول كنند،بل،سراى الجا و اضطرار باشد.و اين آيت نيز دليل است بر آنكه در قيامت تكليف نباشد و قبول توبه نبود،براى آن كه مردم ملجأ باشند و معارف ضرورى بود.

وَ قَيَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ ،گفت:ما بجهانيديم ايشان را قرينانى و همسرانى از شياطين، فَزَيَّنُوا لَهُمْ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ،بيارايند ايشان را آنچه ايشان پيش دارند از امور دنيا و شهوات او. وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،يعنى و ترك ما خلفهم و اغفال (5)من امر الآخرة،و (6)بر چشم ايشان آراسته كردند كه،آخرت رها بايد كردن و به او (7)ايمان نبايد آوردن. وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ، و كلمۀ عذاب (8)بريشان واجب شد در جملۀ امتانى كه پيش ايشان گذشتند از جنيان و انسيان. إِنَّهُمْ كٰانُوا خٰاسِرِينَ ،كه ايشان زيانكاران بوده اند كه عمر ضايع كرده اند و در او عمل (9)صالح نكرده اند كه ايشان را سود دارد.

ص : 71


1- .اساس:تصيروا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آج،افزوده:اذا سخط.
3- .آج:الضبآن،ما،گا،آد:الصارمة.
4- .كذا در اساس و آب،آج:بنكند،ما،گا،لا،آد: نكند.
5- .آج:اعقال،ما،گا،لا،آد:اغفاله.
6- .گا،آد،يعنى.
7- .آج،لا:با او.
8- .آج،ما:عقاب.
9- .آج،ما،گا،لا:عملى،آد:عمل صالحى.

قوله تعالى:

سوره فصلت (41): آیات 26 تا 54

اشاره

وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا اَلْقُرْآنِ وَ اِلْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذِيقَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَذٰاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِي كٰانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذٰلِكَ جَزٰاءُ أَعْدٰاءِ اَللّٰهِ اَلنّٰارُ لَهُمْ فِيهٰا دٰارُ اَلْخُلْدِ جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ (28) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنٰا أَرِنَا اَلَّذَيْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا لِيَكُونٰا مِنَ اَلْأَسْفَلِينَ (29) إِنَّ اَلَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِيٰاؤُكُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيهٰا مٰا تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (32) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَى اَللّٰهِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً وَ قٰالَ إِنَّنِي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (33) وَ لاٰ تَسْتَوِي اَلْحَسَنَةُ وَ لاَ اَلسَّيِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا اَلَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدٰاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (34) وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا إِلاَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا إِلاّٰ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (35) وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (36) وَ مِنْ آيٰاتِهِ اَللَّيْلُ وَ اَلنَّهٰارُ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ لاٰ تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاٰ لِلْقَمَرِ وَ اُسْجُدُوا لِلّٰهِ اَلَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اِسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ هُمْ لاٰ يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنَّكَ تَرَى اَلْأَرْضَ خٰاشِعَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا اَلْمٰاءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ اَلَّذِي أَحْيٰاهٰا لَمُحْيِ اَلْمَوْتىٰ إِنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (39) إِنَّ اَلَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيٰاتِنٰا لاٰ يَخْفَوْنَ عَلَيْنٰا أَ فَمَنْ يُلْقىٰ فِي اَلنّٰارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (40) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّٰا جٰاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتٰابٌ عَزِيزٌ (41) لاٰ يَأْتِيهِ اَلْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (42) مٰا يُقٰالُ لَكَ إِلاّٰ مٰا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقٰابٍ أَلِيمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقٰالُوا لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفٰاءٌ وَ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولٰئِكَ يُنٰادَوْنَ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ (44) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (45) مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (46) إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ اَلسّٰاعَةِ وَ مٰا تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرٰاتٍ مِنْ أَكْمٰامِهٰا وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثىٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكٰائِي قٰالُوا آذَنّٰاكَ مٰا مِنّٰا مِنْ شَهِيدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (48) لاٰ يَسْأَمُ اَلْإِنْسٰانُ مِنْ دُعٰاءِ اَلْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ اَلشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ رَحْمَةً مِنّٰا مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هٰذٰا لِي وَ مٰا أَظُنُّ اَلسّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلىٰ رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنىٰ فَلَنُنَبِّئَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِمٰا عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِيظٍ (50) وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَى اَلْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأىٰ بِجٰانِبِهِ وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ فَذُو دُعٰاءٍ عَرِيضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ (52) سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي اَلْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (53) أَلاٰ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقٰاءِ رَبِّهِمْ أَلاٰ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ (54)

ترجمه

گفتند آنان كه كافر شدند:گوش نداريد (1)به اين قرآن،لغو گويى در او تا همانا غالب شوى.

بچشانيم آنان را كه كافر بودند عذابى سخت و پاداشت دهيم بتر از آنچه كرده باشند.

[159-ر] بچشانيم آنان پاداشت دشمنان خداى است دوزخ،ايشان را در آنجا سراى جاويدى باشد پاداشت به آنچه به آياتهاى (2)ما جحود (3)كرده باشند.

گفتند آنان كه كافر شدند:خداى ما!با ما نماى آن دو را كه ما را گمراه كردند از ديوان و آدميان،تا كنيم ايشان را در زير پايهاى ما تا باشند از فروتران.

آنان كه گفتند خداى ما الله (4)است، پس بايستادند (5)،فرود آيد (6)بر ايشان فريشتگان كه مترسى و انده مدارى.و مژده باد شما را به آن بهشت كه وعده دادند شما را.

ما دوستانيم (7)در زندگانى دنيا و در سراى بازپسين،و شما راست در او آنچه خواهد نفسهاى شما (8)،و شما راست در آنجا آنچه دعوى كنى (9).

به خيرى از خداى آمرزنده و بخشاينده.

ص : 72


1- .ما:مدارى.
2- .ما،لا:آيات.
3- .ما:انكار.
4- .ما:خدا.
5- .لا:مستقيم شدند.
6- .ما،لا:آيند.
7- .ما،لا:دوستان شماييم.
8- .ما:تنهاتان.
9- .دعوى كنى/دعوى كنيد.

كيست نيكوتر به سخن ازآن كه بازخواند با خداى و كند كار نيكو و گويد من از جمله مسلمانان ام، و نه راست باشد نيكى و نه بدى بازدار آنچه آن نيكوتر بود كه بينى آن را كه ميان تو و ميان او دشمنى است،پندارى او دوستى است خويش.

[159-پ]و از پيش باز نبرند آن،الا آنان كه صبر كنند و پيش باز نبرند الا خداوند بهرۀ بزرگ را.

و اگر تباه كند تو را از ديو تباهى،پناه ده به خداى كه او شنوا و داناست.

و از آيتهاى او،شب است و روز و آفتاب و ماه،سجده مكنى آفتاب را و نه ماه را و سجده كنى خداى را كه آفريد آن را اگر او را مى پرستى.

اگر بزرگوارى كنند آنان كه به نزديك خداى تواند تسبيح مى كنند او را به شب و روز،و ايشان را ملال نيارد (1).

و از آيتهاى او (2)كه تو بينى زمين را ذليل (3)،چون فروفرستيم برآن آب بجنبد و برآيد،آن كه زنده كند آن را زنده كنندۀ مردگان است،و او بر همه چيزى تواناست.

آنان كه ميل (4)كنند در آيات ما پوشيده نيست بر ما،آن را كه فگنند در دوزخ بهتر است يا آن كه آيد آمن (5)روز قيامت؟بكنى آنچه خواهى كه او به آنچه شما كنى بيناست[160-ر].

ص : 73


1- .ما:نيايد،لا:ملول نمى شوند.
2- .ما،افزوده:آن كه،لا:آن است كه.
3- .لا،افزوده:بى گياه.
4- .لا:الحاد.
5- .ما،لا:ايمن.

آنان كه كافر شدند به قرآن چون آمد به ايشان،و آن كتابى است عزيز.

نيايد به او (1)باطل از پيشش و نه از پسش،تنزيلى (2)از خداى محكم كار ستوده.

نگويند تو را الا آنچه گفتند پيغامبران را از پيش تو،خداى تو خداوند آمرزش است و خداوند عقوبت دردناك.

اگر كردمانى (3)قرآنى پارسى (4)،گفتندى چرا مفصل و گشاده نكردند (5)آيات او پارسى و تازى؟بگو:او آنان را كه ايمان آوردند (6)بيان (7)است و شفا،و آنان كه ايمان نيارند،در گوشهاى ايشان كرى (8)است،و او بر ايشان كورى است،ايشان را ندا مى كنند از جايى دور.

بداديم ما موسى را كتاب تورات خلاف كردند در او.و اگر نه سخنى است كه سابق شد از خداى تو،حكم كرده شدى ميان ايشان، و ايشان در شكى اند از او به شك افگنده.

هركه كند نيكى او را باشد،و هركه بدى كند بر او باشد،و نيست خداى تو (9)بيدادكننده بر بندگان.

[160-پ]

ص : 74


1- .ما:با او.
2- .ما،افزوده:است.
3- .ما:كرديمى،لا:كرمادانيدى(؟)
4- .در نسخۀ اساس و همچنين آب،«بارى»خوانده مى شود به قرينۀ ترجمۀ كلمۀ«اعجمى»در سطر بعد تصحيح گرديد،ما:پارسى،لا:عجمى.
5- .ما:نكرد آيات او به،لا:تفصيل كرده نشد.
6- .ما:آرند.
7- .لا:هدايتى.
8- .ما:گرانى.
9- .ما:بيداد.

با او برند علم قيامت و بيرون نيايد هيچ ميوه از غلافش و بار برندارد هيچ ماده و بار بننهد الا به علم او و آن روز كه ندا كند (1)ايشان كه:كجااند انبازان من؟ گويند:ما آگاه كرديم تو را نيست از ما گوايى.

و گم شد از ايشان آنچه مى خواندند از پيش و گمان برند كه نيست ايشان را (2)جاى گريختن.

ملال نيايد آدمى را از دعاى خير و اگر برسد او را بدى،نوميدى باشد نوميد.

و اگر بچشانيم او را رحمتى از ما از پس سختى كه رسيده باشد به او،گويد،اين مراست و نپندارم كه قيامت بر خواهد خاست و اگر مرا بازبرند با خداى،مرا باشد به نزديك او نيكوتر از اين،خبر دهيم آنان را كه كافر شدند به آنچه كردند و بچشانيم ايشان را از عذابى ستبر (3).

و چون نعمت كنيم بر آدمى،برگردد و دور كند جانب خود و چون برسد به او بدى،خداوند دعاى پهن باشد.

بگو كه چه راى مى بينى اگر اين از نزديك خداى است پس شما كافر شوى به او؟كيست گمراه تر ازآن كه او در كافرى باشد دور! بازنماييم با ايشان آيتهاى ما در كنارهاى جهان و در تنهاى ايشان تا پيدا شود ايشان را كه آن حق است.كفايت نيست خداى تو كه او بر همه چيز گواه است؟ [161-ر]ايشان در شك اند از جزاى خدايشان،و او به همه چيزى عالم است.

ص : 75


1- .ما:كنند.
2- .ما،افزوده:از.
3- .ما:غليظ.

قوله تعالى: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ ،كفار قريش چون قرآن بشنيدند بدانستند كه ايشان معارضۀ آن نتوانند آوردند (1)،ترسيدند كه اعراب از جوانب آيند،بشنوند به آن ايمان آرند،گفتند يكديگر را: لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ ،گوش با اين قرآن مكنى، وَ الْغَوْا فِيهِ ،و چون محمد قرآن خواند،در آن ميانه لغو و لغط گويى (2)،و لغو كلامى باشد كه در او فايدت نبود.

عبد الله عباس گفت كه گفتند:آواز بردارى به چيزهايى كه مردم آواز او نشنوند، گفتند:به شعر و رجز (3).مجاهد گفت:به مكاء و صفير و تخليط كلامها (4)آميخته.

ضحاك گفت:به غلط افگنى او را در قرائت.سدى گفت:بانگ با او برآرى.

مقاتل گفت:شعر خوانى.عيسى بن عمرو خواند: وَ الْغَوْا فِيهِ ،بر اين قرائت،فعل از او«لغا،يلغو (5)»باشد،كدعا،يدعوا.و بر قرائت عامۀ قراء،لغى يلغى لغى، كطغى يطغى. لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ ،تا همانا غالب شوى و دست غلبه شما را باشد.

فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذٰاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ ،گفت:بچشانيم كافران را عذابى سخت،و«لام»،جواب قسمى محذوف است،و جزا دهيم ايشان را بتر و زشت تر (6)آنچه كرده باشند.

ذٰلِكَ جَزٰاءُ أَعْدٰاءِ اللّٰهِ النّٰارُ ،گفت:جزاى دشمنان خداى آتش است و دوزخ.

لَهُمْ فِيهٰا دٰارُ الْخُلْدِ ،ايشان را آنجا سراى جاودانى باشد. جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ ،جزا و پاداشت ايشان به آن جحود كه ايشان كرده باشند به آيات ما.

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفت گويند كافران: رَبَّنٰا أَرِنَا الَّذَيْنِ، بار خداى ما! [161-پ]با ما نماى آن دو كس را كه ما را گمراه كردند از جن و انس.گفتند:از جن،ابليس را خواست و از انس،قابيل را كه پسر آدم بود كه اساس ظلم و خون ناحق (7)او نهاد.و گفتند:جمله داعيان ضلالت را خواست از جن و انس،جنيان به وسوسه و انسيان به دعوت. نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا ،تا ما ايشان را در زير پاى خود كنيم.گفتند:تا ما ايشان را به پاى بسپريم تشفى و انتقام را.و گفتند:تا در اسفل

ص : 76


1- .آج،گا،لا:آوردن،ما:آورد.
2- .گويى/گوييد.
3- .اساس:زجر،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .آج،ما،گا،آد:و كلامهاى.
5- .ما،گا،لا،آد،افزوده:لغوا.
6- .زشتر/زشت تر.
7- .گا،لا،آد:به ناحق ريختن.

سافلين دوزخ كنيم ايشان را (1)در درك اسفل تا عذاب ايشان سخت تر بود و از جمله سافلان باشند به آنچه بجاى ما كردند از ضلالت (2)و دعوت به اضلال.

إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا ،گفت:آنان كه گفتند خداى ما الله است،و پس استقامت كردند و برآن بايستادند.

ثابت روايت كرد از انس مالك كه،رسول-عليه السلام-گفت در اين آيت: إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا ،قال:

من مات عليها فهو ممن (3)استقام ،گفت:

هركه بر اين بميرد،او از جملۀ آنان بود كه استقامت كرده باشد (4).و گفتند:

استقامت آن است كه شرك نيارد به خداى.و گفتند:آن باشد كه بر يك طريقت راست بود.و گفتند:آن باشد كه عمل خالص كند خداى را.و اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:آن باشد كه بر اداى فرائض استقامت كند.

حسن گفت:آنان باشند كه بر فرمان خداى استقامت كنند و بر طاعت او كار كنند و از معاصى اجتناب كنند.ابن سيرين گفت:از فرمان خداى بنگريزند (5)و كژ نشوند.مجاهد و عكرمه گفتند:در عبادت خلل نكنند.سفيان گفت:كردار بر وفق گفتار دارند.[162-ر]مقاتل گفت:بر معرفت بايستند و مرتد نشوند.ربيع گفت:

آنان باشند كه از دون خداى برگردند.فضيل عياض گفت:از دنيا دور شوند و در آخرت رغبت كنند.

بعضى ديگر گفتند:آنان باشند كه اسرار با اقرار راست دارند و دل با زبان راست دارند (6).

انس گفت،رسول-عليه السلام-چون اين آيت آمد،گفت:

امتى و رب الكعبة (7)، امت من اند به خداى كعبه.

سفيان بن عبد الله الثقفى گفت،رسول را-عليه السلام-گفتم:يا رسول الله!مرا خبر ده به خصلتى (8)كه در او آويزيم.گفت بگوى كه:

ربى الله ثم استقم ،بگوى كه خداى من الله است و برآن بايست.گفتم:يا رسول الله!مخوف تر چيزى كه از آن

ص : 77


1- .گا،لا،آد،افزوده:يعنى.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:اضلال.
3- .ما:مؤمن.
4- .ما،گا،لا:باشند.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:بنگردند.
6- .گا،لا،آد:يكى كنند.
7- .گا،لا،آد،افزوده:اينان.
8- .اساس:خطتى،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

احتراز بايد كردن بگو مرا چيست؟گفت،زبان خود به دست گرفت و گفت:اين است،يعنى زبان نگاه دار.

و در خبر است كه (1):روزى به نزديك رسول-عليه السلام-حاضر آمدند،رسول قرآن بر ايشان مى خواند و مى گريست،گفتند:از خوف خداى مى گريى؟گفت:

آرى كه ما را (2)بر طريقتى فرستادند مانند حد شمشير،اگر بر او راست روم برهم،و اگر بچسبم (3)هلاك شوم.

قتاده گفت،حسن چون اين آيت خواندى گفتى:اللهم انت ربنا فارزقنا الاستقامة،بار خدايا!تو خداوند مايى،ما را توفيق استقامت ده. تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاٰئِكَةُ ،فريشتگان فروآيند بر ايشان به وقت مرگ. أَلاّٰ تَخٰافُوا ،و التقدير يقولون:

[الا تخافوا] (4)و قيل:بأن لا تخافوا،به اين گفتار فرود آيند،يعنى گويند ايشان را كه مترسى و اندوه مداريد (5)و مژده شما را به بهشتى كه شما را وعده دادند.قتاده گفت:

اين آنگاه باشد كه از گور برخيزند[162-پ].

وكيع بن الجراح گفت،بشارت در سه جاى بود:در در مرگ و در گور و به وقت بعث.

ابو العاليه گفت:لا تخافوا على ضعيفكم (6)و لا تحزنوا على مخلفيكم،بر ضعيفان مترسى و بر بازپس پس ماندگان اندوه مدارى.

مجاهد گفت:از كار قيامت مترسى كه در پيش دارى و بر (7)كار دنيا اندوه مخورى كه بازپس گذاشتى.

عطا گفت:مترسى از گناه و اندوه مدارى بر آنكه (8)من بيامرزم شما را جمله گناهان.

اهل اشارت گفتند در اين آيت كه: إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا ، بالوفاء على ترك الجفاء-آنان كه گفتند:خداى ما الله است پس استقامت كردند بر (9)وفا بر ترك جفا،فريشتگان (10)فروآيند به ايشان به رضا كه مترسى از عناء و انده

ص : 78


1- .آج،ما،افزوده:و فدى،گا،آد:جمعى.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:مرا.
3- .ما:بخسبم.
4- .اساس:ندارد،از آج،آورده شد.
5- .ما:مدارى/مداريد.
6- .آج،ما:ضعيفيكم.
7- .آج:در.
8- .آج،ما:بدان كه.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:به.
10- .آج،ما،گا:فرود.

مدارى بر فنا و بشارت باد شما را به لقا در سراى بقا، أَلاّٰ تَخٰافُوا (1)،كه خوف نيست بر اهل استقامت،و انده مدارى كه شما را حاصل است انواع كرامت،و بشارت باد شما را به انواع نعمت در سراى سلامت. أَلاّٰ تَخٰافُوا ،فعلى دين الله استقمتم (2)،و لا- تحزنوا فبحبل الله اعتصمتم (3). وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ و ان ارتبتم (4)و اجرمتم.لا تخافوا فطال ما رهبتم،و لا تحزنوا و قد نلتم بما طلبتم. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي فيها رغبتم.

أَلاّٰ تَخٰافُوا فانتم اهل الإيمان و لا تحزنوا فانتم اهل الغفران. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار الرضوان.

أَلاّٰ تَخٰافُوا فانتم اهل الشهادة و لا تحزنوا فانتم اهل السعادة. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار الزيادة.

أَلاّٰ تَخٰافُوا فانتم اهل النوال،و لا تحزنوا فانتم اهل الوصال. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار الجلال أَلاّٰ تَخٰافُوا فقد امنتم الثبور،و لا تحزنوا فقد ان لكم الحبور. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار السرور.

أَلاّٰ تَخٰافُوا [163-ر]فلا خوف على اهل الإيمان،و لا تحزنوا،فلستم من اهل الحرمان. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار الأمان.

أَلاّٰ تَخٰافُوا فلستم من اهل الجحيم و لا تحزنوا فقد وصلتم الى الرب الرحيم. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار النعيم.

أَلاّٰ تَخٰافُوا فقد زالت عنكم المخافة و لا تحزنوا فقد سلمتم من كل آفة. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار الضيافة.

أَلاّٰ تَخٰافُوا فطال ما كنتم من الخائفين و لا تحزنوا فانتم من العارفين. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي لا يبلغها وصف الواصفين.

أَلاّٰ تَخٰافُوا خلود (5)العذاب و لا تحزنوا من خوف الحساب. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي هى دار الثواب.

نَحْنُ أَوْلِيٰاؤُكُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ فِي الْآخِرَةِ ،اين از قول فريشتگان مبشر است.گويند:ما دوستان توايم (6)در دنيا هم در آخرت.سدى گفت:ما حافظان توايم

ص : 79


1- .آج،گا،لا افزوده:مترسيد،ما:مترسى/مترسيد.
2- .آج،ما:استيقم.
3- .آج.ما:اعتصم.
4- .آج:اذنبتم.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:حلول.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:هم.

در دنيا و امروز مبشران توايم در آخرت.

مجاهد گفت:آن فريشتگان كه با ايشان بودند در دنيا،گويند ما ملازمان تو بوديم در دنيا،امروز از تو جدا نشويم تا تو را به بهشت نبريم. وَ لَكُمْ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ ،و شما راست در بهشت آنچه شما را آرزو باشد. وَ لَكُمْ فِيهٰا مٰا تَدَّعُونَ، و شما راست اين جا آنچه خواهى و تمنا كنى،يعنى هرچه در آن دعوى كنى و گويى كه ما راست،شما راست بى مانعى و منازعى.

نُزُلاً، اى،رزقا،روزيى از خداى آمرزنده و بخشاينده.و نصب نُزُلاً ،بر حال است از«فا» (1).

وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَى اللّٰهِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ،گفت:كيست - نيكوسخن تر از آن كس كه او مردم را دعوت كند و با خداى خواند و عمل صالح كند و گويد:من از جمله مسلمانان ام.

سدى و ابن زيد و ابن سيرين گفتند:مراد رسول است-صلى الله عليه و آله (2).

مقاتل گفت:ائمه اند و هركس كه او دعوت كند با راه خداى.عكرمه گفت:

مؤذنان اند[163-پ]ابو امامة الباهلى گفت: وَ عَمِلَ صٰالِحاً (3)،آن باشد كه ميان بانگ نماز و قامت دو ركعت نماز كند (4).عائشه گفت:گمان من آن است كه آيت در مؤذنان آمد.

فضيل بن رفيده (5)گفت:من مؤذن بودم در ايام اصحاب.عبد الله بن عاصم بن هبيره (6)مرا گفت چون از بانگ نماز فارغ شوى بگوى:الله اكبر و انا من المسلمين، آنگه اين آيت بخواند.و قوله: قَوْلاً ،نصب بر تميز است.

وَ لاٰ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ،فراء گفت:«لا»دوم صلت است و زيادت،و انشد قول الشاعر:

ما كان يرضى رسول الله فعلهم***و الطيبان أبو بكر و لا عمر

و بعضى ديگر گفتند:براى تأكيد و تحقيق آورد،يعنى،لا يساوى كل واحد

ص : 80


1- .آج:فاعل،گا،لا،آد:ما.
2- .ما،گا،لا:عليه السلام.
3- .آج:عمل صالح،ما:عمل صالحان.
4- .آج:بگذارد،گا،لا:كنند.
5- .آج،ما:رويده.
6- .اساس نقطه ندارد،آج:منيره،گا،آد:ميسره:لا:هنبر.

منهما صاحبه،و التقدير،لا يستوى الحسنة السيئة و لا السيئة الحسنة،گفت:راست نباشد كار نيكو و كار بد.و قيل الخصلة الحسنة و الخصلة السيئة،و قيل:الفعلة الحسنة و السيئة.آنگه گفت: اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ،يعنى،ادفع السيئة بالتى هى احسن.گفت:سيئه را دفع كنى به حسنتى كه نكوتر باشد. فَإِذَا الَّذِي ،اذا، مفاجأست،يعنى،چون چنين كنى كه دفع سيئت به حسنتى كه نيكوتر باشد كه بنگرى آن كس كه تو را دشمن باشد (1).تا پندارى خويشى است تو را.و مثله قوله:

عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عٰادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً . (2)

عبد اللّٰه عباس گفت:خداى تعالى در يك (3)آيت فرمود كه عند غضب صبر كنند (4)و عند جهل حلم كنند (5)و عند اساءت عفو كنند (6).چون چنين كرده باشند، خداى تعالى ايشان را از شيطان (7)بازپايد و دشمن قاهر ذليل و خاضع ايشان شود تا پندارى دوستى است (8)خويش.

وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا ،اين خصلت نيكو و اين بشارت به بهشت به روى (9)بازنيارند الا صابران را و الا آنان را كه خداوند بهرۀ بزرگ باشند از خير و ثواب،يا از طاعت و حسنت.

و خداى تعالى همه[164-ر]كس را از صابر و ناصابر تلقيه كرده است،جز آن است كه صابران متلقى شده اند آن را و ايشان قبول كرده اند.

وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطٰانِ نَزْغٌ ،«ان»،حرف شرط است،«ما»بر سبيل تأكيد بر او زيادت كرده اند تا با قسم ماند،براى آن (10)نون تأكيد در او آوردند.گفت:

اگر چنان باشد كه نزغى و فسادى از شيطان به تو رسد از طريق وسوسۀ او و دعوت با معصيت و ايقاع عداوت ميان تو و اهل ولايت.و اصل نزغ،نخس باشد،آنگه بر توسع در وسوسه و افساد شيطان به كار داشتند.قال اللّٰه تعالى:... مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطٰانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي (11)...، فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ (12)،گفت:اگر چنين باشد،پناه با خداى ده و با جوار او گريز كه او شنوا و داناست،وسواس شيطان شنود و احوال او داند.

ص : 81


1- .آج،ما،گا،لا،افزوده:دوست شود،آد:دشمن تر باشد دوست شود تو را.
2- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ 7.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:در اين.
4- .ما،گا،آد:كنيد.
5- .آب افزوده:به آن.
6- .گا،آد،افزوده:يا.
7- .آج،افزوده:وى،ما:تان.
8- .گا،آد،افزوده:يا.
9- .اج،افزوده:وى،ما:تان.
10- .ما:مبالغه
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 100.
12- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 200.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ،گفت:از آيات خداى تعالى و ادلت و علامات كه دليل وجود و وحدانيت و حصول او مى كند بر صفات كمال،شب است و روز و آفتاب است و ماه كه متعاقب اند بر يكديگر،چون اين درآيد،آن برود و چون اين برود آن درآيد.روز مى آيد به آمدن آفتاب و شب مى آيد به رفتن او.و هريكى از آفتاب و ماه در فلك خود و مدار خود مى گردند بر تقديرى كه خداى كرده است ايشان را.آنچه آفتاب به يك سال رود،ماه به يك ماه برود،پس ايشان مقدر و مدبر و مسخراند فرمانبردار چون دو بندۀ مطيع،برحسب مراد خداى تعالى بر وفق مصلحت در مدار خود مى گردند،و چون چنين باشند،مستحق آن نباشند كه ايشان را سجده كنند.سجده مكنى ايشان را. لاٰ تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاٰ لِلْقَمَرِ ،چنان كه گبركان مى كنند. وَ اسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ ،بل سجده آن خداى را كنى كه ايشان را آفريد،اگر او را مى پرستى.و اين از جمله آن[164-پ]آيات است كه سجده در او واجب است و وجوب سجده در و لقوله: وَ اسْجُدُوا ،كه ظاهر امر خداى و رسول بر وجوب باشد تا دليلى (1)پيدا شدن كه بر ندب است.دليل دگر اجماع اهل البيت است بر وجوب سجده اين جا.و مذهب ما (2)آن است كه سجده به آيت اول بايد كردن،عند قوله: إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ .و فقها گفتند:سجده آنگه بايد كردن كه آيت ديگر بخوانند الى قوله: وَ هُمْ لاٰ يَسْأَمُونَ .و عمل مشايخ ايشان بر اين ديدم.و اين سورت از جملۀ عزايم اربع است كه جنب را و حايض را نشايد خواندن. وَ اسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّٰاهُ تَعْبُدُونَ ،گفت سجده خداى را كنى كه آفريدگار اين همه است از شب و روز و آفتاب،اگر خداى پرستى.

فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا ،اگر تكبر و ترفع كنند كافران ازآن كه خداى را سجده كنند، فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ ،آنان كه به نزديك خداى اند و در جوار رحمت اواند از فريشتگان و مقدسان، يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،تسبيح مى كنند او را شب و روز و ايشان را ملال نيايد و فاتر نشوند.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ ،گفت:از آيات و دلالات او آن است كه تو زمين را خاشع و پژمرده بينى در زمستان خشك شده (3)بر او هيچ نبات نباشد. فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ

ص : 82


1- .گا،آد،افزوده:ديگر.
2- .گا،آد،افزوده:اماميان.
3- .ما،افزوده:كه،لا:و،آد:و پژمرده بينى.

وَ رَبَتْ ،چون آب باران به او فروفرستيم بجنبد و نشاط گيرد،يعنى زمين.و اين بر سبيل توسع است،اهتزاز در برابر خشوع گفت: وَ رَبَتْ (1)،ارتفعت،برآيد و بيفزايد.و آن،آن باشد كه عقيب (2)باران،روى زمين بمانند خمير برآيد و چون مجوف شود.و حق تعالى اين بر سبيل مثل گفت تا تنبيه باشد كافران را بر احياء موتى كه گفت: إِنَّ الَّذِي أَحْيٰاهٰا ،گفت:آن خداى كه زمين را زنده كرد،هم او زنده كند مردگان را،و بر همه چيز قادر است.

إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ ،گفت:آنان كه از ادلت ما ميل كنند و عدول نمايند و بر مقتضاى ادلت نروند و منكر شوند حق را كه مقتضى ادلت بود،يقال:[165-ر]لحد يلحد و الحد يلحد،إذا مال.و منه اللحد (3)لحدت الميت فهو ملحود اذا جعلته في اللحد.

مجاهد گفت:يعنى به مكا و صفير و تصديه و لغو و لغط،في قوله: لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ ، (4)عبد اللّٰه عباس گفت:به تبديل كلام و وضعش نه بجاى خود.

لاٰ يَخْفَوْنَ عَلَيْنٰا ،ايشان بر ما پوشيده نه اند (5)،ما بر احوال ايشان مطلعيم و از ايشان غافل نه ايم تا به وقت جزا به حق ايشان برسيم.آيت (6)وارد است مورد وعيد و تهديد.

قتاده گفت:يلحدون،اى،يكذبون.سدى گفت:يعاندون و يشاقون.مقاتل گفت:آيت در ابو جهل آمد.آنگه گفت: أَ فَمَنْ يُلْقىٰ فِي النّٰارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،پس (7)آن كس كه او را در دوزخ افگنند بهتر باشد يا آن كه روز قيامت آيد آمن (8)؟و اين استفهام است به معنى تقدير (9)تا بگويند بهر حال كه آن بهتر كه آمن (10)آيد و اگرچه در القا در دوزخ هيچ خيرى نباشد،اين براى آن گفت كه ايشان را مخير آيد و اگرچه در القا در دوزخ هيچ خيرى نباشد،اين براى آن گفت كه ايشان را مخير بكردند ميان اين هر دو و ايشان به اختيار بد خود اين اختيار كردند.گفت:عاقل را چون ميان دو كار مخير بكنند (11)،اختيار بهتر كند.اكنون شما پنداشتى كه (12)طريقت

ص : 83


1- .گا،افزوده:اى.
2- .آج:عقب،لا:بعد از.
3- .آج،ما،گا،لا،ما،آد،افزوده:و.
4- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 26.
5- .لا:نيند،گا،آد:نيستند.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:و اين.
7- .آج،ما،گا،لا:گفت،آد:ندارد.
8- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
9- .آج،ما،گا،آد:تقرير.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
11- .آج،ما:اختيار كنند.
12- .گا،آد،افزوده:اختيار و.

و مذهب شما بهتر است،اكنون مؤدى است با اين كه ديدى از دوزخ و طريقت ما مؤدى است با امن و راحت.اكنون بنگرى تا كدام بهتر است؟آنگه بر سبيل تهديد گفت به صورت امر (1): اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ ،هرچه خواهى بكنى كه جزا به دنبال آن است و مهمل فرونخواهند گذاشتن.و مثله قوله-عليه السلام:

اذا لم تستح فاصنع ما شئت ،و

قوله عليه السلام: احبب من احببت فانك مفارقه و اصنع ما شئت فانك مجزى به. معنى اين همه نهى است،يعنى مكن هرچه خواهى كه آنگه مؤدى بود با هلاك و وبال (2)،آنگه مؤكد كرد اين تهديد را به قوله: إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،كه او بينا و داناست به آنچه شما مى كنى تا به سزا (3)جزاى هريك [165-پ]بدهد.گفتند:آيت در ابو جهل آمد و عمار ياسر.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّٰا جٰاءَهُمْ ،گفت:آنان كه كافر شدند به قرآن چون به ايشان آمد.آنگه در خبر«ان»خلاف كردند،بعضى گفتند:محذوف است و التقدير:ان الذين كفروا بالذكر كفروا باللّٰه،آنان كه به قرآن كافر باشند،به خداى كافر باشند براى آن كه چون به تنزيل او ايمان ندارند،به منزل تنزيل ايمان ندارند.و گفتند محذوف اين است كه:ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم هلكوا به و شقوا، ايشان هالكند و شقى.و گفتند: أُولٰئِكَ يُنٰادَوْنَ خبر اوست و اگرچه از و دور- افتاد،و اين صحيح باشد.و قول آن كس كه گفت: وَ إِنَّهُ لَكِتٰابٌ عَزِيزٌ در جاى خبر اوست،بعيد است.براى آن كه او جمله اى است بيگانه و در وى ضميرى نيست عايد با مبتدا،پس اين مستقيم نباشد،و قولهاى اول معتمد است. وَ إِنَّهُ لَكِتٰابٌ عَزِيزٌ ،و اين قرآن كتابى است عزيز.در معنى او خلاف كردند:

بعضى گفتند:معنى آن است كه معجز است و منيع ازآن كه كسى مانند او تواند آوردن،چنان كه گفت: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىٰ أَنْ يَأْتُوا (4)-الآية.و گفتند:عزيز است به اعزاز از خداى تعالى او را و حفظ آن از تغيير و تبديل.عبد اللّٰه عباس گفت:كريم است.مقاتل گفت:منيع است از شيطان.سدى گفت:مخلوق و مختلق (5)نيست و فروبافته (6).

ص : 84


1- .آج،ما،گا،لا،آد افزوده:كه.
2- .لا:آنگه مزد تو به تو رسد.
3- .آج،ما:سزاى.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 88.
5- .ما:مختلف،گا:مخلق.
6- .آ،ج،ما،لا:فرا بافته.

و گفتند:عزيز است به آن بيان و تفسير كه در عقب او آمد،من قوله:

لاٰ يَأْتِيهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ ، (1)باطل از پيش او نيايد (2)و (3)از پس او.و در معنى او چند قول گفتند:

يكى آن كه مناقضه و شبهت مشاكلت بر او راه نيابد[نه] (4)از جهت لفظ و نه از جهت معنى.و مراد پيش و پس لفظ و معنى است.قولى ديگر آن است كه،قتاده و سدى گفتند:شيطان نتواند تا باطلى در او افزايد،يا حقى از او بكاهاند (5).ضحاك گفت:معنى آن است كه كتابى و حديثى نيامد[166-ر]پيش اين قرآن كه آن را باطل كند و نه از پس او خواهد آمدن.

عبد اللّٰه عباس گفت:كتب متقدمان از تورات و انجيل و جز،آن همه مصدق اينند.هيچ متناقض (6)اين نيست و از پس او خود كتابى نخواهد بودن كه نقض او كند.

حسن گفت:معنى آن است كه در اول و آخر اين كتاب تناقضى نيست.بعضى ديگر گفتند:در اخبارى كه در اين كتاب هست-عما مضى و عما لم يأت-هيچ خلفى و كذبى نيست.اين اقوال مفسران است،و اما از روى معنى محتمل است كه مراد آن است كه باطل بدو راه نيابد از هيچ جهت،چه تطرق (7)چيزى بر چيزى از بعضى جهات باشد،ثم اكتفى بذكر بعض الجهات عن ذكر الباقى.و ممكن بود كه تخصيص اين دو جهت براى آن كرد كه در عرف آينده از اين دو جهت آيد در غالب عادت (8)،چه راه اين بود-و اللّٰه اعلم بمراده من كلامه.

تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ،كتابى است منزل از خداى عزيز، حَكِيمٍ حَمِيدٍ ، محكم كار پسنديده،مستحق حمد و شكر.

مٰا يُقٰالُ لَكَ إِلاّٰ مٰا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ ،گفت:تو را نگفتند اى محمد الا آنچه ديگر پيغامبران را گفتند كه پيش تو بودند.آنگه در معنى او خلاف كردند:

ص : 85


1- .آج،ما،افزوده:و.
2- .آج،ما:نيامد.
3- .آج،ما،گا،آد:و نه.
4- .اساس و لا:ندارد،از ما،افزوده شد.
5- .آج،ما،لا:بكاهد.
6- .آج،ما،لا:مناقض.
7- .گا،آد:بطلان.
8- .گا،آد:در عرف و غالب عادت آينده از اين دو جهت آيد.

بعضى گفتند:معنى آن است كه تو را چيزى نفرمودند از قبل خداى-جل جلاله - جز دعوت با اسلام و بيان شرع،چنان كه ديگر پيغامبران را فرمودند.بعضى ديگر گفتند:آنچه او را گفتند و ديگر پيغامبران را از پيش او،آن است كه در آيت ذكر كرد،من قوله تعالى: إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقٰابٍ أَلِيمٍ ،يعنى تو را هم اين وعده[و] (1)وعيد فرمودند كه با خلقان بگوى كه ديگران را گفتند.

قتاده و سدى گفتند:آيت وارد است مورد تسليت و تعزيه (2)رسول-عليه السلام-، يعنى تو را همان مى گويند اين كافران كه[166-پ]ديگر پيغامبران را گفتند از تكذيب و جفا و (3)به انكار نبوت و جحد آيات و بينات،آنگه بر سبيل ترغيب و ترهيب گفت:خداى تو اى محمد خداوند مغفرت و آمرزش است و خداوند عقابى (4)سخت مولم،تا هركسى را به حق خود برساند.

آنگه گفت: وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا ،گفت:اگر ما اين قرآن را اعجمى كردمانى (5)به زبان عجم،يقال رجل اعجم و اعجمى اذا لم يكن فصيحا و ان كان من العرب.و رجل عجمى منسوب الى العجم و ان كان فصيح اللسان عالما بلغة العرب،و كذلك اعرابى و عربى. لَقٰالُوا ،گفتندى اين كافران: لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ ، چرا آيات (6)كتاب مفصل و مبين نيست؟ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ ، (7)حفص خواند و حلوانى عن هشام و ابن مجاهد عن قنبل،به يك همزه،على الخبر،و (8)باقى قرأ به دو همزه، على الاستفهام،الا آن است كه كوفيان هر دو همزه محقق (9)خواندند مگر حفص و روح،و باقى قرأ به تحقيق (10)اول و تليين دوم.و اهل مدينه،ميان هر دو همزه وصل (11)كردند به الفى و مدى،الا ورش و ابو عمرو.و آن كه به لفظ استفهام خواند،گفت:

چون مراد انكار است،«الف»استفهام در«الف»اعجمى برد و آن الف قطع است، يكى را تليين كرد براى تخفيف و آن الف اعجمى باشد.و اما آن كه هر دو محقق (12)

ص : 86


1- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- .اساس:تعديه،با توجه به نسخۀ ما تصحيح شد.
3- .ما:ندارد،گا،لا،آد:و انكار.
4- .گا،افزوده:هست.
5- .گا،آد:مى كرديم.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين.
7- .گا،آد،افزوده:قراء در اين خلاف كردند.
8- .ما:اما.
9- .آج،ما،گا:مخفف،در اساس نيز با قلمى شبيه به متن به«مخفف»تبديل شده است،آد:به دو همزۀ مخفف.
10- .آج،ما،گا،آد:تخفيف.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:فصل،در اساس نيز با قلمى متفاوت از متن به«وصل»تبديل شده است.
12- .آج،گا،آد:مخفف.

خواند،براى آن است كه اصل اين است.و آن كه فصل كرد براى كراهت اجتماع دو همزه كرد،و آن كه بر خبر خواند،گفت:معنى آن است كه چرا چون پيغامبر عربى بود،قرآن اعجمى نبود،يا چرا پيغامبر اعجمى نبود و قرآن عربى تا در باب اعجاز بليغتر بودى؟ سعيد جبير گفت:قريش بر سبيل تعنت گفتند:[167-ر]چرا اين قرآن را آياتش بعضى عربى نبود و بعضى عجمى؟خداى تعالى آيت فرستاد: قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفٰاءٌ ،بگوى اى محمد!كه اين قرآن مؤمنان را لطفى و بيانى و شفايى است. وَ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْرٌ ،گفت:آنان كه ايمان نداشتند،در گوشهاى ايشان گرانى هست و اين قرآن كورى (1)بر ايشان،يعنى به اين قرآن منتفع نمى شوند و آيات و ادلت او را تأمل و تفكر نمى كنند (2)،پندارى از (3)بينات او كراند و كوراند.و در شاذ خواندند:و هو عليهم عمى (4)،به كسر ميم،چنان كه وصف باشد بر مصدر (5)بمعنى انه مشتبه عليهم ملتبس.گفت:اين قرآن بر ايشان كور (6)است،يعنى اين كتاب بر ايشان مشتبه است،پيدا نيست ايشان را ازآنجا كه در او انديشه نمى كنند تا بدانند و عامۀ قراء خواندند:عمى،به فتح ميم على المصدر و اختيار قرائت قراء است. أُولٰئِكَ يُنٰادَوْنَ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ ،ايشان را ندا مى كنند از جايى دور،يعنى به منزلت آنند كه ازآنجا مى شنوند (7)و اگر مى شنوند،به شنيدن منتفع نمى شوند.

اين جمله مذمت و ملامت،كنايت است ازآن كه تأمل نمى كنند،تا به منزلت كران و كوران و دوران اند.و نظاير اين در قرآن بسيار است.

وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات. فَاخْتُلِفَ فِيهِ ،مختلف شدند در او،بعضى اقرار دادند و بعضى انكار كردند،بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند،همچنان كه با تو كردند و در عهد تو كردند،تا گمان نبرى كه اين معنى در حق تو است و بس. وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ ،اگر نه آن است كه كلمتى و گفتارى سابق شده است از خداى تعالى كه تعجيل عقوبت نكند

ص : 87


1- .آج،ما،گا،آد،افزوده:است.
2- .ما:تفكر نمى كنند و تأمل.
3- .لا،افزوده:آيات و.
4- .ما:عم.
5- .آج،ما:نه مصدرى،لا:نه مصدر،گا،آد:مصدر را.
6- .ما،گا،آد:كورى.
7- .آج،ما:آنند كه نمى شنوند،گا،آد:كه آنجااند كه نمى شنوند،لا:آن انداز كه آنجا كه نمى شنوند.

امت تو را در دنيا،فى قوله: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ [167-پ] وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ (1)-الآية.

لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ،ميان ايشان كار بگزاردى و عذاب بر ايشان فرود آوردى كه-على كل حال-حكم بر ايشان خواهد بود (2)نه ايشان را. وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ ،آنگه گفت:اينان در شكى اند از اين عذاب و از اين حكم،شكى در ريبت و تهمت افگننده،يعنى شكى با تهمت،يعنى در خود شاك اند و تو را متهم مى دارند.شك مريب،اى،شك مع (3)ريبة و تهمة،من قولهم اراب الرجل اذا اتى بريبة.آنگه بيان عدل كرد،گفت:

مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ ،هركه او عملى صالح كند و كارى نيكو، (4)خود را كند وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا ،و هركه بدى كند،بر خود كند،نه نفع صلاحش با غيرى شود،نه مضرت فسادش (5)،بل مقصور باشد بر فاعلش. وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ،و خداى تو بر بندگان هيچ ظلم نكند.و (6)آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبره و آن كه جزا جز بر عمل نيست و خداى تعالى خالق و فاعل ظلم نيست و ثواب و عقاب جز به استحقاق نباشد.

إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّٰاعَةِ ،سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند:يا محمد!اگر تو پيغامبرى بگوى ما را تا قيامت كى خواهد بودن؟خداى تعالى اين آيت فرستاد، گفت: إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّٰاعَةِ ،علم قيامت را مرد و مرجع با خداى است،يعنى جز خداى نداند. وَ مٰا تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرٰاتٍ (7)مِنْ أَكْمٰامِهٰا ،و بيرون نيايد هيچ ميوه از غلاف خود.«من»اول زيادت است مؤكد نفى،و دويم ابتداى غايت (8)است.و «اكمام»،جمع«كم»باشد و آن ظرف و وعاء ميوه بود،و منه كم الانسان و كم الثمرة كفراة. وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثىٰ ،و بار برنگيرد هيچ ماده و بار ننهد الا به علم او.و «من»نيز زيادت است[168-ر]اين جا،يعنى اين چيزها جز خداى نداند و يجرى مجرى قوله: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ (9)-الآية. وَ يَوْمَ يُنٰادِيهِمْ ،يعنى،اذكر يا

ص : 88


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 33.
2- .لا:بودن.
3- .آج،ما،گا،لا:معه.
4- .آب،آج،ما،گا،لا افزوده:كند.
5- .گا،آد،افزوده:به غيرى رسد.
6- .گا،آد:اين.
7- .اساس:ثمرة،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .آج:غايب.
9- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 34.

محمد!ياد كن آن روز كه خداى تعالى ندا كند اين كافران را و گويد:كجااند انبازان من كه شما دعوى كردى با من در الهيت و ايشان را عبادت كردى بدون من؟ قٰالُوا ،جواب دهند و گويند: آذَنّٰاكَ ،ما بگفتيم و خبر داديم تو را كه ما را گواهى نيست برآن دعوى كه در دنيا كرديم.يعنى،ما پنداشتيم در دار دنيا كه اينان گواهان ما خواهند بودن.امروز بديديم و بدانستيم و ما را علم ضرورى حاصل آمد، معلوم شد كه اينان گوايى نخواهند دادن براى ما (1).

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ ،گم شود از ايشان آنچه در دنيا آن را پرستيده باشند و خوانده. وَ ظَنُّوا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ ،و گمان برند كه ايشان را معدلى و محيصى و مفرى نباشد از عذاب خداى.و ظن در آيت به معنى يقين است يعنى به درست بدانند كه ايشان را از عذاب خداى جاى گريز (2)نيست.

لاٰ يَسْأَمُ الْإِنْسٰانُ مِنْ دُعٰاءِ الْخَيْرِ ،آنگه گفت:از عادت و خوى آدمى آنست كه از دعا خير سير نشود.اضافت مصدر كرد با مفعول و اگر كلام بشرح بودى،تقدير اين است كه من دعائه الخير،ازآن كه براى خود از خداى خير خواهد. وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ ، و اگر رنجى و بلايى و آفتى رسد او را، فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ ،نوميدى باشد از رحمت خداى تعالى،وصف ضعف يقين او مى كند.

وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ ،گفت:و اگر چنان باشد كه ما او را رحمتى بچشانيم، مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ ،از پس نكبت و رنج و بيمارى و درويشى[168-پ]كه به او رسيده باشد، لَيَقُولَنَّ هٰذٰا لِي (3)،اين خود مراست و نصيب من است و مرا خواست بودن،و اين عمل (4)من است و من سزاى اينم. وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً ،و نمى پندارم كه قيامت بر خواهد خاست. وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلىٰ رَبِّي ،و اگر چنان كه مرا با پيش خداى برند،بر زعم مسلمانان، إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنىٰ ،مرا به نزديك او به از اين و نيكوتر از اين باشد.

ابن شبرمه (5)روايت كرد از حسن (6)،محمد بن على بن ابى طالب،گفت:كافر از (7)

ص : 89


1- .گا،آد:گواهى براى ما نمى دهند.
2- .آج،ما:از عذاب خداى گزير،گا،آد:جاى گزير.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:افزوده:گويد.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:به عمل.
5- .اساس نقطه ندارد،به قياس ديگر نسخه ها خوانده شد.
6- .آج،ما:ندارد،لا:حسن بن،آد:حسن بصرى.
7- .لا:در،آد:ندارد.

ميان دو آرزوست:يكى در دنيا،يكى در آخرت.اما آرزوى دنياش اين است: إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنىٰ ،اگر مرا با پيش خداى برند،مرا آنجا نيكوتر (1)باشد.و اما تمناى آخرت قوله: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً (2)،آنگه حق تعالى گفت: فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِمٰا عَمِلُوا ،گفت:خبر دهيم كافران را به آنچه كرده باشند و بچشانيم ايشان را از عذابى سخت درشت.

وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَى الْإِنْسٰانِ ،گفت:چون ما بر آدمى نعمتى كنيم، أَعْرَضَ ، روى بگرداند، وَ نَأىٰ بِجٰانِبِهِ ،و جانب خود از ما دور دارد،خويشتن را چون مستغنى دارد و ما را فراموش كند. وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ ،چون رنجى و آفتى به او رسد، فَذُو دُعٰاءٍ عَرِيضٍ ،خداوند دعايى باشد پهن.و عرب طول و عرض در جاى كثرت به كار دارند، يقال:اطال الكلام و أعرض (3)اذا اكثر.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،بگوى اى محمد!بينى و دانى كه اگر اين قرآن از نزديك خداى باشد چنان كه،مى گوييم، ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ ،آنگه شما به او كافر شده باشى، مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ ،كه باشد گمراه تر از آن كس كه او در ضلال و گمراهى باشد و عصيانى و مخالفتى دور از صلاح؟و«الشقاق»،المشاقة و هى (4)[169-ر]المخالفة،من الشق و هو الفتق.و شق الشىء نصفه،فعل به معنى مفعول،و منه

قول على-عليه السلام: كثرة الوفاق نفاق و كثرة الخلاف شقاق. و اين طريقتى است از طريقتهاى جدل كه آن را طريقت احتياط گويند.خداى تعالى مناظره بياموخت رسولش را بر اين طريقت،گفت (5):بگوى اى محمد اين كافران را كه اگر اين قرآن از قبل خداى است و حق است،آنگه شما به او كافر شوى در جهان،از شما گمراه تر كه باشد (6)؟ آنگه حق تعالى گفت: سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاقِ ،گفت:با ايشان (7)نماييم آيات و بينات ما در آفاق و اطراف عالم، وَ فِي أَنْفُسِهِمْ ،و در نفس ايشان.

عبد اللّٰه عباس گفت:فى الآفاق،يعنى آثار امتان گذشته و در نفس ايشان به

ص : 90


1- .ما،لا:به،گا،آد:بهتر.
2- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 40.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:اعرضه.
4- .«و هى»در اساس دو بار تكرار شده است.
5- .آج،ما:كه.
6- .اساس،آب:كباشد.
7- .ما،گا:ما به ايشان،آد:گفت:به ايشان.

بيمارى (1)و بليات.سدى گفت و المنهال بن عمرو (2):فى الآفاق،يعنى در اقطار و جوانبى كه ما مى گشاييم بر رسول ما،و فى انفسهم،در فتح مكه.قتاده گفت:

فى الآفاق،در وقايعى كه خداى را بود در امم گذشته،و فى انفسهم،در تنهاى ايشان روز بدر.عطا و ابن زيد گفتند:فى الآفاق،فى اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الاشجار و الانهار و البحار و الامطار،آياتى هست كه ما را هست در جوانب زمين و آسمان،در آسمان از ماه و آفتاب و ستارگان و باد و باران،و در اقطار زمين از كوهها و جويها و درياها و درختان و انواع نبات.و فى انفسهم،در تنهاى ايشان از لطيفۀ صنعت و بديع حكمت و حسن صورت و ترتيب تأليف و احكام خلقت و آنچه آفريد در ظاهر و باطن او از حواس پنج (3)،و عروق متصل و مدخل و مخرج[169-پ]طعام و شراب،كه طعام و شراب به يك مدخل فرومى شود و از دو مخرج بيرون مى آيد،و آنچه تناول كند از طعام و شراب،بهرى به (4)قوت او مى شود و بهرى به اجزاى جسم او و بهرى ثفل (5)مى شود،و هر نصيبى به جانبى مى رود به تقدير مقدر-جل جلاله.

اهل اشارت گفتند فى قوله: سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ ،او را در آفاق آياتى است و در نفس (6)آياتى است كه آن عالم كبرى است و اين عالم صغرى.

و بعضى علما گفتند:آن عالم صغرى است و اين عالم كبرى،چه آن جماد است و اين حى (7)،و اين جا معانى است كه آنجا نيست تا تو گاه در آن نظر كنى و از آن عبرت گيرى و گاه در اين تفكر كنى و بدو متذكر شوى،در آفاقت آياتى پيدا گردد و در انفس بيناتى كه در هريكى ازآن كه نظر كنى تو را از سهل تر (8)طريقى بدو رساند.فى الآفاق شمس و قمر و فى الانفس حس و فكر،فى الآفاق كواكب و نجوم،و فى الانفس عجايب و علوم،فى الآفاق سحائب و غيوم،و فى الانفس مصائب و غموم،فى الآفاق بروق خاطفة و فى الانفس عروق واجفة،فى الآفاق ثلوج و امطار و فى الانفس حوائج و أوطار،فى الآفاق رياح هبابة و فى الانفس ارواح منسابة،فى

ص : 91


1- .آج،گا،آد:بيمارى.
2- .گا،آد:سدى و منهال بن عمرو گفتند.
3- .گا،آد:پنجگانه.
4- .گا.به مدد،آد:مدد.
5- .آج:به سفل،ما:سفل.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:انفس
7- .گا:جان.
8- .گا،آد:آن به آسان تر.

الآفاق جبال شامخة و فى الانفس آمال راسخة،فى الآفاق عيون نابعة و فى الانفس عيون دامعة،فى الآفاق نخيل و اشجار و فى الانفس شعور و أبشار،فى الآفاق دور و قصور و فى الانفاس نحور و صدور،فى الآفاق جواهر و معادن و فى الانفس ظواهر و بواطن،فى الآفاق زروع و نبات و فى الانفس خشوع و ثبات،[170-ر]فى الآفاق انهار و بحار و فى الانفس اسرار و جهار،فى الآفاق شدة و رخاء و فى الانفس بخل و سخاء،فى الآفاق ربيع و خريف و فى الانفس وضيع و شريف،فى الآفاق حر و برد و فى الانفس حر و عبد،فى الآفاق سيل و ليل و فى الانفس ميل و نيل.از اين جمله در هرچه خواهى نظر كن كه در او آيتى و دلالتى و علامتى (1)هست.

و للّٰه في كل تحريكة***و تسكينة ابدا شاهد

و فى كل شىء له آية***تدل على انه واحد

اول در خود نگر تا خود را بشناسى تا (2)خودشناسى تو را به حق (3)رساند كه:

من عرف نفسه فقد عرف ربه ،خود را به عبوديت بشناس تا حق را به ربوبيت بشناسى.هرچه (4)خود را به نشناسى (5)او را به شناسى (6)كه:

اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه ،هرچند در اين شناخت غريق تر باشى (7)در آن معرفت غريق تر باشى.گاه در آفاق عالم تفكر كن، گاه در نفس خود نظر كن تا تغير آن و اختلاف اين تو را به معرفت صانعى رساند مغير نه مغير،مقدر نه مقدر،مخالف نه مختلف (8)،تا بدانى كه هرچه جز اوست به خلاف اوست،او مخالف ساير اشياست ازآنجا كه اوست،بمقارنته بين الاشياء[علم] (9)ان لا قرين له،و بمضادته بين المتضادات علم ان لا ضد له،ضاد الظلمة بالنور، و الصرد (10)بالحرور،و البلة بالجمود،فى كلام طويل لامام جليل.

الخلق مجتمع طورا و مفترق***و الحادثات فنون ذات اطوار

لا تعجبين (11)من الأضداد إذ جمعت***فاللّٰه يجمع بين الماء و النار

[170-پ]از آيات آفاق،فصول چهار:صيف و شتا و ربيع و خريف،و از آيات

ص : 92


1- .آج،گا،لا،آد،افزوده:و بينتى،در اساس نيز كلمه اى قريب به اين،با خطى متفاوت از متن در بالاى سطر افزوده شده است.
2- .گا،آد:كه.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:شناسى.
4- .گا:هر قدر.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:بشناسى.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:بشناسى.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:شناسى.
8- .گا،آد:موافق نه مخالف و مختلف.
9- .به قياس با آج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.
10- .گا،لا،آد:البرد.
11- .گا،لا،آد:تعجن.

انفس،طباع (1)چهار:صفرا و سودا و بلغم و خون.در آفاق چهار باد پديد كرد:شمال و جنوب و صبا و دبور،در انفس،چهار باد:مجريه (2)و ممسكه و هاضمه و دافعه،تا يكى براند (3)،يكى بدارد،يكى هضم كند يكى دفع كند.

در آفاق،چهار جوى پديد كرد:جيحون و سيحون و نيل و فرات،در انفس چهار جوى پديد كرد:اكحل و قيفال و باسليق و ابطى (4).در آفاق،نبات الوان پديد كرد، از:زرد و سبز و سرخ و سياه و سپيد و لعل و كبود،در انفس،شعور الوان پديد كرد، از:سياه و سپيد و احمر و اشقر و اشهب و اصهب.در آفاق،چهار چشمه به چهار طبع (5)پديد كرد:ملح و عذب و زعاق و منتن،در انفس،همچنين چهار چشمه پديد كرد:ملح در چشم،زعاق در (6)گوش،عذب در دهن،منتن در بينى.از آيات آفاق، قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ (7)،بهرى نبات روياند بهرى نه،همچنين در انفس بر يك جاى از تن آدمى بهرى موى روياند و بهرى نه.در آفاق آتش پديد كرد،در انفس آتشى در جگر نهاد و يكى در طحال و يكى در دل و يكى در معده.در آفاق معادن مختلف پديد كرد،در انفس،حواس پنج (8)نهاد،از:سمع و بصر و شم و ذوق و لمس.از آيات آفاق،ابر است كه گاهى ببارد و گاهى نه (9)،در انفس (10)چشم پديد كرد كه گاهى بگريد و گاهى نه.

از آيات آفاق،ستارگان هفت (11)در افلاك خود (12)،و از آيات نفس (13)اعضا هفت (14):

سمع در انسان بمثابت زحل كرد در آسمان و او را دو برج نهاد:يكى جدى و يكى (15)دلو،لا جرم در برآن (16)سمع،در دو[171-ر]برج نهاد و آن دو گوش است.بصر در

ص : 93


1- .گا،آد:طبايع.
2- .آج:مجذيه،ما:مجز به،گا،لا:جاذبه،آد:جاذبه و ماسكه.
3- .ما:برآيد،گا،لا،آد:برآرد.
4- .ما:ابطحى.
5- .ما،گا،لا،آد:طعم.
6- .لا،افزوده:دو.
7- .مأخوذ از سورۀ رعد(13)آيۀ 4.
8- .گا،آد:پنجگانه.
9- .گا،لا،آد:نبارد.
10- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:چشمۀ.
11- .گا،آد:سبعه.
12- .گا،آد:نهاد.
13- .آج،ما،گا،لا،آد:انفس.
14- .گا:سبعه،لا:هفتگانه.
15- .گا،آد:ديگر.
16- .آج،گا،لا،آد:برابر،ما:سمع در برابر آن در،در اساس كلمۀ«آن»دو بار تكرار شده،كه با قلمى قريب به متن روى اولى خط كشيده شده است.

انسان (1)،بمثابت مشترى است در آسمان،و او را در دو برج كرد:يكى قوس و يكى حوت،همچنين بصر در دو چشم نهاد.شم در انسان به منزلت مريخ كرد در آسمان و او را دو برج نهاد:يكى عقرب،يكى حمل،همچنين شم در[ممر] (2)دو بينى نهاد.

ذوق در انسان به منزلت زهره كرد در آسمان و آن را دو برج كرد:يكى ثور و يكى ميزان.همچنين ذوق در دو جاى نهاد:از لهات (3)و لسان.لمس در انسان به منزلت عطارد كرد در آسمان،و او را دو برج نهاد:يكى سنبله،يكى جوزا،همچنين لمس در دو دست (4)نهاد.

نطق در انسان به منزلت آفتاب كرد در آسمان،و آن را يك برج كرد و آن اسد است،همچنين نطق را يك آلت نهاد از زبان (5).كتابت در انسان به منزلت قمر است (6)در آسمان،و آن را يك برج نهاد و آن سرطان (7)،همچنين كتابت در دست راست نهاد بر غالب عادت.از آيات آفاق،آفتاب تابان از قطب آسمان،و از آيات انفس نور معرفت در دل مرد خداى دان،بل اين فاضل تر ازآن كه، (8):

إن شمس النهار تغيب (9)بالليل***و شمس القلوب ليس تغيب

و از آيات آفاق ماه و ستارگان،گاه ماه به زيادت،گاه به نقصان.در برابر آن علوم نهاد در انسان:علم توحيد براى اديان و علم فقه براى اركان و علم طب براى ابدان و علم نجوم براى ازمان و علم نحو براى تقويم لسان،علم رياضت براى حيوان، علم سياست براى سلطان،علم صحبت (10)براى اخوان،و هذا خطب يطم (11)و امر لا يتم، عمر برسد (12)و او بنرسد،عدالى ما كنت فيه.

حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ ،[171-پ]تا پيدا شود ايشان را كه آن حق است و از خداى است-جل جلاله -چه اگر نه چنين بودى،بر يك وتيرت و نسق نماندى بل مختلف شدى،يعنى اين آيات و ادلت حق است و از خداى است،و قيل: أَنَّهُ ،يعنى (13)،

ص : 94


1- .گا،آد:انفس.
2- .در اساس زير وصالى رفته،از آج گذاشته شد.
3- .گا،آد:لبها.
4- .لا:دو كف.
5- .ما:و آن زبان است،گا،آد:كه آن زبان است.
6- .آج،ما،گا،آد:كرد.
7- .آج،ما،افزوده:است،آد:برج داد از سرطان.
8- .گا،آد:كما قال الشاعر.
9- .گا،لا،آد:تغرب.
10- .ما:نصيحت.
11- .آج:خطبتم،ما:خاطب.
12- .گا،آد:به پايان رسد.
13- .گا،آد:طريقة.

الاسلام،گفتند:ضمير راجع است با دين مسلمانى،يعنى تا بدانند كه دين مسلمانى حق است.و گفتند:مراد قرآن است،گفت:بدانى كه قرآن حق است و از قبل خداى است-جل جلاله-و گفتند:محمد است-صلى اللّٰه عليه و آله (1). أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ ،كفايت نيست اى محمد كه خداى تو گواه است بر همه چيزها؟و جار مجرور در جاى (2)فاعل«كفى»است در محل رفع،و«انه»و ما بعده در محل نصب بوقوع الكفاية عليه.و«كفى»را دو مفعول بايد:مفعول اول محذوف است و تقدير اين است:أ و لم يكفك ربك (3)كونه شهيدا على كل شىء.

آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ ،ايشان يعنى كافران در شك اند از لقاء ثواب و عقاب خداى تعالى. أَلاٰ إِنَّهُ ،الا و خداى تعالى عالم است به همه چيزى و عالمى (4)او به همه چيزها محيط است.و محيط در جاى ديگر به معنى قادر آمد،فى قوله: وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (5)،يعنى در قبضۀ قدرت اواند،ازآنجا بيرون نتوانند شدن.پس (6)دو معنى دارد:يكى عالمى،يكى قادرى،و در عالمى فرمود: ...وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (7).

ص : 95


1- .ما،لا:عليه السلام.
2- .لا:به جاى.
3- .آج:أ و لم يكف ربك،ما،لا،آد:أ و لم يكف بربك.
4- .گا،آد:علم.
5- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
6- .آج،ما،گا،افزوده:او.
7- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 12.

سورة حم عسق

اشاره

سورة حم عسق (1)

و قيل:حم الشريعة اين (2)سورت مكى است و پنجاه و سه آيت است در عدد كوفيان،و پنجاه در عدد بصريان و مدنيان (3).و هشتصد و شصط (4)و شش كلمت است،و سه هزار و پانصد و هشتاد و هشت حرف است.

و روايت است از ابو امامه،از ابى كعب كه رسول-صلى اللّٰه عليه و آله- [172-ر]گفت:هركه او حم عسق بخواند،از جمله آنان باشد كه فرشتگان بر او صلات (5)فرستند و براى او استغفار كنند و رحمت خواهند (6).

سوره الشورى (42): آیات 1 تا 20

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) عسق (2) كَذٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اَللّٰهُ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (3) لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْعَظِيمُ (4) تَكٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (5) وَ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (6) وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُرىٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ تُنْذِرَ يَوْمَ اَلْجَمْعِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي اَلْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي اَلسَّعِيرِ (7) وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشٰاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ اَلظّٰالِمُونَ مٰا لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (8) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ اَلْمَوْتىٰ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (9) وَ مَا اِخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اَللّٰهِ ذٰلِكُمُ اَللّٰهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (10) فٰاطِرُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ أَزْوٰاجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ (11) لَهُ مَقٰالِيدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (12) شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّينِ مٰا وَصّٰى بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ وَ مٰا وَصَّيْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ أَنْ أَقِيمُوا اَلدِّينَ وَ لاٰ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى اَلْمُشْرِكِينَ مٰا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اَللّٰهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (13) وَ مٰا تَفَرَّقُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ أُورِثُوا اَلْكِتٰابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (14) فَلِذٰلِكَ فَادْعُ وَ اِسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنْ كِتٰابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اَللّٰهُ رَبُّنٰا وَ رَبُّكُمْ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ لاٰ حُجَّةَ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ اَللّٰهُ يَجْمَعُ بَيْنَنٰا وَ إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ (15) وَ اَلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا اُسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ (16) اَللّٰهُ اَلَّذِي أَنْزَلَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ اَلْمِيزٰانَ وَ مٰا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اَلسّٰاعَةَ قَرِيبٌ (17) يَسْتَعْجِلُ بِهَا اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهٰا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهٰا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا اَلْحَقُّ أَلاٰ إِنَّ اَلَّذِينَ يُمٰارُونَ فِي اَلسّٰاعَةِ لَفِي ضَلاٰلٍ بَعِيدٍ (18) اَللّٰهُ لَطِيفٌ بِعِبٰادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْقَوِيُّ اَلْعَزِيزُ (19) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ اَلْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ اَلدُّنْيٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِي اَلْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (20)(7)

ترجمه

چونين (8)وحى كند به تو و به آنان كه از پيش تو بودند،خداى عزيز (9)محكم كار.

او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،و او بزرگوار و بزرگ است.(10)

ص : 96


1- .گا:الشورى،ثلاث و خمسون آيات.
2- .ما:بدانى كه اين،گا،لا،آد:بدان كه اين.
3- .ما:مدينيان.
4- .كذا در اساس و آب،آج،ما،لا:شصت،گا:ندارد.
5- .گا،لا،آد:صلوات.
6- .ما،افزوده:قوله تعالى.
7- .آج،افزوده:اسم سورت است يا غير آن.
8- .ما،لا:چنين.
9- .ما:غالب.
10- .اساس:ينفطرن،كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

نزديك بود آسمانها كه بشكافد از بالاى آن و فريشتگان تسبيح مى كنند به سپاس (1)خدايشان و آمرزش مى خواهند براى آنان كه در زمين اند،خداى،اوست كه آمرزنده و بخشاينده است.

و آنان كه گرفتند از فرود او (2)دوستان،خداى نگاهبان است بر ايشان و نيستى تو بر ايشان و كيل.

و همچنين وحى كرديم به تو قرآنى تازى تا بترسانى (3)اهل مكه را و آن را كه پيرامن آن است و بترسانى از روز قيامت.شك نيست در او،گروهى در بهشت باشند و گروهى در دوزخ.

[172-پ] و اگر خواهد خداى كند ايشان را يك گروه (4)و لكن در آرد آن را كه خواهد در رحمتش،و ستمكاران نباشد ايشان را از يارى و نه ياورى.

بل گرفتندى از جز او دوستان،خداى اوست كه خداوند است و او زنده كند مردگان را و او بر همه چيز تواناست.

آنچه خلاف كنى (5)در آن از چيز،حكم آن به خداى است،آن خداى شماست خداى من،بر او توكل كردم و با او شدم (6).

آفريدگار آسمانها و زمين كرد

ص : 97


1- .ما:ستايش،لا:ثناى.
2- .ما:جز،لا:بغير از خداى.
3- .لا:بيم كنى.
4- .ما:امت.
5- .لا:كرديد.
6- .ما:شوم،لا:بازمى گردم.

براى شما از نفسهاى (1)شما همسران (2)و از چهار پايان جفتان،مى آفريند شما را در وى،نيست مانند او چيزى و او شنوا و بيناست.

او راست كليدهاى آسمانها و زمين،بگستراند روزى آن را كه خواهد و تنگ كند،كه او به همه چيزى داناست.

[173-ر]بنهاد براى شما از دين آنچه اندر[ز] (3)كرد به آن نوح را و آنچه وحى كرديم ما به تو و آنچه اندرز كرديم به آن ابراهيم را و موسى را و عيسى را كه به پاى دارى دين را و پراگند (4)مشوى در او،بزرگ آمد بر بت پرستان آنچه تو (5)مى خوانى به آن،خداى برگزيند به او آن را كه خواهد و ره نمايد به خود آن را كه بازگردد (6).

و پراگنده نشوند الا از پس آن كه آمد به ايشان دانش بظلم ميان ايشان و اگر نه سخنى است كه در پيش افتاده است از خداى تو تا به وقتى نام زد (7)، حكم كردندى ميان ايشان و آنان كه ميراث به ايشان دادند كتاب از پس ايشان در شكى اند (8)از او شك فگننده.

با آن خوان و راست باش (9)چنان كه فرمودند تو را،پيروى (10)مكن هواى (11)ايشان را،بگوى گرويدم به آنچه فرستاد

ص : 98


1- .ما:تنهاى.
2- .ما:جفتان.
3- .به قرينۀ چند كلمه بعد و ضبط«ما»گذاشته شد.
4- .ما،لا:پراگنده.
5- .ما:بر.
6- .ما:به او آن كه وا او گردد.
7- .ما،لا:نام زده.
8- .ما:شك.
9- .ما:بابست،لا:مستقيم باش.
10- .ما:پس روى.
11- .ما:هواهاى،لا:اهواى.

خداى از كتاب و فرمودند مرا تا داد كنم ميان شما،خداى،خداى ما و شماست، ما راست كارهاى ما و شما راست كارهاى شما،نيست حجتى ميان ما و ميان شما، خداى گرد آرد ميان ما و با اوست بازگشتن.

و آنان كه حجت انگيزند در خداى از پس آن كه اجابت كردند او را حجت ايشان باطل باشد[نزد خدايشان] (1)و بر ايشان باشد خشمى و ايشان را بود عذابى سخت.

[173-پ] خداى است كه بفرستاد قرآن (2)براستى و ترازو و چه دانى تو همانا قيامت نزيك (3)است.

شتابزدگى مى كنند به آن،آنان كه نگرويده اند و آنان كه گرويده اند مى ترسند از آن و مى دانند كه آن حق است،الا و آنان كه جدل و خصومت كنند در قيامت در گمراهى اند دور.

خداى لطف كننده است به بندگانش،روزى دهد آن را كه خواهد و او دانا و بى همتاست.

هركه خواهد كشت آخرت،بيفزاييم او را در كشتش (4)و هركه خواهد كشت دنيا بدهيم او را از آن و نباشد او را در آخرت بهرى (5).

قوله تعالى: حم عسق ،اختلاف مفسران برفت در حم .اما آنچه در اين آيت گفته اند:

ارطاة بن المنذر گفت:مردى به نزديك عبد اللّٰه عباس آمد و از او پرسيد كه حم عسق چه باشد (6)؟و حذيفة بن اليمان حاضر بود،عبد اللّٰه عباس جواب نداد.ديگرباره

ص : 99


1- .ترجمۀ عبارت«عند ربهم»كه در حاشيۀ اساس آمده از متن ساقط است،از ما افزوده شد.
2- .ما،لا:كتاب.
3- .چنين است در اساس و آب.نزيك/نزديك،ظاهرا با ادغام دو حرف قريب المخرج،ما،لا:نزديك.
4- .ما:كشت او.
5- .ما:بهره،لا:از نصيبى و بهره اى.
6- .اساس،آب:جباشد.

بپرسيد،جواب نداد.بار سديگر (1)حذيفه گفت:من تو را خبر دهم،بدان كه اين در مردى فروآمد (2)نام او عبد الاله،او (3)،عبد اللّٰه بر بهرى جويهاى مشرق فرود آمد (4)آنجا دو مدينه بنا كنند (5)بر كنار آن جوى چنان كه جوى از ميان هر دو فاصل باشد،چون خداى تعالى[174-ر]خواهد تا زوال ملك ايشان كند و دولت ايشان ببرد،آتشى بفرستد به شب و يك مدينه بسوزد چنان كه از او هيچ اثر نماند.اهل اين مدينۀ ديگر از آن به تعجب فرومانند،بر ديگر روز جمله جباران آن ولايت در اين مدينۀ ديگر حاضر آيند به نظارۀ اين مدينۀ سوخته.خداى تعالى بفرمايد تا خسف كنند ايشان را، آن مدينۀ ديگر به زمين فروشود با هركه در او باشد فذلك قوله: حم عسق يعنى،حم عزيمة من اللّٰه و سنة و قضاء،انداخته شد عزمى و سنتى و قضايى از خداى تعالى.

و قيل: حم عسق ،«عين»عدلا منه،«سين»به معنى سيكون،«قاف»واقع بهما،اى،بالمدينتين.و مانند (6)خبرى است كه جرير بن عبد اللّٰه روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:مدينه اى بنا كند ميان دجله و دجيل و قطربل و صرات، جباران اهل زمين آنجا مجتمع شوند و جز آن (7)،و مالهاى عالم آنجا جمع كنند، خداى تعالى آن شهر به زمين فروبرد با اهلش،آن دو (8)زمين زودتر رود (9)ازآن كه ميخ آهن (10)در زمين نرم.

و گفتند عبد اللّٰه مسعود (11)خواند:(حم سق)،-بى عين -و گفت:«سين»،هر امتى اند كه رفتند.و«قاف»،هر فرقتى اند كه خواهند آمدن.و در مصحف عبد اللّٰه مسعود،عين نيست.

عكرمه گفت،نافع الازرق عبد اللّٰه عباس را پرسيد از حم عسق ،گفت:«حا»، حلم خداى است،و«ميم»مجد اوست،و«عين»علم اوست،و«سين»سناى اوست،و«قاف»قدرت است.خداى تعالى به اين چيزها (12)قسم ياد كرد.

و ابو الجوزا روايت كرد از عبد اللّٰه عباس كه گفت:«عين»،عذاب،«سين»،[174-پ]

ص : 100


1- .ما،گا،آد:با رسيم،آج:ديگرباره.
2- .آج،ما،گا،آد:فرود.
3- .گا،آد:يا.
4- .ما،گا،لا،آد:آيد.
5- .ما:دو مدينه كند.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين
7- .آج،ما،گا،لا:خزاين،آد:جز اين.
8- .آج،ما،گا،آد:در.
9- .لا:روند.
10- .آج،ما:آهنين.
11- .لا:عباس.
12- .آج،ما:حرفها،لا افزوده:حكم كرد و.

مسخ،«قاف»،قذف.و بيان اين قول خبرى است كه از رسول-عليه السلام-[روايت كردند] (1)كه چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-دلتنگ شد،گفتند:يا رسول الله!چرا دلتنگى؟گفت:مرا (2)خبر دادند به بلايى كه به امت من فرود آيد (3)،خسف و مسخ و قذف و آتشى كه ايشان را جمع كند و بادى كه ايشان را در دريا ريزد و آياتى و علاماتى و بيانى (4)به نزول عيسى و خروج دجال.

شهر بن حوشب گفت و عطا بن ابى رباح:كالزارى (5)باشد كه عزيز در او ذليل شود و ذليل در او عزيز شود و آن كالزار (6)در قريش باشد آنگه با عرب (7)افتد (8)آنگه با عجم افتد آنگه تا به خروج دجال برسد.

عطاء،گفت«ح» (9):حربى باشد ميان (10)مكه و قحطى (11)كه ايشان مردار بخورند و استخان (12)مردگان.«م»،از ملكى كه تحويل افتد از قومى به قومى از قريش.

«عين»،آن عدوى كه در آنجا (13)باشد.«سين»،كه در آنجا سببى باشد.«ق»، آن كه قدرت خداى نافذ باشد در آن.

بكر بن عبد[الله] (14)المزنى گفت:«ح»،حربى باشد ميان قريش و موالى،دست قريش را باشد بر موالى.«م»،ملك بنى اميه است.«ع»،علو عباسيان است.

«س»،سناى مهدى است.«ق» (15)،قوت عيسى است كه از آسمان فرود آيد و ترسايان را بكشد و كليسيها (16)ويران كند.

محمد بن كعب گفت:قسمى است كه خداى تعالى (17)كرد به حلم و مجد و علو و سنا و قدرت خود،كه عذاب نكند آن را كه پناه با كلمۀ اخلاص دهد و آن گفتن( لااله الاالله)است.

ص : 101


1- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
2- .از قلاب تا اين جا در حاشيۀ نسخۀ اساس آمده است.
3- .گا،آد،افزوده:از.
4- .ما،گا،لا،آد:پياپى.
5- .آج،ما،گا،آد:كارزار.
6- .آج،ما،گا،آد:كارزار.
7- .آج:با اعراب،لا:باز عرب.
8- .ما،لا:اوفتد.
9- .گا،آد:عطا گفت:«حا».
10- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اهل.
11- .گا،آد:بطحا.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:استخوان.
13- .آج،ما،گا،لا،آد:ايشان را.
14- .در اساس دست برده شده به طورى كه اين كلمه به صورت«و»در آمده است.
15- .كذا در اساس و آب،ج،ما،گا،لا:كليساها.
16- .لا،افزوده:ياد.
17- .ما:يعنى.

سعيد جبير گفت:«ح»،از رحمان است.«ميم»،از مجيد است.«عين»،از عالم (1)است.«سين»،از قدوس (2)است.«ق»،از (3)قاهر است.

سدى گفت:از هجاى مقطع است.«عين»،از عزيز و«سين»از سلام و «قاف»از قادر[175-ر].

گفتند:اين در شأن محمد است-صلى الله عليه و آله (4).«ح»،حوض مورد (5)اوست و«ميم»،ملك ممدود اوست.«سين»،سناى مشهود اوست.«قاف»،قيام اوست در مقام محمود و قربت او در كرامت به معبود.

عبد الله عباس گفت:هيچ پيغامبر نبود و الا در كتاب او و وحى او، حم عسق هست (6).براى اين گفت: كَذٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ .

قوله: كَذٰلِكَ يُوحِي ،ابن كثير و يك روايت از ابو عمرو آمد كه خواندند (7):به فتح«حا»،على ما لم يسم فاعله بر سؤال سائل كانه لما قال: كَذٰلِكَ يُوحِي ،فقال قائل:من يوحي؟فقال: اَللّٰهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .و مثله قوله فى قراءة من قرأ: ...يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ، رِجٰالٌ (8)... ،و مثله قول الشاعر:

ليبك يزيد ضارع لخصومة***و مختبط مما تطيح الطوائح

كان سائلا سأل و قال:من يبكيه؟فقال:ضارع لخصومة.و باقى قراء خواندند:

يُوحِي بر فعل مستقيم به كسر«حا»من اوحى يوحى،اسنادا الى اسم الله تعالى.

گفت:همچنين وحى كند به تو و به آنان كه پيش (9)تو بودند از پيغامبران خداى-جل- جلاله-كه او عزيز و منيع و غالب است و قاهر و بى همتا و حكيم و عالم به دقايق امور و محكم كار.

لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،او راست يعنى،خداى را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ،و او بزرگوار و بلندقدر و بزرگ است.

آنگه گفت: تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ ،ابو عمرو و عاصم فى روايت ابو (10)بكر خواندند:يكاد،به«يا»براى آن كه تأنيث سماوات نه حقيقى است و فعل مقدم

ص : 102


1- .گا،آد:عليم.
2- .گا،آد:سلام.
3- .گا،آد،افزوده:قدوس است و.
4- .ما:عليه السلام.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:مورود.
6- .آج،ما:است،گا،لا،آد:هست.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:يوحى.
8- .سورۀ نور(24)آيات 36 و 37.
9- .لا،افزوده:از.
10- .گا،لا،آد:ابى.

ينفطرن من الانفطار على زنة الانفعال و هو (1)مطاوع فطرته فانفطر[175-پ] (2)،اى شققته فانشق.و ابن كثير و ابن عامر و حمزه و عاصم فى روايت حفص خواندند:

تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ ،به تاى تأنيث،ينفطرن به«نون»،چنان كه گفتيم.نافع[خواند] (3)و كسائى:(يكاد)به«يا»، اَلسَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ به«تا»بدل«نون»من التفطر و هو مطاوع فطر.يقال:فطرته فتفطر.

گفت:نزديك است كه آسمان بشكافد از بالاى ايشان از عظم و فظيعت كلمۀ كفر كه مى گويند و شرك كه به خداى مى آرند و در حق او اثبات زن و فرزند مى كنند.و مثله قوله: تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (4).و قوله: مِنْ فَوْقِهِنَّ ،يعنى هر آسمانى كه بالاى آسمانى ديگر است و چون آسمانهاى زيرين شكافته شود از كفر اهل زمين اولا و آخرا (5)،كه آسمان دنيا شكافته شود،چه او نزديكتر است به ايشان. وَ الْمَلاٰئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ،و فرشتگان تسبيح مى كنند به حمد و شكر خداى ايشان و براى اهل زمين استغفار مى كنند و آمرزش مى خواهند از جملۀ (6)مؤمنان،بيانه قوله: وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ (7)أَلاٰ إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ .بعضى علما گفتند:حق تعالى افتتاح اين آيت به هيبت و عظمت كرد و ختم او به لطف و بشارت.گفت:

خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است.

آنگه گفت: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ گفت:آنان كه بدون خداى، خداوندان و معبودان گيرند، اَللّٰهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ ،خداى بر ايشان نگاهبان است، اعمال ايشان مى داند و مى شناسد و بر ايشان مى شمارد تا جزا دهد ايشان را برآن.تو كه محمدى،و كيل ايشان نه اى،انما بر تو بلاغ و اعذار و انذار است.

پس (8)گفت: وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،همچنين وحى كرديم و بفرستاديم به تو قرآنى عربى،به لغت عرب، لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرىٰ ،تا بترسانى مكه را،يعنى،اهل مكه را،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (9)...

ص : 103


1- .آج،ما:هى.
2- .اساس:افتادگى دارد،از آج،افزوده شد.
3- .آج:ندارد،از لا،افزوده شد.
4- .سورۀ مريم(19)آيات 90 و 91.
5- .ما،گا،آد:اولى و اخرى.
6- .گا،آد:جهت.
7- .آج،ما،گا،لا،و يستغفرون للذين آمنوا،كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .گا،لا،آد:و بس.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.

و مكه را براى آن«ام القرى»خواند كه اصل زمين است و زمين از زير او بيرون آورده اند وَ مَنْ حَوْلَهٰا ،و آنان كه پيرامن مكه اند. وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ ،و بترسانيد (1)خلقان را از روز قيامت.و يوم الجمع،منصوب است به آن كه مفعول دوم است،يقال:أنذرت (2)فلانا كذا و كذا (3)،نگفت به فلان.و نصب او بر ظرف نيست، براى آن كه انذار واقع نيست در وى،بل بر حذف مضاف است،و التقدير:لتنذر الناس عذاب يوم الجمع.مفعول اول محذوف است لدلالة الكلام عليه.و مراد به يوم الجمع،روز قيامت است (4).آنگه اهل جمع بر (5)دو فرقه نهاد،گفت: فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ ، گروهى در بهشت اند و گروهى در دوزخ.آنان كه به بهشت شوند (6)،گروهى به عدل شوند (7)و استحقاق و گروهى به فضل و رحمت.و اما آنان كه به دوزخ شوند (8)،جز به عدل نشوند (9).

عبد الله عمر روايت كرد كه:رسول-صلى الله عليه و آله و سلم (6)-يك روز بيرون آمد،دو صحيفه به دست گرفته گفت:دانيد (7)تا اين نوشته ها چيست؟گفتيم:

نه:گفت:اين كه به دست راست دارم،نامه اى است در او نامهاى اهل بهشت ثبت كرده،نام ايشان و نام پدر ايشان و نام خويشان و عشيرۀ ايشان،اين پيش از آن فرمود نوشتن كه ايشان در صلب پدر و رحم مادر بودند،آنگه كه آدم هنوز (8)گل بود،هيچ زيادت و نقصان در عدد اينان نيايد.و اين نامه كه در دست چپ دارم،در و نامهاى] (9)اهل دوزخ است به نام و نسب و پدر و قبيله شان (10)پيش ازآن كه در صلب پدر و رحم مادر پديد (11)آمدند،آدم هنوز در ميان گل بود،از اين عدد هيچ زيادت نشوند و ناقص (12)نشوند،آنگه بر خواند: فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ ،عدل من الله تعالى.

آنگه گفت: وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً ،اگر خداى خواستى،مردمان همه را

ص : 104


1- .ما،گا،لا،آد:بترسانى.
2- .ما:اندر.
3- .گا،آد:و بكذا،لا:او بكذا.
4- .گا،آد،افزوده:هيچ شكى نيست در وقوع اين روز.
5- .ما:را،لا،گا،آد:را به (6،7،8،9)) .لا:روند.
6- .ما،لا:عليه السلام.
7- .ما،لا:دانى.
8- .ما،افزوده:در ميان.
9- .اساس:از سطر اول صفحه قبل تا اين جا افتادگى دارد افزوده شد.
10- .آج،ما،لا:قبيلۀ ايشان.
11- .ما:بودند،لا:بازديد.
12- .ما،گا:زيادت و نقصان.

يك امت كردى،يعنى يك ملت،و اين مشيت جبر و اكراه باشد،يعنى اگر خداى خواستى همه را بقهر بر ايمان حمل كردى. وَ لٰكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشٰاءُ فِي رَحْمَتِهِ ،و لكن آن را كه خواهد در رحمت خود برد و در سراى ثواب،چون (1)داند كه مستحق آن است به ايمان و عمل صالح. وَ الظّٰالِمُونَ ،و ظالمان (2)را كه كافر باشند،ايشان را هيچ يارى و ياورى نباشد كه پايمردى ايشان كند تا (3)عذاب خداى از ايشان دفع كند.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ ،گفتند:ام،به معنى بل است.بل اين كافران بدون خداى اوليا گرفته اند و دوستان و معبودان. فَاللّٰهُ هُوَ الْوَلِيُّ ،خداى است بر حقيقت كه خداوند خلقان است و اوست كه مردم (4)زنده كند و بر همه چيز قادر است.

وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّٰهِ ،گفت:هرآنچه در او خلاف كنى و ميان شما در او اختلاف رود از احكام شرع و كار دين و دنيا،حكم آن خداى راست (5)كه عالم است و حاكم در آن خداى باشد و كس را نرسد از شما كه در او حكم كند،چه خداى است كه عالم است به مصالح خلق و عواقب امور.و آيت دليل است بر آنكه كس را نباشد (6)كه از خود در شرع حكم كند جز به نصوصى كه وارد از قبل خداى تعالى،[176-ر]اما به آيتى محكم يا به خبرى متواتر. ذٰلِكُمُ اللّٰهُ ،آن خداى است كه خداوند و پروردگار من است. عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ،من بر او توكل كرده ام و اعتماد كرده،و مرجع و مآب (7)من با اوست و من با او گريزم و توبت و انابت من با او باشد.

فٰاطِرُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آفريدگار آسمانها و زمين است از ابتدا،تا پندارى عدم بشكافت كه وجود اين اشيا از او پديد كرد. جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً ، شما را هم از جنس خود جفت و سكن پديد كرد.و گفتند:براى آن گفت مِنْ أَنْفُسِكُمْ ،كه حوا را از استخوان پهلوى آدم آفريد (8). وَ مِنَ الْأَنْعٰامِ أَزْوٰاجاً ،و از چهار-

ص : 105


1- .ما:خود چو.
2- .آج،ما،لا:ظالمانى.
3- .ما،گا،لا،آد:يا.
4- .آج،ما،گا،لا:مرده.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:با خداى است.
6- .گا،آد،افزوده:از خلق.
7- .مآب/مآب.
8- .گا،آد،افزوده:و درست آن است كه از بقيۀ گل آدم آفريد.

پايان (1)همچنين جفت جفت. يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ ،مى آفريد (2)شما را در او.

در اين ضمير خلاف كردند.بعضى گفتند:مراد شكم (3)،او (4)رحم كناية عن غير مذكور.و قيل:اراد به الزوج،راجع با زوج و جفت است كه هر مولود (5)در شكم مادر (6)باشد.و قيل:فى التزويج.و قيل:فى هذا النوع من الخلقة من اخراج الولد من ذكر و انثى.فراء و زجاج گفتند:فيه،به معنى«به»است اى،بما جعل لكم ازواجا.و انشد الازهرى فى امرأة:

و أرغب فيها عن لقيط و اهله***و لكننى عن سنبس لست أرغب

اى،أرغب بها عنهم.

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه،كاف تشبيه زيادت است و التقدير ليس مثله شىء.و يكى آن كه،«مثل» (7)،صله است و زيادت و تقدير آن كه ،ليس كهو شىء.و اين،نظاير بسيار دارد،كقولهم:مثلك يفعل كذا،او مثلى لا يرغب فى كذا.اى أنت و انا.و قال: فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ (8)... ،و كذلك هو فى مصحف عبد الله بن مسعود.و قال أوس بن حجر:

و قتلى كمثل جذوع النخي ...***ل تغشاهم (9)سبل منهمر[176-پ]

و قال آخر:

سعد بن زيد اذا ابصرت فضلهم***ما ان كمثلهم من الناس من احد

و قال آخر:

ليس كمثل الفتى زهير***خلق يوازيه فى الفضائل

و آنچه قول محققان است بيان كرديم فى قوله: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ،فى سورة الانعام. وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ،و او شنوا و بيناست.

لَهُ مَقٰالِيدُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت او راست كليدهاى آسمان و زمين،يعنى آجال و ارزاق و احكام به فرمان اوست. يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ ،روزى بگسترد بر آنكه خواهد از بندگان و تنگ كند بر آنكه خواهد،كه او به همه چيزى

ص : 106


1- .لا،افزوده:جفتانى را.
2- .آج،گا،لا،آد:مى آفريند.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:است.
4- .گا،آد:يا.
5- .گا،آد،افزوده:كه باشد.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:ماده.
7- .ما،لا:مثله.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 137.
9- .ما:فغشاهم.

عالم است.و«قدر»و«قتر»،تضييق باشد.

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مٰا وَصّٰى بِهِ نُوحاً ،بيان كرد براى شما آنچه نوح (1)-عليه السلام-به آن اندرز و وصايت كرد.و براى آن نوح را تخصيص كرد كه اول كس كه او را شريعت بود،نوح بود-عليه السلام. وَ الَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ ،و آنچه وحى كرديم به تو.و محل«ما»و«الذى»هر دو نصب است به وقوع شرع بر او.و كذلك قوله: وَ مٰا وَصَّيْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ ،و آنچه وصيت كرديم ابراهيم و موسى و عيسى را-عليهم السلام.

آنگه در معنى و وجه آيت خلاف كردند.قتاده گفت:معنى«ما»و«الذى»و «ما»ى ديگر-كه اسماء مبهم است-تحليل الحلال و تحريم الحرام (2).حكم گفت:

تحريم الامهات و البنات است،و آنچه شرح داد فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ (3)-الآيه، (4)بيان محرمات است در بيان (5)نكاح.

مجاهد گفت:نماز به پاى داشتن است و زكات دادن و اقرار دادن خداى را به طاعت كه اين،آن دين است كه خداى نهاد براى پيغامبران،و اين،روايت والبى است از عبد الله عباس. أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ ،كه طاعت[177-ر]خداى به پاى دارى از (6)امتثال اوامر و انتها از نواهى او.و گفتند:دين توحيد است.و گفتند:خداى تعالى جمله پيغامبران را به اقامت دين فرستاد و اقامت سنت و الفت و جماعت و ترك فرقت،و حمل كردن بر عموم اولى تر بود از فعل واجبات و مندوبات و اجتناب مقبحات. كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ،بزرگ است و گران است بر مشركان،آنچه تو ايشان را به آن مى خوانى از توحيد و ترك عبادت اصنام.[الله] (7)يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشٰاءُ ، خداى تعالى برگزيند آن را كه خواهد براى رسالت خود.و گفتند:معنى آن است كه سخت مى آيد بر اين مشركان رسالت تو وا آن (8)كه تو يكيى از جملۀ ايشان،آنگه مخصوص بكنند تو را به نبوت و اداى رسالت،و نمى دانند كه اين به اختيار خداى است،كه خداى تعالى براى رسالت خود آن را برگزيند كه او خواهد و داند كه

ص : 107


1- .آج،ما،گا،آد،افزوده:را.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:است.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 23.
4- .گا،آد،افزوده:و گفتند.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:باب.
6- .لا:به.
7- .اساس و آب ندارد،با توجه به ساير نسخه ها از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .وا آن/با آن.

صلاحيت آن دارد.و«اليه»،براى (1)اختصاص است،يعنى يجتبى و يختار مضيفا إليه و ناسبا له،اليه من انه رسول الله و نبى الله و صفى الله (2)و امين الله.اين،فايدت «إليه»است. وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ ،و هدايت كند به خود آن را كه با او رجوع كند و يا در او (3)گريزد.

وَ مٰا تَفَرَّقُوا ،متفرق و مختلف نشدند اهل اديان و ملل.و گفتند:اهل كتاب را خواست چنان كه گفت: وَ مٰا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ (4)-الآيه.

إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ ،الا از پس آن كه علم و حجت به ايشان آمد از آيات و بينات و ادلت.و الا از پس آن كه نعت و صفت محمد در كتب محمد (5)بخواندند و بشناختند. بَغْياً بَيْنَهُمْ ،براى بغى و طلب رياست به ناحق.و نصب او (6)مفعول له است. وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ ،و اگر نه آنستى كه كلمتى از خداى تعالى سابق شده است كه تأخير عذاب ايشان كند تا به وقتى مسمى-و آن روز قيامت است- لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ،حكم كرده شدى ميان ايشان به عذاب،و جدا[177-پ] كردندى مؤمن را از كافر به نزول عذاب به (7)كافران. وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتٰابَ ،و آنان كه كتاب به ايشان به ميراث دادند از جهودان و ترسايان از پس پدران خود،و قوله: مِنْ بَعْدِهِمْ ،گفتند:از پس امم گذشته،و گفتند:اهل كتاب را خواست كه پيش رسول بودند. لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ ،در شكى اند به تهمت آرنده.منه،يعنى من محمد رسول الله،از محمد-عليه السلام-و از كار او.

فَلِذٰلِكَ فَادْعُ ،يعنى،الى ذلك (8)فادع.آنگه حق تعالى رسول را امر كرد و گفت:يا محمد!تو مردمان را با دين مسلمانى دعوت كن.و«لام»و«الى» متعاقب باشند،يقال:دعوته لكذا او الى كذا و هديته لكذا و (9)الى كذا،و هديته كذا ايضا. وَ اسْتَقِمْ (10)كَمٰا أُمِرْتَ ،و مستقيم باش و راست چنان كه تو را فرموده اند،يعنى در دين چنان باش كه تو را فرموده اند و هيچ عدول مكن و كژى مكن در دين (11).

ص : 108


1- .آج،ما،افزوده:آن.
2- .آج:وصى الله.
3- .آج،ما،گا،آد:با در او،لا:با او.
4- .سورۀ بينه(98)آيۀ 4.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:خود،كه بر متن راجح مى نمايد.
6- .آج،ما،گا و لا،آد،افزوده:بر.
7- .گا:بر.
8- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:الدين.
9- .ما:او.
10- .اساس،آب،آج،ما:فاستقم،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .گا،آد،افزوده:خداى.

وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ ،و متابعت هواى ايشان مكن،متابعت رضاى من (1)كن،چه اهواء ايشان مختلف است نگاه نتوانى داشتن. وَ قُلْ ،بگوى اى محمد كه من ايمان آوردم به هر كتاب كه خداى فرستاد و«من»،تبيين راست. وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ ،و مرا فرموده اند (2)تا عدل و انصاف و سويت كنم ميان شما و داد دهم. اَللّٰهُ رَبُّنٰا وَ رَبُّكُمْ ، (3)خداى ما و خداى شماست. لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ ،اعمال ما،ما راست و اعمال شما شما را،يعنى جزاى عمل ما به ما دهند و جزاى عمل شما به شما.و اين دليل است بر بطلان مذهب مجبران (4). لاٰ حُجَّةَ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ ،ميان ما و شما حجتى نيست.

مجاهد گفت:معنى آن است كه،ميان ما و شما خصومتى نيست امروز،تا فردا به قيامت خود محاجت و مخاصمت كنيم.

ابن زيد گفت:معنى آن است كه،حق روشن شد و جدل ساقط شد.و گفتند:

معنى آن است كه،حجت نيست ميان ما و شما[178-ر]،يعنى ميان ما محاجت منقطع شد ازآن كه ظلم و بغى شما از آن ظاهرتر است كه به محاجت حاجت است (5)و گفتند:معنى آن است كه،حجت ما راست بر شما[كه قول ما درست شد و مذهب شما ساقط،پس حجت ميان ما و شما نيست،بل حجت ما راست بر شما] (6)موقوف نيست كه مجوز باشد كه بر ما بايستد يا (7)بر شما. اَللّٰهُ يَجْمَعُ بَيْنَنٰا ،خداى تعالى جمع كند ميان ما تا با يكديگر (8)خصومت كنيم و آنجا حق از باطل پيدا شود.

وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت با اوست ما را و جمله خلايق را.

وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّٰهِ ،گفت:آنان كه در خداى تعالى محاجت كنند و مجادلت و حجت انگيزند.گفتند:فى الله،اى،فى آيات الله،على حذف المضاف (9).و آن كه (10)بر ظاهر حمل كنند اولى تر باشد،چه منعى نيست و مجادلت ايشان در خداى تعالى و در نفى او و اضافت صفات نقص با او و شرك با او ظاهر است. مِنْ بَعْدِ مٰا اسْتُجِيبَ لَهُ ،پس ازآن كه اجابت كردند مردمان او را و گردن

ص : 109


1- .لا:خدا.
2- .ما:فرموده است.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:الله.
4- .لا:قول مجبره،آج،ما،گا،آد:مذهب مجبره.
5- .گا،آد:باشد.
6- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
7- .آج:تا.
8- .آج:به آن كه.
9- .گا،آد،افزوده:و اقامة المضاف اليه مقامه.
10- .آج،گا،لا،آد:و اگر،ما:و اكثر.

نهادند فرمان او را براى ظهور حجت بر ايشان و تتابع معجزات و تظاهر آيات و بينات ايشان پس از امروز در حكم معاندان اند به بغى و حسد.

مجاهد گفت:محاجت (1)ايشان به اين بود كه گفتند،كتاب ما پيش از كتاب شماست و رسول ما پيش از رسول شماست،و ما به حق اولى تريم از شما.

و قولى ديگر آن است كه: مٰا اسْتُجِيبَ لَهُ ،يعنى،للنبى-عليه السلام-پس ازآن كه خداى تعالى دعاى رسول اجابت كرد و آن معجزات كه او درخواست اقامت كرد.

وجه ديگر (2)آن است كه گفتند:پس ازآن كه خداى تعالى دعاى او در (3)كفار اجابت كرد و ايشان روز بدر به شمشير او كشته شدند و دعاى او-عليه السلام-به مكه در ايشان رسيد به قحط و سختى (4)تا از ضرورت (5)مردار بخوردند و پوستهاى چهارپايان بر آتش نهادند و بخوردند و آن[178-پ]دعا كه كرد در نجات مستضعفان از دست متغلبان قريش و (6)مكه خداى تعالى اجابت كرد و ايشان را برهانيد،چون عمار و جز او. حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ (7)،براى ازدواج و مناسبت محاجت گفت.و گفتند:به لفظ حجت[گفت و معنى شبهت خواست،ازآنجا كه بر باطل حجت نباشد.و گفتند:براى آن حجت] (8)خواند آن را على حكاية قولهم و اعتقادهم ان ذلك حجة.و دليل بر آنكه چنين است،آن است كه اگر حجت بودى،داحض و (9)زائل و باطل نشدى.گفت:آن شبهت كه ايشان مى آرند در معرض حجت به نزديك خداى تعالى باطل است. وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ ،و بر ايشان خشم است از خداى تعالى. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ ،و ايشان را عذابى باشد در قيامت سخت.

اَللّٰهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزٰانَ ،او آن خداى است كه كتاب فروفرستاد بحق و درستى و راستى و ترازو،و او عبارت است از عدل و انصاف و سويت و آن كه مردمان را فرمودند تا در معاملت و معاشرت و مخالطت با يكديگر چون

ص : 110


1- .ما:مخاطبه.
2- .گا،آد:سيم،لا:سديگر.
3- .گا،آد:رسول در حق.
4- .گا،آد:به قحط و سختى مبتلا شدند.
5- .گا،آد:به ضرورت.
6- .گا،آد:در.
7- .آج،ما،گا،آد،افزوده:حجت.
8- .اساس و آب ندارد،از آج آورده شد.
9- .گا،آد،افزوده:ذليل و.

ترازوا (1)راست باشند.بعضى ديگر گفتند:مراد به ميزان هم قرآن است و تكرار آن بهر (2)اختلاف لفظ كرد.و براى آن قرآن را ترازو خواند كه در او راستى و انصاف است و نيز رجحان او بر ديگر كلامها چنان ظاهر است كه رجحان ترازو و (3)كفه اى بر كفه اى گران تر باشد يعنى كتابى كه در اين معانى با ترازو ماند.

و بيشتر مفسران گفتند:خود ترازوى حقيقى خواست كه خداى تعالى چنان كه كتاب از آسمان فرستاد،ترازو هم از آسمان فرستاد و راستى و كژى و زيادت و نقصان و فروماندگى و رجحان او معلوم كرد مردمان را و كيفيت چيزى سختن،چنان كه هست-فيما بيننا-به اعلام او بوده است. وَ مٰا يُدْرِيكَ ،و چه آگاه كرده است تو را و اعلام كرده؟يعنى چه دانى تو؟[179-ر] لَعَلَّ السّٰاعَةَ قَرِيبٌ ،همانا رواست كه قيامت نزديك است،يعنى چون وقتى معين نيست آن را،مجوز است كه هر ساعت باشد.و براى آن«قريب»گفت،«قريبة»نگفت،كه تأنيث ساعت نه حقيقى است.و گفتند:رجوع با معنى روز كرد كه يوم القيامة است.و گفتند:تقدير آن است كه قريب مجيئها (4)،چنان كه:هند خارج غلامها.و گفتند:فعيل به معنى فاعل را تشبيه كرد به فعيل به معنى مفعول،كامرأة قتيل و كف خضيب.

يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهٰا ،استعجال و شتابزدگى به قيامت آنان مى كنند كه ايمان (5)ندارند،ازآن كه نمى دانند كه آنچه روز است و در آن روز ايشان را چه نهاده است. وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ ،و آنان كه ايمان دارند مى ترسند از آن روز و مى دانند كه آن حق است و درست است و خواهد بودن،و ايمان دارند به اهوال و شدايد آن و حساب و كتاب و ثواب و عقاب.آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ الَّذِينَ يُمٰارُونَ فِي السّٰاعَةِ لَفِي ضَلاٰلٍ بَعِيدٍ ،آنان كه خصومت و جدل كنند در باب قيامت و انكار كنند بودن او را،و به حساب و كتاب و حشر و نشر و ثواب و عقاب بنگويند (6)،ايشان در گمراهى اند دور از صواب و هدايت.

اَللّٰهُ لَطِيفٌ بِعِبٰادِهِ ،گفت:خداى لطف كننده است با بندگانش،و لطف

ص : 111


1- .ترازوا/ترازو.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:براى.
3- .آج،گا،لا،آد:چون.
4- .اساس:مجيها.
5- .گا،لا،افزوده:به آن.
6- .گا:نگروند،لا:حشر و نشر نگويند و ثواب و عقاب نگويند،آد:نكردند.

بندگانش الطاف او باشد منافع به ايشان (1)از وجهى كه دقيق باشد بر هر عاقلى ادراكش و لطيف،در لغت،رحيم و رفيق باشد كه رفق كند و عنف نكند،و نقيض او عنيف باشد،و لطيف در اجسام رقيق (2)باشد و خلاف او كثيف باشد.

عبد الله عباس گفت:[179-پ]حفى،مهربان است به بندگانش.عكرمه گفت:بار بهم،نيكوكار است به ايشان.سدى گفت:رفيق،رفق كنند با ايشان (3).

مقاتل گفت:رحيم است به مؤمن و كافر كه ايشان را روزى مى دهد.

قرظى گفت:لطيف است در وقت عرض و محاسبت.و قال (4):

غدا عند مولى الخلق للخلق موقف***يسائلهم فيه الجليل فيلطف (5)

بعضى ديگر گفتند:لطيف است در روزى از دو وجه:يكى آن كه روزى تو از پاكهاى لذيذ كرد،و دوم آن كه به يك بار به تو نداد تا تلف بكنى (6)كه: مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ (7).

جنيد را پرسيدند كه:لطيف چه باشد؟گفت:آن كه با دوستان لطف كند تا به ره درآيند و اگر با دشمنان همان كردى (8)آشنا شدندى.

محمد بن على الكنانى گفت:لطيف بمن (9)لجأ اليه من عباده،او انيس (10)من الخلق من (11)توكل عليه (12)و رجع اليه،و قال:

امر بافناء القبور كأنني***اخو بطنة و الثور (13)فيه نحيف

و من شق فاه الله قدر رزقه***و ربي بمن يلجأ اليه لطيف

[اين اقوال مفسران است و تفسير او از جهت لغت.لطيف فاعل لطف باشد و لطف در اصطلاح متكلمان فعلى باشد كه مكلف عند آن به صلاح نزديكتر باشد و از فساد دورتر،سواء اگر از فعل خداى باشد يا از فعل غير او.و هر لطف كه مكلف

ص : 112


1- .آج،ما،لا:و لطف به بندگان ايصال منافع باشد به ايشان،گا،آد:و لطف او ايصال منافع او باشد به ايشان.
2- .آج،ما:دقيق.
3- .آج،گا،آد:رفق كننده است به ايشان،ما،لا:رفق كننده است با ايشان.
4- .آج،افزوده:شعر،لا،افزوده:الشاعر.
5- .آج:يلطف،گا:فليلطف.
6- .آج،ما:كنى،گا،لا،آد:نكنى.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 96.
8- .آج:كردندى.
9- .آج،ما،لا:من.
10- .آج،ما،لا:اذا يئس،آد:و انيس.
11- .ما،لا:ندارد.
12- .ما:يؤكل اليه.
13- .ما،گا،لا،آد:الثوب.

عند آن طاعت كند آن را توفيق خوانند و آن لطف كه مكلف عند آن از معاصى امتناع كند،آن را عصمت گويند.و لطف از شرايط حسن تكليف (1)و از حكمت قديم تعالى نكو نباشد كه تكليف كند عارى از لطف،چه غرض او از تكليف تعريض منزلتى است كه به او نتوان رسيد الا به تكليف و آن ثواب ابد است چون داند كه چيزى نيست (2)كه مكلف را نزديك گرداند به امتثال اوامر و (3)انتها از مناهى (4)تا او به (5)اين منزلت رسد و اگر نكند مؤدى بود با نقض غرض او، (6)از حكيم تعالى چيزى كه ناقص غرض او باشد نيكو نبود-تعالى (7)علوا كبيرا] (8).

يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ ،و اين لطف و منافع در روزى ظاهرتر است كه به حسب مصلحت مى رساند به بندگان. وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ،و او قادرى است كه او را عجز در نيايد،و عزيزى كه او را غلبه نتوان كردن.

آنگه گفت: مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ ،هركه او كشت و كار آخرت خواهد و اين جا تخم آخرت فگند از ايمان عمل صالح تا او را نفع (9)ثواب بر دهد به قيامت، ما در كشت (10)و كار او بيفزاييم،چنان كه (11)كشت كننده براى طمع زيادت كشت (12)كند.

مفسران[180-ر]گفتند:اين زيادت[كه گفت: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (13)...و گفتند:] (14)آن است كه گفت: ...كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (15)...،گفت:چنان كه در دار دنيا دانه اى به صحرا برى و در زمين افگنى،از يك دانه هفت خوشه برآيد،در هر خوشه اى صد دانه باشد،يكى را هفتصد.اين بازارگانى (16)است با من در اين سراى فانى تا عوض هم اين جا (17)بستانى.

اگر در سراى فانى با من معاملت كنى تا در سراى باقى بستانى،آن را عدد نبود و در

ص : 113


1- .گا،لا،آد افزوده:است.
2- .گا،لا،آد:هست.
3- .لا:او.
4- .لا:نواهى.
5- .گا،لا،آد،افزوده:و.
6- .گا،لا،آد،افزوده:و.
7- .لا،افزوده:عن ذلك.
8- .عبارات داخل قلاب در اساس و آب نيست،از آج افزوده شد.
9- .گا،لا،آد،افزوده:و.
10- .لا:كسب.
11- .لا:كسب.
12- .لا:كسب.
13- .سورۀ انعام(6)آيۀ 160.
14- .اساس و آب ندارد،از آج،افزوده شد.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 261.
16- .آج،ما،گا،لا،آد:بازرگانى.
17- .ما:همچنان.

حساب نيايد كه:... وَ اللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ . (1)

وَ مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيٰا نُؤْتِهِ ،و هركس كه كشت (2)دنيا و منافع عاجل خواهد،بخل نكنيم بر او اانچه (3)خواهد،چنان كه خواهد بدهيم او را ازآن كه دنيا و دنيا جوى را (4)بس خطرى نيست،اين چنين بى قدرى جز چنان بى خطرى را نشايد كه:لو كانت الدنيا يزن (5)عند الله جناح بعوضة لما سقى كافرا منها شربة ماء، گفت:اگر دنيا بر خداى پر پشه اى به سختى (6)،هيچ كافر را يك شربت آب ندادى تا گمان نبرى كه آن را كه تو مى بينى در دنيا كامروا كار روان (7)از كرامت اوست، آن از هوان اوست، ...إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ . (8)

وَ مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ ،آنگاه او را در آخرت نصيبى و بهره اى نباشد، براى آن كه جمع دشخوار (9)توان كردن ميان دنيا و آخرت،كه:

مثل الدنيا و الآخرة كمثل ضرتين ،گفتا:مثل دنيا و آخرت چون دو هوسنى (10)است،اگر اين را خشنود كنى،آن به خشم شود (11).

قوله تعالى:

سوره الشورى (42): آیات 21 تا 53

اشاره

أَمْ لَهُمْ شُرَكٰاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ اَلدِّينِ مٰا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اَللّٰهُ وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةُ اَلْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (21) تَرَى اَلظّٰالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّٰا كَسَبُوا وَ هُوَ وٰاقِعٌ بِهِمْ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِي رَوْضٰاتِ اَلْجَنّٰاتِ لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْكَبِيرُ (22) ذٰلِكَ اَلَّذِي يُبَشِّرُ اَللّٰهُ عِبٰادَهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهٰا حُسْناً إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اَللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اَللّٰهُ اَلْبٰاطِلَ وَ يُحِقُّ اَلْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (24) وَ هُوَ اَلَّذِي يَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ اَلسَّيِّئٰاتِ وَ يَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ (25) وَ يَسْتَجِيبُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَلْكٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ (26) وَ لَوْ بَسَطَ اَللّٰهُ اَلرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِي اَلْأَرْضِ وَ لٰكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا يَشٰاءُ إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَ هُوَ اَلَّذِي يُنَزِّلُ اَلْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ اَلْوَلِيُّ اَلْحَمِيدُ (28) وَ مِنْ آيٰاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَثَّ فِيهِمٰا مِنْ دٰابَّةٍ وَ هُوَ عَلىٰ جَمْعِهِمْ إِذٰا يَشٰاءُ قَدِيرٌ (29) وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (30) وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ (31) وَ مِنْ آيٰاتِهِ اَلْجَوٰارِ فِي اَلْبَحْرِ كَالْأَعْلاٰمِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ اَلرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوٰاكِدَ عَلىٰ ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمٰا كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ (34) وَ يَعْلَمَ اَلَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِنٰا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (35) فَمٰا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتٰاعُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (36) وَ اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوٰاحِشَ وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ اَلَّذِينَ اِسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ اَلْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلظّٰالِمِينَ (40) وَ لَمَنِ اِنْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ (41) إِنَّمَا اَلسَّبِيلُ عَلَى اَلَّذِينَ يَظْلِمُونَ اَلنّٰاسَ وَ يَبْغُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (42) وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (43) وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى اَلظّٰالِمِينَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلىٰ مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ (44) وَ تَرٰاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا خٰاشِعِينَ مِنَ اَلذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قٰالَ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اَلْخٰاسِرِينَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ فِي عَذٰابٍ مُقِيمٍ (45) وَ مٰا كٰانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِيٰاءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ سَبِيلٍ (46) اِسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمٰا أَرْسَلْنٰاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ وَ إِنّٰا إِذٰا أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً فَرِحَ بِهٰا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ اَلْإِنْسٰانَ كَفُورٌ (48) لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ اَلذُّكُورَ (49) أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشٰاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (50) وَ مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مٰا يَشٰاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (51) وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا اَلْكِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِيمٰانُ وَ لٰكِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (52) صِرٰاطِ اَللّٰهِ اَلَّذِي لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِلَى اَللّٰهِ تَصِيرُ اَلْأُمُورُ (53)

ترجمه

[180-پ]يا ايشان را انبازانى هستند كه نهادند براى اينان از دين آنچه دستورى نداد به آن خداى،و اگر نه سخن (12)گزاردن است حكم كرده شدى ميان ايشان و ظالمان ايشان را عذابى بود دردناك.

ببينى ظالمان را ترسان از آنچه كرده باشند و او بيفتد به ايشان و آنان كه

ص : 114


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 212.
2- .لا:كسب.
3- .اانچه/آنچه.
4- .آج،ما:نزد ما،گا،آد:به نزديك ما قدرى و خطرى و اعتبارى،لا:به نزد ما.
5- .گا،لا،آد:تزن
6- .لا:بر خداى وزنى داشتى.
7- .ما:كار ران،آج:كاران/كارران.
8- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
9- .ما،گا،آد:دشوار.
10- .آب،آج،لا:هوسى،گا،آد:دو زن.
11- .آج:آن دگر خشم گيرد.
12- .لا:كلمه.

ايمان آوردند و كارهاى نيكوا (1)كردند در مرغزارها و بوستانها (2)باشند،ايشان را بود آنچه خواهند نزديك خداى ايشان (3)آن فضلى است بزرگوار.

آن است كه مژده مى دهد خداى بندگانش را آنان را كه ايما[ن آ] (4)ورده اند و كار نيكو كنند،بگوى نمى خواهم از شما براى (5)كار مزدى (6)الا دوستى در نزديك تر، و هركه بيندوزد (7)نيكويى،بيفزاييم او را در آن نيكويى،خداى آمرزگار و هو سپاس (8)است.(9) يا گويند فرابافت بر خداى دروغى اگر خواهد خداى مهر نهد بر دلت و بسترد خداى باطل را و درست كند (10)حق را به كلمات او كه او داناست به آنچه در دلهاست (11).

و او آن است (12)كه بپذيرد توبه از بندگانش و عفو كند از بديها و داند آنچه كنند ايشان.

[181-ر] و اجابت كند آنان را (13)كه ايمان آرند و كارهاى نيكو كنند و بيفزايد ايشان را از فضل او و كافران،ايشان را عذابى باشد سخت.

اگر بگسترد (14)خداى روزى به (15)بندگانش،بغى كنند (16)در زمين و

ص : 115


1- .نيكوا/نيكو،ما،لا:عمل صالح.
2- .ما:مرغزارهاى بهشتها،لا:روضه هاى بهشت.
3- .لا:خداوندشان.
4- .اساس:ندارد،از آب،افزوده شد.
5- .آب:برآن،ما،لا:بر اين.
6- .آب،لا:مژدى.
7- .لا:كسب كند.
8- .لا:آمرزنده و شكور.
9- .اساس:يمحوا،آب،آج،ما،لا:يمحو،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .لا:حق گرداند.
11- .ما:خداوند دلها،لا:پنهانى سينه ها.
12- .آب،لا:اوست.
13- .لا:دعاى آنها كه.
14- .لا:بگستردى.
15- .آب:ندارد،ما:براى،لا:از بهر.
16- .لا:و ستم كردندى.

لكن فرومى فرستد به اندازه چندان كه (1)خواهد كه او به بندگانش دانا و بيناست.

و او آن است (2)كه فروفرستد باران از پس آن كه نوميد شده باشند و بگسترد رحمت (3)و او يار و ستوده است.

و از (4)آيتها (5)او آفريدن آسمانهاست و زمين و آنچه پراگند در او از روندگان و او بر گرد كردن ايشان چون خواهد تواناست.

و هرچه به ايشان رسد (6)از مصيبت به آن است كه كرد دستهاى شما و عفو كند از بسيارى.

و نيستى شما عاجزكننده در زمين و نيست شما را از جز خداى از يارى و نه ياورى (7).

و از آيتها (8)كشتيهاست (9)در دريا چون كوهها.

اگر خواهد ساكن كند باد را تا بمانند ايستاده بر پشت او (10)،در اين دليلهايى است هر شكيباى (11)شاكر را.

[181-پ]،يا در اندازد (12)ايشان را به آنچه كردند و عفو كند از بسيارى.

و بداند آنان را كه خصومت كنند در آيات ما كه نيست ايشان را از جاى گريختن.(13)

ص : 116


1- .لا:آنچه.
2- .آب،لا:اوست.
3- .لا،افزوده:خود را،ما:خود.
4- .لا،افزوده:جمله.
5- .ما:نشانهاى.
6- .لا:آنچه رسيد به شما.
7- .لا:دوستى و وليى و نه يارى كننده اى.
8- .ما:آيات او،لا:جمله آيات اوست.
9- .ما:نشانها.
10- .لا:دريا كه.
11- .ما:شكيبايى كننده.
12- .ما:درآورند.
13- .اساس،آب و آج:و ما.

و آنچه دادند شما را از چيزى متاع زندگانى نزديك تر (1)است و آنچه به نزديك خداى است بهتر و باقى تر است آنان را كه ايمان آوردند و بر خدايشان توكل كنند (2).

و آنان كه پرخيزند (3)از گناهان (4)بزرگ و زشتيها چون خشم گيرند،ايشان را بيامرزند.

و آنان كه اجابت كنند خداى را و به پاى دارند نماز و كار ايشان به مشورت بود ميان ايشان و از آنچه روزى دهيم ايشان را نفقت كنند.

و آنان كه چون برسد به ايشان ظلم ايشان كينه كشند.

و جزاى (5)بدى،بدى باشد مانند آن هركه عفو كند و نيكى كند مزد او بر خداى است كه او دوست ندارد بيدادكاران را.

و هركه كينه كشد پس بيداديش آن را نيست بر ايشان راهى.

راه برآن است كه ظلم كند (6)بر مردمان و بغى كنند در زمين به ناحق (7)،ايشان راست عذابى دردناك.

[182-ر]،و آن را كه صبر كند و بيامرزد آن از واجب كارها باشد.

و هركه را عذاب (8)كند خداى،نيست او را يارى از

ص : 117


1- .ما،لا:دنيا.
2- .ما:كردند.
3- .پرخيزند/پرهيزند،ما:پرهيزيدن/پرهيزيدند.
4- .آب:گناهها،ما:گناهان،لا:كبائر گناه.
5- .لا:پاداشت.
6- .آب:كنند،ما:اما راه آنان كه ظلم كنند،لا:راه است بر آنها كه ظلم كنند.
7- .ما،لا:بغير حق.
8- .آج،لا:گمراه.

پس او و بينى ظالمان را چون بينند عذاب،گويند:نيست با (1)بازآمدن از راهى (2)؟ بينى ايشان را عرض مى كنند برآن (3)فرومانده از خوارى،مى نگرند از نظرى پوشيده و گفتند آنان كه ايمان آوردند كه زيانكاران آنان باشند كه زيان كنند خود را و اهل خود را روز قيامت،ستمكاران در عذابى باشند دائم.

نباشد ايشان را هيچ يارى كه نصرت كند ايشان را از جز خداى،و هركه را گمراه كند خداى،نباشد او را (4)راهى.

اجابت كنى خداى (5)را از پيش آن كه به شما آيد روزى كه بازداشت نبود آن را از خداى،نيست شما را (6)پناهگاهى آن روز و نيست شما را (7)انكارى.

[182-پ] اگر برگردند ما نفرستاديم تو را بر ايشان نگاهبان،نيست بر تو الا (8)رسانيدن و ما چون بچشانيم آدمى را از ما بخشايشى (9)،شاد شود به آن و اگر برسد ايشان را بديى به آنچه در پيش داشته بود (10)دستهاى ايشان،آدمى كافر نعمت است (11).

خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين،بيافريند آنچه (12)خواهد،بدهد آن را كه خواهد مادگان (13)و بدهد آن را كه خواهد نران (14).

ص : 118


1- .آب:تا.
2- .ما:هست بازآمدن را از راه؟،لا:هيچ هست به بازگشتن راهى.
3- .لا:آتش.
4- .ما،افزوده:از،لا:هيچ.
5- .ما:خداتان.
6- .ما،افزوده:از،لا:هيچ.
7- .ما،افزوده:از،لا:هيچ.
8- .لا،افزوده:پيغام.
9- .ما،لا:رحمتى.
10- .ما:فرستاده باشد.
11- .ما:مردم ناسپاس است.
12- .ما:چنان كه.
13- .ما:ماده،لا:مادينه ها.
14- .ما:نرينه،لا:نرينه ها.

يا جفت دهد ايشان را نران و مادگان و كند آن را كه خواهد نازاينده كه او دانا و تواناست.

نيست هيچ آدمى را كه سخن گويد با او خداى الا به وحى (1)يا از پس حجابى يا بفرستد رسولى (2)وحى كند به فرمان او آنچه خواهد،كه او بزرگوار و محكم كار است.

و همچنين وحى كرديم به تو وحى (3)از فرمان ما،ندانستى كه چيست كتاب و نه ايمان و لكن كرديم آن را روشنايى كه راه نماييم به او آن را كه خواهيم از بندگان ما و تو راهنمايى به راه راست.

راه خداى آن كه او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،الا!با خداى شود كارها.

قوله تعالى: أَمْ لَهُمْ شُرَكٰاءُ ،بيان كرديم پيش از اين كه«ام»را سه وجه باشد:

يا معادلت (4)[183-ر]همزۀ استفهام بود،يا به معنى«بل»باشد،يا هم (5)صلت بود، معنى او استفهام باشد.و اين جا به معنى«بل»محتمل است.گفت بل اين كافران را از اين جا شريكانى و همبازانى (6)هستند،يعنى متبوعان و معبودان ايشان و رؤسا و ائمۀ ضلالت (7). شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مٰا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّٰهُ ،كه بنهاده اند از براى ايشان از دين و شريعت بر سبيل بدعت نه بر راه سنت آنچه خداى تعالى نفرموده است و دستورى نداده،و اين،صفت مبتدعان است و ائمۀ ضلالت (8).آنكه گفت: وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةُ الْفَصْلِ ،اى،كلمة الحكم.و حكم را فصل خواند (9)و حاكم را فصال.گفت:

ص : 119


1- .لا،افزوده:فرستادن.
2- .لا،افزوده:را.
3- .لا:به جبرئيل.
4- .آج،ما،لا:معادله،گا،آد:معادل.
5- .آب:همزه،گا:همزۀ ميم،لا،آد:ميم.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:انبازان.
7- .ما،گا،لا،آد:ضلال.
8- .آج،ما،گا،لا:ضلال.
9- .آج،ما،گا،لا:خوانند.

اگر نه آن كلمۀ حكم استى (1)كه من با او (2)حكم كرده ام در تأخير عذاب ايشان و آن كه در دنيا تعجيل عقوبت نكنم (3)بر ايشان، لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ،حكم كرده شدى ميان ايشان و برسيدى به هر مستحقى آنچه سزاوار ايشان (4)است. وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،گفت:ظالمان و كافران و مبتدعان را عذابى باشد سخت به دردآورنده.

آنگه خطاب كرد با رسول يا با مخاطبى مبهم مجهول.

گفت: تَرَى الظّٰالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّٰا كَسَبُوا وَ هُوَ وٰاقِعٌ بِهِمْ ،فرداى قيامت ظالمان را بينى ترسان و لرزان از آنچه كرده باشند،و آنچه كرده باشند با ايشان رسد و بر ايشان فتد (5)،يعنى جزاى آن.و اشفاق،خوفى باشد با رقت از وقوع امرى بر مخوف عليه،و اصل او از رقت باشد،من قولهم:ثوب شفق (6)،اى رقيق،و الاسم الشفقة. وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ؛رواست كه محل اين جمله نصب باشد بالعطف على قوله: تَرَى الظّٰالِمِينَ ،اى،و ترى الذين آمنوا،و شايد تا محل او رفع بود،و اين كلام (7)مستأنف بود.گفت:و آنان كه مؤمنان باشند و عمل صالح دارند، فِي رَوْضٰاتِ الْجَنّٰاتِ ،ايشان در بوستانهاى سبز باشند كه هم زمينش به نبات سبز [183-پ]باشد و هم هوايش پردرخت باشد چنان كه سايه افگند و زمين بپوشد،هم مرغزار باشد هم بوستان (8). لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،ايشان را باشد هرچه خواهند و آرزو كنند به نزديك خداى تعالى. ذٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ،اين،فضلى و احسانى بزرگوار[يعنى اين ثواب و منافع.

ذٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّٰهُ عِبٰادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:اين آن است] (9)،يعنى،اين ثواب كه خداى تعالى بشارت داد به او بندگان مؤمنش را كه عمل صالح كنند،چه ايشان اهل آن و مستحق آنند.

آنگه گفت: قُلْ ،بگو اى محمد: لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ ،من از شما مزدى نمى خواهم بر اين اداى رسالت،الا دوستى اين خويشان

ص : 120


1- .گا،آد:بودى.
2- .گا،آد:به آن.
3- .لا:تعجيل نكنم به عقوبت.
4- .آج:سزاى او از ايشان،ما،گا،آد:سزاوار آن است.
5- .لا:افتد.
6- .گا،لا،آد:شفيق.
7- .آج،ما،گا:كلامى،آد:و كلامى.
8- .ما،گا،لا،آد:بستان.
9- .اساس،آب:ندارد،از آج افزوده شد.

نزديك تو (1)به من.

عبد اللّٰه عباس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،چون رسول-عليه السلام-به مدينه آمد،مالى نداشت و او را حقوقى و احوالى در پيش مى آمد كه او را به مال حاجت مى بود.انصاريان گفتند:اين مرد خويش ماست و در اين شهر غريب است و او را نوايى و حقوقى پيش آمد (2)،و او را وسع آن نيست كه به آن قيام نمايد،و خداى ما را بر دست او هدايت داد،اگر براى او مالى جمع كنيم همانا روا باشد.برفتند و رسول را بگفتند.خداى تعالى اين آيت فرستاد: قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ .

قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،اهل مكه گفتند:گويى (3)محمد بر اين اداى رسالت كه مى كند مزدى طمع دارد (4).خداى تعالى اين آيت فرستاد،و اين لايق تر است براى آن كه سورت مكى است.

اكنون در معنى آيت خلاف كردند:حسن بصرى گفت،معنى آيت آن است كه رسول گفت:من بر اداى رسالت و بيان شريعت از شما مزدى نمى خواهم،الا التودد الى اللّٰه و التقرب اليه بطاعته،الا آن كه تقرب كنى به خداى تعالى به طاعت او و (5)خويشتن دوست داشته گردانى به عمل صالح نزديك او.و اين،قولى است بعيد و از ظاهر و فحوا (6)دور،و اين معنى از اين الفاظ استخراج نتوان كردن[184-ر].

طاوس و شعبى گفتند (7)كه:هيچ بطن از بطون قريش[نبود] (8)و الا با رسول خويشى داشتند.رسول-عليه السلام-گفت:من از شما هيچ توقع نمى دارم و نمى كنم (9)جز آن كه مرا دوست دارى براى قرابتى و خويشى كه هست ميان ما.و اين هم متعسف (10)و خلاف ظاهر است،چه اگر چنين بودى،الا المودة للقربى، بايستى،به«لام».

عبد اللّٰه عباس و سعيد جبير و عمرو بن شعيب و ابو جعفر و ابو عبد اللّٰه-عليهما

ص : 121


1- .كذا در اساس،آب،و آج،ما،گا،لا،آد:نزديك تر.
2- .آج،گا،لا،آد مى آمد،ما:مى آيد.
3- .ما:مگر.
4- .ما:مى دارد.
5- .گا،آد،افزوده:بر.
6- .گا،آد،افزوده:كلام.
7- .آب،آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:معنى آن است.
8- .كذا در اساس و آب،از آج افزوده شد.
9- .لا:توقع نمى كنم.
10- .آج،ما:ضعيف است.

السلام-گفتند معنى آن است كه:من از شما هيچ مزد طمع نمى دارم الا آن كه اهل البيت و خويشان مرا دوست دارى.

و بر جمله اقوال استثنا منقطع است براى آن كه اين هيچ اجر نباشد و مزد نبوت را بنشايد،و انما مزد اداى رسالت جز ثواب نباشد.و«الا»،به معنى لكن باشد، گفت:مزدى طمع نمى دارم و لكن توقع آن است كه اهل البيت و خويشان مرا دوست دارى.و اين قول در اخبار ما و مخالفان ما آمده است به طريقهاى مختلف.

آنگه خلاف كردند در آن كه اين«قربى»،و قرابت كيستند كه خداى تعالى دوستى ايشان فرمود مكلفان را؟ اعمش و سعيد جبير و عبد اللّٰه عباس گفتند:اميرالمؤمنين على است و فاطمه (1)و حسن و حسين (2).و عبد اللّٰه عباس گفت،من از رسول-عليه السلام-پرسيدم چون اين آيت آمد كه:يا رسول اللّٰه!اين قرابت كيستند كه خداى ما را فرمود به دوستى ايشان؟گفت:على و فاطمه و حسن و حسين.و بيان اين قول آن است كه،زيد بن على-عليه السلام-روايت كرد از پدرش،از جدش،از اميرالمؤمنين على-عليه السلام- كه او گفت:من با رسول-عليه السلام-شكايت كردم (3)حسد مردمان بر من.مرا گفت:

يا على أ ما ترضى ان تكون رابع اربعة ،راضى نباشى كه چهارم چهار كس باشى كه در (4)بهشت شوند؟اول كس كه در (5)بهشت (6)شود من باشم و تو و فاطمه [184-پ]و حسن و حسين،و زنان ما بر چپ ما و راست (7)ما باشند و فرزندان ما از پس پشت ما باشند،و شيعت ما از پس ايشان بود (8).

شهر بن حوشب روايت كرد از ام سلمه كه،رسول-عليه السلام-يك روز فاطمه را گفت:برو شوهرت را و فرزندانت را بيار.او برفت و ايشان را حاضر كرد.رسول- عليه السلام-گليمى بر ايشان افگند و گفت:

اللهم هؤلاء آل محمد فاجعل صلواتك و بركاتك عليهم انك حميد مجيد ،گفت:اينان آل محمداند،بار خدايا!صلوات و بركات خود بر ايشان كن كه تو حميد و مجيدى.ام سلمه گفت:

ص : 122


1- .آج:حضرت خير النساء فاطمۀ زهرا.
2- .آج،گا،آد،افزوده:عليهم السلام.
3- .گا،آد،افزوده:از.
4- .آج،ما،آد:به.
5- .آج،ما،آد:به.
6- .گا،آد،افزوده:در.
7- .آج،آد:از چپ و راست ما.
8- .آج،ما،گا،لا،آد:باشند.

من (1)گليم برداشتم تا با ايشان در زير آن شوم.رسول گليم از من در كشيد و گفت:

انك على (2)خير ،گفت:تو با خيرى و اهل البيت من اينانند.

و ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-على و فاطمه و حسن و حسين را گفت:

انا حرب لمن حاربتم (3)و سلم لمن سالمتم (4)،من به جنگم با آن كه با شما به جنگ است،به صلحم با آن كه با شما به صلح است.

سدى روايت كرد عن ابى الديلم،گفت:آنگه كه حسين على را-عليهما السلام-بكشتند (5)و زنان او را با على بن الحسين به شام بردند به اسيرى،يكى از شاميان برخاست و گفت:الحمد للّٰه الذى قتلكم و استأصلكم و قطع قرن الفتنة.على ابن الحسين گفت:يا هذا!تو قرآن دانى؟گفت:آرى!گفت:حواميم دانى؟ گفت:آرى!گفت نخوانده اى: قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ...؟ گفت:آرى!گفت:اين قربى ماايم كه خداى تعالى دوستى ما فرمود.

صادق-عليه السلام-گفت،نقش نگين انگشترى پدرم اين بود:

ظني باللّٰه حسن***و بالنبي المؤتمن

و بالوصى ذي المنن***و بالحسين و الحسن

منصور فقيه (6)گويد:

ان كان حبي خمسة***زكت به فرائضي (7)

و بغض من عاداهم***رفضا فاني رافضي

اين جمله اخبار آن است كه ثعلبى،امام اصحاب الحديث،در تفسير اين آيت آورد[185-ر]در كتاب خود،بر اين قدر قناعت كرده شد چه اگر اخبارى كه در اين باب از طرق اصحاب ما آمده است بيارند در اين باب يك مجلد در او (8)شود و اين اخبار از طريق مخالفان،چون حجتى باشد بر ايشان.

بعضى ديگر گفتند:اين«قربى»،فرزندان عبدالمطلب اند.

انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:

نحن ولد

ص : 123


1- .گا،آد،افزوده:گوشۀ.
2- .ما،گا،لا:الى.
3- .گا،آد:حاربكم.
4- .گا:سالمكم.
5- .آج،ما،آد:شهيد كردند.
6- .ما:رفيقه.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:رافضى.
8- .آج:درج،ما:پر،گا،آد:ندارد.

عبد المطلب سادة اهل الجنة انا و حمزة و جعفر و على و الحسن و الحسين و المهدى ،ما فرزندان عبدالمطلب ايم،سيدان اهل بهشتيم،من و حمزه و جعفر و على و حسن و حسين و مهدى.

احمد بن عامر روايت كرد از پدرش،از رضا،از پدرانش،از اميرالمؤمنين -عليهم السلام-كه،رسول-عليه السلام-گفت:بهشت حرام است بر آنان كه بر اهل بيت من ظلم كنند و عترت مرا رنجانند.و هركس كه او صنيعتى كند با يكى از فرزندان عبد المطلب و او مكافات نتواند كردن،او را من مكافات كنم روز قيامت.

بعضى ديگر گفتند:آنانند كه خمس حلال است ايشان را و زكات بر ايشان حرام،و ايشان آنانند كه مدنس نشدند در جاهليت و اسلام،و هم الذين ذكرهم اللّٰه فى قوله:

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ... (1) ،و فى قوله: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ (2)... ،و (3)قوله: وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ (4).

مقسم روايت كرد از عبد اللّٰه عباس كه يك روز ميان انصاريان و ميان قريش چيزى برفت،عباس بيامد و گفت:بر ما فخر مى كنى (5)؟به هر حال فضل ما راست بر شما.رسول-عليه السلام-بشنيد،برخاست و بيامد و انصار را گفت:يا معشر الانصار!ذليل بودى،خداى تعالى شمار عزيز بكرد به من؟گفتند:بلى يا رسول اللّٰه![185-پ]گفت:نه شما ذليل بودى،خداى تعالى شما را عزيز بكرد به من؟گفتند:بلى يا رسول اللّٰه![185-پ]گفت:نه شما گمراه بودى،خداى تعالى هدايت داد شما را به من؟گفتند:بلى يا رسول اللّٰه!آنگه گفت:جواب ندهى مرا؟گفتند:بگفتيم يا رسول اللّٰه كه دست (6)تو راست بر ما.گفت:شما نيز بگوى (7)نه تو را قومت براندند،ما تو را با خود گرفتيم،و تو را به دروغ (8)داشتند ما تو را تصديق كرديم،و تو را مخذول بكردند،ما تو را يارى كرديم؟ (9)گفتند:يا رسول اللّٰه!تن و جان و مال ما فداى تو است اگر خواهى تا جمله مالهاى خود بياريم (10)و تو را محكم كنيم در او.خداى تعالى اين آيت فرستاد: قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ .

ص : 124


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 41.
2- .سورۀ حشر(59)آيۀ 7.
3- .آج،گا،لا،آد،افزوده:فى.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 26.
5- .ما:مكنى،گا،آد:مكنيد.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:منت.
7- .بگوى/بگويى،بگوييد،آج،گا،لا:بگوييد.
8- .لا:دروغزن.
9- .گا،آد،افزوده:ايشان.
10- .گا،آد:بسپاريم.

عبد اللّٰه بن شداد گفت،يك روز عباس عبد المطلب،رسول را گفت:يا رسول اللّٰه!چرا قريش يكديگر را به چشم احترام و مودت مى نگرند و ما را به چشم بغض و عداوت (1)؟گفت:چنين مى كنند گفت:آرى همچنين مى كنند.رسول-عليه السلام-گفت:به آن خداى كه مرا بحق فرستاد كه ايمانشان درست نباشد تا شما را دوست ندارند براى من.

و قومى گفتند:اين آيت منسوخ است براى آن كه اين آيت به مكه آمد و رسول را در مكه يارى و ناصرى نبود،خداى تعالى فرمود كه او را و اهل البيت او را دوست دارند.چون به مدينه آمدند و انصار يار او شدند،خداى تعالى خواست تا حكم او در اين باب حكم پيغامبران مقدم باشد.چون گفتند: وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (2)،حكايت از نوح و لوط و صالح و هود و شعيب-عليهم السلام (3)، قُلْ مٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ (4)... ،و قوله: قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (5)،و قوله: أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (6)، أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ... (7)به اين آيتها،آن آيت منسوخ بكرد.و اين قول ضحاك است و اين قولى است سخيف و ضعيف و نامرضى،و دليل است بر جهل قايلش،براى آن كه او گمان برده است كه دوستى آل محمد بر حقيقت مزد نبوت است،و (8)نه چنين است براى آن كه [186-ر]مزد اداى شريعت و قيام به اعباء رسالت جز ثواب مؤبد نباشد مقرون به غايت اعظام و اجلال.و مودت اهل البيت خود تكليفى است از خداى تعالى بر ما كه برآن مستحق ثواب باشيم،و تكليف ما چگونه ثواب رسول باشد؟ (9)پس چون اين باطل است به ادلت عقل سمع،معلوم شد كه (10)در آيت استثنا منقطع است،و چون چنين بود،جمع توان كردن ميان آيت (11)،و جمله آيت (12)محكم باشد،نه آن ناسخ بود،نه اين منسوخ و حكم همه بر جاى باشد.

ص : 125


1- .ما:نمى نگرند و به چشم بغض و عداوت مى نگرند،آد،افزوده:مى بينند.
2- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 109.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين آيت بفرستاد.
4- .سورۀ سبا(34)آيۀ 47.
5- .سورۀ ص(38)آيۀ 86.
6- .سورۀ طور(52)آيۀ 40،سورۀ قلم(69)آيۀ 46.
7- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 72.
8- .ما،گا،لا،افزوده:اين،آد:و اين نه چنان است.
9- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:بر سخت تر تكليفى،و او را در آنچه نفع و خير باشد؟
10- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:الا.
11- .ما:آيات،گا،آد:اين آيت و آيات.
12- .ما:آيات.

و ثعلبى امام اصحاب الحديث،در ابطال اين قول گفت:دوستى اهل البيت و تقرب به آن به خداى تعالى از جملۀ اصول دين و اركان مسلمانى است و سر طاعت (1)و سبب تحصيل رضاى خداى تعالى (2)،چگونه توان گفتن كه منسوخ است؟آنگه گفت:دليل ديگر بر بطلان اين قول آن است كه،ابو محمد عبد اللّٰه حامد (3)الاصفهانى روايت كرد به اسنادش از جرير بن عبد اللّٰه البجلى (4)كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله (5)-گفت:

من مات على حب آل محمد مات شهيدا،الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له،الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا،الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان،الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير،الا و من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة كما تزف العروس الى (6)زوجها،الا و من مات على حب آل محمد فتح له من قبره بابان الى الجنة.

الا و من مات على حب آل محمد جعل اللّٰه زوار قبره ملائكة الرحمن (7)،الا و من مات على حب آل محمد مات على السنة و الجماعة،الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه ايس من رحمة اللّٰه،الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا،الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة ،گفت:هركه بر دوستى آل محمد بميرد(8)،شهيد باشد،[186-پ]و هركه بر دوستى آل محمد بميرد(9)، گناهش بيامرزند.و هركه بر دوستى آل محمد بميرد(10)،بر توبت ميرد،و هركه بر دوستى آل محمد بميرد(11)،مؤمنى باشد تمام ايمان.و هركه بر دوستى آل محمد بميرد(12)،ملك الموت و منكر و نكير او را بشارت دهند به بهشت.الا!و هركه بر دوستى آل محمد بميرد (13)،او را چنان به بهشت برند كه عروس را به خانۀ شوهر.هركه بر دوستى آل محمد بميرد (14)،از بهشت دو در در گور او گشايند.هركه او بر دوستى آل محمد بميرد(15)،خداى تعالى فريشتگان رحمت را فرمايد تا گور او را زيارت كنند،الا!و هركه بر دوستى آل محمد بميرد(16)،بر سنت و جماعت بمرده (17)

ص : 126


1- .آج،ما،گا،لا،آد:طاعات.
2- .گا،آد،افزوده:است.
3- .آج،ما،گا،آد:طاهر.
4- .لا:البلخى.
5- .ما،لا:عليه السلام.
6- .آج،ما،گا،آد،افزوده:بيت.
7- .ما،گا،لا،آد:الرحمة،كه با توجه به ترجمۀ روايت در سطرهاى بعد صحيح تر مى نمايد.
8- ما:ميرد.
9- ما:ميرد.
10- ما:ميرد.
11- ما:ميرد.
12- ما:ميرد.
13- ما:ميرد.
14- ما:ميرد.
15- ما:ميرد.
16- ما:ميرد.
17- .آج،ما:مرده.

باشد.الا!و هركس كه بر بغض آل محمد بميرد (1)،روز قيامت مى آيد و بر پيشانى او نوشته كه:نوميد است اين بنده از رحمت خداى تعالى.الا!و هركه او بر دشمنى آل محمد بميرد،كافر ميرد (2).الا!و هركس كه بر دشمنى آل محمد بميرد،بوى بهشت نشنود.پس چون اخبار مانند اين بسيار است،محال باشد كه (3)قرآن منسوخ باشد،و (4)سنت اخبار چنين مؤكد.

وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهٰا حُسْناً ،گفت:هركه او حسنتى اكتساب كند، ما در حسن و ثواب (5)او بيفزاييم.الحسن بن على-عليه السلام-و عبد اللّٰه عباس گفتند:حسنت (6)،دوستى اهل البيت است. إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ،خداى تعالى آمرزنده و شكر كنند[ه]يعنى،مدح كننده بندگان را بر طاعت.و شكر،در حق خداى تعالى مجاز باشد و مبالغت،يعنى مدح به جايى رساند كه با شكر (7)ماند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،چون خداى تعالى مجاز باشد و مبالغت،يعنى مدح به جايى رساند كه با شكر (8)ماند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،چون خداى تعالى آيت فرض مودت اهل البيت بفرستاد،فى قوله: إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ ،گروهى ضعيف اعتقادان رسول را متهم داشتند،گفتند:مى خواهد تا مردم را به اهل البيت خود راغب گرداند (9)[187-ر]،خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:

بل مى گويند كه اين محمد بر خداى تعالى دروغ فرابافت (10)،و آيت مودت نه خداى فرستاد (11). فَإِنْ يَشَإِ اللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ ،اگر خداى خواهد مهر بر دل تو نهد.

مجاهد گفت:معنى آن است كه دلت به حفظ خود نگاه دارد و به الهام صبر،تا طعن ايشان در دل تو اثر (12)نكند.قتاده گفت:معنى آن است كه اگر آن كرده بودى كه ايشان گفتند،مهر بر دلت نهادى به نسيان قرآن بر سبيل عقوبت.و يجرى مجرى قوله: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِيلِ لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (13)-الآية.آنگه ابتدا كرد از حديثى منقطع از حديث اول،گفت: وَ يَمْحُ (14)اللّٰهُ الْبٰاطِلَ ،و او (15)در محل رفع است و

ص : 127


1- .ما:ميرد.
2- .آج،ما:مرده باشد.
3- .ما،گا،لا،آد،افزوده:در.
4- .ما:حسن ثواب.
5- .ما:حسن ثواب.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:كه.
7- .آج:به شكر،لا:تا به شكر.
8- .آج:به شكر،لا:تا به شكر.
9- .آج،لا:كند.
10- .آج،ما:فرا بافته است،گا،لا،آد:فروبافت.
11- .ما:فرستاده است.
12- .آج،ما:كار.
13- .سورۀ حاقه(69)آيات 44 و 45.
14- .اساس،آب،آج،لا:يمحوا كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
15- .گا،آد:اين جمله.

«واو»،از كتابت حذف كردند تبعا للمصاحف،چنان كه گفت: وَ يَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَيْرِ... ، (1)و هيچ موجب نيست حذف«واو»را.و كذلك فى قوله:

سَنَدْعُ الزَّبٰانِيَةَ (2) .

كسائى گفت:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التقدير و اللّٰه يمح الباطل على هذا الوجه.و فايدت اين تقدير آن است تا اشتباه زائل شود كه او جواب شرط است فى قوله: فَإِنْ يَشَإِ اللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ ،و معنى آيت آن است كه او آن خداى است كه باطل را محو كند و بسترد و ناچيز كند و حق را درست كند به كلمات و گفتار خود. إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،كه او عالم است به اسرار دلها و داند آنچه ايشان در دل دارند يا بر زبان دارند (3)از تهمت رسول در باب آيت دوستى اهل البيت.

وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ ،عبد اللّٰه عباس گفت:چون ايشان اين گمان بدو تهمت (4)بردند،رسول را خداى تعالى آن آيت فرستاد،بترسيدند و بدانستند كه رسول را از غيبت خداى خبر داد،پشيمان شدند و بيامدند و با رسول توبه كردند و در دست و پاى رسول افتادند و ايمان تازه كردند.خداى تعالى (5)آيت[187-پ]فرستاد و گفت:او آن خداى است كه توبه پذيرد از بندگانش بدان كه بيان كرديم،كه حقيقت توبه پشيمانى باشد بر گناه گذشته و عزم باشد (6)كه در آينده مانند آن نكند براى قبح آن فعل.اما عبارات اهل علم و اصحاب اشارات در او مختلف است و معنى راجع با آن كه ما گفتيم.

جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كند كه:اعرابى اى در مسجد رسول آمد و دو ركعت نماز كرد،آن قوت گفت:اللهم انى استغفرك و اتوب اليك از سر زبان، اميرالمؤمنين (7)-عليه السلام-بشنيد،گفت:يا اعرابى!سرعت زبان به استغفار، (8)توبت دروغ زنان (9)باشد،تو را از اين توبت توبت بايد كردن.اعرابى گفت:يا اميرالمؤمنين !توبه چه باشد (10)و چگونه بايد كردن؟گفت:بدان كه توبه را شش شرط

ص : 128


1- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 11.
2- .سورۀ علق(96)آيۀ 18.
3- .آب:دانند،آج،ما،گا،لا،آد:رانند.
4- .ما:گمان تهمت بدو.
5- .آج،ما،گا،لا،افزوده:اين،آد:آن.
6- .ما،لا:ندارد،گا،آد:عزم آن كه.
7- .ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
8- .ما،افزوده:و.
9- .آب،ما:دروغ زبان،آد:دروغزن.
10- .اساس،آب:جبا شد.

است:اول پشيمانى بر گناه گذشته،و قضا كردن فرائض را،و رد مظالم با خداوندانش،و نفس را در طاعت گداختن چنان كه پرورده باشى در معصيت،و نفس را تلخى طاعت بچشانيدن پس ازآن كه او را حلاوت معصيت بچشانيده باشى، و گريستن از ترس خداى بدل (1)آن كه خنديده باشى.

محمد بن على الترمذي گفت:ابو بكر وراق را گفتند كه:بنده كى تايب باشد؟ گفت:اذا رجع الى اللّٰه فراقبه (2)و استحياه و خاف نقمته فيما عصاه،و التجأ الى رحمته فرجاه،و ذكر حلمه فى سره (3)فابكاه،و ندم على كل مكروه اتاه،و شكر ربه (4)على ما هداه،و فهم عن اللّٰه وعظه فوعاه،و حفظ عهده فيما ارضاه (5).

سرى السقطى را گفتند:توبه چه باشد (6)؟گفت:صدق العزيمة على ترك الذنوب و الانابة بالقلب الى علام الغيوب و الندامة على ما فرط من العيوب،و مسئلة ثبات (7)القلب على التوبة من مقلب (8)القلوب.

يحيى معاذ را گفتند:تايب چه (9)باشد؟گفت:آن كه برنايى و شهوت بر سر خود زند و بشكند و دنيا بر سر شيطان زند و پست كند و خويشتن در زندان مخالفت هواى نفس بازدارد [188-ر]و عهد كند كه بيرون نيايد تا مرگش بيرون نيارد (10)سهل بن عبد اللّٰه را پرسيدند كه توبه چه باشد؟گفت:انتقال باشد از احوال مذمومه باحوال (11)محموده.ابو الحسن بوشنجى را گفتند:تايب كه باشد؟گفت:آن كه (12)معصيت ياد آرد (13)،حلاوت او در دل نيابد (14).رويم گفت:توبه،آن باشد كه مرد ترك معاصى كند به فعل و نيت،و اقبال كند بر طاعت به فعل و نيت.جنيد را گفتند:تايب كه باشد؟گفت:هركه (15)توبه كند از هرچه جز اوست.

شاه كرمانى گفت:دنيا رها كن تا تايب باشى و مخالفت هوا كن تا به رضاى وى برسى.

ص : 129


1- .لا:پس از.
2- .آج:و راقبه.
3- .لا:سيره.
4- .ما:به.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:اوصاه.
6- .اساس،آب:جبا شد.
7- .آب:ثياب.
8- .گا:علام.
9- .آب،ما،گا،لا،آد كه.
10- .گا:آرد.
11- .لا:با احوال.
12- .گا،لا،آد،افزوده:چون.
13- .آج،ما:ياد دارد.
14- .گا،آد:نيارد.
15- .گا،آد:آن كه.

وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئٰاتِ ،عفو كند از سيئات.اين دليل است بر آنكه توبه اسقاط عقاب نكند و قبول توبه ضمان ثواب باشد بر اوا (1)،نه اسقاط عقاب.چنان كه اصحاب وعيد گفتند،آن است كه اگر چنان بودى تكرار بودى و معنى هر دو لفظ يكى بود (2)،و در دوم فايدت نبودى.ديگر آن كه اگر توبت اسقاط عقاب كردى بر سببى نماندى كه خداى عفو كردى.ديگر آن كه اگر توبه به اسقاط عقاب كردى بر سبيل وجوب-چنان كه گفتند-خداى نگفتى بر سبيل تمدح و منت: وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئٰاتِ.وَ يَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ (3)،و داند آنچه كنند (4).حق تعالى به اين دو كلمت خلق را اوميد داد و بترسانيد،گفت: وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئٰاتِ ،تا اوميد نبرند.و گفت: وَ يَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ (5)،تا آمن (6)نشوند.و حمزه و كسايى و خلف و حفص عن عاصم، «تفعلون»خواندند به«تا»خطاب،و باقى قرأ به«يا»خبرا عن الغائب.

سعيد بن المسيب روايت كرد از ابو هريره كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله (7)- گفت:

ان اللّٰه تعالى افرح بتوبة عبده المؤمن من الضال الواجد و من العقيم الوالد و من الظمآن الوارد ،خداى تعالى به توبۀ بندۀ مؤمن شادتر باشد ازآن كه گم كرده به يافته، و زن نازاينده به فرزند،و تشنه به آب سرد.

و هركه او توبۀ نصوح كند،خداى تعالى[188-پ]گناه او از ياد كرام الكاتبين- ببرد و از بقاع زمين.

وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا ،گفت:و نيز اجابت كند دعاى مؤمنانى كه عمل صالح كنند،يقال:اجاب و استجاب بمعنى،قال (8):

فلم يستجبه عند ذاك (9)مجيب***

اين قول بيشتر مفسران است و لايق به سياقت آيت اين است.بعضى ديگر گفتند:فعل مؤمنان است،و اجابت به معنى طاعت است،يعنى مؤمنان،خداى را طاعت دارند و فرمان برند. وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ،و خداى ايشان را از فضل خود و (10)

ص : 130


1- .اساس و آب:بروا/براوا،بر او.
2- .آج،ما،لا:بودى.
3- .اسا،آب،آج،ما،لا:يفعلون،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .گا،آد:كنيد.
5- .اسا،آب،آج،ما،لا:يفعلون،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
7- .ما:عليه السلام.
8- .آد،افزوده:الشاعر.
9- .آج،ما،گا،آد:ذلك.
10- .آج،ما،آد:ندارد،لا:بر.

ثواب و نفع بيفزايد،و قول اول بهتر است.قولى ديگر آن است (1)كه،دعاى مؤمنان اجابت كند،يعنى دعاى بعضى در حق بعضى.

شقيق بن سلمه گفت عن سلمة بن سبره (2)،گفت:معاذ (3)خطبه اى كرد به شام، گفت:شما مؤمنانى و اهل بهشتى (4)و من اوميد دارم كه اين بندگان (5)را كه به غارت بياورده اند از پارس و روم،خداى تعالى ايشان را بيامرزد و به بهشت فرستد ازآنجا كه چون ايشان براى شما كارى كنند و شما را نيك آيد،گويى:احسنت رحمك الله،احسنت بارك الله فيك.و اوميد آن است كه دعاى شما در حق ايشان مستجاب باشد،لقوله تعالى: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ...

ابو صالح روايت كرد از عبد الله عباس كه گفت: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا ، گفت:معنى آن است كه شفاعت ايشان در حق برادران ايشان قبول كند. وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ،آن است كه در حق خويشان شفاعت ايشان بپذيرد. وَ الْكٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ ،گفت:كافران را عذابى باشد سخت.

وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ ،گفت:اگر[189-ر]خداى تعالى روزى (6)بندگانش بگستراند (7)در زمين،طاغى و باغى (8)شوند.گفت:آيت در درويشان اصحاب صفه آمد كه ايشان تمناى توانگرى كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

خباب بن الأرت گفت:آيت در ما فرود آمد،چون مالهاى بنى قريظه و بنى- النضير و بنى قينقاع ديديم،ما را توانگرى آرزو آمد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

شقيق بن ابراهيم گفت:اگر خداى تعالى بندگان را روزى دادى نه از طريق كسب،و ايشان فارغ و پرداخته بودندى،طاغى و ياغى شدندى و سعى (9)فساد كردندى در زمين،و لكن ايشان را به كسب و طلب معاش مشغول كرده است،و اين منتى است از او بر ايشان و رحمتى. وَ لٰكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا يَشٰاءُ ،و لكن به مقدار

ص : 131


1- .ما:و قول او بهتر است از قول ديگران.
2- .ما:هبيره،ما،گا،آد،افزوده:كه او.
3- .گا،آد،افزوده:جبل.
4- .ما:بهشت اى،بهشتى/بهشت ايد.
5- .گا،لا،آد:بردگان.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:بر.
7- .آج،ما،گا،آد:بگسترد.
8- .آج،ما:ياغى.
9- .ما،لا:بغى و،آد:ندارد.

حاجت فرومى فرستد اندك اندك،به اندازه،چندان كه خواهد و مصلحت داند،و كفايت ايشان در آن باشد.مقاتل گفت:روزى به قدر فرومى فرستد تا يكى توانگر است و يكى درويش. إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ ،كه او به بندگانش بينا و داناست.

قتاده گفت،در (1)آيت گفتند:خير الرزق ما يكفيك و لا يطغيك و لا يلهيك، گفت:بهتر روزى آن باشد كه كفايت باشد (2)و تو را طاغى بنكند و تو را مشغول بازنكند (3).

و رسول-عليه السلام-گفت:بتر (4)چيزى كه من از وى مى ترسم در حق اين امت،دنياست و كثرت او.و همچنين عليه السلام گفت (5):دادن اين مال فتنه است و نادادن فتنه.

انس مالك روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:جبريل گفت از خداى-جل جلاله-كلماتى در حكمت و موعظت،و آن اين است كه گفت:هركه او دوستى از آن مرا اهانت كند،چنان است كه با من به مبارزت كارزار مى كند [189-پ]و من به نصرت و يارى دوستان (6)سريع باشم،و من براى ايشان خشم گيرم چنان كه شير خشمگين،و در هيچ كار مرا آن تردد نباشد كه در قبض روح بندۀ مؤمن (7)،او كاره است مرگ را،و من كار هم رنج و دل تنگى او را و چاره نيست او را از مرگ.و بنده به هيچ چيز (8)به من تقرب نكند چنان كه به اداى فرائض،و بنده مؤمن زائل نشود (9)تقرب مى كند به من به نوافل تا او را دوست گيرم،چون دوست گرفتم او را،سمع و بصر و دست او باشم و قوت كنندۀ او،اگر بخواهد بدهمش و اگر دعا كند اجابت كنم او را.و از بندگان من كس باشد كه او از من بابى از ابواب عبادت خواهد من بر او آن در نگشايم،چه اگر بگشايم معجب شود و در آن عجب هلاك شود.و از بندگان من كس باشد كه او را جز بيمارى بر صلاح ندارد،اگر تندرستى دهم او را تباه شود.و از بندگان من كس باشد كه جز تندرستى نشاهد (10)او را،اگر بيمارش كنم به فساد شود.و از بندگان من كس باشد كه صلاح او در

ص : 132


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:بود.
3- .گا،آد:آن.
4- .آج:بدترين،ما،آد:بدتر.
5- .آج،لا،گا،آد:گفت عليه السلام،ما:گفتند.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:خود.
7- .آج،ما،افزوده:كه.
8- .ما:هيچيز.
9- .ما:تا زائل نشود،لا:لا يزال.
10- .آج،گا،لا،آد:نشايد،ما:ندارد.

توانگرى بود،اگر درويشى دهم او را به فساد شود.و از بندگان من كس باشد كه صلاح وى درويشى بود،اگر توانگرى (1)دهم او را فاسد شود (2).من تدبير بندگان خود دانم كردن ازآنجا (3)كه دلهاى ايشان دانم كه من عليم و خبيرم.ابان بن (4)عياش اين خبر روايت كرد (5)از انس،و گفتى:بار خدايا!من از آن بندگانم كه صلاح من توانگرى (6)است مرا درويش مكن.

وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ،او آن خداى است[190-ر]كه باران فروفرستد به وقت حاجت.و«غيث»،بارانى باشد كه به وقت اغاثت و فرياد رسيدن باشد (7)، كان العباد استغاثوا الى الله فاغاثهم بغيث.دليلش بجز اشتقاق، مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا ، پس ازآن كه نوميد شده باشند و به فرياد آمده.

قتاده گفت:مردى به نزديك عمر خطاب آمد و گفت:باران از آسمان بازايستاد و مردم نوميد شدند،گفت:وقت است كه باران آيد!گفتند:چه دانى،كه اين غيب (8)است؟گفت،قال الله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا... ، چون حال در سختى به حد نوميدى رسد،آنجا فرج بود،كه:و عند التناهي يكون الفرج. وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ ،و رحمت بپراگند و بگسترد،يعنى باران.نظيره قوله: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ (9).

وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ ،و او خداوندگارى پسنديده است مستحق حمد و شكر، فعيل به معنى مفعول است.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ خَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:از آيات او آن است كه آسمان و زمين بيافريد. وَ مٰا بَثَّ فِيهِمٰا مِنْ دٰابَّةٍ ،و آنچه بپراگنده است در زمين از جانوران.و «ما»،در محل جر است به اضافت خلق با او. وَ هُوَ عَلىٰ جَمْعِهِمْ إِذٰا يَشٰاءُ قَدِيرٌ ،و او قادر است بر جمع ايشان از پراگندگى،چون خواهد كه جمعشان كند.

وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ،گفت:آنچه به شما رسد از مصيبتى و نكبتى،آن به جزاى كسب دست شماست،يعنى مكافات فعل شماست.

ص : 133


1- .ما:تونگرى.
2- .لا،آد:به فساد.
3- .اساس،آب:از نجا.
4- .اساس:البان،به قياس نسخۀ ما،تصحيح شد.
5- .گا،آد:كردى.
6- .ما:تونگرى.
7- .گا،آد:آيد.
8- .آب،آج:غيث.
9- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 57.

مدنيان و شاميان خواندند:بما كسبت،بى«فا»،بر آنكه (1)«ما»موصوله باشد.و اهل عراقين با«فا»خواندند،«فبما»،بر آنكه«ما»جزا باشد اعنى«ما»ى اول.و «ما»ى دوم (2)مصدرى باشد،اى فبكسب ايديكم. وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ ،آنگه بازنمود كه نه هرچه تو كنى،من آن را جزا كنم،چه بيشتر آن باشد كه عفو كنم و از آن - درگذرم.

رسول-عليه السلام-گفت:

ما من اختلاج عرق و لا خدش عود و لا نكبة حجر الا بذنب و لما (3)يعفوا الله اكثر ،گفت:هيچ رگى نباشد كه بجهد كسى را و نه چوبى اندام او بخراشد و نه پاى[190-پ]او به سنگ درآيد (4)الا به گناهى،و آنچه خداى عفو كند بيشتر است.

ابو سخيله (5)روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السلام-كه گفت:خبر دهم شما را به فاضل تر آيتى در كتاب خداى-جل جلاله-قوله: وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ .آنگه گفت:اين آيت را تفسير كنم چنان كه رسول كرد براى من. مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ ،يعنى:

من مرض او عقوبة او بلاء. (6)فى الدنيا. فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ،و الله اكرم من ان يثنى العقوبة عليكم فى الآخرة وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ ،و ما عفا الله عنه فى الدنيا فالله احلم (7)من ان يعود فى شىء قد عفا عنه ،گفت:

هرچه به شما رسد از نكبتى (8)و بيماريى و عقوبتى و بلايى (9)،آن به كردۀ دست شماست،و خداى از آن كريم تر است كه بنده اى را در دنيا به گناهى عقوبت كرد (10)،عقوبت بر او مثنى كند در آخرت.و از ايشان (11)عفو كند خداى.و آنچه خداى عفو كرد از آن،خداى تعالى حليم تر از آن است كه با سر گناهى شود كه عفو كرده باشد از آن.

حسن بصرى گفت:در نزديك عمران بن الحصين رفتم تا او را بپرسم از بيمارى كه او را بود سخت.يكى از آن حاضران گفت:سبب اين بيمارى تو از چيست؟

ص : 134


1- .لا:براى.
2- .گا،آد،افزوده:ماى.
3- .آج،ما،گا،آد:ما.
4- .گا،لا،آد:برآيد.
5- .ما،گا:سليخه.
6- .ما:الم.
7- .آج:اعلم،گا:اعدل.
8- .لا،افزوده:و رنجى.
9- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:در دنيا.
10- .گا:كند.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:بسيارى.

گفت:يا اخى!مپرس از اين معنى مرا،قال الله تعالى: وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ .اين كه تو بينى بر من،از من است و عفو خداى بيشتر و بهتر است.

مرة الهمدانى گفت:بر پشت دست شريح،ريشى ديدم،گفتم (1):چيست؟ گفت:مما (2)كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ .

محمد بن سيرين را اوامى (3)بسيار بر او گرد (4)شد و او از آن دلتنگ مى بود.او را گفتند:سبب اين چيست؟گفت:نيك دانم.گناهى است كه من كرده ام از چهل سال (5)،و اين آيت بخواند.

ابو سليمان الدارانى را گفتند:چرا عاقلان ملامت نمى كنند[191-ر]آنان را كه با ايشان بدى مى كنند؟گفت:براى آن كه مى دانند كه خداى ايشان را ابتلا كند به گناهشان.قال الله تعالى: وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ .

سعد (6)بن سنان روايت كرد از انس بن مالك از رسول-صلى الله عليه و آله-كه گفت:چون خداى تعالى به بنده خير خواهد،تعجيل عقوبت كند او را از گناهى كه كرده باشد.و چون به بنده بدى خواهد،او را (7)تأخير كند تا روز قيامت.

عكرمه گفت:هيچ نكبت به بنده نرسد الا به گناهى كه خداى تعالى آن را سبب آمرزش او كند،يا زيادت (8)درجه اى كه او را به آنجا نرساند جز به آن.

ضحاك گفت:هيچ كس را ندانم كه قرآن بياموخت پس فراموش كرد الا به عقوبت گناهى كه از آن خير محروم گردد.آنگه اين آيت بخواند و گفت:چه عقوبت باشد بتر (9)از نسيان قرآن!حسن بصرى گفت:مراد به اين مصيبت (10)حدود است.

وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،گفت:شما خداى را عاجز نتوانى كردن در زمين و از او غايب (11)نشوى به گريختن. وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لاٰ نَصِيرٍ ،و

ص : 135


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين.
2- .آج،ما:بما،گا،لا:فبما.
3- .اوام/وام،آج،ما:وام،گا،لا،آد:وامى.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:جمع.
5- .ما،افزوده:باز.
6- .لا:سعيد.
7- .آج،ما،افزوده:عقوبت،لا،آد:عقوبت او،گا:عقوبت كند او را.
8- .گا،آد:زيادتى.
9- .ما:بدتر.
10- .آج:عقوبت.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:فايت.

شما را نباشد بدون خداى هيچ يارى و ياورى.و اين جمله بر سبيل تهديد و عيد گفت.

وَ مِنْ آيٰاتِهِ الْجَوٰارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلاٰمِ ،گفت:از آيات و دلالات خداى تعالى،كشتيهايى است در دريا چون كوهها (1).واحدتها«جاريه».براى آن جاريه خواند آن را كه بر آب رونده باشد،قال الله تعالى: إِنّٰا لَمّٰا طَغَى الْمٰاءُ حَمَلْنٰاكُمْ فِي الْجٰارِيَةِ (2).[ابن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند:الجوارى،باثبات الياء فى الوصل ردا الى الاصل.و باقى قرأ:الجوار،بحذف الياء اكتفاء بالكسرة عن الياء و اتباعا للمصحف كقوله: ...فَهُوَ الْمُهْتَدِ (3)] (4).

و(الأعلام)،الجبال،واحدها«علم».مجاهد گفت:قصور (5).خليل بن احمد گفت:هر چيزى مرتفع به نزديك (6)عرب«علم»باشد.قالت الخنساء ترثى اخاها (7)صخرا:

و ان صخرا لتأتم الهداة به (8)***كأنه علم فى رأسه نار

إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ ،اگر خواهد باد را ساكن كند تا بر پشت آب بماند اين كشتيها ايستاده[191-پ]. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ ،گفت:در اين آيتى هست و دلالتى هر صابرى شاكر را.

أَوْ يُوبِقْهُنَّ ،يا هلاك كند آن كشتيها را به آب و غرق كند. بِمٰا كَسَبُوا ،به آنچه اهلش كرده باشند. وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ ،و از بيشتر عفو كند،يعنى نه هر گناهى را عقوبت كند،بل بسيار گناه باشد كه عفو كند و مؤاخذت نكند به آن.

وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجٰادِلُونَ فِي آيٰاتِنٰا ،و دانند آنان كه جدل مى كنند و خصومت در آيات ما. مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ ،كه ايشان را مهربى و معدلى نيست و نباشد از ما و عذاب ما.مدنيان و شاميان خواندند و يعلم،به رفع على الاستيناف.و معنى آن باشد كه خود دانند،و مثله (9): ...وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ .

ص : 136


1- .گا،آد،افزوده:روان است.
2- .سورۀ حاقه(69)آيۀ 11.
3- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 97،سورۀ كهف(18)آيۀ 17.
4- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
5- .آج،ما،گا،آد،افزوده:باشد كوشكها.
6- .آج،ما:به نزد.
7- .آج،ما:اختها.
8- .آج،ما:الهداية.
9- .آج،ما،گا،لا،آد افزوده:قوله:

وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّٰهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ (1)... ،در سورت برائت.

و قول النابغة:

فان يهلك ابو قابوس يهلك***ربيع الناس و البلد الحرام

و تمسك بعده بذناب عيش***اجب الظهر ليس له سنام

و باقى قرأ به نصب خواندند،و يعلم على الصرف (2)،[گفتند:كأنه صرف عن الجزم الى النصب،و اين قول كوفيان است.] (3)كقول الشاعر:

لا تنه عن خلق (4)و تأتى مثله***عار عليك اذا فعلت عظيم

و گفتند:به اضمار«ان»،چنان كه گفت:

للبس عباءة و تقر عيني***احب الى من لبس الشفوف

[اى،و ان تقر عينى،على تقدير مع ان تقر عينى،كقولهم:لا تأكل السمك و تشرب اللبن،اى،مع ان تشرب.و اين قول بصريان است.] (5)فَمٰا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،گفت:آنچه داده اند شما را از مال و ملك دنيا،آن متاع حيات (6)دنياست.«ما»مجازات (7)راست و،«فا»به جواب او بازآمد ،و زينت دنياست. وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ ، (8)و آنچه به نزديك خداى است از ثواب بهتر است و باقى تر و پاينده تر آنان را كه ايمان دارند به خداى و بر خداى توكل كنند.

وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ ،گفت:آنان كه بپرخيزند (9)از گناههاى[192-ر]كباير (10).حمزه و كسائى و خلف و يحيى خواندند اين جا،و در سورت و النجم:كبير الإثم،بر واحد و تفسيرش بر شرك كردند از عبد الله عباس.و ديگران«كبائر»خواندند (11)بر جمع.اختلاف مفسران ياد كرده ايم در«اثم»و «فواحش».سدى گفت:زنا باشد.مقاتل گفت:موجبات حدود است،هرچه در او حد لازم آيد.

وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ ،چون خشم گيرند،هم ايشان بيامرزند و حلم كنند.

ص : 137


1- .سورۀ توبه(9)آيات 14 و 15.
2- .ما،افزوده:خواندند.
3- .اساس،آب:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .ما:عن الخلق.
5- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
6- .گا،آد:زندگانى.
7- .گا:مجاز.
8- .آج،ما،گا،آد،افزوده:اين«ما»موصوله است.
9- .بپرخيزند/بپرهيزند،آج،ما،گا،لا،آد:بپرهيزيد.
10- .گا،آد:بزرگ،لا:كبيره.
11- .آج،ما،گا،آد،افزوده:به الف.

وَ الَّذِينَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ ،گفت:آنان كه اجابت كنند دعوت خداى را و ايمان آرند و نماز به پاى دارند به اوقات و حدود و شرايط. وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ ،و كارهاى ايشان كه رود به مشورت يكديگر رود در ميان ايشان،كه رسول-عليه السلام-گفت:ما شقى عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء رأى (1)،گفت:هيچ بنده شقى نشد به مشورت به سعيد به استبداد به رأى خود.و

قال-عليه السلام: ما خاب من استخار و لا ندم من استشار ،خايب نشود آن كه استخارت كند و پشيمان نشود آن كه مشورت كند.

وَ الَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ ،و آنان كه چون بغى به ايشان رسد،انتقام كشند.مقاتل گفت:اين در مجروح است كه از جارح انتقام كشد و قصاص كند.ابراهيم گفت:در اين آيت مراد آن است كه به مذلت سر فروندارند (2)،چون دست يابند (3)انتقام كشند و عفو نكنند.و آيت بر عموم حمل كردن اولى تر باشد.

وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ ،گفت:جزاى سيئتى،سيئتى باشد.اول سيئت باشد دوم سيئت نباشد،چه جزاء سيئت عدل باشد و بد نبود.و انما (4)سيئت خواند آن را براى ازدواج،چنان كه گفت: فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا [192-پ] عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ (5)... ،دوم اعتداء نباشد،اول ظلم باشد دوم نباشد.و اين طريقت به استقصا رفته است.

ابن ابى نجيح (6)گفت:يعنى چون كلمتى گويند تو را،تو بيش از آن مگوى كه (7)تعدى مكن.

سفيان (8)بن عيينه گفت،سفيان (9)ثورى را پرسيدم از اين آيت،گفت:معنى آن است كه دشنامى را يك دشنام جواب ده. (10)مرا پسنديده نيامد كه خداى به جواب دشنام،دشنام فرمايد.

از هشام بن حجير (11)پرسيدم،گفت:معنى آيت آن است كه:

ص : 138


1- .ما،گا،لا،آد:برأى.
2- .آج:فرود ندارند،گا:فرود نيارند،آد:فرونيارند.
3- .ما:بريابند.
4- .ما،گا،آد:اما.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 194.
6- .آج:ابن ابى يحيى.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:و.
8- .اساس،آب:سفين.
9- .اساس،آب:سفين.
10- .آج،ما افزوده:اين جواب.
11- .آج،ما،لا:حجر.

...وَ الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ (1)... ،يعنى بيش از قصاص نبايد كه آنگه تعدى بود.و ابن شبرمه گفتى كه:در مكه مثل او نبود در روزگار او يعنى (2)،هشام بن حجير (3). فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ ،و هركه عفو بكند و اصلاح ذات البين كند، فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ ،مزد او بر خداى باشد، يعنى،قصاص نكند و انتقام نكشد.

مقاتل گفت:عفو از جملۀ عمل صالح است.عبد الله عباس گفت كه،رسول -عليه السلام-گفت:چون روز قيامت باشد،مناديى ندا كند كه:هركه او بر خداى مزدى دارد،گو بيا و مزد خود بستان.جماعتى برخيزند،فريشتگان گويند:مزد شما بر خداى از چيست؟گويند:نحن الذين عفونا عمن ظلمنا،ما آنانيم كه در دنيا عفو كرديم آنان را كه بر ما ظلم كردند.فذلك قوله: فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ.

ايشان را گويند:ادخلوا الجنة باذن الله،به بهشت روى به فرمان خداى.ان الله (4)لاٰ يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى ظالمان را دوست ندارد،يعنى،خير و نفع ايشان نخواهد.

عبد الله عباس گفت:آن ظالمان را خواست كه ابتدا كنند به ظلم،و ظالم خود مبتدى باشد،چه آن كه مكافات كند ظالم نبود عادل بود ما دام تا (5)تعدى نكند.

وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ ،گفت:آن كس كه انتقام كشد و كينه توزد[193-ر] پس ازآن كه بر او ظلم كرده باشند.اضافت مصدر با مفعول كرد،چنان كه گفت: ...وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا (6)... ،اين همان (7)معنى است. فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ .[ايشان آنانند كه بر ايشان راهى نيست،ملامت و مذمت عقوبت را،اى،لا حرج عليهم و لا لوم] (8)إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّٰاسَ ،ره ملامت و مذمت و عقوبت بر آنان است كه بر مردمان ظلم كنند بى سببى مبتدى (9)به ظلم. وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ،و در زمين بغى كنند به ناحق و بر امام مسلمانان بيرون آيند. أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،

ص : 139


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 45.
2- .گا،آد،افزوده:مثل.
3- .آج،ما،لا:حجر.
4- .گا،لا،آد:انه.
5- .لا:كه.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 227.
7- .گا،آد:هم به آن.
8- .اساس،آب:ندارد،از آج افزوده شد.
9- .آج،ما:مبتدا.

ايشان را عذابى بود دردناك.

وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ،گفت:آن كس كه صبر كند بر ظلمى كه بر او كنند و ايذا و مشقتى كه او را نمايند و بيامرزد و مكافات نكند،آن از جمله عزايم امور است.و معنى«عزم امور»آن باشد كه اختيار اولى كند و اعلى،در باب نيل ثواب و ايثار رضاى خداى بر آنچه او را مباح باشد از انتقام،و احتمال مشقت كند بر نفس خود.و معنى آن است كه:ان ذلك لمن (1)افضل الامور.و مما يعزم عليه و يشد عزيمته عليه اولو العقل و الفضل.و هر مبتدايى كه خبر او به جمله بازآيد،لا بد باشد كه در جملۀ خبرى ضميرى باشد كه (2)عايد باشد (3)با مبتدا.و اين جا در ظاهر نيست،لا بد بايد تا مضمر باشد (4)،و التقدير،ان ذلك منه لمن عزم الأمور،و مثله قولهم:السمن منوان بدرهم،و التقدير،منه بدرهم.و گفتند:حذف اين لطول- الكلام كردند،اولى تر آن است كه گويند:لدلالة الكلام عليه كردند.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ ،گفت:هركه خداى او را اضلال كند-باحد المعانى المذكورة،از آنچه چند جايگاه گفتيم-از خذلان و تخليت،يا حكم و تسميت،يا اضلال از راه بهشت،[193-پ]او را پس از خداى ناصرى نباشد كه نصرت و حمايت كند بر خداى.آنگه گفت: وَ تَرَى الظّٰالِمِينَ ،تو بينى يا محمد ظالمان را و كافران را.چون عذاب خداى (5)معاينه بينند، يَقُولُونَ ،مى گويند:

هَلْ إِلىٰ مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ ،هيچ ممكن هست و هيچ راهى باشد ما را در بازگشتن با دنيا تا ما تلافى كنيم اين تقصيرها را (6)و ببدل كفر ايمان آريم و بدل معصيت طاعت كنيم؟اين تمنايى باشد كه ايشان كنند از باب جزع،چه ايشان دانند كه اين نباشد، ازآن كه (7)معارف ايشان در قيامت ضرورى باشد.

آنگه گفت: وَ تَرٰاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا ،و تو بينى ايشان را،يعنى،آن كافران را و ظالمان را كه ايشان را بر دوزخ عرض مى كنند. خٰاشِعِينَ ،نصب بر حال است ذليل و مهين. يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ ،مى نگرند از چشمى ذليل.قتاده گفت:چشمى

ص : 140


1- .آج،ما،گا،لا،آد:من.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:ندارد.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:ندارد.
4- .لا:لابد كه مضمر بايد.
5- .آج،ما،افزوده:به ايشان رسد و معاينه ببينند.
6- .گا،آد:آنچه كرده ايم.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:جا.

نه روشن،ازآنجا كه ايشان را كور (1)حشر كرده باشند (2)،و گفتند:به دل نگرند و نظر دل خفى باشد.و«طرف»،هم چشم باشد،هم نظر.و چشم بر هم زدن را «طرف»خوانند،يقال:رأيته بطرف عينه.و قول اول بهتر است،معنى آن كه،به چشم مذلت و نظر مهانت نگرند ذليل وار. وَ قٰالَ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه گفت در وقت چنين مؤمنان گويند كه:امروز،روز زيانكاران است (3)كه جان و تن و اهل خود را زيان كرده است ازآنجا كه او در دوزخ است و ممنوع از انتفاع به اهل مال (4)خود چه از (5)ميان ايشان حوايلى (6)است،پس نه تن دارد،نه اهل دارد،نه مال دارد.آنگه گفت:ظالمان (7)كافران در عذابى مقيم دائم باشند كه آن را انقطاع نباشد.

آنگه گفت: وَ مٰا كٰانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِيٰاءَ ،ايشان را هيچ يار و ياور نبود كه نصرت و حمايت كند از خداى (8).و آن را كه[194-ر]خداى گمراه كند از بهشت،او را راهى نبود كه برخلاف خداى بتواند رفتن.و آن ديگر وجوه كه گفتيم،هم محتمل است اين جا.

آنگه با خطاب مكلفان آمد،گفت: اِسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ ،اجابت كنى خدايتان را پيش ازآن كه روزى آيد كه آن را مرد و مدفع نباشد،يعنى،روز قيامت.و گفتند:

روز مرگ،ازآنجا كه:

من مات فقد قامت قيامته ،آنگه گفت ظالمان را گويند در اين روز كه: مٰا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ ،شما را امروز ملجائى و پناهى نيست كه با او گريزى،و شما را نكيرى (9)نيست و انكار نمى توانى كردن بر عذاب و استخفاف كه (10)بر شما مى رود.

آنگه رسول را گفت بر سبيل تسليت: فَإِنْ أَعْرَضُوا ،اگر اين كافران برگردند و فرمان تو نبرند،بر تو هيچ نيست،ما تو را نفرستاديم تا تو نگهبان ايشان باشى كه ايشان را از كارى بازدارى و به كارى در آرى بقهر. إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاٰغُ ،بر تو هيچ نيست الا بلاغ و رسانيدن (11).آنگه از آن حديث برفت و در تقلب احوال آدمى آمد و آن

ص : 141


1- .گا،آد:كه كورشان.
2- .گا،آد،افزوده:و بيانه قوله: وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ عُمْياً
3- .آج،ما،گا،لا،آد:امروز زيانكار آن است.[سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 98].
4- .آج،ما،گا،لا،آد:و مال.
5- .آج،ما:او.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:حوايل.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:و كافران.
8- .گا،آد:از غير خدا.
9- .گا،آد:نكرى.
10- .گا،آد:و عذاب به استحقاق.
11- .لا،افزوده:پيغام.

كه او را بر حالى ثبات نباشد. وَ إِنّٰا إِذٰا أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً فَرِحَ بِهٰا ،گفت:

چون ما آدمى را رحمتى بچشانيم،به آن شاد شود و اگر چنان كه نكبتى و عقوبتى به او رسد،به گناهى كه كرده باشد كفران آرد و كافر شود،كه آدمى خود كافر نعمت است.

آنگه بازنمود كه من از ايشان مستغنى ام و بى نياز،كه ملك آسمانها و زمين مراست،گفت: لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين. يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ ،بيافريند آنچه خواهد.چنان كه خواهد،آن را كه خواهد دختر دهد و آن را كه خواهد پسر دهد.

واثلة بن الاسقع گفت از رسول-صلى الله عليه و آله-كه او گفت:از خجستگى زن (1)باشد كه اول دختر زايد،آنگه پسر.نبينى كه حق تعالى [194-پ]در باب منت (2)ابتدا به دختران كرد،آنگه ذكر پسران كرد،گفت: يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ .

أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً ،جفت كند ايشان را،يعنى جفت دهد ايشان را پسران و دختران،يعنى،كس را باشد كه هر دو بدهد (3)،هم پسر و هم دختر.و اين تزويج به معنى اقتران است،يقول (4)العرب:زوجت ابلى اى،قرنتها باخرى.محمد (5)الحنفية گفت:به يك شكم خواست يعنى (6)،توأم.

اسحاق بن بشر (7)گفت:آيت در حق پيغامبران آمد،آنگه عام شد در همه خلقان.

قوله: يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً ،لوط (8)را خواست كه همه دختر (9)داشت،هيچ پسر نداشت، وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ ،ابراهيم را خواست كه همه پسر داشت و هيچ دختر نداشت، أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً ،رسول ما را خواست كه هم پسر داشت هم دختر داشت، وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشٰاءُ عَقِيماً ،يحيى و عيسى را خواست (10)كه ايشان را هرگز فرزند نبود.و حمل بر عموم اولى تر باشد.«عقيم»هم (11)،مرد را گويند،هم زن

ص : 142


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:آن.
2- .گا،آد:در اين آيه.
3- .آج،ما،گا،لا:بدهم.
4- .آج:تقول،گا:لقول.
5- .آج،گا،لا،آد،افزوده:بن.
6- .آج،ما،لا:به معنى.
7- .آج،لا:بشير.
8- .گا:شعيب.
9- .لا:دختران.
10- .آج،ما،لا:يحيى را خواست و عيسى را.
11- .اساس:هر،به قياس با نسخۀ آج و سياق عبارت تصحيح شد.

را،ازآن كه ايشان را فرزند نباشد. إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ ،او عالم است به مصالح خلقان، چنان دهد كه صلاح داند و قادر است آنچه داند كه بايد كردن،تواند كردن.[سؤال كردند كه:چرا«اناثا»منكر و«الذكور»معروف؟دو جواب است از اين:يكى آن كه ،زنان از روى ظاهر چو ناشناخته اند ازآن كه پوشيده اند و نامعروف،و مردان بخلاف اين،ازآنجا كه معروفند و شناخته.و جواب ديگر آن است كه،الف و لام در «ذكور»براى آن آورد تا چون او وقف كنند (1)مطابق باشد رءوس آيات را از كفور، و قدير،و نكير چنان[كه] (2)گفت فى قوله: وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَسْرِ (3)،و اين جواب بهتر است، و الله اعلم.] (4).

وَ مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ وَحْياً ،گفت (5):سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند:اگر محمد پيغامبر است،چرا خداى با او سخن نگويد بى واسطه يا خداى را نبيند معاينه (6)،چنان كه موسى ديد و شنيد؟رسول-عليه السلام-گفت:

موسى خداى را نديد و وحى چنان كند كه او صلاح داند.خداى تعالى اين آيت بفرستاد: وَ مٰا كٰانَ [195-ر] لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّٰهُ ،نباشد هيچ آدمى را كه خداى با او سخن گويد، إِلاّٰ وَحْياً ،الا به وحى.گفتند:مراد الهام است يا در خواب باز نمودن.و نصب او بر تمييز بود.و روا بود كه مصدرى بود در جاى حال،اى،موحيا چنان كه:أتيته ركضا و جئته عدوا،اى،راكضا عاديا. أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ،يا از پس حجابى،يعنى،«الا».و محل كلام از پس حجابى باشد،نه آن كه متكلم از پس حجابى بود،كه آنگه جسم باشد.و گفتند:معنى آن است كه در نفى معاينت و مشاهدت به منزلت آن است كه در حجاب باشد.و حجاب،مانعى باشد كه منع كند از ادراك. أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً ،يا پيغامبرى بفرستد چون جبريل چنان كه با پيغامبران كرد.

نافع خواند و ابن عامر در روايت داجونى:«او يرسل»به رفع (7)،فيوحى،به «يا»ى ساكن بر استيناف،على تقدير:او هو يرسل رسولا فيوحى.و محل او نصب

ص : 143


1- .گا،آد:تا بر او وقف.
2- .اساس:ندارد،از ما،افزوده شد.
3- .سورۀ فجر(89)آيۀ 4.
4- .اساس،آب و لا افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:گفتند.
6- .لا:بمعاينه.
7- .لا،افزوده:و.

باشد بر حال،على تقدير:الا موحيا او مرسلا رسولا.و باقى قرأ،او يرسل فيوحى، بنصب فيهما.و عامل در او عطف است على موضع الى (1)وحيا.و التقدير:الا ان يوحى،او يرسل رسولا[چنان كه«ان»مع الفعل در تقدير مصدر باشد،آنجا مصدر در جاى«ان»مع الفعل نهاد.و اين وجهى لطيف است] (2)،براى آن كه محال (3)است كه عطف باشد على قوله:يكلمه الله،چه اگر چنين باشد،تقديرش اين بود:و ما كان لبشر ان يكلمه الله،او يرسل رسولا،على معنى (4)او يرسله رسولا،يا:او يرسل اليه رسولا.و هر دو باطل است براى آن كه از بشر هم رسول بوده است هم مرسل اليه و«او»،اگر بر عطف حمل كنند،به منزلت آن باشد كه ارسال رسول را از اقسام كلام كرده باشد بر توسع و مجاز.و هذا من باب قولهم:عنانك (5)السيف[195-پ]كانه قال الا وحيا،او ارسالا.[و بر اين وجه شايد تا«با»تقدير كنند و نظم كلام چنين (6):] و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا بالوحى او بارسال رسول] (7)و شاهد (8)كه«او»به معنى «الا ان»باشد،كقولهم:لالزمنك،او تعطينى حقى،يعنى،الا ان تعطينى حقى.بر اين وجه،ارسال (9)از اقسام كلام نباشد.

فَيُوحِيَ ،آن رسول وحى كند به او،به معنى القا و اعلام. بِإِذْنِهِ ،به فرمان خداى. مٰا يَشٰاءُ ،آنچه خداى خواهد.

سدى گفت:معنى آيت آن است كه نباشد و نرسد هيچ آدمى را كه خداى با او سخن گويد الا از يكى از اين وجوه:اما به آن كه وحى باشد به طريق (10)الهام و خاطرى خفى،يا اعلامى در خواب،يا استماع (11)از كلامى خفى،يا از پس حجابى كه محجوب باشد از همه خلقان الا از موحى (12)اليه چنان كه موسى را بود،يا رسولى فرستد با آن كلام چنان وحى كند كه جبريل آورد.و«من»تعلق دارد به محذوفى، و التقدير:او (13)يكلمه من وراء حجاب. إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ،كه خداى- جل جلاله-

ص : 144


1- .آج،ما،گا،آد:الا.
2- .اساس،آب و لا افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
3- .آج،ما،گا:و محال است.
4- .گا،افزوده:انه.
5- .ما:عنايك،گا،آد:عتابك.
6- .گا،آد،افزوده:باشد كه.
7- .اساس،آب و لا افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
8- .كذا در اساس و آب،آج،ما،گا،لا،آد:شايد.
9- .لا،افزوده:رسل.
10- .ما:وحى نظيرش.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:اسماع.
12- .آج:يوحى.
13- .آج:آن.

بزرگوار و محكم كار است.

وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا ،گفت:همچنان كه به ديگر پيغامبران وحى كرديم،وحى كرديم به تو رُوحاً ،روحى را از فرمان ما.گفتند:روح،جبريل است و گفتند:قرآن است،و گفتند:وحى است،مصدر،لا من لفظ الفعل كانه قال:

اوحينا اليك روحنا (1)،كقولهم:اعجبنى حبا شديدا. مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتٰابُ وَ لاَ الْإِيمٰانُ ،تو ندانستى كه كتاب چه باشد (2)و ايمان چه باشد.چند قول گفتند در او:

يكى آن كه تو پيش از وحى ندانستى كه كتاب چه باشد و شرايع ايمان چه باشد از عبادات شرعى.و گفتند:مراد به ايمان نماز است،چنان كه گفت: وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِيعَ إِيمٰانَكُمْ (3)... ،و گفتند:پيش از وحى كتاب ندانستى و پيش از بلوغ ايمان ندانستى كه چه باشد. وَ لٰكِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً ،و لكن،[196-ر]ما كرديم آن را نورى.

مذكور دو رفته است (4)در پيش و ضمير موحد است بر تأويل آن كه،جعلنا كل واحد منهما.و شايد كه راجع بود با اقرب المذكورين،و شايد كه راجع باشد با وحى يا با روح،يعنى،ما كرديم آن وحى و آن روح با (5)نورى،يعنى،بيانى و لطفى كه به آن هدايت كنيم و راه نماييم آن را كه ما خواهيم از بندگان،يعنى مكلفان را (6)،چه آن را كه مكلف نباشد او را دعوت كردن نيكو نباشد. وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي ،تو دعوت مى كنى و هدايت مى كنى،به معنى (7)بيان. إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،به راه (8)راست،يعنى طريق مسلمانى كه راه نجات است.

صِرٰاطِ اللّٰهِ ،بدل «صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ» است.گفت:آن راه راست،راه خداى است،آن خداى كه هرچه در آسمانها و زمين است ملك و ملك اوست.آنگه گفت: أَلاٰ إِلَى اللّٰهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ ،الا (9)همه كارها را مرجع و مآل (10)با خداى است، يعنى با جايى كه در آنجا كس را امرى و نهيى و حكمى نباشد مگر خداى را-جل جلاله.

ص : 145


1- .ما،لا،آد:وحيا.
2- .اساس،آب:جبا شد/چه باشد.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
4- .ما:اين مذكور رفته است،گا،آد:مذكور در او رفته است.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:را.
6- .لا:بندگان مكلف.
7- .آج،ما:يعنى،گا،آد:يعنى بيان مى كنى.
8- .لا:برره.
9- .ما،افزوده:اى محمد.
10- .گا،آد:مآب.

سهل بن (1)الجعد گفت:وقتى آتش در جايى افتاد جامعى قرآن (2)بسوخت،جمله جز اين كلمت (3)كه: أَلاٰ إِلَى اللّٰهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ .مصحفى در آب افتاد،همه سترده گشت الا قوله: أَلاٰ إِلَى اللّٰهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ .

ص : 146


1- .آج،گا،لا،آد،افزوده:ابى.
2- .گا،آد:افتاد و قرآنى.
3- .آج،ما،لا:كلمات،گا،آد:آيه.

سورة الزخرف

اشاره

مكى (1)است و هشتاد و نه آيت است بلا خلاف،و هشتصد و سى و سه كلمت است و سه هزار و چهارصد حرف است.

روايت است از ابو أمامه از ابى كعب كه،رسول-صلى الله عليه و آله-گفت:هركه او سورت زخرف بخواند،فرداى قيامت از جمله آنان باشد كه خداى تعالى ايشان را گويد: يٰا عِبٰادِ (2)!لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (3)،ادخلوا الجنة[196-پ]بغير حساب.خداى تعالى گويد:بندگان من!بر شما ترسى و اندوهى نيست،به بهشت شوى بى شمار.

سوره الزخرف (43): آیات 1 تا 25

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) وَ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ (2) إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ اَلْكِتٰابِ لَدَيْنٰا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ اَلذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنٰا مِنْ نَبِيٍّ فِي اَلْأَوَّلِينَ (6) وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّٰ كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (7) فَأَهْلَكْنٰا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضىٰ مَثَلُ اَلْأَوَّلِينَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ اَلْعَزِيزُ اَلْعَلِيمُ (9) اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ اَلَّذِي نَزَّلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذٰلِكَ تُخْرَجُونَ (11) وَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ اَلْفُلْكِ وَ اَلْأَنْعٰامِ مٰا تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلىٰ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اِسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحٰانَ اَلَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا كُنّٰا لَهُ مُقْرِنِينَ (13) وَ إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُونَ (14) وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبٰادِهِ جُزْءاً إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ (15) أَمِ اِتَّخَذَ مِمّٰا يَخْلُقُ بَنٰاتٍ وَ أَصْفٰاكُمْ بِالْبَنِينَ (16) وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمٰا ضَرَبَ لِلرَّحْمٰنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (17) أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي اَلْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي اَلْخِصٰامِ غَيْرُ مُبِينٍ (18) وَ جَعَلُوا اَلْمَلاٰئِكَةَ اَلَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ (19) وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ اَلرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ مٰا لَهُمْ بِذٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَيْنٰاهُمْ كِتٰاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قٰالُوا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذٰلِكَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدىٰ مِمّٰا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبٰاءَكُمْ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كٰافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ (25)

ترجمه

ترجمه(4) كتاب روشن.

ما كرديم آن را قرآنى تازى،تا همانا شما بدانى.

و آن در اصل كتاب نزديك ما بلند و محكم كار است.

بزنيم (5)از شما قرآن را

ص : 147


1- .آج،ما،گا،لا،آد:بدان كه اين سورت مكى.
2- .اساس،آب،آج،ما،گا،لا:عبادى،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 68.
4- .ما افزوده:و.
5- .لا:بگردانيم.

گردانيدن براى آن كه بودى گروهى اسراف كننده؟ بس كه فرستاديم از پيغامبرى در پيشينگان.

نه آمد به ايشان (1)از پيغامبرى الا به او استهزا كردندى.

هلاك كرديم سخت تر (2)از ايشان به گرفتن،و بگذشت مثل پيشينگان.

و اگر پرسى ايشان را كه آفريد آسمانها و زمين؟گويند:بيافريد آن را خداى قوى (3)دانا.

آن كرد براى شما زمين را گهواره و كرد براى شما (4)راهها تا همانا راه برى (5).

و آن كه بفرستاد از آسمان آبى به اندازه،زنده كرديم به آن بيابانى مرده،همچنين بيرون آرند شما را.

[197-ر] و آن كه بيافريد اصناف را همه و (6)كرد براى شما از كشتى و چهارپايان آنچه برنشينيد (7).

تا راست شوى بر پشتهاى آن،پس ياد كنى نعمت خدايتان چون راست شوى بر او،و گويى منزه است آن كه مسخر بكرد براى ما اين،و نبوديم او را طاقت دارنده (8).

و ما با خداى خود مى شويم (9).

و كردند او را از بندگان او بهرى،آدمى كافر (10)است آشكارا.

ص : 148


1- .ما:با ايشان.
2- .ما:سختر.
3- .ما:عزيز.
4- .ما،لا،افزوده:در آن.
5- .ما:راه يابى.
6- .لا،افزوده:پديد.
7- .ما:برنشينى.
8- .لا:آرنده.
9- .لا:بازمى گرديم.
10- .لا:ناسپاس.

يا گرفت از آنچه آفريند دختران و خاص بكرد شما را به پسران.

و چون بشارت دهند يكى از ايشان را به آنچه زد براى خداى مثل،گردد روى سياه و او خشم فرومى برد.

يا آن كه بپرورند او را در زينت و او در خصومت روشن نكند؟ كردند فريشتگان را كه ايشان (1)بندگان خداى اند مادگان، حاضر بودند به آفريدن ايشان بنويسند گواهى ايشان و بپرسند ايشان را؟ [197-پ] گفتند:اگر خواستى خداى نپرستيدمانى (2)ايشان را،نيست ايشان را به آن علمى،نيستند ايشان الا دروغ مى گويند (3).

يا داديم ايشان را كتابى از پيش آن (4)،ايشان به آن دست در آويخته اند (5).

بل گفتند ما يافتيم پدران ما (6)را بر دينى و ما بر پى ايشان ره مى بريم.

همچنين نفرستاديم در شهرى (7)ترساننده اى،الا گفتند منعمان آنجا (8)ما يافتيم پدران ما را بر دينى و ما بر پى ايشان اقتدا مى كنيم.

بگو اگر بيارم به شما راه نماينده تر از آنچه يافتى برآن پدرانتان را؟گفتند:

ص : 149


1- .كلمۀ«ايشان»در اساس تكرار شده است.
2- .ما:نپرستيم ما.
3- .ما:دروغ زنان.
4- .ما:او،لا:اين.
5- .ما:چنگ در زده اند.
6- .ما،لا:خود.
7- .ما:ديهى.
8- .ما:ده.

ما به آنچه فرستاده اند شما را به آن كافريم (1).

كينه بكشيديم از ايشان، بنگر كه چگونه بود عاقبت دروغ داران (2)! قوله تعالى: حم، وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ ،بيان كرديم«حم»را و اقوال مفسران در او.

وَ الْكِتٰابِ ،«واو»قسم است.خداى تعالى سوگند ياد كرد به قرآن روشن بيان كننده.بگفتيم كه:«أبان»،هم لازم آيد و هم متعدى.گفت:به حق اين كتاب كه ما كرديم اين كتاب را قرآنى عربى به لغت عرب،و بيان دليلى باشد بر صحت چيزى يا بر فساد او.و گفتند:بيان[198-ر]آن باشد كه معنى به او ظاهر شود،عند ادراك بصر يا ادراك سمع،و آن از پنج وجه بود:از لفظ و خط و عقد الاصابع و اشارت و هيئتى ظاهر بر حاست چون اعراض و اقبال و بشر (3)و تقطيب و مانند اين و علم را بر حقيقت بيان نخوانند مگر بر مجاز.

و قوله: إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ ،يعنى ما اين قرآن بر لغت عرب گفتيم (4)و فرستاديم و بر طريق (5)و نهاد كلام ايشان و نظمى كه ايشان را هست و مواضعت و اصطلاحى كه برآن سخنى گويند و افهام معانى كنند.بااين همه كه چنين است،خلايق جمله عاجزاند ازآن كه مثل او چيزى بيارند و بگويند،اما لفقد العلم،او لصرف الله اياهم عن ذلك،على خلاف فيه بين القوم.و آيت دليل است بر حدوث قرآن براى آن كه خداى تعالى گفت:من كردم اين قرآن را،و آنچه كرده و مجعول باشد،قديم نبود.

ديگر آن كه گفت: عَرَبِيًّا ،بر لغت عرب نهادم و بر منهاج و طريقت ايشان.و لغت عرب باتفاق محدث است،قديم نيست و آنچه بر چيزى بسازند و بر (6)منهاج او بنهند مؤخر باشد از او.بر اين قاعدت،لغت عرب بهر حال بايد تا مقدم بر قرآن باشد،چون آنچه بر قرآن مقدم است،محدث است،قرآن كه پس از او باشد،چگونه قديم بود؟ اگر گويد (7)اين جعل به معنى تسميت است،چنان كه گفت:

ص : 150


1- .ما:كافران.
2- .ما:دروغ زنان،لا:كار آنها كه به دروغ دارنده بودند.
3- .ما:يسر.
4- .لا:كرديم.
5- .آج،ما،لا:طريقه،گا،آد:طريقت.
6- .لا،افزوده:آن.
7- .آج،گا،لا،آد:گويند.

وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (1) ...،نه جعل خلق است،گوييم:محال است و صورت نبندد و معنى مستقيم نباشد براى آن كه اگر به معنى تسميت باشد،چون يكى از ما عربى[198-پ]خواند،آن را او به عربى كرده باشد،و اگر عجمى خواند (2)آن را،و قرآن همچنين كه هست بايد تا عجمى شود و براى او (3)با لغت عجم گردد،و اين محال است باتفاق. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ،تا همانا شما انديشه كنى و عقل كاربندى تا مضمون آن بدانى و منتفع شوى به آن.

وَ إِنَّهُ ،و اين قرآن، فِي أُمِّ الْكِتٰابِ ،در لوح محفوظ، لَدَيْنٰا ،به نزديك ما،يعنى در جايى كه امر ما در آنجا روان باشد،ديگر كس را حكم نباشد. (4)و براى آن گفت كه:اول خداى تعالى قرآن بر لوح (5)محفوظ پديد كرد تا فريشته از او بشناخت و بدانست و ياد گرفت و با رسول-عليه السلام-بگفت. لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ،يعنى،اين قرآن بلندمرتبت است و به درجت علياست از فصاحت،و محكم است و دور ازآن كه تناقض به او راه يابد.

آنگه خطاب كرد با كافران كه قرآن را منكر بودند،گفت: أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً ،استفهام در آيت به معنى جحد است،يعنى،ما نضرب.در معنى اين كلمات خلاف كردند:بعضى گفتند،معنى آن است كه ما عذاب از شما برگردانيم (6)و رها كنيم شما را و عقاب نكنيم شما را بر كفرتان؟اين قول مجاهد است و سدى و روايت عوفى از عبد اللّٰه عباس،يعنى پنداشتى كه ما شما را به اين كفر رها خواهيم كردن و عقاب ناكردن ؟ قتاده و ابن زيد گفتند:ما قرآن فرستادن رها كنيم براى آن كه شما به او ايمان نمى آرى (7)،يعنى قرآن بگردانيم از شما براى آن كه شما در كفر اسراف مى كنى؟ قتاده گفت:اگر (8)نخست بار كه قرآن فرود آمد و ايشان كافر شدند،قرآن بازگرفتى هلاك شدندى و لكن به فضل و رحمت خود بيست (9)سال پياپى قرآن مى فرستاد

ص : 151


1- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 19.
2- .لا:خوانده باشد.
3- .آج:تسميه،ما،گا،لا،آد:تسميۀ او.
4- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و اين.
5- .آج،ما:به لوح،آد:در لوح.
6- .گا،آد:بگردانيم.
7- .ما:نمى دارى،لا:نداريد.
8- .«اگر»در اساس تكرار شده است.
9- .ما:به بيست.

بر ايشان.كلبى گفت:يعنى شما را رها خواهيم كردن بى امر و نهى[199-ر]براى آن كه شما كافرى.كسائى گفت:ما اين قرآن در خواهيم پيختن (1)از شما،و شما را دعوت و وعظ نخواهيم كردن،و اين از فصيحات (2)قرآن است.عرب كسى را كه از كارى بازايستد،گويد:اعرض عنه صفحا و اضرب عنه،و ضرب عنه (3).و اصل ازآنجاست كه چون اعراض كند از كسى صفحه گردنش پديد آيد.قال كثير:

صفوحا فما تلقاه الا بخيلة***فمن مل (4)منها ذلك الوصل ملت

و يقال:ضربت عن كذا اذا امسكت عنه. (5)و مدنيان و كوفيان خواندند،الا عاصم:«ان»،به كسر«الف»،على معنى«اذ»،يعنى،اذ كنتم.و ديگران خواندند:

ان كنتم،به فتح«الف»،على معنى لان كنتم براى آن كه شما قومى مسرفى (6)و متجاوز از حد خود در كفر و شرك.و گفتند:آن،به معنى«اذا»است،چنان كه:

عَبَسَ وَ تَوَلّٰى، أَنْ جٰاءَهُ (7)... ،به معنى (8)،اذ جاءه.و قال الشاعر:

أ تجزع (9)ان بان الخليط المودع***و حبل الصفا من (10)عزة المتقطع

و«ان»،شرط باشد به كسر«الف»و جواب مقدم است بر او من،قوله:أ فنضرب.و اصل كلمت ازآنجاست كه آن كس كه خواهد كه چهار پاى را از راه بگرداند،به ضرب بگرداند.و قوله: صَفْحاً ،مصدرى است لا من لفظ الفعل اراد أ فنصفح صفحا و نضرب ضربا،كقولهم:اعجبنى حبا شديدا.

آنگه گفت: وَ كَمْ أَرْسَلْنٰا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ ،گفت:بس پيغامبر كه ما فرستاديم در (11)پيشينگان.«كم»،لفظى است موضوع براى تكثير چون خبر باشد، نقيض او«رب»بود در تقليل.

آنگه گفت:با بسيارى پيغامبران كه به ايشان آمد،هيچ پيغامبر نيامد به ايشان و الا از او فسوس داشتند و بر او (12)استهزا كردند[199-پ]،و استهزا اظهار خلاف آن

ص : 152


1- .گا،آد:نورديد.
2- .گا،آد:فصاحت.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:صفحا.
4- .اساس:ملت،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
5- .گا،آد،افزوده:ان كنتم قوما مسرفين.
6- .مسرفى/مسرفيد.
7- .سورۀ عبس(80)آيۀ 1.
8- .گا:يعنى.
9- .اساس:أ يجزع،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
10- .گا،آد:فى.
11- .لا،افزوده:قوم.
12- .گا،آد:بدو.

باشد كه در دل دارى بر طريق تحقير.اگر گويند:چون خداى دانست كه ايشان به (1)پيغامبران استهزا خواهند كردن،چرا فرستاد ايشان را؟گوييم،از اين (2)چند جواب است:يكى آن كه همه چنين نكردند،بعضى ايمان آوردند و اگرچه اندك بودند، چنان كه گفت: ...وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ (3)،جواب دوم آن كه،روا باشد كه ارسال ايشان لطف بود در بسيارى قبايح كه امتناع كردند از آن به مكان ايشان،و اگر نه وجود ايشان بودى همه را ارتكاب كردندى و ظلم بيش از آن كردندى.جواب بهتر و معتمدتر آن است كه براى اعلام مصالحى شرعى آمدند كه علم آن حاصل نشدى كس را الا از جهت ايشان.پس بر خداى واجب بود اعلام آن مصالح ايشان را و كس را الا از جهت ايشان.پس بر خداى واجب بود اعلام آن مصالح ايشان را اگرچه معلوم آن بود كه ايشان آن (4)كار نبندند تا حجت خداى را باشد بر ايشان، (5)ايشان را حجت نبود بر خداى.و اين طريقى (6)است فى حسن تكليف من علم اللّٰه انه يكفر.

آنگه گفت:نه آن بود كه ما از ايشان عاجز بوديم كه[بسيارى را هلاك كرديم كه] (7)به قوت از ايشان سخت تر بودند. وَ مَضىٰ مَثَلُ الْأَوَّلِينَ ،و مثل اولينان (8)بگذشت، بعضى قصت (9)ايشان و سنت و طريقت و عقوبتشان.و قصت آن گذشتگان مثل است و پند،اين ماندگان را.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ،گفت:اگر بپرسى از اين كافران كه آسمان و زمين كه آفريد،و انشا و اختراع آن كه كرد؟بگويند كه: (10)خداى كه او عزيز و منيع و غالب است، هيچ چيز او را غلبه نكند و عالم است و دانا به آفريدن آن تا بر وجه احكام و اتساق در وجود آورد.

اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً ،او آن خداى است كه[200-ر]زمين را به گهوارۀ شما كرد تا در او مى آسايى،چنان كه كودك در مهد خود. وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً ،و شما را در زمين راهها (11)كرد كه به آن به مقاصد خود رسى و مطلوبات خود به-

ص : 153


1- .ما:با.
2- .گا،آد:اين را.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 40.
4- .گا،آد:آن را.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و.
6- .گا،لا،آد:طريقتى.
7- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
8- .ما:اولينيان.
9- .اساس:قوت،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
10- .گا،آد،افزوده:آفريد آن را.
11- .لا،افزوده:پديد.

چنگ آرى.و اين براى آن كرد تا همانا شما انديشه اى كنى و نظر و تفكر،و مهتدى شوى در راه دين.

اگر سؤال كنند و گويند:اين اقرار ايشان به آن كه خالق آسمان و زمين خداى است لا بد از علم باشد،و چون اقرار و علم به يك جاى بود ايمان باشد،و ايشان مؤمن باشند و اين خلاف اجماع است،جواب گوييم،جماعتى گفتند كه:ايشان اين قول ازآنجا گفتند كه به ادنى مايه انديشه،بل از بديهت عقل دانستند كه معبودان ايشان از اين (1)جمادات اند و اين افعال محكمه از جماد صحيح نبود،گفتند: خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ و در ديگر آيات لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (2)... ،اين قدر ايمان نباشد كه بر او استحقاق ثواب باشد،انما ايمان مجموع علومى باشد كه تا مجتمع نشود،آن را ايمان نخوانند و برآن استحقاق ثواب نبود از معرفت خداى-جل جلاله -به ذات و صفاتش.و جهت استحقاق (3)صفات و توحيد و ابواب او و عدل و ابواب او از نبوت و امامت و وعد و وعيد،و ايشان به اين (4)هيچ ايمان نداشتند و عالم نبودند به اين و مقر نبودند به اين،پس مؤمن نباشند (5)بر قاعدت ما.

جواب ديگر آن است كه،ابو على گفت:ايشان اين از سر تقليد گفتند نه از سر نظر در دليل،به دلالت آن كه اگر اندك مايه شبهتى داخل شدى بر ايشان،از آن (6)برفتندى،و اين جواب هم نيك است.و دليل ديگر بر آنكه نه از سر علم گفتند،آن است[200-پ]كه:اگر دانستندى او را با او معبودى نپرستيدندى و به او (7)شرك نياوردندى.

آنگه خداى تعالى وصف كرد خود را و اين كلام منقطع است از حكايت كفار، براى آن كه كفارا (8)نگويند: لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ .

گفت: اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً ،او آن خداى است كه زمين را به گهوارۀ شما كرد تا در او بياسايى،چنان كه كودك در گهواره بياسايد. وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً ،و شما را در او راهها پديد كرد كه در او به مقاصد و اغراض خود رسى،

ص : 154


1- .آج،ما،گا:بتان.
2- .سورۀ عنكبوت(29)آيات 61 و 63،سورۀ لقمان(31)آيۀ (25)سورۀ زمر(39)آيۀ 38،سورۀ زخرف(43)آيۀ 87.
3- .ما،گا،آد،افزوده:و.
4- .ما،گا،آد:اينها.
5- .اساس:نباشد،به قياس نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- .گا،آد:از پى آن.
7- .آج،گا:با او.
8- .كفارا/كفار را،آج،لا:كفار

لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ،تا همانا شما راه يابى،چون انديشه كنى به معرفت اين صانع كه اين صنعتها (1)كرد.و گفتند:تا همانا راه يابى به مقاصد خود.

وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ ،گفت:او آن خداى است كه بفرستاد از آسمان آبى،يعنى،آب باران، بِقَدَرٍ ،به اندازۀ حاجت،چه اگر بسيار بودى،جهان بيران (2)كردى،و اگر اندك بودى،كفايت نبودى،كار بر نيامدى به او.و اين دليل آن كند كه فعل قادرى مختار است.آنگه از غايب با (3)خبر آمد از خود،گفت:

فَأَنْشَرْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً ،گفت:زنده كرديم (4)به آن بيابان مرده را،يعنى،در او نبات برويانيديم،پس ازآن كه خشك و بى بر بود.يقال:انشر اللّٰه الموتى فنشروا.و يقال:نشر اللّٰه الموتى نشرا فنشروا (5)نشورا.آنگه گفت:شما را همچنين زنده كنند كه اين زنده را مرده (6)،تا استبعاد (7)نكنى.و اين براى تنبيه و تذكير خلقان گفت بر بعث و نشور.

وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ كُلَّهٰا ،او آن خداى است كه انواع و اصناف خلق همه او آفريد از جملۀ حيوان و جماد،اما از حيوان نر و ماده[201-ر]و از جمادات و اعراض چيزها متقابل،چون:حلو و حامض و رطب و يابس.

حسن گفت:به«ازواج»،شب و روز خواست،و تابستان و زمستان،و ماه و آفتاب،و آسمان و زمين،و بهشت و دوزخ. وَ جَعَلَ لَكُمْ ،كرد از براى شما از كشتيها و چهار پايان مركوبانى كه شما در بحر و بر،بر اوا (8)مى نشينى.آنگه بگفت كه اين مراكب بحرى و برى چرا آفريدم.

گفت: لِتَسْتَوُوا (9)عَلىٰ ظُهُورِهِ ،تا شما راست بنشينى بر پشتهاى آن.و براى آن كنايت موحد آورد با آن كه«ظهور»جمع است و«انعام»و«فلك»همچنين كه ضمير را با«ما»برد لفظا. ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ ،آنگه نعمت خداى ياد كنى چون بر پشتهاى آن (10)راست بنشينى و شكر آن نعمت كنى و بگويى: سُبْحٰانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا ،منزه است آن خداى كه اين را مسخر و مذلل ما كرد تا فرمان بر ما شد از چهار-

ص : 155


1- .آج،ما،لا:صنعها.
2- .آج،ما،گا،آد:ويران.
3- .گا:به.
4- .لا:كنيم.
5- .گا،آد:فنشروا نشرا و.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:اين زمين مرده را.
7- .اساس:استعباد،با توجه به اجماع نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اوا/او.
9- .اساس:ليستووا،كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .ما:ايشان.

پاى و كشتى. وَ مٰا كُنّٰا لَهُ مُقْرِنِينَ ،و ما را طاقت و قوت اين نبودى.يقال:اقرن الشىء اذا اطاقه و اقرن الدمل اذا الانه (1).و اصل كلمت آن است كه:كانه قدر على ان يجعلها قرينا له،با خودش همراه كرد و به رهش (2)در آورد تا قرين او باشد،و اين اشتقاق بد نيست.اگر گويند: لِتَسْتَوُوا (3)،اين«لام»غرض است و ركوب انعام مباح است و خداى نشايد تا مريد بود مباحات را،گوييم:ركوب چهار پاى همه مباح نباشد بهرى واجب باشد چون ركوب براى حج و بهرى سنت چون ركوب به زيارتها و تجاراتى (4)كه براى نفقت عيال بود بهرى از آن فريضه باشد و بهرى سنت و بهرى مباح.ديگر آن كه گفت: تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ ،و چون[201-پ] غرض تذكير نعمت باشد،حث باشد ما را بر شكر نعمت،اين مراد (5)باشد كه اين بر- وجهى واجب باشد و در (6)وجهى سنت.

وَ إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُونَ ،و ما را بازگشت با خداى خود خواهد بودن.

اميرالمؤمنين على گفت:رسول-عليه السلام-چون پاى در ركاب نهادى،گفتى:

الحمد لله على كل نعمة سبحان الذي خلق الأزواج. ..،و آيت بخواندى و سه تكبير بكردى.قتاده در اين آيت گفت:خداى تعالى ما را بازآموخت (7)كه چون در كشتى نشينى بگويى: بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا (8)... ،و چون بر چهار پاى نشينى بگويى:

سُبْحٰانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا (9)... ،و چون (10)فروآيى بگويى: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ، (11).

وَ جَعَلُوا لَهُ ،آنگه گفت:اين كافران كردند او را از بندگان او جزوى (12).در او دو قول گفتند:يكى آن كه به«عباد»،عبادت خواست،گفت:اين بندگان من كه كافران اند (13)جزوى از عبادت من بتان را كرده اند تا با من انباز باشند.قولى ديگر آن

ص : 156


1- .آج،ما:إذ ألانه.
2- .آج،ما:بزنيش.
3- .اساس و آب:ليستووا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .آج،ما:تجارتى.
5- .گا:مراد آن،
6- .آج،ما،گا،آد:بر.
7- .ما:بياموخت.
8- .سورۀ هود(11)آيه 41.
9- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 13.
10- .آج،ما،گا:فرود.
11- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 29.
12- .اساس:جزؤى.
13- .آج،ما:كافراند.

است كه: جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبٰادِهِ جُزْءاً ،يعنى،فريشتگان را به دختران[او] (1)كردند و گفتند:ايشان جزوى از خداى اند-تبارك و تعالى-و[او] (2)از اين متعالى است.آنگه رسول را گفت: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ ،آدمى كافر نعمت است و كفران او نعمت ما را آشكار است.

أَمِ اتَّخَذَ ، (3)على زعمهم،يا خداى از آنچه آفريد دخترانى بگرفت و شما را تخصيص كرد به پسران.و اين رد است بر مشركان عرب كه گفتند:فريشتگان دختران خداى اند.

وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ... ،گفت:چون بشارت دهند يكى از اين مشركان را به آن مثل كه براى خداى زد،يعنى،دختر به خداى پسنديد و به خود نپسنديد (4)، ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا ،[202-ر]همه روز رويش سياه باشد،يعنى از دل تنگى و دژم رويى. وَ هُوَ كَظِيمٌ ،و او خشم فرومى برد،براى آن كه انفاذ نتوان كردن كه آن خشم نه بر كسى است كه با او بس باشد (5).

أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ ،اى يربى،كوفيان خواندند:ينشؤا (6)،الا أبو بكر،به ضم «يا»و تشديد«شين»من التنشئة على الفعل المجهول.و باقى قرأ خواندند:ينشأ (7)، اذا تربى،من نشأ ينشأ (8)،على (9)فعل يفعل از بناى ثلاثى.و كنيزك خوردر (10)«نشأ» گويند.قال نصيب:

و لو لا ان يقال صبا نصيب***لقلت بنفسى النشأ الصغار

گفت:آن كه پرورده شود يا بپرورند او را-بر قرائت اول-در حلى.مجاهد گفت:در حرير و زر.

ابو موسى الاشعرى روايت كرد (11)كه:رسول-عليه السلام-يك روز بر منبر برآمد و پاره اى زر و پاره اى حرير در دست گرفته و خطبه كرد، (12)آنگه گفت:

هذان محرمان (13)على ذكور امتى حل لإناثها ،اين دو چيز حرام اند بر مردان امت من و

ص : 157


1- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،به قياس نسخۀ ما،افزوده شد.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:گفت.
4- .ما،لا:پسندند و به خود نپسندند.
5- .گا،آد:با او برآيد.
6- .گا،آد:ينشؤ.
7- .لا،آد،افزوده:من نشأ.
8- .آج:ينشؤ.
9- .گا افزوده:وزن.
10- .خورد ر/خرد را،آج،ما،گا،لا:خود را.
11- .گا،آد:گفت.
12- .گا،لا،آد:و آنگه.
13- .لا:حرامان.

حلال اند زنان ايشان را.

معنى آيت آن است كه،خداى طعن زد بر كافران به اين حوالت كه كردند.

گفت:آن با (1)خداى اضافت (2)كردند كه او در ميان حرير و زر پرورده شود از دختران،و در وقت خصومت و جدل بيانى نتواند (3)كردن.از اين جا گفتند ايشان را:

ناقصات العقول (4)،ناقصات الحظوظ،ناقصات الدين،چون مذمتى است زنان را،گفت:آن كه محل جلادت و شهامت و آلت جدل و خصومت باشد،به خود حوالت كردى (5)و آنچه آلت ضعف و حليت (6)و قلت فهم و حيلت باشد،به من حوالت كردى.و در آيت[202-پ]قوله: أَ وَ مَنْ (7)،محل«من»،سه وجه گفتند، يكى:رفع (8)بر ابتدا (9)على تقدير أ و من ينشؤا فى الحلية،كمن ليس (10)كذلك،و دوم:

نصب على تقدير أ و من ينشؤا فى الحلية،يجعلونه بنات اللّٰه،سيم:جر،ردا على قوله: مِمّٰا يَخْلُقُ و بِمٰا ضَرَبَ (11).

وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً ،گفت:كردند اين مشركان فريشتگان را،كه بندگان خداى اند،زنان.

اهل كوفه و ابو عمرو خواندند:عباد الرحمن،به«با»و«الف»فى جمع«عبد»و يقويه (12).قوله سبحانه: ...بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ (13).و از تقويت او آن است كه،عباد، مردان باشند تا نقيض آن باشد كه ايشان گفتند:بنات اللّٰه فجعلوها (14)اناثا.و ديگران خواندند:عند الرحمن،به«نون».آنان (15)كه نزد خداى اند.قوت اين قرائت: (16)إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ (17)... ،سعيد جبير گفت،بر عبد اللّٰه عباس مى خواندند:عباد الرحمن،من گفتم:در مصحف ما،عند الرحمن است،

ص : 158


1- .آج،ما:به.
2- .آج،ما:حوالت،گا:حواله،لا:حوالت و اضافه.
3- .آج:ثباتى نتوانند،ما:ثنايى نتواند.
4- .گا:العقل.
5- .كردى/كرديد.
6- .ما:حيلت.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:در.
8- .لا:يكى آن رفع است.
9- .آج،ما،گا،آد،افزوده:و خبرش مقدر.
10- .گا،افزوده:له.
11- .آج،ما،گا،آد،افزوده:و اين وجه ضعيف است.
12- .آج،ما:تقويه،گا،آد:و مثله.
13- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 26.
14- .آج:تجعلونها،ما:تجعلوها.
15- .آج،ما،گا،لا،افزوده:را.
16- .آج،ما،گا،آد،افزوده:قوله.
17- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 206.

گفت:بستر آن را و«عباد»بنويس،و اين خبر قوت قرائت اول است،صورت استفهام است و مراد تقريع و ملامت. أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ (1)،گفت:حاضر بودند ايشان كه من ايشان را آفريدم؟ نافع خواند:اشهدوا،به ضم«الف»و سكون«شين»و كسر«ها»على ما لم- يسم فاعله من الاشهاد،گفت:حاضر كردند ايشان را به آفريدن فريشتگان.و بر اين قرائت همزۀ استفهام مقدر باشد در كلام،به معنى جحد،يعنى،لم يشهدوا،حاضر نكردند ايشان را.و باقى اشهدوا خواندند،به همزۀ استفهام و فعل ماضى ثلاثى، گفت:حاضر بودند ايشان به خلق (2)فريشتگان.و خداى مى گويد: مٰا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لاٰ خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ (3)... ،آنگه گفت: سَتُكْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ ،بنويسند[203-ر]گوايى (4)ايشان،و ايشان را از اين گوايى (5)بپرسند تا چرا گوايى (6)دادند (7)كه ندانستند؟و اين بر سبيل وعيد و تهديد فرمود.

وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ الرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ ،آنگه حكايت جبر كرد از مشركان و بازنمود (8)كه اين مثل در حق ايشان محقق است كه:مع كفره قدرى.گفت،گفتند اين مشركان كه:اگر خداى خواستى ما نپرستيدمانى فريشتگان را،پس اين عبادت ما ايشان را به خواست خداى است،نگر!كه مجبران چگونه اقتباس كردند مذهب جبر را از مشركان!و مشركان قديم تراند از ايشان براى آن كه شرك پيشتر (9)از جبر بود.و اگر انديشه كنى از آياتى كه در قرآن هست،مانند اين،شرك و جبر به يك جاى بوده است.اين جماعت،جبر بر گرفتند (10)و شرك نيز رها نكردند (11)آنجا كه اثبات قدما كردند با او،و قديمى صفت اخص كه اشتراك در او ايجاب تماثل (12)كند، -تعالى اللّٰه عما يقول الجاهلون علوا كبيرا.

آنگه گفت: مٰا لَهُمْ بِذٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ ،ايشان را به آن علم نيست. إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ ،جز دروغ نمى گويند.اين گفتار دروغ است از همه كس اگر مشرك

ص : 159


1- .گا اين بخش از آيه را بر عبارت«صورت استفهام است و مراد تقريع و ملامت»،مقدم آورده است.
2- .لا:به آفريدن.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 51.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:گواهى.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:گواهى.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:گواهى.
7- .لا،افزوده:بر چيزى.
8- .لا:باز نمودن.
9- .آج،ما،گا،آد:پيش.
10- .گا،آد:بگرفتند.
11- .لا،افزوده:از.
12- .ما:تمثال.

گويد، (1)اگر مجبر.

أَمْ آتَيْنٰاهُمْ كِتٰاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ ،گفت:يا ما ايشان را كتابى داديم پيش از اين كه ايشان به آن تمسك كرده اند (2).و قوله: مِنْ قَبْلِهِ ،اى،من قبل القرآن.

بَلْ قٰالُوا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ مُهْتَدُونَ ،آنگه ايشان را به تقليد مذمت كرد و بنكوهيد ايشان را برآن،گفت:بل مى گويند اين مشركان كه (3)پدران خود را بر دينى و ملتى يافتيم.و امت اين جا به معنى ملت است.[203-پ]و ما براثر ايشان راه مى بريم.و در شاذ،مجاهد و عمر عبد العزيز خواند (4):«امة»،به فتح «الف»،اى،مقصدا و طريقة من الام الذى هو القصد.و گفتند:«امت»به فتح «الف»،نعمت باشد.قال عدى بن زيد:

ثم بعد الفلاح و الأمة***وارتهم هناك القبور

و گفتند:آن دو لغت است:امة و امة.

آنگه رسول را-عليه السلام-تسليت داد و دلخوشى و گفت: وَ كَذٰلِكَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ ،گفت:همچنين ما نفرستاديم پيش تو، فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ ،در هيچ ده (5)از پيغامبرى.«من»زيادت است مؤكدة للنفى. إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا ،الا گفتند منعمان (6)و مترفان آن شهر، إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ ،ما پدران خود را بر راهى و طريقتى و ملتى يافتيم و ما بر پى ايشان به ايشان اقتدا مى كنيم.

قٰالَ (7)أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ ،قرائت عامه قراء بر امر است و قرائت ابن عامر و حفص عن عاصم:«قال»،بر خبر،بگوى اى محمد!اگر من چيزى (8)آرم به شما كه راه نماينده تر باشد ازآن كه (9)پدران خود را برآن يافتى.و جواب«لو»محذوف است و التقدير لاتبعتمونى،متابعت كنى مرا.مشركان جواب دادند كه ما به آنچه شما را به آن فرستاده اند-و آن آيات است و شرايع-به آن كافرايم.ابو جعفر خواند:«جئناكم»به «نون»و«الف»على الجمع.و عامۀ قراء«جئتكم»به«تا»،خبرا عن نفس المتكلم

ص : 160


1- .گا،آد،افزوده:و.
2- .آج،ما:كردند.
3- .آج،ما،گا،لا،افزوده:ما.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:خواندند.
5- .آج،لا:ديه،ما:ديهى.
6- .گا،آد:متنعمان.
7- .اساس،آب،آج،ما،گا:قل،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .ما:خبرى.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:آنچه شما.

وحده.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ ،ما از ايشان كينه بكشيديم به عذاب،تو بنگرى اى محمد!تا عاقبت كار (1)دروغ دارندگان به چه آمد.

قوله-عز و علا

سوره الزخرف (43): آیات 26 تا 66

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَرٰاءٌ مِمّٰا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ اَلَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27) وَ جَعَلَهٰا كَلِمَةً بٰاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰى جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ (29) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ وَ إِنّٰا بِهِ كٰافِرُونَ (30) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لاٰ أَنْ يَكُونَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً لَجَعَلْنٰا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعٰارِجَ عَلَيْهٰا يَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوٰاباً وَ سُرُراً عَلَيْهٰا يَتَّكِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذٰلِكَ لَمّٰا مَتٰاعُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ (35) وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ اَلرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطٰاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ اَلسَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (37) حَتّٰى إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِينُ (38) وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ اَلْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِكُونَ (39) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ أَوْ تَهْدِي اَلْعُمْيَ وَ مَنْ كٰانَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (40) فَإِمّٰا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّٰا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِيَنَّكَ اَلَّذِي وَعَدْنٰاهُمْ فَإِنّٰا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (43) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (44) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنٰا أَ جَعَلْنٰا مِنْ دُونِ اَلرَّحْمٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (45) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقٰالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (46) فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِآيٰاتِنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَضْحَكُونَ (47) وَ مٰا نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاّٰ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهٰا وَ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (48) وَ قٰالُوا يٰا أَيُّهَا اَلسّٰاحِرُ اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنٰا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمّٰا كَشَفْنٰا عَنْهُمُ اَلْعَذٰابَ إِذٰا هُمْ يَنْكُثُونَ (50) وَ نٰادىٰ فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ اَلْأَنْهٰارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هٰذَا اَلَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لاٰ يَكٰادُ يُبِينُ (52) فَلَوْ لاٰ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ اَلْمَلاٰئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ (54) فَلَمّٰا آسَفُونٰا اِنْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِينَ (55) فَجَعَلْنٰاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ (56) وَ لَمّٰا ضُرِبَ اِبْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذٰا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (57) وَ قٰالُوا أَ آلِهَتُنٰا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مٰا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّٰ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنٰاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ (59) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰا مِنْكُمْ مَلاٰئِكَةً فِي اَلْأَرْضِ يَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّٰاعَةِ فَلاٰ تَمْتَرُنَّ بِهٰا وَ اِتَّبِعُونِ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (61) وَ لاٰ يَصُدَّنَّكُمُ اَلشَّيْطٰانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (62) وَ لَمّٰا جٰاءَ عِيسىٰ بِالْبَيِّنٰاتِ قٰالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ اَلَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (63) إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (64) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذٰابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (65) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ اَلسّٰاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (66)

ترجمه

[204-ر]، چون گفت ابراهيم پدرش را و قومش را،من بيزارم از آنچه شما مى پرستى.

الا آن كه آفريد مرا كه او ره نمايد مرا.

و كرد آن را گفتارى مانده در فرزندان او،تا همانا بازآيند.

بل برخوردار كردم اينان را و پدرانشان را تا آمد به ايشان حق و پيغامبرى بيان كننده (2).

چون آمد به ايشان حق، گفتند:اين جادوى (3)است و ما به آن (4)كافرايم.

گفتند:چرا نفرستادند اين قرآن بر مردى از دو شهر بزرگ.

ايشان مى بخشند رحمت خداى تو؟ما بخشيديم ميان ايشان روزى در زندگانى نزديك تر و برداشتيم بهرى را بالاى بهرى به پايه ها،تا هاگيرد (5)بهرى بهرى را مسخر كرده،و بخشايش (6)خداى تو بهتر است از آنچه گرد (7)مى كنند.

اگر نه آن است كه باشند مردمان يك جنس، كردمانى آن را كه كافر بودى به خداى خانه هاى ايشان را سقفها از سيم و نردبانهايى

ص : 161


1- .لا،افزوده:دروغ زنان و.
2- .ما:روشن بازكننده.
3- .ما،لا:جادويى.
4- .ما:به اين،لا:به او.
5- .ما،لا:تا گيرد.
6- .ما،لا:رحمت.
7- .لا:جمع.

كه برآن بر بام شوند.

[204-پ]،و خانه ها ايشان را درها و سريرها برآن تكيه زنند.

و زر،و نيست اين همه الا متاع زندگانى دنيا و سراى بازپسين نزد خداى تو پرهيزكاران راست.

هركه برگردد بجهل از ذكر خداى،بجهانيم براى او ديوى،او،او را همتا باشد.

و ايشان بازمى دارند ايشان را از راه و مى پندارند كه ايشان راه يافته اند.

تا چون آيد به ما گويد:اى كاشك (1)ميان من و ميان تو دورى مشرق و مغرب بودى كه بد قرينى (2)! سود ندارد شما را امروز چون ستم كردى آن كه شما در عذاب انبازى (3).

تو بشنوانى كران را يا راه نمايى كوران را و هركه باشد در گمراهى روشن؟ اگر ببريم تو را ما از ايشان كينه بكشيم.

يا با تو نماييم آنچه وعده داديم ايشان را،ما بر ايشان تواناايم.

نگاه دار آنچه وحى كردند به تو كه تو بر ره راستى.

[205-ر]،و آن يادگارى است تو را و قوم تو را،و بپرسند شما را.

ص : 162


1- .ما،لا:كاشكى.
2- .ما:بد قرينى اى،لا:بد همتايى است اين.
3- .ما:همبازى،لا:انبازيد.

بپرس آنان را كه فرستاديم از پيش تو از پيغامبران ما،كرديم بجز (1)خداى خدايانى كه پرستيدند ايشان (2)؟ بفرستاديم موسى را به آيات ما به فرعون و لشكرش،گفت:من پيغامبر خداى (3)جهانياام.

چون آمد به ايشان به آيتهاى ما كه بينى ايشان از آن مى خندند (4).

و ننماييم (5)ايشان را آيتى الا و آن مهتر باشد از مانندش،و بگرفتيم ايشان را به عذاب تا همانا ايشان بازآيند.

گفتند:اى جادو!بخوان براى ما خدايت را به آن عهد كه كرد نزد تو (6)كه ما راه يافته ايم (7).

چون برداشتيم از ايشان عذاب كه بنگرى ايشان عهد مى شكافتند (8).

ندا كرد فرعون در قومش،گفت:اى قوم من!نه مراست پادشاهى مصر و اين جويها كه مى رود از زيرش (9)؟نمى بينى (10)؟ يا من بهترم از اين (11)كه او خوار است و نزديك نيست كه بيان كند.

[205-پ] چرا نيفگندند بر او دست ورنجها (12)از زر،يا بيامدند با او فريشتگان (13)پيوسته.

ص : 163


1- .ما:از جز،لا:از دون.
2- .لا:ايشان را پرستند.
3- .جهانيا/جهانيان،ما:جهانيانم،لا:عالميان.
4- .ما:مى خنديدند.
5- .ما:نبينم.
6- .ما:نزديك تو است.
7- .لا:راه يافتگانيم.
8- .لا:ناگاه ايشان عهد بشكستند.
9- .لا:از زير بارگاه من.
10- .لا:اى شما نمى بينيد.
11- .لا،افزوده:كس.
12- .ما:دست ورنجنها.
13- .لا،افزوده:به هم.

سبك داشت قوم خود را، طاعتش داشتند ايشان مردمانى اند بى سامان كار.

چون به خشم آوردند ما را،كينه كشيديم از ايشان،غرق بكرديم ايشان را جمله.

و كرديم ايشان را گذشته و مثل براى بازپسينان (1).

چون بزدند پسر مريم را مثلى كه ديدى قوم تو از او منع مى كردند (2).

گفتند:خدايان ما بهتراند يا او؟نزدند او را براى تو الا خصومت (3)،بل ايشان قومى اند خصومت كننده.

نيست او الا بنده اى كه نعمت كرديم بر او و كرديم او را مثلى براى بنى اسرائيل.

و اگر خواهيم كنيم از شما فريشتگانى كه در زمين خليفتى كنند.

و آن دانشى است قيامت را،شك مكنى به آن و پى من گيرى (4)،اين راهى است راست.

[206-ر]،و بنگرداندا (5)شما را ديو كه او شما را دشمنى هويدا.

چون آمد به عيسى حجتها (6)،گفت:آوردم به شما حكمت (7)تا بيان كنم براى شما بهرى آنچه خلاف مى كنى در او.بترسى از خداى و طاعت من دارى.

ص : 164


1- .ما:آخريان را،لا:آخرينان.
2- .لا:برمى گردند.
3- .لا:به خصومت.
4- .لا:پيروى كنى مرا.
5- .ما:وامداراد،لا:از راه بمبرا.
6- .ما،لا:به حجتها.
7- .لا:با حكمت.

كه خداى،او،خداى من است و خداى شما،پرستى او را،اين راهى است راست (1).

خلاف كردند جماعات از ميان ايشان،واى آنان كه (2)ظلم كنند از عذاب روزى دردناك! انتظار (3)مى كنند الا (4)قيامت را كه به ايشان آيد ناگاه و ايشان ندانند؟ قوله تعالى: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ ،حق تعالى گفت:ياد كن اى محمد چون گفت ابراهيم-عليه السلام-پدرش را،-يعنى،عمش را آزر را-و قومش يعنى،امتش را كه او را به ايشان فرستادند. إِنَّنِي بَرٰاءٌ ،من بيزارم از آنچه شما مى پرستى از اين بتان.و قوله: بَرٰاءٌ ،مصدرى است به جاى وصف نهاده مبالغت را،من باب قولهم رجل عدل و صوم و فطر.و مصدر چون در جاى وصف افتد تثنيت و جمع و تذكير و تأنيث و وحدان آن (5)به يك لفظ باشد على لفظ الواحد.و عبد اللّٰه مسعود خواند:اننى براء،به ضم،«با»مبالغت فى برىء،كطويل و طوال و كبير و كبار.

إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي ،[206-پ]اين استثنا رواست كه منقطع باشد ازآنجا كه خداى را استثنا كرد از بتان ايشان،و او از جنس ايشان نيست،پس منقطع باشد به معنى لكن.و ممكن است كه متصل باشد ازآنجا كه در ميان ايشان كسان باشند كه خداى پرست باشند.آنگه جمله معبودان ايشان را به يك جاى نگويد (6)،پس اخراج كند خداى را- جل جلاله-از آن جمله.بر اين وجه استثنا متصل باشد كه او معبودى باشد از جمله معبودان.گفت:الا آن خداى كه مرا آفريد كه او راهنماى من است و با من الطاف كرده است و نيز كند.و گفتند:سيهدين الى طريق الجنة،مرا راه به بهشت و نعيم بهشت او نمايد.[و وجه اول بهتر است،و محل الذى فطرنى از اعراب محتمل است نصب و جر را.نصب بر استثنا و جر بر تكرير (7)عامل على البدل.

و التقدير،الا من الذي فطرنى] (8).

ص : 165


1- .لا:اين است راه راست.
2- .ما:واى بر آنان كه،لا:واى آنان را كه.
3- .لا:هيچ انتظار.
4- .لا،افزوده:روز.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:واحد آن.
6- .آج،ما،لا،آد:بگويد،گا:گويد.
7- .گا،آد:تكرار.
8- .اساس،آب،لا:افتادگى دارد،از آج افزوده شد.

وَ جَعَلَهٰا كَلِمَةً بٰاقِيَةً فِي عَقِبِهِ ،خلاف كردند در اين ضمير:بعضى گفتند،جعل هذه الكلمة التى قالها،من قوله: إِنَّنِي بَرٰاءٌ مِمّٰا تَعْبُدُونَ -الى قوله سَيَهْدِينِ ،گفت:

اين گفتار را كلمتى كرد باقى و مانده در عقب و فرزندان او.و گفتند:كلمتى كرد كه از پس او (1)بازگويند و از پس او بماند ازآنجا كه او بيرون آن كه اين بگفت، وصف (2)كرد به اين.

مجاهد و قتاده و سدى گفتند:«ها»،كنايت عن غير مذكور است،و المعنى،و جعل كلمة الاخلاص، لااله الااللّٰه، كَلِمَةً بٰاقِيَةً فِي عَقِبِهِ ،اين كلمت در عقب او بماند تا به دامن قيامت.جماعتى از فرزندان او بر اين باشند و اين گويند و اعتقاد دارند.ابن زيد گفت:اسلام است بدلالة قوله: ...هُوَ سَمّٰاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ (3)... ،عبد اللّٰه عباس گفت:فى عقبه اى من بعده،و مجاهد گفت:فى ذريته،و هر دو قول بگفتيم،و حسن بصرى گفت:فى عقبه الى يوم القيامة.سدى گفت:فى عقبه،اى فى آل محمد،يعنى،تبرا از هرچه دون خداى است،و تولى[207-ر]به خداى-جل جلاله -در آل محمد بماند تا به روز قيامت.

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،تا همانا ايشان رجوع كنند از دين خود با دين ابراهيم در توحيد و خداى پرستى (4).قتاده گفت:تا همانا با خود و با عقل خود رجوع (5)و تأمل و تفكر كنند تا ايشان را علم به خداى حاصل شود (6)،آنگه بيان كرد كه:من معاملت (7)نكردم با اين كافران به عذاب (8)،بل ايشان را مهلت دادم.

بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ ،ممتع و برخوردار بكردم (9)اينان را و پدران اينان را، حَتّٰى جٰاءَهُمُ الْحَقُّ ،تا حق به ايشان آمد،يعنى مسلمانى. وَ رَسُولٌ ،و پيغامبرى بيان كننده،و آن محمد است-صلى اللّٰه عليه و آله.[و مثله قوله: ...وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (10).] (11)

ص : 166


1- .گا،آد:پس از او.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:وصايت.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 78.
4- .گا،آد،افزوده:و ضمير لعلهم،راجع است با عم ابراهيم،آزر،و قومش،يعنى اين كلمه از تبرا و تولى براى آن گفت،تا ايشان از بت پرستيدن بازايستند.و رجوع كنند با خداى پرستى.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:كنند.
6- .آج،ما:گردد.
7- .ما،لا:معاجله،گا،آد:تعجيل.
8- .آج،ما،گا،لا،آد:عقاب.
9- .گا،آد:بل تمتع و برخوردارى دادم.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 15.
11- .اساس،آب:ندارد،از آج افزوده شد.

وَ لَمّٰا جٰاءَهُمُ الْحَقُّ ،چون حق،كه قرآن است،به ايشان آمد،گفتند:اين سحر و جادوى است.و سحر،حيلتى باشد خفية السبب كه ايهام معجز كند (1). وَ إِنّٰا بِهِ كٰافِرُونَ ،و ما به اين قرآن كافرايم و منكرايم كه اين از نزديك خداى است،بل اعتقاد ما در او آن است كه سحر و جادوى است.

آنگه حق تعالى وجه شبهت ركيك ايشان بگفت در اين باب.گفت، وَ قٰالُوا ، گفتند اين كافران عصر تو: لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ ،اى هلا!چرا اين قرآن انزله نكردند بر مردى، مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ ،از اين دو شهر (2)مكه و طايف،فى قوله عبد اللّٰه عباس است و مراد آن است كه على احد الرجلين (3)من القريتين،بر مردى از دو مرد كه يكى از مكه است و يكى از طايف.اما مكى،وليد بن المغيرة المخزومى القرشى،و طايفى، حبيب بن عمرو الثقفى،اين قول عبد اللّٰه عباس است.مجاهد گفت:مكى،عتبة ربيعه بود[207-پ]و طايفى ابن عبد يا ليل.قتاده گفت:مكى (4)،وليد مغيره بود، و طايفى عروة بن مسعود الثقفى بود.سدى گفت:طايفى كنانة بن عمرو بود و براى آن گفتند كه اينان هريكى بزرگى بودند در ميان قوم خود با مال (5)بسيار.ايشان را گمان آمد كه اين جهت استحقاق نبوت باشد و ندانستند كه اين به مصلحت و صلاحيت و اختيار عصمت و تحمل اعباى رسالت تعلق دارد و جز خداى نداند كه كيست كه بدين صفت است (6)و اين (7)را بشايد.

آنگه بر سبيل انكار بر ايشان گفت: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ ،ايشان قسمت مى كنند رحمت خداى،يعنى،نبوت (8)؟ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،ما قسمت كرديم روزى و معيشت ايشان در دنيا.گفت:آن كس كه روزى از دست من خورد و در باب روزى خود به يك جزو (9)زيادت و نقصان نتواند كردن او،كجا رسد او را (10)كه قسمت نبوت كند و اختيار پيغامبر (11)كه پيشواى (12)دين باشد (13)و

ص : 167


1- .آج،ما،لا:فگند.
2- .گا،افزوده:بزرگ يعنى.
3- .اساس:رجل،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.
4- .اساس:يكى،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.
5- .ما:مالى.
6- .ما:موصوف است،آد:به اين صفات.
7- .گا،افزوده:كار.
8- .لا،افزوده:را.
9- .آد:جو.
10- .آج،ما،گا،لا:او را كجا رسد.
11- .آج:پيغمبران،ما:پيغامبران.
12- .اساس و آب:پيش واى.
13- .آج،ما:باشند.

مؤدى رسالت و پيغامبر (1)خداى و مصالح دينى.

در خبر است كه شبى أبو سفيان صخر بن حرب با زنش هند در بستر خفته بود (2).با هند گفت:عجب از خداى محمد اگر مى خواست تا پيغامبرى بفرستد چرا يتيم ابو طالب را اختيار كرد،مرا اختيار نكرد؟جبريل آمد و از اين حديث رسول را خبر داد.ابو سفيان روز ديگر بگذشت،رسول-عليه السلام-او را بازخواند،گفت:

دوش با هند در بستر چه مى گفتى؟گفت:هيچ.گفت:نه،مرا خبر دادند از گفته تو،چنين و چنين گفتى.او انديشه كرد،گفت:اين سر من جز هند بيرون آورده نيست (3)،من همين ساعت[208-ر]بروم و او را عقوبتهايى كنم كه از آن بازگويند.

جبريل آمد و او را از سر دل او خبر داد.رسول-عليه السلام-او را گفت:اين ساعت عزم كردى بر آنكه آن كه بروى و هند را عقوبت كنى،هند را عقوبت مكن كه اين سخن (4)با من نه هند گفت،مرا علام الغيوب خبر داد[و اگر خواهى تا بدانى كه چنين است،اگر از سر دوشين (5)مرا هند خبر داد،از ضمير امروزين (6)كه خبر داد مرا (7)؟] (8)ابو سفيان گفت:راست گفتى اى محمد.يا عجب!آن خداى (9)كه روا نداشت كه كافرى،كافرى (10)را عقوبتى كند بر گناهى كه او نكرده باشد،كى روا دارد كه بر گناهى كه نه تو كرده باشى تو را برآن به بقاى خود عقوبت كند؟كفر و معصيت در تو او آفريند[و قدرت موجبه و ارادۀ موجبه و قدرت و ارادۀ (11)موجبه در تو آفريند.] (12)و قدرتى كه ايجاب ايمان و طاعت كند از تو بستاند،آنگه تو را تكليف ايمان كند (13)و چون نكنى تو را عقوبت كند برآن عقاب ابد-تعالى اللّٰه عن ذلك علوا كبيرا.

وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ ،و بهرى را رفيع بكردم (14)بر بهرى به درجات و

ص : 168


1- .آج،ما،گا،لا،آد:پيغام.
2- .آج،ما:بودند،گا،آد:خفته بود در بستر.
3- .آج:بيرون آورد نيست،گا:ظاهر نكرده،لا:بيرون نياورده است،آد:ظاهر نكرده.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:حديث.
5- .گا،آد:دوش.
6- .گا،آد:امروز
7- .گا،آد:كه مرا آگاه ساخت.
8- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
9- .گا:عجب از خداى!.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:كافره اى.
11- .ما،گا،لا،آد:قدرت ارادت.
12- .اساس و آب:افتادگى دارد،از ما،افزوده شد.
13- .آج،ما،لا:تكليف كند به ايمان.
14- .آج،ما:بكرديم،گا،لا،آد:كرديم.

منازل و در سعت و ضيق روزى.آنگه وجه حسن آن بازگفت: لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا ،تا بهرى،بهرى را مسخر كنند و استعباد و استخدام كنند.قديم تعالى وجه حسن تفاوت ارزاق بازگفت زيادت بر مصلحت و رفع مفسدت.گفت:وجهى ديگر آن است تا بهرى مسخر بهرى شوند و خلقان محتاج يكديگر شوند (1)،درويش محتاج باشد به مال توانگر (2)و توانگر (3)محتاج باشد به عمل درويش تا هيچ (4)از حاجت و افتقار و نياز خالى نباشند تا بدانند كه بندگان مسخر و مذلل اند مدبر و مقدر (5)،ايشان را اختيارى كه كار خداى است نرسد،و اين معنى قول قتاده است و سدى و ابن زيد.

و اما قول آن كس كه[208-پ]گفت:تا بهرى را سخريت و فسوس (6)گيرند، قولى نامعتمد است و اگر خواهند كه تأويل كنند آن را هم ممكن باشد بر آنكه (7)«لام»را به لام عاقبت شرح دهند (8)يا گويند:كلام را (9)موردش مورد استفهام است بر وجه تقريع و انكار،ما اين براى سخريت كرديم تا توانگر (10)بر درويش و قوى بر ضعيف و سيد بر مولى و سلطان بر رعيت فسوس دارند،يعنى نه براى اين كرديم (11). وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ ،آنگه گفت:رحمت خداى تعالى (12)و منافع او در بهشت بهتر است از آنچه اين كافران جمع مى كنند از حطام دنيا.

وَ لَوْ لاٰ أَنْ يَكُونَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،آنگه حق تعالى گفت:اگر نه آنستى كه مردم يك امت و يك فرقت و يك ملت شوند،يعنى جمله كافر شوند.اين قول عامۀ مفسران است.

ابن زيد گفت:امة واحدة فى طلب الدنيا و الحرص على حطامها.اگر نه آنستى كه مردم دنيا جوى شوند و دنيا دوست گيرند، لَجَعَلْنٰا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ ،كردمانى آنان را كه به خداى كافر شوند خانه هاى ايشان را سقفها (13)

ص : 169


1- .گا:به يكديگر محتاج شوند.
2- .ما:تونگر.
3- .ما:تونگر.
4- .آج،ما:هيچ كدام،گا،آد:هيچ يك.
5- .لا:مدبر مقدر را،و.
6- .لا:افسوس.
7- .ما:و.
8- .آج،ما،گا،افزوده:و آن خبر باشد از عاقبت كار ايشان بر وجه معجز.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:يا كلام را گويند.
10- .ما:تونگر.
11- .آج،ما،گا،افزوده:و اين بر سبيل نهى و تحذير باشد از سخريت.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:تو.
13- .آج،ما،گا،لا،آد:سقفهاى.

سيمين.

ابو جعفر و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:سقفا،به فتح«سين»و سكون«قاف»على الواحد،و باقى قرأ،سقفا خواندند به دو ضمت،جمع سقف كرهن و رهن. وَ مَعٰارِجَ ، معارج جمع معرج و آن نردبان باشد.و ابو رجاء العطاردى خواند:و معاريج،به «يا»،و هى جمع معراج و هما لغتان (1)كمفاتح و مفاتيح،قال (2):

يا رب رب البيت ذى المعارج***

عَلَيْهٰا يَظْهَرُونَ [209-ر]اى،يصعدون،من قولهم:ظهرت البيت و ظهرت على البيت اذا علوت على ظهره.و قال النابغة:

بلغنا السماء مجدنا و فعالنا***و انا لنرجوا (3)فوق ذلك مظهرا

اى،مصعدا.

گفتند:رسول-عليه السلام-اين قصيدت از نابغه مى شنيد و نابغه بر او مى خواند، چون به اين بيت رسيد،رسول-عليه السلام-گفت:

اين المظهر؟ قال:الجنة.فقال -عليه السلام:ان شاء اللّٰه! وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوٰاباً وَ سُرُراً عَلَيْهٰا يَتَّكِؤُنَ وَ زُخْرُفاً ،و نيز كردمانى خانه هاى ايشان را درها و سريرها از سيم،چندان مال دادمانى ايشان را كه درهاى سراى سيمين بكردندى و سريرها از سيم بساختندى.سريرهايى كه بر او بنشستندى و تكيه زدندى.

وَ زُخْرُفاً ،اى،و جعلنا لهم مع ذلك زخرفا،اى،ذهبا.در او دو قول گفتند.

يكى آن كه ايشان را در او سقف و سرير سيمين و زرين كردمانى،و قولى ديگر آن كه ،ايشان را با اين آلات سيمين،زر دادمانى تا بر احوال خود صرف مى كردندى، آنگه گفت: وَ إِنْ كُلُّ ذٰلِكَ لَمّٰا مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ، (4)و ما كل ذلك الا متاع الحياة الدنيا؟و نيست اين همه الا متاع و برخوردارى حيات دنيا.ان،به معنى «ما»ى نافيه است و«لما»،به معنى الا.

عاصم و حمزه خواندند مشدد،بر اين تفسير كه گفتيم و باقى قرأ،«لما»خواندند به تخفيف ميم و«ان»مخففه است از ثقيله،المعنى،و ان جميع ذلك لمتاع الحياة الدنيا.و«ما»زيادت باشد.و مانند اين در قرآن بسيار است،منها قوله:

ص : 170


1- .لا،افزوده:فيه.
2- .گا،آد،افزوده:الشاعر.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:لنرجو.
4- .آج،ما،گا،آد،افزوده:اى.

إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَيْهٰا حٰافِظٌ (1) ،بالتشديد و التخفيف. وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ ،و آخرت به نزديك خداى تعالى متقيان و پرهيزكاران راست.

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطٰاناً ،گفت:هركه برگردد از ذكر خداى تعالى[209-پ]كه قرآن است از سر جهل و ضعف يقين و بصيرت،تشبيها بمن يعشوا،اى،ينظر الى ضوء النهار ببصر ضعيف.يقال:عشا،يعشو،عشوا.قال (2):

متى تأته تعشو (3)الى ضوء (4)ناره***تجد (5)خير نار عندها خير موقد

و عشى،يعشى،عشا (6)اذ (7)لم يبصر بالليل.و رجل اعشى و امرأة عشواء،قال الاعشى:

رأت (8)رجلا غاية (9)الواف ***...دين مختلف الخلق اعشى ضريرا

و عبد اللّٰه عباس در شاذ خواند:و من يعش،به فتح شين من العشا،اى،يعم،هركه كور شود از قرآن،و معنى هم راجع است با قرائت اول از قلت نظر و فقد علم و غلبت جهل (10)نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطٰاناً ،بجهانيم او را ديوى تا قرين او باشد.در اين سه قول گفتند:

حسن بصرى گفت:تخليت كنيم ميان او و شيطان بر طريق خذلان،او را با شيطان رها كنيم و منع نكنيم او را از او،چنان كه گفت: وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (11)،و اين بر سبيل عقوبت باشد.

قولى ديگر آن است،نجعل الشيطان له قرينا،ما شيطان را قرين او كنيم.چون شيطان او را خالى يابد از ذكر ما،بر او مسلط شود چه پناه بندگان ما از شيطان ذكر ماست و قرآن،چون بنده آن (12)پناه ندارد،بر صحراى خذلان مانده بود،شيطان چنان كه خواهد با او بازى كند.و اين نزديك است به قول اول،و اگر (13)در ترتيب مفارقتى دارد.و رواست كه به اين شيطان،شيطان انس را خواهد از ائمۀ ضلال.

ص : 171


1- .سورۀ طارق(86)آيۀ 4.
2- .گا،لا،آد،افزوده:الشاعر.
3- .آج:يعشوا،ما:يعشو.
4- .اساس:ضو.
5- .آج:يجد.
6- .لا:عشيا.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:اذا.
8- .اساس:رأيت،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.
9- .اساس:غايت،به قياس با نسخۀ لا،تصحيح شد.
10- .گا،آد،افزوده:مفسران در معنى.
11- .سورۀ انعام(6)آيۀ 129.
12- .گا،آد:به قرآن.
13- .آج،ما،گا،لا،آد:و اگرچه.

قول سيم آن كه،نقيض له شيطانا فى الآخرة،ما در آخرت ديوى را بجهانيم كه قرين او باشد،با او ملازمت كند تا او را به دوزخ رسانيدن (1)[چنان كه در قيامت فرشته ملازمت كند با مؤمن تا او را به بهشت رسانيدن (2)] (3)و على هذا قوله تعالى [210-ر]: وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (4)اى،قرنت بقرينها من ملك او شيطان.

وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ،گفت ايشان يعنى شياطين منع مى كنند كافران را از راه ايمان به اغرا و اغوا و تزيين.و رواست كه ايمت ضلال را باشند (5)وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ،و بااين همه پندارند اين كافران كه بر ره راست اند و راه يافتگان اند ،چنان كه گفت: وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (6)،و... كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (7).

حَتّٰى إِذٰا جٰاءَنٰا ،تا نگه (8)كه اين كافر به قيامت با پيش ما آيد.

حمزه و كسائى و ابو عمرو و حفص عن عاصم خواندند:جاءنا،على التوحيد و باقى قرأ خواندند:جاءنا (9)،على التثنية به دو الف،يعنى شيطان و كافر،داعى و مجيب،ضال و مضل. قٰالَ ،اين كافر ضال و مدبر (10)گويد شيطان را يا داعى ضلال (11)را: يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ ،كاشك (12)تا از ميان من و تو چندان بعد و دورى بودى كه از مشرق تا به مغرب كه بد قرينى تو مرا!و به مشرقين، مشرق و مغرب خواست الا آن است كه يك اسم را غلبه داد بر ديگر،هر دو به يك نام كرد،و آنگه آن را تثنيت كرد،و اين بابى است از كلام عرب معروف،و بر اين بسيار اسما آمده است،منها:القمران،للشمس و القمر،و العصران،للغداة و العشى و كذلك،البردان،و العمران،أبو بكر و عمر،و الحسنان،الحسن و الحسين،و العراقان،الكوفة و البصرة،و الموصلان،الموصل و الجزيره.و نظاير اين بسيار است.

قال الشاعر:

اخذنا باطراف السماء عليكم***لنا قمراها و النجوم الطوالع

ص : 172


1- .گا:برسانند،آد:رساند.
2- .گا،لا،آد:رساند.
3- .اساس،آب،ما افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
4- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 7.
5- .آج،ما،گا:كه مراد ائمۀ ضلال باشند.
6- .سورۀ كهف(18)آيۀ 104.
7- .سورۀ روم(30)آيۀ 32.
8- .تانگه/تا آنگه،ما:آنگه.
9- .اساس و آب:جا أ إنا.
10- .ما،گا،لا،آد:ضال مدبر.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:ضلالت.
12- .آج،ما،گا،آد:كاشكى.

[210-پ]و قال حميد بن ثور:

و لن (1)يلبث العصران يوم و ليلة***اذا طلبا ان يدركا ما تيمما

و قال آخر:

و بصرة الازد منا و العراق لنا***و الموصلان و منا المصر و الحرم

بعضى ديگر گفتند:به مشرقين،مشرق تابستان و مشرق زمستان خواست و ميان ايشان از بعد صدچندان است كه ميان مشرق و مغرب،و اللّٰه اعلم بتفصيل ذلك.و مثله قوله: رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (2).

وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذٰابِ مُشْتَرِكُونَ ،اين قول اما خداى (3)گويد يا (4)فريشتگان.و در كلام اضمارى هست،و التقدير فيقال لهم،يعنى الكفار (5)الذين اضلهم الشيطان،خداى تعالى گويد آن كافران را در آن وقت كه فرياد مى خواهند و مى گويند: رَبَّنٰا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذٰابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (6)، رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ أَضَلُّونٰا فَآتِهِمْ عَذٰاباً ضِعْفاً مِنَ النّٰارِ (7)...،سود ندارد شما را عذاب ايشان چون شما نيز ظالم بوده اى (8)و در عذاب مشاركى (9)و عذاب بر هر دو هست،يعنى عذاب ايشان تخفيف نكند عذاب شما را،چون شما نيز معذب خواهى بودن به ظلم خود.

آنگه رسول را-عليه السلام-تسليت مى كند و خبر مى دهد كه اين كافران ايمان- نخواهند آوردن تا دل به ايشان معلق (10)و طمع ندارد (11)مى گويد:

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ ،تو خواهى شنوانيدن كران را يا راه خواهى نمودن كوران را و آنان (12)را كه در ضلال و گمراهى و كفر مانده اند آشكارا؟يعنى چنان كه از كر، شنيدن و از كور،ديدن نيايد از اينان ايمان نيايد[211-ر]،نه از روى قدرت بل از روى اختيار بد كه معلوم از حال ايشان آن است كه اختيار نكنند،پس حال ايشان بر توسع و مبالغت با حال كور و كر ماند از اين وجه كه گفتيم. آنگه براى تسلى رسول

ص : 173


1- .اساس:و ان،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 17.
3- .گا،اد:اين كلام خدا.
4- .لا:با.
5- .گا،لا،آد:للكفار.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 68.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 38.
8- .آج،گا،لا،اد:بوده ايد.
9- .آج،گا،لا،آد:مشاركيد.
10- .آج،گا،آد:متعلق.
11- .آج،ما،گا،آد:ببرد.
12- .ما،گا:آن.

گفت:تو دل مشغول مدار (1)كه اگر ما تو را ببريم، فَإِمّٰا نَذْهَبَنَّ بِكَ (2)،و تو از ايشان كينه كشيده نباشى (3)،من اين نيابت بكنم و از ايشان كينۀ تو بتوزم (4)و انتقام تو بكشم.و گفتند:مراد آن است كه،اگر ما تو را از مكه ببريم و تو از قريش انتقام نكشيده باشى،ما اين انتقام بكشيم روز بدر.و در تفسير اهل البيت هست (5):

فانا بعلى منهم منتقمون ،گفتند:از كرامت رسول ما يكى اين بود كه،خداى تعالى هر پيغامبرى را عذاب امت به ايشان نمود،رسول ما را گفت:تو بر من از آن گرامى ترى كه تو را در حق امت مكروهى نمايم،در حيات تو اينان را عذاب نكنم،اما از پس تو فتنه ها باشد كه ايشان در آن هلاك شوند.گفتند:تا خداى تعالى رسول را اين خبر داد.او را خندان نديدند.

أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنٰاهُمْ ،يا با تو نماييم آنچه وعده داديم ايشان را از عذاب.

گفتند:مراد روز بدر است. فَإِنّٰا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ ،ما بر ايشان قادريم به آن وجه كه ما خواهم (6)،اگر معجل باشد اگر مؤجل،از قبضت قدرت ما بيرون نه اند (7).

فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي ،تو آن كن كه كار تو است،تمسك كن و دست درآويز و سخت دار آنچه تو را فرموده اند و وحى كرده اند كه تو بر راه راستى و استقامتى (8)و بر راه صلاح،رهى كه مؤدى باشد[211-پ]با نجات و فلاح.

وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ ،گفت اين قرآن شرفى است تو را و قوم تو را و نامى و ياد كردى.نظيره قوله: لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ كِتٰاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ (9)... ،و گفتند:ذكر به معنى تذكير است،يعنى در او تذكير و تنبيه است تو را و قوم تو را. وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ ،و شما را بخواهند پرسيدن از اين قرآن تا چه كردى با او و حق گزاردى و حرمت او داشتى.و بر اوامر او كار كردى و از نواهى او منزجر شدى يا نه؟گفتند:مراد آن است كه اين كار در تو و قوم تو بماند (10)از قريش.

عبد اللّٰه عباس گفت:رسول-عليه السلام-هروقت وعده دادى كافران را و گفتى

ص : 174


1- .آج،ما:مشغول دل مباش.
2- .گا:آيه را بر«كه اگر ما تو را ببريم»،مقدم آورده است.
3- .آج:كينۀ نكشيده باشى،گا:تو انتقام و كينه از ايشان نكشيده باشى.
4- .گا،آد:بستانيم.
5- .آج،ما،آد:عليه السلام آمد،گا:عليهم السلام آمده، لا:آمد.
6- .كذا در اساس و آب،آج،ما،گا،لا،آد:خواهيم.
7- .گا،آد:نيستند.
8- .آج،ما،لا:استقامت.
9- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 10.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:بماند.

مرا بر شما دست خواهد بودن،گفتند:ملك از پس تو كه را باشد (1)؟گفت مرا نگفته اند اين حديث.چون اين آيت آمد،گفت:ملك از پس من قريش را خواهد بودن.

ابو موسى روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه روزى به در خانه اى فراز آمد كه در آنجا جماعتى بودند از قريش و جوانب در خانه به دست گرفت و گفت:در خانه كسى هست جز قريش؟گفتند:نه،مگر يكى از خواهرزادگان ايشان.گفت:

او هم از ايشان باشد.آنگه گفت:اين كار در قريش باشد ما دام تا در حكم عادل باشند و بر رعيت رحيم باشند و به عهد وفا كنند،هركه نه چنين كند،لعنت خداى تعالى و فريشتگان و مردمان بر او باد!خداى تعالى هيچ فريضه و سنت از او نپذيرد.

انس گفت در اين آيت:هو قول الرجل حدثنى ابى عن جدى.

وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنٰا -الآية.خلاف[212-ر]كردند در آن كه اين رسولان (2)كيستند.

عبد اللّٰه عباس و مجاهد و قتاده و ضحاك و سدى و عطا و هر دو مقاتل گفتند:

مؤمنان اهل كتاب اند.و در قرائت عبد اللّٰه مسعود و ابى چنين است:و سئل الذين ارسلنا اليهم قبلك،يعنى،بپرس آنان را كه ما به ايشان فرستاديم رسولان را پيش تو (3)،يعنى،جهودان و ترسايان عصر تو را.و مثله قوله: ...فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكَ (4)... سعيد جبير و عبد الرحمن بن زيد گفتند:يعنى آن پيغامبران را كه شب معراج حاضر شدند (5).گفت: (6)اين آيت بر آسمان انزله بود،چون رسول را -عليه السلام-به معراج بردند بر آسمان،به امامت نماز كرد و پيغامبران در قفاى او نماز كردند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد،گفت:بپرس اين (7)پيغامبران كه ايشان را پيش (8)تو فرستاده ام.

روايت كرد ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم الثعلبى المفسر امام اصحاب الحديث از حسين بن محمد بن الحسين الدينورى به اسناد از ابراهيم از علقمه از عبد اللّٰه بن مسعود كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:چون شب معراج مرا

ص : 175


1- .گا،آد:خواهد بودن.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:مسئولان.
3- .آج،گا،لا،آد:پيش از تو.
4- .سورۀ يونس(10)آيۀ 94.
5- .ما،لا:شدند.
6- .آج،ما،لا،آد:زهرى گفت.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:از اين.
8- .گا،لا،آد،افزوده:از.

به آسمان (1)بردند و پيغامبران را جمع كردند،من با ايشان بنشستم.فريشته اى آمد و گفت:خداى تعالى مى گويد:بپرس از اين پيغامبران تا ايشان را بر چه فرستادند؟ رسول-عليه السلام-بپرسيد از ايشان كه:

على ما بعثتم (2)قالوا:على ولايتك و ولاية على بن ابي طالب ،گفتند:ما را بر ولايت تو و ولايت على بن ابى طالب فرستادند.

أَ جَعَلْنٰا مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ ،گفت:بپرس از ايشان تا ما بجز خداى،خدايانى كرديم كه ايشان را پرستيدند؟يعنى،تا ايشان بگويند،هم تو را يقين زيادت شود [212-پ]باز (3)چون با مؤمنان بگويى ايشان را لطف باشد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ بِآيٰاتِنٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ،آنگه گفت:ما فرستاديم موسى را با آيات و بينات و معجزات،از عصا و يد بيضا و طوفان و جراد و قمل و ضفادع و خون و جز آن از آيات به فرعون و اشراف قوم او.او (4)بيامد و گفت: إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،من رسول خداى جهانيان ام.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِآيٰاتِنٰا ،چون موسى-عليه السلام-به ايشان (5)آمد با آيات ما، إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَضْحَكُونَ ،كه (6)ديدى ايشان از او مى خنديدند فسوس و سخريت را.

وَ مٰا نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاّٰ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهٰا ،ما با ايشان (7)ننموديم آيتى (8)و معجزه اى الا و آن (9)بزرگتر باشد از همتايش. وَ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ ،بگرفتيم يعنى، بترسانيديم تا باشد كه بازآيند و رجوع كنند با درگاه من. چون آيات و معجزه (10)بديدند،موسى را گفتند: يٰا أَيُّهَا السّٰاحِرُ ،اى جادوى! ازآنجا كه اعتقاد كرده بودند كه موسى آن به جادوى مى كند.و بعضى ديگر گفتند:اين كلمت تعظيم بود به نزديك ايشان كه ساحران ايشان زيركان و عالمان ايشان بودند،و معنى آن كه:

ايها (11)الكامل العالم الحاذق،اى عالم استاد زيرك! اُدْعُ لَنٰا رَبَّكَ ،خدايت را بخوان براى ما به آن عهدى كه با تو كرده است تا اين عذاب از ما بردارد كه ما ايمان

ص : 176


1- .ما:با آسمان،لا:بر آسمان.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:ما ذا بعثم.
3- .گا،آد،افزوده:و،لا:تا.
4- .گا،آد:موسى.
5- .ما:با ايشان.
6- .لا،افزوده:ناگاه.
7- .گا،آد:ايشان را.
8- .لا:آياتى.
9- .لا:كه او.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:معجزات.
11- .ما:يايها/يا ايها.

آورديم.و اين آنگه گفتندى كه،چون آيتى پديد آمدى بر طريق عذاب-چون طوفان و جراد و قمل و ضفادع و خون-به فرياد آمدندى و گفتندى:اگر اين عذاب از ما بردارى ما ايمان آريم،چنان كه در سورة الاعراف برفت.

فَلَمّٰا كَشَفْنٰا ،خداى تعالى گفت: فَلَمّٰا كَشَفْنٰا عَنْهُمُ الْعَذٰابَ ،چون عذاب از ايشان برداشتيم، إِذٰا هُمْ [213-ر]كه ديدى ايشان عهد مى شكستند.و«اذا»، مفاجا راست،يعنى،در حال عقيب كشف عذاب عهد بشكافتند (1).

وَ نٰادىٰ فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ ،و آواز داد فرعون در قومش،گفت: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ ،نه ملك مصر مراست؟ وَ هٰذِهِ الْأَنْهٰارُ ،و اين جويها،و آن چهار جوى بود كه معظم آب رود نيل آنجا رفتى:نهر الملك بود و نهر الطولون (2)و نهر دمياط (3)و نهر تنيس. تَجْرِي مِنْ تَحْتِي ،از زير من مى رود.گفتند:چنان ساخته بود كه (4)اين جويها ازير كوشك (5)او مى رفت.

عطا گفت:تحتى،اى،تحت يدى و تصرفى و ملكى،يعنى،زيردست من است و به فرمان من.

أَمْ أَنَا خَيْرٌ ،گفتند:معنى (6)بل است،بل من بهترم از اين مرد كه او ذليل و مهين است،يعنى،موسى-عليه السلام-.و روا بود كه معادل همزۀ استفهام بود (7)و تقدير آن كه أ هذا الذى هو مهين خير ام انا. وَ لاٰ يَكٰادُ يُبِينُ ،و به نزديك آن نيست كه چيزى اظهار كند و سخنى درست بگويد از آن رته اى (8)كه در زبان وى بود.

فَلَوْ لاٰ أُلْقِيَ (9) ،فهلا القى،چرا بر او نيفگنند (10)اگر او پيغامبر است و راست گوى است؟ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ ،دستونجهاى (11)زرين،جمع سوار.حفص خواند عن عاصم و يعقوب:اسوره،بى الف،و باقى قرأ،اساورة،على جمع اسورة فى جمع سوار،و هى جمع الجمع.ابو عمرو گفت:اساور (12)جمع اسوار.ابى،اساور خواند،و عبد اللّٰه مسعود:اساوير.مجاهد گفت:براى آن چنين گفتند كه عادت ايشان آن بود كه

ص : 177


1- .آج،ما،گا،لا،آد:بشكستند.
2- .ما:نهر طلون.
3- .ما:مياط.
4- .گا،آد،افزوده:كه.
5- .آج:شيب كوشك،گا،آد:كوشكها.
6- .آج،ما:«ام»به معنى،لا:معنى آن است كه بل.
7- .آج،ما،گا،افزوده:محذوف بر تقدير و تأخير كلام.
8- .گا،آد:گرفتگى،آج:ربه،ما:رمه.
9- .آج،ما،گا،آد،افزوده:اى.
10- .آج،لا:نيفگندند.
11- .آج،ما،لا:دست ورنجها،گا،آد:دست افرنجها.
12- .ما،گا،لا،آد:اساوره.

چون كسى را به سيد (1)كردندى و پيشوايى،او را دست ورنجنى (2)زرين در دست كردندى و طوقى زرين در گردن تا از (3)علامت سيادت[213-پ]و رياست او بودى (4). أَوْ جٰاءَ مَعَهُ الْمَلاٰئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ ،و چرا فريشتگان با وى به يك جاى نمى آيد (5)تا براى او گواهى دهند.

آنگه سبب مملكت فرعون بگفت كه هيچ موجب نبود آن را جز آن كه:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ ،كه او قوم خود را سبك داشت و بر ايشان استخفاف كرد، فَأَطٰاعُوهُ ،طاعتش داشتند. إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ ،كه ايشان گروهى فاسقان بودند.

ابو الدرداء گفت:اگر دنيا پر مگسى بيرزيدى (6)،فرعون را يك شربت آب ندادى. فَلَمّٰا آسَفُونٰا ،حق تعالى گفت:چون ما را به خشم آوردند.مفسران گفتند:

تأسف (7)به معنى غضب است،و غضب از خداى تعالى ارادت عقاب باشد به مستحقش،ما انتقام كشيديم از ايشان،همه را غرق كرديم.

فَجَعَلْنٰاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ ،ما ايشان را به سلف گذشته كرديم،سلفى كه آخرينان به ايشان متعظ شوند (8).

قتاده گفت:سلفا الى النار،ايشان را پيشرو دوزخيان كرديم و تمثلى (9)براى بازپسينان (10).عبد اللّٰه مسعود خواند:سلفا،به ضم«سين»و فتح«لام»،و هى جمع سلفه،كغرفة و غرف و طرفة و طرف.و حمزه و كسائى و اعمش و يحيى،سلفا خواندند،به ضم«سين»و«لام».فراء گفت:هو جميع سليف.ابو حاتم گفت:

سلف و سلف (11)،مثل خشب و خشب و ثمر و ثمر.و باقى قرأ خواندند:سلفا به دو فتحت،و هى جمع سالف،كحرس و حارس و رصد و راصد.

وَ لَمّٰا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ،گفت:چون بزدند عيسى را-عليه السلام-مثلى براى مردمان،يعنى،مثل زد عيسى را در آن كه بى پدر آمد به آدم كه بى پدر و مادر

ص : 178


1- .گا،آد:سيد.
2- .آب:دست ورنجى.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:آن.
4- .لا:باشد.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:نمى آيند.
6- .آج،ما:مى ارزيدى،گا،لا،آد:ارزيدى.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:اسف.
8- .گا،آد:شدند.
9- .ما:تمثيلى،گا،لا،آد:مثلى.
10- .آج،ما:پسينيان.
11- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:يكى باشد.

آمد فى قوله: إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اللّٰهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ (1).

إِذٰا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ ،كه[214-ر]ديدى قوم تو از او مى برگرديدند (2)،گفتند:

معنى آن است كه،مشركان گفتند:محمد از ما آن مى خواهد كه او را سجده كنيم چنان كه ترسايان عيسى را.

عبد اللّٰه عباس گفت:مناظرۀ عبد اللّٰه زبعرى خواست با رسول-عليه السلام-و قصت آن در سورة الانبيا برفت.

قراء خلاف كردند (3)در يصدون،اهل مدينه و شام و بعضى كوفيان خواندند:

يصدون،به ضم صاد من الصدود،و هو الاعراض،قال اللّٰه تعالى: ...يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (4).و باقى قرأ خواندند:يصدون.

آنگه در معنى او خلاف كردند:كسائى گفت:هما لغتان:صد يصد و يصد،مثل:

يعرشون و يعرشون و يعكفون و يعكفون (5)،و كذلك:شد يشد و يشد،و نم (6)ينم و ينم (7).

عبد اللّٰه عباس گفت:معنى آن است كه يصيحون (8)،از آن فرياد مى كنند.سعيد بن المسيب گفت:يصيحون،بانگ مى دارند (9).قتاده گفت:يجزعون،از آن جزع مى كنند.قرظى گفت:از آن ضجر مى شوند.

وجهى ديگر در معنى (10)آيت آن گفتند كه،چون اين آيت فروآمد (11)كه: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (12)... ،ترسايان (13)گفتند:ما راضى شديم (14)كه اله ما و خداى (15)،عيسى (16)باشد و (17)با او به دوزخ شويم،آنگه گفتند:ما ايمان نياريم (18)به آيتى كه مقتضى او آن بود (19)كه عيسى به دوزخ شود.

و وجهى ديگر آمد در تفسير اهل البيت-عليهم السلام-در معنى آيت،و آن آن

ص : 179


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 59.
2- .آج،لا:برمى گردند،گا،آد:برگرديدند.
3- .آج،ما:و اختلاف كردند.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 61.
5- .گا افزوده:يصحبون و يصحبون،آد:يضجون و يضجون.
6- .آج:ندارد.
7- .لا:تم يتم يتم،آج:تم و يتم.
8- .ما:يصفحون.
9- .گا،لا،آد،افزوده:از آن.
10- .گا،آد:ديگر معنى.
11- .آج،ما،آد:فرود.
12- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 98.
13- .ما:ترسايا.
14- .گا،آد:كه ما راضى ايم.
15- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:ما.
16- .ما،گا،لا،آد:مسيح.
17- .گا،لا،آد،افزوده:ما.
18- .آج:نياورديم.
19- .گا،آد:به دينى كه مقتضى ان باشد.

است كه،چون رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين (1)را گفت عند منصرفه من باب (2)السلاسل:

و اللّٰه لو لا اني اشفق ان يقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصارى فى المسيح بن مريم لقلت اليوم فيك مقالا لا بملإ (3)من امتي الا اخذوا التراب (4)من تحت [214-پ]قدميك يستشفون به. جماعتى منافقان گفتند:ما رضى لمن (5)يضرب لابن عمه مثلا الا (6)بالمسيح بن مريم،راضى نيست محمد كه مثل زند پسر عمش را و تشبيه (7)كند او را به كسى مگر به عيسى بن مريم.خداى تعالى اين آيت فرستاد و اين حال از ايشان بازگفت:

وَ قٰالُوا ،كافران گفتند: آلِهَتُنٰا خَيْرٌ ،«الف»،استفهام مقدر است اين جا و براى آن حذف كرد (8)كه در كلام عوضى هست از او كه دليل مى كند بر حذف او،و آن «ام»است كه معادل اوست فى قوله: أَمْ هُوَ ،چنان كه شاعر گفت:

كذبتك عينك ام رأيت بواسط***غلس الظلام من الرباب خيالا

كافران گفتند:خدايان ما بهتراند يا او،يعنى،محمد؟تا ما ايشان را رها كنيم و طاعت او داريم.

سدى و ابن زيد گفتند (9):الا هو،عيسى را خواستند آنگه گفت: مٰا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّٰ جَدَلاً .اين مثل براى تو بر سبيل جدل و خصومت زدند،و اين جدل آن بود كه گفتند،محمد مى گويد كه:هر معبود كه دون خداى است به دوزخ است،ما راضى شديم.به آنكه (10)معبودان ما از بتان ما (11)عيسى و عزير و فريشتگان به دوزخ شوند، يعنى،اگر عيسى شايد تا (12)به دوزخ شود (13)،نه اينان (14)بهتراند از او،و اين (15)الزامى است نه لازم براى آن كه اين خطاب مخصوص است به اصنام و عباد ايشان (16).و نصب«جدلا»،بر مفعول له باشد و روا بود كه (17)مصدرى بود در جاى حال،اى،

ص : 180


1- .آج،افزوده:على بن ابى طالب،ما،لا:على را-عليه السلام-،گا:عليه السلام.
2- .ما،گا،لا،آد:ذات.
3- .آج،لا،آد:تمر بملإ،ما،گا:لا تمر يملأ.
4- .گا:اخذ التراب.
5- .آج،ما،گا،آد:ان.
6- .آج،افزوده:و.
7- .آج،ما:نسبت.
8- .لا:كردند.
9- .لا:سدى گفت و ابن زيد.
10- .ما:با آن،آج:ندارد.
11- .آج،ما:يا،گا،آد:با.
12- .گا،لا،آد:كه.
13- .آج:شايد به دوزخ،گا،آد:رود.
14- .گا،آد:اين بتان.
15- .آج:واو را.
16- .گا:معبودان ايشان بدون خداى.
17- .لا،افزوده:بر.

مجادلين. بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ ،بل ايشان گروهى خصومت كننده است (1).

ابو امامه گفت از (2)رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:هيچ گروه نباشند كه ضال شوند،[215-ر]الا و (3)و جدل دستاويز خود كنند (4)،آنگه اين آيت بخواند (5): مٰا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّٰ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ .

آنگه گفت: إِنْ هُوَ ،اى،ما هو،نيست او،يعنى عيسى مريم، إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَيْهِ ،الا (6)بنده اى كه ما بر او نعمت كرديم.به اين (7)،جواب دو گروه بداد:يكى جواب ترسايان بقوله«عبد»،و جواب (8)جهودان كه نقص او كردندى بقوله: أَنْعَمْنٰا عَلَيْهِ .

وَ جَعَلْنٰاهُ ،كرديم او را مثلى و آيتى و عبرتى براى بنى اسرائيل.

وَ لَوْ نَشٰاءُ ،و اگر ما خواهيم، لَجَعَلْنٰا مِنْكُمْ ،اى بدلا منكم و اين را«من»بدل گويند،چنان كه شاعر گفت:

فليت لنا من ماء زمزم شربة***مبردة باتت على الطهيان (9)

اى،بدل ماء زمزم.گفت:اگر ما خواهيم شما را كه كافرانى (10)هلاك كنيم و ببدل شما فريشتگان را بياريم تا از پس شما ساكنان زمين باشند (11)و خليفت شما باشند (12)در زمين به عمارت زمين و طاعت من،چنان كه آدم خليفت جان بود.يقال خلفه يخلفه اذا اتى خلفه،اى (13)،قام مقام خلفه (14).

وَ إِنَّهُ ،و او.عبد اللّٰه عباس و مجاهد و قتاده و سدى و ابن زيد گفتند (15):عيسى را خواست كه او علم قيامت است،يعنى بعثت او در آخر الزمان باشد و آمدن او دليل قرب قيامت (16)باشد.و گفتند:مراد آن است كه،نزول او از آسمان علامت قيام ساعت باشد.حسن گفت:عند نزول او تكليف زائل شود كه او از اشراط و اعلام

ص : 181


1- .آج،ما،گا،لا،آد:كننده اند.
2- .آج،ما،گا،لا:كه.
3- .گا:كه،آج،ما،لا:ندارد.
4- .گا،آد:ايشان باشد.
5- .آج،ما،لا:برخواند.
6- .گا:آن.
7- .گا:بدين آيه،آد:به اين آيه.
8- .گا،آد:يكى.
9- .گا،آد:ظمان.
10- .آج،گا،لا،آد:كافرانيد.
11- .آج:از پس من شما ساكنان زمين باشيد.
12- .آج:باشيد.
13- .ما،گا،لا،آد:او.
14- .گا،آد:خليفه.
15- .لا:قتاده گفتند و سدى و ابن زيد.
16- .آج،ما،گا،لا،آد:افزوده:ساعت.

ساعت است.و گفت:نشاهد (1)كه آنگه تكليف بود كه آنگه او را (2)ترسايى بايد گفتن (3)و شرع او منسوخ است.و اين چنين نيست براى آن كه ممتنع نباشد كه [215-پ]او در عهد مهدى-عليه السلام-فرود آيد به نصرت او،بر او تكليف نباشد، و بر اهل روزگار تكليف باشد.براى آن كه نزول او ملجائى نيست مردم را بر ايمان و طاعت.

و بعضى ديگر گفتند:ضمير عايد است با قرآن،يعنى قرآن علم ساعت است،به آن معنى كه او متضمن است ذكر ساعت را و خبر را از (4)اهوال و شدايد او.

و عبد اللّٰه عباس در شاذ خواند:و انه لعلم للساعة،او علمى و نشانى است قيامت را فَلاٰ تَمْتَرُنَّ بِهٰا ،در او شك مكنى. وَ اتَّبِعُونِ (5)پى من گيريد (6)و براثر فرمان برويد (7)هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ ،اين راهى است راست.

در خبر است كه عيسى به زمين بيت المقدس فرود آيد به كوهى از كوهها كه آن را افيق گويند،دو (8)جامۀ مصرى پوشيده و موى سر او پندارى روغن از او مى چكد،و حربه اى بدست دارد (9)كه به آن دجال را بكشد.امام بيت المقدس در نماز ديگر باشد،چون او را بيند از محراب بازپس آيد و او را اشارت كند كه پيش رو به امامت نماز.او دست امام گيرد و پيش برد و گويد:تو اولى ترى كه نايب محمدى.او نماز (10)كند و عيسى در پس او نماز كند.آنگه بيايد و كليسيها (11)بيران (12)كند و صليبها بشكند و خوكان را بكشد و ترسايان را بكشد،الا آن كه به او ايمان دارد (13).

وَ لاٰ يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطٰانُ ،گفت:شيطان شما را بازمدارد (14)از راه من كه او شما را دشمنى است آشكارا،نه پنهان.

وَ لَمّٰا جٰاءَ عِيسىٰ بِالْبَيِّنٰاتِ ،گفت:چون عيسى بيامد با بينات و دلايل و

ص : 182


1- .نشاهد/نشايد،آج،ما،گا،لا،آد:نشايد.
2- .لا،افزوده:بدين.
3- .آج،ما:ترسا بايد گفت.
4- .گا،آد:مخبر از.
5- .اساس و آب:و اتبعونى.
6- .ما:گيرى.
7- .ما:بروى.
8- .گا،لا:و.
9- .گا،آد:در دست داشته باشد.
10- .گا،آد:امامت.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:كليسياها.
12- .اج،ما،گا،آد:ويران.
13- .آج،ما،لا:آرد،گا،آد:آرند.
14- .آج:مى دارد،ما،لا:مداراد،آد:ندارد.

معجزات، قٰالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ [216-ر]،گفت:من آمده ام با نبوت (1)، وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ ،و تا بيان كنم شما را بعضى آنچه شما در آن خلاف مى كنى (2)از احكام تورات. فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من داراى در آنچه شما را مى فرمايم،چه آن از فرمان خداى است.

[ إِنَّ اللّٰهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،و (3)خداى است كه خداى من و خداى شماست] (4)و خالق و آفريدگار و پروردگار ماست. فَاعْبُدُوهُ ،او را پرستى،كه اين راهى است راست.

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَيْنِهِمْ ،خلاف كردند جماعات (5)از (6)ميان ايشان يعنى، جهودان و ترسايان. فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذٰابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ ،و اى آنان كه كافر شدند و ظلم كردند از عذاب روزى مولم،به دردآرنده.و تفسير مثل اين آيت (7)رفته است در سورت مريم-عليها السلام.

آنگه گفت: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّٰاعَةَ ،انتظار نمى كنند (8)اين كافران؟و از اقسام [نظر] (9)يكى انتظار است.و در قرآن نظر به معنى انتظار بسيار است.الا قيامت را.

أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً ،كه به ايشان (10)آيد ناگاه.و نصب او بر حال بود،اى،باغتة،مصدرى بود در جاى حال.و شايد«تا»مصدرى بود،لا من لفظ الفعل.و التقدير:ان تباغتهم بغتة. وَ هُمْ ،«واو»حال راست.و ايشان ندانند و غافل باشند و بى خبر از آن.

قوله تعالى:

سوره الزخرف (43): آیات 67 تا 89

اشاره

اَلْأَخِلاّٰءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِينَ (67) يٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (68) اَلَّذِينَ آمَنُوا بِآيٰاتِنٰا وَ كٰانُوا مُسْلِمِينَ (69) اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْوٰاجُكُمْ تُحْبَرُونَ (70) يُطٰافُ عَلَيْهِمْ بِصِحٰافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوٰابٍ وَ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اَلْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (71) وَ تِلْكَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِي أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَكُمْ فِيهٰا فٰاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (73) إِنَّ اَلْمُجْرِمِينَ فِي عَذٰابِ جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (74) لاٰ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (75) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا هُمُ اَلظّٰالِمِينَ (76) وَ نٰادَوْا يٰا مٰالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنٰا رَبُّكَ قٰالَ إِنَّكُمْ مٰاكِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْنٰاكُمْ بِالْحَقِّ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كٰارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلىٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (80) قُلْ إِنْ كٰانَ لِلرَّحْمٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ اَلْعٰابِدِينَ (81) سُبْحٰانَ رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا يَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّٰى يُلاٰقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِي يُوعَدُونَ (83) وَ هُوَ اَلَّذِي فِي اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِي اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ وَ هُوَ اَلْحَكِيمُ اَلْعَلِيمُ (84) وَ تَبٰارَكَ اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا وَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّٰاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَ لاٰ يَمْلِكُ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اَلشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (86) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ فَأَنّٰى يُؤْفَكُونَ (87) وَ قِيلِهِ يٰا رَبِّ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ لاٰ يُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاٰمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)

ترجمه

دوستان آن روز بهرى بهرى را دشمن باشند مگر پرهيزكاران.

اى بندگان من نيست ترسى بر شما امروز و نه شما اندوه خورى.

[216-پ]،آنان كه بگرويدند به آيتهاى ما

ص : 183


1- .لا،افزوده:و حكمت.
2- .گا،آد:شما خلاف مى كنى در آن.
3- .ما:او.
4- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
5- .آج:جماعتى.
6- .ما:در.
7- .ما،گا،لا:آيات.
8- .آج،افزوده:اينان يعنى،ما:مى كنند اينان يعنى،گا،لا:مى كشند اينان يعنى.
9- .اساس و آب:ندارد،ازاج افزوده شد.
10- .ما:با ايشان.

و بودند تن بداده (1).

در شوى در بهشت شما و زنانتان (2)شاد مى كنند شما را.

بگردانند بر ايشان صحفه ها (3)از زر و كوزه ها (4)و در آنجا باشد آنچه خواهند نفسها (5)و آرزو آيد چشمها را و شما در آنجا هميشه باشى.

و آن بهشت آن است كه به ميراث به شما داديم به آنچه كردى (6).

شما را باشد در آنجا ميوه بسيار كه از آن مى خورى (7).

گناهكاران در عذاب دوزخ هميشه باشند.

سست نكنند (8)از ايشان،و ايشان در آنجا نوميد باشند.

نكرديم بر ايشان ظلم و لكن ايشان ظالم بودند.

ندا كنند يا مالك! بگوى تا به سرآرد بر ما خداى تو،گويد:شما مانده اى اين جا.

آورديم به شما حق و لكن بيشترينۀ شما حق را كاره اند.

يا محكم بكردند كارى،ما محكم كننده ايم.

[217-ر]، يا مى پندارند كه ما نمى شنويم سر و راز ايشان،آرى و رسولان ما به نزديك ايشان

ص : 184


1- .ما:مسلمان،لا:مسلمانان.
2- .ما:جفتان شما.
3- .اساس:صحفها،ما،لا:صحيفها/صحيفه ها.
4- .اساس،آب،لا:كوزها.
5- .ما:آرزو مى كنند تنها.
6- .ما:مى كنيد،لا:كرده بوديد.
7- .ما:بخورى.
8- .نه سست بكنند.

مى نويسند.

بگو اگر بودى (1)خداى را فرزندى، من (2)نخستين پرستنده بوديمى (3)او را.

منزه است خداى آسمانها و زمين،خداوند عرش از آنچه وصف (4)مى كنند.

رها كن (5)ايشان را تا فروشوند (6)و بازى (7)كنند تا بينند روزشان آن كه وعده دادند ايشان (8).

او آن خداى است كه در آسمان خداى است و در زمين خداى است و او محكم كار و داناست.

باقى است آن كه او راست پادشاهى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است،و نزديك اوست علم قيامت و با او برند ايشان را (9).

و مالك نباشند آنان كه مى خوانند از بجز او (10)را شفاعت،الا آن كه گواهى دهد به راستى و ايشان دانند.

[217-پ]و اگر پرسى از ايشان:كه آفريد ايشان را؟گويند:خداى،چگونه مى گردانند ايشان را (11)؟ و گفتار او،اى خداى من اينان گروهى اند كه ايمان نمى آرند (12).

عفو بكن (13)از ايشان و بگوى:سلام بر شما،بدانى پس از اين (14).

ص : 185


1- .ما:باشد.
2- .ما:ما.
3- .آب،ما:بودمى،لا:منم اول پرستندگان.
4- .ما،لا:صفت.
5- .ما:پست بدار،لا:بگذار.
6- .ما:فرود شوند،لا:در روند.
7- .لا:لعب.
8- .لا:تا ملاقى شوند به روزى كه ايشان را وعده كردند.
9- .لا:با او بازمى گرديد،كه بر متن راجح است.
10- .لا:از دون او.
11- .لا:پس به كجا مى گردند؟
12- .لا:اين گروه ايمان نيارند.
13- .لا:در گذر.
14- .لا:و زود بدانند.

قوله: اَلْأَخِلاّٰءُ يَوْمَئِذٍ -الآيه (1)،دوستان آن روز،يعنى روز قيامت بهرى دشمن بهرى باشند،يعنى دوستان (2)كه در دنيا با يكديگر دوستى كرده باشند بر آزار خداى و (3)معصيت،ايشان فردا دشمن يكديگر باشند براى (4).چنين دوستان يكديگر را تحريض كنند بر معصيت و يكديگر را دعوت كنند با معصيت و معاونت كنند يكديگر را بر اين معنى.آنگه روز قيامت هريكى گناه بر صاحبش نهد (5).او (6)گويد:تو دعوت (7)كردى،و او (8)گويد:تو چرا اجابت كردى (9)و آن گويد:سبب تو بودى،و اين گويد:خود جرم تو بود،و از اين معانى با يكديگر مناظره (10)كنند.از اين جا گفت رسول-عليه السلام:

الحب فى اللّٰه و البغض فى اللّٰه ،دوستى و دشمنى براى خداى كنى.آنگه استثنا كرد از ايشان متقيان را،گفت:مگر متقيان كه، ايشان به خلاف اين باشند براى آن كه ايشان يكديگر را تحريض كرده باشند بر طاعت،و دعوت كرده باشند يكديگر را (11)به اطاعت.

قتاده روايت كرد از ابو اسحاق كه،اميرالمؤمنين (12)-عليه السلام-گفت:در اين آيت،كه در دنيا دو دوست باشند مؤمن و دو دوست كافر،چون (13)يكى از آن دو (14)با پيش خداى شود (15)،گويد:بار خدايا!فلان كس[218-ر]دوست من بود و مرا طاعت تو فرمود و طاعت پيغامبر تو و امربه معروف كرد و نهى كرد از منكر،و مرا گفت:تو را پيش خداى مى بايد شدن،بار خدايا!از پس من لطف از او بازمگير و راهنماى (16)او باش چنان كه او راهنماى (17)من بود،و اكرام كن او را چنان كه او مرا اكرام كرد.چون اين دوست ديگر با پيش خداى شود (18)،خداى تعالى،ميان ايشان جمع كند،گويد:هريكى بايد تا ثنا گويد بر صاحبش به آن كه از او داند،هريكى

ص : 186


1- .آج،ما،افزوده:حق تعالى گفت.
2- .ما،گا،لا،آد:دوستانى.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:بر.
4- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:آن كه.
5- .ما:دارد،لا:نهند.
6- .آج،ما:اين.
7- .لا:دعوى.
8- .آج،ما:آن.
9- .ما:گويد:مرا خايب كردى.
10- .گا،آد،افزوده:و دشمنى.
11- .آج،ما:به.
12- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
13- .ما:چو.
14- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:مؤمن.
15- .ما:روند.
16- .ما،لا:رهنماى.
17- .ما،لا:رهنماى.
18- .لا:رود.

از ايشان گويند:بار خدايا!اين مرا در دنيا دعوت كرد به اطاعت تو و طاعت رسول تو و امر كرد به خير و نهى كرد از شر،و خبر داد مرا از اين روز و از اين مقام.خداى تعالى گويد:نيك برادر و نيك دوست و نيك صاحبى تو او را و او تو را.چون يكى از آن دو كافر بميرد،با پيش خداى شود،گويد:بار خدايا!فلان مرا منع كرد از طاعت تو و طاعت رسول تو و مرا شر فرمود و از خير نهى كرد و گفت:مرا (1)مرجعى و بازگشتى نيست با خداى.خداى تعالى گويد:بد برادر بود (2)و بد (3)دوست و بد (4)رفيق بود او تو را.

آنگه گفت: يٰا عِبٰادِ (5)،و التقدير يقال لهم:يا عبادى،ايشان را گويند:اى بندگان من! لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ ،امروز بر شما هيچ خوفى و ترسى نيست و نه نيز اندوهگن شوى.

معتمر (6)بن سليمان گفت:شنيدم در خبر كه فرداى قيامت كه خلقان از گورها برخيزند،هيچ كس نباشد كه نه ترسنده و اندوهناك بود تا منادى ندا كند: يٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ چون بشنوند همه[218-پ]اميد دربندند چون بشنوند در عقب آيت: (7)اَلَّذِينَ آمَنُوا بِآيٰاتِنٰا وَ كٰانُوا مُسْلِمِينَ ،كافران طمع ببرند،مؤمنان و مسلمانان طمع دربندند.

آنگه ايشان را گويد (8): اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ ،و در آيت قول (9)محذوف است،و التقدير يقال:لهم ادخلوا الجنة،به بهشت روى شما و زنان شما كه همچون شما مؤمنات و مسلمات (10)بودند. تُحْبَرُونَ ،در محل حال است از فاعل،اى،محبورين مسرورين، شادبازكردگان، (11)خرم بازكردگان، (12)يقال:حبرته و سررته،فهو محبور و مسرور.و حبور،خرمى باشد كه بر روى پديد آيد و روى گشاده كند،و اشتقاقه من التحبير و هو التحسين.و الحبر:الثوب الحسن و الحبر:الهيئة الحسنة.و

فى الحديث: يخرج

ص : 187


1- .آج،ما،لا:ما را.
2- .ما:بد دو برادر بوديد.
3- .ما افزوده:دو.
4- .ما افزوده:دو.
5- .اساس،آب،گا،لا،آد:عبادى،كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .آج،آد:معمر.
7- .گا،آد:چون در عقب آن اين آيت بشنوند.
8- .آج،ما،گا،آد:گويند.
9- .آج:قولى.
10- .ما،گا،لا،آد:مؤمنان و مسلمانان.
11- .آج،ما:شادمان كردگان،لا:شادكردگان،گا:شادان،آد:شادمان و خرمان.
12- .ما:خورم بازكردگان،گا:خرمان.

رجل من النار قد ذهب حبره و سبره ،اى،حسنه و هيئته،حبرت الكتاب،حسنته و منه الحبر لما يكتب به الكتاب،فيحسن به،و منه الحبر للعالم لما فيه من حسن العلم و جماله و جلالة (1)موقعه.

يُطٰافُ عَلَيْهِمْ بِصِحٰافٍ مِنْ ذَهَبٍ ،گفت:بر ايشان مى گردانند در بهشت صفحه هاى (2)زرين،واحدها صحفة (3). وَ أَكْوٰابٍ ،جمع كوب،و آن كوزه اى بود كه آن را دسته و جره نبود،و قال الاعشى:

صريفية طيب طعمها***لها زبد بين كوب و دن (4)

بر اين صحاف انواع طعام باشد و در اين اكواب انواع شراب.

در خبر است كه،مؤمن در بهشت از يك كاسه هفتاد گونه طعام بخورد به طعم مختلف،يك با يك (5)آميخته نشود (6).شهر بن حوشب روايت كرد از ابو هريره كه،- رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:آن كس كه در بهشت از او وضيع منزلت (7)تر نباشد،او را هفت درجت بود،او بر ششم نشسته باشد[219-ر]و هفتم از بالاى او (8)باشد،و او را سيصد خدمت كنان (9)باشند و به بامداد و شبانگاه سيصد صحفه (10)از زر پيش او آرند در هر صحفه اى (11)لونى كه در ديگر صحفه (12)آن لون نباشد (13)،و او را به آخر همان لذت بود و شهوت كه به اول (14).و سيصد انا پيش او آرند در هر اناء لونى ديگر از شراب كه در اناى ديگر (15)نباشد و او را به آخر همان لذت بود كه به اول.او گويد:

بار خدايا!اگر دستور باشى (16)مرا،همه اهل بهشت را ميزبانى (17)كنم و آنچه به نزديك من است از طعام و شراب برسد،و او را هفتاد و دو زن باشد از حور العين،جز از

ص : 188


1- .آج:و جلاله و جمالة.
2- .اساس،آب،گا:صفحها،مقلوب صحفه ها،آج،لا: صحيفها،ما،آد:صحفها/صحفه ها.
3- .آج،ما،گا،آد:صحفه،لا:صحيفه.
4- .اساس،آب،آج:كف،كه در اساس با قلمى شبيه به متن به«دن»تصحيح شده است.
5- .ما،افزوده:نماند و.
6- .گا،آد:يكى با ديگرى آميخته نباشد،لا:كه با هم آميخته نشود.
7- .گا،آد:منزل تر.
8- .گا،آد:و هفتم بالاى سر او.
9- .آج،ما،گا،آد:خدمتكار،لا:خدمتكاران.
10- .آج،ما:صفحه،لا:صحيفه.
11- .آب،ما:صفحه،لا:صحيفه.
12- .آب،ما:صفحه،لا:صحيفه.
13- .آج:دگر از شراب كه در اناء دگر نباشد.
14- .گا،آد،افزوده:گويد.
15- .لا:در ديگرى.
16- .گا:دستورى دهى.
17- .ما:ميزابانى،لا:مهمانى.

زنان (1)كه در دنيا داشته باشد،هريكى از ايشان چون بنشيند (2)مقدار يك ميل زمين بپوشد (3).

عكرمه روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:آن كس كه از او كمتر نباشد به منزلت از اهل بهشت و فروتر (4)به درجه،مردى باشد كه از پس او كس به بهشت نشود (5)،او را گويند (6):چشم بزن.او (7)چشم بزند صدساله راه ببيند كوشك در كوشك از زر،در او خيمه ها زده از مرواريد،در آنجا مقدار يك بدست زمين نباشد الا آبادان.به بامداد و شبانگاه،هفتاد هزار صحفۀ (8)زرين پيش او آرند (9)در هر صحفۀ (10)لونى ديگر باشد از طعام كه در ديگر (11)نبود،شهوت او به آخر همچنان باشد كه به اول.اگر جملۀ اهل دنيا به او (12)فروآيند،آنچه به نزديك او باشد ايشان را كفايت بود.

وَ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ ،و در بهشت آن باشد كه نفسها آرزو كند.اهل مدينه و شام خواندند:ما تشتهيه الأنفس،و در مصاحف ايشان چنين است (13). وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ ، و چشمها را در آن لذت باشد.

ابن شابط (14)روايت كرد[219-پ]كه مردى رسول را گفت:يا رسول اللّٰه!من اسب دوست دارم.در بهشت اسب باشد؟گفت:اگر خداى تو را به بهشت برد، بر اسبى نشينى از ياقوت سرخ كه چون بر او نشينى (15)بپرد (16)در هوا به هر جاى كه تو خواهى.اعرابى گفت:يا رسول اللّٰه!در بهشت شتر باشد كه من شتر دوست دارم؟ گفت:يا اعرابى!در بهشت هرچه كسى را آرزو آيد (17)و چشمها را در آن لذت بود (18)باشد.

ص : 189


1- .آج،ما،لا:زنانى.
2- .آج،گا:بنشينند.
3- .آج:بپوشند،گا،آد:بپوشاند.
4- .آج:فرودتر.
5- .گا،لا،آد:نرود.
6- .لا:گويد.
7- .گا،آد:چون.
8- .آب،آج:صفحه،لا:صحيفه.
9- .گا:آورند،لا:زرينش آورند.
10- .آب،آج:صفحه،لا:صحيفه.
11- .گا،لا،آد:ديگرى.
12- .لا:به نزديك او.
13- .كذا در اساس و آب،آج،ما،لا:سابط،آد:سامط.
14- .گا،آد،افزوده:آنچه خواهد نفسها.
15- .ما:برنشينى.
16- .لا:برد تو را.
17- .لا:كند.
18- .لا:باشد.

ابو ظبية السلمى گفت:در بهشت ابرى برآيد (1)و سايه بر جماعتى افگند،ايشان گويند:از اين ابر چه باران خواهد آمدن؟گويند:هرچه شما خواهى.هريكى آرزويى كنند،هرچه آرزو كنند ازآنجا ببارد.يكى از ايشان گويد:امطر لنا (2)كواعب اترابا،بر ما ببار دختران به خانه،همسران يكديگر.

سليمان (3)عامر گفت،از ابو امامه شنيدم كه مى گفت:مرد باشد از اهل بهشت كه او در مرغى پران نگرد (4)كه در هوا مى پرد.گويد:كاشك تا اين مرغ بريان بودى در پيش من!در حال بريان شود و پيش او بيفتد (5)تا از او بخورد چندان كه خواهد.

شرابش آرزو كند،ابريقى در دست او آيد تا چندان كه خواهد (6)بازخورد.

وَ أَنْتُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،و شما در آن بهشت جاودان باشى،دوامى كه آن را انقطاع نباشد.

وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،گفت:اين آن بهشت است كه به ميراث به شما خواهند دادن به آنچه (7)شما مى كنى از اعمال صالحه.

لَكُمْ فِيهٰا فٰاكِهَةٌ ،شما را در آن بهشتها،ميوه هاى بسيار باشد كه از آن مى خورى.

ثوبان روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:يكى از اهل بهشت بيايد به درخت ميوه و از او ميوه باز مى كند (8).به هريكى كه از آن درخت باز كند،[220-ر] به جاى (9)دو پديد آيد (10)، آنگه چون طرفى ثواب (11)اهل بهشت بگفت،طرفى از عذاب اهل دوزخ ذكر كرد (12).

گفت: إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذٰابِ جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ ،گفت:گناهكاران در عذاب دوزخ هميشه باشند،و مراد به گناهكاران،كافران اند،چنان كه در آخر آيات بيايد.

لاٰ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ ،عذاب از ايشان (13)فاتر نكنند. وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ،و ايشان در آن عذاب نوميد باشند از خلاص و نجات و رحمت خداى،و منقطع الحجة و متحير

ص : 190


1- .آج،ما:بيايد.
2- .لا:علينا.
3- .گا،لا،آد:سليم بن.
4- .آج،ما،گا:در مرغى نگرد كه در هوا مى پرد.
5- .ما،لا:بيوفتد.
6- .لا،افزوده:از آن،آد:از او.
7- .آج،ما:با آنچه.
8- .گا،آد:چون از درختى ميوه باز كند.
9- .آج،ما،افزوده:او،لا:يكى.
10- .گا،آد:به جاى هريكى كه گيرد دو پديد آيد.
11- .گا،آد:صفت.
12- .لا:طرفى از اهل دوزخ از عذاب بگفت.
13- .لا:عذاب ايشان.

باشند.يقال:ابلس (1)،اذا تحير عند انقطاع الحجة.

وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا هُمُ الظّٰالِمِينَ (2) ،گفت:ما ظلم نكرديم بر ايشان و لكن ظلم ايشان كردند.[بر خود،چه من عالمم به قبح ظلم و مستغنى ام از او،و عالمم به استغناى خود،از من ظلم نيايد ظلم ايشان كردند] (3)به ارتكاب معاصى و فعل قبايح.

آنگه گفت: وَ نٰادَوْا يٰا مٰالِكُ ،ندا كنند اهل دوزخ،چون كار بر ايشان سخت شود،گويند:اى مالك-و او خازن دوزخ است- لِيَقْضِ عَلَيْنٰا رَبُّكَ ،بگوى تا خداى جان ما بردارد و عمر بر ما به سر آرد تا از اين عذاب برهيم. قٰالَ ،مالك جواب دهد و گويد: إِنَّكُمْ مٰاكِثُونَ ،شما اين جا خواهى بودن.

عبد اللّٰه عباس (4)گفت و سدى كه:ايشان هزار سال اين ندا مى كنند،هيچ (5)جواب نيايد،از پس هزار سال گويند ايشان را كه:شما اين جا خواهى بودن.عبد اللّٰه عمر (6)گفت:پس از چهل سال.و نوف گفت:پس از صد سال.ابو الدرداء روايت كند كه:رسول-عليه السلام-خواند.يا مال!ترخيم،چنان كه حارث را گويند:يا حار (7).

لَقَدْ جِئْنٰاكُمْ بِالْحَقِّ ،گفت:ما حق آورديم به شما و لكن شما بيشترينه تان (8)حق را كاره اى.و خطاب با جمله ى مكلفان است،و مراد به اكثر،كافران اند و كراهت حق دليل كفر صاحبش كند.

أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً ،بل ايشان عزم مصمم[220-پ]بكرده اند بر كفر و ما نيز عزم كرديم بر عقاب ايشان (9)،و عزم در حق خداى تعالى مجاز باشد،تفسير او به ارادت كنند.اما براى ازدواج لفظ عزم و ابرام گفت،و ابرام،احكام باشد،يقال:ابرمت عزمى و صممته،و معنى آن است كه ايشان مبالغت كردند در معصيت و ما نيز مبالغت كنيم در عذاب ايشان.

آنگه گفت: أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ ،يا مى پندارند كه ما سر ايشان و

ص : 191


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:فلان.
2- .اساس و آب:الظالمون كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
4- .لا:مسعود.
5- .ما:هم.
6- .آج:عباس.
7- .آج:حارث يا حار را گويند،ما:يا حار،يا حارث را.
8- .آج:بيشترينه آن،ما:بيشتر آن،گا،آد:بيشترين شما.
9- .آج،ما،افزوده:آنگه گفت.

مناجات ايشان،كه با يكديگر مى كنند (1)پوشيده،نمى شنويم.گفتند:فرق ميان سر و نجوى آن است كه،سر در دل باشد و نجوى ميان دو كس بود.و گفتند:سر،پوشيده باشد و نجوى آشكارا.و اين دليل كفر آنان مى كند كه مرادند در آيت (2)،براى آن كه، آن كس كه گمان برد كه خداى تعالى سر او نمى شناسد (3)و مناجات او نمى شنوند (4)، او خداى را نشناسد،چون چنين باشد كافر بود،و چون كافر بود تمسكى نبود اهل وعيد را به اين آيت،و هى لقوله (5): إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذٰابِ جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ ،چه مجرم در آيت كافر است به اين قرين (6). بَلىٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَيْهِمْ ،گفت:بلى،آرى و رسولان ما (7)نزديك ايشان مى نويسند آنچه ايشان مى گويند.

قُلْ إِنْ كٰانَ لِلرَّحْمٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعٰابِدِينَ ،گفت:رد بر آنان كه خداى را فرزند گفتند،بگوى:اى محمد!اگر خداى را فرزند (8)بودى،اول عابد من بودمى.در تأويل او خلاف كردند:

عبد اللّٰه عباس گفت:ان،به معنى«ما»ى نفى است،يعنى،ما كان للرحمن ولد،خداى را فرزند نبوده است و من اول عابدان و پرستندگان ام خداى را.مجاهد گفت:قل ان كان للرحمن ولد فانا اول من عبده و وحده[221-ر]على انه واحد لا ولد له،گفت:اگر خداى را فرزند بودى،اول كس كه او را پرستيدى (9)بر توحيد و نفى فرزند،من بودمى (10).و اين قول پسنديده (11)نيست،براى آن كه اگر خداى را-جل جلاله -فرزند بودى،على التقدير،او را برآن (12)بايستى پرستيدن كه بودى،چه اگر نه چنان پرستيدندى او را،برخلاف راستى بودى.و قول اول هم نيك نيست براى آن كه «فا»،به (13)جواب«ما»ى نفى بازنيايد،به (14)جواب شرط بازآيد.

ص : 192


1- .آج،ما،گا،لا،آد:مى گويند.
2- .اساس:مراد سر دراند،ظاهرا تصحيفى در كلمه صورت گرفته است،با توجه به نسخه آج،تصحيح شد.
3- .ما:نمى شنود،گا،آد:نمى داند،لا:مى شناسد.
4- .آج،گا،لا:نمى شنود،ما:نمى شناسد.
5- .آج،ما:فى قوله.
6- .آج،ما،گا،لا:قرينه،گا،آد،در اين جا افزوده است:و اين مذهب مخالفان ماست و مذهب ما مجرمين كافر فاسق را مى خواهد،براى آن كه خداى تعالى تخصيص نكرد در آيه به كافر،دون فاسق پس مراد از آن فاسق است نه كافر،و مجرم هم كافر را متناول و هم فاسق را.پس حمل بر كافر كردن دون فاسق،اولى تر باشد.
7- .لا،افزوده:آن.
8- .آج،ما:فرزندى.
9- .ما:پرستدندى.
10- .آج:بودى.
11- .ما:مرضى.
12- .آج:به آن.
13- .لا:در.
14- .لا:در.

قول معتمد آن است كه ظاهر دليل او مى كند،و آن آن است كه،رسول -عليه السلام-خواست تا رد كند بر كافران قول و مذهب فاسد ايشان را (1)،اثبات فرزند در حق او.گفت:اگر چنانستى كه او را،تعالى،فرزندى بودى،اول كس كه او را پرستيدى و اولى تر كس،من بودمى،چون (2)نمى گويم و عبادت نمى كنم فرزند (3)او را،دليل است بر آنكه او را فرزند نيست.نفى عبادت به دليل نفى فرزند كرد،چه اگر بودى،عبادتش واجب بودى.قولى ديگر آن است كه اگر (4)فرزندى بودى،اول كس (5)كه ننگ داشتى از عبادت او،من بودمى،چه وجود فرزند دليل جسميت كند،و آن كه جسم باشد عاقلان از عبادت او استنكاف كنند،يقال:عبد يعبد عبدا اذا انف و غضب.قال الشاعر:

الا مرنت (6)أم الوليد و اصبحت***لما ابصرت فى الرأس منى تعبد (7)

و قال الآخر:

متى ما يشأ ذو الود (8)يصرم خليله***و يعبد عليه لا محالة ظالما

نعجة بن بدر الجهني (9)گفت:در عهد عثمان زنى را با شوى (10)دادند،به شش ماه بار گرفت و كودكى بياورد.او را پيش عثمان بردند،گفت:[221-پ]ببرى اين را و رجم كنى.اميرالمؤمنين (11)-عليه السلام-حاضر بود،گفت:بهتر (12)انديشه كن.

گفت:انديشه ى من تا اينجاست.گفت ياران را (13):شما چه گويى؟گفتند:

همين (14).روى به عثمان كرد و گفت:

ان خاصمتك بكتاب اللّٰه خصمتك (15)،اگر به كتاب خداى با تو خصومت كند (16)،غلبه كند (17)تو را.گفت:

چگونه؟گفت:قال اللّٰه تعالى: ...وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً (18).گفت:مدت

ص : 193


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:از.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:من.
3- .آج:فرزندى.
4- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:او را.
5- .آج،ما،گا،آد:كسى.
6- .ما،لا:هربت.
7- .ما:يعبد.
8- .لا:ذو الورد،ما:ذو الوجه،اساس نيز با قلمى متفاوت از متن به ذو الوجه تغيير يافته است.
9- .آج:الجهى،گا،لا،آد:الجهمى.
10- .آج،ما،لا:با شوهر،گا،آد:به شوى.
11- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
12- .ما،گا،آد،افزوده:از اين.
13- .گا،آد:اصحاب را.
14- .آج،ما،لا:ما هم اين دانيم،گا،آد:ما هم همين دانيم.
15- .ما:غلبتك.
16- .لا:كنم،ما:كنند.
17- .لا:كنم،ما:كنند.
18- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 15.

حمل و شير دادنش سى ماه باشد،آنگه گفت: وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ (1)... ،و چون دو سال مدت رضاع باشد از سر سى (2)ماه بروند (3)شش ماه ماند مدت حمل.عثمان گفت:ردوها،بازآرى اين زن را.آنگه گفت:ما عبد عثمان ان بعث اليها ترد (4)،عثمان ننگ نداشت ازآن كه او را بازآرد و از قول خود رجوع كند با قول على،چون دانست كه حق با اوست.و ابن (5)ثعلبى آورد در تفسيرش.

و بر خداى تعالى فرزند روا نباشد نه بر حقيقت،نه بر مجاز.اما بر حقيقت،فرزند حقيقى آن باشد كه از آب او آفريده باشد،و مجاز (6)آن بود كه اما بر فراش افتاده (7)باشد،و آن نيز حقيقت بود شرعا و مجاز بود اصلا.و ديگر آن بود كه او پسر خوانده گيرد،اين هم اقتضاى جسميت كند براى آن كه فرزند از جنس پدر باشد چون جنس هر چيزى از جنس او مى باشد،محال است كه فرزند جسم باشد و پدر نباشد.پس هر دو مؤدى بود با جسميت قديم تعالى.و چون درست شده است كه خداى تعالى جسم نيست و به صفت اجسام نيست. (8)فرزند با او نسبت كردن محال باشد.اگر گويند:

[222-ر]چرا نشايد كه عيسى را گويند ولد اللّٰه،چنان كه گفتند روح اللّٰه؟ گوييم:نشاهد (9)،براى آن كه روح اللّٰه به مثابت عبد اللّٰه و خلق اللّٰه باشد،اضافة الفعل الى فاعله من غير ابهام (10).و ولد فلان اين دو معنى دارد كه گفتيم و جز بر اين معنى حمل نتوان كردن پس عقل و معارف مانع است از اين و مانع نيست از آن.

آنگه قديم (11)-جل جلاله (12)-خود را تنزيه كرد،گفت: سُبْحٰانَ (13)رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ - الآيه،منزه است خدايى كه خداوند آسمانها و زمين است و خداوند عرش است از آن وصف كه او را مى كنند به فرزند.

ص : 194


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 233.
2- .آج،ما،گا،آد:از سى.
3- .آج:برفت،گا،آد:برود.
4- .آج،ما:يرد.
5- .آج،ما افزوده:خبر،گا،آد:روايت.
6- .آج،ما،لا:بر مجاز.
7- .آج،ما،لا:او زاده،گا،آد:او زاييده.
8- .گا،آد،افزوده:پس.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:نشايد.
10- .ما،لا،آد:ايهام.
11- .آج،اد،افزوده:تعالى.
12- .ما،لا:تعالى.
13- .اساس،آب،آج،ما،افزوده:اللّٰه،با توجه به قرآن مجيد آورده نشد.

آنگه گفت بر سبيل تهديد و وعيد به لفظ امر: فَذَرْهُمْ ،رها كن ايشان را حتى (1)، يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا ،تا خوض كنند و فروشوند (2)و بازى كنند به امور دنياوى،و لهو و نشاط و تمتع كنند تا آنگه كه آن روز بينند (3)كه ايشان را وعده داده اند،و آن روز قيامت است.

وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمٰاءِ إِلٰهٌ ،گفت:او آن خداى است كه در آسمان خداى است و در زمين نيز خداى است.

در تكرار لفظ«اله»دو وجه گفتند:يكى تأكيد و تمكين معنى در (4)نفس،لعظم شأن هذا المعنى و جلالة موقعه فى القلب.و دوم آن كه تا بدانند كه چنان كه اهل آسمان را عبادت او واجب است،اهل زمين را هم واجب است،چه موجب آن الهيت است و فعل اصول نعم.و اين نعمتها با هر دو گروه است (5).

وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ ،فى تدبير خلقه،و او حكيم است در باب تدبير خلق،و عالم است به صلاح ايشان.

وَ تَبٰارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،گفت:متعالى و باقى است آن خداى كه ملك آسمان و (6)زمين او راست و آنچه در ميان آسمان و زمين است (7)بى دافعى و مانعى و منازعى. وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ ،و به نزديك اوست [222-پ]علم قيامت،على الخصوص بى اشتراك به هيچ كس. وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ،و مرجع و بازگشت خلقان (8)با اوست.

وَ لاٰ يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ ،در معنى آيت (9)دو قول گفتند،و در محل«من»،كه بعد«الا»است،بعضى گفتند:معنى آن است كه مالك نباشند (10)و نتوانند (11)شفاعت كردن آن (12)معبودان (13)كه كافران ايشان را

ص : 195


1- .آج،ما،لا،آد:ندارد.
2- .ما:فرود.
3- .ما،لا:ببينند.
4- .آب:دو.
5- .آج،ما،لا،آد:كرده است.
6- .لا:آسمانها و از آن.
7- .لا:و هرآنچه در ميان آن است.
8- .گا،آد:همه.
9- .آج:اين.
10- .ما:نباشد.
11- .ما:نتواند.
12- .آج،ما،گا،آد:از.
13- .آج افزوده:و آن،ما:معبودانى.

بدون خداى پرستند (1)، إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ ،الا آن كس كه گواهى (2)به راستى و حق دهد و داند كه آن گوايى (3)چگونه مى دهد از عزير و عيسى و ملائكه-عليهم السلام-،بر اين قول،«من»در محل رفع باشد،چنان كه گويند (4):لا يملك الشفاعة الا زيد.و وجهى ديگر آن كه:و لا يملك،مالك نباشند (5)شفاعت را آنان كه معبوداند بدون خداى از عزير و عيسى-عليهم السلام-و فريشتگان، إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ ،بر اين قول«من»در محل جر است على تقدير:الا لمن شهد بالحق،يعنى، اين پيغامبران و فريشتگان با علو مرتبت ايشان مالك شفاعت نباشند الا براى (6)آن كس كه او به حق گوايى (7)دهد خداى را-جل جلاله (8)-و خداى را داند (9).

خلاصۀ قول اول آن است كه،هيچ معبود را كه دون خداى است،شفاعت نرسد الا[عزير و عيسى و فريشتگان را.و قول ديگر را معنى آن است (10)كه،عيسى و عزير و فرشتگان را شفاعت نرسد الا] (11)در حق مؤمنانى كه گوايى (12)به حق دهند در حق خداى،و خداى را دانند (13)چنان كه بايد و مثله فى المعنى قوله: وَ لاٰ يَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضىٰ (14).

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ ،اگر از ايشان بپرسى كه ايشان را كه آفريد (15)،گويند:خداى.آنكه گفت: فَأَنّٰى يُؤْفَكُونَ (16)،اينان (17)را به كجا مى گردانند از معرفت و عبادت خداى،يعنى چه (18)افتاده است كه چنين برگشته اند اينان از راه خداى تعالى[223-ر]و چگونه مى برگردند (19)بااين همه ادلت.و در معنى جارى مجراى آن است كه گفت:ليس العجب ممن نجا كيف نجا،انما العجب ممن هلك كيف هلك مع سعة رحمة اللّٰه و كثرة الدلائل.

ص : 196


1- .آج،ما،گا،لا،آد:مى پرستند.
2- .ما،گوايى.
3- .آج،لا،آد:گواهى.
4- .لا:گفتند.
5- .آب،آج،ما،گا،آد:نباشد.
6- .آج،ما:بر.
7- .آج،گا،آد:گواهى.
8- .آج،ما:تعالى.
9- .الا:خداى داند.
10- .گا،آد:قول دويم آن است.
11- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
12- .آب،آج،گا،آد:گواهى.
13- .لا،افزوده:جل جلاله.
14- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 28.
15- .كه ايشان را كه،كه آفريد شما را.
16- .اساس،آب،ما:تؤفكون،كه با توجه به قرآن مجيد و ساير نسخ تصحيح شد.
17- .آج،لا:ايشان.
18- .آج،افزوده است:بل.
19- .گا،آد:كه چنين برگرديده اند از راه خداى،ما،لا: برمى گردند.

وَ قِيلِهِ ،عاصم و حمزه خواندند:و قيله،به كسر لام على تقدير:و عنده علم الساعة و علم قيله.و باقى قرأ به نصب خواندند.اخفش گفت:عطف است على قول: أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ ،و قيله،و گفتند:بر مصدر منصوب است على تقدير:و قال قيله زجاج گفت:و نسمع (1)قيله،و نيز روا بود كه بر محل: وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ ،عطف بود و التقدير انه يعلم الساعة.و قيله،اى قوله، يعنى،قول النبى-صلى اللّٰه عليه و آله-و اعرج خواند در شاذ:و قيله (2)على تقدير و عنده قيله به رفع،و گفتار او،يعنى،گفتار رسول (3)و اين آن بود كه رسول-عليه السلام-با خداى تعالى شكايت قوم كرد و اصرار ايشان بر كفر.خداى تعالى گفت (4):خداى گفتار او مى شنود در اين شكايت كه مى گويد،بار خدايا!اينان (5)گروهى اند كه ايمان نخواهند آوردن.

آنگه گفت: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ ،عفو بكن (6)از ايشان.قتاده گفت:اين آيت پيش آيت قتال آمد. وَ قُلْ سَلاٰمٌ ،و بگوى:سلام.اى،هذه كلمة سلامة (7)فسلم (8)بها منكم، يعنى،سخنى (9)با سلامت گوى.و قيل:سلام على تقدير:بيننا و بينكم سلام،اى، علامة سلم (10)با سلامت گوى.و قيل:سلام على تقدير:بيننا و بينكم سلام،اى؛ علامة سلم (11)كه (12):السلام تحية لملتنا و امان لذمتنا.تا بدانند كه مسالم محارب نه اى (13).و قيل قل سلام على معنى قوله:... وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (14).تا حلم خود و جهل[223-پ]ايشان به مردمان نمايد.آنگه بر سبيل تهديد گفت: فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (15)،بدانند روز قيامت آنچه كرده اند (16).

نافع و ابن عامر به«تا»ى خطاب خواندند:فسوف تعلمون،بدانى (17)شما.و باقى قرأ به«يا»،خبرا عن الغائب.

ص : 197


1- .آج،لا،آد:يسمع.
2- .آج،افزوده:به رفع لام.
3- .لا:نبى-عليه السلام.
4- .آج:گفتند.
5- .لا:اين.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:كن.
7- .لا،آد:سلام.
8- .گا،آد:نسلم.
9- .لا:سخن.
10- .لا:سلام.
11- .لا:سلام.
12- .گا افزوده:گفت.
13- .سالمى محارب نه،ما،آد:مسالمى،محارب نه اى، گا:مسالمى،محارب نه،لا:مسالمى،نه محارب.
14- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 63.
15- .اساس:تعلمون كه با توجه به قرآن مجيد و ساير نسخ تصحيح شد.
16- .گا،آد:كرده باشند.
17- .اساس:براى شما،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.

حم الدخان

اشاره

حم الدخان (1)

اين سورت مكى است و پنجاه و نه آيت است و سيصد و چهل و شش كلمه است و هزار و چهارصد و سى و يك حرف است.

ابو سلمه روايت كرد از ابو هريره كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:هركه او سورة الدخان بخواند در شبى،در (2)روز آيد و هفتاد هزار فريشته براى او استغفار كنند.

و حسن روايت كرد از ابو هريره كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:هركه او حم الدخان بخواند در شب آدينه در روز آيد گناهان آمرزيده.ابو امامه روايت كرد كه، رسول-عليه السلام-گفت:هركه حم الدخان بخواند شب آدينه،خداى تعالى براى او در بهشت خانه اى بنا كند.

سوره الدخان (44): آیات 1 تا 59

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) وَ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ (2) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ إِنّٰا كُنّٰا مُنْذِرِينَ (3) فِيهٰا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (4) أَمْراً مِنْ عِنْدِنٰا إِنّٰا كُنّٰا مُرْسِلِينَ (5) رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (6) رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (7) لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ اَلْأَوَّلِينَ (8) بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي اَلسَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِينٍ (10) يَغْشَى اَلنّٰاسَ هٰذٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ (11) رَبَّنَا اِكْشِفْ عَنَّا اَلْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ (12) أَنّٰى لَهُمُ اَلذِّكْرىٰ وَ قَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (13) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قٰالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (14) إِنّٰا كٰاشِفُوا اَلْعَذٰابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عٰائِدُونَ (15) يَوْمَ نَبْطِشُ اَلْبَطْشَةَ اَلْكُبْرىٰ إِنّٰا مُنْتَقِمُونَ (16) وَ لَقَدْ فَتَنّٰا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (17) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبٰادَ اَللّٰهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (18) وَ أَنْ لاٰ تَعْلُوا عَلَى اَللّٰهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ (19) وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (20) وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ (21) فَدَعٰا رَبَّهُ أَنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبٰادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (23) وَ اُتْرُكِ اَلْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (24) كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ كٰانُوا فِيهٰا فٰاكِهِينَ (27) كَذٰلِكَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا قَوْماً آخَرِينَ (28) فَمٰا بَكَتْ عَلَيْهِمُ اَلسَّمٰاءُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مٰا كٰانُوا مُنْظَرِينَ (29) وَ لَقَدْ نَجَّيْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ مِنَ اَلْعَذٰابِ اَلْمُهِينِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كٰانَ عٰالِياً مِنَ اَلْمُسْرِفِينَ (31) وَ لَقَدِ اِخْتَرْنٰاهُمْ عَلىٰ عِلْمٍ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (32) وَ آتَيْنٰاهُمْ مِنَ اَلْآيٰاتِ مٰا فِيهِ بَلٰؤُا مُبِينٌ (33) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَيَقُولُونَ (34) إِنْ هِيَ إِلاّٰ مَوْتَتُنَا اَلْأُولىٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ (35) فَأْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (36) أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنٰاهُمْ إِنَّهُمْ كٰانُوا مُجْرِمِينَ (37) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ (38) مٰا خَلَقْنٰاهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (39) إِنَّ يَوْمَ اَلْفَصْلِ مِيقٰاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (40) يَوْمَ لاٰ يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (41) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اَللّٰهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (42) إِنَّ شَجَرَةَ اَلزَّقُّومِ (43) طَعٰامُ اَلْأَثِيمِ (44) كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي اَلْبُطُونِ (45) كَغَلْيِ اَلْحَمِيمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلىٰ سَوٰاءِ اَلْجَحِيمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذٰابِ اَلْحَمِيمِ (48) ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْكَرِيمُ (49) إِنَّ هٰذٰا مٰا كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي مَقٰامٍ أَمِينٍ (51) فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (52) يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقٰابِلِينَ (53) كَذٰلِكَ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (54) يَدْعُونَ فِيهٰا بِكُلِّ فٰاكِهَةٍ آمِنِينَ (55) لاٰ يَذُوقُونَ فِيهَا اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْمَوْتَةَ اَلْأُولىٰ وَ وَقٰاهُمْ عَذٰابَ اَلْجَحِيمِ (56) فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (57) فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (58) فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (59)

ترجمه

به نام خداى بخشاينده بخشايشگر به حق كتاب روشن.

ما بفرستاديم آن را در شبى مبارك، ما بوديم ترساننده.

در او جداكننده (3)هر كارى محكم.

[224-ر]،فرمانى از نزد ما،ما بوديم فرستنده.

رحمتى از خداى تو،او شنوا و داناست.

ص : 198


1- .آب:سورة حم الدخان،آج،ما،گا:سورة الدخان.
2- .آج،گا،آد:تا.
3- .لا:جدا كنند.

خداى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است اگر شما يقين (1)دانى.

نيست خداى مگر او، زنده كند و بميراند،خداى شماست و خداى پدران پيشين شما.

بل ايشان در شك (2)بازى مى كنند.

نگاه دار آن روز كه آرد آسمان به دودى آشكارا (3).

بازپوشد مردمان را اين عذابى است دردناك.

خداى ما!بردار از ما عذاب كه ما گرويده ايم.

چگونه باشد ايشان را ياد كردن و آمد به ايشان پيغامبرى (4)بيان كننده.

پس برگشتند از او و گفتند:آموخته (5)ديوانه است.

ما بردارندۀ عذابيم اندك شما بازآيى (6).

آن روز كه بگيريم گرفتن مهتر (7)ما كينه كشيم (8).

[224-پ]،بيازموديم پيش ايشان قوم فرعون را و آمد به ايشان پيغامبرى كريم (9).

كه بگزارى به من اى بندگان خداى كه من شما را پيغامبرى ام استوار (10).

و آن كه بلندى نكنى بر

ص : 199


1- .ما:به يقين.
2- .ما:شكى اند.
3- .لا:با دخان پيدا.
4- .ما،لا:رسولى.
5- .لا:اين آموخته اى.
6- .لا:بازآينده ايد.
7- .لا:بزرگ.
8- .لا:كينه خواهندگان ايم.
9- .لا:رسولى نيكو،ما:بزرگوار.
10- .ما،لا:رسول امين ام.

خداى كه من آورده ام به شما حجتى روشن.

و من پناه دادم به خداى من و خداى شما كه مرا سنگسار كنى.

و اگر باور ندارى (1)مرا،دور شوى از من.

بخواند خدايش را كه اينان گروهى اند گناهكاران.

ببر بندگان مرا به شب كه شما را از پس بيايند.

و رها كن دريا را ساكن كه ايشان لشكرى اند غرق كرده.

بس كه رها كردند از بوستانها و چشمه ها.

و كشتها و خانه ها (2)گرانمايه.

و نعمتى كه بودند در آن نعمت دنه گرفته و خوش منش (3).

همچنين به ميراث بداديم (4)به گروهى ديگر.

نگريست (5)بر ايشان آسمان و زمين و نبودند مهلت داده.

برهانيديم فرزندان يعقوب را از عذاب خوارى دهنده[225-ر].

از فرعون كه او بزرگوارى بود از اسراف كنندگان.

بگزيديم (6)ايشان را بر دانش (7)بر جهانيان.

و بداديم ايشان را از آيات و دلايل

ص : 200


1- .ما:نداشتى.
2- .ما:جايها،لا:جاى.
3- .لا:خوش دل.
4- .ما،لا،افزوده:آن را.
5- .ما:بنگريست.
6- .ما،لا:برگزيديم.
7- .ما:دانشى.

آنچه در او نعمتى است آشكارا.

اينان مى گويند:

نيست الا مرگ ما نخستين (1)و ما را زنده نخواهند كردن (2).

بيارى پدران ما را اگر شما راستيگرى (3).

ايشان (4)بهتراند يا قوم تبع و آنان كه از پيش ايشان بودند به هلاك (5)كرديم ايشان را،ايشان بودند گروهى گناهكاران.

نيافريديم آسمانها را و زمين را و آنچه در ميان آن است بازى كنان (6).

نيافريديم اين هر دو الا به درستى و لكن بيشترينۀ ايشان ندانند.

روز قيامت وقت ايشان است جمله.

آن روز كه غنا (7)نكند هيچ مولا از مولايش چيزى و نه ايشان را يارى كنند.

الا آن را كه رحمت كند خداى كه (8)او قوى و بخشاينده است.

[225-پ]،درخت زقوم.

طعام مرد بزهكار (9)باشد.

چون دردى زيت مى جوشد در شكمها (10).

چون جوشيدن آب تافته (11).

بگيرى او را و بكشى تا به ميان دوزخ.

ص : 201


1- .لا:مگر مرگ اول.
2- .لا:و نيستيم ما زندكردگان بعد از مرگ.
3- .آب:راستگرى،ما:راستگويى،لا:راست گويانيد.
4- .لا:آيا ايشان.
5- .لا:كه هلاك،ما:هلاك.
6- .لا:در آن هر دو است به بازى.
7- .ما:غنى.
8- .ما،لا:بر.
9- .ما:طعام بزهكاران.
10- .ما،لا:شكمها.
11- .ما،لا:گرم.

پس ببرى (1)بالاى (2)سر او از عذاب آب تافته.

بچش كه تو عزيز و گرامى (3).

اين آن است كه شما به آن شك كردى.

پرهيزكاران در جايى استوار باشند.

در بهشتها و چشمه ها.

مى پوشند از ديباها تنك و ستبر روى به هم آورده.

همچنين و جفت كرديم ايشان را به زنانى سياه چشم فراخ چشم.

مى خوانند در آنجا به هر ميوه اى امن (4).

نچشند در آنجا مرگ جز مرگ نخستين و نيايد (5)ايشان را از عذاب دوزخ.

رحمتى از خداى تو آن ظفر بزرگوار است.

[226-ر]،ما آسان بكرديم به زبان تو تا همانا انديشه كنند.

گوش دار كه ايشان گوش مى دارند.

قوله تعالى: حم وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ ،اقوال مفسران در اين آيت رفت.حق تعالى به قرآن قسم ياد كرد،و آن كتابى است روشن، ما فروفرستاديم قرآن را در شبى مبارك و آن شب قدر است،لقوله (6)تعالى: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (7).و قوله: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ (8)... و اين قول قتاده و ابن يزيد است.و جماعتى ديگر

ص : 202


1- .ما:بريزى،لا:بريزيد.
2- .ما:زور/زبر.
3- .لا:تويى كه خود را عزيز و گرانمايه پنداشتى.
4- .ما،لا:ايمن.
5- .لا:نگاه داشت.
6- .آج،ما:بقوله.
7- .سورۀ قدر(97)آيۀ 1.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 185.

گفتند:شب نيمۀ شعبان (1)،و قول اول درست تر است براى نظاير (2)و قرائن او از قرآن.

إِنّٰا كُنّٰا مُنْذِرِينَ ،ما ترساننده و اعلام كننده ايم،قتاده گفت:اين شب قدر است كه در او (3)قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنيا آمد،آنگه به اوقات و ايام پراگنده به رسول (4)آمد.ديگر مفسران گفتند:شب نيمۀ ماه شعبان است.

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:شب نيمۀ ماه شعبان جبريل به من آمد در اول شب،گفت:يا محمد!دستها بر آسمان دار.گفتم:اين چه شب است؟گفت:اين شبى است كه خداى تعالى در اين شب درى از درهاى رحمت بگشايد و جمله گناهكاران را بيامرزد،الا كه مشرك باشند يا ساحر يا كاهن يا كينور (5)يا مدمن الخمر يا مصر بر زنا و ربا،كه اينان را به توبه آمرزد.چون ربعى از شب برفت،جبريل بازآمد و گفت:يا محمد![226-پ]سر بر آسمان دار.گفت من سر برداشتم.درهاى آسمان و درهاى بهشت ديدم گشاده.بر در آسمان اول فريشته اى ايستاده بود،مى گفت:خنك آن را كه در اين شب ركوعى (6)كند،و بر در (7)دوم فريشته اى آواز مى داد،مى گفت:خنك آن را كه در اين شب سجده اى (8)كند!و بر در سيم فريشته اى مى گفت:خنك آن را كه در اين شب دعايى كند!بر در چهارم فريشته اى آواز مى داد:خنك آن را كه در اين شب ذكر خداى كند،بر در پنجم فريشته اى مى گفت (9):خنك آن را كه در اين شب از ترس خداى بگريد!بر در ششم فريشته اى مى گفت:خنك مسلمانان را در اين شب!بر در آسمان هفتم فريشته اى آواز مى داد،مى گفت:هيچ سايلى هست تا مرادش بدهند؟هيچ آمرزش خواهى هست تا بيامرزندش؟رسول-عليه السلام-گفت:من جبريل را گفتم:يا جبريل!اين درها تا كى گشاده باشد؟گفت:تا صبح برآمدن (10).آنگه گفت:خداى را در اين شب آزادكردگان باشند از آتش دوزخ،به عدد موى گوسپندان بنى كلب.

و عائشه روايت كرد كه:شبى از شبهاى نيمۀ شعبان نوبت من بود،رسول

ص : 203


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:است.
2- .ما،افزوده:قرآن.
3- .گا،آد:در آن شب.
4- .آج:به حضرت.
5- .گا،آد:كينه ور.
6- .گا:دعايى.
7- .گا،آد،افزوده:آسمان.
8- .آج،ما:دعا.
9- .ما:آواز مى داد.
10- .گا،آد:برآيد.

-عليه السلام-بيامد و به بستر آمد،چون مرا چشم در خواب شد،از بستر بخيزيد (1)و برفت.من از خواب در آمدم،رسول را نديدم.برخاستم و گمانم چنان بود كه به بعضى (2)حجره هاى زنان رفته است.بيامدم،رسول را در نماز يافتم،با خود گفتم:تن و جانم فداى تو باد!انت فى واد و انا فى واد.رسول را يافتم كه يك ركعت آغاز كرد[227-ر]به قراءتى خفيف.چون به ركوع رسيد، (3)چندان مقام كرد كه شب به نيمه رسيد (4).به ركعت ديگر برخاست و قرائت خفيف بخواند و به سجده شد،چندان مقام كرد كه شب به آخر آمد.در سجده مى گفت:

سجد (5)لك سوادى و آمن بك فؤادى هذه يدى (6)التى جنيت بها على نفسى فاغفر لى الذنب العظيم انه لا يغفر الذنب العظيم الا الرب العظيم اعوذ برضاك من سخطك و (7)بعفوك من عقوبتك و اعوذ بك منك لا احصى ثناء عليك.

چون فارغ شد،در حجره آمد.گفتم:يا رسول اللّٰه!اين چه شب است؟ (8)گفت:

شب نيمۀ ماه شعبان. (9)خداى تعالى در اين شب بر مؤمنان امت من رحمت كند،الا بر مدمن الخمر و مصر بر زنا و ربا و بر آنكه در مادر و پدر عاق باشد يا صورتگر باشد يا سخن چين بود.در اين شب اعمال بندگان (10)رفيع (11)كنند و در اين شب،خداى را آزادكردگان باشند به عدد موى گوسپندان بنى كلب.من گفتم:يا رسول اللّٰه! (12)چه اختصاص است بنى كلب را؟گفت:از ايشان بيشتر گوسپند (13)ندارند در عرب (14).

گفتند (15):حكمت چيست كه،شب قدر بپوشيد و شب برات پيدا كرد (16)؟ گفتند:براى آن كه آن شب رحمت و غفران است و شب آزاد كردن از آتش و نيران است تا مردم برآن تكيه نكنند (17).اما اين شب،شبى است بخشيده بين الشىء و

ص : 204


1- .ما،لا:بخزيد.
2- .گا،آد:يكى از.
3- .ما:به سجده شد.
4- .آج:به آخر رسيد،گا،آد:به نيمى رسيد.
5- .ما:سجدت.
6- .گا،لا،آد:يداى.
7- .گا،آد،افزوده:اعوذ.
8- .گا:اين چيست.
9- .آج،ما،گا،آد،افزوده:است.
10- .گا،آد،افزوده:مؤمن.
11- .ما،لا:رفع.
12- .آج،ما،افزوده:اين.
13- .لا افزوده:كس.
14- .گا،آد:از ايشان گوسفند بيشتر هيچ كس ندارد در عرب.
15- .آج:گفت.
16- .گا،آد:ظاهر كرد.
17- .ما:كنند.

ضده،ليلة الخفض و الرفع،ليلة الحكم و القضاء،ليلة السخط و الرضا،ليلة القبول و الرد و الوصول و الصد،ليلة[227-پ]السعادة و الشقاء (1)و الكرامة و البقاء،فواحد فيها يسعد و آخر يبعد،و واحد (2)يخزى و آخر يجزى،و واحد يكرم و آخر يحرم،و واحد يهجر و آخر (3)يوجر.

و از اين جا گفت رسول-عليه السلام:آجال،از شعبان تا به شعبان قطع كنند تا كس باشد كه او زن بكند و فرزند بزايد و نام او از صحيفۀ زندگان (4)محو كرده باشند (5)و در جريدۀ مردگان ثبت كرده (6)فوا عجبا كم من كفن مغسول و صاحبه فى السوق مشغول و كم من قبر محفور و صاحبه بالسرور مغمور،كم من وجه ضاحك و صاحبه عن قريب هالك.قال (7):

و مؤمل قد قصرت اكفانه***و محاذر اكفانه لم تغزل

و[قال] (8)آخر.

مؤمل دنيا لتبقى له***فمات المؤمل قبل الامل

يكى از جمله بزرگان در اين شب مجلس وعظ داشت،يكى بر پاى خاست، گفت:ايها الشيخ نفسى عليلة فما الحيلة؟اعضائى ذليلة فما الحيلة؟احزانى طويلة فما الحيلة؟[حسناتى قليلة،فما الحيلة،سيئاتى جليلة فما الحيلة ما لى حيلة فما الحيلة!] (9)ما لى وسيلة فما الحيلة؟ (10)گفت:الحيلة قصر اليد و تعفير (11)الخد و حفظ الحد و خوف الصد.

ديگرى گفت:در اين شب مجلس وعظ مى داشتم،يكى بر پاى خاست،گفت:

ايها الشيخ!فيما (12)الراحة؟قلت:فى براءة الساحة.قال:و فيم براءة الساحة؟قلت:

فى دوام النياحة.قال:فقام و هو يقول اذا راحتى فى راحتى،اى،في كفى و هام (13)

ص : 205


1- .آج،ما:الشقاوة.
2- .گا،آد:آخر.
3- .لا:واحد.
4- .لا:زندگانى.
5- .آج:كنند.
6- .آج،افزوده:شود.
7- .آج،افزوده:شعر،گا،لا:الشاعر.
8- .اساس:ندارد،از گا،افزوده شد.
9- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
10- .گا،آد،افزوده:شيخ.
11- .آج:تغفر،ما:تعفر.
12- .ما،آد:فما.
13- .ما:او قام.

على وجهه.و انشد[228-ر]:

سقيا لشعبان من شهر اعظمه***انى لأذكر منه ليلة عجبا

اشكو الى اللّٰه أنى منذ لم اركم (1)***اسقى التراب بدمع ينبت (2)العشبا

و اخبار در فضايل اين شب بسيار است و از نمازهاى مروى كه در او مستحب است،دو ركعت است:ركعت اول به الحمد و سورة الجحد (3)،و دوم به الحمد و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (4)و عقيب (5)آن دعاى معروف.نمازى ديگر،چهار ركعت نماز،هريك ركعت به يك بار الحمد و صد بار سورة الاخلاص.نمازى ديگر،چهار ركعت نماز، هر ركعتى به يك بار الحمد و دويست و پنجاه بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (6).

نمازى ديگر ده ركعت،هر ركعتى يك بار الحمد و صد بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ .

نمازى ديگر صد ركعت نماز،هريك ركعت به يك بار الحمد و ده بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (7).و از جملۀ نمازهاى مرغوب نماز جعفر است.

قوله: فِيهٰا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ .حسن و مجاهد و قتاده گفتند:اين شب قدر است كه در او آجال و اعمال و ارزاق و اخلاق قسمت كنند.عكرمه گفت:شب نيمۀ شعبان است كه در او تقدير آجال كنند و وفد حاج در اين شب بنبيسند (8)ازآن پس زيادت و نقصان نباشد. كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ ،اى،محكم مبرم.گفت:بخشش كارها در اين شب محكم كنند (9).

أَمْراً مِنْ عِنْدِنٰا ،مصدرى است محذوف الفعل،اى،يفرق كل امر فرقا و يؤمر بكل شىء امرا.و شايد كه مصدرى بود لا من لفظ الفعل،چنان كه يفرق در معنى يؤمر باشد،و شايد كه نصب بر مصدرى بود در جاى حال،چنان كه:أتيته ركضا اى آمرين. (10)فرمانى از نزديك ما. إِنّٰا كُنّٰا مُرْسِلِينَ ،ماييم كه فرستندۀ رسولانيم.[228-پ] رَحْمَةً ،شايد تا مفعول له باشد،اى،للرحمة.و شايد كه مصدرى بود در جاى

ص : 206


1- .گا،آد:لم اره.
2- .آج،ما:تنبت.
3- .لا:الحجر.
4- .سورۀ اخلاص(111)آيۀ 1.
5- .آج،گا:عقب،ما:به عقب.
6- .سورۀ اخلاص(111)آيۀ 1.
7- .سورۀ اخلاص(111)آيۀ 1.
8- .آج،ما،لا:نويسند،گا،آد:بنويسند.
9- .ما،گا،لا،اد:بخشش كارهاى محكم در اين شب كنند.
10- .گا،آد،افزوده:يعنى.

حال،اى،راحمين،رحمتى از خداى تو كه او شنوا و داناست.يسمع اقوالهم و يعلم احوالهم (1).

رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،اى،هو رب السموات و الارض.خبر مبتداى محذوف است،اوست كه خداوند آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آسمان و زمين (2). إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ ،اگر شما هيچ به يقين دانى.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،نيست خداى بجز او،احيا و اماتت به اوست،اوست كه زنده كند مردگان را و بميراند زندگان را،و قادر بر اين اوست. رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ، خداى شماست و خداى پدران پيشين شما.

بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ ،بل كه (3)اين كافران در شك اند از خداى و قيامت و ثواب و عقاب،بازى مى كنند.و گفتند:استهزا مى كنند.

آنگه گفت: فَارْتَقِبْ ،گوش دارى (4)روزى كه آسمان دودى پديد آرد آشكارا.

در اين دود (5)خلاف كردند كه چيست و كى باشد.مسروق روايت كرد كه به نزديك عبد اللّٰه مسعود بودم،مردى در آمد و گفت:يا ابا عبد الرحمن!يكى از جمله قصاص، قصه مى گفت به نزديك ابواب كنده در اين آيت: ...يَوْمَ تَأْتِي السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِينٍ ، گفت:دودى باشد كه روز قيامت پديد آيد كه انفاس كافران و منافقان بازگيرد و چشم و گوش ايشان تباه كند و مؤمنان را شبه زكامى پديد آرد (6)عبد اللّٰه مسعود بر جست و گفت:يا مردمان!از خداى بترسى هرگه (7)چيزى دانى بگويى و هرگه (8)ندانى بگويى (9):اللّٰه اعلم،كه خداى تعالى رسول را گفت: قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا [229-ر] مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (10)و من شما را خبر دهم از اين دود.چون قريش ايمان نمى آوردند و رسول را رنج مى نمودند (11)،رسول-عليه السلام-بر ايشان دعا كرد،گفت:بار خدايا!هفت سال اينان را قحط ده،چون سالهاى يوسف قحطى

ص : 207


1- .گا:افعالهم.
2- .آج،ما:آنچه ميان اين دو است،آد،افزوده:است.
3- .ما،گا،لا،آد:بل.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:گوش دار.
5- .لا:روز.
6- .لا:آيد.
7- .ما:هركدام،گا:هركس.
8- .ما:هركدام،گا،آد:هرچه.
9- .آج:چه گوييد،گا،لا:بگوييد.
10- .سورۀ ص(38)آيۀ 86.
11- .گا،آد:مى رسانيدند.

پديد آمد كه مردم استخوانهاى مردار و پوستها (1)بخوردند.و مردم چون برنگريدندى (2)ميان آسمان و زمين دودى ديدندى.آخر ابو سفيان بيامد و گفت:يا محمد!تو آمده اى و ما را طاعت و صلت رحم مى فرمايى و قوم تو به قحط و گرسنگى هلاك شدند،دعا كن براى ايشان كه ايشان طاعت تو دارند.

و ذلك قوله: رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ رسول-عليه السلام-دعا كرد و خداى تعالى قحط برداشت.

و گفت: إِنّٰا كٰاشِفُوا الْعَذٰابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عٰائِدُونَ ،يعنى،الى كفركم.

يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرىٰ إِنّٰا مُنْتَقِمُونَ ،ايشان با سر كفر شدند،خداى از ايشان انتقام بكشيد روز بدر.

ديگر مفسران گفتند:اين دخان،دودى باشد كه از جملۀ اشراط و اعلام قيامت بود،پيش از قيامت پديد آيد،در سر و چشم و گوش كافران و منافقان شود تا سرهاى ايشان بياماهد (3)و مؤمنان را از او شبه زكامى پديد آرد (4)،و زمين همه دود بگيرد بمانند خانه اى كه در او آتش كنند و آن را (5)منفذى نباشد كه دود برود،و اين هنوز نبوده است و بخواهد بودن.و اين قول عبد اللّٰه عباس است و عبد اللّٰه بن عمرو حسن بصرى و زيد بن على.دليل بر اين،حديث حذيفه است كه گفت،رسول-عليه السلام-گفت:اول آيات و اعلام قيامت،اين دود باشد و فروآمدن (6)عيسى از آسمان و آتشى كه پديد آيد[229-پ]از قعر عدن كه مردم را به محشر راند.حذيفه گفت:

يا رسول اللّٰه!اين دود چه باشد (7)؟رسول-عليه السلام-اين آيت بخواند: ...يَوْمَ تَأْتِي السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِينٍ، يَغْشَى النّٰاسَ هٰذٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،دودى باشد كه همه زمين بگيرد و از مشرق تا مغرب بر باز كند (8)و چهل شبا روز (9)بماند،اما مؤمن را از او شبه زكامى پديد آيد،و اما كافر از او چون مستى شود (10)و مملو شود از آن (11)تا از بينى و

ص : 208


1- .آج،ما،افزوده:مردار.
2- .ما:بنگريدندى،گا:برنگرديدندى.
3- .كذا در همۀ نسخه ها،بياماهد/بياماسد.
4- .ما،لا:آيد.
5- .لا،افزوده:البته.
6- .آج،گا،لا،آد:فرود.
7- .آج:چباشد.
8- .آج:بريان كند،ما،آد:پربازكند،لا:پر كند.
9- .آج،ما:شبانه روز،گا،لا،آد:شبانروز.
10- .ما:و اما كافر را از او مستى آيد.
11- .ما:از او مملو شود.

گوش و زير او بدر (1)مى آيد.

عبد اللّٰه بن ابى مليكه گفت،روزى به نزديك عبد اللّٰه عباس شدم بامداد،مرا گفت:دوش تا روز نخفتم،گفتم:چرا؟گفت:ستاره اى ديدم كه برآمد با دنبال.

گمان بردم كه عقيب (2)آن دود باشد كه خداى تعالى گفت: يَوْمَ تَأْتِي السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِينٍ .

يَغْشَى النّٰاسَ ،گفت:آن دود[مردم را] (3)فروگيرد (4)و گرد ايشان درآيد و به ايشان برسد. هٰذٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،اين جا محذوفى هست از قول و تقدير:قالوا هذا عذاب اليم،او يقال لهم:هذا عذاب اليم.

رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ ،هم بر تقدير قالوا گويند عند آن حال،بار خدايا! بردار از ما اين عذاب كه ما ايمان آريم. (5)

حق تعالى گفت: أَنّٰى لَهُمُ الذِّكْرىٰ وَ قَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ ،چگونه ايشان را تذكير (6)كنند و پيغامبرى (7)به ايشان آمد بيان كننده،يعنى:كه،بيش از اين نتوان كردن در تكليف با ايشان از باب ازاحت علت،قوله: وَ قَدْ جٰاءَهُمْ ،«واو»،حال است و مراد به رسول،پيغامبر ماست-صلى اللّٰه عليه و آله.

ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ ،پس برگرديدند از او.و گفتند:اين،مردى است[230-ر] مُعَلَّمٌ ، آموخته،يعنى كسى مى آموزد اين را اين قرآن،چنان كه گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمٰا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ (8)... ،او را اين كلام آدميى مى آموزد. مَجْنُونٌ ،اى،هو مجنون، و اين خود در اصل ديوانه اى است.

آنگه گفت: إِنّٰا كٰاشِفُوا الْعَذٰابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عٰائِدُونَ ،اين كلام خداى است، خداى گفت:ما اين عذاب از ايشان برداريم اندكى،جز آن است كه ايشان با سر كفر شوند و ثبات نكنند بر ايمان،چه گفتار ايشان از بيم عذاب است،چون عذاب رفته باشد،فراموش كنند (9).

ص : 209


1- .لا:برون.
2- .آج،گا،لا،آد:عقب.
3- .اساس و آب:ندارد،از آج آورده شد.
4- .گا:فراگيرد.
5- .ما:داريم،لا:آورديم.
6- .ما:و اذكر.
7- .آج:رسولى،ما:رسول.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 103.
9- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:آنگه گفت.

يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرىٰ ،اى،ارتقب اى محمد!تو انتظار كن روز (1)بزرگتر را.در او خلاف كردند،عبد اللّٰه مسعود گفت:روز بدر است،و حسن گفت (2):

قيامت است. إِنّٰا مُنْتَقِمُونَ ،ما كينه بكشيم از ايشان اما در دنيا روز (3)بدر،و اما در قيامت به دوزخ در (4).

وَ لَقَدْ فَتَنّٰا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ ،آنگه گفت:اين نه كارى است كه تو را فتاد (5).ما پيش از اين قوم فرعون را امتحان كرديم به تكليف،و رسولى كريم و شريف نسب به ايشان آمد،يعنى:موسى-عليه السلام.

أَنْ اى،بان أَدُّوا ،اين رسول به آن آمد كه گفت:با من دهى بندگان خداى را كه به دست فروگرفته اى ايشان را،يعنى،بنى اسرايل را كه ايشان را به بندگى گرفته اى،كه من شما را پيغامبرى ام با امانت،جز آن نگويم كه خداى به من وحى كرده باشد.

وَ أَنْ لاٰ تَعْلُوا عَلَى اللّٰهِ ،و نيز به آن آمده ام تا بر خداى علو و غلو و استكبار و ترفع نكنى و پاى از حد او ننهى (6). إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ ،كه حجتى روشن آورده ام به شما.چون اين پيغام بداد،او را تهديد كردند[230-پ]به قتل،گفتند:تو را بكشيم.

او گفت: وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ ،من پناه با خداى خود و خداى شما،كه آفريدگار ما و شماست،مى دهم،ازآن كه مرا رجم كنى.در او سه قول گفتند:يكى قتل و ديگر سنگسار و سديگر دشنام.كه مرا بكشى يا سنگسار- كنى يا دشنام دهى.

وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ ،اگر به من ايمان نمى آرى،مرا رها كنى و نيز رنج- منمايى چون خيرى و راحتى نكنى مرا،شر خود از من كفايت كنى (7).و اين حال مانند آن است كه شاعر گفت-چون از قومى توقع خير مى كرد-شر آمد از ايشان:

ص : 210


1- .گا،لا،آد،افزوده:گرفتن.
2- .ما،گا،لا،آد،افزوده:روز.
3- .آج،ما:به روز،لا:در روز.
4- .لا:در دوزخ،آج،ما،گا:به دوزخ.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:افتاد.
6- .آج:بيرون ننهيد،ما:از حد او بننهى،گا،آد:از حد خود بيرون ننهيد،لا:از حد بيرون ننهيد.
7- .آج،گا،اد:دور داريد،ما:دور دارى/دور داريد.

و قد كنت ارجو منكم خير ناصر***على حين خذلان اليمين شمالها (1)

فان انتم لم تحفظوا لمودتى***ذماما فكونوا لا عليها (2)و لا لها (3)

فَدَعٰا رَبَّهُ أَنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ ،موسى-عليه السلام-خداى را بخواند و گفت:بار خدايا!اينان قومى اند مجرمان (4)،يعنى،مشركان (5)و هيچ سر آن ندارند كه ايمان آرند.

خداى تعالى گفت: فَأَسْرِ بِعِبٰادِي لَيْلاً ، (6)اين بندگان مرا كه بنى اسرائيل اند به- شب ببر كه اين كافران از پى شما بيايند.

وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً ،و دريا رها كن به حال خود،و قوله: رَهْواً ،عبارات مفسران در او مختلف (7)شد:عوفى گفت از عبد اللّٰه عباس:رهوا،اى،سمتا.عوفى گفت از او (8)كه:رها كن به حال خود.كعب گفت:طريقا.ربيع گفت:سهلا.ضحاك گفت:دمثا،اى،سهلا.عكرمه گفت:جددا يبسا،رهى (9)خشك.قتاده گفت:

طريقا يابسا،هم رهى (10)خشك.و اصل كلمت در كلام عرب،سكون باشد.قال الشاعر:

كأنما اهل حجر ينظرون متى***يروننى خارجا طير اباديد (11)

[231-ر]طير رأت بازيا نضج الدماء به***و امة خرجت رهوا الى عيد

يعنى،على سكون.

إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ ،كه فرعون و لشكر او جماعتى اند غرق كرده شده.

كَمْ تَرَكُوا ،بس كه رها كردند مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ، وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ ،از بستانها و چشمه هاى آب و زرعها و خانه هاى (12)نيكو از كوشكها و سرايها و جايها كه مجلس ملوك را شايد،اين قول مجاهد است و سعيد جبير.بعضى ديگر گفتند:به

ص : 211


1- .آب،آج،ما:شماليا،در نسخۀ اساس بعدها با قلمى ديگر به شماليا تغيير يافته است.
2- .ما:على.
3- .آب،آج،ما:لاليا،در نسخۀ اساس بعدها با قلمى ديگر به لا ليا تغيير يافته است.
4- .گا،آد:قومى مجرمان اند.
5- .لا:مشركان اند.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:تو.
7- .آج:خلاف.
8- .لا:عبد اللّٰه عباس.
9- .آب:و هى.
10- .آب:و هى.
11- .آج،ما:ااباديد.
12- .ما،گا،لا،آد:جايها.

مقام كريم،منبرها خواست،براى آن كريم خواند (1)آن را كه فراخ بود و نكو (2).

وَ نَعْمَةٍ كٰانُوا فِيهٰا فٰاكِهِينَ ،و نازى (3)كه ايشان در آن با بطر و اشر بودند و معجب (4)و بنشاط بودند از آن.

كَذٰلِكَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا قَوْماً ،ما همچنين (5)به ميراث داديم به گروهى ديگر،يعنى از فرعونيان بستديم (6)و به موسى و اسرائيليان داديم.

فَمٰا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمٰاءُ وَ الْأَرْضُ ،آسمان و زمين بر ايشان بنگريست (7).اگر گويند چگونه اضافت كرد گريه را با آسمان و زمين بر ايشان-و آن از ايشان صحيح نباشد-گوييم،در تأويل او چند وجه گفتند:يكى آن كه اهل آسمان و زمين به ايشان (8)بنگريستند،چنان كه: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (9)... ،و: ...حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا (10)... ،و مراد اهل قريه و اصحاب حرب اند،و اين چنان است كه گويند:

السخاء حاتم،يعنى،السخاء سخاء حاتم (11).و قال الحطيئة:

و شر المنايا ميت وسط قومه***كهلك الفتى قد اسلم الحى حاضره

اراد شر المنايا،موت ميت.و قال آخر:

قليل عيبه (12)و العيب (13)جم***و لكن الغنى رب غفور

اراد (14)غنى رب غفور.گفتند:مراد آن است كه،فريشتگان در آسمان و مؤمنان (15)در زمين بر ايشان نگريستند (16)،بل به هلاك (17)ايشان شادمانه بودند.وجه دوم آن است كه،اين،عبارت است از صغر منزلت و وضع قدر[231-پ]ايشان،چنان كه عرب گويد در خلاف اين (18)كه:فلان بكت عليه (19)الشمس و القمر و النجوم،و كسفت عليه (20)الشمس و القمر،و بكت عليه السماء و الأرض.و غرض از اين مبالغت باشد

ص : 212


1- .گا:گفت.
2- .گا،آد:فراخ و نيكو بود.
3- .آب،آج:بازى.
4- .آج:به عجب.
5- .لا:همچون.
6- .لا:فرعون و قوم او ستديم.
7- .گا:بگريست،آد:نگريست.
8- .آج،ما،افزوده:يعنى و مؤمنان در زمين.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
10- .سورۀ محمد(47)آيۀ 4.
11- .ما افزوده:يعنى.
12- .لا:عينه.
13- .لا:العين.
14- .لا،افزوده:رب.
15- .گا:مردمان.
16- .گا:بگريستند.
17- .گا:بر هلاك.
18- .گا،آد:در خلاف اين گويد.
19- .ما:على.
20- .ما،گا،لا،آد:له.

در وصف مصيبت به هول و عظم (1).و قال جرير،يرثى عمر بن العزيز:

الشمس طالعة ليست بكاسفة***تبكى (2)عليك نجوم الليل و القمرا

[و قال] (3)آخر:

الريح تبكى شجوها***و البرق يلمع فى غمامة (4)

وجه سيم (5)در تأويل آيت آن است كه،اين،عبارت است ازآن كه،كس نبود كه طلب ثار (6)ايشان كند و براى ايشان انتقام كشد،براى آن كه عرب بر كشتگان خود نگريند الا پس (7)آن كه كينۀ ايشان باز خواهند و كشنده را بازكشند.و شاعر ايشان مى گويد (8):

من كان مسرورا بمقتل (9)مالك***فليأت نسوتنا بوجه نهار

يعنى،تا بينند كه ايشان مى گريند و نوحه مى كنند و اين از پس ادراك ثار باشد.و وجه چهارم آن است كه،اين كنايت است ازآن كه،ايشان را در زمين عملى (10)صالح نبود كه به آسمان بردند (11).و اين تأويل از عبد اللّٰه عباس روايت كردند و از او پرسيدند كه:آسمان و زمين بر ايشان نگريست،آسمان و زمين (12)بگريد (13)؟ گفت:آرى!مصلاه فى الأرض و مصعد عمله فى السماء،نمازگاه او در زمين و مصعد عمل او بر (14)آسمان.و مطابق اين خبر است كه،انس روايت كرد كه،رسول -عليه السلام-گفت:هيچ مؤمن نباشد و الا براى او در آسمان دو در بود:درى كه از او روزيش فرود آيد و درى كه از او عمل با بالا (15)رود.چون بميرد آن درها بر او بگريند[232-ر]،معنى آن باشد كه،مختل ماند و بسته،چنان كه[گويند] (16):

منازل فلان مى گريد بر او (17)از پس او،يعنى (18)،بيران (19)شده است.و قال:

ص : 213


1- .ما،افزوده:آن.
2- .گا:يبكى.
3- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
4- .ما،لا،آد:الغمامة.
5- .آج،لا:سيوم.
6- .اساس از،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:از.
8- .آج،ما:گفت.
9- .گا،آد:بقتل.
10- .آج،گا،آد:عمل.
11- .ما:برند،گا،آد:برند تا آسمان و زمين بر ايشان بگريد.
12- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:بر كسى.
13- .لا:نگريد،آد:گريد.
14- .ما:در.
15- .آج،ما:عملش به بالا،گا،لا،آد:عملش بالا.
16- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
17- .آج،ما:بر فلان،گا،آد:براى او.
18- .گا،افزوده:معطل مانده و.
19- .آج،ما،گا،لا،آد:ويران.

بكت دارهم من اجلهم فتهللت***دموعى و اى (1)الجازعين (2)الوم

ا مستعبرا يبكى (3)من الهون (4)و البلى***و آخر يبكى شجوهم (5)و يهيم. (6)

و قال ابن مقبل:

لعمر ابيك لقد شاقنى (7)***مكان حزنت له لو حزن

و وجه پنجم آن است كه«بكاء»كنايت است از سقيا،يعنى،ابر بر گورهاى ايشان باران رحمت نمى بارد (8).و عرب باران را گريۀ ابر خواند و تشبيه كند باران را به گريه و گريه را به باران.و ايشان به جاى (9)استرحام و استغفار در حق مردان استسقا كنند و باران خواهند براى گور مردگان خود،و قال النابغة:

و لا زال قبر بين تبنى (10)و جاسم***عليه من الوسمى طل و وابل

و قال:

فينبت حوذانا و عوفا منورا***سأتبعه من خير ما قال قائل

[و قال] (11):

سقى اللّٰه اجداثا و راى تركتها***بحاضر قنسرين من سيل القطر

و اين در حق آسمان مطرد باشد،در (12)زمين نبود،چه باران از آسمان آيد،از زمين نيايد الا آن كه در زمين فعلى تقدير كنند كه لايق او باشد من الانبات اى فما مطرت لهم السماء و لا تنبت لهم الارض.و اين طريقتى است ايشان را معروف.قال (13):

علفتها (14)تبنا و ماء باردا***

و قال:

يا ليت بعلك قد غدا (15)***متقلدا سيفا و رمحا

و اين طريقت را بيان كرديم پيش از اين در جايهاى ديگر.پس اين كنايت باشد

ص : 214


1- .آج،ما،گا،لا،آد:فاى.
2- .آج،ما:ايجاز.
3- .لا،آد:تبكى.
4- .آج،ما:الحزن،گا،آد:الهدر.
5- .آج:بمشحوهم،ما،گا،لا،آد:شجوة.
6- .ما:و بهم،گا:و تهيم.
7- .آج،ما،لا:ساءنى.
8- .گا،آد:نباريد.
9- .لا:براى.
10- .آج،ما،لا:بينى.
11- .اساس،آب و آج ندارد،از ما گذاشته شد.
12- .گا،آد:در حق.
13- .گا،آد:يقال.
14- .آج:علقيها،لا،ما:علقتها.
15- .آج:فى الوعى،ما:فى الوغى.

از حرمان ايشان از رحمت خداى.

عطا گفت:گريۀ آسمان حمرت اطرافش باشد.سدى گفت:چون حسين (1)را -عليه السلام-بكشتند[232-پ]آسمان بر او خون بگريست،و علامت آن،سرخى (2)اطراف او بود.

محمد بن سيرين گفت ما را خبر دادند كه:سرخى اطراف آسمان پيش از قتل حسين (3)نبود.و در اخبار ما و اخبار اصحاب الحديث آمد كه در ايام آن كه حسين را -عليه السلام-بكشتند،از آسمان خون بباريد.و در حديث ميثم تمار آمد از اميرالمؤمنين (4)-عليه السلام (5):

و تمطر (6)السماء دما و رمادا. و شريح بن عبيد گفت از رسول-عليه السلام-كه او گفت:اسلام غريب پديد آمد و باز غريب شود،الا و مؤمن غريب نباشد،كه هيچ مؤمن در غربت بنميرد (7)كه او را آنجا خويشى نباشد كه بر او بگريد،الا آسمان و زمين بر او بگريد.آنگه اين آيت بخواند و گفت:بر مؤمنان گريد (8)،بر كافران نگريد،برآن تأويلهاى (9)مقدم كه رفت.

وَ مٰا كٰانُوا مُنْظَرِينَ ،و ايشان را مهلت ندادند،بل تعجيل عذاب كردند بر ايشان چون وقتشان به سرآمد.

وَ لَقَدْ نَجَّيْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،ما برهانيديم بنى اسرايل را از عذاب خوار كنند[ه]از آن كشتن پسران و استبقاى (10)دختران.

آنگه بگفت كه،آن عذاب كه مى كرد: مِنْ فِرْعَوْنَ ،از فرعون كه او عالى و غالب بود و از جمله مسرفان (11)و متجاوزان حد و اندازه بود.

وَ لَقَدِ اخْتَرْنٰاهُمْ ،ما برگزيديم ايشان را،يعنى،بنى اسرايل را عَلىٰ عِلْمٍ ،بر آنكه از ايشان دانستيم،يعنى،اختيار ما ايشان را از علم بود، عَلَى الْعٰالَمِينَ ،بر جهانيان،يعنى،بر اهل زمانۀ ايشان.

وَ آتَيْنٰاهُمْ مِنَ الْآيٰاتِ ،و ايشان را از آيات و معجزات بداديم آنچه در آن بلايى

ص : 215


1- .ما،گا،آد،افزوده:على،لا:بن على.
2- .آج،ما:حمرت،گا،لا،آد،افزوده:حمرت و.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
4- .آج،گا،لا،آد،افزوده:على.
5- .گا،آد،افزوده:گفت،لا:كه او گفت.
6- .آج،ما:يمطر.
7- .گا،افزوده:الا.
8- .گا،آد:بگريد.
9- .اساس:تأويلى ها:به قياس با نسخه آج،تصحيح شد.
10- .گا،آد:رها كردن.
11- .اساس مشركان،به قياس با نسخۀ آج و با توجه به معنى آيه تصحيح شد.

بود روشن.

قتاده گفت:نعمتى ظاهر،و آن فلق دريا بود و سايه بان ابر بود و انزال من و سلوى بود.ابن زيد گفت:ابتلا كرد ايشان را تارة بنعمة و تارة بشدة،و اين آيت بخواند:[233-ر] ...وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً (1)...

إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَيَقُولُونَ ،آنگه گفت،اينان مى گويند،يعنى،مشركان مكه: إِنْ هِيَ إِلاّٰ مَوْتَتُنَا الْأُولىٰ ،ما را همين مرگ است كه مرديم،ما را ازاين پس بعثى و نشورى نخواهد بودن و ما را با زنده (2)نخواهند كردن.

آنگه گفت: فَأْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،اگر راست مى گويى كه ما را زنده خواهند كردن،پدران ما را كه مرده اند بازآرى و زنده كنى تا ما شما را باور داريم.تا اين جايگاه حكايت كلام كفار است.

آنگه جواب داد ايشان را و انذار كرد به هلاك و ياد داد ايشان را هلاك قوم تبع.آنگه گفت: أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ ،ايشان بهتراند يا قوم تبع؟قتاده گفت:تبع حميرى را خواستند (3)،و او آن بود كه لشكر تا به اقصى (4)خراسان ببرد و سمرقند بنا كرد و بر سر نامه چنين نوشتى (5):

به نام آن پادشاه كه ملك بر و بحر است و ملك باد و آفتاب است.

كعب الاحبار گفت:او مؤمن بود و قومش كافر خداى تعالى او را ذم نكرد، قومش را ذم كرد.و عائشه گفت:لا تسبوا[تبعا] (6)فانه كان رجلا صالحا،تبع را دشنام مدهى كه او مردى صالح است (7).سعيد جبير گفت:اول كس كه خانه كعبه را جامه كرد او بود.سهل بن سعد گفت:تبع را دشنام مدهى كه او مسلمان بود.ابو هريره گفت،رسول-عليه السلام-گفت:نمى دانم تبع پيغامبر بود يا نبود. وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنٰاهُمْ ،و آنان كه پيش قوم تبع بودند،ما ايشان را هلاك كرديم كه ايشان گروهى بودند كافران گناهكاران،يعنى،اين قوم بهتر نه اند كه ايشان (8)،چنان كه ايشان را هلاك كرديم[233-پ]اينان را هلاك كنيم.

ص : 216


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 35.
2- .بازنده/باز زنده،آج،ما،لا:باز زنده،آد:زنده.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:خواست.
4- .آج،ما،گا:اقصاى.
5- .لا:نبشتى.
6- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
7- .لا:بوده است.
8- .گا،آد:بهتر از آنها نيستند.

آنگه تنبيه كرد خلقان را و تذكير نعمت،گفت: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ ،ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است به بازى نيافريديم، يعنى به حكمت و مصلحت آفريديم.

مٰا خَلَقْنٰاهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،ما نيافريديم آن را،يعنى،آسمان و زمين را مگر بحق،و لكن بيشتر مردمان نمى دانند.

آنگه گفت: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ،روز قيامت كه روز فرق و فصل و تمييز (1)باشد،كه جدا كنند ميان مؤمنان و كافران،و گفتند:روز حكم خواست كه فصل حكم باشد و حاكم را فصال گويند،يعنى،روز قيامت ميقات و ميعاد ايشان باشد (2).

يَوْمَ لاٰ يُغْنِي ،آن روز كه غنا نكند و بنگزيراند (3)هيچ مولى از مولى چيزى.و مولى لفظى است مشترك ميان بسيار معانى از معتق و معتق و سيد و بنده و پسر عم و همسايه و ناصر و هم سوگند و رفيق و اولى،و اينان را بيان كرده ايم در سورة المائده.

گفت:روز قيامت از اينان هيچ يك از يك غنا نكنند و كس از كس عذاب بازندارد ،نه سيد از بنده و نه آزاد كرده از آزادكننده و نه پسر عم از پسر عم و نه هيچ از يكديگر (4). وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ ،و نه ايشان را نصرت كنند.

إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اللّٰهُ ،الا آن را كه خداى بر او رحمت كند كه او خداى است عزيز و رحيم،غالب و منيع و بخشاينده.

إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ ،گفت:درخت زقوم.

طَعٰامُ الْأَثِيمِ ،طعام آن ناكس (5)كنيم كه اثيم و بزهكار است.گفتند:مراد ابو جهل است.

كَالْمُهْلِ ،چون دردى زيت (6)، يَغْلِي فِي الْبُطُونِ ،ابن كثير و حفص و رويس خواندند:يغلى،به«يا»اسناد فعل با مهل كردند و باقى قرأ به«تا»ى تأنيث اسنادا الى الشجرة،مى جوشد در شكمها (7).

ص : 217


1- .ما،گا،لا:تميز.
2- .آج،ما،لا:ايشان باشد جمله،گا،آد:جملۀ ايشان باشد.
3- .آج:بنگريزاند،ما:بنگزايد،گا،آد:نگريزاند.
4- .ما:از دگر يك.
5- .آج،آب،گا:كس،آد:آن كس است كه او بزهكار است.
6- .گا،آد،افزوده:و گفتند چون نحاس گداخته.
7- .گا،آد،افزوده:ايشان.

كَغَلْيِ الْحَمِيمِ ،[234-ر]چون جوشيدن آب تافته.

خُذُوهُ ،اى يقال،گويند:بگيرى او را، فَاعْتِلُوهُ ،و بكشى تا به ميان دوزخ، يعنى اين اثيم را.يقال:عتله يعتله و يعتله عتلا،اذا دفعه بالعنف و جذبه.قال الفرزدق:

ليس الكرام بناحليك اباهم***حتى ترد الى عطية تعتل

و قال آخر:

فيا ضيعة الفتيان اذ يعتلونه***ببطن الثرى مثل الفنيق المقدم

و يروى:المسدم (1).

كوفيان و ابو عمرو و ابو جعفر،عين الفعل مكسور خواندند،فاعتلوه،به كسر«تا»،و باقى قرأ به ضم«تا»،و هر دو لغت است.

ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذٰابِ الْحَمِيمِ ،آنگه فروريزيد از بالاى سر او از عذاب حميم،از آب تافته.نظيره قوله: ...يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (2).

ذُقْ ،اى يقال له،گويند او را بر طريق استهزا و سخريت:بچش اين عذاب كه تو عزيز و كريمى به زعم تو و به نزديك قوم تو.و سبب اين آن بود كه،ابو جهل گفت:

ميان كوههاى مكه هيچ كس نيست از من عزيزتر و كريم تر.فرداى قيامت فريشتگان او را گويند بر سبيل استهزا:بچش اين عذاب كه تو آن عزيز و كريمى.جملۀ قراء خواندند:انك،به كسر همزه،مگر كسائى كه او خواند:انك،به فتح همزه على تأويل:لانك،براى آن كه تو چنينى.

إِنَّ هٰذٰا مٰا كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ،اين آن است،يعنى اين عذاب آن است كه شما در او شك مى كردى و ايمان نداشتى به او،اكنون بچش كه به او رسيدى (3).

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقٰامٍ أَمِينٍ ،اهل مدينه و شام خواندند به ضم ميم على المصدر، كالمقامة و المقام (4)المصدر،و باقى قرأ به فتح ميم،بمعنى (5)المكان.گفت:

پرهيزگاران روز قيامت در جايى استوار باشند.

فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ ،در بهشتها و چشمه هاى آب.

ص : 218


1- .آج:المسلم.
2- .سورۀ حج(22)آيۀ 19.
3- .گا،آد:بچشيد كه به آن برسيديد.
4- .ما،لا،آد:فالمقام و المقامة.
5- .آج،ما،گا،آد:يعنى.

يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقٰابِلِينَ ،مى پوشند جامه هاى[234-پ]سندس و آن جامه هاى ديباى (1)لطيف ناعم رقيق باشد.و استبرق و ديباهاى ثخين ستبر.

مُتَقٰابِلِينَ ،روى به روى كرده.

كَذٰلِكَ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ ،همچنين،يعنى چنان كه اكرام كرديم ايشان را به انواع كرامت از طعام و شراب و لباس،همچنين اكرام كرديم ايشان را به جفتانى و زنانى از حور العين.و حور،جمع احور و حوراء (2)باشد،و آن،آن بود كه سپيدۀ چشمش به غايت سپيد بود و سياهه (3)به غايت سياه.و عين،جمع اعين و عيناء،و آن فراخ چشم بود،و افعل صفت مرد باشد و فعلاء صفت زن بود،و فعل،جمع هر دو بود.و عين،بر وزن فعل است و از قياس فعل مى بايد،الا آن است كه براى مجاورت«يا»ضمت «عين»را كسر (4)دادند تا مناسب باشد.

مجاهد گفت:زنانى باشند بجمال و سپيدى و پاكيزگى بحدى كه چشمها در اينان بماند،پندارى اصل كلمت من حار يحار،حيرة گرفت.و در خبر است كه از بالاى چند حله كه پوشيده باشد مغز استخانش (5)در اندامش بتوان ديدن،و از صفاى اندام ايشان هركه در ايشان نگرد،روى خود در اندام ايشان بيند چنان كه در آينه بيند.گفت:دليل اين تأويل قرائت عبد اللّٰه مسعود (6).و زوجناهم بعيس عين،اى، ببيض (7)واسعات العيون،و در مصحف او چنين است.

ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:

مهور الحور العين قبضات التمر و فلق الخبز ،گفت:مهرهاى (8)حور العين،مشتهاى خرما باشد و پاره اى نان كه به درويش دهند.و در خبرى ديگر:

ما تساقط من الخوان مهور الحور العين ،آنچه از خوان بيفتد و بريزد مهر (9)حور العين باشد.آنگه دو تأويل گفتند اين خبر را:يكى آن كه به صدقه بدهد،يكى آن كه برچيند و بخورد (10)تكبر و ترفع را.و در خبرى ديگر:

اخراج القمامة

ص : 219


1- .لا:ديباج.
2- .اساس:حور،به قياس با نسخه ما،تصحيح شد. حوراء.
3- .گا،لا،آد:سياهى.
4- .گا،آد:با كسره كردند،لا:به كسر دادند.
5- .آج،گا،لا،آد:استخوانش.
6- .آج،ما،گا،لا،افزوده:است.
7- .ما:تبيض.
8- .آج:كاوين،آد:مهور العين.
9- .لا،آد:مهور.
10- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:ترك.

المساجد مهور الحور (1)العين ،گفت:خاكروبۀ مسجدها[235-ر]بيرون آوردن،مهر حور العين باشد.

يَدْعُونَ فِيهٰا بِكُلِّ فٰاكِهَةٍ آمِنِينَ ،مى درخواهند و مى خوانند و استدعا مى كنند به هر ميوه اى در حالى كه آمن (2)باشند از آنچه برسد و منقطع شود.و گفتند:آمن (3)باشد از مضرت و غائلۀ او،يعنى،همه نفع بى مضرت باشد.قتاده گفت:آمن (4)باشند از بيمارى و درد و مرگ و وسوسۀ شيطان.

لاٰ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ ،مرگ نچشند در آنجا،يعنى در بهشت.در خبر است كه،چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ،جانورى را بيارند به شكل گوسپندى و او را بدارند به جايى كه اهل بهشت و دوزخ او را بينند،آنگه گويند:اين مرگ است،آنگه بفرمايد قديم تعالى:تا او را بكشند،و اين بر سبيل مثل باشد،آنگه ندا كنند كه:

يا اهل الجنة خلود فلا موت ابدا و يا اهل النار خلود فلا موت ابدا ،اى اهل بهشت!شما هميشه خواهى بودن آنجا كه هستى و مرگ نباشد هرگز،و يا اهل دوزخ!آنجا هميشه خواهى بودن كه مرگ نباشد هرگز، إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولىٰ ،گفتند:«الا»اين جا به معنى بعد است،يعنى،بعد الموتة الاولى، از پس مرگ اول.و گفتند،مانند آن است كه گفت: وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ (5)... ،اى (6)بعد ما قد سلف.و گفتند:به معنى سوى است.

و گفتند:منقطع است به معنى،لكن اى،لكن الموتة الاولى قد ذاقوها (7).و اين تأويلها براى آن گفتند كه،استثناء اخراج بعض الجملة منها باشد،و آن موت داخل نيست در اين اوقات كه او ماضى است تا اخراج توان كردن از او به الا.و مثله فى الكلام ما ذقت اليوم طعاما الا ما اكلته بالامس،اى بعد ما اكلته،او سوى ما اكلته.و سوى،به معنى الا،نزديك باشد. وَ وَقٰاهُمْ عَذٰابَ الْجَحِيمِ ،و ايشان را نگاه دارد از عذاب دوزخ.و در آيت تمسكى نيست اصحاب نجار را[235-پ]در نفى سؤال گور و عذاب،فى قوله: إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولىٰ ،براى آن كه در آيت نفى مرگ است در بهشت و اثبات مرگ كه در دنيا بوده است،و اين،منع نكند ازآن كه مرگى باشد در گور

ص : 220


1- .آج،آد:حور.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 22.
6- .ما،افزوده:الا،آد:الا ما قد سلف.
7- .گا:فذاقوها.

پس از سؤال به دليلى ديگر،چه اين قول به دليل الخطاب باشد.جواب بهتر از اين آن است كه،آيت خاص است به متقيانى كه موصوف باشد (1)به اين صفات و ممتنع نبود كه ايشان را از پس سؤال گور مرگ نباشد،بل منعم (2)باشند و زنده در گور،دليله

قوله -عليه السلام: القبر روضة من رياض الجنة-الخبر (3).

فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ،نصب او بر مفعول له باشد،اى لفضله. ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،گفت:اين به فضل خداى است و نعمت او،و اين ظفرى است بزرگوار، يعنى،فوز به بهشت.

آنگه گفت: فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ ،ما اين قرآن آسان بكرديم بر زبان تو،و اين «ها»،كناية عن غير مذكور است (4).و گفتند:ما اين قرآن به لغت تو انزال كرديم و چنين ساختيم. لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ،تا همانا انديشه كنند اينان كه زبان و لغت ايشان است.

فَارْتَقِبْ ،انتظار كن آنچه تو را وعده داده ايم،كه ايشان نيز در حكم منتظران اند، ازآنجا كه به ايشان خواهد رسيدن،چنان كه به منتظران رسد.و قيل منتظرون دائرة عليك و انما هى عليهم،گفتند:ايشان نيز گوش به مرگ و ذهاب دولت (5)و رجوع كار با ايشان مى دارند.

ص : 221


1- .آج،ما،گا،لا،آد:باشند.
2- .گا:متنعم.
3- .گا:او حفرة من حفر النيران.
4- .گا،آد:كناية از غير مذكور است.
5- .ما،افزوده:تو.

سورة الجاثية

اشاره

سورة الجاثية (1)

اين (2)سورت مكى است در قول مجاهد و قتاده،و عدد آيات او سى و هفت است در كوفى،و شش در بصرى و مدنى،و چهارصد و هشتاد و هشت[236-ر]كلمت است،و دو هزار و صد و نود و يك حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابى كعب كه،رسول-عليه السلام-گفت:هركه او حم الجاثيه بخواند،خداى تعالى به نزديك (3)حساب عورت او فراپوشد (4)و روعت و ترس او امن گرداند (5).

سوره الجاثية (45): آیات 1 تا 23

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ (2) إِنَّ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَآيٰاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (3) وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ مٰا يَبُثُّ مِنْ دٰابَّةٍ آيٰاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4) وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ تَصْرِيفِ اَلرِّيٰاحِ آيٰاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) تِلْكَ آيٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اَللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ يُؤْمِنُونَ (6) وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّٰاكٍ أَثِيمٍ (7) يَسْمَعُ آيٰاتِ اَللّٰهِ تُتْلىٰ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (8) وَ إِذٰا عَلِمَ مِنْ آيٰاتِنٰا شَيْئاً اِتَّخَذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (9) مِنْ وَرٰائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لاٰ يُغْنِي عَنْهُمْ مٰا كَسَبُوا شَيْئاً وَ لاٰ مَا اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْلِيٰاءَ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (10) هٰذٰا هُدىً وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (11) اَللّٰهُ اَلَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ اَلْبَحْرَ لِتَجْرِيَ اَلْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13) قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ أَيّٰامَ اَللّٰهِ لِيَجْزِيَ قَوْماً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا ثُمَّ إِلىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (15) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحُكْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (16) وَ آتَيْنٰاهُمْ بَيِّنٰاتٍ مِنَ اَلْأَمْرِ فَمَا اِخْتَلَفُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كٰانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْنٰاكَ عَلىٰ شَرِيعَةٍ مِنَ اَلْأَمْرِ فَاتَّبِعْهٰا وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (18) إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُتَّقِينَ (19) هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (20) أَمْ حَسِبَ اَلَّذِينَ اِجْتَرَحُوا اَلسَّيِّئٰاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَوٰاءً مَحْيٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (21) وَ خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (22) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اَللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (23)

ترجمه

به نام خداى بخشايش بخشايشگر فرستادن (6)كتاب از خداى قوى محكم كار.

در آسمانها و زمين دلايلى هست مؤمنان را.

و در آفريدن شما و آنچه مى پراگند از رونده (7)علاماتى است گروهى را كه به يقين دانند.

ص : 222


1- .گا،لا،افزوده:سبع و ثلاثون آيات.
2- .ما،گا،لا،آد:بدان كه اين.
3- .گا،آد:محل.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:بازپوشد.
5- .ما،لا:ايمن گرداند،گا،آد:از او بردارد و او را ايمن گرداند.
6- .لا:فروفرستادن.
7- .ما:رانده.

و گرديدن شب و روز و آنچه فروفرستاد خداى از آسمان از روزى،زنده كرد به آن زمين را پس از مرگش و گردانيدن (1)بادها علاماتى هست گروهى را كه خرد دارند. (2)

آن آيتهاى خداى است،مى خوانيم (3)بر تو به راستى،به كدام حديث پس از خداى و آياتش ايمان مى آرى؟ واى (4)دروغ زنى بزهكار! [236-پ] ،مى شنود آيتهاى خداى كه مى خوانند بر او،پس اصرار كند بزرگى كننده،پندارى نشنيد آن را،مژده ده او را (5)به عذابى دردناك.

چون بداند (6)از آيتهاى ما چيزى،گيرد آن را فسوس،آنان ايشان را باشد عذابى خواركننده.

از پس ايشان دوزخ باشد و نگزيراند (7)از ايشان آنچه كرده باشند چيزى و نه آنچه گرفته باشند بجز خداى دوستانى و ايشان را عذابى بود بزرگ.

اين بيان است و آنان كه كافر شدند به آيتهاى خدايشان،ايشان را عذابى بود از عذابى دردناك.

خداى (8)است كه مسخر بكرد براى شما را دريا (9)تا برود كشتى در

ص : 223


1- .لا:گرديدن.
2- .لا:قومى كه عقل را به كار بندند.
3- .لا:مى خوانم آن را.
4- .ما،لا،افزوده:بر هر.
5- .لا:بشارت او داده.
6- .لا:بدانست.
7- .ما:بنگزيراند.
8- .ما،افزوده:آن.
9- .كذا در اساس و ما،آب:براى شما دريا،لا:شما را دريا را.

او به فرمان او و تا طلب كنى از روزى او تا همانا شكر كنى.

و مسخر بكرد براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است.جمله از اوست،در اين علامتى است گروهى را كه انديشه كنند.

بگو آنان را كه ايمان آوردند،بيامرزند آنان را كه اميد ندارند ايام خداى را،تا جزا دهد گروهى را به آنچه كرده باشند.

[237-ر] هركه كند نيكى،براى خود كند و هركه بدى كند بر او بود،پس با خدايتان برند.

بداديم ما فرزندان يعقوب (1)را كتاب و حكمت (2)و پيغامبرى و روزى داديم ايشان را از چيزهاى پاكيزه خوش،تفضيل داديم ايشان را بر جهانيان.

بداديم ايشان را حجتها از كار (3)،خلاف نكردند الا از پس آن كه آمد به ايشان دانش[به ظلم ميان ايشان] (4)خداى تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه در آن خلاف كردند (5).

پس كرديم تو را بر شريعت (6)از كار از پى آن برو،و مرو بر هواى (7)آنان كه ندانند.

ايشان غنا نكنند از تو از خداى چيزى و ظالمان بهرى ايشان دوستان بهرى اند و خداى يار پرهيزكاران است.

اين دانشهاست مردمان را و بيان و رحمت گروهى را كه يقين دانند.

ص : 224


1- .لا:بنى اسرائيل.
2- .لا:حكم.
3- .لا:فرمان.
4- .در اساس عبارت«بغيا بينهم»در حاشيه آمده و معنى نشده است،از ما افزوده شد.
5- .ما:بودند در آن خلاف مى كردند.
6- .لا:شريعتى.
7- .ما،لا:هواها.

[237-پ] ،يا مى پندارند آنان كه كردند بديها كه كنيم ايشان را چون آنان كه ايمان آرند و كار نيك كنند،راست (1)است زندگانى و مرگشان بد حكمى مى كنند.

و بيافريد خداى آسمانها و زمين و براستى تا جزا كند (2)هركسى را به آنچه كرده باشند و بر ايشان بيداد نكنند.

ديدى آن را كه گرفت خدايش راهواى خود و گمراه بكرد او را خداى بر علم و مهر نهاد بر گوش او و دل او و كرد بر چشم او پوشش؟كه راه نمايد او را از پس خداى؟انديشه نمى كنند (3)؟ قوله: حم، تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ،تفسير مانند اين آيت برفت.

إِنَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،بر قول آن كه گفت«حم»،قسم است،«ان» جواب قسم باشد،و آن كه گفت،قسم نيست، (4)«ان»ابتدا كلامى است.و آن كه گفت،«حم»نام سورت يا نام قرآن است،گفت محل او رفع است به ابتدا (5)و تنزيل در جاى خبر اوست.حق تعالى گفت:اين تنزيل كتابى است از خداى عزيز محكم كار.[238-ر]آنگه گفت:در آسمان و زمين آياتى و دلالتى هست مؤمنان را كه در او نظر و تفكر كنند.اهل كوفه خواندند،مگر عاصم:آيات،در هر سه جاى حملا على قوله، لَآيٰاتٍ ،به صورت مخفوض است و به معنى در محل نصب است بر اسم «ان»،و آن دوديگر بدل اوست.و باقى قرأ دو بازپسين (6)به رفع خواندند بر ابتدا،و خبر او جار و مجرور است.

ص : 225


1- .ما،لا:يكسان.
2- .ما:كنند.
3- .لا،افزوده:ايشان.
4- .گا،لا،آد،افزوده:گفت.
5- .گا،آد:بر ابتدا.
6- .گا،آد:دوتاى آخر.

وَ فِي خَلْقِكُمْ ،گفت:در خلق و آفرينش شما، وَ مٰا يَبُثُّ مِنْ دٰابَّةٍ ،و آنچه پراگنده است از جانوران و روندگان،آياتى و دلالاتى هست گروهى را كه ايشان را يقينى باشد.

وَ اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ ،و نيز در آمد و شد (1)شب و روز.و گفتند:مراد، اختلاف اوست در نور و ظلمت،و گفتند:مراد،اختلاف ايشان است در طول و قصر كه هرگه كه شب دراز باشد،روز كوتاه باشد و هرگه كه شب كوتاه بود،روز دراز بود. وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ ،محل«ما»،جر است به آن كه عطف است بر مجرور،فى قوله: إِنَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ ، وَ فِي خَلْقِكُمْ و فى اختلاف و آنچه خداى فروفرستاد از آب آسمان،يعنى،باران. فَأَحْيٰا بِهِ الْأَرْضَ ،زنده باز كرد زمين را از پس مرگ (2)، وَ تَصْرِيفِ الرِّيٰاحِ ،و در گردانيدن بادها،شمالا و جنوبا و دبورا و صبا آياتى هست و دلالاتى گروهى خردمندان را،يعنى آنان را كه عقل كار بندند و نظر و تفكر كنند،چه اين جمله ادلت است و لكن انتفاع آنان را باشد كه در او انديشه كنند.

آنگه گفت: تِلْكَ آيٰاتُ اللّٰهِ ، (3)آيات خداى است،يعنى اين قرآن آيات خداى است كه ما بر تو مى خوانيم به حق و درستى.آنگه بر سبيل توبيخ و ملامت [238-پ]گفت: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ يُؤْمِنُونَ ،به كدام حديث پس از خداى،يعنى بعد حديث اللّٰه،پس از كلام خداى و آيات خداى ايمان خواهى آوردن؟و فرق ميان حديث خداى و آيات او آن است كه،حديث متناول بود قصص را،و آيات ادلت و بينات را.و حديث عبارت باشد از قرآن باسره،چنان كه گفت:

فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ (4)... ،و اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (5)... و آيات بود كه از قرآن بود،و بود كه نه از قرآن بود.پس آيات عام تر است از حديث سواء (6)اگر از آيات قرآن باشد يا ادلۀ ديگر،براى آن كه [آنچه] (7)از قرآن متضمن قصص و اخبار باشد هم آيات بود،و آن را آيات قرآن خوانند.

ص : 226


1- .آج،ما،گا:آمد شد.
2- .آج،ما،گا،آد:از پس مرگش،يعنى پس ازآن كه خشك شده باشد.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين.
4- .سورۀ طور(52)آيۀ 34.
5- .سورۀ زمر(39)آيۀ 23.
6- .گا،آد:خواه.
7- .اساس:ندارد،از ما،افزوده شد.

آنگه تهديد كرد و گفت: وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّٰاكٍ ،واى بر هر دروغ اندازى بزهكار مرتكب اثم و گناه.و گفتند:ويل،نام واديى است كه خون و ريم اهل دوزخ به آنجا شود (1).

آنگه وصف كرد اين افاك را گفت: يَسْمَعُ آيٰاتِ اللّٰهِ تُتْلىٰ عَلَيْهِ ،گفت:آيات خداى مى شنود كه بر او مى خوانند،آنگه اصرار مى كند بر كفر در آن حال كه مستكبر (2)باشد،يعنى از روى تكبر بر كفر مقام مى كند و مى ستيهد و بر او هيچ اثر نمى كند،ازآن كه او در آن آيات انديشه نمى كند تا پندارى خود نشنيد (3).آنگه گفت:يا محمد!مژده ده او را به عذابى مولم،و بشارت عذاب (4).و مضرت مجاز باشد از روى عرف و اگرچه اصل وضع مانع نيست،براى آن كه بشارت چيزى باشد كه اثر او بر بشره پيدا شود،و اين در خير و شر روان باشد (5).

آنگه هم در وصف او گفت: وَ إِذٰا عَلِمَ مِنْ آيٰاتِنٰا شَيْئاً اتَّخَذَهٰا هُزُواً ،گفت:

چون از آيات ما چيزى[239-ر]بداند،آن را افسوس (6)گيرد و برآن استهزا كند چنان كه ابو جهل كرد آنگه كه حديث زقوم بشنيد. أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ ، گفت:ايشان را عذابى باشد خواركننده.

آنگه گفت: مِنْ وَرٰائِهِمْ جَهَنَّمُ ،در پيش ايشان دوزخ است.و بيان كرده ايم كه «وراء»، (7)خلف باشد و قدام باشد،و اين جا هر دو محتمل است ازآنجا كه (8)ايشان دوزخ و ذكر آن با پس پشت انداخته اند.آنگه گفت: وَ لاٰ يُغْنِي عَنْهُمْ مٰا كَسَبُوا شَيْئاً ،گفت:غنا نكند آنچه ايشان مى كنند و اندوخته اند و ذخيرت كرده از مال و ملك، وَ لاٰ مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و نه آن معبودان كه ايشان گرفته اند بدون خداى،و ايشان را عذابى باشد بزرگ.

هٰذٰا هُدىً ،گفت:اين قرآن هدى است،يعنى (9)،هادى و راهنماى با لطف و بيان (10)، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ ،و آنان كه كافر شوند به آيات ما (11)،

ص : 227


1- .آج،ما،گا،آد:رود،لا:رسد.
2- .آج،ما:متكبر.
3- .گا:نشنيده.
4- .ما:از عذابى،گا،لا،آد:در عذاب.
5- .ما:رواست،گا،آد:روا باشد.
6- .آج،ما،گا،آد:فسوس.
7- .گا،آد،افزوده:از اضداد است.
8- .آج:از براى آن كه،گا:ازآن كه.
9- .گا:به معنى.
10- .آج،ما:بيانى.
11- .گا:پروردگارشان،لا:خداوندشان.

لَهُمْ عَذٰابٌ ،ايشان را عذابى بود أَلِيمٌ ،دردناك از رجز،يعنى،از دوزخ.و رجز،هم عذاب بود.و شايد كه معنى آن بود كه،ايشان را عذابى بود از جملۀ عذاب (1)[و اليم فعيل است به معنى مفعل،يعنى مولم] (2)چنان كه گويند:هذا نعمة من نعمة ربي،و هذا امر من امر اللّٰه.

5.ابن كثير و حفص خواندند:اليم،به رفع على انه صفة للعذاب،و قراء ديگر،به جر خواندند،على انه صفة للرجز.

آنگه تنبيه كرد خلقان را بر نعمتهاى خود و تذكير كرد و ياد داد،گفت: اَللّٰهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ ،خداى است آن كه مسخر بكرد شما را دريا تا كشتيها در او مى رود به فرمان او و تا شما طلب روزى كنى و از او شاكر باشى و نعمتهاى او را شكرگزارى.

وَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،و مسخر بكرد براى شما هرچه در آسمان[239-پ]و زمين است، جَمِيعاً مِنْهُ ،همه از اوست،چه هرچه در وجود است،همه از اوست،بهرى بى واسطه و بهرى به واسطه، إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ،در اين (3)آياتى و علاماتى و دلالاتى هست گروهى را كه انديشه كنند.

آنگه گفت: قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا ،بگوى آنان را كه مؤمنان اند تا بيامرزند و عفو كنند كافرانى را كه ايشان اميد ايام ما نمى دارند،يعنى،ايمان نمى دارند به قيامت و با آن كه با پيش ما آيند و ثواب و عقاب و سزاى جزا (4)خواهد بودن،ايشان را اين اميد نيست:و گفتند:مراد به اميد،ترس است،يعنى آنان كه از ايام وقوف بين يدى اللّٰه، و از ايام عقوبت نمى ترسند،يعنى،اگر چنان باشد كه از كافران رنجى به اين مؤمنان رسد،بگوى تا از سر آن بروند و طلب قضا و قصاص نكنند.

گفتند:آيت در بعضى (5)صحابه آمد كه كافرى او را دشنام داد،او خواست تا انتقام كشد.خداى تعالى گفت:رها كن كه وقت نيست تا وقت باشد.چون آيت قتال آمد،اين حكم منسوخ شد.و روا بود كه اين حكم بر جاى باشد در بعضى اوقات بر بعضى وجوه از آحاد الناس،و منع نكند جمع ميان اين آيت بر اين وجه كه

ص : 228


1- .گا،لا،آد،افزوده:اليم.
2- .اساس،آب و لا:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .ما،گا،آد،افزوده:همه.
4- .آج:سزا و جزا،گا،آد:سزاى جزائى،ما:عقابى و جزائى.
5- .گا،آد:در يكى از.

گفتيم و ميان آيت قتال.

لِيَجْزِيَ قَوْماً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ ،تا ما جزا دهيم گروهى را كه به كسبى و عملى كه كرده باشند.ابن عامر و حمزه و كسائى،لنجزى خواندند،به«نون»على اخبار اللّٰه تعالى عن نفسه.و باقى قرأ ليجزى خواند به«يا»،اخبارا عن اللّٰه تعالى-جل و عز.

آنگه عدل خود را بيان كرد،گفت: مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ ،هركه او عمل صالح كند و كار نكو،براى خود كند،يعنى ثواب آن بر او را باشد،[240-ر] وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا ،و هركه اساءت و بدى كند،وبال آن بر او باشد. ثُمَّ إِلىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ،آنگه شما را با خداى برند براى جزاى اعمال از ثواب و عقاب.

آنگه گفت:ما بنى اسرايل را كتاب داديم و حكم،يعنى،تورات و حكمت و النبوة،و پيغامبرى،چه اين جمله در فرزندان يعقوب بوده است (1)،چه بعضى پيغامبران صاحب كتاب بودند چون:موسى و عيسى،و بعضى پيغامبران بى كتاب بودند كه عمل ايشان بر تورات و انجيل بود.و بعضى حاكمان بودند چون:داود و سليمان،و بعضى حكما بودند چون:لقمان. وَ رَزَقْنٰاهُمْ ،و ايشان را روزى داديم از طيبات.

[اين لفظ] (2)هركجا آيد،دو معنى دارد:يكى حلالات و يكى ملذوذات. وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلَى الْعٰالَمِينَ ،و ايشان را تفضيل داديم بر اهل روزگار خود.

وَ آتَيْنٰاهُمْ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْأَمْرِ ،و ما داديم ايشان را،يعنى،بنى اسرايل را،بينات، حجتها و دلايل (3)از كار دين. فَمَا اخْتَلَفُوا ،ايشان با يكديگر خلاف نكردند الا پس (4)آن كه علم به ايشان آمد، بَغْياً بَيْنَهُمْ ،به بغى و ظلم كه ميان ايشان بود،و نصب او بر مفعول له است. إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،خداى تعالى حكم كند ميان ايشان در آنچه ايشان در آن خلاف كرده باشند در دنيا.

ثُمَّ جَعَلْنٰاكَ عَلىٰ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ ،آنگه با رسول-عليه السلام-خطاب كرد، گفت:ما كرديم تو را بر شريعتى از كار،يعنى،از كار دين.و اصل شريعت (5)، الطريقة المشروعة الى الماء،رهى باشد كه بكرده باشند كه به او به آب رسند،آنگه

ص : 229


1- .گا،آد:چه اين جمله فرزندان يعقوب پيغمبر را بوده است.
2- .اساس،آب و لا:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آج،ما،گا:دلايلى.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:پس از.
5- .لا:كلمة الشريعة.

هر بينتى (1)كه هركه بر او رود و كار كند بر او،به مطلوب و مقصود رسد در دين،آن را شريعت خواندند. فَاتَّبِعْهٰا ،متابعت كن آن را،و متابعت[240-ر]هواى جاهلان مكن.و اين آنگه بود كه ايشان رسول (2)دعوت كردند با دين خود.

إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً ،كه ايشان از تو هيچ غنا نكنند و در پيش كار تو بنايستند. وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ ،و آنان كه كافراند بعضى دوستان بهرى اند و به يكديگر اولى تراند و متناصراند و يكديگر را يارى دهند. وَ اللّٰهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ و خداى تعالى يار پرهيزكاران است.

هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ ،اين بصيرتها و ادلت است كه مردم به آن را حق ببينند، وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ ،و بيانى و لطفى و رحمتى و نعمتى است از خداى تعالى گروهى را كه ايشان متيقن باشند و شاك نباشند و بر حقايق واقف باشند.

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئٰاتِ ،يا گمان مى برند آنان كه اكتساب سيئات كرده اند كه ما ايشان را همچون مؤمنان خواهيم كردن كه عمل صالح كنند و ايشان را به يك منزلت فروخواهيم آوردن و تسويت كردن ميان اينان و ايشان.آنگه وصف كرد كافران را،گفت:راست است زندگانى و مرگ ايشان.و وجود و عدم ايشان در باب قلت خير، سَوٰاءً مَحْيٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ ،كوفيان خواندند الا أبو بكر: سَوٰاءً ،به نصب، على اضمار فعل دل عليه الظاهر،و التقدير:بل نجعلهم (3)سواء محياهم و مماتهم،اى نجعلهم (4)مستوية المحيا و الممات،مفعول دوم جعل باشد،و باقى قرأ به رفع خواندند بر خبر مبتدا،اى،محياهم و مماتهم مستويان.و اعمش در شاذ خواند:سواء محياهم و مماتهم،بنصب«تا»على الظرف،اى،فى محياهم و مماتهم،اى،مدة حياتهم و موتهم.و معنى آن كه ايشان فى حالتى الحياة و الموت ملعون و مذموم و مستحق[241-ر]ذم و عقاب باشند. سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ ،گفت:بد حكم مى كنند اين كافران در اين پنداشت بد و گمان خطا.

گفتند،سبب نزول (5)آيت آن بود كه كافران گفتند:اگر اين كه شما مى گويى حق است از بعث و نشور و ثواب و سراى آخرت (6)هم ما را بهتر باشد،چنان كه اين

ص : 230


1- .آج:نيتى.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:را.
3- .آج،ما،گا،آد:بهرى.
4- .آج:يجعلهم.
5- .ما،گا،آد،افزوده:اين.
6- .گا،آد:و عقاب در سراى آخرت حق است.

جا هما (1)را بهتر است و ما را بر شما تفضيل بود،چنان كه اين جا گفت (2).

مسروق گفت،مردى از اهل مكه مرا گفت:اين جايگاه مى بينى؟گفتم:آرى.

گفت:شبى تا به روز تميم الدارمى (3)را ديدم كه در نماز اين آيت مى خواند و باز مى خواند تا صبح برآمد يا نزديك بود كه برآيد،و مى گريست.نسير بن (4)ابى طعمه گفت:شبى به نزديك ربيع خثيم (5)بودم،اين آيت مى خواند در نماز و تكرار مى كرد و مى گريست و از اين آيت نمى گذشت.گفت:فضيل عياض همچنين در نماز شب اين آيت بسيار خواندى،آنگه گفت:كاشك (6)تا فضيل بدانستى كه از كدام گروه است.

آنگه حق تعالى تذكير نعمت كرد،گفت: وَ خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ، گفت:بيافريد خداى تعالى آسمانها و زمينها را. وَ لِتُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و تا جزا دهند هركسى را به آنچه كرده باشند و بر ايشان ظلمى نكنند از آنچه مستحق نباشند،و يا حقى كه ايشان را باشد نقصان نكنند و بازنگيرند.

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ ،گفت:مى بينى آن كافران را كه هواى خود و شهوت خود را خداى خود كرده اند؟يعنى چنان كه مؤمنان خداى پرست باشند،او هواپرست است (7)ازآنجا كه به خداى ايمان ندارد (8)و به ثواب و عقاب مقر نباشد (9)كه زجر كند او را از معاصى،هرچه خواهد بكند و برحسب مراد و هواى خود زندگانى كند.[241-پ]و اين قول عبد اللّٰه عباس و حسن و قتاده است.بعضى ديگر مفسران گفتند:معنى آن است كه،آن پرستد كه خواهد.سعيد جبير گفت:

قريش،عزى پرستيدندى روزگارى دراز،و آن سنگى سپيد بود.و عرب را عادت چنان بود كه،سنگى و چوبى و روينه اى و سيمنه اى (10)را پرستيدندى (11).چون سنگى از آن نيكوتر بديدندى يا چيزى از آن جنس به از آن،آن اول (12)رها كردندى،اما

ص : 231


1- .هما/ما،هم ما(ظ:)،ما:هم ما را،آد:ما را.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:هست.
3- .لا،آد:الدارى.
4- .آج:سير بن.
5- .اساس:خيثم،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:كاشكى.
7- .ما،آد:ايشان هواپرستند.
8- .ما،آد:ندارند.
9- .آج،ما:نباشند،آد:نيستند.
10- .آج:رويينه اى و سيمينه اى،گا،لا،آد:زرينه و سيمينه اى.
11- .ما:پرستدندى.
12- .ما،گا،آد:اول را.

بشكستندى و اما در چاه افگندندى و آن نو را بپرستيدندى (1)و اين به حسب هوا كردندى،خداى تعالى در حق ايشان اين آيت فرستاد.

مقاتل گفت: (2)آيت در حارث بن قيس السهمى آمد-احد المستهزءين-و او مردى بود كه معبود به هواى خود پرستيدى (3)هر وقتى چيزى كه دلش خواستى (4).سفيان بن عيينه گفت:عرب براى آن سنگ پرست بودند كه خانۀ كعبه از سنگ بود.

حسن (5)بن الفضل گفت:در آيت تقديم و تأخيرى هست،و تقدير آن كه،(أ فرايت من اتخذ هواه الهه)،يعنى،هواى خود (6)به خداى خود كرده است.و هوا،شهوت باشد،و مراد مشتهى است و آنچه هوا و شهوت به او تعلق دارد.شعبى گفت:هوا را اشتقاق از هوى است،لانه يهوى بصاحبه (7)فى النار،فكانه قال:من هوى هوى،هركه دنيا (8)را هواى نفس دارد،در افتد در دنيا در بلا و عنا و در آخرت در دوزخ و لظى.

عبد اللّٰه عباس گفت:خداى تعالى در قرآن هيچ جاى ذكر هوا نكرد،و الا بنكوهيد آن را.و ابو امامه روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:در زير سايۀ آسمان هيچ معبود را نپرستيدند كه خداى دشمن تر دارد از هوا.و

قال-عليه السلام -ثلث مهلكات و ثلث منجيات،فالثلاث المهلكات[242-ر]شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه،و الثلاث المنجيات خشية اللّٰه فى السر و العلانية و العدل فى الرضا و الغضب و القصد فى الغنى (9)و الفقر. گفت:سه چيز هلاك كننده است و سه چيز رهاكننده (10).

اما آن سه هلاك كننده (11):بخلى (12)است فرمان برده،و هوى از پى او رفته،و عجب مرد به خويشتن.و سه رهاكننده:ترس خداى است در پنهان (13)و آشكارا،و داد كردن است در خشم و خشنودى،و ميانۀ كارها نگاه داشتن در توانگرى (14)و

ص : 232


1- .ما:پرستدى.
2- .آج،افزوده:اين.
3- .ما:پرستيدى.
4- .گا،افزوده:مى پرستيد.
5- .آج،ما،گا،لا:حسين.
6- .لا،افزوده:را.
7- .لا:لصاحبه.
8- .ما،گا:دنبال،آد:دنبال هواى نفس رود.
9- .ما:العنا.
10- .لا:رهاننده.
11- .گا:كه هلاك كننده است،آد:سه چيز كه هلاك كننده است.
12- .آج،ما:بخيلى.
13- .آج،ما لا،نهان.
14- .ما:تونگرى.

درويشى.

و شداد بن اوسى روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:

الكيس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت،و العاجز من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللّٰه، زيرك آن باشد كه حساب خود بكند و براى پس مرگ كارى كند،و عاجز آن باشد كه نفس را از قفاى هوا ببرد و تمنى (1)بهشت كند بر خداى.

مضر القارى گفت:كوه به ناخن كندن تا اوصال مقطع شود خوارتر است از مخالفت هوا چون متمكن شد در نفس.ابن المقفع را گفتند:هوا چه باشد؟گفت:

هوا آن است (2)كه نونش دزديده اند.شاعر به نظم او در،گفت: (3)

نون الهوان من الهوى مسروقة***و اسير كل هوى اسير هوان

و قال آخر:

ان الهوى لهو الهوان بعينه***فاذا هويت فقد لقيت هوانا

و اذا هويت فقد تعبدك الهوى***فاخضع لحبك كائنا من كانا

و لعبد اللّٰه بن المبارك:

و من البلاء و للبلاء علامة***ان لا يرى لك عن هواك نزوع

العبد عبد النفس فى شهواته***و الحر يشبع تارة و يجوع

[242-پ]و لابى العتاهية:

فاعص هوى النفس و لا ترضها***انك ان اسخطتها (4)زانكا

حتى متى تطلب مرضاتها***و انها تطلب (5)عدوانكا

و لابى دريد (6)و قيل انشدها:

اذا طالبتك النفس يوما بشهوة***و كان اليها للخلاف طريق

فدعها و خالف ما هويت فانما***هواك عدو و الخلاف صديق

و انشد ابو عبد اللّٰه الطوسى:

و النفس ان اعطيتها هواها***فاغرة نحو هواها فاها

ص : 233


1- .آج،ما،گا،لا،آد:تمناى.
2- .گا:هوان است.
3- .آج،ما:شاعر گفت،لا:شاعر بنظم آورد و گفت،گا،آد:شاعر اين معنى را بنظم آورده.
4- .آج:استحطيها.
5- .ما:يطلب.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:لابن الدريد.

سهل بن عبد اللّٰه التسترى را پرسيدند از هوا،گفت:هوا درد است و مخالفتش درمان.وهب گفت:چون دو كار پيش آيد تو را و ندانى كه كدام بهتر است،بنگر تا كدام از هوا دورتر است،برآن كار كن.

وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ ،و خداى او را گمراه كند بر علم،يعنى او را مخذول كند و با خود رها كند،ازآن كه عاقبت كار او داند.و قيل:حكم اللّٰه بضلاله عن علم بحاله،گفتند (1):خداى تعالى حكم كرد به ضلالش ازآنجا كه عالم بود به احوالش. وَ خَتَمَ عَلىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ ،مهر بر گوش و دل او نهد (2)برآن تأويل كه گفته شد از علامت كه دليل كفر (3)كند. وَ جَعَلَ عَلىٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً ،و در چشم او تاريكى كرده است،يعنى،به منزلت آن است كه چشم تاريك دارد ازآنجا كه چيزى نمى بيند كه او را سود دارد.و مراد آن است كه،نظر و تفكر نمى كند تا علمش حاصل شود.

حمزه و كسائى و خلف،خواندند:غشوة،به فتح«غين»،بى«الف».و باقى قرأ:غشاوة به كسر«غين»و«ألف».و غشوه،واحد باشد و غشاوه جمع بود. فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ ،گفت:كه هدايت[243-ر]دهد او را بجز خداى تعالى؟ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ ،انديشه نمى كنند؟ (4)

سوره الجاثية (45): آیات 24 تا 37

اشاره

وَ قٰالُوا مٰا هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا اَلدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا وَ مٰا يُهْلِكُنٰا إِلاَّ اَلدَّهْرُ وَ مٰا لَهُمْ بِذٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَظُنُّونَ (24) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اِئْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (25) قُلِ اَللّٰهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (26) وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ اَلْمُبْطِلُونَ (27) وَ تَرىٰ كُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعىٰ إِلىٰ كِتٰابِهَا اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هٰذٰا كِتٰابُنٰا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّٰا كُنّٰا نَسْتَنْسِخُ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْمُبِينُ (30) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ (31) وَ إِذٰا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ اَلسّٰاعَةُ لاٰ رَيْبَ فِيهٰا قُلْتُمْ مٰا نَدْرِي مَا اَلسّٰاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّٰ ظَنًّا وَ مٰا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ (32) وَ بَدٰا لَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قِيلَ اَلْيَوْمَ نَنْسٰاكُمْ كَمٰا نَسِيتُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا وَ مَأْوٰاكُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (34) ذٰلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اِتَّخَذْتُمْ آيٰاتِ اَللّٰهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا فَالْيَوْمَ لاٰ يُخْرَجُونَ مِنْهٰا وَ لاٰ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلّٰهِ اَلْحَمْدُ رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ رَبِّ اَلْأَرْضِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (36) وَ لَهُ اَلْكِبْرِيٰاءُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (37)

ترجمه

ترجمه(5) ،گفتند نيست اين الا زندگانى نزديك تر،بميريم و زنده شويم (6)و هلاك نكند ما را الا روزگار،و نيست ايشان را به آن هيچ علمى، نيست ايشان را الا گمان مى برند.

چون بخوانند بر ايشان آيتهاى ما روشن،نباشد حجت ايشان الا آن كه گويند،بياريد پدران ما را اگر راست مى گويى.

ص : 234


1- .آج،ما:گفت.
2- .آج،ما،گا،آد:نهاد.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:او.
4- .گا افزوده:اين كافران.قوله تعالى،آد:نمى كنيد،اى كافران.ما قوله تعالى.
5- .اساس و آب:ان. قوله تعالى.
6- .لا:مى ميريم و زنده مى شويم،آد:مى ميريم و زنده مى باشيم.

بگو خداى زنده كند شما را،پس بميراندتان،پس جمعتان كند (1)به روز قيامت.شك نيست در او و لكن بيشترينۀ مردمان ندانند.

و خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين و آن روز كه برخيزد قيامت آن روز زيان كنند باطل كاران.

[243-پ] ،و بينى هر امتى را در زانو افتاده،هر امتى بازخوانند به كتابش.

امروز جزا دهند شما را آنچه كرده باشى.

اين كتاب ماست،سخن گويد بر شما به حق،ما نسخت فرماييم آنچه شما كرده باشى.

اما آنان كه ايمان آرند و كردند كارهاى نكو،در برد (2)ايشان را خدايشان در بخشايش خود.آن رستگارى است روشن.

اما آنان كه كافر شدند، (3)نه آيتهاى من مى خوانند بر شما تكبر كردى و بودى گروهى گناهكاران؟ چون گويند وعدۀ خداى حق است و قيامت نيست شكى در او،گويى ندانيم كه چيست قيامت،نمى پنداريم الا گمانى و نيستيم ما بر يقين.

پديد آمد ايشان را بدى آنچه كرده باشند،در رسيد به ايشان آنچه بودند از آن فسوس مى داشتند.

[244-ر]،گويند امروز فراموش كنيم شما را چنان كه فراموش كردى ديدن اين روز را اين،و مأوى شما دوزخ است و نيست شما را يارى.

ص : 235


1- .ما:جمع كندتان.
2- .ما:درآرديم،لا:داخل گرداند.
3- .ما،افزوده:اى.

آن به آن است كه گرفتى آيتهاى خداى را فسوس (1)و بفريفته است شما را زندگانى نزديك تر (2)،امروز بيرون نيارندتان از آن و نه ايشان را طلب خشنودى كنند.

خداى راست سپاس (3)كه خداى آسمانها و خداى زمين است،خداى جهانيان (4)است.

و او راست بزرگوارى در آسمانها و زمين و اوست قوى و محكم كار.

قوله (5): وَ قٰالُوا مٰا هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا ،قديم تعالى در اين آيت حكايت گفتار كافران كرد (6)كه (7)ايشان گفتند:ان هى،و المعنى ما هى.«ان»،به معنى«ما»ى نفى است و هى،ضمير حيات است.گفت،اين كافران مى گويند:حيات نيست و نخواهد بودن ما را الا اين زندگانى كه در دنيا هست. نَمُوتُ وَ نَحْيٰا ،مى ميريم و زنده مى باشيم.در معنى او سه قول گفتند:يكى آن كه كلام بر تقديم و تأخير است،و تقدير آن كه:نحيا و نموت،يعنى،زنده مى باشيم مدتى آنگه بميريم و ما را بعثى و نشورى نباشد (8).قول دوم:نموت و يحيا اولادنا،بميريم و فرزندان ما از پس ما مانند همچنان باشد كه ما زنده مانده (9)،و از آنجا كه ذكر ما به وجود حيات ايشان زنده باشد.و اين چنان باشد كه يكى از ما گويد:مرده نباشد آن كه چون او فرزند رها كند (10).قول سيم (11)آن است[244-پ]كه:نموت بعضنا و نحيا بعضنا،بعضى از ما بميرند و بعضى زنده مانند،چنان كه گفت:... فَتُوبُوا إِلىٰ بٰارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (12)...اى،ليقتل بعضكم بعضا،بهرى بهرى را بكشى (13)پس ايشان را نفس

ص : 236


1- .لا:به افسوس.
2- .لا:حيات دنيا.
3- .لا:ثنا.
4- .ما،لا:عالميان.
5- .آج،ما،گا،آد،افزوده:تعالى.
6- .ما:حكايت كفار و گفتار ايشان كرد،گا،آد:حكايت
7- .آج،ما:گفت.
8- .لا:نخواهد بودن.
9- .آج،ما:زنده ايم،آد:زنده باشيم.
10- .گا،آد:چون تو فرزند دارد.
11- .آج،لا:سيوم.
12- .سورۀ بقره(2)آيۀ 54.
13- .آج،ما،گا:بكشند،آد:بعضى بعضى را بكشند.

يكديگر خواند. وَ مٰا يُهْلِكُنٰا إِلاَّ الدَّهْرُ ،و ما را هلاك نكند الا روزگار و گشت (1)او.

سعيد بن المسيب روايت كرد از ابو هريره كه،رسول-عليه السلام-گفت:اهل جاهليت گفتندى،ما را گشت روزگار و آمد و شد شب و روز هلاك مى كند.

خداى تعالى از ايشان بازگفت: وَ قٰالُوا مٰا هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا وَ مٰا يُهْلِكُنٰا إِلاَّ الدَّهْرُ ،آنگه (2)روزگار را دشنام مى دهند و خداى تعالى گفت:فرزند آدم مرا مى رنجاند به دشنام روزگار،

انا الدهر و بيدى (3)الامر ،روزگار منم و كار به من است كه شب و روز من مى آرم (4).هم ابو هريره گفت كه،رسول-عليه السلام- گفت،خداى تعالى گفت:اى فرزند آدم!نگر تا نگويى:

يا خيبة (5)الدهر فانى انا الدهر، نوميد باد روزگار كه روزگار منم،شب و روز به فرمان من مى گردد.اگر خواهم فروگذارم و اگر خواهم قبض كنم.و از اين جا گفت رسول-عليه السلام-

لا تسبوا الدهر فان اللّٰه هو الدهر ،گفت:روزگار را دشنام مدهى كه خداى روزگار است.بعضى گفتند،معنى آن است كه:فان اللّٰه مصرف الدهر و مدبره (6)،آنگه ذكر مصرف و مدبر از كلام بيفگند.پس كلام على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، افتاده است.و وجه معتمد در خبر آن است كه،رسول-عليه السلام-گفت:روزگار را دشنام مدهى كه،اين افعال كه شما با روزگار حوالت (7)مى كنى،افعال خداى است-جل جلاله -از مرگ و زندگانى..و بيمارى و تندرستى و تنگى و فراخى و توانگرى (8)و درويشى و مانند اين.و عرب و عجم،از جمله بى دينان،اين افعال جمله به روزگار حوالت كردند (9)و اعتقاد كردند[245-ر]كه (10)فعل اوست و از گشت او حاصل مى شود.و در اشعار ايشان اين معنى بسيار است،منها،از آن جمله ابيات،عمرو بن قميئه (11)مى گويد:

ص : 237


1- .لا:گشتن.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:گفت.
3- .لا:بى.
4- .ما:مى رانم،گا،لا:را من مى گردانم،آد:شب و روز مى گردانم.
5- .آج:با حسنه.
6- .آج،ما:مدبرها.
7- .گا،آد:اضافه.
8- .ما:تونگرى.
9- .گا،آد:و جملۀ بى دينان از عرب و عجم،همه اين احوال را حواله با روزگار كردند.
10- .گا،افزوده:از،آد:به.
11- .آج،ما،آد:قميه.

كانى و قد جاوزت تسعين حجة***خلعت بها عنى عنان لجام

على الراحتين مرة (1)و على العصا***انوء (2)ثلاثا بعدهن قيام

رمتنى بنات الدهر من حيث لا ارى***فكيف بمن يرمى و ليس برام (3)

فلو انها نبل اذا لاتقيتها***و لكننى ارمى بغير سهام

و افنى و ما افنى من الدهر ليلة***و لم يغن ما افنيت سلك نظام

و اهلكنى تأميل يوم و ليلة***و تأميل عام بعد ذاك و عام

و قال آخر:

فاستأثر الدهر العداة بهم***و الدهر يرمينى و لا ارمى (4)

يا دهر قد اكثرت فجعتنا***بسراتنا و وقرت فى العظم

و تركتنا (5)لحما على و ضم (6)***لو كنت تستبقى من اللحم

و سلبتنا ما كنت تعقبنا***يا دهر ما انصفت فى الحكم

و قال آخر انشده الفراء:

جنتنى جانيات (7)الدهر حتى***كانى خاتل ادنو لصيد (8)

قبضت (9)الخطو يحسب من رآنى***و لست مقيدا أنى بقيد

و قال كثير:

و كنت كذى رجلين رجل صحيحة***و رجل رمى (10)فيها الزمان فشلت

و قال لبيد:

فى قروم سادة من اهلهم***نظر الدهر اليهم فابتهل

و لابن لنكك (11)البصرى:

قل لدهر عن المكارم عطل***يا قبيح الفعال جهم المحيا

كم كريم حططته عن يفاع (12)***و لئيم الحقته بالثريا

و قال آخر:

ص : 238


1- .آج،ما:حرة.
2- .گا،لا:اتؤ،آد:انود.
3- .ما،آد:برامى.
4- .آج:ارم.
5- .آج:تركنا.
6- .آج:وحم.
7- .لا:حنتنى حانيات،ما،گا:ندارد.
8- .آج:كاننى حامل او نو يصيد.
9- .آج،لا:قصير.
10- .لا:يرى.
11- .آج:لا لبكك.
12- .آج:بقاع.

لحا اللّٰه دهرا شره قبل خيره***و وجدا بصيفى ناى بعد معبد (1)

و لآخر:

فللّٰه دهر خيره للئامه***و احراره صرعى بكل سبيل

[245-پ]و لابن الرومى:

دهر على (2)قدر الوضيع به***و هوى الشريف يحطه شرفه

كالبحر يرسب فيه لؤلؤه***سفلا و يعلو فوقه جيفه

و لآخر:

رأيت الدهر يكبو (3)بالكرام***و يرفع راية (4)القوم اللئام

كأن الدهر موتور حقود***يطالب (5)ذحله عند الكرام

و للبحترى:

و قد (6)حكمت فينا الليالى بجورها***و حكم بنات الدهر ليس لها قصد

من العدل ان يشقى كرام بجمعها***و يأخذ منها صفوها القعدد الوغد

و لآخر:

و لما رأيت الدهر انحت صروفه***على و اودت بالذخائر و العقد

صرفت فضول المال حتى رددتها***الى القوت (7)خوفا ان اجاء (8)الى احد

و لآخر:

المرء اماله طوال***و العمر ايامه قصار

من لم يؤدبه والداه***ادبه الليل و النهار

من لم يخف صولة الليالى***كدح فى وجهه العثار

و لابن لنكك:

ايا دهر ويحك ما ذا الغلط***لئيم علا و كريم هبط

حمار يسيب فى روضة***و طرف بلا علف يرتبط (9)

ص : 239


1- .آج:معتد.
2- .لا:علا.
3- .آج:تكبو.
4- .آج:حوايت.
5- .آج:بطالب.
6- .آج:لقد.
7- .لا:الموت.
8- .آج:ازاحا.
9- .آج:مرتبط.

و له ايضا:

يا زمانا البس الاح ***..رار ذلا و مهانة

لست عندى بزمان (1)***انما انت زمانة

أ جنونا ما نراه***منك يبدو ام مجانة (2)

و له ايضا:

زمان رأينا فيه كل العجائب***و اصبحت الأذناب فوق الذوائب

لو ان على الأفلاك ما فى قلوبنا***تهافتت الأفلاك من كل جانب

و قال آخر (3):

جار الزمان علينا فى تصرفه***و اى دهر على الأحرار لم يجر

عندى من الدهر ما لو ان ايسره***يلقى على الفلك الدوار لم يدر

و گفتند،صعصعة بن (4)صوحان (5)بر گور (6)اميرالمؤمنين (7)بايستاد و اين بيتها بخواند بر- سبيل تمثل:

هل خبر القبر سائليه***ام قر عينا بزائريه[246-ر]

ام هل تراه احاط علما***بالجسد المستكن فيه

لو علم القبر من يواري***تاه على كل من يليه

يا موت ما ذا اردت منى***حققت ما كنت اتقيه

يا موت لو تقبل اقتداء***لكنت بالروح أفتديه (8)

دهر رمانى بفقد الفى***اذم دهرى و أشتكيه

و قال آخر:

نهل (9)الزمان و عل غير مصرد (10)***من آل عتاب و آل الاسود

فاليوم أضحوا (11)للمنون و سيقة***من رائح عجل و اخر مغتد

ص : 240


1- .آج:بزمانى.
2- .اساس:نجابه،به قياس با نسخۀ لاودا تصحيح شد.
3- .آج:و له ايضا.
4- .اساس:صومعه،به قياس با نسخۀ لا،تصحيح شد.
5- .آج:صوجا.
6- .آج،گا:قبر.
7- .گا،لا،افزوده:على.
8- .آج،لا:اقتديه.
9- .آج:تسهل.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها:مصود،با توجه به منابع ديگر تصحيح شد.
11- .لا:اضجوا.

و لآخر:

دفعنا بك الأيام حتى اذا أتت***تريدك لم تسطع لها عنك مدفعا

مضى صاحبى و استقبل الدهر صرعتى (1)***و لا (2)بد أن ألقى حمامى فأصرعا

و لآخر:

ان الجديدين فى طول اختلافهما***لا يفسدان و لكن يفسد الناس

ان الزمان و لا يفنى عجائبه***أبقى لنا ذنبا و استوصل (3)الرأس

ازرت (4)مضارب اقوام به غلبت***على مشابهة (5)و العرق دساس

و لآخر:

ان الذى انت فيه لست حامله***الى التراب اذا (6)ما عمرك انصر ما

ان الجديدين فى طول اختلافهما***لا يبقيان ثراء لا و لا عدما

و اشعارى كه متضمن اين معنى است به تازى و پارسى آن را حدى نيست،و پارسى نياورديم،چه غرض ما تصحيح قول رسول است-عليه السلام-و بيان تأويل آن كه گفت:فان الله هو الدهر.

آنگه گفت: وَ مٰا لَهُمْ بِذٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ ،ايشان را،يعنى كافران را به اين كه مى گويند علمى نيست جز ظن محض نمى برند و آنچه به ظن و گمان گويند،بيشتر خطا باشد،كه:الظن يخطى و يصيب.پس آن كه اضافت افعال خداى با دهر كرد (7)، ظن او جز خطا نيست براى آن كه به ادلت خلاف آن معلوم شده است.

حسين بن الفضل گفت:معنى حديث آن است كه،فان الله مدبر (8)[246-پ] الدهر (9).[و از اميرالمؤمنين على-صلوات الله و سلامه عليه- (10)در خطبه روايت كردند:

مدمر (11)الدهور] (12)من عنده الميسور و من لديه المعسور. و گفتند،سالم بن عبد الله بن عمر،وقتى ذم دهر مى كرد،پدرش او را گفت:چرا دهر را ذم مى كنى؟و دهر

ص : 241


1- .لا:مصرعى.
2- .آج:فلا.
3- .آج:و استاصل.
4- .آج:اضرت.
5- .آج:مشاهرة.
6- .آج:الى.
7- .آج:ما،گا،لا،آد:كند.
8- .ما،آد:مدهر،گا:يدهر،لا:مدمر.
9- .گا،لا:الدهور.
10- .لا،آد:عليه السلام.
11- .لا،اد:مدهر.
12- .اساس:ندارد،از اج،افزوده شد.

بى خبر است از اين،و انشد:

فما الدهر بالحامى (1)لشيء (2)تحبه (3)***و لا جالب البلوى فلا تشتم (4)الدهرا

و لكن متى ما يبعث الله باعثا***على معشر يجعل مياسيرهم عسرا (5)

و لبعضهم فى هذا المعنى:

دار الزمان على الأمور فانه***ان لم تدار رماك بالآلام

و ذر الزمان عن الملام فانما***يحكى الزمان (6)مجارى الأقلام

يشكى الزمان و يستزاد و انما***بيد المليك منافذ الأحكام

و انشد ابو على محمد بن عبد الوهاب الثقفى:

يا عالما يعجب (7)من دهره***لا تلم الدهر على غدره

فالدهر مأمور له امر***قد ينتهى (8)الدهر إلى أمره

كم كافر أمواله جمة***يزداد أضعافا على كفره

و مؤمن ليس له درهم***يزداد إيمانا على فقره

وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،گفت:چون بر ايشان خوانند آيات ما،يعنى بر كافران، بَيِّنٰاتٍ ،در آن حال كه آن آيات مبين و روشن باشد.و نصب او بر حال است. مٰا كٰانَ حُجَّتَهُمْ ،ايشان را هيچ حجت نباشد،يعنى علت و دست آويز و بهانه (9)،الا آن كه گويند:پدران ما را:بازآريد اگر راست مى گويى.و«ان»مع الفعل در محل رفع است بر اسم كان.و به حجت (10)،منصوب بر خبر او، (11)مقدم بر او.

حق تعالى گفت،جواب ايشان چنين ده: قُلِ اللّٰهُ يُحْيِيكُمْ ،بگوى كه خداى است كه شما را زنده كند، ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ،پس بميراند شما را، ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ ،پس جمع [247-ر]كند شما را براى روز قيامت،و در آن روز شكى نيست و لكن بيشتر مردمان نمى دانند.

وَ لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى راست ملك و پادشاهى آسمان و

ص : 242


1- .گا:بالجانبى،آد:بالجائى.
2- .گا:بشيء.
3- .لا:يحبه.
4- .ما:يشتم.
5- .ما:عسيرا،آد:يسرا.
6- .آچ:الزمانى.
7- .آج:تعجب.
8- .آج:تدينى.
9- .گا،آد،افزوده:نبود اين كافران را.
10- .كذا در اساس و آب،آجز ما،لا:و حجت،گا،آد:و حجتهم.
11- .گا،آد:بر خبر او و.

زمين. وَ يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ ،و آن روز كه قيامت برخيزد،آن روز مبطلان و باطل- مذهبان زيانكار باشند.

وَ تَرىٰ كُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِيَةً ،گفت:هر امتى و جماعتى را (1)در زانو افتاده بينى،يقال:

جثا على ركبتيه اذا برك جثوا و جذا على رءوس اصابعه.و الجذو ابلغ من الجثو، و اصله من الجمع لان الجاثى مجتمع الاطراف.قال طرفة:

يرى جثوتين من تراب عليهما***صفائح صم في صفيح مصمد

ابو عثمان النهدى (2)گفت:در قيامت ساعتى باشد كه آن ساعت به مقدار ده سال باشد از سالهاى دنيا،خلقان در زانو افتاده باشند با (3)ابراهيم خليل و مى گويند:

نفسي نفسي.

كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعىٰ إِلىٰ كِتٰابِهَا ،هر امتى را با نامۀ خود خوانند تا نامۀ خود خوانند، يعنى نامۀ عملشان. اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،امروز جزا دهند شما را آنچه كرده باشى.

هٰذٰا كِتٰابُنٰا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ ،اين نامۀ ماست (4)كه گواهى دهد و سخن مى گويد بر شما به درستى و راستى.گفتند:مراد ديوان عمل است كه كرام كاتبين نوشته باشند،و گفتند:لوح محفوظ است.

مجاهد روايت كرد از عبد الله عمر،كه رسول-عليه السلام-گفت:اول چيز كه خداى تعالى آفريد،قلم بود و آن را از نور آفريد،طول او پانصدساله راه باشد.آنگه لوح بيافريد و طول او پانصدساله راه است.آنگه قلم را گفت:برو و بنويس هرچه خواهد بودن تا به قيامت،و نام خلقان بنويس،بر و فاجر و رطب و يابس،آنگه اين آيت برخواند: هٰذٰا كِتٰابُنٰا [247-پ] يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ .

إِنّٰا كُنّٰا نَسْتَنْسِخُ ،ما نسخت فرماييم آن را كه شما كرده باشى،آنگه گفت:اگر اصل نبود چگونه نسخت توان كرد؟و استنساخ،نسخت فرمودن باشد.و سين،طلب راست و استدعا را.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:اما آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،خداى تعالى ايشان را در رحمت خود برد،يعنى در بهشت او،و آن

ص : 243


1- .آج،ما،لا،آد،افزوده:آن روز،گا:در آن روز.
2- .آج:اليهدى.
3- .گا،آد:تا.
4- .گا،آد:نامه اى است از ما.

رستگارى و ظفرى (1)باشد آشكارا.

وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ،اما آنان كه كافر باشند. أَ فَلَمْ تَكُنْ ،اين جا محذوفى هست از كلام و تقدير آن كه،يقال (2)لهم: أَ فَلَمْ تَكُنْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،نه آيات من مى خواندند و شما استكبار كردى و گروهى مجرم و كافر مصر بودى بر كفر؟ وَ إِذٰا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ ،گفت (3)،گويند ايشان را كه:وعده و نويد خداى تعالى حق است و درست. وَ السّٰاعَةُ لاٰ رَيْبَ فِيهٰا ،و قيامت را در او شكى نيست.

حمزه خواند:و الساعة،به نصب خواند عطفا على الوعد.و عامۀ قراء (4)به رفع بر ابتدا.و حجت اينان قوله: ...إِنَّ الْأَرْضَ لِلّٰهِ يُورِثُهٰا مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (5)،بالرفع لا غير. قُلْتُمْ مٰا نَدْرِي مَا السّٰاعَةُ ،گويى ما ندانيم كه ساعت چه باشد،يعنى قيامت بر طريق جحود و انكار. إِنْ نَظُنُّ إِلاّٰ ظَنًّا ،ما نمى پنداريم الا پنداشتى و ما را در اين باب هيچ علمى يقين نيست.

وَ بَدٰا لَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا ،پديد آيد ايشان را بدى آنچه كرده باشند،يعنى جزاى آن براى آن كه روز قيامت روز جزا باشد. وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ،و به ايشان رسد آنچه استهزا كرده باشند،يعنى هم جزاى آن،يعنى جزاى عمل ايشان و جزاى استهزاى ايشان به ايشان رسد.

وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْسٰاكُمْ ،گويند ايشان ما شما را فروگذاريم از ثواب چنان كه شما فروگذاشتى (6)[248-ر]ايمان به اين روز.اين نسيان به معنى ترك باشد،و گفتند:مراد نسيان است بر سبيل مجاز و تشبيه، (7)چنان كه شما اين روز فراموش كردى،ما شما را فراموش كرديم،يعنى به منزلت فراموشان فرود آورديم (8)تا كس به خير نام شما نبرد و ذكر شما نكند،گويى در ياد كس نيستى. وَ مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ ،و جاى شما دوزخ باشد. وَ مٰا لَكُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،و شما را هيچ يار و ياور نباشد.

ذٰلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً ،و آنگه بازنمود كه اين به جزا و مكافات آن است كه شما آيات خداى را فسوس گرفتى و به آن استهزا كردى.

ص : 244


1- .آج،ما:ظفر.
2- .آج،ما،گا،لا:فيقال.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:و چون گويند.
4- .گا،آد،افزوده:خواندند.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 128.
6- .ما:گزاشتى.
7- .گا،د،افزوده:يعنى.
8- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:شما را.

وَ غَرَّتْكُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ،و زندگانى دنيا بفريفت شما را. فَالْيَوْمَ لاٰ يُخْرَجُونَ مِنْهٰا ،امروز بيرون نيارند ايشان را ازآنجا،يعنى از دوزخ. وَ لاٰ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ ،و نه نيز طلب رضاى ايشان كنند.

فَلِلّٰهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،خداى راست سپاس كه خداوند آسمانها و زمين است و خداى جهانيان است.

وَ لَهُ الْكِبْرِيٰاءُ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او راست كبريا و عظمت در آسمانها و زمين،و او عزيز و منيع و محكم كار است.و از كلام (1)خداى تعالى كه در كتب اوايل فرستاد،آن است كه گفت:

الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى (2)واحدا منهما (3)القيته (4)فى النار ،بزرگى و بزرگوارى ردا و ازار من است،هركه منازعت كند با من در يكى از اين (5)،در دوزخ افگنم او را.

ص : 245


1- .گا،آد:و از جمله كلامى كه.
2- .آج:زار عنى.
3- .آج:منها.
4- .گا:لقيته.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:دو.

سورة الأحقاف

اشاره

سورة الأحقاف (1)

اين سورت مكى است و سى و پنج آيت است به عدد كوفيان و سى و چهار در عدد بصريان و مدنيان،و ششصد و چهل و چهار كلمت است،و دو هزار[248-پ] و پانصد و نود و پنج حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابى كعب كه،رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورة الاحقاف بخواند،خداى تعالى به عدد هر ريگى كه در دنياست (2)،او را ده حسنت بنويسد و ده سيئت بسترد،و ده درجت رفيع (3)كند (4).

سوره الأحقاف (46): آیات 1 تا 16

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . حم (1) تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ (2) مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَمّٰا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ اِئْتُونِي بِكِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (4) وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مَنْ لاٰ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعٰائِهِمْ غٰافِلُونَ (5) وَ إِذٰا حُشِرَ اَلنّٰاسُ كٰانُوا لَهُمْ أَعْدٰاءً وَ كٰانُوا بِعِبٰادَتِهِمْ كٰافِرِينَ (6) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ هٰذٰا سِحْرٌ مُبِينٌ (7) أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَيْتُهُ فَلاٰ تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفىٰ بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (8) قُلْ مٰا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ اَلرُّسُلِ وَ مٰا أَدْرِي مٰا يُفْعَلُ بِي وَ لاٰ بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ وَ مٰا أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ مُبِينٌ (9) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَلىٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اِسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (10) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كٰانَ خَيْراً مٰا سَبَقُونٰا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هٰذٰا إِفْكٌ قَدِيمٌ (11) وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتٰابُ مُوسىٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً وَ هٰذٰا كِتٰابٌ مُصَدِّقٌ لِسٰاناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرىٰ لِلْمُحْسِنِينَ (12) إِنَّ اَلَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (13) أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ خٰالِدِينَ فِيهٰا جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (14) وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ إِحْسٰاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلىٰ وٰالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (15) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ نَتَجٰاوَزُ عَنْ سَيِّئٰاتِهِمْ فِي أَصْحٰابِ اَلْجَنَّةِ وَعْدَ اَلصِّدْقِ اَلَّذِي كٰانُوا يُوعَدُونَ (16)

ترجمه

به نام خداى بخشاينده بخشايشگر فروفرستادن كتاب از خداى قوى محكم كار.

نيافريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آن است مگر به راستى و وقتى نام زد،و آنان كه كافر شدند از آنچه مى ترسانيدند ايشان را برگشته اند.

بگو

ص : 246


1- .گا،لا،افزوده:خمس و ثلاثون آيات.
2- .گا،آد:بيابانها.
3- .آج:ده درج رفع،آد:ده درجه بلند گرداند.
4- .لا،افزوده:و بالله التوفيق.

بينى آنچه مى خوانى جز خداى؟بنماى مرا تا چه آفريده اند از زمين يا ايشان انبازى هست در آسمانها،بيارى به من كتابى از پيش اين يا روايتى از علم اگر شما راستيگرى (1).

و كيست گمراه تر ازآن كه خواند بجز خداى آن را كه اجابت نكند او را تا به روز قيامت و ايشان را خواندن ايشان غافل باشند.

[249-ر]و چون حشر كنند مردمان را،باشند ايشان را دشمنان و باشند (2)به پرستش ايشان كافر.

چون خوانند بر ايشان آيتهاى ما روشن گويند آنان كه كافر شدند حق را چون آمد به ايشان اين جادوى است روشن (3).

و (4)و گويند:

فروبافت (5)اى را (6)بگو:اگر فروبافتم (7)نتوانى براى من (8)مرا از خداى چيزى،او داناتر است به آنچه در او مى شوى (9).بس او گواه ميان من و شما (10)و او آمرزنده و بخشاينده است.

بگو نبودم عجبى از پيغامبران و ندانم كه چه كنند به من و نه به شما.من پيروى (11)نمى كنم الا آن را كه وحى مى كند به من،و من نيستم الا ترساننده اى بيان كننده (12).

ص : 247


1- .آب:راستگرى،ما:راست گويى،لا:راست گويانيد.
2- .ما:بودند.
3- .لا:سحرى پيداست.
4- .ما،لا:يا.
5- .ما:فرابافت،لا:فرا بافته است.
6- .كذا در اساس و آب،ما:اين را،لا:قرآن را.
7- .ما:فرابافتم،لا:افترا كردم.
8- .كذا در اساس و آب،ما:نتوانى از خداى چيزى،لا:مالك نيستيد مرا.
9- .لا:شما در آن مى رويد.
10- .لا:بس است او مرا به گوايى ميان من و شما.
11- .لا:پيروى.
12- .ما:بيم كنندۀ ظاهر،لا:بيم كنندۀ هويدا.

،بگو بينى اگر اين باشد از نزديك خداى و (1)كافر شوى به او؟گوايى دهد گوايى (2)از پسران يعقوب بر مانند آن،ايمان آورد و بزرگوارى كردى شما،خداى راه ننمايد گروه بيدادكاران را.

[249-پ]،گفتند آنان كه كافر شدند آنان را كه ايمان آوردند:اگر (3)بودى خيرى سبق بردندى ما را (4)به آن و چون راه نيافتند به او،گويند:

اين دروغى است ديرينه.

و از پيش او (5)كتاب موسى پيشرو (6)و بخشايشى، و اين كتابى است باوردارنده زبانى تازى (7)تا بترسانى آنان را كه ظلم كردند،و مژده (8)نكوكاران را.

آنان كه گفتند خداى ما الله است،پس بايستادند،نيست ترسى بر ايشان و نه ايشان اندوه برند.

ايشان اهل بهشت اند،هميشه باشند در آنجا پاداشت به آنچه (9)كرده باشند.

اندرز كرديم آدمى را به مادر و پدرش نيكوى (10)،بار برگرفت به او مادرش به كراهت و بنهاد او را به كراهت و بار برگرفتن او شير بازگرفتن او سى ماه تا چون برسد به قوتش (11)و برسيد (12)به چهل

ص : 248


1- .ما،افزوده:شما.
2- .آب:گواهى دهد گواهى.
3- .لا،افزوده:قرآن.
4- .ما،لا:سبقت نگرفتندى بر ما،كه بر متن رجحان دارد.
5- .ما:اين.
6- .لا:پيشوا.
7- .لا:به زبان عربى.
8- .ما:مژده دهى.
9- .لا:به پاداشت آنچه.
10- .لا:كه با پدر و مادر نيكويى كنند.
11- .لا:به مردى.
12- .ما،لا:برسد.

سال،گفت:خداى من!الهام ده مرا كه شكر كنم نعمت تو را آن كه كردى بر من و بر پدر و مادر من،و آن كه كنم نيكى كه تو بپسندى آن را و نيك بكن مرا در فرزندانم كه من توبه كردم به (1)تو،و من از جمله مسلمانان ام.

[250-ر] ،ايشان آنند كه بپذيرند (2)از ايشان نيكوتر آنچه كرده باشند،و در گذارند (3)از بديهاى ايشان در اهل بهشت،نويد راستى (4)آن كه وعده دادند ايشان را.

قوله (5): حم، تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ،تفسير اين آيت از پيش رفته است.

مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،قديم تعالى گفت:

نيافريديم آسمان و زمين را و آنچه در ميان آن است الا بحق و درستى و راستى،و براى تعريض خلق انواع نعمت را،و براى تعريض ايشان ثواب را،و آن را به بازى نيافريدم (6)،مهمل فرونگذاشتيم. وَ أَجَلٍ مُسَمًّى ،و وقتى به نام زده كرده (7)در لوح محفوظ براى فريشتگان تا لطف باشد ايشان را. وَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و آنان كه كافرانند از آنچه ايشان را به آن مى ترسانند اعراض مى كنند و بر مى گردند و بر او اقبال نمى كنند به قبول.

آنگه گفت: قُلْ ،بگوى اى محمد!كه آنچه شما مى خوانى آن را بدون خداى تعالى از بتان، أَرُونِي ،بنمايى به من تا ايشان ازچه وجه مستحق عبادت اند و چه آفريده اند از زمين،يا ايشان را چه شركت و انبازى است در خلق آسمان؟كتابى بيارى كه پيش از اين قرآنى (8)فروآمده (9)است كه در آنجا ذكر اينان است يا وجه استحقاق اينان عبادت را. أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ ،قرائت عامه«اثارة»است به الف،و در

ص : 249


1- .لا:با.
2- .ما:بپذرد،لا:بپذيريم كه بر متن رجحان دارد.
3- .لا:درگذريم،كه بر متن رجحان دارد.
4- .ما،لا:وعدۀ راست.
5- .آج،ما،لا،افزوده:تعالى.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،نيافريديم.
7- .ما،لا،نام زد كرده،گا،آد:نام برده شده.
8- .ما،گا،لا،آد:قرآن.
9- .آج،ما،گا،آد:فرود.

معنى او خلاف كردند:

عبد الله عباس گفت،از رسول-عليه السلام-كه او گفت: أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ ،اى، حظ،حظى بيارى از علم كه دليل صحت قول شما كند در عبادت اينان.قتاده گفت:خاصة،علم (1)خاص بيارى.حسن گفت:[205-پ]علمى مستخرج بيارى، من اثرت التراب،و منه قوله: ...وَ أَثٰارُوا الْأَرْضَ (2)... ،مجاهد گفت:رواية تأثرونها، علمى كه روايت مى كنى من اثرت الحديث آثره اثرا و اثارة،كالشجاعة (3)و السماحة.و الحديث مأثور و الاثر الحديث المأثور (4)،اى،المروى.و قال الاعشى:

ان الذى فيه تماريتما***بين للسامع و الآثر

اى،الراوى.كلبى گفت:بقية من علم من الاثر الذى يبقى (5)،آن (6)نشان كه مى بماند.اخفش گفت:عرب گويد:لهذه الناقة اثارة من سمن،اى،بقية و اثر:قال الراعى:

و ذات اثارة اكلت عليها***قتاة فى اكمتها قصارا

و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين (7)-عليه السلام-كه او خواند:او اثرة،به فتح همزه و سكون«ثا»،يعنى،خاصة من العلم (8)،أوثرتم بها،كه شما را به آن برگزيده اند و تخصيص كرده.و عكرمه خواند:او ميراث من علم،يا ميراثى از علم.

إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،اگر راست مى گويى.

آنگه گفت: وَ مَنْ أَضَلُّ ،كيست گمراه تر و جاهل تر ازآن كه (9)كسى را خواند و عبادت كند بدون خداى كه او را اجابت نكند و جواب ندهد تا به روز قيامت،يعنى ابد الدهر.و گفتند:تا به روز قيامت كه ايشان جواب دهند به تبرا. وَ هُمْ عَنْ دُعٰائِهِمْ غٰافِلُونَ :و ايشان از دعاى اينان غافل باشند،و براى آن به ضمير عقلا كنايت كرد از ايشان،كه ايشان را جارى مجراى ملوك و امرا و مخدومان كرد كه ايشان را خدمت كنند.و گفتند:براى آن كه اضافت فعل عقلا كرد با ايشان از غفلت (10)،چنان كه

ص : 250


1- .آج،ما،گا،لا،آد:علمى.
2- .سورۀ روم(30)آيۀ 9.
3- .گا،آد،افزوده:و الحماسة.
4- .اساس:المأثورى،به قياس با نسخۀ دا،تصحيح شد.
5- .گا:الاثرة التى تبقى.
6- .آج،لا:از.
7- .گا،لا،آد:افزوده:على.
8- .لا:لمن يعلم.
9- .آج،ما،افزوده:او.
10- .آج،ما:عقل.

گفت: ...فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (1).و قوله: ...فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (2)،و: ...

رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (3) .

وَ إِذٰا حُشِرَ النّٰاسُ كٰانُوا لَهُمْ [251-ر]،گفت:و آنگه كه حشر كنند مردمان را،اينان دشمنان باشند و به عبادت اين عابدان ايشان را كفران آرند و تبرا كنند، چنان كه گفت: ...تَبَرَّأْنٰا إِلَيْكَ مٰا كٰانُوا إِيّٰانٰا يَعْبُدُونَ (4)،براى اين قيد زد (5)إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ ،در آيت اول.اين آيات،مذمت و ملامت و تقريع بت پرستان است و تسفيه رأى و حكم ايشان.

آنگه هم از وصف حال ايشان و جحود و عناد ايشان طرفى بيان كرد،گفت: وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،چون آيات مبين روشن ما بر ايشان خوانند،كافران گويند:اين قرآن حق و صدق را كه (6)اين سخن (7)جادوى ظاهر است.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ ،يا مى گويند:او فروبافته (8)است. قُلْ ،تو جواب ده اى محمد!و بگوى كه:اين قرآن اگر من فروبافته ام (9)و ساخته و بافتۀ من است، فَلاٰ تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً ،شما هيچ نتوانى كردن بجاى من از خداى،و نتوانى تا حمايت كنى مرا از خداى،چه او عالم تر است به آنچه (10)شما در او خوض مى كنى، [يقال:افاض القوم فى الحديث و خاضوا فيه اذا تنازعوا فيه و ترادوا] (11)كَفىٰ بِهِ شَهِيداً ،بس است خداى گواه ميان من و شما و او آمرزنده و بخشاينده است.

آنگه گفت: قُلْ ،بگو اى محمد! مٰا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ ،من مردى نيستم غريب و بديع از ميان پيغامبران.و البدع و البديع،كنصف و نصيف،يعنى،اول كس نيستم من كه دعوى پيغامبرى كردم (12)،بل پيش از من بسيار پيغامبران بودند.قال عدى بن زيد:

فلا انا بدع من حوادث تعترى (13)***رجالا عرت من بعد بؤس و اسعد

ص : 251


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 33،سورۀ يس(36)آيۀ 40.
2- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 4.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 4.
4- .سورۀ قصص(28)آيۀ 63.
5- .گا،آد:كرد.
6- .گا افزوده:آمد به ايشان.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:سحرو.
8- .آج،ما:فرا.
9- .آج،ما،لا:فرا.
10- .ما:با آنچه.
11- .اساس،آب و لا:ندارد،از آج افزوده شد.
12- .ما،لا:كرد.
13- .اساس:يعترى،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.

وَ مٰا أَدْرِي مٰا يُفْعَلُ بِي وَ لاٰ بِكُمْ ،و من ندانم با من (1)و با شما چه خواهند كردن روز قيامت.گفتند:چون اين آيت آمد،كافران شادمانه شدند،گفتند:كار ما و كار محمد راست (2)است،او نمى داند كه با او (3)چه خواهند كردن،چنان كه نمى داند كه با ما چه خواهند كردن.و اگر او را خداى غيب دان[251-پ]فرستاده بودى،او را آگاه كردى كه با او چه خواهند (4)كردن.خداى تعالى اين آيت فرستاد:

لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ (5)... ،اين (6)آيت آمد،صحابه گفتند:هنيئا لك يا رسول اللّٰه.تو را معلوم شد كه خداى تعالى با تو چه خواهد كردن،ما نمى دانيم كه با ما چه خواهند (7)كردن،خداى تعالى اين آيت فرستاد:

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (8)... ،و اين آيت فرستاد: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ فَضْلاً كَبِيراً (9).و اين قول انس و قتاده و عكرمه است.

عبد اللّٰه عباس گفت:سبب آن بود كه صحابه (10)و اهل البيت در مكه سختى مى ديدند از كافران.رسول-عليه السلام-در خواب ديد كه از مكه نقل كرده بود به زمينى پرگياه و درختان خرما.رسول صحابه را بگفت.صحابه گفتند:يا رسول اللّٰه! كى خواهد بودن كه ما از اين جور برهيم و تو هجرت كنى با آن زمين كه گفتى؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد: ...وَ مٰا أَدْرِي مٰا يُفْعَلُ بِي وَ لاٰ بِكُمْ ،يعنى ندانم كه ما را (11)هجرت كى فرمايند و در آنجا با ما و شما چه كنند.حسن بصرى گفت:

معنى آن است كه،مى (12)ندانم كه خداى مرا چه فرمايد در حق شما از حرب و صلح و امرونهى و تعجيل عقوبت او (13)تأخيرش.بعضى ديگر گفتند:معنى آن است كه، مى (14)ندانم كه مئال (15)كار ما و عاقبت او در دنيا به چه آيد (16)؟من به مرگ بميرم يا مرا

ص : 252


1- .آج،ما:تا به من.
2- .گا،آد:يكى.
3- .گا:ما.
4- .ما،آد:خواهد.
5- .سورۀ فتح(48)آيۀ 2.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:چون اين.
7- .گا،لا،آد:خواهد.
8- .سورۀ فتح(48)آيۀ 5.
9- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 47.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:افزوده:رسول.
11- .گا،آد:مرا.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:من.
13- .گا،آد:يا:
14- .آج،ما،گا،لا،آد:من.
15- .مئال/مآل.
16- .گا،آد،كه حال من و عاقبت شما در دنيا به چه رسد؟

بكشند،يا عمر من بسيار ماند يا اندك ماند؟و ندانم تا مآل (1)كار شما به چه آيد؟بر تصديق بر وى (2)يا بر تكذيب؟يا شما را عذاب كنند يا نكنند؟و اين پيشتر از آن بود كه اين آيت آمد: ...وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ (3)-الآية.و اين اقوال كه متضمن آن است كه،مى ندانم كه در دنيا با ما و شما چه كنند،بهتر از آن قول اول است كه در او نفى علم است از مآل (4)كار ايشان به آخرت،[252-ر]براى آن كه باتفاق رسول دانست و او را خبر داده بود خداى كه او از اهل بهشت است قطعا.و اين خبر در حق معصومان مأمونى (5)الجوانب روا باشد كه معلوم از حال ايشان آن بود كه به اين خبر اختيار معصيت نكنند و مغرى نشوند به قبيح.و اين اقوال بازپسين، قول حسن و سدى و ضحاك و ثمالى است.

آنكه گفت: إِنْ أَتَّبِعُ ،او (6)ما اتبع،من متابعت نمى كنم الا آن را كه به من وحى مى كنند،و من نيستم الا ترساننده اى (7)بيان كننده.اما از علم غيب و علم عواقب به نزديك من هيچ نيست.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،آنگه گفت:بگوى اى محمد كه،چگونه مى دانى و چه مى بينى كه اگر قرآن از نزديك خداى است، وَ كَفَرْتُمْ ،و شما به آن كافر شوى،و گوايى (8)از بنى اسرايل گواهى دهد به مانند آن، فَآمَنَ ،و ايمان آرد و شما استكبار كنى چگونه باشد على (9)ما يجىء شرحه.

مفسران در اين گواه خلاف كردند:قتاده و ضحاك و ابن زيد گفتند:عبد اللّٰه سلام است كه بر نبوت و صدق محمد-صلى اللّٰه عليه و آله-گواهى داد.حميد طويل گفت از انس:كه عبد اللّٰه سلام به نزديك رسول آمد در آن وقت كه رسول-عليه السلام-از مكه به مدينه شد،و گفت:يا محمد!من تو را از سه مسئله بخواهم پرسيد كه جواب آن مسائل كس نداند مگر پيغامبرى.مرا خبر ده تا اول اشراط و اعلام قيامت چيست؟و اول طعام كه اهل بهشت خورند چه باشد؟و فرزندان كه آيند از پدر و مادر،چرا بهرى با پدر مانند و بهرى با مادر؟در حال جبريل آمد و خبر داد رسول

ص : 253


1- .اساس:مئال/مآل.
2- .آج:برويد،گا،آد:رويد.
3- .سورۀ انفال(8)آيۀ 33.
4- .اساس:مئال/مآل.
5- .آب:ناموقى،گا،لا،آد:مأمون.
6- .آج،ما،لا:اى.
7- .لا افزوده:بيم كننده.
8- .آج،ما،گا،لا،آد:گواهى.
9- .گا،آد:حال.

را.رسول گفت:يا عبد اللّٰه!جبريل مرا خبر داد.عبد اللّٰه سلام گفت:جبريل دشمن ماست.رسول-عليه السلام-گفت:اول اشراط قيامت آن باشد[252-پ]كه، خداى تعالى خلقان را از مشرق به مغرب راند.و اما اول طعام اهل بهشت زيادت جگر ماهى باشد.اما شبه فرزند:اگر آب مرد سابق بود شبه او را (1)باشد و اگر آب (2)زن سابق بود شبه او را (3)بود.عبد اللّٰه سلام گفت:اشهد ان لا اله الا اللّٰه و ان (4)محمدا رسول اللّٰه،گواهى (5)دهم كه خداى يكى است،و تو كه محمدى،بنده و رسول اويى.آنگه گفت:يا رسول اللّٰه!اگر جهودان اسلام من بشنوند.از دست در افتند (6)و در من وقيعت كنند،پيش ازآن كه من اظهار اسلام كنم،تو حديث من از ايشان بپرس.رسول-عليه السلام-جهودان را حاضر كرد،گفت:چه گويى در حق عبد اللّٰه سلام؟گفتند: (7)سيدنا و ابن سيدنا،و حبرنا (8)و ابن حبرنا (9)،و اعلمنا و ابن اعلمنا، گفتند:سيد و مهتر و حبر و عالم ماست،و پسر سيد و عالم و حبر ماست.گفت:اگر چنان كه او ايمان آرد،شما با او مساعدت كنى (10)؟گفتند:معاذاللّٰه كه اين باشد (11)، و او هرگز به تو ايمان آرد!عبد اللّٰه سلام از آن ميانه برخاست و گفت:اشهد ان لا اله الا اللّٰه و (12)ان محمدا رسول اللّٰه.گفتند:هذا شرنا و ابن شرنا،اين بترين (13)ماست و پسر بترين (14)ماست و در نقص او افتادند.عبد اللّٰه سلام گفت:من دانستم كه چنين گويند،براى آن گفتم كه از اينان بپرس اول.

سعد ابو وقاص (15)گفت:نشنيدم كه پيغامبر-عليه السلام-كسى را گفت در حيات او كه:او از اهل بهشت است الا عبد اللّٰه سلام را.و اين آيت در او آمد: وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ عَلىٰ مِثْلِهِ .

شعبى گفت از مسروق كه: شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،موسى است.گفت:دليل

ص : 254


1- .گا،آد:شبيه او.
2- .ما:از،گا،آد:نطفه.
3- .گا،آد:شبيه او.
4- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اشهد.
5- .آج:گواهى.
6- .لا:درفتند.
7- .لا،افزوده:هو.
8- .آج:خيرنا.
9- .آج:اخيرنا.
10- .آج:موافقه كنى.
11- .آج،ما:كه او اين كند،گا،آد:كه هرگز اين شود.
12- .آج،افزوده:اشهد.
13- .آج،ما:بدترين.
14- .آج،ما:بدترين.
15- .ما:سعد بن وقاص،گا،آد:سعد وقاص،لا:سعد ابى وقاص.

بر اين آن است كه،سورت مكى است و عبد اللّٰه سلام به مدينه ايمان آورد.گفت:

آيت برآن آمد كه،رسول-عليه السلام-با جهودان مناظره مى كرد،مثل زد و گفت:

چنان كه[253-ر]موسى بر صدق تورات گواهى داد،من بر صدق قرآن گواهى مى دهم.و گفتند:اين گواه (1)ابن يامين بود،و گفتند:پيغامبرى بود از بنى اسرايل.

فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ ،آن گواه ايمان آرد و شما استكبار كنى و ايمان نيارى.

زجاج گفت:جواب اين (2)در آيت محذوف است و تقدير اين (3)است:فأمن أ فتؤمنون، يعنى،اگر اين قرآن از نزديك خداى باشد و شما به او كافر شوى و گوايى (4)از بنى اسرايل گواهى دهد بر صحت او و ايمان آرد،شما ايمان آرى عند اين حال يا نه؟قيل:أ فما تهلكون،گفتند:محذوف اين است،يعنى،اگر چنين باشد و شما ايمان نيارى،نه هلاك شوى؟و حسن گفت (5):من اضل منكم،يعنى،اگر حال چنين باشد و گواه ايمان آرد و شما به استكبار ايمان نيارى،از شما ضال تر (6)كه باشد؟چنان كه در ديگر آيت گفت: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ (7).و اين همه محتمل است جز كه لا بد يكى از اين بايد كه تقدير كنند در كلام تا معنى مستقيم شود.و بعضى ديگر گفتند،محذوف اين است:من المحق منا و من المبطل،چون حال اين (8)باشد و اين قرآن از نزديك خداى باشد و گواهى پديد آيد و گواهى دهد بر صحت او و ايمان آرد و شما نيارى،محق كه باشد و مبطل كه باشد؟ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،آنگه گفت:خداى هدايت ندهد ظالمان را،اما به معنى حكم و تسميت و اما به ره بهشت.و نشاهد (9)تا هدايت باشد به راه (10)دين،براى آن كه آيت (11)عام است با جمله مكلفان كرده است از مؤمن و كافر،قال اللّٰه تعالى: وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ (12).

وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفتند كافران:يعنى جهودان بر قول بيشتر مفسران،اگر

ص : 255


1- .گا،لا،آد:گواهى.
2- .گا،لا،آد:آن.
3- .آج،ما،گا،آد:آن.
4- .آج،گا:گواهى.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:محذوف اين است.
6- .گا،آد:گمراه تر.
7- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 52.
8- .گا،آد:چنين.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:نشايد.
10- .ما،لا:ره.
11- .گا،آد:اين،لا:آن.
12- .سورۀ فصلت(41)آيۀ 17.

اين قرآن و مسلمانى بهتر بودى،عبد اللّٰه سلام و اصحابش ما را سبق نبردندى [253-پ]به او (1).و گفتند:آيت در مشركان مكه آمد كه ايشان گفتند:اگر قرآن و اسلام (2)خيرى بودى،اين گدايان و درويشان ما را سبق نبردندى به اول (3)،ما سبق بردمانى ايشان را به آن. وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هٰذٰا إِفْكٌ قَدِيمٌ ،و چون به اين قرآن مهتدى نمى شوند،مى گويند:اين قرآن دروغى است قديم ديرينه و حكايتى فروبافته (4)از آن پيشينگان.

از جمله آنچه مجبران از مشركان برگرفته اند،يكى آن است كه قرآن را قديم خواندند و گفتند:دروغى است قديم و مجبران همين (5)گفتند،و (6)لفظ قديم خلاف نيست كه گفتند.اما افك،ازآنجا گفتند كه گفتند قديم است.در ازل،هنوز نه جهان بود و نه جهانيان و خداى مى گفت:موسى چنين كرد (7)و فرعون،چنان كرد و عيسى چنين گفت (8)و جهودان چنين كردند و ايشان هيچ در وجود نبودند،نه دروغ باشد؟براى آن چيزى (9)بود كه مخبر برخلاف خبر بود.

وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتٰابُ مُوسىٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً ،[گفت از پيش اين قرآن كتاب موسى كه تورات است،اماما و رحمة] (10)نصب بر حال است و عامل در او محذوف است و التقدير:انزلناه كتاب موسى اماما و رحمة،ما آن را فروفرستاديم امامى مقتدا كه به او اقتدا كنند،و رحمتى كه به او مهتدى شوند و به ثواب و نعيم رسند. وَ هٰذٰا كِتٰابٌ مُصَدِّقٌ ،و اين قرآن كتابى است كه آن را تصديق مى كند و بر صدق آن گواهى مى دهد،و نصب لِسٰاناً عَرَبِيًّا ،بر حال است از عاملى محذوف،و التقدير:جعلناه،او انزلناه.و گفتند:مفعول به است،كانه قال،اعنى،لسانا عربيا.و اول بهتر است.

لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ،مدنى و شامى و يعقوب خواندند به«تا»ى خطاب،خطابا للنبى -صلى اللّٰه عليه و آله.و باقى قراء به«يا»خواندند خبرا عن الغائب اما عن القرآن او عن اللّٰه،تا بترسانى تو اى محمد ظالمان و كافران را به او،و يا بترساند[254-ر]

ص : 256


1- .آج:بر او.
2- .آج،ما افزوده:را.
3- .آج،ما:به او بل،لا:بل.
4- .آج:فرا.
5- .ما،لا:هم اين.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:در.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:گفت.
8- .لا،افزوده:و ترسايان.
9- .آج،ما،لا:خبرى،گا،آد:كذب خبرى.
10- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج آورده شد.

قرآن يا خداى ايشان را. وَ بُشْرىٰ لِلْمُحْسِنِينَ ،و بشارت و مژده نكوكاران را.و محل او دو وجه را محتمل است از اعراب:يكى رفع على تقدير وَ هٰذٰا كِتٰابٌ مُصَدِّقٌ ... وَ بُشْرىٰ لِلْمُحْسِنِينَ ،او هو بشرى.و روا بود كه نصب بود على محل لينذر (1)اى انذارا و بشارة.و شايد كه حال بود على قراءة من قرأ باليا،اى منذرا.و مبشرا حال باشد از قرآن،و مثاله قوله:جئتك لازورك و اكراما لك،او (2)مكرما لك.و روا بود كه مصدرى بود محذوف الفعل،اى و لتبشر (3)المؤمنين بشرى.

إِنَّ الَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا- ،الآية،آنان كه گفتند:خداى ما اللّٰه است پس استقامت كردند و برآن بايستادند،آنان (4)،كه بر ايشان ترسى نباشد و نه نيز اندوهگن شوند.و تفسير آيت به استقصا رفته است.

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ خٰالِدِينَ فِيهٰا ،الآية.گفت:ايشان اهل بهشت اند و هميشه آنجا باشند و ازآنجا بيرون (5)نيايند. جَزٰاءً ،و پاداشت به آنچه كرده باشند و نصب جزا بر مفعول له باشد.

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ إِحْسٰاناً (6) ،عامه قراء خواندند:حسنا،به ضم«حا»و سكون«سين»بر مصدر ثلاثى.و اهل كوفه،احسانا خواندند بر مصدر مزيد،من احسن احسانا،به دو الف.گفت:ما اندرز كرديم آدمى را به نيكويى كردن با مادر و پدرش. حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً .اى مشقة.ابن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند به فتح كاف.و باقى به ضم كاف. وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً ،گفت:مادر به او بار برگرفت و بار بنهاد به او به رنج و مشقت،براى آن كه آبستن را هم در حال حمل رنج رسد (7)،هم در حال وضع.و كره و كره،دو لغت است،و قيل:الكره،المشقة.و الكره،الاكراه. وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً ،و بار برگرفتنش و از شير باز كردنش سى ماه بود.جمله مفسران گفتند[254-پ]حملش شش ماه و شير دادن (8)دو سال.و اين دليل است بر آنكه اقل حمل شش ماه بود.و محمد بن اسحاق گفت:حملش نه[ماه] (9)باشد و شير دادن

ص : 257


1- .آج،ما،گا،لا،آد:لتنذر.
2- .گا:اى.
3- .اساس:فنبشر،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.
4- .آج،ما،لا:ايشان آنانند.
5- .ما،لا:برون.
6- .اساس و كليۀ نسخه بدلها:حسنا،به قياس قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .آج،ما،گا،آد،افزوده:و.
8- .آج،ما،گا،آد:شير دادنش.
9- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.

و باز برگرفتن (1)بيست و يك ماه.و اين خلاف قرآن است،آنجا كه گفت: وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ (2)... ،و جملۀ قراء خواندند: وَ فِصٰالُهُ ،به الف،مگر يعقوب كه او خواند:و فصله،بى الف.و فصل و فصال (3)و فطام يكى باشد و آن از شير بازگرفتن كودك بود.و اميرالمؤمنين (4)-عليه السلام-به اين آيت تمسك كرد بر آنكه مدت حمل شش ماه باشد،و آن قصت برفت. حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ ،تا برسيد به حد بلوغ.و گفتند:به غايت برنايى و تمام قوت.مجاهد گفت:

سى و سه سال (5).بعضى ديگر گفتند:سى سال.بعضى ديگر گفتند:از هژده (6)سال تا چهل سال. وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ ،چهل (7)سال رسيد.

سدى و ضحاك گفتند:آيت در سعد ابو وقاص آمد،و قصت او برفت.و بعضى ديگر گفتند:آيت در شأن ابو بكر آمد و پدرش ابو قحافه عثمان بن عمرو و مادرش ام الخير بنت صخر بن عمرو.چون ابو بكر به چهل سال رسيد ايمان آورد به رسول-عليه السلام-گفت: رَبِّ أَوْزِعْنِي ،گفت:بار خدايا!مرا الهام ده تا شكر نعمت تو بكنم، يعنى الطافى كن با من كه عند آن ممتنع (8)شوم (9)از عقوق و تضييع حقوق.و الإيزاع الحمل على الوزع،و هو الكف و المنع و قولهم:لا بد للناس من وزعة (10).و قول النابغة:

و قلت الما تصح و الشيب وازع***

اى،مانع.

أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلىٰ وٰالِدَيَّ ،كه شكر كنم آن نعمت را كه كردى با من و با مادر و پدر من و عملى كنم صالح كه از من بپسندى. وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ،و مرا[255-ر]به صلاح دار در فرزندم (11)،يعنى توفيق صلاحم ده در حق ايشان. إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ ،كه من با درگاه تو گريختم و من از جمله مسلمانان ام.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا ،ايشان آنانند كه عمل نيكوتر از

ص : 258


1- .آج،ما:باز كردنش،لا:باز كردن.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 233.
3- .گا،آد،افزوده:و فطم.
4- .آج،گا،لا،آد،افزوده:على.
5- .ما:ساله.
6- .آج:هشتده،گا:هجده.
7- .آج،ما،لا:به چهل،گا:برسيد به چهل.
8- .اساس:متمتع،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
9- .لا:نشوم.
10- .اساس:فزعة،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:فرزندانم.

ايشان قبول كرده اند و كنند. وَ نَتَجٰاوَزُ عَنْ سَيِّئٰاتِهِمْ ،و در گذارند از سيئات ايشان و معاصيشان.

حمزه و كسائى و خلف خواندند:نتقبل و نتجاوز،به نون،على الخبر عن نفس المتكلم (1).و باقى قرأ يتقبل و يتجاوز،به«يا»ى مضموم على ما لم يسم فاعله.معنى قرائت اول،بپذيريم از ايشان نيكوتر آنچه كرده باشند و درگذارانيم (2)از گناه ايشان، و معنى قرائت دوم،بپذيرند نكوتر آنچه كرده باشند و در گذارند (3)از بديهاشان.

فِي أَصْحٰابِ الْجَنَّةِ ،در زمرت اهل بهشت، وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كٰانُوا يُوعَدُونَ ،وعدۀ راست كه ايشان را دادند در دنيا.و نصب او بر مصدرى است محذوف الفعل كانه قال:وعدهم وعد الصدق،و اَلَّذِي ،بدل وعد است و شاهد (4)تا صفت او باشد،و الصلة و الموصول (5)فى محل النصب (6).

سوره الأحقاف (46): آیات 17 تا 35

اشاره

وَ اَلَّذِي قٰالَ لِوٰالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمٰا أَ تَعِدٰانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ اَلْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُمٰا يَسْتَغِيثٰانِ اَللّٰهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (17) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ اَلْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنَّهُمْ كٰانُوا خٰاسِرِينَ (18) وَ لِكُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (19) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى اَلنّٰارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبٰاتِكُمْ فِي حَيٰاتِكُمُ اَلدُّنْيٰا وَ اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهٰا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ اَلْهُونِ بِمٰا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20) وَ اُذْكُرْ أَخٰا عٰادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقٰافِ وَ قَدْ خَلَتِ اَلنُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (21) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَأْفِكَنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (22) قٰالَ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لٰكِنِّي أَرٰاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمّٰا رَأَوْهُ عٰارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا بَلْ هُوَ مَا اِسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيهٰا عَذٰابٌ أَلِيمٌ (24) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ يُرىٰ إِلاّٰ مَسٰاكِنُهُمْ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْقَوْمَ اَلْمُجْرِمِينَ (25) وَ لَقَدْ مَكَّنّٰاهُمْ فِيمٰا إِنْ مَكَّنّٰاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصٰاراً وَ أَفْئِدَةً فَمٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُهُمْ وَ لاٰ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كٰانُوا يَجْحَدُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنٰا مٰا حَوْلَكُمْ مِنَ اَلْقُرىٰ وَ صَرَّفْنَا اَلْآيٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لاٰ نَصَرَهُمُ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُرْبٰاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذٰلِكَ إِفْكُهُمْ وَ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (28) وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ اَلْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ اَلْقُرْآنَ فَلَمّٰا حَضَرُوهُ قٰالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّٰا قُضِيَ وَلَّوْا إِلىٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ (29) قٰالُوا يٰا قَوْمَنٰا إِنّٰا سَمِعْنٰا كِتٰاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسىٰ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ وَ إِلىٰ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ (30) يٰا قَوْمَنٰا أَجِيبُوا دٰاعِيَ اَللّٰهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (31) وَ مَنْ لاٰ يُجِبْ دٰاعِيَ اَللّٰهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءُ أُولٰئِكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (32) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يُحْيِيَ اَلْمَوْتىٰ بَلىٰ إِنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (33) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى اَلنّٰارِ أَ لَيْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلىٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَمٰا صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ لاٰ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مٰا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنْ نَهٰارٍ بَلاٰغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْفٰاسِقُونَ (35)

ترجمه

و آن كه گفت مادر و پدرش را:اف شما را وعده مى دهى ما را (7)كه بيرون آرند ما را (8)و بگذشت (9)قرنها از پيش من و ايشان فرياد مى خواهند از خداى واى تو (10)! آمن دار (11)كه وعدۀ خداى حق است،گويد نيست اين الا فسانۀ پيشينگان (12).

[255-پ] ،آنانند (13)كه واجب شد بر ايشان كلمت عذاب در امتانى كه گذشتند از پيش ايشان از ديو و آدمى كه ايشان بودند زيانكاران.

و هركسى را پايه هاست از آنچه كرده باشند تا تمام بدهد (14)ايشان را كارشان و بر ايشان ظلم نكنند.

ص : 259


1- .آج،گا،آد،افزوده:و نصب نون احسن.
2- .آج:درگذرانيم،ما:در گزرند،گا،لا،آد:درگذريم.
3- .ما:در گزرند،گا،آد:درگذرند.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:شايد.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:موصول.
6- .لا،آد،افزوده:قوله تعالى.
7- .ما،لا:مرا.
8- .ما،لا:مرا.
9- .ما:بگزشتند،لا:گذشت.
10- .لا:واى بر تو.
11- .ما،لا:ايمان آر.
12- .ما:پيشينان.
13- .ما،ايشان آنانند.
14- .لا:تمام وفا كند.

و آن روز كه عرض كنند آنان را كه كافر شدند بر دوزخ،ببردى خوشيهاتان در زندگانى دنيا و برخوردار شدى به آن،امروز جزا كنند شما را عذاب خوارى به آنچه بزرگوارى كردى در زمين به ناحق و به آن فسق كه كردى (1).

و ياد كن برادر عاد را چون بترسانيد قومش را به ريگستان و گذاشته بودند (2)پيغامبران از پيش او و از پس او كه نپرستى الا خداى را كه من مى ترسم بر شما (3)عذاب روز بزرگ.

گفتند آمدى به ما تا برگردانى ما را از خداى (4)ما؟بيار به ما آنچه وعده مى دهى اگر از جمله راست گويانى.

[256-ر] ،گفت علم به نزديك خداى است و برساند به شما آنچه فرستاده اند مرا به آن و لكن من مى بينم شما را گروهى كه نمى دانيد.

چون بديدند ابرى برابر واديهاشان،گفتند:اين ابرى است باران دهنده ما را (5)،بل او آن است كه شتاب كردى به آن،بادى است و در او عذابى دردناك.

هلاك كند هر چيزى را به فرمان خداى در روز آمدند نبينند الا خانه هايشان.چنين جزا كنيم (6)گروه گناهكاران را.

ص : 260


1- .ما:به آنچه فسق كردى.
2- .ما:گزشتند،لا:گذشتند.
3- .لا افزوده:از.
4- .ما،لا:خدايان.
5- .ما:بارنده بر ما،لا:باران دهد ما را.
6- .ما:پاداشت.

تمكين كرديم ايشان را در آنچه ممكن بكرديم (1)شما را در آن،و كرديم ايشان را گوش و چشمها و دلها،نگريزانيد (2)از ايشان گوششان و نه چشمهاشان و نه دلهاشان از چيزى چون جحود كردند به آيتهاى خداى، برسيد به ايشان آنچه بدان افسوس مى داشتند.

[256-پ] هلاك كرديم ما آنچه پيرامن ايشان بود از شهرها (3)و بگردانيديم آيتها تا همانا بازآيند.

چرا يارى نداد ايشان را آنان كه گرفتند.بجز خداى نزديكى خدايانى،بل گم شدند از ايشان و آن دروغ ايشان بود و آنچه فرومى بافتند (4).

و چون بازگردانيديم با تو گروهى را از ديوان مى شنيدند قرآن چون حاضر آمدند،گفتند:گوش دارى،چون بگذاردند،برگشتند با قوم خود ترساننده.

گفتند:اى قوم ما!ما شنيديم كتابى كه فروفرستادند از پس موسى راست دارنده آن را كه پيش است،راه نمايد به حق و به ره راست.

اى قوم ما!اجابت كنى خوانندۀ خداى را و ايمان آرى به او تا بيامرزد شما را گناهانتان و پناه گيرد (5)شما را از عذابى دردناك.

[257-ر] ،و هركه اجابت نكند خوانندۀ خداى را،نيست

ص : 261


1- .ما:تمكين كرديم.
2- .ما:بنگرايرانيد،لا:پس نگزيرانيد.
3- .ما،لا:ديها/ديه ها.
4- .ما:فرا بافته بودند،بالا:فرامى بافتند.
5- .لا:زنهار دهد.

عاجزكننده در زمين و نيست او را جز او دوستانى،ايشان در گمراهى اند ظاهر.

نمى بينند كه خداى است آن كه بيافريد آسمانها و زمين را و در نماند به آفريدن آن،تواناست بر آنكه زنده كند مردگان را.آرى او بر همه چيزى تواناست.

و آن روز كه عرض كنند آنان را كه كافر شدند بر دوزخ،نه اين حق است؟گويند:آرى به خداى ما.گويد:بچشى عذاب به آن كفر كه آوردى.

صبر كن چنان كه صبر كردند خداوندان عزم از پيغامبران و شتاب مكن ايشان را كه ايشان آن روز كه بينند آنچه وعده دادند ايشان را مقام (1)نكردند الا يك ساعت از روز رسيدن، نيست به هلاك كننده (2)الا گروه فاسقان را؟ قوله تعالى:[257-پ] وَ الَّذِي قٰالَ لِوٰالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمٰا ،و آن كه گفت مادر و پدرش را اف شما را آنگه كه او را دعوت كردند با ايمان به خداى و بعث و نشور،و اف،كلمت كراهت است،در مكروهات استعمال كنند و مردم ضجر گويد (3).و گفتند:معنى آن است كه:نتنا لكما و قذرا،چنان كه كسى گويد كه وى (4)ناخوش شنود.و كذلك التف.و گفتند:اف،وسخ گوش باشد،و تف،وسخ ناخن باشد.

گفتند:اين اصل كلمت است،آنگه در مكروهات استعمال كنند. أَ تَعِدٰانِنِي ،مرا وعده دهى كه مرا از گور بيرون خواهند آوردن و زنده كردن. وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي ،و از پيش من ايشان (5)گذاشته اند و رفته و هيچ بازنيامدند. وَ هُمٰا يَسْتَغِيثٰانِ اللّٰهَ ،و مادر و پدرش فرياد مى خوانند مى گفتند: وَيْلَكَ آمِنْ ،واى به تو!ايمان آر به

ص : 262


1- .لا:درنگ.
2- .ما:هلاك بكنند،لا:هيچ هلاك مى شود.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:گويند.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:بوى،هم مى تواند«وى»خوانده شود بجاى«بوى».
5- .آج،ما،گا،لا،آد:امتان.

خداى و به بعث و نشور. فَيَقُولُ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ،او مى گويد:نيست اين كه شما مى گوى و مرا وعده مى دهى از حديث بعث و نشور الا افسانۀ پيشينگان.

عبد اللّٰه عباس گفت (1)و ابو العاليه و سدى و مجاهد،گفتند:آيت در حق عبد اللّٰه بن ابى بكر آمد.و گفتند:عبد الرحمن بن ابى بكر چون مادر و پدر او را با اسلام خواندند و بر او الحاح كردند،و گفتند ايمان آر به خداى تعالى و به بعث و نشور،او گفت عبد اللّٰه جدعان را و عامر كعب را و مشايخ قريش را زنده باز كنى تا من از ايشان اين حديث بپرسم (2)تا اصلى هست اين را يا نه؟محمد بن زياد گفت:معاويه نامۀ نوشت به مروان تا بيعت مردمان براى يزيد بستاند (3).عبد الرحمن (4)بن ابى بكر گفت:معاويه مى خواهد تا اين كار بمانند آن كند كه هرقل و كسرى كردند [258-ر]كه پدران براى فرزندان رها كنند به ميراث (5).مروان گفت:خاموش باش و او بر منبر بود-تو آنى كه در حق تو آمد: وَ الَّذِي قٰالَ لِوٰالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمٰا -الآية.

عائشه بشنيد،گفت:دروغ مى گويى و من دانم كه آيت در حق كه آمد و اگر خواهى تا بگويم به نام و نسبش،و لكن رسول خداى پدرت را لعنت كرد و تو در پشت او بودى،تو نتيجۀ لعنت (6)رسول خدايى.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ ،گفت:آنان كه عبد الرحمن ابى بكر نام برد ايشان را از قريش،و خواست تا با زنده (7)كنندشان براى او تا از ايشان چيزى بپرسد،آنانند كه عذاب بر ايشان واجب شد در ميان جماعتى كه رفتند و گذشتند پيش ايشان از جملۀ كافران جن و انس،و ايشان زيانكار بودند ازآنجا كه بر كفر مردند.

حسن و قتاده گفتند:آيت عام است،اگرچه بر يك كس حوالت است (8)، مبهمى است مجهول بر سبيل مثل گفت خداى تعالى تا بازنمايد كه هركه چنين گويد،حكمش اين باشد.و گفتند:مراد يكى (9)شخص است نامعين،كافر،عاق در

ص : 263


1- .آج،ما،گا،لا،آد:ندارد.
2- .آج،ما،بازپرسم.
3- .گا،آد:بستاند براى پسرش يزيد- عليه اللعنه-لعائن اللّٰه تترى،و الملائكة و الناس اجمعين.
4- .گا:عبد اللّٰه.
5- .گا،آد:ميراث رها كنند.
6- .گا،افزوده:خدا و.
7- .بازنده/باز زنده،آج،ما:باز زنده،گا،لا،آد:تا زنده.
8- .آج:حوالت،ما:حوالتش.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:يك.

مادر و پدر.

وَ لِكُلٍّ دَرَجٰاتٌ ،اى لكل واحد من الفريقين،گفت:هريكى را از آن دو گروه مؤمن و كافر درجاتى و منازلى و پايه هاست،مؤمن را از بالا و كافر را از زير از آنچه كرده باشند برحسب عمل ايشان. وَ لِيُوَفِّيَهُمْ ،تا تمام بدهد ايشان را عملشان،يعنى جزاى عملشان.مكيان و بصريان خواندند به«يا»خبرا عن اللّٰه (1)،تا خداى بدهد.و باقى قرأ به«نون»خواندند،على اخبار اللّٰه تعالى عن نفسه. وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و بر ايشان ظلم نكنند و حق ايشان بازنگيرند و نقصان نكنند.

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ [258-پ] كَفَرُوا عَلَى النّٰارِ ،گفت:آن روز كه عرضه كنند كافران را بر دوزخ. أَذْهَبْتُمْ طَيِّبٰاتِكُمْ فِي حَيٰاتِكُمُ الدُّنْيٰا ،در كلام محذوفى هست،اى و يقال لهم،گويند ايشان را خوشيهاى خود و لذتهاى خود ببردى (2)در زندگانى دنيا،يعنى قضاى شهوات كردى و آنچه شما را آرزو بود در دنيا بكردى و به جاى آوردى. وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِهٰا ،و به آن برخوردار شدى.ابو جعفر و ابن كثير و يعقوب خواندند:ء اذهبتم (3)،بر استفهام و باقى قرأ،به يك الف بر خبر.و از اهل شام در او خلاف كردند،و بر هر دو قرائت معنى تقريع و توبيخ است،يقول العرب:انت الذى فعلت كذا و[ء]انت (4)الذى فعلت كذا. فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ امروز جزا دهند شما را عذاب هوان و خوارى.و اين صفت عقاب است براى آن كه عقاب مقرون باشد به استخفاف و اهانت،و به اين جدا شود از دگر آلام و مضرات. بِمٰا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ ،به آن تكبر كه كردى در زمين به ناحق و به آن فسق و خروج از فرمان خداى تعالى.و خداى وصف كرد كافران را به آن كه همت ايشان مصروف باشد با شهوت (5)و قضاى آن و استمتاع به انواع لذات.و صفت مؤمنان و صالحان خلاف اين باشد.

ثوبان روايت كند،مولى رسول اللّٰه (6)،كه:رسول-عليه السلام-چون به سفر خواستى رفتن،آخر كس را كه ديدى فاطمۀ زهرا بودى (7)و اول كس را ديدى چون باز

ص : 264


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:تعالى.
2- .ما:ببرى.
3- .اساس و آب:أ اذهبتم،گا،لا،آد،افزوده:به دو همزه.
4- .آج،گا،آد:ء انت،لا:أ أنت.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:شهوات.
6- .گا،آد،ثوبان مولاى رسول اللّٰه،لا:مولى من رسول-صلى اللّٰه عليه.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:عليها السلام.

آمدى هم او بودى،ابتدا به او كردى.روزى از بعض سفرها درآمد، (1)فاطمه را-عليها السلام-از غنيمت خيبر گليمى خيبرى بود.چون بشنيد كه رسول-عليه السلام- مى آمد،آن گليم به در حجره فروگذاشت.رسول-عليه السلام-چون به در حجرۀ فاطمه رسيد،چنان ديد (2)،برگرديد و برفت.[259-ر]فاطمه-عليها السلام-ساعتى انتظار همى كرد،رسول نيامد.گفتند:رسول-عليه السلام-بيامد و بازگشت.

برخاست و به حجرۀ رسول آمد،گفت:يا رسول اللّٰه!عادت چنان بود كه هروقت مرا اكرام فرمودى چون از سفر درآمدى.اين نوبت اين حرمان ازچه سبب بود؟گفت:يا فاطمه!من بر عادت آنجا آمدم و لكن در سراى تو بر رسم (3)جباران ديدم پرده فروگذاشته .بازگشتم،آنگه گفت:

ما لآل محمد و الدنيا، (4)فانهم خلقوا للآخرة و خلقت الدنيا لهم ،آل محمد را با دنيا چه كار است كه ايشان را براى آخرت آفريده اند و دنيا براى ايشان (5).او برفت و پرده از در سراى دور كرد.

و در خبر است كه،يك روز در (6)حجرۀ فاطمه رفت،حسن و حسين را ديد دست ورنجنى (7)از سيم در دست كرده-و ايشان كودك بودند-ايشان را پيش خواند و از دست ايشان باز كرد و ثوبان را داد و گفت:ببر بفروش و براى فاطمه قلاده اى بخر از مهرك يمانى،و براى كودكان دو دست ورنجن (8)عاجين (9)،

فان هؤلاء اهل بيت لا احب ان يذهبوا طيباتهم في حياتهم الدنيا ،كه اينان اهل بيتى اند كه من نمى خواهم تا اينان لذت خود در زندگانى (10)ببرند.و ابو هريره گفت:

و اللّٰه كه طعام ما با (11)رسول نبودى الا الاسودان،التمر و الماء،الا خرما و آب،و از اين طعامها كه شما خورى ما نشناسيم.

عبد اللّٰه قيس الاشعرى گفت:روزى با رسول خداى بيرون بوديم،باران به ما رسيد،بوى ناخوش پديد آمد از ما چون بوى گوسپندان،ازآن كه جامه هاى ما از پشم گوسپند (12)بود.و كلام اميرالمؤمنين على-عليه السلام-از اين معنى مشحون است و

ص : 265


1- .گا،آد:وقتى رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-از سفرى بازآمد.
2- .گا،آد:آن گليم ديد.
3- .گا:به رسم در سراى،لا:به رسم.
4- .آج،ما،گا،آد:و للدنيا.
5- .گا،آد:و دنيا را براى ايشان آفريده اند.
6- .گا،آد:رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-به.
7- .آج،گا،آد:دست ورنجى،لا:دست فرنجنى.
8- .آج،گا،آد:دست ورنجى،لا:دست فرنجنى.
9- .گا:عاجى،لا:عاج.
10- .آج،ما،گا،لا،افزوده:دنيا.
11- .گا،لا،آد:و.
12- .آج،لا:گوسفندان،ما:گوسپندان.

خطبه هاى او در اين معنى بسيار است و على الخصوص خطبه اى كه[259-پ] مفضل بن عمر (1)روايت كرد از صادق جعفر بن محمد،از پدرانش،از اميرالمؤمنين -عليهم السلام-كه خطبه اى كرد روزى،در آنجا گفت:

و اللّٰه ما دنياكم عندى الا كسفر (2)على منهل حلوا اذ (3)صاح بهم صائحهم فارتحلوا،و لا لذاذتها (4)فى عينى الا كحميم اشربه غساقا،او علقم اتجرعه (5)زعاقا،او سم افعاة اسقاه دهاقا، او قلادة من نار اوهقها (6)خناقا،و لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها (7)،و قال لى:اقذف بها اقذف الابن (8)لا يرتضيها (9)يراقعها (10)،فقلت اعزب عنى:

فعند الصباح يحمد القوم السرى*و ينجلى عنهم غيابات الكرى و اللّٰه لو شئت لتسربلت بالعبقرى المنقوش من ديباجكم،و لشربت الماء الزلال برقيق زجاجكم و لاكلت لباب البر بصدور دجاجكم و لكن صدق اللّٰه -جلت عظمته-حيث قال: مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِيهٰا وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يُبْخَسُونَ. أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ (11)... فكيف استطيع الصبر على نار لو قذفت بشررة من شررها الى الأرض لأحرقت نبتها، (12)و لو اعتصمت نفس بقلة (13)لا نضجها (14)وهج (15)النار فى قلتها (16)،و ايما (17)خير لعلى ان يكون عند ذى العرش مقربا (18)او يكون فى اللظى خسيئا (19)مبعدا،مسخوطا عليه بجرمه معذبا،و اللّٰه لان ابيت على حسك السعدان مرقدا و تحتى اطمار (20)على سفاها ممددا او اجر فى اغلالى مصفدا،احب الى من ان القى

ص : 266


1- .ما،لا:عمرو.
2- .آج،ما:كسفرة.
3- .آج،گا،آد:اذا،ما:ذا.
4- .آج:لذذتها،لا:لذتها،آد:لذاذتهم.
5- .آج:الجرعة.
6- .ما:اوهقتها.
7- .آج:رافعها.
8- .آج،ما،لا:فدوا لابن،گا:قذف الاتن،آد:الاين.
9- .گا:لا ترتضيها.
10- .آج:لرافعها،ما:لراقعها،لا،آد:ليرقعها.
11- .سورۀ هود(11)آيات 15 و 16.
12- .ما:بينها،آد:بنيتها.
13- .گا:قبلة،بقلة.
14- .آج،ما:لانضجتها.
15- .لا:يمح.
16- .ما:قلبها.
17- .آج،ما:انما.
18- .آج:مقريا.
19- .آج:حسنا،اساس در حاشيه افزوده:يروى جيسا.
20- .آج:اظمار.

محمدا خائنا (1)فى ذى يتمة اظلمه بفلسة تعمدا و لم (2)اظلم اليتيم و غير اليتيم لنفس يتسرع الى البلى قفولها،و يمتد (3).فى اطباق الثرى حلولها و ان عاشت رويدا فبذى العرش نزولها.

معاشر شيعتى احذروا فقد عضتكم الدنيا بانيابها تخطف (4)منكم نفسا بعد نفس كدأبها (5)،و هذه مطايا الرحيل فقد انيخت لركابها الا ان الحديث ذو شجون[260-ر]فلا يقولن قائلكم ان كلام على متناقض لانه كلام عارض.و لقد بلغنى ان رجلا من قطان المدائن تبع بعد الحنيفية علوجه،و لبس سربالة (6)دهقانية منسوجة،و تضمخ بمسك هذه النوافج صباحه،و تبخر بعود الهند رواحه و حوله ريحان حديقة يشتم (7)تفاحه،و قد مد له مفروشات الروم على سريره (8)تعسا له بعد ما ناهز السبعين من عمره،و حوله شيخ (9)يدب (10)على ارضه من هرمه و ذو يتمة تضور من ضره و من قرمه،فما ساواهم (11)بفاضلات من علقمه،ان امكننى اللّٰه (12)لأخضمنه (13)خضم البر (14)،و لاقيمن عليه حد المرتد (15)،و لأضربنه الثمانين بعد حد،و لاسدن (16)عليه من جهله كل مسد (17)،تعسا له أ فلا شعر؟ أ فلا صوف؟أ فلا وبر؟أ فلا رغيف قفار الليل افطار[معدم] (18)أ فلا عبرة على خد فى ظلمة ليل تنحدر و لو كان مؤمنا لاتسقت له الحجة اذا ضيع ما لا يملك.

و اللّٰه لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعه و عاودنى فى عشر وسق من شعيركم يقضمه جياعه،و يكاد يلوي ثالث ايامه خامصا (19)ما استطاعه،و لقد رأيت اطفاله شعث الالوان من ضرهم كانما اشمأزت وجوههم

ص : 267


1- .اساس:خائبا،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.
2- .آج،ما:لو.
3- .آج:تمد.
4- .آج:تختطف،ما،گا،لا،آد:تختطف.
5- .آج،ما:كرابها.
6- .آج،ما:سرباله.
7- .آج،ما،گا،آد:يشم.
8- .آج،ما:سريرة.
9- .آد:شيح.
10- .گا،لا،آد:يذب.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:واساهم.
12- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:منه.
13- .آج،ما:لاختصمنه،آد:لاخصمنه.
14- .گا:المد،آد:اللد.
15- .لا،آد:من يد.
16- .آج،ما:لاصدن.
17- .لا،آد:سد.
18- .اساس و نسخه بدلها:ندارد،به قياس با چاپ مرحوم شعرانى افزوده شد.
19- .اساس:خاصما،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.

من قرهم،فلما عاودنى فى قوله و كرره (1)اصغيت اليه سمعى فغره و ظننى اوتغ (2)دينى،و اتبع ما اسره (3)احميت له حديدة لينزجر إذ لا يستطيع منها و لا يصطبر ثم ادنيتها من جسمه فضج من المه ضجيج ذى دنف (4)يئنّ من سقمه و كاد يسبنى سفها من كظمه،و لحرقة فى لظى اضنى له من عدمه،فقلت له:

ثكلتك الثواكل يا عقيل أ تئن من حديدة احماها انسانها لمدعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه،أ تئن من اذى و لا أئن من لظى،و اللّٰه لو سقطت المكافاة عن الامم و تركت فى مضاجعها[260-پ]باليات فى الرمم لاستحييت من مقت رقيب يكشف فاضحات من الاوزار تنسخ،فصبرا على الدنيا تمر بلأوائها كليلة باحلامها تنسلخ (5)كم بين نفس فى خيامها ناعمة و بين اثيم فى الجحيم يصطرخ،و لا تعجب من هذا.

و اعجب بلا صنع من طارق طرقنا بملفوفات زملها فى وعائها و معجونة بسطها على انائها (6)فقلت له أ صدقة أم نذر ام زكاة و كل ذلك محرم علينا اهل بيت النبوة و عوضنا منه خمس ذى القربى في الكتاب و السنة؟فقال لا ذاك و لا ذاك و لكنه هدية.

فقلت له:ثكلتك الثواكل أ فعن دين اللّٰه تخدعنى بمعجونة عرقتموها (7)بقندكم و خبيصة صفراء آتيتموني بها بعصير تمركم.أ مخبط ام ذو جنة ام تهجر؟ أ ليست النفوس عن مثقال حبة من خردل مسئولة فما ذا اقول فى معجونة اتزقمها معمولة و اللّٰه لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها و استرق لى قطانها مذعنة باملاكها (8)على ان اعصى اللّٰه فى نملة اسلبها شعيرة فالوكها (9)ما قبلت و لا اردت،-و ذلك على مستعار الكلام و مجاز القول-و لدنياكم اهون عندى من ورقة فى فم جرادة تقضمها و اقذر عندى من عراقة خنزير يقذف بها اجذمها، و امر على فؤادى من حنظلة يلوكها ذو سقم فيبشمها (10)،فكيف اقبل ملفوفات

ص : 268


1- .گا،لا،آد:كدره.
2- .ما:اوقع،كا،لا،آد:ازيغ
3- .گا،لا،آد:امره.
4- .آج،ما:تف.
5- .آج،ما:ينسلخ.
6- .اساس:اتائها،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
7- .گا،آد:غرقتموها.
8- .آج:بافلاكها.
9- .اساس:فاتركها،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.
10- .گا:فيشتمها.

عكمتها فى طيبها و معجونة كانها عجنت بريق حية اوقيها،اللهم انى نفرت عنها نفار المهرة من كيها،اريه السها و يرينى القمر،ء امتنع من وبرة من قلوصها ساقطة و ابتلع ابلا (1)فى مبركها رابطة،أ دبيب العقارب من وكرها التقط،ام قواتل الرقش فى مبيتى ارتبط،فدعونى اكتفى من دنياكم بملحى و اقراصى فبتقوى اللّٰه ارجو خلاصى،ما لعلى[261-ر]و نعيم يغنى (2)و لذة تنتجها المعاصى،سألقى و شيعتى ربنا بعيون مره و بطون خماص،«ليمحص اللّٰه الذين آمنوا و يمحق الكافرين (3)»و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا.

و اين خطبه جامع است اين معنى را كه لايق اين آيت است و به عوض آن آوردم كه در تفسيرها آورده اند از كلام زهاد و سير عباد و براى آن به پارسى نياوردم تا رونق فصاحت و مبالغت در بلاغت از كلام او-عليه السلام-كه بر او مسحه اى از طلاوت كلام نبوى است و طراوتى از كلام ربانى به توفيق الهى فوت نشود.و اين يك خطبه از كلام او اين جا بس است،و از جمله آنچه در اين خطبه است،حديثى است كه مفرد ديدم به اسناد در زهد او كه روزى يكى از دوستان او او را معقدى (4)ساخته به هديه آورد و در پيش او بنهاد.او انگشت فروبرد بدو و در او مى نگريد،آنگه گفت:

رنگش نيكوست و بويش خوش است،ندانم تا طعمش چه باشد؟آنگه انگشت بسترد و از پيش خود دور كرد.گفتند:يا اميرالمؤمنين !اين بر تو حرام است؟گفت:

نه،و لكن من راعى رعيتى ام،كى روا دارم،كه در رعاياى من بسيار كس باشد كه ايشان آرزومند اين و كمتر از اين باشند،من امروز از اين بخورم،فردا به قيامت خداى را چه گويم و از عهدۀ اين چگونه بيرون آيم؟آنگه اين بيت بگفت:

و حسبك داء (5)ان تبيت ببطنة***و حولك اكباد تحن الى قد

از او چه بديع است اين و امثال اين!او را مولايى بود از مواليان،او را ابو الاسود الدئلى گفتند.پس ازآن كه اميرالمؤمنين را بكشتند،معاويه خواست تا او را استمالت كند،باشد كه از دوستى على برگرداند (6)،او را هر وقتى تحفه اى و برى و

ص : 269


1- .گا:آئلا.
2- .ما:تفنى.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 141.
4- .گا،آد:معقود.
5- .اساس:دا.
6- .گا،آد:برگردد.

لطفى كردى و چيزى فرستادى[261-پ]او را،يك روز هديۀ فرستاد او را انواع حلواها در او.چون به خانه ابو الاسود بردند و بنهادند،در آنجا شهد به زعفران بود، دختركى كوچك داشت ابو الاسود،پنج شش ساله،بدويد و از آن پاره اى برگرفت و در دهن نهاد.پدر او را گفت:اى دخترك!بيفگن كه زهر است.گفت:چرا؟ گفت:نمى دانى كه پسر هند فرستاده است[به ما،تا ما را از دوستى اهل بيت برگرداند.دخترك آنچه در دهن داشت] (1)بينداخت و مى گفت:أ تخدعنا بالشهد المزعفر عن السيد المطهر،آنگه اين بيتها انشا كرد:

أ بالشهد المزعفر يا ابن هند***عليك نبيع احسانا (2)و دينا

معاذ اللّٰه ليس يكون هذا***و مولانا امير المؤمنينا

و در خبر است كه:يك روز رسول-عليه السلام-بر اهل صفه-و آن جماعتى درويشان بودند ملازم مسجد-مطلع شد،و ايشان پاره هاى پوست و اديم در (3)جامه مى دوختند ازآن كه خرقه نداشتند،گفت:حال شما امروز بهتر است ازآن كه روزى آيد كه يكى از شما بامداد حله اى پوشد و نماز ديگر حله اى و بامداد جفنه اى پيش او آرند از طعام و نماز شام جفنه اى.و خانۀ او به جامۀ ديبا چنان آراسته باشد كه خانۀ كعبه.گفتند:يا رسول اللّٰه!نه (4)آن بهتر باشد؟گفت:لا،بل اين بهتر باشد شما را اگر بر او (5)بايستى.

و در خبر است كه،يكى از صحابه گفت:-و اظنه سلمانا-،در (6)نزديك رسول شد (7)در آن وقت كه او زنان را به جاى (8)بگذاشته بود،گفت او را ديدم بر حصيرى درشت خفته برهنه،برخاست و گياه آن حصير سطبر در پهلوهاى او اثر كرده،من بگريستم.گفت:چرا مى گريى؟گفتم:يا رسول اللّٰه!كسرى (9)و قيصر در ديباهاى رومى و ملكى مى خسبند و اين حصير پهلوى تو[262-ر]رنجور كرده است و در او اثر كرده.گفت:يا فلان!راضى نباشد (10)كه ايشان را دنيا باشد و ما را آخرت،(اولئك

ص : 270


1- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
2- .آج،ما:احبابا.
3- .آج،ما،آد:بر.
4- .گا،آد:ندارد.
5- .آج:به او.
6- .گا،آد:كه.
7- .گا،آد:شدم.
8- .گا،آد:ندارد.
9- .ما:كيسر.
10- .آج،ما،گا،آد:نباشى.

لهم (1)قوم عجلت لهم طيباتهم فى حياتهم الدنيا)،ايشان قومى اند كه طيبات ايشان در دنيا معجل به ايشان (2)دادند.

در خبر است كه:يكى از بزرگان صحابه در بازار پيش جابر عبد الله انصارى بر افتاد، (3)او را ديد پاره اى گوشت با خانه (4)مى برد،گفت:چيست؟گفت:اهلم را (5)در خانه گوشت آرزو كرد.او (6)گفت:اگر هرچه آرزو باشد شما را معجل كنى در دنيا ترسم از اهل اين آيت شوى كه خداى تعالى گفت: أَذْهَبْتُمْ طَيِّبٰاتِكُمْ فِي حَيٰاتِكُمُ الدُّنْيٰا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِهٰا (7).

وَ اذْكُرْ أَخٰا عٰادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقٰافِ -الآية.گفت:ياد كن اى محمد برادر عاد را،يعنى هود را و برادرى او با ايشان از جهت نسب بود،چو (8)بترسانيد قومش را به احقاف.عبد الله عباس گفت:احقاف نام واديى است ميان عمان و مهره.مقاتل گفت:منازل عاد به يمن بود در حضر موت به جايى كه آن را مهره گويند كه اشتران نيكو (9)،نسبت با آنجا كنند مهرى گويند ايشان را،و ايشان اهل خيام بودند،چون ربيع بودى به گياهزار (10)ازآنجا برفتندى و به ديگر اوقات با آنجا آمدندى،و ايشان از قبيله ارم بودند (11).ضحاك گفت:احقاف،نام كوهى است به شام.مجاهد گفت:زمينى است آن را حسمى گويند.قتاده گفت:عاد قبيله اى بود (12)به يمن در زمينى ريگستان (13)به دريا (14)بر زمينى كه آن را شحر خواندند.ابن زيد گفت:

احقاف،جمع حقف باشد،و آن ريگى باشد دراز بر شبه رسنى.كلبى گفت:

احقاف،كوهى است كه آب از او به مأزمين شود.خليل گفت:ريگ بزرگ باشد.

كسايى گفت:پشتۀ ريگ گرد باشد،يكى را[262-پ]حقف گويند،مثل:ستر و استار،و عدل و اعدال،و حمل و احمال،و گفتند:حقف و جمعه حقاف و جمع الجمع،احقاف.قال الاعشى:

ص : 271


1- .آج،ما،گا،آد:ندارد.
2- .گا،آد:ندارد.
3- .آج،ما:بازآمد،گا،آد:بگذشت.
4- .گا،آد:به خانه.
5- .ما،گا:آد،اهلم،آج:اهل را.
6- .آج،گا،آد:او را.
7- .گا افزوده:قوله تعالى.
8- .آج،ما،گا،آد:چون.
9- .گا،آد:نكو.
10- .آج،ما،گا،آد:گياه خوار.
11- .آج،ما:بودندى.
12- .آج،ما،گا،آد:بودند.
13- .اساس و آب:ريگ استان.
14- .آج،ما،گا،آد،افزوده:نزديك.

فبات الى ارطاة (1)حقف يلفه***خريق شمال يترك الوجه اقتما

قال العجاج:فبات الى ارطاة (2)حقف احقفا،اى،مائل (3)،و الفعل منه احقوقف.

قال الراجز:

سماوة الهلال حتى احقوقفا***

اى،انحنى و استدار (4). وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ ،و پيغامبران ديگر گذشته بودند پيش (5)او،يعنى پيش هود وَ مِنْ خَلْفِهِ ،از پس او،و آنان كه از پس او باشند گذشته نباشند،چگونه گفت:(خلت من خلفه) (6)؟گوييم:از آن باب است كه فعلى در او مضمر باشد لايق حال او.و تقدير آن است كه: خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و منهم من يأتى من خلفه،چنان كه:علفتها (7)تبنا و ماء باردا.و گفتند:به اين تقدير حاجت نيست،چه اين وقت كه خداى تعالى اين حكايت كرد در عهد رسول ما بهرى از پيش او گذشته بود (8)و بهرى از پس او همه (9)،گذشته بودند. أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ ،يعنى جملۀ پيغامبران كه آمدند آنان كه پيش هود بودند و آنان كه از پس او بودند همه به آن آمدند كه گفتند كه:جز خداى را مپرستى. إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ ، (10)من مى ترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ،و آن روز قيامت است.اين از كلام هود است.

قٰالُوا ،گفتند كافران به جواب هود: أَ جِئْتَنٰا ،آمدى به ما لِتَأْفِكَنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا ،تا ما را برگردانى (11)از خدايان ما (12). فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا ،بيار (13)به ما آنچه ما را وعده مى دهى از عذاب اگر تو از جمله راستيگرانى (14).

قٰالَ ،گفت،يعنى،هود-عليه السلام-: إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّٰهِ ،علم به نزديك خداى است به وقت عذاب كه كى خواهد بودن. وَ أُبَلِّغُكُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ اليكم،[263-ر] و من به شما مى رسانم آنچه مرا به آن (15)فرستاده اند از اداى رسالت و بيان شريعت. وَ لٰكِنِّي أَرٰاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ،و لكن من شما را گروهى نادان مى بينم و مى دانم.

ص : 272


1- .ما:ابطاء.
2- .ما:ابطاء.
3- .آج:مائله.
4- .آج،ما:استدار.
5- .گا،اد،افزوده:از.
6- .گا:قبله.
7- .ما:عقلتها.
8- .آج،ما،آد:بودند.
9- .آج،ما،گا،آد:هم.
10- .آج،ما،گا،آد،افزوده:كه.
11- .آج:برگردانيد،آد:بگردانى.
12- .آج،ما،افزوده:و الافك،الصرف.
13- .آج:بياريد.
14- . كذا در اساس،آب،ما،آج،گا،آد:راست گويان.
15- .گا افزوده،آد:به شما.

فَلَمّٰا رَأَوْهُ ،چون ديدند آن را،يعنى،عذاب را، عٰارِضاً ،ابرى پديد آمد معترض (1)، مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ ،روى به واديهاى ايشان نهاده، قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا ،گفتند:

اين ابرى است كه ما را باران خواهد دادن.و مجاهد گفت:ابر را براى آن عارض خوانند،لانه يبدو في عرض السماء،اى ناحيته.قال الاعشى:

يا من راى عارضا (2)قد بت ارمقه***كأنما البرق في حافاته شعل (3)

مفسران گفتند مدتى بود كه ايشان را باران نمى آمد.و هود-عليه السلام- مى گفت:ايمان آرى تا من دعا كنم با (4)خداى تعالى شما را باران دهد،و الا به بدل باران عذاب آيد شما را.يكى از جملۀ ايشان نام او قيل بن عتراس،گفت:نه (5)ما را عذاب مى بايد؟تو دعا به باران مكن،به عذاب دعا كن.چون اين ابر سياه برآمد، ايشان شادمانه شدند و گفتند (6):عارض ممطرنا،اين ابرى است كه ما را باران خواهد دادن.و التقدير:ممطر لنا،اين اضافت بر تقدير انفصال است،اضافتى است نه بر- حقيقى چنان كه:مررت برجل حسن الوجه،اى،حسن وجهه،براى آن كه نشاهد (7)كه معرفت (8)،صفت نكره باشد.و مثله قوله (9):هذا رجل مثلك، اى،مثل لك.

بَلْ هُوَ ،هود-عليه السلام-گفت:اين ابر باران ده نيست،اين آن است كه شما به آن استعجال و شتابزدگى كردى. رِيحٌ ،بادى است كه در او عذابى است سخت.

عمرو بن ميمون گفت:باد مى آمد (10)و شتران با هودج را-قومى در وى نشسته-در هوا مى برد تا پنداشتى در هوا ملخ پران اند (11).

تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ ،همه چيز را هلاك كرد (12)آن باد به فرمان خداى (13).من الدمار،و هو الاستيصال،هلاك (14)[263-پ]استيصال را دمار گويند.

ص : 273


1- .آج:معرض.
2- .ما:عارضنا.
3- .گا،آد:سعد.
4- .آج،ما:تا،گا:كه.
5- .گا،آد:ندارد.
6- .آج،ما،افزوده:هذا.
7- .آج،ما،گا،آد:نشايد.
8- .آج،ما،گا،آد:معرفه.
9- .آج،ما،گا،آد:قولهم.
10- .آج،ما:بادمى درآمد،گا:بادى در آمد،آد:بادى بر در آمد.
11- .گا،آد:پر آن است.
12- .آج،ما،گا،آد:مى كرد.
13- .گا،آد،افزوده:خويش،و الدمر،آج:و الدمر.
14- .ما:هلاك و.

عبد الله عباس گفت:چون ابر پديد آمد،برفتند و به استقبال ابر (1)شدند به صحرا.

آنجا (2)كه ابر بود،بادى مى آمد به سختى چنان كه گاو (3)گوسپند و شتر ايشان را در هوا مى برد،چون مرغان مى پرانيد.ايشان بدانستند كه نه ابر رحمت است (4)،ابر عذاب است،بگريختند و با خانه شدند و درها استوار كردند.باد در آمد و درهاى خانه هاى ايشان بكند و بر ايشان مسلط شد،هفت شب و هشت روز (5)و ريگ بيابان مى آورد و بر ايشان مى ريخت تا به ريگ پوشيده شدند و در زير آن ريگ ناله مى كردند.پس از هفته اى بادى در آمد و ريگ از ايشان دور كرد و ايشان را مى برگرفت و بر كوه و بر سنگ مى زد تا پاره پاره شدند،و ايشان خداوندان قوت و سطوت بودند با بالاهاى دراز.

راوى خبر گويد كه،چون رسول-عليه السلام-بادى سخت ديدى،گفتى:

اللهم انى أسألك خيرها و خير ما ارسلت به و اعوذ بك من شرها و شر ما ارسلت به. اين دعا مى گفت،و چون ابرى بودى و در او برق بودى و با او باد بودى،رسول-عليه السلام- متغير شدى و مى ترسيدى.گفتند (6):يا رسول الله!اين ترس تو چراست؟گفتى:مى ترسم كه نبايد كه (7)چنان باشد كه عاد را بود كه گفتند: هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا .

فَأَصْبَحُوا لاٰ يُرىٰ إِلاّٰ مَسٰاكِنُهُمْ ،در روز آمدند و از ايشان هيچ نديدند،يعنى هيچ نماند الا سراهاشان.و حسن بصرى در شاذ خواند:لا ترى،به«تا» (8).سيبويه گفت:

على تأويل لا ترى اشخاصهم الا مساكنهم.و قرائت عامۀ قراء مستقيم است (9)و ابو بكر عن عاصم[264-ر]هم«تا» (10)روايت كرد.عاصم و حمزه و يعقوب و خلف و اعمش خواندند:لا يرى،به«يا»ى مضموم على تقدير لا يرى شىء الا مساكنهم گفتند براى آن كه در زير ريگ بودند،از ايشان كس پيدا نبود.و باقى قرأ خواندند:

لا ترى به«تا»ى مفتوح و نصب مساكن،يعنى لا ترى يا محمد الا مساكنهم.

ص : 274


1- .آج،ما:او.
2- .گا:به جانبى،آد:به جايى.
3- .آج،ما،گا،آد:گاو و.
4- .گا:آن ابر رحمت نيست.
5- .آج،ما،گا،آد،افزوده:سبع ليال و ثمانية ايام حسوما...سورۀ حاقه(69)آيۀ 7.
6- .گا:گفتندى.
7- .گا:مبادا.
8- .گا افزوده:مضمومه.
9- .آج،ما،گا،آد:برخلاف اين است.
10- .آج،گا،آد:به«تا».

كَذٰلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ،همچنين جزا دهيم گروه گناهكاران را.

وَ لَقَدْ مَكَّنّٰاهُمْ فِيمٰا إِنْ مَكَّنّٰاكُمْ فِيهِ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تهديد و اعذار و انذار گفت:ما ممكن كرديم ايشان را آنچه شما را نكرديم.و ان،به معنى نفى بود، اى،فيما لم نمكنكم فيه،يعنى (1)،ايشان را آن قوت و بسطت داديم كه شما را نداديم. وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصٰاراً وَ أَفْئِدَةً ،و ايشا (2)را چشم و گوش و دل داديم بااين همه قوت و آلت و حواس ايشان.از ايشان هيچ غنا نكرد (3)،چون ايشان به آيات خداى جاحد (4)و منكر بودند،و به ايشان رسيد جزاى آن استهزا كه مى كردند به آيات ما و پيغامبران ما.

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنٰا مٰا حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرىٰ ،گفت:ما هلاك كرديم آنچه پيرامن (5)شما بود از شهرها،چون:حجر ثمود و زمين سدوم و مانند آن. وَ صَرَّفْنَا الْآيٰاتِ ،و آيات و بينات و دلالات در او بگردانيديم تا همانا اهلش انديشه كنند و از كفر بازآيند.انديشه نكردند و بازنيامدند،لا جرم هلاك كرديم ايشان را. (6)به اين آيات تهديد مى كند (7)مشركان مكه را.

فَلَوْ لاٰ نَصَرَهُمُ ،اى فهلا نصرهم،چرا يارى نكردند ايشان را آنان كه ايشان را بدون خداى عبادت كردند و به عبادت ايشان تقرب كردند.

كسائى گفت:قربان هر چيزى باشد كه به آن تقرب كنند به خداى از ذبيحه اى و طاعتى و مانند اين.و جمع[264-پ]او قرابين باشد،،كرهبان و رهابين.و آنگه اين بود (8)كه اسم باشد،چون مصدر بود،آن را جمع نكنند،چون:سبحان و غفران.

گفت:چرا آن بتان يارى ايشان نكردند كه آن را خدايان و معبودان گرفته بودند و به ايشان تقرب مى كردند؟آنگه هم او جواب داد،گفت: بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ ،بل گم شدند ايشان از عابدان، وَ ذٰلِكَ إِفْكُهُمْ ،و آن،دروغ و بافته و نهادۀ ايشان بود، وَ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ ،و آنچه فرومى بافتند (9).عبد الله عباس و عبد الله زبير خواندند:و ذلك

ص : 275


1- .گا،آد:به آن معنى كه.
2- .ايشا/ايشان.
3- .آج،ما:نكردند.
4- .آج:جاهل.
5- .ما:پرامن/پيرامن.
6- .گا،آد،افزوده:خداى تعالى.
7- .گا،آد:كرد.
8- .آج،ما،گا،آد:و اين آنگه بود.
9- .آج،گا:فرا.

افكهم،به فتح«الف»و«فا»و«كاف»،على الفعل الماضى،اى ذلك القول صرفهم عن (1)التوحيد.

وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ ،گفت:ياد كن اى محمد چون بازگردانيديم گروهى را از جنيان با تو، يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ ،قرآن مى شنيدند. فَلَمّٰا حَضَرُوهُ ،چون حاضر آمدند اين جنيان با رسول-عليه السلام-، قٰالُوا أَنْصِتُوا ،گفتند:گوش داريد (2)فَلَمّٰا قُضِيَ ،چون تمام كردند،يعنى چون رسول-عليه السلام-از قرائت (3)فارغ (4)شد، وَلَّوْا إِلىٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ ،پشت بر كردند و روى به قوم خود نهادند و ايشان را بترسانيدند به خداى تعالى و اعلام كردند از كار رسول و سماع قرآن.و قصۀ اين،آن بود كه مفسران گفتند:

چون ابو طالب[رحمة الله عليه] (5)با جوار رحمت ايزدى شد (6)،رسول-عليه السلام- در مكه بى يار و ياور بماند.برخاست (7)و روى به طايف نهاد تا از ثقيف طلب نصرت كند بر قريش.محمد بن كعب القرظى گفت:چون رسول-عليه السلام-به طايف رسيد،به جمع ايشان آمد و ايشان سه رئيس بودند،سه برادر (8):عبد ياليل و مسعود و حبيب بنو عمرو بن عمير،و زنى قرشى.زن يكى از ايشان بود از بنى جمح،بر ايشان بنشست و ايشان را با خداى (9)خواند و گفت:من از مكه به شما (10)آمده ام تا مرا نصرت كنى بر اسلام و يار من باشى (11)[265-ر]بر قريش.اما يكى از ايشان جواب چنين داد كه:او به در خانۀ كعبه آويخته باد اگر خداى تعالى تو را فرستاده است به پيغامبرى.و ديگرى جواب اين داد (12)كه:خداى كس را نيافت كه به پيغامبرى فرستادى (13)جز تو را.و اما سديگر جواب اين داد (14)كه:حال تو از دو بيرون نيست،يا

ص : 276


1- .ما:على.
2- .گا،آد،افزوده:و خاموش باشيد.
3- .گا:قرآن.
4- .ما:فارق.
5- .اين عبارت در اساس با قلمى ديگر افزوده شده،آب:رحمه الله تعالى،گا:رضى الله عنه،آج،ما:ندارد.
6- .گا،آد:با پيش خدا رفتند.
7- .گا،آد:برخواست.
8- .گا،آد:و ايشان را سه برادر بود كه رئيس ايشان بودند.
9- .گا،آد:با خود.
10- .گا،آد:پيش شما.
11- .گا،آد:يارى من نمائيد.
12- .آج:جواب داد.
13- .ما:كه به او پيغام فرستادى،آج:كه او پيغام فرستادى.
14- .گا،آد:و سيم گفت،ما:و اما آن سيم جواب داد.

در اين دعوى راستيگرى (1)يا دروغزن.اگر راستگويى،منزلت تو بيش از آن است كه ما را با تو سخن شاهد (2)گفتن و سؤال و جواب كردن.و اگر دروغ زنى (3)،ما را روا نباشد كه با تو سخن گوييم.رسول-عليه السلام-از بر ايشان برخاست آيس (4)، گفت:اكنون يك كار بكنى،اين حال بر من (5)پوشيده دارى و با كس مگويى تا قوم من بر من دليرتر نشوند.اجابت نكردند و اين سخن افشا كردند و سفيهان (6)و كودكان را به دنبال او در نهادند تا بانگ به او برآوردند و در قفاى او (7)به سنگ انداختن و سفاهت (8)تا او را با ديوار بستى پيختند (9)از آن عتبه و شيبه-پسران ربيعه.و ايشان آنجا حاضر بودند.سفيهان (10)بازگشتند.رسول-عليه السلام-به سايۀ درختى آمد و آنجا بنشست و عتبه و شيبه مى نگريدند و مى ديدند آنچه سفيهان مى كردند و مى گفتند:رسول-عليه السلام-سر سوى آسمان كرد و گفت:

اللهم انى اشكو اليك ضعف قوتى و قلة حيلتى و ناصرى و هوانى على الناس يا ارحم الراحمين انت رب المستضعفين و انت ربى الى من تكلني (11)الى بعيد يتجهمنى او الى عدو ملكته (12)امرى،ان لم تكن (13)غضبت على فلا ابالى و لكن عافيتك اوسع لى،اعوذ بنور وجهك من ان تنزل (14)بى غضبك و تحل (15)على سخطك لك العتبى حتى ترضى،لا حول و لا قوة الا بك.

چون پسران ربيعه آن ديدند،رحم و خويشى بجنبيد ايشان را (16).غلامى ترسا پيش ايشان ايستاده بود نام او عداس.طبقى انگور برنهادند (17)و غلام را گفتند پيش آن مرد بر.عداس (18)بيامد[265-پ]و آن انگور پيش رسول آورد و بنهاد.رسول-عليه السلام- گفت: بسم الله و دست كرد (19)و از آن انگور مى خورد.عداس گفت:اين كلمتى

ص : 277


1- .آج،ما،گا،آد:راست گويى.
2- .آج،گا،ما،آد:شايد.
3- .گا،آد:دروغگويى.
4- .گا،آد:از پيش ايشان آيس برخواست.
5- .گا،آد:حال من.
6- .گا،آد:سفها.
7- .گا،آد:سفها.
8- .آج افزوده:فتادند،ما:افتادند،گا:و بر قفاى او بنهادند.
9- .گا افزوده:كردن.
10- .ما:بتاختند،گا،آد:رسانيدند.
11- .اساس:يكلنى،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.
12- .ما:يملك.
13- .گا،يكن.
14- .آب،آج،ما،گا،آد:ينزل.
15- .آج،ما،گا،آد:يحل.
16- .گا،آد:رحم خويشى در ايشان بجنبيد.
17- .گا،آد:به او دادند،ما:بر نهاد.
18- .گا،آد:غلام.
19- .آب،گا:دراز كرد،در اساس با خطى متفاوت از متن كلمۀ«دراز»افزوده شده است.

است كه اهل اين شهر نگويند (1).رسول-عليه السلام-او را گفت:تو از كدام شهرى و دين تو چيست؟گفت:من مردى ترساام (2)از اهل نينوى.رسول-عليه السلام- [گفت] (3)از اهل شهر آن مرد صالح،يونس بن متى؟غلام گفت:تو يونس چه شناسى؟رسول-عليه السلام-گفت:او برادر من بود و پيغامبر خداى بود و من پيغامبر خداى ام به اهل اين جهان.غلام در روى رسول نگريد،صدق او در (4)سيماى او بشناخت،در پاى او فتاد (5)و بوسه بر پاى او مى داد.و ايشان (6)از دور نگاه مى كردند،يكى با ديگر گفت:اما غلامك فقد افسده (7)عليك،غلامت را به زيان آورد.چون غلام با نزديك ايشان شد،گفتند:چه مى گفت با تو؟غلام گفت:يا سيدى!او پيغامبر خداى است و او مرا خبر داد به چيزى كه الا پيغامبران ندانند.

گفتند:يا غلام!برو دين خود نگاه دار كه دين تو به از دين اوست.آنگه رسول-عليه السلام-از طايف بازگرديد و روى به مكه نهاد.چون به نخله رسيد به نماز شب برخاست.جماعتى از جنيان نصيبين بگذشتند و سبب آن بود كه جنيان پيش از آن استراق سمع كردندى از آسمان.چون رسول-عليه السلام-بيامد،ايشان را منع كردند از آن به رجوم ستاره،بر ابليس (8)آمدند و گفتند:اين چه حال است؟گفت:اين از سبب حادثه اى كه در آسمان افتاد،نه از حوادث زمين است،و لكن بروى و در زمين پراگنده شوى و خبرى به نزديك من آرى.اين جنيان به تفحص اين خبر مى رفتند-و اين جماعتى بودند از اشراف جن و سادات ايشان از نصيبين (9)-چون به وادى تهامه برسيدند[266-ر]به جايى كه آن را وادى نخله گويند،رسول-عليه السلام-نماز بامداد مى كرد و قرآن مى خواند.گوش با آواز و قرائت او كردند.يك با ديگر (10)گفتند:انصتوا،گوش با اين قرائت كنى.اين روايت سعيد جبير است و جماعتى از اهل اخبار و روايت عوفى از عبد الله عباس.

جماعتى ديگر گفتند:رسول را-عليه السلام-فرمودند كه،جن را دعوت كند و با

ص : 278


1- .گا،آد:نمى گويند.
2- .گا،آد:من ترسايم.
3- .اساس و آب:ندارد به قرينۀ جمله از آج افزوده شد،گا:رسول-صلى الله-از شهر آن مرد صالح گفت بن متى.
4- .گا،آد:از.
5- .گا،آد:در پاى رسول فتاد.
6- .گا،آد:پسران ربيعه.
7- .ما:افسدت.
8- .گا،آد:ايشان پيش ابليس.
9- .ما،گا،آد،افزوده:يمن.
10- .آج،ما:يكى با ديگرى،گا،آد:با يكديگر.

خداى خواند و قرآن بر ايشان خواند.خداى تعالى جماعتى را از جنيان نينوى صرف كرد با رسول.رسول-عليه السلام-گفت:مرا فرموده اند كه،امشب بيرون شوم و جنيان را دعوت كنم و قرآن بر ايشان خوانم.از شما كه صحابه اى (1)كيست كه با من بيايد؟سر در پيش افگندند.ديگرباره بگفت.جواب ندادند.بار سديگر (2)بگفت.

عبد الله مسعود گفت:من بيايم.برخاستند،رسول بود و عبد الله مسعود،برفتند به بالاى مكه تا به جايى رسيدند كه آن را (3)شعب الحجون گويند.عبد الله مسعود گفت:

رسول-عليه السلام-مرا بنشاند و گرد من خطى كشيد و گفت:از اين خط بيرون مآى (4)تا من بازآيم.آنگه برفت و بر پاى بايستاد و آغاز كرد و قرآن خواندن گرفت.

گفت:من در هوا مرغانى مى ديدم مانند كركسان كه مى پريدند و مى آمدند و مى نشستند.و ماران بسيار ديدم كه مى آمدند و لغطى و آوازى عظيم مى شنيدم (5)[تا چندان جمع حاضر شدند كه من رسول را نمى ديدم و آوازش نمى شنيدم،و من بترسيدم] (6)و انديشۀ رسولم بيشتر بود.آنگه پاره پاره شدند.بمانند ابر سياه و مى رفتند، تا صبح برآمد.رسول-عليه السلام-با نزديك من آمد و مرا گفت:بخفتى (7)اى عبد الله؟من گفتم:يا رسول الله!چه جاى خواب بود مرا با اين ترس!چند بار خواستم تا فرياد كنم و بانگ دارم و استغاثت[266-پ]كنم به مردمان تا باشد كه كسى با نزديك ما آيد،تا بشنيدم كه تو ايشان را به عصا دور مى كردى و مى گفتى:

بنشينى (8).و من پاى از خط بيرون نيارستم نهادن (9).گفت:اگر برون آمدى (10)آمن (11)نبودى كه بر بودندى (12).آنگه مرا گفت:چه ديدى؟گفتم:مردانى سياه را ديدم با جامه هاى سپيد.گفت:آن جن نصيبين بودند از من متاعى خواستند (13)،من ايشان را ممتع بكردم به استخان (14)و پشك شتر و سرگين چهارپاى.گفتند (15)يا رسول الله!

ص : 279


1- .آج،گا،آد:صحابه ايد.
2- .ما،گا،آد:سيم.
3- .گا،آد،افزوده:حجر.
4- .آج:مياى،ما:نيايى،گا،آد:ميا.
5- .ما:مى شنودم.
6- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
7- .گا،آد:نخفتى.
8- .گا،آد:بنشينيد.
9- .گا،افزوده:رسول،آد:نمى توانستم نهادن،رسول.
10- .آج،گا،آد:مى آمدى.
11- .آج،ما،گا،آد:ايمن.
12- .آج:كه تو را بر بودندى،ما:كت بر بودندى،گا،آد:كه تو را مى ربودند.
13- .آب:خواستم.
14- .آج،ما،گا،آد:استخوان.
15- .ما:گفتم.

مردم آن را پليد مى كنند (1)،من نهى كردم مردم را ازآن كه به اين چيزها استنجا كنند (2).من گفتم:يا رسول الله!استخان (3)و روث (4)چه سود دارد ايشان را؟گفت:

هيچ استخان (5)نباشد كه ايشا (6)بردارند و الا هم چندان گوشت بر او يابند (7)كه بر او بوده باشد و هيچ روث نباشد و الا هم چندان دانه پديد آيد در او.گفتم:يا رسول الله!آن غلبه و صيحت چه بود؟گفت:خصومتى بود ميان ايشان در (8)كشته اى،من حكم بكردم ميان ايشان به حق.آنگه مرا گفت:آبى دارى (9)؟گفتم:يا رسول الله! مطهره اى دارم پاره اى نبيذ التمر در او.گفت:مرا ده.بستد،وضو تازه كرد و گفت:

تمرة طيبة و ماء طهور.

قتاده ما را روايت كرد (10)كه:چون عبد الله مسعود به كوفه آمد،آنجا جماعتى پيران را ديد.از زط (11)بپرسيد از ايشان و گفت:اينان كيستند؟گفتم:اينان جماعتى از زط (12).گفت:چه نيك مانند به آن جنيان كه آن شب پيش رسول آمدند،يعنى ليلة الجن.

علقمه گفت از عبد الله مسعود پرسيدم كه:شب جن،تو با رسول بودى؟گفت (13):

الا آن كه ما رسول را نيافتيم آن شب،بترسيديم و گفتيم نبايد تا غدرى كرده باشند [267-ر]مكيان بر او!به طلب او بيرون آمديم در شعاب و واديها مى جستيم او را.

چون صبح برآمد،رسول را ديدم (14)كه از كوه حرا فرومى آمد.گفتيم:يا رسول الله! ما دوش همه شب دلتنگ و رنجور بوديم براى غيبت تو.گفتيم نبايد تا غدرى كرده باشند!گفت:نه.دوش جماعتى از جن بيامدند تا قرآن بشنوند از من.من قرآن بر ايشان خواندم،آنگه آثار ايشان و آثار جايگاههايى كه (15)آتش كرده بودند به من مى نمود.آنگه گفت:از من زاد خواستند.من به زاد ايشان كردم هر استخانى (16)كه بر او

ص : 280


1- .آج،ما،گا،افزوده:گفتم.
2- .آج،ما:مردم را كه به آن چيزها استنجا نكنند.
3- .ما:استخوا/استخوان،ما،گا،آد:استخوان.
4- .آج،افزوده:سرگين،ما:سرگين چه باشد و.
5- .آج،ما،گا:استخوان.
6- .ايشا/ايشان،آج،ما،گا،آد:ايشان.
7- .ما،گا:باشد.
8- .آج:به سر.
9- .گا،آد،افزوده:يا عبد الله.
10- .گا،آد،قتاده گفت:ما را روايت كردند.
11- .آب:فط،آج،ما:نط.
12- .آب:فط،آج،ما:نط.
13- .آج،ما،گا،آد،افزوده:نه.
14- .عاج،ما:ديديم.
15- .آج:محلى كه ايشان.
16- .آج،ما،گا،آد:استخوان.

نام خداى نبرده باشند،چون در دست ايشان افتد گوشت بر او پديد آيد هركدام (1)تمام تر و سرگين براى چهارپايانشان (2)همچنان دانه (3)شود كه اول بوده باشد.آنگه گفت:استنجا مكنى به استخان (4)و سرگين.

و جماعتى راويان روايت كردند كه،عبد اللّٰه مسعود با پيغامبر نبود آن شب.ابن جريح گفت:نام آنان كه آن شب پيش پيغامبر آمدند از جن اين بود:شاصر (5)و ناصر (6)و حس (7)و مس و از دواتيان (8)و احقم.اين هفت كس بودند.رسول-عليه السلام-ايشان را به رسالت و نيابت به جنيان فرستاد.بهرى ديگر گفتند:نه كس بودند،و اين روايت زر حبيش است.

ثابت قطبة (9)الثقفى گفت:جماعتى به نزديك عبد اللّٰه مسعود آمدند،گفتند:ما در سفرى بوديم،در راه مارى ديديم كشته و در خون بگرديده.او را در زير خاك كرديم.

ازآنجا برفتيم،جماعتى پيش ما برآمدند (10)و گفتند:عمرو را كه دفن كرد؟ما گفتيم:عمر[و] (11)كيست؟گفت:آن مار كه فلان جاى دفن كردى،او از جملۀ آنان بود كه ليلة الجن پيش رسول بود (12)[267-پ]و از او قرآن شنيد،از ميان دو قبيله (13)قتالى بود او كشته شد.

ابو ثعلبة الخشنى روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:جنيان بر سه نوع اند،بهرى پر دارند در هوا مى پرند،و بهرى بر صورت ما را (14)و سگان اند،و بهرى آنند كه در سفر باشند،مى روند به جايها.

چون (15)قرآن بشنيدند و با نزديك قوم خود شدند،گفتند: سَمِعْنٰا كِتٰاباً ،ما كتابى شنيديم كه از پس موسى فروفرستاده اند، مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ ،راست دارندۀ آن كتابهاست كه پيش آن (16)فرستادند.عطا گفت:آن جماعت جنيان جهودان بودند،

ص : 281


1- .گا،آد:هرچند.
2- .ما:چهار پاهايشان.
3- .گا،آد:بادانه.
4- .آج،ما،گا،آد:استخوان.
5- .آب:سامر.
6- .آب:نامر،ما:باصر.
7- .آج،ما:حسر،آب:حسن.
8- .آب:ابنان،آج،ما:اينان.
9- .گا،قبطه.
10- .آج،ما:بازآمدند.
11- .به قياس مورد قبل و نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،ما:بازآمد.
13- .آج،ما،گا،آد،افزوده:جن.
14- .ما را/ماران،آج،ما،گا،آد:ماران.
15- .گا،آد،افزوده:جنيان از رسول.
16- .آج،ما:او.

براى آن گفتند كِتٰاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسىٰ مُصَدِّقاً ،نصب بر حال است از مفعول.

يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ ،اين كتاب او رهنماى است به حق و به ره راست.

يٰا قَوْمَنٰا أَجِيبُوا دٰاعِيَ اللّٰهِ ،اى گروه ما!اجابت كنى دعوت كنندۀ خداى را وَ آمِنُوا بِهِ ،ايمان آرى به او،يعنى،محمد-صلى اللّٰه عليه و آله-. يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ ، تا بيامرزد شما را گناهانتان،يعنى،خداى تعالى وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ ،و با پناه گيرد شما را از عذابى دردناك،يعنى عذاب دوزخ.

عبد اللّٰه عباس گفت:ايشان برفتند و قوم خود را دعوت كردند هفتاد مرد از جنيان بر دست ايشان ايمان آوردند و ايشان پيش رسول آمدند به بطحاى مكه.رسول ايشان را بديد و قرآن بر ايشان خواند،و ايشان را امرونهى كرد.

علماى اسلام خلاف كرد[ند] (1)در حكم مؤمنان جن،بهرى گفتند:ايشان را ثوابى نباشد جزاى ايشان بر (2)ايمانشان،نجات باشد از آتش دوزخ چنان كه گفت:

يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ .و اين مذهب ابو حنيفه است و ليث بن سعد.و بعضى ديگر گفتند:حكم ايشان،حكم مؤمنان انس است در ثواب و عقاب براى آن كه تكليف بر ايشان همچنان است كه بر انسيان،و چنان كه تكليف بر انسيان شاق است،[268-ر]بر ايشان هم چنين است،و چون ايشان را بر تكليف مشقت است لا بد بايد تا مثاب باشند همچون انسيان،و اين مذهب ماست و مذهب جملۀ اهل عدل و در (3)فقها مذهب مالك و شافعى و ابن ابى ليلى و سفيان و ضحاك.و اما استدلال ايشان به آيت (4)،دليلى نيست ايشان را براى آن كه دليل الخطاب است،و دليل الخطاب به نزديك بيشتر اهل علم باطل است (5).

وَ مَنْ لاٰ يُجِبْ دٰاعِيَ اللّٰهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ ،آنگه گفت:هركه اجابت نكند دعوت كنندۀ خداى را،يعنى،محمد را-صلى اللّٰه عليه و آله-، فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ ،او خداى را بعاجز (6)نتواند كردن در زمين و از او فوت نشود. وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءُ و او را بدون خداى انصار و اعوان نباشد، أُولٰئِكَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،و ايشان در ضلالت و گمراهى ظاهر باشند (7).

ص : 282


1- .به قياس جمله و با توجه به ديگر نسخه ها افزوده شد.
2- .آج:بل.
3- .گا،آد:از.
4- .آج،ما،گا،آد،افزوده:در او.
5- .گا،آد:درست و راست نيست.
6- .گا،آد:عاجز.
7- .گا:روشن باشند و ظاهر.

آنگه بر سبيل تنبيه گفت: أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند،يعنى نمى دانند، أَنَّ اللّٰهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،كه خداى تعالى آسمان و زمين بيافريد، وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ ،و فرونماند به آفريدن او (1)بِقٰادِرٍ ،او قادر و تواناست.اخفش گفت و ابو عبيد (2)كه:«با»زيادت است،چنان كه فى قوله: ...تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (3)... و قال الحارث بن حلزة: (4)

قبل ما اليوم بيضت بعيون***الناس فيها تغيظ و اباء

اراد بيضت عيون الناس.كسائى و فراء گفتند:«با»،براى آن آورد كه كلام متضمن است معنى نفى را يا استفهام (5)،چنان كه گفت: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِقٰادِرٍ (6)... ،و عرب در خبر«ما»و ليس،«با»درآرند مؤكدة للنفى،چنان كه:ما زيد بقائم و ليس زيد بمنطلق.قال الشاعر:

فما رجعت بخائبة ركاب***حكيم بن المسيب مبتغاها

و يعقوب و اعرج و جحدرى و ابن ابى اسحاق،يقدر خواندند،به«يا»بى«الف»، على الفعل المضارع.[268-پ]گفت:نمى دانند (7)كه آن خدايى كه آسمان و زمين آفريد،قادر است بر آنكه مردگان را زنده كند. بَلىٰ إِنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،بلى او بر همه چيز قادر است.

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّٰارِ ،گفت:آن روز كه عرضه كنند كافران را بر دوزخ، أَ لَيْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ .اين جا قول (8)مقدر است (9)فيقال لهم:أ ليس هذا بالحق، ايشان را گويند:اين حق نيست؟صورت استفهام است و مراد تقرير. قٰالُوا بَلىٰ وَ رَبِّنٰا ،گويند آرى به حق خداى، قٰالَ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ ،گويد:بچشى عذاب دوزخ به آن كفر كه آوردى،يعنى،به جزاى آن كفر كه آوردى (10).

فَاصْبِرْ كَمٰا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ ،آنگه امر كرد رسول را به صبر كردن،گفت:صبر كن چنان كه صبر كردند پيغامبران اولوالعزم (11).

ص : 283


1- .آج،ما:ايشان،آد:آن.
2- .آج،ما،گا،آد:ابو عبيده.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.
4- .گا،آد،افزوده:اليشكرى.
5- .ما،افزوده:را،آد:با استفهام.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 81.
7- .آج:نمى دانيد.
8- .آج،ما:قولى.
9- .گا،افزوده:اى.
10- .گا،آد:كه در دنيا كرديد.
11- .آج،ما،گا:اولوالعزم.

خلاف كردند در آن كه پيغامبران اولوالعزم (1)كه بودند:ابن زيد گفت:همه پيغامبران اولوالعزم (2)بودند و هيچ پيغامبر نبود خداى را و الا اولوالعزم (3)بود.و «من»تبيين راست نه تبعيض را،چنان كه خاتم من فضة و ثوب من خز.بعضى ديگر گفتند:همه پيغامبران اولوالعزم (4)بودند الا يونس كه در او عجله اى (1)وحدتى بود.براى اين گفت خداى تعالى رسول را: ...وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ (2)... ، أبو بكر الرازى گفت عن ابى القاسم الحكيم كه:اولوالعزم (7)نجباى پيغامبران بودند كه ذكر ايشان در سورة الانعام هست و آن هژده (3)پيغامبراند.و اين،اختيار حسين بن الفضل (4)است لقوله بعقب (5)تلك الآيات: أُولٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ (6)... ،كلبى گفت:اولوالعزم (12)آنان اند كه،ايشان را قتال فرمودند و ايشان به تيغ بيرون آمدند و جهاد كردند.بعضى ديگر گفتند:مراد به اولوالعزم (13)،دوازده پيغامبراند از بنى اسرايل كه ايشان را به شام فرستادند،امت در ايشان عاصى شدند، سخت آمد بر ايشان.آنگه كافران بر ايشان مستولى شدند و ايشان را بكشتند.

[269-ر]و گفتند،شش پيغامبر بودند:نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و موسى عليهم السلام.و ايشان اند كه خداى تعالى قصت ايشان در سورة الاعراف به نسق (7)بگفت،گفت (8):اصحاب شرايع بودند پنج پيغامبر:نوح بود و ابراهيم (9)و موسى و عيسى و محمد-صلى اللّٰه عليه و آله و عليهم-مقاتل گفت:شش پيغامبر بودند:نوح بود كه او بر رنج قوم صبر كرد،و ابراهيم (10)بود كه بر آتش صبر كرد،و اسحاق بود كه بر ذبح صبر كرد،و يعقوب بود كه بر فراق فرزند صبر كرد،و يوسف بود كه بر بلاى چاه و زندان صبر كرد،و ايوب بود كه بر بلاى بيمارى صبر كرد.حسن بصرى گفت:

چهار كس بودند:ابراهيم (11)و موسى و داود و عيسى.اما عزم ابراهيم (12)آن بود كه او را خداى تعالى گفت: ...أَسْلِمْ... ،او گفت: ...أَسْلَمْتُ لِرَبِّ (13)الْعٰالَمِينَ (14).آنگه او

ص : 284


1- .آج،ما:عجلة.
2- .سورۀ قلم(68)آيۀ 48.
3- .آج:هشتده،گا:هجده.
4- .آج:حسين ابو الفضل.
5- .آج:يعقب.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 90.
7- .آج،ما،گا،آد:بر نسق.
8- .آج،ما،گا:گفتند،آد:بعضى ديگر گفتند.
9- .اساس،آب،آج،ما،گا،آد:ابرهيم.
10- .اساس،آب،آج،ما،گا،آد:ابرهيم.
11- .اساس،آب،آج،ما،گا،آد:ابرهيم.
12- .اساس،آب،آج،ما،گا،آد:ابرهيم.
13- .اساس و آب:برب،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
14- .سورۀ بقره(2)آيۀ 131.

را ابتلا كردند در مال و نفس و فرزند و وطن،به همه وفا كرد و در همه صادق آمد.اما موسى-عليه السلام-عزم او آن بود كه،او را گفتند: ...إِنّٰا لَمُدْرَكُونَ (1)او گفت: ...

كَلاّٰ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (2) .و اما عزم داود آن بود كه،بر خطيئت خود چندان بگريست كه پيرامن او گياه برست.و اما عيسى،عزم او آن بود كه،در دنيا خشتى بر خشتى ننهاد و گفت:دنيا معبر است و گذرگاه،به او ببايد گذشتن و عمارتش نبايد كردن،چنان است كه حق تعالى گفت رسول را كه:صبر كن چنان كه اولوالعزم كردند،در صدق،چون ابراهيم باش،و در وثوق چون موسى باش،و در خشوع چون داود باش،و در زهد چون عيسى باش.قتاده گفت:نوح و ابراهيم (3)و موسى و عيسى بودند.كعب الاحبار گفت:در بهشت عدن،شهرستانى است از مرواريد سپيد كه چشمها بازماند ازآن كه به او رسد،[269-پ]هيچ پيغامبر مرسل و هيچ فريشتۀ مقرب نديده اند،آن (4)براى پيغامبران اولوالعزم است و براى شهيدان و مجاهدان،براى آن كه به حلم و علم و عقل و انات (5)و سكون،زيادت اند بر ديگران.

وَ لاٰ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ،تعجيل مكن بر كافران به عذاب، كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مٰا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا ،كه حال ايشان چنان خواهد بودن كه آن روز كه عذاب موعود بينند، پندارى كه در دنيا اگرچه عمر (6)دراز مانده باشند،به يك ساعت از روز بيش نماندند (7)در جنب عذاب اند (8)و محنت بلا انقطاع.و گفتند:هول عذاب از ياد ايشان ببرد.آنگه گفت: بَلاٰغٌ ،اى،هذا القرآن بلاغ،اين قرآن و آنچه در اوست،بلاغى است كه از محمد-صلى اللّٰه عليه و آله-به شما رسيد (9). فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفٰاسِقُونَ ،هلاك نكنند الا قوم فاسقان را كه از فرمان خداى بيرون آمده باشند.

سعيد جبير گفت از عبد اللّٰه عباس كه:چون زنى دشخوار زايد،اين دو آيت و اين كلمات بر جايى بايد نوشتن (10)و فروشستن و به دادن (11)تا بازخورد:

ص : 285


1- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 61.
2- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 62.
3- .اساس،آب،آج،ما،گا،آد:ابرهيم.
4- .گا،آد،افزوده:شهرستان.
5- .گا:انارت.
6- .آج،ما،گا،آد:عمرهاى.
7- .آج:بنماند،ما:ننمايد.
8- .آج،ما،گا،آد:عذاب ابد.
9- .آج،گا،آد:رسانيد،ما:كه محمد به شما رسانيد.
10- .ما:نوشت.
11- .گا،آد:و بدو دادن.

( بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله الحليم الكريم،سبحان الله رب السموات و رب العرش العظيم)، كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهٰا لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ عَشِيَّةً أَوْ ضُحٰاهٰا (1)، كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مٰا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنْ نَهٰارٍ بَلاٰغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفٰاسِقُونَ .

ص : 286


1- .سوره نازعات(79)آيه 46.

سورة محمد-صلى اللّٰه عليه و آله

اشاره

سورة محمد-صلى اللّٰه عليه و آله (1)

اين سورت مدنى است و سى و هشت آيت است و پانصد و سى و نه كلمت است و دو هزار و سيصد و چهل و نه حرف است.

و روايت است از ابى كعب كه،رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورت محمد بخواند واجب باشد بر خداى تعالى كه او را آب دهد از جويهاى بهشت[270-ر].

سوره محمد (47): آیات 1 تا 25

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ (1) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ آمَنُوا بِمٰا نُزِّلَ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بٰالَهُمْ (2) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اِتَّبَعُوا اَلْبٰاطِلَ وَ أَنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّبَعُوا اَلْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذٰلِكَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ أَمْثٰالَهُمْ (3) فَإِذٰا لَقِيتُمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ اَلرِّقٰابِ حَتّٰى إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا اَلْوَثٰاقَ فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً حَتّٰى تَضَعَ اَلْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا ذٰلِكَ وَ لَوْ يَشٰاءُ اَللّٰهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لٰكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ (4) سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ اَلْجَنَّةَ عَرَّفَهٰا لَهُمْ (6) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدٰامَكُمْ (7) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ (8) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكٰافِرِينَ أَمْثٰالُهٰا (10) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ مَوْلَى اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْكٰافِرِينَ لاٰ مَوْلىٰ لَهُمْ (11) إِنَّ اَللّٰهَ يُدْخِلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمٰا تَأْكُلُ اَلْأَنْعٰامُ وَ اَلنّٰارُ مَثْوىً لَهُمْ (12) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ اَلَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنٰاهُمْ فَلاٰ نٰاصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ (14) مَثَلُ اَلْجَنَّةِ اَلَّتِي وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ فِيهٰا أَنْهٰارٌ مِنْ مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهٰارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهٰارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِينَ وَ أَنْهٰارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيهٰا مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خٰالِدٌ فِي اَلنّٰارِ وَ سُقُوا مٰاءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ (15) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّٰى إِذٰا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قٰالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ (16) وَ اَلَّذِينَ اِهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ (17) فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ اَلسّٰاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جٰاءَ أَشْرٰاطُهٰا فَأَنّٰى لَهُمْ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ ذِكْرٰاهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اِسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْوٰاكُمْ (19) وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا اَلْقِتٰالُ رَأَيْتَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ اَلْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ اَلْمَوْتِ فَأَوْلىٰ لَهُمْ (20) طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذٰا عَزَمَ اَلْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اَللّٰهَ لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَكُمْ (22) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمىٰ أَبْصٰارَهُمْ (23) أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ أَمْ عَلىٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (24) إِنَّ اَلَّذِينَ اِرْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ اَلْهُدَى اَلشَّيْطٰانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلىٰ لَهُمْ (25)

ترجمه

به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر آنان كه كافر شدند بازداشتند از ره خداى،باطل بكرد عملهاى ايشان.

و آنان كه ايمان آوردند و عملهاى نيك كردند و ايمان آوردند به آنچه فرستاد بر محمد،و آن حق است از خدايشان،بسترد از ايشان گناهانشان و نيك بكرد حالشان.

آن به آن است كه ايشان كافر شدند،پى باطل رفتند و آنان كه ايمان آوردند پى حق رفتند از خدايشان همچنين بزند (2)خداى

ص : 287


1- .آج:و آله و سلم،ما:عليه السلام،گا:صلى اللّٰه عليه،ثمان و ثلاثون آيات.
2- .ما:بزد.

خداى براى مردمان مثلهاى ايشان.(1) چون بينى آنان را كه كافر بودند زدن (2)گردنها تا آنگه كه بسيار بكشى از ايشان استوار كنى بند را يا منت نهى (3)پس از آن و يا فدا كنى (4)تا فرونهد كارزار سلاحهايش آن و اگر خواهد خداى كينه بكشد از ايشان و لكن تا بيازمايد بهرى را به بهرى و آنان كه كارزار كنند (5)در راه خداى،باطل نكند كارهاى ايشان.

راه نمايد ايشان را و نيك كند حالشان.

ببرد ايشان را به بهشت خوش كند براى ايشان.

[270-پ]اى آنان كه گرويده اى (6)اگر يارى كنى خداى را،يارى كند شما را و بر جاى بدارد قدمهاتان.

و آنان كه كافر شدند، نگونسارى (7)ايشان را باطل كند كارشان.

آن به آن است كه نخواستند آنچه فرستاد خداى باطل كرد كارشان.

نمى روند در زمين تا بنگرند كه چون بود عاقبت آنان كه پيش (8)ايشان بودند،هلاك كرد خداى بر ايشان و كافران را مانند آن بود.

ص : 288


1- .اساس و آب:قاتلوا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آج:پس بزنيد،ما:زدند.
3- .آج+بر ايشان.
4- .آج:بازفروشند ايشان را بازفروختنى.
5- .آج:كشته شدند.
6- .ما:بگرويديد.
7- .ما:هلاك باد.
8- .ما:از پيش.

آن به آن است كه خداى يار آنان است كه ايمان دارند و كافران را يار نيست.

خداى ببرد آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند به بهشت هايى كه رود (1)از زير آن جويها و آنان كه كافر شدند برمى خورند و طعام مى خورند چنان كه خورد چهارپايان،و دوزخ جاى ايشان است.

[271-ر]،بس شهر كه سخت تر بود به قوت از اين شهر كه تو را (2)بيرون كرد،ما هلاك كرديم ايشان را،يار نبود (3)ايشان را.

آنچه (4)باشد بر حجتى از خدايش چنان بود كه بيارايند او (5)بدى عملش و پيروى كند هواى (6)خود را.

مثل آن بهشت كه وعده دادند پرهيزكاران را در آنجا جويهاى است از آب ناگرديده و جويهاى است از شير كه نگرديده باشد طعمش (7)و جويهايى از مى، خوشى باشد خورندگان را و جويهاى از انگبين صافى،و ايشان را در آنجا باشد از همه ميوه ها و آمرزش از خدايشان چون كسى كه او هميشه بود در دوزخ و بدهند او را آبى تافته پاره پاره كند رودگانيهاى (8)ايشان.

ص : 289


1- .ما:مى رود.
2- .ما:از شهر تو آن كه تو را.
3- .ما:نيست ياريگرى.
4- .ما:آن كه.
5- .ما:او را.
6- .ما:هواهاى.
7- .ما:بنگر ديده طعمش.
8- .ما:روده هاى.

و[از] (1)ايشان كس هست كه گوش مى دارد به تو تا چون بيرون شوند از نزديك تو،گويند آنان را كه دادند ايشان را علم،چه گفت بر سرى (2)؟ايشان آنانند كه مهر نهاد خداى بر دلهاشان و پى هوا رفتند (3).

و آنان كه راه يافتند بيفزود (4)ايشان را لطف بداد ايشان را پرهيزشان (5).

[271-پ] ،گوش مى دارند الا قيامت كه آيد به ايشان ناگاه،آمد علامتش (6).چگونه باشد ايشان را چون آيد به ايشان ياد كردشان.

بدان كه نيست خداى الا خداى و آمرزش خواه براى گناهت و براى مردان مؤمن و زنان مؤمنه و خداى داند بازگشت شما و مقامتان (7).

و مى گويند آنان كه ايمان آوردند چرا نفرستادند سورتى چون بفرستد سورتى محكم و ياد كنيد در او كالزار (8)بينى (9)آنان را كه در دلهاى ايشان بيمارى باشد مى نگرند به تو نگريدن آن كه بى هوش شود از مرگ،اولى تر بود ايشان را.

طاعت و

ص : 290


1- .اساس و آب ندارد،از ما افزوده شد.
2- .آج:چه چيز گفت آن پيغمبر.
3- .آج:و متابعت نمودند راههاى باطل ايشان را.
4- .آج:زياده گرداند خداى.
5- .ما:روزى شان.
6- .ما:ناشانها/نشانها(ظ)
7- .ما:جايگاه شما.
8- .ما:كارزار.
9- .ما:ديدى.

سخن نيكو چون عزم كند كار اگر راست گويند با خداى،باشد بهتر ايشان را.

نزديك بود اگر پشت بركنى (1)كه تباهى كنى در زمين و ببرى خويشى هاتان (2).

[272-ر]ايشان آنانند كه لعنت كرد بر ايشان خداى (3)،كر بكرد ايشان را و كور بكرد ايشان (4)را.

انديشه نمى كنند قرآن را يا بر دلها قفلهاى آن (5).

آنان كه برگشتند بر پشتهاى ايشان از پس آن كه پديد آمد ايشان را لطف (6)،ديو بياراست ايشان را و فروگذاشت ايشان را.

قوله تعالى: اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،مفسران گفتند:آيت اول در باب اهل مكه و آيت دوم، وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،در انصاريان مدينه آمد.حق تعالى در آيت ذكر كافران كرد،گفت:آنان كه كافر شدند و مردم را منع كردند از دين خداى و از ره مسلمانى به دعوت با كفر و ايذا و رنج دادن (7)،خود كافر بودند و ديگران را با كفر خواندند. أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ اى حكم اللّٰه على اعمالهم بالضلال،خداى تعالى حكم كرد بر عمل ايشان به ضلال و آن كه واقع نيست موقع قبول (8)،براى آن كه نه بر وجه مأمور به در وجود آورده اند،چون چنين باشد،به موقع (9)نيفتد.و قولى ديگر در او آن است كه:به اعمال،آن كيد خواست كه ايشان مى كردند و مى انداختند در ابطال

ص : 291


1- .آج:هيچ شايد بود اگر متولى امور مردم شويد.
2- .آج:و قطع كنيد اسباب قرابات شما را.
3- .آج:كه دور گردانيد ايشان را خداى از رحمت.
4- .ما:چشمهاشان را.
5- .ما:قفلهاست.
6- .لا:هدايت.
7- .گا،افزوده:مسلمانان.
8- .گا،آد:قبول را.
9- .لا،افزوده:قبول.

كار رسول.خداى تعالى مكر ايشان باطل كرد و كيدشان با نحرشان (1)گردانيد و خايب و خاسر كرد ايشان را تا بر كار نيفتاد[272-پ]آنچه كردند.و در آيت شبهتى نيست و در صحت احباط از اين دو وجه كه ما بيان كرديم.و آنان كه به اين تمسك كردند در باب احباط،لابد است ازآن كه عدول كنند از ظاهر براى آن كه اضلال،به معنى احباط نيامده است در كلام عرب.دگر آن كه،به اجماع امت، كافران را عملى نباشد واقع به موقع قبول تا به احباط و ابطال حاجت بود.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،و آنان كه ايمان دارند به خداى و عمل صالح كنند و ايمان دارند به آنچه بر محمد فروآمد (2)از قرآن، وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ،و اين قرآن حق است و درست از قبل خداى تعالى، كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ ،در جاى خبر مبتداست،گفت فروشويد (3)از ايشان گناهانشان و نيك گرداند حالشان.و البال، الحال و الشأن.

ذٰلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبٰاطِلَ ،اين براى آن چنين آمد،يعنى آن كه در دو آيت مقدم رفت كه،آنان كه كافراند،تابع باطل اند و آنان كه مؤمن اند تابع حق اند.آنگه گفت: كَذٰلِكَ يَضْرِبُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ أَمْثٰالَهُمْ ،همچنين مثلها زند خداى تعالى براى مردمان.

فَإِذٰا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا (4) ،من اهل الحرب[و اين تخصيص به اجماع (5)كرديم كه آنچه در اين آيت گفت،حكم كافران حربى است.] (6)گفت:چون بينى كافران حربى را، فَضَرْبَ الرِّقٰابِ ،گفتند:نصب او بر اغراست،يعنى:الزموا ضرب الرقاب.و قيل:اديموا (7)ضرب الرقاب.و گفتند:نصب او بر مصدر است،اى اضربوا الرقاب ضربا،آنگه فعل بيفگند و مصدر را با مفعول اضافت كرد. حَتّٰى إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ ،تا آنگه كه ايشان را مغلوب و مقهور كنى و در دست شما اسير شوند،

ص : 292


1- .آج:سحر.
2- .آج،ما،گا:لا:فرود.
3- .آج،ما،گا:لا:فرود.
4- .گا،آد،افزوده:يعنى.
5- .گا:براى اجماع.
6- .اساس،آب و لا،ندارد،از آج،افزوده شد.
7- .آج:اوتو.

فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ ،ايشان را سخت ببندى تا بنجهند از شما.و قيل:الاثخان،المبالغة فى القتل او الجراح (1). فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ [273-ر] وَ إِمّٰا فِدٰاءً ،نصب هر دو بر دو فعل محذوف است،و التقدير،فاما ان تمنوا منا من بعد ذلك و اما ان تفادوا فداء.آنگه گفت (2):دو كار كنى با آن اسيران پس ازآن كه گرفته باشى ايشان را،اما منت نهى و رها كنى بى فدا،و اما فدا بستانى و رها كنى.

و در حكم آيت خلاف كردند:بعضى گفتند منسوخ است بقوله: فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ (3)... و بقوله: ...فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (4)... ،و اين قول قتاده و ضحاك و سدى و ابن جريج است و روايت العوفى عن ابن عباس.و بعضى ديگر گفتند:آيت محكم است و امام مخير است از ميان قتل و منت و فدا،و اين قول عبد اللّٰه عمر است و حسن و عطا،و اين قول اولى تر است براى آن كه رسول-عليه السلام-هر دو كرده است روز بدر،عقبه بن ابى معيط و النضر بن الحارث را بكشت و ديگر اسيران را فدا بستند و رها كرد.و بنى قريظه را بكشت پس ازآن كه در دست او آمدند و بر حكم سعد معاذ فروآمدند (5)،و امامة بن اثال (6)الحنفى را رها كرد.

يكى از جملۀ حرس عمر عبد العزيز گفت:من هرگز نديدم كه عمر عبد العزيز هيچ اسير را بكشت،الا يكى را.آمدند و جماعتى اسيران را آوردند از ترك،او بفرمود تا ايشان را برده (7)گرفتند.آن كه ايشان را آورده بود،اشارت كرد به يكى، گفت:يا اميرالمؤمنين !اگر بديدى تو كه اين چه كرد با مسلمانان بگريستى.عمر (8)گفت:او را بكشى،او را بكشتند.و حسن گفت:استعباد،روا باشد امام را كه

ص : 293


1- .آج،ما،گا،لا،آد:و الجراح.
2- .آج،ما،لا:گفت آنگه،گا،آد:گفت آنگاه.
3- .سورۀ انفال(8)آيۀ 57.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 5.
5- .آج،ما،لا،آد:فرود.
6- .آج،ما:امثال.
7- .آج،ما،لا:بنده،گا،آد:به بنده.
8- .گا،آد:عمر عبد العزيز.

ايشان را بنده گيرد به سنت.

و آنچه روايت اصحاب ماست كه،هر اسير را كه بگيرند پيش ازآن كه [273-پ]كارزار منقرض شود،كارزار بر جايگاه باشد امام مخير است ميان آن كه بكشد يا دست و پاى ايشان ببرد (1)مِنْ خِلاٰفٍ (2)،دست راست و پاى چپ،و رها كند تا جمله خون بيايد تا بميرند،و او را منت و فدا نباشد.و آن را كه پس از انقضاى كارزار گيرند،او را امام مخير باشد ميان منت و فدا،اما منت نهد و اما فدا بستاند، اما مال بدهد (3)،و اما بنده گيرد (4) ايشان را.اگر اسلام آرند در هر دو حال اين جمله ساقط شود و حكم او حكم مسلمانان باشد.

حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا ،تا كارزار(5)بارهاى گران خود بنهند (6)،يعنى تا اهل كارزار(7)سلاح بنهند و كارزار(8)با سپرى (9)شود.و گفتند:تا كارزار(10)اجرام و آثام خود بنهند (11)براى آن كه كالزار (12)خالى نباشد از اين معنى بر يك جانب كه على[اى] (13)حال احد الفريقين بر باطل باشند،و اين كنايت باشد ازآن كه تا كارزار(14)بشود (15).و قوله: اَلْحَرْبُ ،اما مراد اهل كالزار (16)است على تقدير حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (17)...و اين قول بهتر است و اما حرب،نام جماعت محاربان باشد،كالركب و الشرب و الصحب،و اين قول ضعيف است براى آن كه اين بنا آنجا گويند كه در واحد او (18)فاعل آيد،كواكب و شارب و صاحب.

قال الاعشى مفسرا لأوزار الحرب بالسلاح:

ص : 294


1- .آج،ما:ببرند.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 124.
3- .لا:بدهند.
4- .آج،ما:گيرند.
5- آد:كالزار.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:بنهد.
7- آد:كالزار.
8- آد:كالزار.
9- .آج،لا:باسرى،ما:باسر،گا،آد:بر طرف.
10- آد:كالزار.
11- .ما:فرونهند،گا،لا،آد:فرونهد.
12- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
13- .اساس:ندارد،از لا،افزوده شد.
14- آد:كالزار.
15- .گا،آد:برطرف شود.اهل القرية و اهل الحرب.
16- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
17- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82،آج،ما،لا،افزوده:
18- .گا:كه واحد او.

و اعددت (1)للحرب اوزارها***رماحا طوالا و خيلا ذكورا

و من نسج داود تحدى بها***على اثر الحى عيرا (2)فعيرا

و گفتند:معنى آن است تا اهل كالزار (3)آثام و اجرام كفر رها كنند به ايمان، كه ايمان حكم كفر بردارد.و بر اين قول،معنى آيت آن باشد كه،كافران را مى كشى تا آنگه كه همه اسلام آرند،اما طوعا او كرها،و دين همه يكى شود،[274-ر]و آن مسلمانى است،و ازآن پس به قتال و جهاد حاجت نباشد،حسن گفت:معنى آن است كه تا آن كه جز خداى را نپرستند (4).كلبى گفت:حتى يسلموا او يسالموا (5)،تا اسلام آرند يا صلح بكنند.

ذٰلِكَ (6) ،اى ذلك الذى قلت و بينت من حكم اهل الحرب، وَ لَوْ يَشٰاءُ اللّٰهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ ،اگر خداى تعالى خواهد از ايشان انتقام بكشد،همه را هلاك كند و كار ايشان كفايت كند بى تكلف قتال،و لكن اين نكرد. لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ ،تا بهرى را به بهرى امتحان كند،چه تكليف صورت امتحان دارد چنان كه بيان كرده ايم در بسيار جايها از اين كتاب.و مثله قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّٰى نَعْلَمَ الْمُجٰاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّٰابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَكُمْ (7).

وَ الَّذِينَ قُتِلُوا (8)فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،گفت:آنان كه در سبيل خداى كالزار (9)كنند.

ابو عمرو و يعقوب و حفص خواندند:قتلوا،به ضم«قاف»و كسر«تا»،على الفعل المجهول،و آنان را كه بكشتند (10)در راه خداى.و حسن بصرى خواند:قتلوا، بالتشديد على الفعل المجهول،و باقى قراء،قاتلوا خواندند من المقاتله.گفت:و آنان كه در سبيل خداى جهاد كنند. فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ ،حكم نكند خداى تعالى به

ص : 295


1- .ما:و اعتدد.
2- .آج،ما:غير،لا:غيرا.
3- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
4- .ما:نپرستدند.
5- .آج:تسلموا او يسالموا،ما:يسلموا او سالموا.
6- .آج،ما،گا،آد،افزوده:مبتدايى است محذوف الخبر،و التقدير ذلك.
7- .سورۀ محمد(47)آيۀ 31.
8- .اساس،آب،آج،ما،گا،لا،آد:قاتلوا،با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
10- .آب،ما:بكشتند.

ضلال عمل ايشان و ذهاب آن از ره صواب،بل واقع باشد موقع ثواب و قبول.

سَيَهْدِيهِمْ ،راه نمايد ايشان را به راه بهشت، وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ ،و كار ايشان نيكو كند و به صلاح بازآرد.قتاده گفت:[آيت] (1)روز احد آمد و رسول-عليه السلام-در شعب (2)بود و مردم بعضى مقتول و بعضى مجروح،مشركان آواز دادند كه:اعل (3)هبل.

رسول-عليه السلام-گفت:

اللّٰه اعلى و اجل. مشركان گفتند:يوما (4)بيوم و الحرب سجال ان لنا عزى و لا عزى لكم.رسول-عليه السلام-گفت:

اللّٰه مولانا و لا مولى لكم. آنگه رسول گفت:لا سواء،راست نيستند،يعنى،] (5)كشتگان مختلف اند:

كشتگان[274-پ]ما به بهشت اند و كشتگان شما به دوزخ.اگر گويند:چرا تكرار كرد قوله: وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ ؟گوييم:تكرار براى اختلاف معنى كرد،به اول اصلاح الحال خواست فى الدين و الدنيا،و به دوم اصلاح الحال خواست فى الجنة و الثواب.

وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهٰا لَهُمْ ،و به بهشت برد ايشان را و منازل ايشان با ايشان نمايد (6)و تعريف كند با ايشان تا راه به او برند،حاجت نباشد ايشان را به آن كه از كسى بپرسند تا پندارى ساليان است كه ساكنان آنجااند،تا در خبر مى آيد كه:

بندۀ مؤمن در بهشت شود (7)راست مى شود (8)چنان كه در دنيا به خانه خود شود (9)،هيچ بر او مشتبه نباشد.اين قول بيشتر مفسران است.مؤرج (10)گفت: عَرَّفَهٰا لَهُمْ ،اى،طيبها لهم،من العرف و هو الرائحة الطيبة،يقال:عرفت القدر اذا (11)طيبها بالأبازير:

قال الشاعر:

ص : 296


1- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- .آج،ما:شعف.
3- .آج،ما،لا:اعلى.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:يوم.
5- .اساس،آب و لا،ندارد،از آج افزوده شد.
6- .آب:بماند.
7- .آج،گا،آد،ندارد.
8- .گا،آد:مى رود.
9- .لا:رود.
10- .اساس و آب،مورخ خوانده مى شود.
11- .آد:اى.

لعادتها من الخزير المعرف***

اى،المطيب.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدٰامَكُمْ ،آنگه گفت:اى مؤمنان و گرويدگان!اگر خداى را و دين خداى را نصرت كنى (1)،شما را و قدم شما بر جاى بدارد،يعنى الطافى كند با شما كه از زحف كالزار (2)بنگريزى.و گفتند:

يُثَبِّتْ أَقْدٰامَكُمْ على الصراط،قدم شما بر جاى بدارد بر صراط.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ ،آنگه دعا كرد بر كافران،كانه قال:و اما الذين كفروا،براى آن«فا»بازآورد در جوابش،فتعسا،اى،اتعسهم اللّٰه اتعاسا،آنگه فعل بيفگند و نصب او بر مصدرى كرد محذوف الزيادة (3)، وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ ،عطف كرد بر فعل محذوف من قوله:اتعسهم اللّٰه و اضل اعمالهم.گفت:

اما كافران را خداى به روى در آراد (4)،اى ابطل،اعمالهم و خيب (5)آمالهم،خداى عمل ايشان باطل كناد (6)و اميد (7)ايشان خايب[275-ر].

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ ،آنگه بيان كرد كه،اين براى چيست،گفت:

اين براى آن است كه ايشان كاره اند آن را كه خداى فرستاد (8)از قرآن و شرايع،و برآن كار نكردند،لا جرم عمل ايشان باطل بكرد.و معلوم است كه اين لفظ،اعنى لفظ احباط مجاز است،براى آن كه اعمال كفار واقع نبود به موقع قبول تا محبط شود به چيزى ديگر.آن كه خداى گفت: فَأَحْبَطَ ،خداى احباط كند.و به نزديك اهل وعيد آن است كه،طاعت،احباط معصيت بكند و معصيت،احباط طاعت.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر آنچه به آن استدلال كنند بر صحت توحيد و تنزيه او، و چون در او انديشه كنند زجر باشد ايشان را،از آن گفت: أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا ،گفت:نمى روند ايشان در زمين تا بنگرند كه چگونه بود (9)عاقبت كار آنان كه پيشتر (10)اينان بودند.آنگه هم او بگفت كه عاقبت ايشان چه بود، دَمَّرَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ ،

ص : 297


1- .آج،ما،گا،آد،افزوده:نصرت كند شما را و.
2- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
3- .لا:محذوف الفعل.
4- .آج،ما،لا:درآرد.
5- .آج:خبت.
6- .آج،ما:كند.
7- .گا،آد:امل.
8- .آد:فروفرستاده.
9- .گا،آد:است.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:پيش.

خداى هلاك (1)و دمار از ايشان برآورد چون قوم عاد و ثمود و قوم نوح و لوط و قوم فرعون و جز ايشان.آنگه گفت: وَ لِلْكٰافِرِينَ أَمْثٰالُهٰا ،اى و للكافرين بك امثال (2)تلك العقوبة ان لم يؤمنوا،و اينان را كه به تو كافراند،همچنان عقوبت كنم كه ايشان را كردم (3)اگر ايمان نيارند.و انما (4)تأخير عذاب ايشان به نوعى فضل كرده ام و به حرمت تو.

ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ ،آنگه گفت:اين حال براى آن چنين آمد كه،خداى تعالى مولى و ناصر مؤمنان است و كافران را مولى و ناصر نيست،چه اين بتان كه اينان مى پرستند،نصرت خود نتوانند كردن،فكيف (5)نصرت غير مى كنند،ازآنجا كه جماداند؟ آنگه وصف جزاى مؤمنان كرد،گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،[275-پ]خداى تعالى مؤمنان را (6)در بهشتها مى برد كه در زير درختان او جويها مى رود. وَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،محل او رفع است بر ابتدا،گفت:و آنان كه كافران اند در دنيا،به تمتع و قضاى شهوت مشغول اند از اكل و شرب و جماع،چنان كه چهارپايان ساهى لاهى،هيچ همت نيست ايشان را الا شكم و فرج، وَ النّٰارُ مَثْوىً لَهُمْ ،و دوزخ مقام و مرجع ايشان باشد.و گفتند:

المؤمن يتزود فى الدنيا،و المنافق يتزين،و الكافر يتمتع.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ ،و بسى (7)شهرها كه ايشان قوى تر بودند[و منيع تر و به قوت بيشتر (8)از آن شهر بودند] (9)كه تو را بيرون كردند،[ أَخْرَجَتْكَ ،اضافۀ اخراج با شهر مكه كرد و مراد اهل مكه،من باب حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه] (10)يعنى مكه كه من ايشان را هلاك (11)برآورم و ايشان را يارى و ناصرى نبود.و براى آن گفت: أَهْلَكْنٰاهُمْ ،و نگفت:اهلكناها،كه مردمان را هلاك كرد نه شهرها (12).

ص : 298


1- .آد:هلاك كرد ايشان را.
2- .اساس:امثالها،به قياس با نسخۀ ما،تصحيح شد.
3- .آج:كردند.
4- .گا،آد:اما.
5- .گا،آد:پس چگونه.
6- .آد،افزوده:كه عمل صالح كنند.
7- .آج،ما،گا،آد:بس.
8- .گا،لا،آد:بيش.
9- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
10- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج آورده شد.
11- .لا:هلاك كردم و دمار از ايشان برآوردم.
12- .آج،ما:شهر را،گا،لا:شهرها را،آد:شهرها را هلاك نكرد.

عبد اللّٰه عباس گفت:چون رسول-عليه السلام-از مكه بيامد (1)تا به مدينه آيد (2)، و آن شب به غار رفت (3)،با مكه نگريد و گفت:

انت احب بلاد اللّٰه الى ،در جهان هيچ شهر چنان دوست ندارم كه تو را،اى مكه!اگر كافران مرا بيرون نكردندى،به اختيار خود هرگز نرفتمى.و از اين جا گفت:

حب الاوطان (4)من الايمان ،و در ديگر خبر:

حب الوطن من طيب المولد. و اين حال از روى مثل مانند اين است كه شاعر گفت:

يا بيت (5)عاتكة الذى (6)اتعزل***حذر العدى و به الفؤاد مؤكل

انى لامنحك الصدود و اننى (7)***قسما اليك مع الصدود لاميل (8)

خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ .

آنگه براى رسول مثلى زد تا متسلى شود،گفت: أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،آن كس كه او از خداى بر بينتى و حجتى باشد كه به آن واثق بود و به علم و يقين ساكن النفس بود،يعنى محمد-صلى اللّٰه عليه و آله-، كَمَنْ زُيِّنَ [276-ر] لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ ،چنان بود كه او را عمل بدش بياراسته باشند (9)و در چشم او مزين كرده (10)، يعنى كافران چون ابو جهل و مانند او،و متابعت هواى نفس كرده باشند.و براى آن گفت: كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ ،بر وحدان (11).آنگه گفت: وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ ،بر جمع،كه يك بار با لفظ«من»برد و يك بار با معنى،كه«من»موحد اللفظ مجموع المعنى است.

آنگه وصف كرد جايگاه متقيان را،گفت: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ .

مثل،مرفوع است بر ابتدا (12)و خبر او محذوف،و التقدير فيما يتلى عليكم«مثل الجنة»، در جملۀ آنچه بر تو انزله (13)كرده اند،مثل بهشت است.و قولى ديگر آن است كه، «مثل»زيادت است،الجنة مرفوع است به ابتدا و خبرش اين جمله كه از پس

ص : 299


1- .آج:بيرو آن،ما:برون آمد،گا،لا،آد:بدر آمد.
2- .آج،گا،آد:رود.
3- .گا،آد:در غار بود.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:الوطن.
5- .لا:يا ابن،گا،آد:بنت.
6- .گا،آد:التى.
7- .گا،آد:فاننى.
8- .گا:قسما مع الصدود اليك اميل.
9- .آج:باشد.
10- .آج،ما،گا،لا،افزوده:و آن،شيطان كرده باشد، به غرور و وسوسه.
11- .گا،آد:واحد.
12- .آج،ما،لا:به ابتدا.
13- .آد:انزال،گا:انذار.

اوست،فى (1)قوله: فِيهٰا أَنْهٰارٌ .حق تعالى گفت:مثل آن بهشت كه متقيان (2)را وعده داده اند.آنگه وصف آن كرد،گفت: فِيهٰا أَنْهٰارٌ مِنْ مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ ،در آن بهشت ها جويهايى است از آب غير آسن،جز بگرديده (3)،يعنى بر حال خود بمانده (4)و هيچ تغيير (5)به او راه نيافته،يقال:اسن الماء اسونا و اجن اجونا اذا تغير،و اسن الرجل اذا غشى عليه من ريح البئر.قال زهير:

يغادر القرن مصفرا (6)انامله***يميل فى الرمح (7)مثل المائح الاسن

و قرائت عامه آسن است به مد،على وزن فاعل.و ابن كثير،مقصور خواند:

اسن،على وزن فعل.بر اين قرائت (8)،اسن الماء يأسن باشد،جز كه لغت اول فصيح تر است و قرائت اول عام تر.

وَ أَنْهٰارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ ،جويها از شير طعمش بر جاى خود،بنگرديده.و اين براى آن گفت كه،شير سريع التغيير باشد. وَ أَنْهٰارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِينَ ،و جويهايى از مى كه لذت خورندگان باشد (9).و قوله:لذة،مصدرى است[276-پ] در جاى وصف نهاده،اى لذيذة من باب قولهم:رجل عدل و صوم. وَ أَنْهٰارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى ،و جويهايى از انگبين صافى باز كرده (10).

كعب الاحبار گفت:دجله جوى آب بهشت است،و فرات جوى شير بهشت است،و نيل مصر جوى خمر ايشان (11)است،و سيحان جوى انگبين بهشت است.و اين چهار جوى از كوثر مى آيد. وَ لَهُمْ فِيهٰا مِنْ كُلِّ الثَّمَرٰاتِ ،و ايشان را در آنجا از هر نوعى ميوه ها باشد. وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ ،اى،و لهم مغفرة،و ايشان را از خداى آمرزش باشد. كَمَنْ هُوَ خٰالِدٌ فِي النّٰارِ ،قوله:كمن،در جاى خبر مبتداست كه آيت متضمن آن است،كانه قال المتقى الذى صفته كذا و كذا،فيما (12)هو فى الآية: كَمَنْ هُوَ خٰالِدٌ فِي النّٰارِ ،گفت:آنان كه مستحق آن باشند كه در آيت برفت،چنان باشند كه آن كس كه او در دوزخ هميشه باشد!يعنى نباشد وَ سُقُوا مٰاءً حَمِيماً ،و ايشان را

ص : 300


1- .آج،ما،لا:من.
2- .آج،ندارد،ما:همگنان.
3- .گا،آد:نگرديده.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:مانده.
5- .ما،گا،لا:تغير.
6- .آج:صفر.
7- .آج،ما،لا:الريح.
8- .اساس،آب:قراات.
9- .آج،ما،آد،افزوده:كه خمر اهل دنيا تلخ باشد.
10- .لا:صافى كرده،گا:صاف باز كرده.
11- .آج،ما:بهشت.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:مما.

آب تافته دهند. فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ ،كه آن آب امعاواحشاى ايشان مقطع (1)كند و پاره پاره.و الأمعاء،جمع معا،رودگانى باشد.

وَ مِنْهُمْ ،آنگه گفت از ايشان،يعنى از كافران: مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ ،كس هست كه گوش با سخن تو كند و بشنود (2)،و لكن پندارند (3)و فهم نكنند (4)از تهاون و تغافل و قلت مبالات و فقد ايمان به آن، حَتّٰى إِذٰا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ ،تا آنگه كه از نزديك تو بيرون آيند، قٰالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ،گويند آنان را كه ايشان را علم داده باشند از مؤمنان و صحابه و مستبصران: مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً ،چه گفت اين ساعت به نوى؟و اصل او ابتداست،اى،ما ذا قال آنفا،اى،مبتدئا،و اين صفت منافقان است.

مقاتل گفت:سبب آن بود كه رسول-عليه السلام-خطبه كردى و در وى ذكر منافقان كردى و عيب ايشان (5).ايشان بشنيدندى،خوش (6)نيامدى[277-ر]ايشان را، بيرون آمدندى صحابه را گفتندى بر طريق استهزا: مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً ،چه گفت (7)بر سرى (8)كه ما نيك نشنيديم؟عبد اللّٰه عباس گفت:من از آنانم كه مرا علم دادند و معنى ام بدين (9)آيت (10)،چه از من چند بارها (11)پرسيدند كه: مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً .قتاده گفت، سامعان و شنوندگان سه اند:يكى عاقل،يكى عامل،يكى غافل.آنگه وصف كرد ايشان را،گفت: أُولٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ،ايشان آنانند كه خداى تعالى مهر نهاد بر دلهاى ايشان برآن شرح كه داده ايم از علامت و تخليت و حكم، وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ ،و به دنبال هوا برفته اند.

وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً ،گفت:آنان كه ره يافتند و به الطاف ايزدى منتفع شدند، زٰادَهُمْ هُدىً ،خداى تعالى ايشان را لطف بيفزايد. وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ ،و بدهد ايشان را پرهيزكارى،يعنى الطافى كه عند آن اختيار تقوى كنند.و گفتند:

ثواب تقويهم،ايشان را ثواب تقوى دهد.

فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّٰاعَةَ ،گفت:گوش مى دارند اينان جز آن كه قيامت به

ص : 301


1- .گا،آد:منقطع.
2- .لا:گوش با تو كند و سخن تو بشنود.
3- .آج،ما:بنداند،گا،لا،آد:نداند.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:نكند.
5- .گا،آد،افزوده:گفتى.
6- .گا:خوششان.
7- .آج:مى گويد.
8- .لا:به نوى.
9- .ما:هار به اين.
10- .گا:معنى اين آيه.
11- .گا:چند بار،لا:چندين بار.

ايشان آيد ناگاه. فَقَدْ جٰاءَ أَشْرٰاطُهٰا ،اى علامتها (1)،چه نشانهاى (2)او پديد آمد،يعنى كه قيامت ماند كه نيامد انما (3)علامات او بيشتر پديد آمد،مگر گوش آن مى دارند كه قيامت ناگاه به ايشان آيد.و اشراط،جمع شرط بود و شرط،علامت بود در هرچه باشد من (4)الشارط و المشروط،كالشرط فى البيع و انه (5)علامة بين المتبايعين.و گفتند:بعثت رسول ما-صلى اللّٰه عليه و آله-از جمله علامات قيامت است،از اين جا گويند:ارسله بالحق بشيرا و نذيرا بين يدى الساعة.و منه قولهم:شرطة و جمعه شرط،لأصحاب الديوان لأنهم اشرطوا انفسهم،اى،اعلموها بعلامة يعرفون بها.و قال اوس بن حجر[277-پ]:

فاشرط فيها نفسه و هو معصم***و القى باسباب له (6)و توكلا

فَأَنّٰى لَهُمْ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ ذِكْرٰاهُمْ ،التقدير،فانى لهم ذكراهم اذا جاءتهم الساعة، گفت:چگونه باشد ايشان را ياد كرد و انتفاع به او،چون قيامت به ايشان آمده باشد، يعنى،تذكر و انديشه و ثمرت آن از علم آنگه سود دارد كه قيامت نباشد،چون قيامت آمده باشد و الجا پديد آيد و مكلفان ملجأ شوند،هيچ عمل سود ندارد.

آنگه با رسول خطاب كرد و مراد امت: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ ،بدان كه جز خداى،خدايى نيست.و گفت:اثبت على علمك و استقم عليه،برآن (7)علم مى باش كه بدانسته اى كه جز او خدايى نيست،كما يقال للقائم:قم حتى اعود اليك.و گفتند:ازدد علما الى علمك،يعنى از طريق عقل (8)شناختى،از طريق سمع نيز بدان.بعضى ديگر اهل (9)علم گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،رسول-عليه- السلام-دلتنگ مى شد از گفتار و كردار كافران و منافقان،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:بدان كه جز خداى (10)نيست كه او كشاف الكروب است تا دل در جز او (11)نبندى،گفتند (12)بيانش، وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ ،اى لذنب اذنبوا اليك.

ص : 302


1- .آج،ما،گا،لا،آد:علاماتها.
2- .آج:نشا(ظ:نشان)
3- .گا،لا،آد:اما.
4- .گا،لا،آد:بين.
5- .آج:كانه،ما،گا،لا،آد:فانه.
6- .لا:لها.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:بر سر آن.
8- .لا:علم.
9- .گا،لا،آد:از اهل.
10- .آج،ما،گا،آد:جز خدايى،خدايى،لا:جز اللّٰه،خدايى.
11- .لا:غير او.
12- .آج،لا:گفت.

ابو العاليه و سفيان بن عيينه گفتند:آيت پيوسته است به آنچه پيش اوست،يعنى بدان كه مفزع و ملجائى نيست عند قيام الساعة،جز به خداى تعالى.

وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ ،و آمرزش خواه از خداى براى (1)گناهت.گفتند:گناه امت خواست،و گفتند:به گناه (2)،ترك مندوبات خواست على التوسع و المجاز.و گفتند:الذنب اليه (3)،چنان كه شرح او بيايد پس از اين-ان شاءاللّٰه. وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،و براى جملۀ مؤمنان از مردان و زنان.

عبد اللّٰه بن سرجس گويد،در نزديك رسول شدم،گفتم:غفر اللّٰه لك يا رسول اللّٰه!خداى تو را بيامرزد.يكى از حاضران گفت:اى رسول اللّٰه!اين مرد براى تو آمرزش مى خواهد،گفت:رواست.گفت:خداى تعالى مى گويد: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ .

ابو هريره روايت كرد[278-ر]كه،رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:هركه او چيزى نيابد كه به صدقه بدهد،گو برو استغفار كن براى مؤمنان كه استغفار براى مؤمنين و مؤمنات صدقه است.

وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْوٰاكُمْ ،و خداى عالم است به بازگشت شما در زمين و مقام (4)[و منزل شما،بر او هيچ پوشيده نيست.عكرمه گفت:بازگشت] (5)شما از اصلاب پدران و مقام شما در ارحام مادران.و گفتند: مُتَقَلَّبَكُمْ ،گشتن شما در زمين و مقام شما در گور،اين قول عبد اللّٰه عباس و ضحاك است.ابن جرير گفت:

مُتَقَلَّبَكُمْ ،گشتن شما به روز در كارها، وَ مَثْوٰاكُمْ ،و مقام شما به شب براى آرام.

آنگه بگفت كه،مؤمنان چه حرص مى نمايند بر وحى و چه اشتياق؟گفت، مى گويند مؤمنان: لَوْ لاٰ نُزِّلَتْ سُورَةٌ ،اى هلا،چرا سورتى فرونمى آيد استبطاء للوحى؟گفتند:مراد سورتى است كه در او ذكر جهاد باشد. فَإِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ ،چون سورتى محكم آيد به امرونهى.قتاده گفت:سورت محكم،هرآن سورتى باشد كه در او ذكر جهاد باشد،و هيچ سورت بر منافقان از اين سختر (6)نباشد.

وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتٰالُ ،و در آن سورت ذكر قتال كرده باشد (7)، رَأَيْتَ ،تو بينى آنان را كه

ص : 303


1- .لا:بر.
2- .گا،آد:از گناه.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:خواست.
4- .آج،ما،گا،آد:به مقام.
5- .اساس و آب،افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
6- .آج،گا،لا،آد:سخت تر.
7- .آج،گا،آد:باشند.

در دل بيمارى شك و نفاق دارند از منافقان (1)، يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ ،در تو (2)مى نگرند، نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ،نگريدن كسى كه در جان كندن و سكرات مرگ (3)بى هوش شده باشد، فَأَوْلىٰ لَهُمْ ،اين كلمت تهديد و وعيد است.قتاده گفت:معنى آن است كه:العقوبة اولى بهم و النار اولى لهم.عبد اللّٰه عباس گفت:معنى آن است كه:اولى وقف كنند اين جا (4)،آنگه ابتدا كرد و گفت:لهم،اى للمؤمنين طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ،و گفتند:تقدير آن است،اولى لهم،اى للمنافقين، طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ،من ان يجزعوا (5)من القتال،اى طاعة،و قول معروف اولى لهم من الجزع.و بر قول آنان كه گفتند: طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ،كلامى است منفصل از اول،در او چند قول گفتند:يكى آن كه اين از كلام منافقان است كه گفتند پيش نزول آيت جهاد،و التقدير قالوا:منا (6)طاعة و لنا قول (7)معروف.قول ديگر آن كه،از كلام خداى است[278-پ]،[و خبر محذوف است،يعنى طاعة للّٰه (8)،و قول معروف،سخنى كه منكر نباشد و آن كه ] (9)عتابى گفت،تقدير اين است: فَأَوْلىٰ لَهُمْ ، اى للمنافقين ان يعاقبوا فلو صدقوا اللّٰه لكان خيرا لهم،آنگه طاعت و قول معروف معترض آمد ميان اين دو كلام و تقدير آن كه،و للمؤمنين طاعة و قول معروف،و اللّٰه (10)اعلم بمراده من كلامه،چه اين جمله محتملات كلام است و خداى عالم تر است كه از اين جمله مراد او كدام است.و مراد به طاعت امتثال فرمان خداى است.و به قول معروف،سخنى كه منكر نباشد و در شرع و عقل قبيح نبود،يا از باب واجبات باشد يا از مندوبات،و خلاصۀ معنى بر اين وجوه كه به تازى گفته شد،اين است كه منافقان را اولى تر آن بود كه طاعت خداى داشتندى و سخن نيكو گفتندى،ازآن كه عند نزول آيت جهاد جزع مى كنند و (11)مى گويند بر طريق استهزا: مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً (12).و قول ديگر آن كه فَأَوْلىٰ لَهُمْ ،دوزخ به ايشان اولى تر.طاعت و قول معروف،ايشان را به بودى اگر كردندى.قول ديگر منافقان را تهديد است،فى قوله: فَأَوْلىٰ لَهُمْ ،آنگه

ص : 304


1- .آد:مؤمنان.
2- .آج،ما:به تو.
3- .گا:موت.
4- .گا،آد:به اولى وقف كرد.
5- .ما:يجزعون.
6- .آج،ما:آمنا،گا،آد:امرنا.
7- .گا:قولنا قول.
8- .گا،آد:طاعة اللّٰه.
9- .اساس و آب افتادگى دارد،از آج آورده شد.
10- .لا:فاللّٰه.
11- .گا،آد،افزوده:بهرى.
12- .سورۀ محمد(47)آيۀ 16.

گفت:مؤمنان به خلاف آنند. طٰاعَةٌ ،اى و للمؤمنين،مؤمنان را طاعتى هست و سخنى نيكو.

فَإِذٰا عَزَمَ الْأَمْرُ ،چون عزم كند كار،يعنى،چون درست شود و جد گردد و به آنجا رسد كه بر او عزم كنند،من باب قوله: ...فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ (1)... ،و المعنى فما ربحوا تجارتهم،چه كار عزم نبود،چنان كه تجارت رابح (2)،انما يعزم على الامر و يربح (3)فى التجارة،و من باب قولهم:ليل نائم و نهار صائم،انما (4)ينام و يصام فيهما. فَلَوْ صَدَقُوا اللّٰهَ ،گفت (5):كار سخت شد و درست گشت،يعنى كار جهاد اگر اين منافقان با خداى راست گويند و دروغ نگويند به آن معنى كه آنچه ظاهر مى گويند با مردمان،در باطن هم آن دارند با خداى، لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ ،ايشان را به باشد.

فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ -الآيه.در او چند قول گفتند:[279-ر]يكى آن كه، عسى به معنى لعل است (6)،لعلكم ان توليتم،يعنى اعرضتم عن القرآن و فارقتم احكامه. أَنْ تُفْسِدُوا ،همانا شما كه منافقانى اگر از قرآن برگردى و بر احكام او كار نكنى،در زمين فساد خواهى كردن و رحمها خواهى بريدن و خونهاى ناحق (7)خواهى ريختن.قتاده گفت:معنى آن است،كيف رأيتم القوم،چگونه مى دانى اين منافقان را اگر پشت بر كتاب قرآن كنند و كار نبندند آن را؟نه خون ناحق ريزند و در زمين فساد كنند و رحمها برند!المسيب بن شريك گفت و فراء:معنى آن است: فَهَلْ عَسَيْتُمْ ،نه نزديك است و دور نيست كه اگر (8)والى شوى در زمين و مستولى،من قولهم:وليته (9)الأمر فتولاه،و التقدير (10)توليتم الأمر (11)كه فساد كنى و رحم برى،گفت:

و قوت اين قول قرائت رسول است-عليه السلام-كه از او روايت كردند كه او خواند:(ان وليتم).عبد اللّٰه بن معقل گفت،از رسول-عليه السلام-شنيدم كه

ص : 305


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 16.
2- .لا:تجارت را ربح نباشد،گا،آد:رابح نبود.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:و يربح.
4- .گا،آد:اى.
5- .آج،ما،گا،آد،افزوده:چون.
6- .لا افزوده:اى.
7- .گا،آد:به ناحق.
8- .ما،گا،لا،آد،افزوده:شما.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:وليته.
10- .آج،ما،گا،آد،افزوده:لو.
11- .آج،ما،گا،آد،افزوده:لفسدتم فى الارض و قطعتم ارحامكم.

مى خواند:(ان وليتم).و از رويس (1)روايت كردند:توليتم،به ضم«التا»و«الواو» على المجهول،اگر تولاى كار شما كنند و شما را رعيت (2)كنند،ولايت به شما ندهند،شما به حسد و ستيزه فساد و قطع رحم كنى.

رويس روايت كرد اين قرائت از يعقوب،و اين قرائت از اميرالمؤمنين (3)-عليه السلام-روايت كرده اند،گفت:معنى آن است كه،اگر شما را واليان ظالم باشند،با ايشان دست يكى كنى و در زمين فساد كنى و قطع رحم كنى.مسيب بن شريك گفت:آيت در بنى اميه و بنى هاشم آمد،فى قرائت من قرأ:ان وليتم، خطاب با بنى اميه است و مراد به ارحام خويشى بنى هاشم است با ايشان.و يعقوب خواند:و تقطعوا،مخفف من الثلاثى المجرد[279-پ]اعتبارا بقوله: ...وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ (4)... ،و حسن بصرى خواند:و تقطعوا،بفتحات متواليات على تقدير و تتقطعوا،فاكتفى بإحدى التاءين عن الآخر،اعتبارا بقوله: فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ (5)،و عامۀ قراء خواندند: تُقَطِّعُوا ،به ضم«تا»و كسر«طا»و تشديد،بر فعل مضارع از تقطيع.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ ،گفت:اينان آنانند كه خداى اينان را لعنت كرد، فَأَصَمَّهُمْ ،كر بكرد اينان را، وَ أَعْمىٰ أَبْصٰارَهُمْ ،و كور بكرد چشمهاشان،يعنى حكم كرد بر ايشان به كورى و كرى و نام نهاد ايشان را كر و كور،چه ايشان را در گوش و چشم انتفاعى دينى نبود،و اما خذلان و تخليت ايشان را به كورى و كرى تشبيه كرد و خلاف نيست كه آيت را ظاهرى نيست،چه اگر بر ظاهر حمل كنند، خلاف راستى باشد كه ما مى دانيم كه ايشان هم بينا بودند هم شنوا.و اگر خداى چنين كردى از فساد حاست گوش و چشم،آنگه تكليف بر جاى بودى با اين دو آفت،تكليف ما لا يطاق بودى،و اين محال است از خداى تعالى كه در وجود آيد.

آنگه گفت: أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلىٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا ،گفت:تأمل نمى كنند اينان در اين قرآن و تدبر،يا هيچ برآن هستند كه كنند؟يا بر دلها قفل دارند،يعنى اين تأمل خواهند كردن يا نخواهند كردن؟يا با كسى مانند كه بر دل قفل دارد (6)،يعنى به منزلت آنند (7).در امتناع وقوع.و اين بر طريق مثل گفت،و غرض

ص : 306


1- .گا:انس.
2- .اساس:رغبت،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.
3- .گا،لا،آد،افزوده:على.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 27،سورۀ رعد(13)آيۀ 25.
5- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 53.
6- .ما:دارند.
7- .گا،لا،آد:آنانند.

تقريع و توبيخ و ملامت،و اين چنان بود كه يكى از ما گويد:هرچه ممكن است كه بتوان كردن با تو از ارشاد و هدايت و تمكين و توقيف (1)بكردم،راه صلاح خود نخواهى ديدن،يا چشمهايت كور است؟او داند كه او را چشم كور نيست،و لكن اين سؤال (2)تقريع است تا او از حجت فروماند.و همچنين گويد اين همه نصيحت بكردم [280-ر]تو را،شنيدى يا خود كرى؟سمع ندارى؟و اين را مثال (3)بسيار است.

إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِهِمْ ،گفت:آنان كه مرتد شوند و بازگردند بر ادبار، قتاده گفت:كافران اهل كتاب اند كه پيش از آمدن رسول معترف بودند به او،چون بيامد كافر شدند به او و او را مى شناختند ازآن كه نعت او در كتب خود ديده بودند.

عبد اللّٰه عباس گفت:منافقان اند كه به منزلت مؤمنان اند در ظاهر،چون با هم خالى شوند (4)،با سر كفر شوند.و بيان كرده ايم كه،از اصل ما، (5)ارتداد صورت نبندد،و دليل بر او بيان كرده (6)،و آنان كه در حق ايشان اين لفظ مى آيد،منافقان اند كه به ظاهر ايمان مى گويند (7)و در باطن كافراند،و اين قول در اين آيت،قول عبد اللّٰه عباس است و سدى و ضحاك. مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى ،پس ازآن كه ره مسلمانى روشن شد ايشان را، اَلشَّيْطٰانُ سَوَّلَ،لَهُمْ ،شيطان تزيين مى كند ايشان را و اغرا مى كند و املا مى كند بر ايشان،تسويل در دل،و املا در زبان،يعنى،به غرور او مى كنند و مى گويند.

ابو عمرو خواند:و املى لهم،به ضم«الف»و فتح«يا»،بر فعل مجهول على وزن افعل.و معنى آن كه،الشيطان سول لهم[و اللّٰه] (8)املى لهم اى امهلهم،و ايشان را مهلت دادند،يعنى خداى تعالى عقوبت بر ايشان تعجيل نكرد،من قوله تعالى:...

إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً (9)... و يعقوب خواند و مجاهد:و املى لهم،به ضم«الف»، و كسر«لام»و سكون«يا»على وجه اخبار اللّٰه عن نفسه،خداى مى گويد:شيطان ايشان را غرور داد و من مهلت تا آن فساد كه از شيطان حاصل شد مقابل شود به نعمت امهال از من،تا باشد كه انديشه اى كنند و بازآيند.و آن بنا از فعل مضارع باشد،

ص : 307


1- .آج،ما،گا،آد:توفيق.
2- .گا،آد:اين بر سبيل.
3- .آج،ما:امثال.
4- .گا،آد:خلوت كنند.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:از مؤمن.
6- .ما،لا:بيان كرده ايم،گا،آد:برآن گفته ايم.
7- .گا،آد:ايمان دارند.
8- .اساس:ندارد،از ما،افزوده شد.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.

گفت:من ايشان را[280-پ]مهلت دهم تا باشد كه رجوع كنند.و باقى قرأ،و املى لهم خواندند،على (1)افعل،فعل ماضى من الافعال.و بر اين قرائت املا باشد كه بر نويسنده كنند،و روا بود كه هم از آن معنى باشد.اى،اطال لهم الامل،ايشان را در اميد دراز نهاد،و اين بهتر است براى آن كه از آن معنى املى عليه گويند و از اين معنى[املى] (2)له،اى،اطال له المدة.

قوله تعالى عزه ذكره:

سوره محمد (47): آیات 26 تا 38

اشاره

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ اَلْأَمْرِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ إِسْرٰارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذٰا تَوَفَّتْهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ (27) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اِتَّبَعُوا مٰا أَسْخَطَ اَللّٰهَ وَ كَرِهُوا رِضْوٰانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اَللّٰهُ أَضْغٰانَهُمْ (29) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَيْنٰاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمٰاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ اَلْقَوْلِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ أَعْمٰالَكُمْ (30) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّٰى نَعْلَمَ اَلْمُجٰاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ اَلصّٰابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَكُمْ (31) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ شَاقُّوا اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ اَلْهُدىٰ لَنْ يَضُرُّوا اَللّٰهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمٰالَهُمْ (32) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ لاٰ تُبْطِلُوا أَعْمٰالَكُمْ (33) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ ثُمَّ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ (34) فَلاٰ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى اَلسَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ وَ اَللّٰهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمٰالَكُمْ (35) إِنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لاٰ يَسْئَلْكُمْ أَمْوٰالَكُمْ (36) إِنْ يَسْئَلْكُمُوهٰا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغٰانَكُمْ (37) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمٰا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اَللّٰهُ اَلْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاٰ يَكُونُوا أَمْثٰالَكُمْ (38)

ترجمه

اين به آن است كه ايشان گفتند آنان را كه نخواستند آنچه فرستاد (3)خداى،ما طاعت داريم در بهرى (4)كار و خداى داند سرهاى (5)ايشان.

چون باشد چون جان ايشان بردارند فريشتگان،مى زنند بر رويهاى ايشان و پشتهاى ايشان.

آن به آن است كه،ايشان متابعت كردند آنچه به خشم آورد خداى را و نخواستند خشنودى او، باطل كرد كار (6)ايشان.

يا مى پندارند آنان كه در دلهايشان بيمارى است كه بيرون نيارد خداى كينه هاى ايشان.

و اگر ما خواهيم با تو نماييم ايشان را تو بشناسى ايشان را به علامتشان.و بشناسى ايشان را در تعريض سخن (7)،و خداى داند كارهاى شما.

[281-ر] ،و بيازماييم شما را تا بدانيم جهاد كنان را از شما و صابران را و بيازماييم خبرهاى شما.

ص : 308


1- .گا،آد،افزوده:وزن.
2- .اساس و آب ندارد،از آج افزوده شد.
3- .ما:فرود فرستاد.
4- .ما:فرمان بريم خداى را اندر برخى.
5- .ما:پنهانى.
6- .ما:تباه كرد كرده هاى.
7- .ما:اندر كوژى گفتار.

،آنان كه كافر شدند و بازداشتند از راه خداى و عاصى شدند در رسول از پس آن كه پديد آمد ايشان را راه راست،زيان نكنند خداى را چيزى و باطل كند عمل ايشان.

اى مؤمنان (1)!فرمان برى خداى را و طاعت دارى پيغامبر را و باطل مكنى كارهايتان.

آنا (2)كه كافر شدند و بازداشتند از راه خداى،پس بمردند و ايشان كافر بودند، نيامرزد خداى ايشان را.

سستى مكنى و بازخوانى با صلح و شما غالب ترى و خداى با شماست و نقصان نكند (3)شما را كارتان.

زندگانى دنيا بازى است و مشغول (4)و اگر بگروى و بپرهيزى بدهد شما را مزدهايتان و نخواهد از شما مالهايتان.

اگر بخواهد از شما آن و الحاح كند بر شما،بخل كنى و بيرون آرد كينه هاى شما.

[281-پ] ،شما آنانيد كه مى خوانند شما را تا هزينه كنى در راه خداى،از شما كس هست كه بخل كند و هركه بخل كند،بخل كند از خويشتن و خداى توانگر است و شما درويشانى.و اگر برگردى بدل كند گروهى را جز شما،پس نباشند مانند شما.

قوله تعالى: ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ ،حق تعالى گفت:اين براى آن است كه گفتند آنان كه كاره بودند آن را كه خداى فرستاده بود،يعنى قرآن.

ص : 309


1- .ما:شما كه مؤمنان ايد.
2- .آنا/آنان.
3- .ما:نكاهاند.
4- .ما:نشاط.

و قائلان اين قول منافقان اند،او (1)جهودان على اختلاف القول فى ذلك لِلَّذِينَ كَرِهُوا ،آنان را كه كاره بودند قرآن را و آن مشركان بودند، سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ ،ما طاعت شما داريم در بهرى كارها،يعنى در مخالفت رسول-عليه السلام.و گفتند،اين قول جهودان گفتند منافقان را (2)كه:ما موافقت كنيم راى و مراد شما را در بعضى كارها،يعنى در آنچه ممكن باشد و همه كارها (3)،براى اين نگفت كه در همه كارها مطرد نشود.آنگه گفت: وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ إِسْرٰارَهُمْ ،و خداى تعالى مى داند سرهاى ايشان.اهل كوفه خواندند الا أبو بكر:اسرارهم،به كسر همزه،و آن مصدر اسر القول اسرارا باشد،و باقى قرأ به فتح همزه،جمع سر.

آنگه از روى تعجب گفت: فَكَيْفَ ،چون باشد!يعنى فكيف حالهم،حال ايشان چگونه باشد در آن وقت كه فريشتگان جان ايشان بردارند! يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ ،بر روى و پشت ايشان مى زنند بر سبيل عقوبت،و اين در گور باشد و در قيامت و در دوزخ.

آنگه علت آن بگفت كه چرا زنند ايشان را: ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ،گفت:اين براى آن باشد كه ايشان متابعت[282-ر]سخط خداى كردند و كاره بودند رضاى او (4)را، يعنى متابعت معاصى كردند و ايمان و طاعت را كاره بودند، فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ ، خداى حكم كرد به بطلان عمل ايشان.و در آيت دليل است بر آنكه،خداى مريد طاعت (5)است و كاره معاصى،كه كافران برعكس آن متابعت آن كردند كه خداى از آن به خشم آيد،و آن كفر و معاصى است به اتفاق،و كاره بودند رضاى خداى را،و رضاى او متعلق است به ايمان و طاعات.

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،آنگه حديث منافقان كرد،گفت:يا مى پندارند آنان كه شك و نفاق در دل دارند كه خداى تعالى بيرون نخواهد آوردن (6)كينه هايى كه در دل دارند با مؤمنان پنهان.يعنى،خداى تعالى آشكارا نخواهد كردن و خبر دادن به آنچه در دل ايشان است از كينۀ مؤمنان.

وَ لَوْ نَشٰاءُ ،و اگر ما خواهيم اى محمد ايشان را با تو نماييم و اعلام كنيم تو را به

ص : 310


1- .آج،ما،گا،لا،آد:از.
2- .لا:با منافقان.
3- .گا:در بعضى كار...لا:در همه كارها.
4- .گا،آد:نخواستند خشنودى او را.
5- .گا،لا،آد:طاعات.
6- .آج:آشكارا نخواهد كردن.

وحى به اسما و اعيان ايشان،و لكن امارتى و علامتى كه تو ايشان را به آن بشناسى، و آن،لحن قول است،و مراد به لحن قول،لغز لغتى (1)است و زبانى كه ايشان با يكديگر گفتندى بر (2)مواضعاتى كه ايشان را بود.

عبد الله عباس گفت:لحن القول،معناه.حسن گفت:فحواه.قرظى گفت:

مقصده و مغزاه.و اصل او،عدول باشد كلام را از جهت خود و از آن طريق كه او را وضع كرده باشند.و لحن در اعراب هم از اينجاست،براى آن كه،ذهاب باشد از جهت صواب.و جمله آن است كه،لحن بر دو ضرب است در استعمال (3):يكى محمود و يكى مذموم.آن كه محمود است،اين است كه كنايت باشد و تعريض كه ضد تصريح بود،و منه

قوله-عليه السلام: فلعل احدهم ان يكون الحن بحجته ،اى، اذهب بها فى جهات الاختلاف.و منه قول الشاعر[282-پ]:

و لقد وحيت لكم لكيما تفطنوا (4)***و لحنت لحنا ليس بالمرتاب

و گفتند:اللحن،الفطنة.و اين كه گفت:الحن بحجته،اى افطن و اعرض عليها (5).و وجه اول درست (6)است تا راجع بود با يك اصل.و قال مالك بن اسماء بن خارجة الفزارى:

و حديث الذه هو مما (7)***ينعت الناعتون يوزن وزنا

منطق صائب و يلحن احيا***نا و خير الكلام ما كان لحنا

گفتند:يك روز خواهر اين شاعر-هند بنت اسماء-به نزديك حجاج سخن مى گفت،و لحن مى گفت در سخن.حجاج گفت:چرا لحن مى گويى و تو زنى شريفى و در خانۀ قيس؟گفت:نه برادرم مى گويد:و خير الكلام ما كان لحنا؟ گفت:بر او محال مگوى كه او به اين لحن،تعريض و كنايت خواست،نه لحنى كه خلاف صواب باشد.

وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ أَعْمٰالَكُمْ ،و خداى تعالى اعمال ايشان داند،بر او پوشيده نيست تا به جزاى آن برسد (8)چنان كه بايد.

ص : 311


1- .آج،ما،گا،لا،آد:لغزى.
2- .آج،ما:و
3- .آد:بر دو وجه در استعمال.
4- .آج،ما:تقنطوا.
5- .ما:عليهما.
6- .آج،گا،لا،آد:درست تر.
7- .ما:فيما،گا:ما.
8- .آج:برسند،گا،آد:بدهد،لا:برسى.

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّٰى نَعْلَمَ الْمُجٰاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّٰابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَكُمْ ،ابو بكر عن عاصم خواند:و ليبلونكم حتى يعلم،و«يبلو»،به يا در هر سه جاى،خبرا عن الغائب ردا على اسم الله تعالى.و باقى (1)به نون خواندند،اخبارا من الله عن نفسه.

گفت:بيازماييم شما را تا بدانيم جهاد كنان و غازيان و صابران را،و اخبار شما را اختبا[ر] (2)كنيم.و تفسير امتحان و اختبار (3)از خداى تعالى چند جاى رفته است در اين كتاب،و مرجع آن با تكليف است،چه تكليف صورت امتحان دارد و تمكين و تخليت.و اين جا دو قول گفتند،فى قوله: حَتّٰى نَعْلَمَ ،اى،حتى نعلم جهادكم موجودا،چه غرض وجود جهاد است تا ثواب حاصل آيد بر او.دوم،معاملت آنان كنم كه ندانند،تا بدانند.و اين حقيقت امتحان باشد[283-ر].

ابراهيم بن الاشعث گفت:فضيل عياض چون اين آيت بخواندى،بگريستى و گفتى:اللهم لا تبلنا فانك ان بلوتنا هتكت استارنا و فضحتنا،بار خدايا!ما را امتحان مكن،اگر ما را امتحان كنى پردۀ ما دريده شود و رسوا شويم.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،آنان كه كافر شدند و مردمان را از ره دين منع كردند، وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ ،و با رسول-عليه السلام-مخالفت كردند.و اصل مشاقت،آن باشد كه اينان در شقى باشند و ايشان (4)در شقى. مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدىٰ ،پس ازآن كه (5)ره حق پيدا شد ايشان را. لَنْ يَضُرُّوا اللّٰهَ ،در جاى خبر «ان»است،گفت:آنان كه چنين كنند،به خداى هيچ زيان نتوانند كردن،چه خداى را- جل جلاله-از ايمان ايشان سود نيست و از كفر ايشان هيچ زيان نيست، انما مضرت و منفعت آن عايد است با ايشان. وَ سَيُحْبِطُ أَعْمٰالَهُمْ ،و حكم كند به بطلان عمل ايشان،و عملشان قبول نكند ازآنجا كه واقع نبود به موقع خود.

آنگه مؤمنان را گفت:اى گرويدگان به خداى!فرمان خداى و پيغامبر برى و عمل خويش باطل مكنى به تكذيب خداى و رسول،چه آن كس كه ايشان را دروغ دارد و به ايشان ايمان ندارد،عمل او موقعى ندارد،به جاى قبول نيوفتد (6)،باطل باشد.

مقاتل و ابن (7)حمزة الثمالى گفتند:يعنى منت منهى به ايمانتان بر خداى و

ص : 312


1- .آج،گاز آد،افزوده:قرا.
2- .به قرينۀ موارد بعد و نسخه بدلها افزوده شد،آج،گا.اختيار.
3- .آج،ما،گا:اختيار.
4- .آج:آنان،ما:اينان.
5- .آج،ما:از پس آن كه.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:نيفتد.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:ابو.

رسول.آيت در بنو اسد آمد و قصت آن در سورة الحجرات گفته شود-ان شاءالله تعالى.و گفتند:عمل خود باطل مكنى به عجب و ريا.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،گفت:آنان كه كافر شدند و مردم را از ره خداى منع كردند،آنگه بر كفر اصرار كردند تا مرگ به ايشان آمدن، فَلَنْ يَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ ،خداى نيامرزد ايشان را.گفتند:[283-پ]مراد به آيت،كشتگان روز بدراند.

آنگه مؤمنان را گفت: فَلاٰ تَهِنُوا ،نگر (1)!تا ضعيف نشوى و مردم را با صلح دعوت بكنى (2)در آن حال كه شما بلندتر و غالب ترى به حجت، وَ اللّٰهُ مَعَكُمْ ،و خداى با شماست.اين هر دو«واو»،حال است. وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمٰالَكُمْ ،اى،لن ينقصكم ثواب اعمالكم،و عمل شما،يعنى جزاى عمل شما از شما بازنگيرد و ظلم و نقصان نكند،بل ثواب دهد شما را برآن و زيادت كند از فضل خود،يقال:و تره حقه اذا نقصه،و منه

قول النبى-صلى الله عليه و آله-: من فاتته صلاة العصر فكانما وتر ماله و اهله ،اى ذهب بهما ظلما.

آنگه مردم را وعظ كرد و ذم دنيا گفت در ايشان،گفت: إِنَّمَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ،زندگانى اين سراى نزديك تر بازيچۀ كودكان است و بازى جوانان، وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا ،و اگر شما كه مكلفانى ايمان آرى و پرهيزگار شوى،مزد شما بدهد خداى تعالى، وَ لاٰ يَسْئَلْكُمْ أَمْوٰالَكُمْ ،و از شما مالى نمى خواهد به مزد اين هدايت و بيان،چنان كه گفت: مٰا أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ (3)-الآية.و گفتند: وَ لاٰ يَسْئَلْكُمْ ،يعنى رسول-عليه السلام-از شما مزدى نمى خواهد بر اداى رسالت،چنان كه گفت: قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (4).

إِنْ يَسْئَلْكُمُوهٰا ،چه اگر خواهد از شما مالهايتان، فَيُحْفِكُمْ ،و الحاح و مبالغت كند بر شما، تَبْخَلُوا ،بخل كنى بر او،و گفتند:لا يسألكم اموالكم،بل امواله،از شما مالهاى شما نمى خواهد،بل مال اوست كه جمله به شما داد،آنگه اندكى مى خواهد از آن.و بخل،منع واجب باشد براى آن اسم ذم است و در جاى ذم به كار دارند.و گفتند:اگر خواهد و جمله خواهد،براى آن كه حقوقى هست خداى و رسول را در

ص : 313


1- .گا،آد:نگريد.
2- .ما:نكنى،گا،لا،آد:نكنيد.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 57.
4- .سورۀ ص(38)آيۀ 86.

مال ما،و لكن غيض من فيض و قليل من جزيل[284-ر]و يسير من كثير،ربع العشرى است.آنگه بخل كرديتان (1)اگر چنين كردى، وَ يُخْرِجْ أَضْغٰانَكُمْ ،و اين كينه ها كه در سينه ها دارى بيرون آوردى،يعنى شما اظهار كردى عند آن،و لكن چون اظهار ايشان عند سؤال خداى بود،با خداى حوالت[كرد] (2)و اين قول سفيان عيينه است و ابو بكر عياش.

هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ ،«ها»تنبيه است به منزلت«يا»ى ندا (3)، أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ ،شما آنانى، تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،كه شما را مى خوانند،يعنى خداى-جل جلاله -،تا مال در سبيل خداى هزينه كنى و ثواب و جزاى آن،اضعافا مضاعفة بستانى.

فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ ،از شما كس هست كه بخل مى كند.آنگه گفت:هركه بخل مى كند،از خويشتن بخل مى كند،و براى آن«عن»گفت و على نگفت كه،بخل امساك باشد،يعنى تمسك خيره و ماله عن نفسه،و التقدير،فانما يبخل امساكا عن نفسه.و گفتند:معنى آن است كه،يبخل عن داعى نفسه لا عن داعى ربه،از داعى نفس خود بخل مى كند كه: ...إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ (4)،نه از داعى خداى كه داعى خداى دعوت به جود و بذل و انفاق مى كند،و از بخل منع مى كند.آنگه گفت: وَ اللّٰهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ ،سياق آيت دليل قول اول مى كند،گفت:خداى توانگر است و بى نياز و شما درويشى و محتاج ها او (5). وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ،و اگر شما برگردى،به بدل شما قومى را بيارد.آنگه ايشان در طاعت چون شما نباشند،يعنى نه از شما باشند.آنگه خلاف كردند كه آن بدل كيستند (6):بعضى گفتند فريشتگان اند،بعضى گفتند،كس هايى اند كه در معلوم آن است كه نه از اينان باشند.و گفتند:قومى باشند از يمن.و گفتند:[284-پ]قومى باشند از پارس.

أبو هريره گفت:جماعتى از صحابۀ رسول گفتند:يا رسول الله!آنان كه اند كه ايشان را به بدل ما بيارند و ايشان نه چون ما (7)باشند.-و سلمان در پهلوى رسول بود-رسول عليه السلام-دست بر ران او زد،گفت:هذا و قومه،اين باشد و قومش.آنگه گفت:

ص : 314


1- .گا،آد:كرديد به آن.
2- .اساس و آب،ندارد،از آج افزوده شد.
3- .گا،آد،افزوده:اى.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 53.
5- .آج،ما،لا:به او،گا،آد:به مال او.
6- .گا:آن بدل كدام اند،آد:مراد به آن بدل كدام اند.
7- .آد:به از ما.

و الله اگر ايمان در ثريا آويخته باشد،جماعتى از پارس دست به او يازند و او را دريابند.و گفتند:جماعتى از بنى كنده و بنى (1)النخع كه در عهد اميرالمؤمنين (2)مواليان او بودند. ثُمَّ لاٰ يَكُونُوا أَمْثٰالَكُمْ فى الطواعية،در طاعت چون شما نباشند،بل مطيع تر باشند.و گفتند:چون شما نباشند در بخل،بل سخى باشند به مال خود (3).

ص : 315


1- .اساس:مح،با توجه به نسخۀ ما،تصحيح شد.
2- .ما،گا،لا،آد،افزوده:على-عليه السلام.
3- .گا،آد،افزوده:و الله اعلم بمراده.

سورة الفتح

اشاره

سورة الفتح (1)

مدنى (2)است و بيست و نه آيت است و پانصد و شصد (3)كلمت است و دو هزار و چهارصد و سى و هشت حرف است.

و قتاده روايت كرد از انس كه او گفت:به حديبيه كه ميان ما و نسك ما منع كردند ما دلتنگ شديم،خداى تعالى اين سورت بفرستاد.رسول-عليه السلام- گفت:آيتى فرود آمد بر من كه به نزديك من دوستر (4)است از دنيا و هرچه در دنياست.

عمر خطاب گفت:شبى با رسول-عليه السلام-در بعضى سفرها بودم،يك دوبار سخنى گفتم با رسول،جواب نداد،من ترسيدم كه رسول را خشمى است بر من،يا در باب من آيتى (5)آمده است.از پيش رسول برفتم.چون روز شد،بيامدم و سلام كردم.جواب داد،گفت:خداى تعالى دوش سورتى بر من انزله (6)كرد كه از هرچه آفتاب بر او آيد (7)دوستر (8)دارم و اين آيت برخواند كه در اول اين سورت است.

مسعودى گفت:چنان رسيد به ما كه هركه اول شب اول ماه رمضان اين سورت بخواند،آن سال تا سر (9)در حفظ خداى باشد[285-ر].

ص : 316


1- .گا،افزوده:تسع و عشرون آيات.
2- .ما،گا،آد:بدان كه اين سورت مدنى،آج:اين سوره مدنى.
3- .شصد/شصت،آد:سى.
4- .گا،لا،آد:دوست تر.
5- .ما:يا آيتى در من.
6- .گا،آد:انزال.
7- .گا،آد:تابد.
8- .گا،لا،آد:دوست تر.
9- .گا:تا رمضان ديگر،آد:تا ديگر رمضان،لا:تا سر سال ديگر.

سوره الفتح (48): آیات 1 تا 20

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اَللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اَللّٰهُ نَصْراً عَزِيزاً (3) هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ اَلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدٰادُوا إِيمٰاناً مَعَ إِيمٰانِهِمْ وَ لِلّٰهِ جُنُودُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً (4) لِيُدْخِلَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ وَ كٰانَ ذٰلِكَ عِنْدَ اَللّٰهِ فَوْزاً عَظِيماً (5) وَ يُعَذِّبَ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتِ وَ اَلْمُشْرِكِينَ وَ اَلْمُشْرِكٰاتِ اَلظّٰانِّينَ بِاللّٰهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ اَلسَّوْءِ وَ غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً (6) وَ لِلّٰهِ جُنُودُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7) إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِنَّ اَلَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اَللّٰهَ يَدُ اَللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفىٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَيْهُ اَللّٰهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10) سَيَقُولُ لَكَ اَلْمُخَلَّفُونَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ شَغَلَتْنٰا أَمْوٰالُنٰا وَ أَهْلُونٰا فَاسْتَغْفِرْ لَنٰا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً إِنْ أَرٰادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرٰادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ اَلرَّسُولُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ إِلىٰ أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذٰلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ اَلسَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (14) سَيَقُولُ اَلْمُخَلَّفُونَ إِذَا اِنْطَلَقْتُمْ إِلىٰ مَغٰانِمَ لِتَأْخُذُوهٰا ذَرُونٰا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلاٰمَ اَللّٰهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونٰا كَذٰلِكُمْ قٰالَ اَللّٰهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنٰا بَلْ كٰانُوا لاٰ يَفْقَهُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ سَتُدْعَوْنَ إِلىٰ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقٰاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اَللّٰهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَمٰا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمىٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى اَلْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذٰاباً أَلِيماً (17) لَقَدْ رَضِيَ اَللّٰهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبٰايِعُونَكَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ اَلسَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغٰانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهٰا وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19) وَعَدَكُمُ اَللّٰهُ مَغٰانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهٰا فَعَجَّلَ لَكُمْ هٰذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ اَلنّٰاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً (20)

ترجمه

به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر ما گشاديم براى تو گشادنى روشن (1).

تا بيامرزد تو را خداى آنچه در پيش افتاد از گناه تو و آنچه با پس (2)افتاد،و تمام كند نعمتش بر تو و راه نمايد تو را به راه راست.

و يارى دهد تو را خداى ياريى عزيز (3).

اوست كه بفرستاد ساكنى (4)در دلهاى مؤمنان تا بيفزايد ايمانى (5)با ايمانشان،و خداى راست لشكرهاى آسمانها و زمين و بودست خداى دانا محكم كار (6).

تا ببرد (7)مردان و زنان مؤمن را در بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويها،هميشه باشند در آنجا و ببرد از ايشان گناهانشان.و بوده است آن به نزديك خداى ظفرى بزرگوار (8).

و عذاب كند منافقان را از مردان و زنان و مشركان مردان و زنان را گمان برندگان به خداى،گمان (9)بد بر ايشان باشد گردش بد،و خشم گرفت (10)خداى بر ايشان و لعنت كرد (11)ايشان را و بنهاد براى ايشان دوزخ و بد جاى است (12).

[285-پ]،و خداى

ص : 317


1- .ما:ما نصرت كرديم تو را به فتح مكه،نصرتى هويدا.
2- .لا:وا پس.
3- .ما:نصرتى بزرگوار.
4- .ما:آرامش،لا:آرام.
5- .لا:ايمان را.
6- .ما:و با حكمت،لا:و محكم كار است.
7- .ما:اندر آرد،لا:در برد.
8- .ما:رستگارى بزرگ.
9- .ما:انديشه كنان به خداى،انديشۀ بد.
10- .ما:و بنفرين كرد.
11- .ما:و بنفرين كرد.
12- .ما:و بد است آن جايگاه.

راست لشكرهاى آسمانها و زمين،و بود (1)خداى قوى و غالب.

ما بفرستاديم تو را گواه و مژد[ه]دهنده (2)و ترساننده.

تا ايمان آرى به خداى و بزرگ دارى او را و حرمت دارى او را و تسبيح كنى او را به بامداد و شبانگاه.

آنان كه بيعت مى كنند خداى را دست خداى بالاى (3)دست ايشان است.چون بشكافد مى بشكافد بر خود (4)،و هركه وفا كند به آنچه عهد كرده باشد برآن با خداى،بدهيم او را مزدى بزرگ.

گويند تو را بازپس گذاشتگان (5)از عرب:مشغول كرد ما را خواسته هاى (6)ما و اهل ما،آمرزش خواهيد براى ما.

مى گويند به زبانشان آنچه نيست در دلهاشان،بگو:كيست كه مالك باشد (7)شما را از (8)خداى چيزى،اگر خواهد به شما زيانى (9)يا اگر خواهد به شما سودى؟بل بوده است خداى به آنچه مى كنى دانا.

بل گمان بردى كه بازنگردد پيغامبر و مؤمنان با اهلشان هرگز،و بياراستند آن در دلهايتان و گمان بردى گمان بد و بودى گروهى هلاك شدگان.

[286-ر]و هركه

ص : 318


1- .ما:هست.
2- .لا:بشارت دهنده.
3- .ما:علم خداى زبر.
4- .ما:هركه عهد بشكست كه عهد بشكند بر تن خوش (كذا)،لا:هركه بشكند عهد را مى شكافد بر خود.
5- .ما،لا:بازپس پس ماندگان.
6- .لا:مالهاى.
7- .ما:پادشايى داد.
8- .لا:از قبل.
9- .ما:گزندى.

نگرود به خداى و پيغامبرش،ما نهاديم براى كافران دوزخ.

خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين بيامرزد آن را كه خواهد و عذاب كند آن را كه خواهد،و بوده است (1)خداى آمرزنده و بخشاينده.

گويند بازپس گذاشتگان (2):چون بشوى به غنيمتها تا بگيرى آن را،رها كنى (3)ما را تا از پس شما بياييم،مى خواهند تا بگردانند كلام خداى،بگو:پى ما نيايى.چنين گفت خداى از پيش اين،گويند:حسد مى برى بر ما،بل ندانستند (4)الا اندكى.

بگوى بازگذاشتگان (5)را از عرب بخوانند شما را به قومى خداوندان شجاعتى سخت كه كارزار كنى با ايشان يا تن بدهى (6)،اگر فرمان برى بدهد شما را خداى مزدى نيكو و اگر برگردى چنان كه برگرديدى پيش اين (7)،عذاب كند شما را عذابى دردناك.

[286-پ] ،نيست بر كور تنگيى و نيست بر لنگ تنگيى و نه بر بيمار تنگيى، و هركه طاعت دارد خداى و پيغامبر را،ببرد او را به بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويها.و هركه برگردد عذاب كند او را عذابى دردناك.

خشنود شد خداى از مؤمنان چون بيعت

ص : 319


1- .ما:هست.
2- .ما،لا:بازپس پس ماندگان.
3- .ما:دست بداريد.
4- .ما:بودند نه اندر يافتند.
5- .ما،لا:بازپس پس ماندگان.
6- .ما:يا مسلمان شويد،لا:تا اسلام آرند.
7- .لا:از اين پيش.

كردند تو ر[ا] (1)در زير درخت دانست آنچه در دلهاى ايشان است.فروفرستاد ساكنى (2)بر ايشان و بداد (3)ايشان را فتحى نزديك.

و غنيمتهاى بسيار كه مى گيرند،و بود (4)خداى قوى و محكم كار.

وعده داد شما را خداى غنيمتهاى بسيار كه بگيرى آن را شتاب كردى براى شما اين و بازداشت دستهاى مردمان از شما و تا باشد علامتى مؤمنان را و ره نمايد شما را به راه راست.

قوله تعالى: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ،قديم-جل جلاله -بر سبيل منت و تذكير نعمت گفت:ما گشاديم براى تو گشادنى ظاهر.اين قول آن كس است كه گفت:

فتح حديبيه يا فتح خيبر خواست،و آن دو فتح بود:يكى ماضى و يكى حال،و آن كه حال بود هم آيت پس از حصول اين آمد براى آن به لفظ (5)گفت.و بر اين قول آيت بر ظاهر خود باشد.

مجاهد و عوفى گفتند:فتح خيبر است.جابر گفت:فتح حديبيه است.و اما بر سبيل وعد و بشارت گفت:انا فتحنا،على معنى سنفتح،ما تو را فتح خواهيم دادن، يعنى فتح مكه،و اين قول قتاده است،و قولى است جامع هر دو را (6).و آن آن است كه براء بن عازب گفت جماعتى را كه او را پرسيدند[287-ر]از اين فتح،گفت:

شما چنان دانى كه اين فتح مكه است و لكن ما فتح مكه از حديبيه مى دانيم و شمار فتح مكه از روز حديبيه مى كنيم كه فتح حديبيه مقدمت فتح مكه بود و فتح بيعة الرضوان،آنگه كه ما با رسول هزار و چهارصد (7)بوديم.

گفتند:حديبيه چيست؟گفت:نام چاهى است.در اين سه قول است:يكى قول آنان كه گفتند:مراد به فتح فتح حصون و قلاع و بلاد است.دوم،ابو القاسم

ص : 320


1- .ما:با تو.
2- .ما:آرامش.
3- .ما:ثواب داد.
4- .ما:هست.
5- .آنه،ما،گا،لا،آد،افزوده:ماضى.
6- .ما:هر دو روايت.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:مرد.

گفت:فتح دو گونه باشد:يكى فتح به حجت و يكى فتح قلاع.اين جا مراد فتح اسلام است به حجتهاى ظاهر عقلى و شرعى.روايتى ديگر از قتاده است (1)كه به فتح،قضا و حكم خواست.و منه قوله: ...رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ (2)... ، اى احكم،و حاكم را فتاح خوانند.

عبد اللّٰه گفت شنيدم از عرب از زنى (3)كه با شوهر مى گفت:بينى و بينك الفتاح،اى،الحاكم.يعنى خداى تعالى براى تو (4)حكمى كرد روشن به نصرت و ظفر و ظهور دين تو و اعلام (5)كلمت تو بر هرچه جز تواند.

بعضى ديگر گفتند:فتح اعلام است و چون كار مجهول و مبهم و متعلق (6)باشد چون معلوم شود گشاده گردد روا بود كه آن را فتح خوانند و از اين جا گويند كسى كه مسأله اى بر او مشكل بود،آنگه انديشه كند و به نظر استخراج كند يا به طريقى از طريقها بداند،گويد،مرا گشاده شد اين مسئله.و منه

قول امير المؤمنين (7)-عليه السلام-: علمنى رسول اللّٰه الف باب من العلم فتح لى كل باب الف باب ، گفت:رسول مرا هزار در علم در آموخت كه هر درى مرا هزار در گشاد،يعنى از هريك در هزار در معلوم شد مرا.پس فتح به معنى اعلام ظاهر است و مستعمل.و بر اين تفسير دادند (8)اين آيت را كه گفت: وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ (9)... ،اى علوم الغيب.

رجاج گفت:ارشدنا (10)الى الدين،و اين نيز داخل باشد در اعلام.مجاهد گفت:مراد به فتح مبين آن است كه رسول-عليه السلام-به حديبيه شتر بكشت و بفرمود تا سر بتراشيدند.

بعضى ديگر گفتند:فتح به معنى كشف و تفريج (11)غم است،يعنى ما غمهاى تو كشف كرديم و اين نيز در لغت[287-ر]وجهى دارد كه كشف اللّٰه عنك و فرج عنك (12)و فتح عليك،متقارب المعنى اند.

ص : 321


1- .آج،ما،گا،لا،آد:آن است.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 89.
3- .آج:در عهد عرب،ما،لا:در عرب،گا،آد:از زنى عرب.
4- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده اى محمد.
5- .آج،گا،لا،آد:اعلاء.
6- .آج،آد:متغلق.
7- .گا،آد افزوده:على.
8- .آج،ما:دادن.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 59.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:ارشدناك.
11- .آج:تصريح.
12- .آد:غمك.

مجمع بن حارثة الانصارى گفت-و او از جملۀ قراء بود-كه:قرآن خواند بر رسول -عليه السلام-به حديبيه حاضر آمديم با رسول.چون بازگشتيم،در راه مردم مى شتافتند و چهار پايان مى تاختند.من گفتم:چه بوده است؟گفتند:رسول را وحى آمد،من نيز بشتافتم.رسول را بر راحلت يافتم به نزديك كراع الغميم،چون مردم گرد آمدند آنجا،رسول-عليه السلام-اين آيت بر خواند: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً .

يكى از صحابه گفت:فتح است اى رسول اللّٰه؟گفت:

نعم و الذى نفسى بيده.

گفت:آرى به خدايى كه جان من به امر اوست كه فتح است.آنگه عن قريب فتح خيبر بود (1)و رسول-عليه السلام-غنيمت خيبر بر اهل حديبيه قسمت بكرد و آن غنيمت جز آنان نگرفتند كه به حديبيه حاضر بودند.

شعبى گفت:در اين روز چند اشارت بود:يكى فتح حديبيه،دگر رسول-عليه السلام-پاره اى آب برگرفت و به كنارۀ چاه آمد كه آن را حديبيه مى گويند و آب در دهن كرد و بگردانيد و در چاه ريخت،آب بر سر چاه آمد.و سديگر،بشارت به مغفرت (2)، لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ .ديگر،عند منصرف ما ازآنجا خرماى خيبر خوردند (3).ديگر،بلوغ الهدى محله (4).ديگر،بشارت رسيد همان روز كه روميان بر پارسيان دست يافتند و مسلمانان به آن شادمان شدند كه اهل كتاب را بر مشركان ظفر آمد.

مقاتل سليمان گفت:چون اين آيت آمد: ...وَ مٰا أَدْرِي مٰا يُفْعَلُ بِي وَ لاٰ بِكُمْ (5)... ، مشركان و منافقان طعنه زدند،گفتند:چگونه متابعت كنيم مردى را كه او نمى داند كه با او چه خواهند كردن؟پس ما و او در اين باب يكى ايم.خداى تعالى اين آيت فرستاد. إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ ، رسول-عليه السلام-گفت:آيتى فروآمد (6)بر من كه:[288-ر]

ما يسرنى بها حمر (7)النعم ،كه من به بدل اين شتران سرخ موى اختيار نكنم.

ضحاك گفت:هر فتحى از قتال باشد،اين فتحى بود از صلح،براى آن كه

ص : 322


1- .گا،آد:شد.
2- .آج،ما،گا،لا،آد افزوده:فى قوله.
3- .گا،آد:حرز كردند.
4- .تعبير مأخوذ است از آيۀ 196 سورۀ بقره(2)
5- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 9.
6- .آج،ما،گا،لا،آد:فرود.
7- .لا:حمرة.

رسول-عليه السلام-در اين سال صلح كرد با سهيل (1)بن عمرو،و اميرالمؤمنين (2)-عليه السلام-ميان ايشان نامه (3)نوشت و آن قصت برفته است،سال ديگر مكه بگشاد (4).

قوله: لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ ،در اين لام خلاف كردند كه به چه متعلق است.حسن بصرى گفت:اين لام قسم است كه مفتوح باشد ديگر جاها و لكن چون قسم از كلام بيوفگند (5)،لام را مكسور بكرد،و فعل را منصوب،تشبيها بلام«كى»،و التقدير:

و اللّٰه ليغفرن اللّٰه لك ما تقدم.حسين بن الفضل گفت:تعلق دارد به قوله: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ (6)ليغفر لك اللّٰه و ليدخل المؤمنين و المؤمنات.

محمد بن جرير گفت،تعلق دارد به قوله: إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ (7)الى قوله: وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كٰانَ تَوّٰاباً (8)،ليغفر لك اللّٰه.

و اين همه اقوالى است بعيد و متعسف،چه اين اقوال خلاف ظاهر است و در آيت و ظاهر او دليلى نيست بر اين حذف و تقدير.و آنچه معتمد است و موافق ظاهر و لايق نسق آيت،آن است كه گفته شود به نزديك بيان«ليغفر لك الله من ذنبك ما تقدم و ما تأخر».

بدان كه در اين چند قول گفتند:عطاء خراسانى گفت:ما تقدم من ذنبك يعنى گناه پدرت آدم.و ما تأخر،گناه امتت.و اين چيزى نيست براى آن كه آدم همچون او معصوم است از گناه،او را گناهى نيست بر حقيقت چنان كه بيان كرديم در قصت آدم.بعضى دگر گفتند:ما تقدم آن گناه كه در جاهليت كردى پيش از اسلام و آن گناه كه پس نبوت كردى.بعضى ديگر گفتند:آن گناه كه پيش از فتح مكه كردى و از آن گناه كه پس از آن كردى.بعضى ديگر گفتند:آن گناه كه در روزگار گذشته كردى و،آنچه هنوز نكردى.

و اين اقوال همه بد است (9)براى آن كه قول آنان است كه گناه بر پيغامبر (10)روا دارند[288-پ]و ما بيان كرده ايم كه گناه بر پيغامبران روا نيست،نه صغيره نه

ص : 323


1- .اساس:شهيد،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
3- .آج،ما،گا،لا،آد:صلح نامه.
4- .آج،ما،لا،آد،افزوده:و در مكه رفت،گا:به مكه رفت.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:بيفگند.
6- .سورۀ محمد(47)آيۀ 19.
7- .سورۀ نصر(110)آيۀ 1.
8- .سورۀ نصر(110)آيۀ 3.
9- .ما:بد نيست،گا،آد:همه خوب نيست.
10- .ما:پيغامبران.

كبيره.و معتزليان را سود ندارد كه صغيره گويند،براى آن كه صغيره به نزديك ايشان مكفر و محبط بود در جنب اختيار (1)كباير،و آنچه محبط باشد خداى تعالى چگونه منت نهد بر او و غفران (2)او بر رسول-عليه السلام-بر سبيل تمدح؟ ابو على الرودبارى گفت:آيت محقق نيست،مقدر است،و معنى (3)آن كه لو كان لك ذنب قديم او حديث لغفرناه لك،اگر تو را گناهى بودى قديم يا حديث (4)،نو يا كهن،گذشته يا آينده،تو را بر ما (5)جاه و منزلت هست كه آن را بيامرزيم و مؤاخذت نكنيم تو را به آن.و اين قولى نيك است،جز آن است كه خلاف ظاهر است.

آنچه معتمد است در تأويل آيت دو وجه است:يكى آن كه به گناه،گناه امت خواست آنچه زمانش متقدم (6)بود و آنچه زمانش متأخر (7)بود.و آيت على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه آمد،لقوله (8): وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (9)...، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (10)،المعنى اهل القرية،و جاء امر ربك.و بر اين ابيات بسيار است و جايها برفته است.و قوله: لَكَ ،نه آن است كه گويند:غفر اللّٰه لك،معنى آن است كه:

لاجلك و لحرمتك و بسببك،يعنى بيامرزد گناه امتت (11)براى تو و به جاه تو و شفاعت تو،چنان كه گويند:فعلت كذا لامر (12)لك،اى،لاجلك.

و قول ديگر آن است كه:ليغفر لك اللّٰه،تا بيامرزد خداى آنچه متقدم (13)است و در پيش افتاده (14)از گناه امت تو كه با تو كردند.و از گناه ايشان آنچه با تو متأخر (15)است زمانش،كه با تو كردند (16).و«ذنب»مصدر است يك بار با فاعل اضافت كنند و يك بار با مفعول يقول العرب:عجبت من ضرب زيد عمرا و من ضرب عمرو زيد.اول مضاف است با فاعل،دوم مضاف است با مفعول.و آيت از اين قسمت (17)است كه

ص : 324


1- .آج،ما،گا،لا،آد:اجتناب.
2- .آج،ما:به او و به غفران،گا،آد:به غفران،لا:به او به غفران.
3- .گا،آد:تقدير.
4- .گا،آد:حادث،ما آن گناه تو را بيامرزيدمانى.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:چندان
6- .آج،ما،گا،آد:مقدم.
7- .ما،گا،آد:مؤخر.
8- .آج،ما،گا،لا،آد:كقوله.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
10- .سورۀ فجر(89)آيۀ 22.
11- .آج،گا،آد:امت.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:هذا الامر.
13- .گا،آد:مقدم.
14- .آج:قتاده گفت:
15- .آج،ما،گا،لا،آد:آنچه متأخر است.
16- .گا،آد:بى تو كنند.
17- .گا،لا،آد:قسم.

مصدر در او مضاف است با مفعول به،يعنى گناهى كه امت با تو كردند از جفا و ايذا و منع و صد و جز آن (1).اگر گويند:[289-ر]ذنب فعلى است كه آن را مفعول (2)نباشد چنان كه فعل بنفس خود به او تعدى كند.انما (3)،به حرف جر به او تعدى كند.

يقال:اذنبت اليه ذنبا،و لا يقال:اذنبته،كما يقال:ضربته.پس اين را مفعول (4)مصرح نيست كه مصدر با او اضافت كنند.

جواب گوييم:هم چنين است الا آن است كه حمل كرد آيت را بر معنى و اعتبار معنى«ذنب»كرد (5)نه اعتبار لفظ.و گناه ايشان با او در اين قصت و در اين حالت (6)صد و منع او بود از مسجد الحرام.و آن فعلى است متعدى به نفس خود.يقال:

صددته و منعته.قال اللّٰه تعالى: وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (7).و در حمل كلام بر معنى (8)،اشعار بسيار است.منها قول الشاعر:

جئنى بمثل بنى بدر لقومهم***او مثل اخوة منظور بن سيار

چون معنى جئنى هات بود،لا جرم«مثل»را منصوب كرد،كأنه قال:هات او ار مثل (9)اخوة.و قال آخر:

درست و غير آيهن من البلى***الا رواكد جمرهن (10)هباء

و مشجج،اما سواء قذاله***فبدا،و غيب ساره المعزاء

در بيت اول گفت:الا رواكد،به نصب،آنگه گفت:و مشجج به رفع،حمل كرد بر معنى،براى آن كه معنى اين است كه:لم يبق هناك،الا رواكدا و مشجج،و معنى مغفرت (11)بر اين تأويل فسخ و نسخ و ازالت احكام دشمنان باشد بر او.

و معنى و نظم آيت آن است كه: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ،فتح مكة او الحديبية.ليغفر،اى،ليزيل (12)احكاما و امورا قدرها (13)اعداءك و معاندوك ما مضى

ص : 325


1- .گا،لا:غير آن.
2- .گا:او را دو مفعول،آد:آن را دو مفعول.
3- .گا،آد:بلكه.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:مفعولى.
5- .آج،ما،لا:كردند.
6- .آج،ما:حال.
7- .سورۀ فتح(48)آيۀ 25.
8- .ما،گا:بر اين معنى،آد:در اين معنى.
9- .گا،آد:هات مثل.
10- .آج:عمرهن،ما:خمرهن.
11- .ما:معرفت.
12- .ما:ليبطل ربك.
13- .آج،ما،گا:قدروها.

منها و ما غبر، (1)ما مكه يا حديبيه بگشاديم بر تو اى محمد گشادنى ظاهر تا انداختى (2)و كارهايى كه دشمنان تو كردند باطل كنيم از كيد و مكر كه در حق تو بعضى كردند و بعضى خواستند كردن.

و اين تأويلى است كه مطابق ظاهر است و موافق ادلت عقل[289-پ]در تنزيه انبيا-عليهم السلام-از ذنوب كباير و صغاير،و تعلق لام غرض،فى قوله:

ليغفر لك بما تقدم من الكلام،و الا چه تعلق باشد مغفرت گناه را به فتح مكه و حديبيه و خيبر؟و چگونه غرض تواند بودن در اين معنى؟و بينهما بعد (3)بعيد.

وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ ،و نيز تا نعمت خود بر تو تمام كند،و نعمتهاى خداى تعالى بر رسول بى حد و اندازه است.اما تمامى آن اين بود كه مكه بگشاد و انداختى كه ايشان كردند باطل كرد (4)و اتمام نعمت به اين تأويل لا يقتر است از آن (5)به آمرزش گناه.

بيان ديگر: وَ يَهْدِيَكَ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً ،و تو را هدايت دهد و توفيق (6)و الطاف به ره راست و ثبات بر دين مسلمانى.و قيل:يهدي بك،گفتند:معنى آن است كه به تو هدايت دهد مسلمانان را به راه راست.و گفتند:هدايت دهد تو را به راه بهشت (7).

وَ يَنْصُرَكَ اللّٰهُ ،و نيز تا نصرت كند تو را نصرتى و ياريى عزيز و گران مايه.و قيل:عاليا غالبا،و قيل:معزى (8)نصرتى قاهر (9)و نصرتى عزيزكننده.

آنگه ذكر نعمت خود كرد (10)بر بندگان،گفت: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ ،او آن خداى است كه فرود آورد سكون و طمأنينت در دل مؤمنان به الطافى كه كرد با ايشان كه به آن بر ايمان ثبات كردند،و به نصب ادلت مترادف كه كرد يك (11)از پس ديگر كه به نظر كردن در آن ثبات كردند بر ايمان، لِيَزْدٰادُوا إِيمٰاناً مَعَ إِيمٰانِهِمْ ،يعنى (12)معارف بر معارف بيفزايد ايشان را (13).

ص : 326


1- .گا،آد،افزوده:يعنى.
2- .ما:يا انداختنى،گا،آد:انداخته.
3- .گا،آد:بون.
4- .آج،ما:كردند.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:آن كه.
6- .گا،لا،آد:به توفيق.
7- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و ثواب.
8- .آج،ما،گا،آد:معزا.
9- .آج،ما:ظاهر،گا،آد:قائم.
10- .آج:گفت.
11- .ما،لا:يكى.
12- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:تا.
13- .آج،ما،افزوده:عبد اللّٰه عباس گفت،هر سكينه كه در قرآن هست به معنى طمأنينه است الا آن كه در سورة البقره است.

عبد اللّٰه عباس گفت:خداى تعالى رسول را بفرستاد به شهادت:(ان لا اله الا الله)،چون تصديق كردند نماز فرمود ايشان را،چون تصديق كردند روزه فرمود ايشان را،چون تصديق كردند زكات فرمود،چون تصديق كردند حج فرمود و جهاد فرمود، و دين تمام بكرد به ولايت اميرالمؤمنين (1)-عليه السلام-و ذلك قوله: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي (2).

و قوله: لِيَزْدٰادُوا إِيمٰاناً مَعَ إِيمٰانِهِمْ ،اى،تصديقهم بالشرائع بعد تصديقهم باللّٰه و رسوله[290-ر]ضحاك گفت:يقينا مع يقينهم،كلبى گفت:اين در حديبيه بود كه گفت: لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيٰا بِالْحَقِّ (3).

وَ لِلّٰهِ جُنُودُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى راست لشكرهاى آسمانها و زمين گفتند:انصار دين حق را خواست تا انتقام كشند از اعداى دين.و گفتند:معنى آن است كه همه لشكرها بندگان اواند. وَ كٰانَ اللّٰهُ عَلِيماً حَكِيماً ،و خداى تعالى دانا و محكم كار است.

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ -الآية.قتاده گفت از انس مالك كه چون اين آيت آمد، لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ ،و اين آنگاه آمد (4)كه رسول -عليه السلام-بازگشت از حديبيه رنجور و دلتنگ ازآن كه كافران او را در مكه نگذاشتند.چون آيت آمد رسول-عليه السلام-گفت:آيتى فروآمد (5)بر من كه دوست تر است به نزديك من (6)از دنيا و هرچه در دنياست.رسول-عليه السلام-آيات بر صحابه خواند،گفتند (7):هنيئا مريئا (8)يا رسول اللّٰه!اين نصيب تو است نصيب ما چيست؟خداى تعالى آيت فرستاد: لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،و نيز تا مؤمنان گروندگان (9)را به بهشتهايى برد كه زير درختان (10)آبها روان باشد. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،هميشه در آنجا باشند. وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئٰاتِهِمْ ،و سيئات و گناهانشان از ايشان مكفر كند (11)و بيامرزد،و معنى اسقاط عقاب آن باشد به

ص : 327


1- .آج،ما،گا،آد،لا،افزوده:على.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
3- .سورۀ فتح(48)آيۀ 27.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:آنگه بود.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:فرود.
6- .ما:دوستر دارم.
7- .گا،آد:صحابه گفتند.
8- .آج،ما،لا،افزوده:لك.
9- .آج،ما،گا،آد:گرويدگان.
10- .آج،ما:در زير درختان او،لا:در زير درختان.
11- .آب،آج،ما:كنند.

تفضل، (1)دون احباط (2). وَ كٰانَ ذٰلِكَ عِنْدَ اللّٰهِ فَوْزاً عَظِيماً ،و اين به نزديك خداى تعالى ظفرى باشد بزرگ (3). وَ يُعَذِّبَ ،اين فعلها معطوف است على قوله: لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ ،گفت:و نيز تا عذاب كند منافقان را از مردان و زنان و مشركان را كه با خداى انباز گويند (4)از مردان و زنان. اَلظّٰانِّينَ بِاللّٰهِ ظَنَّ السَّوْءِ ،آنان كه به خداى گمان بد برند كه خداى تعالى نصرت اسلام و اهل اسلام.نخواهد كردن.و مثله قوله: ...وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا (5).

عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ ،[290-پ]بر ايشان خواهد (6)دايرۀ بد،آن[از] (7)بلا و عذاب و ظفر مسلمانان بر ايشان.ابن كثير و ابو عمرو خواندند:دائرة السوء،بضم السين على الاسم،و باقى قرأ به فتح«سين»،على المصدر.و دايره آن باشد كه[بد و نيك را باشد] (8).

يدور،آن كه نيك باشد آن بود كه يدور لهم،و آن كه بد باشد يدور عليهم بود.و گفتند:

دايره در برابر (9)دولت باشد.قال حميد بن ثور:و دائرات السوء ان تدورا (10).

وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ ،خداى خشم گرفت بر ايشان و لعنت كرد ايشان را. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ ،و ببجارد (11)براى ايشان دوزخ. وَ سٰاءَتْ مَصِيراً ،و بد جايگاه (12)بازگشتن است ايشان را دوزخ.

وَ لِلّٰهِ جُنُودُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً ،و تكرار اين براى آن كرد كه در اول ذكر مؤمنان كرد.آنگه گفت:لشكرهاى آسمان و زمين مراست تا (13)بداند كه انتقام تواند كشيدن. وَ كٰانَ اللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً ،و خداى تعالى عزيز و غالب و مانع است و محكم كار است.

آنگه با رسول (14)خطاب كرد و گفت: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً ،

ص : 328


1- .گا،لا،آد:آن باشد كه به تفضل بود.
2- .گا،آد،افزوده:چنان كه مكررا گذشت.
3- .گا،لا،آد:بزرگوار.
4- .آج،ما:گيرند.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 10.
6- .آج،ما،افزوده:بود،گا،لا،آد:بودن.
7- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،از آد،افزوده شد.
9- .گا،لا،آد:در اين آيه.
10- .آج،ما:يدورا.
11- .گا،آد،آماده ساخت،لا:بپجارد.
12- .ما:جايگاهى،لا:جايى.
13- .آج،افزوده:موقنان متيقن باشند به نصرت و ظفر،ما:موقنا متيقن باشند به نصرت و ظفر،گا،لا:مؤمنان...، آد:متيقن باشند...
14- .ما،لا،افزوده:عليه السلام،آج،گا،آد:صلى اللّٰه عليه و آله.

گفت:اى محمد!ما فرستاديم تو را گواه و بشارت دهنده و ترساننده و نصب هر دو (1)بر حال است.گواه بر مؤمن و كافر و بشارت دهنده مؤمنان را و ترساننده جمله را.

لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ ،ابو عمرو و ابن كثير خواندند:ليؤمنوا و يعزروه و يوقروه و يسبحوه،هر چهار به«يا»،خبرا عن الغائبين (2)،تا ايمان آرند به خداى و رسول را تعظيم كنند و حرمت دارند و خداى را تسبيح كنند.و ابو عبيد[ه] (3)اختيار اين قرائت كرد براى آن كه در اول ذكر مؤمنان است،خبرا عن الغائبين (4)و هو قوله: فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ .و در آخر همچون (5)خبر است از ايشان بر مغايبه (6).فى قوله:

إِنَّ الَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ ،و باقى قرأ به«تا»خواندند[291-ر]به«تا»ى خطاب خواندند هر چهار (7).محمد بن سميفع (8)خواند:و تعززوه من التعزيز به دو«زا»ى معجم.

آنگه در معنى«تعزير» (9)خلاف كردند،بعضى گفتند:تا نصرت كنى او را.عكرمه گفت:تا در پيش او به تيغ كالزار (10)كنى.

جابر بن عبد اللّٰه انصارى گفت:چون آيت فروآمد (11)،رسول-عليه السلام-ما را گفت:دانى تا معنى تعزير (12)چه باشد؟گفتيم:خداى و رسول عالم تر.گفت:معنى او نصرت باشد.مبرد گفت:تعزير (13)،تعظيم باشد،يقال:عزرت (14)الرجل اذا كبرته بلسانك.و ضمير راجع است با رسول-عليه السلام-بر قول بيشتر مفسران و بر قول آن كه تفسير به تعظيم كرد،محتمل باشد اگر (15)راجع بود با خداى-جل جلاله.و توقروه (16)من الوقار،و رسول را حرمت دارى و تعظيم كنى.و اين ضمير راجع است -بلا خلاف-با رسول-عليه السلام. وَ تُسَبِّحُوهُ ،و تسبيح و تنزيه كنى خداى را-جل جلاله .اين ضمير راجع است با قديم-جل جلاله-بلا خلاف. بُكْرَةً وَ أَصِيلاً ،به بامداد و شبانگاه،و نصب هر دو بر ظرف است.گفتند:مراد نماز بامداد و شام

ص : 329


1- .آج،ما،گا،لا،آد:هر سه.
2- .آج،ما:الغائب.
3- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
4- .آج،ما:الغائب.
5- .آج:همچنان،ما،گا،آد:همچنين.
6- .آج،گا:معاينه.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:و باقى قرأ به«تا»ى خطاب خواندند هر چهار.
8- .آج،ما،گا،لا،آد:السميقع.
9- .گا،آد:تعزيز.
10- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:فرود.
12- .ما،گا،تعزيز.
13- .ما،گا،تعزيز.
14- .گا:عززت.
15- .آج،ما،گا،لا،آد:كه.
16- .اساس و آب:توقره،با توجه قرآن مجيد و ضبط ساير نسخ تصحيح شد.

است.

و در آيت دليل است بر بطلان قول (1)مجبره ازآنجا كه خداى تعالى بيان كرد كه:غرض من با رسالت (2)رسول-عليه السلام-آن است تا مكلفان ايمان آرند و طاعت كنند.و اين«لام»را لام غرض براى اين گويند چون غرض باشد مقصود و مراد اين بود به خلاف آن كه ايشان گفتند (3)از كافران كفر خواست و از عاصيان معصيت.

آنگه وصف آنان كرد كه بر رسول بيعت كردند و ايشان را تحريض فرمود بر بيعت (4)وفا كردن به آن و حرمت داشت (5)آن،گفت: إِنَّ الَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ ، گفت:يا محمد آنان كه تو را بيعت مى كنند انما (6)بر حقيقت خداى را بيعت مى كنند.براى آن كه از بهر او و از بهر دين او مى كنند و به فرمان او مى كنند. يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ،دست خداى است كه بالاى دست ايشان است.اين براى آن گفت كه رسول-عليه السلام-دست در دست ايشان دادى در [291-پ]حال بيعت و گفت:همان انگار (7)كه دست رسول-عليه السلام-به منزلت دست اوست اگر او را دست بودى-تعالى عن الجارحة-و اين چنان است كه رسول -عليه السلام-گفت:

الصدقة تقع اولا في يد اللّٰه ثم في يد السائل ،صدقه (8)در دست خداى افتد،آنگه در دست سايل.لقوله تعالى: ...وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (9).

و اهل تأويل اين عبارت گفتند كه:عقد اللّٰه فوق عقدهم و اين عبارتى است معلق (10)براى آن كه عقد عهد باشد و گفتن كه:عهد خدا بالاى عهد ايشان است سخنى بود بى فايدت.و معنى آن است كه ما اشارت كرديم به او.

قولى ديگر گفتند:نصرة اللّٰه لنبيه فوق نصرتهم فى الحرب،نصرت خداى پيغامبرش را در كالزار (11)بالاى نصرت ايشان است.و اين هم ضعيف است،براى آن كه «دست»به معنى نصرت در كلام عرب نيست به معنى قوت و ظفر و نعمت باشد،جز كه گويند:مراد به نصرت قوت است،يعنى قوت رسول به خداى است نه

ص : 330


1- .آج:مذهب.
2- .آج،ما:به ارسال،گا،لا،آد:از ارسال.
3- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:كه.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:بيعت و.
5- .آج،لا:داشتن.
6- .گا،آد:همچنان است بر حقيقت كه.
7- .آج،گا،آد:انگاريد،ما:انگارى/انگاريد.
8- .گا،آد:افزوده:اول.
9- .سورۀ توبه(9)آيۀ 104.
10- .آد:مغلق.
11- .آج،ما،لا:كارزار.

به شما.يا بيشتر و پيشتر (1)به خداى است،آنگه به شما.

و گفتند:يد اللّٰه فى هدايته اياهم فوق ايديهم فى الطاعة،نعمت خداى به هدايت او ايشان را بالاى نعمت ايشان است به طاعت.و اين قول هم متعسف (2)است،چه اين جا نعمت لايق نيست و قرينۀ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اللّٰهَ ،رها نمى كند كه آيت را حمل كنند جز برآن معنى كه اول گفته شد.و مراد به بيعت رضوان بود و آن بيعت شجره است و در حديبيه بود.

عمرو بن دينار گفت:از جابر بن عبد اللّٰه انصارى شنيدم كه گفت:روز حديبيه ما هزار و چهارصد مرد بوديم (3)رسول-عليه السلام-ما را گفت:شما امروز بهترين اهل زمين اى (4).و جابر گفت:اگر مرا چشم مانده بودى من جاى درخت با شما نمودمى.و هم جابر گفت:ما با رسول-عليه السلام-آنجا بر مرگ بيعت كرديم و بر آنكه بنگريزيم تا بمردن.و از ما (5)آن بيعت بنشكافت الا جد (6)بن قيس كه او منافق بود و زير شتر پنهان شد و با[ما] (7)نيامد.

فَمَنْ نَكَثَ ،گفت:هركه عهد بشكافت (8)، فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ [292-ر]بر حقيقت بر خويشتن بشكافته باشد (9)،يعنى زيان و وبال آن با او گردد (10).و خداى و پيغامبر را از آن هيچ زيان نباشد (11). وَ مَنْ أَوْفىٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَيْهُ اللّٰهَ ،و هركه وفا كند به آنچه با خداى عهد كرده باشد فَسَيُؤْتِيهِ (12)أَجْراً عَظِيماً ،ما او را مزدى دهيم بزرگوار و ثوابى عظيم.

كوفيان،«فسيؤتيه»خواندند به«يا»خبرا عن الغائب و باقى به نون على (13)اللّٰه تعالى عن نفسه.آنگه حق تعالى رسول را از غيب آن خبر داد كه گروهى كه از تو بازماندند و تخلف (14)كردند،فردا كه تو ايشان را ملامت كنى چه خواهند گفتن و چه تعلل

ص : 331


1- .لا:بلكه بيشتر به خداست،گا،آد:يا بيشتر به خداست.
2- .ما:ضعيف است.
3- .آد،افزوده:و قصۀ او چنان بود كه آن روز،گا:قصۀ آن چنان بود كه.
4- .آج،گا،آد:زمينيد،ما،لا:زمينى/زمينيد.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:كس.
6- .گا،آد:جند.
7- .اساس و آب،ندارد،از آج افزوده شد.
8- .آج،ما:بشكند،گا،لا،آد:بشكافد.
9- .آج،ما:بشكسته باشد.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:به او بازگردد.
11- .لا:ندارد.
12- .اساس و آب:فسوف نؤتيه،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
13- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اخبار.
14- .اساس:تخليف،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

خواهند كردن؟ گفت: سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ ،اين«سين»استقبال است.گفت:خواهند گفتن (1)تو را و هنوز ناگفته تا معجزه اى باشد رسول را و دليلى كافران و منافقان را و بصيرتى (2)مؤمنان را.المخلفون،بازگذاشتگان.يقال خلفته فتخلف،بازگذاشتم (3)او را بازماند.و آن (4)اعراب غفار (5)و مزينه و جهينه و اشجع و اسلم و دويل بودند در قول عبد اللّٰه عباس و مجاهد.

و آن،آن (6)بود كه:چون رسول-عليه السلام-خواست تا به مكه رود عام الحديبية تا (7)عمره آرد،اعراب را كه پيرامن مدينه (8)بودند ايشان را بخواند و گفت:بايد تا با من بيايى براى استظهار را تا اگر قريش مرا منع كنند و حاجت باشد به كالزار (9)،ما را نيز لشكرى باشد.و رسول-عليه السلام-احرامها گرفت به عمره و هدى براند تا مردم بدانند كه او عزم كالزار (10)ندارد،آنان كه صحابه بودند با او برفتند،و اما اعراب بيشتر تثاقل (11)كردند و گفتند:ما كجا رويم؟به قومى خواهيم رفتن كه بيامدند و صحايب (12)او را بكشتند (13)تا با ايشان قتال كنيم اين نه راى است،بازايستادند و هركسى تعللى (14)كردند به اشغالى (15)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:خواهند گفتن تو را اين اعراب مخلف بازپس گذاشته،متخلف بازمانده بر سبيل اعتذار و تعلل، شَغَلَتْنٰا أَمْوٰالُنٰا وَ أَهْلُونٰا ،ما را مشغول باز كردند (16)اهل ما و مال ما ازآن كه [292-پ]در صحبت و خدمت تو بيامدمانى (17).اكنون، فَاسْتَغْفِرْ لَنٰا ،براى ما استغفار كن و آمرزش خواه از خداى تعالى.خداى تعالى خبر داد از دل ايشان،گفت:دروغ مى گويند اين كه مى گويند (18)اين گناه مى شناسيم (19)و رغبت مى كنيم به استغفار تو.گفت:

ص : 332


1- .ما:خواهند گفتند.
2- .آج،لا:نصرتى،ما:نصرت.
3- .آج:بازگذاشتيم.
4- .آج،ما:از.
5- .گا،آد:عقار،لا:غفاره.
6- .گا،لا،آد:چنان.
7- .گا،آد:و.
8- .گا:مكه.
9- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
10- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
11- .گا،آد:تغافل.
12- .آج،ما،گا،لا،آد:صحابه.
13- .آج،ما:بكشتن.
14- .آج:تعلل.
15- .ما:به استقالى،گا:به انتقالى.
16- .آج،ما،گا،لا،آد:مشغول كرد.
17- .آج:بياييم،ما:بيامدى.
18- .اساس:مى گويى،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
19- .گا،آد:اين ايستادن از تو گناه مى شناسيم.

يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ،به زبان چيزى مى گويند كه در دل ندارند.اين خبر است از نفاق ايشان.

آنگه گفت بگو ايشان را: قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً ،كيست كه مالك باشد شما را از خداى چيزى؟يعنى من چه توانم كردن در كار شما با خداى،و در دست من چه باشد و مرا چه رود؟ إِنْ أَرٰادَ بِكُمْ ضَرًّا ،اگر او به شما زيانى خواهد يا سودى خواهد.حمزه و كسائى و خلف خواندند:ضرا به ضم«ضاد»،و باقى قراء به فتح، و ابو عبيد (1)و ابو حاتم اختيار فتح كردند به معارضۀ نفع.و«ضر»،زيان باشد و «ضر»،آفت و رنج و بيمارى و سختى و سوء الحال باشد.و گفتند:ضر به فتح، مصدر باشد و به ضم،اسم باشد.يقال: (2)ضرنى الشىء و اضرنى و ضاره ضيرا (3)، يعنى،كس چيزى نتواند كردن،اگر خداى تعالى كارى خواهد از نفع و ضر،و دفع آن نتواند كردن.آنگه گفت بر سبيل تهديد: بَلْ كٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ،بل خداى تعالى عالم است به آنچه شما مى كنى.

آنگه خبر داد از گمان ايشان،گفت: بَلْ ظَنَنْتُمْ ،بل شما چنان پنداشتى كه رسول-عليه السلام-و مؤمنان اصحاب او بازنيايند و با مدينه و خانه هاى خود نرسند (4)ازآن كه قريش بر ايشان دست يابند و ايشان را بكشند. وَ زُيِّنَ ذٰلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ ، و آن حديث در دل شما آراسته كردند تا مستحكم شد،و آن تزيين به شيطان حوالت است و به حب دنيا و اعتقادات جهل،براى آن بر مجهول گفت. وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ ،و گمان بدى بردى. وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً ،و گروهى بودى هالك،من البوار،و هو الهلاك،و«بور»جمع بائر باشد،كعائذ و عوذ،و عائط و عوط.فعل در جمع فاعل آمده آيد (5)و لكن اندك،فى قولهم:ناقة عائذ اذا كانت قريبة العهد بالنتاج[293-ر] و عائط اذا لم تحمل.جمعها،عوذ و عوط.قال حسان ثابت:

لا ينفع الطول من نوك القلوب فقد (6)***يهدى الإله سبيل المعشر البور

و گفتند:«بور»مصدرى است،يستوى فيه الواحد و التثنية و الجمع.قال ابن الزبعرى:

ص : 333


1- .آج:ابو عبيده.
2- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اضرنى.
3- .گا،آد:ضرا.
4- .گا،آد،افزوده:هرگز.
5- .آج:فاعل آيد،ما،گا،لا،آد:فاعل آمده است.
6- .ما،گا،لا،آد:و قد.

يا رسول المليك ان لساني***راتق ما فتقت اذ انا بور

اى هالك،و بارت السلعة اذا كسدت.قتاده گفت:فاسدين،مجاهد گفت:

هالكين.

آنگه بر سبيل تهديد گفت: وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،و هركه به خداى ايمان نيارد و به پيغامبر، فَإِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ سَعِيراً ،ما نهاده ايم و بجارده (1)براى كافران دوزخى تافته.و سعير فعيل به معنى مفعول است،من سعرت النار اذا اوقدتها.

وَ لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى راست ملك آسمان و زمين و تصرف او را رسد در آن چنان كه خواهد بى مانعى و منازعى،و كس را بر او اعتراض نرسد، آن را كه خواهد بيامرزد و آن را كه خواهد عذاب كند.و او غفور و آمرزنده است و رحيم و بخشاينده (2)،و بوده است.

آنگه گفت: سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلىٰ مَغٰانِمَ لِتَأْخُذُوهٰا -الآية.

گفت:خواهند گفتن تو را آنان كه از تو بازپس ماندند و در خدمت تو تا به حديبيه نيامدند،آنگه كه تو به قسمت غنيمت خيبر (3)روى[گويند:] (4)رها كنى ما را تا با شما بياييم و تبع شما باشيم.خداى تعالى گفت:مى خواهند تا كلام خداى بگردانند.

در اين خلاف كردند،مجاهد و قتاده گفتند:يعنى آن وعده كه داد كه غنيمت خيبر جز حاضران حديبيه را نخواهد بودن.و ابن زيد گفت:يعنى قوله تعالى: ...

فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقٰاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخٰالِفِينَ (5) .و گفتند اين آيت براى غزات (6)تبوك آمد.

قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونٰا ،بگوى اى محمد كه از دنبال ما بگردى و پى ما مگيرى (7)، كَذٰلِكُمْ قٰالَ اللّٰهُ مِنْ قَبْلُ ،چنين گفت خداى تعالى پيش از اين. فَسَيَقُولُونَ ، خواهند گفتن: بَلْ تَحْسُدُونَنٰا ،شما ما را حسد مى كنى،[293-پ]

ص : 334


1- .لا:بچارده ايم،آج،ما:بيجارده،گا،آد:مهيا كرده ايم.
2- .ما،گا،لا،آد،افزوده:است.
3- .آج،ما:به خيبر.
4- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 83.
6- .آد:غزاى.
7- .ما:كه شما پى ما نگيرى،گا،آد:كه شما پيگير ما نباشيد و پى ما نگيريد،لا:از دنبال ما نيايى و پى ما گيريد.

بَلْ كٰانُوا لاٰ يَفْقَهُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً ،بل سبب آن است كه ايشان ندانند و فقيه نيند (1)جز اندكى از ايشان.

قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ ،بگو (2)كه مخلفان بازپس گذاشتگان را از اعراب، سَتُدْعَوْنَ إِلىٰ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ،بگو كه شما را خواهند خواندن به قومى خداوندان شجاعتى و سختى سخت.

عبد اللّٰه عباس و عطا ابى رباح و عطا خراسانى (3)و عبد الرحمن بن ابى ليلى و مجاهد گفتند:پارسيان اند.كعب گفت:روميان اند.حسن گفت:پارس و روم اند به يك جاى.عكرمه گفت:هوازن اند.سعيد جبير گفت:هوازن و ثقيف اند.قتاده گفت:هوازن و غطفان اند روز حنين.زهرى و مقاتل گفتند:بنو حنيفه اند اهل يمامه-اصحاب مسيلمۀ كذاب بودند.

رافع بن خديج (4)گفت:ما اين آيت مى خوانديم و ندانستيم كه كرا مى خواهد،تا در عهد ابو بكر ما را به قتال ابو حنيفه (5)خواندند. تُقٰاتِلُونَهُمْ ،شما با ايشان قتال كنى يا (6)اسلام آرند.عامۀ قراء خواندند: أَوْ يُسْلِمُونَ در محل رفع عطفا على يقاتلون.و در مصحف ابى هست:او يسلموا در محل نصب به معنى الى ان يسلموا (7)او الا ان يسلموا،كقولهم:لالزمنك او تعطينى (8)حقى،و كقول امرئ القيس:

او تموت (9)فتعذرا***

فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللّٰهُ أَجْراً حَسَناً ،گفت:اگر طاعت دارى و فرمان برى بدهد خداى شما را مزدى نيكو يعنى ثواب ابد. وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا ،و اگر برگردى و بى فرمانى كنى، كَمٰا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ ،چنان كه برگرديدى از پيش اين،يعنى،روز حديبيه، عذاب كند شما را عذابى دردناك.

چون اين آيت فرود آمد اصحاب عاهات گفتند و معذوران:فما بالنا يا رسول اللّٰه!پس حال ما چيست (10)؟خداى تعالى اين آيت فرستاد:

ص : 335


1- .آج،ما،لا:نه اند.
2- .آج،گا،لا،آد:بگو اين،ما:بگو اى.
3- .ما:خوراسانى.
4- .گا،آد:جريح.
5- .كذا در اساس و آب،آج،ما،گا،لا،آد:بنو حنيفه،كه بر متن رجحان دارد.
6- .آج،ما،لا:تا.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:يسلموا
8- .آج:تعطنى،ما:تطيعنى.
9- .اساس:نموت،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
10- .آج،ما،افزوده:اى رسول خداى.

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمىٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ ،گفت:بر نابينا حرجى و ضيقى نيست،يعنى بزه اى و عقوبتى،و نه نيز بر لنگ و زمن و مقعد و نه نيز بر بيمار. وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،آنگه گفت:هركه او طاعت خداى دارد و طاعت[294-ر] پيغامبرش، يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،او را به بهشتهايى برد كه در زير درختان او جويهاى آب مى رود. وَ مَنْ يَتَوَلَّ ،و هركه برگردد،عذاب كند او را عذابى دردناك.مدنيان و شاميان خواندند:ندخله و نعذبه به«نون»،باقى قرأ به «يا»خواندند،خبرا عن اللّٰه تعالى،و اين لا يقتر است براى آن كه ذكر خداى تعالى از پيش رفته است.

لَقَدْ رَضِيَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبٰايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ ،حق تعالى گفت:

راضى شد خداى تعالى از مؤمنان چون با تو بيعت كردند در زير درخت.گفتند:

درخت سمره بود،و سبب اين بيعت آن بود كه:رسول-عليه السلام-چون به حديبيه فرود آمد مردى را از خزاعه بفرستاد نام او خراش (1)بن اميه به مكه تا اشراف قريش (2)را بگويد كه او به چه كار مى آيد به مكه و شتر خود به او داد شترى كه آن را ثعلب (3)مى خواندند.چون بيامد و پيغام بگزارد شترش را پى بكردند (4)و او را بخواستند كشتن (5)احابيش (6)حمايت كردند او را،او بازگشت و رسول را خبر داد از آنچه رفت (7).رسول -عليه السلام-عمر را بخواند و گفت:تو را به مكه بايد رفتن و اشراف قريش را از من پيغام دادن كه من نه به جنگ مى آيم،به طواف اين خانه مى آيم.عمر گفت (8):مرا به مكه ناصرى نيست،و از بنى عدى آنجا كس نيست،من نيارم رفتن،اما اگر عثمان را بفرستى كه او را كه در مكه خويشان اند،باشد كه به حرمت ايشان با او خطابى (9)ديگر نكنند.رسول-عليه السلام-عثمان را بخواند و اين پيغام بدو داد و عثمان برفت.چون به نزديك مكه رسيد ابان بن سعيد بن العاص را ديد-و او اموى بود- و ابان سوار بود از اسب فروآمد (10)و عثمان را برنشاند و او از پس عثمان به رديف

ص : 336


1- .گا:خداش.
2- .ما:قومش.
3- .گا،آد:ثعلبه.
4- .آج،ما:شتر را پى كردند.
5- .گا:به خواستن گشتن.
6- .گا،آد:احبابش،لا:اقاربش.
7- .آد:رفته بود.
8- .آب،آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:يا رسول اللّٰه.
9- .آج:خطايى.
10- .آج،ما،گا،آد:فرود.

برنشست و در مكه رفتند و اين براى آن كرد تا بدانند كه عثمان در حمايت اوست.

عثمان پيغام رسول بگزارد،ايشان گفتند:شنيديم محمد را[294-پ]اينجا كار (1)نيست و ما رها نكنيم تا او اينجا آيد اما اگر تو خواهى تا طواف خانه كنى برو و طواف بكن.گفت:من پيش از رسول طواف نكنم.چون خواست تا بازگردد، رهايش (2)نكردند و بازگرفتند او را.چون عثمان دير مى آمد رسول-عليه السلام-گمان برد كه عثمان را بكشته اند صحابه را جمع كرد در زير آن درخت و بيعت تازه كرد و اين را بيعة الرضوان گويند و بيعة الشجرة گويند.مردم مى گفتند اين بيعت مرگ است.بكير بن الاشج (3)گفت:بيعت بر مرگ كنى؟رسول-عليه السلام-گفت:نه، بيعت برآن كنى كه توانى.

عبد اللّٰه بن معقل گفت:من بر بالاسر رسول استاده بودم (4)و شاخى از آن درخت در دست گرفته و رسول را باد مى زدم و رسول بيعت مى گرفت از مردم و مى گفت:

بيعت برآن مى كنم كه نگريزى (5).جابر بن عبد اللّٰه انصارى مى گفت:جمله حاضران بيعت بكردند الا جد (6)بن قيس كه او منافق بود،خود را در پس شتر پنهان كرد و بيعت نكرد.اول كس كه بيعت كرد مردى بود اسدى،نام او ابو سنا[ن] (7)بن وهب.

آنگه گفت:خبر برسيد كه عثمان را نكشته اند.

و در عدد ايشان خلاف كردند:عبد اللّٰه ابى اوفى گفت:هزار و ششصد (8)مرد بودند،قتاده گفت:هزار و پانصد مرد بودند،عبد اللّٰه عباس گفت:هزار و پانصد و بيست و پنج مرد بودند،ديگران گفتند:هزار و چهارصد مرد بودند.جابر بن عبد اللّٰه روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:به دوزخ نرود از آنان كه در زير درخت بيعت كردند.

فَعَلِمَ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ ،خداى تعالى دانست آنچه در دلهاى ايشان بود از صدق و وفا. فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ ،سكينت و طمأنينه به ايشان فرود آورد. وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً ،و ايشان را پاداشت (9)كرد فتحى نزديك،يعنى فتح خيبر.

ص : 337


1- .آج،ما،گا،لا،آد:كارى.
2- .آج،ما،لا:رهاش.
3- .ما:بكر بن الاشجع،لا:بكير بن الاشجع.
4- .آج،لا،آد:ايستاده.
5- .آج،لا،نگريزيد،گا،آد:نگريزيم.
6- .گا،آد:جند.
7- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
8- .ما:سيصد.
9- .گا،لا،اد:پاداش.

وَ مَغٰانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهٰا (1) ،و غنيمتهاى بسيار كه ها گرفتند (2)ايشان از غنايم خيبر،و خيبر را ملك و عقار بسيار بود،رسول-عليه السلام-از (3)ميان اصحاب (4)ببخشيد. وَ كٰانَ اللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً ،و خداى تعالى عزيز و حكيم است[295-ر].

وَعَدَكُمُ اللّٰهُ مَغٰانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهٰا ،وعده داده شما را غنيمتهاى بسيار كه خواهى گرفتن،و آن،غنيمتهايى بود كه از فتحهاى ديگر آوردند و آرند تا به روز قيامت. فَعَجَّلَ لَكُمْ هٰذِهِ ،اين يك غنيمت تعجيل كرد،يعنى غنيمت خيبر براى شما. وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّٰاسِ ،و بازداشت دستهاى مردمان از شما.گفتند:يعنى دستهاى مكيان به صلح روز حديبيه.قتاده گفت:دستهاى جهودان خيبر و خلفاى ايشان از اسد و غطفان از شما و مالهاى شما و عيال شما كه به مدينه اند.

و اين آن بود كه مالك بن عوف النصرى و عيينة بن حصن (5)الفزارى (6)و جماعت (7)بنى اسد و غطفان بيامدند تا نصرت اهل خيبر كنند خداى تعالى ترس در دل ايشان افگند تا برگرديدند. وَ لِتَكُونَ (8)،و تا باشد يعنى هزيمت ايشان و سلامت شما آيتى و علامتى و دلالتى مؤمنان را تا بدانند كه ظفر و فتح و نصرت به خداى است-جل جلاله- وَ يَهْدِيَكُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِيماً ،و راه دهد شما را به راه راست.گفتند:طريق توكل و تفويض خواست تا در كارها توكل بر او كنى و كار با او گذارى.و گفتند:به هدايت،تثبيت بر اسلام خواست.و گفتند:هدايت به ره ثواب و (9)بهشت خواست،و گفتند:زيادت يقين و بصيرت خواست به صلح حديبيه و فتح خيبر.

اما طرفى از قصۀ فتح خيبر آن بود كه رسول-عليه السلام-چون از حديبيه بازآمد بقيت ذوالحجه و بعضى از محرم به مدينه (10)بازايستاد،آنگه در بقيت محرم روى به خيبر نهاد فى سنة سبع من الهجرة،و مردى را بر مدينه خليفه كرد،نام او سباع بن عرفطة (11)الغفارى.

ص : 338


1- .اساس و آب:تأخذونها،كه با توجه به معنى و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آج:بسيار گرفتند،ما:بسيار كه گرفتند،گا،آد:كه بگيرند،لا:كه فراگرفتند.
3- .ما:در.
4- .لا:آن را ميان صحابه.
5- .گا،لا:عتبة بن حفص.
6- .ما:الفارى.
7- .آج،ما:جماعتى.
8- .اساس و آب و لا:ليكون،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:ندارد.
10- .گا:در مكه.
11- .ما:عروطه.

انس مالك روايت كرد گفت:من رديف طلحه بودم آن روز بامداد بيامديم و به زير حصن خيبر فرود آمديم و مردم او بيرون آمده بودند با بيلها و تيشه ها به سر كشتها رفته،چون ما را بديدند آنچه در دست داشتند بينداختند و گفتند:محمد و اللّٰه و الخميس (1)،محمد است و لشكر،و بگريختند و در حصن شدند و در استوار كردند [295-پ]رسول-عليه السلام-چون به زير حصن رسيد تكبير بكرد و گفت:

انا اذا نزلنا بساحة قوم،...فساء صباح المنذرين (2).

بريدة الاسلمى گفت:ما به شب مى رفتيم و عامر بن الاكوع با ما بود و او مردى بود شاعر،ما گفتيم:براى ما چيزى بخوان از آن رجزها و اصوات كه تو را باشد،او گفت:

لا هم لو لا انت ما اهتدينا***و لا تصدقنا و لا صلينا

ان الذين هم بغوا علينا***و نحن من فضلك ما استغنينا

فاغفر فداء لك (3)ما اقتنينا***و ثبت الأقدام ان لاقينا

و القين سكينة علينا***انا اذا صيح (4)بنا اتينا

رسول-عليه السلام-بشنيد گفت:كيست اين؟گفتند:يا رسول اللّٰه عامر بن الاكوع.رسول-عليه السلام-گفت:

غفر اللّٰه لك ،خداى تو را بيامرزاد.يكى از قوم او گفت:وجبت،واجب شد يا رسول اللّٰه،يعنى وجبت له الشهادة لو امتعتنا به (5)،اگرت بگذاشتى (6)تا ما را بودى روزى چند.و اين براى آن گفتند (7)كه هركس را كه پيغامبر -عليه السلام-در جايى چنان دعا كردى شهيد شدى (8).وقت كالزار (9)بود و شجاعى چند از صف بيرون آمدند،عامر بيرون رفت و اين رجز مى گرفت:

قد علمت خيبر انى عامر***شاك السلاح بطل مغامر

جهودى پيش او آمد و چند ضربت ميان ايشان مختلف شد و عامر شهيد گشت (10)از ضربتى كه ز آن يهودى بر او آمد (11)،و ضربتى كه او خواست كه بر يهودى زند بر پاى

ص : 339


1- .لا:الجيش.
2- .سورۀ صافات(37)آيۀ 177.
3- .گا:فذلك.
4- .آد:اصيح.
5- .ما:امنعنا.
6- .گا،آد:اگر بگذاشتى.
7- .ما:گفت.
8- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:چون.
9- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
10- .آج،ما:شد.
11- .آج:از ضربت كه از يهودى بر او آمد،ما:از ضربتى كه يهود بر او آمد،گا،آد:از ضربت آن يهودى،لا:از ضربه اى كه يهودى بر او زد.

او آمد و او بيفتاد،مردم گفتند عامر از ضربت خود مرد.آنگه[گفتند] (1):بطل عمل عامر،عمل عامر باطل شد (2).سلمة بن الاكوع برادر او بود بشنيد برفت و پيش رسول بگريست و گفت:يا رسول اللّٰه جماعتى اصحاب تو مى گويند:بطل عمل عامر، باطل شده است عمل عامر برادرم (3).رسول گفت:كه مى گويد؟گفت:[296-پ] جماعتى از اصحاب تو.گفت:دروغ مى گويند،

بل له اجر مرتين ،او را مزد دو بار (4)است،

انه لجاهد مجاهد ،او جاهدى مجاهد است.گفت:ايشان را آنگه حصار مى داديم تا حصن بگشاديم.و حصن بر دست اميرالمؤمنين (5)گشاده شد.

و راويان اخبار گفتند از مخالف و مؤالف كه:رسول-عليه السلام-روز اول رايت به ابى بكر (6)داد،او برفت يؤنب اصحابه و يؤنبونه،او قوم خود را ملامت مى كرد و قوم او را ملامت مى كردند،بازآمد منهزم و رايت رسول-عليه السلام-معكوس (7)بازآورد .روز ديگر رايت عمر را (8)داد.برفت يجبن اصحابه و يجبنونه،او اصحاب خود را بددلى مى داد و اصحاب او او را،او نيز منهزم بازآمد.رسول را خبر دادند.رسول -عليه السلام-گفت:

اما و اللّٰه لأعطينها (9)رجلا يحب اللّٰه و رسوله و يحبه اللّٰه و رسوله كرارا غير فرار ،و اللّٰه كه من فردا اين رايت به مردى دهم كه خداى و رسول را دوست دارد و خداى و رسول او را دوست دارند،كرار باشد حمله برد،فرار نباشد گريزنده (10).

و اميرالمؤمنين (11)در اين وقت بيمار بود و او را صداعى و رمدى بود،درد سر بود او را و درد چشم (12).رسول-عليه السلام-سلمة بن الاكوع را بفرستاد،گفت:برو على را بياور.او برفت و على را بياورد بر شترى نشسته و چشم به پاره اى برد قطرى ببسته.

سلمه دست او گرفته (13)بياورد تا پيش رسول.رسول گفت:يا على چه رسيد تو را؟

ص : 340


1- .اساس در حاشيه آمده است و با خطى متفاوت از متن،آج،ما،گا:مردم گفتند.
2- .ما:بطل،عمل عامر باطل شد.
3- .آج،ما،لا:برادرم عامر،گا،آد:عمل عامر باطل شده است.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:دوباره.
5- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
6- .ما،لا،افزوده:صديق.
7- .لا:منكوس.
8- .آج،گا،آد:به عمر.
9- .آج،ما،لاعطيتها،گا:لاعطين الراية غدا،آد:لاعطينها الراية غدا.
10- .آج،گا،لا،آد:و گريزنده،ما:گريزينده.
11- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على-عليه السلام.
12- .لا:درد سر و چشم.
13- .آج:سلمه گفت:دست مبارك آن حضرت را گرفتم،ما،گا،آد:سلمه گفت:دست او گرفتم،لا:سلمه گفت:دست او گرفته او را بياوردم.

گفت:يا رسول الله مرا صداعى هست و رمدى.گفت:پيش آى.على پيش رسول رفت.رسول-عليه السلام-سر او بر ران خود (1)نهاد و آب دهن مبارك خود در (2)چشم او پاشيد (3)و دست (4)فرود آورد،در حال چشم بر كرد (5)و چشمش درست شد.پنداشتى او را هرگز درد چشم نبوده است و صدايش ساكن شد (6).و رسول-عليه السلام-در آنجا او را دعا كرد،گفت:

اللهم قه الحر و البرد ،[296-پ]بار خدايا از سرما و گرمايش نگاه دار!اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:و الله كه از آن روز (7)نه سرما يافتم و نه گرما،و رايت به دست او داد.

راوى خبر گويد كه رايتى بود سپيد،گفت:اين رايت بستان و برو كه جبريل با تو است و نصرت در پيش تو است و ترس (8)در دل قوم پراگنده است.آنگه گفت:يا على!بدان كه ايشان در كتاب خود چنين يافتند كه آن كس كه حصن ايشان بگشايد و دمار ايشان بر دست او بود،او را ايليا (9)گويند (10)و به روايتى اليا (11).چون آنجا روى بگوى كه من على ام كه ايشان مخذول شوند-ان شاءالله.

اميرالمؤمنين گفت:رايت بستدم و رفتم تا به زير حصن (12).راوى خبر گويد:

اين روز على ارجوانى صرخ (13)پوشيده داشت مزأبر (14)،يعنى پرزه بر آورده.از خيبر مرحب (15)بيرون آمد،كه رئيس و مقدم و صاحب حصن بود با سلاح تمام،مغفرى بر سر نهاده بر بالاى آن مغفرى از سنگ تراشيده بر سر نهاده و اسب ناورد مى داد و اين رجز مى گفت:

قد علمت خيبر انى مرحب***شاك سلاحى بطل مجرب

اطعن احيانا و حينا اضرب***اذا الحروب (16)اقبلت تلتهب

ص : 341


1- .آج:سر او را بر زانوى مبارك خود،ما:سر او بر زانوى خود.
2- .ما،افزوده:دهن و.
3- .گا،آد:افگند.
4- .گا،آد،افزوده:بر سر او.
5- .ما،آد:باز كرد.
6- .لا،افزوده:پنداشتى هرگز نبود.
7- .لا:از آن روز باز.
8- .گا،آد:ترس تو.
9- .گا:اليا.
10- .ما،گا،لا،آد:خوانند.
11- .ما،و يروى:اوليا،لا:يروى:آليا،آد:و گويند:اليا.
12- .گا،آد:اميرالمؤمنين -عليه السلام-رايت بستد و متوجه حصن شد،ما:خيبر،آج:حصن خيبر.
13- .آج:حضرت امير حلۀ سرخ،ما:على حلۀ سرخ ارجوانى،گا،لا،آد:حلۀ ارجوانى سرخ.
14- .ما:مريز.
15- .ضبط آد:مرحب.
16- .آج،ما:اذ الحروب.

ان (1)حماى (2)كالحمى (3)لا يقرب اميرالمؤمنين (4)پيش او شد و به جواب او مى گفت:

انا الذي سمتنى امى حيدرة***عبل (5)الذراعين شديد القصرة (6)

ليث لغابات شديد قسورة***اكيلكم (7)بالسيف كيل السندرة

و يك دو ضربت ميان ايشان مختلف شد.آنگه اميرالمؤمنين (8)تيغ در بالا (9)برد و بزد آن هر دو مغفر ببرد (10):يكى از سنگ،يكى از آهن،و سر و روى و كام و دهن او ببرد (11)تا تيغ در دهن و دندانهاى او افتاد و او بيفتاد مرده (12).

و در خبر هست كه چون اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:من على ام پسر ابو طالب،حبرى از احبار ايشان گفت:غلبتم[297-ر]و ما انزل على موسى، مغلوب شدى (13)به آن خداى كه تورات بر موسى (14)فروفرستاد (15)،چون اميرالمؤمنين مرحب را بكشت ترسى در دل ايشان افتاد كه نتوانستند بر جاى بايستادن (16)در حصن گريختند و در استوار كردند.اميرالمؤمنين به در حصن آمد و حلقه به دست (17)گرفت و مى جنبانيد و در را معالجت مى كرد.يكى از بالاى حصن بنگريد مردى ديد حلقه درى چنان به دست گرفته و مى جنبانيد،عجب آمد او را (18).گفت:يا مرد (19)!نام تو چيست؟گفت:على.گفت:علا محمد و من معه،محمد عالى گشت و اصحابان (20)او،بر سبيل تفاؤل (21).

آنگه گفت:يا على من در كتب خوانده ام كه در اين ولايت پيغامبرى پديد آيد كه سلام او تحيت اهل بهشت باشد او پسر عم خود را به اين حصن فرستد و خداى

ص : 342


1- .ضبط آد:كان.
2- .آج،لا:حمامى،ما:حمى.
3- .آج،ما:فالحمى.
4- .لا،افزوده:على.
5- .آب:عبد.
6- .ما:قضنفره،لا:مقصرة.
7- .ما:اليكم.
8- .لا،افزوده:على.
9- .آج:بر بالا.
10- .لا:ببريد.
11- .لا:ببريد،گا،آد:بشكافت.
12- .گا،آد:او نشست،در حال بيفتاد و بمرد.
13- .آج:شديم،گا:گرديديد،لا:شديد.
14- .آج،گا،آد:به موسى.
15- .آج،ما،گا،لا،آد:فرستاد.
16- .آج،ما:ايستادن،گا،لا،آد:ندارد.
17- .آج:حلقۀ در چنان در دست،ما،لا:حلقۀ در به دست.
18- .گا،آد:آن مرد را عجب آمد.
19- .آج،ما:اى مرد!
20- .لا:اصحاب.
21- .آج،ما،لا،آد:تفأل.

تعالى اين حصن بر دست او بگشايد.اگر تو صاحب اين فتح باشى مرا امان هست؟ اميرالمؤمنين گفت:

لك امان رسول الله ،ترا امان رسول خداى است.مرد گفت:

عالج الباب.اميرالمؤمنين از گفتار او نشاط كرد (1)و حلقۀ در بگرفت و يك دو بار بقوت بجنبانيد تا حلقه ها و زنجيرها و بندهاى او بگسست و در از جاى بركند و از بالاى خود (2)از پس پشت چند گام بينداخت.

چو (3)مسلمانان خواستند كه در حصن شوند نتوانستند كه خندقى (4)حايل بود.

اميرالمؤمنين در خيبر بياورد و بر سر خندق پل كرد (5)بنرسيد،يك سر او بر كنار خندق نهاد و يك سر بر دست گرفت تا لشكر عبر كردند (6)و رسول-عليه السلام-بگذشت و در حصن شدند (7).

در خبر است كه يكى از اصحاب گفت:يا رسول الله!عجب بمانديم ما از قوت على بيرون ازآن كه در خيبر بكند و بينداخت،اكنون پل ساخته است و دست خود در زير آن ستون كرده.رسول-عليه السلام-گفت:يا هذا تو در دستش نگريدى (8)در پايش نگر تا بر كجا نهاده است.[297-پ]گفت:درنگريدم پايش معلق بود.

گفتم:يا رسول الله پاى او در هوا معلق است و اين از همه عجب تر!گفت:پاى او در هوا نيست بر پر (9)جبريل است.

ابو رافع روايت كند-مولى رسول الله-كه گفت:من با اميرالمؤمنين بودم چون حصن خيبر بگشاد،قتال مى كرد تا يكى از جهودان ضربتى زد اميرالمؤمنين به درق بگرفت درق از دستش بيفتاد،درق رها كرد و درى نهاده بود از آن بعضى حصنها كه خيبر نيز يك حصن (10)بود.آن در،بر ربود (11)و برگرفت و سپر ساخت و در دست هم چنان مى گردانيد كه سپر گردانيدى (12).چون كالزار (13)تمام شد و او حصن بگشاد آن در

ص : 343


1- .گا،آد:خوشحال شد.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:سر خود.
3- .آج،گا،لا،آد:و چون.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:خندق.
5- .آج،ما،آد:تا بر سر خندق پل كند،گا:تا به سر خندق پل كند،لا:تا بر خندق پل كند.
6- .آج،گا،آد:تا لشكر پيغمبر عبور كردند،ما:تا لشكر پيغامبر عبور كردند.
7- .آج،ما:شد.
8- .آد:مى نگرى.
9- .ما:پر.
10- .آج:كه خيبر به نزديك حصن بود،ما:كه در خيبر بود كه خيبر نه يك حصن بود،گا،لا،آد:كه خيبر نه يك حصن بود.
11- .آج:بر بود،ما:آن در در ربود،گا،آد:در ربود.
12- .ما:گردانند.
13- .آج،ما،گا،آد:كارزار.

از دست بينداخت،ما برفتيم هفت كس،و من هشتم ايشان بودم خواستيم تا آن در بجنبانيم نتوانستيم.

و ابو عبد الله الجدلى (1)روايت كرد كه اميرالمؤمنين گفت:چون در خيبر بكندم آن را سپر ساختم و با آن كالزار (2)مى كردم آنگه آن را پل ساختم تا بر او بگذشتند.يكى از قوم گفت:يا على لقد حملت ثقيلا،بارى گران است اين كه تو برگرفته اى.

گفتم (3):به خداى كه گرانى آن در دست خود بيش از آن نيافتم كه سپر خود را يافتمى.گفت:آنگه بياوردم و در خندق افگندم (4).چون ما بازگشتيم خواستند تا با جايگاه برند به هفتاد كس نتوانستند برداشتن (5).و شاعر در اين معنى گويد:

ان امرءا حمل الرتاج بخيبر***يوم اليهود بقدرة لمؤيد (6)

حمل الرتاج رتاج باب قموصها***و المسلمون و اهل خيبر شهد

فرمى به و لقد تكلف رده***سبعون كلهم له (7)متشدد

ردوه بعد تكلف و مشقة***و مقال بعضهم لبعض ارددوا

و ابيات حسان بن ثابت معروف است در اين باب:

و كان على ارمد العين يبتغى (8)***دواء فلما لم يحس مداويا

شفاه (9)رسول الله منه بتفلة***فبورك مرقيا و بورك راقيا[298-ر]

و قال سأعطى الراية اليوم صارما***كميا محبا للرسول مواليا

يحب الهى (10)و الاله يحبه***به يفتح الله الحصون الأوابيا

فاصفى بها دون البرية كلها***عليا و سماه الوزير المواخيا

و بعضى شعرا گفت در اين باب (11):

بعث النبى براية منصورة***عمر بن حنتمة (12)الدلام (13)الادلما

ص : 344


1- .گا:الخلدى.
2- .آج،ما،گا،لا:كارزار.
3- .آج،لا:گفت.
4- .ما:و بر خندق انداختم.
5- .آج،ما:بر نتوانستند داشتن،گا:بر نتوانستند از جاى برداشتن،آد:نتوانستند از جاى برداشتن.
6- .ما:المؤيد.
7- .آج:لهم.
8- .آج،گا:ينبغى.
9- .گا،آد:رقاه.
10- .گا:الاله.
11- .گا:و يكى از شعرا در اين باب گفته،آد، افزوده و اين ابيات را ترك كردم.براى آن كه بسيار جايگاه آورده ام،و يكى از شعرا در اين باب گفته،نظم.
12- .گا،آد:عمرو بن حنتمه.
13- .اساس:الكلام،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.

فمضى بها حتى اذا برزوا له***دون القموص[نبا] (1)وهاب و احجما (2)

فاتى النبى براية مردودة***الا تخوف عارها (3)فتذمما

فبكى النبى له (4)و انبه (5)***و دعا امرء حسن البصيرة مقدما

فغدا بها فى فيلق و دعا له (6)***الا يصد بها و الا يهز ما

فزوى اليهود الى القموص و قد كسا***كبش الكتيبة ذا غرار (7)مخذما

و ثنا بناس بعدهم فقراهم (8)***طلس الذئاب و كل نسر قشعما

ساط (9)الاله بحب آل محمد***و بحب (10)من والاهم منى الدما

آنگه رسول-عليه السلام-غنايم خيبر قسمت كرد و آنگه آغاز كرد و آن حصنها كه پيرامن آن بود يك يك مى گشاد و مالهاى آن قسمت مى كرد تا به حصنى وطيح رسيد و آن آخر حصنى بود از حصنهاى خيبر كه بگشاد و ده پانزده روز در اين كار شد.

محمد بن اسحاق گفت:چون رسول-عليه السلام-حصن قموص بگشاد،-و آن حصن سلام بن الحقيق (11)بود-غنيمت آن بياوردند.در آنجا صفيه بنت حيى بن اخطب بود و زنى ديگر با او،و ايشان را برآن كشتگان بگذرانيدند.چون آن زن آن كشتگان را ديد-و همه (12)خويشان و عزيزان ايشان بودند-خاك بر سر كرد و جزعى عظيم كرد و روى بخراشيد.چون رسول-عليه السلام-او را بديد،گفت:دور كنى اين شيطانه (13)را از من.و صفيه را پيش خواست و رداى[298-پ]خود بر او افگند، مردم بدانستند كه رسول-عليه السلام-او را برگرفت براى خود و بلال را كه ايشان را آورده بود ملامت كرد،و گفت:يا بلال تو را رحمت نيست،چرا اين زنان را برآن كشتگان بگذرانيدى؟ و پيش از اين صفيه در خواب ديده بود كه ماه از آسمان بيفتادى و در كنار وى آمدى.اين خواب با شوهر خود بگفت،كنانة بن ابى الربيع بن الحقيق (14)گفت (15).

ص : 345


1- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- .آج:فما حجما،گا:و احجبا.
3- .آج:عارفا.
4- .اساس:لها،به قياس با نسخه لا،تصحيح شد.
5- .آج:و ابنه لها.
6- .لا:لها.
7- .آج:غوار،لا:عراب.
8- .آد:فغزاهم.
9- .اساس:ساد،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
10- .آج،گا،آد:و يحب.
11- .ما،لا،گا،آد:ابى الحقيق.
12- .ما:و پدر و.
13- .ما:شيطان را.
14- .آج،گا،لا،آد:ابى الحقيق.
15- .گا،آد:او گفت.

تعبير اين خواب آن است كه تو زن اين ملك باشى،محمد.او تپنچه اى (1)بر روى خود زد و جزع كرد و گفت:اين چه حديث است!چنان كه آنگه هنوز كه او را پيش رسول آوردند اثر آن تپنچه (2)بر روى او مانده بود و شوهر او را كنانة بن ابى الربيع پيش رسول آوردند،و او صاحب كنز حصن بنى النضير (3)بود.رسول او را گفت:اين مالها و كنزها كه در دست تو است بيار.انكار كرد و هيچ مقر نيامد جهودى گفت:من ديدمى اين را كه در فلان خر به (4)آمد و شد بسيار كردى.رسول-عليه السلام-گفت:

آنچه دارى بيار و الا اگر ما چيزى بيابيم از آنچه در حرز (5)تو بوده باشد،تو را بفرمايم كشتن.گفت:رواست.بفرمود تا آن خر (6)به بشكافتند (7)و ازآنجا بسيار مال برگرفتند،و رسول از او ديگر خواست خبر نداد،رسول او را به زبير داد.گفت:اين را عذاب كن تا بگويد زبير او را عذاب مى كرد و او هيچ مقر نيامد.آنگه او را به محمد بن مسلمه داد گفت:اين را بستان و به عوض برادرت محمود بن مسلمه بكش، و او را در قتال حصن ناعم (8)كشته بودند به سنگى كه از حصن بر او افگندند و آن اول حصنى بود كه بگشادند (9)از حصون خيبر.

اهل فدك چون بشنيدند خبر حصن ها و احوال (10)آن،به زينهار آمدند و حصن خود بسپاردند و قرار دادند كه بعضى از مال خود ببرند و جايگاه و حصن و املاك به رسول دهند و رسول ايشان را نكشد.رسول با ايشان برآن قرار داد[299-ر]اهل خيبر نيز (11)شفاعت كردند تا نيمۀ مال با ايشان دهند از آنچه در حصن مانده بود و آنجا مقام كنند چندان كه رسول خواهد،چون نخواهد جايگاه بگذارند و بروند.

زمين خيبر فيء مسلمانان بود و زمين فدك خاص رسول را بود،-عليه السلام- براى آن كه خيبر به تيغ ستده بود (12)و فدك (13)بسپارده بودند،

لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب.

ص : 346


1- .آج،گا:طپانچه.
2- .آج،گا،لا:طپانچه.
3- .اساس:النظير،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
4- .ما:خزينه،گا،آد:خرابه.
5- .گا،لا در خور،آد:در خورد.
6- .گا،آد:خرابه.
7- .ما:بگشادند.
8- .اساس:با عمر،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
9- .گا،آد:بشكافتند.
10- .گا،آد:احوالها بدانستند.
11- .گا،آد،افزوده:اين.
12- .گا،آد:ستاده بودند.
13- .گا،آد،افزوده:خود.

چون رسول-عليه السلام-از غزات (1)و قسمت غنايم فارغ شد زينب بنت الحارث زن سلام بن مشكم (2)بفرمود تا گوسپندى بكشتند و بريان كردند و آن را زهرآلود كرد و پرسيد كه رسول-عليه السلام-از بريان چه دوستر (3)دارد؟گفتند:ذراعش.آن را زهر بيشتر در ماليد (4)و به هديه پيش رسول آورد.و در آن وقت بشر بن البراء بن معرور پيش رسول حاضر بود رسول دست دراز كرد و ذراع او بگرفت و لقمه اى در دهن (5)نهاد (6)و بخاييد و (7)فرونبرد (8)و بشر لقمه اى در دهن (9)نهاد و (10)فروبرد.رسول-عليه السلام-لقمه از دهن بگرفت و بينداخت و گفت:اين عضو مرا مى گويد:مخور مرا كه زهرآلودم.

و روايت ديگر آن است كه به آواز آمد و گفت:

لا تأكلنى يا رسول الله فانى مسموم.

رسول لقمه از دهن بگرفت و بينداخت و زنك جهود را حاضر كرد و او را از آن بپرسيد.مقر آمد (11)،گفت:چرا كردى؟گفت:امتحان تو كردم،گفتم اگر پيغامبرى تو را نگزايد (12)و اگر پادشاهى ما و ديگران از دست تو برهيم.رسول-عليه السلام-او را رها كرد و بشر از آن يك لقمه (13)بمرد.

و (14)چون رسول-عليه السلام-بيمار شد،آن بيمارى كه از او (15)پيش خداى شد، مادر بشر در پيش او شد به پرسيدن (16)،گفت:

يا ام بشر ما زالت اكلة خيبر (17)التى اكلت مع ابنك تعاودنى (18)فهذا اوان قطعت ابهرى. گفت،آن يك لقمه كه با پسرت به خيبر خوردم هروقت معاودت مى كرد (19)با من اكنون وقت آن است كه رگ من بگسست (20).از اين جا بعضى مسلمانان گفتند:[299-پ]رسول-عليه السلام- شهيد رفت (21).

ص : 347


1- .آج:غزا.
2- .آد:بشكم.
3- .آج،آد:دوست تر.
4- .آج،آد:بيشتر ماليد،گا:پاشيد.
5- .آج،گا:دهان.
6- .آد:گذاشت.
7- .گا،آد:اما.
8- .ما:فروبرد.
9- .آج،گا:دهان.
10- .گا،آد،افزوده:و بخاييد.
11- .ما:مقر شد.
12- .گا،آد:الم نرساند.
13- .آج،افزوده:رنجور شد و.
14- .آج،ما،گا،لا،آد:و گفتند.
15- .گا،آد:كه با آن،لا:كه در آن.
16- .آج،ما:ما در بشر به عيادت او شد،گا،آد:مادر بشر به پرسيدن نزد رسول رفت.
17- .اساس:حيبة،به قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
18- .گا:تفادنى.
19- .گا:هروقت به دل من مى رسيد.
20- .آد:ر گ دل من بگسلاند.
21- .ما:شد.

قوله تعالى-عز ذكره:

سوره الفتح (48): آیات 21 تا 29

اشاره

وَ أُخْرىٰ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهٰا قَدْ أَحٰاطَ اَللّٰهُ بِهٰا وَ كٰانَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً (21) وَ لَوْ قٰاتَلَكُمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً (22) سُنَّةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللّٰهِ تَبْدِيلاً (23) وَ هُوَ اَلَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيراً (24) هُمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لاٰ رِجٰالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسٰاءٌ مُؤْمِنٰاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اَللّٰهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (25) إِذْ جَعَلَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ اَلْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ اَلْجٰاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ اَلتَّقْوىٰ وَ كٰانُوا أَحَقَّ بِهٰا وَ أَهْلَهٰا وَ كٰانَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْيٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27) هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ اَلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى اَلْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ تَرٰاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً سِيمٰاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ اَلسُّجُودِ ذٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي اَلتَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اَلْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوىٰ عَلىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ اَلزُّرّٰاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ اَلْكُفّٰارَ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)

ترجمه

و ديگرى (1)كه قادر نشدى برآن محيط شد خداى بدان،و بودست خداى بر همه چيز توانا.

و اگر كارزار كنند با شما آنان كه كافراند پشت بر كنند (2)پس نيابند يارى و نه ياورى.

نهاد خداى است آنچه گذشت از پيش اين و نيابى نهاد خداى را گردانيدنى.

و او آن خداى است كه بازداشت دستهاى ايشان از شما،و دستهاى شما از ايشان ميان مكه از پس آن كه ظفر داد شما را بر ايشان،و بود (3)خداى به آنچه شما مى كنى بينا.

[300-ر] ،ايشان آنانند كه كافر شدند و بازداشتند شما را از مسجد حرام و شتران رانده ممنوع ازآن كه برسد بجاى خود،و اگر نه مردان مؤمن بودندى و زنان مؤمنات كه ندانى (4)ايشان را كه در پاى گيرى (5)ايشان را،برسيدى شما از ايشان زيانى (6)بى علم تا در برد (7)خداى در رحمتش آن را كه خواهد.اگر روند عذاب كنيم آنان كه كفر آوردند از ايشان،عذابى دردناك.

چون كردند آنان كه كافر شدند در دلهاشان حميت حميت جاهليت،فروفرستاد خداى سكينت بر رسولش و برگرويدگان و الزام كرد ايشان را گفتۀ

ص : 348


1- .لا:و غنيمتى ديگر.
2- .ما:بگرديدند بازپس.
3- .ما:و هست.
4- .ما:ندانيدى،لا:ندانستيد.
5- .ما:پاى بر نهند.
6- .ما:رنجى.
7- .ما:اندر آورد،لا:در آرد.

پرهيزكارى،و بودند سزاوارتر بدان و اهل آن.و بودست (1)خداى به همه چيز دانا.

راست گفت خداى با رسولش در آن خواب براستى كه در شوى در مسجد (2)مكه اگر خواهد خداى آمن (3)تراشيده (4)سرهايتان و تقصيركننده (5)،نترسى.

دانست آنچه شما ندانستى كرد از پيش آن (6)فتحى نزديك.

او آن است كه بفرستاد پيغامبرش به مسلمانى و دين حق تا پيدا كند تو را (7)بر همه دينها،و بس (8)است خداى گواه.

[300-پ] ،محمد رسول خداى است و آنان كه با اواند سختان اند بر كافران.رحيمان اند در ميان ايشان،بينى ايشان را ركوع كننده سجده كننده،مى جويند فضلى از خداى و خشنوديى،سيما و علامت ايشان (9)در رويهاى ايشان است از اثر سجده،اين مثل ايشان است در تورات و مثل ايشان در انجيل،چون كشتى كه بيرون آرد شاخش قوى كند آن را ستبر شود راست بايستد بر ساقهاش (10)بعجب آرد (11)برزگران را بخشم آرد به ايشان كافران را،وعده داد خداى آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند از ايشان آمرزشى و مزدى بزرگ.

ص : 349


1- .ما:هست.
2- .ما:مزگت.
3- .ما،لا:ايمنان.
4- .ما:بسترندگان.
5- .ما:گواه كنندگان.
6- .ما:از بيرون آن.
7- .ما:آن را.
8- .ما:بسنده.
9- .ما:نشان ايشان.
10- .ما:بر پاى خويش.
11- .ما:شگفتيد.

قوله-عز و جل: وَ أُخْرىٰ ،يعنى،و غنيمة اخرى،و قيل:مدينة اخرى.آنگه حق تعالى گفت:و شهرى ديگر يا غنيمتى ديگر كه شما (1)قادر نشدى.و محل او نصب است على قوله:وعدكم الله مغانم و غنيمة اخرى. قَدْ أَحٰاطَ اللّٰهُ بِهٰا ،خداى تعالى به آن محيط است.

اين را دو تفسير گفتند:يكى به معنى علم و يكى به معنى قدرت.يقال فلان محيط بكذا اذا كان قادرا عليه[ وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (2)،اى قادر عليهم،و به معنى علم بيشتر آمده است] (3)و منه قوله: ...أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (4)،و قوله: ...أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ (5)... ،و در آيت هر دو محتمل است.يكى آن كه محيط است به آن،در حوذ (6)و حفظ مى دارد تا بگشايد براى شما.و به معنى علم، عبد الله عباس گفت:معنى آن است كه خداى داند كه نخواهد گشاد براى شما.

خلاف كردند در آن كه آن شهر كدام است:عبد الله عباس گفت و ابن ابى ليلى و حسن و مقاتل:پارس است و روم.ضحاك و ابن زيد و ابن اسحاق (7)گفتند:خيبر است كه خداى تعالى وعده داد رسول را،و ايشان را خود در تمنا نبود.قتاده گفت:

مكه است.[301-ر]عكرمه گفت:حنين است.مجاهد گفت:هر فتحى كه خواهد بود تا به قيامت.

وَ لَوْ قٰاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،اگر با شما قتال كنند كافران بنى اسد و غطفان، لَوَلَّوُا الْأَدْبٰارَ ،پشت بر كنند و بازنايستند.قتاده گفت:كافران قريش اند. ثُمَّ لاٰ يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لاٰ نَصِيراً ،آنگه يارى و ياورى نيابند كه ايشان را يارى كند.

سُنَّةَ ،اى مثل سنة الله،يعنى،خداى تعالى شما را نصرت كرد چنان كه كردست آنان را كه پيش شما (8)بودند بر عادت و سنت او از نصرت (9)اوليا و قهر اعدا.

وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلاً ،و سنت خداى را تبديل و تغيير نبود.

وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ -الآية.گفت:او آن خداى است كه بازداشت دستهاى ايشان از شما و دستهاى شما از ايشان به زمين مكه،و آن حديبيه بود پس از

ص : 350


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:برآن.
2- .سورۀ بروج(85)آيۀ 20.
3- .اساس و آب:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 13.
5- .سورۀ نمل(27)آيۀ 22.
6- .آج،ما،گا،آد:حرز،لا:حوز.
7- .آج،ما:ابن ابى اسحاق.
8- .گا،لا،آد:پيش از شما.
9- .ما،لا:نصر.

آن كه ظفر داد شما را بر ايشان. وَ كٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيراً ،ابو عمرو به«يا» خواند على المغايبه،و ديگر قراء به«تا»ى خطاب،و خداى به آنچه شما مى كنى بيناست.

خلاف كردند در او:انس گفت هشتاد مرد بود[ند] (1)از اهل مكه كه از كوه فرود آمدند،كوه تنعيم (2)به قصد رسول و صحابۀ او.رسول بفرمود تا همه را بگرفتند،آنگه آزاد كرد ايشان را.خداى تعالى اين آيت فرستاد.عبد اللّٰه عباس گفت:چهل مرد بودند يا پنجاه،كه قريش ايشان را بفرستادند تا باشد كه فرصتى يابند بر رسول.رسول خبر يافت از ايشان،ايشان را بگرفت آنگه منت نهاد بر ايشان و آزاد كردشان.

عبد اللّٰه معقل (3)گفت:ما با پيغامبر بوديم در عام الحديبية و رسول-عليه السلام-در زير درخت نشسته بود و شاخى از شاخهاى درخت بر پشت رسول افتاده بود (4)و من آن شاخ بدست گرفته بودم و اميرالمؤمنين على-عليه السلام-در پيش او نشسته بود و صلح نامه مى نوشت.سى مرد بر آمدند[301-پ]با سلاح و خاك در روى ما پاشيدن گرفتند (5).رسول-عليه السلام-بر ايشان دعا كرد،همه كور شدند.ما ايشان را بگرفتيم،رسول-عليه السلام-گفت:رها كنى ايشان را.رها كرديم خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مجاهد گفت:رسول-عليه السلام-روى به مكه نهاد براى عمره،صحابۀ او جماعتى را بگرفتند از اهل حرم،رسول ايشان را رها كرد.قتاده گفت:مردى از اصحاب رسول عام الحديبية (6)بر سر ثنيه (7)آمد مشركان تيرى بينداختند و او را بكشتند، رسول-عليه السلام-جماعتى را بفرستاد،دوازده كس را از مشركان بگرفتند.رسول -عليه السلام-ايشان را دست بازگرفت (8).

هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ -الآية.راويان اخبار گفتند:

رسول-عليه السلام-عام الحديبية روى به مكه نهاد براى عمره و هفتصد مرد بودند هفتاد شتر براندند (9)،هريك اشتر (10)از ده مرد تا به ذو الحليفة رسيدند احرام گرفتند و

ص : 351


1- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
2- .آج:شعيم،لا:نعيم.
3- .آج،ما،لا،آد:مغفل.
4- .ما:به پشت رسول مى آمد.
5- .ما:پاشيدند گرفتند.
6- .گا،آد:روز حديبيه.
7- .گا،لا:پشته،آد،در حاشيه افزوده:ثنيه.
8- .آج:جماعتى ديگر را بفرستاد تا دست از ايشان بازگرفتند- ،گا،آد:رها كرد.
9- .آج،ما،افزوده:اعنى براى هدى.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:شتر.

شتران را اشعار و تقليد كردند و جاسوسى را از خزاعه (1)بفرستاد تا از احوال قريش خبرى دهد او را و او ازآنجا برفت تا (2)نزديك عسفان (3)رسيد.جاسوس بازگشت و گفت:قريش و جملۀ احابيش (4)جمع شده اند براى آن كه با تو قتال كنند و تو را از مسجد الحرام بازدارند.رسول-عليه السلام-باصحابه بر سبيل مشورت گفت:چه راى است؟صواب باشد كه غارت كنيم بر زنان و فرزندان اينان كه به يارى ايشان رفته اند يا برويم راست،اگر كسى ما را منع كند با او قتال كنيم؟ابو بكر برخاست و گفت:يا رسول اللّٰه!راى تو قوى تر باشد و لكن ما به قتال نيامده ايم ما به زيارت خانه مى رويم،اگر كسى ما را منع كند با او قتال كنيم.

ابو هريره گفت:ما هرگز نديديم كسى كه پيش تو (5)مشورت كردى ازآن كه رسول با اصحابش و غرض رسول آن بودى تا راى هركسى بداند نه آن كه [302-ر] وجه راى بر او (6)پوشيده بودى.رسول-عليه السلام-گفت:بروى.برفتند تا به عسفان رسيدند.بشر بن سفيان الكعبى مى آمد،گفت:يا رسول اللّٰه!قريش به يك بار با تو پوست پلنگ پوشيده اند و عهد و نذر مى كنند كه تو را رها نكنند كه در مكه روى و خالد وليد را با لشكرى گسيل كردند (7)و به كراع الغميم رسيد.رسول-عليه السلام- گفت:يا ويح قريش!اگر مرا با عرب رها كردندى و عرب را با من اگر ايشان را بر من دست بودى،مراد ايشان برآمدى،و اگر دست مرا بودى بر عرب و ايشان را راى اسلام بودى،در اسلام آمدندى و اسلام قوى و وافر شدى و اگر نخواستندى و راى قتال بودى ايشان را بارى قوتى مانده بودى (8)كه كالزارشان (9)بخورد،ايشان چه مى پندارند؟ به خداى كه با ايشان قتال مى كنم تا خداى ظفر دهد مرا بر ايشان و يا سر من از تن جدا ماند.

آنگه گفت:كيست از ميان شما كه ما را به رهى ببرد كه نه ره ايشان است؟ مردى اسلمى برخاست،گفت:يا رسول اللّٰه من شما را به رهى ببرم كه ايشان را نبينى.ايشان را ببرد بر رهى (10)درشت بود و دشخوار (11)و رنج رسيد ايشان را در آن

ص : 352


1- .آج،ما:خذاعه.
2- .گا،آد:چون.
3- .ما:عفان.
4- .آج:اجانينش.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:بيشتر،كه بر متن راجح مى نمايد.
6- .آج:وجه رايى به او.
7- .آج:كيد كردند،گا،آد:روانه كردند.
8- .آج،ما،لا،افزوده:ايشان را.
9- .آج،ما،گا،آد:كارزار ايشان را.
10- .آج،به راهى،ما،لا:به رهى،گا،آد:از راهى.
11- .آج،گا،لا،آد:دشوار.

راه.چون با زمين سهل افتادند،رسول-عليه السلام-گفت،بگويى:

نستغفر الله و نتوب اليه بگفتند،گفت:و اللّٰه كه اين آن حطه است كه بر بنى اسرايل عرض كردند،ايشان قبول نكردند.

آنگه گفت:يا قوم دست راست گيرى بر ره ثنية المرار بر مهبط حديبيه كه زير مكه است.لشكر رسول آن راه برگرفتند و روى به آن جانب نهادند چون قريش خبر يافتند روى به آن راه نهادند.رسول برسيد و آنجا فروآمد (1)،اعنى به ثنية المرار.

و سبب آن بود كه چون ناقۀ رسول آنجا رسيد فروخفت.مردم بشتافتند و گفتند:حل حل،و اين صورتى باشد كه عرب به او شتر را برانگيزند.رسول-عليه السلام-گفت:ما حل،يعنى[302-پ]اين كلمه مگويى.گفتند:مگر شتر نماند (2)؟گفت:بنماند،و لكن او را حابس فيل منع كرد.آنگاه گفت:و اللّٰه كه قريش مرا دعوت نكنند با هيچ كارى كه در او فرمان خداى باشد وصلت رحم،الا اجابت كنم ايشان را با آن.

آنگه قوم را گفت:فرود آيى،فرود آمدند به اقصى الحديبية،و چاهى (3)كه در او آب اندك بود به يك ساعت خشك كردند و گفتند:يا رسول اللّٰه ما را آب بايد،ما از تشنگى هلاك شويم.و در چاه آب نيست و در اين حوالى آب نباشد.رسول-عليه السلام-تيرى (4)از جعبۀ خود بر كشيد و گفت:ببرى و يكى به چاه فروشوى و در بن آن چاه فروكنى.مردى نام او ناجيه (5)بن عمرو بن يعمر (6)بن دارم-و او سايق هدى رسول بود-آن تير بستد و به چاه فرورفت و تير در قعر چاه به زمين فروزد (7)،چندانى آب برآمد كه ايشان را بس كرد (8).گفتند در آن وقت كه او در چاه (9)بود،زنى به كنار چاه آمد و گفت:

يا ايها المائح دلوى دونكا (10)***انى رأيت الناس يحمدونكا

يثنون خيرا و يمجدونكا***ارجوك للخير كما يرجونكا

ص : 353


1- .آج،گا،لا،آد:فرود.
2- .آج،ما،گا،لا:بماند.
3- .آج،ما:بر چاهى،گا،آد:بر سر چاهى،لا:به چاهى.
4- .گا:تيغى.
5- .آج:احبيه.
6- .آج:تعمر،لا:نعمان.
7- .آج:فروبزد.
8- .آج:بس بود،لا:بس كردند،گا،آد:كفايت بود.
9- .گا:ناحيه در چاه،آد:ناجيه در بن چاه.
10- .آج:دونه.

ناجيه او را جواب داد:

قد علمت جارية يمانية***اني انا المائح و اسمي ناجية

و طعنة ذات رشاش واهية***طعنتها تحت صدور (1)العادية

ايشان در اين بودند بديل بن ورقا[ء]الخزاعى با جماعتى بنى خزاعه برسيد-و او از پدران ماست (2)و بنو (3)خزاعه عيبۀ نصح رسول بودند از جمله اهل تهامه-و گفت:

يا رسول اللّٰه!قريش بيامدند كعب بن لوى و عامر بن لوى بر سراهاى (4)حديبيه فرود آمدند كوچك و بزرگ و عزم قتال تو دارند و تو را در مكه رها نخواهند كردن.رسول -عليه السلام-[303-ر]همان جواب داد كه اول گفته بود بشر بن سفيان را.بديل (5)قول رسول بشنيد،گفت:دستور باش (6)تا اين سخن كه گفتى قريش را بگويم و جواب آن با نزد تو آرم.رسول گفت:روا باشد،برو.او برفت و قريش را گفت:من از نزديك محمد مى آيم و از او سخنى شنيدم اگر خواهى شما را (7)بگويم.

اما سفيهان ايشان گفتند:ما را حاجت نيست به آن كه سخن و پيغام او شنويم.

و اما حكما و خداوندان راى گفتند:بگوى تا چه گفت.بديل بگفت آنچه شنيده بود.عروة بن المسعود الثقفى بر پاى خاست و گفت:يا قوم شما شناخته هستى (8)رشد من و نصيحت (9)و نيك خواست (10)من در حق شما كه قريشى.گفتند:اى،و اللّٰه، گفت:اين مرد صلاحى بر شما عرضه (11)مى كند،قبول كنى و رها كنى تا بروم و سخن او بشنوم.گفتند:برو.او بيامد و به نزديك رسول آمد و با رسول در مناظره (12)گرفت.رسول-عليه السلام-همان جواب داد كه اول گفته بود.عروه گفت:يا محمد! هرگز كس را ديدى كه قوم خود را مستأصل كند و من پيرامن تو قومى را مى بينم

ص : 354


1- .اساس:صدود،با قياس با نسخۀ آج،تصحيح شد.
2- .ما:مصنف كتاب است،گا،افزوده:اعنى مصنف هذا الكتاب،آد:اعنى مصنف الكتاب.
3- .لا،آد:بنى.
4- .كذا،در اساس و آب و آج با ضمه اى بالاى الف در نسخۀ اساس،كه با توجه به كتب تفسير عربى و ساير نسخه بدلها،گمان مى رود،«اها»صورتى ديگر از«آبها»بوده باشد،ما،گا،لا،آد:سر آبها.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:چون بديل.
6- .ما،لا:دستور باشى،گا،آد:دستور باشد.
7- .آج،ما:با شما.
8- .آج:شناخته هستيد،گا،لا،آد:شناخته ايد.
9- .گا،آد:نصح.
10- .گا،لا،آد:نيك خواهى.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:عرض.
12- .آج:با رسول مناظره گرفت،گا،آد:مناظره كرد،لا: با رسول مناظره در گرفت.

او باش،و ايمن نباشم كه بروند و تو را رها كنند.أبو بكر او را دشنام داد.گفت:ما برويم و او را رها كنيم،عروه گفت:اين كيست؟گفتند:أبو بكر است.گفت:

اگر نه آنستى كه تو به جاى من كارى كرده اى و من مكافات آن نكرده ام،جوابت بدادمى.

و مغيرۀ شعبه (1)بر بالاى سر رسول ايستاده بود و عروه دست در روى رسول مى كشيد (2)،هرگه كه او دست در روى (3)رسول كشيدى او (4)قبيعۀ (5)شمشير بر دست او زدى و گفتى:دست دور دار از روى رسول.عروه گفت:اين كيست؟گفتند:اين مغيرۀ شعبه است.گفت:تو نه آنى كه من در عذر تو سعى كرده ام؟[303-پ]و او در جاهليت قومى را كشته بود-و عروه را در آن سعى (6)بود تا او برست.

آنگه عروة بن مسعود نگاه مى كرد در اصحاب رسول و حرمت داشت ايشان او را چنان كه اگر رسول پارۀ آب (7)بينداختى،يكى از ايشان بدست بگرفتى و در روى ماليدى و اگر آبى از دست فروريختى بر سر آن كارزارها (8)بودى تا كه ببرد.آنگه (9)قسمت كردندى و در پيش او سرافكنده و نرم آواز و كوتاه نظر (10)از حرمت و هيبت و تعظيم او را.عروه بازگشت و قريش را گفت:يا قوم (11)وفد بوده ام و بر (12)ملوك اطراف عالم رفته ام از قيصر روم و كسرى پارس و نجاشى حبشه هرگز نديدم پادشاهى را مطاع تر از محمد در ميان قومش.آب دهنش در روى مى مالند و بر آب دستش قتال (13)مى كنند،و چون كارى فرمايد از جاى بجهند و مسارعت كنند و پيش او سخن نگويند و اگر گويند آواز بر ندارند و تيز در او ننگرند و او بر شما رشدى عرضه مى كند قبول كنى.

مردى از كنانه گفت:رها كنى تا من بروم،گفتند:برو.چون نزديك رسيد، رسول گفت:اين فلان است و او از قومى است كه تعظيم هدى كنند هدى از پيش او بازبرى و لبيك در روى او زنى هم چونين كردند.چون چنان ديد،گفت:سبحان

ص : 355


1- .گا،لا،آد:مغيرة بن شعبه.
2- .ما:عروه دست بر روى رسول مى افشاند.
3- .ما،گا:بر روى.
4- .گا،آد:مغيره.
5- .ما:قبضه.
6- .آج،گا،لا،آد:سعيى.
7- .آج،افزوده:دهان،ما،گا،لا،آد:دهن.
8- .ما،گا،لا:كارزار،آد:كالزار.
9- .گا،آد:تا آن كه.
10- .گا،آد،افزوده:بودندى.
11- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:من.
12- .گا،آد:نزد.
13- .گا:كارزار،آد:كالزار.

اللّٰه!اين چنين قوم را از خانۀ خداى منع كردن حلال نباشد و بازگشت.

آنگه حليس بن علقمه را بفرستادند،و او سيد احابيش بود.رسول-عليه السلام- گفت: (1)از قومى متعبدان است.هدى بر او برى،هم چنان كردند.او هدى بديد با اشعار و تقليد برگشت و لا حول كرد و بازگشت و قريش را ملامت كرد و گفت:

حلال نباشد هدى منع كردن از محلش.

پس از آن مردى فاجر آمد و با رسول آغاز حديث كرد،در حال سهيل (2)بن عمرو برسيد[304-ر]رسول گفت:

سهل عليكم الأمر. قوم طلب صلح خواهند كردن ايشان هم چنان لبيك زدن گرفتند و هدى پيش راندند.سهيل (3)بن عمرو گفت:من آمده ام تا مصالحتى كنيم و عهدنامه اى نويسيم ميان شما و ما،و بر اين قرار دادند.رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين (4)را بخواند تا صلح نامه بنويسد،و رسول املا مى كرد،گفت بنويس: بسم اللّٰه الرحمن الرحيم.

سهيل (5)عمرو گفت:ما رحمان نشناسيم،اين نوشته اى (6)است ميان ما و تو،چيزى نويس كه ما شناسيم:باسمك اللهم.رسول گفت-عليه السلام-بنويس.على بنوشت،گفت بنويس:

هذا ما صالح عليه محمد رسول اللّٰه. سهيل (7)بن عمرو گفت:ما را گواه بر خود مى بايد گرفتن در اين نوشته و اگر ما گواهى دهيم و اقرار (8)،كه تو رسول خدايى،خود به تو ايمان آريم (9).نام خود بنويس و نام پدرت.رسول-عليه السلام-گفت:يا على!بنويس چنان كه ايشان مى خواهند و آنچه نوشته اى بستر.

على گفت:يا رسول اللّٰه!دست من بنرود كه نام تو از رسالت بسترم.رسول-عليه السلام-گفت:دست من بر او (10)نه تا بسترم،و بسترد.

آنگه گفت:و اللّٰه كه من رسول خدايم و اگرچه شما دروغ مى دارى (11).آنگه گفت:

يا على ستدعى الى مثل هذا فتجيب (12)انت على مضض ،تو را با مانند اين خوانند،اجابت كنى و تو مضطر باشى.قرار بر اين دادند كه ده (13)سال جنگ نكنند و

ص : 356


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اين.
2- .لا:سهل.
3- .لا:سهل.
4- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:على.
5- .لا:سهل.
6- .آج:نشانه اى.
7- .لا:سهل.
8- .ما،گا،آد:اقرار كنيم.
9- .آج،ما،گا،آد:آورده باشيم.
10- .آج،گا،آد:برآن.
11- .آج،ما،گا،آد،افزوده:مرا.
12- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و.
13- .ما،لا:دو.

مردم در اين ده (1)سال آمن (2)باشند و هركه به مكه آيد از اصحاب محمد (3)به حج يا به عمره يا به بازارگانى،ايمن باشد (4)بر خود و بر مال (5)،و هركه به مدينه آيد از قريش كه ازآنجا به مصر شود يا به شام،ايمن باشد بر جان و مال،و هركه از قريش به نزديك محمد آيد بى دستورى ولى اش (6)او را با جاى فرستد (7)و هركه از قوم محمد به نزديك قريش آيد،او را بازندهند.اين سخت آمد بر مسلمانان (8).رسول-عليه السلام-[304-پ]گفت:رها كنى هركه از ما با ايشان (9)رود گو برو،الى لعنة اللّٰه.و هركه خواهد كه در عهد محمد رود،برود.و هركه خواهد كه در عهد قريش رود،مخير است.

در حال بنو خزاعه گفتند:ما در عهد محمد رفتيم و بنو بكر گفتند:ما در عهد قريش رفتيم.رسول گفت:پس ما طواف خانه نكنيم (10).سهيل بن عمرو گفت:

امسال نكنى دگر سال بياييد (11)،و چون آيى با سلاح نيايى مگر تيغها در نيام كرده.و (12)هدى برانى (13)آنجا كه ما بازداريم بكشى.رسول گفت:هدى برانى،ايشان مى راندند و ايشان رويش بازپس مى زدند (14).رسول-عليه السلام-گفت:هم اين جا بكشى،هم آنجا بكشتند.ايشان در اين (15)بودند.ابو جندل بن سهيل بن عمر[و] (16)مى آمد با بندى گران و فرياد خواست (17)و مسلمان بود و در دست ايشان چون اسيرى بود (18).

پدرش برخاست.و تپنچه اى (19)بر روى او زد و گفت:يا محمد!اين عهد ميان ما تمام شده است و شرط آن كه هركه از ما به تو آيد باز ما دهى (20)او را،رسول گفت:

تو دانى،و ابو جندل فرياد مى خواست (21).رسول گفت:برو و صبر كن تا خداى

ص : 357


1- .ما.لا:دو.
2- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
3- .گا،آد:از مردم.
4- .آج:باشند.
5- .آج:بر خود و بر مال خود،ما،گا،لا،آد:بر جان و مال.
6- .آج،ما:واليش،لا:قريش.
7- .آج،لا،آد:فرستند.
8- .گا،آد:اين حال بر مسلمانان سخت آمد.
9- .اساس:به ايشان/با ايشان.
10- .ما،بكنيم،گا:كنيم.
11- .ما:بيايى.
12- .گا،آد:اكنون.
13- .آج:و هدا بريد.
14- .ما،گا،لا،آد:بازمى زدند.
15- .آج:در اين حال.
16- .اساس:ندارد،از آج،افزوده شد.
17- .گا،آد:مى خواست.
18- .گا،آد:قريش اسير و گرفتار بود.
19- .آج،گا:طپانچۀ.
20- .آج:باز به ما دهى،ما:با ما دهى،گا،لا،آد:بازدهى.
21- .گا،آد:مى كرد.

فرجى بدهد كه ما شرط كرديم،و خلاف نكو نباشد از ما.و پدر،او را دست گرفت و مى برد و جفا مى كرد.عمر گفت:من برخاستم و بر پهلوى او مى رفتم و دستۀ شمشير به او نزديك كردم تا بگيرد و پدر را بكشد،نكرد.اصحاب پيغامبر برگشتند و ايشان شاك نبودند در آن كه در مكه خواهند رفتن از آن خواب كه رسول ديده بود.

عمر بن الخطاب گفت:مرا در اسلام هرگز شك نبود الا آن سال،بيامدم رسول را گفتم:يا رسول اللّٰه نه تو رسول خدايى؟گفت:بلى.گفتم:نه وعدۀ خداى حق است؟گفت:بلى.گفتم:نه آنچه گويى از خداى گويى؟گفت:بلى.گفتم:

چون است كه ما را گفتى شما در مكه شوى حلق كرده و تقصير كرده،و پس (1)نرفتيم؟گفت:من گفتم امسال؟گفت:نه.گفت:انديشه مدار كه ما در مكه شويم حلق كرده[305-ر]و تقصير كرده.عمر گفت:من گفتم راست گفتى اى رسول اللّٰه،و از آن توبت كردم و بسيار كفارت كردم آن را.

آنگه صلح نامه تمام كردند و از هر دو جانب گواه برگرفتند و هدى براندند تا به وادى الثنية.گفت:مشركان از پيش برآمدند و رويش بازدند (2).رسول گفت:هم اين جا (3)بكشى و هم اين جا سر بتراشى.و اللّٰه كه كس برنخاست (4)و شتر نكشت و سر نتراشيد.رسول-عليه السلام- ديگرباره بازگفت.كس برنخاست و شتر نكشت و سر نتراشيد.رسول-عليه السلام- ديگرباره بازگفت،كس برنخاست (5).سيم بار بازگفت ،هم كس برنخاست (6).رسول بخشم برخاست و در خيمۀ ام سلمه شد و گفت:

مى بينى كه از اينان كس فرمان نبرد!ام سلمه گفت:تو ايشان را رها كن،تو شتر (7)خود بكش و حلاق (8)را بخوان و سر بتراش.رسول-عليه السلام-از خيمه بيرون آمد و با كس سخن (9)نگفت و شتر خود را بدست خود بكشت و حلاق را آواز داد-و حلاق او آن روز خراش بن امية الخزاعى بود-و سر بتراشيد.مردم چون چنان ديدند از دست در افتادند و شتران بكشتند و بعضى سر بعضى مى تراشيدند و نزديك آن بود كه خود

ص : 358


1- .گا،آد:امسال.
2- .بازدند/باز زدند،آج،ما،گا،لا:باز زدند،آد:روى هدى باز زدند.
3- .گا،آد،افزوده:شتر.
4- .آج،ما،آد:برنخواست.
5- .آج،گا،آد:برنخواست.
6- .آج،گا،آد:برنخواست.
7- .آج،ما:اشتر.
8- .ما:حالق.
9- .آد،افزوده:اصلا،گا:با كس اصلا سخن.

را بكشند از غم و غبن (1)كه چرا فرمان رسول نكردند (2).

عبد اللّٰه عباس و عبد اللّٰه عمر گفتند:آن روز جماعتى حلق كردند و جماعتى تقصير.رسول-عليه السلام-گفت:

رحم اللّٰه المحلقين ،گفتند:يا رسول اللّٰه!و المقصرين.

گفت:

رحم اللّٰه المحلقين ،گفتند:يا رسول اللّٰه!و المقصرين.

گفت:

رحم اللّٰه المحلقين ،گفتند:يا رسول اللّٰه!و المقصرين.

گفت:

و المقصرين.

گفتند:يا رسول اللّٰه!چرا اينان را سه بار دعا كردى و ايشان را يك بار؟گفت:

براى آن كه اينان شك نكردند و ايشان شك كردند.

و رسول-عليه السلام-شترى از آن ابو جهل هشام (3)بكشت،حلقه اى سيمين در بينى كرده،بر رغم مشركان.آنگه زنان جماعتى بيامدند و بر رسول بيعت كردند.و ذلك قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا [305-پ] جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ (4)... ،و قصت آن بيايد (5).

پس رسول-عليه السلام-با مدينه آمد.ابو بصير عتبة بن اسيد از مكه به نزديك رسول آمد و مسلمان بود و در دست مكيان اسير بود.در حق او (6)نامه نوشتند به رسول و او را بازخواستند،دو مرد را از بنى عامر بفرستادند.رسول-عليه السلام-او را با ايشان داد.او گفت:يا رسول اللّٰه!مرا با مشركان مى دهى؟گفت:يا هذا!برو و صبر كن كه ميان ما عهدى است كه آن را خلاف نشاهد (7)كردن.او با ايشان برفت تا به ذو الحليفة رسيد.ايشان چيزى مى خوردند و تيغ بر ايشان پيش نهاده بود (8)،در نيام.او گفت:اين تيغ نيكو هست (9)؟گفتند:نيكوست (10).گفت:شايد تا من ببينم؟گفت:

روا باشد.او برگرفت و از نيام برآورد و نيك فرونگريد (11)و در دست بجنبانيد و بزد

ص : 359


1- .گا،آد:كه خود را از غم هلاك سازند.
2- .گا:نشنيده بودند،آد:نبرده بودند.
3- .گا،آد:ابو جهل بن هشام-عليه اللعنة.
4- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ 10.
5- .آج،ما،گا،آد،افزوده:ان شاءاللّٰه.
6- .گا،آد:در باب او.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:نشايد.
8- .آج:تيغى پيش ايشان نهاده بود،ما:تيغ بر ايشان نهاده بود،گا،آد:تيغى در نيام نزد ايشان نهاده بود.
9- .آج:خوب است.
10- .آج:بلى.
11- .گا،آد:در او.

و يكى از آن دو را بكشت،و اين يكى (1)برخاست (2)و بگريخت و روى به مدينه نهاد.

رسول-عليه السلام-چون او را از دور بديد گفت:اين مرد مذعور (3)است.آنگه گفت:

ما وراك؟چه رسيد تو را؟گفت:صاحب شما صاحب ما را بكشت.در حال براثر او ابو بصير در آمد و تيغ بدست و گفت:يا رسول اللّٰه ذمت تو وافى شد و تو از عهده (4)برونى.رسول-عليه السلام-گفت:

ويل امه مسعر (5)حرب لو كان معه رجال. چون اين سخن بشنيد دانست كه رسول او را به دست بازدهد.از پيش رسول بدر آمد و برفت و به كنار دريا شد به ره شام كه رهگذر قريش بود كه به بازارگانى (6)رفتندى.

و مسلمانانى كه به مكه بودند چون بشنيدند بر او (7)مى رفتند تا هفتاد مرد بر او جمع شد.و ابو جندل با (8)نزديك او شد و هيچ كاروان بنگذشت به ايشان آنجا الا ايشان مى كشتند (9)و مال مى بردند تا مكيان به فرياد آمدند و رسول را شفاعت كردند كه ايشان را بازخوان (10)و قرار ما آن است كه هركه (11)از ما به تو (12)آيد[306-ر] حكم او را باشد و تو او را با ما مده.رسول-عليه السلام-كس فرستاد و ايشان را بازخواند.فهذا معنى قوله: وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ،هدى آن باشد كه مرد حاج يا معتمر به خانۀ خداى راند به هديت،و معكوف،محبوس باشد.و«عكف»هم لازم است و هم متعدى.يقال:عكف عكوفا اذا احتبس.و عكفه عكفا اذا حبسه.و الهدى معطوف است على الضمير فى قوله: وَ صَدُّوكُمْ ،و معكوفا،نصب بر حال است (13)از مفعول.

وَ لَوْ لاٰ رِجٰالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسٰاءٌ مُؤْمِنٰاتٌ ،يعنى به مكه.آنگه گفت:اگر نه مردانى و زنانى بودندى مؤمن به مكه، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ ،كه شما ايشان را ندانى و نشناسى و واقف نيستى بر ايمان ايشان، أَنْ تَطَؤُهُمْ ،كه ايشان را در پاى گيرى،يعنى،ايشان را بكشى به نادانى در ميان مشركان مكه، بِغَيْرِ عِلْمٍ ،بى آنكه دانى، فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ .

ص : 360


1- .گا،آد:ديگرى،ما:آن يك.
2- .ما،گا،آد:برخواست.
3- .گا،آد:مروع است.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:عهد.
5- .آج:مسحر،ما:مشعر.
6- .آج،ما،لا،به بازرگانى،گا،آد:از آن راه به بازرگانى.
7- .گا،آد:نزديك او.
8- .گا،آد:نيز.
9- .گا،آد:و كاروان كه ازآنجا مى گذشت مى كشتند.
10- .گا،آد:نزد خود خوان.
11- .ما:هرچه.
12- .گا،آد:نزد تو.
13- .آب از اين جا تا پايان جلد هفدهم افتادگى دارد.

و در كلام اين تقديم و تأخير هست.آنگه (1)به شما رسد اثمى و حرجى از آن كشتن ناواجب،اين قول ابن زيد است.محمد بن اسحاق گفت:معرة،اى،غرامة الدية.و بعضى ديگر گفتند:كفارة،كقوله (2): ...فَإِنْ كٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ،فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ (3)... ،بر قاتل خطا،برده اى (4)باشد كه آزاد كند.چون حال بر اين جمله بود.و گفتند:مشركان عيب كنند كه (5)اينان اهل دين خود را مى كشند.و جواب لو لا محذوف است از كلام،و التقدير (6):لاذن لكم فى دخولها و لكنه حال بينكم و بينه.

لِيُدْخِلَ اللّٰهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،و تا اين محذوفات تقدير نكنى كلام مستقيم نشود.و اصل معرة،من العر باشد و هو الجرب (7)گفت،خداى تعالى اين تأخير براى آن كرد تا در رحمت برد آن را كه خواهد. لَوْ تَزَيَّلُوا ،قيل:لو تميزوا.و اگر جدا بودندى مؤمنان از كافران در مكه ما كافران را عذابى سخت كردمانى.و گفتند، قوله: لَعَذَّبْنَا ،جواب هر دو است.جواب لو لا و جواب لو[306-پ]قتاده گفت:در اين آيت خداى تعالى به بركت مؤمنان از كافران عذاب بازدارد به بركت مؤمنان (8)، چنان كه براى مستضعفان مكه از مشركان عذاب بازداشت.

و از صادق (9)-عليه السلام-روايت كردند از پدرانش،از اميرالمؤمنين (10)-عليهم السلام-كه او گفت:رسول را پرسيدم از اين آيت.گفت:معنى آن است كه: لَوْ تَزَيَّلُوا ،اگر آن كافران كه در معلوم چنان بود كه ايشان را فرزندان،مسلمان خواهند (11)بودن،اگر ايشان را از اصلاب پدران جدا شايستى (12)كردن،ما كافران را عذاب كردمانى.و اين قول (13)قريب است لقوله تعالى: ...وَ لاٰ يَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً كَفّٰاراً (14).

إِذْ جَعَلَ ،عامل در ظرف لعذبنا است.گفت:چون كردند،و آنگه كه كردند

ص : 361


1- .گا:تقدير آن كه.
2- .آج:قوله تعالى،ما،گا،لا،آد،افزوده:تعالى.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 92.
4- .گا،آد:كفارت قاتل خطا،برده اى باشد.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:گويند.
6- .گا،آد:تقدير آن كه.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:الحرب،گا،و آد:آيه را پس از اين جملات آورده اند.
8- .كذا در اساس،آج،ما،گا،لا،آد:ندارد.
9- .آج:امام جعفر صادق.
10- .آج،گا،لا،آد،افزوده:على.
11- .آج،آد:خواهد.
12- .گا،آد:توانستى.
13- .گا،آد،افزوده:لطيف و.
14- .سورۀ نوح(71)،آيۀ 27.

كافران در دلهاشان حميت،آنگه بدل كرد از آن حميت،حميت جاهليت (1).و آن،آن بود كه:رسول را در مكه نگذاشتند و به (2)بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ رضا ندادند،و به محمد-رسول الله-اقرار ندادند.و حميت،فصيلت (3)باشد من حمى فلان انفه يحمى حمية و محمية.قال المتلمس:

الا اننى منهم و عرضى عرضهم***كذى الرأس (4)يحمى انفه (5)ان يهشما

فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ،خداى تعالى سكينت و وقار خود فرود آورد بر پيغامبرش و بر مؤمنان تا ثابت قدم شدند و در كارزار (6)بر جاى بماندند. وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوىٰ ،و الزام كرد ايشان را،يعنى تكليف كرد و بفرمود كلمت پرهيزكارى.

گفتند:كلمة الاخلاص،بيانه قوله: ...وَ لٰكِنْ يَنٰالُهُ التَّقْوىٰ مِنْكُمْ (7)... ،و قوله: ...إِنَّمٰا يَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (8).

ابى كعب گفت:از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:در اين آيت

كلمة التقوى،لااله الاالله است،و اين قول عبد الله عباس است و عمرو بن ميمون و مجاهد و قتاده و ضحاك و سلمۀ[307-ر]كهيل (9)و عبيد (10)عمير و عكرمه و ربيع انس و سدى و ابن زيد.عطاء خراسانى گفت: (11)

لا اله الا الله محمد رسول الله (12).

اميرالمؤمنين على گفت:

لا اله الا الله و الله اكبر. عطاء بن ابى رياح گفت:

لا اله الا الله وحده لا شريك له،له الملك و له الحمد و هو على كل شىء قدير (13) .زهرى گفت: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ .

وَ كٰانُوا أَحَقَّ بِهٰا وَ أَهْلَهٰا ،و ايشان به آن اولى تر بودند و سزاى (14)آن بودند. وَ كٰانَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً ،خداى به همه چيز داناست.

ص : 362


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:را.
2- .گا،آد،افزوده:نوشتن.
3- .كذا،در اساس،آج،ما،گا،آد:فعيله كه بر متن راجح مى نمايد،لا:فعليه.
4- .آد:الناس.
5- .آج:انفسه.
6- .آد:كالزار.
7- .سورۀ حج(22)آيۀ 37.
8- .سورۀ مائدة(5)آيۀ 27.
9- .ما:كهل.
10- .لا:عبيد و عمير.
11- .گا،آد،افزوده:معنى أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوىٰ .
12- .گا،آد،افزوده:است.
13- .سورۀ تغابن(64)آيۀ 1.
14- .گا،آد:سزاوار.

لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيٰا بِالْحَقِّ ،رسول-عليه السلام-عامه (1)الحديبية،پيش ازآن كه برفت (2)،در خواب ديد كه در مسجد الحرام رفته است و او و اصحاب او (3)بهرى حلق كرده و بهرى تقصير كرده.اين خواب با اصحاب بگفت،چون به حديبيه رفت و مشركان منع كردند و رسول بازگشت.جماعتى گفتند:يا رسول الله!نه ما را گفتى كه من در خواب ديدم كه شما در مسجد الحرام شدى آمن (4)،حلق كرده و تقصير كرده؟گفت:آرى و لكن نگفتم امسال.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:خداى تعالى راست گفت با رسولش آن خواب كه وى را نمود كه شما در مسجد الحرام شوى آمن (5)و براى آن صَدَقَ گفت كه،رؤيا در معنى قول است،و «صدق»متعدى است به دو مفعول،يقال:صدقته القول.و اين«لام»فى قوله:لقد،و فى قوله:لتدخلن (6)،جواب دو قسم محذوف است.و التقدير:و الله لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق،و الله لتدخلن المسجد الحرام. (7)

و قوله: إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه استثناى مشيت براى آن كرد كه از وقت رؤيا تا به وقت حصول مقتضى او،ممكن بودى كه بسيارى مردم مرده بودندى و غايب شده،تا آن بعض مستثنى باشد به مشيت.قولى ديگر آن است كه:اگرچه ظاهر كلام شرط است مراد[307-پ]شرط نيست،چنان كه صيغت امر (8)بسيارى و مراد امر نباشد.و انما (9)مراد آن است كه:لتدخلن المسجد الحرام، بمشية الله (10).

قولى ديگر آن است كه: إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،براى توقيف الكلام عن النفوذ آورد،چنان كه در كلام عرب مى رود و قرآن بر لغت ايشان است.و قولى ديگر آن است كه تا مردم متأدب شوند به ادب الله و اقتدا كنند،چنان كه گفت:

ص : 363


1- .آج،ما،گا،لا،آد:عام.
2- .آج:پيش ازآن كه به عام الحديبية رفت.
3- .آج،ما،گا،آد:و از اصحاب او.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:ايمن.
6- .اساس،«ليدخلن»كه با توجه به قرآن مجيد و نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .گا،آد،افزوده:به خدا كه در مسجد الحرام رويد،ان شاءالله،اگر خدا خواهد،اين كلمه اى است كه مستحب است چون كسى كارى خواهد كرد،بگويد كه:فلان كار بكنم،ان شاءالله تعالى،و خداى تعالى مستحب است چون كسى كار خواهد كرد،بگويد كه:فلان كار بكنم،ان شاءالله تعالى،و خداى تعالى گفت: وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِكَ غَداً. إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ... [سورۀ كهف(18)آيات 23 و 24].
8- .ما،افزوده:آيد،لا:صيغۀ امر آرند،گا،آد:صيغۀ امر بسيار آيد.
9- .گا،آد:اما.
10- .ما،گا،آد،افزوده:و عونه،لا:تعالى.

وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِكَ غَداً، إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ (1)... ،قولى ديگر آن است كه:«ان»به معنى «اذ»است،چنان كه گفت: ...وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (2).

ابو القاسم بلخى گفت:مشيت به معنى امر است براى مناسبتى كه ميان امر و مشيت هست كه مشيت مؤثر است در امر (3)آمر،و التقدير:ان امركم الله.قولى ديگر آن است كه:لتدخلن المسجد الحرام،آن (4)قول رسول است-عليه السلام-پس شرط مشيت رسول كرد-عليه السلام-بر (5)خداى.

و قوله: آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ[رُؤُسَكُمْ] (6)وَ مُقَصِّرِينَ ،نصب است بر حال و براى آن محلقين (7)گفت كه تا مبالغت كنند در حلق (8).و اما تقصير در شرع عبارت است ازآن كه بعضى از موى سر و اندكى از موى محاسن بگيرد (9)،عند الاحلال فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا ، خداى آن داند كه شما ندانى از مصالح كارها در باب تقديم و تأخير و تعجيل و تأجيل. فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ ،اى قبل فتح مكه،كرد پيش از فتح مكه فتح (10)نزديك،و آن فتح حديبيه بود،و گفتند فتح خيبر.

راويان اخبار روايت كردند كه:در صلح حديبيه چندانى مصلحت بود كه جز خداى نداند براى آن كه چون صلح پديد آمد،مسلمانان با مشركان هم سخن شدند و در مناظره آمدند با هيچ عاقل متميز سخن نگفتند و الا در اسلام آمد[ند] (11)،تا به آن دو سال چندانى مشركان در اسلام آمدند كه به همه مدت مثل آن نيامده بودند.

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ،گفت:او آن خداى است كه بفرستاد رسولش را به مسلمانى و دين خداى تعالى تا ظاهر گرداند آن دين را و مظفر بر همه دينها.گفتند:به حجت و برهان خواست[308-ر]نه به قهر و غلبت.و از صادق (12)-عليه السلام-روايت كردند كه:تأويل اين آيت هنوز پيدا نشد (13)و پيدا نشود مگر در روزگار مهدى-عليه السلام-كه همه جهان اسلام باشد،بلا كفر،

ص : 364


1- .سورۀ كهف(18)آيات 23 و 24.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 139،آج،افزوده:اى اذا كنتم مؤمنين،ما،لا،آد:اى اذ كنتم مؤمنين.
3- .اساس:امرى،به قياس با نسخۀ گا،تصحيح شد.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:از.
5- .آج،ما،گا،لا،آد:نه.
6- .اساس:ندارد،به قياس با قرآن مجيد و نسخۀ آج،افزوده شد.
7- .ما،گا،لا،آد:تحليق.
8- .گا،آد،افزوده:كه بناى تفعيل مبالغه را باشد.
9- .گا،آد:بگيرند.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:فتحى.
11- .اساس:ندارد،از ما،افزوده شد.
12- .آج:امام جعفر صادق.
13- .ما،گا،آد:نشده.

و هدى باشد،بى ضلالت،و عدل باشد،بى جور،و امن باشد،بى خوف.چنان كه گفت: ...وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضىٰ لَهُمْ (1)-الآية.

وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً ،«با»زياد[ت است] (2)و المعنى:و كفى الله شهيدا[و نصب شهيدا] (3)بر تمييز است.گفت:خداى بس گواه بر اين گفتار.

آنگه گفت: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ ،محمد پيغامبر خداى است،[جمله اى باشد از مبتدا و خبر] (4)اين جا كلام تمام شد. وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ ،مبتدا و خبرى ديگر است،و آنان كه با وى اند سختان اند بر كافران رحيمان[اند] (5)ميان ايشان.يعنى،با يكديگر،نظيره قوله: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكٰافِرِينَ (6)،و اشداء جمع شديد باشد،كسخى و اسخياء و قوى و اقوياء،و رحماء جمع رحيم، كقرين و قرناء و ظريف و طرفاء. تَرٰاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً ،ايشان را گاه راكع بينى،گاه ساجد (7)،او (8)بعضى را راكع بينى و بعضى را ساجد. يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً ، طلب فضل خداى مى كنند،يعنى ثواب بهشت و رضاى خداى تعالى. سِيمٰاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ ،اى،علامتهم.و در او دو لغت است:سيما مقصور و سيمياء (9)ممدود.و قال[الشاعر] (10):

ترى سيمياء المجد منه تلوح***

گفت:علامت ايشان بر رويهاى ايشان بينى از اثر سجده.

خلاف كردند در اين سيما و علامت كه چه باشد (11)،و در دنيا باشد يا در آخرت:

خلاف كردند در اين سيما و علامت كه چه باشد (12)،و در دنيا باشد يا در آخرت:

عوفى گفت از عبد الله عباس كه:نورى باشد كه از رويهاى ايشان مى تابد روز قيامت كه به آن بدانند كه ايشان اهل سجود بوده اند در دنيا:عطا بن ابى رياح (13)گفت:رويهاى ايشان سپيد باشد روز قيامت و روشن ازآن كه در دنيا نماز كرده باشند.شهر بن حوشب گفت:جاى سجدۀ ايشان از رويشان مانندۀ (14)ماه بود در شب بدر.[308-پ]حسن بصرى گفت:اثر خشوع و تواضع خواست،و اين روايت والبى

ص : 365


1- .سورۀ نور(24)آيۀ 55.
2- .در نسخۀ اساس محو شده و قابل قرائت نيست،از آج افزوده شد.
3- .در اساس با خط ديگرى افزوده شده است.
4- .در اساس با خط ديگرى افزوده شده است.
5- .در نسخۀ اساس محو شده و قابل قرائت نيست،از آج افزوده شد.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 54.
7- .ما،افزوده:بينى.
8- .گا،لا،آد:يا.
9- .آج،ما،گا،لا،آد:سيماء.
10- .اساس:ندارد،به قياس با نسخۀ گا،افزوده شد.
11- .گا،آد،افزوده:و كى باشد.
12- .گا،آد،افزوده:و كى باشد.
13- .لا:ابى رباح.
14- .ما:چون،لا:مانند.

است از عبد الله عباس.منصور گفت:از مجاهد پرسيدم كه اين سيما اثر باشد كه بر پيشانى پديد آيد از اثر سجده (1)؟گفت:نه،و لكن ربما (2)كه بر پيشانى مرد از آن اثر بمانند زانوى بز (3)باشد و دلش از سنگ سختر (4)باشد و لكن اثر خشوع باشد (5).اين جريح گفت:وقار و بها باشد.شمر بن عطيه (6)گفت:تهيج و زردى روى باشد و اثر بى خوابى.عكرمه و سعيد جبير گفتند:اثر خاك باشد بر پيشانى ايشان ازآن كه سجده بر (7)زمين كنند تواضع را.

سفيان ثورى گفت:به شب نماز كرده باشند به روز رويشان نورانى بود (8)، بيانش

قوله (9)-عليه السلام: من كثر صلاته بالليل حسن وجهه بالنهار. بهرى ديگر گفتند:اثرى باشد بر پيشانى از سجده چنان كه كس ها (10)را هست.زهرى گفت:اين علامت روز قيامت باشد.

و در بعضى اخبار آمد كه خداى تعالى به قيامت دوزخ را گويد:

يا نار انضجى يا نار حرقى و (11)موضع السجود فلا تقربى ،گويد:بسوز هركجا خواهى از گناهكار و جاى سجده رها كن.

عطاى خراسانى گفت:هركه او پنج نماز به پاى دارد داخل بود در اين آيت.

ذٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ ،گفت:مثل و صفت ايشان در تورات و انجيل اين است كه ايشان را مثل زدند و تشبيه كردند در اين كتابها به زرعى و كشتى. أَخْرَجَ شَطْأَهُ ،كه تژ (12)بزند (13).و آن اول بار بود كه دانه بشكافد (14).

انس گفت:نباته،عبد الله عباس گفت:خوشۀ زرع باشد،مجاهد و ضحاك گفتند:فراخ زرع باشد كه پيرامن او برآيد (15)يقال:اشطأ الزرع فهو مشطئ،اذا فرخ و

ص : 366


1- .آد:سجود.
2- .گا:بسا كه،آد:بسا باشد كه.
3- .اساس با خطى متفاوت از متن به شتر تبديل شده است.
4- .گا،لا،آد:سخت تر.
5- .آج،ما،افزوده:و اثر بى خوابى.
6- .آج:عمر بن عطيه،ما:عمر بن الخطاب،گا،آد:ثمرة بن عطيه،لا:صمر بن عطيه.
7- .آج:در.
8- .آج،ما،گا،لا:باشد.
9- .گا:قول النبى.
10- .لا:كسان،گا،آد:بعضى.
11- .گا،آد:اما.
12- .كذا در اساس و گا و آد،با زاى اعجمى(ژ)، آج:بر،ما:تيجه،كه در حاشيه به صورت«تژه»ضبط و تصحيح شده است،لا:تش.
13- .گا،آد:كه برآرد.
14- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:در زمين.
15- .گا،آد:بردمد.

انبت حوله فروعا و سنابل اخر.[309-ر]قال الشاعر:

اخرج الشطأ على وجه الثرى***و من الأشجار افنان الثمر

فَآزَرَهُ ، (1)قواه و يكون آزرا له،يار او شود و او را قوى دارد، فَاسْتَغْلَظَ ،سطبر (2)شود. فَاسْتَوىٰ عَلىٰ سُوقِهِ ،بر ساقهاى خود راست بايستد. يُعْجِبُ الزُّرّٰاعَ ،به جايى رسد به حسن و نضارت كه برزگران را به عجب آرد.و اين مثلى است كه خداى تعالى بزد رسول را و اصحاب او را به زرعى كه اول تژه بزند (3)يك شاخ باشد و آن اصل او بود كه از ميان دانه بيرون آيد.آنگه پيرامن او شاخه ها و برگها برآيد،آنگه آن نيز خوشه ها برآرد پيرامن آن اصل درآيند او را قوى دارند و راست دارند.هم چونين (4)اصحاب (5)محمد-صلى الله عليه و آله- (6)پيرامن او جان و مال به فداى او كرده با آن شاخه ها و برگها مانند كه زرع را قوى دارند (7)،در پيش او جهاد مى كنند و از او ذب نمى كنند (8)تا قوى شود و راست گردد چنان كه هركه بنگرد به عجب (9)آيد كه كودكى بازماند بى مادر و بى پدر يتيم،ابو طالب او را در حجر (10)خود گيرند (11)خداى تعالى كار به اين جا رساند به تربيت (12)كه همه عالم از او عاجز آيند و در او بشگفت فرومانند و كافران بخشم آيند.

و در كفار دو قول است:يكى آن كه زراع اند (13).و عرب برزگر (14)را كافر خواند (15)، براى آن كه دانه در زمين بپوشاند.و الكفر،الستر،قال:

في ليلة كفر النجوم غمامها***(16) و قول ديگر آن كه:مراد كافران اند،يعنى،خداى تعالى كار رسول-عليه السلام-

ص : 367


1- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:اى.
2- .ما،لا،آد:ستبر.
3- .گا،آد:تژكه بزند.
4- .آج،ما،گا،لا،آد:همچنين.
5- .ما،لا:صحابه.
6- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و اهل بيت.
7- .آج،ما،گا،لا،آد:دارد.
8- .آج،ما،لا،آد:مى كنند.
9- .آج:تعجب آرد،ما:تعجب آيد.
10- .آج:حجره،گا،آد:كنار.
11- .آج،ما،گا،لا،آد:گيرد.
12- .آج،ما،گا،لا،آد،افزوده:و تقويت.
13- .ما،گا،لا،آد:كافران اند و اين قول بهتر است،دوم آن كه،زراع اند.
14- .گا،آد:برزيگر.
15- .ما،گا،لا،آد،افزوده:و اين قول ضعيف است،براى تكرار،دگر آن كه اعجاب زراع را مرجع با زرع است و غيظ كفار را مرجع با كار رسول است،چه زراع را با كار رسول نسبتى نيست،تا از او بخشم آيند،پس بر ظاهر حمل كردن اولى تر بود.
16- .آج:غمامه.

و صحابه براى آن چنين ساخت تا كافران را به ايشان بخشم آرد.و عجب از گروهى [309-پ]كه بى تأمل گفتند (1): وَ الَّذِينَ مَعَهُ ،أبو بكر (2)است،و أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ ،عمر (3)، رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ ،عثمان (4)، تَرٰاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً ،على (5)،و انديشه نكردند كه سخن ناانداخته نبايد گفتن.

و آن،آن است كه (6): وَ الَّذِينَ مَعَهُ (7)،باتفاق در محل رفع است به ابتدا،و مبتدا (8)را خبر بايد (9)و خبر بايد تا هم (10)مبتدا باشد.چنان كه زيد قائم او قاعد.بهر حال زيد قائم است و قائم زيد.پس چگونه شايد تا أبو بكر مبتدا باشد و عمرو عثمان و على خبر باشند از او؟و خبر مى بايد تا عين مبتدا باشد.ديگر آن كه مبتدا شخص با[شد] (11)و خبر حدث باشد،چگونه شايد تا شخصى مخبر عنه باشد و اشخاص خبر باشند از او؟و اين در غايت استحالت است.

ديگر آن كه:اين صفات به اهل البيت لا يقتر است ازآن كه به صحابه. وَ الَّذِينَ مَعَهُ اشخاص مختلف اند.«واو»عطف بايد تا فرق باشد ميان عطف و معطوف عليه (12).

پس به اين جمله آنچه ايشان گفتند،درست نيست-و الله ولى التوفيق.

و آنگه گفت: وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً ،گفت:وعده داد خداى مؤمنان را كه عمل صالح كرده باشند از ايشان،يعنى از آنان كه ذكر ايشان برفت آمرزش و ثواب بزرگوار.و مِنْهُمْ ،راجع است الى قوله: وَ الَّذِينَ مَعَهُ .و اگر اعراب اين آيت بدين وجه گويند كه محمد مبتداست،رسول الله صفت اوست،نه خبر. وَ الَّذِينَ ،معطوف است على محمد.آنگه آنچه از پس اوست

ص : 368


1- .ما،گا،لا،آد:اما گروهى كه گفتند.
2- .ما،گا،لا،آد:أبو بكر صديق.
3- .ما،گا،لا،آد:عمر خطاب است.
4- .گا،لا،آد:عثمان عفان،ما:عثمان است-رضى الله عنهم.
5- .گا،لا،آد:مراد على بن أبي طالب است-عليه السلام-، اين قولى به غايت ضعيف و خارج از لغت عرب و نظم كلام ايشان.
6- .ما،گا،لا،آد:براى آن كه.
7- .اساس:و الذين آمنوا،كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .لا:ابتدا.
9- .ما،گا،لا،آد،افزوده:لا محاله.
10- .آج،ما،گا،لا،آد:نفس.
11- .در اساس،بريده شده است،اختلاف نسخه هاى:ما،گا،لا،آد ازاين پس تا آخر جلد هفدهم فاحش بود و ضبط تمامى آنها غير لازم تشخيص داده شد.
12- .آج،افزوده:و مبتدا و خبر يا صفت و موصوف و اين صفت و موصوف است،نه معطوف و معطوف عليه.

جمله صفت وَ الَّذِينَ باشد،الى قوله:كزرع،و التقدير آن باشد كه:محمد الرسول و اتباعه الموصوف بهذه[310-ر][الصفات] (1)،براى آن كه أَشِدّٰاءُ ،و رحماء،و يبتغون، جمله نكرات است،و نكره نشايد تا صفت معرفت بود.پس وجه معتمد آن است كه گفته شد پيش از اين-و الله ولى التوفيق.

آخر الجز و السابع عشر من تفسير القرآن،و الله المشكور على جميع الأحوال و الحمد لله ذى المن و الإفضال،و الصلاة على النبى المعتام و اهل بيته انجم الظلام.وقع الفراغ من زبرته وقت الضحوة يوم الأحد لخمس ليال خلت من شهر ربيع الاول،على يدى العبد المذنب الفقير الغريب الراجى الى رحمة ربه،حيدر بن محمد بن اسماعيل بن سليمان بن ابراهيم الاردلانى النيسابورى سنة ستة و خمسين و خمس مائة.

ص : 369


1- .در اساس ازميان رفته،از آج افزوده شد.

جلد 18

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

سورة الحجرات

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

بدان كه اين سوره مدنى است و هژده (1)آيت است و سيصد (2)و چهل و سه كلمت است و هزار و چهارصد و نود و شش حرف است.و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-عليه السلام (3)-گفت:هركس كه او سورة الحجرات بخواند،خداى تعالى (4)[1-ر]به عدد هركس كه (5)خداى را طاعت داشت (6)و در خداى (7)عاصى شد ده حسنه بنويسد او را.از اين جا (8)تا به آخر قرآن اين سورتها مفصّل (9)خوانند براى آن كه فصل[به] (10)بسم اللّه الرحمن الرحيم ،بسيار باشد در او.و رسول-عليه السّلام (11)گفت:

اعطيت السبع الطّوال (12)مكان التوراة و اعطيت المثانى مكان الإنجيل و اعطيت المئين مكان الزبور و فضّلت بالمفصّل (13).

ص : 1


1- .آج:هشتده،گاه:هيژده،كا:هجده.
2- .اساس و آج:ششصد خوانده مى شود،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،آد،گا،كا:صلى الله عليه و آله.
4- .آد،كا+او را.
5- .آد،كا:هركه.
6- .آد،كا:كرد.
7- .آد،كا:و هركه در او.
8- .آد،كا:و از اين سوره.
9- .آج+را.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آج،آد،گا،كا:صلى الله عليه و آله.
12- .آد:الطول.
13- .آج+صدق رسول الله.

قوله تعالى:

سوره الحجرات (49): آیات 1 تا 10

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِيِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ اَلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ اِمْتَحَنَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوىٰ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3) إِنَّ اَلَّذِينَ يُنٰادُونَكَ مِنْ وَرٰاءِ اَلْحُجُرٰاتِ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ (4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّٰى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ (6) وَ اِعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اَللّٰهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ اَلْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمٰانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ اَلْكُفْرَ وَ اَلْفُسُوقَ وَ اَلْعِصْيٰانَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلرّٰاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ نِعْمَةً وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (8) وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى اَلْأُخْرىٰ فَقٰاتِلُوا اَلَّتِي تَبْغِي حَتّٰى تَفِيءَ إِلىٰ أَمْرِ اَللّٰهِ فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُقْسِطِينَ (9) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)

ترجمه

اى آنان كه مؤمنانيد نه پيشين كنيد پيش فرمان خداى و رسول او و بترسيد از خداى كه خداى شنوا و داناست.

يا شما كه مؤمنانيد بر مداريد آوازهاى شما زبر آواز پيغامبر و بلند مكنيد او را به گفتار چون بلند خواندن برخى را كه تباه شود كردارهاى شما و شما ندانيد.

[1-پ]،كه آن كس ها[كه] (1)كمترين (2)آورند آوازهاشان نزديك پيغمبر خداى،ايشانند آن كس ها كه آزموده كرد خداى دلهاشان پرهيزكارى را،ايشان را باشد آمرزشى و مزدى بزرگ.

آنان كه همى خوانند تو را از پس حجره ها بيشتر ايشان خرد ندارند.

اگر (3)ايشان شكيبايى كردندى تا برون آمدى به سوى ايشان،بود بهتر ايشان را.و خداى آمرزگارى است بخشاينده.

ص : 2


1- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى جمله افزوده شد.
2- .اساس در بالاى«كمترين»با خطّى جديدتر از متن افزوده است:«فرود»،كه ظاهرا به ترجمۀ ديگرى از كلمه ناظر است.
3- .آج:اگر آنستى كه.

اى آن كس ها كه مؤمنانيد اگر بيايد به شما تباه كارى به خبرى،كاوش كنى كه برسانيد گروهى را به نادانى،پس صباح كرديد بر آنچه كرديد پشيمانان.

[2-ر] و بدانيد كه اندر ميان شماست پيغامبر خداى اگر فرمان برى شما اندر بسيارى از كار،بزهكار شويد (1)و لكن خداى دوست كرد (2)به شما ايمان و آراسته كرد در دلهاى شما و ناخواه كرد به شما كافر شدن و تباه كارى و نافرمان شدن،ايشانند راه راست يافتگان.

فضل از خداى و نعمتى،و خداى داناست با حكمت (3).

و اگر دو گروه از مؤمنان كارزار كنند صلح نهيد ميان ايشان.پس اگر افزون جويد يكى از ايشان بر ديگرى كارزار كنيد با آن كه افزونى جويد تا بازآيد به سوى فرمان خداى.پس اگر بازآمد صلح كنيد ميان ايشان براستى و داد كنيد به درستى كه خداى دوست دارد دادكنان را.

كه (4)مؤمنان برادر يكديگراند پس صلح كنيد ميان برادرانتان (5)و بترسيد از خداى تا مگر شما را ببخشايند.

ص : 3


1- .لا:هلاك شويد.
2- .آج،لا:دوست گردانيد.
3- .آج:درست كار و درست گفتار.
4- .آج:به درستى كه،لا:به درستى.
5- .برادرانتان/برادرانتان،آج:دو برادر شما.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ الآية.عامّۀ قرّاء خواندند:لا تقدّموا،به ضمّ«تا»و كسر«دال»من التقديم،و يعقوب خواند:

«لا تقدّموا»به فتح«تا»[و دال»] (1)من التقدّم،و التقدير:لا تتقدّموا،فحذفت احدى التّاءين تخفيفا-و اين رفته است به استقصاء.حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با مؤمنان[2-پ]و گفت:اى مؤمنان فرا پيش خداى و پيغمبر نشوى (2).و«تقديم»هم به معنى تقدّم است،يقال:منه مقدّمة الكتاب أى متقدّمته.

[علىّ بن ابى طلحة گفت از عبد اللّه بن عبّاس كه معنى آن است كه:خلاف كتاب و سنّت چيزى] (3)مگويى (4)،عطيّه گفت:پيش ازآن كه خداى و پيغمبر گفت (5)مگويى.

جابر عبد اللّه انصارى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى روز عيد پيش ازآن كه رسول-عليه السلام-ذبح كرد و نماز (6)،ايشان ذبح كردند (7).خداى تعالى اين آيت فرستاد و فرمود تا ذبح با سر گيرند،گفت:پيش ازآن كه رسول ذبح كند،شما ذبح مكنيد.

عائشه گفت:آيت در روزه آمد،گفت:پيش از آن رسول روزه گيرد،شما مگيرى (8)و به اين خبر تمسّك كردند در تحريم روزۀ روز (9)شكّ.مسروق گفت (10):

در نزديك عائشه شدم روز شك،پاره اى انگبين پيش آورد و مرا داد،گفتم:روزه دارم.گفت:اين روز روزه نبايد داشت (11)كه خداى تعالى اين آيت در اين روز

ص : 4


1- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،گا،گا،لا:مشويد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همۀ نسخه بدلها:مگوييد.
5- .كا،گا،لا:گويذ.
6- .آد،كا:نماز گذارد،گا:نماز كرد.
7- .لا+نماز كردند.
8- .آج،آد،كا،گا،لا:مگيريد.
9- .لا:روزه در.
10- .اساس+روز شك،كه با توجه به نسخه بدلها و سياق عبارت زائد است.
11- .آج:نشايد داشت،ديگر نسخه بدلها:نشايد داشتن.

دارم.گفت:اين روز روزه نبايد داشت (1)كه خداى تعالى اين آيت در اين روز فرستاد و در اين روزه،نشايد روزه داشت به نيّت ماه رمضان و نيز به شك روزه نشايد داشتن (2)،امّا به نيّت شعبان روزه داشتن مستحب است.

بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:هر عبادتى كه معيّن است به وقتى پيش از آن وقت،آن عبادت مكنيد چون:نماز و روزه و زكات و حج (3)،تا (4)اگر كسى كند (5)مقبول نباشد و با سر بايد گرفتن (6).و بعضى دگر گفتند كه:آيت در آن آمد كه كسان (7)آمدندى و از رسول-عليه السلام-چيزى (8)پرسيدندى،حاضران (9)مسارعت كردندى و جواب دادندى پيش از آنكه رسول جواب دادى، خداى تعالى اين آيت فرستاد،و اين قول مجاهد است و اين از باب سوء ادب است.حق تعالى به اين آيت[3-ر]،[ادب آموخت ايشان را تا ادب نفس كار بندند.قتاده گفت:آيت در قومى آمد كه گفتندى:لو انزل فى كذا،اگر خداى در حقّ ما آيتى فرستادى-يا سورتى،خداى كاره بود آن را،اين آيت فرستاد.

عبد اللّه زبير گفت:جماعتى از بنى تميم نزديك رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- (10)حاضر آمده بودند (11)،ابو بكر گفت:يا رسول اللّه،قعقاع بن معبد را امير اينان كن.عمر گفت:أقرع بن حابس را،ابو بكر گفت:تو در اين كار جز

ص : 5


1- .آج:نشايد داشت،ديگر نسخه بدلها:نشايد داشتن.
2- .آد،گا:نتوان داشتن.
3- .لا:و روزه و حج و جهاد و مانند آن.
4- .لا:و.
5- .آد،گا+بى وقت.
6- .اساس:گرفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،آد،كا،گا:كسانى.
8- .آج،كا،گا:خبرى.
9- .آد،گا+در جواب.
10- .آد،گا+به وفد.
11- .آد،كا،گا:حاضر آمدند،لا:آمدند به وفد.

خلاف من نخواستى.او گفت (1):نخواستم و آواز بلند كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:پيش از خداى و پيغمبر مشويد.

ابن زيد گفت:لا تقطعوا (2)أمرا دون اللّه و رسوله،بى امر خداى و پيغمبر هيچ كار (3)مكنيد.و اين قول اولى تر است،لعمومه و شموله على الجميع حمل آيت بر عموم كردن اولى تر باشد تا همه داخل شود در اين (4).أخفش گفت:معنى آن است كه استبداد مكنيد به رأى خود (5)،تا خداى و رسول نفرمايد (6)مكنيد و مگوييد.و در اين آيت دليل است بر بطلان قياس،براى آن كه خداى تعالى بر سبيل عموم گفت و تعيين و تخصيص نكرد،بل جملۀ مؤمنان را منع كرد (7)ازآن كه پيش از خداى و رسول چيزى گويند يا كنند،الّا آن كه او فرمايد،امتثال فرمان او كنند بر وفق گفتار او.و قياس (8)و حمل چيزى بر چيزى و استنباط حكمى از حكمى خلاف اين است.

آنگه گفت: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،از خداى بترسيد و از عقاب او اجتناب كنيد كه خدا شنوا و داناست،سميع لأقوالكم،عليكم بأحوالكم.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ ،گفت (9):آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد-و او كر بود و بلندآواز بود-با رسول سخن گفتى به آواز بلند.رسول را از آن كراهت بود (10)،خداى تعالى (11)آيت فرستاد و گفت:اى مؤمنان آواز بر مداريد بالاى آواز پيغمبر و با او سخن بلند مگوييد-چنان كه با يكديگر گوييد- و گفتند معنى آن است كه:رسول را آواز مدهيد به نام او چنان كه يكديگر را

ص : 6


1- .آد،گا:عمر گفت.
2- .كذا:در آج،آد،كا،گا،لا،چاپ شعرانى(240/10):لا تفعلوا.
3- .لا:كارى.
4- .آد،گا،لا:در او.
5- .لا+و.
6- .آد،گا:نفرمايند.
7- .آد،گا،لا:نهى كرد.
8- .آد،گا:قياس كردن.
9- .آد،گا،لا:گفتند.
10- .آد،كا،گا،لا:بودى.
11- .آد،لا+اين.

مى گوييد:محمّد (1)يا احمد،و لكن خطاب چنين كنيد:يا نبىّ اللّه يا رسول اللّه، اى پيغمبر خداى،اى فرستادۀ خداى،نظيره قوله: لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً (2).

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُكُمْ ،أى لئلاّ تحبط أعمالكم،تا عملهاتان (3)باطل نشود،و معنى آن كه:بيان كرديم (4)اندر جاى (5)،تا عملتان به موقع قبول افتد،چه معلوم است كه اگر اين خطاب بر وجه مأمور بكردندى مستحقّ ثواب بودندى،چون خلاف آن كردند و قصد ايشان وضع حرمت رسول بود،ايشان را به آن ثواب (6)حاصل نيامد آن انتفاء ثواب را بر توسّع احباط خواند.

گفتند:چون (7)آيت آمد،ثابت بيامد (8)و بر راه نشست و مى گريست.

عاصم بن عدىّ بر او بگذشت او را گفت:يا ثابت چرا مى گريى؟گفت: (9)آيتى آمد و من مى ترسم كه از اهل آن آيت باشم،و من مردى رفيع الصوتم-بلندآواز - و (10)قصد نكردم.عاصم بن عدىّ بر او بگذشت او را گفت:يا ثابت من با رسول خدا مى گويم (11).برفت و رسول را خبر داد.ثابت برخاست و در خانه رفت و دختر عبد اللّه ابىّ سلول در خانۀ او بود-جميله،و گفت:من خطايى كرده ام (12)و در اين خانه خواهم رفت (13)كه اسپ] (14)در او بسته باشد.چون در آنجا روم (15)

ص : 7


1- .آد:يا محمّد و.
2- .سورۀ نور(24)آيۀ 63.
3- .آد،كا،گا،لا:عملتان.
4- .آد،كا،گا:كرده ايم.
5- .آج:اندر جاى(شايد كه:اند جاى)،ديگر نسخه بدلها:چند جاى.
6- .كا.لا:برآن ثوابى،آد:از آن ثوابى.
7- .آد،كا،گا،لا+اين.
8- .آد،گا:ثابت بن قيس.
9- .لا:ثابت گفت.
10- .كا:امّا.
11- .آد،كا،گا،لا:عبارت«عاصم بن عدى...مى گويم»را ندارد.
12- .كا،گا،لا:بكرده ام.
13- .كا،گا،لا:خواهم رفتن.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
15- .لا+بياو.

مسمارى برآن در زن كه من عهد كردم كه تا خداى و پيغمبر از من خشنود نباشند (1)بيرون نيايم تا آنجا بميرم (2).پس جميله مسمار (3)برآن در زد و او در آن خانه (4)مى گريست.رسول را خبر دادند از اين حال،گفت:بروى و بخوانى (5)او را.عاصم بيامد او را در خانۀ اسپ يافت مسمار بر در زده (6)گفت:يا ثابت تو را رسول مى خواند،گفت:مسمار بركش تا برون آيم.او مسمار بركشيد،ثابت بيرون آمد و به يك جاى پيش (7)رسول رفتند.ثابت گفت:يا رسول اللّه من مردى ام رفيع الصّوت جهورىّ از جهت خلقت،و ترك ادب كردم در مجلس تو،به عادت خود آواز برداشتم و من مى ترسم كه من اهل اين آيتم (8)و عملم باطل شود و از اهل دوزخ شوم.توبه كردم يا رسول اللّه.

رسول-عليه السلام-او را گفت:

أ ما ترضى ان تعيش حميدا و تقتل شهيدا و تدخل الجنّة، راضى نباشى با آن كه تا زنده اى حميدى (9)و چون بميرى شهيد باشى و به بهشت شوى؟گفت:راضى شدم به بشارت خداى و رسول و توبه كردم كه دگر مانند آن نكنم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ .

أنس گفت:بسيار وقت ما (10)مرد را ديدمانى از اهل بهشت در ميان ما مى رفتى و ندانستديمى (11)گفت:چون روز يمامه (12)و ما در حرب مسيلمه (13)،و ثابت قيس حاضر بود و در (14)مردمان تكاسلى مى ديد و انكسارى و جماعتى به

ص : 8


1- .كا،گا،لا:راضى نشوند.
2- .كا،گا+او در خانه رفت.
3- .كا:مسمارى.
4- .كا:و ثابت در خانه.
5- .آد،كا،گا:برويد و او را بخوانيد،لا:برويد و بخوانيد.
6- .آد،كا،گا،لا:مسمار بر زده.
7- .كا،لا:و با هم پيش.
8- .كا،لا:كه از اهل اين آيت باشم.
9- .آد،گا:حميد باشى.
10- .آج+آن.
11- .كذا:در اساس،همۀ نسخه بدلها:ندانستمانى.
12- .آج،آد،كا،گا+بود.
13- .آج،آد،كا،گا،لالى بوديم.
14- .آد،گا:چون در،لا:و از.

هزيمت رفتند (1)،گفت:افّ لهؤلاء و ما يصنعون.ما در عهد رسول قتال نه چنين كرديمى (2)[3-پ]پيش رفت و قتال مى كرد تا كشته شد (3).

و درعى پوشيده داشت،يكى از جمله مسلمانان درع از او بركشيد پنهان و ببرد و در زير ريگى (4)پنهان كرد.يكى از صحابه،ثابت را (5)در خواب ديد كه او را گفت:يا فلان،بدان كه درع من فلان كس دارد،از من برون كرد و در زير ريگ (6)پنهان كرد،برو (7)خالد وليد را بگو تا بازستاند و بفروشد و فلان كس را بر من وامى است آن وام بگزارد از من،و ابو بكر را-كه خليفه است-بگو تا به اين قيام كند و بندۀ مرا-فلان را-آزاد كند.

او بيامد و خالد (8)را بگفت.خالد كسى را فرستاد (9)به خيمۀ آن كس كه او گفته بود و طلب كردند و آن درع در زير خاك يافتند (10)و پيش او بردند (11)در وجه وام او كرد و غلامش (12)آزاد كردند.راوى خبر گويد:هرگز وصيّتى نديدم كه از پس مرگ انفاذ كردند جز اين وصيّت (13).

ابو هريره گفت:چون اين آيت آمد،ابو بكر گفت:و اللّه كه من ازاين پس [با رسول] (14)سخن نگويم الّا چنان كه به سرّ گويند. عبد اللّه زبير گفت:چون اين آيت آمد،صحابه با رسول سخن چنان (15)گفتند (16)كه او چند بار بازخواستى.

ص : 9


1- .كا+ثابت.
2- .آد،كا،گا،لا:كردمانى.
3- .آد،كا،گا،لا:تا شهيد شد.
4- .آد،كا،گا،لا:ديگى.
5- .آد،لا:صحابه او را.
6- .آج:خاك،آد،كا،گا،لا:ديگى.
7- .كا،گا،لا+و.
8- .آد،كا،گا،لا:خالد وليد.
9- .آج:كس فرستاد.
10- .آج:در زير آن خاك،آد:در زير ديگ يافتند،كا:در زير ديگ بازيافتند،لا:در زير آن ديگ كه او گفته بود بيافتند.
11- .آج+تا،لا+او.
12- .آج،آد،كا،گا+را.
13- .لا+را.
14- .آج و همۀ نسخه بدلها:گفتندى.
15- .آد+آهسته.
16- .آج و همۀ نسخه بدلها:گفتندى.

و بپرسيدى،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ ،گفت آنان كه آواز نرم دارند (1)به نزديك رسول خداى (2).غضّ صوته و من (3)صوته.و الغضّ،النقصان،و منه غضّ الطرف،قال الشاعر (4).

فغضّ الطرف انّك من نمير***فلا كعبا بلغت و لا كلابا

أُولٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّٰهُ ،ايشان آنان باشند كه خداى تعالى[4-ر]امتحان كرده باشد دلهاى ايشان را،يعنى معامله با ايشان كرده باشد كه امتحان كنند،و خالص كرده باشد دلهاى ايشان را و صافى چنان كه زر به آتش صافى كنند. لِلتَّقْوىٰ ،براى پرهيزگارى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ ،ايشان را آمرزش باشد و مزدى بزرگوار.اين قول مجاهد و قتاده است.

قولى ديگر آن است كه:امتحان (5)علم خواست،يعنى از دل ايشان تقوى دانست.بعضى دگر گفتند:امتحن اللّه قلوبهم،أى اكرمها (6)،براى آن كه امتحان از او اكرام باشد.بعضى دگر گرفتند:اذهب الشهوات عنها،شهوت از او ببرد،و اين قول عمر خطاب است.

مفسّران گفتند اين چهار آيت من قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ الى قوله: إِنَّ اللّٰهَ (7)غَفُورٌ رَحِيمٌ ،در وفد بني تميم آمد.جابر عبد اللّه انصارى (8).گفت:وفد بني تميم بيامدند به در حجرۀ رسول آواز دادند (9):يا محمّد اخرج الينا فانّ مدحنا زين و ذمنا شين،برون (10)آى كه مدح[ما زين است] (11)و ذمّ ما شين (12).رسول-عليه السلام-گفت:آن خداى است كه مدحش زين باشد

ص : 10


1- .آد،كا،لا:نرم دهند.
2- .كا+يقال.
3- .اساس+غضّ،با توجّه به آج و آد زايد مى نمايد.
4- .آج+سعر.
5- .كا:به امتحان.
6- .اساس:اكرامها،كا:اكرم اللّه،با توجّه به آد،لا تصحيح شد.
7- .ضبط قرآن مجيد:و اللّه.
8- .كا،گا:جابر بن عبد اللّه الانصارى.
9- .آج+كه.
10- .آج،آد،گا،لا:بيرون.
11- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
12- .آد،لا:مدحش زين باشد و ذمّش شين.

و ذمّش شين.گفتند:ما جماعتى ايم (1)از بنى تميم،شاعر و خطيب خود را آورده ايم تا با تو مناظره كنيم در شعر و مفاخره كنيم در خطب.

رسول-عليه السلام-گفت:مرا نه براى شعر فرستاده اند و مفاخره نفرموده اند مرا (2)،و لكن بيارى تا چه مى گويى.زبرقان بن بدر گفت جوانى را از (3)ايشان:برخيز و فضل قوم خود بگوى.او برخاست (4)و گفت:الحمد للّه الذي جعلنا خير خلقه و آتانا اموالا نفعل فيها ما نشاء فنحن من خير اهل الارض اكثرهم عدّة و ما لا و سلاحا فمن انكر علينا قولنا[4-ر]فليأت بقول هو احسن من قولنا و فعال هو خير من فعالنا.رسول-عليه السلام-ثابت بن قيس بن شمّاس را گفت-و او خطيب رسول بود (5)-عليه السلام-:برخيز جواب ده او را.

او (6)برخاست (7).و گفت:الحمد للّه احمده و استعينه و أتوكل عليه و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرين من بني عمّه احسن النّاس وجوها و اعظم اخلاقا فاجابوه و الحمد للّه الذي جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزّا لدينه فنحن نقاتل النّاس حتّى يقولوا لا اله الّا اللّه فمن قالها منع منّا نفسه و ماله و من اباها قتلناه و كان رغمه في اللّه علينا هيّنا،اقول قولي هذا و استغفر اللّه للمؤمنين و المؤمنات.

زبرقان گفت جوانى ديگر را (8)كه:برخيز (9)ابياتى بگو،در او (10)فضل خود و فضل قوم خود بيان كن (11).جوان برخاست (12)و اين بيتها بگفت:

ص : 11


1- .آد،گا:جماعتى هستيم.
2- .آد،گا:مرا براى شعر گفتن و مفاخرت كردن نفرستاده اند.
3- .آد،كا،گا،لا+جوانان.
4- .اساس،آج،كا،گا:برخواست،با توجه به لا تصحيح شد.
5- .آج:است.
6- .آد،گا:ثابت.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها بجز لا:برخواست.
8- .آج،كا،گا:جوانى ديگر را گفت.
9- .همۀ نسخه بدلها+و.
10- .آج:و در او،آد،كا:كه در او،گا،لا:كه در آن.
11- .آد،كا،گا،لا:كنى.
12- .اساس،آد،گا:برخواست.

نحن الكرام فلا حيّ يعادلنا***فينا الرءوس و فينا يقسم الربع

و نطعم الناس عند القحط كلّهم***من السديف إذا لم يؤنس القزع

إذا أبينا فلا يأبى لنا أحد***انّا كذلك عند الفخر نرتفع

رسول-صلّى اللّه عليه و آله-و سلّم-حسّان ثابت را بخواند و گفت:جواب ده اين شاعر را.گفت:يا رسول اللّه،بفرما تا بازگويد.چون بيتها بازخواند،حسّان در جواب او گفت:

انّ الذوائب من فهر و إخوتهم***قد شرعوا سنّة للنّاس تتبّع

يرضى بها كلّ من كانت سريرته***تقوى الاله و كلّ الخير يصطنع

آنگه هم حسّان گفت:

نصرنا رسول اللّه و الدّين عنوة (1)***على رغم من قد غاب منكم و حاضر

بضرب كإيزاع المخاض (2)مشاشه***و طعن كأفواه اللّقاح المصادر

و سل أحدا يوم استقلّ (3)جموعهم***بضرب لنا مثل اللّيوث الخوادر

أ لسنا نخوض الموت في حومة الوغا***إذا طاب ورد الموت بين العساكر

و نضرب هام الدّار عين و ننتمي***إلى حسب من جذم غسّان قاهر

فلو لا حياء اللّه قلنا تكرّما***على النّاس بالجفرين هل من منافر

فأحياؤنا من خير من وطئ الحصى***و أمواتنا من خير اهل المقابر

أقرع بن حابس برخاست و گفت:من نه به آن آمده ام كه اينان آمده اند، من بيتى چند گفته ام بشنويد.گفتند:بگو (4)تا چيست؟گفت (5):

آتيناك كيما (6)يعرف النّاس فضلنا***إذا خالفونا عند ذكر المكارم

و انّا رءوس النّاس من كلّ معشر***و أن ليس في ارض الحجاز كدارم

ص : 12


1- .آج:غيره.
2- .كا:مصاصة.
3- .آج:يوم استقلّت.
4- .آج:بيار.
5- .آج+شعر.
6- .كا:كما.

و إنّ لنا المرباع في كلّ غارة***يكون (1)بنجد أو بأرض التهائم

رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت يا حسّان برخيز و جواب ده.

حسّان برخاست (2)و گفت:

بني دارم لا تفخروا انّ فخركم***يعود وبالا عند ذكر المكارم

هبلتم!علينا تفخرون (3)و انتم***لنا خول من بين ظئر و خادم

چون حسّان اين بگفت،رسول-عليه السلام-روى به ايشان كرد و گفت:

مستغنى بودى (4)ازآن كه او را چيزى بايستى گفتن كه شما پنداشتى كه مردم فراموش كرده اند،ايشان را قول رسول سخت تر آمد كه (5)قول حسّان و حسّان با سر شعر شد كه مى خواند و گفت: (6)

و افضل ما نلتم من المجد و العلى***ردافتنا من بعد ذكر الاكارم (7)

[5-ر]فان انتم جئتم لحقن دمائكم***و اموالكم ان تقسموا فى المقاسم

فلا تجعلوا للّه اندادا (8)و اسلموا***و لا تفخروا عند النبىّ بدارم

و الّا و ربّ البيت مالت أكفّنا***على هامكم بالمرهفات الصوارم

اقرع بن حابس بر پاى خاست (9)و گفت:كار محمّد نه كارى سرسرى است (10)،كارى موطّئ است ساخته براى او،خطيب ما گفت و خطيب او،خطيب او نيكوتر (11)گفت.و شاعر ما گفت و شاعر او،شاعر او نيكوتر (12)گفت:آنگه پيش رسول (13)آمد و گفت:اشهد ان لا اله الا اللّه و انّك رسوله.رسول-عليه السلام-

ص : 13


1- .آج:تكون.
2- .اساس و كا:برخواست.
3- .گا:تفخرون علينا.
4- .آج،آد،كا،گا:بوديد.
5- .آد،گا:از.
6- .آج+شعر.
7- .كا:المكارم.
8- .آد،گا،لا:ندّا.
9- .آد،كا،گا:خواست.
10- .آد،گا:نه كارى است ساخته.
11- .آد،گا:نكوتر،لا:بهتر.
12- .آد،گا:نكوتر،لا:بهتر.
13- .آد،گا+صلّى اللّه عليه و آله.

گفت:برو كه هرچه پيش از اين (1)كرده اى بر تو از آن هيچ نيست.آنگه (2)رسول -عليه السلام-ايشان را عطا داد و خلعت (3)،و عمرو بن الأهتم از ايشان بازپس ايستاده بود كه ميان او و قيس بن عاصم چيزى بود.رسول-عليه السلام-او را نيز همان بفرمود كه ايشان را داده بود (4).قيس بن عاصم در حقّ او شعرى بگفت و از آن سبب گفتار دراز شد (5)و آوازشان بلند شد (6).خداى تعالى اين آيات (7)فرستاد. لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ .

آنگه گفت: إِنَّ الَّذِينَ يُنٰادُونَكَ مِنْ وَرٰاءِ الْحُجُرٰاتِ ،آنان كه تو را آواز مى دهند از برون حجره ها-يعنى بنى تميم-و تو را به نام مى خوانند،چنان كه رفت.اين قول قتاده است.عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السلام- سريّتى (8)به بنى العنبر (9)فرستاد و عيينة بن الحصن (10)الفزارىّ را برايشان (11)امير كرد.چون بشنيدند كه لشكر پيغامبر (12)آمد بگريختند و عيال را رها كردند.عيينه ايشان را به بردگى بياورد به مدينه (13)پس از آن مردان ايشان بيامدند تا فديه دهند و زنان و فرزندان (14)بازخرند.چون به مدينه رسيدند وقت قيلوله بود و رسول-عليه السّلام-در بعضى (15)[6-ر]حجرات زنان خفته بود.بر در حجره بايستادند و آواز دادند:اخرج الينا يا محمّد!رسول را بيدار كردند.رسول -عليه السلام-برون (16)آمد.گفتند:اين عيال ما را با ما ده يا فديه بستان (17).

ص : 14


1- .كا:ازين پيش.
2- .گا:آنگاه.
3- .كا:عطا و خلعت داد.
4- .آد:او را خلعت و عطا داد.
5- .آج،كا،لا:گفتگويى برفت،آد،گفتگويى شد.
6- .آد،گا:گشت.
7- .آج،آد،گا:آيت.
8- .كا:لشكرى را.
9- .آد،گا:بنى الغير.
10- .آد،كا،گا،لا:الحصين.
11- .گا:بر او.
12- .آج،آد،كا،گا:پيغمبر،لا:رسول.
13- .آد:به مدينه آورد.
14- .آج+خود،آد،كا،گا+را.
15- .آد،گا:در يكى.
16- .آد،كا،گا:بيرون.
17- .كا:گفتند:فديه بستان و عيال ما را با ما ده،آد:گفتند عيال ما را با ما ده و فديه بستان.

جبرئيل (1)آمد و گفت:حاكمى بكن (2)ميان تو و ايشان.رسول-عليه السلام- گفت (3):راضى باشى (4)كه سبرة بن عمرو ميان من و شما حاكم باشد و او بر دين (5)شماست؟گفتند:آرى.سبره گفت:من حكم نكنم و عمّم حاضر است-اعور بن بشامه (6).رسول گفت:روا باشد.او را حاكم كردند.گفت:همانا صلاح در آن باشد (7)كه يك نيمه را آزاد كنى و يك نيمه را فديه بستانى.پيغامبر گفت:كردم (8).

رسول-عليه السلام-گفت:هركه از فرزندان اسماعيل بر او چيزى است كه كفّارت بايد كرد (9)او را،يكى از اينان آزاد كنى (10).خداى تعالى آيت فرستاد.

زيد بن أرقم گفت قومى از عرب بيامدند و گفتند:بياييد تا برويم و اين محمّد را ببينيم اگر پيغامبر است به او ايمان آوريم و با او سعيدتر كسى باشيم (11)و اگر پادشاه است در كنف و جوار او بباشيم.بيامدند (12)رسول در بعضى حجره ها بود،تعجيل كردند پيش (13)ازآن كه رسول برون آيد گفتند (14):يا محمّد اخرج الينا، يا محمّد برون آى.خداى تعالى (15)آيت فرستاد: إِنَّ الَّذِينَ يُنٰادُونَكَ مِنْ وَرٰاءِ الْحُجُرٰاتِ ،و هى جمع حجره و يجمع على حجر ايضا.و در او دو لغت است حجرات به فتح (16)«جيم»و اين قرائت ابو جعفر است،و عليه قول الشّاعر:

و لمّا رأونا باديا ركباتنا***على موطن لا يخلط الجدّ بالهزل

و لغت ديگر ضمّ«جيم»است و اين لغت بهتر است و قرائت باقى قرّاء

ص : 15


1- .گا+عليه السّلام.
2- .آد،گا:تعيين كن،كا:بگمار.
3- .آج:فرمود.
4- .آد،گا:هستيد.
5- .كا:و او مردم شماست.
6- .آج:لشامه،لا:بشامه.
7- .كا:همانا كه صلاح آن باشد.
8- .آج،كا+پس.
9- .آد،كا،گا،لا:كردن.
10- .آج،آد،كا،گا:كند.
11- .كا:و ما به او سعيدتر كسى شويم.
12- .كا+و.
13- .آج،آد،كا:ندارد.
14- .آد،گا:آواز دادند.
15- .همۀ نسخه بدلها+اين.
16- .گا:به ضمّ.

است،كقول الشّاعر:

أ ما كان عبّاد كفيّا (1)لدارم***بلى و لابيات بها الحجرات

يعنى بلى و لبني هاشم. أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ، [7-ر]،آنان كه تو را از وراى حجرات آواز مى دهند بيشتر عقل ندارند يعنى جاهل اند (2).مراد نه آن است كه ديوانه اند،چه (3)اگر ديوانه بودندى با ايشان خطاب (4)نبودى و معاتب نبودندى و لكن مراد آن است كه جاهل اند (5)عقل كار نبندند (6)و عرف نمى شناسند و ادب ندارند (7).

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّٰى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ، گفت اگر چنان بودى كه صبر كردندى تا تو برون آمدى (8)ايشان را نيكو (9)بودى هم در دنيا و هم در آخرت.امّا بهى دنيا آن بود كه ممكن بودى كه همه را آزاد كردى و هيچ كس را (10)فديه نستدى و بهى آخرت آن كه خداى تعالى الطاف كردى با ايشان كه به ايمان نزديك شدندى تا ثواب دادى ايشان را به شرايط خود.سعد بن (11)عبد اللّه گفت رسول را-عليه السلام-پرسيدند كه:يا رسول اللّه آنان كه بودند كه تو را آواز دادند وراى حجره ها؟گفت:جفاة بنى تميم بودند اگر نه آنستى كه مرا خبر دادند كه ايشان با دجّال اعور قتال سخت خواهند كردن،من دعا كردمى برايشان تا (12)خداى تعالى ايشان را هلاك كردى.[ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است] (13).

ص : 16


1- .آد:عباد كفورا،كا:عبادا لنا.
2- .آد،گا+و.
3- .آد،گا:كه.
4- .آد،گا:خطاب با ايشان.
5- .همۀ نسخه بدلها:جاهلانند.
6- .همۀ نسخه بدلها:نمى بندند.
7- .آد،كا،گا:نگاه نمى دارند.
8- .آج،آد،كا،گا:آمدى.
9- .آج،آد،كا،گا:به،لا:بهتر.
10- .گا:هيچ يك را،كا،لا:هيچ را.
11- .كا،لا:سعيد.
12- .آد:تا ايشان را.
13- .اساس،آج،لا:اين سطر را ندارد،از آد افزوده شد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ (1) ،آيت در وليد بن عقبة بن[ابى] (2)معيط آمد كه رسول-عليه السلام-او را به بنى المصطلق فرستاد بعد از وقعۀ كارزار تا از ايشان صدقه بستاند-و ميان (3)ايشان در جاهليّت عداوتى بود-چون قوم او را بديدند (4)به استقبال او آمدند براى تعظيم فرمان رسول-عليه السلام-او گمان برد (5)كه ايشان او را بخواهند كشت (6)،بترسيد از ايشان و با نزديك رسول-عليه السلام- آمد و گفت يا رسول اللّه،بنى المصطلق مرتد شدند و صدقه ندادند (7)مرا بخواستند كشت.رسول را-عليه السلام-خشم[6-پ]آمد و عزم كرد كه به غزاى ايشان رود.ايشان بيامدند و گفتند:يا رسول اللّه رسول تو بيامد،ما به كرامت او را استقبال كرديم.چون ما را بديد برگرديد و بازپس آمد،ندانيم تا سبب چه بود؟ اكنون بيامديم (8)،گفتيم نبايد كه (9)حال خلاف (10)راستى انهاء كند (11)كه از آن تو را تغيير (12)و خشمى پديد آيد،و صدقات معدّ است تا كسى آيد و بستاند.

رسول-عليه السلام-باور نداشت ايشان را و تهمت بود او را در كار ايشان (13).خالد وليد را بخواند و او را در سرّ گفت:برو و بنگر اگر بر ايشان شعار اسلام بينى و آثار مسلمانى صدقۀ ايشان بستان و بازگرد،و اگر خلاف (14)اين باشد با ايشان آن كن كه با كافران كنند.او بيامد،نماز ديگر آنجا رسيد.

ايشان-بر عادت بانگ نماز[شام] (15)و خفتن بكردند (16)و نماز كردند (17)تا او

ص : 17


1- .كا+اين.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آد،گا+او و.
4- .آد،گا:چون به نزديك ايشان رسيد قوم.
5- .آد،گا،لا:او بترسيد و گمان برد.
6- .همۀ نسخه بدلها:كشتن.
7- .آد،كا،گا،لا+و.
8- .آج،لا+و.
9- .كا+او.
10- .لا:حالى بخلاف.
11- .آد،گا:راستى باز نمايد.
12- .كا،لا:تغيّرى.
13- .كا:و در كار ايشان متردّد بود.
14- .كا،لا:بخلاف.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .آد،گا،لا:بگفتند.
17- .آد،كا،گا،لا+و.

آنجا بود از ايشان الّا خير نديد.صدقه بستد و بازآمد و رسول را-عليه السلام- خبر داد.خداى تعالى آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ ،يعنى وليد عقبة بن ابي معيط.خداى تعالى او را در اين آيت فاسق خواند و در آيت ديگر (1): أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ (2).حق تعالى در اين آيت مؤمنان را امر كرد،گفت:اى گرويدگان!اگر فاسق خبرى به شما آرد، فَتَبَيَّنُوا ، آهستگى[كنيد] (3)و تعجيل[مكنيد] (4)ازآن كه رنجى به قومى رسانى (5)به نادانسته (6)، پس پشيمان[شويد] (7)بر آنچه كرده باشى (8).

و در آيت دو قرائت است:يكى«تثبّتوا»من التثبّت،تفعّل من الثّبات أى توقّفوا،و ديگر«تبيّنوا»من التّبيين و البيان[7-ر]،يعنى بدانى (9). أَنْ تُصِيبُوا ، المعنى لئلاّ تصيبوا،چنان كه در نظاير او برفت على احد التقديرين،يكى اين كه گفتيم[و يكى حذرا] (10)أن تصيبوا،و در آيت دليل است بر آنكه خبر واحد ايجاب علم و عمل نكند،براى آن كه (11)ايمن نباشند كه قائل دروغ مى گويد،و آنچه به اين صفت باشد از اخبار توقّف واجب باشد در او.و فرقى نبود در اين قضيّه ميان خبر فاسق و خبر عدل (12)،براى آن كه عدالت چون به حدّ عصمت نباشد امان حاصل نباشد ازآن كه مخبر دروغ مى گويد و با (13)اين جواز على [كلّ] (14)حال توقّف واجب[است] (15)و گروهى استدلال كردند به اين آيت بر وجوب عمل[بر] (16)خبر واحد،و آن آن است كه گفتند:چون[در] (17)خبر فاسق توقف[فرمود] (18)بايد كه (19)در خبر عدل عمل واجب باشد تا فرق بود ميان خبر

ص : 18


1- .آج،گا،لا:در دگر آيت في قوله.
2- .سوره سجده(32)آيۀ 18.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همۀ نسخه بدلها:رسانيد.
6- .اساس+و،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .سوره سجده(32)آيۀ 18.
8- .همۀ نسخه بدلها:باشيد.
9- .آج،آد،كا:بدانيد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها+خبرى واحدى خبرى است كه.
12- .آد:عادل.
13- .آد،گا:براساس.
14- .:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
15- .:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
16- .آد،گا:براساس.
17- .:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
18- .:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
19- .اساس:كرد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فاسق و خبر عدل (1)،گوييم:اين دليل طريق الخطاب (2)است،و دليل الخطاب معتمد نيست به نزديك بيشتر اهل علم.پس درست آن است كه اوّل گفتيم.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللّٰهِ ،آنگه گفت:بدانى (3)كه رسول خداى در ميان شماست،انديشه نكنى (4)كه اگر شما قولى يا فعلى به خلاف راستى گويى يا كنى (5)،وحى آيد و او را خبر دهد و شما را رسوا كند. لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ ،اگر طاعت شما دارد در بسيارى كارها شما در عنت و بزه افتى (6)ازآن كه شما بر رأى و هواى و عصبيّت و محال كار كنى (7)و گويى. (8)وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمٰانَ ،و لكن خداى تعالى ايمان به نزديك شما محبّ و دوست داشته (9)است و در دل شما بياراسته[7-پ]به انواع الطاف كه با شما بكرده است،و (10)فسوق و عصيان (11)به نزديك شما مكره (12)و مبغض كرده (13)است هم از اين طريق كه گفتيم،نه به طريق آن كه محبّت ايمان در دل ما آفريده (14)و كراهت كفر و فسوق (15)و عصيان،و از جملۀ آن الطاف وعدۀ ثواب است بر ايمان و طاعت،و وعيد عقاب است بر كفر و معصيت،و لا بد اين داعى باشد به فعل ايمان و صارف بود از فعل كفر.و قوله: لَوْ يُطِيعُكُمْ ،به معنى (16)يجيبكم است براى آن كه طاعت از آن كس بود كه فرود تو باشد در رتبت،و رسول-عليه السلام-فوق

ص : 19


1- .گا:عادل.
2- .آد،گا:طريقه دليل الخطاب.
3- .همۀ نسخه بدلها:بدانيد.
4- .آج،كا:مكنيد،آد،گا:كنيد.
5- .آج،آد،كا،گا:گوييد يا كنيد.
6- .آج،آد،كا،گا،لا:افتيد.
7- .آج،كا:مكنيد،آد،گا:كنيد.
8- .آج:گوييد.
9- .آد،گا:دوست گردانيده،لا:دوست داشته بكرده.
10- .آد،لا+كفر و.
11- .آد،كا،لا+را.
12- .آد،كا،لا:مكروه.
13- .كا،لا:بكرده.
14- .آد،كا،گا:آفريند.
15- .كا،گا:فسق.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها+لو.

ماست در منزلت.چون موافقت (1)مراد ما كند او را مجيب خوانند،مطيع نخوانند (2)الّا بر مجاز،چنان كه نگويند:أطاع اللّه فلانا في كذا،انّما يقال:أجابه اليه.و طاعت در برابر امر بود و (3)برعكس،و اين بيان رفته است پيش از اين.

آنگه گفت: أُولٰئِكَ هُمُ الرّٰاشِدُونَ ،ايشان مصلحان و رشيدان باشند كه به ره (4)صلاح و سداد باشند.و (5)عدول كرد از خطاب به غايب، (6)چنان كه گفت (7):

وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ زَكٰاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (8) ،و قال النّابغة:

يا دار ميّة بالعلياء فالسند***مرّت و طال عليها سالف الأبد

فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ نِعْمَةً ،أى كان هذا فضلا،أو فعل هذا فضلا من اللّه و نعمة،گفت:اين كه كرد با شما به فضل و نعمت كرد.و نصب او بر مفعول له است. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى دانا و محكم كار است.

وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ [8-ر] اَلْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا -الآية،بيشتر مفسّران گفتند:

سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السلام-يك روز بر مجلسى از مجالس انصاريان باستاد، (9)على حمار له (10)،چهارپاى (11)[بول] (12)كرد (13).عبد اللّه ابىّ دست بر بينى گرفت و گفت:اين خر را از بر ما ببر كه ما را رنجور كرد.عبد اللّه رواحه گفت:دست بر بينى مگيرى (14)از بوى چهارپاى رسول،بوى او خوش تر است از بوى تو.براى عبد اللّه ابىّ مردى خشم گرفت[و سخنى گفت.و براى

ص : 20


1- .آد،كا،گا:موافق.
2- .آد،كا:خوانند نه مطيع.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .آد،كا،گا:بر ره.
5- .آد،كا،گا:موافق.
6- .آج،لا:عتاب،آد،گا،كا:مغايبه.
7- .اساس،آج:گفتيم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سورۀ روم(30)آيۀ 39.
9- .كا،لا:انصار بايستاد.
10- .كا:بر چهارپاى از آن او.
11- .گا+رسول.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .كا:پس چهار پاى آب بريخت.
14- .آج،مگيريد.

عبد اللّه رواحه مردى از قوم او خشم گرفت] (1)و اين گروه با آن گروه گفتاگوى (2)كردند و يكديگر را دشنام دادند و به دست و نعل (3)درهم افتادند،و رسول-عليه السلام-نتوانست بازداشتن ايشان را از يكديگر خداى اين آيت فرستاد و گفت:اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر خصومت كنند،ميان ايشان صلح دهى (4).رسول-عليه السلام-آيت برايشان خواند.ايشان بازايستادند و خاموش شدند.

بشير بن نعمان مى آمد تيغ به دست گرفته.چون او آمد،ايشان صلح كرده بودند.عبد اللّه ابىّ او را گفت:با تيغ به سر ما مى آيى؟گفت:آرى،و اللّه كه اگر پيش (5)صلح رسيدمى به اين تيغ گردنت بزدمى.عبد اللّه ابىّ اين بيت به تمثيل بگفت (6):

متى ما يكن مولاك خصمك جاهدا (7)***تظلّم و يصرعك الّذين تصارع (8)

قتاده گفت:آيت در دو مرد انصارى آمد، (9)ميان ايشان مدافعتى (10)بود در حقّ يكديگر،گفتند:لآخذنّ حقّى منك عنوة،من حق خود از تو بستانم بقهر براى آن كه عشيرۀ اين بيشتر (11)بودند و آن ديگر گفت:بيا تا پيش رسول رويم، به حكومت (12)،گفت:نيايم.آنگه درهم[8-پ]افتادند به دست و زبان (13)و

ص : 21


1- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،آد،لا:گفت و گوى.
3- .آد،كا:نعلين.
4- .همۀ نسخه بدلها:دهيد.
5- .همۀ نسخه بدلها+از.
6- .آج،آد:به تمثّل بگفت،كا،گامان:بگفت به تمثّل.
7- .اساس:جاهد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:يصارع،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج،آد،كا+كه.
10- .كا:محاكمتى.
11- .كا:بيش.
12- .كا:بيا تا به حكومت پيش رسول صلى اللّه عليه و آله رويم.
13- .آد،گا:به دست و زبان درهم افتادند.

قتال ميان ايشان به حدّ تيغ رسيد.

كلبى گفت:آيت در حرب سمير و حاطب آمد،و سمير حاطب را كشته بود.اوس و خزرج براى آن كارزار كردند و در آن قتال بماندند تا رسول را-عليه السلام-بفرستادند (1)،خداى تعالى آيت فرستاد و رسول را فرمود كه ميان ايشان صلح ده و ايشان را با علم (2)كتاب خوان (3).سدّى گفت:زنى بود از انصار نام او امّ زيد.ميان او و شوهرش خبر (4)رفت.شوهر را (5)در خانه محبوس كرد.قوم او خبر يافتند آمدند و با او خصومت كردند و قوم مرد حاضر آمدند و درهم آويختند و ميان ايشان به دست و نعل مضاربه رفت (6).خداى تعالى (7)آيت فرستاد آنگه گفت: فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى الْأُخْرىٰ ،اگر يكى از ايشان بر ديگرى بغى كند و تعدّى (8)و سر در نياورد با آنچه حكم خداى باشد،اگر او را بود و اگر بر او بود.

فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي ،قتال كنى (9)با باغي تا با فرمان خداى آيد و آنچه او را فرمودند در كتاب خداى. فَإِنْ فٰاءَتْ ،اگر بازآيد،ميان ايشان صلح دهى (10)و كار ايشان به صلاح بازآرى (11)به عدل (12)و رضا و انصاف.

وَ أَقْسِطُوا ،عدل كنى كه خداى تعالى عادلان را دوست دارد.يقال:اقسط الرجل إذا عدل و قسط إذا جار.و گفتند:اين الف ازالت است و اصل كلمه قسط است،اذا جار و ظلم،آنگه اقسط اى ازال الجور،چنان كه عربت معدته و اعربتها إذا اصلحتها و ازلت فسادها.

ص : 22


1- .كا:تا آن وقت كه رسول-صلى اللّه عليه و آله به رسالت بيامد.
2- .كا،گا،لا:با حكم.
3- .گا:خواند.
4- .كذا:در اساس و آج گا،آد،كا،لا:چيزى.
5- .كذا:در اساس و آج،آد،كا،گا،لا:شوهر او را.
6- .كا:به دست و نعلين حركتها رفت.
7- .آد،كا،گا+اين.
8- .آد،گا+نمايد،لا+كند.
9- .آد،كا،گا،لا:كنيد.
10- .كا،گا،لا:دهيد.
11- .آد،كا،گا:آريد،لا:آوريد.
12- .اساس،آج:بعد از،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آنگه گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ،مؤمنان برادرانند يكى دگر را (1)، فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ،اصلاح كنى[9-پ]ميان دو برادرتان (2).يعقوب خواند و ابن سيرين (3):بين اخوتكم به«تا»على الجمع و حسن بصرى[خواند:بين اخوانكم به«الف و نون». وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ،و از خدا بترسيد تا همانا بر شما رحمت كنند.ابو عثمان حيرى] (4)گفت:برادرى دين قوى تر است از برادرى نسب (5)برادرى نسب منقطع شود به مخالفت دين و برادرى دين منقطع نشود به مخالفت نسب،جنيد را گفتند:برادر كه باشد؟گفت:تو اويى به معنى جز كه در شخص مغايرتى (6).

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

المسلم اخو المسلم لا يظلمه و لا يعيبه و لا يخذله و لا يتطاول عليه في البنيان (7)فيستر عنه الريح الّا باذنه و لا يؤذيه بقتار (8)قدره الّا ان يغرف له و لا يشتري لبنيه الفاكهة فيخرجون بها الى صبيان جاره و لا يطعمونهم (9)منها احفظوا و لا يحفظوا (10)منكم الّا قليل، گفت مسلمان برادر مسلمان است.نبايد تا بر او ظلم كند يا او را عيب كند يا او را رها كند يا بنيان يا ديوار از بالاى سر او ببرد تا باد بر او جهد مگر به دستورى او و او را به بوى خوردنى (11)نرنجاند چون ديگ پزد و بوى او (12)به او رسد بايد تا او را نصيب[دهد] (13)و اگر

ص : 23


1- .آج،آد،گا،لا:يكديگر را،كا:برادران يكديگرند.
2- .لا:دوبرادرانتان.
3- .آد،كا،گا:يعقوب و ابن سيرين خواندند.
4- .اساس و آج:افتادگى دارد،از آد آورده شد.
5- .لا،كا،گا+براى آن كه.
6- .آد،گا،لا+هست،كا:مغاير هست.
7- .اساس و آج:البينات،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،يقتار،آد:بقتار.
9- .اساس:يعلمونهم،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،گا،لا:لا يحفظه،كا:لا تحفظه.
11- .آد،گا:خوردنى،لا:خود.
12- .آج:بوى آن،آد،گا،لا:ندارد.
13- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.

براى كودكان خود ميوه خرد ايشان از سراى بيرون برند كودكان همسايگان ببينند ايشان را نصيب دهد.آنگه گفت اين وصايت نگاه دارى از من و كم نگاه دارد (1).

محمّد بن كعب را پرسيدند از اين آيات،گفت رسول (2)گفته است:

اجر المصلح بين النّاس كاجر المجاهد عند الحرب، گفت:[مزد] (3)آن كس كه ميان مردمان اصلاح كند (4)همچنان است كه مزد آن كس كه او جهاد كند در راه خداى (5).بكر بن عبد اللّه گفت:يك ميل برو به پرسيدن بيمار و،دو ميل برو تا صلح دهى ميان دو مسلمان،و سه ميل برو به زيارت برادرى كه تو را باشد در راه خداى تعالى.و آيت دليل[10-پ]است بر وجوب قتال اهل بغى،لقوله تعالى:فقاتلوا التى تبغي،و«باغى»آن باشد كه بر امام حق بيرون آيد و فرمان او مخالفت كند و به حكم او رضا ندهد آن كه چنين باشد امام را رواست كه با او جهاد كند.و واجب است بر هركس كه امام وى را فرمايد كه به قتال او رو (6)بايد كه برود با امام يا نيابت (7)امام،و آن كه بر امام جور بيرون آيد قتال او واجب نبود و بى فرمان امام به قتال ايشان نشايد رفتن و چون رفتند بى ظفر باز نبايد گشتن تا آنگه[كه] (8)ايشان با حق رجوع كنند و آن كه از ايشان روى بگرداند فرار كرده باشد از زحف،چه آن نوعى است از جهاد.و اهل بغى بر دو ضرب (9)باشند:يكى آن كه كارزار كنند و ايشان را مقدّمى نباشد كه با او رجوع كنند،و يكى (10)آن كه قتال كنند و ايشان را رئيسى باشد كه به او (11)رجوع كنند.حكم قسمت اوّل آن است كه مجروحان ايشان را بكشند و از قفاى هزيمتشان نروند و زن و زادۀ

ص : 24


1- .آد،گا،لا:دارند.
2- .آج،آد،گا+صلى اللّه عليه و آله.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .كا:صلح كند.
5- .كا:در سبيل خداى جهاد كند.
6- .گا:رود.
7- .همۀ نسخه بدلها:نائب.
8- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
9- .آد،گا:نوع.
10- .گا،آد،ديگرى.
11- .آج،كا،لا:با او.

ايشان را به بردگى نيارند (1)و اسير ايشان را (2)نكشند.و قسمت دوم را حكم آن است كه امام را روا بود كه مجروحان را تمام بكشد و از قفاى گريختگان برود و اسيران را بكشد.امّا سبى فرزندان و برده بياوردن روا نبود (3)هيچ دو گروه را،و مال ايشان آنچه در لشكرگاه بود امام را باشد (4)تا قسمت كند بر مقاتله (5)و آنچه بيرون لشكرگاه باشد او را برآن سبيلى (6)نباشد.و در آيت دليل است و در اجماع در آن كه (7)محاربان (8)اميرالمؤمنين على[10-پ]در عهد ولايت او از اهل بصره و شام و نهروان همه باغيان بودند و قتال ايشان واجب بود بر مسلمانان،

لقول النّبىّ-عليه السلام-لعمّار: ستقتلك الفئة الباغية، و

لقوله-عليه السلام- اخواننا بغوا علينا، و ازآنجا كه رسول-عليه السلام عمّار را گفت تو را گروه (9)باغيان بكشند و اميرالمؤمنين را پرسيدند از آن قوم،گفت:برادران مااند يعنى در نسب كه بر ما (10)بغى كردند امّا تمسّك ايشان به ظاهر آيت و اجراء اسم ايمان بر ايشان همچنان است كه گفت:يا ايّها الذين آمنوا آمنوا باللّه (11)،اى (12)،يا ايّها الذين اظهروا الايمان بالسنتهم آمنوا بقلوبكم،مراد اظهار ايمان باشد و اجراى اسم بر توسّع (13)على الظاهر.

قوله تعالى:

سوره الحجرات (49): آیات 11 تا 18

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسىٰ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِيمٰانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (11) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاٰ تَجَسَّسُوا وَ لاٰ يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِيمٌ (12) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13) قٰالَتِ اَلْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا يَدْخُلِ اَلْإِيمٰانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمٰالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتٰابُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلصّٰادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اَللّٰهَ بِدِينِكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاٰمَكُمْ بَلِ اَللّٰهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدٰاكُمْ لِلْإِيمٰانِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (17) إِنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ غَيْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (18)

ترجمه

>49\18-11<

ص : 25


1- .آد،كا،گا:نبرند.
2- .آد،كا،گا:اسيران را.
3- .آد،گا:امّا زن و فرزندان ايشان را به بردگى بردن در هيچ حال روا نباشد.
4- .كا:رسد.
5- .كا:بر لشكر خويش.
6- .لا:راه.
7- .آج:بر آنكه،آد،گا:و اجماع بر آنكه.
8- .كا+به.
9- .آج،آد،گا:گروهى.
10- .آد،گا:با ما.
11- .سورۀ نساء(4)آيۀ،136.
12- .كا:يعنى.
13- .آج،كا،لا+باشد.

اى آنان كه گرويده اى،فسوس مدارى (1)گروهى از گروهى،بود كه باشند به از ايشان و نه زنان از زنان،بود كه باشند به از ايشان،و عيب مكنى يكديگر را و نخوانيد يكديگر را به لقبها،بد نامى است فسق پس ايمان و هركه توبه نكند ايشان ستمكاران باشند.

اى آنان كه گرويده اى بپرهيزى از بسيارى گمان كه بهرى از گمان بزه است و جست وجوى مكنيد (2)و غيبت مكنيد بهرى از شما بهرى را.خواهد يكى از شما كه بخورد گوشت برادرش مردار؟نخواهى آن را و بترسى از خداى كه خداى توبه پذيرنده و بخشاينده است.

اى مردمان ما بيافريديم شما را از نر و ماده اى و كرديم شما را قبيله هاى بزرگ و كوچك تا شناسى يكدگر را.

گرامى ترين شما به نزديك خداى پرهيزكارتر باشد كه خداى دانا و با خبر است.

[11-پ] گفتند عرب (3)ايمان آورديم،بگوى ايمان نياوردى و لكن بگويى اسلام آورديم (4)و نشد ايمان در دلهاتان و اگر اطاعت دارى خداى را و رسول خداى را نقصان نكند از عملهاى شما چيزى،كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

ص : 26


1- .آج،لا:بايد كه فسوس نداريد.
2- .آج:احوال يكديگر مپرسيد به بدى.
3- .آج،لا:اهل باديه.
4- .آج،لا:اقرار كرديم به زبان.

گرويدگان آنان كه بگرويدند به خداى و رسول او پس شك نكنند و جهاد كنند به مال و جانهاشان در راه خداى ايشان راستگويان اند.

بگو بياموزى خداى را به دينتان؟و خداى داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين[است] (1)و خداى به همه چيز داناست.

منّت مى نهند بر تو كه اسلام آوردند (2)بگو منّت منهى بر من به اسلامتان بل خداى منّت نهاد بر شما آن كه هدايت داد (3)شما را به ايمان اگر راست گويى.

خداى داند نهانى آسمانها و زمين و خداى بيناست به آنچه شما مى كنيد.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ [11-پ]،حق تعالى [گفت] (4):اى مؤمنان نبايد تا فسوس داريد (5)گروهى از گروهى.عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در ثابت بن قيس شمّاس آمد كه او را در گوش گرانى بود،و چون به مسجد رسول آمدى (6)گروهى كه (7)پيش از او آمده بودندى او را جاى بازدادندى تا بنشستى نزديك به رسول تا سخن رسول بشنيدى.يك روز در آمد و رسول

ص : 27


1- .اساس:ندارد،با توجه به آج افزوده شد.
2- .آج،لا:گردن نهادند.
3- .آج،لا:راه نمود.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:دارند.
6- .آج،كا،گا،لا+و.
7- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.

-عليه السلام-يك ركعت نماز بامداد گزارده بود (1)،با رسول يك ركعت بكرد و تا او يك ركعت ديگر كرد (2)،مردم جاى بگرفتند و ثابت آمد و پاى بر گردن مردم مى نهاد تا به نزديك رسول،چنان كه ميان او و رسول-عليه السلام-يك شخص ماند.ثابت او را گفت:تفسّح،جاى بازده.او گفت:اصبت مجلسا فاجلس، گفت:جاى دارى بنشين.او بنشست آنجا كه بود خشمناك،چون رسول-عليه السلام-از سخن گفتن فارغ شد،[ثابت] (3)آن (4)مرد را گفت:تو كيستى؟ گفت:أنا فلان بن فلان،من پسر فلان مردم.[گفت] (5):ابن فلانه؟و او را مادرى بود كه در جاهليّت[او را] (6)سخن مى گفتند (7).مرد خجل شد و به شرم بر افتاد خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ضحّاك گفت:[آيت] (8)در وفد بني تميم آمد كه ايشان به درويشان صحابه فسوس كردند و استهزا،چون:عمّار و حسّان و بلال و صهيب و سلمان و سالم و از خلافت جامۀ ايشان،خداى تعالى آيت فرستاد و مؤمنان را نهى كرد از مثل آن فعل،گفت:اى مؤمنان[12-ر]نبايد كه قومى از قومى فسوس كنند يعنى مردان از مردان.و«قوم» (9)اسمى است خاصّ مردان را،و گفتند:بر مردان و زنان افتد.و در آيت مردان اند خاص لقوله تعالى: وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ ،اگر مردان و زنان بودندى، وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ تكرار بودى،و قال زهير (10):

و ما ادري و سوف إخال ادري***أقوم آل حصن أم نساء

أراد أ رجال أم نساء (11).

ص : 28


1- .همۀ نسخه بدلها:بامداد كرده بود.
2- .آج،كا،گا،لا:كردى.
3- .اساس:ندارد،با توجه به آد افزوده شد.
4- .اساس:او،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همۀ نسخه بدلها:سخن گفتند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:قومى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لا+شعر.
11- .كا+خداى تعالى گفت نبايد كه مردان چنين كنند.

عَسىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ ،باشد كه اين مردان كه شما از ايشان (1)فسوس مى دارى (2)به از شما باشند به نزديك خداى و ثواب و پايۀ ايشان بالاتر بود. وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ ،و نه زنان از زنان نبايد تا فسوس دارند كه باشد كه اينان از اينان (3)به باشند.گفتند:آيت در حقّ دو زن آمد از زنان رسول-عليه السلام-كه ايشان از امّ سلمه فسوس داشتند،و اين براى آن بود كه او ايزارى (4)در ميان بسته بود و گوشۀ آن ايزار (5)ازبس پشت فروزده بود و از پس مى كشيد.عائشه حفصه را گفت:نبينى كه آن گوشۀ جامه كه از پس مى كشد،گويى زبان سگى است.

[أنس] (6)گفت:آيت (7)در حقّ زنان رسول آمد كه امّ سلمه را عيب كردند به كوتاهى و گفتند:اين خود عائشه گفت امّ سلمه را و اشارت كرد بدو.عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:صفيّه بنت حيىّ أخطب (8)به شكايت به نزديك رسول آمد-عليه السلام-و گفت:يا رسول اللّه،زنان تو مرا عيب مى كنند و مى گويند:

يا يهوديّه بنت[12-پ]يهود،اى جهود جهود زاده،گفت (9):تو ايشان را بايستى گفتن (10)كه پدر من هارون است و عمّ موسى و شوهرم محمّد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ ،خويشتن را عيب مكنيد بعضى بعضى را، براى آن كه همه از يك اصلى و از يك جنسى (11)و از يك ملّتى (12)و به منزلت يك نفسى (13)چنان كه رسول-عليه السلام-فرمود (14):

المؤمنون كنفس واحدة. گفتند:

«لمز»عيب كردن باشد در پيش روى،و«همز»عيب كردن باشد در غيبت.

ص : 29


1- .آج،لا:از او.
2- .همۀ نسخه بدلها:مى داريد.
3- .همۀ نسخه بدلها:ايشان.
4- .آد،لا:ازارى.
5- .لا:ازار.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،كا،لا:اين.
8- .كا،گا:حيى بن اخطب.
9- .آد،گا:رسول گفت.
10- .اساس:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه بدلها:اصليد و يك جنسيد.
12- .آد:ملّت.
13- .آج،لا:نفسيد.
14- .آج،لا+كه.

محمّد بن زيد گفت:«لمز»عيب كردن باشد به زبان و چشم[و] (1)اشارت و «همز»الّا به زبان نباشد،قال الشّاعر:

اذا لقيتك عن شحط تكاشرني***و إن تغيبت كنت الهامز اللمزه

وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ ،و يكديگر را به لقب مخوانى (2)،«و النبز،اللقب.

ابو جبيرة (3)ابن الضحّاك گفت:آيت در ما فرود آمد بني سلمه.چون (4)رسول-عليه السلام-به مدينه آمد (5)و هر مردى را از ما دو نام و سه نام بود تا اگر يكى را از ما به نام بخواندندى (6)،او را از آن خشم آمدى الّا به لقب.خداى تعالى[اين] (7)آيت فرستاد.

قتاده و عكرمه گفتند:مراد لقب بد است،چنان كه گويند:يا فاسق يا منافق (8)يا كافر.حسن گفت:جهودان و ترسايان ايمان آوردندى،بعد (9)اسلام ايشان را گفتند (10):يا يهودى يا نصرانى (11)،خداى تعالى ايشان را از اين (12)نهى كرد.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب آن بود كه (13)مردى كارى بد كردى،آنگه از آن توبه كردى او را به آن سرزنش[13-ر]كردندى كه تو چنين كرده اى (14)،خداى [تعالى] (15)از آن نهى كرد.

و خلاف نيست كه نهى از لقب بد است،چنان كه (16)گفت:

و لا القّبه و السوءة اللقبا.***

و امّا القاب نيك (17)از آن نهى نيست و القاب مباح كه چون علامتى باشد

ص : 30


1- .اساس:ندارد،با توجه به آد،كا افزوده شد.
2- .همۀ نسخه بدلها:مخوانيد.
3- .كا،گا:ابو هنبرة.
4- .اساس،آج:بنى،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
5- .نسخۀ لا:در اين جا پايان مى پذيرد.
6- .آد،كا،گا:برخواندى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
8- .آد+و.
9- .آد،كا:گا+از.
10- .آد،گا:گفتندى.
11- .گا:نصارى.
12- .آد،كا:اين.
13- .آد،گا+چون.
14- .آج،آد،كا،گا:كردى.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
16- .آد،كا،گا+شاعر.
17- .آد،گا:نكو.

مردى را از آن نهى نيست،بيانش قوله (1): بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمٰانِ (2)، بدنامى است فسق پس از ايمان،يعنى پس از ايمان مرد را فاسق مخوانيد.و گفتند:معنى آن است كه پس ازآن كه ايمان آوردى (3)سخريّت و همز (4)و لمز مكنيد،چه آن كس كه اين كند فاسق باشد،و نامى بد است فسق از پس از ايمان.و من لم يتب فاولئك هم الظّالمون،هركه (5)توبه نكند از اين،ظالم باشد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ -الآية،آيت (6)در دو مرد آمد از اصحاب رسول-عليه السلام-كه ايشان غيبت كردند رفيقشان را (7)،و سبب آن بود كه رسول-عليه السلام-هر مردى درويش را فرمودى تا خدمت دو مرد كردى و به حوائج ايشان قيام كردى و در سفر و حضر تيمار كار ايشان داشتى و براى ايشان طعام ساختى (8).سلمان (9)را به دو مرد سپرد (10)تا براى ايشان كارى كند.

يك روز ايشان برفتند و سلمان را گفتند:براى ما طعامى بساز.سلمان را خواب غالب شد،بخفت.ايشان بازآمدند،طعام ساخته نبود.گفتند:چرا نساختى؟ گفت خوابم غالب شد،گفتند:برو و بنگر (11)پيش رسول طعامى هست؟سلمان بيامد،رسول را بگفت:رسول گفت:بر (12)اسامۀ زيد رو-و او و كيل خرج رسول بود.سلمان بيامد،اسامه گفت:چيزى[13-پ]ساخته نيست.سلمان بازگشت و خبر داد ايشان را.گفتند (13):طعام بود و لكن اسامه بخل كرد،و در

ص : 31


1- .آد،گا+تعالى.
2- .آد،كا،گا+گفت.
3- .آج،آد،كا،گا:آورديد.
4- .اساس،آج:تنز،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
5- .آد،كا،گا:و هركه.
6- .آد،گا:اين آيه.
7- .آد،گا:رفيق خود را.
8- .آد،گا:پختى.
9- .آج:و سلمان.
10- .آد،گا:سپرده بود.
11- .آج+تا.
12- .آد،گا:نزد.
13- .آد،كا،گا:ايشان گفتند.

پوستين سلمان و اسامه افتادند و ايشان را غيبت مى كردند.پس به جايى ديگر فرستادند او را،هم بازآمد و گفت:چيزى نيست.گفتند:اگر تو را به چاه سميحه (1)فرستند آبش به زمين فروشود.آنگه برخاستند و تجسّس مى كردند تا به نزديك (2)اسامه چيزى هست.از آنچه رسول-عليه السلام-فرمود؛اثرى نديدند.

بيامدند به نزديك رسول،رسول در ايشان نگريد (3)گفت:همانا گوشت خورده اى (4)كه من بر لب شما اثر آن همى بينم (5).گفتند:يا رسول اللّه!ما چيزى نخورده ايم.

گفت:امروز همه (6)گوشت سلمان و اسامه مى خورى (7)،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ ،گفت:اى مؤمنان بپرهيزى (8)از بسيارى از گمان كه بعض (9)گمان بزه باشد.و لا تجسّسوا،و جستجوى مكنيد.

قرائت عامّۀ قرّاء به«جيم»است. (10)عبد اللّه عبّاس و ابو رجاء العطاردىّ خواندند:

و لا تحسّسوا،بالحاء،اخفش گفت:معنى يكى است،يقال:جسّ كذا و حسّ و مسّ (11)بمعنى،و منه المجسّ الذى يمسّه الطّبيب (12)من اليد و منه الجاسوس.و حسّ من الحسّ و الحاسّة،و أحسّ اذا ادركه بالبصر،و حسّه اذا قتله و هو إدراك باليد و السّكّين.و رسول-عليه السلام-گفت (13)

لا تغتابوا المسلمين و لا تتّبعوا

ص : 32


1- .اساس و همۀ نسخه بدلها:سفيحه،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.
2- .كا:به نزد.
3- .كا+و.
4- .اساس:خوردۀ/خورده اى.
5- .همه نسخه بدلها:مى بينم.
6- .آج،آد،كا،گا+روز.
7- .آج،آد،كا،گا:مى خورديد.
8- .آج،آد،گ:بپرهيزيد.
9- .آج:بيش.
10- .اساس+و،كه زائد مى نمود.
11- .اساس و آج:هش،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس و گا:طيب خوانده مى شود،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .گا:فرمود.

عوراتهم فانّ من اتّبع عورات اخيه المسلم اتّبع اللّه[14-پ]عوراته حتّى يفضحه و لو وسط رحله، گفت:غيبت مسلمانان مكنيد[14-پ]و دنبال عيب و عوار ايشان مروى (1)كه هركس كه دنبال عورت كسى دارد خداى تعالى دنبال عورت او دارد تا رسوا كند او را و اگر همه در خانۀ او باشد.و ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

ايّاكم و الظن،فانّ الظن اكذب الحديث و لا تجسّسوا و لا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تدابروا و كونوا عباد اللّه اخوانا، گفت:بر شما باد كه گمان نبرى كه گمان دروغ تر حديثى است و تجسّس نكنيد (2)و بناز نكنى (3)و حسد نبرى و پشت بر يكديگر نكنيد (4)،به معنى خذلان.و اى بندگان (5)همچو برادران باشى.

عبد الرّحمن عوف گفت شبى با عمر خطّاب (6)به عسس مى گرديديم (7).به در سرايى رسيديم.روشنايى چراغ (8)بود آنجا و آوازى از (9)سراى مى آمد.عمر گفت:اين سراى كيست؟من گفتم:سراى ربيعة بن اميّة بن خلف (10)و به خمر مشغولند و لكن خطا ما كرديم كه تجسّس كرديم (11)و خداى ما نهى كرد از اين.

عمر گفت:راست گفتى (12)و برگشت.

ابو قلابه گفت:ابو محجن الثقفيّ خمر مى خورد او و اصحابش (13).عمر آنجا بگذشت (14)،تجسّس كرد واقف شد برآن.در (15)سراى شد.ابو محجن حاضر بود با يك مرد.گفت:يا اميرالمؤمنين (16)خطا كردى.گفت:چه خطا

ص : 33


1- .آد،گا:مداريد.
2- .آد،گا:مكنيد.
3- .آج:منافسه،آد،گا:مناقشه.
4- .آج،آد،گا:مكنيد.
5- .آد،گا:با بندگان خدا.
6- .آد،كا،گا+در مدينه.
7- .آد،گا:به عسسى مى گرديديم.
8- .آد،گا:روشنى چراغ مى نمود.
9- .آج+آن.
10- .گا+است.
11- .گا:نموديم از اين.
12- .كا:مى گويى.
13- .آد،گا:ابو محجن الثقفى و اصحابش خمر مى خوردند.
14- .اساس:بگزشت.
15- .آد،گا+آن.
16- .آج:يا عمر.

كردم؟گفت،دو خطا (1)يكى تجسّس-و خداى تعالى گفت: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا ،و دگر (2)بى دستورى در سراى من آمدى-و خداى تعالى مى گويد: لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلىٰ أَهْلِهٰا (3)،عمر گفت:چه مى گويى؟ گفت:اين كه شنيدى،زيد بن ثابت و عبد اللّه بن ارقم حاضر بودند گفتند:

[15-پ]يا اميرالمؤمنين (4)چنين است كه او گفت (5)تابان (6)بر ماست.

عبد الرحمن عوف گفت:شبى با عمر به عسس (7)به در سرايى رسيديم، ازآنجا روشنايى مى آمد (8).گوش بازكرديم آواز مردى مى آمد و آواز زنى،غنايى مى گفت (9)به آواز نرمى.ما در بزديم در بگشادند (10).در رفتيم مردى را ديديم قدحى در دست با زنى نشسته.عمر مرد را بشناخت (11)،او را گفت:يا فلان تو به اين جايى؟مرد گفت:و تو به اين جايى؟عمر گفت:اين زن تو را كه باشد (12)؟ گفت:او حلال من است.گفت:در آن قدح چيست؟گفت:آب است.زنى را گفت:چه غنا مى گفتى؟گفت:مى گفتم،تطاول هذا اللّيل و اسودّ جانبهو ارّقني ان لا حبيب الاعبه

فو اللّه لو لا خشية اللّه و التّقىلزعزع من هذا السرير جوانبه

و لكنّ عقلي و الحياء يكفّنيو اكرم بعلي ان تنال مراكبه

مرد گفت يا اميرالمؤمنين دانى كه ارتكاب نهى خداى كردى؟ قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا ،و تو تجسّس كردى،توبه كن و به سلامت بازگرد.اين جمله اخبار ثعلبى آورد در تفسيرش (13)،و او از

**

ص : 34


1- .آج،كا+كردى.
2- .آد:دوم،گا:دويم.
3- .سورۀ نور(24)آيۀ 27.
4- .آد:دوم،گا:دويم.
5- .كا،گا:مى گويد.
6- .آج،كا،گا:تاوان.
7- .آد،گا:به عسسى.
8- .آج:مى نمود،آد،گا:پيدا شد،كا:مى تافت.
9- .كا:كه غنا مى كردند.
10- .آد،گا+ما.
11- .كا:مى شناخت.
12- .آج،آد،گا،كا:از تو چه باشد.
13- .آد،گا:اين جمله اخبارى است كه ثعلبى در تفسيرش آورده،كا:اخبار ثعلبى است در تفسير او.

جملۀ (1)اصحاب الحديث است.و در خبر است كه شبى از شبها همچنين عمر (2)به عسسى مى گرديد.از سرايى آواز زنى مى آمد كه مى گفت: (3)

هلا سبيل الى خمر فاشربها (4)***او لا سبيل الى نصر بن حجّاج

عمر آواز داد كه امّا ما كان عمر حيّا فلا،امّا (5)تا عمر زنده باشد نه.و بگذشت.دگر روز (6)كس فرستاد طلب نصر بن حجّاج كرد (7).او را بياوردند او جوانى بود پاكيزه[15-پ]از بصره.او را گفت:تو را از مدينه ببايد رفت (8).

گفت (9):چه گناه كرده ام؟گفت:هيچ گناه نكردى و لكن زنان مدينه به تو مفتّن (10)مى شوند.تو را ببايد رفتن از اين شهر،و او را از مدينه بيرون كرد.او برفت و اين بيتها بگفت (11)و به عمر فرستاد:

نظم

لعمري لئن سيّرتني و طردتني***و لم آت ذنبا ان (12)ذاك حرام

و ما لي ذنب غير ذنب ظننته***و في بعض تصديق الظنون آثام

أ إن غنّت الذلفاء يوما بغنية***و بعض امانىّ النّساء غرام

ظننت بى الظّن (13)الّذى لو أتيته***لما كان لي في الصّالحين مقام

و تمنعني ممّا تمنّت حفيظتى***و آباء صدق سالفون كرام

و تمنعها مما تمنّت صلاتها***و بيت لها في قومها و صيام

ص : 35


1- .آج،آد،كا،گا+ائمه.
2- .اساس:رضى اللّه عنه،آد،گا:عمر خطاب،متن براساس آج انتخاب گرديد.
3- .آج+شعر.
4- .اساس و آج:فاشربه،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كا:يعنى.
6- .كا،گا:روز ديگر.
7- .گا:و نصر بن حجاج را طلب كرد.
8- .آد،كا،گا:رفتن.
9- .آد،كا،گا+يا اميرالمؤمنين،آج+يا عمر.
10- .آج،كا،گا:مفتتن.
11- .آد،گا:بنوشت.
12- .آج:اذ.
13- .آج،كا،گا:بالظّنّ.

زيد بن وهب گفت عبد اللّه بن مسعود را گفتند:نمى بينى اين وليد (1)را كه خمر از سر و ريشش (2)فرومى چكد ؟[گفت] (3):مرا تجسّس نفرموده اند اگر چيزى ظاهر شود انكار كنيم، وَ لاٰ يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ،و بعضى (4)بعضى را غيبت مكنيد.

ابو هريره گفت:رسول-عليه السلام-را پرسيدند كه غيبت چه باشد؟ گفت:آن كه كسى را چيزى گويى (5)كه او را از آن كراهت باشد (6)،اگرچه آن چيز در او باشد (7)،غيبت باشد و اگر در او آن چيز نبود بهتان بود (8).

معاذ جبل گفت:با رسول-عليه السلام-بودم (9)حديث مردى فرارسيد (10)حاضران گفتند او مردى است كه[آن] (11)خورد كش دهند و آنگه بر نشيند كش بر نشانند،رسول-عليه السلام-گفت:غيبت كردى (12)آن مرد را.گفتند:يا رسول اللّه اين غيبت باشد كه ما در او چيزى گوييم كه در او باشد (13)[15-پ]گفت:بس باشد (14)شما را بزه آن كه از برادرتان گويى (15)كه در او باشد.

ابو هريره گفت:پيش رسول-عليه السلام-حاضر بوديم مردى حاضر بود (16)و در او ضعفى بود برخاست (17)،بعضى (18)گفتند:عاجز مردى است اين، رسول-عليه السلام-گفت:غيبت كردى و گوشت او خوردى (19).آنگه حق تعالى.

ص : 36


1- .آج،آد،گا،كا+بن عقبه.
2- .آد،كا،گا:رويش.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .آد،كا،گا+از شما.
5- .آج:گوييد.
6- .آد،گا:آيد.
7- .آج،آد،گا:اگر آن چيز در او بود.
8- .آج،كا:و اگر نباشد بهتان باشد.
9- .آد،كا،گا:بوديم.
10- .آد،كا،گا:بر آمد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به آج،كا افزوده شد.
12- .آج،آد،كا:كرديد.
13- .گا:بود.
14- .آد،كا،گا:باد.
15- .آد،كا،گا:در برادرتان آن گوييد.
16- .اساس:شد،با توجّه به آج تصحيح شد.
17- .آج،آد،كا،گا:برخواست و در او ضعفى بود.
18- .آج،آد،كا،گا:قومى.
19- .آج،آد،كا،گا:كرديد و گوشت او خورديد.

غيبت را مثل زد،گفت:أ يحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه،خواهد يكى[از] (1)شما كه گوشت برادرش خورد در آن حال كه مرده باشد؟نخواهى (2)به هيچ حال.

كهمس گفت از ميمون بن شاه (3)شنيدم-و اين ميمون را بر حسن بصرى تفضيل دهند اصحاب اخبار و گويند ميمون كسانى را ديد كه حسن نديد-او گفت:در خواب ديدم شبى (4)زنكى مرده (5)را بياوردند و پيش من نهادند و گفتند:

بخور.گفتم:چگونه خورم گوشت مردار؟گفتند:چنان كه غيبت كردى فلان را.

گفتم:و اللّه كه من در او خير و شر نگفتم.گفتند:نه،پيش تو او را غيبت مى كردند و تو مى شنيدى.گفتم:توبه كردم كه (6)غيبت نكنم و رها نكنم (7)تا پيش من كسى را غيبت كنند.رسول-عليه السلام-گفت:

السّامع للغيبة كاحد المغتابين ،گفت:شنوندۀ غيبت يكى باشد از غيبت كنان.

حكايت كردند از بعضى (8)صالحان كه در فلان گورستان نشسته بودم (9)، مردى جوان (10)جلد بگذشت به ما،گفتم (11):اين و امثال اين وبال باشند (12)بر مردمان.چون شب در آمد بخفتم.در خواب ديدم كه:آن مرد را بياوردندى بر جنازه اى نهاده و پيش من بنهادندى و كاردى به دست من داد[ند] (13)ى گفتندى (14)بخور[16-ر].گفتم:يا سبحان اللّه،چند سال است كه گوشت حيوانات نخورده ام،

ص : 37


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:نخواهيد.
3- .آد،كا،گا:ميمون شاه.
4- .آد،كا،گا:شبى من در خواب ديدم.
5- .كا:شبى مرده اى.
6- .آد،كا،گا:تا.
7- .آد،گا:نگذارم.
8- .آد،گا:يكى از.
9- .آد،گا:نشسته بوديم.
10- .كا:جوانى.
11- .آد،گا:من گفتم،گا:گفتيم.
12- .آد،كا،گا:باشد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آد،كا،گا+و.

گوشت مردار چگونه خورم!گفتند:چرا غيبت كردى او را؟گفتم:توبه كردم.يك سال به آن گورستان مى آمدم (1)تا باشد كه اين مرد (2)را (3)ببينم و از او حلالى خواهم.پس از يك سال او را ديدم خواستم تا از او حلالى خواهم.او ابتدا كرد و گفت:توبه كردى؟گفتم:آرى،گفت:برو با جاى خود رو.و پسر عمّ ابو هريره گفت:ماعز به نزديك رسول آمد و بر خويشتن گواهى داد سه بار به زنا.رسول عليه السلام- هربار روى بگردانيد (4).به بار چهارم صحابه گفتند:يا ما عز،اگر دگربار بگويى،رسول-عليه السلام-تو را رجم فرمايد.گفت:خود براى آن مى گويم

زنيت يا رسول اللّه فطهّرني، زنا كردم اى رسول اللّه مرا (5)پاك كن.رسول -عليه السلام-بفرمود تا او را رجم كردند (6).

رسول-عليه السلام-به دو مرد بگذشت كه ايشان حديث ماعز كردند (7)، يكى مى گفت ديگر (8)را كه:ديدى اين كه ماعز كرد خداى پرده به او فروپوشيد، او خويشتن را رسوا كرد تا رجم كردند او را چنان كه سگ را،رسول-عليه السلام- با ايشان هيچ سخن نگفت.ايشان برخاستند و با رسول مى رفتند به خرابه اى رسيدند خرى مرده در آنجا افگنده بود.رسول-عليه السلام-گفت:[برويد و از آن مردار بخوريد.گفتند:يا رسول اللّه تن و جان ما فداى تو باد!مردار را چگونه خوريم!گفت:شما گوشت ماعز خورديد و آن بدتر است از اين،ندانيد كه او در جويهاى بهشت مى غلطد.

أنس مالك روايت كرد كه:رسول-صلى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت كه] (9)شب معراج كه مرا به آسمان مى بردند به جماعتى بگذشتم كه ايشان را ناخن و

ص : 38


1- .آج،آد،گا:آمد و شد مى كردم،كا:مى رفتم.
2- .آد،گا:آن برنا،كا:آن جوان.
3- .كا+ ديگرباره باز.
4- .آد،كا،گا:بگردانيدى.
5- .آج:ما را.
6- .آج+بعد از آن.
7- .آد،كا،گا:مى كردند.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:ديگرى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.

چنگال بود از مس و روى خود را مى خراشيدند به آن چنگال،من گفتم:اينان كه اند؟گفت:آنان اند كه در دار دنيا گوشت مردم خوردندى و در أعراض ايشان وقيعت كردندى و غيبت مردم كردندى.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِيمٌ ،و از خداى بترسى (1)كه خداى تعالى توبه پذيرنده و بخشاينده است[16-پ].جابر عبد اللّه انصارى و ابو سعيد خدرىّ روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت كه غيبت از زنا سختر (2)است.

گفتند:يا رسول اللّه،چگونه؟گفت:براى آن كه زانى از زنا (3)توبه كند،خداى تعالى توبۀ او قبول كند،و صاحب غيبت اگر توبه كند از او قبول نكنند و او را نيامرزند تا مغتاب او را (4)عفو نكند.گفتند يكى ابن سيرين را گفت:من تو را غيبت كردم،مرا حلال كن.گفت:حلال نكنم چيزى كه (5)خداى بر تو حرام كرده است.

در خبر است كه عيسى مريم (6)-عليه السلام (7)-يك روز اصحابش را گفت:چه گويى (8)اگر باد برآيد و جامه از عورت يكى از شما بردارد چه كنى؟ (9)گفتند:جامه بر او فروپوشيم.گفت:لا بل نه از آنانى كه (10)چنين كنى (11)،جامه از عورت او دورتر كنيد و عورت او آشكاراتر كنيد.اين مثلى بود كه زد مردى را كه غيبت كسى (12)مى كند با او و او را يارى مى دهد او را برآن (13)و او (14)زيادت مى كند.

ص : 39


1- .آج،آد،كا،گا:بترسيد.
2- .آج،آد،كا:سخت تر.
3- .آج+كه.
4- .آد،گا:مغتاب از او.
5- .آد،گا:را كه.
6- .آد،گا:عيسى بن مريم.
7- .آد،گا:عليهما السلام.
8- .آج،آد،كا،گا،گوييد.
9- .آج،آد،كا،گا:كنيد.
10- .آج،آد،كا،گا:آنانيد.
11- .آج،آد،كا،گا:كنيد.
12- .آد،گا:كسى نزد او.
13- .آد،گا:يارى مى دهد آن كس را.
14- .آج+را.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:

آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد و آن كه (1)او آن مرد را گفت كه او را جاى نداد به (2)رسول-عليه السلام:أنت ابن فلانة،تو پسر فلان زنى (3).رسول -عليه السلام-گفت:كيست كه نام زانى (4)مى برد؟ثابت برخاست و گفت:منم يا رسول اللّه،گفت:در روى اين قوم نگر.در نگريد.گفت:چه مى بينى؟گفت:

مى بينم گروهى مختلف الوان را از سياه و سپيد و سرخ.گفت:تو را بر اينان (5)[17-ر]فضل نيست مگر به دين.خداى تعالى در ثابت و در صاحب آن فلانه (6)اين (7)آيت فروفرستاد: (8)يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّٰهُ لَكُمْ (9)،و اين (10)آيت: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ ،تا (11)آن تأديب او باشد و اين تأديب آن دگر.

مقاتل گفت:چون رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد،بلال را فرمود تا بر بام كعبه رفت و بانگ نماز كرد.عتّاب بن اسيد گفت:الحمد للّه كه پدرم نمانده است تا اين نديدى (12)،و حارث بن هشام (13)[گفت]: (14)محمّد جز اين كلاغ سياه را نيافت تا مؤذّن خود كردى!سهيل بن عمرو گفت:اگر خداى چيزى خواهد بگرداند.ابو سفيان بن حرب گفت:من چيزى نمى يارم گفت (15)،كه هر

ص : 40


1- .آج،كا:و آنگه.
2- .آج:بر،آد،گا:نزد،كا:نزديك.
3- .آد،گا:فلانه زنى،كا:فلانه اى.
4- .آج،آد،كا،گا:فلانه،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
5- .آد،كا،گا+هيچ.
6- .آج:ابن فلانه،آد،كا،گا:در صاحب او.
7- .آد،كا،گا+او.
8- .آد،كا،گا+يكى.
9- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 11.
10- .آد،كا:و ديگر اين.
11- .اساس،آج:يا،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آج،آد،گا:بديدى.
13- .اساس:هاشم،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آد:نتوانم گفتن،گا:نمى توانم گفتن.

چه ما گوييم (1)،خداى آسمان (2)محمّد را خبر مى دهد.خداى تعالى جبرئيل (3)فرستاد و رسول را از (4)همه خبر داد.رسول-عليه السلام-همه را بخواند و خبر داد،هريكى را از آنچه گفته بودند.خداى تعالى[اين] (5)آيت فرستاد و ايشان را زجر كرد ازآن كه به نسب فخر كنند و به بسيارى مال (6)درويشان را حقير دارند.

يزيد بن سمره (7)گفت:رسول-عليه السلام-در بازار مدينه مى گذشت، غلامى سياه را در بازار مى فروختند و او (8)مى گفت:مرا شرطى است با آن كه (9)مرا بخرد كه مرا به اوقات نماز بازندارد كه پنج نماز به جماعت در پى (10)رسول مى گزارم (11).مردى او را به اين شرط بخريد و او پنج نماز در قفاى رسول-عليه السلام-مى كرد.رسول-عليه السلام-هروقت آن غلام را مى ديد. (12)روزى چند بر آمد كه او را نديد.خواجۀ غلام را گفت:غلام كجاست؟ گفت:يا رسول اللّه تب دارد. (13)او را گفت:[17-پ]بيا تا برويم و او را بپرسيم.

آنگه برفت و او را بپرسيد.و روز[ى] (14)چند بر آمد صاحب غلام را بپرسيد كه غلام چون است؟گفت:يا رسول اللّه او در حالت (15)خود است.رسول -عليه السلام-برخاست (16)و به بالين او رفت و او در نزع بود.ساعتى بود (17)غلام جان بداد و با پيش خداى رفت.رسول-عليه السلام-تولّاى غسل و تكفين

ص : 41


1- .آد،كا،گا:مى گوييم.
2- .كا+زمين.
3- .آج+را.
4- .آد،گا+اينها.
5- .آج+را.
6- .آج،آد،كا،گا+و.
7- .اساس،آج،كا:سحره،با توجّه به آد تصحيح شد.
8- .كا:و آن غلام.
9- .آج،هرآن كه،آد،گا:برآن كه،كا:بر آنكه او.
10- .آد،گا:در قفاى.
11- آج:مى گذارم.
12- .آد،گا:مى ديدى.
13- .آج،آد،كا،گا+رسول.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آد،كا،گا:حال.
16- .اساس،آج:برخواست/برخاست.
17- .آج،آد:بعد از ساعتى.

[و دفن] (1)او كرد (2).مهاجر و انصار را از آن غمى عظيم حاصل شد (3)،ما خان و ما[ن] (4)خود را رها كرده ايم و در خدمت رسول بيامده (5)،هيچ كس اين نديديم از او در زندگى (6)و بيمارى و مرگ كه اين غلام سياه ديد (7).

انصار گفتند:ما به جان و مال و خان ومان مواسا كرديم،غلامى حبشى را بر ما بگزيد.خداى تعالى اين آيت فرستاد براى عذر رسول-عليه السلام-و بازنمود كه:نسب را اثرى نيست،و انّما كار تقوى دارد و پرهيزگارى،گفت:

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،خطاب است با جملۀ آدميان از زن و مرد و عرب و عجم و برده و آزاد،جز كودك و ديوانه و ناقص عقل كز او (8)خارج اند به دليل عقل. إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ ؛ ما بيافريديم شما را از نر و ماده از مردى و زنى،يعنى آدم و حوّا-عليهما السلام.

وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً ؛و شما را شعوب كرديم و هى جمع شعب (9)،و شعب (10)قبيلۀ برتر باشد كه رأس القبائل بود و سر جمهور باشد چون:ربيعه و مضر و اوس و خزرج،و ايشان را شعب براى تجمّع و تفرّق گويند كه ايشان جامع باشند جمله فرزندان را،و از ايشان متفرّق شوند (11)چنان كه شاخ درخت از درخت منشعب شود.و«شعب»از اضداد است به معنى جمع باشد و[18-ر]به معنى تفريق، و مرگ را براى اين شعوب گويند.آنگه فرود شعوب قبايل بود،يكى را قبيله گويند و آن چنان اند (12)بكر از ربيعه،و تميم از مضر.و پس از قبايل عمائر باشد،يكى را عماره گويند بفتح العين،و اين چنان باشد كه شيبان از بكر و دارم

ص : 42


1- .اساس:ندارد،با توجّه به اد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،آد:بكرد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+گفتند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به اد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا:ايستاده.
6- .كا:زندگانى.
7- .كا:بديد.
8- .آد،كا:كه از او.
9- .كا+و شعبه؛گا+و شعب.
10- .كا+از.
11- .آج:بشوند.
12- .آد،گا:چنان است كه؛گا؛چنان بود كه.

از تميم،و دون العمائر را البطون (1)،يكى را بطن (2)گويند و آن چنان باشد كه:

بنو غالب و لؤىّ (3)از قريش.و پس از بطون افخاذ باشد يكى را فخذ گويند و آن چنان باشد كه بنو هاشم و بنو اميّه از بنى لؤىّ.آنگه فصايل و عشاير بود،يكى را فصيله و عشيره گويند.و گفته اند:شعوب[از] (4)عجم باشد و قبايل از عرب و اسباط از بنى اسرائيل.

أبو رزين و أبو روق گفتند:«شعوب»آنان باشند كه نسبت نكنند ايشان را با كسى،بل نسبت ايشان با شهرى باشد يا با مدينه (5)يا زمينى،و«قبايل»آنان (6)باشند كه نسبت كنند خود را با پدران.

لِتَعٰارَفُوا ؛براى آن كه تا يكديگر را بشناسى (7)در قرب نسب و بعد،و (8)نه براى[آن] (9)بايد تا (10)فخر آرى (11).أعمش خواند:«لتتعارفوا»به دو«تا»،و عبد اللّه عبّاس خواند:«لتعرفوا»بى«الف».إنّ اكرمكم،به فتح«الف»،چنان كه«أنّ تعلّق دارد به«تعرفوا»تا بدانى (12)كه گرامى ترين (13)شما به نزديك خداى پرهيزگارتر است (14)از شما.و عامّۀ قرّاء به كسر«الف»خواندند بر ابتدا،گرامى ترين (15)شما بر (16)خداى متّقى تر است.قتاده گفت در اين آيت« إِنَّ أَكْرَمَكُمْ »،اكرم الكرم التّقوى و الأم اللؤم الفجور.و رسول-عليه السلام-گفت:

من سرّه أن يكون اكرم النّاس

ص : 43


1- .آد،گا:العمائر البطون است؛كا:العمائر البطون.
2- .اساس:بطون،با توجه به آد،كا تصحيح شد.
3- .آج:لوا.
4- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر:نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:شهرى باشد با مدينه،آد،كا:با شهرى يا مدينه.
6- .اساس:آن نان/آنان؛آج:آن.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:بشناسيد.
8- .آد،كا،گا:و بعد او.
9- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر:نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آج:آن تا يكديگر را؛آد،كا:آن كه به آن؛گا:آن تا بدو.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:آريد.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:تا بدانيد.
13- .كا:گرامين ترين.
14- .آج:پرهيزگارترى است.
15- .كا:گرامين ترين.
16- .آد،كا،گا:نزد.

فليتق اللّه؛ هركه خواهد (1)كه كريم ترين مردمان باشد گو از خدا بترس،و نيز گفت -عليه السلام:

كرم الرجل دينه[و مروته تقواه و اصله عقله و حسبه خلقه] (2)؛كرم مرد دين اوست[18-ر][و مروّت] (3)و پرهيزگارى او[و] (4)اصل او عقل او و حسب او خوى نيكوى او.عبد اللّه عبّاس گفت:كرم دنيا توانگرى است،و كرم آخرت پرهيزگارى. إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ؛و خداى تعالى دانا و با خبر است.

عبد اللّه عمر (5)گفت:رسول را ديدم بر ناقۀ قصواء نشسته روز فتح مكّه استلام اركان مى كرد به چوبى كه در دست داشت بر شبه عصايى،و مسجد الحرام چنان كه (6)هيچ جاى نبود آنجا كه شترى (7)بخسپد،آنگه برون (8)آمد و مردم با او برون (9)آمدند،خطبه كرد و حمد و ثناى خداى (10)كرد،آنگه گفت:اى[مردمان حميّت جاهليّت از شما ببردند و تفكّه (11)و مزاح (12)او و فخر كردن به پدران.

انّما النّاس رجلان (13)]؛ مردمان دو مردند:يكى برّ و تقى و كريم بر خداى تعالى،و يكى فاجر شقى خوار بر خداى تعالى.آنگه اين آيت بخواند (14)و گفت:

أقول قولي هذا و استغفر اللّه لي و لكم، و يحيى بن ابي كثير روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

انّ اللّه تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى اموالكم و لكن ينظر الى قلوبكم و اعمالكم و انّما انتم بنو آدم فاكرمكم على اللّه أتقاكم؛ خداى تعالى به صورتهاى شما ننگرد و نه به مالهاى شما،و لكن به دلهاى شما بنگرد و عملهاى شما

ص : 44


1- .كا:خواهند.
2- .اساس و آج:ندارد،با توجّه به ترجمۀ عبارت و ضبط آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،آج،كا:ندارد،با توجّه به آد،گا و ترجمه عبارت افزوده شد.
4- .اساس،آج،كا:ندارد،با توجّه به آد،گا و ترجمه عبارت افزوده شد.
5- .كا:عبد اللّه عبّاس.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:بود كه.
7- .كا:كه شتر آنجا.
8- .آد،كا،گا:بيرون.
9- .آد،كا،گا:بيرون.
10- .آج،كا:خداى تعالى.
11- .آد،كا،گا:تفكير.
12- .آد،كا،گا:مزاج.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .كا:برخواند.

[و شما] (1)همه فرزندان آدمى (2)،گرامى ترين شما بر خداى آن است كه بر خداى (3)پرهيزگارتر باشد.

عطا گفت از أبو هريره كه فرداى قيامت خداى تعالى گويد:من نسبى كردم و شما نسبى كردى (4)،من كريم ترين (5)آن را كردم كه پرهيزگارتر باشد،و شما گفتى (6):فلان بن فلان (7).من امروز نسب خود رفيع كنم و نسب شما وضيع كنم.

اين المتّقون؛پرهيزگاران كجااند (8)؟رسول را (9)-عليه السلام-پرسيدند كه كريم ترين مردمان كيست؟گفت:متّقى تر و پرهيزگارتر،و شاعر گفت:

ما يصنع العبد بعزّ الغنى***و العزّ كلّ العزّ للمتّقي

من عرف اللّه[19-ر]فلم يغنه (10)***معرفة اللّه فذاك الشقيّ

قالت الأعراب آمنّا-الآية،آيت در جماعتى از بنى اسد آمد كه به نزديك رسول-عليه السلام-آمدند و اظهار كلمۀ شهادت كردند و در دل ايمان نداشتند و راههاى مدينه پليد (11)مى داشتند و نرخها گران كردند (12)،و بامداد و شبانگاه پيش رسول مى آمدند و مى گفتند:اتتك العرب بأنفسها على ظهور رواحلها و جئناك بالاثقال و الذّراريّ (13)؛عرب به نزديك تو آمده است بر پشت رواحل و ما آمده ايم و فرزندان و بنه را پيش تو آورده ايم (14)-بر سبيل منّت بر (15)رسول،و ما با تو قتال نكرديم چنان كه بنون فلان (16)،و بنون

ص : 45


1- .اساس،آج،كا:ندارد،با توجّه به آد،گا:افزوده شد.
2- .آج،آد،گا:آدميد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:«بر خداى»را ندارد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:كرديد.
5- .آد،كا،گا:كريم تر.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:گفتيد.
7- .آج+و.
8- .آد:كجايند.
9- .آد،كا،گا:از رسول.
10- .آج،آد،كا:يغنيه.
11- .آج:به بند.
12- .آد،گا:مى كردند.
13- .كا+يعنى.
14- .كا+اين كلمه.
15- .كا:منّت مى گفتند با.
16- .آج و ديگر نسخه بدلها:بنو فلان.

فلان (1)كردند (2)،و به طمع صدقه آمده بودند[مى گفتند] (3):اعطنا؛ما را عطا ده.

خداى تعالى اين آيت فرستاد در ايشان.

سدّى گفت:آيت در اعراب مزينه و جهينه و أسلم و اشجع و غفار آمد (4)اظهار ايمان كردند براى آن تا ايمن شوند.چون رسول-عليه السلام-ايشان را به حديبيّه خواند بازاستادند (5)و نرفتند،خداى تعالى اين آيت فرستاد:قالت الأعراب آمنّا؛عرب گفتند:بگرويديم و ايمان آورديم (6)،گفت:بگوى اى محمّد كه ايمان نياورده اى (7)، وَ لٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا ؛و لكن گويى (8)اسلام آورديم،يعنى به زبان استسلام كرديم خوف قتل را براى آن كه ايمان به دل باشد و اسلام به زبان و عمل و شرايع.و آيت دليل است بر آنكه ايمان ديگر است و اسلام ديگر،هم در لغت و هم در شرع،چه ايمان تصديق به دل باشد و اسلام اقرار (9)و استسلام باشد،و خداى تعالى فرق كرد ميان هر دو به اثبات اسلام و نفى ايمان.و اگر هر دو يكى بودى كلام متناقض بودى.آنگه به اين رها نكرد تا گفت: وَ لَمّٰا يَدْخُلِ الْإِيمٰانُ فِي قُلُوبِكُمْ ؛ايمان در دلهاى[19-پ]شما نشد.امّا آن آيت كه به معارضۀ اين آرند من قوله: فَأَخْرَجْنٰا مَنْ كٰانَ فِيهٰا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (10)، فَمٰا وَجَدْنٰا فِيهٰا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (11)؛معارضۀ اين آيت را نشايد،براى آن كه ما نگفتيم كه:

ايمان ضدّ اسلام است تا جمعشان به يك جاى درست نباشد،انّما گفتيم كه:

ايمان جز اسلام است،و معنى اين دگر است و معنى آن دگر،و اين از فعل دل باشد و آن از عمل جوارح باشد.و در آيت گفت:ما مؤمنان را ازآنجا برون

ص : 46


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بنو فلان.
2- .آد،گا+اينها بر سبيل سنت بر رسول مى گفتند.
3- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:بازايستادند
6- .آد،گا+ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:نياورده ايد.
8- .آج:گوييد؛آد،گا:بگوييد.
9- .آد،گا+به زبان.
10- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 35.
11- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 36.

آورديم.يك خانه مسلمان يافتيم،چه منع است كه (1)خانۀ مسلمان هم مؤمن باشند (2)هم مسلمان،براى[آن كه ] (3)تنافى نيست ميان ايمان و اسلام،همه مؤمن مسلمان[باشد] (4)و لكن نه همه مسلمان مؤمن باشند (5)،چه منافقان را حكم اسلام كنند و لكن مؤمن نباشند.و قوله:«اسلمنا»اين از باب افعل است بمعنى الدّخول،يقال:اسلم الرجل اذا دخل فى السّلم،كقولهم:اشتى و اصاف،إذا دخل في الشّتاء و الصّيف.و اصبح و امسى و اضحى و اعرق و انجد و اغار و اتهم،اذا دخل فى الصباح و المساء و الضحى و دخل العراق و غورا و نجدا و تهامة.چون در اين اوقات آيند (6)،و مانند اين بسيار است. وَ إِنْ تُطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ؛ و اگر اطاعت خدا و (7)رسول دارى به ظاهر و باطن (8)به دل و زبان، لاٰ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمٰالِكُمْ شَيْئاً ،[از اعمال شما چيزى نكاهاند و ظلم نكند و جزاى آن بازنگيرد، ابو عمرو و يعقوب خواندند:لا يألتكم] (9)،به«الف»،اعتبارا بقوله: وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ (10)،يقال:ألت،يألت[و لات يليت،لغتان] (11)،قال الشّاعر:

ابلغ بني ثعل عنّي مغلغلة***جهد الرسالة لا التا و لا كذبا

و ديگران خواندند:لا يلتكم[20-ر]بى«الف»من باب:لات يليت ليتا قال رؤبه:

و ليلة ذات ندى سريت***و لم يلتنى من هواها ليت

ص : 47


1- .آد،گا+آن؛كا+از يك.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
5- .آج:و لكن همه مسلمان مؤمن نباشد؛كا:و لكن نه همه مسلمانان مؤمن باشد.
6- .آج،آد:آيد؛كا،گا:آيد يا بدين جايها.
7- .كا+طاعت.
8- .كا+و.
9- .اساس و آج:ندارد،از آد افزوده شد.
10- .سورۀ طور(52)آيۀ 21.
11- .اساس و آج:ندارد،از آد افزوده شد.

إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.آنگه ايمان با تحقيق را بيان كرد گفت:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتٰابُوا ،گفت مؤمنان آنان باشند كه خداى را به راست دارند و پيغامبر را و شك نكنند و جهاد كنند به مال و جان در سبيل خداى، أُولٰئِكَ هُمُ الصّٰادِقُونَ في ايمانهم؛راست گويان باشند در ايمانشان نه آنان كه از بيم شمشير ايمان آرند يا بطمع (1).چون اين آيت آمد اعراب بيامدند و سوگند خوردند كه ما مؤمنيم به سرّ و علانيه به دل و زبان،خداى دانست كه دروغ مى گويند آيت فرستاد:

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّٰهَ بِدِينِكُمْ (2) ،خداى را مى بياموزى (3)دين خود كه خداى نداند (4)كه دين شما چيست؟و خداى تعالى غيب آسمان و زمين داند و آنچه در آسمان و زمين باشد و رود،و او به همه چيزى عالم (5)است.

آنگه گفت: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ؛بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند.

بَلِ اللّٰهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ ؛بل خداى تعالى منّت نهد بر شما كه شما را هدايت كرد (6)اگر (7)راست مى گويى كه مؤمنى.

إِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ؛خداى داند غيب و نهانى آسمان و زمين (8)وَ اللّٰهُ بَصِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،ابن كثير به«يا»خواند؛خداى داناست به آنچه ايشان مى كنند،باقى قرّاء به«تاء»خطاب (9)؛خداى داناست[20-پ]به آنچه شما مى كنى (10).

ص : 48


1- .آج،آد،كا،گا+عطا.
2- .آد،گا+بگو اى محمد.
3- .آد،گا:مى آموزيد.
4- .كا:بداند.
5- .آد،گا+و دانا.
6- .آج،آد+به ايمان و تمكين و تقويت كرد؛كا،گا+به ايمان و تمكين و قوت داد.
7- .آد،گا+شما.
8- .آد،گا:خداى تعالى غيب و نهانى آسمانها و زمين را داند.
9- .كا+خوانند يعنى.
10- .آد:مى كنيد؛كا+و اللّه أعلم بمراده.

سورة ق

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است و چهل و پنج آيت است و سيصد و پنجاه و هفت كلمت است و هزار و چهارصد و نود و چهار حرف است.و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورۀ ق بخواند،خداى تعالى سكرات و شدايد مرگ بر او آسان كند.

سوره ق (50): آیات 1 تا 45

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . ق وَ اَلْقُرْآنِ اَلْمَجِيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقٰالَ اَلْكٰافِرُونَ هٰذٰا شَيْءٌ عَجِيبٌ (2) أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً ذٰلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنٰا مٰا تَنْقُصُ اَلْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنٰا كِتٰابٌ حَفِيظٌ (4) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى اَلسَّمٰاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنٰاهٰا وَ زَيَّنّٰاهٰا وَ مٰا لَهٰا مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَيْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ وَ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرىٰ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (8) وَ نَزَّلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَكاً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ جَنّٰاتٍ وَ حَبَّ اَلْحَصِيدِ (9) وَ اَلنَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِيدٌ (10) رِزْقاً لِلْعِبٰادِ وَ أَحْيَيْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذٰلِكَ اَلْخُرُوجُ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحٰابُ اَلرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوٰانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحٰابُ اَلْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ اَلرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ (14) أَ فَعَيِينٰا بِالْخَلْقِ اَلْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ (16) إِذْ يَتَلَقَّى اَلْمُتَلَقِّيٰانِ عَنِ اَلْيَمِينِ وَ عَنِ اَلشِّمٰالِ قَعِيدٌ (17) مٰا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (18) وَ جٰاءَتْ سَكْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِكَ مٰا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ ذٰلِكَ يَوْمُ اَلْوَعِيدِ (20) وَ جٰاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ فَبَصَرُكَ اَلْيَوْمَ حَدِيدٌ (22) وَ قٰالَ قَرِينُهُ هٰذٰا مٰا لَدَيَّ عَتِيدٌ (23) أَلْقِيٰا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّٰارٍ عَنِيدٍ (24) مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ (25) اَلَّذِي جَعَلَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَأَلْقِيٰاهُ فِي اَلْعَذٰابِ اَلشَّدِيدِ (26) قٰالَ قَرِينُهُ رَبَّنٰا مٰا أَطْغَيْتُهُ وَ لٰكِنْ كٰانَ فِي ضَلاٰلٍ بَعِيدٍ (27) قٰالَ لاٰ تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28) مٰا يُبَدَّلُ اَلْقَوْلُ لَدَيَّ وَ مٰا أَنَا بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ اِمْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ (30) وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31) هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوّٰابٍ حَفِيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ اَلرَّحْمٰنَ بِالْغَيْبِ وَ جٰاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (33) اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ ذٰلِكَ يَوْمُ اَلْخُلُودِ (34) لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ فِيهٰا وَ لَدَيْنٰا مَزِيدٌ (35) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي اَلْبِلاٰدِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (36) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَذِكْرىٰ لِمَنْ كٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ اَلْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبٰارَ اَلسُّجُودِ (40) وَ اِسْتَمِعْ يَوْمَ يُنٰادِ اَلْمُنٰادِ مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ اَلصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذٰلِكَ يَوْمُ اَلْخُرُوجِ (42) إِنّٰا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا اَلْمَصِيرُ (43) يَوْمَ تَشَقَّقُ اَلْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرٰاعاً ذٰلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنٰا يَسِيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَقُولُونَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّٰارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخٰافُ وَعِيدِ (45)

ترجمه

به حقّ ق و قرآن شريف.

بل شگفت مى داشتند كه آمد به ايشان بيم كننده از ايشان،گفتند كافران اين چيزى است شگفت.

چون بميريم ما و باشيم خاك؟آن (1)بازآمدنى (2)دور.(3) دانستيم ما آنچه بكاهاند زمين از ايشان و به نزديك ماست نوشتۀ نگاه داشته.

بل دروغ داشتند حق را

ص : 49


1- .اساس:باز،با توجّه به آج تصحيح شد.
2- .آج:بازگردانيدنى است.
3- .آج:نامۀ.

چون آمد به ايشان،ايشان در كارى اند آميخته.

نظر نمى كنند به آسمان از بالاى ايشان چگونه بنا كرديم و بياراستيم و نيست آن را از شكافته (1)[21-ر].

و زمين بگسترانيديم (2)و برافگنديم كوهها و برويانيديم در آن از هر جفتى نكو.

بينا بكردنى (3)و ياددادنى هر بندۀ توبه كار را.

و بفرستاديم از آسمان آبى مبارك و برويانيديم در او بوستانها و دانه آنچه بدروند.

و درختان خرما بلند آن را برى بر هم- نهاده.

روزى بندگان را و زنده كرديم به او شهرى مرده همچنين باشد بيرون آمدن.

دروغ داشتند پيش از ايشان قوم نوح و اصحاب (4)آن چاه و ثمود.

و عاد و فرعون و برادران لوط.

[21-پ] و مردمان بيشه[و گروه ملك يمن] (5)همه دروغ داشتند پيغمبران را،درست شد ترسانيدن من (6) پس فرومانديم

ص : 50


1- .آج:شگفتها.
2- .آج+آن را.
3- .آج:براى بينايى را.
4- .آج:ملازمان.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

ما به آفريدن پيشين؟بل ايشان در پوشيدنى اند (1)جديد.

و به درستى كه بيافريديم ما مردم را و دانيم آنچه وسوسه كند به آن نفس او و ما نزديكتريم (2)به او از رگ گردن او.

چون پيش بازآمدند آن دو فرشته از راست و از چپ نشسته.

برون ندهند از آن هيچ قول الّا نزديك او نگاهبانى باشد ببجارده (3).

و آمد مستى مرگ (4)به درستى اين است آنچه از او مى گريختى (5).

و دردمند در صور آن روز ترسانيدن را.

و آيد هركسى با او راننده (6)و گواهى.

[22-ر] بودى غافلى از اين بازگشاديم از تو پوشش،چشم تو (7)امروز تيز است.

گفت همتاى او اين چيز است نزد ما ببجارده (8).

دراندازى (9)در دوزخ هر كافرى ستيزه كن را.

ص : 51


1- .آج:در اشتباهند از آفرينشى.
2- .اساس:نزديك،با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .آج:نگهبانى حاضر.
4- .آج:و آيد سختى جان دادن.
5- .آج:از آن ميل طبع مى نمودى.
6- .آج+به محشر.
7- .آج:پس بينايى تو.
8- .آج:حاضر.
9- .آج:بيندازيد.

بازدارندۀ خير بيدادگر متّهم (1).

آن كه كند با خداى خود خداى ديگر دراندازيد (2)در عذاب سخت.

گويد همتاى او بار خدايا من او را طاغى نكردم و لكن بود در بى راهى دور.

گفت خصومت مكنيد به نزديك من و در پيش فگندم به شما ترسانيدن.

بدل نكنند سخن[نزد من] (3)و نيستم من بيدادكننده بندگان را.

روزى كه گوييم دوزخ را (4)پر شدى؟و گويد او زيادتى است؟ و نزديك كنند بهشت مر پرهيزگاران (5)را نه دور.

اين آن است كه وعده داديم براى هر توبه كنندۀ نگاه دار.

هركه بترسد از خداى در خلوت و آيد به دلى توبه كار.

در شوى (6)در بهشت سلامت،آن،روز جاويدانى باشد.

ايشان را باشد آنچه خواهند در آنجا و

ص : 52


1- .آج:ستمكار به گمان كننده.
2- .آج:پس بيندازيد او را.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .آج+هيچ.
5- .آج:براى پرهيزگاران.
6- .آج:درآيند.

به نزديك ما زيادت بود.

و چند هلاك كرديم پيش از ايشان از گروهان (1)ايشان سخت تر بودند از ايشان به گرفتن نقب كردند (2)در شهرها،هست از گريختنگاهى؟ [23-ر] در اين يادكردنى هست آن را كه او را دل باشد يا بيفگند گوش و او حاضر باشد.

و بيافريديم ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است در شش روز و نرسيد ما را ماندگى.

صبر كن بدانچه مى گويند و تسبيح كن به شكر خداى تعالى[پيش از بر آمدن آفتاب و] (3)پيش از فروشدن.

و (4)از شب و تسبيح كن و از پس سجده.

گوش دار آن روز كه ندا كند نداكننده از جاى نزديك.

آن روز كه بشنوند آواز به درستى آن،روز برون آمدن.

ما زنده كنيم و بميرانيم و با ماست بازگشتن.

آن روز كه بشكافد

ص : 53


1- .آج:اهل هر زمانه.
2- .آج:پس تفتيش كردند.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .آج+چيزى.

زمين از ايشان زود آن انگيختنى باشد بر ما آسان.

ما عالم تريم به آنچه مى گويند و نيستى تو بر ايشان مسلّط ياد ده به قرآن آن را كه بترسد[23-پ].

قوله تعالى: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:«ق»نامى است از نامهاى خداى كه قسم كرد به او.قتاده گفت:نامى از نامهاى قرآن است.قرظىّ گفت:افتتاح نامهاست كه ابتدايش«قاف» (1)باشد چون:قدّوس (2)و قادر و قاهر و قريب و قاضى و قابض.شعبي گفت:فاتحه سورت است.يزيد و عكرمه و ضحّاك گفتند:نام كوهى است محيط به گرد (3)زمين و آن (4)از زمرّد سبز و خضرت آسمان از رنگ اوست،و كنارهاى آسمان بر او نهاده است،و آنچه به دست مردم (5)افتد از زمرّد از سنگ پاره هاى آن است،و اين عبارت أبو الجوزاء است از عبد اللّه عبّاس.

وهب منبّه گفت:ذو القرنين به كوه قاف رسيد،پرامن او كوههاى خرد (6)ديد، او را گفت:تو چه كوهى-يعنى موكّلان او را؟گفت:من كوه قافم.گفت:اين كوههاى خرد (7)چيست پيرامن تو (8)؟گفت:عروق زمين است هيچ شهر نيست از شهرها و الّا عرقى از عروق او متّصل است به من،چون خداى (9)خواهد تا زمين بجنباند مرا بفرمايد تا عرق آن زمين بجنبانم.گفت:يا قاف مرا خبر ده به چيزى از عظمت خداى (10)،گفت:شأن خداى ما-جلّ جلاله-عظيم است،و از عظمت

ص : 54


1- .آج:ق.
2- .آد،كا،گا:قدير.
3- .گا:كره.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آج،كا:مردمان.
6- .آج،آد،كا،گا:خورد.
7- .آج،آد،كا:خورد.
8- .آد،گا:چيست كه پيرامن تست.
9- .آج،آد،گا+تعالى.
10- .آج،آد،گا+تعالى.

شأن او كمينه آن است كه از پس من زمينى است خداى را تعالى طول آن پانصدساله راه (1)در عرض پانصدساله (2)از برف كه از سختى سرما بهرى بهرى را مى شكند.اگر آن نبودى،من از گرماى دوزخ بسوختمى.گفت:زيادت كن.گفت:

جبرئيل پيش خداى تعالى ايستاده است از ترس خداى مى لرزد،خداى تعالى از هر لرزه اى كه او را مى باشد صدهزار فرشته مى آفريند،پيش [24-ر]خداى تعالى مى ايستند سر در پيش افگنده سخن نيارند گفتن تا (3)خداى تعالى دستورى دهد ايشان را در سخن گفتن (4)،گويند:لااله الاّاللّه (5)،و هو قوله (6): يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا لاٰ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً (7)،يعنى لااله الاّاللّه.

فرّاء گفت:شنيدم از (8)اهل علم كه در تفسير«قاف»گفتند:قضى اللّه ما هو كائن،خداى حكم كرد به هرچه بودنى است.ابو بكر ورّاق گفت:أى قف عند أمرنا و نهينا،وقف كن (9)عند امرونهى ما و از آن تعدّى مكن.و گفتند معنى آن است كه:قل يا محمّد،بگوى اى محمّد.أحمد بن عاصم گفت:«ق (10)»قرب اللّه من عباده في قوله: وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ، (11)ابن عطا گفت:اقسم بقوّة قلب حبيبه،قسم كرد به قوّت دل رسول-عليه السلام-چون تحمّل اعباء رسالت است.

وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ،«واو»قسم است،سوگند خورد (12)به قرآن شريف كريم بر خداى تعالى.در جواب اين قسم علما خلاف كردند.كوفيان گفتند:بل عجبوا

ص : 55


1- .آد،كا،گا+است.
2- .آد،كا،گا+راه.
3- .آج،آد،كا،گا:چون.
4- .آد:آيند.
5- .آد+و سخن ايشان اين كلمه باشد.
6- .كا،گا+تعالى.
7- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 38.
8- .آد،كا،گا+بعضى.
9- .آد،گا:توقّف كن.
10- .كا:قاف.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 186.
12- .آد:سوگند كرد.

جواب اوست.أخفش گفت:جواب او محذوف است،و تقدير آن است كه و القرآن المجيد لتبعثنّ،به حقّ قرآن مجيد كه برانگيزند شما را و زنده كنند.ابن كيسان گفت:جوابش ما يلفظ (1)است،و گفتند: قَدْ عَلِمْنٰا ،و قسم را لا بد جواب بايد و جواب او آن خبر (2)باشد كه مقسم عليه باشد،و آن بر دو ضرب بود:يا به اثبات باشد يا به نفى.اگر به اثبات بود،در جواب او يكى از چند چيز باشد[24 -پ]:«لام»تأكيد،كقوله: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (3)،و«انّ»ثقيله كقوله: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (4)،يا«ان»خفيفه،چنان كه گفت: تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (5)،يا «قد»با فعل ماضى،نحو قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا (6)،و اگر به نفى بازآيد حرفى از حروف نفى بايد،«ما»يا«لا»يا«لن»،كقولهم:و اللّه ما فعلت،و:لا افعل،و لن افعل ذلك أبدا.

امّا آنچه كوفيان گفتند كه«بل»به جواب قسم شايد،آن را اصلى نيست براى آن كه«بل»اضراب را بود،و قسم جملۀ كلامى باشد كه به آن،جمله را (7)مؤكّد بكنند پس از قسم تنها بى مقسم عليه فايده اى حاصل نشود و فايده از كلام اوّل حاصل باشد،اضراب نكو نباشد.و قول أخفش در حذف جواب قسم نكو است. آنگه گفت: بَلْ عَجِبُوا ،از كلام اوّل اضراب كرد و گفت:بل شگفت مى دارند (8)كه به ايشان آمد پيغامبرى هم از ايشان ترساننده و اعلام كننده هم از حسب و نسب ايشان كه او را دانند و شناسند تا ايشان را به قول او سكون نفس باشد،و در نفس و اصل او طعنى نتوانند زدن.آنگه گفت كافران مى گويند:اين كارى عجب شگفت است.

ص : 56


1- .آد،كا،گا+من قول،سورۀ ق(50)آيۀ 18.
2- .آد،كا:چيز.
3- .سورۀ حجر(15)آيۀ 92.
4- .سورۀ فجر(89)آيۀ 14.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 166.
6- .سورۀ شمس(91)آيۀ 9.
7- .آد+كلام.
8- .كا+ان جاءهم منذر.

آنگه حكايت قول ايشان كرد و تعجّب ايشان از بعث و نشور (1)،گفتند به لفظ استفهام بر سبيل استبعاد كه:چون ما خاك شويم از پس آن كه بمرده باشيم! در كلام محذوفى هست آن (2)جابر تقدير آن كه:نرجع بعده ذلك رجع بعيد،ما را باز (3)زنده كنند اين بازآمدنى دور است.و«رجع»متعدّى باشد و«رجوع»لازم.

آنگه گفت: قَدْ عَلِمْنٰا ،ما دانيم[25-ر]كه زمين چه نقصان كرده است از ايشان و از گوشت و خون ايشان چه مقدار خورده است.و گفتند معنى آن است كه:ما دانيم كه كدام عضو از ايشان بپوسد و كدام استخوان بماند،براى آن كه در خبر آمد كه:از بنى آدم همه چيزى بپوسد (4)الّا استخوان دم غزه،و هو العظم الذي عليه الالية،و در خبر آمد كه:تنهاى پيغامبران و اوصيا و شهيدان بنپوسد.سدّى گفت:مراد آن است كه ما دانيم كه در زمين چند كس بميرند (5)و چند كس بمانند.

وَ عِنْدَنٰا كِتٰابٌ حَفِيظٌ ،أى محفوظ من الشيطان (6)و به نزديك ما نوشته اى است محفوظ و نگاه داشته از شياطين و ازآن كه مندرس شود و مغيّر و مبدّل،و آن لوح محفوظ است كه جملۀ كائنات بر او نوشته اند.

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ ،بل اين كافران حق را دروغ داشتند چون به ايشان آمد،يعنى قرآن. فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ ،ايشان در كارى اند مختلط[متلبّس.

عبد اللّه عبّاس گفت:مختلف،و به روايتى ديگر از او من كر.مجاهد گفت:] (7).

ملتبس ابن زيد گفت:مختلط،و گفتند:فاسد و گفتند:متغيّر،و اين اقوال متقارب است.و اصل او اضطراب و قلق باشد،[يقال]: (8)مرج امر النّاس و مرج

ص : 57


1- .آد،گا+ء إذا متنا و كنّا ترابا.
2- .آد،گا:اين.
3- .آد،گا+آرند و.
4- .اساس:كه تنهاى پيغامبر و اوصيا و شهدا بنپوسد،با توجه به آج تصحيح شد.
5- .اساس:بميرد،با توجه به آج تصحيح شد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:من الشياطين.
7- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

الدين (1)و مرج الخاتم،قال (2)الشّاعر (3):

مرج الدّين فأعددت له***مشرف الحارك محبوك الكتد

و

في الحديث: مرجت عهودهم و أماناتهم، و قال ابو ذؤيب:

فجالت و التمست به حشاها***فخرّ كأنّه خوط مريج

و المرج من هذا،الذي هو ارسال الدّوابّ في المراعى،لأنّها تختلط و تضطرب هناك و يسمّى الهو (4)أيضا مرجا،مرغزار را براى آن مرج خوانند.

أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمٰاءِ [25-پ] فَوْقَهُمْ ،گفت:نمى نگرند اينان در آسمان كه ما چگونه بنا كرديم آن را (5)و بياراستيم به ستارگان؟ وَ مٰا لَهٰا مِنْ فُرُوجٍ ،و در او هيچ شكافى نيست.و الفرج،الشق و الفرجة أيضا،و منه الفرج لأنّه السعة بعد الضّيق،كسائي گفت:ليس فيها تفاوت و لا اختلاف.

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا ،و زمين را بكشيديم و بگسترديم. وَ أَلْقَيْنٰا فِيهٰا ،و كوهها را بر او افگنديم تا مثقلۀ او باشد براى آن كه مانند كشتى بود بر آب. وَ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ،أى من كلّ لون حسن،و بر او برويانيديم از هر نوع (6)نبات نكو،و «بهيج»فعيل باشد بمعنى مفعول از بهجت (7)،و هى السرور،يعنى كه هركه در او نگرد شاد (8)شود.

تبصرة و ذكرى،أى فعلنا ذلك لهذين،نصب هر دو بر مفعول له است، يعنى ما اين همه را براى تبصير (9)و تذكير كرديم تا با شما نماييم و ياد دهيم.

ص : 58


1- .اساس:الذى،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:يقال،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج+شعر.
4- .اساس:الموضوع،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،گا+چگونه بنگارديم آن راى و محكم نهاديم.
6- .آج:لون.
7- .گا:من البهجه.
8- .آد،گا:شادمان،كا:شادمانه.
9- .اساس:تقصير با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ،هر بندۀ تايب را،و اين تبصره و تذكير است همه را و لكن ذكر ايشان كرد براى آن كه ايشان منتفع بودند.و تفعله از بناى تفعيل باشد،و مثله:التذكرة و التكلمة.

وَ نَزَّلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَكاً ،گفت:فروفرستاديم از آسمان آبى مبارك، يعنى آب باران. فَأَنْبَتْنٰا بِهِ جَنّٰاتٍ ،برويانيديم به او بستانها. وَ حَبَّ الْحَصِيدِ ،و دانۀ كشتنى كه بدروند چون گندم و جو و هر دانه كه آن را به قوت بخورند آدميان (1)[26-ر]از هر نوعى.و«حصيد»فعيل است به معنى مفعول،و حبّ الحصيد، اضافة الموصوف الى صفته نيست،براى[آن كه ] (2)تأويل آن است كه بحبّ (3)النبت الحصيد و مثله مسجد الجامع و ربيع الاوّل و حقّ اليقين،أى مسجد المكان الجامع و ربيع الشهر الاوّل و حقّ العلم اليقين.

وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ ،أى و انبتنا النخل باسقات،أى طويلات،و نيز برويانيديم به آب باران درختان خرما (4)درازبالا.عبد اللّه بن شدّاد گفت:راست بالا.

حسن بصري و فرّاء گفتند من قول العرب:ابسقت الشّاة اذا احملت،و محلّ او نصب بر حال است.و روايت كردند كه رسول-عليه السلام-خواند:«باصقات» به«صاد»و«صاد»و«سين»متعاقب باشند در بسيارى حروف. لَهٰا طَلْعٌ نَضِيدٌ ،آن را برى باشد متراكب.و«نضيد»فعيل است به معنى مفعول.مسروق گفت:

درختان بهشت از ساق تا به سر به ميوه منظوم باشند (5)،و ميوۀ او به بزرگى مانند شكم سبوى (6)باشد،و جويهاى او (7)بر روى زمين رود (8)و اين جا در آيت مراد درختان دنياست و مورد آيت تذكير نعمتهاى خداى است-جلّ جلاله.

ص : 59


1- .آد:كه آن را آدميان قوت سازند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:حب،چاپ شعرانى(271/10):و حب.
4- .آد،گا:خرماى.
5- .آد،كا،گا:باشد.
6- .آد،گا:تله،گا:به بزرگى ميان تله.
7- .آد،گا:آب.
8- .آد،گا:مى رود.

رِزْقاً ،أى جعلناها رزقا و نصب او بر مفعول له است اى(خلقناها لرزق العباد و احيينا به بلدة ميتا)،و زنده كرديم به آن بيابان مرده را يعنى زمين خشك بى نبات را.و قوله:«به»اى بالمطر.

ابو هريره گفت:چون چندان باران آمدى كه ناودان بشرّيدى (1).رسول- عليه السلام-[27-ر]گفتى (2):امسال قحط نباشد،آنگه گفت: كَذٰلِكَ الْخُرُوجُ ، يعنى من القبور،همچنان كه بينى كه به باران زمين مرده زنده مى كنيم و نبات از خاك بر مى آريم،همچنين مردگان را زنده كنيم و از گورها برون آريم.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ ،آنگه براى تسلّى رسول گفت:پيش از اين قوم،نوح را تكذيب كردند. وَ أَصْحٰابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ، وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوٰانُ لُوطٍ ،يعنى قوم (3)كه برادران نسب بودند.

وَ أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ ،و قوم شعيب و قصّه هاى ايشان برفته[است] (4). وَ قَوْمُ تُبَّعٍ ،و او پادشاه يمن بود.و«تبّع»براى آن تبّع (5)خواندند كه تبع بسيار داشت و در جاهليّت آتش پرست بودند،و پادشاه ايشان اسلام آورد و قوم خود را به اسلام خواند و ايشان قبيلۀ حمير بودند (6)اجابت نكردند و او را تكذيب كردند،و قصّۀ او و قوم او چنان كه در اخبار آمد از محمّد اسحاق و جز (7)او آن است كه:چون تبّع آخر-و هو أسعد أبو كرب بن ملك- (8)كرب بود،آنگه كه از مشرق بيامد راه بر مدينه ساخت،و چون آنجا رسيد بر ايشان غارت نكرد و پسرى را از آن خود آن جارها كرد (9)به خليفتى و او به يمن رفت.اهل مدينه پسر او را به غدر بكشتند.او روى با مدينه نهاد بر آنكه مدينه (10)خراب كند و اهلش جمله را بكشد و مستأصل كند

ص : 60


1- .آد:به راه افتادى.
2- .آد،كا،گا+كه.
3- .آد،كا+او.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .گا+و.
7- .آد،گا:غير.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:ملكى.
9- .آد،گا:آنجا گذاشت.
10- .آد،كا،گا:براى آن مدينه را.

و درختان خرما ببرد.اين حىّ انصاريان چون اين حال بشنيدند،گرد آمدند-و رئيس ايشان آن روز عمر و بن الطّلم (1)من بني عدىّ بن النّجار-ايشان نيز ساز كارزار (2)كردند[27-ر]،و پيش از آن اهل مدينه مردى را از آن او (3)كشته بودند و در چاهى انداخته كه«ذات بومان» (4)گفتند (5).تبّع را آن (6)در دل بود.تبّع آنجا آمد (7)و بر در مدينه فرود آمد و اهل مدينه با او كارزار (8)مى كردند و او با ايشان به روز كارزار مى كرد و مردم از هر دو جانب كشته مى شد (9)و به شب تبّع را و قومش را ميزبانى مى كردند و طعام مى دادند (10)و تبّع را از كرم ايشان (11)بديع مى آمد.

گفت:كريم مردمانى اند اينان!در آن ميانه دو حبر از احبار بنى قريظه دوعالم آمدند و پسران عم (12)بودند و تبّع را گفتند:ما آمده ايم تا تو را نصيحتى كنيم نگر تا اين عزم كه كرده اى از هلاك (13)و استيصال اين شهر،تمام نكنى،كه خداى تعالى تو را اين تمكين نكند (14)و ترسيم كه هلاك تو و قوم تو در اين باشد كه (15)شهر،مهاجر (16)پيغامبرى است از قريش كه در آخر الزّمان (17)برون آيد (18)اين جاى قرار او باشد.آن سخن ايشان در او گرفت و از آن بازاستاد و ايشان را حرمت نيكو (19)داشت از مكان (20)علمشان و ايشان او را با دين خود دعوت كردند اجابت

ص : 61


1- .كذا:در اساس،و آج،ديگر نسخه بدلها:الطله.
2- .آد،كا:كالزار/كارزار.
3- .آد،گا:از او.
4- .آد:تومان،گا،كا:تومان.
5- .آد،گا:گفتندى.
6- .آد:آن نيز،گا:نيز آن.
7- .آد،گا:در دل بود القصّه.
8- .آد،كا:كالزار/كارزار.
9- .آد،كا،گا:مى شدند.
10- .گا:مى فرستادند.
11- .آد،گا:از ايشان.
12- .آد،گا:عمرو.
13- .آد،آج،كا،گا:اهلاك.
14- .آد،گا:ندهد.
15- .آد،كا،گا+اين.
16- .آج و ديگر نسخه بدلها:مهاجر.
17- .آد،گا:آخر زمان.
18- .آد،گا:به واسطۀ.
19- .كا:وقعه.
20- .آد،گا:به واسطۀ.

كرد و در دين موسى شد و اين بيتها بگفت در آن واقعه (1):

ما بال نومك مثل نوم الارمد***ارقا كانّك لا تزال تسهّد (2)

حنقا على سبطين حلاّ يثربا***اولى لهم بعقاب يوم مفسد

و لقد حلفت يمين صدق موليا***قسما لعمري ليس بالمتردّد

ان جئت يثرب لا اغادر وسطها***عذقا و لا يسرا (3)بيثرب يخلد

حتّى اتاني من قريظة عالم***حبر لعمرك في اليهود مسوّد (4)

قال انزجر (5)عن قرية محفوظة***لنبيّ مكّة من قريش مهتد

[27-پ]فعفوت عنهم عفو غير مثرّب***و تركتهم (6)بعقاب يوم سرمد

و تركتهم للّه ارجو عفوه***يوم الحساب من الجحيم الموقد

و لقد تركت بها (7)له من قومنا***نفرا اولي حسب و بأس يحمد

نفرا يكون النّصر من (8)اعقابهم***ارجو بذاك ثواب ربّ محمّد

و اين ابيات بعضى (9)رفع گفته و بعضى به خفض و عرب اين را اقواء گويند و اين از جملۀ عيوب شعر باشد.آن پنج نوع باشد (10)اقواء و اكفاء و ايطاء و سناد و تضمين.و قدما اين در شعر بسيار آورده اند و عيب نشناختند (11)براى آن كه شعر (12)بديهه گفتندى.چون تبّع در دين جهودى رفت و قول اين هر دوعالم

ص : 62


1- .كا:وقعه.
2- .اساس و آج:لا يزال السهد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،كا:يسرا؛آد:بسيرا.
4- .آد و گا:بقيۀ ابيات را ندارد.آد در حاشيه با خطى متفاوت از متن افزوده است:پنج بيت ديگر هست مى بايد نوشت.
5- .كا:ائن جز عن.
6- .كا:تركتهم.
7- .كا:بها.
8- .كا:فى.
9- .گا،كا+به.
10- .آد،كا،گا:است.
11- .آد،گا:نشمردند.
12- .همۀ نسخه ها+بر.

بشنيد ايشان را بر گرفت و با خود به يمن برد.چون به يمن رسيد حمير رها نكردند كه او در آنجا رود گفتند تو از دين ما برگرديده اى و در دين جهودى رفته اى.او (1)ايشان را دعوت كرد با دين خود و گفت:اى بيچارگان بدين (2)اندرآيى كه اين دين بهتر از دين شماست.گفتند:ما با توبه حكومت به آتش رويم-و ايشان را آتشى بود به يمن در زير كوهى كه آن را«ثدى» (3)گفتندى كه چون ايشان را با يكديگر خصومتى (4)بودى به آنجا رفتندى.اين (5)آتش ميان ايشان حكم كردى گناهكاران را بسوختى و بى گناهان را نرنجانيدى.تبّع گفت:روا باشد.بر اين قرار دادند و اين دو حبر بيرون آمدند (6)و بر ره آن آتش بنشستند،و حمير نيز به در آمدند (7)و بتان را بياوردند و تقرّبها كردند آتش از شقّ آن كوه بيرون آمد و روى به حمير نهاد و ايشان را[28-ر]و بتان را همه را بسوخت و اين دو حبر را هيچ گزند نكرد (8).ايشان از ميان آتش بيروت آمدند به سلامت و تورات مى خواندند پيشانى شان عرق كرده (9)،و آتش با جاى شد.حمير كه آن بديدند در دين موسى شد[ند] (10).اصل جهودى در يمن ازآنجا افتاد (11)و ايشان را خانه اى بود كه آن را تعظيم كردندى و به نزديك آن[قربانها كردندى و ازآنجا آواز بيرون آمدى.اين عالمان تبّع را گفتند اين] (12)شيطانى است كه اينان را فتنه مى دارد،بفرماى تا اين جاى بشكافند و آنچه آنجاست بيرون آرند.بشكافتند سگى سياه بيرون آوردند (13)

ص : 63


1- .آد،گا:آنگه.
2- .آد،گا:به اين.
3- .اساس و آج:بدى،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد؛آد:«ثدى».
4- .كا:خصومت.
5- .آد،كا،گا:آن.
6- .آد،گا+تورات در گردن افكنده؛كا+تورات حمايل كرده.
7- .آد،كا،گا:بيامدند.
8- .كا:نرسانيد.
9- .كا:به پيشانى عرق گرفته.
10- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
11- .آد،گا:از اين پيدا شد.
12- .اساس:افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
13- .آد،گا:بيرون آمد.

و بكشتند و آن خانه بيران كردند (1).

ابن زيد (2)روايت كرد از ابو حاتم الرّياسى كه او گفت:ابو كرب اسعد الحميرى (3):از تبابعه بود ايمان آورد به رسول-عليه السلام-پيش ازآن كه او را بفرستادند به هفتصد (4)سال و اين بيتها او راست در[اين] (5)معنى:

شهدت على احمد أنّه***رسول[من] (6)اللّه بارى النسم

فلو مد عمري الى دهره***لكنت وزيرا له و ابن عمّ

كلّ كذّب الرسل؛اينان همه پيغمبران را دروغ (7)داشتند فَحَقَّ وَعِيدِ ؛عذاب من بر ايشان واجب شد.آيت براى تهديد اهل مكّه فرستاد و قتاده گفت:

خداى تعالى قوم تبّع را[ذم كرد و تبّع را] (8)ذم نكرد،و او از ملوك يمن بود او برفت و لشكر به مكّه برد تا كعبه ويران كند.او را گفتند:اين خانۀ خداست و خداى اين خانه را نگاه دارد،حرمت اين خانه فرومگذار.بشنيد و كار بست و احرام گرفت.در مكّه شد و كعبه را جامه پوشانيد-و او اوّل كس بود كه كعبه را (9)جامه پوشيد.

أَ فَعَيِينٰا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ [28-پ]گفت ما فرومانديم به خلق اوّل؟صورت استفهام است و معنى جحد،يعنى فرونمانديم.و معنى آن كه چون ما به خلق اوّل فرونمانديم كه (10)ناچيز چيز كرديم اولى و احرى كه به خلق دوم[كه] (11)اعادت است فرونمانيم، بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ ؛بل ايشان در لبس و پوشيدگى اند از خلق نو،و آن بعث و نشور است،يعنى شاكّ اند (12)در او.

ص : 64


1- .بيران/ويران؛آج،آد،گا:ويران.
2- .كذا در اساس و آج؛آد،كا،گا:ابن دريد.
3- .اساس+گفت،كه زايد مى نمايد.
4- .آد،كا،گا:هشتصد.
5- .اساس و آج:ندارد،از آد افزوده شد.
6- .اساس و آج:ندارد،از آد افزوده شد.
7- .اساس:دوغ،با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،كا:به دروغ.
8- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
9- .آد،گا:خانۀ خدا را.
10- .همۀ نسخه بدلها+از.
11- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
12- .كا:به شك اند.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ ؛ما آفريديم آدمى را. وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ؛و دانيم كه نفس او او را چه وسوسه كند و در دل چه انديشه دارد و اسرار و ضماير او دانيم. وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ؛ما بدو نزديكتريم از رگ گردن او، وريد رگى باشد ميان (1)حلقوم و علباوان،و قال الشّاعر:

فقرّب للفخار مجاشعيّا***إذا ما جاش و انتفخ الوريد

و اضافت حبل با وريد براى اختلاف لفظ كرد،كقوله (2):حندس الظلم.و اين مثلى است كه خداى (3)زد در علم او به احوال آدمى بر سبيل تشبيه و مبالغه.

إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيٰانِ ،عامل در ظرف اقرب است آنگه كه تلقّى و تقبّل كردند آن دو فرشتۀ موكّل كه خداى تعالى ايشان را بر آدمى موكّل كرده است،دو به روز و دو به شب،تا احوال آدمى دانند و افعال ايشان نويسند (4)با آن كه خداى تعالى عالم است به آن الزام حجّت را (5)تا حجّت بر او متوجّه (6)بود.آنگه يك فرشته بر (7)راست او حسنات نويسد و يك فرشته بر چپ او سيّئات نويسد (8).قعيد گفت و قعيدان نگفت.بصريان گفتند:اراد عن اليمين قعيد و عن الشّمال قعيد فاكتفى بذكر احدهما عن الآخر،كقول الشّاعر:

انت بما عندنا و نحن بما[29-ر]***عندك راض و الرّأى (9)مختلف

و راضيان نگفت براى آن كه تقدير آن است:انت بما عندنا راض و نحن بما عندك راضون و قال الفرزدق (10):

انّى ضمنت لمن اتانى ما جنى***و ابى (11)فكان و كنت غير (12)غدور

ص : 65


1- .اساس:ميا،با حذف«نون»آخر.
2- .آد،گا:كقولهم.
3- .آد،گا+تعالى.
4- .آد،كا،گا:تا احوال او مى دانند و افعال او مى نويسند.
5- .آد،گا:براى الزام حجّت.
6- .آج،آد،گا:موجّه.
7- .آج+طرف.
8- .آد،گا+سبب آن كه.
9- .اساس:و رأى،با توجّه به آج و بقيۀ نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج+شعر.
11- .اساس:اتى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد،كا،گا:غير.

و لم يقل غدورين و قعيد،فعيل است بمعنى فاعل كالعليم و القدير.و كوفيان گفتند:به قعيد قعود خواست،براى آن كه ردّ كرد با جنس،واحد به جاى جمع بنهاد چنان كه رسول در تثنيه و جمع و واحد به يك لفظ بود (1)،قال اللّه تعالى: إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (2)،،فى الحكاية عن موسى و هارون-عليهما السلام- و لم يقل رسولا و قال (3)الشّاعر فى الجمع:

الكني اليها و خير الرسو...***ل اعلمهم بنواحى الخبر

اراد و خير الرسل.اميرالمؤمنين (4)-عليه السلام-روايت كرد كه رسول -عليه السلام (5)-گفت:جاى اين دو فرشته بر گوشه هاى (6)دهن آدمى است و زبان او قلم ايشان است و (7)[آب] (8)دهنش مداد ايشان و آدمى خوض مى كند در آنچه او را به كار (9)نيست و از خداى (10)و از ايشان شرم نمى دارد.

ابو امامه روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:كاتب حسنات بر دست[راست] (11)مرد باشد و كاتب سيّئات بر دست چپ مرد،و كاتب حسنات امير است بر كاتب سيّئات.چون مرد حسنتى بكند،كاتب حسنات يكى را ده بنويسد،و چون سيّئتى بكند كاتب سيّئات خواهد كه بنويسد،كاتب دست راست گويد:رها كن او را باشد كه پشيمان شود استغفارى كند (12).يك دو ساعت رها نكند كه بنويسد تا هفت ساعت،آنگه يكى را يكى بنويسد.

حسن (13)گفت:اين فرشتگان از مرد دور نشوند الّا در دو وقت:در وقت قضاى حاجت،و در وقت خلوت.أبو الجوزاء و مجاهد گفتند:همه چيز (14)

ص : 66


1- .آد،گا:باشد.
2- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 16.
3- .آد،گا:قول.
4- .آد،آج،گا+على.
5- .اصل:گوشها.
6- .اصل:گوشها.
7- .آد،گا+دهنش دوات.
8- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
9- .آج:در كار.
10- .گا:خداوند خود.
11- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
12- .آج+پس.
13- .كا:حسين.
14- .كا:همه چيز.

بر وى[29-پ]نويسند تا نالۀ او در وقت بيمارى.عكرمه گفت:هيچ بر او ننويسند الّا آنچه بر او ثواب و عقاب باشد از طاعات و معاصى،و بعضى دگر گفتند:همه چيزى (1)بنويسند،آنگه مباحات از او وضع كنند.أبو هريره و أنس روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت:هيچ صحيفه بر خداى تعالى عرض نكنند كه در اوّل و آخر او خيرى و طاعتى باشد (2)و الّا خداى تعالى گويد:من آنچه در ميان اين دو طرف است بدو بخشيدم.

أنس روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى دو فرشته بر بندۀ مؤمن موكّل كرده تا عمل او بر او مى نويسند.چون بنده را وفات رسد، فرشتگان گويند:بار خدايا،آن بنده كه ما موكّل او بوديم فرمان يافت،چه فرمايى، به آسمان (3)شويم؟حق تعالى گويد:آسمان مملوّ است از فرشتگان.گويند:بار خدايا،به زمين فروشويم ؟گويد:زمينها مملوّ است از فرشتگان من.گويند:

بار خدايا،كجا فرمايى؟گويد:بر سر گور اين بنده مقام كنيد،تسبيح و تهليل مى كنيد و ثوابش بر او مى نويسيد تا به روز قيامت.

مٰا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ،گفت:هيچ سخنى نگويد و الّا به نزديك آن نگاهبانى ببجارده (4).«عتيد»معتد باشد،فعيل است بمعنى مفعول، قال الشّاعر (5):

لئن كنت عنّي فى العيان مغيّبا***فذكراك عندي فى الفؤاد عتيد

و عرب معاقبه كند ميان«تا»و«دال»،فيقول:أعددت و اعتدت،و هرد و هرت.

وَ جٰاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ،گفت:آمد سختى (6)مرگ بحق.«سكرت»

ص : 67


1- .آد،گا:چيز بر او.
2- .آد:بوده باشد.
3- .كا:با آسمان.
4- .گا:بجارده؛آد،گا:هست.
5- .آج+شعر.
6- .كا:سكرت.

مستى باشد (1)،مراد شدّت (2)غمرت است[30-ر]و حيرت،به مانند مستى كه بر دل و عقل آدمى غالب شود. بِالْحَقِّ ،قيل:بالحقيقة؛براستى و درستى،و قيل:

بالحقّ من امر الآخرة،يعنى آمد تا آدمى را امر آخرت محقّق كند،چه او در شك مى باشد (3)از بعث (4)و نشور و از آنچه او را خبر دهند از ملاقات فرشتگان و سؤال و عذاب گور و مانند اين،آنگه كه مرگ بديد،فرشتگان بر او ظاهر شوند او را علم ضرورى حاصل شود،فذلك قوله: وَ جٰاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ،و گفتند:بحق آن خواست كه مآل امر آدمى باشد از سعادت و شقاوت،براى آن كه آن مشكوك است،چون مرگ آيد محقّق شود.

و عبد اللّه مسعود خواند:«و جاءت سكرة الحقّ بالموت»على التقديم و التأخير (5).يك تفسير آن كه:سكرة اللّه بالموت،براى آن كه حق نامى است از نامهاى خداى تعالى،على إضافة الفعل الى فاعله،و گفتند:بحق،يقين خواست،يعنى سكرت حقّ،[آنگه] (6)آن را تفسير كرد به موت.

أبو وائل گفت:چون أبو بكر به در مرگ رسيد،عائشه بر بالين او بود مى گريست،اين بيت بتمثّل (7)بگفت:

لعمرك ما يغنى الثّراء عن الفتى***اذا حشرجت يوما و ضاق به الصّدر

ابو بكر گفت:يا بنيّه چنين مگو،و لكن بگو: و جاءت سكرة الحق بالموت ذلك ما كنت منه تحيد ،اين جا قول مقدّر است،و التّقدير فيقال له:ذلك ما كنت منه تحيد،عند آن حال او را گويند:اين آن است كه تو از او مى گريختى و الحيد؛الميل،يقال:حاد عن كذا اذا مال عنه،قال طرفة:

ص : 68


1- .آد،كا،گا+و.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
3- .آج:مى بود،آد،گا:باشد؛كا:است.
4- .اساس:شريعت؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:تأخير،با توجه به آج تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها فزوده شد.
7- .آج،كا:بتمثيل.

ابا منذر رمت الوفاء فهبته***و حدت[30-پ]كما حاد البعير عن الدحض

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذٰلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ ،گفت:و در صور دمند آن روز كه روز وعيد باشد،يعنى روز قيامت.

وَ جٰاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِيدٌ (1) ،فرداى قيامت هركسى مى آيد با او سايقى باشد كه او را مى راند چنان كه شتر را مى رانند به عرضگاه،و گواهى كه بر او گواهى دهد به آن كه او كرده باشد در دنيا از خير و شر.ضحّاك گفت:

سايق از فرشتگان باشد و گواه هم از او باشد اندام او كه بر او گواهى دهد.

عبد اللّه عبّاس گفت:سايق،فرشتگان باشند (2)و گواه،عمل او باشد.ديگران گفتند:هم سايق و هم گواه فرشتگان باشند.

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا ،اين جا هم قول مضمر است و تقدير آن كه:

فيقول له.خداى تعالى او را گويد:تو از اين روز غافل بودى،ما (3)پوشش برداشتيم تا آنچه به خبر مى شنيدى به عيان بديدى،و مراد به«كشف غطاء»آن است كه آنچه معدوم بود در وجود آورديم،آنچه در كتم و پردۀ عدم بود به صحراى وجود آورديم به منزلت آن كه چيزى در پوشش (4)باشد ظاهر گردانند. فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ؛ چشمت امروز تيز است،يعنى امروز شك نكنى در آنچه دين (5)شاك بودى (6)،و اين بر سبيل تعيير و تعنيف فرمود.مجاهد گفت:معنى آن است كه تيز بنگر (7)به زبانۀ ترازو تا به جانب حسنات مى رود يا به جانب سيّئات،و درست آن است كه اوّل گفتيم كه مراد به«بصر»علم است در جملۀ آنچه او آن را منكر بود و عاصم الجحدرىّ خواند[31-ر]:لقد كنت،بكسر«تا»و كسر كافهاى ضمير در آيت ردّا الى النفس.

ص : 69


1- .كا،گا+گفت.
2- .آج،كا:فرشته اى باشد؛آد،گا:فرشته بود.
3- .كا:تا.
4- .كا:پوششى.
5- .آج،كا:دى،آد،گا:ديروز.
6- .آج:شك داشتى.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها+و نيك بنگر.

وَ قٰالَ قَرِينُهُ ؛قرين او گويد،يعنى فرشتۀ موكّل: هٰذٰا مٰا لَدَيَّ عَتِيدٌ ؛اين آن است كه به نزديك من نهاده و ببجارده بود (1)اشارت به ديوان عمل اوست،أى معدّ محفوظ.مجاهد گفت:معنى آن است كه اين آن است كه تو مرا بر او موكّل كردى امروز او را بازسپردم،و بر اين قول اشارت به بنده باشد.

أَلْقِيٰا فِي جَهَنَّمَ ،گفتند:خطاب است با قرين او و با مالك،گويد هر دو را كه:دست يكى دارى (2)و هر دو (3)او را به دوزخ اندازى (4).بعضى دگر گفتند:خطاب با مالك است تنها،جز كه كلام عرب بر اين است كه خطاب كنند با يك كس به لفظ تثنيه،يقول العرب:ويلك ارحلاها و ازجراها،و خذاه و اطلقاه (5)،و خطاب ايشان بيشتر بر اين است:خليليّ و صاحبى، (6)[و قال الشّاعر]قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل(7)قفا و دعا نجدا و من حلّ بالحمىو قلّ لنجد عندنا ان يودّعا

و مانند اين بسيار است،فرّاء گفت:سبب آن است كه كمترينۀ صحبت ايشان سه كس باشند:راكبى (8)و قائدى و سايقى،پس ما دام خطاب با دو باشد هريكى را،آنگه آنجا نيز كه يكى بود اين عادت بود (9)،و قال امرؤ القيس:

خليليّ مرّابي على امّ جندب***

و قال:

قفا نبك من ذكرى حبيب و عرفات***(10) و قال:

ص : 70


1- .آد،گا:آماده بودى.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:داريد.
3- .آد،كا،گا:«هر دو»را ندارد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:اندازيد.
5- .اساس،آج:اطلباه؛با توجه به آد تصحيح شد.
6- .آد+قال الشاعر.
7- .آد،گ+بسقط اللّوى بين الدخول فحومل.
8- .اساس،آج:ركبى؛با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها
9- .آد،گا+رها نكنند؛كا+رها نكردند.تصحيح است.
10- .كذا:در اساس؛آج:و عرفان؛آد و ديگر نسخه بدلها مصراع را ندارد.

فإن تزجراني يا ابن عفّان أنزجر***و إن تدعاني[31-پ]احم عرضا ممنعا

و بعضى ديگر گفتند:پندارى خطاب بر تكرار است براى تأكيد ألق ألق، فقال:ألقيا،تثنيه به جاى تكرار بنهاد،آنگه امر در او دو بايست،مأمور دو كرد.

بعضى دگر گفتند:كلام بر حقيقت خود است و خطاب با دو كس است،و آن دو فرشتۀ موكّل اند كه ذكر ايشان رفت،في قوله: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيٰانِ (1).و گفتند:با سايق و شهيد است-كه ذكر ايشان در پيش برفت.گفتند (2):در دوزخ اندازى (3).

كُلَّ كَفّٰارٍ عَنِيدٍ ؛هر كافرى معاند را.كافر عامّ است بر همه افتد،و گفتند:براى آن «كفّار»گفت،يعنى آن كه در كافرى بليغتر باشد.و گفتند:براى آن«عنيد»با او پيوست كه كافر باشد كه عنيد نباشد و او (4)از عنود و ستيهيدن است.

و در تفسير اهل البيت-عليهم السلام (5): أَلْقِيٰا ،خطاب است با محمّد و على كه فرداى قيامت (6)بيايند و بر سر (7)صراط بايستند و با (8)دوزخ مقاسمه كنند،و رسول-عليه السلام-اين كار تفويض كرده باشد به اميرالمؤمنين على تا او دوزخ را همى گويد:

هذا لي و هذا لك خذيه فانّه من اعدائي و ذريه فانّه من اوليائي؛ اين تو را و آن مرا (9)اين را بگير كه از دشمنان است و آن را دست بدار كه از دوستان است،پس خطاب با هر دو است،خداى تعالى فردا دقيامت (10)ايشان را گويد:

أَلْقِيٰا ؛دراندازى (11)هر كفّارى عنيد را در دوزخ.گفتند:كلّ كفّار بنبوّة محمّد عنيد [32-ر]لولاية (12)علىّ بن ابي طالب،و دليل اين تأويل حديث حارث همدانى است كه او وقتى گفت اميرالمؤمنين را:يا اميرالمؤمنين،من از دو جاى (13)مى ترسم:

ص : 71


1- .سورۀ ق(50)آيۀ 17.
2- .آد،كا،گا:گفت.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:اندازيد.
4- .آد:و عنيد.
5- .آج،گا+آمد؛آد+آمد كه.كا+آمده است كه.
6- .آج:فردا در قيامت.
7- .آج:و در.
8- .آد،گا+بابستند و مردم را با بهشت و.
9- .آد،گا:اين مرا و آن تو را.
10- .آج:فردا در قيامت.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:دراندازيد.
12- .آد،گا:بولاية.
13- .آد،كا،گا:جايگاه.

يكى از سكرات مرگ و يكى از سر دو راه،كه در اين دو جاى جاى (1)خطر است، اميرالمؤمنين او را گفت:

يا حارث همدان (2)من يمت يرني*من مؤمن او منافق قبلا يعرفني طرفه و اعرفه*بنعته و اسمه و ما فعلا و انت عند الصّراط معترضي*فلا تخف عثرة و لا زللا اقول للنّار حين توقف لل *عرض ذريه لا تقربي الرجلا ذريه لا تقربيه (3)انّ له*حبلا بحبل الوصيّ متّصلا گفت:انديشه مدار كه هيچ كس نباشد از مؤمنان و منافقان و الّا مرا در اين هر دو جاى بينند (4)و مرا بشناسند (5)و من او را بشناسم،و امّا تو به نزديك من آى (6)بر صراط،من تو را از دوزخ حمايت كنم و گويم:رها كن او را كه رسن او به رسن ما پيوسته است،و ظنّ چنان است كه حديث قسمت بهشت و دوزخ پيش از اين رفته است.

مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ ؛منع كنندۀ خير است،يعنى زكات نداده است.

اين صفت كفّار عنيد است. مُعْتَدٍ ،يعنى ظالمى است. مُرِيبٍ ؛شكّاكى متّهمى.

آنگه گفت (7)بااين همه مشرك بوده است و با خداى تعالى خدايان فراداشته است و معبودان پرستيده. فَأَلْقِيٰاهُ فِي الْعَذٰابِ الشَّدِيدِ ؛او را در عذاب سخت فگنى (8)،بعضى گفتند:آيت در وليد مغيره آمد،و قوله: مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ ،مراد آن است كه پسران برادرش را منع كرد ازآن كه در اسلام آيند و گفت:اگر شما در دين محمّد روى (9)من هرگز با شما هيچ خير نكنم.

ص : 72


1- .آد،كا،گا:ندارد.
2- .آج،آد،گا:يا حار همدان.
3- .اساس،كا:لا تقرب،با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .آد،كا:بيند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
5- .آد،كا،گا:بشناسد،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
6- .آد،گا:آيى.
7- .آد،كا،گا+ اَلَّذِي جَعَلَ مَعَ اللّٰهِ .
8- .آد،كا،گا:افگنيد.
9- .آج،كا،گا:رويد؛آد:شويد.

قٰالَ قَرِينُهُ :و گويد قرين او.مفسّران[32-پ]گفتند شيطان را[خواست] (1)كه او به قيامت تبرّا كند از اتباع خود (2)،گويد: رَبَّنٰا مٰا أَطْغَيْتُهُ ؛بار خدايا من او را طاغى نكرده ام،او خود ضالّ بود و گمراه و در ضلال بود ظاهر و آشكارا،و گفتند:مراد به قرين فرشته است كه بنده را به قيامت گويد:من از كجا ايمنم كه (3)اين فرشته زيادتى بر من ننبشته است؟فرشته گويد: رَبَّنٰا مٰا أَطْغَيْتُهُ ؛بار خدايا من بر او طغيانى و ظلمى نكرده ام،او خود در ضلال بود،و گفتند:مراد به قرين آن داعى اوست كه او را در دنيا دعوت كرده باشد با كفر و مذاهب باطل،فردا گويد منش اكراه نكردم و طاغى بنكردم (4)او خود ضال بود.

ايشان در اين مناظره باشند،خداى تعالى گويد: لاٰ تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ ، گويد:خصومت مكنيد به نزديك من. وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ ؛و من تقديم كرده ام آيات و اخبار متضمّن وعيد را به (5)شما و اعذار و انذار كرده و حجّت انگيخته.

مٰا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ ؛آن سخن كه من گفته ام آن را بدل نكنند (6)،گفتند آن سخن آن است كه گفت: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ (7)،و گفتند:جملۀ آيات وعيد است،و خبرها كه داد كه هركه كافر شود و فاسق سزاى او دوزخ است الّا كه ايمان آرد و توبه كند و يا من به فضل از او عفو كنم اگر كافر نباشد.

وَ مٰا أَنَا بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ؛و من بر بندگان هيچ ظلم نكنم كه ايشان را عقوبتى كنم به جرمى كه ايشان نكرده باشند يا عقوبت بيش از جرم ايشان كنم تا (8)حقّ ايشان از ايشان بازگيرم و يا ايشان را[33-ر]به ناحق بگيرم (9).

آنگه گفت:اين آن روز باشد كه ما گوييم دوزخ را كه پر شدى،

ص : 73


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،گا+او.
3- .آد:دانم كه.
4- .كا:نگردانيدم.
5- .آد،گا:بر.
6- .آد،گا:بدل نكنند آن سخن كه گفته شده به نزديك من.
7- .سورۀ هود(11)آيۀ 119 و سورۀ سجده(32)آيۀ 13.
8- .آج،كا:يا.
9- .اساس:بگيريم،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ؛و دوزخ گويد:زيادتى هست؟ يَوْمَ نَقُولُ ، عامّۀ قرّاء به«نون»خواندند على إخبار اللّه عن نفسه على وجه التّعظيم،و نافع خواند و ابو بكر عن عاصم:به«يا»خبرا عن الغائب،اعتبارا بقوله تعالى: قٰالَ لاٰ تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ ،حسن بصري خواند:«يقال»على الفعل المجهول،و اين سؤال (1)و جواب را دو وجه باشد:يكى آن كه خطاب با خازنان دوزخ باشد و لكن حوالت با دوزخ كرد على سبيل التّوسّع،دوم آن كه بر وجه تهديد و تنبيه باشد كافران را و بر حقيقت اين جا سؤال و جوابى نباشد،يعنى اين حال چنان محقّق است كه اگر دوزخ اهل جواب باشد از او سؤال كنند،جواب اين دهد كه: هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ،چنان كه بيان كرديم في قوله تعالى: اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (2)، در ذكر آسمان و زمين.

آنگه في قوله: هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ،دو قول گفتند:يكى آن كه صورت استفهام است و مراد جحد،و المعنى ما من مزيد.و قولى ديگر آن است كه استزداد (3)است و بر حقيقت زيادت مى خواهد.امّا خبر أنس و أبو هريره و عبد اللّه عبّاس و دگر راويان كه در اين آيت گفتند خداى تعالى بفرمايد مستحقّان دوزخ را از كفّار و فسّاق تا به دوزخ مى رانند و به دوزخ فرومى كنند و دوزخ ايشان را فرومى خورد و استزادت مى كند و زياده مى خواهد

فيضع الجبّار قدمه (4)عليها، خداى تعالى قدم خود در دوزخ كند دوزخ پر شود و با هم جهد و متقاصر شود و گويد:

قط قط (5)؛ بس بس [33-پ]،تا چنان شود كه در او جاى سوزنى نباشد.اين خبرى است منكر الظّاهر براى آن كه اقتضاى جسميّت مى كند،و به لفظ ديگر آمد:

يضع الجبّار رجله فيها.

امّا ما را در اين خبر دو طريق است:يكى آن كه اعتداد نكنيم و گوييم از

ص : 74


1- .آج+را.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
3- .آج:استزاد؛آد،كا،گا:استزادت.
4- .اساس:قدم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كا+يعنى.

اخبار آحاد است كه ايجاب علم نكند،و آنچه ما را به ادلّۀ قاطع درست شده باشد آن رها نكنيم به خبر واحد.و إمّا آن كه آن را تأويل (1)كنيم موافق لغت بر وجهى كه در او تشبيه و تجسيم نباشد،و گوييم:روا بود كه مراد به«قدم»گروهى باشند كه خداى ايشان را تقديم كند أو تقدّم به معنى امر،يقال:تقدّمت في كذا، أى امرت به قومي،كه خداى تعالى فرمايد كه ايشان را بر سرى به دوزخ برند كه دوزخ از ايشان پر شود،و عرب هر متقدّمى را«قدم»خواند،قال اللّه تعالى: أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ (2)،أى أعمالا قدّموها،قال الشّاعر:

قعدت به قدم الفخار و عرّدت***اسبابه مرفوضة من خالق

و اين تأويل بعينه حكايت كردند از نضر شميل و خليل احمد.عبد اللّه مبارك گفت:مراد به«قدم»قومى اند كه در سابق علم خداى تعالى برفته (3)كه ايشان اهل دوزخ اند.براى آن«قدم»خواند ايشان را كه در متقدّم علم رفته (4)، يعنى فيما لم يزل خداى از ايشان شقاوت شناخت و اصرار بر كفر.و أوزاعي اين خبر به كسر«قاف»روايت كرد«قدمه»أى من خلقه في قديم الأيّام؛آنان را كه در قديم الايّام آفريد.

وهب (5)روايت كرد كه:مراد قومى اند كه خداى تعالى ايشان را بيافريد پيش از آدم،سرهاى ايشان بمانند سرهاى سگان و گرگان و دگر اعضاى ايشان [34-ر]چون اعضاى بنى آدم،ايشان همه كافر بودند و عدد ايشان جز خداى نداند،براى آن«قدم»خواند ايشان را كه خلق ايشان بر خلق آدم متقدّم بود.امّا لفظ«رجل»معروف است در كلام عرب استعمال او در جماعت،و يقال:

جاءني رجل من النّاس و مرّت (6)بي رجل من الجراد،و قال الشّاعر (7):

ص : 75


1- .آج،كا:تأويلى.
2- .سورۀ يونس(10)آيۀ 2.
3- .آج،آد،كا:برفت؛گا:رفته.
4- .آد:رفته بود؛كا:رفته است.
5- .كا:وهب منبّه.
6- .اساس:مررت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج+شعر.

فمرّ بنا رجل من النّاس و انزوى***اليهم من الحىّ اليمانين ارجل

كتائب من عكّ و لخم و حمير***على ابن نزار بالعداوة أجفلوا

دليل ديگر آن است كه در آخر اين حديث آمد:

و لا يظلم اللّه من خلقه احدا، اين دليل آن باشد كه مراد از اين حديث و ذكر (1)در او خلق است.

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ ؛و نزديك بكشد (2)بهشت متّقيان را تا پيش ازآن كه در او روند ببينند. غَيْرَ بَعِيدٍ ؛چنان كه دور نباشد از ايشان. و يقال لهم؛و گويند ايشان را: هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ ؛اين آن است كه شما را وعده مى دادند.

لِكُلِّ أَوّٰابٍ حَفِيظٍ ؛براى هر بازآيندۀ نگاه دارنده اى،يعنى هر توبه كارى كه پس از توبه خود را نگاه دارد تا چيزى نكند كه توبۀ او را خلل بود،و گفتند:مراد به «أوّاب»تسبيح كننده،من قوله: يٰا جِبٰالُ أَوِّبِي مَعَهُ (3)،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و عطا (4)،مجاهد گفت (5)آن (6)باشد كه در خلوت عذر گناه خود بسيار كند (7)و از آن توبه كند (8)،گفتند:آن باشد كه به دل با خداى گريزد. حَفِيظٍ ،عبد اللّه عبّاس گفت (9):آن باشد كه گناه خود ياد مى دارد تا از او توبه كند (10).گفتند:مراد آن است كه نگاه دارد آنچه خداى تعالى به او سپرده باشد از تكليف.ضحّاك گفت:آن كه خود را نگاه دارد و تعبّد كند (11).عطا گفت[34-پ]:آن كه خداى را و رضاى خداى را نگاه دارد،و اين اقوال متقارب است.

مَنْ خَشِيَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَيْبِ ،محلّ او محتمل است دو وجه را از اعراب:

ص : 76


1- .كذا در اساس و آج به آد و ديگر نسخه بدلها+قدم.
2- .آد،گا:كنند؛كا:بكنند.
3- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 10.
4- .آج+و؛آد:كا،گا:عطاست.
5- .آج:گفتند.
6- .كا:أوّاب آن.
7- .آد:در خلوت بسيار گناه خود ياد مى دارد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
9- .كا+حفيظ.
10- .كا:و از آن توبه مى كند.
11- .آد،كا،گا:تعهّد.

يكى جرّ بر صفت«أوّاب»و يكى رفع بر خبر مبتداى محذوف،و هو (1)مَنْ خَشِيَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَيْبِ ،گفت:و (2)او آن باشد كه از خداى بترسد در غيبت مردمان،آنجا كه كس حاضر نباشد از مردمان كه او را شرم يا ترس باشد از او و او دست بدارد از معصيت،او معنى است به آيت (3). وَ جٰاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ ؛و دلى آرد توبه كننده و بازآينده،سدّى و ضحّاك گفتند:في الخلوة،حسن گفت:چون در ببندد و پرده فروگذارد،و گفتند: بِقَلْبٍ مُنِيبٍ ،مقبل الى طاعة اللّه؛روى به طاعت خداى كرده.

و گفتند: مَنْ خَشِيَ الرَّحْمٰنَ مبتداست،و قوله: اُدْخُلُوهٰا ،در جاى خبر اوست،و التقدير:من خشى الرحمن بالغيب يقال لهم ادخلوها؛گويند ايشان را كه در بهشت روى (4)ايمن سلامت.گفتند:معنى«سلام»سلامت است،و گفتند:

بسلام من اللّه و ملائكته،و گفتند:بسلامة من زوال النّعم و حلول النّقم. ذٰلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ ؛آن،روز جاويدانى (5)است كه آن روز را شب نباشد و بنرسد (6).

لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ فِيهٰا ؛ايشان را باشد-يعنى اهل بهشت را-آنچه خواهند و آرزو كنند و تمنّا بود ايشان را.فيها؛در بهشت. وَ لَدَيْنٰا مَزِيدٌ ؛و به نزديك ما زيادت (7)آنچه بر دل و خاطر ايشان گذر نكند و ره (8)ندانند (9)به آن.

وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ ،را آنگه گفت كه:بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان از گروهى كه ايشان به قوّت و شوكت[35-ر]از اينان سختر (10)بودند.

فَنَقَّبُوا فِي الْبِلاٰدِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه اثر كردند در زمين.

مجاهد گفت:برفتند.ضحّاك گفت:بگرديدند.مؤرّج گفت:دور برفتند،و اصل

ص : 77


1- .كا،گا:أى هو.
2- .آد،كا،گا:ندارد.
3- .آد:او مؤمنى آئب.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:رويد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:جاودانى.
6- .اساس:بنرسند،با توجّه به آج و كا تصحيح شد.
7- .آد،كا+باشد از.
8- .آج:زاد؛كا:راه.
9- .آد،كا،گا+و نبرند.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:سخت تر.

كلمه از«نقب»است و آن سوراخ كردن باشد،و«تنقيب»تفتيش بود،و در معنى تباعد امرؤ القيس گفت:

لقد نقبت فى الآفاق حتّى***رضيت من الغنيمة بالاياب

حسن خواند:«فنقبوا»بتخفيف،و سلمىّ و يحيى بن يعمر خواندند:

«فنقّبوا»به كسر«قاف»على لفظ الامر على وجه التهديد و الوعيد،أى سيروا فى الارض فانظروا هل من محيص؛در جهان بگردى و بنگرى (1)تا هيچ خلاص (2)باشد شما را از هلاك و از مرگ و از عقاب خداى تعالى.

گفت (3): إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَذِكْرىٰ لِمَنْ كٰانَ لَهُ قَلْبٌ ،گفت:در اين كه رفت لَذِكْرىٰ ؛ياددادنى است (4)آن را كه دل باشد او را،يعنى آن را كه عقل باشد.كنايت كرد از عقل به دل،براى آن كه دل محلّ عقل است و مثله قوله: لِيُنْذِرَ مَنْ كٰانَ حَيًّا (5)؛تا بترسانى (6)آن را كه او زنده باشد.مراد آن است كه آن را كه او را علمى و ذكرى و فكرى باشد،چه (7)آن كه (8)نه چنين باشد دل او بى بر باشد بمثابت آن باشد كه خود دل ندارد.

قتاده گفت:هركه دلى زنده دارد.شبلى گفت:دلى حاضر فرمانهاى خداى را كه يك ساعت از او غافل نباشد (9).قتاده گفت:قلب مستقرّ لا ينقلب عن اللّه فى السرّاء و الضرّاء؛دلى (10)ناگرديده،اگرچه از صفت قلب تقليب (11)است و لكن اين دلى باشد مستقرّ از خداى برنگردد. أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ ؛ يا بيندازد گوش و او حاضر باشد[35-پ]،يعنى[گوش به قرآن كند،يقول

ص : 78


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگرديد و بنگريد.
2- .آد،گا:خلاصى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آد،گا:پندى و يادگارى و ياد كردى هست.
5- .سورۀ يس(36)آيۀ 70.
6- .آج:بترسانيد.
7- .گا:كه.
8- .آد:آن كس كه.
9- .كا،گا+هم.
10- .گا+بايد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:تقلّب.

العرب:ألق إلىّ سمعك،أى استمع منّي.و هو شهيد،«واو»حال است،و او حاضر باشد،يعنى] (1)دلش (2)و ذكر و فكرش به انديشۀ آن مشغول باشد.و گفتند:

وَ هُوَ شَهِيدٌ ؛و او گواه باشد بر آنچه مى شنود،و قول اوّل بهتر است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،آنگه گفت:ما آسمانها و زمين (3)بيافريديم و آنچه در ميان آن است از كوه و دريا در شش روز. وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ ؛ و هيچ رنج و ماندگى به ما نرسيد.آيت در جهودان آمد كه بيامدند و گفتند:يا محمّد،ما را خبر ده تا خداى در اين شش روز چه آفريد؟گفت:روز يكشنبه و دوشنبه زمينها بيافريد،و روز سه شنبه كوهها بيافريد،و روز چهار شنبه آبها و قوتها، و روز پنج شنبه آسمان (4)و فرشتگان را تا به سه ساعت از روز آدينه[و در اوّل ساعتى از ساعات آدينه] (5)آجال پديد كرد.و در دوم (6)آفات،و در سيم (7)آدم را بيافريد.گفتند:راست گفتى اگر تمام بگويى.گفت:تمامى چيست؟گفتند (8):

ثمّ استراح يوم السّبت و استلقى على العرش (9)،روز شنبه مانده شده بود برآسود و بر عرش استان بازخفت خداى تعالى اين آيت فرستاد آنگه گفت:

فَاصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ ؛صبر كن بر آنچه جهودان مى گويند كه من به حقّ ايشان برسم، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ ؛و تسبيح كن خداى را به شكر او.عطاء خوراسانى (10)گفت:بگوى سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر.

ص : 79


1- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا:يعنى در آن حال دلش.
3- .كا+را.
4- .آد،كا،گا:آسمانها.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .گا:دويم.
7- .آج:سئوم.
8- .اساس:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .كا+يعنى.
10- .آج،آد،گا:خراسانى.

و دگر (1)مفسّران گفتند:نماز كن به فرمان خداى و (2)توفيق او (3)پيش ازآن كه آفتاب برآيد يعنى نماز بامداد وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ ؛و پيش ازآن كه فروشود يعنى نماز ديگر.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ ؛و از شب تسبيح كن او را،يعنى نماز شام و خفتن.

عبد اللّه عبّاس گفت:و قَبْلَ الْغُرُوبِ (4)،نماز پيشين و ديگر (5). وَ مِنَ اللَّيْلِ ،از اوقات شب آنچه (6)بيدار شوى نماز شام (7)كن. وَ أَدْبٰارَ السُّجُودِ [36-ر]روايت كنند (8)از اميرالمؤمنين على-عليه السلام-و (9)عمر بن الخطّاب و ابو هريره و حسن بصرى و نخعى و شعبى و اوزاعى كه: أَدْبٰارَ السُّجُودِ ،مراد دو ركعت پيش از صبح است (10)كه آن را ركعتى الفجر (11)گويند سنّت نماز بامداد.و عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-صلى اللّه عليه و آله و سلّم-كه اين دو ركعت است بعد از (12)نماز شام پيش (13)ازآن كه سخن گويد (14)در ركعت اوّل الحمد بخواند و(قل يا ايها الكافرون)،و در ركعت دوم الحمد و قل هو الله،نماز او در عليّين بنويسند.مقاتل گفت:وقتش چندان است تا شفق فرونشده باشد.مجاهد گفت:تسبيح (15)كه در عقب نمازهاى فرض كند.ابن زيد گفت:نوافل است از قفاى (16)فرائض.و گفتند:

(ادبار السجود)،دو ركعت نماز است پيش از صبح، وَ إِدْبٰارَ النُّجُومِ (17)دو ركعت

ص : 80


1- .آج،آد،كا:ديگر.
2- .آج،كا+به.
3- .كا،گا،آد+و به يارى او قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ .
4- .آد،گا+يعنى.
5- .آد،كا،گا+مجاهد گفت.
6- .آج،آد،گا:آنگه كه؛كا:كه.
7- .آد،كا،گا:نماز شب.
8- .آج،آد،كا،گا:كردند.
9- .آد،گا+از.
10- .آج:پيش صبح است؛آد،كا،گا:دو ركعت است پيش از صبح.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:ركعتى الفجر.
12- .همۀ نسخه بدلها:از پس.
13- .اساس:پيشين،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.آد،كا،گا:نماز شام پيش.
14- .آد،گا+هركه بگزارد نماز او در عليين بنويسند.
15- .آج و ديگر نسخه بدلها+است.
16- .آد،گا:از عقب؛كا:از پس.
17- .سورۀ طور(52)آيۀ 49.

نماز است بعد از (1)نماز شام.قرّاء در اين لفظ خلاف كردند:ابو عمرو و يعقوب و عاصم و كسايى«ادبار»خواندند به فتح«الف»و ديگر قرّاء به كسر«الف» خواندند،على المصدر و قرائت اوّل على جمع دبر (2).

وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنٰادِ الْمُنٰادِ ،آنگه خطاب كرد و گفت: وَ اسْتَمِعْ ؛گوش دار و اصغا كن آن روز كه منادى ندا كند يعنى اسرافيل-عليه السلام-در صيحۀ صور و ندا اين باشد:ايّتها العظام البالية و الاوصال المنقطعة (3)و اللّحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة انّ اللّه امركم ان تجمّعنّ يفصل القضاء (4)؛اى استخوانهاى پوسيده و گوشتهاى پاره پاره شده و مويهاى پراكنده و بندهاى گسسته!خداى مى فرمايد تا مجتمع شوى براى فصل (5)قضا؛ مِنْ مَكٰانٍ قَرِيبٍ ،از جايى نزديك، گفتند صخرۀ بيت المقدّس و آن ميان زمين است و نزديكتر[36-پ]جايى است از زمين به هيژده (6)ميل-على ما جاء فى الاخبار-و گفتند:مراد آن است كه ندا كنند از جايى كه همه كس بشنوند تا چنان پندارند كه از جايى نزديك است.

يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ؛آن روز كه ايشان بشنوند آن آواز بحق،و آن نفخۀ بازپسين باشد. ذٰلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ ؛آن،روز بيرون آمدن باشد از گورها. آنگه گفت: إِنّٰا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ ؛ماييم كه احيا و اماتت به ماست (7)،ما زنده كنيم مردگان را و ما مرده كنيم (8)زندگان را. وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ ؛و بازگشت با ماست.

يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرٰاعاً ،گفت (9)آن روز كه زمين بشكافد از ايشان.و

ص : 81


1- .آج،كا،گا:پس از.
2- .آو،كا،گا+باشد.
3- .آد،گا:المتقطّعة.
4- .آج،كا:لفصل.
5- .آج:فضل غلط است.
6- .آج:هشتده؛آد،گا:هجده.
7- .آج،گا:به دست ماست.
8- .آد،كا،گا:بميرانيم.
9- .اساس:گفتند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

سراعا،نصب است بر حال (1)و عامل در او فعلى است مضمر و التّقدير:فيخرجون منها سراعا،جمع سريع. ذٰلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنٰا يَسِيرٌ ،آن جمعى است بر ما آسان.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَقُولُونَ ،آنگه گفت:و ما عالم ترين به آنچه ايشان مى گويند. وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّٰارٍ ؛تو اى محمّد برايشان جبّار نه اى (2)،يعنى مسلّط و گماشته نه اى،تا ايشان را بقهر و جبر به اسلام درآرى، (3)انّما تو پيغام گزارى مذكّر و منبّه.ثعلب (4)گفت:بناء فعّال بسيار آمد در مفعل،چون جبّار به معنى مجبر و درّاك به معنى مدرك و سرّاع به معنى مسرع.و قولى ديگر آن است كه به جبّار (5)مجبر خواست يقال:جبرته على الامر به معنى اجبرته.و الجبّار؛ السلطان.قال الشّاعر (6):

و يوم الحشر اذ حشرت معدّ***و كان النّاس الّا نحن دينا

عصينا عزمة الجبّار حتّى***صبحنا الحرب الفا معلمينا

گفت:مراد به جبّار سلطان است،يعنى منذر بن النّعمان،كه او مردم را [37-ر]بسوخت و بقهر بر كارها داشت. فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ ؛ياد ده اى محمّد به قرآن و تذكير و تنبيه كن آنان را كه از وعيد و عقاب من مى ترسند (7)،اين از باب تخصيص الذّكر (8)است،چنان كه رفت (9).

ص : 82


1- .آد،كا،گا+از ايشان.
2- .آد،گا:نيستى.
3- .آد،گا:بر اسلام دارى.
4- .آد،گا:تغلب.
5- .آد،گا:از جبّار.
6- .آج+شعر.
7- .آد،گا+و.
8- .آد،گا:بالذّكر.
9- .آد،كا،گا:چنان كه چند جايگه گذشت.

سورة الذاريات

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است و شصت آيت است و سيصد و شصت كلمت است و هزار و دويست و هشتاد و هفت حرف است.و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول (1)-عليه السلام (2)-گفت:هركه او سورة و الذّاريات بخواند،خداى تعالى او را به عدد هر بادى كه در دنيا بجست ده حسنه بنويسد (3).

سوره الذاريات (51): آیات 1 تا 60

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلذّٰارِيٰاتِ ذَرْواً (1) فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً (2) فَالْجٰارِيٰاتِ يُسْراً (3) فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً (4) إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَصٰادِقٌ (5) وَ إِنَّ اَلدِّينَ لَوٰاقِعٌ (6) وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9) قُتِلَ اَلْخَرّٰاصُونَ (10) اَلَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سٰاهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيّٰانَ يَوْمُ اَلدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَى اَلنّٰارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هٰذَا اَلَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذِينَ مٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَبْلَ ذٰلِكَ مُحْسِنِينَ (16) كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اَللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ (19) وَ فِي اَلْأَرْضِ آيٰاتٌ لِلْمُوقِنِينَ (20) وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي اَلسَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مٰا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23) هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرٰاهِيمَ اَلْمُكْرَمِينَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَرٰاغَ إِلىٰ أَهْلِهِ فَجٰاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قٰالَ أَ لاٰ تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلاٰمٍ عَلِيمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ اِمْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهٰا وَ قٰالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ (29) قٰالُوا كَذٰلِكَ قٰالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ اَلْحَكِيمُ اَلْعَلِيمُ (30) قٰالَ فَمٰا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا اَلْمُرْسَلُونَ (31) قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (34) فَأَخْرَجْنٰا مَنْ كٰانَ فِيهٰا مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (35) فَمٰا وَجَدْنٰا فِيهٰا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ (36) وَ تَرَكْنٰا فِيهٰا آيَةً لِلَّذِينَ يَخٰافُونَ اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (37) وَ فِي مُوسىٰ إِذْ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ فِرْعَوْنَ بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ (38) فَتَوَلّٰى بِرُكْنِهِ وَ قٰالَ سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِي اَلْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ (40) وَ فِي عٰادٍ إِذْ أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمُ اَلرِّيحَ اَلْعَقِيمَ (41) مٰا تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّٰ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ (42) وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّٰى حِينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ اَلصّٰاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اِسْتَطٰاعُوا مِنْ قِيٰامٍ وَ مٰا كٰانُوا مُنْتَصِرِينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ (46) وَ اَلسَّمٰاءَ بَنَيْنٰاهٰا بِأَيْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ (47) وَ اَلْأَرْضَ فَرَشْنٰاهٰا فَنِعْمَ اَلْمٰاهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَى اَللّٰهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (50) وَ لاٰ تَجْعَلُوا مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51) كَذٰلِكَ مٰا أَتَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ قٰالُوا سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَوٰاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمٰا أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ اَلذِّكْرىٰ تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِينَ (55) وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (56) مٰا أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ مٰا أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلرَّزّٰاقُ ذُو اَلْقُوَّةِ اَلْمَتِينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحٰابِهِمْ فَلاٰ يَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ اَلَّذِي يُوعَدُونَ (60)

ترجمه

به حقّ بادهاى پاك كننده (4)پاك كردنى.

به حقّ برگيرنده بار گران.

و روندگان آسان (5).

و بخشش كنان كارى.

كه آنچه وعده مى دهند شما را[ هرآينه راست است] (6).

[و به درستى كه شمار و جزا] (7)واقع است.

ص : 83


1- .گا:پيغمبر.
2- .همۀ نسخه ها:صلى اللّه عليه و آله و سلّم.
3- .آج+صدق رسول اللّه،قوله تبارك و تعالى و تقدّس.
4- .آج:خاك پاشنده.
5- .اصل:ايشان،با توجّه به معنى جمله تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.

و به آسمان خداوند راهها.

كه شما در گفتار[يد] (1)مختلف.

بگردانند از او آن كه بگردانند.

بكشند دروغ زنان را.

آنان كه ايشان در غفلت و سهوند.[37-پ].

مى پرسند كه كى باشد روز جزا؟ روزى كه ايشان را بر آتش عذاب كنند.

بچشى عذابتان.اين آن است كه به آن شتاب كردى.

پرهيزگاران در بهشتها و چشمه ها باشند.

فراگيرندۀ آنچه دهد ايشان را خداى شان،ايشان بودند پيش از اين نكوكاران.

بودند اندك از شب كه بخفتندى.

و به سحرها ايشان آمرزش خواستندى.

و در مالهاشان حق بود سائل را و ممنوع را (2).

و در زمين علاماتى هست دانندگان را.

و در تنهاى شما،نمى نگرى؟ و در آسمان روزى[شما] (3)و آنچه وعده مى دهند شما را.

به خداى آسمان

ص : 84


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .آج:مر خواهنده و بى روزى ناخواهنده را.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.

و زمين كه اين حق است چنان كه مى گويى.

آمد به تو حديث مهمانى ابراهيم[38-ر] گرامى كردگان؟ چون در رفتند بر او گفتند:سلام.گفت:سلام بر شما گروهى ناشناس.

ميل كرد (1)با اهلش،آورد گوساله اى فربه.

نزديك كرد به ايشان،گفت:نمى خورى؟ بيافت (2)از ايشان.

ترسى،گفتند:مترس.مژده دادند او را به غلامى دانا.

روى نهاد زنش در جماعتى (3)،بزد بر رويش و گفت زنى نازاينده.

گفتند چنين،گفت خداى تو او محكم كار و داناست.

گفت:چيست كار شما اى فرستادگان؟ گفتند:ما را فرستادند به گروهى گناهكاران.

تا فروفرستيم برايشان سنگها از گل.

نشان كرده به نزديك خداى تو براى اسراف كنان.

برون آورديم آن را كه بودند در آنجا از مؤمنان.

نيافتيم در آنجا [38-پ]

ص : 85


1- .آج:نهان رفت.
2- .آج:پس نهان كرد در دل خود.
3- .آج:در آواز كردن بود.

جز خانه اى از مسلمانان.

و ترك و رها[كرديم] (1)در آن نشانى آنان را كه بترسند از عذاب دردناك.

و در موسى چون بفرستاديم او را به فرعون به حجّتى روشن.

برگرديد به جانبش و گفت جادوى و يا ديوانه است.

بگرفتيم او را و لشكرش را، درانداختيم ايشان را در دريا،و او مستحقّ ملامت بود.

و در عاد،چون بفرستاديم بر ايشان باد برگ ريز.

رها نكرد از چيزى آمدى بر او الّا كرد[او را] (2)چون استخوان پوسيده.

و در ثمود چون گفتند ايشان را برخوردار شوى تا به وقتى.

بگزشتند (3)از فرمان خدايشان بگرفت ايشان را آتش و ايشان مى نگريدند.

نتوانستند از خواستنى (4)و نبودند كينه كشنده (5).

و قوم نوح از پيش كه ايشان

ص : 86


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .كذا با«ز»در اساس.
4- .كذا با«و»در اساس و آج،كه در قديم معمول بوده است.
5- .آج:بازداشته از عذاب.

بودند قومى بى سامان كاران.[39-پ] و آسمان كه بنا كرديم آن را بقوّت و ما فراخ كنندگانيم.

و زمين بگسترديم آن را، نيك گسترندگانيم.

و از هر چيزى بيافريديم دو جفت تا همانا شما انديشه كنى.

يا گريزى با خداى كه من شما را از او ترساننده ام بيان كننده.

و مكنى با خداى خدايى ديگر كه من شما را از او بيم كنندۀ بيان كننده.

همچنين نيامد به آنان كه از پيش ايشان بودند،هيچ پيغمبرى الّا كه گفتند جادويى يا ديوانه است.

اندرز كردند (1)به آن؟بل ايشان گروهى اند از حدّ گذشته.

برگرد از ايشان كه نيستى تو ملامت گذار (2).

و ياد ده (3)كه ياد دادن سود دارد مؤمنان را.

و نيافريدم[39-پ]پرى و آدمى را الا تا مرا پرستند.

نمى خواهم از ايشان روزى

ص : 87


1- .آج:اى وصيت كردند.
2- .آج:مستحقّ ملامت.
3- .آج:پند ده.

و نمى خواهم كه طعام دهند مرا.

خداى روزى دهنده خداوند قوّت قوى (1).

به آنان كه بيداد كردند نصيبى است مانند نصيب ياران ايشان،شتاب نكنند بر من.

و اى آنان را كه كافر شدند از آن روزشان كه مى ترسانند ايشان را.

قوله تعالى: وَ الذّٰارِيٰاتِ ،بدان كه اين«واو»كه در اوّل سوره است واو قسم است و مانند[اين] (2)بسيار است.و پانزده سوره را خداى تعالى ابتدا به«واو قسم»كرد.مفسّران خلاف كردند در آن كه قسم به چيست:بعضى گفتند:قسم به نام خداست و نام او در آنجا مضمر است چنان است كه (3)گفت:و ربّ الذّاريات و ربّ الطور و ربّ النجم.براى آن كه سوگند جز به خداى درست نباشد و قول درست آن است كه قسم به اين چيزهاست براى آن كه كلام به او بر ظاهر است بر طريقۀ عرب كه ايشان به چيزها ذكر (4)قسم كنند چنان كه به خانه و مسجد،فقالوا بحقّ هذه البنيّة يعنون الكعبة (5)و حقّك و ابيك و حياة رأسك.امّا آن كه در شرع سوگند درست نباشد جز به خداى تعالى[40-پ]اين مسئله شرعى است براى آن چنان آمد كه مدّعى عليه را سوگند بر او لازم است اگر دروغزن باشد او را شكوهى و خوفى باشد از سوگند خوردن به خداى و به نام خداى باشد كه اقدام نيارد كردن.و قسم خداى تعالى كه براى توكيد كلام

ص : 88


1- .آج:تمام.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .كا:چنان كه.
4- .آد،گا،كا:ديگر.
5- .آج:يعنون الكعبه.

گويد بخلاف آن است.قوله: وَ الذّٰارِيٰاتِ جمع ذاريه باشد يقال:ذرت الرّيح التراب على وجه الارض تذروه ذروا و اذرت تذرى اذراء بمعناه.قال اللّه تعالى:

تَذْرُوهُ الرِّيٰاحُ (1) حق تعالى قسم كرد (2)به بادهاى جهنده كه بر آنچه آيد آن را در هوا (3)برد.عثمان الاعرج گفت:ما را چنين روايت كردند كه مسكن باد در زير بال كروبيان است كه حاملان كرسى اند ازآنجا بيايد بر گردون (4)آفتاب آيد،ازآنجا بيايد بر سر كوهها از سر كوهها به بيابانها درآيد.امّا شمال را گزر (5)به بهشت عدن باشد (6)از هواى (7)بهشت نصيبى گيرد و از ارواح صدّيقان،پس در حدّ خود جستن گيرد.و حدّ مهبّ او از كرسى بنات النعش تا به مغرب آفتاب و حدّ مهبّ دبور از مغرب آفتاب باشد تا به مطلع سهيل،و حدّ مهبّ جنوب از مطلع سهيل باشد تا به مطلع آفتاب و حدّ مهبّ صبا از مطلع آفتاب است تا به كرسى بنات النّعش،اين در حدّ آن نشود و آن در حدّ اين،چنان كه حق تعالى تقرير كرده است.

در خبر است كه يك روز موسى-عليه السلام-گفت در مناجات با خداى تعالى:الهي ارني سرا من سرائر حكمتك؛بار خدايا سرّى از اسرار حكمت تو با من نماى (8)[40-پ]،گفت:ازآنجا برو (9)بر گذر (10)تو ديهى است،در آن ده (11)رو،به ميان آن ده (12)چهار سراى بينى،در آن سرايها بزن و بگو كه شما چه مردمانى (13)و كار و پيشۀ شما چيست،و از خداى چه مى خواهى (14)؟

ص : 89


1- .سورۀ كهف(18)آيۀ 45.
2- .كا:قسم ياد كرد.
3- .آج:به هوا.
4- .آد،گا:ازآنجا بر گردون.
5- .آد،كا،گا:گذر.
6- .آد،گا:بر در بهشت گذر باشد.
7- .آد،كا،گا:بوى.
8- .آد،گا+خداى تعالى.
9- .كا:بروى.
10- .كا:گذرگاه.
11- .آد،كا،گا:ديه.
12- .آد،كا:ديه.
13- .آج،آد،كا،گا:مردمانيد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى خواهيد.

موسى آنجا آمد به در سراى (1)اوّل و در بزد،گفت:شما چه مردمانيد؟گفتند (2):ما مردمانيم دهقان،كار و پيشۀ ما كشت برز (3)است،گفت:از خداى چه مى خواهى (4)؟گفتند:باران.اگر امسال باران بسيار بارد همه توانگر (5)شويم.

ازآنجا بيامد به در سراى ديگر (6)،گفت:شما چه مردمانيد؟گفتند:كار ما فخّارگرى است (7)،ما كوزه گرانيم و كوزه بسيار كرديم از آن و نهاده،اگر امسال آفتاب بسيار باشد و باران نبارد (8)ما توانگر (9)گرديم (10).ازآنجا بيامد به در سراى ديگر رفت (11)،گفت:شما چه مردمانيد؟گفتند:ما مردمانيم (12)كه[ما را غلّه بسيار بر خرمن است،اگر بادهاى پياپى بيايد (13)،ما آن غلّه ها خورد كنيم و به باد پاك كنيم و كار ما برآيد.به در سراى ديگر آمد (14)گفت:شما چه مردمانيد؟گفتند:ما مردمانيم (15)] (16)كه خداوند (17)درختان ميوه ايم و امسال درختان ما بار بسيار دارد، اگر هوا ساكن باشد و باد نجهد كه ميوه ها (18)نارسيده از درخت بريزد،ما توانگر (19)شويم.موسى برگشت و مى گفت:اى خدايى كه روزى خلقان به امر تو است، يكى را باران مى بايد و يكى را آفتاب،و يكى را باد مى بايد و يكى را هواى ساكن آرميده،و تو خداوند همه را مراد بدهى و به حسب مصلحت روزى به هريك

ص : 90


1- .آد،كا+آمد.
2- .اساس:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج:و بخور؛آد،گا:و برزيگرى است.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى خواهيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانگر.
6- .آد،گا:دوم.
7- .آج:فخّارى است.
8- .آج:نباشد؛آد،كا،گا:نيايد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانگر.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويم.
11- .آد،گا+و احوال پرسيد.
12- .اساس:مردمانى؛با توجّه به آج،كا تصحيح شد.
13- .آد،كا،گا:باشد.
14- .كا+و.
15- .اساس:مردمانى؛با توجّه به آج،كا تصحيح شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،كا افزوده شد.
17- .آد،كا،گا:خداوندان.
18- .آج،كا:ميوۀ ما.
19- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانگر.

رسانى چنان كه تو دانى.

قوله: وَ الذّٰارِيٰاتِ ،اميرالمؤمنين (1)-عليه السلام (2)-بر منبر كوفه خطبه مى كرد و مى گفت:

سلوني قبل ان تفقدوني فانّ العلم يفيض[41-ر]بين جنبي فيضا لو اجد مستفاضا، پسر كوّا برخاست و گفت:ما ادّعى مثله نبىّ او وصيّ و انّى سألتك عن اشياء،گفت:چنين دعوى هيچ پيغامبر و امام نكرد (3)،من از تو چند مسئله بخواهم پرسيد (4)،گفت:بيار.گفت:اخبرني عن الذّاريات ذروا؟گفت:تلك الرّياح.گفت:مرا خبر ده از«ذاريات.»گفت:بادهاست،قال: فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً ، چيست؟گفت:آن بارهاى گران برگرفته،گفت:تلك السحاب ابر است[كه] (5)از باران بار گران دارد. قال (6): فَالْجٰارِيٰاتِ يُسْراً ،چيست؟آنان كه به آسانى مى روند.

گفت:كشتى هاست،گفت: فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً ،كيستند آنان كه قسمت كارها مى كنند؟گفت:آن فرشتگانند في حديث طويل.

نصب«ذروا»بر مصدر است،و نصب«وقرا»بر مفعول به است.

فَالْجٰارِيٰاتِ يُسْراً ،نصب او بر حال است على لفظ المصدر چنان كه مثالهاى او رفته است بسيارى (7)فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً ،نصب او بر مفعول به است و جواب قسم«انّ» است. إِنَّ مٰا تُوعَدُونَ ،«ما»موصوله است،گفت:بحقّ آن بادها كه مى جهد جستنى و بحقّ اين ابرهاى گران بار به بارانهاى (8)بسيار و بحقّ اين كشتيهاى در آب روان آسان آسان (9)،و بحقّ اين فرشتگان كه قسمت اين كارها به دست ايشان داده اند كه آنچه شما را وعده داده اند از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حشر و نشر و

ص : 91


1- .آد،كا،گا+على.
2- .آج+گفتند.
3- .آج:هيج وحى و پيغمبر نكرد.
4- .آد،گا:خواهم پرسيدن.
5- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:گفت.
7- .كا:بسيار جاى.
8- .آج،آد:به باران.
9- .آد،گا:روا به آسانى.

حساب و كتاب و جز آن از احوال و اهوال قيامت،لصادق؛همه راست است.

وَ إِنَّ الدِّينَ لَوٰاقِعٌ ،و جزا[41-پ]و حساب خواهد بودن،و دين هر دو را محتمل است،بگفت:هم حساب حقّ است هم جزا،اوّل حساب باشد تا بدانى كه كار تو به گزاف نيست و با تو گزافكارى نخواهند كردن،آنگه بر وفق آن كه حسابت (1)برآمده باشد به حساب استحقاق تو از ثواب و عقاب،تو را جزا دهند (2)،لا محال (3)كه اين واقع خواهد بودن و بودنى است،و آن را خلفى نيست.

آنگه قسمى ديگر از سر گرفت و گفت: وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْحُبُكِ ،بحقّ آسمان خداوند راهها،عبد اللّه عبّاس و قتاده و ربيع گفتند:ذات الخلق الحسن؛ خداوند خلق نيكو.عكرمه گفت:راست و هموار نبينى كه مرد بافنده (4)را كه جامۀ نيكو بافد،گويند:ما احسن حبكه أى نسجه المستوى.سعيد جبير گفت:ذات الزّينة؛خداوند زينت،يعنى آراسته به ستارگان.حسن گفت:أى حبكت بالنجوم؛به ستاره درهم آورد (5).مجاهد گفت:المتقن بالبنيان؛قوى بناست و محكم.ضحّاك گفت:ذات الطرائق؛خداوند راههاست و لكن براى آن كه دور است از ما،ما نمى بينيم.و منه حبك الماء و حبك الرمل،طرائق آب و ريگ باشد،و كذلك حبك الدّرع و حبك الشعر الجعد شكنج آب و جوشن و موى جعد،واحدها حباك ككتاب و كتب،و حمار و حمر،قال الرّاجز:

كأنّما (6)جلّها الحوّاك***طنفسة في وشيها حباك

أى طريقة،و منه الحديث في صفة الدّجّال:رأسه حبك (7)يعنى الجعودة [42-ر].ابن زيد گفت:ذات الشّدّة و قرأ قول (8)اللّه تعالى:

ص : 92


1- .آد،كا،گا:شمارت.
2- .آد،كا،گا:دهد.
3- .آج،كا:لا محاله.
4- .آد،كا،گا:بافنده.
5- .آج،گا:آورده؛كا:آورده اند.
6- .اساس:كأنها،با توجه به كا تصحيح شد.
7- .اساس+حبك،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آد،كا:قوله.

وَ بَنَيْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدٰاداً (1) .عبد اللّه عمر گفت:مراد آسمان هفتم است (2).

إِنَّكُمْ (3) ،جواب قسم است؛سوگند با آسمان به اين صفت كه ياد كرد كه شما كه اهل مكّه اى (4)در قول مختلفى (5)،يعنى اقوال شما با يكديگر نمى ماند در قرآن و در محمّد (6).يكى مى گويد از شما كه:او ساحر است (7)،يكى مى گويد:

شاعر است (8)،يكى مى گويد:كاهن است (9)،يكى مى گويد:ديوانه است.و در قرآن قول شما هم (10)مختلف است،يكى مى گويد:كلام بشر است (11)،يكى مى گويد:فسانۀ (12)پيشينگان است،يكى مى گويد فرا بافتۀ (13)اوّلينان است،يكى مى گويد:آموختۀ سلمان است،يكى مى گويد:القاى شيطان است.و گفتند:مراد مقتسمان اند كه جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (14)-و تفسير اين برفته است در سورة الحجر، و گفتند:مراد آن است كه بعضى مقرّى (15)و بعضى منكرى (16)و بعضى مؤمن و بعضى كافر و بعضى مصدّق و بعضى مكذّب،يعنى اين همه اختلاف و اقوال متفاوت است محال (17)است كه همه حق باشد،تنبيه است ايشان را بر نظر و تفكّر تا انديشه كنند و حق از اين ميانه بجويند تا هلاك نشوند.

يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ ،آنگه گفت:برگردانند از اين قرآن[آن را كه برگردانند.

در معنى او چند قول گفتند:يكى آن كه عرب اهل مكّه و قريش مى برگردانند از

ص : 93


1- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 12.
2- .آج:مراد آسمان هفتم است؛آد،گا+عبد اللّه عباس گفت:مراد هفت آسمان است.
3- .آد،كا،گا+ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ .
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكّه ايد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:مختلف ايد.
6- .آج+هم مختلف است.
7- .آج،آد،گا+و.
8- .آج،آد،گا+و.
9- .آج،آد،گا+و.
10- .آد،گا:و در قرآن هم قول شما.
11- .آج،آد،گا+و.
12- .آد،آج،كا،گا:افسانۀ.
13- .آد،كا،گا:فروبافتۀ.
14- .سورۀ حجر(15)آيۀ 91.
15- .آد،گا:مقرّيد.
16- .آد،كا،گا:منكر.
17- .آد،گا:متفاوت و متناقض محال.

اين قرآن] (1)و يا از محمّد آن را كه مى توانند كه برگردانند به دعوت و اغراء و اغواء.

قول دگر آن كه: يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ ،بر مى گردانند از اين قرآن آنان را كه شيطان ايشان را به وسواس برگردانيده باشند (2)،و گفتند:بر مى گردانند آن (3)را كه او را خذلان دريافته باشد،يعنى افك و صرف ايشان كار نمى كنند الا در مخذولى متروكى از توفيق[بازمانده اى] (4)،و الافك الصرف،قال اللّه تعالى: أَ جِئْتَنٰا لِتَأْفِكَنٰا (5)، أى لتصرفنا،و«الإفك»فعل منه[42-پ]بمعنى مفعول،أى كلام مصروف عن وجهه و هو الكذب،من باب نقض و نقض و نفض و نفض و نكث و نكث.

قُتِلَ الْخَرّٰاصُونَ ،لفظ خبر است و معنى دعا چنان كه گفت: قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَكْفَرَهُ (6)،و الخرّاس؛الكذّاب و هو الحزّار (7)أيضا،خرص هم حزر كردن (8)باشد (9)هم دروغ گفتن،و اصل هر دو يكى است براى آن كه (10)حزركننده متيقّن نباشد بر آنچه گويد و آن حزر (11)كه كند راست نيايد هم دروغ بود،و دروغزن (12)آنچه گويد بتخمين گويد بيشتر و قيل:قتل معناه لعن؛لعنت باد بر ايشان.و گفتند:

خرّاصان (13)شكّاكان را خواست.عبد اللّه عبّاس گفت:مقتسمان اند (14)كه عقبهاى مكّه ببخشيدند (15)و مردم را منع كردند از الحاق (16)بر (17)رسول-عليه السلام-و

ص : 94


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،گا:باشد؛آد:برگردانيده اند.
3- .اساس:آنان؛با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 22.
6- .سورۀ عبس(80)آيۀ 20.
7- .آد،كا،گا:الحّراز.
8- .آد،كا،گا:حرز كردن.
9- .آد،كا،گا+و.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها:حرز،با توجّه به معنى كلمه و عبارات پيشين تصحيح شد.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:حرز،با توجّه به معنى كلمه و عبارات پيشين تصحيح شد.
12- .آج+نيز.
13- .آد:خرّاصون.
14- .اساس،آج:متقسمان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .اساس:ببخشيد؛آج:ببخشند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .آد،كا،گا:از الحاق.
17- .آج و ديگر نسخه بدلها:به.

قصّۀ آن برفت.مجاهد گفت:كاهنان اند.

اَلَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سٰاهُونَ ؛آنان كه ايشان در غفلت ساهى اند،يعنى در سهوند و سهو غفلت باشد.

يَسْئَلُونَ أَيّٰانَ يَوْمُ الدِّينِ ؛مى پرسند كه:كى خواهد بود (1)روز جزا؟ تو جواب ده كه (2): يَوْمَ هُمْ عَلَى النّٰارِ يُفْتَنُونَ ؛آن روز خواهد بود (3)كه ايشان را به آتش امتحان كنند و بر آتش نهند چنان كه زر بر آتش نهند تا عيارش بدانند.و«على»براى آن گفت كه:آتش زير پايشان باشد و ايشان را در آتش اندازند.و كوفيان گفتند:

«على»به معنى«باء»است.

ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ (4) ؛بچشى (5)عذابتان. هٰذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ ؛اين آن است كه شما به او استعجال و شتابزدگى مى كردى (6)،و براى آن (7)«هذا»گفت (8)، «هذه»نگفت با آن كه فتنه از پيش[43-ر]رفته است كه ردّ با معنى كرد (9)و آن عذاب است.

آنگه در برابر آن ذكر پرهيزگاران كرد و جزا و ثواب ايشان،گفت:انّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ ؛پرهيزگاران در بهشتها باشند و چشمه هاى (10)آب، آخِذِينَ ،نصب (11)بر حال است من قوله: فِي جَنّٰاتٍ ؛أى يحصلون (12)فى جنّات، گفت:مى گيرند آنچه خداى با ايشان مى دهد از ثواب و انواع كرامات.سعيد جبير گفت:عاملين (13)بما امرهم ربّهم،معنى آن است كه:متّقيان آن كنند كه

ص : 95


1- .آد:بودن.
2- .كا+و بگو.
3- .آد:بودن.
4- .آد،كا،گا+أى يقال لهم ذوقوا.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:بچشيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كرديد.
7- .آج:اين.
8- .آج،آد+و.
9- .آج:به معنى است.
10- .اساس و همۀ نسخه بدلها:چشمهاى/چشمه هاى.
11- .آج+او.
12- .اساس:يخلصون،با توجّه به آج،آد تصحيح شد.
13- .آج،گا:عالمين.

خداى فرمود ايشان را،من قولهم انا آخذ بقول فلان،أى عامل به،و اين راجع باشد به احوال دنيا،و قول اوّل بهتر است براى سياقت آيت فلقوله: (1)إِنَّهُمْ كٰانُوا قَبْلَ ذٰلِكَ مُحْسِنِينَ ؛ايشان پيش از اين محسن و نيكوكار بوده اند،و اين دليل آن است كه آن اجرى باشد كه لايق باشد به احوال قيامت تا شايد گفتن كه:[پيش از اين] (2)نيكوكار بوده اند.سعيد جبير گفت:قبل نزول الفرائض،يعنى پيش ازآن كه شرع با ايشان آمد و ايشان بر سر احسان و نكوكارى بوده اند (3).

كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ ،در معنى«ما»و حكم آيت خلاف كردند، بعضى گفتند:«ما»ى نفى است و كلام تمام است عند قوله: كٰانُوا قَلِيلاً ،على تقدير كانوا قليلا من النّاس،يعنى كس هاى (4)چنين از مردمان اندك باشند.آنگه ابتدا كرد و گفت:(ما يهجعون،على تقديرهم لا يهجعون)و ايشان شب نخسپند،بل به نماز برخيزند،و بعضى دگر گفتندى (5):«ما»مصدرى است أى كانوا (6)هجوعهم من الليل قليلا.و«يهجعون»در جاى بدل اشتمال باشد از ضمير در«كانوا»،و «ما»ى مصدرى را مثال بسيار بود،منها قوله: بِمٰا رَحُبَتْ (7)،أى برحبها.و قوله: بِمٰا ظَلَمُوا (8)،اى بظلمهم.و نصب«قليلا»بر خبر«كان»[43-پ]باشد بر اين قول،و بعضى گفتند:«ما»زيادت است،و التقدير«كانوا قليلا من الليل يهجعون»، أى كانوا يهجعون قليلا من الليل به شب اندكى بخسپند.و نصب«قليلا»بر ظرف است بر اين قول.باقر-عليه السلام-گفت:كه بنخسپند الّا آنگه كه نماز خفتن بكنند،أنس مالك گفت:آنان باشند كه ميان نماز شام و خفتن نوافل كننده.

ص : 96


1- .آد،كا،گا:و لقوله.
2- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:بودند.
4- .كا،گا:كسان.
5- .آج،آد،كا،گا:گفتند.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:كان.
7- .سورۀ توبه(9)آيۀ 25.
8- .سورۀ نمل(27)آيۀ 52 و 85.

مطرّف گفت:اندك شب بر ايشان گذرد (1)كه ايشان نماز شب نكنند.حسن گفت:

آنان باشند كه بيشتر شب نماز كنند و باشد كه به وقت سحر رسانند.

وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ؛و در اوقات سحر استغفار كنند،و آمرزش خواهند از خداى تعالى.

وَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ ؛و در مالهاى ايشان حقّى باشد سايل و خواهنده را و محروم را كه تنگ روزى (2)باشد.اين قول عبد اللّه عبّاس و سعيد مسيّب است.بعضى گفتند:محروم آن باشد كه در زكات نصيب نباشد[او را] (3)و از آن هشت صنف نباشد في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ (4)-الآية.قتاده و زهرىّ گفتند:

«سايل»آن باشد كه بخواهد،و«محروم»آن كه نخواهد.ابراهيم گفت:«محروم» آن باشد كه او را از غنيمت سهمى و نصيبى نرسيده باشد،و بيان اين آن باشد (5)كه:

روايت كردند از حسن محمّد (6)كه رسول (7)سريّتى (8)بفرستاد،برفتند و غنيمت آوردند.

رسول ميان ايشان قسمت كرد.پس از آن قومى ديگر آمدند كه ايشان را نصيب نبود در آن،[اين] (9)ايت فرود آمد.عكرمه گفت:«محروم»آن باشد كه مالى فزاينده ندارد چون گاو و گوسپند و شتر.زيد أسلم گفت:آن باشد[44-ر]كه زرعش (10)يا ميوه اش را يا چهارپايش را آفت رسيده بود.محمّد بن كعب گفت:«محروم»آن باشد كه او را احتياج رسيده باشد،آنگه بخواند: إِنّٰا لَمُغْرَمُونَ، بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (11).

عبد اللّه بن ابي قلابه گفت:مردى بود از اهل يمامه (12)،سيلى بيامد و مالى

ص : 97


1- .كذا:در اساس؛ديگر نسخه بدلها:گذرد.
2- .آد،گا:خواهنده را و آن كه محروم روزى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 60.
5- .آج،آد،كا:اين آن است.
6- .آد،گا:حسن بن محمّد.
7- .آج+عليه السلام؛آد،كا،گا+صلى اللّه عليه و آله.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،گا:زرع.
11- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 66 و 67.
12- .اساس،آج:يمام؛با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه داشت از مواشى برد.يكى از اصحاب رسول گفت:هذا المحروم (1)؛اين مرد محروم است.او را توزيعى بكردند (2).شعبىّ گفت:هفتاد سال است تا (3)مى پرسم كه محروم كه باشد و هيچ علمى حاصل نشد مرا (4).و اصل او در لغت ممنوع باشد برخلاف مرزوق.و«حرمان»منع باشد.

أنس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:فرداى قيامت درويشان تظلّم كنند از توانگران (5)و گويند:بار خدايا حقّ ما بندادند (6)از حقّى كه تو نهادى ما را در مال ايشان،حق تعالى گويد:به عزّت و جلال من كه شما را مقرّب گردانم و ايشان را عذاب كنم.آنگه رسول-عليه السلام-اين آيت برخواند: وَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ .

و فى الأرض آيات للموقنين؛و در زمين آياتى و علاماتى و عبرتى هست آنان را كه ايشان را يقين باشد و شكّاك نباشند آنگه گفت به لفظ استفهام بر سبيل ملامت: وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ؛در خويشتن نمى نگرى (7)و انديشه نمى كنى (8)؟ عبد اللّه زبير گفت:مراد مخرج بول و غائط است.مسيّب بن شريك گفت:مراد آن است كه از يك ره (9)طعام و شراب فرومى رود (10)و از دو ره (11)بيرون مى آيد.اگر شير محض خورد (12)آب بيرون آيد.ابو بكر وراق گفت:و في انفسكم (13)،در تحويل حالات و تغيير آلات و ضعف و قوّت و قهر منّت و عجز اركان و فسخ صريمت و نقض عزيمت.آنگه گفت[44-پ]:تو ايمن باش كه روزى تو

ص : 98


1- .كا:هذا محروم.
2- .آد،گا:از براى او توزيعى كنيد؛كا:او را توزيعى كنيد،بكردند.
3- .آج،آد،گا:كه.
4- .كا:نشد برآن.
5- .آج و همۀ نسخه بدلها:توانگران.
6- .اساس:بنه دادند/بندادند.
7- .آج و همۀ نسخه بدلها:نمى نگريد.
8- .آج و همه نسخه بدلها:نمى كنيد.
9- .آج،كا:راه.
10- .آج:مى شود.
11- .كا:راه.
12- .آد،گا:خورند.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها+يعنى.

جايى (1)نهادم كه (2)آفت به او ره نبرد (3)و هيچ دزد (4)نبرد،لا تأكله السوس و لا يناله اللّصوص.

وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ ؛روزى شما در آسمان است،يعنى برف و باران كه به او نبات از زمين برآيد كه سبب روزى شما مى شود (5).بعضى دگر گفتند:مراد به «سماء»باران است كه عرب آسمان را و ابر (6)و باران را آسمان خوانند (7)،يقول العرب:أصابنا سماء،قال (8):

اذا سقط السّماء بارض قوم***رعيناها و ان كانوا غضابا

ابن كيسان گفت:معنى آن است كه و على ربّ السماء رزقكم؛روزى شما به تقدير و فرمان خداى آسمان است.و«في»به معنى«على»است،چنان كه گفت:

وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (9) ،أى«على»،آنگه مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاى او بداشت (10)،نحو قوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (11)،و اين وجه متعسّف[است] (12)ازآنجا كه مجاز فى (13)مجاز است،و اين معنى استخراج توان كرد (14)بى اين تقدير بر وجهى دگر و آن آن است (15): وَ فِي السَّمٰاءِ ،مراد آن است كه چون در آسمان باشد جز به تقدير من نباشد (16)،براى آن كه من در آسمان[كس را] (17)ملك و ملك ندادم چنان كه[در زمين] (18).فاذا يختصّ بي و يتعلّق بمشيّتى،و اين

ص : 99


1- .كا:چنان.
2- .آج،كا:نهاده ام كه.
3- .آج:راه نبرد؛كا،گا:راه نيابد.
4- .آد،گا+آن را.
5- .آج،آد،كا:روزى شماست.
6- .آج+را.
7- .آد،كا:خواند.
8- .كا+الشّاعر.
9- .سورۀ طه(20)آيۀ 71.
10- .آد،كا:بنهاد.
11- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:در.
14- .آد،گا:توان كردن.
15- .آد،گا:وجهى ديگر كه؛كا:وجهى ديگر و آن آن است كه.
16- .آد،گا:نبود.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

به (1)از آن است كه اين (2)گفتن كه (3)ابن كيسان[گفت] (4).

سفيان ثورى گفت:واصل الأحدب اين آيت بخواند: وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ ، گفت:اين چه ابلهى است كه من مى كنم،آنچه خداى گفت (5)بر آسمان است من در زمين چگونه طلب مى كنم.برفت و زاويه گرفت و عبادت مى كرد.يك روز و دو روز چيزى پديد نيامد،روز سه ديگر (6)سلّه اى (7)ديد كه پيش او بنهادند.او را برادرى بود[در] (8)توكّل از او درست تر (9)،او از در درآمد سلّۀ خرما[45-ر]دو شد،يكى اين مى خورد يكى (10)آن.هر دو در آن زاويه خداى را مى پرستيدند،و آن روزى به ايشان مى آمد (11)تا با پيش خداى شدند.ابن محيصن خواند:و فى السماء رازقكم،به«الف»؛روزى دهندۀ شما در آسمان است يعنى خداى تعالى [نه] (12)به معنى جهت چنان كه تأويل كرديم مانند اين الفاظ را. وَ مٰا تُوعَدُونَ ؛و آنچه وعده مى دهند شما را از خير و شر.ضحّاك گفت:من الجنّة و النّار؛از بهشت و دوزخ.گفتند:قيامت خواست.

فَوَ رَبِّ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،آنگه قسم ياد كرد و سوگند به خداى آسمان و زمين كه:آنچه من گفتم از معنى روزى،حق است و درست است، مِثْلَ مٰا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ ،كوفيان«مثل»خواندند برفع،على انّه صفة لقوله «لحقّ».و باقى قرّاء«مثل»خواندند منصوب.آنگه در وجه او اختلاف (13)كردند.گفتند بعضى (14):نصب بر حال است،و التّقدير:انّه لحقّ،مشبها (15)

ص : 100


1- .كا:بهتر.
2- .آج:آن.
3- .آد،گا:آن است كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا+كه.
6- .آد،گا:روز سيم.
7- .آج،آد،كا،گا+خرما.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كا:درستر.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:و يكى
11- .آج:مى رسانيدند؛آد،كا،گا:مى رسيد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:خلاف.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:بعضى گفتند.
15- .كذا در اساس آد و گا و كا؛آج:مثل.

نطقكم.بعضى ديگر گفتند:منصوب است بر صفت مصدرى محذوف كانّه قال:حقّ ذلك حقّا مثل كونكم ناطقين،گروهى دگر گفتند:براى آن كه مضاف است با مبنى،او را بنا كردند بر فتح لابهامه،نحو خمسة عشر.و اگر اضافت او با معربى بودى بنا نكردندى (1)نحو:مثل زيد و اين قول ما زنى است و قول اوّل قول جرمى است و أنشد المازنىّ:

لم يمنع الشّرب منها غير ان نطقت***حمامة في غصون ذات او قال

گفت:چون«غير»را (2)اضافت كرد با آن بنا كرد او را بر فتح.امّا معنى آيت، در او چند قول است (3):يكى آن كه معنى آن است كه (4)من خبر دادم (5).از باب روزى حقّ است و درست (6)،چنان كه ناطقى شما،يعنى چنان كه در اين شك نيست كه شما ناطقى (7)در آن شك مكنيد[45-پ]بعضى دگر گفتند نطقى مخصوص خواست بر (8)معنى (9): مِثْلَ مٰا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ من قول لا اله الا الله،يعنى چنان كه اين كلمه حقّ است و درست است اين كه من وعده دادم حق است و درست بعضى دگر گفتند:چنان كه يكى از ما به زبان ديگرى سخن نتواند گفتن همچنين، روزى غيرى غيرى نتواند (10)خوردن و اين بر قاعدۀ ما درست نيايد،اگر گويند:

چه فرق باشد ميان آن كه گفتى«مثل ما تنطقون» (11)و ميان آن كه گفت (12)

ص : 101


1- .كا:كردندى.
2- .اساس+صفت،كه با توجه به آج و ديگر نسخه ها،زائد به نظر رسيد.
3- .همۀ نسخه ها:گفتند.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+اين كه.
5- .كذا در اساس و آج،ديگر نسخه بدلها:دادم.
6- .كا+است.
7- .كا:ناطق ايد.
8- .آد،كا،گا:و.
9- .آد+آن كه.
10- .آد،كا،گا:روزى غيرى نتواند.
11- .اساس:ينطقون،با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
12- .آج:گفتى.

« مِثْلَ مٰا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ »،گوييم:معنى مختلف شود و آن آن است كه«مثل ما تنطقون» تقدير آن باشد كه مثل نطقكم؛چون نطق شما و نطق ما،در او هم حق باشد و هم باطل:و چون گفت:مثل ما انّكم،معنى آن است كه:مثل كونكم ناطقين؛ چنان كه ناطقى (1)و در ناطقى شما (2)شكّى نيست همچنين در حقّى اين (3)خلافى نيست،فهذا هو الفرق بينهما.

حسن گفت ما را روايت كردند از (4)رسول-عليه السلام-كه او گفت:

قاتل اللّه قوما (5)اقسم لهم ربهم بنفسه فلم يتصدقوه؛ بكشاد خداى قويم را كه خداى تعالى براى ايشان به خود قسم كرد باورش نداشتند.

اصمعى گفت:روزى از (6)مسجد آدينۀ بصره مى آمدم در راه اعرابى اى جلف جافى (7)مرا پيش آمد (8)بر شترى نشسته شمشيرى در بر افگنده (9)[و كمانى به دست گرفته] (10)به نزديك من رسيد سلام كرد و مرا گفت:ممّن الرّجل؛از كدام قبيله اى؟ گفتم:من بنى الاصمع.مرا گفت:اصمعيى؟گفتم:آرى.گفت:از كجا مى آيى؟ گفتم:از جايى كه در او (11)كلام خداى مى خواندند گفت:خداى را كلامى است كه آدميان خوانند؟گفتم:آرى.گفت:چيزى بخوان (12)[46-ر]بر من از آن كلام.

من بر گرفتم سورة وَ الذّٰارِيٰاتِ (13)الى قوله: وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ .مرا گفت:يا اصمعى به خداى بر تو كه اين كلام خداست؟گفتم:آرى به آن خداى كه محمّد را به خلق (14)فرستاد كه اين كلام خداست كه بر محمّد فروفرستاد.مرا

ص : 102


1- .آج،آد،كا،گا:شما ناطق ايد.
2- .آد،كا،گا:ما.
3- .آد،گا:در حقيّت اين سخن؛كا:در حقّ اين.
4- .آد،گا:كه.
5- .همۀ نسخه بدلها:اقواما.
6- .گا:در.
7- .گا:حافى.
8- .آد،گا:از پيش من بر آمد؛كا:از پيش من بازافتاد.
9- .كا:حمايل كرده.
10- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
11- .آد:در آنجا.
12- .كا:برخوان.
13- .آد،گا:من سورۀ و الذاريات بنياد كردم.
14- .آد،كا،گا:بحق به خلقان.

گفت:مرا بس (1).آنگه برخاست و شتر را بكشت و با پوست پاره پاره كرد و مرا گفت:يار من باش تا به درويشان دهيم.من با او باستادم (2)و آن گوشتها (3)به درويشان داديم.آنگه تيغ بشكست و كمان (4)در زير خاك كرد و روى در بيابان نهاد و مى گفت: وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ من خود را ملامت كردم گفتم اى نفس سالهاى بسيار است كه تو اين آيت مى دانى و مى خوانى و متّعظ نشدى و اعرابى جلف به يك بار متّعظ شد.دگربار نديدم آن اعرابى را تا آن سال كه با رشيد به حج بودم طواف مى كردم از پس پشتم آوازى بر آمد كه كسى مرا بخواند به آوازى ضعيف بازنگريدم (5)اعرابى را ديدم با تنى ضعيف،پوست بر استخوان (6)خشك شده و گونۀ روزى زرد كرده،بر من سلام كرد و مرا از وراى مقام (7)ابراهيم برد و بنشاند و گفت:هم از آن كلام خداى مرا بشنوان.من سورة وَ الذّٰارِيٰاتِ بر گرفتم (8).

چون به اين آيت رسيدم وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ ،گفت: وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا ،آنگه مرا گفت:دگر چيست (9)؟من بر خواندم: فَوَ رَبِّ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مٰا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ ،نعره اى بزد و گفت:كه (10)خداى را بخشم آورد تا او را سوگند بايست خورد؟و برگشت (11)[47-پ]آن كه (12)او را باور نداشت تا سوگند خورد!يك دو بار اين بازگفت و جان بداد.و رسول-عليه السلام- گفت:

الرزق اشدّ طلبا للعبد من اجله؛ روزى بنده را به طلب كند از اجلش.

و بو سعيد خدرىّ روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

لو انّ احدكم فرّ من

ص : 103


1- .آج:مرا گفت:بس؛كا:پس گفت:مرابس.
2- .آج،آد،گا:بايستادم؛كا:در ايستادم.
3- .آد،گا:گوشت.
4- .كا:تيغ و كمان بشكست و.
5- .كا:بازنگريستم.
6- .كا+خوشيده.
7- .آد،كا،گا:و مرا به مقام.
8- .آد،كا،گا:خواندن گرفتن.
9- .آد،كا،گا:هست.
10- .آد،كا:كيست آن كه؛گا:كيست كه.
11- .كذا در اساس و آج،آد،كا،گا:كيست آن كه.«برگست»،همان«برگشت»است و به معنى معاذ اللّه،يعنى هرگز و مبادا.
12- .كا،گا:آنگه.

رزقه لتبعه (1)كما يتبعه الموت، گفت:شما از روزى بگريزى (2)روزى از پى شما (3)بيايد چنان كه مرگ،و شاعر گفت در اين معنى (4):

الرّزق فى القرب و فى البعد***اطلب للعبد من العبد

لو قصّر الطّالب في سعيه***أتاه ما (5)قدّر في قصد

و قال دعبل:

اسعى لا طلب رزقي و هو في طلبي***و الرّزق اكثر لي منّي له طلبا

و در اخبار ما آمد كه:

الرّزق رزقان،رزق تطلبه و رزق يطلبك؛ روزى دو است:يكى تو او را طلب مى كنى و يكى او تو را طلب مى كند،آنچه تو او را طلب مى كنى باشد كه بيابى و باشد كه نيابى،و آنچه او طلب كند لابد تو را بيابد،و لمحمّد بن حازم في معناه:

لو كان في صخرة فى البحر راسية***صمّاء ملمومة (6)ملسا نواحيها

رزق لعبد به راه اللّه لا نصدعت***منه اليه فأدّت كلّما (7)فيها

أو كان تحت طباق السّبع مطلبه***لسهّل اللّه فى المرقى مراقيها

حتّى ينال الذي فى اللوح خطّ له***ان هى أتته و الّا فهو يأتيها

و لكن بناى اين بر توكّل است،تا توكّل درست نباشد اين حال درست نيايد (8).و رسول-عليه السّلام-گفت:

لو انّكم تتوكّلون على اللّه حقّ توكّله لرزقكم[كما] (9)يرزق الطّير تغدو (10)خماصا و

ص : 104


1- .كا:لعتبعه.
2- .كذا:در اساس؛آج و ديگر نسخه بدلها:اگر يكى از شما از روزى بگريزد.
3- .كذا:در اساس؛آج و ديگر نسخه بدلها:روزى در پى او.
4- .آد،گا:و شاعرى در اين معنى گفته.
5- .كا:أتاهما.
6- .آد،گا:مملولة
7- .آد،گا:كلّ ما.
8- .آد،كا،گا:بر نيايد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:يعدو،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

تروح (1)بطانا ،گفت:شما توكّل كردى (2)بر خداى حقّ توكّلش[47-ر]چنان كه ببايد روزى دادى شما را چنان كه مرغان را دهد،بامداد از آشيانها بيرون آيند حوصله ها (3)تهى،و نماز شام به آشيانها روند حوصله ها (4)پر.

امّا آنچه تكليف تو است در اين باب سعى است و طلب كردن روزى از مطلب خود از وجهى حلال،آنگه آنچه صلاح تو است به تو رسد،و آنچه نرسد هم صلاح تو است (5).طلب تو جهاد است و دادن او صلاح يا نادادن،تو را آن (6)مجاهدت امتناع نبايد كردن كه:

طلب الحلال جهاد، و

قال عليه السلام: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر. تكليف تو يافتن نيست،تكليف تو جستن است (7).

و علىّ ان اسعى و ليس علىّ ادراك النّجاح (8).

آن كه به تو (9)است جدّ است،و آن كه [به اوست جدّ است] (10).اين جدّ جهد است و آن جهد جهاد (11)،آن جدّ حظ است و آن حظّ[حظّ (12)است،و آن] (13)به قضاست و بر تو به آن قضا رضاست،چه اگر راضى نباشى سخط تو را اثر نيست (14):

فان تغضبوا من قسمة اللّه حظّكم***فللّه اذ لم يرضكم كان أبصرا

بارع زوزني گويد در اين معنى و معنى لطيف كرد (15):

يقولون انّ المال عنقاء مغرب***لذى الفضل فاقنع تسترح قلت فاقلبوا

ص : 105


1- .اساس:يروح،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،آد:يعنى اگر شما توكّل كرديد.
3- .اساس:آد،گا:حوصلها/حوصله ها.
4- .اساس:آد،گا:حوصلها/حوصله ها.
5- .آد،گا:در آن است.
6- .آج:صلاح با نادان از؛آد،گا:و دادن و نادادن او صلاح تو را از.
7- .كا+قال الشّاعر.
8- .اساس:و علىّ ان اسعى ادراك النّجاح،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .كا:بر تو.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،كا،گا+است و.
12- .آد:خط.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .كا+قال الشّاعر.
15- .آج،گا:لطيف است.

اذا انا لم اقنع فما انا صانع***و ما لامرئ عمّا قضى اللّه مذهب

بر تو قناعت است و تسليم،چه به سعى تو زيادت نشود آنچه تو را نهاده اند،چنان كه گفت:

و ليس رزق الفتى من حسن حيلته***بل من جدود و ارزاق و اقسام

كالصيد يحرمه الرّامى المجيد و قد (1)***يرمي و يرزقه من ليس بالرّامي

و قال آخر:

اذا ما راى الناس الغنىّ جاره***فقير يقولوا عاجز و جليد

و ليس الغنى و الفقر من حيلة الفتى***و لكن أحاظ (2)قسّمت و جدود

و قوله:هل أتاك حديث[47-پ] ضَيْفِ إِبْرٰاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ ،آنگه گفت:

يا محمّد به تو آمد حديث مهمانان ابراهيم آن مهمانان گرامى؟در عدد مهمانان ابراهيم خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت و مقاتل:دوازده كس (3)بودند.محمّد بن كعب گفت:جبريل[بود] (4)با هفت فريشته،عطا گفت:جبريل بود و ميكايل و فريشته اى ديگر با ايشان بود.عبد اللّه بن عبّاس گفت:براى آن«مكرم»خواند ايشان را كه ناخوانده بودند.مجاهد گفت:براى آن«مكرم»خواند ايشان را كه ابراهيم به نفس خود خدمت كرد ايشان را،و قال الشّاعر:

و انّى لعبد الضّيف ما دام نازلا***و مالي سواها شيمة تشبه العبدا

گفتند:براى آن«مكرم»خواند ايشان را كه به نزديك خداى گرامى بودند، نظيره قوله: بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ (5)،ابو بكر ورّاق گفت:براى آن كه مهمانان مرد كريم بودند و او مكرم بودى مهمانان را،پس مهمان او مكرم (6)باشند.

ص : 106


1- .آد:المجدّ و قد؛گا:المجدّ له.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها؛چاپ شعرانى(302/10):حظوظ.
3- .آد،كا،گا:فرشته.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 26.
6- .اساس:مكرّم با تشديد،كه صحيح نمى نمايد.

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ ؛چون نزديك[او] (1)شدند، فَقٰالُوا سَلاٰماً ،أى نسلّم عليك تسليما،آنگه فعل بيفگند و زوائد مصدر. قٰالَ سَلاٰمٌ ،أى سلام عليكم،أو خطابي و تحيّتى.«سلام»خبر مبتدايى باشد محذوف. قَوْمٌ مُنْكَرُونَ ،أى انتم قوم منكرون.

هم خبر مبتداى محذوف است،گفت:شما مردمان ناشناخته اى (2)،من شما را نمى شناسم.و گفتند:براى آن«منكر»خواند ايشان را كه بى دستورى در شدند، و گفتند:براى آن كه خطاب و تحيّت سلام عادت نبود،او آن تحيّت نشناخت.

فَرٰاغَ إِلىٰ أَهْلِهِ ،أى مال و رجع.ابراهيم-عليه[السلام] (3)با نزديك قوم و اهل خود رفت ساره[و گفت] (4):مرا مهمانان (5)رسيدند (6)بس (7)گرامى،چيزى نيست (8)[48-ر]كه پيش ايشان بريم؟گفت:چيزى ساخته نيست و لكن مرا عجلى است گوساله كه او را مى پرورم به هوس فرزند و او را چون فرزند مى دارم (9)به دوستى،و لكن براى تو ايثار كنم (10).چنان كه عادت زنان باشد او را دست و پاى در حناء (11)گرفته بود و زنگ در گلو بسته.ابراهيم آن عجل را بكشت و بريان كرد و آن گوساله اى بود فربه.

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ (12) ،و قال لهم:كلوا،فلمّا رأيهم لا يأكلون، قٰالَ أَ لاٰ تَأْكُلُونَ ، پيش بنهاد[و گفت] (13):چرا نمى خورى (14)؟گفتند:ابراهيم نديد (15)،براى آن كه او

ص : 107


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج:شما مردانيد ناشناخته ايد؛آد،گا:شما مردمانى ناشناخته ايد؛كا:شما مردمانيد ناشناخته.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:مهمانانى.
6- .آد،كا،گا:رسيده اند.
7- .كا:پس.
8- .آد،كا:هست.
9- .آد:فرزندى.
10- .آد،گا+و.
11- .اساس:حيناء؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد،گا+آنگه پيش ايشان آورد و بنهاد،و قال أ لا تأكلون،اين جا در كلام محذوفى هست،و التقدير:فقرّبه اليهم.
13- .اساس:ندارد؛با توجه به آج،گا افزوده شد.
14- .آج:نمى خوريد؛آد:گفت بخوريد؛چون ديد كه ايشان نمى خورند گفت:بخوريد.
15- .آج،آد،كا+كه ايشان نمى خوردند.

را عادت نبود كه در مهمان نگاه كردى به وقت طعام خوردن،چه عادت كريمان چنين باشد تا مهمانان طعام بخورند چنان كه خواهند،بخلاف آن كه يكى گفت در مهمانى بخيلى (1):

امدّ يدىّ فيه لأسرق لقمة***فيلحظني شزرا فأعبث بالبقل

ساره از پس پرده بديد،ابراهيم را بخواند و گفت:اين ميهمانان تو طعام نمى خورند.او گفت:أ لا تأكلون (2)، آنگه بترسيد از ايشان كه نبايد كه به او (3)غدرى و خيانتى در دل دارند،يقال:أوجس في نفسه (4)اذا وجد و الخيفة الخوف.قالوا لا تخف،ايشان (5)ديدند كه ابراهيم بترسيد از ايشان،گفتند:مترس.و او را به پسرى دانا بشارت دادند.اهل اشارت گفتند:چون ساره[48-پ]با بى فرزندى (6)عجل (7)فدا كرد و ايثار كرد كه آن را چون فرزند مى داشت،ما او را به فرزند چون اسحاق بشارت داديم (8).

فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ ،أى في صيحة،يعنى ساره كه اهل او بود بانگ برداشت.و مراد به«اقبلت»نه اقبال و ادبار است،انّما معنى آن است كه گويد:

اقبل فلان يفعل كذا،أى جعله (9)كذا.و گفتند:في صرّة،أى في جماعة من النّساء.

و اصل الصّرّ،الجمع،و منه الصرّة و قال (10).

جواهرها في صرّة لم تزيّل.***

أى في جماعة من (11)البقر.فصكّت وجهها،أى لطمت وجهها؛تپنچه (12)بر

ص : 108


1- .آد،كا:مهمان بخيل؛گا:ميزبان بخيلى.
2- .آد،كا،گا+فاوجس منهم خيفة.
3- .كا:كه نباشد با او.
4- .آد،كا+و أجسّ.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+چون.
6- .كا:به عوض فرزندى.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:عجلى.
8- .گا:دادند.
9- .اساس:أى جعله؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا+الشّاعر.
11- .آج،كا،گا:ندارد.
12- .آج،گا:طپانچه.

روى زد (1)،گفت:عجوز عقيم،و التّقدير:أنا عجوز عقيم،و قيل (2):أ تلد عجوز عقيم،گفت:من پير شدم و در اصل خود نازاينده بودم،يا گفت:چگونه ممكن باشد كه پير زنى عقيم بزايد!در اخبار هست كه ساره (3)در وقت بشارت نودونه ساله بود و ابراهيم صدساله بود و ساره هرگز نزاده (4)بود.

قالوا كذلك،فرشتگان گفتند:همچنين (5)گفت ما را خداى تو (6)و ما اين بشارت نه از خود مى گوييم.سؤال كردند كه ابراهيم و ساره صدق قول (7)و بشارت (8)از كجا دانستند؟و ايشان به صورت آدميان بودند نه به صورت فرشتگان؟ گوييم:لا بدّ است ازآن كه علمى معجز مقرون باشد به گفتار و بشارت ايشان كه ابراهيم و ساره را علمى (9)حاصل شود به قول ايشان.و در خبر آمد كه دعا كردند (10)تا خداى تعالى آن عجل را زنده كرد تا (11)برخاست و به نزديك مادر رفت [49-ر] (12).

قٰالَ فَمٰا خَطْبُكُمْ ،ابراهيم-عليه السلام-چون بدانست كه ايشان فرشتگانند و از نزديك خداى مى آيند،خواست تا بداند كه به او آمده اند يا به كارى ديگر،گفت (13): فَمٰا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ؛چه كار است شما را (14)اى فرستادگان (15)خداى.

ص : 109


1- .آد،گا:مى زد.
2- .كا+قالت.
3- .آج،آد،گا+را.
4- .كا:نزاييده.
5- .آد،كا،گا:چنين.
6- .آد،گا+كه او محكم كار و داناست.
7- .اساس:صديق القول،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،آد،گا+ايشان.
9- .كا+آن فرشتگان.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:علم.
11- .آد،گا:و.
12- .كا+إنّه هو الحكيم العليم،يعنى خداى تعالى حكيم است و محكم كار و داناست.
13- .آج،كا+قال.
14- .كا+بر من،آد،گا+در زمين.
15- .گا:اى فرشتگان.

قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ ،ايشان گفتند:ما را فرستاده اند به گروهى گناهكاران،يعنى قوم لوط.

لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِينٍ ،گفت:تا بفرستيم بر ايشان سنگها (1)از گل.

كلبى گفت:از سنگ و گل بود،بيانه قوله: مِنْ سِجِّيلٍ (2).

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ ؛علامت بر كرده به نزديك خداى تعالى براى آن مسرفان متعدّيان.

فَأَخْرَجْنٰا مَنْ كٰانَ فِيهٰا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ؛بيرون آورديم هركس را كه در آنجا بودند از مؤمنان به لوط-عليه السلام (3)- نيافتيم در آنجا جز يك خانه از مسلمانان و آن خانۀ لوط بود-عليه السلام-.

وَ تَرَكْنٰا فِيهٰا آيَةً ؛رها كرديم (4)در آن شهر و مدينه آيتى و عبرتى و علامتى آنان را كه از عذاب خداى تعالى ترسند (5).

وَ فِي مُوسىٰ ،يعنى في إرسال موسى أيضا آية؛و در فرستادن موسى-عليه السلام-چنين آيتى و دلالتى بود چون بفرستاديم او را (6)با حجّتى و برهانى ظاهر (7)روشن.و فرّاء گفت:معطوف است على قوله: وَ فِي الْأَرْضِ آيٰاتٌ (8)و فى موسى أيضا آيات.

فَتَوَلّٰى بِرُكْنِهِ ؛پشت بر كرد و برگرديد به جانب خود،قيل:بركنه أى بجانبه، پهلو برگردانيد (9)،نظيره قوله: أَوْ آوِي إِلىٰ رُكْنٍ شَدِيدٍ (10)اراد به المنعة و العشيرة؛

ص : 110


1- .آد،كا،گا:سنگهايى.
2- .سورۀ هود(11)آيۀ 82؛سورۀ حج(15)آيۀ 74؛سورۀ فيل(105)آيۀ 4.
3- .آد،كا+فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين.
4- .آد،كا،گا:و رها كرديم.
5- .آج:نترسند.
6- .آد،گا+به فرعون.
7- .كا+و.
8- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 20.
9- .آد،كا،گا+يعنى ابا نمود و قبول نكرد.و قيل:بقوّته و اشراف قومه،او برگرديد و قوم را برگردانيد.
10- .سورۀ هود(11)آيۀ 80.

و قال؛گفت يعنى فرعون: سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ،أى (1)هذا،اين موسى يا جادوست [49-پ]يا ديوانه.ابو عبيده گفت:«أو»به معنى«واو»است براى[آن كه ] (2)او موسى را به هر دو قذف كرد لقوله: آثِماً أَوْ كَفُوراً (3).

فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ ؛ما بگرفتيم فرعون را و لشكر او را و در دريا انداختيم ايشان را. وَ هُوَ مُلِيمٌ ؛و او مستحقّ ملامت بود.

وَ فِي عٰادٍ ،عطف است بر آنچه رفت من قوله: وَ فِي الْأَرْضِ (4)،و في نوح (5)، و في عاد آيات (6)و ادلّة (7)نيز (8)در عاد و قصّۀ ايشان آياتى و علاماتي و دليلهايى هست.

إِذْ أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ؛چون بفرستاديم بر ايشان بادى عقيم و آن [بادى] (9)بود كه ميغ پراگنده كند و برگ بريزاند از درخت در وقت خزان،و ضدّ او لاقح (10)بود.

مٰا تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّٰ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ ،گفت:رها نكرد هيچ چيز را كه بر او آمد الّا و او را چون استخان (11)پوسيده و چوب پوسيده كرد چون گياهى خشك.قتاده گفت:چون درخت پوسيده.ابو العالية گفت:چون خاك كوفته.

عبد اللّه عبّاس گفت:كالشيء الهالك؛مانند چيزى هلاك شده.يمان (12)گفت:

ص : 111


1- .كا:إنّ.
2- .اساس:ندارد خواستن،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها:افزوده شد.
3- .سورۀ دهر(76)آيۀ 24.
4- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 20.
5- .آد،گا:موسى.
6- .كا:ندارد.
7- .آد،كا:ندارد.
8- .آد،كا،گا:يعنى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:لاقى،كا:لاحق،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:استخوان.
12- .اساس،آج:يمام،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

«رميم»آن باشد كه چهار پاى از گياه تر يا خشك به دهن خرد كند (1)و بيندازد و از آن جالب چهار پاى را مرمّه گويند و مقمّه،و اصل او در استخوان پوسيده من قوله تعالى: مَنْ يُحْيِ الْعِظٰامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (2).

وَ فِي ثَمُودَ (3) ايضا آيات؛و در ثمود-كه قوم صالح بودند-آيات و عبرتهايى هست، إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّٰى حِينٍ ؛[چون گفتند ايشان را] (4)متمتّع (5)باشى (6)تا به روزگارى،يعنى آجال ايشان و وقت مرگشان،يعنى (7)اگر كفر نياوردندى [50-ر]ايشان را عذاب و صاعقه نيامدى بماندندى تا به اجلى كه خداى تعالى صلاح (8)دانستى در آن.

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ ؛ايشان عتوّ و طغيان و بى فرمانى كردند از فرمان خداى. (9)فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ ؛صاعقه ايشان را بگرفت-و آن آتشى بود كه از آسمان بيامد و ايشان را بسوخت (10)-و گفتند:هر عذابى را كه از آسمان آيد آن را صاعقه گويند (11)و ايشان به صحيحه و بانگ جبريل هلاك شدند.

فَمَا اسْتَطٰاعُوا مِنْ قِيٰامٍ ،«من»زيادت است تأكيد نفى را،گفت:نتوانستند به هيچ وجه برخواستن (12)،يعنى از جاى نتوانستند (13)جنبيدن (14)و از عذاب بگريختن. وَ مٰا كٰانُوا مُنْتَصِرِينَ ؛و نيز قوّت انتقام نداشتند تا از ما انتقام كشيدندى.

ص : 112


1- .كا:خورد كند.
2- .سورۀ يس(36)آيۀ 78.
3- .كا+أى و في.
4- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،آد،گا:ممتّع.
6- .آد،گا:باشيد.
7- .آد،گا:كه.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها+ايشان.
9- .آد،گا+تعالى.
10- .آد،گا+و ايشان مى نگريدند.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:خوانند.
12- .كذا در اساس،آج،كا،گا؛آج:برخاستن.
13- .اساس:نتوانستن،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .كا:جنبيد.

وَ قَوْمَ نُوحٍ ،ابو عمرو و حمزه و كسائى و اعمش خواندند:«و قوم»مجرور عطفا على قوله: وَ فِي الْأَرْضِ (1)، وَ فِي مُوسىٰ (2)، وَ فِي عٰادٍ (3)، وَ فِي ثَمُودَ (4)،و باقى قرّاء منصوب خواندند.و در او چند وجه خواندند (5):يكى آن كه عطف است على الضمير في قوله: فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ (6)يعنى و اخذت قوم نوح الصاعقة ايضا،و دوم فعلى مضمر،نحو:و أهلكنا قوم نوح،و گفتند:و اذكر قوم نوح من قبل (7)،از پيش آن گروه گذشته (8)از عاد و ثمود و قوم فرعون.

إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ ؛ايشان گروهى فاسقان بودند از فرمان خداى بيرون شده.

وَ السَّمٰاءَ ؛و آسمان را بنا كرديم بقوّت. وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:ما قادريم برآن.روايتى هم از او آن است كه ما روزى فراخ كنيم (9)برآن كه خواهيم.ضحّاك گفت[50-پ]:ما تو نگريم (10)،بيانه: عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ . (11)حسين بن الفضل گفت:علم ما واسع است،يعنى همه چيز دانيم.

وَ الْأَرْضَ فَرَشْنٰاهٰا ؛و زمين را بگسترديم. فَنِعْمَ الْمٰاهِدُونَ ؛نيك (12)گستراننده ايم (13)ما،و اين همه تذكير نعمت[است] (14)تا خلقان بشنوند و نعمت ياد آرند و شكر كنند.

ص : 113


1- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 20.
2- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 38.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 41.
4- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 43.
5- .آج،آد،كا،گا:گفتند.
6- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 44.
7- .آد،گا+ياد كن قوم نوح را؛گا+ياد كن.
8- .اساس:گزشته،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج:گردانيم.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانگريم.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 236.
12- .كا:و نيك.
13- .آج،كا،گا:گسترانيده ايم.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ ؛و از هر چيزى كه آفريديم دو جفت آفريديم.

مراد يك جفت است (1)دو فرد (2)،و لكن براى آن دو جفت گفت كه هريكى از (3)جفت صاحبش باشد و الّا دو جفت به زبان ما چهار فرد بود،و مراد دو نوع و دو صنف اند چون:آسمان و زمين،و برّ و بحر،و سهل و جبل،و تابستان و زمستان، و خريف و بهار،و شب و روز،و جنّ و انس،و نر و ماده. لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ؛تا همانا شما انديشه كنيد و بدانى (4)كه خالق اين ازواج و اصناف بايد تا يكى بى همتا باشد.

فَفِرُّوا إِلَى اللّٰهِ ،آنگه مكلّفان را وعظ كرد و گفت:با خداى گريزى (5)[از عذاب او.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه از او هم با او گريزيد] (6).

ابو بكر ورّاق گفت:از طاعت شيطان با خدمت رحمان گريزى (7).عمرو بن عثمان گفت:پناه با مكّه دهى (8).حسين بن فضل گفت:از هرچه جز اوست بگريزى (9)، ذو النّون گفت:از جهل با علم گريزى (10)و از كفر با شكر. إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ ؛ كه من شما را ترساننده ام از خداى،بيان كننده.

وَ لاٰ تَجْعَلُوا مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ؛و با خداى خدايى ديگر مپرستى (11)كه من شما را پيغامبرى ام بيان كننده.

كَذٰلِكَ يعنى همچنان كه قوم تو تو را ساحر و جادو و ديوانه خواندند (12).

ص : 114


1- .آد+كه.
2- .آد+باشد.
3- .آد،كا،گا+آن.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:گريزيد.
6- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:گريزيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:دهيد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:گريزيد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:گريزيد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:مپرستيد؛آد،كا،گا+إنّي لكم منه نذير مبين.
12- .آد،كا،گا+ما اتى الذين من قبلهم من رسول الّا قالوا ساحر او مجنون.

هيچ پيغامبر از جملۀ آنان كه پيش (1)تو بودند به قوم خود نيامدند الّا و گفتند كه:

اين جادوست يا ديوانه.اين براى تسلّى رسول گفت،يعنى اوّل كس نه تويى كه اين قوم او را[51-ر]تكذيب كردند.

آنگه بر سبيل تعجّب فرمود كه (2): أَ تَوٰاصَوْا بِهِ ؛وصيّت كرده اند يكديگر را به اين،چنان كه ما گوييم:زبان در دهن (3)يكديگر كرده اند (4)؟بل خود اينان،و ايشان گروهى اند طاغى و متجاوز از حدّ.

آنگه گفت: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ ؛از اينان برگرد. فَمٰا أَنْتَ بِمَلُومٍ ؛كه تو مستحق ملامت نه اى (5)و كس تو را بدين ملامت نكند. و در اخبار هست كه:چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-دل تنگ شد و صحابه همچنين،گمان بردند كه وحى منقطع شد و عذاب فرود آمد.حق تعالى براى تسلّى رسول-عليه السلام- (6)آيت فرستاد: وَ ذَكِّرْ ؛ياد ده اى محمّد كه ياد دادن مؤمنان (7)سود دارد.

وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (8) ،گفت:من نيافريدم جنّيان و انسيان را الّا براى آن تا (9)مرا پرستند يعنى غرض من در آفريدن خلقان عبادت است.از اميرالمؤمنين على-عليه السلام-روايت كردند كه گفت معنى آن است كه:

الّا لامرهم (10)يعبدون ؛الّا كه (11)فرمايم ايشان را كه مرا عبادت كنند،و اين اختيار زجّاج است.بيانه قوله: وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا اللّٰهَ (12)،الآية.مجاهد گفت:الّا ليعرفون،عبد اللّه عبّاس گفت:الّا ليقرّوا لي بالعبوديّة (13)،كلبى گفت:الّا

ص : 115


1- .كا+از.
2- .آد:تعجّب گفت.
3- .آد،كا،گا:دهان.
4- .آج+بل هم،آد،كا،گا+بل هم قوم طاغون.
5- .آد،كا:نيستى.
6- .آج،آد،گا+اين.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
8- .همۀ نسخه بدلها+آنگه براى ابلاغ حجّت.
9- .آد،گا:براى آن كه.
10- .آد،كا،گا+آن.
11- .آد،كا،گا:تا.
12- .سورۀ بيّنه(98)آيۀ 5.
13- .كا:بالعبادة و العبودية.

ليوحّدون؛الّا تا مرا يكى گويند.و آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره براى آن كه به اتّفاق آيت محكم است و محمول است بر ظاهر خود و مطابق ادلّۀ عقل است.و اگر غرض او كفر و معصيت بودى نگفتى ايشان را براى عبادت آفريديم.

مٰا أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ ،گفت از ايشان روزى نمى خواهم و نمى خواهم تا مرا طعام دهند. إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الرَّزّٰاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ [52-پ]خداى تعالى روزى دهنده است و خداوند قدرت و قوّت است.و«متين»هم قوى باشد و مرجع هر دو با قادرى (1)است و عامۀ قرّا«متين»خواندند (2)برفع على انّه صفة اللّه تعالى و در شاذّ يحيى بن اعمش به جرّ خواند (3)على انّه صفة للقوّة.و براى آن«متينة» نگفت كه رد كرد با معنى،اراد به الامر المتين.و وجوه بسيار گفته ايم في قوله: إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ،و فى قوله: فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ، اى وعظ.

فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ،گفت آن (4)را كه ظلم كردند ايشان را بود نصيب مانند نصيب اصحابش (5).و اصل ذنوب دلو بزرگ باشد،قال الرّاجز:

لنا ذنوب و لكم ذنوب***فان ابيتم فلنا القليب

آنگه در حظّ و نصيب استعمال كنند كقول علقمة بن عبيده:

و في كلّ قوم قد خبطت بنعمة***فحقّ لشأس من نداك ذنوب.

و قال آخر:

لعمرك و المنايا طارقات***لكلّ بنى اب منهم (6)ذنوب

ص : 116


1- .آد،گا:قدرت.
2- .آد،گا:خوانده اند.
3- .كا:يحيى و اعمش به جر خواندند.
4- .همۀ نسخه بدلها:آنان.
5- .آج:اصحابانش؛آد،گا:نصيبى مثل نصيب اصحاب ايشان؛كا:نصيبى مانند نصيب اصحابش.
6- .كذا:در همۀ نسخه ها؛شعرانى(308/10)و قرطبى(57/17):منها.

فَلاٰ يَسْتَعْجِلُونِ ،بر من (1)تعجيل مكنند (2)كه آنها را مهلت دادم چنان كه ايشان را آنگه گفت:واى بر آنان كه (3)كافر باشند از روزى كه ايشان را وعده مى دهند!گفتند:روز بدر است و گفتند:روز قيامت است.

ص : 117


1- .آج:بر اين.
2- .آد،گا+به عذاب.
3- .كا+ايشان.

سورة الطّور

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است و چهل و نه آيت است و سيصد و دوازده كلمت است و هزار و پانصد حرف است.ابىّ كعب گفت (1)كه رسول-عليه السلام- گفت:هركه او سورة و الطّور بخواند بر خداى واجب بود (2)كه او را از عذاب خود ايمن كند و او را در بهشت منعّم بكند و به نعمت دارد (3).[52-ر]

سوره الطور (52): آیات 1 تا 49

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلطُّورِ (1) وَ كِتٰابٍ مَسْطُورٍ (2) فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ اَلْبَيْتِ اَلْمَعْمُورِ (4) وَ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ (5) وَ اَلْبَحْرِ اَلْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذٰابَ رَبِّكَ لَوٰاقِعٌ (7) مٰا لَهُ مِنْ دٰافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ اَلسَّمٰاءُ مَوْراً (9) وَ تَسِيرُ اَلْجِبٰالُ سَيْراً (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (11) اَلَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلىٰ نٰارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هٰذِهِ اَلنّٰارُ اَلَّتِي كُنْتُمْ بِهٰا تُكَذِّبُونَ (14) أَ فَسِحْرٌ هٰذٰا أَمْ أَنْتُمْ لاٰ تُبْصِرُونَ (15) اِصْلَوْهٰا فَاصْبِرُوا أَوْ لاٰ تَصْبِرُوا سَوٰاءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ نَعِيمٍ (17) فٰاكِهِينَ بِمٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ عَذٰابَ اَلْجَحِيمِ (18) كُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِيئاً بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئِينَ عَلىٰ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (20) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ اِمْرِئٍ بِمٰا كَسَبَ رَهِينٌ (21) وَ أَمْدَدْنٰاهُمْ بِفٰاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّٰا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنٰازَعُونَ فِيهٰا كَأْساً لاٰ لَغْوٌ فِيهٰا وَ لاٰ تَأْثِيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمٰانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ (25) قٰالُوا إِنّٰا كُنّٰا قَبْلُ فِي أَهْلِنٰا مُشْفِقِينَ (26) فَمَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ اَلسَّمُومِ (27) إِنّٰا كُنّٰا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْبَرُّ اَلرَّحِيمُ (28) فَذَكِّرْ فَمٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكٰاهِنٍ وَ لاٰ مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شٰاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ اَلْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُتَرَبِّصِينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلاٰمُهُمْ بِهٰذٰا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (33) فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كٰانُوا صٰادِقِينَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ اَلْخٰالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بَلْ لاٰ يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ اَلْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ (38) أَمْ لَهُ اَلْبَنٰاتُ وَ لَكُمُ اَلْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ اَلْمَكِيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلٰهٌ غَيْرُ اَللّٰهِ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (43) وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ سٰاقِطاً يَقُولُوا سَحٰابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتّٰى يُلاٰقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لاٰ يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذٰاباً دُونَ ذٰلِكَ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (47) وَ اِصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبٰارَ اَلنُّجُومِ (49)

ترجمه

به كوه طور.

و كتاب نوشته.

در رقّى بازگسترانيده.

و خانۀ معمور.

و آسمانه (4)برداشته.

و درياى بر باز كرده.

كه عذاب خداى تو بباشد.

ص : 118


1- .آد،كا،گا:روايت كرد.
2- .كا:شود.
3- .آد،گا:و در بهشت به نعمت دارد.
4- .آج:آسمان.

نيست او را بازدارنده.

آن روز كه آيد و شود آسمان شدنى.

و برود كوهها[رفتنى] (1).

واى آن روز دروغ داران را.

آنان كه ايشان در فروشدن بازى كنند.

آن (2)روزى كه باززنند ايشان را از آتش دوزخ باززدنى (3).

اين آن دوزخ است كه دروغ داشتى به آن (4).

جادوى است اين يا شما نمى بينى (5).

ملازم باشى آن را صبر كنى يا نكنى،يكسان است بر شما پاداشت دهند شما را به آنچه كرده باشى (6).

پرهيزكاران در بهشتها و نعمت باشند.

دل خوش به آنچه داد ايشان را خدايشان نگاه داشت ايشان را خدايشان از عذاب دوزخ.

بخورى و بيا شامى گوارنده به آنچه كردى.

تكيه زدگان بر تختهاى صف زده،و جفت كرديم ايشان را بر زنان سياه چشم (7).

ص : 119


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .آج:از.
3- .كا:آن روز كه ايشان را دفع كنند و به آتش دوزخ دهند و در او اندازند.
4- .اساس+دروغ دارى،كه زايد به نظر رسيد،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .آج:نمى بينيد.
6- .آج:كرده ايد.
7- .كا+فراخ چشم.

و آنان كه بگرويدند و بر پى ايشان برفتند فرزندان ايشان به ايمان،در رسانيديم به ايشان فرزندان ايشان را و نقصان نكرديم ايشان را از عمل ايشان از چيزى،هر مردى به آنچه كرد گرو است.

مدد داديم ايشان را به ميوه و گوشت از آنچه آرزو آيد ايشان را.

مى ربايند از يكديگر در اين جا (1)كاسى،لغو نباشد در او و نه بزهكارى (2).

[53-ر] و مى گردد بر ايشان غلامان،ايشان را پندارى مرواريد پوشيده اند.

رو فراكنند بهرى بر بهرى مى پرسند يكديگر را.

گويند ما بوديم پيش از اين در اهل خود ترسان.

منّت نهاد خداى بر ما و نگاه داشت ما را از عذاب دوزخ.

كه بوديم از پيش اين مى خوانديم او را كه او نكوكار و بخشاينده[است] (3).

ياد ده،تو نيستى به نعمت خدايت فال گوى و نه ديوانه.

يا مى گويند شاعرى است،گوش

ص : 120


1- .آج:آنجا.
2- .آج:و نه بزهكار خوانند.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.

داريم به او (1)بلاى مرگ را.

بگو گوش دارى كه من با شما از منتظرانم.

يا فرمود ايشان را حلم ايشان به ايشان (2)،يا ايشان گروهى اند[از حدّ خود رفته] (3).

يا مى گويند[ فرابافت] (4)اين بل ايمان نمى دارند.

گو بيارى حديثى مانند اين اگر راست مى گويى.

يا آفريدند ايشان را از غير چيزى يا ايشان آفريننده اند.

يا ايشان آفريدند آسمانها و زمين بل ايشان نمى دانند.

يا نزديك ايشان است خزينه هاى (5)خداى تو يا ايشان نگاهبانان اند.

يا ايشان را نردبانى است كه گوش مى دارند در او،گو بيار (6)شنوندۀ ايشان بحجّتى روشن.

يا او راست دختران و شما راست پسران.

يا مى خواهى از ايشان مزدى ايشان از تابان (7)گران باراند.

يا به نزديك ايشان است غيب ايشان مى نويسند.

ص : 121


1- .آج:با او.
2- .لا:اين كه مى كنند.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
5- .خزينها/خزينه ها.
6- .آج:بيا.
7- .تابان/تاوان.

يا مى خواهند كيدى آنان كه كافراند ايشان كيد كرده اند.

يا ايشان را خدايى جز خداى،پاك است خداى از آنچه ايشان انباز مى گويند.

اگر ببينند پاره اى از آسمان افتاده گويند ابرى است بر هم نشسته.

رها كن ايشان را تا ببينند آن روزشان آن كه در او بميرند.

[54-ر] آن روز غنى نكند (1)از ايشان كيدشان[چيزى] (2)و نه ايشان را يارى كنند.

و آنان را كه ظلمى كنند عذابى است كم از آن و لكن بيشتر ايشان ندانند.

صبر كن به حكم خدايت كه تو به چشمهاى مايى و تسبيح كن به حمد خدايت آنگه كه برخيزى.

و از شب تسبيح كن او را و از پس ستارگان.

قوله تعالى: وَ الطُّورِ ،بعضى (3)اهل لغت گفتند:عرب همۀ كوه (4)را «طور»خواند جز كه اتّفاق مفسّران است كه اين جا مراد آن كوه است كه خداى تعالى بر او (5)با موسى سخن گفت به (6)زمين مقدّس و آن كوه

ص : 122


1- .آج:غنا نكند.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آد،گا+از.
4- .كا:همه كوهى.
5- .آد،گا:آنجا.
6- .گا:با.

[را] (1)زبير خوانند.مقاتل گفت آن دو كوه است:يكى را«طور تينا»خوانند (2)و يكى را«طور زيتا»گويند براى آن كه بر يكى«انجير»باشد و بر يكى«زيتون». وَ كِتٰابٍ مَسْطُورٍ ؛و (3)كتابى نوشته، فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ ؛در رقّى ورافلاخته (4)و آن صحيفه باشد.

در اين كتاب خلاف كردند (5):كلبى گفت كتابى است كه خداى تعالى براى موسى بنوشت از تورات،موسى-عليه السلام-صرير قلم مى شنيد.و گفتند لوح محفوظ است و گفتند ديوانهاى عمل بندگان است كه روز قيامت بر بندگان افلاخند (6)بهرى به دست راست گيرند و بهرى به دست چپ،نظيره قوله: وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ كِتٰاباً يَلْقٰاهُ مَنْشُوراً (7).و قوله: وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (8).و گفته اند كه خداى تعالى بر دل بندگان نوشت (9)از آسمان فى قوله: أُولٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمٰانَ (10)[54-پ]و گفتند:آن است كه خداى تعالى نوشت براى بندگان از سعادت و شقاوت و عاقبت و سابقت و جز آن.

وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ؛و خانۀ آبادان،و مراد به اين،خانه اى است در آسمان هفتم.و گفتند در آسمان چهارم بر ابر كعبه،او را«ضراح»گويند،حرمت او در آسمان همچنان است كه حرمت كعبه در زمين هر روز هفتاد هزار فرشته در او شوند و گردبرگرد (11)او طواف كنند كه هرگز با آنجا نشوند و خازن او فرشته اى است كه او را«زرين» (12)گويند،و آن خانه اى است از ياقوت سرخ-على ما جاء فى الاخبار-كه خداى تعالى در عهد آدم به زمين فرستاد.چون در

ص : 123


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:گويند.
3- .كا:در.
4- .آد،گا:بازافلاخته؛كا:باز كرده.
5- .گا:كرده اند.
6- .آج:افلاجند.
7- .سورۀ اسراء(17)آيۀ 13.
8- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 10.
9- .آد،گا:نوشته اند.
10- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 22.
11- .آد،كا،گا:گرداگرد.
12- .آد،گا:رزين؛كا:در زين.

زمين كنّى (1)و پوششى نبود آنگه به روزگار (2)طوفان فرمود تا با آسمان بروند در خبر است كه چون رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد يكى از زنان او خواست تا به شب در كعبه رود،بنو شيبه رها نكردند و گفتند به شب رها نكنيم اگر خواهى تا به روز خالى كنيم براى تو (3)،او بيامد و با رسول شكايت كرد،رسول-عليه السلام- گفت:عادت نيست كه كسى به شب در آنجا شود كه اين خانه در برابر بيت المعمور است چنان كه اگر سنگى (4)ازآنجا بيوفتد مثل بر بام كعبه آيد هر روز هفتاد هزار فرشته در او (5)شوند كه تا قيامت با آنجا نشوند (6)و لكن برو (7)تو و صواحبات تو و در حجر (8)نماز كنى كه آن از كعبه است.بيامد و آنجا نماز كرد و مى گفت در كعبه رفتم برغم (9)آن كه مرا منع كرد.امّا قوله«معمور»،آن خواست كه آبادان است به كثرت زايران و نمازكنندگان و طواف كنان.

حسن بصرى گفت:البيت المعمور خانۀ كعبه است كه او بيت الحرام است و اوّل خانه كه در زمين نهادند براى عبادت و معمور است به مردمان و خداى تعالى آن را هر سال عمارت كند.

وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ ؛و آسمانه (10)برداشته،يعنى آسمان دنيا كه به منزلت سقف است زمين را،نظيره[55-ر]قوله: وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً (11).

وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ،مجاهد و ضحّاك و شمر بن عطيّه (12)و محمّد بن كعب و اخفش گفتند:يعنى تافته به منزلت تنور تافته،و از اين جا مسجر گويند تنور اشاب (13)

ص : 124


1- .آد،گا:ركنى.
2- .آد،گا:در روزگار؛كا:در وقت.
3- .آد،گا:اگر خواهى براى تو روز خالى كنيم.
4- .كا+در افكند.
5- .آد،گا،كا:در آنجا.
6- .آد،گا:تا قيامت ديگر نوبه به ايشان نرسد.
7- .آد،گا:برويد.
8- .كا:حجره.
9- .كا:بر رغم.
10- .همۀ نسخه بدلها:آسمان.
11- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 32.
12- .آج،كا:سمر بن عطيّه.
13- .آج:آسياب؛آد،گا:آشيب؛كا:اشيب.اشاب،تواند بود كه به معنى سپيد باشد.

را.و دليل اين تأويل آن است كه روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت:نبايد كه در دريا نشيند الّا حاجيى (1)يا معتمرى يا مجاهدى كه در زير دريا آتش است و در زير آتش درياست و در زير آن دريا آتش،و رسول-عليه السلام-گفت:

البحر نار في نار (2).

سعيد المسيّب گفت كه اميرالمؤمنين على-عليه السلام-مردى را گفت از جهودان،دوزخ كجاست؟گفت:در درياست.على گفت:راست مى گويد.

و در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت روز قيامت دريا (3)به آتش كنند و با او آتش (4)دوزخ بيفروزند.و قتاده گفت:المسجور مملوّ باشد.و منه قول لبيد:

فتوسّطا عرض السرىّ فصدّعا***مسجورة متجاورا قلاّمها (5)

ابو العاليه گفت:آن باشد كه تهى شده باشد از آب و خشك شده،برعكس معنى مملوّ (6).و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.ذو الرّمه اين قول روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:البحر المسجور؛الفارغ.و گفتند:پرستارى را بفرستادند در عرب تا آب آرد.بازآمد و گفت:الحوض مسجور اى فارغ.علىّ ابن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:المسجور؛ (7)المحبوس.ربيع انس گفت:آن باشد كه آبش مختلط باشد خوش با شور.

از اميرالمؤمنين -عليه السلام-روايت كردند كه گفت:مراد دريايى است در زير عرش،قعر و عمق او چندان است كه از هفت آسمان تا به زير هفت زمين، در او آبى است سطبر (8)او را«بحر الحيوان»گويند،در وقت نفخ اوّل از او چهل

ص : 125


1- .آد،كا،گا+دريا آتشى است در آتشى.
2- .كا:حاجىّ.
3- .آد،گا:و به آن.
4- .كا،گا:درياها.
5- .آد،گا:متجاوزا اقلامها.
6- .كا:برعكس مملوّ.
7- .كا+اى.
8- .آد،كا:ستبر.

شبانه روز باران (1)آيد بر زمين تا مردم از گورها برخيزند (2).اين«واوها»جمله واو قسم است،[56-ر]و انّ جواب قسم است.حق تعالى سوگند خورد به اين چيزها كه عذاب خداى تعالى واقع و نازل و حاصل خواهد شد و آن را دافعى و مانعى نيست (3)،كس بازنتواندداشت (4).جبير بن مطعم گفت:به مدينه آمدم تا با رسول- عليه السلام-سخنى گويم در باب اسيران روز بدر.اتّفاقا (5)وقت صبح به مدينه رسيدم،رسول-عليه السلام-نماز بامداد مى كرد (6)، «وَ الطُّورِ» مى خواند چون با آنجا (7)رسيد كه خداى تعالى مى گويد: إِنَّ عَذٰابَ رَبِّكَ لَوٰاقِعٌ، مٰا لَهُ مِنْ دٰافِعٍ ؛ نزديك آن بود (8)كه دلم شكافته شود از خوف و محبّت اسلام در دلم شد و چنان گمان بردم كه از جاى نخيزم تا عذاب فرود نيايد (9)ايمان آوردم از ترس (10)خداى تعالى.هشام بن حسّان گفت:من و مالك دينار در نزديك (11)حسن بصرى رفتيم.

مردى مقرى حاضر بود و اين سوره آغاز كرد،چون اين جا رسيد حسن بگريست و حاضران بگريستند و مالك دينار چندانى بگريست و بر سر و روى زد كه بى هوش گشت.

يَوْمَ تَمُورُ السَّمٰاءُ مَوْراً ،مفسّران گفتند: (12)بگردد و چنان كه آسيا بگردد، و اهلش را بگرداند چنان كه كشتى كه بر وى فرانهند (13).و عبارت مفسّران مختلف است:عبد اللّه عبّاس گفت:تدور دورانا (14).قتاده گفت:تتحرّك،عطاء

ص : 126


1- .كا:آب.
2- .آد،گا+انّ عذاب ربّك لواقع.
3- .آد،كا،گا+ما له من دافع.
4- .آد،كا،گا:داشتن.
5- .آج،كا:اتّفاق.
6- .آد،كا،گا+و سورۀ.
7- .آد،كا،گا:به اين جا.
8- .آد،گا:نزديك بود.
9- .آد،گا:آيد و.
10- .آد،گا:خوف.
11- .آد،گا:نزد.
12- .آج،آ،گا+آسمان.
13- .آج،آد،گا:فراز نهند؛كا:بر روى فراز نهند
14- .آد،كا،گا:دورا.

خورسانى (1)گفت:يختلف أجزاؤها،قطرب گفت:تضطرب (2).قال رؤبة (3):

مسودّة الاعطاف من وسم العرق***مائرة الضّبعين مصلات العنق

و اصل مور به مجىء (4)و ذهاب بود،يقال:مار يمور،إذا جاء و ذهب.

گفت حق تعالى آن روز كه آسمان (5)مضطرب شود و متحرّك و مختلف الحركات و به گردش درآيد مانند كشتى و بر يكديگر آيد بمانند موج دريا،و اين وقت نفخ دوم بود (6)كه وقت (7)فناء عالم بود از اعلام خراب دنيا باشد و اشراط ساعت.

وَ تَسِيرُ الْجِبٰالُ [56-ر] سَيْراً. ؛و كوهها به رفتن درآيد (8)رفتنى و فايدۀ آن كه مصدر در عقب فعل آرند آن باشد كه تهويل كنند و ابهام (9)كنند بر مخاطب براى آن كه چون قائل گويد:ضرب (10)ضربا،مراد آن باشد كه ضربا شديدا او وجيعا او بليغا.آنگه (11)خواهد تا بليغتر گويد،على ابلغ الوجه (12)مطلق بگويد ابهام (13)بر مخاطب،و مراد آن كه ضربته ضربا لا يوصف و لا يمكنني وصفه و اعجز عن كنهه و ما اشبه ذلك بر (14)سبيل جمله مصادر كه در عقب افعال آيد در قرآن و جز قرآن،اين باشد.

فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ،واى آن روز (15)دروغ دارندگان كه خدا و رسولان او را باور ندارند.و«فا»براى آن آورد كه كلام متضمّن شرط و جز است،و تقدير آن كه :اذا كان هذا،فويل للمكذّبين.

ص : 127


1- .كذا:در اساس؛آج،آد،گا:خراسانى؛كا:خورآسانى.
2- .كا:يضطرب.
3- .كا+ابن العجّاج.
4- .همۀ نسخه ها:مور مجىء.
5- .كا،گا+و زمين.
6- .كا،گا:دويم.
7- .آد،گا:محلّ.
8- .آد،گا:اندر آيد.
9- .كا:ايهام.
10- .آد،كا،گا:ضربت.
11- .كا+كه.
12- .آد،الوجوه.
13- .كا:ايهام.
14- .آد،گا:و.
15- .آج و ديگر نسخه بدلها+بر.

اَلَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ ؛آنان كه ايشان در باطل خوض كنند و در او شوند (1).يقال:خاض فى الامر يخوض خوضا،اذا دخل فيه.و اصل او خاض فى الماء باشد،چون در آب شود.و تقدير آن كه:فى خوض فى الباطل.«يلعبون».

در جاى حال است،اى،لاعبين ساهين (2)غافلين.

يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلىٰ نٰارِ جَهَنَّمَ دَعًّا ، (3)يدفعون اليها دفعا و الدّع؛الدفع.يعنى آن كه (4)ايشان را دفع كنند و به آتش دوزخ دهند (5).در خبر است كه خازنان دوزخ دستهاى اهل دوزخ بر گردن بندند و به موسى پيشانى ايشان پايهاى ايشان ببندند (6)و در دوزخ اندازند.

هٰذِهِ النّٰارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِهٰا تُكَذِّبُونَ ،اين جا قول مضمر است،و يقال لهم:

هذه النّار التى،گويند ايشان را:اين دوزخ است كه شما آن را (7)تكذيب كردى و به دروغ داشتى؛ابو رجاء العطاردىّ خواند:يوم يدعون بتخفيف،من الدعاء؛آن روز كه ايشان را دعوت كنند و با دوزخ خوانند.

أَ فَسِحْرٌ هٰذٰا ،[56-پ]خازنان دوزخ گويند اين (8)كافران را:سحر و جادوى است اين؟به لفظ استفهام بر سبيل تقرير،تا ايشان بگويند:نه (9)،در دنيا هر معجز كه به شما نمودند،گفتى (10)سحر است،اكنون اين دوزخ كه مى بينى سحر است يا حقيقت؟ أَمْ أَنْتُمْ لاٰ تُبْصِرُونَ ؛يا شما نمى بينى چنان كه در دنيا گفتى چشم ما مسحور بكرده اند و ببسوده (11).

ص : 128


1- .كا:دور شوند.
2- .آد+لاهين؛كا،گا:لاهين ساهين.
3- .آد،گا+اى.
4- .آد،كا،گا:آن روز كه.
5- .آد،كا،گا+در او اندازند.
6- .اساس،آج،آد:ببندند.
7- .كا:او را.
8- .آد،گا:آن.
9- .آد،گا:نى.
10- .آد،گا:مى گفتيد.
11- .كذا:در اساس و آج؛كا:بيفسوده؛آد و گا:ندارد.

اِصْلَوْهٰا ؛به اين (1)دوزخ ملازم شوى.يقال:صليت النّار و بالنّار؛به اين آتش بازتفسى (2).و اصل كلمه از«لزوم»است. فَاصْبِرُوا أَوْ لاٰ تَصْبِرُوا ؛صبر كنى يا صبر مكنى (3)كه راست است (4)صبر كردن و ناكردن در معنى آن كه (5)غنا نخواهد كردن شما را از عذاب و سود نخواهد داشتن،اگر صبر كنى و اگر جزع بر شما نخواهد بخشود (6). إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛شما را پاداشت (7)آن مى دهند كه كرده ايد بر شما ظلمى نمى كنند.

آنگه چون ذكر دوزخيان بكرد ذكر اهل بهشت كرد گفت: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ نَعِيمٍ ؛متّقيان و پرهيزكاران در بهشتهاى نعمت (8)باشند.فاكهين،ناعم و متنعّم و خوش دل به آنچه خدا داده باشد ايشان را،يقال:رجل فاكه و فكه،اذا كان طيّب القلب (9)خوش دل باشد و آنچه مردم به آن تعلّل كند (10)آن را فكاهت (11)گويند (12)،و ميوه را ازآنجا فاكهه (13)گويند،و يقال: فٰاكِهِينَ (14)،أى اولو فواكه كثيرة؛خداوندان ميوۀ بسيار باشند من باب تامر و لابن،و قول اوّل بهتر است براى باقى (15).قوله: بِمٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ عَذٰابَ الْجَحِيمِ ؛و خداى نگاه دارد ايشان را از عذاب دوزخ.

كُلُوا وَ اشْرَبُوا ،أى يقال لهم؛گويند ايشان را-قول مضمر است چنان كه

ص : 129


1- .آج،آد،گا:با اين.
2- .آد،گا:با اين دوزخ و اتفسيد.
3- .آد،گا:نكنيد.
4- .آد،گا:يكسان است.
5- .آد،گا+بر شما يعنى.
6- .آد،گا:نخواهند بخشودن.كا+و شما را از دوزخ خلاص نخواهد بود.
7- .آج،كا:پاداش.
8- .آج،آد،گا:در بهشتها و نعمتها.
9- .آد،گا+چون.
10- .همۀ نسخه ها:كنند.
11- .اساس:فكاهه،با توجّه به آج تصحيح شد.
12- .آج:خوانند.
13- .اساس:فكاهه؛با توجّه به آد تصحيح شد.
14- .آد+اذا كانوا.
15- .آج و ديگر نسخه بدلها+آيت.

در حقّ اهل دوزخ گفتيم-بخورى (1)از اين طعامها و بازخورى از اين شرابها.

هَنِيئاً ،أى طعاما هنيئا،أو اكلا (2)هنيئا،صفت موصوفى[57-ر]محذوف است،أى طعاما هنيئا،أو اكلا (3)هنيئا،صفت موصوفى[57-ر]محذوف است،طعامى گوارنده يا خوردنى نوش. بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛با آنچه كردى (4)يعنى به جزا و پاداشت و عوض آن،و اين«با»مجازات است.

مُتَّكِئِينَ ؛تكيه زدگان (5)،و نصب او بر حال است (6).بر سريرهاى به صف- بازنهاده و در برابر يكديگر (7)نهاده.در همه صدر سرير باشد در برابر يكديگر نهاده (8)بر هر سريرى حورى نشسته. وَ زَوَّجْنٰاهُمْ و به ايشان دهيم جفتان ايشان (9)بِحُورٍ عِينٍ ؛زنان سياه چشم فراخ چشم را.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمٰانٍ ،روا باشد كه اين جمله عطف بود على قوله: إِنَّ الْمُتَّقِينَ (10)،و روا بود كه جمله بود مستأنف و محلّ او رفع.قرّاء در اين آيت خلاف كردند چند جاى.ابو عمرو خواند:«أتبعناهم ذرّيّاتهم بايمان الحقنا بهم ذرّياتهم و ما التناهم»،على نسق واحد تا كلام متجانس باشد على اخبار اللّه تعالى عن نفسه على وجه التعظيم بلفظ الجمع من الاتباع. وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ ، در هر دو جاى به لفظ جمع و كسر«تا»فى موضع النصب،براى آن كه با جمع مؤنّث است.گفت:ما فرزندان ايشان از پى ايشان ببرديم به ايمان،يعنى حكم اينان (11)حكم ايشان كرديم،فرداى قيامت فرزندان ايشان را به ايشان در رسانيم و به بر ايشان بريم و از اعمال پدران و فرزندان هيچ نقصان نكنيم.و باقى قرّاء خواندند: وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمٰانٍ ؛و فرزندان ايشان متابعت كردند ايشان را به

ص : 130


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوريد.
2- .آج،كا:بازخوريد،آد،گا:بنوشيد.
3- .آج،كا:بازخوريد،آد،گا:بنوشيد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:به آنچه كرديد.
5- .كا:تكيه زده.
6- .كا+على سرر مصفوفة.
7- .آج:در برابر بر يكديگر؛آد:در بر يكديگر.
8- .آج:يك در بر ديگر نهاده؛آد:در بر يكديگر نهاده؛كا:يك بر ديگر نهاده.
9- .آد،كا:دهيم و جفت ايشان گردانيم.
10- .سورۀ طور(52)آيۀ 17.
11- .آج:آنان.

ايمان،يعنى همچو (1)پدران ايمان آوردند على الفعل و الفاعل و ذرّيّت به لفظ واحد.آنگه در«ذرّيّت»خلاف كردند:مدنيان اوّل بى«الف»خواندند بناى مرفوع على الفاعليّة،و دوم به«الف و كسر«تا»على الجمع في محلّ نصب،و شاميان هر دو به«الف»خواندند[اوّل مرفوع،دوم مكسور،و اين اختيار يعقوب است،و ديگران بى«الف»خواندند] (2)هر دو على لفظ الواحد[57-پ]اوّل مرفوع التّاء و دوم منصوب التّاء،و اين اختيار ابو عبيده (3)است.

آنگه مفسّران در معنى آيت خلاف كردند.بهرى گفتند معنى آن است كه مؤمنان و آنان كه تابع ايشانند از فرزندانشان (4)به ايمان ما فرداى قيامت (5)فرزندان را به پدران در رسانيم و اينان را از ايشان بازنداريم،و اگرچه درجۀ فرزندان در ايمان و اعمال صالحه به درجۀ پدران نباشد (6)،ازاين جهت هيچ نقصان نكنيم، آنچه حاصل باشد ايشان را به استحقاق بدهيم،و آنچه مستحق نباشد به فضل بدهيم تا به ديدار يكديگر (7)شادمانه (8)باشند كه از جمله مسرّت و مبرّت و كرامت تمام و سرور (9)و حبور آن است كه پدران و فرزندان به يك جاى باشند.

قولى ديگر آن است (10): وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،مؤمنان و فرزندان بالغ ايشان كه مؤمن باشند ما فرزندان هريك را از ايشان از پدران و فرزندان كه اطفال باشند و استحقاق (11)ندارند به ياران خود در رسانيم و الحاق كنيم بتفضّل. وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ ؛و از پدران هيچ بازنگيريم براى آن كه ما بر فرزندان فضلى كرده باشيم.قول اوّل روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس،و قول دوم (12)روايت ضحّاك است از

ص : 131


1- .آج،آد،گا:همچون.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا،گا:ابو عبيد.
4- .آد،كا،گا:ايشان.
5- .آد،گا+آن.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
7- .آد،گا:ايشان.
8- .آد،كا،گا:شادمان.
9- .آج،آد،گا:و تمامى سرور.
10- .آد،گا+كه.
11- .آج،كا،گا:استحقاقى.
12- .گا:دويم.

عبد اللّه عبّاس.

قوله: وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ ،ابن كثير خواند به كسر«لام»من الت يألت،و باقى قرّاء به فتح«لام»من الت يألت،يقال:الت يألت و آلات (1)يليت (2)اذا نقص،و اين فعل متعدّى است به دو مفعول چنان كه نقص،يقال:نقصه حقّه و مفعول اوّل «هم»داشت (3)،و دوم قوله: مِنْ شَيْءٍ ،المعنى شيئا من عملهم و«من»اوّل تبيين راست،و دوم زيادت لتأكيد النفى،و قال الشّاعر فى الألت.

ابلغ بني ثعل عنّي مغلغلة[58-ر]***جهد الرّسالة لا ألتا و لا كذبا

و قوله: وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ ،ضميرها راجع است الى قوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا .سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السلام-گفت:

خداى تعالى فرزندان مؤمنان را به درجۀ پدران (4)برساند،و اگرچه دون ايشان باشند در اعمال تا چشم ايشان به يكديگر روشن باشد.آنگه اين آيت بخواند:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا الآية،آنگه گفت:آنچه به فرزندان دهيم از پدران وضع نكنيم.هم عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:چون مؤمن (5)به درجۀ خود رسيد،گويد (6):بار خدايا!مادر و پدرم (7)و (8)فرزندان من كجااند و حال ايشان چيست؟گويند:ايشان را اعمال آن نيست (9)كه اين جا رسند،گويد (10):

بار خدايا!اگر ايشان را به من نرسانى،مرا به ايشان رسان (11)،خداى تعالى فرمايد تا ايشان را نزديك او آرند (12)،آنگه اين آيت بخواند:

ص : 132


1- .آد،كا،گا:و لأت.
2- .آد،كا+ألتا و آلات يليت.
3- .آد،كا،گا:است.
4- .آج:پدرشان.
5- .كا:چون اهل بهشت.
6- .كا:رسند،گويند.
7- .كا:مادران و پدران.
8- .آد،گا+اهل.
9- .آد،كا،گا:ايشان آن عمل ندارند.
10- .آد،گا:آنگه گويد؛كا:گويند.
11- .آج:اگر ايشان راى با من رسانى؛كا:ايشان راى به ما رسان.
12- .آد،كا،گا:برند.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ (ذرياتهم) (1) .

و روايت كردند از اميرالمؤمنين على-عليه السلام-كه او گفت:يك روز خديجه از رسول-عليه السلام-پرسيد كه حال آن فرزندان من كه در جاهليّت بمردند چه باشد؟گفت:به دوزخ شوند.خديجه دلتنگ شد.رسول گفت:اگر تو مكان ايشان ببينى،دشمن گيرى ايشان را.خديجه گفت:يا رسول اللّه!فرزندان من كه از تواند؟گفت:ايشان به بهشت اند.آنگه (2)فرزندان مؤمنان با ايشان باشند در بهشت و فرزندان كافران با ايشان باشند در دوزخ.آنگه اين آيت بخواند:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ -الآية.اگر اين خبر درست است،مراد فرزندان بالغ باشند دون (3)نابالغان براى[آن كه ] (4)خداى تعالى به گناه مادر و پدر فرزند (5)را نگيرد و ثواب پدران به فرزندان ندهد،جز آن كه اطفال (6)مؤمنان را بفضل به بهشت برد[58-پ].و اگر كسى را شبهه باشد در آن كه لفظ«ذرّيّت»بيشتر بر فرزندان طفل افتد،براى آن كه مشتق است از«ذرّه» (7)،اين گمان خطاست براى آن كه اشتقاق او از«ذرء» (8)است (9)من ذرء اللّه الخلق،أى خلقهم،دليل بر اين قوله تعالى: وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ[أَزْوٰاجِهِمْ] (10)وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ (11)،لفظ صالح بر بالغان افتد.

كُلُّ امْرِئٍ بِمٰا كَسَبَ رَهِينٌ ؛هر مردى گرونهادۀ آن است كه (12)كرده باشد.

ص : 133


1- .كذا:در اساس و آج؛ديگر نسخه بدلها:ندارد،ضبط قرآن مجيد:ذرّيّتهم.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+گفت.
3- .كا:جز.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:فرزندان.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج:از ذرّ؛آد،كا،گا:من الذرّ.
7- .آد،گا:فرزندان.
8- .آد،كا،گا+يقال.
9- .آد،گا:من الذّرء.
10- .اساس:ندارد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.
11- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23.
12- .كا:نهاده است به آنچه.

اگر نه چنان باشد كه ما گفتيم،اين آيت خلاف باشد اگر (1)خداى تعالى به شرك مادر و پدر اطفال را بگيرد (2)، كُلُّ امْرِئٍ بِمٰا كَسَبَ رَهِينٌ نباشد.اين ايت مصرّح است به عدل خداى تعالى.و آن كه هركسى (3)آنچه كرده باشند (4)جزاى او بدهند بر وفق كردۀ او از ثواب كم نكنند (5)و از عذاب (6)اسقاط بكنند (7)،براى آن كه اين فضل باشد و آن ظلم-تعالى (8)عن ذلك علوّا كبيرا.و«رهين»فعيل است بمعنى مفعول،أى مرهون،يعنى او را به گناه خود گيرند به گناه ديگرى نگيرند،و ثواب عمل او به او دهند،ثواب ديگران (9)به او ندهند.

وَ أَمْدَدْنٰاهُمْ بِفٰاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّٰا يَشْتَهُونَ ؛و ما ايشان را مدد فرستيم به ميوه (10).در خبر است كه:هركه يك ميوه (11)از درخت باز كند (12)به جاى آن (13)ديگرى پديد آيد و لحم و گوشتى از آنچه او را آرزو باشد از انواع گوشتها.

يَتَنٰازَعُونَ فِيهٰا كَأْساً ؛از يكديگر مى گيرند (14)و اصل منازعت مخاصمت باشد يعنى به سرعت چنان كه (15)پندارى مى ربايند.كأسا (16)؛انايى كه در او خمر باشد،و تا در او خمر نباشد آن را كأس نخوانند،چنان كه خان (17)را تا بر او (18)طعام نبود آن را مائده نخوانند. لاٰ لَغْوٌ فِيهٰا ،قتاده گفت:در او باطل نباشد، مقاتل حيّان گفت:در او فضول نباشد[59-ر].سعيد مسيّب گفت:در او (19)

ص : 134


1- .كا+چه.
2- .كا:نگيرد.
3- .آد،كا،گا+را.
4- .آد،كا،گا:باشد.
5- .آد،گا+نكند.
6- .آد،كا،گا:عقاب.
7- .آد،گا:كند.
8- .آج+اللّه.
9- .آد،گا:ديگرى.
10- .كا+و گوشت.
11- .آد،گا:كه هرگاه؛كا:كه هريك.
12- .آد،گا:كنند.
13- .آد،گا:او.
14- .آد،گا+در آنجا كاسى.
15- .كا،گا:چنان مى گيرند كه.
16- .كا،گا+يعنى.
17- .كذا:در اساس و آج؛آد و ديگر نسخه بدلها:خوان.
18- .آد:را كه بر او؛گا:را كه در او.
19- .اساس:در،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فحش نباشد،ابن زيد گفت:در او (1)دشنام نباشد.قتيبى گفت:در او (2)عقل نبرد تا به بى عقلى (3)لغو گويد (4).ابن عطا گفت:چه لغو باشد در مجلسى كه مجلس بهشت عدن بود و ساقى فرشتگان (5)و شرب (6)ايشان بر ذكر خداى بود، و ريحانشان تحيّة من عند اللّه مباركة طيّبة باشد.و قوم مهمانان خداى باشند.

وَ لاٰ تَأْثِيمٌ ،يعنى در او فعلى نباشد كه ايشان را بزه (7)آرد (8)،هو تفعيل من الإثم،يعنى ايشان را در خوردن آن بزه نباشد.[عبد اللّه عبّاس گفت:و لا كذب،هم عبد اللّه عبّاس گفت (9):در او تكذيب نباشد] (10)كه بعضى بعضى را دروغ دارند.ابن كثير و ابو عمرو خواندند:لا لغو فيها و لا تأثيم،به فتح هر دو كلمه،باقى قرّاء به رفع (11).زجّاج گفت آن كه به رفع خواند در او دو وجه باشد:يكى مبتدا و«فيها» خبر بود،دگر«لا»به معنى«ليس»تامّه باشد به معنى (12)لم تقع و لا تقع،چنان كه شاعر گفت:

من صدّ عن نيرانها***فأنا بن قيس لا براح

و آن كه به فتح خواند بنا كرد با«لا» (13).

وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ ؛مى گردند بر ايشان غلامانى به خدمت كه پندارى كه (14)

ص : 135


1- .اساس:دو،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:«در او»را ندارد.
3- .كا:بى عقل؛آد،گا:ندارد.
4- .آد،گا:بنبرد تا لغو گويند.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشند.
6- .آج:تشرّب.
7- .آد:به بزه؛كا،گا:به بزّه.
8- .آد،كا،گا+و.
9- .آد،گا:و لا كذب و هم او گفت.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشند.
11- .آد،گا+خواندند؛كا+هر دو.
12- .آد،كا،گا:باشد يعنى.
13- .كا:بالا؛آد و ديگر نسخه بدلها+بر فتح براى نفى جنس.
14- .آج،آد،گا:ندارد.

مرواريد[نهانى اند] (1)يعنى مصون (2)محروس كه پوشيده داشته باشند تا هوا و باد و آفتاب آن را بنگرداند و به استعمال متبدّل (3)نشود.سعيد جبير گفت:مرواريدى كه از صدف بيرون آرند در حال،يعنى به صفا و لطافت و بياض (4).

عائشه روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:كمتر كس (5)از اهل بهشت (6)خدمتكارى را آواز دهد،هزار خدمتكار (7)جوابش[59-پ]دهند به لبيك- لبيك.

عبد اللّه بن عمر (8)گفت:هيچ كس نباشد از اهل بهشت و الّا (9)او را هزار غلام باشد[بر هزار] (10)كار كه هيچ يك عمل آن ديگر نكند.

حسن بصرى گفت:در اين آيت يك روز رسول-عليه السلام-را يكى پرسيد،گفت (11):يا رسول اللّه!خادم چون لؤلؤ مكنون چون (12)باشد (13)مخدوم گفت:چنان كه ماه شب چهارده (14)در جنب ستاره (15).

وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ ،گفت:بهرى روى در بهرى آرند و يكديگر را مى پرسند.عبد اللّه عبّاس گفت:اين آن وقت باشد كه از گورها برخيزند،و دگر مفسّران گفتند:در بهشت باشد (16)،و اين بهتر است لقوله (17):

ص : 136


1- .اساس:ندارد؛آد:پنهانى اند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا+و.
3- .كا:متداول.
4- .آج،آد،گا:و بياض و لطافت.
5- .آد،كا،گا:كسى.
6- .آد،گا+چون.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:خادم.
8- .آج:عبد اللّه عمر،آد:عبد اللّه عبّاس.
9- .آج،كا+كه.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،كا،گا:كه.
12- .آج،كا:ندارد؛آد،گا:چون خادم همچو لؤلؤ مكنون.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها+مخدوم چگونه باشد.
14- .آد،كا،گا:چهاردهم.
15- .آج:ستارۀ.
16- .آج:باشند.
17- .كا،گا+قالوا.

إِنّٰا كُنّٰا قَبْلُ فِي أَهْلِنٰا مُشْفِقِينَ (1) ؛ما پيش از اين در اهل و قوم ترسناك بوديم.

فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَيْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ ؛خداى بر ما منّت نهاد و ما را نگاه داشت از عذاب دوزخ.حسن گفت:سموم نامى است از نامهاى دوزخ،و اين آنگاه باشد كه دوزخ باز گذاشته باشند.و سموم باد گرم باشد در لغت (2)،دوزخ را براى آن سموم خواند كه (3)آن را وزيدنهاى گرم (4)باشد سوزنده.

إِنّٰا كُنّٰا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ ؛ما پيش از اين او را مى خوانديم و عبادت او را مى كرديم خالص و با او انبازى نمى گفتيم (5)، إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ ؛كه او خداوند نكوكار و بخشاينده است.

ابو جعفر و نافع و كسائي و حسن بصرى خواندندى: (6)«انّه»على تأويل لأنّه به فتح«الف»،و باقى قرّاء«إنّه»بر استيناف و ابتدا.عبد اللّه عبّاس گفت:البرّ، اللّطيف.ضحّاك گفت:الصّادق فيما وعد (7).

فَذَكِّرْ فَمٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكٰاهِنٍ وَ لاٰ مَجْنُونٍ ،گفت:ياد ده اين غافلان را كه تو به نعمت خداى[60-ر]و عصمت خداى (8)كاهن و فال گوى (9)و ديوانه نه اى (10).آيت در متقسّمان (11)آمد كه بر عقبهاى مكّه مردم را منع مى كردند از لحوق (12)به رسول-عليه السلام-.يكى مى گفت:شاعر است و يكى مى گفت:

ساحر است،يكى مى گفت:كاهن است،يكى مى گفت:ديوانه است،و ذلك قوله: أَمْ يَقُولُونَ شٰاعِرٌ ؛أى هو شاعر،يا مى گويند شاعرى است.نتربّص به ريب

ص : 137


1- .آد،گا+گويند.
2- .آد،كا،گا+و.
3- .كا:خوانند كه.
4- .آد،كا،گا:دمشهاى گرم.
5- .كا:نمى گرفتيم.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:خواندند.
7- .آد،گا+آنگه گفت.
8- .آد،كا،گا:او.
9- .آد،گا:فال گونه اى.
10- .آد،گا:نيستى.
11- .آد،كا،گا:مقتسمان.
12- .كا:لحاق.

المنون؛ما انتظار كنيم (1)تا حادثۀ مرگ به او (2)رسد.گفتند:كاهن آن باشد كه گويد مرا«تابعه»هست (3)از جنّ كه مرا خبر دهد از احوال غيوب بى وحى،و گاه گاه سخنهاى غيب گويد و دعوى وحى نكند،بل گويد:مرا (4)اين علم حاصل است از اختصاصى كه مرا هست.و بعضى از طالع و نجوم گويند (5)،و گويند:كس هاى چنين را (6)سهم الغيب در طالع است (7).بعضى دگر گفتند:اين محمّد شاعرى (8)است و كار شاعرى (9)و رونق شعر او چندان باشد (10)تا او زنده باشد (11)،ما صبر كنيم تا او نيز بميرد چنان كه شاعران ديگر (12)از طرفه و زهير و نابغه و جز ايشان.

دگر آن كه او را پدرش در جوانى بمرد (13)باشد كه كار او هم چنين بود.و«منون» هم مرگ باشد و هم روزگار،و بگفتيم كه:اشتقاق اين لفظ از«منّ»است،و منّ قطع باشد،يعنى مردم را از دنيا ببرند (14)،و منه قوله (15):اجر غير ممنون (16)،و منّت ازآنجاست كه (17)رونق و بهاء نعمت ببرد.أخفش گفت:براى آن كه قوّت آدمى و منّت او ببرد،و أنشد ابن عبّاس:

تربّص بها (18)ريب المنون لعلّها***تطلّق يوما أو يموت حليلها

«به»،أى بالرّجل و يروى:تربّص بها،أى حوادث الدهر من طلاق او موت الحليل و هو زوجها.

ص : 138


1- .آد،گا:ما منتظر باشيم؛كا:ما انتظار مى كشيم.
2- .گا:بدو.
3- .آد،گا:تابعى است.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
5- .كا،گا:گويد.
6- .آد،گا:اين چنين كسان را.
7- .آد،كا،گا:باشد.
8- .آج:شاعر.
9- .آج،آد،كا،گا:شاعر.
10- .آد،گا:بود.
11- .آد،گا:بود.
12- .آج:ديگران.
13- .آد،گا:مرده؛كا:بمرده.
14- .آد:ببرد.
15- .آج،كا+تعالى.
16- .سورۀ تين(95)آيۀ 6.
17- .آد،كا،گا+گويند.
18- .اساس:به؛با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ ؛بگو ايشان را (1)[60-پ]انتظار كنى (2)به صبر كه من نيز در حقّ شما هم اين مى كنم تا آنچه در حقّ من مى اندازى (3)به شما بينم (4)كه فرمان خداى در شما رسد از مرگ يا عذاب.

أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلاٰمُهُمْ بِهٰذٰا ؛يا عقل ايشان مى فرمايد ايشان را اين كه مى كنند.

و اين براى آن گفت كه ايشان دعوى عقل و زيادت او كردند بر ديگران و از احلام و عقول خود لاف زدند و گفتند:إن محمّدا قد سفّه أحلامنا،يعنى مى گويد عقل شما سفيه است و سبك است،يعنى اندك است.گفت:اين ثمرۀ عقل ايشان است. أَمْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ ؛بل خود ايشان گروهى اند طاغيان و از حد و اندازه برون رفتگان (5).

أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ ؛يا مى گويند اين قرآن محمّد فرا بافته است از خويشتن، بَلْ لاٰ يُؤْمِنُونَ ؛گفت نه چنين است كه ايشان گفتند بل ايشان را برگ نيست كه ايمان آرند به اين قرآن از عتو و طغيان و استكبارشان. آنگه دليل انگيخت ايشان را بر آنكه اين قرآن گفته و ساختۀ (6)بشر نيست،گفت: فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ ؛بگو تا قرآنى چنين بيارند (7)اگر دعوى مى كنند كه اين قرآن،تو گفته اى و تو آورده اى، اگر راست مى گويى (8)در اين دعوى كه كردى (9)كه زبان زبان شماست و محمّد هم از شهر (10)و نسب شماست و در بشريّت و فصاحت و لغت و ولايت شهر يكى اى (11).چون نمى توانى آوردن،دليل است بر آنكه محمّد هم نتواند (12)،و اين گفتۀ او نيست چه اگر چنين بودى (13)شما بياوردى و بگفتى مانند اين.

ص : 139


1- .آد،كا،گا+كه.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى اندازيد.
4- .آد،كا،گا:ببينم.
5- .آج:بيرون رفتگانند.
6- .آد،گا:اين قرآن قول.
7- .آد،گا:گو بيارند حديثى مثل اين.
8- .آج:مى گوييد؛آد،گا:مى گويند.
9- .آد،گا:كردند.
10- .آد،گا+شما.
11- .همۀ نسخه ها:يكى ايد.
12- .آد+كردن؛گا+آوردن.
13- .آج:اگر گفتۀ او بودى.

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ ؛يا ايشان را از هيچ چيز آفريده اند.

عبد اللّه عبّاس گفت:بى پدر،و گفتند:بى پدر و مادر،يا ايشان چون جماداند كه خداى را[61-ر]بر ايشان حجّتى نيست نه ايشان را از نطفه و علقه و مضغه آفريده اند؟اين قول عطاست.ابن كيسان گفت:يعنى ايشان را به بازى آفريده اند نه براى كارى.بر ايشان امرونهى نيست و اين چنان باشد كه يكى از ما گويد:فعلت كذا و كذا من غير شىء. أَمْ هُمُ الْخٰالِقُونَ ؛يا ايشان خود را آفريده اند، [ أَمْ خَلَقُوا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ؛يا ايشان آفريده اند آسمانها و زمين را] (1)آنگه گفت:بل لا يوقنون؛ايشان را هيچ علمى و يقينى نيست هم (2)شكّاك و متحيّراند.

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَبِّكَ ؛يا خزينهاى (3)خداى به نزديك ايشان است.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى باران و ارزاق خلقان.عكرمه گفت:يعنى پيغامبرى.و گفتند:

علم آنچه (4)خواهد بودن، أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ ؛يا ايشان سلطان و جبّاران اند،اين قول بيشتر مفسّران است.

عطا گفت:«ارباب قاهرون»خداوندان قاهرند.ابو عبيده گفت:«مسيطر» ملزم باشد،آن كه كسى چيزى را الزام كند،يعنى الزام ايشان راست و برايشان الزام نيست و«مسيطر»رقيب باشد يعنى ايشان رقيبان اند بر مردم و برايشان رقيب نيست.و عرب گويد:سيطرت علىّ،اى اتّخذتني خولا؛مرا خادم گرفته اى (5)و وزن او مفيعل باشد از اسم فاعل من سيطر،نحو بيقر و بيطر.و اصل او از«سطر» است و«يا»زيادت براى مبالغه كرد (6)يعنى آنانى (7)كه چيزى بر مردمان نويسى (8)و

ص : 140


1- .اساس،آج و كا:ندارد،از آد افزوده شد.
2- .آد،گا،كا:همه.
3- .آج،كا:خزانها/خزينها/خزينه ها.
4- .آج:علم به آنچه.
5- .اساس:گرفته،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا:زيادت است براى مبالغت.
7- .آد،آنانند؛كا:از آنانى.
8- .آج،آد:س نويسند.

ايشان را الزام كنى (1).و اين صورت اسم مصغّر دارد و نه چنين است بل اسم فاعل است از بناء خود.

و قتاده خواند:المسيطرون (2)،بفتح«طا»،اى مسلّط.يقال سيطرته على كذا،اى سلّطته.و«صاد»و«سين» (3)لغت است از او،كالصّراط و السّراط.و ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر و كسائى به«سين»خواندند[61-پ]و باقى قرّاء به «صاد»مگر حمزه،كه اشمام كرد چنان كه در اخوات اين لفظ گفته شد.

أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ ؛يا ايشان را نردبانى هست كه ازآنجا بر آسمان (4)مى شوند و وحى مى شنوند و دعوى مى كنند كه ما ازآنجا شنيديم،اگر چنين است فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ ؛آن كه از ايشان اين (5)شنيده است گو حجّتى روشن بيار (6).

و لفظ«سلّم»استعمال كنند در سبب،يقال:جعلت فلانا سلّما لحاجتى براى آن كه به او توسّل كنند به صعود.و قال ابن مقبل:

لا يحرز المرء احجاء البلاد و لا***يبنى له فى السّماوات السلاليم (7)

أَمْ لَهُ الْبَنٰاتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ ؛يا خداى را دخترانند و شما را پسران،برحسب آن كه ايشان دعوى كردند (8)كه:الملائكة بنات اللّه،يعنى شما رفيع قدرترى (9)و شما را علوّ كلمت است و علامت غلبه،چنان كه پدر پسران (10)عالى قدرتر باشند (11)-فيما بينكم-و پدر دختران پژمرده و سرافكنده -على زعمكم و في اعتقادكم الفاسد.و گفتند:معنى آن است كه اگر روا بودى كه فرزند بودى،او را او

ص : 141


1- .آج:دهند،آد:كنند.
2- .آد،گا:المسيطرون.
3- .آد،گا+هر دو.
4- .آد،گا:به آسمان.
5- .آد:وحى.
6- .گا:بياور.
7- .اساس و آج:السّلالم؛با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط شعر در لسان العرب(مادّۀ سلم)،طبرى(20/26)، قرطبى(76/17)تصحيح شد.
8- .آد:مى كنند.
9- .آج،آد،گا:رفيع قدرتريد؛كا:رفيع قدرترايد.
10- .آج:پدر از پسران.
11- .آد،گا:عالى تر باشند؛آج،كا:عالى قدرتر باشد.

اختيار پسر كردى نه اختيار دختر،براى آن كه حكيم عالم اختيار بهتر كند اختيار بتر (1)نكند.

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً ؛يا تو كه محمّدى بر اداى اين رسالت جعلى و مزدى مى خواهى كه ايشان از آن غرامت گران بارند.و غرم و غرامت و مغرم هر سه يكى باشد و آن الزامى باشد بر طريق الحاح مالى را كه آن را عوض نخواهند دادن،و منه الغريم.

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ ؛يا به نزديك ايشان علم غيب است (2)ايشان ازآنجا مى نويسند يا دعوى مى كنند كه ما مى دانيم كه اين محمّد-عليه السلام- مى گويد از حديث بعث و نشور[62-ر]و ثواب و عقاب،آن را اصلى نيست.

بعضى مفسّران گفتند اين جواب آن است كه ايشان گفتند:اگر آخرت اصلى دارد هم ما را بهتر باشد آنجا،چنان كه گفت: وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلىٰ رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنىٰ (3)،و قوله: وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً (4)،يعنى اين غيب است از كجا اين وحى به شما آمده است يا از كجا نوشته است (5)اين حديث!و اين قول حسن بصرى است.

أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً يا مى خواهند تا با تو كيدى (6)كنند مكر ايشان با ايشان گردد و ايشان مكيد و ممكور باشند خداى تعالى كيد ايشان با نحر (7)ايشان گرداند.يقال:كاد،يكيده (8)كيدا فهو كايد.و المفعول،مكيد كالمبيع،من باعه و المكيل من كاله.و كيد خداى تعالى تدبيرى باشد كه بسازد براى اولياء خود بر اعداء خود تا قهر و غلبه كند ايشان را و كلمۀ«اولياء»به آن عالى شود به قتل و اسر اعداء.زجّاج گفت:معنى آن است كه ايشان به اين

ص : 142


1- .كا،گا:بدتر.
2- .آد،گا+كه.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 50.
4- .سورۀ كهف(18)آيۀ 36.
5- .آج:نوشته اى؛آد،كا،گا:نوشته ايد.
6- .آد،كا،گا:كه با تو مكرى.
7- .كذا:در اساس،آج،كا؛آد،گا:خود.
8- .آد،گا:يكيد.

كفر[و] (1)جحود مى خواهند،تا با خداى و رسول كيدى كنند،خداى تعالى كيد به سر ايشان آرد به عذاب دنيا و آخرت.

أَمْ لَهُمْ إِلٰهٌ غَيْرُ اللّٰهِ ،يا ايشان را خدايى (2)است جز خداى تعالى كه او مستحقّ عبادت است به نعمتى كه كرد با ايشان اين دعوى نتواند (3)كردن.آنگه تنزيه كرد خود را گفت:سبحان اللّه عمّا يشركون؛منزّه است خداى تعالى ازآن كه با او انباز گيرند.

وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّمٰاءِ سٰاقِطاً -الآية،اين جواب آن است كه گفتند:

أَوْ تُسْقِطَ السَّمٰاءَ كَمٰا زَعَمْتَ عَلَيْنٰا كِسَفاً (4) ،و«كسف» (5)پارۀ ابر باشد.گفت ايشان به تهكّم و تعنّت تو را[62-پ]گفتند پاره هاى آسمان بر ما فرود افگن (6)اگر چنان باشد كه ما آسمان (7)پاره كنيم و پاره اى از آن برايشان فرود افگنيم (8)،ايشان به جحود گويند:اين نه پارۀ آسمان است اين ابر است بر هم نشسته (9).گفتند:«كسف» واحد است براى اين گفت ساقطا،و گفتند:جمع است كسدره (10)و سدر.و «ساقطا»گفت ساقطه نگفت،براى آن كه حمل بر لفظ كرد و لفظ مذكّر است.

اين آيات كه خداى تعالى گفت و اين سخنها كه در عقب«ام»آمد در اين آيات، بهرى بر حقيقت و بهرى به تهكّم،همه بلاغ (11)حجّت است و الزام بيّنت بر بت پرستان و منكران قرآن از انواع كافران و مشركان.

آنگه گفت: فَذَرْهُمْ ،رها كنى (12)اى محمّد اينان را.صورت امر است و معنى تهديد. حَتّٰى يُلاٰقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ ؛تا برسند به روزشان آن روزشان

ص : 143


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .آد،گا:معبود.
3- .آد،كا،گا:نتوانند.
4- .سورۀ اسراء(17)آيۀ 92.
5- .آد،كا،گا:كسفه.
6- .آج،آد،كا،گا:فروافكن.
7- .آد،كا،گا+را.
8- .آج،آد:فروافگنيم.
9- .آد،گا+است.
10- .آد،گا:همچو سدره.
11- .آد،كا،گا:ابلاغ.
12- .آج،كا:رها كن؛آد،گا:رها كن ايشان را.

كه (1)در او مرگ بينند و بميرند.و عاصم و ابن عامر خواندند: يُصْعَقُونَ ،بضمّ«يا»، على الفعل المجهول،اى يهلكون؛تا آن روز كه ايشان را هلاك كنند.يقال:صعق الرجل،اذا مات.و صعق،إذا اصيب بالصّاعقة.آنگه عام شد در همه انواع هلاك تا«صعق»گفتند اذا هلك و اگرچه به صاعقه نباشد.فرّاء گفت اين دو لغت است و معنى يكى،لقولهم:سعد و سعد.

يَوْمَ لاٰ يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً ،آن روز كه (2)غنا نكند و سود ندارد از ايشان كيدشان هيچ چيز.و معنى قولهم (3)هذا الامر لا يغنى[63-ر]عنك،اى لا ينفعك؛يعنى ايشان را مستغنى نكند (4)و از حاجت نبرد (5)، وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ ؛و نه نيز ايشان را نصرت و يارى كنند،يعنى كس نباشد كه ايشان را يار بود.

وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ،آنگه گفت ظالمان را يعنى كافران را و مشركان عرب را.عذابى خواهد بودن دون ذلك،اى قبل ذلك؛پيش از عذاب دوزخ.گفتند:

عذاب گور است-اين قول براء بن عازب است.و گفتند:قتل و أسر روز بدر است-و اين قول عبد اللّه عبّاس است-و گفتند:قحط و جوع هفت ساله است (6)- و اين قول قتاده است-ابن زيد گفت:مصائب و احزان و آفات و اوجاع است كه به ايشان رسد در دنيا و (7)هلاك مال و فرزندان. وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ ؛و لكن بيشتر ايشان ندانند كه عذاب به ايشان فرود خواهد آمد (8).

وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ ؛صبر كن براى حكم خداى تعالى يعنى تا اين انواع عذاب برسد به ايشان كه اين عذاب محكوم است (9)از جهت (10)خداى تعالى. فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنٰا ؛ كه تو به چشمهاى مايى،يعنى به چشم حفظ و نگاهداشت (11)مايى و به آنجا كه

ص : 144


1- .آد،كا،گا:آن روز كه.
2- .آد،كا،گا:آن روز كه.
3- .آد،كا،گا:كقولهم.
4- .كا،گا:بنكند.
5- .كا،گا:بنبرد.
6- .كا:جوع است هفت ساله.
7- .آد،كا،گا+مرگ.
8- .آج،كا:فروخواهد آمد،آد:نازل خواهد شد.
9- .آد،گا:آن محكوم به است.
10- .آد،گا:از نزد.
11- .كا:نگه داشت.

ما تو را مى بينيم. وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ ؛و تسبيح كن به شكر (1)خداى آنگه[كه] (2)برخيزى.

ابو الاحوص گفت و عطا و سعيد جبير:آنگه كه از مقام و مجلس برخيزى بگو سبحانك اللهمّ و بحمدك.اگر مجلس خير بود[64-پ]خيرت بيفزايد و اگر مجلس خير نبود كفّارۀ گناه بود.دليل اين تأويل آن است كه ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه در مجلسى بنشيند (3)كه در آن مجلس لفظ و گفتا گوى باشد چون بر خواهد خاست (4)بگويد:

سبحانك اللّهمّ و بحمدك لا اله الّا انت استغفرك و اتوب اليك، هرچه در آن مجلس گفته باشد و كرده (5)، بيامرزند او را.ابن زيد گفت كه معنى آن است كه:و صلّ بامر ربّك حين تقوم من منامك؛نماز كن به فرمان خداى چون از خواب برخيزى.

ضحّاك و ربيع گفتند چون به نماز برخيزى بگو:سبحانك اللّهمّ و بحمدك تبارك اسمك و تعالى جدّك و لا اله غيرك.و روايتى ديگر از ضحّاك (6)آن است كه چون به نماز برخواهى خاستن بگو:اللّه اكبر كبيرا و الحمد للّه كثيرا و سبحان اللّه بكرة و اصيلا.كلبى گفت:معنى آن است كه چون از خواب برخيزى ذكر خداى مى كنى (7)به زبان و به سمع (8).و تهليل مى كنى (9)تا به نماز مشغول شدن (10)و گفتند:

نماز بامداد خواست.و گفتند:نماز پيشين خواست،چون از قيلوله برخيزد.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ ؛و از شب.«من»تبعيض است.تسبيح كن خداى را گفتند:نماز خفتن خواست (11)و گفتند (12):نماز شام و خفتن خواست (13).و گفتند:

ص : 145


1- .آج:بر شكر.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آد،گا:هركه از مجلسى بر خيزد.
4- .كا:خاستن.
5- .آد،گا:گفته و كرده باشد.
6- .اساس:اصحاب،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همۀ نسخه ها:مى كن.
8- .آج+تسبيح؛ديگر نسخه ها:به تسبيح.
9- .همۀ نسخه ها:مى كن.
10- .آد:شوى.
11- .همۀ نسخه ها:است.
12- .اساس:گفتن،با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
13- .آد،كا،گا:است.

نماز شب است. وَ إِدْبٰارَ النُّجُومِ ،اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصارى و انس مالك (1)كه دو ركعت فجر است سنّت نماز بامداد.و از رسول-عليه السلام-روايت كردند كه آن دو ركعت است و ثواب آن از همۀ دنيا بهتر است.و در خبرى ديگر:

خير ممّا طلعت عليه الشمس ؛ بهتر است از هرچه آفتاب بر او آيد (2).[64-پ].

و ضحّاك و ابن زيد گفتند:فريضۀ نماز بامداد است و مراد به (3)نجوم ستارگان است يعنى عقيب غروبها و غيبتها،عقيب آن كه ناپيدا خواهد شدن به روشنايى روز.

و زيد روايت كرد از يعقوب بر اين (4)و سالم بن ابى الجعد خواند:و ادبار النجوم بفتح الف،على جمع الدبر،و باقى قرّاء بكسر الف،على المصدر.

ص : 146


1- .آد،كا،گا+گفتند.
2- .آد،گا:تابد.
3- .آد،گا+ادبار.
4- .آد،كا،گا:«بر اين»ندارد.

سورة النجم

اشاره

سورة (1)النجم

بدان كه اين سورت مكّى است و شصت و دو آيت است در عدد كوفيان و شصت در عدد بصريان و مدنيان و سيصد و شصت كلمت است و هزار و چهارصد و پنج حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه گفت رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورت و النجم بخواند (2)خداى تعالى او را ده حسنت بنويسد به عدد هركس كه به رسول ايمان آورد و هركس كه رسول را-صلّى اللّه عليه و آله-جحود كرد (3).

سوره النجم (53): آیات 1 تا 62

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلنَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ (1) مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَوىٰ (2) وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ (3) إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ (4) عَلَّمَهُ شَدِيدُ اَلْقُوىٰ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىٰ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىٰ (7) ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى (8) فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ (9) فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ (10) مٰا كَذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأىٰ (11) أَ فَتُمٰارُونَهُ عَلىٰ مٰا يَرىٰ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىٰ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىٰ (14) عِنْدَهٰا جَنَّةُ اَلْمَأْوىٰ (15) إِذْ يَغْشَى اَلسِّدْرَةَ مٰا يَغْشىٰ (16) مٰا زٰاغَ اَلْبَصَرُ وَ مٰا طَغىٰ (17) لَقَدْ رَأىٰ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىٰ (18) أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاّٰتَ وَ اَلْعُزّٰى (19) وَ مَنٰاةَ اَلثّٰالِثَةَ اَلْأُخْرىٰ (20) أَ لَكُمُ اَلذَّكَرُ وَ لَهُ اَلْأُنْثىٰ (21) تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزىٰ (22) إِنْ هِيَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّيْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ مٰا تَهْوَى اَلْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدىٰ (23) أَمْ لِلْإِنْسٰانِ مٰا تَمَنّٰى (24) فَلِلّٰهِ اَلْآخِرَةُ وَ اَلْأُولىٰ (25) وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ لاٰ تُغْنِي شَفٰاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اَللّٰهُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَرْضىٰ (26) إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ اَلْمَلاٰئِكَةَ تَسْمِيَةَ اَلْأُنْثىٰ (27) وَ مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّٰى عَنْ ذِكْرِنٰا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا (29) ذٰلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِهْتَدىٰ (30) وَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ أَسٰاؤُا بِمٰا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوٰاحِشَ إِلاَّ اَللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وٰاسِعُ اَلْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ فَلاٰ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِتَّقىٰ (32) أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي تَوَلّٰى (33) وَ أَعْطىٰ قَلِيلاً وَ أَكْدىٰ (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْغَيْبِ فَهُوَ يَرىٰ (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمٰا فِي صُحُفِ مُوسىٰ (36) وَ إِبْرٰاهِيمَ اَلَّذِي وَفّٰى (37) أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (38) وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرىٰ (40) ثُمَّ يُجْزٰاهُ اَلْجَزٰاءَ اَلْأَوْفىٰ (41) وَ أَنَّ إِلىٰ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىٰ (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىٰ (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَمٰاتَ وَ أَحْيٰا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ اَلزَّوْجَيْنِ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثىٰ (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذٰا تُمْنىٰ (46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ اَلنَّشْأَةَ اَلْأُخْرىٰ (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىٰ وَ أَقْنىٰ (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْرىٰ (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عٰاداً اَلْأُولىٰ (50) وَ ثَمُودَ فَمٰا أَبْقىٰ (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىٰ (52) وَ اَلْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوىٰ (53) فَغَشّٰاهٰا مٰا غَشّٰى (54) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكَ تَتَمٰارىٰ (55) هٰذٰا نَذِيرٌ مِنَ اَلنُّذُرِ اَلْأُولىٰ (56) أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ كٰاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هٰذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لاٰ تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ (61) فَاسْجُدُوا لِلّٰهِ وَ اُعْبُدُوا (62)

ترجمه

به حقّ ستاره چون فرود آيد.

گمراه نشد صاحب شما و غاوى نشد.

و سخن نگويد از هواى نفس.

اين نيست الّا وحى كه بر او فرستند.

بياموخت او را سخت قوّت.

ص : 147


1- .گا+و.
2- .كا:برخواند.
3- .آد،گا:جحود و انكار كرده باشد.نعوذ باللّه منه.

خداوند قوّى كه راست شد.

و او به كنارۀ آسمان بالاتر.

پس نزديك شد خويشتن فروگزاشت (1).[64-پ] بود مقدار دو كمان يا نزديك تر.

وحى كرد به بندۀ خود آنچه وحى كرد.

دروغ نگفت دل آنچه ديد.

جدل مى كنى (2)بر آنچه ديد؟ و ديد او را يك بار ديگر.

به نزديك سدرة المنتهى.

نزديك آنست بهشت مأوى.

چو بپوشيد آن درخت آنچه بپوشيد.

ميل نكرد چشم و طغيان نكرد.

بديد از آيات خداى مهتر.

ديدى آن دو بت را؟ و بت سيّم ديگر را؟ شما را باشد نرينه و او را مادينه؟ آن (3)قسمتى باشد نه بعدل.

[65-ر] نيستند آن (4)الّا نامهايى كه بر نهادى (5)شما و پدران شما كه نفرستاد خداى به آن حجّتى

ص : 148


1- .آج:فروگذاشت.
2- .آج:مى كنيد.
3- .آج+پس.
4- .آج:نه آن.
5- .آج:كه نهاديد شما.

پس روى (1)نمى كنند الّا گمان را و آنچه خواهد نفسها و آمد به ايشان از خداى ايشان بيان.[65-پ] يا آدمى راست آنچه تمنّا كند.

خداى راست آن جهان و اين جهان.

بس فرشته در آسمانها غنا نكند شفاعت ايشان چيزى مگر از پس آن كه دستورى دهد خداى آن را كه خواهد و خشنود شود.

آنان كه ايمان نيارند به قيامت نام مى كنند فرشتگان را به نام زنان.

و نيست ايشان را به آن علمى پس روى (2)نمى كنند الّا گمان را غنا نكند از حق چيزى.

برگرد ازآن كه برگردد از ذكر ما و نخواهد مگر زندگى (3)دنيا.

؛آن غايت ايشان است از علم،خداى تو و او داناتر است به آن كه گمراه شد از راه او و او داناتر است به آن كه راه يافت.

[65-پ] و خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا پاداشت (4)دهد آنان را كه بدى كردند به آنچه كردند و پاداشت دهد آنان را كه نيكى كردند نيكوتر.

ص : 149


1- .آج:پيروى.
2- .آج:پيروى.
3- .آج:زندگانى.
4- .آج:پاداش.

؛آنان كه بپرهيزند از گناه هاى (1)بزرگ و زشتيها الّا صغاير،خداى تو فراخ آمرزش است.او داناتر است به شما چون بيافريد شما را از زمين و چون شما بودى (2)در شكمهاى مادرانتان.مستاى خود را او داناتر است به آن كه پرهيزگار (3)است.

ديدى آن را كه برگرديد.

و بداد اندك و دشخوار داد (4).

و نزديك اوست علم غيب او مى بيند؟ يا خبر ندادند او را به آنچه در صحيفهاى موسى است؟ و ابراهيم آن كه وفا كرد؟ برنگيرد (5)برگيرندۀ بار ديگرى.

و نيست آدمى را مگر آنچه كرد.

و كردار او ببيند.

پس جزا كنند او را تمام تر.

به خداست غايت (6).

و او بخنداند و بگرياند.

[66-ر] و او بميراند و زنده كند.

و او بيافريد دو جفت را نر و ماده.

ص : 150


1- .آج:گناهان.
2- .آج:خرد بوديد.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:پرهيزگارتر،با توجّه به فحواى كلام و مآخذ معتبر تصحيح شد.
4- .آج:دشخوار دارى.
5- .آج:برنگيرند.
6- .آج+او.

از آب چون بيرون آيد.

و بر اوست آفريدن ديگر.

و اوست تو نگر (1)و سرمايه دار.

و اوست خداى ستاره.

و او هلاك[كرد] (2)عاد اوّل را.

و ثمود را رها نكرد.

و قوم نوح از پيش كه ايشان بودند ظالم تر (3).

و اين زمين را فروبرد.

در پوشانيد آنچه در پوشانيد (4).

به كدام نعمت خداى تو خصومت مى كنى.

اين ترساننده است از ترسانندگان اوّل.

نزديك آمد قيامت.

نيست آن را بجز خداى گشاينده.

از اين حديث عجب مى دارى؟ و مى خندى و نمى گريى؟ و شما بازى مى كنى.

سجده كنيد خداى را و بپرستى.

قوله تعالى: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ ،اين«واو»قسم است واو حرفى باشد (5)از

ص : 151


1- .آج:توانگر.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آج:و طاغى تر.
4- .آج:آنچه پوشانيد.
5- .كا:و حرفى است.

حروف[66-پ]جرّ.مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به اين«نجم» چيست.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به نجم ثريّاست و اين اسمى است علم ثريّا را با آن كه (1)لام تعريف در او است و لفظ واحد است.و ثريّا نام هفت ستاره است، شش روشن تر و يكى تاريك تر (2)چنان كه مردمان روشنايى چشم بدان امتحان كنند،و ازآنجاست قول عرب:إذا طلع النجم عشاء ابتغى الرّاعي (3)كساء،چون ثريّا نماز شام برآيد شبانا (4)طلب گليم كنند،يعنى زمستان باشد.و منه قول الشّاعر:

اذا شالت (5)الجوزاء و النجم طالع***فكلّ (6)مخاضات الفرات معابر

يعنى تابستان باشد و آب فرات كم باشد هركجا خواهند عبور توان كرد (7).

إِذٰا هَوىٰ ،اى (8)سقط و غاب چون فرود[شود] (9)مجاهد گفت:مراد نجوم آسمان است آنگه كه فرود (10)شود،لفظ (11)جنس و معنى جمع،چنان كه شاعر گفت:

و بات يعدّ (12)النجم في مستحيرة***سريع بايدى الآكلين جمودها

و قال آخر:

فبات (13)يريه عرسه و بناته***و بتّ اراعى (14)النجم اين مخافقه

ص : 152


1- .آج:بانگ.
2- .همۀ نسخه ها:روشن و تاريك.
3- .آج،آد،گا،كا:الرّعاء.
4- .شبانا/شبانان.
5- .آج،كا:سالت.
6- .آج:و كلّ.
7- .آد،گا:توانند كرد؛كا:توان كردن.
8- .كا+اذا.
9- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
10- .همۀ نسخه ها:فرو.
11- .همه نسخه ها+است.
12- .اساس:و باتت يعد،با توجه به ضبط بيت در طبرى(25/27)و لسان(مادۀ نجم)تصحيح شد.
13- .آد،كا،گا:فبات.
14- .آد،كا،گا:اريح.

حق تعالى به نجوم آسمان قسم كرد براى آن كه ايشان دليلان راهروند،في قوله: وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (1).و زينت آسمان اند،في قوله: إِنّٰا زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِزِينَةٍ الْكَوٰاكِبِ (2).حق تعالى آسمان را به دوازده ستاره بياراست و زمين را به دوازده (3)معصوم.راهرو در بيابان به آن ستارگان راه برند،و گمراه (4)در دين بدين ستارگان راه برند و اين بيتها به صادق-عليه السلام-نسبت كردند.

فى الاصل كنّا نجوما يستضاء بنا***و فى البريّة نحن اليوم برهان

نحن البحور التي فيها لغائصها***درّ ثمين و ياقوت و مرجان[67-ر]

منازل القدس و الفردوس نملكها***فنحن للقدس و الفردوس خزّان

من شذّ عنّا فبرهوت مساكنه***و من اناب فجنّات و ولدان

عجب افتاد كار ايشان،هم ايشان دريا (5)و هم ايشان ستاره تا بيگانه را در ميانه ره نباشد.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد (6)«نجوم»رجوم است؛آن ستارگان كه به آن شياطين را رجم كنند،چون قصد استراق سمع كنند،هر نجمى از آن رجمى است شيطانى را كه قصد كارى كند كه او را نباشد (7)تا بهرى را به نور حجّت قهر كند و بهرى را به نار سطوت بسوزاند.و اشتقاق«نجم»از نجم باشد اذا طلع،يقال:نجم السّنّ و نجم القرن و نجم النّبت،إذا طلع،الّا آن است كه از طلاق او نجم آسمان دانند.

ضحّاك گفت:مراد به نجم،نجوم قرآن است كه خداى تعالى نجم

ص : 153


1- .سورۀ نحل(16)آيۀ 16.
2- .سورۀ صافات(37)آيۀ 6.
3- .آد،گا+امام.
4- .اساس+شوند و،كه با توجّه به نسخه بدلها زايد به نظر رسيد.
5- .آد،كا،كا+هم ايشان كشتى.
6- .آد،كا،گا+از.
7- .آد،كا،گا+ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ .

از پس نجم و آيت از پس آيت و سورت از پس سورت بفرستاد،بيانه: فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ (1)،يعنى نجوم القرآن (2)،براى آن نجوم خواند آن را كه منجّم و مجزّا فرود آمد به رسول-عليه السلام-و منه:نجوم الدين و (3)دين منجّم.

أخفش گفت:مراد به«نجم»نبات زمين است،قال اللّه تعالى: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ (4)،عرب هر درختى كه آن را ساق نباشد آن را نجم خوانند من نجم،اذا طلع. إِذٰا هَوىٰ ،إذا مال و سقط،و تفسير سجدۀ او بر اين دادند كه باد برآيد و بر اين درختان بى ساق و باساق آيد و ايشان را بجنباند تا سر به زمين آرند.

حق تعالى گفت: يَسْجُدٰانِ (5)،آن را بر توسّع و تشبيه سجده خواند.حق تعالى به آن قسم كرد براى كثرت منافع كه در او هست عاجلا و آجلا.ابو حمزة الثمالىّ گفت[67-پ]:مراد آن است كه اركان كه (6)عند قيام ساعت منتشر شوند و مطموس في قوله: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (7)،و قوله: وَ إِذَا الْكَوٰاكِبُ انْتَثَرَتْ (8)، اذا هوى،إذا سقط.بعضى دگر گفتند به نجم آن ستارگان خواست كه وقت سحر نزديك شوند إِذٰا هَوىٰ إذا دنى للمغيب،براى آن قسم كرد به آن كه آن ستارگان علامات نماز شب كنندگان اند (9)كه به آن وقت بشناسند و برخيزند و عبادت كنند.

در خبر است كه:سيّد عابدان علىّ بن الحسين (10)همه شب نماز كردى،

ص : 154


1- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 75.
2- .آد،كا،گا+و.
3- .آد،كا،گا:يقال.
4- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 6.
5- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 6.
6- .آد،كا،گا:مراد آن ستارگانند كه.
7- .سورۀ مرسلات(77)آيۀ 8.
8- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 2.
9- .آد:كنندگان است.
10- .آج+عليه السلام،آد:امام معصوم علىّ بن الحسين صلوات اللّه عليه و على آبائه و اولاده الطّاهرين؛كا+عليهم- السلام.

چون وقت سحر بودى به ميان سراى آمدى و بر نگريدى (1)گفتى:

الهى غارت نجوم سمائك و نامت عيون انامك و هدأت اصوات عبادك (2)؛ بار خدايا ستارگان آسمانت نزديك رسيدند به فروشدن و چشمهاى خلقان بخفت و آواز بندگانت ساكن شد و تو خداوندى كه تو را خواب نبرد.صادق-عليه السلام-گفت:مراد به«نجم» رسول است-عليه السلام- إِذٰا هَوىٰ ،اذا انصرف ليلة المعراج.

در خبر است كه[آن شب كه پيغمبر را به معراج بردند] (3)،ابو طالب را گفتند كه:محمّد از نماز خفتن پديد نيست،همه شبش (4)در مكّه طلب مى كرد و على (5)در كعبه طلب مى كردش (6)و امّ هانى در حجره طلب مى كردش (7).

چون وقت به سحرگاه رسيد و پيدا نشد،ابو طالب بيامد و سلاح بر گرفت و بنى هاشم را جمع كرد و بر در كعبه باستادند (8)،و ابو طالب سوگند مى خورد كه:اگر صبح برآيد و محمّد پديدار نباشد (9)،هركس را كه به دشمنى (10)متّهم است به اين تيغ بيارم (11).چون صبح نزديك شد،ستاره اى از قطب آسمان جدا شد به غايت روشنى (12)هرچند ساعت بود (13)به زمين نزديكتر مى شد تا به در خانۀ كعبه فرود آمد رسول-عليه السلام (14)،فذلك قوله: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ [68-ر].

ص : 155


1- .آد،گا:و بر آسمان نظر كردى و.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و انعامك و انت الذى لا تأخذك سنة و لا نوم.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+آن شب كه پيغمبر را به معراج بردند.
4- .آد،كا،گا:شب او را.
5- .آد،گا:و اميرالمؤمنين على-عليه السلام-.
6- .آد،گا:در كعبه اش طلب مى كرد.
7- .آد:در حجره اش مى طلبيد.
8- .آج،آد:بايستادند.
9- .آج،آد:پديد نشود؛كا:پديد نيامده باشد.
10- .آج،كا+او؛آد+محمّد.
11- .آد،گا:گردن زنم.
12- .آج،كا:روشن؛آد،گا:در عنايت روشنى.
13- .آج:كه بود؛آد،كا،گا:چند بر مى آمد.
14- .آج+بيرون آمد؛آد،گا:فرود آمد،چون نگاه كردند رسول صلى اللّه عليه و آله بود.

بعضى دگر گفتند:مراد به«نجم»دل رسول است. إِذٰا هَوىٰ ،اذا انصرف عمّا سوى اللّه چون از هرچه دون اوست برگرديد،بيانش: مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغىٰ (1)،بعضى دگر گفتند:مراد آن ستاره است كه حق تعالى آن را علامت امامت اميرالمؤمنين كرد (2)و سبب آن بود كه سلمان و جماعتى صحابه از رسول-عليه السلام-پرسيدند كه:يا رسول اللّه،مقام تو از پس تو كه را خواهد بود؟گفت:آن را كه امشب ستاره از قطب آسمان جدا شود و به خانۀ او فرود شود (3).آن شب اهل مدينه (4)همه بر بامها رفتند اميد آن را كه باشد كه ستاره به خانۀ ايشان رود،مگر على و فاطمه و رد خود رها نكردند،گفتند:اگر به خانۀ ما آيد ما را شكر زيادت بايد كردن،و اگر به خانۀ ما نيايد،باد و تكبّر نباشد.ايشان هريكى در محراب خود مشغول (5)،ستاره اى روشن از قطب آسمان (6)جدا شد و گفتند:زهره بود،و به حجرۀ زهرا در افتاد،فذلك قوله: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ .

گروهى منافقان طعنه زدند گفتند (7):الا إنّ محمّدا قد ضلّ في علىّ؛محمّد در حقّ على گمراه شد.خداى تعالى قسم ياد كرد با آن ستاره اى كه به خانۀ او فرستاد در حقّ آن كه ستاره به خانۀ او فرستاد،گفت:و النجم اذا هوى (8)،ما ضلّ صاحبكم و ما غوى؛به حقّ آن ستاره، إِذٰا هَوىٰ ،إذا سقط في بيته، مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ ؛كه صاحب شما كه محمّد است ضالّ و گمراه نيست (9).

ص : 156


1- .سورۀ نجم(53)آيه 17.
2- .كا+عليه السلام.
3- .آج،كا:فروشود؛آد،گا:فروآيد.
4- .كا:جمله صحابه.
5- .آد،گا:و اگر نخواهد آمد ما را دو زحمت نباشد.تشويش نزول ستاره و تقصير فرائض و اوراد.هريك در محراب خود به ورد خود مشغول بودند؛كا:و اگر به خانه ما نخواهد آمدن تا دو نكبت نباشد.هر دو در محراب ايستادند و به ورد خود مشغول شدند.
6- .آد،گا:فلك.
7- .آد،كا،گا:و گفتند.
8- .آد،كا،گا+إذا سقط في بيته.
9- .آج:كه صاحب شما گمراه نيست كه محمّد است ضالّ و گمراه نيست.

بعضى دگر گفتند:سبب نزول (1)سورت آن بود كه در بدايت اسلام و آغاز هجرت،چون رسول-عليه السلام-به مدينه آمد و مسجد بنا كرد،آن جماعت مهاجران كه با رسول-عليه السلام-هجرت كرده بودند (2)[68-پ]در مدينه سراى و مسكن نداشت بيامدند (3)پيرامن مسجد رسول-عليه السلام-هريك حجره اى ساختند و در در مسجد گرفتند (4)تا چون بانگ نماز آمدى يا (5)قامت شنيدندى از حجره در مسجد شدندى،حقّ تعالى به اوّل رخصت داد.چون رسول-عليه السلام (6)-قوى شد و مسلمانان بسيار شدند،جبرئيل آمد و گفت:

خداى تعالى مى گويد:بفرماى تا اين درها برآرند كه در مسجد گشاده اند و درها بيرون گيرند (7).رسول-عليه السلام-به منبر بر آمد و خطبه كرد و گفت:خداى تعالى مى فرمايد كه درها كه در مسجد دارى بر آرى (8).گروهى ساز كردند (9)كه در برآرند،و گروهى چون عبّاس و حمزه به علّت خويشى،و جماعتى صحابه به حرمت خدمت (10)انديشه كردند كه همانا اين خطاب با ما نباشد.اوّل كسى كه آلت در بر آوردن پيش گرفت (11)اميرالمؤمنين بود-عليه السلام-و فاطمه،رسول -عليه السلام-در حجره مى رفت ايشان ساز آن كار مى كردند،فاطمه را گفت:

مادرم و پدرم فداى تو باد،اين خطاب با تو نيست،تو از منى در تو برآرند در من بر آورده باشند.خداى تو را نمى فرمايد تو و على از منى (12)،و بگذشت و در حجره شد.

ص : 157


1- .آد،گا+آيه و.
2- .آد،گا+و.
3- .آد،كا،گا+و.
4- .آد،گا:و در مسجد گشادند.
5- .كا:و.
6- .آد،گا:چون كار اسلام.
7- .آد:و درها با بيرون سجد كنند.
8- .آج،آد،كا،گا:در مسجد داريد بر آريد.
9- .آد،گا:قصد كردند.
10- .آد،گا+رسول.
11- .آد،گا:در بر آوردن بر دوش گرفت؛كا:كس كه ساز آن كرد كه در بر آورد.
12- .آج،كا:من ايد.

عبّاس و حمزه پيش رسول-عليه السلام-رفتند كه ما را چه فرمايى؟گفت:

خداى مى فرمايد كه در (1)بر آرى (2)،چندان كه گفتند فايده نبود،تا گفتند:چندانى رها كن كه (3)سوراخى باشد كه بنگريم (4)و روى تو ببينيم،گفت:رخصت نيست.

گفتند:چندان كه (5)آواز تو بشنويم،گفت:دستورى نيست.برخاستند و درها برآوردند و صحابه نيز طمع ببريدند و در بر آوردند،و در[69-ر]اميرالمؤمنين گشاده رها كرد (6).منافقان چون چنان ديدند گفتند:الا إنّ محمّدا قد ضلّ في علىّ، خداى تعالى آيت فرستاد (7). وَ النَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ، مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَوىٰ ؛بحقّ ستارگان كه فرود (8)مى شوند كه رسول ما (9)ضالّ و غاوى نيست آنگه رسول-عليه السلام-به منبر بر آمد و جواب (10)آنان گفت كه گفتند:چرا على را تخصيص كردى و در او رها كردى و در ما برآوردى،و خطبه كرد و در آخر خطبه گفت:

و اللّه ما سددت ابوابكم و لا فتحت باب علىّ بل اللّه سدّ ابوابكم و فتح باب علىّ؛ به خداى كه من در بر شما بر نياوردم و در على نگشادم،بل على را در خداى گشاد. إِذٰا هَوىٰ ، إذا سقط و نزل.و الهوى؛النزول و السقوط،يقال:هوى يهوى هويّا،كما يقال:

مضى يمضي مضيّا،قال زهير:

يشجّ بها الا ما عز و هى تهوي***هوىّ (11)الدلو اسلمها الرّشاء

و هوى يهوى هوى بالقصر اذا أحبّ،و الهواء بالمد الجوّ.عروة بن زبير روايت كرد از جماعتى كه:عتبة بن ابي لهب چون اين سورت فرود آمد،بيامد و

ص : 158


1- .آد،گا:همۀ درها.
2- .آد،كا،گا:بر آريد.
3- .كا:رها كنيم.
4- .آج:تا بنگريم.
5- .آد،گا:چندانى كه؛كا:فرجه اى كه.
6- .آد،گا:و در حجرۀ اميرالمؤمنين -عليه السلام-رها كردند؛كا:الا در حجرۀ على-عليه السلام-كه بر نياوردند.
7- .كا:اين آيت فرستاد كه.
8- .آج و همۀ نسخه بدلها:فرود.
9- .آد،كا،گا:شما.
10- .آد،كا،گا:بجواب.
11- .اساس:هو،با توجّه به آج تصحيح شد.

گفت:و اللّه لأوذين محمّدا؛به خداى كه محمّد را برنجانم.آنگه بيامد و گفت:

هو يكفر بالنجم اذا هوى،و بالذي دنى فتدلّى.رسول-عليه السلام-دلتنگ شد،بر او دعا كرد (1)گفت:

اللّهم سلّط عليه كلبا من كلابك يأكله؛ بار خدايا سگى را از سگانت بر او مسلط گردان تا او را بخورد.ازآن پس عن قريب اتّفاق سفر شام افتاد ايشان را،او با پدر و جماعتى كافران قريش به بازرگانى رفتند.چون به بعضى راه رسيدند به منزلى فرود آمدند،ديرى بود و راهبى بر او (2)،آواز داد[69- پ]كه:اين زمين مسبه است،خود را نگاه دارى (3).ابو لهب گفت:يا معشر قريش أعينونى الليلة فانّي أخاف على ابني دعوة محمّد؛مرا يارى دهى (4)امشب كه من مى ترسم از دعاى محمّد بر پسرم.ايشان جمله رحلها جمع كردند و بر بالاى همه،جاى عتبه بساختند،و ايشان پيراهن او بخفتند كه از شب پاره اى بگذشت، شيرى بيامد و از آن جملۀ ايشان كس را گزند نكرد و بجست بر بالاى آن رحلها حمله برد و عتبه را سر از تن بگسست،او آواز داد كه:قتلني ربّ محمّد،اين بگفت و در حال بمرد و شير او را بدريد و بخورد و برگرديد و تعرّض كس نكرد، حسّان ثابت در اين معنى گفت (5).

سائل بنى الاشعر ان جئتهم***ما كان انباء ابي واسع

لا وسّع اللّه له قبره***بل ضيّق اللّه على القاطع

رمى رسول اللّه من بينهم (6)***دون قريش رمية القارع

فاستوجب الدّعوة منهم (7)بما***بيّن للنّاظر و السّامع

ان سلّط اللّه به كلبه***يمشى الهوينا مشية الخادع

ص : 159


1- .آد،گا:دعاى بد كرد.
2- .كا:در او،راهب.
3- .آج،اد،گا:نگاه داريد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:دهيد.
5- .آ،كا،گا:گويد.
6- .آد،گا:سهمهم؛كا:سهمه.
7- .اساس.منه،با توجّه به آج تصحيح شد.

حتّى اتاه وسط اصحابه***قد غلبتهم سنة الهاجع

و التقم الرأس بيافوخه***و النّحر منه فغرة الجائع

ثمّ علا بعد بأنيابه***منعفرا وسط ناقع

قد كان هذا لكم عبرة***للسيّد المتبوع و التّابع

من يرجع العام الى اهله***فما اكيل السّبع بالرّاجع

قوله: مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَوىٰ ،«ما»كه حرف نفى است جواب قسم است و سوگند بر او واقع است،گفت:به حقّ ستاره چون هوى كرد (1)كه صاحب شما كه محمّد است ضالّ نشد (2)و غاوى نشد.و«غاوى»دو معنى دارد:يكى ضدّ راشد كه«غى»ضدّ رشد باشد (3)و يكى خيبت يعنى خايب نيست و نوميد از وعده هاى ما و انجاز آن عاجلا[78-ر]و آجلا.

وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ ،«واو»عطف است بر آيت مقدّم،گفت (4):سخن نگويد از سر هواى نفس (5)به مراد (6)و ميل و محبّت نگويد (7)،و گفتند:«عن»به معنى«با»است،أى بالهوى؛به هوا نگويد.

إِنْ هُوَ ،«ان»به معنى«ما»ى نفى است،أى ما هو،أى ما ذلك النطق. إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ ؛آن نطق و آن سخن نيست الّا وحى كه بر او مى گذارند و با او مى آرند و القاء مى كنند بر او از خداى تعالى.

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوىٰ ؛او را كسى مى آموزد سخت قوّت،يعنى جبرئيل-عليه السلام-و قوّت او چندان است كه به يك دم زدن از آسمان هفتم به زمين آيد،و آنگه كه وحى آوردى به يك ساعت (8)برفتى و بازآمدى.

ص : 160


1- .كا:چون فروآمد.
2- .كا:ندارد.
3- .آد،گا:بود.
4- .آد،گا+محمّد.
5- .آد،گا+يعنى.
6- .گا+دل.
7- .كا.ندارد.
8- .آد،گا:يك دم.

ذُو مِرَّةٍ ،أى ذو قوّة،و اصل او از (1)أمرّ الحبل اذا احكم فتله امرارا،و منه

قول النّبي-عليه السلام-: لا تحلّ الصّدقة لغنىّ و لا لذي مرّة سوىّ، گفت:صدقه حلال نباشد هيچ توانگر (2)را و نه هيچ قوى تندرست را،تو رجل مريد أى قوىّ، قال الشّاعر:

ترى الرجل النحيف فتزدريه***و في أثوابه جلد مرير

كلبي گفت:از شدّت جبرئيل-عليه السلام-آن بود كه (3)هفت شهرستان قوم لوط از قعر زمين بركند و در هوا چندان ببرد كه آواز مرغان ايشان اهل آسمان دنيا شنيدند،آنگه سرنگون كرد و بينداخت.و در خبر است كه:يك روز (4)ابليس را ديد كه با عيسى مريم (5)بر بعضى عقبهاى زمين مقدّس سخن مى گفت (6)،يك پر بزد او را به (7)اقصاى كوهى انداخت از زمين هند،و از شدّت او آن بود كه يك بانگ بر ثمود زد همه (8)بمردند.قطرب گفت:عرب مرد قوى راى را (9)ذو مرّة خواند (10)چنان كه شاعر گفت:

قد كنت قبل لقائكم ذا مرّة***عندي لكلّ مخاصم ميزانه

و امّا جزالت راى و حصافت او[70-پ]آن بود كه خداى تعالى او را امين وحى كرد تا پيغام هر پيغامبر (11)او گزارد و سفير او بود ميان خداى[و] (12)

ص : 161


1- .آد،كا،گا:من.
2- .آج و همۀ نسخه بدلها:توانگر.
3- .آد،گا+چون خداى تعالى اشارت كرد به او كه شهرستان لوط خراب كند،و آن.
4- .آد،گا+جبرئيل-عليه السلام.
5- .آد،كا،گا:عيسى بن مريم.
6- .آد،گا:مقدّس مناظره مى كرد.
7- .آد،گا:يك پر بر او زد و او را به؛كا:يك پر بر او بزد و او را بر.
8- .آج:بانگ بر ثمود زد؛آو،گا:كه بانگ بر قوم ثمود زد و همه؛كا:بانگ بر قوم ثمود زد همه.
9- .آد،گا:عرب همه مردان قوّت ناك را.
10- .آد،گا:خوانند.
11- .اساس+كه،با توجّه به آج و سياق عبارت زايد مى نمايد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

پيغامبران.عبد اللّه عبّاس گفت:«ذو مرّة»أى ذو منظر حسن،قتاده گفت:ذو خلق طويل؛خداوند بالا دراز بود. فَاسْتَوىٰ ،يعنى تمام خلق بود و نكوصورت و تمام بالا.

وَ هُوَ ،يعنى محمّد-صلى الله عليه و آله و سلّم (1). بِالْأُفُقِ الْأَعْلىٰ ؛به افق اعلى بود.بر اين وجه«واو»حال باشد،و گفتند:«واو»عطف است و معنى آن كه فاستوى جبرئيل و محمّد بالافق الاعلى،ايشان در اين جايگاه راست بودند، يعنى با يكديگر در يك مقام و يك مرتبه بودند،الا آن است كه عرب چون خواهد كه عطف كند در مثل اين جايگاه ضمير بازآرند (2)،لا يكادون يقولون فلان استوى و فلان،حتّى يقولوا استوى هو و فلان،قال اللّه تعالى: إِنَّهُ يَرٰاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ (3)،و در اين آيت ضمير نيست،و مثله قوله: أَ إِذٰا كُنّٰا تُرٰاباً وَ آبٰاؤُنٰا (4)،عطف كرد و«نحن»نياورد،و مثله قول الشّاعر:

أ لم[تر] (5)أنّ النّبع يصلب (6)عوده***و لا (7)يستوي و الخروع (8)المتقصّف

و نگفت:و لا يستوي (9)هو،و اين حديث شب معراج است.مفسّران گفتند:اين«افق اعلى»،اقصاى دنياست به نزديك مطلع آفتاب در آسمان.قتاده گفت:افق أعلى آنجاست كه روز از او پديد آيد،و گفتند: فَاسْتَوىٰ ،معنى آن است كه راست شد جبرئيل برآن صورت كه خداى تعالى او را آفريده بود براى آن كه جبرئيل-عليه السلام-چون بر (10)رسول آمدى بر صورت مردى آمدى.

ص : 162


1- .اساس+و انا،با توجّه به فحواى كلام زائد مى نمايد.
2- .آد،كا،گا:ضمير با او آوردند.
3- .سوره اعراف(7)آيۀ 27.
4- .سورۀ نمل(27)آيۀ 67.
5- .اساس،آج:ندارد؛با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:و صلب،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج:فلا.
8- .اساس:لا تستوى،با توجّه ب كا تصحيح شد.
9- .اساس:و الجزع،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:به.

خلاف كردند كه «وَ هُوَ» ضمير كيست.بعضى گفتند:ضمير جبرئيل است [71-ر]،و بر اين قول«واو»حال (1)باشد،أى استوى جبرئيل في حال كونه بالافق (2)الأعلى،و بعضى دگر گفتند (3):ضمير محمّد است-عليه السلام-«واو» (4)عطف است-چنان كه بيان كرديم.

آنگه خلاف كردند كه (5)اين مساوات محمّد را با جبرئيل در چه چيز بود.

استويا فى القوّة على الصعود؛در قوّت به آسمان شدن راست شدند با يكديگر (6)بعضى دگر گفتند:استوى جبرئيل علا (7)الى السماء بعد ان علّم محمّدا؛جبرئيل به آسمان شد پس ازآن كه محمّد را بياموخت آنچه بايست آموخت (8)،و اين قول سعيد بن المسيّب است.

ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى ؛علما در معنى آيت خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و ربيع گفتند: ثُمَّ دَنٰا ؛نزديك شد-يعنى جبرئيل-پس ازآن كه به افق اعلى مستوى شد.دنا من الارض؛در زمين نزديك[شد] (9). فَتَدَلّٰى فدلّ (10)بالوحى الى محمّد-عليه السلام-و وحى به رسول-عليه السلام-فرود آورد تا[به] (11)محمّد نزديك شد كه مقدار كمانى باشد.بعضى دگر گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و معنى آن كه:ثمّ تدلّي فدنا،براى آن كه تدلّى سبب دنوّ باشد،اوّل تدلّي بود آنگه دنوّ و نزديكى.و اصل«تدلّي»نزول باشد به چيزى تا به او نزديك شوند.و اصل كلمه من«ادلاء الدلو»باشد،يقال:ادليت الدّلو اذا ارسلتها و دليتها

ص : 163


1- .آد،كا،گا+را.
2- .آد،كا،گا+هو.
3- .آد،كا،گا+هو.
4- .آد،كا:و«واو»واو؛گا:و«واو».
5- .آد،كا:در آن كه.
6- .آد،گا+گفتند در علم وحى راست شدند،كا+بعضى دگر گفتند:راست شدند در علم به وحى.
7- .اساس:على؛با توجّه به كا تصحيح شد.
8- .آد،كا،گا:آموختن.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آج:و دلّ؛آد و ديگر نسخه بدلها:فنزل.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

للمبالغة فتدلّت هى،يعنى فروهشته شد،قال لبيد:

فتدلّيت عليه قافلا***و على الأرض غيابات الطفل

بعضى دگر گفتند:ثمّ دنى الرّب من محمّد فتدلّى و قرب منه.و اين روايت انس است و از (1)سياقت حديث معراج كه گفت:ثمّ دنى الجبّار من محمّد فتدلّى حتّى كان منه (2)قوسين او ادنى[71-پ]يعنى قديم (3)تعالى به رسولش نزديك شد (4)به معنى رحمت و تمكّن (5)محمّد و مكانت او و علوّ (6)مرتبت او نه قرب مسافت بر حقيقت،چنان كه گفت: وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ (7)،و معلوم است كه قرب مسافت نخواست چه قرب مسافت از صفات اجسام است.مجاهد گفت:ثمّ دنى جبرئيل-عليه السلام-من اللّه،هم به اين معنى كه گفتيم از تمكّن (8)و رفعت و منزلت و قربت (9)درجه.بعضى دگر گفتند:

دنا محمّد من ساق العرش فتدلّى فاهوى للسّجود (10)؛رسول-عليه السلام-به ساق عرش نزديك شد بشكر آن كه آنجا رسيد سجدۀ شكر كرد.آنگه در عرش (11)چنان نزديك شد كه مقدار دو كمان.

حسين بن الفضل گفت:ثم دنا محمّد من العرش فتدلّى،در آويخته شد يعنى دست در حجب و سرادقات عرش زد و قدمش را جاى قرار نبود معلّق ايستاده بود به فرمان خداى تعالى.

امّا معنى قوله: فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ ،يقول العرب:بيني و بينه قاب قوسين (12).

ص : 164


1- .همه نسخه بدلها:در.
2- .آد،كا،گا+قاب.
3- .كا:خداى.
4- .گا:نزديك شد به محمّد.
5- .آد،كا،گا:تمكين؛آج:ممكن.
6- .اساس،آج:علوم،با توجّه به آد و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 186.
8- .آد،كا،گا:تمكين.
9- .آد:قرب.
10- .اساس:السجود؛با توجّه به كا تصحيح شد.
11- .آد،كا،گا:به عر.
12- .آد،كا،گا:قونين.

و قيب قوس و قاد رمح.و قيد رمح اى قدر قوس و مقدار (1)رمح.و مثال او از لغت قولهم:مخّ زير و رار (2)اى ذايب و منه

قول النبىّ-عليه السلام: لقاب قوس (3)احدكم من الجنة خير من الدنيا و ما فيها، اى مقدار قوس احدكم.گفت مقدار يك كمان از بهشت بهتر باشد كه همۀ دنيا (4)و هرچه در اوست (5).گفتند:

مراد كمان عربى است[72-پ]يعنى چندان كه پيمودن دو كمان باشد يعنى (6)قوس مرّتين،مجاهد گفت:قاب القوس آنجا باشد از كمان كه زه در او افگنند بر اين قول معنى آن بود كه از گوشۀ كمان تا به ديگر گوشه.

سعيد بن المسيّب گفت:قاب صدر كمان باشد آنجا كه دوال در بندند و هر كمان (7)را يك قاب باشد معنى آن است كه قرب محمّد از جبرئيل مقدار اين بود كه قاب دو كمان بر اين تفسير كه رفت و بعضى اهل معانى گفتند اين عبارت است به تأكيد (8)محبّت و غايت رفعت منزلت و علوّ رتبت.و اصل اين آن است كه دو معاهد و هم سوگند در جاهليّت چون خواستندى (9)كه عقد صفا و عهد و وفا (10)مؤكّد كنند كمانها بياوردندى و به يكديگر بازنهادندى يعنى متظاهريم و متعاونيم هريك از ما حمايت صاحبش (11)خواهد كردن.بعضى دگر گفتند:اين عبارت است[در كلام عرب از قرب چيزى به چيزى و اين مستعمل است] (12)در كلام و اشعار ايشان.

ص : 165


1- .گا:قدر.
2- .كا،گا:ريرورار رير ضعيف،آد+زير ضعيف.
3- .آج:قوسين.
4- .آج،آد،گا:از دنيا؛كا:از همۀ دنيا.
5- .آج:در دنياست.
6- .آد،كا،گا+مقدار.
7- .آد،كا،گا:هر كمانى.
8- .آد:از تأييد.
9- .آج:خاستندى.
10- .آد،كا،گا:عهد وفا.
11- .آد،گا:صاحب خود.
12- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

شقيق بن سلمه و سعيد جبير (1)و عطاء و ابو اسحاق الهمدانىّ گفتند:قاب قوسين،اى قدر ذراعين.و القوس؛الذّراع،لأنّه (2)يقاس بها كلّ شىء و يذرع،و ذراع را قوس خوانند براى آن كه چيزها به او (3)پيمايند و قياس كنند و اين لغت بعضى اهل حجاز است. أَوْ أَدْنىٰ ،قيل:بل ادنى؛بل نزديكتر.و قيل:و ادنى؛و نزديكتر.

و بعضى محقّقان گفتند براى آن«او»گفت كه آنجا حدّى محصور (4)نبود.ابو العبّاس عطّار را گفتند:چه معنى دارد اين آيت؟گفت:چگونه[72-پ]وصف كنم مقامى را كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از[آن] (5)دور بودند (6)و جز محمّد-عليه السلام -نبود و خداى تعالى.كسايى گفت:يك كمان خواست،چنان كه شاعر گفت:

و مهمهين قذفين (7)مرتين***ظهراهما مثل ظهور الترسين

جبتهما بالنعت لا بالنعتين***(8) بعضى ديگر گفتند: فَتَدَلّٰى ،اى فدلّل من الدلال (9)؛ناز كرد كقولهم تظنّنت (10)و تقضّى البازى و املّ الشيء و أملى و خرجنا نتلعّى،اى نتلعّع،اى نأخذ (11)اللعاع (12).

ص : 166


1- .آج:سعد بن عمير.
2- .آج+لا.
3- .آج:به آن.
4- .آد،كا،گا+محقّق.
5- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
6- .آد،گا+و در نگنجيدند.
7- .كا:مدوين.
8- .اين شعر در نسخه ها و منابع ديگر مغشوش است از لسان العرب(مادۀ مهمهين)نقل شد.تنها مصرع اول در همۀ نسخه ها به همين گونه است.مصراع دوم در هيچ نسخه اى وجود ندارد.مصرع دوم در اساس و آج هست:قطيعه بالام لا بالهنين؛آد،گا:قطعته با لام لا باليمينين؛كا:قطعته با لام لا بالامنين.در لسان العرب شعر به مجاشعى منسوب است.
9- .اساس:الادلال،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس و آج:نقطه ندارد؛به آد،گا:تظييت.
11- .كا:يأخذ.
12- .اساس و آج:اللعاج خوانده مى شود،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قوله: فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ ،حسن بصرى گفت و ربيع و ابن زيد:معنى آن است كه فاوحى (1)جبريل الى رسول اللّه ما اوحى[اليه] (2)ربه؛جبريل وحى كرد به محمّد آنچه خداى با او (3)وحى كرده بود و در او هيچ خيانت و زيادت و نقصان نكرده بود.سعيد جبير گفت وحى اين بود كه گفت: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ (4)،تا آخر سوره (5)،و روى الى قوله: وَ رَفَعْنٰا لَكَ ذِكْرَكَ (6).گفت (7)وحى آن بود كه او را گفت بهشت حرام است بر پيغامبران تا تو در شوى و (8)بر اوصيا تا وصىّ تو در شود (9).

بيشتر محقّقان گفتند:اين براى ابهام بر مخاطب گفت تفخيما لذلك و تعظيما له،يعنى بيش از آن است كه آن را شرح توان گفتن.و مثله قوله: فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مٰا غَشِيَهُمْ (10)،ابو الحسين (11)نورى را پرسيدند از اين آيت،گفت:آن كه داند؟بين المحبّين سرّ ليس يحكيهخطّ و لا قلم عنه فيفشيه (12)

سرّ يمازجه انس يقابله (13)نور تحيّر في بحر من التّيه

و گفتند اين مجمل (14)و بيان او در جايهاى (15)ديگر بگفت،و در تفسير [73-ر]اهل البيت بگفت كه حق تعالى شب معراج تقرير امامت اميرالمؤمنين على كرد با رسول.و معنى آن است كه فاوحى الى عبده[فى علىّ] (16)ما اوحى،

**

ص : 167


1- .آج،آد:آن است كه اوحى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
3- .همۀ نسخه بدلها:به او.
4- .سورۀ ضحى(93)آيۀ 6.
5- .آد:الى آخر السّورة.
6- .سورۀ انشراح(94)آيۀ 4.
7- .آج،كا،گا:گفتند؛آد:بعضى دگر گفتند.
8- .آد،گا+حرام است.
9- .آد،گا+يعنى اميرالمؤمنين على-عليه السلام-و بر امتان ديگر حرام است تا امت تو در او شوند.
10- .سورۀ طه(20)آيۀ 78.
11- .اساس:ابو الحسين،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آج،كا:فيفشه؛آد:ان ليس يفشيه:گا:ان ليس يغشيه؛شعرانى(338/10):للخلق يغشيه.
13- .آج:تقابله.
14- .همۀ نسخه بدلها+است.
15- .آج:جاى؛آد،كا،گا:جايگاه.
16- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.

آنگه چون وقت در آمد گفت بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (1)،اين«ما»همان«ما» است يعنى ما انزل اليك من ربّك[فى علىّ] (2)ليلة المعراج.

قوله: مٰا كَذَبَ الْفُؤٰادُ مٰا رَأىٰ ،ابو جعفر خواند و حسن بصرى و جحدرىّ و قتاده:كذّب بتشديد (3)،يعنى آنچه به چشم ديد به دل تكذيب نكرد بل تصديق كرد و راست داشت و ايمان آورد به او.و باقى قرّاء به تخفيف خواندند.

مٰا كَذَبَ الْفُؤٰادُ ،يعنى دل او با او دروغ نگفت در آنچه ديد و تقدير آن كه:

ما كذب فؤاد محمّد محمّدا فى الّذى راه.«ما»مفعول دوم (4)است و مفعول اوّل محذوف است.يقال:كذبته الحديث.بعضى دگر گفتند،تقدير (5)آن است:ما كذب الفؤاد[فى] (6)ما راى،آنگه«فى»بيفگند.چنان كه شاعر گفت:

لو كنت صادقة الّذي حدثتني***(7) بعضى ديگر گفتند تقدير آن كه (8):ما كذب الفؤاد[فؤاد] (9)وعاء دل است يعنى فؤاد كه غشاء است شك نكرد در آنچه در دل ديد كه اصل است،خلاف كردند در آن كه چه ديد.قومى گفتند:جبريل را ديد برآن شكل (10)كه در آسمان باشد و اخبارى كه در اين آوردند (11)در آن كه رسول خداى را ديد (12)شك نيست كه ظاهر آيت اين است كه:ما كذب الفؤاد ما راى هو (13)؛دل محمّد در آنچه ديد دروغ نگفت با او.و اضافت رؤيت با دل است،و رؤيت دل علم باشد اگرچه

ص : 168


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 67.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .اساس+خواندند،با توجّه به آج و معنى جمله زائد تشخيص داده شد.
4- .گا:دويم.
5- .آد،گا:معنى.
6- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
7- .اساس،و آج:حديثين؛با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،آد،كا،گا+اى،فى التى حدثتنى.
8- .آج+است.
9- .آج،كا+هيچ.
10- .آد،گا:صورت.
11- .آج،آد،گا:در اين مى آوردند.
12- .آج،كا+هيچ.
13- .آج:ما كذب الفؤاد هو.

[73-ر]لفظ قرآن وجه (1)رؤيت است چون به دل معلّق (2)است جز علم نباشد،كه ادراك به دل نكنند به چشم كنند (3).و چند راوى از اصحاب رسول روايت كردند كه رسول را-عليه السلام-پرسيدند (4)كه شب معراج خداى را ديدى؟گفت:

رأيته بفؤادي و لم اره بعيني (5). عبد اللّه بن شقيق گفت:من أبو ذر را گفتم اگر من رسول را دريافتمى از او چيزها پرسيد مى گفت:چه پرسيدى؟گفتم (6):اوّل پرسيدمى كه (7)خداى را ديد يا نديد؟گفت:من پرسيدم گفت به دل ديدم به چشم نديدم، به چشم نورى ديدم.و قوله مٰا رَأىٰ حمل كردن (8)بر عموم اولى تر باشد كه هرچه ديد از آلاء و نعماء و عجايب و عبر (9)از خلق آسمان و زمين و انواع فرشتگان و انواع نعمت و بهشت و دوزخ و هرچه آن شب ديد تا شامل باشد آن همه را.شعبى گفت كه مسروق گفت عائشه را گفتم: (10)رسول-عليه السلام- خداى را ديد هرگز؟گفت:متغيّر شد.گفت:سخنى گفتى كه موى بر اندام من برخاست (11).من گفتم:پس چيست اين كه در قرآن مى گويد؟گفت:كجا گفت (12)؟گفتم:در سورۀ و النجم گفت:بخوان.من بخواندم تا با آنجا (13)رسيدم.

گفت:رويدا؛ساكن باش،اين يذهب (14)بك؟تو را به كدام راه برده اند و تو چه گمان برده اى!انّما راى جبرئيل فى صورته؛او جبرئيل را ديد در صورت خود.

آنگه گفت:هركه تو را گويد محمّد خداى را ديد دروغ گويد چه خداى تعالى

ص : 169


1- .آد:لفظ قرآن و خبر بر لفظ؛كا:لفظ قرآن و خبر بر؛گا:لفظ قرآن و خبر به.
2- .آج،آد،گا:متعلّق.
3- .آد،به دل كنند و به چشم نكنند.
4- .كا:كه از او.
5- .گا:بعينه؛آد،گا،كا+به دل ديدم به چشم نديدم.
6- .آج:گفت.
7- .آد،كا،گا+در شب معراج.
8- .آد،گا:و حمل كردن قوله ما راى.
9- .آج:غرايب.
10- .آد:ديدم.
11- .آد،كا،گا:برخواست.
12- .آد،گا+كجاست.
13- .آد،گا:بدين آيه.
14- .آد،گا:تذهب.

مى گويد: لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ (1).و هركه تو را گويد من از آن پنجگانه يكى دانم[74-پ]دروغ گويد و اللّه تعالى يقول (2): إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ (3)-الآية.

قوله: أَ فَتُمٰارُونَهُ عَلىٰ مٰا يَرىٰ ،اى راى (4).عبد اللّه مسعود و عائشه و مسروق و نخعى و حمزه و كسائى و خلف و يعقوب خواندند:أ فتمرونه،به فتح تا«بى الف »على معنى أ فتجحدونه،و اين اختيار ابو عبيده (5)است براى آن كه ايشان مجادله نكردند با رسول-عليه السلام-بل جحود كردند با او.يقول العرب:

مريت الرجل (6)حقّه،اذا جحدته،قال الشّاعر:

لئن (7)هجوت اخا صدق و مكرمة***لقد مريت اخا ما كان يمريكا (8)

اى،جحدته.و باقى قرّاء أ فتمارونه خواندند بضمّ«تا»و به«الف»،يعنى جدل مى كنى (9)با او بر آنچه ديده است.و

فى الحديث: لا تماروا فى القرآن فانّ المراء[فيه] (10)كفر ،گفت:جدل مكنى (11)در قرآن كه جدل كردن در او كفر است.

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىٰ ؛بديد او را يك بار ديگر يعنى رسول-عليه السلام- جبريل را بديد يك بار ديگر.نزل اخرى،اى،مرة اخرى.يعنى برآن صورت كه بر (12)آسمان باشد،چه رسول-عليه السلام-او را برآن (13)صورت دو بار ديد، يك بار به اوّل نوبت كه وحى آمد،و (14)رسول-عليه السلام-بر كوه حرى بود،

ص : 170


1- .سورۀ انعام(6)آيۀ 103.
2- .آد،گا:قوله تعالى.
3- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 34.
4- .آد،گا+عبد اللّه عباس.
5- .آد،كا،گا:ابو عبيد.
6- .آد،گا:لرجل.
7- .آد،گا:اذا.
8- .آج،گا:تمريكا.
9- .آج:مى كنيد؛آد،كا،گا:مى كنند.
10- .اساس و آج:ندارد،با توجّه به آد تصحيح شد.
11- .همۀ نسخه ها:مكنيد.
12- .همۀ نسخه ها:در.
13- .آد:بر اين؛كا:بدين.
14- .آد،كا،گا:آورد و دويم شب معراج،اوّل كه وحى آورد.

نگه كرد (1)شخصى را ديد همه روى آسمان بپوشيده (2)،چنان كه از آسمان هيچ پديد نبود،و بر رسول سلام مى كرد (3).رسول-عليه السلام از او بترسيد و از هوش برفت باز با هوش آمد (4)جبرئيل-عليه السلام-فاتحه بر او خواند.و ذلك قوله: وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (5)،يعنى جبرئيل به افق مبين بود.و بارى ديگر (6)به نزديك سدرۀ منتهى ديد او را برآن شكل و هيئت كه در مقام خود باشد.و سدره درخت[75- ر]نبق باشد و براى[آن] (7)«منتهى»خواند آن را كه علم خلايق تا آنجا باشد (8).

هلال بن يسار (9)گفت:عبد اللّه عبّاس كعب الاحبار را پرسيد از شجرۀ منتهى-و من حاضر بودم-گفت:درختى است در اصل عرش و شاخ و برگ او بر سر حاملان[عرش] (10)است،علم خلايق تا آنجا برسد.و آنچه و راى آن است غيب است،جز خداى نداند،عبد اللّه مسعود گفت:به آن (11)منتهى خوانند (12)آن را كه هرچه از بالاى آن آيد با آنجا (13)رسد و هرچه از زير آن بود با آنجا (14)رسد، پس هيچ چيز نباشد از فرمانهاى خداى تعالى و الّا به او رسد،دعا كه از زمين بر شود و قضا كه از بالا (15)فرود آيد.بعضى دگر گفتند:براى آن كه ارواح مؤمنان آنجا رسد،و گفتند:براى آن كه هركس كه بر سنّت رسول (16)بميرد با آنجا رسد.

ابو هريره گفت رسول-عليه السلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان

ص : 171


1- .آد،گا:نگاه كرد.
2- .آج،گا:پوشيده؛آد،گا:پوشيده بود.
3- .همۀ نسخه ها:سلام كرد.
4- .آد،كا:چون با هوش آمد؛گا:چون بهوش بازآمد.
5- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 23.
6- .آد،كا،گا:بار ديگر.
7- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
8- .آد،كا،گا+آن نهايت علم خلق است.
9- .آد،كا،گا:يساف.
10- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
11- .آد،گا:براى آن.
12- .همۀ نسخه ها:خوانند.
13- .به آنجا.
14- .به آنجا.
15- .گا:آسمان.
16- .آد،گا+و ولايت على-عليهما السلام.

بردند به سدرۀ منتهى (1)رسيدم،مرا گفتند:اين سدره است كه هركس كه از امّت تو بميرد با آنجا رسد چون بر سنّت تو باشد.گفت:نگاه كردم چهار جوى (2)ديدم كه از زير آن بيرون مى آمد،و ذلك قوله: أَنْهٰارٌ مِنْ مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ -الى قوله: مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى (3)،يكى از آب و يكى از شير و يكى از مى و يكى از انگبين،درختى بود كه سوار (4)نيك رو در سايۀ او هفتاد سال مى رفتى،و در خبرى ديگر آمد از أسماء بنت ابي بكر كه او گفت:يك روز رسول-عليه السلام-وصف سدره مى كرد،گفت:سوار در سايۀ او صد سال مى رود (5)و چندان (6)سايه بود آن را كه دويست هزار سوار در او بتوانند خفتن.در زير آن بسترى فگنده (7)از زر صامت،ميوۀ او به شكل سبوهاست (8).

مقاتل گفت:يك برگ او[75-ر]همۀ دنيا را سايه كند،ميوه هاى او انواع حلىّ و حلل است و همه لون از الوان ميوه بر او باشد،و اگر سوارى (9)نيك رو بر اسپى نشيند و خواهد تا گرد (10)ساق او بگردد پير شود و عمرش برسد (11)و آن بنرسد (12).و در مسائل عبد اللّه سلام هست كه او رسول-عليه السلام-را پرسيد از وصف شجرۀ منتهى (13).گفت:درختى است در آسمان هفتم بر او اند هزار هزار (14)شاخ است،بر هر شاخى اند هزار هزار ازگ (15)است،بر

ص : 172


1- .آج،آد:سدرة المنتهى.
2- .آد،گا+را.
3- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 15.
4- .كا:سوار.
5- .آد،گا:سال تواند رفت كه بازنايستد.
6- .آد:و يك برگان را چندان؛كا:و يك برگ او را چندان.
7- .آد،گا:افگنده.
8- .آد،كا،گا:كوزها.
9- .كا:سوارى.
10- .آد،كا:كه گرد.
11- .آد،گا:به سر آيد.
12- .آد،گا:و هنوز گرد آن نگرديده باشد؛گا:و به گرد آن نرسد.
13- .آج:شجرۀ سدرة المنتهى.
14- .آج:اندر هزار هزار.
15- .آد،كا،گا:اژگ.

هر ازگى (1)اند هزار هزار برگ است،در زير هر برگى اند هزار هزار كردوس فرشته است،هر كردوسى اند هزار هزار،و در بعضى اخبار چنان است كه:شجرۀ منتهى و شجرۀ طوبى يكى است،و ذكر آن در حديث معراج رفته است.

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مٰا يَغْشىٰ ،گفت:بازپوشيد آن را كه بازپوشيد،يعنى سايه افگند بر آنچه سايه افگند.عبد اللّه مسعود گفت:مراد به«ما يغشى»بسترى است از زر خالص،و اين روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس.حسن گفت:

نورى است از خداى تعالى كه او را (2)بازپوشيد تا از آن نور روشن شد،و گفتند:

مراد فرشتگان اند كه به منزلت مرغان بر او نشينند چندان كه عددشان جز خداى نداند،و رسول-عليه السلام-گفت:بر هر برگى از برگهاى او فرشته اى را ديدم ايستاده تسبيح و تهليل مى كردند خداى را.

و ابو هريره روايت كرد در حديث معراج در اين آيت كه:آنچه به او رسد و او را بازپوشد نورى باشد از انوار ملك-جلّ جلاله-و فرشتگانى (3)به مانند كلاغ كه بر او نشينند (4)،گفت:چون آنجا رسيدم با من سخن گفت و مرا گفت:حاجت بخواه،و در خبرى ديگر آمد كه (5)رسول-عليه السلام-گفت:شب معراج به درخت سدرۀ منتهى رسيدم و شناختم كه (6)آن درخت سدره است[76-ر]به برگ،و نيز (7)نبقش ديدم به مانند سبوهاى بزرگ و برگش مانند گوشهاى پيلان، آنگه به او رسيد آنچه (8)رسيد از نور خداى تعالى بر او ياقوت و زمرّد شد تا به حدّى رسيد به حسن و جمال كه واصفان از وصف (9)عاجز شدند (10).

ص : 173


1- .آد،كا،گا:اژگى.
2- .آج:آن را.
3- .گا:و آن فرشتگان.
4- .گا:كلاغان بودند كه بر درختان نشينند.
5- .آج:ديگر است كه.
6- .گا:و دانستم كه.
7- .گا:و به بر.
8- .آج+به او.
9- .آج،گا+او.
10- .گا:باشند.

عِنْدَهٰا جَنَّةُ الْمَأْوىٰ ،گفت:جنّت مأوى نزديك آن درخت است.عبد اللّه عبّاس گفت:بر دست راست عرش است و آن جاى شهيدان است،نظيره قوله:

فَلَهُمْ جَنّٰاتُ الْمَأْوىٰ (1) .عبد اللّه زبير گفت:يعنى جنّت المبيت؛يعنى شبگاه (2)ايشان باشد نه مهمان رهگذرى (3)باشند،چنان بودند كه (4)اگر در بهشت شب بودى هم آنجا بودندى.محمّد بن الكعب القرظىّ در شاذّ خواند:«عندها جنّه المأوى»،به«ها»على الفعل،يعنى ستره،أى ستر النبي-عليه السلام.و بعضى قرّاء در شاذّ خواندند:أجنّه،و المعنى واحد،گفتند:اين قرائت على و أنس است.أخفش گفت:معناه أدركه (5).

مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغىٰ ،گفت:چشم او بنگرديد (6)و ميل نكرد و از آنچه خداى او را فرموده بود تعدّى نكرد.و الزيغ؛الميل و الطغيان مجاوزة الحدّ.

لَقَدْ رَأىٰ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِ الْكُبْرىٰ ،گفتند معنى آن است كه:لقد راى الآية الكبرى من آيات ربّه،چنان كه«كبرى»صفت محذوفى باشد،و اگر صفت آيات بودى-كه جمع است-كبر (7)بايستى.بعضى ديگر گفتند:«كبرى»براى (8)موافقت سرهاى آيت گفت.در آيت خلاف كردند.عبد اللّه مسعود گفت:رفرفى بود سبز از بهشت فروهشته (9)] (10)چنان كه آفاق بپوشيد (11).ضحّاك گفت:سدرۀ منتهى بود، عبد الرحمن زيد و مقاتل گفتند:جبرئيل بود-عليه السلام-برآن صورت كه در

ص : 174


1- .سورۀ سجده(32)آيۀ 19.
2- .آد:شبانگاه؛كا،گا:شبنگاه.
3- .آج،آد،گا:راهگذرى.
4- .آج،آد،كا،گا:بود كه.
5- .آد،كا+ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مٰا يَغْشىٰ .
6- .كا:به او نگرديد؛آج:او بنگريد.
7- .اساس:كبرى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج+آن.
9- .آج:فروبهشت.
10- .اساس،گا:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،گا:بپوشد.

آسمان باشد (1)،گفتند (2):معراج است كه به آن بر آسمان رفت (3)،گفتند:مراد آن عجايب (4)است كه آن شب ديد،بيانه قوله: لِنُرِيَكَ مِنْ آيٰاتِنَا الْكُبْرىٰ (5).

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰى ،گفت:[ديدى] (6)لات و عزّى (7)،و اين نام دو بت است از بتان ايشان[76-ر].عامّۀ فرّاء به تخفيف«تا»خواندند،آنگه در معنى او خلاف كردند.بعضى گفتند:«اللاّت»تأنيث«اللّه»است چنان كه گويند:

عمرو و عمرة (8)و عبّاس و عبّاسه.آنگه چون مشركان اعتقاد كردند (9)كه آن بتان مؤنّث اند،«تا»در او آوردند (10)،از«اللّه»«اللاّت»گفتند،و از«عزيز»،عزّى.

قتاده گفت:«لات»بتى بود به طايف.ابن زيد گفت:«لات»خانه اى بود به نخله كه عرب پرستيدندى.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابو صالح خواندند:

«اللاّت»بتشديد«تا»،و گفتند:مردى بود كه بست براى حاجيان تر كردى و ايشان را دادى،چون بمرد قومى بر سر گور او مقام كردند و او را مى پرستيدند.

سدّى گفت:مردى بود كه براى اصنام پست تر كردى،چون بمرد (11)او را پرستيدند.مجاهد گفت:مردى بود بر سر كوهى و گوسپندى چند داشت،از روغن آن گوسپندان سويق (12)تر كردى و گاه گاه از او حيس ساختى و به حاجيان دادى و جاى او به بطن نخله بود،چون بمرد مردم او را پرستيدند.

كلبى گفت:مردى بود از ثقيف (13)او را گلّۀ گوسپندى بود،روغن آن

ص : 175


1- .آج:بود؛آو،گا+و.
2- .آج،آد،كا+مراد.
3- .آد،كا،گا+و.
4- .آج،آد،كا:عجايبى.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 23.ضبط قرآن مجيد:لنريك.
6- .اساس:ندارد؛آد،كا،كا:ديديد،با توجّه به آج افزوده شد.
7- .آد،گا+را.
8- .كا:عمره و عمره.
9- .كا:كردندى.
10- .آد:در آوردند.
11- .آج+مردم.
12- .كا:پست.
13- .آد،گا+و.

گوسپندان بياوردى و سنگى بود بزرگ برآن سنگ نهادى تا عرب كه گذشتندى پست (1)آن چرب كردندى،چون او بمرد ثقيف آن سنگ با قبيلۀ خود بردند و مى پرستيدند.امّا«عزّى»در او خلاف كردند.مجاهد گفت:درختى بود غطفان را كه پرستيدندى،و ازآن كه (2)رسول-عليه السلام-خالد وليد (3)را بفرستاد تا ببريد، تبر بر او مى زد و مى گفت:

يا عزّ كفرانك لا سبحانك***انّي رأيت اللّه قد اهانك

شيطانى از آن درخت بيرون آمد،مويها (4)برافلاخته (5)و واى و ويل خوانان دستها بر سر نهاده،خالد بازآمد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السلام- گفت:چرا نكشتى او را؟گفت:يا رسول اللّه[76-پ]نديدم (6)او را،در حال ناپديد شد.گفت:درخت از بيخ بر كندى؟گفت:نه.گفت:از اين نوبت كه آنجا روى درخت از بيخ بر كن و اصل او ببر تا باز برنيايد،و اگر آن زن را ببينى بكش.خالد بازرفت (7)درخت از بيخ بركند (8)و عروق او از بيخ ببريد،زنى از او بر آمد عريان،او را بكشت و بازآمد و رسول را خبر داد،گفت:آن عزّى بود و دگر او (9)را نپرستند (10).

ضحّاك گفت:«عزّى»صنمى بود غطفان را (11).سعيد بن ظالم (12)نهاد براى ايشان،و سبب آن بود كه او به مكّه آمد قريش را ديد كه سعى صفا و مروه

ص : 176


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+به.
2- .آج:آن بود كه؛آد،گا:و آن آن بود كه؛كا:و او آن بود كه.
3- .آج،آد،گا:خالد بن وليد.
4- .اساس:ميوه ها/ميوها/مويها؛آج:ميوها؛آد،كا،گا:مويها.
5- .آد،كا،گا:باز كرده.
6- .آد،گا:چون بديدم.
7- .آد،گا+و.
8- .آد،گا:بر آورد.
9- .كا:آن درخت.
10- .آد،كا،گا:نپرستيدند.
11- .آد،گا+كه.
12- .آد،كا،گا:سعد بن ظالم.

مى كردند تا بطن (1)نخله آمد و قوم خود را گفت:اهل مكّه را دو كوه است كه آنجا طواف مى كنند،و خدايى است ايشان را كه او را مى پرستند (2)و شما را نيست.

گفتند:پس چه فرمايى؟گفت:من تدبيرى سازم.برفت و سنگى از كوه صفا بكند و يكى از مروه و بياورد و بنهاد در برابر يكديگر،گفت:اين صفا و مروۀ شماست و سه سنگ بگرفت و برهم نهاد در بن درخت (3)خرما و گفت:اين معبود شماست اين را مى پرستى (4)و آنجا طواف مى كنى (5).همچنين مى كردند تا رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد (6)،بفرمود تا آن سنگها برداشت و آن درخت ببريدند،و تولّاى (7)درخت بريدن خالد وليد (8)را فرمود.ابن زيد گفت:خانه اى بود به طايف در كه ثقيف (9)پرستيدندى.

وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْرىٰ ،ابن كثير«مناءة»خواند به مدّ،و ابو بكر و عاصم (10)همچنين روايت كردند (11).و أنشد:

الأهل أتى تيم (12)بن عبد مناءة***على الشّنء فيما بيننا ابن تميم

و باقى قرّاء مقصور (13)خواندند.قتاده گفت:اين بتى بود كه خزاعه (14)پرستيدندى و در اصل قديد را بود.ابن زيد گفت:نام خانه اى است در مشلل (15)، بنو كعب[77-ر]آن را پرستيدندى[ضحّاك گفت:صنمى بود از آن هذيل و

ص : 177


1- .كا:ببطن.
2- .آج:ايشان را كش مى پرستند.
3- .آج،آد،گا:درختى،كا:درختى از آن.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى پرستيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كنيد.
6- .آد+و.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها+آن كار،يعنى.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:خالد بن وليد.
9- .آد،كا،گا:بنى ثقيف.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:ابو بكر عن عاصم.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:كرد.
12- .اساس،آج،كا:ائب تيم،با توجه به چاپ شعرانى و مآخذ ديگر تصحيح شد.
13- .اساس:منصوب،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .آد،كا،گا+بنى خزاعه.
15- .اساس،آج:ملل،با توجه به آد،كا تصحيح شد.

خزاعه،اهل مكّه آن را پرستيدندى] (1)و گفتند:لات و عزّى و مناة سنگها بود (2)در كعبه (3)نهاده بودند و اين (4)را عبادت كردندى،و گفتند:اشتقاق«مناة»من ناء النجم ينوء نوءا.

و قرّاء خلاف كردند در وقف بر«لات»و«مناة».بعضى بر او وقف كردند به «هاو،و بعضى به«تا»،و هر«تا»كه اصلى باشد چون صوت و موت و فوت،بر او وقف به«تا»كنند،و هر«تا»كه زيادت باشد و تأنيث را باشد بر او وقف به «ها»كنند،نحو:رحمة و نعمة (5)و ما اشبه ذلك.و آنچه مضاف بود بر او وقف نشايد كردن لتعذّر الفصل بين المضاف و المضاف إليه.

وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْرىٰ ،در او (6)وقف ممكن باشد،جز كه نشايد كردن لقبح الفصل بين الصّفة و الموصوف.و معنى آيت آن است كه:چنان مى دانى كه (7)اين اصنام دختران خداى اند،و التّقدير:أ فرأيتم هذه الاصنام بنات اللّه،مفعول دوم بيفكند براى دلالت كلام بر او.و گفتند:معنى آن است كه اين اصنام را كه دعوى كردى (8)كه خداى اند از اين آيات كه خداى راست چيزى هست ايشان را؟ و التّقدير:أ فرأيتم (9)اللاّت و العزّى و مناة الثّالثة الاخرى يفعلون ما فعل اللّه أو بعض ما فعل اللّه،ثمّ حذف لدلالة الكلام عليه.

آنگه گفت: أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثىٰ ؛شما را فرزندان نرينه مى باشد (10)و خداى را مادينه،اين بهتر براى خود اختيار كردى (11)و فروتر و كمتر براى خداى.

تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزىٰ ؛اين قسمتى است نه به عدل و نه به انصاف.

ص : 178


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا:سنگهايى بود كه.
3- .آد،گا:مكّه.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:آن.
5- .آد،گا+و شجرة؛كا+سحرة.
6- .آج:بر او.
7- .آج،آد:مى دانيد؛كا،گا:مى دانند.
8- .كا:دعوى كردند.
9- .آج:أ فرأيت.
10- .كا،گا:مى رسد.
11- .آج،آد،كا:كرديد.

عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:قسمة جائرة؛قسمتى است بظلم.مجاهد و مقاتل گفتند:قسمة عوجاء (1)قسمتى است كژ.حسن گفت:غير معتدلة (2)[77-پ]؛ جز (3)عدل.ابن سيرين گفت:غير مستوية؛ناراست.ضحّاك گفت:ناقصة، سفيان گفت:منقوصة،و معنى (4)متقارب است.قوّاس[و] (5)بزّي روايت كرد[ند] (6)از ابن كثير«ضيرى»بالهمز،و باقى قرّاء نامهموز (7).كسائي گفت:ضاز يضيز ضيزا،و ضاز يضوز،ضوزا،و ضأز (8)يضأز ضأزا (9)اذا ظلم (10)و نقص،قال (11):

ضازت بنو اسد بحكمهم***اذ يجعلون الرأس كالذنب

و قال الآخر انشده الاخفش:

فان تنأ عنّا (12)ننتقصك و ان تغب***فسهمك مضئوز و انفك راغم

و وزن«ضيزى»فعلى است به ضم«فا»الّا آن است كه مكسور است (13)براى آن كه در كلام عرب فعلى بكسر در صفات نيامده فعلى آمده،نحو:حبلى و انثى و بشرى و عسرى (14)و نيز فعلى آمده،چون:غضبى و سكرى و عطشى،و فعلى به كسر«فاء»در اسماء آمده،نحو:فرى و ذكريى (15)،مؤرّج گفت:نخواست كه«ضاد»را مضموم كنند،چه اگر چنين كردندى با«واو»شدى و كلمه من ذوات الياء است،«ضاد»را مكسور بكردند چنان كه گفتند:بيض،و الاصل:

ص : 179


1- .كا:عوج.
2- .آج:معتدل؛كا،گا:معدله.
3- .آد،كا،گا+به.
4- .آد،كا،گا:و معانى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،گا:بى همز؛كا:به غعر همزه.
8- .كا:ضاءز.
9- .كا:يضاء ضيئزا.
10- .اساس،آج:اظلم؛كا:أى اظلم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آد،كا،گا+الشّاعر.
12- .آد:تنازعنا.
13- .آد،گا:كردند؛كا:نكردند.
14- .آد،گا:پسرى و انثى عسرى؛كا:يسرى و عسرى.
15- .آد،گا:ذكرى و ذفرى.

بوض (1)،نحو:حمر و صفر و سود و آن كس كه او گفت ضاز يضوز گفت اسم او ضوزى باشد،على فعلى كشورى.

إِنْ هِيَ ،گفتندى (2)نيستند الّا نامهايى كه بر او نهاده ايد (3)شما و پدران شما، مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ ؛خداى تعالى به آن حجّتى فرونفرستاد. إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ ،متابعت نمى كنند الّا گمان را و از پى گمان مى شوند (4).و(ان)،در هر دو جاى به معنى«ما»ى نفى است. وَ مٰا تَهْوَى الْأَنْفُسُ ؛و آنچه هواى دل ايشان است يعنى از خداى و استحقاق عبادت بر اين بتان (5)جز نام نيست و آن نام شما نهاده (6)و پدران شما.آنگه بعضى به گمان و بعضى به هواى نفس بى حجّتى و بيّنتى و بصيرتى[78-ر]ايشان را مى پرستى، وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدىٰ ؛و به ايشان آمد از خداى تعالى هدى و بيان و ادلّه بر آنكه ايشان خداى نيستند و (7)عبادت نشايد كرد (8)جز خداى را.

أَمْ لِلْإِنْسٰانِ مٰا تَمَنّٰى ،يعنى گمان مى برند اين بت پرستان كه آنچه ايشان تمنّا كرده اند ايشان را خواهد بود و اين بتان شفيعانه (9)ايشان خواهند بود.و اين استفهام را معنى جحد است يعنى نخواهد بود (10)ايشان را كه اين تمنّا كردند (11).

فَلِلّٰهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولىٰ ؛خداى راست دنيا و آخرت و آنچه خواهد[بدهد (12)]و آنچه خواهد منع كند نه به هوى (13)و مراد كافران (14)كه ايشان تمنّايى

ص : 180


1- .آج:بيض و بوض.
2- .آج:گفت.
3- .آد،كا،گا:بر نهاده ايد.
4- .آد:مى روند؛گا:مى رويد.
5- .همۀ نسخه بدلها:اصنام.
6- .همۀ نسخه بدلها:نهاده ايد.
7- .آد،گا+ايشان را.
8- .كا:كردن.
9- .آد،گا:شفيع.
10- .كا:بودن.
11- .آد،گا:چنان كه آرزو مى كنند.
12- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
13- .اساس و آج،اندكى مخدوش است و«نه به يهود»خوانده مى شود،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها+است.

كردند (1).و آن محقّق شد چه عجب است ازآن كه دنيا و آخرت خداى راست به آن كس دهد كه او خواهد و منع كند ازآن كه او خواهد.

وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمٰاوٰاتِ ،آنگه گفت بس فرشته كه در آسمان است كه اين كافران ايشان را مى پرستند و اعتقاد كرده اند كه ايشان دختران خداى اند و ايشان شفاعت خواهند كرد در حقّ ايشان كه شفاعت ايشان-اگر كنند-در حقّ اينان هيچ غنايى نكند و سودى ندارد و نه نيز شفاعت هيچ شفيع. إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّٰهُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَرْضىٰ ؛الّا پس ازآن كه خداى دستورى دهد آن را كه خواهد و رضا دهد.و قوله:و شَفٰاعَتُهُمْ ،راجع است اين ضمير جمع با معنى«كم»و اخفش گفت:ملك را لفظ (2)موحّد است و معنى جمع.و مثله قوله: فَمٰا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِينَ (3).

إِنَّ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ،آنگه گفت اين كافران كه به قيامت ايمان ندارند فرشتگان را به نام زنان مى خوانند ازآنجا كه گفتند دختران خداى اند، قيل:كتسمية الانثى و قيل:بتسمية الانثى.

آنگه گفت: وَ مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ؛[78-پ]ايشان را به آن هيج علمى نيست؛متابعت نمى كنند الّا گمان را و گمان از حق هيچ غنا نكنند يعنى هيچ سود ندارد (4)و به جاى او بنايستد (5).

آنگه رسول را امر كرد و گفت: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّٰى ،برگرد از آن كس كه او از ذكر (6)معرض است و پشت بر كلام (7)و نام ما كرده،گفتند مراد به ذكر قرآن

ص : 181


1- .آج،كا:كنند؛آد،گا:تمنّا بود.
2- .آد،كا،گا+واحد.
3- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 47،آد،كا،گا+الّا من بعد ان يأذن اللّه لمن يشاء و يرضى،الّا پس ازآن كه خداى تعالى دستورى دهد آن را كه خواهد و رضا دهد.
4- .آد،گا:نكند.
5- .اساس،آج،كا:بنه ايستد،آد،گا:نايستد.
6- .آج+ما.
7- .آج+ما.

است و گفتند (1)توحيد است،و گفتند: (2)ايمان است،و گفتند:رسول است- عليه السلام. وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ؛و الّا حيات دنيا و زندگانى سراى نزديك تر نخواهد. گفت: ذٰلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ؛مبلغ ايشان از علم اين است و بيش (3)نمى دانند و علمى نيست ايشان را به ثواب آخرت و احوال قيامت.فرّاء گفت:

مراد به ضعف (4)رأى ايشان است و ازراء (5)عيب بر ايشان گفت:قدر عقلشان و نهايت علمشان است كه دنيا بر آخرت اختيار كردند (6).آنگه گفت خداى تو عالم تر است به آن كه (7)گمراه است از راه و آن كس كه راه برده است و ره يافته يعنى همه را داند و شناسد (8)و هيچ بر او پوشيده نيست.

وَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،گفت خداى راست آنچه در آسمان و در زمين است به ملك و ملك،هركس كه از آن چيزى دارد[به عاريت دارد] (9)و چون همه او را باشد جزاى (10)باشد. لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسٰاؤُا بِمٰا عَمِلُوا ؛تا پاداشت (11)دهد آنان را كه اساءت و بدى كرده باشند (12)آنچ كرده اند.و پاداشت (13)دهد نيكوكاران را به احسان.يقال:جزيته كذا و بكذا و جزاه اللّه الجنّة و بالجنّة (14).و قوله: بِالْحُسْنَى اى؛بالجنّات.[79-ر]و هى احسن ممّا عملوا،و مثله قوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ (15).

اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ ،گفت آنان كه اجتناب كنند از گناه كباير و از فواحش (16)و منكرات. إِلاَّ اللَّمَمَ ،بعضى گفتند اين استثناء صحيح

ص : 182


1- .آد،كا،گا+مراد.
2- .آد،كا،گا+مراد.
3- .آد،كا،گا+از اين.
4- .آج،آد،گا:تضعيف.
5- .آج:و او را؛آد و گا:ندارد؛كا:و آن رأى.
6- .همۀ نسخه ها:كرده اند.
7- .همۀ نسخه ها:به آن كس كه.
8- .آد،گا:مى داند و مى شناسد.
9- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
10- .آج:جزا به او؛آد،كا،گا:جزا با او.
11- .آد،كا،گا:پاداش.
12- .آد،كا،گا+به.
13- .آد،كا،گا:پاداش.
14- .آد،كا،گا+و مراد به حسنى بهشت است نظيره.
15- .سورۀ يونس(10)آيۀ 26.
16- .آد،گا:و فواحش.

است و معنى آن است الّا ان يلم بالفاحشة و يهم بها و لا يفعلها (1)ثمّ يتوب عنها.

گفت الّا آن كه همّت كند (2)به گناه و آن گناه نكند آنگه (3)توبه كند از آن و اين قول ابو هريره (4)و مجاهد و حسن و ابو صالح و روايت عطاست از عبد اللّه عبّاس.و ابو هريره گفت كه رسول-عليه السلام-گفت:

ان تغفر اللّهم تغفر جمّا***و اىّ عبد لك لا المّا

اين بيتى شعر (5)است اگر اين خبر درست باشد رسول-عليه السلام- بر وجهى گفته باشد كه موزون نباشد از تقديم و تأخير و«لا (6)المّ»گفته باشد بى الف قافيه،چه (7)رسول-عليه السلام-از اين (8)اجتناب كردى و خداى تعالى او را از اين تنزيه كرد،گفت: مٰا عَلَّمْنٰاهُ الشِّعْرَ وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُ (9).و قوله: وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ (10)تا ايهام نيفكند (11)عرب را كه اين قرآن نظم و گفته و انداختۀ اوست.

بعضى دگر گفتند اين استثناء منقطع[است] (12)التّقدير:لكن اللمم،بر اين قول لمم از جملۀ كباير و فواحش نباشد.

آنگه خلاف كردند در معنى او بعضى گفتند:مراد آن گناه است (13)كه در جاهليّت كردند كه خداى تعالى ايشان را به آن نخواهد گرفتن (14).و گفتند (15)سبب نزول آيت آن بود كه مشركان مسلمانان را گفتند كه:شما تا بدى با ما (16)اين

ص : 183


1- .آد،گا:و ان فعلها.
2- .آد،گا:همّت بر گمارد.
3- .آد،گا:و اگر كند.
4- .آد،گا+است.
5- .آد،گا:منظوم.
6- .آج:الّا.
7- .كا:و چون.
8- .آد،كا،گا:از شعر.
9- .سورۀ يس(36)آيۀ 69.
10- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 41.
11- .آد،گا:تا گمان نيفتد.
12- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
13- .آد،كا،گا:آن گناهاست؛آج:گاهان است.
14- .آد،كا،گا:گرفت.
15- .اساس:گفتن،با توجه به آج و ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .آج:يا بدى با ما؛آد:با ما بوديد؛گا:تا با ما بوديد.

معاصى و فواحش مى كردى (1)اكنون بيامده (2)بر ما عيب مى كنى[و ما را وعيد مى كنيد] (3)بر اين خداى تعالى اين آيت فرستاد.اين قول زيد بن[80-ر]ثابت است و زيد بن اسلم و روايت والبى از عبد اللّه عبّاس.بعضى دگر گفتند:گناه صغيره خواست مانند نظرى (4)و غمزه اى و مانند اين.و اشتقاق او از المّ بالشّيء اذا نزل به باشد و لم يتعمّق (5)فيه و لم يلزمه،مانند آغاز كارى و ابتدايى و اندكى از او،چنان كه در او خوض نكند،و اين قول عبد اللّه مسعود است و مسروق و شعبى و ابو سعيد خدرى و حذيفة بن اليمان.

و طاوس از عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه او گفت:[بهتر چيزى كه به «يمم»مى ماند و به تفسير او مى شايد كرد (6)،آن است كه ابو هريره روايت كرد از رسول عليه السلام-كه او گفت] (7)چون خداى تعالى نام كسى در جملۀ زناة بنويسد آن لا محاله راست باشد اگر به چشم نگرد زناء چشم (8)باشد و اگر به زبان گويد زناء زبان باشد و اگر به لمس كند (9)زناء دست (10)باشد و اگر (11)سعى كند زناء پاى باد و اگر به فرج كند آن زناست و فاحشه و الّا آن دگر آن (12)لمم باشد، يعنى بالاضافة الى زناء الفرج.عبد اللّه زبير گفت و عكرمه و قتاده و ضحّاك:آن باشد كه در او حدّ لازم نباشد در دنيا و در قيامت عذاب نبود خداوندش را (13).

كلبى گفت:«لمم»بر دو وجه بود،يكى آن كه در او حدّ و عذاب نباشد در دنيا و در قيامت عذاب نبود خداوندش را،و يكى آن كه گناهى بود كبيره،چون

ص : 184


1- .همۀ نسخه بدلها:مى كرديد.
2- .آج،كا:بيامده ايد.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .آد:نظره اى؛كا:نظرتى؛گا:نظرة.
5- .كذا ذر اساس و آج؛آد،گا:يتعمّق؛كا:تعمّق.
6- .گا:و تفسير آن شايد كرد.
7- .اساس و افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
8- .آد+به چشم.
9- .آد،گا:اگر به دست كارى كند؛كا:اگر به دست بود.
10- .كا:لمس.
11- .آد،گا+به پا.
12- .آد،گا:آن ديگرها.
13- .آد،گا:فاعلش را.

كرده شود از آن توبه كنند.عطاء گفت:«لمم»عادت نفس باشد،گناهى كه مرد به عادت كرده باشد،و آن آن است كه رسول-عليه السلام-گفت:

ما من مؤمن الّا و له ذنب يصيبه الفينة بعد الفينة،لا يفارقه حتى يفارق الدنيا (1)، يعنى السّاعة بعد السّاعة.

سعيد مسيّب گفت (2):از جمله،حديث النّفس باشد و خطور] (3)بالبال.

محمّد بن الحنفيّة گفت:«لمم»هر چيزى باشد كه مردم به او همّت[80-ر]كند (4)از خير و شر،و دليل اين تأويل آن خبر است كه روايت كردند] (5):

انّ للشيطان لمّة و للملك لمّة،و لمّة الشيطان الوسوسة و لمّة الملك الالهام، گفت:ديو را لمّه باشد و فرشته را لمّه،لمّۀ ديو وسوسه بود و لمّۀ فرشته الهام بود.

حسين بن الفضل گفت:نظرى باشد بى قصد و آن مغفور بود ازآنجا كه خبر آمد:

النّظرة الاولى لكم و الثّانية عليكم؛ نظر اوّل لمم باشد و دوم گناه،فرّاء گفت:صغيره باشد-و بيان كرديم كه[اصل] (6)او من المّ به اذا نزل به،و منه إلمام الخيال،براى آن كه مقيم نباشد عاريتى و رهگزرى (7)[بود] (8)،قال الاعشى:

المّ خيال من قتيلة بعد ما***و هى حبلها من حبلنا فتصرّما

و قال آخر:

أنّى المّ بك الخيال يطوف***و مطافه بك فكرة و شعوف

و معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:من محسنان را جزاى نيكوتر از آن كنم كه ايشان كرده باشند،و وصف كرد ايشان را گفت:ايشان آنان باشند كه از كباير و فواحش اجتناب كنند الّا لمم (9)،و خلاصۀ معنيا و الّا گناهى كه از آن توبه

ص : 185


1- .كا+يالفينة.
2- .آج+لمم هر چيزى باشد كه.
3- .آج:حظوظ.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنند.
5- .آج+كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كذا در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:ره گذرى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كا:إلاّ اللمم.

كنند،يا صغيره،كه اگرچه توبه نكنند يا گناهى كرده (1)شود ايشان را-نه بر وجه قصد به آزار خداى-كه آن مغفور باشد ايشان را (2)،كه خداى تعالى واسع مغفرت است فراخ آمرزش است واسع الرّحمة (3)است،نظيره قوله: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ (4)،گفت:خداى تو فراخ آمرزش است لمم را و بزرگ نيايد آمرزيدن گناهان و اگرچه بزرگ باشد،و گناه بنده اگرچه عظيم بود رحمت خداى از او بزرگتر است.از آن (5)يكى از بزرگان (6)گفت:الهى اگر همۀ عالم را بيامرزى مشتى خاك آمرزيده باشى،گفت:اگر (7)عالم را بسوزى مشتى خاك (8)سوخته باشى،بر تو دشخوار (9)نيست آمرزيدن[80-پ]گناه.

و در خبر است كه حسن بن هانى (10)ابو نواس را در خواب ديدند،گفتند (11):

ما فعل اللّه بك؛خداى با تو چه كرد؟گفت:غفر لي ببيتين قلتهما،گفت:مرا بيامرزيد به دو بيت كه گفته بودم.گفتند:آن بيتها چه بود؟گفت:

من انا عند اللّه حتّى اذا***اذ نبت لا يغفر لي ذنبي

العفو يرجى من بني آدم***فكيف لا أرجوه من ربّي

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ؛او عالم تر است از شما (12)چون شما را از زمين بيافريد،يعنى پدر شما آدم را كه اصل شما اوست،و گفتند:شما را از زمين آفريد از براى آن كه نطفۀ مرد از غذايى (13)است كه آدمى خورد و آن همه از

ص : 186


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:كه كرده.
2- .آد،كا،گا+ إِنَّ رَبَّكَ وٰاسِعُ الْمَغْفِرَةِ .
3- .آج،گا:واسع الرحمة فراخ آمرزش؛آد:واسع المغفرة فراخ آمرزش.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 15.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:«از آن!را ندارد.
6- .آد،گا:يكى از صالحان؛كا:يكى از جمله صالحان.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشى و اگر همه.
8- .آج،كا+را.
9- .آد،گا:دشوار.
10- .آج+گفت؛كا:حسن بن هانى را كه معروف است به.
11- .كا:به او گفتند.
12- .آد،گا:به شما.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:اغذيه.

زمين است،پس آدمى از نطفه است و نطفه از غذا و غذا از زمين. وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ ؛و چون شما جنين بودى (1)در شكم مادر (2).و جمع«جنين» أجنّه باشد،و جنين كودك باشد در شكم مادر براى آن كه پوشيده باشد،من الجنّ و هو الستر. فَلاٰ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ ؛خود را تزكيه مكنيد و مدح مكنى (3)و تنزيه ساحت خود به زبان خود مكنيد (4)؛اين قول عبد اللّه عباس است و مجاهد.

كلبى گفت و مقاتل (5):جماعتى را عادت بود كه طاعت خود (6)بازگفتندى و به آن تبجّح كردندى (7)كه (8)نماز و روزه و حجّ ما،خداى تعالى (9)اين آيت فرستاد و گفت:خود را مستايى (10)،و رسول-عليه السلام-گفت:

إذا رأيتم المدّاحين فاحثوا في وجوههم التّراب چون كسانى را بينى كه (11)خود را بستايند،خاك در روى ايشان پاشى. (12)هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقىٰ ؛او عالم تر است به متّقيان كه كيست كه از معاصى بپرهيزد و به طاعت عمل كند (13)،و آن عمل براى خداى كند،و اين قول از[81-ر]اميرالمؤمنين على روايت كردند.

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلّٰى ،عبد اللّه عبّاس گفت و سدّى و كلبى و مسيّب بن شريك كه:اين آيت (14)در حقّ (15)عثمان بن عفّان آمد كه او عادت داشت كه صدقه و نفقه نيكو كردى،برادرى بود او را از جهت رضاع،نام او عبد اللّه بن سعد-

ص : 187


1- .آج،كا،گا:بوديد.
2- .آد:مادران.
3- .آج،كا:مكنيد؛آد،گا:مدح خود مگوييد.
4- .آد،كا،گا:مگوييد.
5- .آد،كا،گا:كلبى و مقاتل گفتند.
6- .آد،گا+را.
7- .آد،گا:افتخار كردندى.
8- .كا+گفتندى.
9- .آد،گا+خداى تعالى دانست كه ايشان لاف مى زنند و نظر تحقيق ندارند.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:مستاييد.
11- .آج،كا،گا:بينيد كه.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها پاشيد.
13- .آد،گا:به طاعت در آويزد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:آيه.
15- .آج:آيه براى؛آد:آيه در شأن.

بن ابى سرح،و او منافق بود،او را ملامت كرد برآن دادن (1)،گفت:چنين كه تو مى كنى زود باشد كه دروش (2)شوى و محتاج گردى (3).عثمان گفت:من گناهان بسيار دارم (4)،اين براى آن مى كنم تا كفّارت گناهان من شود.او گفت:اين شتر كه دارى با رحل و آلت به من ده تا من جملۀ گناهان تو بر گيرم،شتر بدو داد و گواه برگرفت (5)و دست از آن صدقه دادن بداشت،خداى تعالى اين فرستاد (6)، گفت: أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي (7)؛ديدى اى محمّد آن مرد كه بگريخت و پشت به هزيمت داد روز احد.؟ وَ أَعْطىٰ قَلِيلاً ؛و چيزى اندك داد به صاحبش (8)عبد اللّه بن سعد (9)يعنى آن شتر كه بدو داد. وَ أَكْدىٰ ،أى قطع خيره و عطاه،و آن خير كه مى كرد بازگرفت، چون (10)آيت آمد برآن متأسّف شد و با سر خير كردن رفت و اين خبر ابو اسحاق الثعلبىّ (11)امام اصحاب الحديث در تفسير خود آورد.

مجاهد گفت:و ابن زيد:آيت در وليد مغيره (12)آمد،و او رسول را متابعت نمودى در بعضى كارها،مشركان او را منع كردند (13)،او گفت:من از عذاب خداى مى ترسم،اين (14)كس گفت:چندينى (15)از مالت به من ده تا من گناهان تو برگيرم.او با سر شرك شد و از آنچه گفته بود اندكى بداد و خيرى كه كردى پيش از آن[81-پ]بازگرفت،اين آيت در او (16)فرود آمد.

ص : 188


1- .آد،گا:بر صدقه دادن.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:درويش.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+به خواستن.
4- .آد،گا+و مظالم متراكم.
5- .آج،كا:بر او گرفت؛آد،گا:بر خود گرفت.
6- .آج،آد،گا+و.
7- .آج،آد،گا+تولّى.
8- .آد،گا+يعنى.
9- .آد،گا:عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح.
10- .آد،كا،گا+اين.
11- .آد،كا،گا+المفسر.
12- .آد،گا:وليد بن مغيره.
13- .آد،كا،گا:عيب كردند.
14- .آج،آد،گا:آن.
15- .كذا:در اساس،شايد«چند بيتى»؛كا:چندين؛گا:چيزى.
16- .آد،گا:در حقّ او.

عطاء بن يسار گفت:آيت در مردى آمد كه او برگى ساخته بود تا پيش رسول-عليه السلام-آيد (1)،يكى گفت (2):چه خواهى كردن؟گفت:همانا از خير او نصيبى يابم.گفت:اين كه ساخته اى مرا ده و من جملۀ گناهان تو برگيرم،اين آيت فرود آمد در او.

سدّى گفت:اين آيت در عاص بن وائل السهمىّ آمد كه او در بعضى كارها رسول را-عليه السلام-موافقت نمودى.محمّد بن كعب گفت:آيت در ابو جهل آمد كه او گفت:«و اللّه ما نافرنا محمّدا الّا بمكارم الاخلاق؛اين آيت در او آمد.

وَ أَعْطىٰ قَلِيلاً من العطاء و اكدى،بخل بالباقي،يعنى عطا اندك داد و به باقى بخل كرد و منع،و اصل«اكدى»من كدية الحافر باشد،كه (3)مرد چاه كن چاهى مى كند سنگى عظيم پيش آيد او را كه نتواند بشكستن (4)به آن فروماند آن سنگ را كديه خوانند،و فعل از او اكدى باشد اذا بلغ الكدية فقطع الحفر و أيس من الماء.مؤرّج گفت:اكدى إذا منع الخير،قال الحطيّئة:

فاعطى قليلا ثمّ اكدى بماله***و من يبذل المعروف فى النّاس يحمد

أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرىٰ ،آيت انكار است برآن كه او تحمّل گناه غيرى خواست كرد (5)،گفت:به نزديك او علم غيب است كه با او چه خواهند كرد (6)، و او مى بيند يعنى مى داند كه آنچه گفت (7)از تحمّل گناه ديگرى چنان است كه او گفت.

أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمٰا فِي صُحُفِ مُوسىٰ ؛يا او را خبر نداده اند از آنچه در صحيفه ها و اسفار و اجزاى تورات موسى است و نيز (8)صحف ابراهيم

ص : 189


1- .آد،گا:آورد.
2- .آد،كا،گا:يكى او را گفت.
3- .آد،گا+گاه باشد كه.
4- .آج،كا:شكست آد،گا:نتوان شكست.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:او گفت.
6- .كا،گا:كردن.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:او گفت.
8- .آد،كا،گا+در.

-عليه السلام-كه او وفا[82-ر]كرد به عهدهاى خداى تعالى (1)،وفى و أوفى و وفّى ثلاث لغات بمعنى واحد.

أَلاّٰ تَزِرُ (2)وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله،التّقدير (3):انّه لا تزر، و آنچه در آن صحف است آن است كه او به گناهكارى (4)ديگرى را نگيرد،و بار گناه كسى بر كسى (5)ننهد.بعضى مفسّران گفتند:پيش از ابراهيم-عليه السلام- ظلمۀ (6)روزگار را عادت (7)بود كه پدر را به گناه پسر بگرفتندى و برادر را به گناه برادر بكشتندى و خويش را به خويش بگرفتندى،تا خداى تعالى ابراهيم را بفرستاد،و بر او انزال كرد (8)در صحف او كه: أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،ابراهيم -عليه السلام-را وصف كرد به وفّى.

سعيد جبير و حسن و قتاده گفتند:وفّى،أى عمل بما امر به؛با آنچه او را فرمودند قيام كرد و رسالت خداى به خلق گزارد و از عهده (9)تكاليف نبوّت برون (10)آمد و به همه وفا كرد.ربيع گفت:به خواب كه ديد وفا كرد و پسر را قربان كرد.ابو العاليه گفت:اركان اسلام به تمامى به جاى آورد،و ذلك قوله تعالى:

وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (11) گفت:پيش از او كس نبود كه او را امتحان كردند به دين[و] (12)او سهام (13)و شرايط آن به تمامى به جاى آورد الّا ابراهيم-عليه السلام-.و توفيه و توفي تمام به دادن باشد،قال اللّه تعالى:

ص : 190


1- .آد،كا+يقال.
2- .كذا در اساس،آج،آد،گا؛ضبط قرآن مجيد:الّا تزر.
3- .آد،گا:و التّقدير.
4- .آج+ديگرى؛آد،كا،گا:به گناه ديگرى.
5- .آد،گا+ديگر.
6- .كا:ظالمان.
7- .آد،گا+چنان.
8- .آد،گا:و بدو فرود آورد؛كا:و بر او انزله كرد.
9- .اساس و آج:عهد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و معنى جمله تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:بيرون.
11- .سورۀ بقره(2)آيۀ 124.
12- .آج،آد+و؛كا+كه.
13- .آد:تمامى؛گا:تمام.

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ (1) .

سفيان عيينه گفت:وفّى،يعنى (2)اداى امانت كرد.ضحّاك گفت:مناسك حج به تمامى بگزارد.عطاء بن الياس (3)گفت:ابراهيم-عليه السلام-با خداى عهد كرد كه هيچ چيز نخواهد از هيچ كس جز از خداى تعالى.چون او را به آتش انداختند،جبريل آمد به او گفت:هيچ حاجت دارى؟گفت:حاجت دارم (4)،امّا اليك فلا؛امّا به تو ندارم خداى تعالى[82-پ]به اين (5)خصلت (6)بر او ثنا گفت.

حسين بن الفضل گفت:به قيام نمودن به خدمت ميهمان (7)وفا كرد تا او را ابو الأضياف خواندند.ابو بكر ورّاق گفت:به شرط دعوى قيام نمود،خداى (8)او را گفت: أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ (9)،خداى تعالى او را به صحّت دعوى مطالبت كرد،و امتحان كرد او را در نفس و فرزند و مال،او تن به نيران داد و فرزند به قربان،و مال به مهمان خداى تعالى او را وفادار خواند.

و در تفسير اين آيت از رسول-عليه السلام-دو قول روايت كردند:يكى آن كه سهل بن عبد اللّه روايت كرد از پدرش از رسول-عليه السلام-گفت:خبر دهم شما را كه خداى تعالى ابراهيم را وفادار چرا خواند؟گفتند:بگو يا رسول اللّه گفت:هر بامداد و شبانگاه بگفتى:فسبحان اللّه حين تمسون و حين تصبحون، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون (10)،و قولى ديگر آن است كه ابو امامه روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:دانى (11)تا خداى تعالى چرا ابراهيم را وفادار خواند؟گفتند:خداى و پيغامبر عالم تر. (12)گفت:براى آن كه

ص : 191


1- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 30.
2- .آج:أى.
3- .آج،آد،گا:عطاء بن السّائب.
4- .آد،كا،گا+گفت.
5- .آد،گا:بدين.
6- .آد،گا:صدق.
7- .آج:مهمان؛كا،گا:مهمانان.
8- .آج+تعالى.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 131.
10- .سورۀ روم(30)آيۀ 17 و 18.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:دانيد.
12- .آد،كا،گا+است.

او بامداد چهار ركعت نماز كردى.و در خبرى ديگر هست كه رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى گفت يا بن آدم؛اى فرزند آدم!عاجز مباش ازآن كه بامداد چهار ركعت نماز كنى تا من تو را (1)شرّ آن روز تا با آخر كفايت كنم.سعيد جبير خواند:«و فى»به تخفيف.امّا جامع ميان اين آيت كه: أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ ،و ميان آيتى (2)كه: وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ (3)آن است كه اين آيت محكم است و محمول[بر] (4)ظاهر خود،و آن آيت متأوّل (5)است[83-ر]،و آن آن است كه آن آيت در ائمّه و دعاة ضلالت (6)آمد و گفت:[ايشان بار گناه خود برگيرند.و«أثقالا»يعنى بار گناه آنان كه به دعاى ايشان ضالّ شده باشند،يعنى مثل] (7)آن نه عين آن چنان،كه گفت -عليه السلام-:

من سنّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل[بها] (8)الى يوم القيمة من غير ان ينقص من وزره (9)شىء، و معنى آن است كه:و مثل وزر من عمل بها.

ابو ريثه (10)گفت:كودك بودم با پدرم نزديك رسول-عليه السلام-رفتم (11).

چون رسول-عليه السلام-را بديديم (12)-و پيش از آن نديده بودم او را-پدرم (13)گفت:دانى تا (14)اين كيست؟گفتم:نه.گفت:اين رسول خداست،من بلرزيدم (15)از آن گفتار و من پيش از آن گمان برده بودم كه پيغامبر-عليه السلام-نه از جنس آدميان باشد،چون مردى را ديدم از آدميان (16)،مويهاى

ص : 192


1- .كا+از.
2- .آج،كا:آن آيت.
3- .سورۀ عنكبوت(29)آيۀ 13.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،كا:متناول.
6- .آد،كا،گا:با ضلال.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد:أجره.
10- .آد،كا،گا:ابو رشه.
11- .آج:رفتيم.
12- .آج،كا:بديدم.
13- .آد،كا،گا+مرا.
14- .آد،كا،گا:كه.
15- .آد،گا:بترسيدم.
16- .آج و ديگر نسخه بدلها:ديدم آدمى.

تمام (1)داشت و اثر حنّاء بر او مانده بود،و دو جامۀ سبز پوشيده داشت.پدرم سلام كرد و بنشست و ساعتى حديث مى كردند.آنگه رسول-عليه السلام-پدرم را گفت:اين پسر تو است؟گفت:آرى (2)،و ربّ الكعبة حقّا (3)اشهد به (4).رسول اللّه عجب بماند از سوگند او و از شدّت شبه من به او.آنگه گفت:

اما انّه لا يجني عليك و لا تجني عليه؛ جنايت او بر تو ننهد و جنايت تو بر او ننهند،آنگه اين آيت بر خواند: أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ .گفت:آنگاه نگاه كردم (5)از ميان كتف او مانند سلعه اى (6)بود،پدرم گفت:يا رسول اللّه!من طب دانم،اگر فرمايى تا معالجه اى كنم اين را؟گفت:نه،طبيب او آن است كه آفريد (7).

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ ،و آن كه نيست آدمى را الّا آنچه كرده است،يعنى جزا و ثواب و پاداشت (8)آنچه كرده باشد.و مراد به«سعى»عمل است،و مثله قوله: إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّٰى (9).و اخبارى كه روايت كرده اند ازآن كه خداى تعالى فرزندان را به صلاح پدران به بهشت برد[83-پ].و گفتند:

اين آيت منسوخ است بقوله: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ (10)درست نيست،براى آن كه از ميان اين دو آيت تنافى نيست و جمع ميانشان درست است.و اخبار با آن كه آحاد است محتمل است تأويلى را كه مطابق اين آيت باشد،و آيت محكم است و اخبار بر جاى خود.و اصحاب حديث در اين آيات (11)اقوالى گفته اند نامعتمد،و قول معتمد آن است كه رفت كه

ص : 193


1- .آد+بر اندام.
2- .آد،گا:أى.
3- .اساس:حقّها،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،گا+آرى به خداى كعبه و به حقيقت مى دانم و سوگند مى خورم.
5- .آد،كا،گا:كرديم.
6- .اساس،آج،كا:شعله،با توجه به آد،گا:تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا+شفا به دست اوست.
8- .كا:پاداش.
9- .سورۀ ليل(92)آيۀ 4.
10- .سورۀ طور(52)آيۀ 21.
11- .آج:آيه.

هر دو آيت محكم است و محمول بر ظاهر خود (1).

و ثعلبيّ (2)در تفسيرش (3)بياورد از ابو القاسم بن حبيب عن ابراهيم بن مضارب عن ابيه كه او گفت:عبد اللّه بن طاهر والى خراسان (4)حسين بن الفضل را بخواند و گفت:را سه آيت مشكل است در قرآن.گفت:و آن كدام است؟ گفت: (5)قوله تعالى في قصّة ابن آدم فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِينَ (6)،و رسول-عليه السلام -مى گويد:

النّدم توبة چرا توبۀ او مقبول نيامد.ديگر قوله: وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ ،پس اضعافا مضاعفة (7)چيست؟ديگر قوله تعالى: كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (8)؛و او هر روز در شأنى و كارى است،و قول رسول-عليه السلام-كه گفت:

جفّ القلم بما أنت لاق ،مناقض اين است كه چون گفت:از همه كارها بپرداخت،هر روز چه كند اين مؤدّى باشد به ابدا.

حسين فضل (9)جواب داد و گفت:امّا حديث پسر آدم،بدان كه اين امّت را خصايصى است كه دگر امم را نبود (10)،و جوابى ديگر گفته اند دگر (11)مشايخ كه:

پشيمانى او بر قتل نبود،بر حمل بود و ندم بر حمل (12)توبه نباشد از قتل،و جواب از آيت دوم كه: وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ ،اين عدل باشد،و اگر يكى را هزار جزا دهد فضل باشد[84-ر].و جواب از آيت سيم (13)كه گفت (14):هر روز در شأنى است به اوّل ابداء كرد و به ديگر احوال اعادت كند،گفت:عبد اللّه

ص : 194


1- .آج+است.
2- .آد،كا،گا:و ابو اسحاق ثعلبى.
3- .كا:تفسير خود.
4- .آج+بود.
5- .كا،گا+يكى.
6- .سورۀ مائده(5)آيۀ 31.
7- .سورۀ آل عمران(4)آيۀ 130.
8- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 29.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:حسين بن الفضل.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:ديگر امّت را نبود.
11- .آد،گا:بعضى.
12- .كا،گا:برآن حمل كه او كرد.
13- .آج:سوم؛آد:سيوم.
14- .كا+او.

طاهر (1)برخاست و بوسه بر سر او داد و خراج او مسبوع (2)كرد.و اين جوابها هيچ معتمد نيست و بوسه به زيان آورد (3)،و نيز مستحقّ آن (4)تا خراجى ديگر بر اخراجش (5)بيفزايند (6).

امّا جواب مسئله اوّل آن است كه:ندم مجرّد توبه نباشد تا قصد با او نبود، چون قصد با او بود (7)و عزم با او مقارن باشد كه لا يعود الى مثله فى المستقبل لقبحه باشد،اين ندم را نيز عزم (8)توبه آنگه باشد (9)،چون بر اين وجه نبود توبه نباشد.و امّا جواب مسئله دوم هم خطاست،براى آن كه گفت:جزا دهد او را به فضل،و فضل واجب نبود و جزاى او (10)واجب بود و مستحق،و جواب صحيح از او آن است كه:جز خداى نداند كه بر (11)فعلى كه مكلّفى بكند بر وجه مأمور (12)چه مقدار ثواب باشد او را،و مقادير ثواب و عقاب جز خداى تعالى نداند،و نه از آن است كه (13)به ادلّه و مقاييس استخراج توان كرد،ازآنجاست كه روا بود كه زيد طاعتى بكند بر وجهى او را يك ثواب بود برآن،و عمر (14)همان طاعت بكند صد جزا و (15)ثواب را مستحق بود،لاختلاف الوجه الذي يقعان عليه (16).

امّا جواب سيم (17)هم خطاست براى آن كه

جفّ القلم بما انت لاق مراد

ص : 195


1- .آج:عبد اللّه بن طاهر.
2- .آد،كا،گا:مسوّغ.
3- .كا:و بوسه عبد اللّه بدين سبب نه بر جاى خود بود.
4- .كا+بود.
5- .آج،آد،كا:خراجش.
6- .آد،كافر بيفزايد.
7- .آد،گا:قصد او توبه.
8- .آد:را با اين عزم.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
10- .كا،گا:و جزا.
11- .آد،كا،گا:بر هر.
12- .آد،كا،گا+به.
13- .كا:نه از آن جمله است كه؛گا:نه از آن قسم است.
14- .آج و همۀ نسخه بدلها:عمرو.
15- .آد،كا،گا:و صدچندان.
16- .كا:يتعلّق عليه.
17- .آج،كا:سوم.

ايجاد نيست،مراد آن است كه در ازل حكم كرد و بنوشت كه در اوقات مستقبل به حسب مصلحت هر روز و هر ساعت چه خواهد كرد،آنكه به اوقات خود مى كرد،و نه آن است كه به ازل ايجاد كرد همه به يك بار چه خلاف اين معلوم است،و اگر تسليم كنيم (1)كه ايجاد كرد (2)در وقت دوم اعادت موجود چگونه شايد كرد (3)مگر[84-پ]گويد (4):اوّل ايجاد كرد پس اعلام كرد و فانى كرد آنگه اعادت كرد،و اين باطل است عقلا و شرعا و اين خود در كلام او نيست.ابو بكر ورّاق گفت: إِلاّٰ مٰا سَعىٰ ،يعنى الّا ما نوى؛الّا آنچه نيّت كرده باشد،بيانه

قوله- عليه السلام-: يحشر النّاس على نيّاتهم.

و انّ سعيه سوف يرى؛سعى او (5)و عمل او و كردار او ببينند يعنى جزاى عمل و سعى او پوشيده نماند.

ثُمَّ يُجْزٰاهُ الْجَزٰاءَ الْأَوْفىٰ ؛آنگه او را جزا كنند و پاداشت (6)دهند جزاى تمام تر.يقال جزيته كذا و بكذا.قال (7)الاخفش و انشد فى الجمع بينهما:

ان اجز علقمة بن سعيد سعيه***لم اجزه ببلاء يوم واحد

وَ أَنَّ إِلىٰ رَبِّكَ الْمُنْتَهىٰ ؛و بازگشت و نهايت كارها به خداست تعالى.تا هريك را (8)به قدر استحقاق جزا دهد.و گفتند ابتداء منّت از اوست و نهايت آمال بدوست (9)بعضى دگر گفتند نهايت فكرت با (10)اوست چون بدو رسد برسد.بيانش (11)

قوله-عليه السلام: لا فكرة فى الرب. و

قوله-عليه السلام- اذا

ص : 196


1- .آد،كا،گا:كنند.
2- .آد،گا+در اوّل.
3- .كا:كردن.
4- .آد،گا:گويند.
5- .آج:«سعى او»را ندارد.
6- .آج،كا:پاداش.
7- .اساس،آد،كا،گا:قاله،با توجه به آج تصحيح شد.
8- .كا:هريكى را.
9- .آج:بر اوست.
10- .آد،گا:تا.
11- .آد،گا:بيانه.

ذكروا اللّه فانتهوا.

و شهر بن حوشب روايت كرد از ابو هريره كه او گفت يك روز رسول -عليه السلام-در مسجد آمد و اصحاب را گفت:

فيم انتم؛ شما در چه كاريد؟ گفتند:نتفكّر فى اللّه؛در خداى انديشه مى كنيم گفت:

تفكّروا (1)فى الخلق و لا تتفكّروا فى الخالق فانّ التّفكر (2)لا يحيط به ،گفت تفكّر در خلق كنى در خداى تفكّر مكنى كه فكرت به او نرسد.خداى تعالى هفت آسمان بيافريد ثخانت (3)هر آسمانى پانصدساله راه و از آسمانى تا آسمانى پانصدساله راه،و هفت زمين همچنين.و در آسمان هفتم او را دريايى است عمقش چندان كه از زير هفت (4)زمين[84- پ]تا به بالاى هفت (5)آسمان (6)،خداى را در آن دريا فرشته است (7)كه آن آب تا به كعبش (8)بيش نيست.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىٰ ؛و او آن خداست كه بخنداند و بگرياند،بعضى گفتند خنده و گريۀ حقيقى خواست.گفت آن را كه خواهد از خلقان بخنداند آن را كه خواهد بگرياند (9)،به آن كه اسبابش بكند و پديد آرد و فعل سبب و فاعل مسبّب باشد و سبب او سرور و حزن باشد چنان كه گويند:اضحكى (10)فلان و ابكانى چو چو سببش بكند يا سببى كه عند آن ضحك و بكاء حاصل آيد.و اين مذهب حسين بصرى است كه (11)خنده و گريه فعل خداست،و عطاء بن مسلم هم اين گفت كه اضحك و ابكى اى،افرح و احزن.آنگه گفت:فرح

ص : 197


1- .اساس،آج:تتفكّروا،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا:فانّ الفكر.
3- .آج:ضخامت؛آد،كا:منبرى.
4- .آد،كا،گا:هفتام.
5- .آد،كا،گا:هفتام.
6- .آد،كا گا+و.
7- .همۀ نسخه ها:فرشته اى است.
8- .آد،كا،گا:آبش تا به كعب.
9- .آد،كا،گا+يعنى.
10- .اساس:اضحك،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .كا+گفت.

جلب (1)خنده كند و حزب جلب (2)گريه (3)و اين[بر] (4)اطلاق چنين نيست،آنچه از آن بتكلّف بود و بتذكّر سبب از جهت ما،فعل ما باشد.و آن آن است كه از آن نهى كرد و به آن امر كرد،فى قوله: فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً (5)،و اگر هيچ وجه (6)مقدور ما نبودى امرونهى به او تعلّق نداشتى.حوالت (7)اين فعل به او كرد فى قوله: أَ فَمِنْ هٰذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ؛ وَ تَضْحَكُونَ وَ لاٰ تَبْكُونَ (8)،و في قوله:

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ (9) ،و حقيقت خنده تفتّحى (10)و گشادگى باشد در طرائق (11)روى،عند (12)عجبى كه پديد آيد يا سرورى كه در دل آيد.و گريه جريان آب چشم بود بر روى از غمى كه در دل پديد آيد،و گفته[اند] (13):

باشد كه از فرط سرور گريه آيد چنان كه گفت (14):

و من السّرور بكاء***

امّا نوعى باشد از او كه آدمى به آن ملجأ باشد و از خويشتن دفع نتواند [85-پ]كردن (15).و آن چنان بود كه كارى عجيب بيند يا كلمۀ غريب از اين معنى بشنود خنده بر او غالب شود (16)چنان كه دفع نتواند كرد از خود و همچنين گريه چون سببى پديد آيد و حزنى و مصيبتى به حزن (17)مرد مالك نباشد كه گريه دفع كند،گفتند آن را (18)به خداى حوالت نشايد كردن (19).و بعضى دگر گفتند اين

ص : 198


1- .آد،گا:جذب.
2- .آد،گا:جذب.
3- .كا:«فرح»خنده آرد و«حزن»گريه.
4- .اساس:ندارد،از آج آورده شد.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 82.
6- .آد،كا،گا:به هيچ وجه.
7- .آد،كا،گا:و نيز حواله.
8- .سورۀ نجم(53)آيات 60-59.
9- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 34.
10- .آد،گا:تفتّح.
11- .كذا در اساس،كا؛آج:ظرايف؛آد،گا:طرائف.
12- .آد،كا،گا:نزد.
13- .اساس:ندارد؛آج:گفتند،از آد،افزوده شد.
14- .كا:چنان كه شاعر گويد.
15- .آد،كا،گا:كرد.
16- .آد،گا:او را خنده آيد.
17- .آج،كا:محزن.
18- .آد:او را.
19- .كا:شايد كردند؛گا:شايد كردن.

اضافت با خداى تعالى مجاز است و مراد سبب است چنان كه گفتيم.و شاعر گفت:

ابكانى الدهر و يا ربّما***اضحكنى الدّهر بما يرضي (1)

عائشه گفت سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السلام-به قومى از صحابه بگزشت (2)كه ايشان مى خنديدند.گفت:

لو تعلمون ما اعلم لبكيتم كثيرا و لضحكتم قليلا ؛اگر شما دانستى آنچه من دانم كم خنديدى و بسيار گريستى (3).

جبرئيل (4)آمد و اين آيت آورد: وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىٰ ،رسول بازپس آمد و (5)آيت برايشان خواند و گفت:چهل گام نرفته بودم تا جبرئيل آمد و اين آيت آورد (6).

طاهر مقدّس را پرسيدند كه[فرشتگان را خنده باشد؟گفت:هرچه زير عرشند تا خداى دوزخ بيافريد نخنديدند.عمر را پرسيدند كه] (7)اصحاب رسول خنديدى (8)؟گفت:اى (9)و اللّه،و لكن ايمان در دل ايشان استوارتر بود از كوههاى رواسى.

مجاهد گفت:معنى آيت آن است كه اهل بهشت را در بهشت بخنداند و اهل دوزخ را در دوزخ بگرياند.ضحّاك گفت:بگرياند ابر را به باران و بخنداند باغ را به بهاران.و اين قول از اميرالمؤمنين روايت كردند كه جهودى او را پرسيد از اين آيت و گفت:خندانيدن و گريانيدن نه فعل (10)حكيمان باشد فعل سفيهان باشد (11).او جواب چنين داد.شاعر گفت در اين معنى:

كلّ يوم عن اقحوان جديد***تضحك الارض[من] (12)بكاء السماء[86-ر]

ص : 199


1- .آد،گا:بما يرزيا.
2- .كا+صدّديقه.
3- .همۀ نسخه بدلها:بگذشت.
4- .آج،آد:سام بن عبد اللّه؛كا:بسام بن عبد اللّه.
5- .آد،كا،گا+اين.
6- .آد،گا،قرطبى(117/17):ما به.
7- .اساس:افتادتگى دارد،از آج افزوده شد.
8- .آد:گرداند.
9- .آج:آرى.
10- .آج،آد:گرداند.
11- .آد،گا:شود.
12- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.

و هم اين معنى به عبارتى ديگر گفتند كه:ابكى السحاب بالامطار و اضحك الاشجار بالانوار.و ذو النّون مصرى گفت:دلهاى عارفان بخندانيد به آفتاب معرفت و دلهاى كافران بگريانيد به كفر و نكرت.سهل گفت:مطيع را به رحمت بخندانيد (1)و عاصى را به سخط بگريانيد (2).

محمّد بن على ترمذى (3)گفت:مؤمن را در آخرت بخنداند و در دنيا بگرياند.بسّام عبد اللّه (4)گفت:دندانشان بخندانيد و دلهاشان بگريانيد،و انشد:

السنّ يضحك و الاحشاء تحترق***و انّما ضحكها زور و مخترق (5)

يا ربّ باك بعين لا دموع لها***و ربّ ضاحك سنّ ماله (6)رمق (7)

وَ أَنَّهُ هُوَ أَمٰاتَ وَ أَحْيٰا ؛و او آن خداست كه بميراند و زنده كند (8)،بميراند در دنيا و زنده كند در آخرت (9)و گفتند معنى آن است كه:پدران را بميراند و پسران را زنده كند (10)و اين بيت را بر اين تفسير دادند:

و قد اراني الشباب الروح في بدني***(11) اى،ولدي و گفتند:امات النطفة و احيا النسمة؛نطفه بميرانيد (12)و خلق را از او زنده آفريد (13)و گفتند:كافران را به نكرت بميرانيد و مؤمن را به معرفت زنده كرد (14)[قال اللّه تعالى: أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ (15)،بعضى دگر گفتند:امات عن

ص : 200


1- .آد،كا،گا:بخنداند.
2- .آد،كا:بگرياند؛آد،عاصى را به سخط و شقاوت بگرياند.
3- .همۀ نسخه ها:ترمدى.
4- .آج،آد:سام بن عبد اللّه؛كا:بسام بن عبد اللّه.گا:هشام بن عبد اللّه.
5- .آد،گا:مختلق،ايضا قرطبى(117/17):مختلق.
6- .آد،گا و تفسير قرطبى(117/17):ما به.
7- .چاپ شعرانى(357/10):رهق.
8- .كا:گرداند.
9- .آد،گا:عقبى؛كا:قيامت.
10- .آج،آد:گرداند.
11- .آد،كا،گا+و قد ارانى المشيب الروح فى بدلى،به عنوان مصرع دوم بيت.
12- .كا،گا:بميراند.
13- .آد،گا:زنده كند.
14- .آد،گا:به رحمت زنده كند.
15- .سورۀ انعام(6)آيۀ 122.

ذكره و أحيا بذكره؛گروهى را از ياد كرد خود بميراند به خذلان و گروهى را به ياد كرد خود زنده گرداند] (1)به توفيق ابن عطا گفت:امات بعدله و أحيا بفضله،به عدل بميرانيد و به فضل زنده كرد.و قيل:امات بالمنع و الحرمان و أحيا بالجود و الاحسان.

وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثىٰ ؛و آنچه آفريد از حيوانات دودو آفريد جفت جفت نر و ماده،براى تناسل تا (2)منقطع نشود و جهان آبادان مى باشد چندان كه او مى خواهد مِنْ نُطْفَةٍ ؛از اين آب پشت إِذٰا تُمْنىٰ ،اى تصبّ فى الرحم؛چون در رحم ماده ريخته شود.يقال منى الرّجل[86-پ]و امنى و اين قول ضحّاك است و عطا و ديگران (3)گفتند:تمنى،اى تقدر.يقال:منيت الشىء اذا قدرته.و قال:حتّى تبيّن ما يمني لك الماني (4)،اى يقدر لك القادر.و مرگ را ازاين جهت منيّت خوانند كه بر آدمى مقدّر است.

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرىٰ ،و بر اوست بازآفريدن ديگر،يعنى اعادت و بعث و نشور و آن كه خلق را زنده كند پس از مرگ.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىٰ وَ أَقْنىٰ ،و ابو صالح گفت:خلقان را توانگر (5)كرد (6)به مال. وَ أَقْنىٰ قنيه بداد ايشان را و آن سرمايه است (7)،ضحّاك گفت:توانگر (8)بكرد به زر و سيم و قنية داد به چهار پاى از گاو و گوسپند (9)و شتر (10).مجاهد و حسن و قتاده گفتند:اقنى معنى آن است كه تو را خدمتكاران پديد كرد.

ص : 201


1- .اساس،و آج:افتادگى دارد،از آد،افزوده شد.
2- .آد،گا+نسل.
3- .آد،گا+مفسران.
4- .در تفسير قرطبى(118/17)به صورت مصراعى آورده است از ابو قلابۀ هذلى تا با اين بيان كه قال الشاعر:حتّى تلقى ما يمنى لك المانى.
5- .گا:همه نسخه بدلها:توانگر.
6- .كا:گرداند.
7- .آد،گا:باشد.
8- .گا:همه نسخه بدلها:توانگر.
9- .همۀ نسخه بدلها:گوسفند.
10- .كا:اشتر.

عبد اللّه عبّاس گفت:اقنى،اى ارضى بما اعطى؛تو را به آنچه داد راضى كرد.

حضرمىّ گفت:اغنى نفسه و اقنى الخلائق اليه،گفت خود را بى نياز داشت از خلقان و خلقان را به خود محتاج كرد.ابن زيد گفت:اغنى؛مال بسيار داد و اقنى،مال اندك داد.اخفش گفت:اقنى،افقر (1).ابن كيسان گفت:اقنى،و اولد فرزند داد تو را.

وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرىٰ ،گفتند:«شعرى»كوكبى است به دنبال«ثريّا»آن را «مرزم»خوانند.و گفتند:مرزم دگر است و شعرى دگر.شعرى دو (2)است:يكى را عبور خوانند براى آن كه«مجرّه»را عبره كند (3)و يكى (4)غميصا و آن تصغير غمصاء بود من الغمص و هو الرّمص،چنان روشن نيست پندارى از ده (5)در چشم دارد.

و عرب گفتند:-در خرافاتى كه هست ايشان را-كه سهيل و شعرى به يك جاى مجتمع بودند سهيل به نجد آمد[87-پ]يمانى (6)شعرى العبور از قفا (7)بيامد مجرّه را عبر كرد و غميصا باستاد و بر فراق مى گريست (8)تا چشمش ژفگن شد.يكى را براى اين عبور خواندند و يكى را غميصا.و مراد اين جا شعرى العبور است كه خزاعه آن را پرستيدندى.و اوّل كس كه اين كرد يكى بود از اشراف ايشان او را ابو كبشه عبد الشّعرى العبور گفتند (9).او گفت اين را براى آن مى پرستم كه همۀ ستارگان فلك به عرض برند (10)و او به طول (11)چون رسول-عليه السلام-بيامد عرب او را«ابو كثير»خواندند اعنى رسول-عليه السلام-براى مخالفت ايشان را چنان كه ابو كبشه مخالفت كرد ايشان را در عبادت شعرى.

ص : 202


1- .آج:اقصر.
2- .آد،گا+كوكب.
3- .آد:عبور؛كا:بگذشته است.
4- .همۀ نسخه بدلها+را.
5- .كذا در اساس و آج؛آد،كا،گا:كژه.
6- .كذا:در اساس و آج؛آد،گا،گا+شد.
7- .آد،كا،گا+او.
8- .آد،كا،گا+سهيل.
9- .آد،كا،گا:گفتندى.
10- .اساس:براند،با توجّه به آج تصحيح شد.
11- .آد،گا:بر طول.

وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عٰاداً الْأُولىٰ ؛و او عاد اوّل را هلاك كرد كه قوم هود بودند.و مدنيان ابو عمرو و يعقوب خواندند:عاد لولى (1)مدرّج مدغم،و نافع«واو»به همزه خواند به روايت سوسى (2)و قالون عن طريق الحلوانىّ و لفظ چنين بود كه عاد لّؤلى،چنان كه گويند:قم لان (3)يعنون،قم الآن و ضمّ لثنين يعنون ضمّ الاثنين.

وَ ثَمُودَ فَمٰا أَبْقىٰ ؛و ثمود را،كه قوم صالح بودند،نيز رها نكرد.

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ ،يعنى اهلك ايضا قوم نوح من قبل؛و قوم نوح را هلاك كرد پيش ازآن كه (4)ايشان ظالم تر و طاغى تر بودند.

وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوىٰ ،و زمين منقلبه را فرود برد به زمين يعنى شارستانهاى (5)قوم لوط را و آن چهار شهرستان بود:صوانيم (6)و داد و ما (7)و عامورا و سدوم (8)و گفتند جبريل بر زمين انداخت پس ازآن كه به آسمان برد (9).

فَغَشّٰاهٰا مٰا غَشّٰى ؛به او رسانيد آنچه رسانيد از سنگ باران كه بر او كرد.

فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكَ تَتَمٰارىٰ ؛به كدام نعمتهاى خدايت شك مى كنى و جدل مى كنى[8-پ]؟ هٰذٰا نَذِيرٌ ،اشارت است به رسول-عليه السلام-گفت اين پيغامبرى است از پيغامبران (10)پيشين يعنى چون پيغامبران پيشين او را به شما فرستاده اند چنان كه ايشان را به آنان فرستادند.چنان كه گويند:فلان واحد من النّاس و واحد من بني آدم.ابو مالك گفت معنى آن است كه:اين قرآن وعظ و انذارى است از آنچه

ص : 203


1- .اساس:عاد الاولى،با توجّه به آد تصحيح شد.
2- .اساس:مسيتى،با توجّه به ضبط مأخذ معتبر تصحيح شد؛كا:ميشئى.
3- .آج:الان.
4- .آد،كا،گا+ إِنَّهُمْ كٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىٰ .
5- .همۀ نسخه بدلها:شهرستانها.
6- .كا،گا:صوايم.
7- .آد،گا:دادنا؛كا:دار ما.
8- .آد،كا،گا:سدر.
9- .آد،گا:پس ازآن كه جبرئيل به آسمان برد به زمين انداخت.
10- .همۀ نسخه ها:پيغمبرى است از پيغمبران.

در صحف ابراهيم و موسى (1).

أَزِفَتِ الْآزِفَةُ ،يعنى قيامت نزديك رسيد و آن را جز خداى تعالى كاشف نيست و مظهر و آشكاراكننده و«ها»براى مبالغت است كقولهم رجل راوية للشّعر و نسّابة و علاّمة.قتاده گفت:معنى آن است كه جز خداى ردّ آن (2)نتواند كردن.و قيل كاشفة،اى كشف يعنى كشف آن به خداى است (3)و اين اسم فاعل است به معنى مصدر و«ها»در او چنان است كه در مصادر آيد كالعافية و الباقية و الدّاهية.آنگه مشركان عرب را گفت:

أَ فَمِنْ هٰذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ ؛از اين حديث عجب مى دارى (4)؟يعنى از اين قرآن و از او مى خندى (5)و بر او افسوس مى كنى (6)و نمى گريى (7)عند (8)قرائت و سماع آن. وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ ،اى غافلون ساهون؛و شما از آن غافلى (9)و ساهي.

يقال دعنا من سمودك،اى لهوك.و اين (10)روايت عوفى و والبى است از عبد اللّه عبّاس،عكرمه گفت:سامدون،اى مغنّون،عند (11)سماع قرآن غنا گفتندى به اشعار تا مردم را منع كنند (12)از سماع آن (13).گفت:اين لغت اهل يمن است يقال:

اسمد له.اى تغنّ.كلبى گفت:سامد حزين باشد به زبان اهل طىّ،و اهل يمن گفتند:لاهى باشد.ضحّاك گفت:سامد اشر و بطر باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:

شامخين[88-ر]بانوفهم،به رسول-عليه السلام-بگزشتندى (14)تكبّركنان، مجاهد گفت:غضابا (15)؛خشم زده و اعراض كنند.

ص : 204


1- .آج+عليهم السلام است.
2- .آد،گا:آن را دارد.
3- .همۀ نسخه ها:به خداى تعلق دارد.
4- .آج همۀ نسخه بدلها:مى داريد.
5- .همۀ نسخه بدلها:مى خنديد.
6- .آج،آد،گا:مى كنيد؛كا:مى داريد.
7- .همۀ نسخه بدلها:نمى گرييد.
8- .آد،كا:نزد.
9- .آج:غافلانيد؛ديگر نسخه بدلها:غافليد.
10- .آد،گا+قرائت.و.
11- .آد،كا،گا:نزد.
12- .كا:منع كردندى.
13- .آد،كا،گا:قرآن و.
14- .همۀ نسخه بدلها:بگذشتندى.
15- .اساس:غضبانا،با توجّه كا،گا تصحيح شد.

ابو سلمه گفت:از ابو هريره كه:چون (1)آيت فرود آمد اهل صفّه بگريستند (2).

رسول-عليه السلام-گفت:به دوزخ نشود (3)آن كه (4)از ترس خداى بگريد و به بهشت نشود (5)آن كه بر معصيت مصرّ باشد و اگر شما گناه نكنى خداى قومى را بيارد (6)كه گناه كنند تا ايشان را بيامرزد و به بهشت برد.

مردى صحابى روايت كند،نام او حازم (7)،گفت:جبرئيل-عليه السلام- به نزد (8)رسول-عليه السلام-آمد،و مردى به نزديك (9)رسول-عليه السلام- مى گريست،جبرئيل گفت:اين كيست كه مى گريد؟گفت:فلان است.جبرئيل -عليه السلام-گفت:هر چيزى (10)از اعمال بنى آدم بسنجند (11)الّا گريه كه خداى تعالى به يك اشك درياهاى پرآتش بنشاند.

عبد اللّه بن سائب گفت:سعد بن ابى وقّاص به شهر ما آمد پس ازآن كه نابينا شده بود.من به سلام او شدم پرسيد مرا گفت:تو كيستى؟من نسب خود بگفتم (12).گفت:يا ابن اخ من شنيده ام كه آواز تو به قرآن خوش است (13)و من از رسول-عليه السلام-شنيدم (14)كه اين قرآن محزن (15)فرود آمد چون قرآن خوانى بگريى يا (16)بطبع اظهار گريه كنى بتكلّف (17).

ص : 205


1- .همۀ نسخه بدلها+اين.
2- .آد،گا+تا آوازشان بلند شد.رسول-صلى اللّه عليه و آله هم بگريست.آنگاه صحابه همه بگريستند؛كا+تا آواز ايشان به گريه بلند شد رسول نيز بگريست و صحابه نيز بگريست.
3- .آد،گا:نرود.
4- .آد:هركه.
5- .آد،گا:نرود.
6- .كا:تا.
7- .آد،گا:مردى از صحابه،نام او حازم.
8- .آد،كا،گا:به نزديك.
9- .كا+را.
10- .آد،گا:در خدمت.
11- .آج،آد،كا:بر سنجند.
12- .آد،گا:گفتم فلانم پسر فلان.
13- .آد،گا:كه تو قرآن را به آواز خوش خوانى.
14- .گا:شنيده ام.
15- .آد،كا،گا:محزون.
16- .كا:و اگر نگرييد.
17- .آد،گا:و اگر در اندرون سوزى نداريد به ظاهر اظهار گريه كنيد بتكلف.

ابو الخليل (1)گفت:تا اين آيت آمد رسول را-عليه السلام-خندان نديد[ند] (2).

فَاسْجُدُوا لِلّٰهِ وَ اعْبُدُوا ،سجده كنى خداى را و بپرستى او را.مذهب اهل البيت آن است كه اين سجده فريضه است براى آن كه امر كرد خداى به او باطلاق و ظاهر امر خداى تعالى (3)اقتضاى وجوب كند و نيز اجماع اهل بيت است.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السلام-اين سوره در مسجد بخواند (4)و سجده كرد و اخبار در اين معنى بسيار آمد و اين سوره از عزائم اربع است كه جنب را[88-پ]و حائض را حرام باشد خواندن براى سجده (5).

ص : 206


1- .اساس:نقطه ندارد،آج:ابو الجليل.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آد،گا:و امر او تعالى.
4- .آد،كا،گا+مسلمانان و مشركان سجده كردند و جنّ و انس نيز سجده كردند به سجدۀ رسول-صلى اللّه عليه و آله-و عمر خطاب هين سوره بخواند.
5- .آد،گا:كه جنب و حائض را حرام است خواندن آن جهت آن كه جنب و پليد را سجده جايز نيست.

سورة القمر

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است و پنجاه و پنج آيت است و سيصد و چهل و دو كلمت است و هزار و چهارصد و بيست حرف است (1).روايت است از (2)زرّ حبيش از ابىّ كعب كه (3)رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورة القمر بخواند (4)به هر غبّى يعنى يك روز خواند و يك روز نخواند (5)،روز قيامت برخيزد روى او چون ماه (6)باشد،و هركه هر شب بخواند روز قيامت مى آيد و روى او تابنده بود بر روى همۀ خلقان (7).

سوره القمر (54): آیات 1 تا 55

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اِقْتَرَبَتِ اَلسّٰاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنَ اَلْأَنْبٰاءِ مٰا فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِكْمَةٌ بٰالِغَةٌ فَمٰا تُغْنِ اَلنُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ اَلدّٰاعِ إِلىٰ شَيْءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصٰارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ كَأَنَّهُمْ جَرٰادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِينَ إِلَى اَلدّٰاعِ يَقُولُ اَلْكٰافِرُونَ هٰذٰا يَوْمٌ عَسِرٌ (8) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنٰا وَ قٰالُوا مَجْنُونٌ وَ اُزْدُجِرَ (9) فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا اَلْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى اَلْمٰاءُ عَلىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْنٰاهُ عَلىٰ ذٰاتِ أَلْوٰاحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْرِي بِأَعْيُنِنٰا جَزٰاءً لِمَنْ كٰانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْنٰاهٰا آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عٰادٌ فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ (18) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ اَلنّٰاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقٰالُوا أَ بَشَراً مِنّٰا وٰاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّٰا إِذاً لَفِي ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ اَلذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنٰا بَلْ هُوَ كَذّٰابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ اَلْكَذّٰابُ اَلْأَشِرُ (26) إِنّٰا مُرْسِلُوا اَلنّٰاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اِصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ اَلْمٰاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنٰادَوْا صٰاحِبَهُمْ فَتَعٰاطىٰ فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ (30) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وٰاحِدَةً فَكٰانُوا كَهَشِيمِ اَلْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ حٰاصِباً إِلاّٰ آلَ لُوطٍ نَجَّيْنٰاهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنٰا فَتَمٰارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ رٰاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنٰا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذٰابِي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذٰابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذٰابِي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جٰاءَ آلَ فِرْعَوْنَ اَلنُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا كُلِّهٰا فَأَخَذْنٰاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ كُفّٰارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولٰئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرٰاءَةٌ فِي اَلزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ اَلْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ اَلدُّبُرَ (45) بَلِ اَلسّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ اَلسّٰاعَةُ أَدْهىٰ وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ اَلْمُجْرِمِينَ فِي ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي اَلنّٰارِ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنّٰا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ (49) وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنٰا أَشْيٰاعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي اَلزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

ترجمه

نزديك رسيد قيامت و شكافته شود ماه.

و اگر ببينند علامتى برگردند و گويند جادوى چه توان (8).

ص : 207


1- .آج،آد،گا+و.
2- .كا:روايت كرد.
3- .آد،گا:از.
4- .كا:برخواند.
5- .كا:روز بخواند و يك روز نه.
6- .آد،گا+شب چهارده.
7- .كا:تابنده بود از ميان خلقان.
8- .كذا:در اساس؛آج:برآن.

و دروغ دارند و دنبال هواى خود شوند و هر كارى گرفته.

آمد به ايشان از خبرها آنچه در او زجرى باشد.

حكمتى است رسيده چه سود دارد ترسانندگان.

برگرد از ايشان آن روز كه خواند خواننده به هر چيزى منكر.

ذليل ترسان چشمهاى ايشان برون مى آيند از گورها پندارى كه ايشان ملخ اند پراگنده.

شتابند به خواننده (1)گويند كافران اين روزى است دشوار.

دروغ داشتند (2)پيش او گروه نوح و به دروغ داشتند بندۀ ما را و گفتند ديوانه است و باز زدند او را.

بخواند خداى را كه من غلبه كرده شده ام كينه (3)بكش.

بازگشاديم درهاى آسمان به آبى ريزنده.

و بگشاديم زمين را چشمه ها (4)به هم رسيد آب بر كارى انداخته.

ص : 208


1- .اساس+گوينده،كه زائد مى نمود.
2- .اساس:داشتن؛با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .آج:كينه ام.
4- .اساس،آج:چشمها/چشمه ها.

و نهاديم (1)او را بر خداوندان لوحها و ميخها.

[89-پ] مى رود به چشم ما پاداشت آن كس كه بدو كافر شدند.

و دست بداشتيم علامتى،هست يادكننده؟ چگونه بود عذاب من و ترسانيدن.

آسان كرديم قرآن براى يادكردنى ،هست يادكننده؟ دروغ داشتند قوم هود،چگونه بود عذاب من و بيم كن من (2).

ما بفرستاديم بر ايشان بادى سرد در روزى نحس رونده.

بر مى كند مردمان را،گوييا كه ايشان كونهاى درخت كنده اند.

چگونه بود عذاب من و بيم كن (3)من.

آسان كرديم (4)قرآن براى ياد كردى (5)،هست يادكننده (6)؟ دروغ داشتند (7)ثمود پيغامبر را (8).

ص : 209


1- .آج:برنهاديم.
2- .آج:و ترسانيدن.
3- .آج:و ترسانيدن.
4- .اساس:آسان كردند،با توجّه به ترجمه در همين صفحه تصحيح شد؛آج:آسان كردن.
5- .آج:يادكردنى.
6- .آج:هست كه كنند.
7- .آج+قوم.
8- .آج:پيغمبر آن را.

گفتند آدمى از ما يكى پس روى (1)كنيم او را ما پس در گمراهى باشيم و دوزخ.

بر فكندند وحى بر او از ميان ما؟بل او دروغ زنى است[بطر گرفته] (2).

بدانند (3)فردا (4)كيست دروغزن [ بطركننده] (5)؟ ما فرستندۀ شتريم (6)به آزمايش ايشان را،نگاه دار ايشان را و شكيبايى كن.

و خبر ده ايشان را كه آب بخشيده است ميان ايشان هر نصيبى به حاضر كرده.

آواز دادند صاحبشان را تعاطى كرد،پى بكرد.

[چگونه بود عذاب من و ترسانيدن من] (7).

ما بفرستاديم برايشان آوازى[تنها] (8)بودند چون گياه پوسيده (9).

و آسان بكرديم قرآن را براى يادكردنى هست يادكننده.؟ دروغ داشتند گروه لوط پيغامبران را.

ما بفرستاديم برايشان بادى سخت الّا آل لوط را كه برهانيديم به شبگير.

ص : 210


1- .آج:پيروى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
3- .اساس:بداند؛آل با توجّه به آج تصحيح شد.
4- .آج+كه.
5- .اساس:بداند؛آل با توجّه به آج تصحيح شد.
6- .آج:فرستاده ايم شتر.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
8- .آج+حظيره گوسپند.
9- .آج+حظيره گوسپند.

نعمتى از نزديك ما،همچنين پاداشت دهيم آن را كه شكر كرد.

ترسانيد ايشان را گرفتن ما،شك كردند پيغامبران را.

[90-پ] و كيد كردند با او از مهمانش،اثر ببرديم چشمهاى ايشان،بچشى (1)عذاب من و ترسانيدن من.

آمد به ايشان بامداد عذابى قرار گرفته.

بچشى (2)عذاب من و ترسانيدن من.

و آسان بكرديم قرآن را براى يادكردنى (3)،هست يادكننده؟ و آمدند با آل فرعون پيغامبران.

به دروغ داشتند آيات ما همه،بگرفتيم ايشان را گرفتنى عزيزى قادر.

كافراتان (4)بهتر (5)از [ايشان] (6)،يا شما را بيزارى هست در كتابها.

يا مى گويند ما همه كينه كشيم.

هزيمت كنند (7)جمله را و برگردانند پشتها.

بل قيامت وعده گاه ايشان است و قيامت داهى تر و سختر (8)است.

ص : 211


1- .آج:بچشيد.
2- .آج:بچشيد.
3- .آج:ياد كردن.
4- .آج:كافرانتان.
5- .آج:بهترند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
7- .آج:كننده.
8- .آج:تلخ تر.

[91-ر] گناه كاران در گمراهى اند (1)و دوزخ اند.

آن روز كه مى كشند در آتش رويهاشان،بچشى (2)رسيدن دوزخ.

ما همه چيزى بيافريديم به اندازه.

و نيست كار[ما] (3)الّا يكى از يكى بگرديدن به چشم.

و ما هلاك كرديم پس روانتان،هست از يادكننده؟ و همه چيز بكردند در كتابها.

و هر خرد و بزرگ نوشته است.

پرهيزگاران در بهشتهايى و جويهايى باشند.

در نشستنگاهى (4)راست به نزديك خداوند توانا.

قوله تعالى: اِقْتَرَبَتِ السّٰاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ،معنى آن است كه:قيامت نزديك رسيد.و«ساعت»نامى است از نامهاى قيامت.

وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ؛و ماه شكافته شد.و حذيفه خواند:و قد انشقّ القمر؛و چنان است كه انشقاق قمر (5)به علامت قيام ساعت كرد[91-پ]و گفت:از اعلام قرب قيام ساعت يكى انشقاق قمر است،چون قمر شكافته شد وقت آمد

ص : 212


1- .آج:در گمراهى.
2- .آج:بچشيد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .آج:نشستگاه.
5- .آد،گا+را.

كه قيامت برخيزد،و عطا گفت معنى آن است كه:و سينشقّ القمر،و ماه شكافته خواهد شد،يعنى هنوز (1)نيست.و اين قول خلاف اجماع علماست،و اخبار درست ناطق است به آن كه اين آيت گذشت.و انشقاق (2)معجزى بود رسول را -عليه السلام-با هر.

راويان اخبار روايت كردند كه:كفّار قريش گفتند محمّد جادوى است و هرچه مى خواهيم و اقتراح مى كنيم از كارها كه در زمين است (3)مى كند (4)و به سحر پيش مى برد،اكنون چيزى كه به آسمان تعلّق دارد از او التماس كنيم تا تواند كه بنمايد.بيامدند و گفتند:يا محمّد آنچه التماس كرديم (5)به جاى آوردى يك التماس ديگر هست ما را.گفت:آن چيست؟گفتند:ما را مى بايد تا اين ماه (6)كه از كوه برآيد (7)بمانند سپر زرّين و شب چهاردهم تمام شده (8)براى ما به دونيم كنى اگر توانى،و دعوى مى كنى كه خداى من خداوند آسمانها و زمينهاست.

رسول-عليه السلام-دستورى خواست.چون دستورى يافت،دست برداشت و دعا كرد.خداى تعالى ماه به دونيمه كرد چنان كه نيمه از اين جانب كوه بود و يك نيمه از آن دگر جانب،و رسول-عليه السلام-مى گفت:

اللهم اشهد ؛بار خدايا گواه باش،و حاضران را مى گفت:گواه باشيد،اين روايت عبد اللّه مسعود است.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه:ماه در عهد رسول-عليه السلام-دونيمه شد،يك نيمه بر سر كوه سويداء (9)باستاد (10)و يك نيمه بر سر كوه خندمه.

ص : 213


1- .آج+وقت.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+قمر.
3- .آد،گا+او.
4- .آد،گا+مى داند.
5- .آد،گا+در زمين همه.
6- .آد،كا،گا+را.
7- .آج:بر آمد؛آد،گا:بر مى آيد.
8- .آج:چهاردهم بود؛آد،گا:و آن شب چهاردهم ماه بود.
9- .آج:شويداء.
10- .آج،آد،گا:بايستاد.

أنس مالك روايت كرد كه:ماه دونيمه شد[92-ر]و يك نيمه بدين جانب كوه حرى و يك نيمه به دگر جانب.و (1)أنس روايت كرد كه:ماه دو بار در عهد رسول بشكافت،أبو عبد الرّحمن السلمىّ گفت:ما به مداين فرود آمديم آدينه در آمد،ما به نماز آدينه رفتيم.حذيفه خطبه كرد،در خطبه گفت:الا انّ اللّه يقول اقتربت السّاعة و انشقّ القمر،الا و انّ السّاعة قد اقتربت،ألا و إنّ القمر قد انشقّ،الا و إنّ الدّنيا قد اذنت بفراق،ألا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق،گفت:قيامت به نزديك رسيد و ماه شكافته شد و دنيا خبر داد به فراق و جدايى،الا و ميدان امروز است و سباق و مسابقه فردا.گفت:من پدرم را گفتم:مردمان فردا مسابقه خواهند كرد؟ (2)گفت:تو جاهلى نمى دانى كه چه مى گويد او،اين مسابقه به عمل مى خواهد،چون ذكر (3)آدينه بود (4)،خطبه كرد و در خطبه اين فصل بگفت (5)و در آخر فصل گفت:ألا و إنّ الغاية النّار و السّابق من سبق الى الجنّة؛الا و غايت دوزخ است و سابق آن است كه سبق برد به بهشت.

مسروق روايت كرد از عبد اللّه (6)مسعود كه:كافران از رسول درخواستند تا براى ايشان ماه بشكافد (7).چون ماه بشكافت و دونيمه شد،گفتند:سحركم ابن ابي كبشة،سحر كرد با شما محمّد و بگفتيم (8)در سورة و النجم كه او را براى چه اين (9)لقب نهادند،آنگه گفتند:اين به چشم شما چنين نمود (10)به سحر محمّد،از مسافران بپرسى (11)چون درآيند.پرسيدند،گفتند:ما ديديم ماه را كه دونيمه شد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 214


1- .آد،گا:و هم.
2- .آد:خواهند كردن.
3- .آج+روز.
4- .آد،گا:چون آدينه ديگر شد.
5- .كا:بازگفت.
6- .آد،گا+عباس و عبد اللّه.
7- .آج:بشكافت؛آد،گا:تا ماه دونيمه كند.
8- .كا:بگفته ايم.
9- .آد،گا:براى چه ابو كبشه.
10- .آد،گا:نموده است.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:بپرسيد؛آد،گا+تا همه جاى چنين بوده است.

وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً ،گفت:و اگر آيتى و دلالتى و معجزه اى ببينند اعراض كنند و[92-پ]برگردند و گويند: سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (1)،اين جادوى است رونده و مطّرد، يعنى كار محمّد اين است و اين از او بديع نيست.مجاهد گفت:مستمرّ،أى ذاهب (2)باطل؛سحرى است كه بشود و باطل گردد و نماند (3)،يقال:مر الشىء و استمرّ اذا ذهب و بطل،و مثله:قرّ و استقرّ بمعنى.ابو العاليه گفت و ضحّاك:

مستمرّ،أى محكم قوىّ.قتاده گفت:صلب غالب،سخت است من قولهم:

مرّ الحبل و أمررته إذا أحكمت فتله.

وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ ؛و تكذيب كردند و تابع هواى (4)خود شدند، وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ ،و هر چيزى و هر كارى قرار گرفته است به جاى خود از خير و شرّ.

قرارگاه خير بهشت است،و قرارگاه شرّ دوزخ،يعنى خير اهلش را به[قرار] (5)بهشت برد،و شرّ اهلش را به قرار دوزخ،و بر اين تقدير«باهله»محذوف است، أى مستقرّ بأهله.مقاتل گفت معنى آن است كه:هر حديثى را نهايتى هست و هر كارى را حقيقتى،و گفتند معنى آن است كه:هرچه قضا كرده است[خداى تعالى بباشد و واقع شود،و هر كارى كه من تقدير كرده ام در خلق به قرار خود رسيده است] (6)زائل نشود و آن از (7)قرار خود بنگردد.

وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنَ الْأَنْبٰاءِ مٰا فِيهِ مُزْدَجَرٌ ،گفت:آمد به ايشان يعنى به كافران آنچه در آن زجرى هست و وعظى از جملۀ اخبار،و قوله: مُزْدَجَرٌ ،مفتعل من الزّجر.و اصل او مزتجر بوده است«تا»را«دال»كردند براى آن كه«تا»از حروف مهموسه است و«زا»از حروف مجهوره (8).و ميان مخرج اين دو حرف تفاوت است و در نطق دشخوار (9)بود مزتجر گفتن،از اين سبب«تا»را«دال»كردند.

ص : 215


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+أى هدا سحر مستمرّ.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
3- .آد،گا:كه برود و زود باطل شود و بنماند.
4- .آد،كا،گا+نفس.
5- .اساس:ندارد؛با توجّه به آج،كا افزوده شد.
6- .اساس:ندارد؛با توجّه به آج،كا افزوده شد.
7- .آج:و از آن؛كا:و از.
8- .گا:مهجوره.
9- .آد،گا:دشوار.

حِكْمَةٌ بٰالِغَةٌ ؛حكمتى استى (1)تمام رسيده كه در او نقصانى نيست.گفتند مراد قرآن است. فَمٰا تُغْنِ النُّذُرُ ،چه غنا كند (2)[94-پ]پيغامبران و ترسانندگان (3)چون (4)ايشان نشنوند (5)و كار نبندند (6)و تكذيب كنند ايشان را و مخالفت نمايند! فَتَوَلَّ عَنْهُمْ ،از ايشان برگرد و پشت بر كار ايشان كن.گفتند:اين و امثال اين منسوخ است به آيت قتال اگر حمل كنند بر حقيقت و اگر گويند بر سبيل وعظ (7)و تهديد گفت،جمع توان كردن (8)ميان او و آيت قتال و بيانش آن است كه (9):الى يَوْمَ يَدْعُ الدّٰاعِ ،يعنى رها كن اين كافران را تا به روز قيامت،و آن روز (10)باشد كه داعى دعوت كند به كارى منكر،فظيع،عظيم (11)،و آن دوزخ است.بعضى دگر گفتند:در كلام محذوفى هست و آن آن است:فتولّ عنهم فانّهم يرون ما ينزل بهم من العذاب يوم يدع الداع الى امر منكر (12)؛برگرد از ايشان و رها كن ايشان را كه ايشان عذاب خود و جزاى خود ببينند آن روز كه داعى دعوت كند ايشان را به كارى منكر.و على كلّ حال،عامل در يوم يدع الداع محذوف است براى آن كه محال است كه«فتولّ»به عامل او (13)كنند.و«نكر»كارى باشد منكر كه طبع از او نافر باشد از جهت كراهت و تعذّر (14)و اين صفت[است] (15)و مثله:رجل

ص : 216


1- .آج،آد،گا:است.
2- .آد:كنند.
3- .آد،گا:ترسندگان.
4- .آد،كا،گا+امّتان.
5- .آج،كا:بشنوند.
6- .اساس:بندند،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد+است.
8- .آد،كا،گا:كرد.
9- .آج+حسن گفت معنى آيت آن است كه؛آد،كا،گا+حسن گفت معنى آيت آن است كه در آخر مى گويد.
10- .آد،كا،گا:روزى.
11- .آد،كا،گا:و نكر،كارى فظيع و عظيم و منكر بود.
12- .آد،كا،گا+گفت.
13- .آد،كا،گا:وى.
14- .آد:تقزّز؛كا:قذورات؛گا:قذارت.
15- .اساس:ندارد،با توجه به آج افزوده شد.

جنب و ارض جرز (1).و در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد قيامت است و گفتند مراد دوزخ است.و ابن كثير«كاف»را تسكين كرد«نكر»خواند و باقى قرّاء به ضمّ«كاف»و مجاهد«نكر»به ضمّ«نون»و كسر«كاف»،على الفعل المجهول.

خُشَّعاً (2)أَبْصٰارُهُمْ ،نصب او بر حال است و ابو عمرو و يعقوب و حمزه و كسائى و خلف«خاشعا»خواندند بالف على لفظ الواحد و باقى قرّاء خُشَّعاً خواندند على الجمع.و عبد اللّه مسعود خواند:(خاشعة ابصارهم)[93-پ]فرّاء و ابو عبيده (3)گفتند:چون اسم متأخّر باشد از فعل،توحيد و جمع و تذكير و تأنيث روا باشد.يقول مررت برجال حسن وجوههم و حسنة وجوههم و حسان وجوههم،قال الشّاعر:

و شباب حسن اوجههم***من إياد بن نزار بن معدّ

و قال آخر:

يرمى الفجاج بها الركبان معترضا***اعناق بزلها مرخى لها (4)الجدل

فرّاء گفت:اگر«معترضة»گفتى يا«معترضات»روا بودى و كذلك «مرخاة»و«مرخيات»هر سه جايز بودى،هم آن (5)لفظ واحد كه در (6)بيت هست و هم اين دو لفظ كه گفتيم از جمع و تأنيث.گفت در آن حال كه چشمهاى ايشان ذليل باشد و در پيش فگنده،يخرجون من الأجداث؛از گورها برون آيند پندارى كه ملخ پراكنده اند و منتشر،لفظ واحد است براى آن كه صفت جراد است على اللفظ،و نظيره قوله:كالفراش المبثوث (7).

ص : 217


1- .كا:جرد.
2- .اساس،آد،كا،گا:خاشعا،با توجه به آج و قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .آد:ابو عبيد.
4- .آج:بها.
5- .كا:همان.
6- .آد،گا+اين.
7- .سورۀ قارعه(101)آيۀ 4.

مُهْطِعِينَ إِلَى الدّٰاعِ ؛مسرع باشند به خواننده يعنى به اجابت او شتاب مى كنند. يَقُولُ الْكٰافِرُونَ هٰذٰا يَوْمٌ عَسِرٌ ؛كافران گويند:اين روزى دشخوار (1)است.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ ؛[گفت:به دروغ داشتند پيش ايشان،يعنى پيش از اهل مكّه قوم نوح] (2)نوح را. فَكَذَّبُوا عَبْدَنٰا ؛تكذيب كردند بندۀ ما را يعنى نوح را.

وَ قٰالُوا مَجْنُونٌ ،اى هو مجنون؛گفتند:او ديوانه است. وَ ازْدُجِرَ ؛و زجر كردند او را و باز زدند،يعنى او را از دعوت منع كردند.ابن زيد گفت:او را تهديد كردند، و گفتند: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (3).

فَدَعٰا رَبَّهُ ،نوح (4)-عليه السلام-خداى را بخواند و گفت:انّي مغلوب؛مرا غلبه كردند اينان.فانتصر؛كينه بكش از اينان براى من مجاهد گفت:نوح-عليه السلام-بيامدى و دعوت كردى[94-ر]و او را بگرفتندى و گلوى او بيفشاردندى تا بى هوش شدى،چون با هوش آمدى گفتى:بار خدايا مگير اينان را كه نمى دانند.

فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ السَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ ،حق تعالى گفت چون نوح را اجابت نكردند (5)،و نوح برايشان دعا كرد،و ما اجابت كرديم و عذاب فرستاديم درهاى آسمان برگشاديم به آبى رونده كه چهل شبانه روز ناستاد (6)،قال امرؤ القيس يصف غيثا:

راح تمريه الصبا ثم انتحى***فيه شؤبوب جنوب منهمر

أى سائل،و قال سلامة بن جندل يصف فرسا (7):

ص : 218


1- .آد،گا:دشوار.
2- .اساس،آج:ندارد؛آد دروغ داشتند پيش از ايشان يعنى اهل مكّه قوم نوح،با توجّه به كا افزوده شد.
3- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 116 و 167.
4- .كا:پس نوح.
5- .اساس:كردند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:نايستاد.
7- .آد،گا:فرسها.

فالماء منهمر و الشدّ (1)منحدر***و القصب مضطمر و اللون غربيب

وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً ،گفت:بشكافتيم زمين را به چشمه هاى (2)آب تا همۀ زمين چشمه هاى (3)آب شد.در خبرى آمد كه چهل شبانه روز آب از آسمان مى آمد[و معلّق در هوا مى استاد ] (4)و چهل شبانه روز آب از زمين همى آمد، آنگه آب آسمان بر آب زمين آمد،و ذلك قوله: فَالْتَقَى الْمٰاءُ عَلىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ ؛ آبها بر هم آمدند بر كارى تقدير كرده،گفتند:مقدار انداخته (5)چنان كه آب آسمان بر آب زمين يك قطره كما بيش نبود،و گفتند:بر كارى كه تقدير كردند در (6)لوح محفوظ.محمّد بن كعب گفت:اقواتى (7)پيش از اجسام تقدير كردند و بلا پيش از مبتلا و اين آيت بخواند قوله: وَ حَمَلْنٰاهُ عَلىٰ ذٰاتِ أَلْوٰاحٍ وَ دُسُرٍ ؛و ما نوح را بر كشتى نهاديم خداوند لوحها و ميخها. ذٰاتِ أَلْوٰاحٍ ،صفت موصوفى محذوف است،أى على سفينة ذات الواح،جمع لوح و دسر مسامير،واحدها دسار و دسير،و اين قول قتاده و قرظىّ است و ابن زيد و روايت والبى از عبد اللّه عبّاس.

حسن بصرى گفت و شهر بن حوشب:دسر سينۀ كشتى باشد،براى[آن] (8)دسر خوانند[كه تدسر الماء بجؤجئه أى تدفعه،و الدسر الدفع،و ميخ را هم براى اين دسار خوانند] (9)،فعال بمعنى مفعول ككتاب بمعنى مكتوب و حساب بمعنى محسوب[94-پ].مجاهد گفت:عوارض كشتى باشد،ضحّاك گفت:اصل كشتى باشد و الواح جوانبش.ابن ابي نجيح گفت از مجاهد كه:اضلاع كشتى باشد.

تَجْرِي بِأَعْيُنِنٰا ؛مى رود به چشمهاى ما يعنى چنان كه ما مى بينيم و مى دانيم،مقاتل حيّان گفت:يعنى به حفظ ما،و منه قول النّاس للمودّع:عين اللّه

ص : 219


1- .اساس:و السيل،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .اساس:چشمهاء/چشمه هاى.
3- .اساس:چشمهاء/چشمه هاى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
5- .آد،گا:تقدير كرده و انداخته شده.
6- .آج:بر.
7- .آد،كا،گا:اقوات.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عليك.مقاتل سليمان گفت.بوحينا؛به وحى ما.مقاتل گفت به (1)فرمان ما. جَزٰاءً لِمَنْ كٰانَ كُفِرَ ،نصب او بر مفعول له است،أى فعلنا ذلك من الطوفان و ارسال الماء عليهم جزاء و ثوابا لنوح-عليه السلام-و هو الّذى كان كفر و جحد حقّه،و نوح است كه كفر آوردند به او و جحود كردند حقّ او را،و بعضى دگر گفتند«من»اين جا به معنى«ما»ى مصدرى است،يعنى جزاء لما كان كفر من نعم اللّه،أى لكفرهم،اين قول ابن زيد است.بعضى دگر گفتند كه:معنى آن است كه عاقبناهم للّه (2)،و قوله: لِمَنْ كٰانَ كُفِرَ [خداست،براى آن كه ايشان كافراند و خداى تعالى مكفور به،مجاهد خواند:جزاء لمن كان كفر] (3)،به فتح «كاف»و«فا»،يعنى كان الغرق و (4)الهلاك جزاء للكفّار (5).خداى تعالى همه را هلاك بر آورد و كس از آن عذاب نرست (6)مگر عوج بن عنق (7)كه آب زير كمر بست او بود،و گفتند كه:سبب نجات او آن بود كه نوح-عليه السلام-محتاج بود به چوب ساج براى كشتى و نقل آن به دست عوج (8)راست مى آمد.نوح-عليه السلام-او را بفرمود،او فرمان برد و آن چوب (9)از شام بر گردن گرفت و بياورد و خداى تعالى تأخير عذاب او كرد و او را از غرق برهانيد.

وَ لَقَدْ تَرَكْنٰاهٰا آيَةً ،گفت:ما رها كرديم آن كشتى را آيتى،يعنى ما آن را آيتى كرديم و دلالتى و عبرتى.قتاده گفت:خداى تعالى پس از سكون طوفان آن كشتى را رها كرد[95-ر]به با قردى رها كرد از زمين جزيره (10)تا به عهد رسول ما -عليه السلام-بماند،و مردم مى رفتند و مى ديدند و (11)عبرت مى گرفتند،و بسيار

ص : 220


1- .آد،كا،گا:به وحى ما و به.
2- .آد،كا،گا:و اللّه.
3- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .گا+و الطوفان.
5- .آج،كا،گا:للكفّار؛آد:لكفّار.
6- .آد،گا:نجست.
7- .آد،گا:عوج بن العنق.
8- .آج:عوج بن عنق.
9- .آد،گا:چوبها.
10- .آد،گا:مدينه.
11- .آد،گا+بدو.

كشتى گران (1)پس از آن كردند به بسيار مدّت و هيچ يك را اثر نماند. فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ،كس هست كه ياد كند و (2)متّعظ شود و عبرت گيرد و بترسد از مثل آن؟.

آنگه گفت: فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ ،گفت بر سبيل تعجّب و تقريع (3):

عذاب و انذار من چون بود،فرّاء گفت:«نذر»و إنذار يكى باشد،يقول العرب:

انذرته انذارا و نذرا،كما يقول:انفقت انفاقا و نفقة و،و أيقنت ايقانا و يقينا.

آنگه گفت: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ؛ما قرآن را آسان بكرديم (4)براى ذكر، يعنى چنان ساختيم كه به او متذكّر توان شدن و اعتبار گرفتن.سعيد جبير گفت:

للذّكر،أى للحفظ؛چنان ساختيم كه (5)آسان باشد ياد گرفتن (6)،و گفت:از كتابهاى خداى تعالى هيچ كتاب نيست كه آن (7)از بر خوانند الّا قرآن. فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ،أى متذكّر متّعظ؛كس هست كه در اين انديشه كند و پند برگيرد؟ مطر الورّاق گفت در تفسير اين آيت:هل من طالب[علم] (8)فيعان عليه؛هيچ طالب علم هست كه او را معاونت كنند برآن ؟ كَذَّبَتْ عٰادٌ[فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ ،آنگه چون طرفى قصّۀ نوح برفت، قصّۀ عاد طرفى آغاز كرد كه ايشان قوم هود بودند،گفت: كَذَّبَتْ عٰادٌ ] (9)؛عاد دروغ داشتند پيغامبر را هود را (10).

آنگه گفت:عذاب من و انذار من برايشان (11)چون بود،آنگه طرفى بيان كرد آن را گفت: إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ،ما بفرستاديم

ص : 221


1- .آج،آد،گا:كشتيهاى.
2- .آج،كا+انديشه كند؛آد،گا+انديشه نمايد.
3- .آد،گا+كه.
4- .كا:خوار بكرديم.
5- .آد،گا+خوار و.
6- .آد،گا+آن.
7- .آد،كا،گا+را.
8- .اساس:ندارد؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آج:پيغمبر مرا هود را؛آد،گا:پيغمبر مرا يعنى هود؛كا:پيغمبر من هود را.
11- .آد،گا:من ايشان را.

برايشان بادى (1)سخت در روزى شوم بد كه نحوست او مستمر و پيوسته بود،و آن روز چهار شنبه آخرين ماه بود كه در آن ماه دگر چهار شنبه نبود[95-پ]، هيچ كس را رها نكرد از خرد (2)و بزرگ الّا همه را هلاك كرد.هارون أعور خواند:

«نحس»بكسر الحاء:

تَنْزِعُ النّٰاسَ ؛مردم را از جاى مى كند (3)و مى انداخت ايشان را و گردن مى شكست.محمّد بن اسحاق گفت:چون باد آغاز كرد هفت مرد از عاد از جملۀ اقويا و أشدّاء ايشان كه از ايشان قوى تر و جسيم تر نبودند،شش را نام در اين خبر هست،منهم:عمرو بن الحلىّ و الحارث بن شداد و الهلقام و خلجان (4)بن سعد، و دو پسر از آن تقن (5)و مردى ديگر،اينان بيامدند و عيال خود را در شعبى بردند و خود بر در آن شعب صف زدند و بايستادند تا باد را دفع كنند از آنان كه در شعب بودند،باد در مى آمد و يك يك مرد را از جاى مى كند و بر كوه مى زد و پاره پاره مى كرد تا همه را هلاك كرد،زنى از جملۀ آن زنان كه در شعب بودند اين بيتها بگفت:

ذهب الدهر بعمرو ب ***ن حلىّ و الهنيّات

ثم بالحارث و الهل ***قام طلاع الثنيّات

و الذي سدّ مهبّ الرّي ***ح أيّام البليّات

ابو حمزة الثماليّ گفت به اسنادش از رسول-عليه السلام-كه باد مردگان ايشان را از گورها بر آورد. كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ ؛پنداشتى (6)كه ايشان تنۀ درختان خرمااند از بيخ بركنده.و الاعجاز جمع عجز كأعضاد و عضد،و براى آن تشبيه كرد ايشان را به تنۀ درخت و كو (7)درخت كه (8)آن را شاخها زده باشند كه چون

ص : 222


1- .آد،گا+سرد.
2- .آد،كا:خورد.
3- .آد،كا،گا:بر مى كند.
4- .كا:خلنان،گا:خلخان.
5- .آد،گا:تقنن.
6- .آج:بنداختى.
7- .كذا:در اساس(؟)؛آج،كا:كونه.
8- .آد،كا:تنۀ درخت خرما كه.

باد مى درآمد (1)سرهاى ايشان از تن مى گسست و دستهاى ايشان جدا مى كرد، تنهاى ايشان افتاده بود بى سر بمانند درخت سر بزده (2).

ابو بكر انبارى (3)گفت:مبرّد را (4)به حضرت اسماعيل بن اسحاق القاضى [96-ر]از هزار مسئله پرسيدند از جملۀ آن مسائل اين بود كه چرا خداى تعالى گفت:جاءها ريح عاصف (5)،و دگر جاى:و لسليمان الرّيح عاصفة (6)،يك جاى بى«تا»و دگر جاى با«تا»ى تأنيث،و كذلك قوله: أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ ،و: أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ ؟گفت:هرچه از اين باب آيد تذكير او بر لفظ محمول بود و تأنيث بر معنى.

فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ (7) ؛[عذاب من و وعيد من برايشان چون بود؟] (8).

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ،[و تفسير اين آيت برفت] (9).

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ،آنگه گفت:ثمود،كه قوم صالح بودند،تكذيب كردند و دروغ داشتند انذار صالح را-عليه السلام-و روا باشد[كه] (10)«نذر»جمع نذير باشد اين جا.

فَقٰالُوا ؛گفتند: أَ بَشَراً مِنّٰا وٰاحِداً نَتَّبِعُهُ ؛ما آدمى را هم از ما (11)چون ما متابعت كنيم (12)؟ إِنّٰا إِذاً لَفِي ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ ؛[ما آنگاه در ضلال و گمراهى باشيم از دين

ص : 223


1- .كا:باد بر مى آمد.
2- .آج،آد،گا:سر زده.
3- .اساس،آج:انهارى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس+گفتم،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .سوره يونس(10)آيۀ 22.
6- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 8.
7- .كا+آنگه گفت.
8- .اساس،آج،ترجمه ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،آج،ترجمه ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آج+يكى.
12- .آد،گا+او را.

پدران] (1).عبد اللّه عبّاس گفت:أى في عذاب.قتاده گفت:عنا و رنج باشد، سفيان عيينه (2)گفت:جمع«سعير»باشد؛آتش افروخته.فرّاء گفت:جنون؛ما در ديوانگى باشيم اگر چنين كنيم (3)،من قولهم:ناقة مسعورة (4)اذا كانت خفيفة الرأس هائمة على وجهها،قال الشّاعر.

تخال بها سعرا اذ العيس هزّها***ذميل و ايضاع من السّير متعب

وهب گفت:أى في بعد من الحقّ.ابو السّمال العدوىّ خواند:«أبشر منّا» به رفع،و در عربيّت هر دو رواست.

آنگه گفت بر سبيل انكار: أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنٰا ؛از ميان ما همه، راست (5)القاى وحى بر او كردند،بل او دروغ زنى است بطر و متكبّر،مى خواهد تا بر ما ترفّع كند به دعوى پيغامبرى.ابن ابي حمّاد گفت:«أشر»لا ابالى (6)باشد.

مجاهد خواند«أشر»بضمّ[96-پ]«شين»و هما لغتان مثل حذر و حذر،و يقظ و يقظ.

سَيَعْلَمُونَ غَداً ؛گفت:بدانند فردا قيامت كه كذّاب أشر كيست.حمزه خواند:«ستعلمون»به«تا»ى خطاب،باقى به«يا»خواندند،خبرا عن الغائب.

حمزه گفت:از قول صالح است يا قوم (7)،و قرّاء گفتند (8):از قول خداست به ايشان،و قيامت را فردا خواندن مبالغت است در تقريب بر عادت مردمان كه گويند:انّ مع اليوم غدا،و مراد نه فردا باشد،ايّام مستقبل خواهند.گفتند:مراد روز عذاب است،و گفتند:مراد روز قيامت (9).

ص : 224


1- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:سفيان بن عيينه.
3- .آد،كا،گا+تفسير سعر بن جنون كرد.
4- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها؛چاپ شعرانى(371/10)+أى مجنونة.
5- .كا:ندارد.
6- .آد،كا،گا:لا يبالى.
7- .آد،كا،گا+ستعلمون.
8- .آد،كا،گا:فرّاء گفت.
9- .آد،كا،گا+است.

إِنّٰا مُرْسِلُوا النّٰاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ ،گفت:ما بوديم كه ناقه را بيرون آورديم از كنارۀ آن كوه كه ايشان خواستند براى فتنه و امتحان باشد (1). فَارْتَقِبْهُمْ ؛مراقبت كن ايشان را و نگاه دار و گوش دار، وَ اصْطَبِرْ ؛و صبر كن به رنج و گفتار ايشان و تعجيل مكن تا فرمان من بديشان رسد.و«اصطبر»افتعل باشد من الصبر،و [اصل] (2)اصتبر بوده است،«تا»را«طا»كردند تا حرف از (3)حروف اطباق باشد مناسب بود،چه«صاد»با«تا»نسبت ندارد،دشخوار است گفتن«تا»عقيب «صاد».

وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمٰاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ ،گفت:خبر ده ايشان را كه آب از ميان ايشان به قسمت است با ناقه.يك روز آب ايشان را بود و يك روز ناقه را.آن روز كه ايشان را (4)نباشد،ناقه (5)ايشان را به بدل آب شير بدهد (6).پس ناقه يك روز بيامدى و جملۀ آب بازخوردى،و بر دگر (7)روز آب ايشان را بودى،و ناقه امروز كه (8)آب بخوردى عوض (9)شير بدادى،براى اين بَيْنَهُمْ گفت با (10)آن كه ناقه با ايشان است،لتغليب العقلاء. كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ ،أى[97-ر]كلّ نصيب،و«شرب» نصيب باشد و«محتضر»مفتعل باشد از حضور،يعنى روز نوبت،ايشان (11)،به آب حاضر آمدندى و روز نوبت ناقه،ناقه حاضر آمدى.

ص : 225


1- .آد،كا،گا:ايشان.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا:تا حروف آن.
4- .آج و همۀ نسخه بدلها+آب.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:او.
6- .آج:او به بدل آب چنان كه آب خورده باشد،شير به ايشان دهد؛كا:به بدل آب چندان كه آب خورده باشد شير به ايشان دهد.
7- .كا:با ديگر.
8- .آج،كا:اين روز؛آد:آن روز.
9- .آد،كا:به عوض آن.
10- .آج:از.
11- .آد،كا،گا+ايشان.

فَنٰادَوْا صٰاحِبَهُمْ ؛بخواندند (1)صاحب خود را كه عاقر ناقه بود و نام او قدار بن سالف[بود و او مردى بود سرخ روى،سرخ موى.او را«احمر ثمود»گفتندى.

فَتَعٰاطىٰ فَعَقَرَ ،يعنى تولّاى عقر ناقه كرد،و گفتند:تناولها بسيفه. فَعَقَرَ ،أى فعقرها؛ به تيغ او را پى كرد،و عرب از اين جا هر عاقر ناقه و جز آن را قدار گويند، تشبيها به قدار بن سالف] (2)قال الشّاعر:

انّا لنضرب بالسيوف رءوسهم***ضرب القدار نقيعة القدّام

فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ ؛عذاب و انذار من چون بود؟ آنگه بيان كرد: إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وٰاحِدَةً ؛ما يك بانگ برايشان فرستاديم. فَكٰانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ ،حسن و قتاده«محتظر»خواندند به فتح«ظا» يعنى حظيره،و عامّۀ قرّاء«محتظر»خواندند،يعنى صاحب الحظيرة.

مفسّران در معنى او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:آن باشد كه مرد براى گوسپند (3)حظيره كند از دار (4)و چوب و گياه و شوك،آنگه بعضى از او بيفتد و گوسپندان در پاى گيرند و بشكنند،«هشيم»آن باشد.قتاده گفت:«هشيم» استخوان پوسيده باشد و سوخته،و روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه گياهى باشد كه گوسپند بخورده باشد.سعيد جبير گفت:خاك باشد كه از ديوار بريزد.ابن زيد گفت:درخت پوسيده باشد،و عرب هرچه تر باشد و خشك شود آن را«هشيم»خوانند،و هشيم كسرير (5)باشد و هشيم فعيل است بمعنى مفعول.

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ،[تفسير اين يادكرده شد] (6).

ص : 226


1- .آد،كا،گا+ثمود.
2- .اساس،آج:افتادگى دارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج:گوسپندان.
4- .آد،كا،گا:چوب.
5- .كلمه در اساس و آج به صورت«كسر سر»هم خوانده مى شود؛آد،گا:هشيم كسر.
6- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ [97-پ]،آنگه گفت:قوم لوط تكذيب كردند به انذار و دروغ داشتند وحى پيغامبران را.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ حٰاصِباً ؛ما بفرستاديم بر ايشان بادى سخت كه سنگ ريزه بر ايشان مى ريخت و سنگهاى بزرگ مى آورد.

بعضى دگر گفتند:حاصب خود سنگ باشد.ضحّاك گفت:حاصب صغار الحصى (1)باشد،بعضى دگر گفتند:حاصب و حصب و حصباء سنگى باشد (2)كه همه دستى به او پر نشود و محصّب آن جايگاه را خوانند كه در او سنگ اندازند از منى،و منه قول الشّافعىّ:

يا راكبا قف بالمحصّب من منى***و اهتف بقاعد خيفها فالنّاهض

و منه قول عمر لاهل المدينة:حصّبوا المسجد،أى صبّوا فيه الحصباء (3)و هو الحصى.آنگه استثناء كرد گفت: إِلاّٰ آلَ لُوطٍ ،يعنى آنان كه به او ايمان داشتند و اهل دين او بودند از امّت او. نَجَّيْنٰاهُمْ بِسَحَرٍ ؛كه ما ايشان را برهانيديم در وقت سحر.أخفش گفت:براى آن صرف كرد سحر را كه نكره است،أراد سحرا من الأسحار،و اگر سحر آن شب خواستى صرف نكردى،گفتى:«بسحر»،چنان كه گفت اِهْبِطُوا مِصْراً (4)،أى من الامصار و لو أراد مصرا معيّنا لقال مصر.

نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا ،نصب او بر مفعول له است براى نعمت من برايشان.

كَذٰلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ ؛چنين جزا كنيم آن را كه شاكر باشد و شكر نعمت ما كند و ايمان آرد و طاعت به جاى آرد،و نعمت آن بود كه دشمنان ايشان را هلاك كرد و ايشان را برهانيد.

وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنٰا ،يعنى لوط-عليه السلام-بترسانيد[98-ر]ايشان را،يعنى قوم خود را از عذاب و هلاك (5)ما و گرفتن سخت (6)،و«بطش»گرفتن

ص : 227


1- .كا:حاصب سنگ ريزه.
2- .آد،گا+بزرگ.
3- .آد،كا،گا:الحصباء.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 61.
5- .گا:اهلاك.
6- .آد،كا،گا+ما.

بقوّت باشد. فَتَمٰارَوْا بِالنُّذُرِ ؛شك آوردند ايشان به رسولان ما يا به وحى-چنان كه گفتيم (1)-على اختلاف قولين،و«تمارى»تفاعل باشد از مرية.

وَ لَقَدْ رٰاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ ؛آن قوم لوط را (2)-عليه السلام-مراوده كردند او را، يعنى مطالبه كردند او را و خواست تا رها كنند (3)ايشان را[تا] (4)دست درازى كنند برآن مهمانان.و مراوده مطالبه باشد بر سبيل ملاينه و ملاطفه،يقال:راده (5)يروده و ارتاده ارتيادا،و راوده و يراوده مراودة،و قال اللّه تعالى: وَ رٰاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ (6).

و مهمانان او فرشتگان بودند و او ندانست-چنان كه آن قصّه رفته است.

فَطَمَسْنٰا أَعْيُنَهُمْ ؛ما چشمهاى ايشان مطموس كرديم و بى اثر و نشان،و آن چنان بود كه لوط-عليه السلام-در ايشان تذلّل مى كرد و ايشان تعزّز (7)و تشدّد مى كردند،جبرئيل-عليه السلام-از دور نظاره مى كرد،چون كار از حدّ بگذشت (8)،لوط را گفت:خلّ بيننا و بينهم؛رها كن ميان ما و ايشان و دست بدار ما را با يكديگر.لوط با كناره ايستاد،ايشان از در سراى در آمدند،لوط عاجز و ضعيف و بى يار مانده (9)،جبرئيل-عليه السلام-مسابقه كرد،پرى بر روى ايشان باززد،همه كور شدند و چنان شدند كه چشمهاشان با روى راست شد.ازآنجا بيرون آمدند مدهوش (10)متحيّر،هيچ نمى ديدند و راه نمى دانستند،مى فتادند (11)و مى خاستند (12)و فرياد مى كردند كه لوط قومى

ص : 228


1- .آد،كا،گا:بگفتيم.
2- .كذا:در اساس،آج،كا؛آد،گا:ندارد.
3- .كا،گا:كند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا:راوده.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 23.
7- .آج،كا:تعزّر.
8- .كا+جبرئيل.
9- .گا:بماند.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
11- .آد،كا،گا:افتادند.
12- .اساس:مى خواستند/مى خاستند؛آد،كا:برمى خاستند.

جادو (1)را در سراى برده است كه ما را به جادوى[98-پ]كور كردند.اين قول عامّۀ مفسّران است.

ضحّاك گفت:چون ايشان بر لوط غلبه كردند و در سراى شدند،لوط دلتنگ شد ازآن كه ندانست كه ايشان فرشتگانند،خداى تعالى چشمهاى ايشان كور كرد تا هيچ (2)نديدند،گفتند:ما ديديم كه در سراى آمدند،اكنون كس را نمى بينيم بازگشتند.

فَذُوقُوا عَذٰابِي وَ نُذُرِ ،و التقدير و قلنا لهم:ذوقوا؛بچشى (3)عذاب من و انذار و وعيد من.

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً ؛بامداد به ايشان آمد عذابى دائم مقيم.و«بكرة» نصب بر ظرف است،و براى آن عذاب را«مستقرّ»خواند كه با عذاب آخرت پيوسته بود.

فَذُوقُوا عَذٰابِي وَ نُذُرِ ،[و اين آيت را تفسير برفت] (4). وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ،و اين آيت را تفسير برفت.

وَ لَقَدْ جٰاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ ،به آل فرعون آمد انذار و تخويف (5)،و گفتند:

نذيران را خواست (6)،يعنى موسى و هارون-عليهما السلام-.

كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا كُلِّهٰا ؛به آيات ما تكذيب كردند و دروغ داشتند معجزاتى كه ايشان نمودند از آن آيات نه گانه في قوله: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ تِسْعَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ (7).

فَأَخَذْنٰاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ ؛ما بگرفتيم ايشان را گرفتن عزيزى قادر توانا.

ص : 229


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:جادوان.
2- .آد،گا+كس.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بچشيد.
4- .اساس:ندارد؛كا:بچشيد عذاب و انذار من،با توجه به آج افزوده شد.
5- .آد،كا،گا+و تهديد.
6- .آد،گا:و گفتند به نذر نذير خواست؛كا:و گفتند:مراد به نذير.
7- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 101.

آنگه اهل مكّه را تهديد كرد و گفت: أَ كُفّٰارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولٰئِكُمْ ،گفت:

كافران شما بهترند از ايشان كه (1)ايشان هلاك شدند و اينان هلاك نخواهند شد؟و امّت سلف را عذاب كردند از قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و قوم فرعون.و أُولٰئِكُمْ اشارت است به ايشان اين قوم به از ايشان اند كه از عذاب ايمن شده اند؟ [99-ر].لفظ استفهام است و مراد جحد،يعنى بهتر نيستند. أَمْ لَكُمْ بَرٰاءَةٌ فِي الزُّبُرِ ؛يا شما را براءتى هست در كتابها،يعنى برائت امانى (2)از عذاب.

أَمْ يَقُولُونَ ؛يا كافران مكّه مى گويند: نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ ؛ما جماعتى ايم با عزّت و منعت و انتصار و انتقام،كس ما را طلب نيارد كردن و در راه ما ايستادن، و قوله: مُنْتَصِرٌ ،حمل بر لفظ كرد لرأس الآية،و اگر حمل بر معنى كردى «منتصرون»بودى.

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ ،آنگه گفت:اين جماعت عزيز منيع (3)را مجتمع شده و به قوّت خود مغرور شده به هزيمت كنند و بشكنند.قرائت عامۀ قرّاء بر فعل مجهول است و رفع«جمع»،و يعقوب خواند:«سنهزم»به«نون»مفتوح و كسر«زا»به نصب«جمع»على وجه التفخيم (4)؛ما هزيمت كنيم آن جمع را (5)و ايشان پشت بر كنند و از روى اطّراد كلام،«و يولّون الادبار»بايستى به جمع و لكن لرأس الآية و حملا على انّه أراد كلّ واحد منهم،كما يقال:ضربت منهم الرأس و ان شئت قلت:الرءوس،خداى تعالى آن وعده راست كرد و ايشان را روز بدر منهزم كرد.

مقاتل گفت:روز بدر ابو جهل اسب بيرون زد (6)و در ميان مصاف (7)آمد و گفت:ما امروز انتصار و انتقام بكشيم از محمّد و اصحابش.سعيد مسيّب گفت از عمر خطّاب كه چون (8)آيت آمد: سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ ،ما ندانستيم كه

ص : 230


1- .گا:بهترند از اين كافران.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:امان.
3- .آد،گا:منيع.
4- .آد:التّعظيم.
5- .كا+و يولون الدبر.
6- .آد،گا:بيرون راند.
7- .آد،كا،گا:ميدان.
8- .آد،گا+اين.

آنك آيد (1)،تا روز بدر رسول-عليه السلام-درع مى پوشيد و مى خواند: سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ ،ما بدانستيم كه آيت در اين روز آمد و دست[99-پ]ما را خواهد بودن برايشان.

بَلِ السّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ ،آنگه (2)گفت بل قيامت موعد ايشان است به عذاب.

وَ السّٰاعَةُ أَدْهىٰ وَ أَمَرُّ ؛و قيامت داهى تر و فظيع تر و سخت تر است از روز بدر.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:بشتابى به عمل صالح هفت چيز را چه گوش مى دارى (3)يكى از اين هفت چيز را (4):يا درويشى كه از ياد مردم بر خداوندش را يا توانگرى طاغى بكند (5)يا بيمارى مقيّد (6)يا پيرى مفنّد يا مرگ مجهز يا دجّال-و آن شرّى است منتظر-يا ساعت. وَ السّٰاعَةُ (7)أَدْهىٰ وَ أَمَرُّ إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ ،گفت:مشركان و گناهكاران در گمراهى اند و«سعر»جمع سعير باشد؛و در آتشى بشخيده (8).حسين بن الفضل گفت:فى ضلال فى الدّنيا و عذاب فى الآخرة،گفت (9):در دنيا در ضلال باشد و در قيامت در عذاب دوزخ.و اختلاف اقوال در (10)لفظ برفت در اين سوره.

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّٰارِ ،نصب«يوم»بر ظرف است و عامل در او،قوله:

«و سعر»،اى يجعلون (11)في عذاب السعير؛يوم يسحبون فى النّار؛آن روز كه ايشان را مى كشند بر روى در دوزخ، ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ؛اى و يقال لهم:ذوقوا؛و گويند

ص : 231


1- .كذا:در اساس و آج؛آد،گا:كه از كدام جمع است؛كا:كه آن كدام جمع است؛چاپ شعرانى(376/10):كه آن كس آيد.
2- .آد،گا:آنگاه.
3- .همۀ نسخه ها:مى داريد الّا.
4- .همۀ نسخه بدلها:از اين هفتگانه را؛آد،كا،گا+غنىّ مطغيا و فقرا منسيا او مرضا مفسدا او هرما مفنّدا او موتا مجهزا او الدجّال شرّ منتظر.
5- .آد،گا:يا توانگرى طاغى كننده.
6- .آد،گا:مفسد.
7- .آج+و الصّاعق.
8- .آج:بخشيده.
9- .آد،گا+و در گمراهى اند در دنيا و در عذابند در آخرت.
10- .همۀ نسخه بدلها+اين.
11- .آد:يحصلون.

ايشان را بچشى عذاب و مسيس و الم دوزخ.

إِنّٰا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ ،عامّۀ قرّاء«كلّ شىء»خواندند به نصب و ابو الشّمّال (1)العدوى«كلّ»به رفع خواند.حق تعالى گفت ما همه چيز (2)به اندازه آفريديم به حسب حاجت بر وفق مصلحت چندان كه (3)بايست بى زيادتى كه عبث[100-ر]باشد يا نقصانى كه حاجت آرد.ربيع گفت:معنى«قدر»اجل است،اى خلقنا كلّ شىء الى اجل كه از آن اجل و وقت متقدّم و متأخّر نشود، مثله قوله: قَدْ جَعَلَ اللّٰهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً (4)،اى اجلا.عبد اللّه عبّاس گفت:جعلنا لكلّ شىء شكلا؛هر جنسى را بيافريديم[شكلى] (5)زنان را براى مردان و ماديان را براى اسپان و اتان را براى خران و مردان را شكلى و زيّى كه زنان بخلاف آن باشند.

وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ ؛كار ما نيست جز يكى يعنى كار ما (6)يكى باشد در او تغيير و تبديل نباشد (7)و بزودى از طريق مثل چنان باشد كه چشم زخم (8)،و قوله:

إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ ،اى مرّة واحدة.و گفتند با معنى راجع است و مراد به امر،ساعت است و«ساعت»مؤنّث است پس رجوع با معنى است،لقوله (9):ما هذه الصّوت و اراد به الصّيحة،بيانه قوله تعالى: وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ (10)، بعضى مفسّران گفتند:امر ما يكى باشد يعنى«كن»بباش كه خود بباشد.بيانه قوله: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (11)،و«قدر»و«قدر»دو لغت است بالتحريك و التسكين.قال الشّاعر فى التسكين:

ص : 232


1- .آج:ابو السمال(بدون نقطه)؛آد،كا،گا:ابو السمّاك.
2- .آد،گا:چيزى.
3- .آج:چنان كه.
4- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 3.
5- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
6- .آد،گا:يعنى فرمان ما.
7- .آد،كا،گا:نبود.
8- .آد،گا:يك چشم زدن.
9- .آد:كقولهم.
10- .سورۀ نحل(16)آيۀ 77.
11- .سورۀ نحل(16)آيۀ 44.

كلّ شيء حتّى اخيك متاع***و بقدر تفرّق و اجتماع

و قال آخر فى التّحريك:

نال الخلافة او كانت له قدرا***كما اتى ربّه موسى على قدر

و در اين آيت مجبّره را (1)تمسّك نيست براى آن كه خلاف نيست كه افعال خداى تعالى به قدر او باشد و به قضاء او (2)خلاف در افعال ماست كه افعال ما آنچه نه به فرمان اوست نه به قدر اوست (3).ايشان گفتند:خير و شرّ و كفر و ايمان به قدر اوست پس قائل به قدر ايشان اند[100-پ]چون قائل به قدر ايشان باشند«قدرىّ»ايشان باشند كه نسبت با نفى نباشد با اثبات باشد.صرفى آن را خوانند كه صرفى كند (4)نه آن را كه نكند همچنين شروطى و فرايى و حمّامى و خلقانى،و اين قياسى مطّرد است.

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنٰا أَشْيٰاعَكُمْ ؛حق تعالى گفت ما اشياع شما يعنى اشباه و امثال شما بسيارى هلاك كرديم كه همچون شما كافر و جاحد بودند مرا و نعمت مرا از امّتان سلف. فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ؛كس (5)هست تا اين ياد كند؟ وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ ؛و هرچه آن اشياع كردند از خير و از شرّ در صحايف اعمال ايشان مثبت است،و گفتند در لوح محفوظ.

وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ ؛هر فعلى كه كردند از خرد (6)و بزرگ نوشته است.و مُسْتَطَرٌ ؛مكتتب باشد مفتعل من السطر،يقال:سطرت الشىء و اسطره و كتبته و اكتبه.

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ ،گفت:متّقيان،و پرهيزكاران در بهشتها و جويها باشند.و«انهار»براى رءوس آيات نگفت و روا بود كه به«نهر»جنس

ص : 233


1- .آد،گا+جاى.
2- .آد،گا:به قضا و قدر او باشد.
3- .آد،گا:كه افعال ما بيشتر نه به فرمان و قدر اوست.
4- .آج:صرف كنند.
5- .كا:كسى.
6- .آد،گا:كوچك.

خواست (1).ضحّاك گفت:في ضياء و سعة؛در روشنايى و فراخى باشند و منه النّهار لسعة ضياء فيه،و استنهر الفتق اذا اتّسع (2)و انهرتها؛و سعتها،قال الشّاعر:

ملكت بها كفّى فانهرت فتقها***يرى قائم من دونها ما ورائها

اعرج و طلحه خواندند:«و نهر»به دو ضمّه على انّها جمع نهار،يعنى ايشان را هيچ شب نباشد همه روز بود.فرّاء گفت از بعضى عرب شنيدم اين بيت:

ان تك ليليّا فانّى نهر***متى ارى (3)الصبح فلا أنتظر

قال آخر:

لو لا ثريدان هلكنا بالضمر (4)***ثريد ليل و ثريد بالنهر[101-پ]

فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ ؛در جاى حق كه در او لغو نباشد و تأثيم نباشد و آن بهشت است به نزديك خداوند قادر توانا و اشارت بقوله«عند»به قرب (5)منزلت است و علوّ مرتبت و نه به قرب (6)مسافت.

صادق-عليه السلام-گفت:جايى (7)كه خداى تعالى به صدق وصف كرد جاى صادقان (8)باشد.عبد اللّه بن بريده گفت:در اين آيت (9)اهل بهشت هر روز به سلامگاه روند و بر كرسى به مجلسى بنشينند بر قدر اندازۀ عمل او بر منبرهاى درّ و ياقوت و زمرّد و زر و سيم (10)در بهشت به هيچ چيز شادمانه تر نباشند ازآن كه به آن مجلس (11)و در آن مجالس (12)سماع قرآن كنند و هيچ چيز

ص : 234


1- .آد،گا:خواهد.
2- .آد،گا:اتّسق.
3- .لسان(مادۀ نهر):ترى.
4- .اساس،آج:ندارد،از آد افزوده شد.
5- .آد،گا:عند قرب.
6- .آد،گا،كا:و نه قرب.
7- .آد،كا،گا+را.
8- .آد،كا،گا+و صديقان.
9- .آد،گا+كه.
10- .آد،گا+و شادى و خرّمى كنند به آواز سلام بر يكديگر و مؤمنان را خوش تر از آن نيايد در آنجا ازآن كه سلام بر يكديگر كنند.
11- .آد،كا:مجالس.
12- .كا:مجلس.

خوش تر نباشد ازآن كه آن شنيدن.آنگه با منازل خود روند (1)ناعم قرير العين چشم روشن.

در خبر است كه يك روز موسى-عليه السلام-به مناجات مى رفت به خرابه اى (2)بگزشت (3)ازآنجا ناله اى (4)مى آمد.در آنجا رفت مردى را ديد برهنه بر سر خاك خفته خشتى زير سر گرفته بر او عورت پوشى بود (5)مى ناليد و در آن ناله چيزى مى گفت.موسى به نزديك او شد مى گفت:

الهى ترى غربتى و وحدتى و تعرف فقرى و فاقتى (6). موسى برفت و مناجات بكرد (7)بگفت و بشنيد چون خواست تا برگردد (8)حق تعالى گفت:يا موسى پيغام آن درويش بنگزاردى (9)گفت:

بار خدايا تو عالم ترى حكايت وحدت و وحشت مى كرد و شكايت فقر و فاقه مى گفت.گفت برو او را از من سلام كن (10)و بگو خدايت سلام مى كند و مى گويد:تو تنها نيستى كه من انيس تويم (11)و تو غريب نئى كه من جليس تويم (12)و تو درويش نئى كه من وكيل تويم (13)موسى بيامد و بر بالين[101-پ] آن درويش بنشست و آن پيغام بگزارد.درويش گفت:يا كليم اللّه (14)!مرا اين مايه (15)است كه خداى تعالى حديث من بشنود و آن را جواب دهد.آنگه نعره اى (16)بزد و جان بداد.موسى-عليه السلام-با ميان بنى اسرائيل آمد و ايشان

ص : 235


1- .آد،گا:آنگه هريك به مقام خود بازروند.
2- .آج،كا:خربه.
3- .همۀ نسخه بدلها:بگذشت.
4- .آد،كا،گا+و انينى.
5- .آد،گا:بجز عورت پوشى نداشت؛كا:بر او بيش از عورت پوشى نبود.
6- .كا+بار خدايا غربت و تنهايى من مى بينى فقر و فاقۀ من مى دانى.
7- .آد،گا:بگذشت و به مناجات رفت.
8- .آد،گا،كا:بازگردد.
9- .آد،گا:خطاب آمد كه يا موسى چرا حال فقر و غريبى و درويشى و تنهايى آن درويش ما در اين حضرت عرض نكردى موسى.
10- .آد،گا:برسان.
11- .همۀ نسخه بدلها:توام.
12- .همۀ نسخه بدلها:توام.
13- .همۀ نسخه بدلها:توام.
14- .آد،گا:اى رسول خدا.
15- .آد،گا:منزلت؛كا:پايه.
16- .كا:نغمه اى.

را خبر داد،بشتافتند.موسى-عليه السلام-با اشراف بنى اسرائيل بيامد تا به دفن او مشغول شوند.چون در آمد آن خرقۀ (1)عورت پوش ديد و آن خشت و درويش را نديد.گفت:بار خدايا!اين درويش كجا رفت زمينش فروبرد يا گرگش بخورد (2)! جبرئيل-عليه السلام-آمد و گفت خداى تعالى مى گويد اين چه گمانهاست كه به دوستان ما مى برى اين درويشى بود كه شيطانش در دنيا طلب كرد و نيافت (3)و منكر و نكيرش در گور طلب كردند و نيافتند و رضوانش در بهشت طلب كردند و نيافتند و مالكش در دوزخ طلب كرد و نيافت.گفت:بار خدايا!پس كجاست؟ گفت:دوست كجا باشد مگر به نزديك دوست! فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (4)؛ گفت:ذو النّون مصري،اصحاب را تحريض كردى بر طاعت چون از ايشان فتورى ديدى گفتى:جدوا يا اولياء اللّه جدوا فانّ للأولياء غرفا فى مقعد صدق عند مليك مقتدر؛جهد كنيد اى دوستان خداى كه دوستان (5)او را غرفه هايى هست در مقعد صدق به نزديك قادر توانا.

عاصم بن حمزه (6)روايت كرد از جابر عبد اللّه انصارى كه گفت يك روز رسول-عليه السلام-در مسجد مدينه نشسته بود.بعضى صحابه از او حديث بهشت[102-ر]پرسيدند.رسول-عليه السلام-گفت:

انّ للّه لواء من نور و عمودا من زبرجد خلقها قبل ان يخلق السموات بألفي سنة مكتوب على رداء ذلك اللّواء

ص : 236


1- .آد،گا:كهنۀ.
2- .اساس:به خود،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،گا+و ملك الموت در وقت مرگش نيافت؛كا+و ملك الموت درد و مرگش طلب كرد و نيافت.
4- .اساس در حاشيه با خطى جديدتر از متن ابياتى دارد به شرح زير: بار خدايا زره داورى*عاقبت بنده به خير آورى يا رسول اللّه رسول خالق يكتا تويى*برگزين ذوالجلال پاك بى همتا تويى يا على دست ماست دامن تو*خوشه چينم به گرد خرمن تو العبد الفقير شاه محمّد
5- .آد،كا:اوليا.
6- .آد،گا:عاصم بن ضمره.

لا اله الّا اللّه محمّد-صلى اللّه عليه و آله-رسول اللّه آل محمّد خير البريّة صاحب اللّواء امام القوم،فقال علي-عليه السلام-:الحمد للّه الذي هدانا و كرمنا و شرّفنا بك،فقال النبيّ-صلى اللّه عليه و آله-يا علىّ أ ما علمت انّ من احبّنا و انتحل محبّتنا (1)اسكنه اللّه معنا و تلا هذه الآية: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (2)؛ گفت خداى را تعالى لوايى است از نور و عمودى از زبرجد،بيافريد آن را پيش ازآن كه آسمان و زمين آفريد به دو هزار سال بر رداء آن لوا نوشته:

لا اله الّا اللّه،محمّد رسول اللّه آل محمّد خير البريّة صاحب اللّواء امام القوم ؛بجز خداى خدايى نيست و محمّد رسول اوست و آل محمّد بهترين خلقان اند صاحب اين لوا امام خلق (3)است.اميرالمؤمنين على گفت:سپاس خداى را كه ما را به تو مشرّف و مكرّم بكرد.رسول-عليه السلام-گفت:يا على تو ندانى كه هركه ما را دوست دارد و دعوى دوستى ما كند با ما باشد (4)در درجۀ ما باشد، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ ،و اين حديث ثعلبى در تفسير اين آورد (5)-.و اللّه الموفّق.

ص : 237


1- .آد،گا+و صدق فى محبّتنا.
2- .آد،كا،گا:و اين حديث ثعلبى در تفسير خويش ياد كرده است.
3- .آج:قوم.
4- .آج+و.
5- .آد،گا:در تفسير خويش ياد كرده است.

سورة الرحمن

اشاره

سورة الرحمن(1)

اين سورت مكّى است (2)و عدد آيات او هفتاد و هشت آيت است و سيصد و پنجاه و يك كلمت است و[هزار و] (3)ششصد و سى و شش حرف است.و روايت است از علىّ بن حمزة الكسائيّ از موسى بن جعفر-عليه السلام- از پدرانش از اميرالمؤمنين على از رسول-عليهم السلام-كه او گفت:[103 -پ]هر چيزى[را] (4)عروسى است و عروس قرآن سورت الرّحمن است.و ابو امامه روايت كرد از ابى كعب كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورت الرحمن بخواند،خداى تعالى بر ضعيفى او رحمت كند و او از جملۀ آنان باشد كه شكر نعمتهاى خداى گزارده (5)باشد.

هشام بن عروه گويد از پدرش كه اوّل كس كه قرآن به جهر برخواند به مكّه (6)از پس رسول-عليه السلام-عبد اللّه مسعود بود.و آن آن بود كه (7)اصحاب رسول مجتمع شدند و گفتند قريش قرآن نشنيده اند كيست از ميان ما كه قرآن به جهر برخواند تا قريش بشنوند؟عبد اللّه مسعود گفت:من بخوانم.گفتند:ما ترسيم بر تو از ايشان.گفت:رها كنيد كه خداى نگاه دارد (8)مرا.آنگه بيامد و

ص : 238


1- .آج+بدان كه.
2- .گا:مدنى است بعضى گفتند مكّى است.
3- .اساس و آج:ندارد،از آد افزوده شد.
4- .اساس:ندارد.از آج افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:گذارده.
6- .آد،گا:در مكّه.
7- .كا:و سبب آن بود كه،آد،گا:و آن چنان بود كه.
8- .آد،گا:نگاهدار باشد.

به نزديك مقام ابراهيم باستاد (1)و سورت الرّحمن آغاز كرد و قريش در مجلسهاى خود (2)نشسته بودند.گفتند:چه مى گويد ابن (3)امّ عبد؟برخاستند و او را زدن گرفتند (4)تا اثر ضرب و خدش (5)بر روى او پديد آمد و او همچنان مى خواند تا چند آيت (6)بخواند.آنگه برگرديد و با نزديك صحابه آمد.گفتند:ما از اين مى ترسيديم گفتيم تا كسى باشد كه او را عزّتى باشد از عشيره (7).

سوره الرحمن (55): آیات 1 تا 78

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلرَّحْمٰنُ (1) عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ (2) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ (3) عَلَّمَهُ اَلْبَيٰانَ (4) اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ (5) وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ (6) وَ اَلسَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ اَلْمِيزٰانَ (7) أَلاّٰ تَطْغَوْا فِي اَلْمِيزٰانِ (8) وَ أَقِيمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ تُخْسِرُوا اَلْمِيزٰانَ (9) وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ (10) فِيهٰا فٰاكِهَةٌ وَ اَلنَّخْلُ ذٰاتُ اَلْأَكْمٰامِ (11) وَ اَلْحَبُّ ذُو اَلْعَصْفِ وَ اَلرَّيْحٰانُ (12) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (13) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ كَالْفَخّٰارِ (14) وَ خَلَقَ اَلْجَانَّ مِنْ مٰارِجٍ مِنْ نٰارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (16) رَبُّ اَلْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ اَلْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (18) مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ (19) بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ (20) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اَللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجٰانُ (22) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (23) وَ لَهُ اَلْجَوٰارِ اَلْمُنْشَآتُ فِي اَلْبَحْرِ كَالْأَعْلاٰمِ (24) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ (26) وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِكْرٰامِ (27) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (30) سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ اَلثَّقَلاٰنِ (31) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (32) يٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ (35) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (36) فَإِذَا اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَكٰانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهٰانِ (37) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (40) يُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِي وَ اَلْأَقْدٰامِ (41) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (42) هٰذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا اَلْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (45) وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ (46) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (47) ذَوٰاتٰا أَفْنٰانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (49) فِيهِمٰا عَيْنٰانِ تَجْرِيٰانِ (50) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (51) فِيهِمٰا مِنْ كُلِّ فٰاكِهَةٍ زَوْجٰانِ (52) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (53) مُتَّكِئِينَ عَلىٰ فُرُشٍ بَطٰائِنُهٰا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى اَلْجَنَّتَيْنِ دٰانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (55) فِيهِنَّ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (57) كَأَنَّهُنَّ اَلْيٰاقُوتُ وَ اَلْمَرْجٰانُ (58) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (59) هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ (60) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (61) وَ مِنْ دُونِهِمٰا جَنَّتٰانِ (62) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (63) مُدْهٰامَّتٰانِ (64) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (65) فِيهِمٰا عَيْنٰانِ نَضّٰاخَتٰانِ (66) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (67) فِيهِمٰا فٰاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (69) فِيهِنَّ خَيْرٰاتٌ حِسٰانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (71) حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِي اَلْخِيٰامِ (72) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (75) مُتَّكِئِينَ عَلىٰ رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسٰانٍ (76) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ (77) تَبٰارَكَ اِسْمُ رَبِّكَ ذِي اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِكْرٰامِ (78)

ترجمه

خدا.

در آموخت قرآن را.

بيافريد آدمى را.

در آموخت او را بيان.

آفتاب را و ماه به شمار است.[103-ر].

و گياه و درخت سجده مى كنند.

و آسمان را برداشت و بنهاد ترازو.

طغيان مكنيد (8)در ترازو.

و راست دارى سختن (9)براستى

ص : 239


1- .همۀ نسخه ها:بايستاد.
2- .كا:مجالس خود.
3- .آج:اين.
4- .آد،كا،گا:برخواستند و او را در زدن گرفتند.
5- .اساس:حدث،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،كا:آيات.
7- .آد،گا:ليكن مى گفتيم كه ايشان بيشتر خويشان تواند ترا عزّتى دارند.عبد اللّه مسعود گفت: فَاللّٰهُ خَيْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ .
8- .آج:نمى كنيد.
9- .آج:راست داريد سنجيدن.

و كم مدارى (1) ترازو.

و زمين را بنهاد براى خلقان.

در آنجا ميوه است و درخت خرما خداوند غلافها.

و دانه خداوند برگ و ريحان.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى](2)؟ بيافريد آدمى را از گل[چون گل كوزه] (3).

و بيافريد پرى را از درفشى از آتش.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى](4).

و خداى[دو] (5)مشرق و خداى[دو] مغرب.

[103-پ] و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى](6)؟ بر آميخته دو دريا برهم.

ميان ايشان حايلى هست كه بغى نكنند.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى](7).

برون آيد از هر دو مرواريد بزرگ و خرد.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى](8).

و او راست كشتيهاى ساخته در دريا چون كوهها.

ص : 240


1- .آج:مداريد.
2- آج:مى داريد.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- آج:مى داريد.
5- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
6- آج:مى داريد.
7- آج:مى داريد.
8- آج:مى داريد.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (1)] (2).

هركه در زمين است فانى است.

و بماند ذات خداى تو خداوند بزرگوارى و گرامى كردن.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (3)] (4).

خواهند از او هركه در آسمانها و زمين است هر روز او در كارى است.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (5)] (6).

بپردازيم[به شما] (7)اى پرى و آدمى.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (8)] (9).

[104-ر] اى گروه پرى و آدمى اگر توانى (10)كه بگذرى (11)از كنارهاى آسمانها و زمين بگذرى (12)،نگذرى (13)مگر به حجّتى.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (14)] (15).

بفرستند بر شما شعله اى از آتش و مس و رو (16)كينه نتوانى كشيدن (17).

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (18)] (19).

چون شكافته شود آسمان باشد

ص : 241


1- .آج:مى داريد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد.
3- .آج:مى داريد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد.
5- .آج:مى داريد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
8- .آج:مى داريد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد.
10- .آج:توانيد.
11- .آج:بگذريد.
12- .آج:بگذريد.
13- .آج:نگذاريد.
14- .آج:مى داريد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد.
16- .كذا:در اساس؛آج:ور.
17- .آج:نتوانيد كشيد.
18- .آج:مى داريد.
19- .اساس:ندارد،با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد.

گلى چو (1)روغنها.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (2)] (3).

آن روز نپرسند از گناهشان آدمى و نه جنّى.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (4)](5).

بشناسند مجرمان به نشانشان فراگيرند به موى پيشانى و پايها (6).

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (7)](8).

[104-پ] آن دوزخ است آن كه دروغ داشتند (9)گناهكاران.

مى گردند ميان آن و ميان آبى گرم.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (10)] (11).

و آن را كه بترسد از استادن (12)پيش خدايش دو بهشت باشد.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (13)] (14).

خداوند انواع ميوه.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (15)] (16).

در آنجا باشد دو چشمه مى رود.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (17)] (18).

ص : 242


1- .آج:چون.
2- آج:مى داريد.
3- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.
4- آج:مى داريد.
5- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.
6- .آج:قدمها.
7- آج:مى داريد.
8- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.
9- .آج:داشتيد آن را.
10- آج:مى داريد.
11- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.
12- .آج:ايستادن.
13- آج:مى داريد.
14- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.
15- آج:مى داريد.
16- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.
17- آج:مى داريد.
18- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد.

[در آنجا باشد (1)]از هر ميوه دو جفت.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (2)] (3).

تكيه زدگان باشند بر سريرها آستر آن از ديباى ستبر و ميوۀ هر دو بستان نزديك.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (4)] (5).

در آنجا - چشم كشيدگان بنسوده باشد ايشان را آدمى پيش (6)آن و نه پرى.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (7)] (8).

[105-ر] گويى ايشان ياقوت اند و مرواريد.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (9)] (10).

هست (11)پاداشت نيكويى مگر نيكويى؟ [و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (12)] (13).

از فرود آن هر دو بستان (14).

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (15)](16).

به غايت سبز شده (17).

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (18)] (19).

در آنجا دو چشمه اند بر دميده.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (20)] (21).

در آنجا ميوه باشد و درخت خرما و نار.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (22)] (23).

ص : 243


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
2- آج:مى داريد.
3- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
4- آج:مى داريد.
5- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
6- .آج+از.
7- آج:مى داريد.
8- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
9- آج:مى داريد.
10- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
11- .آج:نيست.
12- آج:مى داريد.
13- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
14- .آج:مى داريد.
15- آج:مى داريد.
16- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
17- .آج+است.
18- آج:مى داريد.
19- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
20- آج:مى داريد.
21- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.
22- آج:مى داريد.
23- اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظۀ آج افزوده شد.

در آنجا زنانى باشند نيكو.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (1)] (2).

سياه چشمان بازداشته در خيمه ها.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (3)] (4).

بنسوده باشد ايشان را (5)آدمى پيش از آن (6)و نه پرى.

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (7)] (8).

تكيه زده باشند بر رفرف (9)سبز و بساطهاى نيكو[105-پ].

[و به كدام نعمتهاى خدايتان دروغ مى دارى (10)] (11).

بزرگوار است نام خداى تو خداوند بزرگوارى و گرامى كردن.

قوله تعالى: اَلرَّحْمٰنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ ،قوله: اَلرَّحْمٰنُ جواب آن است كه كافران گفتند:و ما الرحمن؛رحمان چه باشد؟حق تعالى گفت:رحمان آن است كه قرآن آموخت،و قوله: عَلَّمَ الْقُرْآنَ جواب آن است كه گفتند از كافران كه:انّما يعلّمه بشر؛او را آدمى مى آموزد.خداى تعالى گفت:او را خداى مى آموزد خداى رحمت كنندۀ (12)بخشاينده (13).و بيان كرديم كه:«رحمان»مبالغه باشد در رحمت،آن كه رحمت او عام باشد بر مؤمن و كافر و برّ و فاجر،و تعليم خداى تعالى قران را به

ص : 244


1- .آج:مى داريد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و نسخۀ آج افزوده شد.
3- .آج:مى داريد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و نسخۀ آج افزوده شد.
5- .آج+هيچ.
6- .آج:پيش ايشان.
7- .آج:مى داريد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و نسخۀ آج افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ كلمه در متن تفسير آورده شد.
10- .آج:مى داريد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به موارد مشابه در فوق و نسخۀ آج افزوده شد.
12- .آج+و.
13- .آج+است.

معنى تمكين باشد از تعلّم و يا خلق علم باشد به او عند الممارسة و الدّرس، و نيز آنجا كه نصب دليل كند اين لفظ استعمال كنند كقوله تعالى: وَ عَلَّمَكَ مٰا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ (1)،و به معنى اعلام باشد كقوله: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا (2)، و به معنى خلق (3)علم ضرورى باشد چنان كه گفت: وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ (4).

خَلَقَ الْإِنْسٰانَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:آدم را خواست كه او را اسماء چيزها بياموخت بر بيان،و گفتند:جملۀ لغات بياموخت او را.در خبر است كه آدم -عليه السلام-به هفتصد هزار لغت سخن گفتى عربيّت از همه فاضل تر بود،و بعضى دگر گفتند:مراد جملۀ آدميان اند و«لام»در او تعريف جنس است (5).آنگه در«بيان»خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد به بيان حلال و حرام است و تميز ميان خير و شر،و آن كه چه بايد كرد و چه نبايد كرد تا حجّت انگيزد به آن بر او.

ابو العاليه گفت و مرّة الهمدانيّ و ابن زيد:مراد نطق (6)است و سخن گفتن كه خداى تعالى آدمى را نطق داد كه دگر حيوانات را نباشد.كعب[گفت] (7):يعنى علم آنچه گويد و شنود.سدّى[106-ر]گفت:يعنى هر قومى را لغتى بياموخت كه به آن سخن گويند.يمان گفت:علم خطّ و كتابت خواست،نظيره (8): عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (9).ابن كيسان گفت: خَلَقَ الْإِنْسٰانَ ؛يعنى بيافريد محمّد را. عَلَّمَهُ الْبَيٰانَ ، يعنى بياموخت او را بيان،يعنى بيان آنچه بود و خواهد بود تا او بيان كردى (10)علم اوّلين و آخرين را (11).

ص : 245


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 113.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 31.
3- .اساس،آج:خاف،با توجّه به كا تصحيح شد.
4- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 80.
5- .كا،گا+علّمه البيان.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:نطقى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا،گا+قوله.
9- .سورۀ علق(96)آيۀ 4.
10- .آد،كا،گا:تا او را بيان كرد.
11- .آد،كا،گا:ندارد.

اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ ؛آفتاب و ماه به حساب مى روند در منازل دوازده.

اين قول عبد اللّه عبّاس است و (1)قتاده و ابو مالك،و ابن زيد و ابن كيسان گفتند (2):

يعنى به آن حساب كنند و اعمال و آجال و اوقات ديون و اوقات[عبادات به آن شناسند،و شب و روز بر سير (3)آن نهاده است،چه اگر آفتاب و ماه نبودى شب از روز پيدا نبودى و روز از شب و روزگار همه شب بودى و راه نبودى به حساب، همچنين اگر همۀ اوقات] (4)روز (5)بودى،ضحّاك گفت معنى آن است كه:يجريان بقدر مقدّر؛اين ماه و آفتاب به قدرى مقدور (6)مى روند تا پندارى حسابى (7)كرده است.

مجاهد گفت:همچون حساب آسيا (8)گرد قطب مى گردد.سدّى گفت:

بِحُسْبٰانٍ ،أى بأجل كآجال النّاس؛بر أجلى مى روند چون أجل (9)مردمان،چون اجلشان به سر آيد هلاك شوند،نظيره: كُلٌّ يَجْرِي إِلىٰ أَجَلٍ (10)مُسَمًّى (11)،يمان گفت:تا (12)اجل دنيا مى گردند،يعنى چندان كه بقاى دنيا باشد مى گردند، چون وقت فناى دنيا باشد از رفتن فرومانند.و«حسبان»مصدر است چون غفران و سبحان،يقال:حسبت الشىء احسبه حسبانا و حسابا و بعضى (13)گفتند:حسبانا جمع حساب باشد،كالرهبان و القضبان و الرّكبان.و رفع ايشان بر

ص : 246


1- .آد،كا،گا:ندارد.
2- .اساس:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:مسير.
4- .اساس و آج:ندارد،با توجه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:روزى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:مقدّر.
7- .كا:حساب.
8- .آد،كا،گا+كه.
9- .كا،گا:آجال.
10- .آد،گا:لأجل.
11- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 92.
12- .آج:با؛آد،كا،گا:به.
13- .آد،كا،گا+ديگر.

ابتداء است و خبر محذوف،و التّقدير يجريان بحسبان،و اين«با» (1)تعلّق به آن محذوف دارد،و گفتند:اين جمله متعلّق است به ما قبلها،يعنى عَلَّمَهُ الْبَيٰانَ ،أن (2)الشمس و القمر بحسبان،يعنى او را (3)بياموخت[106-پ]كه آفتاب و ماه به حسابى (4)مى روند،و گفتند:فراخناى آفتاب شش هزار و چهارصد فرسنگ است [در مثل اين،و فراخناى ماه هزار فرسنگ در هزار فرسنگ] (5).و بر روى آفتاب نوشته است:لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه،خلق اللّه الشمس بقدرته و اجراها (6)بأمره،و در بطن (7)او نوشته است:لا اله إلاّ اللّه رضاه كلام و غضبه كلام و رحمته كلام و عذابه كلام (8)،يعنى اين چيزهاى مخالف از رضا و غضب و رحمت و عذاب در كلام ما بسته است به كلام خداى (9)،راضى شود و رحمت كند و به كلامى خشم گيرد و عذاب كند.و بر روى ماه نوشته است:لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه،خلق اللّه القمر و خلق اللّه الظلمات و النور،و در بطن او نوشته است:خلق اللّه الخير و الشر بقدرته يبتلي بهما من يشاء من خلقه فطوبى لمن أجرى اللّه الخير على يديه و الويل لمن اجرى اللّه الشر على يديه،و مراد بر اجراى خير و شر بر دست او اقدار است و تمكين و آلات كه يكى از ما بى آن فعل (10)نتواند كردن.

وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ ،«نجم»هر درختى باشد كه ساق ندارد چون

ص : 247


1- .اساس:باب،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:بانّ،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج+بيان او؛آد،كا،گا+بيان آن.
4- .آد،كا،گا:به حساب؛چاپ شعرانى(386/10):به حسبانى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا:أجريها.
7- .كا:در اندرون.
8- .اساس:و غضبه عدله كلام؛آج:و عدله كلام،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد،گا:حق تعالى به كلامى.
10- .آد،گا:فعلى.

درخت گندم (1)و ارزن و مانند آن،و اين شجر درختى (2)كه آن را ساق بود و شاخهاى سايه گستر (3)باشد آن را.سدّى گفت:همه گياه (4)را نجم خوانند لنجومه من الارض،أى طلوعه.مجاهد و قتاده گفتند:مراد به«نجم»ستاره است و سجود او (5)طلوعش باشد،و آن كه گفت:نبات و درخت است،گفت:سجود ايشان است (6)و تمايل ايشان از باد.

وَ السَّمٰاءَ رَفَعَهٰا ؛و آسمان (7)برداشت. وَ وَضَعَ الْمِيزٰانَ ؛و ترازو بنهاد.

مجاهد گفت:مراد عدل است.حسن و قتاده[107-ر]و ضحّاك گفتند:مراد ترازوى حقيقى است (8)،براى آن بنهاد تا مردم به او توسّل كنند به انصاف و انتصاف.حسين بن فضل (9)گفت:قرآن است،براى آن كه در او (10)راستى ترازوست (11).

أَلاّٰ تَطْغَوْا فِي الْمِيزٰانِ ،أى لئلاّ تطغوا (12)؛تا طغيان نكنى (13)و تجاوز از حدّ (14)عدل و تعدّى.

وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ ؛و چيزها سختن اقامت كنى (15)به عدل،يعنى به انصاف سنجى (16).ابن عيينه گفت:وزن به دست باشد و قسط به دل.

ص : 248


1- .آد،گا+و جو.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشد.
3- .آد،گا:سايه دار.
4- .آد،گا:گياهى.
5- .اساس+و با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .آد،گا:سجود او جنبيدن و حركت باشد؛كا:سجود ايشان جنبيدن ايشان است.
7- .آد،كا،گا+را.
8- .آج+و.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:حسين بن الفضل.
10- .آد،گا:در روشنى و.
11- .آد،كا،گا+عدل.
12- .آد،گا+فى الميزان.
13- .آد،گا:نكنيد؛كا:نكنند.
14- .آد،گا+و.
15- .آج:كنيد.
16- .آج،كا:سنجيد.

وَ لاٰ تُخْسِرُوا الْمِيزٰانَ ،و ترازو كم مدارى (1)و چيزها كه سنجى (2)كم نسنجى (3).

قتاده گفت در اين (4)آيت كه:در كتب اوايل هست:«يا ابن آدم اعدل كما تحبّ ان يعدل عليك»؛عدل كن با مردم چنان كه (5)خواهى كه با تو كنند،و وفا كن با مردمان چنان كه تو را بايد كه با تو كنند.و بلال ابن أبي برده خواند: وَ لاٰ تُخْسِرُوا الْمِيزٰانَ ،به فتح«تا»و«سين»من الخسران،قال:و هو النقصان،و باقى قرّاء به كسر«سين»و ضمّ«تا»من الإخسار.

وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ ؛و زمين بنهاد براى خلق (6).حسن گفت:للجنّ و الانس.عبد اللّه عبّاس گفت و شعبي:لكلّ ذي روح.

فِيهٰا فٰاكِهَةٌ ؛در او انواع ميوه هاست،يعنى در زمين.و«فاكهة» (7)ابهام را موحّد گفت و منكر.ابن كيسان گفت:مراد هر (8)چيز است كه مردم به آن تفكّه و تعلّل كنند از جملۀ نعمتهاى خداى تعالى. وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَكْمٰامِ [و«نخل» درخت خرما باشد،و مراد خرماست. ذٰاتُ الْأَكْمٰامِ ] (9)،أى ذات الاوعية،واحدها «كمّ»مراد غلاف خرماست كه آن را كفرّى گويند و هرچه چيزى را بازپوشد (10)آن را«كم»گويند،و منه كمّ القميص،آستين پيرهن را ازآنجا«كمّ»گويند كه دست را بپوشد (11)و كلاه را كمّه گويند،قال الشّاعر:

ص : 249


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مداريد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:سنجيد.
3- .آج،كا:كم نسنجيد؛گا:راست سنجيد.
4- .آد،گا:گفت دليل.
5- .آد،كا،گا+تو.
6- .آد:خلقان.
7- .آد،كا،گا:و براى.
8- .اساس:هفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:پوشند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آد،گا:بازپوشيد.

و قلت (1)لكم كيلوا بكمّة بعضكم[107-پ]دراهمكم اني كذلك (2)أكيل ضحّاك گفت:«اكمام»غلافهاى او باشد،ابن زيد گفت:طلع (3)باشد پيش ازآن كه شكافته شود،و اين اقوال متقارب است.

وَ الْحَبُّ ؛دانه (4).و«لام» (5)جنس راست،و مراد همۀ دانه هاست (6).

ذُو الْعَصْفِ ؛خداوند برگ،و«عصف»برگ كشت باشد،و كذلك العصيفة و الجلّ،بكسر الجيم،قال علقمة بن عبدة (7):

تسقي مذانب قد مالت عصيفتها***حدورها من أتىّ الماء مطموم (8)

ابن كيسان گفت:«عصف»برگ هر چيزى باشد كه آن را دانه (9)اوّل گياه پديد آيد آنگه برگ شود،آنگه ساق شود،آنگه دانه در او پديد آيد،آنگه خداى تعالى آن را أكمام در او پديد آرد،آنگه در أكمام دانه پديد آرد.والبيّ گفت:از عبد اللّه عبّاس كه:«عصف»كاه باشد،و ضحّاك هم اين گفت.عطيّه گفت:برگ زرع باشد چون سبز بدروند،آنگه خشك شود.نظيره قوله: كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (10).

و الريحان،عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس و مجاهد (11)گفت:روزى است،و هر«ريحان»كه در قرآن هست مراد روزى است،مقاتل حيّان گفت:

رزق باشد به لغت حمير،قال الشّاعر:

سلام الاله و ريحانه***و رحمته و سماء درر

ص : 250


1- .آد،گا:فقلت.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:كذلك.
3- .آج:طلوع.
4- .آد،گا:و دانه.
5- .كا:و الف لام.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:دانهاست/دانه هاست.
7- .اساس،آج:عبيده،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و مآخذ خبرى تصحيح شد.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:منظوم،با توجّه به چاپ شعرانى و مآخذ شعرى تصحيح شد.
9- .آد،كا،گا+بود.
10- .سورۀ فيل(105)آيۀ 5.
11- .كا+كه.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:«ريحان»ريع باشد و زيادتى كه كشت را بود،چنان كه گفت كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ (1)-الآية.ضحّاك گفت (2):

طعام باشد و«عصف»كاه،تا اين طعام ما باشد و آن طعام (3)چهارپاى.حسن و ابن زيد گفتند:ريحان است بعينه كه در ميان ما باشد از جمله مشمومات.و البيّ گفت از عبد اللّه عبّاس كه خضرت و سبزى كشت باشد.سعيد جبير گفت:

ريحان هر كشتى باشد كه بر ساق بايستد.جملۀ قرّاء خواندند: وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ [108-ر] وَ الرَّيْحٰانُ ،مرفوع[ردّا] (4)على قوله فِيهٰا فٰاكِهَةٌ ،و ابن عامر منصوب خواند ردّا على قوله خلق الانسان (5)،أى و خلق هذه الأشياء،و كوفيان خواندند:

«و الريحان»بجرّ عطفا على (6)العصف،مگر عاصم.و باقى (7)مرفوع خواندند ردّا على قوله وَ الْحَبُّ .

فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ؛اين خطاب است با جنّ و انس،گفت:به كدام نعمتهاى خدايتان تكذيب مى كنيد،يعنى تكذيب به يكى و دو توان كرد، اين همه نعمتها را كه در اين سوره ذكر كرد و بر شمرد،به يك بار چگونه جحود توان كرد (8).

و بيان اين آن است كه در عقب اين آيات بگفت: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلاٰنِ (9)، و نيز حديث محمّد بن المكند (10)،عن جابر بن عبد اللّه الانصارىّ كه او گفت:

رسول-عليه السلام-اين سوره بر صحابه خواند و ايشان خاموش مى بودند،

ص : 251


1- .سوره بقره(2)آيۀ 261.
2- .آد،كا،گا+ريحان.
3- .آد،گا:علف.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 3.
6- .آد،كا،گا+قوله.
7- .گا+قرّاء.
8- .آد:كردن.
9- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ايّها الثقلان.
10- .اساس:محمّد بن المكندر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گفت:[ما] (1)لي أريكم سكوتا؛چرا (2)شما را خاموش مى بينم؟جنّيان جواب نيكوتر از شما گفتند.چون اين سوره برايشان خواندم،گفتند:يا رسول اللّه!چه جواب دادند؟گفت:يك بار كه من گفتم (3)فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ،ايشان آواز بر آوردند (4)و لا بشيء من نعمك ربّنا نكذّب؛بار خدايا (5)هيچ نعمت از نعمتهاى تو تكذيب نمى كنيم.و گفتند خطاب با انس است تنها و لكن به لفظ تثنيه گفت على عادة العرب.امّا كلام در تكرار اين آيت در آخر اين سوره بيايد ان شاءاللّه تعالى.

قوله: خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ كَالْفَخّٰارِ ،آنگه گفت:خداى تعالى آدم را از گلى آفريد مانند گل كوزه گران و«صلصال»گلى باشد خشك كه آن را صلصله باشد و آوازى از خشكى.و«فخّار»گفتند.گلى پخته (6)باشد و به كوزه كرده و گفتند:ناپخته باشد.

وَ خَلَقَ الْجَانَّ ؛و بيافريد جنّيان را، مِنْ مٰارِجٍ مِنْ نٰارٍ (7)،[گفتند«جانّ» ابو الجنّ است چنان كه آدم ابو البشر است.ضحّاك گفت:مراد به«جانّ»ابليس است.ابو عبيده گفت«جانّ»واحد جنّ است.من مارج] (8)گفتند:«مارج»لهب صافى باشد[108-پ]درفش و بخشيدن (9)آتش كه به آن دودى نباشد عبد اللّه عبّاس گفت:زبانۀ آتش باشد،عكرمه گفت:نيكوتر آتشى باشد.مجاهد گفت:آن باشد كه مختلط (10)شود بعضى به بعضى از لهب او سرخ و زرد و سبز،آنگه

ص : 252


1- .اساس و آج:ندارد،از آد،افزوده شد.
2- .اساس تا چرا،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:هربار كه من گفتمى.
4- .گا:مى دادند و فرياد مى كردند و مى گفتند.
5- .آد،كا،گا+به.
6- .آج:پيخته.
7- .آد،گا+از زبانۀ آتش.
8- .اساس:افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
9- .كذا در اساس؛آج:لخشيدن كه تحريفى از بخشيدن است؛آد،گا:درفشيدن و افروختگى آتش؛كا: بشخيدن/بخشيدن.
10- .آد،گا:مختلف.

در حال چون (1)آتش بازگيرند (2)چند لون مختلف از او بنمايد،و اصله من قولهم:

مرج القوم اذا اختلطوا و مرجت (3)اماناتهم و عهودهم، فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ ،گفت:خداوند دو مشرق است و دو مغرب،يكى مشرق تابستان و ديگر مشرق زمستان،و همچنان مغرب تابستان و مغرب زمستان،و رفع (4)بر خبر ابتداى محذوف است،أى هو ربّ المشرقين، فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ در آميخت آن دو دريا را،گفت (5):يكى درياى شور است و يكى درياى عذب (6)،و رها كرد تا آميخته شدند (7)،گفتند:درياى پارس (8)و روم است (9).

بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ ،ميان ايشان برزخى و حايلى (10)هست، لاٰ يَبْغِيٰانِ ؛كه بر يكديگر بغى نكنند و با يكديگر آميخته نشوند چنان كه عذوبت عذب به ملوحت ملح تباه شود (11)،و گفتند:معنى آن است تا بغى نكنند بر مردمان به غرق.حسن گفت:درياى روم و هند است و ولايتهاى ما حايل است ميان ايشان،مجاهد گفت:درياى زمين و آسمان است هر (12)سال يك بار ملتقى شوند (13)،و در تفسير اهل البيت هست كه:مراد به اين دو دريا على و فاطمه است (14)،يكى

ص : 253


1- .كا+از.
2- .اساس:گردند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:حرجت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا،گا+او.
5- .آد،كا،گا:گفتند.
6- .كا:خوش.
7- .گا:شد و.
8- .آد،گا:فارس.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:خواست.
10- .آد+و مانعى؛كا،گا+و حاجزى.
11- .آد،گا:نگردد؛كا:نشود.
12- .آج:همه.
13- .كا+فبأىّ آلاء ربكما تكذّبان.
14- .آج+عليهما صلوات اللّه.

درياى علم و حلم و شجاعت،و يكى درياى طهارت و حيا و وفا. بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ ؛ ميان ايشان برزخى هست و آن رسول است-عليه السلام-.

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ ؛از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان برون آيد (1)، يعنى حسن و حسين-عليهما السلام-[109-ر].اهل مدينه و ابو عمرو و يعقوب خواندند:«يخرج»بضمّ«يا»و فتح«را»على الفعل المجهول،و باقى قرّاء «يخرج»به فتح«يا»و ضمّ«را»على تسمية الفاعل.

اهل معانى گفتند:لؤلؤ و مرجان از درياى ملح برآيد دون عذب، امّا عرب را عادت بود كه چون ذكر دو چيز رفته باشد و در عقب كلامى آيد لايق يكى دون ديگر (2)،با هر دو اضافه كنند على التوسّع،قال اللّه تعالى:

يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ (3) ،و معلوم است كه رسولان از انس بودند نه از جنّ، (4)و قال ايضا (5): وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً (6)،و«قمر» نور يك آسمان است.بعضى دگر گفتند:براى آن«منهما»گفت كه از آب آسمان و آب دريا باشد،و«درّ»مرواريد بزرگ باشد و مرجان خرد (7)،و لؤلؤ ميان هر دو.مبرّد (8)گفت:مرجان مرواريد نكو باشد،سدّى گفت از ابو مالك كه مرجان بسّد باشد.عبد اللّه مسعود (9)و عطاء خوراسانى (10)هم اين گفتند.ابن جريج گفت:روز باران صدف بيايد (11)و دهن باز كند هر قطره باران كه در دهن (12)او افتد مرواريد (13)شود تا كه شنيدم كه (14)استخوان

ص : 254


1- .آد:بيرون مى آيد.
2- .آد،گا:ديگرى.
3- .سورۀ انعام(6)آيۀ 130.
4- .آج،كا:انس بودند از جن نبودند.
5- .آد،گا:قال اللّه تعالى.
6- .سورۀ نوح(71)آيۀ 16.
7- .آد،كا:مرجان مرواريد خورد.
8- .آد،كا،گا:مرّه.
9- .گا:عبد اللّه عبّاس.
10- .آج،آد،گا:خراسانى.
11- .آد،گا+بر سر دريا.
12- .آد،گا:دهان.
13- .آج:مرواريدى.
14- .آد،گا:مرواريد گردد و همو گفت:شنيدم كه.

خرمايى (1)در شكم صدف (2)بود قطرۀ باران برآن آمد،چندان كه قطرۀ باران برآن آمده بود مرواريد گشت و باقى استخوان ماند (3).

و آن قول كه حكايت كرديم از اهل البيت كه:درياها (4)على و فاطمه است،ثعلبيّ در تفسيرش بياورده است به اسناد از سفيان ثورى و سعيد جبير.و اهل اشارت گفتند: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ اين دو دريا يكى معرفت دل است و[يكى] (5)معصيت[109-پ]نفس- بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ ،تا معصيت نفس بغى نكند بر معرفت دل.

ابن عطا گفت:ميان خدا و بنده دو درياست،يكى درياى نجات و آن (6)است كه هركه دست در او زند نجات يابد،و يكى درياى هلاك و آن دنياست هركه دست در او زند هلاك شود. بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ ؛ميان اين هر دو برزخى است و آن وعظ (7)اللّه است في قلب المسلم؛وعظ (8)خداست در دل مرد مسلمان.

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ ،چنان كه درّ از درياى (9)ملح برآيد دون عذب، آنجا از عذب برآيد دون ملح،و آن قرآن است كه در او علم حلال و حرام است و حوادث و احكام و انواع علوم است.و گفتند:مرج البحرين دنيا و عقباست، بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ (10)؛گور است،بيانه قوله: وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (11).لاٰ يَبْغِيٰانِ ، تا يكى بر يكى بغى نكند و يكى يكى را نيست نكند.و گفتند:مرج البحرين،درياى عقل و درياى هوا (12). بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ من لطف اللّه. يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ (13)،

ص : 255


1- .آج:استخوانى خرما.
2- .آج،آد،كا:صدفى.
3- .آد،گا:مانده بود.
4- .آد،گا:دو دريا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كذا:در اساس و آج؛كا و ديگر نسخه بدلها+قرآن.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:واعظ.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:واعظ.
9- .كا:چنان كه لؤلؤ از؛گا:چنان كه آن در از دريايى.
10- .آد،گا+ميان ايشان.
11- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 100.
12- .آد،گا:هواست.
13- .كذا در اساس و آج،آد و ديگر نسخه بدلها+توفيق و عصمت است،و گفتند:درياى حيات و درياى ممات است،بينهما برزخ من الاجل.

يعنى بالطّاعة (1)و اجتناب المعصية،و گفتند (2)درياى حجّت و شبهت است.

بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ ،از نظر در (3)دليل. يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ ؛علم و معرفت است به حق و صواب، فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

وَ لَهُ الْجَوٰارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلاٰمِ ،گفت:و او راست كشتيهاى بزرگ.«المنشئات»،حمزه و عاصم به روايت مفضّل خواندند:المنشئات به كسر «شين»،يعنى آن كشتيها انشاء مى كنند رفتن را،و باقى قرّاء«منشئات»خواندند:

به فتح«شين»برآن معنى كه كشتيهاست كرده ساخته[110-ر]مبتدأ،حق تعالى هم بر سبيل تنبيه و تذكير نعمت گفت:او راست كشتيها (4)ساخته مسخّر در دريا به مانند كوهها و به قدرت او بر آب روان شده اند (5)، فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ ،آنگه در وعظ گرفت و گفت:هركه بر پشت زمين است فانى شوند (6)،و مذهب درست آن است كه چون خداى تعالى خواهد كه عالم با فنا برد معنى (7)بيافريند كه آن را فناء گويند لا فى محلّ تا همۀ موجودات [از] (8)اجسام و اعراض فانى شوند،امّا اجسام به ضدّيت و اعراض به جارى [مجراى] (9)ضديّت بر سبيل تبع،لعدم ما يحتاج إليه.و فنا ضدّ جواهر باشد

ص : 256


1- .آد،كا،گا:يعنى اداء الطّاعة.
2- .كا+دريا.
3- .گا:و.
4- .آد:كشتيهاست مبتدا كرده؛كا،گا:كشتيهاست كرده مبتدا.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:شده.
6- .آد،كا،گا:شود.
7- .اساس ندارد؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،گا:تعيّنى.
9- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و در افناى همۀ عالم يك جزو فنا (1)كفايت باشد براى آن كه او (2)لافى محل باشد كه او ضدّ محل است،و به وجود او عدم محال باشد،و چون لافى محل باشد اختصاص ندارد (3)حكم او در افناء با هر جوهرى همان باشد كه با ديگر.پس همۀ جواهر به يك فنا فانى شود لعدم الاختصاص،و ازآنجا درست شود (4)كه فناى بعضى احيا (5)با بقاى بعضى روا نباشد،و قوله: كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ ،كنايت است عن غير مذكور لعلم المخاطبة (6)،و مثله قوله: مٰا تَرَكَ عَلَيْهٰا مِنْ دَابَّةٍ (7)و: مٰا تَرَكَ عَلىٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ (8)،و المراد على الارض و على ظهر الارض،و قول النّاس:

ما عليها اكرم من فلان[110-پ]و ما بين لا بيتها (9)خير منه يعنون حرّتى المدينة.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون اين آيت آمد،فرشتگان گفتند:هلك اهل الارض؛اهل زمين هلاك شدند،خداى تعالى آيت فرستاد (10): كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (11)،ايشان نيز بدانستند كه هلاك خواهند شدن.امّا قوله: إِلاّٰ وَجْهَهُ ،يعنى الّا ذاته و نفسه.و وجهه (12)در كلام عرب بر وجوه مختلف آمد:يكى روى آدمى و ديگر حيوانات كه حواسّ بر اوست،ديگر:وجه الشىء اوّله و صدره،قال اللّه تعالى:

آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ (13) ،أى اوّله،و قال ربيع بن زياد:

من كان مسرورا بمقتل مالك***فليأت نسوتنا بوجه نهار

و«وجه»به معنى اخلاص فعل باشد و قصد به عبادت،و منه

ص : 257


1- .آد،گا:عالم جزوى از فنا.
2- .كا+به معنى.
3- .كا+و چون اختصاص ندارد.
4- .كا:شود.
5- .آد،كا،گا:اجسام.
6- .آد،كا،گا:المخاطب به.
7- .سورۀ نحل(16)آيۀ 61.
8- .سورۀ ملائكه(35)آيۀ 45.
9- .اساس،آج:ما من لايتها،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا+و يبقى وجه ربّك.
11- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.
12- .آد،كا،گا:وجه.
13- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 72.

قوله (1): وَجَّهْتُ وَجْهِيَ (2)...،أى اخلصت عبادتي للّه،و قوله: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ (3)و قوله: وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّٰهِ (4)،و قال الفرزدق:

و اسلمت وجهي حين شدّت ركائبي***الى آل مروان بنات المكارم

و انشد (5)الفرّاء:

استغفر اللّه ذنبا لست محصيه***ربّ العباد اليه الوجه و العمل

أى القصد،و منه قوله (6)فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ (7)،و«وجه»به معنى احتيال آمد في قولهم:ما الوجه في هذا الامر،أى ما الحيلة فيه.و«وجه»به معنى مذهب و جهت و ناحيت باشد،قال حمزة بن بيض الحنفيّ:

أىّ الوجوه انتجعت قلت له***لاىّ وجه الّا الى الحكم

متى يقل حاجبا سرادقه***هذا ابن بيض بالباب يبتسم

و وجه آمده[111-ر]است به معنى قدر و منزلت،و منه قولهم:

لفلان وجه عريض و:فلان أوجه من فلان،أى اعظم قدرا و جاها،و فلان وجيه و هو أوجه منه،و:اوجهه السلطان اذ جعل له جاها،قال امرؤ القيس:

و نادمت قيصر في ملكه***فأوجهني (8)و ركبت البريدا

و وجه نيز (9)رئيس مقدّم باشد،يقال:فلان وجه القوم و هؤلاء وجوه القوم و اعيانهم،و وجه الشىء نفسه و ذاته،قال حبيب بن جندل السعدىّ:

و نحن حفرنا الحوفزان بطعنة***فأفلت منها وجهه عند نهد

أى افلته و نجّاه،و منه قولهم:أفعل ذلك لوجهك،أى لك،و منه (10):

ص : 258


1- .اساس،آج،آد،گا:قولهم،با توجه به كا تصحيح شد؛گا،كا+تعالى.
2- .سورۀ انعام(6)آيۀ 79.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 125.
4- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 22.
5- .آد،كا:و قال.
6- .آد،گا+تعالى.
7- .سوره روم(30)آيۀ 43.
8- .آج:و اوجهني.
9- .آد،گا+به معنى.
10- .آد،گا+قوله تعالى.

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ، إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ (1) ،و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (2)و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ (3)،مراد به اين جمله ذوات اند و اصحاب وجوه،و منه قوله (4): كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (5)، و قوله (6)في هذه الآية: وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ،أى يبقى هو-جلّ جلاله.

ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ ؛خداوند بزرگوارى و گرامى كردن بندگان.محمّد بن كعب القرظىّ گفت:يك روز رسول-عليه السلام-بر سبيل امتحان كعب الأحبار (7)را گفت:

يا كعب! ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ ، «اكرام»مى دانيم،«جلال»چه باشد؟ گفت:تن و جان من فداى تو باد!ما در كتب چنين يافتيم كه:جلال نام بهشتى است محيط به عرش ربّ العزّة.گفت:دانى (8)ميان آن بهشت و اين بهشت،كه بندگان (9)در او باشند،چند است؟گفت:هفتصدساله راه است.گفت:جبرئيل -عليه السلام-(111-پ)فرود آمد و گفت:راست مى گويد.

معاذ جبل گفت:يك روز رسول-عليه السلام-به مردى بگذشت كه نماز مى كرد و مى گفت:يا ذا الجلال و الاكرام!رسول-عليه السلام-فرمود دعايش را اجابت آمد.أنس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

ألظّوا (10)بيا ذا الجلال و الإكرام ،گفت:پناه با (11)اين كلمه دهى (12).أبو سعيد المغربى (13)گفت مردى مقعد بود پيوسته مى گفتى:يا ذا الجلال و الاكرام،ندا آمد (14)كه:

شنيديم آوازت،حاجت بگو (15). فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ،حق تعالى در اين

ص : 259


1- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 22 و 23.
2- .سورۀ قيامت(75)آيۀ 24.
3- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 8.
4- .آد،گا+تعالى.
5- .سورۀ قصص(28)آيۀ 88.
6- .آد،گا+تعالى.
7- .آد،گا+ابىّ كعب.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها+تا.
9- .آج:مردمان.
10- .كذا در اساس،آج،آد.
11- .اساس و آج+گفت،كه زائد مى نمود.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:دهيد.
13- .كا:المقبرى.
14- .كا+او را.
15- .آد،گا:حاجت چيست بخواه؛كا:حاجت را بخواه.

آيت استغناى خود گفت باز خلق (1)و احتياج ايشان با او،گفت:هركه در آسمان و زمين است از فرشته و آدمى و جنّى،از او مى خواهند و از او سؤال مى كنند،و هيچ كس را از او گزير نيست.عبد اللّه عبّاس گفت:اهل آسمان از او آمرزش خواهند روزى نخواهند،و اهل زمين روزى خواهند و مغفرت.

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ،گفت كه هر روز (2)او در كارى و شأنى است.مقاتل گفت كه آيت در جهودان آمد كه گفتند خداى تعالى روز شنبه هيچ حكم نكند.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:او هر روز در شأنى و كارى است.

عبد اللّه بن مسيّب روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-اين آيت بر ما خواند،ما گفتيم:يا رسول اللّه!آن كدام شأن و كار است؟گفت:

يغفر ذنبا و يفرّج كربا [112-ر]و يرفع قوما و يضع آخرين ،گفت:گناهى مى آمرزد و غمى بازمى برد،و گروهى را برمى دارد (3)و گروهى را فرومى برد (4).

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:اوّل چيزى كه خداى تعالى آفريد لوحى بود از درّى سپيد كنارهاى او (5)ياقوت سرخ و قلمى از نور و كتابت او از نور.

خداى تعالى در شبانه روزى (6)سيصد و شصت بار به آن لوح نظر كند،به آن نظرها كارها كند (7)از مصالح خلقان روزى دهد و خلق آفريند،و مرگ دهد و زندگانى دهد (8)،و اعزاز كند و اذلال كند،فذلك قوله: كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ .

مجاهد گفت و عبيد عمير (9):از شأن او آن است كه اجابت خوانندگان كند و عطا دهد سايلان را،و اسيران را خلاص دهد،و بيماران را شفا دهد،و گناهان بيامرزد و توبۀ تايبان بپذيرد.

ص : 260


1- .آج:با خلق؛آد،كا،گا:از خلق.
2- .كا،گا:روزى.
3- .كا:بلند مى گرداند.
4- .گا:فرومى گذارد.
5- .كا:از.
6- .آد،كا،گا:شبانروزى.
7- .آد،كا:در آن نظر كارها كند.
8- .گا:بخشد.
9- .آد،كا،گا:عبيد بن عمير گفتند.

سفيان عيينه گفت:روزگار به نزديك خداى دو روز است (1):مدّت ايّام دنياست و (2)روز قيامت.شأن او در مدّت ايّام دنيا اختبار است به امرونهى و احياء و اماتت و عطا و منع،و شأن او در قيامت جز او حساب و ثواب عقاب باشد.

حسين بن فضل (3)گفت:سوق المقادير الى المواقيت؛قضاها (4)به اوقات خود مى راند،و گفتند:شأن او آن است كه هر روز سه لشكر از سه جاى برانگيزد (5)،گروهى را از أصلاب پدران به أرحام مادران رساند،و گروهى را از أرحام مادران به پشت زمين رساند،و گروهى را از پشت زمين به شكم زمين رساند،آنگه روز قيامت همه پيش او مجتمع شوند (6).

ربيع أنس گفت:گروهى را بيافريند و گروهى را روزى دهد و گروهى [112-پ]را رعايت كند و گروهى را هدايت كند و گروهى را بميراند.سويد جبله (7)گفت:يعتق رقابا و يقحم عقابا و يعطي رغابا؛گردنها آزاد كند و به عقبه ها بگزراند (8)و مرغوباتى (9)بدهد،بعضى دگر گفتند:جمع كند و تفريق و عطا دهد (10)و حرمان و هدايت كند و اضلال.

ابو سليمان الدّارانيّ گفت:شأن او آن است كه منافع به تو مى رساند و مضارّ از تو مى بگرداند (11).پس تو غافل مباش از اطاعت آن كه از تو غافل نيست.و همچنين گفت در اين آيت (12):كل يوم لله الى العبيد بر جديد.گفتند:

بعضى امرا وزير خود را از اين آيت بپرسيد.او (13)ندانست تا چه گويد،گفت:يا

ص : 261


1- .آد،گا+يكى.
2- .آد،گا+دوم.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:حسين بن الفضل.
4- .آد،گا+را.
5- .كا:برمى انگيزاند؛آج و ديگر نسخه بدلها+به سه جاى.
6- .آد،گا:جمع گرداند.
7- .همۀ نسخه بدلها:سويد بن جبله.
8- .همۀ نسخه بدلها:بگذراند.
9- .آد،گا:مرغوبات.
10- .آد+و امساك كند بر قدر.
11- .آج:از تو بگذراند.
12- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،عبارت بعد از كلمۀ
13- .آد،گا+بر فور.«آيه»نيست.

امير مرا يك امروز (1)مهلت ده.گفت:دادم.وزير با خانه آمد دلتنگ،در جملۀ غلامان غلامى داشت سياه گفت:يا مولايى چرا دلتنگى؟گفت:تو را ازآنچه (2)؟ و زجر كرد او را.گفت:يا مولايى،بگوى (3)باشد كه خداى تعالى اين فرج بر دست من سهل كند.گفت:چنين حالى (4)است.گفت:برو و امير را بگوى مرا غلامى سياه است تفسير اين آيت مى داند.وزير برفت و بگفت.امير گفت:

غلام را حاضر كن (5).حاضر كردند.گفت:يا امير شأن خداى آن است كه:يولج الليل في النهار و يولج النهار فى الليل و يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى،و يشفي سقيما و يسقم سليما و يبتلي معافى و يعافي مبتلى و يعزّ ذليلا و يذلّ عزيزا و يفقر غنيّا و يغني فقيرا،گفت شأن او آن است كه شب برد و روز آرد و روز برد و شب آرد و بميراند و زنده كند و بيمارى (6)را شفا دهد و تن درستى (7)را بيمارى دهد و عافيت دهد و ابتلا كند و عزيز كند[113-ر]و ذليل كند و درويشى دهد و توانگرى دهد.امير گفت:احسنت يا غلام!آنگه بفرمود تا جامۀ وزير بيرون كنند و در غلام پوشند.و غلام را به جاى خواجه بنشانيد.غلام گفت (8):

يا مولاى هذا (9)من شأن اللّه؛اين هم از شأن خداست و«شأن»كارى بود كه آن را قدر و منزلتى بود. فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ، سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلاٰنِ ،آنگه تهديد به حد رسانيد گفت:من با شما پردازم اى جنّ و انس.در قرائت عبد اللّه مسعود چنين است:و انّي سأفرغ اليكم.و اعمش خواند:سيفرغ،على الفعل المجهول.

ص : 262


1- .آد،گا:يك روز.
2- .آد،گا:چيست؟
3- .آج،آد،گا+كه.
4- .كا:حالت.
5- .آج:كنيد غلام را.
6- .آد،گا:بيماران.
7- .آد،گا:تندرستان.
8- .آد،گا:جامۀ خواجۀ او بيرون كرد و در غلام پوشانيد و از آن غلام در خواجه پوشيد و غلام را بنشاند و خواجه را بر پاى بداشت،غلام در خواجه نگاه كرد و گفت.
9- .آد+ايضا.

اعرج خواند،به فتح النون و الرّاى.كسايى گفت:اين لغت تميم است حمزه و كسايى و خلف خواندند:سيفرغ به فتح«يا»و ضمّ«را»على اضافة الفعل الى اللّه تعالى على الخبر عن المغايبة (1)،با شما پردازد خداى تعالى،و باقى قرّاء به«نون» مفتوح و ضمّ«را»على اخبار اللّه عن نفسه.و قرائت كوفيان بر سياق اين است من قوله يَسْئَلُهُ و قوله هُوَ فِي شَأْنٍ ،آنگه در معنى او خلاف كردند:بعضى گفتند،معنى تهديد و وعيد است چنان كه يكى از ما گويد در شاهد:با تو (2)پردازم يعنى از تو مشغولم و به عقوبت نمى رسم (3)تأخير عقوبت تو نه براى آن است كه تو مستحقّ نئى آنگه هم بر اين وجه از استعمال خداى تعالى بگفت بر توسّع و اگرچه شغل بر او روا نيست و قائل گويد غيرى را:لأفرغنّ لك؛با تو پردازم و اگرچه مشغول نباشد.

و اين لفظ در تازى و پارسى متداول است.در تازيان (4)جرير بن خطفى گفت:

و لمّا اتّقى القين (5)العراقىّ باسته (6)***فرغت الى العبد المقيّد فى الحجل (7)

اى[114-ر]قصدت (8)له بسوء و در پارسيان گفتند (9):

صبر است مرا[113-پ]تا به تو (10)پردازم باش.

اين قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاك،بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه پس از ترك و امهال بر كار شما اقبال كنم چنان كه قائل گويد:فرغت لي و فرغت لشتمي يعنى اخذت فيه.بعضى دگر گفتند اين وعد است و هم وعيد،وعد

ص : 263


1- .آد،گا:على وجه يعنى.
2- .آج:تا به تو.
3- .آد،گا:و به تو نمى رسم،حاليا كه عقوبت كنم.
4- .آد،كا،گا:از تازيان.
5- .اساس و آج:العين خوانده مى شود،با توجه به آد و لسان العرب(مادۀ فرغ)تصحيح شد.
6- .اساس و همۀ نسخه بدلها:رأسه،با توجه به مأخذ شعرى و ضبط لسان(مادۀ فرغ)تصحيح شد.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:بالعجل؛با توجه به ضبط لسان(مادۀ فرغ)تصحيح شد.
8- .اساس:قصد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد،گا،كا:و از ارسيان شاعرى گفت.
10- .اساس،آج:با تو،كه با توجّه به وزن شعر و و ضبط آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

است مطيعان را به ثواب[و] (1)وعيد است عاصيان به عقاب.چون وقت جزاى شما درآيد به هيچ چيز مشغول نباشم يعنى هيچ كار ديگر نكنم جز جزاى شما فعل الرّجل الفارغ اليكم.و اين قول حسن است و مقاتل و ابن زيد.و الثقلان؛ الجن و الانس،دليلش قوله تعالى: يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ،چه آن آيت بمثابت تفسير اين آيت است.گفت جنّ و انس را براى آن«ثقل» (2)خواند كه ايشان ثقل اند (3)بر زمين چون زنده باشند،و ثقل اند (4)در شكم زمين چون بميرند،بيانش قوله تعالى: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا .

بعضى اهل معانى (5)گفتند عرب هرچه آن را وزنى و قدرى باشد ثقل خوانند و بيضۀ (6)شتر مرغ را ثقل خوانند كه بر ايشان (7)نفاستى دارد و آن كه يابد بدان شاد شود (8).قال الشّاعر:

فتذكّرا ثقلا (9)رثيدا بعد ما***القت ذكاء يمينها فى كافر

و منه

قول النّبي-عليه السلام-: انّي تارك فيكم الثّقلين:كتاب اللّه و عترتي، و براى عظمت قدر ايشان آن را«ثقل»خواند.و صادق-عليه السلام- گفت:براى آن ثقل خواند جنّ و انس را كه به گناه گران باراند. فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ. يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ ،گفت:اى جماعت انسيان و جنّيان اگر توانى (10)[114-ر]و نگفت:ان استطعتما و اگرچه خطاب با دو گروه است، ردّا الى المعانى (11)،براى آن كه هريكى جماعتى اند،و مثله قوله: فَإِذٰا هُمْ فَرِيقٰانِ يَخْتَصِمُونَ (12)،و قوله: هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ (13).

ص : 264


1- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
2- .كا:ثقلان.
3- .آد،گا:ثقيل اند.
4- .آد،گا:ثقيل اند.
5- .آد،گا:اهل علم.
6- .آد،كا،گا:خايۀ.
7- .آد،كا،گا:نزد ايشان به قدر.
8- .آد،گا،كا:چون بيابند بدان شادمانه شوند.
9- .اساس:ثقل،با توجه به لسان(ماده ثقل)تصحيح شد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانيد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:المعنى.
12- .سورۀ نمل(27)آيۀ 45.
13- .سورۀ حج(22)آيۀ 19.

أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا ،گفت:اى جن و انس اگر توانى (1)كه به اطراف آسمان و زمين برون شوى (2)و از من بجهى (3)بكنى (4)و بروى (5).و واحد الأقطار،«قطر»،و اين هم بر سبيل تهديد است،يعنى اگر توانى (6)كه از قبضۀ قدرت من برون شوى (7)،بروى كه (8)جز به حجّت نتوانى (9)شدن.گفتند:اين قول،خداى تعالى ايشان را روز قيامت گويد:ضحّاك گفت:اين در دنياست، يعنى اگر توانى (10)كه از مرگ بگريزى (11)[بگريزى (12)] (13)تا به شما نرسد و سلطانى (14)حجّت باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت و عطا كه معنى آن است كه از ملك و سلطان (15)من برون نتوانيد شدن،و گفتند:معنى آن است كه إلاّ إلى سلطانى،كقوله:

وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي (16) ،أى الىّ،و قال كثيّر:

اسيئي بنا او احسني لا ملومة***لدينا و لا مقليّة ان تقلّت

فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ،در خبر است كه:روز قيامت خلايق را جمع كنند و فرشتگان گرد ايشان (17)بايستند و زبانه از دوزخ برآيد به مانند حصارى از آتش گرد ايشان درآيد.آنگه حق تعالى گويد: يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (18)،ذلك قوله:

يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ ،گفت:فروگذارند بر شما درفشى از

ص : 265


1- .آج،و ديگر نسخه بدلها:توانيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بجهيد.
4- .آج،كا:بكنيد؛آد:بگريزيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:برويد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانيد.
7- .آج:شويد؛آد:رويد كه.
8- .آد:برويد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:نتوانيد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:توانيد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگريزيد.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگريزيد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و فحواى نسخۀ اساس افزوده شد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:سلطان.
15- .آد،گا:از مملكت و سلطنت.
16- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 100.
17- .آج+بگردند و.
18- .آد،كا+الآيه و.

آتش (1)،مجاهد گفت:آن درفش سبز بود كز (2)سر آتش بتابد،قال حسّان بن ثابت:

هجوتك فاختضعت لها بذلّ***بقافية تأجّج كالشواظ

و قال رؤبة:

انّ لهم من وقعنا أقياظا[114-پ]***و نار حرب تسعر الشواظا

ضحّاك گفت:دودى باشد كز درفش آتش برآيد كه نه دود هيزم باشد،و بيشتر مفسّران گفتند:درفشى باشد بى دود.ابن كثير و ابن ابي اسحاق«شواظ» خواندند به كسر«شين»،و باقى قرّاء«شواظ»به ضمّ«شين»،و هما لغتان مثل، صوار و صوار.

وَ نُحٰاسٌ ،ابن كثير و ابو عمرو خواندند«نحاس»به كسر«سين»عطفا على «نار»،و دگر قرّاء به رفع خواندند عطفا على«شواظ»،سعيد جبير گفت:

«نحاس»اين جا دود است،و اين روايت ابو صالح است از عبد اللّه عبّاس،قال النّابغة:

يضيء كضوء السّراج السلي ***ط لم يجعل اللّه فيه نحاسا

أى دخانا،و أصمعىّ گفت:از اعرابى شنيدم (3)كه«سليط»روغن سنام (4)باشد و آن را دودى نبود.مجاهد و قتاده گفتند:مس گداخته باشد،خداى تعالى بفرمايد تا مس گدازند و به سرايشان (5)فروگذارند،و اين روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس.مقاتل گفت:آن پنج جوى است (6)مس گداخته از زير عرش بيرون مى آيد و به سر اهل دوزخ (7)فرومى شود،سه جوى بر مقدار شب (8)مى رود و دو

ص : 266


1- .آد،گا+دوزخ.
2- .گا:كه از.
3- .اساس:شنيد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها؛تفسير قرطبى(172/17):دهن السمسم.
5- .آد،گا:دوزخيان.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
7- .آد،گا:به سر دوزخيان.
8- .آد،گا+سياه.

جوى بر مقدار روز (1).عبد اللّه مسعود گفت:دردى زيت باشد (2).كسائي گفت:آن را بوى باشد به غايت كريه.

فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ ؛انتقام نتوانيد كشيد (3)و قوّت آن نداريد، فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ ،گفت:چون شكافته شود آسمان و درها در او پديد آيد و فرشتگان به او (4)فرود آيند،بيانه: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ (5)وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً (6).

فَكٰانَتْ (7) [115-ر] وَرْدَةً ؛گلى شود،يعنى گلگون شود،سرخ شود به رنگ گل.فرّاء گفت و زجّاج:به رنگ اسب گلگون شود،يقال:فرس ورد و وردة.و «الوردة»فى الآية واحدة الورد،اين قول عبد اللّه عبّاس است،و قتاده و ضحّاك و ربيع گفتند كه:به لون (8)اسب ورد باشد.در ربيع كميتى زرد بام (9)باشد،چون زمستان پديد آيد و هواى سرد بر او وزد كميتى سرخ شود،چون زمستان سرد شود كميتى أغفر (10)شود.حق تعالى گفت:آسمان عند انشقاق متلوّن شود به مانند اين اسب كه متلوّن شود به اختلاف فصول.مجاهد و أبو العاليه گفتند:چون روغن شود،و اين روايت شيبان است از قتاده،قال:الدّهان،الدهن،و قيل:الدّهان جمع الدهن.و روغنها را الوان مختلف باشد،تشبيه كرد آسمان را در تلوّن به تلوّن روغنها و انواع آن.

ص : 267


1- .آد،گا:سپيد.
2- .آد،گا+دوى باشد گنديده منتن.
3- .آد،كا،گا:كشيدن.
4- .آد،گا:فرشتگان بدان درها.
5- .سوره فرقان(25)آيۀ 25.
6- .سوره فرقان(25)آيۀ 25.
7- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فصارت كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .آد،گا:به رنگ.
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها؛چاپ شعرانى(398/10):زردفام.
10- .آد،كا،گا:اغبر.

عطا گفت:مراد روغن زيت است كه به يك ساعت به چندان لون بگردد.

ابن جريج گفت:مراد آن است كه گداخته شود چون روغن،و آن آنگاه بود كه گرماى دوزخ به او رسد.

مقاتل گفت:به لون روغن صافى شود مؤرّج گفت:چون گل سرخ شود.

كلبى گفت:چون أديم سرخ شود (1)،گفت:اين لفظ واحد است،و جمعه:أدهنة و دهن،كحمار و أحمرة و حمر،و تلخيص جملۀ اقوال راجع است با دو وجه:

يكى آن كه تشبيه كرد آسمان را در رنگ يا در تلوّن به گل و روغن-كه هر دو به الوان مختلف باشند-و وجه ديگر آن كه:به لون تشبيه كرد به گل و به گداختگى به روغن.

در خبر است كه:شبى رسول-عليه السلام-به جوانى رسيد كه نماز مى كرد و اين[115-پ]آيت مى خواند و مى گريست و مى گفت:ويحي من يوم تنشق فيه السماء؛واى من آن روز كه آسمان شكافته شود.رسول-عليه السلام- گفت:اى جوان به آن خدايى كه جان من به دست اوست كه فرشتگان از گريۀ تو بگريستند.

فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ ،حسن و قتاده گفتند:روز قيامت گناهكاران را از گناهشان نپرسند،براى آن كه خداى تعالى داند و فرشتگان برايشان نوشته باشند،و اين روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس.و روايت ديگر از او آن است كه:فرشتگان ايشان را نپرسند از گناهشان،براى آن كه ايشان را به سيماشان (2)بشناسند؛أبو العاليه گفت:معنى آن است كه بى گناه را از گناهكار نپرسند.اگر گويند:چون جمع كنى (3)ميان اين آيت و آياتى كه متضمّن است سؤال را من قوله: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمّٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (4)،و قوله:

ص : 268


1- .آد،كا،گا+و.
2- .آد،كا،گا:به سيما.
3- .آج:كنيد.
4- .سورۀ حجر(15)آيۀ 92 و 93.

وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (1) ؛و مانند اين تا مناقضه زائل شود؟گوييم از اين (2)چند جواب گفتند:يكى آن كه عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند:فرشتگان نپرسند از ايشان كه گناه كردى (3)يا نه،چه ايشان بهتر دانند و صحيفه ها (4)به خفط (5)ايشان باشد ايشان را از آن بپرسند (6)كه چرا كردى (7)و چرا مخالفت فرمان خداى كردى (8).و جواب ديگر آن است كه عكرمه گفت:در قيامت مواقف بسيار باشند (9)،يك موقف موقف سؤال بود،آنجا بپرسند و در دگر مواقف (10)نپرسند،جوابى ديگر آن است كه (11):ايشان را سؤال كنند از گناه خود،و سؤال[116-ر]نكنند از گناه ديگران.

فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ؛ يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ ،گفت:گناهكاران را بشناسند به سيما و علامت،و آن علامت آن باشد كه سياه روى و ازرق چشم باشند،و«سيماء» مقصور باشد«و سيمياء»ممدود،و هما العلامة. فَيُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِي وَ الْأَقْدٰامِ ؛موى پيشانى (12)بگيرند و پايهاى ايشان (13)،و ايشان را بر روى به دوزخ كشند (14)، آنگه ايشان را گويند: هٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ؛اين آن دوزخ است كه كافران (15)آن را به دروغ داشتند.

يَطُوفُونَ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ ؛اين كافران مى گردند ميان اين دوزخ و ميان

ص : 269


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 24.
2- .آد،گا:گوييم اين را.
3- .آج:گناه داريد؛آد،كا،گا:گناه كرديد.
4- .اساس،آج،كا:صحيفها/صحيفه ها.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:به خطّ.
6- .آد،كا:نپرسند.
7- .آج،آد،گا:كرديد.
8- .آج،آد،گا:كرديد.
9- .آج،آد،گا:باشد.
10- .آج:موقف.
11- .آد،كا،گا+هم عبد اللّه عبّاس گفت كه ايشان را سؤال راحت و كرامت نكنند،سؤال تعنيف و ملامت كنند. جواب ديگر آن است كه ابو العاليه گفت سؤال كنند.
12- .آج+ايشان.
13- .آد،گا:پايهاشان.
14- .آد،گا:و بر روى كشند تا به دوزخ.
15- .آد،گا+و كافران.

آبى گرم تافته كه گرماى او به غايت رسيده باشد.قتاده گفت:آبى باشد كه از آنگه كه خداى تعالى آسمان و زمين آفريد،تابند (1)،گفت حال ايشان از دو بيرون نباشد:يا در جحيم باشند[يا در حميم] (2)،يا در آتشى افروخته يا در آبى تافته.

كعب الأحبار گفت:واديى از واديهاى دوزخ باشد كه خون و ريم اهل دوزخ در او شود (3)،اين كافران را ببرند بندبرنهاده در آنجا اندازند،چون يك بار (4)فروشوند، بندها و اوصال ايشان از يكديگر جدا شود،ايشان را ازآنجا برآرند نيم مرده و پاره پاره گشته،خداى تعالى دگرباره ايشان را باز آفريند خلقى نو،ايشان را ازآنجا در آتش بخشيده (5)فگنند (6)،دأب ايشان هم چنين باشد،ميان اين و آن[116- پ]مى گردانندشان،فذلك قوله: يَطُوفُونَ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ، فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

اگر گويند:در اين آيات كه رفت از ذكر دوزخ و اعلام و اهوال قيامت، چه نعمت است تا خداى تعالى به آن تقرير كند با جنّ و انس و گويد: فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ؟جواب گوييم:در او نعمتى جزيل (7)جسيم هست دينى،و آن آن است كه:وعيد و تهديد به ذكر دوزخ و اهوال قيامت و ذكر آن و تقرير و تذكير آن،در او لطفى بود كه ايشان را به طاعت نزديك كند و از معصيت بازدارد،اين باعث بود بر ايمان و صارف بود از كفر،و اين غايت نعمت باشد در دين كه ايشان را به ثواب رساند و از عقاب برهاند.

وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ (8) ،وصف ثواب اهل بهشت كرد (9)،گفت:آن را كز (10)

ص : 270


1- .آد،گا:آفريده مى تابند؛كا:آفريد مى تابند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،گا:در او مى رود.
4- .آد+بدان؛كا+به او؛گا،در آن.
5- .كا:شخيده.
6- .كا:افكند.
7- .آد،كا،گا+و.
8- .كا+آنگه.
9- .آج+و.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:كه از.

مقام خداى بترسد،يعنى از آن مقام كه او را باشد پيش خداى.و گفتند:مراد به «مقام»قيامت است كقوله: يَوْمَ يَقُومُ النّٰاسُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ (1).و گفتند: مَقٰامَ رَبِّهِ ، أى قيام ربّه عليه في قوله: أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلىٰ كُلِّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ (2).

ابراهيم و مجاهد (3)گفتند:اين كسى باشد كه همّت كند به معصيتى، خداى را ياد كند و از ترس خداى آن گناه را رها كند (4)،و ذا النّون گفت:علامت خوف مرد (5)از خداى آن باشد كه خوف (6)خداى او را ايمن كند از همه چيزى.

ابراهيم أدهم گفت:سالى به حج مى رفتم منقطع شدم،در راه شخصى سياه (7)منكر را ديدم.از او بترسيدم،او را گفتم:أ جنّى أنت أم إنسيّ؛تو پريى[117-ر]يا آدمى؟مرا گفت:تو مؤمنى يا كافرى؟گفتم:مؤمنم.گفت:دروغ مى گويى، اگر مؤمن بوديى (8)جز از او نترسيدى.

در خبر است كه چون اميرالمؤمنين على (9)برفت و عمرو عبد ودّ را بكشت و بازآمد،يكى از صحابه گفت:اما خفته حين بارزته؛از او نترسيدى چون به مبارزت او رفتى؟گفت:

و كيف يخاف سوى اللّه من لم يعبد سواه طرفة عين، گفت:چگونه ترسد از جز خداى آن كه جز خداى را عبادت نكرده باشد يك طرفة العين.سرىّ سقطىّ گفت:دو چيزاند كه مفقوداند و نايافت:خوفى مزعج و شوقى مقلق.

جَنَّتٰانِ دو بهشت و دو بستان باشد او را.گفتند:دو بستان باشد،يكى از ياقوت سرخ و يكى از زمرّد سبز،خاكش كافور و عنبر باشد و گل او از مشك أذفر باشد،هر بستانى از او صدساله راه بود،در ميان هر بستانى سرايى باشد از نور.

ص : 271


1- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 6.
2- .سورۀ رعد(13)آيۀ 33.
3- .آد،گا:و ضحّاك.
4- .آد،گا:گناه بگذارد.
5- .اساس:مراد،با توجّه به آج تصحيح شد.
6- .اساس،آج:جون،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،گا+و.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:بودى.
9- .آد،كا،گا+عليه السلام.

محمّد بن علىّ التّرمذىّ گفت:دو بهشت باشد او را يعنى دو بستان،يكى به ترس او از خداى و يكى به ترك او شهوت (1)را.مقاتل گفت:دو بهشت باشد، بهشت عدن و بهشت نعيم.ابو موسى أشعرىّ گفت:دو بستان باشد از زر سابقان را،و دو (2)از سيم تابعان را.

و در خبر است كه يك روز رسول-عليه السلام-گفت اصحاب را كه:

دانى (3)تا اين بستانها چيست؟گفتند:نه.گفت:[دو] (4)بستان است در دو بستان،

قرارهما لابث و فرعهما ثابت و شجرهما ثابت (5) .ابو الدرداء گفت:رسول-عليه السلام- اين آيت مى خواند،من گفتم:يا رسول اللّه!و ان زنى و ان سرق؛و اگرچه زنا كند و دزدى كند؟[117-پ]گفت؟اگرچه زنا كند و دزدى كند،و اگرچه رغم أنف (6)ابو الدرداء باشد (7). فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

ذَوٰاتٰا أَفْنٰانٍ ،اين صفت بستانهاست.عبد اللّه عبّاس گفت:خداوندان الوان باشد و هو من الفنّ (8)و جمعه فنون و أفنان[و منه قولهم:افتنّ في حديثه،أى أخذ في فنونه و ضروبه.ضحّاك گفت:الوان ميوه ها خواست.مجاهد گفت:أفنان] (9)أغصان باشد،[خداوند] (10)شاخه ها (11)واحد او«فنن»باشد،قال[الشّاعر] (12):

يوما على فنن دعوت صباحى***

عكرمه گفت:سايۀ درختان خواست بر زمين و ديوار.قتاده گفت:

خداوندان فضل وسعت و فراخى باشند.ابن كيسان گفت: ذَوٰاتٰا اصول؛خداوندان

ص : 272


1- .كا:شهوات.
2- .آد،كا،گا:يكى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:دانيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:نابت.
6- .آد،گا:رغما لأنف.
7- .آد،گا+صاحب اين گناه را باشد اين بستانها،گفت:آرى.
8- .اساس،آج:الفن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس و همۀ نسخه بدلها:شاخها/شاخه ها.
12- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اصلها باشند. فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

فِيهِمٰا عَيْنٰانِ تَجْرِيٰانِ ،گفت:در اين دو بستان دو چشمه باشد روان (1).

عبد اللّه عبّاس گفت:بالكرامة و الزّيادة،يعنى ايشان را كرامت و زيادت آرند.

حسن گفت:دو چشمۀ آب زلال باشد،يكى را«تسنيم»گويند و يكى را «سلسبيل».عطيّه گفت:يكى از آب باشد آبى نامتغيّر،و يكى (2)خمر كه لذّت خورندگان باشد،و گفتند:آن دو چشمه از كوهى به زير مى آيد از مشك.ابو بكر ورّاق گفت:اين دو چشمۀ روان (3)در بهشت آن را باشد كه او را دو چشمۀ روان از دو چشم باشد (4). فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

فِيهِمٰا مِنْ كُلِّ فٰاكِهَةٍ زَوْجٰانِ ؛در اين بهشتها از هر ميوه دو نوع باشد (5).عبد اللّه عبّاس گفت:در دنيا هيچ ميوه نيست تلخ و شيرين الّا در آن بهشت باشد (6)تا با (7)حنظل الّا آن است كه حنظل بهشت شيرين باشد.و گفتند مراد به زوجين اين دو نوع ميوۀ تر و خشك خواست.و گفتند:دو شكل متناسب خواست متشاكل چون دو جفت از نر[118-ر]و ماده كه در دنيا باشد و گفتند دو جنس (8)از ميوه باشند از هر نوع يكى معروف و يكى غريب. فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

مُتَّكِئِينَ عَلىٰ فُرُشٍ بَطٰائِنُهٰا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ ،نصب«متّكئين»بر حال باشد گفت:تكيه زده باشند بر بسترها كه (9)آستر آن از ديباى سطبر ثخين ثقيل باشد (10)

ص : 273


1- .آد،گا:دو چشمه آب روان باشد.
2- .آد،گا+از.
3- .آد+و اين دو بهشت جاودان.
4- .كا:دو چشمه در دنيا از دو چشم روان باشد؛گا:او را در دنيا دو چشمه روان باشد از دو چشم.
5- .آد،گا:در اين دو بهشت از هرگونه ميوه دو نوع باشد.
6- .آج،كا:الّا آن در بهشت باشد؛آد،گا:تلخ و شيرين كه در بهشت نباشد.
7- .همۀ نسخه بدلها:به.
8- .گا:دو جفت.
9- .آد،كا،گا+بطانها.
10- .آد،گا:سطبر باشد يعنى ثخين و ثقيل؛كا:ديباى استبرق و ثخين ثقيل باشد.

گفتند«استبرق»معرّب است.عبد اللّه مسعود و ابو هريره گفتند:«بطانه»براى آن ياد كرد تا بدانند كه چون بطانه از استبرق (1)باشد ظهاره ازچه باشد (2)؟گفت:اين از آن جمله باشد كه خداى تعالى گفت: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ (3).

قولى دگر از او آن است كه گفت:بطائنها من استبرق و ظواهرها من نور،گفت:

آستر از استبرق باشد و آوره (4)از نور.فرّاء گفت:مراد به بطانه ظهاره است.مؤرّج گفت:لغت قبط است.و گفتند معنى آن است كه بطانه ظهاره باشد و ظهاره بطانه،براى آن كه موجّه بود دو روى (5).بطانه كمتر از ظهاره نبود تا بر هر روى كه خواهد بازافگند (6).

فرّاء گفت عرب گويند:هذا بطن السماء و هذا ظهر السماء و اين قول به خلاف ظاهر كلام عرب است و اقوال اوّل بهتر است و اولى تر؛ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دٰانٍ ،گفت و ميوه هاى اين بستانها نزديك باشد قريب المتناول (7)تا براى استاده و نشسته و خفته بتواند گرفتن (8).و الجنا؛الثمر (9)و جنيته اذا قطفته.قال بعض العرب (10):

هذا جناى و خياره فيه[119-ر]***اذ كلّ جان يده الى فيه

در خبر است كه بندۀ مؤمن بر سرير خفته باشد و از بالاى او درختان ميوه بر او سايه گسترده چون او را آرزو آيد ميوه از (11)آن شاخ سر فرود آرد تا او به دست خود تناول كند و دست كس بدان نرسيده باشد. فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

ص : 274


1- .آد،گا:ديبا.
2- .آد،گا:ازچه خواهد بود.
3- .سورۀ سجده(32)آيۀ 17.
4- .كا:آفره،آد و گا:ندارد.
5- .آد،كا،گا:كه دو روى بود.موجّه:به معنى جامه دو رويه در فرهنگها آمده است.
6- .آد،گا:كه خواهند مى افگنند.
7- .آد:قريب التناول.
8- .آد،كا،گا:چيدن.
9- .آد،كا،گا+يقال.
10- .در حاشيۀ تفسير قرطبى(180/17)نام شاعر اين بيت«عمرو بن عدىّ اللخمىّ ابن اخت جذيمة الابرش»آمده.و افزوده است:و هو مثل يضرب للرجل يؤثر صاحبه بخيار ما عنده.
11- .آد،گا:هركدام كه خواهد.

فِيهِنَّ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ ،گفت در آن بهشت زنانى باشند كوتاه نظر كوتاه ديده و چشم بر هم نهاده.و گفتند: قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ ،يعنى چشم خود قصر كنند بر شوهران خود و در ديگر كس ننگرند.ابن زيد گفت شوهر خود را گويند (1):به عزت خداى كه من در همه بهشت از تو نكوتر هيچ نمى بينم سپاس آن خداى را كه تو را به من داد و مرا به تو.

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ ،گفت دست بديشان دراز كرده نباشند (2)هيچ پرى و آدمى.و گفتند اين كنايت است از جماع و مقاربت،يعنى كسى با ايشان خلوت نبوده باشد (3)بل به مهر خود باشند.و گفتند مراد آن است كه اقتضاض نكرده باشند ايشان را و بكارت نبرده (4)و خون آلود نكرده،چون (5)اصل او از خون است (6).و منه الطّامث،للحائض.و گفتند.مراد لمس است يعنى دست هيچ كس به ايشان نرسيده باشد.و قول اوّل در عربيّت ظاهرتر است،و منه

قوله-عليه السلام-: ايّما امرأة ماتت بجمع لم تطمث دخلت الجنّة، گفت هر زنى كه (7)با مهر (8)با پيش خداى شود دوچيزگى (9)نابرده به بهشت شود (10).و قال الشاعر:

دفعن (11)الىّ لم يطمثن قبلي***فهنّ اصحّ من بيض النّعام

سهل بن عبد اللّه گفت:هركه در دنيا چشم نگاه دارد از محرّمات در آخرت او را عوض دهند[119-ر]از قاصرات.امّا قوله: وَ لاٰ جَانٌّ ،قول درست آن است كه براى مبالغه گفت چنان كه يكى از ما گويد:هيچ جنّى و انسى را اين جا

ص : 275


1- .آد،گا:هريك از اين قاصرات شوهر خود را گويد.
2- .آج،آد،گا:دراز نكرده باشند.
3- .آد،گا:هيچ آفريده به ايشان خلوت نكرده باشد؛كا:خلوت نرفته باشد.
4- .آد،گا+و ايشان را پليد.
5- .آد،گا،كا:چه.
6- .آد:اصل طمث خون است.
7- .همۀ نسخه بدلها+او.
8- .آد،گا:بمهر.
9- .كذا در اساس و آج،آد،كا،گا:دوشيزگى.
10- .آد،گا:رود.
11- .قرطبى(181/17)و لسان(مادۀ طمث):وقعن.شاعر بيت در هر دو مأخذ فرزدق ذكر شده است.

راه نيست و هيچ مرغ اين جا نتواند پريدن (1)و مانند اين.و ارطات بن منذر گفت:

ضمرة (2)بن حبيب را پرسيدم كه جنّيان را ثواب باشد؟گفت:آرى و اين آيت بخواند.آنگه گفت:زنان جنّى مردان جنّى را باشند و انسى مردان (3)انسى را (4).و مجاهد گفت:چون مردى مجامعت كند نام خداى نبرد جنّى (5)بيايد و خويشتن (6)بر احليل او پيچد و با او مجامعت كند،و اين قول ضعيف ترين اقوال است (7).

آنگه وصف كرد اين حوران را بگفت: كَأَنَّهُنَّ الْيٰاقُوتُ وَ الْمَرْجٰانُ ،پندارى (8)كه اين زنان ياقوت و مرجان اند!قتاده گفت:ايشان را صفاى ياقوت باشد در بياض مرجان.و گفتند:مراد آن است كه سرخ سپيد باشند چون ياقوت و مرجان.

عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت زنان بهشت يكى از ايشان هفتاد حلّۀ ملوّن دارد در زير آن هفتاد حلّه مغز را در استخوانشان بتوان ديد.براى آن كه خداى تعالى مى گويد: (9)كَأَنَّهُنَّ الْيٰاقُوتُ وَ الْمَرْجٰانُ .و ياقوت جوهرى است كه اگرچه كثافتى دارد چون رشته در او كنند از برون او بتوان ديد (10).

هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلاَّ الْإِحْسٰانُ ؛[جزا و پاداشت احسان چه باشد جز احسان و نيكويى.صورت استفهام است و مراد جحد،و معنا آن كه ما جزاء الاحسان الّا الإحسان يعنى] (11).

جزاى احسان جز احسان نباشد گفتند:«هل»در كلام عرب بر چهار وجه آمد:يكى (12)به معنى قد،نحو قوله: هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ الْغٰاشِيَةِ (13)

ص : 276


1- .آد،گا:پريد.
2- .كذا در اساس و آج،با توجه به آد و منابع تفسير تصحيح شد.
3- .آج:مردم.
4- .آج:و زنان انسى مردم انسى را.
5- .آد:جنى اى.
6- .آج:خويش؛آد،گا:خود را.
7- .آد،گا:و اين قول مغزى ندارد و ضعيف است.
8- .گا:پنداريا.
9- .اساس:مى گويند،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،گا:ديدن.
11- .اساس و آج افتادگى دارد،از آد افزوده شد.
12- .آد،گا:اول.
13- .سورۀ غاشيه(88)آيۀ 1.

و هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرٰاهِيمَ (1)و [هَلْ أَتٰاكَ] (2)نَبَأُ الْخَصْمِ (3).دوم (4)به معنى استفهام [119-پ]است چنان كه: فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا (5)،سيّم (6)به معنى امر، نحو قوله:[فهل انتم منتهون (7)،اى انتهوا.و چهارم به معناى نفى،چنان كه در اين آيت هست فى قوله] (8): فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ (9)،اى ما على الرسل.

انس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-اين آيت بخواند آنگه گفت:دانى تا خداى تعالى چه گويد (10)؟گفتند:خداى و رسولش عالم تر.گفت:

مى گويد جزاى آن كه بر او نعمت كرده باشم به توحيد چيست الّا بهشت؟و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عمر گفتند كه رسول-عليه السلام-گفت:معنى آيت آن است كه هركس كه بر او نعمت كرده باشم به توحيد و معرفت فرداى قيامت (11)جاى او در حظيرۀ قدس باشد در بهشت من بر نعمت من (12).

عبد اللّه عبّاس گفت (13):جزاى آن كه بگويد«لا اله الّا اللّه»هيچ نيست الّا بهشت.حسن گفت:جزاى مطيعان در دنيا هيچ نيست مگر كرامت آخرت.

صادق-عليه السلام-گفت:جزاى آن كه در ازل بر او (14)احسان كرده باشيم (15)آن است كه در ابد بر او نگاه داريم (16).محمّد بن الحنفيّة گفت:اين جزا شامل است برّ را و فاجر را،برّ را در آخرت باشد و فاجر را در دنيا.

ص : 277


1- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 24.
2- .اساس و آج افتادگى دارد،از آد افزوده شد.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 21.
4- .گا:دويم.
5- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 44.
6- .كا:سيوم؛آج:سوم.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 91.
8- .اساس:افتادگى دارد از آج افزوده شد.
9- .سورۀ نحل(16)آيۀ 35.
10- .همۀ نسخه بدلها:مى گويد.
11- .اساس:به صورت«فردا دقيامت».
12- .آد،كا،گا:به رحمت من.
13- .آد،كا،گا+يعنى.
14- .آج:به او؛آد،گا:با او.
15- .همۀ نسخه بدلها:باشم.
16- .همۀ نسخه بدلها:نگاه دارم.

وَ مِنْ دُونِهِمٰا جَنَّتٰانِ ،گفت برون آن (1)دو بهشت ديگر باشد.در معنى«دون» خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه زير آن در درج،ابن زيد گفت:من دونهما فى الفضل يعنى كم از آن باشد.ابن جريج[گفت] (2)چهار بستان است:دو بهشت سابقان (3)مقرّبان راست كه در او از هر ميوه دو لون باشد،و دو بستان ديگر اصحاب اليمين و تابعان را كه در او ميوه و نار (4)و خرما باشد.فضل بن يحيى گفت:به«دون»غير خواست[120-ر]يعنى جز آن دوديگر (5)باشد؛كسائى گفت:امامهما؛در پيش آن دو (6)بستان دگر باشد.دگر باشد.قال الشّاعر:

يرى (7)قائم من دونها ما ورائها***

و قال آخر:

و فلاة من دونها (8)تحرس السف ***...رو ميل يفضي (9)الى اميال

و ضحّاك گفت:دوم فزون اوّل باشد در منزلت،چه اوّل او (10)زر و سيم باشد، و دوم از ياقوت و زمرّد.

مُدْهٰامَّتٰانِ ،يعنى از بسيارى آب كه خورده باشد سبزى سبز (11)شده باشد جنان كه با سياهى زند و كشت و گياه چون سير آب باشد اين رنگ دارد.يقال:

ادهامّ الزّرع ادهيماما،فهو مدهامّ و الجنّة مدهامّة و الجنّتان مدهامّتان.و مثله فى المعنى قول ذى الرمّة:

كسا الاكم منها غضّة حبشية***

گياه آن بيشه را حبشى خواند از اين معنى.و گفتند:مدهامتان،ملتفّتان (12)؛

ص : 278


1- .آد:دون آن دو بهشت.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آد،گا+و.
4- .كا:انار.
5- .آد+دو.
6- .آد،كا،گا:يرى.
7- .آد،كا،گا:يرى.
8- .آج:من دونهما.
9- .آج،كا:يقضى.
10- .آد،كا،گا:از.
11- .آد،گا:سبز سبز.
12- .آج،كا:ملتقتان.

درختان او در هم شده.

فِيهِمٰا عَيْنٰانِ نَضّٰاخَتٰانِ ،گفت در او دو چشمه باشد كه آب از ايشان بر مى جوشد و مى زايد،اى فوّارتان.حسن و عطا گفتند:از زمين مى برجوشد (1)و آنگه روان مى شود.عبد اللّه عبّاس گفت:بر مى دهد (2)به خير و بركت بر اهل بهشت.عبد اللّه مسعود گفت:به جاى آب از اين چشمه ها مشك و كافور (3)بر مى جوشد.و نضخ و نضح و رشح و رشّ متقاربند جز آن است كه«رشّ»كم باشد (4)پس رشح،آنگه نضح،آنگه نضخ.قال الشاعر:

من كلّ نضاخة الذّفرى اذا عرقت***(5) فِيهِمٰا فٰاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ ،گفت:در او ميوه باشد و خرما و نار (6).و خرما و نار (7)از جملۀ ميوه باشد و لكن آن را تخصيص كرد (8)براى تفضيل،آن چنان كه:

و[120-پ] وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكٰالَ (9)،كقوله: حٰافِظُوا عَلَى الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطىٰ (10)كقوله: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ (11).

در خبر است كه:درختان بهشت از اصل ساق تا به سر شاخ (12)ميوۀ منضّد (13)باشد.و ميوه هاى آن مانند سبوها (14)باشد[هرگه بچينند به جاى آن ديگرى پديد آيد و خوشهاى انگورش دوازده گز باشد] (15)به طول و جويهاى آن (16)

ص : 279


1- .همۀ نسخه بدلها:بر مى جوشد.
2- .آد،گا:مى بردهد.
3- .آد،گا:عنبر.
4- .آد،كا،گا:كمتر باشد از رشح.
5- .اساس:الزورى اذا عوقب؛آج:الزوى اذا عوقب به بيت،با توجه به ديگر نسخه بدلها براساس ضبط لسان العرب (مادۀ نضخ)تصحيح شد.
6- .كا:انار.
7- .كا:انار.
8- .اساس:تخصيص كردند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 98.
10- .سورۀ بقره(2)آيۀ 238.
11- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 7.
12- .آد،كا،گا+به.
13- .آج:متّصل.
14- .آج:سبويها.
15- .اساس افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
16- .آد،كا،گا:آب.

در شكاف نباشد بل بر روى زمين مى رود.در خبرى ديگر آمد كه:نخل بهشت را عروقش از سيم باشد و شاخش از زر و برگهاى او حلّه ها باشد و ميوۀ او از انواع درّ و جواهر باشد،به طعم از انگبين شيرين تر و نرم تر از زبده (1)در او هيچ استخوان نباشد.

ابو سعيد خدرىّ روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:شب معراج كه مرا بر آسمان بردند،درختان نار ديدم بر او هر نارى چند (2)پوست شترى (3)مقتّب، و مرغان او چون شتران بختى.كنيزكى را ديدم،گفتم (4):تو كه رايى (5)؟گفت:زيد حارثه را (6).زيد را بشارت دادم به آن.و در بهشت چيزها ديدم كه چشمها ديده نيست (7)و گوشها شنيده نيست (8)و بر خاطر هيچ آدمى گذشته نيست (9). فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

فِيهِنَّ خَيْرٰاتٌ حِسٰانٌ ،كسائي گفت:خداى تعالى دو بهشت بگفت و دوديگر گفت (10)،آنگه جمع كرد هر چهار را،گفت (11):در آن بهشتها زنانى باشند خيرات،و هى (12)جمع خيرة.جملۀ قرّاء[121-ر]به تخفيف خواندند.ابو رجاء العطاردىّ در شاذّ«خيّرات»خواند به تشديد«يا»،و آن دو لغت است مثل:سيد و سيّد و هين و هيّن و لين و ليّن.

امّ سلمه-رضى اللّه عنها-گفت:رسول را-عليه السلام-پرسيدم كه «خيرات حسان»چه باشد؟گفت:

خيرات الأخلاق حسان الوجوه؛ نكوخوى (13)

ص : 280


1- .آد،گا:و از روغن نرم تر؛كا:و نرم تر از كره.
2- .آد،گا:چندانك.
3- .كا:اشترى.
4- .آد،كا+اى كنيزك؛گا+يا كنيزك.
5- .اساس،آد،كا:كرايى/كه رايى.
6- .آد،كا،گا+پس.
7- .آد،گا:چشمها نديده.
8- .آد،گا:گوشها نشنيده.
9- .آد،گا:آدمى نگذشته.
10- .اساس:گفتند؛كا:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آد،كا،گا+فيهنّ.
12- .كا:ندارد.
13- .آد،كا:نيكو.

نكوروى باشند.حسن گفت:أى فاضلات.اسماعيل بن ابي خالد گفت:

عذار[ى] (1)؛دوشيزگان.جرير بن عبد اللّه گفت:مختارات؛گزيدگان باشند.

مفسّران گفتند در تفسير خيرات،لسن بذربات (2)و لا دفرات و لا بخراءات و لا متطلّعات و لا متشوّفات و لا متسلّطات،و لا طمّاحات (3)و لا طوّافات فى الطّريق (4).ناخوش بوى نباشند (5)و پليدزبان نباشند و گنده دهن نباشند و سر به در بيرون كننده نباشند (6)و سليطه نباشند و متكبّر نباشند و گردنده (7)نباشند.و در خبر است كه:زنان بهشت دست در دست نهند و به غناء گويند (8)به آوازى كه خلايق مثل آن نشنيده باشند.

نحن الرّاضيات فلا نسخط ابدا،و نحن المقيمات فلا نظعن ابدا،و نحن خيرات حسان خلقنا لأزواج (9)كرام؛ ما خشنودانيم كه خشم نگيريم هرگز و مقيمانيم كز (10)اين جا نرويم هرگز و ما زنان (11)آراسته ايم (12)به خصال و جمال ما را براى مردانى كريم نهاده اند.

روايت است كه:چون حوران (13)بهشت[121-پ]اين گويند،زنان مؤمنان (14)گويند:

نحن المصلّيات و ما صلّيتنّ و نحن الصّائمات و ما صمتنّ و نحن المتصدّقات و ما تصدّقتنّ و نحن المتوضّيات و ما توضيتنّ، گويند:ما نمازكنندگانيم (15)و شما نكردى (16)،ما روزه دارانيم و شما نداشتى (17)و ما صدقه

ص : 281


1- .اساس،آج:ندارد،با توجه به آد،گا افزوده شد؛كا:عذراى.
2- .اساس،آج:بدمزات،با توجّه به آد،كا،گا تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:طمّاخات.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:فى الطّرق.
5- .اساس:نباشد؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:نباشد؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد+در كوچها/در كوچه ها.
8- .آد،گا:مى گويند و مى سرايند.
9- .اساس،آج:الازواج،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:كه از.
11- .آد،كا،گا:زمانيم.
12- .آد،گا:آراسته.
13- .آد،گا:حوريان.
14- .آد،گا:مؤمنه؛كا:مؤمنات.
15- .كا،گا:نماز كنانيم.
16- .آج:نكرديد.
17- .آج،كا،گا:نداشت.

داديم (1)و شما ندادى (2)و ما وضو و طهارت نماز كرديم و شما (3)نكردى (4).عائشه گفت و اللّه كه غلبه اينا (5)را بود.

حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِي الْخِيٰامِ ،حق تعالى وصف كرد آن زنان را،گفت:

حورند (6)و آن جمع«حوراء»و«أحور»باشد،و تفسير او برفت اند جاى (7).

مَقْصُورٰاتٌ (8) ،محبوسات (9)مستورات فى الحجال؛بازداشته پوشيده.يقال:امرأة قصيرة و قصورة و مقصورة اذا كانت مخدّرة مستورة لا تخرج،قال الشاعر:

و انت التي حبّبت كلّ قصيرة***الىّ و ما تدري بذاك القصائر

عنيت قصيرات الحجال و لم ارد***قصار الخطا شرّ النّساء البحاتر

مجاهد گفت:مقصور باشند بر شوهران خود،چشم به كسى ديگر نكنند (10).أنس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:اگر يكى از حوريان بهشت خيو در زمين فگند يا در درياى شور خوش گردد از خوشى آب دهن او. فِي الْخِيٰامِ ،جمع خيمه.

عبد اللّه مسعود گفت:هر زنى را خيمه اى باشد طولش شصت ميل.در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت:در بهشت[122-ر]خيمه ها باشد (11)از درّ (12)سپيد به يك پاره،طول او در هوا شصت گز در او هر زاويه از آن خيمه مؤمن را جفتى باشد كه او را ديگر كس نبيند.

عبد اللّه عبّاس گفت در اين[آيت] (13):حور مقصورات فى الخيام،هر

ص : 282


1- .آج،آد،كا،گا:صدقه دهندگانيم.
2- .آج:نداديد.
3- .آد،گا+از اينها هيچ.
4- .آج:نگرديد.
5- .اينا/اينان؛آج و ديگر نسخه بدلها:اينان.
6- .آد،كا،گا:حورانند.
7- .آج:اندر جاى؛آد،گا:چند جا برفت.
8- .آد،گا+أى محصورات.
9- .اساس:محبوسان،با توجّه به آج تصحيح شد.
10- .آد،گا:باز نكنند.
11- .آد،كا،گا+هر خيمه اى.
12- .آج،آد،كا:درّى.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.

خيمه اى از پاره اى (1)لؤلؤ باشد چهار فرسنگ در چهار فرسنگ،او را چهار هزار مصراع باشد.

أنس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،در بهشت جويها ديدم بر كناره هاى او خيمه ها زده از مرجان،ازآنجا آواز بيرون مى آمد كه:

السلام عليك يا رسول اللّه. من گفتم:يا جبرئيل اينان كه اند؟ گفت:كنيزكانى اند از حور عين (2).دستورى خواستند از خداى تعالى تا بر تو سلام كنند،خداى دستورى داد ايشان را و مى گفتند:

نحن الخالدات فلا نموت ابدا و نحن النّاعمات فلا نبأس أبدا (3)أزواج رجال كرام،حور مقصورات فى الخيام ،گفت:

ما هميشه زندگانيم كه نمى ميريم هرگز و ما ناعمانيم كه به سختى نرسيم هرگز، زنان مردان كريم.حور مقصورات فى الخيام حوريان در خيمه ها بازداشته.

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ ،عامّۀ قرّاء به كسر«ميم»خواندند،و أبو حياة الشّاميّ و طلحة بن مصرّف در شاذّ به ضم خواندند،و كسائي يكى مكسور خواند و يكى مضموم.

ابو اسحاق گفت:در قفاى اصحاب اميرالمؤمنين (4)نماز كردم (5)،از ايشان شنيدم كه:[122-پ]«يطمثهنّ»خواندند به ضمّ«ميم»،و[از] (6)اصحاب عبد اللّه مسعود شنيدم به كسر«ميم»خواندند،و كسائي براى آن يكى به ضم خواند و يكى به كسر تا از اين روايت برون نشده باشد،و هما لغتان.

مُتَّكِئِينَ عَلىٰ رَفْرَفٍ خُضْرٍ ،گفت:تكيه زده باشند بر رفرف سبز.سعيد جبير گفت:«رفرف»مرغزارهاى بهشت باشد پرگياه سبز و تازه،و يكى را«رفرفه» گويند،و«رفارف» (7)جمع رفرف باشد و هو جمع الجمع.عبد اللّه عبّاس گفت:

ص : 283


1- .آد،گا:از يك پاره.
2- .آج،كا:كنيزكان از حورعين اند.
3- .آد،گا+نحن.
4- .آد،كا،گا+على عليه السلام.
5- .آد،كا،گا:مى كردم.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:رفاف،با توجّه به آج و ديگر.

بساطها باشد،قتاده و ضحّاك گفتند:مجالس باشد و نشستگاهها از نهاليها و دستها (1)و پيشگاهها.ابن كيسان گفت:بالشها باشد.ابو عبيده گفت:حاشيۀ جامه را رفرف خوانند.بعضى دگر گفتند:عرب هر جامۀ پهن را رفرف خوانند،قال ابن مقبل.

و انّا لنزّالون تغشى نعالنا***سواقط من أصناف ريط و رفرف

و عبقرىّ حسان (2)؛زيلوها و طبقها (3)باشد سطبر (4)ثخين،يكى را عبقريّه خوانند[و«عبقرىّ»]جمع است بدلالة قوله في صفته حسان و گفتند:عرب انواع بساط را عبقرى گويند] (5).قتاده گفت:زيلوهاى مرتفع باشد.مجاهد گفت:از ديبا باشد.ابو العالية گفت:مخمل باشد.حسن گفت:درانك باشد واحدها «درنوك»،و آن نخ باشد.قتيبى گفت:هر جامۀ منقّش از هر نوع كه باشد عرب آن را عبقرىّ خوانند.ابو عبيده گفت:منسوب است با«عبقر»و آن زمين (6)است كه آنجا ديباهاى فاخر گرانمايه بافند،قال ذو الرمّة في نظمه:

حتّى كأنّ رياض القفّ البسها***من وشى عبقر تجليل و تنجيد (7)

و گفتند:عبقرى زمينى است كه در او جنّيان باشند،قال الشّاعر:

بخيل عليها جنّة عبقريّة***جد يرون يوما ان ينالوا فيستعلوا

قطرب گفت:اين منسوب نيست،و لكن بمنزلة[123-ر]قولك:كرسيّ و كراسيّ و بختىّ و بخاتىّ.خليل گفت:هر چيزى (8)جليل نبيل به نزديك عرب عبقرىّ باشد از مردان و جامه ها و جز آن،و منه الحديث في عمر:

فلم أر عبقريّا يفرى فريّه. عاصم الجحدرىّ روايت كرد عن (9)ابي بكر كه او گفت شنيدم از رسول

ص : 284


1- .كذا:در اساس و آج؛آد،كا،گا:دستگاهها؛چاپ شعرانى(408/10):متكاها.
2- .آد،كا،گا+گفت.
3- .آد،كا،گا:طنفسها.
4- .آد،كا،گا:ستبر.
5- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:زمينى.
7- .آد:تبجيل.
8- .آد،گا+كه.
9- .آد،كا،گا:از.

-عليه السلام-كه مى خواند:

متّكئين على رفارف خضر و عباقرىّ حسان. فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ .

تَبٰارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ؛باقى است نام خداى (1)ذوالجلال.شاميان خواندند به «واو»صفة للاسم،و باقى قرّاء«ذى الجلال»صفة للربّ تعالى،و اين قرائت دليل مى كند كه اسم نه مسمّى است براى آن كه اضافه كرد با رب،و اگر نام خداى بودى اضافة الشىء الى نفسه بودى،و اين درست نيايد.و چون وجه جز خداى نيست،بل وجه اللّه ذات اللّه باشد،صفت او به«ذو»كرد وجه،جز اين نخوانند: وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ (2)،صفة للوجه لأنّ وجهه هو تعالى و ليس اسمه هو (3)،گفت متعالى است،و باقى نام خداى تو كه خداوند بزرگوارى است و گرامى كردن بندگان (4).اگر گويند:اين تكرار چه معنى دارد در اين سوره (5)چندين جايگاه،بقوله: فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ ؟گوييم از اين چند جواب گفتند:

يكى آن كه فرّاء گفت:تكرار در اين و امثال اين براى تأكيد باشد،چنان كه مجيب گويد:بلى بلى،ممتنع گويد:لا لا،و انشد:

و كأيّن و كم عندي لهم من صنيعة***أيادي بثوها علىّ و أوجبوا

و أنشد ايضا:

كم نعمة كانت (6)لكم كم كم و كم***

و قال آخر:

نعق الغراب ببين لبنى غدوة***كم كم و كم بفراق لبني ينعق

و قال آخر:

اردت لنفسى بعض الامور***فأولى لنفسى اولى لها

ص : 285


1- .آد،گا+تو.
2- .سورۀ رحمان(55)آيۀ 27.
3- .آج+هو.
4- .آد،كا+را.
5- .آج،آد،گا+در.
6- .آد،كا:عندي.

و جواب ديگر از اين آن است كه:تكرار بر (1)اختلاف[123-پ]فوايد است، چون تقرير به نعمتهاى مختلف كرد،عند (2)ذكر هر نعمتى تكرار تقرير كرد و غرض از تكرير (3)تقرير است و تذكير و تقريع و توبيخ،چنان كه يكى از ما گويد:أ لم احسن اليك بأن اعطيتك،أ لم احسن اليك بأن خلّقتك،أ لم احسن اليك بأن رفعتك.أ لم احسن اليك بان خلعت عليك،و عند (4)ذكر هر نعمتى بازگويد كه:أ لم احسن اليك؛ نه (5)با تو احسان كردم به فلان چيز و احسان كردم به فلان چيز!و اين در كلام عرب و عجم و اشعار ايشان بسيار است،قال مهلهل بن ربيعة يرثي اخاه كليبا:

على ان ليس عدلا من كليب (6)***إذا رجف العضاه من الدّبور

على ان ليس عدلا من كليب***اذا خرجت مخبّأة الخدور

على ان ليس عدلا من كليب***إذا ما اعلنت نجوى الامور

على أن ليس عدلا من كليب***اذا خيف المخوف من الثغور

على أن ليس عدلا من كليب***اذا ما خاف جار المستجير

و قالت ليلى الاخيليّة ترثي توبة بن الحميّر:

لنعم الفتى يا توب كنت اذا التقت***صدور الأعالي و استشال[الاسافل] (7)

و نعم الفتى يا توب كنت و لم تكن***لتسبق يوما كنت منه تحاول

و نعم الفتى يا توب كنت لخائف***أتاك لكى تحمى و نعم المجامل

و نعم الفتى يا توب جارا و صاحبا***و نعم الفتى يا توب حين تناضل

لعمرى لأنت المرء أبكي لفقده***بجدّ و لو لامت عليه العواذل

لعمري لأنت المرء أبكي لفقده***و لو لام فيه ناقص الرّأي جاهل

لعمري لأنت المرء أبكي لفقده***اذا كثرت بالملجمين البلابل

ص : 286


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:براى.
2- .كا:نزد.
3- .آد:غرض اين تكرار.
4- .كا:نزد.
5- .آة،كا،گا+من.
6- .آد،در حاشيه به خط كاتب اصلى افزوده است:تا آخر كه هشت بيت است مصراع اول يك نوع.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

[ابى] (1)لك ذمّ النّاس يا توب كلّما***ذكرت امور محكمات كوامل (2)

ابى لك[124-ر]ذمّ النّاس يا توب كلّما***ذكرت سماح حين يأوي الارامل

فلا يبعدنك اللّه يا توب انّما***لقيت حمام الموت و الموت خاتل

فلا يبعدنك اللّه يا توب انّما***كذاك المنايا عاجلات و آجل

فلا يبعدنك اللّه يا توب انّما***سقتك الغوادي المدجنات الهواطل

چنان كه بيتى در ابيات (3)از تكرارى به تكرارى مى رود براى اختلاف احوال و معانى كه گفته شد،و قال الحارث بن عبّاد:

قرّبا مربط النّعامة منّي***لقحت حرب وائل عن حيال

آنگه تكرار كرد اين مصراع را كه:قرّبا مربط النّعامة منّي لقحت،در چند بيتها (4).و قالت ابنة النّعمان ترثى زوجها مالكا:

و حدّثني اصحابه انّ مالكا***ضروب بنصل السيف غير نكول (5)

و حدّثني اصحابه انّ مالكا***اقام و نادى صحبه برحيل (6)

و حدّثني اصحابه انّ مالكا***جواد بما فى الرّحل غير بخيل

و حدّثني اصحابه انّ مالكا***خفيف على الحدّاث (7)غير ثقيل

و حدّثني اصحابه انّ مالكا***جزوم كماضى الشفرتين صقيل

و مانند اين بسيار است و اين (8)براى آن آوردم تا شبهت ملحدان و طاعنان زائل گردد (9)و معلوم گردد كه امثال اين در اشعار ايشان (10)بسيار است.

ص : 287


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،آج:كواهل؛با توجّه به كا تصحيح شد.
3- .آد،گا:تا دوازده بيت،در هر بيتى از اين ابيات.
4- .كا:بيت.
5- .آد به خط كاتب اصلى بالاى اين بيت افزوده است:تا دوازده بيت در هر بيتى از اين ابيات به تكرارى مى رود براى اختلاف معانى.
6- .كذا در اساس آج،ديگر نسخه بدلها اين بيت را انداخته اند؛چاپ شعرانى(411/10):برحيل.
7- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(412/10)الحدثان.
8- .آد،گا+در اشعار عرب و اين چند بيت.
9- .آج،آد،گا:شود.
10- .آد،گا:كلام عرب.

سورة الواقعة

اشاره

بدان كه اين سورت مكّى است و عدد آيات او (1)نود و شش است و سيصد و هفتاد و هشت كلمت است و هزار و هفتصد و سه حرف است.و روايت است از ابو طيبه كه عثمان عفّان در پرسيدن (2)عبد اللّه مسعود رفت،و او بيمار بود، بيماريى كه از آن با پيش خداى رفت (3).گفت:ازچه مى نالى؟گفت:از گناهم.

گفت:چه آرزو كنى (4)؟گفت:رحمت خدايم.گفت:طبيبى (5)بيارم؟گفت:

الطبيب امرضني.گفت:طبيب مرا بيمار كرد.گفت:[124-پ]عطايت فرمايم؟گفت حاجت نيست مرا به آن،و من بر مثل اين حال (6)گفت:بفرمايم تا به دختركانت دهند؟گفت:ايشان را حاجت نيست با آن كه من ايشان را سورة الواقعه بياموخته ام و فرموده ام تا مى خوانند،و من از رسول-عليه السلام-شنيدم كه هركه او سورة الواقعه بسيار خواند هرگز درويش نشود (7).

و هلال بن يساف (8)روايت كرد از مسروق كه گفت:هركس كه او خواهد كه خبر اوّلينان و آخرينان و خبر اهل بهشت و اهل دوزخ و خبر اهل دنيا و اهل آخرت بداند بايد كه (9)

ص : 288


1- .آد،گا:آن.
2- .آد،گا:به پرسيدن؛كا:به عيادت.
3- .كا:شد.
4- .آد،گا:دارى؛كا:مى كنى.
5- .آج،كا+را.
6- .آد،گا:و من در اين حال.
7- .آد،گا:نگردد.
8- .آج:يساو؛آد،كا،گا:يسار.
9- .همۀ نسخه بدلها+سورة.

الواقعه بر خواند تا از همه بر خبر (1)گردد.

قوله تعالى:

سوره الواقعة (56): آیات 1 تا 96

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذٰا وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَةُ (1) لَيْسَ لِوَقْعَتِهٰا كٰاذِبَةٌ (2) خٰافِضَةٌ رٰافِعَةٌ (3) إِذٰا رُجَّتِ اَلْأَرْضُ رَجًّا (4) وَ بُسَّتِ اَلْجِبٰالُ بَسًّا (5) فَكٰانَتْ هَبٰاءً مُنْبَثًّا (6) وَ كُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً (7) فَأَصْحٰابُ اَلْمَيْمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَيْمَنَةِ (8) وَ أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَةِ (9) وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ (10) أُولٰئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ (11) فِي جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ (13) وَ قَلِيلٌ مِنَ اَلْآخِرِينَ (14) عَلىٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15) مُتَّكِئِينَ عَلَيْهٰا مُتَقٰابِلِينَ (16) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوٰابٍ وَ أَبٰارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (18) لاٰ يُصَدَّعُونَ عَنْهٰا وَ لاٰ يُنْزِفُونَ (19) وَ فٰاكِهَةٍ مِمّٰا يَتَخَيَّرُونَ (20) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّٰا يَشْتَهُونَ (21) وَ حُورٌ عِينٌ (22) كَأَمْثٰالِ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمَكْنُونِ (23) جَزٰاءً بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (24) لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِيماً (25) إِلاّٰ قِيلاً سَلاٰماً سَلاٰماً (26) وَ أَصْحٰابُ اَلْيَمِينِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْيَمِينِ (27) فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ مٰاءٍ مَسْكُوبٍ (31) وَ فٰاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً (35) فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْكٰاراً (36) عُرُباً أَتْرٰاباً (37) لِأَصْحٰابِ اَلْيَمِينِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ اَلْآخِرِينَ (40) وَ أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ (41) فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ كَرِيمٍ (44) إِنَّهُمْ كٰانُوا قَبْلَ ذٰلِكَ مُتْرَفِينَ (45) وَ كٰانُوا يُصِرُّونَ عَلَى اَلْحِنْثِ اَلْعَظِيمِ (46) وَ كٰانُوا يَقُولُونَ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آبٰاؤُنَا اَلْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلىٰ مِيقٰاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا اَلضّٰالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ (53) فَشٰارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ اَلْحَمِيمِ (54) فَشٰارِبُونَ شُرْبَ اَلْهِيمِ (55) هٰذٰا نُزُلُهُمْ يَوْمَ اَلدِّينِ (56) نَحْنُ خَلَقْنٰاكُمْ فَلَوْ لاٰ تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تُمْنُونَ (58) أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلْخٰالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنٰا بَيْنَكُمُ اَلْمَوْتَ وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (60) عَلىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثٰالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلنَّشْأَةَ اَلْأُولىٰ فَلَوْ لاٰ تَذَكَّرُونَ (62) أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ (63) أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلزّٰارِعُونَ (64) لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰاهُ حُطٰاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65) إِنّٰا لَمُغْرَمُونَ (66) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَيْتُمُ اَلْمٰاءَ اَلَّذِي تَشْرَبُونَ (68) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ اَلْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشٰاءُ جَعَلْنٰاهُ أُجٰاجاً فَلَوْ لاٰ تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ اَلنّٰارَ اَلَّتِي تُورُونَ (71) أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهٰا أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْنٰاهٰا تَذْكِرَةً وَ مَتٰاعاً لِلْمُقْوِينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلْعَظِيمِ (74) فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ (77) فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ (78) لاٰ يَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ (79) تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (80) أَ فَبِهٰذَا اَلْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84) وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لٰكِنْ لاٰ تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لاٰ إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ (86) تَرْجِعُونَهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (87) فَأَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَيْحٰانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ (89) وَ أَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْيَمِينِ (90) فَسَلاٰمٌ لَكَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْيَمِينِ (91) وَ أَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنَ اَلْمُكَذِّبِينَ اَلضّٰالِّينَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ (93) وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (94) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ حَقُّ اَلْيَقِينِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلْعَظِيمِ (96)

ترجمه

چون بيوفتد (2)او فتاده.

نيست افتادن آن را دروغ گويى.

فرونهنده بر دارنده.

چون بجنبانند زمين جنبانيدنى.

و خرد (3)كنند كوهها را خرد كردنى.

شود گردى پراگنده.

و باشى اصنافي سه، اهل دست راست،چه اهل دست راست باشند! و اهل دست چپ،چه اهل دست چپ باشند[125-ر].

و پيشروان پيشروان باشند.

ايشان نزديك كردگان (4)باشند.

در بهشتهاى با نعمت.

گروهى از پيشينگان.

و اندكى (5)از واپسينان.

ص : 289


1- .آج:با خبر،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آج:بيفتد.
3- .آج:خورد.
4- .آج:نزديكان.
5- .آج:اندك.

بر تختهاى بافته، تكيه زده برآن روى بهم آورده.

مى گردند بر ايشان غلامان هميشه.

به كوزه هاى با گردن و بى گوشه و كأسى از خمر.

دردسر نباشد آن را از آن و نيست نشوند.

و ميوه از آنچه بگزينند.

و گوشت مرغ آنچه آرزو كنند.

و حور عين.

مانند مرواريد پوشيده.

پاداشت با آنچه (1)كرده باشند.

نشنوند در آنجا لغوى و نه بزه.

الا گفتارى،سلام بر شما باد (2).

و اصحاب دست راست،چه اصحاب دست راست! در سدر بريده (3).

[125-پ] و مورى (4)بر هم نهاده.

و سايۀ گسترانيده.

آبى ريخته.

و ميوۀ بسيار.

نه بريده و نه منع كرده.

ص : 290


1- .آج:پاداشت آنچه.
2- .آج+سلام بر شما باد.
3- .آج:برنده.
4- .كذا در اساس و آج:مورى/موردى.

و بسترهاى برداشته.

ما آفريديم ايشان را آفريدنى.

كرديم ايشان را دوشيزگان.

دوست داران شوهران (1).

براى اصحاب دست راست.

گروهى از پيشينگان.

و گروهى از پسينيان (2).

و اهل دست چپ،چه اهل دست چپ! باشند در باد گرم و آب گرم.

و سايه اى از دود سياه.

نه سرد و نه كريم.

ايشان بودند پيش از آن در نعمت (3).

و بودند اصرار مى كردند بر بزه (4)بزرگ.

و بودند مى گفتند چون ما بميريم و باشيم خاك و استخوانهاى ما را زنده خواهند كردن (5)؟ و آيا پدران ما را پيشينيان؟ بگو كه اوّلين و آخرين.

[126-ر] گرد كنند ايشان را براى ميقات روزى دانسته.

پس (6)شما گمراهان دروغ دارندگان.

ص : 291


1- .آج،زيرا اين كلمه با خط كاتب اصلى افزوده است:همزادان.
2- .آج:پسينان.
3- .آج+منعم.
4- .آج:گناه.
5- .آج:خواهند كرد.
6- .آج+اى.

بخورى از درختى از زقّوم.

و پربازكنى (1)از آن شكمها.

بازخورى و راى (2)او از آب گرم.

بازخورى خوردن شتران تشنه.

اين نزل ايشان باشد روز جزا.

بيافريديم شما را چرا راست و باور ندارى؟ ديدى به آنچه مى ريزى (3)شما آب؟ شما آفرينى (4)آن را يا ما آفرينيم؟ ما تقدير كرديم ميان شما مرگ و نيستيم ما سبق برده.

بر آنكه بدل كنيم مانند شما و بيافرينيم شما را در آنچه ندانى.

و دانستى شما آفريدن نخستين، چرا ياد نكنى؟ مى بينى آنچه مى كاريد؟ آيا شما مى رويانى آن را يا ما روياننده ايم؟ [126-پ] اگر خواهيم كنيم آن را پوسيده همه روز باشى (5)اندوهگن.

ما گران باريم.

بل بى روزى ايم.

مى بينى آن آب كه مى خورى (6)؟

ص : 292


1- .آج:پربازكنيد.
2- .آج:واراى.
3- .آج:ديديد آنچه ميراندند.
4- .آج:آفرينيد.
5- .آج:باشيد.
6- .آج:مى بينيد آن آب كه مى خوريد.

شما فرود آوردى (1)[از ابر] (2)يا ما فرود آورديم؟ اگر خواهيم كنيم شور آن را،چرا شكر نكنيد؟ ديدى آتش كه (3)بيرون مى آرى شما؟ آيا شما آفريدى درخت آن يا ما آفريديم؟ ما كرديم آن را يادگارى (4)و متاعي براى بى زادان.

تسبيح كن به نام خدايت بزرگوار.

سوگند نخورم (5)به افتادن ستارگان.

و او سوگندى بزرگ اگر بدانى.

او كتابى است بزرگ.

در كتابى (6)پوشيده.

بنسايد آن را مگر پاكان.

فرستاده از خداى عالميان (7).

به اين حديث شما مداهنه و جحود كردى؟ و كردى (8)روزيتان آن كه دروغ دارى.

اگر نه چون برسد به حلقوم.

و شما آنگه مى نگرى.

ص : 293


1- .آج:آورديد.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آج:آن كه.
4- .آج:ياد كردى.
5- .آج:نخوريم.
6- .آج:نامه.
7- .آج:جهانيان.
8- .آج:كرديديد.

[127-ر] ما (1)نزديك تريم به او از شما و ليكن نبينى شما.

اگر نبودى جز جزا داده.

بازنيارى (2)آن را اگر راست مى گويى (3).

اگر باشد از نزديكان.

راحت و ريحان باشد و بهشت نعيم.

و امّا اگر باشد از اهل دست راست.

سلام تو را از اهل دست راست.

و امّا اگر باشد از دروغ داران (4)گمراهان.

روزى باشد او را از آب گرم تافته.

و در آوردن و دوزخ.

اين درستى علم است.

تسبيح كن به نام خداى تو بزرگ.

قوله تعالى: إِذٰا وَقَعَتِ الْوٰاقِعَةُ ،حق تعالى در اين آيات ذكر قيامت كرد، گفت:اذا،عامل در او مقدّر است أى اذكر؛ياد كن اى محمّد چون واقع شود و حاصل آيد واقع شدنى.و واقعه و عاديه و نازله و نائبه به يك معنى باشد.و اين جا نامى است از نامهاى قيامت (5)المعنى:اذا قامت القيامة؛چون قيامت برخيزد.

[و افتادن آن را كاذبه نباشد.در او چند قول گفتند:يكى آن كه كاذبة،اى نفس كاذبة،يعنى هركس كه از او خبر دهد او دروغ] (6).

ص : 294


1- .آج+به.
2- .آج:نياريد.
3- .آج:مى گوييد.
4- .آج+و.
5- .آد،گا+و.
6- .اساس؛افتادگى دارد،از آج آورده شد.

لَيْسَ لِوَقْعَتِهٰا كٰاذِبَةٌ ؛نباشد،لكون المخبر مطابقا للخبر.و قيل كاذبة، اى دفعة (1)كاذبة و صفة كاذبه لاخبار اللّه تعالى بها و ادلّة العقل[عليها يعنى در آن خبر دروغ نيوفتد،چه او به خبر خداى تعالى درست شده است و به ادلّۀ عقل.]و گفتند كاذبة بمعنى مصدر (2)كالعافية و العاقبة و مثله قوله: لاٰ تَسْمَعُ فِيهٰا لاٰغِيَةً ،اى لغوا و قالوا عائذا باللّه،اى معاذ اللّه!و قم (3)قائما،اى قياما[127-ر]و لبعض نساء الأعراب (4)ترقّص ابنها و تقول:قم (5)قائما قم (6)قائما اصبت عبدا نائما (7).

خٰافِضَةٌ رٰافِعَةٌ (8) ،جمله است در جاى صفت واقعه (9)است يعنى قومى را خفض كند و به دوزخ فروبرد و قومى را رفع كند و به درجات بهشت بردارد (10).

عكرمه و سدّى و مقاتل گفتند يعنى صيحۀ وقعۀ او خفض كند آواز را تا نزديكان را بشنواند و رفع كند تا دوران را بشنواند،قال اللّه تعالى: وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ (11).

بعضى دگر گفتند:جبّاران و متكبّران را خفض كند و فرونهد [و ذليلان و بى قدران را رفع كند و بردارد.ابن عطا گفت:قومى را به عدل فروگذارد ] (12).

إِذٰا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ؛اى رجفت،آنگه كه زمين را بجنبانند جنبانيدنى.

كلبى گفت:اين آنگه باشد كه خداى تعالى وحى كند به او (13)از ترس خداى بجنبد و ارتجّ السهم فى الغرض بمعنى اهتزّ و اضطرب،مفسّران گفتند همچنان بجنباند كه گهوارۀ كودك تا هيچ بنماند بر او الّا (14)ويران شود و كوهها بر جاى

ص : 295


1- .كذا در اساس و آج و كا و گا؛آد:وقعة.
2- .همۀ نسخه بدلها+است.
3- .آج:قمه.
4- .آد،كا،گا:العرب.
5- .كا:قائما.
6- .آج:قمه.
7- .كا:قائما.
8- .آج،گا:واقع.
9- .آد،كا+اى و هى خافضة رافعة.
10- .آج:در آرد.
11- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 19.
12- .اساس و آج:ندارد،از آد افزوده شد.
13- .كا:به زمين.
14- .آد،گا+خراب و.

بنماند.و اصل«رجّ»در لغت تحريك باشد يقال رججته فارتج اى حرّكته فتحرّك،و چون مضاعف كنى گويى:رجرجته فترجرج.

وَ بُسَّتِ الْجِبٰالُ بَسًّا ؛أى دقّت (1)و فتت،و پست كنند كوهها را و خرد (2)بمانند آرد و پست و بسيسه به نزديك عرب آرد باشد كه با پست تر بكنند (3)و آن را زاد كنند يا و قال لص من غطفان (4):

لا تخبزا خبزا و بسّابسّا***و لا تطيلا بمناخ حبسا

عطاء گفت:ببرند آن را از اصل.سعيد مسيّب گفت:بشكنند.كلبى گفت:

برانند بر زمين.حسن گفت:از زمين بر كنند،نظيره قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ [128-ر] اَلْجِبٰالِ فَقُلْ يَنْسِفُهٰا رَبِّي نَسْفاً (5)،عطيّه گفت:خرد كنند (6)تا سنگ ريزه شود،بمانند خاك.ابن كيسان گفت:به شبه ريگ روان كنند.

فَكٰانَتْ هَبٰاءً مُنْبَثًّا ؛چون گردى شود پراگنده؛عبد اللّه عبّاس گفت:بمانند آفتاب (7)كه در سوراخى جهد ذرّه ذرّه (8)در ميان آن پيدا شود (9).اميرالمؤمنين على (10)گفت:بمانند گرد سمّ ستور شود.عطيّه گفت:بمانند شرر آتش كه بجهد،و نخعى در شاذّ خواند:منبتّا«بالتّاء»،أى منقطعا.

وَ كُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً ؛و شما به سه صنف (11)و سه نوع باشى در قيامت.آنگه بيان كرد كه آن سه كدام اند.

گفت: فَأَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ ؛اصحاب دست راست باشند آنان كه ايشان را بر دست راست به بهشت برند.عبد اللّه عبّاس گفت:آنان باشند كه بر (12)راست آدم

ص : 296


1- .آد،كا:حقّت.
2- .آد،كا،گا:خورد.
3- .آد،گا:كه آن را تر كنند.
4- .آج:عصفان.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 105.
6- .آد،كا،گا:خورد كنند.
7- .كا:آفتابى.
8- .آد،گا:ذرّه ها؛كا:دانه.
9- .آد،گا:پديد آيد.
10- .آج،آد،كا+عليه السلام.
11- .آج،كا،گا:صغت.
12- .آد،گا+راست.

باشند.ضحّاك گفت:آنان باشند كه نامه هاى (1)ايشان به دست راست دهند.

حسن و ربيع گفتند:آنان باشند كه خجسته و مبارك باشند بر خود و عمر ايشان در طاعت خداى مستغرق (2)شده باشد و ايشان تابعان باحسان اند (3)قرن دوم از عصر رسول. مٰا أَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ ،اين بر سبيل تعجّب گفت تا رسول را به عجب آرد (4)، چنان كه گويند:زيد و ما زيد!رجل و اىّ رجل (5)!مردى و چه مردى!و زيد و كدام زيد! (6)يعنى وصف (7)او به حدّى است كه نمى توان گفت (8)،همچنين مبهم فرومى گزارند (9).

وَ أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ ،و هى مفعلة من الشؤم.عرب دست چپ را به شومى خوانند،قال الشّاعر:

السمّ و الشّر في شؤمى يديك لهم***و في يمينك ماء المزن و الضرب

و منه الشام و اليمن،براى آن كه شام بر دست چپ كعبه است و يمين بر دست راست[128-پ]كعبه،و مراد آنان (10)كه ايشان را بر دست چپ به دوزخ برند،و گفتند:آنان (11)كه نامه هاى ايشان را بر دست چپ دهند در قيامت.

حسن گفت آنان باشند كه بر خود شوم باشند و عمر ايشان در معصيت باشد، مٰا أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ على هذا الوجه (12).

وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ ،در معنى او چند قول گفتند:يكى آن كه آنان كه سابق بودند در متابعت انبياء،سابق باشند در پيشوايى امّت تا ائمّۀ هدى باشند،و گفتند:

معنى آن است كه سابقان به طاعت سابقان به رحمت باشند،و اين جمله است (13)

ص : 297


1- .اساس و همۀ نسخه بدها:نامها.
2- .آد،گا:تعالى صرف.
3- .كا:تابعان حسان اند.
4- .آج:تا رسول تعجب آرد.
5- .كا:و ما رجل.
6- .آد،گا:دو جملۀ اخير مقدّم و مؤخّر است.
7- .آج،گا:صفت.
8- .آج،آد،گا:گفتن.
9- .همۀ نسخه بدها:مى گذارند.
10- .كا،گا:آنانند.
11- .كا،گا:آنانند.
12- .آج،كا+المذكور؛آد:على ذاك الوجه المتقدّم.
13- .آد،گا:جمله اى است.

از مبتدا و خبر،يعنى سابقان در آن خصلت سابقان در اين نعمت باشند،و سابق را بر لاحق براى آن فضل باشد كه او كه مقتدا باشد در خير و طاعت،در او نگرند و بر سيرت او بروند،فله أجرها و أجر من عمل بها باشد.

ابن سيرين گفت:سابق آنان اند كه به دو قبله با رسول نماز كردند،دليله قوله: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ (1).كعب گفت:اهل قرآن باشند كه فرداى قيامت تاجها بر سر دارند.عثمان بن ابي سودة گفت:آنان باشند كه سبق برند (2)ديگر[ان] (3)را به مسجد رفتن و به جهاد شدن في سبيل اللّه.عبد اللّه بن شميط گفت مردمان سه اند:يكى،آن كه افتتاح عمر به خير و طاعت كند آنگه برآن بايستد او از جملۀ سابقان مقرّبان باشد،و ديگر آن بود كه ابتداى عمر به گناه و تخليط كند آنگه برآن بايستد توفيق دريابد او را تا توبه كند و با درگاه خداى شود،او از اصحاب اليمين باشد،اهل بهشت باشند[129-ر]و به (4)دست راست رود.سيم (5)مردى باشد كه آغاز عمر به معصيت كند و برآن اصرار كند و مداومت تا به مردن،او از اهل دوزخ باشد و صاحب دست چپ بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه سابقان در هجرت،سابقان باشند در آخرت.اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت (6):سابقان به نماز پنج (7)سابقان بهشت باشند.عكرمه گفت:السّابقون على الإسلام.ربيع أنس گفت:الى اجابة رسول اللّه.ضحّاك گفت:الى الجهاد.قرظيّ گفت:الى كلّ خير،چون نيك انديشه كنى،آن كس كه جامع بود سبق را در اين همه خصال،جز اميرالمؤمنين

ص : 298


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 100.
2- .آج:بر سبق اند؛آد،گا:سبق برند از.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج:بر.
5- .كا:سيوم.
6- .اساس:گفتند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،گا+وقت.

على-عليه السلام-نبوده امّا سبق (1)اسلام اتّفاق است كه اوّل كس از زنان خديجه بود و از مردان على-عليه السلام-،و از اين جا مى گويد (2):

سبقتكم إلى الاسلام طرّا***غلاما ما بلغت أوان حلمى

و مى گويد:

ولى السبقة فى الإسلام طفلا و وجيها***

مى گويد (3):

صدّقته و جميع النّاس في بهم***من الضلالة و الإشراك و النكد

اين و مانند اين به نظم و نثر مى گويد و كس بر او انكار نمى كند (4)و حديث أبو ذرّ كه گفت از رسول-عليه السلام-شنيدم كه مى گفت:

يا علي أنت اوّل من آمن بي و اوّل من يصافحني يوم القيمة و انت الصّدّيق الاكبر و الفاروق الاعظم تفرق بين الحقّ و الباطل و انت يعسوب المؤمن (5)و المال يعسوب الظلمة، و اخبار در مانند اين بى حدّ است از طريق ما و طريق مخالفان (6).

امّا سبق در نماز،

قوله-عليه السلام-: صلّت الملائكة علىّ و على علىّ سبع سنين لأنّه لم ترفع صلاة من الارض[129-پ]الى السماء الّا منّي و من علىّ. و از اميرالمؤمنين على-عليه السلام-روايت است كه او گفت در چند موقف:

و لقد صلّيت قبل الناس بسبع ،حديث عفيف بن عبد اللّه و عبّاس بن عبد المطلب رفته است پيش از اين،و آن كه گفت:

و اللّه لا اعرف على هذا الدّين غير هؤلاء الثلاثة ،يعنى النبيّ-عليه السلام-و عليّا و خديجة-عليهما السلام-.

و سبق در جهاد پوشيده نيست،و نماز به دو قبله باتّفاق او كرد و تنى چند معدود،چه بعضى آن بودند كه[سابق بودند به بيت المقدّس با

ص : 299


1- .كا+به.
2- .آد،گا:مى فرمايد عليه السلام؛كا:اين جا بود كه گفت:
3- .گا:و ايضا قوله عليه السلام.
4- .آد،گا:و كس را بر او انكارى نيست.
5- .كا،گا:المؤمنين.
6- .آد،كا،گا+ما.

رسول-عليه السلام-نماز كردند و به كعبه نرسيدند،و بعضى آن بودند كه] (1)نماز به بيت المقدّس در نيافتند كه ايشان در اسلام آمدند قبله با كعبه گردانيده بودند.

يك روز حديث اميرالمؤمنين (2)-عليه السلام-پرسيدند از عبد اللّه عبّاس، گفت: (3)

ذكرت و اللّه احد الثقلين سبق بالشهادتين و صلى القبلتين (4)و بايع البيعتين (5)و اعطى البسطتين (6)هو اب الحسن (7)و الحسين و ردّت له الشمس مرتين من بعد ما غابت عن القبلتين و جرّد السيف تارتين و هو صاحب الكرّتين (8)فمثله فى الامّة كمثل ذى القرنين ذلك مولاى علىّ ابن ابي طالب-عليه السلام-، گفت:و اللّه كه نام مردى بردى كه از آن دو بنگاه يكى اوست يعنى قرآن و عترت،

قوله-عليه السلام-:

انّى تارك فيكم الثّقلين، سبق برد به شهادتين به توحيد و نبوّت.به دو قبله با رسول -عليه السلام-نماز كرد به بيت المقدس و كعبه،و دو بيعت با رسول كرد ببست (9):

بيعة العقبة و بيعة الشّجرة[130-ر]،و او را دو بسطت دادند[يكى بسطت علم] (10)و يك بسطت جسم،و او پدر حسن و حسين است،و آفتاب براى او دو بار بازآوردند پس ازآن كه فرود شده بود (11)از هر دو قبله،و دو بار تيغ بر آهيخت:

يكى براى تنزيل و يكى براى تأويل،و او خداوند دو كرّت و دو رجعت است (12).

ص : 300


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،كا:گا+على.
3- .اساس،آج+و اللّه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .آد،كا،گا:بالقبلتين.
5- .آج:للبيعتين؛آد،كا،گا:بالبيعتين.
6- .اساس:السّبطين،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كذا:در اساس و آج؛كا،گا:ابو الحسن.
8- .اساس:كريمين؛با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:بسته؛آج:سبط؛با توجه به آد،گا تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد؛با توجه به آج افزوده شد.
11- .آج،كا،گا:فروشده بود.
12- .كا:و مراد به دو كرّت دو رجعت است؛آد،كا،گا+يعنى دو بار بر امامت او اقرار كردند.يك بار روز غدير خم و يك بار روز بيعت پس از قتل عثمان.

مثل او در امّت چنان است كه مثل ذو القرنين و او مولا و بار خداى من است اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب،و بعضى از بزرگان بسيار گفتى:

تقدّموا تقدّموا؛ در خيرات مقدّم باشى (1)تا در مقامات مقدّم باشى (2).

در خبر است كه:چون در بهشت يكى از جملۀ سابقان از سراى خود بيرون آيد،از روى او چندان نور بتابد كه اهل بهشت بدانند،گويند:اين نور سابقان است و نور مقرّبان.

أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ،گفت:ايشان مقرّبان و نزديكان باشند،و اين عبارت باشد از علوّ مرتبت و منزلت رفت درجه تشبيها بمن كان قريبا من السلطان مقرّبا بحضرته.

فِي جَنّٰاتِ النَّعِيمِ ؛در بهشتهاى نعيم باشند،و بعضى نحويان گفتند:السّابقون مبتداست،[و «اَلسّٰابِقُونَ» ديگر صفت اوست،و أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ خبر مبتداست] (3).

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ ؛گروهى باشند از اوّلينان (4)،و الثلة؛الجماعة،و مراد به اولينان (5)امّتان گذشته اند (6)از امم انبيا-صلوات اللّه عليهم- (7).

[وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ ؛و اندكى از آخرينان،يعنى امّت محمّد-صلى اللّه عليه و آله-. عَلىٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ ]؛بر سريرهاى بافته زر در سيم مكلّل به انواع جواهر و مرصّع.و«وضنن (8)»بافتنى باشد چون بافتن درع (9)،[130-پ]و قال الاعشى:

و بيضاء كالنهى موضونة***لها قونس فوق جيب البدن

و منه:و ضين؛النّاقة،و آن تنگ او (10)باشد از دوال بافته،قال (11):

ص : 301


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشيد.
3- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج:اوّليان.
5- .اساس:گزشته،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج+و على نبيّنا.
7- .اساس؛آج:ندارد،با توجه به آد،گا:افزوده شد.
8- .گا:وضين.
9- .آد،كا،گا:زره.
10- .آد،كا،گا:تنگى.
11- .آد،كا،گا+الشّاعر.

تقول و قد (1)درأت لها وضينى***أ هذا دينه ابدا و ديني

كلبى گفت:طول هر سريرى سيصد گز باشد.چون بنده خواهد تا پاى بر او نهد سر فرود آرد تا پاى برنهد (2)آنگه با جاى خود شود.ضحّاك گفت:موضونة (3)مصفوفة؛با يكديگر نهاده در صف.و اين روايت علىّ بن طلحه (4)است از عبد اللّه عبّاس.

مُتَّكِئِينَ عَلَيْهٰا مُتَقٰابِلِينَ ،تكيه زده باشند برآن سريرها روى بر روى (5)كرده، گفتند:در نشست و خواست (6)و گفتند:در زيارت،يعنى متزاور باشند به زيارت يكديگر روند.

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ ؛مى گردند بر ايشان غلامانى كودكان به زاد،مخلّد (7)باشند كه هرگز بنميرند و پير نشوند و از حالت كودكى و برنايى بنگردند،نه چنان باشند كه خداى دنيا كه بيشتر از يك دو سال صلاحيت خدمت ندارند.عكرمه گفت:

منعّم باشند.سعيد جبير گفت:مقرطون[گوشواره دارند،براى آن كه خلد] (8)گوشواره باشد به تازى،قال الشاعر:

و مخلّدات باللجين كأنّما***أثباجهنّ أقاوز الكثبان

حسن بصرى گفت:كودكان اهل دنيا باشند،ايشان را طاعتى نبود كه برآن ثواب گيرند و معصيتى نباشد ايشان را كه برآن عقاب كنند،پس در بهشت خدمت اهل بهشت كنند.و در خبر آمده است[131-ر]كه:اطفال كفّار خدم اهل بهشت باشند.

بِأَكْوٰابٍ ،جمع كوب باشد و آن كوزه هايى (9)[باشد] (10)كه دسته ندارد

ص : 302


1- .آد،گا:و لقد.
2- .كا:تا او پاى برآن نهد.
3- .آد،گا:أى.
4- .آد:على بن ابى طلحه.
5- .كا:روبه روى.
6- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها:خواست/خاست.
7- .آد،كا،گا+مؤيّد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا،گا افزوده شد.
9- .آج،كا:كوزها/كوزه ها.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،كا،گا افزوده شد.

و خرطوم ندارد.و أباريق:جمع ابريق باشد و آن كوزه اى بود كه با جرّه باشد (1)،و وزن او افعيل باشد من البرق.و كأس من معين؛و كأسى كه در او خمر باشد، خمرى روان كه ظاهر باشد بر چشمها و«معين»مفعول باشد از«عين»،و أصله من عانه،اذا لمحه بعينه:

لاٰ يُصَدَّعُونَ عَنْهٰا ؛و صداع و دردسر نباشد ايشان را از آن (2)،و آنچه از باب بيمارى بود بر فعل مجهول گويند عرب،نحو حمّ الرجل فهو محموم، و صدّع فهو مصدّع.و قد افلج من الفالج و لقي من اللقوة. وَ لاٰ يُنْزِفُونَ ؛و از آن مست نشوند،يقال:نزف الرجل فهو نزيف و منزوف اذا سكر كأن الخمر نزفت عقله،أى انفدت (3)تشبيها بالبئر المنزوفة إذا نزح ماؤها،و انزف (4)لغة فيه،قال الابيرد.

لعمري لئن انزفتم او صحوتم***لبئس الندامى كنتم ال أبجرا

حمزه و كسائي و خلف خواندند:«و لا ينزفون»أي[لا] (5)ينفد خمرهم من قولهم:أنزف الرجل اذا صار ذا دنّ منزوف كقولهم:أجرب الرّجل اذا صار ذا إبل جربى،و اصحّ (6)ذا إبل صحاح،و منه

الحديث: و لا يوردنّ ذو عاهة على مصحّ. و أعطش إذا صار ذا سائمة (7)عطشى،قال:

كقربة ذى الثلة المعطش***

وَ فٰاكِهَةٍ مِمّٰا يَتَخَيَّرُونَ ؛و ميوه[131 پ]از آنچه ايشان خواهند و اختيار كنند.

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّٰا يَشْتَهُونَ ؛و گوشت مرغان از آنچه آرزو كنند.أبو سعيد خدرىّ روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:در بهشت مرغانى مى پرند كه هريكى هفتاد هزار پر دارند،يكى از ايشان بيايد در آن حال كه (8)مؤمن طعام

ص : 303


1- .كا:كه او را زيجه(؟)يا جرّه باشد.
2- .آد،گا+خمر.
3- .آد،گا:انفدت؛آج:انفرت.
4- .آج:انزفت.
5- .اساس:ندارد،با توجه به آد،كا،گا افزوده شد.
6- .آد،كا،گا+إذا صار.
7- .گا:إبل.
8- .آد،گا+بنده.

خورد (1)و بر صفحۀ (2)او افتد و پرها بيفشاند از هر پرى از آن او لونى (3)بيرون آيد از برف سپيدتر و از زبده (4)نرم تر و از انگبين شيرين تر كه هيچ لونى با لونى نماند،آنگه بپرد و برود.

وَ حُورٌ عِينٌ ،ابو جعفر (5)و حمزه و كسايى خواندند و مفضّل در شاذّ:و حور عين بجرّ«راء»و«نون»عطفا على قوله:باكواب و اباريق و لحم طير و بعضى (6)اهل معانى اين قرائت ضعيف داشتند؛گفتند:براى آن كه حوران (7)را نگردانند و انّما (8)خمر گردانند پس اختيار رفع كردند فى «حُورٌ عِينٌ» او على تقدير «لهم»«حور عين»او على (9)انّه عطف على قوله: وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ :پس بر اين قرائت گرداننده،و طواف كننده ولدان باشند و حوران (10)و بر قرائت جرّ،ايشان معطوف (11)بهنّ باشند به معنى آن كه عرض كنند ايشان را بر مؤمنان و آنچه ايشان الزام كردند و (12)حور العين كه در عادت نيست كه ايشان را گردانند. (13)[گوييم لازم آيد كه«و فاكهة و لحم طير»به رفع خوانند كه آن نيز عادت نيست كه گردانند] (14)و انّما (15)عادت در خمر است،پس اين را تأويل بايد كردن و تأويل آن است كه بر معنى حمل كنند و معنى آيت آن است كه ينعّمون بفاكهة و لحم طير و حور عين[132-ر].يا در كلام فعلى اضمار كنند كه لايق حال باشد چون طوف لايق نيست به حور عين.و ذلك قولنا ينعّمون بحور عين كما قال الشاعر:

ص : 304


1- .آد،گا:خواهد.
2- .آد،گا:صحفه.
3- .آد،گا+طعام.
4- .آد،كا،گا:كره.
5- .آد،گا:ابو حفص.
6- .آد،گا:بهرى.
7- .آد،كا،گا:حوريان.
8- .آد،گا:الا؛كا:امّا.
9- .اساس:و على،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:حوريان.
11- .اساس:معطوف،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .همۀ نسخه بدلها:در.
13- .آد:كه عادت نيست كه گردانند.
14- .اساس و آج:افتادگى دارد،از آد افزوده شد.
15- .آد،كا،گا:اما.

اذا ما الغانيات برزن يوما***و زججن الحواجب و العيونا

اى،و كحلن العيون لأنّها لا تزجّج[و مثله متقلّدا سيفا و رمحا،و مثلهعلفتها تبنا و ماء باردا

و امّا مثال حمل بر معنى چنان بود كه شاعر گويد:

جئني بمثل بني بدر لقومهم***او مثل اخوة منظور بن سيّار

نصب«مثل»براى آن كرد كه معنى جئني به«هات»باشد] (1)و كذلك على قراءة[من قرء] (2)و حورا عينا،اى بالنصب،و يعطون حورا عينا.و اين قرائت نخعى است.و اشهب العقيلىّ در شاذّ (3)،و زنانى (4)حور سياه چشم و فراخ چشم.

جمع«حوراء»و«عيناء»باشد.

كَأَمْثٰالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ ؛مانند مرواريد پوشيده كه هوا در او اثر نكرده باشد ازآن كه مكنون و مصون و محروس بوده باشد تا صفاى لون و ضياء او بر جاى خود بود.

قال عمر بن ابى ربيعه (5):

هى زهراء مثل لؤلؤة الغوّا***ص ميرت من لؤلؤ مكنون.

(جزاء) نصب بر مفعول له باشد،اى يفعل ذلك بهم جزاء و مكافاة،اين كه دهند (6)ايشان را بر سبيل جزا و مكافات دهند به آنچه كرده باشند از فعل طاعات و اجتناب مقبّحات.امّ سلمه گفت از رسول-عليه السلام-پرسيدم كه«حور عين»چه باشد؛گفت:زنانى سپيد (7)روى فراخ چشم.

انس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى حور العين را از زعفران آفريد.ابو امامه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هيچ مؤمن نباشد و الّا او را هفتاد زن بود از حور العين و هفتاد از ميراث

ص : 305


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+خواند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+خواند.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+خواند.
4- .آد،گا:و حور عين و زنانى.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:عمرو بن ابى ربيعه،با توجّه به مآخذ مربوط از جمله(مجمع البيان 217/5)تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:مى دهند.
7- .آد،گا:سفيد.

اهل دوزخ هريكى از ايشان را اندامى باشد شهىّ و مردان را آلتى بود كه ضعيف نبود (1).عبد اللّه مسعود گفت از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:نورى در بهشت پديد آيد اهل بهشت گويند:اين نور چيست؟گويند:روشنايى (2)[132- پ]دندان حورى است كه در روى شوهر خود بخنديد.

و در خبر است كه حورا (3)چون در بهشت بخرامند (4)از خلخال (5)و سوار و نعلين او آواز تسبيح و تهليل و تمجيد (6)مى آيد.مجاهد گفت كه حور را براى آن حور خوانند كه يحار فيها الطرف كه چشم در او متحيّر بماند.

لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً ،گفت در اين بهشتها سخن بيهوده و بى معنى نشنوند.

وَ لاٰ تَأْثِيماً ؛و نه نيز نسبت كردن به اثم و بزه،يعنى يكديگر را نگويند اثمت؛ (7)بزهكار شدى به اين كه گفتى. «إِلاّٰ قِيلاً» ،اين استثناى منقطع است؛الّا گفتار، سلاما سلاما.و نصب قيلا بر استثناست و نصب«سلاما»بر مصدرى است محذوف الفعل،اى و يسلّمون سلاما و روا بود كه مفعول به باشد و التقدير:بل (8)يسمعون سلاما سلاما.و شايد كه قول بعضى بود بعضى (9)سلّمك اللّه سلاما.كما قال تعالى: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (10)،آنگه ايشان را به نامى ديگر بخواند اعنى (11)اهل بهشت.وصف نعيم و منازل ايشان كرد گفت:

وَ أَصْحٰابُ الْيَمِينِ مٰا أَصْحٰابُ الْيَمِينِ ،گفت اهل دست راست چه اهل (12)و

ص : 306


1- .آد،گا:نشود و همه را خوش دل دارد،كه در قضيب او ضعفى و سستى نيايد.
2- .آد،گا:اين نور.
3- .آد،گا:حور عين؛حور/حوران.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخرامد.
5- .آد،گا+گوشواره.
6- .آد:تسبيح و تحميد و تهليل؛گا:تسبيح و تمجيد و تهليل.
7- .آد،گا+تو.
8- .آد:اى.
9- .آد،گا+را.
10- .سورۀ توبه(9)آيۀ 94.
11- .آد،گا:برخواند يعنى.
12- .آد،گا:اهلى.

مردمانى باشند ايشان: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ ؛در ميان درختان سدر باشند و سدر بهشت ميوه دار باشد ثمرها كامثال القلال؛ميوۀ او مانند سبوها (1)بود (2)و «مخضود» (3)بر او خار نباشد كانّه خضد شوكها،اى قطع.و منه الحديث في ذكر المدينة:

لا يخضد شوكها و لا يعضد شجرها. و گفتند سدر درخت«نبق»باشد و مخضود آن بود[133-ر]كه شاخش دوتا شده باشد از بسيارى (4)ميوه و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ضحّاك و عكرمه.و قال اميّة بن ابى الصلت في وصف الجنّة:

انّ الحدائق في الجنان جليلة***فيها الكواعب سدرها مخضود

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ ،روايت است كه اميرالمؤمنين -عليه السلام-خواند و طلع، به«عين»و جملۀ قرّاء به«حا»خواندند.قيس بن سعد گفت:كسى بر اميرالمؤمنين -عليه السلام-خواند و«طلح»به«حا» (5)گفت:و طلع،ما شأن الطلح؛چه باشد و آن را چه كار است:آنجا طلع به«عين»برخوان.آنگه بخواند (6): وَ نَخْلٍ طَلْعُهٰا هَضِيمٌ ،گفتند:يا اميرالمؤمنين در مصحفها چنان است (7)بنگردانيم آن را.گفت:رها كنى كه:

القرآن لا يهاج اليوم و لا يحوّل ؛قرآن امروز بنگردانند.بيشتر مفسّران گفتند:«طلح»درخت موز باشد،فرّاء و ابو عبيده گفتند:

طلح به نزديك عرب درختان بزرگ باشد كه آن را تنه باشد (8).و قال بعض الحداة:

بشّرها دليلها و قالا***غدا ترين الطلح و الاحبالا (9)

ص : 307


1- .آد،گا:تلها باشد.
2- .آد،گا+يعنى.
3- .آد،گا:پرى.
4- .آد،گا:اين سوره مى خواند چون اين جا رسيد طلح به«حا»خواند،اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت.
5- .آد،كا،گا:برخواند.
6- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 148.
7- .آد،گا+در همۀ مصحفها«حا»نوشته.
8- .آد،گا:خاء نبود.
9- .اساس و آج:علاء بن الطلح و الخبلاء؛با توجه به ديگر نسخه بدلها و قرطبى(208/17)و تبيان(496/9)و مجمع البيان(218/50)تصحيح شد.

زجّاج گفت:امّ غيلان باشد جز اين كه به جاى شوك آن را ميوه باشد.و قوله تعالى:

مَنْضُودٍ :اى،منظوم بالثّمر؛بار و ميوۀ او بر هم نهاده باشد بمانند مهرك بر پيوسته (1)از اصل ساق تا به سرشاخها.مسروق گفت:درختان بهشت همه چنين باشد.

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ ،و سايه كشيدۀ (2)ممتد كه آفتاب آن را (3)منسوخ بنه كند.ربيع گفت:سايۀ عرش باشد.عمرو بن ميمون گفت:سايۀ او هفتادهزارساله راه باشد [133-پ]ابو عبيده گفت:عرب روزگار دراز را و عمر دراز را و هر چيزى كه منقطع نشود (4)آن را ممدود خوانند.قال قال لبيد:

غلب العزاء (5)و كان (6)غير مغلّب***دهر طويل دائم ممدود

عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيت درختى است در بهشت بر يك ساق (7)كه اهل بهشت جمله در زير او (8)حاضر آيند و حديث كنند و احوال دنيا ياد كنند و از آن حديث كنند (9)و گويند در دنيا ملاهى بودى (10)كه به آن تعلّل كردندى و سماع (11)، خداى تعالى بادى بفرستد تا برگهاى آن درخت را بر هم زند ازآنجا آوازى بيرون آيد كه هرگز (12)نشنيده باشد.روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت (13)در

ص : 308


1- .آد،كا،گا:با هم كردند.
2- .آد،كا،گا:گسترده.
3- .كا:او را.
4- .آد،كا،گا:انقطاعى زود نبود.
5- .تبيان(496/9)،مجمع البيان(218/5):البقاء.
6- .تبيان،قرطبى(209/17):كنت.
7- .آج:به يك ساق.
8- .آد،گا:سايۀ آن.
9- .كذا در اساس و كا:ديگر نسخه بدلها عبارت اخير را ندارد.
10- .همۀ نسخه بدلها:بود.
11- .آد،گا+كه عمر عزيز را بدان صرف كردند(گا:نكردند.
12- .آج،كا:كه كس چنان؛آد،گا:كه كس چنان آواز.
13- .آد،گا:ابو هريره روايت كرد از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه.

بهشت درختى هست كه سوار تيزتك صد سال در سايۀ آن مى رود هنوز به آخر نرسيده باشد.

آنگه گفت:بخوانى اگر خواهى (1)وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ، وَ مٰاءٍ مَسْكُوبٍ ،اى مصبوب.يعنى آبى رونده كه هرگز منقطع نشود و نه در اخدود باشد (2)بل بر روى زمين راست مى رود.مزاحم بن داود گفت:مرا برادرى بود صالح و حقّ مادر نكو نگاه داشتى با پيش (3)خداى شود (4).شبى در خوابش ديدم گفتم: (5)برادر!مدّتى است كه مى خواهم تا بدانم كه تو در چه اى،اكنون در چه اى؟ (6)گفت: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ مٰاءٍ مَسْكُوبٍ .

وَ فٰاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ؛و ميوه هاى بسيار، لا مقطوعة بالأزمان و لا ممنوعة بالأثمان؛به اوقات منقطع نشود و به بها ممتنع نشود نه آن بود كه وقتى باشد و وقتى نباشد (7)چون ميوه هاى (8)دنيا و كس را از آن[134-ر]منع نكنند به هيچ وجه (9).بهشت سراى راحت و اباحت است در او (10)منع نبود از هرچه خواهند.

گفتند در او (11)ديوارهاى دراز و درهاى بسته نبود و چنان كه در دنيا.گفتند به باز كردن منقطع نشود بل هرگه از او چيزى بگيرند مانند او پديد آيد بر او.و در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت هيچ ميوه از درختان بهشت باز نكنند (12)الّا و به جاى او دوچندان پديد آيد.

ص : 309


1- .آج،آد،كا:بخوانيد اگر خواهيد.گا:ندارد.
2- .آد،گا:رود.
3- .آد،گا:تا باجرار.
4- .همۀ نسخه بدلها:شد.شود/شد،كه در متون قديم استعمال داشته است.
5- .آد،گا+اى.
6- .آج:كه تو در چه درجه اى؛آد،گا:كه تو در اين مقام در چه كارى؛كا:كه تو در چيستى،اكنون در چه اى،كه هيچ كدام- به استوارى متن نيست.
7- .آد،كا،گا:نه.
8- .اساس،آج،كا:ميوها.
9- .آد،گا،كا+چه.
10- .آد،گا:رود.
11- .گا:از او.
12- .آد،گا:نچينند؛كا:بنچينند.

وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ ؛و بستر بر هم كرده و فراشته (1).ابو سعيد و ابو هريره گفتند رسول-عليه السلام-گفت كه:ارتفاع آن در هوا چندان باشد كه از زمين تا به آسمان (2).ابو امامة الباهلى گفت:اگر ازآنجا چيزى به زير افگنند به هفتاد سال به زمين رسد (3).اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت:مرفوع باشد بر سريرها يعنى بر زمين نبود بل بر سريرها افگنده باشد.گفتند«فراش» (4)در آيت كنايت است از زنان براى آن كه عرب زنان را فراش خوانند و لباس و اين كنايت است از ايشان براى آن كه (5)«فراش»محلّ ايشان باشد و مراد به مرفوعه آن است كه به درجۀ عليا باشند در جمال و كمال و خصال.گفتند دليل صحّت اين قول،قوله:

إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً ؛ما بيافريديم ايشان را مبتدا آفريدنى.

فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْكٰاراً ؛و ايشان را ابكار (6)و دوشيزه آفريديم.

عُرُباً أَتْرٰاباً ،جمع عروبة باشد،و آن زنى باشد كه شوهر (7)را دوست دارد.

اين قول حسن است و مجاهد و قتاده و سعيد جبير و روايت والبى از عبد اللّه عبّاس،قال لبيد[134-پ]:

ففى (8)الخروج عروب غير فاحشة***ريّا الروادف يغشى دونها البصر

عكرمه گفت:زنان نازكنندۀ غنجات باشند.اسامة بن زيد گفت:

عُرُباً ،أى حسنات الكلام؛نيكو سخن باشند.تميم بن حدّان (9)گفت:حسنات التبعل (10)نيكوعشرت باشند با شوهران. أَتْرٰاباً ؛همسالان باشند در سن با يكديگر.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:اهل بهشت چون

ص : 310


1- .آد،گا:بسترهاى بر سر هم نهاده را فراشته و بلند كرده
2- .كا:بر آسمان.
3- .آد،گا:به زير شد و بر زمين آمد.
4- .آد:فرش.
5- .آد،گا:زيراكه.
6- .آد،گا:بكر.
7- .كا،گا:شوى.
8- .كا،گا:و فى
9- .آد:تميم بن حليم،كا:تميم بن حذلم.
10- .كا+يعنى.

در بهشت روند امرد (1)باشند؛ (2)سپيد روى جعد موى بر سنّ سى وسه سالگى (3)به خلق (4)آدم طول هريك شصت گز بود در پهناى (5)هفت گز.مفسّران گفتند:اين زنان مؤمنان (6)دنيا باشند.امّا قوله: إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً ،معنى آن است كه خلق ايشان از سر گرفتيم بعد از خلق اوّل.و اخبار بر اين (7)بسيار آمده است.

مجاهد روايت كرد كه يك روز رسول-عليه السلام-در نزديك عائشه شد، عجوزى از بني عامر به نزديك او بود (8).رسول-عليه السلام-گفت:اين عجوز (9)كيست؟گفت (10):از خالات من يكى است.رسول-عليه السلام-گفت:هيچ پيرزن در بهشت نخواهد شد.عجوز (11)اين بشنيد به غايت دلتنگ شد.عائشه گفت:

يا رسول اللّه!اين عجوز دلتنگ و رنجور شد.گفت،بگو او را كه:عجوز به بهشت نرود و او عجوز باشد،خداى تعالى او را خلقى نو باز آفريند.امّ سلمه گفت:رسول را-عليه السلام-از اين آيت پرسيدم كه خداى تعالى مى گويد:

إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً، فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْكٰاراً، عُرُباً أَتْرٰاباً ؛گفت:اين زنان پير باشند كه تو ايشان را مى بينى موى سپيد كرده و چشم غمص گرفته (12)آب مى ريزد و خداى تعالى[135-ر]ايشان را باز آفريند خلقى نو بر سنّ يكديگر (13).مسيّب بن شريك گفت در اين آيت كه:اينان عجوزان دنيا باشند كه خداى تعالى ايشان را باز آفريند خلقى نو،هرگه كه شوهر بر ايشان رود ايشان را بكر يابد.عائشه گفت:يا رسول اللّه هربار آن الم و وجع باشد ايشان را؟رسول اللّه-عليه السلام-

ص : 311


1- .آد،گا:اجرد و امرد؛كا:امرد اجرد.
2- .آد،گا+پاك بى موى.
3- .آد،گا:سالگان؛كا:ساله.
4- .آد،كا:بر خلق.
5- .كا:ولينا.
6- .آد،كا:مؤمنات.
7- .آد،گا:در اين باب.
8- :آد،گا:عائشه شد،پير زنى را ديد.
9- .كا:عجوزه.
10- .آد،گا+عورتى است.
11- .كا:عجوزه.
12- .آد:چشمها كژ شده و پلاسيده و.
13- .آد+هرگاه كه تو بينى ايشان را گويى كه اين دختر پاكيزه ازآن كه خواهد بود.

گفت:ليس هناك وجع،آنجا هيچ درد نباشد.

حسن بصرى روايت كرد كه زنى عجوز (1)پيش رسول آمد،گفت:يا رسول اللّه.

دعا كن تا خدا مرا به بهشت برد.رسول-عليه السلام-گفت:

[انّ الجنّة لا تدخلها العجائز؛ زنان پير به بهشت نشوند او برفت گريان،رسول-عليه السلام-گفت] (2):

بگو او را كه ايشان بر حال عجوزى نباشند لأنّ اللّه تعالى قال: إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً .

سعيد بن مسعود گفت كه:زنان دنيا در بهشت مفضّل باشند (3)بر زنان بهشت به نماز و طاعت كه كرده باشند،نيز در اخبار آمد كه:اين زنان حور عين (4)باشند.روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت كه خداى تعالى حور العين را از تسبيح فرشتگان آفريد (5)،در ايشان هيچ رنجى و علّتى و حيضى[نباشد] (6)، قال اللّه تعالى: إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً -الآيات (7).

قوله: لِأَصْحٰابِ الْيَمِينِ ،آنگه گفت:اين زنان به اين صفت اهل دست راست را باشند كه اهل بهشت اند ايشان. ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (8)؛جماعتى از (9)امّت سلف باشند و جماعتى از (10)امّت رسول ما-صلوات اللّه عليه و آله اجمعين-.

عروة بن رويم گفت:چون خداى تعالى اين آيات بفرستاد: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (11)،جماعتى (12)صحابۀ رسول بگريستند،گفتند:يا رسول اللّه ما به خداى و رسول ايمان داريم[135-پ]،آنگه از ما اندكى به بهشت خواهند

ص : 312


1- .آد،كا،گا:عجوزه.
2- .اساس:ندارد؛با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،گا:تفضيل.
4- .آد،كا،گا:حور العين.
5- .آد،گا:آفريده است.
6- .اساس:ندارد؛با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج:الآية.
8- .آد+و ثلّة من الآخرين.
9- .آد+اوّلينان يعنى.
10- .آد+آخرينان.
11- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 14.
12- .آد،گا+از.

شدن؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ ،آنگه رسول-عليه السلام-گفت:از (1)آدم تا به عهد من فرقتى باشند،و امّت من تا دامن قيامت فرقتى باشند،و اين فرق (2)تمام نشوند (3)الّا به اين سياهان كه شبانان اشترانند و اشتران مى چرانند در بيابان و مى گويند:لااله الاّاللّه.

عبد اللّه مسعود گفت:شبى پيش رسول بوديم و حديث (4)مى كرديم (5)تا پاره اى از شب بگزشت (6)،بازگشتيم بر دگر روز با پيش رسول رفتيم (7)،گفت:من دوش در خواب پيغامبران گذشته را ديدم و اتباع ايشان را بر من عرض كردند،پيغامبر بود كه او را گروهى امّت بودند،و (8)بود كه او را كم از آن امّت بودند،و بود كه امّتش سه كس بودند،و بود كه امّتش يك مرد بود و بود كه او را هيچ امّت نبود تا موسى را ديدم كه مى آمد با جماعتى بسيار از بنى اسرائيل.

گفتم:بار خدايا!اين كيست؟گفت:برادر توست موسى بن عمران،و اين امّت اويند.كه با اواند.گفتم:بار خدايا!امّت من كجااند؟گفت (9):به دست راست بنگر،بنگريدم صحراى مكّه ديدم چندانى كه چشم رسيد،به مردان پر شده، گفتم:بار خدايا!اينان كيستند؟گفت (10):امّت تواند،راضى شدى؟گفتم:راضى شدم.

گفت:از چپ نگاه كن،هم چندان كه از پيش (11)مردم ديدم،گفتم:بار خدايا اينان كه اند؟گفت:امّت تو،راضى شدى؟گفتم:بار خدايا راضى شدم.گفت:در ميان اينان هفتاد هزار مردان اند كه فردا دقيامت (12)[136-ر]بى شمار به بهشت روند (13).مردى

ص : 313


1- .آد،گا+عهد.
2- .آج،كا:فرقت.
3- .آج،كا،گا:نشود.
4- .آد،گا:حديثى.
5- .آج:مى كرد.
6- .آج و همۀ نسخه بدلها:بگذشت.
7- .آد،گا:شديم.
8- .آد،گا+پيغمبر.
9- .آد،گا+اى محمّد.
10- .آد،گا+همه.
11- .آج:هم چندان بيشتر؛آد،كا،گا:هم چندان بيشتر.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:فردا قيامت/فرداى قيامت.
13- .آج،كا:شوند.

بر پاى خاست (1)نام او عكّاشة بن محصن-يكى از بنى أسد (2)بن خزيمه گفت:

يا رسول اللّه!از خداى در خواه تا مرا از ايشان كند.رسول-عليه السلام-گفت:

اللّهم اجعله منهم؛بار خدايا عكّاشه را از ايشان كن.

مردى ديگر برخاست گفت:يا رسول اللّه!دعا كن تا مرا از ايشان كند.

رسول-عليه السلام-گفت:

سبقك بها عكّاشه ؛عكّاشه سبق برد تو را به اين دعا.

آنگه عبد اللّه مسعود گفت:يا قوم اگر توانى (3)كه (4)خويشتن (5)از آن هفتاد هزار (6)كنيد كه بى شمار به بهشت شوند بكنيد،و اگر از آن عاجز و قاصر باشيد خويشتن از اهل ظراب (7)كنيد،و اگر نتوانى (8)و قاصر باشى خويشتن از اهل افق كنيد كه من آنجا مردمانى ديدم كه رحمت مى كردند بر يكديگر.گفتم:آنان كه اند؟گفتند:

اينان هفتاد هزار مردند.عبد اللّه مسعود گفت:رأى ما متّفق شد بر آنكه ايشان مردمانى اند كه[بر اسلام زادند و برآن بايستادند،گفت:چنين نيست،بل آنانند كه] (9)دزدى نكنند و داغ نكنند و زجر و تطيّر نكنند و بر خداى توكّل كنند،و اين هر سه آن است كه عادت عرب باشد.

آنگه رسول-عليه السلام-گفت:اميدوارم كه امّت من و پس روان من ربع اهل بهشت باشند.ما تكبير كرديم،گفت:اميدوارم كه ثلث اهل بهشت باشند،ما تكبير كرديم،گفت:اميدوارم كه نيمۀ اهل بهشت باشند.آنگه اين آيت برخواند:

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ .

و مجاهد و ابو العاليه و عطاء بن ابى رباح و ضحّاك گفتند:جماعتى از سابقان اين امّت باشند و جماعتى از آخرينان[136-پ]اين امّت،بيانش

ص : 314


1- .اساس،آد،كا،گا:خواست/خاست.
2- .آج:مردى من بنى اسد.
3- .آج:توانيد؛آد،گا:بتوانيد.
4- .آج:بر.
5- .كا،گا+را.
6- .آج+كس؛آد،كا،گا+قوم.
7- .آج:خراب.
8- .آج،آد،كا،گا:نتوانيد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.

خبر عبد اللّه عبّاس كه گفت رسول-عليه السلام-گفت:جمله از امّت من اند.

وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ ،آنگه گفت:مردمان دست چپ، و چه مردمان و اصحاب باشند ايشان!به سبيل تعجيب (1).

فِي سَمُومٍ ؛در باد گرم باشند.و حميم؛و آب گرم. وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ ؛و سايه اى از دود (2)سياه،و انشد قطرب:

و ماء قد شربت ببطن برك***فرات المدّ كاليحموم جاري

ابن بريده گفت:«يحموم»نام كوهى است در دوزخ كه اهل دوزخ به استغاثه آنجا شوند (3)و پندارند كه ايشان را در آن سايه (4)راحتى خواهد بود،آنگه گفت:

لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ كَرِيمٍ ،[آن سايه سرد نباشد،بلكه به غايت گرم بود،كه او از دود دوزخ است. وَ لاٰ كَرِيمٍ ] (5)ضحّاك گفت:خوش نباشد.سعيد مسيّب گفت:نيكو نباشد.قتاده:گفت:كريم المنظر نباشد.فرّاء گفت:عرب«كريم» (6)استعمال كنند در جاى (7)نفى ذمّ،كريم خوانند آن را كه در او صفت مذمومه نباشد.ابن كيسان گفت: يَحْمُومٍ نامى است از نامهاى دوزخ.ضحّاك گفت:آتشى سياه باشد و آتش دوزخ سياه بود و اهل او سياه (8)باشند و لباسشان سياه (9)بود و هرچه در دوزخ بود همه سياه بود.

إِنَّهُمْ كٰانُوا قَبْلَ ذٰلِكَ مُتْرَفِينَ ،چه ايشان پيش از اين در زمين (10)منعّم و متنعّم بوده اند.

ص : 315


1- .كا:تعجّب.
2- .آج+گرم.
3- .آد،گا:روند.
4- .آج:و پندارند كه آنجا در سايۀ او؛آد،گا:و پندارند كه ايشان را در آن سايه ساعتى.
5- .اساس و آج افتادگى دارد،از آد،افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:كرم.
7- .آج،آد:جايى.
8- .آد،گا+شده.
9- .آد،كا،گا:لباس ايشان.
10- .آج:دنيا.

وَ كٰانُوا يُصِرُّونَ ؛و ايشان مصرّ و مقيم بودند بر گناه بزرگ،و آن شرك است.أبو بكر اصمّ گفت:آن است كه سوگند خوردندى كه بعث و نشور نخواهد بود و اصنام انداد خداى اند و انبازان او (1)و بر ايشان به خداى اقرار مى دادند (2)و گفتند:آنان اند كه خداى از ايشان حكايت كرد.

قوله (3): وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ [137-ر] أَيْمٰانِهِمْ لاٰ يَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ يَمُوتُ (4)؛ وَ كٰانُوا يَقُولُونَ ،و مى گفتندى: أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ ؛ (5)چون ما بميريم و خاك شويم و استخوان شويم (6)ما را زنده خواهند كردن؟بر سبيل استبعاد و استنكار.

أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ؛و نيز پدران پيشين (7)ما را زنده خواهند كردن بر سبيل تعجّب!. قُلْ ،يا محمّد بگو كه: إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلىٰ مِيقٰاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ ؛كه اوّلين و آخرين همه را جمع خواهند كردن به ميقات روزى معلوم،و آن روز قيامت است،تا جزا دهند (8)ايشان را بر كردۀ ايشان (9).

ثُمَّ إِنَّكُمْ ؛پس آنگه شما اى گمراهان و دروغ داران لَآكِلُونَ بخورى (10)از درخت زقّوم، مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ،«من»اوّل تبعيض است (11)و دوم تبيين.

فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ؛از آن شكم پر كنيد، فَشٰارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ آنگه بر سر آن بخورى (12)آب گرم تافته.

فَشٰارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ ؛چنان خورى كه آن آب كه شتران تشنه خورند (13).

ص : 316


1- .آد،گا:انداد و انباز خدااند.
2- .آج:بر ايشان به خدايان او اقرار دادند؛آد،گا:بر ايشان به خدايى او اقرار دادند،تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا.
3- .آد،گا:فى قوله تعالى.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 38.
5- .آد+و بودند كه مى گفتند.
6- .آد،گا:گرديم.
7- .آد،گا:پيشينه.
8- .كا:خبر دهند.
9- .آج:كردار ايشان.
10- .آد،گا:خوردندگانيد يعنى بخوريد.
11- .آج،آد،كا:تبعيض راست.
12- .آد،گا:بر سر آن طعام بازخوريد.
13- .آد،گا:چنان خوريد آن آب را كه شتران تشنه آب خورند.

مدنيان و عاصم و حمزه و اعمش و ايّوب خواندند:«شرب الهيم»به ضمّ«شين» و باقى قرّاء به فتح«شين»و هما لغتان.ابن جريج گفت:اين آيت پرسيدم از صادق جعفر بن محمّد كه اصحاب عبد اللّه«شرب»مى خوانند مرا گفت:

نشنيدى كه رسول-عليه السلام-بديل بن ورقاء الخزاعىّ را به اهل منا فرستاد در ايّام تشريق و گفت انّها ايّام اكل و شرب.و بعال (1)،بفتح الشّين.گفتند:در او سه لغت است:شرب و شرب و شرب،بضمّتين.ابو زيد انصارى گفت:از بعضى شرب شنيدم در مصدر اين فعل و«هيم»شتران[137-پ]تشنه باشند واحدها اهيم (2)و هيماء و الجمع هيم.و گفتند هيام علتى باشد شتر را كه از آب سير نشود چندان كه مى خورد تا بميرد. (3)قال لبيد:

اجزت الى معارفها (4)بشعث (5)***و اطلاح من العيدىّ هيم

ضحّاك و ابن كيسان و ابن عيينه گفتند:«هيم»ريگ نرم باشد تشنه كه چندان كه آب به او فروكنى فرومى شود (6).و گفتند:هيم جمع اهيم باشد و او سموم زده باشد كه از آب سيرى نيابد (7).

هٰذٰا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ ،گفت:اين نزل و غذا و طعام ايشان باشد (8)روز قيامت (9)روز جزا و حساب (10).

آنگه گفت بر سبيل تنبيه: نَحْنُ خَلَقْنٰاكُمْ فَلَوْ لاٰ تُصَدِّقُونَ ؛ما شما را

ص : 317


1- .اساس:يقال با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .اساس و كا:هيم،با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
3- .آد،گا:همچنان مى خورند تا بميرند.كا؛چندان كه تواند آب مى خورد تا بميرد.
4- .كذا در اساس و آج:معافها؛كا:معارفها،آد و گا:ندارد.
5- .كذا در اساس و آج؛كا:بسقّب؛شعرانى(20/11):بسيف.
6- .آد،كا:بر او مى ريزيى فرومى برد.
7- .آج:نباشد.
8- .كا+در.
9- .كا،گا+كه.
10- .كا،گا+باشد.

بيافريديم چرا ايمان نياورديد و مرا باور نداشتيد و تصديق نكرديد آنچه من گفتم و وعده دادم از اخبار قيامت و بعث و نشور؟ أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تُمْنُونَ ،آنگه ايشان را تنبيه كرد بر سبيل تقريع و ملامت،گفت:

نبينيد (1)اين آب منى كه شما در رحمهاى اين زنان مى ريزى (2)؟يقال:أمنى الرجل يمني اذا أخرج المنىّ و صبّه.

أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخٰالِقُونَ ،از آن آب منى فرزند شما مى آفرينى (3)يا ما مى آفرينيم؟و اين تقرير است تا ايشان اقرار دهند و بگويند كه:ما نمى كنيم،و ما را اين قدرت نباشد (4).

نَحْنُ قَدَّرْنٰا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ ،آنگه گفت:ما مرگ تقدير كرديم ميان شما مكّيان خواندند:«قدرنا».بتخفيف من القدر،و باقى قرّاء بتشديد من التّقدير [يعنى تقدير] (5)مختلف.بهرى به كودكى بميرند و بهرى به برنايى (6)و بهرى[138-ر]به پيرى برحسب مصلحت ايشان چنان كه من صلاح دانم تقدير كنم بر ايشان.

وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ؛و ما را سبق نتوانند بردن و از پيش نتوانند شدن و از چنگال مرگ نتوانند جستن و از قبضۀ قدرت ما برون نتوانند شدن،ما مسبوق و مغلوب ايشان نباشيم.

عَلىٰ أَنْ نُبَدِّلَ ؛«على»تعلّق دارد به«مسبوقين»،يقال:فلا مسبوق و مغلوب على كذا،بدان كه (7)بدل كنيم از شما مانند شما،يعنى شما را ببريم و گروهى ديگر را بياوريم همچون شما. وَ نُنْشِئَكُمْ فِي مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ؛و شما را باز- آفرينيم در صورتى و خلقى كه شما ندانى (8).

ص : 318


1- .آد:نمى بينيد،كا:مى بينيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى ريزيد.
3- .آد،كا،گا:مى آفرينيد.
4- .آد،گا+آنگاه گفت.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،گا+و بحرى به كهلى.
7- .آج،آد،گا:بر آنكه:كا:براى آن كه.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندانيد.

مجاهد گفت:في اىّ خلق شئنا؛در هر صورتى كه ما خواهيم يعنى مسخ.سعيد بن مسيّب گفت:در حواصل مرغانى سياه بر شكل خطّاف كه ما پرستك گوييم،و آن مرغان به برهوت باشند (1)،وادى (2)است در يمن.

حسن گفت:خلقتان بدل كنيم و شما را با خوكان و بويزينگان (3)كنيم.

چنان كه كرديم آنان را كه پيش از شما بودند (4).

آنگه گفت:اگر انديشه كنى.بدانى (5)كه اين بر ما متعذّر نيست ازآنجا كه خلق اوّل بدانسته (6)كه شما را بيافريديم و هيچ نبودى (7). فَلَوْ لاٰ تَذَكَّرُونَ ؛چرا انديشه نمى كنى (8)كه آن كه بر ابتدا قادر باشد بر اعادت هم قادر باشد؟ حسين بن الفضل گفت:معنى آن است كه اعادت در اين معنى به خلاف انشاء اوّل است كه اوّل دانى (9)كه شما را در ارحام امّهات (10)آفريديم،امّا اعادت ندانى (11)كه شما را كجا زنده كنيم[138-پ]،آن بى علم (12)شما باشد به خلاف خلق اوّل،و اين وجهى نيك است في قوله وَ نُنْشِئَكُمْ فِي مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ؛ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولىٰ .

أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ ؛ديدى (13)اين كشت و برزگرى (14)كه مى كنى (15)اين تخم كه مى كارى (16)؟

ص : 319


1- .آد،گا+و آن.
2- .آد،گا:واديى.
3- .آج،كا:بوزينگان؛آد،گا:بوزنگان.
4- .آج،آد،گا:چنان كه؛آنان كرديم كه پيش شما بودند.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:انديشه كنيد بدانيد.
6- .آج،آد:بدانسته ايد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:نبوديد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:نمى كنيد.
9- .آج:رانيد،كا،گا:مى دانيد.
10- .آد،كا،گا+ما.
11- .آد،كا،گا:نمى دانيد.
12- .آد،كا،گا:از بى علمى.
13- .آج،آد،گا:ديديد،كا:بديديد.
14- .كا،گا:بزر.
15- .آج،كا،گا:مى كنيد.
16- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كاريد.

أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّٰارِعُونَ ؛شما مى رويانى (1)يا من مى رويانم (2)؟ محمّد بن سيرين روايت كرد از ابو هريره كه رسول-عليه السلام-گفت:مگوى (3)«زرعت»،و لكن گويى (4)«حرثت»يعنى تخم كشتن خود را زرع مگويى (5)،حرث گويى (6)،چه حرث كه كشت است به شماست،و زرع كه انبات و رويانيدن است به من است (7)،آنگه گفت أ لم تسمعوا قول اللّه تعالى: أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ؛ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّٰارِعُونَ ؛ آنگه گفت: لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰاهُ حُطٰاماً ؛اگر ما خواهيم تخم در زير زمين بپوسانيم (8)و نرويانيم (9)تا بر شما تباه شود.مرّه گفت:معنى آن است كه برويانيم گياه و برگ او،و دانه در او نيافرينيم تا همه كاه باشد. فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ ؛عامّۀ قراء خواندند به فتح«ظا»،و در قرائت عبد اللّه مسعود«ظلتم» آمد به كسر«ظا»و اصل«ظلّ»«ظلل»بوده است،چون عين الفعل بيفگند حركت او با«فا»داد (10)،و هما لغتان. تَفَكَّهُونَ ،يمان گفت (11):تندمون،پس همه روز بمانى (12)پشيمانى مى خورى (13)[برآن خرج و رنج و روزگار صرف كرده باشيد،نظير او در معنى فاصبح يقلّب كفّيه على ما انفق فيها (14).قتاده گفت:تعجّبون؛شگفت مى نماييد.عكرمه گفت:يكديگر را ملامت مى كنيد.حسن گفت:پشيمانى مى خوريد] (15)بر معصيت گذشته كه به شومى آن زرع تباه شده باشد.ابن زيد گفت:تفجعون؛مصيبت زده مى باشى (16).اين كيسان گفت:تحزنون،اندوهگين (17)

ص : 320


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى رويانيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:ما مى رويانيم،كه براساس مرجّح مى نمايد.
3- .مگوى/مگوييد.
4- .گويى/گوييد.
5- .مگوى/مگوييد.
6- .گويى/گوييد.
7- .آد،گا:به خداست.
8- .آج،كا:بپوشانيم،آد،گا:بيوسانيم.
9- .آد،كا،گا:بنرويانيم.
10- .آد،گا:حركت او نقل به فاء الفعل كردند.
11- .آد،گا+تفكّهون أى.
12- .آد،كا،گا:بمانيد و.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى خوريد.
14- .سورۀ كهف(18)آيۀ 42.
15- .اساس،آج:افتادگى دارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .آج،كا،گا:مى باشيد.
17- .آد،كا،گا:دژم.

مى باشى.گفتند:[139-ر]«تفكّه»از اضداد است،يقال:تفكّه اذا تنعّم،و تفكّه اذا حزن.فرّاء گفت:تفكّهون و تفكّنون لغتان،و گفتند:تفكّه سخنى باشد كه به كار نيايد،و منه الفكاهة (1)للمزاح،و اصل كلمه اين است،و«تفكّه» حديث مزاح باشد.تشبيها بالتّعلل بالفواكه،و معنى آن كه يتروحون إلى التندّم كما يتروّح الفكه الى الحديث؛استراحت مى كنند به پشيمانى چنان كه مرد ممازح به حديث خويش استراحت كند.

إِنّٰا لَمُغْرَمُونَ ،أى و يقولون إِنّٰا لَمُغْرَمُونَ ،گويند:ما غرامت زده ايم كه خرج كرده ايم و دخل نيافته ايم.عبد اللّه عبّاس و قتاده گفت:ما معذّبيم،و الغرامة (2)و هو العذاب.مجاهد و عكرمه گفتند:«مولع بنا»؛به ما ولع (3)شده اند،يعنى به زيان ما.مقاتل حيّان گفت:مهلكون؛ما را هلاك كرده اند.

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ ؛بل ما محروم و محدوديم و بازده (4)بازمانده (5)و روزى بگردانيده از ما.انس مالك گفت:يك روز رسول-عليه السلام-به زمينى از زمينهاى انصار بگذشت ناكشته بود،گفت:چرا اين زمين نكشتى (6)؟گفتند:براى آن كه باران كم مى آيد (7)،گفت:شما تخم در زمين افگنى (8)كه روياننده خداست.

سالى به باران روياند و سالى به باد و سالى به نجم.آنگه اين آيت بر خواند،و محروم و محدود و محارف (9)همه ضدّ مرزوق باشد.

أَ فَرَأَيْتُمُ الْمٰاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ ،گفت:مى بينى (10)اين آب كه مى خورى (11).

ص : 321


1- .الفاكهة.
2- .آج:من الغرامة؛آد،كا،گا:من الغرام.
3- .آد،كا،گا:والع.
4- .آد،گا:باززده.
5- .آج،كا،گا:و بازمانده.
6- .آد،گا:نكشته ايد.
7- .اساس:مى آمد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،و ديگر نسخه بدلها:افگنيد.
9- .اساس،آج:محاد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى بينيد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى خوريد.

أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ ؛شما فرود آورده از ابر (1).و«المزن»؛السحاب، واحدها (2)مزنة[139-پ] (3)،و قال:

فنحن كماء المزن ما فى نصابنا***كهام و لا فينا يعدّ بخيل (4)

لَوْ نَشٰاءُ جَعَلْنٰاهُ أُجٰاجاً ؛اگر ما خواهيم آن را شور گردانيم شورى سخت.

حسن گفت (5):شور و تلخ. فَلَوْ لاٰ تَشْكُرُونَ ؛چرا شكر نمى كنيد؟ أَ فَرَأَيْتُمُ النّٰارَ الَّتِي تُورُونَ ،گفت:مى بينيد (6)اين آتش كه از آتشزنه بيرون مى آريد (7)؟يقال ورى الزند و اوريته أنا،و الايراء اخراج النار من القدّاحة.

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهٰا ،گفت:شما آفريديد و رويانيديد درخت آتش را -يعنى مرخ و عفار را-كه آتش در او باشد، أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ ؛يا ما آفرينيم (8)و انشا مى كنيم؟ نَحْنُ جَعَلْنٰاهٰا تَذْكِرَةً وَ مَتٰاعاً ،گفت:ما كرديم (9)آتش را تذكره و ياد كردى از آتش دوزخ.ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:اين آتش كه شما مى افروزيد جزوى است از هفتاد جزو از آتش دوزخ.گفتند:يا رسول اللّه! اگر خود اين بودى كفايت بود (10)ما را.گفت:لا بل،آن آتش مفضّل است بر اين آتش به شصت و نه جزو،كه گرماى هر جزوى مانند اين است. وَ مَتٰاعاً ،متعه و بلغه؛و برخوردارى. لِلْمُقْوِينَ ؛براى (11)مسافران كه بر زمين قى فرود آيند،و القى و القواء هى الارض اقفر الخالية البعيدة من العمران،زمينى باشد بيابان خالى از

ص : 322


1- .آد،كا،گا+يا ما فرود مى آوريم.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:واحدتها.
3- .نسخۀ اساس در اين جا پايان مى پذيرد،از آج افزوده مى شود.
4- .نسخۀ آج+شما فرود مى آريد آن ابر يا ما،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت زايد مى نمايد.
5- .آد،كا،گا:ابو اسحق.
6- .آد،گا:نمى بينيد.
7- .آد،كا،گا:فرومى آريد.
8- .آد،كا،گا:مى آفرينيم.
9- .آد،كا،گا+اين.
10- .آد،كا،گا:بودى.
11- .كا:از براى.

مردمان و دور از آبادانى،يقال:أقوت الدّار و أقفرت اذا خلت،قال:أقوى و أقفر بعد أمّ الهيثم و قال النّابغة:أقوت و طال عليها سالف الأمد (1)اين قول بيشتر مفسّران است.مجاهد گفت:«للمقوين»أى للمستمتعين؛آنان كه (2)طلب تمتّع كنند و طلب انتفاع از مسافران و حضرى تا به روشنايى او بنشينند در تاريكى و بدو گرم شوند در سرما و در طبخ و نان پختن (3)و مانند اين منتفع شوند بدو و در او انديشه كنند و به اعتبار او پناه با خداى دهند از آتش دوزخ.

حسن گفت:بلغه باشد مسافران را كه با خود گيرند آلات (4)از آتشزنه و سنگ و آهن.ابن زيد گفت:للجائعين؛گرسنگان را،يقال:اقويت (5)منذ كذا، أى ما اكلت شيئا.قطرب گفت:مقوى از اضداد است به معنى درويش باشد و به معنى توانگر (6)،يقال:أقوى الرجل إذا قوى (7)دوابّه و كثر ماله،و هر دو از باب أجرب الرجل و اصحّ باشد،يكى از قوّه و يكى از قوا،يقال:أقوى الرجل إذا صار (8).

ذا ماشية قويّة،و أقوى إذا صار ذا بيت قواء.پس وجه اشتقاق اين است كه بيان كرديم نه تضادّ است.

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ،آنگه رسول را گفت و امت او را:تسبيح كنيد به نام خداوند بزرگوار.

فَلاٰ أُقْسِمُ ،بيشتر مفسّران گفتند:«لا»صله است،المعنى اقسم؛سوگند خورم (9)،و دليل اين تأويل قرائت عيسى بن عمر (10)است كه او خواند:فلأقسم؛ سوگند خورم و«لام»تاكيد راست. بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ ،يعني نجوم القرآن، يعنى فصول و آيات قران كه به رسول-عليه السلام-فرود آمدى به اوقات

ص : 323


1- .آج:الامم،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا:را كه.
3- .آد،گا:در طبخ طعام و پختن نان.
4- .آد،كا،گا+آن.
5- .اساس:أقوايت،با توجّه به كا،تصحيح شد.
6- .كا:درويش آيد و توانگر.
7- .اساس:أقوى،با توجه به كا،تصحيح شد.
8- .آد،كا:إذا كان.
9- .گا:سوگند مى خورم.
10- .آد،كا،گا:عيسى بن يعمر.

به آن (1)قسم كرد كه آن موقعى عظيم است به نزديك خداى تعالى از تعظيم و منافع كه در اوست.

گفتند (2):به«مواقع»مساقط و مغارب نجوم خداست.عطاء بن ابى رباح گفت:منازل او خواست از اين بروج دوازده (3).حسن گفت:وقوع و سقوط او خواست عند الانتشار و الانكدار يوم القيامة.

قرّاء در اين لفظ خلاف كردند.حمزه و كسائي و خلف خواندند:«بموقع النجوم»على الواحد،و باقى قرّاء خواندند:«بمواقع»على الجمع،و اختيار اين است لقوله:النجوم تا جمع مناسب باشد.

وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ ؛و اين سوگندى است بزرگ اگر بدانيد شما.

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ،جواب قسم است كأنّه قال:اقسم بمواقع النجوم ان هذا القرآن لقرآن (4)كريم؛سوگند بر اين مى خورد كه اين كتاب قرآنى است كريم مكرّم و عزيز.

فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ ؛در كتابى نوشته نهانى مصون محفوظ نزديك خداى تعالى از شياطين و از جمله معايب (5)،و مراد به«كتاب مكنون»لوح محفوظ است.

لاٰ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ؛دست برآن نوشته لوح محفوظ ننهند الّا پاكيزگان، يعنى فرشتگان معصوم (6)مطهّر از گناه،و اين قول أنس است (7).أبو العاليه و ابن زيد گفتند:مراد نه شماييد،چه شما به گناه آلوده ايد،مراد فرشتگانند كه ايشان گناه نكرده باشند،ايشان بيارند به انبياء معصوم،پس از دست پاكان به دست پاكان رسد.

ص : 324


1- .آج+قدم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .كا+مراد.
3- .آد،گا:دوازده گانه.
4- .كا+مراد.
5- .آج:ندارد.
6- .آج:مصائب.
7- .آد،گا+و.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى مؤمنانى كه از شرك مطهّر باشند و از گناهان محفوظ باشند.عكرمه گفت:مراد حاملان تورات و انجيل اند.قتاده گفت:

يعنى به نزديك خداى دست جز پاكيزگان (1)به او نرسد،امّا در دنيا مؤمن و كافر و منافق همه دست به او كشند.كلبي گفت:مراد سفره اند كه خداى تعالى گفت: بِأَيْدِي سَفَرَةٍ، كِرٰامٍ بَرَرَةٍ (2).محمّد بن فضل گفت:اين قرآن نخوانند الّا موحّدان،و عبد اللّه عبّاس نهى كردى ازآن كه تمكين كنند جهودان و ترسايان را از خواندن قرآن.

فرّاء گفت:معنى آن است كه طعم و نفع او نيابد (3)الّا آن كه ايمان آرد با او.

حسين بن فضل گفت كه:تفسير و تأويل آن ندانند الّا آنان كه خداى تعالى ايشان را پاك (4)بكرده باشد از كفر و نفاق.أبو بكر وراق گفت كه:تفسير و تأويل آن ندانند الّا آنان،كه خداى تعالى توفيق ندهد عمل كردن بر او الّا پاكان را از گناه.

ابو العباس بن عطا گفت:حقايق قرآن ندانند الّا آنان كه اسرار ايشان به انوار عصمت پاك كرده باشند از أقذار معصيت،و آن صفت معصومان است.

جنيد گفت:آنانند كه سرّ خود پاك كردند عمّا سوى اللّه.

بعضى ديگر گفتند كه:معنى آن است كه نبايد كه دست به آن يازند و او را نبسايند (5)الّا آنان كه پاكيزه باشند از جنابت و حيض و احداث،و ظاهر لفظ خبر است و مراد نهى كقوله: وَ الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ (6).ظاهر اين خبر است و مراد نهى (7)،و

قوله:-عليه السلام- لن (8)يلدغ المؤمن في (9)حجر مرتين ،ظاهر خبر است و مراد نهى،چه (10)اگر معنى خبر بودى دروغ بودى،و مراد مسّ

ص : 325


1- .آد،گا:به نزديك خداى پاك جز دست پاكان.
2- .سورۀ عبس(80)آيۀ 15 و 16.
3- .اساس:نيايد،با توجه به كا تصحيح شد.
4- .آد،گا+و مطهّر.
5- .گا:بسانيد.احتمالا«بپانيد؟».
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 228،آد،گا+كه.
7- .آد،كا،گا.
8- .آد،كا:لا.
9- .آد،كا،گا:من.
10- .آد،گا:كه.

مصحف (1)،و ما فى المصحف را به عرف شرع بر اطلاق،قرآن خوانند،و بيانش (2)

قوله-عليه السلام- لا تسافروا فى القرآن (3)الى ارض العدوّ، و نوشته قرآن به حقيقت قرآن است به نزد (4)محقّقان،و بر اين اجماع است مسلمانان را و قول آن كه كلام قايم به ذات است گفت:قولى نامعقول است و خلاف اجماع،و بدين آيت استدلال كردند بدان (5)كه جنب و حايض را حرام است دست بر قرآن نهادن، امّا دست بر پوست و حاشيه نهادن و بر گرفتن او بيشتر فقها گفتند روا نيست،و به نزديك ما اجتناب از آن اولى تر است.

شافعى گفت:روا نباشد،و ابو حنيفه گفت:جنب و حايض را روا نباشد و محدث را روا نباشد.و حكم و حمّاد و داود گفتند:روا نباشد همه كس را بر ساير وجوه،امّا حمل مصحف به نزديك ما جنب را روا باشد (6)و حايض را مكروه باشد،و شافعى گفت:حايض و جنب و محدث را روا نباشد.

ابو حنيفة گفت:اگر در غلاف بود شايد تا حمل كنند،و اگر در غلاف نبود نشايد.و داود گفت:مشرك را نشايد كه حمل مصحف كند و او را از آن تمكين نكنند.و دليل بر مذهب صحيح از اين ظاهر آيت است: لاٰ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ،منع از مسّ است الّا مطهّر را،و جنب و حايض مطهّر نباشند و نه نيز كافر (7)و ساير انواع كفّار،امّا محدث را پاك خوانند در شرع و عرف (8)،و فقها گفتند تا به صفت آن نبود كه نماز توان كردن (9)،نشايد تا مسّ و حمل كنند مصحف را و نيز خبر عمرو بن حزام كه گفت:چون رسول-عليه السلام-پدرم را به يمن فرستاد،در نامۀ او بفرمود نوشتن كه نبايد كه دست بر مصحف نهد و

ص : 326


1- .آد،گا+است.
2- .كا:بيانه.
3- .آد،كا،گا:بالقرآن.
4- .آد،كا،گا:به نزديك.
5- .آد،كا،گا:بر.
6- .كا:نباشد.
7- .اساس:پرهيزگا،با توجّه به آد،كا،گا،تصحيح شد.
8- .آد،گا:در عرف شرع.
9- .آد،كا،گا:تواند كردن.

مصحف (1)برگيرد الّا كسى كه پاكيزه باشد و اخبار در اين معنى بسيار است.

امّا آنان كه گفتند:حمل آن روا بود آنان كه (2)پاك نباشند استدلال كردند به آنكه رسول-عليه السلام-نامه به قيصر نوشت و در او بنوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم، يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ (3)- الآية،و لا بدّ است ازآن كه او (4)نامه به دست گرفته باشد و بخوانده (5)و فقها گفتند:عند ضرورت روا باشد،امّا كودكان به نزديك ما روا بود كه مصحف برگيرند و نوشتۀ او را دست برنهند (6).و شافعى را در اين دو قول است:يكى آن كه شايد و يكى آن كه نشايد، و اصحاب او بر قول اوّل اند.

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،أى هو تنزيل،منزّل را تنزيل خواند بر اتّساع چنان كه مخلوق را خلق گويند و مقدور (7)را قدر گويند،و هذا الدّرهم ضرب الأمير.كتابى است فرود آمده از خداى جهانيان.

أَ فَبِهٰذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ ؛گفت:اين (8)حديث كه قرآن است،ادهان مى كنيد!صورت استفهام است و مراد تقريع.عبد اللّه عبّاس گفت:مكذّبون، مقاتل حيّان گفت:كافرون،نظيره: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9).و كقوله: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمٰا كَفَرُوا (10).ابن كيسان گفت:مدهن آن كس باشد كه در اداى واجبات تقصير كند به تعلّل.مؤرّج گفت:مدهن منافق باشد كه جانب با همه كس نرم دارد،و أدهن و داهن واحد و أصله من الدّهن،و بعضى اهل لغت گفتند:ادهان ترك (11)الحزم باشد يعنى طريقه احتياط و حزم نمى سپرند در قبول قرآن،و جدّ

ص : 327


1- .گا:و نه نيز مصحف.
2- .آد،كا،گا:آنان را كه.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 64.
4- .آد،گا:كه قيصر.
5- .آد،گا:و خوانده يا غيرى كه نه مسلمان بوده باشد.
6- .آج:نهند.
7- .آج:مقدّر.
8- .آد،گا:بدين.
9- .سورۀ قلم(86)آيۀ 9.
10- .سورۀ نساء(4)آيۀ 89.
11- .كا:نزل.

نمى نمايند در تحصيل علم به صحّت آن،بل سستى و تقصير مى كنند،قال أبو القيس الأسلت:

الحزم و القوّة خير من ال ***إدهان و الفهّة و الهاع

وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ ،گفت:نصيب و حظّ خود از اين قرآن تكذيب كرديد،يعنى از آنچه در قرآن كار بايد (1)بست شما برعكس آن كرديد از تكذيب،و«أنّ»مع اسمها و خبرها در جاى مصدر است،و براى آن به لفظ «رزق»گفت كه اين حظّى است كه لابدّ است ايشان را از اين از روى معلوم.

حسن گفت:در اين آيه زيان كند بنده كه نصيب او از قرآن تكذيب باشد.

بعضى ديگر گفتند:آيه در انواء باران آمد.عبد اللّه عباس روايت كرد گفت (2):در عهد رسول-عليه السلام-بارانى آمد،رسول-عليه السلام-گفت:

مردم در اين باران به (3)دو گروه اند:بهرى شاكرند و بهرى كافر.امّا شاكر آنان بودند كه گفتند:اين رحمتى است كه خداى تعالى داد (4)و (5)آنان كه كافر بودند آنان بودند كه گفتند (6):صدق نوء كذا و كذا،خداى تعالى اين آيت فرستاد: فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ (7)،يعنى النّجوم التي يتوقّعون عندها سقوط المطر،إلى قوله:

وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ ،و شرح اين قول در سبب نزول آيه آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت كه:رسول-عليه السلام-به سفرى رفت و صحابه با او،در راه تشنگى عظيم به ايشان رسيد و آب نيافتند،بيامدند و با رسول-عليه السلام- شكايت كردند و گفتند:يا رسول اللّه!تشنگى ما به غايت رسيد.

رسول-عليه السلام-گفت:اگر من دعا كنم و خداى تعالى باران فرستد،

ص : 328


1- .آد،گا:مى بايد.
2- .آد،گا:كه.
3- .آد،كا:بر.
4- .آد،كا،گا+ما را.
5- .آد،گا+امّا.
6- .آد،گا:كه برخلاف اين گفتند.
7- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 75.

همانا كه نگوييد (1):سقينا بنوء كذا (2)ما را به طلوع فلان ستاره باران دادند يا به سقوط فلان ستاره.گفتند:يا رسول اللّه!اين وقت انواء نيست و ما اين نگوييم.

رسول-عليه السلام-دو ركعت نماز كرد و دعا كرد،بادى بجنبيد و ابرى بر آمد و بارانى عظيم آمد (3)تا واديها پر شد و سقايه ها (4)پر كردند.

آنگه رسول-عليه السلام-بر نشست،مردى را ديد كه آب مى گرفت به (5)قدحى كه داشت (6)و مى گفت:ما را اين باران به نوء فلان ستاره آمد.رسول -عليه السلام-گفت:من دانستم كه از شما بعضى اين گويند،خداى تعالى اين آيه فرستاد: وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ ،گفت:روزى و حظّ و نصيب خود (7)تكذيب كرديد،و آنگه (8)نگفتيد اين باران به رحمت خداى آمد،و گفتيد به نوء ستاره آمد.و مثال آيت آن است كه يكى از ما گويد:جعلت إحساني إليك أن تسيء إلى و جعلت شكر إكرامى لك انّك اتّخذتنى عدوّا،و گفتند:تقدير آيت آن است كه:و تجعلون شكر رزقكم التّكذيب،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (9)،و مثله فى المعنى قول الشّاعر:

فكان شكر القوم عند المنن-كىّ الصّحيحات فقأ الأعين و روايت كردند كه رسول-عليه السلام-خواند:

و تجعلون شكركم انّكم تكذّبون ،يعنى به بدل شكر تكذيب كرديد:و بعضى أئمّۀ لغت گفتند (10):در لغت

ص : 329


1- .آد،گا:گوييد،كا:گويند.
2- .آد،گا+يعنى.
3- .آد،گا:بباريد.
4- .آج،كا:سقاها؛آد:سقايها؛گا:كه مصانع و حياض پر شد،با توجّه به ضبط گا مى توان حدس زد كه كلمۀ «سقّابه»به معنى گودال آب و حياض و محلّ جمع آورى آب باران بوده باشد.
5- .آد،گا+بر نشست به تفرج سيل و آب،شخصى مى آمد و.
6- .آد،گا:و قدحى آب در دست داشت.
7- .گا،آد،گا+را.
8- .آد،گا:بانگه/به آن كه.
9- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
10- .آد،گا+كه.

ازد شنوءه شنيده اند (1)،رزق به معنى شكر (2)،قال (3):ما رزق فلان أى ما شكر فلان، و رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى به بامداد و شبانگاه نعمت به بندگان مى فرستد،آنگه ايشان بعضى شكر مى كنند و بعضى كفران،مى گويند ما را به نوء فلان ستاره باران دادند.

گفتند:سليمان عبد الملك بعضى علما را گفت:اگر (4)از علم نجوم پاره اى بر خوانيد (5)تا از آن (6)بى نصيب نباشيد (7).او گفت:مرا از آن منع است.گفت:و آن منع چيست؟گفت خبرى كه مرا روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت:

مخوف تر چيزى كه من مى ترسم بر امّت من (8)سه چيز است:يكى حيف به ائمّه،و يكى تكذيب به قدر،سيم ايمان به نجوم، آنگه به ايشان خطاب كرد بر سبيل تخويف و تخدير،گفت:فلو لا،أى فهلاّ اذا بلغت الحلقوم، (9)يعنى النّفس الحلقوم، امّا نفس بيفگند لدلالة الكلام عليه چنان كه شاعر گفت:

لعمرك ما يغنى الثّراء عن الفتى***إذا حشرجت يوما و ضاق بها الصّدر

گفت:چرا آنكه كه جانها به حلقوم رسد در وقت نزع، وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ ؛ و شما آنگه در آن وقت مى نگريد (10).دو قول گفتند:يكى آن كه منزوع را خواست كه مى نگرد شاخص البصر متحيّر بمانده،و مى داند كه بخواهد مرد (11)و هيچ چاره ندارد و هيچ دفع نتواند كردن آن را.

قولى ديگر آن است كه (12)خطاب با آنان است كه بر بالين مرده باشند، ايشان مى نگرند تا كى باشد كه جان او برآيد و نفس او منقطع شود.

ص : 330


1- .آد،كا،گا:ندارد.
2- .آد،گا:شكر به معنى رزق آمد.
3- .آد،كا،گا:يقال.
4- .آد،گا:كه.
5- .آد،گا:برخوان.
6- .آد،كا،گا+علم.
7- .آد،گا:نباشى.
8- .آد،گا:خود.
9- .كا:أى فهلاّ.
10- .گا+و بر اين.
11- .آد،گا:كه خواهد مردن البتّه.
12- .آد،گا:و قولى ديگر آن كه.

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ ؛و ما به او نزديكتر باشيم از شما،يعنى به علم و قدرت احوال او بدانيم و بر آنچه خواهيم بر او قادرتر باشيم از شما.

وَ لٰكِنْ لاٰ تُبْصِرُونَ ؛و لكن شما ما را نمى بينيد.گفتند:مراد به«نحن» رسولان اويند از فرشتگان كه به قبض روح آمده باشند،و لكن شما ايشان را نبينيد ازآنجا كه ايشان لطيف اند و شما را شعاع اندك است.

فَلَوْ لاٰ إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ، تَرْجِعُونَهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،أى فهلاّ،گفت:

چرا اگر چنان است كه شما گفتيد و گمان برديد از نفى بعث و نشور و ثواب و عقاب كه شما را جزا نخواهند (1)داد به خير و شر،جان خود يا جان آن متوفّى با تن او (2)نبريد،و قوله: تَرْجِعُونَهٰا ،از«رجع»متعدّى است و«ها»راجع است با نفس.

اگر در آن دعوى كه كردى (3)راست گوييد (4).اگر گوييد گويند:جواب«لولاء»اوّل كجاست من قوله: فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ،گوييم فرّاء گفت:جواب هر دو«لو لا» يكى است،اوّل و دوم و هو قوله: تَرْجِعُونَهٰا ،و گفت اين خطاب است با قومى كه گفتند:ما مرگ باز توانيم داشت (5)از خويشتن به علم و تدبير و چاره و طب و مانند اين،خداى تعالى بر سبيل تقريع ايشان را گفت:اگر در اين دعوى راست گوييد،چرا چون جان به حلقوم (6)مرد رسد بازپس نبريد،و التقدير:فهلا ترجعون النفس إليه إذا بلغت الحلقوم و ء انتم حينئذ تنظرون.حيارى لا تقدرون على ردها؛ چرا چون جان مرد به حلق رسد بازپس نبريد به تدبير و چاره،و معلوم (7)است كه چيزى نتوانيد كردن (8)جز آن كه (9)مى نگريد متحيّر فرومانده.و عرب چنين بسيار كند كه دو چيز را به يك جواب كفايت كند،و در قرآن از اين بسيار است،منها قوله:

ص : 331


1- .آج:خواهند.
2- .آد،گا:ندارد.
3- .آد،گا:كرديد؛كا:كرده ايد.
4- .كا:راست گيريد.
5- .آد،كا،گا:داشتن.
6- .آد،كا،گا:حلق.
7- .آد،كا،گا:چه معلوم.
8- .آج:نتوان كرد.
9- .آد،كا،گا:چنان كه.

فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ فَلاٰ خَوْفٌ «1» ،جواب«إن»و«من» به يك چيز داد من قوله: فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ (1)،و منها قوله: لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ (2).و گفتند:صلۀ«لو لا»ى اوّل محذوف است و التقدير:هلاّ ذكرتم إذا بلغت النفس الحلقوم،و گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التقدير:فلو لا ان كنتم غير مدينين مجزيّين على أعمالكم بزعمكم ترجعونها إذا بلغت الحلقوم،و اين هم راجع است با جواب معنى اوّل.

آنگه اهل قيامت را به سه صفت فرونهاد چنان كه در اوّل سوره گفت از مقرّبان و اصحاب اليمين و اصحاب الشّمال گفت:

فَأَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ؛اگر چنان كه اين متوفّى از جملۀ مقرّبان حضرت ما باشد؛ فَرَوْحٌ وَ رَيْحٰانٌ ،أى فله روح و ريحان؛او را روح و راحت و ريحان باشد.و گفتند:به مقرّبان،سابقان را خواست كه وصف ايشان چنين رفت كه: وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (3).حسن و قتاده و يعقوب خواندند:

فروح به ضم«را».حسن گفت:روح از ريحان برآيد.قتاده گفت:به روح رحمت خواست،و قيل:معناه فحياة و بقاء؛او را حيات و بقا باشد.و گفتند:اين قرائت رسول است-عليه السلام.

عائشه روايت كرد كه از او و عامّة قرّاء:«فروح»خواندند به فتح«را».مفسّران در معنى او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند:روح راحت باشد،يعنى فراحة.سعيد جبير گفت:خرّمى باشد.ضحّاك گفت:آمرزش و رحمت باشد و ريحان.عبد اللّه عبّاس گفت:استراحت باشد.مجاهد و سعيد جبير گفتند:روزى خداى باشد به زبان (4)حمير،يقولون:خرجت اطلب ريحان اللّه،أى رزق اللّه.

ربيع خثيم و ابن زيد گفتند:فروح عند الموت و ريحان فى الآخرة؛در

ص : 332


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 38.
2- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 188.
3- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 10 و 11.
4- .كا:به لغت.

مرگ راحت باشد او را و در قيامت ريحان.بعضى ديگر گفتند:مراد ريحان مشموم است.ابو العاليه گفت:هيچ كس (1)از دار دنيا نبشود (2)از جمله مقرّبان تا او را شاخى از ريحان بهشت نيارند كه ببويد و در راحت آن جان بدهد.

ابو بكر ورّاق گفت:روح نجات باشد از آتش نيران (3)،و ريحان فوز باشد به نعيم جنان.ترمذىّ گفت:روح راحت گور باشد و ريحان ثواب بهشت.سام بن عبد اللّه گفت:روح سلامت باشد و ريحان كرامت.ديگرى گفت:روح معانقۀ ابكار (4)بود و ريحان مرافقۀ ابرار (5)،و گفتند:روح،جان دادن باشد بر شهادت،و ريحان نداى سعادت.و گفتند:روح كشف الكروب باشد و ريحان غفران الذّنوب،و گفتند:روح فضل اوست و ريحان وصل او،و گفتند:روح تخفيف حساب باشد و ريحان تضعيف ثواب،و گفتند:روح عفو بلا عتاب (6)و ريحان رزق بلا حساب. وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ ؛و بهشت نعيم باشد ايشان را.

وَ أَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنْ أَصْحٰابِ الْيَمِينِ ؛و اگر چنان كه از جملۀ دست راست باشد.

فَسَلاٰمٌ لَكَ مِنْ أَصْحٰابِ الْيَمِينِ ،أى سلامة لك يا محمّد،يعنى در حق ايشان ايمن باش كه ايشان را آفت نخواهد رسيدن (7)تو را براى ايشان سلامت است،و قيل:

سلام عليك،و گفتند:معنى آن است كه فسلام لك،أى سلامة بأنّك (8)من أصحاب اليمين؛تو را سلامت باد اى محمّد كه تو نيز از اصحاب اليمينى (9).فرّاء گفت:

معنى آن است كه سلام و تحيّت ايشان تو را باشد كه ايشان سلام بر تو كنند.

وَ أَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّٰالِّينَ ؛و امّا اگر از جملۀ دروغ داران و گمراهان باشد و از (10)اصحاب الشّمال باشند.

ص : 333


1- .آد،گا:گفت كسى؛كا:هيچ چيز.
2- .كا:نبرود.
3- .آج،كا:آتش ميزان؛آد،گا:آتش دوزخ.
4- .گا:معانقة الأبكار.
5- .گا:مرافقة الأبرار.
6- .كا،گا:عقاب.
7- .آد،گا+و.
8- .كا:لأنّك.
9- .گا:اصحاب يمينى.
10- .آج،گا:و آن؛آد:آنان.

فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ ؛قوت ايشان از حميم (1)،آب تافته باشد.

وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ ؛و ملازمت دوزخ تافته.

إِنَّ هٰذٰا (2) ؛اين كه تو را گفتيم و قصّه آن بر تو ايراد و انزال كرديم حق (3)و يقين است،درست (4)است لا باطل فيه و لا شكّ؛حقّى است بى باطل و يقينى است بى شك،و اضافة الحقّ إلى اليقين و هما شىء واحد لاختلاف اللّفظ، كقوله:حندس الظلم،و گفتند:«هذا»اشارت است به قرآن،يعنى اين قرآن حق و يقين است،و غايت درستى علم است،من غير شكّ.

فَسَبِّحْ :تسبيح كن به نام خدايت كه او عظيم و بزرگوار است:بعضى گفتند:مراد«به تسبيح»نماز است،يعنى نماز كن به فرمان خداى تعالى.و گفتند:تسبيح كن به نام و ذكر خداى تعالى.عقبة الجهنيّ گفت:چون اين آيت آمد: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ؛مصطفى-صلى اللّه عليه و آله- گفت (5):

اجعلوها فى ركوعكم :آن را در ركوع كنيد.سنّت شد كه در ركوع تسبيح گويند،سبحان ربّى العظيم و بحمده،چون اين آيت كه: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (6)خداى تعالى گفت اين در سجود گويند در سجود تسبيح چنين آمد كه:سبحان ربى الاعلى و بحمده.آنگه از پس اين خداى تعالى سورتها فرستاد كه در اوّل او تسبيح است.

من قوله:سبّح للّه (7)] (8).

ص : 334


1- .آد،كا،گا+و.
2- .كا+لهو حقّ اليقين.
3- .كا+است.
4- .كا،گا+درست.
5- .آج:خداى تعالى گفت.
6- .سورۀ اعلى(87)آيۀ 1.
7- .سوره هاى حديد 57،حشر 59 و صفّ 61 آيۀ 1.
8- .پايان جلد 18 در هيچ كدام از نسخه هاى خطى به تصريح مشخص نشده است.نسخۀ اساس تا اين جا افتادگى داشت،از آج آورده شد.

جلد 19

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

سورة الحديد

اشاره

سورة الحديد(1)

اين سورت مدنى است و بيست و نه آيت است و پانصد و چهل و چهار كلمت است و دو هزار و چهارصد و هفتاد و شش حرف است.

عرباض (2)بن ساريه روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-هيچ شب بنخفتى تا مسبّحات بنخواندى و گفتى در اين سورتها آيتى است كه فاضل تر است از هزار آيت.گفتند:مسبّحات كدام است؟گفت:سورة الحديد و الحشر و الصّفّ و الجمعة و التّغابن.

ابو امامه روايت كرد از أبىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورة الحديد برخواند (3)او را از جملۀ آنان بنويسند كه به خداى و پيغمبران (4)ايمان داشته باشد (5)-و اللّه تعالى اعلم (6).

سوره الحديد (57): آیات 1 تا 29

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (3) هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ يَعْلَمُ مٰا يَلِجُ فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا يَخْرُجُ مِنْهٰا وَ مٰا يَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا يَعْرُجُ فِيهٰا وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4) لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (5) يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (6) آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ مٰا لَكُمْ لاٰ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثٰاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ اَلَّذِي يُنَزِّلُ عَلىٰ عَبْدِهِ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9) وَ مٰا لَكُمْ أَلاّٰ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لِلّٰهِ مِيرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ اَلْفَتْحِ وَ قٰاتَلَ أُولٰئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ اَلَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قٰاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْحُسْنىٰ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10) مَنْ ذَا اَلَّذِي يُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضٰاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11) يَوْمَ تَرَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ بُشْرٰاكُمُ اَلْيَوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (12) يَوْمَ يَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا اُنْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ اِرْجِعُوا وَرٰاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بٰابٌ بٰاطِنُهُ فِيهِ اَلرَّحْمَةُ وَ ظٰاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ اَلْعَذٰابُ (13) يُنٰادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قٰالُوا بَلىٰ وَ لٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ اِرْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ اَلْأَمٰانِيُّ حَتّٰى جٰاءَ أَمْرُ اَللّٰهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لاٰ يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لاٰ مِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوٰاكُمُ اَلنّٰارُ هِيَ مَوْلاٰكُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (15) أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّٰهِ وَ مٰا نَزَلَ مِنَ اَلْحَقِّ وَ لاٰ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ مِنْ قَبْلُ فَطٰالَ عَلَيْهِمُ اَلْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (16) اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ يُحْيِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا قَدْ بَيَّنّٰا لَكُمُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ اَلْمُصَّدِّقِينَ وَ اَلْمُصَّدِّقٰاتِ وَ أَقْرَضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً يُضٰاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (18) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ أُولٰئِكَ هُمُ اَلصِّدِّيقُونَ وَ اَلشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (19) اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكٰاثُرٌ فِي اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ اَلْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطٰاماً وَ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٌ وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ (20) سٰابِقُوا إِلىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا كَعَرْضِ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (21) مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ (23) اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ (24) لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْمِيزٰانَ لِيَقُومَ اَلنّٰاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا اَلْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ لِيَعْلَمَ اَللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اَللّٰهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِيمَ وَ جَعَلْنٰا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا اَلنُّبُوَّةَ وَ اَلْكِتٰابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّيْنٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ بِرُسُلِنٰا وَ قَفَّيْنٰا بِعِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْنٰاهُ اَلْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنٰا فِي قُلُوبِ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبٰانِيَّةً اِبْتَدَعُوهٰا مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اَللّٰهِ فَمٰا رَعَوْهٰا حَقَّ رِعٰايَتِهٰا فَآتَيْنَا اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (27) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (28) لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ اَلْكِتٰابِ أَلاّٰ يَقْدِرُونَ عَلىٰ شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَلْفَضْلَ بِيَدِ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (29)

ترجمه

تنزيه كرد خداى را

ص : 1


1- .اساس:«عرياص»خوانده مى شود،با توجّه به ديگر نسخه ها و ضبط تفسير قرطبى(235/17)تصحيح شد.
2- .اساس:«عرياص»خوانده مى شود،با توجّه به ديگر نسخه ها و ضبط تفسير قرطبى(235/17)تصحيح شد.
3- .آد،گا:بخواند.
4- .آد،گا:رسول؛كا:و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله.
5- .همۀ نسخه بدلها:آورده باشند.
6- .هيچ كدام از نسخه ها ندارند.

آنچه در آسمانها و زمين است و او عزيز و محكم كار است.

او راست پادشاهى آسمانها و زمين،زنده مى كند و مى ميراند و او بر همه چيزها تواناست.

او پيش از همه چيزها و بازپسين و پيدا به حجّت و نهان از چشم مردم،و او به همه چيزها داناست.

او آن است كه بيافريد آسمانها و زمين را در شش روز،پس مستوى شد بر عرش داند آنچه در شود در زمين و آنچه بيرون آيد از آن و آنچه فرود آيد از آسمان و آنچه بر شود در آن،و او با شماست هركجا باشيد و خداى به آنچه شما مى كنيد بيناست.

او راست پادشاهى آسمانها و زمين،و با خداى بود بازگشت كارها.

در آورد شب در روز و در آورد روز در شب،و او داناست به سرّ دلها.

ايمان آوريد به خداى و به رسول او و هزينه كنيد از آنچه گردانيد شما را خليفه در وى.آنان كه ايمان آرند از شما و هزينه كردند،ايشان را مزدى بزرگ[باشد] (1).

ص : 2


1- .اساس:ندارد،با توجّه به متن تفسير افزوده شد.

و چه بوده است (1)شما را كه ايمان نياريد به خداى،و رسول مى خواند شما را تا ايمان آريد به پروردگارتان و به درستى كه گرفته است عهد شما اگر هستيد مؤمنان.

او آن خداست كه فرومى فرستد بر بنده اش آيتهاى روشن تا برون آرد شما را از تاريكيها به روشنايى،و به درستى كه خداى به شما بخشاينده و مهربان است.

[2-ر] چيست شما را كه نفقه نمى كنيد در راه خداى و خداى راست ميراث آسمانها و زمين.راست نباشد از شما آن كه نفقه كند از پيش فتح و كارزار كند ايشان را درجۀ بزرگوار بود از درجۀ آنانى كه نفقه كنند (2)از پس و كارزار كنند.و همه را وعده داد خداى بر نيكويى و خداى بر آنچه شما مى كنيد داناست.

كيست آن كه قرض دهد خداى را قرضى نيكو خداى دادن آن را مضاعف كند او (3)و او را مزدى باشد با كرامت.

ص : 3


1- .اساس:نيست،با توجّه به معنايى كه بار ديگر در متن تفسير شده است،تصحيح گرديد.
2- .اصل عبارت اخير بدين صورت بوده:ايشان بزرگتر از آنان كه نفقه كنند،با توجّه به ترجمۀ مجدّد آيه در متن تصحيح گرديد.
3- .اساس بدين صورت بوده:قرضى نيكو تا ده چندان كند،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تصحيح شد.

روزى كه بينى مردان (1)و زنان مؤمن را كه مى رود روشنايى ايشان پيش ايشان و بر راست ايشان مژده شما را امروز بهشتها كه مى رود از زير آن جويها،هميشه باشند در آن،آن ظفرى است بزرگوار.

روزى كه گويند منافقان از مردان و زنان آنان را كه بگرويدند انتظار ما كنيد تا فراگيريم از روشنايى شما، گويند بازگرديد بازپس و طلب كنيد روشنايى،بزنند (2)ميان ايشان باره اى،او را درى باشد اندرون او در[او] (3)رحمت و بيرون او از پيش او عذاب باشد.

ندا كنند ايشان را:نه ما با شما بوديم؟گويند:آرى و ليكن شما فتنه بوديد شما را و انتظار كرديد و شك كرديد و بفريفت شما را آرزوها تا آمد فرمان خداى و بفريفت شما را به خداى[فريبنده يعنى] (4)شيطان.

امروز نگيرند از شما فدايى و نه از آنان كه كافر شدند.جاى شما دوزخ است آن اولى تر به شما و آن بد جايى است!

ص : 4


1- .اساس بدين صورت بود:مردمان،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد،كا:مردان.
2- .اساس:«بزنيد»،با توجّه به قرينۀ فعل مجهول تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،به قرينۀ معنا و با توجّه به ترجمۀ مجدّد آيه در متن،افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به معناى مجدّد آيه در متن تفسير،افزوده شد.

نيامد وقت آنان كه ايمان آوردند[كه خاشع شود دل ايشان به فرمان خداى و آنچه فرود آمد از حقّ،و مباشند چنان كه آنان را كه داديم ما ايشان را كتاب پيش از اين.دراز گشت بر ايشان روزگار،سخت شد دلهاى ايشان و بسيارى از ايشان بى سامانند] (1).

بدانيد كه خداى زنده كند زمين پس مرگش،بيان كرديم براى شما آيتها تا مگر شما بدانيد.(2) صدقه دهندگان از مردان و زنان و وام دادند خداى را وامى نيكو دوچندان كنند (3)به ايشان (4)و ايشان را مزدى باشد با كرامت.

و آنان كه ايمان آوردند به خداى و پيغمبرانش ايشان براستى كردند و شهيدان نزديك خدايشان،ايشان را مزد باشد و روشنايى شان و آنان كه كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما را ايشان اهل دوزخند.

[3-ر]

ص : 5


1- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ مجدّد آيه در متن تفسير افزوده شد.
2- .اساس:يضاعفكم،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اصل بدين صورت بود:كند،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اساس:به شما،با توجّه به ضبط كلمه و با عنايت به معنى مناسب آن آورده شد.

بدانى (1)كه زندگانى دنيا بازى است و نشاطى و[آرايشى] (2)و مفاخرت و مباهات است در بسيارى (3)خواسته ها و فرزندان،مانند بارانى كه به شگفت آرد برزگران را رستن آن،پس خشك شود،پس بينى آن را زرد،پس كرده پاره پاره،و در سراى بازپسين عذابى سخت و آمرزش از خداى و خشنودى،و نيست زندگانى دنيا مگر متاع فريفتنى.(4) سبق بريد به آمرزش از خدايتان و بهشتى كه پهناى آن همچون پهناى آسمان و زمين است،بساخته اند براى آنان كه بگرويدند به خداى و پيغمبران او، آن نعمت خداست بدهد آن را كه خواهد،و خداى خداوند فضل است و بزرگوارى.

نرسيد از مصيبتى در زمين و نه در تنهاتان مگر در نوشته از پيش آن كه بيافريديم آن را،آن بر خداى آسان است.

تا تنگدل نشويد بر آنچه فايت شد از شما و شاد نشويد به آنچه داد شما را،و خدا دوست ندارد هر تكبّر كننده اى فخرآرنده (5).

ص : 6


1- .بدانى/بدانيد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ضبط شعرانى آورده شد.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:و فخر آوردن ميان شما و بسيارى كردن در،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اساس:سبقوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .چاپ شعرانى:هر خرامندۀ فخركننده را.

آنان كه بخل كنند و بفرمايند مردمان را به بخل،و هركه برگردد به درستى كه خداى توانگر است و پسنديده.

به درستى كه بفرستاديم پيغمبران ما به حجّتها و فروفرستاديم با ايشان نامه و[ترازو] (1)براى مردمان تا قيام كنند به عدل و انصاف،و فروفرستاديم آهن را كه در او سختى است،و بهره ها براى[مردم] (2)و تا بداند خداى كه كيست كه يارى كند او را و پيغمبرانش را در نهانى،كه خداى توانا و قادر است.

و بفرستاديم نوح را و ابراهيم را و كرديم در فرزندان هر دو پيغمبرى را (3)و كتاب،از ايشان راه يافته اند و بسيارى از ايشان بى سامانند.

پس بر پى داشتيم براثر ايشان پيغمبران ما را و پى داشتيم به عيسى بن مريم و بداديم او را انجيل و كرديم در دلهاى آنان كه پيروى كردند[او را] (4)،

ص : 7


1- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ كلمه در صفحات بعدى آورده شد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ضبط شعرانى آورده شد.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:فرزندان هر دو پيغمبر را،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به ضبط شعرانى و مفهوم عبارت آورده شد.

مهربانى و رحمت و رهبانيّتى (1)كه ابتداع كردند برآن.ننوشتيم آن را بر ايشان مگر براى طلب خشنودى خداى،نگاه نداشتند حقّ نگاهداشت آن،داديم آنان را كه گرويدند از ايشان مزد ايشان،و بسيارى از ايشان فاسق بودند.

اى كسانى كه بگرويديد بترسيد از خداى و ايمان آريد به رسول او تا بدهد شما را دو نصيب از رحمت خويش و كند شما را روشنايى كه برويد،و بيامرزد شما را و خداى آمرزنده و مهربان است.

[4-ر] تا بدانند اهل كتاب كه نيستند توانا بر چيزى از فضل خداى،و فضل به دست خداست بدهد آن را كه خواهد و خداى خداوند رحمت و بزرگوار است (2).

قوله تعالى-عزّ و علا: سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -الآية.

حق تعالى گفت:تسبيح كرد و مى كند خداى را-جلّ جلاله-آنچه در آسمان و زمين است.بيان كرديم پيش از اين كه:«تسبيح»تبعيد و تنزيه باشد خداى را -جلّ جلاله-از صفات نقص و آنچه بدو لايق نباشد از عقلا اين بود و از ناعاقلان و جمادات دليل باشد بر آنكه آن را (3)خالقى هست مستحقّ[تسبيح و مثله قوله تعالى: وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (4)،يعنى افعال او كه در آسمان و زمين است دليل مى كند كه آن را فاعلى هست مستحقّ] (5)سجود،براى

ص : 8


1- .اصل ترجمه بدين صورت بود:زيان كارند،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
2- .ترجمۀ اين قسمت از آيه در صفحات بعدى چنين است:و خداى،خداوند فضل بزرگ است.
3- .آد،كا،گا:او را.
4- .سورۀ رعد(13)آيۀ 15.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آن كه وجود او دليل كند بر صانعى مستحقّ سجده،نگرنده در او به علم رسد، آنگه سجده كند.چون حامل بر سجده او باشد به مثابت آن باشد كه سجدۀ آن (1)كرده باشد،و هرچه در آسمان و زمين است از آنچه قديم تعالى-جلّ جلاله-مختص است به قدرت بر اين (2)،چون در او نگردند دليل كند بر آنكه آن را خالقى و صانعى هست،فهذا معنى تسبيح الجمادات-و اين فصل مشبع برفت (3)في قوله: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ، (4)گفت:تسبيح مى كنند (5)خداى را هرچه در آسمان و زمين است،و اين معنى (6)كه گفتيم: وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و آن خداى عزيز و منيع غالب قاهر محكم كار است.

لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،ملك آسمان و زمين او راست،او زنده كند مردگان را و بميراند زندگان را. وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و او بر همه چيز قادر و تواناست.

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّٰاهِرُ وَ الْبٰاطِنُ ،[او اوّل است و آخر و ظاهر و باطن.در اين بسيار قولها گفته اند،آنچه محقّقان گفتند آن است كه:او اوّل است] (7)،يعنى قديم است،به وجود بود پيش از همۀ موجودات و همۀ موجودات به او موجود شد (8)امّا بنفسه أو بواسطة،و آخر است يعنى همه چيزها فانى شود و او بماند.او اوّل موجودات است بر اين معنى و آخر موجودات است بر اين معنى.و ظاهر است،يعنى ظاهر الوجود است به دليل از أدلّه (9)كه بر ثبوت و

ص : 9


1- .اد،كا،گا:او را.
2- .كا:بر او،گا:برآن.
3- .اد،كا:برفته است،گا:رفته است.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 44.
5- .آد،كا،گا:مى كند.
6- .آد،كا:بر اين وجه.
7- .اساس:گفت او راست اوّل،با توجّه به افتادگى متن،از آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا:شدند.
9- .آد،كا،گا،است به ادلّه.

وجود (1)او برخاسته است به حدّى است كه پندارى ظاهر است بر حاسّه (2).و باطن است به آن معنى كه از حواس دور است،و او را هيچ حاسّه از حواس ادراك نكند.

عبد اللّه عبّاس گفت:اوّلى است بى ابتدا و آخرى است بى انتها،و ظاهر است يعنى غالب و قاهر و عالى بر همه چيزها،هرچه (3)جز اوست زير اوست و دون (4)او در رتبت،و باطن[است،يعنى عالم است به كارهاى پوشيده،ضحّاك گفت:آن خواست كه اوّل اوّلها از اوست و] (5)آخر آخرها بدوست و ظهور هر ظاهر و بطون هر باطن.

مقاتل حيّان گفت:اوّل است كه كس او را به اوّل نكرد،و ظاهر است بى اظهار كس،و باطن (6)بى ابطان كس.يمان گفت:اوّلى قديم است و آخرى رحيم است و ظاهرى حكيم است و باطنى عليم.محمّد بن الفضل گفت:اوّل است به برّ خود (7)و آخر است به عفو خود،و ظاهر به احسان و باطن به پوشيدن گناه بر بندگان.

ابو بكر ورّاق گفت:هو الأوّل بالأزليّة و الآخر بالأبديّة،و الظّاهر بالأحديّة،و الباطن بالصّمديّة.حسين بن الفضل گفت:اوّل است بى ابتدا و آخر است بى انتها و ظاهر است بى اقتراب و باطن است بى حجاب.عبّاد گفت:اوّل

ص : 10


1- .آد،كا،گا:كه بر وجود.
2- .اساس:خواسته،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .كا:و هر چيز.
4- .اساس:درون،با توجّه به آد و ديگر نسخه ها بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد+است.
7- .اساس:به وجود،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

است،يعنى سابق است به فعل خيرات و احسان او بر همۀ احسانها مقدّم،و آخر است پس از فناى خلق،و ظاهر است به غلبه بر همه چيز با آن كه پوشيده است از چشمها،و باطن است يعنى عالم است به خفاياى امور.

سدّى گفت:اوّل است به توفيق توحيد،و آخر است به توفيق توبه،و ظاهر است به توفيق سجود (1)،و باطن است به ستر عيوب (2).ابن عطا گفت:اوّل است به كشف احوال دنيا تا رغبت نكنند در او،و آخر است به كشف احوال عقبى تا نشكيبند از او،و ظاهر است بر دلهاى دوستان تا بشناختند او را،و باطن است از دلهاى دشمنان تا منكر شدند او را،و بعضى ديگر گفتند:اوّل است به تكوين، بيانه قوله تعالى: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (3)،و آخر است به تلقين (4)، يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا (5)،و ظاهر است به تبيين،بيانه: يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ (6)،و باطن است به تزيين،بيانه: وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (7).

محمّد بن عليّ التّرمذى گفت:الاوّل بالتّأليف،و الآخر بالتّكليف، و الظّاهر بالتّصريف،و الباطن بالتّعريف.جنيد گفت:الأوّل بشرح القلوب، و الآخر بغفران الذّنوب،و الظّاهر بكشف الكروب،و الباطن بعلم الغيوب.

در خبر است كه:عمر خطّاب از اين آيت پرسيد كعب أحبار را، گفت:معنى آن است كه[4-پ]اوّل چنان داند كه آخر،و باطن چنان داند كه ظاهر.و گفتند:اوّل است به هيبت و سلطان،و آخر است به رحمت

ص : 11


1- .اساس:خود،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس+خود،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .سورۀ نحل(16)آيۀ 40.
4- .آد،كا+بيانه،گا+بيانه قوله.
5- .سوره ابراهيم(14)آيۀ 37.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 26.
7- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 7.

و احسان،و ظاهر است به حجّت و برهان،و باطن است به عصمت و امتنان.و گفتند:هو الاوّل بالهداية،و الآخر بالكفاية،و الظّاهر بالولاية،و الباطن بالرّعاية[و قيل:هو الأوّل بالانعام،و الآخر بالاتمام،و الظّاهر بالاكرام،و الباطن بالالهام] (1)و قيل:هو الاوّل بتسمية الأسماء،و الآخر بتكملة النّعماء،و الظّاهر بتسوية الأعضاء،و الباطن بصرف اللّأواء (2).و قيل:هو الاوّل بانشاء الخلائق[و الآخر بافناء الخلائق] (3)و الظّاهر باظهار الحقائق،و الباطن بعلم (4)الدّقائق.بعضى گفتند:اين«واو»ها صله است،و التّقدير:هو الأول الآخر الظاهر الباطن،تا عطف شىء نباشد بر نفس خود،و درست آن است كه«واو»هاى عطف بر جاى خود است و اختلاف صفات به جارى مجرى موصوفات (5)كرد، چنان كه شاعر گفت در اين بيت-شعر:

الى الملك القرم و ابن الهمام***و ليث الكتيبة في المزدحم

قتاده گفت:روايت كرده اند ما را كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- [يك روز] (6)با صحابه نشسته بود،ابرى بر آمد.اصحاب را گفت:شما دانيد تا اين چيست؟گفتند:خداى و رسول عالم تر (7).گفت:اين را عنان (8)خوانند،اين ابرى است كه زمين را سيراب كند.خداى تعالى اين ابر را براند بر قومى كه او را شكر نكنند و او را نخوانند،آنگه گفت:دانيد تا از بالاى اين چيست؟گفتند:اللّه و رسوله اعلم،خداى و رسول عالم تر (9).گفت:[بالاى او] (10)آسمان دنياست و آن را

ص : 12


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد:بتصفية الأهواء،كا:بتصرف الأواء.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،گا:بتعليم.
5- .آد،كا،گا:موصوف آن.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كا:عالم ترند.
8- .اساس:عياق،آد و ديگر نسخه بدلها:غنا،با توجّه به ضبط شعرانى و منابع لغت تصحيح شد.
9- .كا:عالم ترند.
10- .اساس،آد،گا:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.

رقيع خوانند و آن موجى مكفوف است و سقفى محفوظ،آنگه گفت:دانيد كه پس از آن چيست؟گفتند:خداى و رسول عالم تر (1)،گفت:بالاى آن آسمان دوم است و از آسمان دوم تا اوّل (2)پانصدساله راه است[و از هر آسمانى تا به آسمانى پانصدساله راه است.آنگه از بالاى آن عرش است.و از آسمان هفتم تا به عرش پانصدساله راه است] (3).آنگه گفت:دانيد تا زير شما چيست؟گفتند:

خدا و رسول عالم تر (4)،گفت:زمينى ديگر است،و از اين زمين تا (5)آن زمين پانصدساله راه است،همچنين گفت (6):تا هفت زمين (7).آنگه گفت:به آن خدايى كه جان محمّد به دست اوست كه اگر[خداى را] (8)بخوانيد از بالاى عرش جواب دهد شما را و از زير هفتم زمين جواب دهد شما را،آنگه اين آيت برخواند (9): هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّٰاهِرُ وَ الْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و مراد آن است بعلم و قدرت و خلق.

ابو صالح روايت كرد از ابو هريره كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- يك روز در حجرۀ حضرت (10)فاطمه شد-عليها السّلام-از او فاطمه (11)خادمه اى خواست.رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:تو را راه نمايم بر چيزى كه تو را بهتر است از اين كه تو مى خواهى.گفت:چيست آن؟گفت بگوى:

اللّهمّ ربّ السّماوات[السّبع] (12)و ربّ العرش العظيم،ربّنا و ربّ كلّ شيء منزل التّورات و الانجيل و الفرقان فالق الحبّ و النّوى،أعوذ بك من شرّ كلّ شيء انت اخذ

ص : 13


1- .كا:عالم ترند.
2- .آد،كا:از آسمان اوّل تا به دوم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كا:عالم ترند.
5- .آد،گا+به.
6- .آد،كا،گا:مى گفت.
7- .آد،كا،گا+بگفت.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:بخواند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:ندارد.
11- .آد،كا،گا:و فاطمه از او.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بناصيته انت الاوّل فليس قبلك شيء،و أنت الآخر فليس بعدك شيء،و انت الظّاهر فليس فوقك شيء،و انت الباطن فليس دونك شيء،اقض عنّا الدّين و أغننا من الفقر.

[ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و او به همه چيز داناست] (1).

هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ،گفت:او آن خداست كه آسمان و زمين بيافريد در شش روز. ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،پس بر عرش مستوى (2)شد.و تفسير اين بگفته ايم چند جايگاه. يَعْلَمُ مٰا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ ،داند آنچه در زمين شود و آنچه از زمين برآيد،و آنچه از آسمان فرود آيد و آنچه بر آسمان شود.

وَ هُوَ مَعَكُمْ ،و او با شماست هركجا باشيد به معنى علم،يعنى عالم است به احوال شما بر وجهى كه بر او هيچ پوشيده نيست به مانند آن كه كسى با كسى باشد از او غايب نباشد. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،و خداى به هرچه شما مى كنيد عالم است.

لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،ملك آسمان و زمين او راست از روى خلق و نفاذ امر و امضاى تصرّف. وَ إِلَى اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ،و بازگشت كارها با اوست.

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ وَ يُولِجُ النَّهٰارَ فِي اللَّيْلِ ،شب (3)در روز آرد (4)و روز (5)در شب آرد (6)،و اختلاف اقوال در او (7)برفته است در سورت آل عمران. وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،و او عالم است با آنچه در دلهاست.و مراد«بذات الصّدور»اسرار است[5-ر]،پندارى (8)سرّ را بر دل خود (9)مستولى كرد،كقولهم:

ذات مال.

ص : 14


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:مستولى.
3- .آد،كا،گا:+را.
4- .گا:در آرد.
5- .آد،كا،گا:+را.
6- .آد،گا:در آرد.
7- .آد،كا،گا:در اين.
8- .آد،كا،گا:+كه.
9- .اساس:چون،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،گفت:ايمان آريد به خداى و رسول او.و انفقوا،و هزينه كنيد (1). مِمّٰا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ ،از آنچه شما را در آن خليفه كرد، يعنى به ميراث از ديگران به شما رها كرد،و قيل:مملّكين معمّرين فيه،مملّك و معمّر كرد شما را در آن. فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ ،آنان كه ايمان دارند از شما و نفقه كنند ايشان را مزدى بزرگ باشد و ثوابى عظيم.

آنگه بر سبيل انكار و تقريع گفت:و ما لكم،[«ما»استفهام است] (2)،چه بوده است شما را كه ايمان نمى آريد به خداى! وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ ،«واو»حال راست،و حال آنكه (3)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شما را مى خواند و دعوت مى كند تا به خداى ايمان آريد. وَ قَدْ أَخَذَ مِيثٰاقَكُمْ ،[هم«واو»حال است،يعنى و حال حالى كه عهد از شما بستده است با آن كه در عقل شما مقرّر بكرده است و مركوز وجوب معرفت و توحيد و عدل او،و وجوب تصديق انبيا و رسل او،و برآن دليلها اقامت كرده است و حجج نصب كرده] (4).عامّۀ قرّاء[خواندند:أخذ ميثاقكم بر فعل مستقيم و نصب«ميثاق»على معنى و قد اخذ اللّه ميثاقكم] (5)،مگر ابو عمرو كه او خواند:و قد اخذ ميثاقكم،على الفعل المجهول (6)،و پيمان شما فراگرفته اند (7). إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،اگر ايمان داريد.گفتند:

معنى آن است كه اگر هيچ ايمان خواهيد آوردن وقتى از وقتها،اكنون اولى تر است كه ايمان آريد (8)كه هم دعوت رسول است و هم ادلّۀ عقل هست بر صحّت اسلام و نبوّت رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.و گفتند:[اگر] (9)به چيزى ايمان خواهيد آوردن لقيام الدّلالة عليه،اين جاى آن است كه به او

ص : 15


1- .گا:نفقه كنيد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا+حالى كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا+يعنى.
7- .آد،كا،گا:هاگرفته اند.
8- .آد:آوريد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ايمان آريد (1).[و در آيه دليل است بر بطلان جبر،چه از حكيم نيكو نباشد كه كافر را منع كند از ايمان به خلق قدرت موجبۀ كفر و سلب قدرت موجبۀ ايمان.آنگه گويد: مٰا لَكُمْ ،چه بوده است شما را كه ايمان نمى آريد] (2).

هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلىٰ عَبْدِهِ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،آنگه گفت:او آن خداست كه بر بندۀ خود يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-فروفرستاد آياتى و علاماتى و دلايلى روشن. لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ ،تا برون آرد شما را از تاريكى به روشنايى.خلاف كردند در آن كه فعل اخراج[را] (3)اسناد با كيست!بعضى گفتند:راجع است با خداى تعالى-جلّ جلاله-و گفتند:راجع است با رسول- صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و هر دو محتمل است و نيكو. وَ إِنَّ اللّٰهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ،و خداى تعالى به شما مهربان و رحيم است.

وَ مٰا لَكُمْ ،[«ما»هم استفهاميّه است] (4)آنگه گفت هم بر سبيل تقريع و ملامت: وَ مٰا لَكُمْ (5)چيست شما را و چه افتاده است شما را كه نفقه نكنيد (6)در سبيل خداى و آن جهاد است (7)و وجوه مصالح دينى و ابواب برّ او (8). وَ لِلّٰهِ مِيرٰاثُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،و خداى را ميراث آسمانها و زمينها،يعنى اهل آسمانها و زمين كه بميرند همه،خداى تعالى باقى باشد.آنگه بيان كرد فضل سابقان را، گفت: لاٰ يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ ،راست نباشد (9)آنان كه نفقه كنند پيش از فتح.بيشتر مفسّران گفتند:مراد فتح مكّه است،و شعبى گفت:مراد صلح حديبيّه است براى آن كه در خبر آمد كه رسول را-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفتند:صحابه (10)بر صلح حديبيّه كه اين فتح است؟گفت:آرى فتحى

ص : 16


1- .آد،گا:آوريد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:ندارد.
6- .آد،كا،گا:نمى كنيد.
7- .آد،گا+في سبيل اللّه تعالى.
8- .آد،كا،گا:ندارد.
9- .آد،كا،گا:نباشند.
10- .آد،كا،گا:در.

عظيم است. وَ قٰاتَلَ ،و با نفقه قتال كند در نصرت دين رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. أُولٰئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً ،ايشان را درجه بزرگوار بود از درجۀ آنانى كه پس از آن نفقه كنند و قتال.

ابو سعيد خدري روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:نزديك است كه قومى آيند كه اعمال شما (1)حقير دارند در جنب اعمال خود.ما گفتيم:كيستند ايشان يا رسول اللّه؟قريش اند؟گفت:نه،از ايشان تنگ دل تر باشند و اشارت كرد به يمن و گفت اهل يمن اند:

الا انّ الايمان يمان و الحكمة يمانية.

گفتند (2):يا رسول اللّه ايشان بهترند از ما؟گفت:به آن خداى كه نفس من به فرمان اوست كه اگر يكى از ايشان به مانند كوهى از زر نفقه كند به پايۀ شما نرسند و نه به نيمۀ آن،آنگه انگشتان به هم بازنهاد و انگشت كهترين (3)برداشت و گفت:اين چنين است (4)فضل ميان[ما و] (5)مردمان ديگر كه فضل اين (6)انگشتان بر انگشت كهين و اين آيت بخواند: لاٰ يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ -الآية.

از (7)عموم آيت آن است كه خداى تعالى رفع تسويه كرد ميان آنان كه پيش از فتح مكّه و يا حديبيّه نفقه و قتال كردند،و اين به دو خصلت بازبسته است:

يكى سخاوت و يكى شجاعت.و اتّفاق است كه در اين دو خصلت[5-پ] بل ساير خصايل (8)حضرت اميرالمؤمنين على-صلوات اللّه و سلامه عليه (9)-

ص : 17


1- .كا+را.
2- .آد،گا:گفتيم،كا:گفتم.
3- .آد،كا،گا:كهين.
4- .آد،كا،گا:چندين است.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:آن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا:در.
8- .آد،كا،گا:خصال.
9- .آد،گا:اميرالمؤمنين على عليه السّلام.

مقدّم بود بر صحابه و از هيچ كس در اين دو خصلت بازنگفتند كه از او،تا در خبر است كه:يك روز اعرابى (1)بر او سؤال كرد،او و كيل را گفت:

اعط الاعرابىّ ألفا، اعرابى را هزار (2)بده.گفت از زر دهم (3)يا از سيم؟گفت:

كلاهما عندي حجران فاعط الاعرابىّ انفعهما له گفت:هر دو به نزديك من سنگ است (4)،اعرابى را آن ده كه او را نافعتر بود،امّا قتال كس خلاف نخواهد كردن،پس آيت اگر تخصيص كنند به قومى دون قومى آنچه مضمون اوست به او لايق تر است ازآن كه به ديگر كس.

آنكه گفت:اينان نيز كه پس از فتح نفقه و قتال كردند بى نصيب نيستند، هركس حظّ خود دارد. وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنىٰ ،گفت:همه را وعده داد خداى به آن نيكوتر از آنچه كرده باشند.و«حسنى»تأنيث احسن باشد. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،خداى تعالى به آنچه شما مى كنيد داناست تا جزا دهد شما را بدانچه مى كنيد.

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً ،آنگه تحريض كرد خلق را بر انفاق و زكات و صدقه و نفقه،گفت:كيست آن كه قرض دهد به خداى تعالى قرضى نيكو؟آن دادن تو را قرض خواند تا بدانيد كه جزاى آن واجب است (5)به منزلۀ (6)جزاى دين و گزاردن قرض،آنگه بيان كرد كه:از يك روى با قرض ماند و آن وجوب قضاست،و از يك روى با تجارت ماند كه يكى را ده عوض باشد و هفتاد هفتصد (7)،گفت:خداى دادن آن را مضاعف كند و او را مزدى و ثوابى باشد با كرامت.

ص : 18


1- .آد:اعرابى.
2- .آد،كا،گا+دينار.
3- .اساس:يا از درم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا،گا+امّا.
5- .آد،كا،گا:بدانيد كه آن را جزا خواهد بود.
6- .آد،كا،گا:قضاى.
7- .آد،گا+فيضاعفه له.

آنگه گفت: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،ياد كن اى محمّد آن روزى كه تو بينى مردان مؤمن را و زنان مؤمنات را كه نور ايشان مى رود و سعى مى كند و مى شتابد در پيش ايشان و بر دست راستشان،گفتند:جملۀ جهات خواست،الّا آن است كه اكتفا كردند به ذكر بعضى از كل،بعضى ديگر گفتند:تخصيص جهت از پيش براى آن كرد كه نور از رويهاى ايشان مى تابد براى وضو و نماز و سجده كه كرده باشند،

لقوله-عليه السّلام: امّتى الغرّ المحجّلون يوم القيمة من آثار الوضوء ،گفت:امّت من أغرّ محجّل باشند روز قيامت از آثار وضو و نماز،و امّا (1)دست راست در خبر است كه:بندۀ مؤمن كه او تسبيح كرده باشد به انگشتان شمرده (2)و نگاه داشته از سر هر (3)انگشتى از انگشتان او به مانند مشعله اى نور مى درخشد (4).

عبد اللّه مسعود گفت:نورشان به قدر عملشان باشد،مرد بود كه نور او چند درخت خرما باشد.و بود كه چند قامت مردى بود،و آن كس را كه از آن كمتر نبود به مقدار انگشتى باشد،گاه[بتابد كه] (5)ببينند و گاه نبينند.

قتاده گفت مرا روايت كردند از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه او گفت:روز قيامت مرد باشد كه نور او چندان باشد كه از مدينه تا عدن و صنعاء (6)يمن تابد،و كم از آن تا چندانى بود كه جاى قدم خود بيند و بس،و مؤمن بود كه او را چندانى نور بود كه آتش دوزخ را بنشاند و تاب ببرد تا آنجا كه بر صراط مى گذرد،از دوزخ آواز مى آيد[كه] (7):

جز يا مؤمن فانّ نورك اطفأ لهبي ،بگذر اى مؤمن كه نور تو نار ما را بكشت.

بشريكم اليوم جنّات تجري من تحتها الانهار ،

ص : 19


1- .اساس:را با،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
2- .آد،گا:به انگشت شمرده باشد.
3- .آد،گا:فرداى قيامت از هر.
4- .آد،گا:شعلۀ نورى همى فروزد،كا:همى درفشد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:صنعان،با توجّه به آد،كا،گا:تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

يعنى فرشتگان گويند ايشان را كه:مژده (1)شما را امروز بهشتهاست كه در زير درختان او جويها مى رود. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند. ذٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن (2)ظفرى و (3)دست يافتنى بزرگ است.

آنگه چون ذكر مؤمنان بكرد،ذكر منافقان با آن بگفت تا هر دو معلوم شود، گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه گويند مردان منافق و زنان منافقات مؤمنان را «انظرونا».و اين آنگه باشد كه مؤمنان در قيامت آيند با نور تمام،منافقان از دور بنگرند به نور ايشان،ايشان را بشناسند،در دنبال ايشان افتند و ايشان را مى گويند: اُنْظُرُونٰا ،انتظار ما كنيد. نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ [6-ر]،تا ما از نور شما روشنايى بازگيريم و از چراغ شما چراغى برافروزيم.«نظر»در آيت به معنى انتظار است،يقول العرب:انظرني،أى انتظرني،و حمزه خواند و يحيى و أعمش:«انظرونا،أى أمهلونا،ما را مهلت دهيد،يعنى بر ما تعجيل مكنيد من الانظار و هو الإمهال،و قال عمرو بن كلثوم-شعر:

ابا هند فلا تعجل علينا***و انظرنا (4)نخبّرك اليقينا

مفسّران گفتند:مؤمنان روز قيامت در عرصۀ قيامت آيند،به نور عمل خود صراط مى برند،و منافقان درآيند در قدر پايۀ خود نورى ضعيف بود ايشان را على وجه المكر و الخديعة بمعنى العذاب لقوله تعالى: يُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ (5)، ايشان به آن نور ضعيف راه مى برند گه بتابد تا بروند،گه بميرد تا (6)بمانند،ناگاهى (7)بادى برآيد و نور ايشان بنشاند،ايشان عند آن حال كه در تاريكى بمانند اين گويند كه:

ص : 20


1- .كا،گا:مزد.
2- .آد،كا،گا،اين.
3- .اساس:راست،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا:أمهلنا.
5- .سوره نساء(4)آيۀ 142.
6- .اساس:بميرند يا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا:ناگاه.

اُنْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ ،گفت و ازآنجاست كه حكايت كرد از مؤمنان كه:

يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا (1)،ترس آن را كه نبايد كه با ايشان هم آن معامله رود و يكى از شعرا اين قدر تضمين كرد در مصراعى گفت:

أثّرت أيدى البلى في دوركم***منذ اقوت دوركم عن (2)حوركم

قد ضللنا في دجى ليل النّوى***فانظرونا نقتبس من نوركم

جواب دهند مؤمنان ايشان را كه (3): اِرْجِعُوا وَرٰاءَكُمْ ،بازپس رويد و طلب نور ازآنجا كنيد كه ما (4)نور از دنيا آورديم،اين نور آن وضوهاست به طهارتها كه ما در سرماى سرد كرديم (5)،ايشان در اين باشند. فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ ،بزنند ميان ايشان بارويى (6)،ديوارى بكنند (7)كه آن را درى بود.كسائي گفت«با»صله است،و التّقدير:ضرب بينهم سور.گفتند:اين ديوارى باشد حاجز و حايل ميان بهشت و دوزخ كه

باب باطنه فيه الرّحمة ،در اندرون او (8)رحمت بود،مراد به«باطن»بهشت است. فِيهِ الرَّحْمَةُ ،در او رحمت است.و قوله:فيه،ضمير راجع است با لفظ دون (9)معنى. وَ ظٰاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ ،اى من قبل الظّاهر العذاب،و ظاهر او از قبل ظاهر[او] (10)عذاب باشد،يعنى دوزخ.ابو سيّار (11)گفت:با علىّ بن عبد اللّه عبّاس بودم به نزديك وادى جهنّم (12)،گفت از پدرم شنيدم عبد اللّه عبّاس كه اين آيت

ص : 21


1- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 8.
2- .آد،كا،گا:من.
3- .آد،كا،گا:قيل.
4- .آد،گا+اين.
5- .آد،كا،گا:مى كرديم.
6- .اساس:پارۀ،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:بلند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:او در،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:هم و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ابو سيا،آد،گا:ابو سيّار،كا:ابن سيّار،تفسير طبرى(129/24):ابو سنان،متن با توجه به آد،گا تصحيح شد.
12- .آد:جهينم.

برخواند كه: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ ،گفت:اين باره (1)است كه خداى تعالى در اين آيت گفت.عبد اللّه بن عمرو گفت در اين آيت كه:اين باره (2)كه خداى تعالى در قرآن گفت كه: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ ،بارۀ (3)مسجد بيت المقدّس است.له باب،در مسجد است. بٰاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ ،يعنى المسجد. وَ ظٰاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذٰابُ ،يعنى آن وادى كه آن را وادى جهنّم (4)گويند.

زياد بن ابى سوده گفت:عبادة بن الصّامت را ديدم بر بارۀ (5)بيت المقدّس ايستاده از جانب شرقى و مى گريست،گفتم:يا أبا وليد (6)،چرا مى گريى؟گفت:

ازآنجا كه خبر داد ما را رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه:وادى دوزخ است.شريح گفت كه كعب الأحبار گفت:[له باب] (7)اين در (8)بيت المقدّس كه آن را باب الرّحمة مى گويند،آن است كه خداى تعالى گفت: فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بٰابٌ بٰاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ -الآية.

يُنٰادُونَهُمْ ،ندا كنند منافقان مؤمنان را كه: أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ ،نه ما با شما بوديم (9)؟نماز كرديم و روزه داشتيم و ميان ما مناكحت و مؤانست (10)بود. قٰالُوا :

گويند مؤمنان كه:آرى،با ما بوديد به ظاهر نه به باطن،به زبان نه به دل،به نفاق نه به وفاق. وَ لٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ ،خويشتن به فتنه افگنديد،يعنى خويشتن هلاك كرديد به نفاق،و مراد به اين«فتنه»هلاك است. وَ تَرَبَّصْتُمْ ،و به مؤمنان انتظار هلاك و دايره كرديد. وَ ارْتَبْتُمْ ،شاك شديد در توحيد و عدل خداى.

وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمٰانِيُّ ،آرزوهاى باطل شما را بفريفت.ابو بكر ورّاق گفت:طول الامل،

ص : 22


1- .آد:با رويى،كا،گا:بارو.
2- .آد.با رويى.
3- .آد،كا،گا:با روى.
4- .آد:جهيم.
5- .آد،كا،گا:با روى.
6- .آد،گا:با الوليد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .كا،گا+مسجد.
9- .آد،كا،گا+و نه ما با شما.
10- .آد،كا،گا:موارثه.

درازى اميد خواست.

أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-يك روز با صحابه نشسته بود و ايشان را وعظ مى كرد،خطها بر زمين مى كشيد در بر (1)يكديگر،آنگه خطّى ديگر از گوشه اى بكشيد[6-پ]آنگه گفت:دانيد تا اين (2)چيست؟گفتند:نه.گفت:اين مثل فرزند آدم است و آرزوهاى او،و آن خطّ ديگر اميد است چنان كه (3)او در ميان آرزوها و اميد باشد كه مرگ به او رسد و امانيّ او باطل كند.و اميرالمؤمنين على-صلوات اللّه و سلامه عليه-گفته (4):

لا تتّكل (5)على المنى فانّها بضائع النوكى، گفت:بر آرزوها تكيه مكن (6)كه آن بضاعت احمقان است،و شاعر گويد:

الا يا نفس ان ترضى بقوت***فأنت عزيزة ابدا غنيّة

دعي عنك المطامع و الامانيّ***فكم امنيّة جلبت منيّة

حَتّٰى جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ ،تا فرمان خداى آمد يعنى مرگ. وَ غَرَّكُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ ،و بفريفت شما را به خداى فريبنده اى،يعنى شيطان.صفت موصوف (7)محذوف است،و سماك بن حرب در شاذّ خواند:«غرور»به ضمّ«غين»،يعنى اباطيل.و «غرور»به ضم مصدر باشد،و به فتح اسم فاعل.قتاده گفت:بر خدعۀ شيطان مى بودند تا خداى تعالى در دوزخ فگند ايشان را.

فَالْيَوْمَ لاٰ يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ ،امروز از شما فديه نستانند،يعنى عوضى و بدلى كه شما را به آن از دوزخ بازخرند.ابن عامر و ابو جعفر و يعقوب«لا تؤخذ» خواندند به«تا»ى تأنيث لأجل الفدية،و باقى قرّاء به«يا»خواندند لتقدّم الفعل و

ص : 23


1- .آد،كا،گا:در زير.
2- .آد،گا:دانيد كه تا اين خط.
3- .آد،گا:بسا كه.
4- .آد،كا،گا،گفت.
5- .آد:لا تتّكلوا.
6- .آد،كا،گا:مكنيد.
7- .آد،كا،گا:موصوفي.

لأنّ التّأنيث غير حقيقىّ. وَ لاٰ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و نه نيز از كافران فديه نستانند.

مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ ،مأواى شما دوزخ است. هِيَ مَوْلاٰكُمْ ،[أى اولى بكم] (1)،آن اولى تر است به شما (2)،قال لبيد:

فغدت كلا الفرجين تحسب انّه (3)***مولى المخافة خلفها و أمامها

وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ،و بد جاى بازگشتى است (4).

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا ،گفت:وقت نيامد؟كلبى و مقاتل گفتند:آيت در منافقان آمد پيش از هجرت،و سبب آن بود كه سلمان را گفتند:ما را خبر ده از آنچه در تورات ديده اى از عجايب،خداى تعالى آيت فرستاد[كه] (5): نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ (6).مدّتى از اين گفتار بازايستادند.چون خداى تعالى زجر كرد ايشان را، به آنكه گفت:قرآن نيكوترين (7)قصّه هاست و نافع ترين،ديگرباره با سر سؤال سلمان شدند،خداى تعالى آيت فرستاد: اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (8).مدّتى ديگر فروگذاشتند،آنگه با سر سؤال شدند.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

وقت نيست كه اين (9)مؤمنان يعنى مظهران ايمان به زبان و مبطنان كفر كه دل ايشان خاشع شود به فرمان خداى تعالى و براى امر (10)خداى.

عبد اللّٰه مسعود گفت:ميان اسلام ما و ميان آن كه ما را عتاب كردند به اين آيت الّا چهار سال نبود.آنگه مؤمنان يكديگر را عتاب كردن گرفتند،بعضى ديگر گفتند:اين وعظى است كه خداى تعالى كرد مؤمنان را مبتدأ چون از

ص : 24


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس+اين مولى اولاست،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:تحسبوا،با توجّه به كا تصحيح شد.
4- .آد،كا،گا:بازگشتن است آن.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 3.
7- .آد،كا،گا:نيكوتر.
8- .سورۀ زمر(39)آيۀ 23.
9- .آد،كا:وقت اين نيامد كه،گا:وقت نيامد كه.
10- .آد،كا،گا:ذكر.

ايشان قساوت قلب ديد. وَ مٰا نَزَلَ (1)مِنَ الْحَقِّ ،و آنچه فروفرستاد خداى تعالى (2)از حقّ،و محلّ«ما»جرّ است از اعراب عطفا على قوله: لِذِكْرِ اللّٰهِ .و نافع و حمزه و عاصم به روايت مفضّل و حفص خواندند:«نزل»به تخفيف«زا»،على لزوم الفعل،و آنچه فرود آمد از حق[و باقى قرّاء به«نزّل»به تشديد،و آنچه خداى تعالى فروفرستاد از حق] (3).رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:اوّل چيزى كه از امّت[من] (4)بردارند خشوع باشد. وَ لاٰ يَكُونُوا ،[در او خلاف كردند] (5)،بعضى (6)گفتند:محلّ او نصب است عطفا على قوله: أَنْ تَخْشَعَ ،و التّقدير:ان (7)لا يكونوا (8)،و بعضى ديگر گفتند:نهى است و محلّ[او] (9)جزم است چه سقوط«نون»تثنيه و جمع و«نون»تأنيث براى نصب و جزم باشد،گفت:

مباشند (10)چنان كه آنان كه ما ايشان را كتاب داديم پيش از اين،يعنى جهودان و ترسايان،[و مثله فى احتمال الوجهين اعنى النّصب و الجزم،قوله تعالى: وَ لاٰ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ (11)،و قد مضى الكلام فيه] (12). فَطٰالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ ،روزگار بر ايشان دراز گشت از عهد پيغمبران،يعنى ايّام فتور دراز گشت.

فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ ،دلهاى ايشان سخت شد.

ربيع بن عميله (13)گفت از عبد اللّه مسعود كه او گفت:حديثى شنيدم از رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-كه از آن خوش تر حديث نشنيدم الّا كتاب

ص : 25


1- .كا:نزّل،گا:نزّل.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:فروفرستادند.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا:افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا:افزوده شد.
6- .اساس+ ديگر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .آد،كا:و أن.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:لا تكونوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس،آد،كا،گا:مى باشيد،با توجّه به ضبط كلمه«يكونوا»تصحيح شد.
11- .سورۀ بقره(2)آيه 42.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آد،كا،گا:ربيع بن عميره.

خداى تعالى،و آن آن است كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:[7-ر] چون عهد بنى اسرائيل به مدّت پيغمبران دراز شد دلها[ى ايشان] (1)سخت شد، كتابى از بر خود بنهادند بر مراد و هواى خود و آنچه ايشان را به دل خوش آمد،و تورات بازپس پشت افگندند،چه در او احكامى بود كه ايشان را خوش نبود به آن از نواهى و موانع،چنان كه حق تعالى گفت: نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ كِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ (2)،آنگه گفتند:اين نوشته بر بنى اسرائيل عرض كنند (3)،اگر قبول كنند فهو المراد و اگر نكنند بكشند (4)ايشان را، يعنى[بر] (5)احبار و علماى ايشان.[و] (6)گفتند:راى آن است كه فلان حبر كه از او عالم تر نيست بر او عرض بايد كردن،اگر او قبول كند كس رد نيارد كردن،و اگر او قبول نكند او را ببايد كشتن كه پس از آن كس بر شما اعتراض نيارد كردن.همه گفتند:راى اين است.آن حبر از اين حال خبر نداشت (7)،برفت و آياتى چند از تورات كه فرستادۀ خداى بود بر ورقى نوشت و بر سر وى نهاد و در گردن [افگند] (8)و در زير جامه.چون آن كفرۀ (9)بنى اسرائيل آمدند و كتاب محرّف خود آوردند (10)و بر او عرض كردند،او تقيّه را از (11)خوف ايشان دست برآن قرن نهاده گفت:اين كتاب خداست و تورات موسى است كه بدو انزله كرد و من بدو ايمان دارم،و مراد (12).آن بود كه در سر او بود (13)،ايشان شادمانه شدند و از بر او

ص : 26


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 101.
3- .آد،كا،گا:عرض كنيد.
4- .آد،گا:بكشيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و گا افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و گا افزوده شد.
7- .آد:بيافت،گا:يافت.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و گا افزوده شد.
9- .آد،كا،گا:جماعت كفره.
10- .آد،كا،گا:و كتابى كه آن ساختۀ ايشان بود بياوردند.
11- .آد،كا،گا:آن حبر از.
12- .آد،كا،گا+او.
13- .آد،كا،گا:كه او در آن قرن نهاده بود.

بيامدند (1)گروهى كه خواصّ (2)او بودند اين سرّ از او دانستند.چون او فرمان يافت، اين سرّ از او (3)آشكارا كردند.خلاف در ميان بنى اسرائيل افتاد،تا به هفتاد و اند فرقه ببودند،فرقه اى مصيب اصحاب ذى القرن (4)بودند (5)،آنان كه متابعت[اين] (6)قرن كردند.

مقاتل بن حيّان گفت:مؤمنان اهل كتاب را خواست كه پيش از رسول -صلّى اللّه عليه و آله-بودند. فَطٰالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ ،يعنى خروج النّبيّ-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-.مدّت ايشان دراز شد،يعنى آمدن رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-.دلهاشان سخت شد تا بدعت رهبانيّت بنهادند،چنان كه گفت: وَ رَهْبٰانِيَّةً ابْتَدَعُوهٰا مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ (7).و صومعه ها بساختند و راهب شدند.بعضى بر دين عيسى بماندند و ايشان اندكى بودند و بيشتر برگشتند و ايشان آن (8)بودند كه خداى تعالى ايشان را فاسق خواند.

محمّد بن كعب گفت:جماعتى از صحابه در مكّه در سختى و قحطى (9)بودند،چون به مدينه آمدند در خصب و فراخى افتادند،بطر گرفت ايشان را دلهاشان سخت شد.

أبو وائل بن بكر روايت كرد كه عيسى-عليه السّلام-گفت كه:بسيار مگوييد الّا ذكر خداى تعالى،كه دلهاتان سخت شود و دل سخت (10)دور باشد از رحمت خداى تعالى (11)،و لكن شما ندانيد.آنگه گفت:در گناه مردمان منگريد چون خداوندان،و در گناه خود نگريد چون بندگان كه مردمان دواند:صاحب

ص : 27


1- .آد،كا:بازگرديدند.
2- .آد،گا:خاص.
3- .آد،كا،گا:آن حديث.
4- .كا:ذى القرنين.
5- .آد،كا،گا+يعنى ما كان في ذلك القرن.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ حديد(57)آيۀ 27.
8- .آد،كا:آنان.
9- .آد،كا:قحط.
10- .آد،كا،گا:سخت دل.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عافيت و صاحب بلا.بر اهل بلا رحمت كنيد و بر اهل عافيت خداى را شكر كنيد.

فضل بن موسى الشّيبانىّ گفت:سبب توبۀ فضيل بن عياض آن بود كه او كنيزكى را دوست داشتى،شبى وعده داد كه او بر او شود (1)،او به ديوارى بر رفت و به بام خاست تا بر او شود (2)،از سراى او آوازى بر آمد كه كسى مى خواند (3):

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّٰهِ .اين آيت بر دل او آمد (4).

ساعتى بگريست،گفت:بلى و اللّه قد أنى،آرى و اللّه كه وقت آمد كه دل من نرم شود براى ذكر خداى.آنگه بازپس آمد و در ويرانه شد (5)تا آنجا بخسپد.جماعتى آنجا فرود آمده بودند،با يكدگر مى گفتند:اى قوم بيدار باشيد كه امشب فضيل بر راه است،نبايد تا (6)راه ما بزند و فضيل راهزن بود،با خويشتن گفت:نبينى كه بندگان خداى از من چگونه مى ترسند!بار خدايا توبه كردم، و علامت توبه ام آن است كه در خانۀ تو كه مسجد الحرام است مجاور باشم.

آنگه او آواز داد كه:يا قوم فضيل عياض منم،از من مترسيد كه من بر سر آن نيستم كه تا امروز بودم،آنگه ازآنجا بيرون آمد و به مكّه (7)رفت[7-پ]و مجاور بنشست.

عبد اللّه مبارك را پرسيدند كه:چنان فاسقى متهتّك كه تو بودى سبب توبۀ تو چه بود؟گفت:من سخت مولع بودم به خمر خوردن و بربط زدن.شبى از شبها در باغى بودم،خمر مى خوردم.بربط بر درختى نهادم و بخفتم.نيم شب از

ص : 28


1- .آد:وعده داد كه پيش او شود،كا:وعده داشت كه به بر او شود.
2- .آد:او خواست كه به راه بام نزديك او شود.
3- .آد،كا:آواز قرآن خواندن شنيد،چون استماع كرد اين آيت شنيد كه.
4- .آد،كا:در او اثر كرد.
5- .آد،كا:خرابه اى شد.
6- .آد،كا،گا:كه.
7- .آد،كا:بيرون آمد و در قصد راه ايستاد تا.

خواب در آمدم،برخاستم تا بربط برگيرم (1)،از شاخ درخت آواز مى آمد كه: أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّٰهِ .آن آواز مرا لغطى (2)شد بترسيدم و توبه كردم و سبب توبه و زهد من اين بود (3).

اِعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،گفت:بدانيد كه خداى تعالى زمين را زنده كند پس ازآن كه مرده باشد از سرما در فصل زمستان. قَدْ بَيَّنّٰا لَكُمُ الْآيٰاتِ ، بيان كرديم براى شما آيات را و بيّنات را و ادلّه را. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ،تا همانا عقل (4)كار بنديد و بر مقتضى عقل كار كنيد.

إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقٰاتِ ،ابن كثير و عاصم به روايت ابو بكر خواندند و مفضّل«مصدّقين»به تخفيف«صاد»در هر دو كلمه من التّصديق،معنى آن كه انّ المؤمنين و المؤمنات،و باقى قرّاء به تشديد هر دو«صاد»خواندند،و [اصل] (5)او متصدّق بوده است،«تا»را در«صاد»ادغام كردند،و مثله:المزمل، المدثر.و ابىّ كعب (6)خواند:انّ المتصدّقين و المتصدقات (7)،مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده. وَ أَقْرَضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً ،و اگر گويند:چگونه عطف كرد فعل را بر اسم؟گوييم از اين دو جواب گفتند:يكى آن كه«الف»و«لام»در «مصّدّقين» (8)و«مصدّقات» (9)به معنى«الّذين»است،و تقدير كلام آن است كه:

إنّ الّذين تصدقوا و اقرضوا اللّه.و جواب دوم آن كه:«الّذين»مضمر است في قوله: أَقْرَضُوا اللّٰهَ ،و التّقدير:و الّذين اقرضوا اللّه قرضا حسنا،[و نيز ممكن است كه

ص : 29


1- .آد،كا+و بر سر كار شوم.
2- .آد،كا،گا:لطفى،چاپ شعرانى(46/11):وعظى.
3- .آد،كا،گا+ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ ،و بسيارى از ايشان فاسق بودند.
4- .آد،كا+را.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:ابىّ بن كعب.
7- .اساس+در اين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .آد،كا،گا:متصدّقين.
9- .آد،كا،گا:متصدّقات.

«واو»حال باشد،عطف نباشد.و بر اين قول بايد تا«قد»تقدير كنند،يعنى و قد أقرضوا اللّه قرضا حسنا.و پيش از آن خداى را قرض داده باشند و اين نيز وجهى نيكوست] (1)،گفت:آنان صدقه دهند از مردان و زنان و قرض دهند به خداى تعالى يعنى صدقات دهند به درويشان و مال بذل كنند در طاعت خداى از عمارت مسجدها و رباطها و پلها (2)و انواع خيرات و مبرّات.و براى آن قرض خواند آن را كه دهنده توقّع عوض كند كالقارض من المستقرض (3)،قرضى نيكو يعنى دادنى على ما امر اللّٰه به،بر وجهى هركدام نيكوتر. يُضٰاعَفُ لَهُمْ ،مضاعف كنند (4)ايشان را آنچه كرده باشند،يعنى ثواب و جزاى عمل ايشان.[ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ ] (5)،و ايشان را مزدى و ثوابى باشد با كرامت.و قوله: يُضٰاعَفُ ،خبر«إنّ» است.ابن كثير و ابن عامر و ابو جعفر خواندند:«يضعّف»به تشديد«عين»من التّضعيف (6).

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ،گفت:آنان كه ايمان آرند (7)به خداى تعالى و پيغمبران او بگروند و تصديق كنند. أُولٰئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدٰاءُ ،ايشان صدّيقان باشند،و«صدّيق»آن بود كه كار او همه صدق بود،و فعّيل بناى مبالغه، باشد،نحو شرّيب و سكّير و خمّير (8)،و شهيدان باشند به نزديك خداى تعالى، يعنى ثواب ايشان ثواب شهيدان باشد و صدّيقان. لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ،ايشان را

ص : 30


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:پولها/پلها.
3- .اساس+و نيز ممكن است كه«واو»حال...و اين نيز وجهى نيكوست،كه با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:مضاعف كند،با توجّه به كا تصحيح شد.
5- .اساس:و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به معنى ترجمه آيه،از قرآن كريم افزوده شد.
6- .آد،كا،گا+ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ ،و ايشان را مزدى باشد با كرامت.
7- .آد،كا،گا:دارند.
8- .آد،كا،گا+ وَ الشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ .

باشد نورشان و مزد و ثوابشان.

علما خلاف كردند در نظم اين آيت.بهرى گفتند: أُولٰئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ ،آنجا (1)وقف بايد كرد (2). وَ الشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،«واو»استيناف راست و او كلامى است مبتدا و رفع او بر ابتداست،و قوله: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ،در جاى خبر اوست،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و مسروق و جماعتى (3)علما.بعضى ديگر گفتند:متّصل است به كلام پيشين و«واو» عطف راست،آنگه در معنى او خلاف كردند.ضحّاك گفت:آيت در (4)قومى آمد مخصوص از مؤمنان كه همه شهيد شدند.و بعضى ديگر گفتند:آيت در جملۀ مؤمنان آمد و معنى آن كه:ثواب ايشان ثواب صدّيقان و شهيدان باشد.

عبد اللّٰه مسعود گفت:مقاتلان بر وجوهند:يكى آن باشد كه قتال براى آن كند تا مكان او مردمان ببينند و دانند و شجاعت او[8-ر]معروف شود ميان مردمان،و بعضى آن باشند كه براى طلب دنيا و طمع غنيمت كنند،و بعضى آن باشند كه براى خداى كنند،و بسيار كس بر بستر بميرند كه ايشان ثواب شهيدان يابند.آنگه اين آيت برخواند: وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ أُولٰئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدٰاءُ .مجاهد گفت:هر مؤمنى صدّيق باشد و شهيد،آنگه اين آيت بر خواند.عبد اللّٰه عبّاس گفت به روايتى ديگر كه:مراد به اين آيت پيغمبرانند كه ايشان شهدااند،[و شهداء] (5)جمع شهيد[باشد] (6)يعنى گواهان (7)كه هم راستگيرانند (8)و

ص : 31


1- .آد،كا،گا:اين.
2- .آد،كا،گا:كردن.
3- .آد،كا،گا+از.
4- .آد،كا،گا+حقّ.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:به معنى گواهى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .كا،گا:راستگيرند.

هم گواهان اند (1). وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَحِيمِ ،و آنان كه كافر باشند و تكذيب آيات ما كنند ايشان (2)اهل دوزخ اند.

اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ ،گفت:بدانيد كه زندگانى دنيا بازى كودكان است و لهو و بطر (3)جوانان است و زينت زنان است و تفاخر اقران است و تكاثر توانگران است،يعنى به اين ماند.و گفتند:«ما»زيادت است،و گفتند:كافّه است.و تَفٰاخُرٌ بَيْنَكُمْ ،و فخر آوردن است ميان شما و مفاخرت و مباهات است در بسيارى مالها و فرزندان،و بعضى اهل اشارت گفتند:لعب كلعب الصّبيان،و لهو كلهو الفتيان،و زينة كزينة النّسوان،و تفاخر كتفاخر الاقران،و تكاثر كتكاثر الدّهقان.و حضرت اميرالمؤمنين على -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-عمّار ياسر را گفت:يا عمّار!بر دنيا اندوه مخور كه جملۀ لذّات دنيا شش است:مطعوم است و مشروب و مشموم و ملبوس و منكوح و مركوب.امّا شريف ترين طعام او انگبين است و آن لعاب مگسى است،و معظم (4)شراب او آب است و همه حيوانات در او يكى اند،و شريف ترين مشموم او مشك است و او خون آهويى است،و نبيل ترين مركوبش اسب است و مردان را بر پشت او هلاك رسد،و نيكوترين ملبوس او ديباست و آن بافتۀ كرمى است،و معظم منكوح او (5)زنانند و آن

مبال في مبال است،پس دنيا را چه خطر باشد! در خبر است كه:روزى رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بگذشت به بزغالۀ مرده اى گوش بريده،گفت:كه خواهد كه اين را بخرد به درمى؟گفتند:يا رسول اللّٰه،اگر زنده بودى هم درمى نه ارزيدى به اين عيب كه دارد،فكيف كه

ص : 32


1- .آد،كا،گا:هم گواه.
2- .آد،كا،گا+از.
3- .آد،كا،گا:طرب.
4- .آد،كا،گا:معظم تر.
5- .آد،كا،گا:و بهتر منكوح دنيا.

مرده است!گفت:دنيا بر خداى خوارتر است ازآن كه اين بر اهلش.

در خبر است كه:رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شترى بود آن را عضباء گفتندى،با هيچ شتر مسابقه نكردى الّا (1)سبق بردى.روزى اعرابى (2)بيامد بر شترى جوان و با او مسابقه كرد و شتر اعرابى سبق ببرد ناقۀ عضباء را.صحابۀ رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (3)-دلتنگ شدند.رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:دل خوش داريد،

انّ حقّا على اللّٰه ان لا يرفع شيئا من الدّنيا الّا وضعه ،بر خدا واجب است كه هيچ چيز از دنيا (4)رفيع نكند و الّا وضيع بكند (5)آن را.و زاهدى را گفتند:دنيا را وصفى كن براى ما،گفت:هى جمّة المصائب رنقة المشارب لا تمتّع صاحبا بصاحب،گفت:مصيباتش بسيار است و مشاربش تيره است و دوستى را به دوستى برخوردارى ندهد،و لابن دريد (6):

و من عادة الأيّام انّ صروفها***اذا سرّ منها جانب يبك جانب

و[قال] (7)الآخر:

هى الدّنيا تقول بملإ فيها***حذار حذار من بطشي و فتكي

و لا يغرركم حسن (8)ابتسامي***فقولي مضحك و الفعل مبكى

ثابت بن سعيد گفت:دنيا چون دنبال كژدم است كه در او الّا نيش و زهر نيست.مأمون گفت:اگر دنيا را پرسند كه خود را وصفى كن،از اين بليغتر نگويد كه شاعر گفت:

اذا امتحن الدّنيا لبيب تكشّفت***له عن عدوّ في ثياب صديق

ص : 33


1- .آد،كا،گا:كه.
2- .گا:اعرابيي.
3- .آد+از آن.
4- .كا،گا:هر چيز كه آن را در دنيا.
5- .كا،گا:رفعتى داد وضيع كند.
6- .آد،كا:قال ابن دريد فى هذا المعنى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا،گا:طول.

و للآخر فيها:

و التذّ ما أهواه و الموت دونه***كشارب سمّ في اناء مفضّض

و للآخر فيها (1):

أراها و ان كانت تحبّ كانّها***سحابة صيف عن قليل تقشّع

و للآخر فيها:

لا تلهينّك دنيا طال ما لعبت***بالنّاس قبلك أيّما لعب

غرّارة اهلها منها على وجل***اىّ امرئ بسهام الدّهر لم يصب

آنگه حق تعالى مثل زد او را گفت: كَمَثَلِ غَيْثٍ ،گفت:چون بارانى است [8-پ]كه در وقت حاجت ببارد،براى آن غيث خوانند[اين باران را] (2)،كه غياث خلق باشد و فريادرس بود،و بر توسّع ابر را غيث خوانند چنان كه باران را و ابر را سماء خوانند،گفت:دنيا به ابرى ماند كه در وقت حاجت بارانى ببارد،آنگه چندانى نبات نيكو رايق از او پديد آيد (3)كه برزگران (4)را به عجب آرد،آنگه روزى چند برآيد و ايّام ربيع بگذرد و اعتدال هوا و باران منقطع شود و تابستان گرم شود و آفتاب بالا گيرد. ثُمَّ يَهِيجُ (5)،آنگه آن نبات خشك شود. فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ،تو آن را زرد بينى،[سبزى] (6)و طراوت و آب و رونق (7)از او برود (8). ثُمَّ يَكُونُ حُطٰاماً ،آنگه پوسيده و شكسته شود.و اصل كلمه از «حطم»است و هو الكسر.باد آن را در عالم ببرد و بپراگند و متلاشى شود و از او هيچ نماند (9): وَ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِيدٌ ،و صاحب و جامع و طالب او را بغير

ص : 34


1- .آد،كا:و قال آخر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا+ أَعْجَبَ الْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ .
4- .آد،كا،گا:برزيگران.
5- .اساس+فتريه مصفرّا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت حذف شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا+نضارت.
8- .كا:ازو ببرد.
9- .كا:بنماند.

حلّه (1)عذابى سخت بود در قيامت.و اگر از وجه حلال طلب كرده باشد و به حلال قناعت كرده باشد و از آن تعدّى نكرده باشد به حرام،نه در جمعش نه در انفاقش از رضاى خداى تعالى در گذشته نباشد (2)،او را از خداى تعالى آمرزش باشد و خشنودى.آنگه[گفت] (3):بر جمله دان (4)كه زندگانى دنيا هيچ نيست الّا غرور و سراى فريفتن.

سٰابِقُوا ،آنگه گفت براى تحريض مكلّفان بر طلب مغفرت و رضاى خداى:مسابقت كنيد و بشتابيد به آمرزش خداى تعالى به افعالى (5)از توبه و طاعات كه شما را به آمرزش رساند و جنّت و بهشتى كه عرض او چندان است كه عرض و پهناى آسمانها و زمين،[يعنى] (6)چون عرض او چندين باشد،طول او بنگر تا چند باشد.

در خبر است كه:روزى (7)جبرئيل-عليه السّلام-خواست تا طول بهشت بداند،چند هزار سال مى پريد،بماند.از خداى تعالى (8)قوّت خواست.خداى تعالى قوّتش زيادت كرد.مدّتى ديگر مى پريد تا چند بار مدد خواست و خداى تعالى او را قوّت داد (9)،گفت:بار خدايا بيشتر گذشته ام (10)يا بيشتر مانده؟حورى از خيمه آواز داد كه (11):يا روح اللّٰه،چرا خويشتن را مى رنجانى؟چندين هزار سال است كه (12)مى پرى،هنوز از ملك من بيرون نشدى.جبرئيل گفت:تو كيستى؟ گفت:من حورى ام از حوريان كه مؤمنى را باشم از مؤمنان.

ص : 35


1- .آد،كا:من غير حلّة.
2- .آد،كا:در نگذشته باشد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا:دانيد.
5- .آد،كا،گا:يعنى به افعالى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا،گا:وقتى.
8- .آد+مدد و،كا،گا+مدد.
9- .آد،كا،گا:مى داد.
10- .آد،كا،گا:گذاشته ام.
11- .آد،كا،گا:آواز داد و گفت.
12- .آد،كا،گا:تا.

در حكايت الصّالحين (1)مى آيد كه:زاهدى بود از جملۀ زهّاد،به نماز شب برخاستى (2)و نماز كردى و قرآن خواندى.چون به آيتى (3)وعيد رسيدى،آن آيت باز مى خواندى و تكرار مى كردى و مى گريستى.شبى از شبها به اين آيت رسيد كه:

وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا كَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،مى خواند و مى گريست.بر ديگر روز همسايگان او گفتند:هر شب بر آيت وعيد مى گريستى (4)،امشب بر آيت وعد (5)مى گريستى؟گفت:براى آن كه خداى تعالى مى گويد:[مرا] (6)بهشتى است كه پهناى او چند آن است كه پهناى آسمان و زمين،چندان كه نگاه مى كنم (7)مرا آنجا جاى (8)قدم نيست.

أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ،ببجارده اند (9)براى آنان كه به خداى ايمان دارند و به پيغامبران او. ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ ،اين نعمت و فضل خداى است. يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ ،به آن كس (10)دهد كه او خواهد،براى آن كه اگرچه ثواب واجب است و به استحقاق باشد،خداى تعالى به تكليف كردن و اسباب (11)مقدّمات،به او (12)متفضّل است،براى آن گفت: ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ.وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ،و خداى تعالى خداوند فضل و بزرگوارى است.

مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِيبَةٍ ،گفت:نرسد هيچ مصيبت در زمين از قحط و تنگى و آفت و هلاك زرع و ثمار. وَ لاٰ فِي أَنْفُسِكُمْ ،و نه در نفسهاى شما از بيمارى (13)و دردها و رنجها و دلتنگيها.شعبى گفت:مراد به مصيبت هر چيزى است كه به

ص : 36


1- .آد،كا،گا:حكايات صالحان.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:برخواستى/برخاستى.
3- .آد،كا:آيت.
4- .آد،گا:كه تو گريه بر آيۀ وعيد مى كردى ديشب.
5- .آد+چرا.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا،گا:مى نگرم.
8- .آد،كا،گا+يك.
9- .آد،گا:آماده كرده اند.
10- .آد،كا،گا:بدان كس.
11- .آد،گا:و به اسباب و.
12- .آد،كا،گا:مقدمات او ساختن.
13- .اساس+تندرستى،با توجّه فحواى كلام زايد مى نمايد.

مردم رسد از خير و شر و نيك و بد و بيمارى و تن درستى و تنگى و فراخى و خرّمى و دژمى،بيانش قوله تعالى: لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ (1)-الآية.

إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ ،الّا در كتاب است،يعنى در لوح محفوظ. مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا ،از پيش آن كه ما بيافريديم آن را.خلاف كردند[9-ر]در آن كه آن (2)ضمير راجع با چيست (3).بعضى گفتند:راجع است با زمين،[يعنى] (4)پيش ازآن كه [ما] (5)زمين آفريديم (6).بعضى[دگر] (7)گفتند:راجع است با«انفس».عبد اللّٰه عبّاس گفت:راجع است با«مصيبت».بر اين قول كلمه اى مخصوص باشد به افعال خداى تعالى.أبو العاليه گفت:راجع است با نسمه و هى النّفس. إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيرٌ ،آن بر خداى تعالى آسان است،هم خلق آن و هم حفظ آن و هم دفع آن.

لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ ،گفت:تا دلتنگ نشويد بر آنچه از شما فايت شود و خرّم نشويد بر آنچه خداى داد شما را.و عامۀ قرّاء خواندند به«الف ممدود»من الايتاء الّذي هو الإعطاء،و ابو عمرو خواند:بما أتاكم به«الف»مقصور من الاتيان،و ابو عبيده (8)اين اختيار كرد للزوم الفعلين، گفت:تا هر دو فعل لازم باشد-اعنى فوت و اتيان.عكرمه گفت:[هيچ كس] (9)نباشد كه او را خرّمى و دژمى نباشد،بايد تا (10)در حال خرّمى شاكر باشد و در حال دژمى صابر.عبد اللّٰه مسعود گفت:اگر پاره اى آتش بر من افگنند تا از من چندان كه بدو رسد بسوزد دوستر دارم ازآن كه آن را كه باشد گويم كاشكى تا نبودى،يا

ص : 37


1- .سورۀ حديد(57)آيه 23.
2- .آد،كا:اين.
3- .آد،كا،گا:كيست.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .گا:بيافريديم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا،گا:ابو عبيد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،كا،گا:كه.

آن چيز كه نباشد گويم كاشكى تا بودى،و متنبّئ گويد (1)-شعر:

لا اشرئب الى ما لم يفت طمعا***و لا أبيت على ما فات حسرانا

و لا أسرّ بما غيرى الحميد به***و لو حملت الىّ الدّهر حملانا (2)

و قاضى ابو الحسن علىّ بن عبد العزيز الجرجانىّ گويد اين معنى در قصيده اى-شعر:

و انّى اذا ما فاتنى الأمر لم أبت***أقلّب كفّي اثرة متندّما

و لكنّه ان جاء عفوا قبلته***و ان مال لم اتبعه هلاّ و ليتما

و حضرت امام جعفر صادق-صلوات اللّٰه و سلامه عليه-گفت (3):

يا بن آدم مالك تأسّف على مفقود لا يردّه اليك الفوت و ما لك تفرح بموجود لا يتركه في يديك الموت، گفت:چرا غمناك مى شويد بر مفقودى كه چون فوت شوى با تو نيايد.و چرا خرّم مى باشيد به موجودى كه مرگ آن را به تو رها نكند.بوذرجمهر را گفتند:

يا حكيم،چرا دلتنگ نشوى بر آنچه فايت شود و خرّم نشوى به آنچه به تو آيد؟ گفت:براى آن كه فايت را تلافى نتوان[كردن] (4)به عبرت و حاصل را استدامت نتوان كردن به حبرت (5).

فضيل گفت در اين معنى:الدّنيا مفيدة مبيدة (6)،دنيا فايده دهنده است و ستاننده،و آنچه بستاند بازندهد،و آنچه بدهد زود بستاند (7).حسين بن الفضل گفت:خداى تعالى به اين آيت خلقان را تنبيه كرد (8)بر آنكه بر فايت صبر كنند و برپاينده خرّم نباشند،يا دست از هر دو بدارند و به قضاى او راضى شوند.

قتيبة بن سعيد گفت:در بعضى أحياء عرب شدم،صحرايى ديدم پر از

ص : 38


1- .آد،كا،گا:قال المتنبّى.
2- .آد،كا،گا:ملأنا.
3- .آد،كا،گا:صادق-عليه السّلام-گفت.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا:حيرت.
6- .آد،گا:تفيد و تبيد و تأخذ و لا تعيد.
7- .آد،كا:بازستاند.
8- .آد،كا،گا:حث كرد.

شتر مرده چندان كه آن را عدد ندانستم.عجوزى (1)را ديدم،پرسيدم كه (2):اين شتران كه را بودند؟گفت:آن پير (3)را كه برآن تل نشسته است و پشم مى تابد.

برفتم و گفتم:يا پير،اين همه تو را بوده است؟گفت:به نام من بوده است.گفتم:

چه رسيد اينان را؟گفت:آن كه داد بستد (4).گفتم:در اين باب چيزى گفتى؟ گفت:بلى دو بيت گفته ام.گفتم:چيست آن؟گفت-شعر:

و الّذي انا عبد من خلائقه***فالمرء (5)في الدّهر نصب الرّزء (6)و المحن

ما سرّنى أنّ (7)ابلي في مباركها***و ما جرى من قضاء اللّٰه لم يكن

سلام خوّاص گفت:هركه او خواهد كه هر دو سراى او را باشد،بايد تا با طريقت ما آيد تا دنيا و آخرت در دست او نهند.گفتند:طريقت (8)شما چيست؟ گفت:رضا به قضا و مخالفت هوا،آنگه اين بيتها بگفت-شعر:

لا تطل الحزن على فائت (9)***فقل ما يجدي عليك الحزن

سيّان محزون على ما مضى***و مظهر حزنا لما لم يكن

وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ ،و خداى تعالى دوست ندارد هر متكبّرى فخركننده را.

اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبُخْلِ ،[آنگه وصف كرد متكبّران فخركننده را.و] (10)محلّ«الّذين»جرّ است به صفت«مختال فخور»،گفت:آنان كه بخل

ص : 39


1- .آد،كا،گا:عجوزه اى.
2- .آد،كا،گا:ديدم،گفتم.
3- .آد،كا،گا:پيرمرد.
4- .آد،كا،گا:آن كس كه داد،بازستاند.
5- .كا:الدّهر.
6- .آد،كا،گا:الرّرء.
7- .اساس:موت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:طريق،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .كا:على الفائت.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كنند و مردمان را بخل فرمايند،خود اختيار خير نكنند و مردمان را رها نكنند [9-پ]تاخير كنند. وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ،و هركه برگردد،از راه خداى تعالى اعراض كند و عدول نمايد (1)،خداى تعالى بى نياز است و پسنديده.

و«حميد»فعيل است به معنى محمود.مدنيان و شاميان«هو»نخواندند بل:

و من يتول فان الله الغنى الحميد خواندند (2).

لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ ،حق تعالى گفت:ما فرستاديم رسولان خود را به حجّتها و ادلّه و معجزات. وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْكِتٰابَ ،و فروفرستاديم كتاب براى بيان شرايع. وَ الْمِيزٰانَ ،و ترازو براى راستى و انصاف.و گفتند:«ميزان»خود كنايت است از عدل،و همچنين تفسير دادند بعضى مفسّران ترازوى قيامت را. لِيَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ ،تا مردمان قيام كنند به عدل و انصاف و راستى. وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ ، و فروفرستاديم آهن كه در او شجاعتى و سختى سخت (3)هست.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:آدم از بهشت پنج چيز بياورد از آهن (4):گزين (5)و سندان و كلبتين و مثقب (6)و سوزن.اهل معانى گفتند:مراد آن است كه آهن از معادن بيرون آورديم براى شما تا از او آلتى كه (7)خواستيد بسازيد (8)به وحى و اعلام من.و معنى آيت آن است كه نزلى براى شما كردم،و مثله قوله: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعٰامِ ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ (9).

عبد اللّٰه عمر گفت رسول خداى گفت (10):خداى تعالى چهار بركت از

ص : 40


1- .آد،كا،گا+پس.
2- .آد،كا:مدنيان و شاميان خوانند:فإنّ اللّٰه الغنىّ-بى هو.
3- .آد،كا،گا:ندارد.
4- .آد،كا،گا:از آهن بياورد.
5- .آد،كا،گا:گذين.
6- .آد،كا،گا:مطرقه.
7- .آد،كا،گا:آلاتى.
8- .آد،كا،گا:بساختيد.
9- .سورۀ زمر(39)آيۀ 6.
10- .كا:عبد اللّٰه عمر گفت از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-كه او گفت.

آسمان فرستاد (1)،آب و آتش و نمك و آهن.و بيشتر اهل علم برآنند كه تيغ خواست،لقوله تعالى (2): فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ ،در او شجاعتى هست سخت.و اين به تيغ لا يقتر است ازآن كه (3)به سوزن و گزين (4).و در اخبار اصحاب ما آمده است كه مراد به اين آهن ذو الفقار است كه براى رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از آسمان فروفرستاد (5)،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به حضرت على -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-داد تا در پيش او به آن قتال مى كرد.و در اخبار مخالفان اقوال مختلف آمد:در روايتى آن است كه حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-روايت كرد كه جبرئيل-عليه السّلام-به نزديك رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آمد و گفت:يا رسول اللّٰه،در يمن صنمى است (6)در آهن گرفته،كس (7)بفرست و بفرماى تا آن صنم بشكند و از آهن او دو تيغ سازند كه بدو قتال كنند (8).

اميرالمؤمنين (9)گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مرا بخواند و آنجا فرستاد.من برفتم و آن صنم بشكستم و آهن او پيش رسول آوردم (10)،از او دو تيغ ساختند:يكى را مخذوم نام كرد و يكى را ذو الفقار،و به من داد تا بدو (11)قتال مى كردم.روز احد رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مرا گفت:

لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتى الّا عليّ.

و روايتى ديگر آن است كه:ذو الفقار تيغ عاص بن منبّه السّهمىّ بود،

ص : 41


1- .آد،گا:فروفرستاد،كا:فروفرستاده.
2- .كا:به قرينۀ قول او آن كه.
3- .آد،كا،گا:لا يقتر است كه.
4- .كا،گا:كذين.
5- .كا،بفرستاد،كا:از آسمان فرستاد.
6- .آد،كا،گا:هست.
7- .آد،كا،گا:كسى را.
8- .آد،كا،گا:تا بدو قتال مى كنند.
9- .آد،كا+عليه السّلام.
10- .آد،كا،گا+بفرمود تا.
11- .آد،كا،گا:بدان تيغها.

حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه (1)-او را بكشت و آن تيغ برگرفت در غزاة (2)بدر.و روايت ديگر آن است كه:ذو الفقار از جملۀ آن شمشيرها بود كه بلقيس به هديّه به سليمان فرستاد به دست منبّه بن الحجّاج السّهمىّ افتاد (3)، حضرت اميرالمؤمنين او را بكشت روز بدر و تيغ برگرفت.

روايت چهارم آن است كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شاخى از درختى بگرفت (4)و به اميرالمؤمنين داد كه به او قتال كن (5).در دست آن حضرت تيغى (6)شد و آن ذو الفقار بود (7).قول (8)پنجم آن است كه:جبرئيل از آسمان آورد،و اين در روايات ما ظاهرتر است لقوله: فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ .

داود بن على گفت:نزديك ناصر حق (9)بودم به طبرستان،تيغى نيكو پيش او نهاده بود و بر او اين بيتها نقش كرده-شعر:

عندي اذا كره الفتى حبّ الحياة من النّزال***سيف تشقّ له النّساء جيوبهنّ على الرّجال

ماض كأنّك تنتضي من جفنه رقراق آل***متردّد فيه الفرند تردّد الماء الزّلال

آثاره ينسبنه للعين من قبل السّؤال

وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ ،گفت:در آهن منافع است مردمان را اگر بر عموم اشارت به آهن است منافع عام تر باشد،و اگر مراد تيغ است منافعى بود كه مختص باشد بدو[10-ر].و دليل ديگر بر آنكه مراد به آهن تيغ است،قوله: وَ لِيَعْلَمَ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ،و تا خداى بداند كه كيست كه خداى را و پيغمبران (10)را يارى كند بر ظهر الغيب.و معنى«ليعلم اللّٰه»آن (11)است كه خداى تعالى به اين

ص : 42


1- .كا:على-عليه السّلام.
2- .كا،گا:روز.
3- .كا+روز بدر.
4- .آد،گا:شاخى از تيغى برگرفت.
5- .آد،كا،گا:داد،گفت به اين قتال مى كن.
6- .آد،كا،گا:در دست او همچو تيغى.
7- .آد،كا،گا:آن را ذو الفقار گفتند.
8- .آد،كا،گا:روايت.
9- .آد،كا،گا:ناصر الحق.
10- .آد،گا+او.
11- .آد،كا،گا:و مراد به اين معنى آن.

فعل معاملۀ مختبران كند چون كسى كه نداند تا بداند. إِنَّ اللّٰهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ،خداى تعالى قوى و عزيز است (1).

آنگه گفت: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِيمَ ،ما (2)بفرستاديم نوح را در عهد او و ابراهيم را در روزگار او. وَ جَعَلْنٰا ،و كرديم در فرزندان ايشان پيغمبرى و كتاب،يعنى فرزندان ايشان را كتاب داديم و پيغمبرى داديم. فَمِنْهُمْ ،از فرزندان ايشان بهرى مؤمن و مهتدى و راه راست يافته بودند (3)،و بسيارى از ايشان فاسق بودند.

ثُمَّ قَفَّيْنٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ بِرُسُلِنٰا ،آنگه براثر ايشان بفرستاديم رسولان ما را.و «تقفيه»،تفعله باشد از قفا. وَ قَفَّيْنٰا ،و از پس ايشان عيسى (4)مريم بفرستاديم و كتاب انجيل به او داديم. وَ جَعَلْنٰا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً ،و كرديم در دل آنان كه پسر او بودند رأفت و رحمت و بخشايش.و رأفت و رحمت (5)يكى باشد و براى اختلاف لفظ تكرار كرد،كالنّأى و البعد. وَ رَهْبٰانِيَّةً ،عطف نيست بر اسماء پيشين و نصب او بر«جعلنا»نيست،إنّما نصب او بر فعلى محذوف است كه اِبْتَدَعُوهٰا بر او دليل كند،و التّقدير ابتدعوا (6)رهبانيّة ابتدعوها،و مثله قوله:

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (7) .[و آنها كه گفتند:نصب او بر عطف است بر اسماء پيشين،و بعضى كه گفتند:نصب است بر«جعلنا»هر دو (8)خطاست] (9).

آنگه گفت:رهبانى (10)كه ايشان ابتداع و اختراع كردند از تلقاء نفس خود (11).

ص : 43


1- .آد،گا+و منيع و غالب.
2- .آد،كا،گا:و ما.
3- .آد،كا،گا+ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ .
4- .گا+پسر.
5- .آد،كا،گا+هر دو.
6- .اساس:ابتدعوها،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
7- .سورۀ يس(36)آيۀ 39.
8- .كا+وجه.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،كا،گا:رهبانيّتى.
11- .آد،كا،گا:كردند از نزديك خود.

مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ ،ما (1)بر ايشان ننوشتيم و بر ايشان فرض (2)نكرديم. إِلاَّ ابْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اللّٰهِ ،استثناء منقطع،المعنى (3)و لكن كتبنا عليهم ابتغاء رضوان اللّٰه، گفت:آنچه ما بر ايشان نوشتيم ننوشتيم الّا براى رضاى ما و اگرچه (4)ايشان ابتداع كردند. فَمٰا رَعَوْهٰا حَقَّ رِعٰايَتِهٰا ،ايشان مراعات نكردند آن را و نگاه نداشتند چنان كه بايست و واجب بود رعايت آن (5).

عبد اللّٰه مسعود گفت:رديف رسول بودم-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر چهار پاى (6)،مرا گفت:يا ابن امّ عبد!دانى كه ترسايان چگونه ابتداع رهبانى كردند؟ گفتم:خداى و رسولش (7)عالم تر.گفت:جبّارين (8)و گردن كشان بر ايشان مستولى شدند از پس عيسى-عليه السّلام-و معاصى آشكارا كردند و مؤمنان نتوانستند آن ديدن،با ايشان قتال كردند،تا سه بار جبّاران مؤمنان را هزيمت كردند و بسيارى را بكشتند،آن اندكى (9)كه بماندند گفتند:اگر ما ديگرباره[با ايشان (10)] قتال كنيم همه را بكشند و در جهان از ما كس نماند.تدبير آن است كه اين زمين به ايشان (11)رها بايد كردن و در عالم پراگنده شدن تا آنگه كه محمّدى كه (12)عيسى ما را بشارت داد بيرون آيد.برفتند و غارهاى كوه (13)جاى خود ساختند و آنجا مى بودند،آنگه بعضى از ايشان بر دين خود بايستادند و بعضى بدعتها نهادند،

ص : 44


1- .آد،كا،گا:كه ما.
2- .آد،كا،گا:فريضه.
3- .آد،كا،گا:استثناء منقطع است و المعنى.
4- .اساس:و لكن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كا،گا:او.
6- .آد،گا:چهارپايى.
7- .آد،كا،گا:رسول او.
8- .آد،كا،گا:جبابره.
9- .آد،كا،گا:اندك.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد:اين زمان به اينان.
12- .آد،كا،گا:آن محمّد كه.
13- .آد،كا،گا:غارها در كوه.

و ذلك قوله: (1)اِبْتَدَعُوهٰا مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ -الآية.آنگه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اين آيت بخواند،آنگه گفت:يا بن امّ عبد!دانى كه رهبانى (2)امّت من چه باشد؟گفتم:خداى و رسول (3)عالم تر.گفت:هجرت (4)و جهاد و نماز و روزه و حجّ و عمره و تكبير كردن خداى را بر پشته هاى (5)بلند.

عبد اللّٰه مسعود گفت يك روز در پيش رسول شدم،مرا گفت:يا بن مسعود! آنان كه پيش شما بودند بر هفتاد و دو فرقه شده اند (6)،سه از آن جمله ناجى اند و باقى هالك.يكى آنان كه در عهد عيسى برفتند،و دوم آنان كه با ملوك و جبابره قتال كردند،و گروهى آنان كه دين خود را از ايشان بگريزانيدند،و ايشان آنانند كه خداى تعالى در حقّ ايشان گفت: وَ رَهْبٰانِيَّةً ابْتَدَعُوهٰا مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اللّٰهِ ،آنگه گفت:هركه به من ايمان آورد از ايشان،فقد رعاها حق رعايتها،و آن كه (7)به من ايمان نياورد هالك شد.

و ضحّاك و عطيّه روايت كردند از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:خداى تعالى [قتال] (8)بر قوم عيسى نوشت پيش ازآن كه رسول ما ظاهر شد.چون (9)اهل حق كه مؤمنان بودند عدد ايشان كم شد و كافران بسيار شدند،مردم را رنج باستدند (10)و ايذاء كردند تا جماعتى از ايشان دين عيسى رها كردند[10-پ]،و گروهى كه بماندند بگريختند و با غارها شدند.

ص : 45


1- .آد،كا،گا+و رهبانيّة.
2- .آد:رهبانيّت.
3- .آد،كا،گا:رسولش.
4- .آد+راه.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:پشتهاى/پشته هاى.
6- .كا.فرقت شدند.
7- .آد،كا،گا+از ايشان.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا،گا:پس چون.
10- .كذا:در اساس،آد و ديگر نسخه بدلها:رنجه داشتند.

گروه اوّل آن بودند كه خداى تعالى[در حقّ ايشان] (1)گفت: فَمٰا رَعَوْهٰا حَقَّ رِعٰايَتِهٰا ،گروه دوم آن كه (2): فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ ،گفت:بداديم (3)آنان را كه ايمان آوردند از جملۀ ايشان مزد و ثوابشان كه مستحق بودند،و ايشان آنان بودند كه ما در دل ايشان رأفت و رحمت كرديم. وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ ، و بسيارى از ايشان فاسق اند و ايشان آنانند كه ابتدعوها و ما رعوها حقّ رعايتها.

و در نظم آيت و معنى او دو وجه گفتند:يكى آن كه مٰا كَتَبْنٰاهٰا ،در جاى صفت رهبانيّت است،أى غير مكتوبة عليهم،يعنى رهبانى كه ما بر ايشان ننوشتيم و فريضه نكرديم،بل ايشان از خويشتن به تكليف (4)بر خود نهادند از انفراد و انزوا در غارها و صوامع و زيادات رنجها كه تكليف به آن وارد نبود.و وجه ديگر آن كه: مٰا كَتَبْنٰاهٰا ،بريده است از كلام اوّل،و معنى مٰا كَتَبْنٰاهٰا عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اللّٰهِ ،ما بر ايشان ننوشتيم اين رهبانى الّا بر وجه رضاى خداى تعالى.پس[بر اين وجه] (5)بر ايشان مكتوب باشد على وجه رضوان اللّٰه.و بر وجه اوّل خود مكتوب نباشد بر ايشان بر هيچ وجه.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ ،گفت:اى آنان كه گرويده ايد از خداى بترسيد. وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ ،و ايمان آريد به رسول او يعنى محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم. يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ ،تا بدهد شما را دو بهره (6)از رحمت خود.و«كفل» نصيب باشد،و ابو موسى الأشعرىّ گفت:«كفل»ضعف باشد،كفلين اى ضعفين.

و آن كس كه نصيب گفت،[گفت] (7)معنى آن است كه:دو نصيب بدهد شما را،يكى

ص : 46


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:آنان كه.
3- .آد،كا،گا:ما بداديم.
4- .آد:بتكلّف.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:بهرى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

از ثواب بر ايمانتان به پيغمبران اوّل (1)،و يكى بر ايمانتان (2)به محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و گفتند[يكى بر ايمانتان به عيسى-عليه السّلام-و يكى بر ايمانتان به محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله.و گفتند] (3):«كفل»ضعف باشد به زبان حبشه.

ابن جرير گفت:اصل او آن است كه مرد سوار اكتفال كند به او يعنى چيزى بر كفل چهار پاى نهد از جامه و جز آن تا بنيوفتد،و كفالت ازآنجاست براى آن كه براى (4)تحصين (5)مال كنند چنان كه اين براى تحصين (6)مرد (7)كنند. وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً ،و شما را نورى مى دهد كه به آن برويد-يعنى قرآن.مجاهد گفت:هدى و بيان.سعيد جبير گفت:سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-جعفر بن ابي طالب را به حبشه فرستاد با هفتاد سوار[به نزديك] (8)نجاشى (9)، برفتند و دعوت كردند و ايشان اجابت كردند و ايمان آوردند.چون بازگشتند،چهل مرد از مردمان (10)حبشه دستورى خواستند از نجاشى تا پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آيند.نجاشى دستورى داد ايشان را.چون بيامدند،رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-غزات (11)احد در پيش بود و مسلمانان ضعيف حال بودند و محتاج.چون آن (12)بديدند،از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-دستورى خواستند،گفتند:يا رسول اللّٰه ما را مال بسيار است،دستور باش (13)تا برويم و مالى بياريم تا اين غازيان بر خود و احوال خود صرف كنند.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله

ص : 47


1- .آد،كا:يكى بر آنكه به پيغمبران نخستين ايمان آورديد.
2- .آد،كا،گا:دوم بر ايمان آوردن.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:آن(يحتمل بدان)،كا:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،آد:تخصيص،با توجّه به كا،گا تصحيح شد.
6- .اساس،آد:تخصيص،با توجّه به كا،گا تصحيح شد.
7- .آد،گا:مزد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا،گا+چون آنجا.
10- .آد،كا،گا:مردان.
11- .آد،كا،گا:غزاى.
12- .آد،كا،گا:چون ايشان چنان.
13- .آد:دستورى باشد،گا:دستور باشد.

و سلّم-گفت:روا باشد.برفتند و مال بياوردند و با مسلمانان به آن مساوا (1)كردند، خداى تعالى در حقّ ايشان آيت فرستاد: اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (2)،تا آنجا كه گفت: وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (3)،اين نفقه آن بود كه با[مردمان مواسات كردند.چون كافران اهل كتاب اين آيت بشنيدند كه: أُولٰئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمٰا صَبَرُوا (4)،بر] (5)مسلمانان فخر كردند،گفتند با مسلمانان[كه] (6):هركه از ما به كتاب ما و شما ايمان دارد،او را دو بهره مزد بود،و آن كه (7)به يك كتاب ايمان دارد او را يك بهره مزد بود.ما با شما راستيم از (8)مزد كه ما به كتاب خود ايمان داريم و شما به كتاب خود.شما را بر ما فضلى نيست.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ ،گفت:هر مؤمن متّقى را دو بهره از مزد بدهيم و بر سرى نورى كه به او راه برند و نيز آمرزش بر سرى.

در تفسير اهل البيت آمد كه:مراد به«كفلين»حضرت امام حسن و حضرت امام حسين اند-صلوات اللّٰه و سلامه عليهما (9)-و به«نور»حضرت [11-ر]اميرالمؤمنين (10)-صلوات اللّٰه و سلامه عليه-يعنى ايمان آريد به رسول و متّقى باشيد تا من شما را شفاعت حسن و حسين دهم و نور حضرت علىّ بن ابي طالب تا (11)بر صراط برآن برويد.

[در خبر است كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-جبرئيل-عليه السّلام-را گفت كه:امّت من بر صراط چگونه گذرند؟گفت:ندانم.برفت و بازآمد،

ص : 48


1- .كذا در اساس:مساوا/مساوى مساوات،آد،كا،گا:مواسات.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 52.
3- .سورۀ قصص(28)آيه 54.
4- .سورۀ قصص(28)آيه 54.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا،گا:كس.
8- .آد،كا،گا:در.
9- .اساس:عليه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،آد:حسن و حسين اند-عليهما السّلام.
10- .كا:على-عليه السّلام.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:

أنت تجوز على الصّراط بنور اللّٰه و علىّ بن ابي طالب يجوز على الصّراط بنورك و أمّتك تجوز على الصّراط بنور على،فنورك من نور اللّٰه و نور علىّ من نورك و نور امّتك من نور عليّ.و يغفر لكم ،و بيامرزد شما را.

وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است.] (1)لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتٰابِ ،سعيد جبير خواند:لكيلا يعلم،و«لا»صله است،و التّقدير ليعلم اهل الكتاب،و گفتند:اين«لا»اگرچه صله است در او شمّه اى از نفى است،و آن آن است كه اهل كتاب نمى دانند (2)،من اين براى آن كردم تا بدانند.و گفته اند:«لا»صله باشد در هر كلامى كه در ضمن او نفى بود و اگرچه مصرّح نباشد،چنان كه در اين آيت بيان كرديم،و مثله قوله[تعالى] (3): قٰالَ مٰا مَنَعَكَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ (4)،و قوله: وَ مٰا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهٰا إِذٰا جٰاءَتْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (5)،و قوله: حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (6).

أَلاّٰ يَقْدِرُونَ عَلىٰ شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ [أى لا يقدرون.«أن»ناصبه نيست بل مخفّفه است از ثقيله،و تقدير آن كه:«أنهم لا يقدرون على شىء من فضل الله».

گفت] (7):بدانند كه ايشان قادر نه اند بر هيچ چيز از فضل و نعمت خداى، بل (8)فضل و رحمت او به دست اوست.كلبي گفت:مراد به اين اهل كتاب بيست و چهار مردند كه (9)از يمن به مكّه آمدند،نه جهود بودند و نه ترسا بر دين پيغمبران ديگر بودند اسلام آوردند.ابو جهل ايشان را گفت:و فدى بوديد (10)شما

ص : 49


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا+كه.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.
5- .سورۀ انعام(6)آيه 109.
6- .سورۀ انبيا(21)آيه 95.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
8- .اساس:با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد،كا،گا:مردان اند.
10- .اساس:بديد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قوم خود را و بد قوميد[شما] (1).ايشان جواب دادند كه: وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْحَقِّ (2)-الآية.خداى تعالى ايشان را و مؤمنان اهل كتاب[را] (3)از اصحاب عبد اللّٰه سلام دو بهره مزد وعده داد،[پس] (4)ايشان بر اصحاب رسول فخر كردند،گفتند:ما از شما فاضل تريم،شما را يك مزد است و ما را دو مزد.

خداى تعالى اين آيت فرستاد (5)لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتٰابِ -الآية.

ابو موسى الاشعرىّ روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:هركه او را پرستارى باشد (6)او را شرع بياموزد و ادب نيكو بياموزد و آزادش بكند يا به زنى كند او را دو بار (7)مزد باشد،و بنده اى كه طاعت خداى دارد و طاعت سيّدش،و حقّ خداى و حقّ خواجه اش بگزارد (8)،او را دو مزد باشد،و مردى از اهل كتاب كه ايمان دارد (9)به آنچه عيسى آورد و آنچه محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (10)-او را دو مزد باشد.

قتاده گفت:اهل كتاب حسد بردند مسلمانان را،خداى تعالى اين آيت فرستاد.مجاهد گفت اهل الكتاب (11)گفتند:نزديك است كه پيغمبرى آيد از ما (12)حدّ زند و حكم راند و دستها و پايها برد.چون از عرب آمد (13)كافر شدند، خداى تعالى اين آيت فرستاد: لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتٰابِ (14)،تا بدانند اهل كتاب كه ايشان قادر نه اند بر فضل خداى يعنى به نبوّت (15). وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ ،و فضل كه نبوّت است به دست خداى است،به آن دهد كه او خواهد.و«أن»مخفّفه

ص : 50


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 84.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا،گا+كه.
6- .گا+و.
7- .آد،كا،گا:دوباره.
8- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بگذارد/بگزارد.
9- .آد،كا،گا:آورد.
10- .آد،كا،گا+آورد.
11- .آد،كا،گا:اهل كتاب.
12- .آد،كا،گا:بيرون آيد كه.
13- .آد:بيرون آمد.
14- .آد،كا،گا+گفت.
15- .آد،كا،گا:بر فضل خدا و فضل كه نبوّت است.

است (1)از ثقيله عمل نصب نكند،براى آن«نون»بماند با او كه علامت رفع است، و مثله قوله (2): أَ فَلاٰ يَرَوْنَ أَلاّٰ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً (3)،و منه قول الشّاعر-شعر:

إنّي كفيل يا نوى***قة ان نجوت الى الصّباح

و سلمت من عرض الحتو***ف من الغدوّ الى الرّواح

أن تهبطين بلاد قو***مي يرتعون من الطّلاح

أي إنّك تهبطين.عبد اللّٰه عمر گفت كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم گفت:خداى تعالى عمل[و] (4)مزد ببخشيد و قسمت كرد جهودان را گفت:عمل كنيد،عمل كردند از بامداد و تا نيمروز (5)ايشان را مزد دادند نصف قيراط،و ترسايان را گفتند (6):عمل كنيد،عمل كردند از نيمۀ روز تا نماز ديگر[و نماز شام] (7)،ايشان را مزد دادند يك قيراط.و مسلمانان را گفتند:عمل كنيد،عمل كردند از نماز ديگر تا نماز شام.جهودان و ترسايان در اين سخن (8)گفتند،خداى تعالى اين آيت فرستاد: لِئَلاّٰ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتٰابِ -الآية.

وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ،و خداى خداوند فضل بزرگ (9)است.

ص : 51


1- .آد،كا،گا:أن چون مخفّفه باشد.
2- .آد،كا،گا+تعالى.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 89.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:نيمۀ روز.
6- .آد،گا:گفت.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد:سخنى.
9- .آد،كا،گا:و خداى تعالى خداوند فضل و نعمت و كرامت بزرگ،آد،گا+صدق اللّٰه العظيم.

سورة المجادلة

اشاره

اين سورت مدنى است و بيست و دو آيت است و چهارصد و هفتاد و سه كلمت است،و هزار و هفتصد و نود و دو حرف است.و روايت است از أبو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورة المجادلة بخواند (1)او را از جملۀ لشكر خداى بنويسند- إن شاءاللّٰه تعالى [11-پ].

سوره المجادلة (58): آیات 1 تا 22

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ قَوْلَ اَلَّتِي تُجٰادِلُكَ فِي زَوْجِهٰا وَ تَشْتَكِي إِلَى اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ يَسْمَعُ تَحٰاوُرَكُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1) اَلَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسٰائِهِمْ مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اَللاّٰئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ اَلْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ اَلَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمٰا قٰالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّٰا ذٰلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّٰا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعٰامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذٰلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (4) إِنَّ اَلَّذِينَ يُحَادُّونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَمٰا كُبِتَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنٰا آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ مُهِينٌ (5) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا أَحْصٰاهُ اَللّٰهُ وَ نَسُوهُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (6) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مٰا كٰانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (7) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ نُهُوا عَنِ اَلنَّجْوىٰ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَنٰاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِيَةِ اَلرَّسُولِ وَ إِذٰا جٰاؤُكَ حَيَّوْكَ بِمٰا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اَللّٰهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لاٰ يُعَذِّبُنَا اَللّٰهُ بِمٰا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ اَلْمَصِيرُ (8) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَنٰاجَيْتُمْ فَلاٰ تَتَنٰاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِيَةِ اَلرَّسُولِ وَ تَنٰاجَوْا بِالْبِرِّ وَ اَلتَّقْوىٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا اَلنَّجْوىٰ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ لِيَحْزُنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضٰارِّهِمْ شَيْئاً إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (10) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي اَلْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ إِذٰا قِيلَ اُنْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً ذٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (13) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مٰا هُمْ مِنْكُمْ وَ لاٰ مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى اَلْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (15) اِتَّخَذُوا أَيْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ فَلَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (16) لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (17) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمٰا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلىٰ شَيْءٍ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْكٰاذِبُونَ (18) اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ اَلشَّيْطٰانُ فَأَنْسٰاهُمْ ذِكْرَ اَللّٰهِ أُولٰئِكَ حِزْبُ اَلشَّيْطٰانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اَلشَّيْطٰانِ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (19) إِنَّ اَلَّذِينَ يُحَادُّونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِكَ فِي اَلْأَذَلِّينَ (20) كَتَبَ اَللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اَللّٰهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21) لاٰ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ يُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اَلْإِيمٰانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا رَضِيَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولٰئِكَ حِزْبُ اَللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (22)

ترجمه

بشنيد خداى گفتار آن زن كه (2)مجادله مى كرد در شوهرش و شكايت مى كرد با خداى،و خداى مى شنود مناظرۀ شما كه خدا شنوا و بيناست.

آنان كه

ص : 52


1- .آد،كا،گا:بر خواند.
2- .آد+با تو.

ظهار (1)كنند از شما از زنانشان،نيستند آن زنان مادرانشان.نيست[مادرانشان] (2)مگر آنان كه بزاد ايشان را.و ايشان قولى منكر مى گويند و دروغ،و به درستى كه خداى عفوكننده و آمرزنده است.

و آنان كه ظهار (3)كنند از زنانشان پس بازآيند از آنچه مى گويند آزاد كردن بنده اى از پيش آن كه خلوت كنند،اين آن است كه شما را به آن وعظ مى كنند (4).و خداى به آنچه مى كنيد داناست.

هركه نيابد بر او باشد روزۀ دو ماه پيوسته از پيش آن كه خلوت كند، هركه نتواند پس طعام دادن شصت درويش،اين براى آن است تا شما ايمان آريد (5)به خداى و رسول او و آن حدهاى خداست و كافران را عذابى بود دردناك.

آنان كه محادّه (6)كنند خداى را و رسول او را به روى درآرندشان چنان كه كردند با آنان كه از پيش ايشان بودند و بفرستاديم آيتهاى روشن و كافران را عذابى بود خواركننده.

ص : 53


1- .اساس:«اظهار»كه چون ناصحيح بود،تصحيح شد.
2- .عبارت:«نيست مادرانشان»در اصل ترجمۀ نسخۀ اساس نيست،از متن تفسير آورده شد.
3- .اساس:«ظاهر»،كه چون ناصحيح بود،با توجّه به متن تفسير،تصحيح شد.
4- .عبارت:«اين براى...»با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
5- .عبارت:«اين براى...»با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
6- .اساس:«متابعت»،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.

آن روز كه برانگيزد خداى ايشان را جمله،خبر دهند ايشان را به آنچه كرده باشند بشمرد آن را خداى و فراموش كردند،و خداى بر همه چيزى گواه است.

[12-ر] نمى بينى (1)اى محمّد كه خداى داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،نباشد از راز سه كس مگر او چهارم ايشان است و نه پنج كس مگر او ششم ايشان است و نه كمتر از آن و نه بيشتر و الّا[او] (2)با ايشان است هركجا باشند (3)پس خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند روز قيامت كه خداى به همه چيزى داناست.

نبينى آنان را كه نهى كردند ايشان را از راز گفتن پس شوند به آنچه نهى كردند از آن و راز مى گويند به بزه و ظلم و خلاف پيغمبر،و چون آيند به تو تحيّت كنند تو را به آن كه نكرد به آن خداى و مى گويند در خود چرا عذاب نمى كند ما را خداى به آنچه مى گوييم بس ايشان را دوزخ بسوزد و بد جايى هست! اى آنان كه ايمان

ص : 54


1- .اساس:ببين،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،از متن تفسير آورده شد.
3- .اساس:باشد،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.

آورديد چون راز گوييد پس راز مگوييد به بزه و ظلم و خلاف رسول و راز گوييد به نيكويى و پرهيزكارى و بترسيد از خداى آن خدايى كه به او است حشر شما.

به درستى كه راز از ديو باشد تا اندوهگين كند آنان را كه ايمان آوردند و نيست زيان كننده ايشان را مگر به فرمان خداى و بر خداى توكّل كنند مؤمنان.

اى آنان كه بگرويديد چون گويند شما را فراخى كنيد در مجلس ها جاى فراخ كنيد،جاى فراخ كند خداى بر شما و چون گويند برشويد بر شويد تا خداى تعالى رفيع گرداند (1)آنان را كه گرويدند از شما و آنان را كه دادند ايشان را دانش پايه ها (2)و خداى به آنچه شما مى كنيد داناست.

[12-پ] اى آنان كه بگرويده ايد چون راز گوييد با رسول در پيش افكنيد رازتان صدقه،آن بهتر است شما را و پاك تر،اگر نيابيد خداى آمرزنده و بخشاينده است.

مى ترسيد كه در پيش داريد از پيش رازتان صدقه؟چون نكرديد و توبه پذيرفت خداى بر شما به پاى داريد نماز (3)و بدهيد زكات و طاعت داريد خداى را و

ص : 55


1- .اساس:بازدارد خداى،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
2- .اساس+است،كه چون زايد مى نمود حذف شد.
3- .اساس:روزه،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.

رسول را،و خداى داناست به آنچه شما مى كنيد.

نبينى آنان را كه تولّى كردند به گروهى خشم كرد خداى بر ايشان؟و نيستند ايشان از شما و نه از ايشان و سوگند مى خورند به دروغ و ايشان مى دانند.

بساخت خداى ايشان را عذابى سخت ايشان بد مى كنند.

گرفتند [سوگندشان سپر] (1)،بازداشتند از راه خداى،ايشان را باشد عذابى خواركننده.

غنا نكند از ايشان (2)مالهاى ايشان و نه فرزندان ايشان از خداى چيزى ايشان اهل دوزخند هميشه باشند در آن.

آن روز كه برانگيزد خداى ايشان را جمله سوگند خورند چنان كه مى خوردند بر شما و مى پندارند كه ايشان بر چيزى اند، ايشان دروغ گويانند.

مستولى شد بر ايشان ابليس،ذكر خداى از ياد ايشان ببرد (3)،لشكر ديوند كه لشكر ديو ايشان زيان كارانند.

آنان كه معانده و محادّة

ص : 56


1- .اساس:ندارد،با توجّه به متن تفسير افزوده شد.
2- .اساس:شكر داند،كه به نظر مى رسد تحريفى باشد از بنگزيراند.مختار متن از متن تفسير است.
3- .عبارت:«ذكر خداى...»از متن تفسير است.

كنند (1)با خدا و پيغمبرش ايشان در ميان ذليل ترين و خوارترين مردمان باشند (2).

بنوشت خداى كه غلبه كنم من و رسولان من (3)،كه خداى قوى و عزيز است.

[13-ر] نيابى قومى را كه ايمان آرند به خدا و روز قيامت،دوستى كنند با آن كس كه معانده كند (4)با خدا و رسولش و اگرچه باشند پدر ايشان و فرزند ايشان و برادران ايشان و خويشان ايشان،نوشت در دلهاى ايشان ايمان،و قوى كرد ايشان را به روح از او،و در آورد ايشان را در بهشتها كه مى رود از زير آن جويها هميشه باشند در آن،خشنود است خداى از ايشان و خشنودند از او ايشان، ايشان لشكر خدايند،بدان كه لشكر خدا ظفريافتگانند.

قوله تعالى: قَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّتِي تُجٰادِلُكَ فِي زَوْجِهٰا ،حق تعالى گفت:

بشنيد خداى-جلّ جلاله-سخن آن زن كه با تو مجادله مى كند در حقّ شوهرش،آن زنى بود از جملۀ انصاريان از قبيلۀ خزرج.و در نامش خلاف كردند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:خوله بنت خويلد بود.أبو العاليه گفت:خوله (5)

ص : 57


1- .اساس:ترجمه نداشت،از متن تفسير آورده شد.
2- .اساس:ايشان در خوارى اند،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
3- .اساس:غلبه كنم و پيغمبرم،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد.
4- .اساس:ترجمه نشده است،معنى اين كلمه با توجّه به متن تفسير افزوده شد.
5- .اساس:خويله،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بنت الدّيلم (1).قتاده گفت خوله (2)بنت[تغلب بود.مقاتلان گفتند:خوله بنت ثعلبة بن مالك بن خزامة الخزرجيّه من بني عمرو بن عوف.عطيّه گفت از عبد اللّٰه عباس:خوله بنت] (3)الصّامت.عائشه گفت:جميله نام بود (4)و شوهرش اوس بن الصّامت بود برادر عبادۀ صامت.

گفتند:سبب آن بود كه او زنى بجمال و نيكو اندام بود.يك روز نماز مى كرد،شوهرش در او مى نگريد شهوت بر او غالب شد.چون از نماز فارغ شد، خواست تا با او خلوت كند.منع كرد او را.و اين اوس مردى بود تيز و در او حدّتى بود.زن را گفت:أنت علىّ كظهر امّي،تو بر من چون پشت مادرى،آنگه پشيمان شد بر آنچه گفته بود،و ظهار و ايلاء (5)از طلاق و عهد جاهليّت بودى، آنگه زن را گفت:گمان من چنان است كه تو بر من حرامى.گفت:برو (6)و از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بپرس.گفت:شرم مى دارم كه اين از رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بپرسم.گفت:رها كن تا من بپرسم.گفت:برو و بپرس.پس زن بيامد و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-در حجرۀ عائشه (7)سر مى شست.زن بيامد و گفت:يا رسول اللّٰه،بفرماى دانستن كه شوهر من أوس بن صامت مرا بزنى كرد و من جوان بودم و مرا مال بود (8)و خويشان بودند (9)،اكنون چون مال من بخورد و جوانى به پيرى بدل شد و مرا خويشان نماندند،ظهار كرد از من و اكنون پشيمان است.هيچ تدبيرى باشد اين كار ما را؟

ص : 58


1- .آد،كا،گا:بنت الدّليم.
2- .اساس:خويله،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،گا+گفت نام اين زن جميله بود.
5- .آد،كا،گا+هر دو.
6- .آد،كا،گا:حرامى امّا تو برو.
7- .آد،كا،گا+بود و.
8- .آد،كا،گا:و مال بسيار داشتم.
9- .آد،گا+مرا.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:تو حرام شدى بر او.گفت:يا رسول اللّٰه،به خدايى كه تو را بحق (1)فرستاد كه او پدر فرزندان من است و دوست ترين مردمان است بر من.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

اگرچه چنين است،تو بر وى حرامى (2).گفت:يا رسول اللّٰه به خدايى كه تو را بحق (3)فرستاد كه او ذكر طلاق نكرد.گفت:حرامى بر وى.او گفت (4):اشكو الى اللّٰه فاقتي و وحدتي،شكايت با خداى مى كنم حاجت و تنهايى خود را و طول صحبت با وى (5)،و آنگه مرا پدر فرزندان است.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:از ظاهر شرع،تو بر وى حرامى،و خداى در باب تو چيزى نفرستاد و باشد كه بفرستد.و هرگه كه رسول[13-پ]-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفتى:تو بر وى حرامى،او گفتى:اشكو الى اللّٰه فاقتي و شدّة حالي،اللّهمّ انزل على لسان نبيّك ما فيه خلاصي و راحتي،بار خدايا فروفرست بر زبان پيغمبر آنچه راحت و خلاص من در آن باشد،و آن اوّل ظهارى بودى در اسلام،تا (6)چون آن حال مى رفت،عائشه سر رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مى شست.يك نيمه بشسته بود (7)و نيمۀ دگر تمام ناشسته كه آيت آمد بر رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- (8):

قَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّتِي تُجٰادِلُكَ فِي زَوْجِهٰا ، (9)خداى بشنيد قول آن زن كه با تو مجادله و مناظره مى كند در باب شوهرش و حال خود با خداى شكايت مى كند. وَ اللّٰهُ يَسْمَعُ تَحٰاوُرَكُمٰا ،خداى تعالى محاوره و مناظرۀ شما مى شنود.

إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ،كه خداى تعالى شنوا و بيناست.اين آيت براى تسلّى آن زن

ص : 59


1- .آد،كا،گا+به خلق.
2- .آد،كا،گا:حرام شدى.
3- .آد،كا،گا+به خلق.
4- .آد،كا،گا:زن گفت.
5- .آد،كا،گا:مرا.
6- .آد،كا،گا:و.
7- .آد،كا،گا:يك نيمه به شانه كرده بود.
8- .آد،كا+كه.
9- .آد،كا،گا+يعنى.

بفرستاد و آنچه ميان او و رسول رفت (1).

آنگه حكم ظهار در ديگر آيت پيدا كرد (2)گفت: اَلَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ -الآية.

چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از شنيدن وحى فارغ شد،كس فرستاد و شوهر او را بخواند-أوس بن الصّامت-و آيات بخواند بر وى.أوس بن الصّامت چون بشنيد،عائشه گفت:تبارك الّذي وسع سمعه الاصوات،متعالى است آن خدايى كه هيچ آواز بر وى پوشيده نشود.زنى در كنج خانه آوازى داد كه ما بعضى شنيديم و بعضى نشنيديم،بر خداى تعالى از آن هيچ پوشيده نشد.

آنگه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-أوس را گفت:توانى تا برده اى آزاد كنى؟گفت:رنجور شدم (3)از آنچه مال من اندك است (4)و برده گران است.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:توانى تا دو ماه پيوسته روزه دارى؟ گفت:يا رسول اللّٰه،من اگر روزى يك يا دو بار چيزى نخورم ضعيف شوم و چشمم تاريك شود.گفت:توانى تا شصت درويش را طعام دهى؟گفت:لا و اللّٰه يا رسول اللّٰه،الّا كه تو مرا برآن يارى دهى.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:من تو را يارى دهم به پانزده صاع و دعا كنم تا خداى تعالى تو را بركت دهد،آنگه پانزده صاع بفرمود تا به او دادند و كار ايشان فراهم آمد،و ذلك قوله: اَلَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسٰائِهِمْ .اختلاف قرّاء در اين لفظ ياد كرديم أعني في قوله: اَللاّٰئِي تُظٰاهِرُونَ (5)در سورة الاحزاب.حق تعالى گفت در اين آيت:

آنان كه ظهار كنند از شما از زنان خود،و اين لفظى است شرعى و معنى او از اصطلاح اهل شرع توان شناخت (6)و الّا معنى او در لغت معاونت باشد من الظّهر الّذي هو العون و منه الظّهير.و در آيت معنى آن است كه مرد گويد زن را:أنت

ص : 60


1- .آد،كا،گا:مى رفت.
2- .آد،كا،گا:آنگه در حكم ظهار گرفت.
3- .آد،كا،گا:ندارد.
4- .آد،كا،گا+طاقت آن ندارم.
5- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 4.
6- .آد،گا:شناختن.

علىّ كظهر امّى،و اولى تر آن است كه تا گويند اين از اسماء مخصوصه است دون منقوله الّا آن است كه تخصيص در (1)وجه است و الّا اشتقاق هر دو از«ظهر» است. مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ ،حق تعالى گفت:آن زنان در حقيقت مادران ايشان نيستند (2)،مادران ايشان جز آنان نباشند بر حقيقت كه ايشان را زاده باشند،و«ان» به معنى«ما»ى نافيه است. وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً ،و ايشان يعنى مردان (3)مظاهر قولى منكر مى گويند و دروغ. وَ إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ،و خداى تعالى عفوكننده و آمرزنده است.جملۀ قرّاء خواندند. مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ ،به كسر«تا»در محلّ نصب على انّه خبر للنّفى،كقوله: مٰا هٰذٰا بَشَراً . (4)مفضّل[امّهاتهم]، خواند به رفع«تا»بر لغت تميم فى ترك اعمال ماء المشبّه بليس،و مفضّل] (5)از جملۀ راويان عاصم است.

و الذين يظهرون من نسائهم -الآية.ظهار (6)به نزديك ما آن باشد كه مرد زن خود را گويد:انت علىّ كظهر امّي،أو بنتي او اختي أو عمّتي أو خالتى او إحدى المحرّمات،گويد:تو بر من چون پشت مادر (7)يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا يكى از محرّمات كه آيت به تحريم ايشان ناطق است،و زن مدخول بها باشد و طاهر (8)باشد،طهرى كه در آن طهر با وى مواقعه نرفته (9)باشد[14-ر]و دو مرد مسلمان (10)گواه كند و قصد[او به] (11)اين لفظ تحريم باشد.چون اين شرايط حاصل باشد،مرد مظاهر شود و حكم ظهار لازم آيد.و وطى زن بر او حرام شود و

ص : 61


1- .اساس:آن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا+ إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اللاّٰئِي وَلَدْنَهُمْ .
3- .آد،كا،گا:مردمان.
4- .سوره يوسف(12)آيۀ 31.كا: مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ .
5- .اساس،گا:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
6- .آد:اما حكم آيت بدان كه ظهار.
7- .آد،گا:مادرى.
8- .آد،كا،گا:پاك.
9- .گا:رفته،گا:نداشته.
10- .آد،كا،گا+را.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

تا كفّارت نكند بر او حلال نباشد،و هرگه كه از اين شرايط چيزى مختل شود حكم ظهار لازم نبود.

و مذهب شافعى آن است كه:ظهار بر دو ضرب بود،يكى صريح بود و يكى كنايت.صريح آن باشد كه گويد:انت علىّ كظهر امّي،تو بر من چون پشت مادرى يا به نزديك من چنينى يا با من چنينى،يا چون شكم مادرى يا چون سر او يا چون فرج او،يا دست و پاى او،اين همه ظهار باشد،و به نزديك ما همچنين است (1)، و نيز مذهب شافعى با مذهب ما راست است در تشبيه به احدى المحرّمات از مادر و خواهر و عمه و خاله (2)و دختر مادر و دختر خواهر،و چون گويد:پشت تو يا شكم تو يا سينۀ تو يا عضو از اعضاى تو[بر من چون عضوى از اعضاى] (3)مادر است،به اين گفتار مظاهر باشد.و حكم اين مسئله حكم طلاق باشد به نزديك فريقين اذا علّق الطّلاق بعضو من اعضائها.

و خلاف اين مسئله ميان ابو حنيفه و شافعى چون خلاف در مسائل طلاق باشد.و امّا كنايۀ ظهار (4)به نزديك شافعى آن باشد كه گويد:تو مرا چون مادرى يا به جاى مادرى،اعتبار نيّت كند،اگر به نيّت ظهار گويد مظاهر باشد،و اگر به نيّت [ظهار] (5)نكرده باشد ظهار نباشد.و به نزديك شافعى هر زنى را كه طلاقش درست باشد (6)ظهار در حقّ او درست است،و به نزديك ما تا مدخول بها نباشد ظهار درست نباشد در حقّ او.و جملۀ فقها در اين خلاف كرده اند،و مذهب ابو حنيفه آن است كه:ظهار ذمّى درست نباشد از زنى كه او را طلاق داده باشند (7)رجعى،و به نزديك ما ظهار از كافر درست نباشد و كفّاره نيز درست نباشد،[و مالك گفت:

ص : 62


1- .كا:همچنين.
2- .كا:عمّته و خالته.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:كنايت مظاهر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:نباشد.
7- .كا+طلاقى.

ظهار بنده درست نباشد] (1)و مذهب ما و جملۀ فقها خلاف اين است،و مزنيّ گفت:ظهار درست نباشد از زنى كه او را طلاق داده باشند،و ابو حنيفه همچنين گفت و شافعى گفت:ظهارش درست باشد و از كفّاره عتق و اطعام درست باشد و روزه درست نباشد اگر ظهار كند از زن آن كه طلاقش دهد طلاق رجعى ظهارش درست باشد و كفّاره ساقط شود (2)،اگر مراجعه كند زوجيّت بازآيد و كفّاره واجب شود.

و شافعى را دو قول است:يكى آن كه گويد رجعت عود باشد (3)،گفت:

كفّاره لازم نباشد (4)،و برآن قول كه گفت:رجعت عود نباشد،چون عقيب (5)رجعت طلاقش دهد كفّاره لازم نباشد (6)،و برآن قول ظهار از مرد مست درست نباشد،و اين قول روايت كرده اند از عثمان و (7)عبد اللّٰه عبّاس،و از فقها ليث بن سعد،و مزنىّ و داود هم اين گفتند.و مذهب كافّۀ فقها آن است كه:درست باشد چون ابو حنيفه و اصحابش و شافعى و مالك و ثورى و فرقى نكردند ميان مست و هشيار.

و ظهار با پرستار كه مملوك باشد (8)واقع بوده يا مدبّر (9)و يا مادر فرزند، چنان كه با زن نكاحى،و[اين] (10)در صحابه مذهب اميرالمؤمنين على-صلوات اللّٰه و سلامه عليه-است،و در فقها مذهب مالك و ثورى.و امّا ابو حنيفه و اصحابش و شافعى و أوزاعى گفتند:ظهار واقع نباشد الّا به زن نكاحى،چون

ص : 63


1- .اساس:ندارد،از كا افزوده شد.
2- .آد،كا،گا+و.
3- .گا:نباشد.
4- .آد،كا،گا:لازم آيد.
5- .اساس:عقب،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:نيابد.
7- .آد،كا،گا+از.
8- .آد،كا،گا+درست باشد.
9- .آد،كا،گا:مدبّره.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گويد زن را:تو بر من چون دست و پاى مادرى و قصد او ظهار باشد مظاهر شود.

و شافعى را در او دو قول است:يكى چنين كه گفتيم،و اين قول جديد است-و قول درست اين است به نزديك ايشان.و قول دوم آن كه:مظاهر نباشد،و اين مذهب ابو حنيفه است،ظهار درست نباشد پيش (1)نكاح.و شافعى همين گفت،و مالك و ابو حنيفه گفتند:درست باشد،و اگر مرد زنى را گويد كه:هرگه كه من بر تو نكاح بندم تو از من هشته اى،يا بر من چون پشت مادرى نه طلاق واقع شود و نه ظهار به نزديك ما،و مذهب شافعى هم اين است.و ابو حنيفه گفت:

طلاق واقع باشد به نزديك ما (2)ظهار واقع نباشد،و مالك گفت:هر دو واقع باشد.

به نزديك ما نيّت معتبر است در صريح ظهار،و جملۀ فقها مخالفت كردند در اين چون گويد زن را (3):تو بر من چون پشت مادرى و نيّت طلاق كند نه طلاق باشد و نه ظهار،و بيشتر اصحاب شافعى گفتند:طلاق باشد و بعضى اصحاب او گفتند:ظهار باشد،و ظهار آنگه درست باشد كه زن پاك باشد[14-پ]، پاكيزگى كه در او خلوت نباشد (4).و جملۀ فقها خلاف كردند در اين (5)چون گويد:

تو بر من حرامى چون پشت مادر،نه طلاق باشد و نه ظهار،اگر نيّت كند و اگر نه.و شافعى گفت:در او پنج مسئله است،يكى آن كه نيّت طلاق كند،دوم آن كه نيّت ظهار كند،سيم آن كه اطلاق لفظ كند بى هيچ نيّت،چهارم آن كه نيّت،هر دو كند،پنجم آن كه نيّت تحريم عين او كند.آنگه در اين مسائل گفت:چون اطلاق كند مظاهر باشد،و چون گويد:نيّت ظهار (6)نكردم،از او قبول كنند.و

ص : 64


1- .آد،كا،گا+از.
2- .آد،گا+و.
3- .آد،كا،گا+كه.
4- .آد،كا:نبوده باشد.
5- .آد،كا،گا+امّا.
6- .اساس:ظاهر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بعضى اصحاب او گفتند:حكم ظهارش لازم بود و نيّت طلاق از او قبول نكنند (1).

اگر چهار زن دارد (2)از هر چهار زن ظهار كند،از دو وجه بيرون نباشد:يا به يك (3)كلمه از هر چهار ظهار كند يا از هريكى به كلمتى ظهار كند.اگر از هريكى به كلمتى مفرد ظهار كند بر او چهار كفّارت باشد بلا خلاف،و اگر از همه به يك كلمه ظهار كند،چنان كه گويد:أنتنّ علىّ كظهر أمّي،هم چهار كفّارت لازم آيد او را به نزديك ما،و شافعى را (4)دو قول است:قول جديد مثل قول ما،و اين قول درست است به نزديك اصحاب او،و مذهب ابو حنيفه هم اين است.و در قديم گفت:يك كفّارت واجب بود بر وى.اگر اين يك كلمه چند بار بگويد،از هريك يك بار كفارتى واجب شود او را،و شافعى هم اين گفت در جديد،و در قديم گفت:

يك كفّارت.

بدان كه (5)ظهار بر دو ضرب باشد:يكى مطلق بود و يكى مشروط.در مطلق كفّارت واجب بود هرگه كه خواهد تا خلوت كند،و در مشروط كفّارت واجب نبود الّا عند تشرّط (6).و آنچه (7)مطلق بود كفّارت پيش (8)از وطى لازم آيد [و اگر وطى كند پيش از كفّارت،كفّارتى ديگرش لازم آيد.و هربار كه وطى كند او را يك كفّارت لازم آيد.چون مشروط باشد و شرط حاصل آيد او را يك كفّارت واجب بود.اگر وطى كند پيش از كفارت،كفّارتى ديگرش لازم آيد] (9).و بعضى اصحاب ما گفتند:چون ظهار مشروط باشد واقع نشود چون طلاق.

مردمان خلاف كردند در سبب وجوب كفّارت ظهار بر سه مذهب.بعضى

ص : 65


1- .آد،كا،گا+و.
2- .آد،كا،گا+و.
3- .اساس:يا آن كه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا،گا+در او.
5- .آد،كا،گا:پس بدان كه.
6- .آد،كا،گا:الّا نزد حصول شرط.
7- .آد،كا،گا:آن كه.
8- .اساس:كفّارتش،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفتند:به ظهار و عود واجب شود،آنگه در عود خلاف كردند بر چهار مذهب.

شافعى گفت:عود آن باشد كه امساك كند زن را و دست بندارد از او با آن كه تواند كه طلاقش دهد.و مالك و احمد حنبل گفتند كه:عود عزم بر وطى باشد.مجاهد و ثورى گفتند:به لفظ ظهار كفّارت واجب شود.گروهى ديگر گفتند:عود وطى باشد و اين (1)قول حسن است و داود و زهرىّ،گروهى (2)گفتند:عود،تكرار لفظ ظهار باشد،و اين مذهب داود است و (3)اهل ظاهر.گروهى ديگر گفتند كه:

كفّارت ظهار ثابت نشود در ذمّه به هيچ حال،و انّما براى استباحت وطى كنند، و اين مذهب ابو حنيفه است،گفت:مظاهر به منزلۀ آن كس باشد كه خواهد كه نماز تطوّع كند،اگر خواهد تا نماز كند طهارتش بايد كردن و الّا بر او هيچ نيست.

همچنين مظاهر اگر خواهد تا خلوت كند،كفّارتش بايد كردن استباحت وطى را و الّا فلا كفّارة على ذمّته،اين مذهب ابو حنيفه است.و مذهب ما آن است كه:

عود عزم بر وطى باشد و نقض ظهار،فهذا معنى قوله (4): ثُمَّ يَعُودُونَ لِمٰا قٰالُوا (5).فرّاء گفت معنى آن است كه: ثُمَّ يَعُودُونَ الى ما قالوا،و هذا كقولهم:عاد لكذا و عاد إلى كذا،و مثله قولهم:دعاه لكذا و دعاه إلى كذا،و بر اين قول معنى عود تكرار (6)ظهار باشد و اعادت او،بعضى ديگر گفتند:معنى عود آن است كه پشيمان شود و نقض كند آن را كه گفته باشد،چنان كه (7):عاد لما فعل،أى نقض ما فعل.

قوله: فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ ،أى فعليه تحرير رقبة،آنگه بيان كفّارت كرد،گفت:

بر او باشد كه برده اى آزاد كند. مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّٰا ،پيش ازآن كه مماسّه كند،و

ص : 66


1- .اساس:و برآن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا+ديگر.
3- .اساس:به،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا،گا+ و الذين يظهرون من نسائهم.
5- .آد،گا+فرّاء گفت معنى آن است كه(ثم يعودون إلى ما قالوا)
6- .آد،گا+از.
7- .آد،كا،گا+گويند.

«مماسّه»ملامسه باشد و او كنايت است از وطى باتّفاق،و به نزديك ما بايد تا برده كه در اين كفّارت آزاد كند مؤمن باشد،سواء اگر بنده باشد اگر پرستار،اگر كوچك بود اگر بزرگ،و اين بر سبيل استحباب باشد،و لكن (1)مؤمن نبود مجزى بود الّا از (2)قتل خطا كه قيد زد خداى تعالى به ايمان گفت: فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ ،و اين قول عطاست و نخعى و ثورى و مذهب ابو حنيفه است و اصحابش،الّا آن است كه ايشان گفتند:فرقى نباشد ميان مؤمن و كافر[15-ر]و به نزديك ما كافر مكروه باشد.و شافعى گفت در انواع كفّارات برده:الّا مؤمن نشايد،و اين مذهب مالك و احمد و اسحاق است،اگر برده مكاتب باشد روا نباشد او را آزاد كردن،سواء اگر از مال مكاتبت چيزى داده باشد يا نداده باشد،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى و مالك و اوزاعى و ثورى،و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:اگر از مال مكاتبت چيزى نداده باشد روا بود،و اگر داده باشد روا نبود، مادر (3)فرزند را در كفّارت آزاد كردن روا باشد و جملۀ فقها خلاف كردند در اين (4)، مدبّر فرزند را در كفّارت آزاد شايد كردن به نزديك ما،و شافعى و ابو حنيفه گفتند:

نشايد.

ذٰلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ ،اين آن است كه شما را به آن وعظ مى كنند و خداى تعالى به آنچه شما مى كنيد داناست.وطى باتّفاق حرام است.امّا جز وطى از تقبيل و لمس حرام نباشد (5)در قول بيشتر اهل علم،و اين قول حسن و سفيان است و قول درست از مذهب شافعى،و قولى ديگر شافعى را آن است كه:عام است در لمس و تقبيل و انواع تلذّذ.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ ،گفت:هركس كه نيابد،يعنى برده ندارد كه آزاد كند يا

ص : 67


1- .آد،كا،گا:و اگر.
2- .آد،كا،گا:در.
3- .آد،كا،گا+و.
4- .آد،كا،گا+معنى امّا.
5- .آد:روا باشد.

بهايش ندارد (1)،محتاج باشد به او براى خدمت يا به بهايش محتاج باشد به نفقه (2)، يا سرايى دارد براى مسكن و جز آن ندارد،او را انتقال بايد كرد از برده به روزه،اين مذهب ماست و مذهب شافعى،و ابو حنيفه گفت:اگر هرچه محتاج باشد به برده يا به بها عتق كند و عدول نشايد كردن از عتق به روزه. فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ (3)،بر او باشد كه دو ماه پيوسته روزه دارد.و«تتابع»به نزديك ما آن باشد كه ماه اوّل روزه دارد و از ماه دوم چيزى بدارد (4)،اگر همه يك روز بود.اگر در ماه اوّل يا پيش ازآن كه از دوم چيزى روزه دارد بازگشايد،بنگرند تا به عذرى باشد يا بى عذرى.اگر به عذرى باشد از بيمارى و جز آن بنا كند در همه حال،اگر در ماه اوّل باشد و اگر در ماه دوم،و اگر بى عذرى باشد اگر در ماه اوّل باشد يا پيش ازآن كه از دوم چيزى داشته بود تتابع منقطع شود و با سر بايد گرفتن،و اين مذهب ماست و قول سعيد جبير است و حسن و عطا و عمرو بن دينار و شعبى، و اين قولى است از دو قول شافعى.

و قولى ديگر شافعى را آن است كه:تتابع واجب است به همه حال،و اگر به عذرى افطار كند و اگر بى عذرى تتابع منقطع شود و اعادت واجب شود، و اين قول جديد اوست و قول نخعى.

اگر در ماه اوّل سفر كند[تتابع منقطع شود،و اگر در ماه دوم بود و چيزى داشته بود منقطع نبود.و شافعى را در اين] (5)دو قول است چنان كه در مرض گفت:اگر به مرض منقطع شود به سفر اولى تر،و برآن قول كه او گفت به مرض منقطع نشود.در سفر دو قول گفت:يكى چنان كه ما گفتيم،و ديگر آن كه منقطع شود.

ص : 68


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+يا اگر دارد.
2- .اساس:به نقد،با توجّه به گا تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا+أى فعليه صيام شهرين.
4- .آد،كا،گا+و.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

امّا زن آبستن و شيردهنده حكم ايشان حكم بيمار است بلا خلاف.

چون افطار كنند خوفا على ولديهما،به هيچ حال تتابع منقطع نشود.و اصحاب شافعى را در او دو قول است:[قولى چون قول ما،و قولى ديگر آن كه منقطع شود.اگر طعام يا شراب در حلق روزه دار كنند به اكراه تتابع منقطع شود،و شافعى را در او دو قول است] (1):اگر مرد را برده نبود و بها ندارد، به روزه مشغول شود،[اگر] (2)در ميانه دست فراخ شود و قادر[بر] (3)برده واجب نيست او را كه عدول كند،بل به روزه برود،الّا آن كه مستحب آن است كه عتق كند و اين مذهب ماست و مذهب مالك و شافعى و اوزاعى و احمد و اسحاق است،و ثورى،و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:عدول كند با عتق و روزه رها كند،نيّت تتابع در باب روزه شرط نيست،بل نيّت روزه كفايت باشد.و شافعى را در او سه قول است:يكى چنين كه ما گفتيم،و دوم آن است كه محتاج باشد به نيّت تتابع در شب اوّل.و قول سئوم (4)آن كه هر شب تجديد نيّت تتابع بايد كردن.مظاهر چون برده آزاد كند پيش از عود مجزى نباشد از او،چنان كه سوگند خوار را (5)اگر كفّارت كند پيش از حنث،و شافعى گفت روا باشد.

فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعٰامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً (6) ،اگر نتواند دو ماه روزه داشتن فعليه فَإِطْعٰامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ،بر اوست كه شصت مسكين را طعام دهد،[هر] (7)مسكينى را دو مدّ[15-پ]طعام دهد اگر تواند،و اگر نتواند يك مدّ.و مدّى دو رطل و ربع رطلى باشد به عراقى در جملۀ كفّارات،و شافعى گفت:يك مدّ بايد دادن در

ص : 69


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،گا:سيم.
5- .آد:خود را.
6- .آد،كا،گا+أى فعليه اطعام ستّين مسكينا،يعنى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

جملۀ كفّارات الّا فى كفّارات اذى حلق الرّأس (1)كه آنجا دو مدّ بايد دادن،و اين قول عبد اللّٰه عمر است و عبد اللّٰه عبّاس و ابو هريره.و ابو حنيفه گفت:اگر خرما دهد يا جو،صاعى بايد دادن،و اگر گندم دهد نيم صاع،و صاعى چهار مدّ باشد.

و در مويز دو روايت است:يكى يك صاع و يكى نيم صاع،و مذهب مالك چون مذهب شافعى است الّا در كفّارت ظهار كه گفت:هر مسكينى را مدّى بايد دادن حجازى،و آن مدّى و ثلث مدّى باشد به مدّ رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و از آن بايد دادن كه غالب باشد بر قوت او و قوت عيال او.و شافعى گفت:از آن بايد دادن كه غالب باشد بر قوت اهل شهر،و اين به مؤمنان بايد دادن،به كافران نشايد دادن.و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:شايد دادن،و به مكاتب نشايد دادن،و شافعى هم چنين گفت،و ابو حنيفه گفت:

شايد دادن هرچه آن را طعام خوانند[شايد دادن] (2)و روايت اصحاب ما آن است كه:بالاترين او (3)نان و گوشت باشد و ميان نان و زيت و فروتر نان و نمك، شافعى گفت:الّا دانه نشايد،آرد و پست (4)و نان نشايد،و أنماطى از اصحاب شافعى گفت:آرد شايد،و خلاف در فطره همچنين است.اين طعام به درويشان خرد (5)و بزرگ بايد دادن و اگر ايشان را حاضر كرده باشد تا طعام بخورند،هر دو كودك را به مردى حساب بايد كردن.و مالك موافقت كرد ما را فى عدّ صغيرين بكير (6).و ابو حنيفه و شافعى گفتند:طعام به كودكان نشايد دادن،بل در دست ولىّ ايشان بايد كردن تا صرف كند در مصالح ايشان.

ص : 70


1- .آد،كا،گا:الا در كفّاره سر تراشيدن.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
3- .آد،گا:كه او.
4- .اساس:حب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،كا:خورد.
6- .كا:ما را در اين كه دو كودك را بر حساب گيرند.

اگر اين طعام به كسى دهد كه در ظاهر لبوس درويش بود،چون نداند (1)توانگر باشد روا بود،و ابو حنيفه و مالك و شافعى در قديم همين گفتند،و شافعى گفت در جديد:روا نباشد.و كفّاره بر هر حال مقدّم باشد بر خلوت بلا خلاف به هرچه خواهد كردن[از عتق] (2)و روزه و اطعام.و مالك در اطعام خلاف كرد و گفت:شايد تا خلوت مقدّم بود و بر او اخراج قيمت نشايد در كفّارت،بل اعيان اين چيزها بايد،و شافعى هم اين گفت.و اهل عراق گفتند:روا باشد الّا در عتق،چون زن شوهر را گويد:تو بر من چون پشت مادرى،بر او هيچ نباشد و اين گفتار لغو بود.و ابو حنيفه و شافعى و محمّد همين گفتند.ابن ابى ليلى و حسن بصرى گفتند:بر او ظهار باشد،و ابو يوسف گفت:بر او كفّارت سوگند باشد.

و روايت كردند كه:مردى اين مسئله پرسيد از ابن[ابي] (3)ليلى،گفت:

بر او كفّارۀ ظهار باشد،از محمّد پرسيدند،گفت:بر او هيچ نباشد.از ابو يوسف پرسيدند،و نگفت كه ايشان فتوى چه گفتند (4)،گفت:سبحان اللّٰه!دو پير از پيران مسلمان غلط كردند در اين مسئله،بر او كفّارت سوگند باشد.اگر مرد درويش باشد و زن براى او كفّارت كند روا باشد،و شافعى همين گفت.

و ابو حنيفه گفت:روا نباشد (5)،بدان كه كفّارات بر چهار وجه است:مخيّر است و مرتّب[و مخيّر و مرتّب است] (6)به يك جاى و مجموع.فامّا آنچه مرتّب است،كفّارت ظهار است كه اوّل عتق بايد،اگر از عتق عاجز باشد روزه دارد، اگر روزه بر او دشوار (7)آيد طعام دهد.و كفّاره به نقض نذر و عهد مخيّر باشد ميان هر سه.

ص : 71


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:كه ايشان چه فتوى كردند.
5- .آد،كا،گا+امّا.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا،گا:دشخوار/دشوار.

و در كفّارۀ روزۀ ماه رمضان خلاف كردند.اصحاب ما بعضى گفتند:

مخيّر است.بعضى گفتند:مرتّب است.و آنچه مخيّر و مرتّب است كفّارت سوگند است كه او مخيّر باشد ميان عتق و اطعام و كسوت.اگر از اين هر سه بازماند ،آنگه سه روز روزه دارد.و آنچه مجموع است بر جمع هر سه واجب باشد كفّارۀ قتل عمد است كه هم عتق و اطعام و هم روزه به يك بار ببايد كردن بعد رضاى أولياء المقتول امّا بالعفو أو بالدّية.اعتبار ترتيب در كفّاره (1)مرتّب در حال اداست دون حال وجوب،هركه در حال اداء بر عتق قادر باشد روزه از او مجزى نباشد و اگرچه در حال وجوب قادر نبوده باشد بر عتق.

و شافعى را در او سه قول است:يكى مانند آن كه ما گفتيم،و اين قول صحيح (2)است به نزديك اصحاب او،و و قول ديگر آن كه [16-ر]به اغلظ الحالين (3)باشد از وقت وجوب تا (4)وقت ادا،و مسائل در اين (5)بسيار است و اين قدر كفايت است اين جا.

ذٰلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،اين براى آن است تا شما ايمان آريد به خداى و پيغمبر.معنى آن كه:تا اين احكام شرعى لطف (6)باشد شما را چون بشنويد (7)در ايمان به خداى و[رسول،يا لطف باشد مؤمنان را در ثبات بر ايمان به خداى و] (8)رسولش. وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ ،و اين حدهاى خداست تا مردم از آن تعدّى نكنند، و آنان كه به اين حدود و احكام كافر باشند،ايشان را عذابى باشد مولم دردناك.

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،گفت:آنان كه با خداى تعالى محادّت و

ص : 72


1- .آد،كا،گا:كفّارات.
2- .آد و ديگر نسخه ها+تر.
3- .آد،كا،گا:با غلظ الحالتين.
4- .آد،كا،گا+به.
5- .آد،كا،گا+باب.
6- .آد:لطفى.
7- .كا:بشنوى/بشنويد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ممانعت و مخالفت و معادات كنند،ايشان كافران باشند. كُبِتُوا ،ايشان را به روى درآرند به خزى و هلاك چنان كه كردند با آنان كه از پيش ايشان بودند از كافران به انواع هلاك و عذاب.[ وَ قَدْ أَنْزَلْنٰا آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،و ما بر ايشان آيات روشن و دلالات واضح فرستاده بوديم] (1). وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ مُهِينٌ ،و كافران را عذابى باشد خواركننده كه ايشان را ذليل و مهين بكند.

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ جَمِيعاً ،گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه خداى تعالى ايشان را همه زنده گرداند و خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند،و اين بر سبيل تهديد و وعيد است[و مردانه خبر دادن است.يعنى با روى ايشان آرند آنچه كرده باشند براى تشوير و تخجيل،و گفتند:اين خود عبارت است از عذاب و عقوبت،چنان كه يكى از ما گويد:من با تو بگويم و با تو نمايم و تو را آگاه كنم از آنچه كرده اى.و مراد از اين همه تهديد و وعيد باشد] (2)به عذاب نه گفتار[و نه] (3)خبر.آنگه بر سبيل زجر و وعظ و تذكير گفت: أَحْصٰاهُ اللّٰهُ وَ نَسُوهُ ،آن اعمال و معاصى كه ايشان كرده اند فراموش كردند،و خداى تعالى فراموش نكرده است، بل بشمرده (4)است آن و نگاه داشته و بفرموده نوشتن (5)تا به ايشان تقرير كند و ايشان را بر وفق آن عقوبت كند. وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ،و خداى تعالى بر همه چيزى گواه است.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،گفت:نمى بينى،يعنى نمى دانى اى محمّد كه خداى تعالى مى داند آنچه در آسمان و زمين است و بر او هيچ پوشيده نماند. مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ ،نباشد هيچ راز سه كس.جملۀ قرّاء «يكون»خواندند به«يا»براى آن كه حايلى هست ميان فعل و فاعل از«من».و «من»زيادت است آنجا،و ابو جعفر به«تا»خواند براى تأنيث«نجوى»و

ص : 73


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده باشد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده باشد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده باشد.
4- .آد،كا،گا:برشمرده.
5- .آد،كا،گا+آن.

گفت:«من»زيادت است،اگرچه در لفظ حايل است در معنى حايل نيست،و قوله:ثلاثة،أى ثلاثة نفر.فرّاء گفت:جرّ«ثلاثة»رواست كه به اضافۀ«نجوى»باشد به او.و رواست كه صفت«نجوى»باشد،و التّقدير:من نجوى ثلاثة (1)،يعنى از سه راز،و بر قول اوّل از راز سه كس. إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ ،الّا و او چهارم ايشان است از روى علم،يعنى بر او پوشيده نباشد و او در علم به منزلۀ آن كس باشد كه با ايشان بوده باشد. وَ لاٰ خَمْسَةٍ ،و نه نيز پنج كس با هم سرّ گويند،و الّا او ششم ايشان است. وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْثَرَ ،و نه كم (2)از آن و نه بيش (3)از آن،و الّا او با ايشان شنود و احوال ايشان داند.عامۀ قرّاء خواندند: وَ لاٰ أَكْثَرَ ،به فتح«را» در محلّ جرّ،براى آن كه لا ينصرف است،و ابواب لا ينصرف در (4)جرّ (5)مفتوح بود،تقول:ليس عندي من دينار و لا درهم،و لا اقلّ منه و لا اكثر.و يعقوب خواند: «وَ لاٰ أَكْثَرَ» به رفع حملا على انّه لم يعتدّ بمن الزّائد (6)و گفت:

جار و مجرور در محلّ رفع است،چنان كه:ما جاءني من احد،و المعنى احد.و اين بر قول آن كس روان باشد كه نجوى ثلاثة صفت و موصوف گويد،فامّا قول آن كس كه مضاف و مضاف إليه گويد به هيچ وجه جرّ (7)نشايد،براى آن كه عطف«اكثر»بر«ثلاثة»باشد،و«ثلاثة»مجرور بود به اضافه على كلّ حال.فامّا آن كه صفت و موصوف گويد«ثلاثة»به ظاهر مجرور است و به معنى مرفوع، و زهرىّ در شاذّ«اكبر»خواند به«با». إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مٰا كٰانُوا ،و الّا خداى-جلّ جلاله-با ايشان است هركجا باشند. ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،آنگه ايشان را خبر دهد به آنچه كرده باشند روز قيامت،و خداى تعالى به

ص : 74


1- .آد:نجوىّ.
2- .آد،كا،گا:كمتر.
3- .آد،كا،گا:بيشتر.
4- .آد،كا+حال،گا+محل.
5- .اساس:جمع،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:الزّائدة.
7- .كذا،در اساس و ديگر نسخه بدلها،«جز جر»صحيح تر مى نمايد.

همه چيزى عالم است.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوىٰ ،گفت:نبينى آنان را كه ايشان را نهى كردند از راز گفتن. ثُمَّ يَعُودُونَ لِمٰا نُهُوا عَنْهُ ،آنگه ايشان با سر آن مى شوند كه ايشان را از آن نهى كردند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:آيت در جهودان و منافقان آمد كه ايشان با يكديگر راز گفتندى از مؤمنان پوشيده،و مؤمنان را به چشم نگاه داشتندى (1)،چون مؤمنان ايشان را ديدندى كه از ايشان پوشيده راز مى گويند،دل مشغول شدندى،گفتندى:همانا از خويشان و برادران ما كه سرايا (2)رفته اند [خبرى يافته اند] (3)از كشتن يا از مرگ يا مصيبتى يا نكبتى كه از ما پوشيده [16-پ]مى دارند؟دل تنگ شدندى.

چون خويشان ايشان در آمدندى به سلامت،ايشان فارغ دل شدندى و تا آمدن ايشان دل مشغول شدندى،گفتندى:همانا اين،جهت پريشانى ما مى گويند.پس اين شكايت با رسول كردند (4).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- ايشان را نهى كرد از آن راز گفتن،بازنايستادند و منهى نشدند.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مقاتلان گفتند:آيت در جهودان آمد كه ميان ايشان و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مصالحتى بود.ايشان بيامدندى و بر راهها بنشستندى،چون مؤمنان بر ايشان گذر كردندى،ايشان با يكديگر در راز گفتن شدندى تا ايهام افگنند بر مؤمنان و وهن افگنند بر ايشان،تا ايشان پنداشتندى كه ايشان را كيدى خواهند كردن تا (5)مسلمانان انديشناك (6)شدندى.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله

ص : 75


1- .آد،كا،گا:مى داشتندى.
2- .آد،كا،گا:به غزا.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:باز كردند.
5- .آد،گا:يا.
6- .كا،گا:انديشه ناك.

و سلّم[اين] (1)حديث بشنيد،كس فرستاد و ايشان را بخواند و نهى كردند (2)از اين منتهى نشدند و بازنايستادند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابن زيد گفت:سبب آن بود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- رخصت داده بود هركس را كه با او راز گويد از كرم خلق و عادت حميدۀ او، جهودان بيامدندى و ايشان را با رسول كارى بودى و حاجتى،آن به راز گفتندى، و مسلمانان ضعيف بودندى و همۀ جهان دشمن آن گروه (3)بودند.مسلمانان پنداشتندى كه كارى افتاده است يا دشمنى پديد آمده يا كارزارى (4)مى بايد كردن، يا واقعه اى است كه آن را خطرى هست كه برملا نمى بايد گفت (5).دل مشغول شدندى،خداى تعالى ايشان را نهى كرد.ايشان منتهى نشدند،اين آيت آمد در شأن و قصّۀ ايشان.

وَ يَتَنٰاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ ،[گفت] (6):با سر آنچه نهى كرده اند ايشان را از آن،مى شوند (7)و مناجات مى كنند با يكديگر با آنچه در آن بزه است و ظلم و عدوان و تعدّى است از فرمان خداى تعالى،و آزار و مخالفت فرمان رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- وَ إِذٰا جٰاؤُكَ حَيَّوْكَ بِمٰا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّٰهُ ، چون به تو آيند تو را تحيّتى كنند كه خداى تعالى تو را از آن تحيّت نكرده است،و آن آن بود كه (8)جهودان در نزديك رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آمدندى و گفتند[ى] (9)السّام عليك،و«سام»به نزديك ايشان مرگ بود.رسول-صلّى اللّٰه عليه

ص : 76


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:و از اين نهى كرد.
3- .آد،كا،گا+اندك.
4- .آد:كالزارى.
5- .آد،كا:كه آن را به راز مى بايد گفتن.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا:افزوده شد.
7- .آد،كا،گا:با سر آن مى شوند كه ايشان را از آن نهى كردند.
8- .آد،كا+چون.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا:افزوده شد.

و اله و سلّم-گفتى:و عليكم،و ندانستى كه غرض ايشان چيست.يك روز در آمدند و رسول را اين خطاب كردند.عائشه بشنيد،بشناخت (1)كه ايشان چه مى گويند[و غرض ايشان چيست] (2)گفت:و عليكم السّام و الذّام و الدّاء و اللّعنة،بر شما باد (3)مرگ و درد و عيب و لعنت.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت (4):خاموش باش اى عائشه كه خداى تعالى رفق (5)دوست دارد در كارها و فحش دوست ندارد.عائشه گفت:نمى شنوى يا رسول اللّٰه كه ايشان چه مى گويند؟مى گويند:السّام عليك.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت (6):نمى شنوى كه من ايشان را چه جواب مى دهم؟[مى گويم] (7):

و عليكم،آنچه شما مى گوييد بر شما باد.خداى تعالى اين آيت فرستاد و اين حال بازگفت.

پس رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:چون كسى از اهل كتاب بر شما سلام كند،در جواب گوييد:و عليكم،اين مقدار،يعنى آنچه شما مى گوييد بر شما باد از نيك و بد. وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لاٰ يُعَذِّبُنَا اللّٰهُ بِمٰا نَقُولُ ، آنگه در خويشتن گفتندى:اگر محمّد پيغمبر بودى،خداى ما را عذاب كردى به اين كه ما مى گوييم در حقّ او،و خداى تعالى رسول را از سرّ ايشان خبر داد كه ايشان مى گويند:چرا خداى ما را هلاك نمى كند با آنچه ما مى گوييم،آنگه حق تعالى گفت به جواب آن: حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ ،بس است ايشان را دوزخ. يَصْلَوْنَهٰا ،كه ملازم باشند با آن و مؤبّد بمانند آنجا،و بد جايى است ايشان را دوزخ،عذاب ايشان اين بس است.

ص : 77


1- .آد،كا،گا:بدانست.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا:بادا.
4- .آد،كا،گا+مه يا عائشه.
5- .اساس:حق،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا+تو.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و حمزه و يحيى و اعمش خواندند:«ينتجون»:على وزن يفتعلون من الانتجاء،و باقى قرّاء خواندند: يَتَنٰاجَوْنَ ،من التّناجي،و اين قرائت بهتر است لقوله تعالى: إِذٰا تَنٰاجَيْتُمْ فَلاٰ تَتَنٰاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ ، گفت:اى مؤمنان چون با يكديگر راز گوييد،راز (1)مگوييد كه در[او] (2)بزه اى باشد يا ظلمى[17-ر]يا معصيتى از آن رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.و رويس روايت كرد از يعقوب كه او خواند:«فلا تنتجوا»من الانتجاء على وزن افتعال.

وَ تَنٰاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوىٰ ،و با يكديگر مناجات و راز گفتن به برّ و تقوى و نيكوكارى و پرهيزكارى كنيد. وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ،و بترسيد از خداى كه حشر شما با او خواهد بودن.حق تعالى در اين آيت مؤمنان را نهى كرد ازآن كه [اين كنند كه] (3)منافقان و جهودان كردند.

إِنَّمَا النَّجْوىٰ مِنَ الشَّيْطٰانِ ،گفت:آن راز گفتن برآن وجه از ديو باشد و از ابليس،يعنى به وسواس و اغراء و اغواى او باشد تا مؤمنان را بدان دل تنگ كند.

آنگه گفت: وَ لَيْسَ بِضٰارِّهِمْ شَيْئاً إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،ايشان را هيچ زيان ندارد مگر به علم و تمكين خداى تعالى.و«اذن»به معنى علم بسيار آمده است،چنان كه بيان كرده ايم. وَ عَلَى اللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ،و بر خداى توكّل كنند مؤمنان و گرويدگان.

عبد اللّٰه مسعود روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- نهى كرد از راز گفتن (4)آنان را كه سه كس باشند،يعنى (5)سه كس جايى حاضر باشند (6)،دو كس با يكديگر راز نگويند (7)،چه آن سوم دل تنگ شود و

ص : 78


1- .آد،كا:رازى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:راز كردن.
5- .آد،كا،گا:گفت چون.
6- .آد،كا،گا:باشيد.
7- .آد،كا:مگوييد.

داند (1)كه آن از او پوشيده است.و چون چهار كس باشند يا بيشتر،آنگه دو كس راز گويند،هريك از باقيان روا دارند كه از آن ديگر پوشيده است (2).و در خبر آمد از حضرت امام جعفر صادق-صلوات اللّٰه و سلامه عليه- (3)كه او گفت:هركس كه خوابى بيند هايل و از آن خواب ترسد (4)،بايد تا چون بيدار شود اين آيت بخواند:

إِنَّمَا النَّجْوىٰ مِنَ الشَّيْطٰانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا -الآية،و بگويد:

اللّهمّ قني (5)شرّ ما اريت في منامي ،و آن خواب با كسى نگويد،خداى تعالى مضرّت آن (6)بگرداند-ان شاءاللّٰه.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجٰالِسِ -الآية،حق تعالى در اين آيت گفت:اى مؤمنان،چون گويند شما را كه جاى فراخ كنيد در مجلس، جاى فراخ كنيد تا خداى بر شما جاى فراخ كند.قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه صحابه مناقشه كردندى در مجلس رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- به (7)جاى،چون كسى از در در آمدى خواستى تا نزديكتر بنشيند به رسول،رها نكردندى و گفتندى:ما با اين جاى سبق برديم (8)،ندهيم.خداى تعالى گفت مسلمانان را:جاى باز كنيد كه درآيند.

مقاتلان گفتند:يك روز از روزهاى آدينه،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خطبه مى كرد و جايگاه تنگ بود در صفّه.جماعتى از اهل بدر[در] (9)آمدند و جاى نبود.بر رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-سلام كردند (10)،رسول

ص : 79


1- .اساس:دانيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا:كه خود از او پنهان مى كند.
3- .آد،كا،گا:روايت كردند از صادق عليه السّلام.
4- .آد،كا،گا:بترسد.
5- .اساس:تدفعنى،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا+خواب.
7- .آد،كا،گا:براى.
8- .آد،گا+به كسى،كا+به كسى باز.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،كا،گا:و بر مسلمانان سلام كردند.

جواب داد.ايشان بر پاى مى ايستادند تا مردمان (1)ايشان را جاى دهند (2)،نكردند.و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اهل بدر را نيكو حرمت داشتى.قومى را آواز داد به عدد آنان كه بر پاى بودند[كه] (3):يا فلان يا فلان،برخيزيد تا ايشان بنشينند.

ايشان برخاستند (4)و كراهت آمد ايشان را از آن.منافقان طعنه زدند (5)كه:شما مى گوييد كه صاحب ما عادل است،اين كه كرد[نه] (6)عدل است كه جماعتى سبق برده و جاى گرفته،ايشان را برخيزاند تا كسانى را بنشاند كه ايشان بى وقت آمدند،و سابق نبودند لاحق بودند.خداى تعالى اين آيت فرستاد به تسلّى هر دو قوم: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّٰهُ لَكُمْ -الآية.

كلبى گفت:آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد،و قصّۀ او در سورة الحجرات برفت.خداى تعالى در حقّ او آن آيات فرستاد و در حقّ آن كه او را جاى باز نكرد اين آيت فرستاد،گفت:اى مؤمنان،چون گويند شما را كه فراخ بكنيد جاى در مجلس، فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّٰهُ لَكُمْ ،تا خداى تعالى شما را جاى كند.و الفسحة السّعة،و مكان فسيح أى واسع.عاصم خواند و حسن (7)و سلمى و جحدرىّ:«فى المجالس»،على الجمع،و قتاده خواند:[«تفاسحوا» از بناى تفاعل] (8).و ابو هريره روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:نبايد تا كسى كس را از جاى خود برخيزاند (9)،بل بايد گويد:مرا جاى باز

ص : 80


1- .آد،كا،گا:امّا بر پاى ايستادند تا مسلمانان.
2- .آد،كا،گا:جاى باز كنند و.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:و همۀ نسخه بدلها:بر خواستند/برخاستند.
5- .آد،كا،گا+و گفتند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:حسين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد:خويشتن برانگيزاند،كا،گا:خويش برانگيزاند.

كنيد.ابو العاليه و قرظىّ (1)گفتند:مراد مجالس حرب است و مقاعد قتال،مرد بيامدى گفتى:[17-پ]مرا در صف جاى كنيد،نكردندى.ازآن كه بر كارزار حريص بودندى.خداى تعالى آيت فرستاد[و گفت:بعضى بعضى را جاى- كنيد.حسن گفت:چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-قتال كردى و مسلمانان صفها بركشيدندى،در صف اوّل مشاحّه كردندى،چون كسى آمدى كه مرا جاى كنيد،نكردندى ازآن كه خواستندى كه ايشان به دشمن نزديكتر باشند تا شهادت يابند.خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت] (2)كه:جاى كنيد يكديگر را در صف قتال تا خداى تعالى جاى بر شما فراخ كند. وَ إِذٰا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا ، عاصم و اهل مدينه خواندند به ضمّ«شين»به دو لفظ (3)،و هما لغتان،يقال:

نشز ينشز و ينشز،و چون گويند شما را[كه] (4):برخيزيد و بجنبيد و بر بالا شويد، همچنين كنيد.و بيشتر مفسّران گفتند معنى آن است كه:چون شما را گويند به جهاد آييد و به نماز آييد و به ذكر خداى و عمل خير سعى كنيد،بشتابيد و فرمان بريد.ضحّاك و عكرمه گفتند معنى آن است كه:چون منادى ندا كند براى نماز،به نماز شتابيد.و اين براى آن گفت كه گروهى در نماز كسلانى كردندى.

ابن زيد گفت:اين مخصوص است به خانۀ رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و سبب آن بود كه بيامدندى در خانۀ رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- و مقام كردندى (5)و دير كردندى،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-را رنج بودى از آن.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:از خانۀ رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-زود بازگرديد،و مثله قوله:

ص : 81


1- .اساس:قومى،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:در هر دو كلمه.
4- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا+دراز.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ (1) -الآية.

يَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ،تا خداى تعالى رفيع گرداند شما را و آنان را كه ايشان را علم داده اند به درجاتى و منازلى مؤمنان را به ايمان و عالمان را به علم.

خداى تعالى در اين آيت بيان كرد كه:مؤمنان را شرط آن است كه جاى يكديگر باز كنند،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مصيب بود در آن كه قومى را بر انگيخت و قومى را بنشاند،چه اينان به ايمان سابق تراند (2)و به علم بيشتراند،[و درجۀ اينان رفيع تر از درجۀ آنان كه زودتر رسيدند] (3)به مسجد،[چه] (4)،اعتبار در زير و بالا و نشستن در مجالس به استحقاق رفعت منزلت باشد و درجه،و آن به ايمان و علم (5)باشد. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،و خداى تعالى به آنچه شما مى كنيد داناست.

حسن بصرى گفت:عبد اللّٰه مسعود اين آيت بخواند و گفت اى قوم اين آيت بخوانيد و معنى او بدانيد تا رغبت شما در علم زيادت شود،كه خداى تعالى در اين آيت مى گويد:من مؤمن عالم را رفيع گردانم برآن كه از او فروتر باشد به علم به چندين (6)درجه هاى بسيار.جابر عبد اللّٰه انصارى (7)روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه او گفت:خداى تعالى عالم را تفضيل داد بر شهيد به درجه اى (8)،و شهيد را تفضيل داد بر عابد به درجه اى (9)،و تفضيل داد قرآن را به (10)ساير كلام[ها] (11)به چندان كه فضل خداست بر خلقان،و

ص : 82


1- .سوره احزاب(33)آيه 53.
2- .آد،كا،گا:سابق تر بودند.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:درجه به ايمان و آن به علم،با توجّه به آد تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:به چند.
7- .گا:جابر بن عبد اللّٰه انصارى.
8- .اساس:بدر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:بدر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:بر.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فضل عالم بر ساير خلقان چندان كه (1)فضل من بر يكى از كمترين خلقان.و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركس را كه فرمان خداى به او رسد و او در طلب علم باشد،فرداى قيامت ميان او و ميان پيغمبران يك درجه بيشتر (2)نباشد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:سبب نزول اين آيت آن بود كه مردمان به [نزديك] (3)رسول بسيار مى آمدند و سؤال بسيار مى كردند و حديث بسيار مى كردند.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از آن رنجور بود،خداى تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را ادب آموخت.مقاتل حيّان گفت:آيت در توانگران آمد كه بيامدندى و مقام را دراز كردندى و درويشان را منع كردندى،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-را از آن كراهت بود (4)و شرم داشت گفتن[ايشان] (5)را.

خداى تعالى اين آيت فرستاد و ايشان را برگردانيد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به اين آيت،گفت:اى مؤمنان چون خواهيد كه با رسول من مناجات كنيد و سرّ گوييد و حديث كنيد و مسئله پرسيد،پيش ازآن كه[ گوييد و پرسيد] (6)صدقه بدهيد.مردم همه بازايستادند امّا توانگران بخل كردند و درويشان چيزى نداشتند.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-يك دو روز برآسود.

مجاهد گفت:صحابه را نهى كردند از مناجات با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-الّا به تقديم صدقه،گفت (7):مناجات نكرد با رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-الّا حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابي طالب

ص : 83


1- .آد،كا،گا:چنان است كه.
2- .آد،كا،گا:بيش.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:كراهيت آمد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا،گا:كس با او.

-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (1)-كه دينارى[18-ر]به صدقه داد و مناجات كرد.آنگه آيت رخصت فرود آمد و اين حديث از طريق مخالفان و موافقان روايت كردند كه حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه (2)-گفت:

آيتى است از كتاب خداى تعالى كه (3)فرود آمد و منسوخ شد و كس بر او عمل نكرد و نكند جز من تا به روز قيامت،و هي قوله[تعالى] (4): يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ ، علىّ بن علقمة الانبارىّ روايت كرد از حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه (5)-كه او گفت:چون (6)آيت فرود آمد،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اين آيت بر قوم خواند،برفتند و رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-رها كردند و آن زحمت به خلوت بدل شد (7).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كس فرستاد و مرا بخواند،گفت:چيست با تو؟ گفتم:دينارى.آنگه برفتم در حال و به آن يك دينار ده درم گرفتم (8)و هربار يك درم مى دادم به صدقه و پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- مى رفتم و مسائل مى پرسيدم و بر اسرار علوم واقف مى شدم تا ده درم را به ده بار بدادم و هربار پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مى رفتم و آنچه مى خواستم مى پرسيدم.آنگه اين آيت[آمد] (9)كه: أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ ،و آن آيت را منسوخ كرد (10)،خداى تعالى به سبب من تخفيف كرد (11)از اين امّت،و اين آيت فرود آمد[و منسوخ

ص : 84


1- .آد،كا،گا:الّا على-عليه السّلام.
2- .آد،كا،گا:اميرالمؤمنين على-عليه السّلام.
3- .آد،كا،گا:آيتى است در قرآن كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
5- .كا:از على-عليه السّلام.
6- .آد،كا،گا+اين.
7- .آد،كا،گا+پس.
8- .آد،كا،گا:خريدم.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
10- .آد،كا،گا+و.
11- .آد:خداى تعالى پس من بتخفيف كرد.

شد] (1)و كس برآن عمل نكرد الّا من.

و عبد اللّٰه عمر گفت از پدرم شنيدم كه گفت:حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابي طالب را-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (2)-سه چيز بود كه كس را نبود و اگر يكى از آن مرا بودى دوستر (3)داشتمى از (4)شتران سرخ موى:يكى تزويج فاطمه-عليها السّلام-كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- همۀ صحابه را منع كرد و رد،آنگه بدو داد او را (5).ديگر رايت روز خيبر آنگه كه گفت (6):

لاعطينها رجلا يحبّ اللّٰه و رسوله و يحبّه اللّٰه و رسوله كرّارا غير فرّار. اصحاب رسول متطاول شدند آن را و طمع كردند در او به كس نداد و بدو داد.ديگر آيت نجوى كه فرود آمد و منسوخ شد و كس بدو كار نكرد جز او.

و عبد اللّٰه بن هارون الخراسانيّ گفت از حضرت امام الجن و الانس علىّ ابن موسى الرّضا-عليه التّحية و الثّناء (7)-پرسيدم كه:چرا صدقه بر شما حرام كردند؟گفت:از كارى عظيم سؤال كردى.بدان كه ما چون خود را به دادن پاكيزه كرده ايم،خداى[تعالى] (8)نخواست كه به گرفتن ما را مدنّس كند،آنگه گفت:در قرآن كجاست اين؟گفتم (9): وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ ، (10):گفت:نه اين است،آن اين است كه (11)خداى تعالى گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ -الآية.

ص : 85


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .گفت:علىّ بن ابى طالب را.
3- .آد،كا:دوست تر.
4- .آد،كا،گا+مبالغى.
5- .آد،كا،گا:منع كرد از خطبه او و او را به على داد.
6- .آد،كا،گا:ديگر آن كه روز خيبر رسول رايت بدو داد و گفت.
7- .آد،كا،گا:از علىّ بن موسى الرّضا-عليهم السّلام-.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و كا،افزوده شد.
9- .اساس:گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .سورۀ دهر(76)آيۀ 8.
11- .آد،كا،گا:اين آيت است كه.

گفتند:يك روز بيش نبود بر (1)ديگر روز آيت رخصت آمد،آنگه گفت: ذٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ ،شما را اين بهتر باشد و پاكيزه تر (2)،يعنى تقديم صدقه كردن در پيش مناجات به فرمان خداى تعالى چون مصلحتى به اين تعلّق دارد،آنگه عذر خواست براى آنان كه ندادند تا بدانند كه خداى تعالى تكليف ما لا يطاق نكند.

فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا ،اگر نيابيد و نداريد. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است،معذور دارد شما را.

آنگه اين آيت ناسخ فروفرستاد (3)،در عقب اين آيت گفت: أَ أَشْفَقْتُمْ ،و ترسيديد (4)ازآن كه پيش از مناجات با رسول شما را صدقه بايد دادن؟ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا ،چون نكرديد. وَ تٰابَ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ ،و خداى تعالى توبۀ شما پذيرفت (5).

فَأَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،نماز به پاى داريد و زكات بدهيد و طاعت خداى داريد و طاعت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم. وَ اللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى داناست به آنچه شما مى كنيد.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ ،آيت در شأن منافقان آمد كه تولاّ كردند به جهودان و با ايشان دوستى كردندى و اسرار مؤمنان با ايشان تقرير كردندى،حق تعالى گفت:نمى بينى اى محمّد آنان را كه تولاّ كردند به گروهى كه خداى بر ايشان خشم گرفته است؟و آن جهودانند،آنگه گفت: مٰا هُمْ مِنْكُمْ وَ لاٰ مِنْهُمْ ،و ايشان نه از شما هستند كه مسلمانيد،و شما نه از ايشان كه جهودانند، و مثله قوله[تعالى] (6): مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ وَ لاٰ إِلىٰ هٰؤُلاٰءِ ، (7).

وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ ،و سوگند[18-پ]به دروغ مى خورند و

ص : 86


1- .آد،كا،گا:با.
2- .آد،كا،گا:پاك تر.
3- .آد+و.
4- .آد،كا،گا:مى ترسيد.
5- .آد،گا:پذيرفت،كا:بپذيرفت.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 143.

مى دانند كه آن دروغ است.

سدّى و مقاتل گفتند:آيت در عبد اللّٰه بن ابىّ سلول (1)آمد و او منافق بود،با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بنشستى و آنگه حديثهاى او نقل كردى با جهودان.يك روز رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در بعضى از حجره هاى (2)خود بود،جماعتى صحابه حاضر (3)بودند گفت:همين ساعت مردى از در درآيد كه دلش دل جبّاران است و به چشمهاى شيطان نگرد،در حال عبد اللّٰه نبتل (4)از در درآمد و او مردى بود ازرق چشم.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را گفت:براى چه مرا دشنام مى دهى (5)و صحابۀ مرا (6)؟او سوگند بخورد به خدا كه نگفته است،و اصحابش بيامدند و سوگند بخورند[كه نگفته اند.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:سوگند به دروغ خوردند و مى دانند كه] (7)به دروغ مى خورند (8).

[آنگه گفت:] (9): أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً ،بپجارده (10)خداى تعالى براى ايشان عذابى سخت. إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،كه ايشان بد مى كنند آنچه مى كنند (11).

اِتَّخَذُوا أَيْمٰانَهُمْ جُنَّةً ،گفت:سوگند[ان] (12)خود را[به] (13)سپر خود

ص : 87


1- .آد،كا،گا:عبد اللّٰه بن نبتل.تفسير قرطبى(304/17):نزلت فى عبد اللّٰه بن ابىّ و عبد اللّٰه بن نبتل.
2- .آد،كا،گا:حجرات.
3- .آد،گا:صحابۀ خاص.
4- .اساس:عبد اللّٰه بن ابى سلول،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و مآخذ خبر تصحيح شد.
5- .اساس:مى دهى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:و اصحاب تو،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:و مى دانستند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،گا:آماده ساخت.
11- .آد،كا،گا:بدا كارا كه ايشان مى كنند.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كرده اند تا بدان از خويشتن دفع بلاها و مكاره مى كنند و از اسباب و اموال خود، و خويشتن در حمايت سوگند[به دروغ] (1)كرده اند. فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،و اعراض كرده اند و برگرديده از راه خداى تعالى. فَلَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ ،ايشان (2)را عذابى باشد خواركننده،و از حقّ عقاب اين است كه مقرون باشد به استخفاف و اهانت.

لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ ،گفت:غنا نكند از ايشان مالهاى ايشان و فرزندان ايشان از خداى تعالى هيچ چيز،يعنى هيچ سود ندارد ايشان را و به فرياد ايشان نرسد. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ،ايشان اهل دوزخ باشند و در دوزخ مخلّد باشند (3).

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ جَمِيعاً ،گفت:ياد كن اى محمّد آن روزى كه ايشان را خداى تعالى زنده كند و برانگيزد (4)براى او همچنان سوگند خورند كه براى شما سوگند خوردند[كه ما كافر نبوديم و برحق بوديم.و اين سوگندى باشد كه از ظنّ و اعتقاد خود خورند] (5)كه ايشان اعتقاد كرده اند كه ايشان بر حقّند و مشرك نباشند،بيانش قوله: وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلىٰ شَيْءٍ ،و پندارند و گمان برند كه ايشان بر چيزى اند و اين پندار است و گمان كه در دنيا باشد،براى آن كه در آخرت محال است كه اين ظنّ برند براى آن كه معارف آنجا ضرورى باشد.پس معلوم شد كه ايشان از ظنّ و اعتقاد خود خبر دهند و برآن سوگند خورند. أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْكٰاذِبُونَ ،ايشان دروغ زن اند در آنچه مى گويند و برآن سوگند مى خورند،براى آن كه بر اعتقاد جهل كرده اند و گمانى كه به دليل درست شده[است] (6)كه مظنون [به] (7)برخلاف آن است،و گفتند،معنى آن است كه ايشان در دنيا دروغ گفتند در

ص : 88


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:و ايشان.
3- .آد،كا،گا:ندارد.
4- .آد،كا،گا:برانگيزاند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آن خبر كه گفتند رسول را (1):ما تو را دشنام نداديم و برآن سوگند خوردند.و بعضى ديگر اين ظنّ را تفسير به خيبت كردند،من قولهم:كذب ظنّه اذا خاب، امّا رمّاني و حسن بصرى گفتند:در قيامت مواقف مختلف باشد،در بعضى مواقف ايشان را تمكين كنند از فعل قبايح،و در بعضى نكنند.و گفتند:دروغ ايشان چون دروغ كودك باشد كه از سر دهشت (2)باشد و تحيّر[سخنى] (3)دروغ گويد،و مذهب درست آن است كه ايشان ملجأ باشند به آن كه دروغ نگويند و هيچ فعل قبيح نكنند.بعضى ديگر گفتند معنى آن كه:

الا انّهم هم الكاذبون ،آن است كه[ايشان] (4)در دنيا گفتند:ما مؤمنيم و دروغ گفتند،منافق بودند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شنيدم كه:

چون روز قيامت باشد منادى ندا كند:أين خصماء اللّٰه،خصمان خداى كجااند؟ قدريان بر پاى خيزند با رويهاى سياه و چشمهاى ازرق،لبها و دهنهاى ايشان كج شده (5)،آب از دهن ايشان مى رود،گويند:و اللّٰه كه ما بدون تو معبودى نگرفتيم و خدايى نپرستيديم بدون تو از آفتابى و ماهى و صنمى و وثنى.آنگه عبد اللّٰه عبّاس گفت:راست گويند.و لكن (6)شرك با ايشان از راهى آمد كه ايشان ندانستند آنگه [اين آيت] (7)بخواند (8)[19-ر]:

و يحسبون انّهم على شىء الا انّهم هم الكاذبون ، آنگه گفت:

هم و اللّٰه (9)القدريّة ،به خداى كه ايشان قدريّه باشند،سه بار بازگفت .

ص : 89


1- .آد،كا،گا+كه.
2- .اساس:دهنش،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:كژ شده و.
6- .آد،كا،گا:گويند كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا،گا:بر خواند كه.
9- .آد،كا،گا:و اللّٰه هم.

اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطٰانُ ،ابليس بر ايشان مستولى باشد (1). فَأَنْسٰاهُمْ ذِكْرَ اللّٰهِ ،ذكر خداى از ياد ايشان ببرد. أُولٰئِكَ حِزْبُ الشَّيْطٰانِ ،ايشان لشكر ابليس اند و لشكر او خاسران باشند و زيانكاران.

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،گفت:آنان كه با خداى تعالى معاندت (2)و محادّت كنند (3). أُولٰئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ ،ايشان در ميان (4)ذليل ترين و خوارترين مردمان باشند.

كَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي ،گفت:خداى تعالى بنوشته است در لوح محفوظ و قضا كرده كه غالب شوم من و رسولان من.سبب نزول آيت آن بود كه مسلمانان گفتند:اگر خيبر و پيرامن او (5)ما را گشاده شود[و مكّه] (6)،اميد داريم كه (7)روم و پارس[و حجاز] (8)ما را گشاده شود،و عبد اللّٰه ابىّ سلول گفت (9):

مى پندارى (10)كه روم و پارس چون اين ديه هاست كه پيرامن شماست تا به آسانى بگشايد!ايشان از آن قويترند و منيع تر و به عدد بيشتر و به شجاعت سخت تر (11).

خداى تعالى اين آيت فرستاد[ردّ بر او] (12): إِنَّ اللّٰهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ،به درستى كه خداى تعالى عزيز و قوى است،نظيره قوله: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنٰا -الى قوله: وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ الْغٰالِبُونَ (13).

لاٰ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ -الآية،گفت:نيابيد (14)گروهى را كه به خداى و روز قيامت ايمان دارند،آنگه دوستى كنند با دشمنان خداى و

ص : 90


1- .آد،كا،گا:مستولى شد و دست يافت.
2- .آد،كا،گا:محادّه.
3- .آد،كا:مضادّه كنند،گا:مخاصمه كنند.
4- .آد،كا،گا:در آن.
5- .آد،كا،گا:آن.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .گا:اميد مى داريم.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا،گا+كه.
10- .مى پندارى/مى پنداريد.
11- .كا:سختر/سخت تر.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .سوره صافّات(37)آيۀ 173.
14- .آد،گا:نيابى.

پيغمبر او. وَ لَوْ كٰانُوا آبٰاءَهُمْ ،و اگر همه (1)پدران ايشان باشند يا پسران ايشان يا برادران ايشان يا خويشان ايشان.گفتند:آيت در شأن حاطب بن أبى بلتعه آمد چون او نامه نوشت به مكّه و قصّۀ او در سورة الامتحان بيايد- إن شاءاللّٰه.

سدّى گفت:آيت در شأن عبد اللّٰه بن عبد اللّٰه بن ابىّ آمد.يك روز بر (2)رسول حاضر آمد.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آب بازخورد،آن بقيّه كه (3)در كوزه بماند،عبد اللّٰه گفت:يا رسول اللّٰه دستور باش (4)تا اين شربت ببرم تا پدرم بازخورد ؟باشد كه به بركت اين شربت دلش از شكّ و شرك پاك شود.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:روا باشد.او برخاست و آن شربت آب برگرفت و پيش پدر برد.او گفت:اين چيست؟گفت:اين نيم خوردۀ (5)رسول است.بازخورد تا باشد كه دلت از اين شكّ و نفاق پاك شود.عبد اللّٰه ابيّ گفت:

چرا بول مادرت نياوردى.او بيامد (6)و رسول را گفت:يا رسول اللّٰه،دستور باش (7)تا گردنش (8)بزنم؟رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:برو و مدارا كن و بساز با او.

ابن جريج گفت كه ابو قحافه يك روز رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله- دشنام داد ابو بكر بگرفت (9)او را و بر ديوار زد و رسول را بگفت اين حال (10).

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (11)-گفت:چنين كردى؟گفت:آرى

ص : 91


1- .آد،كا،گا:خود.
2- .آد،كا،گا:به نزديك.
3- .آد:آن آب كه،كا:آن بقيّت آب كه.
4- .اساس:دستور باشد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد:نيم خورد.
6- .آد،كا:او رفت،گا:او برفت.
7- .آد،كا،گا:دستورى ده.
8- .كا+را.
9- .آد،كا،گا:برگرفت.
10- .آد،كا،گا:اين حال با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-بازگفتند.
11- .كا،گا+او را.

يا رسول اللّٰه و اگر تيغ داشتمى وى را بكشتمى.گفت:برو و ديگر مانند اين مكن،حق تعالى گفت:نيابى اى محمّد گروهى را كه با خداى ايمان دارند آنگه با دشمنان خداى دوستى كنند و اگرچه خويشان و نزديكان ايشان باشند.

أُولٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمٰانَ ،ايشان آنانند كه خداى ايمان بر دل ايشان نوشته است،[يعنى با ايشان الطافى كرده است كه ايمان در دل ايشان ثابت شده است، چون نقش بر حجر و گفتند:معنى آن است كه(كتب على قلوبهم الايمان) (1).يعنى فريضه كرد كه ايمان آرند،چنان كه گفت: فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (2)و گفتند:معنى آن است كه حكم لهم بالايمان،ايشان را به ايمان حكم كرد.و ذكر دل براى آن كرد كه محلّ ايمان دل است. وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ،و قوى كرد ايشان را به نصرى (3)از او،و اين قول حسن بصرى است.ربيع گفت:مراد به روح قرآن است يعنى ايشان را به قرآن قوّت كرد (4)،نظيره قوله: كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا (5)،ابن جرير گفت:به الطاف و حجّت و به نور و برهان.و گفتند بروح،أى برحمة،ايشان را به رحمت قوّت كرد و گفتند به جبرئيل[19-پ] عليه السّلام.گفت: وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،در دنيا با ايشان اين احسان كرد و در قيامت ايشان را به بهشتها مى برند (6)كه در زير درختان آن جويها مى رود. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،ايشان هميشه باشند آنجا. رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ،خداى تعالى راضى شده از ايشان و ايشان از خداى تعالى.

أُولٰئِكَ حِزْبُ اللّٰهِ ،ايشان لشكر خداى اند و لشكر خداى هميشه ظفريافتگان باشند.

در خبر است كه داود-عليه السّلام-در مناجات با خداى تعالى گفت:

ص : 92


1- .اساس:افتادگى دارد،از آد آورده شد.
2- .آد،كا،گا+اى على جذوع النّخل.
3- .آد،كا،گا:بصيرتي.
4- .آد،كا،گا:داد.
5- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.
6- .آد،كا،گا:به بهشتها برد.

بار خدايا لشكر تو و خادمان عرش تو كيستند؟گفت:يا داود آنان كه چشم بر هم دارند و دلهاى پاكيزه دارند و دستها با سلامت دارند،آنان كه چنين باشند گروه و لشكر منند.[و خدمت كاران عرش منند] (1).

ص : 93


1- .اساس:ندارد،از آد افزوده شد.

سورة الحشر

اشاره

بدان كه اين سورت مدنى است و عدد آيات او بيست و چهار است و چهارصد و چهل و پنج كلمت است و هزار و نهصد و سيزده حرف است.و روايت است از عبد اللّٰه عبّاس كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورة الحشر بخواند (1)،هيچ بهشتى و دوزخى و عرشى و كرسيى و حجابى و آسمانى و زمينى و هوايى و بادى و مزرعى (2)و درختى و جنبنده اى و ماهى اى و آفتابى و فرشته اى نبود (3)و الّا (4)بر او صلوات فرستد،و اگر آن روز يا آن شب بميرد شهيد باشد (5)-ان شاءاللّٰه.

سوره الحشر (59): آیات 1 تا 24

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (1) هُوَ اَلَّذِي أَخْرَجَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ مِنْ دِيٰارِهِمْ لِأَوَّلِ اَلْحَشْرِ مٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ فَأَتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ اَلرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي اَلْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي اَلْأَبْصٰارِ (2) وَ لَوْ لاٰ أَنْ كَتَبَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمُ اَلْجَلاٰءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابُ اَلنّٰارِ (3) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اَللّٰهَ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (4) مٰا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهٰا قٰائِمَةً عَلىٰ أُصُولِهٰا فَبِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لِيُخْزِيَ اَلْفٰاسِقِينَ (5) وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6) مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اَلْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ وَ مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (7) لِلْفُقَرٰاءِ اَلْمُهٰاجِرِينَ اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً وَ يَنْصُرُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِكَ هُمُ اَلصّٰادِقُونَ (8) وَ اَلَّذِينَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لاٰ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (9) وَ اَلَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ نٰافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوٰانِهِمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لاٰ نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اَللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لاٰ يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لاٰ يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ يُنْصَرُونَ (12) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اَللّٰهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَفْقَهُونَ (13) لاٰ يُقٰاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّٰ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرٰاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰى ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْقِلُونَ (14) كَمَثَلِ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (15) كَمَثَلِ اَلشَّيْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اُكْفُرْ فَلَمّٰا كَفَرَ قٰالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخٰافُ اَللّٰهَ رَبَّ اَلْعٰالَمِينَ (16) فَكٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِي اَلنّٰارِ خٰالِدَيْنِ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلظّٰالِمِينَ (17) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (18) وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (19) لاٰ يَسْتَوِي أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ وَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (20) لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا اَلْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اَللّٰهِ وَ تِلْكَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِيمُ (22) هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْمَلِكُ اَلْقُدُّوسُ اَلسَّلاٰمُ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمُهَيْمِنُ اَلْعَزِيزُ اَلْجَبّٰارُ اَلْمُتَكَبِّرُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اَللّٰهُ اَلْخٰالِقُ اَلْبٰارِئُ اَلْمُصَوِّرُ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ يُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (24)

ترجمه

تسبيح كرد خداى را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و او عزيز و محكم كار است.

ص : 94


1- .آد،كا:بر خواند.
2- .آد،كا،گا:مرغى.
3- .آد،كا،گا:بنماند.
4- .آد،كا،گا+كه.
5- .كا:مرده باشد.

او آن خداست كه بيرون كرد آنان را كه كافر شدند از اهل كتاب از سرايهاشان،اوّل جمع گمان نبرديد كه بيرون آيند و پنداشتند كه بازدارند ايشان را حصارهاشان از خداى و آمد به ايشان خدا ازآنجا كه نپنداشتند و افگند در دلهاشان ترس.خراب مى كنند خانه هاى خود را به دستهاى خود و دستهاى مؤمنان عبرت گيريد اى (1)خداوندان ديده ها.

و اگر نه آنستى كه بنوشتى خداى بر ايشان برون رفتن عذاب كردى ايشان را در دنيا و ايشان را باشد در آخرت عذاب دوزخ.

آن به آن است كه ايشان عصيان كردند خداى و پيغمبرش را.و هركه خلاف كند خداى را به درستى كه خداى سخت عقوبت است.

[20-ر] آنچه بريديد از درخت خرما يا بگذاشتيد ستاده بر اصلهاى خود به علم خداى است و تا هلاك كند فاسقان را.

و آنچه بازآورد خداى بر پيغمبرش از ايشان نراندى بر او از اسبى و نه اشترى و ليكن خداى مسلّط گرداند پيغمبرش را بر آنكه خواهد و خداى بر همه چيزى تواناست.

ص : 95


1- .اساس:گيرند اين،با توجّه به ترجمۀ مجدّد آيه در متن تصحيح گرديد.

آنچه بازآورد خدا بر پيغمبرش از اهل دهها خداى راست و رسول را و نزديكان رسول را و يتيمان را و بيچارگان را و راهگذارى را تا نباشد آن مال دولت ميان توانگران از شما و آنچه داد شما را رسول فراگيريد و آنچه نهى كرد شما را از او بازايستد و بترسيد از خداى كه خداى سخت عقوبت است.

درويشان هجرت كنندگان راست آنان كه بيرون كردندشان از ديارشان و اموالشان مى جويند افزونى از خداى و خشنودى و يارى مى كنند خداى را و پيغمبرش را ايشانند راست گويان.

آنان كه جا گرفتند مدينه و به ايمان متحصّن شدند از پيش ايشان دوست مى دارند آنان كه هجرت كردند با ايشان و نيابند در سينه هاشان حاجتى از آنچه دادندشان و ايثار كنند بر تنهاى خود و اگرچه بودند به ايشان حاجتى و هركه را نگاه دارند[بخل] (1)تن او ايشانند رستگاران.

و آنان كه آمدند از پس ايشان مى گويند:خداوندا بيامرز ما را و برادران ما را آنان كه پيشى گرفتند به ايمان،و مكن در دلهاى ما كينه از آنان كه ايمان آوردند.خداى ما تو

ص : 96


1- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى مجدّد جمله در متن تفسير،افزوده شد.

بخشاينده اى و مهربان.

[20-پ] نمى بينى آنان را كه نفاق كردند مى گويند برادران خود را آنان كه كافر شدند از اهل كتاب اگر بيرون كنند شما را، (1)بيرون آييم با شما و نبريم فرمان در شما يكى را هرگز و اگر كارزار كنيد يارى دهيم شما را و خداى گواهى مى دهد كه ايشان دروغ مى گويند.

اگر بيرون كنند[ايشان را] (2)بيرون نشوند همراه با ايشان و اگر كارزار كنند[با ايشان] (3)يارى نكنند ايشان را و اگر يارى كنند ايشان را بر گردند به پس پشت خود پس يارى نكنندشان.

شما سخت تريد ترسيدن در دلهاى ايشان از خدا،آن به آن است كه ايشان قومى اند كه نمى دانند.

كارزار نكنند با شما جمله الّا در شهر آن حصن يا از پس ديوارها شجاعت ايشان در ميان ايشان سخت،پندارى ايشان جمله و دلهاى ايشان پراگنده (4)است.آن به آن است كه ايشان گروهى اند كه خرد ندارند.

مثل آنان

ص : 97


1- .اساس:آنان را،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،از متن تفسير افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،از متن تفسير افزوده شد.
4- .اساس:بركنده،قياسا تصحيح شد،هرچند«بر كنده»هم مى تواند صفت دل باشد.

كه از پيش ايشان بودند نزديك،بچشيدند عاقبت كارشان و ايشان را عذابى باشد دردناك.

چون مثل ديو چون گفت به آدمى:كافر شو.چون كافر شد،گفت:من بيزارم از تو من مى ترسم از خداى،خداى عالميان.

و بود عاقبت ايشان در دوزخ جاودان در آنجا،و آن است جزاى بيدادگران.

اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد از خداى،و انتظار كند هر نفسى آنچه از پيش فرستاد فردا را و بترسيد از خداى كه خداى دانا است به آنچه شما مى كنيد.

و مباشيد چنان كه آنان كه فراموش كردند خدا را و از ياد ايشان ببرد خود ايشان، ايشان فاسقانند.

راست نباشند اهل دوزخ و اهل بهشت.اهل بهشت ايشان رستگارانند.

[21-ر] اگر فروفرستيم اين قرآن را بر كوهى بينى آن را ترسناك شكافته از ترس خداى.و اين مثلها بزنيم براى مردمان تا ايشان انديشه كنند.

اوست خداى آن كه نيست خدايى مگر او،داناى نهان و آشكارا،اوست بخشاينده و مهربان.

ص : 98

اوست خداى آن كه نيست خدايى مگر او،پادشاه پاك بى عيب.نگاهدار بى همتا عزيز كامران بزرگوار،پاك است خداى از آنچه انباز گيرند با او.

اوست خداى آفرينندۀ صورت نگارنده او راست نامهاى نيكو تسبيح مى كند او را آنچه در آسمانها و زمين است و او عزيز و محكم كار است.

قوله تعالى: سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،اين آيت را تفسير رفته است در اوايل ديگر سورتها.مفسّران گفتند:اين آيت در بنى النّضير آمد،و سبب آن بود كه چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به مدينه آمد بنى النّضير با او مصالحه كردند بر آنكه اگر كارزارى (1)باشد نه بر او باشند و نه با (2)او باشند،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از ايشان قبول كرد.چون كارزار بدر پديد آمد و ظفر رسول را بود،گفتند:اين آن پيغمبر است كه ما در تورات نعت و صفت او شنيده ايم و خوانده ايم،او حق است و صادق (3).رايت او هيچ راست بر نگرداند (4)و كس را بر او ظفر نباشد (5).چون روز احد بود و وهنى پديد آمد مسلمانان را گفتند:اين نه آن پيغمبر است شاك شدند و از آن گفتار بازآمدند و عهد بشكستند و عداوت رسول آشكارا كردند.كعب اشرف بر نشست و با چهل سوار از جهودان به مكّه رفت و با قريش عهد كردند (6)بر آنكه

ص : 99


1- .آد،گا:كالزارى.
2- .اساس:با او بباشند و بر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا+است.
4- .آد،كا:بر نگردانند و هيچ.
5- .آد،كا،گا:ندهند.
6- .آد،كا،گا:كرد.

سخنشان (1)يكى باشد به (2)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.آنگه ابو سفيان با چهل مرد از قريش در مسجد الحرام رفتند و كعب اشرف با چهل جهود،و پيش آستان (3)كعبه بنشستند و عهد ببستند (4).آنگه كعب اشرف بازگشت و اصحابش با مدينه آمدند (5)و رسول را خبر دادند (6)به آنچه كرده بودند و عهدى كه با ابو سفيان بسته بودند.

و خداى تعالى رسول را فرمود كه كعب اشرف را بكش.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-محمّد بن مسلمة الانصارىّ را فرمود تا او را بكشت،و او برادر كعب اشرف بود از جهت رضاع،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- آنگه مطّلع شد بر خيانت ايشان (7)و نقض عهدشان كه برخاست با جماعتى صحابه و حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (8)-تا يارى دهند مسلمانان را در ديۀ آن دو مرد كه عمرو بن اميّة الضّمرىّ ايشان را بكشته بود (9)آنگه كه از چاه معونه بازگشت،و آن دو مرد از بنى عامر بودند،ايشان گفتند:عزازة و كرامة با آنچه التماس است (10)به جاى آريم تو را ببايد نشستن،[21-پ]و رسول را و صحابه را بنشاندند و تدبيرات (11)كردند تا چه فكر كنند (12)برايشان و ناگاه بكشند ايشان را.و چنان انداختند كه ناگاه از بالاى حصن سنگى عظيم بر سر ايشان افگنند (13)،خداى تعالى رسول را خبر داد كه

ص : 100


1- .آد،كا،گا:كلمۀ ايشان.
2- .آد،كا،گا:نزد.
3- .آد،كا،گا:و نزديك استار.
4- .همۀ نسخه بدلها:عهد كردند.
5- .همۀ نسخه بدلها+جبريل بيامد.
6- .همه نسخه بدلها:داد.
7- .همۀ نسخه بدلها:بر احوال ايشان و بر خيانت.
8- .كا:و با على-عليه السّلام.
9- .اساس:بكشته بودند،با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،گا+ترا.
11- .آد،كا،گا:تدبير آن.
12- .كذا:در اساس،كا:تا قتل كنند،شعرانى(89/11):فتك كنند.
13- .آد،گا:سنگى فروافكنند،كا:سنگى با ايشان فروافكنند.

اين قصّه رفته است،و نيز قتل كعب الاشرف رفته است.چون كعب اشرف را بكشتند رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-لشكر را به زير حصن بنى النّضير فرستاد و ايشان را ديهى بود كه آن را«زهره»گفتندى.چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله آنجا رفت ايشان را يافت كه نوحه مى كردند بر كعب اشرف (1).و او سيّد ايشان بود،گفتند (2):واعيه باشد،براثر اين واعيه باكيه و براثر آن باكيه (3).و اين بر سبيل تهديد گفتند.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:روا باشد.آنگه گفتند:

رها كن ما را تا اين تعزيت بگذاريم (4).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:از اين جا برويد.گفتند:مرگ به ما نزديكتر است ازآن كه تو مى گويى.در حال ساز كارزار (5)كردند.منافقان كس به ايشان فرستادند (6)،عبد اللّٰه ابىّ و اصحابش،كه ما با شماييم شما از حصار بيرون مياييد،اگر محمّد با شما كارزار كند (7)ما با شماييم و اگر شما را بيرون كند ما با شماييم،ما نيز بيرون رويم (8).ايشان دانستند كه با رسول نه بس باشند.طريق غدر پيش گرفتند،كس فرستادند و گفتند:برخيز و با سى مرد بيا تا ما با سى مرد بياييم و بگوييم و بشنويم، اگر اين سى مرد ايمان آرند ما از قول ايشان بازنياييم (9)ما نيز ايمان آريم.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم[برفت] (10)با سى مرد و ايشان بيامدند با سى مرد از جملۀ احبار به زمينى[خالى بر] (11)صحرا (12)در نگريدند،گفتند:چگونه كنيم

ص : 101


1- .همۀ نسخه بدلها:ديد كه بر كعب اشرف نوحه مى كردند.
2- .اساس و كا:گفت،با توجه به آد و گا تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:باكيه باشد براثر اين باكيه.
4- .همۀ نسخه بدلها:بداريم.
5- .آد،گا:كالزار.
6- .آد،گا+نزديك،كا+از نزديك.
7- .همۀ نسخه بدلها:قتال كند.
8- .همۀ نسخه بدلها:ما با شما بيرون رويم.
9- .همۀ نسخه بدلها:عدول نكنيم.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آد،گا+ايشان،كا:بر صحرايى ايشان.

و (1)سى مرد با اويند كه مرگ خود اختيار كنند پيش از مرگ او؟گفتند:يا محمّد،سى مرد اينان اند و سى مرد[شما] (2)صياحى و جلبه اى (3)هست، اينان را گسيل كن (4)و سه مرد را بازگير تا ما نيز سه مرد بازگيريم و سخن گوييم.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خواست تا همچنين كند.ايشان [آن] (5)سه مرد را كاردها بدادند تا ناگاه رسول را بكشند.در ميان ايشان زنى بود مسلمان و او را برادرى بود مسلمان با رسول،او كس فرستاد و برادر را آگاه كرد (6)از كيد و غدر بنى النّضير.برادر آن زن بيامد و رسول را خبر داد.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بازگشت و تا ديگر روز لشكر به زير حصن راند (7)،و بيست و يك روز (8)حصار داد ايشان را،و خداى تعالى ترس در دل ايشان افگند و از نصرت منافقان نوميد شدند (9)طلب صلح كردند.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:قرار صلح آن است كه از اين ولايت برويد-اگر خواستيد و اگر نه.تن در دادند و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-قرار داد (10)با ايشان كه آنچه بر شتر توانند نهاد (11)[برنهند و] (12)ببرند (13)،و آنچه نتوانند بردن رها كنند الّا سلاح كه اندك و بسيار با خود نبرند،و آنچه سرايها و عقار و املاك است بازگذارند.

ص : 102


1- .آد،گا:كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:غلبه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:كيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:را از آن حال خبر داد.
7- .آد،كا،گا:لشكر را به زير حصن بنى النّضير فرستاد.
8- .آد،كا،گا+آنجا را.
9- .آد،كا+و.
10- .آد،گا:قرار برآن داد كه.
11- .آد،گا:نهادن،كا:نهند.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:صلح برآن كردند كه هر اهل سراى (1)سه شتروار (2)متاع و غلّه بيشتر (3)نبرند و آنچه بماند رها كنند.ضحّاك گفت:قرار چنان بود كه هر (4)سه كس شترى بار ببرند و وسقى گندم،بر اين جمله قرار دادند و ناحيۀ مدينه بازگذاشتند و به شام رفتند و به أريحا و به أذرعات الّا اهل دو خانه آل ابى الحقيق و آل حيىّ بن أخطب كه ايشان به خيبر رفتند،و گروهى به حيره رفتند، فذلك قوله-عزّ و جلّ: هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ مِنْ دِيٰارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ،گفت:او آن خداست كه بيرون كرد كافران را از اهل كتاب،يعنى جهودان از سرايهاشان براى اوّل حشر.خلاف كردند در معنى اوّل حشر.بعضى مفسّران گفتند:اوّل حشر ايشان به شام بود،[و حشر] (5)دوم به زمين محشر روز قيامت،و در اخبار آمد كه:زمين محشر به (6)شام بود.عبد اللّٰه عبّاس گفت:هركه شاكّ است در آن كه محشر به زمين شام خواهد بود،گو اين آيت بخواند (7).گفت اين براى آن بود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-ايشان را گفت:برويد.

گفتند:كجا رويم؟گفت:به محشر.خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ .

كلبى گفت براى آن گفت: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ،كه ايشان اوّل قوم (8)بودند كه ايشان را به جمع و حشر گسيل كردند (9)به طريق جلا از زمينى به زمينى ديگر.

زهرىّ گفت:براى آن[22-ر]اوّل حشر گفت كه اينان از سبطى بودند كه

ص : 103


1- .آد،گا:سرايى.
2- .اساس:شتر از،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:بيش.
4- .آد،گا:به هر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا+زمين.
7- .كا،گا:برخوان.
8- .آد،گا:قومى.
9- .اساس:كيد كردند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ايشان را هرگز جلا نفرمودند (1)،و خداى تعالى جلا بر ايشان نوشت.و«جلا» نشيمن رها كردن باشد (2)به رفتن،و اگر نه آن بودى خداى تعالى ايشان را عذاب فرستادى به آن كه با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كردند،چنان كه گفت (3):

وَ لَوْ لاٰ أَنْ كَتَبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاٰءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيٰا -الآية.

مرّة الهمدانىّ گفت:اين اوّل حشر بود ايشان را از مدينه،و حشر دوم از خيبر بود و جملۀ جزيرۀ عرب (4)از شام به أذرعات و اريحا در عهد عمر خطّاب.

قتاده گفت:اين حشر اوّل بود،امّا حشر دوم به آتشى باشد كه ايشان را جمع كند از مشرق به مغرب مى رانند (5)هركجا مقام كنند به شب مقام كند با ايشان،و هركجا قيلوله كنند قيلوله كند با ايشان.و هركه از ايشان بازپس ايستد بسوزانند او را.

يمان گفت (6):براى آن اوّل حشر گفت كه خداى تعالى به اوّل وهله كه رسول به ايشان فرستاد و قتال كرد ظفر او را بود.محمّد بن اسحاق گفت:جلاء بنى النّضير آنگه بود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از غزاة احد بازآمد، و فتح بنى قريظه آنگه بود كه از احزاب بازآمد،و ميان هر دو دو سال بود.آنگه خطاب كرد با مسلمانان گفت: مٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا ،شما گمان نبرديد كه ايشان بروند و خانه ها به شما (7)رها كنند. وَ ظَنُّوا ،و ايشان گمان بردند كه حصنهاى ايشان،ايشان را از خداى حمايت كند ازآنجا كه حصنهاى قوى و محكم كرده بودند و درها و دروازه ها دربسته (8). فَأَتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ،خداى تعالى

ص : 104


1- .آد،گا:نفرموده بودند.
2- .آد،كا،گا+و.
3- .آد،كا،گا:خداى تعالى گفت.
4- .اساس:جزاير مغرب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،كا،گا:به مغرب راند.
6- .آد،كا،گا:يمان بن رباب.
7- .آد،كا،گا:خانه ها و نشيمنها.
8- .آد،كا،گا:درها و ديوارها بسته.

قصد كرد ايشان را ازآنجا كه گمان نبردند و گفتند:(أتاهم امر الله)،فرمان خداى به ايشان بود ازآنجا كه ايشان نپنداشتند،چنان كه در مثل گفته اند (1):من مأمنه يؤتى الحذر،ازآنجا آيند حذركننده را كه او ايمن باشد،و قيل:أتاهم عذاب اللّٰه،و گفتند (2):عذاب خداى به ايشان آمد ازآنجا كه ايشان نپنداشتند.

وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ،و ترس در دل ايشان فگند (3)به كشتن كعب اشرف.

يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ .عامّۀ قرّاء خواندند:«يخربون»به تسكين«خاء»من الاخراب،و ابو عمرو خواند و أبو عبد الرّحمن السّلمىّ:

«يخرّبون»به تشديد«را»من التّخريب،گفت:ويران (4)مى كنند خانه هاى خود به دستهاى خود و دستهاى مؤمنان.

ابو عمرو گفت:براى آن تشديد كردم كه (5)«اخراب»ترك المنزل خرابا باشد،جايى رها كنند تا ويران (6)شود.و«تخريب»آن باشد كه به هدم و نقض ويران كنند (7)،و بنو النّضير سرايها رها نكردند (8)تا ويران (9)شود،بل به دست خود بشكافتند.بعضى ديگر گفتند:«اخراب»و«تخريب»يكى باشد (10).زهرىّ گفت:

چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به ايشان قرار داد كه آنچه بر شتر بتوانند نهادن ببرند و سرايها و املاك (11)رها كنند،ايشان (12)در سرايها مى گرديدند و هر چوبى و دريچه اى و درى كه نيك بودى بشكافتندى و بر شتران نهادندى،و باقى مسلمانان خراب مى كردند.

ص : 105


1- .اساس:گفتند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:افكند.
4- .گا:بيران.
5- .آد،كا،گا:تشديد اختيار نكردم.
6- .كا،گا:بيران.
7- .آد،كا،گا:بيران كنند.
8- .آد:رها كردند.
9- .كا،گا:بيران.
10- .آد،كا،گا:هر دو به يك معنى اند.
11- .آد،كا،گا+ديگر.
12- .آد،كا،گا:پس ايشان.

ابن زيد گفت:چون بخواستند[رفتن] (1)بقصد،سرايها به دست خود ويران مى كردند تا مسلمانان در او ننشينند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:مسلمانان چون ظفر يافتند بر ايشان،نقب در سرايهاى ايشان مى زدند تا ايشان را بگيرند.ايشان از جايى ديگر نقب در سرايها مى زدند كه (2)از پس آن بگريزند (3).قتاده گفت:

مسلمانان از بيرون مى شكافتند و ايشان از درون،و ذلك قوله: يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ.فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ ،بر سبيل وعظ و تذكير گفت:

عبرت گيريد اى خداوندان چشمها و عقلها.

وَ لَوْ لاٰ أَنْ كَتَبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاٰءَ ،اگر نه آنستى كه خداى تعالى بر ايشان نوشت[جلا را] (4).بعضى مفسّران گفتند:مراد آن است كه در لوح محفوظ بنوشت،چنان كه در سابق علم او بود كه خواست بودن،و گفتند:

كَتَبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمُ ،أى حكم عليهم،حكم كرد بر ايشان،و قيل:أمرهم،بفرمود ايشان را،و گفتند:اين بر سبيل عقوبت بود ايشان را.و«جلا»آن باشد كه از سرايها بروند،يقال:جلا القوم عن منازلهم و اجليتهم اجلاء،أى اخرجتهم [22-پ]و أجلوا عن القتيل اجلاء اذا تفرّقوا عنه،و جلوت العروس (5)جلوة و جليت السّيف جلاء. لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيٰا ،گفت:اگر نه آنستى كه خداى تعالى در حقّ ايشان حكم كرد بر آنكه از سرايها و منازل خود بروند و رها كنند و به زمينى ديگر روند (6)،ايشان را عذاب كردى در دنيا عذابى استيصال،و گفتند:به قتل و أسر،چنان كه با مشركان كردند (7)در روز بدر. وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابُ النّٰارِ ،و ايشان را باشد-با آن كه در دنيا از خان ومان براندند ايشان را-در

ص : 106


1- .اساس:ندارد،كا:آمدن،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:مى بردند.
3- .آد،كا،گا:و از آن در مى گريختند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:الفوس.
6- .آد،كا،گا:شوند.
7- .آد،كا،گا:كرد.

آخرت عذاب دوزخ.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ ،گفت:اين عذاب و عقوبت در دنيا جلا،و در آخرت عذاب دوزخ براى آن است كه ايشان مشاقّه و مخالفت كردند با خداى و پيغمبر (1).و اصل«مشاقّه»آن باشد كه ايشان در شقّى باشند و اينان در شقّى،و اين غايت مخالفت بود.آنگه گفت:هركه او با خداى مخالفت كند و معادات (2)،خداى تعالى سخت عقوبت است عقوبت خود برساند به او.

مٰا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ -الآية،سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول- صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به زير حصن ايشان فرود آمد،بفرمود تا بعضى درختان خرما كه ايشان را بود ببريدند.ايشان جزعى عظيم كردند و سخت آمد بر ايشان،بر سبيل طعن گفتند:يا محمّد تو دعوى مى كنى كه مرا به عدل فرستاده اند،و اين عدل نباشد كه (3)درختان برى،اين از جملۀ افساد و اخراب (4)زمين باشد.رسول را سخت آمد و مسلمانان مستضعف انديشه كردند كه مبادا كه اين فساد بود كه ما كرديم،مسلمانان بر (5)يكديگر خلاف كردند.بعضى گفتند:نبايد بريدن كه اين از جملۀ غنيمت و مال است (6)،بعضى گفتند:ببايد بريدن به رغم و خشم ايشان.خداى تعالى اين آيت فرستاد: مٰا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهٰا ،آنچه ببريديد از درخت خرما و نيز درختى كه رها كرديد بر جاى خود برپاى ايستاده. فَبِإِذْنِ اللّٰهِ ،أى بعلم اللّٰه (7)،خداى داناست.و گفتند:بامر اللّٰه،به فرمان خداى،چه ممتنع نباشد كه خداى تعالى فرموده باشد كه بهرى ببرند و بهرى نبرند (8)،چه تكليف به

ص : 107


1- .آد،گا:رسول او.
2- .آد،كا،گا+ فَإِنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ .
3- .آد،كا،گا+تو.
4- .آد،كا،گا:خراب.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:با.
6- .آد،كا،گا:ما است.
7- .اساس:يعلم اللّٰه،با توجّه به آد تصحيح شد.
8- .آد:بگذارند.

حسب مصلحت باشد و كس را برآن طريقى نيست،و اين مصالح جز خداى نداند كه عالم است به عواقب امور.

نافع روايت كرد از عبد اللّٰه عمر كه او گفت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت تا درختان بنى النّضير ببريدند و بسوختند (1)،و براى اين حسّان ثابت گفت-شعر:

و هان (2)على سراة بنى لؤىّ***حريق بالبويرة مستطير

و«ما»مجازات راست،و«فا»به جواب و جزاى او آمد.مفسّران خلاف كردند در معنى«لينة».عكرمه گفت:همۀ انواع خرما را لينة گويند جز عجوه را،و اين قول قتاده است و ابن رومان (3)،و روايت باذان (4)از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:جملۀ درختان خرما از ساير انواع ببريد مگر عجوه را[و آن نوعى است از كرايم انواع خرما.گفت:اهل مدينه انواع خرما را الوان خوانند مگر عجوه را] (5)، واحدها لون و لينة.و اصل او«لونه»بوده است براى كسرۀ«لام»واو را قلب كردند با«يا».زهرىّ گفت:«لينه»انواع خرما باشد جز (6)عجوه[و برنى] (7).

مجاهد گفت:همۀ انواع خرما باشد بى استثنا.عوفى گفت از عبد اللّٰه عباس:«لينه»نوعى باشد از درختان خرما.سفيان گفت:كرام النّخل، از درختان گرانمايه باشد (8).مقاتل گفت:نوعى از درخت خرما كه زرد

ص : 108


1- .آد،كا،گا:بسوزانيدند.
2- .اساس:و يدان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:زمان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:و اين روايت است،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:خرماهاى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:باشند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

باشد (1)و لطيف و صافى چنان كه استخوان او از بيرون بينند،و ايشان آن نوع دوست تر داشتندى،سخت آمد بر ايشان،گفتند:دعوى صلاح مى كنيد و اين فساد است در زمين،[درختان] (2)رها كنيد كه[اين] (3)آنان را كه باشد كه غالب باشند،و گفتند:درختى باشد به زمين نزديك،و انشد الاخفش:

قد شجانى الحمام حين تغنّى***بفراق الأحباب من فوق لينة

و گفتند (4):عرب الوان نخل را«لينة»خوانند،قال ذو الرّمّة:

كأنّ قتودي فوقها عشّ طائر***على لينة فردا و تهفو جنوبها

و قال أيضا:

طراق الخوافي واقع فوق لينة***ندى ليله في ريشه يترقرق

و جمع اللّينة لين،و قيل:ليان،و قال امرؤ القيس:

و سالفة كسحوق اللّيا***ن أضرم فيه الغوىّ السّعر

أَوْ تَرَكْتُمُوهٰا قٰائِمَةً عَلىٰ أُصُولِهٰا ،يارها كرده ايد برپاى ايستاده.

فَبِإِذْنِ [23-ر] اَللّٰهِ ،به فرمان خداى بود. وَ لِيُخْزِيَ الْفٰاسِقِينَ ،و نيز تا خزى و مذلّت و غيظ جهودان كافر (5)باشد.حق تعالى در اين آيت وجه حسن آنچه جهودان فساد و استفساد خواندند آن را بازگفت كه براى هوان و مذلّت شما بود.

وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ ،گفت:آنچه خداى تعالى بازآورد و رد كرد به رسول خود.«منهم»،از ايشان-يعنى (6)بنى النّضير.و«فيء»غنيمت باشد و

ص : 109


1- .آد،كا،گا:كه خرما آورده باشد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:گفت:با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،كا،گا+فاسق،چاپ شعرانى(95/11):كافر فاسق را.
6- .آد،كا،گا+من.

اشتقاق او از فاء اذا رجع باشد،و«أفاء»متعدّى باشد از او،و سايۀ بعد زوال را «فيء»گويند هم ازآنجا من فاء اذا رجع. فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لاٰ رِكٰابٍ ، نتاختيد برآن هيچ اسبى و نه اشترى،يعنى هيچ رنجى نرسيده به شما و قطع مسافتى نكرديد و قتال نكرديد برآن و ايجاف و ايضاح اسراع باشد،و الوجيف السّير السّريع.و بيش از آن نبود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر شترى نشست و با تنى چند از صحابه آنجا رفت،خداى تعالى بر دست او بگشاد بر طريق مصالحه (1)و قرار بر آنكه بروند و خانه ها (2)رها كنند،و قوله:«عليه»ضمير راجع است (3)با لفظ«ما». وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ ،و لكن خداى مسلّط كند پيغمبرانش را بر آنكه خواهد. وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر همه چيز قادر است و توانا.

و خداى تعالى اموال بنى النّضير خاصّه به رسول داد (4).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-،بر مهاجر ببخشيد،انصاريان را نداد (5)مگر سه كس را كه ايشان محتاج بودند (6):أبو دجانة سماك بن خرشه،و سهل بن حنيف،و دريد بن الصّمّه،و از بنى النّضير بيشتر از دو كس ايمان نياوردند،يكى:سفيان عمرو بن وهب (7)و ديگرى سعد بن وهب كه ايشان اسلام آوردند.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بفرمود تا مال و ملك ايشان با ايشان دادند.

عمر خطّاب روايت كرد كه:مال بنى النّضير خداى تعالى به رسول داد از (8)خاص،براى آن كه هيچ كس را در آن سعى نبود و به سعى حضرت رسول

ص : 110


1- .آد،كا،گا:مصلحت.
2- .اساس:و همۀ نسخه بدلها:خانها/خانه ها.
3- .آد،كا،گا:و ضمير عليه راجع است.
4- .آد+و.
5- .آد،كا،گا:را چيزى نداد از آن.
6- .آد،كا،گا:منهم.
7- .تفسير قرطبى(11/18):سفيان بن عمير.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

-صلّى اللّٰه عليه و آله-و سلّم-حاصل شده بود.رسول ازآنجا (1)نفقه كردى نفقه (2)به سنّت،و باقى در وجه سلاح و كراع كردى براى جهاد.

مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ ،گفت:آنچه بازآورد خداى تعالى بر پيغمبرش (3)از مالها كافران اهل اين شهرها.عبد اللّٰه عبّاس گفت:بنو قريظه و بنو النّضير-و آن به مدينه است،و[به] (4)فدك و آن بر سه ميل است از مدينه،و خيبر و دههاى (5)عرينه و ينبع.خداى تعالى اين جمله به رسول داد خاصّه تا آنچه خواهد به آن مى كند،او آن جمله با خاصّ خود گرفت.گروهى گفتند:چرا قسمت نكرد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ ،گفت:اين كه خداى تعالى بازآورد به رسولش از اين دهها (6)،خدا راست و رسول او را و خويشان رسول را كه بنى هاشم اند.

و فقها در وجه استحقاق ايشان مال خمس را خلاف كردند:بعضى گفتند:جهت استحقاق قرابت (7)است دون حاجت،توانگر و درويش (8)در اين باب يكى باشند و اين مذهب شافعى است و مذهب ما،و بعضى ديگر گفتند:

جهت استحقاق حاجت است و به محتاجان ايشان بايد دادن و اين مذهب ابو حنيفه است.آنگه خلاف كردند،بعضى گفتند:مال فىء[و مال جزيه و مال] (9)خراج[همه يكى] (10)است[و اين قول معمّر بن يحيى است آنگه گفتند:مال بر دو ضرب باشد:بهرى غنيمت باشد و بهرى نباشد.و غنيمت آن بود كه به تيغ بستانند،أربعة أخماس آن،مقاتله را باشد.و خمس آن مستحقّان خمس را

ص : 111


1- .آد،كا،گا:مال.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .اساس+كه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:ديه هاى.
6- .آد،كا،گا:ديهها.
7- .اساس+قرابت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .آد،كا،گا+ايشان.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

في قوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ ، (1).بعضى ديگر گفتند:فىء،كه در آيت است مال غنيمت است.بعضى ديگر گفتند:مال فيء]، (2)فراخ تر است از مال صدقات،براى آن كه مال صدقات هشت صنف راست و مال فىء،مصروف باشد بر (3)مصالح جملۀ مسلمانان.عمر گفت:مال فيء رسول را بود و خويشان او را از بني هاشم و بنو المطّلب (4).

قتاده گفت (5):ابو بكر و عمر مال فىء بر دو قسمت نهاده اند:قسمى رسول را و قسمى قرابت او را.قسم او از پس او به قرابت او دهند[از] (6)توانگر و درويش،و قسمى ديگر بر سبيل صدقه براى او به درويشان و يتيمان دهند،و بعضى ديگر گفتند:غنيمت در ابتداى اسلام اينان را بود،آنگه منسوخ شد با آنچه خداى تعالى در آيت غنيمت گفت:در سورة الانفال:خمس،آن گروه را و اربعة اخماس مقاتله را،و مذهب ما آن است كه:مال فىء جز مال غنيمت باشد،چه مال غنيمت آن باشد كه به تيغ بستانند از سراى[23-پ]حرب به قهر از آنچه نقل نتوانند كردن (7)با سراى (8)اسلام،[و آنچه نقل توان كردن با سراى اسلام] (9)آن جمله مسلمانان را بود،امام آن را در مصالح مسلمانان صرف كند.و فىء آن باشد كه از كافران بستانند بى قتال يا زمينى كه اهلش رها كنند،آن رسول را باشد خاصّه و آنان را كه خداى تعالى ذكر ايشان كرد در اين آيت من قوله: فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ،.

و جملة الامر آن است كه اموالى كه ائمّه و ولات را در آن تصرّف باشد بر

ص : 112


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 41.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:با.
4- .آد،كا،گا:بنى المطّلب.
5- .كا+كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد:نتوان كردن.
8- .آد،كا،گا:به دار.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد افزوده شد.

سه ضرب است:يكى آن است كه مسلمانان بستانند بر سبيل تطهير (1)و آن مال صدقه (2)است و حكم آن در آيت صدقات ظاهر است و مستحقّان آن پيدااند في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ ، (3)-الآية.و دوم غنايم است (4)آن هر مالى باشد كه از كافران به تيغ بستانند بر سبيل قهر و غلبه و آن را مستحقّان ظاهراند في قوله:

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ ، (5).چون خمس بيرون كنند و به مستحقّان او رسانند،أربعة أخماس،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-يا امام قسمت كند ميان مقاتلان (6)للفارس سهمان و للرّاجل سهم واحد (7)،و به نزديك ما ارباح تجارات و مكاسب داخل بود.جملۀ فقها را در اين خلاف بود (8).

و سيوم مال فىء است،و آن مالى باشد كه از كافران به مسلمانان آيد عفوا صفوا،بى قتالى و تاختى.آن،رسول را باشد خاصّه در حيات او،و از پس او قائم مقام او را باشد از ائمّه (9)،و اين قول اميرالمؤمنين -علىّ بن ابي طالب- است و عمر (10)و عبد اللّٰه عبّاس،و ايشان را مخالفى (11)نيست،امّا متاع و عروض و نقود و سلاح و كراع و آنچه منقولات است قسمت كنند ميان مقاتله،يعنى از مال غنايم دون مال فىء،و امّا زمينها و آنچه منقول نباشد در او خلاف كردند.

مالك گفت:امام را باشد كه زمينهاى ايشان بازگيرد و وقف كند بر مسلمانان تا

ص : 113


1- .اساس:تظاهر،با توجّه به آد،كا،گا تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا:صدقات.
3- .سورۀ توبه(9)آيۀ 60.
4- .آد،كا،گا+و.
5- .سورۀ انفال(8)آيه 41.
6- .اساس:مقاتله،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا:دو سهم سوار را و يك سهم پياده را.
8- .آد،كا:خلاف كردند.
9- .آد،كا،گا:امامان.
10- .آد،كا،گا:ندارد.
11- .آد،كا،گا:مخالفتى.

دخل (1)آن مصروف باشد با مصالح ايشان،و به مقاتلان رها نكند،و شافعى گفت:امام را نيست (2)كه زمينها بازگيرد كه وقف از ايشان كند،و حكم آن حكم ساير اموال است،يعنى قسمت كند تا (3)آنچه كند به رضاى مسلمانان كند،و ابو حنيفه گفت:مخيّر است،خواهد بازگيرد و وقف كند و خواهد قسمت كند چون ديگر اموال.

امّا قسمت فىء به نزديك ما چنان است كه قرآن به آن ناطق است بر شش قسمت چنان كه در آيت هست،و چنان كه در[آيت] (4)غنيمت هست.و شافعى گفت:در عهد رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر بيست و پنج قسمت بودى:أربعة أخماس از آن،بيست سهم (5)رسول را بودى خاص،چنان كردى (6)كه او خواستى،و خمس باقى ببخشيدى (7).

امّا بعد از وفات رسول در آن خلاف كردند.مذهب ما آن است كه:قائم مقام (8).او را باشد از ائمّه.و شافعى را در او دو قول است:يكى آن كه با مجاهدان و آلات جهاد و مصالح ثغور صرف كنند،و ديگر آن كه با مصالح مسلمانان صرف كنند از سدّ ثغور و عمارات (9)كاريزها و بناى رباطها و پلها (10)،و ابتدا به مهم تر كنند.و امّا خمس غنايم و فىء به نزديك شافعى صرف كنند با مصالح مسلمانان پس از وفات رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-قولا واحدا.سهم ذى القربى ساقط نشود به مرگ رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و قول شافعى

ص : 114


1- .اساس:داخل،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا:هست.
3- .آد،كا،گا:يا.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:و آن بيست سهم باشد.
6- .آد،كا،گا:قسمت كردى.
7- .كا،گا+چنان كه خمس غنيمت ببخشيدى.
8- .آد،كا،گا:قائم مقامان.
9- .آد،كا،گا:عمارت.
10- .آد،كا،گا:پولها/پلها.

هم چنان است،و بناى مسئله برآن است كه گفت:به استحقاق قرابت گيرند،و ابو حنيفه گفت:ساقط شود به مرگ رسول الّا (1)امام چيزى به ايشان دهد از براى فقر و مسكنت،و توانگران را چيزى ندهد.دليل بر صحّت قول ما آن است كه حق تعالى در اين آيت و در آيت غنايم به«لام»ملك گفت: فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ ،«لام»ملك است و«واو»اشتراك.آن كه خلاف كرد در اين،خلاف ظاهر قرآن كرد،[دليل] (2)ديگر قوله: لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ ،تصريح كرد به (3)ذكر قرابت من غير تخصيص بفقر و لا غنى،آن كس كه گفت:توانگران را برون (4)كرد خلاف ظاهر (5)كرده باشد.

حسن بن مطعم (6)روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-روز خيبر كه سهم ذى القربى به بنى هاشم داد و بنى المطّلب،و بنى نوفل و بني عبد الشّمس را نداد،گفت:من و عثمان برفتيم پيش رسول و گفتيم:يا رسول اللّٰه،ما همچنان پسران عمّيم كه بنو المطّلب هستند و ما منكر نه ايم فضل بنى هاشم را[24-ر]،براى آن كه تو از ايشانى.چون است كه بنو المطّلب مى گيرند و ما نمى گيريم و قرابت يكى است؟رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:من و بنو المطّلب متفرّق نشديم در جاهليّت (7)و اسلام،و من و ايشان يكى ايم.و اين خبر (8)حجّت شافعى است بر ابو حنيفه.و اخبار اصحاب ما برآن است كه:مستحقّان خمس و فىء بنو هاشم اند از فرزندان على و عبّاس و عقيل.

ص : 115


1- .آد،كا،گا+كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .گا:كردند كه.
4- .آد،كا،گا:را نرسد.
5- .آد،كا،گا+قرآن.
6- .اساس:حسن معظم،چاپ شعرانى(98/11):جبير مطعم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:جهالت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

عبد الرّحمن بن[ابى] (1)ليلى روايت كرد از حضرت اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (2)-كه گفت:من و فاطمه و عبّاس و زيد بن حارثه به ديدن (3)رسول شديم و گفتيم:يا رسول اللّٰه،اگر حقّ ما از خمس در دست ما كنى در حيات خود تا كس با ما منازعت نكند از پس تو در آن.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-چنان كرد كه ما التماس كرديم (4)،در عهد ابو بكر در دست من بود و در عهد عمر همچنين (5).چون آخر عهد عمر بود،مالى بسيار آوردند،او حقّ ما بيرون كرد ازآنجا،من گفتم:بنو هاشم را اكنون حاجت نيست اگر صرف كنيد (6)با مصالح مسلمانان و ما را وقت دوم عوض دهى روا باشد.[گفت:روا باشد] (7)،همچنان كرد.عبّاس گفت:نبايد كردن (8)كه ترسم اين حقّ ما با ما ندهند پس از اين،و او مردى داهى بود همچنان افتاد كه (9)او گفت.

و يك روايت ديگر از او آن است كه:در آخر عهد عمر،مالى بسيار آوردند از فارس (10)و سوس و اهواز،عمر گفت:اگر شما كه بنو هاشميد حقّى كه شما راست بر سبيل قرض به من دهيد تا (11)در مصالح مسلمانان و حوائج ايشان صرف كنم،چون مالى آرند عوض بازدهم.من گفتم:روا باشد.عمر را وفات آمد (12)پيش ازآن كه مال رسيد (13)و آن قرض ناگزارده ماند،و اين اخبار و مانند اين اصحاب شافعى آوردند براى حجّت بر ابو حنيفه.

ص : 116


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:على عليه السّلام.
3- .آد،كا،گا:به نزديك،كا:در نزديك.
4- .آد،كا،گا:چنان كه من التماس كردم بكرد و.
5- .آد،كا،گا+در دست من بود.
6- .آد،كا،گا:صرف كنى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا،گا:نبايست كردن.
9- .آد،كا،گا:همچنان آمد كه.
10- .آد،كا،گا:پارس.
11- .آد،كا،گا+من.
12- .آد،كا،گا:وفات رسيد.
13- .آد،كا،گا:مالى برسد.

و دليل ما ظاهر قرآن است و اجماع اهل البيت و اجماع طايفه.[امّا] (1)به نزديك ما سهم ذى القربى امام را باشد،و به نزديك شافعى جملۀ خويشان را از دور و نزديك و زن و مرد و خرد (2)و بزرگ على فرائض اللّٰه: لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (3).و مزنىّ و ابو ثور گفتند:زن و مرد راست باشند در او.و سهم ذى القربى به نزديك شافعى قسمت بايد كرد (4)بر هاشميان شرق و غرب،و ابو اسحاق اسفراينى گفت:بر اهل آن شهر قسمت بايد كردن،چه برآن وجه متعذّر باشد و اين فرع (5)ساقط است از ما،جز آن كه ما در سهم يتامى و مساكين و ابناء سبيل (6)چنان گوييم كه ابو اسحاق گفت بر اهل شهر و ما والاها. [وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ] (7)،آن سه سهم كه نصيب يتيمان و درويشان و راهگذران (8)است در خمس[و فىء] (9)به يتيمان آل محمّد و مساكين و ابناء سبيل ايشان بايد دادن به نزديك ما.و جملۀ فقها خلاف كردند در اين و گفتند:فقراى مسلمانان را باشد و ايتام و ابناء سبيل را از ايشان.دليل ما بيرون از (10)اجماع فرقه و اخبار (11)اهل البيت اين«لام»تعريف است كه نيابت كرد از اضافه في قوله: وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ،كانّه قال:و لذي قربى آل محمّد و ليتاماهم و مساكينهم (12)و ابناء سبيلهم،براى آن كه در ذى القربى اجماع است

ص : 117


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا،گا:خورد.
3- .سورۀ نساء(4)آيۀ 11 و 176.
4- .آد،كا،گا:بايد كردن.
5- .اساس:آن نوع،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،گا:اين سبيل.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .آد،كا،گا:راه گذريان.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:بر اين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آد،گا:اجماع.
12- .آد،كا،گا:و لمساكينهم.

[كه] (1)اگرچه[] (2)مطلق است،مراد ذى القربى آل محمّداند،فكذلك فيما كان معطوفا (3)عليه. كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً ،عامّۀ قرّاء خواندند:يكون به«يا»و نصب «نون»على معنى(على معنى كى لا يكون)،الفيء دولة.و ابو جعفر به«تا»خواند و رفع «دولة»على معنى كي لا تكون دولة،اى تقع دولة،و«كان»تامّه باشد به معنى حدث (4)و وقع،اى كي لا تقع دولة.و جملۀ قرّاء به ضمّ«دال»خواندند الا ابو عبد الرّحمن السّلمىّ فى الشّاذّ كه او«دولة»خواند به فتح«دال».عيسى بن عمر (5)گفت:هما لغتان بمعنى واحد،و ديگران گفتند:فرق است ميان ايشان براى آن كه دولت به فتح«دال»ظفر و غلبه باشد،و به ضمّ«دال»ما يتداوله النّاس بينهم من الاموال كالعارية و غيرها،و قيل:الدّولة فى الملك و الدّولة فى المال.

حق تعالى گفت:تا اين فىء و غنيمت دولتى نباشد (6)ميان توانگران شما، براى آن كه در جاهليّت چون غنيمتى بودى رئيس ازآنجا ربع (7)برگرفتى،آنگه بيرون (8)آنچه خواستى[24-پ]و (9)او را به چشم نيكو آمدى بر گرفتى و آن را «صفايا»خوانند (10)،و على (11)ذلك قال شاعرهم-شعر:

لك المرباع منها و الصّفايا***و حكمك و النّشيطة و الفضول

و قال آخر:

ص : 118


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:يكون عطفا.
4- .اساس+و رفع،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .آد،گا:عيسى بن عمرو.
6- .آد،كا،گا+ بَيْنَ الْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ ،.
7- .آد،كا،گا:ربعى.
8- .آد:يا آن كه بيش از قسمت خود.كا،گا:يا آن كه پيش از قسمت.
9- .آد،كا،گا:كه.
10- .آد،كا،گا:خواندندى.
11- .آد،كا،گا:و فى.

انا ابن الرّابعين من آل عمرو***و فرسان المنابر من جناب

[أى] (1)أنا بن الآخذين ربع المال،يعنى انا بن الرّؤساء.حق تعالى (2)در اسلام ربع با (3)خمس كرد تا رسول را و اهل البيت و اقرباء او را از غنيمت خمس باشد،و آنچه خاصّ رسول است و آن فىء است كه جمله او را باشد و خويشان او را،چنان كه در اين آيت بيان كرد و اين را خمس نباشد.

و بدان كه زمينها بر چهار قسم است:زمينى آن است كه اهل او اسلام آرند بطوع و رغبت خود بى قتال (4)،آن زمين ايشان ايشان (5)را باشد،در دست ايشان رها كنند تا چنان كه خواهند[در آن] (6)تصرّف مى كنند به بيع و شرى و هبه بر ايشان در آنچه حاصل آيد ايشان را از غلاّت عشر باشد يا نصف العشر.

و زمينى ديگر آن باشد كه به شمشير بستانند،جملۀ مسلمانان را باشد.

امام به آن كس دهد به مقاطعه كه او خواهد به چندانى كه صلاح داند،و آنچه حاصل شود ازآنجا صرف كند با مصالح مسلمانان.

و ضرب سيوم (7)زمين صلح است،و آن زمين اهل جزيه باشد از اهل ذمّه،امام با ايشان مصالحه كند با آنچه صلاح داند از ربع و ثلث و كما بيش آن به حسب مصلحت،چون اسلام آرند صلح و جزيه از ايشان بيفتد،و حكم زمين ايشان حكم زمين آنان باشد كه بطوع اسلام آورده باشند،و اين از جزيه باشد كه امام بر ايشان نهد،خواهد بر سرايهاى ايشان و خواهد بر زمين ايشان.

و ضرب چهارم زمينى است كه اهلش بازگذارند و ازآنجا بروند،آن

ص : 119


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:حق.
3- .كا:يا.
4- .گا+يعنى فىء را.
5- .آد،كا،گا:ندارد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،گا:سيم.

خاص امام را باشد چنان كه زمين بنو النّضير رسول را بود،و همچنين زمينهاى موات كه آن را مالكى نباشد امام را بود كه احياى آن كند يا به كسى دهد تا احياى آن كند بر خراجى و قرارى.

وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،آنچه رسول به شما دهد (1)بستانيد،و آنچه نهى كند شما را از آن بازايستيد.حسن گفت:در اين آيت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-غنيمت به ايشان داد (2)و ايشان را از خيانت نهى كرد (3)،و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد،چه الفاظ عموم قرآن چون مطلق باشد و مخصّصى (4)نباشد،حمل كردن بر عموم واجب بود.و حكم بن عمير الثّماليّ (5)گفت كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:قرآن سخت (6)مستصعب است بر آنكه تركش كند،و خوار است بر آنكه متابعت او كند و طلب كند او را.و حديث من صعب و مستصعب و او حكم (7)است،هركه تمسّك كند به حديث من و جمع كند ميان او و قرآن بر او خوار باشد (8)،و هركه به قرآن تهاون كند و به حديث من،در دنيا و آخرت زيانكار باشد.و شما را فرموده اند كه:قول من گيريد و فرمان من كار بنديد و متابعت سنّت من كنيد،هركه به قول من راضى باشد به قرآن راضى باشد،و هركه به قول من استهزاء كند به قرآن استهزاء كرده باشد،قوله تعالى (9): وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ .

ص : 120


1- .آد،كا،گا+از غنيمت.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:دهد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:كند.
4- .اساس:مختص،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:آد،گا:حكم بن عمر الثمالى،با توجّه به كا تصحيح شد.
6- .آد،كا،گا:صعب.
7- .آد:مستصعب است و در حكم،كا:مستصعب است و در او حكم.
8- .آد،كا،گا:آسان شود.
9- .آد،كا،گا:باشد و اين آيت برخواند كه.

در خبر است كه عبد اللّٰه مسعود مردى را ديد محرم،احرام گرفته و جامۀ دوخته پوشيده،گفت:يا هذا،اگر محرمى جامۀ دوخته بركن.گفت:آيتى از قرآن بر من توانى خواندن در اين باب؟گفت:آرى (1): وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،و اين دليل آن است كه آيت را حمل بايد كردن بر عموم.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ،گفت:از خدا بترسيد كه او سخت عقوبت است.

لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ ،[گفتند تقدير آيت آن است كه: كَيْ لاٰ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيٰاءِ مِنْكُمْ ،بل لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ ] (2)،گفت:تا مال غنيمت متداول نشود ميان توانگران،بل درويشان را باشد از مهاجران كه در مكّه خانه و نشيمن خود رها كردند و با رسول به مدينه آمدند.آنگه وصف كرد ايشان را،گفت: اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ ،آنانند كه ايشان را بيرون كرده باشند از سرايهاشان و مالهاشان (3). يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً [25-ر]در محلّ حال (4)،أى طالبين فضلا،در آن حال كه طلب فضل و رضاى خداى مى كنند. وَ يَنْصُرُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،و نصرت خداى و رسول خداى مى كنند،يعنى نصرت دين خداى و پيغمبر خداى مى كنند. أُولٰئِكَ هُمُ الصّٰادِقُونَ ،ايشان راستگيرانند.

در اخبار آمد كه:مردى (5)بود از ايشان كه سنگ بر شكم بستى تا پشت او راست دارد (6)و به زمستان چاله (7)بكندى و در او نشستى تا سرما كمتر يابد (8)كه هيچ جا بنداشتى (9)،سعيد جبير گفت و سعيد عبد الرّحمن بن أبزى كه:در جماعتى

ص : 121


1- .آد،كا:در اين باب من اين آيت بر او خواندم.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،كا،گا+و قوله.
4- .آد،كا،گا:جمله در محلّ حال افتاد.
5- .آد،كا،گا:مرد.
6- .آد،كا،گا:راست داشتى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:گوى.
8- .آد،كا،گا:كمتر يافتى.
9- .آد،كا:خانه نداشتى،گا:جامه نداشتى.

مهاجر،قوم (1)بودند كه ايشان سراى داشتند و زن داشتند و بنده و پرستار و شتر (2)، جز آن است كه خداى تعالى ايشان را درويش خواند و در زكات سهمى پديد كرد براى ايشان.

وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ (3)وَ الْإِيمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،گفت:و آنان كه سراى اسلام را -يعنى مدينه را-به جاى خود گرفتند و ايمان را،و آن را كهف و ملاذ خود ساختند (4)چنان كه مرد را مسكن باشد،پيش[از] (5)آمدن (6)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به مدينه و جماعت مهاجر و انصار بودند،خداى تعالى بر ايشان ثنا گفت كه ايشان به رسول ايمان آوردند،و او هنوز به مكّه بود و مسجدها بنا مى كردند،[گفت] (7): يُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَيْهِمْ ،دوست مى دارند آنان را كه هجرت كردند از مكّه با ايشان (8). وَ لاٰ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا ،و در دل خود حاجتى و حزازتى و حسدى نمى يابند از آنچه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به مهاجران مى دهد،براى آن كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- اموال بنى النّضير قسمت كرد ميان مهاجر (9)و چيزى به انصار (10)نداد،مگر (11)سه كس را كه گفتيم پيش از اين. وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،و ايشان مهاجر را بر خويش و اهل خويش ايثار مى كنند،و اگرچه ايشان را (12)حاجت باشد و نيز گفتند (13):

آيت در مردى آمد انصارى كه او را سر گوسفندى بود بريان كرده و او و اهل

ص : 122


1- .آد،كا،گا:قومى.
2- .آد،كا،گا:اشتر.
3- .آد،گا:تبوّءوا الدّار.
4- .كا:شناختند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:آمدند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،كا،گا:بر ايشان.
9- .آد،كا،گا:مهاجران.
10- .آد،كا،گا:انصاريان.
11- .آد،كا،گا+آن.
12- .آد،كا،+آن.
13- .آد،كا،گا:انس گفت.

و عيال او (1)محتاج بودند.آن سر به همسايه (2)فرستاد از جمله مهاجر او را بر خود و عيال خود ايثار (3)كردند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-روز (4)بنى النّضير انصاريان را گفت:اگر خواهيد كه با مهاجر مواسى (5)كنيد در سرايهاتان و مالهاتان، كه ايشان را آنجا سرايى و مالى نيست تا من شما را نصيب كنم در قسمت مال بنى النّضير،و اگر نخواهيد تا اين (6)به ايشان دهم و مال شما شما راست.گفتند:ما مال خود با ايشان مقاسمه كنيم و به مال بنى النّضير طمع نداريم تا خاص ايشان را باشد.خداى تعالى در حقّ ايشان اين آيت فرستاد: وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ .

شقيق بن سلمه روايت كرد از عبد اللّٰه مسعود گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-يك شب نماز شام و خفتن بگذارد (7).مردى از ميان صف برخاست (8)و گفت:معاشر المهاجرين و الانصار!مردى غريبم و درويشم.و اين سؤال در نمازگاه رسول مى كنم.مرا طعام دهيد.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:يا دوست ذكر غربت مكن كه رگهاى دلم ببريدى!

انّما (9)الغرباء اربعة ،غريبان چهار است (10).گفتند:يا رسول اللّٰه! كدامند ايشان؟گفت:

مسجد بين ظهرانى (11)قوم لا يصلّون فيه ،مسجدى در ميان قوم كه در او نماز نكنند و مصحفى در دست قومى كه بدو قرآن

ص : 123


1- .آد،كا،گا+بدان.
2- .آد،كا،گا:آن سر را بر همسايه.
3- .آد،گا:اختيار.
4- .اساس:روزى،با توجّه به كا تصحيح شد.
5- .آد،كا،گا:مواساتى.
6- .آد،كا،گا+مال.
7- .كذا:در اساس،و آد،كا،گا،چاپ شعرانى(102/11):بگزارد.
8- .آد،كا،گا:برخواست.
9- .اساس:امّا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:چهارند.
11- .اساس:ظهانى،با توجه به شعرانى(102/11)و ضبط حديث تصحيح شد.

نخوانند (1)و عالمى در ميان قومى كه احوال او ندانند و (2)تفقّد نكنند،و اسيرى در بلاد روم (3)در ميان كافران كه خداى را ندانند.آنگه گفت:كيست كه مئونت اين مرد كفايت كند تا خداى تعالى در فردوس اعلى او را جاى دهد؟حضرت اميرالمؤمنين على برخاست (4)و دست سائل گرفت و ببرد (5)به حجرۀ فاطمه عليها السّلام-و گفت:اى دختر رسول خداى در كار اين مهمان (6)نظر كن.

فاطمه گفت:اى پسر عمّ رسول خداى در سراى جز قدرى گندم نبود و از آن طعامى ساخته ام و كودكان ما (7)محتاجند و تو روزه دارى و طعام اندك است،يك كس را بيش نباشد.[گفت:حاضر كن.فاطمه-عليها السّلام-طعام را حاضر كرد.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-چون ديد كه طعام اندك است،با خود] (8)گفت:

اگر من[25-پ]طعام نخورم نشايد و اگر طعام خورم مهمان را كفايت نباشد.

دست مبارك دراز كرد به علّت آن كه چراغ اصلاح مى كنم و چراغ را بنشاند.آنگه حضرت خير النّساء (9)را گفت:در چراغ روشن كردن تعلّل كن تا مهمان طعام نيك بخورد آنگه چراغ بيار،و حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه- دهان مبارك مى جنبانيد و مى نمود كه طعام مى خورم و (10)نمى خورد تا مهمان طعام تمام بخورد و سير شد.حضرت خير النّساء (11)-عليها السّلام-چراغ بياورد و بنهاد و طعام بر حال خود بود.پس اميرالمؤمنين مهمان را گفت:چرا طعام نخوردى (12)؟ گفت:يا ابا الحسن من طعام بخوردم و سير شدم و لكن خداى تعالى طعام را

ص : 124


1- .آد،كا،گا:كه آن را نخوانند.
2- .آد،كا،گا:كه مردم به اقوال او گوش بازندارند و او را.
3- .اساس+كه،با توجّه به ضبط نسخه بدلها حذف شد.
4- .آد،كا،گا:برخواست.
5- .آد،كا،گا+تا.
6- .آد،كا،گا:يا فاطمه در كار اين مرد.
7- .آد،كا،گا+به آن.
8- .اساس:افتادگى دارد،از آد آورده شد.
9- .آد،كا،گا:فاطمه.
10- .آد،كا،گا:امّا.
11- .آد،كا،گا:فاطمه.
12- .آد،كا،گا:نمى خورى.

بركت داده است.آنگه از آن طعام اميرالمؤمنين بخورد و حضرت خير النّساء و شاهزاده ها (1)-عليهم السّلام-نيز بخوردند و همسايه ها را (2)نصيب دادند از بركت كه خداى تعالى داده بود ايشان را.بامداد كه حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-به مسجد آمد رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:يا على چون بودى به (3)مهمان؟گفت:بحمد اللّٰه يا رسول اللّٰه نيك بود.رسول گفت:خداى تعالى تعجّب نمود از آنچه تو (4)كردى دوش از چراغ كشتن و طعام نخوردن براى مهمان.گفت:يا رسول اللّٰه!تو را كه خبر داد؟ گفت:جبرئيل خبر داد مرا از آن،و اين آيت آورد در شأن تو: وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ .

در حكايات الصّالحين آمد (5)كه ابو الحسين انطاكى گفت:هشتاد و اند مرد بر من حاضر آمدند به بعضى دههاى رى،و بر ما نانى چند بود آن نانها پاره پاره كردم و در پيش ايشان نهادم (6).چون ساعتى بر آمد (7)چراغى بياوردم و بنهادم آن پاره هاى نان بر حال خود بود كه (8)هيچ كس نخورده بود ازآن كه بر صاحبش ايثار كرده بود.

و در حكايت آمد عن حذيفة العدوىّ كه او گفت:روز يرموك (9)برخاستم (10)و پارۀ آب برگرفتم تا طلب پسر عمّى كنم كه با اين جماعت در بيابان بود (11).گفتم:اگر به او رسم و او را رمقى بود اين شربت آب بدو دهم.به او

ص : 125


1- .آد،كا،گا:فاطمه،حسن و حسين.
2- .آد،كا،گا:و همسايگان را نيز.
3- .آد،كا،گا:با.
4- .آد،كا،گا+به آن درويش.
5- .آد،كا،گا:آورده اند.
6- .آد،كا،گا+و در چراغ آوردن تهاون مى كردم.
7- .آد،گا:شد،كا:بود.
8- .آد،كا،گا:كه هريك بر صاحبش ايثار كرده بود.
9- .آد،گا:احد.
10- .آد،كا،گا:برخواستم.
11- .آد،كا،گا:افتاده بود.

برسيدم او رمق داشت،خواستم تا آب بدو دهم ناله اى بر آمد از پس پشت من.

پسر عمم اشارت كرد به او،برفتم.هشام بن العاص را ديدم،برفتم تا آب به او دهم نالۀ ديگر برآمد.او اشارت كرد كه آب بدو ده (1).چون به نزديك او رسيدم جان بداده بود.[تا به نزديك هشام آمدم او نيز جان بداده بود] (2).با نزديك پسر عمّ آمدم جان بداده بود.گفتم:سبحان اللّٰه!ايثار اين باشد.

در خبر است كه حضرت اميرالمؤمنين على-صلوات اللّٰه و سلامه عليه-روزى جماعتى را ديد گفت:

من انتم، كيستيد شما؟گفتند:

نحن قوم متوكّلون ،ما جماعتى ايم متوكّلون،به توكّل زندگانى كنيم.گفت:توكّل شما به كجا رسيده است (3)؟گفتند:

اذا وجدنا اكلنا و اذا فقدنا صبرنا، چون بيابيم بخوريم و چون نيابيم صبر كنيم.[على-عليه السّلام] (4)گفت:

هكذا يفعل الكلاب عندنا، سگان به نزديك ما همچنين كنند.گفتند:پس چگونه بايد كرد يا اميرالمؤمنين ؟گفت:چنان كه ما كنيم،چون نيابيم شكر كنيم و چون بيابيم ايثار كنيم.

ذو النّون مصرى را پرسيدند كه:زهد چه باشد؟گفت سه چيز[باشد] (5):

ترك طلب المفقود و تفريق المجموع و الايثار بالقوت ،گفت:آنچه داريد بدهيد و آنچه نداريد مجوييد (6)و آنچه قوت تو باشد به آن ايثار كنيد (7). وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،گفت:هركس را كه او را نگاه دارند از بخل نفس،ايشان ظفريافتگان باشند.و«شحّ»در كلام عرب بخلى باشد با حرص، يقال:شحيح بين الشّحّ و الشّحّة و الشّحاحة،قال عمرو بن الكلثوم-شعر:

ترى اللّحز الشّحيح اذا امرّت***عليه بماله فيها مهينا

ص : 126


1- .آد،كا،گا+خواستم كه او را آب دهم.
2- .اساس:افتادگى دارد،از آد آورده شد.
3- .آد،كا،گا:شما تا كجاست.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:نخورى.نخوريد.
7- .آد،كا،گا:ايثار كنى/ايثار كنيد.

ابو الشّعثاء گفت مردى عبد اللّٰه مسعود را گفت:من مى ترسم كه هالك باشم.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه خداى تعالى مى گويد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،و من مردى شحيحم از دست من هيچ[26-ر] چيزى بيرون نيامد (1).گفت:شحيح نه آن باشد،شحّ آن باشد كه مال نگاه دارى و از مال برادرت خورى به ظلم،اين كه تو كردى بخل است و بخل بدخويى است.

علىّ بن طلحه گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:در اين آيت مراد آن است كه هركس كه[او] (2)متابعت هواى نفس كند.ابن زيد گفت:هركس كه بخل نفس او را حمل نكند كه مأمورات را ترك كند و منهيّات را ارتكاب،از آنان [باشد] (3)كه او را نگاه داشته باشند از بخل نفس.

أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

هركه او زكات بدهد و مهمان را طعام بدهد و در نائبه اى كه افتد خرجى كند،او برى باشد از شحّ نفس،و هم أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در دعا گفتى:

اللّهمّ انّي اعوذ بك من شحّ نفسي و (4)اسرافها و وسواسها.

جابر عبد اللّٰه أنصارى روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:

اتّقوا الشحّ فانّ الشّحّ اهلك من كان قبلكم ،گفت:بپرهيزيد از بخل كه بخل هلاك كرد آنان را كه پيش شما بودند.

أبو الهيّاج الأسدىّ گفت:به خانۀ خداى طواف مى كردم،مردى را ديدم كه طواف مى كرد مى گفتى:

اللّهمّ قني شحّ نفسي، و برآن (5)زيادت نمى كرد.او

ص : 127


1- .آد،كا،گا:نيايد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد+من.
5- .آد،گا:و بر اين چيزى.

را گفتم:يا هذا تو خود دعا همين دانى؟گفت:مرا اين كفايت است براى آن كه چون (1)مرا از بخل نفس نگاه دارند (2)دزدى نكنم و زنا نكنم و فلان معصيت و فلان و فلان نكنم.پرسيدم كه:اين كيست؟گفتند:عبد الرّحمن عوف است.

گفتند (3)كسرى وزيرانش را گفت:چيست كه فرزندان آدم را زيان تر دارد؟ گفتند:درويشى.كسرى گفت:بخل بتر (4)است از درويشى،كه درويش چون مال يابد فراخ دل (5)شود،و بخيل هرگز فراخ دل نشود.

وَ الَّذِينَ جٰاؤُ (6)مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ ،حق تعالى گفت:و آنان كه از پس ايشان آمدند،يعنى اتباع و تابعان (7)و آنان كه از پس ايشان باشند قرن از پس قرن تا به قيامت.ابن ابى ليلى گفت:

امّت (8)بر سه طبقه است:صحابۀ رسولند و ايشان دو منزلت دارند:بهرى مهاجرند (9)،و ايشان آنانند كه خداى تعالى در حقّ ايشان گفت: وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِيمٰانَ (10)-الآية.و تابعين اند،و اتباع تابعين اند،و ايشان آنانند كه خداى تعالى در حقّ ايشان گفت: وَ الَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ (11)،پس جهد كن تا از اين سه گروه بيرون نباشى.

عبد اللّٰه عبّاس گفت خداى تعالى فرموده است ما را كه:استغفار كنيم براى اصحاب رسول،با آن كه دانست كه ايشان مفتون خواهند شدن.

ص : 128


1- .آد،كا،گا+خداى تعالى.
2- .آد،گا:از بخل خودم نگاه دارد.
3- .آد،كا،گا:آورده اند كه.
4- .كا:بدتر.
5- .آد،كا،گا:فراخ دست.
6- .اساس،آد،كا،گا:جاءوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا:تابعان و اتباع تابعان.
8- .آد،كا،گا:مردم.
9- .آد،گا:مهاجرانند.
10- .سورۀ حشر(59)آيۀ 8.
11- .آد+الآية.

مسروق گفت از عائشه شنيدم كه گفت:شما را فرموده اند كه استغفار كنيد،اصحاب رسول را شما لعنت مى كنيد و من از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شنيدم كه گفت:امّت[من] (1)از دنيا بيرون بنرود (2)تا آخرينان اوّلينان (3)[را] (4)لعنت نكنند.و عبد اللّٰه عمر گفت:چون كسى را بينى كه صحابۀ رسول را لعنت كند،بگوى كه (5)لعنت برآن باد كه از شما بتر است.

عوّام بن حوشب گفت:من آنان را كه دريافتم از صدر اين امّت،گفتندى:

محاسن صحابه با مردم بگوى (6)تا دلها بر ايشان مؤتلف شود،و آنچه ميان ايشان رفت مگوى (7)تا مردم را بر ايشان نياغالى (8).اين اخبار و مانند اين دليل مى كند كه در آن عهد[اين] (9)معنى رفته است و ما را بر جمله (10)مكلّف به آنيم كه خداى (11)ما را گفت در اين آيت كه در دعا مى گوييم: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ،بار خدايا بيامرز ما را و آن برادران كه سبق بردند ما را به ايمان و در دل ما هيچ غلّى و حقدى مكن آنان را كه (12)مؤمن بودند (13)، كه[تو] (14)خداى مهربان و بخشاينده اى.و اين دعايى است كه جملۀ مؤمنان اوّلين و آخرين در او داخل اند.و آن كه خارج باشد از اين صفت، خارج باشد از اين دعا،چه اين دعا نه با كسى مى كنند كه بر او پوشيده

ص : 129


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا:نبروند.
3- .كا:اوّلينان و آخرينان.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:بگوييد كه.
6- .آد،كا،گا:بگوييد.
7- .آد،كا،گا:مگوييد.
8- .كذا در اساس:نياغالى/نياغاليد،آد،كا،گا:بنيازاريد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،كا،گا:و ما جمله.
11- .آد،گا+تعالى.
12- .آد،كا،گا:از آنان كه.
13- .آد،كا،گا+ رَبَّنٰا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ .
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

باشد (1)خفايا و ضماير-وفّقنا اللّٰه بما يرضيه عنّا و بعّدنا ممّا يسخطه علينا بفضله و رحمته.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نٰافَقُوا [26-پ] يَقُولُونَ لِإِخْوٰانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،حق تعالى در اين آيت گفت:نبينى اى محمّد آنان را كه منافق شدند؟ و منافق آن باشد كه در دل كفر دارد و بر زبان ايمان،و اشتقاق آن (2)از«نافقاء» است،و آن سوراخ موش دشتى باشد كه چند سر دارد،چون از يكى قصد كنندش از ديگر راه بجهد،منافق همچنين باشد به ظاهر به در ايمان به درآيد و به باطن به در كفر بجهد،به زبان با مسلمانان باشد و به دل با كافران،و اين لفظى شرعى است و معنى او در شرع اسرار الكفر و اظهار الايمان باشد. يَقُولُونَ لِإِخْوٰانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،مى گويند (3)برادران خود را از كافران اهل كتاب يعنى جهودان بنى قريظه و بنى النّضير،و قوله: يَقُولُونَ ،در محلّ حال است،يعنى قائلين. لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ ،منافقان جهودان را گفتند:شما دل مشغول مداريد كه اگر شما را بيرون كنند ما با شما بياييم. وَ لاٰ نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً ،و در حقّ شما و قصد شما طاعت كس نداريم. وَ إِنْ (4)قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ ،و اگر با شما كارزار (5)[كنند] (6)ما شما را (7)نصرت كنيم. وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،و خداى تعالى گواهى مى دهد كه ايشان دروغ مى گويند.

لَئِنْ أُخْرِجُوا لاٰ يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ ،بل اگر ايشان را كه جهودانند (8)از مدينه بيرون كنند اين منافقان با ايشان بيرون نشوند،و اگر با ايشان كارزار (9)كنند اين

ص : 130


1- .آد،كا:بماند.
2- .آد،كا،گا:او.
3- .آد،كا،گا+اين منافقان.
4- .اساس:و لئن،با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .آد،گا:كالزار/كارزار.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ما با شما،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:جهودان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد،گا:كالزار/كارزار.

منافقان بيرون نروند و يارى نكنند ايشان را. [وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ يُنْصَرُونَ ،و اگر نصرت كنند ايشان را پشت بر كنند و به هزيمت بروند،آنگه] (1)نصرت نكنند ايشان را از قبل خداى-جلّ جلاله.

آنگه گفت: لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللّٰهِ ،شما كه مؤمنانيد،به ترس در دل ايشان بيشتريد از خداى،يعنى از شما بيشتر ترسند (2)كه از خداى.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَفْقَهُونَ ،اين براى آن است كه ايشان مردمانى اند كه چيزى ندانند.

لاٰ يُقٰاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّٰ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ ،گفت:اين جهودان با شما كارزار (3)نكنند الّا در شهرهاى حصين از حصارها و جايهاى محكم،و به صحرا بيرون نيايند بر عادت عرب. أَوْ مِنْ وَرٰاءِ جُدُرٍ ،يا از پس ديوارها.ابن كثير و ابو عمرو خواندند و عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد (4):«من وراء جدار»به«الف»على لفظ الواحد،و باقى قرّاء«جدر»به ضمّ«جيم»و«دال»على لفظ الجمع،و از بعضى مكّيان روايت كردند:«جدر»به فتح«جيم»و سكون«دال». بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ ،شجاعت و صولت در ميان ايشان سخت است،يعنى تا با يكديگر باشند لاف زنند و به زبان شجاعت گويند.چون (5)بيرون آيند از ايشان ضعيف تر و بددل تر نباشد (6). تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً ،تو پندارى يكى اند و مجتمع اند و با يكديگر موافق اند،و به خلاف اين است (7)كه دلهاى پراگندۀ (8)مخالف دارند.

قتاده گفت:اهل باطل چنين باشند،مختلف الأهواء و الكلمات باشند.

ص : 131


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:به مى ترسند.
3- .آد،گا:كالزار.
4- .آد،كا،گا+نيز.
5- .آد+به جنگ.
6- .اساس:نباشند،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا+ وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰى .
8- .آد،كا،گا+و.

مجاهد گفت:معنى آن است كه دين منافقان خلاف (1)دين جهودان است. ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْقِلُونَ ،گفت:اين براى آن است كه ايشان گروهى اند كه عقل (2)كار نمى بندند.

كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،گفت:[مثل] (3)اينان چون مثل آنانند كه پيش ايشان بودند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:بنو قينقاع اند.مجاهد گفت:مشركان قريش اند كه به بدر كشته شدند. ذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ ،بچشيدند وبال كار خود از قتل و اسر و جلا. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و ايشان را عذابى است دردناك.

آنگه مثلى بزد جهود و منافق را گفت: كَمَثَلِ الشَّيْطٰانِ ،چون مثل ابليس (4)كه گفت آدمى را كه:كافر شو.چون كافر شد،گفت:من از تو بيزارم كه من از خداى مى ترسم.

عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه مسعود گفتند:مراد به انسان برصيصاى راهب است،و قصّۀ او آن بود كه در زمان فترت،در صومعه اى خداى را هفتاد سال عبادت كرد.ابليس چندان كه خواست كه بر او ظفر يابد نمى توانست.يك روز مردۀ شيطان (5)را جمع كرد،گفت:مرا حيلتى بياموزى (6)در كار برصيصا.يكى از جملۀ ايشان-كه او را أبيض گفتند-و او آن بود كه روزى بيامد و خواست تا رسول ما را وسوسه دهد (7)و جبرئيل بيامد و يكى پر (8)بزد و او را به اقصاى هند انداخت-او گفت:من تدبيرى سازم.بيامد و بر صورت[27-ر]راهبى ميان سر تراشيد (9)و جامۀ رهبانان پوشيد (10)،و به زير صومعۀ برصيصا آمد و او را آواز

ص : 132


1- .آد،كا،گا:به خلاف.
2- .آد،كا،گا+را.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا+ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اكْفُرْ .
5- .آد،كا،گا:شياطين.
6- .آد،كا،گا:بياموزيد.
7- .آد،كا،گا:وسوسه كند.
8- .آد،كا،گا+بر او.
9- .آد،گا:تراشيده.
10- .آد،گا:پوشيده.

داد.او جواب نداد،و او را عادت بودى كه روى از نماز بنگردانيدى الّا به وقت افطار يك ساعت،[و] (1)صوم الوصال داشتى پنج روز و ده روز.

چون ابيض بديد كه او جواب نمى دهد،در زير صومعۀ او بايستاد و به نماز مشغول شد.بر وجه نفاق و خداع.چون برصيصا از نماز فارغ شد، فرونگريد راهبى را ديد به نماز مشغول شده در زيّى (2)و هيئتى نيكو.چون چنان ديد تأسّف خورد بر آنكه جواب او نداد (3).آواز داد و گفت:يا عبد اللّٰه،مرا معذور دار كه تو آواز دادى و در نماز بودم.چون فارغ شدم بگوى تا چه كار است تو را؟ گفت:مرا آرزوست كه با تو به يك جاى باشيم (4)و به يك جاى عبادت كنيم (5)،و من سيرت تو برگيرم و به تو اقتدا كنم و از علم تو چيزى اقتباس كنم (6)و به دعاى تو رغبت مى كنم،و من نيز تو را دعا كنم.

برصيصا گفت:من از تو مشغولم و دعا[ى من] (7)عام است جملۀ مؤمنان را،اگر تو مؤمنى در اين ميانه[باشى] (8).آنگه او را رها كرد و با سر عبادت شد (9)چهل شبانه روز (10).چون بازنگريد (11)،او را ديد برپاى ايستاده و نماز مى كرد و تضرّع و ابتهال مى كرد.چون چنان ديد،گفت:اى بندۀ خداى بگوى تا چه حاجت دارى تا بدو رسى؟گفت:حاجت من آن است كه با تو به يك جاى باشم و بسيارى زارى كرد.برصيصا او را دستورى داد تا در صومعه رفت و با

ص : 133


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:به رتبتى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد،كا،گا:نداده بود.
4- .آد،كا،گا:باشم.
5- .آد،كا،گا:مى كنم.
6- .آد،كا،گا:چيزى بياموزم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا،گا+بعد از.
10- .آد،كا،گا:شبانروز.
11- .آد،كا،گا:فرونگريد.

او در عبادت ايستاد،و هم بر طريق و سيرت او روزۀ وصال مى داشت و عبادت مى كرد و تضرّع مى نمود و در عبادت (1)بر او مى افزود،و در صوم الوصال مدّت درازتر مى كرد.

چون برصيصا از او چنان بديد،عبادت خود حقير داشت و گفت:قوّت اين مرد در عبادت بيش از قوّت من است و او مجتهدتر از من است.چون سال برگذشت،أبيض برصيصا را گفت:من بخواهم رفتن كه مرا صاحبى هست (2)يارى ديگر،و من گمان بردم كه تو از او مجتهدترى،اكنون اجتهاد تو بديدم او از تو عابدتر است و مجتهدتر،بر او خواهم رفتن.برصيصا را سخت آمد و نخواست تا مفارقت كند از او.براى آن كه سخت مجتهد يافت او را.چون وداع كرد او را و خواست تا برود،گفت:يا برصيصا!تو را دعايى بياموزم كه آن بهتر از اين همه است،و آن نامهاست خداى را كه به آن بيماران را شفا دهد و مبتلايان را عافيت دهد و ديوانگان را عقل دهد.

گفت (3):نخواهم كه اگر مردم (4)اين حال (5)از من بدانند مرا مشغول كنند از عبادت و من از كار خود بازمانم.الحاح كرد بر او و گفت:وقت آيد كه تو را حاجت آيد (6)بدان.چندانى بگفت تا او آن دعوات ياد گرفت.آنگه بازآمد و ابليس را گفت:هلاك كردم آن مرد را.

آنگه بيامد و مردى را بگرفت و گلوى او به گاز (7)گرفت،آنگه بيامد بر صورت طبيبى و گفت:اين صاحب شما ديوانه است من او را معالجه كنم تا بهتر شود.گفتند:روا باشد.آنگه گفت:من شما را راه نمايم به مردى كه او

ص : 134


1- .آد،كا،گا:و تضرّع در عبادت.
2- .چاپ شعرانى(59/11)+و.
3- .آد،كا،گا:برصيصا گفت.
4- .كا+از.
5- .آد،گا:اين معنى را.
6- .آد،كا،گا:حاجت افتد.
7- .آد،كا،گا:بازگرفت.

دعايى داند كه (1)بر اين مرد خواند در حال به شود.گفتند:راه نماى ما را.گفت:

برصيصاى راهب است در فلان دير.ايشان آمدند و تضرّع كردند و او دعا كرد.

أبيض آن ديو او را رها كرد (2)و خبر منتشر شد كه بر برصيصاى راهب دعايى مى داند كه ديوانگان را و آنان را كه ايشان را ديو رنجه مى دارد،به دعاى او خداى تعالى شفا دهد.

مردم از جوانب مى آمدند و او را رنجه مى داشتند و او جواب نمى داد،و اين ابيض هركس را كه بزدى از مردمان بيامدى و گفتى دواى او[به نزديك] (3)برصيصاست.چون پس از الحاح او جواب دادى و دعا كردى (4)،ابيض او را رها كردى[تا] (5)يك روز برفت و دخترى را از ملوك بزد،و او را پدر مرده بود و عمّ او بر جاى پدرش بود و پادشاه بنى اسرائيل بود[27-پ]و سه برادر داشت.چون اين دختر رنجور شد،هم اين ملعون آمد (6)و گفت:من راه نمايم شما را به كسى كه او دعا كند و به دعاى او اين دختر بهتر شود،گفتند:كيست؟گفت:برصيصاى راهب.گفتند:او اجابت نكند.گفت:برويد و تضرّع كنيد و الحاح كنيد،اگر قبول نكند دختر را در صومعۀ او بگذاريد و بگوييد كه (7)خواهر ما امانت است بر (8)تو،ما رفتيم تو دانى كه با امانت چه بايد كرد!همچنان كردند و دختر را آنجا بردند و بدو رها كردند و بر گرديدند.

او چون روى از نماز برگردانيد (9)،دختر را ديد من اجمل (10)خلق اللّٰه،دعا

ص : 135


1- .آد،گا+چون،كا+در حال.
2- .آد:أبيض او را رها كرد،كا:ابيض ديو او را رها كرد،چاپ شعرانى(108/11):ابيض آن ديوانه را رها كرد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد:الحاح بسيار مردم دعا كردى،كا:الحاح سخت او جواب دادى و دعا كردى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:رنجور شد ابيض بيامد.
7- .آد،كا،گا+اين.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:نزد.
9- .آد،كا،گا:بگردانيد.
10- .اساس:اجمله،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.

كرد.آن ديو ملعون او را بازگذاشت،ديگرباره بگرفت او را.در روزى چند بار بگرفتى و رها كردى،و دختر با راهب تنها در دير بود.هم آن ملعون وسوسه كرد او را و گفت:يا برصيصا،هرگز در همۀ عمر مانند اين شخص (1)نديدى (2)و وقتى و تمكينى (3)نخواهد بودن تو را،و او بى خبر است با او مواقعه كن.او به غرور شيطان مغرور شد و (4)مواقعه كرد تا دلير (5)شد.هرگه كه او بى هوش (6)شدى، برصيصا با او خلوت كردى (7)تا آبستن شد و اثر آبستنى پديد آمد.

شيطان آمد و گفت:يا برصيصا،اين چيست كه تو كردى (8)و اين همه رهبانان عالم را زيان داشت،من تو را تدبيرى آموزم:اين دختر را بكش و در زير آن كوه گورى بكن و او را دفن كن.چون آيند و از او (9)پرسند،بگوى كه:شيطان [بر] (10)او مستولى بود،او را ببرد و من با او بس نبودم (11)،كه ايشان تو را باور دارند و متّهم ندارند.

برصيصا گفت:همچنين بايد كرد.او را در شب بكشت و فرود آمد و در آن كوه چاله اى (12)بكند هم در شب و او را دفن كرد.شيطان بيامد و گوشۀ جامۀ (13)او از خاك برون كشيد (14)به ظاهر زمين رها كرد و برفت.چون برادران بيامدند و گفتند:حال خواهر ما چيست؟راهب گفت:او را ديو ببرد و من با او

ص : 136


1- .آد و همۀ نسخه بدلها:شخصى.
2- .آد و همۀ نسخه بدلها:نديده اى.
3- .آد،كا،گا:و وقتى مثل اين.
4- .آد،گا+با او.
5- .اساس:بيدار،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .كا:بى هش.
7- .آد:مواقعه كردى.
8- .آد،كا،گا:كه كردى خود را.
9- .آد،كا،گا:و از تو.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،گا:با او بر نمى آمدم.
12- .كذا:در اساس،آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(109/11):گورى.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:كفن.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:بركشيد.

بس نبودم كه مستولى بود (1).ايشان او را باور داشتند و برفتند.چون ايشان برفتند، او بيامد و در خواب (2)برادر مهين نمود،گفت:شما دانيد (3)تا برصيصا (4)با خواهر شما چه كرده است.او را بكشته است و در زير كوه دفن كرده.برادر چون بيدار شد،التفات نكرد و گفت:اين خوابى است كه شيطان مرا نموده است.

برادر (5)ميانى را شب ديگر همين وسواس نمود،برادر كهين را شب ديگر همچنين نمود.

چون روز چهارم بود،برادران به يك جاى جمع شدند (6).برادر كهين گفت:

من چنين خوابى ديدم دوش،برادر ميانى و مهين گفتند:ما نيز ديديم.آنگه بيامدند و برصيصا را گفتند:خواهر ما را چه كردى؟گفت:نه شما را گفتم كه او را ديو ببرد.ايشان بازآمدند و شرم داشتند،گفتند:ما در خواب چيزى ديديم (7).

شبى ديگر[آن ديو] (8)بيامد و ايشان را گفت (9):برويد كه خواهر شما در فلان جاى در زير خاك است كشته و گوشۀ جامۀ او (10)ظاهر است،بنگريد.ايشان آمدند و ديدند راست بود،خواهر را برگرفتند و راهب را ازآنجا فرود آوردند و در ميان بازار دارى (11)بزدند تا او را بر دار كنند.

ابليس،ابيض را گفت:هيچ نكردى،اگر او را بر دار كنند كفّارۀ گناه او گردد و او نجات (12)[يابد] (13).ابيض گفت:من بروم و[كار او] (14)تمام كنم.بيامد و

ص : 137


1- .آد،كا،گا:با او بر نيامدم و.
2- .آد،كا،گا:برفتند و ديو در شب در خواب.
3- .آد،كا،گا:ندانيد.
4- .آد،كا،گا+راهب.
5- .آد،كا،گا:پس برادر.
6- .آد،كا:روز چهارم برادران بنشستند و بر خواهر مى گريستند.
7- .آد،كا،گا:شرم داشتند كه خواب خود را بگويند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا،گا:وسوسه كرد و گفت.
10- .آد،كا،گا:گوشۀ ازار.
11- .آد،كا،گا:درختى.
12- .آد،كا،گا:و در آخرت.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بر راهب پيدا شد و گفت:يا برصيصا مرا مى شناسى؟گفت:نه.گفت:من آن راهبم كه تو را آن دعا آموختم،ويحك چه كردى از پس من!آبروى خود و همه عابدان عالم ببردى،و لكن من تو را چيزى بياموزم كه (1)از آن نجات يابى به دعواتى كه من دانم.گفت:چه كنم؟گفت:مرا يك بار سجده كن تا من به دعا چشمهاى اينان بگيرم تا تو بگريزى.آنگه چون گريخته باشى تو به كن با خداى (2).او سجده كرد او را و كافر شد،و ذلك قوله: كَمَثَلِ الشَّيْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اكْفُرْ فَلَمّٰا كَفَرَ قٰالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِينَ .

چون او[28-ر]سجده كرده بود،ديو از او تبرّا كرد (3)و گفت:من از تو بيزارم كه من از خداى مى ترسم،و اين خبر از اسانيد اصحاب الحديث است و با مذهب ما راست نيست،چه در او زحفى (4)چند است كه مخالف است اصول را،و اين (5)ممكن است تأويل گفتن،اگر در خبر درست شود تأويل آن باشد كه:

اگر اين خبر صحيح است،آن مرد (6)همچو ابيض منافق بوده باشد،چه ارتداد به نزديك ما درست نيست ازآنجا كه مؤدّى است با احباط يا با مذهب جبر،و به نزديك ما سجدۀ جز خداى به حقيقت كفر نباشد،چه كفر از افعال قلوب باشد و در احوال جوارح هيچ كفر نيوفتد،و لكن[از] (7)افعال[و] (8)علامات (9)كفر باشد چنان كه ايمان همه افعال دل باشد و نماز علامت او بود

لقوله-عليه السّلام:

علم الايمان الصّلاة، و علامت چيزى جز آن چيز باشد.

و امّا بايد گفتن كه:لفظ«كفر»در آيت به معنى اظهار كفر است في قوله:

ص : 138


1- .آد،كا،گا:بياموزانم.
2- .آد،كا،گا:توبه كنى آنگه.
3- .تبرّا كرد/تبرّي كرد.
4- .آد،گا:ضعفى.
5- .آد،كا،گا:آن را.
6- .آد،كا،گا:اين راهب.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:علامت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فَلَمّٰا كَفَرَ ،أى فلمّا أظهر الكفر،چنان كه: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدٰادُوا كُفْراً (1)،يعنى اظهروا الايمان.و قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ (2)،يعنى يا ايّها الّذين اظهروا الايمان بالسنتكم آمنوا بقلوبكم.بر اين تأويل اين تفسير بر اين آيت درست باشد.امّا اظهار ديو خود را بر ما ابو على روا مى دارد كه ديو خود را بر ما ظاهر تواند كردن (3)[و بجز او كس روا ندارد كه ديو خود را ظاهر كند] (4)،گويد:روا باشد كه خداى تعالى ايشان را (5)اظهار كند بر ما بأحد الامرين،امّا به آن كه ايشان را كثيف كند و امّا به آن كه شعاع ما قوى كند.

و غرض از اين تشديد المحنة فى التّكليف[باشد] (6)تا مكلّف عند آن چون به ادلّه رجوع كند قدم بر جاى دارد به مستحق (7)،ثواب متزايد شود كه كثرت ثواب به شدّت مشقّت تكليف باشد،و بر اين وجوه در خبر هيچ شبهت نماند،و اين براى آن آوردم كه روايت از عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه مسعود بود،و مثل اين قصّه به تفسير فارسى لايق باشد.

خداى-جلّ جلاله-مثل زد منافقان و جهودان را چون وعده دادند منافقان جهودان را،و گفتند:چون محمّد گويد از مدينه برويد،مرويد كه ما يار شماييم (8)،و اگر كارزار (9)كنيد شما را نصرت كنيم،و اگر محمّد غالب آيد و شما را بيرون كند از مدينه،ما با شما بيرون آييم.چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-محاربه كرد با ايشان،ايشان را نصرت نكردند،و چون از مدينه بيرون كردند ايشان را منافقان بيرون نشدند (10)،خداى تعالى مثل زد حال ايشان را به حال

ص : 139


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 137.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 136.
3- .كا:مى تواند كردن.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:او را.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:دارد مستحق.
8- .آد،كا،گا:ما با شماييم.
9- .آد،گا:كالزار/كارزار.
10- .كا:منافقان با ايشان برفتند.

برصيصا با ديو كه[ديو] (1)گفت:كافر شو تا تو را برهانم.چون كافر شد از او تبرّا كرد و گفت: إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ .

و قولى ديگر مفسّران را آن است كه:آيت عام است در جملۀ كفّار كه شيطان ايشان را به كفر وسوسه كرد.چون كافر شدند از ايشان تبرّا كرد،و مثله قوله: وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ وَ قٰالَ لاٰ غٰالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّٰاسِ وَ إِنِّي جٰارٌ لَكُمْ -الى قوله: إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرىٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ (2).

إِنِّي أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِينَ، فَكٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِي النّٰارِ خٰالِدَيْنِ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِينَ ،گفت:عاقبت آن هر دو-يعنى شيطان و انسان-آن است كه در دوزخ باشند مخلّد و مؤبّد (3)،و اين جزاى ظالمان است.

قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ،گفت:

اى مؤمنان از خداى بترسيد،و هر نفسى بايد تا انتظار كند آنچه تقديم كرده باشد و از پيش فرستاده براى فرداى قيامت،چه آنچه امروز كرده باشد جزا و مكافات (4)براى او نهاده باشند معدّ،و قديم (5)تعالى از حقّ او هيچ بازنگيرد . وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،از خداى بترسيد كه خداى داناست به آنچه شما مى كنيد.

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ،گفت:مباشيد چنان كه آنان بودند كه خداى را فراموش كردند و دست از اوامر و نواهى او بداشتند،و حقوق او ضايع كردند و فرمانهاى او فروگذاشتند.خداى تعالى ايشان را از ياد ايشان ببرد تا پندارى حظّ خود از دنيا فراموش كردند[28-پ]كه براى خود زادى

ص : 140


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ انفال(8)آيۀ 48.
3- .اساس:و مخلّد مؤبّد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،گا+آن.
5- .آد،كا،گا:و خداى.

تقديم كنند،[و اين] (1)بر طريق خذلان باشد. أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،گفت:ايشان فاسقانند كه از فرمان (2)بيرون آمده اند.

لاٰ يَسْتَوِي أَصْحٰابُ النّٰارِ وَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ ،گفت:راست نباشند اهل دوزخ و اهل بهشت،چه اهل بهشت رستگاران باشند و ظفريافتگان،و اهل دوزخ هالكان و فروماندگان (3)باشند،و لكن ذكر ايشان بيفگند از دو وجه:يكى اكتفاء بذكر اهل الجّنة و ثوابهم عن ذكر اهل النّار و ما بهم لدلالة الكلام عليه،و يكى ديگر استخفافا بهم و بذكرهم.

آنگه در تعظيم شأن قرآن گفت: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ ،گفت:اگر ما اين قرآن بر كوهى انزله كنيم (4)-از طريق مثل-تو آن كوه (5)بينى اى محمّد خاشع و ذليل شده شكافته (6)از ترس خداى،و اين حقيقت نيست بر سبيل مثل است و طريق مبالغه،و مانند اين در كلام عرب و عجم و اشعار ايشان بسيار است،قال[ابن دريد]:

لو لا بس الصّخر الأصمّ بعض ما***يلقاه قلبي فضّ اصلاد الصّفا

و قال آخر:

و لو أنّ ما بي بالجبال تصدّعت***

و شاعر پارسى (7)گويد-بيت:

گر كوه غمان ما كشيدى ماهى***كوه از غم ما گداختى چون كاهى

و بعضى ديگر گفتند:در آيت محذوفى هست،و تقدير آن است كه:(لو انزلنا هذا القرآن على جبل و كان ممن يسمع و يعقل لرأيته خاشعا متصدعا من)

ص : 141


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد+خدا،كا+من.
3- .آد،كا،گا:دوزخ واماندگان و هالكان.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:انزله كرد مانى.
5- .آد،كا،گا+را.
6- .آد،كا،گا+از طريق مثل.
7- .آد،كا،گا:پارسيان.

خشية اللّٰه،و وجه اوّل ظاهرتر است براى آن كه در كلام نظم و نثر اين (1)بسيار است،و[بعضى] (2)فصحا گفتند:لو الهمت الجمادات و سائر الحيوانات حرارة الاشتياق و مرارة الفراق لوقفت المياه عن جريها و أمسكت الشّمس عن سيرها و لذابت الجواهر في معادنها و تقلّعت الجبال عن اماكنها و لما انتفع النّاس بالنّهار المضيء و لا اهتدى احد بالكوكب (3)الدّريّ،و معنى آيت بعينه اين است كه بر سبيل مثل است،أ لا ترى الى قوله: وَ تِلْكَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ،گفت:ما مثلها مى زنيم براى مردمان تا همانا ايشان انديشه كنند.

آنگه در صفات و توحيد و ثناء خود گرفت،گفت: هُوَ اللّٰهُ الَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِيمُ ،گفت:او آن خدايى است كه جز او خدايى نيست داناى نهان و آشكار است و بخشاينده و بخشايشگر (4).حسن گفت:يعنى عالم سرّ و علانيه است.ديگر مفسّران گفتند:عالم است به آنچه بينند و آنچه نبينند.

هُوَ اللّٰهُ الَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،او آن خدايى است كه جز او خدايى نيست.

اَلْمَلِكُ ،پادشاه است،خداوند ملك و پادشاهى است.و بيان كرديم كه:مرجع اين نام با قادرى است،يعنى قادر است بر همه چيزها (5). اَلْقُدُّوسُ ،پاك است از همه عيب (6)و وصفى كه لايق نباشد[به او] (7)و منزّه از همۀ قبايح.قتاده گفت:

معنى قدّوس مبارك است.ابن كيسان گفت:ممجّد است و به سريانى «قديسا»ست اين نام،و اشتقاق او از قدس است و اين طهارت باشد. اَلسَّلاٰمُ ،

ص : 142


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا:بالكوكب.
4- .آد+است.
5- .آد،كا،گا:بر ابداع اعيان.
6- .آد،كا،گا:عيبى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

يعنى المسلّم،و مبرّاست از همۀ ناشايست (1). اَلْمُؤْمِنُ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه تصديق انبيا و رسل خود كند،و يكى آن كه بندگان را از ظلم خود ايمن دارد،و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و مقاتل و هو خلاف المخوّف،قال اللّٰه تعالى: وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (2)،و قال النّابغة:

و المؤمن العائذات الطّير يمسحها***ركبان مكّة بين الغيل و السّند

و گفتند:مصدّق مؤمنان است در توحيد[و] (3)جمله صادقان،و اين قول ابن زيد است.و حسين بن فضل گفت:آمر است به ايمان،قرظىّ گفت:مجير است،چنان كه گفت (4): وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لاٰ يُجٰارُ عَلَيْهِ (5).

اَلْمُهَيْمِنُ ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:امين است.مجاهد گفت و قتاده:شهيد است،يعنى گواه بر خلقان.ابن زيد گفت:مصدّق است.عطا گفت:مأمون الجانب است كه از ظلم او ايمن باشند.خليل گفت:رقيب است.يمان گفت:مطّلع است،سعيد مسيّب گفت:قاضى است.مبرّد گفت:مهربان است.عكرمه گفت:رهنماى است.ابن كيسان گفت:تأويل اين نام جز خداى نداند.ابو عبيده گفت:در كلام عرب بر اين وزن پنج نام است:المهيمن و المبيطر،و المسيطر،و المبيقر،و هو الذّاهب فى الأرض[29-ر]و المجيمر (6)و آن نام كوهى است.

اَلْعَزِيزُ ،غالب و قاهر است. اَلْجَبّٰارُ ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:عظيم است، و (7)جبروت اللّٰه عظمته،و گفتند:مصلح است من الجبر و هو اصلاح الكسر، شكسته بازبندد،يقال:جبرت الأمر فجبر و انجبر،قال العجّاج:

ص : 143


1- .آد،كا،گا+و نابايست.
2- .سورۀ قريش(106)آيۀ 4.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:است بيانه قوله.
5- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 88.
6- .آد،كا،گا:و المخيمر.
7- .اساس:معنى او،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قد جبر الدّين الإله فجبر (1)***

و لفظ«جبر» (2)لازم است و هم متعدّى،و منه (3)دلع لسانه فدلع،و فغر فاه و فغر فوه،و شحا (4)فاه و شحا (5)فوه و عمرت الدّار فعمرت.سدّى گفت:يعنى جبر كند بندگان را اگر خواهد،و كس او را عاجز نتواند كردن.و گفتند:

معنى جبّار آن است كه دستها بدو نرسد،من قول العرب:نخلة جبّارة،أى طويلة لا تنالها الأيدي،قال الشّاعر:

بواسق جبّار أثيث فروعه***و عالين قنوانا من البسر أحمرا

اَلْمُتَكَبِّرُ ،بزرگوار است و متعالي از همه قبايح،و اصل كبرياء،امتناع باشد از انقياد،قال حميد بن ثور:

عفت مثل ما يعفوا الفصيل فأصبحت***بها كبرياء الصّعب و هى ركوب (6)

سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،منزّه است او از آنچه ايشان به او شرك مى آرند و انباز مى گيرند با او.

هُوَ اللّٰهُ الْخٰالِقُ الْبٰارِئُ ،او آن خداست كه آفريدگار است و دروجودآرندۀ معدومات است،[مقدّر] (7)به تقدير حكمت.(بارئ)،مبتدى به خلق بى مثال سابق.

اَلْمُصَوِّرُ ،نگارندۀ صورتهاست،و گفتند:مميّز ميان صورتها به اختلاف تركيب و تأليف. لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ ،او راست نامهاى نيكوتر. يُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،تسبيح مى كند (8)او را هرچه در آسمان و زمين است به دلالت بر خالقى و آفريدگارى منزّه پاكيزه از عيبها. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او خداى قاهر و غالب

ص : 144


1- .آد،كا،گا:انجبر.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+هم.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:و مثله.
4- .آد،گا:شجا.
5- .آد،گا:شجا.
6- .اساس:و من ركوب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،تفسير قرطبى(47/18):و هى ذلول.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .گا:مى كنند.

و محكم كار است-تعالى علوّا كبيرا لا يحصى ثناء عليه هو كما اثنى على نفسه.

نافع روايت كرد از عبد اللّٰه عمر كه او گفت:رسول را ديدم بر منبر ايستاده و مى گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى اهل آسمان و زمين را جمع كند،همه در قبضۀ[قدرت] (1)او باشند و همه پيش او باشند،آنگه گويد:

أنا اللّٰه، أنا الرّحمن أنا الرّحيم،أنا الملك،أنا القدّوس،أنا السّلام،أنا المؤمن،أنا المهيمن، أنا العزيز،أنا الجبّار،أنا المتكبّر،أنا الّذي بدأت الدّنيا و لم تك شيئا[أنا الّذي أنشأتها مرّة (2)اخرى،أين الملوك و الجبابرة] (3)، من آنم كه موصوفم به اين صفات، من آنم كه دنيا بيافريدم و هيچ نبود،من آنم كه[ دگرباره] (4)باز بيافريدم (5)،كجااند پادشاهان و جبّاران! أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرمود:هركه اواخر سورۀ حشر بخواند،خداى تعالى گناهش بيامرزد آنچه مقدّم باشد و آنچه مؤخّر.

معقل بن يسار روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

هركه بامداد بگويد:

أعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم ،و آن سه آيت از سورۀ حشر بخواند،خداى تعالى هفتاد هزار فرشته را بر او موكّل كند تا بر او صلوات مى دهند تا شب،و اگر آن روز بميرد شهيد باشد و شب هم بدين طريق (6).

أبو هريره گفت رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفتم:مرا نام مهترين بياموز،فرمود:

عليك بآخر سورة الحشر ،گفت:[آخر سورة الحشر] (7)بسيار

ص : 145


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .گا:تارة.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:باز آفريدم.
6- .آد:و چون شب درآيد همين گويد،همين ثواب يابد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بخوان (1).ديگرباره پرسيدم،همين فرمود.سيوم بار (2)پرسيدم،هم اين جواب داد.

أبو امامه روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرمود كه:

هركه او خواتيم سورۀ حشر بخواند-اگر به روز بخواند و اگر به شب-چون بميرد بهشت واجب شود او را.

أنس مالك روايت كرد كه:هركه او (3)سورة الحشر بخواند تا آخر سوره و آن شب (4)بميرد،شهيد باشد.

ص : 146


1- .آد،كا،گا:مى خوان.
2- .آد،گا:سيم.
3- .آد،كا+آخر،گا+اواخر.
4- .آد،كا:در آن شبانروز.

سورة الممتحنة

اشاره

اين سورت مدنى است و سيزده آيت است و سيصد و چهل و هشت كلمت است و هزار و پانصد و ده حرف است،و روايت است از أبو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورة الممتحنه بخواند (1)،جملۀ مؤمنين و مؤمنات شفيع او باشند روز قيامت-ان شاءاللّٰه تعالى-صدق نبىّ اللّٰه[29-پ].

سوره الممتحنة (60): آیات 1 تا 13

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِمٰا جٰاءَكُمْ مِنَ اَلْحَقِّ يُخْرِجُونَ اَلرَّسُولَ وَ إِيّٰاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِي سَبِيلِي وَ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَيْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ (1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدٰاءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحٰامُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (3) قَدْ كٰانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرٰاهِيمَ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّٰا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ كَفَرْنٰا بِكُمْ وَ بَدٰا بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ اَلْعَدٰاوَةُ وَ اَلْبَغْضٰاءُ أَبَداً حَتّٰى تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ إِلاّٰ قَوْلَ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مٰا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنٰا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ (4) رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اِغْفِرْ لَنٰا رَبَّنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (5) لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كٰانَ يَرْجُوا اَللّٰهَ وَ اَلْيَوْمَ اَلْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ (6) عَسَى اَللّٰهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَلَّذِينَ عٰادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اَللّٰهُ قَدِيرٌ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7) لاٰ يَنْهٰاكُمُ اَللّٰهُ عَنِ اَلَّذِينَ لَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ فِي اَلدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُقْسِطِينَ (8) إِنَّمٰا يَنْهٰاكُمُ اَللّٰهُ عَنِ اَلَّذِينَ قٰاتَلُوكُمْ فِي اَلدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلىٰ إِخْرٰاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (9) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى اَلْكُفّٰارِ لاٰ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذٰا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لاٰ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ اَلْكَوٰافِرِ وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِكُمْ حُكْمُ اَللّٰهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10) وَ إِنْ فٰاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ إِلَى اَلْكُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا اَلَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِذٰا جٰاءَكَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ يُبٰايِعْنَكَ عَلىٰ أَنْ لاٰ يُشْرِكْنَ بِاللّٰهِ شَيْئاً وَ لاٰ يَسْرِقْنَ وَ لاٰ يَزْنِينَ وَ لاٰ يَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ وَ لاٰ يَأْتِينَ بِبُهْتٰانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لاٰ يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبٰايِعْهُنَّ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ كَمٰا يَئِسَ اَلْكُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْقُبُورِ (13)

ترجمه

شما كه مؤمنانيد (2)نگيريد دشمن من و دشمن شما دوستان،[مى فگنيد با ايشان] (3)دوستى

ص : 147


1- .آد،كا،گا:بر خواند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:ترجمۀ آيت را ندارد،چاپ شعرانى(116/11):اى كسانى كه گرويديد.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به معنى از متن تفسير افزوده شد.

كه كافر شدند به آنچه بيايد به شما از حق،بيرون كنند پيغمبر و شما را كه بگرويديد به خداى خداى شما اگر باشيد بيرون آييد كه جهاد كردن در راه من و جستن خشنودى من،همى پنهان كنيد بر ايشان دوستى،و من داناترم به آنچه پنهان كنيد و آنچه آشكارا كنيد،و هركه كند از شما كه گم بود (1)از راه راست.

اگر بيابند شما را باشند شما را دشمنان و بگسترانند سوى شما دستهاشان و زبانشان به بدى و دوست دارند اگر كافر شويد.

سود نكند شما را خويشان شما و نه فرزندان شما روز قيامت [جدا كند] (2)ميان شما،و خداى به آنچه مى كنيد بيناست.

به درستى كه بوده است شما را خويهاى نيكو اندر ابراهيم و آن كسان كه با او بودند كه گفتند مر گروه خويش را:ما بيزاريم از شما و از آنچه مى پرستيد از دون خداى منكر شديم و پديد آمد ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشه تا بگرويد به خداى يگانه مگر گفتار ابراهيم مر پدر را،آمرزش خواهم تو را و نه پادشاهى تو را از خداى از چيزى،و خداوندا بر تو توكّل كرديم[و با تو رجوع كرديم] (3)و به توست بازگشت.

[30-ر]

ص : 148


1- .كذا:در اساس،چاپ شعرانى(116/11):پس به تحقيق كه گم كرد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ متن در صفحات بعدى،افزوده شد.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ متن در صفحات بعدى،افزوده شد.

خداوند ما،مكن ما را فتنۀ آن كس ها كه كافر شدند و بيامرز ما را خداوند ما كه تويى بى همتا با حكمت.

به درستى كه بود شما را اندر ايشان خويى نيكوى آن را كه بود اميد دارد خداى را و روز قيامت را[و هركه ] (1)برگردد خداى از اوست بى نياز ستوده.

زود باشد كه خدا كند ميان شما و ميان آن كه دشمن داشتيد از ايشان دوستى،و خداى تواناست و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

نهى نكند خداى از آن كس ها كه كارزار نكنند با شما در دين و نه بيرون كنند از سرايهاتان (2)كه برّ و نيكى كنيد (3)با ايشان و داد دهيد به ايشان كه خداى دوست دارد داددهندگان را.

كه نهى [كرد] (4)خداى[شما را] (5)از آن كس ها كه كارزار كردند در دين و بيرون كردند شما را از ديارتان و همپشتى كردند بر بيرون كردن شما كه دوستى كنيد با ايشان[و هركه با آنها دوستى كند] (6)ايشان باشند ستمكاران.

ص : 149


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در صفحات بعدى،افزوده شد.
2- .اساس:سرايهاشان،با توجّه به ترجمۀ آيه در صفحات بعدى،تصحيح شد.
3- .اساس:تبرّا كنيد،با توجّه به ترجمۀ آيه در صفحات بعدى،تصحيح شد.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در صفحات بعدى،افزوده شد.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در صفحات بعدى،افزوده شد.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در صفحات بعدى،افزوده شد.

شما كه مؤمنانيد چون بيايد به شما زنان مؤمنه هجرت كنندگان بيازماييد ايشان را،خداى داناتر است به ايمان ايشان.پس اگر دانيد شما ايشان را مؤمنه،بازمگردانيدشان سوى كافران.

نه ايشان حلالند ايشان را و نه آن كافران حلالند آن زنان را،و بدهيدشان آنچه هزينه كرده اند،و بزه اى نباشد بر شما كه به زنى كنيد ايشان را چون بدهيد ايشان را مزدهايشان،و چنگ اندر مزنيد نگاه داشت كافران و بخواهيد آنچه هزينه كرديد،و بخواهند آنچه هزينه كردند.آن است شما را داورى خداى،داورى كند ميان شما،و خداى داناست و با حكمت.

[30-پ] و اگر بشود از شما چيزى از زنان شما سوى كافران،عقوبت كنيد (1)،بدهيد آن كس ها را كه بشدند از زنان مانند آنچه هزينه كردند و بترسيد از خداى آن كه شما بدو گرويده ايد.

يا پيغمبر چون بيايند به تو زنان مؤمنه تا بيعت كنند با تو بر آنكه انباز نيارند به خداى چيزى و نه دزدى كنند و نه زنا كنند و نه كشند فرزندان خويش را و نه آرند دروغ پنهان بنهند آن را ميان دست خود و پايهاشان و نافرمان نشوند تو را در

ص : 150


1- .اساس:عقوبت كنند شما را،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.

معروف،بيعت كن با ايشان و آمرزش خواه ايشان را از خداى كه خداى آمرزگار است و بخشاينده.

شما كه مؤمنانيد دوستى مكنيد با گروهى كه خشم از (1)خداى بر ايشان،نوميد شدند از آن جهان چنان كه نوميد شدند كافران از خداوندان گورها.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ -الآية.

مفسّران گفتند:آيت در حاطب بن ابى بلتعه آمد،و سبب آن بود كه زنى-نام او ساره مولاة أبى عمرو بن سيفىّ بن هاشم بن عبد مناف-از مكّه به مدينه آمد پيش رسول.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را گفت:به چه آمدى؟مسلمان مى شوى؟گفت:نه.گفت:به هجرت آمدى؟گفت:نه.گفت:پس به چه كار آمدى؟گفت:بر آنكه (2)مولاى من شماييد و مرا در مكّه مولاى نماند،و مرا حاجتى سخت هست،مرا حاجت (3)آورد اين جا.آمده ام تا مرا طعام دهى و جامه (4)دهى و عطايى،تا به مكّه شوم.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:اهل مكّه را (5)چرا نخواستى چيزى؟و اين زن مغنّيه بود و نايحه.گفت:پس از روز بدر كسى رغبت نكرد به غناى من.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرزندان عبد المطّلب را گفت:چيزى بدهيد او را تا برود.او را درم دادند و جامه دادند و نفقه دادند و

ص : 151


1- .كذا:در اساس،چاپ شعرانى(119/11):خشم كرد.
2- .آد:براى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن حاجت مرا.
4- .اساس:حاجت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،گا:از اهل مكّه.

شتر دادند.و به نزديك حاطب بن أبى بلتعه-حليف بنى اسد بن عبد العزّى-آمد و از او چيزى خواست.او نامه نوشت به اهل مكّه و اعلام كرد ايشان را كه:

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-عزم آن كرده است تا به مكّه آيد تا بر حذر باشيد!و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از خداى درخواسته بود تا خبر (1)او پوشيده دارد بر اهل مكّه تا او ناگاه برود،و حاطب نامه نوشت و به آن زن داد و او را ده درم داد-در قول مقاتل.و (2)عبد اللّٰه عبّاس گفت:ده دينار،بر آنكه (3)نامه به اهل مكّه رساند.او نامه بستد و در ميان موى خود پنهان كرد و روى به مكّه نهاد.جبرئيل آمد و رسول را خبر داد كه:حاطب[31-ر]نامه نوشته است به اهل مكّه.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اميرالمؤمنين على را بخواند و زبير بن العوّام،و به يك روايت عمّار و مقداد را و عمر و طلحه را گفت:برويد كه زنى از مدينه به مكّه مى رود و نامه اى دارد به اهل مكّه،نامه از او بستانيد و او را رها كنيد.

رفتند (4)تا به او رسيدند،گفتند:نامه اى كه به اهل مكّه دارى ما را ده (5).او گفت:چيزى ندارم،و بگريست (6)و سوگند خورد كه نامه ندارم (7).او را بجستند و متاعش هم.چيزى نيافتند،خواستند بر گردند و رسول را خبر دهند كه او نامه ندارد.حضرت اميرالمؤمنين (8)فرمود كه:عجب از شما.رسول خداى از وحى جبرئيل مى گويد كه او نامه اى دارد،از او بستانيد،و شما مى گوييد كه:او نامه ندارد و بازمى گرديد.پس تيغ بر كشيد و پيش رفت و گفت (9):مرا مى شناسى؟

ص : 152


1- .آد،كا،گا+رفتن.
2- .آد،گا+به قول،كا+در.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:براى.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:برفتند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+برو.
6- .كا:و در گريستن گرفت.
7- .كا:و سوگند مى خورد كه نامه ندارد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:على عليه السّلام.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+اى زن.

و اللّٰه كه اگر نامه اى كه دارى به من دهى،و الا بفرمايم تا برهنه ات كنند و نامه بستانند و گردنت بزنم.

چون اين بشنيد،گفت:زينهار يا بن ابى طالب،اكنون چون چنين است روى بگردان تا من نامه بيرون آرم.على عليه السّلام (1)-روى بگردانيد.او موى سر باز كرد (2)و نامه از او بگرفت و به حضرت اميرالمؤمنين داد (3).چون آن حضرت نامه از او بستد،او را رها كرد و نامه به خدمت حضرت رسول آورد (4).

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-نامه بستد و خطبه كرد.آنگه فرمود كه:يكى از شما نامه نوشته است به اهل مكّه و ايشان را از عزم ما به رفتن مكّه آگاه كرده (5).اگر برخيزد و الا وحى او را رسوا كند.يك دو بار فرمود (6)،كس برنخاست (7).نوبت سئوم (8)حاطب بن ابى بلتعه برخاست و گفت:يا رسول اللّٰه، صاحب نامه منم.نامه من نوشته ام و خداى داناست كه نفاق نكرده ام از پس اسلام و خيانتى نكرده ام پس از نصيحت،و جانب ايشان را مراعات نكرده ام،و لكن مرا در مكّه خويشى است و عشيرتى،من انديشه كردم كه اگر-و العياذ باللّه (9)- دست ايشان را بود بر ما،اين نامه به نزديك ايشان وسيلتى بود،و نيز اهل من به مكّه است و من بر ايشان ترسانم،خواستم تا به نزديك ايشان منّتى باشد مرا.عمر گفت:يا رسول اللّٰه،دستور باش (10)تا گردنش بزنم كه او منافقى كرده (11)؟

ص : 153


1- .اساس:امير،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كا:او نامه از ميان موى باز كرد.
3- .كا:باز كرد و به او داد.
4- .كا:رها كرد و بازگرديد.
5- .آد،كا،گا:از رفتن ما به آنجا اعلام كرده.
6- .آد،كا،گا:بگفت.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:نخواست/نخاست.
8- .آد،گا:بار سيم،كا:بار سيوم.
9- .گا:العياذ.
10- .آد،گا:دستورى ده.
11- .كا،گا:كرد.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-گفت:او از اهل بدر است و خداى تعالى اطّلاع كرد بر ايشان،و همانا بيامرزيده باشد ايشان را،و لكن او را از مسجد بيرون كنيد.مردم دست به پشت فراز مى نهادند و (1)مى انداختند.او بازپس همى نگريد تا باشد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر او رحمت كند.

چون به در مسجد رسيد،رسول فرمود كه او را بازآريد.او را بازآوردند (2).رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرمود كه توبه كن.او توبه كرد،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-قبول كرد از او (3)،و خداى تعالى در شأن حاطب اين آيت فرستاد:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ، گفت:اى مؤمنان مگيريد دشمن مرا و دشمن خود را دوست،يعنى با دشمنان من [و دشمنان خود] (4)دوستى مكنيد. تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ،دوستى با ايشان مى افگنيد.«با»زيادت است،و التّقدير:[تلقون (5)المودّة اليهم،كقوله: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ (6)،و قوله: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ (7)،أى الحادا بظلم،و قال [الشّاعر] (8):

فلمّا رجت بالشّرب هزلها العصا***شحيح له عند الازاء نهيم

أى رجت الشّرب.

وَ قَدْ كَفَرُوا ،«واو»حال راست،يعنى در آن حال كه كافر شده اند به آنچه به شما آمده است از حقّ،يعنى قرآن.و«من»تبيين راست. يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّٰاكُمْ ،رسول را و شما را از مكّه بيرون مى كنند. أَنْ تُؤْمِنُوا ،المعنى

ص : 154


1- .آد،گا+او را.
2- .آد،كا،گا:بازآوردندش.
3- .كا:توبۀ او قبول كرد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ بقره(2)آيه 195.
7- .سورۀ حج(22)آيۀ 25.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

لأن تؤمنوا باللّه ربّكم،براى آن كه (1)ايمان آورده ايد به خداى. إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِي ،اين شرط تعلّق دارد به: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا ،گفت:دشمنان (2)مرا به دوستى مگيريد (3)اگر به جهاد بيرون آمده ايد[31-پ]يعنى اگر اين هجرت[كه] (4)كرده ايد و از مكّه به مدينه آمده ايد براى جهاد كردن در سبيل خداى و طلب رضاى من. تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ،و به سرّ (5)با ايشان دوستى مى كنيد (6). وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَيْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ ،و من عالم ترم به آنچه پنهان داريد و آشكارا داريد. وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ ،و هركس كه اين كند از شما،راه حق گم كرده باشد و راه راست [نديده] (7).

آنگه بر سبيل ملامت گفت ايشان را كه:اگر يابند شما را (8)دشمن باشند، گفت:چرا آن نكنيد با ايشان كه ايشان با شما كنند.كه اگر شما را دريابند دشمنى كنند با شما. وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ ،و دست و زبان بر شما گسترند (9)به بدى. وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ ،و ايشان خواهند و تمنّا كنند تا شما كافر شويد.پس چون حال چنين باشد،شما با ايشان دوستى مكنيد و نصيحت مكنيد ايشان را كه ايشان با شما دوستى نكنند و به شما خير نخواهند.

آنگه گفت:اگر اين براى خويش مى كنيد، لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحٰامُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،فرداى قيامت شما را سود ندارد خويشاونديتان و (10)

ص : 155


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+شما.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:دشمن.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مرا دوست مگيريد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد:و در سر.
6- .اساس:مكنيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:اگر شما را دريابند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:گسترانند.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+نه.

فرزندانتان (1) . يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ،ميان شما جدا كنند.

و قرّاء در اين كلمه خلاف كردند،عاصم و يعقوب خواندند: يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ،به فتح«يا»و كسر«صاد»مخفّف من الفصل اضافة الى اللّٰه تعالى،و ابن عامر خواند:«يفصّل»به فتح«صاد»و تشديده على فعل المجهول،و نخعى و طلحة[بن](2) مصرّف خواندند:به«نون»و كسر«صاد»،و حمزه و كسائى و خلف خواندند:«يفصّل»به كسر«صاد»و تشديده من التّفصيل بر اضافت [فعل](3) با خداى تعالى،و ابو حياة خواند:«يفصل»به ضمّ«يا»و كسر«صاد» من الافصال.

وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،و خداى با آنچه شما مى كنيد داناست.

تميم الدّارىّ روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

الدّين النّصيحة ،دين نصيحت است.گفتند:يا رسول اللّٰه[كه را] (4)؟ گفت:خداى را و پيغمبر را و كتاب خداى را و ائمّۀ مسلمانان را[و عامّۀ مؤمنان را] (5).

قَدْ كٰانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ،گفت:شما را اقتدايى هست نيكو به ابراهيم خليل خداى،و با آنان كه با او بودند از اهل ايمان،يعنى در باب تبرّا كردن از مشركان. إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ ،چون قوم خود را گفتند: إِنّٰا بُرَآؤُا مِنْكُمْ ،ما از شما بيزاريم،جمع بريء كظريف (6)و ظرفاء و كريم و كرماء و عيسى بن عمر خواند:إنّا براء (7)على وزن[فعال] (8)،كقصير و قصار و طويل و طوال. وَ مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و از اين بتان كه شما مى پرستيد بدون خداى. كَفَرْنٰا بِكُمْ ،ما كافر

ص : 156


1- .اساس:فرزندى تان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ظريف،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،كا،گا+منكم.
8- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

شديم به شما. وَ بَدٰا بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةُ وَ الْبَغْضٰاءُ أَبَداً ،و ميان ما و شما دشمنى پديد آمد و تباعد[در] (1)دلها هميشه[تا آن وقت كه به خدا ايمان آريد] (2).

إِلاّٰ قَوْلَ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ ،حق تعالى رسول را فرمود و مؤمنان را كه:

به ابراهيم اقتدا كنيد در جملۀ خصال،الا در اين يك خصلت كه او براى پدر و عم استغفار كرد براى عذرى ظاهر كه در سورة التّوبة (3)پديد كرد،فى قوله:

وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (4) -الآية،و اين استغفارى بود مشروط به شرط ايمان،و چون شرط حاصل نيامد مشروط حاصل نبود،پس حق تعالى اين بگفت تا بدانند مؤمنان كه استغفار نشايد كردن مؤمنان را براى مشركان،چنان كه گفت: مٰا كٰانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كٰانُوا أُولِي قُرْبىٰ (5)-الآية.اين قولى است (6)،و قول ديگر آن است كه:استثنا نه [از] (7)اقتداست،بل از اين جمله است كه استثناء عقيب او آمد بلا فصل،و هى قوله: إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ ،يعنى ايشان همه گفتند كافران قوم خود را كه:ما از شما بيزاريم،الّا ابراهيم كه اين تبرّا نكرد از پدر براى وعدۀ ايمان،بل گفت: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ ،من آمرزش خواهم براى تو. وَ مٰا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَيْءٍ ،و من مالك نه ام تو را از خداى هيچ چيز،يعنى اگر عند آن كه خواهد كه تو را مؤاخذت كند به گناه تو،من ممانعت و مدافعت او نتوانم كردن (8).آنگه حكايت كرد از ابراهيم -عليه السّلام-و[مؤمنان] (9)با او كه ايشان گفتند: رَبَّنٰا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا ،بار خدايا ما به (10)تو توكّل كرديم. وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا ،أى رجعنا،با تو رجوع (11)كرديم. وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ،

ص : 157


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،گا:الانعام.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 114.
5- .سورۀ توبه(9)آيۀ 113.
6- .آد،كا،گا:اين يك قول است.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:نتوانم كرد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،كا،گا:بر.
11- .آد،كا،گا:و رجوع با تو.

و بازگشت[32-ر]ما با تو است.

رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا ،بار خدايا ما را فتنه و آزمايش مكن براى كافران.گفتند:معنى آن است كه ما را به كام ايشان مكن،و آنچه ايشان مى خواهند با ايشان منماى در ما.مجاهد گفت:معنى آن است كه ما را به دست ايشان عذاب مكن،يعنى ما را از ايشان نگاه دار و ايشان را بر ما مسلّط مكن.

بعضى ديگر گفتند:معنى آن است كه ما را امتحان مكن (1)كه چون ايشان ببينند (2)فتنه شوند و (3)به آن مفتون گردند،گويند (4):اگر اينان حق بودندى،[اينان را] (5)اين نكبت نرسيدى. وَ اغْفِرْ لَنٰا رَبَّنٰا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و ما را بيامرز بار خدايا كه تو عزيز (6)و حكيمى،كس با تو مغالبت نتواند كردن و كسى (7)را بر تو اعتراض نرسد،و حق تعالى بر سبيل تعليم و توقيف اين حكايت كرد با ما تا به مثل آن (8)حال اين دعا كنيم.

لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ،گفت:شما را[در ايشان] (9)جاى اقتداست اقتداى نيكو،اين خطاب است با مؤمنان امّت ما (10). لِمَنْ كٰانَ يَرْجُوا اللّٰهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ ،بدل«لكم» (11)است بدل البعض من الكلّ.[و محلّ جار و مجرور نصب است به خبر«كان»] (12)آن كس را كه به خداى و رحمت و ثواب او اميد

ص : 158


1- .كا:امتحانى مكن.
2- .اساس:بيوفتند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس+ايشان را،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .كا+كه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:عزيزى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كس.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:حكايت كرد تا ما در مثل اين.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(123/11):مؤمنان امّت.«من»فى قوله:
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:بدل است من قوله لكم.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

دارد (1)،و گفتند،آن را كه از عقاب او ترسد.و«رجاء» (2)گفتند اين جا به معنى خوف است (3). وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ ،و جزاى روز بازپسين. وَ مَنْ يَتَوَلَّ ،و هركه بر گردد از اين ملّت و طريقت و اقتداء (4)،خداى را هيچ زيان ندارد چه او بى نياز است و مستغنى از طاعت مطيعان،و حميد است و پسنديده در جمله آنچه كند.و ذكر اسوة و اقتدا براى آن تكرار كرد كه معنى مختلف است،اوّل اقتدا به ابراهيم است -عليه السّلام-در تبرّا از دشمنان خداى و معبودانى كه دون اويند،ديگر اقتدا در رغبت و رهبت و خوف و رجا به ثواب و عقاب،پس تكرار براى اختلاف معنى است.

عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ ،آنگه اميد داد ايشان را كه:نزديك است و بس بر نيايد و اميد هست كه خداى تعالى ميان شما و آنان كه با شما دشمنى مى كنند دوستى فگند (5)،گفتند:مراد دشمنان مكّه اند،و خداى تعالى اين وعده انجاز كرده است (6)[و] (7)اين خبر است (8)به ايمان بيشترى از ايشان تا با يكديگر مخالطت و مناكحت كردند (9).

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-[امّ حبيبه بنت ابي سفيان را به زنى كرد-و او زن عبد اللّٰه بن جحش بن رئاب بود-و ايشان هر دو از مهاجران حبشه بودند،امّا شوهرش ترسا شد و او را با ترسايى دعوت كرد.او امتناع كرد و ترسا نشد و شوهرش عبد اللّٰه بن جحش بر ترسايى بمرد.رسول-صلّى اللّٰه عليه

ص : 159


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:اميد باشد.
2- .اساس:دعا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:تفسير كردند.
4- .آد،گا+ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ .
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:افگند.
6- .آد،كا،گا:وعده راست كرد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:درست شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.

و آله و سلّم] (1)كس فرستاد به نجاشى و او را از نجاشى بخواست.نجاشى گفت:

كيست كه به اين زن اولى تر است؟گفتند:خالد بن سعيد بن العاص.گفت:او را به پيغمبر ده،او همچنان كرد و نجاشى او را چهارصد دينار (2)مهر كرد.و مهر با او گسيل كرد (3).و بعضى ديگر گفتند:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را از عثمان عفّان بخواست و كس فرستاد به نجاشى و او مهر او ازآنجا بفرستاد.

اين حديث به ابو سفيان رسيد و او مشرك بود،گفت:ذاك الفحل لا يقدع (4)أنفه، [يعنى چنان مردى را به دامادى دفع نكنند،چه او كفوى كريم است. وَ اللّٰهُ قَدِيرٌ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،و خداى تعالى قادر و آمرزنده و بخشاينده است] (5). آنگه حق تعالى رخصت داد در وصلت (6)آنان كه با مؤمنان دشمنى نكردند و با ايشان قتال نكردند،و ايشان را از سرايهاى خود بيرون نكردند در مكّه (7)،گفت: لاٰ يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ ، خداى تعالى نهى نمى كند شما را از آنان كه با شما قتال و كارزار نكردند و شما را از خانه هاى خود بيرون نكردند. أَنْ تَبَرُّوهُمْ ،با ايشان برّ و نيكويى و صلۀ رحم كنيد.[قوله: أَنْ تَبَرُّوهُمْ] (8)بر حقيقت مفعول به است براى آن كه منهىّ عنه اوست، كأنّه قال: لاٰ يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ ،عن قسطهم و العدل فيهم.[قولى ديگر آن است كه: أَنْ تَبَرُّوهُمْ ،محلّ او جرّ است على البدل من قوله:

عَنِ الَّذِينَ ،بدل اشتمال،يعنى] (9)و در ايشان قسط و عدل كار بنديد،كه خداى تعالى دادكنندگان را دوست مى دارد.

علما خلاف كردند در آن كه اين آيت در كه آمد.عبد اللّٰه عبّاس گفت:

ص : 160


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،و ديگر نسخه بدلها:به صد دينار.
3- .آد،گا:و مهر را نزد او فرستاد.
4- .اساس:لا يفرح،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:صلت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:«در مكّه»را ندارد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آيت در خزاعه آمد و رؤساى ايشان،منهم:هلال بن عويم و سراقة بن مالك و بنو مدلج،و اينان (1)با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله مصالحه كرده بودند كه با رسول كارزار (2)نكنند و كس را يارى نكنند بر او.عبد اللّٰه زبير (3)گفت:آيت در اسماء بنت ابى بكر آمد،و سبب آن بود كه مادرش قتيله بنت عبد العزّى من بنى مالك بن حسل به مدينه آمد به نزديك اسماء (4)،با او (5)پاره اى أقط (6)بود و پاره اى روغن گاو و چيزى ديگر،و او مشرك (7)بود.أسماء گفت:[32-پ]من هديّۀ تو قبول نكنم تا از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بازنپرسم.آنگه نزديك عائشه آمد تا عائشه (8)براى او بپرسيد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را فرمود تا مادر (9)را به خانه برد و هديّه اش قبول كند و نيكو دارد او را.

آنگه بازنمود كه شما را نهى از كه كرد (10)،گفت: إِنَّمٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ ،خداى تعالى نهى كرد (11)شما را از آنان كه در دين كارزار (12)كردند،و شما را از خانه (13)بيرون كردند و يكديگر را معاونت و مظاهرت كردند بر اخراج شما. أَنْ تَوَلَّوْهُمْ ،كه به ايشان تولاّ كنيد و با ايشان دوستى كنيد. وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،و هركه تولاّ كند به ايشان از جملۀ ظالمان باشد،و ولايت و مودّت نه به جاى خود نهاده باشد.

ص : 161


1- .اساس:و آنان كه،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
2- .آد،گا:كالزار.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:عبد اللّٰه بن زبير.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+و هديّه آورد.
5- .آد،گا:براى او،كا:به نزديك او.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:قرظ.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:مشركه.
8- .گا+از.
9- .آد،گا:مادرش.
10- .اساس:كرد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آد،كا،گا:كه كرد.
12- .آد،گا:كالزار.
13- .آد،گا:خانه هاتان.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ ،گفت:اى مؤمنان گرويده چون به شما آيند زنان مؤمنات (1).و«مهاجرات»،نصب بر حال است،و در آن (2)حال كه مهاجر باشند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خواست تا عمره دارد عام الحديبيّة،مشركان مكّه با او مصالحت كردند بر آنكه هركس كه از اهل مكّه به ايشان آيد با مكّه فرستند[و هركه از مدينه به مكّه آيد (3)به حمايت مشركان،ايشان را باشد (4)رد نكنند] (5)او را و با مدينه نفرستند.و بر اين[حديث] (6)نوشته اى بنوشتند و مهر كردند.پس از آن زنى نام او اسبعه (7)بنت الحارث الأسلميّه بيامد و مسلمان شده بود،به مدينه آمد پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شوهرش (8)بيامد و نام او مسافر (9)بود از بني مخزوم.

مقاتلان گفتند:شوهرش صيفىّ بن الرّاهب (10)بود و كافر بود،پيش رسول آمد و گفت:يا محمّد،اين زن كه از من بگريخته است و پيش تو آمده به حمايت،با من ده كه شرط ميان ما آن است كه تو كسان (11)ما را به دست فرونگيرى،خداى تعالى اين آيت فرستاد:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ ،هجرت كننده از سراى كفر به سراى[ايمان. فَامْتَحِنُوهُنَّ ،امتحان كنيد ايشان را.عبد اللّٰه عبّاس گفت:امتحان ايشان به سوگند باشد كه به ايشان دهند كه آمدن ايشان

ص : 162


1- .اساس:مؤمنان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:يعنى در آن.
3- .آد،گا:رود.
4- .كا+و.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:سبعه.
8- .آد،گا+نيز.
9- .اساس:سفر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و مآخذ خبرى تصحيح شد.
10- .آد،كا،گا:سيفى بن الرّاهب.
11- .آد،كا:كس هاى.

براى] (1)اسلام است و هجرت،نه به غرضى ديگر از طمعى و سببى الّا به دوستى با خداى و رسول و رغبت (2)اسلام.و روايتى ديگر از عبد اللّٰه عبّاس آن است كه:

امتحان ايشان به اظهار شهادتين باشد.عائشه گفت (3):امتحان ايشان به آن باشد كه در آيت ديگر گفت: إِذٰا جٰاءَكَ الْمُؤْمِنٰاتُ يُبٰايِعْنَكَ (4)-الآية.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اين زن را سوگند داد به خداى كه هيچ چيز (5)نيست كه تو را حمل كرد بر اين هجرت الّا رغبت در مسلمانى و خداى و دين خداى (6)،و او سوگند بخورد،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مهر او بر سخت و به شوهرش داد و او را با شوهرش نداد،او عدّه برداشت به (7)زن عمر بن خطّاب بود (8).

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به حكم اين آيت هر زنى كه بيامدى به حمايت،او را بازگرفتى پس از امتحان.و هركس كه آمدى از مردان،او را با پيش ايشان فرستادى به حكم عهد. اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِهِنَّ ،گفت:خداى عالم تر است به ايمان ايشان،يعنى شما را بر ايمان ايشان اطّلاع نباشد،چه ايمان به دل تعلّق دارد و اطّلاع بر دل جز خداى را نيست. فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ ، اگر بدانيد كه ايشان مؤمنانند (9).اين علم را معنى ظنّ است و اعتقاد بستن از روى شرع و حكم كردن به ايمان ايشان چون از ايشان كلمۀ (10)شهادتين شنوند و شعار شرع بينند،و اين تكليف ماست در حقّ هركس كه از او ببينيم، حكم كنيم به ايمان و اسلام او و او را مؤمن خوانيم و اجراى احكام مؤمنان

ص : 163


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:و دعوت.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:عائشه روايت كرد كه.
4- .سورۀ ممتحنه(60)آيۀ 12.
5- .آد،گا:ديگر.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:رغبت به خداى و دين مسلمانى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:چون عدّۀ او به سر آمد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:مؤمن اند.
10- .آد،گا:كلمتين.

كنيم بر او (1). فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّٰارِ ،گفت:چون ايشان را مؤمن دانيد بر اين تفسير،ايشان را با كافران مدهيد. لاٰ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ ،چه نه ايشان حلال باشند برآن شوهران و نه آن شوهران حلال باشند ايشان را.

وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا ،و به شوهران ايشان دهيد آنچه ايشان خرج كرده باشند از مهر و نفقه.

امّا در عهد[كردن] (2)رسول و شرط او با مشركان دو قول گفتند:يكى آن كه شرط در حقّ مردان بود،در (3)زنان نبود،بر اين وجه آيت (4)ناسخ آن شرط نباشد،و قولى ديگر آن كه:شرط عام بود در حقّ مردان[33-ر]و زنان جز آن كه شرط به اين آيت منسوخ شد.

ابن زيد گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-تفريق كرد ميان او و شوهرش بى طلاق شوهرش و بعد استبراء رحمها او را به شوهر داد.زهرىّ گفت:اگر نه آن مصالحه بودى،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-ردّ مهر نكردى و مهر با مشركان ندادى،و بعضى فقها گفتند:اين حكم نيز منسوخ است تا اگر امروز زنى از سراى حرب به سراى اسلام (5)آيد،مهر با شوهرش نبايد دادن، و به اتّفاق بينونت ايشان از شوهران (6)اسلام باشد.چون زنان اسلام آرند و مردان بر كفر اقامت كنند،و اگر شوهران اسلام آرند پيش ازآن كه زنان از عدّه بيرون آيند ايشان اولى تر باشند.

آنگه گفت: وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ ،بر شما حرجى و بزه اى[نباشد] (7)كه (8)ايشان را به زنى كنيد چون اجر بدهيد،و مراد به اجر و مزد،مهر است.و هركجا

ص : 164


1- .آد،كا،گا+گفت چون ايشان را مؤمن دانيد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:و در حقّ.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
5- .آد،كا،گا:از دار الحرب به دارالسلام.
6- .آد+با،كا،گا+به.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:چون.

در قرآن در باب مناكحت اجر آيد،به معنى مهر باشد. وَ لاٰ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ ،آنگه گفت:تمسّك مكنيد به عصمتهاى زنان كافرات.و«كوافر»،جمع كافره باشد.و عصمت سببى باشد كه امتناع كنند به او از مكروه،و آيت دليل است در آن كه عقد نشايد بستن بر هيچ كافره اگر حربيّه (1)باشد و اگر ذمّيّه (2)[و اگر بت پرست،براى عموم آيت،و نشايد تا تخصيص كنند به بت پرست براى آن كه ذكر در شأن ايشان آمد،چه اعتبار به عموم لفظ است نه به سبب نزول.و عامّه قرّاء خواندند[«و لا تمسكوا»به تخفيف«سين»من الامساك،و گفتند:«با»صله است.ابو عمرو و بصريان خواندند] (3):«تمسّكوا»به تشديد من التّمسك (4)،و نيز در عموم آيت شود،آنگه چون[زن] (5)مرتد (6)شود[و مرد بر اسلام باشد،ازآن كه با او مقام كند،بل ارتداد او سبب فراق باشد،و اگر مرد مرتد شود] (7)زن از او جدا شود به ارتداد،و بايد تا عدّه از او بدارد عدّة المتوفّى عنها زوجها،عدّۀ آن كس كه شوهرش بمرده باشد چهار ماه و ده روز،آنگه شوهرى ديگر كند اگر خواهد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت: بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ ،أى بعقدهنّ،يعنى كسى كه او را زنى باشد كافره به مكّه و او به مدينه آيد مسلمان،عصمت زنا شوهرى ميان ايشان منقطع است،[و همچنين هر زنى كه از مكّه بيايد مسلمان شده و شوهرش كافر باشد، عصمت و عقد نكاح ميان ايشان منقطع است] (8).

زهرىّ گفت چون اين آيت آمد،[عمر خطّاب] (9)دو زن را طلاق داد كه به مكّه داشت،و ايشان مشركه بودند:قريبه بنت ابى اميّه،و او را معاوية[ابن] (10)ابى

ص : 165


1- .اساس:ذمّى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ذمّىّ،با توجه به آد،گا تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:التّمسّك،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،گا:مرتدّه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سفيان به زنى كرد،و هر دو مشرك بودند.و همچنين زن ديگر:امّ كلثوم بنت عمرو بن جرول بود مادر عبد اللّٰه بن عمر،او را أبو جهم بن حذافه به زنى كرد،و هر دو مشرك بودند.و همچنين[طلحة بن] (1)عبيد اللّٰه (1)زن را رها كرد و هى أروى بنت ربيعة بن الحارث بن عبد المطّلب بود،اسلام ميان ايشان جدا كرد.آنگه مسلمان شد و از پس طلحه او را خالد بن سعيد بن العاص به زنى كرد،و او از جملۀ آن زنان بود كه با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گريخت (2).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را به خالد داد.[ديگر] (4)اميمة بنت بشر زن ثابت بن دحداحه (3)بود،اسلام آورد و با مدينه گريخت،رسول او را به سهل بن (4)حنيف داد از او عبد اللّٰه بن سهل آمد.

شعبىّ گفت:زينب[بنت] (7)رسول اللّٰه زن أبو العاص بن الرّبيع بود،اسلام آورد[و] (8)پيش رسول آمد به مدينه،ابو العاص از پى او بيامد و اسلام آورد.رسول زينب را به او داد. وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ ،آنگه گفت:اى مسلمانان اگر چنان باشد كه زنان شما مرتد شوند و با سراى حرب شوند (5)پيش مشركان،شما نيز آنچه بر ايشان خرج كرده باشيد از مهر بخواهيد از ايشان. وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ،و ايشان نيز از شما بخواهند اين خرج كه كرده باشند چون زنان ايشان با اسلام و هجرت پيش شما آيند. ذٰلِكُمْ ،اين حكم-اى جماعت مؤمنان-حكم خداى است كه ميان شما حكم مى كند[به] (10)آن،و خداى تعالى دانا و محكم كار است.

چون اين آيت آمد،مسلمانان كار بستند و چون زنى آمد از جملۀ كافرات

ص : 166


1- .اساس:عبد اللّٰه،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .آد،كا:گريختند،آد+يعنى به مدينه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ثابت بن الرّحراحه.
4- .اساس:سلف،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:روند.

از مكّه به مدينه،ايشان مهر او بدادندى و زن را بازگرفتندى.امّا كافران بر[اين] (1)كار نكردند،[و] (2)چون زنى از مسلمانان بر (1)ايشان شدى و مرتد شدى (2)مهر او ندادندى با مؤمنان،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ إِنْ فٰاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ إِلَى الْكُفّٰارِ ،گفت:اگر فايت شود (3)شما را چيزى از زنان شما به كافران،يعنى زنانتان كه بروند[33-پ]مهر بازندهند.[فعاقبتم] (6)،قرائت عامّه (4)به«الف»[است] (8)و در شاذّ ابراهيم و حميد و أعرج خواندند:«فعقّبتم» و فعّل و فاعل به يك معنى بسيار آمده است،قال اللّٰه تعالى: [فَقٰالُوا رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا (5)] (10)و«بعّد»[نيز] (11)خواندند:و مجاهد خواند:«فاعقبتم» أى صرتم ذوى عاقبة،و زهرىّ خواند:«فعقبتم»على وزن فعلتم خفيفة العين، و مسروق خواند:«فعقبتم»به كسر«قاف»[و] (12)گفت:معنى او آن است كه«فغنمتم» (6)،و [اين همه] (14)لغات است به يك معنى،يقال:عاقبت و عقب و عقّب و أعقب و تعقّب و اعتقب و تعاقب اذا غنم،و«عقبى»نامى است غنيمت را.

آنگه در معنى او خلاف كردند،گفتند: فَعٰاقَبْتُمْ ،يعنى عقوبت كنيد كافران را به جهاد و قتال،و گفتند:عقّبتم،غزاى كنيد پس از غزاى،و گفتند:

خداوند عاقبت شويد،يعنى دست يابيد بر ايشان.و گفتند:اگر (7)خداوند عقبى شويد كه غنيمت است،و اين قول قريب تر است براى آن كه به معنى آيت لا يقتر

ص : 167


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:نزديك.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مرتد گشتى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+زنان.
4- .آد+قرّاء.
5- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 19.
6- .اساس:غنمتم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد،گا:ندارد.

است،و ديگر اقوال را مرجع از روى معنى با آن قول است،گفت:اگر چنان باشد كه بعضى از زنان شما بروند به نزديك ايشان-يعنى مشركان،و ايشان چيزى با شما ندهند از مهر و خرج ايشان رها كنيد تا آنگه كه قتالى باشد و غنيمتى عوض آن و تلافى (1)ازآنجا بكنيد،و ذلك قوله: فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا ،و جواب شرط كه گفت: وَ إِنْ فٰاتَكُمْ ،اين«فا»است في قوله: فَآتُوا ، گفت:بدهيد آنان را كه زنان ايشان رفته باشند،و ايشان عوض مهر نيافته باشند از مشركان مانند آن كه (2)ايشان خرج كرده باشند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:جملۀ آنان كه از مسلمانان (3)بازايستادند از زنان شش زن بودند:دو[از آن عمر بن الخطّاب كه ذكر ايشان برفت،و امّ الحكم بنت ابى سفيان بود كه] (4)زن عياض بن شدّاد الفهرىّ بود،و فاطمه بنت ابي أميّه خواهر امّ سلمه كه زن رسول بود-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و او[هم] (5)زن عمر بن الخطّاب بود[و بروع بنت عقبه زن شمّاس بن عثمان بود،و عبده بنت عبد العزّى زن عمرو بن عبد ود بود،و هنده بنت ابى جهل زن هشام بن العاص بود،و كلثوم زن عمر بن الخطّاب] (6).اينان (7)آنان بودند كه از شوهران بازايستادند.چون ايشان (8)به مدينه آمدند و مشركان مهر اينان بازپس ندادند، رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مهر اينان از غنيمت با شوهران ايشان داد.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ ،آنگه گفت:بترسيد از آن خداى كه ايمان داريد به او.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ ،آنگه خطاب كرد با رسول،گفت:اى پيغمبر بركشيدۀ

ص : 168


1- .آد،گا+آن،كا+او.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنچه.
3- .آد،گا:جملۀ زنان كه از شوهران.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين زنان.
8- .گا،آد:شوهرانشان.

بلندمرتبه. إِذٰا جٰاءَكَ الْمُؤْمِنٰاتُ ،چون زنان مؤمنات پيش تو آيند به بيعت و تو را بيعت (1)كنند-و اين روز فتح مكّه بود.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بيعت مردان بستد و از آن فارغ شد،و او بر كوه صفا بود و حضرت اميرالمؤمنين على را -صلوات اللّٰه و سلامه عليه (2)-در ميان[ايشان] (3)سفير بود و زنان را بيعت مى گرفت به فرمان رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-[و بيعت او چنان بود زنان را] (4)كه جامه ميان ايشان و رسول افگنده بود،يك سر به دست رسول- يكسر زنان به دست مى گرفتند.هند بنت عتبه زن ابو سفيان (5)پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آمد در ميان زنان متنكّر كه نخواست كه رسول او را بشناسد،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بيعت مردان بر اسلام و جهاد ستده (6)بود،چون به بيعت زنان رسيد،گفت:بيعت مى كنيد بر من (7)و من با شما بيعت مى كنم (8)بر آنكه به خداى شرك نياريد و شرطهايى كه در آيت هست مى گفت.هند (9)سر برداشت و گفت:يا رسول اللّٰه با ما تشديدى مى كنى كه با مردان نكردى،چون گفت: وَ لاٰ يَسْرِقْنَ ،چيزى ندزدند،هند (10)گفت:يا رسول اللّٰه ابو سفيان مردى بخيل است و من از مال او چيزكها برگرفته ام (11)،ندانم تا مرا حلال است (12)يا نه؟گفت:از ابو سفيان هرچه برگرفته اى حلال است تو را.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را شناخت،گفت:تو هندى دختر عتبه؟ او گفت:آرى يا رسول اللّٰه،فاعف عمّا سلف عفا اللّٰه عنك،عفو كن از

ص : 169


1- .كا:به بيعت.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:صفا بود و على عليه السّلام.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بنت عقبه از ميان زنان.
6- .كا:ستانده.
7- .آد،گا:با من.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+ عَلىٰ أَنْ لاٰ يُشْرِكْنَ بِاللّٰهِ شَيْئاً .
9- .آد،گا:هنده.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:هنده.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:برگرفته باشم.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:حلال باشد.

آنچه گذشت تا آخر (1)تا خداى تو را (2)عفو كناد،و اين براى آن گفت كه حمزه را شكم شكافته بود و جگر بيرون كرده (3)و مثله كرده (4)به روز (5)احد.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

و لا يزنين ،زنا نكنند.

هند (6)گفت:أ و تزنى الحرّة،و زن آزاد[34-ر]زنا كند؟آنگه گفت: وَ لاٰ يَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ ،و فرزندان را نكشند.هند (7)گفت:ما ايشان را بزرگ مى كنيم و مى پروريم،شما مى كشيد ايشان را.[اين] (8)براى آن گفت كه پسر او را -حنظلة بن ابى سفيان را-روز بدر حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-كشته بود،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-تبسّم كرد از اين حديث.چون گفت (9): وَ لاٰ يَأْتِينَ بِبُهْتٰانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ ،و بهتانى ننهند بر يكديگر[كه] (10)از پيش دست و پاى خود فروبافند،و گفتند:

معنى آن است كه فرزندى[كه] (11)آرند نه از شوهر خود،بر او نبندند و نگويند تو راست.و هند (12)گفت:و اللّٰه كه بهتان زشت است و تو ما را جز مكارم اخلاق نمى فرمايى. وَ لاٰ يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ ،و در تو كه محمّدى عاصى نشوند در هيچ معروفى.هند (13)گفت:نه ما براى آن حاضر شديم در پيش تو كه در تو عاصى شويم.آنگه (14)زنان اقرار دادند به اين شرايط و بيعت كردند و اين شرايط (15)قبول كردند.

علما خلاف كردند در كيفيّت بيعت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-

ص : 170


1- .كذا:در اساس،آد،گا:ندارد،كا:عفو بكن از آنچه گذشت كه.
2- .كا+حلال و.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:جگر بيرون آورده.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و بريان كرده بود.
5- .كا:در روز غزاى.
6- .آد،گا:هنده.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:هنده.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:پس گفت.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:هنده.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:هنده.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها+همه.
15- .آد،كا:شرطها.

زنان را.يك قول آن است كه گفتيم:جامه بيفگندند ميان رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و ايشان،و اين در اخبار ماست.و قولى ديگر آن است كه:رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بيعت ايشان به زبان گرفت نه بصفقة،اين آيت بر ايشان خواند،ايشان اقرار دادند و قبول كردند.اميمه بنت رقيّه (1)گفت:من رسول را بيعت مى كردم،گفتم:يا رسول اللّٰه دست من بگير به بيعت.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:من دست زنان نامحرم نگيرم به دست (2)، و لكن بيعت من زنان را به زبان باشد.شعبي گفت:جامه اى از فطرى (3)در ميان ايشان بود،عمرو بن شعيب گفت:قدحى آب بياورد[ند] (4)و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-دست در او نهاد،آنگه زنان دست در آن آب مى زدند.كلبي گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-مى گفت و عمر (5)دست ايشان به دست مى گرفت در جامه.

مفسّران در معنى«معروف»خلاف كردند.قرظىّ گفت:معروف كارى باشد كه در او هيچ معصيت نبود.ربيع گفت:هرچه موافق طاعت خداى تعالى باشد آن معروف بود.بكر بن عبد اللّٰه المزنيّ گفت:معروف هر كارى بود كه در او رشدى آن معروف بود.مجاهد گفت:آن باشد كه با هيچ مردى در خلوت ننشينند.ابن الزّيد و ابن السّائب گفتند:آن باشد كه جامه ندرند[و هى و آه نكنند] (6)و موى نكنند و روى نرويند (7)و سليطى نكنند (8)و سر نتراشند و شعر نخوانند و با مردمان نامحرم ننشينند و با نامحرمان سخن مگويند (9).

ص : 171


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:رقيقه.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:به دست نگيرم.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:جامۀ قطرى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس+عليه ما يستحقّ،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كذا:در اساس،آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(130/11):روى نخراشند.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:سلاطت نكنند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:و با مردان نامحرم حديث نكنند و ننشينند.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:نوحه نكنند و سر نتراشند.مصعب بن نوح گفت:

عجوزى را يافتم كه گفت من از آنانم كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر من بيعت گرفت،و در جمله بيعت او آن بود كه نوحه نكنند فى قوله: وَ لاٰ يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ .ابو هريره روايت كند كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

نوايح را[بيارند روز قيامت و به دو صف بدارند،و ايشان بانگ مى كنند مانند بانگ سگان.أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:نوايح را] (1)روز قيامت برانگيزند از گورها خاك آلود،گردآلود،پيراهنى از لعنت پوشيده و دست بر سر نهاده مى گويند:وا ويلاه،و مالك مى گويد:حظّ و بهرۀ تو در دوزخ است (2).

ابو مالك الاشعرىّ روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:چهار سنّت از سنّتهاى جاهليّت در امّت من بمانده است كه ايشان دست بندارند (3):فخر كردن به احساب و طعن زدن در أنساب و استسقاء به نجوم و نوحه كردن.و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:نايحه چون توبه نكند روز قيامت بيارند او را پيراهنى از قطران پوشيده و يكى از جرب (4).أبو هريره گفت از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه:فرشتگان صلوات نفرستند بر هيچ نوحه كننده اى (5).عبد اللّٰه عمر روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- لعنت كرد نايحه را و آن (6)را كه گوش با او كند (7)،و آن (8)را[34-پ]كه آبگينه (9)براساس

ص : 172


1- .:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
2- .آد،كا،گا:مالك گويد ايشان را حظّ و بهرۀ شما امروز دوزخ است.
3- .آد،گا:دست از آن ندارند.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(131/11):چرم.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+و زنجه كننده(يا:زنخه كننده؟)
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنان.
7- .آد،كا،گا:با آن كنند.
8- .آد،كا،گا:با آن كنند.
9- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(131/11):آينه بر وى.

روى فراز كند،و زن سليطه را و آن (1)را كه نگار كند،و آن را كه بر دست او نگار كنند (2).و عمر در عهد خود نايحه اى را به درّه مى زد مقنع (3)از سرش بيفتاد، [گفتند:يا فلان (4)مقنع (5)از سرش بيفتاد] (6)،گفت:او را حرمتى نباشد كه او فاسقه است.

و قوله: فَبٰايِعْهُنَّ ،«فا»جواب«إذا»است،براى آن كه«اذا»متضمّن معنى شرط است و او را جواب بايد،گفت (7):بيعت كن ايشان را. وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّٰهَ ،و براى ايشان از خداى آمرزش خواه كه خداى تعالى آمرزندۀ گناه است و بخشاينده.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً ،آنگه خطاب كرد با مؤمنان گفت:اى گرويدگان تولاّ مكنيد به قومى كه خداى بر ايشان خشم گرفته است.گفتند:

سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى از درويشان مسلمان بيامدندى به نزديك جهودان و به ايشان تقرّب كردندى به اخبارى كه ايشان بگفتندى از (8)مسلمانان و چيزى كه از ايشان (9)بستدندى از ميوه (10)،خداى تعالى گفت:تولاّ مكنيد به قومى كه خداى بر ايشان خشم گرفته است.

آنگه وصف كرد ايشان را،گفت (11):ايشان نوميدند از ثواب آخرت چنان كه كافران نوميدند از اهل گورها.در معنى او دو قول گفتند:يكى آن كه چنان كه

ص : 173


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنان.
2- .كا:و آن را كه بر دست او نگار كنند و نگاركننده را.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مقنعه.
4- .كا:عمر.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مقنعه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:يعنى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:از آن.
9- .آد،گا:مسلمانان كه چيزى از ايشان،كا:مسلمانان و چيزى از ايشان.
10- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها+ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمٰا يَئِسَ الْكُفّٰارُ .

كافران نوميدند از بعث و نشور مردگان،و دوم مجاهد گفت:چنان كه كافرانى كه مرده اند و اصحاب گورهااند آيس (1)و نوميدند (2)از رحمت خداى،و بر اين قول «من»تعلّق ندارد به«يئس» (3)و مأيوس محذوف است.

ص : 174


1- .كا:آيس اند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نوميد.
3- .اساس:يأس،با توجّه به مآخذ خبرى تصحيح شد.

سورة الصّفّ

اشاره

اين سورت مكّى است و چهارده آيت است و دويست و بيست و يك كلمت (1)است و نهصد حرف است،و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورۀ عيسى بخواند،تا در دنيا باشد عيسى براى او استغفار كند و صلوات فرستد،و چون از دنيا برود در (2)قيامت عيسى-عليه السّلام-رفيق او باشد-صدق رسول اللّٰه.

سوره الصف (61): آیات 1 تا 14

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (1) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلَّذِينَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ (4) وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَيْكُمْ فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِينَ (5) وَ إِذْ قٰالَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِينٌ (6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعىٰ إِلَى اَلْإِسْلاٰمِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (7) يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكٰافِرُونَ (8) هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ اَلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ (9) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (12) وَ أُخْرىٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (13) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصٰارَ اَللّٰهِ كَمٰا قٰالَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوٰارِيِّينَ مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ كَفَرَتْ طٰائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا اَلَّذِينَ آمَنُوا عَلىٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِينَ (14)

ترجمه

تسبيح كرد خداى را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و او بى همتا و محكم كار است.

اى آنان كه بگرويده ايد چرا مى گوييد آنچه نكنيد.

بزرگ دشمنى است نزديك خداى

ص : 175


1- .كا:دويست و بيست كلمه.
2- .آد،گا:برود روز،كا+روز.

كه آنچه گوييد (1)نكنيد (2).

كه خداى دوست دارد آنان كه قتال كنند در راه او صف صف،گويى كه ايشان بناهايى اند به ارزيز كرده.

و چون گفت موسى بنى اسرائيل را اى قوم چرا مى رنجانيد مرا و مى دانيد كه من پيغمبر خدايم به شما، پس چون گشتند از ايمان گردانيد خداى دلهاشان و خداى راه ننمايد گروه فاسقان را[35-ر].

و چون گفت عيسى پسر مريم اى بنى اسرائيل كه من رسول خدايم به شما راست دارنده آن را كه پيش من است از تورات و مژده دهنده به پيغمبرى كه آيد از پس من نام او احمد،چون آمد به ايشان به حجّتها گفتند اين جادويى روشن است.

و كيست ظالم تر ازآن كه فرابافد بر خداى دروغ و او را مى خوانند با مسلمانى،و خداى راه ننمايد گروه ظالمان را.

مى خواهند تا بنشانند نور خداى را به دهنهاشان و خداى تمام كننده است نور

ص : 176


1- .اساس:گويد،با توجّه به معنى كلمه و ترجمۀ آيه در صفحات بعدى تصحيح شد.
2- .اساس:نكند،با توجّه به معنى كلمه و ترجمۀ آيه در صفحات بعدى تصحيح شد.

خود را (1)و اگرچه چه كاره اند كافران.

او آن خداست كه بفرستاد پيغمبرش به راه راست و دين حق تا آشكارا كند بر دينها همه،و اگر نخواهند مشركان.(2) اى آنان كه گرويده ايد راه نمايم (3)شما را به بازرگانى كه برهاند شما را از عذاب دردناك؟ ايمان آريد به خداى و پيغمبرش و جهاد كنيد در راه خداى به مالهاى شما و تنهاى شما،آن بهتر است اگر شما دانيد.

بيامرزد شما را گناهان و در برد شما را به بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويها و خانه هاى خوش از بهشتهاى عدن،آن رستگارى بزرگ است.

و ديگرى كه دوست داريد (4)يارى از خدا و گشايش نزديك و مژده مؤمنان را.

اى آنان كه

ص : 177


1- .اساس:نور خداى را،با توجّه به ترجمۀ آيه در صفحات بعدى تصحيح شد.
2- .اساس:ادلّكم،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اساس:راه نمايد،با توجّه به معنى كلمه و چاپ شعرانى(133/11):تصحيح شد.
4- .اصل ترجمه بدين صورت بود:دارد،با توجه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.

گرويده ايد باشيد ياران خداى چنان كه[گفت] (1)عيسى پسر مريم حواريّان را كيست ياران من با خداى،گفت:حواريّان (2)ما ياران خداى،پس بگرويدند گروهى از بنى اسرائيل و كافر شدند گروهى.ما قوّت داديم آنان را كه ايمان آوردند بر دشمنانشان،گشتند ظفر يافته[35 پ].

قوله تعالى: سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،خداى تعالى گفت:تسبيح كرد خداى را هرچه در آسمان و هرچه در زمين است،و او خدايى است عزيز و حكيم-برآن تفسير كه چند جاى برفت.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ،آنگه خطاب كرد با مؤمنان بر سبيل ملامت و تعنيف،گفت:اى گرويدگان چرا مى گوييد چيزى كه نكنيد.

مقاتلان گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مسلمانان گفتند اگر ما دانستمانى كه كدام عمل است كه خداى دوست دارد،ما آن عمل كردمانى و جان و مال در آن راه بذل كردمانى.خداى تعالى رسول را گفت:بگوى اينان را كه من عملى كه دوست دارم از اعمال شما جهاد است،اكنون آن كس كه طالب اين عمل است به وقت جهاد بايد تا ثابت قدم باشد.چون روز احد بود همه بگريختند-الّا ما شاء اللّٰه-مگر تنى چند معدود كه خداى تعالى به توبيخ ايشان اين آيت فرستاد كه چرا چيزى مى گوييد كه نكنيد،بگفتيد (3)كه:اگر ما بدانيم كه احبّ الاعمال الى اللّٰه كدام است به آن ملازمت كنيم و از آن تعدّى نكنيم و جان و مال در او بذل كنيم.چون جهاد پديد آمد بگريختند و ثبات نكردند، گفتند بيان اين قول اين است كه گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ ،-الآية.

ص : 178


1- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى كلمه و چاپ شعرانى(133/11)افزوده شد.
2- .چاپ شعرانى(134/11):گفتند حواريون.
3- .آد:گفتيد،كا،گا:گفتند.

كلبى گفت:چون مؤمنان گفتند ما اگر بدانيم كه كدام عمل است كه خداى دوست تر دارد آن عمل بر دست داشتمانى (1)و از آن تعدّى نكردمانى (2)خداى تعالى اين آيت فرستاد: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ ، (3).

مدّتى بر اين بماندند و بيان نبود (4)مسلمانان مى گفتند:كاشكى ما دانستمانى كه آن چيست تا به جان و مال بخريدمانى.چون وقت در آمد و غزات احد پيش آمد و وقت حاجت بود خداى تعالى بيان كرد،[گفت] (5): تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ،-الآية.آنگه چون در كارزار (6)شدند بگريختند و بنايستادند (7)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:چرا چيزى مى گوييد كه نكنيد.

محمّد بن كعب گفت:چون خداى تعالى پيغمبر را بازنمود ثواب شهيدان بدر،صاحبه گفتند:اگر ديگرباره قتالى باشد و غزايى ما بذل و سعى كنيم و افراغ جهد.چون روز احد بود بگريختند[و پيغمبر را رها كردند] (8)تا دندان مبارك آن حضرت شهيد شد (9)و سنگ بر روى ايشان زدند و زره در روى مبارك او شكستند (10)،خداى تعالى به تعبير ايشان اين آيت فرستاد.

سعيد بن المسيّب گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مردى بود مشرك، مسلمانان را و رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-تعرّض كردى به زبان.روز

ص : 179


1- .آد،كا،گا:بر دست داريم.
2- .آد،كا،گا:تعدّى نكنيم.
3- .سورۀ صف(61)آيۀ 10.
4- .آد،كا،گا+و.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد:كالزار.
7- .اساس:بنه ايستادند/بنايستادند،آد و ديگر نسخه بدلها:نه ايستادند/نايستادند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا:دندانش بشكستند.
10- .آد،كا:در روى او شكسته شد.

بدر صهيب او را بكشت.خبر آوردند رسول را كه فلان مشرك (1)بكشتند.رسول- صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شادمانه شد،گفت:او را كه كشت؟مردى از ميان قوم گفت:من كشتم يا رسول اللّٰه.عمر بن الخطّاب (2)و عبد الرّحمن عوف گفتند (3).دروغ مى گويد يا رسول اللّٰه،او را صهيب كشت-و صهيب حاضر بود- گفتند:چرا نگويى كه من كشتم؟گفت:من او را براى خداى كشتم نه براى آن كه به لاف بازگويم.رسول صهيب را گفت:تو كشتى آن مرد را؟گفت:آرى يا رسول اللّٰه،خداى تعالى در حقّ آن مشرك (4)مدّعى[به باطل]اين آيت فرستاد كه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ .

حسن گفت:اين آيت در حقّ منافقان آمد كه وعده هاى خير مى دادند مؤمنان را به دروغ،خداى[تعالى] (5)گفت:اى مؤمنان به زبانى كه (6)اظهار ايمان كرده ايد به نام مؤمنى مى رويد (7)،چرا چيزى مى گوييد كه نكنيد!مجاهد گفت:

آيت در جماعتى انصاريان آمد كه اين دعوى مى كردند كه:اگر بدانيم كه كدام عمل فاضل تر است،خويشتن را در آن عمل بنديم تا به مردن،و عبد اللّٰه رواحه در ميان ايشان بود،كس از ايشان وفا نكرد الّا عبد اللّٰه رواحه كه او ملازمت كرد تا او را به زمين مؤته با حضرت (8)جعفر طيّار بكشتند.ميمون گفت:مراد جملۀ آن كسانند كه به زبان لاف زنند و محال گويند و چيزها گويند كه بيش از ايشان باشد در لاف زدن[36-ر]و دعوى فراخ كردن (9)،و مثله قوله:

ص : 180


1- .آد،كا،گا+را.
2- .اساس:عمر خطاب عليه ما يستحق،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .كا+گا+اين.
4- .آد،كا،گا:ندارد.
5- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه به زبان.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:به نام مؤمن ايد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:و دعوى كردن فراخ.

وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ يَفْعَلُوا (1).

عبد اللّٰه سلام گفت:ما يك روز جماعتى با هم نشسته بوديم،مى گفتيم كيست كه از ما بشود و از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بپرسد تا كدام عمل است كه خداى دوست تر دارد و ما را خبر دهد تا به آن دست گيريم (2).تا (3)ما در اين بوديم،كسى بيامد و گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شما را مى خواند.ما برفتيم،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اين سوره بر ما خواند از اوّل تا به آخر.

[ابو سلمه گفت:عبد اللّٰه سلام كه اين خبر مرا (4)روايت كرد،اين سوره بر ما خواند از اوّل تا به آخر] (5)،و اين (6)راوى كه اين (7)روايت كرد همچنين تا به خواجه مفيد سعيد بن عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين النيشابورىّ الشّيخ الامام العمركىّ (8)كه او چون اين خبر روايت كرد آن سوره بخواند از اوّل تا آخر و اين از جملۀ مسلسلات (9)اخبار است.

كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ،گفت:بزرگ مقتى و معصيتى است به نزديك خداى[تعالى] (10)كه شما چيزى مى گوييد كه نكنيد (11).و نصب«مقتا»بر تميز باشد،و قوله: أَنْ تَقُولُوا ،در محلّ رفع است به آن كه فاعل«كبر»است.و المقت و المقاته مصدر باشد،يقال:رجل ممقوت و مقيت مردى باشد[دشمن داشته] (12)كه مردم او را دوست ندارند،و معنى

ص : 181


1- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 188.
2- .كا:تا ما بر دست گيريم آن را.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آد:ندارد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه از او.
8- .اساس:الشّيخ شهر امام القسم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:مسلسلان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندانيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آيت آن است كه خداى تعالى دروغ ز[نا] (1)ن را بر دروغ گفتن دشمن دارد، آنگه چون بگفت كه دروغ ز[نا] (2)ن را دشمن دارد،بگفت كه (3)[كه] (4)را دوست دارد،خداى تعالى گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ ،دوست دارد خداى تعالى آنان را كه در سبيل او قتال كنند.«صفّا»در جاى حال است و لفظ مصدر،أى صافّين.و براى آن كه مصدر است وصف كرد جماعت را به او كه (5)از جاى نجنبند پندارى بنيانى اند به ارزيز كرده.

و الرّصّ (6)،اللّزوم و الاحكام و الشّدّ،و اصله من الرّصاص،و منه (7)

قول النّبيّ-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم: تراصوا بينكم فى الصفوف و لا يتخلّلكم الشّياطين (8)كأنّها بنات حذف، گفت:صفها بسته داريد تا شيطان در ميان شما نيايد به مانند گوسفندان كوچك،و اين دو صفت كه خداى[تعالى] (9)گفت از ملازمت صفّ كارزار (10)و محبّت خداى او را از جملۀ قوم،لايق حضرت اميرالمؤمنين على است-صلوات اللّٰه و سلامه عليه-كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در حقّ او گفت (11):

لاعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّ اللّٰه و رسوله، و يحبّه اللّٰه و رسوله كرّار غير فرّار ،در روز خيبر.

وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ ،گفت:ياد كن اى محمّد چون گفت موسى عمران قومش را كه يا قوم چرا مرا مى رنجانيد،و اين آنگه گفت كه ايشان گفتند:موسى

ص : 182


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بازنمود كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:به او گفت.
6- .اساس+و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .آد:و هو من.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:شيطان،با توجه مأخذ معتبر خبرى تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
10- .آد.گا:كالزار.
11- .آد،كا:در جمله قوم اميرالمؤمنين على عليه السّلام كما قال.

ساحر است و كاذب و ابرص است و آدر است.

بعضى ديگر گفتند:ايذاء ايشان آن بود كه حوالت كردند به او كشتن هارون (1).چو[ن] (2)هارون (3)با او به سفر رفت و در راه فرمان يافت و موسى -عليه السّلام-او را (4)دفن كرد و اين قصّه برفت (5)فى قوله: لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ (6)-الآية.

وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّٰهِ إِلَيْكُمْ ،و بدانستيد كه من رسول خدايم به شما،به آيات مترادف و معجزات متواتر بدانستند كه پيغمبر است و لكن ايمان نياوردند و اقرار ندادند و او را تصديق نكردند و فرمان او را گردن ننهادند.آنگه گفت: فَلَمّٰا زٰاغُوا ،أى فلمّا مالوا،[چون بچسبيدند] (7)و از راه دين و طريق راستى برگشتند. أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ ،خداى تعالى دلهاى ايشان بگردانيد،يعنى مخذول گردانيد ايشان را و لطف از ايشان بازگرفت،و گفتند:معنى آن است كه حكم عليهم بالزّيغ،به زيغ بر ايشان حكم كرد،و گفتند:نام نهاد ايشان را مائل برگرديده و وجوهى كه در اضلال بيان كرديم در اين آيت مطّرد باشد،و گفتند:

معنى آن است كه چون از ايمان برگشتند،خداى تعالى (8)ايشان را از ثواب و راه بهشت برگردانيد،و محال است گفتن كه (9)چون ايشان از ايمان برگشتند،خداى تعالى دلهاى ايشان را از ايمان برگردانيد،براى آن كه چون زيغ به فعل ايشان حاصل آيد به ازاغت[36-پ]خداى[حاصل] (10)نيايد كه اين به منزلت ايجاد موجود باشد. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفٰاسِقِينَ ،و خداى تعالى راه

ص : 183


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن بود كه گفتند موسى هارون را بكشت.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .گا+در تيه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:برفته است.
6- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 69.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+دل.
9- .آد،كا،گا+معنى آن است.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ننمايد گروه فاسقان را.

آنگه گفت: وَ إِذْ قٰالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ،ياد كن (1)چون گفت عيسى پسر مريم،اى پسر[آن] (2)يعقوب من پيغمبر خداام به شما (3). مُصَدِّقاً ،نصب او بر حال است،راست دارنده اين كتاب را كه پيش من است از تورات موسى. وَ مُبَشِّراً ،و بشارت دهنده ام به رسولى كه از پس من خواهد بود (4)نام او احمد،بازگفت كه:

من جز (5)آن كه پيغمبر خدايم،به پيغمبران مقدّم ايمان دارم[و به پيغمبر بازپسين كه محمّد مصطفى است-صلّى اللّٰه عليه و آله-هم ايمان دارم] (6)و بشارت دهنده ام به آمدن او.

آنگه در معنى احمد به رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-دو قول گفتند:يكى آن كه بناى مبالغه است از«حامد»،كفاضل و افضل،و عالم و اعلم،يعنى اگر پيغمبران حمدكنندگانند خداى را،او حامدتر است.و قولى ديگر آن كه:اگرچه پيغمبران محمود و مرضىّ و پسنديده اند،او پسنديده تر است و مستحقّ حمد و ستايش.و قول اوّل بهتر است،چه افعل تفضيل بر اطلاق (7)از فاعل باشد و از مفعول بر سبيل شذوذ گويند.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ ،چون محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به ايشان آمد با تقدمۀ (8)بشارت عيسى،گفتند:اين جادويى است ظاهر،و بعضى ديگر گفتند:مراد آن است كه چون عيسى آمد با بيّنات،گفتند:اين سحر است

ص : 184


1- .آد:و ياد كن.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
4- .آد،گا:خواهد آمد،كا:خواهد آمدن.
5- .آد+از.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:اطلاقند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:مقدّمه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

يعنى بيّنات او سحر و جادويى است.

آنگه حق تعالى گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،كيست ظالم تر ازآن كه بر خداى[تعالى] (1)دروغ گويد و فروبافد بر او دروغ. وَ هُوَ يُدْعىٰ إِلَى الْإِسْلاٰمِ ،«واو»حال است،در آن حال كه او را به اسلام دعوت مى كنند. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،خداى هدايت ندهد ظالمان را،يعنى راه بهشت ننمايد.

يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ ،آنگه وصف كرد كافران را كه مى خواهند تا نور خداى بنشانند به دهن خود،چنان كه يكى از ما نور شمع و چراغ به دهن باد دهد و (2)بنشاند،و اين مثلى است كه خداى زد استحالت آن را كه دين خداى به گفتار ايشان خلل يابد. وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ ،ابن كثير و حمزه و كسائى و خلف و حفص عن عاصم خواندند: مُتِمُّ نُورِهِ ،به اضافت،و باقى قرّاء به تنوين«ميم» خواندند و نصب«را»:متمّ نوره. وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ ،و خداى تعالى نور خود تمام كند و اگرچه كافران آن را كاره باشند.

هُوَ الَّذِي -الآية،او آن خداست كه رسول خود محمّد را بفرستاد. بِالْهُدىٰ ، به اسلام،و قيل:بالبيان،و قيل:بالقرآن،و قيل:بالادلّة الهادية (3)،و حملش بر عموم كردن اولى تر باشد. وَ دِينِ الْحَقِّ ،و اين دين (4)مسلمانى است. لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ،تا آن را ظاهر گرداند بر همۀ دينها.و«اظهار»دو معنى را محتمل است:يكى پيدا كردن و يكى ظفر دادن،و حمل توان كردن بر هر دو وجه (5)،تنافى نيست ميان ايشان. وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ،و اگرچه مشركان آن را كاره باشند.

ص : 185


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:به دهن و باد دهن.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و البيان.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و به دين.
5- .آد،كا،گا+كه.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه گفت:اى گرويدگان. هَلْ أَدُلُّكُمْ ،راه نمايم شما را بر بازرگانى كه شما را برهاند از عذاب اليم كه عذاب دوزخ است؟جملۀ قرّاء خواندند: تُنْجِيكُمْ ،به تخفيف من الانجاء،مگر ابن عامر كه او خواند به تشديد من التنجية. عَلىٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِيكُمْ ،اين بيان آن مجمل است (1)و تفسير آن تجارت گفت آن است كه:ايمان آريد به خداى و پيغمبر خداى و جهاد كنيد در سبيل خداى به مال و جانتان. ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ،آنگه براى ترغيب گفت:اين بهتر است شما را اگر دانيد و دعوى دانايى مى كنيد.

امّا قوله: تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،مع قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،و آن كه ايمان دارد چگونه ايمان آرد!و از اين دو جواب باشد-چنان كه رفت فى قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا .امّا ايمان اوّل حقيقت باشد و دوم مجاز به معنى استقامت،و امّا اوّل مجاز باشد به معنى اظهار و دوم حقيقت باشد.آنگه خطاب با منافقان كرد كه اظهار ايمان كرده اند (2)،امر كرد ايشان را به ايمان حقيقى،و قوله: ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ،در او دو وجه باشد:يكى آن كه«خير»به معنى افعل تفضيل[نباشد،و معنى آن بود كه اين افعال خيرى باشد شما را و نفعى از جملۀ خيرات و منافع، يعنى جزاى آن و ثواب،اگر شما را خيرى باشد.وجه دوم آن كه در او معنى تفضيل باشد] (3)،و معنى آن كه ثواب ايمان و جهاد به قيامت شما را[37-ر]بهتر از آسايش و رفاهيت باشد كه شما را هست به ترك بطر و تحصيل معارف و جهاد در سبيل خداى.

اگر گويند:[چگونه] (4)تمام (5)كرد فعل را از اسم (6)في قوله:«تجارة»،آنگه

ص : 186


1- .اساس:محل است،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،كا،گا:كرده باشند.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(139/11):بدل.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:اسم را از فعل.

گفت: تُؤْمِنُونَ ؟گوييم (1):اين بر تقدير«أن»بود،و«أن»مع الفعل در تأويل مصدر باشد.عرب در مثل اين موضع يك بار«أن»بيارند و يك بار حذف كنند، قالوا (2):هل لك فى خير تقوم الى فلان فتعوده و ان تقوم الى فلان فتعوده، و قوله:

يَغْفِرْ لَكُمْ ،براى آن مجزوم است كه جواب استفهام است متضمّن معنى شرط را،و التّقدير:(فانكم ان فعلتم ذلك يغفر لكم من (3)ذنوبكم)،اگر آنجا (4)كارها به جاى آريد از ايمان به خداى و جهاد در سبيل خداى بيامرزد شما را گناهانتان. وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،و شما را به (5)بهشتهايى برد كه در زير درختان آن جويها مى رود. وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ ،و خانه هاى (6)خوش در بهشت مقام.

حسن بصرى گفت از عمران حصين و ابو هريره پرسيدم تفسير: وَ مَسٰاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّٰاتِ عَدْنٍ ،مرا گفتند:على الخبير سقطت،بر مردمان دانا افتادى.ما رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-پرسيديم،ما را گفت:كوشكى است در بهشت از يك پاره لؤلؤ،در آن كوشك هفتاد سراى باشد از ياقوت سرخ و در هر سرايى هفتاد خانه باشد از زمرّد سبز،و در هر خانه اى هفتاد سرير باشد،و بر هر سريرى هفتاد بستر باشد (7)،و بر هر بسترى جفتى از حور العين،و در هر خانه اى هفتاد مائده باشد،و بر سر هر مايده اى هفتاد لون طعام،و در هر خانه اى هفتاد غلام و كنيزك باشد.خداى تعالى مؤمن را چندان قوّت دهد كه به بامداد بر اينان همه بگذرد طعام بخورد و خلوت بسازد و از كارها (8)بپردازد. ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن ظفر (9)بزرگوار است.

ص : 187


1- .گا:جواب گوييم.
2- .آد،كا،گا:كرده باشند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .كا:اين جا،گا:شما.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:جايهاى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+از هر لونى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن كارها.
9- .آد،كا،گا:اين ظفرى.

وَ أُخْرىٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ ،بصريان گفتند:محلّ او جرّ است عطفا على قوله: عَلىٰ تِجٰارَةٍ ،يعنى و على تجارة اخرى او خصلة اخرى تحبّونها.و هى نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ ،و نيز راه نمايم شما را به (1)تجارتى ديگر با خصلتى ديگر كه شما دوست داريد،و آن نصرت (2)است از خداى تعالى و فتحى قريب نزديك (3)از براى آن كه ايشان از روى طبع بشريّت عاجل دوست داشتند،گفتند:بيرون ازآن كه در ايمان و جهاد ثواب آجل است-برآن شرح كه وصف كرد-نصرت و فتح عاجل است و غنيمت،و كوفيان گفتند:محلّ «اخرى»رفع است على تقدير:ذلكم (4)مع ذلك خصلة اخرى او منفعة اخرى.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه گفت:بشارت ده مؤمنان را به اين هر دو خير از نفع عاجل و ثواب آجل.

آنگه خطاب كرد با مؤمنان گفت:اى مؤمنان كُونُوا أَنْصٰارَ اللّٰهِ ،يار خدا باشيد.ابو عمرو و قرّاء حجاز خواندند:انصار اللّٰه،به تنوين و«لام»اضافه در «اللّٰه» (5). كَمٰا قٰالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ،و در آيت محذوفى هست،و تقدير آن كه:و قولي هذا لكم، كَمٰا قٰالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوٰارِيِّينَ ،اين چنان است كه عيسى گفت حواريّان را.و اختلاف اقوال رفته است در«حواريّان»در سورۀ مائده.

گفت: مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ ،اى مع اللّٰه.«الى»به معنى«مع»است،و گفتند:

«الى»تعلّق دارد به محذوفى،و التقدير مضافا الى اللّٰه و منضمّا اليه (6). قٰالَ الْحَوٰارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ ،[حواريّان گفتند-و ايشان خواصّ عيسى بودند- كه] (7):ما انصار خداييم و ياوران اوييم،و معنى[آن كه ] (8)ياوران دين اوييم،جز

ص : 188


1- .آد،كا،گا:بر.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نصرى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آد:و للمؤمن،كا:و للمرء،گا:و لكم.
5- .گا+قوله تعالى.
6- .آد،كا،گا:مضافا الى اللّٰه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آن كه خود را با خداى نسبت كردند،و اضافت براى تعظيم و تشريف را،كبيت اللّٰه و ناقة اللّٰه و لحمزة اسد اللّٰه. فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ كَفَرَتْ طٰائِفَةٌ ، ايمان آوردند گروهى از بنى اسرائيل به عيسى و گروهى كافر شدند با او،ما آنان را كه مؤمن بودند دست (1)قوى بكرديم بر دشمنان. فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِينَ ،أى ظافرين، در روز آمدند ظفر يافته.

ص : 189


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

سورة الجمعة

اشاره

اين (1)سورت مكّى است و يازده آيت است در قول عبد اللّٰه عبّاس[و ضحّاك] (2)،و در قول ديگران مدنى است،و صد و هشتاد كلمت است و نهصد و بيست حرف است.

و روايت است از عبد اللّٰه عبّاس از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورة الجمعة بخواند (3)،خداى تعالى به عدد هركس كه در شهرى از شهرهاى اسلام (4)به مسجد آدينه رود و به عدد هركه نرود،ده حسنه (5)بنويسد (6)- إن شاءاللّٰه تعالى و تقدّس[37-پ].

سوره الجمعة (62): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ اَلْمَلِكِ اَلْقُدُّوسِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ (1) هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (2) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (3) ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (4) مَثَلُ اَلَّذِينَ حُمِّلُوا اَلتَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهٰا كَمَثَلِ اَلْحِمٰارِ يَحْمِلُ أَسْفٰاراً بِئْسَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (5) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ هٰادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيٰاءُ لِلّٰهِ مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (6) وَ لاٰ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ يَوْمِ اَلْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلىٰ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ ذَرُوا اَلْبَيْعَ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذٰا قُضِيَتِ اَلصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ اِبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ اُذْكُرُوا اَللّٰهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ وَ اَللّٰهُ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (11)

ترجمه

تسبيح مى كند خداى را آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است پادشاه پاكيزۀ

ص : 190


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بدان كه اين.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر خواند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آد،گا+براى او،كا:او را ده حسنه.
6- .كا،گا:بنويسند.

منيع محكم كار.

اوست كه بفرستاد در مكّيان پيغمبرى از ايشان مى خواند بر ايشان آيات ما و تزكيت مى كند ايشان را و مى آموزد ايشان را كتاب و حكمت و اگرچه بودند از پيش در گمراهى روشن.

و ديگران از ايشان كه در او نرسيدند و او قوى و محكم كار است.

آن فضل خداى است مى دهد آن را كه مى خواهد و خداى خداوند فضل عظيم است.

مثل آنان كه بر ايشان نهادند تورات،پس نگرفتند (1)آن را چون خرى كه برگيرد كتابها را،بد مثل است مثل اين قوم آنان كه دروغ داشتند آيات خداى،و خداى راه ننمايد گروه ظالمان را.

بگوى اى آنان كه جهودانيد اگر دعوى كنيد كه شما دوستان خدايى (2)بجز از مردمان،تمنّا كنيد مرگ را اگر بوديد راست گير (3).

و تمنّا مكنند آن را هميشه به آنچه در پيش داشت دستهاشان و خداى داناست به ستمكاران.

ص : 191


1- .چاپ شعرانى(141/11):برنداشتند.
2- .خدايى/خداييد.
3- .عبارت در متن به صورت:«اگر راست گيريد»معنى شده است.

بگوى مرگ،آن كه شما مى گريختيد از آن آن برسد به شما،پس بازبرند شما را به عالم غيب و شهادت خبر دهد شما را به آنچه كرده باشيد.

[40-1] اى آنان كه بگرويده ايد چون آواز دهند براى نماز از روز جمعه،بشتابيد به ذكر خداى و دست بداريد از خريد و فروخت آن بهتر شما را اگر شما مى دانيد.

چون بگذارند نماز پراگنده شويد در زمين و بجوييد از فضل خداى و ياد كنيد خداى را بسيار تا همانا رستگار باشيد.

و چون بينند (1)تجارتى يا بازيى،بشتابند بدان و رها كنند[تو را] (2)ايستاده بگو آنچه نزديك خداست بهتر است از بازى و از تجارت،و خداى بهتر روزى دهندگان است.

قوله تعالى: يُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ،خداى تعالى گفت:تسبيح مى كند (3)خداى را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است كه پادشاهى است بى عيب.و عرب هر اسمى كه بر وزن فعّول باشد مفتوح الفاء گويند،نحو:سفّود و كلّوب و سمّور و شبّوط (4)لنوع من

ص : 192


1- .اصل ترجمه بدين صورت بود:بينيد،با توجه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى عبارت در متن تفسير آورده شد.
3- .كا:مى كنند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:سنّوط.

السّمك،الا سه اسم (1)و هى:سبّوح و قدّوس و ذرّوح لواحد (2)الذّراريح،[و هى دويبّة مبرقشة بحمرة و سواد] (3)،اين مگس (4)كه گويند در او زهر است (5).كسائى گفت از ابو دينار (6)كه او خواند:«قدّوس»به فتح«قاف».

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ ،گفت:او آن خداست كه بفرستاد در امّيان كه چيزى نخوانند و ننويسند يعنى عرب،پيغمبرى را [از ايشان] (7)و آن محمّد است-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و گفتند (8):مراد به امّيان مكّيان اند براى آن كه مكّه را امّ القرى خوانند. يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ ،كه از صفت او آن است كه آيات خداى بر ايشان مى خواند. وَ يُزَكِّيهِمْ ،و تزكيه مى كند ايشان را. وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ ،و ايشان را كتاب و حكمت مى آموزد (9). وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،يعنى او شريعت مى آموخت ايشان را اگرچه ايشان پيش از اين در ضلال و گمراهى بودند روشن كه كتاب نداشتند و شرع نداشتند،و مثله قوله: مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتٰابُ وَ لاَ الْإِيمٰانُ (10).

وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ ،در او دو وجه است از اعراب:يكى جرّ عطفا على قوله:

فِي الْأُمِّيِّينَ ،و:(في آخرين منهم)،و وجهى ديگر نصب عطفا على الضّمير في قوله:

وَ يُعَلِّمُهُمُ ،و ايشان را مى آموزد و ديگران را همچنين مى آموزد كتاب و حكمت.

ص : 193


1- .اساس:سنة،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،چاپ شعرانى(143/11):ثلاثه.
2- .اساس:الواحد،با توجّه به كا تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .اساس+يا گويند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابو الدّنيا.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:گفت:با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+يعنى قرآن و شريعت.
10- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.

علما در آن خلاف كردند (1).عبد اللّٰه عمر و سعيد جبير گفتند:عجم اند ايشان،و اين روايت ليث است از مجاهد،و دليل اين قول آن خبر است كه أبو هريره روايت كرد كه:چون اين آيت آمد،صحابه در او سخن گفتند تا اين ديگران كيستند.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-روى به سلمان كرد و گفت:اگر دين آنجا باشد كه ثريّاست،جماعتى از اينان دست به او زنند-يعنى از پارسيان.

عبد الرّحمن بن ابي ليلى روايت كرد از مردى از صحابۀ رسول كه رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت (2):در خواب ديدم گوسفندان بسيار در قفاى من مى روند سياه،پس دنبال (3)ايشان گوسفندان (4)خاك رنگ بر آمدند و متابعت كردند.يكى از صحابه (5)را گفت:تعبير اين خواب چه باشد؟گفت:يا رسول اللّٰه من تعبير آن چنان دانم (6)كه عرب مسخّر تو شوند.آنگه عجم از[پى] (7)ايشان مسخّرت شوند (8).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:جبرئيل را پرسيدم همين تعبير كرد.سدّى گفت:هركجا كه (9)عبد الرّحمن بن ابي ليلى روايت كند:

حدّثني رجل (10)من اصحاب رسول اللّٰه،مراد به آن علىّ بن ابي طالب است -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-و همچنين[چون] (11)گويد:مردى از اهل بدر روايت كرد[38-پ]هم او را خواهد.اصحاب او از او[چنين] (12)شناختندى از او نپرسيدندى.عكرمه گفت و مقاتل:تابعانند.ابن زيد و مقاتل حيّان گفتند:

ص : 194


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مفسّران خلاف كردند كه اينان كه اند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+من.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:به دنبالۀ.
4- .آد،گا:گوسفندانى.
5- .آد،كا:صحابى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:تعبير چنين مى كنم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،گا:مسخّر تو گردند.
9- .آد،گا:هرگاه كه.
10- .اساس:رجلا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مراد هركس اند كه در اسلام آمدند (1)از پس رسول تا روز قيامت (2).و آن روايت ابن ابي نجيح است از مجاهد.

سهل بن سعد السّاعديّ روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:در اصلاب مردانى از امّتان من مردانى و زنانى هستند كه در بهشت شوند بى حساب،آنگه اين آيت بخواند (3).

وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ ،گفت:جماعتى ديگر هستند كه هنوز به ايشان نرسيده[اند] (4). وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،و او خداى است عزيز و حكيم (5).

ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ ،اين فضل خداست.«ذلك»،اشارت است به نعت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-[و] (6)گفتند:به آن لطف كه مكلّفان را هست در نبوّت،و قول اوّل اولى تر است. يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ ،به آن كس دهد كه او خواهد. وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ،و او خداوند فضل (7)بزرگوارى است (8).

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرٰاةَ ،آنگه مثل زد جهودان نافرمان بدكردار را (9)به چهارپايان،گفت:مثل آنان كه تورات بر ايشان نهند (10)،يعنى تكليف كردند ايشان را عمل كردند به تورات. ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهٰا ،پس بر نگرفتند آن را،يعنى كار نكردند برآن در اين باب (11)،مثل ايشان با مثل خر (12)بماند كه كتابها برگيرد.و«أسفار»جمع

ص : 195


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:در آمدند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:به روز قيامت.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،گا:او خدايى است عزيز غالب محكم كار.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس+و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:بزرگوار است.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:نافرمان بردار را.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:نهادند.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها+كمثل الحمار.
12- .اساس:خران،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

«سفر»باشد،كشبر و اشبار،و طمر و اطمار،و طفل و اطفال،و شبل و اشبال، و براى آن كتاب را«سفر»خوانند كه در او كشف كرده باشند از چيزهاى پوشيده من قولهم:سفرت المرأة عن وجهها اذا كشفت عن وجهها،و الرّجل عمامته عن رأسه،و اسفر الصّبح اذا أضاء.و«سفر»مصدر باشد،و«سفر»مفعول كذبح و ذبح،و نقض و نقض،و وجه مثل و شبه ازآنجاست كه ايشان ندانند كه در تورات چيست به منزلۀ آن كه خر نداند كه بر پشت او چيست از آنچه در آن كتابها باشد،و أنشد ابو سعيد الضّرير (1):

زوامل للاسفار لا علم عندهم***بمضمونها الّا كعلم الاباعر

لعمرك ما يدري المطىّ اذا غدا***بأسفاره أو راح ما فى الغرائر

بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،و گفتند تقدير آن است كه:

بئس القوم قوم هذه صفتهم،و«مثل»صله باشد،[يعنى] (2)بد قوم اند قومى كه اين صفت دارند. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى كافران را راه بهشت ننمايد. آنگه گفت يا محمّد جواب ده اين جهودان را كه گفتند:

نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (3) ،بگوى كه اى آنان كه جهود شده ايد. إِنْ زَعَمْتُمْ ، اگر دعوى مى كنيد كه شما دوستان خداييد بيرون اين مردمان كه محمّد است-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و صحابۀ او. فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،تمنّاى مرگ كنيد اگر راست گيريد در اين دعوى[براى آن كه مرگ باشد كه شما را به سراى ثواب رساند،و آن كس كه اين دعوى كند و راست گير باشد در اين دعوى] (4)همه تمنّاى او آن باشد كه از اين زندان بجهد و بدان راحت پيوندد،چنان كه حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه

ص : 196


1- .اساس:الضّرور،كا:الضّريره،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 18،آد و ديگر نسخه بدلها+ قُلْ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ هٰادُوا .
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عليه (1)-گفت:

و اللّٰه لا ابالي وقع الموت علىّ ام وقعت على الموت ،و چون آن ضربت رسيد او را كه دانست كه از دنيا بخواهد رفت (2)،[گفت] (3):

فزت و ربّ الكعبة ، ظفر يافتم به خداى كعبه،براى آن كه بر يقين بود كه چگونه مى رود و كجا مى رود.

آنگه حق تعالى خبر داد از ايشان (4)كه:ايشان هرگز تمنّاى مرگ نكنند به آن كه ايشان كرده اند و به آن عمل كه ايشان دارند (5). وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى عالم است به احوال كافران.ابو هريره روايت كرد كه رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هيچ كس از شما نباشد كه (6)تمنّاى مرگ كند اگر نيكوكار باشد و اگر بدكار،براى آن كه اگر نيكوكار باشد بود كه آن چيز زيادت كند،و اگر بدكردار باشد بود كه از آن توبه كند.

آنگه گفت كه:اين جهودان جز ازآن كه تمنّاى مرگ نكنند از مرگ گريزانند،اى محمّد بگوى ايشان را كه:اين مرگ (7)كه شما از او مى گريزيد،او شما را ملاقى خواهد شدن،يعنى مقاربه خواهد بودن شما را به او.و«فا»براى آن آورد كه كلام متضمّن است به معنى شرط و جزا،كأنّه قال:سواء فررتم أو لا تفرّوا فَإِنَّهُ مُلاٰقِيكُمْ ،قال زهير:

و من هاب اسباب المنايا ينلنه***و لو نال اسباب السّماء بسلّم (8)[39-ر]

ص : 197


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:على عليه السّلام.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:رفتن.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+گفت: وَ لاٰ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ .
5- .اساس:كرده اند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:شما نبايد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنگه گفت بگو اى محمّد اين جهودان را قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ... كه آن مرگ.
8- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،لسان العرب(ذيل سبب)آورده است: و من هاب اسباب المنيّة يلقها و لو رام اسباب السّماء بسلّم

ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلىٰ عٰالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ ،پس شما را با خداى برند كه او داناى نهان و آشكار است تا خبر دهد شما را به آنچه كرده باشيد و جزا دهد شما را به آن[و پاداش يابيد] (1).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ ،آنگه خطاب كرد با مؤمنان گفت:اى گرويدگان به خداى و رسول،چون ندا كنند[شما را] (2)براى نماز،[يعنى چون بانگ نماز كنند] (3).گفتند:[مراد] (4)بانگ نماز است كه امام بدان بر منبر شود (1)،بيانش خبر سائب بن يزيد است كه گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-را يك مؤذّن بود و آن بلال بود،بر در مسجد بانگ نماز بكردى چون رسول بر منبر شدى،و چون فرود آمدى قامت بگفتى.[و نيز] (6)گفت:در عهد ابو بكر[و عمر خطّاب] (2)هم چنين بودى،و (3)در عهد عثمان مردمان بسيار شدند و خانه ها (4)از مسجد دور شد (5)بفرمود تا روز آدينه بانگ نمازى ديگر بيفزودند (6)،بانگ نماز اوّل بر بام سرايى كه عثمان را بود به بازار-كه آن را«زورا»گفتندى-و چون او بر منبر بنشستى بانگ نماز دوم[باز] (7)بگفتندى.

مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ ،شايد كه«من»تبيين را باشد و شايد كه تبعيض را بود،و تقدير آن كه وقت صلاة الجمعة،و آن بعضى از روز باشد.و گفتند:«من»به معنى«في»است،أى في يوم الجمعة،و مثله قوله: مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ (8)،أى فى الارض،و جملۀ قرّاء«جمعه»خواندند به دو ضمّه،و أعمش به سكون«ميم»

ص : 198


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر منبر باشد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:امّا.
4- .اساس:خانها/خانه ها.
5- .آد،گا:دور بود.
6- .كا،گا:در افزودند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
8- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 40.

خواند،و هر دو لغت است و جمعها جمع و جمعات.

ابو عبيده و فرّاء گفتند:قرآن بتثقيل آمد و سكون مقيس تر است در كلام عرب،كطرف و طرفه (1)،و غرف و غرفة (2)،و فرّاء گفت:بغير او لغتى ديگر هست، و هى جمعة كهمزة،و اين لغت بنى عقيل است.و گفتند:اين لغت پيغمبر است.

و خلاف كردند در آن كه اين روز را چرا جمعه خواندند.قولى آن است كه روايت كردند از سلمان كه او گفت:براى آن جمعه (3)خواندند اين روز را كه خداى تعالى در اين روز جمع كرد ميان آدم و حوّا،و يك روايت او (4)براى آن كه:خداى تعالى آفريدن چيزها در اين روز تمام كرد،پس مخلوقات در وجود مجتمع شدند (5)در آن روز،و گفتند:براى آن كه جماعات در آن روز مجتمع (6)شوند براى نماز،و گفتند:اوّل كس كه اين روز را جمعه خواند كعب بن لؤىّ بود.ابو سلمه گفت:اوّل كس كه«امّا بعد»گفت و آدينه را جمعه خواند كعب بن لؤى بود.و در جاهليّت اين روز را عروبه گفتندى،و هرروزى را كه در هفته نامى ديگر بود خلاف اين نام كه امروز هست،و شاعر جمع كرده آن را در دو بيت:

أؤمّل ان اعيش و انّ يومي***لأوّل او لاهون او جبار

او التّالي دبار فان أفته (7)***لمؤنس او عروبة او شيار (8)

ص : 199


1- .كا،گا:كطرفة و طرف.
2- .كا،گا:و غرفة و غرف.
3- .اساس:جمع،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و روايتى ديگر هم از او گفت.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها شد.
6- .اساس:جمع،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:أفتونى(؟)،با توجّه به مآخذ شعرى تصحيح شد.
8- .ضبط بيت در لسان العرب(ذيل دبر)چنين است: ارجّى أن أعيش،و انّ يومى باوّل او بأهون او جبار أو التّالى دبار،فان أفته فمؤنس أو عروبة أو شيار

و گفتند:اوّل كس كه اين روز را جمعه خواند (1)انصاريان بودند.ابن سيرين گفت:پيش از هجرت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-جماعتى اندك كه بودند از مسلمانان،با يكديگر گفتند كه:جهودان را روزى هست كه در او مجتمع مى شوند و ترسايان را روزى هست (2)،ما نيز روزى اختيار كنيم كه در آن [روز] (3)عبادت بيفزاييم و شكر خداى كنيم روا (4)باشد،آنگه گفتند:جهودان را شنبه باشد و يكشنبه ترسايان را،ما (5)«عروبه»اختيار كنيم (6)و عروبه نام آدينه باشد در جاهليّت.[پس] (7)مجتمع شدند به سراى اسعد بن زراره،او نماز كرد با ايشان دو ركعت و براى ايشان گوسفندى بكشت.ايشان بيامدند و شبانگاه از آن بخوردند و كفايت بود ايشان را از اندكى كه بودند.پس براى اجتماع خود در اين روز اين روز را جمعه خواندند،خداى تعالى پس از آن اين آيت فرستاد.گفتند (8):

و اوّل جمعه بود كه در اسلام كردند.

و اوّل جمعه كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كرد با اصحابش، اهل سير و تواريخ گفتند:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به قبا فرود آمد در آن وقت كه هجرت كرد،و آن روزى بود دوازده روز گذشته از ربيع الاوّل، چاشتگاه به قبا فرود آمد تا به آدينه مقام كرد و آنجا شكل مسجدى بنا كرد.از آنجا آدينه برگرفت و روى به مدينه نهاد،به بنى سالم بن عوف رسيد وقت نماز (9)در آمد در آنجا فرمود[39-پ]تا شكل مسجدى كردند و آنجا خطبه كرد

ص : 200


1- .اساس:خواندند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+اگر.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:روزان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:اگر ما.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+روا باشد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:گفت:با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:نماز پيشين.

و نماز آدينه كرد،و آن اوّل خطبه بود كه به مدينه كرد.

بدان كه نماز آدينه واجب است به شرايطى (1)،و از شرايط او آن است كه امامى عادل باشد يا كسى از جهت او به نزديك ما چون قاضى و اميرى،و بى امر امام درست نباشد.و مذهب ابو حنيفه و أوزاعى همچنين است،و محمّد بن الحسن گفت:اگر امام بيمار شود يا به سفر شود يا بميرد،رعيّت را باشد كه امامى را تقديم كند تا نماز آدينه كند با ايشان.

شافعى گفت:از شرط نماز آدينه وجود (2)امام نيست،و نه امر او،چون جماعتى حاضر شوند و نماز آدينه به جاى آرند درست باشد،و اين مذهب مالك و احمد است.

و از شرايط وجوب او ديگر حضور هفت كس است[يا بيشتر] (3)،چه اگر پنج[كس] (4)باشند فريضه نبود،سنّت باشد.و شافعى گفت:چهل مرد بايد تا حاضر باشند،و اين قول احمد و اسحاق است.و مذهب ابو حنيفه و ثورى آن است كه:به چهار كس منعقد است،سه كس باشند (5)و چهارم امام.و ليث و ابو يوسف گفتند:به سه كس كه دو مأموم باشند و سوم (6)امام منعقد شود،براى آن كه سه اقلّ جمع است.

حسن بن صالح بن حىّ گفت:به دو كس منعقد شود چون نماز جماعت.

و مالك را در عدد مذهبى نيست.نماز آدينه واجب است بر اهل شهرها و اهل ديهها چون شرايط وجوب حاصل باشد،و شافعى همچنين گفت و اين قول عمر است و عبد اللّٰه عبّاس،و در (7)فقها مالك و احمد و اسحاق.و ابو حنيفه

ص : 201


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:به چند شرط.
2- .اساس:وجوب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا،گا:سه مأموم.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:و يكى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:از.

گفت:بر اهل سواد نماز جمعه واجب نيست،و ابو يوسف گفت:شهر آن باشد كه در او بازار باشد و قاضى بود كه[در او] (1)حقوق ستاند،و والى كه حدود راند.

و از شرايط وجوب او (2)ديگر آن است كه از خانۀ آن كس تا به مسجد آدينه[دو فرسنگ باشد يا كمتر،چون چنين بود نماز آدينه بر او واجب باشد.

و اگر بيش از] (3)دو فرسنگ بود واجب نباشد بر او حاضر آمدن.و مذهب ابو حنيفه آن است كه هركه (4)خارج دروازۀ شهر باشد،بر او واجب نبود حاضر آمدن.محمّد بن الحسن گفت ابو حنيفه را گفتم:بر اهل زبارا (5)واجب هست نماز جمعه؟گفت:نه،زبارا (6)دهى هست به قرب كوفه ميان او و شهر خندقى است.

شافعى گفت:اگر آنجا باشند كه (7)آواز مؤذّن بشنوند (8)واجب است ايشان را (9)حاضر آمدن به شرط آن كه مؤذّن بلندآواز باشد و روز باد (10)نباشد و بانگها ساكن باشد و مرد كر نباشد،آواز منادى (11)بشنود واجب باشد بر او حاضر آمدن و الّا واجب نباشد،اگر حاضر آيند از دورتر (12)تبرّع كرده باشند،و اين مذهب احمد است.و اوزاعى گفت:اگر جايى باشد كه بيايند و نماز بگزارند (13)و شب با خانه رسند واجب باشد كه حاضر آيند،و اگر دورتر باشند واجب نباشد.

ص : 202


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+يكى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:چه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:زبان را،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:زبان را،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:اگر جايى باشد كه.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:شنود.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:واجب است بر او.
10- .كا:روى به باد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:و آواز مؤذّن.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:دور.
13- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بگذارند/بگزارند.

عطا گفت:اگر بر ده ميل باشند واجب باشد كه حاضر آيند،و اگر بيشتر باشند واجب نبود.زهرىّ گفت:اگر بر شش ميل باشند واجب باشد كه حاضر آيند،و اگر بيشتر باشد واجب نباشد،و اين (1)مذهب ماست.ربيعه گفت:اگر بر چهار ميل باشند واجب بود،و اگر بيشتر بود نه.ليث و مالك گفتند:اگر بر سه ميل باشند حاضر آيند واجب باشد،اگر مسافت بيشتر باشد واجب نباشد.

و وجوب نماز آدينه ساقط شود از نه كس:پيرى پير،و طفلى كوچك،و از زنان و كودكان و بندگان و از مسافران،و از نابينا و لنگ و بيمار،و آن كه از خانۀ او تا به جامع دو فرسنگ[بيشتر] (2)باشد،جز آن كه اينان را همه بر جاى خود نماز پيشين چهار ركعت لازم باشد ايشان را جز طفل را كه بر او تكليف نيست.و مذهب شافعى آن است كه از پنج كس بيوفتد:زنان و كودكان و بندگان و بيماران و مسافران،و به نزديك ابو حنيفه از اهل سواد بيوفتد.در يك شهر دو جاى نماز آدينه نشايد كردن به نزديك ما و شافعى.و (3)محمّد بن الحسن گفت:روا باشد،و ابو يوسف گفت:آنگه روا باشد كه شهر بر دو جانب باشد،و به هر جانبى مسجدى و امامى باشد[40-ر]و به نزديك ما ميان دو جامع بايد تا سه ميل باشد كه يك فرسنگ بود يا بيشتر.و به نزديك ما مستحب آن است كه سنّت نماز آدينه از پيش (4)فريضه بگزارند (5)جمله،و آن بيست ركعت است،و چهار ركعت زياده بر سنّت ديگر روزها.

و از حضرت امام رضا-عليه التّحيّة و الثّناء (6)-روايت كردند كه:چون

ص : 203


1- .آد،گا+مانند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:امّا.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:بگذارند/بگزارند.
6- .آد،گا:از امام رضا-عليه السّلام،كا:از رضا-عليه السّلام.

آفتاب برآيد شش ركعت كند (1)،و چون آفتاب گسترده شود شش ركعت ديگر كند، و چون نزديك زوال شود شش ركعت ديگر كند،و چون زوال به نزديك شود دو ركعت زوال كند،و چون زوال بباشد فريضه كند.و[به] (2)مذهب فقها نوافل هم چندان است كه هر روز باشد،و از جملة سنّتهاى مؤكّد (3)روز آدينه غسل است،و جملۀ فقها هم اين گفتند.و حسن بصرى گفت:واجب است، و وقت او آنگه باشد كه صبح برآيد تا به وقت زوال آفتاب،و اگر پيش از صبح غسل كند مجزى نباشد از غسل (4)آدينه،الّا آن كه ترسد كه متمكّن (5)نباشد از غسل در روز آدينه.و جملۀ فقها را مذهب اين است،مگر اوزاعى كه (6)او گفت:پيش از صبح روا باشد همه كس را،و به نزديك ما تقديم شايد كردن به يك روز عند ضرورت.

و قرائت در ركعت اوّل«الحمد»خواند و«سورة الجمعة»،و در ركعت دوم«الحمد»خواند و«سورة المنافقين»مستحب اين است،و مذهب شافعى هم چنين است.و مذهب ابو حنيفه آن است كه:هرچه خواهد بخواند،و مالك گفت:در اوّل ركعت«الحمد»خواند و«سورة الجمعة»و در دوم«الحمد»خواند و«سورة الغاشيه».

خطبه شرط است در صحّت نماز روز آدينه،و اين قول سعيد جبير است و مذهب اوزاعى و ثورى و ابو حنيفه و اصحاب او و شافعى،و حسن بصرى گفت:بى خطبه درست باشد،[امّا] (7)بر امام آن است كه خطبه بر پاى خواند الّا كه معذور باشد و شافعى همين (8)گفت.و ابو حنيفه گفت:اولى تر آن است كه قائم

ص : 204


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بگزارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،گا:مؤكّدۀ.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+روز.
5- .آد،گا:ممكن.
6- .آد،كا:را كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:هم اين.

باشد (1)،اگر بنشيند بى عذر هم (2)روا باشد.

چون امام[خطبه مى خواند] (3)،بر مستمعان سخن گفتن حرام باشد،چه آن دو خطبه به جاى دو ركعت است در بعضى روايات،و شافعى و ابو يوسف همين (4)گفتند،و ابو حنيفه گفت (5):سخن گفتن مباح است،چندانى كه امام پديد آيد سخن گفتن حرام باشد تا امام از خطبه و نماز فارغ شود.و چون در مسجد درآيد و امام در خطبه باشد نشايد تا نماز كند و نه تحيّت مسجد،بل بنشيند و استماع[خطبه] (6)كند،و همچنين گفت ابو حنيفه و اصحابش،و مالك و ليث سعد و شافعى گفتند:تحيّت مسجد بكند و آنگه بنشيند و خطبه شنود،و اين مذهب حسن بصرى و ثورى و اسحاق و احمد است.

و كمتر آنچه در خطبه باشد حمد و ثناى خداى باشد و صلوات بر محمّد و آل،و چيزى از قرآن بخواند سورتى (7)خفيف (8)،و وعظ و زجر كند مردمان را، آن چهار جنس است كه كم از اين نشايد و زيادت (9)مستحب باشد،و قول شافعى هم اين است.و ابو حنيفه گفت:از خطبه يك كلمه كفايت باشد، اگر گويد«الحمد للّه»يا«اللّٰه اكبر»،يا«سبحان اللّٰه»،يا« لااله الّااللّه» كفايت باشد.ابو يوسف گفت و محمّد:چندانى بايد كه نام خطبه بر او افتد.

از شرط صحّت خطبه طهارت است و شافعى را در او دو قول است.در جديد چنين گفت (10)،و در قديم[گفت] (11):بى طهارت روا باشد،و اين مذهب

ص : 205


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر پاى خواند امّا.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:اگر بنشيند هم بى عذر.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:هم اين.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابو حنيفه و محمّد گفتند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا،گا+يا آيتى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:سبك.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+بر اين.
10- .گا+كه ما گفتيم.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ابو حنيفه است.و به نزديك ما در نماز شام و خفتن و بامداد و پيشين و ديگر،شب آدينه و روز آدينه سورة الجمعة خواندن مستحب است،و فقها اين تخصيص نكردند.

و شافعى گفت:مستحب آن است كه در نماز بامداد و روز آدينه«الحمد» و«سورة لقمان»خواند،و در ركعت دوم«هل اتى»روا باشد كه امام خطبه كند آنگه كه آفتاب وقوف كند در قطب آسمان پيش از زوال چون زوالش بباشد (1)نماز فريضه كند.احمد حنبل گفت:اگر پيش از زوال بانگ نماز بكند و خطبه بخواند روا باشد،براى آن كه اوّل وقت نزديك او عند ارتفاع النّهار باشد.شافعى گفت:

خطبۀ نماز نشايد كردن الّا از پس زوال (2)اگر تقديم كند روا نباشد (3).اگر بانگ نماز كند پيش (4)زوال،[و] (5)خطبه و نماز پس (6)زوال كند[40-پ]نماز و خطبه درست باشد،به منزلت آن كس باشد كه نماز آدينه كند بى بانگ نماز،و ابو حنيفه (7)اين گفت،و مالك گفت:خطبه پيش (8)زوال روا باشد،و نماز روا نباشد الّا پس (9)زوال (10).

چون امام بر منبر بنشيند،بر او نيست كه سلام كند بر مردم،و اين مذهب ماست.و ابو حنيفه و مالك و شافعى گفتند:مستحب است او را كه سلام كند،و بر امام نيست كه در خطبه التفات كند با (11)دست راست و دست چپ،و شافعى هم اين گفت.و ابو حنيفه گفت:التفات مستحب است چنان كه در بانگ نماز گفت (12).سخن گفتن مكروه است خطيب را و مردمان را[و] (13)حرام نيست.

ص : 206


1- .اساس:نباشد،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:پس از.
3- .آد،كا،گا+امّا.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+هم.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:از.
12- .آد،گا:و.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و شافعى را در او دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم و اين قول جديد است.و قولى ديگر در قديم آن است كه حرام باشد،و آن مذهب ابو حنيفه است و اصحابش و مالك و احمد و اسحاق و اوزاعى.

امام نماز آدينه شايد تا (1)بنده باشد چون به شرايط امامت نماز باشد، و اگرچه نماز آدينه بر او واجب نبود،امّا چون صالح باشد اين كار را و اين تكلّف بكند روا باشد،و ابو حنيفه و شافعى همين گفتند،و مالك گفت:روا نباشد.امام نشايد تا فاسق باشد[ابو حنيفه و بيشتر فقها هم اين گفتند.شافعى گفت:روا باشد،امّا] (2)كودك نابالغ به او نماز آدينه منعقد نشود،و شافعى را در او دو قول است،و[در اين باب] (3)مسائل بسيار است-و اين (4)قدر كفايت است (5).

فَاسْعَوْا إِلىٰ ذِكْرِ اللّٰهِ ،مفسّران خلاف كردند بعضى گفتند:مراد به«سعى» نه تاختن است،بل مراد تشاغل و رفتن است و كارها رها كردن،چه اگر وقت باشد و تأنّى (6)رود به سكينه و وقار اولى تر بود،جز آن است كه اين بر اطلاق نتوان گفت (7)،براى آن كه خداى تعالى آن[امر] (8)به نداى منادى بازبست،و نداى منادى بر دو ضرب باشد:امّا پيش از وقت بود اعلام را،و امّا در وقت نماز بود حضور را.و چون نداى دوم باشد يا خود منادى يك بار ندا كند.و اعلام به بانگ نماز در وقت جلوس امام بر منبر آن كس كه آن ندا شنود واجب است او را تاختن (9)[كردن] (10)تا نماز از او فوت نشود،يا مستحب است تا خطبه از او

ص : 207


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين جا بر اين.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:كفايت كرده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:به تأنّى.
7- .اساس:گفتند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:تأخير،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فوت نشود.و چون داند كه[بدون] (1)تاختن (2)به نماز رسد،بر او واجب نيست تاختن (3)كردن و جماعتى[بسيار از] (4)مفسّران اين سعى را بر مضىّ و رفتن تفسير دادند.

زهرى روايت كرد از سالم[از] (5)پدرش[كه] (6)گفت:هميشه از عمر (7)چنين شنيدم كه:فامضوا الى ذكر اللّٰه،و اين قرائت اوست.و اعمش گفت از ابراهيم كه:عبد اللّٰه مسعود هم چنين خواند،و حسن گفت:آن نه سعى به قدم (8)است (9)، آن به نيّت (10)و عمل است و به خشوع و خضوع.و قتاده همين تفسير كرد،گفت:

بالقلب لا بالعدو.شافعى گفت:اين (11)سعى اين (12)جا عمل است،يعنى كار بنديد،[أ لا ترى] (13)الى قوله: وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ (14)،أى ما عمل.و قوله:

إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّٰى (15) ،أى عملكم،و قوله: وَ إِذٰا تَوَلّٰى سَعىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهٰا (16)،و قال زهير:

سعى بعد هم قوم لكى يدركوهم***فلم يدركوهم لم يلاموا و لم يألوا (17)

قوله: إِلىٰ ذِكْرِ اللّٰهِ ،سعيد بن المسيّب گفت:يعنى الى سماع الخطبة، بشتابيد به سماع خطبه كه در او ذكر خداى باشد،و قيل:[الى] (18)موعظة الامام،و قيل:الى الصّلاة،و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد. وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ،و بيع رها كنيد،

ص : 208


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:تأخير،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:تأخير،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:عم.
8- .آد،گا:اين نه سعى تقديم،كا:اين سعى تقديم است.
9- .آد+به عمل،گا+و عمل.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:بل تقديم نيّت.
11- .آد،گا:ندارد.
12- .اساس:آن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .سورۀ نجم(53)آيۀ 39.
15- .سورۀ ليل(92)آيۀ 4.
16- .سورۀ بقره(2)آيۀ 205.
17- .اساس:يسألوا،با توجّه به كا تصحيح شد.
18- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و معنى آن است كه بيع و شراء رها كنيد،جز كه در بيع هر دو معنى هست،و منه

قوله-عليه السّلام: البيّعان بالخيار ما لم يتفرّقا. مراد به بيّعان بايع و مشترى است،و قال الاخطل:

و باع بنيه بعضهم بخسارة***و بعت لذبيان العلاء بمالكا

مراد به بيع دوم شراء است (1).و خلاف كردند در وقت تحريم بيع.

به نزديك ما آن وقت باشد كه امام بر منبر بنشيند پس از بانگ نماز دوم[و پيش از آن] (2)مكروه باشد.مذهب شافعى و عمر عبد العزيز و عطا و زهرى هم چنين است.ربيعه و مالك و احمد گفتند:چون آفتاب به زوال رسيد[بيع حرام باشد] (3)، اگر امام بر منبر بنشيند و اگر نه.اگر بيع كند در وقت آن كه بيع منهى است در او، بيع درست نباشد به نزديك ما و ربيعه و مالك و احمد هم اين گفتند،و ابو حنيفه و شافعى و عبيد اللّٰه (4)بن الحسين[العنبرىّ] (5)گفتند:بيع درست باشد آنان را كه نماز آدينه بر ايشان واجب نيست[41-ر]و شافعى را مذهب اين است،و مالك گفت:حكم بنده در اين باب حكم آزاد است در آن كه بيع آن نيز درست نباشد.

در (6)نماز آدينه دو قنوت مستحب است:يكى در ركعت اوّل پيش از ركوع، دوم (7)در ركعت دوم پس از ركوع و جملۀ فقها در اين خلاف كردند. ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ،يعنى حضور شما به مسجد جامع براى سماع خطبه و گذاردن (8)نماز شما را بهتر باشد اگر دانيد.

ص : 209


1- .آد،گا:علما.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
4- .اساس:عبد اللّٰه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:و به نزديك ما در.
7- .آد،گا:دويم.
8- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها با همين املاء.

امّا فضل روز آدينه (1)ثواب او و ثواب حضور به مسجد جامع براى نماز آدينه در او اخبار بسيار آمد:منها

قوله-عليه السّلام: الجمعة حجّ المساكين ،گفت:

نماز آدينه حجّ درويشان است.و جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كرد كه هركه او سه نماز آدينه رها كند بى ضرورتى،خداى تعالى مهر بر دل او نهد و اين را معنى خذلان[بود] (2).كعب بن مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:بازايستند (3)اين قوم كه نداي آدينه مى شنوند و به نماز نمى آيند تا خداى تعالى با ايشان چند كار (4)بكند:إمّا مهر نهد بر دل ايشان يا (5)از غافلان بنويسد ايشان را يا از جملۀ اهل دوزخ كند ايشان را.

و جابر عبد اللّٰه انصارى روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم (6)-روزى از روزهاى آدينه بر منبر گفت:بدانيد كه خداى تعالى نماز آدينه بر شما واجب كرد،فريضۀ مكتوب در اين سال در اين ماه در اين روز در اين مقام در اين ساعت (7)،هركه رها كند در (8)حيات من و از پس وفات من به امامى (9)عادل.

فلا جمع اللّٰه شمله، خداى شمل او جمع مكناد و بركت مكناد بر او و او را حجّ مقبول نباشد و روزه مقبول نكند و هركه (10)توبه كند خداى تعالى توبه اش بپذيرد (11).و عبد اللّٰه مسعود گفت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

همّت كردم كه مردى را بدارم تا نماز آدينه كند و من نگاه كنم (12)تا كيست كه حاضر نمى آيد بفرمايم تا خانه ها بر ايشان بسوزند (13).

ص : 210


1- .آد،كا،گا:جمعه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى از آد افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:بازايستيد تا.
4- .آد،كا،گا:چه كار.
5- .آد،كا،گا:و امّا.
6- .اساس+گفت،با توجّه به آد و معنى جمله حذف شد.
7- .آد،كا،گا:در اين ساعت در اين مقام.
8- .آد،كا،گا+ايّام.
9- .آد،كا،گا:با امامى.
10- .آد،كا،گا:و نه روزه،و اگر.
11- .اساس و ديگر نسخه بدلها:نپذيرد،با توجّه به مآخذ معتبر خبرى تصحيح شد.
12- .آد،كا،گا:بنگرم.
13- .آد،كا،گا:بسوزانند.

سلمان فارسى روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

هركه او روز آدينه غسل كند و خويش را پاكيزه كند و طيبى كه دارد بر خود كند و به نماز آدينه حاضر شود و چون امام حاضر آيد گوش به او كند آنچه از ميان اين آدينه تا آن آدينه كرده اند (1)بيامرزند او را.عمران بن حصين روايت كرد از رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه هركه او غسل روز آدينه بكند و چند ساعت به مسجد جامع شود گناهان او مكفّر كنند.آنگه[كه] (2)راه مسجد جامع برگيرد و به هر گامى كه بردارد (3)بيست ساله عمل بنويسند او را (4).چون از نماز آدينه فارغ شود جواز دهند او را به دويست ساله عمل.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه غسل آدينه بكند و چند ساعت[مانده به نماز] (5)به مسجد جامع شود، همچنان باشد كه شترى (6)قربان كرده.و هركه به ساعت دوم رود همچنان باشد كه گاوى قربان كرده و هركه به ساعت سيوم رود همچنان باشد كه گوسفندى قربان كرده و هركه به ساعت چهارم رود همچنان باشد كه تقرّب كرده به خايه (7).چون امام بيرون آيد و خطبه خواند فرشتگان حاضر آيند و سماع خطبه كنند.

انس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

شب معراج كه مرا به آسمان بردند در زير عرش هفتاد شهرستان ديدم هر

ص : 211


1- .آد،كا،گا:كرده باشد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،افزوده شد.
3- .آد،كا،گا:كه برود.
4- .آد،كا،گا:عمل براى او بنويسند.
5- .اساس:ندارد،از آد،گا افزوده شد.
6- .آد،كا،گا:اشترى.
7- .اساس:خانه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،آد،كا،گا:و هركه به چهار ساعت رود چنان بود كه گاوى قربان كرده و هركه به سه ساعت مانده رود چنان باشد كه گوسفندى قربان كرده و هركه به دو ساعت رود، چنان باشد كه مرغى قربان كرده و هركه به ساعتى مانده رود،چنان باشد كه خايۀ مرغى قربان كرده.

شهرستانى چندانى كه اين دنياى شما پر باز كرده از (1) فرشتگان،خداى را تسبيح و تهليل[مى كردند و در تسبيح] (2) مى گفتند كه:بار خدايا بيامرز آنان را كه به نماز آدينه حاضر آيند،بار خدايا بيامرز آنان را كه غسل آدينه كنند.

امّا فضل روز آدينه:ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:بهتر روزى كه در او آفتاب برآيد روز آدينه است.خداى تعالى آدم را روز آدينه[آفريد و آدينه] (3) به زمين فرستاد،و روز آدينه وفات آمد او را (4)،و روز آدينه قيامت باشد،و هيچ جانور نباشد و الّا خداى را تسبيح كند روز آدينه از آنگه كه آفتاب برآيد (5)ترس قيامت (6)را الّا جنّ و انس،و در او ساعتى هست كه هيچ مؤمن را اتّفاق نيفتد دعايى در آن ساعت (7)الّا اجابت يابد (8).و در او (9)دو روايت آمده است.يك روايت آن كه [41-پ]چون امام از خطبه فارغ شود و مؤذّنان قامت مى گويند و[مردم] (10) صفها راست مى كنند.و يك روايت آن كه آن ساعت آخر روز است چنان كه نيم ساعت مانده باشد به سقوط قرص (11)[آفتاب] (12)و گفتند:چون قرص[آفتاب] (13) يك نيمه فروشده باشد.

انس مالك روايت كرد كه:يك روز رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- بى گاه بيرون آمد (14).چون بيرون آمد،صحابه گفتند:يا رسول اللّٰه امروز ديرتر بيرون آمديد (15).حضرت فرمود (16)كه:جبرئيل پيش من بود بر (17)صورت زنى با جمال

ص : 212


1- .آد:پر از.
2- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:و روز آدينه با پيش خدا شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر مى آيد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:خداى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:نيفتد كه در آن ساعت دعا كند و.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها،آيد او را.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:و در آن ساعت.
10- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:به غروب قرصۀ.
12- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:دير بيرون مى آمد.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها:دير بيرون آمدى.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفت.
17- .آد،گا:در.

سفيد (1)روى و خالى سياه بر روى،گفت:اين هيئت روز آدينه است،و آن روزى است كه تو را و امّت تو را در آن خير بسيار است.و جهودان و ترسايان خواستند كه (2)اين روز ايشان را باشد،ندادند ايشان را.گفتم:اين نقطۀ سياه چيست بر او؟ گفت:اين ساعت اجابت است كه (3)دعايى كه در اين وقت افتد به اجابت مقرون شود،و اگر اين حاجت روا نشود در دنيا ذخيره كنند آن را براى او در روز قيامت، و مكاره از او بگردانند.اين روز بهترين روزهاست به نزديك خداى،و اهل بهشت او را«روز مزيد»خوانند.

گفتم:يا رسول اللّٰه،«روز مزيد»چه باشد؟گفت:در بهشت واديى است فراخ،خاك او از مشك سفيد (4).چون روز قيامت باشد،[خداى تعالى] (5)بفرمايد تا كرسى از زر بنهند آنجا،و پيغمبران خداى بيايند و برآن كرسى بنشينند،و صدّيقان و شهيدان و مؤمنان پيرامن ايشان بنشينند.خداى تعالى گويد بندگان را كه (6):حاجتى كه داريد بخواهيد.گويند:بار خدايا،رضاى تو[مى] (7)خواهيم.

راضى شدم از شما،ديگر حاجتى خواهيد؟ هركس آرزوى خود بخواهد،خداى تعالى بدهد ايشان را[هرچه خواهند أضعافا مضاعفة.آنگه بدهد ايشان را] (8)آنچه هيچ چشم نديده باشد و هيچ گوش نشنيده باشد،و بر دل هيچ آدمى نگذشته باشد.

آنگه خداى تعالى گويد:نه وعدۀ شما انجاز كردم و نعمت بر شما تمام كردم!و اين محلّ كرامت من است.آنگه هركس با غرفۀ خود شود تا ديگر روز آدينه هم آنجا حاضر شوند.من گفتم:يا جبرئيل،غرفه هاى ايشان ازچه باشد؟

ص : 213


1- .آد،كا:سپيد.
2- .آد،كا،گا:ترسايان را آرزو بود كه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+هر.
4- .كا:سپيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:گويد بندگان من.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفت:از لؤلؤى سفيد (1)و از ياقوت سرخ و زمرّد سبز،درها بر او گشاده و جويها در او روان[كرده] (2)و هركس با جفت خود حاضر.

انس مالك روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:

شب آدينه و روز آدينه بيست و چهار ساعت است،در هر ساعتى خداى را سيصد هزار آزاد كرده باشد از آتش دوزخ.و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:خداى تعالى را درّى است مجوّف در بهشت كه هيچ پيغمبر مرسل و هيچ فرشتۀ مقرّب ديده نيست (3)،چون روز آدينه باشد،خداى تعالى گويد:سخن گوى.او گويد:

قد افلح المؤمنون من امة محمّد المعتكفون على ذكر اللّٰه المؤدّون فرائضه (4) .[آنگه] (5)فرشته را[بفرستد به گور من تا گويد:بشارت باد تو را كه خداى تعالى را در روز آدينه] (6)سه نظر باشد به امّت تو،در هر نظرى شصت (7)هزار گناهكار را بيامرزد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:چون روز آدينه باشد،خداى[تعالى] (8)بفرمايد تا منبرى بر در بيت المعمور بنهند و فرشتگان كروبى حاضر آيند و جبرئيل بانگ نماز كند،و ميكائيل امامت نماز كند و فرشتگان در قفاى او نماز كنند.

چون فارغ شوند،جبرئيل گويد:بار خدايا ثواب اين بانگ نماز به مؤذّنان امّت محمّد دادم،و ميكائيل گويد:ثواب اين امامت به امامان امّت محمّد دادم (9).

فرشتگان گويند:ثواب اين نماز به نمازكنندگان امّت محمّد داديم.حق تعالى

ص : 214


1- .آد،و ديگر نسخه بدلها:سپيد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
3- .آد،گا:نديده است.
4- .اساس:من امّة محمّد كه بر ذكر او معتكف باشند و فرائض او گذارند،متن با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:شش.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.

گويد:بر من سخاوت مى كنيد و من اولى ترم به جود و كرم،گواه كردم شما را كه گناهكاران امّت محمّد را بيامرزيدم آنگه پراگنده شوند تا به آدينۀ ديگر.

أبو ذرّ غفارىّ روايت كند كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت كه:چون روز آدينه باشد،خداى تعالى فرشتگانى (1)بفرستد با قلمهاى زر و كاغذهاى سيم،بيايند و بر در مسجدها بايستند و نام آنان كه به مسجد آدينه مى آيند (2)مى نويسند (3) .

چون هفتاد مرد را[نام](4)بنويسند،گويند:اينان به عدد آن هفتاد كس اند كه موسى[ايشان را] (5) برگزيد از امّت خود.آنگه فرشتگان در ميان آن صفها شوند و تفقّد[مى](6) كنند آنان را كه حاضر نباشند،گويند:فلان كجاست؟گويند:

بيمار است.گويند:[بار] (7) خدايا شفايش ده كه او نماز آدينه به پاى دارد.[و گويند] (8):فلان[ديگر] (9)كجاست؟گويند:به سفر است[42-ر].فرشتگان گويند:[بار](10)خدايا به سلامتش بازرسان كه صاحب جمعه است.[گويند] (11)):

فلان كجاست؟گويند:بمرد.گويند:[بار] (12)خدايا بيامرز او را كه نماز آدينه [نيكو] (13) به پاى داشتى.

انس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

خداى تعالى فرشتگان را فرمايد تا شب آدينه درهاى آسمان را بگشايند،خداى تعالى اطّلاع كند به مؤمنان اهل زمين بهرى در نماز باشند و بهرى خفته،گويد:

من جزا دهم هركس (14)را در خور عمل[خود] (15)،نمازكنان را (16)و خفتگان را.

ص : 215


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:فرشتگان را.
2- .اساس:اند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس+در قول فالاوّل،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:يكى.
15- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

چون آخر شب باشد،يك بار ديگر اطّلاع كند،همچنان يابد ايشان را،گويد:

از شأن من بخل نيست،من ايستادگان را بيامرزيدم و خفتگان را به ايشان بخشيدم.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:در بهشت حورى است نام او«لعبت»،فضل او در حسن بر ديگران چندان است كه فضل ماه بر (1)ستارگان.چون روز آدينه باشد، حور عين (2)فرود آيند (3)و بر (4)كرسى[هاى] (5)درّ و جواهر بنشينند و تسبيح و تهليل مى كنند تا آنگه كه مردم از نماز ديگر فارغ شوند.و نورى از زير عرش پديد آيد، گويند:اى رضوان اين چه نور است؟گويد:اين لعبت است،او (6)مى آيد و هفتاد حور (7)بر راست حلّى او (8)برگرفته،و هفتاد حور از چپ حلل او (9)برگرفته،و هفتاد در پيش او مجمرها (10)بر دست عود مى سوزند،و هفتاد از پس او مى آيند گيسوهاى او بر دست گرفته.بيايد،او (11)بر سريرى بنشيند (12)،و آن سريرى باشد از نور و آواز بردارد به تسبيح و تهليل تا نماز ديگر.

و چون نماز ديگر بكند،بر خيزد و جامه از ساق بر اندازد (13)،و آن حوريان گويند:جامه به ساق فروكن كه اگر اهل دنيا بر[حسن] (14)تو مطّلع شوند همه از شوق بميرند.آنگه گويند:ما را بگوى تا تو كه رايى (15)گويد:من آن بنده اى را كه اوّل كس بود كه در مسجد شود روز آدينه و آخر او بيرون آيد.و چون به خانه آيد،

ص : 216


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر ديگر.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:حور العين.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:فروآيند.
4- .اساس:در،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:حورى.
8- .كا:بر راست او حلىّ.
9- .آد:و هفتاد بر چپ او حله برگرفته.
10- .كا+برگرفته.
11- .كا:بيايند و.
12- .آد،كا:بنشينند.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:برگيرد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس همۀ نسخه بدلها:كرايى/كه رايى.

عادت او اين باشد كه ديگر آدينه همچنين كند.

و در حكايت گفتند (1):مردى بود عادت داشت كه به مسجد جامع حاضر شدى با جماعت (2)دوستان (3)جاى معيّن نماز كردندى.يك دو نوبت حاضر نيامد.

يكى از آن دوستان اين بيتها بنوشت (4)و با او فرستاد:

تركت المسجد الجامع و التّرك له ريبة***فلا نافلة تأتي و لا تشهد مكتوبة

و اخبارك تأتينا على الاعلام مقلوبة***و ان زدت من الغيبة زدناك من الغيبة

يكى (5)از جملۀ ابناى دنيا اين بيتها به نديم خود نوشت روز آدينه:

اليوم يوم الجمعة***يوم فراغ و دعة

و شملنا مفترق***فهل ترى ان تجمعه

آن مرد جواب بنوشت:

اليوم يوم الجمعة***سبحان من قد رفعه

و الشّرب فيه خفّة***فهل ترى ان تدعه

و لآخر فيه (6):

يوم جلىّ اثره***يوم علىّ خبره

ساعاته مرجوّة***جلّ لعمري خطره

طوبى لمن وافقها***يقضى و ربي وطره

فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ ،اللّٰه (7)تعالى چون بيع پيش (8)نماز محظور كرد بقوله: وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ،گفت:آن حجر (9)چندان است تا نماز

ص : 217


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه در حكايت آورده اند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:و با جمعى.
3- .آد+در.
4- .كا:بر نوشت.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ديگرى.
6- .آد،گا:و قال الشّاعر الآخر.
7- .آد و همۀ نسخه بدلها:خداى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+از
9- .آد:كلمه را به صورت«حظر»در حاشيه آورده است.

بكردن (1)،چون نماز گزارده (2)باشيد،اگر خواهيد در زمين پراگنده شويد.و اين لفظ اگرچه به صورت امر است (3)،مراد به او اباحت است،و مثله قوله: وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا (4)،يعنى اگر خواهيد.و بعضى فقها گفتند:امر از پس حظر اقتضاى اباحت كند و اطلاق حظر،و اين مذهب بيشتر متكلّمان است در اصول الفقه با (5)آن كه مذهب ايشان چنان است كه:اگر حظر (6)مقدّم نباشد برآن امر،آن امر (7)واجب[بود] (8)،و مذهب درست آن است كه حكم امر چون از پس حظر آيد،هم آن (9)حكم دارد كه بى حظر باشد اگر مبتدأ بر وجوب بود يا بر ندب يا بر وقف،[پس آن حظر] (10)همان حكم دارد و تقدّم حظر را در تغيير حكم او اثر نيست،و دليل بر صحّت اين مذهب آن است كه امر دليل آنچه كند براى امرى كند كه راجع به او بود،چون صيغۀ[او] (11)متغيّر نيست بعد الحظر بايد تا حكم او متغيّر نباشد،خصوصا به نزديك آنان كه امر (12)امر گويند لصيغته و صورته (13).

ديگر آن كه تحريم عقلى[از تحريم سمعى مؤكّدتر است،چون دانستيم كه مى شايد كه از پس حظر عقلى] (14)آيد و اقتضاى وجوب كند،چرا نشايد كه از پس حظر سمعى آيد و اقتضاى وجوب يا ندب كند.ديگر آن كه بيشتر

ص : 218


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا نماز نكرده ايد.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:گذارده/گزارده.
3- .آد،گا+امّا.
4- .سورۀ مائده(5)آيۀ 2.
5- .اساس:به،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:خطبه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:امداد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:همان.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(157/11)+را.
13- .اساس:صورت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آنچه (1)در اين باب[42-پ]هست آن است كه با (2)اطلاق حظر كند و اطلاق حظر چنان كه با اباحت باشد به وجوب و ندب هم باشد.

امّا آنچه گفتند:ما در قرآن چنين يافتيم وجدان را بى دليل حكمى نباشد، آن نه به ظاهر ورود دانيم،به ادلّۀ ديگر دانيم.ديگر آن كه (3)اين مسلّم نيست براى آن كه خداى تعالى مى گويد: وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّٰى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ (4)،و حلق مباح نيست بل عادت است (5).

وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ ،و طلب كنيد از فضل خداى تعالى يعنى روزى او،و گفتند:اين نه طلب دنياست مراد سنّتى مرغّب است از عيادت بيمارى و تشييع جنازه اى و زيارت بردارى.حسن بصرى گفت و سعيد جبير:مراد طلب علم است،و روايت كردند (6)از حضرت امام جعفر صادق-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (7)-كه او گفت:

و ابتغوا من فضل اللّٰه يوم السّبت.

وَ اذْكُرُوا اللّٰهَ كَثِيراً ،و ذكر خداى كنيد بسيار. لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ،تا همانا فلاح يابيد.

وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً -الآية.جابر عبد اللّٰه انصارى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه روزى از روزهاى آدينه ما با رسول نماز[آدينه] (8)مى كرديم، كاروانى در آمد و آواز طبل بر آمد.مردم همه نماز (9)ببريدند[و برفتند] (10)بهرى به طلب بازرگانى و بهرى به نظارۀ لهو و آواز طبل تا با رسول

ص : 219


1- .آد،و ديگر نسخه بدلها:آن كه.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:اقتضاى.
3- .اساس:آنچه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .سورۀ بقره(2)آيۀ 196.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+قوله تعالى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:روايتى كردند.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:صادق عليه السّلام.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+آدينه.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بنماندند (1)مگر دوازده مرد.خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً ،گفت:چون لهو و بازى بينند يا تجارتى (2)آنجا شتابند و تو را رها كنند برپاى ايستاده در نماز.

حسن بصرى گفت و ابو مالك كه:سالى در مدينه قحطى بود و غلايى (3)، دحية بن خليفه به تجارت[به] (4)شام بود،در آمد و زيت داشت و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر منبر خطبه مى كرد.چون آواز طبل بر آمد بشتافتند و رسول را رها كردند و با رسول جز اندكى نماندند (5).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:بدان خداى كه مرا بحق به خلق فرستاد كه اگر جملۀ شما به مبايعه رفته بودى (6)از اين وادى آتشى بر آمدى و همه را بسوختى.

مقاتلان گفتند:دحية بن خليفة الكلبىّ از جملۀ هرچه اهل مدينه را بدان حاجت بودى با خود آوردى،و چون آمدى به بازار مدينه فرود آمدى عند احجار الزّيت-و آن جايى است در بازار مدينه-و طبل بزدى تا مردم خبر يافتندى از آمدن او،و اين روز در آمد،و اين پيش از آن بود كه ايمان آورد.بر عادت طبل بزد و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر منبر خطبه مى كرد.مردم بشتافتند و به مبايعت مشغول شدند تا با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اندكى ماندند، رسول فرمود كه در مسجد چند كس ماندند؟گفتند:دوازده كس.گفت:اگر جمله رفته بودندى و اين جماعت بازنايستادندى،از آسمان سنگ بباريدى بر شما.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 220


1- .اساس:نماندند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:تجارتى بينيد يا لهوى و بازيى.
3- .اساس،كا:علام،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا:نماند.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بوديد/بودى.

عبد اللّٰه عبّاس به روايت كلبى گفت كه:هشت كس بيش نماندند.قتاده و مقاتل گفتند:اين معنى سه بار بكردند براى آمدن كاروان،و هر سه بار اتّفاق افتاد كه (1)آدينه بود.مجاهد گفت:برخاستندى و بر شترى نشستندى (2)به تجارت و به لهو برفتندى و در نماز آدينه خلل كردندى (3)،خداى تعالى اين آيت فرستاد در حقّ ايشان،گفت:چون تجارتى بينند يا لهوى كنند،مراد به لهو (4)طبل است كه كاروانيان زدندى.

و گفتند:عادت چنان بودى كه چون كاروان آمدى به استقبال كاروان رفتندى با طبل،و گفتند:مراد به«لهو»آن است كه در عرسها (5)كه بودى دف و طبل زدندى.[امّا قوله] (6): اِنْفَضُّوا إِلَيْهٰا ،[أى تفرّقوا] (7)،پراگنده شدندى به آنجا، و كنايت با تجارت بود،و اگرچه او ابعد المذكورين است براى آن كه أهمّ الأمرين اوست.[بعضى گفتند] (8):و تركوك قائما على المنبر،تو را بر منبر برپاى ايستاده رها كنند.

عبد اللّٰه مسعود را پرسيدند كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خطبۀ آدينه نشسته خواندى يا بر پاى؟گفت نمى خوانيد (9): وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً ، قُلْ ،بگو يا محمّد آنان را كه چنين مى كنند كه آنچه به نزديك خداست از منافع و لذّات و ثواب آخرت بهتر است از اين[43-ر]لهو و از اين تجارت كه شما براى آن نماز رها مى كنيد. وَ اللّٰهُ خَيْرُ الرّٰازِقِينَ ،و خداى تعالى بهترين روزى دهندگان است (10).

ص : 221


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:اتفاق روز.
2- .آد،گا:مردم بر شتر نشستندى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:افگندندى.
4- .آد،كا:گفتند مراد به لهو.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:عروسيها.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى خوانى/نمى خوانيد.
10- .كا+و اللّٰه اعلم بالصّواب،گا+و اللّٰه اعلم.

سورة المنافقين

اشاره

سورة المنافقين(1)

اين سورت مدنى است و يازده آيت است و صد و هشتاد كلمت است و هفتصد و هفتاد و سه حرف است.روايت كند زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه [او] (2)سورة المنافقين بخواند (3)از نفاق برى شود- إن شاءاللّٰه تعالى و تقدّس.

سوره المنافقون (63): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذٰا جٰاءَكَ اَلْمُنٰافِقُونَ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اَللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ (1) اِتَّخَذُوا أَيْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذٰا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسٰامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ اَلْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قٰاتَلَهُمُ اَللّٰهُ أَنّٰى يُؤْفَكُونَ (4) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5) سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِينَ (6) هُمُ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلىٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّٰهِ حَتّٰى يَنْفَضُّوا وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰكِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ لاٰ يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَى اَلْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اَلْأَعَزُّ مِنْهَا اَلْأَذَلَّ وَ لِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لٰكِنَّ اَلْمُنٰافِقِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (8) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِكُمْ أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ اَلْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِي إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (10) وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اَللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اَللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (11)

ترجمه

چون بيايند به تو منافقان،گويند گواهى دهيم كه تو رسول خدايى،و خداى داند كه تويى پيغمبر او،و خداى گواهى مى دهد كه منافقان دروغ زنانند.

بگرفتند سوگندان خويش سپرى،بازداشتند از راه خداى،ايشان بد است

ص : 222


1- .گا:المنافقون.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند.

آنچه مى كردند.

آن است بدان كه گرويدند،پس كافر شدند.مهر نهادند (1)بر دلهاشان،ايشان نه اندريابند.

و چون بينى ايشان را شگفت آيد تو را تنهاشان،و اگر گويند بشنوى گفتار ايشان را چندان كه ايشان چوبهااند بر دار بازنهاده،همى پندارند هر آوازى بر ايشان باشد (2)ايشان دشمن اند (3)بپرهيز از ايشان،[بكشاد ايشان را خداى] (4)از كجا برگردند.

و چون گويند ايشان را كه بيايى تا آمرزش خواهد شما را پيغمبر خداى،برگردانند سرهاشان و بينى ايشان همى بازدارند،و ايشان گردنكشان باشند.

يكسان است بر ايشان،آمرزش خواهى ايشان را يا نه آمرزش خواهى ايشان را،نيامرزد خداى ايشان را كه خداى راه ننمايد گروه تباه كاران را.

ايشانند آن كسها كه همى گويند كه هزينه مكنيد بر آنكه او نزديك پيغمبر خداى تا بپراگنند،و خداى راست خزينه هاى آسمانها و زمين و لكن منافقان ندانند.

ص : 223


1- .اساس:نهاد،با توجّه به معنى دوبارۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد.
2- .اساس:نهاد،با توجّه به معنى دوبارۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد.
3- .اساس:نهاد،با توجّه به معنى دوبارۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به معنى عبارت در صفحات بعدى افزوده شد.

[43-رپ] مى گويند:اگر بازگرديم به سوى مدينه،بيرون كنند آن عزيزتر از آن خوارتر را،و خداى راست بزرگوارى و پيغمبر او را و مؤمنان را،و لكن منافقان ندانند.

شما كه مؤمنانيد مشغول نكند شما را مالهاتان و فرزندان شما از ياد خدا و هركه كند آن،اينان باشند زيانكاران.

و هزينه كنيد از آنچه روزى كرديم از پيش آن كه بيايد[به] (1)يكى از شما مرگ،گويد يا رب[چرا مرا تأخير نكردى] (2)تا وعدۀ به نزديك،صدقه دادمى (3)و بودمى (4)از نيكان.

و زياد نمى كنيد خداى تنى چون بيايد نام زدۀ آن،و خداى آگاه است به آنچه مى كنيد.

قوله تعالى: إِذٰا جٰاءَكَ الْمُنٰافِقُونَ -الآية،خداى تعالى در اين سورت ذكر منافقان كرد و سيرت و طريقت ايشان،[و] (5)خبر داد رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- ازآن كه (6)ايشان خواستند گفتن و كردن پيش ازآن كه كردند و گفتند، تا علم (7)معجز باشد رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:چون به تو آيند

ص : 224


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ عبارت در متن تفسير افزوده شد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ عبارت در متن تفسير افزوده شد.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:دهيم و بباشيم،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اصل ترجمه بدين صورت بود:دهيم و بباشيم،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنچه.
7- .آد+غيب.

منافقان (1)،گويند:ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى (2).آنگه گفت كه:خداى داند كه تو رسول اويى (3)،و خداى داند كه منافقان دروغ مى گويند.

اگر گويند:چگونه گفت كه خداى گواهى مى دهد كه ايشان دروغ گفتند، و ايشان گفتند (4)كه:ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى،و اين راست است (5)دروغ نيست؟جواب آن است كه گوييم دروغ نه اين است كه (6): إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّٰهِ ، دروغ آن است كه ايشان آن كه گفتند نمودند كه از دل (7)و اعتقاد مى گوييم (8)، خداى تعالى گفت:ايشان در اين گفتار كه ما گواهى مى دهيم از دل و اعتقاد كه تو رسول خدايى دروغ مى گويند كه ايشان اين به ظاهر مى گويند (9)،در دل خلاف اين دارند.

آنگه گفت: اِتَّخَذُوا أَيْمٰانَهُمْ جُنَّةً ،ايشان سوگند را سپر خود كرده اند،و هرگاه كه ايشان را كارى پيش آيد كه پردۀ ايشان در آن دريده خواهد شد،به سوگند دفع آن بكنند چنان كه مرد كارزارى (10)آفات خويشتن به سپر دفع كند.

فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،از راه خداى اعراض مى كنند و ديگران را بازمى دارند.

إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،ايشان بد كارى است كه مى كنند.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ،اين براى آن است كه ايشان ايمان آوردند،

ص : 225


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّٰهِ .
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ .
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ اللّٰهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لَكٰاذِبُونَ .
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى گويند.
5- .گا+و.
6- .كا+گوييم.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه ايشان در اين گفتار و گواهى كه مى دهند از دل.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:و اعتقاد نمى گويند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:و به زبان و به ظاهر اين مى گويند و.
10- .آد:كالزارى.

يعنى به زبان. ثُمَّ كَفَرُوا ،پس كافر شدند،يعنى خود كافر بودند براى آن كه بيان كرديم كه ارتداد مؤمن به نزديك ما باطل است. فَطُبِعَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ ،مهر نهادند بر دل ايشان،و اين عبارت (1)است ازآن كه (2)ايشان ايمان نخواهند آوردن (3)[و از ايشان ايمان نيايد] (4)،چون كار مهر برنهاده. فَهُمْ لاٰ يَفْقَهُونَ ،ايشان نمى دانند.

وَ إِذٰا رَأَيْتَهُمْ [44-ر]،چون بينى تو ايشان را. تُعْجِبُكَ أَجْسٰامُهُمْ ،به عجب آرد تو را تنهاى ايشان.عبد اللّٰه عبّاس گفت[كه] (5):عبد اللّٰه أبى سلول (6)مردى بود جسيم،تناور (7)،نيكوصورت،فصيح زبان.چون او سخن گفتى،رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شنيدى (8)از بلندى آواز او آنگه گفت:صورت اند بلا معنى. كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ،پندارى كه ايشان چوبهااند[بر هم نهاده] (9)به ديوار ريخته (10).آنگه وصف بددلى ايشان كرد،گفت: يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ، پندارند كه هر آواز كه برآيد بر ايشان است. هُمُ الْعَدُوُّ ،ايشان دشمنانند بر حقيقت از ايشان حذر كنيد. قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ ،بكشاد خداى ايشان را. أَنّٰى يُؤْفَكُونَ ، ايشان را كجا مى گردانند و چگونه مى گردانند.

كسائى و ابو عمرو و أعمش خواندند:«خشب»به تسكين (11)«شين»و اين اختيار ابو عبيده است،گفت:براى آن كه در كلام عرب اسمى نيابى كه بر وزن فعلة باشد آنگه جمع او بر وزن«فعل»بود به دو ضمّه،انّما يكون فعلة[و فعل] (12)

ص : 226


1- .اساس:عبارتى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس+از،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:نخواهد آمدن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .گا:عبد اللّٰه بن أبىّ سلول.
7- .آد،كا+و.
8- .آد،كا،گا+ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ .
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:با ديوار گذاشته.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:به سكون.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كبدنة و بدن.و راويان ابن كثير و عاصم در اين مختلف اند،گفتند:مردى به نزديك ابن سيرين آمد گفت:من در خواب ديدم كه خشبه اى،[يعنى] (1)چوبى دركش (2)گرفته بودم،گفت:پندارم (3)كه تو از اهل اين آيتى كه خداى مى گويد:

كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ .

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّٰهِ ،چون گويند ايشان را[كه] (4)بياييد تا رسول خداى براى شما استغفار كند و آمرزش خواهد. لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ،سرها بپيچيدندى (5)و روى بگردانيدندى (6)و اظهار كراهت كردندى (7).نافع و يعقوب به روايت روح و مفضّل خواندند:«لووا»به تخفيف«واو»از ثلاثى مجرّد،و باقى قرّاء«لوّوا»به تشديد«واو»من التّفعيل (8). وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ ،و بينى ايشان را كه بر مى گردند از آنچه ايشان را به آن دعوت كنند (9). وَ هُمْ ،«واو» حال است (10)،در آن حال كه ايشان متكبّر و مترفّع باشند.

سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ -الآية،گفت:راست است بر ايشان اگر استغفار كنى و اگر نكنى كه خداى تعالى ايشان را نيامرزد. إِنَّ اللّٰهَ[لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفٰاسِقِينَ] (11)،خداى هدايت ندهد فاسقان را به راه بهشت،و مراد به اين فاسقان منافقان اند.

مفسّران گفتند:اين آيات در[حقّ] (12)عبد اللّٰه[ابىّ] (13)سلول منافق آمد

ص : 227


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،گا:كنار.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى پندارم.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:به پيچند،با توجّه به آد،گا تصحيح شد،كا:بپيچانيدندى.
6- .اساس:بگردانند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:كنند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .گا:التّفعّل.
9- .كا،گا:مى كنند.
10- .آد،گا:راست.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و اصحاب او،و قصّۀ او (1)چنان بود كه اهل سير گفتند اين بود كه:رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-شنيد كه بنو المصطلق مجتمع شده اند بر حرب،و قائد ايشان حارث بن ابي ضرار بود-پدر جويريه (2)كه زن رسول بود.چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خبر يافت از ايشان،بيرون شد به روى ايشان.ايشان را بر سر آبى ديد از آبهاى مريسيع گفتند از ناحيۀ قديد به ساحل.چون دو لشكر روى به هم آوردند و كارزار (3)در پيوستند (4)، بنو المصطلق به هزيمت برفتند و جماعتى را بكشتند از ايشان بسيار.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-زنان و كودكان ايشان را به بردگى آورد،و مالهاى ايشان به غنيمت برگرفت.و مردى را از جملۀ مسلمانان مجروح بكردند من بني كلب بن عوف بن عامر،نام او هشام ضبابه (5)،مردى از انصاريان او را مجروح بكرد از قوم عبادة بن الصّامت به غلط كه پنداشت كه از جملۀ كافران است.

مردم در آن بودند،عمر خطّاب را مزدورى بود از بنى غفار نام او جهجاه بن سعيد،او مى آمد و اسپى از آن عمر در دست گرفته به سر آب آمد (6).با مردى خصومت افتاد او را،نام او سنان الجهنيّ حليف بنى الخزرج.

چون خصومت ميان ايشان سخت شد،جهنىّ آواز داد:يا معشر الأنصار، و غفارىّ آواز داد (7):يا معشر المهاجرين.مردى از مهاجران به يارى جهجاه شد نام او جعال.عبد اللّٰه ابىّ گفت[بر طريق استهزاء:اى جعال تو اين جايى؟

ص : 228


1- .اساس:اين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:جويره،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد:كالزار.
4- .آد،گا:در پيوست.
5- .اساس:حنبابه،با توجّه به كا تصحيح شد.
6- .آد،گا:مى آورد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.

او عبد اللّٰه را جوابها داد سخت.عبد اللّٰه گفت] (1):صبر است مرا تا به مدينه رويم كه تو را خود از گرسنگى چندان آيد كه تو را خصومت ياد نيايد.آنگه روى به قوم خود كرد و[گفت] (2):اين آن است كه (3)به دست خود كرده ايد به خود،اگر شما فضلۀ طعام به اينان ندادى (4)امروز با ما خصومت نكردندى و منافرت و مفاخرت نكردندى با ما،و لكن مثل ما با اينان چنان است كه گفته اند:سمّن كلبك حتّى (5)يأكلك،سگت را فربه كن تا تو را بخورد[44-پ].اگر با مدينه شويم عزيزان ما ذليلان را بيرون كنند.به عزيز خود را خواست[و به] (6)ذليل محمّد را و اصحابش را.

در جملۀ قوم او زيد أرقم حاضر بود-و او كودكى بود-روى به عبد اللّٰه أبىّ كرد و گفت:به عزيز خود را خواستى و به ذليل رسول خداى را، أنت و اللّٰه الذّليل القليل المنتقص (7)،و محمّد في عزّ من الرّحمن و مودّة من المسلمين،ذليل و قليل تويى از قوم خود رانده و امّا محمّد در عزّت است از خداى تعالى و در دوستى مسلمانان.و اللّٰه كه پس از اين كه بگفتى ميان ما و تو دوستى نباشد.عبد اللّٰه گفت:خاموش باش كه من بازى مى كردم.

زيد أرقم برفت و رسول را بگفت اين حديث (8)،و عمر[خطّاب] (9)حاضر بود،گفت:يا رسول اللّٰه دستور باش تا گردنش بزنم؟رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله

ص : 229


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،گا+شما.
4- .ندادى/نداديد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:المنقّص،با توجّه به مأخذ معتبر تصحيح شد.
8- .آد،كا:و اين حديث با پيغمبر-صلّى اللّٰه عليه و آله-بازگفت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و سلّم-فرمود (1)كه:نشايد كه (2)جماعتى مسلمانان در او بسته اند (3)اگرچه،او بس كس (4)نيست.عمر گفت:يا رسول اللّٰه اگر نخواهى كه تا ما بكشيم او را (5)،يكى را از انصاريان بفرماى يا (6)سعد معاذ را يا محمّد مسلمه را يا عبّاد بشير را،تا يكى از اينان او را بكشد.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

نشايد مرا اين كردن (7)،كه مردمان گويند:محمّد اصحاب خود را مى كشد،و لكن بگو تا آواز رحيل در دهند تا برويم،و اين وقتى بود كه عادت نبود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در آن وقت رحيل كردى (8).و غرض آن بود تا مردم آن حديث رها كنند.و كس[نزد عبد اللّٰه] (9)فرستاد و گفت:اين سخن تو گفته اى؟او سوگند خورد كه از اين معنى هيچ نگفته ام،و زيد (10)دروغ مى گويد.

و عبد اللّٰه در ميان قوم خود شريف بود.جماعتى از انصاريان كه حاضر بودند،گفتند:يا رسول اللّٰه،او پير (11)ماست و سيّد و شريف ما بود و مردى عاقل است،قول كودكى بر او نشايد شنيدن،و همانا اين كودك نيك نشنيده باشد و حديث او فهم نكرده باشد،و او را در آن سهو است.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آن عذر قبول كرد و اين حديث در ميان انصاريان فاش شد،و از همه جانب روى در زيد نهادند به ملامت و گفتند:دروغ بر مردى پير بزرگوار نهادى.

ص : 230


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفت.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نبايد كه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:پيوسته اند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:كسى.
5- .آد،كا،گا:اگر نمى خواهى كه ما او را كشيم.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين فرمودن.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:رحيل كند.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:زيد ارقم.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:پدر.

و زيد را عمّى بود،عم او را گفت:بيش از اين نكردى كه رسول خداى تو را دروغزن كرد و مردم را بر خويشتن بيرون آوردى.و زيد از اين حديث پشيمان شد و شرم زده و متشوّر،و پيش رسول نمى رفت.و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:بارها برنهيد تا برويم.مردم بار برنهادند،و در وقتى گرمگاه بر نشستند (1)و صحابه[بر نشستند و] (2)در راه آمدند.اسيد حصين بيامد و گفت:يا رسول اللّٰه در وقتى منكر رحيل فرموده اى و عادت تو چنان نبودى (3).گفت:يا اسيد نشنيدى آنچه صاحبتان گفته است[يعنى عبد اللّٰه ابىّ؟گفت:چه گفته است؟ گفت] (4)مى گويد:چون با مدينه شويم،عزيزان ذليلان را بيرون خواهند كردن.

اسيد گفت:يا رسول اللّٰه كه باشد كه او (5)اين گويد!عزيز تويى و ذليل اوست،و اگر تو خواهى كه او را بيرون كنى توانى كردن و لكن مدارا كن يا رسول اللّٰه و حلم [و كرم] (6)كاربند كه و اللّٰه كه تو در وقتى آمدى به مدينه كه قوم او براى او تاجى مى ساختند تا در سر او نهند به رياست و تقديم.چون تو آمدى (7)آن كار از آن بگشت (8)،[و] (9)او چنان مى داند كه آن ملك تو بستده اى از او و اين حديث به پسرش رسيد (10)-عبيد اللّٰه بن عبد اللّٰه بن ابى-او برخاست و پيش رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آمد و گفت:يا رسول اللّٰه اگر فرمايى تا سرش ببرم و پيش (11)تو آرم،و همۀ قبيلۀ خزرج دانند كه از من مراعات كننده تر پدر را و بارّتر نيست به پدر در ميان ايشان،و لكن چون با كار (12)دين رسيد در دين مداهنه نيست،و اگر لابد او را بخواهى كشتن تا من تولّاى اين كنم،

ص : 231


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر نشست.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:تو نه اين بود.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،گا:او كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيامدى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:از او بگرديد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:پرس پرسيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا سر پدر پيش.
12- .آد و همۀ نسخه بدلها:چون كار به.

چه (1)نبايد كه تو ديگر كس را بفرمايى تا او را بكشد.آنگه مرا دل[بار] (2)نبرد (3)كه كشندۀ پدر خود را بينم (4)،[پس] (5)بر دست من خطايى رود كه مستحقّ دوزخ باشم.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:لا بل برو (6)[45-ر]با او بساز و صحبت[با] (7)او و عشيرت (8)به نيكويى به سر بر (9).

آنگه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آن روز رفت و آن شب،و بر ديگر (10)روز تا چاشتگاه كه آفتاب گرم شد و مردم رنجور شدند.آنگه فرود آمدند از ماندگى بيفتادند و بخفتند،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از براى آن كرد تا مردم از سر حديث عبد اللّٰه ابىّ بروند.آنگه نماز ديگر بر گرفت تا به جايى فرود آمد كه آن را بقعاء گويند بالاى بقيع،بادى سخت برخاست و مردم رنجور شدند،و شترى از آن رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گم شد،و اين در شب بود.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:مترسيد كه اين باد سخت براى آن است كه يكى از بزرگان كافران بمرده است در مدينه.گفتند:يا رسول اللّٰه،آن (11)كيست؟گفت:رفاعة بن تابوت.

يكى از جملۀ منافقان بود،گفت:عجب از محمّد كه ما را خبر مى دهد از غيب و (12)آن كه در مدينه چه حادث شده (13)،و نمى داند كه (14)شتر او

ص : 232


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندهد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا:بازبينم.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا+و.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد افزوده شد.
8- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(164/11):عشرت.
9- .آد،گا:صحبت با او نيكو كن،كا:و با او صحبت به نيكويى كن.
10- .آد،گا:تا دگر.
11- .كا:او.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
13- .آد،كا،گا:حادثه افتاده است.
14- .آد،گا:و خبر ندارد كه.

كه گم (1)شد كجاست،چرا وحى خبر نمى دهد او را؟جبرئيل-عليه السّلام-آمد و او را خبر داد از گفتار آن منافق و آن (2)شتر كه كجاست.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-صحابه را گفت:من دعوى نمى كنم كه غيب دانم،و من (3)آنچه گويم از اخبار غيب جز به وحى نگويم.جبرئيل آمد و مرا خبر داد از گفتار اين منافق و از خبر ناقه،مرا گفت:در فلان شعب زمام او در شاخ درختى در پيچيده است.برفتند،همچنان بود كه گفته بود.بگرفتند ناقه را و پيش رسول آوردند،و [آن] (4)منافق[بيامد و] (5)ايمان آورد (6).

چون با مدينه رفتند (7).رفاعة بن تابوت و هو رفاعة بن زيد بن التّابوت احد بني قينقاع فرمان يافته بود-و او از جملۀ رؤساى جهودان بود و كهفى و ملاذى بود منافقان را.[پس] (8)چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به (9)مدينه آمد،زيد أرقم در خانه بنشست به (10)شرم و خجالت آن كه آن سخن[ها] (11)رفته بود او را با عبد اللّٰه ابىّ،خداى تعالى اين سورت فرستاد در تصديق زيد و تكذيب عبد اللّٰه ابىّ.

چون اين سورت آمد،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گوش زيد بگرفت و گفت:يا زيد خداى تعالى اين سورت (12)در تصديق تو فرستاد.چون به در مدينه رسيدند،عبد اللّٰه ابىّ از پس بود.پسرش بيامد و راه بگرفت بر او (13)،گفت:و اللّٰه كه رها نكنم كه در مدينه روى[الّا به فرمان رسول خدا.و مردمان مى گذشتند و در مدينه مى شدند.پس گفت:و اللّٰه رها نكنم كه در مدينه

ص : 233


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كى گم.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:از.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:امّا.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:ايمان با سر گرفت و توبه كرد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:آمدند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا:با.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:از.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آد،گا:آيه.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.

روى] (1)تا بر خويشتن ندا نكنى كه ذليل تويى (2)و عزيز رسول خداست و صحابۀ او.عبد اللّٰه ابىّ كس فرستاد به شكايت او به (3)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- رسول كس فرستاد و گفت:رها كن او را تا در مدينه آيد و رنجه مدارش.گفت:

چون فرمان رسول آمد منقادم فرمان او را.رها كرد (4)تا به مدينه رفت.روزى چند بر آمد نالنده (5)شد و بمرد.در نالندگى (6)او را گفتند:در حقّ تو چند آيت سخت آمد (7)،پيش رسول رو تا براى تو استغفار كند.سر بپيچيد (8)گفت:مرا گفتيد ايمان آر (9)،آوردم.و گفتيد:نماز كن،كردم.و گفتيد:زكات بده،دادم.چيزى ديگر نماند جز آن كه محمّد را سجده كنم.خداى تعالى اين قصّه كه گفتيم در شأن او در اين سورت انزله كرد و منها قوله: وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّٰهِ -الآيات الى قوله: وَ لٰكِنَّ الْمُنٰافِقِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ (10).

قوله: لَئِنْ (11)رَجَعْنٰا إِلَى الْمَدِينَةِ ،گفت مى گويند-يعنى منافقان:اگر (12)ما با مدينه رويم، لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ [،عزيزان ذليلان را بيرون كنند] (13).و اين در وقت آن گفتند (14)كه از غزات[بنى] (15)المصطلق بازگشته بودند،و ايشان قبيله اى بودند از هذيل.

وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ،خداى تعالى به جواب ايشان گفت:

ص : 234


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،گا:منم.
3- .آد،گا:نزد.
4- .آد،گا:منقادم رها كرد او را،كا:منقادم،پس او را رها كردم.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيمار.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:در بيمارى مرگ.
7- .آد،گا:آمده،كا:آمده است.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:آور ايمان.
10- .سورۀ منافقون(63)آيۀ 5 تا 8.
11- .آد،گا:يقولون لئن.
12- .آد،كا+كه.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آد،گا:اين در آن وقت.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عزت خداى راست به قهر و غلبه،و رسول او راست به اظهار دين بر ديگر آدميان،و مؤمنان راست به نصرت و ظفر بر كافران،[امّا منافقان اين معنى درنمى يابند زيراكه نظر نمى كنند.و] (1)،گفتند:عزّت خداى تعالى به ولايت (2)في قوله تعالى: هُنٰالِكَ الْوَلاٰيَةُ لِلّٰهِ الْحَقِّ (3)،و عزّت رسول (4)به كفايت فى قوله: إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (5)،و عزّت مؤمنان[را] (6)به علوّ رفعت[في] (7)قوله[تعالى] (8): وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (9)،و گفتند:عزّت خداى (10)به ربوبيّت است [45-پ]و عزّت رسول (11)به نبوّت،و عزّت مؤمنان (12)به عبوديّت.و روايت كردند كه (13)صادق جعفر بن محمّد-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (14)-گفت:

من مثلي و ربّ العرش معبودي (15)، چون من كيست و خداى عرش معبود من است.من مثلي و أنت لي،چون من كيست و تو مرايى.گفتند عزّت خداى پنج چيز است:عزت ملك و بقاست،و عزّت عظمت و كبرياست،و عزّت بذل و عطا،و عزّت رفعت و غنا، و عزّت جلال و بها.و عزّت رسول پنج چيز است:عزّت سبق و ابتدا،و عزّت اذان و ندا،و عزّت تقديم قدم (16)صدق بر انبيا،و عزّت اختيار و اصطفاء و عزّت ظهور بر اعداء.

و عزت مؤمنان نيز (17)پنج است:عزت التأخير (18)،و معنى او آن است كه تو را بازپس داشت تا تو بر قصّه و حال همه واقف شوى،و كس بر حال تو مطّلع

ص : 235


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:خدا راست به ولايت.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 44.
4- .آد+را.
5- .سوره حجر(15)آيۀ 95.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سوره آل عمران(3)آيۀ 139.
10- .آد،كا+را.
11- .آد،كا+را.
12- .آد،كا+را.
13- .آد،گا:از.
14- .آد،گا+كه او.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها+من مثلى و انت لي.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:تقديم.
17- .آد،كا:بر،گا:هم.
18- .آد و ديگر نسخه بدلها:تأخير.

نشود،آنگه سابقى مؤخّرى به احترام سابق (1)به ايّام لاحق (2)،بيانش

قوله -عليه السّلام (3): نحن الآخرون السّابقون. دوم،عزّت تيسير،بيانه (4)قوله: لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ (5)،و عزّت تبشير[في قوله تعالى] (6): وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ فَضْلاً كَبِيراً (7)،و عزّت توقير بيانه (8): وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ (9)،و عزّت تكثير،بيانه قوله [-عليه السّلام] (10):(و انتم اكثر الامم).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِكُمْ أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ ،آنكه خطاب كرد با مؤمنان بر سبيل موعظت و نصيحت،گفت:اى گرويدگان نبايد تا شما را مشغول كند مالها (11)و خواسته هاتان (12)و فرزندانتان از ذكر خداى.مفسّران گفتند:مراد به ذكر خداى نماز پنجگانه است،بيانش قوله[تعالى] (13): رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ (14).

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ،گفت:هركه اين كند زيانكار باشد،يعنى اشتغال به مال و فرزندان از ذكر خداى و نماز به پاى داشتن [بازدارد ] (15)،براى آن كه اين فوت شود از او،و آن يا به دست نيايد يا منقرض شود و فانى گردد.

آنگه تحريض كرد ايشان را بر نفقه[از] (16)اموال گفت: وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،و نفقه كنيد از آنچه ما شما را روزى داديم پيش ازآن كه مرگ به يكى از

ص : 236


1- .گا:سابقى.
2- .گا:لاحقى.
3- .اساس:تعالى،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيانش.
5- .سورۀ قمر(54)آيۀ 17 و 22.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 47.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:فى قوله.
9- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 139 و سورۀ محمّد(47)آيۀ 35.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:مالهاى شما.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:و فرزندان و خواستۀ شما.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .سورۀ نور(24)آيۀ 37.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

شما رسد (1)،او تأسّف خورد و گويد: لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِي ،أى هلاّ اخّرتني،بار خدايا چرا مرا تأخير نكردى تا به وقتى نزديك.و بعضى گفتند:«لا»در«لو لا»صله است،و تقدير آن است كه:لو اخّرتنى الى اجل قريب،بار خدايا اگر مرا تأخير كردى به اجلى (2)نزديك. فَأَصَّدَّقَ ،تا من صدقه دادمى.و قول اوّل بهتر است لقوله:

فَأَصَّدَّقَ .و اين«فا»در جواب يكى از شش چيز فعل مضارع را به نصب كند به اضمار«ان»،و اين جا استفهام است،يعنى تا] (3)من صدقه دادمى. وَ أَكُنْ مِنَ الصّٰالِحِينَ ،و از جملۀ صالحان بودمى.گفتند مراد به صلاح (4)ايمان است،براى آن كه آيت در منافقان (5)است (6)چون به در مرگ رسند تمنّاى زندگانى كنند و تأخير اجل براى ايمان.و بعضى ديگر گفتند:آيت در شأن مؤمنان است و مراد به صلاح حجّ است.

ضحّاك و عطيّه روايت كردند از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:هيچ كس نباشد كه او استطاعت دارد و حج نكند الّا و چون به در مرگ رسد تمنّاى رجوع با دنيا كند.گفتند:اتّق اللّٰه يا بن عبّاس كه اين معنى در حقّ كافران آمده است.

گفت:من به اين قرآن (7)بر شما خوانم،آنگه اين آيت بخواند (8)-الى قوله:

فَأَصَّدَّقَ ،أى فأتصدّق.

وَ أَكُنْ مِنَ الصّٰالِحِينَ ،أى من الحجّاج تا من زكات دهم و حج كنم.

جملۀ قرّاء«و أكن»خواندند به جزم،مگر ابو عمرو كه او خواند:«و اكون»

ص : 237


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:آيد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا به وقتى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:صالح،با توجّه به كا تصحيح شد.
5- .اساس:ايمان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .كا:آمد.
7- .آد،گا:قرآنى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند.

به«واو»و نصب«نون»عطفا على قوله: فَأَصَّدَّقَ .ابو عمرو را گفتند:چرا«واو» در مصحفها نيست؟گفت:از كتابت بيوفتاد (1)چنان كه بيوفتاد (2)في قولهم:

«كلمن»و الأصل«كلمون» (3)،و فرّاء گفت:در بعضى از مصاحف عبد اللّٰه مسعود ديدم كه[قوله تعالى] (4): فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً (5)نوشته بود:«فقلا»«واو»در كتابت نبود (6)در قرائت بود.و وجه قرائت عامّه قرّاء آن است كه:«و اكن»جزم است على محلّ«فاصّدّق»كه او را چون«فا»از او بيفگنند (7)مجزوم[باشد] (8)،چنان كه هلاّ تأتينا فتحدّثنا،و چون«فا»نباشد تحدّثنا آنچه بر او عطف بود هم مجزوم باشد نصب بر لفظ باشد و جزم بر محلّ،و على هذا قول الشّاعر[فى القديم] (9):

فأبلوني بليّتكم لعلّي***اصالحكم و استدرج نويّا

وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا ،خداى تعالى جواب داد ايشان را [و] (10)گفت:خداى تأخير نكند[46-ر] هيچ كس را چون اجل ايشان و وقت مرگشان فراز آيد (11). وَ اللّٰهُ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،و خداى تعالى عالم است با آنچه شما مى كنيد.

ص : 238


1- .آد،كا:بيفتاد.
2- .آد،كا:بيفتاد.
3- .اساس:يكلمون،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سورۀ طه(20)آيۀ 44.
6- .آد،گا:فقلا نوشته بود بى واو،در كتابت واو نبود و.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيفگندند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،كا:فرود آمد،گا:فرود آمد.

سورة التّغابن

اشاره

اين سورت مكّى است الّا يك آيت و هى قوله: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ (1)-الآية،و اين سورت هشتده (2)آيت است و دويست و چهل و يك كلمت است،و هزار و هفتاد حرف است.

و روايت است از عبد اللّٰه عمر از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- كه او گفت:هيچ فرزند نباشد كه از مادر بزايد و الّا پنج آيت[از سورة التّغابن] (3)بر بندهاى سر او نوشته باشد.ابىّ كعب روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:هركه [او] (4)سورة التّغابن بخواند خداى تعالى مرگ فجأة بازدارد از او-ان شاءاللّٰه تعالى.

سوره التغابن (64): آیات 1 تا 18

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ لَهُ اَلْمُلْكُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (1) هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كٰافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ (3) يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (4) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (5) ذٰلِكَ بِأَنَّهُ كٰانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَقٰالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنٰا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اِسْتَغْنَى اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (6) زَعَمَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلىٰ وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمٰا عَمِلْتُمْ وَ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِي أَنْزَلْنٰا وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (8) يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ اَلْجَمْعِ ذٰلِكَ يَوْمُ اَلتَّغٰابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ يَعْمَلْ صٰالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئٰاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ (9) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (10) مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (11) وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمٰا عَلىٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (12) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ عَلَى اَللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (13) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ وَ أَوْلاٰدِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ مَا اِسْتَطَعْتُمْ وَ اِسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً يُضٰاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عٰالِمُ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (18)

ترجمه

تسبيح مى كند خداى را هرچه در آسمانها و هرچه در زمين است، او راست پادشاهى و او راست ستايش،و او بر همه چيزى تواناست.

ص : 239


1- .سورۀ تغابن(64)آيۀ 14.
2- .گا:هجده.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اوست آن خدايى كه بيافريد شما را،از شماست كافر و از شما مؤمن،و خداى به آنچه مى كنيد بيناست.

بيافريد آسمانها و زمين بحق،و صورت داد شما را بهتر صورتان،و با اوست بازگشت.

مى داند آنچه در آسمانها و زمين است،و مى داند آنچه پنهان مى كنيد و آنچه آشكارا مى كنيد،و خداى داناست به انديشه ها (1).

نيامد به شما خبر آنان كه كافر بودند از پيش،بچشيدند عاقبت كارشان؟و ايشان راست عذابى دردناك.

آن به آن است كه آمد به ايشان پيغمبرانشان (2)بر بيّنات،گفتند:آدمى راه نمايد ما را؟كافر شدند و برگشتند و خداى بى نياز است، و خداى بى نياز است ستوده.

دعوى كردند آنان كه كافر شدند كه نه انگيزند ايشان را،بگو آرى و خداى من كه برانگيزند (3)شما را،پس خبر دهند (4)شما را به آنچه كرديد

ص : 240


1- .كذا:در اساس،در تفسير آيه آمده است:آنچه در دلهاست.
2- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد،در بخش تفسير«رسولان»آمده است.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:برانگيزد،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اصل ترجمه بدين صورت بود:دهند،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.

شما،و آن بر خداى آسان است.

ايمان آريد به خداى و رسولش و به نور آن كه بفرستاديم،و خداى به آنچه مى كنيد آگاه است.

[46-پ] آن روز كه جمع كند شما را براى روز جمع آن،روز تغابن است و هركه [او ايمان] (1)آرد به خداى و عمل صالح كند (2)،بيامرزد از او سيّئاتش،و در برد او را به بهشتهايى كه مى رود از زير آن جويها هميشه در آنجا،آن فيروزى عظيم است.

و آنان كه كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما،ايشانند اهل دوزخ هميشه در آنجا،و بد جاى است.

نرسد از مصيبتى الّا به فرمان خداى،و هركه ايمان آرد به خداى راه نمايد دل او را،و خداى به همه چيزى داناست.

و فرمان بريد خداى را و رسولش را،اگر برگرديد شما بر رسول ما پندى هويداست.

خداى نيست خدايى جز او،و بر خداى توكّل كنند مؤمنان.

ص : 241


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:كنند،با توجّه به چاپ شعرانى(168/11)تصحيح شد.

اى آنان كه ايمان آورديد از زنان شما و فرزندان شما دشمنند شما را،حذر كنيد از ايشان،و اگر عفو كنيد و فراگذاريد و بيامرزيد خداى آمرزنده و بخشاينده است.

مالهاى شما و فرزندان شما فتنه اند،و خداى به نزديك او مزدى بزرگوار است.

بترسيد از خداى چندان كه توانيد و بشنويد و فرمانبردارى كنيد و نفقه كنيد،بهتر براى شما و هركه [را] (1)نگاه دارند[از] (2)بخل تن او،ايشان رستگارانند.

[47-ر] اگر وام دهيد خداى را وامى نيكو مضاعف كند شما را و بيامرزد شما را و خداى شكور و بردبار است.

دانندۀ نهان و آشكار است،قوى محكم كار.

قوله تعالى: يُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،قديم (3)-جلّ جلاله-گفت:تسبيح مى كنند خداى را (4)هرچه در آسمانها و هرچه در زمين است برآن تأويل كه گفتيم. لَهُ الْمُلْكُ ،پادشاهى او راست هم از روى خلق هم از روى تصرّف،چون به اوّل او آفريد و در ميانه تصرّف او راست به تغيير و تبديل و زيادت و نقصان،و به آخر او فانى خواهد كردن.ملك

ص : 242


1- .اساس:ندارد،از كا افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از كا افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:خداى.
4- .اساس+جلّ جلاله،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و تكرار عبارت در جمله زايد مى نمايد.

او را باشد (1)،و نيز حمد و شكر او راست چه جمله نعمتها و منافع به امر اوست و هيچ نعمت نيست الّا اصل آن نعمت از اوست و مضاف به اوست يا به خود يا به واسطۀ ديگرى،و او بر همه چيزى خبير قادر است و توانا.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ ،او آن خداست كه بيافريد شما را و اخراج كرد[شما را] (2)از عدم در وجود به تقديرى هركدام نيكوتر. فَمِنْكُمْ كٰافِرٌ ،آنگه ابتداى كلامى ديگر (3)مستأنف[كرد] (4)گفت:از شما باشد كه مؤمن بود و باشد كه كافر بود.بيان كرد كه ايمان و كفر متعلّق است به بنده،چه حوالت به او كرد و اضافه به او كرد، و اين آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه گفتند:ايمان و كفر بنده به خداى است و مثال آيت قوله (5): وَ اللّٰهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي (6)،حوالت خلق به خداى (7)و مشى (8)حوالت به ما،همچنين در اين آيت خلق حوالت به خداى (9)و كفر و ايمان حوالت به ما.و ادلّۀ عقل بر اين معنى از آفتاب روشن تر است و آيات محكم به او ناطق.و قوله: فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا (10)،و

قوله-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم: كلّ مولود يولد على الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه، گفت:هر كودك كه زايد (11)بر فطرت و خلقت زايد،و گفتند:بر فطرت اسلام زايد،مادر و پدر او را جهود و ترسا و گبر بكنند.و رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت كه خداى تعالى گفت:

خلقت عبادي كلّهم

ص : 243


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+و له الحمد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:نظيره قوله.
6- .سورۀ نور(24)آيۀ 45.
7- .آد:خلق را حوالت با خداى كرد.
8- .آد+را.
9- .آد+كرد.
10- .سورۀ روم(30)آيۀ 30.
11- .اساس:زايند،ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به قرينۀ لفظى در عبارت تصحيح شد.

حنفاء ،من بندگان خود را همه بر مسلمانى آفريدم،و ابو سعيد خدرى گفت:

فَمِنْكُمْ كٰافِرٌ ،يعنى كس (1)باشد كه همه عمر كافر باشد به عاقبت مؤمن باشد (2)،و كس باشد كه همه عمر مؤمن باشد به عاقبت كافر شود،و اين[قول] (3)بازپسين بر قاعدۀ ما درست نيايد الّا على (4)تأويل.ضحّاك گفت:از شما[كس] (5)هست كه كافر است در سرّ،مؤمن (6)در علانيه چون منافقان،و هست كه مؤمن است در سرّ كافر در علانيه،و اين (7)اصحاب تقيّه اند چون عمّار ياسر و مانند او.

عطاء بن ابى رباح گفت:هست از شما كه كافر است به خداى[و] (8)به ستاره مؤمن،و هست از شما كه مؤمن است به خداى و كافر به ستاره.زجّاج گفت:فمنكم كافر بانّ اللّٰه خالقه،معنى آن است كه:از شما كس هست كه كافر است به آن كه خداى خالق اوست،و اين ظاهر آيت است.و آيت جز (9)آن كه دليل است بر بطلان قول مجبّره،دليل است بر بطلان قول معتزله:«فى المنزلة بين المنزلتين»،براى آن كه خداى تعالى خلقان را بر اين جمله دو صنف نهاد:امّا مؤمن و امّا كافر.قول به آن كه (10)اين را سه ديگرى هست (11)قولى باشد خارج قرآن، آنگه دليل[47-پ]ديگر قوله: (12)وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،گفت:خداى به آنچه شما مى كنيد عالم است،حوالت[عمل] (13)با ما كرد و خطاب در اين با

ص : 244


1- .اساس:آن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:شود.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+است.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كا:بجز از.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن كس كه گويد.
11- .اساس:نيست،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:دليل ديگر آن كه گفت.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

[جمله] (1)خلق است كه مكلّف اند از مؤمن و كافر.

آنگه گفت: خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ،گفت:آسمان و زمين بيافريد بحق نه به باطل،يعنى نه (2)عبث كرد،براى غرضى صحيح آفريد،و مثله قوله: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا بٰاطِلاً (3).

وَ صَوَّرَكُمْ ،بنگاشت شما را (4)،و نيكو نگاشت (5).عجب[از] (6)قول آن كه (7)گفت در تصوير نيكو كرد و در تقدير زشت،به وقت خلق فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (8)، [و] (9)به وقت حكم في اقبح تحكيم. وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت همۀ خلقان با اوست،[اين همه]ادلّۀ قادرى است.

پس از آن (10)بيان عالمى كرد،گفت: يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،داند آنچه در آسمانها و زمين است،هيچ بر او پوشيده نشود (11)،و داند آنچه در سرّ داريد (12)و آنچه در آشكارا كنيد. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ ،و خداى داناست به (13)آنچه در دلهاست.

آنگه تذكير كرد (14)و ياد داد احوال گذشتگان تا معتبر شوند (15)، [گفت] (16): أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذٰاقُوا ،گفت:نيامد به شما خبر آنان

ص : 245


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+به.
3- .سورۀ ص(38)آيۀ 27.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ .
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بنگاشت.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن كس.
8- .سورۀ تين(95)آيۀ 4.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:نيست+ وَ يَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ .
12- .اساس:دارند،با توجّه به چاپ شعرانى(171/11)تصحيح شد.
13- .اساس:با،با توجّه به كا تصحيح شد.
14- .آد،گا:آنگه در تذكير گرفت،كا:آنگه در تذكير كرد.
15- .اساس:شويد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كه كافر شدند پيش (1)شما؟و التّقدير:من قبلكم،چون مضاف اليه بيفگند از او او را بنا كرد بر ضمّه،كقوله: لِلّٰهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ (2).

فَذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ ،وبال و گرانى عاقبت كار خود بچشيدند. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،و ايشان را عذابى باشد سخت دردمند.

آنگه علّت عذاب ايشان بگفت تا كسى گمان نبرد كه بر ايشان ظلم رفت، گفت:

ذٰلِكَ ،آن (3)عذاب بر ايشان براى آن آمد كه (4)ايشان را رسولان (5)بيامدند با بيّنات و دلالات و علامات.ايشان از سر جهل و طريق تعجّب گفتند: أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنٰا ،آدميانند كه ما را هدايت مى دهند و راه مى نمايند؟و توقّع آن كردند كه پيغمبران ايشان فرشتگان باشند. فَكَفَرُوا ،بدين سبب كافر شدند،و اين سببى بود كه بايست كه (6)به اين[سبب] (7)به ايمان نزديك شوند،چه اگر پيغمبر ايشان نه از بشرى بودى،ايشان را به او الف نبودى و به او آرام نبودى و مستأنس نشدندى به او.حق تعالى به حكمت اختيار كرد آنچه كرد. وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللّٰهُ ،پشت بركردند و بر گرديدند،و خداى تعالى از ايشان مستغنى و بى نياز است. وَ اللّٰهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ،و خداى[تعالى] (8)بى نياز است و پسنديده[و ستوده] (9).

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ،آنگه گفت:دعوى كردند اين كافران كه ايشان را بر نخواهند انگيختن و زنده نخواهند كردن. قُلْ ،بگوى اى محمّد: بَلىٰ وَ رَبِّي ،به خداى من قسم مى كنم و سوگند مى خورم كه شما را برانگيزند (10)،آنگه

ص : 246


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
2- .سورۀ روم(30)آيۀ 4.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها: كٰانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ .
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه بديشان رسولان.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بايستى كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+ثمّ لتنبّؤن.

خبر دهند شما را به آنچه ياد كرده ايد (1)از نيك و بد،و جزا دهند شما را برآن (2)،و اين بر خداى آسان است.

آنگه امر كرد ايشان را و فرمان مجدّد كرد بر ايشان به ايمان،گفت: فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،ايمان آريد به خداى و پيغمبرش (3)،و آن نور كه خداى تعالى فرستاده است-و آن قرآن است-براى آنش نور خوانند كه خلقان را به آن هدايت كنند در ظلمات كفر،چنان كه به نور هدايت كنند در ظلمات مسافت (4). وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،و خداى به آنچه شما مى كنيد داناست.

آنگه تهديد كرد ايشان را به احوال و اهوال قيامت گفت: يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ،ياد كن آن روز كه جمع كند شما را براى روز جمع، يعنى (5)روز قيامت.عامّۀ قرّاء خواندند«يجمعكم»به«يا»،اعتبارا بقوله:

فَآمِنُوا بِاللّٰهِ ،و قوله: وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،و خداى به آنچه شما مى كنيد داناست.و يعقوب خواند:«نجمعكم»،به«نون»اعتبارا لقوله: وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنٰا .

ذٰلِكَ يَوْمُ التَّغٰابُنِ ،آن،روز (6)تغابن است (7).و«تغابن»تفاعل باشد از غبن، و آن فوت حظّ و مراد باشد.و ابو هريره روايت كرد تفسير اين آيت از رسول- صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه او گفت:هيچ بنده اى نباشد از محسن و مسيء و دوزخى و بهشتى و الّا روز قيامت حسرت خورند و تغابن،بدكردار به آن كه چرا بد كرد،و نيكوكار به آن كه چرا بيشتر نكرد.

ص : 247


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كرده باشد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ .
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنٰا .
4- .اساس:ضلالت،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+براى.
6- .آد،گا+روز.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ يَعْمَلْ صٰالِحاً ،هركه او ايمان آرد به خداى و عمل صالح كند (1)،او را بهشتهايى بود كه در زير[48-ر]درختان او جويها مى رود.مدنيان و شاميان خواندند[در اين سوره و] (2)در سورۀ طلاق:(نكفر،و ندخله)،به«نون»،و باقى قرّاء به«يا». خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ،در آنجا مخلّد و مؤبّد باشند. ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ،آن ظفرى بزرگوار است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا ،گفت:و آنان كه كافر شدند و آيات من (3)[به] (4)دروغ داشتند. أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ ،ايشان اهل دوزخ باشند.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا مخلّد و جاويدان (5)باشند. وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ،و بد جايى است آنجا.

مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،آنگه بر سبيل تسلّى و دلخوشى اصحاب مصائب گفت:هيچ مصيبت نرسد شما را الّا به فرمان خداى، يعنى آنچه به خداى تعلّق دارد از بيمارى و سختى و تنگى،و قيل:بعلم اللّٰه.

و چون«اذن»را به علم تفسير كنند،عام شود فعل خداى و جز آن در او (6)داخل بود.ابو ظبيان گفت:مصحفها بر علقمة بن قيس عرض مى كردم،به اين آيت رسيدم،گفتم:چه معنى دارد؟گفت معنى آن است كه:هركس را كه مصيبتى رسد از قبل خداى تعالى،چون داند كه صلاح او در آن است رضا دهد و تسليم كند،فهذا معنى قوله: يَهْدِ قَلْبَهُ ،دلش را هدايت[دهد] (7)، يعنى توفيق رضا و تسليم.ابو بكر ورّاق گفت معنى آن است كه:هركس كه ايمان دارد عند (8)نعمت و بداند كه آن از فضل خداست،دل او را هدايت

ص : 248


1- .كا+ وَ يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ .
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد،گا:ما را،كا:مرا.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،گا:مؤبّد،كا:جاودان.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:جز او در آن.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:نزد.

دهند به صبر و رضا.

قرّاء در او خلاف كردند.عامۀ قرّاء خواندند: يَهْدِ قَلْبَهُ ،به فتح«يا»و«با»، و اين اختيار ابو عبيده است و ابو حاتم.و سلمى خواند:«يهدى قلبه»به ضمّ«يا» و«با»بر فعل مجهول،و طلحه بن مصرّف خواند:«نهد قلبه»به«نون»و فتح «با» (1)على التّعظيم،و عكرمه خواند:«يهدأ قلبه»به همزه (2)و رفع«با»من الهدء و هو السّكون،[يعنى] (3)دلش ساكن شود.بعضى ديگر[خواندند] (4):«يهدا قلبه»به تخفيف همزه من الهدء أيضا. وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى بر همه چيزى عالم است.

وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،گفت:اطاعت داريد خداى را و رسول را.

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ ،اگر بر گرديد و پشت بر فرمان خداى كنيد، فَإِنَّمٰا عَلىٰ رَسُولِنَا الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ ،بر پيغمبر ما آن است كه پيغام برساند و بيان كند.

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،آنگه گفت:خداى تعالى آن است كه بجز او خدايى نيست. وَ عَلَى اللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ،و بر خداى توكّل كنند (5)مؤمنان.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ وَ أَوْلاٰدِكُمْ ،آيت در شان قومى آمد كه خواستند كه هجرت كنند،دوستى زن و فرزند و اسباب و اموال دامن ايشان گرفت.چون خواستندى كه (6)هجرت كنند خويشان و فرزندان او گفتندى (7)به خداى بر تو كه مكّه را رها نكنى و زن و فرزند و مال.و آنجا بى خان ومان خان ومان و مسكن و محتاج باشى (8)،و ما بر فراق تو صبر نداريم و با تو نمى توانيم آمدن.

بهرى را رقّتى پديد آمدى،مقام كردندى و هجرت نكردندى.خداى تعالى اين

ص : 249


1- .آد،كا:به نون و نصب قلبه.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:به همزه.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:توكّل كنانند.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:خواستند كه.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:هجرت كنند ايشان گفتندى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى باشى.

آيت فرستاد و گفت (1):از[زنان و] (2)فرزندان شما هست كه دشمن شماست،و «من»تبعيض را باشد.

عطاء يسار و عطاء خراسانى گفتند:آيت در عوف[بن] (3)مالك الأشجعىّ آمد-و او خداوند اهل و فرزندان و مال بود-هرگه كه او خواستى تا هجرت كند و به مدينه رود،[ايشان] (4)بگريستندى و او دل تنگ شدى و گفتندى:ما را به مكّه رها مى كنى و ما بى تو چگونه باشيم؟او را تقصيرى فتاد (2)در هجرت،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:ايشان دشمن شمااند به آن كه شما را منع مى كنند از طاعت.خداى تعالى فرمود (3): فَاحْذَرُوهُمْ ،حذر كنيد از ايشان،يعنى حذر كنيد ازآن كه قبول كنيد از ايشان اين چنين حديثها.آنگه گفت: وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا ،اگر عفو كنيد و[اعراض كنيد از آن و] (7)بيامرزيد.گفتند:

براى آن گفت كه ايشان منع هجرت كردندى،آنگه پس از مدّتى كه بيامدندى آنان كه در هجرت بر ايشان مقدّم بودندى فقه آموخته بودندى،اينان آن (4)اهل و فرزندان[را] (9)كه[ايشان را] (10)منع كرده بودند[ى] (11)از هجرت،عقوبت كردندى، خداى تعالى گفت:بااين همه اگر عفو كنيد ايشان را و بيامرزيد و عقوبت نكنيد ايشان را. [فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ] (5)،خداى تعالى آمرزنده است و بخشاينده، بيامرزد شما را و ببخشايد.

إِنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ ،گفت:مالها و فرزندان شما فتنه و امتحان و آزمايش شمااند،حمل كنند شما را بر نابايست و شما را[48-پ]معصيت

ص : 250


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+اى كسانى كه ايمان آورده ايد، إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ . 11-10-9-7-4-3-2) .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى افتاد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:طاعت خداى تعالى.
4- .اساس:از،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.

فرمايند و از اطاعت بازدارند و بر كسب حرام حمل كنند و منع حق فرمايند.

بعضى علما گفتند:«من»تبعيض در عداوت آورد (1)و در فتنه نياورد،براى آن كه مال و فرزندان همه كس را دشمن نباشند،و لكن همه كس را فتنه باشند و دل مشغول دارند (2)،از اينجاست كه عبد اللّٰه مسعود گفت مگوييد:اللهم اني اعوذ بك من الفتنة،براى آن كه هيچ كس نباشد از شما كه[او] (3)گرفتار نباشد به زن و فرزند و مال،و ليكن چنين گوييد:اللّهمّ انّي اعوذ بك من مضلاّت الفتن.

بريدۀ اسلمى گفت:يك روز رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر منبر خطبه مى كرد.حضرت امام حسن و امام حسين-صلوات اللّٰه و سلامه عليهما (4)- در آمدند پيراهنهاى سرخ پوشيده.امام حسين را (5)پاى به دامن برآمد (6).رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خطبه ببريد (7)و از منبر به زير آمد و ايشان را بر گرفت و بر ران مبارك خود نشاند بر منبر (8)،آنگه گفت:

صدق اللّٰه حيث قال انّما اموالكم و اولادكم فتنة. دلم بار نداد (9)كه اين كودكان را برنگرفتمى،آنگه با سر خطبه رفت.[ وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ،و نزد خداست مزد بزرگ] (10).

فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ،گفت:از خداى بترسيد چندان كه توانيد.و قول آن كس كه گفت اين آيت منسوخ است بقوله: اِتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ (11)،خطاست براى آن كه جمع توان كردن ميان اين هر دو آيت وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا ،بشنويد و طاعت داريد. وَ أَنْفِقُوا خَيْراً ،محتمل است دو وجه را:يكى آن كه:

ص : 251


1- .اساس:بود،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:دل مشغولى آرند.
3- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،گا:حسن و حسين عليهما السلام.
5- .آد:حسين عليه السلام را.
6- .آد،گا:در آمد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:خطبه راى قطع كرد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:ايشان راى بر منبر برد و بر ران خود نشاند.
9- .اساس:يار نبود،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آل عمران(3)آيۀ 102.

وَ أَنْفِقُوا خَيْراً ،أى مالا،براى آن كه«خير»به معنى مال آمده است في قوله: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً (1)،أى مالا.بر اين وجه كلام بر ظاهر خود باشد و محتاج نباشد به حذفى.و قولى ديگر آن است كه:در آيت محذوفى هست،و التّقدير:يكن الانفاق خيرا لأنفسكم،تا نفقه شما را به باشد،و مثله قوله: اِنْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ (2)،يعنى يكن الانتهاء خيرا لكم.

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،و هركس را كه او را نگاه دارند از بخل نفس خود،ايشان ظفريافتگانند (3).

إِنْ تُقْرِضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً ،گفت:اگر قرضى دهيد به خداى تعالى قرضى نيكو (4)،مضاعف بكند براى شما (5)و بيامرزد شما را. وَ اللّٰهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ ،و خداى تعالى بيوسپاس (6)است و بردبار (7)و داناى نهان و آشكار است،و عزيز و غالب و محكم كار است.

ص : 252


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 180.
2- .سورۀ نساء(4)آيۀ 107.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها،ظفريافتگان باشند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+ يُضٰاعِفْهُ لَكُمْ .
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ .
6- .كا،گا:هوسپاس.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+ عٰالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهٰادَةِ .

سورة الطّلاق

اشاره

اين سورت مدنى است،عدد آيات او محاكم (1)دوازده آيت است و دويست و چهل و شش (2)كلمت است و هزار و بيست (3)حرف است.أبو امامه روايت كرد از ابىّ كعب كه[رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت] (4):هركه او سورة الطّلاق بخواند (5)،بر سنّت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-وفات يابد (6)ان شاءاللّٰه تعالى و تقدّس.

سوره الطلاق (65): آیات 1 تا 12

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا اَلْعِدَّةَ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ رَبَّكُمْ لاٰ تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لاٰ يَخْرُجْنَ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاٰ تَدْرِي لَعَلَّ اَللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً (1) فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا اَلشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ ذٰلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كٰانَ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اَللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اَللّٰهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً (3) وَ اَللاّٰئِي يَئِسْنَ مِنَ اَلْمَحِيضِ مِنْ نِسٰائِكُمْ إِنِ اِرْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاٰثَةُ أَشْهُرٍ وَ اَللاّٰئِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاٰتُ اَلْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً (4) ذٰلِكَ أَمْرُ اَللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّٰهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئٰاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5) أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لاٰ تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاٰتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّٰى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرىٰ (6) لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اَللّٰهُ لاٰ يُكَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا سَيَجْعَلُ اَللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً (7) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِيداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُكْراً (8) فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا وَ كٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً (9) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اَللّٰهَ يٰا أُولِي اَلْأَلْبٰابِ اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً (10) رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيٰاتِ اَللّٰهِ مُبَيِّنٰاتٍ لِيُخْرِجَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ يَعْمَلْ صٰالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اَللّٰهُ لَهُ رِزْقاً (11) اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اَلْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اَللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (12)

ترجمه

>65\12-1<

ص : 253


1- .كذا:در اساس،آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:هشت.
3- .اساس:شصت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا:بر خواند.
6- .آد:بر سنّت رسول ميرد،كا:وفات آيد او را،آد و ديگر نسخه بدلها+رزقنا اللّٰه العمل و العلم به مع الثّواب.

اى پيغمبر چون طلاق دهيد زنان را،طلاق دهيد ايشان را براى عدّت ايشان،و بشماريد عدّت را و بترسيد از خداى پروردگار شما،بيرون نكنيد ايشان را از خانه هاشان و بايد تا بيرون نشوند مگر فاحشه كنند به آشكارا!و آن حدهاى خداست،و هركه در گذرد از حدهاى خداى ظلم كرده باشد بر تن خود،نمى دانى مگر خداى برگرداند پس از آن كارى.

[49-ر] چون برسند به اجل نگاه داريد ايشان را به نيكويى يا جدا شويد به نيكويى و گواه كنيد دو عدل از شما، و به پاى داريد گواهى براى خداى،آن آن است كه پند دهند بدان آن كس را كه بگرويده باشد به خداى و روز قيامت و هركه ترسد از خداى كند او را رهگذرى.

و روزى دهد ازآنجا كه نپندارد،و هركه توكّل كند بر خداى او را بس باشد كه خداى رسد به كار خود،كرد خداى هر چيزى تقديرى.

و آنان كه نوميد باشند از حيض از زنانتان اگر به شك شويد عدّت ايشان سه ماه بود و آنان كه حايض نباشند و خداوندان حمل، اجل آنان آن بود كه بنهند بار خود،و هركه ترسد از خداى كند او را كار خود آسان.

ص : 254

آن فرمان خداى فروفرستاد به شما،و هركه بترسد از خداى كفّاره كند (1)از او بديهاى او و بزرگ گرداند او را مزدش.

ساكن كنيد ايشان را ازآنجا كه ساكن باشيد از توانگرى (2)شما و مرنجانيد ايشان را تا تنگ گيريد بر ايشان و اگر باشند خداوندان بار نفقه كنيد بر ايشان تا بنهند بارشان،و اگر شير دهند از براى شما بدهيد مزدشان و بفرماييد ميان شما به نيكى،و اگر سختى كنيد شير دهد او را ديگرى.

تا نفقه كند خداوند فراخى[از توانگرى] (3)و اگر تنگ كنند بر او روزى او نفقه كند از آنچه داده باشد او را خداى،تكليف نكند خداى تنى را مگر آنچه داد او را،زود بود كه كند خداى بعد از دشخوارى آسانى.

[49-پ] و[بسا] (4)از دهى كه عاصى شد از فرمان خداى و رسولش،ما حساب كرديم او را حسابى سخت و عذاب كرديم عذابى منكر.

بچشد عاقبت كار[خود] (5)و باشد عاقبت كار او زيان.

ص : 255


1- .اساس:كنند،با توجّه به متن تفسير همين آيه تصحيح شد.
2- .اساس:توانگران،با توجه به كا تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.

ساخت خداى ايشان را عذابى سخت،بترسيد از خداى اى خداوندان عقل آنان كه بگرويده اند فرستاد خداى به شما ياد كردى.

پيغمبرى مى خواند بر شما آيات خدا روشن تا بيرون آرد آنان را كه ايمان آورده اند و كار نيكو كرده اند از تاريكيها به روشنايى،و هركه ايمان آرد به خداى و عمل صالح كند درآرند او را در بهشتهايى كه مى رود از زير او جويها هميشه در آنجا،نيكو كرد خداى او را روزى.

خداى آن كه بيافريد هفت آسمان و هفت زمين (1)فرود مى آيد (2)كار ميان ايشان تا بدانيد كه خداى بر همه چيزى تواناست،و خداى به همه چيزى به علم داناست.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ -الآية.خداى تعالى در اين آيت خطاب كرد با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سليم-و مراد او و امّت لقوله: إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ (3).و روايت كرده اند كه عبد اللّٰه عبّاس گفت:نزل القرآن بايّاك،أعني و اسمعي يا جارة،و گفتند تقدير آن است كه:يا ايّها النّبيّ قل لامّتك اذا طلّقتم، اى محمّد امّتت را بگوى كه چون زنان را طلاق خواهيد دادن.بر (4)اين قول رسول

ص : 256


1- .كذا:در اساس،ترجمۀ آيه در متن تفسير چنين است كه:هفت آسمان و از زمين مانند آن همچند آن.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فرود آرد،با توجه به چاپ شعرانى(177/11)تصحيح شد.
3- .نيز سورۀ بقره(2)آيۀ 231 و 232.
4- .اساس:و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خارج باشد از خطاب.و خلاف نيست كه حكم رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در طلاق حكم امّت است،و طلاق در شرع عبارت است از تخليۀ (1) زن به حلّ عقد نكاح به لفظ طلاق به آن لغت كه باشد،يا به كنايت على خلاف بيننا و بين الفقهاء.به نزديك ما طلاق واقع نباشد[الّا به اين لفظ و به كنايت واقع نباشد] (2)،امّا فراق حاصل شود به چيزهاى ديگر[50-ر]جز طلاق چون ارتداد و لعان و خلع و فسخ نكاح و الرّدّ بالعيب.

و طلاق را شرايطى هست كه بى آن واقع نشود (3)،از آن جمله لفظ است و عزم است بر طلاق.و آن كه زن پاكيزه شود (4)پاكيزگى كه در او مقاربت نبوده باشد.و به حضور دو گواه باشد.چون اين جمله شرايط حاصل بود،يك طلاق رجعى واقع شود و مرد مالك مراجعت بود تا زن در عدّه باشد.چون از عدّه بيرون آيد مالك نفس (5)خود شود.و اگر او خواهد تا نكاح بندد از جملۀ خاطبان يكى باشد،اگر (6)عقد بندد بر او[و] (7)ديگرباره[طلاق دهد بر اين شرايط هم رجعت تواند كردن ما دام تا در عدّت بود.چون از عدّت بيرون آيد،مالك شود خود را و مرد چون خاطبى بيگانه شود.اگر عقد بندد بر او ديگرباره] (8)و آنگه طلاق دهد او را طلاق باين باشد رجعت نتواند كردن[و زن مالك نفس خود بود به آن معنى كه ملك مرد از او منقطع شود،جز آن كه شوهر نتواند كردن] (9)تا از عدّت بيرون نيايد،و نيز با زن نتواند او بودن (10)تا آنگه كه شوهرى ديگر بكند و از او مفارقت بكند به اختيار[به طلاق يا به مرگ] (11).و امّا اگر سه طلاق به يك بار بگويد،يك طلاق بيشتر بر نيوفتد،و به نزديك بعضى اصحاب لغو بود،و جملۀ فقها در او

ص : 257


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:تحليل.
2- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بود.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:تن.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنگه چون.
7- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:و نيز با او عقد نتواند بستن.
11- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خلاف كردند و مسائل طلاق رفته است.

فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ،عبد اللّٰه عبّاس گفت:معنى آن است كه طلاق در پاكى زن دهيد چنان كه خلوتى نرفته باشد در آن پاكى،يعنى (1)آن طهر كه ايشان شمارند از عدّت خود.و طلاق مدهيد ايشان را در حيض،و اين مخصوص باشد به مدخول بها،براى آن كه آن را كه مدخول نباشد (2)عدّت نبود او را (3).و اگر در حيض طلاقش دهد به نزديك (4)اهل البيت (5)واقع نباشد و خلاف سنّت بود،و به نزديك فقها بدعت بود و لكن واقع بود و سعيد بن المسيّب چنان گفت كه مذهب ماست.

أنس مالك گفت:آيت در رسول آمد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه حفصه را طلاق داد و فرمود كه مراجعت كن.و سدّى گفت:در عبد اللّٰه عمر آمد كه زن را طلاق داد در حيض.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرمود او را تا به نزديك او شود و رها كند تا پاكيزه شود آنگه طلاقش دهد اگر خواهد پيش ازآن كه خلوت كند با او،يا[در نكاح] (6)بداردش.اين آن عدّت است كه خداى فرمود.

مقاتلان گفتند:آيت در شأن عبد اللّٰه بن عمرو بن العاص آمد و عمرو بن سعيد [ابن] (7)العاص و طفيل بن الحارث و عتبة بن غزوان (8).

ابو موسى اشعري (9)گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بر اينان خشم گرفت كه طلاق بسيار دادندى (10)و مراجعت كردندى بسيار،گفت:اين نه

ص : 258


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن را كه با او دخول نرفته باشد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:او را عدّت نبايد داشت.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:مذهب.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+آن است كه طلاق.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس+آمد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابو موسى الاشعرى.
10- .اساس:خوردندى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

طلاق مسلمانان باشد كه مرد گويد:طلاق دادم[و] (1)رجعت كردم،طلاق دادم رجعت كردم،

طلّقوا المرأة قبل عدّتها (2) ،طلاق[كه] (3)دهيد زنى (4)را پيش از عدّه دهيد،و عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه عمر خواندند:(فطلقوهن (5)قبل عدتهن)[امّا] (6).

اخبارى كه در طلاق آمده است آن است كه عبد اللّٰه عمر روايت كرد كه رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:دشمن تر چيزى كه خداى دارد از چيزهاى حلال طلاق است،و حضرت اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه (7)- روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

تزوّجوا و لا تطلّقوا فانّ الطّلاق يهتزّ منه العرش ،زن كنيد و طلاق مدهيد كه عرش از طلاق بلرزد.و ثوبان روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

هرآن زنى كه از شوهر طلاق خواهد بى سببى و رنجى،بوى بهشت بر وى حرام است.

ابو موسى الأشعريّ روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:

لا تطلّقوا النّساء الّا من ريبة فانّ اللّٰه لا يحبّ الذّوّاقين و لا الذّوّاقات ، طلاق مدهيد زنان را الّا از تهمتى كه خداى تعالى ذوّاقان را دوست ندارد، يعنى كسانى كه هروقت كه خواهند زنى نو كنند از مردان،و زنان (8)[كه] (9)شوهرى نو كنند.انس روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:

ما حلف بالطّلاق و لا استحلف به الّا المنافق ،به طلاق سوگند نخورد و سوگند ندهد الّا منافقى.

قوله: و احصوا العدّة ،گفت:عدّت بشماريد (10)،يعنى

ص : 259


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+پس گفت.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:زن.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+من.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:على عليه السّلام.
8- .اساس:زن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:برشماريد.

عدّت أقراء (1)را كه سه«قرء»بايد تا باشد-على خلاف بين الفقهاء فى الاقراء-و بيان كرديم كه:«قرء»به نزديك شافعى و به نزديك ما طهر باشد،و به نزديك اهل عراق [حيض] (2).و«عدّت»،نشستن[50-پ]زن باشد از شوهر كردن تا مدّتى معيّن بگذرد كه شرع تعيين كرد آن را.

و عدّت زنان بر ضرورت باشد:يك نوع عدّت آن كس باشد كه به (3)حدّ [بلوغ] (4)نرسيده باشد و حيض نديده باشد،و حدّ آن به نزديك ما نه سال باشد،آن كس را عدّت نباشد به نزديك بيشتر اصحاب ما،و بعضى اصحاب[ما] (5)گفتند:

[عدّت او به ماه باشد-سه ماه-و اين مذهب جملۀ فقهاست.و امّا آن كس كه او] (6)حيض نبيند و مثل او در سنّ آن (4)حيض بيند عدّت او به ماه باشد[سه ماه] (8)و اين آن كس بود كه سنّ او بالاى نه سال باشد.

و امّا آن كس كه حيض بيند،عدّت او به اقراء[باشد] (9)و آن اطهار باشد به نزديك ما و بيشتر فقهاء و به نزديك بعضى حيض باشد.و نوعى ديگر آن باشد كه حيض نبيند و در سنّ او ديگران حيض ببينند،عدّت او به ماه باشد-سه ماه- بلا خلاف،و اصحاب ما حدّ او به اين نهادند كه سال[او] (10)زير پنجاه باشد (5).[و آن كس كه آيس باشد و نوميد از حيض و مثل او در سنّ او حيض نبينند،و حدّ او پنجاه سال باشد] (12)يا بالاى او،او را عدّت نباشد به نزديك بيشتر اصحاب ما،و بعضى گفتند:عدّت[او] (13)به ماه باشد،و اين مذهب جملۀ فقهاست.

و در اخبار ما آمد كه:اگر زنى قرشى باشد حدّ يأس او از[حيض] (6)شصت سال باشد.و عدّت زن آبستن آن است كه بار بنهد چون عدّت طلاق

ص : 260


1- .اساس:آنان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:بر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:در آن سن.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:سال او كم از پنجاه بود.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

دارد،و اگر عدّت وفات باشد ابعد الأجلين باشد،اگر چهار ماه و ده روز برآيد و بار نهاده نباشد صبر كند تا بار بنهد،و اگر بار بنهد و چهار ماه و ده روز نگذشته باشد (1)،صبر كند تا چهار ماه و ده روز بباشد.و اين مذهب اميرالمؤمنين على است-صلوات اللّٰه و سلامه عليه (2).

و عبد اللّٰه عبّاس و جملۀ فقها گفتند:زن آبستن را عدّة المتوفّى عنها زوجها اين باشد (3) [كه بار](4)بنهد كالمطلّقة.و عدّت مسترابه چنان باشد كه اعتبار اقراء و شهور (5)مى كند اگر سه ماه درست بگذرد بر او پاكيزه بيند (6)كه در او خون نبند،عدّت او رفت (7).و اگر سه ماه بگذرد كم يك روز،در (8)روز بازپسين حيض بيند عدّت[او] (9)به اقراء باشد از (10)يك حيض شمارد،انتظار حيض دوم كند،و از روز طلاق تا تمام (11)نه ماه صبر كند.تا اگر حيض ديگر بيند حيض دوم باشد،او بماند با يك حيض ديگر.اگر نه ماه بگذرد[كه در] (12)او حيض نبيند عدّت بدارد به سه ماه ديگر تمامى يك سال،اگر آن سه ماه پاكيزه بگذرد بائن شود به اين سه ماه،و اگر حيض بيند (13)هم بائن باشد كه بائن حيض سيوم است.و اگر حيض سيوم نبيند،[صبر كند تا تمامى پانزده ماه،اگر بيند و اگر نبيند به هر حال بائن شود،براى آن كه اگر نبيند] (14)سه ماه درست رفته باشد بر او پاكيزه،[و اگر] (15)بيند هرگه كه بيند حيض سيوم باشد بائن شود.

ص : 261


1- .اساس:برآيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،گا:على عليه السّلام.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:آبستن را آن وقت برآيد.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:شوهر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .كا:شود.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:برفت.
8- .آد،گا:بگذرد در،كا:بگذرد بر او و در.
9- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،گا:آن را،كا:او.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:تمامى.
12- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .كا:نبيند.
14- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

قوله: وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ ،عام بود و شامل باشد اين جمله آن را كه اقراء دارد، احصاى اقراء كند،و اگر به ماه دارد على حال ماه يا روز مى شمارد تا تمام شدن.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّكُمْ ،آنگه گفت:از خداى بترسيد (1)،و اين زن را كه در عدّت باشد از خانه بيرون مكنيد (2)،و نيز او نبايد تا از خانه بيرون شود،براى آن كه به نزديك ما و شافعى (3)سكنى باشد او را و نفقه رسد و كسوت چون طلاق رجعى باشد،و اگر طلاق بائن باشد نفقه و سكنى[نباشد] (4)او را به نزديك ما،و شافعى گفت:سكنى باشد او را و نفقه نباشد.و اهل عراق گفتند:اگر بائن باشد و اگر رجعى،نفقه و سكنى باشد (5)الّا حالتى را از او (6)استثنا كرد گفت: إِلاّٰ أَنْ يَأْتِينَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ ،كه آنگه (7)فاحشه ظاهر بكند.«مبيّنة»خواندند به فتح«يا»و«مبيّنه»خواندند به كسر «يا»چون به فتح خوانى معنى[آن باشد كه] (8)آشكارا بكرده باشد،مفعول باشد از تبيين،و چون به كسر خوانى معنى آن باشد كه فاحشۀ ظاهر كه خود را ظاهر بكرده باشد،بر توسّع.

و مفسّران در فاحشه كه موجب اخراج باشد خلاف كردند.[بيشتر] (9)مفسّران گفتند:[مراد] (10)زناست كه چون در عدّت زنا كند و بر او درست شود، او را بيرون بايد كردن (11)براى اقامت حدّ (12)،و بدان باز نشوند كه او در عدّت است.قتاده گفت:فاحشه نشوز باشد كه زن نشوز شود (13)و از مرد طلاق

ص : 262


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+لا تخرجوهنّ من بيوتهنّ.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و لا يخرجن.
3- .اساس+گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+او را.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:الّا در حالتى كه خداى تعالى آن را.
7- .كا:الّا آنگه كه.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،گا:بيرون بايد آورد،كا:بيرون بايد آوردن.
12- .آد:بيّنه.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:كند.

خواهد.چون طلاق بر اين وجه باشد،او را سكنى نرسد،از خانه اش بيرون بايد كردن.عبد اللّٰه عمر و سدّى گفتند:آن است كه در عدّت بيرون آيد از سراى.عبد اللّٰه عبّاس گفت-و در اخبار ما آمد كه:كمترينۀ فاحشه[51-ر]او (1)آن باشد كه خويشان مرد را به زبان رنجاند (2).چون چنين كند،شايد كه از خانه اش (3)بيرون كنند.و روايتى ديگر از عبد اللّٰه عبّاس آن است كه:هر معصيت كه بكند فاحشه باشد،بدان سبب از خانه اش بيرون تواند كردن.

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّٰهِ ،گفت:اين (4)حدهاى خداست،يعنى آن كه رفت از احكام طلاق و عدّت حدهاست كه خداى متعال نهاد در شرع،و«حدّ»نهايتى باشد كه منع كند داخل را از خروج و خارج را از دخول،تا آنچه از اوست بيرون نشود (5)و آنچه از او نيست در او نيايد (6).

آنگه اوامر و نواهى را حدود خواند و احكام براى آن كه حجر است در او [و] (7)قصر است بر او،آنگه گفت: وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ ،گفت:هركه از حدهاى خداى بگذرد و تعدّى كند،او ظالم نفس خود باشد (8)امّا به استحقاق عقاب (9)و امّا به تفويت منفعت[ثواب] (10)كه[ظلم] (11)مضرّت مخصوص باشد،و در لغت

ص : 263


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و اين معنى در اخبار ما آمده است.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه او را از خانه.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و اين كه ياد كرديم.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا آنچه نه از اوست در او نشود.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:و آنچه در اوست از او بيرون نيايد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:او ظالم باشد نفس خود را.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:عذاب.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به گا افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

نقصان بود. لاٰ تَدْرِي لَعَلَّ اللّٰهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِكَ أَمْراً ،تو ندانى كه باشد كه خداى تعالى از پس آن كارى پديد آرد.بعضى گفتند:شهوة المراجعة است به اين امر (1)، و بعضى ديگر گفتند:خود نفس مراجعت خواست ما دام تا طلاق اوّل باشد يا دوم [و] (2)عدّه اش به سر نشده باشد.بعضى ديگر گفتند:مراد تغيير (3)راى مرد است در طلاق،باشد كه مردى را راى بگردد پس ازآن كه عزم طلاق كرده باشد،طلاق ندهد.

فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ ،چون به وقت خود رسند،و به اتّفاق مفسّران معنى آن است كه:قاربن بلوغ اجلهنّ،چون نزديك باشد كه عدّت سر آيد براى آن كه چون عدّت به سر آمد امساك نتواند كردن به طريق مراجعت،و مراد مراجعت است به امساك.و چون از عدّت به درآيد (4)،مخيّر شد (5)،خواهد به زن (6)او باشد و خواهد به زن ديگرى،و جز به تجديد نكاح و استيناف عقد ميان ايشان مواصلت نباشد.

حق تعالى گفت:چون وقت ايشان برآيد (7)،يعنى نزديك رسد تا عدّت ايشان برخواهد آمد (8). فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ ،المعنى ان شئتم ذلك،اگر خواهيد (9)امساك كنيد ايشان را به مراجعت،و در مراجعت اين قدر كفايت باشد كه گويد:

مراجعت كردم،يا برود و دست بر سر او نهد،يا گويد:من طلاق نخوانده ام (10)و

ص : 264


1- .اساس:آن آمد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا:به تغيير.
4- .كا:آمد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:اگر خواهد زن.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:به سر آيد.
8- .كا:به سر خواهد آمدن.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
10- .اساس:نخورده ام،آد،گا:نداده ام،با توجّه به كا تصحيح شد.

تو را رها نكرده ام.اين جمله رجعت باشد،جز آن است كه مستحبّ (1)است كه گواه برگيرد بر مراجعت براى آن كه بر طلاق گواه بر گرفته باشد تا مردم بدانند كه رجعت كرده است (2)،او را متّهم بنكنند به زنا،و شرط نيست در صحّت رجعت.

أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ ،و اگر خواهيد رها كنيد تا عدّت به سر آيد و بائن شود و مفارقت حاصل آيد.و مراد به«معروف»در هر دو جايگاه مقتضى شرع است،يعنى به آنچه واجب شود ايشان را بر شما از نفقه و كسوت و مسكن و حسن الصّحبة،و يا مفارقت[كنيد] (3)به معروف،يعنى رها كند تا از عدّت بيرون آيد و مالك شود نفس خود را و مراجعت نكند بر سبيل مضارّه،و غرض او آن باشد كه تا او شوهر نتواند كردن و در رنج باشد،معروف دوم ترك مضارّه است.

وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ ،يعنى على الطّلاق،يعنى دو گواه عدل بر طلاق گيريد و اين قول اصحابان ماست،چه طلاق واقع نباشد به نزديك ما جز بمحضر من الشّاهدين العادلين.

و از شرايط صحّت طلاق يكى اشهاد است و امر را ظاهر بر وجوب باشد به نزديك ما،يعنى اوامر (4)قرآن و سنّت.اگر گويند مراد اشهاد بر مراجعت است، بايد گفتن كه:اين امر سنّت است به قرينۀ اجماع فرقه،و اگر حمل كنند بر هر دو،در طلاق واجب باشد و در رجعت سنّت،آنگه هريكى به قرينه دانند و از مطلق امر هيچ در او (5)ندانند مگر توقّف كنند بر دليل،و شافعى تمسّك كرد به آن (6)آيت بر وجوب اشهاد بر نكاح،بدان (7)كه گفت:مراد به اين اشهاد رجعت

ص : 265


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+آن.
2- .كا،گا+تا.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد:أعنى امر.
5- .اساس:دو،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:با آن كه.

است،و اين تمام نشود الّا پس ازآن كه مخصّصى (1)تعيين كند (2)بر آنكه (3)آيت مخصوص است بر رجعت دون (4)طلاق و لا مخصّص هاهنا (5).و ديگر آن كه بازنمايد كه امر بر وجوب است[51-پ]نه بر (6)توقّف،و در اوامر قرآن،ما را خلاف نيست خلاف در مطلق امر است در لغت ما را با مخالفان،كه فقها گفتند:مطلق امر در لغت اقتضاى وجوب كند،و ابو على و ابو هاشم گفتند:

اقتضاى ندب كند،و سيّد-رحمة اللّٰه عليه-گفت:اقتضاى توقّف كند بر دليل، چه مستفاد امر بيش از آن نيست كه از او بدانند كه[آمر] (7)مريد است مأمور به را.

چون بدانند كه آمر حكيم است،دانند كه مأمور به را بايد تا صفتى زياده بر حسن باشد.امّا به آن كه واجب بود يا مندوب إليه،و دليل[برآن] (8)آنكه اين امر بر ندب است[چون حمل كنند بر رجعت قوله: وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ (9)،به نزديك بيشتر فقها اين امر بر ندب است] (10)،مگر اصحاب ظاهر كه ايشان گفتند:اشهاد بر مبايعت واجب است.

آنگه گفت: وَ أَقِيمُوا الشَّهٰادَةَ ،گواهى كه اقامت كنيد براى خداى كنيد،و اين امرى است بر سبيل وعظ جملۀ مكلّفان را.آنگه گفت: ذٰلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كٰانَ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،آن وعظى است كه خداى تعالى مى دهد آن (11)را كه به خداى و (12)روز قيامت ايمان دارد (13)،و اگرچه اين وعظ است هركس را كه متّعظ

ص : 266


1- .اساس:تخصيصى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد:كنند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:براى آن كه.
4- .اساس:كلمه به صورت«چون»هم خوانده مى شود،آد و ديگر نسخه بدلها:در.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:و اين جا مخصّصى نيست.
6- .اساس:چون،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد،كا:آنان.
12- .آد،كا+به.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:دارند.

شود با او از مؤمن و كافر،و لكن چون مؤمنان متّعظ شوند و منتفع به وعظ،ايشان را تخصيص كرد (1)به ذكر. وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ،گفت:هركه از خداى بترسد و از معاصى (2)اجتناب كند و از ترك (3)واجبات،خداى تعالى او را راه بيرون آمدن از عقاب پديد آرد.

وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ ،و روزى دهد او را ازآنجا كه او را گمان نبود.عكرمه و ضحّاك و شعبى گفتند:مراد آن است كه هركه از خداى بترسد و طلاق كه دهد طلاق سنّت دهد،خداى تعالى او را راى (4)پديد آرد به رجعت.بيشتر مفسّران گفتند:آيت در حقّ عوف بن مالك الأشجعىّ آمد،و سبب آن بود كه مشركان پسرى از آن او را به اسيرى بگرفتند (5)نام او سالم.

او به نزديك رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آمد و گفت:يا رسول اللّٰه، مشركان پسر مرا به اسيرى بگرفتند و من مردى درويشم (6)چيزى ندارم تا فديه كنم او را بدان.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:خداى داند كه به نزديك آل رسول (7)چيزى نيست الا مدّى از طعام،برو تو و از خدا بترس و تقوى و پرهيزگارى كار بند[و صبر كن] (8)و بسيار[مى] (9)گوى:

لا حول و لا قوة الّا باللّه (10).

مرد برفت و آن[معنى] (11)كار بست.يك روز ناگاه كه او خبر نداشت پسرش سالم مى آمد و چند شتر مى آورد.مشركان از او غافل شده بودند،او از

ص : 267


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كردند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+او.
3- .اساس:ارتكاب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:راهى.
5- .آد،گا:گرفته بودند.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:آل محمّد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+العلىّ العظيم.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بند بجست (1)و مى آمد در راه گله اى شتر ديد،چند شتر بران و با خود بياورد.

پدر (2)بدان توانگر شد،فذلك قوله: يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ ، كلبى گفت:[سالم] (3)آمد و پنجاه شتر مى آورد (4).عبد اللّٰه عبّاس گفت:اين مرد به نزديك رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آمد و گفت:يا رسول اللّٰه،پسر مرا مشركان به اسيرى گرفتند و مادرش جزع مى كند،چه[مى] (5)فرمايى ما را؟رسول فرمود:برو تو و مادرش (6)بسيار گوييد (7):

لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم.

او به خانه آمد و گفت كه:احوال با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفتم،ما را فرمود تا اين كلمات بسيار گوييم.مادر گفت:نيكو فرمود،آنگه اين كلمه پيوسته مى گفتند.بس (8)برنيامد كه پسر آمد و مبلغى گوسفند به غنيمت گرفته[با خود آورد] (9)خداى تعالى[اين] (10)آيت فرستاد.مقاتل گفت:

گوسفند آورد و متاعهاى ديگر،او (11)بيامد و گفت:يا رسول اللّٰه،مرا (12)حلال باشد كه از آنچه او آورد چيزى بخورم (13)؟گفت:روا باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:يك روز رسول اللّٰه-عليه السّلام (14)-اين آيت بخواند (15).آنگه گفت:

يجعل له مخرجا،و من شبهات الدّنيا و من غمرات الموت و

ص : 268


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بجسته.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:پدرش.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:شتر بياورد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:مادر او.
7- .آد،گا:بگوييد،كا:مى گوييد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:بسى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:پدرش.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:ما را.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:بخوريم.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند.

من شدايد يوم القيامة. عبد اللّٰه مسعود گفت و مسروق:معنى آن است كه خداى تعالى آن (1)را تخرّجى كند (2)و راه بيرون آمدنى ازآن كه گمان برد كه روزى دهنده جز خداى است يا منع و اعطا (3)جز به دست خداست تا كلام متناسب شود [52-ر]،أعني اين[هر] (4)دو جملۀ[كه] (5)گفت (6): وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ .

ربيع خثيم گفت: يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ،من كلّ شىء ضاق على النّاس،او را راه بيرون آمدن دهد از هرچه مردمان را تنگ باشد.أبو العاليه گفت:مخرجا من كلّ شدّة،از هر سختى بيرون آرد او را.حسن گفت:تخرّجى از آنچه خداى نهى كرده باشد او را.حسين بن الفضل گفت:هركه [او] (7)از خداى بترسد در اداى فرائض،خداى تعالى به قيامت او را راه خروج نمايد از عقاب و روزى دهد[از] (8)ثواب ازآنجا كه او گمان نبرد.

حضرت صادق-عليه الصّلاة و السّلام (9)-گفت في

قوله- و يرزقه من حيث لا يحتسب ،بركت دهد او را بر آنچه داده بود.عمر بن عثمان الصّدفيّ گفت:معنى آن است كه هركه به نزديك حدّ (10)خود بايستد و از معاصى اجتناب كند،خداى تعالى او را از حرام به حلال برد و از ضيق و سختى او را به فراخى آورد،و از دوزخ او را به بهشت آرد (11).أبو سعيد خرّاز گفت:هركه از حول و قوّة خود بيزار شود و در حول و قوّة خداى شود،خداى تعالى او را راهى پديد

ص : 269


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:او.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مخرجى كند.
3- .اساس:عطا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:احكام،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:صادق-عليه السّلام.
10- .آد+خداى.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:رساند.

آرد از شدّت تكليف به معونت توفيق.علىّ بن صالح گفت مراد بقوله:

يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ،آن است كه او را قانع[كند] (1)به آنچه روزى[او] (2)كرده باشد.

و أبو ذرّ غفارى (3)روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:آيتى است در قرآن كه (4)اگر مردم به آن (5)كار كنند كفايت باشد ايشان را، آنگاه اين آيت بخواند و تكرار مى كرد و باز مى خواند،و در خبر است كه يك روز مردى به نزديك عمر آمد و گفت:مرا عملى ده از اعمال،گفت:قرآن دانى؟گفت:

نه (6)گفت:برو و قرآن بياموز كه ما عمل به كسى ندهيم كه قرآن نداند.مرد برفت و قرآن بياموخت به (7)اميد آن كه چون قرآن بياموزد عمل گيرد،چون در قرآن به اين آيت رسيد كه: مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ ،طمع بريد از عمل[و] (8)با پيش عمر نشد ديگر.

يك روز عمر او را ديد،گفت:چه كردى؟قرآن آموختى؟گفت:آرى، گفت:اكنون بيا تا عملى دهم تو را.گفت:عمل نخواهم.گفت:چرا؟گفت:

براى آن كه به قرآن مستغنى شدم از عمل تو.گفت:چگونه؟گفت:آيتى در قرآن پيش من آمد كه مرا از تو و جز تو مستغنى كرد،و هى قوله[تعالى] (9): وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ.وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ ،گفت:هركه توكّل كند بر خداى تعالى كفايت باشد او را.

عبد اللّٰه عبّاس روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه

ص : 270


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد+ رضى اللّٰه عنه.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:در كتاب خداى عزّ و جلّ.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مردمان برآن.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:نى/نه.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

او گفت:هركه او استغفار بسيار كند،خداى تعالى او را از غمها بيرون آرد و از هر تنگى (1)او را فرج دهد و روزى دهد او را ازآنجا كه او گمان نبرد،و هركه بر خداى[تعالى] (2)توكّل كند و با او استوار باشد،دلش ساكن بود در هست و نيست (3)،خداى تعالى كفايت بكند كارهاى او را. إِنَّ اللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ ،[كه خداى تعالى برسد به آنچه خواهد از كارش.عامّۀ قرّاء خواندند:

«بالغ امره»] (4)به تنوين و نصب«را» (5)على انّه مفعول به،و حفص و مفضّل روايت كردند از عاصم: بٰالِغُ أَمْرِهِ ،بى تنوين و خفض على الاضافة.

و طلحة بن مصرّف همچنين خواند در شاذّ،و داود بن ابي هند خواند:

«بالغ امره»به تنوين و رفع«را»،يعنى كار او و فرمان او برسد بدانچه خواهد.

عبد الرّحمن بن رافع گفت چون اين آيت آمد كه: مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ،اصحاب رسول گفتند:چون ما توكّل كرديم بر خداى،خداى تعالى كار ما را كفايت كند.آنچه داشتند از دست فروگذاشتند و محافظت نكردند.خداى تعالى از پس[آن] (6)اين آيت بفرستاد: إِنَّ اللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ ،يعنى فيكم و عليكم، خداى تعالى قضاى خود براند در شما و بر شما.

قَدْ جَعَلَ اللّٰهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً ،خداى تعالى هر چيزى را قدرى و حدّى و اندازه اى نهاد كه به آنجا رسد.مسروق گفت در اين آيت كه:خداى تعالى قضاى خود براند اگر توكّل كنند (7)و اگر نكنند،جز آن است كه هركه بر او توكّل كند سيّئاتش مكفّر كند و مزدش به عظيم (8)كند.

ص : 271


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:همه تنگيها.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(185/11):ساكن بود به او در همّت و نيّت.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .گا:أمر.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+بر او.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:تعظيم.

ربيع گفت:خداى تعالى قضا بكرد[بر خود] (1)كه هركه بر او[52-پ] توكّل كند كفايت كند او را فى قوله: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (2)،و هركه به او ايمان آرد،[هدايت دهد او را] (3)في قوله: وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ يَهْدِ قَلْبَهُ (4)،و هركه قرضى دهد با او مكافاتش كند في قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً كَثِيرَةً (5)،و هركه به او اعتصام كند برهاند او را في قوله: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (6)،و هركه دعا كند اجابت كند او را،فى قوله: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (7).

قوله: وَ اللاّٰئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسٰائِكُمْ -الآية،آنگه حق تعالى گفت:آن زنان كه ايشان از حيض نوميد باشند و حيض ايشان منقطع شده باشد به وقت سنّ خود از علوّ سنّ-و گفتيم (8):حدّ آن پنجاه سال است و بالاتر. إِنِ ارْتَبْتُمْ ،بعضى گفتند:معنى او آن است كه اگر شك افتد در آن كه انقطاع او از علوّ (9)سن است يا از علّتى ديگر (10)،او را به سه ماه عدّت بايد داشت (11)،و آن آن است كه:بيان كرديم كه او حيض نبيند و آنان كه در سنّ او باشند حيض بينند،چه اگر نه چنين باشد ريب و شك او را معنى (12)نباشد.

[ابو علىّ الزّبيرىّ گفت:«ارتبتم»را معنى آن است كه تيقّنتم.و شك به

ص : 272


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس+انّ اللّٰه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ تغابن(64)آيۀ 11.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 245.
6- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 101.
7- .سورۀ بقره(2)آيۀ 186.
8- .آد،گا+كه.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:كبر.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+فعدّتهنّ ثلاثة اشهر.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:عده سه ماهه بايد داشتن.
12- .كا،گا:منعى.

معنى«يقين»آمده است،چنان كه ظن به معنى«علم»،و اين قولى است شاذّ و خارج از لغت عرب] (1).زهري و عكرمه و قتاده گفتند:معنى او آن است كه اگر به شكّ افتند كه انقطاع حيض براى كبر است يا خون استحاضه است،عدّت ايشان سه ماه باشد[بعضى ديگر گفتند كه:ندانند كه حكم ايشان چيست، و ايشان را عدّت چگونه مى بايد داشتن،عدّت ايشان را سه ماه بود] (2). وَ اللاّٰئِي لَمْ يَحِضْنَ ،و آن را كه حيض افتاده نباشد،و تقدير (1)آن است[كه] (4):و اللائي لم يحضن و ارتبتم أيضا،[و همچنين اگر] (5)شك افتد در كار ايشان كه نابودن حيض ايشان از صغر سنّ است يا از علّتى ديگر،عدّت ايشان سه ماه باشد،و اين آن است كه ما گفتيم كه:لا تحيض و في سنّها من تحيض،و تقدير آن كه:و اللائي لم يحضن حكمهنّ (2)كذلك،و اين از كلام بيفگند لدلالة الكلام عليه [و] (7)حوالت بيان به آيت مقدّم كرد.

قتاده گفت:به اوّل زنان بزرگ را خواست،دوم كودكان خرد را (3)كه به حيض نرسيده باشند،و اين خلاف ظاهر است براى آن كه بيان كرديم (4).

إِنِ ارْتَبْتُمْ را به اين قول فايده نبود.آنگه گفت: وَ أُولاٰتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ،يعنى از جملۀ مطلّقات (5)زنى كه آبستن بود عدّت او آن است كه بار بنهد اگر عقيب طلاق بار بنهد بلا فصل باين شود از شوهر و مالك نفس خود شود و عقد تواند بستن (6)جز كه شوهر را نباشد كه با او مواقعه كند تا از نفاس پاكيزه

ص : 273


1- .اساس:و التّقدير،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:حكمها،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:دوم طفلان را.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .اساس:مطلّقان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،گا+با شوهر ديگر:كا:نتواند بستن.

شود (1)،كه حكم نفاس در آن باب حكم حيض است.اگر آبستن باشد به دو فرزند[و] (2)يكى جدا شود شوهر نتواند كردن تا آنگه كه جملۀ آن كه در شكم دارد تمام وضع كند (3)لقوله تعالى: أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ،و او وضع نكرد حمل خود را،امّا انقطاع عصمت:اصحاب ما روايت كردند كه به وضع اوّل نباشد و مرد را بر او رجعت رسد (4)جز آن كه تا فارغ نشود از هر دو عقد نتواند بستن بر ديگرى.

امّا عدّت زن آبستن كه شوهرش مرده باشد بيان كرديم كه:ابعد الأجلين بود،و اين مذهب ماست.فقها فرق نكردند (5)ميان مطلّقه و المتوفّى عنها زوجها در آن كه عدّتش وضع حمل باشد (6).

و فقها در مسترابه خلاف كردند.مذهب ما آن است كه:غايت عدّت او پانزده ماه باشد چنان كه گفتيم،و مذهب مالك و احمد و اسحاق آن است كه:

غايت عدّت او يك سال باشد،و هذا احد قولي (7)الشّافعيّ.و مذهب اهل عراق آن است كه:چون يك حيض بديد،جز به حيض عدّت نتواند داشتن و اگرش ده سال توقّف بايد كرد (8)[ن]تا آنگاه كه از حيض آيس (9)شود آنگه سه ماه عدّت بدارد،و اين قول ديگر است شافعى را و اصحاب او بر اين اعتماد كنند،و گفته اند:مذهب عبد اللّٰه مسعود است. وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً ،هر

ص : 274


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:پاكيزه نشود.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:وضع نكند.
4- .اساس:نرسد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كا،گا:فرق كردند.
6- .اساس+و ابو على الزّبيرى گفت:ان ارتبتم،را معنى آن است...خارج از لغت عرب،نقل مطلب در سطور قبل گذشت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها در اين جا زايد مى نمايد.
7- .اساس،كا:قول،با توجّه به آد تصحيح شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:كردن.
9- .اساس:ايمان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه از خداى بترسد،خداى تعالى كار او بر او آسان كند.

ذٰلِكَ أَمْرُ اللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ ،اين فرمان خداست كه فروفرستاد به شما اين اشارت به حكم طلاق و رجعت و عدّت است.آنگه گفت[53-ر]: وَ مَنْ يَتَّقِ اللّٰهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئٰاتِهِ ،هركه از خداى بترسد خداى تعالى گناهان او مكفّر كند و او را مزد (1)بزرگوار دهد.

قوله: أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ ،آنگه خداى تعالى گفت:

آن زنان مطلّقات را كه به طلاق از خود جدا كرديد تا عدّت داشتن (2)آنجا بنشانيد كه شما بنشينيد،و بيان كرديم كه:در طلاق رجعى نفقه و سكنى واجب باشد (3)بلا خلاف (4)،و در طلاق باين واجب نباشد-و اختلاف فقها در آن معنى برفت در اين سورت. مِنْ وُجْدِكُمْ ،سدّى گفت من ملككم،از ملك شما و كسائى گفت:

«من»زيادت است في قوله: مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ ،أى حيث سكنتم،و بعضى ديگر گفتند: مِنْ وُجْدِكُمْ ،از دست فراخى و توانگرى شما،يعنى بحسب طاقتكم،و روح عن يعقوب خواند،«من وجدكم»به كسر«واو». وَ لاٰ تُضآرُّوهُنَّ ، حق تعالى گفت:مضرّت مرسانيد به ايشان به قلّت نفقت و تقصير در كسوت و ناساختن (5)در مسكن تا كار بر ايشان تنگ شود تا جاى (6)رها كنند تا آن را علّتى كنيد (7)در قطع نفقه،و اين مضارّه مفاعله است از يك تن،چنان كه:طارقت النّعل و عافاه اللّٰه.

وَ إِنْ كُنَّ أُولاٰتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّٰى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ ،گفت:اگر بار دارند نفقه كنيد بر ايشان تا بار بنهند.خلاف نيست در ميان فقها در آن كه نفقۀ

ص : 275


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مزدى.
2- .آد،گا:عدّت نگاه داشتن،كا:عدّت به داشتن.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:سكنى لازم بود.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بى خلاف.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ناسازگارى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:تنگ شود و جايگه.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:علّت كنيد.

حامل واجب باشد،سواء اگر طلاق رجعى باشد و اگر بائن،و خلاف كه افتاد در ميان ايشان در متوفّى عنها زوجها[افتاد] (1)به نزديك ما هم واجب باشد به سبب فرزند كه در شكم دارد.

آنگه خلاف كردند كه از كجا نفقه كنند او را.مذهب على[عليه السّلام] (2)و عبد اللّٰه عمر و شريح و نخعى و شعبى و حمّاد و ابن ابى ليلى و سفيان و اصحاب او آن است كه نفقه من صلب المال كنند (3)تا بار بنهادن.عبد اللّٰه عبّاس و عبد اللّٰه زبير و جابر عبد اللّٰه و مالك و شافعى و ابو حنيفه گفتند:نفقۀ او از نصيب او كنند از ميراث شوهر[و] (4)آن بار كه در شكم دارد (5)آن را«حمل»گويند به فتح«حا»،و نيز (6)بار درخت را (7)و آنچه بر پشت باشد يا بر سر همچنين به كسر حاء«حمل»گويند آن را (8)،و جمعهما أحمال.و الحمل مصدر حملت الشّىء حملا،و الحمل الشّىء المحمول كذبح و ذبح و نكث و نكث.

فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ،آنگه گفت:اگر كودكان شما را شير دهند،مزدشان را بدهيد كه مزد آن بر شما واجب است.و گفته اند:[آيت] (9)مخصوص است به زن مطلّقه-زنى كه او را طلاق داده باشند-اگر فرزند مرد (10)را شير دهد او را اجرت رسد اجرت مثل (11)،پس ازآن كه راغب باشد و راضى باشد بدان،اگر چنان كه بيگانه به اجرت معلوم قرار دهد و مادر به مانند آن راضى شود مادر اولى تر بود،و اگر رضا ندهد و زيادت خواهد پدر را بود كه (12)او را به بيگانه

ص : 276


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:نفقه او من ماله كنند.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:شكم باشد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:و همچنين.
7- .اساس+به فتح«حا»،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:يا بر سر حمل گويند.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:اجرة المثل.
12- .آد،گا:پدر را رسد كه.

دهد،الّا آن كه فرزند جز شير مادر بنستاند،كه آنگه از مادر بازنشايدگرفتن،و اگر مادر تن در ندهد كه كودك را شير دهد و حال او آن حال بود (1)جبر كند (2)مادر تا پدر فكر رضاع كند (3)تا كودك هلاك نشود.

و رضاع آن بود كه مادر يا دايه شير دهد كودك را.و از اين جا گفت رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-:

يحرم من الرّضاع ما (4)يحرم من النّسب ، معنى آن است كه زن مرضعه به مثابت مادر است كودك (5)را،و مادر مرضعه جدّه شود كودك را،و خواهرش خالۀ او شود،و دخترش خواهر او شود،و پسرش برادر او،و همچنين جملۀ محرّمات هرگه كه شرايط رضاع باشد (6)و شرايط او آن است كه چندانى شير دهد كودك را كه گوشت و پوست او از شير برويد (7)،اگر[اين] (8)معلوم باشد و الّا اعتبار به پانزده رضعه باشد پياپى كه در ميان آن شير هيچ زن (9)[ديگر] (10)نخورد[ه باشد] (11)،و اگر اين نيز معلوم نباشد (12)، اعتبار (13)به شبان روزى است،و بايد تا در مدّت رضاع بود-و آن دو سال باشد (14)-چه اگر اين شرايط يا يكى از اين شرايط مختل باشد (15)حرمت رضاع ثابت نشود. وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ ،آنگه گفت:امربه معروف كنيد به آنچه در ميان شماست،و«ايتمار»يكديگر را فرمودن است،و«ايتمار»امتثال[امر] (16)باشد و

ص : 277


1- .كا:و حال اين چنين بود.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:كنند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مادر را به رضاع.
4- .كا:كما.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مادر شود كودك.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:رضاع حاصل شود.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:او از شير آن زن نما يابد.
8- .اساس،ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:زنى.
10- .اساس،ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس،ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .كا:نبوده باشد.
13- .كا:اعتبارى.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:و آن در دوسالگى باشد.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها:چه اگر از اين شرايط يكى مختل شود.
16- .اساس،ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

موامرت[53-پ]مشاورت (1)باشد. وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ ،و اگر سختى كنيد شما را زيان دارد (2)،ديگرى بيايد و او را شير دهد.و اين خطاب با مادران و پدران [است] (3)چون خلاف كنند با يكديگر و (4)بنسازند و آن (5)مزد تمام ندهد (6)و او (7)مزد زيادت خواهد.

آنگه امر كرد و گفت: لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ ،توانگر از سر توانگرى و دست فراخى به حسب آنچه لايق باشد با او (8). وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ ،و آن كس كه روزى بر او مقدّر و مضيّق باشد،بايد كه تا نفقه مى كند از آنچه خداى او را داده باشد[بيش از آن تكليف بر او ننهند. لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا ،كه خداى تعالى تكليف نكند هيچ نفسى را الّا آنچه او را داده باشد] (9)،و اين آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى تكليف ما لا يطاق نكند،و كس را تكليف نكند به آنچه او را نباشد (10).آنگاه بر سبيل تسلّى و دلخوشى گفت: سَيَجْعَلُ اللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً ،خداى تعالى از پس درويشى،توانگرى دهد،و از پس سختى راحتى (11)دهد.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ ،«كأيّن»به معنى«كم»باشد به معنى خبر از تكثير (12)،گفت:بسا ده و شهر (13)-و«من»زيادت است-كه

ص : 278


1- .اساس:مسافره،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:سختى كنيد و دشخوار فرار گيريد فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرىٰ .
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد،گا+با هم.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:و مرد.
6- .اساس:بنهند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:و زن.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:به آن.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،گا:نداده باشد.
11- .كا،گا:پس دشخوارى خوارى،آد:پس دشخوارى آسانى.
12- .آد،گا:خبر از تكثير فعل،كا:خبر از نكث بر فعل.
13- .آد،گا:بسا ديهى و شهرى.

طاغى شدند در فرمان خداى تعالى و پيغمبرانش (1). فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِيداً ،لفظ ماضى است و معنى مستقبل،گفت:هركه چنين كند از طغيان و عصيان ما او را حساب سخت كنيم و مناقشه كنيم با او در شمار (2)،و او را عذابى كنيم منكر و سخت،و گفتند:در آيت تقديم و تأخير است (3)،يعنى او را در دنيا عذاب كنيم به قحط و تيغ و انواع مصائب و نوائب،و در آخرت عذاب كنيم او را عذابى منكر.

فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا ،بچشيد آن ديه،يعنى اهل آن ديه بچشيدند وبال كار خود،و عذاب و نكال به آن كه (4)كرده بودند. وَ كٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً ،و عاقبت كار ايشان زيانكار[ى] (5)بودى.

[آنگه] (6)گفت: أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً ،خداى تعالى براى ايشان عذابى نهاد (7). فَاتَّقُوا اللّٰهَ ،و از خداى بترسيد اى خداوندان عقلها،يك بار كنايت به لفظ تأنيث مى گويد:ردّا إلى لفظ القرية،و يك بار به[لفظ] (8)جمع مى گويد:

ردّا الى اهل القرية. اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً ،قوله: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،در جاى صفت«اولى الألباب»است،كأنّه قال:يا اولى الالباب المؤمنين،و شايد كه بدل بعض بود از كلّ،مؤمنان را از ميان عقلا براى آن تخصيص كرد كه منتفع اينانند.آنگه گفت: قَدْ أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً ،خداى تعالى به شما فروفرستاد ذكرى.بعضى گفتند:قرآن است براى آن كه قرآن را«ذكر»خواند[في قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (9)،و اين قول سدّى و ابن زيد است.و براى آن قرآن را ذكر

ص : 279


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:و در فرمان پيغمبرانش.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها: وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً .
3- .آد،گا:تقديمى و تأخيرى هست.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنچه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:عذابى معد كرده است سخت.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سورۀ حجر(15)آيۀ 9.

خواند] (1)كه به او متذكّر شوند و ياد كنند آنچه بر ايشان واجب باشد ذكر و يادداشت آن و عمل كردن برآن،و برآن (2)قول تقدير چنان بود كه:انزل اللّٰه اليكم ذكرا و ارسل رسولا،از باب علّفته تبنا و ماء باردا باشد،أى و سقيته ماء باردا.و گفتند:مراد به«ذكر»شرف است،چنان كه گفت: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (3)، بدان (4)قول«رسولا»بدل او باشد[قول] (5)سه ديگر آن باشد كه:مراد به«ذكر»رسول است،چنان كه گفت: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ (6)،أى آل محمّد (7).

آنگه وصف كرد آن رسول را بر آنكه او آيات خداى مى خواند بر شما مبيّن و روشن. لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ (8)،تا شما را از ظلمات و تاريكيها بيرون آرد به نور و روشنايى،و از كفر به ايمان و از ضلالت به هدى،و بعضى ديگر گفتند: لِيُخْرِجَكُمْ (9)فعل خداست-جلّ جلاله-و بر هر دو وجه كلام بر سبيل توسّع باشد و اخراج حقيقى نبود،و انّما اخراج رسول به دعوت بود و اخراج خداى تعالى به الطاف و توفيق.و خروج فعل ايشان باشد،جز آن كه چون نزد (10)آن فعل حاصل آيد (11)و آن سبب بود اضافت اخراج با خداى و رسول كرد،و مانند اين بسيار است.منها قوله (12)في وصف السّورة:

ص : 280


1- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
3- .سورۀ زخرف(43)آيۀ 44.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر اين.
5- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 43،و سورۀ انبياء(21)آيۀ 7.
7- .آد،گا+عليه و عليهم السلام.يتلوا عليكم آيات الله مبينات.
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها.سورۀ احزاب(33)آيۀ 44 و سورۀ حديد(57)آيۀ 9،چاپ شعرانى (189/11): لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنَ الظُّلُمٰاتِ .
9- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(189/11):ليخرج.
10- .اساس:غير،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:آمد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد+تعالى.

فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً (1) و: فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (2)،أراد زادوا ايمانا و رجسا عند نزول السّورة.

آنگه گفت:

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ يَعْمَلْ صٰالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،گفت:هركه ايمان آرد به خداى تعالى و عمل صالح كند، يُدْخِلْهُ ، خداى تعالى او را به بهشتهايى برد كه در زير درختان او جويها مى رود،و مدنيان و شاميان خواندند:«ندخله»[54-ر]به«نون»على اضافة اللّٰه (3)الفعل الى نفسه على سبيل التّعظيم،و باقى قرّاء خواندند به«يا»على اسناد (4)الفعل الى اللّٰه (5)على وجه المغايبة. خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ،در آنجا هميشه باشند.«خالدين»،نصب بر حال است،و«أبدا» (6)بر ظرف. قَدْ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَهُ رِزْقاً ،و خداى تعالى او را در آنجا روزى نيكو دهد (7).

اَللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ ،گفت:خداى تعالى آن است كه بيافريد هفت آسمان (8). وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ،و از زمين (9)مانند آن يعنى همچند آن (10).

يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ ،فرومى آيد (11)در ميان (12)هفت آسمان و هفت زمين كارها به تقدير و تدبير از حيات و موت و توانگرى و درويشى و فراخى و تنگى و بيمارى و تن درستى.

ص : 281


1- .اساس:ايمانهم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.سورۀ توبه(9)آيه 124.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 125.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+تعالى.
4- .آد،گا:استناد.
5- .آد،گا+تعالى.
6- .آد،گا+نصب،كا+نصب است.
7- .آد،گا+آنگه گفت.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+را.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:زمينها.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:يعنى هفت زمين.
11- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فرومى فرستد،با توجّه به مفهوم تصحيح شد.
12- .آد،كا+اين.

آنگه بيان كرد كه:غرض من در اين افعال محكم متقن (1)آن است (2)تا شما بدانيد كه خداى تعالى بر همه چيز قادر است (3)،و به همۀ چيزهايى عالم (4).[و] (5)«قادر»ذاتى باشد حاصل به صفتى كه از مكان آن صفت،از (6)او صحيح باشد ايجاد مقدور خود كردن على بعض الوجوه.و«عالم»ذاتى باشد حاصل بر صفتى كه از مكان آن صفت از او صحيح باشد ايجاد مقدور خود كردن بر وجه احكام و اتّساق.

و در آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى نمى خواهد كه كافر (7)جاهل باشد (8)به او و به آيات او كه دليل است بر وجود قديم تعالى و ثبوت صفات او ازآنجا كه گفت:من اين براى آن كردم تا بدانيد كه خداى بر همه چيز (9)قادر است و به همه چيز عالم،و اين خلاف[مذهب] (10)مجبّره است كه ايشان گفتند كه:

خداى از كافر كفر مى خواهد و از جاهل جهل،و قوله تعالى: وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً ،اين عبارت است از عالمى بر طريق مبالغه،[يعنى] (11)هيچ معلوم نيست كه از عالمى او بيرون است و الّا او عالم است بدان بر وجهى كه صحيح بود كه عالم باشد،[و] (12)قوله:«علما»،نصب او بر تميز (13)است،أى احاط علمه به،من باب طاب زيد نفسا،و گفتند:مصدر است براى آن كه

ص : 282


1- .اساس:متين،با توجّه به كا،گا تصحيح شد،اساس+كردن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً .
4- .آد،گا:و به همه چيز عالم،كا:و به همه قادر است و توانا و به همه چيز عالم.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،گا افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كافران.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:چيزى.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،گا افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آد:تمييز.

«احاطه»عبارت است از عالمى،نبينى كه خداى تعالى گفت: أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ (1)،اى علمت بما لم تعلم،پس تقدير[برآن] (2)باشد كه:علم كلّ شىء [علما] (3)مصدرى (4)لا من لفظ الفعل.

ص : 283


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 22.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+است.

سورة التّحريم

اشاره

سورة التّحريم(1)

اين سورت مدنى است در قول عبد اللّٰه عبّاس و ضحّاك و جز ايشان، و دوازده آيت است بلا خلاف و دويست و چهل و هفت كلمت است،و هزار و شصت (2)حرف است.و روايت است از أبى امامه از ابىّ كعب كه گفت كه رسول خداى-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه اين سورت بخواند، خداى تبارك و تعالى او را توفيق دهد تا توبۀ نصوح كند-ان شاءاللّٰه وحده العزيز.

سوره التحريم (66): آیات 1 تا 12

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اَللّٰهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِكَ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اَللّٰهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمٰانِكُمْ وَ اَللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ وَ هُوَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِيُّ إِلىٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِيثاً فَلَمّٰا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اَللّٰهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّٰا نَبَّأَهٰا بِهِ قٰالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هٰذٰا قٰالَ نَبَّأَنِيَ اَلْعَلِيمُ اَلْخَبِيرُ (3) إِنْ تَتُوبٰا إِلَى اَللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَيْهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صٰالِحُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ بَعْدَ ذٰلِكَ ظَهِيرٌ (4) عَسىٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ قٰانِتٰاتٍ تٰائِبٰاتٍ عٰابِدٰاتٍ سٰائِحٰاتٍ ثَيِّبٰاتٍ وَ أَبْكٰاراً (5) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ عَلَيْهٰا مَلاٰئِكَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ لاٰ يَعْصُونَ اَللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ (6) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا اَلْيَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ يَوْمَ لاٰ يُخْزِي اَللّٰهُ اَلنَّبِيَّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (8) يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ جٰاهِدِ اَلْكُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِينَ وَ اُغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (9) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَتَ لُوطٍ كٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَيْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ يُغْنِيٰا عَنْهُمٰا مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً وَ قِيلَ اُدْخُلاَ اَلنّٰارَ مَعَ اَلدّٰاخِلِينَ (10) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (11) وَ مَرْيَمَ اِبْنَتَ عِمْرٰانَ اَلَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِيهِ مِنْ رُوحِنٰا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمٰاتِ رَبِّهٰا وَ كُتُبِهِ وَ كٰانَتْ مِنَ اَلْقٰانِتِينَ (12)

ترجمه

اى پيغمبر چرا حرام مى كنى آنچه حلال كرد خداى تو را،مى جويى خشنودى زنان تو،و خداى آمرزنده و بخشاينده[است] (3).

ص : 284


1- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،گا افزوده شد.
2- .اساس:ششصد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.

به درستى كه فرض كرد خداى شما را حلالى سوگندتان،و خداى خداوند شماست و او دانا و محكم كار است.

[54-پ] و چون راز گفتى نبى با بهرى زنانش حديثى،چون خبر دادند به آن و پيدا كرد آن را خدا بر او،آگاه كرد بهرى را و بگردانيد از بهرى.چون خبر داد او را به آن گفت كه خبر داد تو را اين؟گفت:خبر داد مرا خداى داناى خبير.

اگر توبه كنيد با خداى، ميل كرد دلهاتان،و اگر دشمنى نماييد بر او،خداى با اوست و جبرئيل و نيكو مؤمنان و فرشتگان پس از آن يارند.

[شايد] (1)خداى او اگر طلاق دهد شما را كه بدل كند او را زنانى بهتر از شما،مسلمانان،مؤمنان،نمازكنان، توبه كنان،خداپرستان،روزه داران،شوهركردگان و دختران.

اى آنان كه بگرويده ايد نگاه داريد تنهاى شما و اهل شما را از آتش كه هيزم آن مردمند و سنگ،برآن فرشتگانند درشت سخت،نافرمانى نكنند خداى را آنچه فرمود ايشان را.و كنند آنچه فرمايند.

اى آنان كه

ص : 285


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجه به مفهوم جمله و چاپ شعرانى(192/11)افزوده شد.

كافر شده ايد عذر نخواهيد امروز كه ما پاداشت دهيم (1)آنچه كرديد.

اى آنان كه بگرويده (2)،توبه كنيد به خداى توبۀ نصوح،شايد پروردگار شما كفّارت كند از شما بديهاى شما و در برد شما را در بهشتها كه مى رود از زير آن جويها،آن روز كه عذاب نكند خداى پيغمبر را و آنان را كه ايمان آوردند با او،نور ايشان سعى كند در پيش ايشان و بر جانب راستشان،مى گويند خداى ما تمام كن ما را نور ما و بيامرز ما را كه تو بر همه چيزى توانايى.

[55-ر] اى پيغمبر جهاد كن با كفّار و با منافقان و درشت باش بر ايشان،و جايگاه ايشان دوزخ است و بد جايى است.

بزد خداى مثلى براى آنان كه كافر شدند زن نوح و زن لوط بودند زيرا دو بنده از بندگان ما شايسته،خيانت هر دو كردند و نگذرانيدند از ايشان از خداى چيزى،و گويند (3)درآييد در دوزخ با درشوندگان.

و بزد خداى مثلى براى آنان كه بگرويدند زن فرعون چون گفت خداى من بنا كن براى من

ص : 286


1- .چاپ شعرانى(192/11):كه جزا داده شويد.
2- .بگرويده/بگرويده ايد.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:«گفت،با توجّه به ترجمۀ دوباره آيه در متن تفسير تصحيح شد.

خانه اى در بهشت،و برهان مرا از فرعون و كار او و برهان مرا از گروه ستمكاران.

و مريم دختر عمران آن كه بنهفت فرج خود را،پس دميديم در او از روح ما و راست داشت كلمات خداى و كتابهاى او و بود از فرمان برندگان.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكَ ،حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و گفت:اى پيغمبر برگزيدۀ رفيع منزلت (1)،چرا بر خود حرام مى كنى چيزى كه خداى تعالى حلال كرد تو را؟ تَبْتَغِي مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِكَ ،طلب رضاى زنان خود مى كنى (2)،و خداى آمرزنده و بخشنده (3)است.

گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- عادت بودى كه هر بامداد چون (4)از نماز فارغ شدى در حجرۀ يك يك از زنان (5)در شدى و احوال ايشان بنگريدى.و حفصه[بنت] (6)عمر را مشكى انگبين به هديّه آورده بودند،چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در آنجا رفتى،او از آن انگبين[قدرى] (7)پيش[او] (8)آوردى و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-را دادى و رسول[55-پ]-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از آن بخوردى و ساعتى مقام كردى.عائشه را خوش نيامد (9)مقام رسول بر

ص : 287


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بركشيدۀ رفيع قدر.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ .
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بخشاينده است.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:زنان يك يك.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى آمد.

حفصه (1).كنيزكى داشت حبشى او را حصيره نام بود،با او گفت (2):برو و بنگر كه رسول بامدادها كه (3) به حجرۀ حفصه مى رود چرا[آنجا ] (4)مقام مى كند؟[او] (5)بيامد و بديد[و بازگشت] (6)و حديث انگبين بازگفت (7).عائشه (8)را از آن غيرت آمد و كس فرستاد به زنان رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و گفت:حال چنين است و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-آنجا مقام مى كند و او را پاره اى انگبين[نهاده] (9)است (10)و رسول را بدان علّت (11)بازمى گيرد،اكنون مى بايد كه چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-نزديك شما آيد بگوييد كه از تو بوى مغافير مى آيد،و مغافير صمغ عرفط باشد و آن را بوى كره (12)باشد،و[رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كاره بودى كه از او بوى كريه آمدى] (13)براى آن كه جبرئيل به نزديك آن حضرت آمدى آن حضرت خويشتن را از منفّرات دور داشتى.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-چون نزديك سودة شد،سودة گفت:من خواستم تا رسول را آن سخن گويم ديگرباره روا نداشتم كه با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-سخنى گويم دروغ كه او را در آن كراهت (14)باشد،هيچ نگفتم.

رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- ازآنجا بيرون رفت و نزديك عائشه شد (15)،عائشه آستين در (16)بينى گرفت.رسول فرمود كه (17):چرا

ص : 288


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى آمد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-آنجا مقام مى كرد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:او را گفت.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بامداد كه.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:با عائشه بگفت.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:او.
9- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:هست،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .كا+ ازآنجا.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:كريه.
13- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:او را از آن كراهتى.
15- .كا:بشد.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
17- .كا،گا:رسول گفت.

چنين كردى؟گفت:يا رسول اللّٰه،بوى مغافيرى (1)از تو مى آيد،[مگر] (2)مغافير (3)خورده اى؟گفت:نه،و لكن حفصه مرا پاره اى انگبين آورد (4).

عائشه گفت:پندارى نحل آن بر عرفط نشسته (5)بوده است.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:من انگبين بر خود حرام كردم كه نيز (6)انگبين نخورم.

عطاء بن ابي مسلم گفت:اين[زن] (7)كه رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-انگبين دادى امّ سلمه بود.روايت ديگر آن است كه:آن زن زينب بنت جحش بود كه رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-انگبين مى داد.[پس] (8)عائشه و حفصه مواطات (9)كردند كه رسول را گويند از تو بوى مغافير (10)مى آيد، آنگه هر دو بگفتند.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرمود كه:من انگبين بر خود حرام كردم،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِكَ .

بعضى[ديگر] (11)گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-روزها قسمت نهاده (12)بودى ميان زنان.يك روز نوبت حفصه بود،گفت:يا رسول اللّٰه مرا به نزديك پدر كارى هست،دستورى باش (13)تا آنجا بروم؟رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-دستورى داد،او (14)برفت.رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كس فرستاد،و كنيزكى داشت مارية القبطيّة

ص : 289


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مغافير.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:مغافرى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا،گا:حفصه پاره اى انگبين به نزديك من نهاد بخوردم.
5- .اساس:بسته،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد،گا:كه بعد از اين.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كا:مواطا.
10- .اساس:مغافرى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:قسمت كرده.
13- .آد،گا:دستورى ده،كا:دستور باش.
14- .كا:تا.

[كه] (1)مادر ابراهيم بود،و او را مقوقس ملك اسكندريّه به رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرستاده بود به هديّه،و او را حاضر كرد و در خانۀ حفصه با او خلوت كرد.[چون] (2)حفصه بازآمد،در سراى (3)بسته بود (4)،بر در سراى بنشست (5)تا رسول بيرون آمد و عرق از روى مبارك او (6)مى رفت.حفصه بگريست و گفت:يا رسول اللّٰه،كنيزك را به خانۀ من آوردى و با او خلوت كردى به نوبت من و حرمت مرا فروگذاشتى (7)و با ديگر زنان[اين نكردى] (8).رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:خاموش باش،نه اين كنيزك حلال من است!من (9)او را بر خود حرام كردم براى رضاى تو،و لكن (10)اين سرّى است مرا به نزديك تو با هيچ كس مگوى و اين امانت است به نزديك تو.

چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- ازآنجا بيرون رفت،حفصه ديوار عائشه بزد و گفت:بشارت باد تو را كه رسول ماريه را بر خود حرام كرد،و اين اندوه ما را كفايت شد،و ايشان هر دو-يعنى عائشه و حفصه-دوستان يكديگر بودند و متظاهر بودندى بر زنان رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.

عائشه نيز در حقّ او سخن گفت تا چندانى كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-سوگند خورد كه پيرامن او (11)نگردد[56-ر]،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكَ تَبْتَغِي ،يعنى انگبين و ماريه (12)چرا دو چيز بر خويشتن حرام مى كنى-و خداى تعالى تو را حلال كرده است براى

ص : 290


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:حجره.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ديد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:توقّف كرد.
6- .آد،گا:عرق از وى.كا:عرق از روى او.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:نگه نداشتى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:خاموش باش،چه اگر كنيزك من است و مرا حلال است.
10- .اساس:ليكن،با توجّه به كا تصحيح شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:ماريه.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(195/11)+را.

رضاى زنانت-و او خداى غفور و رحيم است.

عكرمه گفت:اين آيت در حقّ آن زن آمد كه خويشتن به رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-داده بود.به هبه،و نام او امّ شريك (1)بود.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را به هبه قبول نمى كرد براى دل زنانش.اين سه قول گفتند (2)در اين (3)آيت.

قَدْ فَرَضَ اللّٰهُ لَكُمْ ،خداى تعالى تقدير كرد و قطع كرد آنچه سوگند را بدان حلّ كنند (4)،و اين دليل است بدان كه (5)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- سوگند خورده بود و نگفته بود:«هى علىّ حرام»،و به نزديك بيشتر فقها اين سوگند نباشد (6)،و تحلّة اليمين را معنى است كه چيزى كند كه تبعيت سوگند از او ساقط شود،و اين به يك چيز باشد از دو چيز:امّا كفّارت[و آن] (7)به نزديك ما،بعد الحنث باشد،و امّا آنچه بدان (8)سوگند خورده باشد به جاى آرد،چنان كه گويد:

و اللّٰه إنّي آكل من هذا الطّعام،اگرچه اندكى خورد تحلّت سوگند باشد (9).و براى آن تحلّة اليمين را عبارت كردند از چيزى اندك في قولهم:لا أفعل ذلك الّا تحلّة القسم.خداى تعالى گفت:خداى بيان كرده است تحلّة و تحليل سوگند شما به بيان كفّاره در سورة المائده،آنجا كه گفت: فَكَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ -الى قوله: ذٰلِكَ كَفّٰارَةُ أَيْمٰانِكُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ (10).

ص : 291


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:شريكه.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفته اند.
3- .آد،گا:در سبب نزول اين.
4- .اساس:كنى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر آنكه.
6- .اساس+و براى تحلّة اليقين عبارت كردند از چيزى...،متن با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:برآن.
9- .آد:باشد،كا،گا:نباشد.
10- .سورۀ مائده(5)آيۀ 89.

وَ اللّٰهُ مَوْلاٰكُمْ ،خداى تعالى به شما اولى تر است ازآن كه شما به خود.

وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ،و او دانا و محكم كار است.

آنگه خداى تعالى فرمود تا كفّارت سوگند بكرد و كنيزك را به نزديك خود آورد. وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلىٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ ،گفت:ياد كن چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-سرّ گفت با بعضى زنان خود،يعنى با حفصه.حديثا،حديث،يعنى حديث تحريم ماريه.و گفتند:سرّ آن بود كه عائشه مطّلع شد بر حديث ماريه در خانۀ حفصه.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-او را گفت:اين سرّى است نزديك تو و امانتى با كس نگويى،او با حفصه بگفت،بر اين قول مراد به بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ ،عائشه باشد.

سعيد جبير گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:سرّ آن بود كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-يك روز عائشه را گفت:من با تو سرّى دارم خواهم گفت (1)، نگر تا با كس نگويى و اين امانتى است مرا به نزديك تو.گفت:آن چيست؟گفت:

پدر تو و پدر حفصه،از پس من امامت خواهند كردن،و پس ايشان عثمان.در حال كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از خانه (2)بيرون رفت،او (3)ديوار حفصه بكوفت و او را خبر داد و او ديگرى را خبر داد تا اين (4)منتشر شد،و گفتند:عائشه با پدر بگفت بر سبيل بشارت. فَلَمّٰا نَبَّأَتْ بِهِ ،چون خبر داد بدان (5)، يعنى عائشه. وَ أَظْهَرَهُ اللّٰهُ عَلَيْهِ ،و خداى تعالى رسول را برآن مطّلع گردانيد بر افشاى آن سرّ. عَرَّفَ بَعْضَهُ ،بهرى از آن تعريف كرد و با روى او آورد. وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ ،و از بهرى عدول كرد.

عامّۀ قرّاء خواندند: عَرَّفَ ،به تشديد،مگر كسائى كه«عرف»خواند،و در

ص : 292


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:سرّى خواهم گفتن.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:حجره.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:عائشه.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن خبر.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:به آن سرّ.

شاذّ ابو عبد الرّحمن السّلمىّ و حسن بصرى و قتاده،و بعضى ديگر[از] (1)مفسّران گفتند قوله: عَرَّفَ ،آن است كه جازاه و عاقبة عليه من قولهم لأعرفنّ سوء فعلك و لأعرفنّ (2)لك ما (3)فعلت،من بازنمايم آنچه تو كرده اى. وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ ،أى عفا عن بعض،بر بهرى عقوبت كرد و از بعضى عفو كرد.و گفتند:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-جزا (4)داد حفصه را براى آن كه طلاق داد او را (5)با خانۀ پدر فرستاد او را (6)،عمر خشم گرفت بر دختر و گفت:لو كان في آل الخطّاب خير ما طلّقك رسول اللّٰه،اگر در آل خطّاب خيرى بودى رسول خداى تو را طلاق ندادى،خداى تعالى فرمود كه مراجعت كن.رسول مراجعت كرد به آن (7)خشم يك ماه از همۀ زنان اعتزال كرد و در مشربۀ (8)امّ ابراهيم بنشست[56-پ]با مارية القبطيّه تا آيت تخيّر (9)فرود آمد.

حسن بصرى گفت:كريمان در كارها استقصا نكنند،نبينى كه حق تعالى حكايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-في

قوله: عرّف بعضه و اعرض عن بعض،أى عرّفها بعض الحديث و عدل عن بعض.

فَلَمّٰا نَبَّأَهٰا بِهِ ،چون رسول خبر داد عائشه را[از آن] (10)،و گفت حفصه را به آنچه كرده بودند از افشاى سرّ (11)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

من أنبأك هذا ،تو را اين خبر كه داد؟رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-جواب

ص : 293


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:لاعرفن،آد،كا،گا:لاعرفنك،با توجه به مأخذ معتبر خبرى تصحيح شد.
3- .كا:من.
4- .كا:خبر.
5- .آد،گا+و.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:«او را»ندارد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:و با اين.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مشرقه.
9- .آد:تخيير.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد+قال،كا+قالت.

داد گفت:

نبأنى العليم الخبير ،خداى دانا مرا خبر داد.

آنگه گفت: إِنْ تَتُوبٰا إِلَى اللّٰهِ ،اگر توبه كنيد ازآن كه كرديد، فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا ،مستوجب توبه ايد (1)كه دل شما ميل كرد به آن (2).ابن زيد گفت:ميل دل ايشان كه بدان مستوجب توبه بودند،آن بود كه دل ايشان مايل بود به تحريم ماريه و مفارقت رسول او را،و اين بر كار ايشان راست بود جز آن كه رسول كاره بود آن را،پس توبه براى آن بايست كردن كه چرا شادمانه شدند به چيزى كه رسول آن را كاره بود!و گفتند:براى ميل به كارى كه خداى آن را كاره بود،و جملۀ اهل تأويل مجتمع اند بر آنكه خطاب بقوله: إِنْ تَتُوبٰا إِلَى اللّٰهِ ،با عائشه است و حفصه.

زهرىّ روايت كرد از عبيد اللّٰه بن عبد اللّٰه بن ابى ثور از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:من سخت حريص بودم بر آنكه بدانم كه آن دو زن كدام (3)بود[ند] (4)كه افشاى راز (5)رسول كردند كه (6)دل ايشان ميل كرد،تا سالى از سالها با عمر به حجّ بودم.در بعضى منازل آب بر دست او مى ريختم و او دست مى شست، او را گفتم:آن دو زن كه بودند از زنان رسول كه خداى ايشان را گفت: إِنْ تَتُوبٰا إِلَى اللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا ؟گفت:كراهت آمد او را از اين سؤال، و لكن پنهان نكرد و گفت:وا عجبا لك يا بن عبّاس،عائشه و حفصه بودند.

آنگه گفت:بدان كه ما (7)جماعتى (8)قريش بوديم بر زنان مستولى[بوديم] (9)و زنان

ص : 294


1- .اساس:آيه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:من،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:كه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:سرّ.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:و.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:جماعت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

را بر ما استيلا نبود تا به مدينه آمديم،زنان انصاريان را عادت بودى كه جواب شوهران دادندى و بر ايشان تحكّم كردندى،زنان ما در ايشان نگريدند و از ايشان بياموختند تا يك روز اتّفاق افتاد كه مرا با زن[خويش] (1)گفت و گوى رفت،و بر او خشم گرفتم:او مرا جواب مى داد مرا منكر آمد،گفتم:تو را زهره باشد كه مرا جواب دهى؟گفت:آرى،كه از تو بزرگتر را زنان جواب مى دهند.گفتم:آن كيست؟گفت:رسول خداست.مرا عجب آمد،برخاستم و به نزديك حفصه رفتم و گفتم:شما جواب رسول مى دهيد؟گفت:

آرى،و باشد كه يك شبان روز هجرت كنيم.گفتم:خايب و خاسر باشد آن كس كه چنين كند،از كجا ايمن باشيد كه غضب و خشم خداى به شما فرود آيد از خشم رسول؟نگر تا نيز (2)جواب رسول ندهى و از او هيچ نخواهى و بر او اقتراح نكنى،و اگر چيزى بايد (3)تو را از من بخواه.و نگر تا حميّت نبرى اگر يكى از زنان رسول نكوتر باشد و رسول را با او ميل بيشتر بود.

آنگه گفت:مرا همسايه اى بود انصارى،نماز شام مى آمد و به (4)خدمت رسول رفتمانى (5).روزى كه مرا شغلى بودى او برفتى،و روزى كه او را شغلى بودى من برفتمى.و چون خبرى تازه شدى و وحى (6)آمدى،او مرا خبر دادى (7)، [تا وقتى] (8)خبر دادند (9)كه قبيلۀ غسّان اسبان نعل مى زنند تا به غزاى ما (10)آيند.

ص : 295


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:ديگر.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى بايد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و ما به نوبت به.
5- .آد،گا:مى رفتيم.
6- .آد،گا:وحيى.
7- .آد،گا:آمدى يكديگر را خبر دادمانى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:خبر مى داد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:جنگ ما.

يك روز نوبت اين مرد انصارى بود،نماز شام (1)بيامد (2)[و] (3)در سراى من (4)بزد.من بيرون آمدم،مرا گفت:خبر دارى كه حادثه اى عظيم افتاده است؟گفتم:غسّان بيامده اند به غزا؟گفت:از اين عظيم تر است.گفتم:

آن چيست؟گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-زنان جمله را طلاق داد.گفتم:اين آن است كه من حفصه را گفتم و از من نشنيد،اكنون در افتادند.

آن شب دل مشغول بودم.بر دگر روز بامداد برخاستم و به نزديك حفصه رفتم،گفتم:رسول شما را طلاق داده است؟گفت:نمى دانم،الّا آن است كه[57-ر]از ما مفارقت كرده است و در مشربۀ (5)امّ ابراهيم شده و بنشسته.من بيامدم و رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-غلامى بود سياه،او را گفتم:

دررو و بگوى كه عمر بر در است،دستور باشى (6)تا درآيد؟غلام در رفت و برون آمد و گفت كه:گفتم،و جواب نداد.من برفتم و به نزديك منبر بنشستم، [امّا] (7)مرا قرار نبود.ديگرباره برخاستم و بيامدم،غلام را گفتم:برو و دستورى خواه.در رفت و بيرون آمد و گفت كه:گفتم و جواب نداد (8).من رفتم.تا سه بار برفتم و بازآمدم و دستورى خواستم و نيافتم.به بار سئوم (9)برفتم.غلام از قفاى من آواز داد كه دستورى داد دررو.و من به نزديك رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-رفتم (10)و سلام كردم.رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-

ص : 296


1- .اساس:شامى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:آمد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ما،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد:مشرقه.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:دستورى هست.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى دهد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:سيم.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:در رفتم.

بر سر حصيرى خفته بود و آن حصير اثر كرده در پهلوى رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفتم:يا رسول اللّٰه،زنان را طلاق داد[ه ا] (1)ى؟گفت:نه، گفتم:اللّٰه اكبر! آنگه آن حكايت كه مرا با زن خود و حفصه رفت (1)بگفتم،رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- ازآنجا بخنديد،گفتم:يا رسول اللّٰه،دستور باشى (2)كه يك ساعت مستأنس باشم به حضرت (3)تو؟گفت:روا باشد.گفت:برنگريدم (4)گرد خانه چيزى نديدم مگر[سه] (6)پوست گوسفند.گفتم:يا رسول اللّٰه،اگر دعا كنى تا خداى تعالى بر امّت[تو] (7)فراخ كند معيشت ايشان-چنان كه بر پارسيان و روميان كرده است-و ايشان خداى را نمى پرستند.او بازنشست و گفت:يا ابن الخطّاب،تو در شكّى نمى دانى كه ايشان قومى اند كه ايشان را دنيا معجّل بكرده است و لذّات و طيّبات ايشان در دنياست!پس گفتم:يا رسول اللّٰه!استغفار كن براى من.گفت:من سوگند خورده ام كه يك ماه به نزديك اين زنان نشوم (5).

زهرىّ گفت مرا خبر داد (6)عروه از عائشه كه او گفت:من روز مى شمردم تا بيست و نه روز بگذشت.[روز سى ام] (10)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- در نزديك من آمد،من گفتم كه:نه سوگند بر يك ماه خوردى؟گفت:بلى.

گفتم:[امروز] (11)بيست و نه روز بگذشت (7).رسول گفت:ندانى كه ماه بود كه بيست و نه روز بود،آنگه گفت:اى عائشه من تو را چيزى (8)خواهم گفتن،

ص : 297


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:رفته بود.
2- .آد،گا:دستور باشد،كا:دستور باش.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:طلعت.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:پس بنگريدم.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:نروم.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:زهرى روايت كرد از.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:گذشته است.
8- .گا:خبرى.

[جواب آن مده] (1)تا مشاورت با مادر و پدر نبرى،تعجيل نكنى (2).گفت:آن چيست؟آنگه اين آيت (3)بر خواند: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا -الى قوله: أَجْراً عَظِيماً (4)،و تفسير و قصّۀ آن در سورة الأحزاب برفته است.

گفت:يا رسول اللّٰه،در آن حديث مشورتى به كار مى آيد (5)،من اختيار خداى و رسول مى كنم بى مشورت كسى،و لكن يا رسول اللّٰه اين حديث سرّى است ميان من (6)و تو با پدرم مگوى.گفت:گمان بردى (7)كه من در حفظ اسرار همچون توام! امّا قوله (8): فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا ،و از حقّ او آن است كه«قلباكما (9)»تثنيه است،گوييم:از اين دو لغت است-و عرب هر دو گفته اند (10)-الّا آن است كه جمع بيشتر است و شايع تر،و شاعر (11)جمع كرد ميان هر دو لغت فى قوله:

[ظهراهما مثل] (12)ظهور التّرسين قوله: وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَيْهِ ،أى تعاونا،گفت:اگر پشت با پشت نهيد (13)و يكديگر را معاونت كنيد در (14)ايذاى رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اهل كوفه خواندند:به تخفيف«ظا»على وزن تفاعلا بر فعل ماضى،و باقى

ص : 298


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مكن.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:آيات.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 28 و 29.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى بايد،چاپ شعرانى(199/11):نمى آيد.
6- .كا:ما.
7- .گا:گمان برى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:اگر گويند
9- .اساس:قلوبكما،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفته است.
11- .آد:و عرب.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آد،گا:گيريد،كا:دهيد.
14- .آد،گا:بر.

قرّاء خواندند:[تظاهرا] (1)به تشديد«ظا»على تقدير«تتظاهرا»بر فعل مستقبل، آنگه«تا»ى تفاعل را در«ظا»ادغام كردند لقرب المخرج،و صار تظاهرا. فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ ،خداى تعالى يار و ياور است،أى وليّه و ناصره،و به نصرت رسولش [او] (2)اولى تر است. وَ جِبْرِيلُ ،و نيز جبرئيل امين. وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِينَ ،و مرد صالح از جملۀ مؤمنان،به چند طريق در اخبار ما و مخالفان ما آمد به اسناد از رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه او گفت:مراد«به صالح المؤمنين» (1)علىّ بن ابي طالب است.

كلبى گفت:مؤمنانند كه منافق نباشند.علاء بن زياد گفت و قتاده كه:

پيغمبرانند. وَ الْمَلاٰئِكَةُ بَعْدَ ذٰلِكَ ظَهِيرٌ ،و فرشتگان پس از آن پشت[57-پ] اويند و ياورانند (2)او را،و گفتند براى آن نگفت صالحوا المؤمنين (3)بر جمع [« وَ الْمَلاٰئِكَةُ »به لفظ جمع] (6)كه اين لفظ در جاى جمع است اگرچه واحد است،چنان كه قائلى گويد:لا يدخل داري الّا قارئ،هريك از قاريان[كه] (7)در سراى[او] (8)شوند (4)روا بود،چنان كه اگر (5)جمعى بسيار در شوند،كه اين لفظ واحد به جاى جمع است،و بر قول اوّل كه گفتيم بدين تأويل حاجت نيست.

و اصحاب ما بدين آيت استدلال كردند به تفضيل (6)اميرالمؤمنين -صلوات اللّٰه و سلامه عليه-بر صحابه،و آن آن است كه گفتند خداى تعالى مى گويد: وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِينَ ،اگرچه نه به لفظ تفضيل است.كقولهم:فلان

ص : 299


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفت:مرد صالح.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:ياوراند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:صالح المؤمنين.
4- .اساس:شود،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،گا:روا بود و اگر،كا:روا بود و اگرچه.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر فضيلت.

فقيه القوم و عالم القوم و سيّد القوم،يريد أفقههم و اعلمهم و أحقّهم بالسّيادة.

قوله: عَسىٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ ،آنگه حق تعالى گفت براى[تسلّى] (1)رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و براى آن كه تا تحكّم ايشان به (2)رسول رد كند، گفت:همانا اگر رسول من طلاق دهد شما را. أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَيْراً مِنْكُنَّ ، [خداى تعالى] (3)زنانى دهد او را[به] (4)بدل شما بهتر از شما،مسلمانان،مؤمنان، نمازكنان (5).و گفتند:مطيعات (6)،و گفتند:دعاكنندگان. تٰائِبٰاتٍ ،توبه كنندگان (7)و خداى را پرستندگان. سٰائِحٰاتٍ ،روندگان با او هركجا رود،و گفتند:روزه داران،و گفتند:مهاجران (8). ثَيِّبٰاتٍ وَ أَبْكٰاراً ،بهرى شوهر (9)كرده و بهرى ناكرده،و اين آيت دليل است بر بطلان دليل الخطاب،چه اگر دليل الخطاب بر كار گيرند آيت دليل آن كند كه ايشان موصوف نبودند بدين صفات،و معلوم است كه ايشان موصوف بودند (10)بدين صفات،پس دليل الخطاب را اصلى نشود ازآنجا كه مؤدّى است به اين افساد (11).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه خطاب كرد با مؤمنان و گفت:اى گرويدگان[و ايمان آوردگان به خداى. قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً ،خويشتن را و اهل خود را نگهداريد از آتش دوزخ و از دوزخى كه: وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ ،هيزم آن آدميانند و سنگها،يعنى سنگ كبريت كه در سورة البقره گفته ايم.

ص : 300


1- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
3- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمازكنندگان.
6- .اساس:مطيعان،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+عابدات.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مهاجرات.
9- .آد:شو،كا:شوى.
10- .اساس+بدين صفات و معلوم است كه ايشان موصوف بودند،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:فساد.

عَلَيْهٰا مَلاٰئِكَةٌ،غِلاٰظٌ شِدٰادٌ ،بر اين آتش موكّل باشند فرشتگان درشتان سختان و آنان زبانيۀ دوزخ اند. لاٰ يَعْصُونَ اللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ ،در خداى تعالى عاصى نشوند به آنچه فرمايد.

وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ ،و بكنند آنچه بفرمايند ايشان را] (1).

[ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ ،اين خطابى است كه روز قيامت خداى تعالى با كافران (2)كند،گويد:اى آنان كه كافر شده ايد عذر مخواهيد امروز، چه امروز عذرها مقبول نباشد،و توبه نپذيرند براى آن كه مكلّفان ملجأ باشند،و فعل ملجأ در تكليف نيايد،و بر او ثواب و عقاب نبود. إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،شما را جزا خواهند داد به آنچه كرده باشيد] (3).

[ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً ،آنگه خطاب كرد با مؤمنان و گفت:اى گرويدگان] (4)توبه كنيد با خداى تعالى و با در او گريزيد و با درگاه او شويد. تَوْبَةً نَصُوحاً ،جملۀ قرّاء«نصوح»خواندند به فتح«نون»و ابو بكر عن عاصم روايت كرد:«نصوحا»به ضمّ«نون»على المصدر.مبرّد گفت:مراد به «نصوح»توبه اى است نصيحت كننده.

و علما در معنى توبۀ نصوح خلاف كردند.عمر گفت و ابي معاذ كه:توبۀ نصوح آن باشد كه از آن توبه با سر گناه نشود[چنان كه شير با پستان نشود] (5)،و معاذ اين خبر مرفوع روايت كرد الى النّبىّ-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-حسن (6)گفت:توبۀ نصوح آن باشد كه[مرد] (7)پشيمان بود (8)بر گذشته و عزم كرده باشد بر آينده كه با سر مانند آن نشود.كلبى گفت:آن باشد كه به دل پشيمان شود و به زبان استغفار كند و به تن بازايستد از گناه.قتاده گفت:توبة نصوح،أى صادق (9)، ناصح باشد.سعيد جبير گفت:توبۀ مقبول باشد،و مقبول نبود تا در او سه

ص : 301


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .كا:باشد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:توبۀ صادق.

خصلت نبود:خوف آن كه مبادا كه نپذيرند (1)و اميد آن كه پذيرفته شود،و آن كه بر طاعت مداومت كند.سعيد بن المسيّب گفت:توبه اى كه بدان نصيحت كند خود را.

قرظىّ گويد:بايد تا در او چهار شرط بود:استغفار به زبان و اقلاع به اجسام و ابدان،و عزم كردن بدان كه ديگر نكند مثل آن،و هجران كنند (2)از گناهكاران.سفيان ثورى گفت:علامت توبۀ نصوح چهار چيز بود:القلّة،و العلّة و الذّلّة و الغربة،درويشى و بيمارى و ذليلى و غريبى.

فضيل عياض گفت:آن باشد كه گناه نصب چشم او باشد چنان كه پندارى كه در او مى نگرد (3).ابو بكر واسطى گفت:توبۀ نصوح آن باشد كه در او نصيب خود مراعات نكند چنان كه[گناه براى راحت خود كرد] (4)،توبه براى راحت خود كند (5)تا از عذاب نجات يابد،بل بايد كه براى خداى[تعالى] (6)و تحصيل رضاى او كند.

ابو بكر ورّاق گفت:بايد كه تا دنيا بر او (7)تنگ شود با فراخى او،و نفس او بر او (8)تنگ شود (9)چنان كه خداى تعالى در حقّ آن سه كس گفت: وَ عَلَى الثَّلاٰثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا (10)-الآية.ابو بكر دقّاق (11)مصرى گفت:بايد تا ردّ مظالم كند،و از خصمان حلالى بخواهد،و پيوسته طاعت كند،گفت رويم گفت:آن باشد كه با

ص : 302


1- .اساس:نپذيرد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد،گا:هجران كردن.
3- .اساس:مى نگرى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:نكند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:تو.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:و نفس بر تو.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:نشود.
10- .سورۀ توبه(9)آيۀ 118.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابو بكر ورّاق.

خداى[تعالى همه] (1)روى باشد نه (1)قفا،چنان كه در وقت گناه همه [58-ر]قفا بود بلا (2)روى.

ذو النّون گفت[توبه را] (4)سه علامت است:قلّة الكلام و قلّة الطّعام و قلّة المنام،اندك گويد،و اندك خورد،و اندك خوابد.شقيق گفت:آن باشد كه خداوندش خويشتن (3)را ملامت بسيار كند و از پشيمانى خالى نشود تا از آفات گناه به سلامت برهد.سرىّ سقطى گفت:توبۀ نصوح آن بود كه توبه كند و مردمان را با توبه خواند،تا چنان كه او از عذاب رهد ايشان نيز برهند،چه شرط مسلمانى آن است كه به مسلمانان (4)آن خواهى كه به خود خواهى.جنيد گفت:

آن باشد كه گناه فراموش كند،براى آن كه هركه توبۀ او نصوح بود هرچه جز خداست (5)فراموش كند.

ابو الأديان گفت:آن باشد كه خداوند[ش] (8)را دمعى بود سفوح (6)و تنى باشد او را از (7)معاصى جموح تا توبۀ او را توان نام نهادن نصوح.فتح موصلى گفت علامات توبۀ نصوح سه چيز است:مخالفة الهواء و كثرة البكاء و مكابدة الجوع و الظّماء.

عَسىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ ،تا همانا خداى تعالى گناهان شما مكفّر كند،و آن (8)توبه كفّارۀ گناهان شما باشد،و اصل تكفير تغطيه (9)باشد، يعنى گناها[نتا] (13)ن بيامرزد،و بيان كرديم كه تكفير و احباط باطل است و انّما گناه خداى آمرزد عند توبه[به] (14)تفضّل (10).

ص : 303


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بى.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:بى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:خود.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:به ديگران.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:جز خداى بود بايد كه.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:را اشكى ريزان بود.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:پوشانيدن.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+ان شاءالله تعالى.

وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،و شما را به بهشتهايى برد كه در زير درختان آن جويهاى آب مى رود. يَوْمَ لاٰ يُخْزِي اللّٰهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ،آن روز كه خداى تعالى رسول خود را كه محمّد است اذلال نكند و (1)آنان را كه به او ايمان آوردند از صحابۀ او، بل اعزاز كند ايشان را به ايصال ثواب.

آنگه وصف كرد ايشان را به آن كه نور ايشان روز قيامت با ايشان مى رود در پيش ايشان و بر دست راست ايشان،بر سبيل رغبت مى گويند:

رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا ،بار خدايا نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو خداى عزيزى و حكيمى[بر همه چيز توانايى] (2)،و اين آنگه گويند كه نور منافقان فرومى رود و ايشان در ظلمت بمانند-چنان كه در سورة الحديد برفت.

آنگه خطاب كرد با رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت: [يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِينَ] (3)،اى پيغمبر برگزيده جهاد كن با كافران[و با منافقان و كارزار كن با ايشان.مفسّران گفتند:معنى آن است كه جهاد كن با كافران] (4)به تيغ و با منافقان به سخن و جدال (5). وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ ،و با هر دو گروه درشت باش،و در قرائت اهل البيت (6)آمد (7): [جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ] (8)بالمنافقين،به منافقان با كافران (9)جهاد كن. وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ ،و مأوى و مآل ايشان دوزخ است، و آن بد مآل و بازگشتن است.

آنگه حق تعالى دو مثل زد براى كافران و مسلمانان[گفت:

ص : 304


1- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،كا:جدل.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+عليهم السلام.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:هست.
8- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
9- .اساس:با منافقان و كافران،كه با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد.

ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا ،مثل زد خداى تعالى براى كافران. اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ،زن نوح را و زن لوط را كه ايشان] (1)با آن كه دو كافر بودند: [كٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَيْنِ ] (2)،در تحت حكم و امر دو بندۀ صالح بودند -دو پيغمبر مرسل-و اين جاى تعجّب باشد كه ايشان خلقان را با خداى خوانند و بر دست ايشان بسيار كس (3)ايمان آرند،آنگه زنان ايشان كافر باشند! عبد اللّٰه عبّاس گفت:زنان ايشان منافق بودند.مفسّران گفتند:زن نوح را واعله نام بود و زن لوط را و اهله.مقاتل گفت:والعه و والهه. كٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا ،در زير فرمان دو بندۀ چنين (4)بودند. فَخٰانَتٰاهُمٰا ،خيانت كردند با ايشان.عبد اللّٰه عبّاس گفت:آن خيانت را از ايشان به زنا نبود (5)، امّا خيانت زن نوح آن بود كه قوم او را گفتى:[نگر] (6)تا سخن او نشنويد و اعتماد نكنيد (7)كه او ديوانه است،احوال او من بهتر دانم كه بر او مطّلعم شب و روز.اگر كسى در خفيه و پوشيده (8)به نوح ايمان آوردى،او برفتى و آن جبابره و كفّار (9)را خبر دادى تا او را بگرفتندى و عذاب كردندى.و زن لوط قوم را خبر دادى به حضور مهمانان و غربا (10)به نزديك او تا آن قوم ايشان را رنجه داشتندى كه آن قوم آن معامله (11)با غربا كردندى.

ص : 305


1- .اساس:ندارد،با توجه به آد،گا افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:كسان.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:صالح.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:خيانت ايشان نه به زنا بود.
6- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:نكنند،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:پوشيدگى.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:جبابرۀ كفار.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:غريبان.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن قوم لواطه.

فَلَمْ يُغْنِيٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً ،ايشان را غنا و كفاف نكرد از خداى تعالى آن كه زنان دو پيغمبر بودند،أى فلم يغن نوح و لوط عنهما،آن دو پيغمبر به فرياد ايشان نرسند (1)و شفاعت ايشان نكنند. وَ قِيلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِينَ ،و گويند ايشان را- يعنى زنان را[58-پ]كه در دوزخ شويد (2)با آنان كه مى شوند (3).

وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً ،و مثلى ديگر زد خداى تعالى براى مؤمنان زن فرعون را-و نام او آسيه بنت مزاحم بود.مفسّران گفتند:چون ساحران سحر خود بكردند،و موسى-عليه السّلام-عصا بينداخت و كردۀ ايشان (4)و ساختۀ ايشان فروبرد،آسيه انديشه كرد و بدانست كه او پيغمبر است و جادو نيست.چون فرعون-عليه اللّعنة-مطّلع شد بر ايمان او،بفرمود تا او را چهار ميخ كردند (5)در آفتاب،آنگه بفرمود تا سنگى عظيم بياوردند تا بر او زنند.

عند آن كه او آن سنگ بديد،در خداى بناليد و گفت: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ ،[بار خدايا براى من در بهشت خانه اى بنا كن] (6).خداى تعالى حجاب برداشت تا او در بهشت خانه اى بديد از درّ (7)سفيد (8)به يك پاره كه خداى تعالى براى او بيافريده بود،او دل خوش گشت،آنگه جان او برداشت (9)پيش ازآن كه آن سنگ بر او آيد (10)چون او را وفات آمد،و ايشان ندانستند،آن سنگ بر او زدند (11)بر تنى زدند بى جان و او از آن هيچ الم نيافت،نيز در دعا گفت: وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ ،بار خدايا مرا از

ص : 306


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:رويد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى روند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:چهار ميخ بستند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:درّى.
8- .كا:سپيد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:برداشتند.
10- .آد:آمد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(203/11):برآوردند.

فرعون و عمل خبيث او برهان،و مرا از اين قوم كافران و بيدادكاران برهان.

خداى تعالى با اين[آيت] (1)بيان كرد كه:عمل كسى كسى را سود ندارد و زيان ندارد،و خداى تعالى كس را بر فعل ديگرى ثواب و عقاب ندهد،كه ايمان نوح و لوط زنان ايشان را سود نداشت و نه كفر ايشان شوهران را زيان داشت،و همچنين ايمان زن فرعون،فرعون را سود نداشت،و كفر فرعون آسيه را زيان نداشت (1).

وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرٰانَ الَّتِي ،و مريم دختر عمران.در نصب او دو وجه است (2).يكى آن كه معطوف است على قوله: اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ و مريم،و عامل در او ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً ،است.و وجهى ديگر آن كه به فعل مقدّر منصوب است و التّقدير:و اذكر (3)مريم بنت عمران،ياد كن مريم دختر عمران را. أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا ، كه (4)اندام خود (5)از فساد و زنا نگاه داشت ما باد در او دميديم.و الفرج الشّقّ و منه الفرجة و الفرج و الانفراج (6)،و اين كنايت است از اندام مرد و زن و اين كنايت (7)است نيكو،[و] (9)نام زشت او كه فحش باشد«حرّ»است،ازآنجا [ست] (10)كه[در دشنام] (11)گويند:في حرّ امه،اين جواب طعن ملحدان (8)است كه گفتند:چون (9)روا باشد كه خداى تعالى در قرآن لفظى چنين گويد؟و مثل آن لفظ فحش باشد[و زشتى] (14). فَنَفَخْنٰا فِيهِ مِنْ رُوحِنٰا ،در او دميديم از روح

ص : 307


1- .آد،گا:نكرد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفتند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:اذكر.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:او.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+را.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:الافراج،با توجّه به منابع معتبر خبرى تصحيح شد.
7- .آد،كا:كنايتى است.
8- .اساس:مجلّدان،چاپ شعرانى(204/11):مخالفان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:چگونه.

خود و آن چنان[] (1)بود كه جبرئيل بيامد و باد در آستين او دميد،و گفتند:در گريبان او،در حال،آبستن گشت و به عيسى بار گرفت.و براى آن اضافت با خود كرد كه آن فعلى بود كه جز مقدور او نبودى كه از باد دهن جبرئيل عيسى را بيافريند.

وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمٰاتِ رَبِّهٰا ،و مريم-عليها السّلام-كلمات خداى را و كلام (2)او را تصديق كرد و باور داشت. وَ كُتُبِهِ ،و كتاب او يعنى تورات.قرّاء عامّه «كتابه»خواندند على التّوحيد،و بصريان عن عاصم و نافع به روايت خارجه خواندند: وَ كُتُبِهِ ،على الجمع،يعنى جملۀ كتابهايى كه از آسمان آمده بود در آن عهد و پيش از آن. وَ كٰانَتْ مِنَ الْقٰانِتِينَ ،[و او از جملۀ مطيعان بود،و براى آن قانتين] (3)گفت: (4)،قانتات نگفت (5)لتغليب المذكّر على المؤنّث،و گفتند:براى آن كه او قوّت مردان داشت در عبادت.

و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

حسبك من نساء العالمين أربع:مريم ابنة (6)عمران،و آسية ابنة مزاحم،و خديجة ابنة خويلد،و فاطمة ابنة محمّد-صلّى اللّٰه عليها و عليهنّ.گفت:بس است تو را از زنان چهار زن:مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد زن رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و فاطمه دختر رسول-عليه السّلام.

و ابو موسى روايت كرد (7)از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:

ص : 308


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .گا:و كلمه.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:گفتند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد،كا:نه قانتات.
6- .اساس:بنت،با توجّه به منابع معتبر حديث تصحيح شد.
7- .آد،گا:روايت كند.

مردان بسيار كامل شدند،و از زنان كس كامل نشد مگر چهار زن:مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد -عليه السّلام[59-ر].

معاذ جبل روايت كند كه (1)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در بالين خديجه- رضى اللّٰه عنها -رفت و او در حالت نزع بود،گفت:يا خديجه سخت اين كار كه فرود آمد به تو (2)؟گفت:يا رسول اللّٰه،در اين كراهت خير بسيار هست،آنگه گفت:چون در نزديك همسران خود شوى كه بيوسان (3)تو خواهند بودن،ايشان را از من سلام كن.گفت:يا رسول اللّٰه،ايشان كه اند (4)؟گفت:مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و كليمه (5)أو حليمه (6)خواهر موسى.خديجه - رضى اللّٰه عنها -گفت:بالرّفاء و بالبنين،تو را با ايشان فسحت كارى (7)باد و پسران،و اين دعايى باشد كه دامادان را كنند.

ص : 309


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:روايت كرد از.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و كاره.
3- .كذا:در اساس،آد:هوسپان،كا:هوسنيان.
4- .گا:كيانند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:كلتمه.
6- .آد،گا:اى حليمه،كا:ابى حليمه.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:سازگارى.

سورة الملك

اشاره

اين سورت مكّى است و سى آيت است،و سيصد و سى كلمت است و هزار و سيصد حرف است.و روايت است از عكرمه از عبد اللّٰه عبّاس كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:مى خواستمى (1)كه سورة الملك در دل هر مؤمنى بودى،يعنى خواستمى كه هر مؤمن به ياد (2)داشتى.

و أبو هريره روايت كرد كه (3)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت (4):

در اين كتاب قرآن سورتى است كه سى آيت است،فرداى قيامت شفاعت كند خداوندش را و او را از دوزخ بيارد (5)و آن سورت تبارك است.

عبد اللّٰه مسعود گفت:چون بنده را در گور نهند،فرشتگان عذاب از قبل (6)پاينان (7)او درآيند،[پس] (8)فرشتگان رحمت گويند:شما را بر او سبيلى نيست كه او در شبها به سورة الملك برخاستى (9)،بر سرينان او آيند (10)زبان او گويد (11):شما را با آن بنده راه (12)نيست كه سورة الملك بسيار خواندى در شبها

ص : 310


1- .كا:من.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:هر مؤمن آن را ياد.
3- .كا،گا:از.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:به در آرد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:جانب.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:پاى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،كا:شبها سورة الملك خواندى.
10- .آد،كا:با جانب سر او آيند.
11- .آد،كا:زبان بنده.
12- .آد،كا:راهى.

كه برخاستى.آنگه گفت:اين سورت مانع است از عذاب گور و اين سورت را در تورات هم سورة الملك خوانند،هركه او را در شب بخواند ثواب بسيار تحصيل كند (1)-ان شاءاللّٰه [59-پ].

سوره الملك (67): آیات 1 تا 30

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . تَبٰارَكَ اَلَّذِي بِيَدِهِ اَلْمُلْكُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (1) اَلَّذِي خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَيٰاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْغَفُورُ (2) اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَرىٰ فِي خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (4) وَ لَقَدْ زَيَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْيٰا بِمَصٰابِيحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ اَلسَّعِيرِ (5) وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (6) إِذٰا أُلْقُوا فِيهٰا سَمِعُوا لَهٰا شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكٰادُ تَمَيَّزُ مِنَ اَلْغَيْظِ كُلَّمٰا أُلْقِيَ فِيهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ (8) قٰالُوا بَلىٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ كَبِيرٍ (9) وَ قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ (11) إِنَّ اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اِجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (13) أَ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ (14) هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنٰاكِبِهٰا وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ اَلنُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي اَلسَّمٰاءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ اَلْأَرْضَ فَإِذٰا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي اَلسَّمٰاءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حٰاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اَلطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ وَ يَقْبِضْنَ مٰا يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اَلرَّحْمٰنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ (19) أَمَّنْ هٰذَا اَلَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ اَلرَّحْمٰنِ إِنِ اَلْكٰافِرُونَ إِلاّٰ فِي غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هٰذَا اَلَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلىٰ وَجْهِهِ أَهْدىٰ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (22) قُلْ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ اَلَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (25) قُلْ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (26) فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هٰذَا اَلَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اَللّٰهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنٰا فَمَنْ يُجِيرُ اَلْكٰافِرِينَ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (28) قُلْ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ آمَنّٰا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنٰا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمٰاءٍ مَعِينٍ (30)

ترجمه

متعالى است (2)آن كه در تصرّف اوست پادشاهى و او بر هر چيزى تواناست.

آن كه بيافريده است مرگ و زندگانى را تا بيازمايد شما را تا كدام است نيكوتر عمل،و او قوى و آمرزنده است.

آن كه بيافريد هفت آسمان بر هم نهاده،نبينى در آفرينش خداى از تفاوتى،بازگردان ديده را،هيچ بينى اشكافى.

پس بازگردان ديده را دوباره تا برگردد با تو چشم،ذليل،و او كند باشد.

و بياراستيم آسمان دنيا را به چراغها و كرديم آن را رجم ديوان را و بساختيم براى ايشان عذاب دوزخ.

ص : 311


1- .آد:حاصل كند،كا:بحاصل كند،آد و ديگر نسخه بدلها+جعلنا اللّٰه من القارئين العالمين العاملين بها بفضله و جوده.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نامى است.

و آنان را كه كافر شدند به خدايشان عذاب دوزخ،و بد جاى است.

چون در اندازندشان در دوزخ شنوند آن را آوازى و آن[مى جوشد ] (1).

نزديك است بدرّد از خشم هر بارى درافگنند قومى را در آن،بپرسند ايشان را خزنۀ آن دوزخ نيامد به شما بيم كننده؟گويند:آرى آمد به ما بيم كننده.

به دروغ داشتيم و گفتيم نفرستاد خداى از چيزى كه نيستيد شما مگر در گمراهى بزرگ.

و گفتند:اگر ما را شنوايى بودى يا عقل،نبودمانى در ميان دوزخيان.

مقرّ آيند به گناهشان هلاك باد اصحاب دوزخ را.

[60-پ] آنان كه مى ترسند از خداى شان به غيب ايشان را آمرزشى بود و مزدى بزرگ.

پنهان كنيد گفتارتان يا آواز برداريد بر آنكه او داناست به دلها.

نداند آنچه آفريد؟و او لطيف و آگاه است.

ص : 312


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در متن تفسير،افزوده شد.

آن كه بكرد شما را زمين مسخّر،برويد در دوشهاى (1)آن و بخوريد از روزى او و با اوست حشر.

ايمنيد ازآن كه در آسمان است كه فروبرد شما را زمين؟چون مى گردد.

يا ايمنيد از آنچه در آسمان است كه فرود بفرستد بر شما سنگ ريزه زود بود كه بدانيد كه چگونه است بيم كردن من.

و به دروغ داشتند آنان كه از پيش ايشان بودند،چون بود انكار من.

نمى بينند مرغ بر زبر ايشان راست شده و بال فراهم گرفته؟نگاه ندارد ايشان را مگر خداى،او به هر چيزى بيناست.(2) كيست اين كه او لشكر است شما را يارى مى دهد شما را از جز خداى، نيستند كافران مگر در فريبى.

كيست آن كه روزى دهد شما را اگر بازگيرد روزى او،بلكه بستيزند در طغيان و رميدن.

آن كه مى رود به روى خود (3)،اولى تر راه نماينده است[يا] (4)آن كه مى رود راست بر

ص : 313


1- .اصل ترجمه بدين صورت بود:در جايهاى،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
2- .اساس:أم،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس،ترجمۀ آيه در متن تفسير«به روى در آمده».
4- .اصل ترجمه ندارد،از متن تفسير همين نسخه افزوده شد.

راه راست است؟ بگو او آن است كه بيافريد شما را و كرد شما را شنوايى و بينايى و دل (1)،اندكى است آنچه شكر مى كنيد.

بگو او آن است كه بيافريد شما را در زمين و با او حشرتان كنند.

و مى گويند كى است اين وعده اگر شما راست گويانيد؟ بگو علم به نزديك خداست و من بيم كننده ام آشكارا.

[61-ر] چون ديدند او را دژم گرديد رويهاى آنان كه كافر شدند و گفته شد (2)اين آن است كه بوديد شما به آن دعوى كرديد.

بگو ديديد شما اگر هلاك كند خداى مرا و آن را كه با من است يا رحمت كند بر ما،كيست كه زنهار دهد كافران را عذاب دردناك؟ بگو اوست خداى،ايمان آورديم به او و بر او توكّل كرديم،زود بود كه بدانيد كه كيست در گمراهى آشكارا.

بگو

ص : 314


1- .كذا:در اساس و ترجمۀ آيه در متن تفسير،چاپ شعرانى(207/11):دلها.
2- .اساس:و گفتند،با توجّه به چاپ شعرانى(208/11)تصحيح شد.

مى بينيد اگر بامداد كند[آب] (1)از شما فروشده،كيست كه آرد شما را آبى روان؟ قوله تعالى: تَبٰارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ ،حق تعالى در اين آيت ثناى خود گفت،[گفت] (2):متعالى است و متعظّم آن خدايى كه پادشاهى او راست و متفرّد است به وجود لم يزل و لا يزال.و اصل كلمه تفاعل است من بروك البعير و هو ثباته و لزومه باركا على صدره،يعنى قديم است (3)فيما لم يزل،باقى است فيما لا يزال،وجود او را ابتدايى نيست و دوام او را انتهايى نيست. بِيَدِهِ الْمُلْكُ ،به دست اوست پادشاهى،يعنى به امر اوست و قدرت او.و«يد»قوّت و قدرت باشد،و به معنى تصرّف و نفاذ امور (4)آيد،و معنى آن است كه:ملك آفريدۀ اوست و در تصرّف اوست تا چنان كه خواهد مى گرداند به ايجاد و اعدام و زيادت و نقصان و انواع تغييرات. وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و او بر همه چيزى قادر است و در تصرّف اوست تا چنان كه خواهد مى گرداند به ايجاد و اعدام و زيادت و نقصان و انواع تغييرات. وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و او بر همه چيزى قادر است از مقدّرات خود.

آنگه گفت: اَلَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ ،او آن خداست كه بيافريد مرگ و زندگانى[را] (5).مرگ بيافريد تا برآن صبر كنند،و حيات بيافريد تا برآن شكر كنند.گفتند از (6)اين حديث اشارت كرد بر آنكه قادر است بر شىء و ضدّش كه (7)اگر مرگ معنى (8)بودى ضدّ (9)حيات بودى،امّا قوله:

خَلَقَ الْمَوْتَ ،حقيقت او آن است كه فعلى كند كه حيات عند آن منتفى

ص : 315


1- .اساس:ندارد،با توجّه به معنى آيه و ترجمه آيه در متن تفسير افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:يعنى خدا.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:امر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،گا:به.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:چه.
8- .آد،كا:معين،گا،متعيّن.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:ضدّش.

شود از تخريب بنيه (1)و ترجيح بعضى معانى بر بعضى از آنچه حيات محتاج است بدو از حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و يا سدّ مخارج روح چون خناق و ضيق نفس و آنچه حيات به او منتفى شود،و مذهب درست اين است كه گفتيم.و مذهب ابو على و ابو القاسم بلخى آن است كه:موت معنى است و ضدّ حيات است،و ابو هاشم را مذهب آن بود اوّل،آنگه رجوع كرد.و (2)مذهب اشعرى (3)و نجّار هم اين است.و براى آن گفتيم كه او معنى نيست كه حكمى صادر نيست از او كه استدلال توان كردن به او و به آن كه او معنى است،و چون (4)مدرك نباشد و طريقى نباشد از حكم به اثبات او،اثبات كردن او[61-پ]مؤدّى بود با جهالت.قوله: لِيَبْلُوَكُمْ ،تا بيازمايد شما را كه[از شما] (5)كدام (6)نيكوعمل تر است.بيان كرديم پيش از اين كه معنى ابتلاء از خدا چه باشد،و معنى آن است كه او در تكليف ما به (7)مكلّفان معامله آنان كند كه ايشان را امتحان و ابتلاء كنند، آنگه آن را بر توسّع امتحان خواند،و اين افعال چون اطلاق و تخليه و تمكين و تخيير و مانند اين فعلها كه خداى با مكلّفان كرده است كه آن صورت امتحان دارد. وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ،و او خدايى است عزيز غالب همه چيز را،و هيچ چيز او را غالب نشود (8).و«غفور»آمرزنده است.

و امّا تقديم موت بر حيات في قوله تعالى: خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيٰاةَ ،به (9)آن كه حيات بهتر است از موت در او چند وجه گفتند (10):يكى آن كه اعتبار نيست در

ص : 316


1- .كا:بنيت.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:رجوع كرد با.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابو الحسن الاشعرىّ و مذهب.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و معنى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:كه،با توجّه به آد تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:با.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:او را هيچ چيز غلبه نكند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:با.
10- .كا:گفته اند.

اين باب به تقديم و تأخير و او موجب ترتيب نيست،چنان كه گفت: يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ (1)،و ذكور از اناث به باشد،و اين براى آن چنين گفت كه در تقديم ترجيح و تفضيلى نيست.

بعضى ديگر گفتند:براى آن تا مكلّفان متّعظ شوند به او (2)بدانند كه مرجع با موت خواهد بودن.قتاده گفت:خداى تعالى آدمى را به مرگ (3)ذليل بكرد و دنيا هم سراى حيات كرد و هم سراى فنا،و آخرت را سراى بقا كرد و جزا.بعضى ديگر گفتند:براى آن تقديم كرد او را كه او (4)مقدّم است،نبينى كه خاك و نطفه و آن چيزها را كه احيا را (5)از او آفريدند همه موات و جماد بوده است،آنگه حيات در او آفريدند.

و روايت كردند (6)از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:خداى تعالى مرگ را بر صورت كبشى سياه (7)سفيد (8)آفريد،به هيچ چيز[] (9)گذر نكند (10)و به او نرسد الّا كه بميرد.و حيات را بر صورت اسبى ابلق (11)آفريد،و آن اسبى است (12)كه جبرئيل-عليه السّلام-و انبيا-عليهم السّلام-بر او نشستند (13)،از خر مهتر است و از استر[كهتر] (14).گام او يك چشم زخم (15)باشد.پاى بر هيچ چيز ننهد و به هيچ چيز نرسد و الّا آن چيز زنده شود،و او آن اسبى است كه جبرئيل -عليه السّلام-بر او نشسته بود.چون سامرى او را ديد و خاك از پى او برگرفت و

ص : 317


1- .سورۀ شورى(42)آيۀ 49.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:شوند و.
3- .آد،كا:موت.
4- .كا:آن.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:خلق.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:و روايتى ديگر.
7- .گا+و.
8- .آد،گا:سپيد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كا:ظفر نكند.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:ماده.
12- .اساس:اسبست،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:نشينند.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آد،گا:چشم زدن.

در شكم عجل افگند تا به بانگ آمد و اين خبر بر سبيل تمثّل (1)باشد اگر درست شود.امّا قوله تعالى: أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ،عبد اللّٰه عبّاس (2)روايت كرد كه رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت في قوله تعالى:

أيّكم احسن عملا،احسن عقلا و اورع عن محارم اللّٰه،و أسرع الى طاعة اللّٰه ،تا كه عاقل تر است و پرهيزگارتر است و طاعت دارتر است.

ابو قتاده گفت:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-را از اين آيت پرسيدم،گفت معنى آن است كه:كيست كه عقل بهتر به كار دارد،آنگه آن عاقل تر است از شما كه از خداى بهتر ترسد و به اداى واجبات و اجتناب مقبّحات (3)قيام بيشتر (4)كند،و اگر (5)در بعضى تطوّع تقصير كند.

فضيل عياض گفت در اين آيت: أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ،أى اخلص عملا و اصوبه،گفت:تا كدام خالص تر است به عمل (6)و مصيب تر،گفتند (7):چه معنى دارد اين؟گفت:چون عمل خالص نبود،مشوب بود به ريا هيچ نبود،و چون صواب[نبود] (8)،نه چنان بود كه خداى تعالى فرموده است[و] (9)نه بر قاعده،پس لا بد بايد تا عمل جامع بود اين دو وصف[را] (10)يكى اخلاص يكى (11)اصابت تا از بدعت و ريا دور باشد.

حسن گفت:تا كيست كه در (12)دنيا زاهدتر است و در آخرت راغب تر! سهل گفت:تا كه متوكّل تر است.فرّاء گفت:در كلام اضمارى هست،و التّقدير:

ليبلوكم فينظر ايّكم احسن عملا،و كلام با آن تقدير به معنى نزديكتر است.و

ص : 318


1- .آد،گا:تمثيل.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:عبد اللّٰه عمر.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:از قبايح.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بهتر.
5- .كا+در اين.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:خالص عمل تر است.
7- .اساس:گفتم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:و ديگرى.
12- .اساس:از،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قوله: أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ،مبتدا و خبر است.

قوله تعالى: اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً ،آن خدايى كه بيافريد هفت آسمان را طبق بر بالاى طبق (1)نهاده (2)،و يقال:أطبقت الشّىء اذا جعلت بعضه فوق بعض.أبان بن تغلب گفت:شنيدم از اعرابى كه كسى (3)را ذم مى كرد مى گفت:شرّه طباق و خيره غير باق.و نصب«طباقا»بر حال است.و بعضى به اين آيت استدلال كرده اند بر آنكه آسمان كرى (4)نيست كه آنچه مطبّق بود مسطّح باشد (5)شكل كره ندارد،و اين[معنى] (6)معتمد نيست براى آن كه ممكن بود كه مطبّق باشد طبق از بالاى طبق،و اگرچه جملۀ او در تدوير شكل كره دارد و[از] (7)اين امتناع نيست مسلمانان را چون به ادلّۀ قاهره درست شد (8)كه آن را خالقى و مدبّرى و مصرّفى هست كه مى دارد و مى گرداند.

آنگه گفت: مٰا تَرىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ ،حمزه[62-ر]و كسائى و اعمش و يحيى«تفوّت»خواندند بى«الف»على تفعّل،و باقى قرّاء«تفاوت» خواندند على تفاعل،و اصل كلمه از«فوت»باشد،و چيزهاى مخالف را براى آن متفاوت خوانند كه بهرى از بهرى فايت باشد،و معنى يكى است كالتّعهّد و التّعاهد و التّجمّل و التّجامل،گفت:در خلق خداى تعالى تفاوتى نبينى،يعنى كما بيشى و تناقضى و تباينى و اختلافى از روى حكمت نه از روى منظر،بل جمله مستقيم است و مستوى.و در قرائت عبد اللّٰه عبّاس آمد كه او خواند:«من

ص : 319


1- .كا:طباق.
2- .اساس:نهاد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:يكى.
4- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(210/11)كروى.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بود و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،گا:شده.

تفرّق (1)». فَارْجِعِ الْبَصَرَ ،فرّاء گفت:براى آن رجوع گفت-و اگرچه[] (2)اوّل بار چشم آنجا نبوده است-كه نظرى در كلام مضمر است آنجا كه گفت:ما ترى،و التّقدير:فانظر هل ترى في خلق الرّحمن من تفاوت،آنگه گفت: فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ (3)نظر بازآر تا در آسمان هيچ شكافى بينى،و قولى ديگر آن است كه:رجوع گويند آنجا كه مثل اين فعل مقدّم نباشد،چنان كه شاعر گفت-شعر:

فان تكن الأيّام احسن (4)مرّة***الىّ فقد عادت لهنّ ذنوب

أى ظهرت و بدت و ان لم يكن قبل ذلك منه ذنب.و«فطور»فتوق باشد واحد فطر و فتق،و مثله:شقوق و خروق.ضحّاك گفت:اختلاف،عطيّه گفت:عيب.ابن كيسان گفت:تباعد،قرظىّ گفت:فروج.أبو عبيده گفت:

صدوع،و اين اقوال متقارب المعنى است.و الفطر الشّقّ،و اين لفظ هم اسم باشد و هم مصدر،و چون اسم باشد آن را جمع كنند به«فطور»چنان كه شاعر گفت:

شققت القلب ثمّ ذررت فيه***هواك فليم فالتأم الفطور

و قال آخر:

بنى لكم بلا عمد سماء***و زيّنها فما فيها فطور

ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ ،گفت:آنگه بازآر چشم را بارى ديگر (5)تا دو بار باشد تا نظر چشم بازگردد (6)و با نزد (7)تو آيد خاشع[و] (8)ذليل،كند شده و منقطع

ص : 320


1- .اساس:آد،گا:تفوّت،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس+آنگه گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .كا،گا:أبصرن.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:يك بار ديگر.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خٰاسِئاً .
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:نزديك.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گشته،قال الشّاعر:

نظرت اليها بالمحصّب من منى***فعاد الىّ الطّرف و هو حسير

كعب الأحبار گفت:آسمان دنيا موجى است مكفوف،و آسمان دوم از سنگ مرمر است (1)سفيد،و آسمان سيوم (2)از آهن است،و آسمان چهارم از مس است-و گفتند:از روى،و پنجم از سيم است و ششم از زر است و هفتم از ياقوت سرخ.و از آسمان هفتم تا به عرش هفت حجاب است،ميان هر حجابى صحراهاست و نام[آن] (3)فرشته اى كه برآن حجابها موكّل است (4)قيطاطروش (5)[است] (6).

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِمَصٰابِيحَ ،آنگه گفت:ما آسمان دنيا را بياراستيم به ستاره هايى كه به روشنى به مانند چراغهاست. وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ ،و آن را به رجوم و مرامى شيطان كرديم چون خواهند كه استراق سمع كنند. وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ السَّعِيرِ ،و براى ايشان عذاب دوزخ ببجارده ايم (7)با آن كه در دنيا ايشان را به شهاب مى سوزيم (8).

وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ ،گفت:و آنان را كه كافر شدند به خداى ايشان را عذاب دوزخ بود و مستوجب و مستحقّ آن باشند به استحقاق. وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ،و بد جايى است آن،يعنى دوزخ.

إِذٰا أُلْقُوا فِيهٰا سَمِعُوا لَهٰا شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ ،آنگه وصف دوزخ كرد گفت:

چون آن كافران را در دوزخ افگنند،آواز اين آتش شنوند چنان كه آواز خران (9)به

ص : 321


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+سنگى.
2- .گا:سيم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:موكّل است حجابها،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:قيطاطروس.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،گا:آماده كرده ايم،كا:بجارده ايم.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى سوزانيم.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:خر.

منكرى و بلندى،و آن دوزخ همچنان مى جوشد كه لويد جوشد،و مجاهد گفت:

مى جوشد و مضطرب مى شود چنان كه حبّه اى چند در آب بسيار فگنند (1)و مى جوشانند،و روا بود كه«شهيق»آواز آتش باشد-و اين ظاهر اين آيت است- و روا بود كه[شهيق] (2)آواز اهل دوزخ باشد چنان كه در ديگر آيت گفت: لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (3).

آنگه به طريق مبالغت گفت: تَكٰادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ،گفت:نزديك آن باشد كه شكافته شود از خشم و بطركد (4)،و اين عبارت است از شدّت خشم،پندارى تشبيه كرد او را به كسى كه مملوّ باشد از چيزى،چون امتلاء به غايت رسد بشكافد كالزّقّ المملوّ.آنگه گفت بر سبيل حكايت از مستقبل ايّام: كُلَّمٰا أُلْقِيَ فِيهٰا فَوْجٌ ، چون گروهى را از كافران در دوزخ افگنند،خازنان دوزخ پرسند از ايشان و گويند:

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ،شما را پيغامبر نيامد؟ قٰالُوا بَلىٰ ،ايشان جواب دهند و گويند:

بلى،آمدند به ما پيغامبران و لكن ما باور نداشتيم و دروغ داشتيم آن را،و گفتيم:

مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ مِنْ شَيْءٍ ،[62-پ]،خداى تعالى چيزى نفرستاد و شما اين كه مى گوييد دروغ مى گوييد،و شما در ضلال و ذهابيد از راه حق و صواب.

آنگه حكايت آن كرد كه اهل دوزخ با يكديگر گويند بر سبيل تحسّر و تلهّف: لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ،اگر چنان كه ما در دنيا سمعيّات و شرعيّات گوش داشتيمى (5)و شنيده بوديمى آنچه رسولان خداى گفتند (6)و آنچه معقولات بود به عقل انديشه كرده و بازانداخته و تأمّل و تدبّر كرده در اوامر و نواهى،از اهل دوزخ نبوديمى (7).

ص : 322


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:افگنند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 106.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بطر كند/بتركند. ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.بطركند/بتركند.
5- .آد،گا:گوش داشته بودمانى.
6- .آد،گا:شنيده مانى.
7- .آد،كا:نبودمانى.

فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ ،آنگه خداى تعالى گفت:در دوزخ به گناه خود معترف شوند و مقرّ آنيد.و آيت از چند وجه دليل است بر بطلان مذهب مجبّره،يكى آن كه گفت: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ ،آنگه خداى تعالى گفت:در دوزخ به گناه خود معترف شوند و مقرّ آيند،ايشان اعتراف دهند به گناه و اعتراف ايشان بر ايشان حجّت باشد،و حجّت خداى را باشد بر ايشان و برآن مذهب حجّت بنده را بود،و ديگر:اضافۀ گناه با ايشان كرد،و اگر فعل خداى بودى اضافت[گناه] (1)با ايشان دروغ بودى.ديگر آن كه:اگر در قيامت تكليف بودى-چنان كه اصحاب نجّار (2)گفتند-توبۀ همۀ كافران مقبول بودى،و چون دانستندى كه توبه مقبول خواهد بودن ملجأ بودندى به توبه كردن،و چون چنين بودى هيچ كافر معذّب نبودى،و اين خلاف اجماع است.گفت (3): فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِيرِ ،هلاك بادا اهل دوزخ را.و نصب او بر مصدرى باشد محذوف الفعل.

سعيد جبير گفت:«سحق»نام واديى است در دوزخ،و عامۀ قرّاء خواندند:«فسحقا»به اسكان«حا»،و كسائى و ابو جعفر«سحقا»خواندند به دو ضمّه و هما لغتان:كالرّعب،و الرّعب،و السّحت و السّحت.

مجاهد گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه:روز قيامت مردى را به دوزخ برند، [دوزخ] (4)از او[منزوى و] (5)منقبض شود،حق تعالى گويد:چه بود تو را؟گويد:

بار خدايا،او پناه بسيار با تو دادى (6)از من.حق تعالى گويد (7):رها كنيد بندۀ مرا، بندۀ ديگر را بيارند (8).چون به كنار دوزخ شود (9)گويد:بار خدايا،گمان من به تو نه

ص : 323


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:چنان كه نجّاريان.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:چاپ شعرانى(213/11):آنگه گفت.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا:داد.
7- .كا:خداى گويد.
8- .آد،گا:ديگرى بيارند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:رسد.

اين (1)بود،حق تعالى گويد:گمان تو چه بود؟گويد:گمان تو چه بود؟گويد:گمان من آن بود كه بر من رحمت كنى.حق تعالى گويد:رها كنيد او را،مردى ديگر را بيارند،از آتش شهيقى مانند (2)شهيق استر و زفيرى كه اهل عرصات از آن بترسند. قوله: إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ،آنگه حق تعالى گفت:آنان كه از خداى بترسند در غيبت،يعنى در حالى كه حال خلوت بود،و غيبت مردمان بود به آنچه كند (3)نه به جاى مردمان بود (4)يا به رياى ايشان،و آنچه نكند نه براى خوف ايشان نكند،بل من خشية اللّٰه و رجاء رحمة اللّٰه كند (5)،اين است معنى: يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ .

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ ،ايشان را باشد آمرزش و مزدى بزرگوار.

آنگه بر سبيل تهديد و وعيد فرمود: وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا[بِهِ] (6)،گفت:

اگر خواهيد سخن به جهر گوييد و آواز بلند (7)و اگر (8)[خواهيد] (9)به سرّ گوييد پنهان كه به نزديك او (10)يكى است (11)،و او عالم است به اسرار دلها.

أَ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ (12) ،اين آيت (13)در حقّ مشركان آمد كه ايشان رسول را سخن ناسزا گفتندى،خداى تعالى از گفتار (14)ايشان رسول را خبر دادى (15)بر زبان جبرئيل-عليه السّلام-تا ايشان بازگفتندى (16)،را گمان آمدى كه

ص : 324


1- .كا:به اين،چاپ شعرانى(214/11):به از اين.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:بمانند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بود كه آنچه او كند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:كند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:رحمته.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .گا:سخن به سر گوييد و پنهان.
8- .اساس:و يا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد:نزد من،كا،گا:نزديك من.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها+ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ .
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:آيتها.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفت.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها:خبر مى داد.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا به ايشان بازمى گفت.

[آن] (1)از كسى شنيده باشد و نقل كرده،چون سخنى خواستندى گفتن،گفتندى:

أَسِرُّوا ،اين حديث به سرّ گوييد كه كس (2)بشنود،و خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اگر خواهيد به سرّ گوييد كه كس نشنود (3)،و اگر خواهيد به جهر كه من عالمم به آنچه در دل داريد (4).

آنگه گفت:آن كه شما را آفريد،نداند احوال و اقوال شما!و مفعول هر دو بيفگند،و تقدير آن است:(أ لا يعلم الله الذي خلقهم اسرارهم و احوالهم).

صورت كلام استفهام است و معنى تقرير. وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ،و او خدايى است با لطف و رفق،گواه و دانا به احوال بندگان.امّا قوله: مَنْ خَلَقَ ،محلّ«من» شايد كه رفع بود بر فاعليّت،[و التّقدير:الا يعلم اللّٰه الخالق،و شايد كه محلّ او نصب بود بر مفعول] (5)و التّقدير:الا يعلم اللّٰه من خلقه،اى المخلوقين،و بنابراين قول (6)فاعل محذوف باشد و مفعول مذكور.

مسيّب گفت:مردى (7)شبى از شبها در ميان درختان مى رفت،بادى سخت در آمد (8)و از هر درختى برگ بسيار فرود آمد،در خاطر او بگرديد كه گويى خداى داند كه چند برگ از[اين] (9)درختان بيفتاد،هاتفى از گوشه اى[63-ر]آواز داد كه: أَ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ .

محمّد بن الفضيل گفت:مردى در ميان بيشه اى پردرخت (10)مى رفت،در خاطر او بگذشت كه اگر در اين جايگاه كسى به معصيتى (11)مشغول باشد كس،از

ص : 325


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا كس.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:«كه كس نشنود»را ندارد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+ أَ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ .
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:برآن قول ديگر،با توجّه به كا تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+در.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:برآمد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:درختى.
11- .اساس:مصيبتى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

حال او خبر ندارد.هاتفى آواز داد از گوشه اى كه (1): أَ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ .

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً ،او آن خداست كه زمين را در زير قدم شما مذلّل و مسخّر كرد تا شما چنان كه خواهيد در وى مى رويد و مى آييد و مى نشينيد و مى خسپيد. فَامْشُوا فِي مَنٰاكِبِهٰا ،برويد در دوشهاى زمين.عبد اللّٰه عبّاس گفت:مراد كوههاست.ضحّاك گفت:مراد پشته هاست (2).مجاهد گفت:

مراد راهها و فجاج است.كلبى گفت (3):اطراف زمين است.و اصل«منكب»از نكوب باشد و آن عدول باشد،و المنكب المعدل،و منه الرّيح النّكباء،و نكب فلان عن الطّريق و تنكّب إذا عدل ناحية.

وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ،صورت هر دو امر است[و] (4)مراد اباحت،و بخوريد از روزى او،[و] (5)آيت دليل است بر آنكه روزى[خدا] (6)جز حلال نباشد براى آن كه حرام ممنوع و منهىّ عنه است نه مأمور به باشد نه مباح. وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ ،و با اوست زنده كردن خلقان.

أَ أَمِنْتُمْ ،ابن كثير خواند:«و امنتم»به«واو»در حال وصل از ضمّه راى (7)«نشور»واوى سخت (8)بخواند،و كوفيان و شاميان به دو همزه خواندند بر اصل خود،و باقى قرّاء به تخفيف همزۀ اوّل و تليين دوم.و اصل«أأمنتم»است (9)به لفظ استفهام است و معنى تهديد،و گفت:ايمن شده ايد (10)ازآن كه در آسمان است،

ص : 326


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:از گوشه اى آواز داد كه.
2- .اساس:كوبيد،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
3- .كا+مراد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس،گا:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
7- .اساس:و از،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:و بى مناحت بخواند نشور و ء أمنتم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:امنت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد،گا:شديد،كا:شده اند.

يعنى[از] (1)خدايى كه ملك او در آسمان است،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.و تخصيص آسمان براى آن كرد تا (2)تصرّف ديگران در او راه نبرد،و گفتند:براى آن گفت كه مشركان گفتندى«اللّٰه»خداى آسمان است و «اصنام»خدايان زمين اند،خداى تعالى گفت:از خداى آسمان-بر زعم شما- كجا ايمن شده ايد كه شما را به زمين فروبرد !و بعضى ديگر گفتند:مراد به«في» فوق است،و تقديره:من(فوق السماء،السماء) (3)،نه به معنى جهت بل به معنى قهر و غلبه،چنان كه گفت: فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ (4)،أى فوق[الأرض] (5).و گفتند:«في»به معنى«على»است،كقوله: وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ (6)،أى على جذوعها،هم به معنى استعلا و قهر و ملك و تصرّف و نفاذ امر (7)،چنان كه [گويند] (8):فلان على العراق و فلان على الحجاز،أى واليها و القائم عليها.و ادلّۀ عقل كه احتمال تأويل نكند برخاسته است بر آنكه (9)خداى را-جلّ جلاله- مكان و جهت نيست كه اين از صفات اجسام باشد،و خداى تعالى خالق اجسام است.

امّا اشارت مردم در وقت دعا به آسمان براى آن است كه آسمان محلّ وحى (10)و منزل مطر (11)است و منزل (12)قدس است و جاى مقدّسان و مقرّبان است و معدن روزى است،أ لا ترى الى قوله: وَ فِي السَّمٰاءِ رِزْقُكُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ (13).

ص : 327


1- .اساس،گا:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .سورۀ توبه(9)آيۀ 2.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 71.
7- .آد،كا+باشد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كا:براى.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+است.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:نظر.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:محلّ.
13- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 22.

فَإِذٰا هِيَ تَمُورُ ،كه تو بينى مى جنبد،اين قول حسن است.ضحّاك گفت:

مى گردد و اهلش را مى گرداند،يعنى زمين.ابن كيسان گفت:فرومى برد [ايشان را] (1).

أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّمٰاءِ ،يا ايمن شده ايد ازآن كه (2)در آسمان است-برآن تأويلها كه رفت. أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حٰاصِباً ،[كه فروفرستد بر شما بادى سخت كه سنگريزه آرد،چنان كه فرستاد بر قوم لوط فى قوله: إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ حٰاصِباً (3)] (4).

فستعلمون،بدانيد آن كه (5)عذاب من چگونه باشد،و قيل:«نذيري»أى انذاري بالعذاب،ترسانيدن من به عذاب چگونه باشد! وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ ،[گفت] (6):تكذيب كردند آنان كه پيش از اينان (7)بودند پيغمبران را و ايشان را باور نداشتند. فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ ،چگونه بود انكار من بر ايشان بر (8)عذاب.و اختلاف قرّاء در اثبات«يا»و حذفش را در اخوات (9)اين لفظ برفته است كه بعضى«يا»بياوردند[به اصل] (10)و بعضى به كسره (11)اكتفا كردند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تذكير نعمت گفت:نمى بينند اين كافران مرغان را كه از بالاى سر ايشان در هوا معلّق و بال گسترده مى پرند (12)،و گاه بال فراهم گرفته،گاه به صفيف مى پرند و گاه به دفيف (13)،و ايشان را در هر دو حال كس نمى دارد جز خداى تعالى ازآن كه

ص : 328


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:از خدايى كه.
3- .سورۀ قمر(54)آيۀ 34.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد،گا:آنگه كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،گا:پيش ايشان.
8- .اساس:و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:اخوان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:كسر.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها+و يقبضن.
13- .آد،كا:طفيف.

بيوفتند (1). إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ ،او به همه چيزى داناست و بينا.

أَمَّنْ هٰذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ ،گفت (2):كيست كه او لشكر است شما را و نگاهدار است كه شما را حمايت كند (3)و يارى كند جز خداى تعالى،يا اگر خداى تعالى به شما رنجى خواهد كه بازدارد، إِنِ الْكٰافِرُونَ إِلاّٰ فِي غُرُورٍ ،كافران نيستند الّا در غرور به اين مذهب و اعتقاد كه ايشان دارند.

أَمَّنْ هٰذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ ،يا كيست[63-پ]آن كه شما را روزى دهد. [إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ] (4)،اگر خداى روزى بازگيرد از شما-و جزاى شرط مقدّم شده است بر شرط،و التّقدير:ان امسك اللّٰه رزقه من ذا الّذي يرزقكم.آنگه به سبيل اخبار از عناد كافران و جحود ايشان (5)[بازنمود ] (6): بَلْ لَجُّوا ،به لجاج و ستيزه بازايستادند اين كافران در عصيان و طغيان و رميدن از فرمان خداى تعالى.

آنگه گفت بر سبيل تنبيه و تحذير به صورت تخيير: أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلىٰ وَجْهِهِ أَهْدىٰ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،گفت:آن كس كه مى رود به روى در آمده (7)،به هدايت و راه راست اولى تر باشد يا آن كس كه مى رود به راه دين (8)، اين (9)فعلى است مخالف قياس براى آن كه«افعل» (10)او لازم است و فعل او (11)متعدّى،و قياس افعال لازم و متعدّى برعكس اين باشد،«فعل»لازم بود و «افعل»متعدّى،كقولهم:ذهب فلان و اذهبته،و:دخل فلان و ادخلته،و:خرج و اخرجته،و اين چنين است كه:اكبّ فلان لوجهه و كببته،و قال اللّٰه تعالى:

ص : 329


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيفتند.
2- .آد،كا:يا،گا:آيا.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:شما راى و او شما راى حمايت كنند.
4- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنگه عناد ايشان.
6- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كا،گا:روى افتاده.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر راه راست.
9- .آد:و اين اكب.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:در آن كه افعال.
11- .كا،گا:ندارد.

فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّٰارِ (1) ،و

قال (2)-عليه السّلام: و هل يكبّ النّاس على مناخرهم الّا حصائد السنتهم، قال (3)و نظيره من الكلام قولهم:أقشع السّحاب و قشعه اللّٰه.و نصب«مكبّا»بر حال است،قال الأعشى:

مكبّا على روقيه يحفر عرقها (4)***على ظهر عريان الطّريقة اهيما

و در معنى آيت دو وجه گفتند:يكى آن كه معنى آيت مثل (5)است كه خداى تعالى زد كافر (6)را و مسلمان (7)را،كافر (8)را تشبيه كرد به آن كه او در رفتن به روى فتاده (9)باشد (10)،و مؤمن را به آن كه بر راه راست رود و همۀ عقلا دانند كه اين بهتر باشد از آن و مهتدى تر.

قتاده گفت:مراد آن باشد كه روز قيامت كافر (11)را برانگيزند بر روى به دوزخ شونده (12)،و مؤمن به قدم خود بر صراط مى رود كالبرق الخاطف،و بر اين قول،«صراط مستقيم»بهشت باشد.

آنگه در تذكير نعمت آمد (13): قُلْ ،يا محمّد بگوى: هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ ،او آن خداست كه بيافريد شما را،و (14)شما را چشم و گوش داد و دل داد تا به چشم ببينيد و به گوش بشنويد و به دل بدانيد.آنگه گفت: قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ ،اندك شكر مى كنيد.و«ما»را دو وجه باشد:يكى آن كه مصدرى باشد،و التّقدير قليلا شكركم و نصب«قليلا»بر حال باشد،و روا بود كه«ما»زياده بود و«قليلا»

ص : 330


1- .سورۀ نمل(27)آيۀ 90.
2- .آد،گا+رسول اللّٰه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها:عرقه،با توجّه به مأخذ معتبر خبرى تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مثلى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:كافران.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:مسلمانان.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:كافران.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:افتاده.
10- .كا:باشند.
11- .كا:كافران.
12- .كا:شوند.
13- .آد،كا:در تذكير گرفت.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ .

نصب باشد بر صفت مصدرى محذوف،أى تشكرون شكرا قليلا.

قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ،بگوى اى محمّد كه اوست كه شما را بيافريد از زمين و حشر و جمع و بازگشت شما با اوست.

وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،مى گويند كى خواهد بودن اين وعدۀ قيامت كه ما را مى گوييد اگر چنان (1)كه راست مى گوييد (2)، تو جواب ده اى محمّد بگوى كه:علم آن به نزديك خداست كه كى خواهد بودن.

وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ ،و من پيغمبرى ام ترسانندۀ (3)بيان كننده،كار من اين است،مرا به علم غيب راهى نيست.

فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ ،«ها»ضمير عذاب است و«زلفة»مصدر است در جاى وصف نهاده براى مبالغه،كقولهم:رجل صوم أو (4)فطر،گفت:چون عذاب را بينند نزديك در آمده به ايشان،يعنى عذاب دوزخ را-بر قول بيشتر مفسّران.و مجاهد گفت:عذاب روز بدر خواست. سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،دژم كنندۀ (5)روى كافران[تا] (6)سياه و گرفته شود،يقول العرب:سؤته و سيء،و سررته فسرّ، و شغلته فشغل-على خلاف القياس.و قِيلَ ،گويند ايشان را يعنى (7)خزنۀ دوزخ كافران را: هٰذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ ،اين آن است كه دعوى كرديد،يعنى اين عذاب آن است كه شما تمنّا كرديد و خواستيد.و حسن گفت:مراد آن است كه دعوى كرديد كه نخواهد بودن.و عامّه قرّاء«تدّعون»به تشديد«دال»[خواندند «تفتعلون».يعقوب خواند:«تدعون»] (8)على وزن تفعلون به تسكين«دال»،يعنى خداى را مى خوانديد تا پديد آرد و تعجيل كند،يعنى قوله تعالى:

ص : 331


1- .كا،گا+است.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+ قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّٰهِ .
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:كنند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:بعضى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (1) .

آنگه گفت:بگو يا محمّد اين كافران را كه تمنّاى هلاك تو مى كنند و متربّص اند و منتظر هلاك تو را،بگوى ايشان را كه: أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّٰهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنٰا ،مى بينيد،يعنى مى دانيد كه اگر خداى تعالى هلاك كند مرا (2)و آنان را كه با منند يا بر ما رحمت كند. فَمَنْ يُجِيرُ الْكٰافِرِينَ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ ،كيست كه كافران را پناه دهد از عذاب دردناك،يعنى مرگ[من] (3)و هلاك من شما را از عذاب بنرهاند.بعضى[64-ر]دگر گفتند معنى آن است كه:اگر خداى تعالى خواهد تا ما را عذاب كند يا بر ما رحمت كند،حكم او راست و ما منقاد اوييم و از عذاب او ترسانيم-با آن كه مؤمنيم و با او ايمان داريم-شما را كه كافرانيد با كفر كه حمايت خواهد كردن؟اين معنى قول عبد اللّٰه عبّاس است و ابن كيسان.

قُلْ هُوَ الرَّحْمٰنُ آمَنّٰا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنٰا ،بگو[كه] (4)او خداوند (5)بخشاينده است،ما به او ايمان آورديم و بر او توكّل كرديم[در همه باب] (6). فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،كسايى خواند به«يا»على المغايبة،و باقى قرّاء به«تا» خطاب،بدانيد كه كيست كه او در گمراهى است ظاهر،ما يا شما؟ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ،بگو اى محمّد بينيد شما كه اگر آب شما به زمين فروشود.و قوله:[غورا]، (7)أراد غائرا،مصدرى است در جاى اسم فاعل.كلبى و مقاتل گفتند (8):مراد آب زمزم است و چاه ميمون حضرمىّ،و (9)آن چاهى عادى است

ص : 332


1- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و من معى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:خداى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .آد،كا+كه.
9- .اساس:گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

قديم،و ديگر مفسّران گفتند:مراد جنس است جملۀ آبهاى شما[را] (1). فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمٰاءٍ مَعِينٍ ،كيست كه شما را آب روان دهد؟و گفتند (2):ظاهر كه شما (3)آن را بينيد (4)،و گفتند:آبى عذب و خوش،و اصل كلمه من عان يعينه فهو عائن و ذاك معين (5)اذا راه بعينه.

در آثار مى آيد كه يكى از جملۀ زنادقه بگذشت به يكى (6)كه مى خواند: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمٰاءٍ مَعِينٍ ،گفت:رجال شداد و معاول حداد،مردان قوى و كلنگهاى تيز.به شب (7)بخفت آب سياه در چشم او آمد (8)،هاتفى آواز داد او را كه:بيار آن مردان سخت را و آن كلنگهاى تيز را تا اين آب (9)بگشايند (10).

ص : 333


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ظاهر كه چشمهاى.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيند.
5- .كا+است.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:زنادقه بر كسى بگذشت.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:فروآمد.
9- .كا+را.
10- .آد،گا:آب بيرون آورند.

سورة نون

اشاره

سورة نون(1)

[و القلم] (2)اين سورت مكّى است و پنجاه و دو آيت است و سيصد كلمت است، و هزار و دويست و پنجاه[و دو] (3)حرف است.و روايت است از أبو امامه از أبىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورت نون و القلم بخواند،خداى تعالى او را ثواب آنان دهد كه خوى خوش دارند-صدق رسول اللّٰه.

سوره القلم (68): آیات 1 تا 52

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ (1) مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ اَلْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7) فَلاٰ تُطِعِ اَلْمُكَذِّبِينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9) وَ لاٰ تُطِعْ كُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِينٍ (10) هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ (11) مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِكَ زَنِيمٍ (13) أَنْ كٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِينَ (14) إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى اَلْخُرْطُومِ (16) إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ كَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهٰا مُصْبِحِينَ (17) وَ لاٰ يَسْتَثْنُونَ (18) فَطٰافَ عَلَيْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نٰائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنٰادَوْا مُصْبِحِينَ (21) أَنِ اُغْدُوا عَلىٰ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخٰافَتُونَ (23) أَنْ لاٰ يَدْخُلَنَّهَا اَلْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلىٰ حَرْدٍ قٰادِرِينَ (25) فَلَمّٰا رَأَوْهٰا قٰالُوا إِنّٰا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قٰالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ (28) قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَلاٰوَمُونَ (30) قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا طٰاغِينَ (31) عَسىٰ رَبُّنٰا أَنْ يُبْدِلَنٰا خَيْراً مِنْهٰا إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا رٰاغِبُونَ (32) كَذٰلِكَ اَلْعَذٰابُ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ (33) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ اَلْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35) مٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتٰابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمٰا تَخَيَّرُونَ (38) أَمْ لَكُمْ أَيْمٰانٌ عَلَيْنٰا بٰالِغَةٌ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمٰا تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذٰلِكَ زَعِيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكٰاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكٰائِهِمْ إِنْ كٰانُوا صٰادِقِينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سٰاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى اَلسُّجُودِ فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ (42) خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كٰانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى اَلسُّجُودِ وَ هُمْ سٰالِمُونَ (43) فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهٰذَا اَلْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ اَلْحُوتِ إِذْ نٰادىٰ وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48) لَوْ لاٰ أَنْ تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (50) وَ إِنْ يَكٰادُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا اَلذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ (52)

ترجمه

فلم (4)و آنچه مى نويسند.

نيستى تو به نعمت خدايت ديوانه.

و تو راست مزدى نابريده.

و تو بر خوى بزرگوارى.

ص : 334


1- .آد:ندارد،كا،گا:سورۀ القلم.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،گا و ديگر منابع و مآخذ قرآنى افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كذا:در اساس،آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(220/11):ن،سوگند به قلم.

[تو بينى] (1)و بينند.

كه كيست فتنه؟ براستى (2)خداى تو،او داناتر است بدان كه گمراه شد از راه او و او داناست به راه يافتگان.

و طاعت مدار دروغ دارندگان را.

ايشان مى خواهند كه تو چون باشى مداهنه كنى تا ايشان مداهنه كنند. (3)

و طاعت مدار هر سوگند خواران ذليل را.

عيب كنندۀ رونده به سخن چينى.

و بازدارندۀ از خير ظالمي بزهكار.

سطبردل پس از آن سندى.

براى آن كه او خداوند مال و فرزندان است (4).

چون برخوانند بر او آيات ما گفت افسانۀ پيشينيان است.

داغ نهيم او را به بينى[64-پ].

ما

ص : 335


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در متن تفسير افزوده شد.
2- .كذا در اساس:بر،با توجّه به فحواى كلام از متن تفسير و مأخذ خبرى تصحيح شد.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:خواستند تا مداهنه كنند مداهنه كنندگان،با توجّه به ترجمه دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اصل ترجمه بدين صورت بود:اگر خداوند مال و پسران،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن همين تفسير تصحيح شد.

بيازموديم ايشان را چنان كه بيازموديم اهل بهشت را چون سوگند خوردند[كه برآن درختان در پگاه باز كنند] (1).

و استثنا نكردند.

[عذابى] (2)برآن گرديد از خداى تو و ايشان خفته بودند.

در روز آمد آن بستان مانند صريم (3).

بانگ به يكديگر كردند در روز در آمده در صبح درآمده.

پگاه درآييد بر كشت اگر هستيد برندگان.

برفتند (4)و ايشان پنهان مى گفتند.

كه در نيايد امروز به شما درويش (5).

و بادمدا (6)رفتند قادر و توانا.

چون ديدند آن را گفتند ما گمراهانيم.

بلكه ما محرومانيم.

گفت عادل تر ايشان،نگفتم شما را چرا تسبيح نمى كنيد! گفتند[پاك است] (7)خداى ما،ما بوديم ستمكاران.

ص : 336


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:در روز آمدند چون بانگ به يكديگر،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير تصحيح شد.
4- .اساس:ببريد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،تصحيح شد.
5- .ترجمۀ آيه در متن تفسير:درويشى.
6- .ترجمۀ آيه در متن تفسير:بامداد برفتند.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.

روى فراكرد بعضى از ايشان بر بعضى يكديگر را ملامت كنند (1).

گفتند واى بر ما كه ما بوديم طاغى! شايد خداى ما بدل بدهد ما را بهتر آن،ما با خداى رغبت كننده ايم.

همچنين عذاب و عذاب آخرت بزرگتر است اگر دانند (2).

پرهيزگاران را نزديك خدايشان بهشتهاى پرنعمت.

كنيم مسلمانان را چون گنهكاران؟ چه بود شما را چگونه حكم مى كنيد! يا شما را كتابى هست كه در آنجا درس مى كنيد.

شما راست در آن آنچه اختيار مى كنيد.

يا شما راست سوگندها بر ما رسنده تا به روز قيامت شما راست آنچه حكم كنيد.

بپرس ايشان را تا كدام است از ايشان بدان پايندان.

يا ايشان راست شريكان،بيايند به انبازان خويش اگر بودند راست گويندگان.

[65-ر] آن

ص : 337


1- .ترجمۀ آيه در متن تفسير:ملامت مى كردند.
2- .اصل ترجمه بدين صورت بود:دانيد،با توجه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.

روز كه كشف كنند از ساق و بخوانند با سجود پس نتوانند.

ذليل باشد چشمهاشان،بازپوشند (1)ايشان را خوارى و بودند كه مى خوانندشان با سجود و ايشان سلامت يافته بودند.

دست از من بدار و كيست كه دروغ مى دارد بدين حديث،زود باشد كه در پيچيم ايشان را ازآنجا كه نمى دانند.

و مهلت دهيم ايشان را كيد من استوار است.

يا مى خواهى (2)ايشان را مزدى كه ايشان از غرامت گران بارند.

يا نزديك ايشان است غيب،ايشان مى نويسند.

صبر كن براى حكم خداى تو و مباش چون خداوند ماهى چو آواز دادى و او خشمناك بودى.

اگر نه آن بودى كه او را دريافتى نعمتى از خداى او،بيفگندى به صحرا و او نكوهيده بودى.

برگزيد او را خداى او و كرد او را از صالحان.

ص : 338


1- .اصل ترجمه بدين صورت بود:پرسند،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
2- .اصل ترجمه بدين صورت بود:مى خواهيد،با توجّه به ترجمه دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.

و نزديك است (1)خواهند آنان كه كافر شدند كه تا آرند تو را به چشمهاى خود چون بشنوند ذكر و مى گويند او ديوانه است.

و نيست او جز ياد كردى جهانيان را.

ن (2)،قرّاء خلاف كردند در«نون»:بعضى اظهار كردند و بعضى اخفاء.

عبد اللّٰه عبّاس«نون»خواند به كسر«نون»على اضمار (3)حرف القسم،و عيسى بن عمرو خواند:«نون»به فتح على اضمار فعل،أى اقرأ نون.

مفسّران در معنى او خلاف كردند.مجاهد و مقاتل و مرّة الهمدانيّ و عطاء الخراسانىّ (4)و سدّى و كلبى گفتند[كه:نون] (5)آن ماهى است كه زمين بر پشت او نهاده است (6)[و] (7)اين روايت ابو ظبيان است از عبد اللّٰه عبّاس كه گفت:

اوّل چيزى كه خداى تعالى آفريد قلم بود،بر لوح برفت با آنچه خواست بودن، آنگه بخارى از آب برآورد از آن بخار آسمان بيافريد،آنگه«نون»[را] (8)بيافريد-آن ماهى كه زمين بر پشت او نهاده است و زمين[را] (9)بر پشت او نهاد،نون (10)بجنبيد و زمين را بجنبانيد،حق تعالى كوهها را بيافريد (11)به ميخ زمين كرد تا ساكن شد، آنگه عبد اللّٰه عبّاس اين آيت بخواند: ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ .

مفسّران در نام او خلاف كردند.كلبى و مقاتل گفتند:نام او يهموت است،أبو اليقظان[65-پ]و واقدى گفتند:ليوثا بود (12)،كعب گفت:لوشا (13)،و

ص : 339


1- .اساس:اگر،با توجه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ الْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ .
3- .اساس:اظهار،با توجّه به كا تصحيح شد.
4- .كا:عطاء الخوراسانى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر پشت اوست.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:آنگه آن ماهى.
11- .كا+و.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:اليوتاست.
13- .اساس:ليوثا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،چاپ قرطبى(224/18):لوثوثا.

از اميرالمؤمنين -على-عليه الصّلاة و السّلام-روايت كردند كه او گفت:

بلهوت (1)بود و يكى گفت در بعضى اراجيز (2):

ما لي أراكم كلّكم سكوتا***و اللّٰه ربّي خلق البلهوتا (3)

راويان اخبار گفتند:چون خداى تعالى زمين بيافريد و بشكافت آن را و هفت زمين كرد،از زير عرش فرشته اى را بفرستد تا در زير هفتم زمين شد و هفت زمين (4)بر دوشش گرفت و دستها بكشيد يكى به مشرق[رسيد] (5)و يكى به مغرب،و به قبضهاى خود زمين (6)بگرفت و بداشت او را قرار قدم نبود،خداى تعالى از فردوس گاوى بفرستاد[كه] (7)او را چهل هزار سر (8)بود و چهل هزار قوائم،و قرار[قدم] (9)آن فرشته بر سنام آن گاو كرد،قدمش قرار نگرفت (10).

پاره اى ياقوت سبز فرستاد از فردوس اعلى،كثافت او پانصدساله راه.قدم آن فرشته بر او قرار گرفت و سرهاى (11)آن گاو از اقطار زمين بيرون آمده است و مناخر او در درياست،دم مى زند و بازمى گيرد،و اين جذر (12)و مدّ كه تو بينى (13)از آن است.قوائم اين گاو را جاى قرار نبود،خداى تعالى سنگى سبز بفرستاد (14)كثافت او چند كثافت هفت آسمان و هفت زمين.قوائم گاو برآن قرار گرفت، و اين (15)صخره آن است كه لقمان گفت پسرش را: يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ (16).صخره را جاى قرار نبود،خداى تعالى نون را

ص : 340


1- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ قرطبى(224/18):البهموت.
2- .اساس:اراجفه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى(224/18):البهموتا.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+را.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+را.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد،گا:سرو.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى گرفت.
11- .آد،گا:سروهاى.
12- .كا:جزر.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه مى بينيد.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيافريد.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن.
16- .سورۀ لقمان(31)آيۀ 16،آد و ديگر نسخه بدلها+الآية.

بيافريد-و آن ماهى اى است عظيم-و آن سنگ (1)بر پشت او نهاد و ساير (2)اندام او (3)خالى است،و آن ماهى (4)بر آب است و آب بر باد است و باد بر قدرت بارى-عزّ اسمه-استاده است.

كعب الأحبار گفت:ابليس بيامد و آن ماهى را وسوسه كرد و گفت:

يا لوثيا،تو دانى كه جملۀ عالم هفت زمين و هرچه بر اوست (5)بر پشت تو نهاده است!اگر خويشتن را بجنبانى همه ريخته شود.او همّت كرد كه خويشتن (6)بجنباند،خداى تعالى جانورى را بفرستاد تا در بينى او شد.چون به دماغ (7)او رسيد در خداى بناليد،از آن فرمان داد (8)تا بيرون آمد (9)و برابر او بنشست (10).هرگاه كه او همّت كند كه مانند آن كند،[آن] (11)جانور در بينى او شود و او را برنجاند.

بعضى ديگر گفتند،[كه] (12):نون آخر حروف رحمان (13)است و مجموع «الر»،«حم» (14)و«نون»اوايل آن (15)سوره جمع كنى«الرّحمن»باشد،و اين روايت عكرمه است از عبد اللّٰه عبّاس.حسن و ضحّاك گفتند:«نون»دوات است،و اين روايت يمانى است از عبد اللّٰه عبّاس،و قال الشّاعر-شعر (16):

ص : 341


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:و آن صخره را.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:باقى.
3- .آد،گا:آن ماهى.
4- .اساس+است عظيم و او،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .آد،گا+همه،كا+جمله.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:خود را.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بفرستاد و به دماغ او رسانيد به راه بينى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:فرمان آمد.
9- .اساس:برفت.با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:بايستاد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:الرّحمن.
14- .اساس:حوم،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
15- .آد،كا:اوايل اين سه.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:فيه.

اذا ما الشّوق برّح بى اليهم***القت النّون بالدّمع السّجوم

و اين قول قريب است براى مناسبت.معاوية بن مرّه گفت:«نون» لوحى (1)است از نور،و اين قول در خبرى مرفوع آمد.ابن زيد گفت:قسمى است كه خداى تعالى كرد.ابن كيسان گفت:نام سوره است.عطاء گفت:ابتداى نام خداى است[چون] (2):نور و ناصر و نصير.محمّد بن كعب گفت:خداى تعالى قسم كرد به نصرت او مؤمنان را،بيانه قوله: وَ كٰانَ حَقًّا عَلَيْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (3).روايت كردند از صادق-عليه السّلام-كه او گفت:«نون»جويى است در بهشت.

قوله: وَ الْقَلَمِ ،«واو»قسم است،و مراد به قلم اين است كه مى دانند كه آلت كتابت است،و در خبر است كه:اوّل چيزى كه خداى تعالى آفريد قلم بود، به نظر هيبت به (4)او نگريد،بشكافت.آنگه گفت:برو.گفت:به چه بروم؟گفت:

به هرچه خواهد بودن تا روز قيامت بر لوح محفوظ برفت،و هرچه بودنى بود بنوشت تا به روز قيامت،و ذلك

قوله-:عليه السّلام: جرى القلم بما هو كائن (5).

عبد الملك زيّات در نزديك بعضى خلفا شد،او را دل تنگ يافت[اين بيتها برخواند] (6):

الهمّ (7)فضل و القضاء غالب***و كائن ما خطّ (8)فى اللّوح

فانتظر الرّوح و اسبابه***آيس ما كنت من الرّوح

و گفتند:مراد به قلم خطّ و كتابت است كه خداى تعالى منّت نهاد بدان في

ص : 342


1- .اساس:نونى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ روم(30)آيۀ 47.
4- .آد،گا:در.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+ إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ .
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:اللّهم،با توجّه به كا تصحيح شد.
8- .اساس:حظّ،با توجّه به كا تصحيح شد.

قوله تعالى: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (1).حكما و علما در قلم و وصف او مفاخرت بسيار گفته اند به نظم و نثر و معانى انگيخته.ابن هيثم گفت:از جلالت[قلم] (2)آن است كه هيچ كتاب نيست خداى را و الّا[كه] (3)به قلم نويسند.و گفتند بيان دو است:بيان [زبان] (4)و بيان بنان.امّا بيان زبان منسى شود به شهور و اعوام،و بيان بنان براى تثبيت اقلام باقى بماند بر ليالى و ايّام.[و گفتند:قلم مطيّۀ فطنت است و رسول كريمان و طلسم اكبر است] (5)و گفتند (6):قوام دين و دنيا به دو چيز است:به قلم و شمشير،و قلم زبردست شمشير بود (7)،و شاعر گويد در اين باب-شعر[66-ر]:

ان يخدم القلم السّيف الّذى خضعت***له الرّقاب و دانت دونه الامم

فالموت و الموت لا شىء يغالبه***ما زال يتبع ما يجري به القلم

كذا قضى اللّٰه للأقلام مذ بريت***انّ السّيوف لها مذ أرهفت خدم

و للصّنوبرىّ:

قلم من القصب الضّعيف الأجوف***أمضى من الرّمح الطّويل الاهيف

و من النّصال اذا بدت بقسّيها***و من المهنّد ذى الصقال المرهف

و اشدّ اقداما من اللّيث الّذي***يلوى القلوب إذا بدا فى الموقف

و لأبي تمّام في هذا المعنى:

و لضربة[من] (8)كاتب ببنانه***امضى و أبلغ من رقيق حسام

قوم اذا عزموا عدوّا حاسدا***سفكوا الدّما بأسنّة الاقلام

و للبختري (9):

قوم اذا اخذوا الاقلام من قصب ثمّ استمدّوا بها ماء المنيّاتنالوا بها من اعاديهم و ان كثرواما لا ينال بحدّ المشرفيّات

**

ص : 343


1- .سورۀ علق(96)آيۀ 4.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفته اند.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:زبردست است بر شمشير.
8- .اساس،آد،گا:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
9- .كا+فى معناه.

و قال آخر:

ما السّيف عضبا يضيء رونقه***أمضى على النّائبات من قلمه

و لابى تمّام فى القلم:

لك القلم الاعلى الّذى بشباته***تصاب من الامر الكلى و المفاصل

له الخلوات الاء لو لا بخستها***لما اختلفت للملك تلك المحافل

لعاب الافاعى القاتلات لعابه***و أرى الخبا اشتارته ايد عواسل

له ريقة طلّ و لكن وقعها***بآثاره فى الشّرق و الغرب وابل

فصيح اذا استنطقته و هو راكب***و اعجم ان خاطبته و هو راجل

اذا ما امتطى الخمس اللّطاف و افرغت***عليه شعاب الفكر و هى (1)حوافل

أطاعته اطراف القنا و تقوّضت***لنجواه تقويض الخيام الجحافل

اذا استغزر الذّهن الذّكىّ و اقبلت***اعاليه فى القرطاس و هى اسافل

و قد رفدته الخنصران و سدّدت***ثلاث نواحيه الثّلاث الأنامل

رأيت جليلا شأنه و هو مرهف***ضنى و سمينا خطبه و هو ناحل

و لابن الرّومىّ-شعر:

في كفّه قلم ناهيك من قلم***نبيلا و ناهيك من كفّ به اتّشحا

يمحو و يثبت ارزاق العباد به***فما المقادير الّا ما وحى و محا

و للآخر (2):

و ما شجرات نابتات بقفرة***اذا قطعت صارت مطايا الاصابع

بهنّ بكاء العاشقين و لونهم***سوى انّها يبكين سود المدامع

و للآخر (3):

و اخرس ينطق بالمحكمات***و جثمانه ثابت اجوف

ص : 344


1- .اساس:و هو،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .كا:و قال آخر.
3- .كا:و قال آخر.

بمكّة ينطق فى خفية***و بالشّام منطقه يعرف

و للمتنبّي:

نحيف الشّوى يعدو على امّ رأسه***و يحفى فيقوى عدوه حين يقطع

يمجّ ظلاما في نهار لسانه***و يفهم عمّن قال ما ليس يسمع

و للآخر:

له قلم نتائجه (1)المعالي***و احكام الأئمّة و القضاة

تناط بحدّه الأقدار طرّا***و محيى بعض خلق او ممات

بمشية (2)حيّة و بلون جانّ***و جرم مبهم (3)و شبا الظّبات (4)

و للآخر (5):

له قلم كقضاء الاله***بالسّعد يوما و بالنّحس قاض

و ما فارق الاسد في حالتيه***يبسا و ذا ورقات غضاض

ففي كفّ ليث النّدى فى النّد***ىّ و في كفّ ليث الشّرى فى الغياض

وَ مٰا يَسْطُرُونَ ،و به حقّ آنچه ايشان مى نويسند.«واو»رواست كه قسم باشد و رواست كه عطف باشد،و«ما»رواست كه موصوله باشد و رواست كه مصدريّه باشد،يعنى (6)بسطرهم،به حقّ كتابت ايشان.

مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ،قديم (7)تعالى قسم ياد كرد به«نون»و«قلم»و آنچه نويسندگان از فرشتگان مى نويسند كه تو كه محمّدى ديوانه نه اى (8)-ردّا

ص : 345


1- .اساس:نتايج،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .اساس:عشيه،با توجّه به كا و مآخذ معتبر شعرى تصحيح شد.
3- .اساس:و حوم منهم،با توجّه به كا و مآخذ معتبر شعرى تصحيح شد.
4- .اساس:الطباة،با توجّه به كا و مآخذ معتبر تصحيح شد.
5- .كا:و قال آخر.
6- .آد:اى.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:خداى.
8- .آد،گا:نه ديوانه نيستى.

عليهم حيث قالوا: مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (1).و قوله: بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (2)،گفتند:مراد به اين نعمت نبوّت است،يعنى نبوّت ربّك،يعنى تو[به نبوّت] (3)ديوانه نباشى،و خداى تعالى بر تو نعمت كرده است به نبوّت،و قيل:بعصمة ربّك،و قيل:

بحمد اللّٰه (4)،و گفتند:مراد (5)آن است (6)ما انت بمجنون و النّعمة فى ذلك لربّك، چنان كه (7):سبحانك اللّهمّ و بحمدك،أى و لحمدك (8).

قولى ديگر آن است كه:ما أنت مع نعمة (9)ربّك بمجنون،يعنى با آن كه ديوانگى نعمت است از خداى تعالى ازآنجا كه مصلحت است و اعتبار در دين و برآن اغراض بسيار است با اين كه تعلّق دارد به جنون،تو ديوانه نه اى (10)، يعنى با آن كه ديوانگى عيب نيست و از خداى تعالى نعمتى است،تو ديوانه نه اى (11).

وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ ،و تو را مزدى خواهد بودن ناكاسته نامنقطع، من قولهم:حبل ممنون (12)،أى منقطع أى (13)غير منين.

وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ [66-پ]،و تو بر خوى بزرگوارى.عبد اللّٰه عبّاس گفت و مجاهد:أى على دين عظيم،تو بر دينى بزرگوارى.حسن گفت:خلق رسول آداب قرآن بود.و عائشه را پرسيدند از خلق رسول- صلّى اللّٰه

ص : 346


1- .سورۀ دخان(44)آيۀ 14.
2- .آد+فحدّث.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ربّك.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:معنى.
6- .گا+كه.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+گفت.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:الحمد لك.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:ما انت بنعمة.
10- .آد،گا:ديوانه نيستى.
11- .آد،گا:ديوانه نيستى.
12- .اساس:متين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .كذا:در اساس،آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

عليه و آله و سلّم-گفت:خلق او قرآن بود.قتاده گفت:خلق او أمر و نهى (1)خداى را كار بستن (2)و اجتناب كردن بود (3).جنيد گفت:خلق او[را] (4)براى آن عظيم خواند كه او را هيچ همّت نبود جز خداى تعالى.واسطي گفت:براى آن كه همۀ عالم به خداى تعالى بداد،و گفتند:براى آن كه او به خلق با ايشان معايشه كرد (5)و دل از ايشان ببريد،به ظاهر با خلق بود و به باطن با حق،و بعضى از حكما گفت در وصايت كسى را (6):عليك بالخلق مع الخلق و بالصّدق (7)مع الحقّ،گفت:خلقت بايد با خلقان بود و صدقت با خداى تعالى.و گفتند:براى آن كه مؤدّب بود با ادب خداى تعالى في قوله: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ ، (8).

[و] (9)گفتند:براى آن خلق او را عظيم خواند كه[جملۀ] (10)كائنات در چشم او حقير آمد چون شب معراج بر او عرض كردند به هيچ ننگريد في (11)قوله: مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغىٰ (12)،و گفتند:براى آن كه جامع بود مكارم اخلاق را،بيانش

قوله-عليه السّلام: بعثت لأتمّم مكارم الأخلاق ،مرا فرستاده اند تا مكارم اخلاق (13)تمام كنم،و گفت:

أدّبني ربّي فأحسن تأديبى ، خداى مرا ادب آموخت و نيكو آموخت.و[نيز] (14)گفت-عليه السّلام:

انّ

ص : 347


1- .اساس:نواهى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،چاپ شعرانى(229/11):او اوامر و نواهى.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+بود.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:اجتناب كردن از آن.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:به خلق نيكو،مردم زندگانى كرد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بعضى حكما در وصايت مى گفت با كسى.
7- .اساس:الصّدق،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
8- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 199.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيانه.
12- .سورۀ نجم(53)آيۀ 17.
13- .آد+را.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

المؤمن (1)ليدرك بحسن الخلق درجة الصّائم القائم،صائم النّهار و قائم اللّيل، گفت:مؤمن به خوى نيكو دريابد درجۀ آن كه به شب نماز كند و به روز روزه دارد.و ابو درداء (2)روايت كرد از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:

أوّل ما يوضع فى الميزان الخلق الحسن ،اوّل چيزى كه در ترازو نهند خوى نيكو باشد.هم او روايت كند كه (3)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:هيچ چيز (4)در ترازوى حسنه گرانتر نباشد (5)از خوى نيكو.و رضا-عليه السّلام-روايت كرد از پدرانش از اميرالمؤمنين -عليه الصّلاة و السّلام (6)- از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه گفت:

عليكم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق في الجنّة لا محالة و ايّاكم و سوء الخلق فانّ سوء الخلق فى النّار لا محالة، گفت:بر شما باد كه خوى نيكو داريد كه خوى نيكو در بهشت باشد لابد.و ابو هريره روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:

احبّكم الى اللّٰه احسنكم اخلاقا.الموطّئون اكنافا الّذين يألفون و يؤلفون و أبغضكم الى اللّٰه،المشّاءون بالنّميمة،المفرّقون بين الاحبّة،الملتمسون[من] (7)البراء العثرات، گفت:خداى از شما آنان را دوست تر دارد كه نيكوخوى تر باشند و سهل جانب تر باشند،بسازند و با ايشان بسازند و آنان را دشمن تر دارد كه سخن چينى كنند و ميان دوستان تفريق كنند و عثرات جويند بر آنان كه بى گناه باشند.

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ ،[گفت] (8):تو بينى و ايشان نيز

ص : 348


1- .كا،گا:انّ العبد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابو الدّرداء.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:كرد كه.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+نيست كه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:از على عليهم السّلام.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كا كافرانند كه از شما مفتون كيست.مفسّران در معنى و وجه او خلاف كردند.

بعضى گفتند:مراد به«مفتون»فتنه است،يعنى جنون و ديوانگى.مفعول در جاى مصدر نهاده،كقولهم:ما لفلان معقول و ماله مجلود،أى عقل و جلد،و قال الرّاعي:

حتّى اذا لم يتركوا لعظامه***لحما و لا لفؤاده معقولا

[أى عقلا] (1)،يعنى بدانى تو و ايشان كه ديوانگى به كيست و ديوانه كدام است از ميان شما،و اين معنى قول ضحّاك است و روايت عوفى از عبد اللّٰه عبّاس.بعضى ديگر گفتند:«با»به معنى«في»است،أى في أيّكم المفتون،أي المجنون.بدانيد كه ديوانه در ميان شما كيست،و مراد به«مفتون»ديوانه (2)است كه شيطان او را به فتنه آورده باشد،و اين معنى قول مجاهد است.بعضى ديگر گفتند:«با»زياده است،كقوله: تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (3)،و قوله: عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ (4)، و قال الرّاجز:

نحن بنو جعدة اصحاب الفلج***نضرب بالسّيف و نرجوا بالفرج

أي نرجوا الفرج.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ،گفت:خداى تعالى عالم تر است به آن كس كه از راه او گمراه باشد (5)و او عالم تر است به آنان كه بر راه راست باشند.

فَلاٰ تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ ،آنگه[خطاب كرد با] (6)رسول و امّت در آن داخل (7)، گفت:فرمان مبر اين كافران را كه تكذيب مى كنند تو را و آيات مرا در وعده اى

ص : 349


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا،گا:مجنون.
3- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 20.
4- .سورۀ دهر(76)آيۀ 6.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:گفت و ما نيز در مدارا داخليم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه (1)تو را مى كنند با دين خود و خدايان (2)خود (3).

آنگه گفت[67-ر]: [وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ] (4)،ايشان مى خواهند كه تو چون ايشان باشى،مداهنه كنى تا ايشان مداهنه كنند.عطيّه و ضحّاك گفتند:

يعنى (5)لو تكفر فيكفرون،و مثله قوله تعالى: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمٰا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوٰاءً (6).

عبد اللّٰه عبّاس گفت:مى خواهند كه تو رخصت دهى تا ايشان نيز رخصت دهند.كلبى گفت:مى خواهند تا تو با ايشان بسازى تا ايشان[نيز] (7)با تو بسازند.

حسن گفت:مصانعه كنى (8)در دين تا ايشان نيز مصانعه كنند.زيد أسلم گفت:

منافقى كنى تا ايشان نيز منافقى كنند،ابن كيسان گفت:مقارنه كنى تا ايشان نيز همان كنند،و اقوال متقارب المعنى است (9)،يعنى تشديد و مضايقه نكنى تا ايشان نيز با تو سختى نكنند (10).

وَ لاٰ تُطِعْ كُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِينٍ ،گفت:و طاعت مدار هر سوگند خوارى را به باطل.گفتند:وليد بن مغيره را خواست،و گفتند:أسود بن عبد يغوث را،و گفتند:

أخنس بن شريق را. مَهِينٍ ،أى حقير ضعيف.عبد اللّٰه گفت: مَهِينٍ ،أى كذّاب.

قتاده گفت:كثير الشّرّ،بسيار بدى باشد.

ص : 350


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:در دعوت كه.
2- .اساس:پدران،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .چاپ شعرانى(231/11)+آيه در شأن آنان آمد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-را دعوت كردند با دين خود و پدران خود.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+ودّوا.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 189.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مصارفه.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:اقوال همه به يكديگر نزديكند.
10- .آد،گا+قوله تعالى.

هَمّٰازٍ ،عيّاب مغتاب،عيب كننده كه كار او اين باشد كه در اعراض مردمان سخن گويد.حسن گفت:آن باشد كه بر مردم چشم شكند بر طريق عيب كقوله (1): هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (2). مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ ،نميمه مى برد و سخن چينى مى كند و از اين مجلس بدان مجلس (3)نقل مى كند و فسادى (4)مى انگيزد.

مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ ،منع كننده[باشد] (5)از اسلام،يعنى مردمان را منع كند ازآن كه اسلام آرند و مسلمان شوند.و«خير»به معنى اسلام است اين جا،اين قول عبد اللّٰه عبّاس است.[گفت] (6)معنى آن است كه گفتى (7):اگر كسى از زيردستان من در دين محمّد شود،من خير[خود] (8)از او منع كنم.بعضى ديگر گفتند:مراد به«خير»مال است،يعنى بخيل باشد و بخل كند به مال. مُعْتَدٍ ،ظالم و متعدّى باشد، أَثِيمٍ ،فاجرى بزهكار. [عُتُلٍّ] ،عبد اللّٰه] (9)عبّاس گفت:فاتكى (10)قتّالى (11)،شديدالنّفاقى (12).حسن گفت:بدخويى غليظ طبعى،عبيد عمير گفت:

اكولى شروبى.يمان گفت:جا فى قاسى لئيم طبعى.مقاتل گفت:ضخمى، سطبرى.

كلبى گفت:شديد الكفرى (13)،و عرب همچنين هر چيزى سخت را«عتلّ» خوانند.و اصل او از عتل باشد و آن دفع باشد به عنف،و منه.[قوله] (14): خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ (15). بَعْدَ ذٰلِكَ ،[أى بعد ما ذكر من خصال السّوء،و قيل معناه مع ذلك] (16)،

ص : 351


1- .اساس:كقولهم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ همزه(104)آيۀ 1.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:و از جماعتى با جماعتى.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:فساد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .گا:كه ابو جهل گفتى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:قاتلى،با توجّه به كا تصحيح شد.
11- .اساس:فقاتلى،با توجّه به كا تصحيح شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:سخت.
13- .اساس:الكفنى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .سورۀ دخان(44)آيۀ 47.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و اين چنان باشد كه ما گوييم:فلان چنين و چنين است و بر سر متّهم است به چيزى ديگر،و در اين كلمه معنى«بعد»،[مع] (1)باشد. زَنِيمٍ ،أى دعىّ ملحق النّسب ملصق بالقوم و ليس منهم،بى اصلى بى نسبى كه او را با قومى نسبت كنند كه از ايشان نيست (2)،قال الشّاعر-شعر:

زنيم تداعاه الرّجال زيادة***كما زيد في عرض الأديم الأكارع

و قال[حسّان] (3):

و انت زنيم نيط في آل هاشم***كما نيط خلف الرّاكب القدح الفرد

و قال آخر:

زنيم ليس يعرف من ابوه***بغيّ الامّ ذو حسب لئيم.

مرّة الهمدانىّ گفت: (4)پدرش از پس هژده (5)سال قبول كرد او را.از اميرالمؤمنين على-عليه الصّلاة و السّلام-روايت كردند كه:«زنيم»بى اصلى (6)باشد،و گفتند:«زنيم»آن باشد كه نشان بدگوهرى با خود دارد كه بازشناسند او را كزنمة الشّاة.عكرمه گفت از عبد اللّٰه عبّاس كه او گفت:آيت در شأن آن كس آمد كه (7)او را به اين صفات مقدّم بشناختند،تا گفت:زنيم،آنگه بشناختند او را به آن كه او را زنمه (8)بود چون زنمۀ گوسفند بر گردنش (9).

قرظىّ و سعيد جبير گفتند و ابو رزين كه:«زنيم»كافرى همچنين لئيم نسب معروف به خبث و شرارت.شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه

ص : 352


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نباشد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(231/11)+وليد را.
5- .گا:هجده.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بى اصل.
7- .اساس:كه آمد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:زنيمه،با توجّه به كا تصحيح شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:بشناسند چنان كه گوسفند را به دو زنمه كه بر گردن دارد بشناسند.

او روايت كرد از عبد الرّحمن بن غنم كه:رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-پرسيدند از«عتلّ»و«زنيم»،گفت:مردى باشد شديد الخلق،تن درست، اكول،شروب،كه طعام و شراب چندان كه خواهد و يابد[بخورد] (1)فراخ شكم، ظالم.

شهر بن حوشب روايت كرد (2)از شدّاد بن اوس از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-كه او گفت:

لا يدخل الجنّة جوّاظ و لا جعظرىّ و لا عتلّ زنيم ،گفتند:

[يا رسول اللّٰه] (3)«جوّاظ»كه باشد؟گفت:مردى جمّاع منّاع.گفتند:جعظرىّ كه باشد؟گفت:فظّ غليظ،بدخوى جافى.گفتند:عتلّ زنيم كه باشد؟گفت:هر فراخ شكمى محكم خلقى اكول و شروب غشوم ظلوم.

زيد اسلم روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

آسمان بگريد از[هر] (4)مردى كه خداى تعالى او را تنى درست داده باشد و شكمى و كفافى كه او را بايد،آنگه بر مردم ظلم كند،

فذلك العتلّ الزّنيم ،و[نيز] (5)گفت:آسمان بگريد از پير زناكننده (6)[67-پ]و نزديك آن بود كه زمين برنگيرد او را.

أَنْ كٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِينَ ،ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب خواندند:«آن» بالمدّ،و حمزه خواند و عاصم به روايت ابو بكر«أ أن»،به دو همزه و (7)على الاستفهام،و باقى قرّاء به يك همزه خواندند على الخبر.آن كه به استفهام خواند آن را دو وجه بود:يكى آن كه لأن كان ذا مال و بنين،براى آن كه او خداوند مال و فرزندان است (8).

ص : 353


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+از عبد الرّحمن بن غنم و.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+مردى پير كه زنا كند.
7- .آد،كا،گا:ندارد.
8- .اساس+اذا تتلى...براى آن كه او خداوند مال...،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها ترتيب عبارت آورده شد.

إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ،چون آيات ما بر او خواندند (1)، گويد افسانۀ پيشينگان است.و وجه دوم آن كه:لان كان ذا مال و بنين، تطيعه (2)،براى آن كه طاعت او را كه او خداوند مال است و فرزندان يعنى طاعت او نبايد داشت تو را براى اين علّت.و آن كه بر خبر خواند،معنى آن باشد كه:و لا تطع كل حلاف لأن كان ذا مال،طاعت مدار هركسى را كه موصوف است به اين صفات براى آن كه خداوند مال و فرزندان باشد.

إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا ،چون آيات ما بر او خوانند،گويد[اين] (3)فسانۀ پيشينگان است.

آنگه بيان جزاى او كرد و آنچه خداى تعالى با او خواهد كردن،گفت:

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ ،گفت:ما داغ كنيم (4)بر بينى او.عبد اللّٰه عبّاس گفت:

يعنى به شمشير داغ نهيم بر بينى او تا علامت (5)باشد كه او را بدان بشناسند.آنگه اين خبر راست كرد روز بدر،چون او به كارزار آمد تيغى بر بينى او زدند كه سمت و جراحت (6)او بماند.قتاده گفت:او را قذف كنيم به عارى كه از او جدا نشود به او ملازم باشد چون داغ كه مفارقت نكند آن را كه بر او نهند.قتيبى گفت:عرب چون كسى را دشنام دهد بد تا اثر آن بر او بماند،گويند:وسمه ميسم سوء،و قال جرير:

لمّا وضعت على الفرزدق ميسمي***و على البعيث جدعت انف الأخطل

ابو العاليه و مجاهد گفتند:معنى آن است كه روى او در قيامت سياه كنيم

ص : 354


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:خوانند.
2- .اساس:قطيعه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:داغ نهيم.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:علامتى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+بر.

تا علمى باشد بر او[كه] (1)بدان سياهى[او را] (2)بشناسند.ضحّاك و كسائى گفتند:معنى آن است كه به حقيقت داغ بر بينى او نهيم.محمّد بن جرير گفت:

بيان كنيم احوال او را بيانى كه به آن بيان حال او پوشيده نماند بر كسى،و چنان لايح باشد بر او كه داغ بر خداوندش.و بينى را براى آن تخصيص كرد كه رفيع تر جايى بر روى اوست (3).فرّاء گفت:اگرچه بينى گفت،جملۀ روى خواست براى آن كه عرب به بعضى از چيز عبارت كند از جملۀ او،و نظاير او (4)بسيار است،و نضر بن شميل گفت:معنى آن است كه (5)حدّ فرماييم زدن بر شرب خمر.و خرطوم نامى است از نامهاى خمر،و اصل نام اناى (6)خمر است كه بر خمر نهاده اند و جمعه خراطيم،قال الشّاعر-شعر:

تظلّ (7)يومك في لهو و في طرب***و انت باللّيبل (8)شرّاب الخراطيم

إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ ،بيازموديم ايشان را،يعنى اهل مكّه را چنان كه امتحان و ابتلا كرديم اهل آن بستان را يعنى اهل ضروان (9)را.ابو صالح گفت از عبد اللّٰه عبّاس:

بستانى است در يمن آن را صروان خوانند پيش از صنعا به دو فرسنگ بر گذر آنان كه به صنعا روند،و مردى را بود از اهل صلاح و نماز كن و عادت او آن بود كه چون خرما خواستى بريدن،هرچه از درخت بيفتادى درويشان را بودى،و تا بر درخت بودى رهگذريان را منع نبودى،و چون تمام بچيدى حقّ تمام به درويشان دادى (10)و خداى تعالى او را از براى آن بركت مى داد.چون مرد از دنيا

ص : 355


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:جايى است بر او.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+او را.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها(؟).اين معنى در معاجم به دست نيامد.
7- .اساس:اطيل،با توجّه به كا تصحيح شد.
8- .اساس:باللّيل،با توجّه به كا تصحيح شد.
9- .كلمه به صورت«ضوران»هم خوانده مى شود.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:حق درويشان به تمامى بدادى.

برفت سه پسر بود او را به ميراث به ايشان رسيد،با يكديگر گفتند:ما اين (1)نتوانيم كرد كه پدر ما كرد ازآن كه يك نيمه از ميوۀ اين درختان كما بيشى به درويشان دادى كه ما را عيال بسيار است و مال اندك.راه بر گرفتند بر رهگذريان.و چون وقت ارتفاع بود درويشان به عادت آمدند،گفتند:

امروز و فردا وقت نيست هنوز،آنگه اتّفاق كردند كه شبى بروند و در شب برآن درختان باز كنند پنهان[از] (2)درويشان و برآن سوگند خوردند (3)،استثنا نكردند.آن شب به اين اتّفاق كردند،عذابى بيامد و آتش جملۀ آن درختان را با بر بسوخت.خداى تعالى در اين آيت قصّۀ ايشان كرد (4). كَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ ،[الف] (5)و«لام»[فى قوله:«الجنّة»،«الف»و«لام»] (6)تعريف عهد است،يعنى آن بستان معروف. [إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهٰا مُصْبِحِينَ] (7)، چون سوگند خوردند كه خرما و ميوۀ آن درختان در وقت غلس و بامداد پگاه باز كنند در وقتى كه درويشان خبر ندارند،و«لام»[68-ر]و«نون»تأكيد در لَيَصْرِمُنَّهٰا ،جواب قسم است،و نصب مُصْبِحِينَ ،بر حال است،و«صرم»و «صرام»و«جذاذ»آن باشد كه ميوه از درخت باز كنند،و بيشتر در خرما (8)استعمال كنند.

وَ لاٰ يَسْتَثْنُونَ ،محلّ او هم حال است،و التّقدير غير مستثنين.و استثناى قسم آن باشد كه گويد:و اللّٰه لأفعل كذا و لأفعلنّ كذا الّا اذا كان كذا،و قيل قوله: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ (9)،و قيل قوله: إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ (10).

ص : 356


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بگفت.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .اساس:خبر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 128.
10- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 99.

فَطٰافَ عَلَيْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّكَ ،بگرديد بر او عذابى از خداى تعالى،يعنى برآن بستان،و آن آتشى بود كه از آسمان بيامد در شب و آن بستان را بسوخت.

[وَ هُمْ نٰائِمُونَ] ،و ايشان خفته بودند.«واو»حال است. فَأَصْبَحَتْ ،در روز آمد آن بستان. كَالصَّرِيمِ ،مانند صريم.و در او چند قول گفتند:يكى آن كه چون شب سياه شد (1)،من قول الشّاعر:

تطاول ليلك الجون البهيم***فما ينجاب عن صبح صريم

أى ليل أسود.حسن گفت:صريم،أى صرم عنها الخير،خير[از] (2)او ببريدند تا در او هيچ خير نماند (3).ابن كيسان گفت:كالحرّة (4)السّوداء،مانند سنگ سياه.زيد أسلم گفت:چون كشت دروده.أخفش گفت:چون صبح كه از شب بازشود.مؤرّج گفت:چون ريگ از زمين باز شد (5).و اصل صريم از صرم باشد،فعيل به معنى مفعول،و هرچه از چيزى بازبرند آن را صريم خوانند.پس شب صريم باشد و صبح صريم باشد،براى آن كه هريكى از ايشان منصرم مى شوند از صاحبش.عبد اللّٰه عبّاس گفت:خاكستر سياه،و اين لغت خزيمه است.

فَتَنٰادَوْا مُصْبِحِينَ ،چون در صبح در آمدند يكديگر را آواز دادند خداوند[ان] (6)بستان،و نصب«مصبحين»بر حال است.

أَنِ اغْدُوا عَلىٰ حَرْثِكُمْ ،كه بامداد پگاه به سر كشت و بستان خود روى (7)اگر خرما خواهيد بريدن.

فَانْطَلَقُوا ،برفتند. وَ هُمْ يَتَخٰافَتُونَ ،«واو»حال است،با يكديگر پنهان

ص : 357


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا روز آمد هيچ نمانده بود.
4- .اساس:كالحجر،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:باز شود.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:رويد.

مى گفتند: أَنْ لاٰ يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ ،نبايد تا امروز هيچ درويش در بستان شما آيد.

وَ غَدَوْا عَلىٰ حَرْدٍ قٰادِرِينَ ،و بامداد برفتند قادر و توانا بر حرد.و (1)در (2)حرد خلاف كردند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:على قدرة قادرين في انفسهم، در خود قادر بودند و به قدرت خود معجب.أبو العاليه و حسن گفتند:على جدّوجهد،بر جدّوجهد.مجاهد و عكرمه و نخعىّ و قرظىّ گفتند:على امر مجمع،بر كارى عزم و اجماع كرده.سدّى گفت:«حرد»نام آن بستان بود،سفيان گفت:على حنق و غضب،بر كينه و خشم،و منه (3)قول الأشهب ابن رميله:

اسود شرى لاقت اسود خفيّة***تساقوا على حرد دماء الأساود

و قيل:على عزم و قصد،و منه قول الشّاعر:

أمّا إذا حردت حردي فمجرية***جرداء تمنع غيلا غير مقروب

و قيل:الحرد و الحرد الغضب لغتان (4)،كالدّرك و الدّرك.أبو عبيده و قتيبى (5)گفتند:على منع،[و] (6)الحرد و المحاردة المنع من قول العرب:

حاردت السّنة إذا لم يكن فيها مطر،و حاردت النّاقة اذا لم يكن لها لبن،قال الشّاعر:

فاذا ما حاردت او بكأت***فتّ عن جونة اخرى طينها

و قيل على قصد من قول الشّاعر:

ص : 358


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مفسّران.
2- .آد،گا+معنى.
3- .اساس:من،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،گا:لغتان و هو الغضب.
5- .اساس:قتيبه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اقبل سيل جاء من امر اللّٰه (1)***يحرد حرد الجنّة المغلّة (2)

فَلَمّٰا رَأَوْهٰا ،چون بستان برآن حال ديدند،گفتند:ما ضالّ و گمراهيم از راه بستان خود،يعنى نه اين بستان ماست،ازآنجا (3)كه بستان خود آبادان و پردرخت و ميوه رها كرده بودند.گفتند:ما راه غلط كرده ايم.

چون نيك بديدند (4)و بدانستند كه جاى همان جاى است (5)و لكن ميوه و درختان بر جاى نبود،گفتند: بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ ،از آن حديث اضراب كردند و عدول،و گفتند:نه آن است كه ما گفتيم،بل ما را محروم كردند و روزى و خير آن (6)بستان از ما بازگرفتند براى آن كه ما از درويشان بازگرفتيم.

قٰالَ أَوْسَطُهُمْ ،گفت عادل ترين ايشان: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ ،نه من شما را گفتم چرا تسبيح نكنيد (7)و ذكر خداى نكنيد،و گفتند:چرا استثنا نمى كنيد در اين سوگند و بر اطلاق اين سوگند مى خوريد دلير[و از ابو صالح گفت] (8):

استثناى ايشان«سبحان اللّٰه»بود،و گفتند:چرا شكر نكرديد؟[و] (9)مراد به تسبيح و تحميد شكر است،و گفتند:چرا استغفار نمى كنيد و از خداى آمرزش نمى خواهيد؟ قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا ،گفتند:پاك است (10)خداى ما ازآن كه بر ما ظلم كند و بر او گمان ظلم برند. إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،ظالم[ما] (11)بوده ايم بر نفس خود.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ ،آنگه روى در يكديگر آوردند و يكديگر را

ص : 359


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:عند اللّٰه،با توجّه به مآخذ معتبر شعرى قرطبى(242/18)،تصحيح شد.
2- .اساس:المقل،با توجّه به كا تصحيح شد،چاپ شعرانى(236/11)+أى يقصد.
3- .اساس:اين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:بنگريستند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:جا همان جاست.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى كنيد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:منزّه است.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ملامت مى كردند[68-پ] و مى گفتند: يٰا وَيْلَنٰا ،اى واى ما (1)طاغى و باغى بوده ايم و اسراف و تعدّى كرده ايم در كفران نعمت و منع حقّ خداى و نصيب درويشان[و آن كه در سوگند استثنا نكرده ايم] (2).ابن كيسان گفت:و ما طغيان كرديم در نعمت خداى چون شكر آن نگزارديم و آنچه پدر ما كرد نكرديم.

عَسىٰ رَبُّنٰا أَنْ يُبْدِلَنٰا خَيْراً مِنْهٰا إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا رٰاغِبُونَ ،همانا خداى ما ما را بدل بازدهد ازين بستان به از اين كه رغبت كرده ايم به خداى-جلّ جلاله:عاصم خواند و حسن و اعمش و ابن محيص:«يبدلنا»به تخفيف من الابدال،و ديگران به تشديد من التّبديل و معنى يكى باشد.و بعضى ديگر (3)اهل لغت گفتند:فرق است ميان إبدال و تبديل.ابدال جعل چيزى باشد به جاى چيزى بر سبيل (4)بدل و عوض،و تبديل تغيير او باشد يا تغيير بعضى احوال او،و آن چيز قائم بر جاى خود.عبد اللّٰه مسعود گفت:خداى تعالى از (5)ايشان (6)توبۀ ايشان صدق شناخت، ايشان را بستانى بداد به از آن،چندانى ميوه و انگور در او كه يك خوشۀ انگور بار استرى (7)بود،و نام آن بستان حيوان بود.بكر بن سهل الدّمياطىّ گفت من از ابو خالد يمانى شنيدم كه گفت:من اين باغ ديدم در او هر خوشۀ انگور[بود] (8)به بالاى مردى سياه (9).

كَذٰلِكَ الْعَذٰابُ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تهديد گفت:عذاب ما چنين باشد، وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ،و عذاب آخرت بزرگتر و سخت تر است (10)اگر دانند.

ص : 360


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:اى واى بر ما كه ما.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+از.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:چيزى نهادن باشد بر طريق.
5- .آد،گا:آن.
6- .كا+و از.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:شترى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.

آنگه گفت:متّقيان و پرهيزگاران را به نزديك خداى تعالى بر سبيل جزا و ثواب،بهشتهاى نعيم باشد (1). آنگه گفت بر سبيل تذكير و تنبيه كه:

ما مسلمانان را چون مجرمان (2)خواهيم كردن در احكام منازل و جزا و مراد به مجرمان (3)كافرانند،و احكام ايشان متناقض است،چه فعل ايشان مختلف است.

آنگه بر سبيل تعجّب گفت: مٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ،چه بوده است شما را و اين حكم ناراست چگونه مى كنيد؟ أَمْ لَكُمْ كِتٰابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ ،يا شما را كتابى است (4)از آسمان فرود آمده كه شما درس آن مى كنيد،اين حكم در آن كتاب ديده ايد يا از او برخوانده ايد؟ إِنَّ لَكُمْ (5)فِيهِ لَمٰا تَخَيَّرُونَ ،[و شما را در آن كتاب چيزهاست كه شما خواهيد و هوا و اختيار و مراد شما باشد] (6).

أَمْ لَكُمْ أَيْمٰانٌ عَلَيْنٰا بٰالِغَةٌ إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ ،يا شما را بر ما سوگندها و عهدها هست تا به روز قيامت كه شما را باشد آنچه حكم كنيد و خواهيد.قوله: بٰالِغَةٌ ، أى دائمة متّصلة الى يوم القيمة. إِنَّ لَكُمْ ،مقسم (7)عليه است،و همزۀ او مفتوح بودى اگر نه«لام» (8)در خبر[او] (9)او فتادى (10).

سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذٰلِكَ زَعِيمٌ ،بپرس از ايشان تا كيست از[شما] (11)كه پايندان

ص : 361


1- .آد و ديگر نسخه بدلها+أ فتجعل المسلمين.
2- .اساس:محرومان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:محرومان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:هست.
5- .اساس:الا لكم،با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:مقسم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:به لازم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:افتاد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اين عهد است؟حسن بصري گفت:مراد به«زعيم»رسول است اين جا،يعنى اين پيغام كه آورد و به (1)اين رسالت (2)كه آمد به شما؟ابن كيسان گفت:«زعيم»آن كس باشد كه قائم باشد به حجّت و دعوى.

أَمْ لَهُمْ شُرَكٰاءُ ،يا ايشان را انبازانند،يعنى معبودان ايشان كه براى ايشان گواهى دهند بر دعوى ايشان. فَلْيَأْتُوا بِشُرَكٰائِهِمْ ،بياريد (3)آن گواهان (4)اگر راست گوييد (5)كه شما را گواهى هست،و اين بر سبيل اقامت حجّت گفت بر ايشان تا بدانند كه دعوى ايشان باطل است،براى آن كه خالى است از بيّنت،و قوله:

فَلْيَأْتُوا بِشُرَكٰائِهِمْ ،امر مشروط است به شرط صدق تا امر به قبيح (6)نباشد، و اضافۀ«شركاء»به ايشان اضافۀ دعوى است،يعنى معبودان كه ايشان دعوى كردند شركت عبادت ميان خداى تعالى و ميان ايشان،چه ايشان بتان را شريك خداى گفتند-تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا،چنان كه گفت: جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ الْجِنَّ (7)،و بيان كرديم كه عرب به أدنى ملابسه بين الشّيئين اضافه كنند.

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سٰاقٍ ،عامّۀ قرّاء خواندند:«يكشف»به ضمّ الياء على الفعل المجهول و عبد اللّٰه عبّاس خواند كه:«تكشف»به تاء المفتوح،[يعنى] (8)تكشف القيامة عن ساق،و حسن گفت:تكشف به«تا»ى مضموم بر فعل

ص : 362


1- .گا:ندارد.
2- .گا+از.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:گوبياريد.هرچند صيغۀ عربى كلمه امر غايب است امّا در تفسير مى توان به مخاطب ترجمه كرد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+را.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى گوييد،هرچند به سياق عربى جمله غايب است،امّا در فارسى صورت خطابى هم بى مورد نيست.
6- .گا:قبح.
7- .سورۀ انعام(6)آيۀ 100.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مجهول على تقدير تكشف الثّياب عن ساق،و اين عبارت باشد از شدّت و صعوبت كار،و مراد اقبال آخرت است و ادبار دنيا،چون دنيا و ايّام او منقرض شود و در تكليف توبه بسته گردد،روز قيامت پيدا شود و الجاء حاصل آيد و ثواب و عقاب به معاينه ببينند بعد ازآن كه به خبر شنيده باشند آن كارى عظيم بود،و اين بر سبيل استعاره و تشبيه باشد به كسى كه او را كارى سخت پيش آيد مشمّر (1)شود و دامن از ساق برگيرد تا در آن كار سعى تواند كردن،آنگه عرب گويد:[فلان] (2)شمّر عن ساقه إذا وقع في (3)امر شديد.آنگه گفتند:كشف الحرب(69)عن ساقها (4)و كشف الامر عن ساقه (5)اذا اشتدّ (6)و ظهر (7)على وجه الصّعوبة و الشّدّة،قال دريد بن الصمّة (8)يرثي رجلا:

كميش الإزار خارج نصف ساقه***صبور على العلات طلاّع أنجد

و قال آخر يصف الحرب:

كشف لهم عن ساقها***و بدا من الشّرّ الصراح

و قال آخر:

صبرا عناق إنّه شرّ باق***قد سنّ لي قومك ضرب الأعناق (9)

و قامت الحرب بنا على ساق***

أنشدها ابن عبّاس شاهدة لهذه الآية،و قال آخر:

قد شمّرت عن ساقها فشدّوا***و جدّت الحرب بكم فجدّوا

ص : 363


1- ..اساس:مسمّى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا:من.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:كشف الامر عن ساقه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:كشف الحرب عن ساقها.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:اشتدّت.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:و ظهرت.
8- .اساس:ضمّه،با توجّه به كا تصحيح شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين بيت را ندارد.

و منه قول الشّاعر في صفة سنة مجدبة:

عجبت من نفسي و من اشفاقها***و من طرادى الطّير عن ارزاقها

في سنة قد كشفت عن ساقها***

اى قد اشتدّت الجدب و القحط.و از قدماى مفسّران و اهل تأويل چنين روايت كردند،[همچنين] (1)سعيد جبير گفت: عَنْ سٰاقٍ ،اى شدّة الامر، و عبد اللّٰه عبّاس گفت:سخت تر ساعتى باشد در قيامت اين ساعت.ابو موسى أشعرىّ (2)گفت (3)از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-در تفسير اين آيت: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سٰاقٍ ،گفت:

عن نور عظيم يخرون له سجدا ،گفت:نورى باشد عظيم پديد آيد روز قيامت كه خلقان از هيبت آن به روى درآيند و سجده كنند.

ابو سعيد خدريّ روايت كند و ابو هريره و ابو موسى اشعرى (4)و حديثهاى ايشان درهم شده است كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:چون روز قيامت باشد و خلق (5)را در موقف سياست بدارند،خداى تعالى انتصاف كند ميان هر ظالمى و مظلومى تا هيچ مظلمه نماند مظلومى را بر ظالمى تا آن مقدار كه تكليف كنند كه (6)شير با آب آميخته فروخته باشند (7)تا جدا كند ميان شير و آب (8)بر سبيل عقوبت،آنگه منادى ندا كند چنان كه جملۀ خلايق بشنوند:الا و هر امّتى به قفاى معبود خود بدوند (9)،اصحاب صليب با صليب بدوند (10)و اصحاب اوثان با اوثان بدوند (11)،و هر عابدى با معبودان خود بدوند (12)،هيچ بتى و وثنى و

ص : 364


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
2- .آد،كا:ابو موسى الاشعرىّ.
3- .آد،كا:روايت كرد.
4- .آد،كا:ابو موسى الاشعرىّ.
5- .آد،كا:خلايق.
6- .آد،كا:آن را كه.
7- .آد،كا:شير را آب با او آميخته باشد و فروخته.
8- .آد،كا:تا آن آب را از شير جدا كند.
9- .آد،كا:برويد.
10- .آد،كا:بروند.
11- .آد،كا:بروند.
12- .آد،كا:بروند.

صنمى بنماند الّا او را و اتباع او را به دوزخ برند.

آنگه جهودان را گويند:شما كه را پرستيد؟گويند:عزير را-پسر خداى را.خداى تعالى گويد:دروغ گفتيد كه خداى را زن و فرزند نيست.و ترسايان را گويند:شما كه را پرستيديد؟گويند:مسيح را-پسر خداى را.گويد:دروغ گفتيد كه خداى را زن نبود،چگونه فرزند باشد او را؟آنگه بفرمايد تا دو فرشته بيايند بر صورت عزير و عيسى،ايشان گويند:معبودان ما اينانند،خداى تعالى ايشان را گويد:برويد و اينان را ببريد.آن فرشتگان بروند و ايشان را به جانب دوزخ برند و به خازنان دوزخ سپارند،و ذلك قوله: لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ كُلٌّ فِيهٰا خٰالِدُونَ (1).

آنگه آنان بمانند كه خداى را پرستيده باشند از مؤمنان و منافقان،خداى تعالى گويد:شما كه را پرستيده ايد (2)؟گويند:ما خداى را پرستيديم،و هر عابدى (3)با معبود خود برفتند (4)و ما را معبود تويى،بار خدايا ما كجا رويم؟خداى تعالى بفرمايد تا حجاب بردارند و نورى از انوار عظمت او پيدا شود كه جملۀ مؤمنان به سجود درآيند به روى و سجده كنند،و آنان كه منافقان و مرائيان باشند (5).و عبادت ايشان خالص نبوده باشد خداى را خواهند تا سجده كنند نتوانند[پشت ايشان به مانند سروهاى گاوان خشك شود (6)چون جهد كنند] (7)تا (8)سجده كنند،به قفا بازافتند،و ذلك قوله: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سٰاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ ،گفت:آن روز كه كشف كنند براى ايشان از ساق يعنى از

ص : 365


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 99.
2- .آد،گا:پرستيديد.
3- .اساس:عبادى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا:برفت.
5- .اساس:منافقان باشند و موائيان،با توجّه به فحواى كلام و نسخه كا تصحيح شد.
6- .كا:شود خشك.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
8- .آد،كا:كه.

چنين نورى عظيم و ايشان را دعوت كنند با سجود،يعنى آن داعى و باعث كه پديد آيد ايشان را عند آن كه نور بينند خواهند تا سجده كنند نتوانند.

آنگه وصف ايشان كرد (1): خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ ،ذليل باشد چشمها[ى ايشان] (2). تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ،أى تغشاهم،با ايشان درآيد و بازپوشد ايشان را مذلّتى و خوارى. وَ قَدْ كٰانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سٰالِمُونَ ،[و] (3)پيش از اين ايشان را دعوت كردند با سجده و ايشان به سلامت بودند از اين آفت،اجابت نكردند.

آنگه اينان را به دوزخ برند و مؤمنان را به بهشت.

ابراهيم التّيميّ گفت في قوله: وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ ،نماز (4)فريضه خواست كه مؤذّنان دعوت مى كنند به آن به بانگ نماز و قامت،سعيد جبير گفت:مراد آنانند كه«حىّ على الصّلاة»مى شنيدند اجابت نكردند:كعب الأحبار گفت:و اللّٰه كه اين آيت فرود نيامد الّا در[69-پ]آنان كه[از] (5)نماز جماعت تخلّف كردند.

گفتند:ربيع خثيم را فالج پديد آمد در آخر عمر،او خويشتن را بر دو كس انداختى (6)و به مسجد شدى.گفتند:اگر به خانه نماز كنى روا باشد كه تو را عذرى هست.گفت:روا نمى دارم كه«حىّ على الصّلاة»مى شنوم اجابت نكنم.

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهٰذَا الْحَدِيثِ [خداى تعالى بر سبيل تهديد و وعيد گفت:رها كن مرا با آنان كه به اين حديث] (7)تكذيب كردند،يعنى كافران كه قرآن به دروغ داشتند. سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ ،درنورديم ما ايشان را به عذاب

ص : 366


1- .آد:وصف كرد ايشان را،كا:وصف كرد ايشان را گفت.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
4- .اساس+گفت،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،كا:افگندى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ازآنجا كه ايشان ندانند.گفتند:عذاب روز[بدر] (1)خواست،و گفتند معنى آن است كه:امهال كنيم ايشان را در نعمت تا مغرور شوند و در عصيان بيفزايند تا عذاب ايشان بيفزايد،چنانچه (2)گفت: إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (3).

و«استدراج»استفعال باشد من الدّرج،كأنّه يطلب أن يدرجهم بالنّعم الى العذاب.آنگه تأويل آن باشد كه غرض او در نعمت آن باشد تا ايشان شكر كنند،چون كفران كنند خداى تعالى[آن] (4)نعمت منقطع نكند بر ايشان بر سبيل [انذار و] (5)اعذار،و چندان كه ايشان معصيت بيش كنند خداى تعالى نعمت بيش كند تا عذرش بليغتر باشد و حجّتش مؤكّدتر (6)،[تا] (7)ايشان مغرور شوند و گمان برند كه او خود واجب است و در حقّ ايشان به استحقاق است.آنگه ايمن تر وقتى كه ايشان استوار باشند و ناباك تر از عذاب و انقطاع نعمت،ايشان را بگيرد چنان كه گفت: حَتّٰى إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (8)،و قوله: ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَيْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَيْلاً أَوْ نَهٰاراً (9)-الآية،فهذا معنى الاستدراج.

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ،گفت:مهلت دهم ايشان را كه كيد من قوى است و تعجيل نكنم،كه تعجيل آن كند كه از فوت ترسد و مرا از فوت ايشان انديشه نيست كه ايشان در قبضۀ قدرت منند و از سلطان من بيرون نتوانند شد.

آنگه گفت هم بر سبيل توبيخ ايشان بر ترك اجابت: أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً ،يا تو از ايشان مزدى مى خواهى كه ايشان از غرامت گران بار مى شوند قوّت آن نمى دارند.

ص : 367


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:چنان كه.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .گا:و حجّت تمام تر.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 44.
9- .سورۀ يونس(10)آيۀ 24.

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ ،يا به نزديك ايشان غيب است كه ايشان ازآنجا مى نويسند اين محالات كه مى گويند و به اعتقاد كرده (1).

آنگه رسول را گفت-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-:

فاصبر لحكم ربّك، صبر كن براى حكم خداى تو (2). وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ ،و چون خداوند ماهى مباش،يعنى يونس-عليه السّلام-كه استعجال كرد به عذاب قوم و خشم گرفت بر ايشان،بل از حقّ تو آن است كه با ايشان مدارا كنى و مهلت دهى ايشان را. إِذْ نٰادىٰ ،چون ندا كرد و خداى را بخواند (3)،و او مكظوم و مغموم بود و اندوه رسيده،و نداى او آن بود كه خداى تعالى از او حكايت كرد در سورة الأنبياء: فَنٰادىٰ فِي الظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ (4).

لَوْ لاٰ أَنْ تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ ،اگر نه آنستى كه نعمتى دريافت[او را] (5)از خداى تو (6)،يعنى رحمتى. لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ ،او را بينداختى به صحرا و او مذموم و نكوهيده بودى.و«عراء»زمينى باشد خالى و عارى از گياه و نبات و بنا و آدمى،و اصل او از عرى است،قال الشّاعر:

و نبذت بالأرض العراء ثيابي***

فَاجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّٰالِحِينَ ،برگزيد خداى تعالى او را[و او را] (7)از جملۀ صالحان كرد،يعنى نام او از (8)جملۀ پيغمبران صالح بنوشت و حكم كرد به صلاح او،و اين«جعل»به معنى حكم و تسميه باشد.

وَ إِنْ يَكٰادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا الذِّكْرَ ،سبب نزول (9)

ص : 368


1- .آد،گا:مى كنند،كا:كرده اند.
2- .آد،گا:خداى خود.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ هُوَ مَكْظُومٌ .
4- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 87.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:او.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+اين.

آيت آن بود كه كافران خواستند كه رسول را به چشم كنند.قومى از قريش بيامدند و برابر او بايستادند و گفتند:ما مانند اين مردى (1)نديديم در فصاحت و بلاغت و اظهار بيّنت.و گفتند:اين جماعتى بودند از بنى اسد (2)معروف به چشم بد،بيامدند و اين گفتند.و در خبر آورده اند كه:يكى از ايشان به گاوى يا شترى نيكو (3)بگذشتى (4)كه گفتى (5):چه نيكوست اين!شتر دور نرفتى تا (6)بيفتادى به دردى و علّتى،و خداوندش او را بكشتى.و گفتند:وقتى كه ايشان را گوشت بايستى،يكى از ايشان كنيزك را گفتى برخيز و زنبيل برگير تا پاره اى گوشت بيارى (7).او بيامدى هركجا شترى (8)يا گاوى يا گوسفندى نيكو (9)بديدى بگفتى:ما احسنها و ما رأيت مثلها،در حال بيفتادى و خداوندش به سر آمدى و بكشتى و او را نصيبى بدادى (10).

و گفتند:در ميان ايشان مردى بود[و چشم او چنان بود كه بر هرچه آمدى]به استحسان،اصابت كردى،[70-ر]او را رها نكردندى كه از خيمه بيرون آيدى.وقتى كه دلش تنگ شدى،دامن خيمه برداشتى و نظاره مى كردى،اگر ناگاه (11)كاروانى يا گلّه اى بگذشتى آنجا،هرآن چهار پاى كه به چشم او در آمدى،چون چشم بر او افگندى از پاى بيفتادى يا بمردى (12)يا بكشتندى.

كلبي گفت:قريش بيامدند و اين مرد را گفتند تو را چه زيان دارد (13)اگر

ص : 369


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مرد.
2- .اساس:بنى اسرائيل،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:اشترى فربه.
4- .اساس:بگذشتندى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:و گفتى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بسى بر نيامدى كه.
7- .آد،گا:برگير و پاره اى گوشت بيار.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيامدى و چون به شترى.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:فربه.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:و نصيبى به آن كنيزك دادى.
11- .آد،گا+ناگاه.
12- .آد+و.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:زيان دهد.

بيايى و نظر بر محمّد افگنى،باشد كه چشم تو بر (1)او رسد.او بيامد و رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-قرآن مى خواند،و (2)برابر رسول-عليه افضل الصّلوات-باستاد و ساعتى در او مى نگريد و انديشه مى كرد و هيچ شك نكرد در آن كه رسول به چشم او زده شود،اين بيت (3)انشاء كرد (4):

قد كان قومك يحسبونك سيّدا***و إخال أنّك سيّد معيون

أى مصاب بالعين،حق تعالى رسول را از چشم بد او نگاه داشت و اين آيت فرستاد: وَ إِنْ يَكٰادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصٰارِهِمْ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله،و براى آن«لام»در خبر او بازآمد كه اين«لام»ملازم باشد با«ان»مخفّفه، و التّقدير:و انّه أى انّ الشّأن،نزديك است كه آن كافران تو را به چشم بد اصابه كنند (5).و قوله: لَيُزْلِقُونَكَ ،تو را ازالت كنند و بخيزانند (6).و اعمش و عيسى در شاذّ خواند:«ليزهقونك»،و اين قرائت عبد اللّٰه مسعود و عبد اللّٰه عبّاس است.

و گفتند معنى آن كه:ليهلكونك،تو را به هلاك كنند من الزّهوق و هو البطلان و الزّوال،و أزهقه اذا ابطله و ازاله،و منه قوله: إِنَّ الْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً (7)،و اهل مدينه خواندند:«ليزلقونك»بفتح الياء و هما لغتان،يقال:زلقه و ازلقه بمعنى،و عبارات مفسّران در تفسير[اين] (8)لفظ مختلف است و معنى متقارب.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:«ينفذونك»،چشم بد بر تو بگذرانند من قولهم:

زهق السّهم و زلق اذا نفذ (9).كلبى گفت:«يصرعونك»،بيفگنند تو را،حيّان گفت:برگردانند تو را از آنچه تو بر آنى از اداى رسالت.عطيّه گفت:«يرمونك»،

ص : 370


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
3- .كا:بيتها.
4- .اساس:گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ازالت كنند.
6- .آد:بلغزانند.
7- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 81.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:انفذ،با توجّه به كا تصحيح شد.

به تو اندازند.مؤرّج گفت:ازالت كنند تو را.نضر بن شميل و اخفش گفتند[كه:

به چشم كنند] (1)تو را (2).

عبد العزيز بن يحيى گفت:به تو نگرند به نظرى تيز كه تو را از آن بترسانند و آن نظر عداوت باشد.سدي گفت:اصابت كنند تو را.[از صادق-عليه السّلام- روايت كردند كه گفت:يأكلونك،تو را] (3)به چشم بخورند.حسن و ابن كيسان گفتند:بكشند تو را،و اين چنان باشد كه عرب گويد:صرعني فلان بطرفه و قتلنى بعينه،و قال الشّاعر:

ترميك مزلقة العيون بطرفها***و تكلّ عند نصال نبل الرّامي

و قال آخر:

يتقارضون إذا التقوا في موطن***نظرا يزيل مواطئ الاقدام (4)

و قال جرير في مثله:

انّ العيون الّتى في طرفها مرض***قتلننا ثمّ لم (5)يحيين (6)قتلانا

يصرعن ذا اللّبّ حتّى لا حراك له***و هنّ أضعف خلق اللّٰه اركانا

و حسن بصرى گفت:دواى آن كه تو را چشم بد رسيده باشد اين آيت است.و در خبر است كه (7)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

العين حق و انّ العين لتدخل الرّجل القبر و الجمل القدر، و

قال-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم:

لا رقية الّا من عين أو حمة. و أسماء بنت عميس گفت:يا رسول اللّٰه،فرزندان جعفر را چشم مى رسد،روا باشد كه براى ايشان فسونى (8)و تعويذى بنويسم؟گفت:روا

ص : 371


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس+ إِنَّ الْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً ،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس،كا:بواطن الاقدام،با توجّه به تفسير قرطبى(256/18)تصحيح شد.
5- .كا:لا.
6- .كا:يحيينا.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:در خبر آمده است كه.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:افسونى.

باشد.[گفته اند] (1):اگر چيزى بودى كه قضا را غلبه كردى،چشم بد بودى.

و متكلّمان در اين خلاف كردند.ابو علىّ الجبّائىّ و ابو القاسم البلخىّ اين را انكار كردند و گفتند:اين را اصلى نيست،و رمّانيّ گفت:از اين امتناع نيست براى آن كه اجماع مفسّران است بر اين،و ميان عقلا و مسلمانان معروف و مجرّب است،و سيّد-رحمة اللّٰه عليه-روا مى دارد،و آنان كه روا نمى دارند گفتند (2):تفسير آيت آن است كه به نظر عداوت در تو مى نگرند.

قوله: لَمّٰا سَمِعُوا الذِّكْرَ ،چون قرآن مى شنوند،مى گويند:ما افصحه،و ما رأينا مثله،تا به چشم اصابت كنند او (3)را،و چون از دل و اعتقاد خود خبر دهند گويند:ديوانه است،و اين كلام (4)ديوانگان است.

وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ ،و نيست اين قرآن الّا يادگار و ياددهندۀ (5)جهانيان،و گفتند:«ذكر»اى شرف للعالمين،كقوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (6).

ص : 372


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى گويند.
3- .كا:ان،آد،گا:تو.
4- .آد،گا:اين ديوانه است و كلام.
5- .آد،كا+خداى،گا+براى خداى.
6- .سورۀ زخرف(43)آيه 44.

سورة الحاقّة

اشاره

اين سورت مكّى است و پنجاه و دو آيت است به عدد بصريان،و پنجاه به عدد كوفيان و مدنيان و پنجاه[و] (1)يك به عدد مكّيان،و دويست و پنجاه و شش كلمت است و هزار و هشتاد و چهار حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورة[70-پ]الحاقّه بخواند،خداى تعالى او را حسابى (2)آسان كند.و در خبرى ديگر آمد كه:هركه او يازده آيت از سورة الحاقّة بخواند (3)خداى تعالى او را از فتنۀ دجّال نگاه داد،و ارگ سوره تمام بخواند (4)نورى باشد او را از فرق او تا قدم (5)-صدق رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.

سوره الحاقة (69): آیات 1 تا 52

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلْحَاقَّةُ (1) مَا اَلْحَاقَّةُ (2) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا اَلْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عٰادٌ بِالْقٰارِعَةِ (4) فَأَمّٰا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّٰاغِيَةِ (5) وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عٰاتِيَةٍ (6) سَخَّرَهٰا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيٰالٍ وَ ثَمٰانِيَةَ أَيّٰامٍ حُسُوماً فَتَرَى اَلْقَوْمَ فِيهٰا صَرْعىٰ كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرىٰ لَهُمْ مِنْ بٰاقِيَةٍ (8) وَ جٰاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ اَلْمُؤْتَفِكٰاتُ بِالْخٰاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رٰابِيَةً (10) إِنّٰا لَمّٰا طَغَى اَلْمٰاءُ حَمَلْنٰاكُمْ فِي اَلْجٰارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَهٰا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهٰا أُذُنٌ وٰاعِيَةٌ (12) فَإِذٰا نُفِخَ فِي اَلصُّورِ نَفْخَةٌ وٰاحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ فَدُكَّتٰا دَكَّةً وٰاحِدَةً (14) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَةُ (15) وَ اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وٰاهِيَةٌ (16) وَ اَلْمَلَكُ عَلىٰ أَرْجٰائِهٰا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمٰانِيَةٌ (17) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لاٰ تَخْفىٰ مِنْكُمْ خٰافِيَةٌ (18) فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هٰاؤُمُ اِقْرَؤُا كِتٰابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ (20) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (21) فِي جَنَّةٍ عٰالِيَةٍ (22) قُطُوفُهٰا دٰانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِيئاً بِمٰا أَسْلَفْتُمْ فِي اَلْأَيّٰامِ اَلْخٰالِيَةِ (24) وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَيَقُولُ يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتٰابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِيَهْ (26) يٰا لَيْتَهٰا كٰانَتِ اَلْقٰاضِيَةَ (27) مٰا أَغْنىٰ عَنِّي مٰالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطٰانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ اَلْجَحِيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كٰانَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ اَلْعَظِيمِ (33) وَ لاٰ يَحُضُّ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ اَلْيَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِيمٌ (35) وَ لاٰ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ غِسْلِينٍ (36) لاٰ يَأْكُلُهُ إِلاَّ اَلْخٰاطِؤُنَ (37) فَلاٰ أُقْسِمُ بِمٰا تُبْصِرُونَ (38) وَ مٰا لاٰ تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (40) وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ قَلِيلاً مٰا تُؤْمِنُونَ (41) وَ لاٰ بِقَوْلِ كٰاهِنٍ قَلِيلاً مٰا تَذَكَّرُونَ (42) تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ اَلْأَقٰاوِيلِ (44) لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ اَلْوَتِينَ (46) فَمٰا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِينَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (48) وَ إِنّٰا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ اَلْيَقِينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلْعَظِيمِ (52)

ترجمه

رستاخيز.

ص : 373


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا:حساب،آد،گا:حساب او را خداى تعالى.
3- .كا:برخواند.
4- .كا:برخواند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:از فرق سر تا به قدم.

چه باشد رستاخيز.

ندانى تو چه باشد رستخيز.

به دروغ گفتند ثموديان و عاديان به رستاخيز.

امّا ثمود (1)هلاك كرده شدند به بيراهيشان.

امّا عاديان هلاك كرده شدند به بادى سخت جهنده نافرمان.

فرمان بردار كرد بر ايشان هفت شب و هشت روز پياپى،بينى گروه اندر آنجا افتاده چنان كه ايشان بيخهاى خرمااند از بن بركنده.

هيچ بينى ايشان را از هيچ مانده.(2) و بيامد فرعون و آن را كه از پيش او (3)بودند و گروه لوط (4)عنادكاران.

نافرمان شدند اندر پيغمبر خداوندشان،بگرفتشان گرفتنى سخت.

ما (5)چون نافرمان ببود آب برداشتيم شما را در كشتى.

ص : 374


1- .اساس+به آن،با توجّه به فحواى ترجمه زايد مى نمايد.
2- .اساس:بالخطيئة،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اصل ترجمه:جهت،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
4- .كذا:در اساس،ترجمۀ كلمه در متن تفسير:اهل زمين مؤتفكات،چاپ شعرانى(245/11):و برگردانندگان به خطاكارى و گناه.
5- .اصل ترجمه بدين صورت بود:تا،با توجّه به متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.

تا كنيم شما را پندى و گوش بدان دارد گوشى.

چون بدمند در صور دميدنى يكى.

و بردارند (1)زمين و كوهها، برهم كوبند كوفتنى يكى.

آن روز بيفتد افتادنى.

و بشكافد (2)آسمان آن روز سست باشد.

و فرشتگان باشند بر كنارهاى (3)آن،و بردارد عرش خداى تو زبر ايشان آن روز هشت.

آن روز كه شما را عرضه كنند نه پنهان شوند از شما پنهان كرده.

امّا هركه بدهندش نامۀ او به دست راست،او گويد بياييد بخوانيد نامۀ من.

[71-ر] (4) من چنان دانم كه من بينم [حساب] (5)خويش.

او بود اندر زندگانى پسنديده.

اندر بهشتى برتر.

ص : 375


1- .ترجمۀ كلمه در متن تفسير:و برگيرند.
2- .اساس:كلمه به صورت«بشكافند»هم خوانده مى شود.
3- .اصل ترجمه بدين صورت بود:كارهاى،با توجّه به متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
4- .اساس:حاسبيه،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در متن تفسير افزوده شد.

ميوۀ آن نزديك.

بخوريد و بياشاميد گوارنده بر آنچه پيش كرديد اندر روزگار گذشته.

و امّا هركه بدهندش نامۀ او به دست چپ،او گويد كاشكى ندادندى به من نامۀ من.

و ندانستمى كه چه باشد شمار (1).

يا كاشكى آن بودى مرگ.

و سود نكرد از من خواستۀ من.

نباشد (2)از من قوّت من.

بگيريد او را و غل كنيد او را.

پس اندر دوزخ بسوزانيد او را.

پس در سلسله كشيد بدست كردند هفتاد ارش،اندر دوزخ رانيد او را.

كه او بود نگرويده به خداى بزرگوار.

و نه تحريض (3)كردى بر طعام درويش.

نباشد او را امروز آنجا خويشى.

و نه طعامى مگر از ريم اهل دوزخ.

نخورند (4)[از] (5)آن مگر كافران.

پس سوگند ياد كنم بدانچه مى بينيد.

ص : 376


1- .ترجمه آيه در متن تفسير:ندانستمى تا حساب چه باشد.
2- .ترجمۀ كلمه در متن تفسير:هلاك شد.
3- .اساس:كلمه به صورت«حريص»هم خوانده مى شود.
4- .اساس:نخورد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.

[و آنچه نمى بينيد] (1).

كه اين قرآن پيغمبرى است بزرگوار.

و نيست او به گفتار شاعرى، اندك اند آنچه بگرويد.

و نه به گفتار فال گو اندك است آنچه انديشه كنيد (2).

فرستاده از پروردگار جهانيان.

و اگر برگويد (3)بر ما بهرى گفتار.

بگيريم ما از او به دست راست.

پس ببريم از او جان.

نيست از شما هيچ كس از او بازداشتگان.

و اين قرآن پندى است پرهيزگاران را.

[71-پ] و ما مى دانيم به درستى كه از شما دروغ زنان.

و به درستى حسرت بود بر كافران.

و به درستى[كه اين حقيقت يقين است] (4).

تسبيح كن به نام خدايت بزرگوار.

قوله تعالى: اَلْحَاقَّةُ، مَا الْحَاقَّةُ، وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الْحَاقَّةُ ، در رفع«الحاقّة» دو وجه (5)گفتند:يكى مبتدا (6)و خبر[او] (7)«ما الحاقّة»،كانّه قال:الحاقّة،أىّ

ص : 377


1- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،افزوده شد.
2- .اساس:بگرويد،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
3- .اساس:بر تو گويد،با توجّه به متن تفسير تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،افزوده شد.
5- .اساس:خبر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابتدا.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

شىء[هو] (1).و وجه دوم خبر ابتدا،و التّقدير:هذه الحاقّة.آنگه بر سبيل تفخيم شأن او و تعظيم او گفت:أىّ شىء الحاقّة.و«حاقّه»نامى است از نامهاى قيامت،و براى آن«حاقّه»خواندند (2)آن را كه حقّ است و درست و در او كارهاى حقيقت و حق باشد،براى آن كه يحقّ الجزاء على (3)الأعمال،جزا براى عمل واجب باشد در او.و حقّ الشّىء يحقّ حقّا فهو حقّ و حاقّ.

مؤرّج گفت در او سه لغت است:حقّ و حاقّ و حقّة (4)، آنگه بر سبيل تعجّب و استعظام گفت به لفظ استفهام[كه] (5): مَا الْحَاقَّةُ ،چه حاقّه و چه كارى [حقّ و] (6)راست است (7).

وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الْحَاقَّةُ ،و چه آگاه كرده است تو را كه اين روز«حاقّه»-كه [روز] (8)قيامت است-چه روز است! آنگه در قصّۀ اوايل گرفت[و] (9)گفت: كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عٰادٌ بِالْقٰارِعَةِ ،دروغ داشتند ثمود-كه قوم صالح بودند-و عاد-كه قوم هود[بود] (10)ند-قارعه را.در «قارعه»دو قول گفتند:يكى آن كه قارعه نامى است از نامهاى قيامت،يعنى ايشان قيامت به دروغ داشتند (11)،و گفتند:مراد آن عذاب است كه به ايشان فرود آمد و پيغمبرشان وعده داد باور نداشتند.

فَأَمّٰا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّٰاغِيَةِ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه:بطغيانهم و عصيانهم.و امّا ثمود را هلاك كردند به طغيان و عصيانى كه كردند،و اين لفظ

ص : 378


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا:خوانند.
3- .اساس:اعمال،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:حاقه و حقيقت،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:حق و راستينه.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .كا+قوم ثمود كه قوم صالح بودند.

مصدر است كالعافية و الجاثية.و گفتند:صفت فعل است،أى بفعلتهم (1)الطّاغية،و اين معنى قول مجاهد است و ابن زيد،و دليل اين تأويل قوله: كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا (2).قتاده گفت:يعني بالصّيحة الطّاغية الّتي تجاوزت حدّ الصّياح، به آن صيحۀ متجاوز الحدّ[كه بيرون از عادت ديگر صياح بود-چنان كه در قصّۀ ايشان برفته است] (3). [وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عٰاتِيَةٍ] ،و امّا عاد را هلاك كردند به بادى سخت متجاوز الحدّ] (4).شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّٰه عبّاس كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت: (5)خداى تعالى هيچ بادى نفرستاد و[هيچ] (6)بار اين الّا به مقدار و مكيال الّا روز هلاك عاد و قوم نوح كه اين (7)روز باران،در فرشتگان نگاهبان (8)،عاصى شد و از فرمان ايشان بيرون آمد،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اين آيت بخواند:

إِنّٰا لَمّٰا طَغَى الْمٰاءُ (9) ،و باد روز هلاك عاد هم طاغى و عاتى شد در خازنان و فرمان ايشان نبرد،آنگه اين آيت بر خواند: وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عٰاتِيَةٍ .

سَخَّرَهٰا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيٰالٍ ،أى سلّطها عليهم (10)،هفت شب و هشت (11)روز بر ايشان مسلّط كرد.و«تسخير»،استعمال چيزى باشد به اقتدار،براى آن سبع بى «ها»گفت كه شب مؤنّث است و در ثمانيه«ها»در آورد (12)كه روز مذكّر است،و در اعداد چنين باشد برعكس از سه تا ده،ثبوت«تا»علامت تذكير باشد و

ص : 379


1- .اساس:بفعلهم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ شمس(91)آيۀ 11.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا+كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه در آن.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:نگهبانان.
9- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 11.
10- .كا+ وَ ثَمٰانِيَةَ أَيّٰامٍ حُسُوماً .
11- .اساس:هفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .كا:در آوردند.

سقوطش علامت تأنيث.وهب گفت:اين ايّام آن است كه آن را«ايّام العجوز» خوانند كه[در او سرما و باد سخت باشد.و اين ايّام را براى آن ايّام العجوز خوانند كه] (1)عجوزى (2)در اين ايّام در سربى رفت و آنجا بود تا روز هشتم،روز هشتم باد در آن سرب رفت و او را بكشت و باد منقطع گشت و آن عجوز (3)آخر كسى بود كه از آن قوم هلاك شد.و گفتند:براى آن«ايّام العجوز»خوانند كه در عجز زمستان باشد و آن را نامها هست معروف و هى:«صنّ»و«صنّبر»و«وبر»و «آر»،و قيل:«آمر»،و«مؤتمر»و«معلّل»،و«مطفئ الجمر»و«مكفى الظّعن»، اين هشت روز است،و ثعلب-صاحب كتاب الفصيح-بيتى چند آورد از بعضى از شاعران عرب،اين ايّام را در او ذكر كرده و هى (4):

كسع الشّتاء بسبعة غبر***ايّام شهلتنا من الشّهر

فاذا مضت أيّام شهلتنا***بالصّنّ و الصّنّبر و الوبر

و بامر و أخيه مؤتمر***و معلّل و بمطفئ الجمر

ذهب الشّتاء متولّيا[هربا] (5)***و اتتك واقدة من النّجر

جز كه در اين ابيات هفت گفته است و هشتم نياورده است.قوله:

حسوما،عبد اللّٰه عبّاس گفت:پياپى[72-ر].مجاهد گفت و قتاده:بى فترتى (6)، و اشتقاق او من«حسم الكىّ»و آن آن باشد كه داغ پياپى مى نهند.مقاتل و كلبى گفتند:دائم،عطيّه گفت:شؤما،و اصل او گفت از«حسم»است و آن قطع باشد،پندارى چيزى (7)ببريد از اهل آن شهر.خليل گفت:قطعا لدابرهم (8)،بيخ

ص : 380


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:عجوزه اى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:عجوزه.
4- .كا+هذه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
6- .كا:فترت.
7- .كا:خير.
8- .اساس:لدا ابراهيم،آد،كا:ندارد،با توجه به كا تصحيح شد.

ايشان بر كند (1)،و نصب او بر حال است أى متتابعة أو قاطعة مهلكه على اختلاف الأقوال.

فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهٰا صَرْعىٰ ،تو مردان را ديدى در آنجا افتاده،واحدها «صريع». كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ ،به درستى كه (2)ايشان گونۀ درختان خرمااند خشك شده و پوسيده گشته كه باد برآيد و آن را از بن بشكند يا از بيخ بركند و بيفگند.

فَهَلْ تَرىٰ لَهُمْ مِنْ بٰاقِيَةٍ ،از ايشان هيچ بقيّتى مى بينى؟و در«باقيه (3)»دو قول گفتند:يكى آن كه مصدر است،كالعافية،أى من بقاء،و يكى آن كه من نفس باقية (4)،صفت محذوفى موصوف (5)باشد.

وَ جٰاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ ،ابو عمرو و كسائي و يعقوب-و در شاذّ حسن [و] (6)سلمىّ و جحدرىّ-خواندند:[به كسر«قاف»و فتح«با»يعنى و من معه من جنوده و أشياعه.باقى قرّاء خواندند:و من قبله] (7)،به فتح«قاف»و سكون «با»،يعنى آنان كه پيش او بودند. [وَ الْمُؤْتَفِكٰاتُ] (8)،عامّۀ قرّاء به جمع خواندند و حسن بصرى خواند:«و المؤتفكة»بر لفظ واحد،و اهل زمين (9). اَلْمُؤْتَفِكٰاتُ بِالْخٰاطِئَةِ ،أى بالخطيئة و المعصية،و اين نيز مصدرى است على وزن الفاعلة، أى بالخطاء و الكفر.

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ ،در رسول خداى عاصى شدند،يعنى هريكى از

ص : 381


1- .آد،گا:بركنند.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:پنداشتى،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
3- .اساس:باقى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد،كا+أو من حياة باقية.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:موصوفى محذوف.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،گا:يعنى اهل زمين،كا:يعنى آنان كه پيش او بودند اهل زمين.

ايشان در پيغامبر خود عاصى شدند،و اگرچه بر لفظ واحد گفت (1)،مراد جنس است. فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رٰابِيَةً ،بگرفت ايشان را گرفتنى فزاينده غالب،و من الرّبا الّذي هو الزّيادة.عبد اللّٰه عبّاس گفت:شديدة،يعنى گرفتنى سخت،و گفتند:عذابى زيادت بر عذاب ديگر امّتان.

إِنّٰا لَمّٰا طَغَى الْمٰاءُ حَمَلْنٰاكُمْ فِي الْجٰارِيَةِ ،گفت:ما (2)چون آب طغيان كرد و از حد برفت (3)در عهد نوح-عليه السّلام.قتاده گفت:از بالاى همۀ چيزها پانزده گز بگذشت (4)،ما شما را در كشتى نشانديم تا شما غرق نشديد.

پس (5)بر سبيل تذكير نعمت بازگفت (6): لِنَجْعَلَهٰا لَكُمْ تَذْكِرَةً ،تا براى شما يادگارى كنيم. وَ تَعِيَهٰا أُذُنٌ وٰاعِيَةٌ ،و نگاه دارد آن را و ياد دارد آن را گوشهاى يادگيرنده.راويان ابن كثير و[عاصم] (7)بعضى از ايشان روايت كردند:و«تعيها»، باسكان«عين»قياسا على[قوله]: أَرِنٰا مَنٰاسِكَنٰا (8)،و اين قراءتى ضعيف است.

عبد اللّٰه بن الحسن (9)روايت كرد كه چون اين آيت آمد: وَ تَعِيَهٰا أُذُنٌ وٰاعِيَةٌ ، رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت اميرالمؤمنين -على را-عليه الصّلاة و السّلام:

سألت اللّٰه ان يجعلها اذنك، گفت:از خداى[تعالى] (10)در خواسته ام تا گوش تو كند.اميرالمؤمنين -عليه الصّلاة و السّلام-گفت:پس از آن هرگز چيزى فراموش نكردم.و نيز تا باشم هيچ فراموش نكنم از دعاى رسول-صلّى اللّٰه عليه

ص : 382


1- .اساس+گفت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .آد،گا:لفظ«گفت ما»را ندارد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:از حد در گذشت.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:برگذشت.
5- .اساس:و اين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:گفت ما را،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس،آد،گا:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 128:أرنا مناسكنا.
9- .اساس:عبد اللّٰه الحسين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و مآخذ مربوط به حديث تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و آله و سلّم.و بريدة الأسلمىّ روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت على را-عليه الصّلاة و السّلام:

يا علىّ انّ اللّٰه امرنى أن ادنيك و لا اقصيك و ان اعلّمك و تعى و حقّ على اللّٰه ان تعي،فنزلت هذه الآية: وَ تَعِيَهٰا أُذُنٌ وٰاعِيَةٌ ، گفت:خداى مرا فرمود تا تو را نزديك كنم و دور نكنم و تو را بياموزم و تو يادگيرى،يعنى تمكين كند تو را و توفيق دهد تا يادگيرى.پس على-عليه الصّلاة و السّلام (1)-گفت:پس از آن هرگز چيزى فراموش نكردم.

فَإِذٰا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وٰاحِدَةٌ ،گفت:ياد كن آنگه كه در صور دمند يك بار و آن نفخۀ اوّلين باشد.

وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبٰالُ ،و زمين و كوهها برگيرند و آنچه بر اوست.

فَدُكَّتٰا دَكَّةً وٰاحِدَةً ،بشكنند آن را و خرد كنند يك خرد كردن (2)تا هر دو-هم زمين و هم كوه-چون گردى شود.

فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوٰاقِعَةُ ،آن روز قيامت برخيزد.

وَ انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ ،آسمان شكافته شود. فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وٰاهِيَةٌ ،آسمان آن روز ضعيف باشد.

وَ الْمَلَكُ عَلىٰ أَرْجٰائِهٰا ،مراد جمع است اگرچه به لفظ واحد گفت على مذهب الجنس،و فرشتگان بر كنارهاى آسمان ايستاده باشند.«و الارجاء»، النّواحي،واحدها رجى (3)،و الاثنان رجوان. وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمٰانِيَةٌ ،گفت:و عرش خداى برگيرد آن روز،يعنى روز قيامت هشت فرشته.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:هشت صف فرشته باشد (4)،عدد ايشان جز خداى نداند.

و در خبرى (5)آوردند كه (6)رسول-صلّى اللّٰه عليه و[72-پ]آله و سلّم-

ص : 383


1- .كا:على عليه السّلام.
2- .گا:خورد كردنى.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:رجا.
4- .آد،گا+كه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:خبر.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:آورده اند كه.

گفت:حاملان عرش امروز چهارند،و در روز قيامت مدد كنند ايشان را به چهار ديگر تا هشت شوند.أحنف بن قيس روايت كرد از عبّاس بن عبد المطّلب در اين آيت: وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمٰانِيَةٌ ،گفت:

هشت فرشته باشند به (1)صورت بز كوهى.و در خبر است كه:هر فرشته را چهار روى باشد،رويى چون روى آدمى،و رويى چون روى شير،و رويى چون روى گاو،و رويى چون روى كركس.به هر روى از خداى روزى آن جنس مى خواهند.به روى آدمى روزى آدميان مى خواهند،و به روى شير روزى سباع مى خواهند،و به روى گاو روزى بهايم مى خواهند،و به روى كركس روزى مرغان.و اميّة بن الصّلت اين معنى در شعر خود بيان كرد (2)قوله-شعر:

رجل و ثور تحت رجل يمينه***و النّسر للاخرى (3)و ليث مرصد

و الشّمس تصبح كلّ آخر ليلة***حمراء مطلع لونها يتورّد

تأبى فما تبدو لنا في رسلها***الّا معذّبة و الّا تجلد

و گفتند رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-اين بيتها بشنيد،گفت:

صدق،راست گفت اين شاعر.و از علىّ بن الحسين زين العابدين-عليه الصّلاة و السّلام-روايت كردند كه او گفت:خداى تعالى عرش بيافريد چهارم چيز، براى آن كه پيش او (4)سه چيز آفريده بود:هوا و قلم و نور،آنگه چهارم عرش بيافريد از الوان انوار مختلف نورى سبز كه رنگ (5)سبزى از اوست،و نورى سرخ كه رنگ (6)سرخى از اوست،و نورى زرد كه رنگ زردى از اوست، و نورى سفيد (7)كه اصل انوار است و روشنايى روز از اوست.آنگاه هفتاد

ص : 384


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:بياورد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:الاخرى.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:پيش از آن.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:نور.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:نور.
7- .كا:سپيد.

[هزار] (1)هزار طبقه بيافريد،هيچ طبقه نيست و الّا[بر او]تسبيح و تقديس او (2)مى كنند به اصوات مختلف،اگر آواز ايشان به زمين برسيدى كوهها پاره پاره شدى و كوشكها ريزان شدى (3)و درياها به زمين فروشدى (4).گفت آن روز عرش خداى تو اين (5)هشت فرشته (6)بر فرق گرفته باشند.

يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ (7) ،آن روز كه شما را عرض كنند. لاٰ تَخْفىٰ مِنْكُمْ خٰافِيَةٌ ، هيچ پوشيده و پنهان بنماند از شما بر همه آشكارا شود.كوفيان«لا يخفى» خواندند[به«يا»] (8)،الّا عاصم،و باقى قرّاء به«تاء»تأنيث و حجّت ايشان آن است كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است.و در خبرى (9)مى آيد كه مردمان را سه جاى عرض دهند روز قيامت:در دو عرضگاه جدل و خصومت كنند و در عرضگاه بازپسين نامه ها دهند بهرى را به دست راست و بهرى را به دست چپ.

فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ ،امّا آن كس را كه نامۀ او به دست راست دهند، فَيَقُولُ هٰاؤُمُ اقْرَؤُا كِتٰابِيَهْ ،گويند (10):بگيريد نامۀ من[و] (11)بخوانيد.و در«ها»دو قول گفتند:يكى«تعال»،و يكى«خذ»و اين از اسماء افعال است،يقول العرب للرّجل:هاء يا رجل و للاثنين«هاؤما»،و للجمع«هاؤم»،و للمرأة«هاء»،و للمرأتين«هاؤما»،و للنّسوة«هاؤن»،و اين لغت اهل حجاز است.

امّا تميم و قيس گويند:«هاء»يا رجل چنان كه اهل حجاز گويند،و دو

ص : 385


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،گا:تقدّس خداى جلّ جلاله.
3- .آد،گا:عمارتها ويران گشتى،كا:كوشكها بيران شدى.
4- .آد،گا:رفتندى.
5- .كا:بر اين.
6- .كا+بود و.
7- .اساس،كا:يعرضون،با توجّه به آد،گا و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:در خبر.
10- .آد،گا:گويد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مرد را«هاءا»و جمع را«هاءوا»و زنان (1)را«هاءى»و دو[زن] (2)را«هاءا»و جمع را «هاءنّ»،و بهرى عرب گويند:هاك،«كاف»خطاب[در او] (3)دارند،و هاكما يا رجلان و هاكم يا رجال،و هاك يا امرأة و هاكما يا امرأتان و هاكنّ يا نسوة،اين «كاف»به بدل همزه آرند كه در لغت اول هست،و بعضى عرب جمع كنند ميان همزه و كاف.يقال (4):هاءك يا رجل به وزن (5)هاعك و هاءكما و هاءكم و كذا الباقي و از اين كلمه (6)جز امر نيامد نهى نيايد (7)و ماضى و مستقبل و فاعل و مفعول (8)،براى آن كه اين فعل نيست،اسم الفعل است،[و الاسم] (9)لا يتصرّف، تصرّف الأفعال.گفت:امّا آنان كه نامۀ ايشان به دست راست دهند،گويند:اهل عرصۀ قيامت را: هٰاؤُمُ اقْرَؤُا كِتٰابِيَهْ ،بياييد نامۀ من بخوانيد يا بگيريد نامۀ من بخوانيد،براى آن كه دانند كه در آنجا چيزى نيست كه از او شرم دارند و اين بر سبيل اعجاب و ادلال گويند.

آنگه گويند: إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ ،گويد:من دانستم كه من ملاقات (10)حساب خواهم كردن،و«ظن»به معنى علم است چنان كه شاعر گفت:

فقلت لهم ظنوا بألفي مدجّج***سراتهم (11)فى الفارسىّ المسرّد

و اين براى آن گفت كه ميان علم و ظنّ مناسبتى (12)هست[73-ر]گويد:

اين براى آن است كه من دانستم كه حساب خواهد بودن و جزاى عمل بر عمل

ص : 386


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:زن.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:فقال،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
5- .آد،گا:على وزن.
6- .اساس:جا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:امر مستعمل نيامده است.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+و نهى نيامده.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كا+ميان و ظن و.
11- .اساس+ما،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
12- .اساس:ما نسبتى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خواهد بودن (1).

فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ ،او در عيشى و زندگانى باشد راضى،گفتند:

مرضى،فاعل به معنى مفعول باشد،كقولهم:ماء دافق[اى مدفوق] (2)،و گفتند:

«راضية»أى ذات رضى على وجه النّسبة من قولهم:لابن و تامر،و قول اوّل قول كوفيان است،و قول دوم قول بصريان.

فِي جَنَّةٍ عٰالِيَةٍ ،در بهشتى باشد (3)بلند.

قُطُوفُهٰا دٰانِيَةٌ ،كه ميوۀ آن نزديك بود،دست همه كس بدو رسد اگر ايستاده باشند (4)اگر نشسته و اگر خفته.

كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِمٰا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيّٰامِ الْخٰالِيَةِ ،[أى يقال لهم] (5)،گويند ايشان را كه اين طعامهاى لذيذ مى خوريد و از اين شرابهاى گوارنده باز مى خوريد به آنچه كرده ايد و در پيش افگنده ايد (6)در روزهاى گذشته از عمل صالح.و قوله:«بما»،«با»مجازات راست.

در خبر است كه در روز قيامت خداى تعالى گويد:يا أوليا،اى دوستان (7)من ديرى است مرا به شما نظر است و شما را مى بينم در دنيا و لبهاى شما برجسته از تشنگى (8)و شكمهاى شما بازپس شده از گرسنگى (9)،امروز در نعيم ابدى باشيد (10)، كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِمٰا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيّٰامِ الْخٰالِيَةِ ، وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ ،و امّا آن كس را كه نامۀ او به دست چپ

ص : 387


1- .كا:و جزا به عمل خواهد بود.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:كرده ايد در پيش افگنده.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:اى اوليا و دوستان.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:لبهاى شما از تشنگى خشك.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:و شكمها از گرسنگى به پشت باز دوسيده.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابد مى باشيد.

دهند. فَيَقُولُ ،گويد: يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتٰابِيَهْ ،كاش (1)تا نامۀ من به دست من ندادندى.

ابن سائب (2)گفت:دست چپ او بازپيچند (3)و نامه در او نهند،و گفتند:دست چپ او از جانب راست او به در كشند و نامه در او نهند،و گويد (4):تا كاشكى نامۀ من به من نمى دادند. [وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِيَهْ] (5)،و من ندانستمى تا حساب چه باشد،و اين براى آن گويد كه داند كه در آن نامه چه قبايح است و فضايح.

يٰا لَيْتَهٰا كٰانَتِ الْقٰاضِيَةَ ،كاشكى (6)تا مرگى بودى حكم كننده،و گفتند:زندگانى به سر آرنده،من قولهم (7):فقضى عليه،أى أنفد عمره عليه،و منه قولهم:قضيت الامر فانقضى،أى أتممته فتمّ،أراد الموتة القاضية،و گفتند:مراد آن است كه كاشكى (8)تا اين مرگ كه ما را در دنيا بود،مرگى بودى قضاكننده بأن لا حياة بعدها،كه ازآن پس زندگانى نبودى،و گفتند:

معنى آن است[كه] (9)كاش (10)بمردمى و برستمى.قتاده گفت:در آخرت تمنّاى مرگ كنند و در دنيا هيچ نباشد كه از مرگ مكروه تر باشد (11)به نزديك او،در دنيا از مرگ گريزان بود تا نعمت بر او سر نيايد (12)و او با جزاى عمل نرسد اين جا موجب همان است كه آنجا داند كه او چه كرده است و مستحقّ چيست،و چون بدان جا رسد معاينه بيند چنان كه او را شكّى پيش نيايد (13)،عند

ص : 388


1- .كا:شك.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابن السّائب.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:دست او بازپس پيچند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:نزد آن حال گويد يا ليتني-الآية.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
6- .آد،گا:كاش،كا:كاشك.
7- .اساس:قوله،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آد،گا:كاش،كا:كاشك.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،گا:كاش،كا:كاشك.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:بود.
12- .اساس:سر آيد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .آد:چنان كه در آن شكىّ نباشد،كا:چنان كه شكّى در آن نباشد.

آن (1)تمنّاى مرگ كند كه داند كه مآل به دوزخ است.

مٰا أَغْنىٰ عَنِّي مٰالِيَهْ ،[آنگه] (2)بر سبيل تحسّر و تلهّف گويد:مال من از من غنا نكرد و به فرياد من نرسيد.

هَلَكَ عَنِّي سُلْطٰانِيَهْ ،سلطان و ملك من از من هلاك شد و با من نماند (3)، و بيشتر مفسّران گفتند:معنى آن است كه ذهب (4)عنّى حجّتى،حجّت من از دست من برفت براى آن كه هرچه (5)حجّت پنداشته باشد (6)شبهت بود.

عند آن حال،خداى تعالى خازنان دوزخ را گويد: خُذُوهُ ،بگيريد او را.

فَغُلُّوهُ ،بند كنيد[او را] (7).در خبرى آمد كه (8):چون خداى تعالى گويد: خُذُوهُ ، بگيريد او را،بر سر هريك شخص صدهزار زبانيه گرد آيند[و] (9)در او آويزند.او در دست ايشان پاره پاره شود چنان كه از او در دست ايشان جز چربو بنماند.

آنگه خداى تعالى او را باز آفريند،ديگرباره او را بگيرند و بند بر دست و پاى او نهند و غل بر گردن او نهند.

ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ،پس با دوزخ ملازم كنيد او را،و يقول (10)العرب:

صليت النّار و بالنّار (11)و صلّيتها غيري و أصليتها،و منه قراءة من قرأ:تصلّى نارا حامية.

ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُكُوهُ ،گويد (12)او را:در بندي (13)و

ص : 389


1- .آد:نزد آن،كا:نزد او.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا:بنماند.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ذهبت.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه آنچه.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:حجّت پنداشتند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:و در خبر مى آيد كه.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كا:تقول.
11- .اساس:بالنّار و النّار،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد،گا:پس گويد.
13- .اساس:در بنديد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

زنجير[ى] (1)بريد هفتاد گز.و«سلك»هم لازم است و[هم] (2)متعدّى،به مصدر پيدا شود كه مصدر لازم«سلوك»باشد،و مصدر متعدّى«سلك»قال الشّاعر:

حتى اذا سلكوهم في قتائدة***

عبد اللّٰه عبّاس گفت:اين هفتاد گز به گز فرشتگان باشد از زير او در آورند (3)و به (4)بينى دره (5)او بيرون آرند (6)و بهرى را به دهن او دربرند و از زير او بيرون آرند.نوف البكاليّ گفت:هفتاد گز باشد هر گزى هفتاد باع باشد هر باعى از اين جا كه ما هستيم (7)تا به مكّه،و اين خبر (8)در رحبۀ كوفه مى گفت،و سفيان گفت:هر گزى به گز ما هفتاد گز[باشد] (9)،پس هفتاد در هفتاد باشد [73-پ].

حسن بصري گفت:جز خداى نداند كه مقدار ذراعى چند باشد، و عبد اللّٰه عمرو بن العاص روايت كرد كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت:اگر پاره اى ارزيز به مقدار حجم سر آدمى از آسمان فرود افگنند (10)به زمين رسد پيش ازآن كه شب درآيد و اين پانصدساله راه است صاعد را (11)،امّا طول اين سلسله چندان باشد كه[اگر اين] (12)ارزيز از بالاى او به زير افگنند (13)چهل خريف برود شب و روز و او هنوز به آخر نرسيده باشد.كعب الأحبار گفت فى قوله: ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُكُوهُ ،گفت:اگر همۀ آهن كه در دنيا هست با يك حلقۀ او بر سنجند،يك حلقۀ او بر همۀ آهنهاى دنيا بچربد (14).سويد بن ابي نجيح گفت كه:جملۀ اهل دوزخ در اين يك سلسله

ص : 390


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:برآرند.
4- .آد،گا:و از.
5- .آد،گا:ندارد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:به درآرند.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه مقام است.
8- .كا:حديث.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:افكند،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:لفظ«صاعد را»ندارد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:افكند،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
14- .كا:بچسبد.

باشند (1)،و اگر يك حلقۀ او بر كوه نهند گداخته شود از گرماى آن.

إِنَّهُ كٰانَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ الْعَظِيمِ ،آنگه[خداى تعالى] (2)بيان كرد كه:اين عذاب به اين سختى بر او براى آن باشد كه او به خداى بزرگوار ايمان ندارد.

وَ لاٰ يَحُضُّ عَلىٰ طَعٰامِ الْمِسْكِينِ ،و تحريض و حث نكند خود را و مردمان را بر آنكه درويش را طعام دهند (3).

فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِيمٌ (4) ،گفت:او را اين جا خويشى و دوستى نباشد كه به فرياد او رسد،و گفتند:اشتقاق«حميم»كه خويشاوند باشد از آب گرم است،يعنى براى او گرم شود و خشم گيرد،و گفتند:دلش بر او گرم شود و بسوزد (5).

وَ لاٰ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ غِسْلِينٍ ،و آن زرد آب و خون و ريم اهل دوزخ باشد كه از اندام ايشان فروشسته شود،پندارى غسالۀ ايشان است كه از قروح و جروح ايشان مى آيد.ضحّاك و ربيع گفتند:درختى است كه خورش اهل دوزخ باشد.

لاٰ يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخٰاطِؤُنَ ،از آن طعام نخورند الّا خطاكنندگان و گناهكاران، و گفتند:مراد كافرانند كه أخطئوا الصّراط المستقيم،كه ايشان راه راست خطا كرده باشند.

فَلاٰ أُقْسِمُ ،آنگه گفت:قسم نكنم و سوگند نخورم (6)به آنچه شما مى بينيد [و به آنچه شما نمى بينيد] (7)،يعنى به جملۀ كائنات و موجودات،و گفتند:به دنيا

ص : 391


1- .اساس:باشد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:دهد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+ وَ لاٰ طَعٰامٌ .
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+و نه نيز او را طعامى باشد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:قسم ياد مى كنم و سوگند مى خورم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و آخرت،و گفتند:به آنچه بر ظاهر آسمان و زمين است[و] (1)بر آنچه در باطن ايشان است،و گفتند:[به] (2)اجسام و ارواح،و گفتند:به نعمت ظاهر و باطن.

صادق-عليه السّلام-گفت:به آنچه شما مى بينيد كه مى كنم از نعمت با خلقانم و آنچه نبينيد (3)[از نيكويى] (4)با دوستانم.جنيد گفت:به آنچه مى بينى (5)از القاء وحى و بيان شرع رسولم محمّد را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و آنچه [نمى بينيد و] (6)نديدى (7)از سرّى كه با او گفتم در شب معراج،گفتند:به آنچه خداى اظهار كرد بر لوح محفوظ فرشتگان را و به آنچه پوشيده داشت از ايشان از علم غيب،و گفتند:به آنچه شما بينيد (8)از آدميان و آنچه (9)نبينيد (10)از فرشتگان و جنّيان.ابن عطا گفت:به آنچه شما بينيد (11)از آثار قدرت و آنچه نبينيد از اسرار او.

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ،اين قرآن قول پيغمبرى است،يعنى تلاوت و قرائت (12)پيغام گزارى (13)است كريم يعنى محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- و گفتند:به رسول كريم جبرئيل را خواست بيانش (14): إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (15).و تأويل همين باشد كه گفتيم كه اين از تلاوت و حكايت اوست نه آن كه كلام اوست،براى آن كه بر حقيقت كلام خداست.

و قولى ديگر گفتند،و آن آن است[كه] (16):و إنّه لقول مرسل رسول

ص : 392


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى بينيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى بينيد/مى بينى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:نديديد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى بينيد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:و به آنچه.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى بينيد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى بينيد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها+و خواندن.
13- .اساس و همۀ نسخه بدلها:گذارى/گزارى.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيانه.
15- .اساس:المجيد،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد،سورۀ تكوير(81)آيۀ 20،آد و ديگر نسخه بدلها:ذي قوّة-الآية.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.

[كريم] (1)،اين قول فرستندۀ پيغمبرى است كريم،يعنى قول خداى است-جلّ جلاله-على حذف المضاف و اقامة مضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (2)،و غير ذلك من الآيات و الأشعار.

وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ قَلِيلاً مٰا تُؤْمِنُونَ ،آنگه گفت:اين قرآن نه قول شاعرى است.آنگه بر سبيل توبيخ گفت:اندك ايمان مى آريد.و در«ما»،دو قول گفتند:

يكى آن كه مصدرى است در هر دو موضع يعنى،قليلا ايمانكم و قليلا تذكّركم، و ديگر آن كه:«ما»زيادت است،أى تؤمنون قليلا و تذكّرون قليلا،و نصب او بر حال است.

وَ لاٰ بِقَوْلِ كٰاهِنٍ ،و نه قول كاهنى است اين قرآن،جز آن كه شما اندك انديشه كنيد (3).خداى تعالى در اين آيت (4)رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله-تنزيه كرد از شعر و كهانت[و] (5)گفت:او نه شاعرى هست و نه كاهن و نه قرآن جنس شعر است و نه از قبيل كهانت.و كاهن آن باشد كه دعوى كند كه مرا از جنّ قرينانى هستند كه اخبار غيب[74-ر]با من گويند و مرا از غايب (6)خبر دهند،و حق تعالى اين براى آن گفت كه ايشان رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- يك بار شاعر خواندند (7)و يك بار كاهن.شاعرش براى آن خواندند (8)كه كلامى به اين نظم (9)بياورد،و در آن تسميت ظلم كردند براى آن كه ايشان شعر شناختند (10)كه شعر كلامى باشد موزون مقفّى كه دليل معنى كند،و دانستند كه اين كلام موزون نيست و نه مقفّى،و لكن براى تهجين و تحقير كار او گفتند

ص : 393


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 82.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:تنها تفكّر و انديشه كم مى كنيد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:آيات.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:غيب.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى خواندند.
8- .آد:براى آن گفتند:،كا:براى او گفتند.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:منظومى.
10- .اساس:نشناختند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

او (1)شاعر است و اين كلام شعر است و انديشه نكردند كه هركس كه اين شنود بر ايشان بخندند و گويد اينان شعر مى نشناسند (2).

و امّا كهانت براى آن گفتند كه او از غيبها خبر دادى،و دعوى كهانت در حقّ او نه به جاى خود بود كه كردند كه او نگفت كه اين به وحى و القاى جنّيان است.

آنگه گفت: تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،خبر مبتداى محذوف است،أى هو تنزيل،اين قرآن فروآمده اى است (3)از خداى جهانيان.

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِيلِ ،آنگه[گفت] (4)بر سبيل تنبيه كافران را در آن ظنّ خطا و گمان بد كه به رسول و قرآن بردند كه ممكن باشد كه اين كلام محمّد است و از تلقاى نفس اوست.

لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ،گفت:اگر چنان باشد كه فروبافد بر ما بر سبيل دروغ بعضى سخنها.[و] (5)اقاويل[جمع] (6)اقوال باشد و اقوال جمع قول باشد (7)،فهى اذا جمع الجمع. لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ،ما بگيريم از او به يمين.در او چند قول گفتند:يكى آن كه ما بگيريم او را و مؤاخذت كنيم به حق و انتقام كشيم از او به حق.و«من»صله باشد،و التّقدير:لأخذناه بالحقّ،و مثله قوله: قٰالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنٰا عَنِ الْيَمِينِ (8)،أى من قبل الحقّ.عبد اللّٰه عبّاس گفت:لأخذنا بالقوّة و القدرة،ما او را بگيريم به قوّت و قدرت،و قال الشّاعر:

اذا ما راية رفعت لمجد***تلقّاها عرابة باليمين

أى بالقوّة،و گفتند معنى آن است كه:دست راست او باز (9)كنيم،و

ص : 394


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نمى شناسند.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:آمده است.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 27.
9- .اساس:به آن،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گفتند:اين عبارت است از اذلال و اهانت،يعنى ما دست او گيريم و او را از مقام خود برانگيزيم (1)،چنان كه سلطان چون بر كسى خشم گيرد كسان خود را گويد:خذوه (2)بيده،دست او گيريد (3).

ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِينَ ،آنگه رگ دل او ببريم،آن رگ كه چون آن رگ (4)بريده شود خداوندش بميرد،و گفتند:رگى است در پشت،و گفتند:رگى است در ميان هر دو پى گردن،و گفتند:رگى است كه دل را آب دهد.

فَمٰا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِينَ ،شما هيچ كس از او دفع نتوانيد كردن و عذاب ما از او نتوانيد گردانيدن (5)،و اگرچه«أحد»گفت در لفظ، حٰاجِزِينَ براى آن به لفظ جمع گفت كه رد كرد با معنى من قوله: مِنْكُمْ .

وَ إِنَّهُ[لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ] (6) ،ضمير راجع است با قرآن،و اين[قرآن] (7)ياددهنده اى است و مذكّرى پرهيزگاران را.

وَ إِنّٰا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ ،و ما دانيم (8)كه از شما (9)مكذّبان و دروغ دارندگان اند اين قرآن را.

وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،و اين قرآن فردا در قيامت حسرتى باشد كافران را چون ثواب مؤمنان و متابعان او بينند،و ايشان كافر و مخالف بوده باشند از آن ثواب محروم باشند.

وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ ،گفتند:اضافت كرد حق را با يقين،و اين هر دو يكى

ص : 395


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:برانگيزانيم.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:خذ.
3- .آد،گا:بگير.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ببريم آن رگ چون.
5- .كا:بتوانيد گردانيدن.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى دانيم.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه در ايشان.

است براى اختلاف لفظ را،چنان كه[شاعر] (1)گفت:في حندس الظّلام،و محقّقان گفتند معنى آن است كه:اين حقيقت يقين است،يعنى اگر يقين را مجازى باشد اين نه از آن است.بعضى ديگر گفتند:معنى (2)آن است كه عين يقين و نفس يقين است،چنان كه گويند:فلان حقّ الأديب أو عين الأديب و كلّ الأديب،و[مثله] (3)قول الشّاعر:

بضرب الطّلى و الهام حقّ عليهم***

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ،تسبيح كن يا محمّد به نام خداى عظيم بزرگوارت كه هر چيز كه در جنب عظمت اوست حقير است.و اين آيت دليل است كه اسم نشايد تا مسمّى باشد،چه اگر چنين بودى اضافة الشّىء إلى نفسه بودى.

ص : 396


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مراد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سورة المعارج

اشاره

سورة المعارج(1)

اين سورت مكّى است و چهل و چهار آيت است و دويست و شانزده كلمت است،و هزار و ششصد و يك حرف است.

و روايت است از عبد اللّٰه عبّاس از ابى كعب كه رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-فرمود (2)كه:هركه او سورۀ سايل (3)بخواند (4)،خداى تبارك و تعالى او را ثواب آنان دهد كه عهد نگاه دارند و نماز به پاى دارند-صدق رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم[74-پ].

سوره المعارج (70): آیات 1 تا 44

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ (1) لِلْكٰافِرينَ لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ (2) مِنَ اَللّٰهِ ذِي اَلْمَعٰارِجِ (3) تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً (6) وَ نَرٰاهُ قَرِيباً (7) يَوْمَ تَكُونُ اَلسَّمٰاءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ اَلْجِبٰالُ كَالْعِهْنِ (9) وَ لاٰ يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ اَلْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ (12) وَ فَصِيلَتِهِ اَلَّتِي تُؤْوِيهِ (13) وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (14) كَلاّٰ إِنَّهٰا لَظىٰ (15) نَزّٰاعَةً لِلشَّوىٰ (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّٰى (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعىٰ (18) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ اَلْمُصَلِّينَ (22) اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ دٰائِمُونَ (23) وَ اَلَّذِينَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ (25) وَ اَلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ اَلدِّينِ (26) وَ اَلَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذٰابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذٰابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ (29) إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (30) فَمَنِ اِبْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلعٰادُونَ (31) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ (32) وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِشَهٰادٰاتِهِمْ قٰائِمُونَ (33) وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ يُحٰافِظُونَ (34) أُولٰئِكَ فِي جَنّٰاتٍ مُكْرَمُونَ (35) فَمٰا لِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36) عَنِ اَلْيَمِينِ وَ عَنِ اَلشِّمٰالِ عِزِينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ (38) كَلاّٰ إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِمّٰا يَعْلَمُونَ (39) فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ اَلْمَشٰارِقِ وَ اَلْمَغٰارِبِ إِنّٰا لَقٰادِرُونَ (40) عَلىٰ أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّٰى يُلاٰقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً كَأَنَّهُمْ إِلىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذٰلِكَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي كٰانُوا يُوعَدُونَ (44)

ترجمه

خواست خواهنده اى به عذاب افتاده اى.

كافران را نيست او را بازدارنده اى.

از خداى خداوند معارج.

بر شوند

ص : 397


1- .اساس:سورة السّائل،با توجّه به نسخه بدلها نام مشهورتر اين سوره برگزيده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفت.
3- .آد،گا:سورة المعارج،كا:سورۀ سئل سائل.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند.

فرشتگان و جبرئيل به سوى او اندر روزى كه باشد اندازۀ آن پنجاه هزار سال.

شكيبايى[كن] (1)شكيبايى كردنى نيكو.

كه ايشان مى بينند آن را دور.

و ما مى بينيم آن را نزديك.

روزى كه باشد آسمان چون درد زيت.

و باشد كوهها چون پشم رنگين باشد (2).

نپرسد دوستى از دوستى.

ببينند يكديگر را (3)، تمنّا كند (4)كافر اگر فدا كند از عذاب آن روز به پسرانش.

و زنش و برادرش را.

و خويشانى آن كه از او آمده اند.

و آن كه در زمين اند همه بعد برهانيد او را.

نه چنان است،آن باشد دوزخ كنده.

پوست كننده باشد از سر.

همى خواند آن كه پشت كرد و برگرديد.

و مال جمع كرد و نگاه داشت.

كه مردم را آفريده اند حريص وار.

ص : 398


1- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،افزوده شد.
2- .اصل ترجمه بدين صورت بود.زده،با توجّه به ترجمۀ دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
3- .ترجمۀ آيه در متن تفسير:با ايشان نمايند ايشان را.
4- .اساس:خواهند،با توجّه به ترجمه دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.

كه چون برسدش از بدى جزع كننده.

و چون برسد او را نيكى بازدارنده باشد.

[مگر نمازگزاران] (1).

ايشان بر نمازشان دائم باشند.

و آنان كه در مالهاشان حقّى معلوم باشد دانسته.

خواهنده را و[آن كه نخواهد] (2).

و آنان كه به راست دارند روز رستخيز.

و آنان كه ايشان از عذاب خدايشان ترسان باشند.

كه عذاب خدايشان جز ايمن دارنده.

و آنان كه ايشان فرجهاى خود نگاه دارندگان باشند.

مگر بر جفتان خويش يا پادشاه باشد دستهاشان،و ايشان باشند ملامت ناكرده[75-ر].

هركه بجويد جز از آن ايشان باشند از حدّ درگذرندگان.

و آنان كه ايشان امانتهاشان و عهدهاشان نگاه دارنده باشند.

و آنان كه گواهى دادند ايشان استاده باشند.

و آنان كه ايشان بر نمازشان

ص : 399


1- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در متن تفسير،افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در متن تفسير،افزوده شد.

نگاه دارنده باشند.

ايشان اندر بهشتها باشند[عزيز و مكرّم] (1).

چه بود آنان كه كافر شدند سوى تو همى شتابند.

از دست راست و از دست چپ حلقه حلقه شده گروه گروه (2).

طمع دارد هر مردى از ايشان كه اندر شود به بهشت با نعمت! حقّا كه ما بيافريديمشان[از] (3)آنچه مى دانند.

نه سوگند ياد كنم به خداى مشرقها و مغربها كه ما تواناييم.

بر آنكه بدل كنيم به بهتر از آنان و نيستيم كه پيشين كنند بر ما (4).

دست بازدارشان تا گفت و گوى كنند و بازى كنند تا ببينند روزشان آن كه وعده كنندشان.

آن روز كه بيرون آيند از گورها شتابان چنان كه ايشان سوى علمى بازگردند.

فروافتاده

ص : 400


1- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
2- .اصل ترجمه بدين صورت بود:فرشتگانند،با توجّه به ترجمه دوباره در متن تفسير تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
4- .ترجمه آيۀ در متن تفسير:كس ما را سبق نبرد.

چشمهاشان بر شودشان خوارى،آن است آن روز كه بودند وعده كردگان.

قوله تعالى: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ ،مدنيان و شاميان خواندند:«سال سائل»بى همزه،و باقى قرّاء به همزه خواندند بر اصل من السّؤال.و او را دو وجه باشد:يكى آن كه«با»به معنى«عن»باشد،كقوله: فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (1)،أى عنه،و قال علقمة بن عبده (2):

فان تسألونى بالنّساء فانّني***بصير بأدواء النّساء طبيب

أى عن النّساء،و معنى آيت برآن وجه آن باشد كه سايلى سؤال كرد و پرسيد از عذابى كه واقع خواست بودن كه آن عذاب بر كه خواهد[بود،و اين قول حسن است و قتاده.گفتند:اين سورت به مكّه آمد،چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله-بيامد و قوم خود را تهديد كرد به عذاب،مشركان گفتند:از او بپرسيد تا اين عذاب كه را خواهد بودن و به كه واقع خواهد] (3)بودن،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:سايلى پرسيد از عذابى كه واقع خواست بودن (4)كه آن عذاب كه راست؟جواب دادند و بيان كردند كه: لِلْكٰافِرينَ ،كافران را خواهد بودن.

وجه ديگر آن است كه«با»زيادت است،و معنى آن كه:سأل سائل عذابا واقعا للكافرين-عليهم،سائلى[و] (5)خواننده اى (6)در خواست به دعا و حاجت عذابى كه واقع باشد بر كافران و آن نضر بن الحارث بود،آنجا كه از خداى تعالى براى خود عذاب خواست في قوله: اَللّٰهُمَّ إِنْ كٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (7).آنچه خواست از عذاب،روز بدر به

ص : 401


1- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 59.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:قال الشّاعر:
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:واقع خواهد شدن.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:خواهنده اى.
7- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.

او فرود آمد به صبر[او را بكشتند] (1)،أعنى بازداشتند او را و طعام و شرابش ندادند تا بمرد،و از اسيران روز بدر كس[را] (2)نكشتند الا او را و عقبة بن ابي معيط را.و اين قول عبد اللّٰه عبّاس است و مجاهد.

و سفيان عيينه را پرسيدند از (3)اين آيت كه (4)در حقّ كه آمد سايل را،گفت:

مرا سؤالى كردى كه پيش از تو كس اين سؤال نكرد،مرا خبر داد پدرم از جعفر محمّد الصّادق از پدرانش-عليهم الصّلاة[75-پ]و السّلام-كه چون رسول -صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-دست علىّ بن ابى طالب-عليه الصّلاة و السّلام- گرفت به غدير خم و او را بر بالا برد و بر مردم عرض كرد و گفت:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ،و عقد امامت كرد براى او (5)،اين حديث در ميانۀ خلايق آشكارا شد و در قبايل عرب منتشر شد.اين خبر به حارث بن النّعمان الفهرىّ (6)رسيد.

برخاست و بر شترى نشست و آمد تا به لشكرگاه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-از ناقه فرود آمد و ناقه را زانو ببست و پيش رسول آمد و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و جملۀ صحابه حاضر بودند،گفت:يا محمّد آمدى و گفتى خداى مى فرمايد كه بگوييد:

اشهد ان لا اله الّا اللّٰه و أنّك رسول اللّٰه (7) ،قبول كرديم،و گردن نهاديم.آمدى و گفتى:پنج نماز بكنيد و پذيرفتيم،و گفتى:

زكات بدهيد،پذيرفتيم (8)،و گفتى:يك ماه روزه داريد،قبول كرديم،و حجّ فرمودى قبول كرديم،به اين جمله (9)راضى نبودى كه (10)بازوى پسر عمّت بگرفتى و او را براساس

ص : 402


1- .:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:از سفيان بن عيينه پرسيدند كه.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:و عقد بست بر او.
6- .اساس:الهندى،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:رسوله.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:داديم.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:همه.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا.

بالا (1)بردى و گفتى:هركه من مولاى اويم على مولاى اوست (2).اين حديث از خويشتن گفتى يا خداى فرمود تو را؟رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

و اللّٰه الّذي لا اله الّا هو ،بدان خداى كه جز او خدايى نيست كه من از قول و فرمان خداى گفتم.او روى برگردانيد و مى گفت:

اللّهمّ ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارة من السّماء أو ائتنا بعذاب اليم (3) ،هنوز به راحلۀ خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بيامد و بر سر او آمد و به زيرش (4)برون افتاد (5)و او بر جاى بمرد و خداى تعالى اين آيت فرستاد (6): سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ، لِلْكٰافِرينَ لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ، مِنَ اللّٰهِ ذِي الْمَعٰارِجِ .

و امّا آنان كه بى همزه خواندند آن را هم دو وجه باشد:يكى آن كه بر تخفيف همزه بود و مرادهم سؤال باشد،يقال:سال،يسأل[لغة في سأل يسأل] (7)،كنال ينال،و خاف يخاف.و وجه ديگر آن كه [من]السّيل باشد.

زيد بن ثابت گفت و عبد الرّحمن بن زيد بن أسلم:«سائل»نام واديى است در دوزخ،خداى تعالى خبر داد كه آن وادى بتريد (8).قوله: لَيْسَ لَهُ دٰافِعٌ، مِنَ اللّٰهِ ذِي الْمَعٰارِجِ ،آن را دافعى و مانعى نيست از خداى تعالى كه او خداوند آسمانهاى هفت است در قول عبد اللّٰه عبّاس.ابن كيسان گفت:«معارج» گشايشى است كه ميان هر دو آسمان باشد و ميان زمين و آسمان هست و ميان هر دو زمين هست.

ص : 403


1- .كا:بالاى.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها: من كنت مولاه فعليّ مولاه.
3- .سورۀ انفال(8)آيۀ 32.
4- .آد:به دماغش فرورفت و از زيرش،كا:به دماغش فروآمد و به زيرش.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيرون آمد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد:در بالاى كلمه افزوده«سيلان كرد».

قتاده گفت:ذى الفواضل و النّعم،خداوند نعمتها و فزونيهاست.سعيد جبير گفت:ذى الدّرجات،قرظيّ گفت:ذى الفضائل العالية.مجاهد گفت:

معارج الملائكة،[آن راههاست كه فرشتگان بر او بر آسمان شوند] (1).

[تَعْرُجُ الْمَلاٰئِكَةُ] «2» ،جملۀ قرّاء به«تا»ى تأنيث خواندند مگر كسائى كه به «يا»خواند براى تقدّم فعل،و اين قرائت عبد اللّٰه مسعود است. وَ الرُّوحُ ،و جبريل-عليه السّلام-. [إِلَيْهِ] (2)،يعنى الى اللّٰه تعالى،يعنى به جايى كه خداى تعالى امر كرده باشد او را به آن جاى رفتن كه به رضاى خداى تعالى نزديك باشد به (3)امتثال اوامر او. فِي يَوْمٍ ،در روزى كه مقدار آن روز پنجاه هزار سال باشد از سالهاى دنيا،و گفتند:به يك روز چندانى بر شود (4)كه اگر جز او كسى (5)باشد به پنجاه هزار سال بررود از سالهاى دنيا،[و] (6)گفتند:اين عروج او از زير هفتم زمين باشد تا به بالاى هفتم آسمان به اوامرى كه خداى را باشد.ليث گفت از مجاهد:مراد غايت[و] (7)منتهاى امر اوست از زمين تا به آسمان كه اندازه و مقدار او چندين است.

امّا قوله: فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ (8)أَلْفَ سَنَةٍ (9)،مراد نزول امر اوست و مقدار نهايت آن از آسمان دنيا تا به زمين،چنان كه از آسمان به زمين آيد و از زمين به آسمان شود،براى آن كه از زمين تا (10)به آسمان پانصدساله راه است،پس آمد شدن (11)هزارساله راه باشد.

محمّد بن اسحاق گفت:مراد آن است كه اگر آدمى از زمين خواهد تا به

ص : 404


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:نزديك شود با.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:برشوند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:جز ايشان كسى ديگر.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس+خمسين،با توجّه به اصل تفسير و مأخذ معتبر خبرى زايد مى نمايد.
9- .سورۀ سجده(32)آيۀ 5.
10- .كا:ندارد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:آمدن و شدن.

زير عرش شود به پنجاه هزار سال تواند رفتن.حكم و عكرمه گفتند:مراد مدّت عمر دنياست از اوّل تا آخر كه پنجاه هزار سال باشد،كس نداند كه چند گذشته است و چند مانده است جز خداى تعالى.قتاده گفت:روز قيامت است.حسن گفت:مقدار موقف خلق است براى حساب و فصل قضا.بعضى ديگر گفتند [76-ر]:معنى آن است كه اگر حساب خلقان جز خداى كند،پنجاه هزار سال به كار بايد.كلبى گفت:معنى آن است كه اگر حساب خلقان تفويض كنند به جملۀ جن و انس و فرشتگان از آن بيرون نيايند الّا بعد از (1)پنجاه هزار سال،و من به نيم ساعت فصل كنم.

يمان گفت:مراد روز قيامت است كه بنده را در آن پنجاه موقف است،هر موقفى هزار سال،و گفت:در كلام تقديم (2)و تأخيرى هست،و تقدير آن كه:ليس له دافع من اللّٰه في يوم كان مقداره خمسين الف سنة تعرج الملائكة و الرّوح اليه،چنان كه«في يوم»ظرف نفى دفع عذاب باشد،نه ظرف عروج.

أبو الجوزاء و ابن ابي طلحه گفتند از عبد اللّٰه عبّاس،كه او گفت:مراد طول روز قيامت است و شدّت او بر كافران،يعنى آن روز از درازى پندارى اين مقدار است.

ابو سعيد خدريّ روايت كرد كه:يكى از رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-پرسيد از اين آيت و گفت:يا رسول اللّٰه،چه دراز روزى خواهد بودن اين روز قيامت!رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه اين روز بر مؤمن سبكتر از آن باشد كه (3)نمازى از نمازهاى

ص : 405


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:الّا مقدار.
2- .اساس:قديم،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .كا،آد+او.

فريضه (1)بگذارد[در دنيا] (2).ابراهيم بن التّيميّ (3)گفت:مقدار آن روز بر مؤمن چندانى باشد كه ميان نماز پيشين و ديگر، آنگه رسول را گفت:بر اين اذيّت و بليّت كافران صبر كن. [فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً] ،صبر كن] (4)صبرى نيكو،گفت (5):

صبرى نيكو،صبرى باشد كه در خلال آن جزع نباشد.

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً، وَ نَرٰاهُ قَرِيباً ،آنگه گفت:كافران اين روز را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى بينيم براى آن كه هرچه آمدنى است آمده است.

يَوْمَ تَكُونُ السَّمٰاءُ كَالْمُهْلِ ،گفت:ياد كن روزى كه آسمان در آن روز چون دردى (6)زيت باشد،و گفتند:چون زر گداخته.

وَ تَكُونُ الْجِبٰالُ كَالْعِهْنِ (7) ،و كوهها چون پشم رنگين باشد.مقاتل گفت:

چون پشم باززده.حسن گفت:چون پشم سرخ و آن ضعيف تر پشمى باشد،و گفت:اوّل كه كوهها بگردد ريگى روان باشد.آنگه پشمى زده شود،آنگه هباء منثور (8)شود.

وَ لاٰ يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً ،عامّۀ قرّاء خواندند:«يسأل»[به فتح«يا»يعنى] (9)نپرسد هيچ خويشاوند خويشاوند خود را از آنچه به خود مشغول باشد،كقوله:

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (10) .برجمىّ و بزّى (11)خواندند: وَ لاٰ يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (12)،هيچ خويشاوند را نپرسند از خويشاوندش و از عمل او و به فعل او

ص : 406


1- .اساس+كه او،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد:ابراهيم التّميمى،كا:ابراهيم الهيتمى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفتند.
6- .اساس:به صورت«دودى»هم خوانده مى شود.
7- .كا+گفت ياد كن روزى كه آسمان.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها: هَبٰاءً مَنْثُوراً ،سوره فرقان(25)آيۀ 23.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .سورۀ عبس(80)آيۀ 37.
11- .اساس:بدى و ترحمى،با توجّه به آد،كا تصحيح شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:و لا يسأل على الفعل المجهول.

[او] (1)را نگيرند،و يجرى معناه مجرى[قوله تعالى] (2): وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (1).

يُبَصَّرُونَهُمْ ،أى يرونهم،با ايشان نمايند ايشان را.در او خلاف كردند، عبد اللّٰه عبّاس گفت:مراد به هر دو كافرانند،يعنى كافران را با يكديگر نمايند [تا بهرى بهرى را بينند آنگه از يكديگر بگريزند.مجاهد گفت:كافران را با مؤمنان نمايند] (4)تا شماتت كنند.بهرى ديگر گفتند:متبوعان را به اتباع نمايند تا تبرّا كنند از ايشان بهرى ديگر گفتند:خويشان را با يكديگر نمايند تا بدانند كه ميان ايشان شفقت و مهربانى نماند از آنچه ايشان را باشد در نفس خود كه هركس به خود مشغول باشد.عبد اللّٰه عبّاس گفت:يك ساعت يكديگر را بازشناسند،پس از آن ديگر كس كس را نشناسد. يَوَدُّ الْمُجْرِمُ ،تمنّا كند آن روز كافر. لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ ،اگر فدا توانستى كردن از عذاب آن روز خويشتن را به پسرانش.

وَ صٰاحِبَتِهِ (2) ،و زنش و برادرش. وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ ،و عشيرۀ او و قبيلۀ او كه او را به پناه گرفته بودند.و عشيره را براى آن«فصيله»خواندند لأنّه قد فصل (3)منهم،او از (4)ايشان باشد[و بازگسسته باشند او را از ايشان] (8).ثعلب [گفت] (9)برادران نزديك ترش.

وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ ،و هركس كه در زمين باشد،يعنى جملۀ اهل زمين را به فداى خود بدهد.و جميعا،نصب او بر حال است،أى مجتمعين. ثُمَّ يُنْجِيهِ ، آنگه برهاند او را.

ص : 407


1- .سورۀ فاطر(35)آيۀ 18.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و أخيه.
3- .اساس+منكم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .آد:كه او يكى از.

آنگه گفت: كَلاّٰ ،و اين كلمه حرف ردع[و زجر باشد] (1)،يعنى نباشد اين و اين نجات نبود،و گفتند:معنى كَلاّٰ حقّا باشد،آنگه متّصل باشد بما بعده،و بر قول اوّل متّصل باشد بما قبله. إِنَّهٰا لَظىٰ ،حقّا كه آن (2)دوزخ است و اين (3)نامى است از نامهاى دوزخ (4)و براى آن است كه منصرف نيست و سبب منع او تأنيث است و تعريف،و گفته اند:نام دركه اى است در دركۀ دوم،و گفتند:براى آنش «لظى»خواندند لأنّها تتلظّى أى تشتعل،براى آن كه مى لخشد (5)،قال اللّٰه تعالى:

فَأَنْذَرْتُكُمْ نٰاراً تَلَظّٰى (6) .

قوله: نَزّٰاعَةً لِلشَّوىٰ ،پوست كننده باشد از سر،و«شوى»پوست سر باشد و اين قول عبد اللّٰه[76-پ]عبّاس و مجاهد است،و قال كثير عزّة:

لأصبحت هدّتك الحوادث هدّة***لها فشواة الرّأس باد قتيرها

ابراهيم بن مهاجر (7)گفت:پوست و گوشت باشد،حسن گفت:سر توله باشد،آنگه گفت همه اندام بسوزد الّا دل كه بريان شود.ابو صالح گفت:گوشت ساق باشد.ثابت البنانيّ گفت:حرّ الوجه باشد.يمان گفت:اطراف باشد.

ضحّاك گفت:گوشت از استخوان ببرد.كسايى گفت:مفاصل باشد.ابن جرير گفت:شوى از آدمى و جز آدمى هر جاى باشد كه نه مقتل باشد،يقال:رماه فأشواه اذا لم يصب مقتله.بعضى ديگر گفتند:قوائم باشد،قال امرؤ لقيس:

سليم الشّظى عبل الشّوى شنج النّسا***

و قال الأعشى:

ص : 408


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،كا:اين.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:و لظى.
4- .اساس:عرب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كا:مى بشخد.
6- .سورۀ ليل(92)آيۀ 14.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:ابراهيم بن مجاهر.

قالت قتيلة ماله***قد جلّلت شيبا شواته

اين بيت به پوست سر لايق است.

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّٰى ،با خويشتن مى خواند،يعنى دوزخ هركس را (1)كه از ايمان (2)اعراض نموده باشد و پشت بر او كرده،و قيل:ادبر عن الايمان و تولّى عن الحقّ،مى گويد:الىّ الىّ،به من آى به من آى.

عبد اللّٰه عبّاس گفت[دوزخ] (3):كافران را و منافقان را بخواند به نام و نسبشان به زبانى فصيح،آنگه برچيند ايشان را چنان كه مرغ دانه مى چيند.ثعلب گفت:«تدعوا»أى تهلك،تقول العرب:دعاك اللّٰه،أى اهلك،و چنان كه گويند:دعاه اللّٰه فأجابه إذا ما أماته.و اصل كلمه اين است،بخواند ايشان را، يعنى هلاك كند ايشان را به اين شواهد كه گفتيم.خليل بن احمد گفت:مراد به دعا تمكين اوست از عذاب ايشان.

وَ جَمَعَ فَأَوْعىٰ ،وصف بخل اين كافر[ان] (4)كرد كه او جامع مانع بود،و «أوعى»جعل فى الوعاء،در باردان نهاد و ببست و حقّ خداى نداد،از آن گفتند:

عبد اللّٰه بن حكيم سر كيسه در (5)نبستى،گفتند:چرا چنين كنى؟گفت:تا شنيدم كه خداى[تعالى] (6)گفت: وَ جَمَعَ فَأَوْعىٰ ،سر كيسه در نبستم.

[إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً] (7) ،آنگه وصف آدمى كرد و طبع او گفت:آدمى را حريص آفريده اند.عبد اللّٰه عبّاس گفت:حريص است بر حرام،و حرص او بر حرام بيش از آن است كه بر حلال.

عطيّه از او روايت كرد كه گفت:تفسير«هلوع»آن است كه خداى تعالى

ص : 409


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:هركسى را.
2- .اساس:او،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،گا افزوده شد.
5- .آد،گا:هرگز.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.

بگفته است در عقب آن: إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ،و چون بدى به او رسد جزع كند،و چون نيكى به او رسد منع كند.سعيد جبير گفت:«هلوع»بخيل باشد،عكرمه گفت:ملول باشد.قتاده گفت و ابن زيد:

جزوع باشد،و الهلع أفحش الجزع.مقاتل گفت:تنگدل باشد.ابن كيسان گفت:طبع او آن است كه به شهوات مستعجل باشد و از آنچه نخواهد گريزان بود.آنگه به خلاف طبع (1)او را تكليف كرد تا تكليف او به خلاف هواى او باشد كه بر مخالفت هوى مستحق باشد ثواب را،و گفتند:«هلوع»جهول باشد.سهل گفت:متقلّب بود در شهوات خود.ابن عطا گفت:«هلوع»آن بود كه چون مرادش حاصل بود راضى شود،و چون حاصل نبود خشم گيرد.

ابو الحسين ورّاق گفت:آن باشد كه در نعمت خداى را فراموش كند و در شدّت خداى را خواند.سهل گفت:آن باشد كه در وقت نعمت مانع بود،و در (2)درويشى جازع.ابو عبيده گفت:آن كه بر نعمت شكر نكند و بر بلا صبر نكند،و گفتند:طمّاعى باشد كه به اندكى از دنيا راضى باشد و براى فوت اندكى خشم گيرد (3)،و رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:

شرّ ما فى الرّجل شحّ هالع أو جبن (4)خالع، گفت:بدتر آنچه در مرد بود بخلى بود كه او را به جزع آرد،بخلى با حرص،و يا بد بددلى كه دل او از جاى بركند،و عرب گويد:ناقة هلواع (5)،اذا كانت سريعة السّير خفيفة،قال الشّاعر:

صكّاء ذعلبة اذ استدبرتها***حرج إذا استقبلتها هلواع

إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ،چون شرّى و آفتى و نكبتى به او برسد به قلّت شكر

ص : 410


1- .آد،گا:آن،كا:او.
2- .آد،گا+وقت.
3- .آد،گا:خشمگين گردد.
4- .اساس:حسر،با توجّه به كا تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:هلوع.

منع آن خير كند.

آنگه استثنا كرد از ايشان قومى را كه صفت ايشان به خلاف صفت اينان بود،گفت: إِلاَّ الْمُصَلِّينَ ،الّا نمازكنان كه بر نماز خود دائم باشند و نماز به پاى دارند و پيوسته نماز كنند،و مراد به انسان (1)اسم جنس باشد بر معنى جمع تا قومى را از او استثنا توان كردن،و الّا استثنا از واحد محال بود.بعضى گفتند:مراد صحابه است،بعضى گفتند:مراد هركس است كه به اين صفت باشد از صحابه و غير صحابه. أبو الخير مرثد بن عبد اللّٰه[77-ر]روايت كرد كه عقبة بن عامر سؤال كرد از قومى صحابه كه: اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ دٰائِمُونَ كه باشند؟گفت:

آنان كه پيوسته نماز كنند،گفت:نه چنين باشد.گفت:آنان باشند كه در نماز به اين دست و آن دست نگاه نكنند.

آنگه گفت ديگر وصف ايشان اين است: [وَ الَّذِينَ] (2)فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ، لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ ،كه (3)در مال ايشان حقّى باشد هم سائل را هم محروم را.«سائل»آن باشد كه بخواهد،و«محروم»آن كه (4)نخواهد،و او از اين روى محروم و ممنوع[بود] (5).و«حرمان».منع باشد و«محروم»ضدّ مرزوق باشد.

وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ ،آنگه[گفت] (6):آنان كه روز جزا و حساب راست دارند و به آن تكذيب نكنند.

وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذٰابِ رَبِّهِمْ[مُشْفِقُونَ ،و آنان كه از عذاب خداى ترسند] (7).

[إِنَّ عَذٰابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ] (8) ،براى آن كه عذاب خداى را جاى امن

ص : 411


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،شايد كه«ايشان»هم بشود خواند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .آد،گا:و آنان كه.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:آن بود كه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.

نيست در او،بل مخوف الجانبين (1)است.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ ،و آنان كه فرجها و اندامها[ى خود] (2)نگاه دارند از حرام.

إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ ،جز بر زنان حلال خود و بر پرستاران خود كه ملك يمين ايشان باشند كه حلال باشند (3)ايشان را،اين دو نوع يكى به ملك نكاح و يكى به ملك يمين كه ايشان را به آن (4)ملامت نباشد.

فَمَنِ ابْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ ،هركه (5)پس از اين و جز اين چيزى طلب كند كه او را حلال نباشد،باحد هذين الامرين. فَأُولٰئِكَ هُمُ العٰادُونَ ،ايشان ظالمان باشند و متعدّيان كه بر خود ظلم كرده و مضرّت به خود آورده و حظّ نفس خود ناقص كرده.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ ،و آنان كه عهدهاى خود را و امانتهاى مردمان را مراعات كنند و نگاه دارند تا امانت بازگذارند و به عهد وفا كنند.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهٰادٰاتِهِمْ قٰائِمُونَ ،و آنان كه به گواهى كه در گردن ايشان باشد قيام كنند،و آن شهادت اقامت كنند تا حقّ غيرى تباه نشود.سهل گفت:

مراد به«شهادت»شهادت«ان لا اله الّا اللّٰه»است.و قيام به او آن است كه شرك [به او] (6)نيارند.و ابن عامر و حفص خواندند: بِشَهٰادٰاتِهِمْ قٰائِمُونَ ،به جمع (7)،و باقى قرّاء بر واحد.

ص : 412


1- .اساس:مخوف الجانب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:به اين دو.
5- .اساس:هرچه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر جمع.

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ يُحٰافِظُونَ ،و آنان كه بر نماز محافظت كنند تا به اوقات خود بگذارند (1). آنان كه جامع باشند به اين خصال ايشان در بهشتهايى باشند عزيز و مكرّم.[چنان كه گفت: أُولٰئِكَ فِي جَنّٰاتٍ مُكْرَمُونَ ] (2).

آنگه گفت: فَمٰا لِ الَّذِينَ كَفَرُوا ،چه بوده است اين كافران را. قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ ، [كه به جانب تو مى شتابند،و گفتند] (3):روى به تو كرده (4)و گردن بكشيده (5)و چشم تيز كرده،و تفسير«اهطاع»برفت در سورۀ ابراهيم.و نصب او بر حال است،و عامل در حال«ما»ى استفهامى است،كانّه قال:اسأل عنهم مهطعين.

عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمٰالِ عِزِينَ ،از راست و از چپ حلقه حلقه شده و گروه گروه و جماعت جماعت،جماعات (6)في تفرقه،گروهى باشند جمع جمع پراگنده،يكى را عزة گويند و نظيرها فى الكلام:ثبة و ثبين و قلة و قلين و كرة و كرين،و قال الرّاعي:

أ خليفة الرّحمن إنّ عشيرتي***أمسى سراتهم عزين فلولا

و قال عنترة:

و قرن قد تركت لذى ولىّ (7)***عليه الطّير كالعصب العزين

أبو هريره روايت كرد كه يك روز:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-بيرون آمد و صحابه حلقه حلقه متفرّق شده بودند،گفت:

ما لي اراكم عزين ،چرا شما را پراگنده مى بينم؟

ص : 413


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:بگذارند/بگزارند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:آورده.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:گردن افراشته.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كذا ملىّ،ضبط شعرانى(268/11):لدى مكرّ،با توجّه به منابع شعرى و ضبط تفسير قرطبى تصحيح شد.

أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ ،مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان بيامدندى و پيرامن رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- بنشستندى و كلام او مى شنيدندى و استهزاء مى كردندى به او و (1)اصحاب او، [و] (2)مى گفتندى:اگر چنان است كه محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- مى گويد كه:اينان به بهشت خواهند شدن،ما پيش (3)ايشان (4)رويم،جاى ما بهتر از جاى ايشان باشد.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:طمع مى دارد (5)هركسى از ايشان كه او را به بهشت برد (6)،بهشت نعيم.

آنگه گفت: كَلاّٰ ،أى حاشا،اين نباشد هرگز كه ايشان طمع مى دارند.

مفضّل از عاصم روايت كرد. أَنْ يُدْخَلَ ،به فتح«يا»و ضمّ«خا»على الفعل المستقيم المسند إلى الفاعل،و حسن و طلحه در شاذّ-هم اين خواندند،و عامّۀ قرّاء أَنْ يُدْخَلَ خواندند على الفعل المجهول،كه ايشان را به بهشت برند.

آنگه گفت: إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِمّٰا يَعْلَمُونَ ،ايشان مى دانند كه ما ايشان را ازچه آفريده ايم،يعنى از نطفه و علقه و مضغه،پس كس مستوجب بهشت نشود به نسب كه اصل خلق يكى است،بل[77-پ]مستوجب بهشت به طاعت و عمل صالح شوند.

قتاده گفت:يا ابن (7)آدم،تو را از چيزى پليد آفريده اند،از خداى بترس، و بعضى از صحابه چون خطبه كردى در وعظ،مقاذر و مناتن آدمى[بر شمردى] (8)گفتى كه:اصل او از مبال و مخرج بول است،و آنگه گذر او بر مبال بوده است،آنگه در رحم مادر آبى نطفه باشى،آنگه علقه آنگه مضغه،آنگه (9)از شكم

ص : 414


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر او وبر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:پيش از.
4- .آد،گا+به بهشت.
5- .آد،گا:مى دارند.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:برند.
7- .كا:يا بن،آد،گا:اى فرزند آدم.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد،گا:و چون.

مادر بيرون آيى به بول و غائط بازگردى (1)،آنگه اين همه تكبّر نرسد تو را،و قال الشّاعر:

ارى أبناء آدم ابطرتهم***حظوظهم من الدّنيا الدّنيّة

فلم بطروا و اوّلهم منىّ***اذا نسبوا و آخرهم منيّة

بشر بن جحاش روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- وعظ مى كرد،پاره اى آب دهن (2)بر دست كرد و انگشت بر او نهاد و گفت خداى تعالى گويد (3):يا ابن آدم،اى فرزند آدم چگونه مرا عاجز توانند كردن،و من تو را از مانند اين آفريده ام!آنگه تو را مستوى كرده ام.چون به حدّ كمال رسيدى در ميان دو برد خراميدن گرفتى،و بار تو بر زمين گران شد.مال به چنگ آوردى (4)جمع كردى و منع كردى،آنگه گفتى:صدقه دهم؟ندهم كه نه وقت صدقه است،و گفتند:

معنى آن است كه:إنّا خلقناهم من أجل ما (5)يعلمون من الامر و النّهى،ما ايشان را براى آن آفريديم كه ايشان دانند از امرونهى،و مثله فى المعنى قوله: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (6)،اجل بيفگنده است چنان كه شاعر گفت:

ء أزمعت من آل ليلى ابتكارا***

يعنى من أجل آل ليلى،و گفتند:«ما»به معنى«من»است،أى ممّن يعلمون،ما ايشان را از آن كس آفريديم كه ايشان مى دانند و آن آدم است -عليه السّلام-و ايشان نيز[چون] (7)بهايم نيستند كه اصل خود نشناسند.

فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ ،گفت (8):سوگند نخورم (9)به خداى

ص : 415


1- .آد،گا:بازگرديده.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:پاره اى آب.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى گويد.
4- .آد،كا+و.
5- .كا:ممّا.
6- .سوره ذاريات(51)آيۀ 56.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:معنى.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:سوگند خورم.

مشارق يعنى،سوگند خورم كه جاى آن است كه سوگند خورند (1).و مراد به «مشارق»و«مغارب»آن كه آفتاب هر روز از مشرقى ديگر برآيد و به مغربى ديگر فرورود (2)و تفاوت روز و شب ازآنجا باشد.و ابو حياة در شاذّ خواند:بربّ المشرق و المغرب. إِنّٰا لَقٰادِرُونَ ،كه ما توا[نا]ييم (3)و قادريم (4).

عَلىٰ أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ ،بر آنكه بدل كنيم از ايشان به از ايشان،يعنى ايشان را ببريم و قومى ديگر بياريم به بدل ايشان. وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ،و كس ما را سبق نبرد.

آنگه بر سبيل تهديد گفت: فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا ،گفت:رها كن اينان را تا خوض كنند و شروع و بازى كنند در دنيا.صورت امر است و مراد تهديد و وعيد. حَتّٰى يُلاٰقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ ،تا ببينند آن روز را كه ايشان را وعده داده اند.گفتند (5):اين (6)منسوخ است به آيت قتال،و اين خطاست از اين جا (7)گمان افتاد ايشان را كه مراد به اين صيغۀ امر است،و به خلاف اين است براى آن كه مراد تهديد است،و چون تهديد باشد منافات نباشد ميان تهديد و قتال.و اگر گويند:مقدّمات قتال بود و مؤدّى به قتال،اولى تر باشد.

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً ،گفت:ياد كن آن روز كه (8)بيرون آيند از گورها شتابزده،و نصب«سراعا»بر حال است،و عامّۀ قرّاء:«يخرجون»خواندند به فتح«يا»و ضمّ«را»،و اعشى و برجمىّ عن ابي بكر عن عاصم خواندند:

«يخرجون»،به ضمّ«يا»و فتح«را»على الفعل المجهول،آن روز كه ايشان

ص : 416


1- .آد،گا:خورم.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:فروشود.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:قادر.
5- .كا:و گفتند:
6- .آد،گا+آيت.
7- .اساس+كه،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+ايشان.

را بيرون آرند از گورها. سِرٰاعاً ،گفتند:الى اجابة دعائه، (1)سريع و شتابزده باشند به اجابت دعا كه ايشان را خوانده باشند چنان كه در حديث نفخ صور رفته است من قول الملك:ايّتها الاجساد البالية-الخبر (2): كَأَنَّهُمْ إِلىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ ، قرائت عامّۀ قرّاء«نصب»[است] (3)به فتح«نون»و سكون«صاد»،يعنى الى شىء منصوب،يقال:فلان بنصب عيني اذا كان ماثلا بين يديه كأنّه منصوب.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:إلى غاية،و اين آنگه باشد كه آواز نفح صور شنوند سيوم بار.كلبى گفت:الى علم و راية،پندارى به زير علمى و رايتى مى روند.

ابو العلاء گفت:از بعضى عرب شنيدم كه گفت«نصب»دام باشد كه به او صيد كنند،از خداوندش (4)بجهد و بشتابد تا صيد[از او] (5)فوت نشود.ابن عامر و حفص عن عاصم خواندند: إِلىٰ نُصُبٍ ،به ضمّ«نون»و«صاد»،[و] (6)در شاذّ ابو رجاء و ابو العاليه و حسن بصرى و اشهب العقيلي و مسلم البطين هم چنين خواندند:

إِلىٰ نُصُبٍ ،به ضمّ«نون»و«صاد».مقاتل گفت[78-ر]و كسائى:يعنى آن بتانى كه پرستيدندى بدون خداى-عزّ و جلّ.فرّاء و اخفش گفتند:النّصب جمع النّصب[كرهن و رهن،و الأنصاب جمع النّصب] (7)فهى جمع الجمع. يُوفِضُونَ ، [أي] (8)يسرعون،مى شتابند،قال الشّاعر:

فوارس ذبيان تحت الحديد***كالجنّ يوفضن من عبقر

عبد اللّٰه عبّاس و قتاده گفتند:سعى مى كنند.مجاهد گفت:بل يكديگر را سبق مى برند.حسن گفت:مى شتابند.قرظىّ گفت:مى تازند،و معانى[همه] (9)متقارب است. خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ ،چشمهاشان ذليل باشد در پيش فگنده (10).

ص : 417


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:اجابة الدّعاء.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:خداوند،با توجّه به آد،گا تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:افگنده.

تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ،به رويهاشان اثر ذلّت و مهانت باشد.قتاده گفت:سياهى رويشان خواست.و تَرْهَقُهُمْ ،أى تغشاهم،و منه غلام مراهق اذا قارب البلوغ. ذٰلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كٰانُوا يُوعَدُونَ ،آن (1)،آن روز باشد كه ايشان را وعده داده اند،يعنى روز قيامت.

ص : 418


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

سورة النّوح

اشاره

سورة النّوح(1) اين سورت مكّى است و بيست و هشت (2)آيت است و دويست و بيست و چهار كلمت است،و نهصد و بيست و نه حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه (3)رسول-[صلّى] (4)اللّٰه [عليه و آله] (5)گفت:هركه او سورت نوح بخواند،از[جملۀ] (6)آنان باشد كه دعاى نوح او را دريابد في قوله: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوٰالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ (7)-[الآية] (8).

سوره نوح (71): آیات 1 تا 28

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِنّٰا أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (1) قٰالَ يٰا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (2) أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اَللّٰهِ إِذٰا جٰاءَ لاٰ يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قٰالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهٰاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعٰائِي إِلاّٰ فِرٰاراً (6) وَ إِنِّي كُلَّمٰا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ وَ اِسْتَغْشَوْا ثِيٰابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اِسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْبٰاراً (7) ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهٰاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرٰاراً (9) فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كٰانَ غَفّٰاراً (10) يُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّٰاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهٰاراً (12) مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوٰاراً (14) أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اَللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً (15) وَ جَعَلَ اَلْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ اَلشَّمْسَ سِرٰاجاً (16) وَ اَللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ نَبٰاتاً (17) ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهٰا وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْرٰاجاً (18) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ بِسٰاطاً (19) لِتَسْلُكُوا مِنْهٰا سُبُلاً فِجٰاجاً (20) قٰالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اِتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مٰالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّٰ خَسٰاراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّٰاراً (22) وَ قٰالُوا لاٰ تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاٰ تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لاٰ سُوٰاعاً وَ لاٰ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لاٰ تَزِدِ اَلظّٰالِمِينَ إِلاّٰ ضَلاٰلاً (24) مِمّٰا خَطِيئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نٰاراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْصٰاراً (25) وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبٰادَكَ وَ لاٰ يَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً كَفّٰاراً (27) رَبِّ اِغْفِرْ لِي وَ لِوٰالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ لاٰ تَزِدِ اَلظّٰالِمِينَ إِلاّٰ تَبٰاراً (28)

ترجمه

ما بفرستاديم نوح را به قوم او كه بيم كن قومت را از پيش آن كه بيايدشان

ص : 419


1- .كا+عليه السّلام.
2- .اساس:هژده،كا:هشتده،چاپ شعرانى(271/11):بيست و نه،با توجّه به آد،گا و قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .اساس:از،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سورۀ نوح(71)آيۀ 28.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عذاب دردناك.

گفت:اى قوم من هستم شما را ترسانندۀ هويدا.

كه بپرستيد خداى را و بپرهيزيد و فرمان بريد مرا.

تا بيامرزد شما را از گناهان شما و بازپس داردتان تا وعدۀ نامزده كه زد خداى (1)چون بيايد نه بازپس شود اگر باشيد بدانيد.

گفت:يا رب من بخواندم قوم را شب و روز.

نه افزودشان خواندن من مگر گريختن.

و من هربار كه بخواندمى ايشان را تا بيامرزى ايشان را كردند انگشتان خود را در گوشهاى خود،و در سر كشيدند جامه هاى خود و بر گناه بايستادند و بزرگ منشى كردند.

پس من خواندم ايشان را آشكارا.

پس آشكار كردم ايشان را و پنهان كردم ايشان را پنهانى كردنى.

گفتم آمرزش خواهيد از پروردگار خود كه او هست آمرزگار.

[78-پ] فروفرستد (2)از آسمان بر شما

ص : 420


1- .ترجمۀ كلمه در متن تفسير:اجلى كه خداى نهاده باشد.
2- .اساس:فرستم،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،تصحيح شد.

آب بسيار.

و مدد كند شما را به خواسته و فرزندان و بكند مر شما را بهشتها و بكند (1)مر شما را جويها.

كيست مر شما را،نترسيد از خداى عظمتى (2).

و به درستى بيافريد شما را بارها.

نديدى (3)چگونه آفريد خداى هفت آسمان زبر يكديگر.

و كرد ماه را در ايشان روشنايى و آفتاب را چراغ.

و خداى برويانيد شما را از زمين گياه.

پس بازگرداند شما را در آن و بيرون آرد شما را بيرون آوردنى.

و خداى بكرد شما را زمين بساطى.

تا همى بروى (4)از آن راههاى فراخ.

گفت نوح اى پروردگار ايشان بى فرمانى كردند[در من] (5)و متابعت[كسانى مى كنند كه] (6)نيفزود او را خواسته او و فرزند او را مگر زيانكارى.

و سگالش كردند سگالش كردنى بزرگ.

ص : 421


1- .اساس:بكنم،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،تصحيح شد.
2- .ترجمۀ آيه در متن تفسير:خداى را عظمتى.
3- .نديدى/نديديد.
4- .بروى/برويد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.

و گفتند مگذاريد خدايان خود را و نه بگذاريد ودّ را و نه سواع را و نه يغوث را و نه يعوق را و نه نسر را.

و خود گم كردند بسيارى و ميفزاى (1)ظالمان را مگر گمراهى.

از (2)خطاهاى ايشان غرقه شدند و در آورده شدند به آتش،نيافتند مر ايشان را از جز خداى يارانى.

و گفت نوح پروردگارا مگذار بر زمين از كافران هيچ كس.

كه تو اگر بگذارى، گمراه كنند بندگان تو را و نزايند مگر بد مرد و كافر.

اى پروردگار بيامرز مرا و مادر و پدر مرا و هرآن را كه درآيد در خانۀ من گرويده،و مر گرويدگان را و زنان گرويده را،و ميفزاى ستمكاران را مگر هلاك[79-ر].

قوله تعالى: إِنّٰا أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ ،ما بفرستاديم نوح را به قومش. أَنْ أَنْذِرْ ،و التّقدير:و قلنا له،و گفتيم او را،اين از آن جايهاست كه قول اضمار كردند لدلالة الكلام عليه،بترسان قومت را (3)پيش ازآن كه به ايشان آيد عذابى

ص : 422


1- .اصل ترجمه بدين صورت بود:نه افزود،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
2- .اساس+آنچه،با توجّه به اصل تفسير و مأخذ معتبر خبرى زائد است.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ .

مؤلم،درد فزاينده،و اين عذاب استيصال بود از غرق طوفان كه به ايشان رسيد.

قٰالَ يٰا قَوْمِ ،در كلام محذوفى هست،و التّقدير:فجاءهم و قال،به ايشان آمد و گفت ايشان را: يٰا قَوْمِ ،اى امّت من و جماعت من. إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ،من شما را ترساننده ام ظاهر،و روا بود كه«مبين»به معنى مبيّن باشد،[يعنى] (1)بيان كننده،براى آن كه«ابان»هم لازم است و هم متعدّى.

أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،«ان»تعلّق دارد به محذوفى كه«نذير مبين»دليل مى كند بر او،يعنى آمركم و اقول لكم،شما را مى گويم كه خداى را بپرستيد (2)و از او بترسيد و از معاصى او اجتناب كنيد (3)و فرمان من بريد.

يَغْفِرْ لَكُمْ ،جزم او (4)از براى جواب امر است،تا بيامرزد شما را.

مِنْ ذُنُوبِكُمْ ،[و گناههاى شما را] (5).گفتند:«من»زيادت است،و گفتند:تبعيض است براى آن كه خداى تعالى گناه به تفضّل آمرزد،اگر خواهد جمله (6)آمرزد و اگر خواهد بعضى. وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،و شما را بازپس دارد تا به وقت مسمّى كه وقت مرگ باشد،و پيش از مرگ شما را به هلاك طوفان عذاب كند (7)،و آنان كه به دو اجل[گفتند] (8)از (9)ابو القاسم بلخى و اصحاب او به اين آيت تمسّك كردند و گفتند:آيت دليل است بر دو اجل،يكى«أدنى»يكى «أقصى»و أقصى مشروط است به تقوى و عبادت،چون نكردند به اجل دوم نرسيدند و به اجل اوّل هلاك شدند،و از اين جواب دادند و گفتند:ايشان را اجل اقصى آنگه بودى كه ايمان آوردندى و عبادت و تقوى كار بستندى.چون نكردند،

ص : 423


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+و اتّقوه.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و أطيعون.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:يغفر.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا+را.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:به عذاب طوفان هلاك كند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:چون.

اجل اقصى اجل ايشان نبود (1)،چنان كه اگر ايمان آوردندى ايشان را بهشت و ثواب بودى،چون ايمان نياوردند نباشد ايشان را،پس نتوان گفتن كه ايشان را دو اجل باشد،چنان كه نتوان[گفت](2)كه:ايشان را هم دوزخ و هم بهشت باشد،چه اجل اقصى و بهشت موقوف بود بر شرطى كه حاصل نيايد.

آنگه[گفت] (3): إِنَّ أَجَلَ اللّٰهِ إِذٰا جٰاءَ لاٰ يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،اجلى كه خداى نهاده باشد و معلوم او بود كه بنده تا آن وقت (4)بيش نماند آن را تأخير نكنند و بازپس ندارند (5)بنده را از آن اجل اگر شما آن حديث بدانيد و انديشه كنيد.

آنگه حكايت آن كرد كه نوح-عليه السّلام-پس ازآن كه به قوم آمد و دعوت كرد و بذلك جهد و روزگار دراز (6)صرف كرد ايشان اجابت نكردند.چون [نوح را] (7)يأس حاصل شد از[ايمان آوردن] (8)ايشان شكايت با خداى كرد و گفت: رَبِّ (9)إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهٰاراً ،بار خدايا من اين قوم را دعوت كردم به شب و روز (10). دعوت[كردن] (11) من ايشان را نمى افزايد (12)الّا فرار و نفار،و معلوم است كه دعوت اگر ايشان را[نزديك](13) نكند فرار نيارد،و معنى آن است كه ايشان عند دعاى من (14)الّا فرار نكردند تا پندارى دعاى من ايشان را بر فرار داشت،براى آن كه عند آن فرار حاصل بود (15).

ص : 424


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:اجل ايشان اجل اقصى نبود.
2- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:در آن.
7- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها: قٰالَ رَبِّ .
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+ فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعٰائِي .
11- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:فزايد.
13- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آد،گا:نزد دعوت من،كا:نزد دعاى من.
15- .آد و ديگر نسخه بدلها:حاصل آمد.

وَ إِنِّي كُلَّمٰا دَعَوْتُهُمْ (1) ،و نيز گفت:بار خدايا هرگه [كه] (2)من ايشان را بخواندم تا تو خداى به كرم ايشان را بيامرزى (3)،انگشتها در گوش نهادند و اصرار كردند در كفر. وَ اسْتَغْشَوْا ثِيٰابَهُمْ ،و جامه ها در روى كشيدند تا مرا نبينند.أى اتّخذوها غاشية،[يعنى] (4)آن را پوشش روى كردند.زجّاج گفت:الاستغشاء طلب التّغشي،و معنى همان است كه گفتيم. وَ أَصَرُّوا ،و بر كفر مقام كردند و اصرار نمودند.و اصرار جز در بدى به كار ندارند،لا يقال:أصرّ على الحقّ،انّما يقال:

اصرّ على الباطل و أقام على الحقّ و مرّ عليه و استمرّ (5). وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبٰاراً ،و استكبار كردند و بزرگى نمودند و ترفّع كردند.

ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهٰاراً ،آنگه ايشان را دعوت كردم به بانگ بلند و آنگه دعوت آشكارا كردم (6)،و نيز در سرو پوشيدگى دعوت كردم،يعنى به هر وجه از وجوه كه ممكن بود كه دعوت توان كردن من دعوت كردم و تقصير نكردم،هيچ سود نداشت[79-پ]با ايشان،چنان كه در مثل گفتند:خرمن به هر (7)باد كه (8)جست افشاندم (9).

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ،و بگفتم ايشان را كه از خداى آمرزش خواهيد كه او آمرزنده است.

يُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً ،تا باران فروفرستد بر شما ترنده پياپى شبانروزى.

در خبر است كه:در عهد عمر خطّاب سالى در مدينه قحطى بود عظيم.

ص : 425


1- .اساس+جهارا(؟)با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،آد و ديگر نسخه بدلها+لتغفر لهم.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+ جَعَلُوا أَصٰابِعَهُمْ فِي آذٰانِهِمْ ،ايشان.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:و استمرّوا،با توجّه كا تصحيح شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+ ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ .
7- .اساس:نهان،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:بادى كه.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:افشانديم.

عمر با صحابه به استسقا شدند (1).[چون باران نيامد] (2)عمر به (3)استغفار بيفزود.

چون بازآمدند او را گفتند:استسقا بكردى؟گفت:استسقا كردم به غايت جهد و طاقت كه در عهد نوح-عليه السّلام-چهل سال رحم زنان ايشان عقيم شد و باران از آسمان نيامد.نوح-عليه السّلام-ايشان را گفت:از خداى آمرزش خواهيد و استغفار كنيد تا خداى تعالى شما را باران دهد و زنان شما با حال ولادت شوند،آنگه اين آيت بخواند. (4): فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كٰانَ غَفّٰاراً .

و در خبر است كه مردى به نزديك حسن بصرى آمد و او را گفت (5):گناه بسيار دارم.گفت:برو و استغفار كن.ديگرى آمد و گفت:يا حسن كشت بسيار كرده ام و باران نمى آيد و مى ترسم كه خشك شود و من محروم مانم، گفت:برو و استغفار كن.ديگرى بيامد و گفت:يا حسن درويشم و مالى ندارم (6)، مرا دعايى بياموز تا باشد كه روزى بر من فراخ شود،گفت:برو و استغفار كن.ديگرى آمد (7)و گفت:يا حسن مال بسيار دارم و فرزندكى نيست مرا (8)،دشمنان دارم و مى ترسم كه چون مرا وفات باشد (9)مرا فرزندى نبود كه مال من بردارد تا دلم خوش باشد.انديشه باشد مرا ازآن كه مال من نامستحقّان برند!گفت:برو استغفار كن.ديگرى آمد و گفت:يا حسن بستانى چند دارم و وقت آن است كه ميوه برآيد (10)و آن را آب نيست،مى ترسم كه تباه (11)شود.

گفت:برو استغفار كن.حاضران گفتند:سبحان اللّٰه (12).جماعتى آمدند در

ص : 426


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند.
5- .آد،گا+اى حسن.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:مال ندارم و درويشم.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيامد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:امّا فرزند ندارم.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:وفات رسد.
10- .آد،گا:بار آرد،كا:بار آورد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:خشك.
12- .آد،گا:اى سبحان اللّٰه.

حوائج مختلفه (1)همه را استغفار فرمودى؟گفت:بلى،اعتبارا بقوله تعالى في قضيّة نوح: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كٰانَ غَفّٰاراً، يُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً، وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّٰاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهٰاراً ،حق تعالى در اين آيت گفت كه:استغفار كنيد و طلب آمرزش كنيد از خداى تعالى كه او هميشه غفّار و آمرزنده بوده است.

يُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرٰاراً ،جزم او بر جواب امر است،و حركت كسره براى التقاى ساكنين كه المجزوم إذا حرّك حرّك الى الكسر (2)،تا فرود آرد (3)باران بر شما و مراد به«سماء»باران است،و عرب آسمان را و ابر را و باران را آسمان خوانند (4)للقرب و المجاورة،و«مدرارا» (5)مفعالا من الدّرّ و الدّرور (6)و هو النّزول متتابعة،و نصب او (7)بر حال است.

وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ ،و مدد (8)دهد و زيادت (9)شما را به مالها و فرزند نرينه،يقال:أمدّه فى الخير (10)و مدّه فى (11)الشّرّ،و قولها در اين رفته است. وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّٰاتٍ ،و شما را بستانها دهد و جويهاى آب (12).

آنگه نوح-عليه السّلام-قوم را گفت (13):چه بوده است شما را كه اميد نمى داريد خداى را وقارى.عبد اللّٰه عبّاس و مجاهد گفتند:لا ترون

ص : 427


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مختلف.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:«المجزوم إذا...»را ندارد،چاپ شعرانى(275/11):بالكسر.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:فروآرد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:خواند.
5- .اساس:مجرارا،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:و الدور،با توجّه به كا تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:مدرارا.
8- .اساس:مدّت،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+كند.
10- .آد،گا:الى الخير،كا:بالخير.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:إلى.
12- .آد،گا+روان.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ .

للّه (1)عظمة،خداى را عظمتى و بزرگوارى نمى بينيد و نمى دانيد و اعتقاد نمى كنيد.سعيد جبير گفت:لا تعظّمون اللّٰه حقّ عظمته،خداى را تعظيم نمى كنيد چنان كه بايد (2).قتاده گفت:لا ترجون للّه عاقبة،اميد نمى داريد از خداى عاقبتى.

كلبي گفت:لا تخافون للّه عظمة،از عظمت خداى نمى ترسيد،و رجاء گفت به معنى (3)خوف است،چنان كه شاعر گفت (4):

اذا لسعته النّحل لم يرج لسعها***و خالفها في بيت نوب عواسل (5)

وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوٰاراً ،«واو»حال است،و خداى تعالى شما را بارها بيافريده است،يك بار نطفه بوده ايد (6)آنگه علقه،آنگه مضغه،آنگه عظام،آنگه لحم،آنگه خلقى با حيات،آنگه طفل،آنگه كودك،آنگه مراهق،آنگه محتلم، آنگه مختطّ،آنگه جوان،آنگه كهل،آنگه پير آنگه خرف.بعضى ديگر گفتند:

أَطْوٰاراً ،أي أصنافا و أكوانا شتّى (7):يكى سياه و يكى سفيد (8)و يكى سرخ و يكى اصفر (9)،يكى عربى،و يكى عجمى،يكى دراز،و يكى كوتاه،يكى نيكوخلقت،و يكى دميم،و يكى مشيم (10)،و يكى عاقل،و يكى[80-ر]ابله،و يكى فراخ روزى،و يكى تنگ روزى،يكى سازنده،و يكى ناسازنده (11).

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر بعضى نعمتهاى خداى (12)،گفت:

ص : 428


1- .اساس:الا الله،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى بايد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:و رجاء به معنى.
4- .كا:كما قال الشاعر.
5- .كا+اى لم يخف،آد و ديگر نسخه بدلها+ابن كيسان گفت اميد نمى داريد تعظيم خداى را.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:بوديد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:الوانا شتى.
8- .كا:سپيد.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:اسمر.
10- .اساس:شيم،با توجه به مأخذ معتبر خبرى تصحيح شد.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:ناساز.
12- .آد،گا:خود.

[ أَ لَمْ تَرَوْا ] (1)،نمى بينيد،يعنى نمى دانيد. كَيْفَ خَلَقَ اللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً ،كه خداى تعالى اين هفت آسمان مطبّق چگونه آفريد! وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً ،و ماه را در او نور كرد (2)و آفتاب را در او چراغ[كرد] (3)،اگرچه اين در آسمان دنياست،خداى تعالى فِيهِنَّ گفت بر طريقۀ (4)عرب كه گويند:أتيت بني تميم و انّما (5)أتى بعضهم و أتيت مكّة،و اگرچه يك جاى مقام كرده باشد،و توارى (6)فلان في دور بني فلان،و اگرچه در يك سراى متوارى باشد،و اين را نظاير بسيار است.و مقاتل گفت:

«في»به معنى«مع»است،أى و جعل القمر معهنّ نورا،و عبد اللّٰه عمر گفت در تأويل اين آيت كه:روى آفتاب و ماه به جانب آسمان است و قفاى ايشان به جانب زمين است،و گفت:به (7)اين حديث آيتى بخوانم از كتاب خداى تعالى و اين آيت بخواند (8): وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً .

عبد اللّٰه[عمر] (9)را گفتند:چرا آفتاب وقتى گرما زيادت مى كند و وقتى اندك؟گفت:براى آن كه در تابستان از آسمان چهارم مى تابد و در زمستان از آسمان هفتم از نزديك عرش خداى[تعالى] (10)،و اگر از آسمان دنيا (11)تافتى هيچ چيز بنماندى با او.

وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً ،و خداى برويانيد (12)شما را از زمين

ص : 429


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:در او نورى داد، وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً .
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:طريق.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:و قد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:بر.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:برخواند كه.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:هفتم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:بروياند.

رويانيدنى،و از روى قياس«انباتا»بايست،الّا آن است كه او مصدرى است مخالف فعل،و خليل گفت:تقدير آن است كه انبتكم من الارض فنبتم نباتا.

ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهٰا ،پس شما را ديگرباره بازپس (1)برد پس ازآن كه بمرده باشيد. وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْرٰاجاً ،و باز ديگرباره شما را از زمين بيرون آرد چون زنده كند شما را،و مثله قوله: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ تٰارَةً أُخْرىٰ (2).

وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسٰاطاً ،گفت:خداى تعالى زمين را براى شما بگسترانيد (3)و بساط شما كرد.

لِتَسْلُكُوا مِنْهٰا (4)سُبُلاً فِجٰاجاً ،تا از او (5)در راههاى مختلف مى رويد.

آنگه ديگرباره حكايت شكايت نوح كرد كه او با خداى مى گويد (6): رَبِّ [إِنَّهُمْ] (7)عَصَوْنِي ،بار خدايا اين قوم در من عاصى شدند و نافرمانى مى كنند.

وَ اتَّبَعُوا ،و متابعت كسانى مى كنند از ارباب دنيا و سادات و اشراف ايشان (8)كه مال و فرزندان او را جز زيانكارى نيفزايد،و اگرچه او (9)به آن مغرور است.نافع و عاصم و ابن عامر«ولده»خواندند (10)به فتح«واو»و«لام»،و باقى قرّاء«ولده»به ضمّ«واو»و اسكان«لام»،و اين هر دو لغت است،كالحزن و الحزن و البخل و

ص : 430


1- .اساس:با زمين،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سورۀ طه(20)آيۀ 55.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:بگسترد.
4- .آد،گا:فيها.
5- .گا:در او.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى گفت،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها+ مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مٰالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّٰ خَسٰاراً .
9- .كا+را.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها+بر واحد.

البخل و العرم و العرم،و العرب و العرب،و العجم و العجم.

وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّٰاراً ،[و مكر كردند] (1)و مكرى سخت بزرگ.«كبير» بزرگ باشد،و«كبار»به تخفيف از او بليغتر،و«كبّار»به تشديد از هر دو بليغتر باشد،و نظيره:امر عجيب و عجاب و عجّاب،و رجل حسان و حسّان،و وضيء (2)و وضّاء،و أنشد ابن السّكّيت:

بيضاء تصطاد القلوب و تستبي***بالحسن قلب المسلم القرّاء

و المرء يلحقه بفتيان النّدى***خلق الكريم و ليس بالوضّاء

گفتند:مكر بزرگ آن بود كه مرد پير بيامدى (3)دست پسرك (4)طفل گرفته و نوح را به او نمودى،گفتى:بابا (5)من پير شده ام،[باشد] (6)كه مرا وفات آيد و تو از پس من بمانى،نگر تا اين مرد تو را نفريبد و فرمان او نكنى كه او جادويى است (7)و ديوانه و هيچ نگويد كه در آن صلاح (8)باشد.

وَ قٰالُوا ،گفتند رؤساى ضلال (9)اتباع خود را: لاٰ تَذَرُنَّ[آلِهَتَكُمْ ،دست از خدايان خويش مداريد. وَ لاٰ تَذَرُنَّ] (10)وَدًّا ،اهل مدينه به ضمّ«واو»خواندند،و ما بقى قرّاء به فتح«واو». وَ لاٰ سُوٰاعاً وَ لاٰ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ .جملۀ قرّاء بى تنوين خواندند على ترك الصّرف للتّأنيث،و وزن الفعل و قيل العجمة و وزن الفعل،و در شاذّ أعمش و أشهب العقيلىّ خواندند:يغوثا و يعوقا.

محمّد بن كعب گفت:آدم را پنج پسر بود يكى را«ودّ» (11)نام بود و يكى را

ص : 431


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس+و وضاء،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زائد مى نمايد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى آمدى.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:پسر.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:اى فرزند،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:جادوست.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:صلاحى.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:ضال.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .كا:ودّ.

«سواع»و يكى«يغوث»و يكى«يعوق»و يكى«نسر»[و] (1)عبّاد بودند،يكى از ايشان بمرد.برادران بر او اندوهناك شدند،اندوهى سخت.شيطان بيامد و گفت ايشان را:[80-پ]اگر خواهيد تا صورت او را براى شما بنگارم تا در قبلۀ خود بنهيد،چون نماز كنيد در آن نگريد و او را ياد كنيد.گفتند:ما نخواهيم كه در قبلۀ ما چيزى باشد كه نماز با او كنيم.گفت:در مؤخّر مسجد نهيد.گفتند:روا باشد.

صورتى بكرد از مس و ارزيز،آنگه يكى ديگر بمرد،بر صورت او نيز تمثالى (2)بكرد.آنگه مدّتى بر آمد بر اين،مردم دست از نماز و عبادت (3)بداشتند و روى در فساد نهادند.شيطان به ايشان آمد و گفت:شما خود هيچ معبود را نپرستيد؟ گفتند:چه پرستيم؟گفت:اين تماثيل مصوّره كه بينيد خدايان پدران شمااند، چرا آن را نمى پرستيد كه در نمازگاه ايشان نهاده است؟ايشان آن را پرستيدن گرفتند،تا خداى تعالى نوح را بفرستاد و نوح ايشان را با عبادت خداى خود خواند.ايشان فرزندان و اتباع[خود] (4)را وصيّت كردند و گفتند: لاٰ تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاٰ تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لاٰ سُوٰاعاً وَ لاٰ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً .

محمّد بن قيس گفت:اين پنج كس پنج مرد صالح بودند،از عهد آدم بودند تا به عهد نوح-عليه السّلام-و ايشان را اتباعى بودند.[كه به ايشان اقتدا كردند.و چون ايشان بمردند] (5)اصحابان[ايشان] (6)گفتند:اگر بر صورت ايشان تماثيلى سازيم ياسۀ ديدار (7)ايشان بدان تماثيل بگماريم (8).گفتند:روا باشد.

بساختند.چون ايشان بمردند،شيطان بيامد و فرزندان ايشان را گفت:[اينان] (9)معبودان پدر شما بودند،چرا شما ايشان را نپرستيد؟ايشان بت پرستيدن گرفتند.

ص : 432


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:مثالى.
3- .كا:عبادت كردن.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:آد،گا:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
6- .اساس:آد،گا:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
7- .كا:اشتياق ديدن.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:بگساريم.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عبد اللّٰه عبّاس گفت:[نوح] (1)كافران را منع كردى ازآن كه به گور آدم طواف كردندى.ابليس بيامد و ايشان را گفت:آدم تنى است بى روح،من براى شما برم آدم (2)تماثيلى بسازم تا شما گرد آن طواف كنيد.براى ايشان پنج صنم بتراشيد:«ودّ»و«سواع»و«يغوث»و«يعوق»و«نسر»،و ايشان را حمل كرد بر آنكه (3)بتان را بپرستند.چون ايّام طوفان بود،در زير خاك و گل پنهان شدند.در زير خاك مى بودند تا شيطان بيرون آورد براى مشركان عرب،قضاعه«ودّ»را برگرفتند و آن را به دومة الجندل مى پرستيدند.از ايشان به ميراث به بنى كلب رسيد.اسلام در آمد و آن بت به نزديك ايشان بود.

و قبيلۀ طىّ«يغوث»را برگرفتند،به مراد بردند و مى پرستيدندى مدّتى.آنگه بنو ناجيه خواستند كه از ايشان بستانند آن را بگريزانيدند با بنى الحارث بن كعب.

و امّا«يعوق»را كهلان (4)برگرفتند و به نزديك ايشان مى بود،پس به ميراث به همدان رسيد.و امّا«نسر»به خثعم افتاد،و امّا«سواع»به ذو الكلاع افتاد.

عطا و قتاده و ثمالى و ابن المسيّب گفتند:اين پنج بت از قوم نوح به عرب رسيد،«ودّ»بنى كلب را بود به دومة الجندل[بردند] (5)،و«سواع»هذيل را،و «يغوث»بنى غطيف را،و«يعوق»همدان را،و«نسر»آل ذو الكلاع (6)را بود و «لات»ثقيف را بود،و«عزّى»سليم و غطفان،و«نسر»سعد بن بكر را بود،و «منات»قديد (7)را بود و«اساف»و«نائله»و«هبل»اهل مكّه را بود،و اساف برابر سنگ سياه نهاده بود و نائله برابر ركن يمانى نهاده بود،و هبل در ميان كعبه نهاده

ص : 433


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كذا در اساس:«برم آدم»(؟)،آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .آد،گا+آن،كا+اين.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:كفلان.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد،گا:بنو الكلاع،كا:بنى الكلاع.
7- .اساس:قديل،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بود،و هژده گز بود بالاى او (1).

و واقدىّ گفت:«ودّ»بر صورت مردى بود،و«سواع»بر صورت زنى،و «يغوث»بر صورت شيرى،و«يعوق»بر صورت اسبى،و«نسر»بر صورت كركسى.

وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً ،و بسيار كس[را] (2)گمراه كردند،يعنى به عبادت ايشان بسيار كس گمراه شدند و نسبت ضلال با ايشان بكرد بر آنكه (3)ايشان جمادند و از ايشان فعل نيايد،براى آن كه سبب،ايشان بودند،نظيره قوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّٰاسِ (4).

وَ لاٰ تَزِدِ الظّٰالِمِينَ إِلاّٰ ضَلاٰلاً ،آنگه نوح بر ايشان دعا كرد و گفت:بار خدايا ظالمان را ميفزاى الّا ضلال و هلاك.

مِمّٰا خَطِيئٰاتِهِمْ ،أى[من] (5)خطيئاتهم (6)،و«ما»زايده (7)است،گفت:

از خطا و كفر ايشان ايشان را غرق كردند،و ابو عمرو خواند:ممّا خطاياهم، و ابو حياة و أعمش خواندند در شاذّ:خطيئتهم على الواحد. [أُغْرِقُوا] (8)فَأُدْخِلُوا نٰاراً ،[غرقه كردند ايشان را] (9)و ايشان را به دوزخ بردند،و ضحّاك گفت:هر دو در دنيا بود هم غرق و هم آتش،خداى تعالى در ميان آب آتش (10)پديد آورد و ايشان را بدان آتش[81-ر]بسوخت،و گفتند:هريك شخص را (11)از يك جانب[آب] (12)غرق مى كرد و از يك جانب آتش

ص : 434


1- .آد،گا:هژده گز بالاى هبل بود.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:با آن كه.
4- .سوره ابراهيم(14)آيۀ 36.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:خطاياتهم،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كا:زيادت.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كا:آتشى.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:هريكى را.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مى سوخت (1)،و أنشد ابو بكر الانبارىّ:

الخلق مجتمع طورا و مفترق***و الحادثات فنون ذات اطوار

لا تعجبنّ لاضداد ان اجتمعت***و اللّٰه يجمع بين الماء و النّار

[فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْصٰاراً ،بيرون از خداى هيچ يارى و ياورى (2)نيافتند] (3). وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً ، اين حكايت دعاى نوح است كه كرد بر (4)قومش،گفت كه نوح-عليه السّلام- گفت در دعا:بار خدايا رها مكن بر پشت زمين از كافران ديّار را.گفتند معنى آن است كه:هيچ كس را كه بر زمين بگردد (5)،و هو فيعال من دار يدور دورا (6)،كالقيّام (7)من قام يقوم،و أصلها ديوار و قيوام ثمّ قلبت الواوان (8)ياء و أدغمتا فى الياء،و گفتند:«ديّار»فعّال است بر سبيل نسبت با دار،يعنى صاحب دار،يقول العرب:ما فى الدّار ديّور و لا ديّار،أى أحد يقوم بمصالح الدّار.

آنگه گفت: إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبٰادَكَ وَ لاٰ يَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً كَفّٰاراً ،چه اگر رها كنى ايشان را بندگانت را گمراه بكنند،و الّا فاجرى و كافرى نزايند،و اين خبرى است از غيب كه او (9)را بدان اطّلاع نبود الّا باعلام اللّٰه تعالى،خداى تعالى او را از اين غيب خبر داد و تا اين خبر نيافت بى دستورى (10)از خداى تعالى بر ايشان دعا نكرد.

ص : 435


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى سوزانيد.
2- .كا+را.
3- .اساس:ندارد و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:بگذرد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آد+دوارا،كا+دورانا.
7- .آد:كالقوام،كا:كالقوّام أصلها.
8- .آد:الواو.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:كس.
10- .اساس:و،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

محمّد بن كعب (1)گفت،و مقاتل و ربيع و عطيّه و ابن زيد گفتند:نوح عليه السّلام-اين دعا آنگاه كرد كه خداى تعالى ارحام زنان ايشان عقيم كرد و اصلاب مردانشان خشك بكرد پيش از عذاب به چهل سال،و گفتند:به هفتاد سال،و نوح را خبر داد كه:اينان ايمان نيارند و از پس (2)ايشان نيز كس نباشد كه ايمان آرد.

آنگه نوح-عليه السّلام-دعا كرد،و خداى تعالى دعاى او در حقّ ايشان اجابت كرد و ايشان را هلاك كرد و در ميان ايشان كودكى نبود.أبو العاليه و حسن گفتند:اگر در ميان ايشان اطفال بودندى،اين الم بر ايشان عذاب نبودى،بل بر طريق امتحان بودى چون[بيمارى و] (3)اعواض (4)آن،بر خداى تعالى ثابت بودى.

بعضى ديگر گفتند:اوّلا (5)اطفال را از ميان ايشان به مرگ ببرد،آنگه عذاب فرستاد ايشان را،نبينى كه در ديگر آيت گفت: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ (6)،و معلوم است كه كودكان تكذيب انبيا نكردند.

رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوٰالِدَيَّ ،آنگه دعاى خير كرد (7)خود را و قوم خود را و مادر و پدر را،گفت:بار خدايا بيامرز مرا و مادر و پدر مرا و هركس را كه در خانۀ من آيد (8)و او مؤمن باشد.گفتند:به خانه سراى (9)خواست،[و] (10)گفتند:مسجد خواست،[و] (11)گفتند:كشتى خواست.و نصب«مؤمنان»بر حال است.

وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،و جملۀ مؤمنان را از مردان و زنان.كلبى گفت:امّت محمّد را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-خواست،اين جا اشارتى است و در آن

ص : 436


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:محمّد بن كعب القرظىّ.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:نسل.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:امثال.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:اوّل.
6- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 37.
7- .كا:بخير كرد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:من است.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:سرا.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اشارت تو را بشارتى است و آن آن است كه:خداى تعالى دعاى خير دوست[تر] (1)دارد از دعاى شرّ.نوح-عليه السّلام-دو دعا كرد:يكى به خير و يكى به شرّ.دعاى به شرّ در حقّ كافران اجابت كرد،اولى و أحرى كه دعاى خير در حقّ مؤمنان اجابت كرده[باشد] (2)و تو را به دعاى نوح بيامرزيده. وَ لاٰ تَزِدِ الظّٰالِمِينَ إِلاّٰ تَبٰاراً ،و ميفزاى[اين]كافران را الّا هلاك و تبار (3).

ص : 437


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:دمار و هلاك.

سورة الجنّ

اشاره

اين سورت مكّى است و بيست و هشت آيت (1)است و دويست و هشتاد و پنج كلمت است و هشتصد و هفتاد حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول اللّٰه-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-گفت:هركه او سورة الجنّ بخواند،خداى تعالى او را به عدد هر جنّى و شيطانى كه به محمّد ايمان آورد (2)،يا محمّد را به دروغ داشت (3)،برده اى بنويسد او را كه آزاد كرده باشد-صدق رسول اللّٰه.

سوره الجن (72): آیات 1 تا 28

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اِسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ اَلْجِنِّ فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً (1) يَهْدِي إِلَى اَلرُّشْدِ فَآمَنّٰا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنٰا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعٰالىٰ جَدُّ رَبِّنٰا مَا اِتَّخَذَ صٰاحِبَةً وَ لاٰ وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ كٰانَ يَقُولُ سَفِيهُنٰا عَلَى اَللّٰهِ شَطَطاً (4) وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ تَقُولَ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً (5) وَ أَنَّهُ كٰانَ رِجٰالٌ مِنَ اَلْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ اَلْجِنِّ فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اَللّٰهُ أَحَداً (7) وَ أَنّٰا لَمَسْنَا اَلسَّمٰاءَ فَوَجَدْنٰاهٰا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنّٰا كُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ اَلْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهٰاباً رَصَداً (9) وَ أَنّٰا لاٰ نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي اَلْأَرْضِ أَمْ أَرٰادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10) وَ أَنّٰا مِنَّا اَلصّٰالِحُونَ وَ مِنّٰا دُونَ ذٰلِكَ كُنّٰا طَرٰائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اَللّٰهَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12) وَ أَنّٰا لَمّٰا سَمِعْنَا اَلْهُدىٰ آمَنّٰا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلاٰ يَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً (13) وَ أَنّٰا مِنَّا اَلْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا اَلْقٰاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولٰئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا اَلْقٰاسِطُونَ فَكٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15) وَ أَنْ لَوِ اِسْتَقٰامُوا عَلَى اَلطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذٰاباً صَعَداً (17) وَ أَنَّ اَلْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اَللّٰهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمّٰا قٰامَ عَبْدُ اَللّٰهِ يَدْعُوهُ كٰادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّمٰا أَدْعُوا رَبِّي وَ لاٰ أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20) قُلْ إِنِّي لاٰ أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لاٰ رَشَداً (21) قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اَللّٰهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاّٰ بَلاٰغاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِسٰالاٰتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً (23) حَتّٰى إِذٰا رَأَوْا مٰا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نٰاصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ مٰا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25) عٰالِمُ اَلْغَيْبِ فَلاٰ يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاّٰ مَنِ اِرْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ وَ أَحٰاطَ بِمٰا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (28)

[81-پ]

ترجمه

بگوى وحى كرده شد به[من] (4)به درستى كه بشنيدند گروهى از پريان و گفتند كه ما شنيديم قرآنى شگفت.

راه نمايد زى راه راست

ص : 438


1- .اساس،كا:هژده آيت،با توجّه به آد،گا و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:دارد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:دارد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمه آيه در متن تفسير افزوده شد.

بگرويديم بدو و هرگز انباز نياريم كسى را[به پروردگار خود] (1).

و به درستى كه او برتر است بزرگوارى (2)پروردگار ما نگرفت زنى و نه فرزندى.

به درستى كه او بود مى گفت بى خردى ما بر خداى بيدادى.

و به درستى كه پنداشتيم كه هرگز نگويند آدميان و پريان بر خداى دروغ.

و به درستى او بود مردانى[از انسيان] (3)بازداشت مى خواستند مردانى از پريان بيفزود[ند] (4)ايشان را گريختن.

و به درستى كه گمان بردند چنان كه گمان برديد كه هرگز بر نينگيزد خداى كسى را.

و به درستى كه ما پيچيديم آسمان را بيافتيم آن را پر كرده شده پاسبانى سخت و ستارگانى جهنده.

بوديم بنشستيم از آن نشستنگاهها براى شنيدن هركه گوش دارد اكنون بيابد (5)مر او را ستاره اى جهنده[ باجبان] (6).

و ما

ص : 439


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به چاپ شعرانى و مفهوم جمله آورده شد.
2- .كلمه به صورت«بزرگواريست»هم خوانده مى شود.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير افزوده شد.
5- .اساس:بياريد،با توجّه به فحواى كلام و مأخذ معتبر تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به متن تفسير افزوده شد.

نمى دانيم بدى خواهند بدان كه در زمين يا خواست به ايشان پروردگارشان نيكى؟ و به درستى كه از ما نيكااند و از ما جز آن بوديم ما دينها پراگنده.

و ما گمان برديم كه هرگز فايت نشويم خداى را در زمين و هرگز فايت نشويم گريختن (1).

و چون شنيديم قرآن را بگرويديم به آن هركه بگرود به پروردگار خود پس نترسد به كاستن عمل و نه عقاب نامستحق (2).

و از مااند مسلمانان و از مااند ستمكاران هركه مسلمان شود پس ايشانند آهنگ كردند نيكى را.

و بدان كه ستمكاران هستند دوزخ را هيزم.

و اگر باستادندى بر اسلام بدادمى ايشان را آبى بسيار[82-ر].

تا آزموده كنيم ايشان را در او و هركه روى گرداند از توجّه پروردگار خود در آرد او را عذابى سخت.

و به درستى كه مسجدها مر خداى،مخوانيد با خداى كسى ديگر.

و به درستى كه چون

ص : 440


1- .اساس:بر انگيختن،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
2- .اساس:كم شدن،با توجّه به ترجمه دوباره آيه در متن تفسير تصحيح شد.

بايستد (1)بندۀ خداى مى خواند او را،نزديك آن بود كه بهرى بر سر بهرى افتند (2).

بگو به درستى مى خوانم پروردگار خود و شرك نيارم (3)به او كسى را.

بگو من نه پادشاهى مر شما را زيانى و نه راه راست.

بگو كه من نرهاند مرا از خدا هيچ كس و نيابم (4)از بيرون او پناهى.

مگر رسانيدنى از خداى و پيغامهاى (5)او،و هركه نافرمان شود خداى را و رسول او را كه باشد او را آتش دوزخ جاويدان اندر آنجا هميشه.

تا آنگاه كه ببينند[آنچه] (6)وعده كنندشان زود باشد كه بدانند كيست سست تر به يارى و كمتر به ياران.

بگو ندانم (7)كه نزديك است آنچه[وعده] (8)كنند شما را يا كند براى او خداى من مهلتى.

داناى نهان و نرساند بر نهانى

ص : 441


1- .اساس:كلمه به صورت«باشد»هم خوانده مى شود.
2- .اساس:بر او مال بسيار،با توجّه به ترجمۀ دوبارۀ آيه در متن تفسير همين نسخه تصحيح شد.
3- .اساس:نيارم،با توجّه به معنى و ضبط چاپ شعرانى(283/11)تصحيح شد.
4- .اساس:و نيابند،با توجّه به ضبط چاپ شعرانى تصحيح شد.
5- .اصل ترجمه بدين صورت بود:پيغمبران،با توجه به ترجمه دوبارۀ آيه در متن تفسير تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به چاپ شعرانى(284/11)افزوده شد.
7- .اساس:دانم،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به ترجمۀ آيه در متن تفسير،افزوده شد.

خويش هيچ كس.

مگرآنكه بپسندد از پيغمبر كه اوست اندر آيد از پيش او و از پس او نگاهبانان.

تا پديد آيد كه به رسانيدند پيغامهاى خدايشان و اندر رسيد به آنچه نزديك ايشان بود و بشمارد هر چيزى را به شمار.

قوله تعالى: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ ،بگوى اى محمّد كه وحى كردند به من كه گروهى از جنّيان گوش به آواز من كردند كه من قرآن مى خواندم و بشنيدند و گفتند:ما قرآنى عجب مى شنويم.مفسّران گفتند:اينان نه كس (1)بودند از جنّيان نصيبين كه گوش با قرائت (2)رسول كردند-و قصّۀ ايشان برفته است.ابو حمزة الثّمالىّ گفت:از (3)جنّيان بنى الشّيصبان (4)بودند و ايشان گروهى اند كه[82-پ]از ايشان بيشتر نباشد (5)به عدد،و عامّۀ لشكر ابليس از ايشان باشند (6).چون با قوم خود[رفتند] (7)گفتند:ما قرآنى عجب مى شنويم كه اين [قرآن] (8)راهنماست به صلاح،لا جرم ايمان آورديم به او.و نيز ازاين پس با خداى تعالى انباز نخواهيم گرفتن.

ابن كثير و ابو عمرو خواندند:(قل اوحى الى أنه استمع نفر من الجن،و ان

ص : 442


1- .آد:ده كس.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:با قرآن خواندن.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
4- .اساس:بنى الشيطان،آد و ديگر نسخه بدلها:ابو الشيطان،با توجه به تفسير قرطبى(3/19)و منابع حديث تصحيح شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:بيشتر كس نيست.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
7- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:ندارد،با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

لو استقاموا،و أن المساجد،و أنه لما قام عبد الله)،اين چهار حرف (1)به فتح همزه،و باقى قرّاء از اوّل سورت تا آنجا (2)به كسر«الف»خواندند،و نافع و عاصم در روايت ابو بكر همچنين خواندند.الّا آنچه (3)پس از قول و«فا»ى جزا كسر كردند (4)،براى آن است كه ما بعد آن دو چيز ابتداى كلام بود يا (5)در حكم ابتدا باشد.و آن كه جمله مكسور خواند بر استيناف حمل كرد.

وَ أَنَّهُ تَعٰالىٰ جَدُّ رَبِّنٰا ،سدّى گفت:امر ربّنا،بزرگوار است فرمان خداى ما.

حسن بصرى گفت:غنى ربّنا،توانگرى خداى ما،و ازآنجا (6)بخت را جدّ گويند،و رجل مجدود خلاف المحروم.عبد اللّٰه عبّاس گفت:قدرة ربنا،قدرت خداى ما.مجاهد و عكرمه گفتند:جلالة ربنا،بزرگوارى خداى ما.ابن ابي نجيح گفت از مجاهد:ذكر ربّنا،نام خداى ما.قرظيّ گفت:آلاء و نعماء او بر خلقانش.أخفش گفت:علا ملك ربّنا،بزرگوار است پادشاهى او.ابن كيسان گفت:ظفر او بر خلقان از جمله كافران به حجّت.و«جدّ»در لغت عظمت [باشد] (7)،و انس گفت:مردى را كه در ميان ما«البقره»و«آل عمران بخواندى» جدّ في عيننا (8)،أى عظم (9).

از باقر و صادق-عليهما السّلام-روايت كردند كه ايشان گفتند:اين كلمتى است كه جنّ گفتند و ندانستند كه خداى را«جدّ»نتوان گفتن (10)،خداى تعالى از

ص : 443


1- .آد،گا:محل.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:اين.
3- .اساس:و امّا آن كه،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:همچنين خواندند الّا آنچه از پس قول مى آيد تا از پس ما جزا كرد بر كردند.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:تا.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها+است كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:عظمت باشد و منه قول أنس بن مالك كان الرّجل اذا قرأ البقره و آل عمران جدّ فينا.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها+فينا.
10- .اساس:گفتند،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ايشان عفو كرد.

ما اتخذ صاحبة و لا ولدا ،او زنى نكرد و فرزندى نزاد بخلاف آن كه كافران گفتند ازآنجا كه او جسم نيست و اين از صفات اجسام است،و او غنى و بى نياز است او را حاجت نباشد و شهوت نباشد،و عكرمه در شاذّ خواند:

جَدُّ رَبِّنٰا ،أى ضدّ الهزل (1)،و ابن السّميفع خواند:«جدى ربّنا»أى نفعه (2)و عطاءه.

وَ أَنَّهُ كٰانَ يَقُولُ سَفِيهُنٰا عَلَى اللّٰهِ شَطَطاً ،گفتند:سفيه ما بر خداى شطط گفت،يعنى ظلم و عدوان و آنچه به او لايق نباشد.مجاهد و قتاده گفتند:مراد به «سفيه»ابليس است،و اصل او من شطّ باشد اذا بعد او من الشّطّ الّذي هو السّاحل.

وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا ،آنگه گفتند:ما چنان گمان برديم كه هيچ انسى و جنّى بر خداى دروغ نگويد،و آنچه گويد راست گويد،از اين گمان به قول ايشان اعتماد كرديم.اكنون چون بديديم بخلاف آن است كه ايشان گفتند از آنچه گفتند كه خداى را زن و فرزند است-تعالى علوّا كبيرا.

وَ أَنَّهُ كٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ ،آنگه گفت:و مردانى بودند از انسيان كه پناه با جنّيان دادند،و آن آن بود كه يكى از عرب چون در بيابانى سهمناك حاضر آمدى گفتى:اعوذ بسيّد هذا الوادي من شرّ سفهاء قومه،چون اين بگفتى اعتقاد كردى كه در امن و جوار اوست (3)،خوش بخفتى و ايمن برفتى.

مقاتل گفت:اوّل كسى كه از انسيان پناه گرفت (4)بنو حنيفه بودند،[آنگه] (5)اندر (6)عرب فاش شد.كردم بن[ابي] (7)السّائب الأنصارىّ روايت كرد از پدرش كه او گفت:با پدرم يك روز مى رفتم در اوّل آن كه (8)رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله

ص : 444


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:الهزال.
2- .اساس+نفعت،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .آد،گا:حرز اوست،كا:حرز است.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه پناه گرفته بودند به جنّيان.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:در آن وقت كه اوّل.

و سلّم-به مدينه آمده بود،در راه،شب در آمد،ما به نزديك شبانى بوديم (1) .چون شب به نيمه رسيد،گرگى بيامد و برّه اى از گلّۀ او بگرفت.راعى[از جاى] (2)بجست و آواز داد و گفت:يا عامر الوادي جارك،اى عامر اين بيابان همسايه را حمايت كن.منادى ندا كرد (3)[كه] (4):يا سرحان أرسله.ما اين منادى را نديديم آواز داد كه:اى گرگ رها كن برّه را.گرگ رها كرد و برّه بيامد و در ميان گلّه رفت بى آفتى و گزندى كه به او رسيده بود،و خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ أَنَّهُ كٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ الْجِنِّ (5).

فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً -الآية. فَزٰادُوهُمْ ،بيفزودند[ايشان را] (6)،يعنى انسيان جنّيان [را] (7)رَهَقاً (8).عبد اللّٰه عبّاس گفت:إثما بيفزودند[83-ر]ايشان را بزه.قتاده گفت:خطيئة.سعد گفت:جرأة (9)،دليرى،مجاهد گفت:طغيانا،ربيع گفت:

[فرقا،ترسى.ابن زيد گفت:خوفا.ابراهيم گفت:عظمة.مقاتل گفت] (10):غيّا، حسن گفت:شرّا،ثعلب گفت:خسارا.و«رهق»در كلام عرب بزه باشد و معاطاة المحرّمات و غشيانها (11)باشد،قال الاعشى:

لا شىء ينفعني من دون رؤيتها***هل يشتفي وامق ما لم يصب رهقا

و اصل او غشيان باشد،يقال:رهقة بمكروه اذا غشيه به (12)و رهقه الدّين اذا ركبه (13)،و غلام مراهق،أى غشى الاحتلام.

وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمٰا ظَنَنْتُمْ ،و ايشان گمان بردند چنان كه شما برديد كه خداى تعالى هيچ كس را بر نخواهد انگيختن از مردگان،يعنى چنان كه در ميان شما

ص : 445


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:ما با نزديك شبانى شديم.
2- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:آواز داد.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+الآية.
6- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:رهقى.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:جراءة.
10- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:غشياته،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
13- .كا:و ركبه الدّين اذا رهقه.

كافرانند،در ميان ما نيز كافرانند به بعث و نشور.

وَ أَنّٰا لَمَسْنَا السَّمٰاءَ ،و گفتند (1):ما نيز بيسوديم آسمان را.مراد به«لمس» مقاسات و طلب صعود است،يقال (2):لمست هذا الامر اذا اخذت في طلبه و مقاساته. فَوَجَدْنٰاهٰا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً ،يافتيم آن را كه مملو بود از فرشتگان نگاهدارندۀ (3)قوى و ستارگان تابنده كه به وقت آن كه ما خواستيم كه تعاطي آن كنيم تا به آسمان رسيم و چيزى (4)از اخبار غيب بشنويم و استراق سمع كنيم،يا فرشته مانع شد يا شهابى و (5)ستارۀ آتشى بيامد و ما را بسوخت.

اگر گويند:ايشان با آن كه مى دانستند كه فرشتگان مانعند و شهاب ايشان را مى سوزاند (6)،چگونه ملجأ نشدند (7)به ترك آن؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه روا داشتندى كه به جايى افتد (8)كه خالى باشد از فرشته و ستارۀ سوزنده.ديگر آن كه آنان[را] (9)كه اين خبر دادند باور نداشتند.و نصب «حرسا»و«شهبا»بر تميز است و حرس جمع حارس باشد،كالعسس في جمع العاسّ (10).

آنگه خبر دادند كه (11):از اين پيش چون خواستمانى كه بنشينيم جايى كه استراق سمع كنيم و دزديده چيزى بشنويم،ممنوع نبوديم (12)از آن.اكنون چون مى خواهيم تا چنان كنيم،شهابى و ستاره اى از آتش ما را منع كند،و ذلك قوله:

ص : 446


1- .كا:گفت:
2- .آد،كا:يقول.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها+و.
4- .آد،گا:خبرى.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:يا.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:مى سوزد.
7- .كا:مى نشدند.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:افتند.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:كالعسس و العاسس.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:دادند و گفتند وَ أَنّٰا كُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ .
12- .كا:نبودى.

وَ أَنّٰا كُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا ،أى من[السّماء] (1). مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ ،أى لسماع (1)كلام الملائكة،براى آن تا سخن فرشتگان شنويم،و غرض ايشان از اين آن بود تا ايهام افگندندى جماعتى را كه ما غيب دانيم.چون بشنيدندى كه فلان چيز خواهد بودن،بيامدندى و خبر دادندى[و] (3)چون به مخبر (2)موافق آمدى خبر را از آن كسان پنداشتندى كه ايشان غيب مى دانند. فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ [شِهٰاباً رَصَداً] (5)،ضمير راجع است با لفظ«من» (3).و شهاب نام ستاره است و پارۀ آتش[را هم شهاب گويند فى قوله: أَوْ آتِيكُمْ بِشِهٰابٍ قَبَسٍ (4)،و نام آن ستاره كه به مانند آتش] (8)در هوا كشيده مى شود چون تير. رَصَداً [أى مرصدا] (9)معدّا كالرّصد الّذي على الطّريق للقافلة،به مانند با آنكه (5)به سر راه باشد مترصّد و منتظر.

آنگه خبر مى دهند (6)از خويشتن به نفى علم غيب مى گويند (7): وَ أَنّٰا لاٰ نَدْرِي ،ما نمى دانيم كه به اهل زمين خداى تعالى چه مى خواهد شرّ و بلا و نكبت و بيمارى و تنگى و درويشى،و يا خلاف آن،رشد و صلاح و تن درستى و فراخى و تنگ دستى (8)و توانگرى.

وَ أَنّٰا مِنَّا الصّٰالِحُونَ وَ مِنّٰا دُونَ ذٰلِكَ ،آنگه مى گويند:در ميان ما همچنان باشد كه در ميان شما كه انسانيد،از ما بهرى صالحان و نيك مردان باشند و بهرى فروتر از ايشان باشند در صلاح. كُنّٰا طَرٰائِقَ قِدَداً ،أى أهواء مختلفة و فرقا

ص : 447


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:اسماع.
2- .اساس و ديگر نسخه بدلها:چون خبر،چاپ شعرانى(288/11):چون مخبر،كه بر متن مرجّح است.
3- .اساس+و أنّا لا ندري،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .سوره نمل(27)آيۀ 7.
5- .آد،كا:باج ستان،كا:باژاستان.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:خبر دادند.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفتند.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

شتّى،ما بر هواى (1)مختلف بوده ايم و بر رايهاى (2)پراگنده،بهرى مؤمن و بهرى كافر و بهرى منافق.سعيد جبير گفت:بر الوان مختلف.حسن گفت:مختلفين.أخفش گفت:ضروبا.[ابن] (3)كيسان گفت:شيعا (4)و فرقا،[هر] (5)گروهى را راى و مذهبى (6)،چنانچه (7)در ميان آدميان (8)هست.مسيّب گفت:يعنى بر مسلمانى و جهودي و ترسايى.فرّاء گفت عرب گويند:هؤلاء طريقة (9)قومهم،أى ساداتهم و رؤسائهم.و«طرائق»جمع طريقه باشد.سدّى گفت:مراد اختلاف مذاهب و اهواء است،كالجبريّة و القدريّة و المرجئة و غير ذلك.و واحد«قدد»قدّة [باشد] (10)،أى فرقة و قطعه (11)،و أصله من القدّ و هو القطع،و قال لبيد يرثي أخاه:

لم تبلغ العين كلّ نهمتها***ليلة تمسى (12)الجياد كالقدد

و قال آخر:

و لقد قلت و زيد حاسر (13)يوم ولّت خيل عمرو قددا وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّٰهَ فِي الْأَرْضِ ،«ظنّ»به معنى علم است،گفت:

ما دانسته ايم كه ما خداى را عاجز نتوانيم كرد[ن] (14)در زمين،يعنى[83-پ] از او نتوانيم گريختن چنان كه او بر ما قادر نشود.و نصب هربا بر تميز (15)باشد.

وَ أَنّٰا لَمّٰا سَمِعْنَا الْهُدىٰ آمَنّٰا بِهِ ،مراد به«هدى»قرآن است،گفتند (16):ما

ص : 448


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:هواهاى.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:راههاى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:شتّى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:مذهب،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:چنان كه.
8- .آد،گا:در ميان ما،كا:در ميان او و ميان ما.
9- .آد،گا:طرائق.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .كا:قطيعه.
12- .اساس:تمشى،با توجّه به كا تصحيح شد.
13- .اساس:خاسر،با توجّه به كا تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آد،گا:تمييز.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفت.

چون هدى بشنيديم بگرويديم بدو. فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلاٰ يَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً ،هركه به خداى ايمان آرد (1)او را هيچ نقصانى نرسد (2)و هيچ ظلمى.و«رهق»بيان كرديم كه غشيان مكروه باشد،و مثله قوله: فَلاٰ يَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً (3).مراد به «بخس»نقصان ثواب مستحق است و به«رهق»عقاب نامستحق،يعنى نترسد (4)ازآن كه ثوابش بازگيرند يا به ناواجب عقاب كنند او را.

وَ أَنّٰا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقٰاسِطُونَ ،و آنگه گفت:از جملۀ ما بهرى مسلمانانند و بعضى ظالمانند.و«قسوط»ظلم باشد،يقال:اقسط الرّجل إذا عدل،و قسط إذا جار،و آن«الف»كه در اوّل«أقسط»هست،«الف»ازالت است (5)،قال اللّٰه تعالى: وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (6).پس معنى«أقسط» ازال الجور باشد،و قسط قسوطا اذا جار،قال الشّاعر:

قومي هم قتلوا ابن هند عنوة***عمرا و هم قسطوا على النّعمان

و قال آخر:

قسطنا على الاملاك في عهد تبّع***و من قبل ما ادرى النّفوس عقابها

و نظيره فى الكلام:ترب الرّجل اذا افتقر و اترب إذا استغنى. فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولٰئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً ،هركه از ايشان ايمان آرد او تحرّى و طلب رشد كرده باشد.و «تحرّى»طلب سزاوارتر بود از كار،و قال امرؤ القيس:

ديمة هطلاء (7)فيها وطف***طبق الارض تحرّى و تدرّ

وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَكٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ،و امّا ظالمان هيزم (8)دوزخ خواهند

ص : 449


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:دارد.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:دارد از هيچ نقصانى نترسد.
3- .سورۀ طه(20)آيۀ 112.
4- .كا:نترسد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:باشد.
6- .سورۀ حجرات(49)آيۀ 9.
7- .اساس:هلا،كا:هيلاء،با توجّه به ضبط شعرانى(290/11)و مآخذ شعرى تصحيح شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:هيمه.

بودن.و«كانوا»براى آن گفت[كه] (1)في سابق (2)علم اللّٰه چنين بودند،و علم تعلّق به چيزى دارد على ما هو به دارد (3).

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقٰامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ ،آنگه اين آيت به دنبال آن بياورد تا كسى گمان نبرد كه علم خداى ايشان را برآن حمل كرد يا ايشان برآن مجبور و مجبول بودند،گفت:اگر بر طريق حق استقامت كردندى بدل آن كه قسوط و جور و كژى و برگشتگى كردند[ لَأَسْقَيْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً ، ما ايشان را] (4)به بدل آتش آبى دادمانى بسيار،[و] (5)گفتند:چرا آب را تخصيص كرد؟از اين چند وجه گفتند:يكى آن كه چون در آيت اوّل آتش گفت،در برابر آن آب گفت،و اين وجهى قريب است براى مناسبت و مطابقت.

يكى را از جملۀ صحابه پرسيدند از اين،گفت:از براى آن كه[] (6)هركجا (7)آب باشد گياه باشد،و هركجا (8)آب و گياه باشد مال باشد بسيار و عيشى خوش باشد،مراد آن كه:وسّعنا عليهم فى الرّزق فى الدّنيا.

لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ،تا امتحان كنيم ايشان را در آن مال و نعمت تا شكر كنند يا كفران كنند،و اين قول سعيد بن المسيّب است و عطاء بن ابى رباح و عبيد بن عمير و عطيّه و مقاتل.

و (9)حسن بصرى گفت:و اللّٰه كه اصحاب رسول درويش بودند و بر طريقت مستقيم سامع و مطيع،[پس] (10)خداى تعالى كنوز قيصر و كسرى بر ايشان بگشاد،مفتون شدند و امام خود را بكشتند-يعنى عثمان[عفّان] (11)را.

ص : 450


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:سياق،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:جا.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:جا.
9- .اساس+حسن است،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

[گفت] (1)دليل اين تأويل قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ (2)،و قوله: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرىٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بَرَكٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ، (3)و قوله: مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (4).

بعضى ديگر گفتند:معنى آيت برعكس اين است[و] (5)معنى آن كه:

لو استقاموا على طريقة الكفر،اگر بر كفر مقام كردندى من ايشان را مال بسيار دادمى تا به آن مغرور و مفتون شدندى،عقوبة لهم و استدراجا الى العذاب (6)،چنان كه: إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً (7)،و اين قول ربيع انس است و زيد بن اسلم و كلبى و يمان بن رباب و ابن كيسان،و ابن مجلز گفت (8)دليل آن تأويل قوله: فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ أَبْوٰابَ كُلِّ شَيْءٍ (9)-الآية،و قوله:

وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ (10) ،و قوله: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ (11).

وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذٰاباً صَعَداً ،كوفيان خواندند و يعقوب:

«يسلكه» (12)[84-ر]به«يا»خبرا عن الغائب،و باقى قرّاء خواندند:«نسلكه»به «نون»مفتوح،و در شاذّ مسلم بن جندب خواند:«نسلكه»به«نون»مضموم من الاسلاك،يقال:سلك و اسلك بمعنى،گفت:هركه از ذكر خداى عدول كند و اعراض نمايد،خداى تعالى او را عذابى برد شاق.عبد اللّٰه عبّاس گفت:صعدا،

ص : 451


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سورۀ مائده(5)آيۀ 66.
3- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 96.
4- .سورۀ نحل(16)آيۀ 97.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:للعذاب.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 178.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفتند.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 44.
10- .سورۀ شورى(42)آيۀ 27.
11- .سورۀ علق(96)آيۀ 6 و 7.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها+و ايّوب.

أى شاقّا (1)،هم او گفت:لا راحة فيه.مقاتل گفت:لا فرح فيه،در او راحت و شادى نباشد،و اصل او از صعود باشد براى آن كه صعود[به] (2)بالا[بر] (3)رفتن بر آدمى (2)دشخوار باشد،و منه قول عمر بن الخطّاب (3):ما تصعّدني (4)شىء[قطّ]كما تصعّدني (5)] (8)خطبة النّكاح.عكرمه گفت:كوهى است در دوزخ،كلبى گفت وليد بن مغيره را:تكليف كنند در دوزخ كه بر كوهى شود ساده (6)به بسيار رنج و مشقّت،برآن شود به سلسله ها او را بر مى كشند و به مقامع آهنين (7)مى زنند.

چون بر بالاى،كوه شود به چهل دست زنند او را و (8)بازپس اندازند آنگه ديگرباره [او را] (12)تكليف كنند كه[بر] (13)بالا شود،هميشه در اين عذاب باشد،و هو قوله:

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (9) .

وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ ،گفتند (10)سبب نزول آيت اين بود كه جنّيان گفتند:

ما چگونه به مسجد تو و خدمت[كردن تو] (16)و نماز كردن (11)در پى تو حاضر آييم و راه ما به تو دور است؟خداى تعالى اين آيت فرستاد[و] (18)گفت:

مساجد همه خداى راست (12).شما با خداى،خداى ديگر مپرستيد،قتاده گفت:جهودان و ترسايان چون در كنشت و كليساى خود شدندى،با خداى انباز گرفتندى،گفتند (13):خداى تعالى مؤمنان را فرمود كه در مسجد

ص : 452


1- .اساس:شاق،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. 2-18) .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:و امر،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:عمر.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:تصدّعنى.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:تصدّعنى.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:رود پياده.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها+او را.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:به چهل سال او را.
9- .سورۀ مدّثّر(74)آيۀ 17.
10- .اساس:گفت:با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .گا+تو.
12- .كا+ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً .
13- .آد و ديگر نسخه بدلها:انباز گفتندى.

عبادت خالص كنند خداى را.

حسن بصرى گفت:جملۀ بقاع زمين خواست،

لقوله:عليه السّلام: جعلت لى الارض مسجدا و ترابها طهورا ،گفت:زمين را براى من مسجد كردند و خاكش مرا طهور ساختند تا هركجا (1)رسيم (2)نماز كنيم (3)من و امّت من،و هركجا (4)آب نيابيم به خاك تيمّم كنيم.

در خبر است كه:پس از نزول اين آيت مسلمانان چون در مسجد شدندى گفتندى:

اشهد ان لا اله الّا اللّٰه،و السّلام على رسول اللّٰه. سعيد بن جبير گفت و طلق بن حبيب كه:به مساجد آن هفت اندام خواست كه مردم بر او سجده كنند (5)،و آن:دو كف دست و دو انگشت[پا] (6)و پيشانى و دو سر زانوست،گفت:آن مساجد آفريدۀ خداى است برآن جز خداى را سجده مكنيد (7).و عبد اللّٰه عبّاس گفت كه رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم- گفت مرا فرموده اند كه:بر اين هفت اندام سجده كنم،بر موى و بر جامه سجده نكنم،يعنى موى و جامه را حجاب پيشانى نكنم،اگر مساجد را به مواضع سجده حمل كنى (8)از بقاع زمين،واحد او به كسر«جيم»باشد، و اگر تفسير او بر اعضا كنى[واحد] (9)او مسجد باشد به فتح«جيم».

حسن گفت:مراد به«مساجد»نمازهاست،يعنى نماز خداى را سزاوار است،با خداى كس را مخوان و عبادت مكن،و گفتند معنى آن است كه:مسجد خاص داريد براى عبادت،آن را مكسب و متجر مسازيد و جز خداى را در او

ص : 453


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:هرجا كه.
2- .اساس:به صورت«رسم»هم خوانده مى شود.
3- .اساس:به صورت«كنم»نيز خوانده مى شود.
4- .آد و ديگر نسخه بدلها:و هروقت كه.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها:مراد بر او سجده كند.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،كا:سجده مكن.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:مساجد را تفسير بر مواضع سجده كنى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

نصب مكنيد (1).

وَ أَنَّهُ لَمّٰا قٰامَ عَبْدُ اللّٰهِ ،«ها»ضمير شأن و كار است،چون برخاست بندۀ خداى يعنى رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-. يَدْعُوهُ ،مى خواند او را،[و] (2)گفتند:به كلمۀ«اخلاص»قول (3)لااله الاّاللّٰه،و گفتند: يَدْعُوهُ ،أى يدعو اليه، خلقان را به او دعوت مى كرد،و گفتند:يذكر اللّٰه و يقرأ القرآن،ذكر خداى مى كرد و قران مى خواند.

كٰادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً ،نزديك آن بود كه بهرى بر سر بهرى افتند و متلبّد شوند از زحمت ايشان و حرصشان بر سماع قرآن.سعيد جبير گفت و عبد اللّٰه عبّاس به روايت عطيّه كه:اين از قول آن[نه] (4)نفر جنّ است كه حكايت مى كنند با جنّيان ديگر چون با نزديك قوم شدند خبر دادند ايشان را[از] (5)ازدحام اصحاب محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به وقت نماز و (6)قرائت قرآن و اقتدا به او در نماز.

حسن و قتاده گفتند معنى آيت آن است كه:چون رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-به دعوت برخاست،جنّ و انس متلبّد شدند و مجتمع بر او تا ابطال كار او كنند و اطفاء نور او كنند،خداى تعالى منع كرد از آن و حجّت او ظاهر كرد.و اصل«لبد»از تلبّد است،و اين از تراكم باشد،و منه اللّبد،نمد را ازآنجا لبد گويند كه متراكم باشد و آن موى را[84-پ]كه بر گردن شير درهم شده باشد آن را«لبدة» (7)گويند،و جمعها لبد،و قال زهير (8):

ص : 454


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:و بجز عبادت خداى در آن كارى مكنيد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:گفتند إلى كلمة.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آد و ديگر نسخه بدلها:به.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:لبد.
8- .اساس:زهرىّ،با توجّه به كا تصحيح شد.

لدى اسد شاكى السّلاح مقذّف (1) ***له لبد أظفاره لم تقلّم

و در او چهار لغت است:لبد به كسر«لام»و فتح«با»،و اين قرائت عامّه است و اختيار ابو عبيده و ابو حاتم واحدتها لبدة.و«لبد»به ضمّ«لام»و فتح«با»و اين قرائت مجاهد است و ابن محيصن،در شاذّ واحدتها«لبدة»به ضم«لام».و«لبد»به دو ضمّه،و اين قرائت ابن حياة است،واحدتها لبيد.و «لبد»به ضمّ«لام»و تشديد«با»و اين قرائت ابو جعفر است،[و] (2)حسن بصرى گفت و جحدرى:واحده (3)«لا بد»كراكع و ركّع و ساجد و سجّد.

قال،گفت:يعنى رسول-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-و اين قرائت عامّۀ قرّاء است على الخبر.و عاصم و حمزه[و ابو جعفر] (4)و أعمش خواندند:قل إني، على الامر،بگوى اى محمّد:[ إِنَّمٰا أَدْعُوا رَبِّي وَ لاٰ أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً ،كه من خداى را مى پرستم و خداى را مى خوانم و با او هيچ شريك و انباز نمى گيرم. قُلْ إِنِّي لاٰ أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لاٰ رَشَداً ،بگوى اى محمّد] (5)كه خير و شرّ[شما و نفع و ضرّ شما] (6)نيست به دست من. لاٰ أَمْلِكُ ،أى لا اقدر لكم ضرّا،أى مضرّة و لا رشدا و لا نفعا و (7)صلاحا.و الرّشد و الرّشد لغتان (8).

قُلْ، يا محمّد[و] (9) نياز و بندگى خود عرض كن،بگوى: إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللّٰهِ أَحَدٌ ،مرا (10)هيچ كس با پناه نگيرد از خداى تعالى. وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً ، و نيابم برون (11)او ملاذى و ملجائى كه پناه گيرم به او يا پناه به او دهم.كلبى گفت:

سربا فى الأرض،و اصله من الالحاد و هو الميل و منه اللّحد لميله عن القبر.

ص : 455


1- .اساس:صنادم،آد،گا:ندارد،كا:مقاذف،با توجّه به منابع شعرى تصحيح شد.
2- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آد و ديگر نسخه بدلها:واحدها.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد+و لا.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:و رشد و رشد هر دو لغت است.
9- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:كه مرا.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:بدون.

ملتحد معدل باشد،يعنى جاى گريز نيست مرا از او.

مقاتل گفت:سبب نزول آيت آن بود كه كافران قريش گفتند از دين خود برگرد تا تو را پناه گيريم،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِلاّٰ بَلاٰغاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِسٰالاٰتِهِ اين استثناى متّصل است،يعنى مرا هيچ راه نيست به نجات (1)از عذاب خداى تعالى الّا بلاغ و رسانيدن پيغامهاى او كه آن پناه و معقل من است.آنگه گفت: وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،هركه در خداى و پيغمبر عاصى شود و نافرمانى كند او را (2) ،[او را] (3)آتش دوزخ رسد كه مخلّد بماند[در] (4)آنجا. حَتّٰى إِذٰا رَأَوْا مٰا يُوعَدُونَ ، آنگه گفت رسول را-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-رها كن تا آن روز كه اين كافران ببينند آنچه ايشان را وعده داده اند از عذاب (5).آنگه بدانند كه كيست از تو و[از] (6)ايشان كه ضعيف تر است[يعنى ضعيف] (7)به ناصر و كمتر است (8)به عدد.و نصب هر دو بر تميز (9)است.

قُلْ إِنْ أَدْرِي ،بگوى اى محمّد كه من ندانم آنچه شما را وعده مى دهند (10)از خبر قيامت و وعيد مى كنند (11)از عذاب نزديك است (12)،يا (13)خداى تعالى آن را غايتى دور خواهد نهادن.

عٰالِمُ الْغَيْبِ ،كه او داناى نهانيهاست (14)،كس را بر غيب خود اطّلاع ندهد.

إِلاّٰ مَنِ ارْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ ،الّا آن را كه[او] (15) برگزيند از پيغمبرى.

ص : 456


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:راه نيست و پناه.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها+ فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ .
3- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آد و ديگر نسخه بدلها+ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نٰاصِراً .
6- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:به ناصر و كم.
9- .آد،كا:تمييز.
10- .اساس:مى دهد،كا،گا:مى دهم،با توجّه به آد تصحيح شد.
11- .كا،گا:مى كنم.
12- .آد و ديگر نسخه بدلها+ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي .
13- .كا:تا.
14- .آد و ديگر نسخه بدلها:نهان است.
15- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فَإِنَّهُ يَسْلُكُ ،اى يدخل عليه من جهاته (1)من يحفظه من الملائكة و يطرد عنه من أراد استراق السّمع من الشّيطان (2)،كه[او] (3)بر گمارد فرشتگانى را [بر او] (4)از پس وپيش او و اكتفا كرد به ذكر بعضى از جهات از جمله تا نگاه دارند[او را](5) وحى[او را] (6) از آنان كه سمع دزديدند از جمله شياطين تا كس (7)چيزى نشنود دزديده و بدان ايهام كند بر مردمانى در دعوى علم غيب.

و الرّصد الحافظ (8).سعيد بن مسيّب گفت:فرشتگان رصد چهاراند.مقاتل گفت:چون خداى تعالى پيغامبرى را بفرستادى،ابليس بيامدى بر (9)زىّ فرشته تا بر او غرورى القا كند بر طريق اضلال،خداى تعالى فرشتگان را فرستادى (10)تا ايشان (11)را براندندى[و] (12)اعلام كردندى پيغمبران را كه:اينان شياطين اند،احتراز كنيد از اينان.

لِيَعْلَمَ ،تا بداند.قتاده گفت:يعنى محمّد-صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم-.

مجاهد گفت:مكذّبان بدانند (13)كه رسولان خداى رسالات و پيغامهاى او بگزاردند.[بعضى ديگر گفتند كه:پيغمبران بدانند كه فرشتگان پيغامهاى خدا (14)بگزاردند] (15) و در او هيچ خلل نكردند (16). وَ أَحٰاطَ بِمٰا لَدَيْهِمْ ،و خداى تعالى محيط و عالم است به آنچه نزديك ايشان است. وَ أَحْصىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً ،و او

ص : 457


1- .كا،گا:جهاده.
2- .آد و ديگر نسخه بدلها:من الشّياطين.
3- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد،كا افزوده شد،آد و ديگر نسخه بدلها+ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ .
5- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد و ديگر نسخه بدلها:كسى.
8- .آد و ديگر نسخه بدلها:رصدا،أى حافظا.
9- .آد و ديگر نسخه بدلها:در.
10- .آد و ديگر نسخه بدلها:بفرستادى.
11- .آد و ديگر نسخه بدلها:او را.
12- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آد و ديگر نسخه بدلها+ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ .
14- .كا:خود.
15- اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .آد و ديگر نسخه بدلها:و هيچ فرونگذاشتند.

بشمرد همه چيز به عدد.و نصب او (1)شايد كه بر تميز (2)بود و شايد كه بر بدل اشتمال بود،أى احصى[عدد] (3)كلّ شيء،[و] (4)شايد كه مصدرى بود لا من لفظ الفعل،أى احصى[احصاء] (5)،و شايد كه حال بود[و] (6)عدد به معنى معدود بود،اى احصى كلّ شىء معدودا[85-ر].

ص : 458


1- .آد و ديگر نسخه بدلها:و نصب عددا.
2- .آد،گا:تمييز.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

جلد 20

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

سورة المزمل

اشاره

سورة المزمل (1)

اين سورت مكى است الا قوله: إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ (2)تا به آخر سورت،و بيست آيت است و دويست و هشتاد و پنج كلمت است،و هشتصد و سى و هشت حرف است.

ابىّ كعب روايت كرد كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سوره المزمل بخواند،خداى تعالى سختى بازدارد از او در دنيا و آخرت.

سوره المزمل (73): آیات 1 تا 20

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اَللَّيْلَ إِلاّٰ قَلِيلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ اُنْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (4) إِنّٰا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً (5) إِنَّ نٰاشِئَةَ اَللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي اَلنَّهٰارِ سَبْحاً طَوِيلاً (7) وَ اُذْكُرِ اِسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (8) رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً (9) وَ اِصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ وَ اُهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً (10) وَ ذَرْنِي وَ اَلْمُكَذِّبِينَ أُولِي اَلنَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (11) إِنَّ لَدَيْنٰا أَنْكٰالاً وَ جَحِيماً (12) وَ طَعٰاماً ذٰا غُصَّةٍ وَ عَذٰاباً أَلِيماً (13) يَوْمَ تَرْجُفُ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ وَ كٰانَتِ اَلْجِبٰالُ كَثِيباً مَهِيلاً (14) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شٰاهِداً عَلَيْكُمْ كَمٰا أَرْسَلْنٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصىٰ فِرْعَوْنُ اَلرَّسُولَ فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ اَلْوِلْدٰانَ شِيباً (17) اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كٰانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هٰذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شٰاءَ اِتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً (19) إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنىٰ مِنْ ثُلُثَيِ اَللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طٰائِفَةٌ مِنَ اَلَّذِينَ مَعَكَ وَ اَللّٰهُ يُقَدِّرُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتٰابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضىٰ وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اَلْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ آخَرُونَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ أَقْرِضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اِسْتَغْفِرُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (20)

ترجمه

اى خويشتن را به جامه پيچيده.

برخيز به شب مگر اندكى.

نيمه اش يا بكاهان از او اندكى.

يا بيفزاى بر او و هويدا بخوان قرآن خواندنى.

خواهيم كنيم بر تو سخنى گران.

برخاستن شب آن سخت تر است.

به موافقت و راست گفتار.

ص : 1


1- .اساس به مقدار دو برگ افتادگى دارد كه از آج كامل شده است.
2- .سوره مزمل(73)آية 20،كا در حاشيه آورده است:المجلد العشرون و آغاز جلد بيستم را،كه در ديگر نسخه ها مشخص نشده است،مسلّم مى دارد.

تو را هست در آن روز رفتنى دراز.

ياد كن نام خدايت و به آن گريز گريختنى.

خداى مشرق و مغرب، نيست خداى مگر او،بگير او را وكالت كننده.

صبر كن بر آنچه مى گويند،و رها كن ايشان را رها كردنى جميل (1).

و مرا رها كن (2)دروغ دارندگان خداوندان نعمت،و فروگذار ايشان را اندكى.

نزديك ماست بند گران و آتش افروخته.

و طعامى ناگوارنده و عذاب دردناك.

آن روز بجنبد زمين و كوهها،و كوهها (3)ريگ روان باشد (4).

ما فرستاديم به شما پيغمبرى گواه بر شما،چنان كه فرستاديم به فرعون پيغمبرى عاصى شد فرعون در پيغمبر، بگرفتيم او را گرفتنى گران.

چگونه بترسيد اگر كافر شويد آن روزى كه كند كودكان را پير.

آسمان شكافته باشد (5)به او،باشد وعدۀ او كرده.

ص : 2


1- .در متن تفسير آورده است:و از ايشان ببر بريدنى نيكو.
2- .آج:مرا با،با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسير آورده شد.
3- .دو كلمۀ:«كوهها»و«باشد»با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسير آورده شد.
4- .دو كلمۀ:«كوهها»و«باشد»با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسير آورده شد.
5- .در متن تفسير«شكافته شود»آمده است.

اين ياد كردى است،هركه آيۀ 19 خواهد بگيرد به خدايش راهى.

و خداى تو مى داند كه تو برخيزى كمتر از چهار دانگ شب و نيمه اش و ثلثش،و گروهى از آنان كه با تواند،و خداى تقدير كند شب و روز،دانست (1)كه نشماريد آن را،توبه پذيرفت بر شما.

بخوانيد آنچه خوار كرد از قرآن،دانست كه باشند از شما بيماران و ديگران مى زنند در زمين (2)،طلب مى كنند از فضل خداى و ديگران كارزار كنند در راه خداى.بخوانيد آنچه ميسر شود از او و به پاى داريد نماز و بدهيد زكات و قرض بدهيد به خداى قرضى نيكو،و آنچه پيش بدهيد براى خود از مال،بهتر يابيد آن را نزد خداى،آن بهتر و بزرگتر به مزد،و آمرزش خواهيد (3)از خداى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ،خداى تعالى ندا مى كند رسول را-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به حالتى كه در (4)آن حال بود،و اين سوره در شب فروآمد در باب نماز شب،گفت:اى مرد خود را به جامه پوشيده!واصل او«متزمّل»است،

ص : 3


1- .آج:دانستند،با توجّه به اصل عربى،و نيز ترجمۀ عبارت در متن تفسير،تصحيح شد.
2- -ترجمۀ عبارت در متن تفسير چنين است:مسافران باشند كه در زمين بروند.
3- .آج:آمرزش خواه،با توجّه به ترجمۀ آيۀ در متن تفسير تصحيح شد.
4- .آج:بر.

چنان كه بيان كرده شد،«تا»را«زا»كردند و ادغام كردند،يقال:تزمّل الرجل و تدثّر إذا تستّر بثيابه،و زمّل غيره إذا ستره،قال امرؤ القيس:

كأنّ ثبيرا في عرانين وبله***كبير اناس في بجاد مزمّل

ابو عبد اللّه الجدلى گفت:از عائشه پرسيدم از اين آيت.گفت:اين آيت آمد و من و رسول در يك چادر بوديم،طول آن چهارده گز.يك نيمه بر دوش رسول بود (1)و يك نيمه من بر خود پوشيده بودم كه خفته بودم.گفتم:آن چادر ازچه بود؟ گفت:و اللّه كه از ابريشم و كتان و خز و كج و ريسمان (2)نبود.تانش (3)موى (4)بز بود و پودش پشم شتر.

سدّى گفت:مراد آن است كه:اى خفته برخيز و نماز كن.عكرمه گفت معنى آن است كه:اى مرد خويشتن پوشيده به اعباء رسالت و ملابست و مخالطت كرده به آن (5).

قُمِ اللَّيْلَ إِلاّٰ قَلِيلاً ،برخيز در شب الّا اندكى.حسن گفت:رسول را و صحابۀ او را در بدايت كار فريضه بود برخاستن در شب به نماز (6)ثلثى از شب يا نيمى از شب (7)برخاستندى (8)و نماز كردندى (9)تا پايهاشان برآماهيد و رنجور شدند.خداى تعالى نسخ كرد آن را براى تخفيف ايشان.

ديگر مفسّران گفتند:اين امر نفل و هم بر حد خود مانده است.آن روز سنت بود و امروز هم سنت است،بيانه قوله تعالى: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ (10).

ص : 4


1- .آج:نيمه رسول-صلى اللّه عليه و سلّم-بر دوش مبارك نهاده نماز مى كرد.
2- .آج:كرباس.
3- .آج:تارش.
4- .كا،آد،گا:پشم.
5- .كا:با آن.
6- .كا،آد،گا:برخاستن به نماز شب.
7- .آد،گا:از آن.
8- .آج:برمى خاستند.
9- .آج،كا:نماز مى كردند.
10- .سورۀ بنى اسرائيل(17) آيۀ 79.

امّا مقدار شب به قدر وسع و امكان اگر جمله شب تواند و اگر نيمى و اگر ثلثى و كمابيش او.و مستحب آن است كه نيمۀ آخرين شب برخيزد به نماز شب كه آن سنتى مؤكّد است و در سفر (1)ثابت است و ساقط نمى شود.رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلم-گفت (2)اميرالمؤمنين على -عليه السلام-را (3)در وصايت او:

عليك بصلاة الليل،عليك بصلاة الليل،عليك بصلاة الليل. آنگه استثنا كرد و گفت: إِلاّٰ قَلِيلاً ،الّا اندكى كه (4)رواست كه در او بخسپى.

نِصْفَهُ ،در اين خلاف كردند كه اين بدل چيست؟زجاج گفت:بدل «ليل»است،كأنّه قال:قم الليل نصفه،بدل البعض من الكلّ،چنان كه:

مررت بالقوم ثلثهم،و بعضى ديگر (5)گفتند:بدل إِلاّٰ قَلِيلاً است،آن قليل را تفسير كرد به نيمه شب،و معنى يكى باشد براى آن كه هيچ فرق نبود ميان آن كه يك نيمه (6)نيمه شب بخسپد و يك نيمه (7)نماز كند.از (8)ميان آن دونيمه فرق (9)نيست.

أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً ،أى من النصف،يا بكاهان] (10)از نيمه اندكى.«أو»تخيير را باشد.

أَوْ زِدْ عَلَيْهِ ،يا بيفزاى بر نيمه چيزى.حجرى نيست اگر خواهى نيمه اى از شب برخيز (11)و اگر خواهى كمتر و اگر خواهى بيشتر.

وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً ،و قرآن مى خوان به ترتيل و آهستگى و نهادگى.

ص : 5


1- .آد،كا+هم.
2- .كا+از.
3- .كا:ندارد.
4- .كا:ندارد.
5- .كا،آد،گا:ندارد.
6- .آج:ندارد.
7- .آج:ندارد.
8- .آد،گا:ندارد.
9- .آج:فرقى.
10- .اساس تا اين جا افتادگى دارد،با توجّه به نسخه بدلها،از آج افزوده شد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها+به نماز.

گفتند:چون اين آيت آمد رسول-عليه السّلام-و صحابه نماز مى كردند در شب و نمى دانستند بتحقيق كه ثلث كى است و نيمه (1)كى است،و وقت بود كه شب با روز (2)مى كردند خوف آن را كه نبادا (3)كه آنچه مراد است كرده نشود (4)،خداى تعالى تخفيف كرد در آخر سورت بقوله: عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضىٰ ، (5)و گفتند:ميان اوّل سورت و آخر سورت يك سال بود،و سعيد بن المسيّب گفت:ده سال بود.مقاتل و ابن كيسان گفتند:اين به مكّه بود پيش ازآن كه پنج نماز فريضه كردند،آنگه به پنج نماز اين فريضه (6)منسوخ كردند.و«ترتيل»هويدا و گشاده خواندن بود،و اشتقاق او من قولهم:ثغر رتل اذا كان مفلجا،دندان گشاده را رتل و رتل (7)خوانند.

ابو بكر بن طاهر گفت:يعنى تأمل كن در لطايف خطاب او و نفس خود را مطالبت كن به قيام كردن به احكام او،و دل را به فهم معانى او،و سرت را به اقبال كردن بر او.

عبد اللّه بن عمرو (8)روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت صاحب قرآن را گويند:

اقرأ و ارق و رتل كما كنت ترتل فى الدنيا فان منزلك عند آخر آية تقرءوها ،گفت گويند:قران مى خوان و بر بالا مى شو به هر آيتى درجه اى،و به ترتيل خوان چنان كه در دنيا خواندى،يعنى ساكن خوان تا بيشتر توانى رفتن درجه ات رفيع تر باشد كه منزل تو به نزديك آخر آيت است كه بخوانى.

إِنّٰا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً ،ما بر تو خواهيم افگندن سخنى[1-پ] گران.قتاده گفت:احكام و فرائض و حدود او ثقيل است.حسن گفت:مرد باشد كه به يك دم سورتى فروخواند و لكن عمل كردن (9)بر او گران است.

ص : 6


1- .آد،گا:نصف.
2- .آج:تا به روز،كا:تا روز.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نبايد.
4- .كا و ديگر نسخه بدلها:گزارده نيايد.
5- .سورۀ مزّمل(73)آيۀ 20.
6- .كا:فرض.
7- .آد:رتل و رتل.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:عبد اللّه بن عمر.
9- .كا،آد،گا:تحمّل كردن.

أبو العاليه گفت:اين قرآن است به وعد و وعيد و حلال و حرام:محمّد كعب (1)گفت:گران است اين قرآن بر منافقان.فرّاء گفت:مراد آن است كه متين (2)و فصيح است،ركيك و ضعيف نيست.عبد العزيز بن يحيى گفت:متين است چنان كه گويند:فلان رزين راجح.حسين بن الفضل را از اين آيت پرسيدند، گفت:خفيف على اللسان (3)ثقيل فى الميزان.

ابو بكر طاهر (4)گفت:يعنى قولى كه احتمال نكند آن را الّا دلى مؤيّد به توفيق (5)و نفسى مزيّن به توحيد.بعضى دگر گفتند:قيام كردن به أعباء و تكاليف او گران است.ابن زيد گفت:ثقيل فى الدنيا و الآخرة،در دنيا بر نفس گران است و در آخرت گرانى ترازو و ميزان است.

الحارث بن هشام رسول را پرسيد،گفت: (6)وحى چون آيد به تو؟گفت:

اوقاتى چونان باشد كه آواز جرس،و آن بر من گران بود و سخت (7)،و اوقاتى فريشته (8)بيايد به (9)صورت مردى،من آنچه او بگويد بشنوم و بدانم.

عائشه گفت كه:ديدمى رسول را در سرماى سخت كه جبرئيل (10)وحى بر او مى گزاردى و او خوى (11)مى ريختى.

إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ ،يعنى ساعات شب و هر ساعت از او ناشيه اى (12)باشد، براى آن«ناشيه» (13)خوانند او را كه پديد مى آيد كنشأ السحاب،چنان كه ابر پديد آيد،يقال:نشأت السحابة اذا بدت و انشاها اللّه أى أبداها،و جمعها ناشئات.

ص : 7


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:محمد بن كعب.
2- .كا،آد،گا:مبين.
3- .آج+و.
4- .گا:ابو بكر بن طاهر.
5- .كا:توفيقى.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:پرسيد كه.
7- .آد،گا:صعب.
8- .كا،آد،گا:فرشته اى.
9- .كا،آد،گا:بر.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:جبرئيل.
11- .كا،آد،گا:عرق.
12- .كا،آد،گا:ناشئه اى.
13- .كا،آد،گا:ناشئه.

عبد اللّه عبّاس گفت همه شب[2-ر]ناشئه باشد،بعضى دگر گفتند:ناشئة الليل قيامه باشد،و به زبان حبشه«نشأ»اذا قام باشد (1).عكرمه گفت:قيام اوّل شب باشد.

در خبر است كه:زين العابدين على بن الحسين (2)ميان نماز شام و خفتن نمازهاى بسيار كردى.او را پرسيدند از اين،گفت:

إِنَّ (3)نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً ، فهذا ناشئة الليل.

قتاده و أبو مجلز گفتند:هر ساعت كه از پس نماز خفتن باشد ناشئه بود.

عبيد عمير گفت: (4)از عائشه پرسيدم كه مردى به اوّل شب بر خيزد ناشيه به جاى آورده بود؟گفت:نه،ناشيه آن باشد كه بخسپد پس بر خيزد،آنچه از پس خواب كند (5)ناشيه بود.يمان و ابن كيسان گفتند:قيام باشد به آخر شب. هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً ، ابو عمرو و ابن عامر ابن محيصن خواندند:«وطاء»به كسر«واو»ممدود على معنى المواطاة و هى الموافقة (6)،گفت:آن باشد كه زبانش با دل موافق بود و دل با ساير اعضاء،و باقى قرّاء خواندند:«وطأ»به فتح واو مقصور،أى فراغا للقلب.

عبد اللّه عبّاس گفت:نماز (7)اوّل شب اولى تر باشد براى آن كه نداند كه به آخر شب بيدار شود يا نه.قتاده گفت: أَشَدُّ وَطْئاً ،أى اثبت قياما.قرظىّ گفت:بر نمازكننده گرانتر باشد،و گفت:دليل اين تأويل

قوله-عليه السلام: اللهم (8)اشدد وطأتك على مضر. ابن زيد گفت:دلش فارغ تر بود به شب،چه حوائج و كارها پيشش نيايد (9).حسن گفت:ثابت قدم تر باشد در (10)خير. وَ أَقْوَمُ قِيلاً ،اى اصحّ قولا و قراءة،آنچه خواند و گويد (11)درست تر باشد،گفتند:به نشاطتر باشد و

ص : 8


1- .كا،آد:اذا أقام.
2- .كاد،آد،گا+عليهما السلام.
3- .كا،آد،گا:هذا.
4- .كا،آد،گا:عبد اللّه عمر.
5- .كا،آد،گا:بود.
6- .اساس:به صورت«مواقعة»هم خوانده مى شود.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها+به.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:پيش نيايد او را.
10- .گا+كار.
11- .آد+در شب.

مخلص تر. إِنَّ لَكَ فِي النَّهٰارِ سَبْحاً طَوِيلاً ،گفت:تو را در روز سبحى و سيرى باشد دراز در طلب معيشت.و«سبح»رفتن و آمد شدن (1)باشد[2-پ]و منه السباحة فى الماء،و فرس سابح شديد الجرى،قال الشاعر:

اباحوا لكم شرق البلاد و غربها***ففيها لكم يا صاح سبح من السبح

و يحيى بن يعمر در شاذ خواند.«سبحا»به«خا»ى معجم و معنى او خفّت و سعت و استراحت باشد،و از اينجاست قول رسول-صلى اللّه عليه و على آله-كه عائشه را گفت كه دعاى بد مى كرد بر دزدى:

لا تسبّخي عنه بدعائك عليه ،أى لا تخفّفي عنه،گفت:تخفيف مكن بر او به اين نفرين،يعنى چون تو نفرين كنى عذاب بر او آسان تر شود.و«تسبيح»توسيع پنبه و پشم باشد كه بازنند (2)،قال الاخطل يصف قنّاصا و كلابا:

فأرسلوهنّ يذرين التّراب كما***يذري سبائخ قطن ندف أوتار

ثعلب گفت:«سبخ»تردّد و اضطراب باشد،و«سبخ»سكون باشد،و منه

قوله-عليه السلام: الحمى من فيح جهنّم فسبخوها بالماء ،أى سكّنوها.

وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ ،نام خداى (3)مى گوى.سهل گفت يعنى: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ مى خوان در اوايل سور. وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً ،و با در او گريز گريختنى.

عبد اللّه عبّاس گفت:عمل صالح بكن خداى را.حسن گفت:اجتهاد كن.ابن زيد گفت:خويشتن را با عبادت او پرداز.شقيق گفت:توكّل كن بر او،و اصل«تبتّل»انقطاع باشد و خويشتن از همۀ جهان ببريدن و با او گريختن.و «بتل»و«بتر»قطع باشد.و مرد زاهد را كه از دنيا انقطاع با خداى كند او را متبتّل خوانند،قال امرؤ القيس:

تضيء الظلام بالعشاء كأنها***منارة ممسى راهب متبتّل

ص : 9


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:آمدن و شدن.
2- .آج:پشم و پنبه باشد كه برآن زنند،كا و ديگر نسخه بدلها:پشم و پنبه را باززنند.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.

و منه

الحديث نهى رسول اللّه عن التبتّل ،و مريم و فاطمه را -عليهما السلام-براى اين بتول خوانند.زيد أسلمه (1)گفت:تبتّل آن باشد كه دنيا رها كند[3-ر]و طلب رضاى خداى كند.روايت كردند از باقر-عليه السلام كه او گفت:تبتّل آن است كه دست بردارد در نماز،و قوله: تَبْتِيلاً ،مصدرى است لا من لفظ الفعل و حقّه التّبتل.

رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ،اهل حجاز و ابو عمرو و حفص«ربّ»خواندند مرفوع الباء على الابتداء و«لا اله الّا هو خبره»،و التقدير:ربّ المشرق و المغرب واحد،و روا بود كه خبر مبتداى محذوف باشد،و التقدير:هو ربّ المشرق و المغرب،و «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ» در محلّ حال باشد،و التقدير:وحده لا شريك له.و روا بود كه خبر بعد خبر باشد و محلّ او رفع بود،أى واحد.و باقى قرّاء مجرور خوانند على صفة ربّ في قوله: وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خدايى نيست. فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً ،فعيل است به معنى مفعول،أى من تكل امرك اليه، او را و كيل گير كه در كارها بر او توكّل كنى و كارها با او تفويض كنى.

وَ اصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ ،و صبر كن بر آنچه مى گويند اين كافران از ايذاء تو به سخنهاى موحش. وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً ،و از ايشان ببر بريدنى نيكو.به آيت قتال منسوخ است اين حكم،أبو الدرداء گفت:ما در بدايت اسلام در روى قومى مى خنديديم و دلهاى ما مستعجل به آن كه كى باشد كه فرصت يابيم كه ما ايشان را بكشيم،و اين آن تقيّت است كه گروهى بر ما عيب مى كنند.

وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ ،خداى تعالى رسول را گفت:مرا رها كن با اين كافران كه تو را دروغ مى دارند. أُولِي النَّعْمَةِ ،خداوندان تنعّم.«نعمة»به فتح «نون»تنعّم باشد و به كسر«نون»مال و منفعت باشد و به ضمّ«نون»مسرّت باشد،يقال:نعمة عين و نعمة عين و نعمى عين[3-پ].مقاتل حيّان گفت:

ص : 10


1- .آج:زيد بن اسلم،كا و ديگر نسخه بدلها:زيد اسلم.

آيت در آنان آمد كه در غزاة بدر كافران را طعام دادند و ايشان (1)ده كس بودند و حديث ايشان در سوره الانفال برفت.بعضى دگر گفتند:در صناديد قريش آمد كه مستهزئان بودند. وَ مَهِّلْهُمْ ،و مهلت ده ايشان را اندكى (2)از روزگار كه (3)بس برنيايد كه به تيغ تو (4)كشته شوند و به آتش من سوخته.و مورد آيت تهديد و وعيد است،و نصف«قليلا»روا بود كه بر ظرف بود (5)،أى زمانا قليلا،و يا صفت مصدرى محذوف،أى مهلا قليلا.

قوله: إِنَّ لَدَيْنٰا أَنْكٰالاً وَ جَحِيماً ،آنگاه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:به نزديك ما انكال است،يعنى قيود و بندها.يكى را«نكل»گويند.شعبي گفت:بند دوزخيان نه براى آن است تا بنگريزند،و لكن عادت اهل زندان است كه (6)با بند دارند ايشان را (7)تا نوعى[ديگر] (8)عذاب باشد ايشان را. وَ جَحِيماً ،و آتشى برافروخته.

وَ طَعٰاماً ذٰا غُصَّةٍ ،و طعامى با غصّه كه در گلو بماند و فرونشود و بر بالا نيايد،يقال:غصّ باللقمة،و شرق بالماء و شجى بالعظم اذا بقى فى الحلق.و طعام اهل دوزخ غسلين و زقوم باشد و ضريع. وَ عَذٰاباً أَلِيماً ،و عذابى مؤلم.

حمران بن اعين روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-اين آيت بخواند و بيفتاد و از هوش بشد (9).خليل بن حسّان گفت:شبى حسن بصرى به نزديك ما

ص : 11


1- .اساس با خطّى متفاوت از متن و به صورت نونويس افزوده است:«را تقويت كردند و آنان»،كه با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .كا:كه.
3- .كا:ندارد.
4- .كا و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشد.
6- .كا:زندانيان آن است كه.
7- .كا:ايشان را پايها بند دارند.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:برفت.

بود و روزه داشت (1)وقت روزه گشادن (2)طعامى كه بود پيش برديم،اين آيت او را ياد آمد (3)،گفت:طعام بردار (4).شب ديگر (5)هم چنين كرد.شب ديگر (6)ثابت بناني و يزيد ضبّى را بياورديم تا او را شفاعت كردند (7)تا طعامى (8)بخورد.

در خبر است كه وقتى اميرالمؤمنين را (9)عليه السلام-[4-ر]دندان به درد آمد،و از آن رنجى عظيم مى بود او را،گفت:بار خدايا در پاره اى استخوان اين همه الم بتوانى آفريدن،تو را با ما دوزخ به چه كار است! إِنَّ لَدَيْنٰا أَنْكٰالاً وَ جَحِيماً، وَ طَعٰاماً ذٰا غُصَّةٍ وَ عَذٰاباً أَلِيماً .

يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبٰالُ وَ كٰانَتِ الْجِبٰالُ كَثِيباً مَهِيلاً ، (10):آن روز كه زمين بجنبد و كوهها پشتۀ ريگ روان شود.و مهيل مفعول هلت عليه التراب باشد،و منه

قول النبي-صلى اللّه عليه و آله و سلم: كيلو الطعام و لا تهيلوا ،أى لا تصبّوا جزافا.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شٰاهِداً عَلَيْكُمْ الآية،گفت:ما فرستاديم به شما پيغمبرى را تا گواه باشد به شما،چنان كه فرستاديم به فرعون پيغمبرى را و آن موسى بود-عليه السلام.

فَعَصىٰ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ ،فرعون در پيغمبر خود (11)عاصى شد. فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِيلاً ،ما او را بگرفتيم گرفتنى سخت و گران،و منه طعام،و بيل و مستوبل اذا لم يكن مريئا،و منه الوبال،و قالت الخنساء:

لقد اكلت بجيلة يوم لاقت***فوارس مالك اكلا وبيلا

ص : 12


1- .كا:به روزه بود.
2- .آج،كا،گا:وقت افطار.
3- .كا:اين آيت برخواند.
4- .كا،آد،گا:برداريد.
5- .كا،گا+و سيوم.
6- .كا:ندارد.
7- .كا،آد،گا:تا با او سخن گفتند.
8- .كا:تا او طعام.
9- .كا:على را.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها+گفت.
11- .كا،آد،گا:ندارد.

فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدٰانَ شِيباً ،گفت:چگونه بپرخيزى (1)و بگريزى (2)اگر كافر شوى (3)آن روزى كه كودكان را پير كند،يعنى از هول آن پير شوند (4).و مراد آن است كه از عذاب آن روز كجا گريزى (5)،و ابو السماك العدوىّ خواند در شاذّ فَكَيْفَ تَتَّقُونَ (6)على الاضافة الى ياء المتكلّم،چگونه پرخيزى (7)از من يعنى از عذاب من.«يوما»نصب بر ظرف باشد،و اين آنگاه باشد كه خداى تعالى آدم را گويد:برخيز و اهل دوزخ را از فرزندانت به دوزخ فرست.

ابن السدي (8)گفت:اين (9)اولاد الزّنا باشند.بعضى دگر گفتند:

فرزندان مشركان باشند (10).و محقّقان[4-پ]گفتند:كنايت است از هول و شدّت.

اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ ،گفت:آسمان شكافته شود به او،و گفتند:به آن روز،و گفتند:به هول آن روز،و گفتند:«به»،أي باللّه.و«سماء»هم مذكّر باشد و هم مؤنّث،امّا تذكير او در اين آيت است،و تأنيث او فى قوله: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ (11)، و گفتند:«سماء»مؤنّث است،و«منفطر»براى آن گفت كه بر سبيل نسبت است، أى ذات انفطار،كتامر و لابن،و امرأة حائض و طاهر و طامث،أى ذات حيض، و طهر و طمث.

ص : 13


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بپرهيزيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگريزيد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويد.
4- .آج:پير بكنند.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:گريزيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها+بكسر نون.
7- .آج،آد،گا:پرخيزيد،كا:پرهيزيد.
8- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(30/11):سدى.
9- .آج،كا:اينان.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها+و اين اقوال معتمد نيست،چه با ايشان خطابى نيست و نه بر ايشان عقابى هست.
11- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 1.

كٰانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً ،وعدۀ او كرده بود،يعنى آنچه او به وعده داد لا محال كاين و واقع بود،پس همچنان است كه پندارى كرده است.

إِنَّ هٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ،اى هذه السورة أو هذه الآيات،اين سورت يا اين آيات يادگارى است ياددهنده. فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً ،هركه او خواهد به خداى خود راهى بگيرد،يعنى به ثواب خداى-كه آن به اختيار اوست-اگر طاعت كند به ثواب رسد كه خداى تعالى وعده داده است او را به آن و دعوت كرده است او را با آن،و اگر نكند به سوء اختيار او باشد.

إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنىٰ مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ -الآية،گفت:خداى تو مى داند يا محمّد كه تو برمى خيزى نزديكتر يا كمتر از چهار دانگ شب. وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ ،و نيمۀ او و دو دانگ از او.نافع و ابو عمرو خواندند:«نصفه و ثلثه»به جرّ «فا»و«ثا»عطفا على قوله: مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ ،و باقى قرّاء خواندند: نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ ، نصب بر ظرف،أى تقوم نصف الليل و ثلثه. وَ طٰائِفَةٌ ،و گروهى از آنان كه با تواند.

وَ اللّٰهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،خداى تعالى مى اندازد (1)شب و روز به تقديرى مقدّر كه گاهى[5-ر]شب آرد و گاهى روز آرد،گاهى شب دراز بود و روز كوتاه،و گاهى روز دراز بود و شب كوتاه،براى آن تا آنچه به شب فايت شود به روز قضا كنى،و آنچه به روز فايت شود به شب قضا كنى. عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ ، دانست كه شما احصاى ساعات شب نتوانى كردن (2)،يعنى طاقت ندارى (3)احياء شب كردن. فَتٰابَ عَلَيْكُمْ ،توبۀ شما قبول كرد و عذر شما بپذيرفت (4).

فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ،بخوانى (5)از قرآن آنچه بر شما خوار باشد از جملۀ قرآن.سدّى گفت:صد آيت قرآن بخواند،روز قيامت از محاجّت قرآن

ص : 14


1- .آج:مى افزايد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:نتوانيد كردن.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نداريد.
4- .آج،آد،گا:پذيرفت،كا:بپذيرفت.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوانيد.

مسلّم بود.كعب گفت:هركه هر شب صد آيت قرآن بخواند او از جملۀ قرآن خوانان بنويسند.سعيد (1)گفت:پنجاه آيت.ربيع بن بدر (2)گفت: فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ،بخوانى (3)آنچه ميسّر شود از قرآن،گفت:در قرائت نماز شام و خفتن خواست.

عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضىٰ ،آنگه بيان كرد كه اين تخفيف براى آن كرد كه دانست كه از شما بهرى بيماران باشند و بهرى مسافران باشند كه در زمين بروند به طلب روزى (4).و باشد (5)كه در سبيل خداى جهاد كنند،ايشان طاقت اين تكليف ندارند.بر ايشان آسان كرد و بر شما نيز تا تكليف همه بر يك حدّ باشد: فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنْهُ ،بخوانى (6)از قرآن آنچه ميسّر شود.

عبد اللّه مسعود گفت:هر مردى كه چيزى از شهرى به شهرى برد و به نرخ روز بفروشد،ثواب او به نزديك خداى تعالى ثواب شهيدان بود.آنگه اين آيه بخواند. وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ وَ آخَرُونَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ .و از صادق عليه السلام-روايت كردند (7)في قوله: مٰا تَيَسَّرَ [5-پ] مِنْهُ ،

قال: خشوع القلب و صفاء السر ،گفت:مراد خشوع دل است و صفاى سرّ.

وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،نماز به پاى داري (8)و زكات مال بدهى (9).

وَ أَقْرِضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً ،و به خداى دهى (10)قرضى نيكو،مراد صدقات است و انواع برّ و معروف و صلات. وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ ،ما«مجازات»راست،

ص : 15


1- .كا،گا:سعد.
2- .كا،آد،گا:ربيع بن زيد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوانيد.
4- .كذا در اساس و آج،ديگر نسخه بدلها+چنان كه گفت:و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل اللّه و آخرون يقاتلون في سبيل اللّه.
5- .آد،گا:باشند.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوانيد.
7- .همۀ نسخه بدلها بجز آج+كه گفت.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:داريد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدهيد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:دهيد.

گفت:هرچه در پيش فگنى (1)براى خود از خيرى و برّى و صدقه اى. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّٰهِ ،آن به نزديك خداى بازيابى (2)مدّخر نهاده. هُوَ خَيْراً ،«هو»فصل است بر مذهب بصريان و عماد خوانند كوفيان اين را (3)،و خَيْراً وَ أَعْظَمَ ،منصوب است بر مفعول دوم تَجِدُوهُ ،و نصب«أجرا»بر تميز (4)است،گفت:آن را يابى (5)به ازآن كه داده باشى (6)و عظيم و بزرگوارتر به مزد.

وَ اسْتَغْفِرُوا اللّٰهَ ،از (7)خداى آمرزش خواهى (8)كه او آمرزنده و بخشاينده است.

ص : 16


1- .آج:در پيش افگنى،كا و ديگر نسخه بدلها:در پيش داريد.
2- .كا،آد،گا+هو خير مبتدا و خبر است.
3- .كا،آد،گا:بازيابيد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:يابيد.
5- .آد،گا:تمييز.
6- .آد،گا:و از.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:داده باشيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:خواهيد.

سورة المدّثر

اشاره

اين سورت مكّى است (1)،پنجاه و شش آيت است و دويست و پنجاه و پنج كلمت است،و هزار و ده حرف است.و روايت است از أبو امامة از ابى كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او يا ايها المدثّر بخواند، خداى تعالى او را به عدد هركس كه تصديق كرد رسول را در مكّه و هركس كه تكذيب كرد ده حسنات (2)بنويسد او را (3).

سوره المدثر (74): آیات 1 تا 56

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيٰابَكَ فَطَهِّرْ (4) وَ اَلرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7) فَإِذٰا نُقِرَ فِي اَلنّٰاقُورِ (8) فَذٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ (9) عَلَى اَلْكٰافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ (10) ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنِينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (15) كَلاّٰ إِنَّهُ كٰانَ لِآيٰاتِنٰا عَنِيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اِسْتَكْبَرَ (23) فَقٰالَ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ قَوْلُ اَلْبَشَرِ (25) سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (26) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا سَقَرُ (27) لاٰ تُبْقِي وَ لاٰ تَذَرُ (28) لَوّٰاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْهٰا تِسْعَةَ عَشَرَ (30) وَ مٰا جَعَلْنٰا أَصْحٰابَ اَلنّٰارِ إِلاّٰ مَلاٰئِكَةً وَ مٰا جَعَلْنٰا عِدَّتَهُمْ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ وَ يَزْدٰادَ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِيمٰاناً وَ لاٰ يَرْتٰابَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْكٰافِرُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً كَذٰلِكَ يُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ وَ مٰا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّٰ هُوَ وَ مٰا هِيَ إِلاّٰ ذِكْرىٰ لِلْبَشَرِ (31) كَلاّٰ وَ اَلْقَمَرِ (32) وَ اَللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ اَلصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ (34) إِنَّهٰا لَإِحْدَى اَلْكُبَرِ (35) نَذِيراً لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شٰاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37) كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38) إِلاّٰ أَصْحٰابَ اَلْيَمِينِ (39) فِي جَنّٰاتٍ يَتَسٰاءَلُونَ (40) عَنِ اَلْمُجْرِمِينَ (41) مٰا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42) قٰالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ اَلْمِسْكِينَ (44) وَ كُنّٰا نَخُوضُ مَعَ اَلْخٰائِضِينَ (45) وَ كُنّٰا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ اَلدِّينِ (46) حَتّٰى أَتٰانَا اَلْيَقِينُ (47) فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ اَلشّٰافِعِينَ (48) فَمٰا لَهُمْ عَنِ اَلتَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ يُرِيدُ كُلُّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتىٰ صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاّٰ بَلْ لاٰ يَخٰافُونَ اَلْآخِرَةَ (53) كَلاّٰ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شٰاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ مٰا يَذْكُرُونَ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ هُوَ أَهْلُ اَلتَّقْوىٰ وَ أَهْلُ اَلْمَغْفِرَةِ (56)

ترجمه

اى خويشتن به جامه پوشيده.

برخيز و بترسان.

و خداى را تكبير كن.

:و جامه ات (4)پاك بكن.

و از بت دور شو.

ص : 17


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
2- .آج:حسنه اى،ديگر نسخه بدلها:حسنه.
3- .كا:ندارد،آد،گا:براى او بنويسد،آج+صدق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.
4- .آج:جامه هات/جامه هايت.

و منّت منه تا طلب بيشى كنى.

و براى خدايت شكيبايى كن.

چون،دردمند در صور.

آن روز روزى باشد سخت.

بر كافران خوار نيست.

رها كن مرا و آن را كه آفريدم تنها.

كردم (1)او را مالى مدد كرده.

و پسرانى حاضر.

و بگستردم براى او گستردنى.

پس طمع كرد (2)كه بيفزايم.

پرگست او بود آيتهاى ما را كفران كننده.

و بر او نهم عذاب پاى افراز (3).

او انديشه كرد و به انداخت (4).

بكشاند (5)او را چگونه انداخت.

تا پس بگشاند (6)او را چگونه انداخت.

پس در نگريد، پس رو ترش كرد و پيشانى در هم كشيد.

پس پشت بر كرد و بزرگى نمود.

گفت:نيست اين مگر جادويى كه روايت مى كنند (7).

نيست اين مگر سخن آدمى.

بسوزانم او را به دوزخ.

ص : 18


1- .آج:و كردم.
2- .آج:طمع دارد.
3- .آج:پا افزاينده.
4- .آج:بينداخت.
5- .آج:بكشاد.
6- .آج:بكشاد.
7- .آج:مى كند.

و چه آگاه كرده است تو را كه چه باشد دوزخ.

هيچ باقى نگذارد و رها نكند.

سوزندۀ پوست تن باشد.

برآن نوزده زبانى اند.

نكرديم (1)خازنان دوزخ را الّا فريشتگان،و نكرديم عدد ايشان را الّا آزمايش آنان كه كافر شدند تا به يقين بدانند آنان كه ايشان را كتاب دادند،و بيفزايند آنان كه ايمان دارند ايمان،و شك نيوفتند آنان كه دادند ايشان را كتاب و نيز مؤمنان،و تا گويند آنان كه در دلهاشان بيمارى است و كافران چه خواست خداى به اين مثل،همچنين گمره كند خداى آن را كه خواهد و ره نمايد آنان را كه خواهد و نداند لشكرهاى خداى را الّا او،و نيست آن الّا ياد كرد آدميان (2).

حقّا و بحقّ ماه.

و شب چون پشت بر كند.

و بحقّ صبح چون روشن شود.

كه آن يكى از كارهاى بزرگ است.

ترسانندۀ آدمى.

آن را كه خواهد از شما كه فرا پيش بود و بازپس ايستد.

ص : 19


1- .آج:و نكرديم.
2- .آج:ياد كردى آدميان را.

هركس (1)به آنچه كرده است گرو نهاده است.

مگر اهل دست راست.

در بهشتهااند مى پرسند.

از گناهكاران.

كه برد شما را در دوزخ[7-ر].

گفتند:نبوديم از نمازكنان.

و ندادگان (2)طعام درويش.

و در رفتمانى[با] (3)فروشوندگان.

و دروغ داشتمانى روز (4)جزا.

تا آمد به ما كار درست.

سود ندارد ايشان را شفاعت شفاعت خواهان.

چيست ايشان را كه از ياد كردن فرومى كردند.

پندارى كه ايشان خرانند رميده.

كه برمد از شير.

بل مى خواهد هر مردى از ايشان كه بدهند او را صحيفه هاى افلاخته (5).

هرگز نباشد اين بل نمى ترسند از سراى بازپسين.

حقّا كه اين يادگارى است.

هركه خواهد ياد كند اين را.

و يا نكنند الّا

ص : 20


1- .آج:نفس.
2- .آج:ندادمانى.
3- .اساس:كلمه زير وصالى رفته،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .آج:به روز.
5- .آج:افراخته.

كه خواهد خداى،او اهل ترسيدن (1)و اهل آمرزش است.

قوله: (2)يٰا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ،بيان كرديم كه:«مدّثر»متدثّر بوده است،«تا»را «دال»كرده اند و در«دال»ادغام كرده،و روايت كرده اند كه:اوّل سورتى كه از قرآن فرود آمد،سورت فاتحه (3)بود،آنگه: يٰا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ،و آنگه: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ (4)[7-پ].

جابر بن عبد اللّه انصارى (5)گفت از رسول-عليه السلام شنيدم كه گفت:

در واديى مى گذشتم،مرا آواز دادند از چپ و راست و پس وپيش،نگاه كردم كس را نديدم.بر بالا نگريدم شخصى را ديدم بر سريرى كه مرا ندا مى كرد.بترسيدم از او،مستوحش شدم گفتم:جامه بر من افگنى (6)و مرا بازپوشى (7).جامه بر من افگندند و من بخفتم.جبريل آمد و اين آيات آورد. يٰا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ ،و روايتى ديگر (8)بر كوه حرا بودم كه اين شخص را ديدم و وحى بر من القا كرد.من با خانۀ خديجه شدم.گفتم:دثّروني،و مراتب آمد.خديجه مرا به جامه بپوشيد، جبريل آمد و اين سورت آورد: يٰا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ ،اى خويشتن به جامه پوشيده برخيز و قوم را بترسان و با خدا خوان.

وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ ،و خداى را تكبير و تعظيم كن.

وَ ثِيٰابَكَ فَطَهِّرْ ،و جامه پاكيزه كن،عكرمه گفت عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اين آيت،گفت:معنى آن است كه خويشتن را از غدر و معصيت دور دار و جامۀ غدر و معصيت مپوش،آنگه گفت كه:نشنيدى كه غيلان بن سلمة الثقفى چگونه گفت:

ص : 21


1- .آج:پرستيدن.
2- .آج+تعالى.
3- .كا،آد،گا:فاتحة الكتاب.
4- .سورۀ علق(96)آيۀ 1.
5- .كا،آد،گا:جابر بن عبد اللّه الانصارى.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:افگنيد.
7- .آج:بازبوشانيد،كا و ديگر نسخه بدلها:بازپوشيد.
8- .كا،آد+گفت.

و انّي بحمد اللّه لا ثوب فاجر***لبست و لا من غدرة اتقنّع

و عرب كسى را كه او از غدر دور باشد گويند:فلان طاهر الثّياب نقّى الجيب (1)،چون غدّار باشد گويند:هو دنس الثّياب،ابىّ كعب گفت:يعنى البسها على نزاهة من الغدر و الجور.

ابراهيم و قتاده و ضحّاك و شعبى گفتند:جامه پاك گردان،يعنى خود را از ريب و تهمت و معصيت پاكيزه دار و كنايت[8-ر]كرد به جامه از تن و از عرض،براى آن كه جامه مشتمل است بر تن (2)و عنتره گفت:

فشككت بالرّمح الاصمّ ثيابه***ليس الكريم على القنا بمحرّم

أراد بالثياب النفس،و قال آخر:

ثياب بنى عوف طهارى نقيّة***و أوجههم بيض المسافر غرّان

و قال الراجز (3):

لا همّ انّ عامر بن جهم***اوجب حجّا في ثياب دسم

مجاهد گفت و سعيد جبير كه:جامه كنايت است از دل،يعنى دل پاكيزه بكن (4)،گفت:دليل اين (5)بيت امرؤ القيس است:

و ان يك قد ساء تك منّي خليقة***فسلّي ثيابي من ثيابك تنسل

اى قلبي من قلبك،حسن و قرظىّ گفتند:و خلقك فحسّن،خوى نيكو دار با مردمان،گفت دليلش قول شاعر (6):

و يحيى لا يلام بسوء خلق***و يحيى طاهر الاثواب حرّ

اى حسن الاخلاق.

عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى جامه ات بايد تا از وجهى حلال (7)پاكيزه بود.

ص : 22


1- .كا،آد،گا+و.
2- .گا،آد:جامه بر او مشتمل است.
3- .آج،كا:الآخر.
4- .آج:پاكيزه دار.
5- .آج:دليل بر اين قول.
6- .آج+شعر.
7- .آج،كا،دا+و.

ابن و سيرين و ابن زيد گفتند:جامه ات به آب پاكيزه بشوى (1)و از نجاست و دنس پاك بكن،و اين براى آن گفت كه مشركان،نكردندى.گفت:تو جامه بشوى و چنان مكن كه ايشان مى كنند.

طاوس گفت:و ثيابك فقصّر،جامه كوتاه دار،براى آن كه جامۀ كوتاه پاكيزه باشد،و بيانش آن كه در كلام اميرالمؤمنين (2)آمده است كه او را گفتند:

چرا جامه كوتاه مى دارى؟گفت:

لأنّه ابقى و انقى و اتقى ،براى آن كه بهتر بماند و پاكيزه تر باشد و پرهيزگاروارتر (3).بعضى ديگر گفتند[8-پ]:جامه كنايت است از اهل.يعنى اهلت را از تهمتها پاكيزه دار،و عرب كنايت كند به جامه و ازار (4)و فراش و لباس از زن،قال اللّه تعالى: هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ (5)، بعضى دگر گفتند:يعنى دلت پاك كن از هرچه دون اوست.

وَ الرُّجْزَ (6)فَاهْجُرْ ،ابو جعفر و يعقوب و حسن و عكرمه و مجاهد و حميد و شيبه خواندند:«و الرجز»به ضمّ«را»،و مفضّل و حفص از عاصم هم اين روايت كردند،و باقى قرّاء به كسر«را»خواندند،و هما لغتان.عبد اللّه عبّاس گفت معنى آن است كه:مآثم رها كن،مجاهد و عكرمه و قتاده و زهرى و ابن زيد گفتند:

معنى آن است كه به ترك بتان بگو،و گفتند رجز و رجس به يك معنى است كه عرب معاقبه كنند (7)ميان«زا»و«سين»،بيانش قوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (8).

أبو العاليه و ربيع گفتند:«رجز»به ضمّ«را»بت باشد و به كسر«را» نجاست باشد و معصيت.ضحّاك گفت:يعنى از شرك دور باشد (9).ابن كيسان

ص : 23


1- .آج،گا:بشوى.
2- .آج+على-عليه الصلاة و السلام،كا+على-عليه السلام.
3- .كا:و به پرهيزگارى نزديك باشد.
4- .آج:ايزار.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 187.
6- .كا:و الرّجز.
7- .كا:كند.
8- .سورۀ حج(22)آيۀ 30.
9- .آج،كا،آد:دور باش.

گفت:يعنى شيطان را ترك كن.كلبى گفت:يعنى عذاب،و مراد آن كه دور باش از آنچه به او مستحقّ عذاب شوى،و گفتند:دور باش از دنيا كه دوستى او سر هر خطاى است (1)،و گفتند:مخالفت هواى نفس كن.

وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ ،حسن بصرى خواند: تَسْتَكْثِرُ ،به جزم:أى على جواب النهى،و اين قرائت بد است براى آن كه به جواب لايق نيست.و أعمش به نصب خواند على تقدير«كى»،المعنى لكى تستكثر.و عامّۀ قرّاء به رفع خواندند.

مفسّران در معنى آيت[9-ر]خلاف كردند.بيشتر مفسّران گفتند معنى آن است كه:چيزى به كسى مده براى آن كه تا بيش از آن عوض بستانى،قتاده گفت:چيزى به كسى مده براى طمع دنيا.ضحّاك و مجاهد گفتند:اين خاصّ رسول را بود.ضحّاك گفت:با دو گونه است،يكى حلال و يكى حرام.امّا آن كه حلال است هدايا است كه چيزى بدهند تا بيشتر بستانند،امّا آنچه حرام است رباست كه در شرع حرام افتاد،و اوّل را بر سبيل مجاز ربا خواند.حسن گفت:

منّت منه بر خداى به عملى كه كنى كه تو را آن عمل بسيار و بزرگ آيد.

ربيع گفت:عمل خود بسيار مدار كه آن در جنب نعمت خداى حقير است.خصيف از مجاهد گفت:ضعيف مباش ازآن كه عمل بسيار كنى،من قولهم:حبل منين أى ضعيف،دليل اين تأويل قرائت عبد اللّه مسعود است:و لا تمنن ان تستكثر،أى لا تضعف عن استكثار العمل.ابن زيد گفت:به نبوّت منّت منه بر مردمان تا برآن اجرتى بستانى.

وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ،و براى خداى صبر كن بر اداى رسالت و بر ايذا و رنجهايى كه تو را مى دهند و بر جهاد كافران و بر انواع بليّات،و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد.

فَإِذٰا نُقِرَ فِي النّٰاقُورِ ،چون در صور دمند.عبد اللّه عبّاس گفت از رسول

ص : 24


1- .كا،آد:كه حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة.

عليه السلام-كه او گفت:

كيف انعم و صاحب القرن قد التقم القرن ،گفت:

چگونه لذّت زندگانى دارم و صاحب صور صور (1)در دهن گرفته است منتظر آن تا كى گويند او را كه:دردم.اصحابان (2)گفتند:يا رسول اللّه،چگونه گوييم (3)در پناه دادن از آن با خداى؟گفت:بگويى (4): حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ عَلَى اللّٰهِ تَوَكَّلْنٰا [9-پ].

فَذٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ ،آن روز روزى است سخت و دشخوار بر كافران، نه روزى آسان و خوار،گفتند:زرارة بن اوفى قرآن مى خواند.چون به اين آيت رسيد،يك دو بار بازخواند و نعره اى بزد و جان بداد.

آنگه قديم تعالى گفت: ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً ،رها كن مرا با آن كه (5)آفريدم او را در شكم مادر تنها بى مال و عددى و عدّتى و اتباعى،آيت در وليد مغيرۀ مخزومى آمد.عبد اللّه عبّاس گفت:او را در قوم خود وحيد خواندندى،بر اين قول بدل باشد از«من»،بدل الكلّ من الكلّ.و بر قول[اوّل] (6)كه ظاهر دليل او مى كند حال باشد روا بود كه از فاعل بود،و روا بود كه از مفعول.

وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالاً مَمْدُوداً ،و او را مالى دادم با مدد از شتر (7)و گوسفند زاينده و چون زرع و تجارت.در مبلغ آن خلاف كردند:مجاهد و سعيد جبير گفتند:هزار دينار بود.قتاده گفت:چهار هزار دينار بود.سفيان ثورى گفت:

هزار هزار دينار بود.نعمان بن سالم گفت:مال او زمينى بود.

عبد اللّه عبّاس گفت:نه هزار مثقال سيم بود.مقاتل گفت:بستانى در طايف كه ميوۀ او منقطع نشدى سال تا سال،گفت دليلش قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (8)،

ص : 25


1- .كا،آد،گا+را.
2- .كا،آد،گا:صحابه.
3- .كا،آد،گا:چگونه كنيم.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگوييد.
5- .كا،آد،گا+من.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
7- .آد،گا+گاو.
8- .سورۀ واقعه(56) آيۀ 30.

در دگر جا و (1)اين جا[گفت] (2):و جعلت له مالا ممدودا.

وَ بَنِينَ شُهُوداً ،و پسرانى كه با او در مكّه حاضر بودند از او غايب نشدندى.سعيد جبير گفت:سيزده پسر بودند مجاهد و قتاده گفتند:پانزده پسر بودند.مقاتل گفت هفت بودند:وليد بن وليد بود،و خالد بن وليد،و عمارة بن الوليد،و هشام بن الوليد،و[10-ر].عاص بن الوليد و قيس بن الوليد،و عبد شمس بن الوليد.سه از ايشان اسلام آوردند:خالد و هشام و عماره.گفتند:وليد پس از نزول اين آيت در نقصان افتاد به مال و به فرزندان و بر (3)عاقبت هلاك شد.

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً ،و او را ممكّن بكردم (4)و دست فراخى دادم او را.

عبد اللّه عبّاس گفت:مالش بگستردم چنان كه بستر گسترند.

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ ،پس طمع مى دارد كه بيفزايم در مال و فرزندان او را.

كَلاّٰ ،يعنى نباشد اين هرگز: إِنَّهُ كٰانَ لِآيٰاتِنٰا عَنِيداً ،او به آيات ما و كتب ما و دلايل و بيّنات ما عنيد و معاند و ستيهنده بوده است.

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً ،او را تكليف كنم و بر او نهم از عذاب مشقتي كه او طاقت آن ندارد.ابو سعيد خدري گفت از رسول-عليه السلام-كه او گفت:اين صعود (5)كوهى باشد از آتش كه او هفتاد سال برآن مى رود،آنگه هفتاد سال ديگر فرود مى آيد ابدا هم چنين (6).و در خبرى ديگر (7)رسول-عليه السلام-گفت:

كوهى باشد از آتش كه او به دست و پاى بر او (8)مى شود (9)،چون دست بردارد نزديك باشد،چون خواهد كه دست در زند دور شود و پاى (10)همچنين.

ص : 26


1- .كا،آد،گا:جاى ديگر.
2- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به كا،آد،گا افزوده شد.
3- .كا،آد،گا:و به.
4- .كا:تمكينى بكردم.
5- .كا،آد،گا+بر.
6- .كا:همچنين.أبد الدهر.
7- .كا،آد،گا+آورده اند كه.
8- .كا،آد،گا:برآن.
9- .كا،آد،گا+آنگه.
10- .كا،آد،گا+او.

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ،كه او تفكّر كرد و تقدير كرد.سبب نزول اين آيات آن بود كه چون خداى تعالى سورة المؤمن فرستاد،قوله:حم، تَنْزِيلُ الْكِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (1)،رسول-عليه السلام-اين سورت مى خواند.وليد مغيره بر در مسجد گوش بازكرده بود و اين آيت مى شنيد.رسول-عليه السلام-چون بدانست كه وليد مغيره مستمع است،ديگرباره با سر گرفت و بازخواند.وليد مغيره نيك بشنيد،بيامد،به مجمع قريش آمد و گفت:من امروز[10-پ]از محمّد كلامى شنيدم كه نه كلام انس است و نه كلام جنّ.انّ له لحلاوة و انّ (2)عليه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق و انّه يعلو و ما يعلى،گفت:و اللّه كه اين كلام را حلاوتى است و بر او تازگى است و زبر او ميوه دار است و زير (3)شاخ آور است،و اللّه كه او غالب شود و بر او غلبه نكنند.اين بگفت و برفت و با جاى خود شد (4).قريش گفتند:و اللّه كه وليد صابى شد،و اگر او صابى شود همۀ قريش صابى شوند (5).و او را ريحان قريش گفتندى.

ابو جهل گفت:من كفايت بكنم كار او (6)،برفت و پهلوى وليد نشست دلتنگ.وليد او را گفت:چرا دل تنگى ؟گفت:چرا دلتنگ نباشم،و قريش مى گويند كه:ما در آنيم كه براى تو كه وليدى نفقه اى جمع كنيم كه تو براى آن كه پير شده اى و كار نمى توانى كردن رغبت مى كنى از دين پدرانت،و ميل مى كنى بدين محمّد كه تا از فضلۀ طعام ايشان چيزى بستانى.وليد در خشم شد،گفت:قريش نمى دانند كه در ميان ايشان آن مال كه مرا است (7)كس را نيست،و آن عدد كه مرا است (8)كس را نيست،و محمّد و اصحاب او از مقدار طعام او سيرى مى يابند (9)از كجا (10)

ص : 27


1- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 1 و 2.
2- .كا،آد،گا:ندارد.
3- .آج:زير او،كا،آد،گا:زيرش.
4- .كا،آد،گا:جاى خود بنشست.
5- .آج:شود.
6- .كا،آد،گا+پس.
7- .آد:مرا هست،آج،كا،گا:مراست.
8- .آد:مرا هست،آج،كا،گا:مراست.
9- .كذا:در اساس،كا،آد،گا:سير نمى شوند.
10- .كا،آد،گا:نمى شوند تا.

فضلۀ طعامى باشد ايشان را؟آنگه برخاست و با أبو جهل به مجمع قريش آمد و ايشان را گفت:شما مى گوييد كه محمّد ديوانه است و دانى (1)كه دروغ مى گويى (2)كه محمّد هيچ ديوانگى نكرد و از او عاقل تر و كامل تر مرد نباشد.

گفتند:هم چنين است.گفت:مى گويى (3)كاهن است،كى ديدى (4)كه او كهانت كرد؟گفتند:نديديم.گفت:مى گويى (5)كه شاعر است،هرگز ديدى (6)كه او شعر گفت يا شعر[11-ر]خواند؟گفتند:نه.گفت:مى گويى دروغزن است، هرگز بر او دروغى آزمودى (7)؟گفتند:لا و اللّه و هو الأمين فينا،و او در ميان ما امين است.

قريش گفتند:وليد را: (8)پس چيست اين مرد؟او ساعتى انديشه كرد و سر برآورد،گفت:ساحر است،نبينى (9)كه او (10)ميان زن و شوهر تفريق مى افگند و ميان پدر و فرزند همى برد،من او را ساحر مى دانم،فذلك قوله: إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ، گفت:انديشه كرد و بينداخت.آنگه بر سبيل تعجّب گفت-و طريقتى كه عرب را باشد كه در حال اعجاب و تعجّب نفرين كنند-گويند:قاتل اللّه فلانا ما أشجعه،و مانند اين گفت:

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ،بكشاند او را چگونه تقدير كرد و چگونه انداخت اين حديث.بعضى مفسّران گفتند:«قتل»اى لعن،لعنت كناند بر او (11)،[و گفتند] (12):

«عذّب»عذاب كناند (13)او را.

ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ،و اين تكرار براى آن بود كه او دو فكر كرد و دو تقدير:

ص : 28


1- .كا،آد،گا:مى دانيد.
2- .كا،آد،گا:مى گوييد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى گوييد كه او.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:ديديد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى گوييد كه او.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:ديديد.
7- .آج:درو نمى شنيديد،كا،آد،گا:دروغى آزموديد.
8- .كا،آد،گا:پس قريش وليد را گفتند.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:نبينيد.
10- .آج+از.
11- .كا:كناند او را،را:كنند او را.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آد:كنند.

يكى آن كه گفت:ساحر است،يكى آن كه:تعليل كرد آن را بالتفريق بين الرجل و اهله.

ثُمَّ نَظَرَ ،آنگه انديشه كرد. ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ،آنگه روى ترش كرد.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ ،آنگه روى برگردانيد و تكبّر كرد.

فَقٰالَ ،گفت: إِنْ هٰذٰا ،أى ما هذا،نيست اين قرآن الّا سحرى كه روايت مى كنند او را و حكايت مى كنند با او.

إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ قَوْلُ الْبَشَرِ ،اين نيست الّا كلام آدميان،گفتند:سيّار (1)را خواستند و حبر را،دو مرد بودند كه مشركان حوالت قرآن بر ايشان كردند.بعضى دگر گفتند كه:از مسيلمه روايت مى كند كه صاحب يمامه بود،و گفتند:از اهل بابل روايت مى كند.

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ ،حق تعالى گفت:بسوزانم او را و بچشانم او را عذاب سقر و اين نام[11-پ] دركتى (2)از دركات دوزخ و لا ينصرف است براى علميّت و تأنيث است.

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او گفت موسى-عليه السلام- پرسيد از خداى تعالى كه:بار خدايا،درويش ترين بندگان تو كيست؟گفت:

صاحب سقر.

وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا سَقَرُ ،و تو چه دانى كه سقر چه باشد؟اين على سبيل التغليط و الاستعظام مى گويد.

لاٰ تُبْقِي وَ لاٰ تَذَرُ ،هيچ رها نكند از آنان كه در او باشند الّا و همه را بسوزد.مجاهد گفت: لاٰ تُبْقِي وَ لاٰ تَذَرُ ،ايشان را زنده رها نكند و بنميراند.نه زنده باشند و نه مرده و ليكن هرگه كه سوخته شوند خداى تعالى اعادت كند ايشان را.

سدّى گفت كه:ايشان را هيچ گوشت و استخوان رها نكند و ضحّاك گفت:ابقا

ص : 29


1- .كا:بسيار،آد:يسار.
2- .آد:دركى است.

نكند بر ايشان در اوّل و در وقت اعادت ايشان را رها نكند.

لَوّٰاحَةٌ ،سوزنده باشد پوست آدمى را،و«البشر»جمع بشرة و هى الجلد الفوقانى،و قال الشاعر:

تقول بنتي لاحنى السمائم (1)و قال رؤبة:

لوح منه بعد بدن و شنق***تلويحك الضامر يطوى للسبق

مجاهد گفت:سياه كند ايشان را تا از شب تاريك سياه تر شوند.حسن و ابن كيسان گفتند: لَوّٰاحَةٌ لِلْبَشَرِ ،أى تلوح للنّاس أى تظهر،پيدا شود آدمى را تا آنچه به خبر مى شنيدند به عيان ببينند،و مثله قوله: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغٰاوِينَ (2)و قوله: لَوّٰاحَةٌ ،مرفوع است بر خبر ابتداء محذوف،أى هى لوّاحة للبشر.

عَلَيْهٰا تِسْعَةَ عَشَرَ ،بر او موكّل باشند نوزده زبانيه از فريشتگان،و ممتنع نباشد كه نوزده فريشته مسلّط باشند بر عذاب اهل دوزخ،چه قبض ارواح همۀ عالم مفوّض است به يك فريشته و او قوى است برآن.و در خبر آمده است كه رسول[12-ر]-عليه السلام-گفت:چشمهاى ايشان چون برق باشد و دهنهاى ايشان چون حصارها باشد،يكى را از ايشان قوّت جنّ و انس باشد (3)يكى از ايشان امّتى را بر گردن گيرد و در دوزخ اندازد و كوهى بر گيرد و به سر ايشان فروگذارد (4).

عمرو بن دينار گفت:يكى از ايشان به يك دفعه به عدد ربيعه و مضر خلقان را در دوزخ ريزد.عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند:چون اين آيت آمد،ابو جهل قريش را گفت:نمى شنوى كه محمّد چه مى گويد!مى گويد كه:

ص : 30


1- .اصل بيت در تفسير قرطبى(78/19) چنين است: و تعجب هند ان رأتنى شاحبا تقول لشيء لوّحته السمائم
2- .سورۀ شعرا(26) آيۀ 91.
3- .كا،آد،گا+و.
4- .كا:فرواندازد،دا:بر سر ايشان نهد.

خازنان دوزخ نوزده باشند و شما لشكرى از شجاعان به هر ده مرد از شما يكى را دفع نتوانى كردن (1).

[ابو] (2)الاسد بن كلدة بن خلف بن اسد الجمحيّ گفت:من هفده را كفايت كنم،شما به همه دو را كفايت كنى (3)،خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت (4):

وَ مٰا جَعَلْنٰا أَصْحٰابَ النّٰارِ إِلاّٰ مَلاٰئِكَةً ،گفت:ما نكرديم خازنان دوزخ را الّا فريشتگان،و عدد ايشان نكرديم الّا فتنه و اختبار كافران تا پيدا شود كه ايشان چنين محالات گويند،ازآنجا كه پندارند كه ايشان چون مردان دنيااند و قوّت ايشان بر حدّ قوّت ايشان باشد،و نيز در آن افتند كه اين چه عدد است و چرا اين عدد بر عقد نيست و آنگه اين عدد اندك با خلايق عالم چگونه مقاومت كنند (5)،و نيز تا اهل كتاب به يقين بدانند كه رسول ما محمّد (6)صادق است و آنچه مى گويد از وحى مى گويد كه اين معنى در تورات و انجيل هست،و او كتاب ايشان نشنيده است و نديده و نخوانده،چه او مردى است امّى و اين اتّفاق نيوفتد كه عددى به گزاف بگويند.راست آيد،چنان كه كما بيشى در او نباشد،چون مطابق حق بود دليل آن باشد كه از وحى است (7)،و نيز تا مؤمنان را ايمان و يقين بيفزايد چون بشنوند از اهل كتاب كه آنچه رسول[12-پ]عليه السلام-گفت مطابق حق است (8)،و نيز تا شكّ نباشد اهل كتاب را از جهودان و ترسايان و نيز مؤمنان (9)،و نيز براى آن تا منافقان و آنان كه شكّاك و بيماردل

ص : 31


1- .كا:نتوانيد كردن،دا:توانيد كردن.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
4- .كا،آد،گا:كه.
5- .آد،گا:مقاومت توانند كرد ليستيقن الذين اوتوا الكتاب.
6- .كا+صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
7- .كا،آد،گا+و يزد الذين آمنوا ايمانا.
8- .كا،آد،گا+و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب.
9- .كا،آد،گا:و المؤمنون،و نه مؤمنان را و ليقول الذين في قلوبهم مرض.

باشند (1).و كافران بگويند (2)كه:خدا به اين مثل چه خواست (3).

و بعضى مفسّران گفتند:مراد به اين مرض خلاف است نه نفاق،براى آن كه سورت مكّى است و در مكّه نفاق نبود،منافقان به (4)مدينه پيدا شدند (5)،خداى تعالى گفت براى آن كردم تا بعضى را اضلال كنم به معنى امتحان،و بعضى را هدايت دهم به معنى بيان و توفيق.و گفتند:اضلال اين جا اظهار فضيحت كافران است به ذمّ و ملامت ايشان و آن حكم باشد به ضلال ايشان و هدايت اينان.آنگه گفت: وَ مٰا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّٰ هُوَ ،و هركس نداند كه لشكر خداى چند است الّا او (6).گفتند:اين جواب ابو جهل است.چون گفت لشكر خداى محمّد خود اين عدد است.

عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السلام-غنايم حنين مى بخشيد (7)و جبرئيل-عليه السلام-در پهلوى او نشسته بود،فريشته اى آمد و گفت:يا رسول اللّه،خداى مى فرمايد كه فلان كار كن.رسول-عليه السلام-گفت:يا جبرئيل، اين را مى شناسى؟گفت:دانم كه فريشته است،و نه هر فريشته كه خداى را هست من او شناسم.

اوزاعى گفت كه:موسى-عليه السلام-در مناجات گفت:بار خدايا در آسمان از خلقان تو كيستند؟گفت:فريشتگان.گفت:عدد ايشان چند است؟ گفت:دوازده (8)سبط اند.گفت:عدد هر سبطى چند باشد؟گفت:عدد ذرّه هاى خاك.و ما هى،نيست آن[13-ر].گفتند:كنايت است از دوزخ،و گفتند (9):از جنود. إِلاّٰ ذِكْرىٰ ،الّا ياددادنى آدمى را.

ص : 32


1- .كا،آد،گا+و الكافرون.
2- .آج:نگويند،كا:گويند ما ذا اراد اللّه بهذا مثلا.
3- .كا،آد،گا:چه خواسته است.
4- .كا،آد:در.
5- .كا،آد،گا+كذلك يضلّ اللّه من يشاء و يهدي من يشاء.
6- .گا+و.
7- .آج:قسمت مى كرد.
8- .كا،آد،گا:دوازده هزار.
9- .اساس:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كَلاّٰ وَ الْقَمَرِ ،أى حقّا،و بحقّ ماه.

وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ،و بحقّ شب چون پشت بر كند.

و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند.نافع و حمزه و خلف و يعقوب و حفص «اذ»خواندند ظرفا (1)لما مضى من الزمان.ادبر على وزن افعل من الادبار،و در شاذّ ابن محيصن هم چنين خواند.باقى قرّاء«اذا دبر»بر ظرف زمان مستقبل، «دبر»على وزن فعل (2).

و در معنى«دبر»خلاف كردند.بعضى گفتند:دبر خلاف (3)ادبر لأن معنى دبر اقبل و هو ضدّ ادبر.و بعضى دگر گفتند:دبر أى جاء بعقبه،يقال:دبر الليل النهار اذا جاء فى اثره،و ابو الضحى گفت كه:عبد اللّه عباس عيب كردى برآن كه«دبر»خواندى.بى«الف»و گفتى:انما يدبر ظهر البعير،پشت شتر باشد كه ريش شود او از دبر گرفته است،و (4)بعير دبر،و همانا آن لغت دبر يدبر باشد به كسر«عين»،پس اين لازم نيايد كه ابو الضحى گفت از پسر عبّاس،فرّاء گفت:هما لغتان،يقال:دبر و ادبر بمعنى،قال الشاعر:

صدعت غزالة قبله بفوارس***تركت مسامعه كأمس الدابر

ابو عمرو گفت:«دبر»لغت قريش است و«أدبر»لغت دگر عرب.

وَ الصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ ،و بحقّ صبح چون روشن شود.عامّۀ قرّاء اسفر خواندند اذا اضاء،و ابن السميقع در شاذّ خواند:«سفر»بى«الف»و هما لغتان،يقال:

سفر وجهه و اسفر اذا اضاء،و روا بود كه من سفرت المرأة (5)اذا القت قناعها عن

ص : 33


1- .كا،گا:ظرف.
2- .اساس+و الصبح إذا اسفر،و به حقّ صبح چون روشن شود،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد و از مورد و موضع بحث به دور مى نمايد.
3- .كا،آد،گا:برخلاف.
4- .كا،آد،گا:يقال.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشد.

وجهها،و معنى آن باشد كه:و الصبح اذا اسفر الليل عن نفسه،بحقّ صبح چون شب از[13-پ]خويشتن (1)باز كند،و ممكن باشد كه معنى آن بود كه صبح تاريكى را نفى مى كند و مى روبد چنان كه خانه روبند (2)،يقال:سفرت البيت اذا كنسته و المسفرة المكنسة.

إِنَّهٰا لَإِحْدَى الْكُبَرِ ،كه آن-يعنى سقر-يكى است از كارهاى عظيم.و واحد«كبر»كبرى باشد،يقال:امراة كبرى و نسوة كبر.

نَذِيراً لِلْبَشَرِ ،نصب او بر حال است،گفت:ترساننده است آدمى را.

حسن گفت:و اللّه كه خداى تعالى آدمى را به هيچ چيز انذار نكرد از دوزخ سخت تر.خليل گفت:«نذير»مصدر است كالنكير،براى آن مؤنّث را به او وصف كرد،و گفتند: (3)فعل خدا است (4)،تقدير الكلام:و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة نذيرا للبشر.و گفتند (5):فعل رسول است-عليه السلام-و التّقدير:يا ايها المدّثّر قم فأنذر انذارا للبشر،چنان كه اين مصدرى باشد منصوب عن قوله:

قُمْ فَأَنْذِرْ ،و اين بعيد است.و ابراهيم بن ابي عبله در شاذّ خواند:«نذير»على تقدير هو نذير.

لِمَنْ شٰاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ ،اين بدل بشر است بدل البعض من الكلّ، گفت:نذير است آدميان را و از ايشان آنان را كه خواهند كه تقدّم كنند در خير يا تأخّر كنند از شرّ،و نظيره بقوله (6): وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (7)،و قوله: فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ (8).

كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ ،هر نفسى به آنچه كرده باشد گرو نهاده است،

ص : 34


1- .كا،آد،گا:شب را از خود.
2- .اساس:روبد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
5- .آج+از.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:قوله.
7- .سورۀ حجر(15) آيۀ 24.
8- .سوره كهف(18) آيۀ 29.

يعنى به عمل خود گرفتار است و بستار (1)بمانده و خير گرو نهاده (2).

إِلاّٰ أَصْحٰابَ الْيَمِينِ ،الّا اهل (3)دست راست كه اهل بهشت باشند كه ايشان محاسب و مرتهن نباشند براى خود (4)،براى آن كه خداى بيامرزد ايشان را.

قتاده گفت:مردمان همه بستارند به گناه خود[14-ر]الّا اهل بهشت.

مفسّران خلاف كردند در«اصحاب اليمين»كه مراد كيست در اين آيت.

زاذان گفت:از اميرالمؤمنين على (5)،او گفت:اطفال مسلمانان اند.أبو ظبيان (6)گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:فريشتگانند (7).ابو حمزة الثماليّ روايت كرد از باقر-عليه السلام-كه (8)گفت:كه ما و شيعت ما از اصحاب اليمين ايم (9).حسن گفت:مؤمنان مخلص باشند.يمان گفت:آنان باشند كه فكّ رهن خود كرده باشند به توبه.

قاسم گفت:هر نفسى مرتهن است به عمل خود از خير و شرّ،الّا آن كس كه اعتماد بر فضل و رحمت كند دون كسب و خدمت،و هركه بر كسب خود اعتماد كند او گرونهادۀ كسب شود (10).

ابو عمرو النّجارى (11)گفت در اين آيت:كيف الفرار من القدر و كيف القرار على الخطر،گفت:از قدر چگونه توان گريختن،و يا بر خطر چگونه قرار توان گرفتن؟

ص : 35


1- .كذا:در اساس،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آج:ندارد،كا:به مانند چيزى،آد،گا:ماننده چيزى به گرو نهاده.
3- .همۀ نسخه بدلها:اصحاب.
4- .آج:به گناه خود.
5- .كا،گا+عليه السلام كه.
6- .آد،گا:أبو ظبيان،آج:ابن طبيان.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:فرشتگانند.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها،ندارد.
9- .آد در حاشيه افزوده است با خطى نزديك به متن اصلى:در تفسير اهل البيت-عليهم السلام-وارد است كه «يمين»اميرالمؤمنين -عليه السلام-است و«اصحاب يمين»شيعيان اويند.
10- .آد،گا:بود.
11- .آد،گا:بخارى.

فِي جَنّٰاتٍ يَتَسٰاءَلُونَ ،در بهشتها باشند و مى پرسند از گناهكاران،يعنى از كافران:

مٰا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ،چيست آنچه (1)شما را به دوزخ برد؟ قٰالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ،يعنى چه كردى (2)كه از آن سبب دوزخى شدى (3)؟ گويند:سبب آن بود كه ما از جملۀ نمازكنان نبوديم و درويش را طعام نداديم.

وَ كُنّٰا نَخُوضُ مَعَ الْخٰائِضِينَ ،و ما با آنان كه خوض كردند در معاصى خوض كرديم،و با ايشان (4)همكار بوديم.

وَ كُنّٰا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ،و روز قيامت كه روز جزاست دروغ داشتيم و اين دليل است بر آنكه مراد به آيات كافرانند،و اين حكم ايشان را خواهد بودن (5).

حَتّٰى أَتٰانَا الْيَقِينُ ،تا يقين درست كه در او هيچ شك نيست،و آن مرگ است كه به ما آمد.

تا به اين جا حكايت كلام ايشان است،از اين جا خداى تعالى گفت:

فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ الشّٰافِعِينَ ،هيچ سود ندارد ايشان را[14-پ]شفاعت شفيعان.

عبد اللّه مسعود گفت:فريشتگان و پيغامبران (6)و شهيدان و صالحان.و جملۀ مؤمنان تا (7)در دوزخ بنمانند،الّا آن كه جامع باشند اين چهار خصلت را،و اين آيات برخوانند (8).و اين آيات دليل است بر آنكه كفّار متعبّدند به شرايع،براى آن كه چون ايشان را پرسيدند.از علّت حصول ايشان در دوزخ،علّت ترك نماز و زكات و خوض در معاصى گفتند و اصرار بر تكذيب قيامت،چنان كه بر كفر گفتند ما

ص : 36


1- .اساس:آنچ/آنچه.
2- .همۀ نسخه بدلها:چه كرديد.
3- .همۀ نسخه بدلها:شديد.
4- .همۀ نسخه بدلها+يار و.
5- .آد،گا:بود.
6- .همۀ نسخه بدلها:فرشتگان و پيغمبران.
7- .كذا در اساس،آج و گا،آد:ابد.
8- .آج:آيات را برخواند،ديگر نسخه بدلها:آيات برخواند.

را عقوبت است،گفت:بر ترك نماز و زكات و ارتكاب فساد عقوبت است (1).

اگر گويند:اين حكايت قول دوزخيان است و در گفتار ايشان چه حجّت باشد؟گوييم:در قيامت معارف ضرورى باشد و مردم ملجأ باشند به آن كه دروغ نگويند،ازآنجا كه دانند كه اگر خواهند تا معصيت كنند،منع كند (2)ايشان را از آن.

حسن گفت ما را حديث كردند كه:يك شهيد در حقّ هفتاد كس از اهل بيت خود شفاعت كند.

حسن بصرى روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:فرداى قيامت مردى بيايد از اهل بهشت و گويد:بار خدايا!فلان كس مرا در دار دنيا شربتى آب داد و او در دوزخ است،شفاعت من در او قبول كن و او را به من بخش.

خداى تعالى گويد:به تو بخشيدم او را.او بيايد و او را در دوزخ بجويد تا بيابد و او را بيرون آرد.

و روايت است كه رسول-عليه السلام-گفت كه:از امّت من مرد باشد كه (3)شفاعت كند گناهكاران را بيش از عدد بنى تميم.و در خبرى ديگر:مرد باشد از امّت من كه به شفاعت او بيشتر از عدد مضر به بهشت روند (4).

فَمٰا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ،آنگه بر سبيل تعجّب گفت:چيست آنها را كه از اين (5)تذكره و ياد كرد،كه قرآن است،اعراض[15-ر]مى كنند و بر مى گردند؟و نصب او (6)بر حال است و عامل در او استفهام است.

كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ ،پندارى كه اينان خرانى اند رمنده (7)،يقال:نفرت و استنفرت،بمعنى واحد،و أنشد الفرّاء.

ص : 37


1- .آد،گا:نيست.
2- .همۀ نسخه بدلها:منع كنند.
3- .همۀ نسخه بدلها:مرد باشد از امت من كه.
4- .آد،گا:شوند.
5- .آج:در اين.
6- .آد،كا:نصب معرضين.
7- .همۀ نسخه بدلها:خرانى اند رميده.

امسك حمارك انّه مستنفر***فى اثر أحمرة عمدن بغرّب (1)

مدنيان و شاميان خواندند:«مستنفرة»،به فتح«فا»، (2)و باقى قرّاء به كسر «فا»خواندند.بر قرائت اهل مدينه و شام لفظ مفعول بود،يعنى رمانيده و فعل متعدّى باشد.

فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ ،در اين لفظ خلاف كردند مفسّران.مجاهد و قتاده و ضحّاك و ابن كيسان گفتند:مراد به«قسورة»تيراندازانند،و اين روايت عطاست از عبد اللّه عبّاس.سعيد جبير گفت:صيّادانند،و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.و ابو حمزة گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد مردان (3)به خشم آمده اند.

ابو المتوكّل گفت:«قسورة»لغط القوم باشد آواز (4)مردم باشد در گفتاگوى (5).

ابو هريرة گفت:شير باشد.سليمان بن قته (6)گفت از عبد اللّه عبّاس كه:«قسورة»به زبان حبشه شير باشد،و اصل كلمت از«قسر»است و آن جبر و ستم باشد،و وزنها (7)فعوله باشد،اين براى آن خوانند او را كه همۀ سباع را قسر كند و قهر.

عكرمه گفت از عبد للّه عبّاس: مِنْ قَسْوَرَةٍ ،أى من حبال الصيادين،از دام صيّادان گريخته باشد.

زيد أسلم گفت:هرچه قوى باشد از آدمى و جز آدمى به نزديك عرب «قسورة»باشد،و قيل:هى ظلمة اللّيل،تاريكى شب باشد.و اصل او آن است كه گفتيم:من«القسر» (8)،قال لبيد بن ربيعة (9)[15-پ]:

ص : 38


1- .آج،كا:يغرب،چاپ شعرانى(318/11):لغرّب.
2- .آد،آج،گا+اى منفّره.
3- .آج:مردمان.
4- .آج:آغاز.
5- .كا:گفت:و گوى،آج:گفتاروى.
6- .اساس:نقطه ندارد،آد،گا:قبه،آج،رقيه،شعرانى(11-319):قنّه.
7- .كا:و وزن آن.
8- .اساس:القصر،كه به نظر مى رسد كلمه دست كارى شده است،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها و عبارت قبلى در همين مورد،و نيز شواهد شعرى تصحيح شد.
9- .آد،گا:امية بن ربيعة.

اذا ما هتفنا هتفة فى نديّنا***اتانا الرّجال العائذون (1)القساور

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتىٰ صُحُفاً مُنَشَّرَةً ،گفت:بل هر مردى از ايشان مى خواهد كه او را صحيفه هاى افلاخته دهند (2)،يعنى هريكى را از اينان پيغامبرى آرزو مى آيد (3).و سبب نزول آيت آن بود كه گفتند:يا محمّد!اگر خواهى تا ما به تو ايمان آريم،كتابى بايد خاص از خداى تعالى به فلان و فلان كه در آن ما را فرموده باشند كه متابعت تو كنيم،بيانه قوله:(لن نؤمن لك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه) (4).

عبد اللّه عبّاس گفت مشركان گفتند:اگر محمّد راستيگر است (5)بايد تا (6)فردا كه ما برخيزيم.بر بالين هريكى از ما صحيفه اى نهاده باشد (7)افلاخته (8)خاص به هريكى از ما كه در آنجا برات و امان او باشد از دوزخ.

مطر الورّاق گفت:خواستند تا ايشان را اثرى باشد كه از ايشان بازگويند و بازنويسند،بى عملى كه كرده بودند (9).

كلبي گفت مشركان گفتند:ما شنيديم در بنى اسرائيل هر مردى را گناه او و كفّارت كه در روز و شب كرده بودى بر جاى نبشته،بامداد بر بالين او نهاده بودى،ما را (10)هم چنين مى بايد. خداى تعالى ردّ كرد بر ايشان و ردع كرد ايشان را، گفت:كلاّ،نباشد اين كه شما مى خواهى (11).گفتند:(كلاّ)أى حقّا. بَلْ لاٰ يَخٰافُونَ الْآخِرَةَ ،ايشان از آخرت نمى ترسند.

ص : 39


1- .آد،گا:العابدون،آج:العائدون.
2- .كا،گا،آد:باز كرده باشد.
3- .آج:مى كند.
4- .اشاره است به سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 93 با اندك اختلافى در ضبط: لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّٰى .
5- .آج:راستگوى است،آد،گا:راستگير است.
6- .آد:كه.
7- .آد،گا:براى ما هريك كتابى و صحيفه باشد،آج،با اين هريكى را از ما صحيفه نهاده باشد.
8- .كا،گا،آد:باز كرده.
9- .آج:بر عملى كه كرده باشند.
10- .كا:او را.
11- .آج:مى گويند،آد،گا:مى خواهند،كا:مى خواهيد.

كَلاّٰ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ ،حقّا كه اين قرآن يادگارى و ياددهنده اى است شما را.

فَمَنْ شٰاءَ ذَكَرَهُ ،هركه خواهد،بايد تا مى خواند اين قرآن و ياد مى كند.

وَ مٰا يَذْكُرُونَ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ ،آنگه گفت:ياد نكنند الّا آنگه كه خدا خواهد.

در تأويل او چند قول گفتند،يكى آن كه:ايشان قرآن ياد نكنند الّا و خداى تعالى (1)خواهندۀ آن[16-ر]باشد،براى آن كه طاعت است و خدا مريد است آن را.

و وجهى دگر آن كه:ايشان (2)نكنند،الّا آنگاه كه خدا بفرمايد،و چون بفرمايد لابد مريد باشد آن را.

و وجهى دگر آن كه:آيت در حقّ آنان بود كه معلوم از حال ايشان آن است كه ايمان نيارند،و گفت:ياد نكنند الّا آنگه خدا خواهد كه (3)ايشان را جبر كند،و اين ارادت اضطرارى باشد،و مثله قوله: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (4).

نافع و يعقوب به«تا»ى خطاب خواندند،و ديگران به«يا»خواندند.

هُوَ أَهْلُ التَّقْوىٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ ،او اهل و سزاوار آن است كه از او ترسند، و اهل آن است كه بيامرزد آنان را كه از او بترسند و از معاصى او اجتناب كنند.

أنس روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-كه او گفت در اين آيت كه خداى تعالى (5)گفت: (6)من اهل آدم كه از من بترسند و با من انباز نگيرند، و اهل آنم كه بيامرزم آن را كه با من انباز نگيرد.

و به روايت دگر:من اهل آنم كه از من بترسند بندگان من،اگر ايشان از من نترسند و دليرى كنند بر معاصى من،من اهل آنم كه ايشان را بيامرزم.

ص : 40


1- .آج:خداى،كا،گا:و الّا خداى تعالى.
2- .آد،كا،گا+ذكر آن.
3- .آد،كا،گا:تا.
4- .سورۀ يونس(10) آيۀ 99.
5- .همۀ نسخه بدلها:خداى تعالى.
6- .آد+كه.

سورة القيامة

اشاره

اين سورت مكّى است،و چهل آيت است،و صد و نود و نه كلمت است،و ششصد (1)و پنجاه و دو حرف است.

و روايتى (2)است از زرّ حبيش،از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او سورة القيامة بخواند،من و جبرئيل گواى (3)دهيم كه او مؤمن بوده است به روز قيامت،و چون در قيامت آيد روى او (4)تابان باشد بر روى همه خلقان (5).

سوره القيامة (75): آیات 1 تا 40

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . لاٰ أُقْسِمُ بِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ (1) وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّٰامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ (3) بَلىٰ قٰادِرِينَ عَلىٰ أَنْ نُسَوِّيَ بَنٰانَهُ (4) بَلْ يُرِيدُ اَلْإِنْسٰانُ لِيَفْجُرَ أَمٰامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيّٰانَ يَوْمُ اَلْقِيٰامَةِ (6) فَإِذٰا بَرِقَ اَلْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ اَلْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ (9) يَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ اَلْمَفَرُّ (10) كَلاّٰ لاٰ وَزَرَ (11) إِلىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ اَلْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا اَلْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ اَلْإِنْسٰانُ عَلىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقىٰ مَعٰاذِيرَهُ (15) لاٰ تُحَرِّكْ بِهِ لِسٰانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذٰا قَرَأْنٰاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا بَيٰانَهُ (19) كَلاّٰ بَلْ تُحِبُّونَ اَلْعٰاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ اَلْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (22) إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهٰا فٰاقِرَةٌ (25) كَلاّٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلتَّرٰاقِيَ (26) وَ قِيلَ مَنْ رٰاقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ اَلْفِرٰاقُ (28) وَ اِلْتَفَّتِ اَلسّٰاقُ بِالسّٰاقِ (29) إِلىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ اَلْمَسٰاقُ (30) فَلاٰ صَدَّقَ وَ لاٰ صَلّٰى (31) وَ لٰكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلىٰ أَهْلِهِ يَتَمَطّٰى (33) أَوْلىٰ لَكَ فَأَوْلىٰ (34) ثُمَّ أَوْلىٰ لَكَ فَأَوْلىٰ (35) أَ يَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنىٰ (37) ثُمَّ كٰانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّٰى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ اَلزَّوْجَيْنِ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثىٰ (39) أَ لَيْسَ ذٰلِكَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يُحْيِيَ اَلْمَوْتىٰ (40)

ترجمه

سوگند نخورم به روز قيامت.

و سوگند نخورم به تن ملامت كننده.

مى پندارد آدمى كه ما جمع نكنيم استخوانهاى او؟ آرى،تواناييم (6)بر آنكه راست كنيم سر

ص : 41


1- .آج،كا،چاپ شعرانى(321/11):سيصد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:روايت.
3- .همۀ نسخه بدلها:گواهى.
4- .آج+چون ماه.
5- .آج+صدق رسول اللّه.
6- .آج:قادريم.

انگشتان او.

بل مى خواهد آدمى تا كافر (1)شود پيش او.

مى پرسد كه كى باشد روز قيامت.

چون متحيّر شود چشم.

و گرفته شود ماه.

و جمع كنند آفتاب و ماه را.

گويد آدمى آن روز كه كجاست گريختنگاه (2)؟ نباشد (3)،آن روز پناه نبود.

به خداى تو بود آن روز قرارگاه.

خبر دهند آدمى را آن روز به آنچه پيش داشته بود و بازپس داشته بود.

بل آدمى بر خود بيناست.

و اگر (4)بيفگند عذرهاى خود (5).

مجنبان به اين قرآن (6)زبانت.تا شتاب كنى به او.

بر ماست جمع او و خواندن او.

چون ما خوانيم (7)آن را،تو پس روى كن خواندن آن را.

پس بر ماست بيان او.

ص : 42


1- .ترجمۀ كلمه در متن تفسير:تا فجور كند.
2- .آج:گريزگاه.
3- .آج:حقّا نباشد.
4- .آج+چه.
5- .آج+را.
6- .آج:ندارد.
7- .آج:خوانديم.

حاشا!بل دوست مى دارى (1)دنيا (2).

و رها مى كنى (3)آخرت (4).

رويهاى آن روز تازه[17-ر].

به خداى خود نگران.

و رويهاى (5)آن روز ترش.

مى داند (6)كه بكنند به او داهيه (7).

پرگست (8)!چون برسد به چنبر گردن (9).

و گويند كيست فسون كننده؟ و گمان برد كه (10)فراق است.

پيخته شود ساق به ساق.

با خداى تو (11)آن روز راندن.

نكرد باور و نه نماز كرد.

و لكن دروغ داشت و پشت بركرد.

پس برفت به اهل خود و پشت مى بركشيد.

تهديد و وعيد باد (12)تو را.

و پس وعيد باد تو (13)را.

مى پندارد آدمى كه رها كنند او را مهمل.

نبود آبى از آب پشت كه بيرون آرند!

ص : 43


1- .مى دارى/مى داريد.
2- .آج+را.
3- .مى كنى/مى كنيد.
4- .آج+را.
5- .آج:رويها.
6- .آج:مى دارند.
7- .آج+عظيم.
8- .آج:حاشا.
9- .آج:به جان كندن.
10- .آج+آن.
11- .آج:بود.
12- .اساس:او،با توجّه به آج تصحيح شد.
13- .اساس:او،با توجّه به آج تصحيح شد.

پس بود خونى بسته بيافريد او را و راست كرد.

كرد از او دو جفت نر و ماده.

نيست او توانا بر آنكه كند زنده مردگان را! قوله: لاٰ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيٰامَةِ [17-پ]،عامّۀ قرّاء لاٰ أُقْسِمُ خواندند به حرف نفى،و اقسم«الف»مقطوع و دوم همچنين.

حسن و عبد الرحمن أعرج خواندند«لا قسم» (1)،به«لامى»موصول با «الف»،چنان كه«لام»تأكيد بود،و قسم مثبت نه منفى،و در دوم چنان خواندند:

كه عامّۀ قرّاء مى خوانند به«لا»ى نفى،يعنى به روز (2)قسم نكنم و به نفس ملامت كننده قسم نكنم.و قوّاس هم چنين روايت كرد از شبل از ابن كثير.

امّا در معنى و وجه او خلاف كردند،بعضى گفتند:«لا»صله است،يعنى قسم كنم به روز قيامت،و اين قول سعيد جبير است.

ابو بكر عيّاش گفت:اين«لا»تأكيد قسم است،كقولهم:لا و اللّه.فرّاء گفت:«لا»ردّ كلام مشركان است،آنگه ابتدا كرد و گفت:اقسم،قسم مى كنم (3)، گفت:و هر سوگندى كه وارد باشد مورد كلامى،لابد بايد تا«لا»بر قسم مقدّم بود تا فرق باشد ميان سوگند جحد و ميان سوگند اثبات،چنان كه كسى مبتدا گويد (4):و اللّه إنّ الرسول حقّ،اين كلام فايده آن مى دهد كه رسول حقّ است،چون گويد:لا و اللّه إنّ الرسول حقّ،معنى آن است كه:دروغ گفتند (5)آنان كه انكار رسالت او كردند،بل او پيامبر است و انكار ايشان اثر نمى كند

ص : 44


1- .اساس،كا:لا اقسم،آج:ندارد،با توجّه به گا،آد تصحيح شد.
2- .آد+قيامت.
3- .همۀ نسخه بدلها+و.
4- .آج:چندان كه مبتدا كويد،كا،گا،آد،چنان كه به ابتدا گويند.
5- .آج:ندارد،كا،گا،آد:گويند.

در صحّت نبوّت او.

مغيرة بن شعبه گفت مى گويند:قيامت و قيامت،و قيامت هركس آن وقت است كه بميرد.

أبو قيس گفت:به جنازه اى حاضر بودم كه علقمه آنجا بود.چون مرده را دفن كردند،علقمه گفت:أمّا هذا فقد قامت قيامته،امّا اين را قيامت برخاست.

وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَةِ ،گفت:قسم نكنم به نفس ملامت كننده.سعيد جبير گفت و عكرمه:معنى آن است كه ملامت كننده باشد بر خير و شرّ،و صبر [18-ر]نكند بر سرّاء و ضرّاء.

مجاهد گفت:پشيمان باشد (1)بر آنچه (2)فايت شود و برآن ملامت كند، بخلاف آن كه شاعر گفت (3):

لا أشرئب الى ما لم يفت طمعا***اقلّب كفّي اثره متندّما (4)

و چنان كه قاضى ابو الحسن علىّ بن عبد العزيز الجرجانىّ گويد (5):

و انّي اذا ما فاتنى الأمر لم ازل***و لا أبيت (6)على ما فات خسرانا

و لكنّه (7)ان جاء عفوا قبلته***و ان مال لم اتبعه هلاّ وليتما

قتاده گفت:«لوّامه»فاجره باشد.ابن عبّاس گفت:مذمومه باشد.فرّاء گفت:هيچ نفسى نباشد كه او خود را ملامت نكند،اگر برّ باشد و اگر فاجر.اگر مطيع باشد گويد:چرا بيشتر نكردم،و اگر عاصى بود گويد:چرا كردم؟ حسن گفت:مؤمن ما دام خود را ملامت مى كند،و كافر مبالات نكند به آنچه كند.مؤمن گويد:چرا كردم؟چرا گفتم؟نبايست گفتن! مقاتل گفت:اين نفس كافره باشد كه روز قيامت خود را ملامت كند در

ص : 45


1- .آج:بود.
2- .آج:آن كه.
3- .آج+شعر.
4- .آج:حزانا.
5- .آج+شعر.
6- .آج:أبت.
7- .آج:و لكنّ.

آنچه تقصير كرده باشد در طاعت،كقوله: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّٰهِ (1).

سهل گفت:«نفس لوّامه»نفس امّاره باشد به بدى كه قرين حرص و امل باشد.

ابو بكر ورّاق گفت:نفس وقتى كافر باشد وقتى منافق،بيشتر اوقات مرائى (2)،ازآنجا كافر باشد كه با حقّ الف ندارد،و ازآنجا منافق باشد كه به عهد وفا نكند،و ازآنجا مرائى باشد كه هيچ گامى برندارد الّا به رياى خلق.و آن كه چنين باشد،ما دام ملامت كنندۀ خود (3)باشد.

قوله: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ ،گفت:گمان مى برد اين آدمى [كه ما استخوانهاى پوسيدۀ او را جمع نكنيم؟] (4).مفسّران گفتند:آيت در شأن عدىّ بن ربيعة ابن أبي سلمة (5)آمد-داماد أخنس بن شريق[18-پ]حليف بني زهره (6)و همسايۀ رسول و در مكّه.رسول-عليه السلام-در دعا گفتى:

اللهم اكفني جارى السوء ،بار خدايا مرا (7)شرّ اين (8)همسايۀ بد كفايت كن.عدىّ را خواست و أخنس را.

و سبب نزول آيت آن بود كه:عدىّ به نزديك رسول آمد و گفت:يا محمّد!مرا خبر ده از روز قيامت تا كى باشد و چگونه باشد؟رسول-عليه السلام-از احوال و اهوال قيامت بعضى بگفت.عدىّ گفت:اى محمّد!اين كه تو مى گويى،اگر معاينه ببينم باور ندارم،چگونه ممكن باشد كه استخوانهاى پوسيده پراگنده را جمع كنند!خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:چنين مى پندارد عدىّ كه

ص : 46


1- .سورۀ زمر(39)آيۀ 56.
2- .آج-باشد.
3- .آج،كا،گا:خلق.
4- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت افزوده شد.
5- .آج:ابى مسلم.
6- .كا:حليف بن زهير.
7- .آج+از.
8- .گا،آد+دو.

استخوانهاى او جمع نخواهيم كردن و زنده كردن آن را پس ازآن كه بمرده باشد (1).

و گفتند:به«عظام»كنايت كرد از جملۀ تن،براى آن كه قوام تن به استخوانهاى باشد،آن چون قالب است و گوشت و پى و پوست بر او پوشيده است.و گفتند:جواب بر وفق سؤال او (2)آمد،چو (3)بر لفظ او«عظام»رفت، جواب همچنان آمد،چنان كه ديگرى گفت: مَنْ يُحْيِ الْعِظٰامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (4).

آنگه گفت: بَلىٰ قٰادِرِينَ ،آرى در آن حال كه قادر باشيم بر جمع و احياء آن.و نصب او بر حال است،عامل در او فعلى است مقدّر،و تقدير آن است كه:(بلى نجمع عظامه قادرين على أن نسوى بنانه)،قادر باشيم بر آنكه سر انگشتان او راست كنيم.

و ابن أبى عبله خواند (5)«قادرون»على تقدير:نحن قادرون،و گفتند معنى آن است كه:ما قادريم بر آنكه انگشتان او راست كنيم چنان كه دولّا نتواند كردن كه در او بندگشايى نباشد (6)،چنان كه دست و پاى چهار پايان (7)آفريده ايم تا اين تصرّف كه مى كند نتواند (8)كردن.

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسٰانُ لِيَفْجُرَ أَمٰامَهُ ،حق[19-ر]تعالى گفت:بل اين آدمى كه ذكر او رفت مى خواهد تا فجور كند و ارتكاب معاصى (9)،پيشتر از روز قيامت براى آن مى پرسد كه قيامت كى خواهد بودن،اين قول حسن است و مجاهد و عكرمه و سدّى.

سعيد جبير گفت:يعنى معصيت پيش مى دارد و توبه بازپس،به معاصى مسرع (10)و به توبه مسوّف.ضحّاك گفت:مراد طول امل است،همه اميد در پيش

ص : 47


1- .آج:پس از مردن.
2- .آج:ندارد،كا:آن.
3- .آج،آد،گا:چون.
4- .سورۀ يس(36)آيۀ 78.
5- .آج،آد،گا+بلى.
6- .كا:چنان كه در او بندكشان نباشد و دوتا نتواند كردن.
7- .آج+را.
8- .گا:مى كنند نتوانند.
9- .آج:ارتكاب بيشتر،كا،آد،گا+يسأل ايّان يوم القيامة.
10- .همۀ نسخه بدلها+است.

گرفته است و از مرگ هيچ انديشه نمى كند.

عبد اللّه عبّاس،و ابن زيد گفتند:مراد به«فجور»تكذيب است،يعنى مى خواهد (1)كه دروغ دارد آن را كه در پيش اوست از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب.

ابن كيسان گفت:مراد به«فجور»ظهور است،يعنى مى خواهد (2)تا احوال قيامت ظاهر شود او را در دنيا تا آنچه از آن به خبر مى شنود معاينه ببيند.

سدّى گفت:مراد ظلم است تا آنچه تواند كردن از ظلم به حسب طاقت و قدرت خود بكند،و گفتند:«فجور»سر در معاصى نهادن باشد و (3)پى هواى نفس رفتن.و اصل«فجور»در لغت ميل باشد.

آنگه خداى تعالى بيان كرد كه:قيامت كى خواهد بودن،به ظهور علامات،نه به تعيين وقت، گفت: فَإِذٰا بَرِقَ الْبَصَرُ ،چون چشمها متحيّر بماند.

ابو جعفر و نافع خواندند:«برق»،به فتح«را»،و ديگر قرّاء«برق»،به كسر«را».

و گفتند:هر دو لغت است،جز آن كه:برق إذا حار معروف تر است،و برق يبرق، من البرق (4)و اللمعان.

قتاده و مقاتل گفتند:معنى آن است كه:در وقت مرگ او فريشتگان را ببيند،و درهاى آسمان گشاده،و جاى خود ببيند،امّا در دوزخ و امّا در بهشت [19-پ]چشم او شاخص و متحيّر گردد،چنان كه بر هم نيايد.فرّاء گفت:

«برق»بكسر الرّاء اذا افزع (5)،من قول بعض العرب:

فنفسك فانع و لا تنعني***و داو الكلوم و لا تبرق

أى لا تفزع.و به معنى دهش (6)و حيرت آمده است،في قول الشّاعر:

ص : 48


1- .آج:مى خواهند.
2- .آج:مى خواهند.
3- .كا،آد،گا:و بر.
4- .كا،گا:آد+و البريق.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:اذ افزع.
6- .آد:دهشت.

و لو أنّ لقمان الحكيم تعرّضت***لعينيه مىّ سافرا كاد يبرق

أى يتحيّر.و به معنى فتح البصر،كه چشم فراخ بر كند (1)نيز آمده است، في قوله: (2)

لمّا اتانى ابن عمير راغبا***أعطيته عيساء منها فبرق

أى فتح عينيه.

وَ خَسَفَ الْقَمَرُ ،[و] (3)ماه گرفته شود و نور او برود.ابن كيسان گفت:يعنى ناپيدا شود من قوله: فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ الْأَرْضَ (4)،و ابو حياة در شاذّ خواند:

«خسف»،على الفعل المجهول،يعنى ماه را نور بستانند.

وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ،[و] (5)آفتاب و ماه را جمع كنند.در خبر هست كه آفتاب و ماه را جمع كنند بر صورت (6)دو گاف (7)سياه بى نور.

و در قرائت عبد اللّه مسعود چنين است كه:و جمع بين الشمس و القمر، و گفتند معنى آن است كه:مشترك شوند در آن كه نورشان برود.

عطاء بن يسار گفت:هر دو را جمع كنند و در دريا افگنند،آب از مجاورت ايشان آتش شود،فذلك قوله: وَ إِذَا الْبِحٰارُ سُجِّرَتْ (8).

يَقُولُ الْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ ،آدمى گويد-يعنى عدىّ-كه:گريختن گاه كجاست تا از هول اين روز بگريزم (9).

كَلاّٰ ،يعنى دور است اين حديث و نباشد. لاٰ وَزَرَ ،مهرب و ملجائى (10)نبود.

حسن گفت:«وزر»كوه باشد،ازآنجا كه عرب چون خوفى رسد ايشان را،گويند:الوزر يعنون الجبل،قال الشّاعر[20-ر]:

ص : 49


1- .آد:چشم فراخ كند و بگشايد.
2- .گا:فى قول الشّاعر.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ قصص(18)آيۀ 81.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا،آد،گا:بر مثال.
7- .آج،آد،گا:گاو.
8- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 6.
9- .كا:بگريزيم.
10- .آج:ملجأ.

لعمرك ما للفتى من وزر***من الموت ينقذه و الكبر

ضحّاك گفت:«وزر»حصن باشد.

آنگه گفت: إِلىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ،آن روز هيچ قرارگاه نباشد مگر با خداى تعالى،و هيچ مرجع و مقر نبود الّا به جايى كه مرد اهل آن باشد از بهشت يا دوزخ.

آنگه گفت:بر سبيل تهديد و وعيد: يُنَبَّؤُا الْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ ،خبر دهند (1)اين كافر را به آنچه كرده باشد در اوّل عمر و آخر عمر،و اين قول مجاهد است.و گفتند معنى آن است كه:آنچه كرده باشد از معصيت و رها كرده باشد از طاعت،و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.

زيد ابن أسلم گفت:به آنچه تقديم كرده باشد از مال خود براى خود و به آنچه تأخير كرده باشد (2)و رها كرده بر وارثان،نظيره قوله: عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (3).

يكى از جملۀ بزرگان گفت پنج معصيت است در گناه از گناه صعب تر:

اوّلش خذلان خداى بنده را تا عاصى شود.دوّم آن كه حليت اوليا از او بستاند و رقم اعدا بر او كشد.سه ام (4).آن كه در رحمت بر او ببندد و در عقوبت بگشايد.

چهارم آن كه در حال معصيت به او مى نگرد و او در آن فعل باشد.پنجم آن كه او را در پيش خود بدارد در روز قيامت و خبر دهد او را از آنچه كرده باشد،و ذلك قوله: يُنَبَّؤُا الْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ .

عبد اللّه مسعود گفت:بما قدّم،به آنچه كرده باشد از عمل.و اخّر،آنچه نهاده باشد از سنّت نيك يا بد كه برآن كار كنند از پس او.

بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ،در او چند قول گفتند،عبد اللّه عبّاس گفت:

ص : 50


1- .آج:تا خبر دهد،ديگر نسخه بدلها:خبر دهد.
2- .كا،گا،آد:كرده باشند.
3- .سورۀ انفطار(82)آيۀ 5.
4- .آج:سيوم،كا:سئوم.

آدمى را بر خود بصيرتى[20-پ]هست،يعنى بيّنتى و گواهانى،و او گواه است بر خود به آنچه حجّت به او بايستد،چنان كه گويند:فلان شاهد على نفسه،و مثله قوله: شٰاهِدِينَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ (1)،و قوله: كَفىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (2).

زجّاج گفت:آدمى بر خود گواه است،يعنى اعضا و جوارح او بر او گواى (3)دهند،چنان كه گفت: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (4).

بعضى ديگر گفتند معنى آن است كه:آدمى احوال خود به داند (5).و«ها» براى مبالغت آورد.كالهاء في قولهم:علاّمة و نسّابة.

قتيبى گفت:مراد اعضا و جوارح اوست،براى آن به لفظ تأنيث گفت كه جمع است.بعضى دگر گفتند:براى آن مؤنث گفت كه تأويل آن بر نفس كرد، أى النفس بصيرة.و گفتند:براى آن كه تعليق او به نفس كرد،و نفس مؤنّث است،اين تعليق را جارى مجراى اضافت داشت،فهو بمنزلة قولهم:ذهبت بعض أصابعه،و خربت سور المدينة.

بعضى دگر گفتند:«لام»محذوف است از كلام،و التقدير:بل للإنسان (6)على نفسه بصيرة،أى عين بصيرة،آدمى بر نفس خود بيننده هست و يا بيّنتى از گواهان-برآن تأويلها كه گفته شد،و اين قول فرّاء است،و أنشد:

كأنّ على ذى العقل عينا بصيرة***بمقعده او منظر هو ناظره

يحاذر حتّى يحسب النّاس كلّهم***من الخوف لا يخفى عليه (7)سرائره

و گفت:مثال اين آيت در حذف«لام»هم چنان است كه گفت:

ص : 51


1- .سورۀ توبه(9) آيۀ 17.
2- .سوره بنى اسرائيل(17)آيۀ 14.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
4- .سورۀ نور(24)آيۀ 24.
5- .آج:بداند.
6- .كا:و الانسان.
7- .آج،كا:عليهم.

وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَكُمْ (1) ،و المعنى:لاولادكم.و قوله: هٰذٰا عٰارِضٌ [21-ر] مُمْطِرُنٰا (2)،و التقدير:ممطر لنا،براى آن كه نشايد كه معرفه صفت نكره بود.

و أخفش گفت:اين هم چنان است كه گويند:فلان عبرة و فلان رحمة و فلان حجّة.أبان بن تغلب گفت:بصيرت و بيّنت و شاهد و دليل يكى باشد.

وَ لَوْ أَلْقىٰ مَعٰاذِيرَهُ ،و اگرچه او بيفگند عذرهاى خود،يعنى و اگرچه او بسيار تعلّل كند و عذر انگيزد و مجادله كند و مدافعه كند از خود،و مثله قوله:

يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ الظّٰالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ (3) ،و اين قول مجاهد و قتاده و سعيد جبير است و ابن زيد و أبو العاليه و عطا.

فرّاء گفت معنى آن است كه:اگر او به تعلّل و عذر انگيختن مشغول شود،از او بر نفس او گواهان (4)باشند كه عذر او باطل كنند (5).

مقاتل گفت:جواب او (6)محذوف است،معنى آن كه:اگر عذر آرد نپذيرند، و«القاء»را معنى اظهار است،و مثله قوله: فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكٰاذِبُونَ، وَ أَلْقَوْا إِلَى اللّٰهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ (7).

ضحّاك و سدّى گفتند:معنى آن است كه:آدمى را از خود بر خود گواهانند،و اگرچه او همه عذرها برانگيزد و چاره ها (8)بسازد،از درها كه ببندد در وقت معصيت و حجابها كه فروگذارد،گفت:اهل يمن پرده را«معذار»گويند، يعنى آلت عذر است كه به وقت اعذار فروگذارند.

بعضى دگر گفتند:معنى«معاذير»حوالت بعضى است بر بعضى،چنان كه گفت: لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ (9)،و (10)در جواب اين:

ص : 52


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 233.
2- .سورۀ احقاف(46)آيۀ 24.
3- .سورۀ مؤمن(40) آيۀ 52.
4- .آج:گواهانى.
5- .اساس:كند،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،گا:لو.
7- .سورۀ نحل(16)آيات 86 و 87.
8- .اساس:چارها/چاره ها.
9- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 31.
10- .كا،گا،آد:ندارد.

أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاكُمْ عَنِ الْهُدىٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (1) .و كقوله: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنٰا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (2)-الآية،و مانند اين بسيار است.

قوله: لاٰ تُحَرِّكْ بِهِ لِسٰانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ،عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و ضحّاك گفتند[21-پ]:رسول-عليه السلام-چون وحى آمدى،زبان در دهن مى جنبانيدى از حرص و ولع بر قرائت قرآن و فهم آن،خداى تعالى نهى كرد او را از اين به اين آيت و بقوله: وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ (3)...

و روا باشد كه اين نهى است كه رسول-عليه السلام-اين فعل نكرده باشد،او را نهى كرد تا نكند،چنان كه گفت: وَ لاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ (4)...،و معلوم است كه رسول-عليه السلام-هرگز طاعت كافران و منافقان نداشت،و قوله:«به»اين ضمير (5)شايد تا راجع بود با قرآن و شايد كه راجع بود با وحى.

إِنَّ عَلَيْنٰا جَمْعَهُ ،بر ماست كه اين قرآن را جمع كنيم. وَ قُرْآنَهُ ،و بر تو خوانيم.و اين لفظ مصدر است،كالرجحان و النقصان.

فَإِذٰا قَرَأْنٰاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ،چون ما بر تو خوانده باشيم آن را،تو متابعت كن قرائت آن را و احكام آن را.

ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا بَيٰانَهُ ،پس بر ماست كه بيان آن كنيم،و حلال از حرام جدا كنيم.عبد اللّه عبّاس گفت و ضحّاك:(ان علينا جمعه في صدرك)،بر ماست كه آن را جمع كنيم در دل تو و بر تو خوانيم تا تو فهم كنى.و در آيت دليل است بر آنكه جمع قرآن رسول كرد-عليه السلام-در آخر عمر خود،به قول جبرئيل -عليه السلام-قوله: إِنَّ عَلَيْنٰا جَمْعَهُ ،و في قوله: وَ قُرْآنَهُ (6)،براى آن كه نتوان خواندن الّا مجموع و مؤلّف و مرتّب،و نيز دليل است در او براى آن كه روا

ص : 53


1- .سورۀ سبأ(34)آيۀ 32.
2- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 29.
3- .سورۀ طه(30)آيۀ 114.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 48.
5- .اساس:با اين ضمير،كا،گا،آد:اما ضمير به،با توجّه به آج تصحيح شد.
6- .چاپ شعرانى(329/11):انّ علينا جمعه و قرانه.

نباشد تفسير قرآن كردن الّا به نصّى از رسول-عليه السلام-لقوله: ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا بَيٰانَهُ .

كَلاّٰ بَلْ تُحِبُّونَ الْعٰاجِلَةَ (1) ،گفت بر سبيل ردع و زجر كافران را:«كلاّ».

آنگه بيان كرد كه:ايشان منافع عاجل دوست مى دارند و آخرت و عمل او و ساز و اهبت او رها كرده اند (2)،و اين بر سبيل وعظ و زجر گفت.

آنگه گفت (3)اهل[22-ر]آخرت را به دو قسمت فرونهاد،گفت:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ، إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ ،رويهايى (4)باشد تازه به خداى نگران،و اين صفت اهل بهشت است كه رويهاى ايشان نكو و تازه باشد تا فريشتگان بدانند كه ايشان اهل ثوابند.

كوفيان و مدنيان«تحبّون»و«تذرون»خواندند به«تا»ى خطاب و باقى قرّاء به«يا»خواندند على الخبر عن الغائب (5).و«و النضرة»و«و النّضارة»و البهجة و الطلاقة نظاير،و نضر (6)وجهه ينضر (7)نضارة و نضّر اللّه وجهه،أى حسنه،و منه

قول النبي-عليه السلام: نضّر اللّه امرءا سمع مقالتي فوعاها.

إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ ،مشبّهه و اشاعره به اين آيت تمسّك كردند بر اثبات رؤيت و گفتند:آيت دليل آن مى كند كه خداى را ببينند براى آن كه«نظر»چون به«الى» متعدّى باشد فايدۀ رؤيت دهد و بر اين بيتى آوردند-و هو:

نظرت الى من زيّن اللّه وجهه***فيا نظرة كادت على عاشق تقضي (8)

و جواب از اين آن است كه«نظر»در كلام عرب بر وجوه است.از جمله وجوه و اقسام (9)هيچ (10)نيست كه فايدۀ رؤيت مى دهد (11)،نظر آيد به معنى تقليب

ص : 54


1- .كا+و تذرون الآخرة.
2- .كا+كوفيان و مدنيان«تحبّون و تذرون»خواندند به تاى خطاب.
3- .همۀ نسخه بدلها:ندارد.
4- .همۀ نسخه بدلها:رويها.
5- .كا:گا،آد:خبرا عن الغائب.
6- .كا:نظر.
7- .كا:ينظر.
8- .كا:تقفني.
9- .آج+او.
10- .كا،گا،آد+آن.
11- .همۀ نسخه بدلها:رؤيت دهد.

حدقه درست به جهت مرئى طلب رؤيت او را،و آيد به معنى فكر و انديشه،و آيد به معنى انتظار،و آيد به معنى مقابله،و آيد به معنى رحمت،و از اين وجوه هيچ رؤيت نيست،و انّما تقليب حدقه است كه مشتبه است بر ايشان براى آن كه در رائى به حاسّت سبب رؤيت هست.و دليل بر آنكه«نظر»به معنى رؤيت نيامده است آن است كه:عرب اثبات نظر كنند و نفى رؤيت،آنجا كه گويند:

نظرت[22-پ]الى الهلال فلم أره،به ما نگريدم (1)نديدم.و اگر نظر به معنى رؤيت بودى اين كلام متناقض بودى،به منزلۀ آن بودى كه گفتى:رأيت الهلال و لم أره،و اين باطل است.

دليل ديگر آن است كه:رؤيت به غايت نظر كنند،گويند:ما زلت انظر اليه حتّى رأيته،همى نگريدم تا آنگه كه بديدم،و چيز (2)را به غايت نفس خود نكنند و نگويند:ما زلت أراه حتّى رأيته،و اگر نظر رؤيت بودى اين كلام مستقيم نبودى (3).

دليل ديگر بر اين آن است كه:نظر متنوّع شود و رؤيت متنوّع نشود،بل بر يك حدّ باشد،تعلّق دارد بهرى على ما هو به،تقول العرب:نظرت إليه نظر راض،و نظر غضبان،و نظر شزرا،و نظر بمؤخّر عينه (4)،و قد أحدّ إليه النّظر، قال الشاعر (5):

نظروا اليك بأعين محمرّة***نظر التّيوس إلى شفار الجازر

و قال آخر (6):

يخبّرنى العينان ما القلب كاتم (7)***و لا جنّ (8)بالبغضاء و النظر الشزر

و نگويند:رأيته و رؤية راض و رؤية غضبان.

ص : 55


1- .كا،آد،گا:نگريستم.
2- .آج،گا:خير،كا:حيرت.
3- .اساس،آج:بودى،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا:نظرا.
5- .كا:عينيه.
6- .آج+شعر.
7- .كا:كاتب.
8- .آج،كا،گا:و لا حبّ،تبيان:و لا حن.

دليل ديگر بر اين آن است كه:نظر سبب رؤيت باشد،و شىء سبب نفس خود نباشد،يقولون:لو لا انّي كنت أنظر لما رأيته،اگر نه آن بودى كه مى نگريدم نديدمى او را،اين جمله دليل است بر آنكه نظر دگر باشد و رؤيت دگر.

دليل دگر آن است كه:نظر به«إلى»متعدّى است و رؤيت و نظاير او به نفس خود متعدّى است،يقال:نظرت إليه،و لا يقال:رأيت اليه،انّما يقال:

رأيته و أبصرته و احسسته و آنسته،اين دليل باشد كه موضوع اين لفظ دگر است و موضوع آن ديگر.

دليل ديگر آن است كه رؤيت[23-ر]عطف كنند بر نظر به حرف تعقيب،يقولون:نظرت إليه فرأيته،و چيز (1)را بر نفس خود عطف نكنند،و اگر «نظر»رؤيت بودى به منزلۀ آن بودى كه رأيته فرأيته.

دليل ديگر آن است كه:خداى را-تعالى-رايى گويند و ناظر نگويند، براى آن كه نظر تقليب حدقۀ درست باشد به جهت مرئى طلب رؤيت او را،و اين بر خداى روا نيست.

امّا قوله: وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (2)...،معنى آن است كه لا يرحمهم.و از اين باب در (3)هيچ نيست.امّا بيت خبزرزّي (4)را[ست] (5)و او از جملۀ شعراى محدّثان است و بغدادى (6)است،نه عربى است تا به شعر او استدلال كنند بر قرآن.

اگر گويند:چون تأويل مخالفان باطل كردى،تأويل درست چيست آيت را؟گوييم تأويل درست آن است كه:«نظر»به معنى انتظار است،و اين تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و ابن جريج و ابو صالح

ص : 56


1- .آج:خبر.
2- .سورۀ آل عمران(3) آيۀ 77.
3- .آج:در او،كا،گا،آد:ندارد.
4- .كا،گا،آد:خبز رزّى طبرى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:طبرى.

و سعيد بن جبير،و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين على-عليه السلام-و جماعتى اهل علم (1).

و«نظر»به معنى انتظار در قرآن بسيار است،منها قوله تعالى: وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (2)،أى منتظرة،و قوله: وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ ، (3)أى انتظار،و مانند اين بسيار است.

اگر گويند:«نظر»كه به معنى انتظار باشد به نفس خود متعدّى بود، يقال (4):نظرته،بمعنى انتظرته.و چون به معنى«رؤيت»باشد به حرف جرّ متعدّى باشد (5)چنان[كه] (6):نظرت اليه گوييم (7):در«نظر»كه تقليب حدقه است«إلى» گويند،و نيز«نظر»كه به معنى انتظار بود يك بار به خود متعدّى بود و يك بار به حرف جرّ،أ لا ترى إلى قوله تعالى: فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ ، (8)و اين نظر بلا خلاف به معنى انتظار است[23-پ].دگر در قول شاعر كه گفت (9):

وجوه يوم بدر ناظرات***الى الرحمن يأتي بالفلاح

و قال جميل بن معمر:

و اذا نظرت اليك من ملك***و البحر دونك زدتنى نعما

در اين بيتها بلا شبهه«نظر»به معنى انتظار است،و مع ذلك متعدّى است به«الى».

و جواب ديگر از اين سؤال آن است كه بعضى اهل علم گفتند از متأخّران (10):«إلى»در آيت حرف جرّ نيست،و إنّما واحد«آلاء»است،و در واحد

ص : 57


1- .آج:از اهل علم،ديگر نسخه بدلها:و از جماعتى از اهل علم.
2- .سورۀ نمل(27)آيۀ 35.
3- .سورۀ بقره(2)آيۀ 280.
4- .آج:فقال.
5- .همۀ نسخه بدلها:بود.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
8- .سورۀ بقره(2)آيۀ 280.
9- .آج+شعر،كا:ديگر قول شاعر كه مى گويد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.

او سه لغت است:«إلى»مثل معا و«امعاء»او«ألى»مثل:قفا و أقفاء،و«إلى» مثل:حسى و أحساء،و بر اين وجه آيت محتاج نباشد به تقدير محذوفى،بل تفسير آيت آن بود كه: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ ،نعمة ربّها منتظرة.و بر وجه اوّل تقدير محذوفى بايد كردن،و آن از باب حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه باشد،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (1)،و التقدير:إلى ثواب ربّها ناظرة.

دگر آن كه:رؤيت چون از نظر باشد،الّا به انفصال شعاع نباشد و اتّصال به مرئى،و اين متأتّى نبود الّا با مقابله يا حكم مقابله يا مقابلۀ محلّ،و اين بر اجسام و الوان روا بود،بر خداى تعالى روا نبود كه او به (2)صفت اجسام و اعراض نيست.

اين جمله اى است در جواب شبهه اى كه مثبتان (3)رؤيت به آن (4)تمسّك كردند.

وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ ،و در حقّ قسم دوم (5)گفت:رويهايى (6)باشد آن روز عابس (7)،ترش.

تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهٰا فٰاقِرَةٌ ،يقين دانند كه به ايشان دواهى و غايت عذاب خواهند كردن.و اصل«فاقرة»كاسره باشد،كفقار الظهر،يقال:فقره إذا ضربة على فقار ظهره،كما يقال:رأسه و بطنه إذا ضربه[24-ر]على رأسه و بطنه، آنگه در داهيه به كار دارند و اين رويهاى كافران باشد.

كَلاّٰ إِذٰا بَلَغَتِ التَّرٰاقِيَ ،آنگه زجر كرد كافران را و گفت:چون جان به بالاى سينه رسد و زير حلق،و التقدير:بلغت النفس أو الروح (8)،و ذكر او نكرد لدلالة الكلام عليه،چنان كه شاعر گفت:

ص : 58


1- .سورۀ يوسف(12) آيۀ 82.
2- .همۀ نسخه بدلها:بر.
3- .آج:منتسبان.
4- .آج:بدان.
5- .كا:دويم.
6- .آج،كا،گا:رويها.
7- .كا،آد،گا+التّراقى.
8- .كا،آد،گا+التّراقى.

لعمرك ما يغنى الثراء عن الفتى***اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصدر

يعنى حشرجت النفس.و واحد«التّراقي»ترقوة،و براى آن«تراقي»خوانند آن را كه تتراقى النفس إليها.و النفس البخار،و اين عبارت باشد از شدّت (1)امر چنان كه دريد بن الصّمة گفت:

و ربّ عظيمة دافعت عنها (2)***و قد بلغت نفوسهم التراقي

وَ قِيلَ مَنْ رٰاقٍ ،و گويند راقى كيست؟در او دو قول گفتند:يكى من الرقية،و ديگر من الرقى.گويند (3)فسون كننده كيست كه فسون كند براى اين بيمار؟قتاده گفت:طلب طبيب كنند،طبيب بيايد (4)و از قضاى خدا غنا نكند (5).

مقاتل بن سليمان گفت:اين فريشتگان گويند: مَنْ رٰاقٍ ،كيست كه جان او به آسمان مى برد،فريشتگان رحمتند يا فريشتگان عذاب؟يقال:رقيت الصبى أرقيه رقية،فأنا (6)راق،و رقيت فى السلم أرقى رقيّا،فأنا (7)راق.اوّل از باب فعل يفعل باشد،و دوم از باب فعل يفعل،و اين روايت ابو الجوزاء است از عبد اللّه عبّاس.

ابو العالية گفت:فريشتگان عذاب و رحمت و عذاب در او خصومت كنند تا جان او كه به آسمان برد (8).

وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرٰاقُ ،و يقين بدانند (9)كه آن وقت فراق اوست از دنيا و فراق روح از تن او،فراق و أىّ الفراق[24-پ]،[كما قال الشاعر] (10):

ص : 59


1- .كا،آد،گا:صعوبت.
2- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى(111/19):عنهم.
3- .اساس:فسون گويند،با توجّه به آج تصحيح شد،و ديگر نسخه بدلها:يعنى فسون كننده.
4- .آج:طبيب نباشد،كا،گا:طبيب نيابند.
5- .كا،آد،گا:نكنند.
6- .كا،آد،گا:و أنا.
7- .كا،آد،گا:و أنا.
8- .آج:تا جان به آسمان كه برد.
9- .كا،آد،گا:بداند.
10- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فراق ليس يشبهه فراق***قد انقطع الرجاء عن التلاقي

أنس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:چون بنده در سكرات مرگ افتد،اعضاى او بعضى بر بعضى سلام مى كنند و مى گويند:

عليك السلام افارقك و تفارقني إلى يوم القيامة ،و داع مى كنند يكديگر را و مى گويند:اين مفارقتى است تا به روز قيامت.

وَ الْتَفَّتِ السّٰاقُ بِالسّٰاقِ ،و ساق بر ساق ماليدن گيرد از رنج و سختى جان كندن.ربيع أنس گفت:دنيا به آخرت بر پيخته شود،و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.

والبي گفت از عبد اللّه عبّاس و حسن بصرى كه:كار دنيا به كار آخرت پيخته (1)شود براى آن كه او در آخر (2)روز باشد از ايّام دنيا و اوّل روز از ايّام آخرت.

ضحّاك گفت:مردم تجهيز تن او كنند و فريشتگان (3)تجهيز روح او.

مجاهد گفت:يعنى زندگانى و مرگ جمع شود در اين روز:قتاده گفت:سختى بر سختى پيخته شود.

حسن گفت:مراد ساقهاى اوست چون در كفن پيچند.قتاده گفت از حسن:مراد آن است كه ساقهاى او بميرد و باقى تن او زنده باشد.

زيد بن أسلم گفت:يعنى ساق كفن به ساق مرده بر پيخته (4)شود.

سعيد جبير گفت:«ساق»عبارت است از شدّت،يعنى شدايد بر او متتابع شود.سدي گفت:هرگه رنجى بر او به سر آيد،رنجى ديگرش به سر آيد (5)، و عرب كنايت كنند (6)به ساق از شدّت،و منه قول الشّاعر:

لا يرسل الساق الا ممسكا ساقا***

و قال اميّة بن الصلت:

ص : 60


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بر پيخته.
2- .آج:آن كه او را آخرت.
3- .همۀ نسخه بدلها:فرشتگان.
4- .آج:بر پيچيده.
5- .كا،آد:با ديد آيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:كند.

و قد ارقت لهم بات يطرقني***و النفس ذات حزازات و طراق (1)[25-ر].

مستخذيا لقراه (2)حين ارقني***ليل التّمام اقاسيه على ساق

أى على شدة و تعب.

يكى از صحابه گفت:هيچ منزل فظيع تر از گور نباشد كه اوّل منزلى است از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنيا.

يحيى معاذ گفت:چون بنده را در گور نهند،چهار فريشته (3)بيايند يكى بر سرينان او (4)بايستد،و يكى بر پاينان (5)و يكى بر راست و يكى بر چپ.فريشته (6)سرينان (7)گويد:اجل حاضر آمد و أمل باطل شد،و آنچه بر راست بود گويد:اموال رفت و اعمال ماند.و آن كه بر چپ بود گويد:أشغال رفت و وبال ماند،و آن كه به پاينان (8)بود گويد:خنك تو را اگر كسب (9)حلال بوده است و به خدمت خداوند ذوالجلالت (10)أشغال بوده است.

إِلىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسٰاقُ ،با خداى تو بود آن روز مرجع و مال خلق و راندن ايشان.فريشتگان خلقان را مى دانند به (11)آنجا كه فرمايند ايشان را.

فَلاٰ صَدَّقَ وَ لاٰ صَلّٰى ،گفت:نه تصديق كرد و نه ايمان آورد و نه نماز كرد.

مفسّران گفتند:مراد أبو جهل است.

وَ لٰكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى ،و لكن تكذيب كرد و بر گرديد.

ثُمَّ ذَهَبَ إِلىٰ أَهْلِهِ يَتَمَطّٰى ،آنگه روى به خانه نهاد تكبّركنان و تبختر كنان.

زيد أسلم گفت:بنو مخزوم چنين رفتندى.و اصل كلمه از«مطا»ست و آن پشت

ص : 61


1- .آج:و النفس و امرالرات،كا:ذات حزادات.
2- .آج:مسجّل بالقراء،كا:مسجد بالقراء،كا،آد:ندارد.
3- .همۀ نسخه بدلها:فرشته.
4- .آد،گا:سر او.
5- .آج:پايان،كا:پايگاه،گا،آد:پاى.
6- .همۀ نسخه بدلها:فرشته.
7- .آج،گا،آد:سر.
8- .آج:به پايان،كا:برپاى،گا،آد:برپا.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:كسبت.
10- .همۀ نسخه بدلها:ذوالجلال.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:تا.

باشد،يعنى (1)يلوي مطاه،پشت مى پيچيد (2)در تبختر كردن.و گفتند:اصله يتمطّط،أى يتمدّد و المدّ و المطّ،و لكن يك«طا»را بدل كرد به«يا»تا اين حرف مكرّر نشود،و مثله قولهم:خرجنا نتلعّى،و الأصل نتلعع أى نجنى اللعاع.و «اللعاع»به پارسى هنجيمك (3)باشد.و«تمطّى»آن بود كه مردم چون[25-پ]از خواب برخيزد (4)بر تهزّز آيد و خويشتن بركشد (5).

در خبرى آمد كه رسول-عليه السلام-گفت:

اذا مشت امتى المطيطاء و خدمتهم الروم و فارس سلط بعضهم على بعض ،گفت:چون امّت من[در] (6)رفتن تبختر كنند و روم و پارس ايشان را خدمت كنند،وقت آن باشد كه ايشان را بر يكديگر مسلّط كنند.

راوى خبر گفت:من پرسيدم از ابن نجيح (7)كه:«مطيطاء»چه باشد؟گفت:

رفتن به تبختر،چنان كه خداى تعالى گفت: ثُمَّ ذَهَبَ إِلىٰ أَهْلِهِ يَتَمَطّٰى .

أَوْلىٰ لَكَ فَأَوْلىٰ، ثُمَّ أَوْلىٰ لَكَ فَأَوْلىٰ ،اين تهديد و وعيد است،اين لفظ موضوع است اين معنى را،قالت الخنساء:

هممت بنفسي كلّ الهموم***فأولى لنفسي اولى لها

و قال آخر:

يا ويس لو نالتك أرماحنا***كنت كمن تهوي به الهاوية

العبنا عيناك عند القضاء***اولى فأولى لك ذا واقية

بعضى علما گفتند معنى آن است كه:تو اولى ترى به اين عذاب.عرب اين كسى را گويد كه او را بلايى رسد كه مستحقّ آن بود،و گفتند:كسى را گويند كه

ص : 62


1- .كا+لوى،آد،گا:گويى.
2- .آج:برپيچيده،كا،آد:مى پيچند،گا:مى پيچد.
3- .كا:هنجهنك،آد:هنجمنك.
4- .آج،كا:برخيزند.
5- .آج،كا:بركشند.
6- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كا،آد،گا:ابى النّجيح.

بلا به او نزديك باشد.و اصل كلمت از«ولى»بود و آن قرب باشد،قال اللّه تعالى: قٰاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّٰارِ (1)،يقال (2):هذا ثمّ الّذي يليه،أى يقرب منه.قال الشّاعر:

فصالوا صولهم فيمن يليهم***وصلنا صولنا فيمن يلينا

و گفته اند:اين كلمت تحذير است،يعنى و ليك شرّ فاحذره،شرّى به تو نزديك شد،از او حذر كن.بعضى دگر از علما گفتند:كلمت از مقلوب است، و التقدير:أويل،أى أحقّ بالويل،و مثله قوله:ما اطيبه و ايطبه[26-ر]،و قولهم:عاقني كذا و عقاني،و جذب و جبذ،و أيّم و أيامى و الاصل أيايم، و قوس و قسى،و اصله قئوس.

گفت (3)معنى آيت آن است كه ابو جهل را گويند:واى بر تو آن روز كه زنده بودى!و واى بر تو آن روز كه بميرى!و واى بر تو آن روز كه تو را زنده كنند!قتاده روايت كرد كه:چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-در بطحاء مكّه گريبان ابو جهل بگرفت و او را گفت: أَوْلىٰ لَكَ فَأَوْلىٰ ابو جهل گفت:يا محمّد!مرا تهديد مى كنى؟به خداى كه تو و خدايت به من هيچ نتوانى كردن (4)كه من عزيزتر اهل مكّه ام.

چون روز بدر بود و قريش به كالزار (5)آمدند،قوّت خود ديدند و ضعف رسول.هيچ شك نكردند كه دست ايشان را باشد.ابو جهل رسول را گفت:پس از امروز خداى را نپرستى.خداى تعالى او را بيفگند بتر فگندى تا پسران عفراء بيفگندند او را،و عبد اللّه مسعود تمام بكشتش.

در خبر است كه:عبد اللّه مسعود پيرى (6)بود ضعيف كالزار (7)نمى توانست

ص : 63


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 123.
2- .آج:و يقال.
3- .آج،گا:گفتند.
4- .آج،كا،آد:نتوانيد كردن.
5- .آج،كا،گا:كارزار.
6- .آج:مردى.
7- .آج،كا،گا:كارزار.

كردن،بر كشتگان مى گرديد و اگر كسى رمقى داشت او را تمام مى كشت،گفت:

برسيدم (1)ابو جهل را ديدم خويشتن (2)در ميان كشتگان پنهان كرده.چون او را بديدم از ميان كشتگانش بيرون كشيدم و پاى بر (3)نهادم و بر پشت او شدم.به من برنگريد،گفت:يا رويعى الغنم لقد ارتقيت مرتقى صعبا،اى شبانك گوسپندان بر بالاى بلند شده اى!گفتم:اى ملعون هم تكبّر كنى در اين جاى؟آنگه گفت:

دانم كه مرا بخواهى كشتن.گفتم:بلى.گفت:سه وصيّت مى كنم تو را.گفتم:

بگو.گفت:محمّد را بگو كه من در جهان از تو دشمن تر كسى را نداشتم [26-پ]،و مرا به شمشير من بكش كه شمشير تو كند است،و سر من كه ببرى از سينه ببر تا چون پيش محمّد برى از او بشكوهد.

گفتم:امّا حديث دشمنى تو محمّد را،خدا تو را از آن دشمن تر دارد.و امّا كشتن تو به تيغ تو،و اللّه كه جز به تيغ خود نكشم تو را بر رغم تو.و امّا سر بريدنت،جز در زنخ نبرّم تا هركدام (4)حقيرتر باشد.

گفت:آنگه سرش ببريدم و خواستم تا برگيرم.قوّت نداشتم،رسنى در او بستم و بر زمين مى كشيدم تا پيش رسول بردم.رسول-عليه السلام-مرا بشارت داد و خداى را شكر كرد.

و در خبر است كه ابو جهل گفت:اگر بدانستمى كه محمّد پيغامبر است هم ايمان نياوردمى به او براى آن كه استنكاف آمدى مرا ازآن كه متابعت كردمى غلامى قرشى را.

و در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت:هر امّتى را فرعونى بوده است،و فرعون اين امّت ابو جهل است.

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً ،گفت:آدمى مى پندارد كه او را مهمل

ص : 64


1- .آد،گا+و.
2- .آج،آد،گا+را.
3- .آج+او.
4- .كا:هرچه.

فروخواهند گذاشتن چون گوسفند بى شبان و چهار پاى بى فسار تا آنجا رود كه او خواهد و چرا كند چنان كه خواهد.

أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنىٰ ،أو نه پاره اى آب بوده است از آب منى كه آن را بيرون آرند؟و گفتند:«يمنى»أى يقدّر،كه آن را به اندازه كنند.و ابو عمرو و يعقوب و حفص و مفضّل عن عاصم خواند (1):«يمنى»به«يا»رجوعا بها إلى المنىّ،و باقى قرّاء به«تاء»تأنيث رجوعا بها إلى النطفة.

ثُمَّ كٰانَ عَلَقَةً ،آنگه خونى (2)ستبر شده بود نوسنده (3)،من قولهم:علق بالشيء إذا تعلّق به. فَخَلَقَ فَسَوّٰى ،أى خلقه[27-ر]و سوّاه،بيافريد او را و خلقت او راست كرد (4)و از او دو جفت بيافريد نر و ماده،و زن و مرد.

أَ لَيْسَ ذٰلِكَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ،آن خدايى كه بر اين قادر باشد، قادر نباشد كه مردگان را زنده كند؟چون بر ابتدا قادر است،اولى تر كه بر اعادت قادر بود.

البراء بن عازب (5)گفت چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-گفت:

سبحانك و بلى. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس (6):هركه او سورة الاعلى خواند بايد تا بگويد:سبحان ربّى الاعلى،اگر امام باشد اگر جز امام.و آن كس كه سورة القيامة خواند،به آخر سورت چون بخواند: أَ لَيْسَ ذٰلِكَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ،بايد تا بگويد:سبحانك اللّهم بلى،اگر امام باشد و اگر جز امام.

ص : 65


1- .ديگر نسخه بدلها:خواندند.
2- .آج+بسته.
3- .كا،گا:دوسنده.
4- .كا،آد،گا+فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى.
5- .كا:براء بن العازب.
6- .كا،آد،گا+كه.

سورة الانسان

اشاره

سورة الانسان (1)

اين سورت مكّى است و سى و يك آيت است و دويست و چهل كلمت است،و هزار و پنجاه و چهار حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه سورة الانسان بخواند جزاى او بر (2)خداى بهشت و حرير باشد (3).

سوره الإنسان (76): آیات 1 تا 31

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً (1) إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنٰاهُ سَمِيعاً بَصِيراً (2) إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ اَلسَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً (3) إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ سَلاٰسِلَ وَ أَغْلاٰلاً وَ سَعِيراً (4) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كٰانَ مِزٰاجُهٰا كٰافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اَللّٰهِ يُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ اَلطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً (9) إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (10) فَوَقٰاهُمُ اَللّٰهُ شَرَّ ذٰلِكَ اَلْيَوْمِ وَ لَقّٰاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً (12) مُتَّكِئِينَ فِيهٰا عَلَى اَلْأَرٰائِكِ لاٰ يَرَوْنَ فِيهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِيراً (13) وَ دٰانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلاٰلُهٰا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِيلاً (14) وَ يُطٰافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوٰابٍ كٰانَتْ قَوٰارِيرَا (15) قَوٰارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوهٰا تَقْدِيراً (16) وَ يُسْقَوْنَ فِيهٰا كَأْساً كٰانَ مِزٰاجُهٰا زَنْجَبِيلاً (17) عَيْناً فِيهٰا تُسَمّٰى سَلْسَبِيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ إِذٰا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذٰا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (20) عٰالِيَهُمْ ثِيٰابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَسٰاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً (21) إِنَّ هٰذٰا كٰانَ لَكُمْ جَزٰاءً وَ كٰانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (22) إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ تَنْزِيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (24) وَ اُذْكُرِ اِسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (25) وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً (26) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ يُحِبُّونَ اَلْعٰاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرٰاءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً (27) نَحْنُ خَلَقْنٰاهُمْ وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ وَ إِذٰا شِئْنٰا بَدَّلْنٰا أَمْثٰالَهُمْ تَبْدِيلاً (28) إِنَّ هٰذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شٰاءَ اِتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً (29) وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشٰاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ اَلظّٰالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (31)

ترجمه

آمد بر آدمى وقتى از روزگار (4)نبود چيزى يادكرده ؟ ما (5)بيافريديم آدمى را از آب منى آميخته،مى آزماييم او را،كرديم او را شنوا و بينا.

ما نموديم او را راه،يا شكركننده بود و يا كفرآرنده.(6)

ص : 66


1- .آد:سورۀ دهر،گا:سورة الدهر.
2- .كا،گا:به نزديك.
3- .كا،گا+جعلنا اللّه من العالمين العاملين بها.
4- .آج+كه.
5- .آج:كه ما.
6- .اساس و آج:سلاسلا كه مبتنى بر قرائت ديگرى است،با توجّه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

ما بنهاديم براى كافران زنجيرها و بندها و آتش افروخته.

نيكوكاران بازخورند از كاسى كه باشد آميختن آن كافور.

چشمۀ كه بازخورند [به آن] (1)بندگان خداى بيرون آرند آن را بيرون آوردنى.

وفا كنند به نذر و مى ترسند از روزى كه شرّ او عام باشد.

و مى دهند طعام بر دوستى او به درويش و بى پدر و بند نهاده.

ما طعام مى دهيم [شما را] (2)براى خدا،نمى خواهيم از شما پاداشت و نه شكر.

ما مى ترسيم از خداى ما روزى ترش روى سخت.

بپايد ايشان را خدا از شرّ آن روز و پيش ايشان برد تازه رويى و خرّمى.

و پاداشت داد ايشان را به صبرى كه كردند بهشت و جامه حرير.

تكيه زده باشند در آنجا بر سريرها،نبينند در آنجا آفتابى و نه سرمايى.

نزديك باشد بر ايشان سايه ها آن و مسخّر گردانند ميوۀ او را[مسخّر] (3)گردانيدنى.

ص : 67


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.

و بگردانند بر ايشان جامهاى آب (1)شراب از سيم و كوزه هايى كه باشد آبگينه.

آبگينه از سيم انداخته باشد ايشان را انداختنى.

و بدهند ايشان را در آنجا كاسى كه آميختن آن زنجبيل باشد.

چشمۀ است در او كه (2)مى خوانند آن را سلسبيل.

گردنده (3)بر ايشان پسرانى جاودانى،چون بينى ايشان را،پندارى كه مرواريدند پراگنده.

و چون ببينى،آنجا بينى نعمتى و پادشاهى بزرگ.

بر ايشان بود جامه هاى ديبا سبز و ستبرق و در دست ايشان كنند دستونجنهاى (4)از سيم و بدهد ايشان را خداى ايشان شرابى پاكيزه.

كه اين بود شما را پاداشت،و بود سعى شما شكر كرده.

ما،ما بفرستاديم بر تو قرآن را فرستادنى.

صبر كن حكم خدايت را [و] (5)طاعت مدار از ايشان بزهكارى يا كافرى را.

ياد كن نام خدايت را به بامداد و شبانگاه.

و از شب سجده كن او را و

ص : 68


1- .آج:اناهاى.
2- .آج:در آنجا كه.
3- .آج:برگردند.
4- .آج:دست ورنهاى.
5- .آج:دست ورنهاى.

تسبيح شب دراز.

اينان دوست مى دارند سراى نزديك و رها كرده اند بازپس ايشان روزى گران.

ما آفريديم ايشان را و سخت بكرديم خلق ايشان و چون خواهيم بدل كنيم مانند ايشان بدل كردنى.

اين يادگارى (1)است هركه خواهد بگيرد به خداى خود راهى.

و نخواهى (2)الّا آن كه خواهد خداى كه خداى دانا و محكم كار بوده است.

دارد آن (3)را كه خواهد در رحمت خود و ستمكاران را بجارده است براى ايشان (4)عذابى سخت [29-ر].

قوله تعالى: هَلْ أَتىٰ عَلَى الْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ ،الآية،زجّاج گفت معنى آن است كه:أ لم يأت على الانسان،يعنى آدم-عليه السلام-«حين»،أى زمان من الدهر و قد كان شيئا ألا أنّه لم يكن مذكورا،گفت:نه روزگارى آمد بر آدم كه او در آن روزگار چيزى (5)مذكور نبود،يعنى آن چهل سال كه از ميان مكّه و طائف فگنده بود گاه خاك و گاه گل و گاه حمأ و گاه صلصال.

و گفتند:چهل سال خاك بود،باران بر او آمد گل گشت.چهل سال گل مى بود به گشت روزگار رنگ بگردانيد«حمأ» (6)گشت.چهل سال

ص : 69


1- .آج:ياد كردن.
2- .آج:نخواهيد/نخواهى.
3- .آج:در برد آن.
4- .آج:بچارد ايشان را.
5- .آج:حينى.
6- .كا:خرّه.

«حمأ» (1)بود،آفتاب در او تافت خشك گشت«صلصال»شد.چهل سال «صلصال»بود.

بعضى دگر گفتند:معنى«هل»،«قد»است اين جا،أى قد أتى على الانسان،يعنى حينى و مدّتى از روزگار بر آدم بگذشت كه او در آن روزگار چيزى مذكور نبود.

بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:أتى على الانسان،[على سبيل] (2)الاستفهام،و اين استفهامى بود بر سبيل تقرير،و مراد به«انسان»آدم است في قول الحسن و قتاده و سفيان.

و دگر مفسّران گفتند:مراد دگر آدميانند،و«لام»جنس راست.و در تفسير اهل البيت آمد كه:مراد به«انسان»علىّ بن ابى طالب است (3)،و«هل» به معنى«ما»ى نفى است،و تقدير كلام اين است كه:ما أتى على الانسان زمان من الدهر إلاّ و كان فيه شيئا مذكورا،هيچ روزگار نيامد و الّا او در آن روزگار چيزى بود مذكور،يعنى هميشه معروف و مذكور و مشهور بود،و چگونه مذكور نباشد آن كس كه نامش با نام خدا و رسول بر ساق عرش و بر در بهشت و بر سرادقات[29-پ]عرش و اوراق اشجار نبشته باشد-پيش از خلق آدم-على ما

جاء فى الأخبار: مكتوب على ساق العرش لا اله الا الله محمد و رسول الله أيدته بعلى و نصرته به.

گفتند دليل بر صحّت اين قول آن است كه گفت: إِنّٰا خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ ،به«لام»تعريف عهد.گفت:ما آن انسان را كه ذكر او رفت از نطفه آفريديم.و معلوم است كه آدم را از نطفه نيافريد.و اصل«نطفه»فعله باشد من نطف الماء إذا قطر (4).و«نطفه»،قطعه اى (5)باشد از او براى آن كه فعله و

ص : 70


1- .كا:خرّه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،كا+عليه الصلاة و السلام.
4- .اساس:قدر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كا:قطره اى.

فعله قطعه باشد،كالفرقة و الزبرة و اللمظة و ما أشبهها،قال الشاعر:

هل أنت إلاّ نطفة في شنّة***

و جمعها نطاف و نطف.أمشاج،أى أخلاط،واحدها مشج و مشيج، كخدن و خدين،قال رؤبة:

يطرحن كلّ معجل نشاج***لم تكس جلدا في دم أمشاج

و يقال:مشجت الشىء بالشيء إذا خلطته به فهو ممشوج و مشيج،قال أبو ذؤيب:

كأنّ الرّيش و الفوقين منها***خلاف النصل سيط به مشيج

عبد اللّه عبّاس و حسن و عكرمه و مجاهد و ربيع گفتند:مراد آب مرد است كه با آب زن آميخته شود در رحم كه خداى تعالى از آن فرزند آفريند.و در اخبار آمده است كه:آب مرد سپيد باشد و ستبر و آب زن زرد باشد و رقيق، هركدام كه از آن غالب باشد شبه او را بود.

قتاده گفت:«أمشاج»،أى اطوار،انواع باشد.اوّل نطفه،آنگه علقه و آنگه مضغه و آنگه عظام و آنگه گوشت (1)بر او پوشد و آنگه خلقى نو بيافريند.

ضحّاك گفت:يعنى اختلاط الوان[30-ر]نطفه كه آب مرد سپيد باشد و سرخ،و آب زن زرد باشد و سبز،و اين روايت والبي است از عبد اللّه عبّاس و روايت ابن نجيح (2)از مجاهد،و قول كلبى است و عطاء خراسانى (3).

عبد اللّه مسعود و اسامۀ زيد گفتند:مراد به«أمشاج»عروقى است كه در نطفه باشد.ابن جريج گفت:از عطا كه:«أمشاج»اخلاطى باشد در نطفه كه خداى تعالى پى از او آفريند.حسن گفت:«أمشاج»يعنى نطفه آميخته با خون حيض.نبينى كه چون زن آبستن شود،خون حيض منقطع شود از او.

ابن السّكّيت گفت:«أمشاج»أخلاط بود براى آن خواند آن را كه آدمى

ص : 71


1- .آج،آد،گا:و پوست،كا:آنگه پوست.
2- .كا،آد،گا:ابن ابى نجيح.
3- .آج،كا:خوراسانى.

مركّب است از انواع مختلف،و چون پديد آيد خداوند طباع مختلف باشد.و بعضى اهل لغت گفتند:بناى أمشاج،بناى جمع است و معنى واحد،نبينى كه آن را به صفت نطفه كرد،و نطفه واحد است،و مثله قولهم:ثوب أسمال و أخلاق و حبل أرمام و برمة اعشار.

ابو عبد الرّحمن السلمىّ گفت از ابو عثمان مغربى شنيدم در مكّه كه او را از اين آيت پرسيدند،گفت:خداى تعالى امتحان كرد خلقان را به نه چيز:سه مفتّن و سه كافر و سه مؤمن.امّا سه مفتّن:سمع و بصر و زبان،و امّا سه كافر:

نفس و هوا و شيطان،و امّا سه مؤمن:عقل و روح و فكر اوست،و اين حديثى است معلّق و از جنس طامات.

قوله تعالى: نَبْتَلِيهِ ،مى آزماييم او را.و بيان،آزمايش خداى تعالى بنده را چند جاى برفت در اين كتاب كه مراد از آن تكليف است كه صورت امتحان دارد.

فَجَعَلْنٰاهُ سَمِيعاً بَصِيراً ،او را سميع[30-پ]و بصير گردانيديم،شنوا و بينا.و بعضى اهل علم گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى هست،و تقدير آن كه:فجعلناه سميعا بصيرا لنبتليه،او را سميع و بصير كرديم تا او را به تكليف امتحان كنيم.

إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ ،گفت (1):او را هدايت داديم بر ره راست و راه (2)نموديم به بيان و ارشاد و انواع الطاف تا ره حق از ره باطل بداند (3)و صواب از خطا و شر از خير.

إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً ،اگر شاكر باشد و اگر كافر،يعنى نه براى آن كه در معلوم چنان باشد كه او كافر خواهد بودن،من لطف و بيان از او بازگيرم،بل هدايت او هم برآن حد كنم كه هدايت شاكران،براى آن كه هدايت به من تعلّق دارد و شكر و كفران به بندۀ من،آنچه به من تعلّق دارد به جاى آرم تا اگر او آنچه

ص : 72


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+ما.
2- .ديگر نسخه بدلها+با او.
3- .كا،آد،گا:بازداند.

تكليف اوست به جاى نيارد حجّت مرا باشد بر او.و اين آيت دليل است بر بطلان قول مجبّر،كه ايشان گفتند خداى تعالى هدايت ندهد كافران را،و خداى تعالى در اين آيت گفت:من هدايت دهم بنده را اگر شاكر باشد و اگر كافران (1)تهديد كرد كافران را،گفت: إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْكٰافِرِينَ سَلاٰسِلَ وَ أَغْلاٰلاً وَ سَعِيراً ،گفت:ما ببجارديم (2)براى كافران سلسلها (3)و غلّها و آتش درفشنده و دوزخ تافته.ابو جعفر و شيبه و نافع و عاصم و كسائى خواندند:«سلا سلا و قواريرا»به «الف»،باقى،قرّاء بى«الف»براى آن كه جمعى است بعد الفه حرفان فلا ينصرف.

آنگه وعده داد مؤمنان را،گفت: إِنَّ الْأَبْرٰارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ الآية، گفت (4):نكوكاران و سوگند به راست كنان،يقال:رجل برّ و بارّ،أى محسن و برّ في يمينه[31-ر]إذا صدق.حسن گفت:ابرار آنان باشند كه مورچه از ايشان نيازارد (5)و به هيچ بدى رضا ندهند.واحد او«بارّ»مثل ناصر و انصار،و صاحب و اصحاب.و«برّ»أيضا كنهر و أنهار و ضرب و اضراب. يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ ،در آخرت از كأسى خمر خورند كه مزاج و آميختگى آن كافور بود،و عرب إناء خمر را كأس نخوانند الّا آنگه كه در او خمر باشد.

قتاده گفت:مزاجش كافور باشد و مهرش مشك.عكرمه گفت:مزاجها، أى طعمها.اهل معانى گفتند:مراد آن است كه به سپيدى و بوى كافور باشد نه آن كه عين كافور بود،چه كافور خوردنى نباشد،و التقدير:مزاجها شراب كالكافور،مثل قوله: حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً (6)،أى كالنّار.

ابن كيسان گفت:شرابى باشد مطيّب به كافور و مشك و زنجبيل.فرّاء گفت:كافور نام چشمه اى آب است،و در مصحف عبد اللّه مسعود هست:من

ص : 73


1- .كذا در اساس،آج در اين جا افتادگى دارد،ديگر نسخه بدلها،كافر آنكه.
2- .آج:ساخته ايم،آد،گا:ما مهيّا كرديم.
3- .سلسلها/سلسله ها.
4- .كا،آد+ إِنَّ الْأَبْرٰارَ .
5- .كا:مورچه اى را نيازارند.
6- .سورۀ كهف(18)آيۀ 96.

كأس صفراء كان مزاجها قافورا.و عرب معاقبه كند ميان«قاف»و«كاف»براى آن كه دو حرف لهوى است.واسطى گفت:چنان كه احوالشان در دنيا مختلف باشد،شرابشان در آخرت مختلف باشد.اهل اشارت گفتند:براى آن مزاج خمر ايشان كافور كنند تا دنيا بر دل ايشان سرد شود.

عَيْناً ،فرّاء گفت:نصب او بر بدل است از كافور،و كسائى گفت:نصب بر حال است،و گفتند:منصوب است به«يشرب»كه از پس او مى آيد،و گفتند:

نصب بر مدح است،و گفتند:به فعلى محذوف،و التقدير:أعني عينا،و قيل اراد من عين فلمّا حذف الجارّ انتصب الاسم،و اين وجوه همه قريب است و محتمل.

يَشْرَبُ بِهٰا ،و التقدير:يشربها،«با»صله است[31-پ]و گفت:به معنى«من» است،أى منها. يُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِيراً ،آنجا كه خواهند مى برند در منازل و قصور خود، چنان كه يكى از ما آب از جاى به جاى خود در زير زمين ببرد و آنجا كه خواهد برآرد.و«تفجير»گشادن چشمۀ آب باشد.و انفجار،گشاده شدن چشمه باشد.

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ ،وفا كنند (1)به نذر و آن نذر كه كرده باشند به جاى آرند.قتاده گفت:يعنى به عبادات قيام نمايند از نماز و روزه و زكاة و حج و جهاد.مجاهد و عكرمه گفتند:عام است در جمله نذرها كه مردمان كنند.گفتند:به هر نذر كه كنند وفا كنند. وَ يَخٰافُونَ يَوْماً ،و از روزى ترسند كه شرّ آن روز عام باشد به همه كس برسد،يعنى روز قيامت.و«مستطير»فاش و شايع باشد،يقال:استطار الشىء إذا ظهر و قال الاعشى:

فبانت و قد اسأرت فى الفؤا***د صدعا على نأيها مستطيرا

وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ ،و مى دهند طعام. عَلىٰ حُبِّهِ ،بر دوستى او.

خلاف كردند در اين ضمير كه راجع با چيست.دارانى گفت:بر دوستى خدا.حسين بن الفضل گفت:على حبّ الطعام،با آن كه طعام دوست

ص : 74


1- .كا،آد،گا:وفاكنندگان.

داشتند (1)و محتاج بودند به آن،كقوله: وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (2).

بعضى دگر گفتند:على حبّ الاطعام،با آن كه طعام دادن دوست داشتند (3)،

كقول امير المؤمنين-عليه السلام-: حبّب إلى من دنياكم ثلاث:اطعام الضيف و الصوم فى الصيف،و الضرب بالسيف.

عبد اللّه عبّاس گفت: عَلىٰ حُبِّهِ ،أى على قلته.«مسكينا»،مفعول دوم «يطعمون»است.و«مسكين»آن باشد كه آن را بلغۀ (4)عيش باشد و كفايت نباشد او را،و«فقير»آن كه او را هيچ نباشد-على خلاف فيه بين[32-ر]أهل اللغة.و «مسكين»مفعيل باشد من السكون،براى آن كه درويش را حركت اهتزاز نباشد.و يَتِيماً ،طفلى باشد كه پدر ندارد. وَ أَسِيراً ،آن باشد كه او را در كالزار (5)به دست بگيرند و او فعيل است به معنى مفعول من الاسر و هو الشد،براى آن كه چون بگيرند او را ببندند.و ابو سعيد خدرى گفت در خبرى مرفوع كه رسول-عليه السلام-گفت:

اسير،بنده باشد و مردم زندانى.ابو حمزة الثمالىّ گفت:مراد به اسير زنانند،بيانه

قوله: (6) استوصوا بالنساء خيرا فانهن عوان عندكم ،أى اسراء.

إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ ،أى يقولون عطفا على قوله:«يوفون،و يخافون و يطعمون»و اين از جمله جايها است كه قول در او مضمر باشد.سعيد جبير و مجاهد گفتند:اين سخن بر زبان نراندند (7).در دل داشتند،حق تعالى از سرّ ايشان و حسن نيّت و خلوص اعتقادشان خبر داد و به اين بر ايشان ثنا گفت (8)،ما شما را طعام براى خداى مى دهيم،بر روى خداى نه نه بر روى خلق،يعنى براى خداى نه براى خلق (9)،و از شما جز او مكافات و پاداشت نمى خواهيم،و نه نيز

ص : 75


1- .آج:داشتندى.
2- .سورۀ حشر(59)آيۀ 9.
3- .آج:داشتندى.
4- .كا،گا:بلغت.
5- .كا:كارزار.
6- .اساس+عليه السلام،كا،آد:صلى اللّه عليه و آله.
7- .كا:براندند.
8- .كا،آد،گا+كه.
9- .كا،آد+لا نريد منكم جزاء و لا شكورا.

شكرى كه ما را بگوى (1)و از اين بازگوى (2).و در«شكور»دو وجه گفتند:يكى آن كه جمع شكر است،كبرد و برود (3)،و يكى آن كه مصدر است،كالدخول و الخروج.

إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً ،كه ما از خدا مى ترسيم در روزى ترش روى،يعنى (4)روزى كه مردم در او ترش روى باشند،من باب قولهم:ليل قائم و نهار صائم،و آن روز قيامت باشد كه مردم در او چنين باشند از كثرت مكاره (5)،و اين ظرف متّسع است[32-پ].

[ (6)عبد اللّه عبّاس گفت:عبوسى كافران در اين روز به حدى برسد كه قطرات از چشمهاى ايشان به جاى آب رفتن گيرد.و گفتند:روز را تشبيه كرد به مردى ترش روى.علىّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:العبوس الضيّق،و القمطرير الطويل،تنگ و دراز،كلبي گفت:عبوس آن باشد كه در او گشادگى نبود،و قمطرير سخت باشد.قتاده و مجاهد و مقاتل گفتند:قمطرير آن باشد كه به سختى لبها از هم بردارد و پيشانى به شكنج آرد.اخفش گفت:

قمطرير به غايت سخت باشد و دراز (7)،يقال:يوم قمطرير و قماطر إذا كان شديدا الحرّ طويلا،و لا قال الشّاعر:

ففرّوا إذا ما الحرب ثار غبارها***و لجّ بها اليوم العبوس القماطر

و أنشد الفراء:

بني عمنا هل تذكرون بلاءنا***عليكم إذا ما كان يوم قماطر

كسائى گفت:اقمطرّ اليوم و ازمهرّ اقمطرارا و ازمهرا را فهو قمطرير و

ص : 76


1- .كا،گا:گوييد.
2- .كا،آد:يا از آن بازگوييد.
3- .كا،آد:شكر است كالفلوس.
4- .كا،آد+در.
5- .آد+و الام.
6- .اساس:يك برگ افتادگى دارد،آج+اعنى مفعول فيه به جاى مفعول به نهادن،كقوله:يا سارق الليلة اهل الدّار.
7- .كا،آد:سختى باشد و درازى.

زمهرير،و يوم مقمطرّ إذا كان صعبا شديدا،قال الهذليّ:

بنو الحرب ارضعنا لهم مقمطرّة***فمن يلق منّا ذلك اليوم يهرب

فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِكَ الْيَوْمِ ،گفت:خداى تعالى نگاه داشت ايشان را از شرّ آن روز كه مى ترسيدند از او. وَ لَقّٰاهُمْ ،به ايشان نمود و به استقبال ايشان ببرد.

نَضْرَةً ،تازه رويى و شادمانى.مفسّران گفتند:نضرة فى الوجوه و سرورا فى القلوب.

وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا ،و پاداشت دهند ايشان را به آن صبر كه كردند.و«ما» مصدرى است،أى بصبرهم،و«با»مجازات است. جَنَّةً ،بستانى پردرخت كه زمين را سايه كند (1). وَ حَرِيراً ،و لباس حرير به آن كه صبر كردند (2)بر طاعت و پرهيز از معصيت.ضحّاك گفت:بما صبروا على الفقر،و قرظيّ گفت:بما صبروا على الصوم.عطا گفت:على الجوع.عمر گفت (3):رسول را صلى اللّه عليه و آله پرسيدند از صبر،گفت صبر چهار گونه است:صبر است به نزديك زخم اوّل كه بدايت بلا باشد،و صبر است بر اداى فرائض،و صبر بر اجتناب محارم،و صبرى است بر مصائب.حسن گفت:جزاى ايشان آن باشد كه ايشان را به بهشت برد و لباس حرير در ايشان پوشاند.

مُتَّكِئِينَ ،نصب او بر حال است،تكيه زده باشند. فِيهٰا ،در بهشت. عَلَى الْأَرٰائِكِ ، بر سريرها كه از بالاى او كلّه زده باشند.و سرير را اريكه نخوانند (4)الّا آن كه از بالاى او كلّه باشد.حسن گفت:اين لغت اهل يمن است و در آن عهد سرير به اين صفت ملوك يمن را بودى.مقاتل گفت:سريرها باشد با كلّه از شاخهاى زر مرصّع به انواع جواهر از درّ و ياقوت. لاٰ يَرَوْنَ فِيهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِيراً ،در او (5)آفتاب و سرما نبينند.قتاده گفت:خداى تعالى دانست كه گرماى سخت و

ص : 77


1- .كا،آد:كه سايه بر زمين افگند.
2- .كا،آد:برآن صبر كه كردند.
3- .كا،آد:عمر خطّاب روايت كرد كه.
4- .كا،آد:خوانند.
5- .كا،آد:در آن بهشت.

سرماى سخت موذى باشد،نفى كرد هر دو را از بهشت تا بدانند كه هواى بهشت معتدل باشد،و مرّة الهمدانيّ گفت:زمهرير سرماى برّنده باشد.مقاتل حيّان گفت:برف خورد باشد به مانند سر سوزن.عبد اللّه مسعود گفت:لونى باشد از عذاب.ثعلب گفت:زمهرير به لغت طى (1)ماه باشد] (2)يعنى در او آفتاب و ماه نبينند،قال شاعرهم:

و ليلة ظلامها قد اعتكر***قطعتها و الزمهرير ما زهر (3)

أى لم يطلع القمر.مقاتل گفت:آيات در مردى انصارى آمد كه او طعام داد اين سه كس را:مسكين و يتيم و اسير را،و عامّۀ مفسّران و اهل اخبار جمله گفتند:اين آيات من قوله تعالى: إِنَّ الْأَبْرٰارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ -إلى قوله: وَ كٰانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (4)،در (5)اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين-عليهم السلام- آمد و كنيزكى كه ايشان را بود فضّه نام.

و قصۀ اين آن بود كه:ليث روايت كرد از مجاهد از عبد اللّه عبّاس و اين خبر به چند طريق بياورد ثعلبي مفسّر امام اصحاب الحديث كه:حسن و حسين -عليهما السلام-بيمار شدند.جدّشان محمّد مصطفى-صلى اللّه عليه و على آله-به عيادت ايشان شد با جملۀ صحابه و معروفان عرب.على را گفت:اگر نذرى كنى در حقّ اين فرزندان،و هر نذرى كه آن را وفا نباشد هيچ نبود.

اميرالمؤمنين على گفت:با خداى پذرفتم (6)كه اگر خداى اينان را شفا دهد،من سه روز روزه دارم به شكر آن،و فاطمه-عليها السلام-گفت:من نيز هم اين نذر كردم،حسن گفت:من نيز هم اين نذر كردم اگر خداى ما را عافيت دهد.حسين گفت:من نيز هم اين نذر كردم اگر خداى حسن را عافيت دهد.فضّه-خادمۀ

ص : 78


1- .آد+آفتاب و.
2- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج:ما ظهر.
4- .سورۀ انسان(76)آيۀ 5 تا 23.
5- .كا،آد+حق.
6- .كا:پذيرفتم،دا:نذر گرفتم.

ايشان-گفت:من نيز هم اين نذر كردم.

چون خداى تعالى ايشان را عافيت داد،على فاطمه را گفت:وقت آن است كه ما به آن نذر وفا كنيم.به نزديك ايشان هيچ نبود بقليل و كثير (1).اميرالمؤمنين -عليه السلام-به نزديك همسايه اى[33-ر]رفت جهود و از او قرض خواست.

نام آن جهود شمعون بن جابا (2).او پاره اى پشم بداد و سه صاع جو،گفت:اين پشم زنان را ده تا براى من بريسند،و اين صاعهاى جو برگيرند به مزد آن.على آن بستد و به خانه آورد،فاطمه-عليها السلام-صاعى از آن آس كرد (3)و پنج قرص از آن بپخت.هريكى را قرصى،و هرچه در سراى روزه داشتند (4).اميرالمؤمنين با رسول-عليه الصلاة و السلام-نماز بگزارد و به خانه بازآمد و طعام در پيش نهادند تا تناول كنند.هنوز دست به طعام نابرده،سايلى به در حجره فراز آمد و گفت:مسكين من مساكين المسلمين أطعموني أطعمكم اللّه من موائد الجنّة، درويشى ام از درويشان مسلمانان،مرا طعامى دهى (5)كه شما را خداى از خوانهاى بهشت طعام دهد.على آواز او بشنيد.اين بيتها انشاء كرد روى به زهرا كرد (6).

فاطم ذات المجد و اليقين***يا بنت خير الناس أجمعين.

أ ما ترين البائس المسكين***قد قام بالباب له حنين

يشكوا إلى اللّه و يستكين***يشكو إلينا جايع حزين

كلّ امرئ بكسبه رهين***و فاعل الخيرات يستدين

موعده جنّة علّيّين***حرّمها اللّه على الضنّين

و للبخيل موقف مهين***تهوي به النار إلى سجّين

شرابه الصديق و الغسلين

ص : 79


1- .كا،آد:طعامى نبود نه اندك و نه بسيار.
2- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى(131/19):حاريا الخيبرىّ.
3- .كا،آد:صاعى از آن جو آرد كرد.
4- .كا،آد:و همه مردم سراى به روزه بودند.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:دهيد.
6- .آد:روى به زهرا عليها السلام آورد و اين بيتها انشا كرد.

فاطمه-عليها السلام-جوابش داد به اين ابيات:

أمرك سمع يا ابن عمّ و طاعة***ما بى من لوم و لا وضاعة

غديت بالبرّ ولى صناعة***اطعمه و لا أبالى السّاعة[33-پ]

أرجو اذا أشبعت ذا مجاعة***أن الحق الأخيار و الجماعة

و أدخل الخلد (1)ولي (2)شفاعة

آنگه اميرالمؤمنين دست فراز كرد و قرص خود ايثار كرد و به مسكين داد.

فاطمه نيز موافقت كرد.حسن و حسين نيز موافقت كردند.فضّه نيز موافقت كرد.

و آن شب بر آب قراح (3)روزه بگشادند.روز ديگر صاعى ديگر را معالجه كرد (4)و از او پنج قرص بپخت.چون شب در آمد و وقت افطار بود،طعام در پيش نهادند.

چون خواستند كه دست به طعام كنند،يتيمى بيامد و گفت:السلام عليكم يا اهل[بيت] (5)النبوة و معدن الرّسالة و مختلف الملائكة،يتيم من أولاد المهاجرين،يتيمى ام از فرزندان مهاجر.پدرم را روز عقبه شهيد كرد[ند] (6)،طعامى دهى (7)مرا كه خدا شما را از مائدۀ بهشت طعام دهاد.اميرالمؤمنين چون آواز او بشنيد،اين بيتها انشاء كرد:

فاطم بنت السيّد الكريم***بنت نبيّ ليس بالزنيم

قد جاءنا اللّه بذا اليتيم***من يرحم اليوم فهو رحيم

موعده في جنّة النعيم***حرّمها اللّه على اللئيم

و للبخيل موقف ذميم***تهوى به النّار إلى الجحيم

شرابه الصديد و الحميم

ص : 80


1- .آد،كا،گا:ادخل الجنة.
2- .آد،كا،گا:لى.
3- .آج:آب تهى.
4- .آد،كا،گا:صاعى از آن جو آرد كرد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:دهيد.

فاطمه-عليها السلام-جواب داد:

اني لأعطيه و لا ابالي***و اوثر اللّه على عيالى

أمسوا جياعا و هم أشبالي***أصغرهم يقتل فى القتال

بكربلا يقتل باغتيال***للقاتل الويل مع الوبال[34-ر]

تهوي به النار إلى سفال***مصفّد اليدين بالأغلال

كبوله زادت على الأكبال

آن شب نيز جمله طعام بدادند و بر آب قراح (1)روزه بگشادند.چون شب سديگر (2)بود (3)،طعام بساختند و در پيش نهادند.سايلى آمد و گفت:من اسيرى ام از اسيران شما،ما را به اسيرى گرفته اى (4)و طعامى نمى دهى (5).طعام دهيد مرا.

اميرالمؤمنين روى به فاطمه كرد (6)و اين بيتها انشاء كرد:

فاطم يا بنت النبىّ أحمد***بنت نبيّ سيّد (7)مسوّد

هذا أسير للنبىّ الأمجد***مكبّل في غلّه مقيّد

يشكوا إلينا الجوع قد تمدّد (8)من يطعم اليوم يجده في غد

عند العلىّ الواحد الموحّد***ما يزرع الزارع سوف يحصد

فأطعمي في غير منّ أنكد***حتّى تجازى بالذي لا ينفد

فاطمه-عليها السلام-جواب داد:

لم يبق ممّا جئت غير صاع***قد دميت كفّي مع الذّراع

ابناى و اللّه من الجياع***أبوهما للخير ذو اصطناع

يصطنع المعروف بابتداع***عبل الذّراعين طويل الباع

و ما على رأسى من قناع***إلاّ قناع نسجه انساع (9)

ص : 81


1- .آج:آب تهى،آد،گا:آب صافى.
2- .آد،گا:سيم.
3- .آد،گا+به دستور.
4- .آج:گرفته ايد،آد،گا:گرفته اند.
5- .آج:نمى دهيد،آد،گا:نمى دهند.
6- .آد،گا:آورد.
7- .آد،گا:سديد.
8- .آد،گا:نساع.
9- .آد،گا:نساع.

آن شب نيز (1)طعام بدادند و بر آب تهى روزه گشادند.چون روز چهارم بود، اميرالمؤمنين برخاست و به يك دست دست حسن گرفت و به يك دست دست حسين،و ايشان را آورد به نزديك رسول،و ايشان از ضعف مى لرزيدند.رسول- عليه السلام[34-پ]دل تنگ شد از اين حال،گفت:خيز تا به حجرۀ فاطمه رويم.آمدند و فاطمه-عليها السلام-در محراب شكم با پشت رفته (2)از گرسنگى.

رسول-عليه السلام-چون چنان ديد گفت:

وا غوثاه بالله أهل بيت محمد يموتون من الجوع. جبريل-عليه السلام-آمد و اين آيات آورد-قوله تعالى:

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ (3) إلى قوله: إِنَّ هٰذٰا كٰانَ لَكُمْ جَزٰاءً وَ كٰانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (4).

ابن مهران گفت:رسول-عليه السلام-چون در نزديك فاطمه شد و او را بپرسيد،چون احوال چنان ديد بگريست و گفت:سه روز است كه شما در اين رنجى (5)و من بى خبرم از شما.جبريل آمد و اين آيت آورد: إِنَّ الْأَبْرٰارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كٰانَ مِزٰاجُهٰا كٰافُوراً .

عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ ،گفت:چشمه اى است در سراى رسول،ازآنجا به سراى پيغامبران و اوصيا مى شود (6). يُوفُونَ بِالنَّذْرِ ،يعنى على و فاطمه و حسن و حسين و فضّه.

در خبر است از عبد اللّه عبّاس كه:يك روز اهل بهشت در بهشت روشنايى ببينند،چون روشنايى آفتاب،گويند:بار خدايا نه ما را وعده دادى كه:

لاٰ يَرَوْنَ فِيهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِيراً .اين نور آفتاب چيست؟حق تعالى گويد:اين آفتاب نيست،على با فاطمه مزاحى كرد،از آن بخنديدند.اين نور دندانهاى ايشان است كه همۀ بهشت از آن منوّر شد.

و اتّفاق اهل قبله است از مخالف و مؤالف كه اين سورت در حقّ على و

ص : 82


1- .آد،گا+باتّفاق.
2- .آد،گا:شكم به پشت باز دوسيده.
3- .سورۀ انسان(76) آيۀ 7.
4- .سورۀ انسان(76)آيۀ 22.
5- .آج،آد،گا:رنجيد.
6- .آج:مى رود،آد،گا:رود.

فاطمه و حسن و حسين آمد تا مثل شد در اخبار و اشعار.شاعرى گفت:

أما مولى لفتى انزل فيه هل أتى (1)***

و صاحب گفت (2):

و إذا قرأنا هل أتى***قرأت وجوههم عبس

و ابو بكر قهستانى در مرثيت مرتضى علم الهدى-رحمة اللّه عليه-گفت قصيده اى اوّلش اين ابيات[35-ر]:

أتى ما أتى لا حين للصبر يافتى***مضى سيّد السادات من أهل هل أتى

مضى المرتضى بن المصطفى علم الهدى***على العلى وا حسرتا وا مصيبتا

بر اين قول سورت مدنى باشد.و علما در اين سورت خلاف كردند.

مجاهد و قتاده گفتند:سورت جمله مدنى است.حسن و عكرمه گفتند:يك آيت مكّى است و هى قوله: وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (3)،و باقى مدنى.و ديگران گفتند:جمله مكّى است.

وَ دٰانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلاٰلُهٰا ،وصف بهشت كرد و آن كه سايۀ درختان به ايشان نزديك باشد.و در نصب«دانية»چند وجه گفتند:يكى حال (4)بدل قوله: مُتَّكِئِينَ ، وجه ديگر عطف على قوله: لاٰ يَرَوْنَ فِيهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِيراً ،بل يرون دانية عليهم ظلالها.وجه ديگر آن كه نصب مر (5)مدح است،و تأنيث براى[آن] (6)كرد كه «ظلال»جمع است.و در قرائت عبد اللّه مسعود:«و دانيا عليهم ظلالها»،لتقدّم الفعل،و در قرائت أبىّ:«ودان عليهم»رفع على الاستيناف.

وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِيلاً ،و ميوه آن را مسخّر كرده باشند اهلش را تا چنان كه

ص : 83


1- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(350/11)+إلى متى اكتمه إلى متى.
2- .آد،گا:صاحب كافى گفت.
3- .سورۀ انسان(76)آيۀ 24.
4- .آد،گا+ديگر.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:بر،كه ظاهرا مرجح مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ايشان خواهند مى گيرند ايستاده و نشسته و خفته،چنان كه خواهند برآن حال كه باشند.مجاهد گفت:زمين بهشت از سيم است و خاكش از مشك است،و اصل درختانش از زرّ است،و شاخهايش از لؤلؤ و زبرجد و ياقوت است،و ميوه در زير برگهاى او،هركه خواهد كه از او ميوه چيند ايستاده و نشسته و خفته تواند،و ذلك قوله: وَ دٰانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلاٰلُهٰا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِيلاً .

قوله: [وَ] (1)يُطٰافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوٰابٍ كٰانَتْ قَوٰارِيرَا، قَوٰارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ [35-پ]،گفت:مى گردانند بر ايشان اناهايى از سيم و كوزه هايى (2)بى دسته و خرطوم از آبگينه آبگينه اى از (3)سيم.

مفسّران گفتند:سپيدى (4)سيم باشد در صفاى آبگينه،اصل او سيم باشد و لكن صفاى آبگينه دارد.عكرمه گفت عبد اللّه عبّاس را پرسيدم از اين آيت، گفت:اگر پاره اى سيم بگيرند و آن را تنك كنند به حدّ پرّ مگس،شراب در او پيدا نباشد،سيم بهشت چنان بود كه شراب در او پيدا بود.كلبى و ثماليّ گفتند:

آبگينۀ هر قومى از خاك زمين ايشان باشد،و زمين بهشت از سيم است،آبگينۀ ايشان از آن باشد.نافع و كسائى و ابو بكر عن عاصم خواندند:«قواريرا قواريرا من فضّة»،هر دو به تنوين و«الف»و حمزه و ابن عامر هر دو بى تنوين خواندند:«قوارير قوارير»على أنّه،لا ينصرف لأنّه جمع بعد ألفه (5)ثلاثة احرف اوسط (6)،و اين (7)سبب مكرّر است.و ابن كثير اوّل به تنوين خواند و دوم بى تنوين ،و ابو عمر هر دو بى تنوين خواند در وصل،و در وقف به تنوين.

و از حقّ اين لفظ آن است كه ابدا لا ينصرف بود،چه سبب او مكرّر

ص : 84


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
2- .اساس و همۀ نسخه بدلها:كوزه هايى/كوزه هايى.
3- .آد،گا:مانند.
4- .آد،گا:به سفيدى.
5- .آج:انّه.
6- .آد،كا،گا:ألفه حرفان.كلمۀ«اوسط»با همان خط متن در حاشيه آمده است.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها+يك.

است،و عذر آن كس كه صرف كرد آن است كه براى سر آيت كرد تا ملايم اسجاع آيات ديگر باشد.

و قوله: قَدَّرُوهٰا تَقْدِيراً ،آن را مقدّر كرده باشند.مفسّران گفتند:بر قدر شرب صاحبش چندان كه ريّ و سير آبى او را كفايت بود.

ربيع و قرظى گفتند:به مقدار آن كه در كفّى گنجد.

قرائت عامّۀ قرّاء«قدّروها»است بر فعل مستقيم،و شعبي در شاذّ خواند:

«قدّروها»على الفعل المجهول،و اين قرائت مضطرب است و (1)بر عربيّت راست نيست براى آن كه كأس مقدّر است نه اصحاب (2)كأس.بعضى دگر گفتند:

مراد آن است كه ايشان[36-ر]با خويشتن انديشه كنند،مقدار آن تقدير كه ايشان انديشه كرده باشند بيايد،نه زيادت نه نقصان.

وَ يُسْقَوْنَ فِيهٰا كَأْساً ،به ايشان دهند ازآنجا كأسى كه مزاج آن زنجبيل باشد.گفتند:زنجبيل براى آن گفت كه نشاط آور باشد.بعضى دگر گفتند:عرب زنجبيل دوست دارد و آن را پسنديده دارد،قال الشّاعر:

كأنّ جنيّا من الزنجبي ***ل بات بفيها و أريا مشورا

گفتند:نام چشمه اى است در بهشت كه او را (3)طعم زنجبيل يابند.قتاده گفت:زنجبيل شراب مقرّبان باشد،و بعضى دگر گفتند:مقرّبان را خالص دهند و ديگران را ممزوج.

عَيْناً فِيهٰا تُسَمّٰى سَلْسَبِيلاً ،چشمه اى (4)در آنجا كه آن را سلسبيل خوانند.

قتاده گفت:معنى«سلسبيل»سلس سهل باشد،منقاد بود ايشان را تا آنجا برند كه خواهند. (5)مجاهد گفت:رونده اى تيزرو باشد.يمان گفت:خوش طعم باشد يقول العرب:شراب سلسل و سلسال و سلسبيل إذا كان سائغا سهل الجرى

ص : 85


1- .آد،كا،گا:براى آن كه.
2- .آد،كا،گا:صاحب.
3- .آد،گا:كه از او.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:چشمه اى است.
5- .كا،آد،گا:تا آنجا كه خواهند مى برند.

فى الحلق.مقاتل حيّان گفت:براى آن سلسبيل خوانند آن را كه در راهها و جايها (1)و سرايها روان باشد.و اصل او از زير عرش است،ازآنجا به بهشت عدن آيد،ازآنجا به دگر بهشت مى آيد.و شراب بهشت گفت بر طعم زنجبيل باشد و برد كافور و بوى مشك.

وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ ،مى گردند بر ايشان غلامانى مخلّد مؤبّد، يعنى به آنچه مخلّد باشند به گشت روزگار از آن شكل و هيئت بنشوند.بزرگ نگردند.ملتحى نشوند. إِذٰا رَأَيْتَهُمْ ،چون ايشان را بينى (2)گمان برى (3)كه مرواريدند پراگنده.

وَ إِذٰا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ [36-پ] نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً ،گفت:چون بينى آن جايگاه نعمت بينى و ملكى بزرگوار.قرّاء در وقف اين (4)خلاف كردند.بعضى بر (5)«رأيت»وقف كردند و گفتند:مفعول«رأيت»محذوف است و«ثمّ»ظرف است از«رأيت»دوم و بعضى بر«ثمّ»وقف كردند و ظرف را در جاى مفعول به بنهادند (6)،گفتند:تقدير آن است كه:«و إذا رأيت ذلك المكان رأيت»و اين دوم جواب«اذا»باشد.

در«ملك كبير» (7)خلاف كردند،گفتند:ملكى كمينۀ آن هزارساله راه باشد،مرد بر غرفه اى نشسته أقصى ملك خود مى بيند،گفتند:آن ملك آن است كه فريشتگان هروقت به سلام ايشان مى آيند،و چون بيايند به دستورى درآيند.و گفتند:ملكى باشد بى زوال.ابو بكر ورّاق گفت:ملكى باشد بى هلك.محمّد بن علىّ الترمذى گفت:ملك تكوين باشد،چون چيزى خواهد گويد:بباش،بباشد.

ص : 86


1- .آج،كا،آد،گا:خانها.
2- .آج:بينيد.
3- .آج:بريد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+آيت.
5- .اساس:دگر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج+و.
7- .آد،گا:ملكا كبيرا.

عٰالِيَهُمْ ثِيٰابُ سُندُسٍ خُضْرٌ ،أبو جعفر و حمزه و نافع،و در شاذّ قتاده و مجاهد و ابن سيرين و عون العقيلىّ و ابن محيصن و أعمش و ايوب خواندند:

«عاليهم»به سكون«يا»،أى يعلوهم،و معنى آن كه پوشيده باشد (1)جامه هاى (2)سندس سبز،چنان كه گويند:فلانا (3)عليه ثياب كذا يعلوها افضل منه،و دگر قرّاء خواندند:«عاليهم» (4)أى فوقهم،و نصب او بر ظرف بود.و نافع خواند و حفص عن عاصم:«خضر و استبرق»مرفوع بر آنكه«خضر»صفت«ثياب»باشد و «استبرق»عطف باشد بر او.

ابن عامر و ابو عمرو خواندند:«خضر»به رفع و«استبرق»به جرّ،و باقى قرّاء هر دو مجرور خواندند.گفت:لباس ايشان[37-ر]جامه هاى (5)سندس باشد،و آن ديباى تنك گران مايه باشد.آنگه گفت:به لون سبز باشد (6).

و نيز جامه هاى استبرق و آن ديباى ثخين باشد و ستبر.و گفتند:معرّب است ستبرگ (7). وَ حُلُّوا أَسٰاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ ،و به حلى ايشان كنند دست برنجنهايى (8)از سيم.

امّا سؤال طاعنان كه:چرا حلىّ از سيم باشد از زرّ نباشد؟جواب آن است كه گوييم:فضل زر بر سيم اين جا به عرف است نه به عقل و به شرع.

روا بود كه آنجا سيم گران مايه تر باشد از زرّ،و روا بود كه شهوت به سيم بيشتر باشد ازآن كه به زرّ،و روا بود كه سيم نكوتر باشد آنجا از زرّ.

و«أساور»جمع أسوره باشد،و أسوره جمع«سوار»جمع جمع است.

وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ ،آب دهد ايشان را خداى ايشان.و براى آن اضافت با او

ص : 87


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشند،كه.با ظاهر عبارت سازگارتر مى نمايد.
2- .كا:جومهاى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:رأيت فلانا و.
4- .آج،آد،گا+به فتح يا.
5- .اساس:جامها/جامه ها.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها+و استبرق.
7- .آج:سبزرنگ،كا،آد،گا:ستبرگ.
8- .آج:دست ورنجهايى،كا:دست افرنجهايى،آد،گا:دست اورنجها.

كرد كه (1)همه از اوست از خلق او و به امر او و اباحت او.قول دگر آن است كه:

مراد به«ربّ»سيّد است،يعنى سقاهم سيّدهم علىّ بن أبي طالب-عليه السلام- ايشان را آب دهد سيّدشان علىّ بن أبي طالب.و دليل بر آنكه«ربّ»به معنى سيّد آمده است،قوله تعالى في سورة يوسف: اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ (2)،أى عند سيّدك، و قوله: فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً (3)،أى سيّده.بر اين قول او ساقى باشد،و اخبار از جهت مؤالف و مخالف متظاهر است كه او ساقى كوثر خواهد بودن،و در اين معنى شاعر گفت:

ربّ هب لي من المعيشة سؤلي***و اعف عنّي بحقّ آل الرسول (4)

و اسقني شربة بكفّ عليّ***سيّد الأوصياء زوج بتول

و بر قول عامّۀ مفسّران او آب داده باشد و حق تعالى آب دهندۀ او[37-پ].

و به سياقت آيت اين لا يقتر است و در منقبت بليغتر. شَرٰاباً طَهُوراً ،شرابى پاكيزه، يعنى آلوده نشود آبش به آنچه آلوده شود آبهاى دنيا از چيزها كه (5)آن را از حكم پاكى (6)ببرد.و گفتند:خمرش پاكيزه باشد از آنچه (7)مستى كند و خمار آرد و داعى بود با قبايح.و گفتند معنى آن است كه:پاك بود به وقت دوم (8)مستحيل نشود با بول،بل از اندام ايشان جدا شود به مانند عرقى كه بوى مشك دارد.

أبو قلابه گفت:خداى تعالى هر مردى را از اهل بهشت چندانى شهوت و نهمت و قوّت دهد كه صد مرد را از اهل دنيا.چون طعامى كه خواهند بخورند، ايشان را شرابى دهند كه شكم ايشان مطيّب كند و به وقت هضم طعام و شراب رشحى بود و از اندام ايشان بيايد به مانند مشك أذفر.باز دگرباره شكم ايشان تهى شود و شهوت طعام بازآيد.و گفتند:شرابى طهور،يعنى(مطهر)،پاك كننده،

ص : 88


1- .آد:اضافه كرد با خود كه.
2- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 42.
3- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 41.
4- .آج:ال رسول.
5- .كا،آد،گا:چيزهايى كه.
6- .كا،آد:پاكيزگى.
7- .كا،آد،گا:آن كه.
8- .كا،آد:پاك بود البتّه.

ايشان را از أدناس و أنجاس پاك كند و ايشان را چنان كند كه صلاحيت مقام بهشت دارند.

از صادق-عليه السلام-روايت كردند كه او گفت: (1)كه دل ايشان از هرچه دون خداست پاكيزه كند تا به اغيار مدنّس نباشند.دارانى گفت:ايشان را يك شربت دهند به كأس مودّت بر بساط قربت كه ايشان را سير گرداند از صحبت خلق و مستأنس گرداند به جوار حق.آنگه ايشان را بر منابر قدس نشاند و تحفه اى مزيد (2)فرستد و باران تأييد بر ايشان باراند تا سيل شوق به دل ايشان درآيد تا از هموم فرقت برهند،و به سرور قربت برسند.

يكى از جملۀ عارفان گفت:در قفاى سهل بن عبد اللّه نماز خفتن مى كردند (3)، اين[38-ر]سورت مى خواند.چون به اين آيت رسيد آواز دهنش مى آمد همچون كسى كه چيزى مزد (4).چون فارغ شد،گفتم:يا شيخ!قرآن مى خواندى يا شراب مى خوردى؟گفت:شراب مى خوردم به كأس وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ ،و اگر نه آنستى كه از قرائت قرآن لذّت شراب مى يابم بل خوش تر،همانا نخواندمى.

عبد اللّه عمر روايت كرد كه مردى حبشى به نزديك رسول آمد و گفت! يا رسول اللّه!خداى تعالى شما را بر ما تفضيل داد به حسن صورت و بياض لون و شرف نبوّت،چه گويى اگر من ايمان آرم به آنچه تو ايمان دارى و همچنان عمل كه تو مى كنى (5)به جاى آرم؟با تو در بهشت باشم؟رسول-عليه السلام-گفت:آرى.

آنگه گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه مرد سياه باشد در دنيا كه بياض و نور او در بهشت از هزار فرسنگ مى تابد.آنگه گفت:هركه بگويد:

لا اله الّا اللّه، اين كلمت او را عهدى باشد به نزديك خداى (6)،و هركه بگويد:

سبحان اللّه و بحمده،

ص : 89


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+شرابى.
2- .كا،آد،گا:مژده.
3- .كا:مى كردم،آد:مى گرديم.
4- .كا:مكد،آد:بمكد.
5- .كا،آد:تو فرمايى.
6- .آد،گا:خداى تعالى.

او را صدهزار و بيست و چهار هزار حسنه بنويسند.يكى از حاضران گفت:يا رسول اللّه!چون حال بر اين جملت است،هيچ كس هلاك نشود،رسول-عليه السلام-گفت:مرد باشد كه روز قيامت مى آيد و چندان عمل دارد كه اگر بر كوه نهند گران بار شود،يك نعمت از نعمتهاى خداى بيايد و آن را مستغرق كند تا او بماند با فضل و رحمت خداى.آنگه رسول-عليه السلام-اين آيت در صفت بهشت برخواند،چون به اين جا رسيد كه: وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً ،حبشى گفت:يا رسول اللّه!چشم من در بهشت همان بيند كه چشم تو؟رسول-عليه السلام-گفت:آرى.حبشى نعره اى بزد و بى هوش[38-پ]شد،از آن بى هوشى در آمد رنجور،در آن رنج با پيش خداى شد.عبد اللّه عمر گفت:به عزّ عزّ او (1)كه رسول را ديدم كه به دست خود او را در لحد مى نهاد.

إِنَّ هٰذٰا كٰانَ لَكُمْ جَزٰاءً وَ كٰانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً ،آنگه حق تعالى گفت:اين بهشت به اين آراستگى و اين نعمت به اين غايت و نهايت همه شما را خواهد بودن،و لكن به جزاى عمل شما.و اين دليل است بر بطلان مذهب مجبّره چون گفتند:جز ابر عمل نيست،و جزا جز بر عمل نباشد براى آن كه آنچه مبتداء باشد فضل بود و احسان بود،و جزا پاداشت بود،و پاداشت عقيب فعل باشد و به استحقاق باشد. وَ كٰانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً ،و گفت:سعى شما و رفتن و تاختن-و مراد عمل (2)كار كردن است نه رفتن و تاختن-جز آن كه به سعى كنايت كرد از عمل،مشكور (3)باشد و (4)به موقع شكر افتد.و شكر هم مجاز است،يعنى كه عمل شما به منزلت نعمت باشد و رضاى خداى آن را و استحماد او آن را به منزلت شكر باشد،و ازآنجا كه تعظيم مقرون بود با اعتراف منعم عليه به نعمت منعم،و اين جا نيز اين ثواب مقرون باشد با تعظيم و تبجيل،آن را شكر خواند (5).

ص : 90


1- .كا،آد،گا:به عزّت خدا.
2- .كا،آد+و.
3- .كا،آد،گا:و مشكور آن.
4- .كا،آد،گا:كه.
5- .آج:گويند.

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً ،آنگه گفت:ما فرستاديم اين قرآن را بر تو فرستادنى.و اين بر سبيل منّت و تذكير نعمت گفت:عبد اللّه عبّاس گفت:

منّت نهاد به آن كه قرآن مقرون (1)فرستاد آيت از پس آيت و سورت از پس سورت، و به يك بار نفرستاد تا دشخوار نبود فهم كردن و معنى او ياد گرفتن،كقوله تعالى:

وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّٰاسِ عَلىٰ مُكْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِيلاً (2) . آنگه رسول را عليه السلام-بر سبيل[39-ر]تعليم و توقيف و تأديب و تذكير گفت: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ ،صبر كن بر حكم خداى تعالى.عام است در هر حكمى كه كرد و فرمود،و تكليف به آن متعلّق است. وَ لاٰ تُطِعْ ،و طاعت هيچ كس مدار از اين كافران و بزهكاران.و«أو»به معنى«واو»عطف است،التّقدير:و كفورا،كما يقال:

لا ترتكب معصية صغيرة أو كبيرة،معنى آن كه هيچ دو مكن،نه صغيره و نه كبيره.فرّاء گفت:«أو»به معنى«لا»است،يعنى و لا كفورا،كقول الشّاعر:

لا وجد ثكلى كما وجدت و لا***وجد عجول اضلّها ربع

أو وجد شيخ أضلّ ناقته***يوم يوافى (3)الحجيج فاندفعوا

أراد:و لا وجد شيخ.قتاده گفت:مراد به«آثم كفور»ابو جهل است،و آن آن بود كه چون فرض نماز فروآمد،أبو جهل رسول را نهى كرد از نماز كردن و برآن تهديد كرد او را و گفت:لئن رأيت محمّدا يصلّي لأطأن عنقه،اگر ببينم كه محمّد دگر نماز كند،پاى بر گردن او نهم.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

مقاتل گفت: وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ ،طاعت مدار از ايشان،يعنى از مشركان عرب. آثِماً ،يعنى عتبة بن ربيعة (4)رسول را گفت كه:اگر تو اين براى آن مى كنى كه تو را زنى نكو مى بايد،در همه عرب از دختران من نكوتر كس نيست،يكى را آن كه تو خواهى (5)به تو دهم بى مهرى،تو از اين كار بازآى،خداى تعالى آيت

ص : 91


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مفرّق.
2- .سورۀ بنى اسرائيل(17) آيۀ 106.
3- .آج:قوافى،چاپ شعرانى(355/11):ثوى،تفسير قرطبى(149/19):توافى.
4- .آج،آد،گا+كه.
5- .كا،آد،گا:يكى را كه تو اختيار كنى.

فرستاد. وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً ،يعنى عتبة بن ربيعة. أَوْ كَفُوراً ،يعنى الوليد بن المغيرة كه او رسول را گفت:اگر اين دعوى نبوّت براى مال مى كنى،قريش دانند كه از من بيشتر مال كس ندارد.من تو را[39-پ]چندان مال دهم كه خشنود (1)شوى،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً ،و ذكر خداى كن بامداد و شبانگاه،يعنى نماز بامداد و نماز ديگر،و گفتند:نماز پيشين و دگر.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ ،و از شب سجده كن خداى را،يعنى نماز شام و خفتن. وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً ،يعنى نماز شب،گفت:به شب دراز تسبيح كن او را.

آنگه گفت: إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ،اينان-يعنى اين كافران-دنيا دوست مى دارند و بازپس (2)پشت فگنده اند روزى گران (3)،يعنى روز قيامت.

نَحْنُ خَلَقْنٰاهُمْ ،گفت:ما آفريديم ايشان را. وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ ،و سخت بكرده ايم خلق ايشان (4).عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد و قتاده و مقاتل:«الأسر» الخلق،يقال:فرس حسن الأسر،أى الخلق.ربيع أنس گفت:مراد به«أسر» مفاصل است،يعنى سخت مفاصل.حسن گفت:اوصال او سخت كرد به عصب و عروق.مجاهد گفت:«أسر»شرج باشد و اصل الأسر الشد،و منه الاسير،فعيل به معنى مفعول،و يقال:ما أحسن أسر قتبه،أى شدّة و اخذت ذلك بأسره،أى بجمعه و كلّه لأنّه مجموع مشدود بعضه إلى بعض،كأنّهم ارادوا العكمة (5)و شدّه لم يفتح و لم ينقص منه شىء،قال لبيد:

ساهم الوجه شديد أسره***مشرف الحارك محبوك الكتد

و قال الأخطل:

ص : 92


1- .آد:خوشنود.
2- .كا:آد،گا:با پس.
3- .كا،آد،گا+را.
4- .كا،آد،گا+را.
5- .كذا:در اساس،كا،آد،گا:بعكمه،چاپ شعرانى(356/11):العكم،نسخۀ آد در حاشيه آورده است:العكم تنگ بار.الاعكام و العكوم ج.

من كلّ مجتنب شديد أسره***سلس القياد تخاله مختالا

وَ إِذٰا شِئْنٰا بَدَّلْنٰا أَمْثٰالَهُمْ تَبْدِيلاً ،و اگر ما خواهيم اينان را ببريم و به بدل اينان گروهى دگر را بياريم.

إِنَّ هٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ،يعنى اين سورت و اين عظمت[40-ر]يادگارى است.

فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً ،هركه خواهد،آن را راهى گيرد و سبيلى سازد از آن به خداى تعالى،و مراد آن كه به رضاى خداى تعالى راهى سازد به فعل طاعات و اجتناب معاصى،و اين دليل باشد بر آنكه مكلّف مخيّر است و عنان اختيار به دست اوست،مجبر نيست چنان كه مجبّران گفتند:

وَ مٰا تَشٰاؤُنَ ،ابو عمرو و ابن كثير به«يا»خواندند على الخبر عن الغائبين،و نخواهند ايشان،و باقى قراء به«تا»ى خطاب،نخواهى (1)شما الّا و خداى تعالى آن را مريد باشد.[معنى آن است كه شما اتّخاذ سبيل به فعل طاعات و اجتناب معصيت نخواهيد الّا و خداى آن را مريد باشد] (2)مراد اين است،نه آن كه هرچه بنده خواهد خداى خواهد آن را،براى آن كه ما مريد مباحات و قبايح باشيم و خداى تعالى آن را مريد نباشد.براى آن كه ارادت مباح عبث باشد،و ارادت قبيح قبيح،و اين صفت نقص باشد و قديم تعالى به حكمت از آن منزّه است-تعالى علوّا كبيرا.

دگر آن كه مشيّت در آيت از ما و از قديم تعالى مبهم است،معلّق نيست به چيزى معيّن،لابد آن را متعلّقى بايد و تعليق آن كردن به آنچه در آيت است من قوله:

فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً ،اولى تر باشد از آنچه تعليق كنند به آنچه[بر] (3)او دليل نباشد.دگر آن كه خداى تعالى گفت: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (4)، دگر آن كه گفت: مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ (5)،

ص : 93


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:نخواهيد.
2- .اساس،كا،يك سطر افتادگى دارد،با توجّه به آج و آد افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سورۀ بقره(2) آيۀ 185.
5- .سوره مائده(5) آيۀ 6.

و هيچ عسرى و حرجى نيست از كفر عظيم تر.دگر آن كه اگر مريد باشد هرچه بندگان مريد باشند آن را مريد متضادات باشد و مريد جهل و سفه و فضايح و قبايح و شتم خود و شرك و ساير معاصى باشد،و اين منافى حكمت بود. إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيماً حَكِيماً ،و صفت او اين است كه دانا و محكم كار است و بوده است.

آنگه گفت: يُدْخِلُ [40-پ] مَنْ يَشٰاءُ فِي رَحْمَتِهِ ،آن را كه خواهد در رحمت خود برد و بيامرزد او را به فضل خود. وَ الظّٰالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً ،و براى ظالمان و كافران بجارده است (1)عذابى دردناك.و نصب«ظالمين»به فعلى است مضمر كه فعل ظاهر بر حذف او دليل است،و التقدير:أعدّ للظالمين أعدّ لهم.

ص : 94


1- .آج:ساخته است،آد،گا:آماده كرده است.

سورة و المرسلات

اشاره

سورة و (1)المرسلات

اين (2)را سورة العرف مى خوانند،و اين سورت مكّى است و پنجاه آيت است و صد و هشتاد و يك كلمت است و هشتصد و شانزده حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه سورت و المرسلات (3)بخواند،خداى تعالى بنويسد كه او از مشركان نيست.و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه:اين سورت بر رسول-عليه السلام-ليلة الجنّ انزله بود و ما در راه بوديم.

سوره المرسلات (77): آیات 1 تا 50

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلْمُرْسَلاٰتِ عُرْفاً (1) فَالْعٰاصِفٰاتِ عَصْفاً (2) وَ اَلنّٰاشِرٰاتِ نَشْراً (3) فَالْفٰارِقٰاتِ فَرْقاً (4) فَالْمُلْقِيٰاتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَوٰاقِعٌ (7) فَإِذَا اَلنُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا اَلسَّمٰاءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا اَلْجِبٰالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا اَلرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِيَوْمِ اَلْفَصْلِ (13) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا يَوْمُ اَلْفَصْلِ (14) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (15) أَ لَمْ نُهْلِكِ اَلْأَوَّلِينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اَلْآخِرِينَ (17) كَذٰلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (18) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (19) أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ مٰاءٍ مَهِينٍ (20) فَجَعَلْنٰاهُ فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ (21) إِلىٰ قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنٰا فَنِعْمَ اَلْقٰادِرُونَ (23) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ كِفٰاتاً (25) أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (26) وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ شٰامِخٰاتٍ وَ أَسْقَيْنٰاكُمْ مٰاءً فُرٰاتاً (27) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (28) اِنْطَلِقُوا إِلىٰ مٰا كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (29) اِنْطَلِقُوا إِلىٰ ظِلٍّ ذِي ثَلاٰثِ شُعَبٍ (30) لاٰ ظَلِيلٍ وَ لاٰ يُغْنِي مِنَ اَللَّهَبِ (31) إِنَّهٰا تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمٰالَتٌ صُفْرٌ (33) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (34) هٰذٰا يَوْمُ لاٰ يَنْطِقُونَ (35) وَ لاٰ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (36) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (37) هٰذٰا يَوْمُ اَلْفَصْلِ جَمَعْنٰاكُمْ وَ اَلْأَوَّلِينَ (38) فَإِنْ كٰانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ (39) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (40) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي ظِلاٰلٍ وَ عُيُونٍ (41) وَ فَوٰاكِهَ مِمّٰا يَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِيئاً بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ (44) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (45) كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (47) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اِرْكَعُوا لاٰ يَرْكَعُونَ (48) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (49) فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)

ترجمه

به حقّ فريشتگان فرستاده به معروف.

و به بادهاى جهنده جستنى (4).

و به بادهاى پراگنده پراگندنى.

و به فريشتگان جداكننده جدا كردنى.

به افگنندگان گفتار.

به اعذار و انذار.

ص : 95


1- .كا:ندارد.
2- .كا،آد،گا+سورت.
3- .كا،آد،گا:هركه او سورة المرسلات.
4- .آج:سخت.

كه آنچه وعده مى دهند شما را بودنى است.

چون ستارگان نور ببرند.

و چون آسمان بشكافند.

و چون كوهها بر باد دهند.

و چون پيغامبران را وقت زنند.

براى كدام روز وقت دهند ايشان را.

براى روز گزاردن كارها.

و چه دانى كه چه باشد روز فصل (1).

واى آن روز دروغ دارندگان را.

نه ما هلاك كرديم پيشينگان را (2).

پس از پس ايشان ببريم دگران را.

چنين كنيم به گناهكاران.

واى آن را روز دروغ دارندگان را.

نه ما آفريديم (3)از آبى خوار!.

كرديم آن را در قرارى مكين.

به قدر دانسته.

بانداختيم (4)نيك تقدير كنانيم.

واى آن روز دروغ دارندگان را.

نه ما كرديم زمين را جاى و وعاى!.

زندگان و مردگان.

و كرديم در او كوهها

ص : 96


1- .آج:روزى داورى.
2- .آج:نخستينان را.
3- .آج+شما را.
4- .بانداختيم/بينداختيم،آج:اندازه كرديم.

بلند و بداديم (1)شما را آبى گوارنده.

واى آن روز دروغ دارندگان (2).

بروى به آنچه به آن دروغ داشتى.

بيايى (3)به سايه خداوند سه شاخ.

نه سايه كند و نه بگزيراند از[زبانۀ آتش] (4).

كه آن مى اندازد درو[برزها] (5)چون كوشك.

پندارى شتران زرداند.

واى آن روز دروغ دارندگان را!.

اين روز سخن نگويند.

و دستورى ندهند ايشان را تا عذر خواهند.

واى آن روز دروغ دارندگان را!.

اين روز قضاست جمع كرديم شما را و پيشينگان (6)را.

اگر هست شما را كيدى بكنى (7).

واى آن روز دروغ دارندگان را!.

پرهيزگاران در سايه ها باشند و چشمها.

و ميوه ها از آنچه آرزو كنند.

بخورى (8)و بازخورى گوارنده (9)به آنچه كرده بودى (10).

ما چنين پاداشت دهيم نيكوكاران را.

ص : 97


1- .آج:و آب داديم.
2- .آج+را.
3- .بيايى/بياييد،آج:برويد.
4- .آج+را.
5- .آج+را.
6- .آج:پيشينيان.
7- .آج:حيلت كنيد.
8- .آج:بخوريد.
9- .آج:بياشاميد.
10- .آج:مى كرديد.

واى آن روز دروغ دارندگان را!.

بخورى (1)و بردارى (2)اندكى كه شما گناهكارى (3)[42-ر].

واى آن روز دروغ دارندگان را!.

و چون گويند ايشان را ركوع كنى (4)نكنند.

واى آن روز دروغ دارندگان را!.

به كدام حديث پس از اين ايمان خواهند آوردن! قوله: وَ الْمُرْسَلاٰتِ ،«واو»قسم است،و خلاف كرده اند در آن كه مراد به او چيست.عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و ابو صالح گفتند:مراد به«مرسلات»بادهاست كه خداى تعالى بفرستد آن را.و روايتى ديگر از عبد اللّه مسعود آن است كه:مراد فريشتگانند كه خداى تعالى بفرستد ايشان را،و بعضى دگر گفتند:مراد انبيااند كه ايشان را بفرستاد خداى تعالى به معروف.و قوله:

«عرفا»أى متتابعة،يقال:جاءنى القوم عرفا،أى متتابعا على طريقة واحدة كعرف الفرس،و منه

قول اميرالمؤمنين -عليه السلام: فما راعني من الناس إلا و هم رسل إلى كعرف الصبع ،أراد في تتابعهم.گفت:به حقّ اين بادهاى پياپى يا فريشتگان يا پيغامبران فرستاده يك از پى ديگر.و«ارسال»نقيض امساك باشد،و مثله الاطلاق و نقضيه التقييد.و«ارسال»نيز فرستادن رسول باشد.و نصب او بر حال است.

فَالْعٰاصِفٰاتِ عَصْفاً ،بادهاى سخت باشد،يقال:عصفت الريح عصوفا، و به حقّ اين بادهاى جهنده بقوّت و شدّت.و نصب«عصفا»بر مصدر است.

ص : 98


1- .آج:بخوريد.
2- .آج:برخوردارى يابيد.
3- .آج:گناهكارانيد.
4- .آج:كنيد.

وَ النّٰاشِرٰاتِ نَشْراً ،عبد اللّه مسعود و مجاهد و قتاده و ابو صالح گفتند:مراد بادهاست كه ابر (1)پراگنده كند[42-پ].و روايتى دگر از ابو صالح آن است كه:

فريشتگانند كه نامها برافلاجند (2)به فرمان خداى.و روايتى دگر از او آن است كه:

باران است و (3)زمين را به نبات زنده كند.

فَالْفٰارِقٰاتِ فَرْقاً ،عبد اللّه عبّاس گفت و ابو صالح:مراد فريشتگانند كه فرق كنند ميان حق و باطل و هدى و ضلال.قتاده گفت:مراد آيات قرآن است كه فرق كند (4)ميان هدى و ضلال.

فَالْمُلْقِيٰاتِ ذِكْراً ،به حقّ آن فريشتگانى كه القاء ذكر كنند بر پيغامبران.و نصب«ذكرا»بر مفعول به است.و گفتند:مراد پيغامبرانند كه القاء ذكر و بيان كنند بر مردمان.و گفتند:عالمانند كه القاء علوم مى كنند بر مردمان.

اگر گويند:چرا قسم به باد مكرّر كرد؟گوييم:براى اختلاف صفات و كثرت فوايد.و جواب ديگر آن است كه:قول بعضى مفسّران آن است كه «و المرسلات»پيغامبرانند،و«عاصفات»بادهاست،و«و الناشرات»بارانهاست، و«فارقات»آيات قرآن است،و«ملقيات»فريشتگانند.بر اين قول در او تكرار نباشد،و هر لفظى مستقل باشد به فايدۀ خود.

قوله: عُذْراً أَوْ نُذْراً ،نصب او محتمل است دو وجه را:يكى مفعول له،أى للإعذار و الإنذار،و وجه دوم:بدل ذكر است،و اين اختيار ابو على فارسى است و وجه سيوم (5)در او آن است كه:مفعول«ذكرا»باشد،أى يلقون ما يذكّرون به عذرا أو نذرا.

قرّاء اختلاف كردند در اين دو لفظ:ابو عمرو و حمزه و كسائى هر دو (6)

ص : 99


1- .كا،آد+را.
2- .كا:باز كنند.
3- .كا:كه.
4- .كا:فرق كنند.
5- .كا:سئوم.
6- .اساس:آج و ديگر نسخه بدلها:هر سه،كه گمان كرده اند به فاعلهاى جمله بازمى گردد،حال آنكه معدود«هر دو»و عذر و نذر است.

مخفّف خواندند،أعنى به تسكين«ذال» (1)فيهما،و معناهما الإعذار و الإنذار مصدر باشند (2)،و عاصم به روايت اعشى و برجمىّ و اهل شام به روايت وليد [43-ر]و يعقوب به روايت روح مثقّل خواندند:«عذرا أو نذرا»و باقى قرّاء به تخفيف«عذر»و تثقيل«نذر».

ابراهيم اليتمي (3)در شاذّ خواند:«عذرا و نذرا»به«واو»عطف بى«الف».

«عذر»و«نذر»به تخفيف مصدر است،و گفتند به تثقيل لغتى است هم در مصدر،يقال:عذر و عذر و معذرة و عذير بمعنى المصدر،و گفتند:«عذر و نذر»به تثقيل جمع عذير و نذير باشد،مثل نكير و نكر (4)،و معنى آن است كه:

خداى تعالى پيغامبران را بفرستاد و يا فريشتگان را به پيغامبران تا القاء ذكر كردند بر ايشان براى اعذار و انذار،و شايد كه دو (5)مصدر باشد در جاى حال،أى عاذرين و منذرين،عذرانگيزان و ترسانندگان،يعنى بيان بكنند و وعد و وعيد بگويند تا (6)خداى تعالى پس از آن عقاب كند معذور باشد (7).اين قول حسن بصرى است.

إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَوٰاقِعٌ ،«إنّ»جواب قسم است و«ما»موصوله است.گفت:

آنچه شما را وعده مى دهند از بعث و نشور و ثواب و عقاب،لا محاله خواهد بودن و واقع و كائنى باشد مجدّد الحدوث.حق تعالى به اين همه چيزها قسم ياد كرد كه هرچه من كرده ام (8)و وعده داده،خواهد بودن،در آن خلافى نيست.

آنگه وقت آن به علامات ياد كرد نه به تعيين (9)،گفت: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ ،

ص : 100


1- .كا:بتسكين الذّال.
2- .آج،كا:باشد.
3- .اساس:آج و ديگر نسخه بدلها:التيمىّ.
4- .كا،آد،گا:و عقاب را به دروغ دارد.
5- .آج+مثل يكديگر.
6- .اساس:در او،كه سهو مى نمايد،ضبط منتخب با آج و ديگر نسخه بدلها برابر است.
7- .آج،كا،گا:من گفته ام.
8- .كا،آد،گا:عقاب كنند ايشان را حجّتى نباشد و.
9- .آد،گا:بيقين.

آنگه كه ستارگان را نور ببرند و اثر او ناپديد كنند.و«طمس و طلس»محو اثر باشد.

وَ إِذَا السَّمٰاءُ فُرِجَتْ ،و آنگه كه آسمان را بشكافند تا در او فرج (1)و شكافها پديد آيد (2).

وَ إِذَا الْجِبٰالُ نُسِفَتْ ،و آنگه كه كوهها را از جاى ببرند.و«نسف»خاك بر باد دادن[43-پ]باشد،و منسف گويند آلت نسف را،و همچنين نسف الحبوب كه بر افشانند تا پاك شود.

وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ ،ابو عمرو خواند:وقتت به«واو»و تشديد«قاف»من الوقت على الأصل.و ابو جعفر خواند:«وقتت»به«واو»و تخفيف«قاف».

و در شاذّ عيسى بن عمر و خالد بن إلياس خواندند:«اقتت»به«الف»و تخفيف«قاف»،و باقى قرّاء خواندند:«اقّتت»به«الف»و تشديد«قاف».و عرب معاقبه كنند ميان«واو»و«الف»:قالوا:وكدت الامر و اكدته،و رخت الكتاب و أرخته،و وشاح و اشاح و وكاف و إكاف،و أحد و وحد.و معنى اقتت، اعلمت وقت الثواب و العقاب،و آنگه كه پيغامبران را اعلام كنند وقت ثواب و عقاب،يعنى در قيامت.

لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ ،براى كدام روز ايشان را مهلت داده اند!و اين استفهامى است به معنى استعظام،يعنى روز قيامت.

آنگه بيان كرد آن را كه چه روز است،گفت: لِيَوْمِ الْفَصْلِ ،براى روزگار گذاردن و روزى كه فرق و فصل كنند در او ميان سعيد و شقى و ضال و مهتدى و مؤمن و كافر و مثاب و معاقب.

آنگه گفت: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا يَوْمُ الْفَصْلِ ،و چه دانى تو اى محمّد،و چه اعلام كرده است تو را كه روز فصل چه باشد!و اين هم بر سبيل استعظام و استكبار گفت.

ص : 101


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:فروج.
2- .اساس:«پديد»هم خوانده مى شود.

آنگه گفت: وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ،واى بر مكذّبان و دروغ دارندگان پيغامبران و كتابهاى من در آن روز.و تخصيص مكذّبان براى (1)كرد كه تكذيب پيغامبران كفر باشد و ساير معاصى به دنبال آن شود.و ديگر آن كس كه [44-ر]ثواب و عقاب دروغ دارد (2)او را لطف نبود به كردن واجب و ناكردن قبيح.

أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ ،آنگه بر سبيل اعذار و انذار گفت:نه ما هلاك كرديم اوّلينان و پيشينگان را از قوم نوح و عاد و ثمود و امّتان گذشته را! آنگه گفت: ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ ،اين بازپسينان را از پى ايشان ببريم،يعنى چون اوّلينان را هلاك كرديم،آخرينان را چه امان است.

كَذٰلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ،همچنين كنيم با گناهكاران.

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ،وجه تكرار در سورة الرحمن گفته ايم (3).

آنگه تذكير نعمت كرد مكلّفان را گفت: أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ مٰاءٍ مَهِينٍ ،نه ما آفريديم شما را از آبى ضعيف حقير،يعنى نطفه!.

فَجَعَلْنٰاهُ فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ ،و آن را در قرارگاهى ممكّن مكين گردانيديم.

إِلىٰ قَدَرٍ مَعْلُومٍ ،تا به مدّتى معلوم،و آن نه ماه باشد كه وقت وضع بود.

فَقَدَرْنٰا فَنِعْمَ الْقٰادِرُونَ ،ما تقدير كرديم و نيك تقديركننده ايم ما.و قادر و مقدّر يكى باشد،يقال:قدّرت الشىء و قدرته قدرا و قدرا و تقديرا بمعنى،يعنى تقدير مدّت بودنش در رحم و تقدير اجل و رزق و احوال او كه چه كند و چه گويد و چند ماند و چه خورد،اين جمله بر ما مقدّر و معلوم باشد،بر گزاف نبود.

مدنيان و كسائى خواندند:«فقدّرنا»به تشديد،و باقى قرّاء به تخفيف.

آنگه هم بر سبيل منّت گفت: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً ،نه ما زمين را به

ص : 102


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+آن كه،ظاهرا لازم است.
2- .كا،آد،گا:و عقاب را به دروغ دارد.
3- .آج:گفته آمد.

ضمام ايشان كرديم و به وعاء ايشان تا در او مى باشند (1)،به زندگانى و مرگ.و نصب«أحياء و أمواتا»بر حال است،تا زنده باشند بر پشت زمين باشند،و چون بميرند در شكم[44-پ]زمين باشند،يقال:كفت الشىء يكفته كفتا و كفاتا إذا ضمّه،و كفت الشىء و كفاته وعائه.و ابو عبيده گفت:كفاتا،أى أوعية، و گفتند:«أحياء و أمواتا»حال است از زمين،يعنى در آن حال كه زمين مرده باشد و زنده.زمين زنده آن باشد كه نبات روياند،و مرده آن باشد كه نبات نروياند.

وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ شٰامِخٰاتٍ ،گفت:بيافريديم در زمين كوهها.

«رواسى»،در زمين سخت شده.«شامخات»،بلند،يقال:جبل شاهق و شامخ و باذخ إذا كان عاليا. وَ أَسْقَيْنٰاكُمْ مٰاءً فُرٰاتاً ،و بداديم شما را آبى خوش،يقال:

ماء عذب و فرات و زلال و غدق إذا كان طيّبا،و منه سمّى النهر الكبير بالفرات، قال الشّاعر:

إذا غاب عنّا غاب عنّا فراتنا***و إن شهد أجدى نيله و فواضله

عبد اللّه عبّاس گفت جويهاى خوش چهار است:جيحان و سيحان (2)و فرات و نيل مصر،و گفتند:دجله از جيحان (3)است.

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ، اِنْطَلِقُوا ،اين حكايت آن است كه خداى تعالى كافران را گويد روز قيامت،أى يقول اللّه لهم انطلقوا،گويد ايشان را:بروى (4)به آنجا كه آن را دروغ مى داشتى (5)،يعنى دوزخ.

اِنْطَلِقُوا إِلىٰ ظِلٍّ ،رويس خواند:«انطلقوا»،به فتح«لام»على الخبر،و باقى قرّاء به كسر«لام»على الأمر،بروى (6)به سايۀ (7)كه سه شاخ و سه جانب

ص : 103


1- .1.اساس،كا+احياء و امواتا.
2- .كا،آد،گا:جيحون و سيحون.
3- .كا،آد،گا:جيحون.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:برويد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى داشتيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:برويد.
7- .سايۀ/سايه اى.

دارد.و گفتند معنى آن است كه سه شعبه دارد،يكى از چپ يكى از بالا (1)تا محيط باشد به اين سه جهت به كافران.مجاهد و قتاده گفتند معنى آن است كه:

سايۀ دود دوزخ كه برآيد به سه جهت بشود و آنگه محيط گردد[45-ر]به كافران،چنان كه گفت: أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا (2)،دودى كه دم بازگيرد.

لاٰ ظَلِيلٍ ،نه سايه گسترد. وَ لاٰ يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ ،و سود ندارد و بنگزيراند درفش آتش و منع نكند آن را چنان كه حجاب سايه گستر منع باشد از درفش آتش.

إِنَّهٰا تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ ،يعنى دوزخ مى اندازد به هر درفش (3)چند كوشكى.

و«شرر»درفش آتش باشد كه از او مى جهد،و اشتقاق او از ظهور است من قولهم:شررت الثوب إذا نشرته للشمس،به بزرگى چند كوشكى باشد.اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده،و روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:«قصر»خرما بن (4)باشد،يكى را قصره گويند كجمر (5)و جمرة.

كَأَنَّهُ جِمٰالَتٌ (6)صُفْرٌ ،پندارى شترانى اند (7)زرد،و گفتند:سياه بر طريقت عرب كوشك را به شتر تشبيه كرد،چنان كه ايشان شتر را به كوشك تشبيه كنند، قال الأخطل:

كأنّه برج روميّ يشيّده***لز بجصّ و آجرّ و احجار

حمزه و كسائى و خلف خواندند:«جمالة»به كسر«جيم»بى«الف»على انّها جمع جمل،كحجر و حجارة،و يعقوب خواند:«جمالة»به ضمّ«جيم»بى «الف»و باقى قرّاء خواندند:«جمالات»على انها جمع جمالة جمع الجمل فهى إذا جمع الجمع.

ص : 104


1- .اساس:آج و ديگر نسخه بدلها:يكى از بالا و يكى از راست يكى از چپ.
2- .سورۀ كهف(18) آيۀ 29.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:درفشى.
4- .آج:خرما بنى.
5- .آج،آد:كجمره.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:جمالات،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
7- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،كه با توجّه به ضبط كلمۀ«جمالات»جمع معنى شده است.

عبد اللّه عبّاس گفت:و سعيد جبير:«جمالات»رسنهاى كشتى باشد كه لايه هاى (1)او يك بر ديگر افگنند تا به مانند ميان (2)مردى شود.و قوله:«صفر»أى على لون النّار،براى آن كه لون آتش زرد باشد.و گفتند:صفر،سياه باشد في بعض اللغات (3).

تلك خيلي منه و تلك ركابي***هنّ صفر أولادها كالزبيب

و اين خلاف ظاهر است.

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ، هٰذٰا يَوْمُ لاٰ يَنْطِقُونَ ،گفت:اين[45-پ]روزى (4)كه سخن نگويند،يعنى سخنى نگويند كه ايشان را در آن غنايى و نفعى باشد تا متناقض نبود آن را كه گفت: يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا (5)،بر اين وجه جمع توان كردن (6)اين هر دو آيت.

وَ لاٰ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ ،زجّاج گفت:عطف است به (7)«و لا يؤذن».فرّاء گفت:عطف است به (8)«لاٰ يَنْطِقُونَ» ،و التقدير:لا ينطقون و لا يعتذرون.و بعضى دگر گفتند تقدير آن است كه:لا يؤذن لهم فى الاعتذار فكيف يعتذرون،و اين وجوه براى آن مى بايد تا جواب نفى نباشد،چه اگر جواب نفى بودى، منصوب بايستى و«نون»نبايستى،چنان كه:لا تأتينا فتحدّثنا،و دستورى ندهند ايشان را در آن كه عذر خواهند.

هٰذٰا يَوْمُ الْفَصْلِ ،گفت:اين روز فصل حكم و قضاست كه ميان متحاكمان كارگزارند،يعنى روز قيامت خداى تعالى ميان خصمان حكم كند على حقايق الامور بما لهم و عليهم،نه چنان كه در دنيا حكم حاكم شرع بر ظاهر باشد،ازآنجا كه از باطن نداند. جَمَعْنٰاكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ ،جمع كنيم ميان

ص : 105


1- .كا،آد،گا:تويها.
2- .آد،ميان بند.
3- .كا+قال الشاعر.
4- .كا+است.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 111.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها+ميان.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:بر.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:بر.

ايشان و مردمان اوايل.

آنگه گفت:اگر چنان است كه شما را كيدى و حيله اى و چاره اى هست، به جاى آرى (1)با من.صورت امر است و مراد تهديد و تقرير.و«كيد»حيله باشد.

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلاٰلٍ وَ عُيُونٍ ،گفت:روز قيامت متّقيان و پرهيزگاران در سايه هاى درختان باشند و چشمه هاى آب (2)و ميوه هايى (3)از آنچه آرزو كنند، كُلُوا وَ اشْرَبُوا ،التقدير يقال لهم:كلوا و اشربوا،ايشان را گويند:بخورى (4)از اين ميوه ها (5)و بازخورى (6)از اين چشمه ها (7). هَنِيئاً ،نوش و گوارنده.نصب او بر حال است،و روا باشد كه صفت مصدرى باشد[46-ر]محذوف،و التقدير:

أكلا هنيئا و شربا هنيئا.و در اين لفظ خلاف كردند.بعضى محقّقان گفتند:

صورت امر است و مراد اباحت.و بعضى دگر گفتند:امر است براى آن كه چون ايشان بدانند كه خداى تعالى مريد است أكل و شرب ايشان را،در سرور و خرّمى ايشان بيفزايد.پس در اين فايده اى تمام هست (8)،عبث نيست. بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،«با»مجازات راست،و«ما»مصدرى است، (9)جزاء على أعمالكم.

إِنّٰا كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ،ما چنين پاداشت دهيم نكوكاران را (10).

كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ ،[آنگه] (11)با خطاب كافران و گناهكاران آمد در دنيا،گفت:بخورى (12)و برخوردار شوى (13)اندكى،يعنى در عمر دنيا كه متاع او قليل است كه شما مشركى (14)و عاصى.صورت امر است و مراد تهديد است (15).

وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لاٰ يَرْكَعُونَ ،گفت:چون گويند اين كافران را كه

ص : 106


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:به جاى آريد.
2- .كا،آد،گا+و فواكه ممّا يشتهون.
3- .اساس:ميوه هاى،آج و ديگر نسخه بدلها:ميوها/ميوه ها.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوريد.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ميوها/ميوه ها.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:بازخوريد.
7- .اساس:چشمها/چشمه ها.
8- .كا،آد،گا+و.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها+اى.
10- .كا،آد،گا+ويل يومئذ للمكذّبين.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها+اى.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوريد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:برخوردار شويد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:مشركيد.
15- .كا،آد،گا+ويل يومئذ للمكذّبين.

نماز كنى (1)،نكنند و فرمان نبرند (2).و«ركوع»كنايت است،از جمله نماز كنايت كرد به بعضى از جمله و براى (3)ركوع را تخصيص كرد كه او ركنى است از اركان نماز،و از اين جا عدد كه (4)واقع بود بر ركعات،گويد:يك ركعت و دو ركعت و چهار ركعت.و«ركعت»ركوع باشد.

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ، فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ،آنگه گفت بر سبيل تعجّب كه:به كدام حديث و كتاب ايمان خواهى آوردن (5)از پس او،يعنى چون به اين ايمان نيارى (6)،بااين همه بلاغت و فصاحت و بيان،به دگر حديث ايمان نخواهى آوردن (7).و آيت (8)دليل است بر آنكه قرآن محدث (9)است (10)براى آن كه تقدير اين است (11):فبأىّ حديث بعد هذا الحديث يؤمنون.

ص : 107


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:نماز كنيد.
2- .كا،آد،گا+صورت امر است.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+آن.
4- .آد،كا،گا:ندارد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:خواهيد آوردن.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:نياريد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:نخواهيد آوردن.
8- .كا،آد،گا:و اين آيت.
9- .آد،گا:حادث.
10- .آد+و مخلوق،گا+نه قديم.
11- .آد،گا+كه.

سورة النبأ

اشاره

سورة النبأ(1)

اين سورت مكّى است و چهل آيت است و صد و نود و سه كلمت (2)است[46-پ]و ششصد و نود (3)حرف است.و روايت است از أبو امامه از ابىّ كعب كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه (4)سورت«عم يتساءلون»بخواند، خداى تعالى او را برد و شراب بچشاند روز قيامت.

سوره النبإ (78): آیات 1 تا 40

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ (1) عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِيمِ (2) اَلَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاّٰ سَيَعْلَمُونَ (4) ثُمَّ كَلاّٰ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ مِهٰاداً (6) وَ اَلْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (7) وَ خَلَقْنٰاكُمْ أَزْوٰاجاً (8) وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً (9) وَ جَعَلْنَا اَللَّيْلَ لِبٰاساً (10) وَ جَعَلْنَا اَلنَّهٰارَ مَعٰاشاً (11) وَ بَنَيْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدٰاداً (12) وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً (13) وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلْمُعْصِرٰاتِ مٰاءً ثَجّٰاجاً (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبٰاتاً (15) وَ جَنّٰاتٍ أَلْفٰافاً (16) إِنَّ يَوْمَ اَلْفَصْلِ كٰانَ مِيقٰاتاً (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي اَلصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً (18) وَ فُتِحَتِ اَلسَّمٰاءُ فَكٰانَتْ أَبْوٰاباً (19) وَ سُيِّرَتِ اَلْجِبٰالُ فَكٰانَتْ سَرٰاباً (20) إِنَّ جَهَنَّمَ كٰانَتْ مِرْصٰاداً (21) لِلطّٰاغِينَ مَآباً (22) لاٰبِثِينَ فِيهٰا أَحْقٰاباً (23) لاٰ يَذُوقُونَ فِيهٰا بَرْداً وَ لاٰ شَرٰاباً (24) إِلاّٰ حَمِيماً وَ غَسّٰاقاً (25) جَزٰاءً وِفٰاقاً (26) إِنَّهُمْ كٰانُوا لاٰ يَرْجُونَ حِسٰاباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا كِذّٰاباً (28) وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنٰاهُ كِتٰاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفٰازاً (31) حَدٰائِقَ وَ أَعْنٰاباً (32) وَ كَوٰاعِبَ أَتْرٰاباً (33) وَ كَأْساً دِهٰاقاً (34) لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ كِذّٰاباً (35) جَزٰاءً مِنْ رَبِّكَ عَطٰاءً حِسٰاباً (36) رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمَا اَلرَّحْمٰنِ لاٰ يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطٰاباً (37) يَوْمَ يَقُومُ اَلرُّوحُ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا لاٰ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً (38) ذٰلِكَ اَلْيَوْمُ اَلْحَقُّ فَمَنْ شٰاءَ اِتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ مَآباً (39) إِنّٰا أَنْذَرْنٰاكُمْ عَذٰاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ اَلْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ وَ يَقُولُ اَلْكٰافِرُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً (40)

ترجمه

ازچه مى پرسند؟ از خبر بزرگ.

آن كه ايشان در آن خلاف مى كنند.

پرگست (5)بدانند.

پس پرگست كه بدانند.

نه ما كرديم زمين را گهواره ها!

ص : 108


1- .سورة عمّ.
2- .آد:صد و هفتاد و سه،گا:صد و هفتاد و دو.
3- .آج،كا:سيصد و نود،آد،گا:هفتصد و هفتاد.
4- .اساس و ديگر نسخه بدلها+او.
5- .آج:نزديك است كه.

و كوهها را ميخها! «1» بيافريديم شما را جفت! «2» كرديم خواب شما راحت.

و كرديم شب را پوشش.

و كرديم روز را جاى عيش.

«3» بنا كرديم بالاى شما هفت آسمان سخت.

و كرديم چراغى روشن.

«4» فروفرستاديم از ابرها آبى ترنده.

تا بيرون آريم به آن دانه و گياه.

و بستانهايى در هم پيخته.

روز (1)قضا باشد وقت (2).

آن روز كه دمند در صور،آييد گروه گروه.

«7» برگشايند آسمان (3)باشد درها.

و برانند كوهها را باشد زمين آب زاى (4).

دوزخ بوده است رصدگاه.

ظالمان را بازگشتگاه (5).

مقام كنند در او سالها (6)بسيار.

نچشند در آنجا خنكى و نه آب (7).

الّا آب جوشيده (8)و زردابه.

پاداشتى در خورد عمل ايشان.

ص : 109


1- .آج:كه روز.
2- .آج+آن.
3- .آج+و.
4- .آج:باشد سرابى.
5- .آج:بازگشتنگاه.
6- .آج:سالهاى.
7- .آج:و نه آبى.
8- .آج:جوشنده.

كه ايشان اوميد نداشتند به شمار.

و دروغ داشتند آيات ما را دروغ داشتنى.

و همه چيزى بشمرديم به نبشتن.

بچشى (1)نيفزاييم شما را الّا عذاب.

پرهيزگاران را رستگارى بود.

در خرماستانها و انگورها.

و زنانى رسيده همسران.

و كأسى پر از شراب.

نشنوند در آنجا سخنى بى فايده و نه دروغ.

پاداشتى از خداى تو دادنى به شمار.

خداوند آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است خداست،مالك نباشند از او سخنى.

آن روز كه بايستد اين فريشته و فريشتگان به صف،سخن نگويند الّا آن كس كه دستورى دهد او را خداى و گويد صواب.

آن روز حق است هركه خواهد بگيرد به خداى خود بازگشتن گاهى.

،ما ترسانيديم شما را از عذابى نزديك آن روز كه انتظار كند مرد آنچه پيش فرستاده بود دستهاى او و گويد ناگرويده،كاشك من بودمى خاك.

ص : 110


1- .آج:بچشيد.

قوله: عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ ،بيان كرديم كه حرف جرّ چون (1)در (2)ى استفهام شود، «الف»از او بيفگنند،نحو:«لم»و«بم»و«فيم»و«عمّ»و«علام»و«الام»و «حتّام» (3)،حق تعالى لفظ استفهام بر وجه استعظام گفت: عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ ،ازچه مى پرسند اين كافران؟ضمير (4)است قبل الذّكر براى (5)لبس زائل است و معنى پوشيده نيست.

آنگه او جواب داد و گفت: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ ،از آن خبر بزرگ.مفسّران در اين«نباء عظيم»خلاف كردند.بعضى گفتند:قرآن است،و اين قول مجاهد است،گفت:دليلش قوله تعالى: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ، أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (6)،قتاده گفت:بعث و نشور است.بعضى گفتند:محمّد است-صلّى اللّه عليه و على آله.

در تفسير اهل البيت-عليهم السلام-آمد كه:اميرالمؤمنين على است.علقمه روايت كرد كه:روز صفّين مردى از لشكر شام بيرون آمد سلاح پوشيده و از بالاى سلاح[48-ر]مصحفى قرآن حمايل كرده و به جاى آن كه عرب را عادت باشد كه (7)رجز خوانند،مى خواند: عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، اَلَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ .من خواستم تا پيش او شوم.اميرالمؤمنين مرا گفت:

مكانك ،بر جاى خود باش،و او به نفس خود پيش او رفت و او را گفت:

أ تعرف النبأ الذي هم فيه مختلفون ؟قال:لا،گفت:شناسى آن خبر بزرگ را كه در او خلاف كردند؟ گفت:نه!گفت:

و الله اني أنا النبأ العظيم الذى فى اختلفتم و على ولايتي تنازعتم و عن ولايتي رجعتم بعد ما قبلتم و ببغيكم هلكتم بعد ما بسيفي عن الكفر

ص : 111


1- .آج+داخل.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+ما،كه ظاهرا مرجح است.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(369/11):الى م و حتى م.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+ما،كه ظاهرا مرجح است.
5- .كذا در اساس و آج،كا و ديگر نسخه بدلها+آن كه.
6- .سورۀ ص(38)آيۀ 67 و 68.
7- .كا،آد،گا+شعر.

نجوتم و يوم غدير قد علمتم قد علمتم قد علمتم و يوم القيامة تعلمون ما علمتم (1)،ثمّ علاه بسيفه فرمى برأسه و يده،گفت:من آن خبر بزرگم كه در من خلاف كردى (2)و در ولايت من منازعت كردى (3)و از ولايت من بازآمدى (4)پس ازآن كه قبول كردى (5)و به بغيتان هلاك شدى (6)پس از آن (7)از كفر به تيغ من برستى (8)و روز غدير خود دانى،خود دانى،خود دانى (9)و روز قيامت بدانى (10)آنچه كرده اى (11).

آنگه تيغ در بالاى سر برد و بزد و سر و يك دست او بينداخت،آنگه بازآمد و مى گفت (12):

أبى اللّه إلاّ أنّ صفّين دارنا***و داركم ما لاح فى الافق كوكب

و حتّى تموتوا أو نموت و ما لنا***و لا لكم عن حومة الموت (13)مهرب

و أصبغ بن نباته گويد:در كازار (14)بصره با اميرالمؤمنين بودم،سوارى از لشكر بصره بيرون آمد و اين آيت مى خواند.اميرالمؤمنين -عليه السلام-پيش او رفت و گفت:

أ تعرف النبأ العظيم ،شناسى آن خبر بزرگ را!گفت:نه.گفت:

و الله اني انا النبأ العظيم الذي هم (15)فيه مختلفون[48-پ]كلا سيعلمون حين أقف بين الجنة و النار فأقول هذا لي و هذا لك خذيه فانه من اعدائي و ذريه فانه من اوليائي ثم كلا سيعلمون حين أقف على الحوض فأذود عنه اقواما كما تذاد الابل الغريب عن الحوض فى الدنيا ،گفت:من آن نباء بزرگم كه در من خلاف كردند، و لكن آنگه بدانند كه من از ميان بهشت و دوزخ بايستمى و با دوزخ مقاسمت

ص : 112


1- .كذا در اساس،آج و كا،آد:عملتم،كه با معنى هم سازگارتر مى آيد.
2- .آج:كرديد.
3- .آج:كرديد.
4- .آج:بازآمديد.
5- .آج:كرديد.
6- .آج:شديد.
7- .آج+كه.
8- .آج:برستيد.
9- .خود دانى/خود دانيد.
10- .آج:بدانيد.
11- .آج:كرده باشيد.
12- .كا،آد،گا:فلمّا رجع أنشد هذه الأبيات.
13- .كا،آد،گا:حومة الحرب.
14- .آج،كا،گا:كارزار.
15- .آد،گا:أنتم.

كنم،مى گويم (1)اين تو را و اين مرا.او را بگير كه او از دشمنان است و آن را دست بدار كه او از دوستان است،آنگه بدانند كه بر كنارۀ حوض كوثر بايستم و گروهى را از او بازمى رانم چنان كه در دنيا شتر غريب را از حوض غريب،و آنگه تيغ بر آورد و بزد و او را بكشت و با جاى خود آمد.

اَلَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ ،آن كه در او خلاف كردند-اگر قرآن است،بهرى گفتند:سحر است و بهرى گفتند:شعر است،و بهرى گفتند:فسانۀ پيشينگان است،بهرى گفتند:بافتۀ سلمان است و بهرى گفتند:فروبافتۀ اوّلينان است.و اگر رسول بود،بهرى گفتند:ساحر است و بهرى گفتند:كاهن است و بهرى گفتند:شاعر است و بهرى گفتند:ديوانه است.و اگر بعث و نشور است،بهرى گفتند:هست و خواهد بودن و بعضى گفتند:نخواهد بودن.و اگر اميرالمؤمنين على است،بهرى گفتند:امام است و بهرى گفتند:پيغامبر است (2)و بهرى گفتند:

خداست و بهرى گفتند:[كافر است] (3).

آنگه حق تعالى گفت: كَلاّٰ ،بر سبيل ردع و زجر كه بدانند اينان (4)و پس بدانند بر سبيل تأكيد.و گفتند:مراد به ضمير اوّل كافرانند و به دوم مؤمنان.

آنگه به تذكير نعمت و تعداد آن در آمد (5)،گفت:أ لم نجعل الأرض مهادا، نه ما زمين را به گاهوارۀ شما[49-ر][كرديم] (6)تا چنان كه كودك در گهواره بخسپد و بياسايد و آرام گيرد،شما همچنين در زمين بيارامى (7)و قرار گيرى (8).

وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً ،و نه كوهها را به ميخهاى زمين كرده ايم تا زمين را دوخته

ص : 113


1- .كذا:در اساس و آج،ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(370/11):من گويم.
2- .كا،آد،گا:امام است،بعضى گفتند نيست و غلاة و روافضه گفتند پيغمبر است.
3- .عبارت«كافر است»را ظاهرا خواننده اى معتقد از متن محو كرده است،امّا به هر حال با زحمت خوانده مى شود.
4- .كا،آد،گا+ثمّ كلاّ سيعلمون.
5- .كا:آن گرفت.
6- .در اساس نيست،از آج افزوده شد.
7- .آد:بياساييد،آج و ديگر نسخه بدلها:بياراميد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:قرار گيريد.

مى دارد تا بنجنبد از جاى خود چنان كه مثقله بر كنارۀ بساط نهند تا باد برندارد آن را!من اين كوهها به ميخ زمين كردم تا زمين را دوخته مى دارد.

وَ خَلَقْنٰاكُمْ أَزْوٰاجاً ،و شما را بيافريديم جفت نر و ماده.و گفتند:«أزواجا» ،أى أصنافا،بر اجناس و انواع مختلف.

وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً ،و نه ما خواب شما را سبب راحت كرديم و سبب آسايش!و خواب بيمار را از اين جا«سبات»گويند كه سبب آسايش او باشد،و منه سبت اليهود لاستراحتهم عن العمل،و گفتند: جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً ،أى نعاسا ،و آن اوّل خواب باشد كه مردم به آن طلب آسايش كنند،و معنى راجع است با قول اوّل.و گفتند:جعلنا نومكم طويلا ممتدّا،خواب شما دراز كردم.و منه عاش فلانا سبتا و سبتة من الدهر،أى زمانا طويلا.

ابو عبيده گفت: سُبٰاتاً ،أى ليس بموت،من خواب شما را خواب كردم، مرگ نكردم،من قولهم:رجل مسبوت إذا كان فيه الروح،و اين وجوه جمله جواب است از آن سؤال كه گفتند:«سبات»خواب باشد و«نوم»همچنين به منزلت آن است كه گفت:و جعلنا نومكم نوما.و سبت رأسه إذا حلقه.و السبت الجلد المدبوغ بالقرظ،قال (1):

يحذي نعال السبت ليس بتوأم***

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبٰاساً ،ما شب را لباس كرديم،يعنى به تاريكى همه چيز را بپوشد (2)به منزلت لباس باشد[49-پ].و گفتند:مراد آن است كه شب را به وقت و آلت لباس كرديم كه مردم در او خويشتن را به جامه بپوشند چنان كه گفت: وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً ،أى وقتا و محلا و آلة للمعاش و طلبه،و روز به وقت و محلّ طلب معاش كرديم،و هذا من باب قولهم:نهار صائم و ليل قائم، و مثله قال الشاعر:

ص : 114


1- .كا+الشاعر.
2- .آج:به تاريكى چيزها بپوشند،كا:به تاريكى همه چيزها پوشيده شود،آد،گا:به تاريكى او همه چيزها پوشيده شود پس.

و أخو الهموم إذا الهموم تحضرت***جنح الظلام و ساده لا يرقد

أراد صاحب الوسادة (1).

وَ بَنَيْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدٰاداً ،و بنا كرديم از بالاى شما هفت آسمان محكم، يك از (2)بالاى ديگر.

وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً ،و بر او چراغى كرديم درخشان،يعنى آفتاب.

وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ الْمُعْصِرٰاتِ ،و فرود آورديم از معصرات آبى ترنده (3).مفسّران در او خلاف كردند.مجاهد و قتاده و مقاتل گفتند:يعنى بادها كه ابر را مى فشارد و باران از آن بيرون مى آرد،و بر اين تأويل«من»به معنى«با»باشد،التقدير:

«بالمعصرات».كقوله: مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4)سَلاٰمٌ (5)،أى بكلّ أمر.و قرائت عكرمه چنين است:«بالمعصرات»عبد اللّه مسعود گفت:در اين آيت خداى تعالى باد را بفرستد تا ابر را جمع كند آنگه آب از او چنان فرود آرد كه شير از پستان شتر بيارند (6).آب به دفع و شدّت مى آيد،بادى ديگر بيايد و آن را پراگنده كند در هوا تا چون به زمين آيد مضرّت نكند.

مؤرّج گفت:معصرات،ذوات الأعاصير،أى سحاب معها رياح اعاصير.ابو العاليه و ربيع و ضحّاك گفتند:يعنى ابرهايى كه از او باران فرومى آيد،چنان كه شير از پستان فرود آيد.و منه المعصر للمرأة التى بلغت مبلغا (7)ظهر اللبن في ثديها[50-ر]و قيل:سمّى بذلك لدنوّ حيضها،قال أبو النجم:

قد أعصرت أو قد دنت اعصارها***

و اين روايت والبي است از عبد اللّه عبّاس.مبرّد گفت:معصرات

ص : 115


1- .كا:وسادة.
2- .آج:يكى را از.
3- .آج:بريده،كا،آد،گا:ريزنده.
4- .سورۀ قدر(97)آيۀ 4.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آج:فرود آرند.
7- .آج:مبلغها.

قاطرات (1)أى،السحاب القاطرات (2)،يعنى ابرهاى فروچكاننده براى آن كه «قطر»هم لازم باشد و هم متعدّى.ابن كيسان گفت:«معصرات»عاصرات باشد،و الاعصار لغة فى العصر،أى من السحاب العاصرات،از ابرهاى فشارنده چون متراكم شود بهرى بر بهرى،پندارى بهرى بهرى را مى فشارد (3).ابىّ كعب گفت (4)و الحسن و سعيد جبير و زيد أسلم و مقاتل حيّان گفتند:من المعصرات، أى من السموات،از آسمانها فرومى آريم. مٰاءً ثَجّٰاجاً ،آبى ترنده،يعنى باران.

مجاهد و قتاده گفتند:متتابع،ابن زيد گفت:بسيار.

لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبٰاتاً، وَ جَنّٰاتٍ أَلْفٰافاً ،تا بيرون آريم به او دانه ها (5)و گياه ها و بستانها كه در او درختان باشد بر هم پيخته (6).واحدها«لفّ»و«لفيف» و گفتند:ألفاف جمع جمع است،يقال:جنّة لفّاء و نبت الفّ و جنّات لفّ و الجمع ألفاف.

إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كٰانَ مِيقٰاتاً ،گفت:روز فصل (7)قضا ميقات است،يعنى وقت انجاز آنچه خداى وعده كرده است.

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ ،آن روز كه در صور دمند.در او دو قول گفتند:يكى آن كه بر شبه قرنى است در دست اسرافيل،و يكى آن كه جمع صورت است، يعنى مردگان را زنده كند. فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً ،مى آيند (8)گروه گروه.معاذ جبل گفت:به خانۀ أبو أيّوب انصارى بوديم با رسول-عليه السلام-من پرسيدم رسول را از اين آيت،گفت:يا معاذ!از كارى[50-پ]عظيم پرسيدى،آنگه بگريست و گفت:

روز قيامت مردمان را بر ده نوع حشر كنند،خداى ايشان را به آن علامت كه بر

ص : 116


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشد،كه عبارت را به فارسى خوانده اند.
2- .كا:الفاطر،آد،گا:القاطر.
3- .كا،آد:مى افشارد.
4- .كا،آد،گا:ندارد.
5- .اساس و ديگر نسخه بدلها:دانها/دانه ها.
6- .آج:در هم پيچيده.
7- .آج+و.
8- .آد،گا:مى آييد.

ايشان بود تمييز كرده باشد از مؤمنان و مسلمانان:بعضى را حشر كند بر صورت بوزنگان (1)و بهرى را بر صورت خوكان،و بعضى را سرنگون،و بعضى را كوران كه به اين جانب و آن جانب مى روند و مى افتند (2)راه نبينند،و بعضى كرّ و گنگ باشند چيزى نشنوند و ندانند،و بعضى را زبان (3)از دهن بر سينه افتاده باشد (4)، زبان مى خايند،و بهرى را دستها و پايها بريده باشند،و بعضى را بر درختانى (5)كرده باشند از آتش،و بعضى را از ايشان نتنى آيد (6)به مانند مردار،و بعضى را لباس قطران پوشانند.

امّا آنان كه بر صورت بوزنگان (7)باشند،سخن چينان باشند كه نميمه كنند.

و امّا آنان كه بر صورت خوكان باشند.اهل سحت و رشوت باشند،و آنان كه سرنگون باشند رباخوارگان باشند.و امّا كوران،قاضيان باشند كه حكم به ناحق كرده باشند.و لالان و كرّان آنان باشند كه به اعمال خود معجب باشند.و امّا آنان را كه زبان مى خايند،عالمان باشند كه بر آنچه گويند كار نكنند.و امّا آنان كه دست و پاى بريده باشند،آنان باشند كه همسايگانان (8)را رنجه دارند (9).و آنان را كه بر درختان آتش كنند،آنان باشند كه سعايت كنند (10)و مردم را به سلطان فراكنند .و آنان كه از ايشان بوى مردار آيد،آنان باشند كه به شهوات و لذّات مشغول باشند و حقّ خداى منع كنند.و آنان كه جامه هاى (11)قطران پوشند ايشان را، ايشان اهل كبر و فخر باشند.

وَ فُتِحَتِ السَّمٰاءُ ،كوفيان«فتحت»خواندند به تخفيف[51-ر]،و باقى

ص : 117


1- .كا،آد،گا:بوزينگان.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:زبانها.
4- .آج،آد،گا+و.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:درختان.
6- .كا،آد،گا:بعضى گنديده.
7- .كا،آد،گا:بوزينگان.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:همسايگان.
9- .كا،آد،گا:رنجانيده باشند.
10- .كا،آد:گا+مردم را.
11- .اساس و ديگر نسخه بدلها:جامهاى/جامه هاى.

قرّاء به تشديد خواندند.گفت:آسمانها بگشايند،يعنى بشكافند تا درها گردند، گفتند معنى آن است:هر شكافى در او پديد آيد به مانند درى (1).و گفتند:درها بر او بگشايند تا فريشتگان به او فرود آيند.و گفتند مراد آن است كه:هر بنده را دو در باشد در آسمان،درى كه مصعد عملش باشد،و درى كه مهبط روزى او باشد.چون بميرد آن درها ببندند،و چون روز قيامت باشد آن درها بازگشايند.

وَ سُيِّرَتِ الْجِبٰالُ ،و كوهها را به رفتن آرند بر روى زمين تا چون سراب گردد.

إِنَّ جَهَنَّمَ كٰانَتْ مِرْصٰاداً ،گفت:دوزخ جاى رصد ايشان باشد،ره ايشان و گذر ايشان جز بر او نبود.مقاتل گفت:نشستنگاه بود.

لِلطّٰاغِينَ مَآباً ،مرجع طاغيان و باغيان باشد.و«طغيان»مجاوزة الحدّ باشد،يعنى كافران و آنان كه[از] (2)فرمان خداى تعالى تعدّى كرده باشند.

لاٰبِثِينَ فِيهٰا أَحْقٰاباً ،در آنجا مقام كنند،واحدها حقب،و واحد الحقب حقبة قال متمّم بن نويره التميميّ:

و كنّا كندمانى جذيمة حقبة***من الدهر حتّى قيل لن يتصدّعا

و علما در معنى«حقب»خلاف كردند.بعضى گفتند:حقب نامى است روزگار را،أى دهورا و أزمنة،روزگارها آنجا بمانند.عبد اللّه مسعود گفت:عدد أحقاب جز خداى نداند.و آنان كه گفتند:محدود است هم خلاف كردند.

عبد اللّه عمرو (3)گفت:چهار سال باشد،هرروزى هزار سال.عمّار الدهني گفت:

اميرالمؤمنين على،هلال الهجرىّ (4)را گفت:شما در كتاب خود مقدار حقب چند يافتى (5)؟گفت:هشتاد سال،هر سالى دوازده ماه،هر ماهى سى روز،هرروزى هزار سال.

ص : 118


1- .كا،آد+باشد.
2- .كا،آد+باشد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:عبد اللّه عمر.
4- .كا:هلال خيرى.
5- .آج:يافتيد،كا،آد،گا:يافته ايد.

عبد اللّه عمر روايت كرد[51-پ]از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هركه به دوزخ شود تا احقاب بنگذرد هر حقبى هشتاد و اند سال،هر سالى سيصد و شصت روز،هرروزى هزار سال (1)تا اعتماد نكنى بر آنكه ما از دوزخ بيرون خواهيم آمدن.مجاهد گفت:احقاب،چهل و سه حقب باشد هر حقبى هفتاد خريف،هر خريفى هفتصد سال،هر سالى سيصد و شصت روز،هرروزى هزار سال.

حسن بصرى گفت:خداى تعالى هر چيزى را حدّى نهاد مگر مدّت احقاب (2)اهل دوزخ را كه گفت: لاٰبِثِينَ فِيهٰا أَحْقٰاباً ،هركه حقبى به سر آيد از پس (3)حقبى ديگر آيد.پس همچنين تا أبد الآبدين تفسير أحقاب به خلود و تأييد كرد،آنگه گفت:چنين گفته اند كه: (4)حقبى هفتاد هزار سال باشد هرروزى از او چند هزار سال.مقاتل بن حيّان گفت:حقب،هفده هزار سال باشد،و گفتند:

اين آيت منسوخ است بقوله: فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً (5)،و اولى تر آن است كه نسخ نگويند براى آن كه تخصيص آيت كنند به كفّار جمع توان كردن ميان اين دو آيت از دو وجه:يكى بر تأويل حسن بصرى كه (6):كلّما مضى حقب تبعه حقب،و دگر آن كه: فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً ،تا فايدۀ تأييد ندهد،انّما تزايد آلام (7)باشد.و بعضى دگر گفتند: لاٰبِثِينَ فِيهٰا أَحْقٰاباً، لاٰ يَذُوقُونَ فِيهٰا بَرْداً وَ لاٰ شَرٰاباً ،أى في تلك الأحقاب،اين جمله در جاى صفت أحقاب باشد،يعنى أحقابى و مدّتى إلاّ حميم و غسّاق نچشند ازآن پس،احقاب ديگر باشد كه در او انواع عذاب.

چشند[52-ر]كه نه حميم و غسّاق باشد.او گفت: (8)آيت در حقّ فسّاق باشد،ما در حقّ ايشان عذاب ابد نگوييم.

ص : 119


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+از دوزخ به در نيايد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:عذاب.
3- .آج+او،كا و ديگر نسخه بدلها+آن.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+هر.
5- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 30.
6- .آد،كا+گفت.
7- .كا:تزايد ايّام،آد،گا:تزايد الايّام.
8- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:و اگر.

آنگه گفت: لاٰ يَذُوقُونَ فِيهٰا بَرْداً وَ لاٰ شَرٰاباً ،گفت:در آنجا نچشند هيچ سرمايى و شرابى سرد كه ايشان را راحت باشد از آن و تسكين گرماى آتش كند بر ايشان.و گفتند:بردا،أى نوما.عبد اللّه عبّاس گفت:عرب گويد:منعنى البرد البرد،سرما خواب از من بازداشت.و أنشد الكسائي:

بردت مراشفها علىّ فصدّنى***عنها و عن قبلاتها البرد

و قال آخر:

و ان شئت حرّمت النّساء سواكم***و إن شئت لم اطعم نقاخا و لا بردا

گفتند:«برد»در اين دو بيت خواب است،و ظاهر چنان مى نمايد كه بر ظاهر خود است،و فرّاء گفت:براى آن خواب را«برد»خوانند كه خواب مردم را سرد بكند،و از اينجاست كه آن كس كه بخسپد او را جامه اى ديگر بايد بيرون آن كه (1)دارد،و الّا سرما يابد.و نيز آن كه تشنه باشد چون بخسپد تشنگى او ساكن شود (2).

إِلاّٰ حَمِيماً ،الّا آب جوشانيده. وَ غَسّٰاقاً ،گفتند:زمهرير باشد،و گفتند:

خون و ريم اهل دوزخ باشد.ثماليّ گفت:«غسّاق»آب چشم ايشان باشد.شهر بن حوشب گفت:«غسّاق»نام واديى است در دوزخ،در وى سيصد و سى شعب است در هر شعبى سيصد و سى خانه است،هر خانه اى را چهار زاويه است،در هر زاويه مارى است بر (3)عظيم تر خلقى،در سر هر مارى چندان زهر است كه خداى داند.

جَزٰاءً ،نصب بر مصدرى باشد محذوف الفعل،أى جازيناهم جزاء،و روا بود كه مفعول له باشد،أى للجزاء،يعنى اين عذاب بر ايشان براى جزاست.

وِفٰاقاً ،أى موافقا[52-پ]لأعمالهم،بر وفق كردار ايشان،بيشتر نه تا ظلم نباشد.

ص : 120


1- .كا:بيرون از آن جامه كه،آد،گا:بيرون ازآن كه.
2- .آج:زائل شود،كا،آد،گا:كمتر شود.
3- .كا،آد،گا:چند.

أخفش گفت:مصدر است،و فعال مصدر فاعل باشد.فرّاء گفت:جمع وفق،و الوفق و اللّفق واحد.ربيع گفت:جزاء حسب (1)أعمالهم.ضحّاك گفت:

على قدر اعمالهم.مقاتل گفت:چنان كه از شرك عظيم تر گناهى نيست،از دوزخ عظيم تر عقوبتى (2)نيست.

إِنَّهُمْ كٰانُوا لاٰ يَرْجُونَ حِسٰاباً ،گفت:ايشان اميد حساب نمى دارند،يعنى به حساب ايمان ندارند و اعتقاد نكرده اند براى آن كه اميد تبع داعى باشد.و گفتند:

اميد (3)به معنى خوف است،يعنى از عذاب نمى ترسند،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (4)،أى لا تخافون له عظمة.

وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا كِذّٰاباً ،و دروغ (5)داشتند آيات ما را دروغ داشتنى.و تخفيف و تشديد لغت است.و گفتند:مصدر فعّل است (6)به معنى تكذيب است.فرّاء گفت:اين لغتى است يمانى،يقال خرّقت القميص خرّاقا و خراقا،و گفت:

اعرابى اى را ديدم به منا (7)،مرا گفت:الحلق أحب إليك أم القصار،يعنى التقصير.

وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنٰاهُ كِتٰاباً ،آنگه گفت:ما هر چيز (8)به شمار در آورده ايم به نوشتن،نه آن كه او را حاجت باشد به آن،و لكن براى آن تا بر تو مضبوط باشد.

و نصب او بر تمييز باشد،كقوله: أَحٰاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً (9)، وَ أَحْصىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (10).

فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً ،گفت:بچشى (11)كه ما شما را نمى فزاييم الّا عذاب.أبو بردة (12)الاسلمىّ گفت:رسول را پرسيدم از سخت تر آيتى بر اهل

ص : 121


1- .آج،آد،گا:بحسب.
2- .آج:عذابى.
3- .كا،آد،كا:گفتند جا اين جا.
4- .سورۀ نوح(71)آيۀ 13.
5- .كا،آد،گا:و به دروغ.
6- .كا:ندارد.
7- .كا،آد،گا:منى/منا.
8- .كا،آد،گا:هر چيزى را.
9- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 12.
10- .سورۀ ص(72)آيۀ 24.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:بچشيد.
12- .كذا:در اساس،آج،و ديگر نسخه بدلها:أبو برزة الاسلمى.

دوزخ،گفت قوله: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ الآية.

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفٰازاً ،گفت:پرهيزگاران را نجاتى و رستگاريى باشد[53-ر].

و«مفاز»مفعل بود،اين لفظ اين جا مصدر است.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:

متنزّها،تماشا گاهى.

آنگه آن را بيان كرد،گفت: حَدٰائِقَ وَ أَعْنٰاباً ،جمع حديقه،و حديقه فعيله باشد من،احدق بالشيء إذا احاط به،زمينى كه ميان آن رز باشد و گرداگرد آن درختان،آن را حديقه خوانند،پيرامن درختان باشد و ميان انواع انگور.

وَ كَوٰاعِبَ أَتْرٰاباً ،و زنانى پستانها فرود آمده (1)بمانند كعبى (2)همه به يك شكل و به يك سال.واحدتها كاعب،من باب لابن و تامر.و واحد الأتراب، ترب.قال بشر بن ابي حازم فى الكواكب (3):

فهنّ ركود كالكواعب حوله***لهنّ صرير تحت ظلماء حندس

و قد تكعّبت ثدى الجارية،إذا صارت كالكعب.

وَ كَأْساً دِهٰاقاً ،و كأسى پر از خمر.اين قول عبد اللّه عبّاس و حسن و ابن زيد است.سعيد جبير گفت:و مجاهد:پياپى.أبو رافع روايت كرد كه پارسى زبانى ابو هريره را پرسيد كه:«دهاق»چه باشد به پارسى؟جواب داد گفت:دمادم.

عكرمه گفت:صافى.مقاتل گفت:به مقدار كفايت.

لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً ،گفت:نشنوند در آنجا -يعنى در بهشت-لغوى، سخنى كه آن را فايده نباشد. وَ لاٰ كِذّٰاباً ،و نه دروغ داشتنى.قرائت عامّۀ قرّاء به تشديد است،و كسائى مخفّف خواند،و گفتند:اين قرائت اميرالمؤمنين على است،و اين دو مصدر است تكذيب را (4).«كذاب»به تخفيف مكاذبه باشد، كالقتال و الجدال،و گفتند:كذب،قال الأعشى:

ص : 122


1- .كا،آد:باديد آمده.
2- .كا،آد،گا:لعبتى.
3- .آج،آد،گا:فى الكواعب.
4- .در اساس كلمۀ«قومى»آمده امّا روى آن خط كشيده شده است.ديگر نسخه بدلها:قومى گفتند.

فصدقتها و كذبتها***و المرء ينفعه كذابه

أى كذبه.

جَزٰاءً مِنْ رَبِّكَ عَطٰاءً حِسٰاباً ،گفت:اين بر سبيل جزاء و مكافات باشد از خداى[53-پ]تعالى،و عطاى كافى بود،يقال:أحسبت فلانا إذا أعطيته ما يكفيه حتّى قال حسبي،قال الشاعر:

و نقفي وليد الحىّ إن كان جايعا***و نحسبه إن كان ليس بجائع

و گفتند:جزاى به حسب اعمال ايشان،و در شاذّ ابو ابراهيم خواند:عطاء حسّابا.أصمعي گفت عرب گويد:حسّبت الرجل بالتشديد اذا اكرمته و أنشد:

إذا أتاه ضيفه و يحسّبه***من حاقن أو من صريح يحلبه

و معنى بيت به آن ماند كه مراد هم معنى لغت اوّل است:يحسّبه،أى يعطيه ما يكفيه و عبد اللّه عبّاس خواند:عطاء حسنا (1)به«نون».

رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمَا الرَّحْمٰنِ ،گفت:خداوند آسمان و زمين و آنچه در ميان آن هر دو است خداست (2).نافع و ابو عمرو و يعقوب و ابو جعفر و شيبه و سلام و أشهب و عبد اللّه مسعود خواندند:رب السموات و الأرض و ما بينهما الرحمن،به رفع«با»و«نون»على الابتداء و الخبر،أى رب السموات و الارض و ما بينهما و ابن عامر و اعشى و عاصم خواندند: رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ... اَلرَّحْمٰنِ ،هر دو به كسر،و ابن كثير و يحيى و حمزه و كسائى و حفص و ابن محيصن خواندند:«ربّ»به كسر (3)،«الرحمن»به رفع«نون».

آن كه هر دو مجرور خواند بدل«من ربّك»باشد،و آن كه«ربّ»مجرور خواند، گفت:بدل است،و«رحمان»مرفوع خواند على أنّه خبر مبتداء محذوف،أى هو الرحمن،گفت:خداوند آسمانها و زمين خداوند بخشايندۀ روزى دهنده است.

ص : 123


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها:تفسير قرطبى(185/19):حسانا.
2- .كا:خدا راست.
3- .كا،آد،گا+و.

لاٰ يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطٰاباً ،شما از او مالك (1)نباشى (2)هيچ خطاب را و هيچ سخن را[54-ر]،يعنى نتوانند كه از (3)خداى سخنى باشد بر مراد ايشان،بل بر وفق و استحقاق باشد.كلبى گفت:يعنى شفاعت نتوانند كردن الّا به فرمان.

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا ،گفت:آن روز كه بايستد روح.در او خلاف كردند،مجاهد گفت:از عبد اللّه عبّاس كه:جماعتى جهودان بيامدند و رسول را پرسيدند از«روح».گفت:روح لشكرى است از لشكرهاى خداى تعالى،فريشتگان نه اند (4)،ايشان را سر و دست و پاى باشد و طعام خورند،آنگه اين آيت بخواند: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ -الآية.

عبد اللّه عبّاس گفت:فريشتۀ است (5)از همه فريشتگان عظيم خلق تر.

عبد اللّه مسعود گفت:فريشتۀ است (6)از آسمانها و كوهها بزرگتر و از همه فريشتگان عظيم تر،و جاى او در آسمان چهارم است.خداى را تعالى هر روز چهار هزار تسبيح گويد (7)از هر تسبيحى خداى تعالى فريشتۀ بيافريند كه روز قيامت به صفّى بايستد.شعبي و ضحّاك گفتند:جبريل است.

ضحّاك روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:خداى را تعالى بر راست عرش دريايى است از نور مانند آسمانها هفت و زمينها هفت و درياها (8)هفت.جبريل- عليه السلام-هروقت سحر در او شود،نورش بر نور بيفزايد و جمالش بر جمال بيفزايد.ازآنجا بيايد (9)،پرّها بيفشاند،خداى تعالى از هر قطره اى كه از پرّ او بچكد فريشتۀ بيافريند.از ايشان هفتاد هزار در بيت المعمور شوند و هفتاد هزار در خانۀ كعبه كه تا روز قيامت نوبت به اوّلينان نرسد.

وهب گفت:جبريل پيش خدا ايستاده است،فرايص او از بيم خداى

ص : 124


1- .كا،آد،گا:ايشان مالك.
2- .آج:نباشيد،آج و ديگر نسخه بدلها+از او.
3- .كا:در.
4- .آد،گا:نيند.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:فرشته اى است.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:فرشته اى است.
7- .كا،آد،گا:دوازده هزار بار تسبيح كند.
8- .آد،گا:آسمانهاى هفت و زمينهاى هفت و درياهاى.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:برآيد.

مى لرزد از هر رعده اى از آن او خداى تعالى صدهزار فريشته را مى آفريند.ايشان از پيش خداى ايستاده[54-پ]باشند،سر برندارند و سخن نگويند.چون ايشان را دستورى دهند،در سخن گفتن گويند:(لااله الاالله)،و ذلك قوله: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا لاٰ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً ،يعنى (لااله الاالله).

مجاهد گفت:«روح»خلقى است بر صورت بنى آدم،طعام و شراب خورند.ابو صالح گفت:خلقى اند به آدميان مانند،و آدمى نه اند.قتاده گفت:اين از آن جمله است كه عبد اللّه عبّاس (1)بنگفتى.عبد اللّه عبّاس گفت:به روايت مجاهد كه:«روح»خلقى است بر صورت آدميان و از آسمان هيچ فريشته فرونيايد و الّا از ايشان يكى با او باشد.عطيّه گفت:از عبد اللّه عبّاس كه:مراد ارواح آدميان است بين النفختين با فريشتگان به يك صف بايستند.ابن زيد گفت:قرآن است و اين آيت بخواند: وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا (2).

وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا ،و فريشتگان به صفّى بايستند (3).شعبى گفت:اين سماطين خداى باشد،سماطى روح باشد و سماطى فريشتگان. لاٰ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ ،سخن نگويند الّا آنچه خداى (4)دستورى دهد. وَ قٰالَ صَوٰاباً ، و آنگه (5)جز حق و صدق نگويد،و اين آن است كه ما گفتيم:روز قيامت خلق ملجأ باشند به ترك قبايح،و قال صوابا في الدنيا.ابو صالح گفت:كلمت(لااله الاالله )است.

ذٰلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ ،آن روز حق باشد. فَمَنْ[شٰاءَ] (6)اتَّخَذَ إِلىٰ رَبِّهِ مَآباً ،گفت:

هركس كه خواهد به خداى تعالى مآبى و مرجعى و بازگشتى گيرد به فعل

ص : 125


1- .كا+با كس.
2- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.
3- .كا+و فريشتگان ديگر به يك صف.
4- .كا،آد،گا:الّا آن كس كه خداى تعالى او را.
5- .كا،آد،گا:و آن كس كه.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.

طاعات و اجتناب قبايح.

إِنّٰا أَنْذَرْنٰاكُمْ عَذٰاباً قَرِيباً ،گفت:ما مى ترسانيم شما را[55-ر]از عذابى نزديك،و آن روز قيامت است و عذاب او،و گفتند:عذاب روز بدر است.

يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ ،آن روز كه مرد نگران باشد آن عمل را كه كرده باشد،يعنى منتظر باشد جزاى آن عمل (1)كه كرده باشد.و به اتّفاق اين«نظر»به معنى انتظار است. وَ يَقُولُ الْكٰافِرُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً ،و كافر گويد:كاشك من خاك بودمى،وقت را (2)چون در خاك خاك شده بودم اعادت نكردندى مرا و به شمارگاه نياوردندى.

عبد اللّه بن عمرو گفت: (3)چون روز قيامت باشد و زمين را همچنان كه اديم گسترند بگسترند و دوابّ و بهايم و وحوش را جمع كنند براى قصاص،و خداى تعالى مقاصّت كند ميان ايشان تا انتصاف كنند از گوسفند سرودار كه از او تعدّى رفته باشد برآن گوسفند بى سرو،آنگه چون انتقام كشيده باشد و عوض بستده و به او داده فرمان دهد تا خاك شوند ايشان،كافر عند آن حال گويد: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً ،تمنّاى حال ايشان كند.

و عكرمه گفت:در بعضى كتب ديدم كه عند آن حال كه كافر تمنّاى آن كند كه كاشك تا خاك بودمى،حيوانات ديگر از بهايم و وحوش چون غم و اندوه و شدّت حال آدميان بينند،گويند:سپاس خداى را كه ما را تكليف نكرد چنان كه شما را تا چنان كه ما را اميد بهشت نيست،بيم دوزخ نباشد.

ابو القاسم بن حبيب گفت:در بعضى تفاسير ديدم كه مراد به«كافر» ابليس است كه استنكاف كرد از سجدۀ آدم و گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (4)،سجده نكنم او را كه او از خاك است،آنگه كه مرتبت او بيند تمنّاى حال

ص : 126


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:و مرا.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:عبد اللّه عمر گفت.
4- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 12.

او كند،گويد:كاشك تا من هم خاك بودمى كه آن روز پنداشتم كه آتش از خاك به باشد[55-پ].ابو هريره گفت:چون كافر اين گويد،خاك گويد:لا و لا كرامة،هرگز مبادا كه تو چون من باشى،و اين بر سبيل مثل باشد.و در بعضى قرائات (1)آمد:يا ليتني كنت ترابيّا،أى من شيعة أبي تراب.

ص : 127


1- .كا،آد،گا:قرائت.

سورة النازعات

اشاره

اين سورت مكّى است در قول عبد اللّه عبّاس و ضحّاك،و چهل و شش آيت است در عدد كوفيان،و چهل و پنج در عدد بصريان و مدنيان.و صد و نود و نه كلمت است و هفتصد و پنجاه و سه حرف است.

و روايت است از أبو أمامة از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله- گفت:هركه سورت و النازعات بخواند (1)،خداى تعالى او را از عذاب خود ايمن كند.

سوره النازعات (79): آیات 1 تا 46

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلنّٰازِعٰاتِ غَرْقاً (1) وَ اَلنّٰاشِطٰاتِ نَشْطاً (2) وَ اَلسّٰابِحٰاتِ سَبْحاً (3) فَالسّٰابِقٰاتِ سَبْقاً (4) فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً (5) يَوْمَ تَرْجُفُ اَلرّٰاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا اَلرّٰادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وٰاجِفَةٌ (8) أَبْصٰارُهٰا خٰاشِعَةٌ (9) يَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَمَرْدُودُونَ فِي اَلْحٰافِرَةِ (10) أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً نَخِرَةً (11) قٰالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خٰاسِرَةٌ (12) فَإِنَّمٰا هِيَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ (13) فَإِذٰا هُمْ بِالسّٰاهِرَةِ (14) هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ مُوسىٰ (15) إِذْ نٰادٰاهُ رَبُّهُ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً (16) اِذْهَبْ إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلىٰ أَنْ تَزَكّٰى (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلىٰ رَبِّكَ فَتَخْشىٰ (19) فَأَرٰاهُ اَلْآيَةَ اَلْكُبْرىٰ (20) فَكَذَّبَ وَ عَصىٰ (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعىٰ (22) فَحَشَرَ فَنٰادىٰ (23) فَقٰالَ أَنَا رَبُّكُمُ اَلْأَعْلىٰ (24) فَأَخَذَهُ اَللّٰهُ نَكٰالَ اَلْآخِرَةِ وَ اَلْأُولىٰ (25) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشىٰ (26) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ اَلسَّمٰاءُ بَنٰاهٰا (27) رَفَعَ سَمْكَهٰا فَسَوّٰاهٰا (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَهٰا وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا (29) وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِكَ دَحٰاهٰا (30) أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا (31) وَ اَلْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا (32) مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعٰامِكُمْ (33) فَإِذٰا جٰاءَتِ اَلطَّامَّةُ اَلْكُبْرىٰ (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اَلْإِنْسٰانُ مٰا سَعىٰ (35) وَ بُرِّزَتِ اَلْجَحِيمُ لِمَنْ يَرىٰ (36) فَأَمّٰا مَنْ طَغىٰ (37) وَ آثَرَ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا (38) فَإِنَّ اَلْجَحِيمَ هِيَ اَلْمَأْوىٰ (39) وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوىٰ (40) فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوىٰ (41) يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلسّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا (42) فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرٰاهٰا (43) إِلىٰ رَبِّكَ مُنْتَهٰاهٰا (44) إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (45) كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهٰا لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ عَشِيَّةً أَوْ ضُحٰاهٰا (46)

ترجمه

به حقّ فريشتگان جان ستاننده جان ستدنى.

و فريشتگان گشاينده گشادنى.

و فريشتگان سنابرنده سنابردنى (2).

و به فريشتگان سبق برنده سبق بردنى.

و به فريشتگان تدبيركنندۀ كارى.

آن روز كه بجنبانند جنباننده.

از پس او آيد از پس آينده.

ص : 128


1- .آد:بخواند او را حساب در روز قيامت نبود الّا به مقدار نماز واجبى گزاردن.
2- .آج:و به حق فرشتگان تسبيح كننده تسبيح كردنى.

دلها آن روز مضطرب باشد.

چشمهاشان ذليل باشد.

مى گويند:ما را رد كنند در گور؟ چو باشيم استخوانهاى پوسيده؟ گويند:از پس رجعتى باشد زيانكار.

آن يك باززدن باشد (1).

كه بنگرى ايشان به زمين فتاده باشند.

آمد به تو حديث موسى؟ چون ندا كرد خداى او را به وادى پاكيزه كه طوى نام است.

برو به فرعون كه او طاغى شد.

بگو هست تو را كه پاكيزه (2)شوى.

و راه نمايم تو را به خدايت تا بترسى.

با او نمود علامت مهتر.

دروغ داشت و فرمان نبرد.

پس پشت بر كرد و مى شتافت.

جمع كرد و آواز داد.

گفت:من خداى شماام برتر.

بگرفت او را خداى به عقوبت آخرت و دنيا.

در اين عبرتى هست آن را كه بترسد.

شما سخت خلق ترى (3)يا آسمان كه بنا كرد آن را.

ص : 129


1- .آج:باززدنى و بيمى باشد يگانه.
2- .آج:پاك.
3- .آج:سخت ترايد.

برداشت سقف آن،راست كرد آن را.

تاريك بكرد شبش و بيرون آورد چاشتگاهش[56-پ].

و زمين پس از آن بگسترد.

بيرون آورد از او آبش و گيازارش (1).

و كوهها ثابت بكرد.

برخوردارى شما را و چهارپايانتان را.

چون آيد طامّه مهتران (2).

آن روز كه ياد كند آدمى آنچه كرده باشد.

و بيرون آرند دوزخ براى آن كه بيند.

امّا آن كه از حد بگذرد.

و اختيار كند زندگانى نزديكتر را.

دوزخ مأواى او باشد.

و امّا آن كس كه ترسد از ايستادن پيش خداى و نهى كند خود را از هوا.

بهشت مأواى او باشد (3).

مى پرسند تو را از قيامت كه كى است بودن آن.

در چه اى تو از ياد كردن آن.

با خداى توست غايت آن.

تو (4)ترساننده اى آن را كه بترسد.

ص : 130


1- .آج:چراگاه آن.
2- .آج:آيد قيامت بزرگتر.
3- .آج:بهشت آن است جايگاه.
4- .آج:به درستى كه تو.

پندارى ايشان آن روز بينند آن را مقام نكرده اند (1)الّا شبانگاهى يا چاشتگاهش (2).

«واو»قسم است.و در معنى«نازعات»خلاف كردند.مسروق گفت:

فريشتگانند كه نزع و جذب ارواح بنى آدم كنند،و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.اميرالمؤمنين على گفت:فريشتگانند كه جان كافران نزع كنند.

عبد اللّه مسعود گفت:جانهاى كافران است كه ملك الموت از زير هر موى و (3)زير هر ناخنى بيرون مى آرد تا آنگه كه تمام به حلق آرد،آنگه رها كند تا (4)باز جاى شود،باز دگرباره نزع كند.

مقاتل گفت:ملك الموت است و اعوانش كه جان كافران از تن مى برآرند به مانند سفودى كه (5)در پشم تر فگنند و آن را شاخه ها و شعبه ها باشد،هر شاخى از آن به پاره اى در آويزد و از آب بركشد (6).مجاهد گفت:اسباب مرگ است كه به او جان از تن برآيد.سدّى گفت:جانهاى كافران است كه در سينه غرق شود گفتند معنى آن است كه:كافر خود را در وقت مرگ چون غرقى بيند.حسن و قتاده و ابن كيسان و ابو عبيده و أخفش گفتند:ستارگانند كه نزع مى كنند از افقى به افقى تا فروشدن.

عطا و عكرمه گفتند:كمانهاى تيراندازان است كه نزع مى كنند تير را.و گفتند:غازيانند كه تير مى اندازند.و قوله: غَرْقاً ،أى اغراقا،و هو المبالغة فى النزع،آن باشد كه كمان چندان درآرند كه به فوق (7)رسد.و نصب او بر مصدرى باش لا من جنس الفعل.و اصل نزع جذب چيزى باشد از عميق (8)كنزع الدلو من البئر.و إغراق،غرق كردن[57-پ]باشد و در جاى مبالغت

ص : 131


1- .آج:درنگ نكنند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+قوله:و النازعات غرقا.
3- .كا+از.
4- .كا+ ديگرباره.
5- .كا:سفّودى گرم كه.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:بركشند.
7- .كا،آد،گا+تير.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:عمق

استعمال كنند و اين معنى بر همه تأويلها راست است.

وَ النّٰاشِطٰاتِ نَشْطاً ،عبد اللّه عبّاس گفت:فريشتگانند كه جان از تن مؤمنان بازگشايند چنان كه عقال از دست شتر بازگشايند،و فرّاء اين قول حكايت كرد و گفت:آنچه من از عرب شنيده ام«أنشطت العقد»است و قولهم:كأنّما أنشط من عقال،و نشطت العقد إذا عقدته (1)و إذا حللته فقد انشطته،به (2)«الف»ازالت را باشد-چنان كه بيان كرده ايم.و النّاشط،هو الرابط،و المنشط الذي يحل.

و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:مراد جانهاى مؤمنان است چون نشاط كند بيرون آمدن را از تن،براى آن هيچ مؤمن نباشد و الّا در در مرگ بهشت بر او عرض كنند تا او بهتر و نكوتر از آن جايها و نعمتها كه در او باشد ببيند.و حوريان او را مى خوانند كه:إلينا،إلينا،به ما آى،به ما آى.او نشاط كند رفتن آن جايگاه را.

اميرالمؤمنين على گفت:فريشتگانند كه جانهاى كافران از اجزاى اعضاى ايشان بازمى گشايند و جداى مى كنند تا از تن ايشان بيرون آرند به رنج و غم.مجاهد گفت:مرگ است كه جان آدمى را برون آرد.قتاده گفت:و أخفش:

ستارگانند كه از اين افق به آن افق مى شوند،چنان كه كسى از جايى به جايى شود،يقال:نشط الحمار إذا ذهب من بلد إلى بلد،قال الطرماح:

و هل بحليف الخيل ممّن عهدته***به غير اخدان النواشط روع

يعنى بقر الوحش و الهمّ ينشط بصاحبه،أى يزعجه،قال هميان:

باتت همومي تنشط المناشطا***الشّام بي طورا و طورا واسطا[58-ر]

خليل گفت:«نشط»و«أنشط»هر دو لغت است،و آن چيزى به جانب خود كشيدن باشد تا گشاده شود.

وَ السّٰابِحٰاتِ سَبْحاً ،روايتى از اميرالمؤمنين على آن است كه:فريشتگانند

ص : 132


1- .كا+با نشوطة.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:تا.

كه جانهاى مؤمنان در هوا مى برند به مانند كسى كه سباحت كند.كلبي گفت:

جان مؤمنان از تن همچنان بيرون مى آرند كه كسى مرد سنا و كننده (1)را از آب به رفق بيرون مى آرد و ساعتى رها مى كند تا بياسايد.مجاهد گفت و ابو صالح:

فريشتگانند كه به شتاب فرود آيند از آسمان چنان كه اسپان چون به نشاط روند.

گفتند:مراد اسبان غازيانند كه در غزوات تاختن كنند،يقال:فرس سابح إذا كان شديد الجرى.قال امرؤ القيس:

مسح إذا ما السابحات على الونى***أثرن الغبار بالكديد الموكل

قتاده گفت:مراد آفتاب و ماه و ستارگانند كه در فلك خود سنا و مى برند (2)، قال اللّه تعالى: كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (3)،مجاهد گفت و أبو روق و عطا:مراد كشتيهاست كه بر روى آب روند مثال مرد سنا و كن (4).

فَالسّٰابِقٰاتِ سَبْقاً ،مجاهد گفت:مراد سوابق اعمال صالح است كه بندگان كنند.عبد اللّه مسعود گفت:جانهاى مؤمنان است كه سابق مى شود به بهشت مى برند.

عطا گفت:اسپانند كه مسابقت مى كنند و بر يك دگر سبق مى برند.قتاده گفت:

ستارگانند كه بهرى بهرى را سبق مى برند در رفتن.

فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً ،تدبيركنندگان كارها.مفسّران گفتند:مراد فريشتگانند.

عبد الرّحمن سابط (5)گفت:تدبير كار دنيا چهار فريشته مى كنند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت.

امّا جبرئيل موكّل است بر بادها و لشكرها[58-پ]و ميكائيل موكّل است بر قطر (6)باران و نبات زمين.و امّا اسرافيل فرمان خداى به ايشان مى رساند.

و امّا ملك الموت موكّل است به قبض ارواح.

ص : 133


1- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:شنا و كننده.
2- .آج:شنا و كنند،كا:فلك خود مى روند.
3- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 33.
4- .آج:شناوگر،كا:شنا و كن،آد،گا:شناكننده.
5- .آد،گا:عبد الرحمن بن ثابت.
6- .آج،كا:قطره،ديگر نسخه بدلها:قطرات.

و جواب قسم محذوف است از كلام،كأنّه قال:بحقّ هذه الأشياء لأجزين كلّ نفس بما كسبت،گفت:به حقّ اين چيزها كه هر نفسى را به آنچه كرده باشد جزا دهم.بصريان گفتند:جواب قسم قوله: إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشىٰ (1)،و اين بهتر است.و بعضى در كلام گفتند (2):تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:(إن يوم ترجف الراجفة،تتبعها الرادفة،و النازعات غرقا).

آنگه بيان كرد كه اين جزا كى باشد،گفت: يَوْمَ تَرْجُفُ الرّٰاجِفَةُ ،گفت:آن روز كه بجنباند جنباننده زمين را.گفتند:عند نفخ اوّل بود كه زمين مزلزل شود،و زمين و هرچه بر زمين باشد متحرّك شود.

تَتْبَعُهَا الرّٰادِفَةُ ،از پى آن آيد آنچه پسر و باشد و رديف او و آن نفخ دوم باشد.

گفتند:ميان اين دو نفخ چهل سال باشد.قتاده گفت:اين دو صيحت است،امّا اوّل (3)همه چيز را بميراند و امّا دوم همه چيز را زنده كند به فرمان خداى-جلّ جلاله.

مجاهد گفت:«راجفه»زلزال زمين بود به وقت فنا،و«رادفه»انشقاق آسمان باشد.عطا گفت:«راجفه»قيامت است و«رادفه»بعث و نشور.ابن زيد گفت:«راجفه»مرگ است و«رادفه»قيامت.و اصل«رجفة»حركتى باشد با آواز اضطراب،و«رادفه»پس رو باشد و از اين جا رديف گويند آن را كه از پس ديگرى برنشيند.

أبىّ كعب روايت كرد كه:چون ربعى از شب برفتى،رسول-عليه السلام- برخاستى و آواز دادى:

(يا ايها (4)الناس اذكروا الله اذكروا الله جاءت الراجفة تتبعها الرادفة جاء الموت بما فيه جاء الموت بما فيه[59-ر]) ،اى مردمان ذكر خداى

ص : 134


1- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 26.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:گفتند در كلام.
3- .كا:اوّلين.
4- .اساس:يا أيّها/يا أيّها.

كنى (1)كه راجفه آمد و از پى او رادفه است،مرگ آمد و آنچه با او باشد.

قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وٰاجِفَةٌ ،دلها آن روز ترسان باشد،اين قول مجاهد است.

سدّى گفت:از جاى خود زائل بشود،نظيره قوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنٰاجِرِ كٰاظِمِينَ (2)،مؤرّج گفت:قلقة.قطرب گفت:مستوفزة.يمان گفت:مضطرب باشد،يقال:وجف القلوب وجيفا و وجوفا،مثل:وجب وجوبا و وجيبا.

أَبْصٰارُهٰا خٰاشِعَةٌ ،چشمهاى ايشان ذليل باشد در پيش فگنده چنان كه بر بالا نشود.

يَقُولُونَ ،مى گويند-يعنى كافران كه به بعث و نشور ايمان ندارند: أَ إِنّٰا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحٰافِرَةِ ،ما را با اين گورها برند.

أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً نَخِرَةً ،و آنگه كه ما استخوانها (3)پوسيده شويم.پس از اين در كلام محذوفى هست،و التقدير:نبعث بعد ذلك أحياء،ما را ازاين پس زنده كنند.و بر اين قول«حافره»به معنى محفوره باشد،كقولهم (4): مٰاءٍ دٰافِقٍ (5)،بمعنى مدفوق،و عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (6)،أى مرضية،و اين قول مجاهد است و خليل احمد.و گفتند:«حافره»نامى است از نامهاى زمين،قال الشاعر:

آليت لا أنساكم فاعلموا***حتّى يردّ النّاس فى الحافرة

و گفتند:زمين را«حافر»و«حافره»براى آن خوانند كه موضع حوافر است،چنان كه قوائم الأرض خواندند براى آن كه بر ارض است،قال (7):

و أحمر كالدينار أمّا سماؤه***فخصب و أمّا ارضه فمحول

أى قوائمه،يعنى ما را بازپس آرند.ابن زيد گفت:«حافره»نامى است از نامهاى دوزخ،يعنى[59-پ]محمّد مى گويد:ما را به دوزخ خواهند بردن و

ص : 135


1- .كنى/كنيد.
2- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 18.
3- .آج،آد،گا:استخوانهاى.
4- .كذا در اساس،آج و كا،آد:كقوله.
5- .سورۀ طارق(86)آيۀ 6.
6- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
7- .چاپ شعرانى(385/11)+الشّاعر.

زنده داشتن آنجا پس ازآن كه استخوانهاى (1)پوسيده باشيم.و گفتند:عبارت است ازآن كه ما را زنده خواهند كردن،من قول العرب:رجع فلان فى الحافرة إذا رجع من حيث جاء (2)،قال الشّاعر:

أ حافرة على صلع و شيب***معاذ اللّه من سفه و عار

يعنى أ رجوعا إلى المعصية بعد الصلع و الشيب.و قولهم:النقد عند الحافره،يعنى فى العاجل و أوّل السوم،كما قالوا التقى القوم فاقتتلوا عند الحافرة،أى عند أول كلمة.و قيل معناه إذا قلت بعتك يرجع عليك بالثمن فهو من الرجوع أيضا.و قالوا معناه النقد عند حافر الدابة.

أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً نَخِرَةً ،و كوفيان خواندند:«ناخرة»به«الف»و اين قرائت عبادله است:ابن عبّاس و ابن عمر و ابن مسعود و ابن الزبير لوفاق رءوس آلاى،و باقى قرّاء«نخره»خواندند بى«الف».و اين دو لغت است،مثل قولهم:طمع و طامع و فره و فاره،و حذر و حاذر،بر سبيل استبعاد (3)گفتند:چون ما پوسيده شده باشيم (4)،ما را بازخواهندآفريدن، قٰالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خٰاسِرَةٌ ،آنگه گفت:اين رجعت،رجعتى باشد زيانكار،يعنى اگر چنان است كه محمّد مى گويد (5)،در اين رجعت زيانكار باشيم،كقولهم:صفقة خاسرة و رابحة أى ذات خسران و ربح،و قريب منه قوله: فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ (6).

آنگه حق تعالى به جواب ايشان گفت: فَإِنَّمٰا هِيَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ ،آن يك آواز باشد و يك نفخت.

فَإِذٰا هُمْ بِالسّٰاهِرَةِ ،كه تو نگاه كنى ايشان به زمين قيامت باشند.مفسّران گفتند:«ساهرة»نام[60-ر]زمين قيامت است،و گفتند:«ساهرة»پشت زمين

ص : 136


1- .كا:استخوانها.
2- .كا:حيث شاء.
3- .آج+و.
4- .آج:ما استخوانهاى پوسيده و ريزيده باشيم.
5- .كا،آد،گا+ما.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 16.

باشد،يعنى بر پشت زمين آيند پس ازآن كه در شكم زمين باشند.و عرب بيابان و زمين ساده را«ساهره»گويد،و بعضى ائمّه لغت گفتند:براى آن«ساهره»خوانند زمين را كه خواب و سهر خلقان بر او باشد،قال اميّة بن أبى الصلت في أنّ السّاهرة هى البر:

و فيها صيد ساهرة و بحر***و ما فاهوا به لهم مقيم

أى برّ و بحر،و قال امرؤ القيس:

و لا وقيتم بعده غبها***فضاقت عليكم به الساهرة

أى الأرض،و قال أبو ذؤيب:

يرتدن ساهرة كأن جميمها***و عميمها أسداف ليل مظلم

وهب گفت:«ساهره»نام كوهى است به نزديك بيت المقدّس.ابن ابى العاتكه گفت:ساهره نام زمينى است ميان كوه حسان و ميان كوه اريحا.سفيان گفت:زمين شام است.قتاده گفت:نامى است از نامهاى دوزخ.

قوله: هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ مُوسىٰ ،آنگه با رسول عليه السلام-خطاب كرد به صورت استفهام و مراد تقرير،گفت:به تو آمد حديث موسى.

إِذْ نٰادٰاهُ رَبُّهُ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً ،چون خداى تعالى او را ندا كرد به وادى مقدّس پاك بكرده.«طوى»گفتند:نام وادى است و لا ينصرف است براى آن كه علم است و مؤنّث (1)اسم بقعه است.مجاهد و قتاده گفتند:«طوى»معنى آن است كه طوى بالتقديس و البركة،به پاكى و بركت در پيخته است،و اين بر لغت طىّ باشد كه ايشان كسر را فتح كنند،قالوا في بقى:«بقى»و في رضى:

«رضى»،و في رمى:«رمى».و حسن بصرى خواند:«طوى»به كسر«طا»،قال طرفه:

أعاذل إنّ اللوم في غير كنهه***علىّ طوى من غيّك المتردّد[60-پ]

ص : 137


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+يعنى.

أراد اللوم المطوىّ بعضه على بعض،أى المكرر.و زجّاج گفت:منع صرف براى علميّت است.و عدل كه اسم معدول است من طاو،كعمر من عامر.

ابن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند:«طوى»بى تنوين،و باقى قرّاء«طوى».

اِذْهَبْ إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ ،گفت موسى را:به فرعون رو كه او طاغى شد.

فَقُلْ ،بگو او را. هَلْ لَكَ إِلىٰ أَنْ تَزَكّٰى ،هيچ افتد تو را كه پاكيزه شوى،يعنى از اين كفر كه در اويى.نافع خواند:«تزّكى»مشدّد الزّاء على تقدير تتزكّى،و ابو عمرو گفت:اين قرائت ضعيف است براى آن كه«تزكّى»،زكات دادن باشد،و موسى فرعون را با زكات دادن نخواند و او بر كفر مصر (1)،بل او را با زكا و طهارت اسلام خواند.پس قرائت مخفّف بهتر است.

وَ أَهْدِيَكَ إِلىٰ رَبِّكَ فَتَخْشىٰ ،و من تو را با خداى مى خوانم و هدايت و ارشاد مى كنم به او به بيّنات و ادلّت و معجزات تا از او و از عقاب او بترسى.

صخر بن ابي جويريه گفت خداى موسى را گفت:به فرعون شو و او را دعوت كن،و من دانم كه او اجابت نكند.موسى گفت:بار خدايا!تو دانى كه او اجابت نكند،جرا مى فرستى مرا؟گفت:بر تو رفتن است و گفتن.چون او اجابت نكند،تاوان بر او باشد،بر تو نباشد.برو تا حجّت مرا باشد بر او،و او را بر من حجّت نباشد.

فَأَرٰاهُ الْآيَةَ الْكُبْرىٰ ،در كلام محذوفى هست،و تقدير آن كه:فذهب إليه و دعاه إلى اللّه فطالبه،فرعون بالبيّنة فأريه الآية الكبرى،گفت:موسى رفت و فرعون را دعوت كرد.فرعون از او معجز خواست.موسى با او نمود آيت و معجزه مهتر از عصا و يد بيضا.

فَكَذَّبَ وَ عَصىٰ ،او تكذيب كرد و دروغ داشت[61-ر]آن را و عصيان كرد در فرمان او.

ص : 138


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+بود.

ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعىٰ ،آنگه اعراض كرد از موسى و سر در فساد نهاد.

فَحَشَرَ فَنٰادىٰ ،قوم خود را جمع كرد و ندا در ايشان داد و گفت:من خداى بزرگترم شما را،يعنى از وراى من خدايى نيست.بعضى دگر گفتند:آن خواست كه بتان خدايان شمااند و من خداى ايشانم.و گفتند:آن خواست كه اين اشراف و قوّاد و سادات ارباب شمااند،و من خداى همه ام.

فَأَخَذَهُ اللّٰهُ نَكٰالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولىٰ ،خداى تعالى او را بگرفت و نكال كرد به او در دنيا و آخرت.نكال دنيا به غرق و نكال آخرت به دوزخ،يكى به آب و يكى به آتش،يكى به غرق و يكى به حرق.و نصب نكال بر مصدرى باشد لا من لفظ الفعل،كأنّه قال:اخذ الدنيا و الآخرة أى أخذا فى الدنيا و الآخرة (1)،گفتند:به اضمار فعل آن مصدر،و التقدير:فنكل به نكال الآخرة و الاولى.و گفتند تقدير آن است كه:بنكال الآخرة و الاولى،نصب او به حذف حرف جرّ است.و بعضى مفسّران گفتند:نكال از فعل فرعون است،نكال اوّل قوله: مٰا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرِي (2)،و نكال دوم: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ (3)،گفتند:ميان اين دو كلمت چهل سال بود.

بر اين قول نصب«نكال»به حذف حرف جرّ بود،أى بنكال الآخرة و الاولى.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشىٰ ،در اين عبرتى هست آن را كه بترسد،يعنى در حديث موسى و فرعون و دعوت موسى و عصيان فرعون و هلاك فرعون و نجات موسى.

آنگه بر سبيل تذكير و تنبيه با مكلّفان عهد رسول گفت: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا ،شما سخت ترى (4)به خلق[61-پ]يا آسمان كه خداى تعالى آن را بنا كرد؟يعنى چون از آفريدن آسمان با رفعت و شدّت او عاجز نيست،از آفريدن شما هم عاجز نباشد.

ص : 139


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
2- .سورۀ قصص(28)آيۀ 38.
3- .سورۀ نازعات(79)آيۀ 24.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:سخت ترايد.

رَفَعَ سَمْكَهٰا فَسَوّٰاهٰا ،سقف آن برداشت و آن را راست كرد،و مثله فى المعنى قوله: لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ (1). رَفَعَ سَمْكَهٰا ، قيل:سقفها.

فرّاء گفت:هر بنا كه از بالاى او چيزى باشد آن را سمك گويند.بناء مسموك.و گفتند:«سمك»ذهاب باشد در جهت علوّ برخلاف عمق،و قيل:

سمك أى رفع،قال (2):

إنّي و من سمك السماء مكانها***و البدر ليلة نصفها و هلالها

فَسَوّٰاهٰا ،راست كرد آن را بى شطورى و فطورى.

وَ أَغْطَشَ لَيْلَهٰا ،تاريك بكرد شب او را.و الغطش و الغبش،الظلمه،و رجل أغطش و أغبش إذا كان أعمى. وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا ،و روز او (3)بيرون آورد و روشن كرد.

وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِكَ دَحٰاهٰا ،زمين را پس از آن دحو كرد و بگسترد.در تأويل اين خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:خداى اوّل زمين بيافريد ناگسترده،آنگه آسمان بيافريد،آنگه جبرئيل بيامد و زمين از زير خانۀ كعبه بيرون آورد چنان كه نامه (4)نوشته پيخته كه لا از زبر لا بيرون آرند (5).

عبد اللّه بن عمرو گفت:خداى تعالى زمين كعبه بيافريد بر چهار ركن و بر آب نهاد پيش ازآن كه عالم آفريد به دو هزار (6)سال.بعضى دگر گفتند:«بعد»به معنى مع است،أى و الأرض مع ذلك دحاها،چنان كه كسى گويد ديگرى را:

فلان احمق و هو بعد ذلك لئيم النسب،قال اللّه تعالى: عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِكَ زَنِيمٍ (7)،قال الشاعر[62-پ]:

ص : 140


1- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 57.
2- .آج:و قال،كا+الشّاعر.
3- .كا،آد،گا+را.
4- .كا،آد،گا:نامه.
5- .كا،آد،گا:كه طى آن باز كنند.
6- .كا،آد،گا:به هزار.
7- .سورۀ قلم(68)آيۀ 13.

فقلت لها فيئي إليك فإنني***حرام و إنّي بعد ذاك لبيب

و مجاهد خواند:«و الأرض عند ذلك»و گفتند:بعد ذلك،أى قبل ذلك، كقوله: وَ لَقَدْ كَتَبْنٰا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ (1)،أى من قبل الذّكر،يعنى القرءان،و قال الشاعر:

حمدت إلهي بعد عروة إذ نجا***خراش و بعض الشر أهون من بعض

گفتند:تقدير آن است كه:إذ نجا خراش قبل عروة.و عامّة قرّاء«و الأرض» به نصب خواندند.حسن بصرى خواند:«و الأرض»به رفع على الإبتداء (2)،«دحاها» خبرش باشد.و الدحو،و البسط،و المدّ و المطّ واحد،و دحى يدحى لغتان، كطفا يطفو و يطفى،و محا يمحو و يمحى،و يقال:دحوت الشىء و دحيته و لحوت العود و لحيته.

أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا ،از زمين آب بيرون آورد و گياهزار گفتند:بنگر كه خداى تعالى آنچه آدمى و جمله حيوان (3)به آن محتاج باشد در زير اين دو كلمت نهاد از آب و گياه و درخت و ميوه و حبوب و كاه و هيزم و نمك و پنبه و لباس و آتش.

وَ الْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا ،و كوهها را بر روى زمين ثابت گردانيد.

مَتٰاعاً لَكُمْ ،نصب او بر مفعول له باشد.آنگه بيان كرد كه:اين چيزها براى تمتّع و استمتاع و برخوردارى شما و چهار پايان شما آفريدم (4).

فَإِذٰا جٰاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرىٰ ،چون طامّۀ مهم ترين درآيد،يعنى قيامت.و «طامّه»به نزديك عرب داهيه باشد و أصله من طمّ الفرس طميما إذا استفرغ جهده فى الجرى.و طامّه همچنين فاعله باشد من طمّ البئر،چاه بينباشت براى آن كه آن را آوازى هايل[62-پ]باشد.بعضى اهل علم گفتند:اين طامّۀ كبرى آنگه

ص : 141


1- .سورۀ انبيا(21)آيۀ 105.
2- .آج،آد،گا+و.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:حيوانات.
4- .آد،گا:آفريديم.

باشد كه اهل بهشت را به بهشت برند و اهل دوزخ را به دوزخ برند.

يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسٰانُ مٰا سَعىٰ ،آن روز كه ياد كند آدمى آن سعى كه كرده باشد از خير و شرّ،و بر هر دو تأسّف خورد،گويد:شرّ چرا كردم و خير چرا بيش (1)نكردم! وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرىٰ ،و دوزخ را بيرون آرند براى بينندگان،يعنى دوزخ عرض كنند بر خلقان.

فَأَمّٰا مَنْ طَغىٰ ،امّا آن كس كه او طاغى باشد و پاى از فرمان خداى بنهاده بود.

وَ آثَرَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،و اختيار متاع دنيا كند و ساز قيامت نكند.

فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوىٰ ،دوزخ مأواى و مرجع او باشد.مفعل من أوى إذا رجع.

وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوىٰ ،و امّا آن كس كه ترسد از وقوف و ايستادن پيش خداى تعالى و نفس را نهى كند از هواى خود،بهشت مأواى او باشد.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا ،مى پرسند تو را از قيامت كه كى خواهد بودن وقت آمدن او.و قوله: مُرْسٰاهٰا ،أى مثبتها،و مفعل بضمّ الميم و فتح العين هم مصدر را شايد هم موضع را،هم مفعول را،هم وقت را.اين جا هم وقت را محتمل است و هم مصدر را،أى متى إثباتها أو وقت إثباتها.

فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرٰاهٰا ،در چه چيزى تو از ياد كرد آن (2)،به تو تعلّق ندارد (3).

إِلىٰ رَبِّكَ مُنْتَهٰاهٰا ،غايت و منتهاى علم آن با خداست،يعنى جز خداى نداند.

ص : 142


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بيشتر.
2- .كا+يعنى آن.
3- .كا:دارد.

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا ،آنچه كار تو است و به تو تعلّق دارد آن است كه تو ترسانندۀ آنى كه از قيامت بترسد (1).قرائت عامّۀ قرّاء به اضافت است[63-ر]:

مُنْذِرُ مَنْ .و ابو جعفر و ابن محيصن (2)خواندند:«منذر»بالتنوين.

كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهٰا لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّٰ عَشِيَّةً أَوْ ضُحٰاهٰا ،پندارى كه آن روز قيامت بينند مقام نكرده باشند الّا نماز شامى يا چاشتگاهى.و اين عبارت است از استقلال و استحقار مدّت مقام ايشان در گور.و بعضى مفسّران گفتند:از مدّت مقام ايشان در دنيا.فرّاء گفت:اگرچه«عشيّه»را ضحى نباشد،إنما ضحى روز را باشد و لكن اين سايغ (3)است در كلام عرب كه گويند:آتيك العشية أو غداتها (4)، معنى آن كه آخر روز يا اوّلش بيايم،قال الفرّاء و أنشدني بعض بني عقيل:

نحن صبحنا عامرا في دارها***جردا تعاطى (5)طرفى نهارها

عشيّة الهلال أو سرارها

أراد:و عشية سرار العشيّة.و حقيقت اين اضافت ازآنجاست كه «ضحى»پيوسته است با«عشيّة»و اضافت به أدنى ملابست حاصل شود.

ص : 143


1- .كا:تو بترستيم كه از قيامت بترساند.
2- .اساس،آج،كا:به صورت«محيص»هم خوانده مى شود.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:شايع.
4- .كا،آد،گا:غداها.
5- .كذا:در اساس،آج و كا،تفسير قرطبى(210/19):تعادى.

سورۀ عبس

اشاره

اين سورت مكّى است و چهل و يك آيت است به عدد بصريان و چهل و دو (1)عدد كوفيان و مدنيان،و صد (2)و سى و سه كلمت است و پانصد و سى و سه حرف است.

و روايت است از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورة عبس بر خواند،روز قيامت روى او خندان و روشن باشد (3).

سوره عبس (80): آیات 1 تا 42

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . عَبَسَ وَ تَوَلّٰى (1) أَنْ جٰاءَهُ اَلْأَعْمىٰ (2) وَ مٰا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّٰى (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ اَلذِّكْرىٰ (4) أَمّٰا مَنِ اِسْتَغْنىٰ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّٰى (6) وَ مٰا عَلَيْكَ أَلاّٰ يَزَّكّٰى (7) وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَكَ يَسْعىٰ (8) وَ هُوَ يَخْشىٰ (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰى (10) كَلاّٰ إِنَّهٰا تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شٰاءَ ذَكَرَهُ (12) فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَيْدِي سَفَرَةٍ (15) كِرٰامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ اَلسَّبِيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاّٰ لَمّٰا يَقْضِ مٰا أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ اَلْإِنْسٰانُ إِلىٰ طَعٰامِهِ (24) أَنّٰا صَبَبْنَا اَلْمٰاءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا اَلْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (30) وَ فٰاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعٰامِكُمْ (32) فَإِذٰا جٰاءَتِ اَلصَّاخَّةُ (33) يَوْمَ يَفِرُّ اَلْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ (35) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ (36) لِكُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (37) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضٰاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهٰا غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ (41) أُولٰئِكَ هُمُ اَلْكَفَرَةُ اَلْفَجَرَةُ (42)

ترجمه

روى ترش بكرد و برگرديد.

كه آمد به او نابينا.

و چه دانى تو همانا او پارسا گردد.

يا ياد كند خداى را سود دارد او را ياد كرد.

امّا آن كه توانگر باشد[63-پ].

تو او را تعريض كنى.

ص : 144


1- .آج،آد،گا+در.
2- .كذا در اساس و آج،كا و ديگر نسخه بدلها:صد،كه به واقعيت نزديكتر مى نمايد.
3- .آج+صدق رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله.

و نيست بر تو كه او پارسا بنباشد.

و امّا آن كه آيد به تو مى شتابد.

و او مى ترسد.

تو از او مشغول مى شوى.

نبايد چنين،اين يادگارى است.

هركه خواهد ياد كند او را.

در صحيفه ها (1)گرامى كرده.

افراشته پاكيزه.

به دستهاى سفيرانى (2).

كريمان نكوكاران.

بكشاند آدمى را چه كافر است.

و ازچه چيز آفريد او را.

از آب منى آفريد او را به انداخت (3)او را.

پس راه خوار بكرد او را.

پس بميرانيد او را و گورش پديد كرد.

پس چون خواهد زنده كند او را.

پرگست نگذارد آنچه فرمودند او را.

گو درنگر آدمى را در طعامش.

ما بريختيم آب را ريختنى.

پس بشكافتيم زمين را شكافتنى.

برويانيديم در او دانه.

و انگور و سپست (4)[64-ر].

ص : 145


1- .آج:در نامها/در نامه ها.
2- .آج:فرشتگانى.
3- .آج:پس اندازه كرد.
4- .آج:اسپست.

و زيتون و درخت خرما.

و درختستانهاى ستبر.

و ميوه و گياه.

برخوردارى شما و چهارپايانتان (1)را.

چون آيد قيامت.

آن روز كه برمد مرد از برادرش.

و مادرش و پدرش.

و زنش و پسرانش.

هر مردى را از ايشان آن روز كارى بود بگزيراند او را.

رويها آن روز روشن باشد.

خندان خرّم.

و رويهايى باشد آن روز بر او گرد باشد (2).

بازپوشد آن را به گرد.

ايشان كافران و فاسقان باشند (3).

قوله: عَبَسَ وَ تَوَلّٰى ،بعضى مفسّران گفتند:سبب نزول آيات (4)آن بود كه عبد اللّه ابن امّ مكتوم-و او مردى بود مكفوف و هو عبد اللّه بن شريح بن مالك بن ربيعة الفهريّ من بنى عامر بن لؤيّ-به نزديك رسول آمد،و او با عتبة بن ربيعة و ابو جهل بن هشام و عبّاس،و عبد المطلب (5)و پسران اميّة بن خلف سخنى مى گفت و ايشان را دعوت

ص : 146


1- .اصل:چهار پانتان.
2- .آج:برآن باشد غبارى.
3- .آج:آن گروه ايشانند كافران بى سامان كاران.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:آيت.
5- .كا و ديگر نسخه بدلها:عباس بن عبد المطلّب،كه ظاهرا بر متن رجحان دارد.

مى كرد با اسلام[64-پ]و از سر حرص او بر ايمان ايشان خويشتن با آن داده بود (1)، اين مرد نابينا بود،نمى ديد كه رسول-عليه السّلام-مشغول است،گفت:يا رسول اللّه! أقرئني و علّمني ممّا علّمك اللّه،چيزى از قرآن بر من خوان و مرا از آنچه خداى تو را آموخت مرا (2)بياموز از شرايع اسلام.يك بار و دو بار بگفت و رسول-عليه السلام- روى بگردانيد و او را از آن كراهت آمد كه سخن او قطع مى كرد،و ديگر آن كه نخواست كه آن كافران گويند:اتباع و مجيبان دعوت او نابيناان (3)و سفله اند،از اين سبب كراهت در روى رسول پديد آمد،خداى تعالى (4)آيات (5)فرستاد: عَبَسَ وَ تَوَلّٰى، أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمىٰ ،و اين قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك است.

امّا خلاف ميان مفسّران در آن افتاد كه مراد به وصف به عبوس و اين صفات كيست.جماعتى گفتند:مراد رسول است،و محقّقان گفتند:مراد رسول نيست براى آن كه اين صفاتى است مذمومه،و اگر در حقّ بعضى فقها و علما گويند (6)منفّر باشد،فكيف در حقّ رسول-عليه السّلام-كه خداى تعالى او را از اين صفات مذمومه تنزيه كرد بقوله: وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ (7)،و او را به حسن خلق و كرم طبع وصف كرد في قوله: وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (8).و اخبار متواتر است بر آنكه عادت رسول-عليه السّلام-با دشمنان و كافران برخلاف اين بود،فكيف با دوستان و مؤمنان و محقّقان.

و در اخبار آمده است كه:رسول-عليه السّلام-دست در دست غلامى سياه نهادى كريه الخلق[65-ر]و الرّائحة،روا نداشتى كه دست از دست او ببرد (9)تا هم (10)آغاز كردى و دست از دست رسول ببردى از فرط حيا و كرم

ص : 147


1- .كا،آد،گا:خود را به ايشان داده بود.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نابينايان.
4- .آج:و ديگر نسخه بدلها+اين.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:آيه.
6- .كا،آد،كا:بعضى از انباء دنيا.
7- .سورۀ آل عمران(3) آيۀ 159.
8- .سورۀ قلم(68)آيه 4.
9- .كا،آد،گا:بر گيرد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها+او.

خلق.دگر آن كه بلا شك منفّر باشد و رسول-عليه السّلام-از منفّرات اخلاق منزّه است.

روايت كردند كه اين عبوس و اعراض از مردى بود اموى كه به نزديك رسول حاضر بود.چون اين مرد نابينا آنجا آمد،او خويشتن را فراهم گرفت به تقزّز (1)و ترفّع و روى ترش بكرد و روى بگردانيد،خداى تعالى در حقّ او اين آيات فرستاد، و اين قول به صواب نزديكتر است از قول اوّل لدلالة القرءان و تواتر اخبار (2)على خلافه.

امّا«عبوس»و«قطوب»و«كلوح»به يك معنى باشد و آن تقبّضى بود كه در روى پيدا شود عند آن كه چيزى بينند يا بشنوند كه طبع از او نافر شود.و«تولّي» اعراض باشد،يقال:تولاّه إذا أقبل عليه و تولّى عنه إذا أعرض عنه.

أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمىٰ ،أى لأن جاءه الأعمى،گفت:روى ترش كرد و برگرديد براى آن كه اين نابينا نزد او آمد.

آنگه گفت:و ما يدريك،چه دانى تو و تو را چه آگاه كرده است از حال او. لَعَلَّهُ يَزَّكّٰى ،همانا او پارسا باشد،و التّقدير:يتزكّى،فأدغم التّاء فى الزّاء لقرب المخرج.

أو يذكر،أو (3)يتذكر،[تا]او انديشه و تفكّر كند. فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرىٰ ،أى التذكّر،و آن تفكّر او را سود دارد.و«ذكرى»مصدرى است مؤنّث اللفظ براى اين«تنفعه»گفت،و كذا قوله:

فَإِنَّ الذِّكْرىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (4) ،و اين لفظ مصدر فعّل را شايد و مصدر تفعّل را،چنان كه در اين دو آيت پيدا كرديم (5)[65-پ]گفت كه:او متفكّر

ص : 148


1- .آج،گا:تقذّر.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:الاخبار.
3- .آد،گا:أى.
4- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 55.
5- .كا،آد،گا+فتنفعه الذّكرى.

شود و آن تفكّر و تدبّر او را سود دارد.

أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنىٰ، فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّٰى ،گفت:امّا آن كس كه توانگر باشد تو او را تعرّض كنى و اقبال كنى بر او.بعضى دگر گفتند:مراد عتبه و شيبه اند پسران ربيعه.سفيان گفت:مراد عبّاس (1)عبد المطلّب است.

وَ مٰا عَلَيْكَ أَلاّٰ يَزَّكّٰى ،گفت:اگر او زكّى و پارسا نباشد،بر تو چيزى نباشد.و«ما»رواست كه نفى باشد،و رواست كه استفهام بود.و إنّما آنچه بر تو است،بلاغ و رسانيدن است.

وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَكَ يَسْعىٰ، وَ هُوَ يَخْشىٰ، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰى ،و امّا آن كه به تو آيد شتابزده،و او ترسان باشد از خداى تعالى،تو از او مشغول مى شوى،يعنى ابن أمّ مكتوم.و التلهّي،تفعّل من لهيت عن الشىء اذا تركته و تركت ذكره.

كَلاّٰ ،آنگه بر سبيل ردع و زجر گفت مكلّفان را: إِنَّهٰا تَذْكِرَةٌ ،كه آن-يعنى سورت يا موعظت-تذكره اى و يادگارى است.

فَمَنْ شٰاءَ ذَكَرَهُ ،هركه خواهد كه ياد كند و متّعظ شود به آن و مستبصر شود.

فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ ،در صحيفه هاى مكرّم معظّم.گفتند:مراد لوح محفوظ است،و گفتند:مراد كتب انبياست،دليله قوله: إِنَّ هٰذٰا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولىٰ صُحُفِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ (2).

مَرْفُوعَةٍ ،يعنى رفيع القدر،بلندمنزلت به نزديك خداى تعالى. مُطَهَّرَةٍ ،پاكيزه كرده.

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ :به دست سفيرانى از فريشتگان،عبد اللّه عبّاس گفت:جمع سافر (3)و جمعه اسفار،فعل به معنى مفعول،يعنى كرام الكاتبين.قتاده گفت:مراد قرّاءاند،و باقى مفسّران گفتند:فريشتگانند كه سفير باشند ميان خداى و پيغامبران.

ص : 149


1- .آد،گا+بن.
2- .سورۀ اعلى(87)آيۀ 18 و 19.
3- .كذا در اساس و آج،كا و ديگر نسخه بدلها+يعنى نويسندگان و سفرت الكتاب اذا كتبته،و منه السفر للكتاب.

و سفير القوم آن باشد كه سعى كند ميان[66-ر]ايشان براى صلح،و سفرت بين القوم إذا اصلحت بينهم،قال الشّاعر:

و ما أدع السّفارة بين قومي***و ما أمشي بغشّ إن مشيت

وهب منبّه گفت:يعنى اصحاب محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله و رضى عنهم.

كِرٰامٍ ،جمع كريم،كريمانند. بَرَرَةٍ ،نكوكارانند،جمع«بارّ»و«برّ»و فعله فى جمع فاعل قياسى است مطرّد،كساحر و سحرة،و كافر و كفرة.

قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَكْفَرَهُ ،ابن عطا گفت:ممنوع باد آدمى از طريق خيرات، مقاتل گفت:مراد به انسان عتبة بن ابى لهب است.و دگر مفسّران گفتند:هذا على طريق الدعاء عليه،كقولهم:قاتله اللّه،كشته باد آدمى. مٰا أَكْفَرَهُ ،چه كافر است به خداى و نعمتهاى خداى.

مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ،ازچه آفريد او را. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ ،از آب منى آفريد او را.«ما»تعجّب راست و«أىّ»صورت استفهام دارد و معنى اين جا تقرير است.

فَقَدَّرَهُ ،يعنى از آب مقدّر بكرد به اندازۀ آن كه از او خلق آفريند نه زايد و نه ناقص.و گفتند:تقدير كرد كه چند روز معيّن نطفه باشد و چه مدّت علقه و چه مقدار مضغه و كى عظام شود و به چه قدر گوشت بر او پيدا شود،و از پس چهار ماه خلقى دگر در او آفريند،يعنى حيات.

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ،آنگه راه بر او آسان كرد،يعنى به راه برون آمدن از شكم مادر.حسن و مجاهد گفتند:ره حق و باطل بيان كرد او را و علم به آن بر او سهل كرد.ابو بكر بن طاهر گفت:معنى آن است كه ميسّر كرد هركس را براى آن كه او را براى آن آفريد،بيانش

قوله-عليه السلام: اعملوا كل ميسّر لما خلق له (1).

ص : 150


1- .كا،آد،گا:و دد و دام.

ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ،پس بميرانيد او را[66-پ]و او را گور پديد كرد،يقال:

قبره إذا دفنه،و أقبره إذا جعل له قبرا،تقول العرب:بترت ذنب البعير و أبتره اللّه و عضب اذنه و أعضبه اللّه،يعنى آنچه فعل ما است از بناى فعل گويند،و آنچه فعل خداست به اين معنى از بناى أفعل،و بر اين وجه معنى يكى باشد.فرّاء گفت:جعله مقبورا،يعنى او را گورى پديد كرد تا دفن كنند او را و بر روى زمين رها نكرد او را تا سباع و دده (1)نخورند (2)،يا بر عادت گبران كه در نواويس افگنند.

پس گور از جملۀ كرامت مسلمانان است.ابو عبيده گفت:أقبره،يعنى امر بقبره و دفنه،بفرمود و واجب كرد بر مكلّفان كه دفنش كنند.و گفتند:چون عمر بن هبيره،صالح بن عبد الرحمن را بكشت،بنو تميم بيامدند و گفتند:أقبرنا صالحا، يعنى مرنا و ائذن لنا في دفنه (3).

ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ ،آنگه كه خواهد زنده كند او را پس از مرگ.

كَلاّٰ ،حسن گفت:معناه حقّا،و ديگران گفتند:كلمت ردع و زجر است كافران را كه منكرند بعث و نشور را. لَمّٰا يَقْضِ مٰا أَمَرَهُ ،بنه گذارد اين كافر آنچه خداى فرمود او را،و ادا نكرد فرايضى كه خداى بر او واجب كرد.

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلىٰ طَعٰامِهِ ،بگو اين آدمى را تا احوال طعام خود نگرد كه من روزى او را ازچه ساختم و چه سببها كردم (4)تا روزى به او رسيد.مجاهد گفت:إلى مدخله و مخرجه،كه چگونه (5)مى رود و چگونه بيرون مى آيد.

أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا ،گفت:ما بريختيم آب را ريختنى،يعنى آب باران (6).

ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ،پس بشكافتيم زمين را شكافتنى،يعنى به نبات.

فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا حَبًّا [67-ر]،برويانيديم در زمين دانه.مراد جنس (7)است يعنى

ص : 151


1- .كا،آد،گا:و دد و دام.
2- .كا،آد،گا:نخورد او را.
3- .كا،آد،گا:لنا بدفنه.
4- .كا،آد،گا:سببها پديد كردم.
5- .كذا در اساس و آج،كا و ديگر نسخه بدلها+فرو.
6- .كا،آد،گا+را.
7- .كا،آد،گا:اجناس.

انواع حبوب.كوفيان خواندند:«أنّا صببنا»،به فتح«الف»على تكرير العامل، كأنّه قال:فلينظر الإنسان إلى طعامه و إلى أنّا صببنا،و باقى قرّاء به كسر«الف» خواندند على الابتداء.

وَ عِنَباً ،و نيز انگور برويانيديم.حبوب براى طعامت و فواكه براى ادامت (1). وَ قَضْباً ،و سپست براى چهارپايانت.

وَ زَيْتُوناً ،و زيتون براى روغن. وَ نَخْلاً ،و درختان خرما.

وَ حَدٰائِقَ غُلْباً ،و درختانى ستبر گردن،جمع اغلب و هو الغليظ الرقبة.

عبد اللّه عبّاس گفت:درازبالا.مجاهد گفت:بر هم پيخته (2)قتاده گفت:درختان خرماى گرانمايه.

وَ فٰاكِهَةً ،و ميوه. وَ أَبًّا ،و گياهزار.و الأبّ الكلأ و المرعى.ضحّاك گفت:

أبّ،كاه (3)باشد.عكرمه گفت:«فاكهه»آن است كه آدميان خورند و«أبّ»آن است كه چهار پاى خورد.ابراهيم التيمىّ روايت كرد كه از أبو بكر الصّدّيق پرسيدند كه:«أبّ»چه باشد؟گفت:أىّ سماء تظلّني أىّ (4)أرض تقلّني اذا قلت في كتاب اللّه برأيى،أمّا الفاكهة فأعرفها و أمّا الأبّ فلا اعرفها،گفت:كدام آسمان مرا سايه كند يا كدام زمين مرا برگيرد چون در كتاب (5)خداى به رأى خود گويم.

«فاكهه»مى دانم،«أبّ»نمى دانم.

و أنس مالك روايت كرد كه يك روز عمر خطاب اين آيت بخواند،آنگه گفت:اين همه مى دانيم،أبّ چه باشد؟آنگه گفت:آنچه از اين كتاب روشن است آن را متابعت كنى (6)و آنچه روشن نيست دست بدارى (7)و اين هر دو خبر ثعلبى امام أصحاب الحديث در تفسير بياورده است به اسناد.

ص : 152


1- .كا،آد،گا:ادام.
2- .آج:بر هم پيچيده.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:گياه.
4- .آج،آد،گا:واى،كا:فاىّ.
5- .كا،آد،گا:چو تفسير كتاب.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:متابعت كنيد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:دست بداريد.

مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعٰامِكُمْ ،نصب او بر مفعول له است[67-پ]،گفت:تا تمتّع باشد و برخوردارى شما را و چهار پايان شما را،تا اوّل به او انتفاع عاجل (1)برگيرى (2)به طعام و غذا و خوردن آن و انتفاع آجل به نظر كردن در او تا شما را به علم به صانع رساند و تفكّر كردن در اوّل و آخر،و تا اعتبار گيرى (3)و بدانى (4)كه دنيا را محلّى نيست.

سفيان الكلابيّ گفت رسول-عليه السلام-مرا گفت:طعامت (5)چيست تو را؟گفتم:يا رسول اللّه!گوشت و شير.گفت:آنگه چه شود؟گفتم:يا رسول اللّه!آنچه دانى.گفت:خداى تعالى طعام آدمى را در مدخل و مخرج مثل زد دنيا را به آن،به اوّل نكو و لذيذ باشد و به آخر وحش و منتن.

أبىّ كعب روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى مطعم بنى آدم را مثل زد به دنيا كه آدمى اگرچه طعام خورد مقزّح (6)مملّح كند،يعنى به افزار و نمك خوش گرداند،عاقبت آن شود كه مى داند،گفت:دنيا به آن ماند.

عبد اللّه عمر وقتى در وعظ مى گفت:چون آدمى در طهارت جاى شود و براز از او جدا شود،فريشته اى او را از روى اعتبار گويد:يا هذا:اين آن است كه به او بخل مى كردى،بنگر كه چه شده است! فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ ،آنگه كه آواز (7)صيحۀ نفح صور برآيد.و براى آن «صاخّه»خواند آن را كه گوشها كر بكند.و گفتند:براى آن كه به همه گوشها برسد بر وجهى هركدام بليغتر.

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ،آن روز كه بگريزد مرد از برادرش.

وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ ،و مادر و پدرش.

ص : 153


1- .كذا:در اساس،آج،كا:عامل،ديگر نسخه بدلها:عاجلا.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مفرّح و.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:برگيريد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
5- .آج،گا:طعام.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مفرّح و.
7- .كا:كه او را.

وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ ،وزن و فرزندانش،يعنى شفقۀ خويش (1)و رحم ميان ايشان بر جاى نباشد ازآنجا كه به خويشتن مشغول باشند.و گفتند:براى آن كه ترسند از مطالبت[68-ر]تبعاتى و مظالمى كه از ميان ايشان باشد.و گفتند:

براى آن كه دانند كه ايشان يكديگر را غناى نكنند از خداى تعالى.

قتاده گفت:از حسن بصرى كه گفت:اوّل كس كه از پدر بگريزد ابراهيم باشد،و اوّل كس كه از فرزند بگريزد نوح باشد،و اوّل كس كه از زن بگريزد نوح باشد و لوط،و اوّل كس كه از برادر بگريزد هابيل بن آدم باشد كه از قابيل بگريزد.

و بعضى مفسّران گفتند آيت در اينان آمد.

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ ،[هركسى را از ايشان كارى افتاده باشد كه او به آن مشغول بود و به ديگرى نپردازد،و اين آيت دليل قول اوّل مى شود،و نيز ظاهر آيت به آن لايق است.و مفسّران گفتند:معنى«يغنيه»يشغله باشد بدلالة قول الشّاعر:

سيغنيك حرب بني مالك***عن الفحش و الجهل فى المحفل

ابن محيصن (2)در شاذّ خواند:«شأن يغنيه»به فتح«يا»و«غين» (3)معجم.

عطاء بن يسار گفت از سوده جفت رسول اللّه شنيدم كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:

يحشر الناس حفاة عراة غرلا يلجمهم العرق و يبلغ شحوم الاذان (4)،روز قيامت خلقان را حشر كنند پاى برهنه و تن برهنه و ختنه ناكرده،عرق لگام در دهن ايشان كند و تا به گوش ايشان برسد.سوده گفت:يا رسول اللّه!چون برهنه باشند در عورت يكديگر نگرند؟رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:آن روز به آن نپردازند كه در عورت يكديگر نگرند،آنگاه اين آيت بر خواند: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ ] (5).

ص : 154


1- .كا،آد،گا:شفقت خويشى.
2- .آج،كا:ابن محيص.
3- .آج+با،(شايد كه«نا»؟)
4- .كا،آد،گا:شحمة آذانهم.
5- .شائبه افتادگى در اساس بمقدار يك صفحه مى رفت،بنا بر اين تفسير آيه از آد آورده شد كه با ديگر نسخه بدلها بجز آج همخوانى دارد.

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضٰاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ ،آنگه بازنمود كه خلقان در قيامت برد و وجه باشند رويهايى بود روشن و خندان و خرّم و گشاده.

وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهٰا غَبَرَةٌ ،و رويهايى باشد گرد زده.عطا گفت:رويهاى ايشان روشن باشد در دنيا در راه خداى و جهاد گرد زده شده باشد،و آنان كه برعكس اين باشند از تنعّم و رغبت ناكردن در جهاد و صيانت روى ازآن كه گردآلود شود روز قيامت خداوند (1)آن رويها گردآلود باشند،و ذلك قوله: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهٰا غَبَرَةٌ .

تَرْهَقُهٰا ،أى تغشاها. قَتَرَةٌ ،خاك بر او نشسته باشد و در خاك پنهان شده.

در اخبار آمد كه:چون خداى تعالى مقاصّت كند ميان بهايم و ايشان را خاك گرداند،آن خاك گرد شود و بر روى كافران نشيند،و قوله: قَتَرَةٌ ،أى ظلمة و سواد.

و القترة الظلمة.

ابن زيد گفت:فرق (2)ميان«غبره»و«قتره»آن باشد كه قتره گردى بود كه در هوا برود،و غبره گردى باشد كه بر روى زمين پهن مى شود.

آنگه گفت آنان كه با ايشان اين معامله (3)رود كافران و فاجران باشند: أُولٰئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ ،واحد هما كافر و فاجر.

ص : 155


1- .كا:خداوندان.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
3- .كا:معاملت.

سورة إذا الشمس كوّرت

اشاره

سورة إذا الشمس كوّرت(1) [68-پ] اين سورت مكىّ است و بيست و هشت (2)آيت است و صد و چهار (3)كلمت است و پانصد و سى و سه حرف است.و عبد اللّه عمر (4)روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او اين سورت بخواند،خداى تعالى او را با پناه گيرد ازآن كه رسوا شود،و روز قيامت چون صحيفه ها برافلاجند (5).

سوره التكوير (81): آیات 1 تا 29

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذَا اَلشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا اَلنُّجُومُ اِنْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا اَلْجِبٰالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا اَلْعِشٰارُ عُطِّلَتْ (4) وَ إِذَا اَلْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا اَلْبِحٰارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا اَلنُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا اَلْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9) وَ إِذَا اَلصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا اَلسَّمٰاءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا اَلْجَحِيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا اَلْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا أَحْضَرَتْ (14) فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) اَلْجَوٰارِ اَلْكُنَّسِ (16) وَ اَللَّيْلِ إِذٰا عَسْعَسَ (17) وَ اَلصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (19) ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي اَلْعَرْشِ مَكِينٍ (20) مُطٰاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (21) وَ مٰا صٰاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ اَلْمُبِينِ (23) وَ مٰا هُوَ عَلَى اَلْغَيْبِ بِضَنِينٍ (24) وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطٰانٍ رَجِيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ (27) لِمَنْ شٰاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ (28) وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (29)

ترجمه

چون آفتاب را سياه كنند.

و چون ستارگان ريخته شوند (6).

و چون كوهها را برانند.

و چون شتران ده ماهه آبستن را رها كنند.(7) و چون وحش را جمع كنند.

و چون درياها پر كنند.

ص : 156


1- .آج:سورة كوّرت،كا:سورة الكوّرت.
2- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،قرآنهاى چاپى:بيست و نه آيت كه برابر است با تصريح تفسير التبيان:تسع و عشرون آيه بلا خلاف.
3- .آج:صد و چهارده.
4- .آج:عبد اللّه بن عمر.
5- .كا،آد،گا:چون نامهاى خلايق باز كنند.
6- .آج:ستارگان تاريك شوند.
7- .آج:حشّرت.

و چون تنها را جفت گردانند.

و چون دختران در گور كرده را پرسند كه.

به كدام گناه كشتند او را.

و چون صحيفه ها برافلاجند (1).

و چون آسمان درنوردند.

و چون دوزخ را بتابند.

و چون بهشت نزديك كنند.

بداند تنى آنچه حاضر كرده باشد[69-ر].

سوگند نمى خورم به ستارگان بازپس مانده.

روندگان در برج شدگان.

و به شب چون تاريك شود.

و بام چون دم زند.

كه او گفتار پيغامبرى است گرامى.

خداوند قوّت به نزديك خداوند عرش ممكّن.

فرمان برده آنجا استوار.

و نيست صاحب شما ديوانه.

ديد او را به كناره هاى آسمان ظاهر.

و نيست او بر وحى متّهم.

و نيست او گفتار ديوى (2)رانده.

كجا مى شوى (3)؟ نيست او الّا يادگارى جهانيان را.

ص : 157


1- .آج:چون نامه هاى عمل باز كرده شود.
2- .آج:به گفتارى ديو.
3- .آج:پس كجا مى رويد.

آن را كه خواهد از شما كه راست باشد.

و شما نخواهى (1)الّا آن كه خواهد خداوند جهانيان.

قوله: إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ،حق تعالى در اين سورت طرفى از احوال و اهوال قيامت ياد كرد،گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه آفتاب را تكوير كنند.مفسّران خلاف كردند در معنى اين لفظ.علىّ بن ابى طلحه گفت از عبد اللّه[69-پ] عبّاس (2):تاريك كنند.عطيّه گفت از او كه:ببرند.مجاهد گفت:نيست كنند.قتاده گفت:نورش ببرند.سعيد جبير گفت:لفظ معرّب است،يعنى كور بكنند او را.

ابو صالح گفت:نگونسار كنند،و روايت ديگر از او آن است كه:از فلك خودش بيندازند،من قول العرب:طعنه فكوره اذا القاه.ربيع خثيم گفت:اصل تكوير (3)چيزى بر هم پيختن باشد،كتكوير العمامة،و پشته جامۀ گازر را كاره از اين جا گويند.گفتند (4)معنى آن است كه:بر هم پيچند (5)و نورش بستانند.

وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ ،و چون ستارگان بيفتند،من قولهم:انكدر الطائر إذا سقط عن عشّه،چون از آشيانۀ خود بيفتد.و انكدر إذا انقض على الصيد،قال العجّاج:

ابصر خربان فضاء فانكدر و انكدر القوم اذا انصبّوا على غير هم،قال ذو الرمة:

فانصاع جانبه الوحشى و انكدرت***يلحبن (6)لا يأتلى المطلوب و الطلب

عبد اللّه عبّاس گفت:متغيّر شود من الكدرة و الكدارة.

ص : 158


1- .آج:نخواهيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
3- .اساس:كلمه در زير وصالى محو شده است،آج و ديگر نسخه بدلها+در كلام عرب.
4- .آج:و بعضى گفتند.
5- .اساس:به صورت«پيخند»هم خوانده مى شود.
6- .اساس:و الحر،آج:و الحس،كا:و الحبن،با توجّه به مآخذ شعرى تصحيح شد.

وَ إِذَا الْجِبٰالُ سُيِّرَتْ ،چون كوهها به رفتن درآرند به روى زمين بر زمين مى روند به مانند گرد و در هوا به مانند پشم زده.

وَ إِذَا الْعِشٰارُ عُطِّلَتْ ،و آنگه كه شتران آبستن ده ماهه را فروگذارند (1)يكى را از آن عشراء گويند،و از ده ماه تا تمامى يك سال اين نام بر او باشد،و از اين نفيس تر عرب را مالى نبود و عزيزتر بر ايشان،در اين وقت نه بر او نشينند و نه از او شير دوشند.

وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ،و آنگه كه وحوش را جمع كنند[70-ر].عبد اللّه عبّاس گفت:حشرشان و مرگشان باشد،و حشر هر چيزى مرگ باشد مگر حشر جنّ و انس كه حشر ايشان بعث باشد.أبىّ كعب گفت:اختلطت،آميخته شوند.

قتاده گفت:جمع كنند ايشان را.

وَ إِذَا الْبِحٰارُ سُجِّرَتْ ،اهل بصره (2)به تخفيف خواندند،و باقى قرّاء به تشديد.ابن زيد و سفيان گفتند:او قدت،به آتش بتابند تا آب او آتش شود.

عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى چون قيامت خواهد بودن،آفتاب و ماه و ستارگان را در دريا فگند،آنگه بادى از بادهاى دبور بفرستد تا بر او جهد و آن را آتش كند.

مجاهد و ضحّاك و مقاتل گفتند:سجّرت،أى فجّرت،در هم گشايند.

درياها را تا مختلط شوند،عذب با ملح آميخته شود،همه درياها يك دريا شود.

كلبى گفت:سجّرت،أى ملئت،مملو كنند آن را.ربيع خثيم گفت:زيادت گيرد تا زمينها بر بستاند.قتاده گفت:آبش به زمين فروشود تا يك قطره نماند به خلاف آن كه ديگر مفسّران گفتند.و گفته اند:آبش حميم شود و تافته براى اهل دوزخ.

أبىّ كعب گفت شش آيت باشد از اعلام قيامت پيش از قيامت:يكى آن كه مردم

ص : 159


1- .كا،آد،گا:شتران ده ماهه آبستن بچگان را بيفگنند.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،آج و ديگر نسخه بدلها+و مكّه.

ناگاه در بازارها به كار خويش مشغول باشند،روشنايى آفتاب بشود (1).ايشان در اين باشند انديشه مى كنند تا چه رسيد آفتاب را،ستاره (2)كه پديد آمده باشد فروريزد.در اين باشند كه كوهها بر زمين افتند،بجنبند و مضطرب شوند و سوخته گردند،و جنيّان با انسيان گريزند و انسيان با جنيّان و دوابّ و وحوش و طيور آميخته شوند[70-پ]فذلك قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ،عند اين حال،جنيّان انسيان را گويند:ما برويم و خبرى با شما آريم.بروند،درياها بينند كه به آتش مى بشخند،و ذلك قوله: وَ إِذَا الْبِحٰارُ سُجِّرَتْ ،ايشان در اين باشند،زمينها شكافته شود تا به زمين هفتم و آسمانها شكافته شود تا به آسمان هفتم.ايشان در اين باشند،بادى برآيد و همه را هلاك كند.

وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ،و آنگه كه نفسها را جفت كنند.نعمان بن بشير (3)گفت رسول-عليه السلام-گفت در اين تفسير اين آيت كه:هر قومى را با قرين خود مقرون كنند از آنان كه عمل او كنند،صالح با صالح و فاجر با فاجر.عبد اللّه عبّاس گفت:آنگه كه مردمان سه صنف (4)شوند،و ذلك قوله: وَ كُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً (5).

حسن و قتاده گفتند:هر نفسى را با اهل ملّت خود جفت كنند،جهودان را با جهودان و ترسايان را با ترسايان.مقاتل گفت:نفسهاى مؤمنان را جفت كنند (6)با حور العين و نفسهاى كافران را جفت كنند با شياطين،نظيرها قوله: اُحْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ (7)،بعضى دگر گفتند:نفسها را جفت كنند با اعمال خود از خير و شرّ.عكرمه گفت:جانها را جفت كنند با تنها.

ص : 160


1- .آج،آد،گا:برود.
2- .كا:ستارۀ/ستاره اى.
3- .اساس:كلمه زير وصالى رفته و به صورت«ابىّ كعب»بازنويسى شده است،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا،آد،گا:صف.
5- .سورۀ واقعه(86)آيۀ 7.
6- .آج:جمع كنند.
7- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 22.

وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ،و آنگه (1)بپرسند (2)آن دخترك در گور كرده را زنده (3).و وأد (4)آن بود كه عرب چون ايشان را دخترى آمدى او را زنده در گور كردندى ترس درويشى را و استنكاف آن را كه كسى او را بخواهد (5)،چنان كه حق تعالى از ايشان حكايت كرد: يَتَوٰارىٰ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلىٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرٰابِ (6)،و اصل او ثقل بود،و منه قوله[71-ر]تعالى: وَ لاٰ يَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا (7)،أى لا يثقله،وأده اذا اثقله براى آن كه خاك بر او انبار كنند ثقل باشد بر او.

مفسّران گفتند:عرب چون خواستى (8)كه دختر را بنكشد (9)،پيراهنى بكردى او را از پشم شتر يا پشم گوسفند و او را قفاى شتر و گوسفند فگندى (10)تا شبانى مى كردى،و چون بخواستى (11)كشتن،نكو مى داشتى او را تا شش ساله شدى.

[آنگه]مادرش را گفتى:اين دخترك را بياراى و طيب بر او كن تا اين را به خانه شوهر[بريم] (12).مادر همچنان كردى،آنگه او را بياوردى و گورى كنده بودى در بيابان،او را گفتى:در اين جا نگر.او در آنجا نگريدى،دست به او زدى و او را در آنجا افگندى (13)و خاك بر او راست كردى.

عبد اللّه عبّاس گفت:عرب را در جاهليّت عادت بودى كه چون زنان ايشان آبستن شدندى،و وقت وضع نزديك شدى،چاله اى (14)بكندندى تا چون زن را درد آمدى بر سر آن چاله (15)بنشستى.اگر پسر بودى برگرفتندى،و اگر دختر

ص : 161


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
3- .كا،آد،گا:دخترك زنده در گور كرده.
4- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:و اين.
5- .آج:نخواهد.
6- .سورۀ نحل(16) آيۀ 59.
7- .سورۀ بقره(2) آيۀ 255.
8- .آد،گا:خواستندى.
9- .آد،گا:نكشند.
10- .كا،آد،گا:داشتندى.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها+آنگه.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:انداختى.
14- .كا:گورى،آد،گا:گوى.
15- .كا:گور،آد،گا:گو.

بودى در آنجا انداختندى و خاك بر او راست كردندى.و گفتند:قبايلى مخصوص بود از عرب كه اين كردندى،و شاعرشان در اين معنى گفت:

سميتها إذ ولدت تموت***و القبر صهر ضامن زمّيت

و شاعر ديگر گفت در اين معنى:

لكلّ ابي بنت اذا هى ادركت***ثلاثة اصهار اذا ذكر الصّهر

فزوج يواعيها و بيت يكنّها***و قبر يواريها و خيرهم القبر

و ديگرى گفت:

القبر أخفى سترة للبنات***و دفنها يروى من المكرمات

أ ما ترى الرحمن سبحانه***قد وضع النعش بجنب البنات[71-پ]

قتاده گفت:از جهل عرب يكى آن است كه سگ را پرورند و فرزند را بكشند،خداى تعالى ايشان را بر اين تعيير كرد و تهديد،فى قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ،گفت:آنگه كه بپرسند آن دخترك در گور كرده را كه تو را به چه گناه گشتند!و اين كلامى است متضمّن تهديد و وعيد آن كس را كه اين كرده باشد.و سؤال اگرچه به ظاهر تعلّق به«موءودة»دارد،بر حقيقت وائد را باشد چنان كه گفت در حقّ عيسى بن مريم: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي (1)، و غرض از اين تخجيل آنان باشد كه اين حديث بر او حوالت كردند،و مثله قوله: يَوْمَ يَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ (2)،و سؤال بر حقيقت به امّتان متوجّه باشد.و اين طريقتى است معروف عرب و عجم را.راوى خبر گويد:قيس بن عاصم پيش رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!هفت دختر را در جاهليّت زنده در خاك كرده ام.رسول-عليه السلام-گفت:از هريكى برده اى آزاد كن.گفت:يا رسول اللّه:من خداوند شترم.گفت:به عدد هريكى شترى هدى كن به خانۀ خداى.

ص : 162


1- .سورۀ مائده(5) آيۀ 116.
2- .سورۀ مائده(5) آيۀ 109.

قوله: سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (1)،قرائت عامّۀ قرّاء بر فعل مجهول است،و در شاذّ جابر و أبو الضحى خواندند:سألت،بأىّ ذنب قتلت،امّا وجه«سئلت» بيان كرديم.و قوله: قُتِلَتْ ،على المجهول و الخبر من الغائب،وجه او آن است كه اين نوع كلام و وجه (2)در او روا بود:هم قتلت و هم قتلت بر خطاب،چنان كه گويند قال زيد إنّه ذاهب و إنّى ذاهب.و قال عبد اللّه:بأىّ ذنب ضربت (3)و بأىّ ذنب ضربت و وجهى دگر گفتند در«سئلت»[72-ر]و آن است كه گفتند:

سئلت بمعنى طلبت است،أى طلبت من قاتليها،ايشان را باز خواهند از آنان كه ايشان را كشته باشند،گويند:كجااند آن فرزندان شما و چه كردى (4)ايشان را؟و به چه گناه كشتى (5)ايشان را؟و اين هم وجهى لطيف است.

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ ،و آنگه كه صحفها (6)برافلاجند (7)اهل مدينه و شام و بصره به تشديد خواندند الّا ابو عمرو على تكثير الفعل،و باقي قرّاء به تخفيف.

امّ سلمه گفت شنيدم از رسول-عليه السلام-كه مى گفت:

(يحشر الناس حفاة عراة) ، مردمان را حشر كنند برهنه و پاى برهنه.امّ سلمه گفت:زنان هم برهنه باشند؟ گفت:بلى،گفت:وا سوأتاه:رسول-عليه السلام-گفت:آن روز مردم به خود مشغول باشند.گفت (8):به چه مشغول باشند؟گفت:به صحيفه هاى افلاخته (9)كه در آنجا مثقال ذرّها باشد،و مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ (10)باشد.

وَ إِذَا السَّمٰاءُ كُشِطَتْ ،از جاى بركنند (11)و آنگه درنوردند.و كشط،قلع و

ص : 163


1- .كا،آد،گا:قوله سئلت و قتلت.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:دو وجه.
3- .اساس:ضرب،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:چه كرديد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:كشتيد.
6- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:صحيفها/صحيفه ها.
7- .آج:برافراخته شود،كا،آد،گا:باز كنند.
8- .كا،آد،گا:گفتم.
9- .آج:افراخته،كا،آد،گا:باز كرده.
10- .سورۀ انبياء(21)آيۀ 47،نيز سورۀ لقمان(31)آيۀ 16.
11- .آج،آد،گا+آسمان.

نزع پوست باشد از شدّت التزاق،يقال:كشط جلد رأسه إذا نزعه.و الكشط أبلغ من الكشف،و كشف و كشر و كشط و قشط أخوات (1).و در قرائت عبد اللّه مسعود«قشطت»بالقاف،و عرب معاقبه كند بين القاب و الكاف لقرب مخرجيهما،تقول:الكافور و القافور،و القفّ و الكفّ.

وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ ،و آنگه كه دوزخ بتابند.و«سعر»تافتن تنور باشد،و التسعير المبالغة.و سعير،فعيل باشد به معنى مفعول،يعنى دوزخ تافته.

قال (2):

و لو رأتنى في نار مسعرة***ثمّ استطاعت لزادت فوقها حطبا[72-پ]

وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ،و آنگه كه بهشت نزديك گردانند،و«زلفة»قربت باشد،و ازدلاف اقتراب بود،و مزدلفه براى آن خوانند كه به مكّه نزديك است.

عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا أَحْضَرَتْ ،اين جواب«إذا»است در اين آيات.گفت:

چون چنين باشد،بداند هر نفسى آنچه حاضر كرده باشد،و مثله قوله: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً (3)الآية.عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيات:

اين دوازده خصلت است،شش در دنيا و شش در آخرت.

فَلاٰ أُقْسِمُ ،گفت:قسم نكنم گفتند:«لا»صله است،يعنى قسم كنم به آن پنج ستاره كه مشترى است و زهره و زحل و مرّيخ و عطارد.و«خنس»جمع خانس باشد،و الخنوس،التّأخر و الرجوع،براى آن«خنّس»خواند آن را كه رجوع ايشان بازپس باشد،كرجوع القهقرى.و گفتند:براى آن كه گاه رفتنش بر استقامت بود و گاه راجع باشد. الجوارى،روندگان،جمع جارية«الكنّس»جمع كانس أى داخل فى الكناس،يعنى في بروجها،در برجها مى شوند از بروج دوازده.

و اصل آن در آهو و وحوش باشد كه در خانه شود،و خانۀ او را كناس خوانند،

ص : 164


1- .آج،آد،گا+باشند،كا+اند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+الشّاعر.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 30.

قال طرفة بن العبد:

كأن كناسى ضالة يكنفانها***و أطر قسى تحت صلب مؤيّد

و كذلك المكنس و جمعه (1)مكانس،و قال الأعشى:

فلمّا لحقنا الحىّ اتلع آنس***كما اتلعت تحت المكانس ربرب

و قال أوس بن الحجر:

أ لم تر انّ اللّه أنزل مزنة***و عفر الظباء فى الكناس تقمع

وَ اللَّيْلِ إِذٰا عَسْعَسَ ،و به حقّ شب چون تاريك شود.حسن گفت (2):أقبل بظلامه.ديگران گفتند:أدبر،تقول العرب:عسعس و سعسع اذا ادبر و لم يبق منه إلاّ اليسير[73-ر]،قال علقمة:

حتّى إذا الصبح له تنفسا***و انجاب عنها ليلها و عسعسا

و قال رؤبة:

يا هند ما أسرع ما تسعسعا***من بعد ما كان فتى سرعرعا

وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ ،و به حقّ صبح چون دم بزند،يعنى آغاز كند به آمدن.

إِنَّهُ ،كه اين قرآن، لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ،يعنى وحى و تنزيل و آوردۀ رسولى است كريم،و آن جبريل است.و قوله (3)بر سبيل توسّع گفت:و إنّما بر حقيقت قول خداست جلّ جلاله و معنى آن است كه:اين قرآن از جبريل شنيد،از خويشتن نگفت:و«إنّه»جواب قسم است.و بعضى مفسّران گفتند:مراد به «رسول كريم»محمّد است-صلى اللّه عليه و على آله،و قول اوّل درست تر است و موافق تر به اظهار (4).

ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ ،گفت:خداوند قوّت است و مكين و ممكن است به نزديك خداى عرش.

ص : 165


1- .كا،آد،گا:جمعها.
2- .آج،آد،گا:سعيد جبير.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:و قول.
4- .آج:به ظاهر،كا،آد،گا:به ظاهر آيت.

مُطٰاعٍ ،فرمان روان است (1). ثَمَّ ،آن جايگاه،يعنى بر آسمان.أمين،استوار است،بر وحى خداى تعالى زيادت و نقصان نكند و دروغ نگويد.

آنگه خطاب كرد با كافران،گفت (2):اين صاحب شما كه محمّد است ديوانه نيست چنان كه شما گفتى (3). وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ ،و بديد او را،يعنى رسول -عليه السلام-بديد جبريل را برآن صورت كه خداى تعالى او را آفريده است.و «افق»كنارۀ آسمان باشد.حسن و قتاده گفتند:افق مبين آنجاست كه آفتاب برآيد.عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السلام-جبريل را گفت:

مى خواهم تا تو را ببينم برآن شكل كه در آسمان باشى.گفت (4):آن قوّت نباشد و طاقت ندارى.گفت:على حال (5)،گفت:اكنون كجا خواهى كه خود را به تو نمايم؟گفت:به ابطح.گفت:در نگنجم.گفت:به منا.گفت:در نگنجم.

گفت:به عرفات.گفت[73-پ]:در نگنجم،اگر لابد است به كوه حرى.

آن روز كه موعود بود،رسول-عليه السلام-به كوه حرى رفت و بنشست، نگاه كرد جبريل مى آمد از كوههاى عرفات با هيئتى و جثتى (6)و آوازى از خشخشه و جلجله،همه روى آسمان بپوشيد از مشرق تا به مغرب،سرش در آسمان بود و پايها در زمين.رسول-عليه السلام-بيفتاد بى هوش.جبريل-عليه السلام-هم با آن صورت شد كه به عادت پيش رسول آمدى،و بيامد و بنشست و رسول را با بر گرفت (7)تا رسول با هوش آمد،آنگه گفت:يا رسول اللّه!تو را خلق من عظيم مى آيد،اگر ميكايل را بينى كه سر او در زير عرش است و پايهاى او در زير هفتم زمين است و عرش با عظمت بر دوش او نهاده است و هروقت از ترس

ص : 166


1- .آج،آد،گا:فرمان رواست،كا:فرمان رواى است.
2- .كا،آد،گا+و ما صاحبكم بمجنون.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:گفتيد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+تو را.
5- .آد:البته.
6- .كا،آد،گا:به آهستگى و جثّه.
7- .كا:آد،گا:را در كنار گرفت.

خداى تعالى چنان متضايل و حقير شود كه گنجشكى تا عرش خداى بنايستد (1)جز بر عظمت خداى تعالى.

وَ مٰا هُوَ ،نيست او،يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ ،گفت:او بر غيب متّهم نيست،يعنى بر وحى و آنچه او را برآن اطّلاع مى كنند از علم غيب.حمزه و عاصم و مدنيان و شاميان و زيد بن ثابت و حسن و عبد اللّه عمر و اشهب و اعمش و عبد اللّه عبّاس به روايت مجاهد«ضنين» خواندند به«ضاد»،يعنى بخيل نيست به اين وحى كه بر او انزال مى كنند و علم غيب كه بر او القاء مى كنند بخل نمى كند به آن بر شما،با شما مى گويد و از شما هيچ پوشيده نمى دارد،يقول:ضننت بالشيء أضنّ به ضنّا و ضنّة و ضنانة، فأنا ضنين أى بخيل،قال الشاعر:

اجود بمضنون التّلاد (2)و إنني***بسرك عمّن سالنى لضنين

و باقى[74-ر]به«ظا»خواندند،و اين قرائت عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه زبير و عروة و عمر عبد العزيز،و روايت سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس.

معنى (3)«ظنين»متهم باشد،يقال:فلان يظن بكذا أو يزن،أى يتهم به.و الظنّة التهمة،قال الشّاعر:

اما و كتاب اللّه لا عن شناءة***هجرت و لكنّ الظنين ظنين

و ابو عبيد اين قرائت اختيار كرد،گفت:عرب رسول را به بخل نسبت نكردند،انّما او را بر وحى متّهم داشتند،اين جواب ايشان است و ردّ است بر ايشان،فرّاء و مبرّد گفتند:بظنين،أى بضعيف،من قولهم:بئر ظنون إذا كانت قليلة الماء.

وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطٰانٍ رَجِيمٍ ،و اين قرآن قول ابليس ملعون راندۀ دور كرده نيست.

ص : 167


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:بنه ايستند/بناايسيد.
2- .كلمه در اساس به صورت«البلاد»هم خوانده مى شود.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ ،كجا مى روى (1)،يعنى به ره شبهه ها (2)و گمانهاى خطا در اين قرآن كه گاه گوى (3)سحر است و گاه گوى (4)كهانت است،و گاه گوى (5)فسانۀ اوّلينان است.و گفتند:معنى آن است كه كجا مى روى (6)و عدول مى كنى (7)از اين قرآن،و بيان و شفاى شما در اوست.فرّاء و كسائى گفتند كه تقدير آن است كه:

إلى أين تذهبون،تقول العرب:انطلق به الغور يعنون الى الغور،و ذهبت الشّام و خرجت العراق،و انطلقت السوق،أى إلى هذه المواضع.قال و أنشدني بعض بني عقيل:

تصيح بنا حنيفة إذ رأتنا***و أى الأرض تذهب بالصياح

يريد إلى أىّ الأرض تذهب.واسطى گفت معنى آن است كه:كجا مى روى (8)از ضعفى به ضعفى؟از ضيق عبوديت به فسحت ربوبيّت روى (9)تا به مقرّ عزّ برسى (10).جنيد گفت:معنى اين آيت مقرون است به آيت دگر،و هى قوله:

وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ (11) .

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ ،يعنى خزاين هر چيز به نزديك من است،شما[74-پ] كجا مى روى (12)كه هركجا روى (13)جز به نزديك من به نجح نرسى (14).

إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِكْرٌ لِلْعٰالَمِينَ ،اين قرآن نيست الّا ذكرى و ياد كردى جهانيان را،و اين آيت دليل قول اوّل است و مقوّى و مبيّن آن.

لِمَنْ شٰاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ ،قوله:«لمن»بدل«للعالمين»است،بدل البعض من الكلّ،كقولك:مررت بالقوم ثلثيهم،يعنى ذكرى است از جملۀ جهانيان آنان را كه خواهند كه مستقيم باشند و بر ره استقامت بايستند.

ص : 168


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى رويد.
2- .اساس:شبهها/شبهه ها،آج و ديگر نسخه بدلها:شبهتها.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:گوييد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:گوييد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:گوييد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى رويد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كنيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى رويد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:رويد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:برسيد.
11- .سورۀ حجر(15) آيۀ 21.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى رويد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:رويد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:نرسيد.

وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ ،گفت:شما نخواهى (1)تا خداى نخواهد.بيان كرديم كه:مجبّران را به اين آيت تمسّكى نيست براى آن كه مشيّت هم از ما و هم از خداى تعالى متعلّق نيست به چيزى،لابدّ تعليق بايد كردن آن را به چيزى تا آيت معنى دار شود و كلام را فايده پديد آيد و اولى تر چيز كه تعليق كنند مشيّت را به او استقامت است كه مذكور است در آيت تا معنى آيت ملايم بود و متناقض نبود.و بر اين وجه معنى آن باشد كه:شما استقامت نخواهى (2)الّا آنگه كه خداى خواهد.و اين با مذهب عدل راست است.

وجهى دگر آن است كه:و ما تشاءون الاستقامة الّا اذا شاء اللّه تمكينهم (3)منها.و اگر بجز استقامت تعليق كنند روا باشد بر اين وجه و معنى آن باشد كه:

شما هيچ نخواهى (4)الّا آنگه كه خداى خواهد كه تمكين كند شما را از آن فعل يا از فعل ارادت كه به آن مريد باشى (5).

و وجهى دگر آن است كه:شما نخواهى (6)هيچ فعل از طاعات الّا پس ازآن كه خداى خواهد كه شما آن كنى (7)،براى آن كه تا امر نكند به آن ما نكنيم،و امر نكند الّا آنگه كه مريد باشد.و اين وجهى است قريب.و اگر گويند:چرا تخصيص كردى (8)آيت را به طاعت؟گوييم[75-ر]:تخصيص به ادلّۀ عقل و آيات محكم كرديم،و تخصيص به دليل روا باشد.

و روايت است كه رسول-عليه السلام-گفت:

شيبتني سورة هود و أخواتها ، گفت:سورۀ هود و أخوات او مرا پير بكرد.و أخوات او«واقعه»است و«إذا الشمس كوّرت».

ص : 169


1- .كا،آد،گا:نخواهيد.
2- .كا،آد،گا:نخواهيد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:تمكينكم.
4- .كا،آد،گا:نخواهيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشيد.
6- .كا،آد،گا:نخواهيد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
8- .آج،آد،گا:كرديد،كا:كرد.

سورة إذا السماء انفطرت

اشاره

سورة إذا السماء انفطرت(1) اين سورت مكّى است و نوزده آيت است و هشتاد كلمت است و سيصد و بيست و نه (2)حرف است.و روايت است از أبو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه إذا السماء انفطرت بخواند، خداى تعالى او را به عدد هر گورى كه در دنيا هست و به عدد هر قطره اى باران كه از آسمان آيد،او را حسنتى بنويسد و كار او نيكو كند روز قيامت (3).

سوره الانفطار (82): آیات 1 تا 19

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذَا اَلسَّمٰاءُ اِنْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا اَلْكَوٰاكِبُ اِنْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا اَلْبِحٰارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا اَلْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّكَ بِرَبِّكَ اَلْكَرِيمِ (6) اَلَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّٰاكَ فَعَدَلَكَ (7) فِي أَيِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاّٰ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ (10) كِرٰاماً كٰاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ لَفِي نَعِيمٍ (13) وَ إِنَّ اَلْفُجّٰارَ لَفِي جَحِيمٍ (14) يَصْلَوْنَهٰا يَوْمَ اَلدِّينِ (15) وَ مٰا هُمْ عَنْهٰا بِغٰائِبِينَ (16) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا يَوْمُ اَلدِّينِ (17) ثُمَّ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا يَوْمُ اَلدِّينِ (18) يَوْمَ لاٰ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ اَلْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ (19)

ترجمه

چون آسمان (4)شكافته شود.

و چون ستارگان پراگنده شوند.

و چون درياها در هم گشايند.

و چون گورها بازشيبانند (5).

بداند هر نفسى آنچه پيش داشته بود و آيۀ آنچه بازپس داشته بود.

ص : 170


1- .گا:سورة الانفطار.
2- .گا:و هفت.
3- .آج+صدق رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلم.
4- .اساس كلمه را با خطّى ديگر به صورت«آسمانها»نگاشته است،با توجّه به آج و ترجمۀ آيه در متن تصحيح شد.
5- .آج:برانگيزانند.

اى آدمى چه فريب است (1)تو را به خداى كريمت.

آن كه بيافريد تو را راست كرد تو را،راست كرد (2)تو را.

در هركدام صورت كه خواست مركّب كرد تو را.

پرگست (3)،بل دروغ مى دانيد به جزا.

و بر شما نگاهبانانند.

كريمانى نويسندگان.

مى دانند آنچه شما مى كنى (4).

نيكوكاران در بهشت نعيم باشند.

و كافران در دوزخ باشند.

ملازم باشند با آن روز جزا.

و نباشند ازآنجا غايب.

و چه دانى تو كه چيست روز جزا.

پس چه دانى كه چيست روز جزا.

آن روز كه مالك نباشد كسى از كسى چيزى،و فرمان آن روز خداى را باشد.

قوله: (5)إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ ،حق تعالى در اين آيات هم ذكر اعلام و آثار قيامت گفت،گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه آسمان شكافته شود (6)و ستارگان

ص : 171


1- .آج:بفريفت.
2- .آج:و به اعتدال كرد.
3- .آج:حقّا.
4- .آج:مى كنيد.
5- .آج+تعالى.
6- .كا،آد،گا+و إذا الكواكب انتثرت.

ريزيده گردند (1)و فشانده شوند.و الفطر،الشقّ،و الانفطار و الانشقاق و الانتثار التفرق،و انفعال هميشه مطاوع فعل بود،يقال:شققته فانشقّ،و نثرته فانتثر (2)،و درياها در يكديگر گشايند تا يك دريا شود.حسن گفت:آبش بشود.كلبى گفت:مملو كنند.

وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ،و آن روز كه گورها بازشيبانند (3)و زير و زبر كنند تا مردگان را از او بيرون آرند زنده كرده.و البعثرة و البحثرة،البحث.و اصل كلمت بحث است،«را» (4)در او زيادت كردند،و بحث و بعث،متقارب[76-ر]المعنى است،جز آن است كه«را»ى بر (5)مبالغت زيادت كردند،اين بحثى باشد كه زير و زبر كند.

عَلِمَتْ نَفْسٌ ،اين جواب«إذا»است و عامل است در او.گفت:آنگه كه اين كارها پيدا شود بداند هر نفسى آنچه كرده باشد از افعالى كه در مقدّم عمر كرد و افعالى كه آخر عمر كرد.عكرمه گفت:آنچه تقديم كرد از فرائض و آنچه ضايع كرد.و گفتند:آنچه تقديم كرد از اعمال و بازگذاشت از مظالم.و گفتند:آنچه تقديم كرد از صدقات و تأخير كرد از تركات.و گفتند:آنچه در پيش افگند از فرزندان كه فرط كرده باشد تا شفيع او باشد،و آنچه تأخير كرده باشد تا وارث او باشند.و گفتند:

ما فعلت و تركت،آنچه كرده باشد و آنچه رها كرده باشد از كردنى و ناكردنى.

يٰا أَيُّهَا الْإِنْسٰانُ ،آنگه خطاب كرد با آدمى،گفت:يا آدمى،اى فرزند آدم! چه غرّه كرد تو را و چه بفريت (6)تو را و مغرور كرد به خداى كريم.

در خبر است كه رسول-عليه السلام-اين آيت بخواند و گفت:

غره جهله آدمى را جهل به خداى مغرور كرد.قتاده گفت:عدوّه البائس المسلط،دشمن

ص : 172


1- .كا،آد،گا:ريخته كردند.
2- .كا،آد،گا+و إذا البحار فجرّت.
3- .آج:بازشيارند.
4- .كا،آد+را.
5- .كا:آد،گا:را براى.
6- .كذا در اساس،همۀ نسخه بدلها:بفريفت.

بى نواى مسلّطش،يعنى ابليس.فضيل عياض را گفتند:اگر خداى تعالى روز قيامت تو را بدارد و گويد: مٰا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ ،چه جواب دهى؟گفت گويم:ستورك المرخاة،پرده هاى فروگذاشته ات.اين معنى ابن السّماك به نظم كرد،گفت:

يا كاتم الذنب أ ما تستحيى***و اللّه فى الخلوة ثانيكا

غرّك من ربّك امهاله***و ستره طول مساويكا

مقاتل گفت:غرّه عفو اللّه،او را مغرور بكرده است عفو خداى براى آن كه تعجيل عقوبت نكرد بر او.سرى (1)گفت:غرّه رفق اللّه،به مدارايى كه خداى با او كرد او را غرّه بكرده است.يحيى بن معاذ گفت:برّه به سالفا و آنفا[76-پ]، نيكوى او با بنده به اوّل و آخر او مغرور بكرد.بعضى دگر گفتند از اهل اشارات:

غرّه حلمه به،حلم خداى او را مغرور كرد (2).ابو بكر ورّاق گفت:جواب در آيت است في قوله:بربّك الكريم،پندارى سايل را بازآموخت تا گويد:غرّني كرمك منصور گفت:غرّني فضلك على عبادك و صفحك عنهم،گفت:فضل تو بر بندگان و عفو تو از ايشان مرا مغرور بكرد.

عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ بنده نباشد و الّا خداى تعالى او را بدارد روز قيامت و گويد:يا بن آدم ما غرّك بى،اى آدم زاده (3)تو را چه مغرور كرد به من؟يا بن آدم چه كردى با آن علم كه دانستى؟يا بن آدم چه جواب دادى پيغامبران را؟ذو النون مصرى گفت:كم مغرور تحت السّتر و هم لا يشعرون (4)،بس مغرور كه در پس پرده است و احوال نمى داند.ابو بكر بن طاهر الأبهرىّ گفت اين معنى در دو بيت:

يا من علا (5)فى العزّ و التّيه***و غرّه طول تماديه

املى لك اللّه فبادرته***و لم تخف غبّ معاصيه

ص : 173


1- .كا،آد،گا:سرىّ سقطى.
2- .آج:بكرد.
3- .آج،آد،آدمى زاده.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:و هو لا يشعر.
5- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير قرطبى(246/19):غلا.

اَلَّذِي خَلَقَكَ ،آن خداى كه بيافريد تو را و تو را راست خلقت آفريد و تو را راست بداشت.قوله: فَسَوّٰاكَ ،دو (1)معنى دارد:يكى آن كه تو را خلقى آفريد سوىّ تمام بى نقصانى،و دگر تو را راست قامت آفريد و منبطح (2)نكرد بر شكل چهارپايان.قوله: فَعَدَلَكَ ،كوفيان به تخفيف«دال»خواندند:(أى صرفك و امالك) فِي أَيِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ ،تو را بازگردانيد به آن صورت كه او خواست از طول و قصر و حسن و قبح،يكى را دراز آفريد و يكى را كوتاه و يكى را سپيد و يكى را سياه،و يكى را زشت و يكى را نيكو به حسب مصلحت.و دگر قرّاء به تشديد خواندند،يعنى قوّمك و جعلك معتدل الخلق،تو را راست خلق كرد،و اين (3)اختيار فرّاء و ابو عبيده[77-ر]و ابو حاتم است،و مثله قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4).

مجاهد گفت:في أىّ شبه شاء،در آن شبه و مانند كه خواست از عمّ و خال.

راوى خبر گويد كه رسول-عليه السلام-يك روز مرا گفت (5):فرزندى آمده است؟گفتم:آرى يا رسول اللّه!گفت:با كه ماند؟گفتم:يا رسول اللّه!با كه ماند، با مادر و پدر ماند.گفت:مگو كه نطفه چون در رحم قرار گيرد،خداى هر شبهى كه ميان آن مرد و زن باشد تا به آدم جمع كند و او را برآن شبه آفريند كه خواهد از ايشان،نبينى كه خداى تعالى چه گفت: فِي أَيِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ رَكَّبَكَ ،يعنى فيما بينك و بين آدم.عكرمه و ابو صالح گفتند: فِي أَيِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ رَكَّبَكَ ،در هر صورت كه خواست تو را تركيب كرد.چون صورت آدمى خواست چنين آمدى، اگر صورت دگر (6)خواستى بودى (7)،براى آن كه به اختيار فاعلى مختار است نه به ايجاب موجبى كه خلاف آن روا نباشد.و قوله:«ما»رواست كه زيادت باشد،و رواست كه ايهامى باشد،كقولهم:لأمر ما جدع قصير انفه.

ص : 174


1- .كا،آد،گا:اين كلمه دو.
2- .آج:مسطّح.
3- .آد+قرائت.
4- .سورۀ تين(95)آيۀ 4.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+يا فلان تو را.
6- .كا،آد،گا:ديگر حيوانات.
7- .كا،آد،گا:خواستى چنين آمدى.

كَلاّٰ ،كلمت (1)زجر است كافران را. بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ ،عامّۀ قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند،و ابو جعفر به«يا»خواند خبرا عن الغائبين،گفت:شما كه كافرانى (2)تكذيب مى كنى (3)و دروغ مى دارى (4)جزا را و روز قيامت را.

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ ،و بر شما نگاهبانانى هستند از فريشتگان كه اعمال شما نگاه مى دارند.

كِرٰاماً ،كريمانند و دبيرانند،دبيرانى كه كريمند و كرم ايشان آن است كه در خبر آمد كه:چون بنده طاعتى كند،فريشتۀ دست راست شادمانه شود و بشتابد و يكى را ده بنويسد،و چون معصيتى كند و فريشته دل تنگ شوند.فريشتۀ [77-پ]دست چپ خواهد تا بر او نويسد،آن ديگر گويد:توقّف كن يك ساعت باشد كه پشيمان شود.يك ساعت توقّف كند.به دوم ساعت خواهد كه بر نويسد،هم رها نكند.همچنين تا هفت ساعت.پس از هفت ساعت گويد:

جاهل است اين بنده،بنويس يكى را،يكى (5).

يَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ ،مى دانند آنچه شما مى كنى (6).

إِنَّ الْأَبْرٰارَ لَفِي نَعِيمٍ ،نيكوكاران (7)و آنان كه با مادر و پدر مبرّت كنند (8).

عبد اللّه عمر گفت:از رسول-عليه السلام-كه گفت:خداى تعالى اينان را براى آن أبرار خواند كه با پدران و فرزندان نيكوى كنند.آنگه گفت:چنان كه پدران را بر فرزندان حقّ است،فرزندان را بر پدران حقّ است.و گفتند:مراد آنان اند كه سوگند و عهد به راست كنند،من قولهم:(بر في يمينه)،و بر اين قول وفا به جمله اوامر و نواهى داخل باشد در اين،و اين عام تر است و به فايده بيشتر،آنان كه چنين باشند در بهشت خواهند بودن و جاى ايشان بهشت باشد.

ص : 175


1- .كا،آد،گا+ردع.
2- .كا،آد،گا:كافرانيد.
3- .كا،آد،گا:مى كنيد.
4- .كا،آد،گا:مى داريد.
5- .كا،آد،گا+نويسد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كنيد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:گفت نيكوكاران.
8- .كا،آد،گا+در بهشت خواهند بود و جاى ايشان بهشت است.

وَ إِنَّ الْفُجّٰارَ لَفِي جَحِيمٍ ،و آنان كه كافران و فاسقان باشند،جاى ايشان دوزخ باشد.

يَصْلَوْنَهٰا يَوْمَ الدِّينِ ،ملازم باشند با دوزخ روز قيامت كه روز جزا بود.

وَ مٰا هُمْ عَنْهٰا بِغٰائِبِينَ ،و ايشان ازآنجا غايب نباشند.و آيت به اين قرينه مخصوص باشد به كافران براى آن كه كافر هم فاسق باشد،هم از روى لغت و هم از روى شرع.امّا فاسق كافر نباشد به اتّفاق،و پيش از اين به مواضع خود بيان كرده ايم كه:فسّاق اهل صلات در دوزخ مؤبّد نباشند.

آنگه بر سبيل استعظام و استهوال گفت: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا يَوْمُ الدِّينِ (1)،پس چه دانى اى محمّد كه آن روز چه روز باشد!و اين بر سبيل مبالغت گفت در باب تهديد (2)و تعظيم اين روز.

آنگه هم او بيان كرد،گفت: يَوْمَ لاٰ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً ،مكّيان[78-ر] و بصريان خواندند:«يوم»به رفع ردّا على قوله: مٰا يَوْمُ الدِّينِ ،و باقى قرّاء خواندند به نصب على تقدير فعل مضمر،و التّقدير:أعني يوم لا تملك،گفت:روزى باشد كه هيچ نفس مالك نباشد هيچ نفس را چيزى و (3)نتواند تا از او عذاب دفع كند تا (4)از او غناى كند (5).و اصل«ملك»قدرت باشد-چنان كه بيان كرده ايم. وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ ،و فرمان آن روز خداى را باشد براى آن كه همه فرمانها كه امروز[به] (6)ولات و حكّام كرده است،فردا باطل شود و بازستاند از ايشان و معزول كند ايشان را از آن و آن كه (7)گفت: يَوْمَئِذٍ (8)،آن روز دليل نكند كه امروز او را فرمانى نباشد،براى آن كه اين دليل الخطاب بود،و آن درست نيست به نزديك محقّقان.

ص : 176


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+تو چه دانى كه روز جزا چه روزى باشد،ثمّ ما أدراك ما يوم الدّين.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:تهويل.
3- .آد،گا:يعنى.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:يا.
5- .كا،آد،گا:غنايى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كا،آد،گا:آنگه.
8- .آج:يومئذ گفت.

سورة المطففين

اشاره

اين سورت مكىّ است و سى و شش آيت است و[صد] (1)و شصت و نه كلمت است و هفتصد (2)و سى حرف است.و روايت است از أبو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او سورة المطففين بخواند،خداى تعالى او را از رحيق مختوم آب دهد روز قيامت (3).

سوره المطففين (83): آیات 1 تا 36

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ (1) اَلَّذِينَ إِذَا اِكْتٰالُوا عَلَى اَلنّٰاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذٰا كٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لاٰ يَظُنُّ أُولٰئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِيَوْمٍ عَظِيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ اَلنّٰاسُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (6) كَلاّٰ إِنَّ كِتٰابَ اَلفُجّٰارِ لَفِي سِجِّينٍ (7) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا سِجِّينٌ (8) كِتٰابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (10) اَلَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ اَلدِّينِ (11) وَ مٰا يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّٰ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (13) كَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصٰالُوا اَلْجَحِيمِ (16) ثُمَّ يُقٰالُ هٰذَا اَلَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17) كَلاّٰ إِنَّ كِتٰابَ اَلْأَبْرٰارِ لَفِي عِلِّيِّينَ (18) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا عِلِّيُّونَ (19) كِتٰابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ اَلْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ لَفِي نَعِيمٍ (22) عَلَى اَلْأَرٰائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ اَلنَّعِيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتٰامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذٰلِكَ فَلْيَتَنٰافَسِ اَلْمُتَنٰافِسُونَ (26) وَ مِزٰاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ (27) عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا اَلْمُقَرَّبُونَ (28) إِنَّ اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا كٰانُوا مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذٰا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغٰامَزُونَ (30) وَ إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلىٰ أَهْلِهِمُ اِنْقَلَبُوا فَكِهِينَ (31) وَ إِذٰا رَأَوْهُمْ قٰالُوا إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَضٰالُّونَ (32) وَ مٰا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حٰافِظِينَ (33) فَالْيَوْمَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنَ اَلْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ (34) عَلَى اَلْأَرٰائِكِ يَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ اَلْكُفّٰارُ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه

واى آنان كه كم پيمايند و كم سنجند.

آنان كه چون پيمايند براى خود بر مردمان تمام بستانند.

و چون پيمايند بر ايشان يا سنجند بر ايشان كم پيمايند و سنجند.

گمان نمى برند اينان كه ايشان را برانگيزند.

براى روزى بزرگ.

آن روز كه بايستند مردمان براى خداى جهانيان.

ص : 177


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آد،گا:نهصد.
3- .كا+و اللّه اعلم.

حقّا كه نامه كافران در درك سجين باشد (1).

و چه دانى تو كه چيست سجّين (2).

نامه اى علامت كرده.

واى آن روز دروغ دارندگان را.

آنان كه تكذيب مى كنند روز جزا را.

و دروغ ندارد آن را الّا هر ظالمى بزهكار.

چون خوانند بر او آيتهاى ما گويد (3):فسانه پيشينگان است.

پرگست (4)،بل غلبه كرده است بر دلهاشان آنچه كرده بوده اند.

حقّا كه ايشان از خدايشان آن روز بازداشته باشند.

پس ايشان بشوند به دوزخ.

پس گويند:اين آن است كه به آن تكذيب كردى (5).

حقّا كه نامۀ نيكوكاران در علّيّين باشد.

و چه دانى تو كه چيست علّيّون.

نامه اى علامت كرده (6).

كه حاضر باشند به او فريشتگان مقرّب.

نيكوكاران در بهشت نعيم اند.

ص : 178


1- .آج:نامۀ بى سامان كاران در دوزخ است.
2- .آج:دوزخ.
3- .آج:گويند.
4- .آج:حقّا.
5- .آج:به دروغ مى داشتند.
6- .آج:نامه اى است نوشته.

بر سريرها مى نگرند.

بشناسى در رويهاشان تازگى نعمت.

بدهند ايشان را از شرابى مهر كرده.

كه مهر آن مشك باشد و در اين بايد تا رغبت كنند رغبت كنان (1).

و آميختن او از تسنيم باشد.

چشمه اى كه بازخورند به آن نزديكان.

آنان كه گناه كرده باشند، باشند از آنان كه مؤمنانند مى بخندند (2).

و چون بگذرند به ايشان يكديگر را به چشم نمايند.(3) ،و چون بازگردند با اهل خود بازگردند بطر كنان (4).

و چون ببينند ايشان را،گويند:اينان گمراهانند.

و نفرستاديم (5)ايشان بر آنان نگاهبانان.

امروز آنان كه ايمان دارند از كافران مى خندند.

بر سريرها مى نگرند.

ص : 179


1- .آج:رغبت كنندگان.
2- .آج:مى خنديدند.
3- .اساس،آج:فاكهين.
4- .آج:خوش منشان و نازان.
5- .آج:نفرستادند،چاپ شعرانى(19/12):فرستاده نشد.

جزا دادند (1)كافران را به آنچه كرده بودند[79-پ]؟ قوله: وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ،الآيات،حق تعالى در اين آيت تهديد كرد و وعيد آنان را كه چون چيزى سنجند يا پيمايند كم سنجند و به كم پيمايند.و التطفيف، التقليل،و اشتقاقه من الطّفيف و هو القليل اليسير،يقال:هذه تافة نزر قليل طفيف زهيد براض وتح نكد حقير به يك معنى.گفت:واى آنان كه حقّ مردمان به تمام به ايشان ندهند (2)نقصان كنند.

آنگه وصف كرد ايشان را،گفت: اَلَّذِينَ ،آنان كه چون چيزى پيمايند بر مردمان تمام بستانند.در«على»دو قول گفتند.كوفيان گفتند:«على»به معنى «من»است،يعنى إذا اكتالوا من النّاس،و ايشان گويند حروف الصّفات يقوم بعضها مقام بعض،و اين قاعده به نزديك بصريان درست نيست.بصريان گفتند:

آيت بر ظاهر خود است،و معنى قوله: عَلَى النّٰاسِ ،يعنى إذا اكتالوا لأنفسهم على النّاس،چون براى خود پيمايند بر مردمان،و«على»متناقض«لام» (3)باشد، يقال:هذا الأمر له أو عليه،و شهد له خلاف شهد عليه،و دعا له خلاف دعا عليه و مانند اين بسيار است.پس معنى آن باشد كه چنان پيمايند (4)كه او را باشد و بر خصم او باشد. يَسْتَوْفُونَ ،تمام بستانند.

وَ إِذٰا كٰالُوهُمْ ،و چون خود پيمايند براى ايشان،يعنى ايشان را بايد دادن به مردمان تا بر ايشان سنجند. يُخْسِرُونَ ،كم پيمايند و كم سنجند،يقول العرب:

كلته و كلت[له] (5)و وزنته الطعام و وزنت له بمعنى،و فرّاء گفت:اين لغت اهل

ص : 180


1- .آج:هيچ ثواب دهند.
2- .كا،آد،گا+و.
3- .اساس:لازم كه چون خطا مى نمود،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا،آد،گا:پيمايد.
5- .اساس:ندارد،كه چون ضرور مى نمود با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

حجاز است خاص.و ابو عبيد (1)گفت:عيسى بن عمر وقف كردى بر«كالوا»و «وزنوا»و«هم»ابتدا كردى (2)،چنان كه«هم»ضمير مرفوع منفصل باشد بدلا من الضمير المرفوع المتّصل الذي هو الواو،و بر قول اوّل«هم»ضمير[80-ر] منصوب منفصل باشد،آن كه مفعول اوّل بود از«كالوا»،يقال:كلته الطعام.و ابو عبيد (3)گفت:وجه اوّل اختيار است براى خطّ (4)مصحف كه اگر«هم»ضمير بودى،بدل از فاعل بايستى از پى هر دو«واو»،«الف»نوشته بودى كه اين را «الف»فصل خوانند براى آن كه فاصل بود ميان (5)ضمير فاعل و ضمير مفعول، يقال:ضربوهم،بى«الف»چون«هم»ضمير مفعول به باشد (6)،و ضربوا هم به «الف»چون ضمير،بدل فاعل باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آيت آن بود كه:چون رسول-عليه السلام- به مدينه آمد،اهل مدينه در باب كيل و وزن به غايت خبيث بودند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.قرظى گفت:معاملان مدينه مبايعت و تجارت ايشان به شكل قمار بودى به انواع حيلتها كه ايشان را بود،و نامهاى آن به نزديك ايشان«منابذه»و «ملامسه»و«مخاطره»بود.رسول-عليه السلام-به بازار آمد و اين آيات بر ايشان خواند.سدّى گفت:رسول-عليه السلام-به مدينه آمد و مردى بود كنيت او أبو جهينه،دو صاع داشت:يكى زيادت،يكى ناقص.به يكى بستدى و به يكى بدادى.خداى تعالى اين آيات در حقّ او بفرستاد و گفت:واى آنان كه كم سنجند و كم پيمايند!چون به مردمان دهند و چون از ايشان بستانند،تمام بستانند.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:

خمس

ص : 181


1- .كا،آد،گا:ابو عبيده.
2- .كا،آد،گا:أو وزنوهم ابتدا كردى.
3- .كا،آد،گا:ابو عبيده.
4- .آج:حفظ.
5- .آج+الف.
6- .آج:مفعول نباشد.

بخمس ،پنج چيز به پنج چيز.گفتند:يا رسول اللّه:كدام است آن پنج چيز كه به پنج چيز باشد؟گفت:هيچ قوم نباشد كه نقص عهد كند و الّا خداى تعالى دشمن را بر ايشان مسلّط كند.و هيچ قوم نباشد كه به خلاف راستى حكم كند و الّا درويشى بر ايشان مسلّط[80-پ]شود.و فواحش در ميان هيچ قوم ظاهر نشود و إلاّ مرگ بر ايشان مسلّط شود.و عادت نكنند كم سختن (1)و كم پيمودن الّا نبات از ايشان منع كنند و ايشان را به قحط امتحان كنند.و هيچ قوم زكات منع نكنند و الّا باران از ايشان منع كنند.

مالك دينار گفت:مرا همسايه اى بود،بيمار شد.من در عيادت او رفتم، او را در نزع يافتم و بانگ مى داشت،مى گفت:دو كوه از آتش (2)قصد من مى كنند.

من گفتم:يا هذا!اين چه خيال است كه تو را مى نمايد،يا هذيانى است كه مى گويى؟گفت:نه،حقيقت است،و اين ازآنجاست كه مرا دو مكيال بود:

يكى زيادت،يكى ناقص.به زيادت بستدمى و به ناقص بدادمى.اين جزاى آن است مى دانم.

عكرمه گفت:گواى (3)دهم بر هم كيّالى و وزّانى كه از اهل دوزخ است.

گفتند:نه پسر تو هم كيّال است و هم وزّان؟گفت:دوزخى است.اصمعىّ گفت از اعرابى اى شنيدم كه مى گفت:مروّت طمع مدار از آن كس كه مروّت او از سر مكيال است و چشمۀ ترازو باشد،و شاعر گويد در اين معنى:

ما للتجار و للسخاء و انما***نبتت لحومهم على قيراط

و ديگرى گويد:

خذوا مال التّجار و سوّفوهم (4)***فإن جميع ما جمعوا حرام (5)

و راوى خبر گويد كه:اميرالمؤمنين -عليه السلام-چون از حكومات فارغ

ص : 182


1- .آج،آد،گا:كم سنجيدن.
2- .كا،آد،گا:دو كوه آتشين.
3- .كا،آد،گا:گواهى.
4- .آج مصرع دوم بيت چنين است:إلى وقت فانّهم لئام.
5- .آج:مصراع مربوط مى شود به مصراع دوم بيتى ديگر كه مصراع اول آن چنين است:و ليس عليكم في ذاك اثم.

شدى،به بازار كوفه در آمدى و گفتى:

يا أيها الناس اتقوا الله،و...أوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشياء هم و لا تعثوا فى الأرض مفسدين (1) .و يك روز به بازار در آمد،مردى را ديد زعفران مى سخت (2)و چرب مى سخت (3)،بنگريد بدانست كه ترازوى او راست نيست.زعفران از كفّه[81-ر] بريخت و گفت:اوّل ترازو راست كن،آنگه اگر خواهى كه چرب سنجى تو دانى.و عبد اللّه عمر به مردى بگذشت كه چيزى مى سخت (4)و كم مى سخت (5).

گفت:از خداى بترس و انصاف بده در اين سختن (6)كه فردا قيامت مطفّفان را بدارند تا (7)عرق،لگام بر دهن ايشان كند.

قوله: أَ لاٰ يَظُنُّ أُولٰئِكَ ،نمى دانند ايشان.و«ظنّ»به معنى علم است اين جا چنان كه بيان كردم چندين جاى. أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، لِيَوْمٍ عَظِيمٍ ،ايشان را بر خواهند انگيختن براى روزى بزرگ،يعنى روز قيامت.

يَوْمَ يَقُومُ النّٰاسُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،آن روز كه مردم بايستد (8)براى خداى تا از حقوق او به درآيند و از حقوق اصحاب حقوق و مظالم به درآيند،و حساب بازدهند كه چه كردند و چه گفتند و چرا كردند،و گفتند (9)،و غرض ايشان به آنچه بود.هر مثقال ذرّه اى از كجا جمع كردند و كجا صرف كردند و ازچه طريق كسب كردند؟راوى خبر گويد:يك روز عبد اللّه عمر اين سورت مى خواند (10)،به اين آيت رسيد.چندان بگريست كه بيفتاد و دگر نتوانست خواندن.

كَلاّٰ إِنَّ كِتٰابَ الفُجّٰارِ لَفِي سِجِّينٍ ،گفت:حقّا كه نامۀ كافران و فاجران و بى سامان كاران-كه اعمال ايشان بر او نوشته باشند-در سجين باشد.عبد اللّه

ص : 183


1- .سورۀ هود(11)آيۀ 85.
2- .آج:مى سخيت،آد،گا:مى سنجيد.
3- .آد،گا:مى سنجيد.
4- .آد،گا:مى سنجيد.
5- .آد،گا:مى سنجيد.
6- .آد،گا:سنجيدن.
7- .آج:با.
8- .كا،آد:بايستند.
9- .كا،آد،گا:ندارد.
10- .آد،گا+چون.

عمر گفت و معتّب بن سمني (1)و قتاده و مجاهد و ضحّاك و ابن زيد كه:«سجّين» زمين هفتم است،جانهاى كافران و نامه هاى اعمال ايشان آنجا باشد.و براء بن عازب روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:«سجّين»نام زمين هفتم است.عطيّه گفت،عبد اللّه عبّاس از كعب الأحبار پرسيد كه سجّين چه باشد؟ گفت:بدان كه جانهاى كافران به آسمان برند[81-پ]،آسمان قبول نكند،با زمين آرند قبول نكند،فروبرند به زمين ديگر قبول نكند تا به هفتم زمين.ازآنجا به سجّين برند،و آن سر حدّ ملك ابليس است.و عطا گفت و سعيد جبير كه:

سجّين زير روى ابليس است،آنگه از زير روى ابليس رقّى بگيرند و احوال و اعمال اين كافران برآن نويسند و در زير روى ابليس نهند.

روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس از كعب الأحبار آن است كه:عبد اللّه عبّاس از او پرسيد كه،گفت:مرا خبر ده از«سجّين»و«علّيّين»،گفت:امّا«سجّين»چنان كه در تورات يافتم نام درختى است در زير هفتم زمين،نام هر شيطانى برآن نوشته.چون جان كافر (2)بر دارند به آسمان برند،درهاى آسمان ببندند (3)در پيش آن و آن را اندر آرند (4)به نزديك اين درخت.و امّا«علّيّين»چون جان بنده اى مؤمن بردارند،درهاى آسمان بگشايند براى آن تا به زير عرش.چون به زير عرش رسد، دستى از عرش بيرون[آيد] (5)و نزل و كرامت او در خور او بنويسد،فذلك قوله:

كِتٰابَ الفُجّٰارِ لَفِي سِجِّينٍ ،و: كِتٰابَ الْأَبْرٰارِ لَفِي عِلِّيِّينَ (6).

كلبي گفت:سنگى است (7)در زير هفتم زمين سبزى (8)،كه سبزى آسمان از اوست،نامهاى كافران در آن سنگ نهند.وهب گفت:سجّين آخر مملكت ابليس

ص : 184


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:معتّب بن سمن،چاپ شعرانى(22/12):معتّب بن سمرة.
2- .آد،گا:كافران.
3- .آد،گا:بربندند.
4- .كا،آد،گا:پيش آن پس آن را به سجّين اندازند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ مطفّفين(83)آيۀ 18.
7- .كا،آد+سبز.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

است.محمّد بن كعب القرظىّ روايت كرد از ابو هريره از رسول-عليه و على آله السلام- كه گفت:«فلق»نام چاهى است در دوزخ سرگرفته،و«سجّين» (1)چاهى است در دوزخ سرگشاده.مجاهد گفت:سنگى است در زير هفتم زمين،نامهاى كافران در زير آن سنگ نهند.عكرمه گفت:يعنى لفي ضلال و خسار،يعني اعمال ايشان را موقع نباشد و به جاى[82-ر]قبول نيوفتد،چنان كه ما گوييم:نام ايشان به خاك افتاد و به زمين افتاد.أخفش گفت:لفي حبس و ضيق (2)،در تنگى و سختى باشد،و هو فعّيل من السجن،و اين بناى مبالغت باشد،كقولهم:سكّير و خمّير، قال ابن مقبل:

و رفقة يضربون السفن ضاحية***ضربا تواصت به الابطال سجّينا

ابو عبيد (3)تفسير او به شديد كردى،أى ضربا شديدا.

آنگه بر سبيل استعظام و تعجّب گفت: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا سِجِّينٌ ،تو چه دانى اى محمّد كه سجّين چه باشد! آنگه گفت:كتاب مرقوم،نامه اى باشد نبشته يكى (4)علامت كرده بر او چون رقم خامه كه بنسترند (5)فراموش نكنند تا جزا دهند خداوندش را به حسب آن:قتاده گفت:رقم شرّ دارد.و گفتند:«مرقوم»،مختوم بود به لغت حمير.

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ،واى دروغ دارندگان در آن روز.

اَلَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ ،آنان كه روز جزا به دروغ دارند و به بعث و نشور ايمان ندارند.

آنگه وصف كرد كافران به بعث را،گفت: وَ مٰا يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّٰ كُلُّ مُعْتَدٍ ،گفت:

تكذيب نكند الّا هر متعدّى (6)ظالمى،يقال:اعتدى و تعدّى إذا تجاوز الحد. (7)أَثِيمٍ ،

ص : 185


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+نام.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+و ضنك.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:ابو عبيده.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:و.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:معتدى.
7- .كا،گا+فعيل بمعنى مفعول.

أى مأثوم،بزهكارى (1).

إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا ،چون آيات ما بر او خوانند،گويد:اين فسانۀ پيشينگان است.اين جمله صفات مشركان عرب است.

آنگه گفت بر سبيل زجر ايشان كه: كَلاّٰ بَلْ رٰانَ ،أى غلب،گفت:غالب شد بر دلهاى ايشان آن اعمال بد كه ايشان كردند.ابو هريره گفت از رسول عليه السلام-شنيدم كه گفت:چون بنده گناهى كند،نكته اى سياه بر دلش پيدا شود.اگر توبه كند،آن سياهى افروخته شود[82-پ]،و اگر با سر گناه شود آن سياهى زيادت مى شود تا جمله دلش سياه شود،فذلك قوله: كَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ .و مفسّران هم اين گفتند،اين گناه بر گناه باشد چندان كه دل سياه شود.

حذيفة بن اليمان گفت:دل به مانند كفّى است.چون بنده گناهى بكند، مقدار يك انگشت از او منقبض شود.چون گناهى ديگر بكند،انگشتى ديگر منقبض شود تا آنگه كه جمله دل فراهم آيد.چون چنين شود مطبوع شود و مغلوب گناه گردد،آنگه اين آيت بر خواند.

بكر بن عبد اللّه گفت:چون بنده گناه كند،به مانند سر سوزنى سوراخى در دل او پيدا شود و به هر گناهى همچنين سوراخى پيدا مى شود تا به مانند غربال شود.

حسن بصرى گفت:«رين»آن باشد كه گناه بر گناه (2)مى كند تا دلش بميرد.عبد اللّه عبّاس گفت:پوششى به سر او درآيد (3)تا چون چيزى شود بى خبر،ترس و انديشه و خشيت در او بنماند.و گفتند:«رين»قلب باشد (4)برگردانند تا زير و زبر شود، نظيره قوله: وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ (5)الآية.و اصل«رين»در كلام عرب غلبه

ص : 186


1- .آد+فعيل بمعنى مفعول.
2- .كا:كه مرد گناه.
3- .كا،آد،گا:به سر او درآرند.
4- .كا،آد،گا:رين آن باشد كه.
5- .سورۀ انعام(6)آيۀ 110.

باشد،يقال:رانت الخمر (1)على عقله،أى غلبت.و قال ابو زيد الطائي:

ثمّ لمّا راه رانت به الخمر و***ما ان (2)ترينه باتّقاء

معنى آيت آن است كه:شومى گناه بر دل ايشان غالب شد تا در حجاب خذلان بماندند و مسلوب التوفيق گشتند.و آيت دليل است بر صحّت مذهب اهل عدل براى آن كه اضافۀ«رين»با عمل و كسب ايشان است،معلوم شد كه از ايشان بر ايشان آمد.و«ما»در محلّ رفع است باسناد[83-ر]الفعل إليه.«ما» شايد كه موصوله باشد،و شايد تا مصدريّه باشد.

كَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ،گفت:حقّا كه ايشان روز قيامت از ثواب خداى محجوب و ممنوع باشند،على حذف المضاف و اقامة المضاف [اليه] (3)مقامه.و بدين آيت تمسّك نرسد اشاعره را بر اثبات رؤيت،براى آن كه حجاب بر حقيقت بر اجسام روا باشد،و ايشان خداى را جسم نگويند.و امّا با مجسّمه سخن نگويند در نفى رؤيت سخن در نفى تجسيم گويند،چون باطل شد كه جسم است باطل شود كه مرئى است،براى آن كه رؤيت (4)مستحيل است الّا بر اجسام يا بر الوان،و قديم تعالى نه از قبيل اجسام و الوان است.دگر آن كه حجاب نقيض رؤيت باشد (5)،نقيض وصول باشد (6)،و اين جز در حقّ اجسام مصوّر (7)نشود.دگر آن كه (8)تسليم كنند حجاب از كجاست كه چون كافران محجوب باشند ديگران موصول باشند،و اين دليل الخطاب باشد و آن معتمد نيست به نزديك بيشتر اهل علم.

ص : 187


1- .كا،آد،گا:ران الخمر.
2- .كذا:در اساس،آج،آد،تفسير قرطبى(260/19):و ان لا.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .آد،كا،گا:ندارد،آج+و.
5- .آج+و.
6- .آد،كا،گا:اين جمله را ندارد.
7- .آد:متصوّر.
8- .همۀ نسخه بدلها+اگر،در اساس نيز با خطى متفاوت از متن الحاق شده است.

ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصٰالُوا الْجَحِيمِ ،آنگه ايشان به دوزخ شوند و مقيم مانند آنجا.

ثُمَّ يُقٰالُ ،آنگه گويند ايشان را:اين آن عذاب است كه شما دروغ داشتى (1)آن را.

كَلاّٰ إِنَّ كِتٰابَ الْأَبْرٰارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ، (2)چون ذكر كافران و احوال و صفات و مآل ايشان طرفى بگفت،و ذكر مؤمنان و نكوكاران گفت،گفت:حقّا كه نامۀ ابرار و نكوكاران در علّيّين باشد.براء بن عازب روايت كرد كه رسول-عليه السلام گفت:علّيّين از بالاى هفت (3)آسمان است در زير عرش (4).عبد اللّه عبّاس گفت:او لوحى است از زبرجد سبز در زير عرش[اعمال ابرار برآن نوشته باشد.كعب و قتاده گفتند:قائمه اى است] (5)آويخته،از قوائم عرش.مقاتل گفت:ساق عرش است.عطا گفت از عبد اللّه عبّاس[83-پ]كه بهشت است.ضحّاك گفت:

سدرة المنتهى است.

و اهل معانى گفتند:على علوّ بعد علو و شرف بعد شرف،بر بلنديى از پس بلنديى و بر شرفى از پس شرفى.گفتند:براى آن جمع كرد آن را بر جمع سلامت كأنّه جمع علّىّ على فعيل،مبالغة فى العلوّ،كسكّير و خمّير،و التثنية علّيّان و الجمع علّيون في حال الرفع،و علّيّين في حالتى النصب و الجرّ.فرّاء گفت:علّيّين اسمى است موضوع بر صيغت جمع كه او را واحدى نيست از لفظ او،كعشرين و ثلاثين.عبد اللّه بن عمرو (6)گفت در اين آيت كه اهل علّيّين از چندساله راه به سر اهل بهشت فرونگرند.چون يكى از ايشان بر كوشك خود آيد و به بهشت فرونگرد،از نور روى او بهشت روشن شود و اهل بهشت (7)بدانند،گويند:

اين نور روى اهل علّيّين است.

ص : 188


1- .همۀ نسخه بدلها:داشتيد.
2- .كا،آد،گا+خداى تعالى.
3- .كا،آد،گا:هفتم.
4- .آد،گا+عظيم.
5- .اساس:افتادگى دارد،از آج آورده شد.
6- .همۀ نسخه بدلها:عمر.
7- .آد،گا:او.

وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا عِلِّيُّونَ ،و چه دانى تو اى محمّد كه علّيّان (1)كه باشند:

كِتٰابٌ مَرْقُومٌ ،آنگه هم او بيان كرد و گفت:نوشته اى باشد رقم بر زده (2)، قليل:مكتوب و قيل مختوم،گفتند:مرقوم نبشته باشد،و گفتند:مهر كرده باشد.

بعضى اهل معانى گفتند:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و التقدير:كلاّ إنّ كتاب الأبرار كتاب مرقوم في علّيّين،و آن محلّ فريشتگان است.گفت:نامۀ عمل ايشان به محلّ شرف و مرتبت (3)باشد تا بدانند كه آنان را كه نامۀ اعمال ايشان را اين تشريف باشد،منزلت ايشان به نزديك خداى چه باشد (4).

آنگه گفت: يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ،و نزديكان حضرت آنجا حاضر باشند كه نامۀ عمل ايشان است.

آنگه وصف محلّ ايشان كرد،گفت: إِنَّ الْأَبْرٰارَ لَفِي نَعِيمٍ ،گفت:نكوكاران در بهشت نعيم باشند.

عَلَى الْأَرٰائِكِ ،بر سريرها مى نگرند[84-ر]به آن كرامت و مملكت كه خداى تعالى ايشان را داده باشد (5).مقاتل گفت:به دشمنان خود مى نگرند از اهل دوزخ كه خداى تعالى چگونه عذاب مى كند (6)ايشان را.عطا گفت:بر سريرهاى معرفت به معروف مى نگرند و بر سريرهاى قربت به رأفت ملك رءوف مى نگرند (7).

تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ ،در روى ايشان بشناسى نضارت و تازگى نعمت.عامّۀ قرّاء«تعرف»خواندند به فتح«تا»و كسر«را»و نصب«تا»نضرة.و ابو جعفر و يعقوب«تعرف»خواندند على الفعل المجهول (8)،بشناسند روى ايشان.

ص : 189


1- .كا،آد،گا:علّيّون.
2- .آد،گا:رقم زده.
3- .گا:قربت.
4- .آد،گا:چون باشد.
5- .كا،آد،گا:بر سريرها به آن كرامتها مى نگرند و مملكتى خداى تعالى ايشان را داده باشند مى بينند كه مغشوش است.
6- .اساس:مى كنند،كه ظاهرا نادرست مى نمايد.با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.
7- .آد،گا:مى بينند.
8- .آد،گا+يعنى.

يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ ،بدهند ايشان را از خمرى صافى،پاكيزه،خوش (1).

گفتند:خمر كهن باشد.مقاتل گفت:خمر سپيد باشد،قال حسّان:

يسقون من ورد البريص عليهم***بردا (2)يصفّق بالرحيق (3)السلسل

و قال آخر:

ام لا سبيل إلى الشباب و ذكره***اشهى إلىّ من الرحيق السلسل

مَخْتُومٍ ،مهربرنهاده.آنگه بگفت كه:مهر او مشك باشد.مجاهد گفت:

يعنى سر به گل كرده،جز آن است كه به جاى گل مشك باشد،و براى كرامت او مهر بر او نهند تا دست هيچ كس به او نرسد كه خداوندش را بود كه از او نفار طبعى باشد (4).عبد اللّه مسعود گفت:مختوم،أى ممزوج، ختامه،أى مزاجه،گفت:آميخته باشد به مشك،به جاى آن كه اين جا مزج به آب كنند،آنجا به مشك باشد (5)بعضى دگر گفتند:ختامه،عاقبته و خاتمته،و آخر طعمه مشك،يعنى چون از دهن بازگيرند بوى مشك دهد.قتاده گفت:به كافور مزاجش (6)كنند و به مشك مهرش كنند.

أبو الدّرداء گفت:اين ختام شرابى باشد سپيد كه ايشان شراب خود به آن ممزوج كنند و بوى او چون بوى مشك باشد تا اگر كسى يك انگشت در او زند[84-پ] و در دنيا دارد (7)،همه دنيا معطّر شود و همه جانوران نصيب يابند از آن بوى،و اصل«ختم»در لغت آخر كار بود (8)،و منه ختم القرآن و

قوله-عليه السلام:

الامور بخواتيمها ،أى بعاقبتها (9)،و منه قيل للنّبى-عليه السلام:خاتم الأنبياء، و مهر را از اين جا«ختم»گويند كه مهر به آخر كار باشد عند الفراغ من

ص : 190


1- .آج:خوش بوى.
2- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،قرطبى(265/19)و تبيان(303/10):بردى.
3- .اساس:الرحيق،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط مشترك قرطبى و تبيان تصحيح شد.
4- .كا،آد،گا:نفرت طبعى حاصل آيد.
5- .آج:كنند.
6- .كا،آد،گا:مزجش.
7- .آج:آرد.
8- .آد،گا:باشد.
9- .كا همۀ نسخه بدلها:بعواقبها.

وضع جميع ما يحتاج إليه فى البيت و الكيس (1).و انگشترى را براى[آن] (2)خاتم خوانند كه مهرنهنده باشد،و كسائى خواند (3):خاتمه مسك،على وزن الفاعل.و اين قرائت اميرالمؤمنين على است و علقمه.و«ختام»كه قرائت عامّۀ قرّاء است جمع خاتم باشد (4).و گفتند:ختام مصدر باشد و خاتم اسم.و گفتند:ختام و خاتم به يك معنى باشد،كقولهم:رجل كريم الطباع و الطابع،قال الفرزدق:

فبتن بجانبىّ مصرّعات***و بتّ افضّ اغلاق الختام

وَ فِي ذٰلِكَ فَلْيَتَنٰافَسِ الْمُتَنٰافِسُونَ ،گفت:بايد تا راغبان در او رغبت كنند و چيزى نفيس مرغوب باشد.و«تنافس»آن باشد كه هريكى از دو نفس رغبت كنند كه چيزى نفيس ايشان را باشد.و نفست بالشيء اذا بخلت به لشدة الرغبة فيه،و مثله قوله: لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْيَعْمَلِ الْعٰامِلُونَ (5)،و در ضمن او تحريض است مكلّفان را بر طاعت و عمل صالح كردن.مقاتل بن سليمان گفت:فليتنازع المتنازعون،بايد تا منازعت در او كنند منازعت كنندگان،يعنى به مسارعت به اعمال صالحه تا از يكديگر بربايند كه هركس را كه عمل بيش باشد و به باشد اين منفوس مرغوب او را بود.عطا گفت:منافسه،مسابقه باشد.زيد أسلم گفت:

مشاحّه باشد.ابن جرير گفت:جد كردن در طلب باشد و حريصى نمودن (6)بر او [85-ر].و اين اصل كلمت است در لغت:

وَ مِزٰاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ ،و مزاج او گفت:از تسنيم باشد،و گفتند:«تسنيم» شرابى باشد كه از بالا بر ايشان فرود آيد،مشتقّا من سنام البعير.ضحّاك گفت:

تسنيم شريف ترين شرابها باشد.مقاتل گفت:تسنيم چشمه اى باشد كه از آن بهشت عدن بر ايشان فرود آيد في منازلهم و غرفهم.عبد اللّه مسعود و عبد اللّه

ص : 191


1- .آد،كا،گا:او فى الكيس.
2- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
3- .آد:گفت.
4- .چنين جمعى براى كلمۀ«خاتم»در معاجم و فرهنگها يافته نشد.
5- .سورۀ صافات(37)آيۀ 61.
6- .آج،كا،آد،گا:حرص نمودن.

عبّاس گفتند:تسنيم شرابى باشد كه مقرّبان را صرف دهند از آن و ديگران را ممزوج.عبد اللّه عبّاس گفت:اين از جملۀ آن است كه خداى تعالى گفت: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ (1).بعضى دگر مفسّران[گفتند] (2):آبى باشد كه در هوا معلّق مى آيد و در قدحهاى اهل بهشت ريخته مى شود به اندازۀ قدحها،چون پر شود بازايستد چنان كه قطره اى بر زمين نيايد تا ايشان را تكلّف استقا نبايد كردن،و اين قول قتاده است.و اصل او از علوّ و رفعت است من سنام البعير،و اين اسمى است همچونين مع اللاّم (3)كالتنعيم لجبل معروف.

و نصب«عينا»بر حال باشد و روا بود كه مفعول دوم باشد از يُسْقَوْنَ ،أى يسقون عينا،و قوله: يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ،كه مقرّبان و نزديكان بازخورند (4).گفتند:

«با»زيادت است،و التقدير:يشربها.و گفتند:«با»به معنى«من»است.اهل اشارت گفتند:شربه اى (5)باشد صرف ناممزوج كه مقرّبان بازخورند بر بساط قرب در مجلس انس،در بستان عيش،به كأس رضا،بر مشاهدۀ مصطفى-عليه السلام.

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كٰانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ ،گفت:مجرمان-يعنى مشركان أبو جهل و اصحابش[85-پ]و وليد مغيره و عاص وائل و جماعت مشركان-گفت (6):اين جماعت از مؤمنان صحابۀ رسول خنديدندى (7)بر طريق استهزاء از جماعت (8)درويشان چون:سلمان و أبو ذر و مقداد و عمّار و بلال.

مقاتل و كلبي گفتند:آيت در شأن اميرالمؤمنين على آمد كه يك روز با جماعتى به نزديك رسول مى رفت.اين جماعت مشركان،چون او بگذشت (9)گفتند:ضحكنا من هذا الأصلع.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 192


1- .سورۀ سجده(32)آيۀ 17.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا،آد،گا:مع الكلام.
4- .آد،گا:از آن خورند.
5- .كا،آد،گا:شربتى.
6- .آد،گا:گفتند.
7- .كا،آد+و.
8- .آج+مؤمنان و.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها+بر او بخنديدند و.

وَ إِذٰا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغٰامَزُونَ ،و چون مؤمنان به ايشان بگذشتندى،ايشان يكديگر را به چشم بزدندى بر طريق استهزاء و سخريّت چنان كه مستهزيان كنند از چشم شكستن.

وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلىٰ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ (1) ،گفت:چون با خانه ها رفتندى با بطر و مزاح و دل،خوش و بازى كنان رفتندى.

وَ إِذٰا رَأَوْهُمْ ،و چون مؤمنان را ديدندى،گفتندى:اينان گمراهانند براى آن بر دين محمّدند (2).

وَ مٰا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حٰافِظِينَ ،آنگه حق تعالى بر سبيل انكار بر ايشان گفت:ما ايشان را نفرستاديم به نگاهبانى بر ايشان تا موكّل باشند.

فَالْيَوْمَ ،امروز،يعنى روز قيامت. اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ ،به عوض آن،مؤمنان از آن كافران بخندند.

عَلَى الْأَرٰائِكِ ،بر سريرها قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ باشند.

حق تعالى بفرمايد تا از دوزخ درى در بهشت گشايند.كافران چون بنگرند آن در بينند گشاده تاختن گيرند،مى تازند و مى افتند و مى خيزند تا (3)به آن دررسند.چون برسند خواهند تا در بهشت شوند،آن در بر ايشان ببندند و ايشان نوميد شوند.

مؤمنان از ايشان بخندند،فذلك قوله: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا الآية.

آنگه گفت: هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّٰارُ مٰا كٰانُوا يَفْعَلُونَ ،صورت[86-ر]استفهام است و معنى تقرير،گفت:جزا دادند كافران را به آنچه كردند؟و اين لفظ بر وضع لغت حمل كرد كه ثواب جزا باشد،براى آن كه يثوب على مستحقّه،أى يرجع (4)،جز آن است كه[د] (5)ر شرع مخصوص شد به جزاى خير،امّا به قرينۀ كفّار لابد حمل بايد كردن بر عقاب.

ص : 193


1- .اساس و ديگر نسخه بدلها:فاكهين،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .آج،كا:محمّداند.
3- .كا:تاختن گيرند تا،آد،گا:افتادن و خيزان.
4- .اساس:رجع،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سورة انشقّت

اشاره

سورة انشقّت(1) اين سورت مكّى است و بيست و سه (2)آيت است و صد و نه (3)كلمت است و چهارصد و سى حرف است.أبو امامه روايت كرد از رسول-عليه السلام كه گفت:هركه او سورة انشقّت (4)بخواند،خداى تعالى با پناه گيرد او را ازآن كه نامه يش (5)از پس پشت دهند.

سوره الانشقاق (84): آیات 1 تا 25

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذَا اَلسَّمٰاءُ اِنْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا اَلْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ مٰا فِيهٰا وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ (5) يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ (6) فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحٰاسَبُ حِسٰاباً يَسِيراً (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلىٰ أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9) وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً (11) وَ يَصْلىٰ سَعِيراً (12) إِنَّهُ كٰانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14) بَلىٰ إِنَّ رَبَّهُ كٰانَ بِهِ بَصِيراً (15) فَلاٰ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اَللَّيْلِ وَ مٰا وَسَقَ (17) وَ اَلْقَمَرِ إِذَا اِتَّسَقَ (18) لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (19) فَمٰا لَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (20) وَ إِذٰا قُرِئَ عَلَيْهِمُ اَلْقُرْآنُ لاٰ يَسْجُدُونَ (21) بَلِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ (22) وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (24) إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)

ترجمه

چون آسمان شكافته شود.

و گوش با فرمان خداى كند و سزاوار باشد.

و چون زمين بكشند (6).

بيندازد آنچه در او باشد و خالى شود.

و گوش با فرمان خداى كند و سزاوار بود.

ص : 194


1- .گا:انشاق،ضبط قرآن كريم:الانشقاق.
2- .كذا:در اساس،آج،آد،ديگر نسخه بدلها:بيست و پنج كه مرجّح مى باشد.
3- .اساس:صد و نود،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا،آد،گا:اذا السماء انشقّت.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:نامه اش.
6- .آج:كشيده شود.

اى آدمى تو رنج برنده اى به خدايت رنج بردنى دشواران (1).

امّا آن را كه دهند نامه به دست راستش.

شمار كنند شمارى آسان.

و بازگردد با اهل خود شادمان.

و امّا آن كس كه دهندش نامه ايش از پشت او.

بخواند ويل و واى (2).

و ملازم شود با دوزخ.

او بود در اهل خود شادمانه.

او گمان برد كه بازنيايد.

آرى خدا به او داناست.

سوگند نخورم به شفق.

و به شب و آنچه جمع كرد.

و ماه چون تمام شود.

كه برنشينى (3)شما بر طبقه اى از طبقه اى.

چيست ايشان را كه ايمان نمى آرند.

و چون خوانند بر ايشان قرآن سجده نكنند.

بل آنان كه كافر شدند دروغ دارند.

و خداى داناتر است به آنچه ايشان در دل دارند.

بشارت (4)ايشان را به عذابى دردناك.

الّا آنان كه ايمان

ص : 195


1- .آج:پس فرارسنده است او را.
2- .آج:بخواند هلاك را.
3- .آج:بر نشينيد.
4- .آج:مژده ده.

آرند و كنند نيكيها،ايشان را باشد مزدى ناكاسته.

قوله: إِذَا السَّمٰاءُ انْشَقَّتْ ،حق تعالى وصف كرد قيامت را و آثار و اعلام او طرفى بگفت،گفت:چون آسمان شكافته شود.

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا ،و گوش با فرمان خدا كند.يقال:أذنت لكذا اذا سمعت (1)إليه،و منه

قول النبي-عليه السلام: لا يأذن اللّه لشيء كأذنه للقرآن (2)،و قول عدىّ:

في سماع يأذن الشيخ له***و حديث مثل ما ذىّ مشار

و أصله من اصغاء الاذن إليه،اين را دو تأويل[87-ر]بود:امّا آن كه گويد (3)مراد به آسمان اهل آسمان است-على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه-و امّا مراد تسخير و تذليل بود،يعنى به منزلت بنده اى مطيع كه او گوش با فرمان خداوندش كند،آسمان خداى را تعالى مسخّر و مذلّل بود،و يجرى مجرى قوله: اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً (4)،يعنى در شكافتن فرمان بردار شود.

وَ حُقَّتْ ،و سزاوار است كه فرمان برد براى آن كه مخلوق و آفريدۀ اوست.

وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ،و آنگه كه زمين را بكشند كشيدن اديم عكاظىّ و فراخ تر كنند ازآن كه اكنون هست.

وَ أَلْقَتْ مٰا فِيهٰا ،بيندازد آنچه در اوست از مردگان. وَ تَخَلَّتْ ،و خالى شود از آن.و گفتند:بيندازد آنچه در او باشد از گنجها،و هو

قوله-عليه السلام:

اذا ظهرت اعلام السّاعة تقيء الأرض أفلاذ كبدها مثل الاسطوانة فيجيء القاتل فيقول في مثله قتلت و يجىء السارق فيقول في مثل هذا قطعت ثمّ خرجوا و تركوها ،گفت:چون علامت قيامت ظاهر شود زمين قى كند به پاره هاى جگر خود،يعنى گنجهاى فكنده (5)در زير زمين به مانند ستونهاى زرّين،قاتل گويد:براى اين و مانند اين

ص : 196


1- .كا،آد،گا:اى استمعت.
2- .كا،آد،گا:الى القرآن.
3- .كا،آد،گا:گويند.
4- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 11.
5- .آج:فگنده،آد،گا:آگنده.

قتل كردم،و دزد بيايد و گويد:براى مانند اين مرا دست بريدند،آنگه بروند و رها كنند (1).

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ ،و فرمان خداى انقياد كند و سزاوار است تا كند.و در جواب«إذا»خلاف كردند.بعضى گفتند:جوابش محذوف است لدلالة الكلام عليه، و گفتند:جوابش در ضمن اين است كه: يٰا أَيُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ ، و التقدير:إذا السماء انشقّت لقى كلّ كادح ما كدحه.و مبرّد گفت:در كلام تقديم و تأخيرى هست،و تقدير آن است كه:يا أيها الإنسان إنك كادح إلى ربّك [87-پ]كدحا فملاقيه إذا السماء انشقت.و گفتند:جوابش«أذنت»است و «واو»زايد،و مثله قوله: حَتّٰى إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا (2).و قوله: إِنَّكَ كٰادِحٌ ،أى كاسب بالتعب و النّصب و عامل واصل إلى ربّك و ثوابه،گفت:اى آدمى!تو را عمل به رنج مى بايد كردن،تا به آن عمل به خداى و ثواب خداى رسى.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه تو را رنج مى بايد بردن در طلب روزى تا با پيش خداى شدن.و اصل«كدح»اثر بود و علامت خراشيدگى،و منه

قوله-عليه السلام:

[من سأل] (3)و له ما يغنيه جاءت مسألته يوم القيامة خدوشا أو خموشا أو كدوحا في وجهه ،گفت:هركه او سؤال كند و مستغنى باشد از سؤال كردن آن سؤالهاى او مى آيد روز قيامت و در روى او اثرها خراشيدگى شود،قال ابن مقبل:

هل العيش الّا تارتان (4)فمقبل (5)***اموت و اخرى ابتغى العيش اكدح

عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:پشيمان منتظر رحمت باشد و معجب منتظر مقت باشد و خشم خداى،و هركس كه با آن عمل

ص : 197


1- .كا+او را.
2- .سورۀ زمر(39)آيۀ 73.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:الارتان،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .كذا در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(32/12):و ما الدهر الّا تارتان فمنهما.

گردد كه كرده باشد جزا گيرد برآن.

آنگه بر سبيل وعظ و زجر و ترغيب و ترهيب گفت: فَأَمّٰا (1)مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ ،امّا آنان را كه نامه به دست راست دهند (2)علامت آن بود كه او را شمار آسان خواهند كردن.راوى خبر گفت كه رسول-عليه السلام-گفت:

من يحاسب يعذب ،هركه را حساب كنند عذاب كنند.گفتند:يا رسول اللّه نه خداى مى گويد:

فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ، فَسَوْفَ يُحٰاسَبُ حِسٰاباً يَسِيراً ،گفت:آن عرض بر حساب باشد،من نوقش (3)الحساب عذّب،هركه با او مناقشت كنند در حساب و خورد نگرشى او را عذاب كنند[88-ر].

وَ يَنْقَلِبُ إِلىٰ أَهْلِهِ مَسْرُوراً ،او با اهل و منزل خود شود شادمانه.

وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ ،و امّا آن كس كه او را نامه از پس پشت دهند.مجاهد گفت:دست چپ او از پس پشت بيرون آرند و نامه بدو دهند.

فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً ،او ثبور و ويل خواند،گويد:وا ويلا وا هلاكاه،ايشان را گويند:لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا.

وَ يَصْلىٰ سَعِيراً ،و به دوزخ بازتفسد،يعنى به دوزخ سوخته شود.ابو جعفر خواند و كوفيان جز كسائى بفتح الياء على اضافة (4)الفعل إلى الفاعل،و اين اختيار ابو عبيد است لقوله: إِلاّٰ مَنْ هُوَ صٰالِ الْجَحِيمِ (5)،و قوله: يَصْلَى النّٰارَ الْكُبْرىٰ (6).

و باقى قرّاء«يصلى»خواندند على الفعل المجهول،و اين اختيار ابو حاتم است، لقوله: ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (7)،و قوله: وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (8).

إِنَّهُ كٰانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ،آنگه گويند او در خانۀ خود و در ميان اهل و

ص : 198


1- .اساس،آج:و امّا،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .كا،آد،گا:فسوف يحاسب حسابا يسيرا.
3- .آج و ديگر بدلها+فى.
4- .اساس:اصالة،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ صافات(37)آيۀ 163.
6- .سورۀ اعلى(87)آيۀ 12.
7- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 31.
8- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 94.

عيال خود شادمانه بودى،از اين جا گفت حق تعالى: لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (1)،و

قال النبي-عليه السلام: إنّ اللّه يحبّ كلّ قلب حزين ،خداى تعالى هر دلى اندوهگين دوست دارد.ابن عطا گفت در اين آيت متابع نفس باشد و در (2)مراتع هوا چرنده (3)باشد از پى هودا رود و در چراگاه شهوت چرد و در هواى هوا پرواز كند و از مراد مراد (4)آغاز كند و همه روز با نفس خود اين راز كند و همه شب نفس بر او اين ناز كند،لا جرم فردا كه نامۀ عمل باز كند نامه سياه بيند و حالى تباه بيند و صحايفى پرگناه بيند،و از عمر گذشته در دست خود آه بيند،بر خويشتن نوحه كردن گيرد كه: فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً، وَ يَصْلىٰ سَعِيراً ،در ثبور ماند و از حور [88-پ]و قصور دور ماند.اين كه را باشد و چرا باشد (5)! إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ ،از گمان كژ چون گمان خود در اين افتد،گمانش چنان است در دنيا كه او را بازگشتنى نيست با ما.و«حور»رجوع باشد،يقال:

حار يحور إذا رجع.و كلّمته فما احار جوابا،أى ما ردّ،و منه المثل و قيل هو من

قول النبي-عليه السلام. نعوذ بالله من الحور بعد الكور ،گفتند:معنى آن است كه:

من النقصان بعد الزيادة.و محقّقان گفتند معنى آن است كه:من الرّجوع إلى النّقصان بعد الزّيادة،براى آن كه در اصل ناقص بوده است.پس معنى آن است كه:من التراجع،و اين معنى لطيف است.

عبد اللّه عبّاس گفت:نمى دانستم كه معنى«يحور»چه باشد،تا شنيدم كه زنى اعرابى دختركش را مى گفت:حوري حوري،أى ارجعي،قال الشّاعر:

ان كنت عاذلتي فيسري***نحو العراق و لا تحوري

ص : 199


1- .سورۀ قصص(28)آيۀ 76.
2- .كا:متابع نفس در،آد،گا:متابع نفس كه.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:چريده.
4- .كذا در اساس با همين اعراب،آد،كا،گا،و از مراد.
5- .كا،آد،گا+زيراكه.

و قال (1):

و ما المرء الّا كالشّهاب وضوءه***يحور رمادا بعد ما هو ساطع

آنگه گفت: بَلىٰ ،آرى-ردّا عليه-يعنى نه چنان است كه او گمان برد.او با نزديك ما آيد و حساب او كرده شود كه خداى تعالى به احوال او عالم است (2).

فَلاٰ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ ،آنگه گفت:قسم مى كنم به شفق.مجاهد گفت:مراد به«شفق»همۀ روز است،گفت:بيانش قوله في مقابلته«و الليل».عكرمه گفت:

بقيّت روز خواست،و باقى مفسّران گفتند:مراد سرخى است كه بر جاى آفتاب بماند چون آفتاب فروشود.

و در لغت«شفق»اسمى است مشترك ميان حمره و بياض،و بيشتر فقها و اهل علم برآنند كه«شفق»حمره است و آن اوّل نماز خفتن باشد،و آخر وقت نماز شام به روايت اصحابان (3)ما،و اين قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه زبير [89-ر]و عبد اللّه عمر و عبادۀ صامت و شدّاد بن أوس و أنس مالك و أبو قتاده انصارى و ابو هريره و جابر عبد اللّه انصارى از جمله صحابه،و از تابعين:

سعيد بن المسيّب و سعيد جبير و طاوس و عبد اللّه دينار و مكحول،و از فقها:

مالك و اوزاعي و شافعى و ابو يوسف و ابو ثور و ابو عبيد و احمد و اسحاق.

بعضى دگر گفتند:بياض باشد،و اين قول عمر و عبد العزيز است و مذهب ابو حنيفه،و قول اوّل مذهب اهل البيت است و قول درست آن است براى اجماع اهل البيت و صحابه و قول عامّۀ اهل علم و شواهد لغت.فرّاء گفت:از عرب شنيدم كه جامۀ سرخ را تشبيه كردند به شفق،و قال (4):

احمر اللون كمحمر الشّفق***

و قال آخر:

ص : 200


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+الآخر.
2- .كا،آد،گا+و دانا.
3- .آج،كا:اصحاب.
4- .تفسير قرطبى(275/19)+الشّاعر.

قم يا غلام اعنّي غير محتشم***على الزمان بكأس حشوها شفق

و گل سرخ را شفق گويند.و بعضى علما گفتند:بياض خود فرونشود،و خليل احمد گفت:بر منارۀ اسكندريّه شدم در وقت مغيب بياض (1)بياض ديدم كه از اين افق به آن افق مى رفت و فرونشد.

قوله: وَ اللَّيْلِ وَ مٰا وَسَقَ ،سوگندى دگر است اين،گفت (2):قسم كنم به شب و اتّساق او.و گفتند:وسق أى جمع ما كان منتشرا بالنّهار،يعنى شب و آنچه جمع كند از حيوانات كه پراگنده باشد (3)به روز.و اصل«وسق»جمع بود، يقال:وسقت الشىء اسقه وسقا،و از اين جا«وسق»گويند طعام مجموع را،و «وسق»شست (4)صاع بود،و طعام موسق أى مجموع في وعاء.ضحّاك گفت:ما جمع من الظلمة،و آنچه شب جمع كند از تاريكى.بعضى دگر گفتند:اين از مقلوب است،أى ما ساق من الحيوان[89-پ]إلى مأواه،و آنچه او با خانه برد از حيوانات الّا آن است كه قلب كردند،«فا»را به جاى«عين»بردند.مقاتل حيّان گفت:وسق اقبل به حقّ شب و آنچه روى (5)فراز كند از او و تاريكى او.عبد اللّه عبّاس گفت:اجمع (6)،گفت نبينى كه شاعر چگونه گفت:

انّ لنا قلائصا حقائقا***مستوسقات لو يجدون سائقا

وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ ،اين قسمتى ديگر است،و به حقّ ماه چون مجتمع شود، يعنى تمام شود.و اتّساق مطاوع وسق باشد،يقال:وسقته فاتّسق،أى جمعته فاجتمع و انتظم.قتاده گفت إذا استدار،چون گرد شود-و اين در ايّام البيض باشد،يقال:اتّسق الشىء و استوسق إذا تتابع و اطرد.

لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ ،اين«لام»و«نون»تأكيد در اوّل و آخر اين كلمت

ص : 201


1- .آج:در مغيب شمس نگاه كردم.
2- .آج:ابن زيد گفت.
3- .آج:پراگنده و برون باشند.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:شصت.
5- .كا،آد،گا+را.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:جمع.

براى جواب قسم است.مكّيان و كوفيان إلاّ عاصم خواندند:«لتركبنّ»به فتح «با»،و اين قرائت عمر خطّاب است و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس.و بر اين قرائت خطاب با رسول باشد-عليه السلام-و معنى آن است كه:تو اى محمّد ركوب كنى بر طبقات آسمان طبقى از پس طبقى و يكى از پس ديگر،و درجه اى از پس درجه اى و رتبتى از پس رتبتى.

بعضى دگر گفتند:خبر است از آسمان،يعنى آسمان مى گردد از حال به حال،يك بار چون دهان باشد و يك بار چون مهل و يك بار متشقق شود به ابر و يك بار درنوردند.و دگر قرّاء به ضمّ«با»خواندند،و بر اين قرائت خطاب با جمله مكلّفان باشد،و اين اختيار ابو عبيد (1)است،گفت:براى آن كه اين خطاب لا يقتر است به مردمان ازآن كه به رسول-عليه السلام.

و در پيش آيت ذكر اختلاف ايشان كرد در نامه گرفتن به دست راست و به دست چپ،و از پس آيت هم حديث مكلّفان كرد: فَمٰا لَهُمْ [90-ر] لاٰ يُؤْمِنُونَ ، گفت:چه بوده است اينان را كه ايمان نمى آرند پس ازآن كه من اينان را از حال به حال گردانيده ام و از عدم به وجود آورده.

بعضى مفسّران گفتند:اختلاف حالات خواست روز قيامت و اختلاف منازل و مقامات كه:در موقفى بدارند ايشان را،و در موقفى عرض كنند،و در موقفى حساب كنند،و در موقفى سؤال كنند،و در موقفى برانند،و در موقفى به دوزخ يا به بهشت فرستند.

مقاتل گفت:يك بار عدم و دگرباره وجود و دگرباره مرگ و دگرباره حيات در گور و دگرباره مرگ هم در گور و دگرباره بعث و نشور به قيامت.عطا گفت:اختلاف او خواست در دنيا،يك بار درويش و يك بار توانگر و يك بار ضعيف و يك بار قوى.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد طبق عن طبق[عبارت است از

ص : 202


1- .آج،كا:ابو عبيده.

احوال و شدايد،عرب آن را كه در بلا افتد،گويند (1)وقع في بنات طبق] (2)و داهيه را امّ طبق و امّ الربيق گويند.ابو عبيده گفت:ركوب كنى (3)طريق آنان را كه پيش شما بوده اند.

عكرمه گفت:اختلاف احوال او خواست در خلقت،يك بار خرد باشد و يك بار بزرگ و يك بار جوان و يك بار پير،و حكما گفته اند:از آنگه كه آدمى نطفه باشد تا آنگه كه بميرد او را سى و هفت حال بود و هر حالتى را نامى بود:اوّل نطفه باشد، أعنى آب منى،آنگه علقه شود خونى بسته،آنگه مضغه شود چو (4)گوشتى خاييده، آنگه استخوان شود،آنگه گوشت بر او پوشيده شود،آنگه خلقى دگر در او آفرينند (5)يعنى حيات،آنگه چون ولادت او نزديك شود جنين گويند او را،چون بزايد«وليد» گويند او را،چون شير خورد«رضيع»گويند او را،چون از شيرش باز كنند«فطيم» گويند او را،چون مهترك شود«صبى»گويند او را،چون بزرگ (6)شود«يافع»گويند او را،چون برتر شود«ناشئ»گويند او را،چون تمام باليده شود[90-پ] «مترعرع»گويند.چون از آن حالت در گذرد«حزور»گويند او را،چون به حلم نزديك شود«مراهق»گويند او را،چون به حلم رسد«محتلم»گويند او را آنگه بالغ گويند او را،چون مرد شود آنگه (7)«امرد»گويند،چون شارب سبز كند (8)«طارّ»گويند او را،چون آغاز محاسن كند«باقل»گويند او را،چون ستبر شود«مسبطر»گويند او را،آنگه«مطرحّم»گويند او را بين الصبى و الرجوليّة،آنگه چون خط دارد (9)«مختطّ» گويند او را،چون پيوسته كند«مجتمع»گويند،چون تمام در آرد او را«صملّ» گويند آنگه«ملتحي»گويند،آنگه مستوي گويند او را ميان سى سال و چهل

ص : 203


1- .كا:گويد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
4- .آج:چون.
5- .كا،آد،گا:آفريند.
6- .آد،گا:بزركترك.
7- .كا،آد،گا:آنگه چون مرد.
8- .كا،آد،گا:چون سبلت پديد آرد.
9- .آج:خط در آرد،آد،گا:خط بر آورد.

سال،آنگه«مصعد»گويند (1).و شابّ جامع بود اين اسماء را (2).

چون آغاز سپيدى كند (3)«ملهوز»گويند او را،چون آميخته شود«اشمط» گويند،آنگه«كهل»گويند،چون پير شود«أشيب»گويند آنگه شيخ گويند،آنگه «حوقل»گويند،آنگه صفتات،پس«همّ»،آنگه«هرم»،آنگه خرف،آنگه چون بميرد«ميّت»،فهذا معنى قوله:

لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ .و«طبق»در لغت حال باشد،قال الأقرع بن حابس:

إنّى امرؤ قد حلبت الدهر اشطره***و ساقني طبق منه إلى طبق

فلست اصبو الى خلّ يفارقني***و لا تقبّض احشائي من القلق

و قال آخر:

الصّبر أجمل و الدنيا مفجّعة***من ذا الذي لم يذق من عيشه رتقا

اذا صفا لك من مسرورها طبق***اهدى لك الدهر من مكروهها طبقا

مكحول گفت معنى آن است كه:هر بيست سال آدمى از حالى به حالى شود،و اين تنبيه است خلايق را بر حدوث عالم و آن كه صانعى محدثى مدبّرى حكيم (4)هست.حكما گفته اند:هركه امروز بر حالتى باشد و فردا بر حالتى دگر، بايد كه بداند[91-ر]كه تدبير او به او نيست.ابو بكر ورّاق را گفتند:چه دليل است بر آنكه عالم را صانعى هست؟گفت:تحويل حالات و عجز قوّت و ضعف اركان و قهر منّت و فسخ عزيمت.ابو القاسم گفت،در نزديك محمّد بن زيد العلوىّ شدم (5)به عيادت از بيماريى كه او را بود،اين بيتها بر من (6)خواند:

إنّى اعتللت و لا كانت بك (7)العلل***و هكذا الدهر فيه (8)الصّاب و العسل

ص : 204


1- .كا،آد،گا:آنگه مصعد پس شابّ.
2- .كا،آد،گا+اين اسامى را كه يادكرده شد.
3- .آد،گا:موى كند.
4- .كا،آد،گا:حكيمى.
5- .اساس:شدند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .گا:ندارد.
7- .كا،آد،گا:لك.
8- .كا،آد،گا:فيها.

انّ الذي لا يحلّ الحادثات به***و لا تغير فيه اللّه لا الرجل

[ فَمٰا لَهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،چه بوده است اينان را كه ايمان نمى آورند] (1).

وَ إِذٰا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لاٰ يَسْجُدُونَ ،گفت:چون قرآن بر ايشان خوانند سجده نكنند.[در او] (2)دو قول گفتند:يكى آن كه خضوع نكنند و خشوع،و آن را بر توسّع سجده خواند،كقول الشّاعر:

ترى الأكم فيها سجّدا للحوافر***

أى خاضعة لها.و قولى ديگر آن كه:به جاى سجده سجده نكنند،چنان كه مؤمنان كنند.

راوى خبر گفت كه:ابو هريره اين سورت مى خواند،به اين جا رسيد و گفت:رسول-عليه السلام-اين سورت بخواند و اين جا سجده كرد،و اين محمول باشد بر استحباب،از آن ده جاى است كه سجده در او مستحب است.

بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ ،گفت:بل كافران تكذيب مى كنند و دروغ مى دارند اين قرآن را.

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُوعُونَ ،و خداى عالم تر است به آنچه ايشان در دل مى دارند.مجاهد گفت:يكتمون في قلوبهم،قتاده گفت:يوعون في صدورهم، من قولهم:اوعيت المتاع اذا جعلته فى الوعاء،و وعيت العلم اذا حفظته.ابن زيد گفت:به آنچه جمع كرده اند.از اعمال نيك و بد.

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ،بشارت ده ايشان را به عذابى مولم.و بشارت در عذاب مجاز باشد من حيث العرف،و اگرچه من حيث اللغة خبرى باشد كه اثر او بر بشره پيدا شود از مسرّت و مسائت[91-پ].

إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،اين استثنا (3)منقطع است،گفت:الّا

ص : 205


1- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج:مستثناى.

آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند كه بشارت ايشان برخلاف اين باشد،و استثنا منقطع باشد به معنى«لكن»،و معنى او آن باشد كه مستثنى از جنس مستثنى منه نباشد. لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ،ايشان را مزدى باشد نامنقوص نامنقطع، و گفتند:بى منّت براى آن كه مستحق باشند.

ص : 206

سورة البروج

اشاره

اين سورت مكىّ است و بيست و دو آيت است و صد و نه كلمت است و چهارصد و پنجاه و هشت حرف است،و سعيد بن جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورت و السّماء ذات البروج بخواند،خداى تعالى به عدد هر روز آدينه اى و روز عرفه اى كه در دار دنيا بوده باشد،ده حسنه بنويسد او را (1).

سوره البروج (85): آیات 1 تا 22

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ (1) وَ اَلْيَوْمِ اَلْمَوْعُودِ (2) وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحٰابُ اَلْأُخْدُودِ (4) اَلنّٰارِ ذٰاتِ اَلْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْهٰا قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلىٰ مٰا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ (7) وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَمِيدِ (8) اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (9) إِنَّ اَلَّذِينَ فَتَنُوا اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذٰابُ اَلْحَرِيقِ (10) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ذٰلِكَ اَلْفَوْزُ اَلْكَبِيرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (13) وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلْوَدُودُ (14) ذُو اَلْعَرْشِ اَلْمَجِيدُ (15) فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ (16) هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ اَلْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ (19) وَ اَللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ (21) فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

ترجمه

به آسمان (2)خداوند برجها.

و به حقّ روز وعده داده.

و گواه و آن كه بر او گواه است.

بكشاند اهل خندقها را (3).

آتش خداوند بشخيدن (4).

چون ايشان برآن نشسته باشند.

ص : 207


1- .آج+صدق رسول اللّه.
2- .آج:به حقّ آسمان.
3- .آج:گوآتش.
4- .آج:هيمۀ سوخته.

و ايشان بر آنچه مى كنند به مؤمنان گواه باشند.

و چه انكار كردند از ايشان الّا آن كه ايمان آوردند به خداى قوى ستوده.

آن كه او راست پادشاهى آسمانها و زمين و خداى بر همه چيزى گواه است.

آنان كه به فتنه آوردند مردان مؤمن را و زنان مؤمن (1)را،پس توبه نكردند،ايشان را باشد عذاب دوزخ و ايشان را باشد عذاب آتش سوزنده.

آنان كه ايمان آوردند كار نيكو كردند ايشان را باشد بهشتهايى كه (2)مى رود از زير آن جويها،آن ظفر بزرگوار است.

گرفت (3)خداى تو سخت است.

او ابتدا كند (4)و اعاده كند.

و او آمرزنده و دوستدار است.

خداوند عرش بزرگوار است.

كننده آنچه خواهد.

آمد به تو حديث لشكرهاى.

فرعون و ثمود.

بل آنان كه كافر شدند در دروغ داشتن اند.

و خداى از پس ايشان عالم است و قاهر.

ص : 208


1- .آج:مؤمنه.
2- .آج:بستانهايى كه.
3- .آج:به درستى كه فراگرفتن.
4- .آج:به درستى كه او اوست كه اوّل بيافريد.

بل اين قرآن است شريف.

در لوح (1)نگاه داشته.

قوله: وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْبُرُوجِ ،حق تعالى قسم كرد به آسمان كه خداوند بروج است[92-پ]كه منازل اين هفت سيّاره (2)باشد،و بروج دوازده است و كواكب هفت-و ذكر آن رفته است.

وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ ،بيشتر مفسّران برآنند كه روز موعود روز قيامت است كه خلقان را بدو وعده دادند.و أبو هريره روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:روز موعود روز قيامت است.

وَ شٰاهِدٍ ،روز آدينه. وَ مَشْهُودٍ ،روز عرفه.آنگه گفت:آفتاب برنيامد و فرونشد بر هيچ روز فاضل تر از روز آدينه،در او ساعتى است كه هيچ كس نباشد كه در آن وقت دعاى كند (3)الّا اجابت كنند او را و يا استعاذت كند و الّا پناه دهد (4)او را.عبد اللّه عبّاس گفت:«شاهد»رسول است-عليه السلام-و«مشهود»روز قيامت است،آنگه اين آيت بر خواند: فَكَيْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (5).

روايتى ديگر از رسول-عليه السلام-آن است كه:«شاهد»روز عرفه است و«مشهود»روز جمعه (6).ابو الدرداء روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-گفت:

صلوات بر من بسيار فرستى (7)روز آدينه كه آن روزى است مشهود فريشتگان حاضر باشند در او و هيچ كس نباشد كه بر من صلوات فرستد الّا (8)صلوات او بر

ص : 209


1- .آج:در تختۀ.
2- .كا،آد،گا:ستاره.
3- .آج:دعايى كند.
4- .آج،گا:دهند.
5- .سورۀ نساء(4)آيۀ 41،آج و ديگر نسخه بدلها+و آيتى دگر:ذلك:يوم مجموع له النّاس و ذلك يوم مشهود(سورۀ هود 103/11)
6- .آد،گا:آدينه.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:فرستيد.
8- .آد،گا+آن.

من عرض كنند چون فارغ شود از آن.گفتند:يا رسول اللّه!و پس از وفات تو هم چنين باشد؟گفت:خداى تعالى بر زمين حرام كرده است كه گوشت پيغامبران خورد،پيغامبران خداى زنده باشند و روزى خورند.

راوى خبر گويد:در مسجد (1)رسول شدم-عليه السلام-مردى را ديدم پشت بازداده و حديث مى كرد از رسول-عليه السلام-از او بپرسيدم كه:«شاهد و مشهود»چه باشد[93-ر]؟گفت:شاهد روز آدينه است،و مشهود روز عرفه.

ازآنجا بگذشتم،مردى دگر را ديدم حديث مى كرد از رسول.از او پرسيدم، گفت:«شاهد»روز آدينه است و«مشهود»روز (2)نحر است.از او بگذشتم، كودكى را ديدم با رويى چون ماه،از رسول-عليه السلام-حديث مى كرد.از او پرسيدم،گفت:شاهد رسول است-عليه السلام-لقوله عزّ و جلّ: إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً (3)،و«مشهود»روز قيامت است لقوله تعالى: ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (4).از مردمان (5)پرسيدم كه اينان كى اند؟گفتند:اوّل عبد اللّه عبّاس است و دوم عبد اللّه عمر (6)،و سه ام (7)حسن بن علىّ (8)بن ابي طالب.

مجاهد گفت:شاهد آدم است و مشهود روز قيامت است.ليث گفت:

شاهد فرزند آدم است و مشهود روز قيامت.و البيّ گفت از عبد اللّه عبّاس:شاهد خداست-جلّ جلاله-و مشهود روز قيامت.عكرمه گفت:شاهد احسان است و مشهود روز قيامت،روايتى دگر از او آن است كه:شاهد فريشته است كه بر بنى آدم گواه است،و مشهود روز قيامت است و اين دو آيت بخواند: وَ جٰاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِيدٌ (9)، وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (10).

ص : 210


1- .گا:مجلس.
2- .آد،گا+عيد.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 45.
4- .سورۀ هود(11)آيۀ 103.
5- .آد،گا:از يكى.
6- .كذا:در اساس،كلمه به صورت مشدّد.
7- .آج،كا:سيوم،گا:سيم.
8- .آج:حسين بن على.
9- .سورۀ ق(50)آيۀ 21.
10- .سورۀ هود(11)آيۀ 103.

جابر عبد اللّه انصارى گفت:شاهد روز قيامت است و مشهود مردمانند.

محمّد بن كعب گفت:شاهد آدمى است و مشهود خداست-جلّ جلاله-كه آدمى بر توحيد و يگانگى او گواهى مى دهد (1).عطاء بن يسار گفت:شاهد آدم است و فرزندانش،و مشهود روز قيامت (2).ابو مالك گفت:شاهد عيسى است و مشهود امّتش،بيانه قوله: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مٰا دُمْتُ [93-پ] فِيهِمْ (3).عبد اللّه بن يحيى گفت (4):شاهد رسول است-عليه السلام-و مشهود امّتش،بيانه قوله: وَ جِئْنٰا بِكَ شَهِيداً عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ (5).حسين بن الفضل گفت:شاهد اين امّت اند و مشهود دگر امّتان،بيانه قوله: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (6).

سعيد بن المسيّب گفت:شاهد روز ترويه است و مشهود روز عرفه سعيد جبير گفت:شاهد خداست و مشهود ماايم،بيانه قوله: وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ (7)، قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اللّٰهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (8).و گفتند:شاهد اعضاى بنى آدم است و مشهود بنى آدم،بيانه قوله: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (9).بعضى دگر گفتند:شاهد حجر الأسود است و مشهود حاجيان كه او را استلام كرده باشند،گفت:بيانش

قوله-عليه السلام- و له لسان ذلق يوم القيامة يشهد لمن وافاه، گفت:روز قيامت سنگ سياه را زبانى باشد فصيح گواى دهد براى آنان كه به او رفته باشند.

و گفتند (10):شاهد شب و روز است و مشهود بنى آدم،بيانش آن خبر كه رسول-عليه السلام-گفت:هيچ روزى نو نشود الّا و ندا مى كند كه من روزى ام

ص : 211


1- .آج:گواهى دهند.
2- .آج:شاهد آدم است و مشهود فرزندانش در روز قيامت.
3- .سورۀ مائده(5)آيۀ 117.
4- .آد،كا،گا:عبد العزيز يحيى گفت.
5- .سورۀ نحل(16)آيۀ 89.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 143.
7- .سورۀ فتح(48)آيۀ 28.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 19.
9- .سورۀ نور(24)آيۀ 24.
10- .اساس:گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

نو،و من گواهم بر تو بر آنچه كنى در من،اگر آفتاب من فراشود (1)مرا در نيابى هرگز تا به روز قيامت،و اين ابيات با حسين بن على-عليهم السلام-نسبت كنند:

مضى امسك الماضي شهيدا معدّلا*و خلّفت في يوم عليك شهيد فان كنت بالامس اقترفت اساءة*فثنّ بإحسان و انت حميد و لا ترج فعل الخير يوما الى غد*لعلّ غدا يأتي و انت فقيد[94-ر] فيومك ان اعتبته عاد نفعه*عليك و ماضى الامس ليس يعود محمّد بن علىّ الترمذىّ گفت:شاهد حفظه و نگاهبانان تواند،و مشهود تويى (2)كه ايشان بر تو گواهند،و أنشد أبو بكر بن الأنباريّ:

انّ من يركب الفواحش سرّا***حين يخلوا بذنبه غير خال

كيف يخلوا و عنده كاتباه***حافظاه و ربّه ذو المحال

بعضى دگر گفتند:شاهد پيغامبرانند و مشهود پيغامبر ماست-عليه و عليهم السلام-بيانه قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ النَّبِيِّينَ (3)الى قوله: قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّٰاهِدِينَ (4).و گفتند:شاهد خداست-جلّ جلاله-و فريشتگان و اولو العلم، و مشهود كلمت توحيد است:لااله إلاّاللّه،بيانه قوله: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ (5)الآية.و گفتند:شاهد خلق است و مشهود حقّ است،و فيه يقول (6)الشاعر:

ايا عجبا كيف يعصى الاله***ام كيف يجحده الجاحد

و للّه في كلّ تحريكة***و تسكينة ابدا شاهد

و في كلّ شىء له آية***تدلّ على انّه واحد

و معنى آيت و (7)اختلاف اين اقوال آن باشد كه:«شهد» (8)دو معنى دارد:

ص : 212


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:فروشود.
2- .اساس:توى/تويى،كا،آد،گا:تو.
3- .آل عمران(3)آيۀ 81.
4- .آل عمران(3)آيۀ 81.
5- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 18.
6- .آج:قول.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:بر.
8- .آج:شهيد.

گواى داد و حاضر آمد (1).آنجا كه حمل توان كردن بر گواى (2)حمل بايد كردن،و آنجا كه (3)محتمل آن معنى باشد حمل بايد كردن (4)امّا بر حقيقت و امّا بر توسّع.

آنچه از آن حقيقت بود،چون شهادت فريشتگان و شهادت پيغامبران،و آنچه مجاز باشد كشهادة القرءان و الحجر الأسود و يوم الجمعة و اعضاء الإنسان،و روز [94-پ]عرفه و روز قيامت كه آن را«مشهود»خواند (5)از حضور باشد،يعنى خلايق در اين روزها حاضر باشند (6).حق تعالى به اين چيزها قسم ياد كرد براى شرف و فضلش را.

قُتِلَ أَصْحٰابُ الْأُخْدُودِ ،عبد اللّه عبّاس گفت:هركجا در قرآن«قتل»است به معنى«لعن»باشد.و اخدود شكاف باشد و جمعه أخاديد،و الخدّ الشق.

امّا قصّۀ«اصحاب الاخدود»،عبد الرحمن ابن ابى ليلى روايت كرد از صهيب كه رسول-عليه السلام-گفت:پادشاهى بود در امّت سلف و او را ساحرى بود،چون پير شد پادشاه را گفت:من پير شدم،كودكى بايد تا من او را سحر بياموزم كه من از دنيا بروم،مرا قائم مقامى باشد،پادشاه غلامى را پيش او فرستاد تا او را سحر آموزد.غلام آنجا رفت و حديث او مى شنيد،در او نمى گرفت و دلش به آن ميل نمى كرد.بر راه او راهبى بود.مردم به نزديك او حاضر آمدندى و از او علم آموختندى.اين غلام يك دو بار آنجا بنشست و حديث او بشنيد.خوش آمد او را و ميل تمام كرد به او و به دين او،هر روز بيامدى و پيش او بنشستى و حديث او مى شنيدى تا دين او بگرفت و به دين او در شد.پادشاه بر او هيچ اثر سحر نمى ديد و نه نيز ساحر او را جفا مى كرد.اتّفاق افتاد كه يك روز مى رفت در راه خلقى عظيم را ديد،بازماند.گفت:اينان را چه بوده است؟گفتند:مارى

ص : 213


1- .كا،آد،گا:گواهى دادن و حاضر آمدن.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
3- .گا:و آنجا كه حمل نبايد كردن بر حضور كه.
4- .آج،كا،گا:برآن.
5- .كا:خوانند.
6- .كا،آد،گا:حاضر آيند.

عظيم در راه است و كس نمى يارد (1)گذشتن.او گفت:امروز تجربه كنم كار راهب را و كار ساحر را تا خود برحق كيست.آنگه سنگى بر گرفت و روى به او نهاد و گفت:با خدايا!اگر دين راهب حق است،اين مار را بر دست من كشته گردان،و اگر ساحر برحق است[95-ر]كار او مرا پيدا كن.آنگه سنگ بينداخت و مار را بكشت و مردم بر او ثنا كردند و بگذشتند.

بيامد و راهب را خبر داد.راهب گفت:يا غلام!بشارت باد تو را كه كار تو به جايى رسد و تو را ذكرى پديد آيد،و لكن تو را ابتلا كند.بايد تو برآن صبر كنى،و اگر تو را گويند:اين دين از كه آموختى،مرا به دست بازمده.كار غلام به جايى رسيد كه مجاب الدعوه (2)شد و مردم از اطراف مى آمدند و دعا مى خواستند، و او دعا مى كرد و اجابت مى آمد.

ملك را نديمى بود نابينا.اين خبر بشنيد،برخاست و به نزديك غلام آمد، گفت:يا هذا!اگر اين چشم مرا شفا دهى،من تو را مالى عظيم دهم.گفت:من كس را شفا نتوانم دادن،شفا خداى دهد.اگر به خداى ايمان آرى،من دعا كنم تا خداى شفا دهد تو را.مرد ايمان آورد،او دعا كرد،خداى تعالى اجابت كرد و چشم او درست كرد.بر دگر روز پيش ملك رفت.ملك او را گفت:اين چشم تو كه درست كرد؟گفت:خداى-جلّ جلاله.گفت:تو را خداى هست جز من؟ گفت:آرى،خداى تو و آن همه جهانيان.گفت:اين سخن از كه شنيدى،و تو را اين كه گفت؟گفت:تو را با اين چه سبيل است؟او را عذابها سخت كرد تا بگفت:اين غلام تو كه او را سحر مى آموختى.او كس فرستاد و غلام را بخواند و گفت:اى پسر!كار تو در سحر به جايى رسيد كه چشم رفته بازمى آرى ؟گفت:

اين نه من مى كنم،اين خدا مى كند.گفت:تو را كه گفت اين؟گفت:تو را با اين چه كار است؟چندان عذاب كرد او را تا بگفت:فلان راهب مرا بيان كرد.راهب

ص : 214


1- .آد،كا،گا:نمى تواند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مستجاب الدعوه.

را بياورد و گفت:از اين دين برگرد.گفت:برنگردم.بفرمود تا دستره (1)بياوردند و بر سر او[95-پ]نهادند و او را به دونيمه كردند.

آنگه بفرمود تا نديم او را بياوردند و گفتند:بر گرد از اين دين.گفت:

برنگردم،او را نيز به دونيمه كردند.آنگه غلام را بياوردند و گفتند:از اين دين برگردم،گفت:برنگردم[او را] (2)به دست جماعتى داد،گفت:اين را به فلان كوه برى و بگوى (3)كه از اين دين برگرد.اگر برگردد (4)و الّا از كوهش بيندازى (5).غلام را ببردند تا بر سر كوه بردند.گفتند:از دين برگرد.گفت:برنگردم،خواستند تا او را از كوه بيندازند،گفت:اللّهم اكفينهم،گفت:بار خدايا شرّ اينان مرا كفايت كن.

در حال زلزله بر آمد و كوه پاره پاره شد و ايشان هلاك شدند و او بازآمد.

ملك را خبر دادند.او را بخواند و گفت:چه كردى آنان را كه با تو بودند؟ گفت:خداى شرّ ايشان از من كفايت بكرد.او را به دست جماعتى ديگر داد و گفت:

اين را ببرى (6)و در كشتى نشانى (7)چون به ميان دريا رسد،بگوى (8):از اين دين برگرد.

اگر بر نگردد در دريايش افگنى (9).ببردند او را،چون به ميان دريا رسيدند،گفتند:برگرد از اين دين.گفت:بر نگردم.خواستند تا او را به دريا افگنند.او دعا كرد و گفت:

بار خدايا شرّ اينان مرا كفايت كن!در حال بادى (10)بر آمد و موجى عظيم برخاست و كشتى برگرديد و جملۀ قوم غرق شدند،و غلام با كنار افتاد.با پيش ملك آمد.ملك گفت:چه كردى آن قوم را كه با تو بودند؟گفت خدا شرّ ايشان از من كفايت كرد.

پادشاه به كار غلام فروماند.غلام گفت:خواهى تا من تو را بياموزم كه مرا

ص : 215


1- .كا:دست ارّه،گا:ارّه.
2- .اساس:ندارد،كا،آد،گا:پس غلام را،با توجّه به آج افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بريد و بگوييد.
4- .كا،آد،گا+فهو المراد.
5- .بيندازى/بيندازيد،كا:از كوه دراندازيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:ببريد.
7- .آج و دير نسخه بدلها:نشانيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگوييد.
9- .افگنى/افگنيد،كا،آد،گا:در دريا اندازيد.
10- .كا،آد،گا+عظيم.

چگونه توان كشتن؟گفت:بلى.گفت:يك روز موعدى كن و جمله مردم را به صحرا حاضر كن،و درختى بلند بزن و مرا برآن درخت كن،و تيرى در كمان نه و بگو:

بسم اللّه ربّ الغلام ،كه من جز[96-ر]به نام خداى من چيزى بر من كار نكند.

پادشاه همچنان كرد،چون تير بينداخت و گفت: بسم اللّه ربّ الغلام ،تير بر روى غلام آمد و غلام دست بر روى نهاد و جان بداد.مردم كه آن بديدند،همه از دين پادشاه برگشتند و گفتند:آمنّا بربّ الغلام و ردنا بدينه.پادشاه گفت:آه،كه در افتادم بدانچه از آن مى ترسيدم!مردم به يك بار از او برگشتند و دين غلام گرفتند.

پادشاه تهديد كرد و وعيد كرد ايشان را،برنگشتند.بفرمود تا بر سر هر راهى خندقى بكندند و آتش در او برافروختند و مردم را به آن آتش تهديد كردند.كس برنگشت.همه را در آن آتش مى فگندند تا آخر قوم زنى را بياوردند با كودكى طفل.

زن بازپس مى گريخت،كودك (1)آواز داد و گفت:يا اماه اصبري فإنك على الحقّ، صبر كن كه تو بر حقّى.زن بجست و خويشتن را در آتش افگند.

ضحّاك گفت:شش كس پيش از وقت سخن گفتند:گواه يوسف و پسر مشّاطۀ (2)دختر فرعون،و عيسى-عليه السلام-و يحيى و صاحب جريح (3)و صاحب الاخدود-و قصّۀ اينان رفته است.

سعيد بن المسيّب گفت:به نزديك عمر خطّاب بودم كه اين حديث مى رفت آنجا،يكى از جمله حاضران گفت:من ديدم اين غلام را دست برآن جراحت نهاده،هرگه كه دست او ازآنجا برگرفتندى،دست او با آنجا رفتى.

ابن ابي بزى (4)روايت كرد كه:چون مسلمانان اهل اسفندهان را به هزيمت بكردند و بياوردند،عمر را گفتند:بگو تا اين گبركان (5)را چه كنيم كه اهل كتاب

ص : 216


1- .آج:غلام،كا،آد،گا:طفل.
2- .آج،كا:پسر ماشطه.
3- .كا،آد،گا:جرع.
4- .آج:ابن ابى ليلى،كا،گا،آد:ابن ابى.
5- .كا:كنيزكان.

نه اند (1)و مشرك نه اند (2)؟اميرالمؤمنين على گفت:ايشان اهل كتاب بوده اند،و خمر حلال بود ايشان را،يكى از جملۀ پادشاهان ايشان خمر خورد و مست شد،در مستى به خواهر خود درآويخت و با او خلوت كرد[96-پ].چون هشيار شد پشيمان گشت و تشوير خورد و خواهر را گفت:چيست اين كه مرا كرده شد؟خلاص چه باشد از اين؟گفت:تدبير آن است كه خطبه اى كنى و در آن خطبه بگوى (3)مردمان را كه:خداى تعالى نكاح خواهر (4)حلال كرد.چون مدّتى برآيد و مردم اين حديث ما فراموش كنند،آنگه خطبه اى كنى و بگويى كه:نكاح خواهر حرام است.بيامد و مردم را جمع كرد و خطبه كرد و گفت:خداى نكاح خواهر حلال كرد.

مردم چون آن شنيدند،گفتند:حاشا كه ما از تو اين قبول كنيم،و پيغامبران به خلاف اين گفتند:و در كتابها خداى انزله نكرد.بازآمد و خواهر را گفت:

و ويحك!مردم از من اين قبول نمى كنند،گفت:بفرماى تا ايشان را به تازيانه بزنند.بفرمود تا مردم را به تازيانه بزدند،هم قبول نكردند.گفت:اينان را به شمشير ادب كن.شمشير برآهخت و قومى بسيار را بكشت،هم قبول نكردند.

گفت:بفرماى تا خندقها بكنند و آتش بر افروزند در او و ايشان را در آنجا فكن آنان را كه قبول نكنند.همچنان كرد و ايشان را به آتش تهديد كرد،قبول نكردند.

بفرمود تا همه را بسوختند.خداى تعالى ايشان را خواست.

و روايت كردند كه:اين مؤمنان كه اين حديث قبول نكردند،دانيال بود و اصحاب او.روايتى دگر از اميرالمؤمنين على آن است كه:اصحاب الاخدود جماعتى بودند به جانب يمن مسلمانان و كافران،جنگ كردند.مؤمنان را ظفر داد خداى تعالى بر كافران.بار ديگر چنان كردند،دست هم مسلمانان را بود،آنگه صلحى كردند و عهدى بر آنكه با يكديگر غدر نكنند.كافران غدر كردند و مؤمنان را ضعيف كردند،آنگه خندقى بكندند[97-ر]و مردم را در او مى انداختند.

ص : 217


1- .كا،آد،گا:نيستند.
2- .آج:مشرك اند،كا،آد،گا:نيستند.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگويى.
4- .كا،آد،گا:خواهران.

عكرمه گفت:قومى بودند از نبط.كلبى.گفت:ترسايان نجران بودند و ايشان را پادشاهى بود.مردم را بگرفت و با ترسايى دعوت كرد و بفرمود تا هفت خندق بكندند،طول هريكى چهل گز در عرض دوازده گز.آنگه هيزم (1)و نفط (2)در او فگند (3)و آتش عظيم در آنجا برافروخت (4)،هركه قبول نكرد در آنجا انداخت،ابتدا به مردى كرد نام او عمرو بن زيد،او را پرسيد كه:تو را توحيد كه آموخت؟او راه نمود بر استادش.آنگه پادشاه بفرمود تا بتى زرّين بپيراستند،آنگه موكّلان بر مردم گماشت و ايشان را گفت:چون آواز مزامير بشنوى (5)،اين بت را سجده كنى (6)،و هركه نكند او را به آتش افگنى (7).امّا ترسايان چون آواز بشنيدند،سجده كردند،و امّا مؤمنان سجده نكردند بن را.موكّلان،ايشان را در آتش افگندند،فهم أصحاب الاخدود.

مقاتل گفت:اخدود سه بود (8):يكى به نجران يمن،و يكى به شام و ديگر به پارس.آن كه به شام بود از طبا خوش (9)را بود،و آن كه به پارس بود بخت نصّر را بود،و آن كه در عرب بود يوسف بن ذي نواس را بود-و هو يوسف بن ذى نواس ابن شراحيل بن تبّع الحميرىّ.

و خداى در اين اخدود قرآن فرستاد،و سبب آن بود كه:دو مرد بودند مؤمن كه انجيل دانستند و خواندندى،از اين دو يكى به مزدورى رفت به جايى كار مى كرد و انجيل مى خواند-و اين پيش از بعثت رسول بود-و انجيل مى خواند و نورى عظيم از او مى تافت.دختر اين كار خدا (10)بديد،پدر را خبر داد.پدر بديد، شگفت ماند.بيامد و او را سوگند داد.او بگفت:من به عيسى ايمان[97-پ]

ص : 218


1- .كا،آد،گا:هيمه.
2- .نفط/نفت.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:افگندند.
4- .كا،آد،گا:بشنويد.
5- .كا،آد،گا:بشنويد.
6- .كا،آد،گا:سجده كنيد.
7- .آد،اأد،گا:افگنند.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:بودند.
9- .كذا در اساس،آج:ابطناخوش،آد:انطياخوش،كا:ارطيا خوش،قرطبى(290/19)انطنيانوس.
10- .آج:دختر آن كار خداى،كا،آد،گا:چون دختر آن كار خداى.

دارم و اين كتاب اوست،انجيل مى خوانم و اين نور از بركت آن است.آن مرد ايمان آورد و هشتاد و هفت كس از اهل بيت او.يوسف بن ذي نواس احوال ايشان بشنيد،بفرمود تا براى ايشان خندقى بكندند و آتش در او فگندند و ايشان را در آنجا مى فگندند (1).آخر كسى زنى بود با كودكى شيرخواره.يك دو بار او را به كنار خندق بردند،بترسيد.خواست تا رجوع كند از دين عيسى،آن كودك شيرخواره آواز داد و گفت:يا امّاه،اى مادر!سخت باش بر دين خود كه اين دين حقّ است.او خود را با كودك به آتش انداخت.

مقاتل گفت در اخبار هست كه:در يك روز هفتاد و هفت كس را به آتش انداختند.عبد اللّه عبّاس گفت:جانهاى ايشان به بهشت رسيد پيش ازآن كه تنهاشان به آتش رسيد.محمّد بن اسحاق بن يسار گفت از وهب منبّه كه:مردى ترسا به زمين نجران افتد و ايشان را با دين عيسى دعوت كرد،اجابت كردند او را.ذو نواس اليهودى خبر يافت،بر خاست و لشكرى را از حمير برگرفت و آنجا رفت و آن مردمان را مخيّر بكرد ميان سوختن و جهودى.اختيار جهودى نكردند،خندقها بكند و آتش در او فگند و به يك روز دوازده هزار مرد را بسوخت.كلبى گفت:هفتاد هزار مرد بودند اصحاب اخدود.وهب گفت (2):ارباط بر يمن غالب شدند و نواس بگريخت و اسپ در دريا و غرق شد،و عمرو بن معدى كرب در حقّ او مى گويد:

أ توعدني كأنّك ذو رعين***بأنعم عيشة او ذو نواس

و كاين كان قبلك من نعيم***و ملك ثابت فى النّاس راس[98-ر]

ازال الدهر ملكهم فأضحى***تنقّل في اناس من اناس

حق تعالى گفت:كشتۀ باداند (3)اصحاب اخدود كه چنان معامله كردند با مؤمنان.

ص : 219


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى افگندند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+چون.
3- .آج،آد،گا:كشته باد،كا:كشته اند.

اَلنّٰارِ ذٰاتِ الْوَقُودِ ،مجرور است بر بدل،و هو بدل الاشتمال كأنّه قال:

اصحاب النّار ذات الوقود،خداوندان خندقها،خداوندان آتش افروخته.

إِذْ هُمْ عَلَيْهٰا قُعُودٌ ،آنگه كه ايشان نشسته بودند آنجا و ايشان گواه بودند و حاضر بودند بر آنچه ايشان مى كردند با مؤمنان،مقاتل گفت:گواى (1)مى دادند بر مؤمنان به كفر.

آنگه گفت: وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ ،اين كافران از مسلما[نا] (2)ن چه انكار كردند، الّا آن كه ايشان به خداى ايمان داشتند،خدايى كه او عزيز است كه مذلّت به او راه نيابد.و حميد و ستوده و پسنديده و مستحقّ حمد و شكر است آن خدايى كه ملك آسمان و زمين او راست و او بر همه چيزى گواه است،و هيچ از او و از علم او فرونشود و غايب نگردد.

إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ ،گفت:آنان كه به فتنه آوردند مؤمنان را از مردان و زنان،مفسّران گفتند:مراد به اين فتنه،عذاب است و سوختن به آتش كه اصحاب اخدود كردند با مؤمنان، ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا ،آنگه توبه نكنند،ايشان را عذاب دوزخ باشد و عذاب آتش سوزنده،بيانش قوله: يَوْمَ هُمْ عَلَى النّٰارِ يُفْتَنُونَ، ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هٰذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (3).

حذيفة!بن اليمان روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:يا حذيفه!در دوزخ شيرانند و سباع از آتش،و سگانند از آتش،و شمشيرهاست از آتش،و كلابهاست (4)از آتش،خداى تعالى[98-پ]فريشتگان را بفرستد تا به آن كلاّبها (5)اهل دوزخ را بركشند،به آن شمشيرها پاره پاره كنند و بخورد آن سگان و سباع دهند.هرگه كه عضوى بخورند،خداى تعالى دگرباره باز آفريند.

ص : 220


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سورۀ ذاريات(51)آيۀ 13 و 14.
4- .آج:قلاّبها.
5- .آج:قلاّبها.

آنگه گفت: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،چون ذكر طرفى از عذاب كفّار بگفت،ذكر مؤمنان و ثواب ايشان كرد،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل نيكو كنند،ايشان را بهشتهايى باشد كه در زير درختان از جويها مى رود. ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ ،آن ظفرى بزرگوار است.

إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ،آنگه بر سبيل تهديد گفت:گرفتن خداى تو اى محمّد سخت باشد.و اين جواب قسم است،چه از حقّ قسم آن است كه جواب چون موجب باشد،به«لام»باشد يا به«إنّ».بعضى دگر گفتند:جواب قسم قُتِلَ أَصْحٰابُ الْأُخْدُودِ ،است به اضمار«لقد»،و التّقدير:لقد قتل.و بعضى دگر گفتند كه:كلام مقدّم مؤخّر است،و التّقدير:قتل أصحاب الاخدود. وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْبُرُوجِ .در اين دو وجه كه گفته شد،«قتل»به معنى خبر باشد نه به معنى دعا عليهم،و قول اوّل درست تر است.

إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ ،او آن خداست كه ابتدا او كند و اعادت او كند.اوّل او آفريد و دگرباره هم او باز آفريند.

وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ ،و او (1)خداى است آمرزنده و دوستدار مطيعان و معنى دوستى خداى تعالى ارادت نفع و ثواب باشد به مستحقّش،و گفتند:به معنى مودود است.

ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ ،خداوند عرش و سرير بزرگوار است،و گفتند:مجيد، شريف باشد.حمزه و كسائى و خلف خواندند:المجيد،مجرور على أنّه صفة للعرش،و باقى قرّاء خواندند به رفع على انّه صفة للّه تعالى.

فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ ،كننده است[99-ر]آنچه خواهد.

هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ ،آنگه خطاب كرد با رسول گفت:آمد به تو حديث لشكرهاى امّت متقدّم؟

ص : 221


1- .آج+او.

آنگه بيان كرد كه:كيستند ايشان؟گفت: فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ ،فرعون (1)موسى است و ثمود كه قوم صالح بودند.

آنگه اضراب كرد از اين حديث و با حديث كافران عهد رسول شد،گفت:

بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ ،بل آنان كه كافرانند در تكذيب و دروغ داشتن اند تو را و كتاب تو را دروغ مى دارند.

وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ ،و خدا از پس ايشان محيط است به ايشان.بيان كرديم كه:«وراء»هم خلف باشد و هم قدّام،و نيز رفته است كه«محيط»به دو معنى باشد:به معنى عالم و به معنى مقتدر،و اين جا به معنى اقتدار و قهر است،يعنى از قبضۀ قدرت او بيرون نه اند.و از او نتوانند گريختن و از ملك او بيرون نتوانند شدن.

آنگه گفت: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ ،اين كتاب قرآنى است شريف و بزرگوار و كريم.

فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ ،در لوحى نوشته كه آن لوح فريشتگان نگاه مى دارند.

يحيى بن يعمر در شاذّ خواند:«في لوح»،بضمّ اللام من لاح يلوح،يعنى منوّر است.نافع خواند:«محفوظ»به رفع«ظا»على انّه صفة القرآن،و باقى قرّاء مجرور خواندند على انّه صفة اللوح.ابن جريح روايت كرد از مجاهد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:بر سر لوح نوشته است:لا اله إلاّ اللّه وحده دينه الإسلام و محمّد عبده و رسوله فمن آمن باللّه-عز و جل-و صدّق صدّق بوعده و اتّبع رسله أدخله الجنّة،خداى يكى است و دين او اسلام است و محمّد بنده و رسول اوست.هركه به خداى ايمان آرد و وعدۀ او راست دارد[99-پ]و متابعت (2)پيغامبران او كند به بهشت برد.

آنگه گفت:لوح محفوظ لوحى است از درّى سپيد،طولش چندان است

ص : 222


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
2- .اساس:به صورت«متتابعت»هم خوانده مى شود.

كه از آسمان تا به زمين،و عرضش چندان است كز مشرق تا به مغرب،و كنارهاى او از درّ و ياقوت است،و قلم او از نور است،و اصل او در كنار فريشته اى است كه او را«ماطريون»گويند،و آن لوح محفوظ است از شياطين،فذلك قوله: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ .و خداى را در شبان روز (1)سيصد و شصت نظر است به او كه در آن نظرها احيا و اماتت كند و اعزاز و اذلال (2).

أنس مالك گفت:لوح محفوظ كه خداى تعالى گفت،بر پيشانى اسرافيل است.

مقاتل گفت:جاى لوح محفوظ بر راست عرش است.

ص : 223


1- .كا،آد،گا:شبانروزى.
2- .آد،گا+نمايد.

سورة الطّارق

اشاره

اين سورت مكّى است و شانزده آيت است در مدنى و هفده در عدد باقى قرّاء و شصت و يك كلمت است و دويست و سى و نه حرف است.

و روايت است از أبو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او سورة الطّارق بخواند،خداى تعالى او را به عدد هر ستاره اى كه بر آسمان است ده حسنت بنويسد (1).

سوره الطارق (86): آیات 1 تا 17

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلطّٰارِقِ (1) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا اَلطّٰارِقُ (2) اَلنَّجْمُ اَلثّٰاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَيْهٰا حٰافِظٌ (4) فَلْيَنْظُرِ اَلْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ اَلصُّلْبِ وَ اَلتَّرٰائِبِ (7) إِنَّهُ عَلىٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَى اَلسَّرٰائِرُ (9) فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ (10) وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلرَّجْعِ (11) وَ اَلْأَرْضِ ذٰاتِ اَلصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً (15) وَ أَكِيدُ كَيْداً (16) فَمَهِّلِ اَلْكٰافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (17)

ترجمه

به حقّ آسمان و ستاره (2).

و چه آگاه كرده است تو را كه چيست آن ستاره.

[ستارۀ] (3)درفشانى است.

هر نفسى الّا بر او گواهى است.

گو درنگر آدمى را كه ازچه آفريدند او را.

ص : 224


1- .آج+صدق رسول اللّه-صلى اللّه عليه و آله و سلم.
2- .آج+به شب در آينده.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ترجمه آيه در متن تفسير افزوده شد.

آفريدند او را از آبى جهنده[100-ر].

كه بيرون آيد از ميان پشت و استخوانهاى سينه.

كه او بازآوردنش (1)تواناست.

آن روز كه آشكار كنند نهانها را.

نباشد او را قوّتى و نه ياورى.

و به حقّ آسمان خداوند باران كه وا در ايستد.

و به حق زمين خداوند شكاف.

كه او گفتارى گزارده است.

و نيست او هزل (2).

ايشان كيد مى كنند كيدى.

و كيد كنم من كيدى.

مهلت ده كافران را،مهلت ده ايشان را مهلت دادنى.

قوله: وَ السَّمٰاءِ وَ الطّٰارِقِ ،ابو عاصم روايت كرد از پدرش كه گفت:رسول را ديدم-عليه السلام-در مشرقۀ ثقيف تكيه زده بر كمانى و اين سورت مى خواند.

من ياد گرفتم.به جماعتى از ثقيف بگذشتم-و قومى از قريش در ميان ايشان بودند-مرا گفتند:چه شنيدى از محمّد؟من اين سورت بر ايشان خواندم.ثقيفيان گفتند:ما را چنين مى آيد كه اين حقّ است و رشاد (3).[قريشيان (4)]گفتند:[ما صاحب خود را بشناسيم،اگر دانستمانى (5)كه حق است،متابعت كردمانى (6)] (7).

[قوله] (8): وَ السَّمٰاءِ وَ الطّٰارِقِ ،قسم است كه خداى تعالى كرد به آسمان و

ص : 225


1- .آج:بر بازگرداندان او.
2- .اساس:ندارند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .آج:سخن نافرجام.
5- .آج:دانستيمى.
6- .آج:كرديمى.
7- .آج:سخن نافرجام.
8- .آج:كرديمى.

ستاره اى كه به شب پيدا شود.و«طرق» (1)آمدن باشد به شب،قالت هند يوم احد:

نحن بنات طارق***نمشي على النمارق

يعنى پدر من در معروفى چون ستاره بود،و قال ابن الرّومىّ[100-پ]:

يا راقد الليل مسرورا بأوله***انّ الحوادث قد يطرقن أسحارا

لا تفرحنّ بليل طاب اوّله***فربّ آخر ليل أجّج النّارا

بعضى مفسران گفتند سبب نزول (2)سورت آن بود كه:يك روز ابو طالب عمّ رسول-عليه السلام-با رسول نان مى خورد.ستاره اى از آسمان بيوفتاد،هرچه آنجا نهاده بود (3)پرآتش شد و ابو طالب بترسيد و گفت:يا فرزند!اين چيست؟گفت:

ستاره اى از آسمان بينداختند،و اين آيتى است از آيات خداى تعالى،و خداى تعالى اين سورت فرستاد.

وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الطّٰارِقُ ،آنگه رسول را گفت بر وجه استعظام و استكبار كه:تو چه دانى كه طارق چه باشد! آنگه تفسير كرد و گفت: اَلنَّجْمُ الثّٰاقِبُ ،ستاره اى درفشان باشد،و منه ثقوب النّار توهجها و التهابها،و مجاهد گفت:ثاقب از ثقب است كه سوراخ كند،يعنى كه آن ستاره كه به آن رجم شياطين كنند كه چون بر او آيد سوراخ كند او را.

ابن زيد گفت:مراد نجم ثاقب،ثريّاست و عرب آن را نجم خوانند (4).او اسمى است علم ثريّا ر[ا] (5)با«لام» (6)تعريف،مخالف دگر اعلام.بعضى دگر گفتند:مراد به نجم ثاقب،زحل است كز (7)آسمان هفتم مى آيد.و براى آن ثاقب

ص : 226


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:طروق.
2- .آج+اين.
3- .آج:بودند.
4- .كا،آد،گا:گويد،آج+اى طارق.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا،آد،گا:به الف و لام.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:كه از.

خواند آن را كه جاى او بلند است،من قول العرب:ثقب الطائر إذا ارتفع في جوّ السماء غاية الارتفاع.

عبد اللّه عبّاس گفت:اين نجم ستاره اى است در آسمان هفتم،چون ستارگان جاى خود بگيرند،از آسمان او (1)فرود آيد و با ايشان باشد،و چون روز باشد،با جاى خود شود،پس او طارق باشد در آمدن و شدن،و نام آن ستاره زحل است[101-ر].

إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَيْهٰا حٰافِظٌ ،ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزه و حسن بصرى«لمّا»خواندند به تشديد«ميم»و معنى آن باشد كه:ما كلّ نفس الّا عليها حافظ،هيچ نفس نيست و الّا حافظى و نگاهبانى هست بر او.«إن»به معنى«ما»ى نفى باشد و«لمّا»به معنى الّا فى لغة هذيل،يقولون:نشدتك اللّه لمّا فعلت كذا،أى الّا فعلت كذا.و دگر قرّاء به تخفيف«ميم»خواندند،و بر اين قرائت«ما»صله باشد و«إن»مخفّفه باشد از ثقيله،و اين«لام»در خبر او ملازم باشد،و التّقدير:إن كلّ نفس لعليها حافظ.

ابن عوف گفت:بر ابن سيرين خواندم«لمّا»به تشديد،انكار كرد بر من و گفت:لمّا و اللّه بزائد لعليها حافظ من ربّها يحفظ عملها و يحصي عليها،گفت معني آن است كه:هر نفسى را از خداى بر او نگاهبانى هست كه عمل او نگاه مى دارد و بر او مى شمارد از خير و شر.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«حافظ» فريشتگانند كه اعمال بر او نگاه مى دارند.قتاده گفت:حفظه اند كه اعمال و آجال و ارزاق بندگان نگاه مى دارند.كلبى گفت:حافظ من اللّه،اين حافظ خدا است كه بنده را نگاه مى دارد تا از مقادير خداى در نگذرد.ابو امامه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:خداى را بر هر آدمى صد و شصت فريشته موكّل اند كه آفات از او صرف مى كنند،از آن جمله هفت فريشته بر چشمهاى او

ص : 227


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

موكّل اند شياطين را از او چنان بازمى دارند چنان كه يكى از ما مگس از انگبين بپراند كه اگر يك ساعت او را از حفظۀ خود فروگذارند[101-پ]،شياطين او را بربايند.

آنگه تذكير كرد و ياد داد ما را (1)از نعم او طرفى گفت: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ ،آدمى را بگو بنگر تا او را ازچه آفريده اند! آنگه هم او بيان كرد،گفت: خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ ،او را از آبى جهنده آفريده اند،يعنى آب منى.كوفيان گفتند:دافق يعنى مدفوق است و مثله قوله: فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (2)،أى مرضيّة،و مثله قولهم:سرّ كاتم و ليل نائم و همّ ناصب،قال النابغة:

كليني لهم يا اميمة ناصب***و ليل اقاسيه بطيء الكواكب

و بصريان گفتند:اين به معنى نسبت است،أى ذو دفق و ذات رضا و ذو كتمان و[ذو] (3)نصب،من باب قولهم:لابن و تامر،أى ذو تمر و لبن،و اين قول بهتر است براى آن كه با او كلام بر ظاهر خود است.و«دفق»،ريختن باشد به قوّت،تقول العرب للموج إذا علا و ارتفع:تدفق و اندفق.

و قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ ،يعني صلب الرجل و ترائب المرأة ،آبى كه بيرون آيد از پشت مرد و سينۀ زن،مفسّران خلاف كردند در معنى ترائب.

عبد اللّه عبّاس گفت:جاى قلاده باشد.و البيّ گفت:از عبد اللّه عبّاس:ميان دو پستان زن باشد.عوفى روايت كرد از او كه:مراد به«ترائب»دست و پاى و چشم است.عكرمه گفت:سينه است.سعيد جبير گفت:گردن است.مجاهد گفت:

ميان دوش و سينه (4).سفيان گفت:بالاى دستهاست،يمان گفت:زير چنبر گردن باشد.قتاده گفت،گلو باشد.سعيد بن مسيّب گفت:پهلوها باشد.معمّر المزنيّ

ص : 228


1- .آج:آدمى را.
2- .سورۀ حاقه(69)آيۀ 21،و قارعه(101)آيۀ 7.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به چاپ شعرانى افزوده شد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+است.

گفت:جاى دل باشد،و آنچه ظاهر است از كلام عرب آن است[102-ر]كه:

استخوان سينه باشد و يكى را تريبه گويند،قال الشّاعر:

و بدت كأنّ على ترائب نحرها***جمر الغضا في ساعة يتوقد

و قال الآخر:

و الزعفران على ترائبها***شرقا به اللبّات و الصدر

و قال الثقب العبديّ:

و من ذهب لبس على تريب***كلون العاج ليس بذي غصون

إِنَّهُ عَلىٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ ،قتاده گفت معنى آن است كه:خداى تعالى قادر است بر اعادت آدمى پس از مرگ (1).عكرمه گفت:يعنى قادر است بر آنكه آب با پشت مرد برد پس ازآن كه از آدمى بيامده باشد.مجاهد گفت:قادر است كه با احليل برد.ضحّاك گفت:يعنى قادر است بر آنكه آدمى را آب گرداند (2)،چنان كه بود بعد خلقه شخصا سويّا.مقاتل حيّان گفت:يعنى قادر است كه از پيرى با برنايى برد او را و از برنايى با كودكى و از كودكى با نطفه.

ابن زيد گفت:مراد رجع (3)،حبس است،يعنى قادر است كه آب بازدارد در پشت و رها نكند تا برون آيد.و قريب تر قولى قول قتاده است لدليل الظاهر عليه و لقوله: يَوْمَ تُبْلَى السَّرٰائِرُ ،و نصب او بر ظرف باشد من قوله: عَلىٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ ، گفت:قادر است بر اعادت او آن روز كه سرّها آشكارا كنند.قتاده و مقاتل و سفيان گفتند:مراد به«سرائر»خفاياى اعمال است از نماز و روزه و غسل جنابت و وضوى نماز (4)،چه اگر مرد گويد:روزه دارم،يا نماز كردم و غسل و طهارت كردم-و نكرده باشد-كس نداند جز خداى.دليل اين تأويل حديث عبد اللّه عمر است كه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:سه چيز آن است كه هر

ص : 229


1- .كا،آد،گا:پس ازآن كه نيست شده باشد.
2- .آج:خاك گرداند.
3- .كا،آد،گا:به رجع.
4- .كا،آد،گا:وضو و نماز.

كه بدان محافظت كند دوست خداى باشد:نماز و روزه و غسل جنابت،و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد[102-پ].

فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ ،گفت: (1)اين آدمى كافر را در اين روز كه روز قيامت باشد هيچ يارى و ياورى نباشد.

آنگه قسم كرد به آسمان،گفت: وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الرَّجْعِ ،به حقّ آسمان كه خداوند باران متراجع است كه يك بار بيايد و يك بار بازايستد،و گفتند:مراد به «سماء»ابر است،و عرب بر سبيل مقاربت ابر را«سماء»گويند و باران را نيز سماء گويند،يقال:اصابنا (2)سماء،أى مطر.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«سماء» ابر است و مراد به«رجع»باران است.ابو عبيده گفت:«رجع»آب باشد،قال المتنخّل الهذلىّ في صفة سيف (3):

ابيض كالرجع رسوب اذا***ما ثاخ في محتفل يختلي

ابن زيد گفت:مراد به«رجع»آن است كه آفتاب و ماه گاهى برآيد و گاهى فروشود.

وَ الْأَرْضِ ذٰاتِ الصَّدْعِ ،و به حقّ زمين كه خداوند شكاف است،يعنى شكافته مى شود به نبات و درختان و جويها،و مثله قوله: ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (4)إلى آخرها.مجاهد گفت:مراد به اين هرجايى است كه دو كوه باشد و در ميان آن راهى بود،چنان كه مأزمين عرفات.

إِنَّهُ ،جواب قسم است،كه او،يعنى قرآن قولى است فصل،يعنى فاصل- فصل كننده ميان حق و باطل و حلال و حرام.

وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ ،و اين قرآن هزل نيست،جدّ است.

ص : 230


1- .اساس:لك،آج:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كا،آد،گا:اصابتنا.
3- .آج:السيف.
4- .سورۀ عبس(80)آيۀ 26.

إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً ،گفت:ايشان،يعنى مشركان مكّه كيد مى كنند و من نيز كيد مى كنم،يعنى افعالى كه صورت كيد دارد از امهال براى استدراج-چنان كه بيان كرده ايم در جايهاى ديگر.

آنگه رسول را گفت: فَمَهِّلِ الْكٰافِرِينَ ،مهلت ده اين كافران را و ايشان را مهلت ده مهلت دادنى (1)،و براى تأكيد تكرار كرد لاختلاف البناءين،چه يكى افعال است و يكى تفعيل.و قوله: رُوَيْداً ،مصدرى باشد لا من لفظ الفعل،كأنّه قال[103-ر]:أمهلهم اروادا،آنگه آن را زوائد بيفگند،آنگه تصغير كرد او را، فصار«رويدا»،و گفتند:در جاى ظرف است،أى زمانا قليلا،و مراد آن است كه تا به روز بدر آنگه ايشان را به دست مسلمانان بازداد.

ص : 231


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:اين كافران را تا من نيز ايشان را مهلت دهم.

سورة الأعلى

اشاره

اين سورت مكّى است و نوزده آيت است و هفتاد و دو كلمت (1)است،و دويست و هفتاد و يك حرف است،ابو امامه روايت كرد از أبىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سورة الأعلى بخواند، خداى تعالى به عدد هر حرفى كه بر ابراهيم و موسى و محمّد-عليه و عليهم السلام-انزله كرد او را ده حسنت بنويسد (2).

عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السلام-هرگه اين سورت خواندى،گفتى:

سبحان ربى الأعلى، و همچنين[روايت است] (3)از على -عليه السلام-و عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير.

و اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:رسول-عليه السلام-اين سورت دوست داشتى و گفت:اوّل كس كه

سبحان ربى الأعلى ،گفت،ميكايل بود.

و رسول-عليه السلام-جبريل را گفت:مراد خبر ده از ثواب آن كس كه اين كلمت بگويد:در نماز و يا بيرون نماز.گفت:يا محمّد!هيچ مؤمن و

ص : 232


1- .آج:هفتاد كلمت.
2- .آج+صدق رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم،و پس از آن به نقل آيات مى پردازد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،آد،گا افزوده شد.

مؤمنه اى نباشد كه اين كلمت بگويد در سجود يا جز سجود و الّا ثواب اين كلمت در ترازوى حسنات او از عرش و كرسى و كوههاى دنيا گرانتر باشد.و خداى تعالى گويد:راست گفت:بندۀ من،

أنا الأعلى فوق كل شىء منهم ،آن كه بلند ترم از بالاى همه چيز،و از بالاى من هيچ چيز نيست.گواه باشيد فريشتگان من كه او را بيامرزيدم و بهشتش كرامت كردم.چون بميرد ميكايل زيارت او كند هر روز.چون روز قيامت باشد،او را بر پرّ (1)خود گيرد[103-پ] و بيارد و پيش خداى آرد و گويد:بار خدايا!شفاعت من در حقّ او قبول كن.

خداى تعالى قبول كند و گويد:او را به تو بخشيدم،به بهشتش بر.

عقبة بن عامر گفت چون آيت آمد: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (2)،رسول -عليه السلام-گفت:

اجعلوها في ركوعكم، و چون اين سورت آمد: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى ،رسول-عليه السلام-گفت:

اجعلوها في سجودكم ،گفت:آن را در ركوع مى گويى (3)و اين را در سجود.

سوره الأعلى (87): آیات 1 تا 19

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَى (1) اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوّٰى (2) وَ اَلَّذِي قَدَّرَ فَهَدىٰ (3) وَ اَلَّذِي أَخْرَجَ اَلْمَرْعىٰ (4) فَجَعَلَهُ غُثٰاءً أَحْوىٰ (5) سَنُقْرِئُكَ فَلاٰ تَنْسىٰ (6) إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ اَلْجَهْرَ وَ مٰا يَخْفىٰ (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرىٰ (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ اَلذِّكْرىٰ (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشىٰ (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا اَلْأَشْقَى (11) اَلَّذِي يَصْلَى اَلنّٰارَ اَلْكُبْرىٰ (12) ثُمَّ لاٰ يَمُوتُ فِيهٰا وَ لاٰ يَحْيىٰ (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّٰى (14) وَ ذَكَرَ اِسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا (16) وَ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ (17) إِنَّ هٰذٰا لَفِي اَلصُّحُفِ اَلْأُولىٰ (18) صُحُفِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ (19)

ترجمه

تسبيح كن نام خدايت را بلندتر.

آن كه بيافريد و راست كرد.

و آن كه تقدير كرد و راه نمود.

و آنچه بيرون آورد گياه (4).

كرد آن را خاشاك خشك سياه.

خواننده كنيم تو را (5)فراموش نكنى.

ص : 233


1- .كا،آد،گا:به زير.
2- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 52.
3- .كا،آد،گا:بگوييد.
4- .آج:چراگاه.
5- .آج:زود باشد كه بر تو خوانيم بايد كه.

مگر آنچه خواهد خداى كه او داند آشكارا و آنچه پوشيده باشد.

و خوار گردانيم تو را براى كار خوارتر.

ياد ده اگر سود دارد ياد دادن.

ياد كند آن كه بترسد.

و بپرخيزد (1)از آن بدبخت تر.

آن كه ملازم شود آتش بزرگتر را.

پس نميرد در آنجا و نه زنده شود.

ظفر يافت آن كه پاكيزه شد.

و ياد كرد نام خدايش و نماز كرد.

بل اختيار مى كنى (2)زندگانى نزديكتر.

و سراى بازپسين بهتر است و پاينده تر.

اين در صحيفه هاى پيشتر (3)است.

صحيفه هاى (4)ابراهيم خليل و موسى كليم -عليهم السلام.

قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى ،جماعتى از صحابه و تابعين گفتند معنى آيت آن است كه:بگويى:سبحان ربّى الأعلى،و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه:تسبيح و تنزيه كن نام خداى برتر را،و بر اين قول«اسم»صله باشد،يعنى تنزيه كن خداى را تعالى از آنچه به او لايق نباشد از صفات نقص.و عرب اسم بسيار صله آرند و زيادت،منها قول لبيد:

ص : 234


1- .آج:و دور شود.
2- .آج:اختيار مى كنيد.
3- .آج:كتابهاى پيشين.
4- .آج:كتابهاى.

الى الحول ثمّ اسم السلام عليكما***و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر

فرّاء گفت:«با»مقدّر است،و التقدير:سبح باسم ربّك،تسبيح كن به نام خداى،يعنى در تسبيح ذكر نام خداى بگو.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«تسبيح» نماز است و به«اسم»امر،يعنى صلّ بأمر ربّك،نماز كن به فرمان خداى.

اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوّٰى ،آن خداى كه خلقان را بيافريد و راست آفريد به حسب مصلحت چنان كه صلاح دانست.

وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدىٰ ،و آن خداى كه تقدير كرد و هدايت داد و راه نمود.

كسائى«قدر»خواند به تخفيف«دال»،و باقى قرّاء به تشديد.مجاهد گفت:مراد آن است كه خلق آدمى تقدير كرد و راه خير و شرّ بنمود او را.بعضى دگر گفتند:

قدر المقادير،تقديرها بكرد و هدايت داد و الهام چهار پاى را به مراتع خود [104-پ].

مقاتل گفت:مراد آن است كه هدايت داد هر نوع از حيوان را كه چه گونه خلوت كند با جفت خود تا از او فرزند آفريند.عطا گفت:هر جانورى را به مصالح خود ره نمود،و گفتند:هدايت داد آدمى را در كسب و روزى.و گفتند:

منافع در دريا (1)آفريد و آدمى را هدايت كرد و بازنمود كيفيّت استخراج آن،و گفتند:هدايت در دين حقّ است،يعنى الطاف و توفيق و اقدار و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت.سدّى گفت:تقدير كرد آدمى را و دگر حيوان را در رحم مادر نه ماه و كمتر و بيشتر،آنگه هدايت داد او را و ره نمود بيرون آمدن.و گفتند:تقدير روزيها بكرد و هدايت هركسى را به ره طلب او.

وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعىٰ ،و او آن خداست كه گياه را (2)بيرون آورد براى چهار پايان تا ايشان را انتفاع عاجل باشد و تو را به نظر كردن در او و منافع آجل.

فَجَعَلَهُ غُثٰاءً أَحْوىٰ ،آنگه او را بخوشانيد و سياه كرد به اوّل سبز و سرخ و

ص : 235


1- .آج:در چيزها.
2- .آج:گياهزار.

زرد و الوان مختلف باشد،آنگه چون خشك شود از آن لون بگردد.

آنگه وعده داد رسول را به انزال آيات بر او،گفت: سَنُقْرِئُكَ ،ما تو را خواننده گردانيم به قرآن كه بر تو فروفرستيم تا تو يادگيرى و از حفظ مى خوانى، يقال:قرأت الكتاب و أقرأته غيري إذا جعلته قاريا،امّا بالتعليم أو التمكين.

فَلاٰ تَنْسىٰ ،تا فراموش نكنى.

إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ ،الّا آنچه خدا خواهد كه منسوخ كند آن را،چو (1)منسوخ كرد از ياد تو و ديگران ببرد.اين قول قتاده است.و مجاهد[105-ر]گفت:سبب آن بود كه چون جبريل-عليه السلام-آيتى يا سوتى بر رسول-عليه السلام- خواندى،چون به آخر آوردى رسول با سر گرفتى و باز خواندى تا فراموش نكند، خداى تعالى اين آيت فرستاد و او را ايمن كرد.ازاين پس از آن رسول-عليه السلام- بازنخواند (2)و دانست كه فراموش نكند.

و وجه استثناء بر اين قول آن باشد كه بيان كرديم فى قوله: إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّكَ (3)، يكى آن كه راجع باشد با روزگار ماضى،و دوم آن كه براى آن تا كلام (4)منع كند از نفوذ.

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مٰا يَخْفىٰ ،كه او آشكارا داند،و آنچه نهان و پوشيده است هم داند.محمّد بن حامد گفت:يعنى صدقۀ سرّ و علانيه داند،و گفتند:

معنى آن است كه او داند آن (5)قرائت به جهر كه جبريل بر تو خواند و آنچه پنهان در نفس خود خوانى يا (6)با خود مقرّر كنى.

وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرىٰ ،گفت:ما ميسّر بكنيم تو را براى كار خوارتر.مفسّران گفتند:معنى آن است كه ما توفيق دهيم تو را براى عمل صالح كه به آن به بهشت

ص : 236


1- .آج:چون.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:نخواندى.
3- .سورۀ هود(11)آيۀ 107 و 108.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
5- .آج:از،كا:او.
6- .كا:تا.

رسى.و گفتند:معنى آن است كه ما وحى بر تو آسان كنيم تا يادگيرى آنچه جبريل بر تو القاء كند.و گفتند:معنى آن است كه تو را توفيق دهيم براى شريعتى خوارتر،و مثله

قوله-عليه السلام: بعثت بالحنيفية السمحة.

آنگه امر كرد و (1)رسول را به تذكير قوم،گفت: فَذَكِّرْ ،ياد ده قوم را اگر هيچ سود خواهد داشت اينان را،«تذكير»و«ذكرى»از بناهاى مصدر است بمعنى التفعيل.

سَيَذَّكَّرُ ،أى سيتذكر،«تا»را در«ذال»ادغام كردند لقرب المخرج.و بصريان گفتند:اوّل قلب كردند«تا»را با«ذال»آنگه ادغام كردند.و«تذكر» (2)،با ياد آوردن باشد به انديشه.گفت:ياد دارد و انديشه كند آن كه او از خداى بترسد [105-پ].و تذكر مطاوع تذكير باشد،يقال:ذكرته فتذكر.

وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ،بپرخيزد (3)از تذكّر و ياد كردن آن كس كه در شقاوت به غايت بليغ باشد،آن كه قول خداى و رسول (4)دروغ دارد و از آن اعراض كند و برگردد او ملازم باشد با آتش مهتر،يعنى آتش دوزخ،و آن را براى آن«كبرى» خواند به اضافت با آتش ما (5).و فرّاء گفت:مراد به آتش بزرگتر،طبقۀ زيرين است كه از آن عظيم تر عذاب نباشد در دوزخ،و آن جاى منافقان و مشركان است.

ثُمَّ لاٰ يَمُوتُ فِيهٰا وَ لاٰ يَحْيىٰ ،پس حال او چنان باشد در دوزخ كه بنميرد تا بياسايد از عذاب،و زنده نشود زندگانى كه او را در آن راحتى باشد.ابن عطا گفت:بنميرد تا از رنج قطيعت برهد و زنده نباشد تا اميد وصلت دارد.

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّٰى ،گفت:فلاح يابد و ظفر و بقا آن كس كه او پاكيزه باشد از شرك و ايمان آرد به خداى تعالى.اين قول عطا و عكرمه است و روايت والبىّ و سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس.حسن بصرى گفت:تزكّى بالأعمال الصّالحة و الورع

ص : 237


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آج:تذكير.
3- .آج:و نيز خبر داد،آد،گا:و بپرهيزد.
4- .آد،گا+را.
5- .آد،گا:آتش دنيا.

عمّا حرّم اللّه،پارسا باشد به عمل صالح كردن و اجتناب از معاصى و محرّمات.

وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰى ،و نام خداى برد و نماز كند.عبد اللّه مسعود گفت:

بر او آسان است كه زكات مال بدهد و نماز به پاى دارد،و گفتى:رحم اللّه امرءا تصدّق ثمّ صلّى،آنگه اين آيت بخواندى.بعضى دگر گفتند:صدقه فطر (1)است و تكبيرات روز عيد و نماز عيد و عبد اللّه عمر نافع را گفتى:صدقه بدادى اگر گفتى:آرى!به مصلّى رفتى،و اگر گفتى:نه،گفتى:صدقه بده تا به مصلّى رويم،آنگه اين آيت بخواندى.

ابو خالد گفت:در نزديك[106-ر]ابو العاليه شدم،مرا گفت:روز عيد پيش ازآن كه به نماز عيد روى اين جا آى.گفتم:آرى.چون عيد بود پيش او رفتم،مرا گفت:چيزكى بخوردى؟گفتم:آرى.گفت:غسل كردى؟گفتم:آرى.

گفت:صدقه بدادى؟گفتم:آرى.گفت:تو را براى اين خواندم تا اين چيزها بكنى آنگه به مصلّى روى،آنگه اين آيت بخواند و گفت:اهل مدينه هيچ صدقه از اين فاضل تر نديدند و ازآن كه كسى را آب دهند و بعضى دگر گفتند:اين تأويل ضعيف است براى آن كه سورت مكّى است و در مكّه فرض نماز عيد و زكات نيامده بود و اولى تر حمل باشد بر عموم تا زكات و صدقه و نمازها در او داخل باشد.و جابر بن عبد اللّه انصاري روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-اين آيت بخواند و تفسير چنين كرد و گفت:

من تزكى،أى شهد ان لا اله الّا اللّه و خلع الاندادا، تزكّى آن باشد كه ايمان آرد و به شهادتين اقرار دهد و انداد و اضداد (2)نفى كند از خداى تعالى.و قوله: فَصَلّٰى ،نماز كند،يعنى محافظت كند بر پنج نماز و مواقيت آن را مراقبت كند.و بعضى دگر گفتند:مراد به صلات (3)، دعاست.

ص : 238


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:فطره.
2- .كا،آد،گا+را.
3- .آد،گا+اين جا.

بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،آنگه ملامت كرد آنان را كه ايشان دنيا را بر آخرت ايثار و اختيار كنند،گفت:شما اختيار اين زندگانى نزديكتر مى كنى (1)و از آن زندگانى بازپسين كه آخرت است بى خبرى (2)و نمى دانى (3)كه آخرت بهتر است و باقى تر،چه اين را فنا به دنبال است و آن دائما لا يزول باشد.و ابو عمرو«يؤثرون»به «يا»خواند خبرا عن الغائبين (4)،و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب عرفجة الأشجعى گفت:روزى به نزديك عبد اللّه مسعود بوديم،اين آيت بخواند و آنگه گفت:دانى (5)تا ما چرا اختيار دنيا مى كنيم بر آخرت؟گفتند:بگو:گفت:براى آن كه منافع و شهوات دنيا از[106-پ]مطاعم و مشارب مناكح و مشتهيات او عاجل است، و آخرت ما را وصف كردند،اين را نقد مى شناسيم و آن را نسيه.و نمى دانيم كه آن نسيه بهتر از اين نقد است.

آنگه حق تعالى گفت: إِنَّ هٰذٰا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولىٰ ،اين حديث در كتب اوايل است.يكى را صحيفه گويند.

آنگه بيان اين صحفها كرد كه راست از اوايل،گفت: صُحُفِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ ،صحف ابراهيم است و موسى-عليهما السلام.در خبر آمده است كه در صحف ابراهيم نوشته است:

ينبغي للعاقل ان يكون حافظا للسانه،عارفا بزمانه، مقبلا على شأنه ،گفت:عاقل بايد تا زبان نگاه دارد و روزگار بشناسد و روى به كار خود آرد.

أبو ذر غفارىّ گفت:پرسيدم از رسول-عليه السلام-گفتم:يا رسول اللّه! پيغامبران چند بودند؟گفت:صد و بيست و چهار هزار پيغامبر بودند.گفتم:يا رسول اللّه!مرسل چند بودند؟گفت:سيصد و شصت،و باقى انبياء بودند،

ص : 239


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كنيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بى خبريد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نمى دانيد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:عن الكافرين.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:دانيد.

گفتم:يا رسول اللّه!آدم پيغامبر بود؟گفت:«بلى»خداى او را به خودى خود آفريد و با او سخن گفت:آنگه گفت:يا با ذر!از جملۀ اين پيغامبران،چهار عربى بودند:هود و صالح و شعيب،و پيغامبر تو.گفتم:يا رسول اللّه!خداى تعالى چند كتاب فرستاد؟گفت صد و چهار كتاب،از آن ده به آدم داد و پنجاه به شيث داد، و سى به اخنوخ داد-و او ادريس پيغامبر است-و او اوّل كسى بود كه چيزى به قلم نوشت.و ده به ابراهيم داد،و تورات به موسى داد و انجيل به عيسى داد و زبور به داود و فرقان به من داد.

ص : 240

سورة الغاشية

اشاره

اين سورت مكّى است و بيست و شش آيت است و هفتاد و دو كلمت است و سيصد و هشتاد و يك حرف است.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السلام[107-پ]كه گفت:هركه او سورة الغاشية بخواند،خداى تعالى او را حسابى (1)آسان كند (2).

سوره الغاشية (88): آیات 1 تا 26

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ اَلْغٰاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ (2) عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ (3) تَصْلىٰ نٰاراً حٰامِيَةً (4) تُسْقىٰ مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِيعٍ (6) لاٰ يُسْمِنُ وَ لاٰ يُغْنِي مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ (8) لِسَعْيِهٰا رٰاضِيَةٌ (9) فِي جَنَّةٍ عٰالِيَةٍ (10) لاٰ تَسْمَعُ فِيهٰا لاٰغِيَةً (11) فِيهٰا عَيْنٌ جٰارِيَةٌ (12) فِيهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرٰابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى اَلْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى اَلسَّمٰاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى اَلْجِبٰالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَى اَلْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اَللّٰهُ اَلْعَذٰابَ اَلْأَكْبَرَ (24) إِنَّ إِلَيْنٰا إِيٰابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا حِسٰابَهُمْ (26)

ترجمه

آمد به تو حديث قيامت؟ رويها آن روز ذليل كننده.

[ كاركننده] (3)به رنج افتاده.

ملازم بود آتش گرم كننده.

بدهند ايشان را از چشمه هاى گرم كرده.

نباشد ايشان را طعامى الّا از شترخواره (4).

ص : 241


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:حساب.
2- .آج+صدق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تسليما كثيرا ابدا دائما،كا+جعلنا اللّه من الذين يتلونها و يعملون بها.
3- .اساس:ندارد،از آج افزوده شد.
4- .آج:شبرق.

فربه نكند و بنگزيراند از گرسنگى.

رويها آن روز نازك (1).

كردارش را خشنود.

در بهشتى بلند.

نشنوند در او سخن لغو.

در آنجا چشمهايى باشد روان.

در آنجا سريرها باشد فراشته (2).

و كوزه ها (3)نهاده.

و بالشها بازنهاده.

و بساطها (4)افگنده.

نمى نگرند در شتر كه او را چگونه آفريده اند.

و به آسمان كه چگونه برداشته اند (5).

و به كوهها كه چگونه بداشتند (6).

و به زمين كه چگونه بگستردند.

ياد ده تو ياددهنده اى.(7) نيستى بر ايشان نگهبان.

الّا آن كه پشت بر كند و كافر شود.

عذاب كند او را خداى عذاب مهتر.

ص : 242


1- .آج+و نرم.
2- .آج:افراشته.
3- .اساس:كوزها/كوزه ها.
4- .آج:و زيلوها.
5- .آج:افراشته شد.
6- .آج:برداشته شد.
7- .اساس:بمسيطر،با توجّه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

با ماست بازگشت ايشان.

پس بر ماست شمار ايشان.

قوله: هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ الْغٰاشِيَةِ ،حق تعالى بر سبيل وعظ و تذكير گفت:به تو آمد اى محمّد حديث غاشيه؟يعنى روز قيامت كه همه چيز را به هول و هيبت بازپوشد،يعنى غالب و قاهر شود بر همه چيزها.اين قول بيشتر مفسّران است.

سعيد جبير و محمّد بن كعب گفتند:غاشيه،دوزخ است بيانش قوله: وَ تَغْشىٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ (1).

آنگه گفت: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ، عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ ،رويهايى باشد آن روز خاشع،ذليل.«عاملة»،حسن بصرى و سعيد جبير گفتند:مراد آنانند كه عمل كرده باشند در دنيا نه براى خداى،و روز قيامت خداى تعالى ايشان را در عمل دارد به مقاسات سلاسل و اغلال.عبد اللّه عبّاس گفت:آنان را خواست كه در دنيا تكبّر كردند از اطاعت خداى و عمل كردن (2)براى او،و ايشان را ذليل كند روز قيامت،و اعمال شاقّه بر ايشان نهد در دوزخ تا[108-ر]از آن به رنج آيند.

كلبى گفت:ايشان را بر روى به دوزخ كشند.ضحّاك گفت:تكليف كنند ايشان را تا بر كوههايى مى شوند در دوزخ.چون به سر كوه رسند به زير افتند.و «ناصب»،در نصب باشد (3)،و آن تعب بود و رنج كقول النّابغة:

كليني (4)لهمّ يا اميمة ناصب***

و نصب آن باشد كه در كار رنجور شود،قال اللّه تعالى: لاٰ يَمَسُّهُمْ فِيهٰا نَصَبٌ (5)،عبد اللّه مسعود گفت:به دوزخ فروشوند چنان كه شتر به حوض

ص : 243


1- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 50.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:عمل نكردند.
3- .آج:و نصب ذو نصب باشد،آد،كا،گا:ناصبة أى ذو نصب.
4- .كا:ذريني.
5- .سورۀ حجر(15)آيۀ 48.

فروشود.عكرمه و سدّى گفتند:يعنى معاصى كنند در دنيا،ناصب باشند در قيامت، يعنى رنجور.سعيد جبير گفت:مراد اخبار و رهبانانند،زاهدان جهودان و ترسايان كه ايشان خود را رنجور دارند در دنيا به اعمالى كه پندارند كه عبادت است و نباشد براى آن كه برخلاف امر خداى باشد.

تَصْلىٰ نٰاراً حٰامِيَةً ،ملازم باشند با دوزخى تافته.ابو عمرو و ابو بكر و يعقوب «تصلى»خواندند به ضمّ«تا»اعتبارا بقوله: تُسْقىٰ ،و باقى قرّاء به فتح«تا»خواندند.

تُسْقىٰ مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ ،آب دهند ايشان را از چشمه اى (1)گرم.و قوله: تَصْلىٰ ،بر قرائت آن كس كه به ضمّ«تا»خواند،آن است كه ملازم گردانند ايشان را،متعدّى باشد به دو مفعول،و قرائت ديگر متعدّى باشد به يك مفعول،يقال:صليت النّار (2)و أصليته النّار.و قوله: آنِيَةٍ ،يعنى به غايت رسيده در گرمى،من قوله تعالى:

غَيْرَ نٰاظِرِينَ إِنٰاهُ (3) ،:يعنى نضجه.قتاده گفت:آبى باشد كه مى جوشانند ازآن كه خداى عالم آفريد تا به روز قيامت،آنگه وقت بلوغ و رسيدن آن باشد به حدّ خود.

لَيْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِيعٍ ،گفت:ايشان را هيچ طعامى نباشد الّا از ضريع.مجاهد[108-پ]و عكرمه و قتاده گفتند:نوعى تيه است لاحق به زمين (4)عرب آن را شبرق خوانند تا تر باشد،چون خشك شود آن را ضريع گويند.

ما آن را شترخواره گوييم (5)،و آن خبيثتر طعامى باشد و ناخوشتر طعامى:ابن زيد گفت:در دنيا ضريع شوكى باشد كه آن را برگ نبود،امّا در آخرت از آتش باشد.

كلبى گفت:ضريع گياهى باشد كه چون خشك شد هيچ چهارپاى بنخورد.سعيد جبير گفت:سنگ باشد.عطا گفت:از عبد اللّه عبّاس كه:چيزى بود كه موج دريا با كنار افگند،اهل يمن آن را ضريع گويند.و عبد اللّه عبّاس روايت

ص : 244


1- .اساس:چشمۀ/چشمه اى.
2- .كا،آد،گا+و بالنار.
3- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 53.
4- .كا،آد،گا:نوعى از خار است بر زمين پهن باز شده.
5- .كا،آد،گا:شتر غاز گوييم.

كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:ضريع چيزى باشد در دوزخ با تيه ماند (1)از صبر تلخ تر باشد و از مردار گنده تر و از آتش گرمتر باشد.

عمرو عبيد گفت:حسن بصرى در ضريع چيزى نگفت الّا آن كه نوعى است از عذاب كه خداى براى اهل دوزخ نهاده باشد.ابن كيسان گفت:طعامى باشد كه عذر آن ضريع و ذليل شوند و در خداى تضرّع كنند،بر اين تأويل فعيل به معنى مفعول باشد.

ابو الدّرداء گفت:خداى تعالى روز قيامت روز اهل بهشت نيكو كند چون فعلشان،و روى اهل دوزخ زشت كند همچون عملشان.آنگه گرسنگى بر اهل دوزخ مسلط كند تا چنان شوند كه آن عذاب كه در او باشد بر ايشان آسان شود استغاثت كنند و فرياد خواهند.پس از ساليان بسيار ايشان را ضريع آرند از آن استغاثت كنند،ايشان را طعام ذا غصّه آرند كه در گلو ايشان بماند هزار سال فرياد مى خواهند،ياد آيد ايشان را كه در دنيا غصّه فروبردندى،آب خواهند [109-ر]هزار سال همچنين فرياد مى خواهند.آنگه ايشان را از اين چشمۀ آنيه شربتى دهند كه روى ايشان از آن بريان شود،و ذلك قوله: يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرٰابُ وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً (2)،چون به شكم ايشان رسد،احشا و امعا را پاره پاره كند، و ذلك قوله: وَ سُقُوا مٰاءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ (3).

مفسّران گفتند:چون اين آيت آمد،مشركان گفتند:امّا شتران ما به خوردن ضريع فربه شوند،خداى تعالى آيت فرستاد و گفت: لاٰ يُسْمِنُ وَ لاٰ يُغْنِي مِنْ جُوعٍ ، گفت:فربه نكند خورندۀ ش (4)را و بنگزيراند از گرسنگى.و دروغ گفتند كه اين شوك شتر چندان خورد (5)تا تر باشد،چون خشك شد هيچ گرد آن نگردد.

ص : 245


1- .كا،آد،گا:دوزخ كه با خار ماند.
2- .سورۀ كهف(18)آيۀ 29.
3- .سورۀ محمّد(47)آيۀ 15.
4- .آج:خوردنش.
5- .كا،آد،گا:كه شتران اين خار را آنگه خورند.

قوله: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ ،آنگه در برابر آن وصف اهل بهشت كرد،گفت:

رويهايى باشد آن روز ناعم،تازه،نازك با نعمت و تازگى.و گفتند:با نعمت،و مراد به«وجوه»اصحاب وجوه باشند-چنان كه رفته است پيش از اين.

لِسَعْيِهٰا رٰاضِيَةٌ ،خشنود (1)سعيى كه كرده باشند در دار دنيا در سبيل خداى چون جزاى عمل بينند و ثواب و نعيم بهشت.

فِي جَنَّةٍ عٰالِيَةٍ ،در بهشت بلند.

لاٰ تَسْمَعُ فِيهٰا لاٰغِيَةً ،در آنجا هيچ لغو نشنود،أى كلمة ذات لغو.و«لغو»، كلمه اى باشد كه آن را فايده اى نباشد.و گفتند:به«لغو»سوگند دروغ خواست.

فِيهٰا عَيْنٌ جٰارِيَةٌ ،در آنجا چشمه اى روان باشد،يعنى از هر جانبى و در هر بقعه اى و خطّه اى (2)چشمه اى (3)روان باشد،يكى از آب و يكى از شير،يكى از مى،يكى از انگبين.

فِيهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ ،در آنجا سريرها (4)بلند باشد.

وَ أَكْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ ،و كوزه ها (5)نهاده باشد.و اكواب جمع كوب باشد و آن كوزه اى (6)باشد[كه] (7)آن را دسته و خرطوم نباشد.

وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ ،و بالشها (8)،واحدها نمرقة مَصْفُوفَةٌ ،در نزد يكديگر نهاده.

وَ زَرٰابِيُّ ،زيلوها،واحدتها[109-پ]زربيّة.عبد اللّه عبّاس گفت:طبقها باشد. مَبْثُوثَةٌ ،أى مبسوطة،گسترده.و گفتند:پراگنده در مجالس مختلف،و قال الشّاعر فى النمارق:

كهول و شبّان حسان وجوههم***على سرر مصفوفة و نمارق

ص : 246


1- .كا،آد،گا:خوشنودى.
2- .اساس:بقعۀ ى و خطۀ ى.
3- .اساس:چشمۀ.
4- .آد،گا:سريرهاى.
5- .اساس:كوزها/كوزه ها،آج:كوزه هاى،كا:كوزه ها.
6- .اساس:كوزۀ/كوزه اى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .كا،آد،گا+در جنب يكديگر نهاده.

قوله: أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ،مفسّران گفتند:چون خداى تعالى وصف بهشت بگفت،مشركان را عجب آمد و دروغ داشتند.خداى گفت:

اگر شما را اين عجب مى آيد از خلقت بهشت،در شتر نمى نگرى (1)كه من چگونه آفريدم.و گفتند:در جملۀ صفت بهشت رسول-عليه السلام-گفت:در بهشت سريرها باشد به غايت بلندى

مسيرة مائة (2)سنة و أقلّ و اكثر ،طول (3)آن صدساله راه كمتر و بيشتر.مشركان گفتند:پس چگونه بر او شوند؟رسول-عليه السلام- گفت:سر فرود آرد تا مؤمنان پاى بر او نهند.ايشان را عجب آمد و دروغ داشتند، خداى تعالى آيت فرستاد و گفت: أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ ،نگاه نمى كنى (4)در اين شتر كه او را چگونه آفريده اند به بالا تمام،آنگه چون خواهند تا بر او نشينند، گردن فرود آرد و تمكين كند،و اين قول قتاده است.

و علما در تخصيص شتر چند قول گفتند:مقاتل گفت:براى آن كه عرب از شتر بزرگتر هيچ خلق نديده بودند و در ولايت ايشان پيل نبود.كلبى گفت:براى آن كه شتر باشد كه با بار برخيزد پس ازآن كه فروخفته باشد،و هيچ چهارپاى نباشد كه سايق او[از] (5)پيش او بود.حسن بصرى را گفتند:خلق پيل عجب تر است و عظيم تر،چرا ذكر شتر كرد؟گفت:اگرچه چنين است او شكل خوك دارد و گوشتش بنشايد خوردن و به شيرش انتفاع نباشد،و شتر عزيزتر مالى باشد عرب را و نفيس تر چيزى.دگر آن كه او گياه خورد و استخوان خرما و شير دهد.و گفتند:براى[110-ر]آن كه (6)به وقت بار بار گران بردارد،و به وقت انقياد منقاد كودكى خرد شود تا چنان كه خواهد مى گرداند او را،چنان كه شاعر گفت:

ص : 247


1- .آج:مى نگريد،كا،آد،گا:نگريد.
2- .آج:عام.
3- .كا،آد،گا:طولا.
4- .آج:نمى كنيد،كا،آد،گا:نگه نمى كنند.
5- .اساس:افتادگى دارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج+با بار برخيزد.

و يصرفه الصبىّ بكلّ وجه***و يحبسه على الخسف الجرير

و تضربه الوليدة بالهراوى***فلا غير لديه و لا نكير

و در بعضى تفسيرها آمد كه:يك روز موشى بيامد و زمام شترى گرفت و مى برد و شتر براثر او مى رفت تا موش به سوراخ فروشد.شتر هم آنجا بايستاد.

چون مردم برآن واقف شدند،گفتند:سبحان (1)آن خداى كه جانورى به اين بزرگى را مسخّر ضعيفى كرد.در اثر (2)هست كه شريح قاضى هروقت گفتى:بيايى (3)تا به كناسۀ كوفه رويم.و ننظر إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ،و در شتر نگريم كه خداى چگونه آفريد.بعضى مفسّران گفتند:مراد به«ابل»ابر است جز آن كه اين را در لغت اصلى نيست و بر اين شاهدى نيست از اشعار،و از ظاهر لفظ اين معنى مفهوم نيست و نه نيز قرينه اى دارد.

وَ إِلَى السَّمٰاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ،و نيز در آسمان نگرى (4)كه چگونه برداشته اند.

وَ إِلَى الْجِبٰالِ ،و به كوهها كه چگونه نصب كرده اند و بداشته.

وَ إِلَى الْأَرْضِ ،و به زمين كه چگونه بگسترده اند.

فَذَكِّرْ ،يادده اى محمّد اين غافلان را كه تو مذكّرى و ياددهندۀ آن چيزها كه ايشان ياد ندارند.كار تو اين تذكير و تنبيه است.

لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (5) ،تو بر ايشان نگهبان و مسلّط و جبار نه اى.ابو عبيده گفت:در كلام عرب بر وزن مفيعل (6)هيچ چيز نيست جز دو اسم:مسيطر و مبيطر،و ابو عمرو و كسائى به«سين»خواندند و حمزه به اشمام،و باقى قرّاء به«صاد»و علّت،چنان كه در«صراط»گفتيم.گفتند:اين منسوخ است به آيت قتال.

ص : 248


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:سبحان اللّه.
2- .اساس:آيت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .بيايى/بياييد.
4- .نگرى/نگريد،آج و ديگر نسخه بدلها:نمى نگريد.
5- .اساس:بمسيطر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
6- .اساس:تفعيل،آج:مفتعل،كا،آد،گا:مفعيل،با توجّه به منابع لغت تصحيح شد.

إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰى وَ كَفَرَ ،الّا آن كه بر گردد و كافر شود.در اين استثناء خلاف كردند كه راجع[با] (1)چيست[110-پ]بعضى گفتند:راجع است إلى قوله:

فَذَكِّرْ ،يعنى تذكير كن آنان را كه قوم تواند،الّا آنان را كه برگشته اند و كافر شده كه ايشان را تذكير تو سود ندارد،و اين قول خطاست براى آن كه رسول -عليه السلام-خود مبعوث به كافران است.اگر او مؤمنان را تذكير كردى به اوّل كس نبود كه به او ايمان داشت تا او را تذكير كردى،درست آن است كه راجع است إلى قوله: لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (2)،تو نگاهبان نه اى و مسلّط بر ايشان الّا بر كافران.و بر اين وجه استثناء متّصل بود،و التقدير:إلاّ من تولّى و كفر فانّك مسلّط عليه بالجهاد و اللّه يعذّبه العذاب الأكبر بعد ذلك.

و بعضى دگر گفتند:استثناء منقطع است بمعنى لكن و تعلّق دارد به ما بعد او،و التقدير:لكن من تولّى و كفر فانّ اللّه يعذّبه العذاب الأكبر، لكن كافران خدا ايشان را عذاب مهتر كند،يعنى در دوزخ.و براى آن كه گفت:«عذاب اكبر» كه ايشان را در دنيا عذابى،بود اصغر از قحط و تنگى و درويشى و كشتن و اسير كردن.و قرائت عبد اللّه مسعود چنين است كه ما گفتيم:فإنّه يعذّبه اللّه العذاب الأكبر،و«ها»ضمير شأن و كار باشد.

إِنَّ إِلَيْنٰا إِيٰابَهُمْ ،بازگشت ايشان با ماست.و ابو جعفر خواند:«إيّابهم»به تشديد«يا»و گفت:فعّال لغة فى الفعال،و هما لغتان بالتّخفيف و التّشديد.

ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا حِسٰابَهُمْ ،شمار (3)ايشان با من است به قيامت (4).

ص : 249


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:بمسيطر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:پس شمار.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:است روز قيامت.

سورة الفجر

اشاره

اين سورت مكىّ است و سى آيت است و صد و سى و نه كلمت است و پانصد و نود و هفت (1)حرف است،روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورة الفجر بخواند در ايّام عشر،خداى تعالى او را بيامرزد.و هركه در دگر روزها بخواند،او را نورى باشد روز قيامت (2)[111-ر].

سوره الفجر (89): آیات 1 تا 30

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلْفَجْرِ (1) وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ (2) وَ اَلشَّفْعِ وَ اَلْوَتْرِ (3) وَ اَللَّيْلِ إِذٰا يَسْرِ (4) هَلْ فِي ذٰلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعٰادٍ (6) إِرَمَ ذٰاتِ اَلْعِمٰادِ (7) اَلَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِي اَلْبِلاٰدِ (8) وَ ثَمُودَ اَلَّذِينَ جٰابُوا اَلصَّخْرَ بِالْوٰادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِي اَلْأَوْتٰادِ (10) اَلَّذِينَ طَغَوْا فِي اَلْبِلاٰدِ (11) فَأَكْثَرُوا فِيهَا اَلْفَسٰادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذٰابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ (14) فَأَمَّا اَلْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمّٰا إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهٰانَنِ (16) كَلاّٰ بَلْ لاٰ تُكْرِمُونَ اَلْيَتِيمَ (17) وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ اَلتُّرٰاثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ اَلْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاّٰ إِذٰا دُكَّتِ اَلْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جٰاءَ رَبُّكَ وَ اَلْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ اَلْإِنْسٰانُ وَ أَنّٰى لَهُ اَلذِّكْرىٰ (23) يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيٰاتِي (24) فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لاٰ يُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ (26) يٰا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ (27) اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي (29) وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي (30)

ترجمه

به حقّ بام (3).

و شبها ده (4).

و جفت و تاق.

و شب چون برود.

ص : 250


1- .آج:پانصد و نه.
2- .آج+صدق رسول اللّه-صلى اللّه عليه و آله و سلّم تسليما كثيرا.
3- .آج:صبح.
4- .آج،و به حقّ شبهاى دهۀ ذى حجّه.

هست در آن سوگندى خداوند عقل را؟ نبينى (1)كه چگونه كرد خداى تو به عاد! مدينۀ خداوند ستون.

آن كه نيافريدند؟مانند آن در شهرها.

و ثمود آنان كه برند (2)سنگ به وادى.

و فرعون خداوند ميخها.

آنان كه از اندازه برفتند در شهرها.

به بسيار كردند در او فساد.

بريخت بر ايشان خداى تو تازيانۀ عذاب.

خداى تو بر راه ايشان است.

امّا آدمى چون بيازمايد او را خدايش،گرامى كند او را و نعمت دهد گويد:خداى من گرامى كرد مرا.

و امّا چون بيازمايدش و تنگ كند بر او روزى اش،گويد:خداى من خوار بكرد مرا.

پرگست،بل اكرام نمى كنى (3)شما يتيم را.

و حثّه نمى كنى (4)بر طعام درويش.

و مى خورى (5)ميراث خوردنى بجمله.

و دوست مى دارى (6)خواسته دوستى جمله.

پرگست!چون بكوبند زمين را كوفتنى كوفتنى.

ص : 251


1- .آج:اى نديدى.
2- .آج:ببريدند.
3- .نمى كنى/نمى كنيد،آج:نه چنين است گرامى مى كنند.
4- .نمى كنى/نمى كنيد.
5- .مى خورى/مى خوريد.
6- .مى دارى/مى داريد.

و آيد خداى تو و فريشته صف صف.

آرند آن روز دوزخ آن روز ياد كند آدمى،و چگونه باشد او را ياد كردن.

گويد كاشكى من پيش داشتمى (1)براى زندگانيم.

آن روز نكند عذاب او كس را.

و بند ننهد بند او كس را.

اى جان آرميده.

بازگرد با خدايت خشنود پسنديده.

در شود در بندگان من.

و در شو در بهشت من[112-ر].

قوله: وَ الْفَجْرِ، وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ ،الآيات.قديم-جلّ جلاله-قسم كرد به فجر،و اين«واو»قسم راست.مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد چيست به فجر.

عبد اللّه عبّاس گفت:جملۀ روز خواست چنان كه در سورة و الليل قسم كرد به جملۀ شب،و چنان كه در عقيب اين آيت قسم كرد به جملۀ شب.عطيّه گفت:

قسم است به نماز بامداد.عثمان بن محيصن گفت:قسم است به صبح محرّم،و قتاده هم اين گفت براى آن كه اوّل سال است،كأنّ السنة تتفجر منه.ضحّاك گفت:مراد صبح ذوالحجه است به مناسبت وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ .عكرمه گفت و زيد بن أسلم كه:مراد صبح همه روزهاست.مقاتل گفت:بامداد همه سال است.

بعضى دگر گفتند:سنگهاست كه آب از او بيرون مى آيد،لقوله: وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ (2).بعضى دگر گفتند:

ص : 252


1- .آج:فرا پيش فرستادمى.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 74.

انفجار الماء من الصخرة على يد موسى-عليه السلام-لقوله تعالى: اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ الْحَجَرَ (1)...، فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَيْناً (2)الآية.

وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ ،مجاهد و قتاده و ضحّاك و سدّى و كلبى گفتند:مراد به شبها (3)دهۀ ذوالحجّه است.عكرمه گفت:براى شرف اين ايّام را كه ايّام حجّ است.مسروق گفت:اين ايّام فاضل ترين ايّام سال است،و اخبار بسيار آمد در فضايل اين عشر،از آن جمله آن كه أنس روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت:هيچ ايّام نيست كه خداى تعالى دوست تر دارد كه بنده در او عمل صالح كند فاضل تر از اين ايّام،و روزۀ هرروزى از او برابر است به روزۀ يك سال،و قيام هر شبى از او به قيام شب قدر.

و در خبر است كه رسول را-عليه السلام-گفتند:جوانى هست كه اين ده روز پيوسته[112-پ]روزه دارد.او را بخواند و گفت:چه شنيده اى در فضل اين ايّام؟گفت:يا رسول اللّه!چيزى نشنيده ام،جز آن است كه اين ايّام حجّ است و حاجيان در اين ايّام در افعال حجّ باشند،من نيز خواهم تا در خيرى باشم.گفت:

بشارت باد تو را كه هركه يك روز از اين دهه روزه دارد،همچنان باشد كه صد برده آزاد كرده و صد شتر قربان كرده و صد اسب در ره خداى بر غازيان وقف كرده.چون روز ترويه باشد و روزه دارد،چنان باشد كه هزار برده آزاد كرده و هزار شتر قربان كرده و هزار اسپ در سبيل خداى وقف كرده.و چون روز عرفه روزه دارد،چنان باشد كه دو هزار برده آزاد كرده و دو هزار شتر قربان كرده و دو هزار اسپ وقف كرده بر مجاهدان و دو سال روزه بنويسند او را،يك سال از پيش و يك سال از پس.

سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السلام-گفت:

هيچ ايّام نيست كه عمل در او فاضل تر باشد از اين ايّام،و خداى دوست تر دارد.

ص : 253


1- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 160.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 60.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:شبهاى عشر.

گفت:يا رسول اللّه!و لا الجهاد في سبيل اللّه،گفت:و لا الجهاد في سبيل اللّه،و نه جهاد كردن در سبيل خداى الّا آن كه مردى برود و مال ببرد،جان و مال در جهاد بذل كند.

و در كتاب يواقيت الحكمة مى آيد كه:هركه اين ده روزه دارد،خداى تعالى او را ده كرامت دهد:البركة في عمره و الزّيادة في ماله و الحفظ لعياله و التكفير لسيئاته و التضعيف لحسناته و التسهيل لسكراته و الضّياء لظلماته و التثقيل لميزانه و النجاة من دركاته و الصعود على درجاته،بر عمرش بركت كند و در مالش بيفزايد و عيالش را نگه دارد و سيّئاتش مكفّر كند و حسناتش مضاعف كند،و سكرات مرگ[113-ر]بر او آسان كند و تاريكى گور بر او روشن كند،و ترازوى حسناتش گران بار كند،و از دركات دوزخش نجات دهد و به درجات بهشتش برساند.

هركه در اين دهه صدقه اى دهد،همچنان بود كه به پيغامبران خداى داده،و هركه بيمارى را بپرسد چنان باشد كه پيغامبران را عيادت كرده.و هركه از پى جنازه اى برود[همچنان باشد] (1)كه،از پى جنازۀ شهيدى رفته (2)،و هركه مؤمنى را مهمان كند همچنان بود كه رسول خداى را ميزبانى كرده.و هركه برهنه اى را بازپوشد،خداى تعالى او را به حلّه هاى بهشت بازپوشد.و هركه با يتيمى لطف كند،خداى تعالى با او لطف كند.و هركه به مجلس ذكر حاضر آيد،چنان باشد كه به مجلس مصطفى-صلى اللّه عليه و آله-حاضر آمده، و اين ايّامى است كه در اين ايّام بسيار پيغامبران را كرامت بوده است.

در خبر آمده است كه:روز اوّل از او مولد ابراهيم خليل بوده است،و هم در مثل اين روز خداى تعالى او را خليل خود گرفت.و در اين روز خداى تعالى

ص : 254


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشد.

توبۀ آدم قبول كرد.هركه در اين روز روزه دارد،خدا بيامرزد او را.و عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه:هركه روز اوّل از عشر ذى الحجّه روزه دارد،خداى تعالى او را روزۀ هشتاد ماه بنويسد،و در اوّل اين ماه رسول-عليه السلام-فاطمه را به على داد به روايت، و به ديگر روايت روز ششم ماه،و روز اوّل از اين دهه رسول-عليه السلام-ابو بكر صديق را بفرستاد تا سورت برائت بر مشركان خواند و عهد ايشان بيندازد،جبريل آمد و گفت:خداى مى گويد:

لا يؤديها عنك الا أنت أو رجل منك ،اين سورت كس از تو ادا نكند الّا تو يا مردى از تو.رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين على را بفرستاد،و او را بازخواند [113-پ].از پى او برفت،روز سه ام او را دريافت به روحا،سورت از او بستد.او گفت:در من آيتى آمد؟گفت:نه،و لكن جبريل آمد،گفت:اين سورت از تو ادا نكند الّا تو يا مردى از تو.گفت:مرا چه فرمود؟ گفت:تو را مخيّر بكرد،خواهى با من بياى و اگر خواهى بازگردى.گفت:بازگردم ،بازگشت و رسول را گفت:يا رسول اللّه:اهلتني لامر طالت الاعناق لاجله إلى،مرا اهل كارى كردى كه گردنها براى آن به من دراز گشت،هنوز به ولايت نارسيده عزل كردى مرا،گفت:من نكردم،خداى فرمود،گفت.ء انزل فى قرآن،در من قرآنى فرود آمد؟گفت:نه،و لكن جبريل آمد و گفت:

لا يؤديها عنك الا انت أو رجل منك. و على برفت و سورت بر ايشان بخواند روز عرفه و عهد ايشان بينداخت.

و در اين ايّام خداى تعالى رسم خانه به ابراهيم نمود تا بنا كرد بر او في قوله: وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ الْبَيْتِ (1).و ابراهيم در اين ايّام بناى خانه كرد في قوله: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرٰاهِيمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ (2)الآية.و در اين ايّام ندا كرد و مردم را به حج خواند به فرمان خداى تعالى في قوله: وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ (3)الآية.در اين ماه فرمود او را در خواب كه فرزند را قربان كن،في قوله: فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ (4)

ص : 255


1- .سورۀ حج(22)آيۀ 26.
2- .سورۀ بقره(2)آيۀ 127.
3- .سورۀ حج(22)آيۀ 37.
4- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 102.

الآية.در اين،آيت خدا آمد اسماعيل را في قوله: وَ فَدَيْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (1)،به اين ايّام وعده موسى تمام كردند في قوله: وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ (2)،و در اين ايّام توبۀ داود قبول كردند در شب عرفه.

در خبرى كه صولى آورد در كتاب الوزراء باسناد از رسول-عليه السلام-كه گفت:در ذى الحجه شبى است كه آن سيّد شبهاست و آن شب ابراهيم خليل است و در اين شب خداى تعالى توبۀ داود قبول كرد و آن شب عرفه است.هركه در اين شب عملى كند از عبادت،او را مزد صد و هفتاد سال عبادت دهند [114-ر]و دعايش را اجابت كنند.و در اين شب دعا و تضرّع و استغفار بسيار كنى (3)كه اين شب مباهات است.و در اين شب توبۀ تائبان قبول كنند،و هر نمازى و روزه اى و صدقه اى كه در اين ايّام باشد مضاعف كنند يكى به هفتصد.

و اخبار در اين معنى بسيار است،و اين قدر كفايت است اين جا.

أبو روق گفت از ضحّاك كه:مراد به عشر،دهۀ ماه رمضان است.أبو ظبيان گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد دهۀ بازپسين ماه رمضان است.يمان بن رباب گفت:دهۀ اوّل محرّم است كه روز دهمش عاشورا باشد،عطيّة العوفىّ را پرسيدند از اين آيات،گفت:فجر،اين صبح است كه مى بينى. (4)و شبهاى عشر،دهۀ ذوالحجّه است. و شفع،خلقانند،لقوله: وَ خَلَقْنٰاكُمْ أَزْوٰاجاً (5)،و وتر خداست كه يكى است بى مثل و مانند.گفتم:اين حديث از كسى روايت مى كنى از صحابۀ رسول؟گفت:بلى،از ابو سعيد خدري،از رسول-عليه السلام.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:فجر، صبح ذى الحجّه،و ليالى عشر دهۀ اوست (6)،و شفع روز عيد است،و وتر روز

ص : 256


1- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 107.
2- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 142.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
4- .كا،آد،گا:مى بينيد.
5- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 8.
6- .آج،آد،گا:اوّل است.

عرفه.و أبو ايوب روايت كرد كه رسول را پرسيدند از«شفع»و«وتر»،گفت:شفع عرفه است و عيد،و وتر شب عيد است.عمران بن حصين گفت از رسول -عليه السلام-كه او گفت:شفع و وتر نماز است،بعضى از آن جفت و بعضى از آن تاق (1).عبد اللّه زبير گفت:شفع نفر اوّل است،و وتر نفر دوم.

مروان الفزارىّ گفت عبد اللّه زبير را ديدم بر منبر مكّه مى گفت:[يا] (2)معشر الحاجّ!از ره دور و نزديك آمده اى (3)با ضعف و قوّت،شبها نخفته اى (4)و روزها نياسوده اى (5)و خويشتن رنجور كرده اى (6)،نبايد تا حجّ خود باطل گردانى (7)و ندانى (8)به نظرى كه بنگرى (9)يا چيزى كه بگوى (10)،يا چيزى كه بگيرى (11)،يا گامى كه بنهى (12).يا اهل مكّه[114-پ]!فراخ دارى (13)بر حجّاج آنچه خدا بر شما فراخ كرده است،و اعانت كنى (14)ايشان را به آنچه يارى خواهند كه اينان وفد خدايند و حجّاج خانۀ خدايند،و ايشان را بر شما حقّ است.

مردى بر پاى خاست از جانب زمزم و گفت:بگو تا ليالى عشر كدام است؟ و«شفع»و«وتر»چيست؟گفت:امّا ليالي عشر دهۀ ذى الحجّه است،و امّا شفع و وتر قوله: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلاٰ إِثْمَ عَلَيْهِ (15)،يعنى در نفر اخير گفت بگو تا يوم الحجّ الاكبر كدام است؟گفت:روز عيد نحر است.

مجاهد و مسروق و ابو صالح گفتند:شفع كه جفت است هر چيز است كه

ص : 257


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:طاق.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:آمده ايد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:نخفته.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:نياسوده.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:رنجور كرده.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
8- .آج:ندانيد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:بنگريد.
10- .بگوى/بگوييد.
11- .بگيرى/بگيريد.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:بنهيد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:داريد.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
15- .سورۀ بقره(2)آيۀ 203.

جز خداى باشد از ايمان و كفر و هدى و ضلال،و سعادت و شقاوت،و آسمان و زمين و برّ و بحر و سهل و جبل و خير و شرّ و آفتاب و ماه و جنّ و انس.و وتر، خداست-جلّ جلاله-كه او را همتا و انباز نيست،قال اللّه تعالى: قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (1).

حسن و ابن زيد گفتند:مراد به شفع و وتر خلقانند كه بعضى جفتند و بعضى تاق (2).عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:شفع نماز بامداد است،و وتر نماز شام.قتاده گفت:شفع و وتر عدد است،بهرى جفت و بهرى تاق (3).مقاتل گفت:

شفع،آدم و حوّاست،و وتر خداى تعالى،و گفتند:وتر آدم است كه خداى تعالى او را شفع كرد به حوّا.

ابو العاليه گفت:شفع دو ركعت نماز شام است،و وتر ركعت سه ام (4)است از او،و گفتند:شفع صفا و مروه است،و وتر خانۀ كعبه.حسين بن الفضل گفت:شفع درجات بهشت است كه هشت است،و وتر دركات دوزخ است كه هفت است،و اين قسم به بهشت و دوزخ است.مقاتل حيّان گفت:شفع روز و شب است كه هرروزى مشفوع است به شبى[115-ر]،و وتر روز قيامت است كه آن را شب نباشد.سفيان عيينه گفت:شفع و وتر خداست-جل جلاله- وتر است ازآنجا كه يكى بى همتاست،و شفع است ازآنجا كه دوم هريكى است (5)في قوله: مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ (6)الآية.

ابو بكر ورّاق را پرسيدند از اين آيت،گفت:شفع متضادّ مخلوقات است چون عزّ و ذلّ و ضعف و قوّت و علم و جهل و قدرت و عجز،و وتر انفراد خداست تعالى به صفات كمال.و گفتند:شفع مسجد مكّه و مسجد مدينه است،و وتر مسجد بيت المقدّس.و گفتند:شفع حجّ قارن است و متمتّع،و وتر

ص : 258


1- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:طاق.
3- .آج:سيوم،آد،گا:سيم.
4- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 7.
5- .آج:باشد.
6- .سورۀ مجادله(58)آيۀ 7.

حجّ مفرد است.و گفتند:شفع عباداتى است مكرّر چون نماز و روزه و زكات،و وتر عبادتى است كه يك بار باشد چون حج.

و قرّاء خلاف كردند در اين لفظ.حمزه و كسائى و خلف و أعمش و يحيى«وتر»خواندند به كسر«واو»و باقى قرّاء به فتح«واو»خواندند،و هر دو لغت[است،و فتح لغت] (1)اهل حجاز است،و كسر لغت باقى عرب،و اين عام تر است و معروف تر.

وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَسْرِ ،و به حقّ شب چون رود.قتاده گفت:إذا جاء و اقبل، چون روى نهد.مجاهد و كلبي گفتند:شب مزدلفه است،و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند.مدنيان و ابو عمرو«يسرى»خواندند به«يا»در حال وصل،و اين قرائت قتيبه و نصير است از كسائى،و ابو عبيد (2)گفت:[كسائى] (3)در اوّل در حال وصل بى«يا»خواندى و در حال وقف با«يا»،آنگه از آن رجوع كرد و در هر دو حال بى«يا»خواند براى آن كه سر آيت است،و اين قرائت ابن عامر است و عاصم و اختيار ابو عبيد (4)اتّباعا للمصحف.و ابن كثير و يعقوب فى حالتى الوصل و الوقف بى«يا»خواندند.و خليل احمد علّت حذف«يا»اتّفاق سر آيت گفت،و اهل معانى گفتند:مراد آن است[115-پ]كه به حقّ شب كه در او روند،من باب قولهم:ليل قائم و نهار صائم.فرّاء گفت:عرب«يا»بسيار بيفگنند و اكتفا كنند به كسره،چنان كه مهتد و المتعال،قال الشّاعر:

كفّاك كف ما تليق درهما***جودا و اخرى تعط بالسيف دما

اراد تعطي فاكتفى بالكسرة عن الياء،و قال آخر:

ليس تخفى يسارتي قدر يوم (5)***و لقد تخف شيمتى اعسارى

ص : 259


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج:ابو عبيده.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج:ابو عبيده.
5- .اساس و همۀ نسخه بدلها:قومى،چاپ شعرانى(76/12):يوما،با توجّه به منابع شعرى تصحيح شد.

مؤرّج گفت:أخفش را پرسيدم از اين مسئله.گفت:نگويم تا يك سال (1)خدمت در سراى من نكنى.گفت:يك سال تمام خدمت او كردم،آنگه گفتم:

بيار تا وجه اين چيست؟گفت:براى آن كه مصروف است از وجه خود،چه شب به روز و روز به شب روند (2)چون او را صرف كردند از وجه خود حظّ او ناقص كردند،و مثله: وَ مٰا كٰانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (3)،چون صرف كردند اين را از باغية«تا»ى تأنيث از او بيفگندند.

آنگه گفت: هَلْ فِي ذٰلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ ،در اين كه ذكرش رفت جاى سوگند است خداوند عقل را،يعنى عاقلان را.لفظ استفهام است و مراد تقرير.و عقل را براى آن«حجر»خواندند كه خداوندش را حجر كند از نابايست،چنان كه عقلش خواندند براى آن كه عقل كند،يعنى منع كند،و نهى خواندند او را براى آن كه نهى كند خداوندش را.و«حجر»منع باشد و محجور ممنوع.

آنگه گفت: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعٰادٍ ،گفت:نبينى كه خداى تعالى چه كرد به عاد كه قوم هود بودند! إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ ،مفسّران خلاف كردند در معنى«إرم».سعيد بن المسيّب و خالد الرّبعىّ و أبو سعيد المقري و عكرمه گفتند:نام دمشق است.محمّد بن مالك القرظيّ گفت:اسكندريّه است[116-ر].

مجاهد گفت:امّتى اند از امم سلف.قتاده گفت:قبيله اى است از عاد.

محمّد بن اسحاق گفت:جدّ عاد است و هو عاد بن عوص بن إرم بن سام بن نوح.

و محلّ او از اعراب جرّ است الّا آن كه لا ينصرف است براى علميّت و تأنيث و عجمه كه او اسم قبيله است و يا اسم بقعه،و اگر اسم شخص (4)كنند علم باشد و اعجمى،و او بدل است از عاد،امّا بدل الكلّ من الكلّ،أو بدل البعض

ص : 260


1- .آج+تمام.
2- .آج:در آورند.
3- .سورۀ مريم(19)آيۀ 28.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:شخصى.

من الكلّ على اختلاف اقوال المفسّرين فيه.

و قوله: (1)ذٰاتِ الْعِمٰادِ ،در او خلاف كردند.بعضى گفتند:ذات القوّة و الشّدة و الصلابة،خداوند قوّت و سختى،و اين قول (2)آنان است كه گفتند:ارم،نام مرد است يا نام قبيله.مقداد روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:از قوم عاد مردان بودند كه چون ايشان را با حيى و قبيله اى خصومتى بودى هريكى از ايشان بيامدى و سنگى عظيم از كوه بكندى بر طول و عرض آن قبيله و بياوردى و به سر ايشان فروگذاشتى و هلاك كردى ايشان را.

كلبي گفت:طول هريكى از ايشان چهارصد گز بودى.و گفتند:عرب مرد دراز را معمّد گويند تشبيها لعظامه باعمدة الخباء.و بعضى دگر گفتند: ذٰاتِ الْعِمٰادِ ،خداوند ستون (3)،و اين قول آنان است كه گفتند:نام ارم بقعه و مدينه است، و براى آن«ذات العماد»خواند ايشان را كه بدوى بودند اهل خيمه به انتجاع رفتندى به طلب آب و گياه،چون بيافتندى آنجا مقام كردندى.و بر اين تفسير شايد تا إرم نام قبيله باشد.و چون به اسم بقعه و مدينه كنند،مراد به«عماد» ستونهاى بنا باشد.كلبي گفت:إرم نام پدر زبرين (4)است از پدران عاد و ثمود [116-پ]،و اهل سواد و جزيره از ايشانند،ايشان را عاد إرم گفتند و ثمود إرم.

خداى تعالى عاد و ثمود را هلاك كرد و اهل سواد و جزيره بماندند،و ايشان اهل وبر (5)بودند-اهل خيمه و طالب آب و گياه بودند.و در شاذ ضحّاك خواند:أرم ذات العماد،أى هلاك ذات العماد.و الأرم الهلاك،يقال:أرم الشىء يأرم أرما إذا هلك،و هم از او روايت كردند كه خواند:إرم ذات العماد،أى اهلكها و جعلها رميما،يعنى هلاك كرد قوم عاد را.و گفتند:براى آن«ذات العماد»خواند ايشان

ص : 261


1- .اساس:لها،با توجّه به آج تصحيح شد.
2- .اساس+و اين نام،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .آد،گا:خداوندان استون.
4- .آج:بزرگترين.
5- .كا:دير.

را كه بعضى از ايشان بنايى كرد (1)بر ستونهاى محكم بكنده (2).و عماد (3)و عمد و عمد جمع عمود باشد.و وهب منبّه روايت كرد از عبد اللّه بن قلابه كه او گفت:مرا شترى گم شد،به طلب او در بيابان مى گرديدم.در بيابان عدن افتادم،شهرى ديدم در آن ميان بيابان و حصنى در ميان آن شهر و پيرامن آن حصن كوشكهايى بنا كرده بلند.گفت:فراشدم آنجا و گمان بردم كه آنجا كسى باشد كه من احوال شتر از او بپرسم.بر در آن حصن بنشستم.كس در نمى شد و بيرون نمى آمد و هيچ حسّى و حركتى نبود.گفت:از اسپ فرود آمدم و اسپ را ببستم و شمشير بركشيدم و از در حصن در رفتم،دو بنا ديدم به غايت بلند و محكم،و دو در بر او آويخته از زرّ سرخ مرصّع به انواع جواهر.گفت:مدهوش بماندم.در يكى باز كردم،شهرستانى ديدم كه مثل آن كس نديده است و در او كوشكهاى معلّق بداشته بر ستونهاى زبرجد و ياقوت و بر بالاى كوشك غرفها بود و بر بالاى آن غرفهاى ديگر ديدم كرده از زرّ و سيم و لؤلؤ و ياقوت،و درها جمله از زرّ و سيم مرصّع به انواع جواهر،و در ميان اين[117-ر]كوشكها به جاى خاك مشك و زعفران بود (4)و به جاى سنگ ريزه انواع جواهر از درّ و ياقوت و زبرجد،و در ميان سراها بستانها ساخته و انواع درختان ميوه نشاخته (5)و ميوه ها (6)به برآمده (7)و جويهاى آن ساخته از زرّ و سيم،و به جاى ريگ مرواريد و ياقوت و زبرجد در قعر جويها ريخته،و آن از زير آب پيدا بود.

گفت:چون چنان ديدم و مى گرديدم و كس را نمى ديدم،بترسيدم.آنگه انديشه كردم،گفتم:مانند اين در دنيا هيچ جاى نيست،اين الّا بهشت نيست كه

ص : 262


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بنا كردند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بلند.
3- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،ظاهرا«عماد»جمع عمد است نه عمود(؟)
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:ريخته بود.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:نشانده.
6- .اساس:ميوها/ميوه ها.
7- .كا،آد،گا:بيرون آمده.

خداى ما را وعده داد.گفت:از آن بنادق مشك و عنبر و از آن جواهر كه بر زمين ريخته بود مشتى برگرفتم و چندان كه خواستم تا جوهرى از آن جوهرها كه در درها نشانده بود بركنم نتوانستم،و برگشتم و با يمن آمدم و با مردمان حكايت كردم و آن جواهر كه آورده بودم اظهار كردم و بعضى بفروختم.

اين حديث ظاهر شد و در زبانها افتاد تا به معاويه رسيد.كس فرستاد و مرا بخواند،و اين حال در خلوت از من بپرسيد.گفت:من چنان كه ديده بودم بگفتم.معاويه را باور نمى بود.كس فرستاد به كعب الأحبار و او را بخواند و گفت:يا كعب الاحبار،در دنيا مدينه اى هست از زرّ و سيم و ياقوت و انواع جواهر بر اين شكل و بر اين هيئت؟گفت:بلى،هست و من تو را خبر دهم به آن،و آن كس كه آن بنا كرد آن شدّاد عاد كرد،و ذكر اين مدينه در قرآن است في قوله: إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ، اَلَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِي الْبِلاٰدِ .

معاويه گفت:آن حديث براى من بگو.گفت:بدان كه عاد اولى قوم هود نبودند و انّما قوم هود از فرزندان عاد اوّل بودند،و اين عاد نخستين را دو پسر بودند (1)[117-پ]:يكى شديد نام بود و يكى (2)شدّاد.چون عاد هلاك شد، ايشان به پادشاهى بنشستند و مردم را قهر كردند و شهرها بگشادند و به ستم به دست فروگرفتند.آنگه شديد بمرد و شدّاد بماند و پادشاهى با او افتاد،و پادشاهان زمين مطيع او شدند و او را گردن نهادند،و او مولع بود به كتابها خواندن،هرجا كه به ذكر بهشت رسيدى خوش آمدى او را و بخواندى و برآن واقف شدى تا آرزو خاست او را كه در دنيا بهشتى بنا كند.صد مرد قهرمان را بخواند،با هر قهرمانى هزار مرد استاد و مزدور،و ايشان را بر اين گماشت.و به اقصاى عالم نامه ها بنوشت و خبر داد كه من بنايى مى سازم چونين.هركس به آن مقدار كه در خزانۀ اوست از زرّ و درم و انواع جواهر،بايد تا مرا يارى دهد.از

ص : 263


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بود.
2- .گا+را.

جوانب روى نهادند و آنچه داشتند بياوردند.و او را دويست و شست (1)پادشاه زيردست بودند.

اين قهرمانان برفتند و آغاز كردند (2)و اساسها برفتند (3)در بيابانى ساده راست (4)خوش هوا،كاريزها بياوردند و بستانها بساختند و بناها مى كردند از زرّ و سيم و مرصّع مى كردند به جواهر چنان كه شدّاد فرمود بود.و ششصد (5)سال در بناى آن روزگار برفت.چون تمام بكردند (6)با پيش شدّاد آمدند و گفتند:تمام بساختيم،و در آن وقت شدّاد عاد را نهصد سال بود.چون فارغ شدند پيش شدّاد آمدند و گفتند:تمام كرديم.شدّاد گفت:برويد و پيرامن آن حصنى كنى (7)و گردبرگرد آن كوشكها بنا كنى (8).برفتند و آن چنان كه او فرموده بود بكردند،چون تمام شد،هزار وزير را بفرمود تا برگ (9)ساز آن كردن گرفتند[118-ر]كه انتقال كنند با آنجا كه او براى هر وزيرى كوشكى (10)فرموده بود.جمله هزار كوشك و هر كوشكى را هزار خانه بر بالاى او بود تا در هر خانه اى پاسبانى باشد.ده سال در آن رفت كه ايشان ساز انتقال بكردند،آنگه برخاست با جمله لشكر تا آنجا رود.

چون نزديك آن جايگاه برسيد،خداى تعالى صيحتى فرستاد از آسمان و جمله هلاك شدند و كس از ايشان در آن جايگاه نشد.و در اين روزگار يكى از جملۀ مسلمانان در آنجا شود،مردى كوتاه باشد سرخ روى سرخ موى،خالى بر ابرو دارد و خالى بر گردن،به طلب شترى در بيابان مى گردد،با آن جايگاه افتد و در او شود و ببيند،و مرد حاضر بود،كعب الأحبار بازنگريد مرد را ديد،گفت:هذا

ص : 264


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:شصت.
2- .آد،گا:آغاز كار كردند.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بررفتند.
4- .آد،گا+هموار.
5- .آج:سيصد،آد،گا:پانصد.
6- .اساس+بكردند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
10- .كا،آد،گا:هر وزيرى هزار كوشك.

و اللّه الرجل (1)،به خداى كه مرد اين است.

و شعبى روايت كرد از دغفل الشيبانى از جماعتى اهل علم (2):چون شدّاد هلاك شد و آنان كه با او بودند به صيحت،او را پسرى بود به حضر موت نام او مرثد بن شدّاد.او را بر ملك خود خليفه كرده بود،بيامد و پدر را بر گرفت و با حضرموت برد و او را به صبر و كافور بيندود و او را در غارى برد و بر سريرى از زرّ بخوابانيد،و هفتاد حلّۀ منسوج به شمشهاى زرّ بر او افگند و لوحى بزرگ از زير (3)بالين او بنهاد-اين بيتها بر او نقش كرده:

اعتبر بي ايّها المغرور بالعمر المديد***أنا شداد بن عاد صاحب الحصن العميد

و أخو القوة و البأساء و الملك المشيد***دان اهل الارض لي من خوف وعدي و وعيد[118-پ]

و ملكت الشرق و الغرب بسلطان شديد***و بفضل الملك و العدة فيه و العديد

فاتى هود و كنّا في ضلال قبل هود***فدعانا لو قبلناه الى الأمر الرشيد

فعصيناه و ناديت الاهل من محيد***فاتتنا صيحة تهوي من الافق البعيد

فتوافينا كزرع وسط (4)بيداء حصيد

قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جٰابُوا الصَّخْرَ بِالْوٰادِ ،اين عطف است بر عاد،يعنى نديدى كه خداى تعالى با عاد چه كرد و با ثمود آنان كه سنگ ببريدند به وادى، يعنى به وادى القرى،و آن بود كه ايشان خانه ها در سنگ كندند،چنان كه خداى تعالى گفت: وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبٰالِ بُيُوتاً فٰارِهِينَ (5).اهل سير گفتند:اوّل كس كه سنگ تراشيد و از او خانه گرفت و متاع و اثاث كرد از رخام و جز آن ثمود بود،و هزار هزار و هفتصد هزار خانه در كوهها در سنگ كندند.

و ابو جعفر و ورش«بالوادي»به اثبات«يا»خواندند،و ابن كثير هم چنين

ص : 265


1- .آد،كا،گا:ذاك الرجل.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
3- .آج:از زر زير،كا:از زر بزرگ بر.
4- .كا،آد،تحت.
5- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 149.

به روايت بزّي و قوّاس،و يعقوب همچنين خواند (1)در حال وصل و وقف،و باقى قرّاء«يا»بيفگندند في حالتى الوصل و الوقف،براى موافقت سر آيات.

وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتٰادِ ،و فرعون كه خداوند ميخها بود.مفسّران خلاف كردند در او.بعضى گفتند:مراد آن است كه خداوند لشكرها بود كه خيمه هاى موتد داشتند،از كثرت خيام و اوتاد او را ذو الأوتاد خواند،و اين روايت[119-ر]عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.قتاده گفت:براى آن ذو الأوتاد خواند او را كه او را مضاربى و خيمه هايى بود كه بزدندى براى او و در زير آن براى او انواع ملاعب ساخته بودندى جنس شب بازى،و آن نوعى شعبذه بود كه اهل آن روزگار تعاطي كردندى.مجاهد گفت:ذو الأوتاد،يعنى ذو الأبنية المحكمة،خداوند بناهاى محكم بود و براى آن كه استوارى خيمه ها به اوتاد باشد بناى محكم را موتد خوانند،و براى احكام (2)كوهها را اوتاد زمين خواند في قوله: وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (3).

مجاهد گفت:براى آن ذو الأوتاد خواند او را كه او مردم را در عقوبت (4)چهار ميخ كردى (5)،دستها و پايهاشان به ميخها بدوختى بر زمين و ايشان را عذاب كردى.

عطاء روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:فرعون را براى آن ذو الأوتاد خواند كه:زنى بود زن خازن فرعون حزبيل بن نوخاييل،و حزبيل مؤمن آل فرعون بود و ايمان خود پنهان مى داشت صد سال.او آن است كه خداى تعالى مى گويد او را:

وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمٰانَهُ (6) و زن،ماشطۀ دختر فرعون بود و مؤمنه بود.يك روز دختر فرعون را سر به شانه مى كرد.شانه از دستش بيفتاد، گفت:كور باد آن كه به خداى كافر باشد.دختر فرعون گفت:تو را خداى هست جز پدر من؟گفت:اى (7)و اللّه خداى من و خداى پدرت و خداى آسمانها و زمينها

ص : 266


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:خواندند.
2- .آد،گا:استحكام.
3- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 7.
4- .كا،آد،گا+كردن.
5- .كا،آد،گا:چهار ميخ بستى.
6- .سورۀ مؤمن(40)آيۀ 28.
7- .آج:آرى.

و آفريدگار عالم و عالميان او يكى است بى همتا و انباز.دختر ازآنجا برفت و پدر را خبر داد.فرعون كس فرستاد و او را بخواند،گفت:چه گفتى؟آنچه گفته بود بازگفت.

فرعون گفت:از اين دين بازآى و كافر شو به اين خداى[119-پ]كه مى گويى و الّا تو را عذابى كنم كه جهانيان از آن بازگويند:گفت:من به خداى خود كافر نشوم،تو هرچه خواهى مى كن.بفرمود تا او را به چهار ميخ بدوختند و مار و كژدم بر او گماشت (1)،هيچ رجوع نكرد[و] (2)بازنيامد.دو كودك داشت، ايشان را بياوردند و گفتند:اگر برنگردى از اين دين،اين كودكان را از (3)پيش تو بكشيم،آنگه تو را بكشيم.گفت:هرچه خواهى مى كن كه من از دين حقّ برنگردم.كودكان را بياوردند و مهتر را پيش او بكشتند و كهتر طفلى بود شيرخواره.او را بياوردند تا بر سينۀ مادر كشند،آواز داد كه:اى مادر سخت باش در دين خود و هيچ بر مگرد از آن و بر اين بلا صبر كن كه عن قريب با رحمت خداى شويم،و اين برسد و ثواب خداى بنرسد.فرعون بفرمود تا كودك را بكشتند و آنگه مادر را بكشتند،و اين كودك از آن چهار يكى بود كه پيش از وقت سخن گفتند.

آنگه فرعون كس (4)به طلب شوهر او فرستاد-حزبيل (5).او بگريخت و در بعضى كوهها پنهان شد.فرعون چند كس را به طلب او فرستاد هر گروهى به رهى برفتند.دو مرد به او رسيدند و او نماز مى كرد و سه صف از سباع و وحوش در قفاى او نماز مى كردند به يك روايت،و به يك روايت پيرامن او صف زده بودند و او نماز مى كرد.چون چنان ديدند،برگشتند تا فرعون را خبر دهند.حزبيل چون

ص : 267


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:گماشتند،كه براساس مرجّح مى نمايد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:در.
4- .آج:چند كس را.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+از او.

ايشان را بديد كه بر احوال او مطّلع شدند،گفت:بار خدايا!دانى كه صد سال است كه من ايمان خود پنهان مى دارم (1).از اين هر دو آن كس كه اين حال بر من پوشيده دارد و خبر ندهد،با[ر] (2)خدايا!او را توفيق ده و هدايت به دين تو و مرادهاى دنيا حاصل كن او را،و آن كس كه اين حال من اظهار كند بار خدايا؟ هلاك او معجّل كن[120-ر]و بازگشت او با دوزخ كن.

يكى از ايشان در راه كه مى آمد،در آن حال انديشه مى كرد و در آن كه سباع و وحوش چگونه مراقبت و محافظت مى كردند حزبيل را،اين حديث او را لطف شد ايمان آورد در دل،و آن ديگر برفت و فرعون را خبر داد از آنچه ديده بود.فرعون گفت:بر اين كه مى گويى با تو كه گواى مى دهد؟گفت:فلان.او را بياوردند،گفت:چه گويى در اينچ (3)اين مرد مى گويد؟گفت:من خبر ندارم از آنچه او مى گويد،و اين گواى نداد.فرعون بفرمود تا آن را كه سعايت كرده بود بر دار كردند،و اين را كه خبر نداد عطا دادند و بنواختند و رها كردند.

چون اين حال[برفت] (4)آسيه بنت مزاحم-كه زن فرعون بود و مؤمنه بود- و ساليان دراز ايمان خود پنهان داشت،فرعون را ملامت كرد و گفت:زنى بى گناه را كه مدّتها حقّ خدمت داشت بر ما،او را بكشتى!فرعون گفت:همانا تو نيز ديوانه شده اى چنان كه او.گفت:من ديوانه نشده ام،و لكن خداى تو و خداى من و خداى جهانيان آن است كه آسمان و زمين آفريد و كوه و دريا.فرعون خشم گرفت و او را از پيش خود براند و كس فرستاد و پدر و مادر او را حاضر كرد و گفت:همان ديوانگى كه ماشطه را گرفته بود،اين را گرفته است.مادر و پدر بر او رفتند و او را گفتند:تو را چه رسيد؟گفت:خير و سلامت،جز آن است كه مرا از

ص : 268


1- .كا،آد،گا+بار خدايا.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:آنچه.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:آنچه.

كفر و ظلم فرعون دل بگرفت و بيش از اين طاقت نيست مرا از اين ديدن و تحمّل كردن.گفتند:مكن كه شوهر تو خداى آسمان و زمين است.گفت:اگر چنان است كه شما گفتى (1)،بگويى (2)تا براى من تاجى كند و آفتاب بر مقدّمۀ او نهد و ماه مؤخّره و ستارگان گرد برگرد او.گفتند:او اين نتواند كردن.گفت:خداوند [120-پ]و آفريدگار اين چيزها آن باشد كه بر اين قادر باشد و اين چيزها مسخر او باشند.

فرعون بفرمود تا او را نيز چهار ميخ كردند.عند آن حال آسيه گفت: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ (3)،يعنى اين نوع عذاب كه او بدعت نهاده بود. وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (4)،يعنى قوم فرعون.خداى تعالى درهاى آسمان برگشاد و جاى آسيه بازنمود در بهشت تا آن عذاب بر او آسان شد.

و جان او برداشت و او را به جاى خود برسانيد در بهشت.و بعضى دگر گفتند:

«اوتاد»عبارت است از طول مدّت و ثبات مملكت او چنان كه اوتاد باشد در زمين،و على هذا قول الشاعر:

في ظلّ ملك ثابت الأوتاد.***

اَلَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلاٰدِ ،آنان كه در زمين طغيان كردند و از حد و اندازۀ خود برفتند.

فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسٰادَ ،و در زمين فساد بسيار كردند.

فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذٰابٍ ،خداى تو محمّد تازيانۀ عذاب بر ايشان ريخت.قتاده گفت:«سوط»نوعى است از عذاب.سدّى گفت:هر روز ايشان را لونى عذاب باشد،و گفتند:آلت عذاب باشد.و درست آن است كه:استعاره است،چون تازيانه آلت عذاب باشد،استعاره كرد آن را براى عذاب كيد القدرة و يد النعمة،قال الشّاعر:

ص : 269


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:گفتيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگوييد.
3- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 11.
4- .سورۀ تحريم(66)آيۀ 11.

أ لم تر انّ اللّه أظهر دينه***و صبّ على الكفّار سوط عذاب

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ ،جواب قسم است.عبد اللّه عبّاس گفت:بحيث يرى و يسمع،يعنى مى بيند و مى شنود افعال و اقوال شما.مقاتل گفت:يعنى بر رصد ايشان است بر صراط،و آن فريشتگانى اند خداى را بر كنارۀ دوزخ با كلاّبها و معاليق و محاجن.ضحّاك گفت:به مرصد است ظالمان را[121-ر].حسن و عكرمه گفتند:راصد است اعمال بنى آدم را.مقاتل گفت:يعنى گذر خلقان بر من است.عطا گفت:يعنى كس از او فوت نشود.يمان گفت:از او محيص نيست.

و مرصاد و مرصد،جاى رصد باشد كه باج به آن بايستد براى آن تا باج كاروان ستاند (1).و جمع،«مرصد»،مراصد بود و جمع«مرصاد»مراصيد بود.

مقسم روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:بر جسر دوزخ هفت جاى است كه مردم را بدارند و بپرسند.در اوّلش بپرسند از شهادت«أن لا اله إلاّ اللّه»، اگر از عهدۀ آن بيرون آيد رها كنند تا به دوم رود و الّا ازآنجا در دوزخش اندازند.

چون به دوم رسد،از نمازش بپرسند،اگر از عهده بيرون آيد،و الّا همان معامله كنند با او.و چون به سه ام رسد،از زكاتش بپرسند،اگر از عهده بيرون آيد به چهارمش گذارند آن جاش از روزه بپرسند،اگر جواب دهد به پنجم گذارند.او را،آن جاش از حج بپرسند.چون جواب دهد از آن جاش به ششم گذارند.آن جاش از عمره بپرسند.چون به هفتم رسد،آن جاش از مظالم بپرسند،اگر از عهده بيرون آيد و الّا مطالبت كنند او را به آن،و آن اعواض او بگيرند و به خصمان دهند و او را به بهشت برند.و قول درست آن است كه:اين كنايت است ازآن كه حكم و امر خداى تعالى خلقان را به مرصد است بر وجهى كه ايشان را از آن محيص نيست، چنان كه مرد رهرو (2)را در مضيق راه از باجبان (3)محيص نباشد،و ره جز آن نبود.

ص : 270


1- .كا:كه باج آن جايگه ستانند.
2- .آج:راه.
3- .كا:باج وان/با جوان.

فَأَمَّا الْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ رَبُّهُ ،گفت:امّا آدمى چون خداى تعالى او را به نعمت ابتلا كند،اكرام كند و منعّم دارد،او را تن درستى دهد و نعمت و مال بسيار. فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ،گويد:خداى مرا اكرام كرد،آن مر خويشتن بر خداى (1)حقّى شناسد و چنان داند[121-پ]كه آن بر خداى در حقّ (2)واجب بوده است.

وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ ،امّا چون او را امتحان كند به درويشى و روزى بر او تنگ كند،يقال:قدر عليه و قتر يقدر و يقدر قدرا و قترا (3)إذا ضيّق عليه فاذا بالغ في ذلك قالوا:قدّر و قتر. فَيَقُولُ رَبِّي أَهٰانَنِ ،به شكايت برون آيد و گويد:خداى مرا اهانت كرد.بيان احوال آدمى كرد كه نه در نعمت شاكر باشد نه بر محنت صابر.عامّۀ قرّاء به تخفيف«دال»خواندند،و ابن عامر و ابو جعفر به تشديد خواندند من التقدير.

آنگه حق تعالى رد كرد بر او و گفت: كَلاّٰ ،و اين كلمت ردع و تنبيه است، يعنى خلاف آن است كه او گفت من او را توانگرى نه براى كرامت او دادم،و درويشى نه براى هوان او،بل براى مصالحى كه من شناختم در تكليف.و اكرام و اهانت من به درويشى و توانگرى نباشد،و إنما اكرام و اهانت من به توفيق و خذلان باشد و آن نيز هم مبتدأ نبود.فرّاء گفت:معنى«كلاّ»آن است كه نبايست تا چنين كند كه كرد،و لكن چنان بايست تا شاكر باشد از من در همه حال.آنگه گفت: لاٰ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ،بيان كرد كه:من اهانت آنان را كه كردم براى آن كردم كه يتيم را اكرام نكنند و يكديگر را حثّه نكنند بر طعام دادن درويش.

اهل بصره«يكرمون»و«يحاضون»و«يأكلون»و«يحبون»جملۀ افعال به «يا»خواندند خبرا عن الغائبين،و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند.و كوفيان

ص : 271


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:و از خود بر خداى.
2- .كا،آد،گا+او.
3- .كا،آد،گا:يقال:قتر يقتر قترا.

خواندند:«و لا تحاضون»به فتح«تا»و به«الف»و التقدير:تتحاضون،أى لا يحض بعضكم (1)بعضا،و باقى قرّاء«و لا يحضون»خواندند از بناى ثلاثى من الحضّ و هو الحث،يقال:حض و حث و حرض لمعنى واحد[122-ر].

و شيزرى از كسائى روايت كرد:«تحاضون»به«تا»ى مضموم از بناى مفاعله به «تا»ى خطاب.

وَ تَأْكُلُونَ التُّرٰاثَ أَكْلاً لَمًّا ،گفت:ميراث مى خورند،يا بر خطاب:ميراث مى خورى (2)خوردنى مجموع.و اللم،الجمع لم شعثه يلمه لما و الم به إذا نزل به كأنّه إذا نزل به حمله على ان يلم له شيئا يأكله.حسن گفت:معنى آن است كه نصيب خود و نصيب ديگران بخورد.ابن زيد گفت:أكل لمّ (3)آن باشد كه هرچه يابد فراهم روبد (4)و بخورد و حلال و حرام نپرسد،مال خود و مال ديگران بخورد.

گفتند:براى آن گفت:خداى تعالى كه ايشان زنان را و كودكان را ميراث ندادندى، گفتندى:ميراث مردان تيغ زن (5)را باشد،و اين آيت بخواند: يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسٰاءِ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ (6)الآية.

وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا ،أى كثيرا من جمام الماء في الحوض و اجتماعه فيه،و مال دوست مى دارند دوستى بسيار،يعنى دوستى به غايت.

آنگه خبر داد تلهف و تحسّر ايشان،گفت: كَلاّٰ ،يعنى نه چنين بايست كه بودندى،برخلاف اين بايست بودن ايشان را (7)،آنگه گفت: إِذٰا دُكَّتِ الْأَرْضُ ، چون زمين را خورد كنند. دَكًّا دَكًّا ،أى مرّة بعد اخرى،يك بار پس از ديگر.و الدك و الدق واحد.

ص : 272


1- .اساس،كا:بعضهم،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى خوريد.
3- .آد،گا:و لم.
4- .آج:كرد،كا،آد،گا:گيرد.
5- .آج:تيغ زنان.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 127.
7- .اساس+گفت،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

وَ جٰاءَ رَبُّكَ ،أى أمره و حكمه و قضاءه،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه،براى دلالت عقل كه برخاسته است تو را بر آنكه خداى تعالى جسم نيست كه حركت و انتقال بر او روا باشد از جايى به جايى، چه اجسام محدث است و او قديم است-تعالى علوّا كبيرا. وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ، و فريشتگان مى آيند صف از پس صف.

وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ [122-پ] بِجَهَنَّمَ ،آن روز دوزخ را بيارند.ابو سعيد خدرىّ گفت:چون اين آيت آمد،رسول را-عليه السلام-لون بگرديد و به غايت متغيّر شد چنان كه بر او ظاهر شد و صحابه بدانستند و كس زهره نداشت تا رسول را از آن حال بپرسد.نزديك اميرالمؤمنين على آمدند و گفتند:يا أبا الحسن كارى فتاده است كه رسول-عليه السلام-از آن دل تنگ شد و متغيّر اللون،و ما را انبساط آن نيست كه بپرسيم از او.بيا تا بپرسى تا چه افتاده است.

اميرالمؤمنين بيامد و رسول نشسته بود،از پس پشت او در آمد و او را در بر گرفت و بوسه اى بر ميان دو كتف رسول داد و گفت:يا رسول اللّه!تن و جان من فداى تو باد!چرا متغيّر شده اى،و چه افتاد كه از آن دل تنگ شدى؟گفت:

جبريل آمد و آياتى آورد بر من سخت،آنگه اين آيت برخواند: كَلاّٰ إِذٰا دُكَّتِ الْأَرْضُ ،إلى قوله: وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ .اميرالمؤمنين (1)گفت:يا رسول اللّه:دوزخ را چگونه آرند؟گفت:دوزخ[را] (2)هفتاد هزار فريشته به هفتاد هزار زمام به عرصۀ قيامت آرند.و دگر خبر چنان است كه:جمره اى از جمرات دوزخ به هفتاد هزار زمام به عرصات آرند.آنگه گفت:يك شرر از او پديد آيد كه اگر آن فريشتگان دفع نكنند جمله اهل جمع بسوزند.آنگه خازنان گويند:يا رسول اللّه بشارت باد تو را كه خداى تعالى گوشت و پوست تو بر آتش حرام كرده است.عند آن حال هركسى

ص : 273


1- .آج:اميرالمؤمنين على.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گويد:

إلهي نفسي نفسي، مگر رسول ما-عليه السلام-كه او گويد:

امتي امتي.

عبد اللّه مسعود و مقاتل گفتند:در اين آيت:روز قيامت دوزخ را بيارند به هفتاد هزار زمام،هر زمامى به دست هفتاد هزار فريشته و دوزخ را[123-ر] تغيّظ و زفيرى باشد تا او را بر چپ عرش بدارند. يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسٰانُ ،گفت:آن روز آدمى حال خود انديشه كند.آنگه گفت: وَ أَنّٰى لَهُ الذِّكْرىٰ ،آنجا چه جاى انديشه باشد،يعنى سود ندارد او را،چه وقت تفكّر و تذكّر نباشد براى آن كه تكليف زائل باشد و إلجاء حاصل.

يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي ،آدمى يعنى آدمى كافر گويد و تمنّا كند كه:كاشك. (1)تا من در حيات دنيا براى اين حيات عقبى چيزى حاصل كرده بودمى و تقديم كرده و اين جا فرستاده تا مرا ذخيره اى بودى.

آنگه بيان كرد كه اين تحسّر و تلهّف او را سود ندارد و اين تمنّا از او غنا نكند: فَيَوْمَئِذٍ ،چه آن روز روزى باشد كه آن عذاب كه خداى كند كس نكند (2)،و آن بند كه او نهد كس ننهد (3).بر قرائت بيشتر قرّاء (4)،چه عامّۀ قرّاء«يعذّب»و «يوثق»خواندند به كسر«ذال»و«ثا»على اضافة الفعل الى«احد»و[ردّ] (5)الضمير إلى اللّه،و التقدير:لا يعذّب احد فى الدنيا كعذاب اللّه فى الآخرة و لا يوثق أحد كوثاقه.و كسائى و يعقوب خواندند:به فتح«ذال»و«ثا»على الفعل المجهول،يعنى آن روز كه اين انسان را عذابى كنند كه مانند آن كس را نباشد،و بندى نهند كه چنان بند كس را نباشد.فرّاء گفت:اين مردى است معيّن و«لام» در او تعريف عهد راست نه تعريف جنس،يعنى (6)مفسّران گفتند:اميّة بن خلف

ص : 274


1- .كا،آد،گا:كاشكى.
2- .آج،كا+و لا يوثق وثاقه احد.
3- .كا،گا+اين معنى.
4- .گا+است.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
6- .آد،گا:بعضى.

الجمحىّ است،و روايت كرده اند كه:اين قرائت بازپسين،قرائت رسول است -عليه السلام.و گفتند:ابو عمرو بن العلاء از قرائت اوّل بازگشت و با اين قرائت آمد،[و اين قرائت] (1)اختيار ابو عبيد (2)و ابو حاتم است.

يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ،آنگه خطاب كرد با آن كه نفس او ساكن باشد [123-پ]به وعد خداى تعالى و آن را تصديق كند.ابن زيد گفت:نفس مطمئنّه آن است كه به هيچ طاعت خلل نكرده باشد و هيچ معصيت را ارتكاب نكرده باشد،او را در در مرگ بشارت دهند به بهشت.نفس او ساكن شود به آن.و گفتند:نفس مطمئنّه،نفسى باشد مؤمن متيقّن به خداى تعالى.نفس او به علم ساكن باشد از خطرات شبهات.كلبى و أبو روق گفتند:اين خطاب در قيامت باشد آن را كه او را روى سپيد باشد و نامه به دست راست دهند.او به اين علامات ايمن باشد و ساكن نفس بود و داند كه از اهل بهشت است به وعدۀ سابق در حقّ اينان به بهشت.عطيّه گفت:نفسى باشد راضى به قضاى خداى تعالى كه آنچه قضاء محتوم باشد به او برسد.ابن كيسان گفت:نفسى باشد مخلص،و گفتند:مطمئن باشد و ساكن به نام خداى،بيانه قوله: أَلاٰ بِذِكْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (3)،و گفتند:متوكّل بر خداى واثق به ضمان او روزى را.

اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً ،با نزديك خداى شو راضى از خداى و خداى از تو راضى.علما خلاف كردند در تأويل اين آيت و وقت اين مقالت.

بعضى گفتند:اين آنگه باشد كه بنده در نزع بود.اسماعيل بن أبي صالح گفت:

اين آن ساعت باشد كه جان مى سپارد،چون به قيامت آيد گويند: فَادْخُلِي (4)فِي عِبٰادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي .

عبد اللّه بن عمرو روايت كرد كه:چون بنده اى مؤمن را وفات رسد،خداى

ص : 275


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
2- .آج:ابو عبيده.
3- .سورۀ رعد(13)آيۀ 28.
4- .اساس و همۀ نسخه بدلها:فادخلي.

تعالى دو فريشته را بفرستد با تحفه اى از بهشت تا بيايند و او را گويند:اى نفس مطمئنّه:برون آى با روح و ريحان شو،و خداى از تو راضى،آنگه از او بوى دميدن گيرد از بوى مشك خوش تر،و فريشتگان[124-ر]كه موكّل اند به اقطار آسمان گويند:نفس بندۀ مؤمن به آسمان مى برند كه بوى (1)سخت خوش مى دمد، به هيچ در از درهاى آسمان نرسد و الّا آن در بگشايند براى او،و به هيچ فريشته بنگذرانند و الّا بر او صلات فرستد تا پيش عرش خداى برند،آنگه آن فريشتگان كه قابض آن روح باشند سجده كنند،گويند:بار خدايا بندۀ موحّد تو است كه در دنيا تو را پرستيد و با تو انباز نگرفت.

آنگه حق تعالى ميكايل را گويد:اين نفس را بر نفسهاى مؤمنان بر تا به روز قيامت من از تو بازخواهم.آنگه بفرمايد تا گور او هفتاد گز در هفتاد گز طول و عرض فراخ كنند (2)،و بفرمايد تا از ريحان بهشت در گور او فگنند (3).و اگر مرد اهل قرآن باشد،نور قرآن او را در گور كفايت باشد.و اگر قرآن نداند،چندانى نور در گور او پديد آيد كه نور آفتاب.و مثل او در گور چنان باشد كه عروس در خوابگاه خود كه كس او را بيدار نكند الّا به مراد او از خواب برخيزد به مانند كسى كه خواب تمام نكرده باشد.و چون كافر را مرگ نزديك رسد،خداى تعالى دو فريشته را بفرستد با پاره اى پلاس كه از آن گنده تر و خشن تر (4)نباشد،بيايند و گويند:اى نفس خبيثه!برون آى با دوزخ و عذاب اليم،و خداى خشمناك بر تو (5).

سعيد جبير گفت:عبد اللّه عبّاس به طايف فرمان يافت.مرغى بيامد كه بر شكل او كس مرغ نديده بود و در نعش او شد و بيرون نيامد.چون او را دفن كردند،بر سر گور او هاتفى آواز داد و اين آيت بخواند.آوازش شنيدند و او را

ص : 276


1- .آد،گا:بويى.
2- .كا:بكنند.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:افگنند.
4- .آج:گنده تر و ناخوشتر.
5- .كا،آد،گا:كه خداى بر تو خشمناك است.

نديدند.بعضى دگر گفتند:اين روز قيامت گويند عند البعث كه خلقان را زنده كنند: اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ ،أى صاحبك يعنى[124-پ]جسد تلك النفس، در وقت آن كه خداى تعالى جانها باز آفريند در اجساد و گويد:اى جانها:با تنها روى (1)خشنود و[من] (2)از شما خشنود،و اين قول عكرمه و ضحّاك است و روايت عوفى از عبد اللّه عبّاس،و دليل اين تأويل قرائت عبد اللّه عبّاس است كه او خواند:فادخلي في عبدي،بر توحيد.حسن گفت معنى[آن است] (3)كه:ارجعي إلى ثواب ربك و كرامته،با ثواب و كرامت خداى شو.بعضى دگر گفتند:اين خطاب در دنيا باشد،يعنى اى نفس ساكن شده به دنيا!با درگاه خداى شو به ترك دنيا و طلب آخرت.و نصب«راضية مرضية»بر حال است.

فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي ،گفت:در ميان بندگان من شو،يعنى آن كن كه بندگان من كنند و شرط بندگى به جاى آر و آنگه در بهشت مى شو،يعنى در باب دخول بهشت حاجت جز به آن نيست تا به شرط بندگى باشد.و جمله داخل است در اين از فعل طاعات و اجتناب مقبّحات.مقاتل و قرظى گفتند:«في»به معنى «مع»است،أى أدخل جنتي مع عبادي.و در آيت تقديم و تأخيرى هست،و اين قول بعيد است براى آن كه بر اين تقدير«و ادخلي»دوم زيادت باشد،و نيز ترك ظاهر كردن بى دليل روا نباشد.

صالح بن حيّان گفت:آيت در حمزه عبد المطلب (4)آمد روز احد كه روح او در روضه اى است از روضه هاى بهشت،مكرّم و مشرّف به نزديك خداى تعالى تا روز قيامت كه با او دهند.و گفتند:در خبيب بن عدىّ آمد آنگه كه اهل مكّه او را بياويختند،و روى او به مدينه كرد[ند]،او گفت:بار خدايا!اگر مرا به نزديك تو

ص : 277


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:رويد،آد،گا+از من.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كا،آد،گا:حمزة بن عبد المطلّب.

خيرى هست،روى من با قبله گردان.خداى تعالى روى او با قبله گردانيد بى آنكه كسى دست به او[125-ر]برد،و اگر آيت خاص بود در يك شخص،حكم او عام بود جمله آنان را كه به اين صفت باشند از مؤمنان (1).

ص : 278


1- .اساس+و الموفق،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،كا،آد،گا+خداى تعالى ما را از ايشان كناد، آد،گا+ان شاءاللّه تعالى.

سورة البلد

اشاره

اين سورت مكى است و بيست آيت است و هشتاد و دو كلمت است و سيصد و بيست حرف است.و روايت است از زر (1)از ابىّ كعب كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه اين سورت بخواند،خداى تعالى او را ايمن كند روز قيا[مت] (2)از خشم خود.

سوره البلد (90): آیات 1 تا 20

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ (2) وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِي كَبَدٍ (4) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مٰالاً لُبَداً (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8) وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَيْنِ (9) وَ هَدَيْنٰاهُ اَلنَّجْدَيْنِ (10) فَلاَ اِقْتَحَمَ اَلْعَقَبَةَ (11) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا اَلْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعٰامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14) يَتِيماً ذٰا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكِيناً ذٰا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كٰانَ مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْمَيْمَنَةِ (18) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِنٰا هُمْ أَصْحٰابُ اَلْمَشْأَمَةِ (19) عَلَيْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

ترجمه

قسم نكنم به اين شهر.

و تو فرود آمده اى به اين شهر.

و پدرى و آنچه زاد.

بيافريديم آدمى را در سختى.

مى پندارد كه توانا نشود بر او كسى.

مى گويد هلاك كردم مالى بسيار.

مى پندارد كه نمى بيند او را كسى.

ص : 279


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:زرّ حبيش.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

نكرديم او را دو چشم.

و زبانى و دو لب.

و ره نموديم او را به دوره (1).

در نشد در عقبه.

و چه آگاه كرده است تو را كه چيست آن عقبه.

گشادن گردنى.

يا طعام دادنى در روزى خداوند گرسنگى.

بى پدرى را خداوند خويشى.

يا درويشى را خداوند درويشى.

پس بود از آنان كه ايمان آوردند و اندرز كردن به صبر و اندرز كردند به بخشايش.

ايشان اهل دست راست اند.

و آنان كه كافرند به آيتهاى ما ايشان اهل چپ اند.

بر ايشان آتش باشد در فروگرفته (2).

قوله: لاٰ أُقْسِمُ ،اختلاف اقوال در اين باب (3)برفته است كه بعضى گفتند:

«لا»صله است،و بعضى گفتند:همزۀ استفهام مقدّر است بر سبيل تقرير و انكار، و مراد به شهر مكّه است،گفت:قسم نكنم به اين شهر.

وَ أَنْتَ حِلٌّ ،و الحلّ الحلال،و تو حلالى در اين شهر،يعنى آن يك ساعت كه خداى تعالى رسول را حلال كرد كه آنجا كافران را كشد و اسير كند.

ص : 280


1- .آج:او را راه حق و باطل.
2- .آج:آتشى است بازبسته.
3- .كا،آد،گا:در لا اقسم.

و اين روز فتح بود كه رسول را حلال كردند در حرم كه قتال كند و قتل كند.

ابن خطل را بكشتند و او دست در استار كعبه زده بود.و مقيس بن صبابه را و جماعتى ديگر را.آنگه رسول-عليه السلام-گفت:

انّ اللّه حرّم مكّة يوم خلق السموات و الأرض فهى حرام الى ان تقوم السّاعة لم تحل لأحد من قبلي و لا تحل لاحد بعدي و لم تحل لي الّا ساعة من نهار فلا يعضد شجرها و لا يختلى خلاها و لا ينفر صيدها و لا تحل لقطتها الا لمنشد ،گفت:خداى تعالى مكه[حرام] (1)كرد آن روز [126-ر]كه آسمان و زمين آفريد،و حرام است تا به روز قيامت پيش از من حلال نبود كس را و پس از من حلال نباشد،و مرا نيز يك ساعت از روز حلال بود، درختان او نشايد بريدن و گياه او نشايد بريدن و صيدش نشايد رمانيدن،و آنچه در او بيابند برنشايد گرفتن،و حلال نباشد.برگرفتن الّا منشدى را كه تعريف كند.

عبّاس گفت:يا رسول اللّه!إلا الاذخر.رسول-عليه السلام-گفت:

إلا الإذخر، اذخر را استثنا كرد.اگر گويند:شايد تا رسول-عليه السلام-به قول عبّاس تحليل و تحريم كند،گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه رسول-عليه السلام- اين استثنا خواست كردن براى مساس حاجت مردم به اذخر عبّاس سبق برد به سؤال رسول-عليه السلام-آنچه در دل داشت از استثنا اذخر بگفت.جواب ديگر از او آن است كه:ممتنع نباشد كه خداى تعالى اين ضرب تحليل و تحريم در اين روز با رسول افگنده باشد و اعلام كرده او را (2)كه آنچه بر لفظ تو برود،صلاح به آن متعلّق است.و جواب اوّل معتمد است.قولى دگر آن است: وَ أَنْتَ حِلٌّ ، أى حال نازل مقيم،يقال:رجل حل،أى حلال و الشىء حل بل،أى حلال مباح،و رجل حل أى حال،يعنى و تو به اين شهر فرود آمده اى.

وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ ،و نيز قسم نكنم (3)به پدر و آنچه زاده.مجاهد و قتاده و

ص : 281


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
2- .اساس+آنچ/آنچهه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .آج:بكنم،كا،آد،گا:كنم.

ضحّاك و ابو صالح گفتند:مراد به«والد»آدم است،و«ما ولد»يعنى فرزندان آدم.

ابو عمران الجونى (1)گفت:«و والد»ابراهيم،«و ما ولد»فرزندانش.عكرمه و سعيد جبير گفتند:«و والد»آن كه او را فرزند باشد،«و ما ولد»آن كه او را فرزند نباشد كه عاقر بود.و بر اين قول«ما»نفى باشد و معنى مستقيم نشود الّا به اضمارى.

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،اين جواب قسم است،گفت[126-پ]:به حقّ اين چيزها كه ما آدمى را در شدّت و سختى و مقاسات و مكابده آفريديم.اوّل مضيق رحم بود،آنگه در بند قماط بود،آنگه در بند مكتب و تعلّم،آنگه در بند تكليف، آنكه در بند انواع مصائب و حوادث تا اين همه را مكابدت و مقاسات مى كند.

عبد اللّه عبّاس گفت:في نصب و تعب.حسن گفت:مكابدت مى كند شدايد دنيا و آخرت را،و روايتى دگر از او آن است[كه] (2):مكابدت شكر كند بر سرّاء و مكابدت صبر كند بر ضرّاء.عمرو بن دينار گفت:مراد آن است كه دندانهاى او به درد آيد.و اصل«كبد»در لغت شدّت باشد و غلظت،يقال:تكبد اللبن اذا غلظ،و منه الكبد لانه كالدم المتكبد،مانند خونى بسته باشد،قال لبيد:

[يا] (3)عين هلاّ بكيت أربد إذ***قمنا و قام الخصوم في كبد

مجاهد و ابراهيم و عكرمه و عبد اللّه شداد و عطيّه و ضحّاك گفتند:يعنى [في] (4)انتصاب قامة و اعتدال خلق،ما آدمى را قائم منتصب آفريديم،منبطح (5)نيافريديم.عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ حيوان نيافريد خداى تعالى منتصب مگر آدمى را،و الّا جمله بر چهار پاى روند و بيشتر.مقاتل گفت:في قوّة،و مراد به انسان اسيد بن كلدة بن اسيد بن خلف است و او را ابن الأشدين گفتندى،و او به قوّت به صفتى بود كه اديمى عكاظى بياوردندى،او پاى برآن نهادى،به ده

ص : 282


1- .كا،آد،گا:ابو عمران الجوينى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به كا افزوده شد.
5- .آج:مسطّح.

مرد خواستندى تا از زير پاى برون آرند.اديم پاره پاره شدى،و چندان كه پاى او برآن بودى در زير قدم او بماندى.و بعضى دگر گفتند:في شدّة الأمر و النهى و الثواب و العقاب[127-ر].

ابن زيد گفت: خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،يعنى آدم را. فِي كَبَدٍ ،أى في وسط السماء.

و كبد السماء و كبده واحد.ابو بكر ورّاق گفت:لا يبلغ هواه و لا يدرك مناه، چندان كه پيش تا زد مراد خود در نيابد.ابن كيسان گفت:يعنى منتصب باشد در شكم مادر،چون خواهد تا برون آرد نگوسار كند (1)او را و سرنگون كندش.بعضى دگر گفتند:أى في غلظة كبد و قساوة قلب،ما او را سخت دل ستبر جگر آفريديم با ضعف تركيب او،وصف خبث دخيله (2)او كرد.جعفر گفت:في بلاء و محنة.ابن عطا گفت:في ظلمة و جهد.

أَ يَحْسَبُ الإنسان (3)،يعنى اسيد بن كلدة بن الاسيد،اين مردمى پندارد كه كس بر او قادر نباشد،براى آن كه او قوتى تمام دارد،و گفتند:مراد به انسان وليد مغيره است.

يَقُولُ أَهْلَكْتُ مٰالاً لُبَداً ،مى گويد:مالى بسيار هلاك كردم در خصومت محمّد.مقاتل گفت:آيت در حارثة بن عامر بن نوفل بن عبد مناف[آمد] (4)،و او به ظاهر در مسلمانى آمده،رسول او را كفّارت فرمودى،گفت:مال من در كفّارات و نفقات تلف شد تا در دين محمّد رفتم.و اصل«لبد»من تلبّد الشعر اذا تركب و تكاثف فصار كاللبد.و ابو جعفر خواند:«لبدا»به تشديد«با»و هو جمع لا بد،كراكع و ركع و ساجد و سجد.و مجاهد خواند:«لبدا»به دو ضمّه مخفّف،كقولهم:أمر نكر و رجل خبث،و باقى قرّاء به ضمّ«لام»و فتح«با»ى

ص : 283


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:نگونسار كند.
2- .آج،كا:و حيلۀ.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد،چاپ شعرانى(92/12): أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ .
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مخفّف.و آن را دو وجه باشد:يكى آن كه جمع«لبدة»باشد كغرفة و غرف و ظلمة و ظلم،و يكى آن كه واحد باشد،كقثم و حطم.و اين اسم معدول نيست [127-پ]براى آن كه مصروف است.

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ ،مى پندارد كه كس او را نمى بيند،يعنى اين هر دو گمان خطاست:آن كه پنداشت كه[كس] (1)بر او قادر نباشد و كس او را نبيند، بل خداى تعالى بر او قادر است و او را بيند (2).و گفتند:مراد به«أحد»محمّد است-صلى اللّه عليه (3)،يعنى مى پندارد كه محمّد او را نمى بيند در انفاق كه اين مال كه دعوى مى كند نفقه نكرده است و دروغ مى گويد.سعيد جبير و قتاده گفتند معنى آيت آن است كه:او گمان مى برد كه هيچ كس نمى بيند او را كه فرداى قيامت او را مطالبت كند كه اين مال از كجا جمع كرد و كجا وضع كرد و ازچه منع كرد و در چه صرف كرد،يعنى خداى-جل جلاله.عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:روز قيامت (4)بنده را رها نكنند كه قدم از قدم بردارد تا از عهدۀ چهار چيز بيرون نيايد (5):از عمر كه در چه به سر برد، و از مالش كه از كجا كسب كرد و كجا خرج كرد،و از علمش كه چگونه برآن كار كرد،و از دوستى ما كه اهل البيتيم.

و يحسب و يحسب خوانده اند،يقال:حسب يحسب و يحسب جميعا.

عمر عبد العزيز (6)گفت كه:مرا مردى از بني عامر روايت كرد از پدرش كه او گفت:

در قفاى رسول نماز كردم،اين سورت بخواند و در هر دو جاى«يحسب»خواند به كسر«سين».

ص : 284


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى بيند.
3- .آج+و آله و سلم.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+هيچ.
5- .كا،آد،گا:برنيايد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:عمر بن عبد العزيز.

أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ ،آنگه او را ياد داد نعمتهايى كه با او كرد و بر او شمرد آنچه او را فراموش بود،گفت:نه ما او را دو چشم داديم و زبان داديم،و دو لب.

قتاده گفت:نعمتهاى خدا بر ما متظاهر است،خداى ما را برآن تقرير مى كند تا شكر او[128-ر]كنيم.ابو حازم روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت،خداى تعالى گفت:در بعضى كتب:يا بن آدم!اگر زبانت با تو منازعت كند در آنچه با تو حرام كرده ام،در پيش او دو طبقه نهادم،يعنى دو لب تا اطباق كنى و فراهم آرى.و اگر چشم با تو منازعت كند در آنچه بر تو حرام كرده ام،در پيش او دو طبقه كردم از جفن و كفله او تا اطباق كنى.و اگر فرج با تو منازعت كند در محرّمات،در پيش او دو طبقه كردم از پايهاى تو تا اطباق كنى بر او.

وَ هَدَيْنٰاهُ النَّجْدَيْنِ ،و هدايت كرديم او را به دو طريق.بيشتر مفسّران برآنند كه مراد به دو طريق،ره خير و شرّ است.و اين قول روايت كرده اند از رسول عليه السلام-و از اميرالمؤمنين على،و رسول-عليه السلام-گفت:

إنما هما نجدان نجد الخير و نجد الشر فما يجعل نجد الشر احب اليكم من نجد الخير ،گفت:آن دو طريق است،طريق خير و طريق شرّ،چيست آن كه راه شرّ به نزديك شما دوست (1)كرده است از راه خير.و محمّد بن كعب گفت از عبد اللّه عبّاس و سعيد مسيّب و ضحّاك گفتند:مراد به«نجدين»پستانهاى مادر است كه كودك را در طفوليّت به او هدايت كرد.و«نجد»در لغت ره بلند باشد من قول الشّاعر:

غداة غدوا فسالك بطن نخلة***و آخر منهم جازع نجد كبكب

اگر سؤال كنند بر قول اوّل و گويند:چرا طريق شرّ بلند خواند،و در شرّ علوّ و ارتفاع نباشد،گوييم:ممتنع نباشد كه آن را«نجد»خواند براى ظهورش كه خداى تعالى پيدا كرده است و اعلام كرده و به دليل پيدا كرده تا مكلّفان اجتناب كنند،پس به ظهور به مثابت بلندى است.و روا بود كه براى آن«نجد»[128-پ]

ص : 285


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،كا افزوده شد.

خواند آن را كه در اجتناب او رفعت و شرف حاصل شود.و جواب سه ام[از] (1)اين آن است كه:براى اشتراك ايشان در آن كه طريقند (2)و اگرچه متباين اند از يك وجه بر عادت عرب كه ايشان دو اسم را به يك نام بيارند و ضمّ كنند با هم و به لفظ تثنيه بگويند چون مشترك باشند در بعضى صفات،كالقمرين للشمس و القمر، و المعرين لابي بكر و عمر،و الحسنين للحسن و الحسين و الجديدين و العصرين و البردين و غير ذلك.

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه مراد نفى است،أى لم يقتحم عقبة،بازنگذاشت.اگر گويند:نه عرب اين لفظ استعمال نكند مگر به تكرير «لا»نحو قوله: فَلاٰ صَدَّقَ وَ لاٰ صَلّٰى (3)،و قولهم:لا جئتني و لا زرتني،قال الحطيئة:

و ان كانت النعماء فيهم جزوا بها***و ان انعموا لا كدروها و لا كدوا

جواب آن است (4)اگرچه در ظاهر كلام اين تكرار نيست در معنى هست كه عقبه در آيت مفسر است[به] (5)چند چيز من قوله: فَكُّ رَقَبَةٍ ،فكأنه قال:و لا فك رقبة و لا اطعم مسكينا،و گفتند:اين اضمار«لا»در آنجاست كه گفت: ثُمَّ كٰانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا (6)،و التقدير:و لا كان من الذين آمنوا.و قول اوّل قريب تر (7)است براى آن كه در اين قول بايد گفتن«ثمّ»به معنى«واو»است و آنگه«لا» اضمار بايد كردن.

وجهى ديگر گفتند:كلام معنى دعاست،چنان كه:لا أصلحه اللّه،و لا جعل فيه البركة،يعنى بازمگذاراد عقبه.و وجهى دگر آن است كه:كلام متضمن معنى استفهام است،و التقدير:فهلاّ اقتحم العقبة،چرا اين عقبه بازنگذاشت ؟و اين[كه] (8)گفت: أَهْلَكْتُ مٰالاً لُبَداً ،اين مال كه در دشمنى رسول و اطفاء نور او و

ص : 286


1- .آج:در طريقند،كا،آد،گا:در يك طريقند.
2- .آج:در طريقند،كا،آد،گا:در يك طريقند.
3- .سورۀ قيامت(71)آيۀ 31.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
6- .سورۀ بلد(90)آيۀ 17.
7- .اساس:مرتّب تر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.

اخفاء كلمت او صرف كرد[129-ر]،چرا در فكّ رقاب و اطعام مساكين صرف نكرد، و اين وجه به نسبت معنى نيك است،اگر نه آن است كه عرب حذف حرف استفهام نكنند (1)الّا آنجا كه در كلام دلالتى باشد بر حذف او از عوضى يا قرينه اى.

آنگه گفت: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الْعَقَبَةُ ،و تو چه دانى اى محمّد كه آنچه عقبه است!در«عقبة»چند قول گفتند:عبد اللّه عمر گفت:كوهى است در دوزخ.

كعب الأحبار گفت:دركه اى است در دوزخ كه از هفتاد دركه به او رسند.حسن و قتاده گفتند:عقبه اى است پيش از صراط كه آن عقبه جز به طاعتى گران باز (2)نگذارند،و از اين جا گفت-رسول عليه السلام:

ان امامكم عقبة كئودا لا يجوزها المثقلون و اني اريد أن أتخفف لتلك العقبة.

مجاهد و ضحّاك و كلبى گفتند:صراط است كه صراط بر سر دوزخ بنهند مانند جسرى كه بر جوى نهند به تيزى شمشير،سه هزار سال،راه،بهرى نشيب و بهرى فراز و بهرى راست.و بر پهلوهاى او خطا طيف و معاليق و كلاليب باشد به مانند تيه هاى سعدان،بهرى از او به سلامت برهند و بهرى برهند مخدوش و مجروح و بهرى در دوزخ افتند منكوس.مردم بر او بهرى چون برق جهنده مى روند و بهرى چون باد به زنده،و بهرى چون سوارى نيك رو،و بهرى مانند مردى كه به تاختن تازد،و بهرى چون كسى كه آسان رود،و بهرى افتان وخيزان روند،و بهرى به قدم اوّل كه پاى بر صراط نهند،پاى ايشان بر جاى نايستد،در دوزخ افتند.و اقتحام او بر مؤمنان چندان باشد كه از نماز ديگر تا نماز شام.

بعضى دگر گفتند:مراد[129-پ]به عقبه نفس دوزخ است.قتاده گفت:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد سالك سبيل تكليف را از فكّ رقاب و اطعام مساكين كه او در مشقّت اين تكليف با كسى ماند كه او را اقتحام عقبه اى بايد كردن.و يكى را از جملۀ بزرگان پرسيدند كه:اين عقبه چيست؟گفت:هى

ص : 287


1- .كا،آد،گا:نكند.
2- .كا،آد،گا:كران بار.

نفسك فجاوزها و قد فزت،گفت:نفس تو است،از او در گذر و رستى.و اين معنى نزديك است به قول قتاده،براى آن كه مراد مخالفت هواى نفس است و تكلّف (1)او با صعود عقبه ماند،و معنى آيت و نظم او على احد الوجهين باشد بر اختلاف اين اقوال كه رفت،براى آن كه قديم تعالى تفسير داد عقبه را في قوله: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الْعَقَبَةُ، فَكُّ رَقَبَةٍ ،كأنّه قال:هى فكّ رقبة.

بر قول آنان كه گفتند:مراد به«عقبه»تكليف است،گفتند:اين شرح و بيان آن است كه اين عقبه،آزاد كردن گردنى باشد با (2)طعام دادن مسكينى برآن تأويل كه از قتاده حكايت كرده شد.و بر قول آنان كه گفتند:«عقبه»دوزخ است يا صراط است،يا واديى است،يا عقبه قيامت است،تقدير محذوفى كرد،گفت تقدير آن است كه:و ما أدراك ما اقتحام العقبة إنّها من (3)فكّ رقبة أو اطعام،تو چه دانى اى محمّد كه اين عقبه به چه گذارند،به اين چيزها كه در عقب آيت هست:از فكّ رقبت و طعام دادن مسكين على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه لدلالة الكلام عليه چه اگر اين تقدير نكنند معنى مستقيم نشود.

حق تعالى گفت:اقتحام اين عقبه و باز گذاشتن او به اين توان كردن كه اين تكاليف را امتثال كنند،منها: فَكُّ رَقَبَةٍ ،از آن جمله آن كه گردن[130-ر]آن كه در بند بندگى او باشد،يا در بند وام يا ديت يا مانند اين باشد،آزاد كند و بگشايد.و«فكّ»و«فتق»و«فرق»و«فلق»نظايراند.و قرّاء خلاف كردند در اين.ابن كثير و ابو عمرو و كسائي و رشاد (4)و ابو رجاء و حسن بصرى بخواندند:و فكّ رقبة و أطعم،على الفعل،و رقبة منصوب بوقوع الفعل عليه.باقى قرّاء بر اسم خواندند مرفوع على انّه خبر المبتدإ المحذوف (5)،تقديره هى فكّ رقبة أو

ص : 288


1- .آج:تكليف.
2- .آج يا.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:هو.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:و در شاذّ.
5- .كا،آد،گا:خبر مبتدا محذوف.

اطعام.و ابو عبيده (1)و ابو حاتم اختيار اين كردند براى آن كه تفسير اسم است،و تفسير اسم،به اسم،اولى تر باشد ازآن كه به فعل.فرّاء و بعضى دگر گفتند (2)اختيار آن كردند لعطف الفعل عليه في قوله: ثُمَّ كٰانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا (3).

أَوْ إِطْعٰامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ ،يا طعام دادن در روزى خداوند گرسنگى (4)روزى گرسنه،من باب قولهم:ليل قائم و نهار صائم.

يَتِيماً ذٰا مَقْرَبَةٍ ،نصب«يتيما»بر عمل مصدر است كه مصدر عمل فعل خود كند،تقول:عجبت من ضرب زيد عمرا،أى من أن يضرب زيد عمرا. ذٰا مَقْرَبَةٍ ، خداوند خويشى و نزديكى،چنان كه گفت: وَ آتَى الْمٰالَ عَلىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبىٰ (5).

و بعضى دگر گفتند: ذٰا مَقْرَبَةٍ ،از قرابت نيست،بل از قرب است كه تهيگاه (6)باشد، يعنى ذا خاصرة مطويّة متلاصقة من الجوع،تهيگاه (7)به هم آمده از گرسنگى.

أَوْ مِسْكِيناً ذٰا مَتْرَبَةٍ ،[اى] (8)ذا فقر و حاجة،يقال:ترب الرجل إذا افتقر حتّى لصق بالتراب من الفقر و الذلة،از درويشى با خاك برابر باشد به مذلّت،چنان كه مسكين گويند لسكون حركاته،و فقير گويند لانكسار فقار ظهره.و گفتند:براى آن كه مأواى او خاك باشد[130-پ]،فرش و بسطى ندارد.و ابو حامد الخارزنجي گفت:«متربة»از تربت است،و هى شدّة الحال،قال الشّاعر:

و كنّا اذا ما الضيف حل بأرضنا***سفكنا دماء البدن في تربة الحال

براء بن عازب روايت كرد كه:اعرابى اى به نزديك رسول آمد-صلوات اللّه عليه -و گفت:يا رسول اللّه!علمني عملا يدخلني الجنة،گفت:يا رسول اللّه مرا علمى بياموز كه مرا به بهشت برد،رسول-عليه السلام-گفت:اگرچه سؤال به لفظ

ص : 289


1- .كا،آد،گا:ابو عبيد.
2- .اساس+گفتند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .سورۀ بلد(90)آيۀ 17.
4- .كا،آد،گا+و.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 177.
6- .اساس:تهى گاه.
7- .اساس:تهى گاه.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مختصر گفتى،به معنى بزرگ است.برو عتق نسمت كن و فكّ رقبت.گفت:يا رسول اللّه:نه هر دو يكى باشد؟گفت:نه،«عتق»آن باشد كه تو بردۀ خود را آزاد كنى،و«فكّ»آن باشد كه او را بر بها دادن خود يارى دهى،يعنى مكاتب را و منحت روان دارى،يعنى شتر و گوسفند بدهى تا يك دو روز مردمان درويش بدوشند و به شير آن منتفع شوند،و عطا و مبرت بازنگرى از خويشان و اگرچه ظالم باشند.اگر اين نتوانى كردن،گرسنه را طعام ده و تشنه را آب ده و مرا معروف كن و نهى منكر كن.اگر اين نيز نتوانى كردن،زبان نگاه دار الّا از خيرى.

ثُمَّ كٰانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا ،عطف است على قوله: فَلاَ اقْتَحَمَ ،و«فكّ»و «أطعم»على قراءة من قرأ بهما،پس از آنان باشد كه ايمان آرند به خداى و عمل صالح كنند. وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ ،و يكديگر را اندرز كنند به صبر كردن (1)و به رحمت كردن بر يكديگر.و«مرحمت (2)»مصدر است و هى مفعلة من الرحمة.

أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ ،ايشان مردمان دست راست باشند،مفعلة من اليمين، و اين به موضع لايق باشد،يعنى به ره (3)دست راست به بهشت روند[131-ر].

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِنٰا هُمْ أَصْحٰابُ الْمَشْأَمَةِ ،و آنان كه به آيات ما كافر باشند،اصحاب دست چپ باشند،يقال:خرجت يمنة و شأمة،و لا يقال شملة، و منه اليمن فى التقوى و الشوم فى التطير،و منه اليمن و الشّام لانهما على يمين القبلة و شمالها.

عَلَيْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ ،بر ايشان آتشى باشد در فروگرفته و بسته.ابو عمرو و حمزه و يعقوب«مؤصدة»خواندند به همز (4)،و دگر قرّاء بى همز.فرّاء و ابو عبيد گفتند:اين دو لغت است.اصدت الباب و أوصدته لغتان،و بعضى دگر گفتند:

همز (5)به معنى اطباق باشد،و ترك همز (6)به معنى اغلاق-و اللّه الموفّق.

ص : 290


1- .كا،آد،گا+و تواصوا بالمرحمة،و اندرز كنند.
2- .كا:رحمت.
3- .كا،آد،گا:به جانب.
4- .آج:همزه.
5- .آج:همزه.
6- .آج:همزه.

سورة الشمس

اشاره

اين سورت مكّى است و پانزده (1)آيت است و پنجاه و چهار كلمت است و دويست و چهل و هفت حرف است.و ابى كعب روايت كرد از رسول -عليه السلام-كه او گفت:هركه او سورة الشمس بخواند،خداى تعالى او را چندان ثواب دهد كه ثواب آنان باشد كه هرچه آفتاب و ماه (2)بر او تابد (3)به صدقه داده باشند (4).

سوره الشمس (91): آیات 1 تا 15

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا (1) وَ اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا (2) وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا (3) وَ اَللَّيْلِ إِذٰا يَغْشٰاهٰا (4) وَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا (5) وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا (6) وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا (7) فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا (9) وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (10) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا (11) إِذِ اِنْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا (12) فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ نٰاقَةَ اَللّٰهِ وَ سُقْيٰاهٰا (13) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّٰاهٰا (14) وَ لاٰ يَخٰافُ عُقْبٰاهٰا (15)

ترجمه

به حقّ آفتاب و چاشتش.

و به حقّ ماه چون از پى او مى رود.

و روز چون روشن كند.

و به حقّ شب چون بپوشاند آن را.

و به آسمان و بناى آن.

ص : 291


1- .اساس:هشده/هجده،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها.
2- .آج:ماهتاب.
3- .كا:تافته باشد،آد،گا:تابيده باشد ثواب.
4- .كا،آد،گا:صدقه بنويسند،آج+صدق رسول اللّه-صلى اللّه عليه و آله.

و زمين و گستردگى آن.

و تن و راستى آن.

الهام داد او را بى سامانى و پرهيزگارى اش (1).

ظفر يافت آن كس كه پاك داشت آن را.

و نوميد شد آن كه بپالود آن را.

دروغ داشتند ثمود به عصيانشان.

چون انگيخته شد بدبخت ترين ايشان.

گفت ايشان را پيغامبر خداى،شتر خداى و آبخورش (2)او.

دروغ داشتند او را و بكشتند آن را هلاك كرد بر ايشان خدايشان به گناهشان راست بكرد آن را.

و نترسيد عاقبت آن.

قوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا ،حق تعالى قسم كرد به اين چيزها (3)و بيان قسم او رفته است پيش از اين.اوّل قسم كرد به آفتاب و چاشت او،و براى آن اين وقت را تخصيص كرد به او و اضافت كرد با او كه در آن وقت ارتفاع او باشد و نزديك استواى او در قطب آسمان.مجاهد گفت: ضُحٰاهٰا ،ضوءها،روشناى (4)آفتاب خواست.قتاده گفت:به«ضحى»جملۀ روز خواست[مقاتل گفت:گرماى او خواست] (5)،بيانش قوله: لاٰ تَظْمَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تَضْحىٰ (6).

ص : 292


1- .اساس:پرهيزگاريش.
2- .اساس:آب خورش.
3- .آد،گا:دو چيز.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:روشنايى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ طه(20)آيۀ 119.

وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا ،أى تبعها،به حقّ ماه چون از پى آفتاب برود،يقال:تلوت الرجل اذا تبعته اتلوه تلوا.ابن زيد گفت:ماه از پى او (1)رود،و در اوّل ماه چون آفتاب برآيد،ماه از پى ماه او برآيد،و در آخر ماه تابع او باشد.در غروب چون آفتاب فروشود [132-ر]،ماه از پى او فروشود.حسن بصرى گفت:إذا تليها ليلة الهلال،چون از پى او رود آن شب كه نو شود.و گفتند:از پى او مى رود و از او نور مى ستاند،چه (2)ماه هم آن رنگ دارد كه در اوايل ماه بينند او را بى نور، چندان كه ملاقات او بيشتر باشد با آفتاب،نورانى تر بود تا شب بدر كه به يكديگر (3)مقابل شوند جمله نورانى شود.

وَ النَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا ،و به حقّ روز كه آفتاب را روشن كند،يعنى آفتاب را پديد آرد و پيدا كند،چه آفتاب در روز پديد آيد و در شب در زير زمين بود-على اختلاف الأقوال فيه.و گفتند (4):«ها»كنايتى است از نامذكورى،يعنى إذا جلّى الظلمة،چون روشن كند تاريكى را.

وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَغْشٰاهٰا ،و به حقّ شب چون بازپوشد آفتاب را،چه آفتاب در شب ناپيدا بود.

وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا ،در او[دو] (5)قول گفتند:يك قول آن است كه«ما»به معنى«من»است،چنان كه گفت: فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ (6)،أى من طاب،و قوله: وَ لاٰ تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ (7).و قولى ديگر آن است كه:

«ما»مصدرى است،يعنى و السماء و بنائها،به حقّ آسمان و آن كه آن را بنا كرد، بر قول اوّل يعنى خداى-عز و جل.و بر قول دوم:به حقّ آسمان و بناى آن چنان،

ص : 293


1- .كا،آد،گا:آفتاب.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+جرم.
3- .آج:كه نيك.
4- .كا،آد،گا+ضمير.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 3.
7- .سورۀ نساء(4)آيۀ 22.

كه گفت: وَ ضٰاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ (1)،أى برحبها،و قوله: بِمٰا غَفَرَ لِي رَبِّي (2)،أى بغفران الله.

وَ الْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا ،و به حقّ زمين.و«ما»همچنان محتمل است آن دو وجه را.و به حقّ آن خداى كه زمين بگسترد،يا به حقّ زمين و بسط او و گستريدگى (3)او،يقال:طحا يطحو طحوا،و دحا يدحو دحوا إذا بسط و مد،قال علقمة:

طحا بك قلب فى الحسان طروب***

و تطاحى القوم اذا تدافعوا دفعا[132-پ]شديد الانبساط.

وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا ،«ما» (4)محتمل است آن دو وجه را (5)،چنان كه (6)مصدرى و[يكى به] (7)معنى«من»،و به حقّ نفسى و تسويت او و استقامت و تعليل او در خلقت،يا به حقّ نفسى و به حقّ خدايى كه او را بيافريد نكو آفريد.حسن گفت:مراد به«نفس»آدم است و تسويت او در خلقت كه خداى تعالى او را منتصب (8)آفريد و دگر حيوان را منبطح (9).

فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا ،الهام داد،يعنى اعلام كرد و تعريف كرد او را ره خير و شر و طريق طاعت و معصيت،و او را مخيّر كرد در اين هر دوتا اگر خواهد اختيار خير كند مستحقّ ثواب شود يا اختيار شرّ كند مستحقّ عقاب شود.و گفتند:

مراد به الهام توفيق و خذلان است كه تقوى و فجور به توفيق و خذلان او كنند.

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا ،اين جواب قسم است و«لام»در او مضمر است،و التّقدير (10):لقد أفلح،چه جواب قسم چون موجب باشد از«لام»مستغنى نباشد،

ص : 294


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 25.
2- .سورۀ يس(36)آيۀ 27.
3- .آج:گسترگى،كا،آد،گا:گستردگى.
4- .كا،آد،گا+هم.
5- .آج:از دو وجه.
6- .كا،آد،گا:يكى.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .كا،آد،گا:مستوى.
9- .آج:مسطّح.
10- .آج+و اللّه.

گفت:به حقّ اين چيزها كه فلاح و ظفر يابد آن كس كه او نفس را از كفر و معاصى پاكيزه دارد.و قومى دگر گفتند:لقد أفلح من زكّاه اللّه،آن كه او را خداى پاك گرداند،و اين قول ضعيف است براى آن كه مخالف ظاهر است.

وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا ،و خايب و نوميد شود آن كس كه او نفس خود را مدنّ)س و مذلّل و خامل بكند.و معنى«دساها»دسسها أى جعلها مجهولا خاملا بالمعصية،من الدسيس،يقال:دسّ فلان نفسه فى القوم إذا أخفاها فيهم، و عرب را عادت باشد كه چون حرفى مشدّد با حرفى دگر از جنس او مجتمع بود از (1)[133-ر]حرف بازپسين (2)«يا»بدل كنند،كقولهم:تظنيت لكذا،أى تظننت و تقضى البازى أى تقضض،و خرجنا نتلعّى أى نتلعّع إذا خرجوا لاجتناء اللعاع،و آن نبتى باشد ناعم پارسيان انجيمك (3)گويند آن را.

سعيد جبير مجاهد گفتند:«زكّيها»اصلحها و طهرها،و دساها أضلّها و أغواها،و معانى متقاربند.قتاده گفت:افجرها،فاجر بكند او را.عبد اللّه عبّاس گفت:أبطلها و أهلكها،به هلاك كند او را.سعيد بن ابى هلال روايت كرد كه رسول-عليه السلام-چون اين آيت بخواندى،وقف كردى،آنگه گفتى:

اللهم آت نفسي تقويها و زكها أنت خير من زكيها و أنت وليها و مولاها (4) .

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا ،دروغ داشت ثمود و قبيلۀ ايشان پيغامبر خود را كه صالح بود به طغيان و عصيان خود.و عطاء خراسانى (5)روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:طغوى،نام آن نوع عذاب بود كه ايشان را كردند،يعنى ايشان به عذاب كافر بودند و اعتقاد نداشتند كه ايشان را عذاب خواهند كردن.حسن بصرى و حماد سلمه در شاذ خواند[ند] (6):«بطغواها»،به ضمّ«طا»و عامّۀ قرّاء

ص : 295


1- .كا،آد،گا:آن.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+به.
3- .كا،آد،گا:ندارد،آج:نجتيك.
4- .كا:موليها.
5- .كا،آد،گا:خوراسانى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

به فتح (1)،و هما لغتان:كالفتوى و الفتيا.

إِذِ انْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا ،چون انگيخته شدى شقى ترين ايشان،و آن قدار بن سالف بود كه ناقۀ صالح را بكشت،و او مردى بود-على ما جاء فى الأخبار-اشقر موى، ازرق چشم،كوتاه بالا،ملتزق الخلق (2).و نام مادرش قديره بود.اميرالمؤمنين على -عليه السلام-گفت:چند بار رسول-عليه السلام-مرا گفت:

ان أشقى الأوّلين عاقر النّاقة و أشقى الآخرين من يقتلك، گفت:شقى ترين اولينان آن بود كه ناقۀ صالح را[133-پ]كشت،و شقى ترين آخرينان آن باشد كه تو را بكشد.و در خبر هست كه:هروقت كه او را دل تنگ شدى،محاسن به دست گرفتى و گفتى:

ما يمنع أشقاها أن يخضبها من فوقها بدم ،چه گوش مى دارد آن شقى ترين امّت و چه منع مى كند او را ازآن كه خضاب كند اين محاسن را از خون اين سر.

فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّٰهِ ،گفت ايشان را پيغامبر خداى،يعنى صالح-عليه السلام ناقة اللّه،نصب او بر اغراء و تحذير است،يعنى احفظوا ناقة اللّه و راعوها و احذروا عقرها. وَ سُقْيٰاهٰا ،أى سقيها اياكم اللبن (3)،و دادن او شما را شير،و فعلى از ابنيۀ مصادر (4)است:كالفتيا و اللقيا،و گفت:سقيا نصيب و شرب باشد من قوله، تعالى: قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (5)،يعنى احفظوها و شربها، او را (6)نگاه دارى (7)و آن نصيب كه شما[را]هست از شير او يا حذر كنى (8)از كشتن او،و آن نصيب كه او را هست از آب شما-چنان كه در قصّه رفته است-از (9)ميان

ص : 296


1- .آد،گا+طا.
2- .كا،آد،گا:با هم رسته.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بللبن.
4- .اساس:او مبليه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سورۀ شعراء(26)آيۀ 155.
6- .اساس:اوّل،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كا،آد،گا:نگه داريد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:حذر كنيد.
9- .كا،آد،گا:آب از.

ايشان و ناقه بخشيده بود،يك روز ايشان را بود و يك روز ناقه را.

آنگه حق تعالى گفت:ايشان اصغاء نكردند با قول صالح و او را باور نداشتند. فَكَذَّبُوهُ ،به دروغ داشتند او را،يعنى صالح را و ناقه را پى بكردند.و اين عبارت باشد از نحر او براى آن كه شتر را چون بخواستندى كشتن،اوّل پى بكردندى به شمشير.

فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّٰاهٰا ،خداى تعالى ايشان را هلاك بر آورد (1)به گناهشان،و آن كفر ايشان بود به صالح و كشتن ناقه.آنگه (2)در معنى«دمدم» خلاف كردند.بعضى گفتند:دمدم[134-ر]و دمر به يك معنى باشد.و گفتند معنى آن است كه:أطبق عليهم العذاب،عذاب به سر ايشان فروآورد چنان كه به همه برسيد،من قولهم:[ناقة] (3)مدمومة (4)إذا كانت ملبسة بالشحم (5).و گفتند:

دمدم عليهم،أى غضب عليهم،چه«دمدمه»ترديد الحال المكروهة باشد.و مؤرج گفت:دمدمه هلاك (6)استيصال باشد.و گفتند:دمدمة،ادامت باشد،يعنى ادام العذاب عليهم،عذاب بر ايشان دائم كرد. فَسَوّٰاهٰا ،راست بكرد آن دمدمه و عذاب بر ايشان تا كس از آن بنجست.و گفتند:ضمير راجع است با مدينۀ ايشان شهر بر ايشان راست كرد،يعنى بيران كرد (7)بر ايشان كقوله: فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ (8).

وَ لاٰ يَخٰافُ عُقْبٰاهٰا ،عبد اللّه عبّاس و حسن (9)و قتاده و مجاهد گفتند:

خداى تعالى از تبعت و عاقبت آن عذاب نترسيد كه از آن مضرّتى يا لائمتى با او

ص : 297


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:هلاك كرد.
2- .كا،آد،گا:مفسّران.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:فدمدمه،آج،آد،گا:مدمومه،با توجّه به كا تصحيح شد.
5- .آج:باللحم.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
7- .آج،آد،گا:ويران،كا:بيرون.
8- .سورۀ نحل(16)آيۀ 26.
9- .كا،آد،گا:حسن بصرى.

گردد.ضحّاك گفت:يعنى كشندۀ ناقه از عاقبت آن دمدمه و هلاك نترسيد،يا از عاقبت آن فعله (1)كه كرد از عقر ناقه.و شايد تا بر اين قول ضمير راجع[بود] (2)با ناقه على تأويل عقبى عقرها،من باب خربت سور المدينة.مدنيان و ابن عامر:

«فلا يخاف»خواندند به«فا»عطفا على قوله: فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ ، فَسَوّٰاهٰا »، فلا يخاف،چه اين حوادث يك از پس ديگر بود و به عقب يكديگر.و«فا» تعقيب را باشد.و آن كه به«واو»خواند،گفت:«واو»حال است و جملۀ فعلى در جاى حال است،أى غير خائف عقباها (3)،و العقبى العاقبة[134-پ].

ص : 298


1- .آج،آد،گا:فعل.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .عقباها/عقبيها.

سورة و الليل

اشاره

سورة و الليل(1) بدان كه اين سورت مكىّ است و بيست و يك آيت است و هفتاد و يك كلمت است و سيصد و دو حرف است.و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:[هركه او سورت و الليل بخواند،خداى تعالى روز قيامت چندان ثواب دهد او را كه] (2)راضى شود،و او را از دشخوارى (3)و سختى عافيت[دهد] (4)و خوارى (5)ميسّر كند براى او.

سوره الليل (92): آیات 1 تا 21

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَللَّيْلِ إِذٰا يَغْشىٰ (1) وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰى (2) وَ مٰا خَلَقَ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثىٰ (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّٰى (4) فَأَمّٰا مَنْ أَعْطىٰ وَ اِتَّقىٰ (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنىٰ (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرىٰ (7) وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اِسْتَغْنىٰ (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنىٰ (9) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرىٰ (10) وَ مٰا يُغْنِي عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰى (11) إِنَّ عَلَيْنٰا لَلْهُدىٰ (12) وَ إِنَّ لَنٰا لَلْآخِرَةَ وَ اَلْأُولىٰ (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ نٰاراً تَلَظّٰى (14) لاٰ يَصْلاٰهٰا إِلاَّ اَلْأَشْقَى (15) اَلَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَى (17) اَلَّذِي يُؤْتِي مٰالَهُ يَتَزَكّٰى (18) وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزىٰ (19) إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اَلْأَعْلىٰ (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضىٰ (21)

ترجمه

و به حقّ شب چون بازپوشد.

و به حقّ روز چون روشن كند.

و به آنچه آفريد نر و ماده را.

كه عمل شما مختلف است.

امّا آن كه عطا دهد و پرهيزگار باشد.

ص : 299


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:سورة اللّيل.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،كا:دشوارى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا،آد،گا:آسانى را.

و راست دارد ثواب را.

توفيق دهيم او را به كار خوارتر.

و امّا آن كه بخل كند و توانگر شود.

و دروغ دارد ثواب را.

خذلان كنيم او را به كار دشخوارتر.

و بنگزيراند از او مالش چون هلاك شود.

بر ماست بيان (1).

و ما راست آخرت و دنيا.

بترسانيدم شما را از آتشى كه مى بشخد (2).

ملازم نشود با آن الّا بدبخت تر.

آن كه دروغ دارد و بر گردد.

و بپرخيزد از آن پرهيزگارتر.

آن كه بدهد مالش زكات دهد (3).

و نيست كسى را به نزديك او نعمتى كه پاداشت كند.

الّا طلب رضاى خداى بلندتر را.

و خشنود (4)شود.

قوله: وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَغْشىٰ ،حق تعالى قسم كرد به شب چون بپوشد روشنايى روز را (5)، و نيز قسم مى كند به روز چون روشن شود.

ص : 300


1- .آج:به درستى كه بر ماست راه نمودن.
2- .آج:كه زبانه مى كشد.
3- .آج:مال خود تا پاك شود.
4- .آج:و زور بود كه خشنود.
5- .كا+و النهار اذا تجلّى.

وَ مٰا خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثىٰ ،در«ما»دو قول گفتند:يكى آن كه به معنى مصدر است،يعنى و خلق الذكر و الأنثى،نيز (1)قسم كرد به آفريدن او نر و ماده را براى تناسل و توالد.و بعضى دگر گفتند:«ما»به معنى«من»است،يعنى و من خلق،و به حقّ آن خداى كه نر و ماده آفريد،و مقوّى اين تأويل قرائت عبد اللّه مسعود است كه خواند:و الذي خلق الذكر و الأنثى.

إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّٰى ،«إنّ»جواب قسم است،سوگند خورد به اين چيزها كه سعى شما كه مكلّفانى (2)مختلف است،بهرى سعى مى كنند در آن كه گردن خود [آزاد كنند،بهرى سعى مى كنند در آن كه گردن خود] (3)ببندند،و بهرى سعى مى كنند در نجات خود،و بهرى سعى مى كنند در هلاك خود.بيان[اين] (4)قول رسول است-عليه السلام-كه گفت:

الناس رجلان فمبتاع نفسه فمعتقها و بايع نفسه فموبقها ،گفت مردم دواند:يكى آن است كه خود را بخرد و آزاد كند،و يكى آن است كه خود را بفروشد و هلاك كند[135-پ].

فَأَمّٰا مَنْ أَعْطىٰ وَ اتَّقىٰ ،آنگه بيان كرد آن دو نوع مردم را گفت:امّا آن كه مال بدهد و از خداى بترسد و از محارم و معاصى او بپرخيزد (5).

وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنىٰ ،و ايمان دارد به ثواب و جزاء و مكافات،كقوله: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنىٰ (6)،و (7)اين قول عكرمه است و شهر بن حوشب از عبد اللّه عبّاس.و بهرى ديگر گفتند: (8)به اين«حسنى»خلف و عوض خواست در دنيا،بيانش

قوله -عليه السلام-: ما طلعت شمس قط الا و بجنبتيها ملكان يقولان اللهم عجل لمنفق خلفا و لممسك تلفا ،گفت:آفتاب برنيامد هيچ روز الّا بر پهلويهاى او دو فريشته

ص : 301


1- .اساس:نه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكلفانيد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:پرخيزد،كا،آد،گا:بپرهيزد.
6- .سورۀ يونس(10)آيۀ 26.
7- .كا،آد،گا+زيادت.
8- .آج+مراد.

باشند،مى گويند:بار خدايا تعجيل كن هر نفقه كننده اى را خلف و هر بازگيرنده اى را تلف و هلاك مال.آنگه گفت:مصداق اين در قرآن هست،في قوله: فَأَمّٰا مَنْ أَعْطىٰ وَ اتَّقىٰ ،إلى قوله: فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرىٰ (1)أبو عبد الرحمن السلمى و ضحّاك گفتند: وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنىٰ (2)«لا اله إلاّ اللّه»[است] (3)مجاهد گفت:مراد به«حسنى»بهشت است.مقاتل و قتاده و كلبي گفتند:به موعود خداى تعالى كه او را وعده داد.

فَسَنُيَسِّرُهُ (4) ،ما او را ميسّر و مهنّا بكنيم براى كار خوارتر.و«يسرى»تأنيث ايسر باشد،و عسرى تأنيث اعسر،اعني افعل تفضيل باشد،و معنى بر دو وجه محتمل:يكى آن كه ما او را ميسّر بكنيم تا به ثواب رسد،يعنى تمكين كنيم او را تا به ثواب رسد.و وجه ديگر آن كه:توفيق دهيم او را و ره تكليف بر او آسان كنيم.و عرب گويد:يسّرت الغنم اذا تهيّأت للولادة،قال الشّاعر[136-ر]:

همّا سيدانا يزعمان و إنما***يسوداننا ان يسرت غنما هما

و مراد به«يسرى»امّا بهشت و ثواب باشد و امّا طاعتى كه طاعتى ديگر در او لطف باشد.

وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنىٰ ،گفت:و امّا آن كس كه او بخل كند و خويشتن (5)از خداى بى نياز دارد،يعنى اعتقاد كند كه او را به خداى نياز نيست.

وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنىٰ ،و ثواب بهشت دروغ دارد، ما او را تيسير كنيم براى كار دشخوارتر،يعنى تمكين كنيم او (6)خذلان تا عملى كند كه به آن مستحقّ دوزخ باشد.اگر گويند:تيسير در اوّل به جاى خود است،در اين آيت چگونه تيسير كند بنده را تا به دوزخ رسد؟گوييم:معنى او امّا تمكين باشد و امّا خذلان.و خذلان را تيسير خواند امّا بر توسّع چنان كه: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (7)خبر بد را

ص : 302


1- .سوره ليل(92)آيۀ 10.
2- .كا،آد،گا:گفتند:مراد به حسنى كلمۀ.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كا،آد،گا+لليسرى.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
6- .كا،آد،گا:و.
7- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 21.

بشارت خواند و امّا بر سبيل ازدواج تا كلام مزدوج و مطابق شود.

اميرالمؤمنين (1)-عليه السلام-روايت كرد كه:يك روز رسول-عليه السلام-به جنازه اى حاضر بود و چوبى به دست داشت و در زمين مى زد چنان كه مرد متفكّر كند،آنگه گفت:هيچ كس نباشد و الّا او را در بهشت جاى بود و در دوزخ جاى.

مردى گفت:يا رسول اللّه:پس ما عمل رها كنيم.گفت:نه،

اعملوا فكل ميسر لما خلق له ،آنگه اين آيات بر خواند في قوله: فَأَمّٰا مَنْ أَعْطىٰ ،إلى قوله: لِلْعُسْرىٰ .

قوله: وَ مٰا يُغْنِي عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰى ،گفت:ما[ل] (2)او از او غنا نكند چون او افتاده باشد.مجاهد گفت:[چون] (3)بميرد.قتاده و ابو صالح گفتند:چون به دوزخ فروشود.كلبى گفت:آيت در أبو سفيان حرب (4)آمد.

إِنَّ عَلَيْنٰا لَلْهُدىٰ ،گفت:هدى بر ماست و[136-پ]ره نمودن مكلّفان به بيان و انواع الطاف،و اين دليل است بر آنكه لطف واجب است بر خداى تعالى،براى آن كه لفظ (5)«على»منبئ باشد از وجوب،نبينى كه يكى از ما چون گويد:لفلان علىّ حقّ،فلان را بر من حقّى هست،معنى آن باشد كه حقّى واجب است او را بر من.فرّاء گفت:معنى آن است كه هركه طالب حق باشد و سالك سبيل او بر خداى واجب باشد كه تسهيل سبيل او كند به الطاف و بيان.

وَ إِنَّ لَنٰا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولىٰ ،و ما راست آخرت و دنيا.

آنگه گفت: فَأَنْذَرْتُكُمْ نٰاراً تَلَظّٰى ،من بترسانيدم و اعلام كردم شما را از آتشى كه زبانه مى زند و مى بخشد (6).و الأصل تتلظّى،فحذفت احدى التاءين طلبا للتخفيف.

ص : 303


1- .كا،آد،گا:على.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:أبو سفيان بن حرب.
5- .اساس:لطف،كا:يعلى گفت و،با توجّه به آج تصحيح شد.
6- .آد،گا:و مى افزوزد.

لاٰ يَصْلاٰهٰا إِلاَّ الْأَشْقَى، اَلَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى ،ملازم نشود با اين آتش الّا شقى ترى كه او دروغ دارد خداى و پيغامبر را.روايت است كه ابو هريره گفت:

فرداى قيامت به بهشت روند جمله خلايق الّا آن كس كه نخواهد.گفتند:و آن كه باشد كه نخواهد؟گفت:

إِلاَّ الْأَشْقَى اَلَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى .

وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى اَلَّذِي يُؤْتِي مٰالَهُ يَتَزَكّٰى ،و بپرخيزانند (1)از دوزخ آن را كه او پرهيزگارتر باشد و مال بدهد تا از گناه پاكيزه شود،نظيره قوله: خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا (2).و گفتند:معنى آن است كه مال بدهد بر وجه زكات.و محلّ اين فعل-اعني يتزكى-حال است،أى متزكّيا.و بعضى اهل معانى گفتند:مراد به«أشقى و اتقى»در آيت،شقى و تقى است بى تفضيل،و مثله قوله: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ (3)...أى هيّن[137-ر]،قال طرفة:

تمنّى رجال آن اموت و ان امت***فتلك سبيل لست فيها باوحد

وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزىٰ ،گفت:كسى را بر او نعمتى نبود كه او را برآن مكافات بايست كردن،يعنى به نزديك اين مال بخشنده.گفتند:آيت در شأن ابو بكر الصّدّيق (4)آمد،و عطا گفت:در ابو الدحداح آمد.و سبب نزول (5)آن بود كه مردى انصارى بود و در سراى او درختى خرما بود و شاخهاى او بعضى در سراى همسايه اى (6)آويخته بود،كودكان آن همسايه از آن خرما بخوردندى كه درويش بودند.او به شكايت به (7)رسول آمد.رسول او را گفت:آن درخت به من فروش به درختى در بهشت.گفت:نفروشم.رسول از او برگشت.ابو الدحداح اين حديث بشنيد،بيامد

ص : 304


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:و بپرهيزد.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 103.
3- .سورۀ روم(30)آيۀ 27.
4- .كا:در حق صديق اكبر،اساس+رضى اللّه عنه.
5- .آج+او.
6- .اساس:همسايۀ/همسايه اى.
7- .آج:بر،كا:به نزديك.

و گفت:يا رسول اللّه،من مى خرم (1)آن درخت به درختى از تو در بهشت.گفت:چگونه فروشى و درخت تو را نيست؟گفت: (2)از او بخرم.بيامد و انصارى را گفت:آن درخت به من فروش به خرماستانى كه مرا هست بر در مدينه.او بفروخت و درخت به عوض به او داد.او بيامد،گفت:يا رسول اللّه!درخت مراست،اكون از من بخر به درختى خرما در بهشت.پيغامبر-عليه السلام-گفت:خريدم،و وقف كرد برآن درويشان.خداى تعالى اين سورت فرستاد إلى قوله: إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّٰى (3)،يعنى سعى انصارى و ابو الدحداح. فَأَمّٰا مَنْ أَعْطىٰ ،إلى آخر الآية،يعنى أبا الدحداح. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرىٰ ،يعنى و نهديه إلى الجنة و نوفقه لاعمال اهلها. وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنىٰ ، يعنى انصارى.و بر اين قول بايد تا منافق بوده باشد،لقوله: وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنىٰ ،أى بالجنة و الثواب. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرىٰ ،أى نسوقه إلى النار. وَ مٰا يُغْنِي عَنْهُ [137-پ] مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰى ،أى مات إلى قوله: لاٰ يَصْلاٰهٰا إِلاَّ الْأَشْقَى اَلَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى ،يعنى ذلك المنافق. وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى اَلَّذِي يُؤْتِي مٰالَهُ يَتَزَكّٰى ،يعنى ابا الدحداح.

وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ ،أى عند أبى الدحداح،گفت:كسى را پيش او نعمتى نيست و بر او دست منّتى تا اين مكافات آن باشد.

إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىٰ (4) ،استثناى منقطع است،يعنى لكنه فعل ما فعله طلب ثواب ربّه الأعلى لكن آنچه كرد براى طلب ثواب خداى (5).و نصب«ابتغاء» بر مفعول له باشد.

وَ لَسَوْفَ يَرْضىٰ ،و او راضى شود از خداى تعالى به قيامت چون به ثواب او برسد.رسول-عليه السلام-هروقت به آن خرماستان ابو الدّحداح بگذشتى،گفتى:

عوض اين در بهشت به از اين خواهد بودن ابو الدّحداح را.

ص : 305


1- .اساس:من مى فروشم،كه كلمۀ«فروشم»با خطى متفاوت از متن آمده است،با توجّه به آج تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+من.
3- .سورۀ ليل(92)آيۀ 4.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+اين.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+كرد.

سورة و الضحى

اشاره

سورة و الضحى(1) اين سورت مكىّ است و يازده آيت است و چهل كلمت است و صد و نود و دو حرف است.و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سورت و الضحى بخواند،او از جملۀ آنان باشد كه خداى پسندد كه رسول شفيع او باشد،و به عدد هر يتيمى وسايلى كه در دار دنيا بودند و باشند،او را ده حسنت بنويسند (2).

سوره الضحى (93): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلضُّحىٰ (1) وَ اَللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ (2) مٰا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مٰا قَلىٰ (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اَلْأُولىٰ (4) وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ (5) أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ (6) وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدىٰ (7) وَ وَجَدَكَ عٰائِلاً فَأَغْنىٰ (8) فَأَمَّا اَلْيَتِيمَ فَلاٰ تَقْهَرْ (9) وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ (10) وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)

ترجمه

به حقّ چاشتگاه.

و شب چون تاريك شود.

كه وداع نكرد تو را خداى و نبريد.

و آخرت بهتر است تو را از دنيا.

بدهد تو را خداى تو و خشنود شوى.

ص : 306


1- .كا:سورة الضحى.
2- .آج+و صدق رسول اللّه-صلى اللّه عليه و آله و سلّم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

نيافت تو را بى پدر با خود گرفت.

و يافت تو را گمره،ره نمود.

و يافت تو را درويش،توانگرت كرد.

امّا يتيم را ستم مكن.

و امّا سايل را بازمزن.

و امّا به نعمت خدايت حديث كن.

قوله: وَ الضُّحىٰ ،مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى جهودان به نزديك رسول آمدند و او را پرسيدند از ذو القرنين و اصحاب الكهف و از روح.

رسول-عليه السلام-گفت:

ساخبركم غدا،و لم يقل:إن شاء اللّه ،فردا شما را خبر دهم،و ان شاءاللّه نگفت.وحى بازايستاد چند روز.زيد أسلم گفت:سبب احتباس وحى آن بود كه بعضى زنان سگ بچه اى را در سراى برده بودند و مى پروردند بى علم رسول.چون وحى آمد،رسول-عليه السلام-جبريل را گفت:چرا چندين روز نيامدى؟گفت:ندانى كه ما در سرايى نرويم كه در او سگ باشد يا صورت باشد.

و در مدّت احتباس[وحى] (1)خلاف كردند.ابن جريج گفت:دوازده روز بود.عبد اللّه عبّاس گفت:پانزده روز بود،و گفتند:بيست و پنج روز بود.مقاتل گفت:چهل روز بود،مشركان طعنه زدند و گفتند:إنّ محمّدا ودعه ربه و قلاه، خداى محمّد (2)را ببريد و وداع كرد او را،و اگر كار او چنان بودى كه كار ديگر پيغامبران،وحى از او منقطع نشدى،مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!وحى نمى آيد به تو؟گفت:وحى چگونه آيد،و شما دست نمى شورى (3)و ناخن نمى گيرى (4)

ص : 307


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+محمّد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نمى شوييد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:نمى گيريد.

[138-پ]،خداى تعالى جبريل را فرستاد و اين سورت[آورد] (1)و بازنمود كه خلاف آن است كه مشركان گمان بردند.رسول-عليه السلام-چون جبريل را ديد، گفت:يا برادر كجا بودى كه ياسۀ (2)من به تو سخت شد؟گفت:يا رسول اللّه ياسۀ (3)من به ديدار تو سخت تر بود،و لكن من بنده اى مأمورم وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ (4).

و به روايتى ديگر،رسول-عليه السلام-چون طعنۀ مشركان شنيد،دل تنگ شد.بيامد و بر كوه حرى شد و بنشست و انديشه مى كرد.آنگه سر بر زمين نهاد و گفت:بار خدايا!تو دانى كه اين دشمنان تو چه مى گويند مرا.او هنوز در سجده بود كه جبريل آمد و اين سورت آورد.رسول-عليه السلام-چون جبريل را ديد، تكبير كرد.از اين جا سنت شد كه چون كسى كسى را نديده باشد مدّتى،چون ببيند او را تكبير كند،و سنّت شد كه از اين سورت تا به آخر قرآن در اوّل هر سورت اوّل تكبير كند.

جندب بن سفيان گفت:مشركان سنگى بر انگشت رسول زدند و خونالود (5)كردند.رسول-عليه السلام-گفت:

هل انت الا اصبع دميت و في سبيل الله ما لقيت.

دو روز يا سه روز از خانه بيرون نيامد،زنى گفت-و گفتند:آن زن امّ جميل بود-زن ابو سفيان،گفت:يا محمّد:چند روز گذشت كه آن شيطان تو نمى آيد بر تو.

خداى تعالى آيت فرستاد: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، وَ الضُّحىٰ، وَ اللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ .

بعضى گفتند:مرا به«ضحى»جملۀ روز است،نبينى كه جمله شب در برابر او نهاد،گفت: وَ اللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ ،بيانش: أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنٰا بَيٰاتاً وَ هُمْ نٰائِمُونَ (6)، أو: يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنٰا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (7)،يعنى ليلا أو نهارا.

قتاده و مقاتل گفتند:مراد به«ضحى»[139-ر]وقت چاشت است،و

ص : 308


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا،آد،گا:اشتياق.
3- .كا،آد،گا:اشتياق.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 64.
5- .آج:خون آلود.
6- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 97.
7- .سورۀ اعراف(7)آيۀ 98.

براى آن تخصيص كرد او را كه او صدر و معظم روز است و وقت ارتفاع آفتاب بود و اعتدال روز بود از سرما و گرما در تابستان و زمستان.بعضى دگر گفتند:مراد به«ضحى»آن ساعت است كه خداى تعالى با موسى سخن گفت براى شرف وقت را به او قسم كرد.بعضى دگر گفتند:مراد آن وقت است كه سحرۀ فرعون به صحرا آمدند و چوبها و رسنها بينداختند،قوله: وَ أَنْ يُحْشَرَ النّٰاسُ ضُحًى (1)،حق تعالى قسم كرد،گفت:به حقّ آن ساعت از (2)روز.

وَ اللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ ،و به حقّ شب چون ساكن شود.حسن گفت:سجى أقبل بظلامه،درآيد و تاريك دارد (3).والبيّ گفت از عبد اللّه عبّاس: إِذٰا سَجىٰ ،إذا ذهب،چون شود.ضحّاك گفت:همه چيز را بپوشد.مجاهد و قتاده و ابن زيد گفتند: إِذٰا سَجىٰ ،إذا سكن (4)،قال الرّاجز:

يا حبّذا القمراء و الليل السّاج***و طرق مثل ملاء النساج

و قال الأعشى:

فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمكم***و بحرك ساج ما يوارى الدعامصا

مٰا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مٰا قَلىٰ ،جواب قسم است كه خداى تو تو را وداع نكرد و بنبريد،ردّ بر مشركان كه به اين طعنه كه زدند تو را.

آنگه او را تسليت داد و گفت:آخرت تو را بهتر است از دنيا،كه اين فانى است و آن باقى.

وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ ،و خداى تعالى تو را چندان عطا دهد كه (5)راضى شوى.گفتند:مراد آن است كه چندانى ثواب دهد.و گفتند:مراد نصرت

ص : 309


1- .سورۀ طه(20)آيۀ 59.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:و آن.
3- .آج:تاريكى در آرد.
4- .آج+چون ساكن شود و يقال بحر ساج و ليل ساج أى ساكن.
5- .آج+تو.

و تمكين است و كثرت اتباع.عبد اللّه عبّاس گفت كه رسول-عليه السلام- گفت:با من نمودند آنچه امّت مرا خواستند دادن از ظفر و نصرت و فتح شهرها، من خرم شدم.جبريل آمد و براى زيادت خرّمى من اين آيت آورد: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ .گفتم:آن چيست كه خداى[139-پ]مرا خواهد دادن تا راضى شوم؟گفت:هزار كوشك است از مرواريد كه خاك او مشك أذفر باشد، در هر كوشكى آنچه لايق باشد آن را.

عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اين آيت،گفت:رضاى محمّد-عليه السلام- آن باشد كه هيچ كس را از اهل البيت او به دوزخ نبرند.بعضى دگر گفتند:مراد به تحصيل اين رضا،شفاعت امّت است.ابو جعفر الباقر روايت كرد از پدرش زين العابدين از عمّش محمّد بن الحنفيّة از پدرش اميرالمؤمنين على-عليه السلام- كه رسول-عليه السلام-گفت:روز قيامت كه من در موقف شفاعت بايستم، چندان گناهكاران را بخواهم كه خداى تعالى گويد:

أرضيت يا محمّد، راضى شدى اى محمّد؟من گويم:

رضيت رضيت. آنگه اميرالمؤمنين روى با اهل كوفه كرد و گفت:شما كه اهل عراقى (1)،گويى (2)كه اوميدوارتر (3)آيتى در قرآن اين آيت است كه: قُلْ يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ (4)الآية.گفتند:بلى،ما چنين گوييم، گفت:و ما كه اهل البيتيم گوييم:اوميدوارتر (5)آيتى در قرآن اين آيت است كه:

وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ ،و مراد به او شفاعت است.

عبد اللّه بن عمر روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-يك روز اين آيت بر خواند كه خدا از ابراهيم حكايت كرد: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصٰانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (6)،و اين آيت كه از عيسى حكايت كرد كه:

ص : 310


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:عراقيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:گوييد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:اميدوارتر.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 53.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:اميدوارتر.
6- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 36.

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) ،آنگه دست برداشت و گفت:

رب امتي امتي ،و بگريست.خداى تعالى جبريل را بفرستاد و گفت:يا جبريل:محمّد را بگو كه:چرا مى گويى؟و او عالم تر.جبريل بيامد و رسول را گفت:خدايت سلام مى كند[140-ر]و مى گويد:

ما يبكيك؟ رسول-عليه السلام-گفت:بار خدايا امّتى گناهكار دارم!حق تعالى گفت:برو و او را بگو كه:من رضاى تو بجويم در امّت تو،و تو را دل تنگ نكنم و اين آيت آورد.

و در خبر آمده است كه:چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-گفت:

إذا لا أرضى (2)و واحد من امتي فى النار ،گفت:لا جرم راضى نشوم و يكى از امّت من در دوزخ باشد.و روايت است از صادق جعفر بن محمّد-عليهما السلام- كه:يك روز رسول-عليه السلام-در نزديك (3)فاطمه زهرا شد،او را ديد گليمى از پشم شتر در دوش بسته و به يك دست آس مى كرد و به دگر دست كودك را تعهّد مى كرد.رسول-عليه السلام-بگريست و آنگه گفت:اى دختر!اين مرارت و تلخى دنيا فروبر به اميد حلاوت آخرت كه خداى تعالى آيتى بر من فرستاد،و هى قوله: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ .

و در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت:روز قيامت چندان شفاعت[دهند] (4)مرا كه گويم:

حسبي حسبي. و در خبر آمد كه:چون رسول -عليه السلام-اين بگويد،حق تعالى آواز او به گوش آن جماعت برساند كه در دوزخ مانده باشند از امّت او،ايشان فرياد برآرند و گويند:بار خدايا!شفاعت رسول برسيد و به ما نرسيد،حق تعالى گويد:اگر شفاعت رسول برسيد،رحمت من بنرسيد،و بفرمايد تا همه را از دوزخ بيارند.

ص : 311


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 118.
2- .كا:لا ارتضى.
3- .كا،آد،گا:در حجرۀ.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

قوله: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ ،آنگه حق تعالى تذكير كرد و ياد داد رسول را از نعمتهايى كه بر او كرده بود،گفت:نه خداى تو را يتيم يافت،ايوا كرد تو را و ضمّ كرد با عمّت ابو طالب.عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

من از خداى سؤالى كردم كه خواستمى تا[140-پ]نكرده بودمى.گفتم:بار خدايا، نه سليمان را ملكى عظيم دادى!نه با فلان كس فلان نعمت كردى!نه با فلان چنين كردى!حق تعالى گفت:

يا محمد أ لم أجدك يتيما فآويتك ،نه من تو را يتيم يافتم،تو را با عمّت ابو طالب ضمّ كردم!

و وجدتك ضالا فهديتك ،و تو را ضالّ يافتم،هدايتت كردم!

و وجدتك عائلا فأغنيتك ،و نه تو را درويش يافتم،توانگرت كردم!من در هريكى مى گفتم:

بلى يا سيدى و مولاى ،حق تعالى به اين آيت منّت نهاد بر رسولش به آن نعمتها كه بر او كرد،گفت:نه از پدر و مادر بازماندى كوچك و ضعيف!تو را موئلى و مأواى نبود،من عمّت را-ابو طالب را-مشفق تو كردم (1)تا تو را بر كنار خود بپرورد مانند پدرى مشفق.

از صادق-عليه السلام-پرسيدند كه:چرا رسول را-عليه السلام-يتيم كردند از مادر و پدر؟گفت:تا تولاّ (2)و تربيت او خداى كند،هيچ مخلوق را بر او منّت نباشد.مجاهد گفت:در اين آيت كه يتيم در حقّ رسول-عليه السلام-از قول عرب است كه گويند:(درة يتيمة إذا كانت لا نظير لها)،درّى بى همتا را درّ يتيم خوانند،و در شعر بياوردند في قول القائل:

لا و لا درّة يتيمة بحر***تتلألأ في جونة البيّاع

و معنى آن باشد كه نه ما تو را يگانۀ اهل دنيا يافتيم.فآويناك إلينا،تو را با خود گرفتيم و براى خود برگزيديم!و در شاذّ أشهب العقيلى خواند:«فأوى مقصور از بناى ثلاثى،أى رحمك،بر تو رحمت كرد،تقول العرب:أويت فلانا أية و مأوية إذا رحمه (3).

ص : 312


1- .آج:بر تو مشفق گردانيدم.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:تولّاى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:اى رحمته.

وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدىٰ ،و تو را گمراه يافت،راه داد تو را.سدي گفت:

رسول-عليه السلام-چهل روز بر ملّت و طريقت قوم بود،پس از آن خداى هدايت[141-ر]كرد او را،و اين به هيچ وجه روا نباشد و نه يك ساعت.حسن بصري و ضحّاك و شهر بن حوشب و ابن كيسان گفتند:مراد آن است كه ضالّ يافت تو را از معالم نبوّت و احكام شريعت،تو را هدايت كرد به آن،بيانه قوله: وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغٰافِلِينَ (1)،و قوله: مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتٰابُ وَ لاَ الْإِيمٰانُ (2).

ابو الضحى روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مراد آن است كه رسول -عليه السلام-كودك بود،در بعضى شعاب مكّه گم شد و ره ندانست.ابو جهل - عليه اللّعنه (3)از بر گوسفندان (4)بازگشته بود.او را دست گرفت و با نزديك جدّش عبد المطلّب آورد.خداى تعالى منّت نهاد بر رسول كه او را بر دست دشمن با نزديك جدّش رسانيد.كثير بن سعد روايت كرد از پدرش گفت:در جاهليت به حج رفتم،مردى را ديدم با بهاء و جمال طواف مى كرد و مى گفت:

يا ربّ ردّ راكبي محمّدا***ردّ الى و اصطنع عندي يدا

گفتم:اين كيست؟گفتند:عبد المطّلب بن هاشم است،او را پسرزاده اى هست محمّد نام كه هرگز او را به كارى نفرستد الّا مفلح و منجح بازآيد.اكنون شترى گم شد،او را،محمّد را بفرستاد به طلب آن شتر،دير مى آيد دلش مشغول است،دعا مى كند تا خدا او را بازرساند،گفت:ما در اين بوديم كه محمّد مى آمد كالقمر الطالع،زمام شتر گرفته.عبد المطلب گفت:اى قرة العين من،از غيبت تو رنجى به دل من رسيد كه هرگز فراموش نكنم.

كعب الأحبار گفت:مراد آن است كه رسول-عليه السلام-چون مادر او را رها كرد-و او شيرخواره بود-عبد المطلّب حليمه را بخواند و محمّد را با او

ص : 313


1- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 3.
2- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.
3- .كا،آد،گا:ندارد.
4- .آج:از پى گوسفندان.

سپرد.او محمّد را برگرفت و با قبيلۀ خود برد بني سعد[141-پ]و آنجا شير بداد.چون مدّت رضاع تمام شد و رسول-عليه السلام-باليده گشت،او را برگرفت و با نزديك عبد المطلّب برد.حليمه گفت:چون به در مكّه رسيدم،هاتفى آواز داد:هنيئا لك يا بطحاء،مكّه نوش باد تو را اى (1)بطحا مكّه كه امروز نور و بهاء و جمال وزين عالم با تو آمد.گفت:آنگه رسول را بنهادم تا قضاى حاجتى كنم.

چون بازنگريدم،او را نديدم.از جوانب بتاختم،هيچ جاى نيافتم.او را فرياد كردم و جامه چاك كردم و مى گشتم و اله شده،و هركه را ديدم مى پرسيدم و مى گفتم:كودكى را بر اين صفت و بر اين شكل ديدى (2)؟كس خبر نداد مرا.چون آيس شدم،با خود گفتم:من با عبد المطلب چه عذر آرم!گويم:پسرى را چون محمّد كه در عالم نظير نداشت به من دادى،او را بپروردم و به در سراى تو آوردم.

از پيش چشم من او را بر بودند و من بى خبر !آنگه گفتم:اگر بازنيابم او را، خويشتن را از بن كوه بيندازم تا بميرم و از اين غم برهم.

گفت:پيرى بيامد و مرا گفت:چه رسيد تو را،و اين جزع براى چه مى كنى؟قصّه با او بگفتم.گفت:بياى تا به نزديك صنم بزرگتر رويم كه هبل است و از او در خواهيم تا هدايت كند ما را بر او.گفت:برخاستم و با او به نزديك هبل رفتم.آن پير گردبرگرد هبل در گرديد و بر او بوسه داد و گفت:اى دستگير مادر نوايب و شدايد:تو را بر قريش منّتها بسيار است،و اين زن سعدى در تو مى نالد ازآن كه كودكى داشت بر در مكّه گم شده است.ما را بر او ره نماى،و او محمّد نام است،بر ما منّت نه به ردّ او با ما.

حليمه گفت:راست چون پير نام محمّد گفت:هبل به روى در آمد و اصنام جمله بيوفتادند،و هاتفى آواز داد و گفت:اى[142-ر]پير بى خرد !دور باش،اين چه حديث است كه مى گويى!نمى دانى كه هلاك ما بر دست محمّد

ص : 314


1- .كا،آد،گا:اين.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:ديديد.

خواهد بودن!گفت:پير بر جاى بلرزيد و متغيّر شد و عكّازه از دستش بيفتاد و روى به من كرد و گفت:يا حليمه!دل مشغول مدار كه اين محمّد را كه تو مى گويى،خدايى هست كه او را ضايع نكند،برو او را پا كنى طلب كن،گفت:

چون اين حديث آشكارا شد،به عبد المطّلب رسيد.نگاه كردم مى آمد،مرا گفت:

يا حليمه!چه كردى محمّد را؟گفتم:او را در ميان جان بپروريدم.چون به در مكّه رسيدم،ناپيدا شد.عبد المطلب گمان برد كه بعضى قريش بر او اغتيالى كردند،تيغ برآهخت (1)و آواز داد:يا آل غالب!قريش جمله پيش او جمع شدند و گفتند:يا سيّد!تا چه رسيد تو را؟گفت:فرزند من محمّد مفقود شده است.آنگه بر نشست و قريش با او بر نشستند و در شعاب مكّه بگرديدند.چون نيافتند، عبد المطلب بيامد و سلاح بينداخت و روى به بيت الحرام نهاد و طواف كرد در گرد خانه اسبوعى و گفت:

يا ربّ ردّ راكبى محمّدا***ردّ إلى و اتّخذ عندي يدا

يا ربّ ان محمّد لن يوجدا***يصبح قريش كلّهم مبددا

مناديى از آسمان ندا كرد و گفت:اى قوم جزع مكنى (2)كه محمّد را خدايى هست كه او را نگاه دارد.عبد المطلب گفت:يا هاتف!كجاست او؟گفت:به وادى تهامه به نزديك فلان درخت.عبد المطّلب بر نشست و روى آنجا نهاد.در راه ورقۀ نوفل پيش (3)بر افتاد با او برگرديد (4)،چون برسيدند به آنجا،رسول-عليه السلام- شاخ آن درخت بگرفته بود و به برگ درخت بازى[142-پ]مى كرد.

عبد المطّلب گفت:من أنت يا غلام،تو كيستى اى كودك؟چه عبد المطّلب او را نشناخت كه مدّتى دراز از او غايب بود.گفت:

أنا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب. عبد المطلب گفت:فديتك نفسي،جان من فداى تو باد.آنگه او را با

ص : 315


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:تيغ بركشيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكنيد.
3- .كا،آد،گا+او.
4- .كا،آد،گا:بازگشت.

پيش خود گرفت و با مكّه آورد.

سعيد بن المسيّب گفت:آن خواست كه رسول-عليه السلام-با عمش ابو طالب در قافلۀ ميسره بود-غلام خديجه.در شبى تاريك ابليس بيامد و يك پر بزد او را،و او را به حبشه افگند.جبريل بيامد و زمام ناقۀ رسول گرفت و او را با راه آورد،خداى تعالى به اين منّت نهاد بر او.و گفتند:مراد آن است كه تو را (1)شب معراج چون گمشده اى يافت.چون جبريل از تو برگشت،تو ره ندانستى،او تو را ره نمود به مقصد خود.بعضى دگر گفتند:مراد به«ضالّ» مضلول عنه است،چندان كه عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (2)،أى مرضية.و مٰاءٍ دٰافِقٍ (3)،أى مدفوق.گفت:مردم از تو گم شده بودند،تو را با ايشان ره نمود و ايشان را به تو.

ابو بكر ورّاق گفت:مراد افراط است در محبّت،بيانش قوله تعالى حكاية عن اخوة يوسف: إِنَّ أَبٰانٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (4)،و قوله: تَاللّٰهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاٰلِكَ الْقَدِيمِ (5)، أى في محبتك ليوسف،يعنى تو را مفرط يافتيم در دوستى ابو طالب تو را هدايت كرديم به دوستى خود.بعضى دگر گفتند:مراد به«ضلال»نسيان است،بيانه قوله في حقّ الشّاهدين: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا الْأُخْرىٰ (6)،يعنى ما تو را ناسى يافتيم از كلمت استثنا به«إن شاء اللّه»،چون جهودان تو را از روح پرسيدند و از ذو القرنين،تو گفتى:(ساخبركم غدا و لم تقل ان شاء الله).فهداك،أى[43-ر] ذكرك بقوله: وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِكَ غَداً إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ (7).جنيد گفت:

يعنى تو بيان كتاب ندانستى. مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتٰابُ وَ لاَ الْإِيمٰانُ (8)،تو را باز

ص : 316


1- .آج+در.
2- .سورۀ حاقّه(69)آيۀ 21.
3- .سورۀ طارق(86)آيۀ 6.
4- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 8.
5- .سورۀ يوسف(12)آيۀ 95.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 282.
7- .سورۀ كهف(18)آيۀ 23 و 24.
8- .سورۀ شورى(42)آيۀ 52.

آموخت بقوله: وَ عَلَّمَكَ مٰا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ (1).

وَ وَجَدَكَ عٰائِلاً فَأَغْنىٰ ،و تو را درويش يافت توانگر كرد تو را به مال خديجه و به مال غنايم.مقاتل گفت:تو را توانگر كرد به قناعت كه

«القناعة مال لا ينفد و من قنع شبع و من لا يقنع لا يشبع. ابن السميقع خواند:«عيلا»به تشديد،كالطيب و السيد و الميت.و گفتند:درويش نفس بودى تو را توانگردل كرد.بعضى دگر گفتند:عائلا تعول الخلق فاغناك بالقرآن و علمه،تو را يافت كه خلقان عيال تو بودند در علم،تو عيال به آن ايشان بودى تا توانگر كردى به علم قرآن.أخفش گفت: عٰائِلاً ،أى ذا عيال،كقولهم:تامر و لابن،أى ذو تمر و لبن.ابن عطا گفت:يعنى درويش بودى از كتاب و حكمت،توانگر كرد تو را به علم و حكمت.و«كاف»خطاب از اين افعال بيفگند براى استقامت سر آيات،و الّا تقدير تا كلام مبيّن (2)باشد اين است:فآواك و هداك و اغناك،اين«كافها»بيفگند براى وضوح معنى را كه معنى ملتبس نيست.

فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلاٰ تَقْهَرْ ،گفت:يتيم را بازمزن و بر او ستم مكن و يتيمى خود ياد كن.نخعى و شعبي خواندند:«فلا تكهر»به«كاف».و عرب معاقبه كند ميان «قاف»و«كاف»و گفتند:مرا[د] (3)به«كهر»زجر است،أى لا تزجره.و رسول -عليه السلام-گفت:

أنا و كافل اليتيم كهاتين فى الجنة و أشار بالسبابة و الوسطى ، گفت:من و آن كس كه كفالت يتيم[143-پ]كند همچنانيم در بهشت كه اين دو انگشت،يعنى انگشت دوم و ميانين،يعنى تفاوت از ميان منزلت ما هم اين قدر باشد.و رسول-عليه السلام-گفت:

إذا بكى اليتيم اهتز العرش لبكائه ،گفت:

چون يتيم بگريد،عرش از گريۀ او بلرزد،خداى تعالى گويد:

ملائكتي ،فريشتگان! كيست اين كه يتيم را مى گرياند كه من پدر او را در طفوليّت او با پيش خود بردم؟

ص : 317


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 113.
2- .كا،آد،گا:چنين.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گويند:بار خدايا!تو بهتر دانى.گويد:فريشتگان من بر من گواه باشيد كه هركه او را خاموش كند و رضاى او بجويد،من او را راضى كنم روز قيامت.

راوى خبر گويد:تا من اين حديث از رسول بشنيدم،هيچ يتيم را نديدم و الّا بنواختم و دست به سر او فروآوردم و چيزى بدادم او را.و أنس مالك روايت كند كه هركس كه او يتيمى را با خود گيرد و به كار او قيام نمايد،روز قيامت ميان او و ميان دوزخ حجابى پديد آيد،و هركه دست به سر يتيمى فرود آرد،به هر موى كه دست او برآن برود،او را حسنتى (1)بنويسند.

وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ ،وسايل را نهر و زجر مكن و بانگ بر مزن،يا چيزيش بده يا جوابى نكوش بده و درويشى خود ياد كن.حسن بصرى گفت:به اين سايل،نه سايل مال را خواست،سايل علم را خواست،يعنى طالب علم را زجر مكن.رسول-عليه السلام-گفت:

للسائل حق و ان جاء على فرس ،گفت:

سايل را حقّى هست و اگرچه بر اسپ آيد.و ابو هريرة روايت كرد كه رسول -عليه السلام-گفت:نبايد تا منع كند شما را ازآن كه سايل را چيزى بدهى (2)آن كه او در دست[144-ر]وست و نجن (3)زرّين دارد،و رسول-عليه السلام- گفت:

لو لا ان السؤال يكذبون ما قدس من ردهم ،گفت:اگر نه آنستى كه سايلان دروغ مى گويند،هركه ايشان را ردّ كردى مقدّس نبودى.

ابراهيم أدهم گفت:نيك مردمان اند اين سايلان،زاد ما مى بردارند تا به قيامت برند براى ما.هم او گفت:سايل پيك ماست،چون به در سراى ما فراز آيد،چنان است كه مى گويد:چيزى (4)هست كه من براى شما به قيامت برم؟ وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ،و امّا به نعمت خداى (5)حديث كن و بازگوى.و

ص : 318


1- .آج:حسناتى،كا،آد،گا:حسنۀ/حسنه اى.
2- .آج:ندهيد،كا،آد،گا:بدهيد.
3- .آج:دست ورنجن،كا:دست افرنجن،آد،گا:دست فرنجن.
4- .كا،آد،گا:چيزكى.
5- .آج:خدايت.

رسول-عليه السلام-گفت:

التحدث بالنعم شكر ،حديث كردن به نعمت شكر است.نعمان بشير روايت كرد كه رسول-عليه السلام-بر منبر گفت:

من لم يشكر القليل لم يشكر الكثير،و من لم يشكر الناس لم يشكر الله،و التحدث بنعمة الله شكر و تركه كفر،و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب ،گفت:هركه شكر اندكى نكند،شكر بسيار نكند.و هركه شكر مردمان نكند،شكر خداى نكند.و حديث كردن به نعمت شكر است و ترك او كفران نعمت است.و جماعت رحمت است و فرقت عذاب است (1).و رسول-عليه السلام-گفت:

من اولى معروفا فليكاف به، هركه را عطايى دهند،بايد تا مكافات كند برآن.

فان لم يجد فليذكره فمن ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره ،اگر نيابد كه مكافات كند،بازگويد،اگر بازگويد شكر كرده باشد،و اگر پنهان كند كفران باشد-و اخبار در اين معنى بسيار است.

ص : 319


1- .كا،آد،گا:معنى حديث را ندارد.

سورة أ لم نشرح

اشاره

اين سورت،مكىّ است و هشت آيت است و بيست و نه كلمت است و صد و سه حرف (1)،زر بن حبيش روايت كرد از عبد اللّه مسعود كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه (2)سورت[144-پ]أ لم نشرح بخواند،همچنان باشد كه به من آيد و من دل تنگ باشم،مرا دل شاد كند (3).

سوره الشرح (94): آیات 1 تا 8

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) اَلَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) وَ رَفَعْنٰا لَكَ ذِكْرَكَ (4) فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً (5) إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً (6) فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)

ترجمه

نه ما روشن كرديم براى تو سينه ات.

و فرونهاديم از تو بار گرانت.

آن كه بشكست پشت تو.

و برداشتيم براى تو نام تو.

با دشخوارى خوارى است.

و با دشخوارى خوارى است.

چون بپردازى رنج بر خود گير.

ص : 320


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+است.
2- .كا،آد،گا+او.
3- .آج+صدق رسول اللّه-صلى اللّه عليه و آله و سلم-و الحمد للّه.

و با خدايت رغبت كن.

بدان كه اخبار اصحاب ما چنان است كه اين دو سورت يكى است و ميان ايشان فصل نكنند به بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ،براى تعلّق بعضى به بعضى از جهت معنى،چون گفت:به نعمت او حديث كن،آنگه آن نعمت بازگفت و در تعداد آن نعمتها گرفت،قوله: (1)أَ لَمْ نَشْرَحْ ،-إلى آخر السورة.و به نزديك ما اگر در فريضه خواند در يك ركعت،اين هر دو به يك بار بايد خواندن،و همچنين گفتند در: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ (2)و: لِإِيلاٰفِ (3)،و معنى آن است كه خداى تعالى سبيل تذكير نعمت (4)گفت:

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ،نه ما دل تو روشن كرديم،[و«شرح»روشن كردن] (5)معنى باشد،و«شرح»تنك كردن گوشت باشد،و طباهجه را (6)شريح و شريحه (7)گويند.

أبو القاسم بلخى گفت:معنى آيت آن است كه:رسول را دل:تنگ شده بود به مقاسات جنّ و انس.خداى[145-ر]تعالى به آيات و وعدۀ فتحها دل او خوش گردانيد و روشن كرد.جبّائى گفت معنى آن است كه:با او الطافى كرد عند آن اختيار ايمان كرد و از معاصى امتناع كرد،بيانه قوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ (8)،و قوله: فَمَنْ يُرِدِ اللّٰهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ (9)،و قوله حكاية عن موسى-عليه السلام: قٰالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (10).

و مراد به«صدر»دل است براى آن صدر خواند آن را كه محلّ دل است و جاى اوست.

ص : 321


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بقوله.
2- .سورۀ فيل(105)آيۀ 1.
3- .سورۀ قريش(106)آيۀ 1.
4- .اساس+و،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ها،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كا:شرح و شرحه،آد،گا:شرح و شريحه.
8- .سورۀ زمر(39)آيۀ 22.
9- .سورۀ انعام(6)آيۀ 125.
10- .سورۀ طه(20)آيۀ 25.

وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ ،فعل ماضى براى آن عطف كرد بر فعل مستقبل كه «لم»مستقبل را در معنى ماضى آرد،گفت:فرونهاديم از تو بار گرانت.معنى آن است كه:تكليف تو آسان كرديم به تخفيف اعباء رسالت از تو.و گفتند مراد آن است كه:بار گران از دل تو برداشت به غفران گناه امتت كه گناه ايشان بار بود بر دل تو،و گفتند:معنى آن است كه:ما عصمت كرديم تو را از گناه،«وضع»به معنى عصمت است و«وزر»به معنى گناه.و اصل او در لغت ثقل و گرانى باشد، و منه اوزار الحرب للسّلاح،و الوزر الذّنوب لأنها تثقل (1)صاحبها.

اَلَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ،آن كه پشت تو را گران بار بكرد تا نقيض و آواز او بشنيدند.و اين بر سبيل توسّع است.و«نقض»هدم بنا باشد.و«نقض»،شتر لاغر باشد،كأنه نقض لحمه.

وَ رَفَعْنٰا لَكَ ذِكْرَكَ ،و ذكر تو را و نام تو را بلند بكرديم،ابو سعيد الخدرى روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت جبريل از خداى پرسيد كه:نام محمّد به چه بلند كردى؟گفت:بانگ نام او با نام خود بپيوستم تا هركس كه گويد:

أشهد أن لا اله إلا الله ،از او مقبول نباشد تا[154-پ]نگويد:

محمدا رسول الله. حسن بصرى و مجاهد گفتند:به گفتن خطيبان بر منبرها و مؤذّنان بر منارها:(أشهد ان لا اله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله).حسّان ثابت گويد در اين معنى:

أغرّ عليه بالنبوة خاتم***من اللّه مشهود يلوح و يشهد (2)

و ضمّ الإله اسم النبي إلى اسمه***إذا قال فى الخمس المؤذّن اشهد

و گفتند:مراد آن است كه نام او در ملا اعلى بر فريشتگان رفيع بكرديم و بر ساق عرش نقش كرديم.بعضى گفتند:به آن كه عهد و ميثاق او از پيغامبران بستدم و تكليف كردم ايشان را كه به او بگروند و به فضل او اقرار دهند.و بعضى

ص : 322


1- .اساس:يتثقل،آج:ثقل،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كا:يصعد.

دگر گفتند:به آن كه مفزع خلق با او باشد در قيامت به اوميد (1)شفاعت،چنان كه با خداى باشد به اوميد (2)رحمت.

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ،گفت:با دشخوارى (3)خوارى است.گفتند:معنى آن است كه اين رنج را كه تو در اويى از مقاسات رنج مشركان،از پس آن آسايش خواهد بودن تو را به فتح و ظفر تو بر ايشان.و گفتند:عام است جمله شدايد و منافع را.گفت:با هر سختى (4)خوارى (5)هست و با هر رنجى راحتى (6)و با هر دشخوارى (7)خوارى (8)،و با هر بيمارى تن درستى (9).

امّا وجه تكرار او آن است كه برفت در آيات مكرّر،چون سورة الرحمن و المرسلات.و مرجع او به اختلاف باشد،و آنچه روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:لا يغلب عسر واحد يسرين،يك عسر غلبه نكند دو يسر را،يعنى كه «عسر»معرّف است به«لام»تعريف،و«يسر»منكّر است.معرّف يكى باشد و منكّر دو،چيزى نيست[146-ر]براى آن كه اين نه قياسى مطرّد است،و به دلالت و قرينه حمل توان كردن بر اين.و اگر اين قياسى مطّرد بودى،بايستى كه چون قائلى گفتى:إنّ مع الفارس سيفا،إنّ مع الفارس سيفا،سوار يكى بودى و تيغ دو.و اين وضع اين فايده نمى دهد.آنچه اختيار است آن است كه:با عسر دنيا يسرى هست از راحت و فرج و آسايش،و از عسر آخرت همچنين به رحمت و بخشايش و شفاعت است و خلاص و فوز.

امّا تعريف«عسر»براى تعريف عهد است،يعنى اين عسر معلوم معهود كه ما در ميان آنيم در دنيا از انواع بليّات،و امّا تنكير (10)يسر براى ابهام اوست

ص : 323


1- .آج و ديگر نسخه بدلها اميد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها اميد.
3- .آج:دشوارى.
4- .آج:سختيى.
5- .آج:خواريى.
6- .آج:راحتيى.
7- .آج:دشوارى.
8- .آج:خواريى.
9- .آج:تندرستى اى.
10- .اساس:شكر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

تعظيم را،كأنّه قال:يسر لا تعرفونه و لم تعهدوا مثله و هو غير موصوف يسرا و أىّ يسر،و اين فايده جليل است.و بعضى علما قول عبد اللّه عبّاس را تأويل كردند برخلاف آنچه رفته است،و آن است كه گفتند:لن يغلب عسر واحد، يعنى:العسر المعرّف المعروف فى الدنيا يسرين،يعنى يسر الدنيا من الفرج و الفرح و الفتح و الظفر و الصحة و الغناء،و يسر الآخرة من الرحمة و المغفرة،و اين قولى است قريب به صواب،يعنى رنج دنيا اگرچه سخت تر باشد،يعنى غالب نشود دو راحت و دو نعمت را،يكى دنياوى و يكى آخرتى.

و قرائت عامّۀ قرّاء«عسر»است به تسكين«سين»و ابو جعفر خواند:

«عسر»به ضمّ«سين»در هر دو جاى و در مصحف عبد اللّه مسعود مكرّر نيست، يكى است.عبد اللّه عبّاس گفت:يك روز رسول-عليه السلام-در بعضى سفرها بر شترى نشسته بود و مرا رديف كرده،مرا گفت:

يا غلام! گفتم[146-پ]:لبيك يا رسول اللّه.گفت:

احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك تعرف الله فى الرخاء يعرفك فى الشدة و اذا سألت فاسئل الله و اذا استعنت فاستعن بالله قد جرى القلم بما هو كائن و لو اجتمع الخلائق على ان يعطوك شيئا لم يرد الله ان يعطيك لن يقدروا عليه أو يصرفوا عنك شيئا اراد الله ان يصيبك به لن يقدروا على ذلك، و اعلم ان النصر مع الصبر و ان الفرج مع الكرب و أن مع العسر يسرا ،گفت:

خداى را نگاه دار تا تو را نگاه دارد،و خداى را نگاه دار تا او را در پيش خود يابى،و با خداى آشنا شو در خوارى تا تو را شناسد در سختى،و چون چيزى خواهى از خداى خواه،و چون يارى خواهى از خداى خواه،و بدان كه قلم برفت به آنچه بودنين (1)است،و اگر خلايق جمع شوند تا تو را چيزى دهند كه خداى نخواهد كه تو را آن دهد،نتوانند،و يا از تو بگردانند آنچه خواهد كه به تو رساند نتوانند،بدان كه نصرت با صبر باشد و فرج با غم و با دشخوارى (2)خوارى.

ص : 324


1- .كذا:در اساس،كا،آد،گا:ندارد،آج:بودنى.
2- .آج:دشوارى.

عتبي (1)گفت:در باديه بودم و دل تنگ بودم سخت،اين بيت در دلم افتاد:

ارى الموت لمن اصبح مغمورا له اروح***

چون شب در آمد،هاتفى از آسمان آواز داد:

الا يا ايها المرء الذى الهمّ به برّح***و قد أنشد بيتا لم يزل في فكره يسنح

إذا اشتدّ بك العسر ففكّر في أ لم نشرح***و عسر بين يسر بن اذا فكّرتها فافرح

و أنشد البهلول القاضي (2)في هذا المعنى:

فلا تيأس و ان اعسرت يوما***فقد ايسرت في دهر طويل

و لا تظنن بربك ظن سوء***فان الله اولى بالجميل[147-ر]

و انّ العسر يتبعه يسار***و قول اللّه اصدق كلّ قيل

و أنشد ابو بكر الأنبارى:

اذا بلغ العسر مجهوده***فثق عند ذلك (3)بيسر سريع

أ لم تر نحس الشتاء الفظيع***يتلوه سعد الربيع البديع

و لزيد بن محمد العلوى:

ان يكن نالك الزمان ببلوى***عظمت شدة عليك و جلّت

و تلتها قوارع ناكبات***سئمت دونها الحياة و ملّت

فاصطبر و انتظر بلوغ مداها***فالرزايا اذا توالت تولّت

و اذا اوهنت قواك و حلّت***كشفت عنك جملة فتجلّت

و قال الراجز:

اذا الحادثات بلغن المدى***و كادت لهن تذوب المهج

و جلّ البلاء و قل العزاء***و عند التناهي يكون الفرج

و لسليمان بن أحمد الرّقّى:

ص : 325


1- .آج:عتبه.
2- .كا:بطول القاضى(؟)
3- .كا،آد،گا:ذاك.

توقع اذا ما عرتك الخطوب***سرورا يشردها عنك قسرا

ترى اللّه يخلف ميعاده***و قد قال إنّ مع العسر يسرا

فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ،عبد اللّه عبّاس گفت:چون از نماز فارغ شوى خود را منصوب كن براى دعا،يعنى به دعا و تعقيب قيام نماى و ارغب إليه،و رغبت كن با خداى.حسن گفت:چون از جهاد فارغ شوى خود را نصب كن براى دعا و نماز و عبادت.مجاهد گفت:چون از كار دنيا فارغ شوى،خود را نصب كن براى عبادت.و قوله: فَانْصَبْ ،امر است من النصب و هو التعب يعنى خود را برنجان، قال النابغة:

كليني لهم يا اميمة ناصب***

أى ذي نصب و تعب،كلبي گفت:چون از اداى رسالت فارغ شوى استغفار كن براى امتت.جنيد گفت:چون از كار خلق فارغ شوى به عبادت حق رنج بردار.

وَ إِلىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ ،و رغبت[147-پ]از مخلوقات (1)بگسل و (2)در خداى بند (3).

ص : 326


1- .آج:مخلوقات.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+دل.
3- .كا،آد،گا+كه او كافى است تو را.

سورة و التين

اشاره

سورة و التين(1) بدان كه اين سورت مكّى است و هشت آيت است و سى و چهار كلمت است و صد و پنجاه حرف است.روايت است از ابىّ كعب كه رسول -عليه السلام-گفت:هركه او سورت و التين بخواند،خداى تعالى او را دو خصلت بدهد:عافيت و يقين تا در دنيا باشد،و در قيامت به عدد هركس كه اين سورت خواند،او را روزى روزه بنويسند (2).

سوره التين (95): آیات 1 تا 8

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلتِّينِ وَ اَلزَّيْتُونِ (1) وَ طُورِ سِينِينَ (2) وَ هٰذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِينِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِينَ (5) إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) فَمٰا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (7) أَ لَيْسَ اَللّٰهُ بِأَحْكَمِ اَلْحٰاكِمِينَ (8)

ترجمه

به (3)انجير و به زيتون.

و به كوه طور سينا.

و اين شهر استوار.

كه بيافريديم آدمى را در نيكوتر راستيى.

ص : 327


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:سورة التين.
2- .آج+صدق رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
3- .آج:به حقّ.

پس بازگردانيديم او را فروتر آنان كه فروباشند.

مگر آنان كه ايمان آرند و كارهاى نيكو كنند كه ايشان را مزدى باشد ناكاسته.

چه دروغ مى دارد تو را پس از اين به جزا.

نه هست خداى حاكم تر حاكمان.

قوله: وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ ،قسم است به انجير و زيتون.عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و عكرمه و عطا و مقاتل و كلبي كه:مراد اين انجير است كه ما مى خوريم و اين زيتون كه ما از او روغن مى گيريم.أبو ذر[148-ر]غفارىّ رحمة اللّه عليه-روايت كرد كه:رسول را-عليه السلام-طبقى انجير به هديّه آوردند.او در پيش اصحابان بنهاد و مى خورد و مى گفت:بخورى (1)كه اگر گويم كه ميوه اى از بهشت آورده اند انجير باشد،براى آن كه در وى استخوان نيست،و انجير بواسير ببرد و نقرس را سود دارد.

عبد اللّه بن غنم (2)گفت:با معاذ جبل به سفرى بودم.هرگه كه به درخت زيتون بگذشت،مسواكى از او بگرفت و گفت:از رسول-عليه السلام-شنيدم:

نعم السواك (3)الزيتون من الشجرة المباركة ،نيك مسواك است درخت زيتون كه درخت مبارك است.بوى دهن خوش بكند و شوخ دندانها را (4)ببرد.آنگه گفت:

اين مسواك من است و مسواك پيغامبران كه (5)پيش از من بودند.

كعب الأحبار و قتاده و ابن زيد گفتند:«تين»مسجد دمشق است و«زيتون»مسجد بيت المقدّس است،و آن دو مسجد است در شام.

ص : 328


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بخوريد.
2- .آج:عبد اللّه عمر.
3- .آج:المسواك.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .كا:جميع پيغمبرانى كه.

محمّد بن كعب گفت:«تين»مسجد اصحاب الكهف است،و«زيتون»مسجد ايليا،و بر اين اقوال تقدير چنان باشد كه:و منابت التين و الزيتون،براى آن كه اين جايها معدن انجير و زيتون باشد،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه.عكرمه گفت:نام دو كوه است به شام.عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:

«تين»مسجد نوح است-عليه السلام-و«زيتون»بيت المقدّس.ضحّاك گفت:

«تين»مسجد الحرام است و«زيتون»مسجد اقصاست.فرّاء گفت:از بعضى علماء تفسير شنيدم كه«تين»كوههاست ميان حلوان تا همدان،و«زيتون» كوههاى شام است، و«طور سينين (1)»قسمى دگر است به كوه موسى-آن كوه كه خداى با او مناجات كرد و او برآن كوه بود.

سينين،گفتند:به زبان حبشه[148-پ]نكو باشد.حكم و نصر گفتند:هر كوهى كه برآن درخت باشد آن را طور سينين گويند.مجاهد گفت:طور،كوه است و سينين مبارك.قتاده گفت:مبارك و نيكو هر كوهى (2)كه بر او درخت ميوه باشد آن طور سينين باشد،و سينا همچنين و اين لفظ (3)نبط است.شهر بن حوشب گفت:«تين»كوفه است و«زيتون»شام است،و طور سينين كوهى است بر او انواع درختان.عبد اللّه بن عمر گفت:چهار كوه است كه مقدّس است به نزديك خداى تعالى:طور«تينا»و طور«زيتا»و طور«سينا»و طور«تيمانا».امّا طور تينا دمشق است و طور زيتا بيت المقدس و طور سينا آن كوه است كه موسى -عليه السلام-بر او (4)با خداى مناجات كرد.و طور تيمانا (5)مكّه است.

وَ هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ ،قسمى ديگر است به مكّه كه شهرى استوار است.و گفتند:امين به معنى ايمن است و أنشد الفرّاء:

ص : 329


1- .آج:سينا.
2- .آج:نيكوتر كوهى،كا،آد،گا:نيكو بود هر كوهى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:لغت.
4- .كا،آد،گا:آنجا.
5- .اساس:زيتا،با توجه به كا،آد،گا تصحيح شد.

أ لم تعلمي اسماء و ويحك أنني***خلقت امينا لا أخون امينا (1)

أى من يأمنني و كان آمنا منّي (2).

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ،اين جواب قسم است،و حق تعالى قسم كرد به اين چيزها كه ما آدمى را در نيكوتر تركيبى و اعتدال (3)قامتى آفريديم، براى آن كه دگر حيوانات را منبطح (4)آفريد (5)و آدمى را منتصب.ابو بكر بن طاهر گفت:يعنى به عقل مزيّن كرديم او را،و به امرونهى مؤدّب،و به تمييز مهذّب، تمام قامت،تناول طعام و شراب به دست كند كه دگر حيوانات به دهن كنند.

ابو عبيده گفت بشار بنى برد زنديق بود و دميم الخلق بود و نابينا بود و در چشمهاى او گوشتى سرخ،بود،حمّاد عجرد هم زنديق بود،بشّار را هجا كرد (6)و گفت:

و اللّه ما الخنزير في نتنه***بربعه في النتن او خمسه[149-ر]

بل ريحه اطيب من ريحه***و مسّه الين من مسّه

و وجهه احسن من وجهه***و نفسه افضل من نفسه

و عوده اكرم من عوده***و جنسه اكرم من جنسه

بشّار چون اين بيتها بشنيد،گفت:و يلي على الزّنديق لقد نفث بما في صدره،آنچه در دل داشت آشكارا كرد.گفتند:چگونه؟گفت:ما اراد الزنديق إلاّ قول اللّه تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ،فاخرج الجحود بها مخرج الهجاء.

ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِينَ ،آنگه او را برگردانيديم با حالتى كه فروتر از همه فروتران باشد،از جوانى به پيرى و از تن درستى به بيمارى و از قوّت به ضعف،و از كمال عقل به خرف.و بعضى دگر گفتند:آيت در حقّ گروهى است كه در

ص : 330


1- .آج:اميني.
2- .كا،آد،گا:بى.
3- .آج:اعتدال تر،كا،آد،گا:معتدل تر.
4- .آج:مسطّح.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:آفريديم.
6- .كا،آد،گا:امتحان كرد.

عهد رسول-عليه السلام-پير شدند و خرف گشتند،و قوله: أَسْفَلَ سٰافِلِينَ ، معنى آن است:أسفل من كلّ سافل،آنگه لفظ منكّر را جمع كرد بر سبيل ايهام (1)تا بليغتر باشد.

أنس مالك روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:كودك تا بالغ شدن و به حدّ كمال رسيدن،هرآن طاعتى و خيرى كه كند،مزد آن مادر و پدرش را بنويسند.مراد آن است كه:چون به تعليم و تأديب (2)،امرونهى (3)،ترغيب ايشان باشد،و هرآن گناه كه كند بر او ننويسند و نه بر مادر و پدرش،چون به حدّ بلوغ رسد و قلم تكليف بر او برانند،آن دو فريشته را كه بر او بر موكّل باشند (4)،بفرمايد تا او را نگاه دارند و مسدّد كنند.چون به چهل سال رسد در اسلام،خداى تعالى او را از سه بلا ايمن كند:از جنون و جذام و برص،چون به پنجاه سال رسد،خداى تعالى تخفيف حسابش كند.چون به شصت سال رسد[149-پ]خداى تعالى توفيق تو به دهد او را.چون به هفتاد سال رسد،اهل آسمان او را دوست دارند.چون به هشتاد سال رسد،خداى تعالى حسناتش مضاعف كند و سيّئاتش مكفّر (5).چون به نود سال رسد،گناه مقدّم و مؤخّرش بيامرزد و شفاعت او در اهل بيتش قبول كند و او را أسير اللّه في أرضه نام كند.چون به حدّ خرف رسد في قوله: ثُمَّ.. يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاٰ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً (6)،خداى تعالى مثل آن عمل كه در تن درستى و تمام عقلى كردى بنويسد (7)او را.و اگر سيّئتى كند بر او ننويسند (8).

حسن و قتاده و مجاهد گفتند:ثمّ رددناه أسفل سافلين فى النار،آنگه او را به أسفل سافلين به (9)دوزخ بريم.

ص : 331


1- .آج،آد،گا:ابهام.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
4- .آج:بر او موكّل اند،كا،آد،بر او موكّل باشند.
5- .كا،آد،گا+كند.
6- .سورۀ نحل(16)آيۀ 70.
7- .كا:بنويسند.
8- .آد،گا:ننويسد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

آنگه استثنا كرد مؤمنان را از آن،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ، ابو العاليه گفت:با دوزخش برند در بتر صورتى،و آن صورت خوك باشد.از اميرالمؤمنين على (1)روايت كردند كه:دوزخ (2)هفت طبقه است.ابتدا به اسفل سافلين كنند و آن را پر كنند،و آنگه آنچه از بالاى اين باشد،ثمّ الأعلى فالأعلى، بعضى دگر گفتند:آيت خاصّ است به كافران،گفت:اين آدمى (3)مشرك را بر اين صورت نيكو بيافريدم،آنگه به (4)زشت تر صورتى تا در دركت زيرين دوزخ برم.

آنگه استثنا كرد مؤمنان را از ايشان-استثناء منقطع به معنى لكن-براى آن گفت (5):...

فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ،و التّقدير لكن الذين آمنوا و عملوا الصّالحات فلهم أجر غير ممنون،جز كه مؤمنان كه عمل صالح كنند ايشان را مزدى باشد پيوسته ناگسسته.

و«فا»براى آن آورد كه كلام متضمّن است[150-ر]به معنى شرط و جزا، و التقدير:من آمن باللّه و عمل صالحا فلهم أجر غير ممنون.

آنگه گفت: فَمٰا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ ،خطاب كرد با آن آدمي مشرك،گفت (6):

چيست كه تو را حمل كرد بر آنكه آيات مرا تكذيب كردى پس از اين همه،و مراد به اين (7)جزا و حساب است،يعنى منكرند بعث و نشور را.

آنگه گفت: أَ لَيْسَ اللّٰهُ بِأَحْكَمِ الْحٰاكِمِينَ ،خداى (8)حاكم تر همۀ حاكمان نيست! صورت استفهام است و مراد تقرير،يعنى هست و حاكم ترين همه حاكمان است.

و همۀ حاكمان حكم (9)از او آموختند و به تحكيم (10)او حاكمند و لا حاكم فوقه.

ص : 332


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+عليه السلام.
2- .كا،آد،گا:كه گفت دوزخ را.
3- .آج:آدم.
4- .كا،آد،گا:او را بر.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+الّا الذين آمنوا و عملوا الصالحات.
6- .كا،آد،گا+فما يكذبك.
7- .آج،آد،گا:به دين.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:خداى تعالى.
9- .كا،آد،گا:همۀ حاكمان در تحت حكم اويند و حكم از او.
10- .آج:به حكم،كا،آد:تحكّم.

سورة اقرأ

اشاره

سورة اقرأ(1) اين سورت مكىّ است و نوزده آيت است و هفتاد و دو كلمت است و دويست و هشتاد حرف است.و روايت است از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سورة اقرأ بخواند،همچنان باشد كه جمله (2)مفصّل بخوانده (3).

سوره العلق (96): آیات 1 تا 19

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ (3) اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ (6) أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنىٰ (7) إِنَّ إِلىٰ رَبِّكَ اَلرُّجْعىٰ (8) أَ رَأَيْتَ اَلَّذِي يَنْهىٰ (9) عَبْداً إِذٰا صَلّٰى (10) أَ رَأَيْتَ إِنْ كٰانَ عَلَى اَلْهُدىٰ (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوىٰ (12) أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى (13) أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ يَرىٰ (14) كَلاّٰ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِيَةِ (15) نٰاصِيَةٍ كٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نٰادِيَهُ (17) سَنَدْعُ اَلزَّبٰانِيَةَ (18) كَلاّٰ لاٰ تُطِعْهُ وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ (19)

ترجمه

بخوان به نام خدايت آن خداى كه بيافريد.

بيافريد آدمى را از خون بسته.

بخوان و خداى تو كريم تر است.

آن كه بياموخت به قلم.

بياموخت آدمى را آنچه ندانست.

ص : 333


1- .آج،گا:سورة العلق.
2- .كا،آد،گا+صورتهاى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشد،آج+صدق رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

حقّا كه آدمى طاغى شود.

چون كه بيند كه توانگر شود.

با خداى تو است بازگشت.

ديدى آن را كه نهى مى كند؟ بنده را چون نماز كند[150-پ] بينى اگر او بر ره راست باشد؟ يا بفرمايد پرهيزگارى.

بينى (1)اگر دروغ دارد و بر گردد؟ نمى دانى (2)كه خداى بيند؟ حقّا كه اگر بازنايستد،بكشيم او را به موى پيشانى.

و پيشانى دروغزن خطاكننده.

گوييم بخوان اهل مجمع خود را.

تا ما بخوانيم زبانيكان دوزخ را.

نگر تا فرمان نبرى او را سجده كن و نزديك شو.

قوله: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ -الآية،امر كرد خداى-جلّ جلاله-رسولش را محمّد، خطاب با او مراد او و جمله امّت،گفت:بخوان،يعنى اين كتاب قرآن به نام خداى-عزّ و جلّ،يعنى در ابتدا قرائت نام خداى بر.عائشه گفت (3)و عطاء بن يسار و مجاهد كه:اوّل از قرآن كه آمد اين آيات بود-إلى قوله: مٰا لَمْ يَعْلَمْ (4).

ص : 334


1- .آج:اى ديدى.
2- .آج:اى نمى داند.
3- .كا،آد،گا:روايت كرد.
4- .سورۀ علق(96)آيۀ 5.

زهري روايت كرد از عروه از عائشه كه:اوّل كار رسول-عليه السلام-خواب بود، خوابهاى راست.هيچ چيز در خواب نديد الّا هم بر وفق آن كه ديده بودى پديد آمدى،آنگه چون تنها بودى او را ندا كردندى تا يك روز بر كوه حرى نشسته بود، جبريل آمد و او را گفت:يا محمّد! اِقْرَأْ ،بخوان.رسول گفت:

ما أنا بقارئ ،من خواننده نه ام.رسول گفت:مرا بگرفت و بيفشرد سخت،پس بازگذاشت [151-ر] و گفت بخوان،گفتم:خواننده نيم (1).گفت:بار ديگر مرا بيفشرد و بازگذاشت،و بار سديگر همچنين اين آيات بر او خواند: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ،الى قوله: مٰا لَمْ يَعْلَمْ ،و برفت.

رسول گفت:از آن رنج و تعب مراتب آمد و بترسيدم و لرزه بر اندام من افتاد و با حجرۀ خديجه رفتم و گفتم:

زملوني دثروني (2) ،بپوشى (3)مرا.خديجه جامه بر من افگند و من بخفتم.جبريل آمد دگربار آيت آورد: يٰا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ (4).من برخاستم و اين حال با خديجه بگفتم و گفتم:مى ترسم تا اين خيالى سودايى است!مرا خديجه گفت:حاشاك،دور باد از تو اين حديث،خداى تو تو را از اين آفت دور دارد كه مردى راستيگرى و صلت رحم كنى و رنج از مردمان بردارى و مهمان را طعام دهى و مردم را بر نوايب روزگار معاونت كنى.

آنگه گفت:برخيز تا به نزديك عمّ من رويم و اين حديث با او بگوييم تا او در اين چه گويد:برخاستيم و نزديك ورقۀ نوفل شديم-و او كتب اوايل خوانده بود -چون اين حديث بشنيد،گفت:هنيئا لك يا محمّد أنت الناموس الأعظم،تو ناموس اعظمى كه ما در كتب اوايل خوانده ايم از تورات و انجيل،و تو پيغامبر آخر زمانى كه ختم نبوّت به تو كند خداى تعالى،و يا كاشك من در روزگار تو بودمى تا تو را نصرتى كردمى تمام،پندارى در آن مى نگرم كه تو را از اين شهر بيرون كنند و برنجانند.گفت:مرا بيرون كنند؟گفت:آرى،و هيچ پيغامبر،خداى

ص : 335


1- .كذا در اساس:نيم/نه ام.
2- .آج،آد،گا:زملوني و دثروني.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بپوشيد.
4- .سورۀ مدّثر(74)آيۀ 1 و 2.

نفرستاد و الّا او را برنجانيدند.

آنگه رسول-عليه السلام-گفت:هرگه كه در خلوتى و بر كوهى و جايى بودمى،جبريل مرا پيش آمدى[151-پ]،من خواستمى تا خود را بيندازم (1)،او مرا بگرفتى.برفتم دگرباره ورقه را خبر دادم.مرا گفت:يا محمّد!چون اين ندا بشنوى مگريز،بر جاى باش تا چه گويد تو را،آنچه گويد بشنو و ياد گير.گفت:

برفتم،دگر نوبت آمد،گفت:

يا محمد انك نبي حقا ،تو پيغامبرى به درست.

بخوان!گفتم:چه خوانم؟گفت: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (2)تا به آخر سورت.من ياد گرفتم و برفتم و ورقۀ نوفل[را] (3)خبر دادم،مرا گفت:

أبشر فانّك أنت النبى الذي بشر به موسى-عليه السلام-و عيسى بن مريم و إنّك[نبى] (4)مرسل و إنّك ستؤمر بالجهاد ،بشارت باد تو را كه تو آن پيغامبرى كه موسى و عيسى به تو بشارت دادند،و تو پيغامبر مرسلى و تو را جهاد فرمايند.و اگر من روزگار تو دريابم (5)در پيش تو جهاد كنم.آنگه روى به خديجه كرد و اين بيتها بگفت:

فان يك حقّا يا خديجه فاعلمي***حديثك ايّانا فأحمد مرسل

و جبريل يأتيه و ميكال معهما***من اللّه وحى يشرح الصدر منزل

يفوز به من فاز عزا لدينه***و يشقى به الغاوى الشقى المضلل

فريقان منهم فرقة في جنانه***و اخرى بأغلال الجحيم مغلل

الذي (6)خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ ،به نام خدايى كه آدميان را بيافريد از«علق»و هى جمع علقه،آن خونهاى بسته.و براى علق به لفظ جمع گفت با آن كه انسان لفظ واحد است،براى آن كه«لام»جنس در اوست،صالح بود واحد را و جمع را.

ص : 336


1- .آج:بينداختمى.
2- .سورة فاتحه الكتاب(1)آيۀ 1 و 2.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:بودمى.
6- .كا،آد،گا،ندارد.

اِقْرَأْ ،آنگه امر مؤكّد كرد به تكرار وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ،أى علّم الكتابة بالقلم.و خداى (1)آن كريم تر است كه مردم را[152-ر]نوشتن به قلم بياموخت.كلبي،كرم (2)را به حلم تفسير كرد كه تعجيل عقوبت نكند بر مستحقان.عبد اللّه بن عمرو (3)گفت،رسول را گفتم:يا رسول اللّه!شايد (4)تا آنچه از تو مى شنوم از احاديث بنويسم تا فراموش نشود؟گفت:روا باشد،بنويس

فإن الله علم بالقلم. قتاده گفت:قلم از خداى نعمتى است عظيم،و اگر نه قلم بودى همانا دين و ملك استقامت نگرفتى و عيش صالح نبودى.

عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ ،بياموخت آدمى را آنچه او ندانست.گفتند:مراد به انسان،آدم است،بيانه قوله: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا (5)و گفتند:رسول ماست -عليه السلام-بيانش. وَ عَلَّمَكَ مٰا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ (6).

كَلاّٰ ،كلمت زجر و ردع است. إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ ،گفت:آدمى طاغى شود و پاى از حد بنهد چون بيند كه توانگر شده و در دعاى رسول هست:

اللهم اني اعوذ بك من فقر ينسي و من غنى يطغي ،بار خدايا پناه با تو مى دهم از درويشى كه مرا از ياد مردم ببرد،و از توانگرى اى كه مرا طاغى كند.

آنگه گفت: إِنَّ إِلىٰ رَبِّكَ الرُّجْعىٰ ،أى الرجوع،و اين لفظ از بناى مصادر (7)است،مرجع خلقان و بازگشت ايشان با خداست تا جزاى ايشان بدهد به آن طغيان كه كرده باشند.

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهىٰ عَبْداً إِذٰا صَلّٰى ،گفت:ديدى اى محمّد آن را كه نهى مى كند بنده اى را كه نماز مى كند.مفسّران گفتند:آيت در ابو جهل آمد كه رسول را

ص : 337


1- .اساس+تو.
2- .آج:اكرم،كا،آد،گا:اكرام.
3- .كا،آد،گا:عبد اللّه عمر.
4- .آج:نشايد.
5- .سورۀ بقره(2)آيۀ 31.
6- .سورۀ نساء(4)آيۀ 113.
7- .آج:مصدر.

نهى كردى از نماز كردن.ابو هريره روايت كرد كه يك روز ابو جهل گفت:اين محمّد در ميان شما نماز مى كند و روى در خاك مى مالد و شما رها مى كنى (1)، آنگه گفت:و الذي يحلف به،به آن[152-پ]خداى كه سوگند به او خورند كه اگر دگر بينم كه او نماز كند،گردن او به پاى بمالم.گفتند:اين ساعت نماز مى كند.بيامد تا رسول را زجر كند نزد او رفت،آن ديدند كه او بازگشت دست به روى بازگرفته.گفتند:چه بود تو را؟گفت:چون خواستم كه آهنگ او كنم يا چيزى بر او زنم خندقى ديدم ميان من و او پر از آتش،و شخصى ديدم با پرها كه به پر آن آتش بر من خواست ريختن (2)،بازپس گريختم،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

آنگه گفت: أَ رَأَيْتَ إِنْ كٰانَ عَلَى الْهُدىٰ ،گفت بينى (3)از (4)رأى،يعنى چه گويى و چه رأى بينى كه اگر اين محمّد كه تو او را از نماز نهى مى كنى بر هدى و ره راست باشد و امر به تقوى و پرهيزگارى كند،و تو را از اين معروف نهى مى كنى،بگو تا بر تو چه لازم آيد؟و حال آن كس كه او را از كار خير و نماز بازدارد نگر تا چه باشد،و مراد به«هدى»در آيت ايمان است.

أَ رَأَيْتَ ،خطاب مى كند با مخاطبى مبهم،گفت:نبينى اگر اين نهى كننده از نماز و طاعت خداى اگر تكذيب كند پيغامبر صادق را (5)،او مستحقّ اين تهديد باشد او را بايد گفتن: أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّٰهَ يَرىٰ ،و جزاى اين دو شرط كه در آيت هست في قوله:«إن كان»و«إن كذّب»محذوف است،تقدير آن كه:أ رأيت إن كان محمّد على الهدى و أمر بالتقوى و أنت تنهاه عن الصلاة أ لست مستحق

ص : 338


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:رها مى كنيد.
2- .آج:كه آتش بر من خواست ريختن،كا كه به پر خواست آتش به من ريزد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نه بينى/نبينى.
4- .كا،آد،گا:آن.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+و روى از فرمان خداى بگرداند چه گويند او را.

الذم و الملامة و أ رأيت ان كذّب ابو جهل و اعرض عن دين اللّه أ ليس يستحقّ العقوبة،اين جمله حذف كرد لدلالة الكلام عليه.

قوله: أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّٰهَ يَرىٰ ،نمى داند او كه خداى او را مى بيند و بر احوال او مطّلع است.

آنگه گفت: كَلاّٰ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ ،حقّا اگر بازنايستد از اين كه مى كند از كفر و تكذيب[153-ر]صادق و اعراض از طريق حق. لَنَسْفَعاً ،بسوزانيم او را و بگردانيم حال او (1)و گونۀ روى او،من قولهم:سفعته الشمس و النار اذا احرقته و غيرت وجهه،و قيل:لنسفعن[لنأخذن] (2)بگيريم موى پيشانى او، آنگه بدل كرد از آن و گفت: نٰاصِيَةٍ ،موى پيشانيى موصوف به اين صفات: كٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ ،دروغزن مخطى.و صفت در لفظ مقصور است بر بعضى و در معنى راجع است با جمله.

فَلْيَدْعُ نٰادِيَهُ ،بگو او را تا بخواند اهل مجلس خود را.گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون ابو جهل رسول را نهى كرد از نماز،رسول-عليه السلام-او را زجر كرد و سخن گفت:ابو جهل گفت:و اللّه لأملأنّ عليك ان شئت هذا الوادى خيلا جردا و رجالا مردا،گفت:اگر خواهم اين وادى را پربازكنم از اسپان اجرد و مردان امرد تا با تو قتال كنند،خداى تعالى آيت فرستاد و گفت:بگو او را تا لشكر خود را و اهل مجلس خود را بخواند.و الندى و النادي،أهل المجلس.

سَنَدْعُ الزَّبٰانِيَةَ ،تا ما زبانيكان دوزخ را بخوانيم.

آنگه حق تعالى رسول را گفت: كَلاّٰ ،خطاب[با] (3)رسول و زجر ابو جهل را. لاٰ تُطِعْهُ ،فرمان او مبر در ترك صلات (4). وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ ،و بر رغم او سجده

ص : 339


1- .اساس+لنأخذن،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج:صلوات،كا،آد،گا+و طاعت او مدار.

مى كن و نزديك مى شو به رحمت خداى و ثواب او.و اين از جملۀ آن چهار جاى است كه سجده در او واجب باشد بر قارى و مستمع،و تركش نشايد كردن،يكى به ظاهر امر و دگر به اجماع اهل البيت.و در نماز فريضه خواندن مكروه است (1)و در نماز سنّت چون بخوانند به جاى سجده سجده ببايد كردن و بر پاى خاستن و الحمد بر خواندن و آنگه به ركوع شدن[153-پ].

ص : 340


1- .آد،گا:خواندن نشايد.

سورة القدر

اشاره

بدان كه اين سورت مدنى است بر قول بيشتر مفسّران،و علىّ بن الحسين بن واقد (1)گفت:اوّل سورت كه به مدينه فرود آمد اين سورت بود.قتاده گفت (2):سورت مكىّ است و اين روايت ابن ابى عفره (3)است از عبد اللّه عبّاس.و پنج آيت است و سى (4)كلمت است و صد و دوازده حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او سورة القدر بخواند،او را چندان ثواب بود كه ماه رمضان روزه داشته و شب قدر با روز كرده (5).

سوره القدر (97): آیات 1 تا 5

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ (1) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا لَيْلَةُ اَلْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ اَلْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ فِيهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4) سَلاٰمٌ هِيَ حَتّٰى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ (5)

ترجمه

ما فرستاديم آن را در شب قدر.

و چه دانى تو كه چيست شب قدر.

ص : 341


1- .اساس:واقف،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+اين.
3- .اساس،آج:عقرب،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج:سى و سه.
5- .آج،كا+باشد،آج+صدق رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم-الحمد للّه ربّ العالمين على كلّ حال.

شب قدر بهتر است از هزار ماه.

فرود آيند فريشتگان و روح (1)در او به فرمان خدايشان از هر فرمانى.

سلام است (2)اين شب تا بر آمدن صبح.

قوله تعالى: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ ،گفت:ما فروفرستاديم قرآن را.«ها»كنايت است از نامذكورى به حكم آن كه اشتباه (3)نخواهد بودن،در شب قدر،يعنى در شب قدر فروفرستاديم آن را از لوح محفوظ به آسمان دنيا به بيت العزة،و جبريل-عليه السلام- بر سفره املا كرد.آنگه به نجوم فرود مى آورد آيت آيت و سورت سورت به حسب حاجت بر وفق مصلحت.

اگر گويند خداى تعالى مى گويد:من قرآن در شب قدر فرستادم،پس در دگر اوقات چه فرستاد گوييم.[154-ر]يك جواب آن است كه در متن كتاب برفت.

و جواب ديگر آن است:إنّا أنزلناه،أى ابتدأنا انزاله في ليلة القدر،چنان كه يكى از ما گويد:أنا أخرج غدا إلى الحجّ،من فردا به حج مى روم،و باشد كه به دو ماه آنجا رسد،يعنى ابتداى رفتن به حج فردا خواهم كردن.

امّا«شب قدر»را در او خلاف كردند كه براى چه شب قدر خوانند او را،و كلام در اين شب منقسم شود بر پنج فصل:

فصل اوّل

در سبب اين نام و اصل و مأخذ او

علما در او خلاف كردند.بيشترينۀ ايشان گفتند:يعنى شب تقدير (4)و فصل

ص : 342


1- .آج:جبرئيل.
2- .آج:سلامى باشد.
3- .آج:استثنا.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+است.

احكام و تقدير قضايا آنچه خواهد بودن در سال از آجال و ارزاق و اقسام،همه در اين شب كنند،من قول العرب:قدرت الشىء قدرا و قدرا و قدّرته تقديرا، و القدر و القدر لغتان بمعنى التقدير،قال الشاعر في القدر:

كلّ شىء حتّى اخيك متاع***و بقدر تفرّق و اجتماع

و قال آخر:

نال الخلافة إذ كانت له قدرا***كما اتى ربّه موسى على قدر

فهما لغتان،كالشعر و الشعر،و النهر و النهر،و الشمع و الشمع.و گفتند قوله: فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ (1)هم اين شب است.و روايت كرد ابو الضحى از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:خداى تعالى حكمها در شب نيمۀ ماه شعبان (2)فصل كند و در شب قدر به فريشتگان سپارد،و براى آن مبارك خواند او را كه در او خيرهاى بسيار و بركت بسيار از آسمان فرود آيد بر امّت محمّد-صلى اللّه عليه و آله.

سعيد جبير گفت:در اين شب نامهاى حجّاج بنويسند آنان كه آن سال حج خواهند كردن،چنان كه يكى زيادت نباشد و يكى نقصان (3)[154-پ].بعضى دگر گفتند:مراد به«قدر»عظمت است،يعنى اين شب عظمت و بزرگوارى است،من قولهم:لفلان قدر و منزلة و رفعة،و منه قوله تعالى: مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ (4)،أى ما عظموه حقّ عظمته.

ابو بكر ورّاق گفت:براى آن شب قدر خواند اين شب را كه هر بى قدرى در اين شب با قدر و منزلت شود چون طاعت كند و اين شب را احيا كند (5).و گفتند:براى آن كه طاعت در اين شب به نزديك خداى تعالى قدر و منزلت تمام

ص : 343


1- .سورۀ دخان(44)آيۀ 3.
2- .كا،آد،گا:رمضان.
3- .آج+نشود.
4- .سورۀ انعام(6)آيۀ 91،سورۀ حج(22)آيۀ 74،سورۀ زمر(39)آيۀ 67.
5- .آد،گا+و به طاعت قيام نمايد.

دارد.سهل بن عبد اللّه گفت:براى آن كه خداى تعالى رحمت در اين شب بر بندگان تقدير كند.بهرى دگر گفتند:براى آن كه در اين شب فريشتگان با قدر و منزلت از آسمان به زمين آيند.خليل احمد گفت:براى آن كه در اين شب زمين بر فريشتگان تنگ شود از بسيارى كه فرود آيند،من قول العرب:قدرت عليه قدرا إذا ضيّقت عليه،و منه قوله: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ (1).

فصل دويم

در ذكر اختلاف علما در وقتش

صحابه خلاف كردند در او (2).بعضى گفتند:اين در عهد رسول بود.چون رسول-عليه السلام-برفت،اين معنى برداشتند،و بعضى دگر گفتند (3):تا به قيامت باشد.ابو مرثد گفت از أبو ذر غفارى-رحمة اللّه عليه-پرسيدم حديث شب قدر و آن كه مرفوع است يا نيست!گفت،من از رسول-عليه السلام-پرسيدم و گفتم:اين چيزى است كه در عهد انبيا باشد يا پس از ايشان باشد؟گفت:لا بل تا به قيامت باشد.ديگرى گفت از ابو هريره پرسيدم كه،مى گويند:شب قدر برداشتند از ميان ما؟گفت:دروغ گفت آن كه اين دعوى كرد.گفتم:كى باشد در سال؟گفت:در ماه رمضان.بعضى دگر[155-ر]از صحابه گفتند:او مرفوع نيست،و لكن در جمله سال باشد تا اگر كسى طلاق خورد يابنده را آزاد كند تا به شب قدر طلاق و عتق موقوف باشد بر يك سال،تا يك سال تمام بنگذرد واقع نباشد،و اين يك روايت است از عبد اللّه مسعود،و مذهب ابو حنيفه است.

امّا جمهور علما برانند كه اين شب در ماه رمضان باشد هر سال،و اين قول عبد اللّه عمر است و حسن بصرى و سعيد جبير.

آنگه خلاف كردند در ماه رمضان كه كدام شب باشد.ابو رزين گفت:

ص : 344


1- .سورۀ طلاق(65)آيۀ 7.
2- .كا،آد،گا:اين.
3- .كا،آد،گا:اين.

شب اوّل ماه رمضان باشد.حسن بصرى گفت:شب هفدهم ماه رمضان باشد و آن شب بود كه بر دگر روز وقعۀ بدر بود،و درست آن است كه در عشر اواخر بود از ماه رمضان-و اين مذهب اهل البيت است و شافعى.و ابو هريره خبرى دگر روايت كرد كه رسول گفت:

فالتمسوا هذه فى العشر الغوابر (1)،گفت:در دهۀ باقى طلب بايد كردن.و اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت (2):رسول-صلى اللّه عليه و على آله-در عشر اواخر اهل خود را بيدار كردى در ماه رمضان.

آنگه خلاف كردند كه كدام شب باشد از اين شبها!ابو سعيد خدرىّ گفت:رسول-عليه السلام-شب بيست ويكم ماه رمضان تا روز نماز كرد،و آن شب باران از آسمان مى آمد،و كان المسجد على عريش،و مسجد به چفته پوشيده بود،آب فرومى آمد و رسول-عليه السلام-سجده مى كرد در ميان آب وگل.بامداد چون از مسجد بيرون آمد،اثر آب وگل بر روى رسول بود.بعضى دگر گفتند:شب بيست و سه ام باشد و اين در اخبار اهل البيت است.مردى به نزديك رسول آمد از جهينه[155-پ]و گفت:يا رسول اللّه!از قبيلۀ ما تا به مدينه راه دور است،مرا راه نماى بر شب قدر در ماه رمضان گفت:

عليك بليلة ثلث،و عشرين ،گفت:شب بيست و سه ام نگاه دار.و عبد اللّه عمر گفت:در عهد رسول چند كس در خواب ديدند از صحابه كه شب قدر شب بيست و سه ام است.

رسول-عليه السلام-گفت:خوابهاى شما متواطى است بر شب بيست و سه ام، هركه او خواهد كه قيامى كند و عبادتى،

فعليه بليلة ثلث و عشرين.

ضمرة بن عبد اللّه (3)گفت:من در (4)جماعتى بودم از بني سلمه.گفتند:

كيست كه برود و براى ما رسول را بپرسد از شب قدر؟گفتم:من بروم،بيامدم (5)،

ص : 345


1- .كا،آد،گا،فالتمسوها فى العشر الأخر،و في رواية الغوابر.
2- .آد،گا+كه.
3- .كا،آد،گا:حمزة بن عبد اللّه.
4- .آد،گا+ميان.
5- .كا،آد،گا+در.

شب به مدينه رسيدم،به در سراى رسول رسيدم.رسول بفرمود تا مرا طعام آوردند.

من طعام بخوردم.گفت:نعل (1)من بيارى (2).من نعلينى پيش رسول نهادم.بپوشيد و بيرون آمد تا به مسجد آيد.مرا گفت:كارى دارى؟گفتم:يا رسول اللّه!بنو سلمه مرا فرستاده اند تا بپرسم كه شب قدر كدام شب باشد؟گفت:امشب چندم است از ماه؟گفتم:شب بيست و دوم است.گفت:فردا شب باشد-شب بيست و سه ام.

و بعضى دگر گفتند:شب بيست و پنجم باشد از خبرى كه روايت كردند كه قرآن فرود آمد بيست و چهارم (3)روز گذشته از ماه رمضان،و خداى تعالى گفت: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ،بر اين موجب بايد تا شب بيست و پنجم باشد.

بعضى دگر گفتند:شب بيست و هفتم (4).عبد اللّه عبّاس گفت:عمر خطّاب صحابۀ رسول را پرسيد از شب قدر،گفتند:ما از رسول چنين شنيديم [156-ر]كه در عشر اواخر باشد در وتر شبها،آنگه هركسى شبى مى گفتند و من هيچ نمى گفتم.گفت:يا بن عبّاس!چه گويى تو؟گفتم:از رأى خود گويم؟ گفت:آرى،از رأى تو مى پرسم.گفتم:خداى تعالى بيشتر چيزها هفت آفريد، آسمانها هفت است و زمينها هفت است و كوهها و درياها هفت است،و طواف هفت است و رمى جمار هفت است و خلق آدمى از هفت چيز است،و روزى او از هفت چيز،همانا شب بيست و هفتم باشد.

و عبد اللّه عمر گفت،رسول-عليه السلام-گفت:هركه تحرّى شب قدر كند-يعنى طلب كند آن را-گو در شب بيست و هفتم بجويى (5)آن را.ابىّ كعب را پرسيدند،گفت:شب بيست و هفتم باشد.گفتند:از كجا گفتى؟گفت:

علامتى هست آن را كه ما آن علامت به اين روز يافتيم.گفتند:آن علامت

ص : 346


1- .كا،آد،گا:نعلين.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بيار.
3- .كا،آد،گا:چهار.
4- .آج،كا+باشد،آد،گا+است.
5- .آج:بجوييد.

چيست؟گفت رسول-عليه السلام-گفت:علامت شب قدر آن باشد كه بامداد آفتاب برآيد بر مثال طشتى،آن را شعاع نباشد،و بعضى دگر از اصحابه گفتند:

رسول-عليه السلام-شب بيست و سه ام ثلثى از شب نماز كرد و شب بيست و پنجم دو بهر از شب نماز كرد و شب بيست و هفتم تا روز نماز كرد.

ابو بكر ورّاق را پرسيدند،گفت:عدد كلمات اين سورت بر عدد شبهاست (1).سورت سى كلمت است و ماه سى شب.آنگه پرسنده را گفت:

بشمر.او مى شمرد،چون برسيد به«هى»،گفت:چند دارى؟گفت:بيست و هفت.گفت:هى هى.و بعضى دگر گفتند:به شب بيست و نهم باشد.و خبرى روايت كردند كه رسول-عليه السلام-گفت:شب بيست و نهم فريشتگان از آسمان به عدد ريگ بيابان فرود آيند،[156-پ]و خبر (2)بيشتر بر ابهام است.

يكى را از بزرگان صحابه پرسيدند از اين شب،گفت:من در تعيين اين شب سخن نگويم پس ازآن كه از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:

التمسوها في تسع بقين أو سبع بقين أو خمس بقين أو ثلث بقين أو آخر ليلة ،گفت:در اين اوتار عشر اواخر طلب كنى (3).

و حكمت در آن كه خداى تعالى اين شب بازپوشيد در ميان شبهاى ماه رمضان آن است تا بندگان در جملۀ شبها اجتهاد كنند بر يك شب اعتماد نكنند.يكى را از بزرگان پرسيدند كه:چرا (4)شب قدر پوشيده كرد؟گفت:لطفا للعباد فى الاجتهاد و ترك الاعتماد و اعداد الزاد في هذه الأعداد ليوم المعاد.

و خداى تعالى چند چيز در چند چيز پنهان كرد:شب قدر (5)در شبها،و نماز وسطى در نمازها،و وقت قيام السّاعه در اوقات،و نام مهم ترين در ميان

ص : 347


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:شبهاى ماه است.
2- .آج:اختيار.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
4- .كا،آد،گا+خداى تعالى.
5- .آج+در ميان.

نامها،و ساعت اجابت در ساعات روز آدينه،و رضاى خود در طاعات،و سخط خود در سيّئات،و دوست خود را در ميان بندگان،و حكمت آن كه تا مكلّفان اجتهاد كنند در نمازها و همه به جاى مى آرند طمعا في إدراك الوسطى،و شبهاى ماه رمضان عبادت كنند طمعا في ادراك ليلة القدر،و ساعات آدينه به دعا مستغرق دارند طمعا في ساعة الإجابة،و خداى را به همه نامها بخوانند رغبة في اسمه الأعظم،و در همه طاعات مواظبت كنند طمعا في إدراك الرضا،و از همه معاصى اجتناب كنند حذرا من حلول السخط،و در هيچ حال از قيام ساعت ايمن نباشد،هميشه مستعدّ رفتن مى باشد.و ولىّ خود را پنهان كرد تا جملۀ بندگان او را حرمت دارند تجويزا[157-ر]أن يكون ذلك.

فصل سه ام

فصل سه ام (1)

در علامات او

حسن بصرى روايت كرد كه-رسول-عليه السلام-گفت:شب قدر شبى باشد خوش و روشن،نه گرم باشد و نه سرد باشد،بامدادش آفتاب برآيد و او را شعاع نباشد.عبيد بن عمير گفت:در اواخر ماه رمضان در كشتى بودم،شبى از شبها آب دريا برگرفتم و بازخوردم،عذب زلال يافتم،بدانستم كه آن شب شب قدر است.

فصل چهارم

در فضائل و خصايص اين شب

ابو هريره روايت كرد كه از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هركه شب قدر نماز كند از سر ايمان و احتساب،خداى تعالى گناهان گذشته بيامرزد او را.و در

ص : 348


1- .آد:سيم.

خبر است كه:شيطان در اين شب بيرون نيايد و بر دگر روز تا چاشتگاه و نتواند كه كسى را رنجى رساند از خيالى و فسادى.و سحر هيچ ساحر در اين شب اثر نكند.

عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه:خداى تعالى در اين شب فريشتگان را فرمايد تا با جبريل از سدرة المنتهى به زمين آيند.هفتاد هزار فريشته به زمين آيند با لواهاى نور.چون به زمين آيند لواها به چهار جايگاه بزنند:بر پشت خانۀ كعبه و بر سر تربت رسول-عليه السلام-و به مسجد بيت المقدّس و به كوه طور سينا.

آنگه جبريل گويد:پراگنده شوى (1)،پراگنده شوند.هيچ سراى و حجره اى و خانه اى و سفينه اى (2)بنماند كه در آنجا مؤمنى يا مؤمنه اى باشد الّا كه فريشتگان در آنجا شوند الّا خانه اى كه در او سگى يا خوكى يا خمرى يا جنبى از حرام يا صورتى باشد.همه تسبيح و تهليل و استغفار مى كنند براى امّت محمّد.

چون وقت صبح باشد،روى با آسمان نهند[157-پ].ساكنان آسمان دنيا به استقبال آيند و گويند:از كجا مى آيى (3)؟گويند:از زمين كه دوش شب قدر بود امّت محمّد را.گويند:

ما فعل الله بحوائج امة محمد؟ خداى تعالى با حوائج امّت محمّد چه كرد؟گويند:

ان الله تعالى غفر صالحيها و شفع صالحيها في طالحيها ،خداى تعالى امّت محمّد را بيامرزيد و صالحان را در طالحان شفاعت قبول كرد.فريشتگان آسمان دنيا آواز بلند كنند به تسبيح و تهليل و ثناى خداى شكر آنچه خداى كرد از كرامت با امّت محمّد.آنگه فريشتگان آسمان دنيا به تشييع با ايشان بروند تا به آسمان دوم،به آسمان دوم همچنين گويند.فريشتگان بپرسند كه:از كجا مى آيى (4)؟گويند:دوش شب قدر بود امّت محمّد را گويند:

ما فعل الله بحوائجهم؟ گويند:

ان الله غفر صالحيها و شفع صالحيها في طالحيها.

فريشتگان آسمان دوم با ايشان موافقت كنند و به آسمان سه ام هم اين حديث

ص : 349


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويد.
2- .كا:گوشه اى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها مى آييد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها مى آييد.

بشنوند و جواب دهند تا به آسمان هفتم رسند.اهل هر آسمان با ايشان بر موافقت و تشييع مى روند تا به سدره منتهى. (1)

چون به سدرۀ منتهى رسند،اين حديث بپرسند و هم اين جواب بشنوند و آواز به تسبيح و تهليل بردارند.آواز ايشان اهل بهشت عدن بشنوند،رضوان را گويند:اين چه آواز است؟گويند:فريشتگان اند كه خداى را تسبيح و تهليل مى كنند،براى امت محمّد.ايشان نيز آواز بردارند به تسبيح و تهليل.حاملان عرش بشنوند،هم اين پرسند و جواب شنوند،به شكر خداى آواز بلند كنند به تسبيح و تهليل.خداى تعالى گويد:اين چه آواز است-و او عالم تر (2)؟گويند، بار خدايا!ما شنيديم كه دوش گناه[158-ر]كاران امّت محمّد را بيامرزيدى و شفاعت صالحان در طالحان قبول كردى.حق تعالى گويد:آرى،

و لأمة محمد عندي ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،و امّت محمّد را به نزديك من است آنچه هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش چنان نشنيده باشد و بر خاطر هيچ آدميى چنان نگذشته باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:چون شب قدر باشد،خداى تعالى جبريل را با كوكبۀ فريشتگان به زمين فرستد-و او لواى سبز دارد-او لوا بر بام كعبه بزند،و او را شصّد (3)هزا[ر] (4)پر باشد،دو پرّ بردارد كه جز اين شب باز نكند.اين پرّها برافلاجد (5)از مشرق تا به مغرب بپوشد.آن فريشتگان مى روند در هر جاى و سلام مى كنند بر هر قائمى و قاعدى و نماز كنى و ذاكرى،و دست در دست ايشان مى نهند و بر دعاى ايشان آمين مى كنند.چون

ص : 350


1- .كا،آد،گا:سدرة المنتهى.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+باشد.
3- .كا،آد،گا:سيصد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:بر افراشد،كا،آد،گا:باز كند.

صبح برآيد،جبريل ندا كند كه خداى تعالى با حوائج امّت محمّد چه كرد؟ خداى تعالى گويد:نظر كرد به ايشان و ايشان را بيامرزيد و عفو كرد الّا چهار كس را:مدمن خمر را،و آن را كه عاق باشد در مادر و پدر،و قاطع رحم را،و جادو را.

در خبرى دگر آمد كه:اين شب جبريل به زمين آيد با هفتاد هزار فريشته، و ميكايل با هفتاد هزار،و لواى حمد بيارند و آن را چهار ذوابه (1)باشد:يكى به مشرق و يكى به مغرب و يكى در زير عرش و يكى در زير هفتم زمين.بر لواى حمد نوشته باشد:

امة مذنبة و رب غفور ،امّتى گناهكار و خداى آمرزگار.هيچ جاى نباشد كه جبريل يا فريشته اى از اين فريشتگان در آنجا شوند و بر ايشان [158-ر]سلام كنند و الّا سلام به ايشان رسد در پنج جايگاه:اوّل در در مرگ في قوله: تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (2)،دوم (3)در بهشت في قوله: وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ (4)-الآية.سه ام در بهشت في قوله: وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (5).چهارم در عرصات في قوله: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (6).پنجم به نزديك لقا،في قوله: تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ (7).

فصل پنجم

در آنچه مستحبّ است كه در اين شب كنند و گويند

در خبر است كه يكى از زنان رسول گفت:يا رسول اللّه!اگر شب قدر يابم، چه گويم؟گفت،بگو:

اللهم انك عفو تحب العفو فاعف عني. و شريح بن هاني

ص : 351


1- .آج:زاويه.
2- .سورۀ نحل(16)آيۀ 32.
3- .آج+بر.
4- .سورۀ زمر(39)آيۀ 73.
5- .سورۀ رعد(13)آيۀ 23 و 24.
6- .سورۀ يس(36)آيۀ 58.
7- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 43.

روايت كرد از عائشه كه او گفت:اگر شب قدر دريابم،از خداى جز عافيت نخواهم.عامر بن ربيعه گفت:هركه او در شب قدر نماز شام و خفتن بكند (1)،حظّ خود گرفته باشد از شب قدر.و نمازى معيّن نيست در اخبار اصحاب ما جز كه روايت كرده اند كه در اين شب صد ركعت نماز بايد كردن،اعنى شب بيست و سه ام.

و از جملۀ نوافل ماه رمضان است،از جمله هزار ركعت.و صادق-عليه السلام گفت:هركه او شب بيست و سه ام ماه رمضان سورتى الروم و العنكبوت بخواند،

غفر اللّه له البتة ،خداى تعالى او را بيامرزد به قطع،استثنا نمى كنم و نمى ترسم كه خداى تعالى به اين گفتار مرا حرجى كند.

و در خبر است كه هم او گفت كه:هركه اين شب هزار بار«إنا انزلناه» بخواند در روز آيد و او شديد الاعتراف باشد به حقّ ما،و آن نباشد[159-ر]الّا از چيزى كه خداى با او نمايد در خواب.

و دعوات در اين شب بسيار است،از جملۀ آن دعواتى كه در ركعات نوافل بايد خواندن،و آن در كتب عبادات مشروح است.

قوله: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ،خداى تعالى در حقّ قرآن پنج چيز گفت،آنگه رسول را پنج چيز تكليف كرد.امّا آنچه خود گفت در حقّ قرآن:يكى انزال است، يكى تعليم،يكى تثبيت،يكى تيسير،يكى حفظ،أمّا الإنزال في شهر رمضان،و التعليم بالبيان،و التثبيت فى الجنان،و التيسير باللّسان،و الحفظ من الشيطان.

اما الإنزال في قوله: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ ،و التعليم في قوله: اَلرَّحْمٰنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2)، و التثبيت (3): كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَكَ (4)امّا التيسير في قوله: فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ . (5)

امّا الحفظ في قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (6).

ص : 352


1- .آد،گا:بگذارد/بگزارد.
2- .سورۀ رحم(55)آيۀ 1 و 2.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+فى قوله.
4- .سورۀ فرقان(25)آيۀ 32.
5- .سورۀ دخان(44)آيۀ 58.
6- .آد،گا:بگذارد/بگزارد.

و امّا آن پنج كه رسول را فرمود در حقّ قرآن:يكى ابلاغ في قوله: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (1)دوم قرائت في قوله: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ (2)سه ام تلاوت في قوله:

وَ اتْلُ مٰا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتٰابِ رَبِّكَ (3) چهارم بشارت: لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ (4).پنجم انذار: وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (5).

قوله: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ،آنگه بر وجه استعظام گفت:تو چه دانى كه شب قدر چه باشد! آنگه هم او بيان كرد،گفت: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ،شب قدر بهتر است از هزار ماه.مفسّران خلاف كردند كه چرا اين مدّت تعيين كرد.بعضى مفسّران گفتند:رسول-عليه السلام-چهار عابد را نام برد كه هشتاد سال خداى را پرستيدند،طرفة العينى در او عاصى نشدند:ايّوب[159-پ]و زكريّا و حزقيل و يوشع.صحابه را از آن عجب آمد.جبريل آمد و اين سورت آورد و بازنمود كه يك ساعت (6)عبادت تو بهتر است از هزار ماه عبادت ايشان.

أنس مالك گفت:سبب آن بود كه اعمار امّت رسول اللّه بر او عرض كردند،او را كم آمد در اعمار امم (7)گذشته،خداى تعالى او را اين سورت فرستاد و بازنمود كه:به عمر اندك ايشان بر طاعت اندك ثواب بسيار دهم تا يك شب ايشان به باشد از هزار ماه ديگران.

مجاهد گفت سبب (8)آن بود كه رسول را گفتند:در بنى اسرايل مردان بودند كه هشتاد سال به روز روزه داشتند و به شب قيام كردند.تمنّا كرد كه در امّت او مانند آن بودى،خداى تعالى اين سورت فرستاد.بعضى دگر گفتند:در

ص : 353


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 67.
2- .سورۀ علق(96)آيۀ 1.
3- .سورۀ كهف(18)آيۀ 27.
4- .سورۀ مريم(19)آيۀ 95.
5- .سورۀ مريم(19)آيۀ 97.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:شب.
7- .آج:امت.
8- .آج+نزول.

بنى اسرايل هيچ كس را عابد نخواندندى تا هزار ماه تمام عبادت نكردى.خداى تعالى گفت:اين نام امت تو را به يك شب حاصل شود.

ابو بكر ورّاق گفت:ملك سليمان هزار ماه بود و ملك ذو القرنين هزار ماه بود،معنى آيت آن باشد كه اين شب كه مرد مؤمن،در يابد او را به بود از ملك سليمان و ملك ذو القرنين.وهب رسول را گفت كه:در بنى اسرايل مردى بود كه (1)سلاح بر دوش نهاد،هزار ماه قتال كرد،رسول را عجب آمد،خداى تعالى اين سورت فرستاد.وهب گفت:آن مرد (2)شمسون نام بود و خداى او را قوّتى عظيم داده بود و او قتال به استخوان ريزۀ شترى كردى،و چون در كارزارگاه (3)تشنه شدى،از آن استخوان[160-ر]چشمه اى آب بيرون آمدى تا او بخوردى و سير آب شدى،هم بر اين گونه قتال مى كرد (4)تا كافران از او عاجز شدند.برفتند (5)،زن او را بفريفتند به مال و گفتند:چون او بخسپد او را ببند تا ما بر او كيدى كنيم.زن او را به رسنى محكم ببست.از خواب در آمد و قوّت كرد و رسنها بگسست.

دگرباره چون بخفت،زن برفت و زنجيرى بياورد و دست و پاى او به آن سخت ببست.از خواب در آمد و قوّت كرد و بگسست (6)و زن را گفت:چرا چنين مى كنى؟زن گفت:قوّت تو مى آزمايم.آنگه گفت:به خداى بر تو كه مرا بگوى تا تو به چه بسته شوى كه وقت تو آن را غالب نشود؟گفت:به هيچ چيز بسته نشوم مگر به سوى سر خود،و او را مويهايى دراز بود.

چون بخفت،زن برفت و به موى (7)او دستهاى او ببست و كافران را خبر كرد.بيامدند و او را بگرفتند اسير و به شهر خود بردند و گوش و بينى او ببريدند و

ص : 354


1- .آج+ى.
2- .آج:را.
3- .كا:كالزار.
4- .آج:مى كردى.
5- .آج+و.
6- .آج:و زنجير بگسست.
7- .آج:مويهاى.

چشمهاى او بر كندند و او را در بازار بداشته بودند و مردم بر او نظاره شده (1).او خداى را بخواند و در خداى بناليد،و ملك ايشان بر كوشكى نشسته بود و نظارۀ او مى كرد و شماتت مى كردند به او.او خداى را بخواند،خداى تعالى چشم با او داد و گوش و بينى او درست كرد و موى از دستهاى او جدا كرد،او برآن قوم حمله كرد.ايشان از او بگريختند و پراگنده شدند.و كوشك ملك بر چند ستون نهاده بود.دست بكرد و آن ستونى كه جاى (2)ملك بر بالاى او بود بجنبانيد و بيران كرد (3)و كوشك فرواوفتاد و ايشان هلاك شدند.اين خبر ثعلبىّ در تفسير آورد- و اللّه اعلم بصحته.

يوسف[160-پ]ابن مازن الرّاسبى (4)گفت:چون حسن بن على-عليهما السلام با معاويه صلح كرد،جماعتى زبان ملامت در او دراز كردند و گفتند:روى ما سياه كردى و ما را (5)ذليل كردى.او گفت:مرا ملامت مكنى (6)كه مصلحتى به اين تعلّق داشت،و من از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:من در خواب ديدم كه جماعتى قرده-أعني بوزنگان-بر منبر من مى رفتند و به زير مى آمدند.چون جبريل آمد،من اين خواب از او بپرسيدم،گفت:بنى اميّه باشند كه از پس تو به ناحق بر منبر تو شوند.من گفتم:يا جبريل!مدّت ملك ايشان چند ماه باشد؟گفت:هزار ماه.من دل تنگ شدم.جبريل آمد و مرا تسلّى داد و: إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ الْكَوْثَرَ (7)آورد و: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ،و فضيلت شب قدر با رسول تقرير كرد و بازنمود كه:شب قدر بهتر است از هزار ماه كه مدّت ملك بنى اميّه باشد.

ص : 355


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:نظاره مى كردند.
2- .آج:خانه.
3- .آج:ويران كرد.
4- .كا:يوسف بن مازن الرّاسيبى.
5- .آج:و كار ما.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكنيد.
7- .سورۀ كوثر(108)آيۀ 1.

قتيبى گفت:از اوّل (1)عهد بنى اميّه شمار نگاه مى داشتم،مدّت ملك ايشان هزار ماه بود،بيش نه و كم نه (2).بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه عمل اين شب بهتر است از عمل هزار ماه[كه در او شب قدر نباشد.ابو العاليه گفت:

معنى آن است كه ثواب عمل شب قدر بهتر است از هزار ماه] (3)عمر دنيا. مجاهد گفت:سلام فريشتگان در اين شب بر مؤمنان بهتر است از سلام ديگران بر ايشان هزار ماه،فذلك قوله: تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِكَةُ ،و التقدير تتنزل بك،«تا»بيفگند استثقال را،گفت:فريشتگان فرود آيند. وَ الرُّوحُ ،يعنى جبريل بر قول بيشتر مفسّران.و اخبار بر اين بسيار آمده است (4)

و إنّ جبريل تنزل في هذه الليلة في كبكبة (5)من الملائكة چنان كه رفت.

كعب گفت و مقاتل حيّان:«روح»جماعتى فريشتگان باشند كه ايشان را جز اين شب نبينند[161-ر].واقدىّ گفت:«روح»آن فريشته است كه روز قيامت در يك صف بايستد و جمله فريشتگان در يك صف في قوله: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِكَةُ صَفًّا (6)فيها،أى في ليلة القدر. بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ،به فرمان خدايشان. مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ،قيل معناه بكلّ امر قدرّه اللّه و قضاه،به هر كارى كه خداى تعالى قضا كرده باشد.و«من»به معنى«با»است،چنان كه گفت: يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ (7)،أى بأمر اللّه.

و ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه[عبّاس] (8)كه او خواند:من كلّ امرئ به«يا»و گفتند:اين قرائت اميرالمؤمنين على-عليه السلام-است.و او را دو معنى باشد:يكى آن كه من كلّ ملك،از هر فريشته اى،و وجه دوم آن كه:

ص : 356


1- .آج:تداول.
2- .آج:نه بيش و نه كم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كا+منها.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:كوكبة.
6- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 38.
7- .سورۀ رعد(13)آيۀ 11.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

[من] (1)به معنى«على»باشد،أى على كلّ رجل سلام،و«على»متعلّق باشد به «سلام».و قرائت عامّۀ قرّاء اولى تر است براى موافقت مصاحف را،و براى آن كه بر اين وجه معنى مستقيم نمى شود.

و قوله: سَلاٰمٌ هِيَ ،جمله اى است از مبتدا و خبر،يعنى هذه الليلة سلام، اين شب سلام است.در او چند قول گفتند:يكى آن كه اين شب سلامت است و خير.در اين شب خداى تعالى هيچ تقدير نكند جز خير و سلامت.مجاهد گفت:

يعنى اين شب سلامت است از شياطين و وسواس ايشان.شيطان در اين شب ممنوع باشد از آنچه رنجى به كسى رساند.شعبى و منصور باذان گفتند:يعنى اين سلام فريشتگان باشد (2)،تا صبح برآمدن،سلام مى كنند بر هر قائمى و قاعدى و راكعى و ساجدى.

كسائي و خلف خواندند و يحيى بن وثاب و أعمش«مطلع»به كسر «لام»و باقى قرّاء به فتح«لام»و اين قرائت اختيار است براى آن كه«مطلع»به فتح«لام»مصدر باشد[161-پ]،و به كسر«لام»موضع.و اين جا مصدر لايق است جز كه مفعل را بر وقت حمل كنند-و اللّه أعلم.

ص : 357


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا،آد،گا+حتّى مطلع الفجر.

سورة لم يكن

اشاره

سورة لم يكن(1) اين سورت مدنى است و هشت (2)آيت است و نود و چهار كلمت است و سيصد و نود و نه حرف است،و روايت است از سعيد مسيّب از أبو الدّرداء كه رسول-عليه السلام-گفت:اگر مردمان بدانستندى كه در اين سورت چه فضيلت و منقبت است،اهل و مال رها كردندى و اين سورت بياموختندى.

مردى از خزاعه گفت:يا رسول[اللّه] (3)!بگو تا در اين سورت چه ثواب است خواننده را؟رسول-عليه السلام-گفت:اين سورت است كه هيچ منافق نخواند و نه آن كس كه در دل او شكّى باشد،آنگه گفت:به خداى كه فريشتگان مقرّب اين سورت خوانند از آنگه كه خدا فروفرستاد و از قرائت اين سورت فراتر نشوند،و هيچ بنده نباشد كه اين سورت بخواند به شب و الّا خداى تعالى فريشتگان را بفرستد تا او را نگاه دارند در دين و دنيا و او را دعا كنند به رحمت و مغفرت.اگر به روز بخواند،چندان ثواب دهند او را كه روشناى روز به او رسد و تاريكى شب،يعنى چندان كه ملك دنياست.

مردى از قيس عيلان گفت:يا رسول اللّه،زيادتى كن ما را در اين

ص : 358


1- .گا:سورة بينه.
2- .اساس:به صورت«بيست»هم خوانده مى شود.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

حديث.رسول اللّه-عليه السلام-گفت: عَمَّ يَتَسٰاءَلُونَ (1)بياموزى (2)،و ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (3)، وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْبُرُوجِ (4)، وَ السَّمٰاءِ وَ الطّٰارِقِ (5)،كه اگر شما بدانى (6)كه در اين سورتها چه فضيلت و ثواب است،آنچه در دست دارى رها كنى (7)و به تعليم و حفظ اين سورتها مشغول شوى (8)و به اين سورتها تقرّب كنى (9)به خداى تعالى كه خداى تعالى به اين سورتها جمله[162-ر]گناه (10)بيامرزد الّا شرك به خداى.و بدانى (11)كه سورة الملك مجادله كند روز قيامت از خداوندش و استغفار كند براى او از گناه.

زرّ حبيش روايت كرد از ابىّ كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت لم يكن بخواند،روز قيامت با خير البريّة باشد در سفر و اقامت.أنس مالك گفت رسول-عليه السلام-ابىّ كعب را گفت:خداى مرا فرمود كه اين سورت بر تو خوانم.ابىّ (12)گفت:يا رسول اللّه (13)،نام من (14)برد؟ گفت:آرى،ابىّ بگريست (15).

سوره البينة (98): آیات 1 تا 8

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . لَمْ يَكُنِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّٰى تَأْتِيَهُمُ اَلْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اَللّٰهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِيهٰا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ مٰا تَفَرَّقَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنَةُ (4) وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ حُنَفٰاءَ وَ يُقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ ذٰلِكَ دِينُ اَلْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِكِينَ فِي نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا أُولٰئِكَ هُمْ شَرُّ اَلْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِكَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ (7) جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً رَضِيَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8)

ترجمه

نبودند آنان كه كافرند از اهل كتاب و بت پرستان به زائل تا آمد به ايشان حجّت.

ص : 359


1- .سورۀ نبأ(78)آيۀ 1.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بياموزيد.
3- .سورۀ ق(50)آيۀ 1.
4- .سورۀ بروج(85)آيۀ 1.
5- .سورۀ طارق(86)آيۀ 1.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:داريد رها كنيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:كنيد.
10- .كا،آد،گا:گناهان.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:أبى كعب.
13- .كا،آد،گا+خدا.
14- .آج+در اين سوره.
15- .آج+و صلى اللّه على خير خلقه محمّد و آله.

پيغامبرى از خداى مى خواند مصحفها (1)پاك.

در آنجا كتابهايى هست راست.

پراگنده نشدند آنان كه دادند ايشان را كتاب الّا از پس آن كه آمد به ايشان حجّت.

نفرمودند ايشان را الّا كه پرستند خداى را خالص كنندگان (2)او را عبادت،مسلمانان و به پاى دارند نماز و بدهند زكات،و آن دين راست است.

آنان كه كافر شدند از اهل كتاب و انبازگويان در آتش دوزخ هميشه باشند در آنجا،ايشان بترين خلق باشند.

آنان كه ايمان آرند و كارهاى نيكو كنند،ايشان بهترين خلق باشند.

پاداشت ايشان به نزديك خدايشان بهشتها (3)مقام است،مى رود در زير آن جويها،هميشه باشند در آنجا هميشه (4)، خشنود باشد خداى از ايشان و خشنود شوند ايشان از او،آن،آن را بود كه از خداى ترسد.

قوله تعالى: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،الآية،حق تعالى گفت:

ص : 360


1- .آج:نامها/نامه ها.
2- .اساس:خالص كردند،با توجّه به آج تصحيح شد،متن تفسير:خالص كننده.
3- .آج:بستانهاى بهشت.
4- .آج:جاويدان.

نبودند كافران اهل كتاب از جهودان و ترسايان و از مشركان كه با خداى انباز گيرند و بت پرستند. مُنْفَكِّينَ ،أى زائلين منتهين عن كفر هم،زائل نشدند و بازنايستادند (1)از كفر تا به ايشان آمد حجّت،يعنى بر كفر مصرّ بودند تا آن كه رسول-عليه السلام-به ايشان آمد.

آنگه بدل كرد رسول را از بيّنت و بيان كرد بيّنت را (2)بدل النكرة من المعرفة كقوله: بِالنّٰاصِيَةِ (3)، نٰاصِيَةٍ (4)،و اصل الانفكاك الزوال،يقال:ما انفك فلان يفعل كذا[163-ر]أى ما زال،و او مطاوع فكاك باشد،يقال:فكّ الشىء إذا فتحه،و منه فكّ الرهن،قال طرفة:

فآليت لا ينفكّ كشحي بطانة***لعضب رقيق الشفرتين مهند

رَسُولٌ مِنَ اللّٰهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (5) ،صفت رسول است گفت:مى خواند بر ايشان صحيفهاى (6)پاكيزه از باطل و دروغ.

فِيهٰا ،در آن صحيفها. كُتُبٌ قَيِّمَةٌ ،كتابهايى همه مستقيم.

وَ مٰا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،گفت:پراگنده نشدند اهل كتاب در حقّ رسول-عليه السلام-و در نبوّت او. إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ ،الّا پس ازآن كه حجّت و بيان به ايشان آمد در كتابهايشان بر صحّت نبوّت او.و معنى تفرّق ايشان آن است كه بعضى به او ايمان آوردند و بعضى كافر شدند،و آيت دليل است بر بطلان قول مجبره كه گفتند:كافران را در اصل كافر آفريدند،براى آن كه خداى گفت:متفرّق نشدند الّا از پس آن كه حجّت به ايشان آمد،و لازم نيايد بر اين آيت كه بيّنت ورود او مفسدت (7)باشد براى آن كه فساد عند آن (8)حاصل آيد،

ص : 361


1- .اساس،آج،كا:نه ايستادند/نايستادند.
2- .آج+از.
3- .سورۀ علق(96)آيۀ 15 و 16.
4- .سورۀ علق(96)آيۀ 15 و 16.
5- .كا،آد،گا+فرستاده از خدا.
6- .اساس و ديگر نسخه بدلها:صحيفها/صحيفه ها.
7- .آج:بيّنت داعى مفسدت.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:نزد آن.

براى آن كه مفسدت آن باشد كه فساد حاصل آيد عند آن (1)،و لولاه لم يحصل و لا يكون من باب التمكين،و معجزات از باب تمكين است،و ممكن باشد كه اگر آن نيز نبودى كافر شدندى.

وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا اللّٰهَ ،گفت:نفرمودند ايشان را الّا آن كه خداى را پرستند. مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ،أى العبادة،خالص كننده او را عبادت.و نصب او بر حال است.و«دين»نصب بر مفعول به،و اسم فاعل در او عمل فعل كرده است.

حُنَفٰاءَ ،مسلمانان،جمع حنيف باشد،و نصب او بر حال است[163-پ]. وَ يُقِيمُوا الصَّلاٰةَ ،عطف است بر«ليعبدوا»،نماز به پاى دارند و زكات مال دهند. وَ ذٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ ،أى دين الملّة القيّمة،أو الشريعة القيمة،او (2)صفت موصوفى محذوف است و هر دو يكى است و اضافه كرد يكى را با دگر لاختلاف اللفظين، چنان كه گفت:حندس الظلم.بعضى دگر گفتند:و ذلك دين الإسلام القيمة،و [تا] (3)تأنيث را نباشد،مبالغت را باشد كقولهم:رجل راوية (4)للشّعر و علامة و نسّابة.بعضى دگر گفتند:صفت كتب است،أى و ذلك دين الكتب القيمة،يعنى طريقة الكتب القيمة.

نضر بن شميل گفت:خليل احمد را پرسيدم از اين آيت،گفت: اَلْقَيِّمَةِ جمع القائم أى الفرقة القيمة،كالمجبرة و المشبهة و المعتزلة رجوعا بها إلى الفرقة و الطائفة و الجماعة،معنى آن باشد:و ذلك دين الطائفة القائمين بتوحيد اللّه.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،الآية،گفت:آنان كه كافر شدند از جهودان و ترسايان و مشركان در آتش دوزخ باشند و آنجا مخلّد (5)مؤبّد بمانند (6)، و ايشان بترين خلقان باشند.نافع«بريئة»خواند به همز (7)در هر دو جايگاه.

ص : 362


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:نزد آن.
2- .آج:تا.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كا،آد،گا:روّايه.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
6- .كا،آد،گا+اولئك هم شر البرية.
7- .كا،آد،گا:همزه.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،و آنان كه ايمان دارند (1)و عمل صالح كنند (2)،ايشان بهترين خلقان باشند.و«بريئة»به همز من برأ اللّه الخلق،أى خلقهم.و بى همز من البرى و هو التراب،يعنى بهترين آدميان باشند كه ايشان را از خاك آفريده اند.و روا بود كه (3)به معنى خليقه باشد به تخفيف همز.

جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،گفت:جزا و پاداشت آن به نزديك خداى بهشتهاى اقامت باشد (4)كه در زير درختان او جويها[164-ر]مى رود در آنجا مخلّد مؤبّد باشند. رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ،خداى از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند.رضاى خداى از ايشان ارادت ثواب و خير باشد در حقّ ايشان،و رضاى ايشان از خداى آن باشد كه خشنود باشند به آنچه خداى كند به ايشان از آنچه ايشان مستحقّ آن باشند،و گفتند:رضاى خداى از ايشان آن بود كه فعل ايشان بپسندد و رضاى ايشان از خداى همچنين.و رضا،ارادت باشد به شرط آن كه مرادش در وجود آيد و كراهتى از پى آن نبود. ذٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ،اين آن را باشد كه از خداى بترسد.

ص : 363


1- .كا،آد،گا:آرند.
2- .كا،آد،گا+اولئك هم خير البرية.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+هم.
4- .كا،آد،گا+تجري من تحتها الأنهار.

سورة زلزلت

اشاره

سورة زلزلت(1) اين سورت مدنى است در قول عبد اللّه عبّاس،و ضحّاك گفت:مكىّ است،و هشت آيت است در عدد كوفيان و مدنيان،و نه آيت است در عدد بصريان.و سى و پنج كلمت است و صد و شصت و نه حرف است.و روايت است از علىّ بن موسى الرّضا-عليهما السلام-از پدرانش از اميرالمؤمنين على كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او اين سورت چهار بار بخواند، همچنان باشد كه جملۀ قرآن بخوانده (2).

و عطّار روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول-عليه السلام-گفت:

إِذٰا زُلْزِلَتِ ،معادل بود نيمۀ قرآن را،و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (3)معادل باشد ثلث قرآن را و قُلْ يٰا أَيُّهَا الْكٰافِرُونَ (4)معادل بود ربع قرآن را.

سوره الزلزلة (99): آیات 1 تا 8

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذٰا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا (1) وَ أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا (2) وَ قٰالَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا (4) بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ اَلنّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِيُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)

ترجمه

چون بجنبانند (5)زمين (6)جنبانيدنش.

ص : 364


1- .كا،آد،گا:سورة الزّلزال.
2- .كا،آد،گا:قرآن ختم كرده باشد.
3- .سورۀ اخلاص(112)
4- .سورۀ كافرون(109)
5- .آج:بلرزد.
6- .در ترجمۀ آيه در قسمت تفسير آمده است:زمين را.

و بيرون آرد زمين بارهاى گرانش[164-پ].

و گويد آدمى چيست آن را.

آن روز حديث كند به خبرهايش.

به آن كه خدايت وحى كرد به او.

آن روز بيايند مردمان پراگنده تا با ايشان نمايند كارهايشان.

هركه بكند به سنگ (1)مورچه اى خرد نيكى ببيند.

و هركه كند به سنگ ذرّه اى (2)بدى،ببيند (3).

قوله: إِذٰا زُلْزِلَتِ ،حق تعالى در اين سورت ذكر قيامت كرد و احوال او و بعضى احوال او (4)،گفت:ياد كن اى محمّد چون بجنبانند زمين را جنبانيدنش (5)، يعنى آن جنبانيدن مخصوص كه از آن بيران شود (6).و زلزل اللّه الأرض فتزلزلت،و «زلزال»به فتح«زا»اسم باشد و به كسر«زا»مصدر.گفتند:به فتح نيز مصدر باشد،كالقلقال و البلبال و هما الاضطراب و الوسواس.و عاصم الجحدريّ در شاذّ به فتح خواند.

وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا ،و بيرون آرد زمين بارهاى گرانش.گفتند:مراد گنجهاى مدفون باشد در زمين،و گفتند:مراد مردگانند،كه آدميان ثقل زمين اند تا زنده باشند بر پشت او،و چون بميرند ثقل زمين اند در شكم او.

وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا ،گويد آدمى: مٰا لَهٰا ،و چيست اين زمين را و چه افتاد، (7)

ص : 365


1- .آج:همسنگ.
2- .آج:همسنگ مورچه اى خورد.
3- .آج+او را.
4- .كا،آد،گا:باز.
5- .كا،آد،گا:جنبانيدنى.
6- .آج،آد،گا:ويران شود.
7- .كا،آد:افتاده است.

او را كه چنين مضطرب و مزلزل شده است.

يَوْمَئِذٍ ،آن روز باشد كه حديث كند زمين به اخبار خود.مفسّران گفتند:

يعنى خبر دهد به آنچه بر او رفته باشد و آدميان كرده باشند بر او از خير و شرّ [165-ر].

أنس مالك روايت كند كه (1):رسول-عليه السلام-اين آيت بخواند و گفت:دانى (2)تا به چه (3)خبر دهد؟گفتند (4):اللّه و رسوله أعلم.گفت:خبر دهد به آنچه كرده باشند بر او از خير و شرّ و گواى دهد كه:فلان چنين كرد و فلان چنين كرد در فلان روز (5)و فلان روز.

عبد الرّحمن بن أبي صعصعه گفت از پدرش كه:من در حجرۀ (6)ابو سعيد الخدرىّ بودم،مرا گفت:يا بنىّ!چون بانگ نماز كنى در صحرا،آواز بلند بردار كه هيچ جنّى و انسى و حجر و مدر نباشد و الّا بر صدق تو و براى تو گواى (7)دهد.

راوى خبر گفت:ابو اميّه را ديدم كه در مسجد الحرام در هر بقعه اى نماز مى كرد دو ركعت دو ركعت.گفتند (8):چرا چنين مى كنى،بر يكجا بنايستى (9)؟ گفت:براى آن (10)تا روز قيامت براى من گواى (11)دهد و اين آيت بخواند: بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحىٰ لَهٰا ،يعنى ألهمها،قال الرّاجز:

اوحى لها القرار و استقرت (12)***و شدّها بالرّاسيات الثّبّت

يعنى خبر دهد زمين كه خداى او را الهام داد تا سخن گفت و گواى (13)دهد.

ص : 366


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:روايت كند كه.
2- .كا،آد،گا:دانيد.
3- .آج:به آنچه.
4- .آج:گفتم.
5- .آج:وقت.
6- .آج:حجره هاى،كا:حجر.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:گفتم.
9- .اساس:بنه ايستى،ديگر نسخه بدلها:نه ايستى.
10- .آج+كه.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
12- .آج،كا،آد:فاستقرّت.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.

يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّٰاسُ أَشْتٰاتاً ،آن روز كه مردمان بازآيند.گفتند:از گورها،و گفتند:از شمار گاه پراگنده،يعنى مختلف الاحوال،بعضى سعيد و بعضى شقىّ و بعضى ره دست راست گرفته و بعضى ره دست چپ.و نصب«أشتاتا»بر حال است. لِيُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ ،تا با ايشان نمايند كردارهاى ايشان.و حسن و أعرج خواندند:«ليروا»به فتح«يا»،تا ببينند.و عامّۀ قرّاء به ضمّ«يا»خواندند.

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ،هركه به سنگ ذرّه اى نيكى كرده باشد [165-پ]ببيند،و هم چونين (1)بدى.عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ مؤمن نباشد كه او عملى كرده باشد از خير و شرّ در دنيا الّا خداى با او نمايد،امّا مؤمن را:

حسنات و سيّئات با او نمايد،سيّئاتش بيامرزد و حسناتش ثبت كند.و امّا كافر را:حسناتش رد كند و به سيّئاتش عذاب كند.

محمّد بن كعب گفت در اين آيت معنى آن است كه:هر چيز كه كافر كند در دنيا،جزاى آن ببيند در نفس و اهل و ولدش (2)،تا چون از دنيا بشود او را هيچ خير نباشد به نزديك خداى.و (3)مثقال ذرّه اى كه (4)مؤمن بكند (5)،جزاى آن بدهند او را (6)در دنيا،عقوبت آن هم در دنيا ببيند به نكبتى و حادثه اى كه بباشد در نفس و اهل و ولد او (7).گفت:دليل اين تأويل آن است كه روايت كردند كه چون اين آيت آمد،بعضى صحابه گفتند:يا رسول اللّه!اين كارى عظيم است كه به هر مثقال ذرّه اى شرّ،ما را جزا خواهند كردن!گفت:اين مكاره كه در دنيا به شما مى رسد،از رنج و بيمارى و مصيبت،در برابر مثاقيل شرّ شما باشد،و امّا مثاقيل خير مدّخر باشد براى شما تا در قيامت به شما دهند.

و تأويل درست آيت را آن است كه:از ظاهر عدول نكنند و مراعات ظاهر

ص : 367


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:هم چنين/همچنين.
2- .كا،آد،گا:اهل و مال و فرزندش.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:و هر.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:ذرّه شر كه.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+در دنيا.
6- .آج+هم.
7- .كا+و.

كنند الّا آنچه دليل از آن منع كند.گويند معنى آن است كه:خداى تعالى مبالغت فرمود در وعد و وعيد،گفت:هركه مثقال ذرّه اى خير بكند در دنيا،جزاى آن ببيند از ثواب،و هركه مثقال ذرّه اى بكند از شرّ،جزاى آن ببيند از عقاب الّا آنچه خداى خواهد كه عفو كند[166-ر]او را از آن چون مؤمن باشد.امّا كافر (1)چون خيرى كند آن را موقعى نبود براى آن كه ايمان ندارد،و خير نه بر وجه قربت و عبادت كند،پس لفظ«من»را تخصيص بايد كردن به اجماع.

مقاتل گفت:آيت در (2)دو مرد آمد كه يكى از ايشان دست بداشت از خيرات و گفت:آيتى از قرآن منع مى كند مرا از اين خير،و آن آن است كه گفت:

وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ (3) ،گفت:من اين كسرۀ نان و پاره اى طعام و يك خرما و يك ميويز (4)دوست نمى دارم،اين را موقع نباشد و مال بسيار ندارند كه بدهند (5)، منع مى كرد سائلان را.و ديگرى مى گفت:همانا اين گناهان خرد كه ما مى كنيم چون:دروغ و غيبت و نظرت (6)-كه ايشان پنداشتند كه خرد است-ما را زيان ندارد.خداى تعالى اين آيت فرستاد و بيان كرد كه:هم اين سود دارد،و هم آن زيان دارد،و هم اين را ثواب باشد،و هم آن را عقاب باشد.و به مثقال ذرّه اى حساب خواهد بودن،آنگه اگر درست شود كه آيت بر سببى آمد و در حقّ دو شخص معيّن،منع نكند ازآن كه حكم او عام باشد در ايشان و در ديگر مكلّفان.

امّا«ذرّة»ثعلب را پرسيدند از او،گفت:صد نمله يك حبّه باشد،و ذرّه يكى باشد از صد.بر اين قول تفسير (7)ذرّه به مورچۀ سرخ كرده است.يزيد بن هارون گفت،گفته اند:ذرّه را هيچ وزن نباشد،و گفته اند:چون آفتاب به سوراخى در

ص : 368


1- .آج:امّا چون كافر،كا،آد،گا:و اگر كافر.
2- .آج+حقّ.
3- .سورۀ دهر(76)آيۀ 8.
4- .آج:ميوه،كا،آد،گا:مويز.
5- .آج،آد،گا.ندارم كه بدهم.
6- .كا،آد،گا:نظر.
7- .اساس با خطى متفاوت از متن:همه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

افتد،آنچه در ميان شعاع آفتاب ببينند از دنه (1)،آن را ذرّه خوانند.و گفتند:ذرّه عبارت است از جزوى كه متجزّى نشود.

و در خبر است كه سعد بن وقّاص (2)دو خرما[166-پ]به سايلى داد.او رد كرد.سعد (3)گفت:ويحك!خداى از (4)مثقال ذرّه اى قبول مى كند،تو از من دو خرما قبول نمى كنى،و آن را مثاقيل ذرّات در او باشد! المطّلب بن حنطب (5)روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-اين آيت در مجلسى بخواند كه در آنجا اعرابى اى بود.اعرابى گفت:يا رسول اللّه:مثقال ذرّه اى (6)؟ گفت:بلى،برخاست و مى گفت:وا سوأتاه،واى رسوائيا-و مى گريست!رسول -عليه السلام-گفت:اعرابى را دلش از ايمان با خبر است.

حسن بصرى گفت:صعصعه-عمّ فرزدق-نزديك رسول-عليه السلام- رفت.رسول-عليه السلام-اين سورت بر خواند.چون به آخر رسيد،صعصعه گفت:حسبي من القرآن ما سمعت لا ابالي بعد هذه الآية ان لا اسمع من القرآن شيئا،گفت:مرا از قرآن اين آيت بس است اگر نيز نشنوم (7)روا باشد (8).و شاعر گفت:

انّ من يعتدي و يكسب إثما***وزن مثقال ذرّة سيراه

و يجازى بفعله الشّرّ شرّا***و بفعل الجميل أيضا جزاه

هكذا قوله تبارك ربّي***في اذا زلزلت و جلّ ثناه (9)

ص : 369


1- .آج:رنه،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:سعد ابو وقّاص.
3- .اساس:سعيد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و قرينۀ لفظى تصحيح شد.
4- .آج+ما،كا:خداى ما.
5- .آج:عبد المطّلب بن حنطب،كا:مطلّب بن جندب.
6- .آج+از ما بگيرند.
7- .اساس+نشنوم،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .كا،آد،گا:مرا كفايت باشد.
9- .كا،آد،گا+و قال آخر في معناه:اذا قربت ساعة يا لها...،با توجّه به نسخۀ اساس،اين مورد در پايان بحث آمده است.

و در آخرت دليل است بر بطلان احباط،براى آن كه خداى تعالى گفت:هر خيرى و شرّى تا به مثقال ذرّه اى آن را جزا باشد و صاحبش ببيند و دليل نكند بر آنكه خداى تعالى مرتكب كبيره را نيامرزد،براى آن كه اين آيت مخصوص است به آيات ارجاء.

عاصم خواند به روايت أبان«يره»بضمّ الياء في الموضعين.و ابن عامر به روايت هشام و كسائي از أبو بكر خواند«يره»به اسكان«ها»بى اشباع.

ابو الحسن گفت:اين لغتى است بد،و ابو جعفر خواند از طريق[167-ر] علاّف و روح«يره»به ضم«ها»بى اشباع،و شاعرى ديگر گفت هم در صفت اين روز،و بعضى از الفاظ اين سورت به نظم آورد،مى گويد:

اذا قربت ساعة يا لها***و زلزلت الأرض زلزالها

تسير الجبال على سرعة***كمرّ السّحاب ترى حالها

و تنفطر الأرض من نفخة***هنالك تخرج اثقالها

و لا بدّ من سائل قائل***من النّاس يومئذ ما لها

تحدّث أخبارها ربّها***و ربّك لا شكّ أوحى لها

و يصدر كلّ الى موقف***يقيم الكهول و اطفالها

ترى النفس ما عملت محضرا***و لو ذرّة كان مثقالها

ترى النّاس سكرى بلا قهوة***و لكن ترى العين اهوالها

ص : 370

سورة و العاديات

اشاره

اين سورت مكّى است در قول عبد اللّه عبّاس،و ضحّاك گفت:مدنى است،و يازده آيت است و چهل كلمت است،و صد و شصت و سه حرف است.و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت:هركه او سورة و العاديات بخواند،خداى تعالى او را (1)حسنه بنويسد به عدد هركس كه به مزدلفه و منا حاضر آيد (2).

سوره العاديات (100): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلْعٰادِيٰاتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِيٰاتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغِيرٰاتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلىٰ ذٰلِكَ لَشَهِيدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ اَلْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (8) أَ فَلاٰ يَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِي اَلْقُبُورِ (9) وَ حُصِّلَ مٰا فِي اَلصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ (11)

ترجمه

به حقّ دوندگان (3)به آواز.

برون آرندگان آتش.

غارت كنندگان بامداد.

مى انگيزند (4)به او گرد.

در ميانه مى برند به او لشكر را.

ص : 371


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+ده.
2- .آج+صدق رسول اللّه.
3- .آج:اسپان دونده.
4- .آج:برانگيزانيدند.

آدمى خداى را ناشاكر است.

و او برآن گواه است.

و او دوستى مال را سخت است.

نمى داند چون برانگيزند آنچه در گورهاست؟ و حاصل كنند (1)آنچه در سينه هاست.

[كه پروردگار] (2)ايشان به ايشان آن روز دانا باشد.

قوله: وَ الْعٰادِيٰاتِ ضَبْحاً ،«واو»قسم است،حق تعالى ياد كرد به دوندگان.

مفسّران در او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و عطا و مجاهد و عكرمه و حسن و كلبى و ابو العاليه و ربيع و عطيّه و قتاده گفتند و مقاتلان و ابن كيسان كه:مراد به «عاديات»اسبانند كه[در] (3)جهاد در سبيل خداى تاختن مى كنند،و در حال تاختن از گلوى ايشان آواز مى آيد.

عبد اللّه عبّاس گفت:هيچ چيز از چهار پاى ضبح نكند جز اسب.اهل لغت گفتند:اصل (4)ضبح و ضباح در آواز روباه باشد،براى اسپ به رعايت خواستند.عبد اللّه عبّاس را پرسيدند كه:ضبح چون باشد؟او حكايت آن آواز بكرد،گفت:أخ أخ (5)!قال الشاعر في العاديات:

و العاديات اسابىّ الدّماء بها***كأنّ اعناقها انصاب ترجيب[168-ر]

يعنى الخيل،و قال آخر في الضّبح:

لست بالتبّع اليمانىّ انّ لم***تضبح الخيل في سواد العراق

مقاتل گفت:سورت در حقّ سريّتى آمد كه رسول-عليه السلام-ايشان را

ص : 372


1- .آج:بيرون آورند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .اساس:اهل،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .كا،آد،گا:اح اح.

به حيّى فرستاد از بني كنانه،و منذر بن عمرو الانصارىّ را بر ايشان امير كرد.و بعضى دگر گفتند:سريّتى كه ايشان را به ذات السلاسل فرستاد،و اميرالمؤمنين على از (1)ايشان امير كرد.او برفت و با فتح بازآمد،پس ازآن كه دو معروف از صحابه برفتند و بى مقصود بازآمدند.

عمرو بن العاص گفت:يا رسول اللّه:مرا بفرست كه«الحرب خدعة فلعلّي اخدعهم،او را بفرستاد هم بازآمد و چيزى نكرد (2).اميرالمؤمنين را برآن سريّه امير كرد،و آن هر سه را در زير رايت او كرد.اميرالمؤمنين ره بگردانيد و رهى بگرفت كه بازپس ايشان افتاد،و همه شب راه كرد در زمين سنگ لاخ.به وقت صبح به سر ايشان رسيد و ايشان غافل و بيشتر خفته،بر ايشان زد و قومى را بكشت و قومى را اسير گرفت (3)و مالشان را به غارت برگرفت،فذلك قوله: فَالْمُغِيرٰاتِ صُبْحاً .

و از اميرالمؤمنين على روايت كردند كه:مراد به«عاديات»شترانند كه روى به حج نهند.ابو صالح گفت:مرا خلاف افتاد با عكرمه در«عاديات».او گفت:اسپانند.و من گفتم:شترانند.او گفت:من از مولاى خود شنيدم عبد الله عبّاس كه (4)اسپانند،ابو صالح گفت:من نيز از مولاى خود شنيدم[168-پ] علىّ بن ابي طالب،و مولاى من از مولاى تو عالم تر است.

شعبيّ گفت:اين اختلاف برفت ميان عبد اللّه عبّاس و اميرالمؤمنين على.

عبد اللّه عبّاس گفت:ضبح،اسپ را باشد (5)و نيز گرد به سنب (6)اسپ برآيد از زمين.اميرالمؤمنين گفت:نمى دانى كه آيت در روز بدر آمد و روز بدر در ميان ما هيچ كس اسپ نداشت مگر مقداد بن الأسود كه او اسپى داشت أبلق.

ص : 373


1- .كا،آد،گا:على را بر.
2- .آج:كارى نكرد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:اسير كرد.
4- .آج+او گفت،
5- .كا،آد،گا:گويند.
6- .كا،آد،گا:سبب.

سعيد بن جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:من در حجره نشسته بودم،مردى بيامد و مرا پرسيد از«عاديات».من گفتم:اسپان باشند كه به غزا روند و به شب با قبيله آيند.ازآنجا برفت.

اميرالمؤمنين على در زير سقايه زمزم نشسته بود.از او بپرسيد.او گفت:از كسى پرسيدى؟گفت:آرى،از عبد اللّه عبّاس.گفت:چه گفت؟مرد گفت كه او گفت:اسپان غازيان باشند.گفت:برو و او را پيش من خوان.مرد بيامد،مرا گفت:على ابو طالب تو را مى خواند،من برخاستم و پيش او رفتم.او مرا گفت:

چرا فتوى مى كنى به چيزى كه ندانى!نمى دانى كه اين آيت در اوّل غزايى آمد كه بود در اسلام،و آن غزات بدر بود كه در ميان ما دو اسپ بيش نبود:يكى از آن مقداد اسود،و يكى از آن زبير.و دو اسپ«عاديات»نباشد،إنّما مراد شتران حاجيانند كه از عرفات به مزدلفه شوند و از مزدلفه به منا (1)و عبد اللّه عبّاس گفت:

من از قول خود بازآمدم و با قول على بن ابي طالب شدم،و اين قول عبد اللّه مسعود است و عبيد عمير و محمّد كعب و سدّى،و آنان كه اين قول گفتند، [گفتند] (2):ضبح به معنى ضبع است[169-ر]و آن گردن كشيدن شتر باشد در سير،يقال:ضبحت الإبل و ضبعت إذا مدّت اعناقها فى السّير،و قالت:صفية بنت عبد المطّلب في العاديات الّتى هى الإبل.

اما و العاديات غداة جمع***بايديها اذا سطع (3)الغبار

و نصب«ضبحا»بر مصدر باشد از فعلى مقدّر،و التّقدير:تضبح ضبحا أو كأنّه ضمّن العاديات (4)معنى الضّابحات فنصبه بها لأن العاديات قلّ ما

ص : 374


1- .منا/منى.
2- .اساس،آج:ندارد،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا،آد،گا:صدع.
4- .اساس+ضبح،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

يخلون من الضّبح.

قوله: فَالْمُورِيٰاتِ قَدْحاً ،قسمى ديگر است.و موريات،مخرجات باشند (1)،يقال:اوريت النّار إذا اخرجتها من الزّند بالقدح.عكرمه و ضحّاك گفتند:مراد اسپانند كه بر سنگ مى روند و به آهن نعل از سنگ آتش بيرون مى آرند.و نصب«قدحا»هم بر اين دو وجه باشد.مقاتل و كلبي گفتند:عرب آن آتش را نار ابي حباحب گويند،قال النّابغة:

تقدّ السّلوقىّ المضاعف نسجه***و يوقدن بالصّفّاح نارا الحباحب

و ابو حباحب مردى بود مضرىّ در جاهليّت و به غايت بخيل بود،و او را عادت بود كه از بخل آتش نيفروختى تا مردم بنخفتندى،آنگه آتش ضعيف برافروختى كه گاه بتافتى و گاه بمردى،و اگر آوازى بشنيدى آتش بنشاندى (2)تا كس به او (3)منتفع نشود،به آتش او مثل زدند.و آتش سنب ستور را به آن مانند كردند.

قتاده گفت:كلام بر وجه مجاز است،مراد اسپان اند كه آتش كالزار (4)فروزند (5)و ميان خصمان شرّ افگنند.سعيد جبير گفت:مراد اسپانند كه به روز به جهاد روند و به شب بازآيند،ارباب (6)ايشان آتش بر افروزند يا طعامى سازند براى خود،اين قدح و اين را اضافه كرد با (7)اسپان[169-پ]بر سبيل مجاز.مجاهد گفت و زيد اسلم كه:اين كنايت است از مكر مردان با يكديگر،نبينى كه عرب گويند چون با كسى مكرى خواهند كردن:و اللّه لاقدحنّ لك و لاورين لك.و نيز پارسيان گويند در اين معنى:من آتشى در دامن تو نهم،من براى تو ديگى بپزم،

ص : 375


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:باشد.
2- .كا،آد،گا:بشنيدى فرونشاندى.
3- .كا،آد،گا:به آتش او.
4- .كا،گا:كارزار.
5- .كا،آد،گا:بر افروزند.
6- .كا:از بهر،گا:از براى.
7- .كا،آد،گا:اين اضافه با.

و اين كنايات باشد از كيد و مكر.

سعيد جبير گفت:مراد زبان مردان (1)است كه به آنچه گويند (2)آتش عداوت ميان مردم افروخته شود،و عرب گويند (3):ربّ كلمة اوقدت نارا،و ما نيز گوييم:

فلان كس را آتش مى بارد از زبانش ابن جريج گفت (4):مراد آن است فالمنجحات عملا كنجاح الزّند،يعنى به حقّ آنان كه ايشان كار رواى (5)برآرند (6)و حاجت به اجابت مقرون كنند تا مقصود از او حاصل شود،چنان كه از آتشزنه چون قدح كنند آتش را از او.

فَالْمُغِيرٰاتِ صُبْحاً ،قسمى ديگر است به اسپان غارت كننده در وقت صبح.و عرب را عادت آن است كه غارت در وقت صبح كنند براى آن كه ناگاه كنند (7)،و اين چنان باشد كه همه شب (8)روند تا بامداد وقت صبح به مقصد رسيده باشند،آنگه غارت كنند.و در اشعار ايشان اين (9)بسيار است،منها قوله:

لقد علم الحىّ المصبّح انّنا***غداة لقينا بالشّريف الأحامسا

و منها:

قد صبّحت معن بجيش ذي لجب***

يقال صبّحته اذا اغرت عليه صباحا (10)،و از اينجاست:وا صباحاه و لهم صباح سوء،و كذلك قوله: فَسٰاءَ صَبٰاحُ الْمُنْذَرِينَ (11)،على هذا المنوال و صبحته اذا سقيته صبوحا و اصبحت دخلت فى الصّباح.و نصب«صبحا»بر ظرف

ص : 376


1- .كا،آد،گا:مرد.
2- .كا،آد،گا:گويد.
3- .كا،آد،گا:گويد.
4- .كا،آد،گا:ابن زيد گفت.
5- .كا،آد،گا:كارروايى.
6- .كا.اأد،گا:بيارند.
7- .آج:ناگاه شبيخون كنند.
8- .كا،آد،گا+راه.
9- .كا،آد،گا+معنى.
10- .اساس:حاصبا،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .سورۀ صافّات(37)آيۀ 177.

است أى وقت الصّبح،و منه المثل:اشرق ثبير كيما نغير.

فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً ،برانگيزند به آن جايگاه[170-ر]گرد.نصب او (1)بر مفعول به است،و«به»كنايت است عن غير مذكور.ابو حيوه (2)در شاذّ خواند:«فأثرن» به تشديد و باقى قرّاء به تخفيف (3). و قتاده خواند:«فوسطن»به تشديد«سين»و باقى قرّاء به تخفيف،و اين هم شاذّ است،يعنى به اين جايگاه در ميان جمع مى شوند اين اسپان يا (4)اين شتران-و قرظىّ گفت:مراد به جمع،جمع منا (5)است، يعنى در ميان اين جايگاه مى شوند در منا (6).

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ ،اين جواب قسم است كه قسم براى اوست.سوگند خورد به اين چيزها كه آدمى كنود است خداى خود را.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربيع گفتند:يعنى كفور است نعمتهاى خداى را،يقال:كند النّعمة إذا كفرها.كلبى گفت:اين لغت لغت كنده و حضرموت و معدّ است،و نيز لغت ربيعه و مضر و قضاعه است.سماك خرشه (7)گفت:قبيله كنده را براى اين كنده خواندند كه كفران نعمت پدر كردند.ابن سيرين گفت:آن باشد كه خداى را ملامت كند.حسن گفت:آن باشد كه مصائب بشمرد و نعمت فراموش كند،و شاعرى اين معنى (8)به نظم آرد (9)في قوله:

يا ايّها الظّالم في فعله***و الظّلم مردود على من ظلم

الى متى انت و حتّى متى***تشكو المصيبات و تنسى النّعم

ابو امامه گفت كه رسول-عليه السّلام-گفت:دانى تا كنود چه باشد؟گفتم خداى و رسولش عالم تر (10):گفت:آن باشد كه

يأكل وحده و يمنع رفده و يضرب

ص : 377


1- .كا،آد،گا:نصب نقعا.
2- .كا:ابو حياه.
3- .كا،آد،گا+فوسطن به جمعا.
4- .آج:ما،كا:با.
5- .آر،گا:منى.
6- .آر،گا:منى.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:سماك بن خرثه.
8- .گا+را.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:آورد.
10- .آج:عالم ترند.

عبده ،تنها نان خورد و عطا ندهد و بنده را بزند.ابو عبيده گفت:كنود قليل الخير باشد من قولهم:أرض كنود إذا كانت (1)لا تنبت شيئا[170-پ]ابو زيد الطّائيّ گفت:غير انّا آمنّا بدهر كنود فضيل عياض گفت:كنود آن باشد كه به يك مصيبت همه نعمتها فراموش كند.ابو بكر ورّاق گفت:آن باشد كه نعمت از خود بيند،نه از خداى.محمّد بن على التّرمذي گفت:آن باشد كه نعمت شناسد و منعم را نشناسد.واسطى گفت:آن باشد كه نعمت خداى (2)بر معصيت او صرف كند.سام بن عبد اللّه (3)گفت:آن باشد كه طاعت براى عوض كند.ذو النّون گفت:

كنود،هلوع باشد و هلوع در قرآن مفسّر است بقوله: إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (4).گفتند آن باشد كه:اندك را كفران كند و بسيار را شكر نكند.

ديگرى گفت:آن باشد كه سر او بر بالين نعمت باشد و دلش در ميدان غفلت.و جمع كنود،كند (5)باشد،قال الأعشى:

احدث لها تحدث لوصلك انّها***كند لوصل الزّائر المعتاد

وَ إِنَّهُ عَلىٰ ذٰلِكَ لَشَهِيدٌ ،بيشتر مفسّران گفتند:خداى تعالى بر كفران اين كافر نعمت گواست.ابن كيسان گفت:ضمير راجع است هم با كنود،يعنى او بر خود گواست.

وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ ،أى لحبّ المال،مراد به«خير»مال است،يعنى او مال سخت دوست مى دارد،بيانه قوله: إِنْ تَرَكَ خَيْراً (6)،أى مالا.گفتند معنى آيت آن است كه:او بخيل است،و عرب بخيل را«شديد»خوانند،و ما نيز بخيل

ص : 378


1- .اساس،آج:كان،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
3- .كا،آد،گا:بسّام بن عبد اللّه.
4- .سورۀ معارج(70)آيۀ 20 و 21.
5- .جمع«كنود»در معاجم لغوى نيامده،و«كند»وصف است براى مفرد مؤنّث،بيت نيز شاهد براى جمع نيست،بل شاهدى است براى مفرد مؤنّث.
6- .سورۀ بقره(2)آيۀ 180.

را«سخت»خوانيم،قال طرفة.

ارى الموت يعتام لكرام و يصطفي***عقيلة مال الفاحش المتشدّد[171-ر]

و«فاحش»در بيت بخيل است،بيانش قوله: اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشٰاءِ (1)،أى بالبخل،بعضى دگر گفتند:او بر دوستى مال سخت قوى است و دل در او بسته و در طلب كردن حريص و مجد.فرّاء گفت:در تقدير كلام تقديم و تأخيرى هست،و التّقدير:و إنّه لشديد الحبّ للخير،پس شديد صفت حبّ است نه صفت مرد،و لكن براى سر آيت را چنين كرد،و مثله قوله:

فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ (2) ،أى عاصف الرّيح،براى آن كه«عصوف»صفت روز نباشد.

أَ فَلاٰ يَعْلَمُ ،نمى داند اين كافر نعمت بخيل دنيا دوست. إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِي الْقُبُورِ ،كه آنگاه كه برانگيزند مردگان را از گورها.فرّاء گفت:بعثر و بحثر، لغتان،و يقال:بعثر أى بعث،و الرّاء زيدت لا لحاقه بالرّباعيّ،و قيل:بحثر مركب من بحث و اثير (3)و اين اقوال قريب است.

وَ حُصِّلَ مٰا فِي الصُّدُورِ ،و حاصل كنند آنچه در دلها باشد،يعنى آشكارا كنند،بيانه: يَوْمَ تُبْلَى السَّرٰائِرُ (4).

إِنَّ رَبَّهُمْ ،نمى دانند كه خداى ايشان اين روز،يعنى روز قيامت عالم باشد به احوال ايشان.و همزۀ (5)از پس علم و ظنّ مفتوح بايد الّا آن كه«لام»در خبر او بازآيد،چنان كه:علمت انّ زيدا لمنطلق،كه آنگه مكسور شود.و گويند:

حجّاج اين سورت در نماز مى خواند:«أنّ»به فتح بخواند براى«يعلم»چون به آخر رسيد«لام»ديد نخواست كه با سر گيرد«لام»از خبر كه«خبير»است بيفگند، بخواند:«خبير»،اعراب نگاه داشت و شرع و جانب خداى فروگذاشت.

ص : 379


1- .سورۀ بقره(2)آيۀ 268.
2- .سورۀ ابراهيم(14)آيۀ 18.
3- .اساس،كا،آد،گا:ابثر.
4- .سورۀ طارق(86)آيۀ 9.
5- .كا+او،آد،گا+إنّ.

سورة القارعة

اشاره

(سورة القارعة171-پ)

اين سورت مكّى است و يازده آيت است و سى و شش كلمت است و صد و پنجاه و دو حرف است.و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورة القارعة بخواند،خداى تعالى روز قيامت كفّۀ حسناتش گران بار كند (1).

سوره القارعة (101): آیات 1 تا 11

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اَلْقٰارِعَةُ (1) مَا اَلْقٰارِعَةُ (2) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا اَلْقٰارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ اَلنّٰاسُ كَالْفَرٰاشِ اَلْمَبْثُوثِ (4) وَ تَكُونُ اَلْجِبٰالُ كَالْعِهْنِ اَلْمَنْفُوشِ (5) فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ (6) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ (7) وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ (8) فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ (9) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا هِيَهْ (10) نٰارٌ حٰامِيَةٌ (11)

ترجمه

قيامت.

و چه قيامت.

و چه دانى تو كه چيست قيامت (2)! آن روز كه باشند مردمان چون پروانۀ چراغ پراگنده.

و باشد كوهها چون پشم زده.

ص : 380


1- .آج+صدق رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الحمد للّه ربّ العالمين.
2- .آج:رستخيز.

امّا آن كه گران باشد ترازويش (1).

او در زندگانى باشد پسنديده.

و امّا آن كه سبك باشد ترازويش (2).

جاى او هاويه (3).

و چه دانى تو كه چيست آن! آتشى تافته است.

قوله: اَلْقٰارِعَةُ ،حق تعالى اين سورت در وصف قيامت فرستاد.و«قارعه» نامى است از نامهاى او.و اصل او از«قرع»و كوفتن باشد،و او صفت موصوفى محذوف است،تقدير آن است كه:السّاعة القارعة،أو الدّاهية القارعة،او الخصلة القارعة.

آنگه براى استعظام گفت[172-ر]: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الْقٰارِعَةُ ،و تو چه دانى كه قيامت چه روزى باشد! آنگه وصف آن را گفت: يَوْمَ يَكُونُ النّٰاسُ كَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ ،آن روز كه مردمان[مانند] (4)پروانۀ چراغ باشند و پراگنده باشند.گفتند:براى آن تشبيه كرد مردم را به پروانۀ كه پروانه خود را بر آتش زند،مردم اين روز در آتش افتند.فرّاء گفت:چون ملخ پراگنده كه به زحمت بر يكديگر مى افتند.

وَ تَكُونُ الْجِبٰالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ،و كوهها چون پشم زده باشند،باد درآيد و آن را در هوا مى برد.

آنگه گفت: فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ ،امّا آن را كه ترازوى او گران باشد به طاعت.علما در«ترازو»خلاف كردند.محقّقان گفتند:ترازو كنايت است از

ص : 381


1- .آج:ترازوش.
2- .آج:ترازوش.
3- .آج:مادر دوزخ باشد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عدل،يعنى خداى تعالى ميان خلقان انصاف كند و رها نكند كه ظلمى رود و حيفى نمايند،آنچه (1)به ترازو بر سنجند كه در او حيف و نقصانى نباشد.فرّاء گفت:

ميزان چنان كه ترازو باشد،وزن[نيز] (2)باشد.يعنى من ثقل وزن طاعته أو معصيته، يقال:ما ميزان درهمك،أى ما وزنه.گفتند:بر حقيقت حمل نتوان كردن،براى آن كه اعمال ما عرض است و ثقل و خفّت در اعراض مصوّر نباشد.و اين در توسّع چنان است كه گويند:كلام فلان موزون إذا كان بقدر الحاجة،و قال الشّاعر:

قد كنت قبل لقاء كم ذا مرّة***عندي لكلّ مخاصم ميزانه

يعنى معادلته و مقاومته.و حسن بصرى و مفسّران مقدّم (3)گفتند:در قيامت ترازو باشد با كفّه ها (4)و شاهين،آنگه خداى تعالى[172-پ]در يكى نورى پديد آرد و در يكى ظلمتى.هركدام كه بر يكديگر زيادت شود حكم آن را باشد.بعضى ديگر گفتند:در اين ترازو صحفهاى (5)اعمال سنجند،صحفهاى (6)طاعت در كفّه اى باشد و صحفهاى (7)معصيت در كفّه اى.هركدام كه بچربد، حكم آن را باشد، فذلك قوله: فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ ،گفت:

هركه ترازوى طاعتش گران باشد،او در عيشى[باشد]پسنديده.

كوفيان گفتند:«راضى»به معنى مرضىّ است،كقولهم: مٰاءٍ دٰافِقٍ (8)،أى مدفوق.و بصريان گفتند:راضية،أى ذات رضى،و مثله قولهم:تامر و لابن و نابل و سائف،أى ذو تمر و لبن و نبل و سيف،قال الشّاعر:

و غدرتني و زعمت أنّ***ك لابن فى الصّيف تامر

أى ذو لبن و تمر.

وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ، فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ ،و امّا آن را كه ترازوى طاعتش سبك

ص : 382


1- .كا،آد،گا:بمانند آنچه.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،آد،گا افزوده شد.
3- .كا،آد،گا:متقدّم.
4- .اساس:كفّها/كفّه ها.
5- .كا،آد،گا:صحيفهاى/صحيفه هاى.
6- .كا،آد،گا:صحيفهاى/صحيفه هاى.
7- .كا،آد،گا:صحيفهاى/صحيفه هاى.
8- .سورۀ طارق(86)آيۀ 6.

باشد،مادر او هاويه بود.در او چند قول گفتند:يكى آن كه اين كلمتى است معروف به نزديك عرب فى اللّعن و الدّعاء على الرّجل،تقول العرب:هوت امّه،كما تقول:ثكلته امّه يعنون ماتت امّه و سقطت من علوّ.و بعضى دگر گفتند معنى آن است (1):تهوي على امّ رأسه فى النّار،به سر (2)به آتش فروشوند.و بعضى دگر گفتند: فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ ،أى مأواه جهنّم.و عرب«مأوا»را«امّ»خوانند و«هاويه»نام دركه اى[است] (3)از دركات دوزخ آنگه بر سبيل استعظام گفت: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا هِيَهْ ،و تو چه دانى اى محمّد كه آنچه باشد؟«ما»استفهامى است و«ها»ى آخر براى استراحت است، و الأصل:ما هى.

آنگه هم او بيان كرد[173-ر]گفت: نٰارٌ حٰامِيَةٌ ،آتشى باشد به غايت گرم.

ص : 383


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
2- .آج:پس.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به كا،آد،گا افزوده شد.

سورة التكاثر

اشاره

اين سورت مكّى است و هشت آيت است و بيست و هشت كلمت است،و صد و بيست حرف است.و روايت است از أبو امامه از أبىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او سورت أَلْهٰاكُمُ (1)بخواند،خداى تعالى او را از آنان كند كه او را بر نعمت حساب نكند،و چندان ثواب دهد او را كه ثواب آن كس باشد كه هزار آيت از قرآن بخواند (2).

سوره التكاثر (102): آیات 1 تا 8

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . أَلْهٰاكُمُ اَلتَّكٰاثُرُ (1) حَتّٰى زُرْتُمُ اَلْمَقٰابِرَ (2) كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) كَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اَلْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ اَلْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَيْنَ اَلْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِيمِ (8)

ترجمه

مشغول باز كرد (3)شما را فخر به بسيارى (4).

تا زيارت كردى (5)گورستانها را.

حقّا كه بدانى (6).

پس حقّا كه بدانى (7).

ص : 384


1- .كا: أَلْهٰاكُمُ التَّكٰاثُرُ .
2- .آج+صدق رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-و الحمد للّه ربّ العالمين.
3- .آج:مشغول كرد.
4- .آج+مال.
5- .آج:كرديد.
6- .آج:بدانيد.
7- .آج:بدانيد.

حقّا كه اگر بدانى (1)دانستن درست.

ببينى (2)دوزخ را.

پس ببينى (3)آن را به چشم دانش.

پس بپرسند شما را آن روز از نعمت (4).

قوله: أَلْهٰاكُمُ التَّكٰاثُرُ ،حق تعالى گفت و خطاب كرد با كافرانى كه اين فعل كردند:مشغول كرده است شما را تفاخر به كثرت عدد و كثرت مال از طاعت خداى و آنچه شما را برهاند از عقاب او (5).

حَتّٰى زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ ،در اين خلاف كردند،بعضى گفتند:معنى آن است كه تا به مردن و شما را در گورها (6)دفن كردن،اين طريقت شماست،يعنى بر اين اصرار كنى (7)[173-پ]تا به مردن.قتاده گفت:آيت در جهودان (8)آمد كه اين معنى مراعات كردندى و به اين مشغول بودند تا بر ضلال بمردند.ابن زيد گفت:

در قبيله اى آمد از انصا[ر] (9).مقاتل و كلبي گفتند:در دو قبيله آمد از قريش بني عبد مناف و بني سهم بن عمر بن هصيص بن كعب،كه ايشان بانگ مفاخرت و منافرت كردند،هريكى از ايشان گفتند:سادات و اشراف از ما بيشترند و بيشتر بوده اند (10)در زندگانى:بنو عبد مناف غالب شدند ايشان را (11).بنو سهم گفتند:اكنون بيايى (12)تا به گورستان رويم و گورها بشماريم تا گور اشراف ما بيشتر است يا گورها اشراف شما،يقال:لهيت عن الشّىء اذا غفلت عنه،و منه قولهم:اذا

ص : 385


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:جهودانى.
2- .آج:ببينيد.
3- .آج:ببينيد.
4- .آج:از بهشت.
5- .آج+مشغول كرد.
6- .آج:در خاك.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:اصرار كنيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:جهودانى.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .آد،گا:از ما پيش بودند و بيشتراند.
11- .آد،گا:بر ايشان.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:بياييد.

استأثر اللّه بشيء فاله عنه و لهوت من اللّهو.

آنگه بر سبيل زجر و ردع گفت: كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ .

بيان كرديم كه«كلاّ»به دو معنى استعمال مى كنند:يك معنى آن كه انزجروا، منزجر شدى (1)كه بدانى (2)،و يكى آن كه حقّا كه بدانى (3)و ثمّ حقّا كه بدانى (4).تكرار گفتند:براى تأكيد است،و گفتند:براى اختلاف معنى،يعنى بدانى (5)در گور چون عذاب گور بينى (6).آنگه بدانى (7)در دوزخ چون عذاب دوزخ بينى (8).و بيان اين قول آن است كه روايت كردند از اميرالمؤمنين (9)كه گفت:جماعتى مردمان از عذاب گور در شك بودند تا اين آيت آمد كه: كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ .

آنگه گفت: كَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ،اگر بدانى (10)به علم يقين،اضافه كرد با يقين.گروهى گمان بردند كه اين اضافت موصوف است با صفت،و نه چنين است.بل موصوف[174-ر]محذوف است،و مثله:يوم الجمعة و مسجد الجامع،و التّقدير:يوم السّاعة الجمعة و مسجد اليوم الجامع و علم الأمر اليقين،و جواب«لو»از كلام بيفگند لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:لعلمتم أمرا فظيعا و شأنا عظيما.و گفتند:جواب«لو»مقدّر است در ضمن«ألهاكم»و المعنى لو تعلمون علم اليقين لم يلهكم التّكاثر.

آنگه گفت بر سبيل وعيد و تهديد: لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ،ببينى (11)دوزخ،بر وجه قسمى مضمر و«لام»براى اضمار قسم آورد،گفت:و اللّه كه دوزخ ببينى (12)، آنگه ببينى (13)آن را به عين اليقين،يعنى به معاينه.گفتند:تكرار براى تأكيد است،و اولى تر آن باشد كه براى اختلاف معنى باشد.رؤيت اوّل (14)علم بود،و دوم به معنى

ص : 386


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
6- .بينى/بينيد،كا،آد،گا:بينند.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:بينيد.
9- .كا،آد+على عليه السّلام.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
11- .آج،آد،گا:بينيد.
12- .آج،آد،گا:بينيد،كا،آد،گا+ثمّ لترونّها.
13- .آج،آد،گا:بينيد.
14- .آد،گا+به معنى.

رؤيت بصر،بيان اين تأويل قوله: عَيْنَ الْيَقِينِ ،و قيل:بعين اليقين،و قيل:رؤية تؤدّي إلى اليقين.و«يقين»علمى باشد كه حاصل آيد پس از شك،براى آن خداى را تعالى متيقّن نخوانند،يعنى علمى حاصل آيد ايشان را ضرورى كه با آن شكّى نبود چون به چشم ببينند.

ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ،آنگه بپرسند ايشان را از نعيم.علما در اين (1)بسيار بگفته اند و در اخبار مرفوعه (2)آورده اند.ابو هريره روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت:اين نعيم،آب سرد است.و رضا-عليه السّلام (3)-روايت كرد از پدرانش از رسول-عليه السّلام-كه گفت:اين نعيم،رطب است و آب سرد.عبد اللّه عمر گفت:آب سرد است در تابستان گرم.أنس روايت كرد كه:

رسول-عليه السّلام-به مهمان (4)مقداد (5)رفت،چون[174-پ]طعام بخورد آبى سرد پيش آورد.رسول-عليه السّلام-آب بازخورد،خوش آمد او را،گفت:

ما أبردها على الكبد ،چه سرد است اين آب بر جگر.آنگه گفت:چون يكى از شما خواهد تا خورد،بايد كه جهد كند تا هركدام سردتر باشد،كه آب سرد صفراء را بنشاند و تشنگى ببرد و مرد را بر شكر كردن بعث كند.

ابو حاتم گفت:آب سرد در وقت تشنگى،شكر از ميان جان بيرون آرد.مالك دينار گفت:مردى به نزديك حسن بصرى آمد و گفت:ما را همسايه اى هست (6)،پالوده نمى خورد،مى گويد:به شكر آن قيام نتوانم كردن.گفت:جاهل است،او نمى داند كه خدا را بر ما نعمت به آب سرد بيشتر است به آن كه به جمله حلواها.

ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:در اين آيت هركه را نان گندمين باشد و آب سرد و سايه اى كه در او نشيند،اين سه چيز از آن

ص : 387


1- .آد،گا+سخن.
2- .كا:مرفوع.
3- .آج:امام رضا عليه التّحية و الدّعاء.
4- .آج:مهمانى.
5- .آج:مقداد بن اسود.
6- .آد،گا:پالوده.

نعيم است كه خداى تعالى گفت شما را از آن بپرسند.

عبد اللّه مسعود گفت از رسول-عليه السّلام-كه:اين نعيم،ايمنى است و تن درستى.عبد اللّه عبّاس گفت از عمر خطّاب شنيدم كه او گفت:يك روز بيرون آمدم به گرمگاه.رسول را ديدم-عليه السّلام-بيرون آمده،مرا گفت:يا عمر!به اين وقت براى چه بيرون آمده اى؟گفتم:يا رسول اللّه!براى آنچه تو بيرون آمده اى.

ساعتى بود،ابو بكر بيرون آمد.رسول گفت:چه كار را بيرون آمده اى؟گفت:يا رسول اللّه!هم براى آن كه شما بيرون آمده اى.و سبب آن بود كه در خانۀ هيچ سه طعامى نبود و گرسنه بودند.

ساعتى بنشستند و حديث مى كردند،آنگه رسول-عليه السّلام-گفت:

هيچ قوّت دارى (1)[175-پ]تا برويم تا به اين خرماستان،و اشارت كرد به خرماستانى كه ابو الهيثم بن التيهان را بود.برخاستند و روى آنجا (2)نهادند.چون برفتند با رسول-عليه السّلام.رسول-عليه السّلام-سلام كرد بر ايشان.ابو الهيثم حاضر نبود،أمّ الهيثم حاضر بود،مى شنيد،جواب نداد طمع آن را كه رسول عليه السّلام-سلام بر ايشان زيادت كند.چون رسول-عليه السّلام-خواست تا برگردد،در بگشاد و از قفاى رسول-عليه السّلام-بتاخت و گفت:يا رسول اللّه! من آواز سلام تو شنيدم،براى آن جواب ندادم تا سلام زيادت كنى تا خير و بركت ما زيادت گردد.رسول گفت:ابو الهيثم كجاست؟گفت:يا رسول اللّه!به طلب آب است (3)،هم اين ساعت آيد،درآى كه هزار صلات و رحمت بر تو باد! رسول-عليه السّلام-و ابو بكر و عمر در آنجا رفتند.او برفت و بساطى در زير درختى خرما بيفگند تا ايشان بنشستند.ابو الهيثم در آمد.رسول را آنجا يافت.سخت خرّم شد و بر درخت رفت و شاخى پربار ببريد از درخت و بياورد و

ص : 388


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:داريد.
2- .كا،آد،گا:روى را به آنجا.
3- .آج،آد،گا:آب رفته،كا:رفته است.

پيش رسول-عليه السّلام-بنهاد و گفت:يا رسول اللّه!بخورى (1)از اين شاخ آنچه نيكوتر است از رطب و بسر و تذنوب رسول-عليه السّلام-و صحابه از آن بخوردند،و امّ الهيثم آرد به سرشت و به نان پختن مشغول شد،و ابو الهيثم خواست تا گوسپندى بكشد.رسول-عليه السّلام-رها نكرد.ايشان به قيلوله بخفتند.چون برخاستند،طعام تمام شده بود (2)،طعام بخوردند و از آن آب سرد بازخوردند.

ابو الهيثم آن شاخ بازآورد تا باقى خرما كه بر او بود بخوردند.آنگه رسول-عليه السّلام-[175-پ]گفت:اين سايه و طعام و شراب و آب سرد آن است كه خداى تعالى بپرسد از اين في قوله: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ .

گفتند:چون اين آيت آمد،صحابه گفتند:يا رسول اللّه!خداى ما را از اين أسودين-يعنى خرما و آب-بخواهد پرسيدن،و ما تيغ بر دوش نهاده در ره او قتال مى كنيم؟گفت:بلى،بخواهد پرسيدن.

ابن سيرين گفت از عبد اللّه عمر كه:اين«نعيم»گرماوه (3)است.رسول -عليه السّلام-گفت:روز قيامت خداى تعالى نعمتهاى خود بر بنده شمارد تا در ميان آن گويد:نه از من خواستى كه فلانه را روزى من كن تا به زنى كنم او را،من اجابت كردم تو را،به نام و نسب بگويد او را.عبد اللّه عبّاس گفت:چون اين آيت آمد،صحابه گفتند:يا رسول اللّه!خداى ما را از كدام نعمت خواهد پرسيدن،و ما نان جوين نيم شكم مى يابيم (4)؟خداى تعالى وحى كرد،گفت:بگو اينان را نه نعلين در پاى كرده اى (5)و آب سرد مى خورى (6).

أنس مالك گفت:چون اين آيت آمد،مردى درويش بيامد و گفت:يا رسول اللّه!همانا ما معافيم از اين سؤال كه ما را نعيمى نيست كه از آن بپرسند.

ص : 389


1- .آج:بخور،كا،آد،گا:بخوريد.
2- .آج:طعام رسيده بود.
3- .آج،آد،گا:گرمابه.
4- .آج،آد،گا:نمى يابيم،كا:نان جو نيم سير يابيم.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:كرده ايد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى خوريد.

رسول گفت:نه نعلين در پاى مى كنى (1)و آب سرد مى خورى و در سايه مى نشينى! ابن سيرين گفت (2):رسول-عليه السّلام-اين سورت بر اصحاب خواند.

گفتند:يا رسول اللّه!اين نعيم چيست كه ما را از آن بپرسند؟گفت:خانه اى كه در او بنشينى (3).و جامه اى كه به او عورت بپوشى (4)و قوتى كه به آن پشت راست باشد.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت[176-ر]:رسول-عليه السّلام- اين سورت بخواند و تفسير او باز كرد،گفت: أَلْهٰاكُمُ التَّكٰاثُرُ ،مشغول كرده است شما را كثرت مال. حَتّٰى زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ ،تا آنگه كه شما را به گور برند مال جمع مى كنى (5)،به ناحق،و منع مى كنى (6)از حق و دروغها مى نهى (7)،دأب شما اين است تا به مردن. كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ،بدانى (8)آنگه كه در گور شوى (9). ثُمَّ كَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ،پس بدانى (10)آنگه كه از گورها برخيزى (11). كَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ،اگر بدانى (12)علم يقين آنگه كه نامه ها (13)پراگنده مى آيد در قيامت،و خلايق بعضى سعيد و بعضى شقّى باشند. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَيْنَ الْيَقِينِ ،آنگه ببينى (14)آن را به عين اليقين،آنگه كه صراط نصب كنند بر سر دوزخ به مانند پل. ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ،آنگه بپرسند شما را از«نعيم»و آن پنج چيز است:سيرى شكم است،و سردى آب است،و لذّت خواب است،و سايۀ مسكن است (15)،و اعتدال خلق است (16).ابراهيم گفت:هركه او طعامى خورد يا شرابى و عقيب آن خداى را شكر

ص : 390


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:در پاى دارى.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:ابن كثير گفت.
3- .آج:بنشينيد.
4- .آج:بپوشيد،كا:بازپوشى،آد،گا:بازپوشيد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:جمع مى كنيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى كنيد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:مى نهيد.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:شويد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
11- .آج و ديگر نسخه بدلها:برخيزيد.
12- .آج و ديگر نسخه بدلها:برخيزيد.
13- .آج و ديگر نسخه بدلها:نامها/نامه ها.
14- .آج و ديگر نسخه بدلها:ببينيد.
15- .آج و ديگر نسخه بدلها:سايۀ مساكن.
16- .آج:اعتدال خلقت.

كند،خداى تعالى[او را از نعيم آن طعام پرسد.عبد اللّه عبّاس گفت:آن نعيم تن درستى و صحت و سمع و بصر است و سلامت دل،خداى تعالى] (1)بنده را از آن بپرسد به قيامت كه[چه] (2)كردى آن را و در چه به كار بردى-و او عالم تر (3)بيانش قوله (4): إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (5).

باقر-عليه السّلام-گفت:مراد عافيت است.گفتند:كسى آمد و پاره اى انگبين پيش سعيد جبير آورد،او گفت:اين از آن نعيم است كه خداى بندگان را از آن بپرسد.محمّد بن كعب گفت:مراد به نعمت،نبوّت و بعثت رسول ماست كه او رحمتى و نعمتى است بر جهانيان،بيانش قوله: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّٰهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهٰا (6).

و از صادق و باقر عليهما السّلام-روايت كرده اند كه:مراد به اين نعمت ولايت اميرالمؤمنين على است،بيانش قوله: وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي (7)،اگر آنچه ناتمام باشد از آن سؤال كنند،اولى تر كه آنچه كمال دين باشد و تمام نعمت [176-پ]باشد و رضاى خداى از مكلّفان در مسلمانى به آن باشد،چنان كه آيت متضمّن آن است،اولى تر كه نعمت باشد.و اين دو بيت يكجا (8)رفته است و اين جا (9)لايق است:

مواهب اللّه عندي جاوزت أملي***و ليس يبلغها قولى و لا عملي

لكنّ اشرفها عندي و افضلها***ولايتي لأمير المؤمنين علي

ص : 391


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج+است،آد،گا+باشد.
4- .كا،آد،گا+تعالى.
5- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 36.
6- .سورۀ نمل(16)آيۀ 83.
7- .سورۀ مائده(5)آيۀ 3.
8- .آج:يكى جاى.
9- .كا،آد،گا+هم.

سورة العصر

اشاره

(سورة العصر) (1)

اين سورت مكّى است و سه آيت است و چهار ده كلمت است و شست و هشت حرف است.و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول- عليه السّلام-گفت:هركه او سورة و العصر بخواند،خداى تعالى خاتمت او بر صبر كند،و روز قيامت با اصحاب حق باشد (2).

سوره العصر (103): آیات 1 تا 3

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَ اَلْعَصْرِ (1) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

ترجمه

به حقّ روزگار (3).

كه آدمى در زيانكارى است.

الّا آنان كه ايمان آرند و كار كنند به نيكيها و اندرز كنند يكديگر را به حق و اندرز كنند به شكيبايى.

ص : 392


1- .كا،آد،گا:و العصر.
2- .آج+صدق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
3- .آج:نماز ديگر.

قوله: وَ الْعَصْرِ ،اين قسمى است كه خداى تعالى كرد به عصر.مفسّران در او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به عصر،دهر است و روزگار.ابن كيسان گفت:مراد به عصر،شب و روز است،و بامداد و شبانگاه را عصران خوانند و نيز شب و روز را،بيانش قول شاعر و هو حميد بن ثور:

و لن يلبث العصران يوم و ليلة***اذا طلبا ان يدركا ما تيمّما

حسن بصرى گفت:ما بعد الزّوال،ساعتى كه از پس زوال باشد تا به آفتاب[177-پ]فروشدن آن را عصر خوانند.قتاده گفت:آخر ساعتى از ساعات روز.مقاتل گفت:نماز ديگر است و هى الصّلاة الوسطى.

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ ،جواب قسم است،گفت:به حقّ عصر كه آدمى در خسران و نقصان و زيانكارى است.أخفش گفت:لفي عقوبة،در عقوبت است.أعرج گفت:به دو ضمّ خوانند:خسرا.

إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه استثنا كرد مؤمنان را از آن نقصان و خسران،گفت:الّا آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند.گفتند:معنى آن است كه آدمى چون پير شود و ضعيف گردد،از عمل بازماند و قوّت و عقلش ناقص شود،كارهايش متراجع شود،الّا مؤمنان كه ايشان آنگه كه پير شوند و قوّت ايشان ساقط شود، همان عمل كه در جوانى كرده باشند (1)ايشان را مى نويسند،و مثله قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ، ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِينَ، إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا (2)-الآية.

و در قرائت عبد اللّه مسعود آمد: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ ،و إنّه فيه إلى آخر الدّهر.ابىّ كعب گفت:من اين سورت بر رسول-عليه السّلام-خواندم و گفتم:يا رسول اللّه!تفسير اين سورت.را بگو.گفت: وَ الْعَصْرِ ،قسم است از خداى تعالى به آخر روز بر آنكه انسان-يعنى ابو جهل در خسارت و زيانكارى

ص : 393


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:كرده باشد.
2- .سورۀ تين(95)آيۀ 4 تا 6.

است. إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا ،يعنى صحابۀ رسول و اهل البيت او،و سر ايشان اميرالمؤمنين على است،چه اين اوصاف به او لايق است.امّا قوله: اَلَّذِينَ آمَنُوا ،كقوله: إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا (1)،و قوله: وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،كقوله: يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ (2). وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ ،

كقوله-عليه السّلام: الحق مع علي و علي مع الحق.

وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ ،كقوله: اَلصّٰابِرِينَ وَ الصّٰادِقِينَ (3)[177-پ].

قوله: [وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ] (4)وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ ،يكديگر را اندرز كنند به حقّ و طلب آن و ثبات برآن،و اندرز كنند به صبر كردن بر بلا،و اين صفت مؤمنان مخلص است.اگر تخصيص كنند لايق اوست (5)،و اگر بر عموم حمل كنند فايدتش بيشتر باشد.

ص : 394


1- .سورۀ مائده(5)آيۀ 55.
2- .سورۀ توبه(9)آيۀ 71،سورۀ لقمان(31)آيۀ 4.
3- .سورۀ آل عمران(3)آيۀ 17.
4- .اساس:ندارد،با توجه به كا،آد،گا افزوده شد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:است.

سورة الهمزة

اشاره

اين سورت مكّى است و نه (1)آيت است و سى و سه كلمت است و صد و سى حرف است.و روايت است از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام- گفت:هركه (2)سورت وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ بخواند،خداى تعالى او را به عدد هركسى كه استهزاء كرد به رسول و صحابۀ رسول ده حسنت بنويسد (3)

سوره الهمزة (104): آیات 1 تا 9

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) اَلَّذِي جَمَعَ مٰالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاّٰ لَيُنْبَذَنَّ فِي اَلْحُطَمَةِ (4) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا اَلْحُطَمَةُ (5) نٰارُ اَللّٰهِ اَلْمُوقَدَةُ (6) اَلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى اَلْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّهٰا عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

ترجمه

واى هر عيب كننده اى بدگوى.

آن كه جمع كند مال و بشمارد (4).

پندارد كه (5)مال او هميشه بدارد او را (6).

پرگست (7)،در فگنند او را در دوزخ.

و چه دانى تو كه چيست اين دوزخ!

ص : 395


1- .اساس،آج،كا:هفت،با توجّه به آد،گا و ملاحظه ضبط آيات در قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .كا،آد،گا+و.
3- .آج+صدق رسول اللّه.
4- .آج:بر شمارد آن را.
5- .آج:مى پندارد كه.
6- .آج:مال او هميشه جاويد باشد.
7- .آج:حقّا.

آتش خداست افروخته.

آن كه مطّلع بود بر دلها.

بر ايشان در فراز كرده شود (1).

در عمودهاى كشيده.

قوله: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ ،الآية،حق تعالى بر سبيل تهديد و وعيد گفت:

واى هر (2)عيّابى (3)غمّازى.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد سخن چينان اند كه ميان مردمان سعى كنند به فساد و تفريق كنند ميان دوستان و خويشان[178-ر]و دروغ بر بى گناهان نهند.سعيد جبير و قتاده گفتند:مراد مغتابانند كه غيبت كنند مردم را در غيبت (4).ابو العاليه و حسن و عطا گفتند:«همزه»آن باشد كه عيب مردم كند در روى،و«لمزه»آن بود كه عيب[مردم] (5)كند در غيبت.مقاتل گفت:

هر دو يكى باشد و معنى آن كه عيب كند مردم را از پس ايشان،گفت بيانش قول زياد الأعجم كه گفت:

اذا لقيتك عن شحط تكاثرني***و ان تغيّبت كنت الهامز اللّمزة

ابن زيد گفت:«همزه»آن باشد كه مردم را رنجاند (6)به دست،و«لمزه»آن باشد كه ايشان را به زبان رنجاند.سفيان ثورى گفت:«همزه»آن باشد كه به زبان عيب كند (7)،و«لمزه»آن كه به چشم شكستن عيب كند.ابن كيسان گفت:«همزه» آن باشد كه همنشين را به زبان رنجاند،و«لمزه»آن كه به چشم و ابرو و اشارت طعن زند بر او.

ص : 396


1- .آج:بازبسته باشد.
2- .كا،آد،گا:بر.
3- .آج:غيّابى.
4- .كا،آد،گا:مراد غيبت كنندگان اند مردمان را در غيبت.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج:زند.
7- .آج:گويد.

و اصل كلمت ضغط و فشردن و زدن باشد،و منه المهماز الحديدة في اسفل الخفّ،و كذلك اللّمز و الغمز،انّما يكون بالعين.آنگه هر سه لفظ در عيب كردن استعمال كنند،و اين بنايى است براى فاعل،و مثله رجل هزأة و ضحكة و سحرة،بفتح العين للّذي يهزأ من النّاس و يضحك و يسخر منهم.چون خواهى كه مفعول گوى،عين الفعل را ساكن بايد كردن،تقول:سخرة و هذءة و ضحكة، آن را كه از او سخريّت كنند و استهزاء و بر او بخندند،و الهمز،أيضا العضّ و الدّفع، و منه همز الحرف و اعرابى را گفتند:أ تهمز الفارة قال:الهرّ يهمزها،قال العجّاج:

و من همزنا رأسه تهشّما***

مفسّران خلاف كردند در آن كه آيت در كى آمد. (1)بعضى گفتند:در جميل بن عامر الجمحيّ آمد،و كلبي گفت:در أخنس بن شريق[178-پ]آمد.

بعضى دگر گفتند:در وهب بن عمر الثقفى آمد.محمّد بن اسحاق بن يسار گفت:

در اميّة بن خلف الجمحيّ آمد.مقاتل گفت:در وليد مغيره آمد كه او رسول را عيب كردى (2)و چون بگذشتى چشم بر او شكستى.مجاهد گفت:عام است در جمله آنان كه به اين صفت باشند.

اَلَّذِي جَمَعَ ،آن كه مال جمع كند.شيبه و عاصم و نافع و ابن كثير و ابو عمر و خواندند به تخفيف«ميم»و باقى قرّاء به تشديد من التّجميع و لتكثير الفعل.و راويان از يعقوب خلاف[كردند] (3)در تخفيف و تشديد. وَ عَدَّدَهُ ، مى شمارد آن را،من التّعديد لتكثير أيضا،و قيل:استعدّه و اعدّه و جعله اعتدادا (4)و ذخيرت (5)،آن را ذخيرت و اندوخته مى كند.و حسن بصرى خواند:«و عدده»،به تخفيف على فكّ الادغام و ترك التّضعيف،كقول الشّاعر:

ص : 397


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:كه آمد/كى آمد.
2- .آج:غيبت كردى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،كا:عتادا،آد،گا:عداة.
5- .كا،آد،گا:ذخيرة.

مهلا امامة قد جرّبت من خلقي***انّي اجود لاقوام و ان ضننوا

أى (1)بخلوا ففكّ الادغام.

آنگاه رد[179-ر]كرد به (2)بر او به كلمۀ زجر و ردع،گفت: كَلاّٰ ،آنگاه قسم اضمار كرد[و گفت] (3): لَيُنْبَذَنَّ ،به خداى كه او را دراندازند.و النبذ،الطّرح، و منه النبيذ،و فعيل به معنى مفعول. فِي الْحُطَمَةِ ،و هى دركة من دركات النّار،[ دراندازند او را]در حطمه.و آن دركه اى است از دركات دوزخ،و اشتقاق او از حطم باشد،و آن شكستن بود كه آتش شكننده باشد،و اين هم از[آن] (4)بناست كه بيان كرديم در(همزه و لمزه).

آنگه بر سبيل استهوال و استعظام گفت: وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا الْحُطَمَةُ ،اى محمّد تو چه دانى كه حطمه چه باشد! آنگه هم او تفسير كرد[و گفت] (5)نٰارُ اللّٰهِ الْمُوقَدَةُ آتش افروخته خداى (6)براى آن با خداى اضافت كرد كه خلق اوست و به امر و فرمان اوست.

اَلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ،آن كه بر دلها مطّلع شود،يعنى الم و ضرر آن به دلها رسد،يعنى با آن كه مكان دل در چند پوشش است از همه بگذرد و به او [179-پ]رسد،يقول العرب:اطّلعت على ارض كذا،اى بلغتها.

إِنَّهٰا ،ضمير راجع است با حطمه. عَلَيْهِمْ ،بر ايشان،يعنى بر كافران.

مُؤْصَدَةٌ ،در فراز گرفته (7)و بسته[باشد] (8)،يقال:آصدت و أوصدته اذا اطبقته،و منه و صيد الباب في قوله: وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ (9).

ص : 398


1- .كا،آد،گا+ظنّوا و.
2- .اساس+كلمه،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس كه به صورت نونويس است:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه به صورت نونويس است:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه به صورت نونويس است:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .آج+است.
7- .كا،آد،گا+است.
8- .اساس:ندارد،كا،آد،گا:شده،با توجّه به آج افزوده شد.
9- .سورۀ كهف(18)آيۀ 18.

فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ ،قرّاء در او خلاف كردند.كوفيان خواندند الّا حفص:في عمد،به ضمّتين،يعنى جمع عمود،كقدوم و قدم،باقى قرّاء خواندند: فِي عَمَدٍ ، به فتحتين في جمع عمود،أيضا كأديم و أدم و إهاب و أهب.آنگه در معنى او خلاف كردند.عبد اللّه[عبّاس] (1)گفت:يعنى اين عمادها بر ايشان بندند و غل كنند،چنان كه ما گوييم:فلان در بند است،و التّقدير:و هم في عمد ممدّدة، آنگاه آن بندها و زنجيرها بر ايشان باشد يكسر،و يكسر در دوزخ در پاى او استوار[180-ر]گردد.

قتاده گفت:مراد عمودهاست كه ايشان را به آن عذاب كنند در دوزخ.و گفتند:عمودها باشد به مسمار بر در دوزخ دوخته (2)تا نوميد (3)باشند ازآن كه بيرون خواهند آمدن.بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:درها بر ايشان بسته باشد به عمودهاى آهن (4).و«في»به معنى«با»است،أى(انها عليهم مؤصدة بعمد ممددة).

أنس مالك روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت:

المؤمن كيس فطن حذر و قاف مثبت لا يعجل عالم ورع و المنافق[180-پ]همزة لمزة، حطمة كحاطب الليل لا يبالي من أين يكسب و فيما ينفق گفت:مؤمن زيرك است و حذركننده و ساكن و بر جاى،و شتابزدگى نكند،و عالم و پارسا باشد.و منافق عبّاب (5)و شكننده باشد چون هيزم كننده به شب،باك ندارد كه از كجا كسب كند و در چه نفقه كند.

ص : 399


1- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .كا،آد،گا:به سمار بردوخته.
3- .اساس:نامند،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .كا،آد،گا:آهنين.
5- .آج:غيّاب و غمّاز.

سورة الفيل

اشاره

اين سورت مكّى است و پنج آيت است و بيست كلمت است و نود و شش حرف است،و روايت است از زرّ حبيش از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هركه او سورة الفيل بخواند،خداى تعالى در دنيا او را ايمن كند از خسف و قذف و مسخ (1).

سوره الفيل (105): آیات 1 تا 5

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحٰابِ اَلْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبٰابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

ترجمه

نبينى كه چگونه كرد خداى تو به خداوندان پيل! نكرد مكر ايشان در هلاك! و بفرستاد بر ايشان مرغانى جمله شده.

مى انداختند ايشان را به سنگهايى از سنگ گل (2).

كرد ايشان چون برگى كشتى (3)خورده (4).

ص : 400


1- .آج+در دنيا.
2- .آج:از گل خشك.
3- .كشتى/كاشتى.
4- .آج:برگ خورد گشته.

قوله: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحٰابِ الْفِيلِ ،حق تعالى گفت بر سبيل تنبيه و تحذير و تنكير:نبينى اى محمّد،يعنى نمى دانى كه خداى تعالى چه كرد با اصحاب الفيل-با خداوندان پيل!و«لام» (1)جنس است واقع باشد بر يكى و بر جماعتى.و قصّۀ او چنان كه محمّد بن اسحاق و سعيد جبير و عكرمه[181-ر]از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر گفتند،آن بود كه گفتند:پادشاهى بود از پادشاهان حمير،او را زرعۀ ذو نواس گفتند،جهود بود و جماعتى از قبيلۀ حمير با او برآن ملّت بودند،مگر جماعتى از اهل نجران كه ترسا بودند و بر حكم انجيل بودند و ايشان را مهترى بود نام او عبد اللّه التّامر (2)ايشان را دعوت كرد با جهودى و گفت:

اگر فرمان نبرى (3)بكشم شما را.ايشان اختيار قتل كردند و ملّت خود رها نكردند.

بفرمود تا براى ايشان خندقها بكندند،و ايشان (4)بهرى را بكشت و در آن خندقها فگندند (5)و بهرى را به صبر بكشت،و بهرى را در آتش افگند و از ايشان كس را رها نكرد الّا يك مرد را از اهل سبأ كه او را أوس بن ثعلبان (6)گفتند.او بجست بر اسبى كه داشت و به نزديك قيصر رفت و قصّه با او بگفت و او را به يارى در خواست.

قيصر گفت:شهر تو از شهر ما دور است،و لكن نامه اى نويسم به ملك حبشه كه او بر دين ماست تا تو را يارى كند.نامه اى نوشت براى او به نجاشى و گفت:چون اين نامه به تو رسد،بايد كه اين قوم را نصرت كنى.چون نامه به او رسيد،او مردى را از اهل حبشه نصب كرد نام او ارياط (7)،و او را گفت:چون به يمن رسى،ثلثى مردان او را بكش و ثلثى از شهر خراب كن،و ثلثى را به بردگى

ص : 401


1- .آج:و فيل اسم.
2- .آج:عبد اللّه الباقى.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:نبريد.
4- .آج:و از ايشان،كا،آد،گا:و ايشان را.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:در آن خندق افگند.
6- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(169/12):اوس ذو ثعلبان.
7- .آج:ارباط.

بياور و به نزديك من فرست.چون اين مرد با أوس برفت و به آنجا رفتند و قتال كردند، لشكر ذو نواس متفرّق شدند و او بگريخت و به كنار دريا آمد و لشكر به دنبال او.

او اسپ در دريا زد و هلاك شد و ارياط (1)در يمن آمد و آنچه ملك حبشه فرموده بود نجاشى بكرد،و قوم را[181-پ]ثلثى بكشت و ثلثى شهر بسوخت و ثلثى از مردم را به بردگى ببرد،مردى از قبيلۀ حمير نام او ذوجدن در آن[نكبت و بلا] (1)كه به يمن و اهل يمن رسيد،اين بيتها بگفت:

دعينى لا ابا لك لم تطيقي***لحاك اللّه قد أنزفت ريقي

لدى عزف (2)القيان اذ انتشينا***و اذ نسقى من الخمر الرّحيق

و شرب الخمر ليس عليّ عارا***اذا لم يشكني فيها رفيقى

و غمدان الّذى نبّئت عنه (3)***بنوه ممسّكا في رأس نيق

مصابيح السّليط يلحن فيه***اذا يمسى كتوماض البروق

فاصبح بعد جدّته رمادا***و غيّر حسنه لهب الحريق

و اسلم ذو نواس مستنيبا (4)***و حذّر قومه ضنك المضيق

أرياط (6)در يمن مقام كرد و نجاشى را خبر كرد به آنچه كرده بود.او نامه نوشت كه:آنجا مقام كن با لشكرى كه دارى.پس از آن به مدّتى أبرهة بن الصّباح را با أرياط (7)كراهتى افتاد.جماعتى از حبشه را بازبريد (5)و با ارياط (9)خصومت آغاز كرد و ساز جنگ بساختند.چون برابر يكديگر فرود آمدند،ابرهه كس فرستاد به أرياط (10)و گفت:خصومتى كه هست مار است با يكديگر و لشكر

ص : 402


1- .اساس:مطلب زير وصّالى رفته است،با توجّه به آج افزوده شد.
2- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(169/12)لدى عرف.
3- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(169/12)نبّئت عنه.
4- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(169/12)مستميتا.
5- .آج:بازبردند.

را گناهى نيست.برون آى تا يك بارى با يكديگر بگرديم.اگر تو مرا بكشتى لشكر و ولايت تو را مستخلص باشد،و اگر من تو را بكشم همچنين باشد.بر اين قرار دادن.و به (1)روى يكديگر بيرون آمدند.و أرياط مردى بود جسيم و وسيم،و حربه اى به دست داشت.و ابرهه مردى بود كوتاه و حقير و دميم،و از پس او غلامى از آن او مى آمد سلاح او بر گرفته[182-ر]يك دو بار بگرديدند.أرياط (2)حربه بزد ابرهه را بر روى او آمد،دهن و بينى او ببريد،او را براى اين أشرم خواندند،و او بيفتاد.غلام چون ديد كه ابرهه بيوفتاد،حمله اى بر ارياط برد و او را زخم زد و بكشت و لشكر بر ابرهه جمع شد.

اين خبر به نجاشى رسيد-ملك حبشه.خشم گرفت و نامه اى نوشت به ابرهه و گفت:تو را كه دستورى داده است كه با ارياط قتال كنى و او را بكشى؟ من لشكرى فرستم كه تو را بگيرند و موى پيشانى تو ببرند و خاك ولايت[تو] (3)با شهر خود (4)آرم.

ابرهه نامه برخواند،در حال بفرمود تا سر او بتراشيدند و موى سر جمع كرد و بفرمود تا پاره اى خاك از زمينى (5)بر گرفت و در انبانى كرد (6)و هر دو پيش نجاشى فرستاد و گفت:آنچه تو برآن سوگند خوردى،من به جاى آوردم،و من بندۀ توام،اگر فرمايى از قبل تو اين جا مى باشم و اين ولايت نگاه مى دارم و عمارتى مى كنم،و الّا آنچه راى تو باشد مى فرماى (7).

نجاشى خشنود شد و او را در آن ولايت قرار داد.آنگه ابرهه در صنعا كنشتى كرد و مال جهان بر او خرج كرد،چنان كه مانند آن كس نكرده بود.و نام

ص : 403


1- .آج:بر.
2- .آد،كا:ارباط.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .كا،آد،گا:خويش.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:زمين.
6- .آج:در ظرفى كرد.
7- .آج:بفرماى.

آن كنيسۀ (1)قليّس نهاد،و نامه اى نوشت به نجاشى كه من براى تو و به نام تو كنيسه اى كردم كه در بسيط زمين چنان كس نكرد،و چندان حرمت نهادم آن را كه خلايق عالم از راههاى دور آنجا مى آيند و آن (2)مى بينند،و عن قريب چنان سازم كه مردم اين حج كه به جانب مكّه مى روند و آنجا زيارت مى كنند،اين جا مى آيند.

نجاشى شاد شد و اين حديث در عرب پراگنده شد.مردى من بني مالك بن كنانه برخاست و آنجا رفت و آن جايگاه را بديد و به شب در زاويه اى[182-پ]از آن آن جايگاه پنهان شد و حدث كرد آنجا بر طريق استخفاف،براى آن كه ابرهه گفته بود:حجّ عرب با آنجا گردانم،و در شب ازآنجا بگريخت.

خادمان آن جايگاه آن بديدند،ابرهه را خبر دادند.او دل تنگ شد به غايت و گفت:اين كه كرده باشد؟گفتند:مردى از عرب روزى چند اين جا بود،و اكنون گريخته است.اين جز او نكرده است.ابرهه سوگند خورد كه ننشيند تا كعبه بيران نكند (3)به عوض آن كه آن عربى (4)بى حرمتى كرده بود.

آنگه لشكرى بسيار را از حبشه جمع كرد و روى به بلاد عرب نهاد.اين خبر برسيد،عرب نيز ساز و اهبت جنك بكردند.اوّل پادشاهى از ملوك حمير لشكر جمع كرد و به روى او شد (5)،و نام اين پادشاه ذو نفر بود،و قتل كرد (6)با او.ابرهه غالب آمد و عرب را هزيمت كرد و پادشاه را بگرفت و خواست تا او را بكشد.اين مرد گفت:مرا مكش كه من تو را به كار آيم در اين عزم كه كرده اى.بفرمود تا او را بند كردند و با خود ببرد.ازآنجا برفت به قبايل خثعم رسيد.نفيل بن حبيب بيرون آمد با جماعتى خثعم،و قتال كرد.ابرهه غالب آمد و نفيل را بگرفتند و پيش او بردند.او را (7)

ص : 404


1- .آج:كنش.
2- .آج+را.
3- .آج:ويران نكند،آد،گا:ويران كنم،كا:بيرون نكنم.
4- .آج،آد،كا:عرب.
5- .آد،كا:به نزديك وى شد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:قتال كرد.
7- .آج،آد،گا:ندارد.

گفت:مرا مكش كه من دليل تو باشم در زمين عرب كه تو احوال اين ولايت ندانى.

او را نيز بند كرد (1)و با خود ببرد.

ازآنجا به طايف آمد.مسعود بن معتّب بيرون آمد با لشكرى (2)ثقيف و گفت:أيّها الملك!ما را با تو جنگى نيست،و تو به قصد ما نيامده اى و ما را بتخانه اى است آن را«بيت اللاّت»گويند،آن خانه نيز مطلوب[183-ر]تو نيست،مطلوب تو خانۀ مكّه است.اگر خواهى ما (3)دليلى بفرستيم تا تو را رهنمونى كند برآن خانه.گفت:روا باشد.مردى را با او بفرستادند كه او را أبو رغال گفتند.چون به جايى رسيد كه آن را مغمّس گويند،در آن منزل بمرد و گورش آنجا نهاده است،و هرچه (4)آنجا بگذرد عادت كرده اند كه (5)سنگى بر گور او اندازد (6).

و ابرهه از اين منزل مردى را فرستاد با لشكرى عظيم به جانب مكّه،و نام اين مرد الأسود بن مقصود بود،تا بر مقدّم برفت و مال حرم بر گرفت و دويست شتر از آن عبد المطّلب بگرفت.عبد اللّه بن عمر بن مخزوم در حقّ او گويد:

يا ربّ اخز الاسود بن مقصود***الآخذ الآخذ الهجمة ذات التّقليد

من الحرى ثم ثبير فالبيد***فضمها الى طماطم سود

قد اجمعوا ان لا يكون (7)عيد (8)***و يهدموا البيت الحرام المعهود

و المروتين و المشاعر السّود***حقّر بهم ربّي و انت محمود

آنگه ابرهه رسولى فرستاد به اهل مكّه نام او حناطة الحميرىّ،و او را گفت:به نزد رئيس مكّه رو و پيغام من به او گذار و بگو كه:من نه به قتال تو

ص : 405


1- .آج،كا:كردند.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:لشكر.
3- .كا،آد،گا:تاما.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:هركه.
5- .كا،آد،گا:عادت رفته است كه.
6- .آج:اندازند.
7- .آج:لا اكون.
8- .كذا:در اساس،كا،آج:عبيد،چاپ قرطبى(191/20):معبود.

آمده ام.من آمده ام تا اين خانه بيران كنم (1)و برگردم.اگر منع نكنى (2)،مرا با تو كارى نيست.و اگر منع كنى،با تو قتال كنم.

عبد المطّلب گفت:اين به پيغام راست نيايد،من بيايم و او را بگويم آنچه جواب است.آنگه برخاست و با جماعتى فرزندان و خدم خود آنجا رفت.

چون ذو نفر-كه ملك حمير بود-بشنيد كه عبد المطّلب آنجا آمد،برخاست و پيش[183-پ]ابرهه رفت و گفت:أيّها الملك!بدان كه اين عبد المطّلب سيّد قريش است و در همه عرب از او بزرگوارتر مرد (3)نيست،و آن آن (4)است كه مردمان را طعام دهد و وحوش و طيور را در سهل و جبل،و كرم و بزرگوارى او در عرب مشهور است.اين براى آن گفتم تا او را حرمت دارى و نيكو بنشانى و سخن او نيكو بشنوى و به آنچه ممكن بود رضاى او بجويى كه او سرفراز عرب است.اين تعريف بكرد و برخاست و عبد المطّلب را پيش ابرهه برد.و عبد المطّلب مردى تمام بالا و نيكوروى و فصيح زبان بود و با هيبت.

ابرهه چون او را بديد،عظيم وقعى ببود او را در چشم او و از سرير فرود آمد و او را اكرام كرد و در زير سرير بنشست و او را زبر خود بنشاند و اكرام تمام كرد و ترجمان پيش ايشان بنشست و گفت:كسان ملك شترى چند گرفته اند از آن من،تا بفرمايد تا آن شتران با من دهند (5).ابرهه ترجمان را گفت:يا عجب!من اين مرد را بديدم و در چشم من وقوعى ببود او را (6)،گمان بردم كه مردى عاقل است.

من با لشكرى به اين عظيمى آمده ام تا خانه اى كه شرف ايشان و شرف و مفخر عرب در آن است بيران كنم (7).او را خود هيچ همّت آن نيست،براى شترى چند

ص : 406


1- .آج:خراب كنم،كا:بيرون كنم،آد:ويران كنم.
2- .آج:منعم نكنى،كا،آد،گا:منعى نكنى.
3- .آد،گا:مردى.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:و او آن.
5- .آج:بفرمايد تا شتران بازدهند،كا:بفرمايد كه رد كنند.
6- .كا،آد،گا:وقعى افتاد.
7- .آج:ويران كنم،كا:بيرون كنم.

گرناك (1)سخن مى گويد.او از چشم من بيوفتاد.ترجمان بگفت.

عبد المطّلب جواب داد و گفت:اين شتران مراست،و للبيت ربّ يحفظه و يمنعه إن شاء اللّه،خانه را خداى (2)هست كه اگر خواهد نگاه دارد و بازپايد.

ابرهه گفت:روا باشد،و بفرمود[184-ر]تا شتران با عبد المطّلب دادند،و آن دويست شتر بستد (3)و در كوه به چره (4)فرستاد و روى به مكّه نهاد.

ابرهه از آن منزل منزلى پيشتر آمد.عبد المطّلب برخاست و عمرو بن نفاشه (5)را برگرفت-و او سيّد بنى كنانه بود-و خويلد بن واثله را-و او سيّد هذيل بود-با جماعتى رؤساى قبايل و پيش ابرهه رفتند و قرار دادند با او كه ثلثى از مال اهل حجاز و تهامه بستاند و برگردد و خانه بيران نكند (6).قبول نكرد.عبد المطّلب بازآمد و قريش را گفت:شما را در شعاف اين كوهها بايد رفتن تا از اين لشكر مضرّتى به شما نرسد.عبد المطّلب بيامد و حلقۀ در خانه به دست گرفت و تضرّع كرد در خداى تعالى و اين بيتها بگفت:

يا ربّ لا ارجو لهم سواكا***يا ربّ فامنع منهم حماكا

انّ عدوّ البيت من عادا كا***فامنعهم (7)ان يخربوا قراكا

و اين بيتها نيز بگفت:

لا همّ انّ العبد يمنع رحله***و حلاله فامنع حلالك (8)

لا يغلبن صليبهم***و محالهم عدوا محالك

جروا جموع بلادهم***و الفيل كى يسبوا عيالك

ص : 407


1- .آج:گرگ،كا:گرگن،آد:گركين.
2- .آج:خدايى،كا:را خود خدايى،آد:خداوندى.
3- .آج:بازگرفت،كا:بازايستد،آد،بازاستد.
4- .كا،آد،گا:چرا.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:عمرو بن نفايه.
6- .آج:ويران نكند،گا:خراب نكند.
7- .آج،كا:امنعهم،چاپ قرطبى(191/20):انهم.
8- .ضبط قرطبى(191/20)چنين است: لا همّ انّ العبد يتم نع رحله فامنع حلالك

عمدوا حماك بكيدهم***جهلا و ما رقبوا حلالك

ان كنت تاركتهم و كعبتنا***فامر ما بدا لك

آنگه بيرون آمد و به جانبى برفت و متوارى شد با قوم خود.و ابرهه لشكر برگرفت و روى به مكّه نهاد با پيلان.و گفتند:دوازده پيل داشت و در ميان [184-پ]،[ايشان فيلى بود عظيم (1)و هايل كه نجاشى فرستاده بود نام او محمود.و او پيشرو پيلان بود،و آنجا كه رفتندى تا او نرفتى (2)نرفتندى،و چون بايستادى بايستادندى.

نفيل بيامد-كه سيّد خثعم بود-و در گوش آن پيل گفت كه:اى محمود! دانى كه اين چه زمينى است؟اين حرم خداى است و خانۀ خداست،نگر تا گرد آن نگردى كه هلاك شوى.چون پيلان را بياراستند و آهنگ خانه خواستند كردن،آن پيل مهتر فروخفت و چندان كه او را زدند از آن جانب يك گام ننهاد (3)،و اگر روى او به راهى ديگر مى كردند،به شتاب مى رفت،و چون روى او با كعبه مى نهادند فرومى خفت.ايشان را از آن حال شگفت آمد.نفيل ازآنجا بگريخت و در بعضى كوهها پنهان شد و خداى تعالى از جانب دريا مرغانى را بفرستاد بر شكل خطّاف (4)،هريكى سه سنگ داشتند:يكى در منقار و دو در چنگال،هريكى بر مقدار نخودى.بر بالاى سر هر مردى يكى از ايشان بايستاد،هركس را كه سنگى از آن بر او آمد (5)،بيفتاد و هلاك شد.و روى را به هزيمت نهادند و آن مرغان از پى ايشان مى شدند و سنگ بر ايشان مى زدند و مى كشتند ايشان را.

نفيل بن حبيب چون چنان ديد،گفت:

أين المفرّ و الإله الطّالب***و الاشرم المغلوب غير غالب

و نيز گفت:

ص : 408


1- .كا:سخت عظيم.
2- .كا+ايشان.
3- .كا:گام بر نگرفت.
4- .كا،آد،گا+اعنى پرستك.
5- .كا:مى آمد.

الا حيّيت عنّا يا ردينا***نعمناكم من الاصباح (1)عينا

ردينة لو رأيت و لن تريه***لدى جبل المحصّب ما رأينا

اذن لعذرتني و حمدت امري***و لم تأسى على ما فات منّا (2)

حمدت اللّه اذا عاينت طيرا***و خفت حجارة تلقى علينا

و كلّ القوم يسأل عن نفيل***كأنّ له علىّ للحبشان (3)دينا

و نفيل در آن كوه كه بود در ايشان مى نگريد و ايشان هلاك مى شدند و در هم مى افتادند.و خداى تعالى بر ابرهه دردى مسلّط بكرد كه جملۀ انگشتان او بيفتاد و خون و ريم از او آمدن گرفت تا به صنعا بيامد بر اين حال،آنجا بيمارى بر او سخت شد و شكمش بياماهيد و بطرقيد و اعضايش از هم بيفتاد (4).

مقاتل سليمان گفت:سبب حديث اصحاب الفيل آن بود كه جماعتى از قريش با بازرگانى به زمين نجاشى رسيدند.چون به ساحل دريا رسيدند،فرود آمدند.كليسيايى بود از آن ترسايان كه قريش آن را هيكل خواندند.و به زبان ترسايان آن را ماسرجان گفتند (5).اين جماعت آتش بركردند و چيزى بپختند و آتش رها كردند و برفتند.بادى بر آمد و آتش در آن صومعه بزد و آتش در گرفت و آن صومعه بسوخت.فرياد بر آمد و صريخ و استغاثت به نجاشى رسيد.نجاشى خشم گرفت و ابرهه را نامزد كرد تا برود با لشكرى و كعبه ويران كند (6).

و در اين وقت ابو مسعود الثقفي به مكّه بود و مكفوف شده بود.تابستان به طايف شدى و زمستان به مكّه.و مردى بود با قدر و خطر،خداوند راى و بصيرت و حرمت و دوست عبد المطّلب بود.عبد المطّلب او را گفت:يا أبا مسعود!چه

ص : 409


1- .ضبط كلمه در برخى روايات به صورت«مع الاصباح»آمده است.
2- .ضبط كلمه در سيرۀ ابن هشام به صورت«بينا».
3- .ضبط مصرع در سيرت رسول اللّه(80/1)چنين است:كأن على للحبشان دينا.
4- .كا:در افتاد.
5- .چاپ شعرانى(174/12):ماسرجسان.
6- .آد:بيران كند.

راى بينى در اين كار؟گفت:بيا تا به يك جاى به كوه حرى شويم و آنجا راى زنيم.آنجا رفتند.ابو مسعود گفت:راى آن است كه صد شتر بگيرى و آن را هدى خانۀ خدا كنى،و هريكى را نعلى در گردن كنى بر رسم هدى،باشد كه اين سپاهان يكى را از آن بكشند!خداى خشم گيرد براى خانۀ خود.عبد المطّلب همچنان كرد.ايشان چون برسيدند،اوّل آهنگ شتران كردند و چند شتر را پى بكردند و بكشتند.

ابو مسعود گفت:اكنون تعرّض كردند سخط خداى را،و ابو مسعود عبد المطّلب را گفت:دل مشغول مدار كه اين خانۀ خداست خداى را هست كه او را نگاه دارد،نه تبّع با لشكرى تمام آنجا فروآمد و خواست تا اين خانه ويران كند (1)،خداى تعالى جهان بر وى تاريك كرد سه روز.تبّع پشيمان شد و توبه كرد و خانه را جامه قباطى در پوشيد و تعظيم كرد و شتر بسيار بكشت آنجا.

آنگه گفت:بنگر به جانب يمن تا چه بينى!او بنگريد،گفت:مرغانى مى بينم سپيد كه از كنار دريا روى به مكّه نهاده اند.گفت:بنگر تا كجا فروآيند؟ گفت:به بالاى سر ما رسيدند،گفت:مى شناسى اين مرغان را؟گفت:نه.گفت:

مرغان بلاد مااند،عربى نيست و نجدى و تهامى و شامى.گفت:بر چه شكل اند؟گفت:به شكل منج انگبين اند و در منقار هريكى سنگى هست.هر گروهى را يكى مرغ در پيش ايستاده است سياه سر،دراز گردن،سرخ منقار.

بيامدند اين مرغان و گرد لشكرگاه ابرهه درآمدند.چون ايشان صف بركشيدند و آهنگ كعبه كردند،هر مرغى از ايشان آنچه در منقار داشت بينداخت،بر هر سنگى نام صاحب او نوشته.بر هريكى كه سنگ او بر او زدند، بر سرش آمد و از زيرش بيرون آمد،و اگر بر پشتش افتاد به سينه اش بيرون آمد،و اگر بر سينه اش آمد،بر پشتش بيرون رفت تا همه بر جاى بمردند،و گفتند:از آن

ص : 410


1- .كا:بيران كند.

جمع كس بنماند الّا ابرهه-و كنيت او ابو يكسوم بود.او تنها بجست و روى (1)به حبشه نهاد و مرغى بالاى سر او مى رفت تا آنگه كه او به حبشه رسيد پيش تخت نجاشى،و اين قصّه بازگفت كه اين لشكر به اين شوكت از سنگ ريزۀ مرغان ضعيف هلاك شدند.

نجاشى تعجّب نمود (2).آن مرغ آن سنگ كه در منقار داشت بر سر او زد و او را بر جاى بكشت تا نجاشى بدانست كه هلاك ايشان چه بود.

آنگه چون شب در آمد و ابو مسعود و عبد المطّلب بر كوه حرى بودند،هيچ آوازى و حسّى نشنيدند و هيچ روشنايى نديدند از لشكر ابرهه.چون روز بود،فرود آمدند،و اندك اندك مى آمدند و تفحّص مى كردند،هيچ آوازى نبود.چون به لشكرگاه رسيدند،همه را مرده ديدند،بيامدند و آنچه بود از سيم و زر و جواهر برگرفتند،و عبد المطّلب دو چاه بركند و از آن زر و سيم و جواهر پر باز كرد (3)و ابو مسعود را گفت:يكى مرا و يكى تو را.گفت:مرا آن ده كه تو براى خود برگرفته اى.گفت:روا باشد كه من خود قسمت به انصاف كرده ام.آنگه آواز دادند و مردم را خبر كردند.بيامدند و آن فضلات غنايم و متاع و اثاث كه بود برداشتند.

عبد المطّلب و ابو مسعود هر دو توانگر شدند از آن مالها و بر قوم خود سيادت يافتند.عبد اللّه بن عمر بن مخزوم در قصّه اصحاب الفيل اين بيتها بگفت:

انت الجليل ربنا لم تدنس***انت حبست الفيل بالمغمّس

من بعد ما همّ بشرّ مبلس***حبسته في هيئة المكركس] (4)

و ما لهم من فرج و منفس

قال المكركس المنكوس المطروح،و قال ابو الصّلت بن اميّة بن مسعود

ص : 411


1- .كا+را.
2- .آج:او از آن تعجّب مى نمود.
3- .آج:دو چاه بكند و پر كرد از آن زر و سيم.
4- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،با توجّه به آج،كا افزوده شد.

في ذلك:

انّ آيات ربنا بيّنات***ما (1)يمارى بهنّ (2)الّا الكفور

حبس الفيل بالمغمّس حتّى***ظلّ يحبو كأنّه معقور

حوله من رجال كندة فتيان***مصاليت فى الحروب صقور

غادروه ثمّ ابذعرّوا سرا***عا كلّهم عظم ساقه مكسور

واقدي گفت:ابرهه (3)جدّ آن نجاشى بود كه در عهد رسول ما بود.اصحاب تواريخ در تاريخ عام الفيل خلاف كردند.مقاتل گفت:پيش از مولد رسول بود -عليه السّلام-به چهل سال.كلبى گفت و عبيد عمير:پيش از مولد رسول بود به شست و سه سال (4)،و بعضى دگر گفتند:رسول-عليه السّلام-هم آن سال زاد.

ابو الحويرث گفت:عبد الملك مروان پرسيد قتّات بن اشتم الكنانىّ اللّيثيّ را-و او از معمّران بود-كه تو مهترى يا رسول-عليه السّلام؟گفت:رسول از من مهتر بود،و لكن مولد من پيش از مولد رسول بود،كه رسول-عليه السّلام-عام الفيل زاد و من بزرگ بودم،پدرم مرا دست گرفته و آثار پاى پيل و روث او به من مى نمود.

عائشه گفت:من سايق و قائد پيل را ديدم به مكّه كور شده و مقعد گشته از مردم سؤال مى كردند،قوله: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحٰابِ الْفِيلِ ،حق تعالى اين نعمت رسول را ياد كرد و اعلام كرد،گفت:نديدى،يعنى ندانستى كه خداى تو با اصحاب الفيل چه كرد!لفظ پيل،بر واحد گفت براى آن كه بر جنس حمل [185-ر]كرد.و گفتند:مراد آن كه يك پيل بود كه آن را«محمود»خواندند.

أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ،نه كيد ايشان در ضلال و خسار و هلاك

ص : 412


1- .اساس:ممّا،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كذا:در اساس،آج:بها،كا،آد،گا:تبلك،چاپ شعرانى(176/12):فيهنّ.
3- .آج+از.
4- .كا،آد،گا:به سى سال.

كرد،و رها نكرد كه بر كار شود،بل (1)باطل كرد! وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً ،بر ايشان فرستاد مرغانى و لفظ او هم جنس است و جمع شايد (2)واحدها طائر على طريقة راكب و ركب،و صاحب و صحب. أَبٰابِيلَ يعنى جماعتى در تفرقه (3)گروه گروه و حفال حفال،قال الأعشى:

طريق و جبّار رواء اصوله***عليه ابابيل من الطيّر تنعب

و قال امرء القيس:

تراهم الى الدّاعي سراعا كانّهم***ابابيل طير تحت دجن مسخر

و قال آخر:

كادت تهدّ من الأصوات راحلتي***اذا سالت (4)الارض بالجرد الابابيل

در واحد او سه قول گفتند:«ابّول (5)»،كسنّور و سنانير،و«ابّيل»،كإحليل و احاليل،و«إبّال»،كدنّار و دنانير،فانّ اصل دينار،«دنّار»بدلالة تضعيف النون.

عبد اللّه عبّاس گفت:مرغانى بودند كه ايشان را منقار مرغانى بود و چنگالها چون چنگال سگان و سرها چون سر شير.عائشه گفت:مرغان بودند همچون پرستك.سعيد جبير گفت:مرغانى بودند سبز با منقارها (6)زرد.ابو الجوزاء گفت:خداى تعالى در حال بيافريد.[آن را] (7)در هوا.

تَرْمِيهِمْ ،مى انداختند به ايشان.قرائت عامّه (8)«تا»است راجع با طير،و در شاذّ طلحة بن مصرّف و أشهب العقيليّ به«يا»خواندند رجوعا به الى اللّه تعالى،و قيل:الى لفظ الطيّر. بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ ،به سنگها (9)از سنگ گل.عبد اللّه مسعود

ص : 413


1- .كا،آد،گا:ندارد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:و جمع را نشايد.
3- .كا،آد،گا:يعنى جماعات في تفرقة.
4- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(177/12)و تفسير قرطبى(197/20):اذ سالت.
5- .چاپ شعرانى(177/12)+و ابابيل.
6- .آج منقار.
7- .اساس:ناخواناست،با توجّه به آج،كا افزوده شد.
8- .كا،آد،گا+قرّاء.
9- .آج:سنگهايى.

گفت:مرغانى بودند كه بانگ مى كردند و سنگ مى انداختند،و گفت:خداى تعالى بادى[185-پ]فرستاد سخت تا به قوّت انداختن ايشان شد،هيچ سنگ از آن بر سنگ و آهن نيامد و الّا بگذشت.

در معنى«سجّيل»خلاف كردند.ابو عبيد گفت:«سجّيل»سخت باشد.

قال ابن مقبل:

ضربا تواصى (1)به الابطال سجّيلا و گفتند:مراد به«سجّيل»سجّين است،و عرب بدل كنند«لام»را از«نون»، يعنى سنگهايى از دوزخ.و گفتند:از اجر بود،و گفتند:لفظ معرّب است،يعنى سنگ گل.

فَجَعَلَهُمْ (2) ،كرد ايشان را چون برگ كشت (3).ابو عبيده گفت:«عصف»برگ كشت باشد براى آن كه باد آن را ببرد،و آن را نيز«عصيفه»خوانند.و گفت:

عصف،كاه باشد به لغت بني حنيفة،و به لغت قريش«نخاله»باشد،و گفتند:

غلاف زرع باشد.و قوله: مَأْكُولٍ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه مأكول بعضه، يعنى خود شكسته (4)و بعضى از او خورده.و گفتند:مراد آن است كه مأكول ثمرته،كما يقال:فلان حسن أى حسن الوجه.

و علما در قصّۀ اصحاب الفيل خلاف كردند كه معجز كه بود،بعضى گفتند:از فضايل كعبه بود،و بعضى گفتند از معجز پيغامبرى بود كه در آن روزگار بود نام او خالد بن سنان،و گفتند:او وصىّ وصىّ (5)عيسى بود.و گفتند:

مقدّمات و ترشّح (6)نبوّت رسول ما بود-عليه السّلام-كه او عام الفيل زاد.

ص : 414


1- .كا،تواصوا،چاپ قرطبى(198/20):تواصت.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+كعصف مأكول.
3- .آد،گا:كشتى.
4- .كا،آد،گا:خورد شكسته.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .آج:ترشيح.

سورة لإيلاف

اشاره

(سورة لإيلاف) (1)

اين سورت مكّى است در قول عبد اللّه عبّاس،و ضحّاك گفت:مدنى است.و چهار آيت است و هفده كلمت است و نود حرف است[186-ر]،و زرّ حبيش روايت كرد از ابىّ از رسول-عليه السّلام-كه:هركه او سورة لايلاف بخواند،خداى تعالى او را به عدد هركه به كعبه طواف كند در حجّ و عمره،ده حسنه بنويسد.

و امّ هاني بنت ابى طالب-رحمة الله عليهما-روايت كرد كه،رسول- عليه السلام-گفت:خداى تعالى قريش را تفضيل داد بر دگر قبايل عرب به هفت چيز كه پيش (2)ايشان كس را نبود و پس (3)ايشان كس را نباشد:يكى آن كه مرا از ايشان كرد،و دوم آن كه نبوّت در قبيلۀ ايشان كرد،و حجابت كعبه و سقايت الحاجّ و نصرت ايشان بر فيل و امامت.و در ايشان سورتى فرستاد كه كس را با ايشان در آن شركت نبود (4).

سوره قريش (106): آیات 1 تا 4

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . لِإِيلاٰفِ قُرَيْشٍ (1) إِيلاٰفِهِمْ رِحْلَةَ اَلشِّتٰاءِ وَ اَلصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا اَلْبَيْتِ (3) اَلَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

ترجمه

براى نگاهداشت (5)قريش.

ص : 415


1- .آد،گا:سورة القريش.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
4- .آج+صدق رسول الله،كا+و الله اعلم.
5- .آج:از براى الفت.

و خفارت ايشان در رفتن زمستان و تابستان.

بپرستى (1)خداوند اين خانه را.

آن كه طعام داد شما را (2)از گرسنگى و ايمن كرد از ترس.

قوله: لِإِيلاٰفِ قُرَيْشٍ ،قرّاء خلاف كردند در اين دو لفظ.ابن عامر خواند:

لالاف،على وزن لعلاف بى«يا»، إِيلاٰفِهِمْ ،به«يا»على خلاف لفظ الأوّل.باقى قرّاء هر دو به«يا»خواندند و ابن فليح،و ابو جعفر خواند (3):الافهم،على وزن علافهم بى«يا»،و باقى«إيلافهم»بالياء.زهري گفت:«الايلاف»بالياء الاجارة بالخفارة،گفت:ايلاف آن باشد كه كس را به خفارت در راهى (4)ببرد (5)،يقال:آلف مؤلف ايلافا الف يوالف،و گفتند:مراد به ايلاف،الف دادن باشد من[186- پ]قولهم:الفت بكذا و الفني فلان بكذا.و اصل كلمت اين است و اين قول مشتمل است بر هر دو معنى براى آن كه خفير الف دهد كاروان را و انس دهد و خوف و وحشت ببرد،يعنى كار قريش را نظام داديم.

و علما خلاف كردند در آن كه«لام»به چه تعلّق دارد،و در تفسير اهل البيت و اخبار ايشان آمد كه اين هر دو سورت يكى است و ميان ايشان فصل نبايد كردن به بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ .و در يك ركعت نماز فريضه هر دو به يك جا بايد خواندن.و در قرائت ابىّ و مصحف او هم چنين است.

ص : 416


1- .آج:بپرستيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:ايشان را،كه با ظاهر عبارت سازگارتر است.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:خواندند.
4- .اساس:آيتى،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج:ببرند.

سفيان بن عيينه گفت:ما را امامى بود اهل علم و اهل فضل.او نيز اين هر دو سورت به يك جا خواندى بلافصل.و عمرو بن ميمون الأوديّ گفت:در قفاى عمر خطّاب نماز كردم،نماز خفتن اين هر دو سورت به يك جا بخواند و بسم اللّه نگفت:بر اين قول،«لام»تعلّق دارد بقوله: فَجَعَلَهُمْ ،أى جعل هلاك اصحاب الفيل سببا لايلاف قريش و نظاما لأحوالهم،و اين قول حسن است و مجاهد و فرّاء.

بعضى دگر گفتند:تعلّق دارد بقوله: كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ ،يعني انّما فعل ذلك لا لايلاف قريش.و گفتند:متعلّق او أَ لَمْ يَجْعَلْ ،است،يعني انّما جعلنا كيدهم في تضليل لايلاف قريش.و گفتند:تعلّق دارد به ما بعدها،يعنى فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا الْبَيْتِ لايلاف،و هو كقولهم:لاكرام زيد فاضرب عمرا و كسائي و أخفش گفتند:اين«لام»تعجّب است و تعلّق دارد به فعلى مقدّر،يعنى اعجبوا لايلاف قريش،شگفت داريد از كار قريش (1)و ايلاف[187-ر]خداى تعالى ايشان را، و لايلافهم رحلة الشّتاء و الصّيف و عبادتهم غير اللّه.و از اين وجوه وجه اوّل قريب تر است.و ايلاف،نقيض،ايحاش بود،و نظير او ايناس بود.

امّا قريش فرزندان نضر بن كنانه اند،هرچه نه از فرزندان نضر است، قرشى نيست.رسول-عليه السلام-گفت:ما فرزندان نضر بن كنانه ايم،نسبت با مادر نكنيم،با پدر كنيم.وائلة بن الاسقع روايت كرد كه رسول-عليه السلام- گفت:خداى تعالى از فرزندان اسماعيل بني كنانه برگزيد و از بني كنانه قريش را و از قريش بنى هاشم را،و از بنى هاشم مرا،

فأنا خيرهم نفسا و أبا و أما.

و اشتقاق قريش از«قرش»است و آن كسب و جمع و طلب باشد براى آن كه ايشان بازرگانان بودند و اصحاب تجارات و كسب اموال،ايشان را قريش خواندند.و گفتند:معاويه،عبد اللّه عبّاس را پرسيد كه قريش را چرا قريش

ص : 417


1- .آج:شگفت دارند كار قريش را.

خواندند؟گفت:قريش نام جانورى است در دريا كه جانوران دريا را بخورد و او را نخورند،و او سفاد كند با ايشان و با او نكنند،و او غالب بود بر ايشان و بر او غلبه نكنند،قريش به اين صفت بودند،ايشان را به نام او نام كردند.معاويه گفت:اين كه گفتى در كلام عرب و اشعار ايشان هست؟گفت هست في قول الشّاعر (1):

و قريش هى الّتي تسكن البحر بها***سميت قريش قريشا

سلّطت بالعلوّ في لجّة البحر***على سائر البحور جيوشا

تأكل الغثّ و السّمين و لا تترك***فيه لذى الجناحين ريشا[187-پ]

هكذا في البلاد حىّ قريش***يأكلون البلاد اكلا كشيشا (2)

و لهم آخر الزّمان نبي***يكثر القتل فيهم و الخموشا

يملأ الارض خيله و رجالا***يحسرون المطى حسرا كميشا

إِيلاٰفِهِمْ ،بدل لايلاف است و تفسير اوست.و آن كس كه«الاف»خواند، استشهاد كرد به قول ابو طالب-رحمة الله عليه-كه وصيّت مى كند عبّاس را يا حمزه را به رسول-عليه السلام-في قوله:

و لا تتركنه ما حييت لمعظم***و كن رجلا ذا نجدة و عفاف

تذود العدى عن عصبة هاشمية***الافهم فى الناس خير الاف

در نصب«رحلة»خلاف كردند.بعضى گفتند:مصدرى است لا من لفظ الفعل،و بعضى دگر گفتند:مفعول ايلافهم است،مفعول دوم،يقال:آلفته كذا، الف دادم او را با فلان چيز،و گفتند:ظرف است،أى في رحلة الشّتاء و الصّيف.و در بعضى مصاحف يافتند:رحلتا الشّتاء و الصّيف،به«الف»تثنيه و محلّ او رفع بود على تقدير هما رحلتا الشّتاء و الصّيف.و اين معتمد نيست لمخالفة المصاحف.

ص : 418


1- .كا،آد،گا:گفت بلى قال شاعرهم.
2- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(180/12):كبيشا،تفسير قرطبى(203/20)كميشا.

عكرمه و سعيد جبير گفتند از عبد اللّه عبّاس كه:قريش را در سال (1)دو رحلت بودى:در زمستان به مكّه و در تابستان به طايف.خداى تعالى ايشان را فرمود كه:از حرم مفارقت مكنى (2).ابو صالح گفت:در شام دو جايگاه بود،يكى سردسير و يكى گرمسير.در تابستان به سردسير شدندى و در زمستان به زمين گرمسير.و ديگر[188-ر]مفسّران گفتند:ايشان را در تجارت دو رحلت بودى، يكى در زمستان به يمن،و يكى در تابستان به شام.و در حرم مقام نكردندى (3)زمينى خشك بود بى آب و نبات و زرعى و ضرعى و آبى و درختى نبودى.

و معيشت قريش از تجارت بودى و هيچ كس قريش را تعرّض نكردندى، گفتندى:ايشان اهل حرم خدااند و همسايگان خانۀ اويند،اگر اين دو رحلت نكردندى كس به مكّه مقام نتوانستى كردن.و اگر حرمت حرم نبودى،ايشان رحلت نتوانستندى كردن كه ايمن نبودندى دشخوار آمد بر ايشان اختلاف كردن از يمن به شام و از شام به يمن.خداى در تباله و جرش و چند شهر از بلاد يمن خصبى و خيرى بداد بسيار تا ايشان طعام و متاع به مكّه آوردند.اهل ساحل به كشتى مى آوردند و اهل برّ به چهارپاى مى آوردند.اهل ساحل به جدّه بار بيفگندندى و اهل تباله به محصّب.و در شام نيز خصبى تمام بداد خداى تعالى تا اهل شام طعام و متاع به ابطح (4)آوردندى و اهل مكّه بيامدندى و بخريدندى و خداى تعالى ايشان را مئونت آن دو رحلت كفايت كرد و ايشان را فرمود كه:به عبادت خداوند اين خانه مشغول شوى (5)كه خانۀ كعبه است،بقوله: فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا الْبَيْتِ اَلَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ ،گفت:بگو تا قريش و جمله عرب خداوند اين خانه را پرستند كه اوست كه ايشان را طعام داد از گرسنگى.

ص : 419


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:سالى.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكنيد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+كه.
4- .كا،آد،گا:با ابطح.
5- .شوى/شويد.

سعيد جبير روايت كرد كه:يك روز رسول-عليه السلام-با ابو بكر صدّيق بگذشت به جماعتى[188-پ]مكّيان،يكى در ميان ايشان مى خواند:

قل للّذي طلب السّماحة و النّدى***هلاّ مررت بآل عبد الدّار

هلاّ مررت بهم تريد قراهم***منعوك من جهد و من اقتار

رسول-عليه السلام-ابو بكر را گفت:اين ابيات چنين گفته اند؟گفت:

نه،بل چنين گفته اند:

قل للذي طلب السماحة و الندى***هلاّ مررت بآل عبد مناف

هلاّ مررت بهم تريد قراهم***منعوك من جهد و من اكناف (1)

الرّائشين و ليس يوجد رائش***و القائلين هلم للأضياف

و الخالطين غنيهم بفقيرهم***حتى يكون فقيرهم كالكاف

و القائمين بكل وعد صادق***و الراحلين لرحلة الإيلاف

عمرو العلى هشم الثريد (2)لقومه***و رجال مكة مسنتون عجاف

سفرين سنهما و لقومه***سفر الشّتاء و رحلة الأضياف

كلبي گفت:اول كس كه از مكه سفر كرد به جانب شام و ازآنجا متاع آورد،هاشم بن عبد مناف بود،و«هاشم»لقب بود او را براى اين لقب نهادند كه در ايام قحط او طعام دادى مهمان را و ثريد شكستى براى ايشان،و نام عمر و العلى بود.

و قوله: وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ ،يعنى به حرمت حرم ايمن بودندى هركجا رفتندى،و اگر چنان كه ايشان جنايتى كردندى در حيى از احياء عرب،كسى خواستى كه مكافات كند ايشان را،گفتندى:حرمى است،رها[189-ر]كردندى براى حرمت حرم،و ديگر قبايل بر يكديگر غارت كردندى قوى بر ضعيف.

ص : 420


1- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها:چاپ شعرانى(181/12):و من ايجاف.
2- .آج:التريد.

ضحاك و ربيع و شريك و سفيان گفتند:ايمن بكرد ايشان را از جذام،كه در مكه هرگز جذام نباشد.سالم روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-گفت (1):و گرد مدينه جذام را سود دارد.و اميرالمؤمنين على (2)گفت:ايمن كرد ايشان را ازآن كه خلافت در جز ايشان خواهد بودن.

ص : 421


1- .آج+ايمن كرد ايشان را.
2- .كا،آد،گا+عليه السلام.

سورة أ رأيت

اشاره

سورة أ رأيت (1)

اين سورت مكى است در قول عبد الله عباس،و ضحاك گفت:مدنى است.هفت آيت است در عدد كوفيان و بصريان،و شش آيت است در عدد مكيان و مدنيان.كوفيان و بصريان يُرٰاؤُنَ آيتى شمردند،و باقيان نشمردند.

و بيست و پنج كلمت است و صد و بيست و پنج حرف است.و روايت است از ابيّ كعب كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سورة أ رأيت بخواند،خداى تعالى بيامرزد او را اگر زكات مال داده باشد (2).

سوره الماعون (107): آیات 1 تا 7

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . أَ رَأَيْتَ اَلَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذٰلِكَ اَلَّذِي يَدُعُّ اَلْيَتِيمَ (2) وَ لاٰ يَحُضُّ عَلىٰ طَعٰامِ اَلْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4) اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ (5) اَلَّذِينَ هُمْ يُرٰاؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ (7)

ترجمه

ديدى (3)آن را كه دروغ داشت حساب و جزا را؟ او آن است[كه] (4)باززند يتيم را.

و حثه نكند (5)بر طعام درويش.

واى بر نماز كنان!

ص : 422


1- .آج،آد،گا:سورة الماعون.
2- .آج+ان شاءالله تعالى،صدق رسول الله.
3- .آج:اى بديدى.
4- .آج:ندارد،با توجه به آج افزوده شد.
5- .آج:حريص نمى شود.

آنان كه ايشان از نمازشان غافل باشند! آنان كه ريا كنند در او.

و منع كنند زكات را (1)[189-پ].

قوله: أَ رَأَيْتَ ،مراد به اين سورت وليد بن المغيره است.ضحاك گفت:

سورت در عمرو بن عامر بن عمران (2)آمد،و گفتند:در هبيرة بن ابى وهب المخزومي آمد.ابن جريج گفت:آيات در ابو سفيان آمد كه او هر هفته شترى بكشتى،چون يتيمى بيامدى و طعام خواستى از او،او را به عصا بزدى.خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:ديدى يا محمد آن را كه قيامت به دروغ مى دارد و جزا و حساب! فَذٰلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ ،او آن است كه يتيم را بازمى زند و زجر مى كند.

و الدع الدفع بجفوة.و ابو رجاء العطاردى خواند:يدع اليتيم،أى يتركه،به فتح «دال»و تخفيف«عين».

وَ لاٰ يَحُضُّ ،و تحريض نكند و حثه كس را بر طعام دادن درويش را از بخل و خساست،و مثله قوله: يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبُخْلِ (3).

فَوَيْلٌ ،گفت:واى آنان كه نماز كنند و از نماز ساهى باشند.مجاهد گفت:غافل باشند،يقال:سهيت عن كذا و لهيت عنه اذا غفلت عنه.سعد (4)گفت،رسول را-عليه السلام-پرسيدم از اين آيت،گفت:آنان باشند كه در نماز تأخير كنند[از اول وقت!عبد الله عباس گفت:مراد منافقان اند كه چون مردم را بينند نماز كنند] (5)،و چون نبينند نكنند،بيانه قوله:

ص : 423


1- .آج:كار فرماى.
2- .آج:عمرو بن عاصم بن عمران.
3- .سورۀ حديد(57)آيۀ 24.
4- .آج،كا:سعيد،آد،گا:سعيد جبير،تفسير قرطبى(211/20):سعد بن ابى وقاص.
5- .اساس:ندارد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَى الصَّلاٰةِ قٰامُوا كُسٰالىٰ يُرٰاؤُنَ النّٰاسَ (1).قتاده گفت:آن باشد كه باك ندارد به نماز اگر كند و اگر نكند (2)،بيان اين آن است كه بريدة الأسلمى روايت كرد كه:چون اين آيت آمد، [رسول] (3)عليه السلام-گفت:الله اكبر،اين آيت شما را بهتر است ازآن كه هريكى [ را از] (4)شما مثل ملك دنيا بودى،مراد به اين آيت آن كس است كه اگر [نماز كند اميد] (5)ندارد به خيرش،و اگر رها كند نترسد از شرش.عطا[ابن دينار گفت] (6):[190-ر]الحمد لله كه عَنْ صَلاٰتِهِمْ ،گفت،و نگفت في صلاتهم،و الا كه (7)سلامت يافتى از اين! حسن گفت:آن باشد كه نماز به ريا كند،و اگر فوت شود باك ندارد.

ابو العاليه گفت:آن باشد كه نماز بد كند به ركوع و سجود ناقص،و در نماز از اين جانب و آن (8)جانب مى نگرد.

وَ يَمْنَعُونَ الْمٰاعُونَ .در«ماعون»خلاف كردند.اميرالمؤمنين على گفت:

مراد زكات است،يعنى زكات ندهند (9)،و اين قول عبد الله عمر است و حسن و قتاده و محمد بن الحنفية و ضحاك.عبد الله مسعود گفت:چيزهايى است كه (10)همسايگان از يكديگر بخواهند،چون تبر و ديگ و آلتى كه در سراى به كار بايد (11).مجاهد گفت:عاريت است.محمد بن كعب و كلبي گفتند:«ماعون»جمله عطا باشد،عام است بر همه برافتد.سعيد جبير و مقاتل و زهرى گفتند:«ماعون» به لغت قريش مال باشد،قال شاعرهم:

بأجود منه بماعونه (12)***اذا ما سماؤهم لم تغم

يمج صبيره الماعون صبا

ص : 424


1- .سورۀ نساء(4)آيۀ 142.
2- .كا و آد+گفت.
3- .كلمه در اساس زير وصالى رفته است،با توجه به كا،آد افزوده شد.
4- .كلمه در اساس زير وصالى رفته است،با توجه به كا،آد افزوده شد.
5- .كلمه در اساس زير وصالى رفته است،با توجه به كا،آد افزوده شد.
6- .كا و آد+گفت.
7- .كا:و اگر نه.
8- .آج:و از آن.
9- .آج:ندهد.
10- .كا،آد،گا:چيزها باشد كه.
11- .آج:به كار دارند.
12- .آج:بما عونهم.

و فراء حكايت كرد از بعضى عرب كه:«ماعون»فاعول باشد من الماء المعين،و قال آخر.اى الماء ابو عبيده و مبرد گفتند:«ماعون»در جاهليت هر چيزى بود كه (1)در او منفعت بود،چون متاع خانه،و در اسلام زكات و صدقه باشد.و بعضى دگر گفتند:«ماعون»طاعت باشد،تقول العرب:رض ناقتك حتى يعطيك الماعون،أى الطاعة و الانقياد،و قال الراجز:

مهما تجاهد هن فى البرين***يخضعن او يعطين بالماعون (2)[190-پ]

قطرب گفت:«ماعون»فاعول باشد من المعن و هو الشىء القليل قال الشاعر:

فان هلاك مالك غير معن***

أى غير قليل و براى قلت«ماعون»خوانند اين چيزها را هو كالماء و النار و الملح و ما لا قيمة له سعيد بن المسيب گفت از عائشه كه او گفت از رسول-صلى الله عليه و آله و سلم-كه پرسيدم كه:ماعون چه باشد؟گفت:چيزى كه به او به انتفاع گيرند،و حلال نباشد منع كردن از كسى،چون آب و آتش و نمك.

عائشه گفت:آب آرى،آتش چيست و نمك؟گفت:يا عائشه!هركه (3)پاره اى آتش به كسى دهد،همچنان باشد كه هرچه به اين آتش پخته شود،صدقه داده،و هركه پاره اى نمك به كسى دهد،همچنان باشد كه هر طعام كه به آن خوش شود به صدقه داده باشد،و هركه شربتى آب به كسى دهد در جايى كه آب يابند،همچنان باشد كه بيست (4)برده آزاد كرده.و اگر جايى بود كه آب نبود (5)، همچنان بود كه نفسى را زنده كرده،قال الراعى:

قوم من الاسلام (6)لما يمنعوا***ماعونهم و يضيعوا التهليلا

ص : 425


1- .آج:چيزى باشد كه.
2- .از اين جا به بعد به مقدار يك برگ اساس افتادگى دارد،از آج آورده شد.
3- .كا،آد،گا+او.
4- .كا،آد،گا:شصت.
5- .كا،آد،گا:نيابند.
6- .تفسير قرطبى(214/20):على الاسلام.

سورة الكوثر

اشاره

اين سورت مكى است در قول عبد الله عباس و در قول ضحاك مدنى است.و سه آيت است بى خلاف،و ده كلمت است و چهل و دو حرف (1).و روايت است از ابو امامه از ابيّ كعب كه رسول-صلى الله عليه و آله-گفت:هركه او إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ ،بخواند،خداى تعالى او را از جويهاى بهشت آب دهد،و به عدد هر قربانى كه روز عيد كردند و كنند،او را ده حسنت بنويسند از جمله مسلمانان و اهل كتاب و مشركان.

جابر بن مكحول روايت كرد كه رسول-صلى الله عليه و آله و سلم- گفت:هركه او اين سورت بخواند،خداى تعالى چندان ملك و ملك دهد او را در بهشت كه اگر وصف آن بر دفترها نويسند به چندان شتران (2)بر نتوانند گرفتن كه از مشرق تا به مغرب برسد،هر دفترى چندان كه دنيا و هرچه در اوست-صدق رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

سوره الكوثر (108): آیات 1 تا 3

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ اَلْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ اِنْحَرْ (2) إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ (3)

ترجمه

به درستى كه ما بداديم تو را حوض كوثر.

ص : 426


1- .كا+است.
2- .كا،آد،گا:شتر.

پس نماز كن بر پروردگار تو و شتر كش.

به درستى كه دشمن تو اوست ابتر.

عبد الله عباس گفت:اين سورت در عاص بن وائل السهمى آمد كه يك روز بر در مسجد الحرام رسول را-صلى الله عليه و آله-ديد كه از مسجد بيرون مى آمد.او در مسجد مى رفت،ساعتى با هم حديث كردند.چون عاص در مسجد شد،جماعتى از قريش گفتند:با كه (1)مى گفتى؟گفت:با اين أبتر،و مراد رسول بود-صلى الله عليه و آله.و اين آنگه بود كه عبد الله پسر مصطفى-صلى الله عليه و آله-كه از خديجه بود فرمان يافته بود،و ايشان كسى را كه عقب نداشتى«ابتر»خواندندى.قريش از آن سبب او را أبتر مى خواندند و صنبور، خداى تعالى اين سورت فرستاد در حق (2)آنان كه رسول را-صلى الله عليه و آله و سلم-اين گفتند قوله تعالى: إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ الْكَوْثَرَ .

عامۀ قراء به«عين»خواندند:«اعطيناك»و در شاذ حسن بصرى و طلحة ابن مصرف خواندند:إنا أعطيناك»،به«نون»،تقول العرب:اعطاك الله و أنطاك و اين قرائت روايت كرده اند از رسول-عليه السلام-و«كوثر»فوعل باشد من الكثرة] (3)كالحوفزان من الحفز،و هو الطعن،و قال (4):

و نحن حفزنا الحوفزان بطعنة و نوفل من النفل و هو الزيادة.و اين بناى مبالغت است هر چيزى كه سخت بسيار باشد،آن را كوثر گويند.

سفيان بن عيينه گفت:زنى را پسرش (5)از سفر بازآمده بود.او را گفتند:

ص : 427


1- .آد،گا+سخن.
2- .كا،آد،گا:فرستاد رد براساس.
3- .تا اين جا به مقدار يك برگ افتادگى دارد،از آج افزوده شد.
4- .كا،آد،گا+الشاعر.
5- .كا،آد،گا:زنى را پسر.

چگونه آمد و چيزى آورد؟گفت:آب بكوثر اى،مال كثير،و اين قول مطابق سبب نزول سورت است،يعنى دل تنگ مكن از آنچه (1)تو را أبتر مى خوانند كه ما تو را كثرتى دهيم در عقب و نسل و فرزندان كه بر زمين هيچ بقعه اى و خطه اى نماند و الا آنجا جماعتى فرزندان تو باشند.نبينى كه روز طف كربلا كه آن جماعت اهل البيت را بكشند از فرزندان حسين (2)-عليه السلام-جز على اكبر-زين العابدين-نماند.

خداى تعالى از نسل او تنها عالم پر كرد.اكنون تو شكر كن خداى را و نماز (3)و روز عيد شتر بكش كه دشمنان و عيابان تو ابتر و دنبال بريده خواهند بودن،تا از آنان كه اين گفتند در جهان اثر بنماند ايشان را و (4)اعقاب ايشان را.اين قول سورت از اول تا آخر يك حديث باشد.

و قول دگر در«كوثر»آن است كه او نام حوضى است كه رسول را باشد در بهشت.أنس مالك روايت كرد كه يك روز رسول-عليه السلام-نشسته بود،اغماى وحى بدو در آمد و سر در پيش افگند.چون سر برداشت،خرم روى و خندان بود، گفت:دانى (5)تا چرا مى خندم؟گفتند:نه يا رسول الله!گفت:خداى تعالى سورتى فرستاد بر من،و اين سورت بر خواند.

آنگه گفت:دانى (6)تا كوثر چه باشد؟گفتند:خداى و رسول عالم تر (7).

گفت:جويى است در بهشت و حوضى است (8)در بهشت[191-ر]كه خداى تعالى مرا وعده داد كه امت من به كنار او روند،به عدد ستارۀ آسمان بر كنار او اوانى و اقداح باشد.گروهى به كنار آن حوض فراز آيند از امت من،فريشتگان ايشان را برانند،من گويم:امت منند.گويند:از پس تو احداث كردند كه تو ندانى.

عبد الله عباس گفت:چون اين سورت آمد،رسول-عليه السلام-بر منبر

ص : 428


1- .كا،آد،گا:آن كه.
2- .آد،گا:حسين على.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+كن.
4- .آد،گا:نه ايشان را و نه.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:دانيد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:دانيد.
7- .كا،آد،گا:خدا و رسولش عالم تر است.
8- .آج:جويى و حوضى است،كا:جويى هست در بهشت و حوضى است.

رفت و خطبه كرد و اين سورت بخواند.صحابه گفتند:يا رسول الله (1)! كوثر چيست كه خدا تو را بداد؟گفت:جويى است در بهشت از شير سپيدتر و از قدح راست تر،بر كنارهاى او (2)قبه هاى (3)در و ياقوت است،مرغانى سبز به آب خور به آن جوى آيند،گردنهاى ايشان چون گردن شتران بختى.

گفتند:يا رسول الله!چه ناعم باشند.اين مرغان!گفت:از ايشان ناعم تر آنان باشند كه اين مرغان را خورند و از اين آب خورند و رضوان خداى دريابند.

عبد الله عمر روايت كرد كه-رسول-عليه السلام-گفت:«كوثر»جويى است در بهشت كنارهاى او از زر سرخ است و ريگ او مرواريد و ياقوت است، و خاك او از مشك خوش تر است و آبش از انگبين شيرين تر و از برف سپيدتر.

عائشه گفت:«كوثر»نام جويى است كه آب از او در حوض مى شود،هركه خواهد كه آواز او بشنود بايد تا انگشت در گوش نهد.رسول-عليه السلام- گفت:آب كوثر از اصل سدرة المنتهى بيرون مى آيد،طول او از مشرق تا مغرب است،بر كنار او زعفران رسته است،ريگ او در و مرجان و ياقوت است،و خاك او مشك أذفر.بر كنار او درختهاست (4)از در و مرجان،هركه در او شد از[191- پ]غرق ايمن باشد.هركه از او بازخورد هرگز تشنه نشود.و هيچ كس از او وضو نكند و الا هرگز أشعث و أغبر نشود.امت من بر اين حوض چنان ازدحام كنند كه چهار پايان تشنه.

أنس مالك گفت:در نزديك عبيد الله زياد شدم و جماعتى حاضر بودند و در«كوثر»مجادله مى كردند.مرا گفتند:چه گويى يا با حمزه!من گفتم:ندانستم كه من بمانم تا روزگار كه در او مردمانى باشند كه اين قدر ندانند.من پيرزنانى را بازگذاشته ام كه ايشان در پنج نماز مى گويند:اللهم اسقنا من حوض محمد،

ص : 429


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+اين.
2- .آج:بر كنارۀ او،كا:بر كنارها.
3- .اساس و همۀ نسخه بدلها:قبها/قبه ها.
4- .آج:قبهاست/قبه هاست،كا،آد،گا:پشتهاست.

و شاعر گويد در اين باب (1):

يا صاحب الحوض من يدانيكا***و انت حق (2)حبيب باريكا

سعيد جبير و مجاهد گفتند:«كوثر»خير باشد.حسن بصرى گفت:مراد قرآن است،سماه الله كوثرا لكثرة منافعه.عكرمه گفت:نبوت است و كتاب.

ابو بكر عياش گفت و يمان بن رباب:كثرت امت است.

از صادق-عليه السلام-روايت كردند كه او گفت:شفاعت امت است، و هم از او روايت كردند كه او گفت:تيسير قرآن است و تخفيف شرايع.

هلال بن يساف گفت:قول لا اله إلا الله محمد رسول الله است،و گفتند:

فقه در دين است،و گفتند:پنج نماز است.و اهل علم برآن دو قول پيشين اند (3)از حوض و كثرت اهل البيت،و حوض،حوض رسول است و ساقى حوض اميرالمؤمنين على است في قوله: وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً (4).زين العابدين -عليه السلام-گفت:

لنحن على الحوض ذواده***نذود و يسعد وراده

و ما فاز من فاز الا بنا***و ما خاب من حبنا زاده[192-ر]

و من سرنا نال منا السرور***و من ساءنا ساء ميلاده

و من كان غاصبنا حقنا***فيوم القيامة ميعاده

فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ ،محمد بن كعب گفت:معنى آن است كه اگر گروهى هستند كه جز خداى را نماز مى كنند و نحر مى كنند نه براى او،تو براى او نماز كن و نحر كن.عكرمه و عطا و قتاده گفتند:يعنى نماز عيد بكن و شتر بكش روز عيد نحر.أنس مالك گفت:رسول-عليه السلام-در بدايت اسلام اول نحر كردى آنگه نماز.خداى تعالى گفت:اول نماز كن آنگه نحر كن.سعيد جبير و مجاهد

ص : 430


1- .كا،آد،گا:محمد قال الشاعر.
2- .آد،گا:حقا.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:پيشتراند.
4- .سورۀ دهر(76)آيۀ 21.

گفتند:معنى آن است كه نماز بامداد بكن به جمع و شتر بكش و به منا،و بعضى دگر گفتند:اين سورت روز حديبيّه آمد كه رسول را منع كردند از حجّ خانه، خداى تعالى اين سورت فرستاد و گفت:هم اين جا كه هست نماز بكن و قربان بكن و برگرد.

أصبغ بن نباته روايت كرد كه اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:چون اين سورت آمد،رسول-عليه السلام-گفت:يا جبريل!اين نحيره چيست كه خداى تعالى مرا فرموده است؟گفت:نحيره نيست،خداى تعالى مى فرمايد كه در نماز دست به تكبيرها بردار تا به نحر در تكبير افتتاح و تكبير ركوع و تكبير سجود.و چون سر بردارى از او كه اين نماز ماست و نماز فريشتگان در آسمانهاى هفت.

آنگه گفت:هر چيزى را زينتى هست و زينت نماز دست برداشتن است به تكبيرها.و رسول-عليه السلام-گفت:در نماز دست برداشتن به تكبير از جمله استكانت و خشوع است.آنگه گفت:اين آيت نمى خوانى (1): فَمَا اسْتَكٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا يَتَضَرَّعُونَ (2)؟[192-پ] و اميرالمؤمنين -عليه السلام-روايت كرد كه رسول-عليه السلام-به تكبيرها دست برداشتى،و مذهب شافعى آن است كه در تكبير افتتاح و تكبير ركوع،و چون به سجده شود اين سه جايگاه دست بردارد.و مذهب ابو حنيفه آن است كه دست برنبايد داشتن،و مذهب اهل البيت آن است كه با هر تكبيرى دست برداشتن،مستحب است.

فراء گفت:معنى آن است كه اقبل بنحرك الى القبلة،نحر خود و گلوگاه خود به قبله آر،يعنى روى به قبله كن.و گفت:مناحره،مقابله باشد،يقال:تناحر القوم إذا تقابلوا بنحورهم،و قال بعض بني اسد:

أبا حاكم ما انت عم مجالد***و سيد اهل الابطح المتناحر

ص : 431


1- .آج:بخواند،كا،آد،گا:گفت نمى خوانى كه.
2- .سورۀ مؤمنون(23)آيۀ 76.

و اين قول ضحّاك و كلبى است.عطاء گفت:معنى آن است كه سر تمام از ركوع و سجود بردار تا نحرت پيدا شود.سليمان تيمى گفت:دست در دعا بردار تا به نحر.ذو النون گفت:هوا در دل بكش تا زنده مانى.و امّا آن قول كه گفتند:ضع يمينك على شمالك آن را وجهى نيست،براى آن كه اشتقاقى نيست آن را و نه شاهدى از لغت.

إِنَّ شٰانِئَكَ ،كه دشمن (1)ابتر و بريده (2)بى عقب خواهد بودن.گفتند:عاص وائل است،و گفتند:عقبة بن ابي معيط.عبد الله عبّاس گفت كه كعب اشرف به مكّه آمد و قريش او را گفتند:نحن أهل السّقاية و السّدانة و أنت سيد اهل المدينة،ما اهل سقايت و سدانت كعبه ايم و تو سيّد اهل مدينه اى،بگو تا ما بهتريم يا اين صنبور أبتر از قوم خود؟گفت:بلى شما بهترى (3)از او،در كعب [193-ر]اشرف اين آيت آمد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّٰاغُوتِ (4)-الآية.و در قريش اين سورت بيامد إلى قوله: إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ،گفت:دشمن تو است كه ابتر و بى عقب خواهد بودن.و گفتند:منقطع از همه چيزها.و گفتند:منقطع آمد از آنچه در حقّ تو مى انديشد.

ص : 432


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+تو.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+و.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:بهتريد.
4- .سورۀ نساء(4)آيۀ 51.

سورة الكافرون

اشاره

اين سورت مكّى است در قول عبد اللّه عبّاس،و در قول ضحّاك مدنى است.و شش آيت است بى خلاف و بيست و شش كلمت است و نود و چهار حرف است.و روايت است از جبير مطعم كه او گفت،رسول-عليه السلام-مرا گفت:يا جبير!خواهى كه چون به سفرى شوى از همه همراهان تو را بهتر بود و زاد بيشتر؟من گفتم:آرى يا رسول اللّه:گفت:اين پنج سورت بخوان:(قل يا أيها الكافرون،و اذا جاء نصر الله (1)،و قل هو الله أحد (2)،و قل اعوذ برب الفلق (3)،و قل اعوذ برب الناس (4)).و افتتاح قرائت به بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ كن جبير گفت:

مرا مالى نبود،و چون به سفر رفتم،متاعم كم بودى و زادم كمتر.چون رسول مرا اين بياموخت و من كار بستم،مالم از همه بيشتر شد و حالم از همه بهتر.

و رسول-عليه السلام-يكى از صحابه را گفت:چون بخواهى خفتن،اين سورت بخوان كه اين برات است از شرك.و زرّ حبيش روايت كرد از ابي كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:هركه اين سورت بخواند،چنان باشد كه ربعى (5)قرآن بخواند،و مردۀ شياطين از او دور شوند،و

ص : 433


1- .سورۀ سفر(110)آيۀ 1.
2- .سوره اخلاص(112)آيۀ 1.
3- .سورۀ فلق(113)آيۀ 1.
4- .سورۀ ناس(114)آيۀ 1.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.

از شرك برى باشد[193-پ]و از فزع اكبر ايمن شود.

و رسول-عليه السلام-گفت:كودكان را بگوى (1)تا چون بخواهند خفتن،اين سورت بخوانند تا هيچ چيز ايشان را تعرّض نكند.و عبد اللّه عبّاس گفت:در قرآن هيچ سورت نيست كه شيطان دشمن تر دارد و از او بهتر به خشم آيد كه اين سورت،براى آن كه اين سورت برائت است از شرك (2).

سوره الكافرون (109): آیات 1 تا 6

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلْكٰافِرُونَ (1) لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ (2) وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ (3) وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ (4) وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ (6)

ترجمه

بگو (3)اى ناگرويدگان.

من نپرستم آنچه شما مى پرستى (4).

و نه نيز شما پرستى (5)آنچه من پرستم.

آنچه شما پرستى من نپرستم (6).

و نه شما پرستى (7)آنچه من پرستم.

شما راست دينتان و مرا دين من.

مفسّران گفتند:اين سورت در جماعتى از قريش آمد،از ايشان حارث بن قيس السّهمىّ و العاص بن وائل و الوليد بن المغيره و الأسود بن يغوث (8)و الأسود بن المطّلب و اميّة بن خلف،رسول را گفتند:با ما موافقتى كن تا با تو موافقتى كنيم.بعضى (9)دين و طريقت ما را اتّباع كن تا ما بعضى دين تو را متابعت كنيم.

يك سال خدايان ما را عبادت كن تا ما يك سال خداى تو را عبادت كنيم،اگر دين

ص : 434


1- .آد،گا:بگوييد.
2- .آج+صدق رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله.
3- .آج+اى محمّد.
4- .آج:پرستيد.
5- .آج:پرستيد.
6- .آج:و نه من پرستنده ام آنچه پرستيد شما.
7- .آج:پرستنده ايد.
8- .آج:الاسود بن عبد اليغوث.
9- .آج:تو بعضى.

ما به باشد تو بى نصيب نباشى از آن خير،و اگر دين تو بهتر باشد،ما بى نصيب نباشيم از آن خير.

رسول-عليه السلام-گفت:و نه يك ساعت.گفتند:اين بتان ما را يك بار سلام كن تا ما به تو ايمان[194-ر]آريم و دين تو گيريم و خداى تو را پرستيم.رسول-عليه السلام-گفت:من هيچ كار نكنم بى فرمان خداى.جبريل آمد و اين سورت آورد و رسول را خبر داد كه ايشان آنچه مى گويند دروغ مى گويند،و غرض ايشان آن است تا تو را مدنّس كنند و معلوم (1)ايشان آن است كه هرگز اختيار ايمان نكنند و بر كفر ميرند.رسول-عليه السلام-اين سورت بر ايشان خواند و طمع ايشان از موافقت خود منقطع كرد.چون آيس شدند،در آن گرفتند كه رسول-عليه السلام-ايذا مى كردند و مى رنجانيدند.

امّا وجه تكرار در اين سورت،در او سه قول گفتند (2):يكى آن كه تكرار براى تأكيد نوعى است از انواع و فنّى از فنون كلام عرب،براى آن كه ايشان چنان كه حذف مى كنند و اختصار براى تخفيف،نيز تكرار مى كنند براى تأكيد.و اشعارى كه در اين معنى آمده است و در اين كتاب برفت چند جاى،من قولهم:

كم نعمة عندي لكم كم كم و كم***

و قول الآخر:

هلاّ سألت جموع كندة***يوم ولّوا أين أينا

و مانند اين بسيار است و در جاى خود رفته است در سورة الرحمن و دگر جاى،جز آن است كه چون حمل توان كردن بر فايدۀ مستقل (3)بر تأكيد حمل نبايد كردن (4).

وجهى دگر آن است كه لفظ أفعل صالح باشد حال را و استقبال را، [گفت] (5):لا أعبد ما تعبدون فى الحال،و لا أنتم كذلك تعبدون ما أعبد في الحال،

ص : 435


1- .آج،آد،گا+از.
2- .آج:مى گفتند.
3- .كا:مستقبل.
4- .آج+بر او.
5- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به كا،آد،افزوده شد.

گفتم (1):من در حال نپرستم آن را كه شما پرستى (2)و[نه نيز شما پرستيد] (3)مرا (4)در حال.

آنگه براى[نفى] (5)استقبال كلام از سرگرفت،گفت: وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ ، و نه من پرستم آن معبود را كه شما پرستى (6)در مستقبل ايّام،و نه نيز شما[194- پ]معبود مرا پرستى (7)در مستقبل.و بر اين وجه در كلام تكرار نباشد،و اين وجهى است نيكو.و اين وجه حكايت كرده اند از ابو العباس ثعلب.

و جواب سه ام (8)از آيت آن است كه اختلاف معنى مستفاد است از«ما»، براى آن كه«ما»در آيات اوّل موصوله است،يعنى لا أعبد معبودكم و لا أنتم تعبدون معبودي.و در آيات ديگر«ما»مصدرى است.و لا أنا عابد عبادتكم،أى مثل عبادتكم،گفت:عبادت من چون عبادت شما نباشد،چه عبادت من بر وجه قربت و شكر نعمت باشد،و عبادت شما بر وجه متابعت پدران،اقتدا باشد به ايشان بر سبيل تقليد.پس عبادت ما مختلف است از اين وجه،و«ما»مصدرى (9)در كلام عرب معروف و مشهور است و در قرآن و اشعار بسيار آمده است، منها قوله: وَ ضٰاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ (10)،أى برحبها،و قوله: وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا، وَ الْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا، وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا (11)،و طحوها (12)و تسويتها،و قال الشّاعر:

يا رتع سلامة بالمنعتي***بخيف سلع جادك الوابل (13)

ص : 436


1- .آج:گفت.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:پرستيد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
4- .آج:معبودى را.
5- .اساس:كلمۀ زير وصّالى رفته است،با توجّه به كا،آد افزوده شد.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:پرستيد.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:پرستيد.
8- .آج،كا،آد،گا:سيوم.
9- .آج+است.
10- .سورۀ توبه(9)آيۀ 25،اصل آيه چنين است:(و ضاقت عليكم الارض رحبت):نيز چنين است در همين سوره(9) آيۀ 118: إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ .
11- .سورۀ شمس(91)آيۀ 5 تا 7.
12- .آج:اى بناءها و طحوها!
13- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(193/12):الوبل.

ان تمس وحشيّا (1)فما قد ترى***و انت معمور بها آهل (2)

اى فرؤيتك معمورا اهلا.

اگر گويند،چه معنى دارد اين كه گفت لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ ،و ظاهر او اقتضاى آن مى كند كه ايشان را رخصت داده است و اباحت كرده اصرار بر كفر؟ گوييم از اين سه جواب است:يكى صورت كلام،صورت اباحت است و معنى نهى و تهديد،چنان كه گفت: اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ (3).و جواب دوم آن كه بدين جزاى دين خواست،أى لكم جزاء دينكم[195-ر]ولى جزاء ديني،على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه و جواب سه ام (4)از او آن است كه دين خود جزاست،كه دين در كلام عرب به معنى جزا آمده است في قولهم:كما تدين تدان،أى كما تجزي تجزى،أى لكم جزاؤكم و لى جزائي،جزاى شما شما را خواهد بودن،و جزاى من مرا.و بر اين تأويل آيت محكم باشد،منسوخ نبود به آيت السيف،براى آن كه جمع مى توان كردن ميان او و ميان آيت سيف.

ص : 437


1- .كا،آد،گا:وحشا.
2- .كذا:اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:اهل.
3- .سورۀ فصّلت(41)آيۀ 40.
4- .آج،كا:سيوم.

سورة النّصر

اشاره

سورة النّصر(1) اين سورت مكّى است بلا خلاف،و سه آيت است و شانزده كلمت و هفتاد و هفت حرف است.و روايت است از ابىّ كعب كه رسول-عليه السلام- گفت:هركه او سورة الفتح بخواند،همچنان باشد كه با محمّد مصطفى -صلى اللّه عليه و آله-حاضر بوده روز فتح مكّه (2).

سوره النصر (110): آیات 1 تا 3

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ اَلنّٰاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اَللّٰهِ أَفْوٰاجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اِسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كٰانَ تَوّٰاباً (3)

ترجمه

چون بيايد يارى خداى و گشادن مكّه.

و بينى مردمان را كه مى آيند (3)در دين خداى گروه گروه.

تسبيح كن به ستايش خدايت و آمرزش خواه از او كه او توبه پذيرنده است.

حق تعالى اين سورت در فتح مكّه فرستاد.در خبر است كه:رسول

ص : 438


1- .آج،كا:سورة الفتح.
2- .آج+و الحمد للّه ربّ العالمين.
3- .آج:در مى روند.

-عليه السلام-چون اين سورت آمد بگريست و گفت:

نعيت إلىّ نفسي، خبر مرگ من با من دادند.گفتند:براى آن گفت كه او را خبر داده بودند كه چون مكّه بگشايند براى تو،آخر[195-پ]عهد تو باشد.و گفتند:براى آن كه دانست كه هر كارى كه به نهايت رسد،برسد (1)و وقت زوال بود آن را،چنان كه شاعر گفت:

اذا تمّ امر دنا نقصه***توقّع زوالا اذا قيل تمّ

و شاعر پارسيان گفت:

پيمانه چون پر شود بگرداند سر (2)***

امّا قصّۀ فتح مكّه چنان كه محمّد بن اسحاق و علماى سير روايت كردند، آن بود كه:چون رسول-عليه السلام-عام الحديبية صلح كرد با قريش،شرط اين بود ميان ايشان كه هركه خواهد كه در عهد رسول باشد،ايشان را بر او اعراض (3)نبود،و هركه خواهد در عهد قريش شود،رسول او را تعرّض نرساند.بنو بكر در عهد قريش رفتند و بنو خزاعه در عهد رسول آمدند براى شرّى قديم كه ميان ايشان بود.

و بنو بكر بر خزاعه خونى چند دعوى مى كردند كه در جاهليّت رفته بود.چون در عهد قريش شدند،خويشتن را به ايشان مستظهر مى ديدند،طلب فرصت مى كردند تا به بني خزاعه كيدى كنند و وقعتى،و قريش يارى مى دادند ايشان را به نفس و سلاح و كراع.

شبى بنو بكر بيامدند به قوّت قريش و شبيخون آوردند بر خزاعه و كارزار كردند و مردى از بنو خزاعه كشته شد،و اين بيرون از حرم بود.بنو خزاعه تن با حرم دادند،و از جمله قريش آنان كه به نصرت بني بكر آمده بودند صفوان بن اميّه بود و عكرمه ابو جهل و سهيل بن عمرو با اتباع خود.چون به حرم رسيدند،نوفل را گفتند:چاره چيست؟ ما به زمين حرم در آمديم و حرمت حرم هتك نتوان كردن.نوفل گفت:بروى (4)و

ص : 439


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بگردانندش.
3- .آج،كا،آد،گا:اعتراض.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:برويد.

[196-ر]كينۀ خود بتوزى (1)كه ما در حرم بتر از اين كارها مى كنيم از دزدى و فساد.

بنو خزاعه چون در مكّه آمدند،پناه با سراى بديل و رقاء دادند،و او سيّد قوم بود- و او از پدران مصنّف اين كتاب است.او بيرون آمد و گفت:يا قوم!اين آن عهد است كه با محمّد كرده اى (2)!هنوز چه مدّت گذشت كه عهد تباه كردى (3)و حرمت حرم برداشتى (4)،و اگر نه آنستى كه من حرمت حرم بيشتر از آن دارم و دانم بدانستنى (5)كه تيغها نصيب خود چون گرفتى (6)و حالى مردى به جانب مدينه گسيل كرد (7)تا رسول را خبر دهد،نام او عمرو بن سالم الخزاعيّ.او به مدينه آمد،و چون در آمد در مسجد رسول شد و رسول-عليه السلام-با صحابه نشسته بود،و اين بيتها آغاز كرد:

لا همّ انّي ناشد محمّدا***

و اين بيتها در سورة التّوبة رفته است.چون به اين بيتها رسيد (8):

هم بيّتونا بالوتير هجّدا***فقتلونا ركّعا و سجّدا

سبب فتح مكّه اين بود.چون رسول اين بيت بشنيد،گفت:يا عمرو بن سالم،هيچ انديشه مدار كه من از وراى كينۀ شماام.و نصرت خداى در پيش من است.و در اين حال كه رسول-عليه السلام-اين مى گفت،ابرى برآمد،رسول -عليه السلام-گفت:اين ابر به نصرت بني كعب باران خواهد دادن،و آن (9)رهطى بودند از بنى خزاعه.

آنگه بديل بن ورقاء برخاست با جماعتى بسيار از خزاعه و روى به مدينه نهادند به شكايت قريش و نقض ايشان عهد رسول را.به مدينه در آمد (10)و رسول

ص : 440


1- .آج:بتوزيد،كا،آد،گا:بورزيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:كرده ايد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:كرديد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:برداشتيد.
5- .كذا:در اساس،كا،آج:دانستن،آد،گا:بدانستيد.
6- .آج:گرفتن،كا،آد،گا:گرفتيد.
7- .آج:گسى كرد.
8- .آج+فنقضوا ميثاقك المؤكّدا.
9- .آد،گا:و ايشان.
10- .آج:در آمدند.

را اين حال بگفت (1).رسول او را اكرام كرد و دل خوشى داد و گفت:بازگرد كه من براثر مى آيم و اين انتقام مرا مى بايد كشيدن،و قريش پشيمان شدند (2)بر آنكه كردند و بترسيدند[196-پ]از آن حال،ابو سفيان را گفتند:تو را ببايد رفتن و با محمّد عهد تازه كردن و در مدّت زيادت خواستن.

ابو سفيان از مكّه بيرون آمد.رسول-عليه السلام-گفت:پندارى در آن مى نگرم كه ابو سفيان از اين در درآيد و خواهد تا عهد تازه كند.ابو سفيان در راه بديل بن ورقاء را ديد با رهط خزاعه،گفت:از كجا مى آيى (3)،گفتند:از بعضى جايها كه شتر (4)ما آنجاست.برفتم (5)تا مطالعه اى كنم آن را،او را نگفت كه ما به مدينه بوديم.

ابو سفيان را وهم آمد كه او به مدينه بوده است با آنان كه با او بودند،گفت:

بديل به مدينه بوده است و استعداء شكايت ما رفته است و او از ما بپوشيد،و اگر خواهى (6)تا به تحقيق اين بدانى (7)،بر پى شتران (8)ايشان بروى (9)تا بعر (10)بيفگنند،بشكنى (11)اگر در او استخوان خرما باشد لابد از مدينه مى آيند كه مدنيان شتر را استخوان خرما دهند.برفتند و بعر (12)بديدند در او استخوان خرما بود.

بدانستند كه او به نزديك محمّد بوده است.

ابو سفيان برفت تا به مدينه رسيد.در مسجد آمد و با رسول بسيار سخن بگفت.رسول-عليه السلام-سر به او برنداشت و يك كلمت را جواب نداد.

برخاست و به نزديك ابو بكر آمد و گفت:براى من با محمّد سخنى گو.گفت:

ص : 441


1- .آج:بگفتند.
2- .آج:شده بودند.
3- .آد،گا:مى آييد.
4- .كا،آد،گا:شتران.
5- .آج:برفتيم.
6- .آج و ديگر بدلها:خواهى.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.
8- .آج:اشتران.
9- .آج و ديگر نسخه بدلها:برويد.
10- .آج:بعره.
11- .بشكنى/بشكنيد.
12- .آج:بعره.

نتوانم گفتن.به نزديك عمر رفت،هيچ اجابت نديد.به نزديك على آمد (1)-و او در حجرۀ فاطمه بود و حسن على كوچك (2)بود-پيش ايشان نشسته بود-او را گفت:

يا بن ابي طالب!چه راى بينى مرا؟گفت:راى (3)نمى بينم كه تو را سود دارد.

گفت:يا دختر محمّد!اين فرزندت را بگو تا ما را حمايتى كند و اين فخر تا قيامت بود بماند.گفت:يا هذا!پسر من كودك است،و خود در جهان كه باشد [197-ر]كه بر پيغامبر خداى حمايت كند!باز على را گفت:راى چيست؟ گفت:من هيچ چيز نمى دانم (4)جز آن كه تو سيّد بني كنانه اى،برخيز (5)و در مسجد رسول رو و بگو كه (6)من حمايت مى كنم.اگر رسول اجابت كند (7)مراد تو است، و اگر نكند جز اين راى نيست.

او بيامد و در مسجد اين بگفت.رسول-عليه السلام-با او التفات نكرد.

او بيامد تا دخترش امّ حبيبه را كه زن رسول بود ببيند.چون در آنجا شد،خواست تا پاى بر جامۀ رسول نهد،امّ حبيبه بجست و جامه درنورديد.ابو سفيان گفت:يا بنيّه!نمى شايد تو را كه من پاى بر جامۀ تو نهم؟گفت:آن جاى رسول است و تو مشركى و مشرك پليد باشد،و من روا ندارم كه تو پاى بر جامۀ رسول نهى.

او برون (8)رفت و به مكّه شد.گفتند:چه كردى؟قصّه بازگفت.گفتند:

پس محمّد اجابت كرد؟گفت:لا و اللّه.گفتند:پس على بر تو خنديده است! گفت:راى جز اين نبود،و هيچ تدبير و چاره جز اين نبود.

آنگه رسول-عليه السلام-صحابه را گفت:زنهار نبايد تا احوال ما كس داند تا ما ناگاه به در مكّه فرود آييم كه من از خداى در خواسته ام تا خبر من بر مكّيان پوشيده دارد.

ص : 442


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:على عليه السلام آمد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:كودك.
3- .آج:رايى.
4- .آد،گا:هيچ راى نمى بينم.
5- .كا،آد،گا:برخيزى.
6- .آد،گا:بگويى كه.
7- .آد،كا،گا:اجازت دهد.
8- .كا،آد،گا:بيرون.

در آن ميان حاطب ابن (1)بلتعه نامه اى نوشت بر دست زنى سياه و به مكّه فرستاد تا مكّيان را خبر كند از عزم رسول،جبريل بيامد و خبر داد رسول را.رسول -عليه السلام-على را و زبير را بفرستاد تا نامه از او بستدند،و اين حديث به شرح رفته است در سورة الممتحنه.و حاطب از آن[197-پ]عذر خواست (2)و رسول او را عفو كرد.

و رسول-عليه السلام-از مدينه بيرون آمد،دهم ماه رمضان سال هشتم از هجرت.و مردى را بر (3)مدينه خليفه كرد از بنى غفار-نام او كلثوم بن الحصين.

چون به كديد رسيد (4)ميان عسفان و امج روزه بگشاد.ازآنجا به مرّ الظهران آمد با ده هزار مرد از مهاجر و انصار،هيچ كس از ياران بازايستاده (5)نبود از رسول در راه ابو سفيان بن الحارث بن عبد المطّلب را (6)ديد و عبد اللّه بن اميّة بن المغيره.

چون آن بديدند،بترسيدند و دانستند كه اهل مكّه را طاقت اين لشكر نباشد.

خواستند تا در نزديك رسول آيند.رسول-عليه السلام-بار نداد ايشان را و گفت:

نخواهم تا ايشان را بينم از آن جفاها كه از ايشان ديده ام.امّ سلمه گفت:يا رسول اللّه!يكى پسر عمّ است و يكى پسر عمّه (7)،اگر دستور باشى (8)تا درآيند و از تو امانى مى جويند؟گفت:نخواهم تا ايشان را بينم.و ابو سفيان بن الحارث پسركى خرد (9)با خود داشت،گفت:به خداى كه اگر محمّد مرا به خود راه ندهد،دست اين پسرك گيرم و در اين بيابان بروم تا از گرسنگى و تشنگى هر دو بميريم.رسول-عليه السلام- چون اين بشنيد،رحمت آمد او را،دستورى داد تا در آمدند و اسلام آوردند.

ص : 443


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+ابى.
2- .كا،آد،گا+و استغفار كرد.
3- .كا،آد،گا:در.
4- .آج:رسيدند.
5- .آج:نايستادند.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،چاپ شعرانى(197/12):رسول را.
7- .اساس:عمّ،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج:دستور باشد،آد،گا:دستورى باشد.
9- .آج:خورد.

و خبر رسول-عليه السلام-بر قريش پوشيده بود،هيچ خبر نمى داشتند از آمدن او و سخت خائف بودند.ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكّه بيرون آمده بودند تا هيچ كس را ببينند (1)از او خبرى پرسند.

عبّاس بن عبد المطّلب گفت[198-ر]:من انديشه كردم كه اگر رسول-عليه السلام-بر اين هيئت ناگاه در مكّه رود،از (2)قريش كس بنماند.

گفت: (3)استر (4)رسول بر نشستم و مى راندم-و شب بود-گفتم باشد كه كسى را بينم تا خبرى بازدهم تا بيايند و از رسول امانى بخواهند!و اين سه مرد كه از مكّه بيامده بودند،بر بلندى شدند.آتشهاى عظيم ديدند،گفتند:اين چه آتش است؟بديل گفت:اين آتش بني خزاعه است.گفتند:بيش از آن است،و بديل را گمان مى بود كه رسول است و پوشيده مى داشت.

عبّاس گفت:به ايشان رسيدم در شبى تاريك،و ايشان با يكديگر حديث مى كردند.آواز ايشان بشناختم،گفتم:يا أبا سفيان تواى (5)؟گفت:يا أبا الفضل تواى (6)؟گفتم:آرى.گفت:چه خبر دارى؟گفتم:رسول خداى است (7)با ده هزار مرد كه شما را با آن طاقت نباشد.گفت:پس راى چيست؟گفتم:بر پس اين استر (8)نشين تا براى تو امانى خواهم از رسول-عليه السلام.

گفت:او را در لشكر آوردم،به هر آتشى كه بگذشت،مى گفتند:عمّ رسول اللّه-عليه السلام-على بغلة رسول اللّه.بردم او را تا به در خيمۀ رسول -عليه السلام-او را بنشاندم،و من در رفتم و گفتم:يا رسول اللّه!ابو سفيان از در تو در آمده است اسيروار،و من در حقّ او شفاعت مى كنم،اگر او را به من

ص : 444


1- .آج:تا كسى را ببينند كه.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:اثر.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+بر.
4- .آج:شتر.
5- .آج،آد،گا:تويى.
6- .آج،آد،گا:تويى.
7- .كا،آد،گا:رسول خدا مى آيد.
8- .آج:تن شتر من.

بخشى و امان دهى او را!گفت:برو تا فردا پيش من آرى (1).

گفت:بر دگر روز او را پيش رسول بردم.او در آمد.رسول گفت او را:

ويحك يا با سفيان! وقت نيامد كه بگويى:

لا إله إلاّ اللّه! ابو سفيان گفت:پدرم [198-پ]و مادرم و تن و جانم فداى تو باد كه بس حليم و كريم و رحم پيوندى.من بدانستم كه جز خدا خدايى نيست،كه اگر بودى به فرياد ما (2)رسيدى در اين حال.گفت:وقت نيست كه گواى (3)دهى كه من رسول خدايم؟گفت:تن و جان من فداى تو باد،چه حليم و كريمى و رحم پيوند.مرا در اين حديث دو ماه مهلت ده.گفت:چهار ماه مهلت دادم تو را.عبّاس گفت،من گفتم:و ويحك يا با سفيان،ايمان آر و گواى (4)حق بگو.گفت:در مهلتم.

آنگه رسول گفت:ببر او را و بر گذرگاه لشكر بدار تا مردم او را ببينند و بدانند كه او را امان است.گفتم:يا رسول اللّه!تو دانى كه او مردى است كه فخر دوست دارد،طمع تشريفى مى دارد بيش از اين.گفت:برو بگو كه من مى گويم كه هركه در سراى او رود ايمن است،و هركه در مسجد الحرام رود ايمن است، و هركه در خانۀ خود رود و در ببندد ايمن است.

عبّاس گفت:او را ببردم و در رهى (5)تنگ بداشتم تا گروه گروه لشكر بر او مى گذشت و او مى گفت:اينان كيستند؟من مى گفتم:بنو فلان و بنو فلان،تا آنگه كه رايت رسول پيدا شد و سواد اعظم و كتيبۀ خضرا.گفت:اينان كه اند؟گفتم:

رسول خداى است با جماعت مهاجر و انصار.گفت:يا عبّاس!ملكى عظيم بيافت پسر برادرت.گفتم:ويحك!اين نبوّت است.آنگه گفتم:برو و قومت را خبر ده.او برفت و در مسجد الحرام آمد و آواز داد و گفت:يا معشر قريش! محمّد اين جا رسيد با لشكرى كه هيچ كس قوّت ايشان ندارد.گفتند:پس ما را

ص : 445


1- .كا،آد،گا:فردا او را پيش من آور.
2- .آج:من.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:گواهى.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:راهى.

تدبير چيست؟گفت:چنين.گفت كه:هركه در سراى من شود[199-ر]ايمن است.گفتند:سراى تو كه در او شود؟گفت،گفته است كه:هركه در مسجد الحرام شود ايمن است،و هركه در سراى خود شود ايمن است.

آنگه گفت:حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء بيامدند و اسلام آوردند و بيعت كردند.رسول-عليه السلام-ايشان را بفرستاد تا مردم را دعوت كنند و با اسلام خوانند و بگويند كه:هركه به أعلى مكّه در سراى ابو سفيان شود ايمن است،و در زير مكّه در سراى حكيم بن حزام،و در ميان مكّه در مسجد الحرام.

ايشان برفتند و مردم را اين بگفتند.

آنگه رسول-عليه السلام-رايت به سعد عباده انصارى داد-و او رئيس انصاريان بود-تا در مكّه برد.او رايت بستد و مى برد و مى گفت:اليوم يوم الملحمة، اليوم تسبى الحرمة.عبّاس بشنيد،بيامد و رسول را بگفت،و گفت:يا رسول اللّه! ترسم كه امروز سعد را بر قريش صولتى و اثرى باشد كه عار آن بر ما بماند.

رسول-عليه السلام-على را گفت:برو و رايت از او بستان و در مكّه بر.

او بيامد و رايت بگرفت و در مكّه برد.چون به در سراى پدر رسيد،امّ هانى در او بود.او را گفتند:جماعتى كافران به حمايت امّ هانى شده اند.او ترك بر سر داشت و روى پوشيده بود،آواز داد:اى اهل اين سراى!بيرون كنى (1)اين دشمنان خداى را از اين جا.امّ هانى بيرون آمد و او را نشناخت.گفت:يا جوانمرد!دختر عمّ رسولم و خواهر على ابو طالبم،مرا حرمتى بدار.او مى گفت:بيرون كن اينان را از اين سراى.او گفت:و اللّه لاشكونّك إلى رسول اللّه،به خداى كه شكايت تو با رسول بگويم.او دست كرد و ترك از سر برگرفت.امّ هانى در نگريد[199- پ]على را ديد،بجست و بوسه بر ران و ركاب او مى داد.آنگه گفت:يا على! چه كنم كه سوگند خوردم كه شكايت تو با رسول بگويم؟گفت:برو بگو كه رسول

ص : 446


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:بيرون كنيد.

به أعلى الوادي فرود آمده است.

گفت:بيامدم.رسول-عليه السلام-در خيمه بود غسل مى كرد تا در مكّه آيد گفتم:يا رسول اللّه!ما ذا لقينا اليوم من على،چه ديديم ما امروز از على.

فاطمه گفت:يا امّ هاني شرم ندارى بيامده اى شكايت على مى كنى براى آن كه او دشمنان خداى بترساند!رسول-عليه السلام-بخنديد و گفت:

يا امّ هانى! آنان كه در سراى تواند و در حمايت تواند،در امان و حمايت منند

لمكانك من علي، براى آن كه تو خواهر عليى.

و رسول-عليه السلام-گفته بود:هيچ كس را مكشى (1)و با كس قتال مكنى (2)،الّا با آن كه با شما قتال كند.جماعتى قريش در أسفل مكّه مجتمع بودند با بني بكر.خالد وليد به ايشان رسيد با لشكرى،قتال كردند.مسلمانان را خداى تعالى ظفر داد،و از مشركان جماعتى كشته شدند،دوازده يا سيزده مرد را و يك دو مرد مسلمان را بكشتند.

محمّد بن اسحاق گفت كه:حماس بن قيس بن خالد،يكى از جملۀ بني بكر در خانه رفت و سلاح برگرفت و ساز قتال مى كرد.زنى عاقل (3)داشت.زن او را گفت:كجا مى روى؟گفت:به قتال محمّد و اصحاب او.گفت:نه همانا تو و امثال تو قوّت او دارى (4)!گفت:برو كه من آيم و تو را از ايشان خادمى (5)آرم كه تو را خدمت كند،آنگه گفت:

ان يقبلوا اليوم (6)فما لي علّة***هذا سلاح كامل و ألّة[200-ر]

و ذو غرارين سريع السّلّة

ص : 447


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكشيد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:مكنيد.
3- .آج:عاقله.
4- .كا،آد،گا:همانا تو و امثال تو قوّت او نداريد.
5- .كا،آد،گا:خادمه اى.
6- .آج:نقتل اليوم،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،چاپ شعرانى(199/12):تقلوا اليوم،نيز كلمه به صورت«ان يقتلوا اليوم»هم خوانده مى شود.

آنگه حاضر آمد با صفوان و سهيل و عكرمه.چون ايشان به هزيمت برفتند،او نيز به هزيمت برفت و در خانه گريخت و در ببست.زن گفت:

كجاست آنچه گفتى (1)؟مرد گفت:

انك لو شهدت يوم الخندمة***اذ فرّ صفوان و فرّ عكرمة

ابو يزيد قائم كالموتمة***و استقبلتهم بالسّيوف المسلمة

يقطعن كل ساعد و جمجمة***ضربا فلا تسمع الّا غمغمة

لهم نهيت خلفنا و همهمة***لم تنطقي فى القوم ادنى كلمة

و-رسول-عليه السلام-گفته بود كه:كس را نكشند الّا مقاتل را يا قاتل را يا جماعتى مستهزيان را و تنى چند را كه مرتد شده بودند،منهم:عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح.او به حمايت (2)عثمان رفت.عثمان بيامد و او را بياورد و در حقّ او شفاعت كرد.رسول-عليه السلام-سر در پيش افگند و آنگه گفت:كس نيست در ميان شما كه اين را بكشد؟سعد معاذ گفت:يا رسول اللّه!چشم من در چشم تو بود تا اشارت كنى تا من او را بكشم.گفت:ندانى كه پيغامبران خائنة الأعين نباشند،و اشارت به چشم.

و نيز فرموده بود تا:عبد اللّه بن خطل را بكشند كه مرتد شده بود و از مدينه به مكّه گريخته بود.به حمايت مشركان،و نيز دو زن مغنّيه را فرموده بود تا بكشند كه به هجاى رسول-عليه السلام-غنا كردندى.و حويرث بن نقيذ (3)را نيز گفته بود تا بكشند،او از جمله مؤذيان رسول بود.و مقيس بن ضبابه مردى انصارى را كشته بود و مرتد شده و عكرمه ابو جهل را نيز گفته بود،او به يمن[200-پ] گريخت و زنش امّ حكيم بنت الحارث بن هشام ايمان آورد و از رسول-عليه السلام-امان خواست براى او،و كس فرستاد و او بازآمد و اسلام آورد.او را

ص : 448


1- .آج:آن كه گفتى،كا،آد،گا:آن كه مى گفتى.
2- .آج:به خانۀ.
3- .اساس و ديگر نسخه بدلها:حويرث بن نفيل،با توجّه به مآخذ خبرى تصحيح شد.

گفتند:سبب اسلام تو چه بود؟گفت:چون به يمن رسيدم،خواستم كه در دريا نشينم.كشتى پيش آوردند.مرد كشتى بان مرا گفت:اگر با خداى انباز مى گويى در كشتى من منشين كه اين كشتيى است كه جز موحّدان (1)به كنار (2)نبرد،و هرگه كه مشركى در اين كشتى نشيند،اين كشتى غرق شود و در بلا افتد.من در كشتى نشستن رها كردم و بازآمدم و به رسول ايمان آوردم.

و امّا عبد اللّه بن خطل[را] (3)،سعيد بن حريث و ابو برزة الأسلمى بكشتند،و مقيس بن ضبابه را نميلة بن عبد اللّه بكشت،خواهرش در مرثيۀ او گفت:

لعمري لقد اخزى نميلة رهطه***و فجّع اضياف الشّتاء بمقيس

فللّه عينا من رأى مثل مقيس***إذا النفساء اصبحت لم تخرّس

[امّا آن دو] (4)كنيزك (5)يكى را بكشتند و يكى بگريخت.پس از آن براى او امان خواستند از رسول-عليه السلام-او را ايمن كرد و بازآمد و در عهد عمر خطّاب او را اسپى در پاى گرفت و بمرد به ابطح.و امّا حويرث را علي بن ابي طالب بكشت.

رسول-عليه السلام-در مكّه آمد و بر در خانۀ كعبه بايستاد و گفت:

لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده الا و هر مأثره و خونى و مالى كه دعوى مى كنند امروز در زير قدم من است،الّا سدانۀ كعبه[201-ر] و سقاية الحاجّ،الا و هركه بعمد كسى را بكشد در او ديت مغلّظه لازم بازآيد، از جمله آن چهل شتر آبست (6)كه بچّه در شكم دارد.يا معشر قريش!خداى نخوت جاهليّت از سر شما ببرد.بدانى (7)كه مردم همه از آدم و حوّااند،و خداى آدم را از خاك آفريد،آنگه اين آيت برخواند:

ص : 449


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+را.
2- .آج:كناره.
3- .اساس:ندارد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كا،آد،گا+مغنيه.
6- .آج و ديگر نسخه بدلها:آبستن.
7- .آج و ديگر نسخه بدلها:بدانيد.

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ (1) -الآية.

آنگه گفت:يا اهل مكه!شما را چه گمان است كه من با شما كنم؟ گفتند:آنچه لايق كرم تو باشد.تو برادر مايى و پسر برادر مايى.رسول -عليه السلام-گفت:من امروز شما را آزاد بكردم،از آن روز اهل مكّه را طلقاء خواندند.آنگه اهل مكّه جمع شدند تا رسول را بيعت كنند،و رسول-عليه السلام- در زير صفا بنشست و اميرالمؤمنين علي-عليه السلام-در زير او بنشست و مردم مى آمدند و بيعت مى كردند بر سمع و طاعت.چون مردان بيعت بكردند، زنان آمدند و بيعت كردند-چنان كه ذكر آن برفت در سورۀ الممتحنه.

و صفوان بن اميّه بگريخت تا در دريا به جدّه رود.عمير بن وهب در حقّ او شفاعت كرد.رسول-عليه السلام-او را امان داد و به وثيقه عمامۀ خود بفرستاد بدو.او بازآمد و ايمن نمى بود،آخر او را گفتند:محمّد از آن كريم تر و رحيم تر و حليم تر است (2).

و (3)عبد اللّه بن الزّبعرى به نجران گريخت،حسّان (4)در حقّ او يك بيت مى گفت (5)،بيشتر نه،و بيت اين است:

لا تعد من رجلا احلّك بغضه***نجران في عيش احذّ لئيم

چون اين بيت به او رسيد،برخاست و بيامد و ايمان آورد،اين بيتها بخواند (6)[201-پ]:

يا رسول المليك انّ لساني***راتق ما فتقت اذ أنا بور

اذ ابارى الشّيطان في سنن***الغىّ و من مال ميله مثبور

آمن اللّحم و العظام لربّي***ثمّ نفسى (7)الشّهيد انت النذير

ص : 450


1- .سورۀ حجرات(39)آيۀ 13.
2- .آج+بيامد.
3- .كا،آد،گا:امّا.
4- .آد،گا:حسّان بن ثابت.
5- .آج:بيت گفت،كا،آد،گا:يك بيت بگفت.
6- .آج،آد،گا:بيتها بگفت.
7- .كذا:در اساس،آج و ديگر نسخه بدلها،سيرت رسول اللّه(896/2)،قلبى.

و امّا هبيرة المخزومىّ آنجا بماند به نجران بر كفر،و امّ هانى زن او بود اسلام آورد و از او بريده شد چون از اسلام او خبر يافت،گفت:

أ شاقتك هند ام اتاك سؤالها***كذاك النّوى اسبابها و انفتالها (1)

اين طرفى است از فتح مكّه (2).حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد چون نصرت و يارى خداى بيامد،و فتح معروف و مشهور كه فتح مكّه بود.و«لام»در او تعريف عهد است. عرب چون فتح مكّه بشنيدند،گفتند:چون محمّد اهل حرم را منقاد كرد،و ايشان را از اصحاب الفيل نگاه داشتند،دليل آن است كه او حقّ است و صادق است.ازاين پس كس طاقت او ندارد (3).مى آمدند فوج فوج و ايمان مى آوردند،فذلك قوله: وَ رَأَيْتَ النّٰاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً .

عكرمه و مقاتل گفتند:مراد به«ناس»اهل يمن اند.عبد اللّه عبّاس گفت:

چون اين سورت فرود آمد،رسول-عليه السلام-گفت:

الله اكبر جاء نصر اللّه و الفتح و جاء أهل اليمن رقيقة قلوبهم ليّنة طاعتهم الايمان يمان و الحكمة يمانية.

ابو عمّار روايت كرد،گفت:من همسايۀ جابر عبد اللّه انصارى بودم،در نزديك او شدم.مرا پرسيد از احوال مردمان.من مى گفتم آنچه ديده و دانسته بودم از فرقت و اختلاف ايشان.او بگريست و گفت،از رسول-عليه السلام-شنيدم [202-ر]كه گفت:مردم در دين خدا آيند فوج فوج و از دين بيرون شوند فوج فوج.

و گفتند:يكى از محبّان (4)در نزديك معاويه شد.معاويه گفت:قرآن چيزى دانى؟گفت:الكثير الطيب.گفت:بخوان تا بشنوم.گفت:

ص : 451


1- .اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:انتقالها،با توجّه به ضبط بيت در سيرت رسول اللّه(898/2)تصحيح شد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+آمديم با تفسير،كا،آد،گا+ إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ .
3- .آد،گا+بعد از آن.
4- .آج:محران مسخره،كا:بعضى از عقلاى محانين،آد،گا:يكى از عقلاى مجانين.

«بسم اللّه الرحمن الرحيم،إذا جاء نصر اللّه و الفتح،و رأيت النّاس يخرجون من دين اللّه أفواجا»، گفت (1):هى!خطا مى خوانى، يَدْخُلُونَ (2).گفت:كان ذلك في عهد رسول اللّه، فأمّا الآن فيخرجون.

عبد اللّه عبّاس گفت (3):عمر خطّاب مرا چه (4)حرمت داشتى و با اهل بدر و پيران صحابه مرا مساوات كردى.او را گفتند:اين كودك را بيش از او پايه (5)مى نهى.او گفت:مرا سؤالى است از شما؟گفتند:بگو.گفت:مرا بگويى (6)كه آنجا كه خداى گفت در سورة الفتح: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ ،براى فتح مكّه چرا پيغامبر را استغفار بايست كردن؟هركسى چيزى مى گفت نه بر قاعده.مرا گفت:چه گويى تو؟گفتم:اين سورت به نعى رسول آمد (7)،گفتند عمرت به آخر رسيد،استغفار كن.گفت:ديدى (8)كه او به از شما داند.

عبد اللّه عبّاس گفت:رسول-عليه السلام-اين سال فرمان يافت.قتاده و مقاتل گفتند:دو سال ديگر بماند (9).عبد اللّه مسعود گفت:چون اين سورت آمد، رسول-عليه السلام-پس از آن بسيار گفتى:

سبحانك اللهم و بحمدك اغفر لي انك انت التواب.

عائشه گفت:رسول-عليه السلام-در آخر عمر اين كلمات بسيار مى گفتى.

من گفتم:يا رسول اللّه!اين كلمات بسيار مى گويى.گفت:خداى فرمود مرا اين گفتن در سورة الفتح.

امّ سلمه گفت:پس از نزول اين سورت،رسول[202-پ]عليه السلام-در هيچ حالت نبودى الّا مى گفتى:

سبحانك اللهم و بحمدك استغفرك و اتوب إليك.

ص : 452


1- .كا،آد،گا:معاويه گفت.
2- .كا،آد،گا+آمده است.
3- .كا،آد،گا+كه.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .آد،گا:بيش از پايۀ او.
6- .بگويى/بگوييد.
7- .كا،آد،گا:سورت خبر وفات رسول بود،او را.
8- .ديدى/ديديد.
9- .كا،آد،گا:بزيست.

روايت است كه:چون اين سورت آمد و رسول برخواند،صحابه شادمانه شدند.عبّاس بگريست.گفتند:چرا مى گريى؟گفت:براى آن كه من شنيده ام كه اين خبر مرگ رسول است.رسول گفت:راست مى گويد.پس از آن رسول را كس خندان نديد.

عبد اللّه عبّاس گفت:چون رسول-عليه السلام-از غزات حنين (1)بازآمد و اين سورت فرود آمد.رسول-عليه السلام-به حجرۀ فاطمه شد و گفت:

يا علىّ يا فاطمة! اين سورت فرود آمد،

و أنا اقول سبحان الله و بحمده و استغفر الله و أتوب إليه ،آنگه گفت:يا على:از پس من جهاد مى بايد كردن تو را.على گفت:يا رسول اللّه با كه؟گفت:با اصحاب احداث كه در دين براى خود سخن گويند،و در دين راى نيست،انّما دين اوامر و نواهى است از خداى تعالى.آنگه گفت:

اگر از پس من خليفتى باشد،جز تو نبود براى آن كه از تو سزاوارتر كس نيست به خلافت،براى خويشى و قرابت و مصاهرت و تزويج فاطمه[كه] (2)سيّدۀ زنان جهان است و على الخصوص آن نعمت كه پدرت را بود بر من در جاهليّت و اسلام،و همه راى من آن است كه اين كار در تو و فرزندان تو باشد.اين خبر (3)ثعالبى امام اصحاب الحديث در تفسيرش بياورده است به اسناد.

ص : 453


1- .كا،آد،گا:خيبر.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .كا،آد،گا:اين حديث را.

سورة تبت

اشاره

(سورة تبت) (1)

اين سورت مكّى است و پنج آيت است و بيست كلمت است و هفتاد و نه حرف است.و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه رسول -عليه السلام-گفت[203-ر]:هركه اين سورت بخواند،اوميد (2)دارم كه خداى تعالى روز قيامت جمع نكند ميان او و بو لهب.

سوره المسد (111): آیات 1 تا 5

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) مٰا أَغْنىٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا كَسَبَ (2) سَيَصْلىٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ (3) وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ (4) فِي جِيدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

ترجمه

زيانكار شد دستهاى (3)ابو لهب[و هلاك باد] (4).

و او نيز غنا نكرد از او مالش و آنچه اندوخت.

ملازم شود با آتشى خداوند درفش (5).

و زنش بردارندۀ هيزم است.

در گردن او رسنى باشد از ليف.

ص : 454


1- .كا:سورة اللّهب،گا:سورة المسد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:اميد.
3- .آج:هلاك باد دو دست.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به آج افزوده شد.
5- .آج:زبانه زننده.

قوله: تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ ،مفسّران گفتند:سبب نزول اين سورت آن بود كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (1)،رسول-عليه السّلام- كس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را بخواند.و گفتند:بر منبر آمد و گفت:يا صباحاه،به منزلۀ مستغيثى.مردم بر او جمع شدند بسيار (2)،گفتند:چه رسيد تو را؟ گفت:يا بني عبد المطّلب،يا بني عبد مناف،يا بنى هاشم،يا بني فهر!اگر من گويم شما را كه در زير اين كوه لشكرى فرود آمد بر شما،غارت خواهد كردن،مرا باور دارى (3)؟گفتند:آرى.گفت:من انذار مى كنم شما را به عذابى سخت و آن عذاب دوزخ است.ابو لهب گفت:تبّا لكم اذا دعوتموني سائر اليوم،امروز همه روز (4)براى اين خواندى (5)!خداى تعالى ردّ بر او اين سورت فرستاد،گفت:«تباب» و خسار و هلاك و زيان او دستهاى ابو لهب راست و او را.و اضافت تباب [203-پ]با دست او براى آن كرد كه تولّاى فعل به آلت دست كنند،و مثله قوله: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (6)،و گفتند:«يد»صله است و المعنى تبّ هو،تقول العرب:

يد الدّهر و يد الرزايا،قال الشّاعر:

لمّا اكبت يد المنايا***عليه نادى الا مجير

و قيل:اراد تبّت ذات يده،أى ماله و ملكه،يقال:فلان قليل ذات اليد، أى قليل المال على حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه.و قول اوّل معتمد است لموافقة الظّاهر.و«تباب»خسار و خيبت و هلاك باشد،تقول العرب:تبّا له،قال الشّاعر في مخذول خذله اصحابه:

لقد خلّوك و انصدعوا***فما عطفوا و لا رجعوا

ص : 455


1- .سورۀ شعرا(26)آيۀ 214.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:بشتاب.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:باور داريد.
4- .آج و ديگر نسخه بدلها+مرا.
5- .خواندى/خوانديد.
6- .سورۀ حج(22)آيۀ 10.

و لم يوفوا بنذرهم***فتبّا للّذي صنعوا

و ابو لهب پسر عبد المطّلب بود و نام (1)عبد العزّى بود،و گفتند:نام و كنيت او يكى بود.و گفتند:ابو لهب براى آن خواندند (2)او را كه روى چون درفش آتش مى تافتى.و در قرائت عبد اللّه مسعود و ابى چنين است كه:تبت يدا أبي لهب و قد تبّ،چنان كه لفظ اوّل بر سبيل دعا عليه باشد،و دوم خبر (3)،چنان كه گويند:

غفر اللّه له و قد فعل،و چنان كه گفت (4):

و هذا دعاء لو سكت كفيته***لأنّي سألت اللّه فيه و قد فعل

و جملۀ قرّاء«أبي لهب»خواندند به فتح«ها»مگر مكّيان كه ايشان «لهب»خواندند به سكون«ها».و در«ذات لهب»خلاف نكردند لموافقة رءوس الآى[204-ر].

عبد اللّه عبّاس گفت:چون خداى تعالى قلم بيافريد،وحى كرد به او كه كائنات بنويس،فكتب فيما كتب: تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ ،در جملۀ چيزها بنوشت كه دستهاى ابو لهب خايب و خاسر خواهد بودن. مٰا أَغْنىٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا كَسَبَ ، گفت:غنا نكند مال او از او و اندوختۀ او از او و سود ندارد او را.

عبد اللّه مسعود گفت:چون رسول-عليه السّلام-ابو لهب را دعوت كرد و تهديد كرد به دوزخ،گفت:اگر چنان كه تو مى گويى و اين حديث راست است، من خويشتن را از دوزخ به مال بازخرم،و خداى تعالى به اين آيت رد كرد بر او و گفت:مال از او هيچ غنا نكند.«ما»نفى است،و گفتند:استفهام است،چه غنا كند!يعنى نكند و معنى يكى باشد.گفتند:اين براى آن گفت كه او مواشى بسيار داشت،و مال به نزديك عرب مواشى باشد.

ص : 456


1- .آج و ديگر نسخه بدلها+او.
2- .كا،آد،گا:خواندندى.
3- .اساس+خبر،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .آد،گا:متنبّى گفت.

وَ مٰا كَسَبَ ،گفتند:مراد هم مال است،يعنى مال موروث و مكتسب.و گفتند:فرزندان خواست،و منه

قوله-عليه السّلام: انّ اطيب ما اكل الرّجل من كسبه و انّ ولده من كسبه. اعمش خواند:و ما اكتسب در شاذّ.و در خبر است كه:

يك روز پسران ابو لهب به خصومتى كه ايشان را بود پيش عبد اللّه عبّاس آمدند و او در مسجد الحرام بود،با هم خصومت كردند و بر آويختند.يكى از ايشان بيوفتاد (1)و بر عبد اللّه عبّاس آمد.او گفت:اخرجوا عنّى الكسب الخبيث،لقوله: وَ مٰا كَسَبَ .

سَيَصْلىٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ ،«سين»براى خلوص فعل است استقبال[را] (2)گفت:ملازم شود و سوخته گردد به آتش (3)خداوند درفش.و در شاذّ ابو رجاء العطاردىّ خواند:«سيصلى»به ضمّ«يا»[204-پ]على الفعل المجهول، بتفساند او را و بسوزند به آتش.و أشهب خواند به ضمّ«يا»و فتح«صاد»و تشديد«لام»من التّصلية لقوله: وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (4).

وَ امْرَأَتُهُ ،و زن او-امّ جميل (5)بنت حرب بن اميّه بود خواهر ابو سفيان-و يك چشم بود.در اخبار هست كه:چون عقيل بن ابي طالب به نزديك معاويه رفت، ميان ايشان مزاحات (6)رفتى و عقيل به حاضر جوابى معروف بود.يك روز عقيل در پيش معاويه رفت،جماعتى حاضر بودند.معاويه با ايشان نگريد،گفت:هذا عقيل عمّه أبو لهب.عقيل گفت:هذا معاوية عمّته حمّالة الحطب.

يك روز ديگر عقيل را گفت:يا عقيل!أين ترى عمّك أبا لهب في النّار؟ قال (7):اذا دخلت النّار تراه عن يسار الدّاخل مفترشا عمتك حمّالة الحطب،

ص : 457


1- .كا،آد،گا:بيفتاد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:آتشى.
4- .سورۀ واقعه(56)آيۀ 94.
5- .كا،آد،گا:امّ جميله.
6- .كا،آد،گا:مزاحها.
7- .كا،آد،گا:عقيل گفت.

فانظر ايّهما أسوأ حالا النّاكح و المنكوح (1).

قوله (2): حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ ،گفتند (3):حقيقت است،او از خساست و دنائت همّت به نفس خود برفتى و هيزم آوردى از دشت.خداى تعالى (4)از او بازگفت و اين بر او لقبى شده بود.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند:حمل حطب كنايت است از وشايت و نميمت و سخن چينى و نقل احاديث و ايقاع شرّ و وحشت ميان مردم، و اين زنك را اين عادت بود،يقول العرب:فلان يحطب على فلان اذا كان يسعى بينهم بالنميمة،قال شاعرهم (5):

من البيض لم تصطد على ظهر لأمّة***و لم تمش بين الحىّ بالحطب الرطب

يعني لم تمش بالنمائم،و قال آخر:

فلسنا كمن ترخى المقالة شطره***بفرق العضاه الرّطب و العبل اليبس[205-ر]

ضحّاك گفت:براى آنش«حمّالة الحطب»خواند كه (6)عادت داشتى كه خار و خاشاك بياوردى به شب و در رهگذر (7)رسول افگندى.ربيع أنس گفت:آن خار و خاشاك در زير پاى رسول از خزّ و حرير نرم تر بودى.مرّة الهمدانيّ روايت كرد كه او يك شب پشته اى از آن خار خلنده (8)در پشت داشت (9)،به سنگى بازنهاد (10)تا بياسايد.فريشته اى بيامد و او را برآن خار مى زد تا پاره پاره شد و بمرد.

سعيد جبير گفت:حمّالة الحطب الخطايا،حمّال گناهان بود،بيانه قوله:

وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلىٰ ظُهُورِهِمْ (11) ،يقال:فلان يحطب على ظهره اذا اساء

ص : 458


1- .كا،آد،گا:ام المنكوح.
2- .كا،آد،گا:امّا.
3- .آد،گا:بعضى گفتند.
4- .كا،آد،گا+اين.
5- .كا،آد،گا:قال الشّاعر.
6- .كا،آد،گا:خواندند كه.
7- .كا،آد،گا:راه گذر.
8- .آج و ديگر نسخه بدلها:خليده.
9- .كا،آد،گا+مانده شد.
10- .آج:از تشنگى بار بنهاد.
11- .سوره انعام(6)آيۀ 31.

و أثم.و براى اين گناه را«وزر»خوانند،و وزر ثقل باشد،و فلان حاطب قوم إذا كان جانيا (1)عليهم و فلان محطوب عليه إذا كان مجنيّا عليه.

و عامّۀ قرّاء«حمّالة الحطب»خواندند به رفع،و آن را دو وجه است:يكى مبتدا و خبر،و يكى صفت و موصوف.و حسن بصري و ابن ابى يحيى (2)و ابن محيص (3)و الأعرج و عاصم خواندند: حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ ،به نصب،و آن را دو وجه باشد:يكى حال،و يكى نصب على الذّم،كأنّه قال اعني حمّالة الحطب و اخصّها،و مثله قوله: مَلْعُونِينَ (4).

و«حطب»اسم جنس است و واحد او حطبة باشد.و بعضى اهل لغت گفتند:حطب،جمع حاطب است كحارس و حرس و راصد و رصد،يعنى او حمل كردى كسان را بر وشايت و نميمت و أكثم بن صيفى پسران را وصيّت كرد و گفت:إيّاكم و النميمة فانّها نار محرقة.آنگه گفت:نمّام به يك ساعت آن بكند كه ساحر به يك سال نكند،و قال الشّاعر[205-پ]:

انّ النميمة نار ويك محرقة***فعدّ عنها و حارب من تعاطاها

پس گفتند:وجه تشبيه نميمه به هيزم اين است كه به هيزم آتش فروزند و از نميمه عداوت افروخته شود.و وجهى دگر آن را گفتند كه:هيزم آلت افروختن باشد و آتش را اثر در تفريق (5)بود،همچنين[نميمت] (6)سبب تفريق (7)باشد،و قال بعضهم (8):

انّ بنى الأدرم (9)حمّالو الحطب***هم الوشاة فى الرّضا و فى الغضب

عليهم اللّعنة تترى و الحرب (10)

ص : 459


1- .كا،آد،گا:خائنا.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها:ابن ابى اسحق.
3- .آد:ابن محيصن.
4- .سورۀ احزاب(33)آيۀ 61.
5- .آد،گا:تفرّق.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،گا:تفرّق.
8- .كا،آد،گا:قال الشّاعر.
9- .آج:بنى الادم.
10- .آد،گا:اللّعنة حمّالة الحطب.

قوله: فِي جِيدِهٰا ،در گردن او (1)،قال ذو الرّمة:

فعيناك عيناها و لونك لونها***و جيدك الّا انّها غير عاطل

حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ ،در او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و عروة بن الزّبير گفتند:

زنجيرى آهنين باشد،طولش هفتاد گز باشد،در دهنش كنند و از زيرش بيرون آرند و باقى بر گردنش پيچند.سدّى گفت:اين زنجيرى باشد از آهن كه در دوزخ مى آيد و مى شود،چنان كه دلو و رسن در چاه شود و آيد.مجاهد گفت:«مسد، اين آهن بود كه در ميان چرخ چاه باشد كه آن را محور گويند،و اين قول عطا و عكرمه است.

شعبي گفت و مقاتل:رسنى باشد از ليف،و آن رسنى بود كه او به آن هيزم آوردى،خداى تعالى گلوى او به آن بازگرفت و هلاك كرد او را به آن،و در قيامت رسنى مانند آن در گردن او كنند و لكن از آتش.

سعيد مسيّب گفت:قلاده اى گران مايه بر گردن داشت،گفت:اين در عداوت محمّد خرج خواهم كردن.ابن زيد گفت:«مسد»رسنى باشد از پوست درختى كه آن درخت به يمن رويد.و«مسد»در كلام عرب هر رسنى باشد كه محكم بتابند، اگر ليف باشد و اگر جز ليف بود (2)،و[206-ر]اشتقاق او از«مسد»است،و آن فتل و تافتن بود،و فلان ممسود الخلق إذا كان محكم الخلق،قال الرّاجز:

و مسد امرّ من أيانق***ليس بانياب و لا حقائق

اراد من جلدها جمع اينق[و انياب] (3)جمع ناب و هى النّاقة المسنّة[و حقائق] (4)جمع حقّة و جمع«مسد»امساد بود،قال الشّاعر (5):

تمشي (6)فتضرب بابها من دوننا***علفا (7)صريف محالة الأمساد

ص : 460


1- .آج+باشد.
2- .كا،آد،گا:جز از ليف.
3- .اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به سياق عبارت و فحواى كلام آورده شد.
4- .اساس،آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد،با توجّه به سياق عبارت و فحواى كلام آورده شد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:قال الأعشى.
6- .كذا:در اساس و همۀ نسخه بدلها،تفسير طبرى:تمسي.
7- .تفسير طبرى:غلقا.

اصمعي گفت:چهار شاعر در قفاى (1)امامى نماز مى كردند.نام او يحيى.

او قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (2)بخواند،درماند و ساعتى نيك توقّف كرد.يكى از آن شاعران گفت:

اكثر يحيى[غلطا] (3)***في قل هو اللّه احد

ديگرى گفت:

قام طويلا ساكتا***حتّى اذا اعيا سجد

سه ام (4)گفت:

يزحر في محرابه***زحير حبلى للولد

چهارم گفت:

كأنّما لسانه (5)***شدّ لحبل من مسد

و در سورت (6)دليل است بر نبوّت رسول-عليه السّلام-براى آن كه او خبر داد كه:ايشان بر كفر بميرند و به دوزخ شوند،و همچنان بود كه او خبر داد،و اين نباشد الّا از اعلام عالم الغيب (7).

ص : 461


1- .كا،آد،گا:از پس.
2- .سورۀ اخلاص(112)آيۀ 1.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج:سيوم.
5- .آج:اسنانه.
6- .آد،گا:و سوره.
7- .آج،آد،گا:علاّم الغيوب،آد،گا+و هو عليم بما فى القلوب.

سورة الإخلاص

اشاره

(سورة الإخلاص) (1)

اين سورت مكّى است و چهار آيت است و پانزده كلمت است و چهل و هفت حرف است.و روايت است از ابو الدّرداء كه رسول-عليه السّلام- گفت:عاجز باشد يكى از شما كه هر شب ثلثى (2)قرآن بخواند؟گفتند:يا رسول اللّه؟كه طاقت دارد!گفت:يك بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بخواند،همچنان باشد كه ثلثى (3)قرآن بخوانده (4).

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه (5)قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بخواند،چون در خانه شود خداى تعالى درويشى از آن خانه و از آن[206-پ]،[همسايگان دور كند.أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بخواند يك بار خدا بر او بركت كند،و چون دو بار بخواند بر او و اهل بيت او بركت كند،و هركه او سه بار بخواند،بر او و در اهل بيت او و بر همسايۀ (6)او بركت كند.و هركه دوازده بار بخواند،خداى تعالى براى او در بهشت دوازده كوشك بنا كند،و

ص : 462


1- .آد:سورة الأحد.
2- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها+از.
4- .آج:بخوانده باشد.
5- .آد،گا+او.
6- .آج:همسايگان.

حفظه گويند:بياييد تا كوشكهاى برادرمان ببينيد (1)اگر صد بار بخواند،خداى تعالى به كفّارت گناه بيست وپنج ساله كند او را.اگر چهارصد بار بخواند، كفّارت چهارصدساله گناه بود او را جز خون به ناحق و مظالم (2).اگر هزار بار بخواند،بنميرد تا جاى خود در بهشت نبيند،يا (3)ديگرى بيند و او را خبر دهد.

سهل بن سعيد (4)روايت كرد كه:مردى به نزديك رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آمد و شكايت درويشى كرد با او.رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت چون در خانه شوى (5)بر اهل خانۀ خود سلام كن،و اگر كسى نباشد (6)،بر من صلوات فرست و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ يك بار بخوان.مرد همچنان كرد،توانگر شد و روزى بر او فراخ شد تا با همسايگان خير كرد.

أنس مالك گفت:ما با رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به تبوك بودم،يك روز آفتاب بر آمد با نورى و ضيائى كه هرگز چنان نديديم. (7)رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-جبريل را گفت:امروز چيست كه آفتاب را اين همه همه شعاع است؟و هيچ روز چنين نبود؟گفت:بدان كه معاوية بن معاوية اللّيثي در مدينه فرمان يافته است،خداى تعالى هفتاد هزار فريشته را فرستاده (8)تا بر او نماز كنند.رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

يا جبريل!او اين پايه به چه دريافت؟گفت:به آن كه قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بسيار خواندى در آمدن و نشستن و برخاستن (9)و در شب و روز،و لكن يا رسول اللّه! خواهى تا زمين درنوردم تا بر او نماز كنى؟گفت:خواهم.پس رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-برفت و بر او نماز كرد و بازآمد.

ص : 463


1- .كا،آد،گا:ببينيم.
2- .آد،گا:مظلمه مردم.
3- .كا،آد،گا+اگر نه.
4- .آج:سهل بن سعد.
5- .كا،آد،گا:روى.
6- .كا،آد،گا+آنجا.
7- .كا:نديدم،آد،گا:نديده بودم.
8- .كا،آد،گا:فرستاده است.
9- .كا،آد،گا:در آمد و نشست و خاست.

أنس مالك روايت كرد كه:در عهد رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلم- مردى بود كه در نماز جز قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ نخواندى.رسول را بگفتند (1)آن مرد را گفت:چرا چنين كنى؟گفت:من اين سورت را دوست دارم (2).گفت:دوستى تو اين سورت را تو را (3)به بهشت برد.

محمّد بن المنكدر روايت كرد كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت:يك روز دو فريشته در هوا به يكديگر رسيدند،يكى از آسمان هفتم (4)مى آمد و يكى از زير هفتم زمين (5)آن كه از آسمان مى آمد،گفت:امروز چندان عمل به آسمان بردم كه هرگز نبرده ام.فريشتۀ دگر گفت:آن چيست؟گفت:

مردى صد بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بخواند (6).گفت:خداى تعالى با او چه كرد؟ گفت:بيامرزيد او را.

ابو هريره روايت كرد كه:يك روز رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردى را ديد كه يك بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بخواند،گفت:وجبت،واجب شد.

گفتند:يا رسول اللّه!چه واجب شد؟گفت:بهشت واجب شد او را (7).

أنس مالك روايت كرد كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-گفت:

هركه او يك بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بخواند،خداى تعالى چندان ثواب دهد او را كه هفتاد قطار شتر از ياقوت سرخ آفريده و روح در او دميده و پر از نوشته ها كرده،تنگ تر از موى زنگيان و باريكتر از تار مويى (8).

أبىّ كعب روايت كرد كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-را پرسيدند (9)از ثواب قُلْ هُوَ] (10)اللّٰهُ أَحَدٌ .گفت:هركه او يك بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ

ص : 464


1- .كا،آد،گا:خبر دادند.
2- .كا،آد،گا+رسول-صلّى اللّه عليه و آله.
3- .كا،آد،گا:دوستى اين سوره تو را.
4- .آج:ندارد.
5- .آج:از زمين.
6- .آد،كا،گا:بر خواند.
7- .آج:عبارت«ابو هريره روايت كرد...»را ندارد.
8- .آد،گا:تار موى مردمان.
9- .آد،گا:پرسيدم.
10- .اساس:تا بدين جا افتادگى دارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خواند (1)،خداى تعالى از آسمان رحمت و خير بر او بارد و سكينت فروفرستد به او،و او را به رحمت بپوشد،و آواز او به مانند آواز نحل در زير عرش افتد،از خداى هيچ چيز نخواهد و الّا بدهد او را،و او را در حراست و حمايت خود گيرد (2).

سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ (1) اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

ترجمه

بگو اوست خداى يكى است.

خداى پناه نيازمندان است.

نزاد (3)و نزادند (4).

و نبوده است او را هيچ كس همتا.

ابيّ كعب گفت:سبب نزول اين سورت آن بود كه مشركان رسول را گفتند:

انسب لنا ربّك،نسبت خدايت با ما بگو.خداى تعالى اين سورت بفرستاد.عبد اللّه عبّاس گفت:عامر بن الطّفيل و أربد بن ربيعه به نزديك رسول آمدند و گفتند:ما را بگو تا با چه مى خوانى؟گفت:با خداى.گفتند:بگو ما را تا خداى تو از چيست؟از زر است يا از سيم يا از روى يا از آهن؟خداى تعالى اين سورت فرستاد و آتشى از آسمان بيامد و أربد را بسوخت و عامر بجست.در وقعتى نيزه اى بر پهلوى او زدند و بر جاى (5)بمرد-و قصّۀ ايشان در سورة الرّعد رفته است.

قتاده و ضحّاك و مقاتل گفتند:جماعتى از احبار جهودان به نزديك رسول

ص : 465


1- .آج،آد،گا:بخواند،كا:برخواند.
2- .آج+صدق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-و الحمد للّه ربّ العالمين.
3- .آج:كسى را نزاييد.
4- .آج:و كسى نزاده.
5- .آج:در حال.

آمدند و گفتند:يا محمّد!ما را بگو تا خداى[207-ر]تو چون است؟ما لغت و صفات او در تورات خوانده ايم تا موافق آن هست يا نه؟خداى تعالى اين سورت بفرستاد به جواب ايشان،قوله (1): قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،بگو اى محمّد اين كافران (2)جاهلان را كه خداى يكى است.در قرائت عبد اللّه مسعود هست:قل هو اللّه الواحد[و واحد و احد] (3)يكى باشد به معنى.و اصل«أحد» (4)وحد بوده است من الوحدة و عرب«واو»را به همزه بدل كنند في قولهم:وشاح و إشاح،و وكاف و إكاف،و اقّتت و وقّتت (5).

بعضى دگر گفتند:أحد بليغتر است از واحد،و بعضى دگر گفتند:

«واحد»اسم باشد و«أحد»صفت،و قول اوّل درست تر است و اختيار محقّقان، و أنشد ابن الأنبارىّ شاهدا لذلك (6):

رمته اناة من ربيعة عامر***نئوم الضّحى في مأتم اىّ مأتم

يعني وناة من الونية و هى الفتور.بعضى دگر گفتند:اصل يكى است الّا آن كه در بعضى وجوه ميان ايشان فرقى هست،و آن آن است كه«واحد»در اثبات گويند و«أحد»در نفى،تقول (7)العرب:ما جاءني احد و ما جاءني من أحد (8)و لا احدها هنا،و جاءني واحد من القوم،رأيت واحدا منهم،و قال النّابغة شاهدا في انّ احدا اصله وحد:

كأن رحلي و قد زال النّهار بنا***بذى الجليل على مستأنس وحد

عامّۀ قرّاء«أحد»خواندند به تنوين.و در شاذّ جماعتى-منهم:

حسن بصرى و ابان بن عثمان (9)و نضر بن عاصم و ابن ابى اسحاق و هارون

ص : 466


1- .آج+تعالى.
2- .آج+و.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج:واحد.
5- .آج:اقيت و وقيت.
6- .آج+قول الشّاعر.
7- .آج،كا،آد،گا:يقول.
8- .آج:واحد.
9- .اساس:ابان بن عباس،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بن عيسى خواندند:«أحد»بى تنوين براى تخفيف،قياسا على قوله: عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (1)،و قول الشّاعر:

و لا ذاكر اللّه الّا قليلا (2)***

و در اعراب او دو وجه گفتند:يكى آن كه«هو»[مبتداست و«اللّه»بدل (3)است] (4)[207-پ]و«أحد»خبر مبتداست كقولك:هو الرّجل منطق (5)و وجهى [ديگر] (6)آن كه«هو»مبتداست و«اللّه»خبر اوست و«أحد»خبر بعد خبر است، كقولهم:هذا حلو حامض و وجه سديگر (7)آن است كه:«هو»ضمير شأن و كار است،«اللّه»مبتداست و«أحد»خبر اوست (8).

قوله: اَللّٰهُ الصَّمَدُ ،در«صمد»خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير گفتند:«صمد»آن بود كه مجوّف نباشد،از اين جا بسته را مصمّد گويند.

سعيد مسيّب گفت:آن بود كه در او حشو نبود.شعبي گفت:آن بود كه طعام و شراب نخورد.عكرمه گفت:آن بود كه او را حاجت نبود به حدث،و اين هر سه قول را مرجع با آن است كه مجوّف نيست،و اين تفسير از جهت لغت باشد.

ابىّ كعب گفت:تفسير«صمد»آن است كه از پى اوست،من قوله: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ،براى آن كه هرچه زاده باشد مرگ بر او روا باشد.شقيق بن سلمه

ص : 467


1- .سورۀ توبه(9)آيۀ 30.
2- .اساس:اين بيت را در چهار سطر بعد نقل كرده است.چون اين شاهد براى استدلال بر حذف تنوين در«احد» آورده شده است،نقل آن در اين جا مناسب مى نمايد.
3- .آد،گا:خبر.
4- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج و ديگر نسخه بدلها:منطلق.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آد،گا:سيم.
8- .اساس+و قول الشّاعر:و لا ذاكر اللّه الا قليلا،كه محلّ آن چنان- كه در سطور بالا گذشت-در اين جا زايد مى نمايد.

گفت:«صمد»سيّدى باشد كه سود او به نهايت رسيده باشد،و اين روايت علىّ بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس.و قولى دگر از او آن است كه:سيّدى بود كه در حوائج قصد به او كنند و رجوع با او كنند.بعضى دگر گفتند:سيّدى تمام شرف باشد،و اين اقوال متقارب است از جهت معنى.و اصله من صمدت فلانا اصمده صمدا،و الصّمد المصمود كالقبض[208-ر]و النّفض بمعنى المقبوض و المنفوض،و بيت مصمود و مصمّد اذا كان مقصودا في الحوائج،قال طرفة:

و ان يلتقى الحىّ (1)الجميع تلاقني (2)***الى ذروة البيت الرّفيع المصمّد

و قال آخر فى الصّمد:

الا بكّر النّاعي بخيرى بني اسد***بعمرو بن مسعود بالسيّد الصمد

و قال آخر:

علوته بحسام ثمّ قلت له***خذها فانّك انت السيّد الصّمد

قتاده گفت:«صمد»باقى باشد پس از فناى خلق.عاصم گفت:دائم باشد.از رضا (3)-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:آن باشد كه آيس (4)باشند از اطّلاع بر او.محمّد بن على التّرمذيّ گفت:هو الأزلى بلا عدد و الباقي بلا أمد و القائم بلا عمد،و گفتند:آن بود كه با خلق نماند.و گفتند:آن بود كه تجزّى نپذيرد و جزى (5)نباشد.

عكرمه گفت:آن كه از بالاى او فرمان نباشد،و اين قول از اميرالمؤمنين على روايت كرده اند.كعب الأحبار گفت:آن كه او را از خلق نظير نباشد.سدّى گفت:هو المقصود فى الرّغائب المستغاث به عند النّوائب.مقاتل بن حيّان گفت:آن كه در او عيب نباشد.ربيع گفت:آن كه آفت بدو نرسد.

ص : 468


1- .اساس:يلتقى،با توجّه به كا تصحيح شد.
2- .كذا:در اساس و ديگر نسخه بدلها،مجمع البيان:يلاقنى.
3- .آج:از امام رضا.
4- .آج:ايمن.
5- .كذا:در اساس(جزى/جزء)،آج و ديگر نسخه بدلها:جزو.

از صادق (1)-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:غالبى باشد كه او را غلبه نتوان كردن.ابو هريره گفت:مستغنيى كه خلقان بدو محتاج باشند.مرّة الهمدانيّ گفت:الذي لا يفنى و لا يبلى.حسين بن الفضل گفت:آن بود كه آنچه خواهد كند،كس حكم او بنگرداند.ترمذيّ گفت:الذي لا تدر كه الأبصار و لا تحويه الأفكار و لا تحيط به الأقطار، وَ كُلُّ شَيْءٍ [208-پ] عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ (2).

بعضى دگر گفتند:«الصمد»پنج حرف است.در هر حرف دليلى است بر صفات كمال او.«الف»دليل احديّت اوست،و«لام»دليل الهيّت و«صاد»از صدق است،و«ميم»از ملك،و«دال»از دوام.

لَمْ يَلِدْ ،او نزاد و ولادت بر او محال است براى آن كه شهوت بر او محال است،كه اين صفات اجسام است و او خالق اجسام است. وَ لَمْ يُولَدْ ،و او از كس نزاد،چه مؤدّى باشد با اين فساد.و نيز اگر مولود باشد،محدث بود.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ،و هيچ كس با او همتا و همسر نيست.«أحد»، اسم«كان»است-و اگرچه نكره است و روا بود براى آن كه منفى است و حرف نفى در اوست.و«كفوا»خبر«كان»است.و«له»از صلۀ كفو است.و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند.حمزه و يعقوب به سكون«فا»خواندند و به همز،و اين روايت عبّاس است از ابو عمرو و روايت اسماعيل از نافع و حفص عن عاصم مشبع خواند بى همز (3).و دگر قرّاء مضموم الفاء خواندند به همز (4)،و همه لغات صحيح[و] (5)فصيح است،و معنى او مثل و نظير باشد.

و روايت كردند كه:سايلى پرسيد از اميرالمؤمنين على تفسير اين سورت، گفت:

هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،بلا تأويل عدد، اَللّٰهُ الصَّمَدُ بلا تبعيض بدد، لَمْ يَلِدْ فيكون موروثا هالكا، وَ لَمْ يُولَدْ فيكون إلها مشاركا، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ من خلقه كُفُواً أَحَدٌ .

ص : 469


1- .آج:از امام همام صادق.
2- .سورۀ رعد(13)آيۀ 8.
3- .آج:همزه.
4- .آج:همزه.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سورة الفلق

اشاره

اين سورت مدنى است و پنج آيت است و بيست و سه كلمت است و[209-ر]هفتاد (1)و چهار حرف است.و روايت است از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او معوّذتين بخواند،همچنان باشد كه جمله كتابها كه خداى فرستاده است بخوانده.

عقبة بن عامر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:خبر دهم به فاضل تر چيزى كه پناه دهندگان به او پناه جويند؟گفتند:بلى يا رسول اللّه!گفت اين دو سورت: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ،و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ (2).

هم عقبة بن عامر روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:

خبر دهم تو را به دو سورت كه فاضل ترين سورتهاى قرآن است؟گفتم:بلى يا رسول اللّه!گفت:معوّذتين.گفتم:مرا بياموز.بياموخت و مرا گفت:اين سورتها مى خوان چون بخواهى خفت و چون برخيزى.

هم او روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت مرا كه:يا عقبه!هيچ سورت (3)نيست از قرآن كه تو خوانى بهتر و فاضل تر از قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ .اگر

ص : 470


1- .كا،آد،گا:هشتاد.
2- .سورۀ ناس(114)آيۀ 1.
3- .آج:سورتى.

توانى در نماز بسيار خوان (1)هم او روايت كرد كه رسول-عليه السّلام- گفت:امشب دو سورت بر من انزله كردند كه (2)مثل آن نديده ام،يعنى المعوّذتين (3).

سوره الفلق (113): آیات 1 تا 5

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ اَلنَّفّٰاثٰاتِ فِي اَلْعُقَدِ (4) وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ (5)

ترجمه

بگو پناه مى دهم به خداى صبح.

از آفت آنچه آفريده است.

و از آفت در آينده به مضرّت (4)چون درآيد.

و از آفت دمندگان در بندها.

و از بدى حسد برنده چون حسد برد (5)[209-پ].

قديم-جلّ جلاله-امر كرد رسول را،و مراد او جمله امّت كه:پناه با خداى دهند (6)از شرّ اين چيزها،پناه دهد به خداى فلق.در او (7)خلاف كردند.

عوفى روايت كرد از عبد اللّه عبّاس،و نيز مجاهد و قتاده و قرظيّ و ابن زيد گفتند:

«فلق»صبح باشد لانفلاقه،براى آن كه شكافته مى شود شب از او،يقال:هو أبين من فلق الصّبح و فرق الصّبح،قال اللّه تعالى: فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ (8).

و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:«فلق»زندانى است در دوزخ.بعضى دگر گفتند:نامى است از نامهاى دوزخ.روايت كردند كه:مردى از

ص : 471


1- .آج:خوانى،كا،آد،گا:مى خوان.
2- .آج:فروفرستادند كه.
3- .آج+صدق رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
4- .آج:از بدى تاريكى شب.
5- .اساس:كلمه ناخواناست،با توجّه به ترجمه در متن تفسير آورده شد،آج:از بدى حاسدان چون حسد برند.
6- .آج:دهيد.
7- .آج:در تفسير اين.
8- .سورۀ انعام(6)آيۀ 96.

اصحاب رسول به شام رسيد،سراهاى اهل ذمّت ديد و زينت و يسار (1)ايشان، گفت:نه از وراى ايشان فلق است،يعنى دوزخ.و گفتند:فلق،خانه اى است در دوزخ كه چون در او باز كنند اهل دوزخ از او به فرياد آيند.وهب گفت:چاهى است در دوزخ.كلبى گفت:واديى است در دوزخ.عبد اللّه عمر گفت:درختى است در دوزخ،و گفتند (2):«فلق»كوه (3)است كه شكافته مى شود از چشمه هاى آب (4)،و گفتند (5):رحم است كه شكافته مى شود از حيوان،و گفتند:دانه است كه شكافد از نبات و درختان.

ضحّاك گفت و والبىّ از عبد اللّه عبّاس كه:«فلق»خلق باشد،فعل است به معنى مفعول براى آن كه در«خلق»معنى شكافتن در است (6)،پندارى موجود از عدم شكافته مى شود و از او بيرون مى آيد.و اين بر توسّع باشد،و از اين جا «فطر»هم خلق باشد و هم شكافتن.

مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ عام است در جمله مخلوقات[210-ر]كه آن را شر باشد از آدمى و سباع و هوامّ.

وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ ،عائشه گفت:رسول-عليه السّلام-يك شب اشارت كرد به ماه و گفت:

هذا الغاسق إذا وقب فتعوذي باللّه منه، اين غاسق است پناه به خداى ده از او.ابو هريره گفت:الغاسق،النجم إذا طلع.عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و محمّد بن كعب گفتند:يعنى الليل،از شرّ شب چون درآيد.ابن زيد گفت:ثريّا إذا وقع،چون بيوفتد (7).و تأويل اين اقوال آن باشد

ص : 472


1- .آج و ديگر نسخه بدلها:زينت بسيار.
2- .آج:جماعتى ديگر از مفسّران گفتند.
3- .آج و ديگر نسخه بدلها:كوهى است.
4- .كا،آد،گا:كه چشمهاى آب از او بيرون مى آيد.
5- .آج:و قومى ديگر گفتند.
6- .اساس:درست دراست،آج و ديگر نسخه بدلها:است.
7- .آد:بيفتد.

كه رسول-عليه السّلام-از جهت وحى مطّلع شده باشد بر آفاتى و امراضى كه آن سال خواست بودن عند طلوع بعض النّجوم.

و«غاسق»در لغت هاجمى باشد به مضرّت كسى كه در جاى شود بر جهت مضرّت.و آن كه گفت:شب است،گفت:براى آن كه در شب سباع و حشرات از جايگاههاى (1)خود بيرون آيند،و هى من طوارق اللّيل.و اصل «غسق»جريان باشد،يقال:غسقت القرحة إذا سال صديدها،و غسقت عينه إذا دمعت.و«غسق»همچنين تاريكى باشد.و قوله: وَقَبَ ،أى دخل و الوقوب، الدّخول.

وَ مِنْ شَرِّ النَّفّٰاثٰاتِ فِي الْعُقَدِ ،و از شرّ زنان دمنده در بندها بر سبيل سحر.

امّا شرّ ايشان و اثر آن ازآنجا باشد كه كسى اعتقاد كند كه آن را اثرى خواهد بودن، از آن اعتقاد ممكن بود كه رنجى به دل او رسد.و امّا چيزى بدهد تا كسى بخورد كه خداى تعالى عادت رانده است كه عند آن (2)رنجى و بيمارى بدهد (3)،آنگه [بيايد] (4)،[210-پ]و ايهام فگند (5)كه اين رنج به سحر و فسون و دميدن من است.

و امّا آنچه قصّاص روايت كردند كه دختران لبيد بن أعصم اليهوديّ رسول را-عليه السّلام-جادوى كردند و پاره اى از موى او و دندانه اى چند از شانۀ او بستدند و رشته اى بگرفتند و يازده گره بر او زدند (6)و در بعضى چاهها بنهادند در زير سنگى،و رسول از آن بيمار شد و موى او بريزيد (7)،تا در خواب بديد كه:دو فريشته با يكديگر بگفتند بر بالين او و او مطّلع شد برآن.و اميرالمؤمنين على (8)را و زبير عوّام را بفرستاد تا بر آوردند و آن بندها بگشاد،و هرگاه كه بندى بگشاد

ص : 473


1- .كا:جايگاه،آد،گا:جاى.
2- .كا:نزد خوردن او.
3- .كا،آد:بيمارى به خورندۀ آن رسد.
4- .اساس:كلمه در زير وصّالى رفته است،با توجّه به كا،آد افزوده شد.
5- .آد:كند.
6- .آد:برافگندند.
7- .آد:بريخت.
8- .آد:و على عليه السّلام.

سبكتر (1)مى شد.چون بندها تمام بگشاد جمله رنج بر[خاست و نيك شد.اين را اصلى] (2)نيست،براى آن كه مخالف ادلّۀ عقل است،و نيز اگر تسليم كنند كه (3)در حقّ جز رسول به ايهام رنجى برسانند،در حقّ رسول نشايد،براى آن كه مشركان در حقّ رسول به دروغ اين طعن زدند و گفتند: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (4)،پس آن طعن راست شود.دگر آن كه مسحور مخبّل باشد و ناقض عهد (5)و مئوف،و اين به غايت تنفير بود.

امّا اگر گويند:جهودان از اين معنى چيزى كردند،و لكن اثرى نبود آن را و خداى رسول را برآن اطّلاع داد تا اين حديث آشكارا كرد بر ايشان،اين روا باشد و در اين نوعى معجز باشد از اخبار به غيب.امّا بيرون از اين روا نباشد از اين وجوه كه گفته شد.

وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ ،و از شرّ حاسد چون حسد برد.«حسد»،تمنّاى حال مرد باشد و«غبطت»[تمنّاى] (6)[211-ر]مثل حال او باشد بى آنكه از او منتقل شود،براى اين حسد مذموم است و غبطت محمود.و گفتند:اين دختران لبيد،رشته اى بگرفتند (7)و يازده گره بر او زدند (8)خداى تعالى رسول را برآن مطّلع كرد و اين دو سورت بر او (9)فرستاد،يازده آيت تا (10)هر آيتى گرهى بگشاد (11)و باطل كرد آن را (12).

ص : 474


1- .آد،هر بند كه مى گشادند اندام رسول صلّى اللّه عليه و آله سبكتر.
2- .اساس:عبارت زير وصّالى رفته است،با توجه به آج افزوده شد.
3- .آد:اگر توانند كه.
4- .سورۀ بنى اسرائيل(17)آيۀ 47.
5- .آج:كا،آد:ناقص عقل.
6- .اساس:كلمه در زير وصّالى رفته است،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كا،آد:رشته بتافتند.
8- .آد:بر او افگندند.
9- .كا،آد:به او.
10- .كا،آد:به.
11- .كا،آد:گشاده شد.
12- .كا:او را.

سورة النّاس

اشاره

اين سورت مدنى است و شش آيت است و بيست كلمت است و نود و نه (1)حرف است (2).

سوره الناس (114): آیات 1 تا 6

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّٰاسِ (1) مَلِكِ اَلنّٰاسِ (2) إِلٰهِ اَلنّٰاسِ (3) مِنْ شَرِّ اَلْوَسْوٰاسِ اَلْخَنّٰاسِ (4) اَلَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ اَلنّٰاسِ (5) مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ (6)

ترجمه

بگو پناه مى برم به خداى مردمان.

پادشاه مردمان.

خداوند مردمان.

از شرّ ديو وسوسه كنندۀ بازدارنده.

آن كه وسوسه فگند در دلهاى مردمان.

از پريان و از مردمان.

خداى تعالى رسول را فرمود و جمله مكلّفان را كه پناه با او دهند كه آفريدگار و پروردگار آدميان است (3)و پادشاه و خداوند ايشان است (4)ازآنجا كه

ص : 475


1- .آد:هشتاد و نه.
2- .كا،آد+فضيلت او ياد كرده شد.
3- .كا+ملك النّاس.
4- .كا+اله النّاس.

از ايشان مستحقّ عبادت است به اصول نعم كه با ايشان كرد (1)از شرّ و آفت و وسواس.گفتند:«وسواس»نام ديو موسوس است،و گفتند:مصدر (2)است كه بر شخص نهادند مبالغت را،كصوم و فطر و عدل في وصف النّاس به.و «وسواس»و«وسوسه»،هر دو مصدر باشد،و آن حديث النّفس باشد[به چيز] (3)ى كه مانند آوازى پوشيده بود،و قال الأعشى:

[تسمع للحلى] (4)وسواسا إذا انصرفت***كما استعان[بريح عشرق] (5)زجل[211-پ]

و قال رؤبة في وصف صائد:

وسوس يدعو مخلصا ربّ الفلق***سرّا و قد أوّن تأوين العقق

و وسوسه چون همهمه باشد.و رجل موسوس آن باشد كه سودا بر او غالب شود،خطرات و خيالات سوداوى در دل او مى افتد.و تفسير او بر يك تقدير باشد از سه تقدير:يكى آن كه«وسواس»نام ديو است،أى من شرّ الشّيطان.دوم آن كه به معنى وسوسه است،يعنى من وسوسة الجن و الإنس.و وجه سه ام من شرّ ذى الوسواس،برآن تأويل كه اين لفظ مصدر باشد.

اَلْخَنّٰاسِ (6) ،آن بود كه پوشيده باشد،و«الخنوس»الخفاء و التّأخّر أيضا،و منه قوله: فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (7)،يعنى آن ستاره ها كه يك بار پوشيده بود و يك بار پيدا.و گفته اند:معنى وسوسۀ شيطان آدمى را آن بود كه إلقاء كند چيزى در سمع او به كلام خفى كه به دل او رساند بى آنكه او بشنود،و آن كار بر دل او مزين كند و او را وعده دهد و تعجيل شهوت و تسويف توبه فرمايد.

و در اخبار آمده است كه:عيسى مريم-عليه السّلام-از خدا در خواست كه موضع شيطان از فرزندان به او نمايد.حق تعالى اطّلاع داد او[را برآن.او

ص : 476


1- .كا+من شر الوسواس.
2- .آج:مصدرى.
3- .اساس:كلمه بريده شده است،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:كلمه بريده شده است،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:كلمه بريده شده است،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .كا+الّذي يوسوس في صدور النّاس.
7- .سورۀ تكوير(81)آيۀ 15.

شيطان را ديد،سرش به مانند سر مارى بر دل او نهاده،هرگاه كه بنده ذكر خدا كردى او گريختى (1)و بازپس شدى،و هو قوله: اَلْخَنّٰاسِ ،و چون بنده غافل شدى و ذكر خداى نكردى با او در حديث آمدى،و ذلك

قوله صلّى اللّه عليه و آله: إنّ الشيطان يجري من بني آدم مجرى الدّم (2)[212-ر].

و مالك (3)روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:شيطان دهن و بينى بر دل فرزند آدم نهاده است.چون او ذكر خداى كند،شيطان دور شود،و چون خداى را فراموش كند دل او (4)در دهن گيرد به مانند لقمه اى.

مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ ،گفت:اين موسوسان هم از جنّيان باشند و هم از مردمان (5)، و مثله قوله: شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ (6).و وسوسۀ آدمى يكديگر را بليغتر باشد از وسوسۀ ديو،براى آن كه [او] (7)به كلام خفى كند و اين به كلام صريح به صوت جهير (8)-اعاذنا اللّه من شرّ ما امرنا بالاستعاذة منه من القبيلين (9)بمحمّد و آله (10).تمّ

ص : 477


1- .آج:بگريختى.
2- .اساس:ناخواناست،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،كا،آد،گا:انس مالك.
4- .كا،آد،گا+را.
5- .آد،گا:انسيان.
6- .سورۀ انعام(6)آيۀ 112.
7- .اساس:ندارد،آج:كلام آن،با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج:و به صوت جهر.
9- .آج،آد:القبيلتين،كا:القانتين.
10- .كا،آد،گا+اجمعين،كا+الخط بقى زمانا بعيدا و كاتب الخط تحت الارض مدفونا،آد،گا+تمام شد ربع آخر از كتاب روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن كه ابتداى آن از سورۀ سبأ است و پنج مجلّد است از جمله بيست مجلّد تصنيف شيخ المولى الامام ملك العلماء فى الايّام جمال الحقّ و الحقيقة و اليقين ابى الفتوح الحسين بن محمّد الخزاعيّ الرّازيّ تغمّده اللّه بغفرانه و اسكنه في جنانه.نيز آد+بر دست پرگناه خاك قدم صلحا محمّد شفيع بن حيدر على حسينى سبزوارى ساكن دار الفضل شيراز در بلده مذكوره در محلّۀ خلجان،در شب يكشنبه بيستم ماه ربيع الثانى سال هزار و هفتاد و دو از هجرت سيّد المرسلين-صلّى اللّه عليه و آله.جهت خود اميد به كرم اكرم الاكرمين كه به فوايد اين كتاب ساير كتب دينيه كمينه را و ساير موالى اهل بيت را منتفع و متمتّع گرداند و توفيق علم و عمل كرامت فرمايد همگنان را و از جمله مقرّبان درگاه خود گرداند و به سعادت نشأتين جمله را مستعد فرمايد-انّه على ما يشاء قدير و بالاجابة جدير آمين اله الحق ربّ العالمين.

الكتاب بحمد اللّه و حسن توفيقه و الصلاة على خير خلقه و آله الطاهرين،و حسبنا اللّه و نعم الوكيل،نعم المولى و نعم النصير.

و وقع الفراغ منه عند طلوع الشمس يوم الاحد الرّابع و العشرين من جمادى الآخرة سنة سبع و خمسين و خمس مائة هجرية.

كتبه العبد الضعيف المحتاج الى رحمة اللّه تعالى ابو زيد ابن (1)بندار بن محمد بن الحسين بن الحسن بن محمّد بن يونس البراوستانى مقيم بسننده (2) من بشاپويه (3).

و آيات قرآن در عدد بصريان شش هزار و دويست و چهار آيت است،[و در عدد](4)مدنيان اول شش هزار و دويست و هفده آيت است،و در اخير (5)چهار [ده آيت است،و در عدد كوفيان بيست و]شش هزار و دويست و سى و شش آيت[است](6)و جمله[آنچه در مكّه فرود آمده است هشتاد و پنج سورت است بر اختلاف كه ميان راويان است و به مدينه بيست و نه سورت-على خلاف ذلك](7)[212-پ]بينهم.

و عدد سورتها صد و چهارده سورت است،و[به روايتى از](8)اصحاب ما صد و دوازده سورت.

جمله كلمات قرآن هفتاد[هزار و نه](9)هزار و دويست و هفتاد و هفت كلمت است،و گفتند:هشتاد و هفت (10)،و گفتند:سى و نه.

و جمله حروف قرآن سيصد هزار و بيست و سه هزار و پانزده حرف است،و تكلّف اين شمردن براى آن كردند كه مردم بر قرآن خواندن حريص باشند كه رسول-عليه السّلام-گفت:

بكل حرف عشر حسنات لا

ص : 478


1- .كذا در اساس«ابن»با همزه.
2- .در اساس،كلمه ناخواناست و بدون نقطه.
3- .در اساس،كلمه ناخواناست و بدون نقطه.
4- در اساس كلمه بريده شده است،با توجّه به نسخه آج افزوده شد.
5- .آج:آخر.
6- در اساس كلمه بريده شده است،با توجّه به نسخه آج افزوده شد.
7- در اساس كلمه بريده شده است،با توجّه به نسخه آج افزوده شد.
8- در اساس كلمه بريده شده است،با توجّه به نسخه آج افزوده شد.
9- در اساس كلمه بريده شده است،با توجّه به نسخه آج افزوده شد.
10- .آج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.

أقول الم (1)عشر حسنات،انّما أقول الف و لام و ميم ثلاثون حسنة (2).

و الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم[213-ر] (3).

ص : 479


1- .آج:الف و لام و ميم.
2- .آج+تمّت بعون اللّه تعالى و الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على خير الأنام محمّد و آله الكرام في شهر ذى الحجّة الحرام سنه سبع و أربعين و تسعمائة حرّره العبد الأقلّ فريد-عفا اللّه تعالى عنه.
3- .اساس:با خطّى متفاوت از متن و به صورت نونويس افزوده است:دعاء مستجاب لا شكّ فيه. بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلّي العظيم... الخ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109